(یک داستان واقعی از زندگی محمد نوری زاد)
یک: نه ساله بودم که پدر و مادرم بار و بندیلِ مختصر خود را بستند و دست من و خواهرم را گرفتند و رسماً از روستا کوچیدیم به شهر. پدرم روزها تا دم غروب به کارگری می رفت و مادر و خواهرم در خانه بودند و این تنها من بودم که ترسان و لرزان پای به کوچه می نهادم و با نگاه به ساختمان ها و آمد و رفت مردم و لباس های نو نوارشان، تفاوت شهر و روستا را مزه مزه می کردم. دردا که گویا کدخدای آبادی و اهالی روستای ما دست به یکی کرده بودند برای آزارِ پسربچه ای که هیچ از شهرنمی دانست. پسر بچه ای که با بُهت به ساختمان های منظمِ آجری و آسفالت سیاهرنگِ کوچه ها و شیشه های شفافِ مغازه ها و تق و توقِ کفش های پاشنه بلند زنها و موهای شانه کرده ی پسر بچه ها می نگریست و شهر را با همین ها برای خود تعریف می کرد. کدخدای آبادی و اهالی روستا انگار یک چیزی به پیشانیِ من چسبانده بودند برای شناسایی ام. جوری که بچه های محل و حتی بچه های دیگر محله ها تا به من می رسیدند و تا چیزی از من می پرسیدند، فی الفور می فهمیدند که من دهاتی ام و مرا بلافاصله سوژه ی خنده های خود می کردند و سربه سرم می گذاشتند و با نشان دادن دماغ و چشم و لباس من بهمدیگر و با مسخره کردنِ کلمه های بریده و درگلومانده ام، غش غش می خندیدند. “من مگر چه هیزم تری به شما فروخته ام ای کدخدای بی مروت، و ای همولایتی های بی محبت که اینجوری مرا انگشت نمای شهری جماعت کرده اید؟”. بچه های محل تا به من بر می خوردند، با هم پچ پچی می کردند و زیرچشمی مرا به هم نشان می دادند و من با هر نگاهشان به رخت و لباس و کفش خود نگاه می کردم تا مگر علتِ پچ پچ هایشان را دریابم. و گمان می کردم علت گرفتاری ام همان برچسبی است که کدخدا و همولایتی هایم به پیشانی ام جسبانده اند. بچه های محل، جلوی چشمم بازی می کردند و مرا جز تماشای بازیِ هر روزه اشان نصیبی نبود. آی کدخدا.
دو: شاید یک هفته از آمدنِ خانواده ی کوچک ما به شهر نمی گذشت که پسر بچه ای به اسم “رسول” از محله ای دیگر به محل ما آمد و در همان نگاه نخست مرا “کشف” کرد. رسول از من گنده تر بود و لبش چاک داشت و دمپاییِ لنگه به لنگه ای می پوشید و زنجیر نازکی را دور انگشتانش تاب می داد. تا او را دیدم، دانستم که من باید از او بترسم. همان روز، من در چارچوبِ درِ خانه مان ایستاده بودم که رسول آمد و از کنارم گذشت. زنجیرش را شلاق کرد و بر سرم کوفت. من که از این کارِ او جا خورده بودم حتی آخ هم نگفتم. و همین آخ نگفتنِ من، موجبِ لذت بردنِ رسول شد. که مگر می شود شتلّقی بکوبی به کله ی کسی و آخّی نگوید؟ دومین شلاق را با خنده اش آمیخت. من هم خندیدم. شاید تصورم بر این بود که با خنده ی او باید همراهی کنم. او شلاق می زد و می خندید و من نیز. رفته رفته شلاقش را محکمتر می زد و با نشان دادن من به دیگر بچه ها، صدای خنده هایش را بالاتر می برد. من نیز درد می کشیدم و می خندیدم. بچه های محل روده بر شده بودند. تا این که یکی از بچه ها که اسمش تقی بود، دلش بحال من سوخت و مرا به داخل خانه هل داد و در را بست. پشت در، بغضِ آمیخته به درد را واگشودم و تا توانستم بی صدا گریستم و خود را خالی کردم. مادرم که آمد، صورتم را شسته بودم.
سه: من جزو کشفیات رسول بودم. او هر روز می آمد و با زنجیر نازکش بر سر من شلاق می کشید و می خندید و کیف می کرد و می رفت. و این، عادت روزانه ی من و رسول شده بود. درست سر ساعت می آمد. با زنجیری که دور انگشت نشانه اش تاب می داد. از جلسه ی پنجم ششم به بعد با من صحبت هم می کرد. که: سلام. اسمت چیه؟ اهل کجایی؟ کلاس چندی؟ جوابش را می دادم اما او برای کار دیگری به محل ما می آمد. نمی آمد که از حال من جویا شود. شلاقش را می زد و می خندید و می رفت. و من، باور کرده بودم که رسول و شلاقش، جزیی از شخصیت شهر اند. و شهر یعنی ساختمان های آجری و آسفالت سیاه خیابان ها و مغازه های پر از جنس و کفش های پاشنه بلند و موهای شانه کرده ی پسربچه ها و شلاق رسول. هر روز هم بعد از شلاق خوردن به داخل می رفتم و در را از پی می بستم و بی صدا گریه می کردم تا خالی شوم و سوزِ درد را فرو بنشانم.
چهار: تابستانِ آنسال، همینگونه گذشت. من و رسول و شلاق و درد و گریه های بی صدا به هم خو کرده بودیم. یک روز اما رسول نیامد. یعنی چه؟ مگر می شود؟ هرچه به ابتدای کوچه چشم دواندم، خبری از رسول نشد که نشد. آن روز، از آمدنِ رسول که نا امید شدم، به داخل رفتم و در را بستم و پیشانی ام را به در چسباندم و بی صدا گریستم. من، شهرِ بی رسول را قبول نداشتم. شهر، بدون رسول، چه بی روح می نمود. روزهای بعد نیز رسول نیامد و چشم انتظاری من راه بجایی نبرد. گریه های من اما سرجایش بود. با هر پرخاش مادر و پدر، می رفتم و سر به درِ ورودیِ خانه می نهادم و بی صدا می گریستم. چه جای مقدسی شده بود برای من همانجایی که پیشانی ام را به در می چسباندم. آی کدخدا، آی کدخدا.
پنج: برای امتحانات نهایی، ما را به دبیرستانی دیگر بردند. دانش آموزان از مدارس اطراف بدانجا می آمدند با هم امتحان می دادند. پشت سرِ من دانش آموزی بود که به من التماس می کرد: برگه ات را بالا بیاورتا من هم ببینم. و من، برگه ی امتحانی ام را بالا بردم و او نوشت و نوشت و نوشت. برگه ها را که جمع کردند، برگشتم ببینم این که بود که به من آنگونه التماس می کرد. رسول بود با همان لبِ چاک خورده اش. عجبا که زود به انگشتانش نگاه کردم که آیا زنجیر دارد یا ندارد. مرا نشناخت. من هم چیزی نگفتم. تمام امتحان ها، جای رسول پشت سرِ من بود و بجز امتحان انشاء، همه ی درس ها را از روی برگه ی من نوشت. روز آخر کلی از من تشکر کرد. دست به جیب برد و دستِ مشت شده اش را بیرون آورد و به من اشاره کرد که دستت را جلو بیاور و بازش کن. دست مشت شده اش را بر کف دست من وا کرد. زنجیری نازک و طلایی به من هدیه داده بود. بعدش پرسید: اسمت چیه؟ محمد. فامیلی ات؟ نوری زاد. خونه تون کجاست؟ بریانک. کجای بریانک؟ کوچه ی غفوری. کم کم مرا شناخت. ای عجب، نکند این همانی است که من به کله اش شلاق می کشیدم سه ماهه ی تابستان را؟ شرمی نمکین به صورتش نشست. مرا بغل کرد و دم گوشم گفت: مرا ببخش.
شش: در زندان اوین، مردی که از من بازجویی می کرد، بی ادب و فحاش و اهل چک و لگد بود. فحش ناموس هم می داد. و من یکی دو بار که به او اخطار دادم: عفت کلام داشته باش، صدای رگه دارش را بر سرم ریخت که: برای من لفظ قلم صحبت نکن! در سلول انفرادی، شما تنهایید و جز سکوت، همدمی با شما نیست. این سکوت، کم کم آزاردهنده و فرساینده می شود. بازجوها به همین “فرسودنِ متهمان” چشم دارند. در روزهای بازجویی اما، با هر فحشی که از بازجویتان می شنوید، و با هر بداخلاقی و چک و لگد، همین که کسی هست تا با او سخن بگویید و از استعداد زبان و گوش و حافظه و حاضر جوابی تان استفاده کنید، یکجور احساس دلخوشی با درونِ شما می آمیزد. دوست دارید از بازجوی بی ادب تان فحش بشنوید اما از آن سکوت زجر آور برهید. دوست دارید از بازجویتان کتک بخورید اما کسی باشد که شما را ببیند. در سلول انفرادی، انگار شما نیستید. و این، بسیار رنج آور است. من خود در همین اوین، صدای جوانهایی را از سلولهای مجاور می شنیدم که نیمه شب داد می زدند: من بازجویم را می خواهم. بازجویم، یعنی بازجویِ من. و این “منِ” ضمیری و مِلکی، آنهم در باره ی بازجویی که از وی جز بی ادبی و پرخاش و فحش های ناموسی و کتک خوردن ندیده اید، با شگفتی همراه است. کمی که می گذرد، دلتان برای بازجویتان تنگ می شود. همین که نگهبان می آید و خبر می دهد که: آماده شو چشم بندت را بزن بازجویی داری، شما قلباً خوشحال می شوید.
هفت: یک روز به رسم روزهای بازجویی، من با چشم بند رو به کنج سلول نشسته بودم و بازجو پشت سرم ایستاده بود. عصبانی شد و به من فحش ناموس داد. به وی گفتم: هرکجا باشی گیرت می آورم. جلوی زن و بچه ات هم گیرت می آورم. از گل بالاتر به آنها نخواهم گفت. اما به آنها خواهم گفت: این مرد شما، به زن و بچه ی من فحش داده.
هشت: باور می کنید اکنون که شش سالی از روزهای بازجویی من می گذرد، دلم برای همان بازجوی فحاش و بی ادب و بزن بهادر تنگ شده؟ شاید این خاصیتِ آدمیزاد است که وقتی دلش را از کینه تهی می سازد، در همان دل، جا را برای دوستی ها و همدلی ها می گشاید. حمل کینه ها، به این می ماند که ما پیاده به سفری برویم با یک گونی میخ بر پشت.
نه: دیروز یکشنبه چهاردهم آذر به پستخانه ی محل مان رفتم برای ارسال یک کتاب و یک تابلو به دوستی در آمریکا. پیرمردی را دیدم عصا بدست. آمده بود تا کیسه ای خوردنی برای نوه اش بفرستد. خوب که نگاهش کردم دیدم لبش چاک خورده. زود به انگشتانش نگاه کردم تا مگر زنجیری در میانشان ببینم. خودش بود. وقتی راهنمایی اش کردم که کجا برود و چه باید بکند، هیچ مرا نشناخت. خودم برگه ی پستی اش را گرفتم و پرکردم. همچنان که مشخصات کارت ملی اش را در برگه می نوشتم، زیر لب گفتم: من، نه ده ساله بودم که پسربچه ای به اسم رسول از محله ای دیگر می آمد محل ما و با زنجیرش به سر من می زد و می خندید و می رفت. سه ماه تابستان کارش همین بود. تا این را گفتم شانه های مرا پس راند و به صورت من زل زد. پرسید: اسم شما؟ محمد. فامیلی تان؟ نوری زاد. کدام دبیرستان می رفتید؟ علامه. کمی ساکت شد. من ادامه دادم: امتحان نهایی مان دبیرستان دکتر نصیری بود. دست از شانه ی من برداشت و به عصایش تکیه داد و با بُهت به من نگریست. مرا شناخته بود. اشک را دیدم که چه زود موج می خورد و از گوشه ی چشمانش سرازیر می شود. خم شد تا دست های مرا ببوسد. بغلش کردم و گفتم: آقا رسول، باور می کنید دلم برای زنجیرت تنگ شده؟
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل جدید: mnoorizad@gmail.com
محمد نوری زاد
پانزدهم آذرماه نود و پنج – تهران
|
این داستان بود یا واقعیت؟ نکنه تو هم مثل الله دوستان خود خواستی داستانی مثل فیلم های آب دوغ خیاری تلویزیون با موضوعاتی مثل ماجراهای بارور نکردنی خاله قزی و … یه چیزی سر هم کنی که الله عجب حکمتی تو کارش بوده که دست روزگار تو رو با رسول بامرام روبرو کرده!!!!!!!! اوایل داستانت بیشتر به واقعیت شبیه داشت که رسول می زد توی سرت که هوس شهر اومدن مثه خیلی های دیگه به سرتون نزنه! نکته دوم الله عجب حکمتی داشته که بعد یه انقلاب میشه و نوری زاد و ننه و باباش به همه چیز می رسند و پسرش تو آمریکا اینقدر مکمل و قرص بدنسازی که کلی هزینه اش هست مصرف می کنه که نگن معتاده!!!!!! نکته سوم از سلول انفرادی گفتی! پس چرا سلول انفرادی تو که تو فیلمهات شبیه سازیشون کردی بیشتر به یه اتاق سه در چهار شبیه بود که توش کاردستی هم که می ساختی؟ گرم گرفتنت با بازجوهای پاسدار رو چی می گی که همه اش از اینکه آقا یه چیز دیگه است بلقور می کردی بقول حودت تو که دست از جان شسته بودی!!!!!!!!!!!!!!!!!!
—————-
کلاغ سیاه گرامی
داستان واقعی است. اتفاق افتاده. من در یک سال و نیم زندان، از این بند به بند دیگر و از این سلول به سلول دیگر رفته ام. در آن فیلم، یکجا در انفرادی ام و ورزش می کنم و در جای دیگر که کاردستی می سازم در سلولی بزرگترم.
با احترام
.
آفرین بر تو کلاغ سیاه دژمن شناس و مچ گیر
فقط بگما، خودتی.
/// غنی شده با مشتی // از دین و دروغهای شاخدار و جاده حاکی زدنهای آشکار برای پاسح ندادن حق مسلم شماست!!!
نوری زاد ارواح بابات خیلی باکلاسی که از علامت // اونجاها استفاده کردی. گور بابات با اون مدرک دو زاریت که حتی جرات حذف نکردن یه کلمه علف رو هم نداری!
کلاغ سیاه جان همه رو گفتی بجز یکی و اونم اینکه این بابا که دم از عشق زیادش به زنش این همه می زنه پس چرا چند تا چند تا زن صیغه ای داشته؟ چرا علی رو اینجا نقد نکرده؟ پول مفت وقتی به این و اون داده بشه بدون بازدهی مناسب همین میشه که می بینی! این بابا (نوری زاد) با جاسوسی تونسته همین کار رو بکنه و همین حالا هم همین کار را می کنه منتهی اوشکولایی که می اومدن می زدنش نمی دونن این بابا طرف قرارداد یه عده دیگه هست که یواش یواش جوری نازش کنن که جاییش اووف نشه!
نوری زاد
می دونی چیه؟ من هم اگه می تونستم به ترامپ رای می دادم. به نظر من اون تنها کسیه که خوب می دونه چه جوری با یه آخوند و شاسکولهای دور و برشون حرف بزنه! در دامن شماها همه چی عین رسیدن به یه خر می مونه که هر دوره با زدن یک سری شعار فقط پالونشون عوض می شه!
ببین نوری زاد ما مال نسلی هستیم که الفاظ گربه نره و کوسه دریا و … به هر کدوم از این آخوندا تو مدرسه نسبت داده می شد. همون نسلی که این شعر رو سر کلاس می خوند: این مجلس شوراست یا حوزه ملاست رئیس این مجلس کوسه ای از دریاست…..
بزرگتر هم که شدیم به دبیرستان و سربازی و دانشگاه هم که رفتیم باز بیشترمون هیچ کدوم از این جوجه پاسدارها رو آدم حساب نمی کردیم چه برسه به آخوندا! ببین نوری زاد در این زمانه هیچ چیز تغییری نکرده همونهایی که بودین هستید و خواهید بود و نگاههای حداقل امثال من با صد تا تهدید و پسر فلان آخوند و بهمان بودن نسبت بهتون تغییری نمی کند پس بدنبال این نباشین که انقلابی شد و عده ای حس کردن آدم هستند!
البته در بین همین افراد که /// رو گربه نره و //// رو کوسه دریا و … خطاب می کردند تجربه به من نشون داده بود عده کمی شهامت ابراز نظرشون رو داشتند و زمانی که ما تو دانشگاه می رفتیم تو پارک جیم می زدیم و آتش روشن می کردیم و سیگار می کشیدم تا تظاهرات این جک و جونورا تموم بشه و از سرما یخ نزینیم گروه ترسوی دیگه از ترس اینکه بهشون بگن کمونیست و … بدو بدو می رفتن تظاهرات! همین موضوع بود که ////را پر رو و جری تر کرد! وگرنه موسوی و کروبی دیگه کی بودن ما که برای این عده حتی پا تو خیابون هم نذاشتیم یکی رو بگو که ارزش داشته باشه!
امروز یکی از دوستان ما در صدا وسیما گفت:فلانی ..میدونی این آقای جوادی آملی و قرائتی الان حدود بیش از سی ساله که در سیمای سراسزی مملکت دارند قرآن تفسیر میکنند؟..اونوقت نتیجه چیه؟ یه مشت معتاد و مختلس و مال مردم خور و جاسوس احنبی و نفوذی و ضد ولایت فقیه!!..10 سال دیکه ادامه بدند مردم احتمالا وقتی اسم خدا را بشنوند وحشت میکنند!!
بنده به همه شما و این آقائی که امده و معلوم نیست حرف حسابش چیست و هی میخواد برجام را پاره و پوره کنه ولی از طرفی عقایدش به من خیلی نزدیک است ،حتی بیشتر از محمود روانی، عرض میکنم که ای موطلائی شهر ما، شما زحمت نکش ،من خودم برجام رو از ریشه جر دادم رفته! شما فقط زحمت بکش جند تا سند محرمانه را رو کن تا من دو سه نفر رو بعنوان خائن بدم اعدام کنند!!
شما هم اگر از اون طرف پاره کنی برادری را در حق ما تموم کردی!!….
فدات..رهبر مسلمین آمریکا و ایران!!
سید جان خیر مقدم..شما که نیستی ما هم از ذوق بحث می افتیم!..همچنین ممنون از جناب مصلح بابت تشویق شما..انشالله این کسالت هم رفع شود..
سلام و درود با صفای مصفا
ممنون از لطف شما
جناب مصلح می فرمایند.
“و نه هرگزيك امرعدمي خيراست ونه يك امروجودي شرخواهدبود.
پس هرآنچه درهستي وكائنات هست خيراست.”
جناب مصلح خدا را شکر کن که بهلول در این سایت نیست و الا با پرتاب یک کلوخ به شما ثابت می کرد که هر شری عدم نیست. درد کله عدم و جود بیدردی نیست چون این بیدردیست که عدم وجود درد است و نه عکس ان.
متاسفانه استاد مطهری هم در این مورد درست نگفته است. حالا اگر درد کله هم خیر است و عدم ان شر که نوش جانتان. ما همه این خیرات را پیشکش خودتان کردیم.
بهتر است به جای تکرار سخنان گذشتگان، قدری هم از فکر و مغز خودتان استفاده کنید. باور کنید که این عضو از بدن هم، برای همگان قابل استفاده است و کاربردهایی دارد.
سلام مهمان گرامي
اولا اين ايرادتان رامن ردنمي كنم وليكن اين ايراد بخودتان هم وارداست كه ازمغز وفكرخوتان استفاده نمي كنيد واين عرضه راهم نداريدازتفكري كه ديگران ازمغز وعقلشان استفاده كرده اند وسخنان حكيمانه براي مايادگارگذاشته اندخوب استفاده كنيدومغلطه بازي درنياوريد ولقمه را ازپشت گردنتان به دهان نياوريد بلكه ساده سخن بگوئيد.
