یک: تاج و عمامه
امروز فیلمی دیدم کوتاه و متعلق به اواخر سال پنجاه و هفت یا اوایل پنجاه و هشت. در این فیلم خبرنگاری از بانوان در باره ی رژیم دلخواهشان می پرسد. یک بانوی چادری که سخت منقلب است، می گوید: ما همون شاه را می خواهیم. و ادامه می دهد: عمامه ما را بیچاره می کند. این بانو، ظاهراً سواد چندانی ندارد. اما از هزار هزار چون ما بیش می فهمیده است. در آن ایام، همه ی ما و همه ی روشنفکران و همه ی متفکران و کاردانان و تیزفهمان، به یک “فلج فکری” دچار شده بودیم. این فلج فکری نه که گرما و داغیِ ویژه ای با خود داشت، مدتها طول کشید تا از تن و بدنِ مردم کوچید و بجایش پشیمانی و درست اندیشی نشست. گرچه جمعی را نیز چاره ای جز همراهی با این نظام مقدس نیست. من هرگز خواهان زیر و رو شدنِ هیچ نظامی در هیچ کجای جهان نیستم. بل موافقِ اینم که ساختارهای انسانی باید بجای محکمات هیولاگونگی نشانده شوند. بله، این کوچِ از نابخردی به خردمندی، برای قاتلانی چون شیخ مصطفی پورمحمدی که بعد از کشتار بیست سی هزار انسان، بقول خودش نشده که یک شب راحت نخوابیده باشد، با هیچان و تنش و مقاومت و جنگ و جدل همراه خواهد بود. اما چه باک، باید هزینه داد تا انسانیت بجای بربریت بنشیند.
دو: عزای حکومتی و عزای مردمی اگر بخواهیم میزان درک مسئولان و رهبر و رییس جمهور و خلاصه بزرگترهای این نظام مقدس را از “مردم” بدانیم، و اگر بخواهیم نسبت برتری یک روحانی و یک آیت الله و یک طلبه را به “مردم” ایران بسنجیم، کافی است به تعداد کشته های همین مردم ایران در عراق و در حادثه ی قطار سمنان یک نگاهی بیندازیم تا بدانیم در نگاه گنده های نظام مقدس، همه ی مردم ایران نیز اگر در حادثه های همینجوری از پای در آیند، مطلقاً غباری بر نمی انگیزند به اندازه ی غبار تشییع پیکر یک ملای حکومتی که اتفاقاً دستش تا کجا در خون بی گناهان این سرزمین فرو شده است. دو روز عزای عمومی برای موسوی اردبیلی از یکسوی، و بی خیالی حکومتی، و سکوت و بُهت عمومی از دیگر سوی برای کشتار ایرانیان در عراق و در حادثه ی قطار در سمنان. حیرت انگیز نیست خداوکیلی؟
سه: شصت و هفت سال مبارزه
در همین شنبه ای که گذشت، تابلویی را که از جمال مبارک جناب دکتر محمد ملکی برآورده بودم، در حضور دوستان همراه، تقدیمش کردم. وی شصت و هفت سال است که بی وقفه برای آزادی مبارزه می کند. وی نخستین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب است. که البته این ریاست زیاد دوام نیاورد و خیلی زود راهی زندان شد و پنج سال تمام در تلخ ترین دوران نظام مقدس زندانی بود و شاهد اعدام بسیاری بود. دکتر محمد ملکی در شمیران زاده شده و یک شمیرانی اصیل است. پیش از انقلاب، از بس با اتومبیلش “آخوند” جابجا می کرد، جوانان شمیران اسمش را گذارده بودند: ممد آخوندکِش.
چهار: اسلحه و بانوان
در هیچ کجای دنیای فهم به دست بانوان اسلحه نمی دهند. 👆👆👆دلیلش بسیار روشن است. بانویی که اسلحه بدست می گیرد، از منطق و درستی و آرامش و مدارا فاصله می گیرد. بانوان اسلحه بدست مثلآ در سخن نخست به مردان می گویند: ما پای آرمان شهدا ایستاده ایم. این بانوان اما هرگز از خود نمی پرسند: آرمانی که خروجی اش افرادی مثل جنتی باشد، قرار است کدام بار بر زمین مانده را از زمین بردارد. شرمنده ام که بگویم: بانویی که اسلحه بدست می گیرد، بیکاری اش را با این “کار” ترمیم می کند. بی کاری مگر نه این که آزار دهنده است؟
پنج: سانتریفیوژ و؟
در میان این آقایان از قاتل جماعت پیدا می کنید (سید ابراهیم رییسیِ آستانقدس رضوی) تا آیت الله های دزد ( حائری شیرازی و امامی کاشانی) تا ورشکسته های سیاسی و مال مردمخور(مصباح یزدی و موحدی کرمانی) و تا….
از همه ی مردم ایران می پرسم: از این جماعت، آبی آیا برای ایران گرم شده است و می شود؟ هرگز. ناگزیرم فریاد بزنم: آهای ای همه ی آنانی که زخم خورده و ورپریده ی این نظام مقدس اید، و ای همه ی آنانی که خودتان را انسان می دانید، و ای همه ی آنانی که ادعای خردمندی دارید، شما را بخدا، این که آیا سرنوشت مملکتی بند امضای اینان و بند ضرب و زور سردارانی از همین جنس باشد، توهین به “شعور” ایرانیان نیست؟ اینان را چه به مجامع جهانی؟ و چه به داد و ستدهای بین المللی؟ و در یک قلم، آخوند را چه به سانتریفیوژ؟ بگویم آیا سهم ملایان حکومتی در این گردونه چیست؟ اینانی که از اداره ی یک مغازه ی خوار بار فروشی عاجزند، چگونه است که اداره ی یک کشوری به اسم ایران را در اختیار دارند؟ رازش در این است که در پس و پشت این ملایانِ جلوی دوربین ها و میکروفن ها، جماعتی ابن الوقت و هفت خط و زیرک هستند که امضاها را از اینان می گیرند و مابقی کارها را خودشان سامان می دهند. همه ی قاچاق ها و دلالی گری ها و زد و بندها را همان هفت خط ها و زیرکتر ها دست بدست می کنند و امضایش را از همین ملایان می گیرند. می شود تجسم کرد صحنه هایی را که این هفت خط ها به یک حاج آقایی می گوید: حضرت آیت الله، شما امضاء بفرمایید من خودم براتون سانتریفیوژ می خردم مدل به مدل. وقتی قرار باشد مردمی بر زمینِ گرم بیچارگی بخورند، اختیارشان بدست ملایانی چنین می افتد.
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل جدید: mnoorizad@gmail.com
محمد نوری زاد
یکشنبه هفتم آذر نود و پنج – تهران
|
در داستانی آموزنده آمده است که باد بسر رفتهای ( به بیان امروز جو گیر شده ای) در بین جمعی از درختی بالا میرود و جرأت پایین آمدن پیدا نمیکند، هر کس هر فکری به خاطرش میرسد چاره ساز نمیشود تا اینکه میگویند از ملای مدعی همه چیز دانی، راه حل را جویا شویم. ملا با تبختر و نگاهی از سر منت و ترحم به حمق جماعت وارد میشود. میگوید چهار طناب و چهار سنگ و چهار زور بازو دار ضرورت دارد. چهار طناب را به چار سنگ محکم میکنند و مرد بالای درخت هر طناب را به جایی که ملا میگوید بر بدن خود میبندد، آنگاه آن چهار مرد زورمند که هر یک انتهایی یک طناب در دست دارند را فرمان میدهد که با هرچه در توان دارند بکشند. مرد چون تخته سنگی با شدت به زمین کوبیده میشود و در دم میمیرد. ملا شیون بسیار سر میدهد. وقتی مردم میگویند حالا که این نگون بخت مرده، این شیون و گریه و زاری به چه کار آید؟ ملا میگوید گریه و زاری من برای او نیست، دردم از آنست و نگران ، فردا که در بین شما نباشم چه کسی امین و رهنمای شماست و مشکلات شما را حل و فصل میکند؟
دو تا پاکت بلند بالای وصیت رو دست اولی باد کرد و این دومی هم تا حالا هزار جور گریه و زاری و شیون راه انداخته چون نگران و دلواپس این است که فردا کی مشکلات و گرفتاریهای ما ملت را حل و فصل میکند.
مزدک گرامی سلام
من نمیدانم که ایا او نقشی داشته یا خیر ولی من فرض را بر عدم نقش او در ماجرا قرار دادم زیرا در غیر اینصورت دیگر توصیه به وی بی معنا بود.- اما نقش داشتن ایشان در ان ماجرا “غیر محال ممکن” نیز نیست زیرا اگر نقش مادی و مستقیم هم نداشنه باشد بالاخره این گونه فجایع محصول افکار ایشان و سایر حوزویان می باشد که به مرحله عمل در می اید حال ممکن است عملش را دیگری انجام دهد لیکن سرمایه اصلی را ایشان و همسلکانشان با افکار و اندیشه خود تامین میکنند. بنابراین حق با شماست و من اساسا در موضوع اشتباه کردم. موفق باشید.
(واکنش به فوج سوگواران در مرگ فیدل کاسترو، با چاشنی طنز)
متنی از ابراهیم حقیقتنژاد :
«پیش بینی استتوس های روزهای پس از مرگ خامنهای:
۱- بسیاری با اندک مطالعه، با خبر درگذشت خامنهای شرایط ایران را تحلیل و حکم می کنند که یک دیکتاتور مرد. یعنی دنیای رسانه ای وابسته به سرمایه داری این میزان بر آنها تاثیر دارد؟
۲- خامنهای رهبر کشوری بوده که با وجود بیش از نیم قرن جنگ و تحریم دهشتناک، دستاوردهایی چون امنیت و ثبات، حفظ تمامیت ارضی و استقلال طلبی داشته است.
۳- اگر خامنهای را صرفا در تاثیرگذاریش بر نهضت های مقاومت منطقه خلاصه کنیم، باید او را یکی از انسان های بزرگ و تاثیر گذار قرن بیستم بشناسیم و به احترامش کلاه از سر برداریم.
۴- این همه علیه خامنهای می نویسید، حواس تان است ریشه این بلایا به رفتار و تحریم آمریکا علیه جمهوری اسلامی باز می گردد.
۵- خامنهای مرد ولی فریاد مرگ بر آمریکایش در تاریخ می ماند.
۶- فقط اپوزیسیون منفی بین، جیره خوار و جنگ طلب ایران است که می گوید خامنهای دیکتاتور بود، به پیام اوباما، رئیس جمهور سابق آمریکا دقت کنید تا حجم متانت و دانش دست تان بیاید.
۷- بدرود رفیق.»
سلام به دوستان و آقای نوریزاد گرامی
علی آقا و 40 دزد ایران:
فساد لجام گسیختهٔ اقتصادی- پولی- مالی در عرصه ها و سطوح مختلف اجتماعی کشورحضوری عریان وقیح و خشن و غیر قابل انکار دارد؛
اقتصاد خصولتی، استقراض بیحساب و کتاب دولتی (بر دوش امت بی خبر)، رانت خواری، نزول خواری، ایجاد تورم پولی ( چاپ پول بدون پشتوانهٔ تولید یا طلا)، تعیین نرخ تبدیل ارز و نرخ بهره بر مبنای خودی-نا خودی (چند نرخی) توسط بانک مرکزی و شورای پول دزدان، بنگاه داری شبکه بانکی، تجارت واردات-محور انحصاری توسط بخش خصولتی و قاچاق کالا توسط وزارت و اتاق بازرگانی و برادران قاچاقچی، پولشویی در شبکه مجاز و غیر مجاز صندوق های قرض الحسنه، اختلاس ها ی پی درپی از صندوق اندوختهای عمومی کارگران و کارمندان نهاد های گوناگون کشوری و لشگری، همگی نشان از “قانونمندی و انضبات مالی و صداقت” در امانت داری از اموال مردم در دست کارگزاران رنگ وارنگ خصولتی کشور دارد.
دزدان و رانت خواران و نزول خوارن و باندهای مافیأی حاکم بر سر غنائم به ناحق مصادره کرده و دلار های کاهندهٔ نفتی در ستیز های روز افزون و تقابل های رسوا گرانه و رقابت های مفتضح کننده هم دیگر و تهدید های پوچ و تو خالی اقدام حقوقی متقابل برعلیه هم گوی رقابت را از همدیگر در این فضای وقاحت و بیشرمی میدزدند.
برادر حسین باز جوی سابق و سردار قلم کیهان فقط دزدان و اختلاس گران و مدیران کل بانک ها و صندوقهای ذخیره و سرمایه گزاری و باز نشستگی کارگران و کارمندان نهاد هایرا که در اختیار اصلاح طلبان خارج از حیطهٔ تعبد بیت رهبریند ، یعنی فرصت طلبان و وابستگان به باند های کارگزاران و سازندگی خویش و خویشان و نزدیک به بیت سردار سازندگی -یعنی باند های رقیب را افشا و تعقیب و تهدید رسانه ای میکند. اما هیچ اشاره ی به فساد دامنگیر آستان قدس رضوی، بنیادها و ستاد اجرایی فرمان امام که خود نیز از قرار معلوم جزو هیت مدیرهٔ محترم هستند، شرکتها و بانک ها و بنگا های متعلق به این مجموعه های حاکم بر اقتصاد کشور که به بند ناف بیت عظما وصلند- نمیکند.
جبههٔ مقابل – شبکه فاسد و دزد بانکی ،اجرأیی و تجاری خصولتی- قوه قضاییه و در راس آن قاضی-القضات نزول-خور را با 63 حساب بانکی که خوابگاه هزاران میلیارد تومان وجوهات وثیقه زورگیری دستگاه ظلم اسلامیست و بهره برداری شخصی ایشان را بر ملا میکند، و سپس وزیر اقتصاد کارگزار دزدان بخش اجرایی – تجاری جهت تنویر افکار مسخ شده و حیران و بیخبر و بی اعتنای امت اسلامی به سیمای عوام فریب دعوت شده تا با توضیحات مبسوط در مورد مسبوق به سابقه بودن نزول-خواری و رانت-خواری منصب قاضی-القضات و رعایت موازین شرعی و قانونی برای حلال سازی و مجاز بودن این حرام خواری عظیم توجیهات عوام فریب بیان فرموده و در واقع برای نشاندن قاضی-القضات بر صندلی خویش که ما هم از شما اتو قوی داریم، و میتوانیم شما را متقابلا رسوا و افشا کنیم, محترمانه عرض اندام میکند.
هپول کردن هزاران میلیارد تومان از سپرده های مردم از طریق وامهای قصوری وبی برگشت عطا شده به شرکتهای وابسته به بانک ها با مدیریت عاملی مدیران کل همان بانک ها در این میان مساویست با آوار عظیم و سنگین تورم پولی و قیمتی که بر سر دستمزد و حقوق و مستمری بگیران و اقشار ضعیف کشور فرومیریزد و رمق هستی آنها را ظالمانه میرباید.
پدیده ی بنگاهداری در تمام نهادهای دولتی در زمان سردار سازندگی بر پایهٔ حرص و طمع و مال اندوزی ایشان و اطرافیان برای تخلیه اموال دولتی در حسابهای ریالی و ارزی باندهای حاکم مرسوم شد.
این سیاست رانت خواری و دستبرد بر اموال عمومی تا آنجا پیش رفته که اخیرا مدیر دیرستانی دولتی در تهران به شکل خود سرانه ومستقل از سیاست وزارت آموزش و پرورش تصمیم به تعیین شهریهٔ 6 میلیون- تومانی جهت ثبت نام دانش آموزان دبیرستان تحت مدیریت نه مالکیت خود کرده؛ شکایت والدین آنها در مورد مطالبه خود سرانهٔ مدیر زورگیر بی نتیجه بوده. باز گذاشتن دست کارگزاران دون مرتبه و اقتصاد خرد بازار در سؤ استفاده مالی به تطویل حکومت دزدان بلند مرتبه کمک میکند و اصلاحات اساسی را به تعویق میندازد.
یکی از قصه های تلخ تاریخ کشور ما در آینده این خواهد بود که مردم پس از انقلاب اسلامی در عصر سفرهای فضایی و شکافتن اتم گرفتار قاضی-القضات های شریعتمداری شدند که خون هزاران جوان آنها را بر زمین میریختند یا در کیسه میکردند.
خاطرات زندان در دههٔ 60 یک توده ی را در سایت راه توده به مناسبت در گذشت برادر حسن شایانفر معاون و یار همراه و قدیمی بردار حسین اخیرا خواندم؛ برادران حسنین بازجو و تواب ساز زندانهای اوین، قزل حصار و گهردشت نوچه های سعید امامی بودند. او معاون و مجری شیخ فلاهیان وزیر اطلاعات دولت سردار دقلکاری در اجرا توطئه گسترده قتلهای زنجیره ا ی بود که با داروی نظافت زندگی کثیفش را برادران ارزشی برای حفظ ابروی دولت هاشمی و حکومت اسلامی خودکشی دادند.
رفتاری که در باند های تبهکارمافیأیی مرسوم است؛ او نقش جوو پشی در فیلم “دوستان خوب” به کارگردانی مارتین اسکرسی را خوب بازی کرد.
این زندانی میگوید سالها بعد از آزادی به هویت پنهان این سربازان گمنام امام زمان پی برده.
http://www.rahetudeh.com/rahetude/2016/novamr/577/shayanfar.html
با سپاس
درودبر هموطن گرامی مهربان نوریزاد.
نمیدانم درخبرها دیدید یانه افاضات ان افغان را درباره تهدید ایران.وپیرو ان عده ای از هموطنان به تمسخر گرفتند که افغانستان رو چه به این حرفها.اما نظرمن چیز دیگریست.اگر حاکمان ما بیکفایت باشند افغانستان که هیچ ارتش غضنفرستان هم مارا نابود میکند.دلیل میخواهید؟مگر محمود افغان ایران را چپاول نکرد درحالیکه سلطان حسین به سفارش علما اش نذری میپخت؟ ایا بیلیاقتی داریش سوم نبود که اسکندر گجستک ایران را ویران کرد .یا بی لیاقتی یزگرد اگر نبود امروز در کشور ما بجای مناره اتشکده برپا نبود؟ پس.تعجب نکنید که حتی رییس پلیس دبی بگوید میتواند تهران را با خاک یکسان کند.چون حاکمان ما فقط دو استراتژی دارند ۱.جام زهر.۲.اگر افاقه نکرد هواپیمای اماده پرواز وفرا ر.ما میمانیم بایورش اسکندرو محمود افغان و تازیان و مغول و حالا هم این جوجه کشورها
با سلام جناب نوریزاد
دو روز پیش خبرگزاری ایسنا مطلبی را با عنوان “تنهایی عذرا” درباره سرگذشت زنی منتشر کرد به نام عذرا که در یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان زندگی میکنه و طبق گزارش خود ایسنا :”شوهرش به دلیل قاچاق به زندان افتاده و او باید به تنهایی از پدر پیر و دو فرزندش پرستاری کند. او در یک اتاق کاهگلی خیلی کوچک زندگی میکند و یک کلمن آب قدیمی، چند قابلمه و بشقاب و یک کپسول گاز که کارآیی چندانی هم برای او ندارد به اضافه لباس تنش، تمام دارایی عذرا برای زندگی است.”
حال مساله چیز دیگریست که شاید در وهله اول با نگاه به تصاویر به چشم می آید ، عکس آقای خامنه ای و خمینی در طاقچه !
راستش بنده باورم نشد که این عکس را خود این خانم در طاقچه قرار داده و فرض را بر این گذاشته و میگذارم که تیم خبرنگاری این عکس را در طاقچه قرار داده که مثلا این پیام را برساند که :” مردم ما با هر وضعیتی نظام و ولایت فقیه را دوست دارند ”
اگر این حدس درست باشد ، واقعا باید افسوس خورد به خاطر اینهمه رذالت و کاسبی سیاسی با بدبختی مردم ، چطور باور کنم زنی که همین حکومت شوهرش را به زندان انداخته و خودش از صدقه سر این حکومت این حال و روز را دارد عاشق نظام و رهبری است
البته باز هم نتیجه گیری را به خوانندگان و بینندگان واگذار میکنم
با تشکر : سمیه
اتفاقا آن عکس پشت سر آن زن پیامی واضح در بر دارد . و می خواهد بگوید مسبب تمام بدبختی های این زن که نماینده بسیاری از زنان است با آن زندگی فلاکت بارش بر دوش این دو نفر است . زندگی بسیار بسیار فقیرانه زن و آن عکس پشت سرش پیام عمیقی در بر دارد برای تمام جهان .این عکس باید در تمام جهان منعکس شود که غرب بداند با خیانت به شاه چه بلائی بر سر مردم ایران آورد امیدوارم هر که این بلا را بر سر مردم ایران ا آوار کرد سر کشورش هم بیاید لعنت به کارتر و آمریکا
مریم خانم , بلا را بر سر ایران حماقت و بیسوادی ملت ایران آورد. ملتی که روشنفکرانش حتی در روشنائی روز توانائی فکر کردن نداشتند و توده مردم آنچه را که مقابل چشمشان بود نمیدیدند ولی وعده های ناممکن را باور میکردند. امید آنکه جمهوری اسلامی به توده ها چشم بینا داده باشد و به “روشنفکران” نعمت فکر کردن.
