اشاره:
نوشته ی من پیش از نشست:
نشست نخست سرای قلم با تندی های بعدی اش، مرا بر این داشت که در نشست دیگری در این سرا شرکت نکنم. دکتر بیگدلی (روحانی) زنگ زد که: من قول می دهم که آقای خزعلی در بحث نباشد. من باشم و شما و یکی که فقط وقت نگهدارد و جلسه را اداره کند. پذیرفتم. و چون هر احتمالی از این نشست می رود، پاسخ خود را برای شما به یادگار می گذارم. قرار شده در این نشست، بند به بند نامه ی من به امام علی خوانده و در حواشی آن بحث شود:
نوشته ی من بعد از نشست:
نشست برگزار شد و دو طرف سخنان خود گفتند هر یک همچنان بر مواضع خود اصرار ورزید. او می گفت: من درست می گویم و تو اشتباه که نه، توهین کرده ای، من می گفتم: این تشیعی که در نظام خمینی و خامنه ای دست بدست شده است و می شود، همان است که بوده یا نبوده آیا؟ اگر بوده که واویلا، و اگرنه، این چه تشیعی است که بشود برایش جان فدا کرد و پذیرفتش و دوستش داشت؟
گرچه در نشست فرصت نشد همه ی نامه واکاوی شود، من اما نشستم و بر همه ی بند بند نامه ام به امام علی چیزکی نوشتم مختصر برای آنانی که خواستار شرح بیشتری هستند. وگرنه روح نامه ام به امام علی داد می زند که مرا روی بدین سوی است. چرا که من گرفتار همین تشیعی هستم که بر سرم آوار است. در پایان، گفتم: هم نامه ام به امام علی و هم این دو نشستی که در اینجا برگزار شد، نشان می دهد که مرا رویِ سخن بدینسوی است. اما اگر عزیزانی همچنان از نگارش اینچنینیِ نامه به امام علی مکدرند، من صمیمانه از آنان پوزش می طلبم.
یکی دو روز دیگر فایل صوتی این نشست را تقدیمتان می کنم.
محمد نوری زاد
——————————————————————————————-
نامه ی محمد نوری زاد به امام علی (ع)
یک: علی جان، بنشین تا نصیحتت کنم. مگر نه این که خود این می خواستی مکرر؟ یارانِ صاحبدلت را بر منبرِ سخن فرا می بردی و خود برزمین می نشستی که: مرا نصیحت کنید و از دشواری های روز حساب و کتاب و مؤاخذه پرهیزم دهید. مگر این سخنِ خود تونیست که فرمودی: مرا نقد کنید، چه آشکارا در جمع، و چه پنهانی با خودم. و اکنون، من، محمد نوری زاد، بر منبرم و تو نشسته بر زمین، و جمعِ مشتاقانِ تاریخی ات شاهدِ این گفت و شنود. پیش از آن که رشته ی سخن بدست گیرم و ناگفته های خود با تو در میان گذارم، بگویم که مرا چه الفت ها که با تو نبوده و چه مطلب ها و فیلم ها و برنامه هایی که درباره ی بزرگیِ تو ننوشته و نساخته ام. گرچه خود می دانم تو را به الفتِ امثال من احتیاجی نیست اما ارادتِ خود از این روی بازگفتم که سینه چاکانِ همینجوری ات با سخنانِ صریحِ من در این نوشته یقه ندرند و حکم توهین و ارتداد بر من نرانند. با این که می دانم آنان در روفتنِ هست و نیستِ هرکس که سخنی متفاوت بگوید و راهی دیگر برگزیند، صاحب شگردند!
