اشاره:
دو هفته ی پیش این تابلو را از چهره ی دخترم کشیدم و تقدیمش کردم. دیدم برای دوستانش از “بابا” نوشته. نوشته اش را با اجازه ی خودش در زیر می آورم:
ليلى گلستان در جايى درباره ى پدرش ميگويد: “ابراهيم گلستان آش درهم جوش خوشمزه ايست پر از سبزيهاى معطر، سير داغ، نعناى داغ، كشك و زعفران، كه پس از خوردن آن به دلدرد شديدى دچار ميشويد. نوش جان و گواراى وجود!”
عجيب با او و اين توصيفات متناقض درباره ى پدرش همذات پندارى ميكنم. من، باوجود انتقاداتى كه هميشه به بابا دارم، نميتوانم از خصوصيات كم نظيرش چشم بپوشم. او به معناى واقعى كلمه، “مرد عمل” است. هرگز او را بيكار يا نااميد يا افسرده يا بى انگيزه نديدم. هميشه، در بدترين و سختترين شرايط، مثل ساقه ى لجوج يك گياه، راهى براى تنفس پيدا ميكند؛ در را به رويش ببندى، از پنجره وارد ميشود، پنجره را كور كنى، از درز ديوار رد ميشود. درز ديوار را بپوشانى، خودش دست به كار ميشود، با هرچه دارد يا ندارد، يك منفذ كوچك ايجاد ميكند و بالاخره به آنچه ميخواهد ميرسد. اتفاقاً همين تيغ دولبه است كه كار دستش ميدهد؛ اينكه ميگويم او اهل “عمل” است و نه مثلاً اهل “صبر” يا “انديشه” يا “ميانه روى”، يعنى او بيشتر و پيشتر از هركارى، به آنچه درلحظه فكر ميكند درست است، عمل ميكند. درنهايت، آنچه پشت سرش است، يك زندگى پر از اوج و فرود و تناقضات عجيب و غريب است.
درهرحال، هرچه كه هست، او براى من و بعضيها كه از نزديك ميشناسندش، در خيلى زمينه ها يك الگوى دست نيافتنيست؛ يك وجودِ پرانرژى كه چهار پنج ساعت در شبانه روز بيشتر نميخوابد، مدام در تحرك است، اغلب كلامش با همه مهربان و مثبت است و هرلحظه آماده است كه تا يكى كمكى از او خواست، همه چيز را رها كند و به او برسد. هميشه در فواصل دوره هاى كارى يا وقتهاى مرده اش، به هركارى كه ذره اى او را برسر ذوق آورد، دست ميزند؛
زمانى در پشت بام خانه يك رديف خيار و گوجه فرنگى ميكارد تا آبيارى قطره اى را امتحان كند. زمانى با چوب و سنگهايى كه از اينجا و آنجا جمع كرده، مجسمه هاى كوچك و بزرگ ميسازد. زمانى تا دوره ممتازى در خط نستعليق جلو ميرود. زمانى ايده ى ساخت نوعى دستگاه فيلمبردارى يا يك آب شيرين كنِ كم هزينه به ذهنش ميرسد و آنها را ميسازد. در زندان، با پاكت دوغ، قاشقهاى يكبارمصرف، خميرنان و… انواع مجسمه ها را ميسازد، روى هر يك لاى دستمال كاغذى مينويسد و بعدها كه ميتواند رنگ تهيه كند، ملحفه هايش را به بوم نقاشى تبديل ميكند.
از بابا نميتوان انتظار داشت كه روى يك خط صاف راه برود؛ او يك آتشفشان سرشار از انواع نيروهاى جادويى و همواره در تلاطم است. مدام جرقه هايى را به اطراف پرتاب ميكند و هيچكس نميتواند او را خاموش كند، حتى خودش.
ریشه ها 405
3- اسلام برای فاتحان عرب زبانی روشن و ساده داشت. تورات و انجیل هر یک عهدی الهی اعلام کردند و قرآن نیز. جانمایۀ عهد قرآن یک معامله است که بارها در قرآن تکرار شده است،از جمله درسورۀ توبه(111) :« خدا از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريده به اين (بهاء) كه بهشت از آن آنها باشد (در عوض ) در راه خدا قتال كنند، بكشند و كشته شوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده،و كيست به عهدش وفادارتر از خدا؟ به معامله پرسود خويش شادمان باشيد،كه اين كاميابى بزرگ است». اصطلاحات معامله در این آیه تمثیل نیستند. رمز و رازی در کار نیست. الله به روایت سوم شخص ،گویی از قول شخصی دیگر ، می گوید در راه الله بکشید و کشته شوید به بهای بهشت. می دانیم که در تفسیرها برای آیات شأن نزول هایی آورده اند؛ از جمله زمخشری در تفسیر کشاف (ترجمۀ مسعود انصاری،ج2،ص407) این عهد را راجع به شرط بیعت انصار درعقبه می داند.عبدالله بن رواحه از شرایط بیعت می پرسد.پیامبر دو شرط میگذارد : پرستش خدای بی شریک و دفاع از رسول در حد دفاع از خود. ابن رواحه از پاداش معامله می پرسد.« فرمود بهشت.عرض کردند:در این معامله سود کرده ایم». معامله با قصد و رضای طرفین بسته میشود،زوری در میان نیست. خدای این پیامبرهمچون خدای خواجه عبدالله از مقام شاهانه برخریدار منت نمی نهد که مال خودم را به خودم می دهید. تشریفات دربارهای زرنگار از جمله بحر طویل تملق گویی در کار نیست. باز زمخشری از قول عمر از ارزشمندی ثمن و مُثَمَّن(بها و کالا) در این سوداگری می گوید( همان).غنایم برای زنده ماندگان ناگفته می ماند، اما حتماً این غنایم نیز از چشم خریداران پنهان نمانده است.این شأن نزول صحنۀ یک بده بستان را نشان می دهد. اموالکم یعنی:اموال شما نه اموال خدا. هیچ اشاره ای از آن گونه که عارفان – از جمله خواجه عبدالله در کشف الاسرار میبدی در تفسیر این آیه – بافته اند،در قرآن دیده نمی شود.« خود معاملت می کند و در آن معاملت رهی را سود همی بخشد و زیان خود می پذیرد،این است نیکو کاری وکریمی،این است مهربانی و لطیفی». این لطافتی است که پیر هرات به یک معامله سوداندیشانه می بخشد و نخستین چیزی که فارغ از هرگونه ارزشْ داوری به ذهن می رسد تفاوتی است در تفسیر که برخاسته از تفاوت فرهنگی است. قوۀ تخیل من به این تصور می گراید:عبدالله ابن رواحه بت پرستی است دست پرورد صحرا وسرشار از خواهش های به شدت جسمانی و شوق کامیابی از زندگی آزاد، بدوی و بی پیرایه و همهنگام بی دسترس به نهرهای جاری در باغ های خرم و آکنده از خوراک و نوشاک و لذات زمینی.این وجه اقلیمی و تاریخی حتی از قلم خواجه نیز درمی رود. وی برای بسم الله الرحمن الرحیم دو تفسیر ناهمگون دارد. بنا به تفسیرعرفانی او الله اسم جلال،رحمان اسم نعمت و تربیت و رحیم اسم رحمت خداست. اما تفسیردیگرش این است: پیش از اسلام[عرب] سه گروه بودند:بت پرست،جهود و ترسا. خدا را اولی الله مینامید و دومی رحمن و سومی رحیم(کشف الاسرارمیبدی،سورۀ حمد). اگرپیامبر را صرفاً چون شخصیتی تاریخی بنگریم،او را مردی بزرگ خواهیم یافت که گزارۀ آغازین همۀ سخنانش – بجز سورۀ توبه– هوشمندانه وحدت بخش همان سه گروه بوده است،اما بیدرنگ باید افزود که این وحدت همچون وحدت قوم بیابانگرد دیگری به نام مغول برجوشیده از همبستگی درونزاد قوم بود و نه وحدتی از بالا آن سان که در قلمرو تمدن های بزرگ با استبدادی بزرگترزورآور شود. یزدگرد و خوارزمشاه به عللی هرگز نمی توانستند، ازهر ایرانی یک سرباز فدایی بسازند. نطام این شاهان اقتدارگرا و استبدادی بود نه توتالیتر به مفهومی که هانا آرنت توصیف کرده است. خواجه عبدالله فرزند روزگار تیرۀ سلجوقیان و در افقی گسترده تر فرزند دورانی است که استبداد بزرگ خدا–شاهی،با همۀ آثار خوب و بدش از جمله وحشت پراکنی،زندان ها،شکنجه خانه ها،دژخیم ها و مفتش ها،مراکزعلمی،شهرهای بزرگ و بناهای شکوهمند،کتابخانه ها و مدرسه ها دگربار برپا شده است؛هم در دربار خلفا و هم در دستگاه سلطان ها و شاهان. این سان استبدادها همواره نوعی روحانیت و معنویت پررمز و راز پرورانده اند که زندگی جسمانی و نافرهیختۀ بدویان بیابان را خوار می دارد.خواجه عبدالله تفسیر خود را مغز نهفتۀ قرآن می نماید، برای وی همان قدر ناپذیرفتنی است که ابن راحه صرفاً معامله ای سودآورکرده باشد که برای عین القضات جسمانی بودن لذت های بهشتی و عذاب های دوزخی پذیرفتنی نبود. عارفی که از خواهش های تنومند و شهوانی دنیای پیرامونش گریزگاهی به سوی جهانی روحانی تر می جوید،چگونه می تواند بهشت را غایت همین خواهش ها – اما از نوع جاودانه و آسایان یاب شان – داند؟ شمار ابیات عرفانی ای که به تعبیر حافظ روضۀ رضوان به دو گندم فروخته اند، چندان زیاد اند که این تعبیر را میتوان نشانه ای تیپیک از روح قومی دانست. بسی بعید و حتی ناممکن است که عرب بدوی قرآن و اسلام را همان سان فهمیده باشد که ابن سینا و خواجه عبدالله می فهمیدند. هیچ نشانه ای در دست نیست که نشان دهد ابن رواحه به چیزی جز سود اندیشیده باشد. یک عرب دارد با مرد بزرگی معامله می کند که پیشاپیش توانسته است بسیاری را مؤمن به بهشت و جهنم کند.طرف معامله روی زمین در جایی در جهان و در برهۀ تاریخی معینی زندگی می کند، پس لاجرم در این داد و ستد کالایی را پرسود می داند که همساز با خواسته هایش باشد.غنایمی در هر دو جهان می توانست برای مردان صحرا سودی بس خیال انگیز و وسوسه کننده باشد. از معلقات می توان به شور زندگی زمینی و عشق و شکار وشمشیر و دلاوری، در عین کمداشت های کوچ نشینی درصحرای خشک پی برد. پیامبر جدید با این مردمان معامله می بندد. این خواجه عبدالله است که خشونت معامله ای مادّی را لطیف می کند و با خوارداشت «کوشش نبایسته » تقدیرگرایی دنیاستیز را وارد قرآن می کند و با نثر مسجع و هوشربا بازشناخت امر تاریخی و تفسیری را دشوار میکند. با سپاس دگربار از بردباری شما و با پوزش از به درازا کشیدن این قسمت.
ممنون از این همه تحلیل ژرف.
چند نکته کوچک: یکی در توضیح این سخن ژرف کورس که«..پیامبر را … مردی بزرگ خواهیم یافت که…. هوشمندانه وحدت بخش همان سه گروه{بت پرست، جهو، ترسا} بوده است،اما … این وحدت…درونزاد قوم بود و نه وحدتی از بالا…» منظور کورس این است که آنچه در اسلام داریم زاده ی یک فرهنگ(یا به تعبیر بهتر: یک قوم) است. قومی که پاداش دنیوی می خواهد برای جانفشانی در راه تثبیت اقتدارش. حالا کاری که پیامبر کرده، این است که این پاداش دنیوی را آنقدر عینی ساخته که جای نادیدنی دور از دسترسی به نام بهشت هم به حساب پاداش دنیوی گذاشته شود(این را البته کورس عزیز نگفته و من به سخن خوب او افزودم). به عبارت دیگر مرد عرب بدوی همراه پیامبر با او معامله می کند که از او دفاع کند و قتال کند و در عوض پاداش دنیوی بگیرد؛ پاداش دنیوی که انگار با پاداش آخرت هیچ فاصله ای ندارد. همین که کشته شوند نزد خدا رزق می خورند و حوری و نهر آب جاری است از زیر درختان زیبا. پس اگر اقتداری اینجا هست از سنخ اقتدار قوم مغولی است که یک همبستگی درون زاد قومی دارد و نه از سنخ اقتدار شاه ایرانی و سلطان سلجوقی که، او نمودش در شکنجه و معماری و علم و کشتار زاده نمایان است. اقتداری که به راحتی هم شکنجه می کند و هم علم را تشویق می کند. این کارها محصول اراده تنهای اوست و نه قومی یا فرهنگی که چنین متناقض باشد. این واقعا تحلیلی جالب و خواندنی و پی گرفتنی است که جباریت سنخ های مختلفی دارد. یکی سنخ جباریت قومی است که در اسلام در آیات قتال نمود می یابد و در مغول. یک جباریت هم جباریت سلطانی است که در شاه ایرانی و سلطان سلجوقی داریم. نوع سوم جباریت و اقتدار را با کلمه توتالیتر می توان نامگذاری کرد که هانا آرنت در باره آن سخن دارد. این بحث بسیار عمیق کاش اینجا قرار نمی گرفت و کاش یک سرفصل مجزا و خوب و درجه یک و تفصیلی به آن داده شود که بسیار راهگشاست. نیز اینجا می ارزید که معنای دریافتنی کورس عزیز از توتالیتر آرنت که با دو سنخ جباریت قومی و شاه-خدایی(خدا-شاهی) تفاوت دارد، طرح می شد
نکته دوم در باره بت پرست و جهود و ترسا است که از خواجه عبدالله نقل شد. معمولا رحمن را خدای اقوام جنوبی یمن می دانند و در قرآن، معمولا نحوه بیان این اسم نوعی چالش ایجاد کرده است. که آیا اسم است یا صفت و آیا بجای الله می نشیند یا نه؟. حالا خواجه عبدالله در مطلبی که کورس عزیز آورد، رحمن را به«جهود» نسبت می دهد. تصور می کنم منشا این نسبت، مربوط باشد به کارهایی که تبع حمیری از سلاطین حاکم بر یمن. برخی گفته اند او به یهود و برخی دیگر گفته اند مقاطعی به مسیحیت رو آورده است. نیز نام رحمن مربوط است به اقوامی که در جنوب عربستان که گاه داستان شان در قرآن آمده اما در تاریخ کمتر نامی دارند و حتی ناشناخته اند. این اقوام گاه یهودی تلقی شده اند. باری می توان گفت که رحمن نام معبود اقوامی یمنی است که «جهود» نام گرفته اند. معمولا در قرآن در اشاره به دو گروه جهود و ترسا با کلمه اهل کتاب اشاره می شود در تقابل با کلمه امیین( یعن اهل کتاب در مقابل بی سوادان یا بی کتابان) که بیشتر برای یادآوری به همان بت پرستان مکه است که شما زیر دست این اهل کتاب بودید و خدا منت گذاشت و برای شما رسولی فرستاد تا از امیت خارج شوید. امیت یعنی نداشتن کتاب مقدس. پس از اینجا اسلام به تدریج پا می گیرد که تصمیم می گیرد کتاب مقدسی داشته باشد تا حس حقارت عربی نسبت به جهود و ترسایی که فرهیختگی و برتری فرهنگی شان، باعث آزار روحی برخی از عرب های مومن و دارای مجسد و مکان مقدس کعبه شده بود، برطرف گردد. بعد از تثبی اسلام، در تعبیرهای قرآنی اهل کتاب و امیین، نوعی احساس رضایت از اهل کتاب دیده می شود؛ احساسی که در متفاوت شدن اهل کتاب از کافران بی کتاب شکل می گیرد؛ آنها کافی است که جزیه بدهند و نه بیشتر.