دوستمان کبیری ابراز نگرانی کرده اند از این که ایرانیان به مسیحیت می گرایند.
حقیقت امر من به هر ایرانی که مسیحی می شود تبریک می گویم از صمیم قلب و برایش آرزوی سعادت دنیوی و اخروی می طلبم.
ببینید دوستان ما ایرانی ها هنگامی که از عرب ها شکست نظامی خوردیم آمدیم اسلام را گرفتیم ولی شکل و شمایلش را عوض کردیم و همان افکار زرتشتی را واردش کردیم به اسم تشیع و این از لحاظ استراتژی سیاسی موجب شد هویت خودمان را به کل از دست ندهیم و تا حدودی خودمان را حفظ کنیم. تا همین اواخر دوران صفوی هم کار ساز بود ولی در دوران کنونی این استراتژی ارزش خود را از دست داده چرا که باعث شده از کاروان تمدن بشر دور بیافتیم. حال چه اشکالی دارد مردمی که احساسات مذهبی دارند روی به مسیحیت آورند؟ مسیحیتی که از مواهب دنیای مدرن بهره مند است. وانگهی سیاست جمهوری اسلامی گسترش شیعه گری است. این در دراز مدت می تواند دنیای اسلام که همه اهل تسنن هستند را علیه ایران بسیح کند. گرایش ایرانیان به مسیحیت پلی خواهد بود به دنیای متمدن مسیحی و کشور های بزرگ مسیحی و از این طریق ایران می تواند از حمایت بیشتر دنیای مسیحیت برخوردار شود در برابر مسلمین عقب مانده و قرون وسطایی. ایران به دلیل موقعیت ژیوپولیتیک خود همواره و از هر سو مورد تاخت و تاز قبایل وحشی و عقب مانده بوده و کمتر روی آرامش به خود دیده است. باید خدا را شکر کنیم که روس ها قبایل آسیای میانه را رام کردند. عرب ها هم داشتند آدم می شدند که خمینی آمد با فریاد وا اسلاما باعث شد آن ها فیلشان یاد هندوستان افتد و دوباره به سمت اسلامی شدن باز گردند و خدا رحم کند این قایله کی خواهد خوابید…. فعلا که مسلمان ایرانی و عرب فرق نمی کند همگی خودمان را کرده ایم بازیچه قدرت های بزرگ. توپ بازی روسیه و اروپا و آمریکا….
اتفاقی که اکنون دارد می افتد قرار بود هزار و چهارصد سال پیش رخ دهد. اگر عرب ها ایران را شکست نمی دادند ایران مسیحی شده بود.
دوستانی که شاهنامه خوانده اند می دانند جسد یزدگرد سوم را مسیحیان ایرانی از آب گرفتند و با احترام دفنش کردند…
دوست محترم ساسانم گرامی…علت نوشتن آن مختصر فقط رساندن گزارشی بود به دوستان درمورد عکس العمل و رویگردانی عده ای از هموطنان درمقابل نابکاری آخوندا از طریق ترک دین و روی آوردن به مسیحیت که روی دیگر سکۀ اسلام است. طبق تجربه، تغییر دین نمیتواند سبببهبود اوضاع کشوری شود. تاریخ 500 سالۀ اخیر دنیا به روشنی نشان میدهد که پیش تازان استعمار در ممالک عقب افتاده، کسانی جز کشیشان نبودند. از این قرار که سرمایه داری در جستجوی بازار و نیروی کار ارزان و غارت ثروت کشورهای عقب مانده، ابتداء کشیشان را روانۀ آن کشورها میکرد و بعد از مسیحی کردن مردم، استعمارگران هم به دنبال آنها وارد میشدند. درواقع، پیش قراولان استعمار همان کشیشان بودند که در مرحلۀ بعدی اقدام به ایجاد آرامش در نومسیحیان کرده و آنها را از واکنش درمقابل میهمان ناخواندۀ سرمایه داری درنده، منع میکردند. در نمایشنامۀ پاره دوز و شیر نوشتۀ برناردشاو، او به روشنی نقش دین مسیح را در آرامش دادن به نو مسیحیان درمقابل امپراتوری درندۀ روم و سپس بهره برداری زمینداران از آنها را نشان میدهد. آنها حتی موقعی که در نمایشهائی در مقابل امپراتور که نومسیحیان را به عنوان طعمه جلوی حیوانات درنده میانداختند، اصلاً واکنشی در دفاع از جان خود نشان نمیدادند. البته چنین عدم واکنشهائی از جانب مسیحیان، سبب شد که بت پرستان بیشتری به مسیحیت روی آورند. اما بعد از آن دین رسمی امپراتور و سرزمینهای امپراتوری روم هم مسیحیت شد که بهبودی در وضع مردم ایجاد نکرد. تازه، کشیشان هم اگر ا زاین آخوندهای ما بیشتر اعمال غیر انسانی نکرده باشند، کمتر هم نکرده اند. توجه داشته باشیم که هم اکنون در آمریکای لاتین و آفریقا و آسیای جنوب شرقی، مسیحیان بسیاری وجود دارند، که کشورهایشان زیر یوغ سرمایه داری درنده هستند. بر همین اساس، باید توجه کنیم که تغییر دین نمیتواند نقشی در پیشرفت کشور و مردم و رهائی از خرافات و موهومات داشته باشد و باید پیشرفت جوامع بشری را در چیزهای دیگری غیر از دین جستجو کرد. به سخن دیگر، تغییر دین مردم ایران از اسلام به مسیحیت یا از اسلام به زرتشتی یا بهائیت، فقط تغییر دادن صورت مسأله است، ولی اصل مسأله هنوز لاینحل باقی می ماند.
قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده
آمران و عاملان چه کسانی بودند؟
قتل محمد مختاری
اظهارات مهرداد عالیخانی(۱)، بازجویی مورخ ۴/۲/۱۳۷۹
“… در تاریخ ۹/۹/۱۳۷۷ آقای موسوی نزد دری نجف آبادی (وزیر) میرود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارش می دهد. موسوی پس از این دیدار به من گفتند: فعلا کار کانون (نویسندگان) را انجام بدهید (یعنی این موضوع در اولویت قتل ها قرار گیرد) موسوی تاکید کرد هر چه سریعتر شروع کنید. موسوی در همان تاریخ به منزل آقای حقانی (مدیر کل پشتیبانی معاونت اطلاعات مردمی) می رود.- توضیح: اینکه پیگیری کار اطلاعاتی روی عناصر فرهنگی از جمله کانون (نویسندگان) در حوزه فعالیتهای معاونت اطلاعات مردمی قرار داشت- آقای موسوی برنامه حذف را با حقانی در میان می گذارد و می گوید: من بگویم کافی است یا دری(وزیر) هم باید بگوید؟ حقانی می گوید: شما بگویید کافی است و قرار می شود همکاری حقانی با ما آغاز شود. حقانی گفته بود می تواند از منزل امن، خودرو و نیرو در اختیار ما قرار دهدعملا نیز چنین کرد.
۷ جلد پرونده از مهمترین سوژه های فعال کانون(نویسندگان) گلشیری، منصور کوشان، علی اشرف درویشیان، سپانلو، مختاری، پوینده و چهل تن را به واسطه اصغر سیاحی (سیاح) به آقای موسوی تحویل دادم. موسوی پرونده ها را زیر میز تلفن خود قرار می دهد . اما بعدا آنها را عودت می دهد و می گوید: نیاز به ارسال پرونده نیست. هرکسی عضو جمع مشورتی باشد مشمول طرح حذف می گردد. از هر کدام بخواهید شروع کنید.
قرار شد از مهمترین ها شروع شود. شماره تلفن مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست آمده بود. قرار شد تا روز پنجشنبه ۱۲/ ۹/۷۷ روی آدرس سوژه استقرار پیدا کند(کنیم). خبر به آقای موسوی دادم و با عزیزپور قرار گذاشتم. اعتراض کرد گفت: این کار را سعی کن با زیر مجموعه آقای حقانی و در ارتباط با روشن انجام دهی.
قراری برای ۸ صبح مورخه ۱۲/۹/ ۷۷ در خیابان آفریقا- مقابل پمپ بنزین (بین خیابان اسفندیار و خیابان شهید سعید ناصری یا علوی) جهت عزیزپور و نیروهای عمل کننده او همچنین رضا روشن، آموزگار و خسرو گذاشته شده بود. خسرو داخل یکی از کوچه ها شد (احتمالاً خیابان اسفندیار) و پلاک های جعلی را روی تاکسی نصب کرد و سپس به طرف منزل مختاری حرکت کردیم. در سر کوچه (شهید سعید ناصری یا علوی) و مستقر شدیم. عزیزپور دو ماشین نیرو با خودش آورده بود.
حدود ساعت ۱۷ مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون آمد و از شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت کرد. در این ساعت ناظری و روشن جهت اقامه نماز محل را ترک کرده بودند. لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد. خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود ۲۰ دقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند. از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشه ای پارک کند، کرد . رضا و علی پیاده به دنبال مختاری راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش (در سمت راست خیابان) علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند. علی در سمت چپ، مختاری وسط و رضا روشن در سمت راست او روی صندلی عقب نشست.
ناظری در همان ساعت حوالی ۱۳ مورخه ۱۲/۹/ ۷۷ با هماهنگی قبلی قرار شد از یکی از محیط های اداری بهشت زهرا که در اختیار حراست قرار دارد ( چون ناظری مسئولیت حراست بهشت زهرا بود) استفاده شود.
روشن، ناظری و سایر دست اندرکاران طرح الغدیر (اعدام منافقین) قبل از شروع عملیات پائیز ۷۷، از این محل مستمرا استفاده می کردند. قرار شد از این محل برای به قتل رساندن مختاری استفاده شود. از طریق اتوبان شهید همت کمربندی جاده مخصوص بهشت زهرا به مقصد برسیم. به جهت طولانی بودن مسیر من با مختاری بحث پیرامون کانون را شروع کردم بعد از اینکه به محل رسیدیم روشن خواست چشمش را ببندد و پیاده شود. ( از زمان سوار شدن خواسته بودیم سرش پائین باشد تا متوجه نشود کجا می رویم) داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند. همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفه ای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد مقادیری پارچه سفید برداشت. چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت به روی شکم خواباند و حدود ۴ یا ۵ دقیقه طناب را تنگ کرد و آنرا کشید در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه سفید گرفته بود تا بدینوسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی جلوگیری کند.
این دو از روی ناخن ها تشخیص دادند که کار تمام شده سپس ماشین پژو را به شکلی قرار دادند تا صندوق عقب آن مقابل درب این محل قرار گیرد. من و خسرو و روشن جنازه را وسط پتو قرار دادیم و در صندوق عقب گذاشتیم. خسرو پشت فرمان نشست. در جاده افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی می شد. اطراف آن مسیر خلوتی بود. ساعت حدود ۲۰ ماشین را نگه داشته، جنازه را بیرون گذاشتیم. پس از پائین گذاشتن جسد موسوی زنگ زد نتیجه کار را می خواست. گفتم: دقایقی است خلاص شده و راهی منزل هستیم. موسوی گفت: بیا امشب همدیگر را ببینیم. من در شهرک آپادانا هستم. قرار شد ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه او را در محل مذکور دیده و مشروح گزارش دادم.
افراد
۱- صادق، پرسنل معاونت امنیت، اداره کل چپ، اداره چپ نو، رابط آقای موسوی و تیم عملیات.
۲- علی ناظری، پرسنل معاونت اطلاعات مردمی، اداره کل پشتیبانی عملیاتی، مسئول اداره عملیات
۳- رضا روشن- کارشناس اداره کل التقاط در معاونت امنیت- مباشر قتل محمد مختاری
۴- خسرو براتی، همکار غیر وزارتی (منبع) راننده اتومبیل مورد استفاده
اینا رو همینهایی که داد اصلاح طلبیشون و اسلام توحیدی گوش ما رو کر کرده بود و اسلام رحمانیشون شیادی تازه شون میباشد به سر ما آوردن. ای که مرده شور همه این منقلابیون ۵۷ رو ببرن.
به نقل از گویا نیوز
طنز ف.م. سخن
س. آيا حكم احمد منتظرى در قياس با بخشش آقاى سعيد طوسى، ملقب به نيزه ى نظام، كه اعمال شان قابل توضيح نيست سنگين نمى باشد؟
ج. خير. نمى باشد. سعيد طوسى طفل معصوم، كه چيزى را افشا نكرده كه بخواهد محكوم شود. ايشان اتفاقا خواسته است كاملا موضوعاتِ پيش آمده را پرده پوشى نمايد، و از اين طريق به حفظ ارزش هاى نظام كمك نمايد. بر خلاف حاج سعيد، شيخ احمد، اسرار نظام را در بوق و كرنا نموده، در فضاى مجازى، رسوايى به راه انداخته است. و خداوند همان قدر كه از افشا كنندگان به خشم مى آيد، پنهان كنندگان و در پستوكنندگان را دوست مى دارد.
وکیلک دادنگستری نماینده (داداشش هم هست): حضور موکلش در دادسرا را “داوطلبانه” خواند تا “دشمنان” به گفتهی او “حربهای علیه نظام در دست نداشته باشند”.
مش قاسم: همه چی توی این مملکت فقط و فقط روی اینکه “دشمنان” چی میگه و چکار میکنه میگرده. اینکه حقیقت چه میباشد اصلا در برنامه نیست. تا وقتی که در بر این پایه بچرخه از محالات است که این مملکت یه قدم جلو بره. نفت رو میفروشن و اینور و اونور یا بالا میکشن یا حروم میکنن. مثل ۴۰ سال گذاشته.
آقای دکتر حداد عادل در توییتر خود پرسیدهاند که «اگرکسی از کسی بپرسد، آیااین صحت دارد که شمافرزند نامشروع پدرومادر خودهستید؟ به نظرشمااین سوال است یا تهمت؟»
اشاره ایشان به سوال آقای صادقی نمایندهی مجلس است که در سوالی از رئیس دستگاه قضا خواسته بود حساب و کتاب میلیاردها پول مردم را که در اختیارش بوده مشخص کند.
بگذارید ببینیم منطق آقای حداد عادل چقدر کارگر است:
۱- پرسش از فرزند مشروع بودن یک شخص، پرسش از امری است که به حریم خصوصی او مربوط میشود. شما باید آن قدر به شخص نزدیک باشید که به شما اجازه چنین پرسشی داده شده باشد. در غیر این صورت نه سوال شما موجه است نه او موظف به پاسخ دادن.
۲- حتی اگر این شخص یک سمت عمومی داشته باشد هم نمیتوان از او چنین سوالی پرسید. چون حلال زاده بودن یا نبودن فرد تاثیری در شایستگی او برای تصدی یک سمت عمومی ندارد. (دلیلش روشن است: حتی اگر حلال زادگی را معیار درستی هم بدانیم و در اصل معنای آن چون و چرا نکنیم به روشنی پیداست که فردی که از یک رابطهی نامشروع به دنیا آمده، نقشی در آن نداشته پس مسوولیتی هم متوجه او نیست که بشود از او پاسخ خواست)
۳- به علاوه در نظر بگیرید که هنوز تهمتی متوجه رئیس دستگاه قضایی نشده است که خودش انگار تا چوب را برداشتهاند حساب کار دستش آمده باشد و دوان دوان شبانه به دنبال دستگیری سوال کننده رفته باشد. از او سوال شده است که بفرمایید حسابهایی که در اختیار شما بوده و سر به میلیاردها میزند صرف چه شده و چه دلایلی برای این نوع نگهداری و مصرفش وجود داشته است. این سوال هم مشروع است، هم تهمت نیست.
۴- از ایشان سوال شده و ایشان هم بهتر است به جای فرار زبونانه و قایم شدن پشت عبای رهبر بیاید جلو و بگوید این ریز صورت حساب پولهایی که از مردم گرفتهایم و این هم خرج و مخارجی که از آن کردهایم. این کار ساده ای است و حق شهروندان، و محک زنندهی هر کسی که ادعا میکند میخواهد با فساد مبارزه کند.
۵- اما چرا این کار ساده به آژان کشی انجامیده؟ خب حق بدهید هر شهروندی از خودش بپرسد که اگر ریگی در نعلین رئیس قوه قضاییه نیست چرا ایشان باید از دادن صورت مخارج پولهای مردم که در دستش بوده خودداری کند. به این ترتیب این رئیس دستگاه قضاست که یک پرسش ساده و به حق را به تهمتی برای خودش بدل کرده است.
۶- این هم روشن است که گفتن این که رهبر به ما اجازه داده که این حسابها را باز کنیم باعث نمیشود سوال فراموش شود. خیلی خب، رهبر به صورت قانونی یا غیرقانونی به شما اجازه داده در پولهای مردم دخل و تصرف کنید. اشکال ندارد. فقط از زیر سوال اصلی در نروید. شهروندان از شما میخواهند لطفا صورت حساب این دخل و تصرفها را به ماهایی که پولهامان دست شما بوده بدهید.
حالا اگر استدلال اقای حداد عادل را در نظربگیریم مثل این است که ایشان دارد میگوید اگر کسی چنین سوال و درخواستی را مطرح کند انگار که دارد به رئیس قوه قضاییه تهمت حرامزادگی میزند. یعنی:
۱) تفاوتی بین سوال از شخصی که یک منصب و سمت عمومی در اختیار دارد با شخصی معمولی وجود ندارد؛
۲) این طور سوال کردن، تهمت است نه سوال.
این است استدلال و منطقی که آقای دکتر غلامعلی حداد عادل دارد. کسی که رئیس مجلس بوده است و مسوول کلی دم و دستگاه حکومتی و مونس و مشاور رهبر و از گردانندگان اصلی فتنهای که این مملکت به آن مبتلاست، مملکتی غرقه درفساد که رئیس دستگاه قضائیش ابا دارد که با نشان دادن صورت حساب پولهایی که از مردم در اختیار داشته نشان دهد که فاسد نیست.
______________________________________________________________________________
مطلب بالا از آقای حسین قاضیان است که دریغم آمد آن را یه اطلاع دوستان نرسانم.با این افزوده که هدف فقط کپی کردن نیست. این نوشته البته نادرستی مغلطۀ آقای حداد عادل را نشان می دهد؛ مغلطه ای که به سادگی می تواند مخاطب را فریب دهد یا دست کم او را ساکت و بی جواب کند. اما قضیه چیزی فراتر از مسائل شخصی و حتی عمومی است که آقای قاضیان ناگفته نهاده اند. این شگرد مغلطه با منطق صوری همان رمز سفسطه هایی است که معمولاً حوزویان با توسل به آنها از میدان هر بحثی پیروز بیرون می آیند. اشکال در کجاست؟ اشکال در خودِ منطق صوری است که پس از قریب به دو هزار و نیم که از زمان ارسطو می گذرد، هنوز در حوزه ها مهم ترین آلت قانونی استدلال محسوب می شود. آقای قاضیان دانسته یا ندانسته اساس این منطق را متزلزل می کنند و نشان می دهند که این منطق همواره مستعد آن است تا محتوا و مضمون غلط یا مشکوک را با صورت ظاهر درست جلوه دهد. هر الفی a است. ب a است. پس ب الف است. کافی است شما روی محتوای صغری یا کبری دست بگذارید و آن محتوا را در معرض شک یا پرسش قرار دهید تا بدون هر گونه فریبی استدلال آخوندی _ ارسطویی را ناکار کنید.
دوست ناشناس
آقای حداد عادل دانسته یا ندانسته تایید کرده کاری که رییس قوه قضاییه کرده در حد /// است و به همین دلیل است که انصاف نیست //// بودن وی به این وضع افشا شود.
ببخشید دوستان من این را از دیدگاه آقایان نوشتم و اگر نه حرامزاده گناهی در حرامزاده بودن خود ندارد و انسانی است مثل بقیه انسان ها و حقوقی دارد مساوی آن ها و حقیقتا دین دار ها باید جواب بدهند که این چه عدالت الهی است که فرد حرام زاده را فاقد حیثیت و آبرو می داند؟؟؟ در حالی که اگر خطاکاری باید مجازات شود پدر یا مادر شخص است نه خودش. یعنی گنه کرد در بلخ آهنگری به ششتر زدند گردن مسگری….. قربون خدا برم با این پیروانش و آن چه به خدا نسبت می دهند….