پاسخ به یک: علی جان، هم تو می دانی هم من، که این بحث هایِ “من بهتر از توآم” راه به جایی نمی برد. آنجا که هیاهو، جا برای جولان خرد تنگ کند، هزار هزار سند مستدَلِ عقلانی، به سنگِ سرپیچی بر می خورد و راه بجایی نمی برد. از زمانِ خودت تا همین اکنون، موافقان و مخالفان تو بر سر و کله ی هم کوفته اند. یا با تیغ، یا با کنایه و تمسخر و تهمت، و یا با نگارش رساله ها و کتاب های اغلب پوک و بی حاصل. این طرفی ها می گوید: حق با علی است صرفاً به این خاطر که علی خوب است و معصوم است و داماد پیغمبر است و شجاع و عابد و با تقواست. آن طرفی ها هم می گوید: نه با دیگری است صرفاً به این خاطر که بزرگان ما نیز همین خصلت ها را دارند بلکه بیشترش را هم دارند. هیچ یک نیز راه به جایی که نوری از خرد در آن باشد، نبرده اند تا کنون. اما تا دلت بخواهد، با همین محبتِ به تو، و با همین کینه ورزی ها، جماعت بسیاری در درازنای تاریخ دکان ها آراسته اند و با تهییج عوام به محبت هایِ سرکاری و کینه توزی های سرِکاری، مردم را سرگرمِ هم کرده اند و خود تا توانسته اند از جیب همان مردمِ منگ ارتزاق کرده اند. می دانی چرا؟ به این خاطر که بسیاری از طرفدارانت، عقل را دربست به کناری نهاده اند و بجایش محبتِ همینجوریِ تو را نشانده اند. و مخالفانت بجای همان عقل، محبت دیگری را بر تیزی تیغ و نوک قلم شان نشانده اند همینجوری. در غربتِ عقل، آن که جولان می دهد، جهل است. و جهل عجب سرمایه ای است برای جماعتی کاسبکار.
علی جان، نیک تر از من می دانی، وقتی عقل از کله ی مردمی برود، بجایش تعصب می نشیند. جوری که چشم هایشان نمی بیند و گوش هایشان نیز نمی شنوند. اینجاست که محبت ها و کینه های کور به جهالت می انجامند. و این جهالت، گوهر شاهواری بوده است برای دکانداران و علما و آیت الله های تاریخی. مردمی که کرکره ی عقل خود را پایین کشیده باشند، ناگزیر به کسانی که ظاهراً می دانند مراجعه می کنند. اینجا درست همانجایی است که سرکیسه کردن ها رونق می گیرد. پس به من حق بده از تو بپرسم: راه تو ای علی چه بوده مگر که این همه قرن، جماعتی در محبتِ به تو مستغرق بوده اند و جنگ ها پرداخته اند و نفرت ها برجوشانده اند و و زشتی ها سامان داده اند و هیچ نیز جز اندکی، بر درستی های انسانی متمایل نشده اند. من وقتی می بینم خروجیِ تشیعی که امامش تویی، شیخ فضل الله ها و جنتی ها و علم الهدی ها و پورمحمدی ها و فلاحیان های قاتل و منگ اند، چگونه دریابم که تشیعی که امروز در جامعه ی ما جاریست همان است که تو پیموده ای و تو می خواسته ای؟ اگر این تشیعی که در ایران جاری است، همان باشد که تو می خواسته ای، من این علی را قبول ندارم. من آن علی ای را دوست می دارم که خروجیِ تشیع اش گالیه ها و گاندی ها و نلسون ماندلاها و مارتین لوترها باشد نه شیعیان تیزکلام و تیز رفتاری چون خمینی و خامنه ای که خساراتشان برای بشر، کم از خسارات کل تاریخ ادیان توحیدی نبوده و نیست. چرا که اگر خسارات دیگران، در عصر بی خردی بوده، اینان در عصر خردمندی تیغ بر خرد کشیده اند و بر نام تو خراش انداخته اند.