وامابرفرض محال، فرض مي گيريم كه شمابهلول اين سايت هستيدوكلوخي پرتاب كرده ايدو سرمن هم دردمي كند.
اولا اين دردسرمن شرنيست ،اين عدم سلامتي كه شماباعث شده ايدشراست. وثانيا اين تصميم پرتاب سنگ ازسوي شما كه ازروي كم عقلي شماست ،اين عدم عقل درشما شراست كه عدم وجودعقل است؛يعني شما ازوجودسلامت عقل برخوردارنبوده ايد،واين عدم وجودعقل شراست وموجب شرديگري هم شده است.
پس شرعدمي است.واكثرشرورات اين جهان بشري ازهمين ناحيه عدم وجودعقل وتفكروانديشه سالم است.
وامااينجمله اي كه فرموده ايد:
“درد کله عدم و جود بیدردی نیست چون این بیدردیست که عدم وجود درد است و نه عکس ان.”
اماتحليل اين سخنتان :جمله اولتان “درد کله عدم و جود بیدردی نیست”دردكله كه عدم سلامتي است وشر؛وجمله دومتان:” عدم وجودبيدردي =،يعني ،سلامتي . وباسلب آن با”نيستِ “شما،يعني درد.
پس صغراي قياستان بطورساده اين مي شود:”دردكله درداست”.
واماكبراي قياستان:” چون این بیدردیست که عدم وجود درد است و نه عکس ان.”
بيدردي يعني سلامتي؛ عدم وجوددرد؛نيز بمعناي سلامتي است.
كبراي قياستان نيزبطورساده تر اينچنين مي شود:”سلامتي ،سلامتي است”.
خلاصه حرفتان چنين مي شود:” دردكله درداست ،سلامتي سلامتي است”.
خوب نتيجه چيست كه شما نگرفته ايد ؟
يعني دردكله عدم وجودسلامتي است كه اين عدم وجودسلامتي شراست.
پس شرعدم وجوداست.
پس بااين حرفتان ،دانسته وياندانسته، حرف مرا ،يعني سخن حكيمانه حكيمان راتأييد فرموده ايد.بله عكس آن صحيح نيست.
واما قياس درست چنين است:” دردكله عدم وجودسلامتي است ،وعدم وجودسلامتي شراست ،پس هرعدم وجودي شراست.
شمادركامنت قبلي به من وجناب آقاسيد مرتضي-دام عزه- فرموده بوديد : شماها ازجوابگوئي به اشگال هاي منحرفين ازقبيل شفا وعلي دشتي وكسروي هم عاجز بوده ايد.”
مي گويم شما چه وقتي وكي ازاشكالات آن منحرفين مطرح كرديد وما شمارا بي جواب گذاشته ايم؟ والسلام بااحترام
مصلح
جناب مصلح
جمله زیر که نقل کردید از من نیست
“شماها ازجوابگوئي به اشگال هاي منحرفين ازقبيل شفا وعلي دشتي وكسروي هم عاجز بوده ايد.”
این اولین باری است که انرا دیدم. من فقط با اسم مهمان مینویسم مگر ناخواسته مهمان فراموش شود و ناشناس دراید که در صورت مشاهده تصحیح کرده و می کنم.
مثال بهلول مثالی است که شماها در مجادله او با هارون به کار میبرید و از وجود درد که دیده نمی شود برای اثبات خدا استفاده می کنید. این سفسطه بازی و دورویی و فریبکاریها در دنیای عقل رنگ میبازند .
همه سر و ته حرف شما موضوع بی سر و ته وحدت وجود است که معنایش انکار وجود از همه هستی و اطلاق ان به یک امر مبهمی که خودتان هم نمی دانید چیست. تحقیر خود و دیگران است. ابزار برده داری و بنده بازی.
متاسفانه شما در فاصله ای چنان دور از جهان واقع و خرد هستید که گفتگو با شما و ذهنیاتتان بسیار دشوار و با ناممکن است. نه زمینه ای است و نه راستی و صداقتی.
اصولا با کسی که در هرپاسخی می گوید خدا گفته چه بحثی می توان داشت جز تصدیق و تسلیم.
مگر می شود گفت خداوند درست نگفته و بدان ایراد گرفت؟
بنا بر این شما همواره برنده اید.
حلا تا کی؟ شاید تا قیام قیامت. خوش به حالتان. ما که حسود نیستیم.
آفریدگارا
اگر قادر علی کل شی هستی دعای مرا اجابت کن: ای آفریندده توانا شهابسنگی ۷۰ برابر کوه هیمالیا روانه سیاره نفرت انگیز زمین کن و محل اصابتش را خلیج فارس قرار ده ، آنهم در لحظه ای که من در ساحل اشکریزان به نظاره امواج ایستاده ام
در واقع اگر شنونده ای وجود داشت، یا باید درستش میکرد یا همون شهاب سنگ رو میفرستاد. اما کسی اونجا نیست، بشر باید خودش دنیای خودش رو سامان بده.
در قرآن هم اومده برای انسان هیچ چیزی جز حاصل سعی خودش وجود نداره: لیس للانسان الا ما سعی.
جناب نوری زاد گرامی، با درود
دو مطلب کوتاه و جدا اما مرتبط به هم:
1. مطلب شما عین واقعیت است. این پدیده ای است که بارها دیده شده و از نظر علمی هم کاملا بررسی شده است. پدیده علاقه مند شدن آزار دیده به آزارگر، شکنج دیده به شکنجه گر، گروگان به گروگان گیر بارها مشاهده شده و به نام سندروم استکهلم (Stockholm syndrome) معروف است. اما وجود این پدیده به آن حقانیتی نمی بخشد، گو این که ظلم و بی عدالتی هم وجود خارجی دارند اما مفاهیمی منفی هستند که تا حد ممکن باید از بین بروند. اگر مقصود بیاان حس نوستالژی شما بوده است قابل درک است، اما من در سطح ناخودآگاه این مطلب شما نشانه های سندروم استکهلم را می بینم، فقط چون شما فردی متین و خردمند و سرد و گرم چشیده هستید این خراش های روحی خود را به صورت تصعید (sublimation) نشان می دهد یعنی تبدیل می شود به یک متن خواندنی یا زیبا، تبدیل می شود به جلوه ای از هنر ووو.
2. همان طور که پیش بینی می شد سید مرتضی را “برگرداندند”. طرف از یک دلیل لایتچسبک برای برگشت استفاده کرده کافی نیست، تازه منت هم سر ما گذاشته است که حالا که تغییر رویه دادید و خیلی هم از دوری من زجر کشیدید و این زجر را در قالب نوشته های این چنینی بروز دادید من بر می گردم. از آخوند جماعت اون هم از نوع اطلاعاتی-امنیتی اش از این بیشتر در نمیاد. من به عقاید شخصی هر کسی احترام می گذارم اما فکر نکنم توی همین کشورهای آزاد این طرف آب هم (که حتی سگ پرستی و هیچ چیز نپرستی و همجنس گرایی هم محترمه) یکی بیاد وسط خیابان فریاد بزنه که هر کس مخالف عقیده من بود کافره و باید کشته بشه، کسی به عقایدش احترام بگذاره. سهله که باید به پلیس و دادگاه هم حساب پس بده. عقاید مدافع جنایت و قتل و دروغ گویی و خرافه پرستی و نفرت پراکنی هیچ جایگاهی ندارند جز در ذهن کسانی که مرتکب آن ها می شوند.
با احترام به خوانندگان گرامی
—————
درود دوست گرامی
من شخصا باز آمدن سیدمرتضی را به فال نیک می گیرم و به چند و چون رفتن و باز آمدنش کاری ندارم و از شما نیز می خواهم که ریسمان “نیت خوانی” را رها کنیم. احساسم این بود که رفتن ایشان برای این سایت خسارت بود و باز آمدنشان پر از فایده. تصورمان این باشد که اساسا ما با تبادل همین باورها قرار است آینده را بسازیم و همدیگر را تحمل کنیم.
سپاس
ویدیوی رقص و پایکوبی مدرسه دخترانه در فلسطین
جالبش اینجاس که چفیه هم انداختند خخخخخ
https://www.youtube.com/watch?v=Bhy_rOYdjH4
سه ملا – پرویز خطیبی – بدری همّت یار – میمی کریمی
https://www.youtube.com/watch?v=DZyBvH4zZoM
حرفهای رئیس قوه قضائیه را خواندم که گفته اند چرا اعدامی را سه سال نگه می دارند تا نماز خوان شود و بعد دیگر نمیشه اعدامش کرد،این حرف از دهان کسی بیرون میاد که با متهم مواد برخورد رودر رو دارد مثل خود من و والله من که 4 بار با قاچاقچی جماعت تو صالح اباد و گزیک و تایباد درگیر تن بتن شدم و دوبار تبر به سرم و پایم زدند نمی توانم چنین حرف ظالمانه بزنم اینها بد بختند از روی نداری و نیاز شدید تن به قاچاق می دهند و کسیکه توی باند کار میکند هیچگاه کسی به او کاری ندارد از سال 85 که اطلاعاتیها توی اینکار افتادند خودشان می گفتند کی دارد بار رد میشود بگیرینش بعد از ده پانزده بار تو یکسال تحقیق کردم (خودم بجرم شیطنت گیر کردم)دیدم اینها که از طرف اط معرفی شدند و زندان بودند یا بعد صد بار بار بردن گفته بودند بار آخرمان است یا تازه اولین بار بود تکه رفته بودند از افغانی خریده بودند و الان چندین سال است کشفیات به صفر رسیده و ماهانه رئسا گزارشات الکی میدهند و این دستگیریها که سالی 800 تا اعدام میکنند اکثرا مال اطلاعات است طرف صد متر مونده به پاسگاه سوار پراید بدبختی میشه و بیست متر جلوتر میگه اخ یک چیز جا گذاشتم پیاده میشه و راننده از همه جا بی خبر با یک کیلو دوا گیر می افته روزی میشه چهار نفر اینجوری گیر میدهند و سیستم بازجویی هم به اقرار گرفتن از روی گزارش می پردازه بدون تحقیق و قبول کردن یک کلمه از متهم و چقدر داره سر بیگناه رو دار میره و این لاریجانی میدونه نامرد جانی میگه نمازخون میشه نمیشه اعدامش کرد،گیرم بیافتی؟!
بگو چرا اختلاس کنندگان و دزدان بیت المال مجازات نمیشوند ، نمازخوان هستند !!
/////و خادم الحرمین هم میرقصه. چه قر کمری…کمره یا فنره…؟؟؟؟ همش دروغ و دغله…!!!!
https://youtu.be/yUyDC2p315A
نسل مزخرفي بوديم ……!!!!
نسل انتخاب بين بد و بدتر ……!!!!
به ما که رسيد رودخانه ها خشکيد ، جنگل ها سوخت ،
و ابر ها نباريد …..
دل به هر کس داديم ، قبل از ما دل داده بود …..
نسلي هستيم از بيرون تحريم شديم !!!!!
از داخل فيلتر …..
هم از دزد مي ترسيم هم از پليس !!!!!
حيف ؛
نسل ديدن و نداشتن ،
خواستن و نتوانستن ،
رفتن و نرسيدن …..
نسل آرزو هاي که تا آخرش بر دل ماند !!!!!
نسل آهنگ هاي سوزناک …..
نسل طلاق هفتاد درصد …..
نسل فيس بوک از سر بي کسي …..
نسل درد و دل با هر کسي …..
نسل ماندن سر بي راهي …..
نسلي که ناله هاي همو فقط لايک مي کنيم !!!!!
نسل خوابيدن با اس ام اس …..
نسل جمله هاي کوروش و دکتر شريعتي …..
نسل کادو هاي يواشکي …..
… يادمان باشد وقتي به جهنم رفتيم ،
بگوييم يادش بخير آن دنيا هم جهنمي داشتيم ….!!!!!!
سگ دو زديم براي آغاز راهي که قبل از ما هزاران نفر به آخر خطش رسيده بودند ….!!!!!!
تنها نسلي هستيم که هرگز نخواهيم گفت جواني کجايي که يادت بخير ….!!!!!
فضاسازی رسانه های سپاه علیه مسعود شجاعی
مرتضی تورک، معاون دادستان تهران از «مسعود شجاعی» خواسته تا به او در مورد آن چه در گفت و گو با یکی از رسانه های خارج از کشور به زبان آورده توضیح بدهد. او از مردادماه امسال و با حکم «مهدی تاج» به عنوان رئیس کمیته اخلاق فدراسیون فوتبال منصوب شده است.
جرم «مسعود شجاعی» را خبرگزاری تسنیم اینگونه شرح می دهد: «شجاعی اخیرا مصاحبهای با یک خبرنگار فراری ایرانی که در خارج از کشور و در رسانههای ضد انقلاب مشغول فعالیت است، انجام داده و در خصوص فساد در فوتبال و سایر مسائل صحبت کرده است.» منظور از خبرنگار فراری «مهدی رستم پور» گزارشگر و خبرنگار سابق صداوسیما و روزنامه های ورزشی ایران است.
«مسعود» در این مصاحبه، تاکید می کند فساد در فوتبال ایران، منحصر به فساد مالی نیست. از مفاسد اخلاقی در مدارس فوتبال حرف زد و حتی پا را فراتر گذاشت و در مورد معضلات اجتماعی انتقاداتی داشت. مسئله ای که باعث شد، اعتراض رسانه های نظامی و تندرو شد. ابتدا خبرگزاری فارس در گزارشی که ساعاتی بعد آن را حذف کرد نوشت: «مسعود شجاعی به عنوان یک فوتبالیست چطور خودش را موظف میداند در گفتوگو با یک شخص معاند نظام در مورد مسائلی صحبت کند که به او ارتباطی ندارد؟»
همین طور روزنامه جوان وابسته به سپاه پاسداران هم در یادداشتی به قلم دبیرسرویس این نشریه، روز سیزدهم آذرماه نوشت: «جناب شجاعي در مقام وكيل مدافع حقوق اجتماعي مردم به گفتوگو با رسانه معاند و مجري معلومالحال آن مينشيند و كليت نظام جمهوري اسلامي از فوتبال گرفته تا رسانهها و مسئولان ريز و درشت آن را زير سؤال ميبرد، غافل از اينكه خود بزرگ شده همين فوتبال است.»
در ادامه این مقاله هم نوشته شده است: «مليپوش سؤالبرانگيز تيم فوتبال ايران در اين گفتوگو به مسائلي ورود ميكند كه كوچكترين ارتباطي به او ندارد.» اما شجاعی در این گفت و گو، وارد چه مباحثی شد که به عنوان یک فوتبالیست یا شهروند، اجازه اظهارنظر در مورد آنها را نداشته و ندارد؟
«مسعود» در گفت و گو با «رستم پور» به تجاوز به کودکان کار، خشونت علیه زنان، تخلفات مالی و اخلاقی در فوتبال، بدرفتاری با مهاجرین و فساد در رسانهها اشاره کرد. همین طور گفت: «اگر بخواهم در قبال فسادهای رایج در جامعه سکوت کنم، به نسلهای بعدی خیانت کردم. به همین خاطر به تشخیص خودم صلاح می دانم که حرفهایم را بزنم.»
این اول بار نیست که هافبک ملی پوش ایران، در راستای اقدامات انسان دوستانه و حقوق بشری فعالیت می کند. در صفحه اینستاگرام مسعود شجاعی می توان نمونه هایی بارز از تلاش های او را دید. کمک به کمپین دریاچه ارومیه، همراهی و همیاری با جمعیت امام علی برای آزادسازی کودکان محکوم به قصاص و اعدام، فراخوان برای کمک به کودکان خیابانی و همین طور درخواست برای ورود بانوان به ورزشگاه ها، فقط بخشی از تلاش های «مسعود» در فضای مجازی است.
اما رسانه های متصل به سپاه، خواهان برخورد جدی با او شده بودند. شجاعی در این گفت و گو به نکته ای مهم اشاره داشت: «من دوست دارم در مورد همه چیز بیشتر صحبت کنم، ولی می دانم که “مسعود شجاعی” حذف خواهد شد. چون در این سیستم فاسد، نفر را حذف می کنند، باید مجموعه پشت این موضع باشد تا صدایمان شنیده شود.»
حالا او در آستانه همین حذف شدن است. خبرگزاری فارس ابتدا در بخش «دیگر رسانه ها» از مسئولین بالارتبه فوتبال ایران و وزارت ورزش خواست تا هرچه سریع تر با مسعود مطابق قانون برخورد کنند. قانون می گوید مصاحبه با رسانه های خارج از کشور، خلاف قانون و باعث پیگرد قانونی خواهد شد: «این اقدام دور از انتظار، واکنش عاجل و سریع فدراسیون فوتبال را میطلبد. ضمن اینکه این بازیکن که حتی در چند سال گذشته در خصوص نوع دعوتش به تیم ملی و همچنین بار فنی او برای تیم ملی فوتبال کشورمان، بحث وجود داشته.»
ساعاتی بعد این گزارش از سایت های تسنیم و فارس حذف شد اما بلافاصله و یک روز بعد، سایت فدراسیون فوتبال اعلام کرد که شجاعی برای ارائه توضیحات، باید به دادگاه فوتبال ایران برود. دادگاهی که زیرنظر قاضی «مرتضی تورک» اداره می شود.
قاضی فوتبال ایران را باید بهتر شناخت. «مرتضی تورک» سال 88 مسوولیت ریاست بر دادسرای ناحیه سه تهران که به «دادسرای ویژه زمین خواری» معروف شده را به دست آورد. آن روزها فقط 32 سال سن داشت. سال 1392 دادگاه مشهور «مهآفرید امیرخسروی» در پرونده ای که به پرونده «فساد مالی» مشهور بود، برگزار شد. قاضی تورک به عنوان نماینده اجرای احکام دادستانی در آن پرونده و همان دادگاه حضور داشت. باشگاه «راه آهن» تهران یکی از اموال مشترک «بابک زنجانی» و مه آفرید امیرخسروی بود که از سوی دادستانی تهران توقیف شد. در فروردین ماه همین سال، قاضی تورک سرپرستی دادسرای «اوین» را بر عهده گرفت. او در دادگاه بابک زنجانی نیز مسئول کارشناسی اموال را بر عهده داشت و از بابک زنجانی وکالت بلاعزل دریافت کرد که اموال را بفروشد و پول دولت را بدهد. بدهی که پرداخت نشد و سرانجام بابک زنجانی به اعدام محکوم شد.
تورک، دو حکم اعدام معروف را در پرونده قضایی خود دارد و از سوی سازمان غیردولتی «عدالت برای ایران» به واسطه اعمال یازده سال حبس (در سال 88) برای «ابوالفضل عابدینی»، فعال مدنی و حقوق بشر، به عنوان ناقض حقوق بشر معرفی شده. همین طور این سازمان در بیانیه خود آورده بود: «تورک به طور مشخص یکی از افرادی است که مانع از پایان دادن به تبعید غیرقانونی “بهمن احمدی امویی”، روزنامه نگار و بازگشت او در زندان اوین است. احمدی امویی ۳۰ خردادماه ۱۳۸۸ در پی اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری بازداشت و از سوی دادگاه به پنج حبس تعزیری محکوم شد.»
قاضی تورک، به واسطه ارتباط صمیمانه ای که با برادر «مهدی تاج» در زمان حضورش در راس دادسرای ناحیه سه تهران که به «دادسرای ویژه زمین خواری» معروف شده، به فدراسیون فوتبال نزدیک شد.
” رسول هاي جامعه ما”
صداقت و شهامت آقای نوری زاد در بازگویی و به اشتراک گذاردنِ روزگار نچندان سهلِ کودکی شان
با ما، قابل ستایش است كه ضمنِ لذت بردن از خواندن نثري دلنشین، گونه ها نيز نَمناك ميشوند.
همه کودکان خصوصا پسر بچهها در جریان رشدشان، به تیپ هایی چون “رسول” بر میخورند.