باسلام وادای احترام به نوریزاد بزرگوارودیگرعزیزان فرهیخته:
میخواستم ازمحضرمبارکتان خواهش کنم اگرمقدوراست این پیغام مزا به جناب صادقی نماینده محترم مجلس برسانید؛که ای برادر بزرگوارشما میبایستی نطق پیش از دستوررا درمجلس به فارسی بیان کنی وترجمه آنرا به زبان تازی برای رئیس قوه قضائیه بفرستی که مشارالیه فارسی را خوب نمیداند وتصورکرده شما دارید فحش خواهرومادرمیدهید.مسلم بدانید دراینصورت سوئ تفاهم برطرف میشد ونیازی به لشکرکشی سعدوقاص برعلیه نماینده ایران درمجلس نمیشد .ایشان لازمست به دیگرنمایندگان پارسی زبان هم بگویند چنانچه مطلبی درمورد آن قوه بلانسبت محترم میگویند حتما ترجمه عربیش را به رسانه ها برسانند که شاید دیگران به قاضی القضات حکومت عباسیان بگویند که بابا بنده خدا سئوالی کرده وتوهینی درکار نبوده .شاید روزی وروزگاری این قوه هم بدست ایرانیان اداره شود .استدعا دارم مطلب را درتلگرامتان هم بگذارید تا شاید به سرعت بگوش دیگرنمایندکان نگون بخت هم برسد .
یک واقعیت وجود دارد دیگر نه میتوانیم به عمامه دل بندیم نه به تاج. و نه حتی به خارجی شدیم یک ملت هشتاد میلیونی تنها. حالا با ید بببنیم چه خاکی باید تو سرمان بریزیم.
بعضی گفتند که همه اشکال ما از غرب زدگی است یعنی اگر به خویشتن خویش باز گردیم همه چیزمان درست میشود ولی نگفتند که اگر خویشتن حویش ما خاک بر سر بود چه باید کرد.
بعضی دیگر میگویند که همه مشکلات ما از آمریکاست ولی نمیگویند وقتی امریکا میگوید ما را فراموش کنید از ما هواپیما نخرید با شرکت های نفتی ما کار نداشته باشید با بانک های ما کار نداشته باشید برای خودتان مستقل باشید میگوییم باز میگوییم اینرا هم نمیخواهیم.
شدیم یک ملت تنها در مقابل هزار معادله هزار مجهول که نمیگذاریم هم کسی بعضی از ایمن معادلات را حل کنید. این بنده خدا نوری زاد و دکتر ملکی هم اگر بخواهند بعضی معادلات ما را حل کنند ار آنها میپرسیم از کجا حقوق میگیرید.
کاری که کردیم این بود بر تاج 2500 ساله خود عمامه 1400 ساله بستیم و آنرا گذاشتیم سر اماممان بعد سر مقام معظممان و خودمان رفتیم تخت خوابیدیم!. سر هر کداممان هم یا تاج است و یا عمامه و یا هر دو آنها.
ابتدا باید تاج و عمامه را از سر خودمان بر داریم. و مثل دیگر ملل به بررسی عیوب خود بپردازیم. فرانسوی ها 800 سال در سوربن انگلیسی ها 1000 سال در آکسفورد بدین کار مشغول بودند.
سر تیتر خبرهای شهر هرت
-[فیدل کاسترو رفت، پایان چریک عشق و نفرت، مرگ آخرین چریک،خداحافظ فرمانده، پیرمرد قضاوت را به تاریخ سپرد، پایان چریک آمریکای لاتین،آخرین رفیق ،قهرمان کوبا به پایان رسید…]
از یک طرف مشوق مشی چریکی و یا جنگ طلبانه اند (حال اگر فیدل ایرانی چریک و یا کمونیست بود تیکه بزرگ اش در این نظام گوشش بود) و از یک طرف رژیم خود را با کوبا مقایسه می کنند !
هیچکدام باواقعییت غارت و جنگ طلبی و نامردمی نظا م همخوانی ندارند.
پس این شعارها برای چیستند؟
این شعارها ، رابطه ای با رهبر هم دارند، و نگاه خود به رهبر( مدل فیدلی) را ترسیم می کنند .
خط مشی و هدفمندی این روزنامه های داخلی دقیقا تعیین شده است .و آن ترغیب جوانان بخصوص بسیجیان برای اهداف جنگ طلبانه و آماده ی مرگ است، تا آنها یعنی نظام ولایتی آخوندی منبر نشینی بر سر مردم باقی بمانند.
نتیجه : فیدل کاسترو مرد و کشوری از فقر و فساد باقی گذاشت ، بطوری که مردمش با جان ودل و دو دستی اکنون حاضر به تقدیم کوبا به آمریکایند!
(هر آن کس که بداند که نداند و نخواهد که بداند ….!)
-[ آملی لاریجای :پیگیری قضایی در خصوص سمنان]
بیچاره مردمی که زندگی اشان را دست گرگان سپرده اند.
اینگونه می شود که مردم برده وار زیر شلاقهای اربابان جان می دهند ،خطایشان؟ تلاش برای زندگی از راه شرافت است ، اما ، از آنجایی که ارزشهای انسانی در نظام دروغ وارونه و جعلیند، معنی زندگی در مرگ ، شادی در عزا ، کار با دزدی و قانون بی نون و سر وته زده خلاصه می شود ، دادخواه به زندان میرود و دزد قاضی می شود و فرمان صادر می کند.
استاد ارجمند خواهش میکنم در صورتی که میدانید برای ما توضیح دهید که یک قانون که در ایران اجرا میشود باید توسط چه ارگانی نوشته شود برای مثال ایا این بگیر و ببند نماینده مجلس که توسط قوه قضاییه انجام میشود ایا خودش نوشته یا در مجلس یا…. . پیشاپش از شما و کسانی که جواب من را میدهند سپاسگزاری میکنم .
قاضی القضات اسلامی طلبکار شده که چرا از من پرسیدن پول ها کو. حالا فهمیدین که چرا هیچ کشور اسلامی به هیچ کجا نرسیده؟
اخبار: احمدینژاد هم از شمارش معکوس نابودی آمریکا گفت.
مش قاسم: این اسلامی چیهای حکومتی از اون دومی به پایین هی از نابودی آمریکا میگن. به اینا میگن یه مشت بیچاره، فقیر، حقیر و حسود. خیال میکنن خوشبختی اینه که یه کشور دیگه نابود بشه. خودشون هیچوقت به هیچ جا نمیرسن ولی هی هارت و پورت میکنن. آخه ای … (سه نقطه از مش قاسم) گیرم که آمریکا نابود بشه، چی به تو میرسه؟ تو خیال میکنی مردم دنیا میان طرف تو و افکار باطل تو؟ ای که مرده شور این منقلابیون ۵۷ رو ببرن که چه موجوداتی رو بر ما حاکم کردن. خدا شاهده اگه من جای این خود روشنفکر خواندگان ۵۷ بودم تا به حال ۱۰۰ دفعه خودکشی میکردم. ولکن اینا به اندازه یه سیب زمینی رگ و غیرت ندارن که حتی یه معذرت از ملت بخوان و دست از حمایت این حکومت غدار و فاسد بردارن.
من امیدوارم جنگ بشه و خودم و خانواده و عزیزانم در جنگ و بمباران هوایی کشته بشیم اما شر این حکومت از سرمون بر داشته بشه. چی داریم که دلمون خوش باشه؟ کار داریم؟ آبرو داریم تو دنیا؟ ازادی داریم؟ قانون داریم؟ هیچی نداریم و مدام خبر میلیارد میلیارد میاد. هنوز برای عبور از یک دره باید با گرگر رد بشن فامیلامون و انگشتانشون قطع بشه و یک پل مگه چقدر خرج داره؟ ……. اصلا عین خیال این بیشرفا نیست نیست. نخواستیم امیدوارم حتی به قیمت جنگ و تجزیه ایران عزیزم هم که شدهه از شرشون خلاص بشیم.
فیدل کاسترو و یا بقول بعضیها آخرین فرد بازمانده از نسل رهبران سوسیایلسم انقلابی از این جهان رفت و با رفتن او ناگهان پرده ای از جلوی چشم همه برداشته شد. حال بحث بر سر این است که حکومتی که خود را اخرین سنگر مقابل امپریالیسم امریکا میدانست و به شبکه درمانی و رفاهی خود میبالید تا چه میزان فاسد بوده است.
یک فقره از فساد این بود که نوارندگانی که می خواستند در اقامت گا ههای توریستهای خارجی سازی بزنند باید رشوه میدادند تا این مجوز را بگیرند. موضوع دیگر اینکه برای استفاده از این شبکه درمانی مردمی باید رشوه پرداخت شود! و آخرین ان در مورد کتابی است که محافظ شخصی کاسترو بعد از فرار به غرب نوشته و ادعا کرده که او با قاچاقچیان مواد مخدر در رابطه بوده و بعد همدستان خود را اعدام کرده است!.حال جامعه فراریان از کوبا بکنار!
به هر حال کاسترو با نظریه ولایت فقیه بیگانه نبود و شاید هم به همین دلیل به انقلاب ایران روی خوش نشان میداد چون با زیرکی فهمید که این انقلاب کارخانه تولید انواع فیدل کاسترو را به ثمر رسانده و امروز ایران شاهد انواع و اقسام کاسترو هائی است که مانند او خود را قیم زندگی و اخرت مردم میدانند. از رهبر بگیر تا امام جمعه ها و سپاهیان و بقیّه!
کاسترو و خمینی وجوه اشتراک زیادی دارند..هر دو با انقلاب مردم برای رهائی از دیکتاتوری به سر کار آمدند و بعد دیکتاتورئی بر قرار کردند که مردم قبلی ها را فرشته دیدند..هر دو رضایت و رای مردم خواهان زندگی بهتر را دلیل حقوقی حکومتهای خود دانستند. اما نکته بسیار مهم مشترک دیکر این است که هر دوی آنها نوع جکومت و جامعه مورد نظر خود را بدون رضایت مردم بر آنها تحمیل کردند و امروز نهایت کار انها این است که ایران و کوبا در زمرده بد بختترین کشورهای عالم هستند و هردو دارای بیشترین چامعه مهاجر در خارج!
.ودیگر اینکه هر دو با قلبی آرام و ضمیری امیدوار و با دلی خوش از انجام وظیفه و بدون کوپکترین عذر خواهی از زندگی های بباد رفته از این جهان و از خدمت برادران و خواهران خود مرخص شدند!
اولا نظام جمهوری اسلامی به مردم تحمیل نشد بلکه با رای اکثریت قریب به اتفاق مردم ,به عنوان نظام جانشین نظام مشروطه (بخوان استبداد) پادشاهی, انتخاب شد . اینکه مردم مجاز نبودند که به آلترناتیو های دیگری رای دهند مطلب دیگری است. مردم بهر حال رای دادند و آری گفتند به نظام جمهوری اسلامی. میتوانستند در خانه بمانند و رای ندهند . این را هم بگویم که نظامی که وعده استقرارش داده شد نه این است که هست. آ ن نظام در واقع هیچ گاه در ایران مستقر نشد. من به اینکه آ ن نظام میتوانست خوب باشد یا نه کار ندارم. دیگر آنکه اسناد تاریخی عکس خیالبافی شما را ,که میفرماید کاسترو و یارانش نظام جایگزین را به مردم تحمیل کردند , نشان میدهد. نظامی برپا شد که تا به امروز, با وجود تلاش های مکرر آمریکا برای ساقط کردن آن ,برقرار مانده است . عزیزم آسمان و ریسمان کرده ای که خمینی را به کاسترو , ایران را به کوبا بچسبانی این نشان میدهد که نه از این آگاهی درستی داری نه از آ ن . اشکال بزرگ امثال شما این است که همگی نخوانده ملایید . “صاحبنظر” در همه چیز و بی پروا در اظهار نظر. به خودتان کمی زحمت بدهید تحقیق کنید , شاید آنچه که جایی شنیده اید یا خوانده اید کاملا درست نباشد یا شاید اصلا درست نباش . فورا هم در فکر انتشار دانسته های خود نباشید , دنیا از چیز مهمی محروم نمیشود اگر نداند شما چه میداند.
دوست عزیز همین قدر دانستیم که شما هم چیز زیادی نمیدانی و اصرار داری سریع هم جواب بدهی آن هم با رعایت بی ادبی! دیدم که بدوست فهمیممان بچه جوادیه هم اهانت کردی! شما مثل اینکه کلا ضعف عصب داری!
جناب علوی
هر چه با خودم کلنجار رفتم دیدم نمی شود چند خط کوتاه هم که شده برای رعایت انصاف و مروت هم که شده باید بنویسم.
شما را به خدا کاسترو را با خمینی مقایسه نکنید. خمینی چرا قیام کرد؟ شاه نظام ارباب و رعیتی را ملغی کرد و زنان را از پستوی خانه به میدان جامعه کشاند و برایشان حق زندگی قایل شد.
فیدل کاسترو چرا قیام کرد؟ باتیستا مردم کوبا را به مثابه اموال شخصی می نگریست و با همدستی با مافیا از آنان بهره کشی می کرد. وضعی شبیه شاهان قاجار. مردم کوبا گرسنه بودند.
فیدل حاکمان ستمکار کوبا را به زیر کشید خمینی شاه را. شاهی که ایران و ایرانی را در جهان سر بلند کرد شاهی که همراه پدرش رضا شاه ویرانه ای تحویل گرفت و مملکتی آباد تحویل داد.
کاسترو دیکتاتور بود. آری دیکتاتور بود و به دلیل بد گمانی برخی دوستانش را از میان برداشت. این ها جنبه های منفی وی است ولی جامعه کوبا را به ویژه طبقات زیرین را ارتقا داد.
در حرف های او نکته ای نهفته است. هرگز قصد نداشت کوبا کمونیست شود. کمونیست شدن کوبا واکنش به تهدیدات نیکسون (آن وقت هنوز معاون رییس جمهور بود) بود. اولین کسی که گفت کاسترو کمونیست است نیکسون بود. این در حالی است که اصلا چنین برنامه ای نبود. احتمال دارد کوباییان فراری به آمریکا چنین تبلیغاتی بر ضد کاسترو راه انداخته بودند. بعد از آنکه آمریکا کوبا را تحت محاصره قرار داد کاسترو تحت تاثیر دوستان چپ گرایش از جمله چ گوارا قرار گرفت و نظام سوسیالیستی کمونیستی تک حزبی را حاکم کرد و تحت حمایت شوروی کمونیستی قرار گرفت. این در حالی بود که پیش از این ماجرا تمام تلاش خود را کرد تا به آمریکا ثابت کند انقلاب کوبا کمونیستی نیست ولی موفق نشد…….
مقایسه خمینی و فیدل کاسترو مثل مقایسه یک انسان قرون وسطایی با یک فرد قرن بیستمی است. کاسترو از انقلاب ایران حمایت کرد آری ولی این فقط به دلیل شعار های ضد امپریالیستی خمینی بود. کاسترو چه بسا تصور می کرد شاه ما همچون باتیستا است. تصورش از ایران بسیار کلیشه ای بود. منبع اطلاعاتی به غیر از چپ های کور ایرانی نداشت. فیدل کاسترو دنیا را به دو بخش تقسیم می کرد امپریالسیتی و ضد امپریالیستی……..
در این کلیپِ یک و نیم دقیقه ای، انسانیت را بوضوح نزد مردمانی میبینید که نه برای
پاداش اخرت و نه دریافتِ دستمزدی بیشتر، چنین میکنند.
هیچ یک از آنها نیز، پای منبر آخوندی ننشسته و احادیث جعلی گوش نکرده اند!
آیا براستی اینان دوزخی اند و آیت اللههای ما بهشتی ؟!!
https://youtu.be/X0UKu5Z0ORo
در این کلیپِ یک و نیم دقیقه ای، انسانیت را بوضوح نزد مردمانی میبینید که نه برای
پاداش اخرت و نه دریافتِ دستمزدی بیشتر، چنین میکنند.
هیچ یک از آنها نیز، پای منبر آخوندی ننشسته و احادیث جعلی گوش نکرده اند!
آیا براستی اینان دوزخی اند و آیت اللههای ما بهشتی؟!
https://youtu.be/X0UKu5Z0ORo
ملیجک گرامی خوشبختی و انساندوستی و اهمیت دادن به حیات و محیط زیست این آدمها همین است که نه //// را خوانده اند و نه پای منبر آخوندی نشسته اند.چون اگر چنین می بود مثل مسلمین هر روز که از خواب بیدار می شدند باید دنبال شمری و یا کافری ملحدی می گشتند که دمار از روزگارش درآورند و یا با دروغ و دغل سر کسی کلاه بگذارند.تازه همین جوجه ها را هم سر ضرب می گرفتند با مادرشون کباب میکردند و با بسم اله می خوردند!
راه درست مبارزه با استبداد
جلودارزاده: اگر کشور به نمایندگان نیازی ندارد، همگی استعفا میدهیم
نماینده مردم تهران تاکید کرد: همه ما در کنار آقای صادقی نماینده شریف تهران ایستادهایم و اجازه نمیدهیم اتفاقی برایشان بیافتد.
«سهیلا جلودار زاده» نماینده مردم تهران در گفتوگو با خبرنگار برنا با اظهار تاسف نسبت به اتفاق غیر قانونی برای «محمود صادقی» گفت: جرم این مرد شریف تنها ایجاد یک فراکسیون در مجلس به نام “شفافسازی” است. برخورد توهین آمیز به همراه خشونت با نماینده مردم نشانه بی قانونی در کشور است. اگر کشور به خانه ملت و نمایندگان احتیاجی ندارد بهتر است همه نمایندگان به اتفاق استعفا داده و راهی خانههایشان شوند.
او ادامه داد: این دوره از مجلس، نمایندگان پای حقوقشان ایستاده و کوتاه نمیآیند. احترام به قانون اساسی و ذیل آن، اصول۸۴ و ۸۶ از وظایف قوه قضاییه است.
او افزود: من با نظر رییس فراکسیون امید “آقای عارف” موافق هستم. طبق بیان ایشان باید اقدامات آقای صادقی در قانون نظارت بر نمایندگان بررسی شود و نظر بنده هم همین است.
جلودارزاده در خاتمه با اشاره به اینکه “قوه مقننه و اعضای آن نباید قربانی بی قانونی شوند” گفت: همه ما در کنار آقای صادقی نماینده شریف تهران ایستادهایم و اجازه نمیدهیم اتفاقی برایشان بیافتد. رای مردم و اعتماد آنها به ما امانتی است که باید حفظ شود.
یادداشتی از دکتر حسین قاضیان جامعهشناس:
خلعِ «لباس دروغ»: در فاع از حکم دادگاه ویژهی روحانیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای احمد منتظری در دادگاه ویژهی روحانیت به ۲۱ سال حبس و خلع لباس روحانیت محکوم شده است. علت آن، انتشار فایل صوتی اظهارات آیتالله منتظری در مورد اعدامهای سال ۶۷ است.
مادهی ۴۳ آییننامهی دادگاه ویژه روحانیت میگوید «دادگاه، مجرمینی را که با ارتکاب جرم، موجب هتک حیثیت و شئون روحانیت گردیدهاند… به خلع لباس روحانیت محکوم مینماید». حکم دادگاه در مورد آقای احمد منتظری نیز بر همین اساس اشعار میدارد که «مجموع اقدامات متهم خلاف شأن روحانيت تشخيص داده شد، متهم را به خلع لباس روحانيت محكوم مينمايد».
حکمی است درست، چون امروزه دیگر هر طلبهای هم که پا به حوزهها میگذارد و در سرش سودای ترقی در سلسله مراتب روحانیت میچرخد، میداند که «حیثیت و شئون روحانیت» چیست. او هم مثل ما در این سالها دریافته که «حیثیت و شئون روحانیت» (حکومتی) دروغگویی، لاپوشانی، مصلحتطلبی، و مجیزگویی رهبر است یا در آبرومندانهترین و در عین حال حقیرترین شکل آن، سکوت در برابر ستمگری، نه دفاع از حق و حقیقت یا مبارزه با ظلم وستم و مانند آن.
حالا در نظر بگیرید کار آقای احمد منتظری را که عبارت بوده است از برملا کردن حقایقی که جمهوری اسلامی در این سالها به شدت در کار لاپوشانی آن بوده، با هر نوع روشنگری در این مورد به شدت برخورد کرده، برای مسکوت ماندنش به هر دروغ و دغلی متوسل شده، و روحانیان سرشناسی را از هر جناح در این زمینه همداستان کرده است.
با این حساب روشن است که کار آقای احمد منتظری انصافاً مصداق «هتک حیثیت و شئون روحانیت» بوده و مطابق همان مادهی ۴۳ به درستی به خلع لباس محکوم شدهاند. بله، حالا که لباس روحانیت به لباس دروغ تبدیل شده باید هم این لباس دروغ را از تن کسی که مختصر نوری به آن حقیقت تاریک میاندازد، درآورد.