می خواهم بگویم دو قشر در مکه و مدینه با دو هدف متفاوت ظهور کردند و بهم رسیدند. یک قشر یعنی مکیان از برتری اهل کتاب ناراحت بود بخاطر امی بودن یعنی نداشتن کتاب و قشر دیگر در مدینه که بازوی اجرایی مکیان (مهاجران) شدند. این قشر غنیمت می خواهند و بهشت. چرا بهشت؟ چون نام بهشت را جهود و ترسا(بخصوص جهود) در مدینه آنقدر در گوش مدنیان خوانده بودند که آنها آرزو داشتند که در کنار دنیای عادی شان به این بهشت هم دست یابند.! مکیان همان چیزی را از مدنیان خواستند که مدنیان پیشتر از یهودیان گرفته یا شنیده و اقناع رسیده و در دل آرزوی این دنیای برتری را داشتند که با دنیایشان هیچ فاصله نداشته باشد. قبول است که عرب بدوی کلیت یک دین را ساخته ولی این دین اجزای مختلفش را از اطرافش گرفته. یک طرف عرب مکه که آرزوی سیادت از طریق داشتن کتاب دارد و یک طرف مردم مدینه که دنیا و آخرتی عین دنیای خوب(دنیای آرمانی) را می خواهد. در منابع بخصوص کتابهای ابن قتیبه از سیادت مکیان و تلاششان برای گسترش آن سخن رفته و کسانی هم به عنوان بزرگان طراز اول مکه معرفی شده اند. این سیادت تنها چیزی که کم داشت«کتاب» بود و آن را به کمک کسانی به دست آورد که «اهل کتاب» پیشتر زمینه درک آن را فراهم کرده بودند و به وسیله نیروی داخلی نزدیک یعنی مکه به دست نیامد. به همین دلیل برای ایمان آوردن مردم مدینه کافی بود که تنها مصعب بن عمیر به عنوان یک جوان قاری فرستاده شود و همه چیز سامان گیرد. مشکل مکه بود که بزرگانش حاضر به فهم اینکه «اهل کتاب» بودن مهمتر از امی بودن است، نشده بودند و به ذهن طبیعی دنیا دیده ی اهل تجارت خود اهمیت می داد تا پذیرش مدعیات «اهل کتاب». حال از اینجا می توان سبب تصدیق انجیل و تورات و تأکید بر کلمه«مسلم» به عنوان امری مشترک از ابراهیم در سنت دینداری و مشترکات اهل کتاب و دین جدید پی برد و اینکه ح عدها که سیادت قریش در قالب نبوت تثبیت شد، چرا باید شر یهود از مدینه کنده شود و آنچه بماند یک دین واحد باشد که غالب بر همه دینهاست.
ممنون از این همه تحلیل ژرف.
چند نکته کوچک: یکی در توضیح این سخن ژرف کورس که«..پیامبر را … مردی بزرگ خواهیم یافت که…. هوشمندانه وحدت بخش همان سه گروه{بت پرست، جهو، ترسا} بوده است،اما … این وحدت…درونزاد قوم بود و نه وحدتی از بالا…» منظور کورس این است که آنچه در اسلام داریم زاده ی یک فرهنگ(یا به تعبیر بهتر: یک قوم) است. قومی که پاداش دنیوی می خواهد برای جانفشانی در راه تثبیت اقتدارش. حالا کاری که پیامبر کرده، این است که این پاداش دنیوی را آنقدر عینی ساخته که جای نادیدنی دور از دسترسی به نام بهشت هم به حساب پاداش دنیوی گذاشته شود(این را البته کورس عزیز نگفته و من به سخن خوب او افزودم). به عبارت دیگر مرد عرب بدوی همراه پیامبر با او معامله می کند که از او دفاع کند و قتال کند و در عوض پاداش دنیوی بگیرد؛ پاداش دنیوی که انگار با پاداش آخرت هیچ فاصله ای ندارد. همین که کشته شوند نزد خدا رزق می خورند و حوری و نهر آب جاری است از زیر درختان زیبا. پس اگر اقتداری اینجا هست از سنخ اقتدار قوم مغولی است که یک همبستگی درون زاد قومی دارد و نه از سنخ اقتدار شاه ایرانی و سلطان سلجوقی که، نمودش در شکنجه و معماری و علم و کشتار نمایان است. اقتداری که به راحتی هم شکنجه می کند و هم علم را تشویق می کند. این کارها محصول اراده تنهای اوست و نه قومی یا فرهنگی که چنین متناقض باشد. این واقعا تحلیلی جالب و خواندنی و پی گرفتنی است که جباریت سنخ های مختلفی دارد. یکی جباریت قومی است که در اسلام در آیات قتال نمود می یابد و در مغول هم در کشتار مدام برای تثبیت اقتدار قومی. دومی هم جباریت سلطانی است در شاه ایرانی و سلطان سلجوقی. سومی جباریت(توتالیتر) مورد بحث هانا آرنت. این بحث بسیار عمیق کاش اینجا قرار نمی گرفت و یک سرفصل مجزا و تفصیلی به آن داده می شد. اگر تفصیل این مبحث در حیطه طرح کورس عزیز هست، الحق که بسیار راهگشاست. نیز اینجا می ارزید که معنای دریافتی کورس عزیز از توتالیتر آرنت طرح می شد تا امکان مقایسه بهتر فراهم گردد.
نکته دوم در باره بت پرست و جهود و ترسا است که از خواجه عبدالله نقل شد. معمولا رحمن را خدای اقوام جنوبی یمن می دانند و در قرآن، معمولا نحوه بیان این اسم نوعی چالش ایجاد کرده است که آیا اسم است یا صفت و آیا بجای الله می نشیند یا نه؟. اینجا خواجه عبدالله در مطلبی که کورس عزیز آورد، رحمن را به«جهود» نسبت می دهد. تصور می کنم منشا این نسبت، مربوط باشد به کارهایی که تبع حمیری از سلاطین حاکم بر یمن در رواج دینداری در یمن کرد. برخی گفته اند او به یهود در مقاطعی به مسیحیت رو آورده است. در کل نام رحمن مربوط است به اقوامی در جنوب عربستان که گاه داستان شان در قرآن آمده اما در تاریخ کمتر نامی دارند و حتی ناشناخته اند(نه کل اهل یمن)که گاه یهودی تلقی شده اند. می توان گفت که رحمن نام معبود اقوامی یمنی است که از سوی خواجه عبدالله «جهود» نام گرفته اند.همین جهود به مدینه هم رفته و به رواج دین خود پرداخته است. معمولا در قرآن در اشاره به دو گروه جهود و ترسا با کلمه اهل کتاب اشاره می شود در تقابل با کلمه امیین( یعن اهل کتاب در مقابل بی سوادان یا بی کتابان) که بیشتر برای یادآوری به همان بت پرستان مکه است که: شما زیر دست این اهل کتاب بودید و خدا منت گذاشت و برای شما رسولی فرستاد تا از «اُمیت» خارج شوید. امیت یعنی نداشتن کتاب مقدس. از اینجا اسلام پا می گیرد که تصمیم گرفت کتاب مقدسی داشته باشد تا حس حقارت عربی نسبت به جهود و ترسایی که فرهیختگی و برتری فرهنگی شان، باعث آزار روحی برخی از عرب های مومن و دارای مسجد و کعبه بودند، برطرف گردد. بعد از تثبیت اسلام، نوعی احساس رضایت از اهل کتاب دیده می شود؛ احساسی که در متفاوت شدن اهل کتاب از کافران بی کتاب شکل می گیرد؛ آنها کافی است که جزیه بدهند و نه بیشتر گرچه باید از حجاز کوچ کنند- همگی.
می خواهم بگویم دو قشر در مکه و مدینه با دو هدف متفاوت ظهور کردند و بهم رسیدند. یک قشر یعنی مکیان از برتری اهل کتاب ناراحت بود بخاطر امی بودن خود و نداشتن کتاب و قشر دیگر در مدینه که بازوی اجرایی مکیان (مهاجران) شدند. این قشر غنیمت می خواست و بهشت. چرا بهشت؟ چون نام بهشت را ترسا و جهود در مدینه آنقدر در گوش آنها خوانده بودند که آنها آرزو داشتند که در کنار دنیای عادی، به این بهشت هم دست یابند.! مکیان همان چیزی را از مدنیان خواستند که مدنیان پیشتر از یهودیان گرفته یا شنیده وبه اقناع رسیده و در دل آرزوی این دنیای برتری را داشتند که با دنیایشان هیچ فاصله نداشت. قبول است که در کل، عرب بدوی یک دین را ساخته ولی اقوام دو بخش حجاز با هدایت پیامبر به این وحدت رسیدند که در قالب دین به برتری برسند. یک طرف عرب مکه که آرزوی سیادت از طریق داشتن کتاب دارد و یک طرف مردم مدینه که دنیا و آخرتی عین دنیای خوب خود (دنیای آرمانی) را می خواهد. در منابع بخصوص کتابهای ابن قتیبه از سیادت مکیان و تلاششان برای گسترش آن سخن رفته و کسانی هم به عنوان بزرگان طراز اول مکه معرفی شده اند. این سیادت تنها چیزی که کم داشت«کتاب» بود و آن را به کمک کسانی به دست آورد که «اهل کتاب» پیشتر زمینه درک آن را فراهم کرده بودند و به وسیله نیروی داخلی نزدیک یعنی مکه به دست نیامد. به همین دلیل برای ایمان آوردن مردم مدینه کافی بود که تنها مصعب بن عمیر به عنوان یک جوان قاری فرستاده شود و همه چیز سامان گیرد. مشکل مکه بود که بزرگانش حاضر به فهم اینکه «اهل کتاب» بودن مهمتر از امی بودن است، نشده بودند و به ذهن طبیعی دنیا دیده ی اهل تجارت خود اهمیت می داد تا پذیرش مدعیات «اهل کتاب». حال از اینجا می توان سبب تصدیق انجیل و تورات و تأکید بر کلمه«مسلم» به عنوان امری مشترک از ابراهیم نبی و مشترکات اهل کتاب و دین جدید پی برد و اینکه بعدها که سیادت قریش در قالب نبوت تثبیت شد، چرا باید شر یهود از مدینه کنده شود و تنها یک دین واحد بماندکه غالب بر همه دینهاست.
این تحلیل بکل اشتباه بوده و محصول ذهن علی گرامیست. در این مورد پژوهشهای علمی وتاریخی وجود دارند که بنظر میرسد از وجود آنها بی اطلاع هستید.