در جوامع عقب افتاده اما، به واسطه وجود تابوها و نُرمهای اجتماعی و سنتی همچون “حفظ آبرو”،
“شرم و حیا” و مهمتر از همه، ترس و وحشتِ “کودکِ قربانی”، از مجازاتِ خانواده خصوصا پدر،
موجب میشود که این کودک آزاری هاي فیزیکی و بعضاً جنسی، آشکار نگردد و در بسیاری موارد،
برای حفظ آبروی خانواده، بر آن سرپوش گذارده شود و “رسول”ها با دستانی باز به آزار و اذیتِ
قربانیان خود ادامه دهند. افتضاحِ سعید طوسی قاری بیت رهبری که کودکان قربانی را با تهدید
به ریختن آبروی خانواده شأن، وادار به سکوت میکرد، نمونه ایست از کودک آزاری در جامعه اسلامی ما.
پس از انقلاب “رسول”های فراوانی همچون “اکبر خوش کوش”، “اسماعیل افتخاری” معروف به اسمال
تیغ زن، “ماشاالله کاشانی خواه” معروف به ماشاالله قصاب، “محسن رفیقدوست”، “حسین الله کرم” و .
که از لاتها و جاهل های مناطق جنوبی تهران بودند وارد کمیتههای انقلاب و از آنجا در ارگانهای
اطلاعاتی و زندانهای کشور شده و جنایات فراوانی را مرتکب گشتند.
اين “رسول” ها را در أشكالي گوناگون چون، لباس شخصي ها، أنصار حزب الله، أسيد پاش ها،
بسيجي ها، که موجب إيجاد وحشت و ترور و سركوب در جامعه بوده و هستند بارها تجربه کردهایم.
جامعه افت زده ما نيازي مبرم به “رسول زدايي” دارد.
* * *
اخرين جمله اقاي نوري زاد خطاب به رسول در اداره پُست ميتواند براي برخي، سوال برانگيز باشد.
” بغلش کردم و گفتم: آقا رسول، باور می کنید دلم برای زنجیرت تنگ شده ”
برداشت من از اين جمله، ناستالژي و دلتنگي ايشان از دوران كودكي و زمانِ از دست رفته است،
نه ترغيبِ به خشونت و يا دلتنگ زنجیر خوردن!
آقامحمدخان قاجار به علت افراط در خوردن دچار بیماری معده شد. طبیب آوردند. و طبیب با توجه به امکانات آن زمان اماله (تنقیه) تجویز کرد. اماله وسیله ای به شکل قیف است که انتهایی دراز دارد و نوک آن کج میباشد مایعات روان کننده به وسیله آن از پایین به روده بیمار وارد می گردد آقامحمدخان که فردی متعصب بود و اماله را باعث تحقیر و توهین به خود می پنداشت فریاد زد: چه کسی را اماله کنند
حکیم ترسید و گفت: هیچ قربان گفتم بنده را اماله کنند تا شما خوب شوید.
آقامحمدخان بدون تفکر و شاید از روی عصبانیت دستور به اماله حکیم داد.
در همین زمان درد معده شاه قاجار نیز فرو کش کرد. شاه این را به فال نیک گرفت و از آن به بعد هر گاه آقا محمدخان مریض می شد دستور می داد طبیب را دراز کنند و طبیب بی چاره مجبور بود در حضور شاه اماله شود.
مملکت ما هم امروز همینطور اداره میشود.
هر گاه فسادی بر ملا میشود، دستور می رسد که افشاکننده را دراز کنند و اماله نمایند تا فساد از مملکت رخت بربندد.
به حول و قوه الهی هر روز موارد فساد در مملکت کمتر میشود. همینطور پیش برویم نه خبرنگار سالمی ، ته افشا گننده سالمی ونه … باقی میماند، نه فسادی!
سید مرتضی عزیز و گرامی یک خاصیت خیلی خوب داشت. نشان داد پس پرده حجره ملایان هیچ خبری نیست. کپی پیست تفسیر المیزان بزرگترین دستاورد ایشان بود. نقل قول از روایات و احادیث و آیات قرآن و در اوج آن ها لعن و نفرین کافران و بی دینان. من یک بار نوشته ای از وی ندیدم که تولید فکر خودش باشد. فهمیدیم تعقل که قرآن می گوید چیزی نیست به غیر از باز گو کردن آن چه پیشینیان گفته و نوشته اند. داستان هایی سحر آمیز که پیامبران برای تنبه بشر به ارمغان آورده اند. داستان هایی که همچون شمشیر دو لبه عمل می کنند. داعشی باشی یا ضد داعشی فرقی نمی کند هر دو به یک منبع استناد می کنند. غیر از این است؟
مرتضی عزیز قرار نبود برایمان توضیح دهید حقوق بشر چرا مقبول اسلام نیست؟
حقوق بشر نتیجه اندیشه است. نتیجه استدلال و استنتاج هایی است که بر پایه تجارب تاریخ بشر به دست آمده. آن چه ادیان و فلاسفه و دانشمندان تا کنون گفته اند را جمع کنید می رسید به حقوق بشر. جهانی است. همه کشور های جهان آن را پذیرفته اند به استثنای انگشت شماری کشور های اسلامی. راستی چرا؟
سلام پدر بزرگ ساسان ،حالتان خوب است؟ از معلم دینی تان چه خبر حالشان خوب است؟ البته که ما از افکار بزرگانی مثل مرحوم صاحب المیزان استفاده می کنیم و آنچه را که برهانی ببینیم می پذیریم همانطور که شما مدعی استفاده از حکیمان غرب هستید ،اما شما بدانید که فهم عمق مطالب المیزان و حاق مراد آیات و روایات کار هرکسی نیست حتی اگر مدتی با معلم دینی دبستانی همراه بوده باشد .
در مورد حقوق بشر مجال بحث گشوده خواهد بود ،اما پدر بزرگ گرامی اگر معیار، تولید یا عدم تولید علم و فکر باشد ،ما هم از جنابعالی اینجا تولیدی ندیدیم جز مباهات به علم و حقوق بشر تولیدی دیگران ،شما خودتان تاکنون چه داشته اید جز بالیدن به تولیدات دیگران؟ اگر حقوق بشر حاصل فکر متفکران و فلاسفه است که هست و همه آن قابل پذیرش باشد، آن تولید کنندگان نه پسرخاله من هستند نه پسرخاله شما ،رشد و شکوفائی علم و پیشرفت های علوم برای همه است نه فقط برای پدر بزرگها .
ضمنا در غیاب بنده دیدم یک بی اخلاقی پدر بزرگوارانه کرده بودید :اینکه سید مرتضی فرار را برقرار ترجیح داد! فرار از که و چه؟ فرار از پدر بزرگ ساسان که ما در این چند سال چیزی از او در زمینه تولید فکر ندیدیم جز مباهات به دستاوردهای دیگران و غایب شدن و بعد ناگهان همچون پدر بزرگ ،خود حق پندارانه بر فراز بحث های دیگران فرود آمدن؟! نه عزیز ،من اینجا تولید فکری مشاهده نکردم از شما ،اما بی اخلاقی ناشی از یاس و افسردگی چرا ،رفتن من بجهت بی اخلاقی برخی از همفکران شما بود ،نه تشعشع امواج تولید فکر و علم! از جناب ساسان ،لا اقل اگر به همان حقوق بشر و قواعد اخلاق و قاعده طلائی اخلاق پایبند هستید لطفا در غیاب کسی غیبت نکنید و تهمت نزنید ،و در حضور او خود حق پندارانه بتحقیر سخن نرانید دوست مولد من!
هر نظام سیاسی و اجتماعی برای بقای خود نیاز به دو عامل حیاتی دارد: مشروعیت و کار آئی. مشروعیت یک نظام سیاسی ناشی از رضایت مردم هر جامعه به این است که شخص،گروه و یا حزب خاصی در اجتماع انان اعمال قدرت کند و مشروعیت در حقیقت ناشی از ارداه مردم است . دموکراسی انتخاباتی هم از همین تحول ناشی شده که حاکمان در زمانهای مختلف از مردم برای اعمال سیاستهای خود اجازه و یا رای اعتماد بگیرند. نظامهائی که از میزان مشروعیت خود مطمئن نیستند سعی میکنند که این کسب مشروعیت را منوط به عواملی غیر از رای مستقیم مردم کنند. مثلا یا مشروعیت خود را از خدا می گیرند”مانند ولایت فقیه”، و یا از گروه خاصی”مانند مرکزیت حزب کمونیست چین”.این گریز از رای مردم حامل این پیام است که آنچه حاکمیت میکند مورد رضایت مردم نیست و مردم اگر رای بدهند آن حاکمیت را عزل خواهند کرد.
کار آئی هر نظام سیاسی مربوط به مدیریت منابع و امکانات محدود یک جامعه است بنحوی که با کمترین هزینه بیشترین منافع نصیب مردمان آن کشور شود و ایشان بخوبی اثر بهبود را در زندگی روزانه خود لمس کنند و دارائی شخصی و اجتماعی خود را رو به افزایش ببینند. در این میان تعیین کننده میزان کار آئی یک حکومت:تورم، نرخ بیکاری و حاصل جمع انها که نرخ فلاکت است و جایگاه آن در میزان فساد اقتصادی و حکومتی، پایه ای ترین شاخص های تعیین میزان کار آئی یک حکومت می باشند.
جمهوری اسلامی بعنوان یک نظام سیاسی بطور آشکار هر دوپایه بقای خود را از دست داده است و این عدم مشروعیت و کار ائی و کفایت در نزد وجدان و فهم عمومی جامعه بخوبی قابل لمس و درک هستند. نظام ولایت فقیه در هر زمینه ای بازنده است و حال و روز مردم و اخبار بد روزانه خود حکومت هر نوع اعتمادی به آن را بشدت متزلزل کرده است.
توسعه اعتراضات در قشر روشنفکران و کارگران و دانشگاهیان که آشکارا حاکمیت را به چالش کشیده اند بخوبی نشان میدهد که علیرغم قدرت نمائی های حاکمیت، همگی امید دارند که این بساط جمع شود. این امید بی دلیل و بر اساس احساسات نیست بلکه منطق محکمی هم دارد و ان اینکه اگر نظام پهلوی با آن حمایت جهانی و تشکیلات امنیتی خود سقوط کرد و اگر امپراطوری قدر قدرت شوروی و بلوک شرق به آن سرعت تسلیم امر تاریخ شد، چرا این حکومت از آن مستثنی باشد؟
تجربه لمس شده و دیده شده همگی خبر از وقوع قطعی این حادثه دارند!
دوست محترم…با استدلال شما موافقم اگر بجای “مشروعیت” که با دین ارتباط داشته و ریشه در شرع دارد، از “مقبولیت” استفاده میکردید.
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة ، سلام علیکم ، ضمن آرزوی تندرستی و سلامتی بر شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، شاهد ، بشیر و نذیر . 1_ حدود 90 سال قبل در روستایی ملّا نبوده تا احکام ” عده طلاق ” را به آنها بیآموزد ، یکی از اهالی روستا ، طلاقِ دخترش را که در شهر زندگی میکرده گرفته و به روستا بازگردانیده و بدونِ نگه داشتن ” عده طلاق ” به فاصله چند روز به عقد شخص دیگر و جشن عروسی و ولیمه به تمامی اهالی روستا . در این روستا یک نفر که از احکام ” عده طلاق ” مطلع بوده به تمامی اهالی تذکر میدهد که به جشن نروند که عقد و جشن باطل است ولی اهالی میگویند : به ما ربطی ندارد که عقد صحیح یا باطل است ، ما به ولیمه آبگوشت دعوت هستیم و باید ولیمه را بخوریم ! 2 _ حضرت آیت الله نوری زاد در دو پست قبلی از شخصی (سید ابراهیم رییسیِ آستانقدس رضوی) نام برده اید که به فرمایش مستقیم حضرت آیت الله العظمی منتظری یکی از جنایتکاران سال 1367 می باشد و چند روز پیش ، سیمای کشورمان همزمان بعد از اذان مغرب ، در ” چهار کانال تلویزیونی ” فیلم اقامه نماز جماعت ایشان را در صحنِ امام رضا (ع) در مشهد نمایش میداد که هموطنانِ زائر و تعدادی از افراد زائر سایر کشورها ، پشت سر ایشان و بدون علم به اینکه این امام جماعت آستان قدس رضوی یک جنایتکار است ، اقامه نماز جماعت کرده و فریضه جماعت را بجا آورده اند ! حضرت آیت الله نوری زاد ، آیا آبگوشت خوردن روستاییان ساده لوح در جشن عروسی ی زن مطلقه که بدون ” عده طلاق ” بوده در 90 سال پیش همانند به نماز جماعت ایستادن مردمان زائر ساده لوح در پشت سر امام جماعتی جنایتکار نیست ؟ اگر مأمومین در آینده علم به جنایتکار بودن امام جماعت ببرند ، اعاده نماز خوانده شده واجب است ؟ ؟ الحقر ___ مبشّر
————-
درود مبشر گرامی
تجسم کنید: یک قاتل جلو ایستاده و دیگرانی به وی اقتداء کرده اند. عجب نمازی. قبول باشد. وقتی پوسته ی ظاهری همه ی اطوار دینی، ملاک ایمان تلقی شود، ملت برای دست بوسیِ همان قاتل صف می کشند. بی خیال اعاده ی نماز. مستقیم می روند به بهشت. من تضمین شان می کنم حتما.
سپاس
.
سلام بر مبشر گرامی
مذهب شیعی مملو از احادیثیست که با تفکر سلیم انسانی فاصله ای ژرف دارد.این احادیث که پایه اصلی فقه اینان برشمرده می شود عمدتا در دو کتاب //// اصول کافی و بحارالانوار و بعضا در وسایل الشیعه انباشته شده به خورد مذهب داران داده می شود به عنوان اصول مسلمی که از امامان معصوم! ایشان رسیده و بی هیچ تفکر و سنجشی باید پذیرفته شود.حال ممکن است برخی دوستان بگویند خیر پایه فقه ما عقل هم هست که البته این سخن با توجه به برخی فتاوای بزرگان ایشان بیشتر به طنز می ماند تا واقعیت.در همین احادیث ما داریم که رفتن با پای پیاده به کربلا حکما معادل هفتاد حج عمره در معیت رسول الله است.داریم چشمی که بر حسین بگرید در آخرت گریان نباشد.داریم که هر قدمی که فردی به سوی نماز جمعه بر می دارد یک قدم به بهشت نزدیک تر شده و از این قبیل سخنان بی مغز و خارج از تعقل که مذهب اینان با آن انباشته شده و مسبب این فلاکت همان کتبیست که در بالا به برخی از آنها اشاره رفت.پس شما نگاهی بیندازید به صفهای جلویی یا به قول معروف vip نماز جمعه.کلکسیونی از جنایتکاران و مفسدین را مشاهده می کنید که آدمی از دیدن آنها به کراهت می افتد.به راهپیماییهای بی هدف در مسیر کربلا بنگرید.چرا امثال مرتضویها پیش قدم نشوند.در مراسمهای سر و کله کوبان هر ساله چشمهای گریانی را می بینید که در پس آن ظلمها نهفته و…حال در این بین مردم بی خبری هم هستند که تنها گناه آنها بی خبری،عدم تفکر و پایبندی به اصول مذهبیست که به آنها رسیده است.با این گناه که البته گناه صغیره نیست آنها در همان تفکر هستند که حتما نمازجماعت پشت سر رییسیها و …ایرادی نداشته اصل همان احادیث معتبر!!رسیده است.غم هفتاد و دو ملت همه را ارج بنه چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
موفق باشید
عرض ادب و احترام
میدانیم وقتی میگویند فاصله مثلا قم تا تهران 120 کیلومتر است مرکزی از قم تا مرکزی از تهران را برای تعین فاصله 120 کیلومتری مشخص میکنند.
این مرکز فاصله برای تهران میدان فردوسی است.
چند روز پیش از میدان فردوسی عبور میکردم دختری حدود 10 ساله دیدم در کارتونی نیمه باز نشسته و فروشندگی میکند.
حدود نیم ساعت ایستادم و نظاره گر چهره عابرین برای دیدن عکس العمل انها نسبت به این دختر بچه فروشنده کارتون نشین ایرانی شدم. باور بفرمائید در چهره حتی یک نفر تاسف خشک و خالی دیده نمیشد آنقدر که خودرو های بالای 300 میلیونی عبوری به به و چه چه عابرین را در می اورد.
نمیخواهم جمع بندی کنم و کل ایران را شماتت کنم ولی اگر ضرب المثل مشت نمونه خروار است را در نظر بگیریم میتوان گفت نتیجه گذشت 38 سال از حکومت مستضعین و اب و برق و اتوبوس را مجانی میکنیم و ما هم دنیا و هم اخرت شما را اباد میکنیم اقای روح الله مصطفوی (خمینی)و حکومت اسلامی میخواهد ایرانی را به بهشت ببرد اقای علی خامنه ای امروز تعدد کودکان کار ، اقتصاد بسیار فلاکت بار ، اوضاع اجتماعی و سیاسی رقت بار و به ذلت کشیدن عزت و شرف و استقلال ایران و ایرانی را نشان می دهد.
به امید نهادینه شدن عقل و خرد در فرهنگ ما ایرانیها و به امید حذف کامل فرهنگ جهل و خرافی دینی و مذهبی از ایران
مهدی از تهران
آقای نوریزاد ، چطور می توان برای یک //////دلتنگ شد ؟؟؟؟ چطور می توان برای سید مرتضی ، آخوند وابسته و دلبسته به این نظام دلتنگ شد و بارها اورا به نرمش و پوزش به بازگشت به این سایت فرا خواند ؟؟؟ چه جای محبت و بخشش برای //////که بازوی ///// این رژیم است و آخوندی که ///// ، گاه با لفاظی و گاه با خشم و عصبیت حتی اعدام را توجیه می کرد،؟؟؟؟؟؟ تک تک سلولهای من ، تمام اعضا و جوارح من لبریز از تنفر نسبت به اینهاست که جز رنج و شور بختی و نکبت و مرگ به ما نداده اند . شمارا نمی فهمم آقای نوریزاد .!!! هرچیز مرزی دارد حتی گذشت و محبت . جنایت و ظلم وقتی مرزهای تحمل انسانی را پایمال کرد ، چه جای نرمش و چشم پوشیست ؟؟؟؟ ////// هردو از یک قماشند ، هردو بازوهای عنکبوتی این عفریته ای هستند که روزگار تلخ مارا رقم زده است . شما را نمی فهمم که دلتان برای بربرها تنگ میشود !!!
جناب نا شناس آمدن این دو آخوند یک مزیت بزرگی که دارد این است که با افکار آخوند ها در جمع میتوان بهتر آشنا شد و درک کرد که چرا اینچنین ایران به قهقرا میرود و از دست کسی کاری ساخته نیست چون آخوند جماعت همیشه حق را به جانب خود میداند و دیگران را باطل می انگارد و ذره ای عقب نشینی نمیکند . مفهوم بود ؟؟
روزی به اداره ای رفته بودم. دختر خانم کارمند پس از پرسیدن اسمم و نگاه به کامپیوترش گفت. تولدت مبارک.
اولش نفهمیدم چه می گوید و پرسیدم.
گفت امروز روز تولدت است و گفتم تولدت مبارک.
گفتم ممنون ولی راستش خودم نمی دانستم.
نگاه ناباورانه عاقل اندر سفیهی در من انداخت. گویی با خود می گفت این بابا دیگه از چه بیغوله ای آمده که روز تولدش را هم نمی داند.
در یک لحظه ستوال و جواب و تحلیل همه یکباره به ذهنم آمد و گفتم راستش در ولایت ما بخصوص در زمانی که من زاده شدم جشن تولد گرفتن مرسوم نبود.
بود اما
فقط برای شاهان و ولیعهدهایشان، پیغمبران و جانشینانشان و بقیه آدم به حساب نمی آمدند.
ولی الان آنها هم یاد گرفته اند و تولد یک انسان را جشن می گیرند.
انسانی با همه آن پتانسیلهای بالقوه که تنها نیازمند و جود فرصتها و امکانات برابری است تا به فعل درایند.
آیا در نظام اسلامی ملوک الطوایفی دسترسی به فرصتها و امکانات برای همه انسانها یکسان است؟
عرض ادب و احترام
1- اقای زیبا کلام اخیرا در مجلس انگلیس (بریتانیا) صحبت کرده. ذیلا نظریه خود را که در یو تیوپ گذاشتم برای نظر دهندگان در این سایت می گذارم.