چوب را که بلند کنی گربه دزد فرار میکنه، یعنی کسی که خطائی کرده، با فرارش اقرار و اعتراف میکند. محمود صادقی چوبی را برای اختلاس نجومی صادق لاریجانی بلند کرده، زبان پای فرار حداد عادل هم در تناسب با سهم خود که به اذن رهبری بوده در این جمله حداد عادل جلیز ولیز کنان وی را رسوا میکند وقتی ناشیانه به کاهدان میزند و میگوید ” اگر کسی از کسی بپرسد آیا این صحت دارد که شما فرزند نامشروع پدر و مادر خود هستید؟ به نظر شما این سوال است یا تهمت ؟”. اول ای داد عادل بگو خودت از کجا میسوزی؟ دوم اینکه وقتی رابطهای پیدا کردهای بین اختلاس و فرزند نا مشروع این را تقدیم کن به کسانی که آنها را خیلی خوب میشناسی. سوم اینکه میخواهد به صادق آملی لاریجانی بگوید بهترین دفاع ( از نظر مغز فندقی ایشان) این است که اصلا بگویی محمود صادقی به من ( که صادق لاریجانی باشم) تهمت فرزند نامشروع زده است. وقتی کوری عصا کش کوری دگر شود یا “ابله تری” رگ گردن برای “ابله ای” پاره میکند، اینجا مصداق خود را نشان میدهد. حالا این مغز فندقی مشاور عالی نفر اولی هم هست، اون دیگه کیه که این یکی مشاور اعلای اوست. تو که دربست شدهای جهیزه////برای دامادی قاتل و دزد و شکنجه گر و کودتاچی با چه رویی اصلا در انظارای ظاهر میشی؟ چه برسد که اظهار وجودی هم کنی!
جناب نوری زاد عزیز
ممنون که یک تنه برای آزادی ایران مبارزه میکنید و بار افراد ترسو و بی عرضه ای مثل منو به دوش میکشید. دست بوس و قدردان شما هستم.
بعضی نوشته هاتون از جمله نامه به امام علی و نامه هایی که به رهبر می نوشتین خیلی زیبا و پربار بودن ولی این نوشتتون خداوکیلی به دل من که ننشست 🙂
لطفا زیباتر بنویسین
با سلام آقای نوری زاد عزیز ،
یک مطلب در مورد موسوی اردبیلی نوشته ام که شامل خاطراتی از آن زمان است. برایتان می فرستم .
با احترام عاطفه اقبال
قاتلی دیگر درگذشت!
به بهانه مرگ موسوی اردبیلی
در خبرها آمده بود که موسوی اردبیلی در 91 سالگی با سکته قلبی به کما رفت. امروز خبر آمد که تمام کرده است. نام او برای من یادآور خاطراتی از گذشته است. یادم می آید اواخر بهار سال 57 مهدی بازرگان در خیابانی نزدیک به امیرآباد تهران قرار بود سخنرانی کند. از آن گردهم آیی هایی بود که آنزمان درگوشی به هم میگفتیم و هر بار نیز با هجوم ماموران ساواک و گارد همه پراکنده و عده ای دستگیر می شدند. آنروز نیز من و برادرم عارف که به تازگی از آمریکا تحصیلاتش را نیمه کاره رها کرده و به ایران بازگشته بود، به این گردهم آیی رفتیم. یادم هست که مراسم عقد یکی از پسرخاله هایم در همان روز برگزار میشد، مادر و پدر ما را در خیابان امیریه به خواست خودمان پیاده کردند و خودشان به مراسم رفتند. جمعیت در ابتدا زیاد نبود، اما کم کم بر آن افزوده میشد. هر چه ایستادیم از بازرگان خبری نشد، از قرار نگذاشته بودند که بیاید. بالاخره با هجوم گارد و پرتاب گاز اشک آور همه پراکنده شدیم ولی بگیر و ببند و درگیری تا خیابانهای بالاتر و تا اواخر شب ادامه داشت. من و چند تنی در حین فرار به مسجد امیرالمومنین در خیابان امیرآباد رسیدیم . به داخل مسجد رفتیم تا خودمان را در میان جمعیتی که آنجا بودند، جا بزنیم. آخوند پیشنمازی که بعد فهمیدم موسوی اردبیلی است، به نظر میرسید با دیدن ما که با حالتی پریشان به داخل مسجد پناه آورده بودیم، هول شده است. در این میان یکی از نفراتی که آنجا بود به سرعت جلو آمد و ما را به اطاقی در مسجد برد تا زمانی که آبها از آسیاب بیفتد، پنهان شویم. شب از نیمه گذشته بود که بیرون آمدیم و من به خانه آمدم. عارف زودتر به خانه بازگشته بود و پدر و مادر نگران مقابل خانه در انتظار من ایستاده بودند. قبل از آن موسوی اردبیلی را نمی شناختم و نامش را نشنیده بودم. آنجا فهمیدم که پیشنماز مسجد امیرالمومنین است. آنروز هنوز نمیدانستم که این پیشنماز روزی قدرت تصمیم گیری در مورد جان عزیزان و یاران مرا خواهد داشت! او هنوز یک پیشنماز ساده بود!
بعدها بود که با شنیدن خاطرات مادر بیشتر با او آشنا شدم! دایی مادرم که ما او را حاج صمدی صدا می زدیم، قبل از انقلاب سال 57 با موسوی اردبیلی رابطه خوبی داشت و او به همراه دیگرانی از این قماش به خانه دایی رفت و آمد داشتند. بعد از انقلاب سال 57 موسوی اردبیلی بسرعت تبدیل شد به یکی از پایه های جمهوری اسلامی. در ابتدا به دستور خمینی عضو شورای انقلاب و دادستان کل کشور شد و بعد بجای بهشتی به ریاست دیوان عالی کشور و شورای عالی قضایی جمهوری اسلامی رسید. از آن تازه بدوران رسیده هایی که یکشبه به یمن انقلاب از پیشنمازی به بالاترین مقام قضایی در جمهوری اسلامی رسیده و خدا را هم بنده نبود. البته موسوی اردبیلی هم بعدها در حسرت دوران طلایی! امام راحل! خود را منتقد اصلاح طلب نامید! و خواهان انتقاد از خود، روحانیون شد! گویا که با انتقاد، اینهمه خون بر زمین ریخته شده پاک خواهد شد!
مادر تعریف میکند: وقتی مهدی پسر 24 ساله دایی صمدی در سال 60 دستگیر شد و در معرض اعدام قرار گرفت، . دایی به اعتبار آشنایی قدیمی اش با موسوی اردبیلی به سراغ او می رود تا شاید بتواند توسط او مهدی را نجات دهد. اما در جواب درخواست ملاقات دایی صمدی، موسوی اردبیلی بسادگی و با وقاحت تمام گفته بود : ” من صمدی نمی شناسم” !! ” مهدی حاج صمدی ” در روز 14 شهریور 60 در زندان اوین تیرباران شد. علیرضا برادر بزرگتر مهدی نیز به همراه همسرش مریم گلزاده غفوری در حالی که فقط یکسال از ازدواجشان می گذشت، در بهار 61 دستگیر شدند و به زیر شکنجه رفتند. بعدها علیرضا به حبس ابد محکوم شد. زمانی که به مادر او خبر محکومیت ابد علیرضا را دادند. مادر که پسر کوچکش مهدی را از دست داده بود. این غم را تحمل نکرد و با سکته قلبی از دنیا رفت. او نمیدانست که چندی دیگر علیرضا و همسرش مریم در قتل عام تابستان سال 67 سربدار خواهند شد. دایی صمدی نیز چندی بعد از دنیا رفت.
در زمان قدر قدرتی موسوی اردبیلی بسیاری از جوانان این نسل بخون نشستند. بسیاری در خاوران خفتند. خانواده ها به عزا نشستند و پدر و مادرهایی که هرگز قد راست نکردند. موسوی اردبیلی در بالاترین مسئولیت قضایی با کشتن جوانان ما خدایی میکرد و چنان بوی قدرت او را مست کرده بود که حتی آنهایی که بارها بر سفره شان نان خورده بود، را نمی شناخت. موسوی اردبیلی قاتل جوانان نسل من است. آنها که آرزوها در دل داشتند و امروز به دستور او و امامش در دل خاک خفته اند.
موسوی اردبیلی در راس شورای عالی قضایی، در نماز جمعه 14 مرداد سال 67 به صراحت از قتل عام زندانیان سیاسی دفاع میکند و میگوید : ” قوه قضایی در فشار بسیار سخت افکار عمومی است که چرا اینها را محاکمه میکنید. اینها که محاکمه ندارند. حکمشان معلوم، موضوعش معلوم، و جزایش نیز معلوم می باشد. قوه قضایی در فشار است که اینها چرا محاکمه میشوند؟ قوه قضایی در فشار است که چرا تمام اینها اعدام نمی شوند…. من به شما حق میدهم و میگویم که اینها نباید عفو شوند…” !!
آن زمانها موسوی اردبیلی ها، مست قدرت فکر نمیکردند روزی مرگ به سراغ آنها هم خواهد آمد. دیروز با دیدن تصویر او بر روی تخت بیمارستان در حالیکه در کمای مغزی فرو رفته بود با خود این شعر سیف فرغانی را زمزمه کردم :
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
عاطفه اقبال – 30 آبان 95 برابر با 23 نوامبر 2016
http://eghbalatefeh.blogspot.fr/
“دو معلّمِ ما”
گاهي به جملات كوتاهي بر ميخوري، كه محتوايي معادلِ كتابي در خود نهفته دارند.
اين يكي، نمونه زيبايست از اين دست :
إنسان دو نوع معلّم دارد، اموزگار و روزگار !
هرچه با شيريني از أولي نياموزي، دومي با تلخي به تو مياموزد.
أولي به قيمتِ جانش
دومي به قيمتِ جانت !
وضعیت قرمزی که هرگز اعلام نمی شود!
۱. مرداد ۱۳۴۴ نتایج بررسی مهاجرت که توسط سازمان ملل انجام شده بود، ایران را از لحاظ مهاجرت اتباع به کشورهای دیگر در ردیف پنج کشور آخر جدول نشان میداد (نزدیک به صفر).
۲. این بررسی ده سال بعد در سال ۱۳۵۴ نیز مجددا انتشار یافت که تغییری در رتبه ایران نشان نمیداد و مهاجرت ایرانیان نزدیک به صفر بوده است.
۳. در سال ۵۷ شمار ایرانیان مهاجرت کرده به زیر ۵۰ هزار نفر رسیده بود. از این آمارها چنین برمی آمد که ایرانیان تمایلی به مهاجرت به کشورهای دیگر نداشتند.
۴. اما این ارقام از سال ۵۷ به بعد به شکل ناباورانهای تغییر کرده است. ایران دیگر در رتبه انتهای جدول نیست و برعکس به صدر جدول رسیده است. ایرانیان سومین مردمان در جهان هستند که به دنبال مهاجرت هستند.
۵. در بین اتباع کشورهای مختلف ایرانیها بیشتر متقاضی برای مهاجرت به استرالیا را دارند که سالانه دها نفر نیز جان خود را در این راه میدهند.
۶. شمار جمعیت ایران ۲ برابر شده، اما میزان مهاجران ایرانی به عدد نزدیک به ۷ میلیون نفر یعنی ۱۴۰ برابر رسیده است.
۷. در این بین حجم خروج نخبگان از کشور نیز قابل تامل است. طبق آمار صندوق بینالمللی پول، ایران از نظر فرار مغزها در بین ۹۱ کشور جهان مقام اول را از آن خود کرده است.
۸. سالانه تا ۱۸۰ هزار نفر با تحصیلات عالیه از ایران مهاجرت میکنند.
۹. بنیاد ملی نخبگان ایران اعلام کرد، ۳۰۸ نفر از دارندگان مدال المپیاد و ۳۵۰ نفر از برترینهای آزمون سراسری از سال ۸۲ تا ۸۶ به خارج مهاجرت کردهاند.
۱۰. همچنین هفته نامه سازمان مدیریت و برنامه ریزی نوشت است، ۹۰ نفر از ۱۲۵ دانش آموزی که در سه سال گذشته در المپیادهای جهانی رتبه کسب کردهاند، هم اکنون در دانشگاههای آمریکا تحصیل میکنند.
۱۱. طبق آمار صندوق بینالمللی پول هم اکنون بیش از ۲۵۰ هزار مهندس و پزشک ایرانی در آمریکا هستند. طبق آمار رسمی اداره گذرنامه، در سال ۸۷ روزانه ۱۵ کارشناس ارشد، ۴ دکترا و سالانه ۵۴۷۵ نفر لیسانس از کشور مهاجرت کردند.
۱۲. در سال ۱۳۹۱ حدود ۱۵۰ هزار دانشجو تقاضای خروج از کشور را کردهاند که بیشترشان دانشجوی دوره دکترا بودند. همچنین ۶۴ درصد دانشآموزان ایرانی مدالآور المپیاد طی ۱۴ سال گذشته از ایران مهاجرت کردهاند.
۱۳. حمید گورایی رئیس پژوهشکده رویان جهاد دانشگاهی نیز هشدار داد که دانشمندان رشته سلولهای بنیادین ایران هر روز بیشتر از گذشته جذب دیگر نقاط جهان میشوند.
۱۴. پروفسور عباس میلانی مشاور اقتصادی اتحادیه اروپا میگوید، فرار مغزها در چند سال اخیر ۳۰۰ برابر جنگ ایران و عراق به اقتصاد ایران صدمه زده است.
۱۵. اینها در حالی است که در کشور تقریبا کلامی درباره این فاجعه ملی سخن گفته نمیشود..
دوستان محترم…از ظلم و جور آخوندا، عدۀ زیادی از مردم ایران دارند خاج پرست میشوند. بزودی شاهد خواهیم بود که بجای نشان ایرانی فَرَوَهَر، مردم صلیب به گردنشان آویزان کنند. ناظران سیاسی/اجتماعی تخمین زده اند که تا 4 سال دیگه 7 میلیون مسیحی درایران به وجود خواهد آمد. باقی مردم هم یا دارند زرتشتی میشوند یا بکل منکر خدا و پیغمبر و اسلام و هرچیزی که آخوندا تبلیغ میکنند. دارم می بینم روزی را که مسجد امام تبدیل به کلیسای روح القدس شده و سید مرتضی هم تبدیل به کشیش مارتیزا بشه. گزارش این واقعۀ میمون را در سایت زیر ملاحظه فرمائید.
https://www.facebook.com/profile.php?id=100012281378990
تلاش مقام معظم رهبری برای ازدیاد زاد و ولد از این نگرانی ناشی میشود که ایران در حال خارج شدن از قلمرو حکومت امام زمان است ، زاد و ولد هموطنان سنی مذهب به مراتب از شیعیان که اکثرا در مرکز ایران سکونت دارند بیشتر است و شیعیان موجود نیز عطای ولایت را به لقایش بخشیده و می بخشند !
فیدل کاسترو مردی بود که بمدت بیش از 60 سال مردم جزیره کوبا را قانع کرد که فقر و بدبختی حقشان است و این راهی است که باید بروند و هیچ کس هم نپرسید تا کی باید بروند و قرار است به کجا برسند؟!. او به آنها فهماند که برای اینکه مبادا یکنفر ثروتمند بشود بهتر است همه مردم در فقر باشند!او گفت آمریکا خیلی بد است ولی نگفت چرا آخر کار دستش را بسوی آمریکا دراز کرد! مردم گفتند خدا پدرش را بیا مرزد که بالاخره از خر شیطان پیاده شد!..دمش گرم!..البته خدایش عقلش زیاد بود که گفت چنازه رو بسوروند!! چون میدانست چه بلائی سر قبر و جنازه می آرند!
حالا مال ما چی؟!..ای تف به اون جهان بینی و ///!!
آقای جوادیه، اینطورنیست واینطور قضاوت نفرمایید،ایران چند سالی محاصره اقتصادی شد و نظام ولایی از ترس سقوط تن به مذاکره داد و امتیازهای کم گرفت وزیاد داد ولی کوبا 56 سالست که تحت محاصره اقتصادیست وهرچند فقیرند ولی از جهات درمانی، تحصیل و مسکن ازهمه کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی پیشی گرفته و مردم بهرمند ،هر جا حادثه ای هست و پزشک و پرستار کم و احتیاج زیاد این کوباست که لشکر پزشک گسیل میدارد، بیسوادان در این کشورند اندک اند ومردم از آگاهی بالایی بهرمند، شاید شما آگاه نباشید که فیدل نمیخواست رژیم کمونیستی بر قرار کند البته که چپ بود ولی وقتی آمریکا نیرو فرستاد که حکومتش را ساقط کند او برای بقا کاملا به چپ زد زیرا دیگر بکمک اتحاد جماهیر شوروی محتاج بود و بیش از 600 بار تلاش برای قتلش اقدام کردند که همه خنثی شد، فیدل مهمترین چیزی که به کوبا ومردمش داد استقلال بود اگر او بقدرت نمیرسید میتوان گفت که امروز ایالت 54 آمریکا کوبا بود،فیدل و رزیمش را نباید با عمامه داران مقایسه کرد.
بچه جان برو اول کمی تحقیق کن . این مزخرفاتی که نوشته ای با واقعیت هیچ همخوانی ندارند. آنچه تو فقر و بد بختی می نامی نه در نتیجه خواست و اقدامات فیدل کاسترو و همراهانش , بلکه به علت محاصره کامل اقتصادی , تهدید دائم حکومت انقلابی کوبا به سرنگونی و بارها اقدام برای سرنگونی آن , بوده . در باره کار های انجام شده در زمان کاسترو مطلب در اینترنت بسیار است. به خودت کمی زحمت بده تا کمتر مزخرف بگویی و بنویسی.
ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار
کیوان
7:54 ب.ظ / نوامبر 29, 2016
بچه جان برو اول کمی تحقیق کن .
………..
کیوان گرامی خب چرا با جنایتکاران اسلامی مخالفی؟مگر نمی توان جنگ ایران و عراق کشت و کشتار ایرانیان و غارت و ویرانی و فقر و فحشا و اعدام و شکنجه …در ایران را هم بپای تحریمها و جنایات آمریکا و غرب گذاشت؟ هموطن کل نظام سوسیالیستی و بلک سوسیالیتی جز فقر و فحشا و قتل و جنایت وشکنجه و درد و رنج و دروغ و یرانی در تمام کشورهای ایدیولوژی زده ببار نیاورد.بفرمائید چه تحقیقی باید شود تا افراد ایدیولوژی زده ائی مثل شما از خواب بیدار شوند.همین کامنت شما را اگر سید مرتضی و طرفداران جهل و توحش جنایتکاران و غارتگران و درنده خویان///می نوشتند آیا به آنها نمی پریدی و آنها را مزخرفات نمی نامیدی؟متاسفانه افراد ایدیولوزی زده خود را بخواب زده اند.چون میدانند که با کوچکترین انتقادی همه آمال و آرزوهایشان فرو ریخته و مدینه فاضله شان ویران خواهد شد.خوب است که 40 ساله درایران مشتی وحشی و قداره بند//// موجودند.والا چه جولانها که شماها نمی دادید!من بشما نمی گویم برو و بخوان بلکه می گویم از خواب خرگوشی سر بردار عزیز!
فایلهای صوتی ستاد عملیات نیروی انتظامی در 6 دی و 16 آذر 1388
در کانال خبرنویس
https://telegram.me/khabarnevis/5
در شهر هرت
حکم جلب نماینده ی مردم برای اظهار عقیده ، یعنی مشت و سیلی نظام اسلامی بر دهان مردم.
معنا: [ای مردم خفه شوید و بروید در زندان وجبهه ها بمیرید تا ما قاتلان و دزدان هر غلطی که خواستیم بکنیم = نظام داعشی]
در شهر هرت
قضات و روحانیت مبارز وانجمن کهف ولایت روز بروز چهره ضد مردمی اشان را
باتهدیدها و زندانی روشنفکران و دگر اندیشان نمایانتر می کنند.
جامعه برای ادامه ی ماندن و باروری باید در تلاش مداوم و کنشگر باشد، جامعه ی داعشی اختیار خود را از دست داده و مردمانش برگهای در ریزشند.جامعه را مردم باید دراختیار خود و بدست گیرند .
در جامعه ایران مذهب و دین وسیله ای برای بقای جباریت است.ایران در پی ۳۷ سال به جامعه ای «کاست ی »تبدیل شده است ، کاست آخوند و خودی وکاست مردم عادی در این میان آخوندان هریک نقش «tyrant ی »را در راس به عهده دارند .
کاست روحانیت ،به نام مذهب ،مردم را به جان هم انداخته و با قلدری و رفتار داعشی سعی در ماندن دارند ، این کاست تنها خود را برتر شمرده و مردم را بر این کاست راهی نیست .
جان مردم بی ارزش و نه تنها وسیله که اهرمی برای بالا نگاه داشتن این کاست است . تنها راه ،هوشیاری و خرد و همیاری مردم طلسم ماندن و بودنشان را خواهد شکست .
افکار و گفتار و حالات و رفتار و وجنات آملی لاریجانی با صدای رسا فریاد میزند که از چهار چیز اطمینان محض دارد، یکی که وی خود را صاحب و مالک جان و مال و ناموس ایران و ایرانی میداند، دوم اینکه وی در جایگاه وشان و شخصیت و مقام و هوش و ذکاوت و نبوغی قرار دارد که لنگه و بدیلی برایش پیدا نمی شود، سوم اینکه ملت ایران را بکل پخمه و صغیر و ناچیز به حساب آورده، و چهارم اینکه روی گسترش نفوذ و اقتدار و فرمانروایی بلامنازع خویش، خیلی حساب و کتاب باز کرده است. چنین کسی اگر در هر کشور نیمه متمدنی نفس میکشید باید یک پرونده حاوی مراجعات مکرر به یک یا چند روانشاس و روانکاو حاذق مبنای نگاه و توجه به او میشد، ولی در این کشور ملا زده شده رئیس قوه قضایه شده است تا اندازههای رئیس خود را نیز فریاد زده باشد.