با این همه علی جان بنشین تا نصیحتت کنم. من اگر تو را نصیحت نکنم، هرگز نمی توانم خمینی و خامنه ای را نصیحت کنم. من اگر از تو ایراد نگیرم و به تو انتقاد نکنم، کجا می توانم به رهبر بگویم: این ره که تو رفته ای و می روی همان راه اشقیاست؟ اطمینان دارم با من موافقی که: رهبر و امام و پیغمبر و حتی خدایی که نشود نقدشان کرد، هیچ به کار بشر که نمی آیند، نیز هیچ جز مزاحمت برای بشر نخواهند داشت. جماعتی اما برای رهاندن خودشان از نهیبِ نقد، شما را به وادی عصمت رانده اند تا غباری بر دامان کبریایی خودشان ننشیند. وگرنه شما را که تقوای الهی است و علم الهی و زهد و فهم و شجاعت، چه باک از پرسش و نقد این و آن. آن کسی از پرسش و نقد می هراسد که دستش تهی از درستی است. علی ای که من می شناسم و علی ای که من قبولش دارم، جز با درستی نیست. این علی، بر من نهیب می زند که شیعیان من، مرا نقد کنید و رفتار مرا وابشکافید با هر تندی که می توانید! که من، علی، پاسخگوی هرچه گفته ام و هرچه که کرده ام هستم. خودت بگو علی جان، این علیِ نقد پذیر دوست داشتنی است، یا آن علی ای که دیگران بسته بندی اش کرده اند و در زرورق پیچانده اندش بی هیچ اعوجاج؟
علی جان، تو مگر نه این که بهنگام عبور از شهر انبار – شهر ایرانیِ تازه مسلمان شده – بر مردمِ هلهله گری که پیشاپیش تو می دویدند و دست افشانی می کردند و پای می کوفتند، سرکوفت زدی؟ نیز نه مگر از آنان پرسیدی: این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: این عادت ما است. ما اینگونه به امرای خود تعظیم می کنیم. تو چه گفتی؟ گفتی: بخدا قسم امرای شما از این کار شما هیچ سودی نمی برند. این را تو گفتی علی جان. اما خبر نداشتی روزگاری بر شیعیانت گذر می کند که یکی در لباس تو و با اسم تو بر صندلی می نشیند تک و تنها، و همگانِ مردم و مخاطبانش را بر زمین می نشاند از سرِ تکبر. و همو در سفر به شهرها و استان ها، کل ادارات و مدارس را تعطیل می کند و مردم را به استقبالِ از خود فرا می خواند. اتومبیل ضد گلوله اش که در خیابانها براه می افتد، مردم در ازدحامی مست کننده، پیشاپیش و از پی او می دوند و هلهله سر می دهند و اشک می ریزند و حضرتش با تکان دست مبارک تشویقشان می کند که مرحبا بدوید. چرا که بساط رهبری ما به گرمای هجوم همینجوریِ شما بی نوایان محتاج است.
تو به مردمِ پایکوبِ شهر انبار گفتی: امرای شما از این پایکوبی ها هیچ سودی نمی برند. برخیز و سوووووود را در بساط حضرت رهبرِما تماشا کن. علی جان، رک بگویم: رهبر و امام و پیغمبر و حتی خدایی که نشود نقدشان کرد، از دسترس و از وادیِ درستی خارج اند. آنان که نقد نمی شوند یا اجازه نمی دهند که مردم نقدشان بکنند، به دو سوی روی دارند. یا آسمانی اند یا دزد و آدمکش و دروغ پرداز. ما زمینیان را که به آسمان راهی نیست. پس، نقد می کنیم. هم تو را و هم سیدعلی خامنه ای را و هم همه ی آنانی را که به اسم تو و به اسم خدا و پیغمبر، قرن های قرن بر پشت مردم هودج بسته اند و دستشان مدام در جیب مردم بوده است.
دو: می گویم: علی جان، ایکاش اصلاً سراغ جنگ و خونریزی نمی رفتی. و کاش در کل، اسلام از جهاد و جنگیدن در راه خدا تهی بود و راهی دیگر برای فرارَوی می جست. من و جمع بسیاری که تو را دوست می داریم، به آن بیست و پنج سال سکوتت و مشاوره های دلسوزانه و صادقانه ای که به رقبایت می دادی، راغب تریم. تو در آن پنج سال و چند ماهی که اراده و اداره ی جامعه ی اسلامی را بدست گرفتی، مرتب از این جنگ به جنگی دیگر فرو شدی و خانواده های بسیاری را از دو طرف عزادار کردی و راه را برای کینه توزی های غلیظِ بعد از خودت گشودی. اساس همه ی جنگ های تو در آن چند سالی که خلیفه ی مسلمین بودی، نه بخاطر هجوم دشمنِ خارجی به سرزمین های اسلامی، و نه بخاطر فرابردنِ امور انسانی و مردمی، بل بخاطرِ باقی ماندنِ خودت بود بر سرِ مقامِ رهبری و خلیفگی. عده ای تو را و طرز حکومتِ تو را نمی پسندیدند و خواستار کناره گیری ات بودند و تو بهمین خاطر تیغ در میان نهادی و درو کردی و پیش رفتی.