What is the point to shout out Iran internal affair in a foreign country’s parliament in general and in UK parliament in particular?
When was the time that a British or any other country’s so called political activist came to Iran Parliament and talk about his/her country’s internal affairs such as Mr Ziba kalam did so
Anyway, all he said in UK parliament were not unknown matters
Mehdi in Tehran
2 – این روزهای پایانی دولت اقای علی خامنه ای به رئیسی اقای حسن فریدون (روحانی) ، این به اصطلاح دولت بعلت شکست کامل در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی شروع کرده به شریک کردن اقای علی خامنه ای در مدیریت دوران دولتمداری خود، مثل اینکه اکثر مردم به اصطلاح دولت ایشان را بافته جدا بافته ای از استبداد نعلین فرض میکنند. بنده به ایشان میگویم نخیر شما و مدیرانت همگی از عوامل رزیم ولایت مطلقه فقیه میباشید و در به فلاکت رساندن ایران در طول این 38 یکسان شریک میباشید.
3- قوت قلبی هم سیستم دیکتاتوری حاکم بر ایران بدهم، نهراسید از روی کار آمدن حزب جمهوری خواه در آمریکا به این اندازه که خود را در دامن چین و روسیه بیندازید. غرب و شرق از استمرار حکومت استبدادی در ایران کاملا حمایت میکنند زیرا کاملا به این امر که فرهنگ استبداد و دیکتاتور خواهی در ایران نهادینه میباشد، واقف هستند.
اگر رزوی این فرهنگ از ایران رخت بر ببندد، آنوقت ایران دیگر مجبور نمیگردد با از دست دادن استقلال و عزت خود برای دفع شر یک کشور اجنبی به دامن کشور اجنبی دیگر خود را بیندازد.
آنوقت است که ایران قادر خواهد گردید با خود اتکائی و عزت نفس و بنا بر منافع کشور و ملت و حفظ استقلال با اجنبی مراوده کند و نه از روی ترس و بیم و هراس .
به امید نهادینه شدن عقل و خرد در فرهنگ ما ایرانیها و به امید حذف کامل فرهنگ جهل و خرافی دینی و مذهبی از ایران
مهدی از تهران
اگر به حضور کسانی از آخوند ها در این سایت محتاجید بهتر است از اندیشمندانی مطهری گونه باشند . نه کسی که با سوالی//// . آیا دلتنگی شما برای آن آخوند هتاک از جنس دلتنگی برای رسول کودکی تان نیست . با تمام علاقه ای که به شما دارم قدر تنهایی و شجاعت نویسنده ای چون مزدک را بیشتر می فهمم .
اقای پوریادر خارج از ایران نشستن و از حکومت انتقاد کردن وناسزا گفتن شجاعت نیست شجاعت از ان نوریزاد است که در ایران با حکومتگران در افتاده
افسوس که جناب نوری زاد در فقره ی قبل بسیاری از نکات کلیدی پاسخ من به آنچه ذهن بیمارت پرسید را حذف کرد و همچنین پرسشهای من از تو شبیه آنچه که از سید مرتضی پرسیده بودی، و گر نه الان دیگه باز دوباره اینطوری لوغوز نمیخوندی. حیف.
راستی دلتنگی تو از جنس چیست؟ نکند دلتنگ حوادثی هستی که در آن چهار سال کار در قم و در آن مغازه بر سرت آمد؟ کمی از مستنداتی که بر تو رخ داد بگو و مستندات زندگی خصوصی دیگران را نقل نکن و در امورات شخصی آنها فضولی نکن. از رسول مغازه بگو. از حسادتها، ناکامی ها و نفرتها و کینه هایت برایمان بگو. از عقده هایت بگو؛ ابتدا از خودت شروع کن و در زندگی خصوصی دیگران سرک نکش.
مستند بگو از خودت بگو اگر خیلی شجاعت داری. در آن مغازه چه ها بر تو گذشت؟ و چه مستنداتی بر سرت آمد؟
اندیشمند یعنی چه؟ حداقل این یک واژه را برای ما تعریف کن. بگو ببینم اندیشمندی مطهری گونه یعنی چه؟ بیشتر توضیح بده. مگه پدر همین مطهری آخوند نبوده؟ پس چطور شد که فرزند یک آخوند اندیشمند از آب درآمد؟
اگه میخوای با چند نام مطلب بنویسی، بنویس، ولی مرام و انسانیت و اخلاق را فراموش نکن، نه اینکه ذات حقیقی خودت را با این نام نشان بدی که تنها با بودن سید مرتضی معنا پیدا میکند و دیگر چرندیات روشن فکرانۀ خودت را با نامهای دیگر.
یه راه ساده:
ببین توی این صفحه چند بار نام سید مرتضی آمده و چند بار نام تو؟ متوجه شدی یا بازم توضیح بدم؟
—————
توهین نکنیم دوست گرامی
باشد؟
کنایه های زیر پوستیِ شما از هزار توهین بدتر و کاری تر است.
سپاس که مراعات می فرمایید.
سپاس
جناب نوری زاد درود!
قلم شیوای شما در نگارش سرگذشت خود(و همه ما) یادآور سعیدی سیرجانی بود در شیخ صنعان و سرگذشت به اصطلاح انقلاب! لطفا ما را بی بهره نگذارید و باز هم بنویسید. اما در مورد پایان دیکتاتور(رسول ها) پاراگرافی از مقاله یک هموطن بسیار گویا و وصف حال امروز ماست: آندرئی آمالریک، تاریخدان و دگراندیش روسی، در 1969 مقالهای نوشت تاریخی تحت عنوان “آیا اتحاد شوروی تا 1984 دوام خواهد آورد؟” یکی از استدلالهایِ اصلیِ آمالریک چنین بود: “آگر نرمش فعلی (میراث خروشچف) را، نه به دیده اصلاح و احیاء نظام، که به چشم فرتوتی و ضعفِ مفرط آن بنگریم، نتیجه منطقیاش میشود مرگ نظام”. وی سپس دو پیآمد را برای “مرگ نظام” و “فروپاشی اتحاد شوروی”، اتحادی متشکل از 15 جمهوری مختلف، پیشبینی کرد: یا در پی مرگ نظام، قدرت به عناصر افراطی منتقل شده و “کشور در آنارشی، خشونت و تنفر شدید قومی متلاشی خواهد شد”، یا مرگ نظام مسالمتآمیز بوده و به شکلگیری نوعی “اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع” منتهی خواهد شد. هِلِن کارِر، روسشناس و دبیر مادامالعمر آکادمیِ علوم فرانسه، در تحلیل چگونگیِ فروپاشیِ نظام شوروی میگوید: “بسیار بدتر از فرتوتی و بیماری و ترحیمهایِ رهبران نظام، میانمایگیِ آنها بود. آنچه آنها را بر اریکه قدرت نشانده و نگه داشته بود، نه شناخت و تحصیلاتِ ناچیزشان، نه هوشِ متوسطشان، که تنها و تنها تعلقشان به یک نسل و دغدغه مشترکشان در حفظ امتیازهایِ بهدستآمده بود. پیروپاتالها که به هیچ چیز دیگری جز به حفظ قدرت دلبسته نبودند، نمیتوانستند کشوری پهناور، متکثر و پیچیده مانند اتحاد شوروی را اداره کنند. آنها چارهای جز حفظ شرایط موجود و ایستایی (یا zastoï به روسی) و اجتناب از لرزش و تکان نداشتند.”
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/12/220961.php
با درود . آقای نوری زاد شما از نظر زمان ، خیلی به گذشته و کودکی خود رفته و رسول و زنجیر زدن بر فرق سرتان و لب دو تکه اش را مجدداً یاد آوری نموده اید ولی ایکاش جنابعالی به چند سال قبل برگردید و همان که گفته اید : دوست دارم بازجویم را با زن و بچه اش ببینم و فقط به ایشان و در حضور زن و بچه اش از فحش های ناموسی داده شده اش بگویید . آقای نوری زاد قبل از دیدن آن بازجوی فحاش که دهانش بوی تعفن و لجن و کثافات میداد و میدهد ، به غیر از فحاشی هایش ، برای ما بگویید که در آن چند سال زندانی کردن شما ، بازجوی تان از شما چه میخواستند و چه دوست داشتند که شما برایشان تعریف کنید و آنها هم پیروزمندانه اول از همه شما را گریم کرده به نمایش سیما بیآورند ( که بعد انتخابات 88 و آنکه نظرش به رهبری را نزدیک بود را مانند آن سریال سلطان و شبان ، شبان بدبختی را به سلطانی نشاندند و افراد زیادی را محاکمه و در سیما نشان میدادند) و اعترافاتی را از زبان شما بخورد ملت بدبخت بدهند ! بعد هم همان اعترافات دروغین را به نزد رهبری برده و ایشان را مدتی سرِ کیف بیآورند و مدتی ایشان را شاد کرده باشند و بازجوها هم کیسه زری را از دست مبارک رهبری به خاطر زحمات بازجویی دریافت کنند .
———–
درود مناهی گرامی
درست می گویید. بازجوی اصلی و بازجوی کمکی ام تمام تلاششان این بود که بتوانند با تهدید و ارعاب و کتک و فحش پای مرا بلرزانند و توبه نامه ای و اعترافی از من کاسب شوند. خیلی زود فهمیدند که بقول جوونا: این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست. و بقول آقای احمدی نژاد…… چی؟
با احترام
.
درود
فقه را فقیه مینویسد که دارای منابع مشخصی است ، اختلاف در برداشت از متون میباشد که مذاهب مختلف آفریده وهرازگاه که فرصتی یافته اند شمشیر از نیام کشیده وبجان هم افتاده اند ، امروز دیگر غرب آگاه شده وجنگ کاتولیک و پروتستان و اورتودوکس ندارند ولی ما از دست جنگهای حیدری ،نعمتی ، شیعه و سنی ، رافضی و اشعری ومعتزله و هفت امامی و چهار امامی و زیدی و شیخی هنوز رها نشده ایم ، همه ناملایمات از وقتی آغاز شد که حوای کنجکاو از میوه ممنوعه درخت معرفت خورد وبه آدم هم خورانید واز بهشت به برزخ زمین پرتاب شد ، دراین داستان پندارگونه که همه ادیان ابراهیمی آن را پذیرفته ومبنای ادبیات خویش قرار داده اند وجهان را با این باورزیر چنبره خویش آورده اند وهر توهینی را به زنان در چنته داشته روا کرده اند، هزاران سال میگذرد و کنشت و کلیسا ومسجداین زخم را پیوسته تازه نگهداشته اند ، رهایی ازاین پندار که هیچ مبنای علمی ندارد تا کی گریبانگیر خواهد بود روشن نیست ، گویا برخی از ابنای بشر دوست دارد در رویاهای بی ماخذ زندگی کند تا حقیقتی که پایه علمی دارد ، کار حوا یک پیام آشکارداشته که دینداران نگرفته اند وآن این که اندیشه از زنان سرچشمه گرفته که خوب و بد را دریافته اند ، اگر حوا از میوه درخت معرفت نچیده ونخورده بود آدم هنوز در بهشت با چشمان بسته راه میرفت وتنور شکم را دم به دم میتافت وبا کاردنیا و آنچه در پیرامونش میگذشت کاری نداشت ، همه گرفتاریهای دیروز و امروز زیر سر حواست که سلولهای خاکستری خودرا به کار انداخت تا با چشمان باز بنگرد واندیشه را در ذهن به پرورد ، ولی مردان بجای اندیشیدن شمشیر و گرز و سپر ساختند و بجان هم افتادند که این بجان هم افتادن و خون ریختن در درازای تاریخ تمامی نداشته وندارد ، سرچشمه فقه از همین میوه ممنوعه آغاز میگردد و هفتادودو ملت را بجان هم میاندازد ، پیکار تمام ناشدنی ازآغاز آفرینش تاکنون ، از آنجا که این داستان پندار گونه و عاری از حقیقت است ، همه باورهای ابراهیمی نیز برپایه پندار بناشده که باید یک باز نگری بنیادی شود شاید پسران حوا دست از جنگ بکشند تا آدمیان نفسی در آسایش کشند ، گیتی پورفاضل
———————–
درود بانوی گرامی
آفرینش و چگونگی اش از دیرباز برای بشر یک پرسش بزرگ و بی پاسخ بوده است. هنوز نیست هست و همچنان خواهد بود. در بستری از پرسش های بی پاسخ، فضا برای گمانه زنی ها و فریب ها و انحراف ها فراهم می شود. آفرینش، و چگونگی اش، یک معمای بزرگ هستی است. ادیان ابراهیمی با پرداختن بدین پرسش، و این که: این است و دیگر نیست، فضای خالی ذهن بسیاری از انسانها را قرن های قرن اشغال کردند و می کنند. به گمان من، ایرادی نیز ندارد این گمان یا تئوری چگونگی پیدایش هستی و بشر. چرا؟ چون آنسوتر از ادیان ابراهیمی، دیگر نحله های فکری نیز به همین مقوله پرداخته اند و هر یک ساز خویش می نوازد. ما را چاره ای نیست که: همدیگر را و باور همدیگر را تا زمانی که: مزاحم همدیگر نباشیم، تحمل کنیم و بهمدیگر احترام بگذاریم. در سفری که به خوزستان و شهرهای آن داشتم، این بار در آبادان به ناب ترین و قشنگ ترین فراورده اش برخوردم. و آن، پهلو به پهلو بودن بنای یک کلیسا و مسجد شیعیان و مسجد سنیان بود. این سه، سر به شانه ی همدیگر نهاده بودند گویا. من بارها به آبادان رفته بودم اما هماره چشمم به پالایشگاه و رد پای انگلیسی ها بود. این قشنگی را در آن سفر دیدم و خیلی به دلم نشست.
با احترام
.
سلام جناب نوري زاد
من چندتا كامنت فرستاده ام دوتا شب ويكي صبح درجواب گيتي خانم ،آيانرسيده است؟
——————-
سلام مصلح گرامی
نوشته ای که از شما باشد و در پاسخ به بانو گیتی نوشته شده باشد برای من نیامده.
پوزش
.
درود دوستان
به یاد یاشار سلطانی و افشاگری اش
در کشور آمریکا در سال 1989 قانونی به نام قانون ،،حفاظت از رسواکننده ،،تصویب می شود که از آن زمان تاکنون نیز اجرا می گردد.
براساس این قانون رسوا کننده ( افشا کننده )در پناه قانون قرار می گیرد .این قانون مانع از این می شود که دولت آمریکا بتواند افراد افشاگر را که فسادی را در سیستم حکومتی و دولتی اعم از رشوه و یا اختلاس و یا هر سوء استفاده دیگر راکه دیده اند وبه نحوی افشا کرده اند را از کار اخراج کند یا برای آن مزاحمتی پیش بیاورد. علاوه براین، نکته بسیار جالب آن اینست که پس از رسیدگی قضایی و اثبات فساد و محکوم شدن فرد فاسد ،دولت آمریکا باید به میزان حداقل 15درصد جریمه ای که از فرد فاسد می گیرد را به فرد افشاگر بپردازد.
رییسک رئیس سازمانک بی برنامه و بی بودجه: سال آینده رشد اقتصادی ٧.٧ درصدی، رشد سرمایه گذاری ١٢.٣درصدی، نرخ تورم ٧.٦درصدی و رشد نقدینگی ۱۹ درصدی پیش بینی شده است.
مش قاسم: این یارو دو تا مشکل داره. یکی اینکه اعداد و ارقام حالیش نیست، تقصیر خودشم نیست ها! هیچی حالش نیست. گذاشتنش توی اون سازمانک نه به خاطر عقل و سوادش، نه، بلکه به خاطر اینکه صاف صاف میتونه به شما زل بزنه و دروغ بگه. مشکل دومش اینه که خیال میکنه همه هم مثل خودش اعداد و ارقام حالیشون نیست. آخه بیش از این عقل نداره. مملکتی که دست اینا در طول ۴۰ سال میانگین رشد اقتصادیش ۱/۹ (ک ممیز نه) بوده تازه اون هم با اعداد و ارقامی که خودشون گفتن، یه هویی رشد اقتصادی ٧.۷ درصدی میتونه داشته باشه؟ حاجی، ما نون گندم نخردیم دست مردم که دیدیم. یه مشت شیاد شدن همه کاره این مملکت.
روزگار وحشتناک مردم در ونزوئلا !
بانک مرکزی ونزوئلا اعلام کرد، برای کاستن از مشکلات ناشی از وقوع بالاترین نرخ تورم جهان در این کشور از اواسط ماه دسامبر ۶ اسکناس و ۳ سکه جدید وارد چرخه پولی خواهد کرد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از رویترز، بانک مرکزی ونزوئلا اعلام کرد، برای کاستن از مشکلات ناشی از وقوع بالاترین نرخ تورم جهان در این کشور از اواسط ماه دسامبر 6 اسکناس و 3 سکه جدید وارد چرخه پولی خواهد کرد.
در حال حاضر ارزش برابری درشت ترین اسکناس ونزوئلا در بازار سیاه معادل تنها 2 سنت آمریکاست. این بدان معناست که انجام معاملات به صورت نقدی در ونزوئلا بسیار دشوار شده است.
بولیوار، واحد پول ونزوئلا شدیدترین افت ارزش ماهانه در تاریخ خود را تجربه کرده و ارزش آن در برابر دلار در بازار سیاه از اوایل ماه نوامبر تاکنون 60 درصد کاهش یافته است. ونزوئلا با بحران اقتصادی جدی مواجه است که میلیون ها گرسنه برجای گذاشته و موجب بروز بحران در بخش پزشکی این کشور شده است.
درشت ترین اسکناس جدیدی که قرار است چاپ شود، اسکناس 20 هزار بولیواری خواهد بود که در بازار آزاد کمتر از 5 دلار آمریکا ارزش خواهد داشت. همچنین قرار است اسکناس های 10، 5، 2 و یک هزار و 500 بولیواری و 3 سکه با ارزش های کمتر ضرب شود.
بانک مرکزی ونزوئلا اعلام کرد: «این اقدام سیستم پرداخت ها را کارآمدتر خواهد کرد و موجب تسهیل معاملات تجاری و کاهش هزینه های تولید، جایگزینی و انتقال پول خواهد شد… که به نفع سیستم بانکی، مبادلات تاجری و مردم کشور است.»
در حال حاضر پرداخت صورت حساب رستوران در ونزوئلا به صورت نقدی و بدون استفاده از کارت اعتباری نیازمند داشتن یک گونی پول نقد است. در ماه های اخیر حتی گرفتن پول نقد از خودپردازها نیز با دشواری مواجه شده است.
نیکولاس مادورو، رئیس جمهوری ونزوئلا، عامل وقوع بحران اقتصادی در کشورش را «جنگ اقتصادی» ای می داند که توسط مخالفان داخلی وی و با کمک واشنگتن به راه افتاده است. بر اساس برآورد صندوق بین المللی پول، قیمت ها در ونزوئلا در سال آینده بیش از 2000 درصد افزایش خواهد یافت.
قلبم از خواندن اين نوشته سخت فشرده شد.
“از آمدنِ رسول که نا امید شدم، به داخل رفتم و در را بستم و پیشانی ام را به در چسباندم و بی صدا گریستم. من، شهرِ بی رسول را قبول نداشتم. شهر، بدون رسول، چه بی روح می نمود”
مظلوميت محمد كوچك و دلتنگ شدنش براى رسول و شكنجه هايش يك پديده شناخته شده است كه در روانشناسى به نام “سندرم استكهلم” و يا “wounded attachement” ناميده مى شود. در اين پديده، قربانى، به كسى كه با خشونت و از موضع برتر، او را آزار و شكنجه قرار مى دهد، حق مى دهد، خود را سرزنش مى كند و مستوجب رفتارهاى خشن او مى داند و كم كم او را دوست مى دارد.