بسوزید بسوزید که نمیتوانید انسجام و قدرت یک نظام ولایی را ببینید که چطوری کمر ابر قدرتها را شکسته و دراد پیش میرود ای کاش شما هم در این پیشرفت کنار هموطنان خودتان میبودید و لذت میبردی درسته الان مملکت افتاده دست یک سری افراد بی کفایت و بی لیاقت و ضد انقلاب ول مطمئن باشید که بازهم همه چیز درست میشود ( در آمریکا و امثال آمریکا روزانه چندین نفر با تیراندازی و یا توسط گروههای مافیا کشته میشوند حالا یک تصادف قطار هم تو ایران اتفاق افتاده که دو نفرشان هم فامیل نزدیک بنده هستن شما را سنه نه که کاسه داغتر از آش میشید )(اگر کسی در دستگاه جمهوری اسلامی دنبال قدرت باشد مطمئن باشید اونها هم مثل خود شما هستند و الا ملتی که تکیه بر خالق هستی و قدرت لایزال دارد رهبریش را هم خدا تعیین میکند)(در ضمن بربریت بهتره یا حیوانییت که بعضیها افتاده تو زبانشان بربریت بربریت اصلا یعنی چی من نمیدونم چرا بعضی خودشان را بالا میگیرند اخه بابا والله و بالله که هم تو رو هم منو با یک پارچه سفید زیر یک خروار خاک چال میکنند اخه کجای کارین کو شن اونایی که میخواستن دنیارا دو دستی بگیرند کجایند اونایی که میخواستن دین خدا را له کنند )به خود بیایید به خود بیایید ………………….. نکنه شب بخوابی صبح بلند نشی
دانشمندان کشف کردن که خوردن ماست سبب کاهش استرس و آرامش اعصاب است.دوست عزیز شما هم یه خورده سر غذا ماست میل بفرمایید.
خداوند کمکت کند انشااله !
و الا ملتی که تکیه بر خالق هستی و قدرت لایزال دارد رهبریش را هم خدا تعیین میکند
***
اقای حجت همین دوتا رهبری که خدابرای ما تعیین کردبسمونه.دیگه نمی خواهیم خدا برای ما رهبرتعیین کنه مگه زوره؟
مزدک1
1:33 ق.ظ / نوامبر 26, 2016
فرزند ایران گرامی سید مرتضی نگفت که مطالب سایت را نمی خواند و یا امتیاز ی به نوشته ها نمی دهد.او گفت که دیگر دراین سایت نمی نویسد.و من تابحال نوشته ایی که یا با نام ایشان باشد و یا بتوان آنرا به ایشان منتسب کرد ندیده ام.
—-
مزدک1 گرامی،
از پاسخ شما سپاسگزارم. متن زیر آخرین نوشته سید مرتضی است (زیر پست نامه به امام علی):
“سید مرتضی
10:23 ب.ظ / سپتامبر 27, 2016
جناب نوریزاد سلام
این سایت شمای انسان طلب مسلمان است که جولانگاه افراد فاقد ادب و معرفت شده است؟ و این مدیریت منصفانه شماست که اجازه می دهد هر بی صفت بی معرفتی هر هجوی بزبان و قلمش رسید در آن بنویسد و شما آنرا منعکس کنید؟ …..کلمه مدخوله اگر در بحث های فقهی مورد اشاره قرار می گیرد و موضوع احکامی واقع می شود بمفهوم زنی است که نکاح کرده است و مورد دخول واقع شده است و این عنوان بر همه بستگان زن و نوامیس نویسنده ای بنام پوریا نیز صادق است و اختصاصی بنوامیس زنان روحانیان ندارد.
آقای نوریزاد خدا نگهدار شما ،شما را با چنین مخاطبان و مریدانی تنها می گذارم.”
فکر می کنم جمله آخر گویا است و همه ما هم در آن زمان همین را برداشت کردیم که ایشان رفت که رفت. شما اما نوشته اید سید مرتضی نوشته بود دیگر در این سایت نمی نویسد!! ممکن است این مطلب را در نوشته ایشان به من هم نشان بدهید؟
سوءتفاهم نشود، در اینجا دیگر بحث من بر سر سید مرتضی نیست. مخاطب من اکنون شما هستید. در عصری که همه اطلاعات ثبت و ضبط می شود، تکیه بر حافظه و “میل شخصی” و صدور حکم بر اساس آن میل همان کاری است که آخوندها در زمان فتوا دادن و صدور احکام سراپا غلط قضایی می کنند و چنین چیزی به نظرم زیبنده شما دوست گرامی که انسانی فرهیخته هستید و برای هر مطلبی دلیل و مدرک محکمه پسند طلب می کنید، نیست.
من اگر سد ایراد به سید مرتضی و امثالهم دارم الان دوسد ایراد باید به شما بگیرم؛ نه به این دلیل که بر خلاف مطلب من نظری داده اید، ابدا. بلکه به این دلیل عزیزم که حتی زحمت چند کلیک ناقابل در سایت جناب نوریزاد را به خود نداده اید و از روی میل شخصی خودتان، آنچه را که خود دوست داشته اید از قلم کس دیگری ببینید به عنوان حقیقت مطرح کرده اید. من در این کار تفاوتی با حدیث سازی آخوندها نمی بینم.
ضمنا لطفا از انتقاد تند من نرنجید. اگر این اشتباه از فردی مذهبی و سنتی سر می زد، سرسوزنی من را نمی آزرد. ولی وای به وقتی که بگندد نمک. من شما را دوست دارم اما حقیقت همچنان از من و شما بالاتر است. امیدوارم همه ما بتوانیم یک روشنفکر روشنگر باشیم: بی عصبیت (ربطی به ایستادگی بر سر عقیده ندارد)، استدلال پذیر، خردورز، پژوهشگر (حتی حرف خود من هم باید مستند باشد) و منتقد از خود.
با احترام
فرزند ایران
آقای نوریزاد خدا نگهدار شما ،شما را با چنین مخاطبان و مریدانی تنها می گذارم.”
ایراندوست گرامی درود.شما درست می گوئید که سید مرتضی در این نوشته اش تاکیدی بر اینکه نمی نویسند ویا نمی خوانند …نکرده.ولی طبق آنچه ما از کسانیکه سایت را ترک می کنند تا بحال فهمیده ایم منظورشان ننوشتن بوده.مثلا ملا مصلح بارها از این سایت رفته و منظورش هم ننوشتن بوده هر چند ایشان نوشته اند.و حرف آخوند مرتضی هم همین بوده چون تا بحال نوشته ایی از او منتشر نشده.ولی خواندن سایت و تعقیب بقیه من شکی در این ندارم که هم ایشان و هم مصلح و هم بسیاری همچون آنها به سایت می ایند و انرا زیر نظر دارند و کوچکترین کامنتی یا نوشته ایی را رسد می کنند.بخصوص سید مرتضی که خود از طرفداران این ////بوده و بدون هیچ //// کشتارهای دگراندیشان را توجیه میکرد.بنابراین چنین کسیکه از انسانیت جز //// نفهمیده نمی تواند به سایتی که بنیان فکریش را هدف گرفته بی تفاوت باشد.ایشان مدت بیش از 4 سال دراین سایت در کمال /// به تمام بنیانهای انسانی برای دفاع از منافع خود تاخته و اصولا مرزی برای دفاع از //// اسلامی اش نمی شناسد.بنابراین ساده لوحانه است اگر ما فکر کنیم که ایشان و یا دیگر//// اسلامی به همین راحتی از این سایت دست بر می دارند.
نوریزاد عزیز در مورد این جمله که “در هیچ کجای دنیای فهم به دست بانوان اسلحه نمی دهند.” نکته ای به نظرم رسید.
فاعل جمله مبهم است و شبهه مردسالاری و تفکیک جنسیتی به وجود میآورد. این شخص و گروه تصمیم گیرنده کیست که قرار است به تفکیک جنسیت در مورد مسلح بودن تصمیم بگیرد؟ جواب آنکه در دنیای فهم هیچ کس. حتی وزیر دفاع بعضی کشورها زن است گذشته از زنان مسلح پلیس و ارتش.
—————-
درود سمیر گرامی
در پاسخ به دوستمان جناب جهانگیر که پرسشی شبیه شما داشت نوشتم:
اطمینان دارم قصد مرا از نگارش نوشته ای که در آن به : زن و اسلحه پرداخته ام، دانسته اید. و آن: استفاده ی ابزاری در ایران اسلامی از زن برای تحریک سطحی مردان است. بسیج بانوان در مجاورت بسیج مردان، تکه های کلوخی است که در وقت مناسب باید به سر معترضان کوفت. وگرنه شما همین بانوان اسلحه به دست را در فردایی تجسم کنید که جنگی در گرفته است. آیا این بانوان، اجازه ی حضور در جبهه ها را خواهند داشت؟ و یا نه، اینان را برای سرکوب معترضان داخلی تربیت می کنند؟ من می فهمم که بانوان کوبانی در کنار مردان کوبانی حماسه آفریده اند. سخن مرا اگر به اسلحه بدستیِ بانوان بسیج در ایران پیوند بزنید، ذات سخن مرا خواهید دانست.
سپاس
با پوزش از اشتباه , منظور صادق لاریجانی است.
استبداد موفق به اسارت محمود صادقی برای وادار کردن او به اعتراف , به هزار و یک جرم مرتکب نشده , نشد. گریبان استبداد را نباید رها کرد. استبداد باید از وحشت عکس العمل مردم خواب و قرار نداشته باشد. تا برکناری و محاکمه صادق لاریجانی باید به تظاهرات ادامه داد. اشکال کار ما این است که پیگیر خواست خود تا رسیدن به مقصود نیستیم .
محمود لاریجانی را محاکمه کنید !
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة ، سلام علیکم ، ضمن آرزوی تندرستی و سلامتی بر شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، شاهد ، بشیر و نذیر . آخرین تصویر این پست احتمالاً مربوط به مجلس خبرگان و همگی اشان با کهولت سن که تتمه و باقیمانده از ” علامه ها ” و ” آیت الله هایی ” هستند که در این 38 سال پس از انقلاب هنوز زنده باقی مانده و اینان نیز چند صباحی بیش ایستاده نخواهند بود و عنقریب به لیست بسیار بالای درگدشتگان ” علامه ها ” و ” آیت الله ها ” در این 38 سال خواهند پیوست . در این 38 سال پس از انقلاب ، تقریباً عیر از آقای خامنه ای و هاشمی رفسنجانی که به درجه ” آیت الله ” رسیدند ، مابقی حضراتِ معروفی همچون آقایان محسن قرائتی که 38 سال است هر شب جمعه و ایام خاص در سیما سخنرانی دارد ، مهدی کروبی ، سید محمد خاتمی ، دری نجف آبادی و … هنوز به مقام شامخ ” آیت الله ” ملقّب نگردیده اند ! حضرت آیت الله نوری زاد دلیلِ کِثرت بی حد و اندازه حجت السلام ها و افولِ مدارج ” علامه ” و ” آیت الله ” را در این 38 سال در حوزه های علمیه ی کشور و اینکه حتی به سمت ” تهی ” شدن پیش میرود را در چه می بینید ؟ الحقر _____ مبشّر
————–
درود مبشر گرامی
مرتبه ی اجتهاد و مرجعیت کمی شبیه پروفسوری در یک رشته ی تخصصی است. که: افراد راه یافته به این مرتبه با دشواری های علمی مواجه اند. اما چرا شما نگران کم شدن شمار آیت الله ها هستید؟ به گمان من یکی اش هم زیاد است. چرا؟ چون هزار پروفسور فیزیک هرگز مزاحم کار همدیگر نخواهند بود اما دو تا مرجع تقلید بهم حسودی می کنند. من شخصا به بیت این آقایان رفته ام و از حسادت هایشان خبر دارم. شاید علت این که مراجع در کنار همدیگر دیده نمی شوند همین باشد که همدیگر را بچشم رقیب می بینند. وگرنه یکی دو خط در باره ی محدودیت های آقای منتظری می نوشتند و یا با همدیگر یک نامه به رهبر می نوشتند و او را برحذر از مفاسد می داشتند.
با احترام
.
صادق لاریجانی سودای رهبری در سر دارد و علی لاریجانی در عطش رئیس جمهور شدن میسوزد، آنوقت میمیماند قوهٔ غزاییه که اونهم صادق منصوب میکند، یعنی هر سه قوه در اختیار کامل عراقی زادهها و اشغال ایران توسط یک خانواده که عقبه آنها پیروی از سیاستهای تبیین و تعیین شدهٔ فرا مرزی بوده و هست. این دلیری بی پروا و گستاخانهای که در دل صادق لاریجانی گذاشته اند از این هم فراتر است که شخص رهبر را زبان و بلند گو و حامی تضمین شدهٔ خود میبیند. این برادران بیت را دربست در اختیار دارند و صدا و سیمای میلی ورشکسته و سران سپاه و بسیج را هم بازی میدهند و مجلس خفتگان را هم برای یک قیام و قعود ذلیلانه آماده کرده اند. همین الان هم قدرت اصلی و واقعی ارکان مملکت دست این برادران است و امیال اینها از زبان همهٔ بازی خورده ها، از رهبر گرفته تا یک بسیجی جأ مانده در عهد دقیانوس بی وقفه جاری میشود. چیزی که هست سر سوزنی روی غیرت و بخار و بیداری و مقاومت ایرانیان حساب باز نکرده اند و همینطور روی تک صداهایی چون علی مطهری و محمود صادقی. باید دید بخاری از مردم بلند میشود، این تعیین کننده است که در این صورت هم همین برادران ابراهیم رئیسی را جلو میاندازند یا کسی چون وی را. این صادق لاریجانی آمده آش و جاش را با هم ببرد اگر ۸۰ ملیون ایرانی برگ چغندر باشند.
نوریزاد گرامی.
هم اکنون زمان آنست که سخنی بنویسی در مورد قاضی القضات حضرت آیت الله … آملی لاریجانی سرکردهء دزدان و راهزنان این کشور نگون بخت و حکایت وثیقه های نجومی که بجیب مبارک میریزد و شبانه اسس میفرستد تا افشاگر دزدیهایش را دستگیر کند. درست مانند ضل السطان حاکم طهران که میگرفت و میبرد و شکنجه میکرد و میکشت کسانی را که جرآت میکردند از حق خود بگویند.
همینطور از بیمایگی و بی مسوولیتی روحانی رییس دولت یا باصطلاح قوهء مجریه که تنها مجری فرامین آقا و بیت آقاست تا مجری قانون.
سلام جناب اقای نوریزاد چند سوال داشتم اگر مقدور هست جوای دهید اول ایا رابطه اقای خامنه ای با رفسنجانی را جنگ زرگری میدانید یا واقعا قصد نابودی هم را دارند دوم چه کسی را لایق رهبری یا حداقل شایستگی رهبر میدانید سوم رابطه شما الان با تفکر اقای خزئلی چگونه است ایا هنوز رفاقت دارید
———-
سلام و درود دوست گرامی
من نه آقای خامنه ای را و نه آقای هاشمی رفسنجانی را برکنار از ظلم ها و جنایت ها نمی دانم و کاری نیز به جنگ زرگری یا واقعی شان ندارم. هر دوشان در معرکه ی نابودی این کشور سهمی محوری داشته اند و دارند. داستان رهبری و این که چه کسی لایق رهبری است، به این می ماند که از میان دزدان و آدمکشان بخواهیم یکی را بر گزینیم. رابطه ی من با مثلاً مسیحیان و یهودیان و بهاییان چگونه است؟ جز احترام؟
سپاس
.
جنایتکار شمایید که با ابر و حیثییت یک ملت بازی میکنید شما ها از حتما //// معلوم نیست اخه اینهمه اهانت و ت.هین و قبح شکنی کجای دنیا اسمش آزادی و آزادگیست ////////////////// که شک ندارم شماها ///و شرف نمیدانید اصلا چیه اگر رهبری امام خامنه ایی نبود که الان خیلی //// شده بودن البته که شماها چون نامئس و شرف ندارید شکی نیست که بر دل سیاهتان چیزی جز نفاق نخواهد نشست
دوست عزیز در بالا خوردن ماست را توصیه کردم.حتما به کار گیرید.
ارادتمند شما دکتر علفی
————–
دوست گرامی
از نوشتن مطالب سست و سخیف پرهیز کنیم.
باشد؟
سپاس
.
جناب حجت، به قاری محبوب ولی امرت، جناب حاج و اخیرا کربلایی سعید طوسی سلام خودت را برسان. خیر پیش
حالا بپرسید چطور اخوند سوار مردم میشه، این اقا رو ببینید، ضریب هوشی اگر در حد //// داشت برای مشتی دزد ماله کش اینقدر جلز ولز میکرد؟
دوست گرامی حجت …. شما درست میفرمایی ، اگر رهبری امام خامنه ای نبود خاک ایران را به خارج تاراج نمیکردند .اگر رهبری امام خامنه ای نبود این همه دزدی و چپاول و اختلاس نبود.اگر رهبری امام خامنه ای نبود این همه اثار باستانی و قدیمی از بین نمیرفت که بجایش امامزاده حتی از نوع سیارش و اسمهای عجیب و …. بجایش بیاید .اگر رهبری امام خامنه ای نبود ارزش پول کشور پایین نمی امد تا قیمت ارز بالا برود که این همه گرانی و بدبختی …. اگر رهبری امام خامنه ای نبود سعید طوسی وووو به بچه ها قران خوان و….. دست درازی نمیکردند.اگر رهبری امام خامنه ای نبود پول این مملکت در سوریه و لیبی و…خرج نمی شد و خرج بی خانمان های مملکت خودمان میشد اگر رهبری امام خامنه ای نبوداین همه پول این مملکت خرج اماکن متبرکه !!!!؟/ عراق ووو نمیشد و خرج ویرانی های مملکت خودمان میشد اگر رهبری امام خامنه ای نبودمردم ما مسلمان با اعتقاد بودند نه مسلمان …. .اگر رهبری امام خامنه ای نبود این همه فرار مغز و نیروی جوان از کشور نداشتیم اگر رهبری امام خامنه ای نبود سه قوه بجان هم نمیافتادند تا دزدی هایشان را با سرگرم کردن مردم ادامه دهند اگر رهبری امام خامنه ای نبوداین همه شاعر و روزنامه نگار و استاد دانشگاه و دانشجو ووووودر زندان نبودند و اگر رهبری امام خامنه ای نبود….. کمی فکر کن !!!
درود /جناب آقای حجت از اینکه فرمودید {جنایتکار شمایید } موافقم . آری ما جنایتکاریم چون که میبینیم دارند جوانهایمان را میکشند و زندانی میکنند و حرفی نمیزنیم وسکوت کرده ایم میبینیم که دارند بیت المال را به تاراج میبرند و ما سکوت کرده ایم میبینیم که پولی که باید برای رفاه مردم و آبادانی کشورمون ایران هزینه میشد رو میدهند به سوریه و لبنان و عراق و یمن و… البته کمک کردن به مردم مظلوم کشورهای دیگر خوب است ولی به شرطی که مردم کشورم غنی نه حداقل گرسنه نباشند و از یک رفاه حداقلی برخوردار باشند .هر چند وقت یکبار هم که از اختلاسهای گوناگون پرده برداری میشه و همچنان غرق در سکوت و خیلی جرایم و دزدیها و حق خوریها که خود و ملت خبردارند .حال ما با این سکوت خود و شما با این دفاع جانانه از رهبر و مسولین تحت امر ایشان خواسته یا ناخواسته شریک جرمیم و با سکوت خود میگوییم که کار شما درست است و ادامه دهید بر کشتن و دزدی و دستگیری و زندانی کردن و چپاول آری ما جنایتکاریم با سکوتمان .حال شما که دفاع میکنید که جای خود دارد
با درود به جناب نوری زاد و هم میهنان فرهیخته : واقعا وقاهت و بیشرمی بی نظیری در حکام ( ج.ا ) موج میزند که در تاریخ کمتر میتوان سراغ گرفت رهبر قبلی میگوید مجلس راس امور است و در تمام جهان این موضوع مصونیت قضایی نماینده گان حتمی و لازم الاجراست ولی نماینده مجلس را به جرم اینکه درخواست قانونی کرده که رییس قوه قضا در مورد مسایل مالی شفاف سازی کند را تحت پیگرد قرار میدهند و مامورین جهت بازداشت نماینده به درب منزلش مراجعه میکنند که ایشان به داخل منزلش متواری میشود و پناه میگیرد واقعا ننگ این بی قانونی ها از تارک ما ملت بخت بر گشته کی زدوده میشود ؟ مردم نا آگاهی که بنا به تبلیغات بسیار گسترده اهل ولا و حکومتیان اینچنین سر شوق آمده اندکه به زیارت قبر امام حسین میروند تا به گمان خود صواب ببرند و به اطراف خود توجه لازم نمیکنند که فقر گسترده امان خیلی ها را بریده و دخترکان هویزه نشین حتی لباس مناسب ندارند و بنا به گفته مسئول بازسازی هویزه خواهر صبر میکند که خواهر دیگرش از مدرسه باز گردد تا لباس های وی را بپوشد و برای شیفت بعد به مدرسه برود چون لباس مناسب ندارد ! و یا اینکه در مدرسه ای به دانش آموزان بنا به احسان چلوکباب بسیار معمولی میدهند و ایشان ( مسئول باز سازی ) مشاهده میکند که بعضی دانش آموزان مقداری از چلوکباب را داخل نایلکس میریزند و چون از یکی از آن کودکان دلیل کارش را سوال میکند میگوید تا بحال خواهرش چلو کباب در عمرش نخورده و وی آن را برای خواهرش میبرد و جالب است که این مسئول باز سازی میگوید به مسئولین وقت و آقای الهام مراجعه کرده واین مسئولین بسیار نازک دل با شنیدن ماجرا شروع به گریه کرده اند و ایشان هم گفته که ما گریه کن بسیار داریم ! احتیاج به عمل لازمه کار است (کلیپ این مصاحبه در اینترنت موجود است ) واز طرف دیگر آقای خامنه ای که بنا به گفته همه سر رشته تمام امور سیاسی را وحتی موشک پرانی را در ید اختیار خود دارند مسئولیت برجام را بر گردن مذاکره کننده گان انداخته و میگوید با عجله مفاد قرارداد را امضا کرده اند و فراموش کرده که آن بیچاره گان هر لحظه با بیت در تماس گسترده بودند و امکان نداشته بدون اجازه شخص ایشان یک بند از موافقت نامه امضا شود و مانند همیشه خود را از مسئولیت مبرا میداند واقعا زهی بیشرمی و وقاهت . در ضمن منتظر باشید که عصر یخبندان ترامپ آغازشود منتظر باشید !
