در وقایع صدر اسلام که مشخصا با حضور شخص رسول گرامی اسلام صورت می پذیرفته اند ، ابهام هایی وجود دارد که اگر بدانها نپردازیم ، خود به دست خود به دیگران اجازه داده ایم در درستی و عقلگرایی ما دچار تردید شوند . در کتاب فروغ ابدیت آیت الله شیخ جعفر سبحانی که به تاریخ صدر اسلام و زندگی و سیره حضرت پیامبر (ص) اختصاص دارد ، این ابهام ها نقابی وحیانی به صورت بسته اند تا خواننده را از پرسش و چون و چرا باز دارند . نقطه عزیمت مسلمین از دیر باز تاریخ ، از آدم تا خاتم تا کنون ، عقل بوده است . قرائتی که متاسفانه امروزه از آن فاصله گرفته ایم و برتن این شعار یخ زده و لرزان ، در تابستان گرم ، پالتو پوشانده ایم تا از گزند مرگی محتوم محفوظش بداریم . یکی از دوستان خوب ما ، به نام مهرشاد، برای من مطلبی درهمین خصوص نوشته و ارسال کرده و طی آن با ترکیبی هنری ، به یکی از همین ابهام های تاریخی صدر اسلام اشاره کرده است . تقاضای من از عزیزانی چون آیت الله سبحانی و سایر مورخین اسلامی این است که پرسش این دوست را بی پاسخ نگذارند . این پرسش ها اگر تا دیروز کفر می نمود ، امروز عین هوشمندی و حقگرایی است . مگر این که حق را بر ابرهای آسمان نشانده باشیم و برای جابجایی اش ، پارو بدوش ، بر سر تراژدی نسلی که تنها می پرسد : چرا ؟ ، رجز روبیدن بخوانیم .
پیش از مطالعه این مطلب تاریخی که به وقایع صدر اسلام و غزه بنی قریظه مربوط است ، و طی آن سپاه مسلمین و شخص پیامبر و علی (ع) به شقاوت استناد داده شده اند ، بگویم که : بسیاری از وقایع مربوط به یهود و غیره بعدها توسط مورخین متاثر ، تحریف شده و به سمتی احاله داده شده است که یهودیان ، مظلوم آن عصر تلقی شوند . این را از این باب می فهمم که علمای برجسته ای همچون کعب الاحبار یهودی ظهور می کنند . اینان بسرعت مسلمان می شوند و به دستگاه معاویه و سایر حکام وقت می پیوندند و مامور می شوند ماشین جعل حدیثشان را بکار اندازند تا مبلغین حکومت برمنابر ، آن بگویند که همه می دانیم . من با اطمینان می گویم داستان کشتار یهودیان در غزوه بنی قریظه و قلاع هفتگانه خیبر ، ساخته و پرداخته کسانی است که می خواسته اند از چهره منور و خواستنی و اخلاقمند رسول گرامی شخصیتی شقی ترسیم کنند . شایسته است علمای ما به این مهم توجه کرده و به زلال سازی این تحریفات آشکار همت کنند . آنچه مطالعه خواهید کرد متاسفانه برگرفته از کتبی است که در دسترس همگان است و عمده علمای ما به آن استناد می کنند. نوری زاد
دربارۀ«غزوۀ بنی قریظه»: فیلمی تخیلی با داستانی واقعی
نمی دانم تا کنون فیلم جدید آقای ایکس را به تهیه کنندگی سیما فیلم دیده اید یا نه ، اما دیشب فرصتی دست داد تا آن را که یک روز ممکن است ساخته شود ، در سینما آرزو ( در ذهن خیال پرور خود) ببینم. این فیلم آنچنان سوالاتی در ذهن من برانگیخت که اگر استاد نوری زاد عزیز اجازه دهد ،گفتم آن را در وبلاگشان با ایشان ومخاطبانشان در میان بگذارم.اما پیش از آن برای عزیزانی که فیلم را ندیده اند، ابتدا شرح فیلم:
فیلم با لانگ شاتی(نمای دوری) از خورشید نیمروزآغاز می شود و ما که همچنان شکوه آسمان تفدیدۀ عربستان را مشاهده می کنیم ، گفتگوی خارج از قاب زیر را نیز می شنویم:
«جبرئیل: یا رسول الله آیا اسلحه را زمین گذاردی؟
«حضرت محمد :آری
«جبرئیل: ولی فرشتگان هنوز اسلحه را زمین نگذاشته اند وخدای عزوجل دستور فرماید به سوی بنی قریظه حرکت کن.»
