یک: مرا با فتاوایی که قرن های قرن، نسل ها را می روفته اند و جغرافیای فکری و شعوری و پولیِ یک سمت از کره ی زمین را جارو می کرده اند، کاری نیست. من و هموطنانم، همین اکنون، گرفتارِ فتاوای چهل سال گذشته ایم. فتاوایی که از دور دست ها فرمان می گرفته اند تا پوست از تنِ شعور مردم بدرند و از کاهِ نکبت پُرَش کنند. اجازه بدهید ذاتِ سخنم را یکجا در همین بندِ نخست، آشکار کنم. چه؟ این که: دژخیمانه ترین و وحشیانه ترین و پلیدترین و زشت ترین و ضد بشری ترین فتوای چهل سال گذشته، که تا هر کجای تاریخ، از کلمه به کلمه اش، خون فوران می کند، فتوای جناب خمینی ست برای کشتار زندانیان در سال 67.
دو: این فتوای جناب خمینی، که دست ملایانِ آدمکش را در اعدام چندین هزار زندانی واگشود، حتماً در آینده ای نزدیک، در امتدادِ فهرستی از هولناک ترین “جنایت ها علیه بشریت”، و در تاریخِ خونبارِ کشتارهای ضد بشریِ تاریخ ثبت و ضبط خواهد شد. بجوری که ایرانیان در آینده، جلوی چشمِ همین تاریخِ لام تا کام، به سراغ تک تک معماران و عمله اکره های این کشتار وحشیانه خواهند رفت و مردگانش را مفتضح، و زندگانش را به دادگاه خواهند سپرد. هم من می دانم هم شما که: چرا خمینی و حواریونش هرگز از خود نپرسیدند قرار است مردمان ایران را بعد از این کشتارهای سراسیمه و وحشیانه، به کدامین منزلِ شعوری و رفاهی و اعتباری صعود دهند که مختصاتِ آن منزل، به فوران این همه خونِ هول هولکی محتاج بوده است؟
سه: جناب خمینی پس از پذیرش قطعنامه (و شکستِ آرزوهایش در تسخیر کربلا و سیلی زدن زیر گوش شرق و غرب و صدام) و پس از آنکه بچشم خود دید اسلامش، ابرقدرت ها را بخاک مذلت نیفکنده، و پس از آنکه دانست در مقدراتِ پیچ در پیچِ جهانی، او و اسلامش، پرِ کاهی نیز بحساب نمی آیند، بسیار عبوس و عصبانی شد. در همین دوره ی عصبیت است که وی برای ترمیم برجِ ترک خورده ی اسلامِ خاص خودش، نامه ای به گورباچف می نویسد و او را به آغوش اسلام فرا می خواند، سلمان رشدی را ( بی آنکه یک کلمه از کتابش را خوانده باشد) به اعدام محکوم می کند، و گزارشگر و بانوی مصاحبه شونده و مدیر پخش آن برنامه ای را که یک بانوی رهگذر گفته بود: الگوی من نه حضرت فاطمه که اوشین است، هر سه را به اعدام فرمان می دهد.
چهار: در تمامی ده سالی که حضرت خمینی بر اریکه ی قدرتِ مطلق و بی چون و چرای کشور جلوس فرموده بود، مردم و حق مردم و شأنِ پاسخگویی به مردم، یک شیشکی بود رو به آسمانِ حضرت شعور! جناب خمینی یک تنه تصمیم می گرفت و یک تنه بر اجرایش پای می فشرد و در این میان، یکی دو تایی نیز سخن از اخلاقیات بر سرِ مردم می افشاند تا در این بارش بلا، چیزکی نیز در کاسه ی سهمِ مردم بنشیند.
پنج: کله ی حضرتش را اسلام پر کرده بود. او اساساً چیزی به اسم مردم و حق مردم را “نمی دید”. او به آنسوتر از مردم و حق مردم زل زده بود. به کجا؟ به اسلامی که خود پرداخته بود. بقول نیچه که می گوید: اگر به گودالی زل بزنید، آن گودال نیز رفته رفته به شما زل می زند، از بس که جناب خمینی به اسلامِ خاصِ خودش زل زده بود، که ناگاه، اسلامش نیز نرم نرم به وی زل زد و او را تسخیر کرد و تعادل انسانی اش را در چنبره ی اسلامی اش خمیر کرد و به استحاله برد.
شش: من در این نوشته، تنها به شأنِ فتواییِ حکم اعدام خمینی برای زندانیان سال 67 می پردازم و نمی خواهم وارد چند و چون و چراییِ این جنایت وحشیانه شوم. شأن فتوایی، یعنی این که حکم اعدام زندانیان در سال 67، در امتداد فتاوای جاریِ آیت الله ها جای می گیرد و نه در ردیفِ برخوردهای امنیتی و قانونی و قضایی و روندِ متداولی که در موازین حقوقیِ هر کشور جاری ست. هر چه هم که طرفداران خمینی هوار بکشند: فتوای اعدام زندانیان در سال 67، یک حکم حکومتی بوده در چارچوب قوانینِ کشور، اما نمی توانند شأن فتوایی اش را انکار کنند. وقتی پای فتوا به میان می آید، قانون ذلیل می شود و حق خفیف و مردم گم. چرا؟ چون فتوا از آسمان می آید و قانون از زمین!