بادرود فراوان بیاران مهربان
ازاینکه دادگاه ویژه روحانیت چیست واین صنف از ما بهتران در زمانی که دنیا بخودش می بالد که اپارتاید را از کره خاکی
دفع نموده است ودرمملکت عدل علی که نبایست به یک طرف دعوا اندکی بشتر بنگرد اما ماهنوز مبتلایش هستیم که بگذریم.
چرا باید به خلع لباسها تهنیت گفت زیرادومین مقام بمدت 12 سال قبل از انقلاب دارایی اش یک دستگاه پیکان مستعمل
بود و مدارک مصادره اموال دادگاه ها نشان داد که هویدا اگر حقوق متعارفش یک ماه داده نمی شد باید برای هزینه
زندگی ودارو ودرمان مادرش قرض میگرفت. این عکس اخری کدام یک اینگونه اند یا میتوانند فقط یک هفته با پیکانی تردد
کنند.راستی حجت وایت و……خدا
تطبیق اسلام و یهودیت و… (بخش 4)
http://sokhan-rooz.blogspot.com/2016/11/blog-post_27.html
‘تلاش نافرجام’ برای بازداشت نماینده مجلس ایران
محمود صادقی، نماینده مردم تهران در مجلس که اخیرا خواهان انتشار گزارش حسابهای بانکی صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه ایران شده بود، میگوید از دست ماموران جلب به داخل خانهاش پناه برده است.
آقای صادقی در گفتگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) گفته است: «حدود یک ساعت پیش هنگامی که به منزل بازمیگشتم، ماموران با حکم جلب سعی در بازداشتم داشتند که باتوجه به اینکه این مسئله مغایر با قانون نظارت بر رفتار نمایندگان مجلس شورای اسلامی است، با مقاومت خود را به داخل منزل رساندم.» او میافزاید: «با این حال ماموران همچنان مقابل درب منزل منتظر هستند.»محمود صادقی روز شنبه ۶ آذر (۲۶ نوامبر) از احضار خود به دادسرا خبر داده بود.
او در توییتر خود نوشت: «امروز یکی از اعضای هیأت رییسه مجلس به من اطلاع داد که از دادسرا تماس گرفتهاند و خواستهاند اینجانب به دادسرا مراجعه کنم.»
آقای صادقی به خبرگزاری ایسنا گفت دادستانی از او به خاطر اظهارنظر درباره یاشار سلطانی، روزنامهنگار افشاگر تخلفات شهرداری تهران، شکایت کرده است.خبرگزاری فارس نیز اعلام کرد که جواد ساداتینژاد، نماینده مجلس، از آقای صادقی به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذعان عمومی شکایت کرده است.محمود صادقی از بازداشت یاشار سلطانی، سردبیر معماری نیوز، انتقاد کرده و او را «نماد شفافیت و صداقت رسانهای» معرفی کرده بود. او همچنین خواهان توضیح درباره حسابهای بانکی رئیس قوه قضاییه شد.
مهمان
3:03 ق.ظ / نوامبر 26, 2016
چقدر ما مردمان کم تحمل و خود رایی هستیم. این تنها من منم که درست می گویم و بقیه باید بدان اقتدا کنند. تقصیر هم نداریم. فرهنگ و دین و ایین ما اینست. یک نفر بگوید و بقیه گوش کنند. از همان مکتب خانه و مدرسه ابتدایی جز این نیاموخته ایم. سیستمهای اموزشی دنیای فهمیده اینگونه نیست. از همان ابتدا کودک در اموزش نقش دارد و یاد می گیرد که خودش فکر کند، ابتکار داشته باشد، از خودش و انچه که و انگونه که فکر میکند بنویسد و بد ترین شیوه استدلال را در نقل قول از دیگران بداند مگر بعنوان رفرنس به کارهایی که تا به حال انجام شده است و نه برای استدلال.
(شاید این یکی از نکات جالب نوشته های اقای نوریزاد باشد که لا اقل برای من انها را ناب و خواندنی می کند. قال فلان در انها نیست. از خودش مایه دارد)
کاش ما هم که در اتش اشتیاق نجات دیگران می کوشیم، لحظه ای هم به فکر خود بودیم. حد تحملمان در برابر نظرتات دیگران چقدر است؟ چقدر حاضریم نظر و یا انتقاد دیگری را تحمل کنیم. خود را در اسمان چندم می بینیم؟
باور کنید برخی از شیوه های گفتگو از هر طرف برای من خواننده نوعی ملال اورست. خواهید گفت خوب نخوان. البته اقای اعلم الهداهم می فرماید خوب برو. در انتها همه می شوند سر و ته یک کرباس. اگر قرار است دورم کرباس بپیچند چه فرقی می کند که رویش قل هو الله نوشته باشند یا قل هگل؟
( گرچه این را در این محل نوشتم اما روی سخن با یک شخص خاص نیست).
بااینکه مطلقا در روش سخن گفتنم نیست که قطعات دیگران را نقل کنم ولی این را آوردم به عنوان نمونه یک بیفکری محض که متاسفانه مورد قبول مازیاری قرار گرفت که قطعه خوب و قابل تأملی در باره ضرورت نظرورزی نوشت(با مثال آتش نشانی).
نویسنده این متن سه حرف می زند.1 چقدر ما کم تحملیم.2. استدلال کردن نباید با استناد کردن مساوی باشد. 3. منظوررش از این توصیه و نقد، شخص خاصی نیست. این حرف سوم در آخرین جمله داخل پرانتز او کل ماهیت نوشته او را برملا می کند که گویی زرورقی را روی انبوهه ای بیفکری، کشیده است. جالب است این نوشته را مهمان زیر سخن آقای کبیری گذاشته! آقای کبیری دستکم در این بحثها هیچگاه برای اثبات سخنش به« قال هگل» استناد نکرده بلکه مخالف کل قال هگل های من و مازیار بوده است. این حرف مهمان که قال هگل مثل قال های دیگر است و نباید به آن استناد کرد، یک ظاهر خوب دارد ولی باطنش سراسر بیفکری است. ما آدمها چگونه استدلال می کنیم و مگر استدلال درست چیست؟ کاش اینجا تلگرام بود تا اینگونه اشخاص را به بحث با جزییات کشانید که وقتی علوم انسانی و فلسفه نخوانده ای به چه استدلالی، معنای استدلال و استناد و قال هگل و خیلی چیزهای دیگر را نه تنها معنا می کنی و اصولش را تعیین می کنی که حتی از آن مانیفست اخلاقی بیرون می کشی؟ با این نتیجه اخلاقی قاطع: ما چقدر کم تحملیم.
به علاوه کم تحملی همه جا هست-در سراسر دنیا. گفتن این حرف که «چقدر کم تحمل هستیم» یک حرف کاملا عبوسانه و تنبلانه و آقابالاسرانه و ضد همان چیزی است که نویسنده علیه آن موضع گرفته است پس ناسازگاری درونی دارد و خودش خودش را نابود می کند چرا؟ چون نویسنده می گوید از استناد کردن باید پرهیز کرد. (فعلا کاری نداریم این حرف و این مقدمه اصلا درست است یا نه. احتمالا چیزی شنیده و خوانده و اینجا هم پایه این قرار داده که همه یکجورند هم روشنفکر و هم آخوند چون همه استناد می کنند نه استدلال!) و بعد خود این حکم را بیرون می دهد که ما چقدر کم تحملیم. به چه استدلالی؟ استدلال؟ خب قاعدتا اینجا باید به آقا یا خانم«مهمان» استناد کنیم و بگوییم چون او گفته است لابد حق است! این دقیقا نشانه تناقض و بیفکری نویسنده متن است. اصلا از کجا می گویی ما کم تحملیم؟ به استناد کدام آمار و منابع فکری؟ دیدن چهار بد و بیراه که در هر بحث کامنتی طبیعی است، شما را باید از زمین و زمان بیزار کند؟. ریشه های افکار دنیاگریزانه و آخرالزمانی که در میان ما موج می زند و تا چیزی را نمی پسندیم در جا می گوییم: چقدر بد، از کجا می آید؟ از کم حوصلگی؟ پیری؟ کم خوانی؟ خود را برتر دانستن؟ هیچ بلد نبودن و زیر عَلَم اخلاق رفتن و صاحب آن شدن؟.! رفیق حرف عبوسانه ای را به نام علم تحویل می دهی و تصور می کنی شق القمر کرده ای. بگذار صریحتر بگویم: آقای کبیری حق دارد که هرجور فکر می کند درست است با تمام وجود از موضع خودش دفاع کند و من هم در مقابل او این حق را دارم(نسبت دادن چیزهای ناجور شخصی بهمدیگر البته چیز ناروایی است که از هر کداممان سر بزند نتیجه اش دور شدن ما از موضع استدلال است. این موارد اگر رخ می دهد یا از سر عصبانیت یا کمبود استدلال است) و دیگران هم حق دارند حرف هر دوی ما را نقد کنند و بکوبند و یا از آن بیاموزند. من صریح حرف می زنم و صریح هم نقد می کنم و حتی نسبت به کورسی که بسیار دوستش دارم در نقد کردن تعارف ندارم منتها هرچقدر بد نقد کنم خودم را ضایع کرده و هرچقدر خوب نقد کنم بر چشم و دل خواننده می نشینم و عقل خودم را از خودم راضی می کنم. آخرش این خوانندگان هستند که خود دانند که پرورش فکری شان را جدی بگیرند یا نگیرند. آخرین حرف: مزخرف ترین حرف ها حرفهایی است که قیافه اخلاق دارد.
“مزخرفترین حرفها حرفهایی است که قیافه اخلاق دارد”
این عبارت را در تمام نوشته تند و عصبی شما دوست دارم.
واما:
۱. من نوشته را ذیل کامنت جناب مازیار گذاشته بودم و سر از اقای کبیری در اوردنش دست من نبود.
۲. اگر مایل بودید، عبارت “critical thinking ” را سرچ و مطالعه فرمایید. تصور نمی کنم به زبان فارسی بتوانید مطلب زیادی در این باب بیابید. بعلاوه من برای خواندن مطالب خارجیان از طریق ترجمه ارزش چندانی قایل نیستم. البته این نظر من و بر اساس تجربه شخصی است و برای دیگران نسخه نمی پیچم. دروس دوره تحصیل را هم سعی داشتم از کتب اصل بخوانم. تفاوتش با جزوه های اساتید (به قول اروپاییها ضبط صوت ها) و کتب ترجمه از زمین تا اسمان بود.
۳. بفرمایید در کتب درسی ما چه چیزی را عامل فصول سال می دانند. ممکن است به نظر نامربوط برسد ولی نیست.
۴. ایا اخلاق مقدم است یا قانون؟ و کدام از کدام نشیت میگیرد و یا باید بگیرد؟
ضمنا با پوزش، به پیوست دو توصیه اخلاقی:
– از دقیانوس نقل است که نگه داشتن ادرار پروستات می اورد و شخص پروستاتی همه جا را الوده می کند.
– عرض کردم که انقدر جوان نیستم لطفا اندکی مراعات فرمایید.
با احترام: جمع الا ضداد.
مهمان گرامی
اصلا شما فرض کنید من هیچی از اصل متون نمی فهمم و ترجمه می خوانم، آیا استدلال و نتیجه گیری شما و مباحث شما، مستدل خواهد شد؟ آیا نادانی من، جبران گر دانایی شما خواهد بود؟نه. پس این کلیات فایده ندارد. بفرمایید تفاوت استناد کردن و استدلال کردن چیست؟ هرجور دوست دارید و فکر می کنید درست است این فرق را توضیح دهید تا من و دیگران از شما بیاموزیم. چون بهتر از من می دانید که گفتن اینکه استدلال غیر از استناد است، تنها دواسم توخالی است و تا شما منظور خود را از این دو معین نکنید، معنا نامعلوم است و از معنای نامعلوم نمی توان نتیجه معلوم گرفت و دستکم دیگران نمی توانند حرف شما را بسنجند که آیا حرف درستی زده اید یا نه. پس شما که اصل بحث را به میان کشیدید و بی محابا به نتایج اخلاقی رساندید، توضیح دهید. فرض کنید من و دیگران نوآموزیم و قصد آموختن داریم.
در آن نقدی که نوشتم نخواستم شخص شما را زیر سوال ببرم. دقت کنید اصلا کاری به شخص شما ندارم که محترمید و عزیز بلکه دارم نحوه استدلال کردن را برای خودم و دوستانم توضیح می دهم-نحوه استدلال بد و نحوه بیفکرانه فکر کردن!. به نظر من استدلال شما نمونه اعلای بیفکری است. بیفکری یک صفت شخصی نیست بلکه گزارش از نحوه ی بد استدلال کردن است. در مطالب شما چی داشتیم؟ سه چیز: 1.کم تحملی2. فرق استدلال و استناد 3. منظور شخصی نداشتن شما از این دو مطلب قبلی. درست می گویم؟ اگر خطا می کنم تصحیح کنید و در این تصحیح کردن بگویید فرق استدلال و استناد چیست؟.
به روشنی گفتم که این سه حرف شما پریشان گویی است زیرا ربطی بین آنها وجود ندارد یعنی شما وقتی تفاوت های مشخص و روشن استدلال و استناد را از هم باز نکرده اید، چگونه به نتیجه می رسید؟ و تازه نه هر نتیجه ای بل نتیجه اخلاقی می گیرید مبنی بر اینکه: ما کم تحملیم. تازه گیرم تا اینجا حرف شما درست باشد، چطور می گویید«منظورت شخص مشخصی نیست»؟ در واقع گزاره اخلاقی«کم تحمل» بودن یا به شخص ارجاع دارد یا ندارد و در صورت دوم باید پشتوانه های رسیدن به این حکم را بگویید والا نقض صریح مقدمه اول یعنی تفاوت استدلال با استناد است. بنابرین شخص شما روی چشم من، دارم نحوه فکر کردن خودمان را بدون هیچ تعارفی توضیح می دهم و این حق شماست که نقص استدلال های مرا روشن کنید تا هر دو رشد فکری بکنیم و دیگرانی هم بیاموزند و با این چالش برای نقد و آموختن، راه روشن هموار خواهد. مسائل را شخصی لحاظ نکنید که اگر من دید شخصی داشتم که به مازیار نهیب نمی زدم که مراقب استدلال های بیفکرانه باشد چون مازیار برایم بسیار عزیز است ولی حقیقت از او عزیزتر است. این را قبلا هم نوشته ام اما کو گوش شنوا.
علی عزیز
من به خیلی از گفته های شما به دو دلیل پاسخ نداده یا نمی دهم و شاید هم سه دلیل:
1. نمی خواهم شخصی شود
2. در رشته و زمینه مطالعاتی شما اطلاعاتم بسیار اندک است و حرف چندانی برای گفتن ندارم.
3. خیلی از حرفهایتان را درست می دانم و لذا بحثی در آن ندارم. مثلا بیفکری، تنبلی، نداشتن مطالعه. من شاید روزگاری کتاب از دستم نمی افتاد و از 8 صبح تا 10 شب با کنابی سر و کار داشتم اما چندین سال است که مطالعه نمی کنم مگر برای انجام عملگی روزانه مفتخرانه برای گذران امور ( که خیلی هم راضی هستم) و در پایان سری به این سایت می زنم و مروری سریع می کنم و گاه حتی در بین راه با موبایل در دستم چیزی می نویسم. باور کنید فرصت دوباره خواندنش را هم نمی کنم. البته الان در حال سکون و پشت کامپیوترم.
4. مطمین باشید از گفته های شما آزرده نمی شوم بلکه استفاده می کنم و در هیچ جا و هیچ حالی قصد آگاهانه ای برای نسبت دادن آنچه در بالا مرقوم فرمودید را به شما نداشته و ندارم.
5. مطلب من بیان احساس خودم بود و نه نصیحت عزیزانی چون مازیار، کبیری و … که خود دانا ترند و از نوشته هایشان و همین طور نوشته های مزدک و دیکران استفاده کرده و می آموزم.
پس از این مقدمه شما اینبار سیوالی فرمودید که من هم چشم، جواب می دهم. فرمودید بگویم “تفاوت استناد کردن و استدلال کردن چیست؟”
حرف من بر تفاوت این دو نبود. آنچه گفتم این است که:
بدترین شیوه استدلال نقل قول است. یعنی شما برای اینکه موردی را اثبات کنی بگویی “فلانی گفته، و یا در فلان جا نوشته شده است”. و صرفا چون این گفته از فلان شخص برجسته و دانشمند و بزرگ و … است و یا چون در فلان کتاب درسی، علمی، مقدس و … نوشته شده پس حتما درست و عین حقیقت است و طرف مقابل باید بپذیرد.
عنایت فرمایید من نگفتم اصلا نمی توان بدین شیوه استدلال کرد چون به نظر من (به لحاظ فلسفی نمی دانم) استناد، خود یک شیوه استدلال است اما بدترین و ضعیف ترین شیوه. هر کم سوادی می تواند بدین روش استدلال کند بخصوص در دنیای امروز که تنها کافی است چند اصطلاح و نام چند نفر را بدانی و با یک جستجو در گوگول هرچه بخواهی پیدا کنی.
این حرف ممکن است که برای ما که همواره قال فلان از فلان ابن فلان شنیده ایم قدری نا مانوس باشد و لی فکر می کنم همین شیوه، و سیطره و تداوم آن، مغزهای ما را منجمد کرده است (بیش از همه شامل خودم و با مشاهده خودم از خودم هم هست) .
صرف نظر از معدودی متفکر و آزاد اندیش، غالب ما عقلهای خودمان را به اجاره یکی داده و می دهیم تا برایمان فکر کند و تصمیم بگیرد چون فکر می کنیم که او بزرگ است، دانا است، عقل کل است، قدیس است، آسمانی است. و وقتی که گند کارش در آمد همه ناله می کنیم که این هم تو زرد در آمد. و دوباره دنبال یکی دیگر می رویم و در این سیکل بسته دور خودمان می چرخیم. و علت ایگونه بودن هم در سیستم آموزشی و تربیتی ما است. اگر مجالی بود می توانم مقایسه ای بکنم بین سیستم ما و دیگران. البته مقایسه ای ابتدایی و نه تخصصی که کار من نیست.
دفعه قبل نوشته های آقای نوری زاد را مثال زدم. این بار سخنان خمینی را یاد آور می شوم. من تقریبا همه سخنرانیهای او را گوش کرده و خیلی ها را به یاد می آورم. به ندرت در صحبتهایش به جایی، حتی به قرآن استناد می کرد، (گذشته از داستان بنی قریظه و یا سپر قرار دادن زنان و فرزندان توسط دشمن و فرمان پیامبر به کشتن آنها و اینکه آنها هم شهید خواهند بود و چند مورد دیگر)کمتر جایی نقل قول می کرد. بر خلاف همه آخوندها اصلا حدیث و روایت نمی خواند. درست یا غلط از خودش ایده داشت. آن چند مورد را هم شاید مچبور بود به خاطر خفه کردن آخوندهای معترض به کشتارهای بیش از حد بگوید.
ایمه را هم که اصلا تحویل نمی گرفت تا از آنها نقل قولی کند. معتقد بود آنان نتوانستند و موفق نشدند وظیفه ای را که بر دوششان بود یعنی برقراری حکومت، انجام دهند و لی او (خمینی) توانست.
