یک: موسوی اردبیلی و خوابِ خونین!
دیروز آقای خامنه ای به عیادت آقای موسوی اردبیلی رفت که بیهوش است و همچون اسلاف انقلابی اش مهدوی کنی و واعظ طبسی، به کمک پزشکان و دستگاه های کمیاب، پنجه بر تارو پودِ این دنیا می کشد تا صباحی دیگر بماند. اما راهی که وی در آن پای نهاده، بازگشت ناپذیر است. همه ی ما رفتنی ایم اما بقول جوونا: رفتن داریم تا رفتن. آقای موسوی اردبیلی گرچه این اواخر تلاش کرد صورتکی مردمی بر جمالِ خود بیاراید اما دودمان هایی که موسوی اردبیلی – درمقام نخستِ دستگاه قضایی – به باد داده و اموالی که او مصادره کرده و عزیزانی که وی راهی خاوران و هرکجا کرده، نه فاجعه ای است که بشود با این اداء و اطوارها لاپوشانی اش کرد. عجبا که آن همه خون هایی که موسوی اردبیلی و دیگرانی چون او بناحق بر زمین جاری کردند و آبروهایی که بردند و اموالی که درو کردند و نفرت هایی که پراکندند، یک به یکش را بر منبرِ هزار باره، به طاغوتیان و رژیم شاه نسبت می دادند که: قطره قطره ی این خون ها و ریال به ریالِ این پول ها و ذره ذره ی این آبروها حساب و کتاب دارد و اگر از این دنیا برهید، درآن دنیا گریبان تان خواهد گرفت و در دادگاه عدل خدا به ریز به ریزش حسابرسی خواهد شد. بدا که مرگِ فرسایشیِ کسانی چون مهدوی کنی و واعظ طبسی و موسوی اردبیلی نه که با وعده های آن دنیایی مواجه است و در این دنیا جز تشییع با شکوه و عزت و احترام رخ به رخ نیست، هیچ گزشی بجان دیگر دزدان و قاتلان و آبرو روبانِ حیّ و حاضر در نمی اندازد. مثلاً باید آقای خامنه ای و دیگرانی که در مصائب تمام نشدنیِ این سرزمین نقشی محوری داشته اند و دارند، از این مرگ ها و پنجه هایی که مرگ بر درِ خانه ها می ساید، عبرت بگیرند و وحشتی بکنند، اما نه می بینند فلانی با این همه جنایت عظما، جنازه اش با عزت و احترام بر شانه ها حمل می شود و در میان گل و گلاب در سرای ابدی اش جا می گیرد، بخود می گویند: کدام آخرت؟ اگر آخرتی درکار بود یک شاخکی باید از خود به این آدمکشی که به خاک می رود نشان می داد. بگویم که ما از مرگِ هیچ بنی بشری شادمان نمی شویم. که این، راهی است پیمودنی و لقمه ای است فرو خوردنی. اما چرا نگویم که با هر شعار و هرعربده و هرهیاهویی اگر یک آدمکش را بخاک ببرید، ذره ای از سهم او در ویرانگیِ این سرزمینِ فروخورده شده کم نمی کند. گفته باشم خلاصه!
دو: هفته ی بسیج گرامی باد
توصیف بسیجی از زبان رهبر: “شما که بسیجی هستید، جوان هستید، دلهای شما پاک است، با صفای باطن خودتان می توانید این روحیه را، این حالت را در خودتان تقویت کنید. بسیجی باصفاست، نورانی است”. می گویم: بخدا قسم حسرت ما ایرانیان این است که بسیجی های ما همین گونه باشند. نورانی و باصفا. البته مقدارکی هم مردمی باشند. گاهی وقتها بچشم خود ببینیم و باور کنیم که بسیجی های نورانی و با صفای ما به خاوری ها و سعید مرتضوی ها و سعید طوسی ها هم نیم نگاهی می کنند. و نیز به شمش های رفته و به پول های دودشده ی هسته ای و تباهی گری های امثال احمدی نژاد. و ببینیم بسیجیان با صفای ما همزمان که در ولی امر مسلمین جهان “ذوب” می شوند، کمی هم از شرم مردمی که هست و نیست شان توسط بیت رهبری و سرداران فربه ی سپاه هپلو شده است و می شود، “آب” شوند. دوست داریم بسیجیان با صفای ما پشت پا بزنند به سهمیه های دانشگاهی و خودشان با سواد خودشان در کنار همه ی دانش آموزان در کنکورها شرکت کنند و به دنیا نشان بدهند که بسیجی این است. حتی به رهبر ایراد بگیرند که چرا تحت امر ولایی شما و با مسئولیت مستقیم شما قتل های زنجیره ای رخ می دهد و شما همچنان ولی امر مسلمین جهان باقی می مانید؟ و از رهبر بپرسند: وقتی از بیست میلیون بسیجی و طرفداران رهبر تنها دو میلیون نفر به آقای جلیلی رآی می دهند، این ولی امر مسلمین “جهان” بودن شما دقیقآ محدوه ی جغرافیایی و واقعی اش تا کجاست مثلآ؟
سه: سخنرانی با سماجت
آقای علی مطهری یک بار رفت شیراز نگذاشتند سخنرانی کند. و اکنون: در مشهد. مشکل ایشان و سایرینی چون وی، در این است که پیگیر کارشان نیستند. آقای مطهری از شیراز که برگشت، رفت مجلس و داد کشید که: بدانید بر من چه رفته است. و از مشهد که برگشت رفت مجلس و داد زد که بر وی چه رفته است. پرسش من از آقای مطهری این است که چرا دوهفته بعد از ماجرای هجوم اراذل در شیراز، بر نگشت و نرفت شیراز برای سخنرانی؟ و نیز اکنون؟ آقای مطهری “باید” همین هفته برود مشهد برای سخنرانی. وگرنه این بازی ادامه خواهد داشت الی یوم القیامه. که بعد از کتک کاری و لغو سخنرانی، یک هیجانی در می گیرد و کی بود کی بودی در می پیچد و بعدش همه می روند سر جایشان. آقای مطهری آنقدر باید برود مشهد و آنقدر کتک بخورد تا بالاخره آن یک سخنرانی ای که باید بکند، صورتی بیرونی پیدا بکند. اینجاست که جناب علم الهدی سرجای خودش خواهد نشست و از فرط خودخوری سرش را بر شانه ی داماد قاتلش سیدابراهیم رییسی، رییس آستان قدس رضوی خواهد نهاد و زار زار خواهد گریست و از شدت خشم گریبان چاک خواهد زد که: ای خدا ای آسمان ای فلک ای طبیعت می بینید در حوزه ی امارت ما چه رخ داده؟
چهار: چه خودسری؟
این بار نیز برادران اجازه ی برگزاری مراسم سالگرد سلاخی شدن فروهرها را به خانواده اش ندادند. من اما یکی دو روز پیش ترش رفتم و با بانو پرستو دختر داریوش و پروانه گپ زدم. در میان سخنان وی این نکته برای من شنیدنی بود. که: آقای نوری زاد، این داستانی که سرداده اند به اسم “خودسر”، که یعنی عده ای خودسر از وزارت اطلاعات بوده اند که پدر و مادر مرا و دیگرانی مثل اینان را از پا در آورده اند، اصلاً درست نیست. من _ پرستو – خودم پرونده را برگ به برگ مطالعه کرده ام و دیده ام که شخص درّی نجف آبادی دستور کتبی داده و آنان که مأموریت را فی سبیل الله انجام داده اند، تشویقی گرفته اند و من برگه تشویقی و اضافه کاری آنان را در پرونده دیده ام و از آنها یاد داشت برداری کرده ام. عکس نخستی که برای این نوشته انتخاب کرده ام، پروانه فروهر را نشان می دهد به هنگام تدريس. چه سالی؟ اواخر دهه ی ١٣٣٠ خورشیدی. که در اینسوی انقلاب اسلامی، “برادران” زحمت کشیدند و این بانوی دوست داشتنی را سلاخی کردند. گناهش؟ وطن دوستی و نوعدوستی. و این که: ما می فهمیم. بقول برادران: همین سه تا، مگر جرمِ کمی ست؟ تازه امام راحل هم فرموده بودند که بجای زیارت مکه و مدینه و عتبات، ایران را آباد کنید. مرحوم نبود که شورحسینی را با پخش کردنِ پول ملت در عراق تماشا کند و مختصری حرص بخورد.
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل جدید: mnoorizad@gmail.com
محمد نوری زاد
سوم آذر نود و پنج – تهران
|
درود بر دلیر مرد وطنم دوست دارم بسان دختری که بوسه بر دستان پدر بوسه میزند بوسه بر دستانت بزنم بزرگوارا
v.p.nسرور برای وبگردی ناشناس
http://etc.zarup.com/100142-download-vpn-server.js.html
دوستان این ویدیو را گوش کنید جالب است!
https://www.youtube.com/watch?v=VnXXMh1uV94
فرهنگ/// اسلام و «/// پشتون» در قرن 21 با شفيع عيار
اژهای: شورای عالی امنیت ملی مصاحبه با رسانههای فارسی خارج از کشور را ممنوع کرده است.
مش قاسم: اولا بیجا کرده! شیکر زیادی خورده. مش قاسم هم از امروز با رسانههای فارسی خارج از کشور مصاحبه میکنه. دوما مگه اون کلیددار شیاد که اون همه قول تدبیر میداد جزو اون شورایک نیست؟ همه یه مشت دروغگویی شیاد!
احمد منتظری، فرزند آیتالله حسینعلی منتظری به دلیل انتشار یک فایل صوتی از پدرش، به اتهام اقدام علیه امنیت ملی، انتشار اسناد سری و تبلیغ علیه نظام به ۲۱ سال حبس تعزیری و خلع لباس محکوم شده است.
عدالت علی از دقیقه 13 به بعد!
https://www.youtube.com/watch?v=f0OiCkxgQho
شفاف سازی صلاحیت نوه حضرت فیل سفید! (118)
این را به عنوان یکی از آن متنهای خشماگینی که پیشتر از آن حرف زدم، فرستادم برای سایت آقای نوری زاد و اگر هم نشرش نداد، دستکم قهر درونی مرا به عنوان یک رنج کشیده نسبت به هستی بی سروته و آدمهای وحشی پهن شده بر این هستی می بیند و بگذار با خود بگوید دردا که هموطنان ما چقدر انباشته اند از رنج و نفرت. این روش را به مزدک پیشنهاد می کنم بدون نام بردن از هیچ چیز و هیچ کس می تواند همه هستی را به لجن بکشد. این حق اوست. حق رنجی که کشیده است. اگر هستی سروته دارد پس نباید رنج باشد و اگر رنج هست پس حق داریم بی سروتهی آن را به لجن بکشیم. حالا از هستی می آییم پایین و چیزهای دیگری را هم به لجن می کشیم. این نوشته ناچیز را که سراسر خشم است، تقدیم می کنم به دوست ناشناسی که گفت مرا فریاد کن که درد مشترکم:
من شاشیدم!
من ////به همه آن چیزهایی که با نگاه کردن به آن، بی هیچ مکثی حکم می کنیم: اخراج گردد
من ////به همه آن چیزهایی که با خواندن آن، بی هیچ مکثی فرمان می دهیم: تبعید گردد
من //// به همه آن چیزهایی که با نوشتن آن، بی هیچ مکثی لبخندی می زنیم: اعدام گردد
من //// به همه آن چیزهایی که با یادآوری آن، بی هیچ مکثی اشاره می کنیم:به سیاه چال ببریدش
من ////به همه آن چیزهایی که با نام بردن از آن، بی هیچ مکثی به زبان می آوریم: گلویش را پاره کنید
من ////به همه آن چیزهایی که با توسل به آن نیرو می گیرند و حکم می دهند:زن و فرزندش را دستگیر کنید تا خودش را تحویل دهد
من //// به همه آن فرمانهایی که می نویسند تا:
مادری را در عزای فرزندش بنشانند
خواهری را از دیدن برادرش محروم کنند
فرزندی را از مادرش جدا کنند
نان آور خانواده ای را از شغلش محروم کنند
دانشجویی را از دانشش جدا کنند
کارگری را از کارش جدا کنند
زن و مردی را ازخانه اش جدا کنند
روحی را از بدنش جدا کنند
دردا که هموطنان ما چقدر انباشته اند از ////. بجای این همه مسجد چندتا //// بسازید.
//// از خودم است.
این را فرستادم به عنوان یکی از آن متنهای خشماگین که پیشتر از آن حرف زدم و فرستادم برای سایت آقای نوری زاد و اگر هم نشرش نداد، دستکم قهر درونی مرا به عنوان یک رنج کشیده نسبت به هستی بی سروته و آدمهای وحشی پهن شده بر این هستی می بیند و بگذار با خود بگوید دردا که هموطنان ما چقدر انباشته اند از رنج و نفرت. این روش را به مزدک پیشنهاد می کنم بدون نام بردن از هیچ چیز و هیچ کس می تواند همه هستی را به لجن بکشد. این حق اوست. حق رنجی که کشیده است. اگر هستی سروته دارد پس نباید رنج باشد و اگر رنج هست پس حق داریم بی سروتهی آن را به لجن بکشیم. حالا از هستی می آییم پایین و چیزهای دیگری را هم به لجن می کشیم. این نوشته ناچیز را که سراسر خشم است، تقدیم می کنم به دوست ناشناسی که گفت مرا فریاد کن که درد مشترکم:
من شاشیدم!
من شاشیدم به همه آن چیزهایی که با نگاه کردن به آن، بی هیچ مکثی حکم می کنیم: اخراج گردد
من شاشیدم به همه آن چیزهایی که با خواندن آن، بی هیچ مکثی فرمان می دهیم: تبعید گردد
من شاشیدم به همه آن چیزهایی که با نوشتن آن، بی هیچ مکثی لبخندی می زنیم: اعدام گردد
من شاشیدم به همه آن چیزهایی که با یادآوری آن، بی هیچ مکثی اشاره می کنیم:به سیاه چال ببریدش
من شاشیدم به همه آن چیزهایی که با نام بردن از آن، بی هیچ مکثی به زبان می آوریم: گلویش را پاره کنید
من شاشیدم به همه آن چیزهایی که با توسل به آن نیرو می گیرند و حکم می دهند:زن و فرزندش را دستگیر کنید تا خودش را تحویل دهد
من شاشیدم به همه آن فرمانهایی که می نویسند تا:
مادری را در عزای فرزندش بنشانند
خواهری را از دیدن برادرش محروم کنند
فرزندی را از مادرش جدا کنند
نان آور خانواده ای را از شغلش محروم کنند
دانشجویی را از دانشش جدا کنند
کارگری را از کارش جدا کنند
زن و مردی را ازخانه اش جدا کنند
روحی را از بدنش جدا کنند
علی1 جان بپا خشک نشویی!
مازیار وطنپرست
11:30 ب.ظ / نوامبر 25, 2016
مزدک عزیز
تفسیر شما از ادیان ایرانی و خردگرایی یرانیان دست کم با تفسیر آرامش دوستدار که منطبق نیست.
……………..
بنظر شما دوست ارجمند پدیدهائی چون ظهور مزدک و خرم دینان و …و برتر دانستن خرد در شاهنامه و ستیز بزرگان ایرانی همچون حافظ و عبید …اگر دال بر خردگرائی در فرهنگ ایران زمین نیست چیست؟همان دوستدار با وجودیکه ایرانیان را دینخو می نامد ولی فردوسی را استثنا می کند.در ثانی در فرهنگ ایران تنها دین زرتشت نبوده بلکه ادیان بی شماری بوده است.کسانی مثل زنده یاد منوجهر جمالی نظریه ایی دیگر نسبت به خدا و دین در فرهنگ ایران دارند ومعتقدند که اصولا ایرانیان تک خدائی نبوده اند و این زرتشت بوده که با بالا بردن اهورا مزدا خدایان دیگر را دستیار و یا دست نشانده او کرده و بهمین جهت ایشان آئین رسمی زرتشت را نوعی انحراف از فرهنگ ایران که در اصل چند خدائی و بهمین جهت مداراگر و افشاننده و شادی بخشنده و … بوده می داند.ایشان همچون جناب دوستدار فلسفه غرب را بخوبی می دانسته چون خود درالمان معلم فلسفه بوده و هم فرهنگ و ادبیات ایران را بخوبی می شناخته.ایشان معتقدند که ایرانیان به زنخدا معتقد بوده اند و بزرگترین خدای ایران که مادر و یا دایه زال زر بوده سیمرغ است.و خدایان دیگر رام و سروش ولنبک و بهمن و … به تعداد ماهای سال به اضافه 3 یعنی 33 تا بوده اند.شما درست می گوئید که پدیدهائی چون سکولاریسم و حقوق بشر و ازادیخواهی …معانی و دریافتهایی جدید و از غربند ولی شما نمی توانید بگوئید که محتوای چنین پدیده هائیی قبلا وجود نداشته.بنظر شما همین کلمه پروردگار چرا در زبان ما بوجود آمده و آنهم بخدا (بقول استاد جمالی خدا همان تخم و بن هر چیزیست)گفته شده. چرا در فرهنگ ایران اینهمه به جشن و شادی و شادزیستن و شادخواری و جوانمردی و گذشت …اهمیت داده شده است؟در ایران باستان هر روزی را نامی است و هر ماهی را نامی و هر زمانیکه نام ماه و روز یکی شود جشن است این یعنی 12 جشن و اول هرفصلی هم جشنی بزرگ است این یعنی 16 بار جشن در طول سال و بعضی این جشنها را تا 30/33 بار درسال هم اورده اند.آیا چنین مردمی بی خرد بوده اند؟.
نه دوست گرامی من نه کورش پرستم و نه زرتشت پرست و نه اصولا پرستش را آنچنان که در اسلام و ادیان ابراهیمی یعنی برده گی و بنده گی کردن است می فهمم و یا باور دارم. خود کلمه پرستش در فرهنگ ایران بمعنای پروردن و اباد کردن و بار اوردنست و با عبودیت و بندگی هیچ همخوانی ندارد.خب همین معانی کافیست که هر ایرانی دریابد که اصولا در فرهنگ ایرانی بحث برده و بنده و خالق و مخلوق بودن وجود نداشته.
گفتارهای کوتاه منوچهر جمالی
درباره فرهنگ ایران
………………….
فرهنگ زنخدائی ایران ، تصویر انسان و خدا را که بنیاد همه حقوقست ، درنهاد جامعه عوض میکند .
تا این تصویر انسان و خدا در اذهان تغییرنکرده است ، با ترجمه منشور حقوق بشر، که پیآیند تحولات اندیشگی و روانی درفرهنگ غربست ، نمیتوان جزو کالای وارداتی به ایران وارد ساخت ، و آمپول آنرا دراقدامات سیاسی، به مردم تزریق کرد .
……………
در فرهنگ ایران انسان در رقص خدا را می پرستید
در اسـلام انسـان درسـجـود، الله راعبـادت میکند
عبادت کردن، عبد یا بنده شدنست
عبودیت، قربانی کردن آزادی خود، و بینش از خرد خوداست
……………..
چرا مغز هرچه در جهان هست، ماه است
چون گوهر جهان هستی، شادی است
……………………
در فرهنگ ایران
شادی، غایت زندگی در گیتی هست
………………
درباره مفهوم کلیدی « مایه » درفرهنگ ایران
مایه، اصل تحول دهنده و تخمیرکننده در مغز همه چیزها در گیتیست
…………….
زال زر وپرسیمرغ
« پـَـر » ، چـیـسـت ؟
چرا خدای ایران ، پـرخود را به هر انسانی میدهد ؟
چرا ما همه ، زال زرهستیم ؟ چرا ما همه جـمشـیدیـم ؟
چرا سیمرغ( خدا اصل نوشوی) به ما ، « پـَـرَش » را میدهد ؟
وچرا به انسان ،« کتابی یا آموزه ای یاشریعتی یا امرونهی ای» نمیدهد ؟
بنیادِ فلسفه نوین ایران
بازال زر، وسرکشی ازخدایانی که انسان را ازاصالت میاندازند،
نهاده میشود
زال زر یا زرتشت ، جنگ اهورامزدا با سیمرغ ، دفتر چهارم
منوچهرجمالی
…اجازه ندهید سرمایه دنیا و اخرتتان در پای دفاع از جنایتی که شما هیچ نقشی در ان نداشته اید ، به فنا رود. با تقدیم احترام فراوان ، پسرعمویتان: سید رضی
………………
سید رضی گرامی شما از کجا می دنید که سید مرتضی خود در آن جنایات و یا جنایات بعدی از آن دستی و نقشی نداشته اند؟
پاسخ به دوست ارجمند علی 1: قسمت 2
نتایج یادشده در اندیشهْ نگاشت های من به هیچ رو از آغاز پیشقرض نبودند تا چه رسد به اینکه پیشفرض های آماده ای در یک یا چند اثر ترجمه شدۀ فلسفی باشند.تفکر یک راه است که آینده سو و پیشبینی ناپذیر است و در این راه که همهنگام و گام به گام با نقد و گفتگو و هم اندیشی دوستان طی شده است،کم کم نتایجی همچون اصل شده اند. نشانه های این راه را در متون و رخدادها همراه با خود شما دیده ایم تا باز همراه با هم بتوانیم پاسخی به پرسش اساسی فردوسی بیابیم که چه شد که این شدیم./ که گیتی به آغاز چون داشتند– که ایدر به ما خوار بگذاشتند/. در رابینسون کروسو و حی ابن یقظان سیر کردیم و معلوممان شد که چرا ذهنیت دومی هرگز نمی تواند به آن آبادانی و گیتی داری و شادی و آزادی اینجهانی که مهرآیینی اکیخسروی فرادیده داشت برسد. به رنسانس در ایتالیا گریز زدیم و به یاری بورکهارت دریافتیم که بدون جسارتِ خودسالاری و خوداتکایی در آفرینش هنری و ادبی و تفکر و حتی جباریت شرایط امکان رنسانس متحقق نمی شد. رنسانسی که پیشاپیش معبد های بومی را به خود راه دهد و بتواند رنسانس یا اومانیسم اسلامی نامیده شود،اسمی بی مسما و منتفی به انتفاء موضوع است. در عین حال،به این دریافت رسیدیم که اسلام هایی که مشائیون و عارفان با کمک نو افلاتونیسم و آمیزه های خارجی دیگر ساخته اند،همواره این استعداد را داشته و دارند که مؤمنان به اسلامِ عربیِ اولیه تکفیر و طرش کنند. مادام که تفکر و برهان از پایبندی ذهنی و روانی به سنت دینی رها نشده باشد ، صدر و نص و اصل و عهد سلف و آغازین بر آن ادعا دارد ، بر آن لگام می زند ، لگام را پس می کشد و بال های اندیشه را کند و سنگین می کند.این ادعا اکنون در دولت اسلامی فی العراق و الشام پیش چشم ماست. بالی که میدان پروازش از پیش مرزبندی شده باشد ، سرانجام خسته و کوفته و ناتوان از پرواز می شود. سقوط و انحطاط از همین جا آغاز می شود و کمابیش تمامی ادبیاتی که پس از سنایی حلاجی کردیم، در یک کلام نوستالژیای پرواز بود، حدیث آرزومندی رهایی از زندان و چرخ فلک بود.شعر شادمانه ، طبیعت گرا، و گیتیانۀ سبک خراسانی در حماسۀ فردوسی اوج گرفت و سپس شراب و شاهد و گلگشت معشوق در رمز و رازهای عرفانی پوشیده شد. همهنگام نهضت ترجمه ازعصر متوکل رو به افول نهاد، حکمت برهانی مشاء تکفیر شد، شریعتمداری فقیهان از یک سو و دنیا گریزی عارفان از سوی دیگر زبان حال قوم شد. شاعرانی که زورشان به خدا و شاهخدا نمی رسید، امر دسترس ناپذیری به نام چرخ فلک،سرای سپنج، چرخ گردون و قضا و قدررا آماج هجوم گرداندند. مرگ اندیشی ، ایفای نقش قریانی،فضیلت انگاری مظلومیت و شکوه از عسرت در خلأ ، روی آوری به انواع و اقسام مخدرها و ناهشیاری ها ، آلودگی روان به چرکِ خرافه ها و پنداشت های نابخردانه، خوب آلودگی وجدان ، خوارداشت جهان گذران ، تنهایی و انزوا ، نهان کاری و ریا، روح خاکساری و بندگی در برابر پلیس زمیتی و آسمانی ، فقدان همبستگی اجتماعی از فرط فروبستگی افق آینده، خوارداشت منِ خودسالار و اندیشه ورز و کسب هویت از طریق انحلال خود در یک معبد، در یک «ما»یِ موروثی و فراداده، و در یک رانشگربیرونی و بالاسری که هست و نیست، باید ها و نبایدهای اخلاقی ، زشت ها و زیباها و ممنوعات و مجازها را تا ابد الآباد چون نقشی برسنگ در روانها حک می کند، تحقیر عقل و علم که از عصر سلجوقی هر دم از نو در متون تکرار شده است، ادبیات مشابهی که برای تملق و مدح خدا و شاهخدا در زبان بندگان این هردو بازشناختیم ، بی ارزش شدن جان همنوعان ، ترس همراه با ستایش از قدرت، احترام دروغین به معنویت و قکرت، تحمل زور فرادست و تحمیل زور خود به زیردست، استعداد از خود بیخود گشتن در احساسات جمعی حتی جنون جمعی، و از همۀ این ها تیپیک تر ریا و تزویزی که حافظ هرگزاز افشای باز نمی ایستد…این ها و خصلت ها و خوهای دیگر نشانه هایی بودند که در راه به همراه شما یافتیم.تعصب به معبد های فرقه ای و ظلمات رسوم و عادات بیفکرانه همواره حتی در ناتوان ترین انسان ها– انسان هایی با ظاهری سربزیر و بی آزار–توانشی بی پایان برای دگردیسی به خشونت های فجیع دارند. همان عصری که عصر زرین خرد گرایی واومانیسم و رنسانس اسلامی اش می خوانند، بسی توحش ها و کشتارها و شکنجه ها و اعدام ها رخ داده است.واژه های اومانیسم و مانند آن بدواً انتزاعی اند و حال آنکه جنگ هفتاد و دو ملت که زکریای رازی نتیجۀ ادیان می داندش ، عملاً رخ داده است.همهنگام با نهضت ترجمه هزاران حدیث نیز جعل شده و بسا توحش ها و شکنجه ها و اعدام ها رخ داده اند. این رخدادها را نمی توان از روح جمعی سانسور و بدینسان تاریخ را زیباسازی کرد. در ریشه ها روح قومی و خودِ بزرگ تاریخی از نگر ساختارین مطرح شده لیک این روح و خود از کاوش در متون و رخدادها بدست آمده و بازتاب آن را بیش از هر جا در دیوان حافظ یافته ایم. من زوال اندیشه سیاسی را ابرای نخستین بار همین چند روز اخیر خواندم. به رغم تفاوت دریافت ها، به نویسنده اش احترام قائلم و به ویژه از آن رو که به تآملی موجز در دیوان حافط ختم می شود. کوته کنم : در ریشه ها این پندار که صرفاً اراده یک شخص بدون زمینه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی بتواند تقش اصلی و یگانه در تحولات بزرگ داشته باشد ، منتفی است . بنابراین نارسایی و سهل انگاری خود در بیان جمله ایراد شده را با سپاس از شما می پذیرم.،اما در عین حال دست قدرت و حکومت را در جریان فرهنگی نمی توان نادیده گرفت. بی دلیل نیست که از عصر متوکل که بحث های فلسفی و منطقی ممنوع می شوند ، نهضت رو به خاموشی می نهد. می دانم که به همۀ مطالب شما پاسخ نداده ام و از فرصت برای اشاره به برخی از نتایج تاکنونی ریشه ها سوء استفاده کردم . اما یا در ضمن ریشه ها یا جداگانه در بارۀ بیت الحکمه و نهضت دریافت خود را بیان خواهم کرد. با پوزش دگربار
-آقا شنیدی چی شد؟ بیش از 100 نفر تو تصادف چند تا قطار کشته شده ا ند و کلی هم مجروح و سوخته!
-خوشا بسعادتشون که در این ابام عزیز به شهادت رسیدندو سوختند!
-بیش از 150 کشته و زخمی هم تو بمب گذاری داخل عراق رو دستمون مونده..کلی هم تو راه رفتن برای اربعین تو تصادف کشته و مجروح شده اند!
-ای جانم فدای حرم آقام ! اینا همشون اجر شهدای کربلا رو دارند!
-آقا حدود 2000 نفر هم تو سوریه کشته شد ه اند!
– ای فدائیان حرم رقیه!..بهشت گوارایتان باد!.. مارو هم شفاعت کنید!
-ببینم شما که این همه واردی چرا خودت تو هیچکدام از این برنامه ها نیستی؟!
– لیاقت شهادت نداریم برادر!..درب بهشت بعد از جنگ دوباره باز شده ولی لیاقتش نیست!..”های های گریه و یا خنده آقا!”
آقا تازه شنیدی چی شد؟!!با اینهمه کشت کشتار رییس دولت مملکت اسلامی که ژست مردمی بودن به خودش گرفته ولی شیپور رو از دهن گشادش می زنه واسه مردن یه دینمدار پیر هشتاد نودساله که سابقه خوبی هم نداره دو روز عزای عمومی اعلام کرده! منتظرم زودتر سال ۹۶ بیاد که بهش رای بدم.بالاخره انتخاب بین بد و بدتره دیگه!!
در شهرهرت
مگرتنها طبیعت طراوت و پاکی و خنکی و برف و بارانش را هدیه و بخشش و هوا را پاکسازی کند ، وگرنه دستگاه حاکم، چون انگلی تنها مصرف و استفاده را پیشه کرده بدون ترمیم و قدر دانستن منابع طبیعی اش . وجامعه ی مصرفی که محیط زیستش چون مردمش در نابودی است.
طبیعت می بخشد و ما با شادی از آن بهره می گیریم ، بدون فکر به اینکه این بخشش و شادی را حفظش کنیم.
زیرا که حکومت در شهر هرت اساسش با طبیعت زیست وزندگی سالم در تضاد است.
علی1 و مازیار : مخلص هر دوی شما هستم و تلاش شما را برای ژرف تر اندیشیدن به ماهیت شریعت نهادین ( قانونگذاری و اخلاق فرمان داده شده از بیرونِ وجدان خودانگیخته و درونی و آزاد) سپاس می گویم. چند روزی مشغله های شخصی مرا از نوشتن در این سایت شریف بازداشت. اجازه دهید نخست به یک انتقاد پاسخ دهم وبحث هگل را بگذارم برای وقتی ذیگر.علی 1 ارجمند: برای نوشتن دنبالۀ ریشه ها و نوشتن عنوان پست قبلی رجوع کردم به قسمت قبلی ریشه ها و دست بر قضا مطلب شما را دیدم و گرنه از دیدن انتقاد شما بی بهره می ماندم. شما این ایراد را دیر ارسال کردید و من هم دیر دیدم. اما تصور نکنید که نادیده اش گرفته ام .ریشه ها با هم اندیشی و نقد دوستان پیش رفته و پیش می رود و آنچه مهم است موضوع است نه شخص من یا شما. با این جمله در آغاز بخش2از ریشه ها 405 مخالفت کرده اید:« پس از نهضت ترجمه که از بنیانگذاری بیت الحکمه به فرمان هارون الرشید و در واقع با پشتوانۀ قدرت وثروت افسانه ایِ انباشته در دارالخلافه آغاز شده بود،..»
بله، درست است. بیت الحکمه به معنای کتابخانه قصر به فرمان هارون بنیان نهاده نشده و می پذیرم که نهضت ترجمه جریانی نبوده که صرفاً با ارادۀ خلفا پدید آمده باشد، هرچند چنانکه دیمیتری گوتاس نیزمی گوید:انتقال دارالخلافه از دمشق به شهر نوبنیاد بغداد آغازگاه این نهضت است به عنوان یک جنبش فرهنگی پروژه مانند با همکاری مترجمانی غالباً مسیحی که قریب دو سده دوام میابد و گفتن ندارد که باید با برهه ای گذرا در تاریخ ترجمه همسان نشود، ورنه روزبه ( ابن مقفع) از نخستین مترجمان پس از اسلام است که بیش تر کتب پهلوی را به عربی ترجمه می کند و جالب اینکه در ترجمه های روزبه (ابن مقفع) نام آثار یونانی هم آمده از جمله: باری ترمیناس،انالوطیقا،ایساغوجی.بنابراین این ایرانی که به طرز فجیعی بدست خلیفۀ عباسی به قتل می رسد، در ترجمه آثار ذیگر فرهنگ ها پیشگام است. تحقیقات گوتاس نشان میدهد که ترجمه اسناد سومری به اکدی دوهزاره پیش از میلاد در خاور میانه انجام می گرفته است و همان جا( در کتاب تفکر یونانی، فرهنگ عربی) می افزاید که این پیشینه ها نقش هموار کنندۀ راه را داشته اند اما به نهضت ترجمه که گوتاس گاه آن را نهضت ترجمۀ عباسی می نامد ربطی ندارند. نهضت ترجمه ویژگی ها ، جهت گیری فرهنگی و مقاصد خاصی داشته که بدون تأسیس بغداد به فرمان منصور و انتقال دارالخلافه از دمشق به بغداد و وضعیت فرهنگی و اجتماعی این شهر نوبنیاد و مرفه مجال بروز نمی یافته است. گفتن ندارد که استناد من به گوتاس از سر تقلید نیست بلکه دلیل ها و تحلیل های او را تا این زمان قانع کننده یافته ام؛ قانع کننده تر از منطق دگرگشت های فرهنگی به روایت بزرگانی چون هگل و کوزلک و سید جواد طباطبایی خودمان و همۀ اندیشمندانی که این دوران را با عنوان هایی می نامند همچون: عصر زرین فرهنگ ایرانی ،نوزایش ایرانی ،اومانیسم اسلامی ،عصر خردگرایی و مانند این ها. شما بهتر می دانید که در کتاب زوال اندیشۀ سیاسی (ص 353 تا آخر) همۀ این عناوین نه فقط به عصر ترجمه بل گاه به سده های بعدی نیز نسبت داده شده است. جالب اینکه عرب ها نیز دوران نهضت ترجمه را به نام خود و با عنوان العصر الذهبی لااسلام مصادره می کنند. این نطریه ها از نگر من اشکالاتی دارند از جمله تعمیم گرایی ذهنی و گاه وام گیرانه از مفاهیم اندیشمندان غربی ، موکول کردن یک جریان عطیم فرهنگی به اراده هایی مستقل از زمینه و زمانه ؛ خواه اراده حاکمان و خواه اراده مردمان ، و نادیده گرفتن عناصری که در کل تعمیم یافته نمی گنجند چرا که آن کل از تمامی عوامل و پارسازه های واقعی بر نیامده ، بل از یک نظام فلسفی غربی از پیش وام گرفته شده و سپس اوضاع یک زمانه به هر زوری در آن گنجانده شده است. پژوهش متفکرانۀ گوتاس در سال 1998که پشتوانه آن یک عمر تحقیق در مورد خاص نهضت ترجمه است کوشیده است تا همۀ عوامل دخیل را حلاجی کند بی آنکه هیچ یک را تعمیم دهد.هم خلفا و هم مترجمان از جملۀ این عوامل هستند. اگر دست دهد در ادامۀ ریشه ها در این باره بیش ترخواهم گفت. نقش خلفای اولیه عباسی بنا به خواست و ارادۀ دانش دوستی آنها نبوده است اما انتقال مرکز خلافت از فضای معنوی مسیحیت بیزانسی که با دانش سکولار یونانی خصومت می ورزیده به فضای چند فرهنگی و چندزبانی عراق رهگشای ترجمه هایی می شود که پزشکان و دانشمندان درباری و وزرا از آن حمایت می کنند و خلفا نیز در کل مانع نمی شوند. این به معنای عاملیتِ صرف ارادۀ خلفا در نهضت نیست. باور به نقش ارادۀ یک شخص در دگرگشت های بزرگ فرهنگی با مبانی فکری ریشه ها هم نمی خواند. به دلیل نادرستی این باور است که بارها با این نظرِ غالب که شخص غزالی به تنهایی مسئول قرن ها خردسوزی است مشروحاً مخالفت کرده ام. یا گاه اشاره ای کرده ام به اینکه حمله مغول بیش از آنکه علت انحطاط باشد معلول آن بوده است.یا باز در جای دیگر عرض کرده ام حتی حکمای مشاء پیش از غزالی در عین برهان آوری گرایش عرفانی و قطعاً ایمان دینی داشته اند و به آن سان که یک فیلسوف یونانی دربرابر موضوع تفکر خود موضعی پرسشگرانه، بی بنیاد ، پیش بینی ناپذیر و فارغ از رانشگرهای پیشینی ای چون کلام وحی و اصول دین داشته است ، آزادانه موضع نگرفته اند و شرط تفکر را که آزادی منِ خودبنیاد و بی بنیاد از «ما»یِ فرهنگی و دینی و جمعی باشد، ادا نکرده اند و بنابراین این بزرگان از آغاز با اندیشه ای که از آن پیشرفت دنیوی زاید مشکل داشته اند. سیاست آنها ساختارانه افلاتونی و خداشاهی بوده و مدینۀ آنها برخلاف پولیس یونانی هیچ پتانسیلی برای نقشمند سازی فضای عمومی و دموکراسی نداشته است. اوجِ مفروضی که انحطاط درپی دارد،خود پیشاپیش پتانسیل انحطاط را در خود داشته است. با پوزش از همۀ دوستان ناچارم این پاسخ را در قسمت یا قسمت هایی دیگر پی گیرم.
