سر تیتر خبرها

مظلومیت متراکم

اگر از ما بپرسند مظلومترین واحد ارزشی جامعه شما کدامست ، اول به خود و به  اطراف خود می نگریم تا مگر بخشی از این مظلومیت را درآستین و محیط اطراف  خود بجوییم . بعد یادمان می آید که علاوه برساحتی که درآن زیست می کنیم ، مظلومیت را می شود در تاریخ نیز جستجو کرد . و می فهمیم که هرگرایشی و جامعه ای و تشکیلاتی برای خود مظلومیتی قائل است . ومعتقد است که درحقش ظلم شده .  چه یک جامعه بشری باشد ، چه از آحاد اندیشه های غبار گرفته . چه این که تمایلی به خدا داشته باشد و چه نداشته باشد .  چه این مظلومیت ، در بعد انسانی باشد چه در بعد فکری و نظری و علمی .اگر خوب بنگریم ، می بینیم طبیعت اطراف ما ، با زبان بی زبانی ، علم مظلومیت برافراشته است . که یعنی اول مظلوم عالم منم . منم که به دست بشر فهیم این روزگار ، به نفس تنگی اوفتاده ام . منم که با همه فایده های بی بدیل خود ، به دست بشر دو پا ذبح می شوم . یا اگر به دوره هفتاد ساله حاکمیت کمونیست ها در شوروی سابق نگاه کنیم ، چه بسا مظلومیت را درمیان مردمی رصد کنیم که در یک زندان بزرگ گرفتار بوده اند . نه یک روز و نه یک سال . هفتاد سال . مردمی که در  درازای  این هفتاد سال ، تنها با پرسش یک چرا ، به مخوف ترین زندانهای مناطق سردسیر تبعید می شده اند ، یا بی محاکمه و فرصتی برای پاسخگویی ، سربه نیست می شده اند .

بهر حال ، هر جامعه ای درهر دوره ای برای خود مظلومیتی قائل است . به قول شریعتی عزیز ، اکنون درغرب ، برخلاف همه تبلیغاتی که صورت می گیرد ، بعد از رنسانس ، این علم  است که فراتر از جایگاه واقعی ا ش ، به نفع جماعتی مصادره می شود . درجوامعی نظیر ما ، به معادن و نفت هم می شود از منظر یک مظلوم نگریست . این که بی محابا استخراجشان می کنیم  و با پولشان به پایکوبی مصرفی مستمر می پردازیم . وقتی دریک ترافیک و راه بندان شهری گرفتار می شویم ، وقت و انرژی و تخصص های معطل و سلامتی ما هم در زمره مظلومین قرار می گیرند .

درکشور ما چه ؟ ما ، بلحاظ علقه تاریخی ممتدی که به اهل بیت پیامبر داشته ایم ، مظلومیت را در صحرای کربلا محصور کرده ایم . کشتار مغولان و فلاکت قاجار و سرسپردگی پهلوی ، و داغی که اینان بردل مردم ایران    نهاده اند را هرگز درهمجواری مظلومیت جاری کربلا به رسمیت نمی شناسیم  . شاید به این دلیل که       مظلومیت های پراکنده و متعدد تاریخ را محدود به  دوره  های خودشان  می دانیم ، و مظلومیت اتفاق افتاده در کربلا را به همه عمر تاریخ تسری می دهیم . معتقدیم جفایی که درسال 61 هجری در برهوت کربلا برحسین (ع) روا شده  ، نه جفا براو و خاندان او ، که جفا برهمه عمروفهم  بشریت بوده است .

شاید بگویید : مظلوم واقعی دراین سی سال پس از انقلاب اسلامی  ، مردم و نسلهای آسیب دیده و حتی نسلهای به دنیا نیامده اند .  که مثلا از دایره رشد و بالندگی باز مانده اند و بلحاظ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی  ، تحقیر و آواره  شده اند . بله ، همه اینها می توانند در زیرمجموعه مظلومیت واکاوی شوند . اما مظلومیت مورد اعتنای  من که از تراکم بالایی نیز برخوردار است ، مظلومیت اسلام دراین ملک ،  و در این سی سال پس از انقلاب اسلامی است .  چرا ؟ خواهم گفت .

به دلیل یک رویکرد ملی و فرایند تاریخی ، اسلام  ، نه در میان مردم ، که در حوزه های علمی ما  خانه کرد . مثل خورشیدی که  ریسمان خاستگاه و فرودگاهش ، به ساحت حوزه های علمی ما بند بوده باشد . هرچه از بلندگوی حوزه برمی خاست و درچهاراطراف کشور می پیچید ، اسلام محض بود ، وهرچه از طریق همان بلندگو به زمین گرم کوفته می شد ، کفر محض . حوزه های علمی ما ، قرن ها ، به همین نحو ، به صیانت از اسلام خود همت کردند . که الحق ، دربزنگاههای متعدد تاریخ کشورمان ، توانستند منشا خدمات شریف و فراوانی نیز باشند .