پاسخ به دو: ( شاید گفتگوها رو به پایان بود که من فیلمی از آقای خمینی – از گوشی تلفنم – پخش کردم. که می گفت: ما اشتباه کردیم که انقلابی عمل نکردیم. ما باید در میدان ها چوبه های دار علم می کردیم. همه ی روزنامه ها را می بستیم و قلم ها را می شکستیم. حضرت علی در یک روز هفتصد یهودی را گردن زد و … ) علی جان، می گویم: کاش در اسلام جنگ و جهادِ در راه خدا نبود. البته من هیچ نسبتی با خرد نداشته باشم اگر که دفاع از سرزمین و مال و ناموس را بر نتابم و بگویم: مطلقا در مواجهه با متجاوزین نباید دست به تیغ برد و تا پای جان از خاک و مال و ناموس خود دفاع نکرد. که این عین بی خردی و دیوانگی است. بل می گویم: همین واژه ی جهاد در راه خدا، بزرگراهی شد برای این که از همان عصر پیامبر، سپاهیان اسلام، بخود اجازه دهند که به هر بهانه یا بی هیچ بهانه، و به اسم برچیدن بساط کفر، قرن های قرن، به دیگر کشورها و سرزمین های بی خبر هجوم برند و بعد از کشتاری وحشیانه، میخ خدا و اسلام را بر فرق آن سرزمین ها بکوبند و دار و ندار مردم را بار کنند و زنان و دختران و کودکان شان را به زنجیر کشند و به اسیری و کنیزی ببرند. این اسمش نه جهاد در راه خدا که جنایت است به اسم خدا.
من آنچه که از جهاد در راه خدا می فهمم، هیچ نیست جز سعی و تلاش جانانه در گسترش خوبی ها و محو عادات زشت و ناپسند. وگرنه اگر تسخیر کشوری مثل مصر و شام و یمن و ایران توسط سپاه اسلام، به جهادِ در راه خدا تعبیر شود، باید گفت: این چه خدای گرسنه ای است که سیر نمی شود مگر با هجوم سربازان اسلامش به دیگر سرزمین ها و غارت آنها و بیرون کشیدن زن ها و بچه های مردمی بی پناه و بی تقصیر از کانون زندگی شان، و تجاوزهای حریصانه و مستمر و تاریخی به زنان و دختران اسیر، و فرستادنشان به خانه ها و فاحشه خانه های کشورهای اسلامی. من نه این جهاد را قبول دارم و نه خدایی را که این گونه جهاد را موجب خشنودی خود می داند. خدایی که من می شناسم، سرشار از عاطفه است. او هرگز راضی به این نمی شود که غباری از دلشورگی بر جمال یک بانو بنشیند، چه برسد به این که همین بانو را از وسط زندگی اش بیرون بکشد و فرسنگ ها دورتر از سرزمین و خویشانش، به همخوابگی حریصانه ی فاتحینِ اسلامی گسیل کند.
علی جان، من می گویم: در هیچ یک از کارهای خدا، و در هیچ یک از کارها و سخنان پیامبران و امامان نباید هیچ نقطه ضعفی و هیچ رفتار غیر عقلانی بچشم آید. چه در زمان خودشان و چه بعدها تا قیام قیامت. یعنی اگر حرفی زده اند و کاری کرده اند باید پایش بایستند و پاسخگوی کل ابناء بشر باشند در همه ی دوره ها. نمی شود علی کاری به نادرستی بکند و به تاریخ و به دوستدارانش بگوید این نادرستیِ مرا به درستی تآویل کنید. مثلاً اگر پیامبر در سنینِ پیری اش دخترکی شش هفت ساله را به همسری بخانه برده، چرایی اش را باید به تاریخ و به پرسشگرانِ همه ی دوران ها پاسخ بگوید. ویا اگر همین بانوی بسیار جوان را از ازدواجِ بعد از خودش باز داشته، باید به یک عمر تنهایی و بی شوهریِ وی پاسخگو باشد. نمی شود بگوید: اینجور ازدواج ها رسم آن دوران بوده. این رسم اگر برای همگان جایز بوده، برای پیامبر خوبی ها و درستی ها و مهربانی ها مطلقاً جایز نبوده است. چرا؟ چون دیگران اگر محکوم به قواعد عصری خویش اند، خاتم پیغمبران اما – که مغز درستی و راستی و خوبی با اوست – باید تمامی ریزه های رفتاری و گفتاری اش با درستی و راستی و خوبی باشد تا قیام قیامت. به من بگو ببینم علی جان، تو برای چه می جنگیدی؟ از این جنگ به دیگر جنگ؟ و آیا این جنگ ها با علم الهی ات و با تأیید خودِ خدا انجام می شد؟ یا نه، آن وجهِ بشریِ تو بود که از این جنگ به جنگی دیگر پای می نهاد؟ اگر بگویی من با علم الهی ام و با تأیید خود خدا پای در آن جنگ ها گذاردم، خودت را از وادی نقد و احتمال اشتباه رهانده ای و بار سنگین خطاهای احتمالی ات را به دوش خدا نهاده ای. و اگر بگویی: من بشری بودم مثل دیگران و اگر هم علم الهی داشته ام، آن را در امور جاری ام دخالت نمی داده ام. دانشی بوده برای خودم و برای راهنماییِ ایمانی مردم. اگر اینگونه است، پس می شود از تو پرسید: چرا به گزینه ی صلح با مخالفین ات بها ندادی؟ تو نیک تر از من و کل عالم می دانی که جنگ و خون و خونریزی، لاجرم به جنگ های دیگر و خونریزی های دیگر منجر می شود. جنگ ها، پایانِ معارضه ها نیستند بل آغازی اند بر رواجِ نفرت ها و کینه توزی ها و دربدری ها. جنگ، دمِ دستِ همه ی پادشاهان و زور گویان و غارتگران و گردنکشان بوده و هست، اما این صلح و مدارا و هوشمندی است که ما از پیامبران و از شما امامان انتظار داشته ایم.