درود دوستان
در مورد قاچاق خاک
ذره ذره خاک ایران همچون شمش های طلا میباشد، همتای این خاک ارزشمند در هیچ جای جهان یافت نمیشود، این را خود کارشناسان بیگانه میگویند.
قاچاق خاک ایران … این فاجعه ادامه دارد
هر متر مکعب از این خاک بیش از ۵۰۰ سال زمان نیاز درد تا بدست طبیعت ساخته شود، در اصل خاک یک سرمایه ی ملی غیر قابل بازیابی است، و از آنجاییکه راهکارهای درست و عملی برای پیشگیری از فرسایش خاک تا کنون در ایران به انجام نرسیده اند، فرسایش خاک در ایران بسیار شدیدتر اندازه معمول و پذیرفتنی است، و این موضوع ارزش خاک ایران را بیشتر میکند.
با این وجود، عده ای از دشمنان نفوذی این خاک را به سادگی به یغما میبرند و هیچ کس در نظام جمهوری اسلامی کوچکترین کار عملی برای جلوگیری از این جنایت فجیع نکرده است و حتی ککش هم نمیگزد که اینگونه خاک زرخیز ایران زمین را به بیگانگان میفروشند بیگانگانی که از این کشور و از مردم آن نفرت دارند.
عاملان این جنایت و خیانت علیه مردم ایران باید اعدام شوند
عاملان این جنایت و خیانت علیه مردم ایران و منافع ملی و چپاولگران منابع ملی و میهنی باید بی چون و چرا اعدام شوند و باید همه دارایی ها و اموالشان به سود مردم ایران ضبط و مصادره گردد. خاک ایران را در توبره میکنند و به “شیخ نشینهای عربی حاشیه خلیج پارس” و شیوخ عرب که دشمنان قسم خورده مردم ایران هستند میفروشند، آنهایی از ایران و ایرانی نفرتی دیرینه دارند، ننگ ابدی بر عاملان این جنایت و ننگ بر آن کسانی که تا کنون جلوی این اهریمنان را نگرفته و ساکت مانده اند آنها نیز پاسخگو هستند و بی برو برگرد مجازات خواهند شد.
تاراج و چپاول خاک سرزمین های آریایی از عادات و مرامهای اهریمنان و اقوام سمیتیک از دیرباز بوده است تا کنون. بخوانید استوانه “سناخریب آشوری” را که چگونه پس از حمله و نابود کردن بابل و فلسطین در سالهای ۷۰۰ پیش از میلاد، خاک آن سرزمینها را نیز در توبره کرد و با خود برد:
استوانه سناخریب آشوری
“من بسرعت مردم آن سرزمینها را قتل عام کردم. من گلوی آنها را همچون گوسپندان بریدم. من به زندگی آنها همچون رشته های گسسته پایان دادم. من خون آنها را روی زمین فراخ جاری ساختم. من لب های آنها را بریدم و غرور آنها را شکستم. دستهای آنها را همچون جوانه های خیار قطع کردم… پس از اینکه بابل را ویران کردم، خدایان شان را نیز در هم شکستم. من مردمان آنجا را با سلاح هایم تار و مار کردم، به گونه ای که حتی زمین آنجا قابل شناسایی نباشد. ترور و وحشت آشور بر آنها غلبه کرد… من خاک بابل را با خود بردم و آن را همچون تپه هایی انبوه انبار کردم.”
و بخوانید دو کتیبه از واپسین حاکم آشور “آشوربانیپال” را که چگونه با افتخار توضیح میدهد که پس از حمله اش به “ایلام” و شهر باستانی “شوش” و ویرانگری های بسیار، روی خاک سرزمین ما نمک پاشید – منظورش آهک و آب شور دریا است – تا دیگر قابل کشت و کار نباشد، یک هجمه اش در سال ۶۴۸ پیش از میلاد و دیگری و آخرین در سال ۶۳۹ پیش از میلاد که این آخرین هجمه آشوریان به دیگر مردمان بود و اندکی پس از آن سلسله آشوریان پس از بیش از ۳۰۰۰ سال اشغال سرزمینهای آریایی میانرودان و کشمکش های فراوان با ساکنان آریایی آن از جمله هیتی ها و ایلامیان و فلسطینیان و مصریان و دیگران و پس از بر جای گذاردن تاریخی پر از نفرت و ویرانگری و خونریزی و وحشت افکنی پایان یافت.
خاکهای مرغوب ایرانی به کجا قاچاق میشوند؟
ظاهرا چندی پیش سفیر ایران در قطر، برای انتقال خاک بستر رودخانه بهمن شیر به این کشور اعلام آمادگی کرده بود که رسانهای شدن اظهارات وی در رسانههای قطر… البته بعدا معاون وزیر جهاد کشاورزی اظهار کرد: صادرات خاک کشاورزی در گمرکات کشور ممنوع اعلام شده است و آنچه سفیر ایران در قطر اعلام کرده، خاک بستر رودخانه بهمنشیر بوده که بستر رودخانهها جزو وظایف وزارت جهاد کشاورزی نیست…مقصد خاک های حاصلخیز و سرمایه های ملی غیر قابل بازیابی، کشورهای حاشیه خلیج فارس است.
اخیرا دولت امارات متحده عربی و برخی کشورهای جنوب خلیج فارس و دریای عمان اعلام کرده اند قصد دارند سیاست های تولیدات کشاورزی خود را تغییر دهند و به جای اینکه صرفا وارد کننده مواد غذایی باشند، بیشتر نیازهای کشاورزی خود را در داخل کشور خود تامین کنند.
این خبر هر چند در ظاهر نباید چندان تهدیدی برای تولیدات کشاورزی ما به نظر برسد، اما سوالی که به ذهن هر یک از فعالان این عرصه متبادر می شود، این است که خودکفایی تولید در کشوری همچون ایران با بهره مندی از خاک غنی و آب فراوان هنوز به دست نیامده است ، چگونه می خواهد نصیب بادیه نشیان صحرای عربستان شود؟ پنهان کاری اماراتیها در مورد چگونگی کسب این توانمندی، بار دیگر موجب تشدید گمانه زنی درباره قاچاق خاک ایران به کشورهای جنوبی خلیج فارس شده است.
حاشیه نشینان جنوب خلیج فارس پس از سالها چشم طمع دوختن به تغییر نام این پهنه عظیم آبی و دسیسه چینی برای تصاحب جزایر سه گانه و عدم توفیق در این موضوع، حالا از در تطمیع قاچاقچیان برای تصاحب خاک مرغوب جلگه های جنوب ایران برآمده اند و ظاهرا در سکوت برخی از مطلعان، در حال دست یافتن به اهداف کلان خویشند.
خوب ها را می برند!
در حالی که کارشناسان محیط زیست معتقدند هر ساله به دلایل مختلف از جمله فرسایش، ۲ میلیارد تن خاک در کشور از بین می رود، طی روزهای گذشته یکی از اعضای هیات علمی مرکز تحقیقات جنگل ها و مراتع کشور درباره روند رو به افزایش قاچاق گسترده خاک حاصلخیز کشور هشدار داد .
مهندس محمود درویش در این مورد گفت: ما چه این مساله را قبول کنیم چه قبول نکینم، قاچاق خاک حاصلخیز از کشور صورت می گیرد.
وی در ادامه افزود: این مساله بسیار تامل برانگیز است و باید توجه مسوولان وزارت جهاد کشاورزی را به خود جلب کند. این کشورها که اصولا فاقد خاک حاصلخیز هستند، چگونه می توانند در سطح گسترده به تولید انواع محصولات کشاورزی بپردازند؟ به خصوص در ابوظبی و امارات متحده عربی این مساله کاملا چشمگیر است و نمود دارد.
درویش خاطر نشان کرد: کافی است وزارت جهاد کشاورزی از طریق وزارت خارجه هیئت هایی را به صورت رسمی یا غیر رسمی به این کشورها بفرستد و خاک مورد کشت در این کشورها را مورد بررسی قرار دهد تا منشا این خاکها مشخص شود.
وی با اشاره به اینکه خاک پیت در حال حاضر در بازار قانون با قیمتی نزدیک به ۱۰۰ هزارتومان برای هر متر مربع خرید و فروش می شود، اظهار داشت: این که ما بیان کنیم صادرات خاک حاصلخیر ممنوع و غیر قانونی است، راه علاج مشکل نیست زیرا مساله خیلی گسترده تر از این است، زیرا کشورهای عربی قیمتهای کلانی برای به دست آوردن مواد غذایی موجود در خاک کشور ما می پردازند و این اتفاق صورت می گیرد.
درویش در مورد مناطق حاصلخیز کشور گفت:خاک کشورهای جنوب خلیج فارس بیشتر قلیایی هستند به همین ترتیب استانهای شمالی و منطقه زاگرس در غرب و تالاب رودخانه ها و … مناطقی هستند که برای برداشت خاک حاصلخیر بسیار مناسب هستند. وی در پایان تاکید کرد :رسما صادرات هر نوع خاک ممنوع است ولی این اتفاق می افتد.
سکوت برخی مدیران!
با توجه به این نکته که کشورهای حاشیه خلیج فارس به ویژه امارات متحده عربی اصولاً فاقد خاک حاصلخیز هستند و قاعدتاً نمیتوانند در سطح گسترده به تولید انواع محصولات کشاورزی بپردازند ، اکثر کارشناسان محیط زیست قاچاق حجم زیادی از خاک حاصلخیز کشور به کشورهای مذکور را نیز تایید میکنند . این در حالی است که خاک کشورهای جنوب خلیج فارس بیشتر قلیایی است و برای حاصلخیز شدن، نیاز به تلفیق با خاکی از جنس خاک منطقه زاگرس در غرب و یا خاک و لای تالاب رودخانه ها در استانهای جنوبی کشورمان دارد.
چندی پیش سفیر ایران در قطر، برای انتقال خاک بستر رودخانه بهمن شیر به این کشور اعلام آمادگی کرده بود که رسانهای شدن اظهارات وی در رسانههای قطر و بازخورد آن در منابع داخلی و بالا گرفتن موضع گیری های فعالان محیط زیست ، منجر به بازتاب گسترده موضوع و بروز جنجالی رسانه ای بین موافقان و مخالفان شد، اما جالب اینکه در خود استان خوزستان، واکنش چندانی را شاهد نبودیم. البته بعدا رحیم سجادی، معاون وزیر جهاد کشاورزی اظهار کرد: صادرات خاک کشاورزی در گمرکات کشور ممنوع اعلام شده است و آنچه سفیر ایران در قطر اعلام کرده، خاک بستر رودخانه بهمنشیر بوده که بستر رودخانهها جزو وظایف وزارت جهاد کشاورزی نیست.
راه های خروج
خاک به ۲ روش عمده قاچاق میشود. اول به صورت قاچاق در قالب بسته بندی که از مبادی غیرقانونی از کشور خارج میشود و مثل تمام کالاهایی که از کشور قاچاق میشود از میزان دقیق آن اطلاعی در دست نیست، اما مسئولان تایید می کنند که قاچاق صورت میگیرد. به ویژه درباره خاک «پیت» که مرغوبترین خاک و محل چند ساله رویش چمن بوده است و دارای مواد آلی بسیار و سبک است، شایان ذکر است از خاک پیت برای پرورش قارچ نیز استفاده میشود.
روش دوم قاچاق در قالب صادرات گل و گیاه است. در این روش که قانونی هم صورت میگیرد، قاچاقچیان مسئولان را دور میزنند و چندین برابر نیاز گلدان، خاک در آن میریزند و در خارج از کشور نیز گیاه که ارزش و اعتباری ندارد، در مواردی حتی دور ریخته میشود و آن چه در قیمتهای بالا خرید و فروش میشود، خاک گلدان است. بنابراین میتوان گفت به قاچاق خاک جنبه قانونی داده شده است و مسئولان هم کم و بیش از آن اطلاع دارند.
خاک ریزی در پروژه نخل امارات
در مورد مقصد خاک قاچاق نیز کارشناسان متفق القول اند که مقصد این خاک های حاصلخیز و سرمایه های ملی غیر قابل بازیابی، اکثرا کشورهای حاشیه خلیج فارس است که از نظر خاک زراعی بسیار فقیر هستند و برای کشت و زرع و ایجاد فضای سبز از آن استفاده میشود. .
ممنوع است !
پیش از این رحیم سجادی ، معاون امور آب و خاک وزیر جهاد کشاورزی با اشاره به این که خاک کشاورزی جزو لیست کالاهای ممنوعه صادراتی در گمرکات کشور است گفته بود، تاکنون هیچگونه صادرات خاک کشاورزی نداشتهایم و اگر هم اقدامی در این زمینه صورت میگیرد غیرقانونی بوده و گمرک و ستاد مبارزه با قاچاق کالا در این میان مسئول است.
شایان ذکر است سال گذشته نیز بر اساس موافقت نامه قانون قرنطینهای گیاهی که در مجلس به تصویب رسید، هرگونه جابه جایی گیاهان به همراه خاک ممنوع شد. همچنین براساس این قانون، هر گونه نقل و انتقال خاک و نمونههای گیاهی به سایر کشورها ممنوع است و مادامی که از سوی سازمان حفظ نباتات و وزارت جهاد کشاورزی موافقتنامهای امضا نشود، قابل صدور به سایر کشورها نخواهد بود.
گفته های سجادی در حالی تنها واکنش مسئولان به پدیده قاچاق خاک است که چندی قبل نیز در شمالی ترین نقطه کشور سرگرد برج ثریا ، فرمانده یگان حفاظت منابع طبیعی استان اردبیل گفته بود« قاچاق خاک پیت در مراتع استان، ۲ سال است که در مناطق باغر و سبلان آغاز و باعث خسارت فراوان شده است.
باسلام خدمت شما:
آقای نوریزاد در مورد عکسی که از میرحسین موسوی در کانال تلگرام خود گذاشتیدخواستم بگم احساس بدی بهم دست داد، این آقا همانیست که گفت میخواهم به دوران طلایی امام برگردم،آقای نوریزاد عزیز فراموش نکن اینها همه از یک قماشندفقط با هم دچار اختلاف شدند.
——————
درود دوست گرامی
صرفا بخاطر عقاید یک گروه و یک نفر، ظلم بر آنها را نباید تأیید کنیم. فرض کنید اصلا این میرحسین یک بهایی است. مهم ظلمی است که به این سه تن می شود.
درود.برهموطن عزیزم استاد نوریزاد گرامی.مطلب شماراپیرامون اینکه چرا موسوی اردبیلی و دگران هنگام مرگ اعتراف نمیکنند راخواندم.وبااجازه شما باشما مخالفم که توجه به میراث واهل وعیال مانع میشوند.چرا که این افراد به کاروباورخود ایمان دارند .معتقدند که کارشان درست بوده .پس چرا باید عذر خواهی کنند؟ اقای پورمحمدی راست گفت که شبی نبوده که راحت نخوابد .چراکه نه؟خب ایشان کاری کرده مطابق عقایدش.همانطورکه افرادداعش شرمی ازانهمه جنایت ندارند.عمل به تکلیف مگر شرم دارد.؟پس اینجاست که حرف من درست درمیاید که برای نجات راهی نیست مگر پرداختن به ریشه ها .که همان عقایدومکتبی است که اینان دران پرورده میشوند .مکتبی که به ان مفتی میگوید خون شیعه مباح است ویه شیعه میگوید لعن کند شیوخ سنی را.باسپاس.
اخبار: غیرفعال بودن ۶۲ درصد جمعیت در سن کار.
مش قاسم: ۴۰ سال آزگار حکومتک اسلامی هرچی توی این مملکت بوده به باد فنا داده. حالا موندن که چرا توی این مملکت رونق اقتصادی وجود نداره. هرچه درآمد و ثروت در این ۴۰ سال بوده خرج عربده کشی شده، دیگه چیزی نمونه که باهاش بشه اقتصاد رو رونق داد.
بابام جان دروغ چرا . تا قبر آ آ آ آ آ . تا ما ملت خریم ملا خرسواری میکند
رئیسک ستاد مشترک نیروهای مسلح ایران: دولت فقط ۲۰ درصد بودجه دفاعی را تامین کرده است.
مش قاسم: ۸۰% بقیه از کجا میاد؟
این دومی: از ‘بیتدبیری’ و ‘قصور’ مسئولان انتقاد کرد.
مش قاسم: دیگ به دیگچه میگه روت سیاه.
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ.ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮔﺮﺩ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭﺟﻬﺎﻟﺖ ﻣﺮﺩﻡ.
ﻫﺮﭼﻨﺪﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯﻫﻢ ﻗﺎﻟﺐ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﻓﻘﻂ ﺷﮑﻞ ﻭ ﺭﻧﮕﺶ ﺗﻐﯿﯿﺮ
ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻋﺠﺐ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻭ ﺧﺮ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺩﯾﻨﯽ .
ﻭﺗﺎﺑﺸﺮ ﻫﺴﺖ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ .
” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ”
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﮐﺘﺮ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻨﻈﺮﭘﻮﺭ
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻠﮏ ﺳﻔﺎﺭﺗﺨﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ
ﺳﻠﺴﻠﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺩﮐﺘﺮ ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻨﻈﺮﭘﻮﺭ ﺍﺯ ﺟﻨﻮﺑﯽ
ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺨﺶ ﻫﺎ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻛﻪ ﺭﻭﺿﻪ ” ﺩﻭﺭﻩ ﺍﯼ ” ﺭﺍ ﺩﺭﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻛﺮﺩ ” ﺁﻗﺎﻧﻮﺭ ” ﺑﻮﺩ. ﭘﻴﺮﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ. ﻗﺪﯼ ﻛﻮﺗﺎﻩ، ﻛﻤﯽ ﭼﺎﻕ، ﻣﺤﺎﺳﻨﯽ ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺑﺮﻑ ﺳﻔﻴﺪ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻋﻤﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻣﺸﻜﯽ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻧﻮﺭ ﺍﺯ” ﺁﻗﺎ ” ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ. ﻭ ﺑﻬﻤﯿﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﻪ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﺷﻬﺮﺕ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻧﺎﻡ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﺗﺎ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﺭﻭﺿﻪ ﻫﺎ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﺎﻡ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ
” ﻧﺬﺭ ” ﻭﺍﻣﺜﺎﻝ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ” ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ” ﺭﻭﺿﻪ ” ﺭﺍ ﺗﺎﺑﻊ
ﻧﻈﻢ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻛﺮﺩ.
ﺧﻴﻠﯽ ” ﻣﺠﻠﺲ” ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺭﻭﺿﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻛﻮﺗﺎﻩ
(ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ 2 ﺗﺎ 5 ﺩﻗﻴﻘﻪ ) ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻢ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺻﺮﻑ ﺣﻀﻮﺭ
” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ، ﺑﺎﻋﺚ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ.
ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ( ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ) ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻳﻚ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﻳﺎ ” ﻗﻨﺪﺍﻥ ” ﺑﻪ
ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻟﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ
ﺁﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﻴﺪ ﻭ ﺑﻘﻴﻪ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ.
ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺩﺍﺭﺍﻥ ﻫﺮ ﻳﻚ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﭼﺎﯼ ﻳﺎ ﻗﻨﺪﺍﻥ ” ﺁﻗﺎ ” ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺧﻮﺩ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ.
ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ﺑﺎ ” ﺍﻻﻍ ” ﺣﺮﻛﺖ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ
” ﭘﺎ ﻣﻨﺒﺮﯼ ” ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻻﻍ ” ﺁﻗﺎ ” ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺠﻠﺲ ” ﭘﺎﯼ
ﻣﻨﺒﺮ ” ﺁﻗﺎ ” ﻫﻢ ﻣﯽ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﺮﺛﻴﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ.
ﻫﻤﻴﻦ ” ﭘﺎﻣﻨﺒﺮ ” ﺧﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺧﻮﺩ ” ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ” ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻳﻜﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﻫﺎ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ -7 6 ﺳﺎﻟﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻻﻍ ” ﺁﻗﺎ ” ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺿﻤﻦ ﻧﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ” ﭼﻤﻮﺵ” ﺑﻮﺩ.
ﻋﻠﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻛﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ
ﻣﺨﻤﻞ ﺳﺒﺰ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻭﺧﺘﻦ، ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ” ﺩﻓﻊ ﭼﺸﻢ ﺯﺧﻢ ” ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻃﻔﺎﻟﺸﺎﻥ
ﻣﯽ ﺁﻭﻳﺨﺘﻨﺪ.
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﻛﻨﺪﻥ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩ، ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻳﯽ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ” ﮔﺎﺯ ” ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ!
ﻳﻜﯽ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻛﻮﭼﻚ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﯽ ﻫﻢ ﺑﭽﻪ ﻧﺎﺁﺭﺍﻣﯽ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻻﻍ ﺷﻜﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺑﭽﻪ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﺩﻭﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺣﻤﺖ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﻳﻢ.
ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ 60 ﺳﺎﻝ، ﺟﺎﯼ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺍﻻﻍ ﺭﻭﯼ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻜﻢ ﺍﻭ ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ!
ﺑﺎﺭﯼ، ﻛﺎﺭ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﺧﻴﻠﯽ ” ﺳﻜﻪ ” ﺑﻮﺩ. ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮﯼ، ﺑﺎﻍ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭ ”
ﺯﺭﮔﻨﺪﻩ ” ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ( ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ
ﺑﻴﻦ ﺍﻟﻤﻠﻞ ﺩﻭﻡ ).
ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺧﻴﻠﯽ ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﺻﻨﻌﺖ ﻭ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻓﻌﺎﻝ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﻫﺎﯼ ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻭ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺗﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ. ﺭﻭﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ” ﻗﻤﺮﯼ ” ﻣﻨﺰﻝ
ﻣﺎ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ .
ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺋﻞ ﺳﺎﻝ 1320 ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﻄﻠﺒﯽ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻳﻦ ” ﻫﻴﺘﻠﺮ ” ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪﻩ “ﻫﻴﺖ ﻟﺮ ” ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ” ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ” ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺳﻴﺪ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ.
ﻧﺎﻳﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎﻣﻮﺭﻳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ” ﺣﻀﺮﺕ ” ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ، ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻣﻄﻠﺒﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ” ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺩﺭ ﺻﺤﺖ ﺁﻥ ﺷﻚ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ” ﻣﺘﻔﻘﻴﻦ ” ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻛﺸﻮﺭ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻭ
ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺯﺭﮔﻨﺪﻩ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﻴﺲ ﻫﺎ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺪﺕ ﻛﻤﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﺍﻳﺮﺍﻥ،
ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ
ﻛﻪ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﻻﻍ ﺑﻪ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ
( ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻧﻴﺰ ) ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ :
ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺁﻳﻨﺪﻩ، ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺷﺪﻳﺪﯼ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﻗﻮﻉ ﻣﯽ ﭘﻴﻮﻧﺪﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﺍﺩﻩ
ﻫﺎ ﻭ ﺍﻣﺎﻛﻦ ﻣﻘﺪﺱ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺷﺐ، ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻛﻠﯽ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﺷﺪ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ” ﮔﺎﺭﯼ ” ﺑﻪ ﺷﺎﻩ
ﻋﺒﺪﺍﻟﻌﻈﻴﻢ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﻋﻠﺖ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ” ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﻭﺩﯼ ” ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺷﻠﻮﻍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ
ﺗﺮﺳﻴﺪ ﻣﺎ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻟﻪ ﺷﻮﻳﻢ.
ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﻛﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺩﺭ
ﻭﺳﻂ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻧﺪ.
ﺁﻥ ﺷﺐ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻧﻴﺎﻣﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﻛﻪ ” ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ” ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ
ﻛﺴﯽ ﻋﻠﺖ ﻧﻴﺎﻣﺪﻥ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻛﺴﯽ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﭘﻴﻐﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻴﻠﯽ ﻣﻮﻣﻦ ﻭ ﺑﺎ ﻋﻘﻴﺪﻩ
ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻧﻴﺎﻳﺪ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﻓﻘﻂ ﭘﺪﺭﻡ ﻛﻪ ” ﺩﺭﻭﻳﺶ” ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ!
ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺣﺮﻑ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺩﺷﻤﻨﯽ ” ﺗﺎﺭﻳﺦ ” ﺩﺭﻭﻳﺶ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﻧﻮﺭ ﻣﺮﺩ، ﺩﺭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻭ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﺷﺪ! ﻭﻟﯽ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻫﻨﻮﺯ
ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻭﭘﺮﻧﻔﺲ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺤﺘﺴﺐ ﺷﯿﺦ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺴﻖ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﺩ
ﻗﺼـﻪ ﻣﺎﺳـﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﺪ
نامه خواندنی خشایار دیهیمی به صادق لاریجانی:
بازهم که لاف میزنی و گزاف می گویی. مهلتت نخواهم داد که تو مدعی و شاکی باشی
نامهای به صادق لاریجانی: بیا به محکمه
خشایار دیهیمی
حضرت صادق لاریجانی
باز هم که غرور و تبختر برت داشته است. باز هم که لاف میزنی و گزاف میگویی . ولی باز مهلتات نخواهم داد که تو مدعی و شاکی باشی. باز این منم ( همان شهروند یک لاقبا ) که به حکم قانون تو را به محکمه فرامیخوانم. نه محکمهای در خفا و غیر علنی، بلکه محکمهای علنی در پیشگاه همین مردم و شفاف تا سیهروی شود هر که در او غش باشد.
من نه نماینده هستم نه رئیس هیچ قوهای و نه صاحب هیچ مسندی که بخواهی مرا مرعوب کنی. من صاحب این مملکتام ( هم با نام و نشان هم بی نام و نشان ) و تو چه بخواهی چه نخواهی عاقبتالامر دستنشاندهی من شهروند هستی و نه چیزی بیشتر. باز هم تهدید میکنی . این بیشه گمان مبر که خالی است! مال مردم که سهل است تو با ریاستات بر آن بیعدالتخانه با جان مردمان بازی کردهای.
تهمت است؟ پس بیا در محکمه. میگویی یعنی لغو سخنرانی یک نماینده مهمتر از آبروی رئیس قوه قضاییه است؟ میگویم آری ، و نه سخنرانی یک نماینده بلکه دادخواهی یک شهروند یک لاقبا. و هر کس دم بزند پیشاپیش در آن بیعدالتخانهی تو محکوم است که یا عضو اتاق فکر اجانب است یا تهیه کنندهی خوراک برای آن. از نظر من تو خودت اصل اجنبی هستی بی ذرهای علاقه به مردمان این کشور. تو هم ستم میکنی و هم تظلم؟ هیهات!
میدانم که شهامت رویارویی با من ( شهروند یک لا قبا) را نداری. فقط در پنهان و خفا میتوانی به من آسیبی برسانی. اما افسوس بر تو ! من یک تن نیستم، شهروندم، هشتاد میلیون و از پا درنمیایم ( مثل آن اژدهای هفت سر افسانهها. باور نمیکنی؟ بزن سرم را تا ببینی! این افسانهها را برای عبرت امثال تو ساخته اند ) . باز هم این گوی و این میدان تا از این محکمه چه کسی سر بلند بیرون بیاید.
https://www.facebook.com/khashayar.dayhimi/posts/10209766…
زاده کوچه های نجف و علاقه به مردمان این کشور (ایران)؟ دور و بریهای این دومی همه زاده یه جای دیگه.
یعنی حتی قابل تصوّر است که این یکه تازی ها، یاغیگریها و تهدیدات و خط و نشان کشیدنهای صادق آملی لاریجانی( غذاییه) برای روحانی تا به تلویح گفته باشد بقیه که جای خود دارد و رئیس جهمهور کشک کیست، اولا بدون هماهنگی با رهبری باشد؟ ثانیا در عمل نمیگوید هر کس در هر مقام و موقعیتی اگر مرا که صادق آملی لاریجانی باشم زیر سوال ببرد یا با من سر مخالفت بلند کند وی را نیست و نابود میکنم؟ این سرمستی توأم با قلدری و یاغیگری بی محابا بیانگر این نیست که قدرت کوه قافی را پشت سر خود دارد که هیچ خدایی را بنده نیست و این دریدگی در قدرت نمایی همراه با خونسردی به تبار شناسی این خانواده آنطور که تحقیقات میگوید ارتباط ندارد ؟ به نظر میرسد باید این لاریجانیها به تمام نقطه ضعفهای رهبری اشراف کامل داشته باشند و در عمل دست بازی روی احاطه به شخص رهبر دارند و هر گاه و هر طور که اراده کنند شخص رهبر را حامی و بلند گوی دفاع از خودشان قرار میدهند. وگرنه این همه خلاف و فساد و قلدری و غارت و این همه به رخ کشیدن قدرت در این حد و اندازه از طرف این خانواده و بویژه از طرف این صادق آملی لاریجانی و این خیال راحت و امینت خاطر که هیچ کس و هیچ قدرتی جلو دارشان نیست، مگر جز این است که پشتشان به کوه قاف قدرتی است که حتی رهبر را سخنگوی خود کردهاند؟
این برادران بطور مافیایی گونه، مرموز، کاملاً برنامه ریزی شده و دقیقاً حساب شده دو قوه از سه قوه را با تمام قوّت و قدرت تماماً در حیطه نفوذ و اقتدار بی چون و چرای خود دارند و محال است بی خبر باشند چه اتفاقاتی باید در آینده نزدیک بیفتد و نقش از پیش تعیین و تبیین شدهٔ آنها چه باید باشد. اینکه این برادران را دقیقاً دنبال کنیم مبارزهٔ کمی نیست!
محمد صادقی نماینده شجاع مجلس , همان که خواستار رسیدگی به حساب های غیر قانونی رییس قوه قضاییه شده است , به دادسرا احضار شده است. برای حمایت از او فراخوان بدهید. از همه بخواهید که خبر فراخوان را به گوش دیگران برسانند. مهم نیست چند نفر برای اعتراض در در مکان تعین شده حاضر میشوند . استبداد را نباید در انجام اقدامات خود راحت گذاشت.
جناب بهروز، سلام
محمود صادقی صحیح میباشد. او فرزند محمد حسین صادقی از قاضیان سابق دادگاههای انقلاب است که در انفجار دفتر حزب جمهوری کشته شد. دارای چند مدرک تحصیلی مرتبط با حقوق و البته دکترای حقوق خصوصی.
او یک متخصص است و اهل فن که از آملی، رئیس قوۀ قضائیه در رابطه با حسابهای بانکی پاسخ خواسته. پس شک نکنید که آملی دزدی کرده و صادقی با توجه به مدارک مستدل از او توضیح خواسته.
جالب است بدانید این جناب صادقی در مدرسه حقانی( همان مدرسه ای که کار آموزش رؤسای وزارت اطلاعات و دادگاههای انقلاب را عهده دار است) هم درس خوانده!
یا للعجب! یعنی میشود کسی در مدرسه حقانی درس خوانده باشد ( با پدری روحانی و عضو حزب جمهوری که قاضی دادگاه انقلاب هم بوده) و بیاید همینجوری یهویی به رئیس قوۀ قضائیه گیر بدهد!
از نگاه من او نه برای احقاق حقوق مردم و پایمال شدن بیت المال، که به جهت منافع حزبی دست به این اقدام زده و شاید هم ///خودشان شخصاً از ایشان خواسته که همچین کاری بکند! در ایران کسی را خبره تر از //// در سیاست دو بهم زنی سراغ ندارم، او آنقدر مار خورده که دیگر افعی شده…شاید از دست آملی لاریجانی ها خسته شده و یا … هر چه هست من معتقدم ” آقا” نقش اساسی در این قضیه دارد چرا که هر چه باشد او حق استادی بر گردن صادقی دارد.
احمد خاتمی از مذاکرات: ما ۳۷ سال نان مقاومت را خوردیم نه نان مذاکره را.
ترجمه: ۱- منظور از مقاومت نادانی و بی سیاستی میباشد که مملکت رو به این روز رسوندن. ورشکستگی و بی اعتباری، بی امنیتی، فساد دزدی. ۲- نان مقاومت را خوردیم: لازم به توضیح نمیباشد.
در شهر هرت
از دست ظلم دستگاه وقضات به که باید شکایت کرد؟ به کجا باید پناه برد؟
[ گزارش هرانا:هفت زندانی سیاسی در زندان اوین و ندامتگاه مرکزی کرج از ۱۰ تا بیش از یکماه در اعتصاب غذای اعتراضی بهسر میبرند. وضعیت جسمانی برخی از آنها «وخیم» گزارش شده است. وحید صیادی نصیری در چهلویکمین روز، آرش صادقی در سیوسومین روز، مهدی و حسین رجبیان در بیستونه، علی شریعتی در بیستوششمین و امیر (علی) امیرقلی در دهمین روز، همگی در زندان اوین و مرتضی مرادپور در سیودومین روز در سلول انفرادی در ندامتگاه مرکزی کرج در اعتصاب غذا هستند.
محمدعلی طاهری، دیگر زندانی عقیدتی است که از سرنوشت وی و همچنین تداوم اعتصاب غذای وی که در ماه گذشته به تایید وکیل ایشان نیز رسید اطلاعی در دست نیست. با توجه به بی خبری طولانی مدت از وضعیت نامبرده و عدم دسترسی وکلا به ایشان هرانا بصورت مستقل در مورد وضعیت جسمی نامبرده و همچنین اعتصاب غذای او نمی تواند اظهار اطلاع کند.]
سردارک شکست خورده چوپون: همرزمانِ جوانم از میان سیمهای خاردار و میادین مین با هشیاری، درایت و شجاعت و با پاگذاشتن جای پای کمینهای دشمن خود را به سنگرهای ارتش بعثی میرساندند و غالب آنها را در خواب به اسارت میگرفتند.
مش قاسم: اگه اینطوری بود واسه چی شکست خوردی و اربابت جام زهر؟
اخبار: هیئت پارلمانی ایران عازم کامبوج شد.
مش قاسم: رفتن اینا به کامبوج فقط دو دلیل ممکنه داشته باشه: ۱- لابد کشور دیگری راهشون نمیدادن. ۲- … (سه نقطه از مش قاسم) در کامبوج ارزونتره.
اتفاق شومی که در حال وقوع است پیدایش طبقه سرمایه داری است که رشد تولید تروش بسیار سریعتر از رشد اقثصادی کشور است و بخصوص در شرایط رشد منفی دوران احمدی نژاد، رشد تولید ثروت این طبقه با شدت بسیار بی سایقه ای سرمایه این گروه را بسیار قویتر از قبل نمود. این در حالی است که هیچ بخشی از این ثروت انبوه ناکهانی بعنوان توزیع مجدد در امور رفاهی واجتماعی به مردم بر نمیگردد. اقتصاد فاسد هم در حقیقت تعریفش همین است.اقتصادی که رشد سرمایه افراد خاصی چندین دره برابر رشد سرمایه ملی است. این ثزوت عظیم دو ویژگی مهم دارد، اوب اینکه از طریق ارث به دیگران منتقل میشود و دیگر اینکه توان خرید تمام نقاط حساس قدرت را دارد.
در اقتصاد فاسد،حدود 60 تا 70 درصد ثروت عمومی در دست 1 یا 2 درصد است و این ثروت باد آورده به هیچ وجه نه مالیات میدهد و نه با حساب و کتاب آشناست. تلفیق دین و ثزوت با هدف کسب قدرت کار را بر مردم مشکلتر میکند و اشاعه نا امیدی از آینده ای بهتر عملا مردم را به بندگانی در خدمت پولداران تبدیل کرده است.
نهایت حرف این است که انبوه و تجمع ثوتهای ملی در دست افراد خاص مقدمه واچب فلاکت و زندگی فاسد است..پدیده ای که ایرانیان حدود 40 سال است که با گوشت و پوست خود انرا لمس و تجربه میکنند.
شهر هرت
در شهر هرت تسلیت گویی بیشتر از سلام گفتن ومردن و مرگ شعار روز است.
در شهر هرت مردم تشویق و به منطقه جنگی فرستاده می شوند ، تا گوشت دم توپ شوند.
در شهر هرت مرده پرستان حاکمندو هر روز،روز عزاداری است ، تا مبادا زندگان طعم زندگی را بچشند و احساس وجود انسانی اشان زنده شود .
در شهر هرت گورستانهایش از پارکهایش آبادتر است.
در شهرهرت آزادگانش زندانی وقضاتش جانی اند.