همين پديده را در رابطه شكنجه گر/بازجو و زندانى مى بينيم و حتى در برخى موارد، زنِ شكنجه شده عاشق بازجوى خود شده و با وى ازدواج كرده است. اين عشق واقعى نيست و از سر ناچارى و بيچارگى است كه چون در زير سطح خودآگاهى (subconscious) قربانى روى مى دهد، قربانى حتى خود نمى داند كه ريشه احساسش چيست و آن را واقعى تلقى مى كند. “قربانی برای بقا تلاش میكند. در این حالت انگیزه زندگی برای قربانی مهمتر از متنفر بودن از فردی است كه او را در وضعیتی دشوار قرار داده است.”
هيچ كسى را به شجاعت روحى آقاى نوريزاد نديده ام. كسى كه ابايى ندارد از نشان دادن زخمهايش. حتى زخمهاى كودكى كه در هر كس به نوعى و به عمقى، وجود دارد و اگر عميق و مزمن باشد، مى تواند عامل بسيارى از اختلالات روانى بزرگسالى شود.
آقاى نوريزاد چقدر بخت يارتان بود كه رسول ( يك شخصيت سيكوپات) تنها سه ماه در زندگيتان بود. اگر او به شكنجه اش ادامه مى داد آن هم در دوران كودكى كه قدرت قضاوت شكل نگرفته است و كودك خود را در بروز خشونت مقصر مى داند، ممكن بود اثرات روحى جبران ناپذيرى بر شما بگذارد تا هرگز نتوانيد از نقش قربانى خارج شويد.
بايد دانست كه در سندرم استكهلم كسى كه مورد خشونت واقع مى شود و شكنجه گرش را دوست مى دارد بزرگوار و بخشنده نيست بلكه قربانى است و نياز به درمان دارد تا انگيزه ” بخشش” و “دوست داشتن شكنجه گرش” از ناخودآگاهش به سطح خود آگاهش بيايد و از اين بار سنگين عاطفى كه ناخواسته بر دوش مى كشد رهايى يابد.
—————
درود و سپاس بانوی خوب
قلم گوارای شما نیز برای ما بسیار ستودنی و نیوشیدنی است. برای ما بیشتر بنویسید. احساس می کنم حضور سیدمرتضایِ پای کار و مدافعِ ارزش ها و آرمانهای شیعی اش، موتور قلمِ بسیاری از دوستان را روشن می کرد که به هر بهانه ای از نوشته های وی، دست بقلم ببرند و بنویسند. خودم را که به جای سیدمرتضی می گذارم، به وی حق می دهم که سراسیمه و کلافه شود و از گردونه ی مجادلات تلخ و گاه عبوس دوستان گریز کند و عطای ما را به لقایی که نداشتیم لابد ببخشاید. او تنها بود و یک تنه باید پاسخ بسیاری از دوستان را می داد. اما گرمای حضورش و اصرارش حتی بر درستی کشتار سال شصت و هفت، قلم ها را علیه خودش به تکاپو می انداخت. جایش خالی. اما می شود همان گرما را با به چالش کشیدن رخدادهای بختک وار و مبانی فکریِ همین نظام احیاء کرد. بازهم سپاس از نوشته های خواندنی و آموختنی شما خوبان.
با احترام
.
برای ماهیگیری به چند نوع ابزار و وسیله احتیاج است، یک قلاب ماهیگیری خوب ، یک تور برای گرفتن ماهی و یک عدد چوب یا چماق برای ماهی های بزرگ ، زمانی که ماهی از آب بیرون آورده میشود به تکاپو می افتد ضربه ای با چماق برسرش میزنند تا یادش برود در کجا زندگی میکرد، از همه مهمتر به یک طعمه خوب نیاز است ، یک طعمه چاق و چله که ماهی های دریا با خیال راحت آن را بخورند و در دام صیادان بیافتند.
بیشتر این طعمه ها همان کسانی بودند که در سال 57 در خیابانها شعار میدادند و سینه چاک میکردند، امروز که دیگر فهمیده اند رویای خوردن کبابشان به پایان رسیده و خبری از کباب و نان چرب دور و برش نیست و گویا از همان آغاز که بوی کباب می آمد ، خر داغ میکردند برایشان و کباب را دیگران خوردند، خود را دیگرگون کرده و ندای آزادی و فریاد واویلا سرمیدهند و هر از چندگاهی خزعلی وار، روحیه انقلابی خود را بروز می دهند و این و آن را به کفر متهم و به اعدام محکوم می کنند ، و این رویه تنها و تنها یک خلخالی را با اسلحه اش کم دارد تا به تئوری های آنان جامه عمل بپوشاند روز از نو و روزی از نو.
آقایان، اسلامتان را آزمودیم، در کارگاهی که میلیونها فیلم و صدا و کتاب و از همه مهمتر چشم شما را نظاره گر بود.
رویای شما این بار ، واقعیت نخواهد شد، تمام شد دیگر و با به پایان رسیدن فرصت زندگانی یک نسل ، تمام خواهد شد نسلی که با رویایی کودکانه خود را در دستان قاریان طوسی صفت رها کردند و کشور را نابود کردند، آرزوهایتان مرد، وامروز حلوایش را پخش میکنند.
فردا از آن پروزمندان است.
/////
///
جناب نوری زاد.متنتون شاهکار بود.
چرا رئیس قوه مقننه از بی قانونی حمایت یا دفاع ویا ترویج میکند!!؟؟
در جواب محمود صادقی نماینده که از وزیر اقتصاد سئوال میکند بر خلاف اصل 53 قانون که موظف مینماید همه دستگاهها درآمدهای حاصله را به خزانه داری دولت واریز نمایند چرا رئیس قوه قضائیه به حسابهای شخصی خودش واریز میکرده ، ایشان ( محمد جواد (رئیس قانون !!!) برادر صادق لاریچانی ) اظهار میدارند که در ریاست جمهوری و سایر دستگاهها و سازمانهای جمهوری اسلامی نیز حسابهایی مشابه وجود دارند یعنی اصل 53 قانون کشک یعنی چون در دستگاههای دیگر هم آن کار دیگر میکنند به اخوی نباید اعتراض کرد. همین جند وقت پیش بود که در دنیا پیچید که یک وزیر در اطریش به دلیل استفاده شخصی از تلفن برای تماس با همسرش مجبور به استعفا شد و آبرویش هم رفت حال اگر این روال (البته تلفن که قابلی ندارد صدها ملیارد اختلاس را بگیر) در مملکت ما اجرا میشد کی میماند؟
بخش اول
ای مرد سترگ، این نامه را هم می توان در کنار نامه ات خواند.
نه ده ساله بودم که پدرم از روستا به شهر کوچید و مرا به سیاق روستائیان که جز گوسفندداری و کشاورزی نمی دانند، دست کسی سپرد که گله اش را به صحرا برم و چوپانی کنم. شب که به شهر برمی گشتم و از خیابانی به کوچه تا خانه صاحب گله را می پیمودم، بچه ها هجوم می آوردند و گله را از هم می پاشیدند. بچه هایی انگار تخم سگ واقعی. من ده ساله چوب دست بلد، هم هجوم می بردم و ران و دست و انگشت یک یکشان را با چوب نوازش می کردم. گاه جمعی حمله ور می شدند و چوب را می چرخاندم و از لای پای یکی رد می کردم و به دیگری می زدم و دردی می دواندم در دل شان که انگار تا بحال چنین چیزی ندیده بودند. یکی شان زرنگی کرد و گفت بیا جلو و ژست گرفت و من روستایی ناغافل از اینکه در شهر، دست و لگد، جای چوب را گرفته، وقتی چیزی در دستش ندیدم، خجالت کشیدم چوب حوالتش کنم. چوب را به پشتم بردم و همینکه نزدیک شدم با یک مشت، مرا پهن زمین کرد.به تدریج آموختم که آنچه لزوما سلاح شهر است، همانی نیست که سلاح روستاست.
باری پدر نگذاشت درس بخوانم تا سیزده سالگی و من در این چند سال هیچ تعرضی بچه شهری را بی پاسخ نمی گذاشتم اما هیچ وقت هم به شهری توهین نمی کردم. شهری وحشی، اگر تخم سگ بازی در می آورد من هم وحشی می شدم در زدن او با سلاح خودم. اگر لبخند می زد دوست او می شدم. تازه در سیزده سالگی بود که با فشار مادرم، توانستم از دست پدر فرار کنم به مدرسه ای که عاشق اش بودم. مدرسه ای که تنها تفاوت من با بچه شهری بود. بچه شهری سلاحی داشت من هم سلاحی داشتم و من گاهی از او می خوردم و گاهی او از من، اما مدرسه مال او بود. دیدن کیف و کلاه و کتاب بچه ها، دیوانه ام می کرد-نه از حسادت بل از عشق به چیزی که انگار از جنس سلاح و جنگ نیست. سال اول به نهضت سواد آموزی رفتم و اول و دوم را در یک نصف سال خواندم و آنقدر برای معلمان تعجب آور بود که اجازه دادند بروم پنجم ابتدایی. بعد از ثلت دوم(بجای ترم، ثلت مد بود) نزدیک های بهمن ما وارد پنجم شدم و دو ماه نگذشت که از همه زدم جلو.بچه ای عاشق کتاب و کیف و کلاه مدرسه و عاشق کلمه و خواندن از همه بچه شهری ها جلو می زد. اول و دوم راهنمایی را در یک سال خواندم و و سوم راهنمایی و اول دبیرستان را هم در یک سال و با نمرات خوب و عالی.
گاه پدرم مدرسه می آمد به شکایت که این بچه باید تابستان برود کار کند که مدیر مدرسه به او می گفت کاش این بچه، بچه ی من بود. از قضا بچه او در مدرسه، بچه زرنگی بود و البته چون بچه خوشگل بود، بچه شیطونها اذیتش می کردند ولی من از او زرنگ تر(زرنگ تر یعنی درس خوان تر. دارم اصطلاحات زمان خودمان را به کار می برم برای یادآوری کسانی که این کلمات در خاطرشان هست. دارم از آخرهای دهه شصت حرف می زنم.) بودم اما او مودبتر و آرام تر از من بود. من از او ادب آموختم او هم از من کوشایی آموخت. می گفت چکار می کنی که درسها به راحتی حفظت می شه؟ می گفتم چون تازگی داره برام و از هفت سالگی به کتاب و خودکار فکر کرده ام، پیش از حرف زدن معلم، انگار بیشتر حرفها و مطالب کتاب در ذهنم جا گرفته است. می گفتم چکار می کنی که اینقدر مودب و آرام هستی؟ می گفت از بس پدر و مادر و بچه های دوست و آشنا و شهر، با من آرام حرف زده اند، من هم با آنها همانجوری حرف زده ام پس آرام و مودب شده ام. تنبلی یا هر چیز دیگر سبب شد، در دوره دبیرستان کمتر درس بخواند و گاه کم می آورد. یادم هست که در یکی از سالهای دبیرستان، ورقه های امتحان را عوض کردیم اما نه با بالا آوردن ورقه چون بازرس مراقب می دید. تنها راهش این بود که من پشت سر او بنشینم یا او و او تنها با ورقه بازی کند و من ورقه ام را زود پر کنم و بدهم به او-با دستخط متفاوتی- و او ورقه خالی اش را بدهد به من و این دومی در واقع مال من بود. بعضی سوال های ورقه او را پر نمی کردم و بهش گفتم دلم نمی خواهد اندازه من نمره بگیری. او معمولا شانزده می گرفت و من نوزده یا بیست. یکبار برعکس شد چون او قبلش نام خودش را روی ورقه نوشته بود و من هم. باری این دوستی بعدها تمام شد زیرا او به تدریج در بچه های بد منطقه محو شد و من در حوزه علمیه و خدا محو شدم.
حس خدا در نسل سوخته ما به وسیله معلمانی که چهار روز جبهه می رفتند، بیدار شد و زندگی بسیاری را به بدبختی کشاند. خدادردی مرا گرفت و رهایم نکرد. به حرف هیچ کس اعتماد نداشتم. در کمتر از دو ماه سه جز قرآن را حفظ کردم اما معانی آن را چکار کنم؟ از هر کس می پرسیدم، جواب های ناپخته می داد و از آتش درون یک نوجوان یا تازه جوان اطلاعی نداشت. آتش می گرفتم و گاه روزه ام را بخاطر شکی که در دلم آتش به پا می کرد، می شکستم. قسم خوردم به راهی بروم که به یقین برسم. کسی نبود مرا حذر و هشدار دهد که زندگی حرفه ای در پیش گیر و دل به این نابکاری های روان نداشته باش. این درست زمانی بود که معلمان سرم شرط می بستند که یا دکتر درجه یکی می شوی یا مهندس فلانی و یا.. هر کدام شان به رشته های فنی و تجربی و ریاضی حوالتم می داد اما من در دوم دبیرستان دیگر هیچ راهی برای سرسری گذشتن از خدا نداشتم و با اینکه کتاب های عربی و دینی بسیاری را در تنهایی و در کتابخانه شهر، نوشیده بودم ولی همه چیز برایم مبهم بود و باید می رفتم به سراغ خود خدا درحوزه علمیه. سرازیر شدم به حوزه علمیه برای چنگ زدن به موهای خدا و لمس کردن تن زیبای او. دلم نمی خواست با واسطه و از دور او را ببینم. وقتی نزدیک شدم، به تدریج دیدم آنچه را که به نام خداست چیست. دروس حوزه را تا پایان سطوح در پنج سال تمام کردم و اما هنوز به خودم اطمینان نداشتم و فکر می کردم شاید خطا می کنم.
بخش دوم
به تدریج خدا پس نشست-بطرزی ناخودآگاه و در موازات آنچه می خواندم و می فهمیدم. دریافتم که فهمیدن، با پس نشستن او رابطه ای دارد.خدایی که از دوران راهنمایی و دبیرستان مرا در خود فرو برده بود، کم کم پس می رفت بدون آنکه من حتی بخواهم. در این چالش دزدکی آمدن و پا پس کشیدن، گاه به او نگاه می کردم و گاه او به من. عین پرفسور جان نش ریاضیدان روان گسیخته معروف شده بودم-در فیلم ذهن زیبا..خدایی که در من نشسسته بود، روانم را از هم پاشیده بود و به تدریج که داشتم بیدار می شدم از این حس، گاه به سراغم می آمد و مرا محو خودش می کرد ولی بعد همه چیز با ذهنی که بیدار شده بود، حل می شد. باری رفتم به خواندن فلسفه به این انگیزه که هنوز کافی نیست برای تصمیم گرفتن در باره خدا. وقتی فلسفه خواندم و برای دلم بسیار با حرفهای فیلسوفان و سپس دیگر متفکران کلنجار رفتم، دیدم و فهمیدم آنچه که روانم را آرام کرد و دلم را به جایی بند کرد. ( فیلم ذهن زیبا با نام A Beautiful Mind)) با کارگردانی ران هاوارد، بسیار دیدنی است و جالب این است که من در شکل شباهتهایی به راسل کرو بازیگر نقش پرفسور نش دارم! با همان چهره عادی و تقریبا سرد و چشمانی که تیزی نگاه شان خبر از ناگواری درونی می دهد. بهترین فیلمی است که در عمرم دیده ام. فیلمی به این عمق و درام روان کاوانه ندیده ام. البته زیاد فیلم بین نیستم ولی این فیلما چون با روانم هماهنگ است، بسیار پسندیده ام. شگفتا خدا در من عین همین چیزهایی بود که جان نش می دید. اول تمام وجودم را فراگرفت و بعد به وسیله ذهنی بیدار شده، کم کم فاصله گرفت و من توانستم فاصله ام را با او حفظ کنم و سپس دریابیم که چطور مراقب او باشم که در همان فاصله مشخص بماند!. در نهایت تا حدودی به آرامشی که هر روان دنبال می کند، رسیدم –به وسیله فلسفه).
این درست مصادف بود با حادثه ای که تمام زندگی ام را زیر تاثیر خود می گرفت-با اخراج. تنها مجوز این حرکت را کار خود خدا می دانم! چون من در خواندن کتاب و سوال کردن او را دنبال می کردم و او لابد می خواست خودش را از دست من نجات دهد!. خدا از من، به وسیله ذهن بیدارشده، پا پس کشید و نمی خواست دنبالش کنم. دریافتم از ماجرا این شد که خدا نمایندگانی دارد و کنار آمدن با آنها سبب شده که ما کمی زندگی و امکانات بخور و نمیر داشته باشیم والا بو ببرند که چیز دیگری در ذهن ما می گذرد، صلاح را در این می بینند ، از گرسنگی بمیریم. پس رزق خدا را در صورتی می توان به بنده داد که او مطیع باشد و شکرگزار والا باید بمیرد. پس خدا از یک سو از من پا پس کشید و من هم از همه نمایندگانش. دراینجا هیچ دلتنگی وجود ندارد نه آنها نسبت به من یک لاقبا و نه من به آنها.
باری من با بچه شهری کنار آمدم و دیدم هم او به من نیاز دارد و هم من به او. دیدم او از جنس من است و من از جنس او اما با نمایندگان خدا چگونه می توان کنار آمد؟ هیچ راهی وجود ندارد جز آزادی درونی. هیچ وقت نمی توانم دلتنگ کسی باشم که نماینده خدایی است که برای من سمبل شر است.اگر شما دلتنگ شکنجه گر هستید؛ شکنجه گری که برای خدا شکنجه می کند و نماینده ی ولی خداست، باکی نیست و در هر مسئله شخصی، ما حق دخالت نداریم، اما من هیچ وقت دل تنگ نمایندگان حق تعالی نخواهم بود. شما دلتنگ رسولی بودید که از جنس شما و نیازمند شما بود(از اول تا وقتی که با عصایش راهنمایی می خواست)، اما کسانی که نیازمند ما نیستند و نماینده خدایند، تنها حسنشان گسیختن روان ماست!. دلتنگ اینان شدن، به این معناست که بهتر بود متخصصان،پرفسور جان نش را در همان وضع روانی اش رها می کردند! دلتنگی شما را نسبت به رسول می فهمم و ولی نسبت به آنان که به نام خدا قدرت می گیرند و شکنجه می دهند نمی فهمم و هیچ وقت هم نخواهم فهمید.
باسلام .
به یادجمله نیچه افتادم که میگوید اگرمردم به سلاح علم ودانش مجهز شونددیگر جایی برای روحانی وخاخام وکشیش و…نخواهد بود .به قول جناب نوریزاد مردم برای سوالهای بی پاسخ خودبه یک چیزموهوم دل خوش می دارند وفکر می کنندپاسخ راپیدا کردند.چون آسانترین راه تقلید است
علی جان نمره یک عزیز
بادورد فراوان به شما ودگر یاران
فرموده اید مدت ها دنبال خدا می گشتی وبا فرمایشات درون دینی هر لحظه خود را دور تر می دیدید .بسیار درست است . د ر دین موسا باید دنبال کشتی گیری خبره که نمیتواند جلو یک خم گرفتن حریف را بگیرد و بعد سه شبانه روز بالو دادن یک خمش خاک و ضربه فنی میشود.ببخشید که نمیدانم در چه وزنی کشتی میگرفته گمان میبرم اگر وزن موسا را در متون بیابی حدود وزن خدایت را هم پیدا می کنی.در اسلام هم دنبال یک موجود بسیار کم حافظه وبسیار بسیار مکار وبی سیاست بگرد
که بسیار اهل پز دادن وبسیار بسیار از تعریف وتمجید کیفور می شود.از داد وستد تقریبا هیچ نمی داند.در همه کاری حتی هم خوابگی پستچی اش (پیام برش) دخالت می کند .چنان کلاهی سرش میرود که بیش تر از نام خود ش درپیام های فرستاده شده نام نامه رسان وقبیله وحتی فامیل های بد اخم نامه بر در پیام گنجانده می شودو در نهایت شریک دو دانگ از پیام او وچهار دانگ باقی سهم نامه بر می شود.تاریخ نمی داند وزمانیکه در کعبه بتهای زیادی نگهداری میشوند پرندگان بمب انداز می فرستد تا با پیل هایی که روزانه دویست لیتر اب احتیاج دارند واز افریقا برای حمله به بت خانه امده اند(لابد برای هرپیل سدتا قاطر ابکش لازم بوده) مبارزه کنند اما بعد که چندین بار ادم ها با خاک یکسانش می کنند;همان کعبه راهیچ کاری نمی کند.شناسه بیشتر این خدا را اگر خواستید در نامه بعدی می گویم. اگر هم زیاد عجله داری دستان یک یدالله را با چشمان عین الله وروح روح الله وووو را در هم امیخته خوب بهم بزنید به مقصود خواهید رسید البته اگر خدایتان بخواهد.خدا نگهدار خدا جوی عزیز
چی بگم بیکس عزیز جز اینکه بگم مطلقا جملات مرا نخواندی و از آنچه دارد و ندارد، سخن نگفتی. اگر بگویم نفهمیدی، اِسناد چیزی به شماست که منصفانه نیست بل قرائن نشان می دهد که نخواندی و تنها کلمه ی «خدا» تو را به «خداجو» رساند و «عزیز»ی هم به آن افزودی تا کِرمی از جانت را فرو نشانی. اینکه یک دانش آموز 16 ساله عاشق و شیدای خدا شود چیز نامرسومی نیست، مهم بعد از این شیدایی اولیه است که ظاهرا مفادش را یا نگرفتی یا نخواندی. باید بگویم با اسف که نسل من نسل سرسری خوانان است. یک لحظه هم فکر نکنی که کسی که عمری در این ماثورات به سر برده، ممکن است، اینهایی را که نوشتی، خوانده و شنیده باشد.