لطفا توضیح بیشتر بده تا یاد بگیرم والا مجبورم این جور نقدها را با عباراتی حواله کنم که همیشه نامت را ناشناس بنویسی. چرا یاد نمی گیریم استدلال مان را توضیح بدهیم . هیچ وابستگی به تحلیلی که می کنم ندارم و اگر دوستی یا دشمنی، با استدلال نشانم دهد که خطا کرده ام آن تحلیل را رها می کنم. حال بگویید تحلیل من چیست که با پژوهشهای علمی نمی خواند؟ این تحلیل چرا «بکل(هکذا!) اشتباه بوده»؟
ریشه ها 406( قسمت 405 ذیل پست پیش)همان عناوین
دربارۀ زمینه و زمانۀ رازی : 1- پس از آنکه اسحاق ابن حنین وسپس حنین ابن اسحاق عمدۀ آثار جالینوس را به سریانی و عربی ترجمه کردند ،کم کم جالینوس در جهان اسلام ،یا به دیگر سخن درجهان فتح شدۀ پهناوری از اسپانیا تا سند و از میانرودان تا ماوراء النهر که مردمان آن از نگرِ پیشینۀ فرهنگی و تمدنی بسیار گونه گون ونیز متفاوت با عرب بدوی بودند، آوازه ای دامن گستر یافت و پس از آن بود که آثار این پزشک متوفا در سال 200 میلادی در اروپا به لاتینی ترجمه شد. این مترجمان زبردست و پرکار که اکثراً مسیحی و یهودی بودند، میانجی محوشونده ای بودند که بسی بعید بود بدون آنها در جهان اسلام حکمت مشاء و علومی چون پزشکی ، ریاضیات ، نجوم ، شیمی ، هیأت و مانند این ها بالیدن گیرند. داد و ستد فرهنگی و تمدنی پیامد فتوحات خونباری بود که تاریخ تاکنونی آن را نادیده می گیرد و به دیگر سخن خون های ریخته شده به پای مواریث فرهنگی را می شوید. رهاوردِ این خون شویی زیبا سازی آن چیزی است که به آن فرهنگ و تمدن اسلامی می گویند. اسلام آغازین بسیار ساده تر از آنی بود که از آن مکتب های حکمی و فلسفی و علمی برخیزد. فتوحات و سیطرۀ قدرت خلفا بود که همچون رسانه ای شرق و غرب جهان را به هم پیوست و سبب ساز تبادل و تقابل دانش های سرزمین هایی دور از هم گشت. این شد که در ایران عرفان و تصوفی بالیدن گرفت که پژوهشگران ردِّ پای بودیسم و هندوئیسم و نوافلاتونیسم و میترائیسم و آیین های ایران باستان و مسیحیت را در آن یافته اند، اگرچه همواره خود را تفسیری از تفاسیر قرآن وانموده است و باز از همین رو ، پس از نهضت ترجمه بود که فرشتگان و ملایک قرآن به واسطه هایی میان خدا و انسان دگر گشتند با نام هایی دیگر چون عقول عشره و نفوس مجرده. قرآن که کتابی ساده با احکامی اعتقادی و اخلاقی و کشتاری است، به واسطۀ همین حکماء،عرفا و مفسران که اکثراً غیرعرب بودند،به مرجعی لایه به لایه دگردیس گشت آکنده از فلسفه و عرفان و حتی علم. جای تعجب است که امروزه ناراضیان سیاسی در نقد اسلام سیاسی این حکما و عرفا و مفسران و اصلاح طلبان تاریخی را از انتقاد مصون می دارند. قرآن در مقام کتاب مقدس مسلمانان البته صرفاً به آیات قتال تقلیل پذیر نیست و نمی تواند باشد، اما پیداست که یک عاملِ غالب آن را از نوشتار به کشتار و قدرت دگر نمود و آن همان آیات قتال بود. برخی از مؤمنان در این باره پای می فشرند، که قرآن فقط آیات قتال نیست یا قتال صرفاً جنبۀ دفاعی دارد. این باور ، درست باشد یا نادرست ، شواهد تاریخی به ما می گویند که خلفای عرب در واقعیت سیاسی و دنیوی زمان خود آزمندانه در پی قدرت بودند. عقل سیاسی عرب را هم ابن خلدون در قدیم و هم محمد عابد الجابری و بسیاری از پژوهشگران دیگر در زمان ما عقل غنیمت گیری و فتح و غارت برای قدرت و سلطه بر زمین به عنوان میراث مسلمانان دانسته اند. این ارادۀ معطوف به قدرت که همواره بشری و دنیوی بوده است شاید در اساس هیچ ربطی به جهان بینی اعتقادی نداشته است، اما جوازی که این آزمندان ثروت و قدرت از قرآن می جُستند،در آیات قتال بود نه در احکام اخلاقی در احترام به والدین و منع زنا و سرقت و مانند این ها. آیات قتال سبب ساز قدرت سیاسی بودند. این قدرت چون مستقر گردید، خواسته یا ناخواسته، با اقوامی متفاوت با آیین ها ، دانش ها و حکمت های متفاوتی درگیر شد. این درگیری می بایست دانش ها را در تن اسلام بگُوارد. فاتحان مسلمان با آیات قتال فتوحات خود را مقدس جلوه می دادند، هر چند در جهان جباریت ،حتی اگر حکم مقدسی نیز در کار نباشد، نگه داشت و گسترش قدرت همۀ آن توحش و شرارتی را درپی دارد که هر جنگی در پی دارد. در انجیل هایی که روایت چهار تن از حواریون در بارۀ زندگی شخصِ مسیحا هستند، همه جا عشق به همنوع سفارش شده است و هیچ جا فراخوانشی به کشتار و حتی حکومت کردن دیده نمی شود ، لیک کلیسا که خود را واسطۀ ملکوت خدا معرفی می کرد،علیه مسلمانانی که تا پشت دروازه های پاریس پیش رفته بودند، وارد جنگ های دامنه داری شد، که پیش تر چشمه هایی از توحش و فاجعه های آن از کتاب هویت های مرگبار امین معلوف نقل شدند؛ اکنون صدای دختران و پسرانی که به زور سرنیزه به آنها تجاوز شد و با شهوت سادیستی سربازانِ جنگ مقدس شکنجه و کشته شدند، دیگر از دوردست های تاریخ به گوش نمی رسد، و جیغ مادران عزیز از کف داده و ناله های دلخراش کودکان یتیم شده نیز. اکنون بوی اجساد بر هم انباشته و واپسین ناله های طاعون زدگان و تیفوس گرفتگان در اعماق آن اعصار دور خاموش گشته اند.چه به از این برای آنان که اهریمن جنگِ متجاوزانه را مقدس می گردانند. نه در آن زمان و نه در این زمان جنگ ، این آدمکشی دسته جمعی ، چیزی جز بلاهت بشری نبوده است. حاصل تمامی جنگ های مقدس و نامقدس هرگز چیزی نبوده است که به یک قطره اشک کودک مادر از کف داده بیارزد. حاکمان ما را اگر خردی بود، با دو کار زبان هر جنگ طلبی را می بستند و همۀ وجدان های بیدار جهان را پشتوان خود می ساختند: یکی ایجاد یک دموکراسی راستین در داخل و دودیگرصرف تمامی بودجه های جنگی در راه پیشگام شدن در فراخوانی جهانی برای صلح و خلع سلاح هسته ای و علیه همنوع کشی دسته جمعی. در این صورت به راستی کدام قدرتی را یارای آن بود که علیه ما کوس جنگ زند بی آنکه شرمساز ملت های متمدن گردد؟ با سپاس بسیار از شکیبایی شما
ریشه ها 605
2- پس از نهضت ترجمه که از بنیانگذاری بیت الحکمه به فرمان هارون الرشید و در واقع با پشتوانۀ قدرت وثروت افسانه ایِ انباشته در دارالخلافه آغاز شده بود، دیری نپایید که به چشم نخبگان، ارسطو حکیم الهی شد و جالینوس خداوند طب و بزرگ ترین پزشک تمامی اعصار و حال آنکه پیش از آن در افواه شایع بود که یونانیان مشرک بودند. راه شرک زدایی از اندیشه های افلاتون و ارسطو پیش از اسلام در قلمرو فرهنگ یهودی و مسیحی به دست کسانی چون فیلون اسکندرانی ( در سدۀ یکم پیش از میلاد) و افلوتین یا فلوتین یا پلوتینوس و شاگردش فرفوریس ( درسده های سوم و چهارم میلادی) هموار گشته بود. ارسطو و جالینوس در عین تغییراتی که در گذار به فرهنگ دینی یافته بودند، به مرجع حکمت و طب دگر شدند.شرح زندگی و آثار پرشمار جالینوس که بخشی از آنها به لاتینی و عربی و یونانی باقی مانده و در دهه های دوم و سوم سدۀ بیستم به همت کوهن ویرایش شده اند، دراین تنگجای نمی گنجد. از جمله مهم ترین آثار وی کتاب فینکس یا بینکس یا بیناکس یا الفهرست است که جالینوس در بارۀ آثار خود نوشته است و خود دو بخش دارد: بخش نخست در باب طب است و بخش دوم در باب فلسفه و منطق و بلاغت و نحو. همپیوندی طب و حکمت در کتاب جالینوس همخواند بود با پیوند علم الابدان و علم الادیان یا بهداشت تن و نفس در اسلام. این است که تا همین اواخر هنوز به پزشک حکیم و حکیم باشی می گفتند. طبیب لازم بود منطق و حکمت نیز بداند. این وصلت طب و حکمت ایرادی هم داشت: پزشکی از تجربه و آزمون جدید می پرهیخت. حتی امروزه نیز برخی از اهالی فلسفۀ اسلامی از واژۀ تجربه می رمند. جالینوس در رسالۀ الفرق الطبیّه سه طایفه از اطبا را برمی شمرد: اصحاب قیاس ، اصحاب تجربه و اصحاب حیل( چاره جویی). جالینوس خود را از اصحاب قیاس می داند که استدلال را مقدم بر تجربه می داند و این یکی از دلایل ایراد رازی به جالینوس در کتاب الشکوک است. قیاس یا با همشماری ( انالوطیقای اول یا آناکاویک نخست) و برهان ( انالوطیقای ثانی یا آناکاویک دوم) در ارگانون ارسطو به نزد حکماء کم کم سنجۀ بی چون و چرای هر حکمی در هر زمینه ای شد. همان قدر که فرهنگ فلسفی یونان به تکثر، بدعت ، و نونوشدن ، تغییر و شکوک شاگرد بر استاد گرایش داشت ، فرهنگ دینی به وحدت ، حفط سنت گذشته، پرهیز از دگرگونی های بنیادین و تابعیت استاد از شاگرد می گرایید. فارابی به این جداسانیِ مقصد و نگرْسو پی برده بود. شاید ارگانون یا مجموعۀ منطقیات ارسطو تنها بخشی از آثار ارسطو بود که تا حدِّ زیادی از دخل و تصرف ایمن ماند و به ویژه مسلمانان ایرانی از ابن سینا تا خواجه نصیر و تفتازانی و قاضی نورالله شوشتری بر روی آن بسیار کار کردند و این شاید از آن رو بود که منطق علمی است صوری و آلی یا به تعریف حکماء آلت قانونیه یرای بازداری ذهن از خطا.در فکر(المنطق آلت قانونیه تعصم مراعاتها الذهن عن الخطا فی الفکر) و نه علمی که مطلوبی لذاته با عنوان حقیقت داشته باشد.. ارسطو هیچگاه واژۀ متافیزیک ( مابعدالطبعه ) را به کار نبرده بود. اصطلاح او در این مورد فلسفۀ اولی یا فلسفۀ نخستین (πρώτη ϕιλοσοϕία/ proto philosophia )بود. گمان کنم تا کنون برای این دخل و تصرف شواهد کافی آورده باشم. همین تفاوت در نگرْسو بود که فارابی را به جمع آراء ارسطو و افلاتون برانگیخت و هر کس که با فلسفه آشنایی دارد ، می داند که در مواردی این همسان سازی چقدر نچسب و متکلفانه است. فارابی در کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطاطالیس می رساند که دو فیلسوف که دربارۀ باطن موجود بماهو موجود می اندیشند ، اصلاً مگر ممکن است به دو حقیقت برسند. مگر می شود عالم از نگرِ یکی قدیم باشد و از نگر دیگری حادث؟ مگر ممکن است معقول و محسوس برای یکی مفارق باشند و برای دیگری وابسته ؟ مگر می شود یکی دنیاگریز باشد و دیگری اهل دنیا؟ مگر می شود که اختلاف آنها در شیوۀ تألیف آثارشان ، در شیوۀ زیست شان، در نگاهشان به تدبیر مدینه ( سیاست) ، اختلافی واقعی و اساسی باشد؟ و سر انجام مگر ممکن است به معاد و ثواب و عقاب باور نداشته باشند؟ سپس با توجیهاتی این تفاوت ها رد می کند و یکی از شواهد خود را نیز اثولوجیا می گیرد و از یک نظر درست هم می گوید.از این نگر که پیش از فارابی مسیحیان نیز برای اذن دخول دادن به ارسطو و اقلاتون به فرهنگ خود از آنها آمیزه ای می سازند همساز با ارکستر فرهنگ مسیحی. افلوتین و شاگردش فرفوریوس در صدر این مونتاژ کاران بودند. فارابی راست می گوید ، لیک نمی داند که اثولوجیا( تئولوگیا ) اصلاً از فرفوریوس مسیحی است نه از ارسطوی آزاداندیش. این اشتباه تأثیری تعیین کننده در شکل گیری حکمت دینی دارد، چه در اسلام و چه در مسیحیت. آیا هیچکس به انتساب اثولوجیا به ارسطو شک نکرده بود؟ بسی بعید است. لیک تمایلی برای رفع این اشتباه در کار نبوده است. آمیزۀ نوافلاتونی ،ارسطو و افلاتون را طوری آشتی می دهد که به تعبیر فارابی فلسفه و دین را همسو سازد. به هر روی،امروزه و در واقع، از آن زمان که اصحاب رنسانس به متون اصیل و یونانی ارسطو و افلاتون دسترس یافتند،دیگر تفاوت بنیادی ارسطو و افلاتون جای چون و چرا ندارد و به جای دفاع از یکسان سازی این دو فیلسوفِ چارچوب گذار در تاریخ اندیشۀ غرب، آن به که بپرسیم : چه ضرورتی فارابی را وادار به این وصلت ناشیانه کرده است؟
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
نفرت پراكني رسمي عليه هموطنان بهائي و پلمب صدها مغازه آنها
پديده ثابتي، سخنگوي جامعه بهائيان در لندن ، در گفتگو با راديو ندا از شدت و حدت نفرت پراكني هاي رسمي عليه هموطنان بهائي ؛ از پلمب صدها مغازه بهائيان در شهرهاي مختلف و از قتل ” فرهنگ اميري” در يزد، سخن مي گويد.
http://radio-neda.blogspot.com/2016/11/blog-post_9.html
نامه دو هزار بهایی و فعال حقوق بشر به روحانی؛ «شرایط برای تحصیل بهاییان فراهم شود»برگرفته از سایت رادیو فردا
آقای روحانی: این گوی و این هم میدان. خوش بود گر محک تجربه آید به میان. بهاییان به عنوان شهروندان و هموطنان ما خواهان حقوق شهروندی و انسانی خود از جمله حق تحصیل و اشتغال شده اند. باور خود به حقوق شهروندی را در عمل ثابت کنید. ثابت کنید که فقط شعار نمی دهید. حکومت اسلامی نه فقط بهاییان بلکه بسیاری از اقلیت های دیگر را که همکشوری،همشهری و هم میهن و ایرانی هستند، بیش از سه دهه است که از حقوق شهروندی و انسانی مسلوب و محروم کرده است. بفرمایید جناب حقوق دان، حقوق دانی خود را در عمل اثبات کنید.