هفت: از همان روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی، زندان های جمهوری اسلامی گرما گرفتند و جمعی از معترضان را در خود جای دادند. ماشین کشتار خلخالی و لاجوردی و گیلانی و ری شهری نیز دست بکار شدند و روبیدند و پیش رفتند. در آن سالها، زندانیانِ سیاسی و امنیتی، از طیف های فکری گوناگون بودند. از مجاهد تا چریک تا توده ای تا سلطنت طلب تا ملی گرا تا دانشجو تا کارگر تا دانشمند تا شخصیتِ سیاسی و تا آن مردمی که خواستار آزادی بودند و بچشم خود می دیدند با برآمدن جمهوری اسلامی راه نفسشان بند آمده.
هشت: با زندانیان در جمهوری اسلامی، گام به گام پیش می آییم تا می رسیم به سال پایانیِ جنگ هشت ساله. با پذیرش قطعنامه، دست های خمینی از دستاورد تهی ماند. کشته ها و مجروحین و اسرا و خانه های ویران و پولهای رفته و عقب ماندگی در یکسوی و در دیگر سوی: پوزخندِ این که در این جنگ، حق کدام بود و باطل کدام؟ خمینی آیا امام حسین بود و صدام: یزید؟ سال 67، سال عصبیتِ خمینی ست. زندانیان اما در زندان بودند. و این عصبیت، چشم به آنان نیز داشت. راستی چرا زندانیان؟ چرا زندانیان باید زندانیان در مدار خشم و عصبیت خمینی جای می گرفتند؟ آنان که تک تکشان از دستگاه قضایی جمهوری اسلامی حکم گرفته و مشغول گذران سالهای زندانِ خویش بودند؟
نه: در زندانهای تنگ و سراسر شکنجه ی جمهوری اسلامی، با زندانیان همراه می شویم. حکمِ زندان چند نفری پایان می گیرد و بیرون می روند. چند نفری اعدام می شوند و چند نفر تازه وارد نیز به جمع زندانیان افزوده می شوند. زمان در زندان به کندی می گذرد. تا این که می رسیم به روزهای پذیرشِ ناگزیر قطعنامه توسط جناب خمینی و پایانِ هشت سال جنگِ ابلهانه. و می رسیم به عملیات مرصاد. این عملیات، موجب در هم کوفتنِ مجاهدینی می شود که در خیال، رویای تسخیر کشور را در سر پرورانده بودند. بسیاری از مجاهدینِ مهاجم در آن عملیات، قلع و قمع و کشته و اعدام شدند.
ده: درست اینجاست که احمد خمینی – که رویای رهبریِ بعد از پدر را در سر می پرورانَد – نگاه پدر عبوس و عصبانی و بی دستاوردش را به جانب زندانیان بر می گرداند. که: پدر، بیا و اینجا را ببین! اینها که در زندان اند، از جنسِ همان مرصادیان اند. بله، اینها اگر چه در زندان اند، اما ادامه ی همانهایند. احمد خمینی از عصبیتِ ناشی از ورشکستگیِ پدرش بهره برد و فتوای اعدام زندانیان را در چهار خط از پدر گرفت و به آدمکشانی چون لاجوردی و ری شهری و نیری و پورمحمدی و سید ابراهیم رییسی و علی رازینی سپرد. روزی که فتوای کشتار زندانیان را به دست شیخ مصطفی پورمحمدی دادند، وی بیست و دو ساله بود.