دوربین با حرکت تدریجی از بالا به پایین توسط کرین(:جرثقیل) ما را از آسمان به زمین خاکی می رساند و ما در گرد و غبار ناشی از ازدحام سپاهیان اسلام فرمان پیامبر را می شنویم که از زبان بلال اعلام می کند:
« هرکس مطیع و فرمانبردار خدا و رسول است نماز عصر را در بنی قریظه بجا آورد.»
فیلم فلاش بکی به رویدادهای گذشته می کند که در جنگ احزاب، رئیس یهودی نشین قلعۀ بنی قریظه یعنی کعب بن اسد ، علی رغم پیمانی که در اتحاد با حضرت رسول بسته بود در جنگ به نفع ابوسفیان نقض پیمان می کند…
از ماجراهای گذشته بیرون می آییم و سپاهیان اسلام را می بینیم که پانزده روز است چاه و قلعۀ بنی قریظه را محاصره کرده اند. یهودیان که به تنگ آمده و چاره ای جز تسلیم ندارند ابتدا نبّاش بن قیس را برای مذاکره نزد پیامبر می فرستند.او به پیامبر می گوید:«ما به همان ترتیب که بنی نضیر تسلیم شدند،تسلیم می شویم.اموال و اسلحۀ ما از شما باشد و خونهای ما محفوظ بماند و ما همراه زنان و کودکان از شهر شما می رویم و از اموال ما به اندازۀ بار شتری غیر از اسلحه ، از آن خودمان باشد.
پیامبر نپذیرفتند. [نبّاش بن قیس] گفتند: ما همان بار شتر را هم نمی خواهیم، اجازه بدهید که خون ما محفوظ بماند و زن و بچۀ ما را هم به خودمان واگذارید.پیامبر فرمود: به هیچ وجه موافقت نمی کنم، مگر اینکه تسلیم شوید.»
سپس یهودیان بنی قریظه شخص دیگری را نزد حضرت رسول می فرستند تا از او درخواست کند «ابولبابه بن عبدالمنذر » را نزدشان بفرستد تا با او دربارۀ کار خود مشورت کنند.
«چون ابولبابه وارد قلعۀ آنان [:بنی قریظه] می شود، زنان و کودکان دورش را گرفته و به گریه و زاری می پردازند.»
آنها به ابولبابه می گویند:«این محاصره بر ما بسیار سخت است و مشرف به هلاک و نابودی شده ایم . و محمد هم از محاصرۀ ما دست بر دار نیست مگر اینکه تسلیم بدون قید و شرط او بشویم. »«آیا به پیامبر، تسلیم شویم؟او می گوید آری و اشاره به گردن خود می کندیعنی اشاره به اینکه در تسلیم شدن کشته می شوید. ابولبابه در همانحال متوجه می شود که به پیامبر خیانت کرده.»
در اینجا فیلم دربارۀ اینکه چرا با دادن این اطلاعات ، خیانتی به پیامبر صورت گرفته چیزی به ما نمی گوید ، مگر اینکه تنها فرض ممکن را بکنیم و آن اینکه پیشنهاد تسلیم شدن یهودیان که از جانب پیامبر ارائه شده ،نقشه ای برای قتل عام آنان بوده که افشای آن توسط ابولبابه ، او را چنین نادم و پشیمان کرده است.