به گزارش خبرگزاری بهایی نیوز نامه سرگشاده فریباکمال آبادی یکی از مدیران جامعه بهایی ایران خطاب به نوه اش از زندان اوین منتشر میگردد.
به گزارش مجموعه خبری بهایی نیوز در حالی فریبا کمال آبادی یکی از مدیران جامعه بهایی ایران معروف به یاران ایران این نامه را منتشر کرده است که بیش از هشت سال و نیم از دوران محکومیت ده ساله وی تمام شده است و چندی پیش وی پس از هشت سال و نیم به مدت یک هفته به مرخصی آمده بود.متن این نامه که در بهایی نیوز منتشر می گردد به قرار زیر می باشد.
“نوه شیرینم، بهار دلنشینم
با آمدنت آمدم و برایت ننوشتم. حا که ۶ ماهه شدی، چند سطری برایت می نگارم تا به یادگار بماند. در این ۶ ماه هر هفته در سرما و گرما، در سلامت و بیماری، در آرامش و بی تابی به طهران آمدی از دیوارهای بلند سنگی عبور کردی، درب های سنگین آهنین را پشت سر گذاشتی و به زندان اوین وارد شدی و از پس شیشه های ضخیم و غبار آلود به ملاقاتم آمدی.
چه روزها که خوابت آشفته شد تا به زندان برسی، بعد ساعت ها در سالن انتظار طعم خستگی و بی تابی را چشیدی تا به سالن ملاقات وارد شوی، روزی از شدت درد و ناخوشی آنچنان بی تاب گشتی که از سالن ملاقات مستقیما به بیمارستان رفتی، بستری شدی و تحت عمل جراحی قرار گرفتی، اما باز هم هفته بعد و هفته های بعدی به اوین آمدی.
حیاتت از همان روزهای نخست و حتی قبل از تولدت با مفهوم زندان و سجن سرشته شد و با معنای شدت و سختی آمیخته گشت. با گذشتن از در و دیوار سنگین آهنین و ورود به فضای مطرود و متروک اوین آموختی که چگونه می توان از سطح حوادث و وقایع و موجودات عبور نمود و به عمق آن نفوذ کرد. فهمیدی که در پس معنای ظاهری شدت و سختی ناشی از برهم ریختن خواب و آرامشت، معنای واقعی آن یعنی دیدن و دریافتن شدت کینه و عداوت و ظلم و شقاوتی نهفته است که موید این فرایند است.
آخرین تجلی این ظلم و عداوت که در روزهای پایانی ۶ ماهه نخست حیاتت با آن روبرو شدی، خبر تعطیلی و پلمب حدود ۱۰۰ مغازه و محل کسب بهاییان در ساری، قائم شهر، بوشهر و کرج بود.
همه این افراد از عزیزان من و بسیاری از ایشان از دوستان نزدیکم در ساری و قائم شهر هستند. در بین ایشان خانواده هایی قرار دارند که یک بار در جوانی با داشتن فرزندان خردسال از ادارات دولتی اخراج شده اندو حال برای دومین یا چندمین بار محل کسب درآمدشان را از دست داده اند. بسیاری از این مغازه ها منبع تامین معاش دو تا چند خانواده اند.
معلم محبوب من، بهترین معلم ریاضی مدرسه و شهرمان که به همراه همسرش، کارمند محترم و صادق بانک، بیش از سی سال پیش از کار برکنار شده بود، حال با تعطیلی مغازه شان که محل کسب دو خانواده است، روبروست.
بهترین معلم زبان شهرمان، معلم عزیز من، پس از اخراج از کار در اوایل انقلاب، حال با پلمب مغازه شان، محل کسب درآمد همسر و پسرش که خود خانواده جدیدی تشکیل داده مواجه است.
پسر کوچک و مهربان همسایه مان که سال ها پیش پدرش شغل دولتی اش را از دست داده، اکنون که در بزرگسالی با مادر، همسر و دختر خردسالش زندگی می کند با مساله قطع معاشش روبروست.
وقتی از شنیدن این خبر به خاطر شدت ظلم و عداوتی که در پس آن نهان است قلبم درهم فشرده شده و دست به دعا برداشتم، این آیات محکمه قران مجید در ذهنم جان گرفت و در گوشم طنین افکند: «لا اکراه فی الدین» و «ما ارسلناک الارحمه للعالمین».
اکنون با دلی شکسته به این می اندیشم که با اینکه خداوند، پیامبر عظیم الشان اسلام را فرستاده تا رحمتی برای عالمیان باشد و درحالی که مفهوم «عالمیان» معنایی وسیع را در برمی گیرد و شامل پیر و جوان، فقیر و عنی، وضیع و شریف و مسلمان و غیر مسلمان می گردد، چگونه عده ای با ادعای ایمان به قران . انتساب به اسلام به جای آنکه باران رحمت خویش را بر سر فرزندان مرز و بومشان ببارند، تبر ظلم و عداوت برداشته به نام اسلام بر قطع شجر رزق و حیات جمعی از شریفترین، پاکترین و صادق ترین هموطنانشان قیام می نمایند. آیا این وهن بر دیانت مقدس اسلام نیست؟
حزن و اندوه همه وجودم را در بر می گیرد وقتی به این می اندیشم که چگونه ۷۰ میلیون مسلمان ایرانی در پیشگاه تاریخ و عدالت از سکوت خویش در برابر این ظلم فاحش و نسل کشی جمعی از هموطنانشان دفاع خواهند نمود.
آیا ممکن است خویشان، همسایگان، همکاران، همشهریان و هموطنان مسلمان این مظلومین به دفاع از عدالت و رحمت برنخیزند؟
بهار شیرینم، نوه نازنینم، نگران نباش. من هم چون تو با عبور از در و دیوارهای سنگین و آهنین و ورود به اوین آموخته ام که چگونه می توان از سطح حوادث عبور نمود و به عمق آن دست یافت.
بهارم، غم و دلشکستگی ام دیری نمی پاید. بهار آمده است. زمستان سرد و یخ زده رخت بر بسته است. دراینجا، در اوین، در مظلم ترین، محزون ترین، متروک ترین و منزوی ترین مکان این کشور، نخستین جوانه های این بهار قابل مشاهده است.
بهار اوین را می توان در ایام روزه مسلمانان و بهاییان در اوقات غروب روزهای ماه رمضان و ماه صیام و در احیان افطار مشاهده کرد. هنگامی که مسلمانان، مسیحیان و بهاییان یکدیگر را به مهمانی خداوند فرا می خوانند، همدیگر را به افطار دعوت می کنند و بر سر یک سفره با هم دست به دعا بر می دارند.
بهار اوین در لحظه ای آشکار می شود که پس از شهادت جناب امیری در یزد، گروهی از هم بندیان مسلمان، رسما برای ملاقات و اظهار تاسف و همدردی از این واقعه به کنار تخت های هم بندیان بهایی شان می آیند.
جوانه های این بهار شاخ و برگشان را به خارج از اوین، به ساری، به قائمشهر، نوشهر، کرج، یزد، تمامی ایران و کل جهان خواهند گسترد و حقیقت «وحدت عالم انسانی» را آشکار خواهند ساخت.
مادربزرگت
فریبا کمال آبادی
اوین / آبان ماه ۹۵″
بادرود بيكران برآقاي نوري زاد .
درست عين نوشته هايت نقاشي ميكني اين چهره كه سبك كلاسيك هم هست بسياربااحساس كارشده منتها قسمت راست يه كم تيره است 1-لب بالا مي بايست ازرنگ تيره تري استفاده مي شد 2- يه كم دفرومه شده (يعني پهن ترازحدمعمولي صورت )
ولي ازلحاظ طراحي مشكلي نداره .
ترامپ برنده شد یعنی مخالفان سیستم موجود در آمریکا برنده شدند ، مهم این نبود که چه شعارهایی چون بهداشت همگانی و خدمات اجتماعی و آمریکای آزاد برای همه داده شود ، ودر واقع ترس از هجوم بیگانگان و ترور بود که پیروز شد و بدینسان ترور میخش را بر آمریکا کوبید.
مردم آمریکا خسته از سیاستهایی اند که تغییری در وضعییت رکود اقتصادی این کشور نداشته اند ، در خیال خود رو به سرمایه داری می آورند که او نیز در این رکود نقش داشته و خود مانعی برای رشد طبقه متوسط می باشد .
آنها یی که به ترامپ امید بسته و برنده اند لابی های جنگ افرازوسرمایه داران داخلی هستند ، و ما در دورانی بسر می بریم که توده ها خواهان احقاق حقوق خود هستند و به ناچار ترامپ هم با آن روبرو خواهد شد و در این مورددولتهای اروپا یی پیشرو و پیشقدم اند.
باید پذیرفت ، خاورمیانه قدرت از دستش خارج و در دست قدرتهایی چون پوتین و ترامپ و داعش قرار دارد ، مگر دست از شعارهای دینی در راس حکومتها و حرکتهایش بردارد و حکومتهای مردمی فارغ از تبعیضهای قومی و دینی برقرار سازد .
قرآن نتیجه و فرآیند سئوالات مکرر مردمان در باره خدا در جهات مختلف است. سئوال از اینکه آیا او فرزند دارد و یا اینکه فرشتگان دخترانش هستند.همچنین سئوالات مکرر دیگر.حال وقتی مقدسترین مرجع این آئین خود بر مبنای سئوال و جواب مردم با خدا است، بر اساس چه منطقی سئوال از امام علی خلاف دین و یا خروج از آن است؟
نوري زاد گرامي
پُرتره بسيار زيبايي از دختر نازنين تان كشيديد، با وجوديكه در اين سبك و محدوده چندان كار نكرده ايد،
زيباتَر از اين پُرتره اما، توصيفِ صادقانه و منصفانه دختري است
كه عليرغم عشق و دلبستگي فراوان
به پدر، تفاوت ديدگاه هاي خود با او را پنهان نميكند و او را همانگونه كه هست، دوست ميدارد.
شما نه تنها براي فرزندانتان، كه براي بسياري از اطرافيان و يارانِ “فضاي مجازي” الگوي صداقت،
پايداري و جوانمردي هستيد. از ورودِ به “محدوده هاي ممنوعه” و دريدنِ تابوهاي فرسوده ابائي
نداريد اگر “انگولك كردنِ” انها را ضرورتي جهتِ بيداري فرورفته گانِ خوابِ خرگوشي بيابيد.
اگرچه در اين كارزار، رفيقانِ نيمه راه، براي ارعاب و منفعل ساختن تان، از مرتد ناميدنتان اِبائي نخواهند داشت.
مهمتر از تمامي نكاتِ ذكر شده، اما، اعترافِ به اشتباهست، هنگاميكه دريابيد، راهِ رفته نادرست
بوده است. خصلتي كه در ميان ما ايرانيان، متاعيست بس كمياب.
و سر انجام همانگونه كه دخترتان به زيبايي بيان كردند:
“اتشفشاني سرشار از نيروهايي جادويي و همواره درتلاطم”
اين نيروي سركش، به هر سوي ميكشاندِتان، كه شما را با نشستن و نظاره كردن، كاري نيست.
و بدينگونه مصداق بارزي ميشويد از شعر سعدي :
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل
كه گر مراد نيابم بقدر وسع بكوشم
برقرار و پايدار باشيد!