علی جان، هم پسرعمویت عبیدالله ابن عباس، هم پسرت حسن، و هم مغیرة بن شُعبه تو را از جنگِ با معاویه پرهیز دادند و حتی با تو تندی کردند که جنگ با معاویه جنگی داخلی است و این برای جامعه ی جوان اسلامی به صلاح نیست. بعدها پسرت امام حسن با معاویه صلح کرد. تو چرا با معاویه صلح نکردی؟ معاویه، هم زیرک بود هم قدرتمند. حاضر بود یکی از امرای تو باشد. و تو – اگر که او را از سرِ مدارا می پذیرفتی – می توانستی با همکاریِ شیعیان فدایی ات، بهشتی از درستی ها و قشنگی ها و آبادانی ها را در همان کوفه و در سرزمین های تحت امرت برآوری. تو با این مدارای سیاسی، به دیگرانی که بعد از تو بر سرِکار آمدند و می آیند، می آموختی که می شود نجنگید. و می شود با یک چرخشِ هوشمندانه، از خون ریزی های تمام نشدنی جلو گرفت و به رشد فکری و ایمانی و انسانیِ مردم در هرکجا بها داد.
چرا بیشترِ وقت و حوصله و علم الهی ات را، و استعداد یارانِ فدایی ات را مصروف جنگ کردی؟ چرا نباید ایرانیان و دیگرانی که در مجاورت کوفه و دارالخلافه ی تو بودند، از جمال مبارکِ فهم تو بهره مند شوند؟ تو می توانستی بعد از آن صلح ناگزیر، شهر به شهر سفر کنی و اجازه بدهی مردمی که به ضرب شمشیرِ سربازان اسلام مسلمان شده بودند و زندگی شان با عصبیت و وحشی گری آنان روفته شده بود و زنان و دختران و پسران و دار و ندارشان به غارت رفته بود، بچشم خود ببینند که چه دنیای قشنگی با مرام و افکار علی است. تو با آن علم الهی و مثل زدنی ات، پایانِ پر خسارتِ جنگ با معاویه را نمی توانستی پیش بینی کنی؟ اگر نه، پس می شود فهمید که تو با وجه بشری ات پای به جنگ ها می گذاردی. اگر اینگونه است، من می توانم بپرسم: آسیب هایی که پدر معاویه به پیامبر و مسلمانان زد بیش بود یا تحمل معاویه؟ تو ناب ترین شاگرد پیامبر بودی. چگونه بود که پیامبر در فتح مکه، در حرکتی که در تاریخ بی نظیر و البته بسیار نیزهوشمندانه است، ابوسفیان پدر معاویه را رسماً بخشود و به رسمیتش شناخت اما تو نتوانستی با معاویه کنار بیایی و هیولای جنگی بی سرانجام را از سرِ مردمی که دوست داشتند با تو و با قشنگی های فهم تو “زندگی” کنند، بتارانی؟
علی جان، چرا به شیعیان بعد از خودت نگفتی: ای شیعیانِ من، من اگر جنگیدم، بقول خودتان معصوم بودم و متصل به خدا، شما که معمولی هستید، و با هر علاقه ای که به من دارید، تا می توانید اهل مدارا باشید و به جنگ با دیگران حریص نشوید. و یا می گفتی: ای خمینی، ای سیدعلی خامنه ای، اگر می توانید با جنگ نکردن، جانِ حتی یک نفر را نجات بدهید، یا یک لبخند را به لبِ یک کودک باز آورید، یا یک کتاب و نقاشی کودکانه را از سوختن برهانید، حتماً به صلح و آشتی تمایل نشان بدهید و هرگز نگویید این جنگ اگر بیست سال هم طول بکشد ما هستیم! آخر ای پدر آمرزیده ها، شما این “ما ” را از کجایتان در آورده اید؟ چرا دروغ می گویید؟ وچرا از جانب مردم سخن می گویید و به جای مردم تصمیم می گیرید و بی اجازه ی مردم به جنگی دودمان سوز داخل می شوید و آبروی منِ علی را می برید؟ اما علی جان، به خمینی و خامنه ای نمی توان زیاد ایراد گرفت. این دو، به تو نگاه کردند و هستیِ مردم سوختند. هم به جنگ های تو، و هم به آن هفتصد نفری که در یک روز گردن زدی شان! وگرنه اگر تو به صلح و آشتی و به کتاب و نوشتن و به سواد آموزی و رواج خرد بها می دادی، ای بسا شیعیانِ تاریخی ات نیز بدین سوی رو می بردند و خمینی و خامنه ای از اسم تو و از راه تو خجالت می کشیدند و به جنگ های ابلهانه فرو نمی شدند و فرزندان ما را به کام مرگ نمی فرستادند و سرمایه های ما نمی سوختند.