یازده: سردار اسلام، موسویِ اردبیلی، که دست چپ و راستش را نیز از هم تمیز نمی داد، زنگ می زند به احمد خمینی. که: این نوشته یا فتوای چهار خطیِ امام، ابهام های بسیاری دارد. یک دو سه ده بیست سی. و لابد به احمد خمینی می گوید: من چه خاکی به سر کنم با این حکم سرتا بپا ابهام؟ احمد خمینی ابهام ها را که می شنود، نمی رود به اتاق مجاور تا آن ابهام ها را دم گوش پدر زمزمه کند، بل برای این که سند این جنایت هولناک ضد بشری برای آیندگان باقی بماند، دست بقلم و کاغذ می برد و برای پدر می نویسد:
دوازده: پدر بزرگوار، حضرت امام مد ظله العالی، پس از عرض سلام، آیت الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیرِ حضرتعالی در باره ی منافقین، ابهاماتی داشته اند که تلفنی در سه سئوال مطرح کردند: یک – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندانها بوده اند و محاکمه شده اند و محکوم به اعدام گشته اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده اند محکوم به اعدامند؟ دو- آیا منافقینی که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده اند ولی بر سر موضع نفاق می باشند (نیز) محکوم به اعدام می باشند؟ سه – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز ارسال کرده یا خود می توانند مستقلا عمل کنند؟ فرزند شما احمد
سیزده: گمانِ شما از کیفیتِ پاسخِ جناب خمینی به این نامه چیست؟ حضرتش به این ابهام ها چگونه پاسخ می دهد؟ آیا می فرماید: آرام باشید، عجله نکنید، با وسواس عمل کنید، گوسفند که نه، جانِ چندین هزار انسان در میان است، کار را به یک سیستم قضاییِ مستقل و غیر احساسی بسپرید، از آراء هیأت منصفه سود ببرید، زندانیان هر کدام یک وکیل و فرصت کافی برای دفاع از خود داشته باشند، اقدامِ عملیِ زندانیان را ملاک قرار دهید و کاری به فکر و اندیشه ی زندانیان نداشته باشید، نفاق را در بساط آنانی بجویید که سخن از خدا می رانند و همزمان پوست از تن مردم می درند و شیطان را نیز درس می دهند، نه در مرام یک زندانی که صاف و صادق می گوید: من اینجوری فکر می کنم! راستی جناب خمینی، چرا می خواست زندانیانی را که بقول آیت الله موسوی اردبیلی(رییس دیوانعالی کشور) یک بار توسط قاضیان جمهوری اسلامی محاکمه شده بودند و حکم گرفته بودند، بار دیگر به محکمه ای خنده دار اما تلخ بسپرد؟ سه قاضی مثل شیخ مصطفی پورمحمدیِ بیست و دو ساله، با سه پرسش. جمهوری اسلامی را قبول داری؟ ولایت فقیه و امام خمینی را قبول داری؟ هنوز بر سر موضعِ منافقانه ات هستی؟
چهارده: خمینی به ابهام ها پاسخ می دهد. اما چه پاسخی؟ انگار قصابی ایستاده بر سر جنازه ی لت و پارِ گوسفندانی که یک تریلی از رویشان رد شده و مرد قصاب نفس زنان همکارانش را خبر می کند برای سر بریدن گوسفندان نیمه جان . من این پاسخ دو خطی خمینی را شنیع ترین و خونبارترین فتوا برای کشتارِ دسته جمعی زندانیانی می دانم که هیچ رفتار ضد امنیتی و شورشگرانه ای از آن زندانیان سر نزده. اساساً وضعیت زندانهای امنیتی بجوری نیست که بشود در سلول های تنگ، جنبشی و قیامتی بپا کرد تا با اعتنا به رفتار شورشگرانه ی شورشیان، بشود حکم تازه ای صادر فرمود. دردا که این زندانیان – مجاهد و سوسیالیست و کمونیست و چریک و سلطنت طلب – همگی در حال گذران دوران محکومیت خویش در زندانهای کشور بوده اند.
پانزده: من پاسخ دو خطی خمینی به سه ابهام موسوی اردبیلی را در همینجا می آورم تا بدانید چه غرقابی از خون در مغز خمینی موج می خورده است! وی در پاسخ به آن سه ابهام می نویسد: در تمام موارد فوق، هرکس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد، حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است. روح الله الموسوی الخمینی
شانزده: فتوا برای کشتار هول هولکی یعنی این! برداشت کودکانه ی خمینی از اسلام و منطبق سازی همان اسلام با جمهوری اسلامی، یکی از معدود موارد درستی ست که از وی بیادگار مانده است. بله، وی جمهوری اسلامی را معادل اسلامِ خویش می دانست. و چه تعادلِ درستی.
هفده: فتوای اعدام که پای گرفت و در کنار اسم زندانیانِ اعدامی تیکِ قرمز نشست، آب از لب و لوچه ی زندانبانان و بازجویان روان شد. حیف نیست دختر شانزده هفده ساله ی باکره را به سینه ی دیوار بسپریم؟ بله، اینگونه بود که پشت بند فتوای خونین خمینی، فتوای خونینِ دیگری تولید شد. چه؟ که زنان و دختران منافقی که حکم اعدام گرفته اند، بمثابه کنیزان اسیرند و فی الفور می شود ترتیب شان را داد. اینگونه بود که فتوای خونین خمینی، امتداد یافت و “برادران” حجله ها آراستند در همان سلول های تنگ با دختران باکره پیش از اعدام!
پی نوشت: کامنت های غیر مرتبط با این نوشته، حذف می شوند.
محمد نوری زاد
نوزدهم تیرماه نود و هشت – تهران
ارتباط با من:
@NoorizadMohammad1331
@MohammadNoorizad
www.instagram.com/mnourizad
جناب نوریزاد
با سلام، شیخ مصطفی پورمحمدی متولد 1338 است و در سال 1367
در حدود 29 سال داشته که جنابعالی نوشته اید 22 ساله بوده. تقاضا
میکنم تصحیح بفرمایید.
