یک: نخستین عزیزی که به نمایشگاه آمد، جناب حسین زمان بود. همو که صدایی دلنشین با اوست. البته ” برادران”، هم خودش را و هم صدای دلنشینش را در فهرستِ سیاهِ خود جای داده اند تا مبادا با انتشار صدایِ وی دلی بلرزد و عاطفه ای موج بخورد و الفتی بکار افتد. خودم برایش کف زدم. برادران اطلاعات و ... ادامه متن »
دست های چاک چاک ( روز هفتم)
یک: عکس های منتشر نشده ای داشتم از جلوی کانون وکلا در همین دوشنبه ای که گذشت و دو شنبه ی قبل ترش. در این روزها یادی شد از زندانیانی چون: ئاسو رستمی و امید علی شناس و علی نوری و آتنا دائمی و آتنا فرقدانی و محمد رضا احمدی و رویین عطوفت و مجید مقدم و سایر عزیزانمان. ... ادامه متن »
آلرژی ( روز ششم)
یک: در کنار نسرین ستوده بودن، این حُسن را دارد که همه ی همراهان ایشان، صورت به نسیمی می سپرند: خوش و متفاوت. جنسِ این نسیم، از یکجور تمکینِ شریف و شایسته مایه دارد. شاید نخست باری باشد در این سال های سرگردانی، که بانویی جلودار باشد و جمعی از مردان و زنان به او بگروند و همراهی اش کنند ... ادامه متن »
روز پنجم، روز پونه های تند
تماشای تابلوهای نقاشی، بهانه ای شده برای دوستانی که با هر نقد و موافقتی که با رفتار و گفتار و نوشته های من داشته اند و دارند، به نمایشگاه بیایند و رخ به رخ به گفتگو بپردازند. و من از این روی بسیار شادمانم. بهانه ی نمایشگاه با خود برکت های چند بچندی دارد که نخستینش گفتاگفتِ رویاروی است. ... ادامه متن »
” مردی” به اسم رضا شاه کبیر
یک: در روز چهارم خیلی ها آمدند و رفتند. دو جوان خوش روی که به کلاس درس استاد یغما گلرویی می رفتند و دستنوشته ای از سلام مرا نیز برای آن استاد گرانقدر با خود بردند. جوانی که از قزوین آمده بود و ساعت ها بی سخن در گوشه ای به نقطه ای خیره مانده بود. یا جوان سی ... ادامه متن »
روز سوم
یک: روز سوم نمایشگاه برای من بسیار گوارا و دلنشین بود. شاید از این روی که آسمان را دیدم هق هق کنان می بارد، و زمین را دیدم که خیش می خورد برای رویشی تازه. راستش را بخواهید من آسمان و زمین را در نمایشگاه نقاشی هایم، دست در دست هم دیدم. حالا هرکس هر تعبیری از این تماس ... ادامه متن »
بر مزار هدی صابر + روز دوم نمایشگاه
یک: جمعه بیست و دوم خرداد، سالروز شهادت هدی صابر بود. من اگر بخواهم پنج نفر را بشکل تمثیلی اسم ببرم که: انسان و شایسته و نیک اندیش و همراه و مردمی و فهیم و وطن پرست و نوعدوست و آینده نگرند، حتماً نخست از هدی صابر اسم می برم. هدی صابر را از همان سالهای دهه ی شصت ... ادامه متن »
روز نخست، روز اشک ها و لبخندها
پنجشنبه – روز نخست – را روز اشک ها و لبخندها نام می نهم. خیلی ها با لبخند آمدند. جمعی نیز آنچنان به شوق آمیخته بودند که مدام اشک می ریختند. جوانی که نفس زنان دو طبقه ی نمایشگاه را بالا آمده بود نگاهی به حاضران انداخت و گفت: من تا خودم را به اینجا برسانم مرده ام و ... ادامه متن »
پنجشنبه، بارانِ لبخند در نمایشگاه نقاشی های نوری زاد
یک: چندی پیش که ” ننه گوهر” در یکی از بیمارستان های رباط کریم بستری بود و من و جمعی از دوستان به ملاقاتش رفته بودیم، دکتر ملکی زنگ زد و از من خواست گوشی تلفن را بدهم بدست مادر ستار. دکتر از ” بیرق بانو” پوزشخواهی کرد بخاطر این که نتوانسته به ملاقاتش بیاید. و حالا ” شیربانو” ... ادامه متن »
بلوغ دختران و پسران
یک: بانویی که در سیزده سالگی شوهرش داده بودند و اکنون چهل ساله می نمود، خودش را به من رساند و گفت: کاش بساطِ ازدواج های زود هنگام برچیده می شد. و بیست مورد از تلخی ها و ” ای کاش ” هایش را ردیف کرد تا برسد به این که بگوید: از این که هیچ اراده ای با ... ادامه متن »