با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.
agaye nurizad inha doshman har chi ensanand , omide kokabi nokhbe irani ro to evin negah dashtan nemone az in fajee basharist
ما هر شب تا نوشته های آقای مهدی خزعلی را نمی خواندیم خوابمان نمی برد مهدی شده بود قصه گوی ما حالا اگر یک خط هم می نوشت برای ما کافی بود که بدانیم زندان نیست از امشب دیگه سایتش آپدیت نمی شه واسه همین هم اومدیم سراغ قصه های شما اگر شده هر روز یک مطلب بزنید تا بدونیم شما برای ما قصه می گید البته از خطر قرمز رد نکنید که بیان سراغتون اگه شما هم برید پیش خزعلی دیگه سایتی نیست که بریم سراغش
سلام آقای نوری زاد،
من مقالات و نامهها شما را پس از معترض شدن شما به اتفاقات ۸۸ شروع کردم به خواندن .
شما جز کسانی بودید که ما “فرنگ رفته ها” نگرانتان بودیم فقط “نگرانی` کاری که ماهای آن ور آب انجام میدهیم،”بیرون گود نشستیم میگوییم ….”
درددل کوتاهی دارم با شما انسان شریف که پای افکار و عقاید تان ایستادید و آن اینست .در همه ما انسانها خصلت دیکتاتور شدن وجود دارد فقط احتیاج به ذرّه ای قدرت است که ببینیم چطور زور گو میشویم و ستم میکنیم.مثال کوچکش یک بچه ای که هر چی میخواهد بهش بدهند و قربان صدقه ش بروند تبدیل به یک آدم لوس و ننر میشود به هر که زورش برسد زور میگوید . همه دیکتاتورهای دنیا در هر سمت و مقامی هستند به زیردستنشان زور میگویند و همه چیز برای اهداف خودشان میخواهند ،و هیچ کوتاه نمیایند از موضع قدرت مگر با همان روش خودشان ” توپ تانک و زور” که ” دست بالا دست زیاده”.
شما که نامه مینویسید و با محبت و دوستی میخواهید دیکتاتورها را از کردهشان پشیمان کنید آیا واقعا فکر میکنید اینها نمیدانند چکار دارند میکنند؟؟؟؟؟
نسل پدرو مادر ما هایی که ترک وطن کردند بدلیل نتوانستن فراهم کردن یک لقمه حلال با آرامش برای فرزندانشان که ما باشیم برچسب ” عرق ملی نداشتند و ندارند” و ما هایی که خواستیم در سر زمین مادری خدمت کنیم با حقایقی روبرو شدیم که با پارتی چونکه تحصیلات از جهان اول داریم و تازه با پارتی بازی فرصت شغلی از یک هم وطن دیگر را بگیریم( که او مثل ما چند انتخاب ندارد) میتوانیم یک لقمه نان نه چندان حلال
بدست بیاوریم. اینها درد است درد ما مهاجرها که ” نه در غربت دلم شاد نه روئ در وطن دارم” ولی درد ما در مقابل ایرانیها داخل ایران که تحت فشار از همه طرف هستند از نظر ” اقتصادی، اجتمأی، امنیتی، سیاسی ،عقیدتی، … واقعاً هیچ است . چونکه حقوق اولیه حق هر انسانی است روی این کره خاکی، ولی متأسفانه این حقوق را کم بیش در جهان اول میبینیم. واقعاً درد است.
من شخصاً ناامید هستم از این کسانی که به زور بر مسند قدرت تکیه کرده اند و برنامه ریز این دنیای پر از جنگ و خشونت ، بیعدالتی و حق کشی هستند ذرّه ای بوی از انسانیت ، شرف، دوستی و بخشش برده باشند .
خیلی وقت بود میخواستم برایتان نامه بنویسم ولی از اینکه کلام شما به مذاق ما خارج نشینها خوش آمده و بر چسب ” دشمن شاد ” به کسی داده نشود سکوت کردم .
به امید سرافرازی ایران و ایرانی در آینده ائی نچندان دور
نازی