باتشکر.
نوریزاد گرامی از اینکه از مجبور به دیدن این ازاذل درنده خو لاقل چند صباحی مجبور نیستید خوشحالم. امید وارم که تندرست و شاد و خندان باشی. امسال سال آخر این دزدان و آدمکشان اسلامی است و سال پیروزی مردم است/این اراذل رفتنی هستند و خود بخوبی اینو حس کرده اند.
جناب نوریزاد شما در بند ۱۶ مرقوم داشته اید فتوای کودکانه و خلاف اسلام خمینی در کشتار سال ۶۷ ؛ واقعا ایا اقدام خمینی کودکانه و خلاف اسلام بود ؟ ایا این فتوی مخالف کتاب و سنت بود ؟ من باور دارم که کمتر مرجع تقلیدی در طول تاریخ شیعه باورمند تر و صادق تر از خمینی نسبت به اعتقاداتش وجود داشته باشد ؛ خمینی به معنای دقیق کلمه ذوب در اعتقاداتش بود و برای پیشبرد هدف و اعتقادش از هبچ اقدامی فرو گذار نمی کرد ؛ غایت هدف خمینی و ارزوی به گور برده شده بزرگان شیعه در طول تاریخ تشکیل حکومت بوده است که ابن امر در ابن عصر و بدست خمینی محقق شده و طبیعی است که برای استمرار و ثبیت ان هبچ مانعی را بر نتابد ؛ خمینی باور دارد که برای مصالح حکومت میتوان حج و نماز و روزه را تعطیل کرد ؛ هر باور خلاف ولایت فقیه را در نطفه خفه حتی اگر این باور به ذهن نوه اش ( حسین خمینی) و شاگردش منتظری که صد برابر او برای تحقق حکومت ولایت فقیه زندان و شکنجه دیده است و نیز هم لباسانی چون شریعتمداری و ….. ؛ خطور کند ؛ قتل عام زندانیان سال ۶۷ از نقطه نظر تفکر خمینیسم امری سهل و طبیعی است زیرا که اینان نظام ولایت را باور نداشتند و به اصطلاح ان زمان سر موضوع بودند بنا بر این می باید حذف شوند ؛ از نظر خمینی ازادی و دموکراسی و حقوق بشر و……… لقلقه زبانی بیش نیست و اگر در مواقعی مخصوصا قبل از پیروزی و ثبیت قدرت بر زبانش جاری میشد بر اساس مصلحت و مجوز شرعی ان بر گرفته از اسلام مکه !! بود ؛ خمینی برای همه رفتار و فرامینش مستمسک و دلیل کتاب و سنت داشت ؛ قتل عام قوم بنی قریظه در مدبنه و نیز کشتار هزاران نفر مسلمان نا فرمان تحت عنوان خوارج نهروان که نماز شب خوان و قاری و حافظ قران هم بودند ؛ سنتی بود که در سال ۶۷ رهگشای فتوای خمینی شد و تازه تساهل و تسامحی که از او در این مورد سر زد زنان دگر اندیش زندانی را به بردگی نگرفت و ازادشان نمود.
کشتار ۶۷ اقدامی اشنا است و از نظر سنت ما به ازای تاریخی دارد
خمینی مسلمانی عمیقا باورمند و صادق است و فتا وای او منطبق بر کتاب و سنت است ؛ انانی که اسلام را مدافع دموکراسی و حقوق بشر و زندگی مسالمت امیز با دگر اندیشان معرفی میکنند یا اسلام را نشناخته اند و یا مزورانه در تقیه. و وصله پینه کردن این قبای مندرسند
————
درود دوست گرامی
روی عبارت ” برداشت کودکانه از اسلام” اگر نیک دقت کنید خواهید دانست که منظور من همین چیزهایی ست که شما نوشته اید. که اسلام را اگر سرچشمه ای بدانیم و مذهب خمینی را شاخه ای از آن سرچشمه، نتیجه همینی می شود که اسمش هست: جمهوری اسلامی. در این چهل سال، آنچه که از سرزمین مان کنده شده و بخارجی ها سپرده شده، نتیجه ی رفتار همان کودک چاقو بدستی ست که در مذهبش آنچنان فرو شده که آدم می کشد تا بتواند مفت بخورد.
سپاس
.
جناب نوریزاد از اینکه از قفس کوچک رهایی پیدا کردید و حداقل به قفس بزرگتر وارد شدید خوشهالم.
در مورد توهین و تبلیغات گسترده علیه این نظام/*، وجود اون قاضی/* اسلامی و دادناستان اسلامی خودش بزرگترین تبلیغه برای براندازان. بیخود به دست و پای شما لازم نیست بپیچن.
