سر تیتر خبرها

راز تنهایی ما !

ما : تنهاییم . و این تنهایی ، یعنی چرخهای دیگر کشورها در چرخش است و ما دور خود می چرخیم .

درختان جنگل ، درعین حال که تک به تک زیبایند و تماشایی ، برای ابراز یک زیبایی جمعی ، خود را در جمع گم می کنند . در تماشای جنگل ، کسی سراغ یکی از هزار نمی رود . یک تک درخت اما فرصت بیشتری برای ابراز زیبایی اش دارد . وبهمان نسبت ، باید اضطراب تنهایی را بجان بخرد .

این روزها ، روزهای تنهایی کشور ماست . ما سی سال فرصت داشته ایم در جهان به این بزرگی ، برای خود دوستانی بیابیم . اما امروز تنهاییم . و برای رفع تنهایی باید بگردیم و از آنسوی دنیا ، امثال هوگوچاوز را به شب نشینی خود فرا بخوانیم .

تنهایی یک کشور ، متاسفانه ، به تنهایی یک ملت ، منجر می شود . رفت و آمدهای ما که باید درست و هوشمندانه و علمی باشد ، به مراوده ای عالمانه و چند سویه با مردم و مراکز حساس جهان منجر نیست . بیش از فعلیت هوشمندی ، اجازه می دهیم در مقیاسی رها ، و با هزینه هایی رهاتر ، عاطفه مردمانمان در سفرهای زیارتی سرگرم باشد .

بسیاری از کشورهای جهان ، به اسم ما که می رسند ، به عقب برمی جهند. نه از ترس . و نه از یک آلرژی تبلیغاتی دستگاههای رسانه ای استکباری . بلکه از مراوده ی با ما آرامشی و امنیتی دریافت نمی کنند . ما تا توانسته ایم برای دیگران زحمت خلق کرده ایم . عربستان سعودی را با راهپیمایی های برائت از مشرکین – که خودمان مشابه کوچک داخلی اش را تحمل نمی کنیم – و انتقال اسلحه به آن کشور ، در گود واهمه انداخته ایم . کشورهای اروپایی را برسم احترام متقابل رنجانده ایم . ژاپنی ها درهای خود را به روی ما بسته اند . چرا که نمی خواهند جوانانشان همچون جوانان ما سری به زیر و مفی آویخته داشته باشند .

ورود آزاد و بدون اخذ ویزای ایرانیان تنها به چند کشور معدود : محدود است . که این محدودیت ها هرگز به فشار و تبلیغات دشمنان مربوط نیست . نام ما در جهان با مخاطره همراه شده است. دیگران ، با ما ، احساس امنیت نمی کنند .

نتیجه این که : ما : تنهاییم . و این تنهایی ، یعنی چرخهای دیگران در چرخش است و ما دور خود می چرخیم .

راز این تنهایی ، عزیزانم ، در چهره عبوس کشورمان است . ما تا توانسته ایم : پرخاش کرده ایم . دیگران نیز دشمن و متجاوز و برانداز دارند اما این دشمنی را سرسفره روزانه مردمانشان نگسترانیده اند . مگر بین ترکیه و یونان اختلاف نبوده و نیست ؟ مگر بین آرژانتین و انگلستان ، بین آذربایجان و ارمنستان ، بین آمریکا و کوبا ، دشمنی نبوده و نیست ؟ هست . اما آنها ، این دشمنی ها را وارد معادلات اجتماعی خود نمی کنند . یک تشکیلاتی برآورده اند به اسم دستگاه سیاست خارجی . و سیاستمداران نابغه و کارآمد خود را برای ابتیاع منافع ملی شان آنجا گمارده اند . درست عکس ما . که آدمهای همیشگی و ناپخته را بکارهایی واداشته ایم که تامین منافع ملی را در لحظه ، و از زبان دیگران تعریف می کنند .

سالها پیش ، قرنها پیش ، ۱۴۰۰ سال پیش ، خدای متعال به پیامبرش فرموده است : تو اگر تندخو و بداخلاق بودی ، مردمان از اطراف تو پراکنده می شدند .

ما این سخن خدای متعال را ندیدیم . و یا به میل خود آن را ترجمه و تفسیر کردیم . آیا برای کشوری که کوهی از آموزه های ناب الهی را پشتوانه خود می داند ، عیب نیست که در جهان ، کشورها او را تحویل نگیرند و مردمانش را به هر مناسبت تحقیر کنند ؟

سیاست خارجی ما ، استقلال ندارد . هیچ کشوری در امضای معاهدات ، استقلال رای نمایندگان ما را به رسمیت نمی شناسد . امروز نمایندگان جهانی ما در فلان محفل جهانی چیزی می گویند و ما فردا در داخل ، یا او را برکنار می کنیم یا سخنش را نقض می کنیم . بلبشو در ثبات سیاسی که می گویند ، یعنی این .

ترش رو و تندخوییم . و این ، همان هشدار خدای متعال به پیامبر خوش اخلاق ماست . که ما مرتب برمنابر از او یاد می کنیم و خود را مبرا از پرهیز آن اصل انسانی و جهانی می دانیم .

این تنهایی ، بساط جهانی ما را بر می چیند . ما را همچون کره شمالی از ریخت می اندازد . بنحوی که برای رفع تنهایی ، حاضر خواهیم شد به روسیه سواری بدهیم ، به چین سواری بدهیم ، تا مارا در این تنهایی دهشتزا ، مددکار باشند . اما آنان مثل ما نیستند . مردان و زنان زیرکی را در سیاست خارجی خود گمارده اند که می دانند منافع ملی یعنی چه . ما به ضرب نفتی که خدادای است و هیچ ربطی به عرضه ما ندارد ، داد می زنیم : ما تنها نیستیم . و حال آنکه باید به یمن معرفتمان ، جهانیان شوق مراوده با مارا می داشته اند .Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

69 queries in 0854 seconds.