کلیات نقد روحانیت(3)
بعد از ارائه گزارشی کوتاه از پیشینه نقد روحانیت، به اشکالاتی که از نظر شخص خودم به روحانیت و دستگاه فکری روحانیت وارد می بینم، می پردازم. این اشکالات به منابع معرفتی روحانیت ربط دارند و نه مشخصه های صنفی و حرفه ای روحانیت. زیرا روحانیت به عنوان صنف و حرفه مثل همه اصناف و حرفه ها و مشاغل و یا به عنوان گروهی اجتماعی، حق دارد که هر جور که فکر می کند زندگی کند و نظام فکری مشخص برای گروه و صنفش داشته باشد و بر مبنای این نظام پیشنهادهایی برای زیست بهتر به دیگران هم بدهد و حق دارد محترم داشته شود و حق انتخاب زندگی و شغل و بیان و عقیده متفاوت دارد اما روحانیت به عنوان گروهی که نظام معرفتی اش را برترین نظام معرفتی می داند و مدعی است سعادت بشر در گرو رفتن به سمت مدعیات اوست، به دلیل همین مدعیات(در اینجا مهم نیست که روحانیت مدعیاتش را به خدا نسبت می دهد مهم این است که می گوید چنین مدعیاتی، به خدا تعلق دارد و اینکه مدعیاتش را از شخصی و گروهی کردن دور کرده و به مقامی ماوراءالطبیعی نسبت می دهد . این البته خود بحثی در خور اندیشه است که چرا چنین دستگاهی تاکنون بر ذهن های عموم ما ایرانیها مسلط بوده برغم اینکه روحانیت هم حداکثر شماری آدم اند که شبیه خودمانند در خورد و خوراک و ضعف و نداری و رنج و بدبختی اگر ادعا نکنیم که ما در مواردی حتی از آنها بهتر زیسته ایم) هم نقدش ضروری است و هم نقد روحانیت به نقد خود ما راه می برد و نوعی خودشناسی را نصیب ما می کند و هم تا نقد روحنایت و نقد خود را در ذهن و ضمیر تجربه نکنیم، ناتوان می مانیم از فهم پایه های انحطاط و افول ایران. بنظرم کسانی مانند سیدجواد طباطبایی که پروژه پیگیری مبانی انحطاط ایران را دنبال کرده و در باره آن حرف زده اند و نوشته اند، در عین طرح مطالب عمیق و صحیح، کمتر به ریشه ای ترین مسائل که همانا غلبه نظام معرفتی روحانیت از هزار سال پیش تاکنون بر جامعه ایران است اندیشیده اند و این در زمانه تسلط شر مطلق بر جامعه ایرانی، قابل فهم است و نمی توان انتظار داشته که سیدجواد طباطبایی و بزرگان دیگر پژوهشهایی بکنند که به دست خواننده نخواهد رسید. با تسلط روحانیت بر همه ارکان فکری و آموزشی کشور، مطلقا حرفی که دستگاه فکری آنها را مخدوش کند و نقد کند راه به جایی نخواهد برد و سر نویسنده اش را بر باد خواهد داد زیرا روحانیت از این توان برخوردار است که حتی در صحن و حیاط دانشگاه «دار اعدام» چنین منتقدانی را بر پا کند همچنان که برای عبدالکریم سروش که جسورانه ترین نقدها را در زمانه ای که شجاعت نقد روحانیت وجود نداشت، طرح کرد و با نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت اش، نشان داد که روحانیت تافته جدا بافته نیست و دانش او اگر هم دانش باشد، یک دانش انسانی است که هم خطا در آن راه دارد و هم متناسب با زمان، کاهش و افزایش می یابد.
اشکال اول را اشکال معرفتی نامگذاری می کنم. آن را اینگونه می توان دنبال کرد که روحانیت مدافع «حقیقت» نیست. حقیقت خواهی جزو مطالبات اصلی روحانیت و نظام فکری او نیست. منظور از حقیقت خواهی، درکی از حقیقت است که با تکیه بر نیرویی درونی و انسانی، دنبال کردن حقیقت را مطلوب اصلی یک انسان می داند. حقیقت خواهی رفتاری است برآمده از عقلانیت بشر. حقیقت خواهی کنشی ذهنی است که نادیده گرفتنی نیست. اگر حقیقت خواهی مطلوب اصلی حاکم بر خردمندی انسان نبود، علوم و فنون و هنرها کشف یا خلق نمی شدند. از آنجا که حقیقت خواهی یک مطلوب مهم و رها نکردنی بشر است، تحقیق کردن در پدیده ها، متون و ایده ها اهمیت دارد و نادیده گرفتن آن ناممکن است. تحقیق کردن فرایندی است که برای پاسخگویی به حس حقیقت خواهی شکل گرفته است. نگاه محققانه باور دارد برای زیستن بهتر و سعادت بیشتر، باید پدیده ها را دنبال کرد و جستجو نمود و با آنها انس گرفت و حاصل دقت ورزی های مداوم را نظامند و روشمند، در قالب کتاب، رساله و مقاله نگاشت و ارائه کرد. شاید بتوان ادعا کرد که اصل پیدایش خط و نگارش برای پاسخ به حقیقت خواهی بشر بوده است. بشر در پاسخ به خواست های اصیل درونی خود، ابزارهایی می آفریند تا با تکیه بر آن آنها، راه دسترسی به حقیقت برای او، آسان گردد. حقیقت خواهی را نمی توان نادیده گرفت زیرا حسی است که همیشه همراه آدمی است. چه بسا در زمانهایی که رنج و بیچارگی اوج گرفته و زیستن را با تلخی انبوه آغشته است، حقیقت خواهی نمودی نداشته باشد، اما به محض فرصت یافتن و با خود تنها شدن، این حس بیدار می گردد. چه بسا بتوان مدعی شد که حقیقت خواهی منشا حس«وجدان» اخلاقی هم باشد ؛ حسی که بشر در وجود آن تردید ندارد و در تنهایی هم او را راه نمی کند. گویی حس وجدان و انسان همبسته همدیگرند. حقیقت خواهی هم چنین موقعیتی دارد. حقیقت خواهی از حس دریافتن هستی و جستجو برای فهم موقعیت خود نسبت به هستی شکل می گیرد. آدم حقیقت خواه، فکر می کند که پدیده های اطراف او چه معنایی دارند؟ چرا هستند؟ چرا او هست و او چرا نباید نباشد؟ چرا او بعد از به دنیا آمدن برغم خواست درونی اش، از حیات محروم می گردد و می میرد؟ چرا نباید تا ابد زنده ماند؟ چرا آنچه را که می خواهیم برآورده نمی شود؟ آیا باید کسی خواسته های ما را برآوده کند یا شخص خودمان؟ یعنی آیا ما رها در دستان ضعیف خود هستیم؟ اگر اینگونه است چگونه از این ضعف و رنج و تنهایی و یک تنه بودن با کوهی از مشکلات و کمبودها، می توانیم به امید و خوشبختی و نشاط و زیستن خوب هم فکر کنیم؟اصلا بگذارید بپرسیم این چیزهایی که اطراف من و در من و پیرامون من هستند چیستند؟ چه نسبتی با هم دارند؟ بگذارید نامگذاری شان کنیم:. سنگ، درخت، کوه، دریا، آدم، بیماری، سلامتی، خنده و گریه، گیاه و ماهی و حکومت و اجتماع و ازدواج، خانواده و مالکیت و غذا خوردن، خوابیدن و دویدن و دعوا کردن و کشتن و مردن و نجات یافتن چیست و چه معنا دارد؟…..
با خوبی و خوشی و در سایه توجهات ولی امر مسلمین جهان ترامپ وارد اطاق بیضوی کاخ سفید وارد شد! به میمنت این نزول میمون اثر ،که ولی امر جهان قبلا با خوشحالی خبرش را داده بود و همانطور که امام راحل فرمود:”کارتر باید برود” امام حاضر هم گفت :”ترامپ باید بیابد”!، دیروز سرلشکر پاسدار باقری یادش افتاد که ایران چندین سال پیش در سوریه موشک سازی زده و با آن موشکها که هزارتاش یک لوله آب را منفجر میکرد، به اسرائیل هم شلیک شده!..ظاهرا در پرونده ای که قرار است خدمت جناب “ترامپ” بدهند همین یک فایل کم بود که به لطف این سردار بزرگ ولایتی که احتمالا مثل سردار سلیمانی در قیامت می تواند شفیع امت در صحنه باشد ،تکمیل شد تا انشالله امت اور دوز شده ایران بازهم با نعمت جنگ انهم از نوع نزدیکش بیشتر آشنا شوند و درب بسته شهادت و سعادت بازهم بر روی فرزندان کوروش پیامبر باز شود و این نسل هم بچشد حلاوت ایمان و بمب و موشک و موجی و قطع نخاعی شدن را تا از قافله عقب نماند!..
آقای نوریزاد با سلام و ادب و احترام
دیدم در تلگرامتان تصویری از یک دختر آواره سوری گذاشته اید و فرموده اید پولهای بی اجازه مردم ایران این کشور را به این روز انداخته. شما از سوریه گفتید چرا راه دور برویم. اصلا لازم نیست از تهران خارج شوید تا فقر و نکبت را به عینه به چشم دید. یکی از عزیزانی که به امور کارتن خوابها می پرداخت گفته بود کارتن خوابی داریم به پنج زبان مسلط است یا آنیکی استاد دانشگاه بوده. همانطور که شما در جواب یکی از عزیزان سایت فرموده اید مسئولان بخاطر تک تک بدبختی هایی که گریبانگیر مزدم است سهیم هستند حتی در افسردگی مردم که ظاهرا یک موضوع درونی است. باور کنید من هنوز باورم نمی شود از جیب این مردم برای کشورهای دیگر هزینه شود. شخصا شاهد بودم رئیس کمیته امداد فعلی یکبار در تلویزیون در جواب مجری که پرسیده بود مردم می گویند چرا پول ما را خرج محرومان سوری و غیرو می کنید گفته بود ما برای آن مردم صندوق های جدا گذاشته ایم. من تا به حال به عمرم صندوق جداگانه ای ندیده ام اما به عینه خوانده ام که کمیته امداد برای محرومان افریقایی و سوری و لبنانی خرج و برای دخترانشان جهیزیه تهیه می کند. تردید من در نیت خیر اینهاست جناب نوریزاد وگرنه که همه انسانها محترم و سزاروار همدلی هستند. اینها هدفشان آیا واقعا انسانی است یا گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در بین محرومان جهان؟؟
در پایان هم اتوجه شما را به این خبر جلب می کنم که:
سفیر جمهوری اسلامی ایران در بیروت محمد فتحعلی علنا و رسما در تاریخ 6 اسفند سال 94 می گوید که:
“تهران بنا دارد به خانواده های شهدای انتفاضه «قدس» که از سوی رژیم اشغالگر قدس دچار خسران شده اند هفت هزار دلار کمک کند.”
خبر مربوط به “آفتاب نیوز” است. پیشنهاد می کنم کامنت های پای خبر را هم بخوانید.
نوریزاد برای شما سلامت و عزت و سربلندی آرزو می کنم.
جناب نوری زاد درود!
…
” شما كمانهايي هستيد كه فرزندان شما همانند تير هاي سرشار از زندگي، از آنها پرتاب مي شوند.
كماندار ،هدف را در بي نهايت مي بيند. او با توان خويش شما را خم مي كند تا تير هاي او تند و دور بروند.
پس شادمان مي بايدتان خميدن در دستهاي كماندار،
چه او هم شفيق تيرست که ميرود و هم رفيق کمان که می ماند.”
(جبران خليل جبران )
با عرض پوزش استاد نوریزاد عزیزم قسمتی از جملاتی بود که گوینده اش محکوم شده
دوستتان دارم با شما احساس تنهایی نمی کنم
شاهِ خفته
وضعیت زندگی انسان به پادشاهی میماند که در خواب است. پادشاه، در خواب، هویت و مقام خود را که پادشاهی و فرمانروایی است، فراموش میکند. پادشاه خواب میبیند که دیگر پادشاه نیست. ضعیف و ناتوان گشته، محتاج و فقیر شده، دیگر خبری از آن همه قدرت و جلال نیست، میبایست مانند ضعیفان و محرومان زندگی کند. در رؤیای خود آرزو میکند که ای کاش پادشاه میبود و زندگی شاهانه داشت. غافل از اینکه در حقیقت، هم پادشاه است و هم از زندگی شاهانه بهرهمند، تنها در خواب و غفلت است.
طبیعی است که پادشاه بر اثر این رؤیاهای آزاردهنده رنج بکشد، افسرده و مضطرب شود و بر اثر این رؤیاهای گاه شادکننده و گاه ناراحتکننده، دمی خوشحال و دمی در رنج و اندوه باشد. حتّی ممکن است پادشاه در رؤیاهای خود برنامهای را برای رسیدن به مقام و هویت پادشاهی (طبیعت الهی) طراحی و طی کند. در این صورت برای رسیدن به پادشاهی (دروغین و توهمی (خود به سالها وقت نیاز دارد. در رؤیای خود (در عالم توهّم)(راه پادشاهی را میپیماید، فرصت و نیروی خویش را بیهوده هدر میدهد. زیرا اگر بر فرض موفق هم شود و در رؤیای خود به پادشاهی دست یابد، باز هم شکست خورده و تنها به تصویری سرابگونه و پوچ دست یافته است.
به نظر شما برای اینکه این پادشاهِ در خواب (انسان با طبیعت الهی) دوباره به مقام پادشاهی خود دست یابد و دوباره زندگی شاهانه را تجربه نماید، چکار باید بکند؟
برای اینکه پادشاه به لحظههای ناپایدار رنج و لذت، شادی و اندوه، پستی و بزرگی خود پایان دهد، چکار باید بکند؟…
بسیاری از مکاتب بشری چنانند که گویی راه حلشان اینست که این پادشاه خوابیده در رؤیاهای خود مراحل پادشاهی را طی کند، برای آن زحمت بکشد و کوشش کند تا بلکه در رؤیای خود به پادشاهی نایل شود. امّا اگر بر فرض بتواند در رؤیاهای خود چنین مراحلی را طی کند، آیا این پادشاهی ارزشی دارد؟ آیا چیزی جز شکستی بزرگ است؟ زیرا حدّاقل مرگ، او را بزودی از این رؤیا بیرون میآورد و پادشاه در مییابد، آن زمان که باید بیدار میبود، خفته بود…
آنها حتماً برای حل رنجها، فشارها و گرفتاریهایی که در عالم توهّم و رؤیا، پادشاه با آنها رو به روست، راه حلهایی را هم پیشنهاد میکنند. مثل دهها و صدها راهحلی که جاهلان عالمنما برای حل مسائل انسان ارائه دادهاند.
راهحل یک چیز است و آن بیدار شدن از خواب.
سلام
بد نیست اینجا یادی هم بکنیم از پیمان فتاحی (ایلیا م رام الله) که سالهاست برادران او را تنها به جرم آشتی دادن هزاران جوان با خدا و امید به روزگار طاهری و برادران اهل حق و دگر آزاد اندیشان و آزاد دینان دچار کردند .