/*: ک
علمدار قهرمان. ازادیت خجسته باد. شرمنده رویت که در این مدت لیاقت بر افراشتن علم فرو افتاده ات را نداشتیم در این مدت که نبودی کوچه ازادی سوت و کور بود انگار که خاکستر مرگ بر درو دیوارش پاشیده اند ؛ برایم ثابت شد که پرچم ازادی را فقط محمد نوریزاد میتواند بر افراشته دارد
—————
درود دوستان خوبم
با انتشار این کامنت، بعنوان نمونه ای از دهها کامنت سرشار از محبت شما نازنینان که همه را خوانده و حذفشان کرده ام، می گویم: پوزش اگر نمی توانم نوشته های نامربوط شما را منتشر کنم. و سپاس از محبت هایی که به من دارید. من شخصا نوشته های شما را می خوانم و لذت می برم. گرچه بعضی ها نیز به ناسزا آلوده اند. اما در مجموع، حجم فهمی که در نوشته های شما موج می خورد، مرا بشوق در می آورد.
سپاس از همگی شما.
سپاس
.
درود دوستان خوبم
بطور موقت و با وثیقه ی یکصد میلیون تومانی آزاد شدم تا دو هفته ی دیگر که باید در دادگاه انقلاب گرگان حضور یابم.
بجرم توهین به رهبری
و تبلیغ گسترده علیه نظام
و…..
من کجا توهین کرده ام؟
من تنها خواسته ام و می خواهم که جمهوری اسلامی و عتیقه هایش نباشند!
با سلام و درود و خوش آمد گویی به جناب نوریزاد میزبان گرامی به منزل و محفل مجازی خودش پس از طی چند روز بازداشت و اسارت در دستگاه قضا ی خودسر.
جناب نوریزاد وجود این سایت و حضور شما غنیمتیست برای بیان و شرح و تفسیر و نقد مسایل و دقدقههای گوناگون سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی کشور ما که دستخوش بحرانهای خود ساخته و تحت فشارها و تحریمات بی سابقه و همه جانبه جهان غرب و در راس آن عمو سام قلدر جهانیست که به همگی کشورها و نهادها و سازمانها و شرکتهای جهانی فرمان توام با تهدید به تنبیه و تحریم داده که ایران را منزوی و تحریم کامل کنند.
این روزنه هر قدر تنگ را با هشیاری و هوشمندی و اولویت بندی دغدغهها و خطرات و تهدیدات و فرصتها همگام با تاریخ و فرایند مبارزات مردم ما برای استقلال، صلح و آزادی و حکومت قانون، و عدالت اجتماعی حفظ کنیم و آنرا فراختر سازیم.
پاینده و بر قرار باشید
سلام بر نوریزاد گرامی
امروز حدود یکهفته است که هر روز به امید دیدار تو در این مکان به جای خالی تو در این سایت می نگرم.هیچ خبری از هیچ جایی نمی توان از تو گرفت.گفته بودی فقط در حول و حوش مطالب ارسالی تو بنویسیم تا منتشر گردد لیک وقتی ارسال کننده پستها خود نیست دیگر چه فرقی دارد که چه بنویسیم.کجایی مرد؟!
به امید آزادی کلیه دربندان زندان اسلامی
به قسمت اخر سوال اول سید احمد نگاهی بیندازید ، انجا که میپرسد: ” …..یا انهایی که حتی محاکمه هم نشده اند!!!! محکوم!!!! به اعدامند؟”
و پاسخ پدر سید احمدرا نبز بنگرید وقتی میگوید :”…در تمام موارد فوق حکمشان اعدام است ” ، یعنی اینکه صریح و عریان پاسخ میدهد:
: بله حکم کسانی هم که هنوز مجاکمه نشده اند، اعدام اشت!!!ا
یعنی در طول تاریخ دیکتاتورترین انسانهای در راس قدرت ، حتتی در هزاران سال قیل
نیز برای کشتن دشمنان یا مخالقین خود ، هرچند صوری ، لیکن دادگاهی تشکیل میدادند و پس از محاکمه ، حکم به اعدام صادر میکردند و هیچگاه اینگونه عریان هیچ دیکتاتوری شخص یا گروهی را علنا بدون محاکمه به مجازات محکوم نکرده و
اگر نیز درخفا انجام داده هیچگاه رسما انرا عنوان نکرده و انرا فریاد نکشیده است.
لیکن در اینجا ما میبینیم که تصریح میشود که حکم کسانی هم که محاکمه نشده ند ، اعدام است!! حالا صرفنظر از اینکه “حکم ” ، نتیجه و فرایند یک محاکمه میباشد و حکم بدون محاکمه ، تناقضی در حد و اندازه “جسم بدون وجود” و بل بیشتر از انست و چنین تناقضی که در اندیشه ان رهبر فرزانه تولید و سپس مکتوب گردیده ، بعید است هیچگاه حتی بر زبان کم سوادترین افراد جامعه نیز ، روان گردد.