دوست گرامی این مطالب شما مطالبی طنز گونه و عاری از حقیقت است که یا ناشی از قلت معرفت شما به متون دینی است، اگر خودتان تولید کننده آن هستید ،و یا ناشی از غرض ورزی شما نسبت به ادیان است و بی آنکه خود آگاه به درستی یا نادرستی آنها باشید آنها را از سایت ها یا کتابهای افرادی که دین ستیز هستند مقلدانه کپی می کنید ،و تنها اکتفاء به کلی گوئی هم می کنید ،و کلی گوئی تبلیغاتی البته امر سهلی است ،باید اگر قدرت تحلیل وجود دارد کلیات را یکی یکی بطور مجزا طرح و توضیح داد.مثلا مساله کشتی گرفتن خدا با یعقوب که در تورات های تحریف شده آمده ،یکی از مبانی نادرست شما در تحلیل خدای ادیان یعنی خدای جهانیان است ،در حالیکه واضح است که خدای متعال نه جسم است و نه جسمانی ،و نه محدود و نه فراز و فرودی دارد ،اینها افسانه هایی است که بعد در بازسازی های با فاصله از تورات اصلی نوشته شده است ،و شما در باب معرفت الله و توحید صمدی قرآنی چیزهایی می یابید که ساحت ذات ذوالجلال را از این افسانه ها و پندارهای خام منزه می داند :الله الصمد ،الله نور السموات والارض ،هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ،و هو معکم اینما کنتم ،هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله ،و نحن اقرب الیکم من حبل الورید ،و ..دهها آیه در معرفت ذات و صفات ذاتی که بالاتر از وهم و پندارهای امثال من و تو است ،کجایید شما؟
من آماده گفتگو با شما در توضیح این آیات هستم ،و همینطور در خصوص کلیات کودکانه ای که در توصیف خالق هستی ارائه می کنید ،شما اگر مرد بحث هستید آنها را بطور جزئی مطرح و توضیح دهید تا برایتان روشن کنم که در اشتباه هستید و اینکه :ان الانسان لکفور …
آقای نوری زاد عزیز
فرض کنید ، در یکی از کوچه های شهر قم، از آن کوچه های تنگ وباریک و پیچ و در خم قدیمی که محل عبور تنها یک الاغ بود،، در یک اتاق کوچک اجبارا زندگی می کنید .نه زبان و نه رسوم مردم آنجا را می شناسید ونه حتی یک آشنایی را.
در میان کوچه پس کوچه های نا آشنا نانی که برای فروش و ارتزاق خانواده ی تبیعدیدتان در دست دارید هر بار توسط همان قلدران محله با هیکل ظریف و نحیف ۱۲ ساله اتان خورد وخمیر می شود، و با هر ضربه و تف و فحش بر بدن، کلمه ی نجس و سگ و مجوس را یاد می گیرید. (گوشه ای از داستان زندگی پدربزرگم)
درود بر شرفت
درود یاران جان
عجب است که حقیر سراپا تقصیر با ای کیو نسبتن ناپلیونی قوانین جدیدی در علومی که بویی نبرده ام کشف می کنم .تمامی کشور هایی که زحمت لنگ بستن به کمر مجسمه های تاریخی را بخود داده اند یا رسم میز شامشان را بهم زده اند تا شاید مقامات ما خوششان بیاید وباخرید ایجاد شغل برای مردم ان مرز بوم ایجاد شود وایضن روسایی که باعیال چادر پوش به ایران سفر کرده اندهمه به تیر غیب گرفتار شده خود وحزبشان تا اطلاع ثانوی از دید مردم می افتند.اضافه کنید کسانی را که سعه صدر زیاد دارند و بی ادبی قایق نشینان را زیر سبیلی رد می کنند.بازم بفرمایید ما در جهان تاثیر گذار نیستیم.
سلام برنوري زادوناظران فرهيخته
سلام براين خاطراتت كه چه عالي نوشته ايدانصافا شماقصه نويس ماهروهنرمند هستيد اماسياستمدارماهرنيستيد دين شناس وآئين شناس هم نيستيدودين خودت اسلام راهم درسن 63سالگي هنوزخوب نشناخته ايدولذاهَي غورمي زنيد،جامعه شناسي تان هم خيلي ضعيف است.
اماصبروحوصله وستمستيزي تان خوب است وتحمل ستمتان هم ازاين داستان رسول وزنجيركوبيدنش هم خوب بوده است،عفووبخششتان هم عالي است ؛قدرت تحرك وتكاپووكاوش وقلمزني تان هم ستودني است هم سايت وتلگرام واينستاگرامتان ومصاحبه هايتان نشان ازكوشش وجوشش وتحرك بي نظير شمادارد.
امادرپست قبلي-بانام -ميم-س- نوشتم كه راه شماوهمراهان دين ستيزتان ،البته نه همه ناظران وكامنتگذاران محترم وفرهيخته وديندار،باراه علماي رباني وازجمله حاج شيخ احمدمنتظري -دامت تاييداتهم- درمبارزه جورحاكم وافشاگري مظالم تفاوت عميق هست. افشاگرمظالم وجور حاكم فقط شما نيستيداماافشاگري شماها آميخته بادين ستيزي است وفحاشي به ملايان وعلماي رباني است،واين روش درجامعه مامسلمانان خريداري نداردزيرامطمئن نيستندكه ازاين ظلم ها رهاشدندبه چه حكومت ظالم ديگري گرفتارآيند.
اينكه دادازعدالت اسلامي وعدل علي وارمي زد ،چنين شد ؛واي به حكومت ديگراني كه هيچ نمي شناسيم كه كدام ديكتاتوربرمسندآينده قدرت بنشيند.
ولذامابه مبارزه شماهااعتمادنداريم ونيازي هم بكمك شماهانداريم.
اماجناب مهرداد كه دلش براي مادوسيد حوزوي تنگ شده است وماراسفارش به حمايت ازحاج شيخ احمدمنتظري نموده اند؛ نيازي به سفارش ايشان نيست حقيقت پرستان وحقگويان جنود مجنده الهي هستندومتحدوحقجو وعدالتخواه ومتنفرازظلم ظالمان وهويتشان هستند- الارواح جنودمجنده- وحكم دادگاه ويژه درحق ايشان ظالمانه بوده است وهمچنين حكم سال 67كه اعتراض استادمان را برانگيخت وهمان اعتراض موجب جدائي ايشان ازامام خميني- قدس سره- وازدست دادن رياستش شد،وبرخي به استادمان گفته بودندچندماهي دندان برجگربگذاروساكت باش بعداشما هرطوري كه نظرت هست رفتاركن،درجواب گفته بودبلكه من فردامردم چرابراين ظلم ساكت بمانم.
البته ميدانيدكه جوهم پرآشوب بود ومقارن باحمله مرصادبودكه خوف آن مي رفت كه منافقين كشوررا بگيرند. حالا اين دليل كشتارآنان مي شوديانمي شود ؟جوابگو خودامام خميني هستنددردادگاه خداوندي اگرفتواي كشتارازايشان باشد.
واما فرارمن وجناب آقاسيدمرتضي- هركجا هست خدايانگهدارش باش- ازاين سايت بخاطرفحاشي هاي دين ستيزان بودوهرزه گوئي وهرزه نويسان وايرادهاي بني اسرائيلي خودمهردادورفقايش ازكتاب هاي علي دشتي وشفاوديگرمنحرفان دراينجا علم مي كردند وبه جوابهاي مستدل ومحققانه آقاسيدمرتضي كه واقعا اسلام شناس ومحقق وپژوهشگروارسته ايست ازنظرمن؛قانع نشده وقبول نمي كرديد وحتي به تمسخرمي گرفتيد ومتلك هاي نابجا وناجوانمردانه حواله ايشان ويابنده مي كرديد.بالاخره همه انسانيم وداراي احساس وعواطف. وبالاترازاينها ناجوانمردانه به ماتهمت امنيتي مي زديد كه يعني ماگماشته واجير حكومت هستيم دراينجا.
اماخداشاهدوگواه هست مابراي رفع شبهات شبه گران به اسلام وتشيع دراينجاقلم مي زديم ووقت مي گذاشتيم بقول آقاي نوري زادفرض براين كنيد كه به كفرستان رفته ايدبراي تبليغ دين.ماهم براين مبنادراينجامي نوشتيم.
اما برخي ها قياس مدرس شهيدرابانلسن ماندلا ووو …كرده بودند كه من نبودم وبلكه مصلح آبادي اراكي بودندوقياس بحق هم بودوبرخي براين قياس ايرادداشتند ايرادشان ناصواب بود. وخودمن ايرادي كه به مصلح آبادي اراكي داشتم اپيدمي ترس برهمگان بود. گفتم چنين نيست.
درخاتمه برهمگان سلام دارم وانتظارمان اينست كه نوري زاد فحش فحاشان وبي ادبان راكنترل نمايد من قول مي دهم كه دراينجابنويسيم وباآقاسيدمرتضي هم مكاتباتي داشته ام تا چه برنظرش آيد. والسلام وبااحترام
مصلح
—————
درود مصلح گرامی
شما برای ما بنویسید و آقا سیدمرتضی را به ما باز گردانید، من هم قول می دهم بیش از پیش مراقب باشم. شما دو بزرگوار نیز به پرسش ها و نقد دوستان با ارامش و مدارا و لبخند پاسخ بدهید.
سپاس
.
ظاهرا این تنها نظری از جناب مصلح بوده که بی هیچ قید و شرطی با آن موافقم. برداشتم از سخن و لب کلام او این است که«فحاشی کردن به دین و دینداران بد است» از بیخ و بن با این نظر موافقم. چون فحاشی نه اثرگذار است و نه حل کننده مشکل و نه نیاز به هنر خاصی دارد. تنها کمی عقده لازم دارد. پس چگونه نظرمان را در باره خدا و نبی و امام و ولی فقیه و طلاب بگوییم؟ با هر چیزی که توهین و تحقیر و کنایه در آن نباشد. خب برخی گفته های منتسب به خدا، نبی، امام، مجتهد و روحانی نقل شده که بسیار نادرست و خنده دارند؛ پس چه واکنشی غیر از مسخره کردن نشان دهیم؟ این گفته ها را با گفته های خنده دارتر نمی توان محکوم کرد زیرا بی اثر است و کار بی اثر کردن، خلاف رویه معمول بشر در مکالمه و حرف زدن است. تنها با طنزی فاخترتر و محتوایی اثربخشتر می توان نقد کرد و زیرسوال برد. بگذارید مثالی بزنم. لایب نیتس فیلسوف عقل گرای معروف نظریه ای دارد که با نام«این جهان بهترین جهان ممکن است» شناخته می شود. حال طنزپردازان و نویسندگان زمان او که این جمله را بسی خنده دار و مضحک دیده اند چه واکنشی نشان دهند؟ نویسنده زبردستی چون ولتر در اثرش، کاندید، در واکنش به این بهترین جهان ممکن،نه تنها لایب نیتس که همه فیلسوفان را به باد تمسخر گرفت و حرفش و اثرش در تاریخ ماند چون آنقدر هنرمندانه کلمات و جملات و گفتگوها را درست سامان داد و کنار هم نشاند که اثر کرد و در دل نسل ها ماند. با اینکه گفته های او در این اثر تماما مسخره کردن فیلسوفان بزرگ است اما خواندنش، منزجر کننده نیست. طنز خوب، نمایشنامه خوب، رمان خوب می ماند. ولتر فکر می کرد در جهانی پر از رنج و شر که در دسترس ماست، آدم باید مشنگ باشدکه آن را بهترین جهان ممکن توصیف کند. به نظر او این تملق گویی مضحک، شایسته تمسخر است.
حرف دیگر این است که ما حق داریم در باره خدا، نبی، امام نظرمان را بگوییم و توضیح دهیم و هیچ نیازی به تخصص هم نیست. زیرا خدا و نبی و امام باورهایی هستند که فرد یا دارد یا ندارد. این سهم هر فرد است که باور کند یا باور نکند پس حق دارد در باره این باور یا عدم باورش حرف بزند.بنابرین باورها تخصصی نیستند و هر کس حق دارد بگوید باورش چیست و خدا را چگونه می بیند یا نمی بیند. نباید کسی از کودکانه بودن سوال ها بترسد. سوال کردن و از باور یا عدم باور خود حرف زدن، مقتضای آزادی و اختیاری است که علی الظاهر مسلمانان هم در نظر پذیرفته اند گرچه در عمل هیچ گاه پایبند آن نبوده اند. اما بحث در باره توحید، نبوت و امامت البته که نیاز به تخصص دارد مثل بحث در باره فلسفه و علوم اجتماعی و مثل بحث در باره علوم تجربی و هر مبحثی که بطور منظم و روشمند سامان یافته و حاوی مدعیات، استدلال ها و اصل های پایه ای است، نیازمند تخصص است. رعایت هر کدام از این چیزها، موجب اثرگذاری سخن ما می شود والا اثر معکوس خواهد داشت.
چه خوب که جناب سیدمرتضی و مصلح می خواهند از باورهای خود دفاع کنند. یک بار دوستانه به هر دو گفتم دفاع کردن، اصولی دارد والا مطلقا در هیچ کس اثر نمی بخشد. با تاکید می گویم در هیچ کس. از آنجا که قصد شما این است که ثابت کنید حق با عقاید شماست و معتقدید آنچه در قرآن و سنت است همیشه درست است، پس هرگونه کنایه زدن، تحقیر کردن و خود را جای خدا گذاشتن، و خداوار به افراد نگاه کردن، نقض غرض است. فردی که توهین بشنود مطلقا حق به شما نمی دهد ولو که تمام استدلال های شما درست باشد. به سید مرتضی گفتم با اینکه شما مجتهد هستید، اما به نظرم نمی توان در دفاع کردن از دین و دینداری به رویه قرآن و امامان در لعن و نفرین استناد کرد چون زمانه فرق می کند و افراد آن زمانه،الان نیستند و افراد الان همان افراد آن زمانه ی دور، نیستند. ( نباید عین قرآن کریم، هر فردی با هر خصوصیتی را حیوان، کر و کور، صدایشان را مثل عرعر خر توصیف کرد. طبق مبانی خودتان نمی توانید بگویید ما کلام قرآن را می گوییم چون شما خدا نیستید. به عبارت دیگر حق تقلید از خدایتان را ندارید در خر توصیف کردن دیگران. والا شنونده خیلی راحت در می یابد که اهانت کردن تان بخاطر کمبود استدلال است و به علاوه بسیار بیشتر از شما اهانت و فحاشی به خود و خدایتان می زند.) بنابرین اگر توانستید دستکم در ده کامنت، به کسی کنایه و تهمت و فحاشی نکنید، آن گاه می توان پذیرفت که حق دارید که از کنایه زدن و تحقیر کردن دیگران ناراحت باشید. اینکه گفتید توهین نباشد کاملا حق با شماست. می گویم برای عملیاتی کردن این سخن می بایست تا مدتی خود به آن پایبند بود. آنگاه به تدریج خواننده به شما گرایش می یابد و دستکم چون از کلام شما آزار ندیده، رنجشی در او ایجاد نمی شود. این جمله که«بالاخره همه انسانيم و داراي احساس و عواطف» می تواند پایه یک فلسفه اخلاق قرار بگیرد و اینقدر درست است که از نویسنده محترمش تقاضا می کند دستکم تا ده کامنت بعدی، نقضش نکند. تاکنون که اینگونه نبوده و تحت عنوان حق داریم مقابله به مثل کنیم، هر کامنت توهین آمیزی را با توهین و تحقیر پاسخ داده اند امیدوارم به این دقت کنند که آنکه حرف خدا را می زند نه می تواند به جای خدا بنشیند و نه می تواند عین دشمن خدا، حرف بزند. به عبارت دیگر مدافع خدا، خدا نیست پس کلام او را نمی تواند در مقابله با دشمن و مخالف تکرار کند و به کلام دشمن خدا هم نمی تواند استناد کند چون کلام او مخدوش است. یعنی در مواجهه با دشمنان خدا، نه می تواند به جلد خدا برود در سخن گفتن و نه به جلد دشمن خدا. آیا ممکن است ده کامنت را بر پایه این اصل از طرف مدافعان خدا و حق ببینیم؟. مدافع خدا معمولا فراموش می کند که اصول اخلاقی استثنا بردار نیستند و الا دیگر اصل نبودند.
—————-
درود علی گرامی
چه نوشته ی چالش برانگیز و نمکین و خردمندانه و منصفانه ای.
سپاس از شما و دیگر دوستانی که وقتِ گرانمایه و بی بازگشت خود را صرفِ فهمیدن ما می کنید.
سپاس
سپاس
.
بنام خدا
و با سلام به دوست ارجمند جناب نوریزاد و دوست گرانمایه و سید مکرم مصلح عزیز و جناب علی1 گرامی و همه دوستان حتی پوریا
خوب بنده با توجه به لطف و مکاتباتی که دوست عزیزم آقا مصلح گرامی داشتند و لطف و دعوت دوستانه و قول به التزام مدیریت گرامی سایت به مراقبت بیشتر در مورد عنصر اهانت و تحقیر که در کلام برخی (تاکید می کنم در کلام برخی) از کامنت نویسان وجود داشته است ،انگیزه برای نوشتن و ابراز نظر در مسائل پیدا کردم و با توجه به کسالتی که اکنون با من است بنا داشتم مدتی بعد اقدام بنوشتن کنم اما برخی نکات آمده در نوشته دوست گرامی علی1 مرا بر آن داشت که همین کامنت را نقطه آغاز نوشتن قرار دهم ،البته در این مدت بنده فقط از نوشتن خودداری کردم اما همه نوشته های دوستان و نوشته های جناب نوریزاد را می دیدم آنچنانکه در اینترنت در دیگر سایت های سیاسی و غیر سیاسی مطالعه دارم ،بقول یکی از دوستان رصد می کردم! مگر رصد کردن و مطالعه و آموختن امر ممنوعی است؟ همه در نت مطلب رصد می کنند و شبانه روز در حال شکار و رصد معرفتی هستند،این لازمه آزادی تفکر و اندیشهو ترقی است،حال ممکن است کسی بانگیزه های گوناگون از جمله آزردگی ،خود را از نوشتن منع کند ،این تعبیر منع از نوشتن مرا بیاد تعبیری از دوست جوانمردی بنام سابقا بینهایت و لاحقا آنارشیست انداخت که علیرغم تفاوت موضع عقیدتی با من روی انگیزه های انسانی اخلاقی و جوانمردی در آن اصطکاکی که رخ داد و سبب آزردگی بنده شد از من دفاع انسانی کرد و در نهایت خود را از نوشتن منع کرد مادامی که سید مرتضی ننویسد ،از این دوست انسان و جوانمرد تمنا دارم آنچنانکه بنده تصمیم بنوشتن گرفتم ایشان هم به هر اسم و عنوان که لازم می داند نوشتن خویش را استمرار بخشند.