بسیار سپاسگذارم
خدمت جناب مصلح عزیز عارضم که همیشه روی خط راست بودن مورد نظر شبیه به تردد حیوانات است درست مثل گاو آهن که یک مسیر را میرود..خط مستقیم انسانی بالآ و پائین و راست و چپ دارد که همه اش خط راست است..ما هنوز نفهمیدیم سئوال از امام علی مخالف کدام اصل قر آنی است که شما را اینطور بی قرار کرده است؟
عثمان گرامی سؤال از علی یعنی خرد گرایی و این یعنی بستن دکان کید و دروغ بریدن نان آخوند!
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة ، سلام علیکم ، ضمن آرزوی تندرستی و سلامتی بر شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، شاهد ، بشیر و نذیر . امام خمینی در اوائل انقلاب و روزهای اولی که به جماران رفته بودند ، در سخنانی بدین مضمون فرمودند : بعضی خبرنگاران و سیاسیون به من می گویند که مگر روحانیون و یا کسانی که شما را همراهی میکنند کار سیاسی بلد هستند و من به آنها گفتم که ما کار سیاسی و سیاست را بلد هستیم ولی نه آنطور که دیگر سیاستمداران و سیاست بازان هستند که کار آنها ” پدر سوخته بازی ” است که ما بلد نیستیم ( خنده طولانی مدت حضار در جلسه ) . حضرت آیت الله نوری زاد اکنون در یک معامله هسته ای و معامله جنگی و چشم پوشی مقامات نظام اسلامی از کشتار مردم مسلمان بیگناه ” چچن ” بدست روسیه ، جنگنده های روسیه و آمریکا در کشورهای سوریه و عراق با اجازه و نیابت از نظام اسلامی ایران هر روزه با هواپیماهای جنگی و بمباران مردم این کشورها ، جنایاتی را با فجیع ترین شکل ممکن مرتکب می شوند . آیا این همان ” پدرسوخته بازی ” مذموم و مورد نظر امام خمینی نیست که سیاستمداران و مسئولین تراز اول نظام اسلامی ما مدتی است دچار آن شده و راضی به کشتن هزاران انسان بی گناه در این کشورها شده اند ؟ الحقر ___ مبشّر
————-
درود و سپاس مبشر گرامی
شما تصورکنید بر برکه ای و غرقابی و دریاچه ای از خون، ملاهایی چون خمینی و خامنه ای و شیخ مصطفی پورمحمدی و سرداران فربه ای چون قاسم سلیمانی قایقرانی می کنند. اینان در تک به تک قطره های خونی که در ایران و منطقه برزمین چکیده است و می چکد سهم و نقشی محوری داشته اند و دارند. “پدرسوخته بازی” را وانهید برای بچه هایی که دربازی های کودکانه این لفظ را بهم نسبت می دهند.
سپاس
.
تا آنجا که به ما مربوط است، برندۀ انتخابات آمریکا یک کاریکاتوریست بود که خامنه ای را دست به دعا ، پای سجاده کشیده بود با این شرح کوتاه و سهلِ ممتنع:
خدایا این دشمن را از ما مگیر!!
مازیار گرامی
در پست قبل، کامنتی از شما خواندم در باره«ایران» و اینکه تلاش برای حفظ ایران بر هر چیز مقدم است. در عین موافقت با کلیت سخن خوب شما، نظرم را در باره برخی پیشفرض های آن خدمتتان می نویسم. ادعایی ندارم که این نظر درست است اما این ادعا را دارم که مازیار به همه ادعاها اهمیت می دهد و در آنها نیک می نگرد.
اینکه ایران را برخی از ما چون داریوش همایون به جمهوری اسلامی گره زدیم و آن را بهتر از تجزیه ایران دانستیم، نوعی خطا در فهم ماهیت ایران به نظر می رسد. آیا معنا دارد بگوییم ایران(در تجزیه یا شورش) از بین می رود؟ استدلال من: ایران نه اروپاست و نه سوریه. فعلاپاسخ بخ بخش اول: زیرا اروپا در عصر استعمارگری، اروپاییان را به استرالیا و آمریکای شمالی و جنوبی و آفریقا منتقل کرد و از آفریقا و آمریکای جنوبی و هند، برده و کارگر به اروپا آورد و نگه داشت و به همین راحتی با این مهاجرت سازی های استعمارگرانه دچار معضل«نژاد» شد -بخصوص با حماقت های نظریه سازانه امثال گوبینوی معروف و عملیاتی سازانه امثال هیتلر این نژادپرستی اوج گرفت.(جالب است بخش«ملتها و میهنها» و بخش قبلتر یعنی«فضایل ما» در فراسوی نیک و بد نیچه، ترچمه داریوش آشوری، نیچه جوری از «انسان اروپا»یی حرف می زند که انگار این انسان اروپایی در معرض یک رنج سخت است از حضور دیگران که محصول وجود«انسان های دیگر» و اخلاق و فرهنگ و نمادهای دیگرند. گرچه حرف نیچه و تأمل او با گفته های گوبینو مطلقا همخوانی و همزبانی ندارد ولی پرده از این بر می دارد که در وجود انسان اروپایی این حس برتر بودن و بعد دچار نیهلیسم شدن ، نهفته است گرچه نیچه با شلاق محکمش بر تن حماقت های آنها می کوبد تا بلکه به خود آیند و کمتر به خود بنازند) باری نژادپرستی معضلی اروپایی است و ما در ایران نه در گذشته و نه اکنون با چنین معضلی مواجه نیستیم و نبوده ایم(این حرف من البته یک فتواست که قبول دارم باید توضیح و تفصیلش داد اما در تفصیل احتمالی همه چیزهایی را می خواهم به میان بیاورم که درهنگام هشدار نسبت به نژادپرستی از ذهن شما می گریزد. پس اندیشیدن به آن عناصر و عوامل تمایزبخش ایران از اروپا امری مناسب است) درست است که برخی ایرانیان، عرب را تحقیر می کنند ولی مسئله آنقدر حاد به نظر نمی رسد. روان شناسی مردم ما همراهی با هموطنان خود در همه ازمنه تاریخی است. ما ایرانیان با چالش اروپایی چند نژادی مواجه نبوده ایم و این حس را نداریم و حس اینکه بخش عربی ایران،از ایران نیست هیچ وقت در دل ما نبوده است ولو که از زبان و رفتار عرب-عرب غریبه- هم متنفر باشیم.«ما» یعنی مای مردم ایران در انتشار متنوع مردمانش. ترس از قومیت ها و نژادها، معضل اروپاست که استعمار کرد و نتیجه اش را دید . اروپای سفیدپوست با استعمارگری، انسانها را از جغرافیای خود جدا و جابجا کرد اما ایران را نژادپرستی که هنوز معضل بالفعل اروپاست، تهدید نمی کند.
تهدید مهم ایران از اول تاکنون همین فرهنگ منحط بدوی است که پیکره ای از بدویت عربی(آن هم عرب حجازی را که بخش قریشش گرچه قابل اعتناست ولی بخش ناقریشش تماما بدویت مخرب است) را برای ما آورده است و راه تغییر را بر ما بسته است و به تعبیر استاد کورس وجود خود را در ذهن ما ابدی کرده است. چرا رویه ی فرهنگ بدوی عربی در میان ما ابدی شده است؟ چون به خودمان و آزادی فردی مان نیندیشیده ایم و چالشیدن با متون اصلی شکل دهنده به بنیادهای ذهن مان را از سر نگذرانده ایم و همه چیز را بررسی نشده در جعبه روان و ذهن مان(در ملغمه ای از بدویت عربی و ایرانیت و مدرنیته) ریخته ایم و این به پریشانی روانی ما انجامیده است. می دانیم که فیلسوفان از اول تاکنون گفته اند زندگی«بررسی نشده» ارزش زیستن ندارد زیرا آرامش و خوشبختی به همراه ندارد. در عین حال البته مطلقا موافق عرب ستیزی نیستم و من دوستان عرب نازنینی دارم ولی این واقعیت کتمان شدنی نیست که ما به وسیله نیاکان آنها و نیز حماقت های خودمان دچار بدبختی شده ایم( و این البته مسئولیتی متوجه آنها نمی کند) و طبیعی است که این حادثه تاریخی، رنج مان دهد اما من مدعی هستم چنین احساساتی به حسی به تبعیض نژادی در داخل کشور راه نمی برد چون تبعیض و سپس تجزیه به عوامل بسیار ریزتر و جاندارتری وصل است تا «احساسات» رمانیتک ضد عربی.
نتیجه: ایران مطلقا نابود شدنی نیست و درک داریوش همایون هم برغم هوش ذاتی اش، از تاریخ ایران کافی نبود و ترس او ترسی دارای منشا در واقعیتِ روشن، نبود. ایران، حتی اگر خارجی آن را تصرف کند، از بین نمی رود و خارجی از مسلط شدن و ماندن در ایران و نابود کردن ایران مطلقا ناتوان است-هر خارجی قابل تصوری. تجزیه شدن در بخش ترک نشین هم گرچه رگه هایی از خطر را بیخ گوش ما می نوازد، ولی تهدید بالفعل یا لاینجل ما نیست برغم شلوغ کارهای اجمالی برخی که بیشتر «رمانیتک»گری در سیاست است تا کنش سیاسی واقعی و خطرناک که ما را بترساند. عامل اصلی نابودی ایران از همان فرهنگ خمینی بود که همایون و دیگران به او تمکین کردند و توجیه شان این بود که اگر جمهوری اسلامی نباشد، ایران از بین می رود!.
ایران نامی است که به یک «فرهنگ» داده می شود والا سرزمین که از بین رفتنی نیست. کدام فرهنگ؟: این فرهنگ که ما مجموع اقوامی با تاریخ کهن در کنار هم گرد آمده ایم وبه نام ایران در جغرافیایی مشخص زیسته ایم و به شادی و آرامش و قدرت و زیبایی اهمیت داده ایم ولی بعد با چالش تصرف و تسلط فرهنگ بدوی از هم فروپاشیده ایم تاکنون. این«فرهنگ دچار چالشِ عربِ بدوی شده» با مدرنیته می توانست عیوبش را کم کند و اوج بگیرد ولی به سبب تعارض ذاتی با همان فرهنگ بدوی تاریک اندیش ترس آور و آخرت اندیشِ نسلِ انبیای بنی اسرائیل، همچنان ناتوان مانده است از هماهنگی با مدرنیته و حتی بهره رساندن به اروپایی که از چیزهایی رنج می برد که ایران نمی برد.
شاید گفتن این حرف تکراری درست نباشه که منِ نگارنده سطور بالا چون تایپیست نیستم، همواره خطای تایپی دارم . مجبورم واگذارش کنم به بزرگواری برآمده از چشمان خطاپوش دوستان. واژه رمانتیک را هم همیشه ناخودآگاه «رمانیتک» ثبت می کنم! نمی دانم چرا؟ مگر الان که خودآگاه مواظبش شدم! کاش یک روان کاو توانمند داشتیم اینجا و گاه سیاست و فرهنگ و ادبیات و روشنفکری و روحانیت را با رویکرد روانکاوانه نگاه می کرد و ابژه هایی شبیه ما را روی زمین کلمات پهن می کرد و بر می رسید!
روحانی توئیت کرده: ” که رئیس جمهور مسئول اجرای قانون اساسی است و برای اجرای آن، تمام توان خود را بهکار خواهد گرفت؛ ولو اینکه خوشایند برخی نباشد”. چندی پیش هم گفته بود: ” مردم رای ندادند که رییس جمهوری رییس دستگاه اجرایی باشد، رای دادند که اول مجری قانون اساسی باشد”.
بحثی تکراری که همه روسای جمهور پیشین هم در آستانه مرحله دوم انتخابات مطرح و جناح رقیب هم با دهن کجی کوبنده پاسخ داده که این نظارت محدود به قوه مجریه است و لا غیر…کوبنده ترین پاسخ به همین موضع تکراری را چند سال پیش آملی لاریجانی به احمدی نژاد داد که رسما بهش گفت…..بشین سرجات و خفه شو….
“در همین زمینه آیت الله آملی لاریجانی رئیس قوه قضائیه نیز در پاسخ به نامه سال 91 احمدی نژاد که نوشته بود مصمم به اجرای کامل قانون اساسی و اصلاح ریشهای امور کشور می باشد؛ بیان کرده بود که اینجانب به همراه اکثریت قریب به اتفاق اعضای محترم شورای نگهبان که مسئولیت تفسیر قانون اساسی را بعهده دارند و داستان آن خواهد آمد ، معتقدیم که تفسیر مسئولیت اجرا و تعمیم آن به همه قوا آنگونه که شما معتقدید ، خطا است. با این وجود بفرمایید به چه منطقی اینجانب باید به فهم شما از قانون اساسی تمکین کنم ؟! صورت مسأله روشن است : رئیس دو قوه دو برداشت مختلف از قانون اساسی دارند: بنده حیطة « مسئولیت اجرا» را منحصر در قوه مجریه میدانم ( به قرینه همة آنچه آوردم) و شما آن را عام و شامل همه قوا و دستگاهها ( حسب ظاهر نامة ارسالی و پارهای سخنان جسته و گریخته دیگر ) ، و فعلاً فارغ از صحت ادله و استدلالات ، به چه دلیل باید به نظریّه ای که آن را صددرصد خطا میدانم تمکین کنم و برای شما در امور اجرایی قوة قضاییه و یا نظارت بر آن حقی و شأنی قائل باشم؟!”
روحانی و همینطور سایر روسای جمهور پیشین هم خوب می دانند که که این قانون برای رئیس جمهور حقی فراتر از آنچه اکنون دارد قائل نیست. این قانون که اصل 113 قانون اساسی می گوید: ” پس از مقام رهبری رئیس جمهور عالیترین مقام رسمی کشور است و مسئولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را جز در اموری که مستقیماً به رهبری مربوط می شود، بر عهده دارد”.