علی جان، من درهر سخنِ اینگونه ای که با تو می گویم، پیش از همه، تیغ برعواطف عمیقِ علی دوستیِ خود می کشم. من می توانستم مثل دیگران، هزار و هزار باره از تو بگویم و از تو بسرایم و زندگیِ هزار بار نوشته شده ی تو را از کودکی تا پایان کتاب کنم غلیظ. اما نه که دوستیِ من با تو، کیفیتی دارد از ملاتِ یک رنگی، نمی توانم به دروغ در تولد تو کف بزنم و با شهادت تو های های بگریم و بعدش، دیلم بیندازم به زیر آبروی مردم و مال مردم را بروبم و در بستری از دروغ و فریب غلت بزنم عمیق. چند نفر از شیعیان راستین ات را اسم می بری علی جان؟
راستی من و تو همین امروز اگر در گوگل جستجو کنیم، به سایت های فراوانی بر می خوریم که در آنها پیشگویی های تو را به نمایش گذارده اند. مشهورترین و معتبر ترینش، پیشگویی توست از آمدن مغولان است و تسلط شان بر سرزمین های اسلامی. یا نوشته اند: سالها پیش از فاجعه ی کربلا و بهنگام عبور امیرالمؤمنین علی از آنجا، حضرت در نقطه ای از استر پیاده شد و سخت گریست و با اشاره به اطراف پیشگویی کرد و گفت: دراینجا حسینِ من برای خود و خویشان و یارانش خیمه بر پا می کند. اینجا جای اسبان شان است. اینجا محل درگیری است. اینجا سر حسین را از تنش جدا می کنند. یا تازه ترین یافته ی یک مسلمان تاجیک این است که تو ای علی، برآمدن و سقوط داعش را با آن پرچم های سیاه شان پیشگویی کرده ای. یکی دیگر خبراز ظهور مهدی داده بارها از زبان تو. حتی یکی را دیدم که خبر آمدنِ خامنه ای را به پیشگویی های تو نسبت داده است. خودمانیم، تو که آینده را به چشم دل می دیدی، چرا از آمدن خمینی و خامنه ای با ما نگفتی؟ و چرا به این دو نگفتی: گسترش تشیع به این نیست که با هر دوز و کلک، بخواهید درهر کجای ایران و جهان، بر جمعیت شیعیان و عظمت و اقتدارشان بیفزایید و پرچم تشیع را در هر کجا بر زمین بکوبید؟
این دو، هم خمینی و هم خامنه ای، و به تأسی از خود تو، دست به جنگ بردند و سرزمین و مردم ما را به هزار توی بلاهایی که آسیبش تا نسل های بعد ادامه دارد، فرو تپاندند. جنگ هشت ساله با عراق، با رهبریِ مردی صاحب نام از شیعیان تو پا گرفت که این مرد هیچ از آداب جنگ و آداب زیستن در جهان مدرن نمی دانست. خمینی کشور را هشت سال تمام به دخمه ی جنگی در انداخت که جز خسارت نداشت اما در هر سخن، تا توانست پای تو را و کربلای حسین تو را به میان کشاند تا به ما و به مردم دنیا بفهماند: شیعه، این است و جز این نیست. تصویر و ریختی که خمینی از شیعه ی مرتضی علی به مردم جهان نشان داد، جز یک مرام عبوس و بی خرد نبود. آقای محسن رضایی اخیراً گفته که ما اگر عقل امروز را داشتیم بعد از فتح خرمشهر عقب می کشیدیم و به صلح می اندیشیدیم. این، یعنی پنج شش سال از جنگ هشت ساله ی ما، در باتلاقی از بلاهت و بی خردی ادامه پیدا کرده و نازنین ترین فرزندان ما را به کام خود فرو برده بی آنکه فایده ای برای ما داشته باشد. علی جان، سیدعلی خامنه ای، باز با انرژی گرفتن از تو، و برای عطش شیعه گستری اش، جنگ را به خارج از مرزها برد و دودمان بسیاری را دود کرد و خانه ها و شهرهای بسیاری را به خاک نشاند. کاش با صدای بلند حیدری ات دم گوش سیدعلی فریاد می زدی: تو مثلاً شیعه ی منی که در افغانستان و یمن و بحرین و عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و نیجریه و هرکجا که دستت رسیده، آتش افروخته ای با پول بی اجازه ای که از جیب مردم برداشته ای و بر می داری همچنان. و به خامنه ای می گفتی: راه را عوضی می روی رفیق. در آن سویی که تو به سمتش پیش می دوی، از علی و مرام علی خبری نیست. بازهم می گویم: ایکاش علی جان، جنگ و جهاد در اسلام نبود و مردمان جز برای دفاع دست به تیغ نمی بردند.