اما در مورد نوشته دوستمان علی1 ابتدا بشوخی می گویم علی! تو در همه چیز متمایزی ،از جمله در هواخواهی و نصیحت کردن ،گویا نصیحت کردن علی هم باید همراه با نوعی شانتاژ و خود حق پنداری باشد،البته ریشه آن چیزی است که خود علی فرهیخته بارها اذعان داشته است :تنفر از مطلق آخوند! حتی سید مرتضی و مصلح! مانعی نیست مرا تسلطی بر نهاد درونی ما و حوزه نفسانیاتی مانند تنفر و محبت نیست ،اما در عین حال از نصایح شما استقبال می کنم و فقط می گویم :آری دفاع از عقیده و باور اصولی دارد ،لکن این اصول را شما نیستید که تعیین می کنید ،این اصول در علم اخلاق و روش های نقد و علوم انسانی تعریف و تعیین می شوند،قبلا بارها عرض شد که بنای کار بر تحقیر و فحاشی نباشد ،اما از همه اطراف گفتگو ،اینکه آزادی بیان مستمسکی باشد برای همه گونه تحقیر و توهین و فحش در اسلوب های گوناگون طنز و غیر طنز ،در عین حال آن طرفی که در اقلیت مطلقی در فضائی خاص هست فقط نقش چماق خور را بازی کند بنظر شما این هم از اصول نقد و بررسی و مناقشه است؟ بقول مزدک علیه السلام مسلما نه!
شما در این چند جمله نصیحت آمیز کوبنده و بقول آقای نوریزد چالشی ،حتی اشاره به برخی آیات قرآنی کردید که هم قابل توضیحند ،البته من و ما و شما همه مخلوق خداییم و هیچکس حقی ندارد تکوینا یا تشریعا خود را جای خدا فرض کند ،لکن تبیین و توضیح کتاب و سنت مورد باور و استماع نقد و مناقشه، بمفهوم جانشینی و نیابت از خدا نیست ،خدا هم هر دگر اندیش و منتقدی را خر و کر و لال تعبیر نکرده است ،آن تعبیرات تعبیراتی باصطلاح قضیه فی وقایع بوده است برابر ابولهب ها و ابو جهل هایی که حظ آنان از دگر اندیشی آن بود که شکمبه گوسپند بر سر عموزاده خود و فرستاده خدا بکشند ،یا برای جلوگیری از روشنگری موحدانه او نسبت به چوب و سنگ هایی که خدایان جهان معرفی می شدند ،به او وعده ثروت و مال و زن و غیر ذالک می دادند که همان اوان بعثت فرمود :اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرا دهند دست از وظیفه الهی دعوت موحدانه بر نخواهم داشت،آن تعبیرات ناظر به آن چنان انسانها بوده است که البته ممکن التکرار هم هستند اما چرا ما به تعبیرات اصالی قرآن عنایت نکنیم :که عموم انسانها را مخاطب قرار می دهد و آنان را خردمندان و صاحبان لب و خرد خطاب می کند که دهها و صدها آیه در این زمینه هست؟بگذریم.
تحدی فرمودید که ما نتوانستیم در ده کامنت پیاپی از تحقیر و توهین امساک کنیم،چنین است آیا؟ کجا بنای ما بر توهین ابتدایی به ایراد و نقد بوده است ،حکایت این اواخر را که از درب و دیوار این سایت توهین و ریشخندهای هدفمند بانحاء و اسامی گوناگون می بارید را بگذارید ،و خود را بجای ما بگذارید ،اما شما را ارجاع می دهم به نوشته های آغازین ما در این سایت (آن نوشته حمایت آمیز جناب نوریزاد از فردی بنام پورشجری که انگیزه نوشته نخستین من در این سایت بود) آن نوشته را تا دو سال و حتی تا این اواخر بازخوانی کنید ،بنای من بر توهین به هیچ مخالف و دگر اندیشی نبود،نوشته های ناشناس ها و آشناس ها و اسامی تکراری و غیر تکراری را هم ببینید ،چطور تحدی شما فقط شامل حال متدینان است؟
از این گذشته ،مگر خود جنابعالی تاکنون عامل به چنین تحدی و ملاکی بوده اید؟! می شود ده نوشته متسلسل از علی1 یافت که فارغ از نیش و تحقیر متقابل باشد؟ در همین جدالی که اخیرا با کامنت گذاری بنام مهمان داشتید شما بطور متسلسل با او بدون نیش و تحقیر گفتگو کردید؟ بنابر این شما لطف کنید :
اولا :هیچگاه حق بجانب و فرادستانه کسی یا کسانی را نصیحت نکنید و بوادی فلسفه اخلاق اینگونه پای نگذارید.
ثانیا:پیش از اقدام بنصیحت دیگران تلاش کنید خود عالم عامل بعلم خویش باشید ،در عین حال از نصیحت دوستانه و لحن آرام شما سپاسگزارم.
—————–
درود و سلام جناب سیدمرتضای گرامی
حضور شما را در خانه ی خودتان پاس می دارم و خیر مقدم می گویم. امید که این حضور به تبادل اندیشه – از نوع فهیمانه اش – مدد برساند. بهر روی، به خانه ی خویش خوش آمدید.
سپاس
سپاس
.
خوش آمدید سیدمرتضی. من غلط بکنم که کسی را نصیحت کنم. نصیحت نکردم.جمله ام این بود«دفاع کردن اصولی دارد» اما مگر فایده ای دارد که من منکر مفاد نصحیت گونه این جمله که سید مرتضی بیرون کشیده است، بشوم؟ پس یک راست می روم سر اصل مطلب و خودم را له و لورده می کنم. اینگونه: غلط کردم که چنین نوشتم چون دفاع کردن هیچ اصولی ندارد.
سلام بر علی آقا
من هم غلط کنم اگر در صدد “له و لورده” کردن شما یا امثال شما باشم یا دنبال محدود کردن آزادی شما در اینجا یا هرجا ،جمله نصیحت آمیز مورد نظر این بود که :”پس هرگونه کنایه زدن، تحقیر کردن و خود را جای خدا گذاشتن، و خداوار به افراد نگاه کردن، نقض غرض است. فردی که توهین بشنود مطلقا حق به شما نمی دهد ولو که تمام استدلال های شما درست باشد”. که آن تحدی را هم بدنبال داشت ،نه آن جمله خبری گزارشی .
در هر صورت از لطف و خوش آمد شما تشکر می کنم و امیدوارم که همه بتوانیم به آن تحدی ده تائی مورد نظر شما جامه عمل بپوشانیم از گوینده تا شنونده.
سید گرامی استدلال های معتقدین به ادیان معمولا با مبنا قرار دادن اعتقادات خودشان محک می زنند ودرستی و نادرستی موضوعات را اینگونه ارزیابی می کنند در صورتی که مبنای استدلال باید حقوق برابر وبدون تعارض اجتمائی آحاد جامعه باشد هر آنچه با این معیار مطابقت داشت قابل قبول است در غیر این صورت غیر قابل پذیرش خواهد بود
جناب سید مرتضی
سلام
باور کنید که از بازگشت شما خوشحال شدم .
سپاس از شما برای یاد کردن از من. همانطور که گفتید من و شما در مورد دین و مذهب و سیاست و … 180 درجه اختلاف عقیده داریم ولی هر دو انسان هستیم و هر دو دارای قدرت ادراک و تشخیص خوب و بد؛ آن خوب و بدی که در تمام دنیا خوب و بد است و مختص به ایران نیست. آنچه موجب برآشفته شدن من شد نه نوشته های فردی بیمار بنام پوریا خطاب به شما بلکه واکنش دیگران بود که بارها دم از انسانیت و اخلاق میزدند. همچنین ادامۀ این روند از طرف جناب نوری زاد و حمایت ضمنی او از این جریان سازی، مرا برآن داشت که بنام انسانیت و اخلاق از شما دفاع کنم.
نیاز به خواهش کردن از من نبود، شما امر بفرمایید. همانطور که گفتم فقط پس از اینکه شما دوباره بنویسید من هم خواهم نوشت و همینکار را هم خواهم کرد.
امّا، هنوز من از جناب نوری زاد دلخورم و هنوز معتقدم حرکت ایشان عمدی بود و به همین دلیل دیگر مطلبی نه خطاب به ایشان خواهم نوشت و نه نوشته های ایشان را نقد خواهم کرد، خوشبختانه ایشان هیچ نیازی به توجه و نقد من ندارند؛ این من بودم که نیاز به این ارتباط داشتم که با توجه به موارد پیش آمده در گذشته، بهتر میدانم که از این نیاز چشم پوشی کنم.
———–
از من مرنجید دوست گرامی
من ناگزیرم توهین ها را حذف کنم.
مشتاقم این وظیفه ی اخلاقی مرا با من همراهی کنید.
سپاس
سلام بر دوست جوانمرد
یکی از اوصاف نیک استاد فقیه و بزرگوار ما مرحوم آیت الله العظمی منتظری قدس سره ،داشتن روح گذشت و اغماض از خطای دیگران بود ،بنده در مدت ده یازده سالی که پیوسته در درس خارج فقه ایشان حضور داشتم مکرر در مکرر ،این تعبیر عرفی اشاره کننده به روحیه گذشت و عفو و اغماض را از ایشان در مقام نصیحت شنیدم که :بر گذشته ها صلوات ،ایشان هم خود واجد این روحیه بود و عامل به آن ،هم شاگردان و عموم مردم را به آن دعوت می کرد ،با اینکه سالها سیل تهمت و افتراء و توهین نثار ایشان می شد ،خم به ابرو نمی آورد و تنها آنچه را که حق می دانست و می فهمید بعنوان تکلیف شرعی بیان می کرد ،و هنوز آهنگ زیبا و نمکین لهجه زیبای اصفهانی او در سامعه من طنین انداز است که این حدیث پیامبر را می خواند که :کل انسان خطاء (بتشدید روی طاء) و خیر الخطائین التوابون ،یعنی نوع بشر ممکن الخطا هستند ،لکن بهترین خطاکاران (نزد خدا) آنانند که از خطای خویش باز می گردند.
حال بنده هم بعنوان یک دوست بتاسی از آن بزرگوار بشما عرض می کنم در مورد پوریا بر گذشته ها صلوات ،آن سوال اگر سوال واقعی بود و انگیزه تحقیر و کنایه در آن وجود نداشت ،همین جا در پاسخ او عرض می کنم :خیر هیچ روحانی و هیچ غیر روحانی از ناموس خویش به عنوان و اصطلاح فقهی روایی “مدخوله” تعبیر نمی کند ،و پوریا اشتباه می کند ،عنوان “مدخوله” در فقه اسلامی اعم از تشیع و تسنن اشاره دارد به زنی که با شوهر همخوابی داشته است که این همخوابی در فقه موضوع احکامی در ابوابی مثل “طلاق” یا “نکاح” یا “حدود” و نظائر آن است ،مثلا زنی که مصداق عنوان مدخوله باشد در باب عده نگهداشتن بعد از طلاق حکمی دارد ،و اگر مدخوله نباشد حکمی دیگر دارد ،و در باب لزوم تادیه مهریه کامل از سوی شوهر حکمی دارد ،و در باب اجراء حدود در کتاب الحدود هم حکمی دیگر ،و چیزهایی از این قبیل این فروعات که در فقه تبیین شده است ،بنابر این اگر پوریای ما چیزی بگوشش خورده باشد که مثلا دو یا چند طلبه در اثناء گفتگو و مباحثه مثلا این تعبیر را بکار می برند و با هم بحث می کنند ،این در فضای بحث های فقهی و حکمی بوده است نه اینکه روحانی یا غیر روحانی بیاید در غیر مورد بحث علمی از حلیله خود چنین تعبیری کند ،بنابر این وجود چنین قرائنی نشان آن بود که سوال سائل سوال بصورت استفهام حقیقی بقصد فهم مطلب نبود وگرنه صورت سوال می توانست این باشد که “فلانی اصطلاح و تعبیر “مدخوله” در فقه اسلامی به چه مفهومی اشاره می کند؟ نه آنکه سائل بگوید :فلانی (که روحانی هستی) چرا روحانیون به زنان خویش می گویند مدخوله؟ و همین قرائن سبب این شد که من و شمای جوانمرد از او و از جناب نوریزاد نیز گلایه مند باشیم که چطور تیزی توهین و تحقیر در این جمله را مورد انکار قرار دادند ،در عین حال به تبع از استاد مرحوم می گویم :بر گذشته ها صلوات ،و اضافه می کنم شما هم در مورد پوریا بگویید :بر گذشته ها صلوات ،و به نوشته های خوب و محتوائی گذشته خود استمرار بخشید و با مدیریت سایت نیز قهر نکنید و ایشان را هم خطاب کنید و نقد.
بنظرم نصیحت کافیست جناب آنارشیست،الان است که علی آقا این زیر بنویسد :هر نوشته ای که صورت نصیحت دارد مزخرف است!
ببخشید
جناب مصلح وعلی یک
درود برشما یاران نیک
چرا کسی بقول شما در علومی دیگر مثل حساب هندسه و.. هیچ شکی بخود راه نمی دهد.چون سه هزار سال پیش با استدلالی درست بیان شده اند وفارغ از گوینده خود از خویش دفاع میکنند.اگر اقلیدس به اعتبار دانش یا ابرویش دربین مردم حرفی میزد (دانشجویان تا حال بشما غلطی را صحیح نگفته ام پس بپذیرید که….)بلافاصله عده ای او را مجنون می پنداشتند ومسخره می کردند. شمایی که بخود اجازه داده که بر بدن کودک نقش خود را حک کنید(ختنه) ومسلمانش نامیده وهرچه خواسته اید در مخش ریخته اید .اگر هم سوالی داشت متهم به ارتداد می شد.به مخالفتان کوچکترین رحمی نمیکردیدحتی در محضر دادگاه سلاخی میشد ومیشوند.چه توقعی دارید.ایا هنوز جواب مستدلی به همان منحرفان(علی دشتی شفا کسروی جدیدن هم دباغ
)داده اید؟.دوست بزرگوارم شما هم همان کار سلاخی مخالفان را انجام می دهید اما کمی ملایم تر وبه روز تر .جوابم بدترین فحش ها باشد بهتر است از قال فلانی است.اول بیاموزید مخالف ادعا ی شما لزومن منحرف نیست بل به احتمال بالا شما //// .تا بعد
دوست محترم شما چرا با خلط مبحث ، بصورت تبلیغاتی ،مسائل و مقولات مختلف را بهم می آمیزید؟ جزم از سنخ مسائل ریاضی چه ارتباطی به احکام تعبدی مثل ختنه دارد؟! شما مسائل ایدئولوژیک یا عملی برخاسته از بنیادهای برهانی عقیدتی را با قضایای ریاضی و جزمیات ریاضی و هندسی خلط نکنید ،خود شما اگر مثلا در مقام تبیین گزاره های اخلاقی یا در مقام تبیین و توضیح مصالح و مفاسد امور عملی باشید همیشه گزاره های خود را موجه به جهت جزم ریاضی یا هندسی می کنید؟ سعی کنید مقولات گوناگون معرفتی و عملی را از هم تفکیک کنید و در هر مقوله روش تحقیق و استنباط خاص آنرا اعمال کنید ،درد شما چیست؟ خدا ناباورید یا خدا باور؟ و اگر خداباورید استناد شما در نفی ادیان به چیست؟ دین که عبارت از ختنه نیست که شما با سفسطه یک مقوله عملی ناشی از تعبد دینی را با گزاره ها و جزم های هندسی مخلوط می کنید ،لطفا سوای از تبلیغات دین ستیزانه کالای به بازار معرفت عرضه کنید که شما را مضحکه اهل معرفت نکند.
سید مرتضای دلبندم علی جان یکم دوسد درودم را بپذیرید.
کمینه حقیر سرا پا تقصیر تمامی نامهربانی هایتان رابا جان میپذیرم اما سفسطه جزم های هندسه را وارد علوم دیگر را نه چپرا که جان کلام خود ببوید نه عطار بگوید بود.هندسه با همان منطقی پیش میرود که علوم دیگر. مفاسد ومصالح خودم را باشناخت بیشتر که همان منطق استفاده شده هندسه است پیش میبرم نه با اوراد وجادو جنبل.اگر شما خدایتان گناهان را با مثقال میسنجد و اگر نور سماوات والارض است(لطفن ایهام وایجاز و..بکارنبرید که نمیبرد)اولی نشانه بی دانشی ودومی هم نوعی تشعشع که چراغ قوه هم دارد.ومنشور تجزیه اش می کند.سید سید های واجب العزت چیزکی که لابد علم هم نیست داریم با نام روانشناسی متن که برمبنای همین سید قبل ازنامتان را درخواست احترام و وخود برتربینی بیدلیل که ادعایی غیر قابل اثبات است میداند.من مضحکه (بدان میبالم) چون دانته با کمدی الهی یاجمالزاذه با صحرای محشرش جان کلامم که با رندی از ان در گذشتید این بود که(((((چرا به منحرفان بقول شما دشتی کسروی وسروش دباغ وغیره بجز سلاخی وفحش (این فحش بهترین نشانه خلع سلاح شدنتان است)جوابی ندادید ونمی دهید.))))))وچرا بفارسی این خود گویی وخود ثابت فرض کنیدتان را بمردم انتقال نمی دهید مثلا خدا توپر است بسیار سنگین بی وزن است نور است وضد تاریکی نیست (لازم می شود تاریکی خدای دیگر داشته باشد.)جابر است وعادل است همه چیز است وهیچ چیز نیست
تا کی میتوانید هم خدای لامککان داشته باشید وهم شب نشینی بنده ای با قاطر برقی با اورا. درحالیکه در هر موزه با استخوانها وفسیلهای جمع اوری شده واثبات جهش در کروموزم ها که مبنای پزشکی فعلی است هر روزه استفاده کنید که دلایل کاملن هندسی گونه از ابطال افسانه ادم وحوا ست را هم قبول کنید.دست کم حاضر به شجاعت ورو در رو بحث با دیگرانید قابل احترام است.میدانم خوب میدانید موضوع ختنه در مبحث قبلی ازکجا می دانستید کودک مسلمان یا یهودی خواهد شد وچرا بخود این اجازه را دادید است .با همان استدلال هندسی مگر از خدا که برای مناطق پر از عصب مثل چشم و
همان محل ختنه پلکی گذاشته بیشتر می دانید(خدا خودش گفته ادعای شماست وطنز واقعی) ایا هرگز فکر نمی کنید این همه که در کتاب های گذشتگان درموردقدرت جنسی وزیادکردنش ناله کرده اید مثل کسی است که پلک چشم ببردوازتاری وضعف دیدن که علتش دست زدن به عنبیه ویا مالش زیر پوش به جای بسیار حساس بدن وکم شدن حسش است باشد.اگر نه پس شما خدا تر از خدایید.چه مخلوق وی را بهینه سازید پس کما کان بخود سخت ببالید. الاحفر سفسطه گر مضحکه اهل علم(اگر عالم خروجی حوزه است) تبلیغاتگر دین ستیز و….شاد باشید ومهربان یاران جانی.
بیکس گرامی
من قبل از ورود در بحث محتوائی در باره چیزهایی که ذهن شما بهر دلیل با آن خو کرده است یک مشکل اساسی در فهم عبارات غیر ویرایش شده و گاه مغلوط و بی و سر و ته (ناراحت نشوید مقصود از بی سر و ته این است که گاه اصلا مبتدای جمله شما مشخص نیست ،یا خبر مبتدای شما قابل دریافت نیست)حضرتعالی دارم که عبارت ها را در هم می آمیزید و فهم عبارت را مشکل می کنید چیزی شبیه به نثر های زمان قاجار یا حتی قبل از آن ،بغایت صعب المنال و دیر یاب ،حدس هم می زنم که فرد مسنی هستید وگرنه ادبیات نسل جدید این دهه ها اینگونه نیست ،شما اگر طالب بحث محتوائی در معارف دینی هستید یا شبهه دارید لطف کنید الفاظ عبارات خود را از این حجاب ثقالت و دیر یابی نجات دهید که در عصر ما اصلا اینگونه نثر ها در فضاهای عمومی و کانال ها و اینترنت خیلی خریداری ندارد یعنی کسی حوصله این پیچ و خم ها را ندارد ،پس فارسی را سلیس بنویسید.