دیگر از توبۀ ابولبابه که خود را به ستونی از مسجدالنبی می بندد تا گناهش بخشوده شود و بعد آیۀ ۱۰۹سورۀ توبه مبنی بر بخشودگی اش می آید ، سخنی نمی گویم چون مطلب به درازا می کشد.
پایان ماجرا اینطور رقم می خورد که پیامبر در پاسخ به درخواست عفو کردن یهودیان بنی قریظه که از سوی قبیلۀ اوس مطرح می شود، شخصی به نام سعد بن معاذ را حَکم خود و اوسیان قرار می دهد. حُکم سعد چنین است:
« پس سعد گفت :حُکم می کنم مردانشان کشته شوند، و زنان و فرزندانشان اسیر شوند و غنائم و اموالشان بین مهاجرین و انصار تقسیم شود.
« پیامبر می فرمایند: سعد به حکم خدا از بالای هفت آسمان حکم کرد.»
آنگاه «پیامبر روز پنجشنبه هفتم ذی حجۀ سال پنجم به مدینه باز می گردند و دستور می دهند آنها [ یعنی افراد بنی قریظه] را به شهر بیاورند» و «مردان اسیر را به خانۀ اسامه بن زید و و زنان و کودکان [و اثاثیه و کالاها و لباسها ] را به خانۀ دختر حارث ببرند».
« فردای آن روز پیامبر صبح به بازار رفتند و دستور دادند گودالهای گور مانندی در فاصلۀ خانۀ ابوجهم عدوی تا احجار الزیت کندند.» … پیامبرسپس می فرمایند:« گرمای آفتاب و سوزندگی شمشیر را بر آنها جمع مکنید .با اسیران خوشرفتاری کنید و به آنها آب بدهید و سیرابشان کنید تا خنک شوند و بعد بقیه را بکشید. به اسیران اطعام دادند و چون سیراب شدند و خنک گردیدند، به قتل بقیه دستور داده شد .مردانشان را که ششصد یا هفتصد نفر بودند، دسته دسته آوردند و در کنار گودالها گردن زدند که علی (ع) و زبیر عهده دار کشتن آنها بودند ».
« در مورد پسران نوجوان که در بلوغ ایشان شک می کردند، زیر شکمش را نگاه می کردند، اگر موی رسته بود کشته می شد و اگر موی نرسته بود ، جزو زنان و بچه های اسیر شمرده می شد.»
بدین ترتیب« بنی قریظه را در سراسر آن روز می کشتند و شب در کنار مشعلهای افروخته به کشتارشان ادامه دادند… و سپس لاشه ها را در خندقها انداخته و رویش خاک می ریختند.»
با این حال تنها مردان یهودی ای که از این کشتار نجات می یابند یکی شخصی است «به نام رفاعه بن سموئیل که برای نجات خود به سلمی خالۀ پیامبر متوسل می شود و او از رسول خدا می خواهد که آن یهودی راببخشد و حضرت از قتل او صرفنظر می کند.» و همچنین سه نفر از یهودیانی که نسبتشان از بنی قریظه جداست ولی در قلعۀ آنان سکونت داشته اند به همراه یک بنی قریظه ای دیگر، که البته همۀ این چهار نفر آخر «قبل از اسارت بنی قریظه از حصارشان بیرون آمده و مسلمان شده بودند».