تمام نهادهایی مزاحم دموکراسی در کشور که یک رئیس جمهور با توجه به این اصل قصد مواجهه با آنها را دارد، از قوه قضائیه گرفته تا صدا و سیما و سپاه و برادران قاچاقچی و غیره زیر نظر رهبری است. پس این گونه سخنان – از نظر من- جز جنبه عوامفریبی و کارکرد انتخاباتی وجه دیگری ندارد.
درود جناب نوری زاد
می دانم که ریحانه طباطبایی را می شناسی. یکبار در روزنامه شرق دیدم که با وی صحبت می کردی. همسن دخترت است. نامه ای نوشته به حسن روحانی:
ریحانه طباطبایی روزنامهنگار سبز محبوس در بند زنان زندان اوین در نامهای به رییس جمهور با اشاره به سخنان حسن روحانی در افتتاحیه نمایشگاه مطبوعات درباره روزنامهنگارن نوشته است:
اما آقای رییس جمهور! این قبیل اظهارات باید تبدیل به عمل شود و در حد حرفهای سالیانه در این نمایشگاه مناسبتی باقی نماند.
قرار بود در جمهوری اسلامی نقد آزاد شود و صدای هیچ منتقدی در گلو خفه نشود. جمهوری اسلامی در مقابل نظام شاهنشاهی برپا شد که قلمها را میشکست و نوید آزادی بیان میداد. اما امروز تشویش اذهان عمومی، تبلیغ علیه نظام و سیاهنمایی شد اتهامهای رنگارنگ ما و یک به یک روانه زندانمان کردند.
شما از نظاممندی مطبوعات و پرداخت و یارانه و بیمه میگویید؟! آقای روحانی! ما از دولت نه یارانه میخواهیم و نه بیمه. هنگامی که عمر روزنامهمان به یک سال نمیرسد، یارانه به چه دردمان میخورد؟ هنگامی که کابوس بازداشت و انفرادی بر سرمان است، بیمه را میخواهیم چه کنیم؟ ما امنیت میخواهیم، امنیتی که به هیچ مقام امنیتی و قضایی اجازه ندهد روزنامههامان را توقیف و خودمان را بازداشت یا ممنوعالکار کند.
ما نه سرهنگیم نه حقوقدان، ما فقط روزنامهنگاریم و رسالت حرفهایمان ایجاب میکند با توجه به منافع ملی اگر اطلاعاتی مبنی بر فساد که پایههای هر مدیریتی را متزلزل میکند، به دست آوردیم، آن را افشا کنیم.
ببینید که سرنوشت یاشار سلطانی چه شد هنگامی که فساد موجود در شهرداری را افشا کرد. به جای آنکه مقام مسئول استعفا دهد و مجازات شود، روزنامهنگار راهی سلول انفرادی شده است.
میدانم دستتان بسته و حوزه اختیاراتتان محدود است، اما شما قسم خوردهاید که پاسدار قانون اساسی باشید و حافظ حقوق شهروندان. شما حقوقدانید و حداقل میتوانید راهکارهای حقوقی و قانونی برای خلاص شدن جماعت روزنامهنگار از زیر بار این همه فشار امنیتی را پیدا کنید تا هر روز میهمان سلولهای انفرادی و بازداشتگاه نباشند.
شما قول دادید فضای امنیتی را خواهید شکست و ما امیدوار منتظر تحقق این وعده هستیم. شاید نخستین گام، تلاش از سوی شما برای آزادی یاشار باشد.
مطمئن باشید با تمام این بگیر و ببندها، لحظهای دستمان در هنگامه افشای حقیقت نمیلرزد و حرمت قسم به قلم را حفظ خواهیم کرد، حتی در بند.
با سلام این دختر گل بابا ، بیشتر از این میتوانست در وصف پدر بنویسد . زیرا ایشان بیشتر از هموطنان شناخت از پدر دارند و می بایست بیش از اینها از توصیفات واقعی پدر قلم فرسایی میکردند . البته فکر میکنم مخصوصاً کوتاه نوشته باشند . بنده فکر میکنم که هر چقدر بخواهم در توصیف آقای نوری زاد بنویسم ، کم نوشته ام . توصیفاتی همچون ” مردانگی ” که در این کشور نایاب است ، اسوه شجاعت و شهامت ، غمخوار ستمدیده گان ، مرد پاک و زلال ، مرد بدون نفاق ، زبان گویای بی زبانان ، از طرف دیگر اینکه وجودشان به نوعی ” عقرب و رطیل ” انداختن به تنبان و لباس خوابِ حکام و مسئولین طراز اول نظام و ستم پیشگان است که اینان هرگاه نام ایشان را در خواب بشنوند ، اسبی را که سوارند ، مهمیزش را به تندی کشیده و با فشار پایشان بر دوطرف و پهلوی اسب فرار را برقرار ترجیح داده و میگریزند و وقتی از خواب می جهند ، متوجه می شوند که پهلوی همسر بانوی خود را زخمی کرده اند !
سال ها دل طلـب جام جـم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمـنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون اسـت
طـلـب از گمـشدگان لب دریا میکرد
مشـکـل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بـه تایید نـظر حل مـعـما میکرد
دیدمـش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونـه تـماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گـفـت آن روز که این گنـبد مینا میکرد
بی دلی در هـمـه احوال خدا با او بود
او نـمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عـصا و ید بیضا میکرد
گـفـت آن یار کز او گشت سر دار بلـند
جرمـش این بود کـه اسرار هویدا میکرد
فیض روح الـقدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مـسیحا میکرد
گفتمـش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفـت حافـظ گلهای از دل شیدا می کرد
………..
ناگهان پرده برانداختـهای یعنی چـه
مسـت از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلـف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و مـنـظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعـنی چـه
نـه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختـهای یعـنی چـه
سخنـت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آختهای یعـنی چـه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقـبـت با همه کج باختهای یعنی چه
حافـظا در دل تنـگـت چو فرود آمد یار
خانـه از غیر نپرداختهای یعـنی چـه
………
منم کـه شهره شهرم به عشق ورزیدن
مـنـم کـه دیده نیالودم بـه بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کـشیم و خوش باشیم
کـه در طریقـت ما کافریست رنـجیدن
بـه پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواسـت جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تـماشای باغ عالـم چیسـت
بـه دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
کـه تا خراب کنم نقـش خود پرسـتیدن
بـه رحـمـت سر زلـف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عـنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
کـه وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خـط یار بیاموز مـهر با رخ خوب
کـه گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مـبوس جز لب ساقی و جام می حافـظ
کـه دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
درود بر دست نیکی که این تابلوی زیبا را آفریده و درود بر این دختر پر مهر و انسان و شریف که پدرش را با توصیفی عینی و نه دخترانه، به قلم آورده . درست است که این توصیف می توانست توصیف هر گواه دیگری هم باشد از جمله پدر، مارد، برادر، همسر و پسر ولی اغیار متهم گر، فراموش نکنند که دختر به آنها گفته است که بابا به دست هیچ کس خاموش نمی شود-حتی خودش. این تعبیر یعنی نوری زاد هم پدر است و هم مرد کار و هم به آنچه که حق بداند عمل می کند و از خودش خسته نمی شود حتی اگر بخواهد. این عاطفی ترین توصیف دختری از پدری است که برترین قهرمان اوست. براستی که چه خوشبخت اند پدرانی که برای فرزندان شان قهرمان باشند.
داش علی
روح سید مرتضای مفقود دور و بر بلاگ نوریزاد پرسه میزنه و به مخالفاش نمره خیلی بد میده. به تو هم داده و به همه مخالفاش میده.
سد مرتضا ////
نوریزادو رها کن
سلام برنوري زاد ودختربامعرفتش
چنانكه دراينستا گرام نوشتم دخترتان شمارا خوب وصادقانه معرفي كرده است:
“از بابا نميتوان انتظار داشت كه روى يك خط صاف راه برود؛”
گاهي به امام علي نامه مي نويسد وگاهي به خدا ودرمناظره مي گويدمقصودم ازاين نامه ها خامنه اي بوده است. آياخامنه اي اسم ندارد؟
به مناظره شركت مي كند قواعدمناظره را زيرپا مي گذارد.
ادعاي خرافات برمذهب تشيع دارد ،خودش مذهب شيعه راانتخاب كرده است.
اين تناقض هاي گفتاري ورفتاري نمودارهمان كجروي ايشانست كه دخترنازنينش بيان كرده است.
ازتاريخ اسلام چبزي بلدنيست ادعاها وسندهاي دروغين مي دهد.
امام علي -ع-ومناقب وتاريخش راخوب نشناخته است براوخرده وايرادمي گيرد واوراجنگجوتوصيف مي كند.
ادعاي حريت وحربودن را دارد اما تمردوبي ادبي نسبت به امام وپيغمبروخدادارد.
درمناظره مچاله مي شود امااحساس پيروزي مي كند وبه هوراكشيدن چندنفر خوشحال است.
“ديمشيدي نمه يي دييم سوونوم يا آغلويوم نازنين كژرو ،گل خط استوايونان يول گيت اگرراست يولو تاپموراي تابوچاله لره دوشمويي سن گوزل قاداش”.
درخاتمه به نقاشي ات احسنت ودست مريزادمي گويم شما همان نقاشي نه مناظره گر ونامه نويس بخداوامام .
درجاده صاف ومستقيم راهت رابرو كه همان مبارزه باظلم حاكمانست وافشاگري فسادبي حدومرزآنان وياروياورستمديده گان باش.
ازوصاياي اميرمؤمنان -ع-:”كونا للظالم خصما وللمظلوم عونا ”
ت=حسن جان وحسين جان دشمن ظالمان باشيد وكمك كار ومعين وياروياور مظلومان وستمديده گان باشيد. اين وصيت من به حسن وحسين وديگرفرزندان من است وبه شيعه يان وپيروان من اين پيام مرا به آنان برسانيد.
مصلح
جناب مصلح، با درود، از معدود معممهایی هستی که نان از عمل خویش میخوری به ادعای خود و در امر مقدس کشت و زرع. بیا و این حجاب سر تا پا خرافات را از چهره خود بزدای. اگر شیعه با انسانیت که مصداقهای آن نزد بشریت روشن است سر سازگاری دارد که باید با خروار خروار خرافات بجا مانده از امثال باقر مجلسیها وداع کنی و گر نه هیچ حرف منطقی و دلیل عقلانی و اسباب خردی برای ارائه نداری و خریداری جز جا ماندگان در عصر حجر پیدا نمیکنی. این چه برداشت و نتیجه گیریهایی است که بر مبنای موهومات و خرافه ها، از نامهای به این وضوح از دختی ژرف نگر و نکته سنج به پدری در حد و اندازه نوریزاد نوشته؟
مصلح عزیز
روی خط صاف و به استنباط شما مستقیم راه رفتن هنر نیست ، یک امر غریزیست. بسیاری از حیوانات همینکه یکی جلو افتاد بقیه گله دنبالش راه می افتنند. تنها انسان است که از جمیع مخلوقات به خلعت عقل و اراده مزین گشته و اگر از این عطیه الهی استفاده نکند کمتر از حیوانات است. مگر انکه بعد از استفاده کامل از عقل و هوش و اراده و جستجوی مستقل و شخصی و ازاد به حقیقتی رسد و بعد در صراط مستقیم حقیقت حرکت نماید. و در واقع خودش سر دار حق و راهگشای حقیقت گردد. به همین دلیل است که اصول دین هم امری کاملا تحقیقی و شخصی هستند و احدی بغیر از انکسی که معصوم از خطاست حق سوال در موردامور مربوط به اصول دین هیچ کسی ندارد. و ان اصول هم منحصر به توحید و نبوت و معاد هستند. عدل و امامت از اختراعات شیعه هستند و جزو اصول دین اسلام نیستند و اگر هم بودند باز هم امری تحقیقی هسنند نه تقلیدی. ( ابوبکر و عمر و عثمان هر سه امامت (شما بخوانید معصومیت )حضرت علی را نفی کردند و نه تنها مرتد نشدند بلکه همان حضرت با ایشان بیعت کرد) ا این بدین معناست که نه بنده و نه شما و نه هیچ تنابنده ای روی این زمین حق ندارد به نوریزاد یا هر کس دیگری بگوید که چگونه خدا را بپرست و چگونه به پیامبر اعتقاد داشته باش و فهمت از معاد چه باید باشد. امامت که حرفیست دگر.
سلام آقای مصلح,
ظریف گفته اید , اما نه طریق , محمد اگر چنین است چون کس دیگری نیست که این راه را برود , نیمچه کور سوی امیدی است رفتارش در این غربت آزادی , اگر فقط و فقط یک نفر دیگر را یافتی که چنین بی پروا حرف زد, حتما از جانب من رویش را ببوسید و اگر بهتر از او حرف زد حتما به او بگوید مطمین هستم میکروفون را به وی خواهد داد , که اگر نکرد جای انتقاد دارد , برادرم, هستند تاریخدانان و منتقدان ولی نیستند مردانی که چون او میخوروشند اگر چه که هر کس میتواند اشتباه کند , اما من, هم اویم, آرزو است ,
پاینده باشید
ادامه از متن قبل؛
شاملوی بزرگ از شما چنین مردم انسان نما، چه زیبا نفرت می کند. نوری زاد تو مصداق قهرمان این شعری که دلت از دست این مردم که حقارتشان را با کشتن شدن تو می خواهند مخفی نمایند.
اکنون مرا به قربانگاه می برند
گوش کنید ای شمایان در منظری که به تماشا نشسته اید
و در شماره حماقتهای تان
از گناهان نکرده ی من افزون تر است !
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است .
بهشت شما در آرزوی به بر کشیدن من
در تب دوزخی انتظاری بی انجام خاکستر خواهد شد.