خلاصه اینکه سیستم فکری، آموزشی و تربیتی ما هرگز به تولید علم نینجامیده و نخواهد انجامید. و این است جان کلام.
مهمان گرامی
یادم رفت به بند بند نوشته ات پاسخ دهم. پس پاسخ می دهم با این مقدمه که منتظرم تناقض متنت در باره تفاوت استدلال و استناد را برایم روشن کنی و بگویی اگر این جمله«مزخرف ترین حرف ها، حرفهایی است که قیافه اخلاق دارد» مورد پسند شماست و حتی آن را«دوست» داری پس چرا در آخر نوشته ات دو توصیه اخلاقی طرح می کنی؟ شما اصلا جزوه و متن را ول کنید، بگویید چرا اینقدر تناقض هست بین صدر و ذیل سخنتان؟ چطور می شود یکی هم از مزخرف بودن حرفهای اخلاقی طرفداری کند و هم توصیه اخلاقی کند؟. حالا پاسخ مطالب شخص محترم و معزز شما:
1.نوشته ای که مطلبت ذیل سخن مازیار بوده و به جای دیگری منتقل شده. این حرف تنها با باور به وجود جن امکان پذیر است و یا با باور به دستکاری کردن آقای نوری زاد. دومی منتفی است ظاهرا و فکری برای اولی باید کرد. اولی هم ظاهرا منتفی است چون هر چیز زاده ی ذهن آخوند، مورد پذیرش شما نیست پس می ماند اینکه راحت بگویید اشتباه کرده اید. اگر این را بگویید تازه کار شاقی نکرده اید به توصیه های خودتان یکبار عمل کرده اید. توصیه هایی که در «چقدر ما کم تحملیم» نوشتید.یکبار دیگر بخوانیدش.
2. عبارت پیشنهادی را جستجو کردم و در حد فرصت خواندم. ممنون.
3. عامل فصول سال چیست؟ پاسخ این سوال مطلقا بی ربط در دانشهای تجربی است و چون در این دانشها، تخصصی ندارم نظری نمی دهم حتی اگر از اطلاعات پراکنده چیزی بدانم. اگر در علوم انسانی نظر می دهم معمولا بعد از خواندن صد کتاب دست اول در هر دانشی است که به آن استناد می کنم و تازه تا سطح کارشناسی ذهنی نرسم مطلقا در باره موضوعات علوم انسانی نظر نمی دهم. باور کردنش برای کسانی شاید سخت باشد، ولی بدون خواندن بسیار و نه کم، نمی توان راجع به چیزی اظهار نظر کرد.(حیطه نظر دادن من هم تاکنون یا فلسفه و مخصوصا فلسفه علم بوده یا دانشهایی که به «اسلامی» مرسوم اند مثل حدیث، الهیات، تفسیر و فقه و تاریخ. بماند که مزدک از کاربرد کلمه دانش در اسلامیات بسی ناخشنود است.). خواندن صرف هم فایده ای ندارد باید خود فرد به نظر برسد و نظرش را توضیح دهد و الا باید استناد کند و منبع نقل خود را بگوید(این یکی از موارد مجاز استناد کردن است برخلاف نقد همه موارد استناد کردن ها از سوی شما و برخی نویسندگان سطحی و بیفکر غربی. یعنی تنها برای مورد رفرنس دادن نیست که استناد می کنیم بلکه می توانیم برای فراتر از رفرنس هم کل کار و محتوای اثر یک یا چند نویسنده را پایه استدلال خود قرار دهیم. مثال؟ مثلا وقتی در باره «نحوه ترجمه متون یونانی به عربی» تحقیق می کنیم و خود به نظری نرسیده ایم، بگوییم مجموعه ای از نویسندگان و محققان طراز اول غربی و متفکر توانمندی در ایران به نام کورس اثبات کرده اند که مترجمان عصر نهضت اسلامی، بسیاری از بن مایه های فکر یونانی را به سبب نبود معادلش در فرهنگ اسلامی، یا به سبب تضاد داشتن با فرهنگ اسلامی، ترجمه نکردند و ترجمه ها ناقص و ابتر بود. اینگونه ها استنادها را می توان،مقدمه استدلال خود کرد. پس تنها در رفرنس دادن صرف به عنوان پیشینه کار، نیست که ما به دیگران استناد می کنیم. دانش استقرایی بشر در بخشهای بسیاری روی دوش تحقیقات دیگران استوار است. در علوم تجربی کمی موضوع متفاوت است و استناد کردن مطلقا چیزی را«ثابت» نمی کند یعنی نمی توان گفت که چون ارسطو فلان حیوان را اینگونه شناسایی کرده پس فلان است. یا چون انشتین در باره فلان پدیده فیزیکی چنان گفته است پس چنین است. در کل استنادی که مردود است معمولا تنها در ایدئولوژی اتفاق می افتاد و نه در علم. تاکنون دیده نشده که کسی بگوید چون هگل می گوید فلان است پس فلان است. بله در سنت مارکسیسم چون ایدئولوژی از مارکس و هگل ساختند عین ادیان به آنها استناد کردند اما حتی در مارکسیسم در حوزه مطالعات علمی، دستکم در حدی که من خوانده ام چنین کار عجیبی که شما گفتید ندیده ام که فرد بگوید چون هگل گفته است پس.. عین استناد به قرآن و حدیث در سنت دینی. کجا دیده اید کسی بگوید قال هگل؟«نه قُل که در کنار قل هو الله آوردید که یا برای قافیه درست کردن به آن استناد!کردید یا اصلا معنای قل و قال را نمی دانید که نداستن عیب نیست ولی استناد کردن به چیزی که نمی دانیم فاجعه است» لطفا یک منبع را معرفی کنید تا ما بخوانیم از این افراد مورد اشاره. )
4. اخلاق مقدم است یا قانون؟ قانون همان اخلاق است-در فرهنگ برآمده از اراده جمعی. اخلاق یک مصداق فردی دارد که فضیلت است و همه معنای آن را می دانیم مثل شجاعت و خویشتن داری، مروت و.. و یک مصداق اجتماعی دارد که تبدیل می گردد به قانون و در واقع این اخلاق اجتماعی ادامه همان اخلاق فردی است که آن را به قانون تبدیل می کنیم. گاه قانون را از منابع دیگری می گیرند و نه «انسان»؛ در این صورت، تضاد میان اخلاق و قانون به ذهن می آید اما در جایی که قانون متکی بر اراده جمعی انسانهاست، تصور تضاد میان اخلاق و قانون کم پیش می آید یا پیش نمی آید. توضیح این مطلب تا حدود کمی از من ساخته است و در این مختصر نمی گنجد و پرسش کننده و یا هر عزیز دیگری اگر توضیح مفصل خواست، اگر واقعا فرصت کنم حتما در حد درک ناچیزم به او پاسخ می دهم.
تکرار مکرر: با هر عزیزی بحث میکنم چه نوجوان و جوان و پیر و در هر سن و سالی، قاطعانه و صریح با او بحث می کنم و کاری به سن و سال ندارم و جملات خوبش را تکیه گاه سخنم قرار می دهم و جملات بدش را نقد می کنم و این تصور که نقد کردن توهین به شخصیت افراد است خطایی است که در میان ما هنوز وجود دارد. به عبارت دیگر شخصیت همه افراد برایم عزیز و محترم و حرفهای آنها متعلق به همه است و همه حق نقد صریح دارند. هر دوستی، نواقص سخن مرا نشان دهد در حقم لطف کرده است چون هم وقت گذاشته و هم مرا به سمت روشنایی کشانده است.
علی عزیز.
نوشته شما را خواندم و انصافا استفاده کردم. شما چیزهایی را که من بیشتر دیده و شنیده ام به زبان علمی ساده و روشنی توضیح داد و نواقص را گوشزد کردید. مثلا در باره تفاوت کاربرد استناد در علوم انسانی و تجربی که گفتگو با شما باعث شده بود که خودم هم به ان فکر کنم.
البته علوم انسانی هم ارزش و کاربرد خود را در تجربه به اثبات می رسانند و معمولا تیوریها را قبل از بکارگیری در مقیاس کوچک می ازمایند.
من گاه به تاثیر سیستم فکری در تاثیر ، نقش و پیامدهای ان در عمل و نتایج حاصله از انها توجه کنم. مثلا یگانه پرستی، موحد بودن و جامعه توحیدی، کمونیستی و …. حاصل این ها چه جور مردمانی و با چگونه جامعه ای بوده و خواهد بود.
ایا می توان گفت حاصل تفکر یگانه پرسنی دیکتاتوری و حاصل تفکر چند خدایی دموکراسی، کار گروهی و مصالحه است؟
در عمل از یک طرف می توان تفکر یونانی را با الهه هایش و هندی را با ببشمار خدایانش دید و از طرف دیگر تفکر مصری و شرقی را با فراعنه و پدر و پسر و روح القدس همه در یک فرد را.
ضمنا
جناب کورس مطالب بسار غنی و ارزشمندی دارد که قطعا حاصل تلاش و زحمتی طاقت فرسا است. حیف که گاه ثقیل می نویسند و امثال من که وقت چندانی نمی گذاریم از استفاده محروم می شویم. در این اخرین مطلب، تفسیر شما هم کمک چندانی نکرد و ما همچنان در خماری ماندیم.
ناشناس گرامی
آیا توحیدگرایی به دیکتاتوری و چندخدایی به دموکراسی می رسد؟ کل کار کورس پاسخی به این پرسش است گرچه او این پرسش را طرح نکرده اما شما نازنین انسان می توانید با این دید، نوشته های او را بخوانید و همیشه این پرسش را جلوی چشم داشته باشید و بروید سراغ متن های این نازنین مرد.پرسش شما بسیار بنیادی است و پاسخش در یک کلی گویی محض این است که: عملا اینگونه شده است.یعنی هرجا توحید محور است، قدرت در یک نقطه متمرکز می شوند و هرجا قدرت نامتمرکز است باید فرض کرد که محوری وجود ندارد و جهان را اربابان بسیار اداره می کنند. به عبارت دیگر فرد توحیدگرا همه هستی را به یک قدرت مطلق تقلیل می دهد و همه باید در او ذوب شوند اما فرد چندخدا(که اکنون به شکل عجیبی از بین رفته اما عینیت آن یعنی کثرت گرایی در فرهنگ، سیاست و اجتماع بجا مانده است) از تعارض خدایان به اینجا می رسد که«خود و زندگی اجتماعی اش را نجات دهد» والا هیچی گیرش نمی آید. پس از خود می پرسد چه کنم تا زندگی ام از دستبرد تعارض خدایان در امان ماند؟ بیاموزم که چون حتی خدایان هم به یگانگی نمی رسند، پس یگانه کردن زندگی و زیست سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به جایی نمی رسد. وقتی این کثرت گرایی فربه شد و از آن روشنگری و مدرنیته بیرون آمد، دیگر استناد به تعارض خدایان در نمایشنامه ها و متون ادبی هم یا پایان یافت یا شکل استعاری به خود گرفت و انسان به این آرامش رسید که می تواند تعارضها و تناقض ها را سازگانه بپذیرد و با آن دمساز گردد. قدرت تقسیم شد و جهان به آرامش رسید. این پاسخ خیلی کلی را تنها نوشتم تا پاسخی داده باشم به احترام پرسش شما والا واقعا باید تفصیلا بحث کرد و تفصیل را کورس در مطالب خود به گونه ای داده است که شما می توانید با چشم دوختن به این پرسش تمام مطالب او را تفسیر این پاسخ هم بدانید. در ادامه مباحث سعی می کنم مطالب کورس عزیز را برای دیگر دوستان خلاصه کنم و با کلمات دیگری طرحش کنم.راست می گویید توضیح کنونی من ذیل سخن کورس هم کار را مبهم تر کرد و سعی می کنم با کلماتی آسان یاب تر، خواسته شما را برآورم تا جایی که بتوانم.عزت مستدام.
متن بالا از من بود
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
نگاه مردان به خشونت عليه زنان ؛ در گفتگو با شهروندان در ايران
گفت و گوي راديو ندا با تني چند از شهروندان در ايران به مناسبت 25 نوامبر، روز جهاني مبارزه با خشونت عليه زنان، و سخنان شنيدني و تامل برانگيز آنها.
http://radio-neda.blogspot.com/2016/11/blog-post_24.html
آقای نوری زاد عزیز
۱- چقدر زیبا چهره ی دکتر ملکی را نقاشی کرده اید.
۲- مسئله خوبی را مطرح کردید ، اعمال انسانها زن و مرد نمی شناسد و دقیقا بدین خاطر تقسیم جنسیتی افراد و جامعه به طور کل بر اساس زن و مرد خطا و تبعیض است .
زمانی که فردی اسلحه ای در دست دارد باید بداند ، چه می کند . مادری که فرزندش را برای کشتن می فرستد و یا برای عقیده اش حاضر به کشتن دیگری است ارزش انسانی خود را از دست داده است ، زیرا ارزش انسانی در همیاری ، کمک ، فهم دیگری و مهر که همه بر اساس خردند بنا شده ، قدرت تنها در خرد است .
با احترام
در شهر هرت
[خبرگزاری هرانا ـ مدیرکل بهزیستی استان قم گفت که متاسفانه ۶۵ درصد از کودکانی که به اوژانس اجتماعی ارجاع داده می شوند مورد آزار قرار گرفته اند.
مدیرکل بهزیستی استان قم بیان کرد: “به طور متوسط ۲ درصد از کودک آزاری های استان مربوط به کودک آزاری جنسی است که باید با مراقبت و آگاهی از میان برود”.
وی تصریح کرد: “اگر در زمینه معیشت، آموزش و رشد ونمو کودک کوتاهی شود خود مصداق کودک آزاری است”.
سلیقه عنوان کرد: “سالیانه ۳۰۰ نفر از کودکان خیابانی جمع آوری و ساماندهی میشوند در این باره ۲۰ درصد از آن ها کودکان طلاق می باشند چرا که خانواده ای دارای ثبات ندارند”.
وی گفت: “در سال گذشته ۱۵۳ تماس با اورژانس اجتماعی در قم صورت گرفته است که با کودک آزاری مرتبط می باشد”.
مدیرکل بهزیستی استان قم خاطرنشان کرد: در این میان ۶۹ درصد آزار جسمی کودکان به ثبت رسیده که ۵۶ درصد آزار دختران و ۴۴ درصد پسران می باشد.
وی بیان کرد: “توجه به سلامت اجتماعی کودکان اهمیت زیادی دارد بسیاری از خانواده ها بر اثر فقر اقتصادی و اعتیاد کودکان زمینه کودک آزاری را فراهم می کنند”.(قسمتهایی از سخنان ایشان)]
مسئله این است، مددکاران اجتماعی و افراد آگاه در جامعه کم نیستند ، چرا به این افراد اختیارات مالی و حمایت دولتی داده نمی شود؟
مشکلات اساسی جامعه فقط به دست خود مردم برطرف می شود ، اما ،سعی می شود که نقش مثبت مردم منفی جلوه داده شود ، پتانسیل همیاری و همکاری در جبهه ها و برای بسیج شریعت اسلام نهی از منکرو امر به معروف در خیابان و کوچه بازار و کار و خانه به هدر رود.
چه کسانی درون حکومتند که ضد مردمی عمل می کنند؟
اگر ریشه یابی شود ، دقیقا همان شریعت داعشی است ،که در سیستم نظام مانع اصلاحات و جامعه سالم و ضد مردم است.
این آقایان نه پوتین و نه فیلد کاسترو می شوند ، اینان را باید با ابوبکر البغدادی خلیفه خود خوانده مقایسه کرد ، می پرسید چرا ؟ فرمانهای اژه ای را برای نمونه بازنگری کنید!
در شهر هرت
در رابطه با محاکمه احمد منتظری ،رفتار جامع روحانیت مبارز ، لاپوشانی اعمال و اهداف و حمایت جنایتکاران است که با دنیای جدید سازگار نیست، شفافیت ، یعنی مردم را در مشارکت گذاشتن و احترام به عقاید مردم. تاریخ ،از مردم وشامل همه مردم است و بدین خاطرلاپوشانی و دیگر جلوه دادنش ، امکان پذیر نیست ونشانه نابخردی کامل است .
جامعه ،زن نیست که در لای چادر پیچید و مخفی اش کرد و نگاه او را گناه دانست ، جامعه ،مرد سلطه طلب و خودکامه هم نیست ، جامعه درخت زنده و پر توانی چون درخت طوبا(درختی است که برگها و شاخه هایش به زمین می رسند و خود مستقل یک درخت می شوند )است که در رشد و نمو است و مردم هم ریشه و هم ثمره آنند ، چه زن ، مرد ، کودک، پیر ، جوان ، مسلمان و غیر مسلمان .مردم ، با مشارکت و حکم استعدادهای خود در جامعه موثرند ، بدون همکاری موثر مردم ، جامعه محکوم به نابودی است ، چون شهر هرت خودمان.
شریعت اسلام ، آنگاه که توسط حاکمان قانونی و عمومی می شود ، دقیقا تبدیل به رفتار داعشی می شود.
ما با نگاهی به داعش ، تفاوت چندانی با رفتار نظام سلامی ایران نمی بینیم و نیروی در درون حاکمیت سعی در اجرای قوانین داعش گونه دارد .
جناب نوریزاد, فرمایش شما نادرست است! در بسیاری از کشورها زنان سلاح به دست می گیرند و همگام مردان به دفاع از مرز و بومشان می پردازند. بی آنکه شما را به هزارتوی افسانه ها و اسطورهای باستانی بکشانم و سخن از ” گرد آفرید” بگویم, عرض می کنم که در همین ایران معاصر پاره پاره خودمان, زنان لر, زنان بختیاری و زنان سیستانی و… هم سوارکاران قابلی بوده اند و هم جنگجویان دلاوری. مختصر بگویم, اینکه زنان اسلحه به دست گیرند جای اشکال نیست و نباید باشد. اشکال از آنجا پیدا می شود که جمهوری اسلامی پیش از آنکه سلاح به دست زنان دهد, بدوا شعورشان را می ستاند و تبدیلشان می سازد به موجوداتی که کمترین قرابتی با زن و زن بودن ندارند ! زنان اسلحه به دست جمهوری اسلامی , موجوداتی دگردیسیده و مستحیل هستند که احساسات زنانه شان سراسر سرکوب شده است.
—————
درود جهانگیر گرامی
اطمینان دارم قصد مرا از نگارش نوشته ای که در آن به : زن و اسلحه پرداخته ام، دانسته اید. و آن: استفاده ی ابزاری در ایران اسلامی از زن برای تحریک سطحی مردان است. بسیج بانوان در مجاورت بسیج مردان، تکه های کلوخی است که در وقت مناسب باید به سر معترضان کوفت. وگرنه شما همین بانوان اسلحه به دست را در فردایی تجسم کنید که جنگی در گرفته است. آیا این بانوان، اجازه ی حضور در جبهه ها را خواهند داشت؟ و یا نه، اینان را برای سرکوب معترضان داخلی تربیت می کنند؟ من می فهمم که بانوان کوبانی در کنار مردان کوبانی حماسه آفریده اند. سخن مرا اگر به اسلحه بدستیِ بانوان بسیج در ایران پیوند بزنید، ذات سخن مرا خواهید دانست.
سپاس
جناب نوریزاد عزیز,
خوب شد که این توضیح وارد شد, چون از نوشته شما می توان گونه ی دیگری هم برداشت کرد. به هر صورت, توضیح شما روشنگر و کافی بود.