سه: بله، کاش بجای جنگ، که همه گیر و دمِ دست همه بود و هست، به سراغِ چیزهایی می رفتی که خاصِ خودت باشد. حیف تو نبود با آن همه ویژگی های انسانی؟ که یاعلی گویان تو را با ذوالفقارت بشناسند و زور بازویت؟ زور بازو مرتب در میان جوانان باز تولید می شود. از جنگاوری به جنگاوری دیگر. و از پهلوانی به پهلوانی دیگر. کاش اما تو می رفتی سراغ بارهای بر زمین مانده ی بشری. مثلِ چی؟ مثلِ مدارا. مثل تحمل مخالف. مثل صلح. مثل پرداختن به نجات مردم از فلاکت های جاری ای که گرفتارش بودند. مثل نجاتِ مردم از بیماری و جهل. ایکاش نگاهت را که به زاویه ای خاص و البته تنگ از دیانت تمایل داشت، به فراخ نگری وُسعت می بخشودی. و بجای این که به دیگران بگویی: اینی که من باور دارم عین درستی و دیانت است، مردم را با هر دیانت و باوری که داشتند، به خصوصیات انسانی ای مثل ادب و خرد و پاکیزه خویی و تحمل و احترام و رعایت حقوق همدیگر تهییج می کردی. اینجوری اگر پیش می رفتی جمعیت بسیارتری را در زیر بال و پر رهبری ات جای می دادی.
پاسخ به سه: این متن، درعین کوتاهی، آنقدر کامل و کافی است که من نیاز چندانی نمی بینم برای تشریح و فراوان پردازی اش. همان را دوباره باز می گویم: بله علی جان، کاش بجای جنگ، که همه گیر و دمِ دست همه بود و هست، به سراغِ چیزهایی می رفتی که خاصِ خودت باشد. حیف تو نبود با آن همه ویژگی های انسانی؟ که یاعلی گویان تو را با ذوالفقارت بشناسند و زور بازویت؟ زور بازو مرتب در میان جوانان باز تولید می شود. از جنگاوری به جنگاوری دیگر. و از پهلوانی به پهلوانی دیگر. کاش اما تو می رفتی سراغ بارهای بر زمین مانده ی بشری. مثلِ چی؟ مثلِ مدارا. مثل تحمل مخالف. مثل صلح. مثل پرداختن به نجات مردم از فلاکت های جاری ای که گرفتارش بودند. مثل نجاتِ مردم از بیماری و جهل. ایکاش نگاهت را که به زاویه ای خاص و البته تنگ از دیانت تمایل داشت، به فراخ نگری وُسعت می بخشودی. و بجای این که به دیگران بگویی: اینی که من باور دارم عین درستی و دیانت است، مردم را با هر دیانت و باوری که داشتند، به خصوصیات انسانی ای مثل ادب و خرد و پاکیزه خویی و تحمل و احترام و رعایت حقوق همدیگر تهییج می کردی. اینجوری اگر پیش می رفتی جمعیت بسیارتری را در زیر بال و پر رهبری ات جای می دادی.
