سر تیتر خبرها

نجوای روز هفدهم ماه مبارک رمضان(دستنوشته های نجواگونه ی محمد نوری زاد)

خدایا از تو بخاطر آفرینش بنده ات گاندی، تشکر می کنیم. گاندی اگر نبود، لبخند پیامبران، و صبوری آنان، و مدارای هماره ی آنان با سلاطین و حاکمان و مردم جاهل تجلی نمی گرفت. گاندی با هرعقیده ای که داشت، به همه ی جهانیان، بویژه به ابرقدرت آنروزجهان – بریتانیای کبیر- نشان داد می توان آنسوتر از تیرو تفنگ و غارت و سلطه، به انسانیت انسان رجوع کرد و به همه ی سلطه ها نیز “نه”  گفت.

گاندی به ما آموخت که با بها دادن به تبسم، می توان اخم ها و عصبیت ها و تنش ها را به حاشیه راند و بی اعتبارشان کرد. خدایا تو با آفرینش گاندی، غربت گم شده ی انسانیت را به شهودی شریف بدل کردی. گاندی را نشان ما دادی تا حاکمان جهان را به بزرگی انسان اشارت دهی.از تو سپاس مندیم که با برکشیدن گاندی، به ما و به حاکمان ما فهماندی که چهره های تلخ و عبوس، گرچه برجسم آدمیان احاطه یابند، از ورود به دل های مردمان عاجزخواهند بود. گاندی هرچه که نداشت، این قابلیت را داشت که دست از جهالت و حکومت برمردم جاهل بردارد، و به دیوار فهم مردم خویش تکیه زند، و با خمیره ی ادب و مهر و مدارا و گذشت، و با برآوردن دارایی های مختصر اما فراگیرملی، فردای مردمانش را با خیرو خوبی درآمیزد.گاندی را به این دلیل برکشیدی تا ما مسلمانان، آن سوتر از غیرت مسلمانی  و خود برتر بینی های بی دلیل و تمام نشدنی، به باورهای جوراجور دیگران بها بدهیم، وبپذیریم که دیگرانی که مسلمان نیستند نیز می توانند عزیز و مطلوب و مورد اعتنای خدای عالم ومردمان جهان باشند. تو با آفرینش گاندی، به ما، وبه همه ی پیروان ادیان ابراهیمی فهماندی که : پاکی و درستی و رشد و عاقبت بخیری، تنها و تنها در محدوده ی مسلمانی ما متوقف نیست.

تو ای خدا با آفرینش گاندی به ما یکتا پرستان عبوس و تند و ازخود راضی فهماندی که می شود گاو پرست بود و انسان بود. می شود مارپرست بود و برقدرتهای قاهر دنیا پیروز آمد.

وتو ای خدای خوب، درمقابل به ما فهماندی که می شود بردرشت و ریز یک سرزمین حاکم بود و دریا دریا نفت داشت اما حقیربود. می شود میلیونها مردم داشت و تنها بود. می شود یک سرزمین کهن به اسم ایران داشت و درقهقرا به تباهی رفت.

به ما فهماندی که می شود خدا و محمد وعلی و حسین و شهید داشت و همزمان تن پرور و خسته و مصرف کننده و دروغگو و دزد و ریا کار و چاپلوس و کم خرد و معتاد بود.

و به همه ی جهانیان فهماندی که می شود به گاندی نگریست اما چنگیز بود.

خدایا گاه که به تراشه هایی از علم و خلاقیت و عطوفت و بخشایندگی تو می اندیشم، افسوس می خورم که تو  چه صفات مطلقی را معطل موجودی به اسم انسان کرده ای تا مگر از چشمه ی او آب حیاتی برآید. وگاه که گستاخانه از کارهای تو سخت به خود می پیچم، با نگاه به انسانهایی چون گاندی، به تو آفرین می گویم و براین واقعیت محض تاکید می ورزم که : بیهودگی و لغو برازنده ی تو نیست. که تو، هرچه می آفرینی همه بر حکمت است. ظاهرا آسمان انسانیت،  به خورشیدهایی چون گاندی نیازمند است.

محمد نوری زاد 25/5/90

مطالب مرتبط:

نجوای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان(مکتوب)

نجوای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان(مکتوب)

نجوای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز سیزدهم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز یازدهم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز دهم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز نهم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز هشتم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز هفتم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز ششم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز پنجم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز چهارم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز سوم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز دوم ماه مبارک رمضان(صوتی)

نجوای روز اول ماه مبارک رمضان(صوتی)

رمضان با کمر شکسته!

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

76 queries in 1804 seconds.