ارادتمند – جهانگیر
اهل دوزخ را بدیدم من در این تصویر و گفتم ای خدا
خوس بحال نامه اعمال و من در عرصه روز جزا
پاسخ به دوست ارجمند علی 1: قسمت 2
نتایج یادشده در اندیشهْ نگاشت های من به هیچ رو از آغاز پیشقرض نبودند تا چه رسد به اینکه پیشفرض های آماده ای در یک یا چند اثر ترجمه شدۀ فلسفی باشند.تفکر یک راه است که آینده سو و پیشبینی ناپذیر است و در این راه که همهنگام و گام به گام با نقد و گفتگو و هم اندیشی دوستان طی شده است،کم کم نتایجی همچون اصل شده اند. نشانه های این راه را در متون و رخدادها همراه با خود شما دیده ایم تا باز همراه با هم بتوانیم پاسخی به پرسش اساسی فردوسی بیابیم که چه شد که این شدیم./ که گیتی به آغاز چون داشتند– که ایدر به ما خوار بگذاشتند/. در رابینسون کروسو و حی ابن یقظان سیر کردیم و معلوممان شد که چرا ذهنیت دومی هرگز نمی تواند به آن آبادانی و گیتی داری و شادی و آزادی اینجهانی که مهرآیینی اکیخسروی فرادیده داشت برسد. به رنسانس در ایتالیا گریز زدیم و به یاری بورکهارت دریافتیم که بدون جسارتِ خودسالاری و خوداتکایی در آفرینش هنری و ادبی و تفکر و حتی جباریت شرایط امکان رنسانس متحقق نمی شد. رنسانسی که پیشاپیش معبد های بومی را به خود راه دهد و بتواند رنسانس یا اومانیسم اسلامی نامیده شود،اسمی بی مسما و منتفی به انتفاء موضوع است. در عین حال،به این دریافت رسیدیم که اسلام هایی که مشائیون و عارفان با کمک نو افلاتونیسم و آمیزه های خارجی دیگر ساخته اند،همواره این استعداد را داشته و دارند که مؤمنان به اسلامِ عربیِ اولیه تکفیر و طرش کنند. مادام که تفکر و برهان از پایبندی ذهنی و روانی به سنت دینی رها نشده باشد ، صدر و نص و اصل و عهد سلف و آغازین بر آن ادعا دارد ، بر آن لگام می زند ، لگام را پس می کشد و بال های اندیشه را کند و سنگین می کند.این ادعا اکنون در دولت اسلامی فی العراق و الشام پیش چشم ماست. بالی که میدان پروازش از پیش مرزبندی شده باشد ، سرانجام خسته و کوفته و ناتوان از پرواز می شود. سقوط و انحطاط از همین جا آغاز می شود و کمابیش تمامی ادبیاتی که پس از سنایی حلاجی کردیم، در یک کلام نوستالژیای پرواز بود، حدیث آرزومندی رهایی از زندان و چرخ فلک بود.شعر شادمانه ، طبیعت گرا، و گیتیانۀ سبک خراسانی در حماسۀ فردوسی اوج گرفت و سپس شراب و شاهد و گلگشت معشوق در رمز و رازهای عرفانی پوشیده شد. همهنگام نهضت ترجمه ازعصر متوکل رو به افول نهاد، حکمت برهانی مشاء تکفیر شد، شریعتمداری فقیهان از یک سو و دنیا گریزی عارفان از سوی دیگر زبان حال قوم شد. شاعرانی که زورشان به خدا و شاهخدا نمی رسید، امر دسترس ناپذیری به نام چرخ فلک،سرای سپنج، چرخ گردون و قضا و قدررا آماج هجوم گرداندند. مرگ اندیشی ، ایفای نقش قریانی،فضیلت انگاری مظلومیت و شکوه از عسرت در خلأ ، روی آوری به انواع و اقسام مخدرها و ناهشیاری ها ، آلودگی روان به چرکِ خرافه ها و پنداشت های نابخردانه، خوب آلودگی وجدان ، خوارداشت جهان گذران ، تنهایی و انزوا ، نهان کاری و ریا، روح خاکساری و بندگی در برابر پلیس زمیتی و آسمانی ، فقدان همبستگی اجتماعی از فرط فروبستگی افق آینده، خوارداشت منِ خودسالار و اندیشه ورز و کسب هویت از طریق انحلال خود در یک معبد، در یک «ما»یِ موروثی و فراداده، و در یک رانشگربیرونی و بالاسری که هست و نیست، باید ها و نبایدهای اخلاقی ، زشت ها و زیباها و ممنوعات و مجازها را تا ابد الآباد چون نقشی برسنگ در روانها حک می کند، تحقیر عقل و علم که از عصر سلجوقی هر دم از نو در متون تکرار شده است، ادبیات مشابهی که برای تملق و مدح خدا و شاهخدا در زبان بندگان این هردو بازشناختیم ، بی ارزش شدن جان همنوعان ، ترس همراه با ستایش از قدرت، احترام دروغین به معنویت و قکرت، تحمل زور فرادست و تحمیل زور خود به زیردست، استعداد از خود بیخود گشتن در احساسات جمعی حتی جنون جمعی، و از همۀ این ها تیپیک تر ریا و تزویزی که حافظ هرگزاز افشای باز نمی ایستد…این ها و خصلت ها و خوهای دیگر نشانه هایی بودند که در راه به همراه شما یافتیم.تعصب به معبد های فرقه ای و ظلمات رسوم و عادات بیفکرانه همواره حتی در ناتوان ترین انسان ها– انسان هایی با ظاهری سربزیر و بی آزار–توانشی بی پایان برای دگردیسی به خشونت های فجیع دارند. همان عصری که عصر زرین خرد گرایی واومانیسم و رنسانس اسلامی اش می خوانند، بسی توحش ها و کشتارها و شکنجه ها و اعدام ها رخ داده است.واژه های اومانیسم و مانند آن بدواً انتزاعی اند و حال آنکه جنگ هفتاد و دو ملت که زکریای رازی نتیجۀ ادیان می داندش ، عملاً رخ داده است.همهنگام با نهضت ترجمه هزاران حدیث نیز جعل شده و بسا توحش ها و شکنجه ها و اعدام ها رخ داده اند. این رخدادها را نمی توان از روح جمعی سانسور و بدینسان تاریخ را زیباسازی کرد. در ریشه ها روح قومی و خودِ بزرگ تاریخی از نگر ساختارین مطرح شده لیک این روح و خود از کاوش در متون و رخدادها بدست آمده و بازتاب آن را بیش از هر جا در دیوان حافظ یافته ایم. من زوال اندیشه سیاسی را ابرای نخستین بار همین چند روز اخیر خواندم. به رغم تفاوت دریافت ها، به نویسنده اش احترام قائلم و به ویژه از آن رو که به تآملی موجز در دیوان حافط ختم می شود. کوته کنم : در ریشه ها این پندار که صرفاً اراده یک شخص بدون زمینه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی بتواند تقش اصلی و یگانه در تحولات بزرگ داشته باشد ، منتفی است . بنابراین نارسایی و سهل انگاری خود در بیان جمله ایراد شده را با سپاس از شما می پذیرم.،اما در عین حال دست قدرت و حکومت را در جریان فرهنگی نمی توان نادیده گرفت. بی دلیل نیست که از عصر متوکل که بحث های فلسفی و منطقی ممنوع می شوند ، نهضت رو به خاموشی می نهد. می دانم که به همۀ مطالب شما پاسخ نداده ام و از فرصت برای اشاره به برخی از نتایج تاکنونی ریشه ها سوء استفاده کردم . اما یا در ضمن ریشه ها یا جداگانه در بارۀ بیت الحکمه و نهضت دریافت خود را بیان خواهم کرد. با پوزش دگربار
علی1 و مازیار : مخلص هر دوی شما هستم و تلاش شما را برای ژرف تر اندیشیدن به ماهیت شریعت نهادین ( قانونگذاری و اخلاق فرمان داده شده از بیرونِ وجدان خودانگیخته و درونی و آزاد) سپاس می گویم. چند روزی مشغله های شخصی مرا از نوشتن در این سایت شریف بازداشت. اجازه دهید نخست به یک انتقاد پاسخ دهم وبحث هگل را بگذارم برای وقتی ذیگر.علی 1 ارجمند: برای نوشتن دنبالۀ ریشه ها و نوشتن عنوان پست قبلی رجوع کردم به قسمت قبلی ریشه ها و دست بر قضا مطلب شما را دیدم و گرنه از دیدن انتقاد شما بی بهره می ماندم. شما این ایراد را دیر ارسال کردید و من هم دیر دیدم. اما تصور نکنید که نادیده اش گرفته ام .ریشه ها با هم اندیشی و نقد دوستان پیش رفته و پیش می رود و آنچه مهم است موضوع است نه شخص من یا شما. با این جمله در آغاز بخش2از ریشه ها 405 مخالفت کرده اید:« پس از نهضت ترجمه که از بنیانگذاری بیت الحکمه به فرمان هارون الرشید و در واقع با پشتوانۀ قدرت وثروت افسانه ایِ انباشته در دارالخلافه آغاز شده بود،..»
بله، درست است. بیت الحکمه به معنای کتابخانه قصر به فرمان هارون بنیان نهاده نشده و می پذیرم که نهضت ترجمه جریانی نبوده که صرفاً با ارادۀ خلفا پدید آمده باشد، هرچند چنانکه دیمیتری گوتاس نیزمی گوید:انتقال دارالخلافه از دمشق به شهر نوبنیاد بغداد آغازگاه این نهضت است به عنوان یک جنبش فرهنگی پروژه مانند با همکاری مترجمانی غالباً مسیحی که قریب دو سده دوام میابد و گفتن ندارد که باید با برهه ای گذرا در تاریخ ترجمه همسان نشود، ورنه روزبه ( ابن مقفع) از نخستین مترجمان پس از اسلام است که بیش تر کتب پهلوی را به عربی ترجمه می کند و جالب اینکه در ترجمه های روزبه (ابن مقفع) نام آثار یونانی هم آمده از جمله: باری ترمیناس،انالوطیقا،ایساغوجی.بنابراین این ایرانی که به طرز فجیعی بدست خلیفۀ عباسی به قتل می رسد، در ترجمه آثار ذیگر فرهنگ ها پیشگام است. تحقیقات گوتاس نشان میدهد که ترجمه اسناد سومری به اکدی دوهزاره پیش از میلاد در خاور میانه انجام می گرفته است و همان جا( در کتاب تفکر یونانی، فرهنگ عربی) می افزاید که این پیشینه ها نقش هموار کنندۀ راه را داشته اند اما به نهضت ترجمه که گوتاس گاه آن را نهضت ترجمۀ عباسی می نامد ربطی ندارند. نهضت ترجمه ویژگی ها ، جهت گیری فرهنگی و مقاصد خاصی داشته که بدون تأسیس بغداد به فرمان منصور و انتقال دارالخلافه از دمشق به بغداد و وضعیت فرهنگی و اجتماعی این شهر نوبنیاد و مرفه مجال بروز نمی یافته است. گفتن ندارد که استناد من به گوتاس از سر تقلید نیست بلکه دلیل ها و تحلیل های او را تا این زمان قانع کننده یافته ام؛ قانع کننده تر از منطق دگرگشت های فرهنگی به روایت بزرگانی چون هگل و کوزلک و سید جواد طباطبایی خودمان و همۀ اندیشمندانی که این دوران را با عنوان هایی می نامند همچون: عصر زرین فرهنگ ایرانی ،نوزایش ایرانی ،اومانیسم اسلامی ،عصر خردگرایی و مانند این ها. شما بهتر می دانید که در کتاب زوال اندیشۀ سیاسی (ص 353 تا آخر) همۀ این عناوین نه فقط به عصر ترجمه بل گاه به سده های بعدی نیز نسبت داده شده است. جالب اینکه عرب ها نیز دوران نهضت ترجمه را به نام خود و با عنوان العصر الذهبی لااسلام مصادره می کنند. این نطریه ها از نگر من اشکالاتی دارند از جمله تعمیم گرایی ذهنی و گاه وام گیرانه از مفاهیم اندیشمندان غربی ، موکول کردن یک جریان عطیم فرهنگی به اراده هایی مستقل از زمینه و زمانه ؛ خواه اراده حاکمان و خواه اراده مردمان ، و نادیده گرفتن عناصری که در کل تعمیم یافته نمی گنجند چرا که آن کل از تمامی عوامل و پارسازه های واقعی بر نیامده ، بل از یک نظام فلسفی غربی از پیش وام گرفته شده و سپس اوضاع یک زمانه به هر زوری در آن گنجانده شده است. پژوهش متفکرانۀ گوتاس در سال 1998که پشتوانه آن یک عمر تحقیق در مورد خاص نهضت ترجمه است کوشیده است تا همۀ عوامل دخیل را حلاجی کند بی آنکه هیچ یک را تعمیم دهد.هم خلفا و هم مترجمان از جملۀ این عوامل هستند. اگر دست دهد در ادامۀ ریشه ها در این باره بیش ترخواهم گفت. نقش خلفای اولیه عباسی بنا به خواست و ارادۀ دانش دوستی آنها نبوده است اما انتقال مرکز خلافت از فضای معنوی مسیحیت بیزانسی که با دانش سکولار یونانی خصومت می ورزیده به فضای چند فرهنگی و چندزبانی عراق رهگشای ترجمه هایی می شود که پزشکان و دانشمندان درباری و وزرا از آن حمایت می کنند و خلفا نیز در کل مانع نمی شوند. این به معنای عاملیتِ صرف ارادۀ خلفا در نهضت نیست. باور به نقش ارادۀ یک شخص در دگرگشت های بزرگ فرهنگی با مبانی فکری ریشه ها هم نمی خواند. به دلیل نادرستی این باور است که بارها با این نظرِ غالب که شخص غزالی به تنهایی مسئول قرن ها خردسوزی است مشروحاً مخالفت کرده ام. یا گاه اشاره ای کرده ام به اینکه حمله مغول بیش از آنکه علت انحطاط باشد معلول آن بوده است.یا باز در جای دیگر عرض کرده ام حتی حکمای مشاء پیش از غزالی در عین برهان آوری گرایش عرفانی و قطعاً ایمان دینی داشته اند و به آن سان که یک فیلسوف یونانی دربرابر موضوع تفکر خود موضعی پرسشگرانه، بی بنیاد ، پیش بینی ناپذیر و فارغ از رانشگرهای پیشینی ای چون کلام وحی و اصول دین داشته است ، آزادانه موضع نگرفته اند و شرط تفکر را که آزادی منِ خودبنیاد و بی بنیاد از «ما»یِ فرهنگی و دینی و جمعی باشد، ادا نکرده اند و بنابراین این بزرگان از آغاز با اندیشه ای که از آن پیشرفت دنیوی زاید مشکل داشته اند. سیاست آنها ساختارانه افلاتونی و خداشاهی بوده و مدینۀ آنها برخلاف پولیس یونانی هیچ پتانسیلی برای نقشمند سازی فضای عمومی و دموکراسی نداشته است. اوجِ مفروضی که انحطاط درپی دارد،خود پیشاپیش پتانسیل انحطاط را در خود داشته است. با پوزش از همۀ دوستان ناچارم این پاسخ را در قسمت یا قسمت هایی دیگر پی گیرم.
سپاس بیکران استاد. نزدیک است که بگویم بقدر جان دوستت می دارم ای مرد سترگ و ای ریشه ی خودآیینی تک تک ما اما از مجامله و ریا می ترسم و گمانی که این نحوه گفتن بر می انگیزد که گاه تصور می کنند به قصد بالا بردن شما به زبان می آید. ما خوانندگان از شما و دیگران می آموزیم و شما و دیگران را به قدر نیرو و درک مان، نقد می کنیم تا خود را برکشیم و خودآیینی را در جان تجربه کنیم؛ طبیعی است آنکه به ما نیروی فکر کردن بدهد، عزیز است و به قدر جان باید دوستش داشت.
بخش کمی از حرف شما را برای دوستانی که کمتر با فلسفه آشنایند اینگونه چکیده می کنم: عوامل بسیاری در چیزی که نهضت ترجمه می نامیم و در عصر عباسی پدید آمد، دخیل اند و تنها یکی از آن عوامل اراده خلفای عباسی است و عوامل مهمترش را باید در کتاب گوتاس خواند و دید. اصلا نباید فکر کرد که پدیده های مهم(مثل نهضت ترجمه، مثل افول فلسفه بعد از قرن پنجم در ایران) را یک فرد و یک عاملیت فردی پدید می آورد یا از بین می برد. بحث از غزالی و طرد و تکفیر فلسفه و فیلسوفان در عهد سلجوقی نمونه ای بود در روشن کردن این موضوع. بحث حی بن یقطان ابن طفیل و مقایسه اش با رابینسون کروزوئه دانیل دفو، بحث از برآمدن پدیده های متنوعی که با کلمه رنسانس در ایتالیا به آن اشاره شد، تماما نشان از این دارند که هر پدیده اجتماعی یا فرهنگی یا سیاسی متکی بر عوامل متعدد است و در این میان جایی که راه بر«فردانیت» و خودآیینی و «عمومیت» و دموکراسی بسته شده باشد، هیچ دانش اجتماعی، و هنر و سیاست و تاریخی که زاده ی خودآیینی بشر و زاده مدنیت دموکراتیک است، رخ نمی نماید. حال در این میان ما معمولا پدیده ها را درست نمی فهمیم و «تعمیم» بیحا می دهیم. به تعبیر دیگر اینکه در میان ما اندیشه سیاسی ناممکن بوده است تنها با توضیح زمینه و زمانه و عوامل نقشمند در آن گفتنی و روشن شدنی است نه با عباراتی که برخی، از متفکران غربی گرفته و زورچپان کرده اند.
از طرفی چرا همه تفکر یونانی ترجمه نشد در این نهضت ترجمه؟ به دلیل وجود ساختاری که مانع نقش دادن به عموم و دموکراسی است. این ساختار را می توان افلاتونی و خداشاهی نامید با پیوندی ناگسستی میان خدا و خلیفه وسلطان. در چنین ساختاری، منفردان خودآیینی که فضای عمومی بسازند، وجود ندارند پس طبیعی است که بخش علوم اجتماعی و سیاست(کلمه سیاست در عنوان کتاب ارسطو به اذعان محققانی، اشاره گر به کل علوم اجتماعی است و نه چیزی که ما اکنون سیاست می نامیم) در این ساختار برنیاید و شاخه نگیرد و بر و ثمر ندهد. از این رو« اوجِ مفروضی که انحطاط درپی دارد،خود پیشاپیش پتانسیل انحطاط را در خود داشته است.» این اوج مفروض همان ساختارمندی تفکر عربی است که هیچ نشانی از این ساختار از فرد یا مدینه متکی بر اراده جمعی شکل نگرفته و سامان یافته است.پس این اوج مفروض طبعا برسازنده همه امکانات انحطاط است زیرا هیچ راهی به خودآیینی و مدنیت و دموکراسی نمی دهد. همه چیز ساختارمندیت دارد با بیرون آمدنش ازالله ودر زمین از خلیفه و شریعت. من در جایی نام این را«ثقلین» گذاشته ام. همان ثقلینی که کتاب و سنت یا کتاب و اهل بیت اند. در واقع حجاز کتابی بیرون می دهد و مفسران حجازی هم از آن جدایی ناپذیرند و ابدیت دارند و به همین دلیل به شدت با ابوحنیفه ایرانی که مدافع قیاس است، به شدت می جنگند و مطرودش می کنند. زیرا او از قیاسی می گوید که به«اراده» حجاز وصل نیست بلکه به«عقل»ی تکیه دارد که برای همه درک شدنی است.
ببخشید یادم رفت بنوبسم و بگویم که این نوشته به جای اینکه چکیده صرف حرف استاد کورس باشد، کمی تفسیر آن هم هست.
درود
چرا رژیم ولایت فقیه برای فوت یک
ملای 91 ساله عزای عمومی اعلام
میکند و برای کشته شدن دهها نفر
هموطن نوجوان و جوان چنان
سکوت میکند که انگار اتفاقی
نافتاده؟ دلیلش روشن است
علمای اعلام و حجج اسلام بر
اساس آموزه های دینی؛ ایران
را کشور مفتوحه ای میدانند که
از سال 75 توسط مجاهدان ولایت
مطلقه فقیه تسخیر شده و بنا بر این
ساکنان آن به سه گروه تقسیم میشوند
1- گروهی که دین جدید (ولایت مطلقه )
را پذیرفته و به آن ایمان آورده اند؛ این
گروه میتوانند بر حسب استعداد ذاتی
خود تلاش نموده و مدارج و مراحل
تعریف شده نظام را کسب و مزایای
آن بر خوردار شوند که نمونه بارز
ان برادران 123 ملیاردی رفیق دوست
( اولین اختلاس گران ولایت ) ؛آبادگران
ولایت مداری چون احمدی نژاد و
دارو دسته پاکدست او که در روبیدن
غنایم حاصله تبحر خاصی کسب نمودند
وبالاخره انواع و اقسام سعید ها و پاسداران
گردن کلفت؛ نا گفته نماند که این السابقون
همیشه مقرب نمی مانند بستگی به
تاریخ مصرف آنها دارد که بعضی
مواقع برای پوشیده نگه داشتن شاه دزدی
های کلانتر ؛ اختلاسشان افشا و چون
کهنه ای نجس دور افکنده میشوند
2- دسته ای دیگر از مردم ایران افرادی
بودند که تن به پذیرش دین جدید
ندادند که عده ای از اینان مجبور
به جلای وطن شدند و آنان که مانده اند
شهروند دست چندم نامیده میشوند
که میباید جزیه و خراج پر داخت
کنند و در امورات مملکتی دخالت
داده نمیشوند ؛ از اینان فقط در مواقع
انتخابات استفاده میشود که میباید
برای حفظ ظاهر؛ انتصابات شورای
نگهبان را انتخاب کنند
3- دسته سوم کسانی بودند که رو درروی
مذهب ولایت ایستادند و طناب دار
و سرب مذاب نصیبشان شد و اجسادشان
در خاوران ؛انباشته بر روی هم خاک
پوشان شد و خیلی کسان دیگری
که کس گورشان را نمیداند
خلاصه بگویم ؛حکومتهای توتالیتر
و مذهبی دیر پایند و دارای عمری
طولانی؛ رهایی از یوغ این چنین
دیکتاتوری بسیار سخت و هزینه
بر است ؛ راهی بجز همبستگی
ملی و رهایی از استبداد خود ساخته
تک تک افراد متصور نیست فقط همین
را میدانم که الماس را باید با الماس
برید
درود بر جعفر عزیز
نه بابا وقتی عزای عمومی شد شما کجا بودید که نفهمیدی داشتی عیاشی میکردی لب ساحل بودید
حجت دمت گرم