اگر گفتید شهر هرت کجاست؟
این آخرین شو فریدون فرخ زاده.راستی چرا فریدون فرخزاد توسط تروریستهای شیعی/اسلامی مثله شد.آیا شباهتی بین ترور شاعر مخالف محمد و فریدون می بینید؟آیا می توان آنچه را خمینی و طالبان و بوکوحرام و داعش و…انجام داده انداز سنت رسول و قرآن جدا دانست؟
Mikhake Noghreyi -شوی میخک نقره ای – نوروز 1357
https://www.youtube.com/watch?v=7pWEZypIjig
فریدون فرخزاد را بهتر بشناسیم
https://www.youtube.com/watch?v=c0s_F_wKDNY
IRAN, Fereydoun Farrokhzad, فريدون فرخزاد « عشقبازي با خر و شتر »؛
https://www.youtube.com/watch?v=qnkjUvyOEAk
سلام
بله درست است ،بالاترین جهاد ،کلمه حق نزدحاکم یاسلطان جایراست ۤ؛ أمامبنای علمای أعلام درمعارضه باظلم وستم حاکم بامبنای شماهاخیلی متفاوت است .آتان باتوجه به اهداف انقلاب وارزش خون شهیدان برای آن ریخته شده که بنابودحکومتی عادل وعدالت ورزودموکراتیک ومردم سالار سرکارآیدوادامه دهد امامتأسفانه ویابدبختانه بعدازامام خمینی حکومت رابه دست یک دیکتاتوری نهاذندکه آنچه اعتنابه آن نداردقانون است وعدالت، امامبنای علمای أعلام سرنگون کرذن حکومت نیست بلکه تلاش برای اصلاح آنست ورسیدن به آهداف اولی انقلاب است که عدالت ومساوات درجامعه برقرارباشدوکرامت انسانی پاس داشته شودباهردین وآیینی اماقانون برمبنای اکثریت است..
همه اصلاحطلیان واعتدالیون وسبزی ها ودررأسشان آیۀ الله های غیردرباری همگی معترض اینگونه حکومت دیکتاتوری هستند به هرنحوی که مقتضی بدانند نه به نحوهردمبیلی خوتان . شماهیچ فکری کرده اید که اگرحکومت راساقط کردید چه حکومتی جایگزین خواهیدکرد؟
ازاین رو اعتراض های شماها هردمبیلی است ومثمرثمرنخواهدبودبلکه به هرج ومرج می انجامد ، واین عاقلانه نیست.
أصلاح بایدتدریجی باشد.
امااینکه بنده ویاسیدمرتضی راعامل أمنیتی تلقی کنید یک بهتان ناروااست.
به جناب آرتین عزیزهم سلام دارم ومی گویم حتما بدانید که علمای اعلام حوزه ازاین وضعیت دیکتاتوری ناراحت هستند ومعترض منتهی اعتراض انواع واقسامی دارد سکوت برخی ها وتحویل نگرفتنها خودش اعتراض است بااینکه بکنایه وصریح بمظالم وبمفاسدمعترض هستندوسفارش به مردم داری وعذالتورزی راهمیشه درسخنانشان گوشزد کرده اندچه آقای وحید وآقاموسی شبیری وصانعی وووحالا شماهانمی شنوید گناه مانیست.
مرحوم استادناالمنتطری همه رنج ها وحصرراتحمل کردند اماهیچوقت قصد سرنگونی نظام رانداشتندبلکه همیشه قصداصلاح راداشتند.
وحالااصلاح بایدروشنگری شود وکل جامعه هم درصدداصلاح برآیند وبنظرم بااین مفاسدی که دردولت قبل انجام شده وکشف شده است زمینه اصلاح آماده است ونمایندگانی ازقبیل مطهری وصادقی وپزشگیان جای امیدواری است برای اصلاح امور..بااحترام
—————
درود مصلح گرامی
دیدم شبیه همین نوشته را در اینستاگرام برای من نوشته اید. چه ایرادی دارد؟ همین که شما در اطراف نوشته های من چشم می گردانید، نشان از این دارد که هنوز مرا دوست دارید. و این غنیمتی است برای من. گرچه نوشته ی اینستاگرامی شما بسیار تند و بسیار غیرمنصفانه بود علیه من. با این همه من ایرادی در غضبناکی شما نمی بینم. به خود شما مربوط است. در خصوص این نوشته تان می گویم: نارضایتی یواشکی علمای اعلام، اگر به تغییر نینجامد، دوزار ارزش اجتماعی ندارد. ما نیز خواستار اصلاح ایم و نه براندازی. منتها شیب اصلاح شما نصیحت گونه است و مال ما یقه گیری و پایین کشیدن آدمهای نامربوط.
با احترام
.
جناب م س عزیز
اعتراضی که در خفا شود و شنیده نشود همان به که صاحب آن در همان خفا بماند و بیرون نیاید.ولی سوال اینست که چگونه است که ایشان در خفا معترضند و در ظاهر با آغوش باز به دیدار ولی امر مسلمین می شتابند؟!!آیا این بدین معنی نیست که این ملبس به جامه دیانت چندان از وضع موجود ناراضی هم نیست.باز صد رحمت به امثال وحید خراسانی که لااقل اگر معترض نبود در آن دیدار حضور هم نیافت در حالیکه قلب بسیاری از ظلم جور حکومت و اراذل وابسته به آن در آن ایام جریحه دار بود.بنده قصد ندارم در اینجا به مثالهای شیعیان در مورد ائمه خود در هنگام اعتراض به خلفای وقت بپردازم تا معلوم شود آقای جوادی که خود ناقل اینگونه احادیث است تا چه حد در تعارض با آنهاست ولی به عنوان یک عوام الناس برداشتم از این رفتار ایشان در حالت خوشبینانه رضایت قلبی از نحوه اداره امور مردم توسط حاکم وقت و در حالت بدبینانه ریاکاری این فرد است.الله اعلم.
سخنی هم با نوریزاد گرامی و آن اینکه از حدس و گمان ولو اینکه حدسمان قریب به یقین باشد در مورد اسامی افراد بپرهیزیم.بهتر نیست من قال را رها کرده به ماقال بپردازیم؟!!شاید اینگونه گمانه زنیها از دوستان این سایت پذیرفته باشد ولی از صاحب سایت هرگز پسندیده نیست.
با آرزوی سلامتی هر دو بزرگوار
جناب میم – س
شما میگویید به صرف اینکه عدهای شهید شده اند و چون این شهیدان قبل یا در زمان شهادتشان گمان داشتند که بساط ظلم و ستم و فقر و فساد و زورگویی و قلدری برچیده میشود و بجای آن حاکم عادل بر مبنای قسط و عدالت و مساوات و برابری و برادری مستقر و جایگزین میشود، ما ملت باید تا ابد هر ظلم و شکنجه و فقر و فساد و کشتار و شکنجه و غارت و بربریت و جهل و خرافهای را تحمل کنیم چون شهدایی که نیستند تا ببینند، یک روزی روزگاری چنان گمان و باوری داشته اند؟ اگر این شهیدان و خونشان ارزش و اعتبار داشته باشند، نباید ذرهای از این ارزش و اعتبار ولو لحظهای آخوندهای حاکم و شخص رهبر و فرماندهان سپاه را به فکر وادارد تا قدری از ظلم و یکه تازی و غارت و جنایت و تجاوز و بگیر ببند و شکنجهای که در حق این ملت و مملکت روا میدارند، کم کنند؟ جناب میم -س شهید و خون شهید و اسم شهید شده چک سفید امضایی برای غارت و چپاول، شده چماقی در دست جانیان و نااهلان و شکنجه گران و فاسدان برای فرود آوردن بر فرق شعور و شرف و خرد و آزادگی و انسانیت در گسترهٔ ایران، شده ریسمانی برای تکیه زدن به قدرت و مقام و منصب از طرف کسانی که هیچ اهلیت و شایستگی ندارند و زندهٔ چاپلوسی و تزویر و ریا و آدم فروشیند، شده تابلویی در دست وقیحان و وطن فروشان و روانی بیمارانی که روی این تابلو آدرس بیت برای رسیدن به نقشه شوم چنین کسانی حک شده است. شما دیگر از شهید و خون شهید و اسم شهید حرفی نزن که این مستمسک نخ نما شده پشیزی ارزش و اعتبار نزد سر تا ذیل حاکمان و آخوندهای حاکم ندارد.
شما خیال میکنید شهید و خون شهید و اسم شهید برای کسی چون صادق آملی لاریجانی و برادران او که با دو ثلث مملکت هم سیری نمیشناسند و قانع نمیشوند کمترین ارزش و اعتباری دارد و به اندازه فشار نوک سوزنی در آنها درد غمی برای بیشمار دردهای جانکاهی که خود همینها به جان پیکر ایران ریخته اند ،ایجاد میکند؟
کسی که در روز روشن با شمشری خونین در میان جمعیتی هوار میکشد و داد و فریاد راه میاندازد که دزد را به من نشان دهید تا با همین شمشیر دو نیمش کنم و شما را از شّر چنین دزدی نجات دهم که هر روز فغان جمعی از شما را در میآورد، و مردم همه میدانند که دزد و قاتل خود اوست و لشکری شمشیر بدست هوایش را دارند، شما جناب میم – س حکم به اصلاح تدریجی چنین کسی میدهی؟ شما خود یکی از همین شمشیر بدستانی، یا در عمل یا از خوش باوری.
مصلح گرامی
سعه ی صدر از شما و سید مرتضی انتظار می رفت .من انتظار ملایمت و درک فهم بیشتر از شما داشتم ، شما عصبیت این سایت و رفتار عزیزان با هم را بنگرید ، روشنفکران و دلسوزان ایران بسیار از حکومت ولایتی صدمه خورده و می خورند .
فکر می کنید یک کشور بدون دگر اندیشان و روشنفکران آباد می شود؟
زهی خیال باطل!
آخر این چه مملکت بدبخت و توسری خوری است که ایجاد کرده اید می گویید شما نبودید، امثال شما که بوده اند ، کمی به خود آیید و وضییعت وخیم ایران را واقع بینانه بنگرید ، مردم دوست باشید و از همین سایت شروع کنید ، هر برخوردی را به فال نیک بگیرید ،در هر برخورد ی مهری نهفته است هر چند باعصبیت همراه باشد
روح اله
4:34 ب.ظ / نوامبر 25, 2016
اقای مزدک1 که بهتر است شماراخدا خطاب کنم چون باخواندن یک سئوال بنده پی به تمامی افکارواعتقادات بنده آن هم برخلاف واقع شدید.ای مزدک1 ای خدای خدایان واگاه به اسراربندگان درآن شرایط تاریخی وزمانی اگرجاسوسی درصدد
…..
جناب روح الله گرامی اولا من از خدا برترم بنابراین خدا خطاب کردن من را بحساب بی احترامی شما نسبت بخود می گیرم نه تعریف و تمجیدی چون به باور من خدا ساخته ذهن بشراست و انسان خالق خداست و نه برعکس.////
دوما.جناب روح الله انسان حتی بدون داشتن حواسی مثل شنیدن و گفتن دارای پتانسیل فراگیری هست.من مثال هلن کلر را برای شما نوشتم.شما کافیست که بیوگرافی ایشان را بخوانید.انسانها هر حسی را که از دست می دهند بقیه حواسشان بیشتر از حد معمول قوی می شود و کمبود حس ناقص را بطور باور نکردنی جبران می کنند.
سوما پرسش شما پرشسی بی ربط بود چون از پرسش شما معلوم است که نوشته ایشان را درست یا نخونده اید و یا درک نکرده اید.
جناب بادری یا نادری(چون نقطه نگذاشته هر دو می تواند درست باشد) نه گفته اند که جناب جی کاک کرو لال بوده بلکه گفته اند که خود را به کر و لالی زده.پس این شما هستید که نوشته دیگران را قبل از اینکه درک کنید به نقد می کشید.من در جواب شما نوشتم که انسانها چنین قابلیتی دارند و هلن کلر را بعنوان فردی شناخته شده مثال زدم.
متن بسیار وزین زیر را بدون اجازۀ نویسندهاش از فیس بوک برداشتهام. از طرفی دوست ندارم نام ایشان را اینجا بیاورم -چون ممکن است تمایل نداشتهباشد- از طرفی به هیچ عنوان تمایل ندارم نام نویسندۀ این متن وزین پنهان بماند. بنابراین فعلا بدون نام منتشر میکنم تا هروقت از ایشان اجازه بگیرم:
«دولت مدرن در ایران، از همان سالهای آغازین تأسیس خود، با مشکلی به نام اتوریتهی پدر سنتی مواجه بود که تقریباً همهجا حضور داشت و از هیچیک از قلمروهای حکومت سنتی خود، به آسانی عقب ننشست. در اسفند سال 1306 و مرداد سال 1307 که به ترتیب برای زنان تذکرهی مستقل (گذرنامهی مستقل از مردان) و شناسنامهی مستقل (از مردان) صادر شد، عوامل و مدیران دولت مدرن ناچار از پرداخت هزینهای سیاسی بودند. روحانیت به عنوان نمایندگان رسمی تیپ اجتماعی «پدر سنتی» و به منزلهی تجسم اتوریتهی آن در قالب یک سازمان عریض و طویل، به شمارش زنان و ثبت آنها مستقل از قیّمهای مذکری که داشتند، معترض بود! رضا شاه در نطقی در تالار آموزگاران، خطاب به آموزگاران زن، با شرمساری به این واقعیت اشاره میکند که سرشماری از زنان تا پیش از تحقق دولت مدرن معمول نبوده است: «ما نباید از نظر دور بداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمیآمد. یعنی نصف قوای عاملهی مملکت بیکار بود. هیچوقت احصائیه از زنها برداشته نمیشد مثل اینکه زنها یک افراد دیگری بودند و جزو جمعیت ایران به شمار نمیآمدند. خیلی جای تأسف است که فقط یک مورد ممکن بود احصائیهی زنها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعیت ارزاق در مضیقه میافتاد و در آن موقع سرشماری میکردند و میخواستند تأمین آذوقه نمایند.» همین دولت، بارها پسرفت و امتیاز داد و مجدداً پیشروی کرد و امتیاز گرفت، تا توانست «پدر سنتی» را از رأس امور به حاشیه براند و (مثلاً) در نظام بوروکراتیک کشور، زن را به چیزی بیشتر از «نانخور»، به «شهروند» تبدیل نماید. اما امروز بیش از هر مقطع تاریخی دیگری میتوانیم سرنوشت غمبار دولت مدرن و دیگر نهادهای مدرن مانند پارلمان، و دانشگاه را در ایران ارزیابی کنیم. رویههای اداری و سیاسی جاری در ایران امروز، در یک کلام، چیزی جز بازگشت نیرومندتر اتوریتهی پدرسنتی در قالب نهادهای پیشامدرنی مانند حوزههای علمیه، امامت جمعه، مسجد و نمایندگی ولی فقیه و سازمانهای شبهمدرن وابسته به آنها مانند سازمان تبلیغات اسلامی، نهاد اقامهی نماز، دفاتر نمایندگی ولی فقیه، سازمان اوقاف، نهادهای متولی زیارتگاهها و بسیاری از این قبیل نیستیم که در عمل نفوذ اداری و قدرت سیاسیای بیشتر از دولت و مأمورین آن دارند به طوری که یک کنسرت موسیقی یا حتی سخنرانی برخی رجال سیاسی، با وجود مجوزِ نهادهای مدرن، بی «اذن» و «رأی تمایل» آنها امکان برگزاری ندارد! مجید محمدی، در مقالهای که ذیلاً (در کامنتها) به آن پیوند میدهم، روند به گِل نشستن دولت مدرن را در ایران و چگونگی فرودست شدن آنها را در قبال نمایندگان حقیقی و حقوقی پدر سنتی، با زبانی ساده و موجز مرور میکند. داستانی تلخ و بدفرجام سرنوشت امر مدرن و تحقق آن در خاک ایران.
اما این داستان تلخ، داستان مبارزهی قدیمی قانونمندی و بیقانونی نیز هست. پدر سنتی، شهروندان را فرزند خود میداند و رابطهی خود با آنها را مبتنی بر منطق صلاحدید و استصواب میکند نه قانون مشخصی که همگان – چه پدر چه پسر چه دختر – در برابرش یکسان باشند. هنوز در محافل روشنفکری ایران، مسبب بیقانونی شاهان دانسته میشوند. و حال آنکه، دستکم شاهان پهلوی، حتی زمانی که میخواستند اعمال سلیقه کنند، ناچار از ظاهرسازی و تطبیق مواضع خود با نص قانون اساسی انقلاب مشروطه بودند. شاه پهلوی، قانوناً قادر به عزل و نصب نخستوزیران به طور مستقیم نبود مگر مشروط به اخذ رأی تمایل مجلس که حتی اگر شده، به صورت فرمالیته اخذ میشد. این در حالیست که تاریخ جمهوری اسلامی، تاریخ دردناک تبدیل قانون، به چیزی غیر آن، یعنی به ملعبهی دست پدران سنتیست. این روند، از فردای پیروزی انقلاب اسلامی دوفاکتو آغاز شد و با «مطلقه کردن» دامنهی اختیارات ولیفقیه در قانون اساسی، صورت شبهقانونی پیدا کرد و با تضعیف فزایندهی هر نهادی که به جای وابستگی به ولیفقیه، به دولت یا مجلس مربوط میشود، ابعادی یافته است که بدون هیچ تردیدی میتوان از آن، به شکست تحقق امر مدرن، به شکست پروژهی قانونمندی در ایران یاد کرد. وضع در صحنهی سیاسی ایران امروز به گونهایست که برای یک کنشگر سیاسی (که حسب تعریف در جستجوی قدرت است،) بدترین ایده جذب شدن به نهادهای مدرن، و بهترین ایده، عضویت در یکی از نهادهاییست که تجسم قدرت هزاران سالهی روحانیت باشد. کار به قدری وخیم است، که حتی وقتی یک روحانی در رأس دولت مدرن قرار میگیرد (تحت نام «نمایشی» رییس جمهور)، اخذ چنین جایگاهی بیشتر به ضعف او منتهی و منجر میشود تا کسب قدرتی بیشتر! تو گویی یک خائن است که ننگ نمایندگی نهادی مدرن را بر پیشانیاش پذیرفته است!»
مهمان گرامی
باز مطالبی نوشتی که مجبورم به اظهار موضع. در واقع اندیشه را به مدیریت ربط دادی و گفتی که من به خارج نرفته ام و با اینکه اهل مطالعه ام ولی مدیریت نمی توانم و حتی پرسیدی آیا می توانی کارخانه یا جایی را اداره کنی؟ آخر دوست من این مباحث واقعا ربطی به هم دارند؟ ممکن است من مطلقا اهل مدیریت نباشم و توان اداری نداشته باشم و ممکن است در عالم اندیشه بتوان چیزهایی گفت ولی در واقعیت و تجربه نتوان. اینها همه اش جای خود درست. ولی اینها به بحث نحوه برخورد با بزرگان اندیشه که محل بحث بود، ربط دارد؟ امیدوارم مطالعاتتان در علوم انسانی به حدی باشد، که من مجبور به گفتن مقدمات نشوم(احتمال می دهم علوم تجربی خوانده ای). بحث سر این بود که ما چگونه با بزرگان فکر و تحقیق برخورد کنیم؟ آثارشان را چگونه بخوانیم و توضیح دهیم و از آنها فراتر برویم و از نقص های آنها در امان بمانیم؟ راهش نقد کردن است. مثلا در میان ما ایرانیان شش هفت فیلسوف مهم و چند محقق مهم معاصر و چند هرمند و مترجم خوب داریم، و در میان غریبان حدود سی نفر و در میان علوم اجتماعی و ادبیات و هنر هم حدود سی نفر مطرح اند که آثارشان به زبان فارسی هم ترجمه شده و بر دنیا تاثرگذار بوده اند. آیا در برخورد با اینان می توان با عبارات مسخره و پیش پا افتاده کردنشا، به راه درست پا گذاشت؟ آخر نام بردن از یک بزرگ فکری و هنری و مسخره کردن او، چه معنای قابل فهمی دارد؟ در میان ما رسم شده که به روزنامه ها و سایتها را نگاه می کنیم و می بینیم که مثلا نوشته اند فلان فکر فلان فیلسوف دنیا را به کجا کشاند، ما هم که ذاتا تربیت دینی استبدادی داریم، در جا می گوییم لعنت بر تو ای فیلسوف. دقیقا برخوردمان با هر متفکر و هرمندی مثل برخورد با صاحبان ایدئولوژی هاست. این عمیقا خطاست. درست تر این است: فکر آن فیلسوف، آن هرمند، آن نویسنده، آن محقق را بخوانیم، دقت کنیم، سپس بر موضوع مورد بحث مسلط شویم و سپس کمبودها و نقص های آن فکر را و کم داشت های نوشته آن متفکر را نشان دهیم. با چه؟ با ابزاری که همه قبول دارند. چه ابزاری؟ استدلال و تحلیل. از این روشنتر بگویم؟ عزت مستدام.
علی اقای ۱
من نه انقدر جوانم و نه مخالف فلسفه. این را می دانم که ان زمان که ما اسب و شمشیر و زور بازو داشتیم یونانیها افلاطون و سقراط و ارسطو داشتند و عقل انها بر زور ماپیروز شد. چینیها هم کنفییوس را داشتند. همه اینها هم گلیم خود را از اب کشیدند و ما همچنان مغلوب زوریم. از سوی دیگر همین نظر عناصر اربعه ارسطو که بعد وارد مسیحیت شد، پیشرفت شیمی را دو هزار سال عقب انداخت (dark ages) تا زمان کشف سایر عناصر و جدول مندلیف که همچنان ادامه دارد. همین عامل فصول چارگانه در سال را هم تا نه چندان گذشته ای دور درست نمی فهمیدیم و حتی در کتب درسیمان اشتباه بیان شده بود. شاید با این مثال توانسته باشم منظورم را بیان کرده باشم.
در اینجا به یاد سیوال یکی از خوانندگان از جناب کببری افتادم که پرسیده بود چگونه یک روانی (به گفته ایشان) بعد از دو هزار سال اینهمه پیرو دارد.
من پاسخ را برای خودم در یکی از اولین تمدنها و در کناره نیل یعنی مصر باستان می دانم که اکثر موزه های جهان بدون مجسمه ها و مومیاییهای فراعنه انها از جذابیت می افتند. اینها اولین کسانی بودند که مجسمه فرمان روا را ساخته و در میدانها نصب کردند تا مردم همواره خود را در حضور فرعون و او را ناظر بر خود و اعمال خود بدانند. بعدها این هنر به ایران و از اینجا به یونان و رم رفت. با این حال هنوز سیستم به طور باید و شاید جواب نمی داد و گاه مردمانی فرمانروا را مقصر کاستیها نابسامانیهای گاه و بیگاه می دانستند. برای چاره این کار، اخرین فرعون، پدر را به اسمان فرستاد تا نه دیده و نه شنیده شود و خود نیابتا بر جای او نشست. حالا دیگر هر چه هست اوست وما از جمله خود فرعون (زیرک حقه باز) هیچ. خوبیها و الطاف از اوست و بدیها و کاسنیها از پلیدی مای هیچ.
اینان مردمانی هوشمند بودند و سیستمی ابداع کردند با چند فورمول پیش پا افتاده که هنوز که هنوز است به صور مختلف مورد استفاده قدرتمداران و فرمانروایان قرار می گیرند و لذا ماندگارند البته فرمانروایان هم همواره با چنگ و دندان از ان محافظت کرده و می کنند.
ضمنا اولین تمدنها
محمود صادقی، نماینده(ک) تهران: «تعداد زیادی» از نمایندگان مجلس تصمیم گرفتهاند تا «طی دوره چهارساله پیش رو با تمام توان و بدون مسامحه و تعارف و سهلانگاری و مصلحتاندیشی با تمام مظاهر فساد در همه دستگاهها مبارزه جدی» کنند.
مش قاسم: حاجی، میگیرن به جرم تبلیغ علیه نظام میندازنت توی اوین. اساس این حکومت بر دزد پروری و آدمکشی گذاشته شده. دزدپروری در این حکومت یکی از ابزار کنترل عمله های ظلمه. همه رو دزد و آدمکش میکنن که همیشه ازشون یه چیزی داشته باشن واسه کنترل، چوب رو که ورداری گربه دزده حساب کار خودش رو بکنه.
از سخنان مجتهد شبستری:
«من یکی از مشکلات فعلی مسلمانان امروز را در این میبینم که فکر میکنند این چارچوبهای سیاسی و اجتماعی، نظامها و عادات و رسوم که در طول این چهارده قرن در کتابهای فقهی به عنوان احکام ابدی الهی معرفی شده، در حالی که در اصل شیوههای عربی بوده، دستور العملهای دائمی ابدی خداوند است و نباید هیچ وقت از آنها تخلف کرد و مجاز نیستند که طرحهای نو دراندازند و در عصر حاضر شیوههای زیستن خود را خودشان معین کنند.
ما باید بدانیم مسلمانی ما با این قائم نیست که ارثت را چطوری تقسیم کنی، یا قانون جزایت چه باشد، یا سیستم اقتصادی و سیاسیات چه گونه باشد. مسلمانی با اینها قائم نیست، مسلمانی قائم است با ایمان به خداوند یکتا و بی همتا و هر گونه کردار و رفتاری که از مقتضیات این ایمان است. در عصر حاضر با تحولاتی که در دنیا ایجاد شده با وضعیتی که علم بوجود آورده با وضعیتی که صنعت بوجود آورده، با وضعیتی که عقلانیتهای گوناگون بوجود آورده مسلمانانِ امروز، متناسب با وضعیتی که در آن وضعیت قرار دارند که هر کشوری و هر جماعتی در یک وضعیت فرهنگی و سیاسی، طبیعی و جغرافیایی ویژه ای قرار دارد، باید ببینند بهترین سبک تنظیم عقلانی و عادلانه زندگی برای آنها چیست و آن را انتخاب کنند.
آنها [مسلمانها] باید چشمان خود را باز کنند و ببینند شیوههای بهتر برای زیستن انسانی در دنیای امروز چه گونه است و آن را انتخاب کنند، در حکومت، در نظام خانواده، در حقوق جزاء، در اقتصاد و خیلی قلمروهای دیگر. اما متأسفانه عموم مردم مسلمان که متوجه این مشکلها نیستند، علما و فقها هم که زمام امور دینی و فرهنگی مردم را در دست گرفته اند اینها هم که ماشاالله اوضاعشان اجازه نمیدهد به این مشکلات فکر کنند. چون به محض آنکه بخواهند حرف جدید بزنند همه از دورشان پراکنده میشوند و مریدها میروند، مرید همیشه آرامش میخواهد و به محض آنکه به مرید بگویی فلان عقیده و رفتاری که تا به حال داشتی را باید بگذاری کنار، او میگوید آقا شما اشتباه میکنی و من کنار نمیگذارم. چون او وحشت پیدا میکند، شما به این مسائل روانی توجه بفرمایید. اگر فقیه هم بگوید من میخواهم تغییر دهم مرید و مقلد نمیگذارد که او تغییر دهد. به قول دکتر داریوش شایگان «مریدان اجازه اصلاح نمیدهند».
[…]
انسانهای متفکر در عصر حاضر به این نتیجه رسیده اند که باید به تک تک انسانها بدون اینکه بپرسی دینت چیست، بدون اینکه بپرسی از چه نژادی هستی، بدون اینکه بپرسی سیاهی یا سفیدی، پسر کی هستی، مال کدام کشور هستی، تابع کدام دین هستی به مثابه انسان به ما هو انسان باید حقوقی قائل شد (نه اینکه از ذات او حقوقی بیرون می آید، این نیست معنای حقوق بشر در عصر فعلی)، و قوانینی وضع کرد تضمین کننده آن حقوق باشد، خیلی مشخص به طوری که هرجا دیدی به حریم انسانی تجاوز می شود بگویی آقا، خانم به موجب این قانون تو حق نداری این کار را بکنی تا این شفافیت در کار نباشد و هر انسانی به عنوان یک انسان حرمت نداشته باشد اینکه بیایی کلی بافی کنی یا بگویی اگر فلان کس حاکم شد چون آدم بسیار اخلاقی است ظلم نمیکند، استبداد به خرج نمیدهد اینها همه خیالات است که آدم میکند، ظلم میکند و از دیگران هم بدتر ظلم میکند. اگر عقلای جهان پذیرفتهاند که در عصر حاضر حکومت دموکراتیک کم ضایعه ترین شیوه حکومت است آن را بپذیریم و بیهوده و جاهلانه نگوییم خلاف اسلام است.»
لینک متن کامل و فایل صوتی سخنان: http://mohammadmojtahedshabestari.com/speech.php?id=622
مازیار گرامی من با بسیاری از عقاید شما موافقم ولی باور کنید وقتی افرادی مثل شبستری و سروش و …دیگران را مطرح می کنید شما را درک نمی کنم.دوست ارجمند بگذار مسلمین خود گلیم خود را از این لجنزاری که درآن گرفتارند بیرون کشند.همین کسانیکه شما افکار آنها را دراین سایت می گذارید از مبلغان دروغ و دغل و پستی و پلاشتی بوده اند و در فریفتن ما با خمینی همفکر بوده اند.اگر شما معتقد به جدائی دین از حکومت هستید دیگر احتیاجی به پناه بردن به اراجیف فلان آخوند و یا فلان کراواتی مسلمان برای بکرسی نشاندن حرفت ندارید.من حقیقتا نمی خواهم وارد بحث علی 1 و کبیری شوم چون قبلا نسبت به نوشته های علی1 راجع بفراگیری مزخرفات حوزه ایی نوشتم و ایشان ناراحت هم شدند بهمین جهت ترجیح دادم وارد این ماجرا نشوم.ولی دوست ارجمند ما دنیای متمدن را در پیش رو داریم با 500 سال تجربه!شما و علی1 از ما می خواهید که آنچه را دیگران تجربه کرده اند و همچون تفاله ایی بیرون انداخته اند دوباره بجویم!دوست ارجمند اسلامیان با رفتار جنایتکارانه و ضد انسانی خود دراین 40 سال بخوبی اسلام را بمردم معرفی کرده اند.افرادی مثل شبستری و یا دیگر آخوندها برای اینده بعد از حکومت این جنایتکاران قلم می زنند.شما بیائید و حکومت را به همین شبستری بدهیدگمان دارید که ایشان حکومت دینی را برمبنای شرع اسلام بهتر از خمینی اداره خواهد کرد؟اگر جواب شما مثبت است باید بحال شما و مردمیکه به شما اعتماد می کنند گریست!اگر منظور شما اینست که شبستریها دین را از حکومت جدا می خواهند که بگذارید خود آنها جانشان بالا آمده و برای خود تبلیغ کنند.چرا شما دوست گرامی خود را به زحمت می اندازید؟لابد خواهید گفت که برای گروهی از معتقدین و متدینین؟دوست من کسیکه با وجود 40 سال حکومت مشتی خونریز و دزد و بی رحم و آدم کش بیدار نشده بگذارید در خواب بماند چون چنین فردی نمی خواهد که بیدار شود.وظیفه من بعنوان یک ایرانی امروز تبلیغ رهائی از اسلام و بازگشت به فرهنگ مردمی ایرانی است نه خواندن اراجیف فقهی و تبلیغ برای مشتی آخوند دزد دروغگو و جنایتکار بیگانه با مردم و فرهنگ ایرانست.
مزدک گرامی
کجا من با حرف تو علیه خرافات موضع مخالف گرفته ام؟ نه نگرفته ام و هرکجا چنین کاری کرده ای عالی است و منی که هیچ اهل نمره دادن نیستم مطمئنم به شما نمره عالی داده ام. حرف در روش تأثیرگذاری بر دیگران است. ما همه می دانیم تا خرخره در حمق دینخویی غوطه می خوریم و دنبال راه نجات هستیم. راه نجات از مزبله متعفنی که خود را می آراید و خلق را می فریبد و جهان را می خرد و مردمان را به سمت خود می کشاند و کار را به جایی می رساند که مردم به زیستن قطره ای راضی می شوند.
بحثم با شما در گذشته در دو چیز بوده است1. آنکه مدافع حق و دموکراسی و نیکی است نمی تواند و نباید به دیگران آزار برساند. این را در باره شما -با عرض تاسف و با اینکه اذعان دارم به شرافت درونی تان- چند بار دیده ام. بارها به خود من نسبت های ناحق داده ای بی آنکه حق من باشد نیز از ناراحتی آقای نوری زاد بابت رنج خط زدن مدام فحاشی های تان به دین و دینداران، ناراحت نمی شوی و او را مدام رنج می دهی. به نظر من انسان حقوق بشری لیبرال کسی است(این تعریف خوب را ریچارد رورتی در کتاب پیشامد، بازی و همبستگی ترجمه پیام یزدانجو آورده و در فصل اول کتاب می توانید ببینید) که: خود قساوت نکند و قساوت به دیگران را هم تحمل نکند. بنابرین اگر شما انسان شریف لیبرال خوبی باشید-کما اینکه ایده های آزادی خواهانه و مدرنانه و حقوق بشری همین را هم از من و هم از شما و هم از همه می خواهند- می بایست قَسی نباشید. دستکم یکی از مصداق های قسی بودن نسبت دادن چیزی به کسی است که او منکر آن است. دوست شریف من، بحث این نیست که ما راه درست را می رویم یا شما بحث این است که راه های درست را نمی توان تفسیر به رای کرد. بنابرین طبق التزام من و شما به حقوق بشر، باید از ناراحت کردن دیگران به شکلی که همه ناراحتی بدانند، دوری کنیم.2. بحث دیگرم سر روش فحش دادن به جای بحث علمی کردن کردن است. فکر میکنی هر روز یک کیلو فحش و بد و بیراه نثار محمد و علی بکنی، چیزی حل می شود. اگر روان شناس نیستی از روان شناسان بپرس، اگر معرفت شناس نیستی از معرفت شناسان بپرس اگر جامعه شناس نیستی از جامعه شناسان بپرس و خلاصه به هر متخصص مهمی در علوم انسانی مراجعه کنی حتما به توان خواهد گفت که انسان را با روشهای عادی نمی توان تغییر داد. ذهنیت ها از صخره محکمترند و تغییرشان سخت.( برای همه علوم تجربی ها احترام قائلم ولی دانش انسان را باید از علوم انسانی ها آموخت. نقش علوم تجربی در آموختن طبیعت به ما که بی نظیر است اما علوم تجری ها در برخورد با مسائل انسانی تنها به هوش طبیعی خود اکتفا می کننددر حالی که هوش را باید با کلمه و متن که در علوم انسانی سیستمانه و مفهوم سازانه طراحی شده اند، تربیت کرد. عمده مدافعان حکومت اسلامی و دین و شریعت در همه زمان ها اهالی علوم تجربی بوده اند. علوم انسانی دست ساخته حکومت اسلامی یا الازهر را نگاه نکنید. علوم انسانی برآمده از دانشگاه هیچ وقت در کلیت و غالبیت، خود را تابع هیچ کس جز ذهن و اراده خودش و آنچه«خودآیینانه» شکل گیرد، نمی کند) عمده کسانی که اینجا می آیند اهل تحقیق اند و نیازی به حرفهای پیش پا افتاده و بدتر به فحش دادن به شخصیت هایی ندارند که نوعا مورد نقد آنهاست. بنظرم اگر فحاشی را کنار بگذاریم به تدریج که جنبه علمی و سطح تحقیق و تحلیلی این سایت فخیم بیشتر شود کسانی از اهل دین هم می آیند برای آموختن. آنها در اینجا برای آموختن گیر می کنند و آنچه باید بشود احتمالا در مغزهای نیمه هشیارشان رخ می دهد. منظورم از دینداران دانشجویان و طلاب جوانی هستند که هم باهوشند و هم دنبال فهم درست اند. باور کنید من در شرافت شما شکی ندارم ولی به همان اندازه باور دارم که روش شما مطلقا در ذهن هیچ کس اثر نمی گذارد. شما و ساسانم در خارج کشور هستید و تصورتان ازنقد دین شبیه نقد در کشورهای خارجی است که مسیحیت عوام را نقد می کنند و این نقد البته در جای خودش درست است اما دراین سایت بی اثر است زیرا خوانندگان اینجا عموما از عوام نیستند و فحش دادنی که برای تلطیف خشونت دینی عوام لازم است،به گوش و چشم خشنان نمی رسد. آنها خواننده اینجا نیستند. من روان شناسی مردم مذهبی کشورمان را می شناسم. پس یکبار به حرفم گوش بده محض رضای دنیایی بهتری که هر دو آرزو داریم. اینجا تنها شماری از باهوشان متدین را جلب می کند این باهوشان از فحش شنیدن تنها رنجورتر می شوند و دیگر سر نمی زنند. نمی گویم مطلقا فحش نده دستکم بعضی وقتها کوتاه بیا. یکبار به شما که فرصت و امکانات بیشتر داری پیشنهاد کردم رویه ای را پیش بگیر که متفاوت باشد. هر نوشته ای یا به قصد دل خنک کردن نوشته می شود یا به قصد تآثیر و تغییر. این دومی بسیار پیچیده است. منظورم این نیست که من می دانم و شما نمی دانی. بلکه منظورم این است که روش هایی که اثرگذارند آنهایی نیستند که مزدک مدام به کار می گیرد. قصد من و مزدک قصد تاثیر بر یک مخالف است والا موافق که موافق است. این مشکل هم دقیقا در دینداران هست و آنها هم برای تاثیر بر موافقان، به مخالفانشان فحش می دهند. می گویم کاش مزدک را روش دینداران فاصله بگیرد. دینخویی اختصاص به اهل ایدئولوژی دینی ندارد.