فیلم با این نوشتار بر روی صحنه پایان می یابد:
«از قلعۀ بنی قریظه هزارو پانصد شمشیر،سیصد زره، دوهزار نیزه و هزار و پانصد سپر بدست آمد.مجموعۀ سهامی که غنائم بر مبنای آن تقسیم شد،سه هزاروهفتاد و دو سهم بود که برای اسب دو سهم و برای صاحبش یک سهم و برای هر پیاده یک سهم از غنائم منظور گردید و پیامبر آنها را به پنج بخش مساوی تقسیم کردند و خمس آنها را برداشتند و چهاربخش دیگر را میان مسلمانان تقسیم کردند.تعداد زنان و کودکان هزار نفر بودند که خمس آنها را پیامبر در اختیار گرفت و گروهی را آزاد کردند و گروهی را به دیگران بخشیدند و گروهی را به همراهی سعد بن زید انصاری به نجد و گروهی را به همراهی سعد بن عباده به شام فرستادند تا آنها را بفروشند و با پول آن برای مسلمانان اسلحه و اسب بخرند.»
***
فیلم که به پایان رسید نمی دانستم این داستان ساختۀ ذهن خیال پرداز آقای ایکس است که چندی است داستان بریده شدن از یاران قدیمی اش نقل محافل بوده یا نه ؛ولی تیتراژ پایانی که آمد انواع و اقسام منابع معتبر دربارۀ تاریخ صدر اسلام از قبیل «مغازی واقدی» و«سیرۀ ابن هشام » بود که فهرست می شد *
و آن موقع بود که تازه یادم افتاد که هیچ فیلمی بدون نظارت و مجوز وزارت ارشاد اجازۀ اکران عمومی دریافت نمی کند. ولی اینکه چنین ماجرایی ، واقعه ای تاریخی و معتبر است تازه آغاز خیل پرسشهایی بود که سیل آن در ذهنم تا حالا که برای شما می نویسنم همچنان ادامه دارد. در اینجا تعدادی از آنها را باشما مطرح می کنم تا شاید با پاسخ متین استاد نوری زاد و شما عزیزان و شاید حتی بزرگواران دست اندر کار دین چاره ای برای آن بیابم.
اولین پرسشی که همان موقع در سالن سینما به ذهنم خطور کرد این بود که آقای ایکس وقتی داستان این فیلم را می خوانده ، نسبت به ژانر فیلمی که می خواسته از آن بسازد چه برداشتی داشته.مثلاً آیا به نظر ایشان این داستانی حماسی بوده است؟
در فیلم می بینیم که یکی از تاکتیکهای نبرد پیامبر ،آب را به روی دشمنان بستن و محاصرۀ قلعه وچاهها است تا آنها از سر ناچاری تسلیم شوند. ما عین همین ماجرا را در جنگ امام حسین با سپاه یزید اما این دفعه برعکس می بینیم. یعنی به جای یهودیان این خاندان و یاران پیامبراند که این بار بی تاب از بی آبی اند.نمی دانم آیا چنین عملی به طور کلی غیر اخلاقی است یا اگر بر دشمنان اسلام اعم از زن و مرد و پیر و کودک روا شود، هیچ کراهتی ندارد؟
در فیلم، پیامبر گرچه نقشۀ قتل عام در سر دارد ولی پیک خود را با پیشنهاد تسلیم شدن ِ یهودیان نزد آنان می فرستد.حال آیا مکر و نیرنگ ،عملی به کلی غیر اخلاقی است یا اینکه هدف ، وسیله را توجیه می کند و وقتی پیامبر اسلام و مومنان از آن برای نابودی دشمنان می خواهند استفاده کنند ، عملی مجاز می شود؟
دیگر اینکه همۀ کسانی که در قلعۀ بنی قریظه زندگی می کردند اعم از مرد و زن و بچه و کهنسال در خیانت به پیامبر آیامی توانستند شرکت داشته باشند که آن چنان مشمول مجازات همگانی قرار گرفتند یا این فقط نقض پیمان از سوی رئیس و تنی چند از بزرگان آن بوده؟ به عبارت دیگر تنبیه باید برای همه باشد حتی اگر این اشتباه را همه مرتکب نشده باشند؟
سوال مهمتر اینکه وقتی یهودیان اسیر می شوند آیا حق حداقلی یک اسیر برخورداری از حق زندگی نیست؟ اگر نه، آنگاه دیگر چه مزیتی در اسارت بود که یهودیان سلاح خود را زمین گذاردند و تا آخرین قطرۀ خون نجنگیدند و اگر آری چرا حضرت محمد دستور قتل اسیران را صادر کرد؟ ممکن است پاسخ دهید که این حکم سعد بن معاذ بود .ولی حُکم حَکم هر چه باشد از دو شق بیرون نیست یا این حکم صواب است یا صواب نیست.ولی چون خود پیامبر فرموده بوده که « خدا آن را از بالای هفت آسمان حکم کرد» پس تایید این حکم دلیل بر صواب بودن این عمل نزد ایشان است.
