من نوشته های شما را ، و تعداد واژه های خاص شما را وارسی کردم . در مقطع سه ساله پایانی دوره اول ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد .
من نوشته های شما را ، و تعداد واژه های خاص شما را وارسی کردم . در مقطع سه ساله پایانی دوره اول ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد .
در قدم بعدی و با تجسم این که اگر یک نویسنده با الفاظ و محتوای الفاظش محشور شود چه می شود ، آمدم به آن الفاظ متعارف مورد استعمال شما جان بخشیدم . تا به نسبت خیر و شری که حمل می کنند به جست و خیز پردازند . و شما را نشاندم بر اریکه ای در یک فضای بیکران .
دروازه ای را که الفاظ مخصوص شما در پس آن تلنبار شده بود گشودم تا الفاظ محبوس به جانب شما خیز بردارند و در اطراف شما آرایش بگیرند .
صمیمانه می گویم : صحنه دل آشوبی عایدم شد .
برای بانویی چون شما که لابد می خواهد زینب گون ، یاد آور زبان تیز و نکته دان زینب در مجلس عبیدالله بن زیاد باشد یا سخنوری عالمانه فاطمه زهرا درمسجد مدینه را تداعی کند خطای آشکاری از راه دور آمده و بر ذهن و زبان او نشسته و ابراز حق می کند .
احساسم این است که یک اصل مسلم در این میان نادیده گرفته شده . و آن : تنگنای مظلومیت آن دو بزرگوار است .
نه این که شما در کسوت یک غالب برتر سنگ های آسمانی بلاگون سخن خود را بر سر کسانی فرو بریزید که دستشان از عوارض حکومتی کوتاه است . دریک چنین ورطه ای اتفاقا آنانی که خونچکان زهر سخن شمایند در موضع جذب عاطفه قرار می گیرند . درست همان چیزی که شما طالب آن نیستید .
از همه اینها که بگذریم من بعنوان برادر شما در شما شمایلی از یک زن متشخص متین مستدل نکته دان و صبور آرزو دارم . صفاتی که متاسفانه یک به یک بدست خود شما از مدار شخصیت شما کنار گذارده شده و شما را تنها و بی مخاطب گذارده است .
این روزها احساسم این است که شما در به در بدنبال کسی می گردید تا گزیده ای از همان الفاظ مخصوصتان را برسرش ببارید .
ایکاش نوشته ای از شما بخوانیم که درآن واژگانی چون : اخلاق ـ آرزو ـ حکمت ـ کرامت ـ باران ـ مردم ـ عطوفت ـ انصاف ـ گذشت ـ خاکساری ـ سربزیری ـ شرمساری ـ حق مردم ـ حق ادب ـ حق کلمه ـ فردا ـ تنهایی ـ گل ـ چشم ـ تنفس ـ بادبادک ـ بچه ـ بزرگتر ـ پدربزرگ ـ مادر ـ و کلماتی از این دست بکار رفته باشد . چرا که خدا در تک تک این واژه ها حضور دارد و بما می آموزد که : ای پیامبر تو اگر تند خو بودی مردم از اطراف تو پراکنده می شدند .
فراموش نفرمایید که شما نه ازموضع یک زن ایرانی ـ که از جایگاه یک زن ایرانی مسلمان می نویسید . یا بهتر بگویم : این تنها ایران عزیز مانیست که قلم به دست شما داده ـ بلکه این ایران مسلمان ماست که از قلم شما انتظار ادب و تمکین و استدلال و اخلاق دارد .
شاید منظورم این باشد که اگر می خواهید ناسزا بنویسید – این هردو را ـ ایران و اسلام را – از پیرنگ قلمتان حذف فرمایید .
فرهاد عزیز
نامه شما بیشتر به انشائ دانش اموزی میماند که میخواهد یک چیزی را بگوید و سپس برود.
این سروده خانم وسمقی نه نشانی از بلعم باعور دارد و نه دست اندر کار سشتن خون کسی. او تنها در صدد نشان داند اثار خرابیهایی است که ستمگران و نابخردان در این کشور پدید اورده اند.و دارند میاورند.وسعت این درنده خویی و ویرانی را ترسیم میکند. او و کسانی مانند او هستند که به “مزار اباد شهر بی طپش ما” طپش میدهند و انرا به جنبش و حرکت وامیدارند. …منطق ایشان هم معاویه صفتانه نیست و رهبرش هم کسی نیست بجز شعور و خرد و اندیشمندیش. در سروده اش هم اثار هتاکی دیده نمیشود. …. به زنان شیر دل ایران زمین باید سرافراز بود و ایشان یکی از انهاست. درود بر انان.
بابک خرمدین
این روزها از نویسندگان پاک نیت و پاک طینت این سرزمین نیز قطع امید کرده ایم ، چه رسد به قلم به مزدانی که بلعم باعورای زمانه خویشند و دست در کار شستن خونها در مزارآباد شهر بی طپش!!!!!
این خانم !!! با منطقی معاویه صفتانه؟! از رهبران خویش ؟ فرمان هتاکی میگیرد که دینشان (اسلام ناب!!!!) به همین فرمان میدهد .