در باره اشاره ات به شبستری و سروش، من هم موافق شما هستم و اینها جا مانده اند از تاریخ ولی مسئله اینجاست که الان شهرتی دارند و می تواند با زبانی متفاوت از خواسته من و شما، شماری طلبه و دانشجوی مومن را به سمت تغییر ببرند. منظور مازیار از نقل سخن او هم به احتمال همین است والا من و مازیار(مازیار به احتمال چون هر کس مسئول باروهای خود است و من حق ندارم از باورهای کس دیگری با قاطعیت گزارش دهم.) که اعتنایی به حرف شبستری و سروش نداریم و از حرف آنها نیرویی شخصی دینی نمی گیریم چون مدتهاست در برخورد با اینان بیل مان پارو شده . بیلی که دلمان می خواست طلا بشه ولی پارو شد!
مزدک عزیز
پاسخ من پس از زحمت توضیحی که علی گرامی کشید اضافه است. فقط من از خواندن نوشتۀ شما فهمیدم -متأسفانه- شما جز نام مجتهد شبستری چیزی از آن متن نخواندهاید.
تمام سخنرانی مجتهد شبستری (که من خلاصهای از آن را آوردهام) دال بر جدایی دین از حکومت، حقوق و حتی سبک زندگی است. ایشان اگر آرزویی هم برای بعدهای خود دارد، ماندن در حوزۀ دین و اخلاق است. شما از کجای متن نتیجه گرفتید که او میخواهد حکومت شرعی را پیاده یا اداره کند؟
ایشان را بسیاری از متدینین نمیشناسند. من و شما هرگز موفق به تأثیر بر ایمان دینداران نخواهیم شد (بنده که شخصا چنین هدفی هم ندارم) اما شنیدن اینکه دین باید از حکومت و سبک زندگی مردم جدا باشد (از زبان یک عالم دینی حوزوی برجسته) صدها برابر تأثیر دارد تا دشنامی که من و شما، شبانه روز به آفرینندۀ ادیان بدهیم.
به هیچ عنوان امکان اینکه مسلمانها به این نقطه برند وجود نداره که اگه برسند از این دین چیزی نمیمونه. این اصلاح طلبان اسلامچی هدفشون اینه که ملت به این فکرا نیفته. خرشون کن، بارشون کن.
هنگامی که یک مخزن نفت آتش گرفته و جان و سرمایه افراد زیادی در خطر است، اگر کسی بجای زنگ اعلام خطر آتش نشانی به استاد ترمو دینامیک یا هیدرولیک مخازن تلفن بزند احتمالا دارای قوۀ تصمیم گیری صحیح نیست.
هنگامی که در یک مجتمع صنعتی مدام مخازن آتش بگیرند اما، غیر از تماس با آتش نشانی باید اساتید فن را دعوت کرد تا مشکل آن مجتمع را به طور کلی بررسی کنند. اینکار نه توهین به رئیس آتش نشانان محسوب می شود و نه بی تفاوتی نسبت به از خود گذشتگی مأمورانش.
حالا حکایت ماست. در این کشور بلا گرفته از نزدیک به 110 سال پیش تا کنون قریب به 4 انقلاب بزرگ و کوچک سیاسی و چندین تحول مهم اجتماعی رخ داده است. اما هنوز که هنوز است در حسرت حاکمیت قانون و مدیریت درست می سوزیم. این نشان می دهد که ما -با استفاده از مثال بالا- آتش نشانان فداکار و از جان گذشته ای داریم که بیش از هر ملت دیگر در جهان تجربه دارند. اما دلیل استمرار آتش سوزی در میهن ما عدم وقوف نظری به علت ها و روش هاست.
تعداد زیادی از پاک ترین و مخلص ترین فرزندان این مرز و بوم جان خویش را به عبث در طبق اخلاص گذاشته اند و همچنان می گذارند اما هرچه پیشتر می رویم درمی یابیم مؤثرترین یادگار ایشان ناآگاهی و عدم دانسته هایشان بوده است. پس باید همگی بپذیریم که ملت نادانی بوده ایم. انداختن گناه نادانی به گردن این و آن نه تنها تأثیری به حال امروزمان ندارد بلکه باعث می شود دیگر کسی جرأت نکند آتش نشان شود. این افراد باید بدانند اگر در دهۀ 40 و 50 بهترین و مخلص ترین فرزندان این کشور جان خویش و آیندۀ میهن خویش را به عبث باختند، همۀ ملت (و از جمله منتقدین اکنون) مسؤلند.
امثال “مش قاسم” و “علی کبیری” در اینجا و انبوه “مش قاسم”ها و “علی کبیری”ها در جهان مجازی و حقیقی از سویی به هرآنکه زمانی جان خویش را برای بهبود حال جامعه (ولو به اشتباه و از سر نادانی) به خطر انداخته توهین می کنند و از سوی دیگر از این شاکی هستند که چرا مردم در برابر وضع کنونی بی تفاوتند.
اگر در مثال بالا بجای پرداختن به اصل مشکل و اندیشه در خطاهای خویش برای جلوگیری از بروز آتش سوزی مدام آتش نشانان قدیم را به محاکمه بکشیم طبیعی است که دیگر کسی داوطلب نبرد با آتش سوزاننده و مشکل عاجل نخواهد شد.
از سوی دیگر هنوز کهنه چریک/رزمنده هایی وجود دارند که نمی خواهند خلاء نظری و دانش خویش را بپذیرند و مدام پشت یاد و خاطرۀ “آنان که شهادت را برگزیدند” سنگر می گیرند و نادانی های خویش را همچون طوق لعنت حمل می کنند. اینها همچون آتش نشانی هستند که نتیجۀ جانبازی اش جز شعله ورتر شدن آتش و سوختن روزافزون خانه و کاشانه و میهن نبوده است، اما ترجیح می دهند کسی به رخشان نیاورد که تلاش شان نه تنها مثمر ثمر نبوده بلکه با نادانی خویش در گسترش آتش کوشیده اند. ایثار به خودی خود مایۀ رستگاری نخواهد بود.
اینجاست که باید به مباحث نظری پرداخت. این پرداختن مدتهاست که شروع شده. نفراتی اندک از چپ ایران در آستانۀ از انقلاب پی به اشتباه خویش بردند (زنده یاد مصطفی رحیمی) و تعداد زیادی پس از چند یا چندین سال (زنده یاد هما ناطق، ویدا حاجبی، عباس میلانی، مهدی خانبابا تهرانی و فرج سرکوهی).
شخص من اصولا با کسی که بخواهد جهان را با عینک “مارکسیسم” ببیند مشکل دارم. با اینهمه نمی شود مارکس را نخواند و از او درس نگرفت. کافیست بر عکس مارکسیست ها -که مارکس را در حد حامل وحی می دانند- او را به چشم یک دانشمند بشری نگاه کنیم تا مشکلات به خودی خود حل شوند. بدون مارکس شاید جهان سرمایه داری در پی اصلاح خویش برنمی آمد (شاید!).
نظریۀ چپ در ایران همچنان دارای تالی فاسد است. گروهی که ظاهرا چپ هم نیستند و با سرمایه داری صنعتی هم آشتی کرده اند (بدون توجه به پایان عصر سرمایه داری صنعتی) مباحث مکتب فرانکفورت را برداشته و به ایدئولوژی چپ جدید بدل کرده اند. آدرنو، هورکهایمر، بنیامین و هابرماس از بزرگان اندیشه اند. اما انطباق مطالبی که ایشان در خصوص جامعه ای دیگر گفته اند بر ایران و اصرار در کاربرد آن یکی از دلایل استمرار کجروی چپ ها در ایران معاصر است. متأسفانه بسیاری از بهترین جوانان ما همچنان به دنبال این چپ راهه و نظایر آن سرگردانند و هرز می روند. این هاست اگر من همچنان با اندیشه چپ مخالفم. چپ ها بیشتر از اندیشمند، مؤمن و متعبد تربیت می شوند.
هانا آرنت عمل سیاسی را دارای ماهیتی می داند که قابل پیش بینی نیست. وقتی شما نقشۀ ساخت یک موشک یا میز یا خودرو را می کشید و اگر ابزار ساخت آن را داشته باشید نتیجه از قبل مشخص است. اما عمل سیاسی اینچنین نیست. بسیاری به هوای دست یابی به عدالت اجتماعی، به شکاف طبقاتی دامن زده اند. عمل -و چه بسا ایثار- تعدادی از مردم برای رسیدن به آزادی بیان، به خفقان منجر شده است. بسیاری از صلح طلب ها دستور آغاز جنگ های بزرگ را صادر کرده اند.
هانا آرنت می گوید در جامعه ای که اندکی بخشش نسبت به اقدام کنندگان به عمل سیاسی وجود نداشته باشد، کسی به عمل سیاسی برنخواهد خاست.
اشاره:
دوست ما جناب علی کبیری از من خواسته بود که دو تا از نوشته هایش را حذف کنم. من اما نکردم. وی خسته از بحث هایی است که انتها ندارد و هر طرف بنا بر پذیرش سخنان درست ندارد. دیدم از هر نوشته ای می توان بار گرفت. بویژه نوشته های این دوست خوبمان. بهمین خاطر حذفشان نکردم.
نوری زاد
پوزش
———————————
دوست محترم جناب آقای مازیار وطنپرست…چون روی سخن شما به من بوده و ضمناً جنبۀ عمومی هم دارد، موظفم با نتیجه گیری شما موافق نباشم. البته فرضیه های این چنینی و صغری و کبری چیدنهائی از این نوع، منجر به نتیجه گیریهای اشتباهی نظیر نتیجه گیریهای شما میشوند. استدلال شما مملو از تناقض گوئی بوده و مؤید عدم اطلاع شما از تاریخ سیاسی 100 سالۀ اخیر ایران و که و چه های بسیاریست. به طور نمونه برخلاف اظهار نظر شما در مورد دکتر مصطفی رحیمی که ادعا میکنید به اشتباه خود پی برد، چنین نیست که شما میگوئید. دکتر مصطفی رحیمی، درآبان ماه سال 1357 مقالۀ مبسوطی در مجلۀ فردوسی به سردبیری عباس پهلوان انتشار داده و نکات کلیدی کتاب نامه ای از امام موسوی کاشف الغطاء یا حکومت اسلامی آقای خمینی را مورد تجزیه و تحلیل علمی قرار داد و مردم را ازدنباله روی خمینی و آخوندها بشدت برحذر داشت. به دنبال مقالۀ ایشان، من نیز مقاله ای تحت عنوان “امپریالیسم و جنبش ملی ایران” در همان مجله درج کردم. مدتی بعد کتاب آقای خمینی را به داخل دانشگاه بردم. در آن زمان دانشکدۀ فنی توسط فدائیان اشغال شده و مردم به نوبت روی سکو میرفتند و راجع به اوضاع اظهار نظر میکردند. وقتی نوبت به من رسید، کتاب آقای خمینی را سردست گرفته و آمدن ارتجاع را با توجه به نکات مهمی از کتاب حکومت اسلامی، بیان کردم و به فدائیان و مردم خطردنباله روی از آخوندها را هشدار دادم. عده ای اظهارات مرا تأئید کردند ولی اسلامیون به سمت من هجوم آورده وبا شعار ساواکی، ساواکی قصد جانم را کردند که با ایجاد دیوار حائل از سوی فدائیان و هل دادن من به داخل دانشکده و بستن در، به سلامت جان بدربردم. در آنجا رهبر آنها پیش آمده و گفت: «رفیق الآن موقع گفتن این حرفها نیست.» به او گفتم: «پس کی موقع گفتن این حرفهاست؟ موقعی که کار از کار گذشته باشد؟» از در پشتی به خیابان 16 آذر ازآنجا بیرون آمده و بسیار افسرده و پریشانحال بودم. تا شما در چنان شرائط روحی نباشید، نمیتوانید پریشانحالی مرا درک کنید. شروع کردم به اعلامیه تایپ کردن و فتوکپی آنها و به هرجائی که دم نظر بود به در ودیوار می چسباندم. به یک ساعت نمیرسید که آنها را پاره کرده یا از جا می کندند. چند روز بعد چشمم به سرمقالۀ آیندگان در حمایت از خمینی افتاد. درآن زمان داریوش همایون به خارج رفته بود و روزنامه زیر نظر هیأت دبیران منتشر میشد. روزنامه وکتاب خمینی را برداشتم و رفتم به دفتر آیندگان که در خیابان شاه سابق درطبقۀ دوم جنب سینما دنیا بود. باآنها به بحث نشستم و قانعشان کردم که نکات مهم و کلیدی کتاب حکومت اسلامی را بصورت مقالۀ هشدار منتشرکنند. چنین کردند و حتی آنرا درسرمقاله گذاشتند. فردای آن روز آخوندها و هوادارانشان به دفتر روزنامه حمله ور شده، کارکنان آنرا مضروب کردند و میز و صندلی و ماشین تحریر و هرچه دم دست بود را پرت کردند تو خیابان و دفتر را لاک و مهرکردند.
این است بخشی از وقایع آن روزاز جانب یک فعال سیاسی گمنام و در مخالفت با نتیجه گیری شما که دکتر رحیمی و دیگران و مرا مقصر قلمداد میفرمائید. حال بقیۀ ماجرا بماند. شما بدرستی خبر ندارید چه بر من و ما گذشت. نه آقای محترم…من بدرستی و بموقع به رهبری جبهۀ ملی و حزب ایران و پان ایرانیست ها و فدائیان و غیره هشدارهای لازم را دادم.
ماریار جان شما درست میگوییید. افرادی که فقط از هر چیز شکایت میکنند و هیچ راه حل نشان نمیدهند. فرهنگ عاشورایی دارند. یعنی مرتب بر سر و صورت خود میزنند خود را زخمی میکنند بدون اینکه امیدی به نجات داشته باشند. صدهزار نفر میروند سر قبر حسین برای واقعه ای که 1400 سال قبل افتاده است بر سر و صورت خود میزنند. آنطرفی هم فکر میکنند اینها آنها را لعن میکنند بمب میگذارند اینها را میکشند. ولی 10 نفر نمیروند با آنها صحبت کنند که اصلن اختلاف ما بر سر چیست. حالا یک نماینده ه مجلسی هم که شهامت می کند و سخنی بر ضد فساد می گوید اینها مدعی می شوند که آقا نگو درست نمی شود. آنها که بر سر قبر ها نشسته اند و بر سر وصورت حود میزنند تا حالا چه کاری را درست کرده اند.
جناب آقای کبیری
من را به جرم دخالت در بگومگوی خود با علی1 به مجازاتی سهمگین عقوبت کردی تا دیگر تکرار نکنم. آن عقوبت سهمگین، نبود جز دوباره و سه باره خوانی همۀ نوشته های شما.
شکی نیست که شما هم درد وطن داری و در آخرین یادداشتتان این موضوع موج می زند. در یادداشتتان -به درستی- نوشته اید ما به انقلاب در افکار احتیاج داریم. انقلاب در افکار همچون سایر اختراعات بشری چیزی جز ایستادن بر شانۀ غول های بزرگ اندیشۀ بشری نیست. زمانی غول تنها یک نام داشت: موسی، افلاطون، ارسطو، اپیکور، رواقیون، عیسی، فارابی، پورِ سینا، دکارت، صدرای شیرازی، کانت، هگل، مارکس، … اکنون اما چنین نیست، نمی تواند باشد. فرآورده های عقل بشری اگر در گذشته هر هزار سال دوبرابر می شد اکنون در طول یک دهه و کمتر چنین می شود. امروزه تنها به غار حرا رفتن برای کشف همۀ اسرار دنیا و مافی ها هیچ حاصلی ندارد (تازه اگر برای آدم حرف درنیاورند!) باید از شانه های پیشینیان بالا رفت. وقت تنگ است اختراع دوبارۀ چرخ شهرتی جز حماقت نخواهد داشت.
از من خواسته اید از حرف های شما برایتان سند و مدرک رو کنم. بگذارید نگاهی به نقاط کلیدی حرف های شما بیاندازیم (نوشته های داخل «گیومه» از شماست):
« هگل درمورد شریعت دردین مسیح کتاب نوشته. یک کسی هم اون کتاب را ترجمه کرده تا از دولتی سرِ شهرت هگل یه لقمه نون گیرش بیاد. حالا ما آمده ایم و راجع به حرفهای پیچیده و درهم برهم هگل بحث راه انداخته ایم.»
سؤال من اینست چرا ترجمۀ «حرف های پیچیده و درهم و برهم» هگل برایش شهرت و برای مترجمش اعم از ایرانی، انگلیسی و فرانسوی «یک لقمه نون» به همراه می آورد؟ پاسخ اینست که او از یکی از چند متفکر برتر تاریخ بشر بوده.
«دیگر اینکه ایرادِ ناوارد واردکرده اید که من همۀ فیلسوفان را نادان و احمق بشمارآورده ام.» نه دوست عزیز، شما فقط فیلسوف مورد بحث (هگل) را به استناد «حرف های پیچیده و درهم و برهم» و مثالتان چنین نامیده اید.
«کتاب مورد اشاره که ازسوی باقرپرهام […] برگردان شده […] خواسته بود تا به زبان بی زبانی از قول مرحوم هگل به مردم وحاکمان اسلامی بگوید که “دین از حکومت باید جداشود.” اینست چکیدۀ پیام آن کتاب به خواننده.» آیا باقر پرهام با این ترجمه کار بدی کرده؟ چون زمانی چپ بوده و چپ ایران به دلیل تفسیری احمقانه بنام “ضدیت با امپریالیسم بین المللی” با بنیانگزاران حکومت اسلامی در ایران همراه بوده، پس هر که زمانی چپ بوده، هر چه می گوید و می کند تا ابد خطاست؟ (راستی نظر شما راجع به آقای نوریزاد که زمانی از پیچ و مهره های دستگاه حاکمۀ اسلامی بوده چیست؟).
جهت اطلاع شما می گویم کافیست اتهام بی سوادی به باقر پرهام را در محیطی تخصصی (اعم از ترجمه یا فلسفه) عنوان کنید تا خود را در مظان اتهام “بی سوادی و بی خبری از معنای سواد” بیابید. اگر اختلافی هم در ترجمه وجود داشته باشد ناشی از تشخیص حرفه ای مترجم یا الزامات صنعت چاپ و نشر و ممیزی ایران بوده است، نه بی سوادی مترجم “پدیدار شناسی جان”.
« اما علت چپ خطاب کردن علی1 آن بود که ایشان مرا به عنوان یک چپ مورد حمله قرارداد. اگر به نوع انتقاد چپ ها نسبت به یکدیگر آشنائی داشته باشید، هنگامی که یکی از آنها دیگری را “رفیق” لقب داده و به او انتقاد انحراف از جپ میکند، دلیلش آنست که فرد انتقاد کننده چپ است. این رسم و روال چپهاست. مضافاً به اینکه هر چپی مدعی العموم بقیۀ چپهاست و علی1 هم به نمایندگی بقیۀ چپها به گمان اینکه علی کبیری چپ است، مرا به عنوان چپ مورد انتقاد قرارداده است.»
اگر پاراگراف فوق را زودتر نوشته بودید، به گور آبای خویش می خندیدم که در بحث مداخله کنم. اگر متن فوق را به عنوان چکیدۀ حرف شما در آنچه مورد اعتراض من بود (چپ خواندن علی1 و …) ببذیریم، من اصلا غلط کردم که دخالت کردم. هرکسی زحمت بکشد و پاراگراف فوق را دو باره و سه باره بخواند و همچنان مشتاق بحث با شما باشد حق دارید هر چه می خواهید به او لقب دهید.
آقای مازیار گرامی…به غیراز پاراگراف آخر پاسخ منطقی شما در بالا، استدلالهای دیگر شما نه تنها از جنس مغالطه (بحث را از موضوع مورد نظرمنحرف کردن) بود، بلکه شما نتوانستید به سوآلهای من با اشاره به ترتیبی که مطرح شده بودند، پاسخ دهید. بسیار شگفت زده ام آقائی که مدام از مارکس و هگل و هورکهایمر و بنیامین و هابرماس و هاناآرنت و… (لطفاً اگر دستورفرمائید باقی سلسلۀ فیلسوفان را هم برایتان قطارخواهم کرد) نقل قول کرده و گاه و بیگاه اهمیت کتابهائی را که خوانده است، دراینجا به رخ ما کشیده و عنوان آنها را جهت ارشاد ما به نمایش میگذارد، متأسفانه بعلت عدم انسجام اندیشه که لازمۀ مویزشدن پس از غوره شدنست، هنوز قادرنیست پاسخهائی منطقی به یک سری سوآل بدهد. مجدداً سوآلهای قبلی را تکرار میکنم. امیدوارم سید مرتضی وار به جلو فرار نفرموده و به صحرای کربلا هم نزنید.
نقل سوآل:
دوست گرامی جناب مازیار ارجمند…با پوزش، مطلب بالای شما را یک بار دیگر مرور کردم. لذا با احترام به نظریات شما بدون موافقت باآنها، به منظور قراردادن بحث در مسیر منطقی، ادعاهای بالای شما را مورد ایراد قرار داده و از شما پاسخ میخواهم.
1- میفرمائید: « چطور ایشان [علی کبیری] هگل و علی1 -و حتما به همان دلیل مرا- چپ می خوانند؟ »
الف – پاسخ اینست که [به هیچ وجه] هگل و شما را چپ نخوانده ام. اگر عین جمله را در اینجا منعکس فرمائید، بی نهایت سپاسگزار شده و چنانچه همچه خبط عظیمی از من سر زده باشد، با کمال انفعال عذر خواهی خواهم کرد. منتظر پاسخ شما می مانم.
ب – اما علت چپ خطاب کردن علی1 آن بود که ایشان مرا به عنوان یک چپ مورد حمله قرارداد. اگر به نوع انتقاد چپ ها نسبت به یکدیگر آشنائی داشته باشید، هنگامی که یکی از آنها دیگری را “رفیق” لقب داده و به او انتقاد انحراف از جپ میکند، دلیلش آنست که فرد انتقاد کننده چپ است. این رسم و روال چپهاست. مضافاً به اینکه هر چپی مدعی العموم بقیۀ چپهاست و علی1 هم به نمایندگی بقیۀ چپها به گمان اینکه علی کبیری چپ است، مرا به عنوان چپ مورد انتقاد قرارداده است.
2- میفرمائید: « غیرمنصفانه است اگر فیلسوفی چون هگل را با این کتاب به اعتقاد به مسیحیت متهم کنیم. »
اولاً – در جملۀ ردیف 2 بالا، مرا متهم میکنید که هگل را معتقد به مسیحیت، مورد اتهام قرار داده ام. اما همانطور که در ردیف 1 (الف) فوق نشان داده ام، شما مرا متهم کرده اید که هگل را چپ بشمار آورده ام. آیا متوجه هستید که شما دارید تناقض گوئی میکنید؟ چگونه ممکنست هگل هم چپ باشد و هم مسیحی؟ بازهم از شما تقاضا میکنم جمله ای که براساس آن شما مدعی هستید من هگل را به اعتقاد به مسیحیت و چپ بودن متهم کرده ام، عیناً همین جا کپی پیست فرمائید تا منبعد مرتکب چنین خطای بزرگی نشوم. بازهم منتظز پاسخ شایستۀ شما می مانم.
3- میفرمائید: « ندانستن آن [مارکسیسم] هم هیچ عیبی ندارد اما ندانستن های خویش را به خورد خوانندگانی دادن که با اعتماد به نوشته های دوستان، وقت عزیزشان را به خواندن کامنت ها اختصاص می دهند، نامی جز سوء استفاده (از وقت و اعتماد خوانندگان) ندارد. »
الف – اگر مایلید راجع به ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی، مارکسیسم ، لنینیسم، مائوئیسم، بورژوآزی ملی، بورژوآزی وابسته (کمپرادور)، خرده بورژوآزی، کاپیتال مارکس، مانیفست مارکس و انگلس، پرولتاریا، انقلاب پرولتری، دیکتاتوری پرولتاریا، و غیره…بحث کنیم، بفرمائید، تا مشخص شود من از مارکسیسم اطلاعی دارم یا خیر. محک زدن آن آسان است. دزد حاضر و بز هم حاضر! سوآل تکنیکی کنید تا پاسخ تکنیکی دریافت فرمائید. این گوی و این هم میدان.
اگر برطبق تقاضای اینجانب از پاسخ منطقی طفره رفتید، لطفاً شرافتمندانه از سوء تعبیر خودتان پوزشخواهی فرمائید. چون چنین تنها به قاضی رفتن چیزی جز ایجاد عدم اعتماد در میان دوستان دیگر این سایت نسبت به من نبوده و شما دارید به عمد شخصیت مرا خدشه دار میکنید. بدینوسیله شما را به پاسخگوئی فرا میخوانم.»
پایان نقل سوآل
چقدر ما مردمان کم تحمل و خود رایی هستیم. این تنها من منم که درست می گویم و بقیه باید بدان اقتدا کنند. تقصیر هم نداریم. فرهنگ و دین و ایین ما اینست. یک نفر بگوید و بقیه گوش کنند. از همان مکتب خانه و مدرسه ابتدایی جز این نیاموخته ایم. سیستمهای اموزشی دنیای فهمیده اینگونه نیست. از همان ابتدا کودک در اموزش نقش دارد و یاد می گیرد که خودش فکر کند، ابتکار داشته باشد، از خودش و انچه که و انگونه که فکر میکند بنویسد و بد ترین شیوه استدلال را در نقل قول از دیگران بداند مگر بعنوان رفرنس به کارهایی که تا به حال انجام شده است و نه برای استدلال.
(شاید این یکی از نکات جالب نوشته های اقای نوریزاد باشد که لا اقل برای من انها را ناب و خواندنی می کند. قال فلان در انها نیست. از خودش مایه دارد)
کاش ما هم که در اتش اشتیاق نجات دیگران می کوشیم، لحظه ای هم به فکر خود بودیم. حد تحملمان در برابر نظرتات دیگران چقدر است؟ چقدر حاضریم نظر و یا انتقاد دیگری را تحمل کنیم. خود را در اسمان چندم می بینیم؟
باور کنید برخی از شیوه های گفتگو از هر طرف برای من خواننده نوعی ملال اورست. خواهید گفت خوب نخوان. البته اقای اعلم الهداهم می فرماید خوب برو. در انتها همه می شوند سر و ته یک کرباس. اگر قرار است دورم کرباس بپیچند چه فرقی می کند که رویش قل هو الله نوشته باشند یا قل هگل؟
( گرچه این را در این محل نوشتم اما روی سخن با یک شخص خاص نیست).
مهمان عزیز اگرچه بامن نبودی اما پاسختان اینست که:
متأسفانه حق با شماست، ما همه کم تحملیم. همدیگر را یا خادم (اگر با ما موافق باشند) میدانیم یا خائن (اگر با ما هم نظر نباشند)، این در فرهنگ ماست. کم و بیش همه (با استثنائاتی) چنینیم.
کامیار
9:40 ق.ظ / نوامبر 23, 2016
1- فردی که می گوید ایران برای من مهم نیست چرا باید به او اجازه سخنرانی داد؟
……………..
کامیار گرامی زرتشت و دنن زرتشت قسمتی از فرهنگ ایران است و هر ایرانی خود را اول ایرانی و بعد زرتشتی میدانسته.مسلما آئین زرتشت آ را باید از دین حکومتی دوران ساسانی جدا دانست.ادیان و آئینهای زیادی درایران باستان بوده که همه آنها بخاطر اینکه برخاسته از فرهنگ ایران زمین و در فلات ایران بوده ایرانیند.ولی ////برای ایرانیان همیشه همچون وصله ایی ناجور بوده و بهمین جهت ایرانیان برای رهائی از آن قیامها کرده اند و خونها داده ا ند. مهمترین خصیصه ائینهای ایرانی خردگرائی آنهاست.بهمین جهت اگر هم زمانی دستوراتی و یا مراسمی بوده که در زمانهای بعدی با خرد جور در نمی آمده براحتی حذف می شده اند. درست برعکس ادیان سامی که خرد ستیز و ضد انسانند آئینهای ایرانی به تشویق جشن و سرود و خوش زیستن و مهرورزی میپردازند.کلمه پرودگار در ایران بمعنی پرورش دهنده نام خدا در فرهنگ ایرانی است وبهمین جهت رابطه انسان با خدا در فرهنگ ایرانی رابطه ائی پرورنده و پروریده است نه بنده و برده.خدا در فرهنگ ایران دایه است نه آفریننده و خالق.خدای ایرانی همچون مادری فرزندانش را یکسان می بیند و دوستی و محبتشان را نسبت بهمدیگر می ستاید و مشوق آنست.ولی خدای اسلام و ادیان ابراهیمی بنده گانشان را برای برده گی و عبودیت .بهمین جهت ////خشمگین و حسود و کوردل و ترسناک و سفاک است و قدرتش را با وادار کردن بردگانش به اعتراف هر لحظه از روزشان به بزرگی خود و التماس برای بخشیدن گناهان ناکرده و عجز و برده گی و بنده گی وادار می کند.کافیست سرودهای زرتشت را با دعاها و نماز و اذان مسلمین و مسیحیان و یهودیان مقایسه کنید.
مزدک عزیز
تفسیر شما از ادیان ایرانی و خردگرایی یرانیان دست کم با تفسیر آرامش دوستدار که منطبق نیست. از ظاهر امر چنین برمیآید که شما دردام نوعی ایران گرایی مخرب افتادهاید. من هیچ ایرادی در پذیرش یک اسطوره (مثل کورش) به عنوان -فقط نماد و شمایل- ملیگرایی و بهم پیوستگی ملت نمیبینم. اما اگر کسی حقوق بشر را به منشور کورش یا خردگرایی کانت و هگل را به «مهمترین خصیصه ائینهای ایرانی» فروکاهد متعرض خواهم شد که: خردگرایی و حقوق بشر یعنی چه؟
مزدک عزیز
خردگرایی و حقوق بشر مفاهیمی یکسره جدیدند. الفاظ در هنگام اندیشیدن شأن خاص خود را دارند. اگر به علوم انسانی آشنا باشید حتماً بهتر از من میدانید و اگر به علوم مهندسی آشنا باشید قطعا تفاوت معنای تنش در علوم مهندسی را با -فرضا- تنش عصبی میدانید. همانطور که “حقوق بشر اسلامی” آقای جواد لاریجانی معنایی بیشتر از شیمی یا هندسۀ اسلامی ندارد، حقوق بشر کورش یا خردگرایی ایران باستان نیز فاقد معنای امروزینش میباشد.
در مورد دین زرشتت گزارش تان چندان منطبق بر منابع نیست-در حد کمی که من دیده ام و می دانم. دین زرتشت همپای حاکمیت سیاسی، یک دین سیاسی و قومی بوده و قرائن نشان از این دارد که شبیه دین یهود و نقش قومی آن از نقش سیاسی اش نامنفک بوده است. در این حوزه تخصصی ندارم ولی هرچه خوانده ام و پاره ای منابع متعددی که حاوی قرائن و اطلاعاتی از دین زرتشت اند، مخالف دیدگاه شما هستند. دینی که در حمق دادن به تک تک ما ایرانیان دستکمی از هر آورده سامی نداشته است-منتها به شکل متفاوتی. خدای زرتشتی یا دین موجود ایرانی، شاه را هم همرنگ خود و در قد و اندازه خود بالا برده و به او فره ایزدی داده است. در دین سامی نبی«عبد» بود و ناشناخته در میان همگان. البته در ظاهر و اول کار. معلوم نیست که اگر نبی می ماند چه می شد در آینده ای که با سه گانه مشرکان، مومنان و منافقان به آن ساختار داده است ولی در متن هایش اینجوری آمد که او بر کسی برتری آنچنانی ندارد و هرچه هست در الله خاتمه یافته است. الله قادر قهار و … از این طرف نزد دین زرتشتی خدا «محبوب» است نه قهار. این تفاوت واقعا جای بررسی دارد که خدای محبوب ما تبدیل می شود به فره ایزدی برتری طلبی که هیچ رعیتی به پای او نمی رسد ولی آن سمت الله قهار، رهبرش«عبد»ی است که در ظاهر تفاوت بارزی از خلق ندارد و شریک و رفیق آنهاست . آیا چون همه در یک چیز حل شده اند و هیچ کس وجود ندارد؟ آیا چون هنوز عینیت یافتن الله را ندیده ایم و باید تاریخ خلیفگان را به میان آوریم؟ بهر حال تمایزهای دین زرتشتی از دین سامی، همه جا خوب نیستند و به نتیجه منطبق بر آموزه های به ظاهر خوبشان نرسیده اند و از آن طرف آموزه های به ظاهر خشن دین سامی هم همه جا بد نبوده اند دستکم برای دینداران خودی. اما برای اغیار تنها جهنم آورده اند و لاغیر. هل من مزید جهنم شان همانا همان خشم مومنان است که بطور طبیعی با حمق ذاتی شان آمیخته شده و زمین را از آرامش و زیبایی تهی کرده و خشکانده است
سخن یاران روبه تندی میرود ومحبت درگفتار اندکی بی رمق پس …
الهی مرد جز جیگر بزنی که هر روز یه جور جیگرم رو میسوزونی.مردم چل سالوکه ردمیکنن بیشتر مراعات میکنن مبادا حرفی
کاری بکنن که اخر عمری مردم رو برنجونن اما مرد ما نهسدوسی سالو رد کرده.هنوزم بخودش مینازه ومیتازه.یه روز پاشدی گفتی خواب دیدم تو این بیابون برهوت دور از دریا باهاس کشتی بسازم درختامونم نخلن درد هیچی نمیخورن بچم رو فرستادی هف هش سال اونور دنیا کشتی سازی یاد بگیره حالام که اومده بازبون خوش بهت میگه والا بالله نمیشه انگ بی دینی والواتی بهش زدی. اون دنیا باهاس سر یک انگشت پا وایسی وجواب منو بچم رو بدی .بازبون خوش بهت میگه خدا تاتونسته هی جونورای جورواجور ساخته الانم میگن بین پنجا تا سدمیلیون جور هسن شما بگیر بیس میلیون خوب بیس میلیون هم جفتشون میشه چل ملیون ناقابل سنگین وسبکشونو یکی کنیم لابد یک کیلو شیرین میشه هر کدوم هم اب وغذای یک ماه رو میخوان که کم کمش اندازه وزنشونه یک کیلو اب یک کیلو غذا خوب حسابت تا حالا شده سدوبیس میلیون کیلو یا همون سد وبیست هزار تن اخه مرد خدا ازت نگذره بچم میگه با چوب نمیشه. حالا گیریم که تونستی وبردی
بعد یک ماه برگشتی جونوری که نیس گوشت خورا شیکار کنن علف و بابای علفم که خودشون با تخماشون زیر اب پوسیدن پس چی میخورن بذار خیالت رو جم کنم ماهیهای اب شور هم با شیرین شدن دریاها که اونهمه بارون اومده شیرین شدن ودرجا همون اول مردن میمونه ماهی وجک وجونورای رودخونه های شیرین که اونم بعد از اینهمه سال دریای اب شیرین گیرشون اومده ودارن دور دنیا رو سیاحت میکنن عمرن اگه بتونی یکیشونو گیربندازی .حالا که قراره اخرش از گشنگی بمیرین سنگین تر بود همون اول غرق بشین واین همه زحمت بخودتون ندین.شایدم برا خودت وبچه هات وجک وجونورات از اشپزخانه الهی روزی سه وعده غذا بیارن اونم برا چندین سال .منم گذاشتم برا بعد حساب کنم با سنگینی هشت هزار وپانسدمتر بارونی که باهاس بیاد تا سر کوها هم برن زیر اب کره زمین چقد سنگین میشه وکی تالاپی میافته وسط خورشیدتا منم اقلن نیم ساعت مزه بیوه شدنو بچشم تو هم ارزوی هزارساله شدنتو بگور ببری.بهتره بری التماس کنی بخاطر الواتی ادما فقط اونارو تنبیه کنن وباجونورای زبون بسه بیگناه کاری نداشته باشن .چه میدونم وبایی حصبه ای کوفتی چیزی که فقط ادمای بد بگیرن بفرسته.که خیلی براش باصرفه تره((خاک بگورم بازم که کشش دادم))
حسابهای میلیاردی؛ نان رازینی در دامن لاریجانی.رادیوفردا
http://www.radiofarda.com/a/f7-feature-on-judiciary-controversial-bank-accounts/28137411.html
سلام می کنم به آقای نوری زاد
یک سوال داشتم از شما آقای نوری زاد می خواستم بدونم نظر شما راجع به نواب صفوی و ترور مخالفان چیه؟
____________
سلام بانوی گرامی
نواب صفوی و رویه ای که وی اختیار کرد در ترور دیگران با اسم اسلام، نشانه ی نداشتن سخن و بی بهره بودن از قوت استدلال است. وگرنه هر که را که سخنی قوی در کلام و قلم باشد، چه حاجت به اسلحه و قمه و زندان و چاقوی ضامن دار؟ نواب صفوی، خروجی عصبیتی است که از نداشتن پاسخ به فعلیت منجر شده. البته این عصبیت، حتما و حتما نشانه ی نگرانی وی از دکانی است که به اسم دین وا شده و ایشان نگران تعطیلی این دکان بوده. وگرنه هر که را که متاع درخشانی در دکان باشد و در کلام و قلم، همان را عرضه می کند و گزینش را به مردم و مخاطبان وا می نهد. علت عصبیت بسیاری از روحانیان و عدم مدارایشان در مواجهه با سخن مخالف، همین نگرانی اینان است که مبادا بازارشان از رونق بیفتد. علتش شاید در این است که روحانیان این زمانی ما مدعی اند که در هر هست و نیست عالم صاحب نظرند و در هر سوراخ و سنبه ای از هستی، حضور آنان باید لحاظ شود. وگرنه اگر روحانیان و نواب صفوی به همان مقداری که شأن علمی شان و شأن انسانی شان ایجاب می کرد و می کنند قانع بودند و قانع باشند، با اقبال همه جانبه ی مردم مواجه می شوند. و : به دل مردم راه می یابند. منتها در این شیوه باید بروند داخل صف مردم. و حال آنکه اینان نمی خواهند در صف باشند. نواب صفوی مشکلش این بود که خود را نماینده ی خدا می دانست و احساس ایمانی اش بوی انرژی می داد تا کاری را که دیگران شهامت انجامش را ندارند وی سامان بدهد. ریشه اش اما همان نگرانی از رونق دکان بود.
