عصر روز شنبه از تهران حرکت کردم رسیدم به اصفهان تا از اصفهان نیز بگذرم و به شهری دیگر بروم. آنچه که خواهانِ گفتنِ آنم، آذینِ افراط گونه ی شهر اصفهان است برای مراسم محرم و بعد محرم. بله، این روزها اصفهان را غلیظ سیاه پوشانده اند. من سابقاً در اصفهان بوده ام اما این همه سیاه کوبی به ... ادامه متن »
کانونِ داغ
صبح ساعت ده، جلوی کانون وکلا. با عزیزانی چون نسرین ستوده، خانم پور فاضل ( وکیل خانواده ی ستار بهشتی)، علیرضا جباری (عضو کانون نویسندگان و عضو لگام)، دکتر محمد ملکی، و دو عزیزی که از کردستان آمده بودند. و: عزیزانی دیگر. در این عکس، من هنوز تن پوشم را به تن نکرده ام. اما پرچم سرخی که بر ... ادامه متن »
چند تا بچه داری؟ روز یکصد و بیستم
یک: نوشته ی امروز من از ” حال ” خوشی برخوردار نیست. این را خود گفته باشم پیشاپیش. بله، به همین سادگی یکصد و بیست روز از تلاش من برای پس گرفتن اموال شخصی ام سپری شد. یکصد و بیست روزی که می توانست این گونه با مخاطره و خراش های جسمی و عاطفی و هول و هراس همراه ... ادامه متن »
هر چی می کارم مال من – روز یکصد و نوزدهم
یک: می گویم: این جریان اسید پاشی در اصفهان، در هر کجای دنیای فهم اگر رخ داده بود، از بالا تا پایین نظام و دولت و بیت رهبری و اعوان و انصار حکومت را پایین کشیده بود و به دادگاه سپرده بود. بله به ” دادگاه ” سپرده بود. نه به دستگاهی که با همه ی هیاهویش، زیر پای ... ادامه متن »
حوض نقاشی – روز یکصد و هجدهم
یک: در راه که می رفتم، ترانه ی گنجشکک اشی مشیِ فرهاد عزیز را شنیدم. بارها این ترانه را شنیده و بارها آن را در ردیف ترانه های کودکانه جا داده بودم. این بار اما گویا فرهاد با من سخن می گفت. که: لب بوم ما مشین، بارون میاد خیس می شی، برف میاد گولّه می شی، می افتی ... ادامه متن »
مصاحبه با شبکه ی تلویزیونی اندیشه
در این مصاحبه من راجع به ضرب و شتم اخیر و کلانتری و اوین و موضوعاتی دیگر سخن گفته ام. شاید به شنیدنش بیارزد. متن پیاده شده ی آن نیز تقدیمتان می گردد. شاید این مصاحبه، برخی از دوستانِ دیر باور را متقاعد کند. گرچه برای کسی که قرار نیست چیزی را بپذیرد، خود خدا هم کاری نمی تواند ... ادامه متن »
کرانه ی باختری – روز یکصد و هفدهم
یک: پیش از این که سخن آغاز کنم، بر خود لازم می بینم از جناب خشایار دیهیمی سپاس گویم بخاطر نگارش نامه ی توفانی اش به رییس پرخاشگر و خام و موم و خفیفِ دستگاه قضا که همگانِ رسانه ها را بازداشته از این که بر مفسده های نظام انگشت نهند. این نامه ی آتشینِ جناب دیهیمی، خروج مبارکِ ... ادامه متن »
بخش پایانی: مردی در قفس – روز یکصد و شانزدهم
یک: چند شب پیش رفته بودم به دیدنِ بهمن احمدی آمویی که به تازگی از زندان خلاص شده است بعدِ پنج سال. همسرش – ژیلا بنی یعقوب – پاک بانویی است که او نیز بارها به زندان رفته و ناجوانمردی ها دیده از دادگاه ها و قاضیان و زندانبانان. این زوج فهیم، به گمانِ من برکتی موّاج اند. برکت ... ادامه متن »
بخش دوم: – فراتر از فربه – روز یکصد و شانزدهم
ساعت ده صبح اگر درخیابان پاستور بودم، یک ساعت بعدش در کلانتری بودم. با صورتی خونین و پیراهنی که چکه های خشک شده ی خون بر آن نشسته بود. در طبقه ی دوم، مرا به اتاق بازجویی بردند و بر صندلی نشاندند. افسران و درجه داران می آمدند و به سر و روی خونین من نگاه می کردند و ... ادامه متن »
بخش نخست: پاستور و خون – روز یکصد و شانزدهم
تن پوشم را در میدان پاستور به تن کردم. ساعت درست ده صبح بود. پرچم به دوش به سمت انتهای پاستور به راه افتادم. تیتر درشتِ سپاه اموال مرا برده و پس نمی دهد و عکس های تن پوشم و پرچم قرمزی که با خود داشتم، چشم ها را به این سوی می خواند. اتومبیل های مردم و شخصیت ... ادامه متن »