اکنون با این اوصاف دفاع از چنین تصمیم ، دستور ، فتوا ، حکم و یا هر اسمی که بر ان نهیم ، محتاج تعطیل نمودن وجدان و انصاف و شرف و غیرت و مردانگی و جوانمردی است در گام اول و در گام بعدی مستلزم فروغلطیدن در زشت ترین و کثیف رین خصایص حیوانی و شیطانی و غیر انسانی و پای نهادن به ورطه رذالت مطلق. حال جناب سید مرتضی اگر شما توانش را دارید و شرطوط خیر را نیز میپذیریذ ، بسم الله…. بفرمایید به دفاع!!!
با درود،
جناب نوریزد؛
آیا آیت الله خمینی مرجع تقیلد و مجتهد تبعیدی در نجف بدون “برکات یا نکبت” انقلاب میتوانست امام خمینی شود؟
آیا آیت الله خمینی میتوانست آیت الله شریعتمداری یا آیت الله منتظری را مطرود، منکوب و منزوی کند؟ یا این کار فقط از امام خمینی بر میامد؟
آیا آیات الله سیستانی هم میتواند بر عراق همان گونه که امام خمینی بر ایران حکم فرمایی کرد، حکم و فتوا صادر کند؟
بدون حمایت و پشتیبانی مالی و سیاسی و اجتماعی بازار و کسبه ریز و درشت، بدون حمایت وسیع مردم کوچه و بازار شهری و اقشار رعیت و خرده مالک و کارمندان تحتانی و میانی دیوان سالاری ناراضی از حکومت پهلوی بدلایل گوناگون سیاسی و اقتصادی و اجتمایی و به جهد خواهان سرنگونی آن، آیا جناب آیات الله خمینی به منزلت مقام امام خمینی هم عروج میکردند؟
آیا این طیف وسیع اجتماعی زیر پرچم اسلام آیت الله و امام خمینی – اقتباس شده از فقه گوهری هاج حسن نجفی – سینه میزدند یا پرچم داران انقلابی مروجین قانون اساسی عصر مشروطه یا جبه ملی یا نهضت آزادی یا حزب توده؟
جناب نوریزاد اگر سه شاخ فلسفه سیاسی بورژوازی، اسلامی و سوسیالیستی را با نمایندگانشان یعنی دکتر صدیقی و فروغی، آیات الله مدرس و مطهری و دکتر ارانی و طبری را به عنوان سه الگو برای نمایندگی خاستگاه فلسفی و حیات سیاسی و اجتماعی ایران از آغاز عصر پهلوی تا امروز مطرح کنیم، نقش پرچم داری و پشتیبانی این فیلسوفان چه ترکیبی از توازن قوا در سپهر سیاسی کشور و آرایش نیروهای طبقاتی کشور ما به نمایش خواهد گذاشت؟
سیر و تحول ساختار و فرایند اقتصاد سیاسی متکی بر خام فروشی نفت و تجارت و بازرگانی خصولتی و دلالی و مصرفی محور کشور کفه ترازو را به سمت کدام فلسفه طبقاتی و حزب سیاسی سنگین تر کرد؟
حزب رستاخیز راه که خود شاه موسسس آن بر چید! حال در میدان رقابت و صف اراییهای میان نیروهای سیاسی سازمان یافته با سابقه کم یا زیاد مانند حزب جبهه ملی، نهضت آزادی، و در جبهه چپ حزب توده، سازمانهای چریکها و مجاهدین خلق و انگشت شماری سوسیالیستهای مستقل و لیبرالهای منتقد، در مقابل طیف عظیم نیروهای اسلامی حوزههای علمیه و حزب موتلفه، فداییان اسلام، انجمنهای حجتیه، و هزاران مساجد و تکایا و حسینیهها و زینبیهها و انجمنهای اسلامی بازار و دانشگاه و خیریهها و موقوفات، و سازمان اوقاف – که همگی در نقش شعبات حزب سیاسی اسلامی در سراسر کشور عمل میکند- و از پشتیبانی وسیع مردمی از میان اقشار بازاری و میانی و تحتانی شهر و روستا بر خوردار است، در این میان سایر احزاب و سازمانها و گروهها از چه پشتوانه ملموس مردمی و اقتصادی بر خوردار بودند که بتوانند در مقابل اعمال اراده یا سلطه بی چون چرای فقه و فتوای امام خمینی, به عنوان مخالف سیاسی عرض اندام بکنند بدون آن که قلع و قمع شوند؟
پایگاه اجتماعی مسعود رجوی آیا به غیر از نوجوانان مدارس و دانشگاها بود؟ آیا نفوذ حزب توده و یا نفوذ جهبه ملی و یا نفوذ حزب نهضت آزادی و جریان شریعتی هم فراتر از درس خواندههای اقشار میانی جامعه سنتی جا داشتند؟ و سازمان فداییان نیز به همین ترتیب در بین طیف کوچکتری که گرایشات چپی داشتند، صرف نظر از علل گوناگون آیا حضوری عمیق تر و فراتر در جامعه داشتند؟
جناب نوریزد فتوا یا فرمان قتل و عام در تاریخ کشور ما یا جهان منحصر به دستگاه روحانیت و ادیان و مذاهب شیعه یا زرتشیتی نیست؛ مانی و مزدک و بابک و پیروانشان هم مرهون این فتواها قرار گرفتند، تنسر و اردشیر ، خسرو انوشیروان و معتصم هم بنا بر خاستگاه و جایگاه بلامنازع فرمان روایی خود توانستند فتواهای قتل عام تاریخی رو به نام خود ثبت کنند.