با احترام
.
سلام بر نوریزاد گرامی
نواب صفوی یک متعصب خشک مغز بود که به معنای واقعی کلمه معتقد به اسلام داعشی و قرائت مشابه آن بود ولی برخلاف آیاتی نظیر مکارم دکانی برای خود نیاراست بلکه به خیال خام خود در صدد اجرای احکام نورانی اسلام بود.در جایی خواندم که مدتی به همراه سایر تروریستهای هم سلک خود در منزل فردی از اعضای نهضت آزادی مخفی شده بودند(پس از واقعه ترور نخست وزیر وقت) که البته نام او را به یاد ندارم و این فرد در ملاقاتی که دوست او از منزل ایشان و این افراد داشت این جماعت را اینگونه توصیف می کند که دائما در حال نماز و روزه هستند و ابدا از مرگ هراسی ندارند(همان وصف خوارج)بنده مذهبیون عملگرا را شخصا به دو دسته معتقد واقعی و معتقد منفعت طلب تقسیم می کنم که نواب جز دسته اول بود.
موفق باشید
دوست عزیزمان جناب میم – س خطاب به آقای نوریزاد گفته اند :(( توصيه هايي فرموديد كه مردمي باشند وانسانيت راپاس بدارند وآموزه هاي اسلام همان رسيدن به انسانيت است ؛كه شما ازته صرنا فوت مي كنيد وانسانيت رامحورقرارداده ايد ونه اسلام را. اسلام يعني تسليم فرمان خدابودن ، وازفرامين خداوند نهي ازآدمكشي ودزدي واختلاس ودروغگويي ودغلبازي ورياكاري وتزوير وتكبروغرور وفحشا وظلم وستم به ديگران است))
به قول بزرگی یکی از بزرگترین تراژدیهای تاریخ بشر اینست که اخلاقیات توسط دین دزدیده شده است .
گویا بشر خودش عقل ندارد و نمی فهمد که صداقت و مردم دار بودن و مهر و محبت با دیگران فضیلت اخلاقی است و حتما باید موسی و عیسی و محمدی باشد تا این مفاهیم را به زور به مغز بشر حقنه کند.
دور از انتظار نیست که بزودی “امیر دزدان”، هیاهوی پر سر و صدایی از جنس فتنه و نفوذی براه اندازد و با چاشنی نخ نما شدهٔ همیشگی دشمن دشمن باز به عصای پوسیده شگرد فرار از معرکه رسواییهای بی امانی که وی را احاطه کرده تکیه زند. خواهید دید که قیل و قالی راه خواهد انداخت که نگو و نپرس. این خط و این هم نشون، در تدارک راه اندازی علم شنگهای است تا آثار برملا شدن بخشی از سیاه کاریها و تبه کاریها و رسواییهای اخیر که یخه اش را گرفته را به حاشیه براند و باز در امن و امان برگردد به بالای قلّهٔ قلعهای که سر گردنههای پیچ در پیچ کاروان ایران زمین بنا کرده، تا سیل دزدان گماشتهٔ خود به غارت و تجاوز ادامه دهند و حاصل انواع راهزنیها را با کرنش تحویل امیر نشین قلعهٔ دزدان دهند و او بهترینهایش را شش دستی تقدیم اربابان روسی کند.
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة ، سلام علیکم ، ضمن آرزوی تندرستی و سلامتی بر شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، شاهد ، بشیر و نذیر . حضرت آیت الله نوری زاد تصویر تان نشان میدهد که حضرتعالی در گودال قتلگاه فجیع ترین کشتار انسانی حضور یافته اید . جایی که 18 سال است نظام اسلامی ما از ترس سرنگونی خود اجازه یک مراسم ساده ترحیم در همین قتلگاه را به بازماندگان نمیدهد ! یکم آذرماه 1377 سالگرد شهادت خونبار داریوش فروهر و پروانه اسکندری بوده که بعد 18 سال ” دفع الوقت ” کردن پرونده جنایاتِ این دشمنانِ نجیب رهبری نظام ، غیر از آنکه یکی را گفتند که “شربت گوارای واجبی ” نوشید و مرد ، بقیه فتوا دهندگان ” نماز شب خوان ” و آمران و مباشرانِ ” وضو دار ” هم تاکنون یا مرده و یا هنوز زنده اند و به مرور زمان خواهند مرد . حضرت آیت الله چنانچه منبعد از این رهبری نظام و علی فلاحیان نجف آبادی و دری نجف آبادی و مصطفی پورمحمدی و محسنی اژه ای و … مانند آیت الله خوشوقت که از فتوی دهندگان قتل ها بوده و بیافتند و بمیرند ، آیا این پرونده کثیف جنایات را میشود از جانشینانِ نسل بعدی این حضرات و بازماندگان این نظام اسلامی پیگیری و آیندگان این دستگاه مخوف را به پای میز مکافات و محاکمه کشید ؟ الحقر ___ مبشّر
———–
درود مبشر گرامی
البته که می شود. اما ما به واخواهی حقوق تباه شده ی مردم در همین ایام و با همین آقایان نظر داریم. وگرنه اگر چرخ تباهیِ این سرزمین با همین اشخاص و فرزندانشان به سمت آینده بچرخد، مثل بسیاری می شود به واخواهی حقوق تباه شده همت کرد. مثل مردم ارمنستان که همچنان بر خونریزی و کشتار ارامنه توسطِ اسلاف همین ترک ها در زمان عثمانی اصرار می ورزند.
سپاس
.
موسوی اردبیلی یکی از مسئولان کشتار دهه ۶۰، ایرج مصداقی
موسوی اردبیلیموسوی اردبیلی در طول دوران زندگیاش تا مقطع انقلاب ضدسلطنتی، مطلقا فعالیت سیاسی نداشت و یکی از زمینههایی که در آن فعال بود ردیه نویسی بر آثار بهاییت بود… در سالهای بعد از انقلاب و تحت مدیریت موسوی اردبیلی بیرحمی در مورد بهاییان تشدید شد… وی در مقام دادستان کل کشور و عضو شورای عالی قضایی در اعدامهای بیرویه و دستهجمعی پس از ۳۰ خرداد ۶۰ مسئولیت مستقیم داشت و هرگز به جنایات صورت گرفته در زندانها اعتراضی نکرد
………………..
بنیصدر اولین رئیس جمهوری اسلامی در ارتباط با پیگیری شکایات واصله در مورد شکنجه و بدرفتاری در زندانها میگوید:
«وقتی فهرست شکایات واصله از سپاه را طی دو ماه برای آقای موسوی اردبیلی فرستادم، کمترین عملی از سوی دستگاه قضایی که باید عدل اسلامی را برقرار سازد مشاهده نشد. آنچه از این فهرست به یادم مانده ، ۲۵۰ مورد شکنجه ، ۳۱ مورد قتل و بسیاری موارد توقیف و مصادره بود، با آقای خمینی هم در این باره صحبت کردم. اما هیچ جوابی نداد ». (۲)
…………………….
از آنجایی که روحانیت و به ویژه موسوی اردبیلی که یکی از دشمنان شناخته شدهی بهاییت به شمار میرفت وضعیت پیروان این آیین رو به وخامت گذاشت و سرکوب شدید آنها در دستور کار قرار گرفت.
«به گزارش جامعه جهانی بهایی ۳۷ شهروند بهایی در طی سال ۱۳۵۹ خورشیدی در ایران به قتل رسیدند. بیست و یک نفر از این افراد به حکم دادگاههای انقلاب در ایران اعدام شدهاند، اما بقیه این اسامی از قربانیان ترورهای حکومتی یا غیر حکومتی هستند.» (۳)
اعضای شورای ۹ نفرهی مدیران منتخب جامعهی بهائی ایران، که به نام محفل ملّی بهائیان ایران شناخته میشد به همراه دو مشاور در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ توسط گروهی، که خود را مأمور معرفی میکردند، دستگیر شدند و همان موقع سربه نیست شدند.
………………
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/11/220494.php
سلام به آقای نوری زاد و دوستان خوبم در این سایت
آقای محسن کدیور برداشته و شخصیت آقای موسوی اردبیلی را در سه وجه تحلیل کرده و سر آخر این نتیجه را گرفته که دوستان و ارکان انقلاب یکی یکی دارن ازش دور و دورتر می شوند. نظرتان در باره شخصت پردازی آقای کدیور از موسوی اردبیلی چیست؟
——————
امتیازات و مزایای موسوی اردبیلی
آقای سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (۱۳۰۴-۱۳۹۵) که من از نزدیک شناختم در حد حوزه های علمیه روشنفکر، مدافع آزادی بیان و تضارب آراء بود. مجموعه نُه جلدی آثار او در فقه کیفری (فقه القضاء، فقه الحدود والتعزیرات، فقه الدیات، فقه القصاص و فقه الشهادات) بعد از ده سال تجربه مدیریت قضائی و یک ربع قرن تدریس آن مواد به رشته تحریر در آمده و در مقایسه با کارهای مشابه فقهی مزایا و امتیازاتی دارد.
در شناخت آقای موسوی اردبیلی باید به حداقل سه جنبه توجه داشت: حوزوی، دانشگاهی و سیاسی.
در جنبه اول ایشان مرجع تقلید بود. رساله عملیه و حاشیه اش بر العروه الوثقی را در سال ۱۳۸۰ منتشر کرد. در زمان حصر استاد منتظری در آبان ۱۳۷۶ اکثر شاگردان ایشان به درس آقای اردبیلی رفتند. جامعه مدرسین که بعد از انقلاب خصوصا از سال ۱۳۶۸ به زائده حکومت در حوزه تبدیل شده آقای موسوی اردبیلی را هرگز در عداد مراجع جایزالتقلید معرفی نکرد، در حالی که مرجعیت فرد فاقد اجتهاد مطلق را با کوپن سیاسی امضا کرد، و این مایه وهن جامعه مذکور است.
از جنبه دوم آقای اردبیلی به تعامل واقعی حوزه و دانشگاه (و نه اربابی حوزه و رعیتی دانشگاه با عنوان فریبنده وحدت حوزه و دانشگاه) باور داشت. تاسیس دانشگاه علوم انسانی (دارالعلم) مفید در پنج رشته اقتصاد، حقوق، فلسفه، علوم سیاسی و علوم قرآنی یک واقعه مهم در فضای آکادمیک ایران خصوصا قم است. تربیت یافتگان این دانشگاه در زمره زبده ترین متخصصان ایرانی رشته های یادشده هستند. این دانشگاه ایرانی در محافل دانشگاهی جهان مرکز علمی شناخته شده ای برای علوم اسلامی است.
اما از جنبه سوم یعنی سیاسی آقای موسوی اردبیلی باور داشت که این جنبه ضعیف ترین جنبه زندگی او بوده است. این را در مباحثات متعددی با راقم این سطور درمیان گذاشت. در دهه اول یکی از «ارکان نظام جمهوری اسلامی» بوده و در خوب و بد آن خصوصا دستگاه قضا شریک بوده است. اما در زندگینامه رسمی خود در پایگاه اطلاع رسانیش ترجیح داده کمترین اشاره ای به این فعالیتهای سیاسی نکند! معنای آن نگاه انتقادی خصوصا به نتایج جمهوری اسلامی است. او بزرگترین منتقد فعالیتهای سیاسی خود بود. مسلما موافق وضع موجود نبود، هرچند اهل اعتراض علنی از سنخ استاد منتظری هم نبود.
آقای موسوی اردبیلی در تاریخ ۱۰ خرداد ۱۳۹۱ در سخنان مهمی در پایان درس خارج فقه خود صریحا از ملت ایران عذرخواهی کرد: «اگر بنده کاری کردهام که نباید میکردم یا ترک فعلی کردهام که باید انجام میدادم، از همه عذر میخواهم، از همه حلالیت میطلبم. من از طرف خودم حرف میزنم، به دیگران کاری ندارم. من از کارهای کرده و نکرده خودم نگرانم. اگر همه ما درست عمل کرده بودیم وضع این نبود. ولی گمان میکنم همه ما، همه مسئولین، از سابق تاکنون، باید از مردم عذرخواهی کنیم. ضرورت این کار البته برای مسئولینی که در لباس روحانیتند بیشتر است.»
او واقعا نگران بود و عمیقا به آخرت باور داشت. بعد از سکته اوایل زمستان ۱۳۷۲ خود ایشان برایم نقل کرد که حیات برزخی را مشاهده کرده است و باور نمی کرده بتواند به دنیا بازگردد. از آن زمان کاملا از سیاست جمهوری اسلامی فاصله گرفت و خود را وقف فعالیتهای حوزوی و دانشگاهی کرد. او با سکوت معنی دارش در حد خود به وضع موجود اعتراض کرد، حداقل دیگر با حاکمیت همراهی نکرد. در دو جریان إصلاحات و جنبش سبز از اعتراض برحق مردم دفاع کرد.
ای کاش موسوی اردبیلی نقدهایش به دوران مسئولیت خود را نوشته باشد. افسوس که تا زنده بود لب به سخن نگشود و اسرار تاریخ معاصر ایران را با خود به گور برد. او در نهایت به همان نتیجه ای رسید که استاد منتظری رسیده بود، البته به شیوه خاص خودش. ارکان جمهوری اسلامی یک به یک از محصول کار خود تبری می جویند، «فاعتبروا یا اولی الابصار».
——————-
درود بانوی گرامی
گرچه من به این جور تقسیم بندی یا بقول شما شخصیت پردازی از آقای موسوی اردبیلی ایرادی ندارم، بل اما سخن من در نقد آقای موسوی اردبیلی این است که وی در اعدام ها و آبرو بری ها و زندگی روفتن ها از مردم سهمی محوری داشته است. حالا چنین فردی هزار تا دانشگاه بسازد. یا به مغز عبادت و تعلیم و تعلم و درجات اجتهاد نائل آید. مهم این است که دستش خونی است. این که جماعتی این دست های خونین را نمی بینند یا نمی خواهند بزرگی این فاجعه را رصد کنند، خود عبرتی است از عبرت ها.
سپاس
.
خوب اگر آقای کدیور این نکند پس چه بکند ؟ باید لااقل برای خودش وجود داشته باشد یا نه ؟ آقای کدیور, آقای سازگارا, آقای مهاجرانی و آقایان دیگری که امروز در چهارسوی جهان از صدق سر جمهوری اسلامی نظریه پرداز شده اند, یک یک شان در ریشه کنی ایران به دست جمهوری اسلامی سهیم بوده اند. درب قفس جانور وحشی را گشوده اند تا مردم را بدرد و خود رفته اند بالای درخت به نظاره و در باب شیوه آدمخواری جانور وحشی با هم گل می گویند و گل می شنوند. این حضرات اگر ذره ایی شرف می داشتند باید می آمدند و همان می کردند که نوریزاد می کند. به این می گویند پدر سوختگی نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر !
جهانگیر
مسلما آقای کدیور که دیگران را به عبرت گرفتن دعوت می کند، از تاریخ عبرت نمی گیرد و در همین عبارات دست به ماله کشی برده است. فقیهی سرشناس دستش به خون جوانان این کشور آلوده شده و همگان به نقش او واقف اند و اینک با عبارت «اگر بنده کاری کرده ام که نباید می کردم….» که نه نشانه عذرخواهی است و نه اصلا به گذشته اشاره دارد، در حال تطهیر اویند. این گفته آقای اردبیلی یک روش معمول است برای خفض جناح و خود را مبرا کردن نزد اهالی حوزوی اهل مستحبات و مکروهات!. مسلما اگر کدیور به آخرتی که از آن نام می برد یقین داشت، تلاشی برای ماله کشی به خرج نمی داد. آنکه هزاران جوان را به قعر نیستی فرستاد و قاضی القضات بود و از شریح قاضی بدتر رفتار می کرد، با این اگر و مگرها تطهیر نمی گردد. شما که در مقام وکیل بی وکالت، از همه رنج کشیدگان نپرسیدی که چه کشیدند و چه دیدند، دست به تطهیر می بری و از مقام خود در دانشگاه مفید حرف نمی زنی پس چرا یکبار از سر تقصیرات یزید و شریح و ابن زیاد نمی گذرید ای قوم دغل؟ جدا که ذهنیت آخوندی همواره توجیه گرست. اگر آقای اردبیلی پشیمان بود از گذشته باید از شش ماه پیش تاکنون نعره می کشید که چرا زن مظلومی را از دو فرزندش جدا کرده و سالها زندان داده اید؟ اگر دین ندارید، آزاده هم که نیستید پس دستکم به فکر عاقبت خود در همین دنیا باشید. اما آقای اردبیلی ترسید و در دنیای خود خزید و به آخرتش هم نیندیشید. گفته های کدیور دغل کاری و دغل بازی آخوندی است که همه ملت رنج آن را بر تن خود کشیده اند. باری آقای خامنه ای آیا به روزی نمی اندیشی که فرزندان خشمگین ایران از غیظ این همه رنج که به زنان و دختران این سرزمین داده ای، به ناله های دخترانت توجهی نکنند؟ بس است جنایت. بس است کینه نسبت به آزادی خواهان. ما شیفتگان آزادی هرگز نرگس محمدی را فراموش نمی کنیم. او پیام آزادی است. او مادر آزادی است. او زن جسارت و ماندگاری است. کاش ما مردان ایرانی می مردیم و این روزها را نمی دیدیم که نرگس محمدی نتواند فرزندانش را ملاقات کند.
علی 1عزیز:
قسمت اول
همان دوست خطری ات هستم . این نوشته ات خیلی به دلم نشست . من درد مشترکم . مرا فریاد کن. فهمیدم که اشتباه نکرده ام . دلم برای سید رضی هم تنگ شده،این گونه دل ها از راه دوربه هم نزدیک می شوند. من در مورد کشتار وحشیانه سال 67 جوابی به سید نامی سایت دادم . فکر می کردم از این محکم تر نمی شد به این وکیل آدمکشان که البته خودش متوجه قبح کارش نبود جواب داد، تا اینکه جواب سید رضی را دیدم و بیدرنگ ماستم را کیسه کردم . به عنوان الفت دورادورمان با اجازه نوری زاد دانا و شجاع جواب خودم و سید رضی را بازپخش می کنم. ضمناً تا آنجا که می دانم جواب هیچکدام از ما داده نشد. باشد که فراموش نکنیم آنچه بر هموطنان ما رفته است. گدشته ای که به یاد نیاید لاجرم تکرار خواهد شد. یاد آغاز اندیشه است .
ناشناس : ذیل پست شنل گیران سراسیمه
1-آن قانون به فرض که قبولش داشته باشیم، در مورد همه اعدام شدگان صدق نمی کرده است از جمله اعضاء و سمپات های گروه های چپ غیر مسلح که سازمان آنها نه فقط با اعتراض خشونت آمیز مخالف بوده بلکه با جمهوری اسلامی همراهی نیز کرده اند. مریم فیروز و کیانوری که شدید ترین شکنجه را تحمل کردند تا آخرین لحظه عمرشان به شهادت پیامی که از حصر خانگی دادند ، به انقلاب 57 احترام می نهادند و از حکومت اسلامی دفاع میکردند. صبر کن. نگو چه ربطی دارند. این ها کادر مرکزی حزبی بودند که پس از انقلاب حتی یک تیر هوایی هم شلیک نکرده بودند . روزنامه و حزب داشتند و اعضای آنها به هیچ وجه مشمول حکم محاربه نمی شوند.
2- به شهادت منتظری و گروه مرگ- توجه کنید نه به شهادت سایت هایی که از نظر شما ضد انقلاب اند-، به هیچ کس گفته نشده بود که کیفر سر موضع بودن مرگ است. پس متهمان تفهیم اتهام نشده اند.پس اصل 32 قانون اساسی نقض شده است
3- اگر منتظری را دروغگو نخوانید، ایشان می گوید که آنهایی هم که به اسم مجاهد اعدام می شوند،خیلی هاشان سمپات بودند. سمپات عضو نیست.به حقانیت یک مرام اعتقاد دارد و برای آن مرام روزنامه فروخته یا یک برگه کمک مالی از جیبش در آورده اند. چطور حکم این جوان کم سن اعدام باید باشد و اون کسی هم که ترور کرده همین حکم را داشته باشد . به فرض که هر دو محارب باشند از نظر قانون شما، عوامل مخففه و مشدده در صدور حکم رعایت نشده است و گویی از سر انتقام جویی از عملیات مرصاد یا فروغ جاودان به طرزی خشک و تر سوز در شرایطی خوفناک بدون رعایت تشریفات آیین دادرسی مذکور در اصل32 قانون اساسی که ناسخ القوانین است ،خواسته اند کلک همه مخالفان را بکنند.
3- اتهام کتبا ابلاغ نشده، متهمان در دادگاه صالح محاکمه نشده اند(نقض اصل 36 قانون اساسی )متهمان از داشتن وکیل محروم بوده اند( نقض اصل 35 قانون اساسی ) ،به فرض که قانونی در کار بوده ، الان یادشان آمده که برای این خون شویی در قانون مجازات اسلامی ماده ای شکار کنند برای ارضای میل باطنی خود در کشتن کسانی که از نظر اونها به دلیل عقیده شان انسان محسوب نمی شده اند، چرا که اگر واقعا قانون این قدر برای آنها مهم بود فریادشان در مورد نقض اکثر مواد فصل سوم معروف به فصل تعطیل شده قانون اساسی تا کنون گوش فلک را کر کرده بود.بنابراین آیین دادرسی عادلانه اجرا نشده برخلاف قانون اساسی.و هیچ قانونی نمی تواند برخلاف اصول قانون مادر یعنی قانون اساسی باشد. گویی قانون تنها وقتی برایشان جدی می شود که پای قانونی کردن و مشروعیت بخشی به جنایت شان در میان باشد نه پای حق راه پیمایی و تجمعات ( اصل 27)،ممنوعیت شنود و تفتیش عقاید( اصول 23 و 25 ق .ا)،آزادی مطبوعات ( اصل 24 ق.ا)ممنوعیت شکنجه و اقرارگیری با زور و شکنجه (اصل 37 ق.ا)تامین آزادی بیان در رسانه های گروهی ( اصل 175ق.ا ). ،
4- عنصر مادی جرم تحقق نیافته است. گفتار در مورد سر موضع بودن و عملیات مرصاد دربیرون زندان واحتمال دادن به قصد پیوستن به عملیات جنگی پس از آزادی هیچ کدام بر تحقق عنصر مادی دلالت نمی کنند، چنانکه زنده یاد منتظری نیز در برابر گروه مرگ می گویند این زندانیان حکم گرفته بودند و فعل انجام نشده را نمی توان مجازات کرد
5- رفتار با اعدام شدگان به هیچ وجه رفتار با مجرمی که در دادگاه با تشریفات درست و علنی و حضور هیأت منصفه حکم گرفته باشد نبوده است. همچون جانیان همه چیز را مخفیانه و دزدانه و در خفا انجام داده اند. جنازه ها به خانواده ها تحویل نشده بلکه شبانه در گور دسته جمعی دفن شده اند. درباره تعداد می توان حدس زد که بسیار بیش از آمار حدسی تهران بوده است. از دوستان مقیم در شهرستان ها خواهشمندم نشانی گورهای دسته جمعی در شهرستان خود را اعلام کنند. وجود لفظی یک ماده قانونی در قانون مجازات به هیچ وجه ثابت نمی کند که این قانون با پرونده های همه کشته شدگان به تفکیک یا یکجا مطابق بوده باشد .ثابت نمی کند که دادرسی قانونی و عادلانه بوده است. ثابت نمی کند که حقوق متهم از جمله حق وکیل و علنی بودن محاکمه رعایت شده باشد.من چند بار این مطالب را باید بنویسم و بیجواب بماند
پاسخ سیدرضی به علت محدودیت کلمات در قسمت بعد.
سید رضی
11:36 ب.ظ / آگوست 22, 2016
سلام بر پسر عموی گرامی جناب سید مرتضی عزیز
پسر عمو میدانی که من همیشه خیر و صلاح شما و سایر اقوام وفامیل را میخواهم ، اکنون نیز در همین راستا عرضی خدمت جناب شما دارم: گرچه بنده کوچکتر از جنابعالی بوده و هستم لیکن لازم است از سر خیرخواهی و برای حفظ ابروی فامیل و از جایگاه عموزادگی به شما یاداوری کنم که: موضعی که شما در قبال کشتار سال 67 اتخاذ کرده اید متاسفانه تمام وجهه و زحمات چهل پنجاه ساله شما در این جهان را بکلی با خود خواهد برد و اتشی نیز در ذخیره اخروی شما در خواهد انداخت که خرمن حسنات و اندوخته اخرتتان را به مشتی خاکستر مبدل خواهد کرد .
پسر عمو ابعاد این جنایت هولناک در حد و اندازه ای است که حتی تندروترین دوستان شما نیز هریک به گونه ای محتاط از کنار ان عبور میکنند تا مبادا گوشه دامانشان الوده بدان گردد و داغی از ننگ تا ابدیت بر پیشانیشان حک شود ، انوقت شما بی محابا با سر بدرون این دریای جنایت شیرجه میزنید؟!!!
عموزاده گرامی چرا باید از میان اینهمه انسان ، تو با اسمان و ریسمان بهم بافیدن تمام سرمایه دنیا و اخرت خودت را خرج دفاع از جنایتی بکنی که حتی عاملان ان نیز از کمترین انتساب خود بدان ، رویگردان بوده و با شتاب سعی در از بین بردن هرکونه ردپایی از خود دارند که نشان از تردد انها در حوالی ان جنایت داشته باشد؟؟؟
پسر عموی محترم دیدم برای برای توجیه این جنایت تاریخی به قانون مجازات اسلامی استناد کرده بودی و گفته بودی احکام محارب در قانون مجازات امده و ان جنایت را ، اجرای قوانین موضوعه مجلس ، خوانده بودی. پسرعموی من ، ان قانون مجازات در کنار خود یک قانون دیگری دارد با عنوان “ایین دادرسی کیفری” و اعمال هریک از مواد قانون مجازات مورد اشاره شما ، صرفا می بایست براساس قانون ایین دادرس مذکور باشد و در غیر اینصورت هرگونه اعمال قانون ، خارج از ضوابط و مقررات ایین دادرسی ، خود جرم است و مستوجب تعقیب و مجازات. و برمبنای همین قانون ایین دادرسی ، مقرر گردیده که:
1-به هر جرمی فقط یکبار میتوان رسیدگی کرد و حکم به مجازات صادر نمود.
2-هرگونه رسیدگی و صدور حکم در مجاکم الزما باید تابع مقررات مذکور در ایین دادرسی کیفری باشد.
3-رسیدگیس در محاکم به کلیه جرائم باید با تفیم اتهام به متهم و دادن فرصت به وی برای انتخاب وکیل و تعیین جلسه رسیدگی و ابلاغ وقت رسیدگی به متهم به عمل اید و فاصله بین ابلاغ وقت رسیدگی به متهم با وقت رسیدگی در هیچ حالتی نباید کمتر از پنج روز باشد.
4-در رسیدگی به جرائمی که کیفر قانونی انها حبس ابد ، قطع عضو ، و اعدام است حضور وکیل الزامی است و باید به متهم فرصتی برای انتخاب وکیل داده شود و چنانچه متهم در فرصت مذکور اقدام به انتخاب وکیل نکند دادگاه موظف است اقدام به تعیین وکیل تسخیری برای وی نماید.
5-تشکیل جلسه رسیدگی و نیز نحوه رسیدگی نیز تابع مقررات مفصلی بوده که رعایت انها الزامی بوده و از ذکر انها خوداری میکنم.
6-پس از صدور حکم باید حکم به متهم ابلاغ شود و از تاریخ ابلاغ 20روز به وی فرصت تجدیدنظر خواهی داده میشود.
7-در صورت تجدیئ نظر خواهی نیز دادگاه تجدید نظر بر طبق تشریفات مقرر در قانون ایین دادرسی میباید رسیدگی کرده و حکم مقتضی صادر نماید.
8-احکام اعدام وچند مجازات دیگر پس از صدور حکم دادگاه تجدید نظر ظرف 20روز از تاریخ ابلاغ قابل تجدید فرجامخواهی در دیوان عالی کشور می باشد که ان نیز ظوابط خاص خود را دارد.
9-هیچ کس حق اجرای هیچ حکمی را قبل از قطعیت یافتن ان ندارد و قطعیت احکام نیز فقط پس از طی مراحل فوق و ابلاغ حکم نهایی به متهم ، حاصل میشود.
10-هرگونه حکمی که بدون رعایت تشریفات فوق صادر شود هیچگونه ارزش و اعتباری نداشته و چنانچه حکمی خارج از مقررات مذکور صادر و اجرا شود ، صادر کننده حکم و اجرا کننده از باب امر و مباشر به مجازات همان جرم محکوم خواهند شد-یعنی اگر خارج از تشریفات این قانون یک قاضی حکم به اعدام دهد و ان حکم اجرا شود هم قاضی و هم اجرا کننده مطلع ، مرتکب قتل شده اند و برای انها مجازات جرم قتل یعنی مجازات اعدام تعیین میگردد.
11-مهتر از همه اینکه رسیدگی به کلیه جرائم و صدور حکم صرفا در صلاحیت محاکم بوده و هیچ شخص و مرجع دیگری صلاحیت رسیدگی به هیچ جرمی و صدور رای درباره انرا ندارد.
حال شما پسر عمو اگر به قانون مجازات اسلامی استناد میفرمایید باید بدانید که این قانون شرایط و مقرراتی برای اجرا دارد که عدم توجه به انها ، خود سبب ارتکاب جرمی است در همان حد و اندازه و در موضوع حاضر چنانچه ان جنایت حتی مطابق با قوانین مندرج در قانون مجازات نیز بوده باشد ، باز هم به جهت عدم رعایت مقررات ایین دادرسی ، بر اساس همان قانونی که شما بدان استناد میکنید ، تمام دست اندرکاران ان جنایت اعم از امران و عاملان ان ، خود مجرم بوده و-باز تاکید میکنم- براساس همان قانون مستند شما ، هم امران و هم عاملان همگی مرتکب جرم قتل همان تعداد انسان شده اند و این اشخاص باید به مجازات جرم قتل محکوم و اعدام شوند ، انهم نه یکبار بلکه به تعداد اشخاصی که انها را در ان جنایت عظمی کشته اند.
پس عموزاده عزیز امکان یافتن هیچگونه توجیهی برای ان جنایت ، حتی با توسل به قوانین خود جمهوری اسلامی نیز ، وجود ندارد و هرگونه تلاشی در این زمینه به مثابه دست و پا زدن در مرداب است که تقلا کننده را بیشتر بکام خود میکشد و من از جایگاه فامیلی و نیز علاقه ای که به حفظ ابروی فامیل دارم به عنوان یک کوچکتر از شما خواهش میکنم قبل از اینکه تلاشی دیگر از سوی شما برای توجیه ان جنایت ، به یکباره شما را تمام قد در کام ان مرداب ننگ و شرم فروکند ، دست این پسر عموی نیکخواهتان که بسویتان دراز شده را بگیرید و با تبری جستن از ان جنایت خود را از ورطه این مرداب نجات بخشید و اجازه ندهید سرمایه دنیا و اخرتتان در پای دفاع از جنایتی که شما هیچ نقشی در ان نداشته اید ، به فنا رود. با تقدیم احترام فراوان ، پسرعمویتان: سید رضی
تخت روانچی: اگر آمریکا به سمت نقض برجام حرکت کند، دست روی دست نمیگذاریم.
مش قاسم: اولا، چه شکری میخوای بخوری؟ برگردی به اعمال ۱۰-۱۵ سال گذاشته؟ دوما، آخر و عاقبت اون عربده کشیها رو با شکر خوردن دور دنیا یادت رفته؟ هیچ شکری نمیتونی بخوری.
اتفاقات شهر هرت
کلمه ی انقلاب، را کوپرنیک در کتابش به عنوان (تغییرمسیر گردش آسمانی)
(De revolutionibus orbium coelestium) در سال ۱۵۴۳ بکار برده و نظریه ی مرکزیت خورشید را بیان می کند.
انقلاب ،بعدها در رابطه ی انقلاب فرانسه در قرن ۱۸ بکار برده می شود. انقلاب ،در اساس تغییر سیستمهای مختلف بنیادی جامعه است که در مدتی کوتاه اتفاق می افتد و می تواند نظامی ،با قهریا صلح آمیز باشد.
در شهر هرت که ۳۷ سال در حال انقلاب کردنند، [فرمانده کل سپاه پاسداران: بسیج جناحی نیست اما در جناح انقلاب است و با جبهه ضدانقلاب مقابله میکند.]
اولا: این دیگر چه منطقی است ؟ بسیج ، جناحی نیست ، اما در جناح انقلاب است! کچل موفرفری همین منطق است.
دوما:با تعریف بالا باید گفت : والله ،بالله ای بسیجی نازنین ، نه تنها شما که مردم درمانده هم انقلاب می خواهند تا از دست بدبختی نجات پیدا کنند !آینده را که دیده است؟
اتفاقات شهر هرت
از حال و روز آقای طاهری خبری نیست .
جرم : خود اندیشی.
خانم نرگس محمدی ۱۶ سال حکم زندان .
جرم: آزاد اندیشی و زن بودن.
فعالان مدنی و روزنامه نگاران و دگر اندیشان در زندانند.
جرم : انسان دوستی و آزادگی
تعداد اعدامیان همچنان افزوده شده، جوانانی که حتما در رژیمی مردمی و با قانون و فارغ از فساد، هر یک می توانست فردی مثبت و سازنده برای خود و خانواده و جامعه باشند ، در شهر هرت محکوم به اعدامند و اگر میزان هوششان رامورد بررسی قرار دهند شاید برتر از هوش معمول باشند و اکنون چون کتاب باز نشده ای توسط قرآن خوانان بسته می شوند.
در شهر هرت باید فاسد و آدم کش و دزد بود تا به مقامی رسید .
جوانان را یا برای کشتن به جنگ می فرستند ، یا اعدام و زندانی و بیکارمی کنند .
پس چه کسانی در حکومتند؟
نگاهی به دور بر باید انداخت واژدهای هزار فامیل را در راس دید .
هفته بسیج وبسیجیان
دو سد درود بر انان که فکر می کنند وهیچ گاه به معاون /بزرکتر //باسواد تر/متدین تر/ واگذار نمی کنند
پروردگار همه گون جانور افریده بود به نکویی مگر انی که چون خودش اندیشه کند انسان را بیافرید. اگر برادران وخواهران بسیجیکه خیلی از انان بین 10 تا 20 ساله وسری پر شور ودلی پاک دارند خودشان بیندیشندواگر برایشان موضوعی را تحلیل می کنند سخنران را با مسلسل پرسش ودلایل محک بزنند ان می شود که اگر بالا دستی ها در دهه های قبل بسیجی را بجان هموطن وحتی دوستانش می انداختند وتا توانستند این نام رااز افتخار تهی کردند در سال 88 مجبور به سازمان دادن به اراذل واوباش وزندانیان شدند .(خاطرات سردار مسیول تهران)اگرباهشیاری تمام فکر نکنید از شما وابرویتان بهمان گونه استفاده می شود وراه ومنزل مقصود را باهزارنیرنگ برایتان مشروع نشان میدهند .
گفت پیغمبر به اصحاب ومهان–هست جنت زیر پای مادران//// لیک این قوم ظلوم بی عنان —-سخت در کاوش شدند دربین ان
بازهم کشش دادم شرمنده
درویدیویی که ازسخنان مهدی خزعلی در سرای سخن پخش شد چند نکته مهم وجود داشت.
1-به ظاهر او در این سخنان برادران لاریجانی را به باد انتقاد میگیرد اما نوع و ادبیات این سخنان نیت واقعی اورا بر ملا میکند.او که در جلسه محاکمه نوریزاد با تفرعن خاصی میگوید شما علم و صلاحیت ورود به مباحث مربوط به معصومین را نداری اما خودش در مقام قضاوت و صدور حکم لابد صلاحیت ورود به همه مباحث را دارد. حرف اصلی او در این سخنان آنست که زمانی که در جبهه بوده (که هر بار این را تکرار و به رخ میکشد )برادران زمین خواری وپرورش شتر مرغ داشته اند . و او که از قافله تقسیم غنایم جا مانده سهم خود و به معنای واقعی ارث پدرش را میخواهد !!توجه کنید او از جنایتها و خیانتها نمیگوید بلکه به زبان ساده میگوید اگر بنا به خوردن است من آقا زاده دکتر (حتی اگراز سهمیه کنکور بقیه) محق ترم !.