مطالب شما هم گاه عقلا تحمیلی است مثلا بمن تحمیل می کنید که اگر بخواهم چگونگی نور سماوات و ارض بودن خالق هستی را تبیین کنم باید حتما آنگونه که شما می فهمید بگویم این نور یعنی همین نورهای حسی که حرکت اجزاء ریز در خلا و غیر خلا است که سرعتی معادل 300 هزار کیلومتر در ثانیه دارد ،بنابر این پس من باید ملتزم شود خدا نور حسی اسمانها و زمین است! ما در بحث ها به این می گوییم مکابره و تحمیل پیش فرض ،اینگونه بحث نکنید .
یا صمد و پر بودن خدای متعال آیا همان مفهوم ذهنی عامیانه نزد شما باید مفروض بحث باشد و نمی شود تصویر دیگری داشت چرا؟ اجمالا اگر با مفاهیم فلسفی انسی داشته باشید خدا صمد است یعنی هستی بحت و بسیط و غیر خالی از کمالات است که از این هستی اطلاقی کمالات و اوصاف او انتزاع می شوند ،صمد یعنی آن هستی بی کرانه ای که همه هستی ها را فرا گیر است.این بحث تفصیلها دارد که گمانم ذهن شما تاب آنها را ندارد ،ضمنا تاریکی عدم ملکه نور است یعنی تاریکی فقدان نور حسی است ؛اینها چه کار دارد با واقعیت هستی که در مرتبه اعلای وجود همه مراتب و مظاهر وجود به آن قائمند؟ مباحث را خلط نکنید.
اشاره شما بمعراج است ،قاطر برقی در کار نبوده ،درروایات تعبیر براق شده است از مرکبی که واقعیت مصداقی آن معلوم ما نیست ،خدا نیز البته لا مکان است زیرا فوق جسم و جسمانیات است و جسم و عالم ماده با آن عظمت خیره کننده مصنوع و مخلوق آن ذات متعالیست ،و اخیره و تنزل مراتب عالیه وجود است .در مورد سیر و معراج جسمانی یا روحانی یا کلیهما و اینکه آیا در خواب بوده است یا بیداری اقوال مختلفی است ،قدر مسلم اینکه قرآن در سوره اسراء و نجم فرمود :سبحان الذی اسری بعبده لیلا….یعنی منزه است خدایی که شبانه بنده اش را سیر داد، در انتها فرمود :لنریه من آیاتنا ،یعنی غایت معراج جسمانی یا روحانی یا سیر شبانه رویائی ،این بود که آیات بزرگ الهی را که از دیگران مخفی است به او بنماید ،نه آنکه خدای لامکان اینجا نبود و آنجا بود و پیامبر با براق رفت آنجا دیدار خدا ! اینها اذهان عامیانه و کودکانه ناشی از عدم انس به معارف قرآنی و حکمی است.
در مورد ختنه! ختنه یک حکم شرعی متوجه به والدین مسلمان است ،این نه آسیب زننده به آزادی تفکر فرزند ختنه شده پس از بلوغ است و نه ضرری متوجه او می کند! پوستی را کندند! این چکار بعقیده دارد! ضمنا اگر خیلی متوغل در علوم حسی و روز هستید رجوع کنید به تحقیقات علمی جدید که مساله ختنه را مورد تایید علمی بهداشتی قرار داده اند.
زیاده عرضی نیست ،دوست جانی (منسوب به جان) شما سید مرتضی
فراموش کردم بگویم عنوان سیادت نیز عنوانی شرعی است که منتزع از انتساب به خاندان رسالت است و موضوع برخی احکام ،و این عنوان ربطی به برتری جویی یا چیزهایی که شما گفتید ندارد.
من بکسی منحرف نمی گویم اما در بحث های نظری و ایدئولوژیک هیچکس مطلق نیست چرا شما تصور می کنید سروش و شبستری و دیگران قابل نقد نیستند یا مطالب آنها پاسخ داده نشده است؟
دوست محترم شما چرا با خلط مبحث ، بصورت تبلیغاتی ،مسائل و مقولات مختلف را بهم می آمیزید؟ جزم از سنخ مسائل ریاضی چه ارتباطی به احکام تعبدی مثل ختنه دارد؟! شما مسائل ایدئولوژیک یا عملی برخاسته از بنیادهای برهانی عقیدتی را با قضایای ریاضی و جزمیات ریاضی و هندسی خلط نکنید ،خود شما اگر مثلا در مقام تبیین گزاره های اخلاقی یا در مقام تبیین و توضیح مصالح و مفاسد امور عملی باشید همیشه گزاره های خود را موجه به جهت جزم ریاضی یا هندسی می کنید؟ سعی کنید مقولات گوناگون معرفتی و عملی را از هم تفکیک کنید و در هر مقوله روش تحقیق و استنباط خاص آنرا اعمال کنید ،درد شما چیست؟ خدا ناباورید یا خدا باور؟ و اگر خداباورید استناد شما در نفی ادیان به چیست؟ دین که عبارت از ختنه نیست که شما با سفسطه یک مقوله عملی ناشی از تعبد دینی را با گزاره ها و جزم های هندسی مخلوط می کنید ،لطفا سوای از تبلیغات دین ستیزانه کالایی به بازار معرفت عرضه کنید که شما را مضحکه اهل معرفت نکند.
پوزش از تکرار که ناشی از اختلال در زمان ارسال بود ،از مدیریت سایت درخواست می شود اگر میسور هست فقط یکی از دو نوشته درج شود
سلام علي 1جان
ماكي خودرابجاي خداگذاشته ايم؟ وامرونهي فرموده ايم؟
آيابه كامنت هاي اولي وآخري خودتان نگاه مي كنيد يافراموش كرده كه چگونه نيش مي زديد؟ ازكامنتهايتان كه خطاب بمن است بياورم اينجابگذارم؟
خيلي خودراتبرئه نكنيد سخنان نيشدارتان هنوزازيادم نرفته است وشمارا هم همانندمزدك بي اعتناشدم.
آياخودتان به اصول اخلاقي مباحثه ومناظره پايبندهستيد؟
اينهامهم نيست اماشماچگونه دروس سطوح حوزه رادرپنج سال خوانديدوفلسفه هم خوانديد ولي نتوانستيدبابرهان اصالت وجود بخدابرسيدوبرايتان برهاني شودوچگونه بابرهان نظم آشنا نشديدويانتوانستيد هضم كنيد؟
وحرف ولترراپسنديدكه چنين گفته است:
“ولتر فکر می کرد در جهانی پر از رنج و شر که در دسترس ماست، آدم باید مشنگ باشدکه آن را بهترین جهان ممکن توصیف کند. به نظر او این تملق گویی مضحک، شایسته تمسخر است.”
آياشماهم اين نظرولترراراقبول داريد؟
آيابرهان نظم آنسلم ولايب نيتس كه ناظمي را براين جهان ثابت مي كند حرف مشنگ است؟
آيااين جهان نظام احسن نيست؟
چيزي كه داراي وجوداست خيراست وكمالات آن خيري ديگر،وهرخيري نيزامري وجودي است؛اماعدم وشرچنين نيستندبلكه عدم اعم ازشراست نه مساوي آن واماهر امرعدمي شرنخواهدبودبلكه شرعدم خاص است وآن عدم ملكه ازموضوع قابل ومستعدمي باشد.وچون خيروشرنقيض يكديگرنيستندبلكه عدم وملكه مقابل آن مي باشند،بنابراين خيروشرهمسان وجودوعدم كه نقيض همديگرندنخواهدبود.
خيروشربلحاظ هدف وپايان كارمطرح مي شوندولي نافع وضاربلحاظ راهوحين انجام كارمطرح هستند؛ يعني چيزي كه دررسيدن به هدف ونيل به آن تأثيرداردنافع مي باشدوچيزي كه مانع رسيدن به هدف است ضارمي باشد.
مفهوم خيرتنهادرامروجودي انتزاع مي شود؛يعني چيزي كه داراي وجوداست ياكمالات وجودكه هم آن وجودبرايش خيراستوهم كمالات آن وجود؛ونيزازلحاظ سنجش وقتي آن وجودياكمالات وجودياورابه علتي كه به اووجودداديابه معلولي كه ازاووجودمي بابدمي سنجيم،يعني باسنجش فلسفي نه علمي ،سنخيت وپيوندعلي ومعلولي كه همان ملائمت تكويني وسازگاري عيني خواهدبودروشن مي شود؛اينكه درخيربودن اصل وجودواينكه هستي منشأهمه خيرهااست،ترديدي نيست.بطوري كه خيربودن وجودراحكما،بديهي تلقي نموده اند{ايضاح المقاصد،ص19}
واين خيرعين هستي واقعي است كه درحكمت نظري مطرح است،نه يك امراعتباري كه درحكمت عملي طرح مي شود.
پس هروجودي خيراست همچنانكه هرخيري نيزوجودي خواهدبوديعني آنچه خيرحقيقي وخيرذاتي است نه عدمي؛چه اينكه هرچيزوجودحقيقي داردازآن جهت كه وجوداست خيرمي باشدونه هرگزيك امرعدمي خيراست ونه يك امروجودي شرخواهدبود.
پس هرآنچه درهستي وكائنات هست خيراست.
بله. از کامنت هایی که به شما نوشتم باید عذر بخواهم. خطا کردم.
مصلح گرامی
بله. از کامنت هایی که به شما نوشتم باید عذر بخواهم. خطا کردم.
در باره جهان خیر و نظم می توانیم در مباحثات بحث کنیم. نه موافق نیستم جهان نظم احسن دارد. اصلا جهان نظم ندارد که احسن باشد یا نباشد و بعلاوه آنکه از عالی ترین نظم باخبر نیست چگونه می تواند از احسن ترین آن یعنی همین جهان فعلی سخن بگوید؟ تنها از یک راه:باور داشته باشی که قادر مطلقی همه چیز را اداره می کند. دراین صورت، همه چیز را به زور مفهوم سازی حل می کنیم. حکما خیر بودن وجود را بدیهی تلقی کرده اند؟ کدام حکما؟ همان حکمایی که فکر می کنند قادر مطلقی همه چیز را اداره می کند. وقتی این حکما ازاین ذهنیت بیایند بیرون، آنگاه می توان با آنها گفتگو کرد که آیا جهان کنونی خیر دارد و اگر دارد آیا بیشترین خیر است و چگونه؟ همه چیز را به تاریک خانه کلمه «وجود» بردن که حلال مشکلات نیست.
این جناب مصلح هم کتاب عدل الهی مطهری را جلوش گذاشته و طوطی وار می گوید هر انچه در هستی و کاینات است خیراست. من حرفی در این ندارم ولی شما که بدین معتقدید چرا به ابو جهل و ابو لهب دشنام می دهید. این اشراری که از انها می گویید از جهانی دگرند؟
شما روزی که مردم را با فریب به خود می خوانید انها را خلیفه خدا می نامید و بعد که برای حفظ منافع و مطامع خود انهارا چون بردگان به کار می گیرید هیچ و پوچ می دانید و اگر سر به فرمان شما ننهند مرتد و یاغی و مفید و شریر.
بساطی که شما گسترانیده اید و از ان دفاع می کنید همانست که از فراعنه مصر به ارث برده اید. این نظام برای حفظ قدرت و منافع قدرتمندان و حکم رانان طراحی شده و مردم در ان صغیر، برده، بنده، و سربازند. حتی به سربازی که جانش را برای تامین منافع شما کف دست گذاشته می گویید تو هیچی و هر چه هست اوست (یعنی حاکم و فرمانروا). اگر تیر هم به سمت دشمن بیندازی و او را به نفع ما از پا در اوری باز تو نکرده ای و ما کرده ایم. مصلح جان. اگر توانستی با دیده خرد بر نوشته های خود بنگری چیزی غیر از این نخواهی یافت.
مگر رهبری تجلی ربوبیت الهی نیست؟ این تجلی یعنی چه؟ چه فرقی با تثلیث مسیحیان یا با انا الهکم المسجون بهای الله دارد؟ واین خدای شما چه فرقی با فرعون به اسمان رفته؟
پس اورول بیخودی از زندان و شکنجه ها و نهایت احساس عشق به زندان بانها و شکنجه کننده هایش ننوشته بود….
من مانده ام، این غربی ها چه هوش و استعدادی دارند که من پخمه و کم هوش و کم خرد و آیکیوی پایین
وقتی از اوایل جوانی بدنبال جواب این سوالات به فکر تغییر رشته و مطالعه رشته های جدید افتادم
همه جا در این آب و خاک، در را برویم بستند، همین مردمانی که شما به نیکی از آنها اسم میبری.
اما انها در جنگ و گرفتاری و فقر و فاقه چنان استعدادهایی می پرورانند، که در جوانیشان، خشت آیینه شده پیری مرا صاحبند!؟
عیبش همه گفتی هنرش نیز بگوی
وی جفت جفت کار بسامان رساندی چه:
مرحوم فیدلیتی کاسترو را چنان غضبی از امپریالیست سرمایه دار بودی که مردم خویش به فقر وفاقه در انداختی و اندک قوتی
به گدایی ودم جنبانی از امپریالیست شرق بستاندی.این عیبش که دجمن دجمن مدام گفتی ومردم خویش بذلت کشاندی
راجفتی حماقت باشد.جفت هنر مرداندن خود ومنع بنای مقبره ونوه را برمقبره داری گماشتن و هیچ معبری بنام وی نکردن را
عظیم هنری از وی است چه هیچ شوفر تاکسی فریاد نزند ته فیدل فلان مبلغ.
آیتالله موحدیکرمانی، رئیس ستاد امربهمعروف و نهیازمنکر: این سؤال برایمان پیش آمده است که در این موبایلها چه میگذرد و مردم چه میبینند؟
جواب: حضرت آیت الله العظمی در این موبایلها هیچ چیزی نمیگذرد جز از آنچه در جامعه حقیقی دستپخت شما می گذرد. مردم شاید در موبایلها عکسهای ناجور ببینند یا قرارهای غیرشرعی بگذارند یا به همسرانشان خیانت کنند اما فراموش نفرمایید در جامعه حقیقی صد بدتر از اینها دارد اتفاق می افتند و شما حضرات آیت الله دم بر نمی اورید. مثلا برای بنده سوال است که شما که محتوای موبایلهای مرد م برایتان سوال است چرا جزو آن گروه نماینده های مجلس نصفه شب سوار ون ها نشدید و از پایین شهر دیدن نکردید تا به قول یکی از نماینده ها ببینیند در بعضی خانه ها تا نصفه شب باز است و در آنها رفت و امد می شود و معلوم می شود که خانه فساد است؟؟ مثلا شما چرا با دیدن بچه های کار نمی پرسی در شهر چه خبر است و این چه وضعش است؟! یا مثلا نمی پرسی در بانکها چه خبر است که هر روز خبر دستگیری و انفصال خدمت مدیر یکی از بانکها منتشر می گردد! یا مثلا چرا نمی پرسی در بیت چه خبر است که اسم یک قاری متجاوز را پنج سال پوشیده نگه داشتند و نه تنها او را مجازات نکردند بلکه در مراسم افتتاحیه مجلس هم از وی استفاده نموده و در برنامه های اموزشی تلویزیون از وی استفاده نمودند! راستش نیت حضرتعالی از طرح این سوال که در موبایلها چه خبر است خیر نیست و احیانا بهانه ای برای فیلترینگ تلگرام و غیره می باشد. موبایل و فضای مجازی هر جقدر هم خطرناگ باشد یک خوبی دارد و ان اینست که دیگر به امسال شما اجازه نمی دهد هر چیزی دلتان می خواهد بگویید و اب هم از اب تکان نخورد. گاهی بد نیست برای این مردم درجه ای از شعور هم قائل بشوید.
*” سکسی ” ترین کشور دنیا کجاست؟*
آیا سکسی ترین کشور دنیا لزوما عریان ترین کشور دنیاست ؟
آیا سکسی ترین کشور دنیا جایی ست که آزادترین روابط بین دختر و پسر ها و زن و مردها وجود دارد؟
بطور یقین باید گفت که جواب هیچکدام از سوالات بالا مثبت نیست!
سکسی ترین کشور دنیا جایی ست که مردمانش سکسی ترین افکار دنیا را در ذهن های خود دارند.
جایی ست که مهم ترین دستورات دینی و حکومتی آنها دستورات سکسی باشد.
جایی ست که به محض دیدن یک زن و دختر تنها، انواع و اقسام نقشه های شیطانی به اذهان افراد متبادر می گردد.
جایی ست که چشم های پیر و جوان دهها لایه پوشش چادر و مانتو و … را درمی نوردد برای صید نیم نگاهی گذرا به بالای زانویی و یا برجستگی سینه ای و حرکت و جنبش اندامی در زیر لایه های متعدد پارچه ها !
آنجاست که مهم ترین دغدغه نوجوانان و دانشجویانش جنس دیگرست!
آنجا که رابطه جنسی زن و مرد به جای عشق و کمال و عواطف انسانی بر صدر می نشیند و زن خوبتر آن است که بالای کوهان شتر نیز خود را تسلیم بباید و هر آن دم که مردش او را طلب کند!
آنجا که عطر و سخن و صدای پاشنه زنانش، مردان بی ظرفیتش را به آتش می کشاند.
آنجا که لبخندی گذرا و سلام و علیکی یعنی مجوز هر دست اندازی و تهمت و حدیثی و …
آنجا که تکه موی دخترکی زیبا شعله های غیرت مردان کفن پوشش را به آسمان می کشاند و دریغ از جنبشی مورچه وار از تن فروشی تن فروشان بی شمارش..!
یک زوج جوان خطبه عقدشان را به جای عربی خطبه را به سبک کورش بزرگ خواندند
تفاوت متن عقد ایران باستان با عقد اسلامی
خطبه عقد ایران باستان
داماد میگه :
#به نام نامی یزدان
تو را من برگزیدم از میان ِ این همه خوبان
برای زیستن با تو میان ِ این گواهان
بر لب آرم این سخن با تو
وفادار تو خواهم بود
در هر لحظه هر جا
پذیرا می شوی آیا؟#
عروس در جواب میگه:
#پذیرا می شوم مهر تو را از جان
هم اکنون باز می گویم
میان انجمن با تو
وفادار تو خواهم بود
در هر لحظه هر جا#
آیا تفاوت عقد اسلامى را میدانید؟!
آخوند از طرف عروس میگه:
{اَنکَحتَک َو زَوَجتَکَ نَفسی اِلی صِداقِ ِ المَعلوم}
عروس به داماد ميگه:
# در برابر پول معینی که به من می دهی خود را در اختیار تو قرار می دهم#
واقعا اعراب چه به روز ما آوردن؟؟؟؟
گذشته از قلم عالی شما، چقدر ما به این روحیه نیاز داریم در کشورمون: مصمم و پی گیر، اما باگذشت و مهرورز.
بسیار به دل نشست…
سلام می کنم به آقای نوری زاد
درود بر شما و آفرین به قلم شما. بهتر از این نخوانده ام که چگونه می شود آدم به جلادش علاقه مند بشود. خیلی گریه کردم با این خاطرات شما آقای نوری زاد. شما را بخدا به قلب ما هم نظر داشته باشین. من خیلی گریه کردم. شوهرم صدای گریه های مرا شنید و آمد و با نگرانی پرسید چی شده چی خوندی باز؟ گفتم بنشین برایت بخوانم. و نوشته شما رو خط به خط خوندم و گریه کردم و ترجمه کردم براش.
مرسی آقای نوری زاد
آقای دکتر کمی تند هستند 🙂
در سال 1385، که احمدی نژاد سال اول ریاست جمهوری اش را سپری می کرد، قالیباف که شهردار تهران شده بود، در نامه ای به رییس جمهور، خواهان وصول مطالبات شهرداری تهران از وزارتخانه های و سازمانهای دولتی شده بود. احمدی نژاد هم در ذیل نامه در نهایت خونسردی نوشته بود که : «آقای شهردار گه می خورند که …» 🙂 . قالیباف، ناراحت و عصبانی، این نامه را به محضر رهبری می برد و شکایت می کند. آقای خامنه ای بعد از خواندن جمله گهربار احمدی نژاد لبخندی می زند و می گوید: «طوری نیست، آقای دکتر کمی تند هستند» !