وجه تفاوت مصلحت گرایی، ریا، تقیه و خدعه در تقابل با مخالف دینی و یا دشمن سیاسی و صدور فتوا در جایگاه آیت الله خمینی با امام خمینی نه در مقوله دینی بلکه سیاسی و ساختار توازن قدرت نهفته است.
کنار زدن یا حذف مخالف یا ریشه کن کردن دشمن سیاسی یا دینی (در عهدی که تفاوت این دو با مفهوم جدید و مدنی نهادینه نشده) رسم خونبار تاریخ جامعه بشری بوده و لیستی به بلندای از پیشاتاریخ تا کنون دارد. این حذف از فرزند و پدر و مادر و خویشاوندان تا بیگانگان را در بر میگیرد، و در همهٔ ملل و اقوام در تاریخ مشاهده و ثبت شده.
حال آیا این که نشان قسی القلبترین حکمران تاریخ کشور ما به امام خمینی و فتوای تابستان سال ۶۷ منصوب به ایشان و تصفیه حساب سیاسی وی با زندانیان سیاسی تعلق میگیرد یا خیر، این ارزیابی جای بسی قابل تامل و برسی تاریخیست.
قدرت فساد آور است، قدرت مطلق فساد مطلق به همراه دارد.
در مفهوم دمکراسی مفهوم توازن قوا نهفته است؛ توازن قوا زاییده توزیع و توازن ثروت است. توزیع ثروت تابع توزیع منابع ثروت است. و توزیع منابع تابع مختصات جغرافیایی تمدنیست که در آن با طبیعت در هم کنش زیستی و حیاتی دارد.
ریشه و علل و مبانی فتوا یا فرمان حذف دشمن محکوم و محبوس را میبایست در ساختار و فرایند و قواید حکمرانی و قضایی تاریخی یک فرهنگ ارزیابی کرد و محک زد. نه فتوای امام خمینی در نرو ژ اعتبار دارد و نه قضای آنها در زندانهای ایران شاهی یا فقیهی.
شناخت امر توازن قوا و تلاش برای کسب آن با هویت و خاستگاه مستقل از ملزومات اساسی و بنیادی مبارزه سیاسیست.
روانشناسی و وجدان عمومی و فرهنگی میبایست بزرگترین و محکمترین سد صدور فرامین و فتاوی ضد بشری برگزیدگان و رهبران جامعه باشد.
سپاس
سلام و میخواستم بگم خلاصه جنایت اون سال این بود به مجاهدین و … گفته بودند یا به کفر ما برمیگردید و یا در کفر خودتون میکشیمتون و این ها هم این رو انتخاب کردند و قتل عامشون کردند من بر این باور هستم که اگر مجاهدین به حکومت میزسیدند همین بلایی را سرمان میاوردند و میاورن که آخوند ها آوردند نگاه به سر وضع و کار های این گروه بکنید از در جبهه صدام قرار گرفتن و مقابل ایران بودن گرفته تا این … بهتره نگم که کلی طول میکشه بخوام کار های این ها رو اینجا بنویسم و همچنین دروغ هایشان درباره زنده بودن رهبر وطن فروش خود و … بگذریم به هر حال باید به این مسئله و این کشتار جنایتکارانه رسیدگی بشود و در دادگاه محاکمه بعد از سرنگونی حکومت آخوندی عاملان این قتل عام محاکمه بشوند به امید آبادی و آزادی ایران
سلام دوستان این جنایتکاران باید پاسخ بدهند به چه دلیلی دست به چنین کاری زدند و این ها را اعدام کردند به آن ها میگفتند یا از اعتقادات خود کنار می کشید و مثل ما کافر میشید یا میکشیمتون و آن ها هم هم چنان اعتقاد و اراده داشتند که بر افکار خود ماندند و قتل عام شدند هرکسی که عضو سازمان مجاهدین خلق بود را از بقیه جدا کردند و اعدامشون کردند واقعا دردناک یاد قتل عام استالین افتادم که در چند سال حکومت خود میلیون ها نفر از مخالفان خود را اعدام و یا تبعید کرد من کاری به اعتقادات مجاهدین ندارم و با آن ها هم مخالف هستم و آن ها را هم وحشی هایی مانند این ها میدانم ولی چنین جنایتی به هیچ عنوان قابل توجیه نیست و باید در دادگاه سران حکومت آخوندی به این مسئله رسیدگی بشود
این سرگذشت کوتاهیست از یک جوان ۱۷ ساله که خمینی دستور کشتنش را داد تا پایه های خلافتش نلرزد٬ بخوانید و ببینید که خمینی از چه میترسید و امروز جانشینانش از کوچک و بزرگ٬ از طلبهَ مفتخور تا آیات ضاله با دستان غرقه به خونشان بر کدامین سفره نشسته اند. خمینی و دست اندرکاران این جنایت ضد بشری همانقدر منفور این ملتند که حامیانشان.
