سر تیتر خبرها

نجوای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان(دستنوشته های نجواگونه ی محمد نوری زاد)

خدایا دست مرا بگیر و از هزارهزار پیچ و خم  انسانی عبورم بده. می خواهم اززاویه ی نگاه خودت به تماشای مردی بنشینم که دراوج قدرت، به قدرت پشت کرد. و درروزهای پرشکوهی که میلیونها مردم سرزمینش، صمیمانه و آرزو به دل، رو به خانه ی او هجوم آورده بودند، ومردمان جهان، درتجلیل او به سفره ی دلهای خویش دست می بردند،  ناگهان از تریبونها و دوربین ها و رسانه ها و کانون های فرصت و قدرت و ثروت  فاصله گرفت. مردی که هنوزمی توانست بیست سال دیگر سی سال دیگردرقله ی بی رقیب قدرت باقی بماند، همه ی هیمنه ی حاکمیت خود را مثل شیشه ای شکستنی، و مثل امانتی  گذرا ، به دیگران سپرد. و خود از زاویه ای دور، به تماشای حال و روز مردم و حاکمان بعد ازخود نشست.

خدایا، تو به من نشان دادی : روزی که نلسون ماندلا، از زندان بیست و شش ساله ی حاکمان سرزمینش رها شد، باقی ماندن بردل مردمانش را برنشستن بر تخت پرمخاطره ی قدرت ترجیح داد. او، ازشانه های مردمی که به استقبالش رفته بودند، مستقیما به دل آنان راه یافت. کدام تخت پادشاهی، پایدار تر از دل مردمان؟ بدا به حال حاکمانی که قدر دل مردمان خود را نمی دانند. وبجای دل، تخت خود را برهول و هراس و خون مردمان می نشانند.

نلسون ماندلا، زیرک بود. بسیار زیرک تر ازپینوشه و قزافی و مبارک و صدام و خیلی های دیگر که به محض رسیدن به قدرت، بدان دل می بندند  و کسی را برتر از خویش تحمل نمی کنند و درمسیر بلعیدن قدرت، خون ها می ریزند و خانه ها ویران می کنند و اموال مردمان می روبند.

خدایا، تو با قرآنت، و با سخنان ناب پیامبرانت، به همه ی  حاکمان تاریخ آموخته ای که : اگر مشتاق بقا و ماندگاری در دل تاریخ ودل مردمان عصر خویش اند، به عدالت و انصاف ورشد، و به رعایت حقوق مردمان  روی برند، واگر جز مطامع خود و مطامع خویشان خود، به چیزدیگری بها نمی دهند، بدانند و آگاه باشند که : ظلمشان پایدار نیست، وبساطشان برچیدنی ست.

خدایا تو، سرنوشت این روزهای قدرقدرت هایی چون مبارک و قزافی و صدام و بشاراسد را از این روی پیش چشم ما نمایش می دهی تا ما به سرنوشت و فردای خود بها بدهیم و از پایان کار آنان پند آموزی کنیم.

سپاس تو را که فطرت ما را مشتاق درستی و زیبایی سرشتی تا از نادرستی و زشتی  روبگردانیم و طالب فردایی باشیم که از زیبایی سرشار است و از زشتی تهی. سنت های بی تردید تو ای خدای خوب، ما را به فردایی بشارت می دهند که ظلم در او به انزوا درافتاده. ودرمقابل، انصاف و داد و دانش و مهر، دراو فزونی گرفته است.

محمد نوری زاد 20/5/90

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

72 queries in 0804 seconds.