2-حکم تکفیر نوری زاد که توسط ایشان صادر شد غیر از خوش آمدن سلطان و باز کردن باب چاکری مجدد نشان داد همه این هیاهو برای رسیدن سریعتر به سفره چرب و چیل نظام است حتی به قیمت دادن حکم قتل دیگران.
3-او هیچگاه جرمهایی که پدرش در شورای نگهبان انجام داد و زندگی در خانه مصادره ای او را محکوم نکرد و تا آخر از او بنام مردی پاک و منزه و مبارز یاد کرد .
4-او از جنس دیگری است .حتی اگر زندان برود. او از طبقه ای است که خودشان را صاحب این کشور میدانند . تمام هیاهوی او برای این است که چرا گروه قویتر او را از سفره گسترده شده از چپاول مردم رانده اند . حسادت او به نوری زاد به خاطر آنست که می بیند مردم او را از خودشان می دانند .
دوستان بسیارگرامی، ساسانم و مازیار…پیش از همه باید اظهار تأسف کنم از اینکه بحث علی1 که نزد من بسیار عزیز و عقائدش قابل احترام فراوان است، به سوآل “سهل و ممتنع” آن گرامی از اینجانب درمورد غار حرا کشیده شد. علت مطرح کردن سهل و ممتنع اینست که وبلاگ حاضر به علت محظوراتی که دوست بلند همت ما نوریزاد با آنها درگیراست، چنین امکانی را به من نمیدهد تا آنرا بطور باز و روشن برای دوستان توضیح دهم. ولی گمانم برآنست که درمقالۀ پژوهشی مربوطه درسایت سخن روز، به اندازۀ کافی مطلب را پرورانده باشم. شاید هم اشتباه ازمنست که چنین برآوردی از کیفیت نوشتۀ خود میکنم. اما اینکه مقاله های بسیار سخن روز را دربست جزء مزخرفات وانمود کنیم، بنظرم بی انصافیست. آن سایت را با هدف روشنگری ایجاد کرده ام و وقت و نیروی زیادی درجهت تهیۀ نوشته های آن بکاربرده ام. ولی هیچگاه و به هیچ عنوان قلباً مایل نبوده ام تا با طرح مسائل احساسی یا بی منطق، به موضوعاتی بپردازم که خواننده به این نتیجه برسد که مطالب مطروحه از ذهن متوهم و خیالپردازی تراوش کرده اند. اما غرض ازآن نوشته ها چیست و چه هدفی را تعقیب میکند؟ پاسخ خیلی ساده است. ما با حکومتی طرفیم که حاکمانش خودشان را جانشینان پیغمبر اسلام و درنتیجه نایب خدا به مردم معرفی کرده و با وضع قوانین عصر حجر از قبیل قصاص نفس (چشم درمقابل چشم و غیره…)، سنگسار، شکنجه، قطع اعضای بدن انسان، شلاق زدن، اهانت به شخصیت مردم، تجاوزجنسی به کودکان نابالغ از طریق فتوا، تحقیر مقام زن ازطریق قانونی کردن متعه و تبدیل امکنه های زیارتی به مراکز ارائۀ سکس، خودی و ناخودی کردن مردم، تبعیضهای جنسیتی و مذهبی و دینی و بسیاری اعمال ناروا و غیرانسانی که شأن انسان را دراین برهۀ زمانی تا پائین ترین درجه نزول میدهند. پس اینجانب با مشاهدۀ وضع موجود، راهبرد مقابله با چنین وضع غیرانسانی را برخود واجب و لازم دانسته و تصمیم گرفتم با روشنگری در مورد ریشه های چنین آئینی، هم میهنان را آگاه سازم. گمانم براینست که هیچ حرکت سیاسی یا انقلاب فیزیکی قدرت تغییر موهومات وخرافات در اذهان مردم را ندارد. بلکه این حرکت فرهنگیست که قادر است بتدریج این مهم را به سرانجام برساند و معترفم که چنین راهبردی، نسخۀ عاجلی جهت شفای بیماران مبتلا به موهومات و خرافات نیست. بلکه چنین کاری شاید به سالها کوشش وکار جمعی نیاز داشته باشد.
باتوجه به انقلاب اکتبر روسیه که منجر به گسترش در سایر کشورهای آسیای میانه و حوزۀ قفقاز شده و به ضرب فشار و کارهای پلیسی و اجبار تعالیم مارکسیستی و غیره، بعداز انحلال اتحاد جماهیرشوروی، این بار خیلی شدیدتر مردم به دنبال ترویج دین و موهومات و خرافات رفتند. علت را چنین بررسی میکنم که با زور و اجبار نمیتوان محتویات ذهنی مردم را تغییر داد، مگر اینکه از طریق آموزشهای غیر اجباری بفهمند که باید خرافات و موهومات را کنار گذاشته و قائم بر ذات خود باشند. اما درمورد مملکت ما، کار فرهنگی میتواند براین اساس باشد که اندیشمندان ما درمقابل مردم و برای آموزش مردم، سطح دانسته های خودشان را تا سطح افراد متوسط جامعه پائین آورده و بتدریج مردم را پله به پله ارتقاء معلومات دهند. شوربختانه، هرچه که اکنون مشاهده می کنیم، فرهنگ مبارزه با موهومات وخرافات در محدودۀ بستۀ افرادی است که خودشان را روشنفکر بشمار میآورند و تافته های جدابافته از مردم میدانند. ما بیشتر از هرچیزی نیاز به اندیشمندان داریم و نه کسانی که کتابهای زیادی را مطالعه کرده و درست مثل سطل آبی که پر شده و سرریز میکند، مطالب آن کتابها در مغزهایشان تلنبارشده و سرریز کنند. از این روست که اینها را روشنفکر نما و نه روشنفکر مینامیم. تصورم براینست که این جمع هم خود متوهم هستند و هم مردم را متوهم میکنند. اینها گمان میکنند که عقل کل هستند چون مطالب کتابهای بسیاری را در مغز و ذهن خودشان ذخیره کرده اند و از سوی دیگر، مردم باسطح معلومات فرهنگی متوسط نیز نمی فهمند اینها چه میگویند. ما به انقلاب فکری نیاز داریم و نه آنکه افکار دیگران را رونویسی و بازگو کنیم.
وقت ذیقیمتتان را بیش از این نمیگیرم. گمانم برآنست که باید این آقایان حاکمان جمهوری اسلامی را درمقابله با اندیشه قرارداد تا روشهای خودشان را اصلاح کرده یا تغییر دهند. اینها میدان را بی رقیب دیده اند و چهارنعل میتازند. حتماً توجه کرده اید که داد و هوار اینها از اینترنت به آسمان رسیده است. حتی آقایان سروش و کدیور و اشکوری و غیره هم، دنده هایشان اهسته آهسته دارد نرم میشود. وگرنه هیچ کس باور نمیکرد که جناب سروش از دفاع بی چون و چرای وحی در آن همه سالها، اکنون یک پله پائین تر آمده و وحی را تبدیل به رؤیاهای رسولانه کند. حتم داشته باشید که عنقریب درمقابل پژوهشهای جدید، ایشان از دیدن خوابهای پریشان هم درآمده و مجبور خواهند شد تا با واقعیت چنین افسانه سازیهائی، عقائد خود را نیز تعدیل کنند. بشخصه شاهد چنین تحولات فکری در سایر آقایان هم هستیم. با تشکر از پند بی دریغ شما دوستان ارجمند و با تقدیم صمیمانه ترین درودها به علی1 بسیار عزیز که درپست پیشین هم ایشان را به دوستی نواخته ام. سربلند و پاینده باشید.
درود دوستان
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺟﻬﺖ ﻋﺒﺮﺕ :
ﻣﺴﺘﺮ ﺟﯿﮑﺎﮎ ( ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﺟﯿﮑﺎﮎ ) ﺟﺎﺳﻮﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﻭﯾﻠﯿﺎﻡ ﺩﺍﺭﺳﯽ، ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ . ﻭﯼ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﯾﻞ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ ﺁﻥ، ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﻔﺖﺧﯿﺰ ﻣﺴﺠﺪﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺳﮑﻨﯽ ﻣﯽﮔﺰﯾﻨﺪ . ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺎ ﻓﻨﻮﻥ ﺷﻌﺒﺪﻩﺑﺎﺯﯼ ﻭ ﺣﺮﺑﻪﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ، ﺗﻮﺟﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺤﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻌﻄﻮﻑ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺷﯿﻌﻪ، ﺟﺎ ﻣﯽﺯﻧﺪ . ﺟﯿﮑﺎﮎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ ﻓﻘﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪﺀ ﺍﺟﺘﻬﺎﺩ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺟﺪ، ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﺎﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ !
ﺍﻭ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻋﺼﺎ ﺟﻔﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺎﯾﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺍﻭﺳﺖ . ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ، ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﺮﺑﺎﻫﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻋﺼﺎ، ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﺟﻔﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ …!
ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺳﻮﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ، ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ( ﻉ ) ﺭﺍ ﺩﺭﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ” ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﻧﺠﺲ ( ﻧﻔﺖ ) ﺩﻭﺭﯼ ﮐﻨﻨﺪ “. ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﻋﺒﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺍﺛﺮ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﮐﯽ ﺑﺮ ﺣﻘﺎﻧﯿﺖ ﻣﻦ …
ﺍﻭ ﺩﺭﮐﺘﺎﺑﺶ ﺗﺸﺮﯾﺢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻞ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺍﻍ ﺟﻨﻮﺏ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺏ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺍﻥ ﮐﺎﻏﺬ ﺗﯿﺮﻩ ﺷﻮﺩ ﺍﺛﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻧﻘﺶ ﺑﺒﻨﺪﺩ .
ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ، ﺩﺭ ﻣﻨﻈﺮﻩﺍﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺷﯿﻌﻪ، ﻣﺪﻋﯽ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﯾﺶ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺍﺯ ﻧﺦ ﻧﺴﻮﺯ، ﺣﻘﺎﻧﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
ﻣﻨﺎﺑﻊ :
۱ – ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﯾﻞ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ؛ ﺍﺛﺮ ﺭﺍﻑ ﮔﺎﺭﺛﻮﯾﺖ، ﺗﺮﺟﻤﻪ : ﻣﻬﺮﺍﺏ ﺍﻣﯿﺮﯼ . ﺗﻬﺮﺍﻥ : ﺳﻬﻨﺪ، ۱۳۷۳ .
۲ – ﺍﺳﻨﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ( ۱۳۲۰ – ۱۳۲۵ﻩ . ﺵ ) ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ : ﺯﺭﯾﻦﮐﻠﮏ، ﺑﻬﻨﺎﺯ . ﺗﻬﺮﺍﻥ : ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻣﻠﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ۱۳۸۲ .
انسان کرولال چطور میتونه فرهنگ و زبان یاد بگیره ؟
به جای نمره منفی جواب بدید.
جناب روح اله(اگر الله روح دارد که ماده است و بنابراین تو با این نامت بخدا//// توهین کرده ای)
ولی جهت اطلاعت بنویسم هر چند شماها را احتیاجی به اطلاع و تفکر نیست.هلن کلر زنی کور و کر و لال بود و براثر کوشش و پشتکار زیاد و در سیستم غیره اسلامی (چون بر طبق /// باید زنده بگور می شد یعنی همان در مطبخ و رختخواب …)درست توانست به مقام استادی دانشگاه نائل اید.ولی ملیونها مسلمان چون تو و هم فکرانت به تنها چیزی که نمی اندیشند خردورزی و انساندوستی است.چون شماها به بنده و برده بودن فکری عادت کرده اید و بهمین جهت خیال خود را از تفکر و خردورزی اسوده نموده اید.وقتی همه چی تو قران نوشته شده و فلان //// مفتخور و گردن کلفت حراف و سفاک هم آنرا آنطور که بخواهد تفسیر می کند و بخورد شماها می دهد در عمل شماها را از تفکر و خردورزی بی نیاز نموده و بردگان و ابزار دست خود نموده است.
اقای مزدک1 که بهتر است شماراخدا خطاب کنم چون باخواندن یک سئوال بنده پی به تمامی افکارواعتقادات بنده آن هم برخلاف واقع شدید.ای مزدک1 ای خدای خدایان واگاه به اسراربندگان درآن شرایط تاریخی وزمانی اگرجاسوسی درصدد رخنه میان عوام واجرای برنامه های جاسوسانه خود بودآیا بهتر نبود که این رویه را پیش نگیردیعنی ازایتدا به عنوان کرولال وارد صحنه نشود.گیرم که زبان هم یاد گرفت،ایا زبانی بودکه مردم به ان صحبت می کردند؟مسلما نه. زبان اشاره بودزبانی که هیچ کس به صورت کامل متوجه آن نمی شود.شمابه جای رمزگشایی ازعقاید دیگران بفرماییدچه زبانی را یاد گرفت وچگونه به مردم اعتقادات خود راتلقین کردوکرامات خود راتوضیح دادوشایع کرد؟فقه را درمحضر کدام فقیه زبان اشاره دان آموخت؟
البته لازم نبود آن مرد انگلیسی اینقدر خود را زحمت بدهد زیرا مردم ایران به قدری جاهل بودند که التفاتی به نفت و مزایای آن نداشتند .
استرابون منشی اسکندر روایت می کند که پس از فتح شوش تعریف روغنی سیاه و بدبو را در محضر اسکندر کردند که مشتعل می شود اسکندر جهت امتحان دستور داد بدن برده ای را با این ماده شبه قیر آغشته کرده و برده نگون بخت را آتش بزنند و خود از قدرت اشتعال این ماده متعجب شد
اولین کس از ایرانیان که به طور جدی به مزایای نفت پی برد بهرام چوبینه بود سردار بزرگ ساسانی و از خاندان اشرافی مهران ، وی در سفری جنگی به بادکوبه( باکوی فعلی) با نفت و قدرت اشتعال آن آشنا شد و در جنگ با شاه هپتالها مقادیر زیادی از نفت بادکوبه را به شرق ایران برد و با استفاده از آن دستگاه نفت انداز را ابداع کرد به این صورت که خمره های مهر و موم شده را پر از نفت خام کرده و فتیله آن را آتش زده و با کمان زنبورکی به طرف قوای دشمن پرتاب می نمودند که این سلاح موحش باعث پیروزی سپاهیان قباد ساسانی به فرماندهی بهرام چوبین بر ارتش هپتالها شد.لازم به ذکر است در تاریخ ایران از نفت تنها در امور نظامی یاد شده و استفاده دیگری برای مردمان نداشته زیرا به غایت بدبو بوده و از سوختن آن دود زیادی حاصل می شد که استفاده از آن را در مصارف صنعتی و خانگی غیر ممکن می نمود .از اینجهت که هنوز راههای تصفیه و پالایش آن در مشرق زمین ابداع نشده بود.
در واقع امتیاز اکتشاف و استخراج نفت توسط حکومت مظفرالدین شاه به ثمن بخش به ویلیام ناکس دارسی در سال 1901 واگذار شده بود و این فرد و مدیر اجرایی قراردادش جورج رینولدز نیازی به این قبیل اعمال نداشتند تا نفت ایران را غارت کنند
سلام می کنم به آقای نوری زاد عزیز
نوشته شما در باره آقای موسوی اردبیلی را مقایسه کردم با نوشته خانم فخرالسادات محتشمی (همسر آقای تاج زاده) و دیدم چقدر فاصله هست بین این دو نوشته. مگر نه این که آقای موسوی اردبیلی بزرگترین مقام قضایی در یک دهه خونین اوائل انقلاب بود؟ پس این روضه خوانی ها چیه؟ دست ایشان در تمام اون خون ها هست. مگه نیست؟ خون های اول انقلاب و بعدش سال شصت و هفت. نفر اول دستگاه قضایی همینه دیگه؟ حالا به نوشته خانم تاجزاده نگاه کنید که چطوری این موسوی اردبیلی را تطهیر کرده. از شما هم آقای نوری زاد در انتهای این نوشته یاد کرده البته از خانواده تون
—————————–
“هوالباقی”
افسوس که ناگهان چه زود دیر می شود…
در مظلومیت مطلق بودیم و صدایمان به جایی نمی رسید. ما مظلومیتمان را فریاد می کردیم ولی آنقدر دور و برمان هیاهو بود که صدایمان شنیده نمی شد. یکی از همان روزهای اول پس از قصه 88 راه افتادیم به سمت قم اول بار من و الهه خانم مجردی. منزل آقای موسوی اردبیلی را نشان کرده بودیم. با روی خوش ما را پذیرفتند. احوال همسرجان را پرسیدند و احوال بقیه زندانیان مان را. از وقایع اتفاقیه ابراز تأسف و ناراحتی کردند و مطالبی گفتند …
خبر زندانی بودن آقا سعید حجاریان خیلی ناراحتشان کرد. گفتند خطبه عقدشان را من خواندم. از فضایل عزیزان ما گفتند و ما را دلداری دادند و به صبر دعوت کردند و ما کمی آرام گرفتیم و برگشتیم.
بعد از آن هم هرگاه جانمان به لب می رسید و هیچ پناهگاهی نمی یافتیم خودمان را می رساندیم به قم. هر بار با گروهی از خانواده های زندانیان سیاسی موفق به دیدار با تنی چند از مراجع عظام می شدیم و دیدار با آقای موسوی اردبیلی تقریبا در همه سفرها ممکن می شد. ما درددل می کردیم و تظلم خواهی می کردیم و ایشان هم ما را دعوت به صبر می کردند و برای رهایی مان از ستم دعا می کردند و برای اصلاح امور مسلمین دعا می کردند. بقیه هم همین کاررا می کردند و می گفتند کار دیگری جز دعا از دستمان برنمی آید و گاه می گفتند می ترسیم این دیدارها به ضرر شما و زندانیان تان تمام شود و بهتر است دیگر نیایید!
برخی دوستان خیرخواهانه به من می گفتند خانم دیگر این خانواده ها را با این همه زحمت اینجا نیاورید آخرین امیدشان هم ناامید می شود و سخت تر دوام می آوردند روزهای سخت را. من اما معتقد بودم صدای مظلوم باید شنیده شود و دائم این آیه قرآن را تکرار می کردم: “لايحب الله الجهر بالسوء من القول الامن ظلم”
برای همه ما سخت بود شنیدن این جمله که “از دست ما کاری برنمی آید” و نمی خواستیم باور کنیم در کشوری که زمامدارانش مدعی حرمت گذاری به نهاد روحانیت و مقام مرجعیت هستند به درخواست های مراجع بزرگوار بی اعتنایی شود اما متاسفانه در آن روزهای غریب شاهد بی توجهی بلکه بی حرمتی ها نسبت به این بزرگواران بودیم و اسائه ادب از جانب مقامات و مأموران امنیتی به مرجعیت که حتی در زمان طاغوت از ترس واکنش مردم جرأت حرمت شکنی نسبت به آنان را نداشتند.
باری ما این ملاقات ها را ادامه دادیم و تظلم نامه ها نوشتیم و ارسال کردیم و گفتیم و نوشتیم و ناامید نشدیم تا این که در کیفرخواست هایمان این همه به عنوان جرم مطرح شد و حیرت کردیم و البته به حقانیت و درستی عملمان پی بردیم.
آخرین دیدارم با آیة الله حدود دو سال قبل از آزادی همسرجان بود زمانی که از روزه داری های مستمر او به هراس افتاده بودم و دنبال راهکاری برای بیرون آمدن او از انفرادی بودم تا روزه داری اعتراضی اش را پایان بخشد و دلهره های ما برای لطمه دیدن سلامتی اش تمام شود. می دانستم حالشان خوش نیست با این حال باز هم با گرمی و روی خوش پذیرایم شدند و حال همسرجان را پرسیدند و چون شرح حال دادم گفتند: نباید به جانش لطمه زند نباید سلامتش را به مخاطره بیندازد این را از طرف من به او بگویید. این در حالی بود که ایشان هنگام ملاقات خانواده آقای نوری زاد در زمان اعتصاب غذایش، که من هم حضور داشتم، گفته بودند: “در مورد اعتصاب غذای زندانیان سیاسی من در زمان شاه هم فتوا ندادم چون در شرایط آن ها قرار نداشتم تا بتوانم حکمی بدهم.” من کاملا متوجه شدم این درخواست از همسرجان به دلیل محبتی است که از قدیم به او داشتند و تماس های مهرآمیز تلفنی و دلجویی هایشان در زمان مرخصی و نیز آزادی همسرجان مؤید این علقه و محبت متقابل است.
قرار بود به زودی به قم برویم این بار نه برای دادخواهی بلکه برای شکرگذاری و سپاس.
به زودی به قم می رویم اما افسوس که چه زود ناگهان دیر می شود…
این حاجیه خانم اگر داستان خیبر و کشتن مردان قبیله و تجاوز به زنان را در همان شب در آغاز اسلام درست درک می کردند نه //// سفاک می رفتند.ولی متاسفانه نان همین سفاکان از همین متدینینی است که خرد خود را بدیگران قرض داده اند و هنوز نه تنها دست از سر مردم بر نمی دارند بلکه //// دینی را توجیه می کنند و به همان //// هم دخیل می بندند برای نجات مردم و کشور! اینها مرا بیاد شعر معروف رهی معیری به کسیکه بر قبر یکی از همین عربان مفتخور با گریه و زاری طلب کمک میکرد می اندازد!
حاجیه فخرالسادات محتشمی و آقاشون هنوز همونی هستن که ۴۰ پیش بودن. همین حاج خانم وقتی که آقاشون تو اوین بود درد نامه نوشت و تاریخ شروع بیدادگری رو محدود کرد به زمانی که یارو رو انداخته بودن توی اوین. اینا اینجوری هستن دیگه.
افسوس که چه زود دیر رفتند! ما تا ذهنیتی شبیه فتوا گرفتن شما داریم، زندان رفتن مان هم می شود روزه داری و روزه گیری با فتوای علما. اسفا از وقتی بذر عقل را از تن و جان این ملت برکنده و ریشه اش را خشکانده اند، حمق را به جای آن کاشته اند.
درود دوستان خوبم
فیلم کوتاهی از مصاحبه با داریوش فروهر در انتهای عکس ها آورده ام: video_2016-11-23_10-58-36 اگر در صفحه ی اصلی، روی این لینک کلیک کنید، فیلم بالا آمده و پخش می شود. برای شخص من که خاطره انگیز بود تماشای چهره ی داریوش فروهر و سخنان صریح وی. بقول اقای خامنه ای، فروهر دشمن بود اما دشمن نانجیب نبود. طرف را ببین که شاخص نجابت را با خودش و اسلام خودش تنظیم کرده و دیگران را با آن می سنجد.
محمد نوری زاد
اين حرف شما:
“”کدام آخرت؟ اگر آخرتی درکار بود یک شاخکی باید از خود به این آدمکشی که به خاک می رود نشان می داد.””
يعني انكار جهان آخرت وانكارقيامت ؛اگرمسلمان باشيد كه چنين مي نماييد ؛يك دروغي بيش نيست ادعاي مسلمانيت؛ پس خودت هم دروغگو واهل تزوير ودغلبازي بيش نيستي. مسلمان به قيامت وجهان آخرت معتقداست همانند ديگرمتدينان به دين الهي وتوحيدي.
اما راجع به بسيجيان خوب گفتي همانندپست قبلي كه به طلبه هاي جوان ومردمي باشند توصيه هايي فرموديد كه مردمي باشند وانسانيت راپاس بدارند وآموزه هاي اسلام همان رسيدن به انسانيت است ؛كه شما ازته صرنا فوت مي كنيد وانسانيت رامحورقرارداده ايد ونه اسلام را.
اسلام يعني تسليم فرمان خدابودن ، وازفرامين خداوند نهي ازآدمكشي ودزدي
واختلاس ودروغگويي ودغلبازي ورياكاري وتزوير وتكبروغرور وفحشا وظلم وستم به ديگران است.
ايمان به يگانگي خداوندوآفريدگار هستي وبه عدالت او،واعتقادبه نبوت وارسال رسل؛ واعتقادبه روزحساب وكتاب اعمال يعني اعتقادبه قيامت . وانجام عمل صالح وشايسته انسانيت است كه عدالت ورزي درجامعه يكي ازمهمترين عمل صالح است كه بايدزمامداران جامعه رعايت كنندكه متاسفانه وبدبختانه زمامداران فعلي ايران اصل عدالت اجتماعي وحرمت وكرامت الهي انسان رازيرپاگذاشته اندوازهرجنايتي ابايي نداشته اندوندارند،چه دركشتاروشكنجه انسان ها وچه درغارت اموال عمومي .
اين مردم ايران است كه همگي بپاخيزند وازحقشان دفاع كنند . واين كاررامردم ايران به هردليلي نكرده اندوبه اين زودي هم نمي كنند .
حالا دراينجا طلبه جديد وياقديم مؤمن بخداوپيامبر وقيامت چه كاره هستند؟
هرچند برخي ازظالمان وستمگران درجلد طلبه هستندچه رهبروچه قاضي القضات وچه ديگرظلمه هادراين جلد هستندكه خدايشان هواي نفسشان است وديكتاتوريشان ازهمينجا نشأت گرفته است وقلبشان راقساوت گرفته است وتن به اعمال هرفسق وفجوري داده اند وبه همين علماي مؤمن وحقيقت گونيزرحمي نكرده اند ؛مصاديق فراوانست كه خودتان وناظرين سايت مي دانند.
حالا اين آيت الله جوادي عاملي كه يكي ازاساتيد دروس حوزه علميه واستادتفسير وقرآن وفلسفه وعرفان وفقه است ؛چه هيزم تري بشمافروخته است ؟
چه جرمي رامرتكب شده است غيرازنصيحت وهشداربه زمامداران كه شماي نوري زادبه اوتاخته ايد؟
آياچه مي توانست بكندبه نفع اين ملت ستمديده كه نكرده است؟
شما چه توقعي ازاوداريد؟
مگر آن آيت الله منتظري نبود كه به جرم اعتراض براعدامهاي 67 ازقائم مقامي اش بكنارزدندوآن حمله هاوهجمه هاوفحاشي ها به اوكردندوچندين بارخانه اش راغارت كردند؟
ودراعتراض به مرجعيت سيدعلي خامنه اي چه هجمه هاكه به او نشد؟
و5سال درحصربودند ويكي ازهجمه كنندگان خودتوي نوري زادبودي كه دم ازمولا سيدعلي مي زدي ورفتاروگفتارديگران راباطل مي شمردي. مگرتونبودي؟
خوب شماها وهمانندشماها اين روش ظلم مداري را صاف وپهن كرده ايدمگريادتان نيست؟
اگرآية الله جوادي آملي ونظائرش هم همانندآية الله منتظري علنا اعترضي برروش جائرانه اين حاكم ظالم بكنند، سرنوشتش همان خواهدبودكه آقاي منتظري وديگران معترض داشتند وهيچ مفيدفائده اي هم بحال ملت نخواهدبود.
شما وامثال شماي متملق آن دوران اين جاده تملق وچاپلوسي را صاف وپهن كرده ايد.
وحالا كه بشكه اي برسرت افتاده وهوشيارگشته اي بايدآشي راكه پخته ايدباهم بخوريد وسرت رابه اين ديوار وآن ديوار نزن كه گيج ترمي شوي وبربزرگان خرده مگير اين آش دست پخت امثال شماهاهست كه هرمعترض راناجوان مردانه كوبيديد آن سيدصادق شيرازي وسيدصادق روحاني آن قمي وآن آذري قمي آن آقارضاي صدر وآن آيةالله شريعتمداري ووو….آيادركوبيدن اينان شما دستي نداشتيد؟
واينهم آية الله موسوي اردبيلي-ره- خوب ايشان هم همانندشما وجلوترازشما بشكه اي برسرش افتادوهوشيارشد وهمانندشما معترض بودبه اين مظالم ولي مثل توقيامت رانكارنكردو آيات قرآن راردنكرد وبه خدا وپامبر وامام ،اعتراض نكرد بلكه خدماتي به حوزه علم ودانش ارائه كردومنتقداني عليه كجروي دردانشگاه مفيدتربيت كرد وبخاطراعراضاتش برجورظالمان اورا ازآية الله هاي ساكت درفتنه رقم زدنداين رفيقان گذشته شما.
گفته بود: “نمه يي دييم آغلويوم گورباگور؟ هانسو دانشوقويو ؟هانسو سوزويي؟هانسو يازقويو؟ هانسو افترايو ؟هانسو نامسلماننوقويو؟ هانسو يالان چولوقويو ؟”
سن ديرن من خدادان چوخ بليرم ،پيغمبردن وامام علي دنده چوخ بيليرم.
خب خدالوق ادعاايله دا، نيه دورموسان؟
بااحترام تمام
——————
درود دوست گرامی
ادبیات شما مرا به یاد یکی از دوستان خوبمان در این سایت می اندازد. که روحانی است و حوزوی. یادش بخیر هر کجا که هست. دل مان برای نوشته هایش و برای اصرارش بر درستیِ کشتار سال شصت و هفت و بسیاری از مقولات دفاع ناپذیر اسلامی تنگ شده. این دل تنگی، از جنس دل تنگی هموطنی است به هموطنش. به کیفیت مرام و مسلک این دو هموطن کاری ندارم. و اما این نوشته ی شما. بگویم که: کل نوشته ی شما بر این محور است: چون سرنوشت آقای منتظری به برکناری و حصر انجامید، پس دیگر آیت الله ها نباید دست از پا خطا کنند. و البته همپای این که نمی توانند کاری بکنند، با این نظام جور، همکاری نیز بکنند. و چون امثال نوری زاد ها در صیقل دادن این نظام نقش داشته اند باید از این ببعد سکوت اختیار کنند که این سکوت نشانه ی خرد است. دوست حوزوی من، این بگویم و بگذرم: نرگس محمدی ها و آتنا دائمی ها و عبدالفتاح سلطانی ها و همه ی عزیزانی که گونه ی مرام شان انسانی است و اکنون در زندان اند و یا زندان کشیده اند، درست همان کاری را کرده اند که شمایان نکرده اید. شما در برابر ظلم های جاری سکوت کرده اید و لاجرم در امتداد عقلا جای گرفته اید و آنان به جای شما فریاد کشیده اند و اعتراض کرده اند و اکنون در زندان اند. لذت ببرید از این سکوت خردمندانه ی خویش. و جنابان آیت الله ها، لذت ببرند از کاری که باید بکنند و نمی کنند. پس با این حساب، تمامی آن شعارهای اسلامی، مثل: بزرگترین جهاد(درراه خدا) گفتنِ کلمه ی حق در برابر سلطان جائر است، یعنی باد هوا؟
با احترام و ادب
محمد نوری زاد
آقای م- س خوب نیست اینقدر به مسلمان بودن یا نبودن مردم گیر بدهید. من فرضی را در نظر بگیرید که ” اعمال صالح شایسته انسانیت” انجام میدهم یعنی “آدمكشي ودزدي و اختلاس ودروغگويي ودغلبازي ورياكاري وتزوير وتكبروغرور وفحشا وظلم وستم به ديگران” نمیکنم و احتمالا مانند بیش از هشتاد (یا هرچه نظر شما باشد) درصد مسلمانان نماز نمیخوانیم ، به قیامت اعتقاد نداریم ، اعتقاد به اینکه خدا توسط رسولش قرآن را نازل کرده نداریم ویا اصلا راجع به این موارد فکر نمیکنیم، هرگاه پیش بیاید دمی هم به خمره میزنیم و…..از این من فرضی(که اگربه اطرافتان نظرکنید بسیار میبینید) هرگاه سئوال شود چه دینی دارید ؟ فوری جواب میدهیم “مسلمان” آنهم با افتخار (البته اگر حوزه های علمیه بگذارند) حالا سئوال از شما این است که چه اصراری دارید ثابت کنید این خیل عظیم از مردم مسلمان ! در این قرن بیست و یکم مسلمان نیستند و فقط شما اندک جماعت (که در بسیاری از موارد تعبدی باورهائی را پذیرفته اید و برای نگهداری آن باورها ذهنتان را نیز در محدودیت و فشار قرار میدهید) فقط مسلمانید. ما یک هویت دینی داریم که لزوما ربطی به اعتفادات ندارد . اینقدر به هویت ما گیر ندهید.
به به! س – ميمِ عزيز (نه ميم-س)
كجايي پهلوون؟ دلمون لك زده واسه استدلالها و موعظه هات!
فكر نميكرديم اين غيبت صغريٰ به كبريٰ تبديل شه !!
نميدونم چرا از اين اشاره اقاي نوري زاد، رادياتورت جوش أورده؟
ماجرا از قضا خيلي ساده ست. بذار يه مثل بزنم روش شي.
در جريان كودتاي سال ٨٨، اقاي بزرگ دستور دادند به مردم شاكي نشون بدن، ولايت فقيه يعني چي!
سردار همداني، بهمراه برادرانِ ارازل و اوباش، از مردم در استراحتگاه كهريزك چنان پذيرايي كردند كه همه ماست ها رو كيسه كردند و ديگه جيگ كسي در نيومد!
اگه خداوند تبارك و تعالي هم، كليپي چند دقيقه اي از مجازات بندگانِ نخاله اش در جهنم رو( همونطوريكه بارها در قران وعده شو داده)
در صفحه تلگرامِ اقاي نوريزاد و يا در Youtube بذاره، ديگه از ولي فقيه گرفته تا بسيجي أسيد پاش، ماست هارو كيسه ميكنند و باورشون ميشه، كه اون بالاها يه خبرايي هست و شايد دست از سر اين مردم ورداشتند.
⭐️ ⭐️ ⭐️
خُب سّيد جان، اووه ببخشيد، س – ميم، اين كه ديگه كفر گويي نيست.
يه سؤال ساده ست كه ميتونه به مغز هر بنده اي خطور كنه!
حالا شما كه تماس و ارتباطت با اون بالآي ها بهتره، اين پيشنهاد رو
بده، شايد به حرفت گوش كردن. ديگه نگو پيشنهادِ مليجك بوده. ما پرونده خوبي اونجا نداريم!
جناب نوری زاد، درود
ایشان (م.ص.ل.ح) هستند و نه (س.ی.د – م.ر.ت.ض.ی).
در دو پست قبلتر (خون بالا می آورند) هم با عنوان ناشناس این متن را آورده بودند:
“بيچاره مصلح اين سؤال راازشماكردورفت ،اما توهيچ پاسخي برايش نداشتيد”
چندین راه برای تشخیص صاحب یک نوشته وجود دارد که نمیخواهم به آن بپردازم.
من که برایم تفاوتی نمیکند با چه عنوانی در اینجا مطلب بخوانم. نام و عنوان مهم نیست بلکه آنچه مهم است گفته ها و نوشته های اشخاص است. هر کسی آزاد است با هر عنوانی که میخواهد هر آنچه باور دارد را به زبان آورد.
در مورد این پست و مطالب آن:
جناب نوری زاد شما یکی از مهمترین دلایل و حتی اصلی ترین دلیل برای انجام اعمال بیرحمانه توسط افرادی مانند این افرادی که نام بردید را فراموش کرده اید؛ اینکه این گونه افراد همیشه خدای نادیده را بر انسان ترجیح داده اند و یوغ “بندگی” را در گردن دارند. بنده بودن و اظهار بندگی هم یک شرط اصلی و بنیادین دارد؛ بدون هیچ پرسشی و سؤالی باید تنها و تنها فرمانبردار باشی و بس، درجه بندی و موقعیت اجتماعی بندگان هم بستگی به این دارد که تا چه میزان بندگی خود را اثبات کنند.
پس این گونه افراد تنها بندگانی فرمانبردار هستند که حق هیچ پرسش و سؤالی را ندارند و فقط باید اطاعت کنند، جایگاه آنان در چرخۀ حیات، بندگی است و بس. این بنده میتواند بندۀ خدای نادیده باشد و یا بندۀ امام خمینی یا مقام عظمای ولایت، آیت اله خود خوانده علی خامنه ای.
“بنده” یعنی کسی که فاقد مهمترین شروط اولیه انسانیت میباشد و این شرطها “آزاد بودن و صاحب اختیار بودن” است.
برای رسیدن به مقام انسانی باید ابتدا هر نوع از قیود بندگی را از جسم و جان باز کرد و تازه این شروع گام نهادن در راهی است بنام خرد ورزی که با درست طی کردن مراحل آن میتوان به مراتب بالای انسانیت رسید و دید آنچه را که باید دید و رسید به آنچه که باید رسید.