از دوره قاجار به این سوی ، که پای فرنگیان به کشورما گشوده شد و پای جوانان ما به فرنگ ، حوزه های علمی ما به دور خود سیم خارداری تنیدند تا مگر از این اهریمن اجنبی درامان باشند و آسیبی به صحت و سلامتشان وارد نشود . به مرور وباگذشت زمان ، حلقه های این سیم خاردار فراوانی یافت و معده حوزه های ما با ورود هر نکته فرنگی به عکس العمل سریعی مبتلا می شد .

مجاهدان ما در حوزه های علمی ، راه را بر ورود هر اندیشه فرنگی بستند و برای درامان ماندن طلاب خود ، نگاه به آن اندیشه ها را نیز ممنوع کردند . ظهور اندیشمندی چون مطهری عزیز که فراتر از چارچوب ها و سیم خاردارهای حوزه ، به آنسوتر سرک کشید و  به اندیشه مارکسیسم اشراف یافت ، آنچنان حوزه های ما را به انفعال کشاند که علمای برجسته ما ناگهان دانستند دربیرون از حوزه های قم و مشهد و شیراز و اصفهان ، هستند کسانی که برای بشر راه نشان دهند و بیندیشند و مفری برای بازنگری او باشند .

علمای برجسته ما چون ابن سینا و فارابی و دیگرانی از این دست ، اگرچه با ترجمان اندیشه های افلاطون و ارسطو و بطلمیوس آشنا بودند و تلاش داشتند از تقابل اندیشه های آن سو و این سو ، به همزیستی فکری متعادلی دست یابند ، اما به مرور ، این اصل روی آوری به اندیشه های دیگران ، درمحدوده اعتقادات و شبهات شیعی ماند که ماند که ماند .

همه اقبال حوزه های ما در رواج اسلام مورد علاقه اش ، به این دلیل بود که عموم مردم بی سواد بودند . به طوری که یک شخص باسواد انگشت نما می شد . تماشا کنید درس خوانده ای در یک شهر و روستا راه می رود . مردم با انگشت او را نشان همدیگر می دهند وبه هم می گویند : آقا خونده . یعنی این آقا درس خوانده . و بعدها همین واژه کوچه بازاری ” آقا خونده” به مرور و با کثرت استعمال ، به : آخوند ، مبدل می شود .

آخوند ها به دلیل تمایز تحصیلی شان ، و به دلیل این که همین تحصیل را درعرصه دین و پیامبر و علی و فاطمه و اولادشان محدود کرده بودند ، از قداست و مرتبه الوهیت مفرطی در میان مردم بهره مند شدند . هرچه حکومتیان جفا پیشه  عرصه را برمردم تنگ می گرفتند ، مردم به کوری چشم حکومتیان ، در اطراف همین درس خوانده ها مجتمع می شدند .

با ورود به دوره پهلوی و اصراری که رضاخان بر حذف متولیان دینی و اساسا خود دین داشت ، روحانیت ما به دامان مظلومیتی که بربام اسلام بانگ می زد  پناه برد و بقای خود را از همراهی مردم متعصب دریافت کرد . یعنی آنچه که در ترکیه  آتاتورک اتفاق افتاد و مردم از اطراف روحانیان متفرق شدند ودین رسمی کشوراز صحنه معادلات اجتماعی پاک شد  ، درایران دوره رضا شاه ، با تبعیت غلیظ  توده های مردم از روحانیان ، به شکست گرایید .

درتمام دوران پنجاه ساله حکومت پهلوی ، مردم مسلمان به دلیل آمیختگی روبه رشد حکومت با مظاهر غربی ، و حتی برای انتقام گیری و برآوردن همه خصلت های ایمانی و سیاسی و اجتماعی فروکشته شان ، دراطراف روحانیان ، بویژه روحانیان مبارز مجتمع شدند و دراین حلقه پروری ، روز به روز برتقدس روحانیان افزوده شد . به نحوی که طلاب علوم دینی ، رسما سربازان امام زمان قلمداد می شدند و این عنوان ، هرگز به یک کت و شلواری تعلق نمی گرفت .