حال پرسش این است که آیا اسیر را کشتن به صورت کلی عملی ناصواب است یا اگر اسیر، دشمن اسلام بود کشتن اوعملی مجاز می باشد؟ آیا اگر هر لشکر و سپاهی چنین توجیهی برای کشتن اسرای خود داشته باشد آیا مفهوم اسیری چیزی بی معنا نیست؟ و اگر مفهوم اسیری چیزی با معناست آیا ضرورتاً نباید قاعده ای باشد که همه آن را رعایت کنند؟
ولی فرض کنید حکمی که بر یهودیان ِ اسیر جاری شد کاملاً بر حق وصحیح بود. اینجا سوالی که پیش می آید این است که چرا این حکم بر کسی که خالۀ پیامبر وساطت او را کرده بود جاری نشد؟ آیا اینکه از آشنایان اقوام پیامبر باشید دلیلی عادلانه است بر اینکه از اعدام تبرئه شوید؟
نکتۀ آخر این که برده داری امری درست است یا نه؟ آنچه که تا کنون من فهمیده ام این است که پیامبر اسلام گرچه هیچ گاه جنگی با هدف نابودسازی برده داری به راه نیانداخت، ولی همیشه آزادسازی بردگان را تشویق می کرد و در احکام تنبیهی برای مسلمانان حتی آن را وظیفۀ مسلمانان خاطی قرار می داد.حال سوال این است که چرا پیامبر اسلام با این روحیۀ آزاده ای که در او سراغ می گیرند ،حکم به برده شدن انسانهایی داد که پیش از این آزادانه در قلعۀ خود می زیستند ؟آیا مالک شدن انسانها عملی رواست؟ وپول برای خرید اسب و تجهیزات جنگی مهمتر از آزادی انسانهاست؟
فکر می کنم شاه بیت جواب به همۀ این سوالها را در قضیۀ عصمت پیامبر پیدا کنیم؛ زیرا اگر معصوم بودن را چنان معنا کنیم که همۀ اعمال پیامبر را حمل بر صحت کنیم و حق را به مرد بسنجیم و او را حق مجسم و مجسمۀ حق، آنگاه نتیجۀ این جنگ را نیزدر ردۀ افتخارات و حماسه های صدر اسلام جای می دهیم و برعکس،اگر هر مرد و شخصی را در سراسر عمر ،آزمون دهندۀ امتحان بی پایان حق فرض کنیم و نمرۀ درست بودن اعمال او را به درجۀ دوری و نزدیکی اش نسبت به حق بسنجیم ، شاید اندک چیز غمبار و تراژیکی نیز در این داستان بیابیم.
مهرشاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
*- تمامی نقل قولهای داخل گیومه از منابع زیر آمده است. بنگرید:
۱- واقدی ، محمد بن عمر،« مغازی »،ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی ، مرکز نشر دانشگاهی، صص ۳۷۵-۴۰۱
۲-ابن هشام ، عبدالملک،«السیره النبویه»، تحقیق مصطفی السقا-ابراهیم الابیاری-عبدالحفیظ شلبی ، مصر ،القسم الثانی،صص ۲۳۸-۲۴۴
|