سر تیتر خبرها

سه گانه ای برای محمد نوری زاد

 

صدا ، صدای یک رنج کشیده ی زندان دیده نبود و من فارغ از این همه قیل و قال های سیاسی این روزها به این استقامت و صبر غبطه می خورم . زندان زندان است !

عین القضات

اول : صدا

خبر مرخصی اش را که شنیدم تماس گرفتم حالش را بپرسم . ظهر جمعه بود . با همان صدای گرم و قوی اش پاسخم گفت . حمد کرد و به شیرینی صدایش نمک مزاح و شوخی زد . صدا ، صدای یک رنج کشیده ی زندان دیده نبود و من فارغ از این همه قیل و قال های سیاسی این روزها به این استقامت و صبر غبطه می خورم . زندان زندان است ! فرقی نمی کند اسمش چه باشد ، با چه کسی همراه باشی ، از چه امکاناتی بهره مند باشی بزنندت یا نزنندت ، محکوم به ابد باشی یا در انتظار آزادی ، در انفرادی باشی یا عمومی  ، دشنامت داده باشندت یا تکریمت کرده باشند ، دل نگران باشی یا آسوده ! فرقی نمی کند !  زندان زندان است . آنجا که به گرد آدمی دیوار می کشند می شود زندان . من این معنا را چند روز پیش در بهترین قطار موجود در ایران تجربه کردم . معنای زندان را ، معنای کلافگی را ، معنای انتظار را ، معنای خستگی را ، معنای بریدن را ، معنای حبس را ، معنای کندی گذر زمان را ، معنای شکسته شدن را و معنای تسلیم را . در آن قطار من با بهترین دوستانم بودم و برخوردار از احترام و تکریم اما حس حبس و جبر تمام آن ها را به مذاقم تلخ کرده بود . من با گذشت چند روز از آزادی از یک سفر قطاری هشت ساعته هنوز احساس خستگی می کنم . هنوز احساس کلافگی دارم . تمام برنامه هایم درهم و برهم است . عصبانی و بدخلقم و کوفته و کسل و بی حال و راستش تعجب می کنم از محمد نوری زاد که چگونه از پس این همه زندان کشیدن ها و اعتصاب غذاها و بیماری ها و دردها و رنج ها می تواند اینگونه شاد و سرخوش و پر طراوت و گرم سخن بگوید ، شوخی بکند ، تحویل بگیرد و سرشار از شور و اشتیاق و هیجان باشد . من محمد نوری زاد را در هر دو مرخصی اش از زندان اینگونه یافتم و نیک می دانم که لا اقل من اینگونه نیستم  . اینگونه بودن رگه هایی پر رنگ از مردانگی و خودساختگی می خواهد که کمتر کسی همسان محمد نوری زاد از آن ها برخوردار است .

 

دوم : اندیشه

زندان فقط قرار نیست که بر گرد جسم زندانی حصار بکشد و بر سرش سقف بکوبد و بر مقابل پنجره ی چشمانش میله های موازی آهنی بکوبد . این سقف باید بر اندیشه ی او نیز کوفته شود ، دیوار ها باید هواهای تازه را از او بگیرند و میله های آهنی موازی افق های دور دست را پیش چشم او راه راه کنند . شب که به منزل محمد نوری زاد رفتم اما حکایت ، حکایت دیگری بود ، از این نگاه  نیز باورم نمی شد که او این ایام را در زندان به سر برده باشد . سخنانش بیش از گذشته ها آمیخته با اندیشه و متانت و تأمل بود . در طنین جملاتش فکر بر درد غلبه داشت و پرنده ی دغدغه ها و آرمان هایش از قفس سیاست بازی پریده بود و سپهر های تازه ای را تجربه کرده بود . آبدیده تر شده بود و پخته تر . انگشت اشاره به تدبیر داشت و دست رد بر سینه ی افراط می زد . جالب ترین و جذاب ترین جلوه ی او در آنشب برایم نگرانی پر رنگ او از هدر رفتن سرمایه ها و فرصت ها و انرژِی های جامعه ی ما در پای این کشاکش ها و کشمکش ها و لغزش ها و فرسایش ها بود . به وضوح از این بابت افسوس می خورد و به میهمانانش یاد آور می شد که در زمانی که ساعت ها از وقت و فکر و توان جوانان و نخبگان ما به بحث های بی ارزش روزمرّه ی سیاسی  که ما حصل تدبیر ها و بی تدبیری های زید و عمر و بکر است می گذرد و تلف می شود و به باد می رود دیگران در گوشه های دیگر جهان پای به چه افق های تازه ای می گذارند و چه ساحت های نوین و با ارزشی را تجربه می کنند . این بار دغدغه ی محمد نوری زاد این بود .

 

سوم : رجعت

شنیدم و خواندم که امشب دستور به رجعت او به زندان داده اند . این روزها نمی دانم عنان امور در دست کیست و از دست چه کسی کاری بر می آید . با هر که می نشینی و از سر دلسوزی و خیرخواهی با او سخن می گویی پاسخت می دهد که حرف هایت را قبول دارد اما کاری از دست او ساخته نیست . به بند کشیده شدن اهل قلم و هنر و اندیشه شینت یک حکومت است نه زینت آن . موجب عمیق شدن دره ی هولناک شکاف ها و فاصله ها میان ماست نه مایه ی نزدیکی و وحدت قلب ها و دل های ما به هم . برای من جای تعجب است که محمد نوری زاد با همه ی ظلمی که در حق او و خانواده اش روا داشته شده است هنوز که هنوز است دغدغه ی اسلام و انقلاب و وطن دارد و وقتی که از این سه گانه  سخن می گوید اشک از چشمانش سرازیر می گردد، صدایش آتش می گیرد ، چهره اش برافروخته می شود و قلبش به تپش می افتد . به گواه او و ما زندان برای او نعمتی بی بدیل بوده و هست . مرغ زیرک می کند در حلقه های دام رقص . اما ای کاش که در میان حاکمیت کسی بود که این سخن خیر خواهانه را بشنود و کمی در آن اندیشه کند که این ره که می رویم به ترکستان است . از بچگی هایم خاطرم هست قدیم تر ها که زاینده رود اصفهان آنقدر پر آب بود که انسان ها را به کام خود بکشد و در خویش غرقه شان کند و به اعماق خود فرو برد ، برای بیرون کشیدن جنازه ها طبل زن هایی را می آوردند که بر طبل بکوبند تا رودخانه جنازه ای را که بلعیده بود بازپس دهد . بر آنم که کوبیدن حضرات بر طبل خشونت و قاطعیت رودخانه ای از جنازه ها و جنازه ها و جنازه ها و جنازه ها بر دست این ملت خواهد گذاشت . بر فراز رودخانه طبل نمی کوبند ! کفش از پای در می آورند و پای در خنکای آن می گذارند و دل به نسیم می سپارند . دریغ از اندکی و فقط اندکی عقلانیت . همین

اسفند 89

 

 

 

 

.

.

,

 

 

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

2 نظر

  1. بسیار زیبا و به جا بود. زنده باد نوری زاد و نویسنده متن!

     
  2. درود بر جناب نوری زاد

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

77 queries in 0771 seconds.