داستان اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی بالا گرفت . همه ما که از اختفا به در آمده بودیم و اسلام نیز از زندان قرون و اعصار به در آمده بود ، جز به رفتار اسلامی و حکومت اسلامی  و جمهوری اسلامی راضی نمی شدیم . درباور ما ، کمترین غفلت انقلابیون ، مصادف با  فرو ریختن همه زحمت های ائمه معصومین (ع) و ویرانی دیوار شکست خورده تشیع بود . با این انقلاب ، تشیع مظلوم و زخمی و در حاشیه ، توانسته بود جانی بگیرد و سری برآورد و نفسی بکشد .  پس باید پرچم تشیع را برتارک کشور که هیچ ، برفرق دنیا کوبید و چشم معاندان و دشمنان دین و ائمه را کور کرد .

این شد که انرژی متراکم انقلابیون و مردم چشم به راه ، به اسلام و جمهوری اسلامی گره خورد . تمام آرزوهای فروکشته و فروخورده ، به امید برآمدن اسلام ناب دراین سوی ، یک به یک درون سینه ها جولان می داد و مفری برای فوران وخروج می جست . روحانیان ، یک به یک شهید می شدند و یک به یک برمسندهای رسمی کشور قرار می گرفتند .

یک دهه را به جنگ ودفاع و ناآرامی و قتل و غارت و کشت و کشتار گذراندیم . اولین اشتباه جمهوری اسلامی در اولین روزهای پیروزی اش ، فاصله گرفتن از رویه پیامبراکرم بود .  در روز فتح مکه ، آنجا که مسلمین اولیه ، بعد از سالها تبعید و شکنجه و دربدری ، به موطن غارت شده خود باز می گشتند ، تصورشان براین بود که  روز روز انتقام است . روز روز گروکشی و غارت و تبعید است . حتی یکی فریاد برآورد که امروز روز انتقام است . پیامبرما فورا او را ساکت کرد و فرمود : امروز روز رحمت و بخشش و گذشت است .

ما چه کردیم ؟ خیلی زود عاملین پهلوی را قصاص کردیم . کاری که پیامبرنکرد .   اموال فراریان و نزدیکان و عاملان رژیم پهلوی را به سرعت مصادره کردیم و دراماکن مصادره شده انجمن اسلامی و ادارات اسلامی برقرار کردیم . وحال آنکه از آموزه های دینی خود دریافته بودیم که ضبط  اموال غیر، توسط هردستگاهی هم که صورت پذیرفته باشد ، نفرت و ضایعه های متداومی را می جوشاند . آنکس که فرمود : من اموال مردم را از کابین زنانتان بیرون می کشم ، علی بود . با درایت و عدلی که او داشت . ما که در مقدمات مسلمانی خود مانده بودیم ادای علی را درآوردیم . البته درجاهایی که به نفعمان بود . وگرنه علی کجا به تاسیس دادگاه ویژه روحانیت دستورفرمود ؟

هرروز که می گذشت ، فاصله ما با جایگاه واقعی مان دورتر می شد . امام عزیز بسیار تلاش کرد و سخن گفت تا مگراختلاف را از میان روحانیان برچیند و آنان را برسرسفره خدمت به این مردم ، و نه انتفاع شخصی شان بنشاند ، نشد که نشد .  آوازه جمهوری اسلامی ایران درجهان پیچید و مشتاقان فراوانی را به ما و جمهوری ما و رفتار ما امیدوار کرد . اما این کشور با شعار و توصیه های اخلاقی و خطبه های نماز جمعه و دعای کمیل و ندبه و عزاداری و سینه زنی که درتخصص روحانیان ما بود نمی توانست اداره شود .

این شد که گنج اسلام را بزرگان ما پیش کشیدند و هرکجا به بن بستی برخوردند ، دستی به آن گنج بردند و از حیثیت او خرج کردند . مردم معترض را با ارجاعشان به کربلا آرام کردیم . کاسب و کارگر و تولید کننده سرگردان را با رفتار علی در بازار کوفه سرگرم کردیم . سنگی برسنگ رشد جامعه که نگذاردیم ، درمقابل ، با رفتار غیرکارشناسانه خویش ، مردم را از رشد متداولشان باز داشتیم .

سی سال تمام مردم را پای تخته سیاه آقای قرائتی نشاندیم تا قرآن را برایمان تفسیر کند . و سی سال تمام مردم را به خطبه های امثال آقایان جنتی و امامی کاشانی سپردیم تا هم سیاسی شوند هم عبادی . حتی شعارهای مردم را پیشاپیش نوشتیم . تا ما بگوییم و مردم تکرار کنند . جوانان طلبه و سایر جوانان نورسته خود را به کارقضا گماردیم و دستگاه قضایی را یکسره به آنان سپردیم تا جوهره قضاوت اسلامی را به نمایش گذارند . درهر اداره پایگاه بسیج و انجمن اسلامی به پاکردیم .