تا آتشی آنچنان به دوزخ خوف انگیزتان ارمغان برم
که از تف آن دوزخیان مسکین آتش پیرامونشان راچون نوشابه ای گوارا سر کشند .
چرا که من از هر چه با شماست از هرآنچه پیوندی با شما داشته نفرت می کنم
از فرزندان و از پدرم ازآغوش بوی ناک تان و
از دستهای تان که دست مرا چه بسیار که از سر خدعه فشرده است.
از قهر و مهربا نی تان و از خویشتنم
که ناخواسته از پیکرهای شما شباهتی به ظاهر برده است….
من از دوری و از نزدیکی در وحشت ام.
خداوندان شما به “سی زیف ” بی دادگر خواهند بخشید
من “پرومته “ی نا مرادم که از جگر خسته کلاغان بی سرنوشت را سفره ای گسترده ام .
غرور من در ابدیت رنج من است
تا به هر سلام و درود شما منقار کرکسی را بر جگرگاه خود احساس کنم .
نیش نیزه ای بر پاره جگرم از بوسه لبان شما مستی بخش تر بود
چرا که از لبان شما هرگز سخنی جز به ناراستی نشنیدم .
وخاری در مردم دیده گانم از نگاه خریداری تان صفا بخش تر
بدان خاطر که هیچگاه نگاه شما در من جز نگاه صاحبی به برده ی خود نبود.
از مردان شما آدم کشان را واز زنان تان به روسبیان مایل ترم .
من از خداوندی که درهای بهشت اش رابر شما خواهد گشود
به لعنتی ابدی دلخوش ترم .
همنشینی با پرهیزکاران و هم بستری با دختران دست نا خورده
دربهشتی آنچنان ارزانی شما باد .
من “پرومته “ی نا مرادم
که کلاغان بی سرنوشت را
از جگر خسته سفره ای جاودان گسترده ام .
گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته اید
به تماشای قربانی بیگانه ای که منم :
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است .
همیشه فکر می کردم اگر می شد مقابل رهبر ایستاد، چه نکاتی لازم بود به ایشان گفته شود تا شاید تلنگری به وی باشد. چه می باید گفت که پندارم ایشان از آن بی خبر است تا لازم به آگاه کردنشان باشد. اما عجیب خود را بزرگتر از آن می یابم تا با مویه و لابه خطاب به او سخن گویم. هر رهبر و پادشاهی اگر چه در خیال، می بایست خود را پدر جامعه بداند، غم مردمان را درد خود بداند و گرفتاریهای آنان را دغدغه خود. در خیال، چون در عالم واقعیت کمتر چنین بوده، اگر نگوییم هیچگاه چنین نبوده. اصلا برایم قابل درک نیست که قدرت چنین انسانها را دگرگون کند. کسی که امروز به جرم باور و اعتقادی از هستی ساقط می شود، اگر جان سالم بدر برده باشه، توهین و تحقیر های زیادی را تجربه کرده و شرایط نامساعد و زجرآور را از سر گذرانده باشد، آیا روزی که خود در مسند قدرت می نشیند، گذشته خود را از یاد می برد و درد افرادی که اکنون گذشته او هستند را درک نمی کند؟ آیا رنج زندان و انفرادی، درد دوری از خانواده و شرایط دردآور خانواده های زندانیان را نمی داند و اندکی هم نگران گذران زندگی آنان نمی شود؟ آیا زجر نشستن تازیانه های آمیخته به بغض و کینه را در لحظه برخورد با تن اسیران و پیچیده شدن تن آنان درهم را تصور نمی کند و نمی تواند همزاد پنداری کند؟ آن لحظه ای که فک و دندان و دست و پا و… در هم شکسته و متلاشی می گردد، روزی خود و یا فرزندان و بستگان خویش را می تواند در این حال تجسم نماید؟ آیا طعم داشتن قدرت و ثروت تا این حد است که کارگری را که از فشار زندگی دل به قوانین شما خوش می دارد و در پی اجرای آن، دست به اعتراض می یازد را از حداقل زندگی محروم می نمایید تا به حداقل هایتان راضی باشد و خود از میلیاردی خوردن و بردن سیر نمی شوید. لحظه ای خود را به جای پدران و مادران محروم از یک زندگی شرافتمندانه قرار نمی دهید، که بچه هایشان سر در سطل های زباله و یا دست دراز شده به سوی کمیته امداد تان دارند تا از بذل و بخشش شما لااقل از گرسنگی نمیرند(گر چه بسا طعمه هوسرانی ها و باجگیری آقایان قرار می گیرند) و در حالت احتضار و درماندگی برای رسیدن به آمال خود به هر آنچه بخواهید حاضر به تن دادن هستند و شما لذت می برید که چنین انسانهایی مشتاق نیم نگاهی از سوی سیستمتان هستند؟ بله شما کور شده اید. همه تان کور شده اید. انسان آزاده دردش می گیرد از تجسم این مصیبت ها. انسان پاکی که درد را تجربه کرده باشد آن را برای دیگران تجویز نمی نماید، مگر آنکه عقده ای در او سبب ایجاد روانپریشی شده باشد. شما این عقده های حقارتتان را با خود حمل می کنید و متاسفانه این بیماری را در سرتاسر سیستم فاسدتان منتشر کرده اید. بدنه سیستم تان را از انسانهای حقیری که در آمال رسیدن به پست و پول و شهرت… شرف خود را به باد حراج سپرده اند، انباشته کرده اید تا رضایت شما و سیستمتان را کسب کنند و زندگی خود را بر استخوانها و ویرانه زندگی دیگران افراشته نمایند. کدام قاضی با شرفی برای کسانی چون نرگس محمدی و دیگر انسانهای آزاده اینگونه حکم می کند؟ کدام قاضی با انصافی کارگر جان به لب رسیده را حکم به تازیانه می دهد؟ کدام بازجو، جنون و کینه حقارت خود را با ضرب و جرح به قصد کشتن بر امثال ستار بهشتی تخلیه می کند؟ کدام کارمند شریف در ادارات و حراست ها و پرسنل رسمی دولتی اگر اندکی بویی از انسانیت برده باشند، مطالبات کارگران مصرح در قانون را جرم و اخلال در کار و امنیت ملی، اقتصادی… مطرح کرده تا بدینوسیله دمی برای سیستم تکان داده باشند و موجبات گرفتاری اوسانلوها را فراهم آورند؟ بگذارید تا رک و پوست کنده به شما بگویم که از شما و اطرافیانتان که تا فرق سر در جنایت و جرم و فحشا و ارتشاء … آلوده اید هیچ امیدی نیست که همگی شما علیه هم آنقدر اطلاعات دارید که طرف مقابل برای حفظ آبروی خود و افشا نشدن کثافات خود باید که همراهی و مشارکت در جنایات شما داشته باشد. درد آنجاست که این مردم عادی را هم به رذالت و فرومایگی کشیده اید. مردمانی که در ازای هیچ و تنها برای بقای زندگی خود و نگه داشتن آب باریکه خود و به طمع آنکه شاید از این رهگذر با کوبیدن آنانکه سیستم شما آنان را مخل امنیت می داند، به نوایی برسد.شرم بر شما باد. متاسفانه در جامعه ما اینگونه افراد کم نیستند و چنان این رویه برایشان عادی شده که دیگر به چشم خودشان هم نمی آید. مامورانی معذور که افتخار نابودی روشنفکران و پیشگامان عرصه های مختلف سیاسی، فرهنگی، دانشگاهی، صنعتی…را به دیگران محول نمی کنند با این توجیه که اگر من این نکنم دیگری خواهد کرد. شرم بر شما حقیران پول پرست.
ادامه در متن بعد
ترا مپ سید علی پیروز شد!
سلام
بسيار دوست دارم روزي روبرويت بنشينم و شهامتت را بهت ياد آوري كنم اگر چه به ياد آوري من نيازي نداري. شايد ديگراني فكر كنند كه نوشته هايت و حركاتت تاثيري نداشته است ولي حقيقت اين است كه جوانها خيلي چيزها از شما ياد گرفته اند اگر چه شايد منبعش ذكر نشود برايت آرزوي طول عمر با سعادت دارم
ارادتمند فرزاد
حاجی عارف: جایگاه مجلس را امام و مقام معظم رهبری مشخص کردند.
مش قاسم: همون //// معروف! خودت هم یکی از … (سه نقطه از مش قاسم)
استاد گرامی با درود ، شاید باور نکنی ولی فکر کنم شما با بیدار کردن خیلی از ماها بویژه جوانان حق پدری به گردنمان داری .امیدوارم همیشه شاد و تندرست باشی .
چه نوشته زيبايى. راستى كه خانواده اى با چنين پدر بى آرام و قرارى نمى تواند هيچگاه طعم يك زندگى عادى را بچشد.
اما در اين نوشته جاى يك ويژگى مهم اين پدر خالى است؛ شهامت او، نه تنها در رويارويى با ظلم كه بالاتر از آن، در رويارويى با خود.
در فرهنگى كه آدمهايى قالبى، متصلب و قبيله محور با احساسات وارونه مى پرورد، آدمهايى كه براى مرده هاى قرنها پيش مى گريند و بر سر مى كوبند و چراغ روا به خانه را، به بارگاه مطلاى آنان پيشكش مى كنند و همزمان، با قلبى سنگى و چشمانى شيشه اى، از كنار خفقان، زجر، فقر و مرگ انسانهاى پيرامونشان در خانه اى تاريك و بى چراغ، مى گذرند، شهامت روحى شگرف مى خواهد شكستن اين قالب صُلب، و خراشيدن و تراشيدن انديشه و جان و روان و تحمل درد آن، و تكاندن رسوبات سخت قرون و اعصار از دور قلب و مغز و سپس بر آوردن انسانى بى آلايش و سبكبال، با چشمانى نگران همه، بدون نگاه قبيله اى و با قلبى گداخته از عشق و بزرگ، به اندازه اى كه همه انسانها در آن جا بگيرند.
آنچه كه در اين نوشته زيبا در وصف پدر آمده است، انسانى ويژه و كمياب را نشان مى دهد، اما شهامت روحى شگرف اوست كه او را براستى انسانى بزرگ و بسيار قابل احترام ساخته است.
در جامعه اى كه وجدان عمومى از شدت و مداومت فريبها و زشتى ها و پليدى ها ديگر توان اعتماد كردن را از دست داده است، انسانى كه آنقدر شهامت داشته باشد كه خود و گذشته اش را بيرحمانه نقد كند، طعنه هاى وجدانِ عمومىِ ناباور را بجان بخرد، خطرات انسان بودن را بر نعماتِ پيروى از قبيله ترجيح دهد و براى گرفتن دست انسانهاى بر خاك افتاده، جان خود را در كف دست گيرد، براستى كه گوهر نايابى است.
شگفت نيست كه از اين جان ملتهب و گداخته اخگر هاى خاموش نشدنى برخيزد. از اين اخگر ها مشعلى فروزان شده. كاش نورش فراگير شود در اين تاريكى كه ابدى مى نمايد.
البته که نظر مخالفین درج نخواهد شد
البته فقط فرقش با اون جریان آب اینه که از همه بیشتر خودشو خراب کرده و تبدیل به یک جریان کثیفی شده که اگر کسی اونو خوب بشناسه بوی بدش رو از حرکات و نوشته هاش استشمام می کنه
دختر جان پزرگترین مشکل پدرت بی هدف بودن اوست خوب شناختیش اون مثل یک جریان آبه بجای به حرکت درآوردن توربین سیل مخرب درست می کنه
جناب چی چی بین، زنده این زمان و منجمد بجا مانده از دوره پارینه سنگی آنگاه که کاربرد سلولهای مغز خود را به آن عصر گره زده ای.
پیشکش به بانو نوری زاد
با درود و ادب
همان اندازه که باید برای پرورش چنین بانوی ارجمندی به جناب نوری زاد دست مریزاد گفت، بلکه دو چندانش را باید به شما آفرین گفت که در راه های پر مشقتی که جناب نوری زاد تا کنون پیموده اند و عوارضش سخت به دامان خانواده افتاده است، پشتوانه استوار ایشان بوده اید.
من که افتخار آشنایی با شما بزرگوار را نداشته ام، اما بارها خدمت جناب نوری زاد عرض کرده ام که همسر و فرزندان نیک منش و بردبار شما قطعا به شدت درگیر مشکلات حاشیه شما و به سبب تحمل و پایداریشان شایسته همه گونه آفرینند.
با تقدیم احترامات قلبی
آفرین بر دختر شما
و آقای نوری زاد عزیز ، بالاتر از مهر فرزندی به پدر و مادر، فهم و درک آنان نسبت به پدر و مادر شان است .
نوریزاد گرامی دختری با قلم شیوا و روانی دارید.تا حدود زیادی با او موافقم اما اینکه شما تنها مرد عمل باشید و لحظه ایی فکر کنید بنظرم درست نمی آید.شما با تجارب زیادیکه دارید بسیاری از افکار و برداشتهای گوناگون را ازموده اید و بهمین جهت یافتن مسیری منطقی و خردورزانه فکرتان را بخود مشغول نمی کند.والا همین افکار لحظه ایی شما برای بسیاری روزها فکر را درگیر می کند.شما هم خوب برنامه می ریزید و هم خوب انرا مدیریت می کنید و این با لحظه ایی فکر کردن جور در نمی آید. ولی انصافا این جمله اش را پسندیدم!….
…..
از بابا نميتوان انتظار داشت كه روى يك خط صاف راه برود؛ او يك آتشفشان سرشار از انواع نيروهاى جادويى و همواره در تلاطم است. مدام جرقه هايى را به اطراف پرتاب ميكند و هيچكس نميتواند او را خاموش كند، حتى خودش.
داغشو نبینی مرد!