کسی که بنده است دیگر حق اعتراض و حق خواهی و حق طلبی ندارد، در حقیقت یک بنده هیچ حقی ندارد و اگر از جانب خداوندگارش لطفی به او میشود باید فقط شکرگزار باشد و بس، اگر هم مورد عذاب و عتاب قرار میگیرد باید فقط استغفار کند و طلب بخشش. کسی که در یک چنین سیستمی زندگی میکند دیگر صاحب تن و جان خود نیست و هر روز که بیشتر به حیات خود ادامه دهد از مراتب انسانیت دور شده و به مراتب حیوانیت نزدیک میشود آنهم حیوانیتی از نوع اهلی و رام شده و نه نوع وحشی آن که صاحب اختیار و آزاد است. در دنیا، هزاران نوع حیوان وجود دارد ولی شاید به تعداد انگشتان دست ( یا دست و پا باهم…فرصت نشد بشمارم ) حیواناتی یافت می شوند که قابلیت اهلی شدن را دارند. پس چرا زمانی که بیش از 99 درصد حیوانات صاحب اختیار و آزاد هستند این گونه از انسان نماها اینچنین طالب بندگی میباشند؟!
جناب نوری زاد،
بنابراین، از این بندگان نباید انتظار رفتاری بر مدار انسانیت داشت؛ انسانی که صاحب اختیار است و آزاد، همانند بسیاری از حیوانات موجود در این کرۀ خاکی. منش و رفتار انسانی را باید از کسی انتظار داشت و طلب کرد که ابتدا آزاد و صاحب اختیار باشد و سپس به مرحلۀ خرد ورزی وارد شده باشد و اولین گامهای پرسش و در جستجوی پاسخ بودن را برداشته و بدنبال ارتقای مقام انسانی خود باشد. باید فقط از یک انسان واقعی انتظار رفتاری انسانی داشت.
روزی که سید مرتضی با خشم و قیل و قال از این سایت برای همیشه قهر کرد و رفت، خیلی از ما نوشتیم که این کارها سیاه بازیه. من نوشتم “جناب نوری زاد سید مرتضی بر می گرده، یعنی برش می گردونند…” و ای آقا اطلاعاتیه ووو. همین نوشته من باعث شد جناب نوری زاد به صورت بی سابقه ای به من عتاب کنه.
محمد گرامی، شما استاد من، شما جای پدر من، شما بسیار باتجربه تر از من، شما عزیز من و خلاصه شما خیلی چیزهای من و امثال من هستی، ولی تو را به هر چه باور داری این یک قلم را به من تخفیف بده و بگذار ادعا کنم این جماعت اطلاعاتی-امنیتی-مذهبی را من بهتر از هر کس دیگه ای که فکرش را بکنید می شناسم. این آقا گفت “می رم” ولی در تمام این مدت بی وقفه کارش رصد این سایت بوده و من (بدون این که حتی نیاز به دیدن فعالیت های ثبت شده سایت شما داشته باشم) می توانم با قاطعیت به شما بگم پای کدام کامنت ها، منفی و مثبت گذاشته و کدام کامنت را ندیده گرفته و نمره نداده است.
ضمنا، دوستدار ملیجک عزیز هم هستیم.
فرزند ایران گرامی سید مرتضی نگفت که مطالب سایت را نمی خواند و یا امتیاز ی به نوشته ها نمی دهد.او گفت که دیگر دراین سایت نمی نویسد.و من تابحال نوشته ایی که یا با نام ایشان باشد و یا بتوان آنرا به ایشان منتسب کرد ندیده ام.
سلام بر م س گرامی
در توصیف کمالات برخی از آیت الله ها فرمودید.قبلا در این سایت گفته ام و سخن جدیدی نیست.برخی از افراد نظیر منتظری هرچند کار بزرگی کردند ولی نباید فراموش کرد که آنان خود بنیانگذار این بدبختیها بودند و آنچه کردند در راستای توبه عملی خود بود.گروه دوم امثال اردبیلی ها بودند که از کرده خود پشیمان شدند و سکوت کردند.خوب یک گام عقب تر آمدند و صرفا به توبه بسنده کردند.خداوند از سر جنایاتش بگذرد اگر عدلی هست.اما گروه دیگر نظیر جوادی آملی چه کرده که شما او را در صف معترضین به وضع موجود آورده اید؟!او یکبار در خطبه نماز جمعه قم استعفا کرد.گفتیم عجبا می شود به غیرت و انسانیت قشر روحانی هم اعتماد کرد!!ولی بلافاصله در حضور ولی امر مسلمین جهان!!در قم آنچنان با آغوش یاز به دیدنش شتافت که هراس کردیم عبایش بیفتد!!آری امثال جوادی آملی به جای اینکه خروار خروار کتاب بی ربط می نوشت که به قول دوستی در این سایت یحتمل خود یکبار آنها را نخوانده و به نظر بنده هم اگر خوانده بود حداقل می دانست این استدلال اوج حماقت است که بگوییم با کشته شدن امام آخر جهان خالی از امام از بین خواهد رفت!! جمله ای و فقط جمله ای در دفاع از حق مظلومان می گفت.ما که نشنیده ام شاید شما شنیده باشید.امثال جوادی آملی الاغ را وارونه سوار شده اند.نمی شود از جیب ملت ارتزاق کرد،لباس دین پوشیده به حاکم جائر اقتدا و تمکین کرد و بعد ژست حامی مظلومان به خود گرفت.یقینا دیر یا زود روزی خواهد رسید که جوادیها بابت آنچه جفا با لباس دین در حق مردمان کردند بازخواست شوند.آنروز زیاد دیر نیست.
موفق باشید
ضمنا دوست گرامی این را فراموش کردم بگویم نوریزاد انکار آخرت را از زبان خامنه ایها گفت نه خودش و این عارضه ایست که ما ایرانیها داریم و آن اینکه بدون توجه به سخن طرف مقابل صرفا در پی پاسخیم.
بساط استبداد کاملا سازمان یافته را بدون سازمان دادن مردم برای مبارزه با آن نمیتوان برچید . وقت آن است که جبهه ضد استبداد تشکیل شود و اعلام موجودیت کند . هدف های جبهه و شرایط پیوستن به آن مشخص و افراد و گروه ها برای پیوستن به آن تشویق شوند. اعلام تشکیل چنین جبهه ای , صرفنظر از عکس العمل استبداد, خود پیروزی بزرگی است. قدم بعدی آگاه کردن وسیع مردم از وجود آن است. رساند ن صدای جبهه به مردم, در شرایط امروز, کار سختی نیست . قانون اساسی تشکیل احزاب را به رسمیت شناخته و بنابراین , صرفنظر از اینکه استبداد بخواهد یا نه, جبهه اعلام موجودیت میکند . بگذار استبداد آن را غیر قانونی اعلام کند . ما کار خود را میکنیم و آنها کار خود را. قدم های بعدی بر حسب ضروریات روز برداشته خواهند شد . هدف اصلی سازمان دادن مردم برای تضیف , و در نهایت محو استبداد است.
وطن دوستی و نوعدوستی؟
این چه وطن دوستی و نوعدوستی بود که این دو تا که قرار بود روشن فکر باشن دنبال … (سه نقطه از مش قاسم) آخوندا راه افتادن؟ افاده ها طبق طبق. همین عکسی که شما گذاشتی عمق … (سه نقطه از مش قاسم) اینا رو نشون میده. ببینین در سال ۱۳۳۷ حاج خانوم چه میتونست بکنه و در سال ۱۳۵۷ چه میتوانست. اینا همه پیامبران دوروغین، یه مشت از خود راضی و خود محور بین بیشتر نبودن. ملت رو همینا به این خاک سیاه نشوندن هنوز طلبکاری هم میکنن.
دوست عزیز, ملت را آنها به خاک سیاه نکشاندند , این مراد و محبوب شما شاه و پدر بزرگوارش بود که با گسترد ن بساط دیکتاتوری ملت را به دامن اینها , که صد مرتبه بد تر از آ نهایند , انداخت. اینکه اینها صد بار بدتر از آ نهایند از ابتدا برای همه معلوم نبود و آنها که برایشان معلوم بود ,در زمان شاه بزرگوار شما و پدر بزرگوارترش , امکان افشاگری نداشتند. مثل حالا یا در زندان بودند یا فراری در کشور های دیگر. من بیش از شصت سال دارم . با صداقت میگویم ازحا کمیت کنونی ایران بیش از حاکمیت شاه نفرت دارم , با این حال میخواهم این را هم بگویم که در زمان شاه شما صدای مخالف را در داخل ابدا نمیتوانستید بشنوید. اختناق کامل حاکم بو د . شاه هم مثل مقام این یکی دچار توهم بود و کس دیگری را قبول نداشت. ما چوب استبداد را قرن هاست خورده ایم و تا این درد را درمان نکنیم حال و روزمان بهتر نخواهد شد. درد بسیار است و گفتنی بسیار دوست عزیز . میهن دوستان هر کدام به قدر فهم خود و امکانات خود تلاش کرده اند. رویداد های اجتماعی بسیار پیچیده اند و کسی هم علم غیب ندارد که همه اتفاقات در راه را از پیش ببیند . در این راه امکان خطا کردن بسیارزیاد است چون عوامل بسیاری دخیلند و دائما هم تغیر میکنند . همه بازیگران هم با چهره اصلی خود وارد صحنه نمیشوند. کارهای خوب این دو بزرگوار را ارج بگذاریم و خطاهای آنها را هم گوشزد کنیم نه برای خرد کردن آنها بلکه برای درس گرفتن از اشتباهات آ نها . موفق باشد دوست عزیز.
قسمت دوم
نامِ بیماری «جمهوری اسلامیزدگی»
محمد رهبر
عرفای به دنیا بازگشته
خطرناکترین آدمها در جمهوری اسلامی که ریشه باقی مانده ارزشها را میزنند، عرفای به دنیا بازگشتهاند. انقلاب اسلامی آمده بود عالمی و آدمی دیگر بسازد. یکباره بسیاری در سنین شباب، زاهد و عابد شدند و در سیاست و جنگ هشت ساله معتکف گشتند. حتی عروسی نگرفتند و آهنگی گوش نکردند و در یک کلام جوانی را دور ریختند. پایان دهه شصت و شکست بسیاری از اعتقادات با درماندگی در جنگ، این عرفای مقطعی را به دنیا بازگرداند. اینبار عارفان سابق میدانستند خدا مرده است، هیچ اخلاقی جز لذت و ثروت نیست و اگر میبینیم بسیاری از جانیان و دزدان، رزمندگان دیروز هستند، حکایت همان است که یک وقتی از دنیا گریختهاند و در برهوت زهد، هیچ معنویتی ندیدهاند و حالا چهار نعل به دنیا تاخته اند. جمهوری اسلامی بام سقوطی است که گاهی از سر افراط و گاه از سر تفریطش میافتند.
شکستِ اخلاقی که روزگاری خدا و مذهب پشتوانه اش بود البته به دوران روشنگری و برآمدن اخلاقی تازه نینجامید. سرکوب مداوم هر فکر و محفلی و به انزوا رفتن مراجع فکری به عاقبتی رسید که امروز میتوان گفت منفعتطلبی و بزن در رویی به یک خلُق خوی عمومی تبدیل شده است. ایرانیان حتی اگر از سیاست چیزی ندانند و آمار اقتصادی را نگاهی نکنند به غریزه میفهمند که دیوارها در حال فرو ریختن است.
دریافتن اینکه همه چیز عنقریب ویران میشود، ایرانی را وامی دارد که بار خود ببندد و هر کس در هر مقامی به فراخور حال،آینده انفرادیش را تامین کند.
اختلاسهای عظیم و یکباره که هر روز خبرش میخوانیم یک دلیلش درکِ اختلاسگر است از بی آیندگی کامل نظام و ای بسا کشور، پس بردار و بدو .
تفکیک پایین و بالا تنه
۳۷ سال است که امام و رهبری و علما و بسیج و سپاه میخواهند بین بالا تنه و پایین تنه مردم دیوار بکشند. دو تلقی بیمارگونه جنسی در بهمن ۵۷ با هم تلاقی کرد و اخلاق جنسی جمهوری اسلامی را ساخت. چپهای مسلمان و نا مسلمان عمل جنسی را مغایر با مبارزه میدانستند و روحانیان، زن را به مثابه کالایی میپنداشتند برای لذت مرد. این دو به هم رسیدند و جمهوری اسلامی «زن» را گناه دانست و مرد را گرگ درنده .
مبارزه با نیرومندترین غریزه انسانی، بنابر رسم طبیعت به جایی نرسید اما بسیاری از مردان و زنان ایرانی را از درک جنس مخالف پاک محروم کرد. نگاه حوزوی به زن ، رجال را قوامون علی النساء میدانست و نه دوست و همراه . زن در خانه اسلامی میشد و در خیابان شیطانی.
با این حال شورشی جنسی در ایران در گرفته است. حرص و ولعی که از آن منع و بگیر و ببند میآید و بی قید و بندی که در اعتراض به آن قوانین سفت و سخت مذهبی ، شکل میگیرد. باز هم در این بلبشوی اخلاقی، زن و مرد قربانی میشوند و به نرینه و مادینه تغییر شکل میدهند.
هویت از دست رفته ایرانی
ایران چیست و ایرانی کیست؟ رسانههای جمهوری اسلامی با پسوند اسلامی که کنار نام ایران میگذارند به زبان بیزبانی میگویند که ایران بی این پسوند، اسلامی نیست. گویا که در همه این هزار و اندی سال پیش ، اسلام به زور و غلبه به ایران چسبیده بود و حالا باید این چسبندگی پسوند، رسمی میشد.
علمای اسلام پیشینه قبل از اسلامِ ایران را غالبا دوران جاهلیت میدانند و اگر رسمی از پیشینیان به ایرانیان مسلمان رسیده را به اکراه میپذیرند. بگذریم که برخی اصلا قبول ندارند که نوروز اوانِ سال باشد. هفتسینهای قرآنی و بیمحلی به شیراز و تخت جمشید پس از انقلاب به همین ستیز با گذشته باز میگردد.
نوجوان که بودم شاهنامه میخواندم و در مدرسه از معلم دینی، جنگاوری امام علی را میشنیدم و این سوال کودکانه برایم پیش میآمد که اگر میان رستم و علی جنگی در بگیرد کدام برنده است و عجالتا این مشکل به معلم دینی گفتم و پاسخ شنیدم که چه غافلی که رستم جزو یاران مهدی صاحب زمان است.
نظام اسلامی البته این خیالپردازی معلم دینی ما را نداشت که بالاخره یک آشتی بدهد میان قبل و بعد از اسلام .
حملات به تاریخ پیش از اسلام البته کارگر افتاد و ایرانیان از تاریخ قبلی بیخبرند یا به طرز مسخرهای به این ندانسته ها مباهات میکنند. از هویت اسلامی هم با آن شرحی که گذشت و اوضاعی که اسلام در جهان دارد، نمیتوان انتظار دلبری داشت.
با اینهمه، ایرانیجماعت، به برکت جمهوری اسلامی با هویت اسلامی و پیش از اسلامش در جنگ است و هر سمتی که پیروز شود ایرانی بودنش میلنگد.
بیماری جمهوری اسلامیزدگی ، صعب و پنهان است اما بیدرمان نیست. گوش ها را باید شنوا کنیم، از زبان کمتر کار بکشیم. کمی هم به دیگران حق بدهیم و سعی کنیم همان باشیم که هستیم. سخت است به گواهی این چیزها که نوشتهام ، من که نتوانستهام.
قسمت اول
نامِ بیماری «جمهوری اسلامیزدگی»
محمد رهبر
امام علی می گفت:اَلناس بِا اُمرائِهم اَشبه مِنهم بِا آبائِهم، مردم به حاکمانشان شبیهترند تا به پدرانشان و من که این کلمات می نویسم، سالهاست که رنج میبرم و از خود دور میریزم این شباهتها که به جمهوری اسلامی دارم.
رنج شباهت به حاکمان عمیق است و پنهان، در گوشت و خون میرود و به عمر دراز هم شاید مداوا نشود. باید چندین نسل بگذرد بلکه حاکمان دگرگون شوند وعاقبت آن کودکِ دوره طلایی که «دهخدا» میگفت سر برآورد.
ما اَشبه به جمهوری اسلامی هستیم و شبیه استبداد پیشین، اما استبداد دینی تا عمق استخوان ما رسوخ کرد. خدای ما تعریفِ خمینیوار گرفت، رفتارمان سرشار از خشونت شد و افکار ما پر از کژتابیهای غریب و در یک کلام، نفر به نفر ، کم و بیش تا اینجای عمر یا بخشی از زندگی، جمهوری اسلامی زده شدیم و اگر غیر این بود این نظام پایدار نمیماند.
انقلاب ایران انفجار بود- نور بودنش بماند- و ایرانیان را تا چندین نسل موجی کرد و مگر نه اینکه پیروزی انقلاب، ناشی از موجی هیستیرک بود که به طبل مذهب بلند شد و شاه را انداخت.
یکبار دفترچه خاطرات یکی از همین آدمهای معمولی که در راهپیماییهای انقلاب راه افتاده بود را میخواندم، تا هفده شهریور هیچ خبری از سیاست و خمینی نبود و چند ماه قبلش از شمال نوشته بود و عیش و نوش و از شهریور به بعد انگار کسی دیگر مینوشت و پر بود از سید اولاد پیامبر.
مردمان سیاست ندیده، یکباره سیاست ورزانِ دو آتشه شدند و بعد از ۲۲ بهمن و قدری که گذشت و قیمتها سرسام گرفت و آزادیهای اجتماعی از دست رفت و جنگ شروع شد، تازه به حال عادی رسیدند اما دنیا دیگر غیر عادی شده بود.
خدا و اخلاق جمارانی
عوام همیشه دنبال تجسد خداوندند و ظهورش بر روی زمین و سادهاش اینکه در به در پی چهره نورانی و سیم وصل میگردند. خمینی، خدایی را معرفی میکرد که در همین ایران مقیم بود و انقلاب کار بزرگش و آزاد سازی خرمشهر عملیاتش و در این حضورِ کم ارتفاعِ خدا، همه چیز مقدس شد.
انقلاب ایران به طرز مهوعی همه چیز را مقدس کرد. دولت، امام زمانی شد. قوه قضاییه و لباس آخوندها مقدس و روحانی شدند. جنگ قداست یافت، مرگ بر آمریکا تقدیس شد و این اواخر قاری خاطی قرآن هم مقدس شده است.
در این تلنبارِ تقدس دو چیز از دست رفت؛ یکی جرئت نقد و دیگری امر مقدس. وقتی هر خرمهرهای، گوهر نام گرفت، قدر زر و زرگر و گوهری از دست رفت.
مفاهیم عرفانی و دینی هم به حراج گذاشته شد. تعهد جای تخصص را گرفت و علم بیقدر شد، چون بسیاری از کسانی که متخصص بودند، ریش نداشتند و احیانا خمینی برایشان امام نبود و یا اصلا اهل این امام بازی نبودند.
در فقدان علم، توکل جانشین شد. یعنی که بی هیچ دانشی به خدا توکل میکنیم و اگر که همه چیز خراب شد، اسمش را امتحان الهی میگذاریم.
خداوند و مذهب چادری شد که بر هر گند کاری انداختند. تاریخ جنگ ایران و عراق را نگاهی کنید تا بدانید در چه حد میتوان از مذهب سو استفاده کرد و بیتدبیری و ناشیگریها را با ذکر نام ائمه شیعه جبران کرد.
محسن رضایی یکبار گفته بود هر وقت ذکر یازهرا رمز عملیات بود ، پیروز میشدیم و متاسفانه گویا این فرمانده ۲۷ ساله جنگ به همین تجربه هم اعتنایی نکرد و رمز باقی عملیاتها یا زهرا نبود.
حضور بی حساب و کتاب خداوند جایی برای تجربه هم باقی نمیگذاشت و برنامه ومنابع انسانی شوخی به حساب میآمدند؛ وقتی امداد غیبی قرار است کار راه بیندازد دیگر چه نیازی به وسایل مادی است.
اخلاق ایرانیان بر پایه آموزههای مذهبی است و نه قانون عرفی و دستاوردهای فلسفی، خرج بیرویه مذهب و حضور تمام قد روحانیان به عنوان الگوهای اخلاق و مراجع دینی در سیاست، باعث شد تا مردم دروغ را به طور مکرر از زبان کسانی بشنوند که درس اخلاق میدادند.
امام خمینی خدعه میکرد، حفظ نظام را از همه واجبات بالاتر و تنها اخلاق حاکمان میدانست. احکام ثانویه و حکومتیاش می توانست احکام اولیه را متوقف کند و آنچنان که روزگاری آذری قمی میگفت حتی نماز را هم به حکم ولی فقیه میشد که نخواند.
این اخلاق معطوف به قدرت در استبداد ایرانی البته همیشه مرسوم بوده اماهیچگاه اینگونه بامذهب نیامیخته و ابزار مدرن حکومت هم به یاریاش نیامده بود.
ریاکاری که همیشه در ایران نوعی وسیله دفاعی به شمار میآمد اینبار هم تقرب به حکومت میآورد و هم بنابر فرموده روحانیان لطف خداوند را شامل حال ریاکاران میکرد.
چه نمازهای بیغسل و وضو که خوانده نشد و چه ریشها و صورتها که زده و شسته نشد و چه قرآنها که به لحن و صوت برای رضای امام و رهبر خوانده نشد و این وسط دقیقا سر کسی بیکلاه ماند که همراه این خیل ریاکاران نشد.
حتی پرستیدن خدایی جز آنکه حکومت معرفی میکند یعنی خدای ولایت فقیه و حافظِ نظام، جرم تلقی شد. سرکوب روشنفکران دینی و تاراندن و تازیانه زدن بر دیندارانی مانند بازرگان و سحابی و سروش در وهله اول به اختلاف خدای حاکم و خدای اپوزیسیون بازمیگشت.
ریاکاری به راهکار زندگی تبدیل شد و نقابها که ایرانیان برای عبور از دالان حکومت یا در امان ماندن از نگاه حاکمان زدند، بر چهرهشان ماندگار شد و حتی در روابط شخصی هم معلوم نیست با چگونه موجودی طرف هستیم و اصل حال آدمها چهطور است.
در تنهایی نیز این دهپارگی درون، کاری کرده که آدمها خود را هم نشناسند چرا که هیچ وقت آزادانه زندگی نکردهاند تا بدانند از سر رغبت چه میخواهند و چه نمیخواهند، آخر خود شناسی آزادی میخواهد.
دروذ بر همه یاران
این جمله ((بجای مکه ومدینه ونجف و….مملکت خودتان را اباد کنید.ثوابش بیشتر است)) تنها اسکالش این است که نگفته
هزاران بار .برای اباد کردن هر محلی اول باید فهمید اباد کجاست ؟ کمینه میپندارد جایی که از هموطن بیست که هیچ دویست میلیونی نترسی.اهل تفنگ را حامی جان ابرو وازادیت بدانی و بادیدنشان شاد شوی مردم را تحمل کنی ودیگران هم ترا .مسیولان خدمت گذاران مردم باشند .بالاترین اطمینان به مردم باشد وبجز درسد بسیار بسیار کمی از اطلاعات که مربوط به ضدجاسوسی و…باشدبقیه انی به مردم گزارش شود وان اطلاعات سری را هم بلافاصله بعد رفع حساسیت اعلان نمود که همه بفهمند دیر گفتن لازم بوده /بزرگترین جرم دروغ یا دوپهلو گزارش به ملت باشد ومرتکب از سمتش (حتی بالاترین مقام) به زندان برده شود .اگر کسی برای دیگران نقشه وافکاری بد داشته باشد در همه حال شرمنده ودر معرض دستگیری باشد. ای وای هم کشش دادم هم شد کردار نیک گفتار نیک ….ببخشید
با سلام / آقای نوری زاد رهبری نظام هر روز میگوید آمریکا دشمن ، روزی میگوید فتنه ، روز می گوید مطبوعات پایگاه دشمن ، روزی میگوید بصیرت ، روزی میگوید نفوذ و … بلافاصله هم افراد چاپلوس و نان به نرخ روز خور همین کلمات را تا چنذین روز و هفته و سال در صدا و سیما و روزی نامه های خودشان تکرار میکنند . مانند همان داستان مرد صوفی بینوا را که ” رندان ” و ” حقه بازان “خرش را فروختند و با پول آن شامی خوردند و تا صبح در خانقاه درویشان از خوشحالی ” خر برفت و خر برفت و خر برفت” میخواندند که این مثل امروزه هم برای همین افرادی که پا منبری حضرت آقا هستند و هر چه ایشان کلماتی میگویند فردایش امثال شریتمداری کیهان تقلید نابه جا و كوركورانه تقلید می كنند و خیر و صلاح خویش را خود نمی دانند .
شد که هر فساد و اختلاس و غارت و بگیر ببند و جنایت و تبهکاری و تجاوزی که رو شده و در گوش اذهان پیچیده، طرف برای رهایی خود و ادعای مامور و معذور بودن خود، قضیه را به بیت و شخص رهبر گره نزده باشد؟ و اخیراً دو مورد اظهر من الشّمس یعنی سعید طوسی و صادق ( آملی) لاریجانی. لابد اینها چیزیهایی میدانند و از چیزهای با خبرند که با این راحتی و خونسردی و بی خیالی و اطمینان از امنیت خود ،مثل آب خوردن آدرس بیت و شخص رهبر را میدهند و نمونه دیگر سعید مرتضوی و بشمار و بشمار که خانهٔ این نظام از پایبست ویران است و گندهترین عمود این چادر خود هزار لانه انواع موذییان و موریانهها شده است و لاجرم از درون پوک و پوچ و تهی، ولو که پوتین هم بی وقفه سطلی روغن جلا به آن بپاشد تا بزک ظاهر آن حفظ شود ،آنگاه وی را همچنان به فحش دادن مشغول کند و ته ماندهٔ مملکت را نیز صاحب شود.
تیتر اطلاعات را آوردی که خمینی گفته به جای سفر مکه ایران را آباد کنید. محمد رضا شاه پهلوی ما را ببخش و ظلمی که در حقت کردیم را ندیده بگیر اگر چه ظلم به خودمان کردیم.
کارمان به کجا کشید در این انقلاب که عرب های وهابی از بالای ساختمان کولر روی سر زایران پرتاب کردند و به زنانی که به مغازه های کنار خیابان پناه آورده بودند تجاوز کردند و چه خفت و خواری که بر ما نرفت بعدش هم خجالت نکشید گفت فکر نمی کردیم آن ها چنین رفتاری از خود نشان دهند!
عربستان صد بار هزار بار به خمینی هشدار داد مراسم حج را تبدیل به تظاهرات سیاسی نکنید و رفتار تحریک آمیز از خود نشان ندهید و از حق میهمانی سو استفاده نکنید که حق هم داشت چرا که هر کشوری ملاحظات سیاسی خودش را دارد و کشور های دیگر نمی توانند بیایند و این ملاحظات را نادیده بگیرند و به طور مثال سیاست عربستان (حالا وهابی باشند یا نباشند این فرق نمی کند) بر تعامل با غرب است و نمی تواند تحمل کند مراسم عظیم حج که از فرایض دینی مسلمانان است تبدیل شود به آمریکا ستیزی و غرب ستیزی
ایران غرب ستیز است مربوط به خودش است. می خواهد مسلمانان جهان را علیه غرب بسیج کند مربوط به خودش است برود بسیح کند ولی نه در خاک یک کشور دیگر.
عربستان نوکر آمریکا است و این چرندیات را آنقدر بارمان کردند که همگی باور کردیم. خیر آقا در دنیای امروز کسی نوکر کسی نیست و هر کشوری سیاستی دارد و منافع ملی خودش را خود تشخیص می دهد. شما می خواهید مسلمین جهان را به جان آمریکای جنایتکار بیاندازید تشریف ببرید خارج از خاک عربستان هر کار خواستید بکنید.
کوته فکری لغت نارسایی است. مجموعه ای است از کوته فکری و حماقت و جهالت و نادانی و بی سیاستی و بیماری و خود پرستی و خود بزرگ بینی.
مای ساده لوح را باش که فکر می کردیم قرار است اول مسلمین جهان با هم متحد شوند و اسراییل را از نقشه محو کنند و بعد امام زمان خواهد آمد و تکلیف سنی ها را معلوم خواهد کرد…….
ای کاش خمینی زنده بود و می دید وصیت نامه شجاعانه اش که پر بود از فحاشی و اتهامات واهی و خارج از آداب کشور داری و سیاست بین المللی (کاشی رفته بود بالا بوم فحش بود که نثار طرف می کرد زنش گفت مرد بیا پایین تو که کشتیش….) آری وصیتنامه اش کار ما را به کجا کشانده که وحدت بی وحدت که سهل است مسلمان مسلمان می کشد و کشور های بد بخت عقب مانده اسلامی دمار از روزگار یکدیگر در می آورند و در مجموع داعشی به جان داعشی افتاده و غربی های بیچاره بین عقرب و اژدهای هفت سر به عقرب پناه آورده اند و آبرو برای اسلام و پیامبر اسلام در دنیا باقی نمانده.
نمی دانم در دنیای مجازی کامنت ها را می خوانید؟ اسلام را به سه چیز می شناسند: بچه باز برده فروش قاتل. قضیه هفتاد و دو حوری بهشتی هم که مزاحی شده نگو و نپرس…. البته من در لفافه سخن گفتم چون سخت است برای من اندوهناک است چه می خواستیم و چه شد…..
سلام عزیز بزرگوار جناب آقای نوریزاد
امروز مطلبی در کانالتون منتشر شد تحت عنوان اینکه آقای محمد علی طاهری حدود ده روز پیش فوت کردند.
خدمت شما عرض کنم که این ترفند برای دومین بار است که از جانب اطلاعات سپاه شکل میگیرد
بار اول در سال 93 این شایعه را فردی به نام خانم شهناز نیرومنش که از شاگردان استاد بودند و بعد خودفروخته سپاه شدند مطرح کردند و وقتی قرارگاه ثارالله دید که شاگردان این موضوع رو باور نکردند و جو بر علیه ایشان شکل گرفته در سال 94 با حداکثر مراقبتهای امنیتی به ایشان یک مرخصی چند ساعته دادند که در عقد دخترشان حضور یابند.
اینبار نیز دوباره دست بکار شدند و دوباره در پی نشر شایعه فوت ایشان هستند
یکی از دلایلی که میگویم شایعه هست این است که هیچوقت استاد را با نام حقیقی خودشان در بیمارستان بستری نمیکنند و همیشه از اسم مستعار استفاده میکنند بنابراین دوستی که به شما خبر داده خبرش موثق نیست
دلیل دوم این هست که با توجه به خشونتهایی ک در این یکماهه اخیر با شاگردان ایشون داشتند و توجه مردم و مسیولین به این موضوع جلب شده اینان بار دیگر از این حیله دست چندم و نخ نمای خود استفاده میکنند
و مطلب دیگر اینکه همانطور که در جریان هستید با همت اندیشمندان و آزادیخواهان و مردم عزیز این مرزوبوم نامه ای به رییس جمهور نوشته و در آن نامه درخواست آزادی هشت تن از زندانیان که به ناحق اسیر چنگال قهری قوه قضاییه هستند و در اعتصاب غذا به سر میبرند، شده است که یکی از این افراد آقای طاهری ست، از خودمان همزمانی پخش شایعه مرگ آقای طاهری و نامه درخواست آزادی این هشت زندانی را سوال کنیم
چطور مرگ ایشان همزمان شده با نامه به رییس جمهور و مجلس و قوه قضاییه؟؟
آیا به این دلیل نیست که حضران تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند که آقای محمد علی طاهری را آزاد کنند؟؟
————————-
درود بانوی گرامی
من بسیار هوشمندانه از کنار این شایعه عبور کردم . هم بار سنگین هر احتمالی را به دوش سپاه انداختم و هم وکیل ایشان را در برابر اعلام حال فعلی استاد قرار دادم. باید منتظر جواب باشیم.
می فهمم
نظر پروفسور ناکازاکی جهانگرد ژاپنی در مورد مردم ایران:
ﭼﺮﺍﻍ ﺟﺎﺩﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮ:
ﻧﻔﺮ ﻧﺨﺴﺖ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﻮﻝ ﻫﻨﮕﻔﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ 3000 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﻦ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺛﺮﻭﺕ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻧﺮﻭﺩ..
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺣﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺳﺮﻣﺎﯾﻪﮔﺬﺍﺭﯼ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ .
ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ:
ﺍﮔﺮ ﺷﻔﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ، 500ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ..
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ « ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻥ» ، ﺍﺭﺍﺋﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﮐﺴﯽ ﻧﺬﺭ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ، بعدﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﻍﮔﻮﯾﯽ ﯾﺎرياكاری ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
آنان دور قبر امام زاده پول میريزند و اعتقاد دارند تا پول ندهند نذرشان پذيرفته نيست.
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﯼ ﻧﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ بيچاره را ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻠﻪﭘﺎﭼﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺻﺒﺢ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﻨﮕﮏ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﻞ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞﻫﺎﯼ ﻣﺪﻝﺑﺎﻻ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖﺷﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ
ﻭﺿﻊﺷﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﻃﺮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻨﺪ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻗﯿﻤﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎ ﻣﯽﭘﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺑﺨﺮﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﯾ ﺩﺭصورتيكه پرايد ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎﺟﺮﺍﻥ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻃﻼﯼ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺩﻻﺭ ﻭ ﯾﻮﺭﻭ ﺧﺮﯾﺪﻩﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺳﻮﺩ ﺣﺴﺎﺏﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺲ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺻﺒﺢ، ﻇﻬﺮ ﻭ ﻋﺼﺮ، ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺭﺯ ﻭ ﺳﮑﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ،
ﭼﻮﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ و در واقع زندگي ندارند
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎﯼ ﺗﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﻗﺴﻂ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯿﮑﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﻪﺷﺐ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﮊﯾﺮ ﺩﺯﺩﮔﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﭘﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، با اينكه وضع خوبي دارند، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻥﻫﺎ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎﯼ ﻣﺪﺭﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻭ
ﺗﺒﻠﺖﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ. ولی روز و شب تكراری و زندگي شبيه مردگان دارند.
دروغ و فريب و تظاهر و بی هدفی شخصيت اصلی آنان است تمام سخن آنان دم زدن از معنويات است در حاليكه دروغ ميگويند و تمام فكر آنها پول است
آنان ازدواج را مقدس ميدانند ولی تمام عقدنامه انها پولی و مادی است.
آنها اعتقاد دارند كه خدايشان هم مانند خودشان پولي است و با هفت تومان صدقه هفتاد نوع بلا را دفع ميكند و ديدن خون نذری گوسفند و گاوی از گناهان آنان ميگذرد.
من بجز ايران در خيلي كشورها كار كرده ام و يا مسافرت رفته ام ولی چنيبن موجوداتی را هيچ جا نديده ام آنان به خدای ناديده و عذابهای او اعتقاد دارند ولی همه نوع جرم و گناهی را هم مرتكب ميشوند اعمالی كه محال است يك ژاپني كه پيرو مكتب شينتو است انجام دهد.
آنان مشروب را حرام ميدانند ولی از ما ژاپنبها كه شراب رامقدس مي دانيم بيشتر ميخورند…
در يك كلمه ملتی سرشار از تناقض و تهی از زندگی واقعی هستند.
به احتمال زیاد این جملات مربوط به یک سفرنامه خیالی است ساخته ذهن خود ایرانی جماعت، حتی شاید این پروفسور هم وجود خارجی نداشته باشد برای درک بهتر روحیات مردمان این سرزمین بلا زده می توان به کتاب نامه های ایرانی تالیف متفکر شهیر فرانسوی منتسکیو ( به سال 1721 ) مراجعه نمود و یا سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمز موریه را مطالعه کرد که انصافا خوب رفتار و کردار ما و پدرانمان را واکاوی کرده اند.
آقای نوری زاد یکی از یادداشت هایی که سرکار خانم فروهر در دادگاه و از پرونده های قاتلان زنجیری و زنجیره ای یادداشت برداشته اند شاید به شما در همین روز گفته باشند و این خیلی جالب است . ملت ایران به اعتراف جانیان زنجیری توجه کنند : …، کارمند وزارت اطلاعات ، ۱۳۷۹/۳/۴ گفته اند : اتهام را قبول ندارم. این امور در تشکیلات اطلاعات بسیار عادی است و تمام برادران در هر کاری که شرکت کنند ” با وضو بوده” و با ذکر مأموریت انجام می دهند/ ..، کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵ گفته اند : بنده تنها انجام دستور کردهام . پس از حذف فروهرها از منزل خارج شدیم و به محل کار مراجعه نموده و حتی به علت طولانی شدن کار، اضافهکاری آن شب را برای بنده محاسبه نموده و به همراه حقوق بنده توسط فیش حقوقی پرداخت شد …/ در طی آن روزها تنها یک بار و پس از خواندن بازجویی یکی از متهمان که در سال ۷۹ مدعی شده بود پس از آزادی به قید کفالت در سال ۷۷، همچنان در وزارت اطلاعات مشغول به کار بوده و حتی طی این مدت ترفیع گرفته است !!!!
درود دوستان خوبم
فیلم کوتاهی از مصاحبه با داریوش فروهر در انتهای عکس ها آورده ام: video_2016-11-23_10-58-36 اگر روی این لینک کلیک کنید، فیلم بالا آمده و پخش می شود. برای شخص من که خاطره انگیز بود تماشای چهره ی داریوش فروهر و سخنان صریح وی. بقول اقای خامنه ای، فروهر دشمن بود اما دشمن نانجیب نبود. طرف را ببین که شاخص نجابت را با خودش و اسلام خودش تنظیم کرده و دیگران را با آن می سنجد.