( به دلایلی که نیازمند توضیح نیست از نام بردن فرد اعدامی خودداری میکنم)
آخرین فرزند یک خانواده هفت نفره بود که در ایام نوجوانی پدر را از دست داد٬ مادر ماند و پنج فرزند و فقری ناگفتنی٬ نه پولی و نه کاری.فرزندان بزرگتر تصمیم میگیرند که جای پدر را پُر کنند و مادر هم با رختشویی برای دیگران ولی زور فقر بر زور بچه ها و مادر میچربید. بعد از گذشت ایّامی مادر تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد با این هدف که بعد از ازدواج خانه را ترک کند و یک نانخور کمتر بر سفره پُر از فقرشان بنشیند. وقایع سال ۵۷ در دل بسیاری امیدها کاشت از جمله فرزندان همین خانواده و آن نوجوان دیروزی٬ امروز جوانی شده و در پی آرزوهایش٬ شاید آرزوهایش زیاد هم بزرگ نبودند شاید نانی و آبی که سیرشان نگهدارد اوج آرزویش بود. ناگفته نماند که جوان ما از بیماری قلبی هم رنج میبرد ولی هیچ زمانی تحت مراقبت پزشکی قرار نگرفت و دلیلش نیاز به گفتن ندارد٬ در یک کلام فقر لعنتی. سال۶۰ ٬ سال درگیریها و دستگیریها٬ سال رو در رو قرار گرفتن باورها سال فریاد آزادی از یک و در سویی دیگر سرکوب آزادیها٬ و در پایان روز جوان ما با شکایت فردی معلوم الحال (بسیجی محل٬ برای خوش رقصی و چاپلوسی) با این مضمون که این جوان سعی کرده خانه مرا آتش بزند روانه زندان شد! نه مدرکی٬ نه شاهدی و در دادگاهی که بعد از چندین ماه برایش ترتیب دادند اجازه دفاع از خود را پیدا نکرد و به ۲۰ سال زندان محکوم شد٬ بله درست خواندید ۲۰ سال٬ خودش ۱۷ سال داشت. چندین سال را در زندان گذراند ٬ کم کم مسولین دیدند که این جوان بدون هیچ دلیلی در زندان هست و ممکن است بخاطر ناراحتی قلبی در زندان فوت کند و روی دستشان بماند تصمیم گرفتند او را موقت آزاد کنند تا قلبش را جراحی کند ( چه شوخی تلخی) . طرف نان نداشت بخورد از او میخواهند که برود قلبش را عمل کند! ( در همین ایام من دو سه باری دیدمش و با هم صحبت کردیم٬ باورش برایم بسیار سخت بود که این آدم زندانی سیاسی هست٬ طفلک نمیدانست کی به کی هست٬ سیاست یعنی چه٬ سازمان یعنی چه٬ همش صحبت از مذهب و مسایل دینی میکرد و در زمان مرخصی تلاش کرده بود که راهی حوزه شود ! یکبار در مورد دادگاهش پرسیدم٬ گفت:در دادگاه یکی جرمهای مرا خواند و یکی هم گفت ۲۰ سال٬ من شروع کردم که بگویم این حرفها درست نیست رییس دادگاه گفت خفه شو٬ تو اجازه حرف زدن نداری! تمام دادگا ۵ دقیقه طول کشید.)
مدّتی بیرون بود تا اینکه یک روز از او خواستند خودش را به زندان (سپاه) معرفی کند٬ چند هفته بعد خبر اعدامش آمد! به همین سادگی اعدام شد. فکر کنم اگر تنفگی که در دست آن آدمکش بود زبان داشت فریاد میزد من شلیک نمیکنم٬ آه مادرش سوزناکتر از سرب داغ من است..
دیدید که خمینی چه دشمنان خطرناکی را با فتوای خود به دل خاک سپرد٬ و مامورینش چگونه خواب و خوراک را بر خود حرام کردند و شبانه روز تلاش کردند تا به فتوای امامشان جامعه عمل بپوشانند٬ هنوز هم دستانشان به رنگ خون است و چای پایشان نیز خونین٬ و البته هستند کسانی که حامی این جنایات و جنایتگران بودند و هستند و استخوان مردگان را به دندان میکشند. شرمتان باد