سر تیتر خبرها

جاي خالي «محمد نوري‌زاد» در كنار «ابراهيم حاتمي‌كيا»

ولي او چند جاي برنامه اشارات متعددي به برنامه «روايت فتح» داشت و من هر بار اشاره او را به سمت جاي خالي «محمد نوري‌زاد» دانستم. گر چه مثل هميشه با ملاحظه صورت مي‌گرفت، اما

سینا خطیب

پنج‌شنبه شب و در حالي كه شبكه‌هاي صدا و سيما در تدارك اعلام عيد و پر كردن اوقات فراغت در تعطيلات 48 ساعته پيش رو بودند، يك برنامه هفتگي در مورد چالش‌هاي سينما (كه اينروزها چنين برنامه‌هايي بازاري داغ پيدا كرده) از كانال چهار پخش گرديد كه ميهمانش ابراهيم حاتمي‌كيا بود و مجريش نادر طالب‌زاده.

  مشخص است كه در چنان حال و هوايي، متقاعد كردن خانواده براي ديدن اين برنامه دشوار بود. اما به مدد حسن سليقه گردانندگان سيما كه اينجور مواقع ناپرهيزي مي‌كنند و شادترين لحظات را به تكرار فيلم‌هاي چارلي چاپلين يا اجراي ترانه‌هاي فاقد ارزش هنري توسط خوانندگان جوياي معروفيت اختصاص مي‌دهند، فرصتي فراهم شد كه بخش‌هايي از برنامه «راز» را ببينم.

  كم پيش مي‌آيد كه چنين حسي نسبت به شخصي پيدا كنم. اما صدا و تصوير حاتمي‌كيا همواره در ذهنم، تداعي‌كننده آنچيزي است كه از مفهوم واژه ارزش نقش بسته. گذشته از جنبه‌هاي انساني و آنچه در شخصيت يك هنرمند مي‌توان دريافت كرد، همواره با ديدن آثارش درك بهتري نسبت به ارزشهاي اجتماعي و مصاديقي چون آرمان‌خواهي، حق‌جويي و ايثار پيدا مي‌كنم. يعني همان چيزهايي كه براي جواني مثل من كه انقلاب و جنگ را به چشم خود نديده، بسيار سخت فهميده مي‌شود.

  وقتي صرف وجود كسي به مظهري گويا تبديل شود، ديگر نياز به اشاره مستقيم نيست و به اين دليل، حس من در مقابل سكوت ماه‌هاي گذشته او در مقابل حوادث تلخ كشورم نارضايتي نبود. وقتي نامه‌نوشتن «پرويز پرستويي» براي همسر خود در «آژانس شيشه‌اي» و نجواهاي فاطمه، فاطمه‌اش را بخاطر مي‌آوردم، حاتمي‌كيا را مشغول نگارش دلنوشته براي دوستان شهيدم مجسم مي‌كردم. فريادهاي «حاج كاظم» كه به ملاك بودن CNN و BBC در تعيين امنيت ملي معترض بود را انتقاد علني حاتمي‌كيا محسوب مي‌كردم.

  سكانس به سكانس «ديده‌بان» و «مهاجر»، سرفه‌هاي شيميايي «علي دهكردي» در «كرخه تا راين»، عطوفت «آتيلا پسياني» در زير آتش جنگ «خاكستر سبز»، جستجوي ليست صليب‌سرخ توسط «علي نصيريان» در »بوي پيراهن يوسف»، جدال دروني «علي مصفا» بر فراز «برج مينو» و … همه و همه برايم به منزله همراهي حاتمي‌كيا در برخورد با جو مسمومي بود كه توسط اقتدارگرايان ايجاد شده. حتي ديد باز و روشن او براي پيش‌بيني و مطرح‌نمودن دغدغه‌هايي از اين دست از فرداي پس از جنگ و فوت امام خميني، بنظرم قابل تحسين مي‌نمايد.

  هر چند موضوع برنامه در ارتباط با سينماي جنگ بود، اما سخنان حاتمي‌كيا در آن برنامه ادامه همين روند جلوه مي‌كرد. او چنان به نارسايي‌هاي سينما در بيان چيستي و هستي جنگ پرداخت كه گلايه‌هايش محدود به اين عرصه نشود، بلكه كليت سياست‌هاي فرهنگي جاري را پوشش دهد. او بارها اشاره كرد كه وقتي مدعي اقتدار هستيم و نظام را داراي ظرفيت مي‌دانيم، نبايد جلوي انتقاد و آزادي فعاليت را گرفت. تلاش مجري برنامه براي متمركز كردن آقاي كارگردان روي مسائلي چون عمليات مرصاد بي‌اثر بود و او همواره آدرس غفلت‌ها و عقب‌ماندگي‌ها را نه در حوزه‌اي مشخص، بلكه در انتقال همه‌جانبه واقعيت‌هاي آن دوران دانست.

  شايد خيالپردازي بنظر برسد، ولي او چند جاي برنامه اشارات متعددي به برنامه «روايت فتح» داشت و من هر بار اشاره او را به سمت جاي خالي «محمد نوري‌زاد» دانستم. گر چه مثل هميشه با ملاحظه صورت مي‌گرفت، اما من بوضوح مي‌شنيدم اين تعبير را كه وقتي عاقبت مصلحي چون نوري‌زاد كه راوي ملتهب‌ترين و سرنوشت‌سازترين لحظات تاريخ اين سرزمين بوده و شايسته‌ترين و خيرخواه‌ترين شخص براي شناساندن راه و چاه در مسير آينده نظام است زندان بوده و به چنين گرفتاري‌هايي مبتلا و محدود مي‌شود، چگونه انتظار داريم كه آرمان‌هاي انقلاب و جنگ به درستي معرفي و پيگيري شود؟

  ايكاش تاريخ به عقب برمي‌گشت و حاتمي‌كيا همراه با نوري‌زاد همچون سه سال قبل در كنار هم به ديدار رهبري مي‌رفتند و اينبار گوشزد خطر انحراف جدي گرفته مي‌شد و … اميدوارم در زمانه كاهش توان چنگ‌زنندگان به قدرت و رهايي دلاور جبهه‌ها از زندان جهالت، اين ايكاش هم به «سمفوني ايكاش‌هاي من» اضافه شود.

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

2 نظر

  1. مرد سبز دوستت داریم

     
  2. اون برنامه ومصاحبه باآقای حاتمی کیارودیدم..كاملا همين حس رو داشتم!

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

77 queries in 0824 seconds.