رادیوها وتلویزیونهایمان وقت و بی وقت کارشان توصیه های اخلاقی و نوحه وعزا و سینه زنی و زنجیرزنی شد . روحانیان ، عقده همه تاریخ برکناری خود را دراین سی سال برسرمردم فروریختند . از امامان و خوبی هایشان گفتند اما درعوض مردم از خوبی های روحانیان چیزی ندیدند. افراد ناآگاه برمسندها نشستند . صرفا به این دلیل که با ما قوم و خویش بودند یا آداب تزویر و ریا و چاپلوسی را نیک می دانستند .

مردم از بس انگشتر عقیق و تسبیح دیدند و درکنارش هوشمندی و خرد و کار و ابتکار و مدیریت ندیدند ، از این مظاهر و شعائر بی زار شدند . به اسم اسلام ، مردم آشفته وسراسیمه را آرام کردیم . به اسم اسلام به مردم وعده دادیم و عمل نکردیم . به اسم اسلام همه دستگاه ها را از آدم های بی دانش و سست و بی اطلاع انباشتیم . دردوره پهلوی ، ادیان رسمی کشور امکان استخدام داشتند ، ما اما ، استخدام غیر شیعه و مسلمان را به صفر رساندیم .

مرتب دایره خودی ها را تنگ تر و تنگ تر کردیم . مردم را به دوردست ها راندیم تا مسندها برای خودمان درامان باشند . نتیجه این شد که کشورهای همجوار به سرعت جلو رفتند و ما درچارچوب های سنتی و عتیقه باقی ماندیم . آنقدر از اسلام هزینه کردیم که امروز دیگر از او چیزی باقی نمانده . البته منظورم اسلام حکومتی است . وگرنه : گرجمله کائنات کافر گردند ، بردامن کبریاش ننشیند گرد .

ما امروز از اسلام طالبان در رنجیم . که چرا به اسم اسلام ، آبروی اسلام را می برند . اسلام سرزمین ما ، اسلامی که حکومت ما مدعی آن است ، متاسفانه بسیار روی زرد و نحیف و ناتوان است . از این اسلام ، هیچ آبی گرم نمی شود . و هیچ نانی به تنور مردم نمی چسبد .

این اسلام ، که برجستگان و متفکرین را به حاشیه رانده ، اکنون سربازانی دراختیاردارد که از توجیه یک دانش آموز دبیرستانی عاجزند . امام جمعه های ما ، روحانیان رسمی ما ، با کف دانش مردم ارتباط برقرار می کنند . و هرگز به سقف دانش آنان راه ندارند .
روحانیان ما امروز سخت از مردم عقب اند . اسلامی که مبلغ آنند نیز جامانده و فرتوت و خسته است . وقتی دانشمندان خود را می رانیم و بجای آنان مداحان و روضه خوانان را امکان و تریبون می دهیم ، به ناچار باید به ترسیم جامعه ای بنشینیم که دانش اسلامی آن ، به قدر یکصد سال از جایگاه معهود و مالوفش به دور است .

من باورم براین است که درکشورما ، مظلومیت متراکم ، تنها شایسته دینی است که ذاتا با خود نشاط ها و خوبی ها و درخشندگی ها و گفتنی های فراوانی دارد ، اما متاسفانه ، مردان تصمیم گیر ما ، عامدا یا غافلا به آن که مراجعه نمی کنند هیچ ، چیزهایی را به اسم اسلام به خورد ما و جهانیان می دهند که نسبتی با اسلام عزیز ندارد .  و       بازباورم براین است که دراین سی سال ، ضربه ای که خود ما به اسلام زده ایم  و او را از گردونه تعلق مردم به دورانداخته ایم ، آمریکایی ها و اسراییلی ها و وهابی ها نزده اند .

این شب ها ، آقای مکارم شیرازی مرتب از خیروخوبی وخدا می گوید . اما هیچ آیا به این اندیشیده است که مخاطب او چه کسانی هستند ؟ و این که آیا اساسا سخنان سطحی ایشان مخاطبی دارد یا نه ؟ و اینکه این شبهای قدرعزیز ، چرا باید اینگونه کم مشتری و خالی از روح باشند . اسلام عزیز ، نمی دانم پوزش و شرمساری ما دربلایی که برسرتوآورده ایم چاره ساز هست یا نه ؟ اما می بینم که عده ای جنازه تو را به دوش می کشند و به اسم تو بار برگرده مردم می گذارند .  سلام بر مظلومیت متراکم اسلام و شیعه و داغی که از ما بردل دارند .

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

69 queries in 0849 seconds.