محمد نوری زاد
علی کبیری و علی یک گرامی
فضولی مرا ببخشید لیکن احساس می کنم شما با دو زبان مختلف با یکدیگر صحبت می کنید و متوجه گفتار های طرف مقابل نیستید و کار به سو تفاهم کشیده است. این قضیه سو تفاهم را ما باید خیلی جدی بگیریم بخش مهمی در زبان شناسی است و باعث جنگ های بیهوده و خونریزی ها و درگیری های سیاسی و اجتماعی عبث شده است و از موضوعات مطرح در دنیای سیاست امروز است که در یابیم دیدگاه های مختلف تا چه حد یکدیگر را درست فهمیده اند.
اول این که هر کس از مارکس نقل قول کرد و وی را بزرگ شمرد مارکسیست و چپ گرا نیست. مارکس به واقع متفکر بزرگ تاریخ بشر است و تمدن بشر را با افکار خود متحول کرد. ما نباید درک خودمان را از مارکس و هگل محدود کنیم به رفتار های کودکانه جوجه کمونیست های دوران پهلوی. این جوجه کمونیست ها زایده های حزب توده بودند و جوانان پر شور و ساده لوحی بودند که فریب خوردند و در پی دنیایی اوتوپیایی به ابزاری تبدیل شدند برای اهداف شوم سران حزب توده مبنی بر نابودی ایران و تحقق پیشگویی خروشچف یعنی افتادن ایران به دامان شوروی. اهدافی که هم اکنون هم دنبال می شود و چشم را باز نگه داریم مثل روز روشن معلوم است روز به روز در مرداب وابستگی و تحت الحمایگی روسیه فرو می رویم.
دوم این که اگر کسی گفت فلانی در غار حرا چه می کرده معلوم است که منظورش چیز دیگری است و چیز اهمی را می خواهد برساند. هم جنس گرایان غربی مدتی بر زبان ها انداخته بودند که عیسی هم جنس گرا بوده و به همین دلیل همسری اختیار نکرده است. هر آدم عاقلی می فهمد چنین ادعایی به هیچ وجه قابل اثبات نیست. هم جنس گرایان هم این را می دانستند لیکن با این قصه سرایی خواستند به کلیسای کاتولیک و جامعه مذهبی غربی بفهمانند همان طور که “ما” نمی توانیم ثابت کنیم مسیح هم جنس گرا بوده شما هم نمی توانید ثابت کنید با هم چنس گرایان دشمنی داشته.
تصور من این است که دوستمان کبیری می خواهد بگوید مسلمین به چیز هایی استناد می کنند که سندیت ندارد و هر گاه از مسلمین سندی مطالبه می شود مراجعه به آیات قرآن می کنند که طبق فلان آیه پیامبر اسلام و اهل بیت وی معصوم بوده اند و طبق فلان آیه به پیامبر اسلام وحی نازل می شده و طبق فلان آیه پیامبر ماه را دو شقه کرده و … که از روباه پرسیدند شاهدت کیست گفت دنبم.
بعد هم می گویند قرآن معجزه است چون از پزشکی در آن است و نجوم دارد و نطفه را توضیح داده که معلوم شده این ها علوم رایج آن زمان بوده و بعضی به بطلمیوس باز می گردد و اکنون نادرستی اش ثابت شده. بعد می گویند خیر این ها به زبان خیال و رویا بوده بنا بر این قرآن هنوز هم معجزه است چون بسیار زیبا و بلیغ است و اگر توانستید آیه ای مثل آن بیاورید که ملا گفت اینجا مرکز زمین است و … یک شیر پاک خورده ای نگفت زیبایی قرآن را تو درک می کنی که عربی بلدی (حتما کسی که چنین ادعایی می کند به اندازه کافی به ادبیات عرب احاطه دارد) و این شاید برای تو حجت باشد ولی من این وسط چه کاره ام که عربی حالیم نیست و آیه های قرآن و اشعار یزید را هر دو زیبا و خوش آهنگ می بینم و برای من زیبایی ادبی قرآن حجت نیست بلکه وقتی می خوانم دست راست را که بریدی حالا باید پای چپ را ببری مو بر تنم سیخ می شود یا مگر کور و بینا با هم برابرند یا آزاد و بنده با هم برابرند و آزاد به آزاد و بنده به بنده و کنیز به کنیز و زن به زن و زنانتان را بزنید تا آدم شوند و به زنان و دختران ایرانیان روز و شب تجاوز کنید تا ایرانیان را تربیت کنید و مکارم اخلاق را به ایشان بیاموزید
خلاصه این که همان طور که ما نمی توانیم ثابت کنیم چه کسی در غار حرا چه می کرده شما هم نمی توانید پیامبری و معجزات و این ها را با اسناد مستقل و عاقلانه ثابت کنید و شما هم دارید قصه سرایی می کنید……
ببخشید از فضولی
ولی اگر صحبت ها جدی تر باشد و متفکرانه باشد و سطحش از کلاس اول دبستان کمی بالاتر باشد بسیار از زد و خورد فکری دوستان استفاده می کنم چون هر دوی شما دوستان را صاحب نظر در زمینه کار های خود می بینم. البته منظورم صاحب نظر به طور نسبی است. یعنی خیلی چیز ها از من بیشتر می دانید که برای من آموزنده است و از سخنانتان بهره می برم.
…«….بعد هم می گویند قرآن معجزه است چون از پزشکی در آن است و نجوم دارد و نطفه را توضیح داده که معلوم شده این ها علوم رایج آن زمان بوده و بعضی به بطلمیوس باز می گردد و اکنون نادرستی اش ثابت شده. بعد می گویند خیر این ها به زبان خیال و رویا بوده بنا بر این قرآن هنوز هم معجزه است چون بسیار زیبا و بلیغ است و اگر توانستید آیه ای مثل آن بیاورید که ملا گفت اینجا مرکز زمین است و … یک شیر پاک خورده ای نگفت زیبایی قرآن را تو درک می کنی که عربی بلدی (حتما کسی که چنین ادعایی می کند به اندازه کافی به ادبیات عرب احاطه دارد) و این شاید برای تو حجت باشد ولی من این وسط چه کاره ام که عربی حالیم نیست و آیه های قرآن و اشعار یزید را هر دو زیبا و خوش آهنگ می بینم و برای من زیبایی ادبی قرآن حجت نیست بلکه وقتی می خوانم دست راست را که بریدی حالا باید پای چپ را ببری مو بر تنم سیخ می شود یا مگر کور و بینا با هم برابرند یا آزاد و بنده با هم برابرند و آزاد به آزاد و بنده به بنده و کنیز به کنیز و زن به زن و زنانتان را بزنید تا آدم شوند و به زنان و دختران ایرانیان روز و شب تجاوز کنید تا ایرانیان را تربیت کنید و مکارم اخلاق را به ایشان بیاموزید
خلاصه این که همان طور که ما نمی توانیم ثابت کنیم چه کسی در غار حرا چه می کرده شما هم نمی توانید پیامبری و معجزات و این ها را با اسناد مستقل و عاقلانه ثابت کنید و شما هم دارید قصه سرایی می کنید……»
ممنون از اظهار نظر شما.
این قطعه که لابد نقد نظر ناچیز من است، عاقلانه می نماید-از زبان ساسانم محترم. ولی فرض کنیم آنها همواره خزعبل گفتند و نوشتند و معجزه ساختن و کرامت بافتند، آیا ما که مدعی خرافه بودن آن حرف هستیم، می توانیم شبیه آنها«خرافه» ببافیم! به عنوان نقد آنها؟ اگر بخواهیم در کنار آنها یک ایدئولوژی و دین و مرام نو بسازیم با کلی خرافات و ناحق و دروغ بافی، این پاسخ ساسانم مناسب است ولی هیچ ایدئولوگی نمی تواند با تکیه بر «حقیقت» پاسخ ایدئولوژی مخالفش را بدهد. باری در پاسخی فراایدئولوژیستی بعید می دانم از جانب ساسانم پاسخی بیاید که در ذات عاقلانه نباشد. «ذات» را به معنایی می گیرم شبیه« آنچه بهترین پاسخ است چیست»
با سلام / آقای نوری زاد این شخصی که در پشت تصویر و میان تصویر حضرت آقا و گلپایگانی رئیس دفتر حضرت آقا ایستاده و جنازه چند ساعت بعد را نظاره میکنند ، سلمان رشدی نویسنده معروف انگلیسی هندی تبارِ کتاب آیات شیطانی که حضرت امام خمینی حکم ایشان را واجب القتل اعلام کردند، نیست ؟
———–
سلام مناهی گرامی
نخیر، ایشان آقای وحید، یا آقا وحید هستند. همراه و ملازم همیشگی حضرت آقا. نسبتی نیز با خانم وحید دستگردی که یک زمانی وزیر بود زمان احمدی نژاد نیز دارند.
سپاس
.
درود بر نوری زاد گرامی درود بر کورس عزیز و بر علی 1
اقای نوری زاد چرا دروغ بگم من از مرگ دشمنان بشر خوشحال میشم و ارزوی مرگ بقیه هم دارم . انها که هیچ ابائی ندارند از گرفتن و بستن و کشتن، چرا ما ارزوی مرگشان را نکنیم.
سلام بر شما. من هم دقیقا مثل شما هستم دوس دارم همه کسانی که دیگران را گرفته اند، شکنجه کرده اند، کشته اند، به درک واصل شوند. بنظرم این طبیعت همه انسانهایی است که خود را گول نمی زنند و بازی در نمی آورند. اینکه می گویند ببخشید و فراموش نکنید، نم توانم بپذیرم و عکس آن را در خودم می بینم: فراموش می کنم ولی نمی بخشم.! یعنی فرضا اگر یکی شکنجه ام کرد، نمی بخشمش مطلقا و البته به محض اینکه او از راهش برگردد و بگوید خطا کرده است، و اظهار ذلت کند، عین آب خوردن در جا فراموش می کنم! زیرا نمی خواهم رنج او را که اکنون به خطایش پی برده ببینم ولی در حال شکنجه کردنم هیچ وقت نمی توان حس کنم که بخشیدن چنین آدمی چه معنا دارد! ما متنفریم از همه کسانی که شکنجه مان کرده اند در زبان و در توهین و در سلطه و در زندان و در اخراج از کار و شغل و تحصیل و در کشتن. من یکی از همه سران جمهوری اسلامی و از همه فقیهان و از همه مسئولان دم ودستگاه مصباح یزدی به اندازه یک کوه نفرت دارم زیرا مطلقا بی هیچ جرمی از همه هستی طبیعی یک دانشجوی مستعد، محرومم کردند و من هم شاشیدم به همه داشته های آنها و هیچ وقت نرفتم به دنبال ادامه تحصیل در دانشگاه هایی که همه بز اخفش وار آنچه استاد ازل گفت را بگوییم. برای خالی کردن نفرتم قسم خورده ام تا زنده ام هرچه می توانم در مخدوش کردن حماقت های اینان و نابودن دنیای توهم آلودشان بکوشم. در حدی که فرصت کنم می نویسم و خط می زنم و برای روزهایی که لازم است مقالات بسیاری آماده می کنم تا انبوهی نفرت بر صورت همه خفاشان و نامردان و ستمگران بپاشم به سهم خودم و به سهم رنجی که برده ام. هر کدام از ما به سهم رنجی که برده ایم اگر آماده شویم، پدر هر حنایت کاری را به تدریج از قبر می توانیم بیرون آوردن.
باری هیچ وقت نمی بخشیم شان مگر خاکسارانه بیایند و اقرار کنند و اظهار ذلت کنند نزد فرد شکنجه شده. در آن صورت بهترین کار بخشیدن نیست بلکه فراموش کردن اصل مسئله است. یعنی گویی اصلا چنین گذشته ای در وجودت نبوده است. اینجوری هم انبارهای درون پر از کینه نمی شود و هم می توان زندگی را از نو ساخت.
باری درودم را پذیرا باشید ای جان طبیعی
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
ممانعت نيروهاي امنيتي و انتظامي از برگزاري مراسم سالگرد فروهرها
پرستو فروهر در گفتگو با راديو ندا از ممانعت نيروهاي امنيتي و انتظامي از برگزاري مراسم هجدمين سالگرد زنده يادان داريوش و پروانه فروهر خبر داد. او همچنين همراهي و همدلي مردم از دور و نزديك را دلگرم كننده خواند.
http://radio-neda.blogspot.com/2016/11/blog-post_21.html
یک درد دل بس است برای قبیله ای
اندر باب کمونیست خواندن جناب کبیری علی1 و هگل را
دخالت من در بحث صرفا بخاطر آنست که این همه از کامنت نقل قول (از کتاب هگل) نشأت گرفت. نوشته ای که جناب کبیری کافی و بلکه راحت تر بود فقط یک جمله بگوید “این حرف ها از نظر من نالازم است”. حق ایشان بود و دیگران هم می توانستند موافق یا مخالف آن باشند. کما اینکه همین ایراد را به نوشته های دیگران هم گرفته اند.
دلخوری من از آقای کبیری حمله و دشنام نیست -چون علی1 نه محتاج دفاع من است و نه خود کم درشتی کرده- از خلط مبحث به جان آمده ام که چطور ایشان هگل و علی1 -و حتما به همان دلیل مرا- چپ می خوانند.
آقای کبیری صرفا چون حوصلۀ خواندن بعضی مباحث را نداشته، خود رشته و خود بافته و از میان آن علی1 را کمونیست معرفی کرده. من چه بسا با لحن علی1 در پاسخگویی ها موافق نباشم اما حجم انبوه نوشته های آقای کبیری، در حمله و دفاع و گشودن جبهه و سنگر گیری و تعیین استراتژی، نهایتا به گزارۀ “علی1 کمونیست است” رسیدند که تنها توصیفش اینست که انرژی خود و همه را بیهوده تحلیل برده اند. بقیۀ داستان راجع به کیانوری و … ، دیگر صغرای قضیه هستند و به انتفای کبرای آن، از حیّز انتفاع خارج.
من متحیرم آیا اتفاقا به نظرشان نرسید من که در هر دو خط یک بار، به تفکر چپ انتقاد می کنم (حتی یکبار سایر دوستان متعرض من شدند) چگونه متوجه این موضوع پلیسی و سرّی (کمونیست بودن هگل و علی1) نشده ام؟ اگرچه لزومی (و فایده ای) ندارد نوشته های مرا بخوانند و از سابقۀ آن آگاه باشند، اما بدون اطلاع از سابقه هم نمی شود درست انتقاد کرد.
فلسفۀ مارکسیست (که هیچ ربطی نه به هگل دارد و نه به علی1) چند دهه پس از مرگ هگل، با استفاده از منطق هگلی و باژگونه کردن فلسفۀ او، شکل گرفته است. ندانستن آن هم هیچ عیبی ندارد اما ندانستن های خویش را به خورد خوانندگانی دادن که با اعتماد به نوشته های دوستان، وقت عزیزشان را به خواندن کامنت ها اختصاص می دهند، نامی جز سوء استفاده (از وقت و اعتماد خوانندگان) ندارد.
این صحبت ها را من بارها با دوست عزیزم مزدک نیز داشته ام که:
دین را -برخلاف تصور جناب آقاب کبیری- نمی شود مثل یک گیاه هرز از زمین جامعه بیرون کشید و به دور انداخت. کما اینکه در غیر دینی ترین جوامع دنیا (اسکاندیناوی) نیز، همچنان دین وجود دارد و قادر به تأثیر گذاری است؛ و باز در کشور پیش رفتۀ آمریکا دین نقش بسیار مهمی در فعل و انفعالات اجتماعی و سیاسی بازی می کند. اما حاکمیت در هیچ یک از کشورهای پیشرفته و حتی در اکثر کشورهای جهان سوم (حتی سوریه و عراق) دینی نیست.
آنان چه کردند که از حکومت بلامنازع پاپ ها به حکومت غیر دینی و منبعث از عرف جامعه رسیدند؟ هیچ نیازی به اختراع مجدد چرخ نیست: 200 سال پیش هگل -که باور و عقیدۀ دینی خویش را آشکار نمی کند- در کتابی به بررسی علل دخالت دین مسیح در سیاست پرداخته است. در اینجا بنده که نوآموز این مسائلم، روش استدلال هگل را بسیار مفید به حال جامعۀ خودمان دیدم و خواستم با بازنشر آن در این خصوص، نظر دوستان مطلع ترم را بدانم.
منصفانه نخواهد بود اگر فکر کنیم من به تفاوت های بین اسلام و مسیحیت آگاه نیستم یا مجذوب مسیحیت توصیف شده توسط هگل شده ام. همانقدر غیرمنصفانه است اگر فیلسوفی چون هگل را با این کتاب به اعتقاد به مسیحیت متهم کنیم.
برای درک اهمیت و جایگاه هگل در اندیشۀ مدرن اگر حرفی نزنم بهتر است، کافی است نام هگل را در گوگل جست و جو کنید و چند متن -ولو تصادفی و از نویسندگان کم اهمیت- را بخوانید. همچنین هگل مانند تمام بزرگان اندیشۀ تاریخ (از افلاطون تا هایدگر) مخالفان سرسختی نیز دارد. وجود این مخالفین نیز از اهمیت جایگاه هگل حکایت می کند؛ چه با افکارش موافق باشیم و چه مخالف.
متأسفانه در خط 13 از پایین، عبارت “جناب آقای کبیری” را بخاطر عجله در تایپ، اشتباه نوشتم که موجب شرمندگی و پوزش خواهی است.
مازیار گرامی…البته که دربست با نظر شما موافقم که « نمی شود مثل یک گیاه هرز [دین را] از زمین جامعه بیرون کشید و به دور انداخت.»
اما نمیتوان با حکومتی که برمبنای دین صغیر و کبیر را زیر ضرب گرفته و ارکان مملکت را به لرزه درآورده، نیز طریق مماشات برگزید. پس چه باید کرد؟ این سوآل چه باید کرد، سوآلی اساسی است و باید پاسخی خردمندانه به آن داده و سپس راهی خردمندانه برای نجات از این وضع ناهنجار انتخاب کرد. آیا میتوان اسلحه بدست گرفت و جنگهای پارتیزانی راه انداخت؟ آیا میتوان این سیستم (لطفاً توجه کنید) را اصلاح کرد؟ آیا این سیستم خود بخود اصلاح میشود؟ آیا باید از بیگانه برای نجات از این وضع همچون مجاهدین خلق کمک گرفت؟ آیا باید دست به انقلاب فیزیکی زد؟ و غیره…
براساس تجربۀ 38 سال گذشته، نه این سیستم اصلاح شدنیست، نه مردم خواهان انقلاب فیزیکی هستند و نه تقاضای دخالت نظامی از بیگانه کارساز بل که به علل گوناگون خیانت آمیز است. افشاگری مداوم درمورد اعمال خلاف اینها هم جای خود را دارد. از طرف دیگر نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که اکثر مردم این مملکت دین زده و اسیرخرافات و موهومات دینی هستند و وجود چنین نیروی عظیمی که اینها را نماینده های خدا برروی زمین بشمار میآورد، یک پوان منفی عمده در راه پیروزی است. پس چاره ای نیست مگر اینکه این نیروی عظیم بسیج شود و این نیروی عظیم بسیج نخواهد شد مگر اینکه از خواب سنگین خرافات و موهومات دینی بیدار شود. چنین بیداری حاصل نخواهد شد مگر اینکه آنها را بیدار کنیم واین دقیقاً کاریست که امثال من در پیش گرفته اند: افشاگری درمورد موهومات و خرافات دینی. به عبارت دیگر، اثر زهر مار را با پاد زهری که از خودِ زهر مار گرفته شده، میتوان خنثی کرد و جان بیمار را نجات داد. چنین عملی منطبق با یکی از قوانین طبیعت است. ولی نه من بلکه هیچ کس دیگری نیز چنین ادعائی ندارد که قصد ریشه کن کردن دین مردم را دارد. نه، چنین نیست! قصد رقیق کردن تعصبات دینی و بیداری ناآگان را داریم تا اگر کسی گفت حضرت علی بالای چشمش ابروست، ابن ملجم وار قصد جانش نکرده و نفله اش نکنند. اگر کسی گفت که امام حسین برای منافع تو به جنگ یزید ابن معاویه نرفت، سرش را بالفور روی سینه اش نگذارند. واقعیت آنست که باید فضای تنفسی درجامعه ایجاد کرد. فضای موجود مملو از دود و دم خفه کنندۀ خرافات و موهومات است. اگر نظر دیگری دارید، بفرمائید تا از فیض گفتارتان بهره مند شویم. با احترام و دوستانه!
مازیار گرامی
اگر در(بالا) خانه کس است یک حرف بس است: بزرگان اندیشه بشری را با نقد می توان کوبید و هموار کرد و نقص شان را نشا داد اما با فحش دادن به سایه ی آنها، تنها حمق ذاتی خودمان را برملا می کنیم. کمونیست خواندن من هم ملال آورتر از دیدن این همه حمق ذاتی نیست: یکی چون به کربلا رفته و به حالی دست یافته، بقیه را که دمثل آدم زندگی می کنند و کاری به کربلا و هر دکانی دیگری ندارند، کور می خواند. یکی چون معتقد است محمد دین من درآوردی درست کرده، هر مزخرفی را به او می بندد. یکی فکر می کند چون حرف آن یکی شبیه حرف آخوندهاست پس لابد باورهای آنها را دارد پس باید ریشخندش کرد بهر خنکی دل. یکی چون مدافع آزادی است، پس هر بهتانی(فباهتوهم) به او ثواب دارد. اینها همه نشانه ی حمق ذاتی است.
درود جناب مازیار وطن پرست جهت اطلاع شما برای تائثیر نوشتارتان روی اینجانب عرض میکنم که کامنت شما در مورد کتاب هگل مرا به تهیه و خواندن ای کتاب کشاند سپاس
دوست گرامی جناب مازیار ارجمند…با پوزش، مطلب بالای شما را یک بار دیگر مرور کردم. لذا با احترام به نظریات شما بدون موافقت باآنها، به منظور قراردادن بحث در مسیر منطقی، ادعاهای بالای شما را مورد ایراد قرار داده و از شما پاسخ میخواهم.
1- میفرمائید: « چطور ایشان [علی کبیری] هگل و علی1 -و حتما به همان دلیل مرا- چپ می خوانند؟ »
الف – پاسخ اینست که هگل و شما را چپ نخوانده ام. اگر عین جمله را در اینجا منعکس فرمائید، بی نهایت سپاسگزار شده و چنانچه همچه خبط عظیمی از من سر زده باشد، با کمال انفعال عذر خواهی خواهم کرد. منتظر پاسخ شما می مانم.
ب – اما علت چپ خطاب کردن علی1 آن بود که ایشان مرا به عنوان یک چپ مورد حمله قرارداد. اگر به نوع انتقاد چپ ها نسبت به یکدیگر آشنائی داشته باشید، هنگامی که یکی از آنها دیگری را “رفیق” لقب داده و به او انتقاد انحراف از جپ میکند، دلیلش آنست که فرد انتقاد کننده چپ است. این رسم و روال چپهاست. مضافاً به اینکه هر چپی مدعی العموم بقیۀ چپهاست و علی1 هم به نمایندگی بقیۀ چپها به گمان اینکه علی کبیری چپ است، مرا به عنوان چپ مورد انتقاد قرارداده است.
2- میفرمائید: « غیرمنصفانه است اگر فیلسوفی چون هگل را با این کتاب به اعتقاد به مسیحیت متهم کنیم. »
اولاً – در جملۀ ردیف 2 بالا، مرا متهم میکنید که هگل را معتقد به مسیحیت، مورد اتهام قرار داده ام. اما همانطور که در ردیف 1 (الف) فوق نشان داده ام، شما مرا متهم کرده اید که هگل را چپ بشمار آورده ام. آیا متوجه هستید که شما دارید تناقض گوئی میکنید؟ چگونه ممکنست هگل هم چپ باشد و هم مسیحی؟ بازهم از شما تقاضا میکنم جمله ای که براساس آن شما مدعی هستید من هگل را به اعتقاد به مسیحیت و چپ بودن متهم کرده ام، عیناً همین جا کپی پیست فرمائید تا منبعد مرتکب چنین خطای بزرگی نشوم. بازهم منتظز پاسخ شایستۀ شما می مانم.
3- میفرمائید: « ندانستن آن [مارکسیسم] هم هیچ عیبی ندارد اما ندانستن های خویش را به خورد خوانندگانی دادن که با اعتماد به نوشته های دوستان، وقت عزیزشان را به خواندن کامنت ها اختصاص می دهند، نامی جز سوء استفاده (از وقت و اعتماد خوانندگان) ندارد. »
الف – اگر مایلید راجع به ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی، مارکسیسم ، لنینیسم، مائوئیسم، بورژوآزی ملی، بورژوآزی وابسته (کمپرادور)، خرده بورژوآزی، کاپیتال مارکس، مانیفست مارکس و انگلس، پرولتاریا، انقلاب پرولتری، دیکتاتوری پرولتاریا، و غیره…بحث کنیم، بفرمائید، تا مشخص شود من از مارکسیسم اطلاعی دارم یا خیر. محک زدن آن آسان است. دزد حاضر و بز هم حاضر! سوآل تکنیکی کنید تا پاسخ تکنیکی دریافت فرمائید. این گوی و این هم میدان.
اگر برطبق تقاضای اینجانب از پاسخ منطقی طفره رفتید، لطفاً شرافتمندانه از سوء تعبیر خودتان پوزشخواهی فرمائید. چون چنین تنها به قاضی رفتن چیزی جز ایجاد عدم اعتماد در میان دوستان دیگر این سایت نسبت به من نبوده و شما دارید به عمد شخصیت مرا خدشه دار میکنید. بدینوسیله شما را به پاسخگوئی فرا میخوانم.
” فرار از مرگ”
چند روز پيش موسوي اردبيلي رو با سلام و صلوات براي معالجه به تهران اوردن. يعني درست
در خلافِ جهت مسيري كه بي بضاعت ها و درمانده ها رو، براي معجزه و شفا، به سمتِ
امام زاده هاي قم ميفرستند!
قلب ايت الله يكبار از حركت باز ايستاد و پزشكان با دستگاه هاي مدرن و پيشرفته، كه
هيچ مسلماني در اختراع و ابداعِ انها نقشي نداشته، دوباره زنده اش كردند ولي باطري
ايت الله ديگه قابل شارژ كردن نبود.
چرا اين ايت الله ها كه سالهاست، مردم رو به راضي بودن به رضا و خواست خدا دعوت ميكنند،
موقعيكه نوبت خودشون ميرسه، با لجاجت و سماجت، در مقابل اين خواست، مقاومت ميكنن؟
چه چيزي موجب ميشه، كه با حالِ زار و تنِ فرسوده، راضي به دست كشيدن از اين دنياي
مادي نميشن و با چنگ و دندون و تنفس مصنوعي، ميخان حتيٰ چند روزي هم كه شده،
اين رفتن رو بتأخير بندازن؟ ايا به اين دليله كه اونا بخوبي ميدونن، هر چه در اين سالهاي
شيعگري، بر منبرها، گفتند و بافتتد و پراكندند، بادِ هوا بود؟ يا از وحشتِ مواجهه شدن با
حساب و كتاب و مجازاتيه كه بدليل ارتكاب جناياتِ بيشمار، در انتظارشونه؟
دير يا زود، همه ايت الله هاي ريز و درشتي كه دستهاي خونين شونو در اين سالها،
زير عباهاي بلندشون پنهان كردن همين راه رو خواهند رفت و چيزي كه پشت سرشون بجا ميذارن
لاشه اي از دين و مذهبيه كه بدترين دشمنانشون هم نميتونستند، باهاش چنين كنند!
اتفاقات شهر هرت:
سخنگوی سپاه : نقش سپاه در لغو سخنرانی علی مطهری را تکذیب کرد.
من نبودم دستم بود ، اگر گفتید تقصیرکی بود ؟
حال ،برو پرتقال فروش را پیدا کن!
اینجاست که می توان ثابت کرد آزادی سخن و گفتار در ولایت بی معنی است ، زیرا زمانی که هر حرف از زیر سانسور برادران بگذرد ، معلوم است که در آخرهر حرفی بدون حرٌ می شود.
این اجازه ها تنها از لای قبا بیرون و حد تعین می شود ، این که یک نفر چه بگوید و بپوشد و بخور و بخوابد و … طهارت کند ، مگر شریعت داعش نیست؟
منبر نشینی چنان خوش خوشان اشان شده که حاضر نیستند کس دیگری در پایین منبر هم نطق دست و پا شکسته ای را اظهار کند.
مسله زورآزمایی و خودمختاری و بی قانونی است ، و دست و پا چلفتی یا بیعرضگی سپاه است که داعش درونی را نادیده گرفته است و به جای حمایت مردم ، ضد مردم عمل می کند تا یک روضه خوان به خودش جرات دهد لشکر شعبان بی مخان ایجاد کند وهمین نیز او را از درون خواهد خورد!
نگید ، نگفتند.
با دوسد درود به اندیشه پاکان ودلداران
گمانم بد نباشد عده ای صاحب دیوان (همان میرزا بازار یا حسابدارن) در جایی مجازی گرد ایند ودیوانی از این
مال مردم بردن های خرد وکلان اینان در دیوانی گرد اورند .انگاه که مردم خروشی بر اورند و بالا نشینان را دلیری
پشتیبانی اینان نباشد ان دیوان بگشایند مال مردم از پسران ودختران یا پسران پسران ودختران دختران و…باز ستانند
وکار کرد ودیر کرد نیزخواهان باشند.
چانچه انتظار میرفت صادق لاریجانی آدرس دقیق صاحب اصلی ارقام نجومی پولهایی که بحسابهای شخصی ایشان ریخته شده را اعلام کرد، یعنی از حالا جرات دارید سراغ ” زیر نظر ایشان را بگیرید” یا دل شیر دارید که بخواهید کشش بدهید و با امیر دزدان طرف شوید.
اتفاقات شهر هرت:
آملیلاریجانی: لغو سخنرانی یک نماینده مهمتر بود یا پخش یک شایعه درباره رییس قوه قضاییه؟
از آنجایی که نماینده مجلس یعنی نماینده ی مردم و مردم هم همان در واقع تنها – دم – در نظام اسلامیند ، آملی لاریجانی از برابر دانستنش با این – دم – سخت گله مند است ، ریس قوه غذایی مفتخوران و دزدان ازآشکار شدن قسمتی از هنرهای غذایی و لو رفتن دستپختش دلخور شده ، و حتما فردا برای دلجویی نزد رهبرو مجلس خفتگان می رود تا فتوایی برای کور و کر کردن مردم بگیرد تا مردم دیگر نبینند و نشوند و خفه شوند .
در این نظام کی ، یک جانی و قاتل و دزد محاکمه شد که تو دومی اش باشی ؟
بادرود برشما
تا زنده بود ازش دیدن نمیکرد ودرکما اردبیلی نمیتواند ازین ملاقات بهره ای داشته باشد این تنها برای دستگاه تبلیغاتی خواهد بود ولی میتوان ترس و واهمه خامنه ای و رفسنجانی را دریافت که نیک میدانند با کلاسور هایی پر از پروند سیاه بزودی نوبت آنها هم میرسد و هرلحظه مرگ با انها فاصله اش را کم میکند،قادرند هرکاری در ایران بکنند ولی دیر یا زود جام زهر را خواهند نوشید وراه فراری نیست و کوهی از خاکستر چون ارثیه، جناب نوریزاد از ایامی که روش ومنشت تغییر یافته این اسم “نوریزاد”هم برازندهت شده ومبارک باد، زیرا طرف وجهت مردم که اغلب ستم دیده اند گرفتی و شرارت ها و مررات ها راقبول کردی ولی علی مطهری هنوز درخم آن کوچه است با اینکه مانور تغییر جهت میدهد ولی کماکان در با تلاق است وباید بیشتر وبیشتر تلاش برای خروج ونجات کند زیرا پرونده این سلسله هم بسته خواهد شد و روز نجات مردم از زشترین دیکتاتوری تاریخمان فرا خواهد رسید.
بیاد میاورید شعار های اول انقلاب را: رهبر مستضعفین از سفر آید دیو چو بیرون رود فرشته در آید، خوب گویا بعد از 38 سال خواستند همچنان رهبر مستضعفین باشند حتی آنهایی هم که مستضعف نبودند دستشان بدهانشان میرسید امروز شدند وبر گرده این مردم وافراد با نیرنگ،فریب وخرافات سوارند ومیتازند ولی همیشگی نیست، دیو هم رفت اما ما فرشته ای ندیدیم که درآید بلکه دیوهایی بمراتب خشن تر، ظالمترو دزدتر.
در تمام کشورهاو جوامع اسلامی همین مشکلات کم وزیاد برجا وجاریست که اکثریتش ریشه مذهبی و فرهنگی دارد ریرا مردم کمتر فکر میکنند و مقداری ازین مشکلات هم صادرات دیگر کشورها در جهت منافعشان هست،تا مردم بخود نیایند و نخواهند مشکلات را خودشان حل وفسخ کنند این در برهمین پاشنه خواهد چرخید چون درین جوامع هرکس وهردسته میتواند دیکتاتوری برقرار کند ودیکتاتوری جانشین دگری شود، هنگامیکه دوملیون نفر را تشویق وتهیج برفتن بعراق میکنند و آن هم با هزینه ای نجومی و ضایعات مالی وجانی هم منتج شده یعنی این مردم به بلوغ نرسیده اند یا مغزشان پوکست، بالاخره ما متوجه نشدیم که عاشورا واربعین درچه فصل از سال وچه ماهی بودهاست؟
نوریزاد گرامی همه این جنایات از خود ////// و کینه شتریش نسبت به ایران و ایرانی با گفتن همان هیچ احساسی ندارم شروع شد.بنابراین حرفهایی مثل … آبادی ایران بجای کعبه و عتبات …هم بنظر من دروغی شرمگین از طرف او بود.//// مردی کینه توز و بمعنی واقعی سفاک و انسان و ایران ستیز بود.چنین نقل و قولهائی از //// مثل نصف آیه لکم دینکم ولی دین در قرآن است!اگر ///// ارجمندی انسانها را ارج نهادند خمینی نیز ابادی ایران را بیشتر از عتبات و کعبه و قبو//// خونخوار ارج می نهاد.///// یک دروغگوی مکار و بی شرافت بود!
……………….
آیت الله موسوی اردبیلی و برزخ تابستان ۶۷
…….
منظور منتظری نماز جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۶۷ است. روزی که عبدالکریم موسوی اردبیلی در مقام رییس شورای عالی قضایی خطبه های نماز را خواند و گفت: «قوه قضایی در فشار بسیار سخت افکار عمومی است که چرا اینها را محاکمه می کنید، اینها که محاکمه ندارند. حکم شان معلوم، موضوعش معلوم و جزایش نیز معلوم می باشد. قوه قضایی در فشار است که اینها چرا محاکمه می شوند. قوه قضایی در فشار است که چرا تمام اینها اعدام نمی شوند و یک دسته شان زندانی می شوند … من با شما هماهنگ هستم و به شما حق می دهم و می گویم اینها نباید عفو شوند (تکبیر نمازگزاران) من این حرف را تحت تاثیر جو بر زبان نمی آورم، بلکه به دلیل اطلاع از شدت لجاجت آنها این حرف را می زنم» (خطبه های نماز جمعه آیت الله موسوی اردبیلی، نشر دانشگاه مفید، بهار ۸۵، صفحه ۳۸۷)
…………..
https://iranwire.com/fa/features/19539
با درود و احترام به جناب نوریزاد . دیدن قامت استوار شما در کنار پرچم شیر و خورشید چه هیجان می انگیزد و امید می آفریند . پرجمی که به هیچ سلسله و پادشاهی تعلق ندارد خلص و خالص ایرانی است و ریشه در قلب ها زده است . این عکس با خود چه سخن ها و چه پیام ها دارد .
1- فردی که می گوید ایران برای من مهم نیست چرا باید به او اجازه سخنرانی داد؟
2-در پست قبل اقای امیر بهادر یا همان کرد آزاد احکام زرتشی شدن ایرانیان را به تمسخر با استفاده از ادرار گاو و … توضیح داده. اما گویا خبر ندارد در بین کردهای ترکیه زرتشتیگری بسیار رواج پیدا کرده و رسانه های ترکیه هم فراوان تصاویر آنرا منتشر می کنند اردوغان هم چندی قبل کردهای معترض خود را زرتشتیهایی خواند که مساجد مسلمانان را ویران می کنند. بحث کردستان بزرگرگ هم جدی است و هیچ بعید نیست این جناب کرد آزاد ضد ایرانی بزودی جزو اتباع کردستان بزرگ و تحت امر یکی از همین تازه زرتشتیهایی پکک قرار بگیرد هر چی نباشه زورشان بیشتر است. و شاید همین احکام شاش خر و گاو را به زور دالغ و درفش اول به شما تحمیل کنند فکر خودت باش نگران زرتشی شدن ایرانیان نباش
جناب نوری زاد درود!
کم گفتی و گزیده گفتی چون در و گوهر، همین اشارات و تصاویر برای عاقلان و غافلان بس است!