و چون این نکردی، شیعیان تو چه در گذشته و چه حال، چیز چندانی از ادب نیاموختند. یا از پاکیزه خویی. یا تحمل مخالف. و احترام به حقوق دیگران، اگر چه این دیگران مسلمان نباشند. اوج این بد رفتاری های شیعی، به دوره ی همین خمینی خودمان و سیدعلی خودمان مربوط است. خمینی بعد از سالها تبعید، تا پایش به زمین ایران رسید اعدام ها را شروع کرد و بقول خودش چوبه های دار را در کوی و برزن بساط کرد و آزادی و احترام و ادب و حقوق مردم را به چارمیخ کشاند و سفارتخانه ی کشوری دیگر را اشغال کرد و کشور همسایه را به جنگی بی دلیل تحریک کرد و سر آخر ایرانی بحران زده برجای نهاد و رفت بی هیچ دستاوردی جز خرابی و عصبیت. و اما خامنه ای، تا بر مسند نشست، مردم را به خودی و غیر خودی و خواص و عوام و با بصیرت و بی بصیرت تقسیم بست و تا توانست به مالیخولیایی به اسم دشمنِ فرضی نهیب زد و تا توانست از جیب مردم پول برداشت و به جیب همان دشمنی ریخت که مردم را ازش می ترسانید.
و بعد همین خامنه ای خیز برداشت برای ساخت بمب اتم برای ترساندن همان کسانی که به او تجهیزات هسته ای می فروختند. سرآخر که خوب پولهای جیب مردم را به باد داد، به زانویش در آوردند و به قلب رآکتور اتمی اش بتن تتپاندند و یک به یکِ بساط شیعی و برون مرزی اش را در نیجریه و یمن و بحرین و سوریه و لبنان و فلسطین، به سمت هیچ و پوچ سوق دادند. اکنون ماییم و بدهکاری ای بزرگ. ماییم و سرشکستگی و تحقیر، و قامتی که هیچ از اعتبار با او نیست. علی جان، مرگ من بگو این سیدعلی خامنه ای، تمثیل درستی از شیعه ی مرتضی علی است؟ یک چند تایی از شیعیان راستین ات را اسم می بری برای ما؟ مثلاً به گمان تو، خداوکیلی آیا جنتی و خاتمی و علم الهدی و روح الله حسینیان که در هر نماز و در هر سخن دیگران را به تقوای الهی دعوت می کنند، و خودشان با بد دهنی ها و آدمکشی هایشان، به هیکل همان تقوا شیشکی می بندند، شیعه ی راستین تواند؟ اگر بله، من از تو نا امیدم یا علی. و اگر نه، ایکاش یک اشارتی یک کنایه ای یک پیشگویی ای یک توپی و تشری بکار می بردی برای گشایش قفسی که به اسم حکومت شیعی، مردم را به اسیری گرفته و از جیب شان ارتزاق می کند مدام.
چهار: یکی از سخنان شکوهمند و فراوان تکرار شده ات – حتی در بستر شهادت به صعصة بن صوحان – این بود که به همگان می فرمودی: سَلونی قبلَ ان تَفقِدونی. یعنی: پیش از آن که من در میان شما نباشم پرسش های خود را از من بپرسید. حتی بارها به مردم گفتی: من به راه های آسمان از راه های زمین آشناترم. این ادعای بزرگی است. شاید در میان همه ی مردمان جهان، تو نخست فردی باشی که بیرقِ چنین ادعایی را بالا گرفته. این فردی که می گوید من به راههای آسمان واقف تر از زمینم، دراصل دارد می گوید: من علاوه بر این که کل مجهولات زمین را می دانم، به مجهولات آسمان آگاهیِ بیشتری دارم. حالا منِ نوری زاد که جز صداقت از شما سراغ ندارم، می پرسم: علی جان، در درازنای عمرِ شصت و سه ساله ات، بارها به چشم خود دیدی که مردم اطرافت به بیماری های ناشناخته ای مثل طاعون و آبله و بیماری های پوستی وگوارشی و فشار خون مبتلا شدند و مثل برگ خزان روی زمین ریختند و تو یک بار – بله یک بار- از آن راههای آسمانی ات برگی نگرفتی و رازِ درمانِ این بیماری ها را با مردمِ رو به موتِ اطرافت در میان ننهادی و اسم غرور انگیز و افتخار آمیزت را برای بشری که از بیماری های گوناگون رنج می بُرد و می بَرَد، به یادگار ننهادی.
پاسخ به چهار: علی جان، در کتاب های جور بجورشیعی و بر هزار هزار منبر و محفل شیعیانت، از کرامات و معجزات تو فراوان نوشته اند و فراوان گفته اند برای ما. مثلاً، وقتی خود پیامبر، به تأکید آیات قرآن سواد خواندن و نوشتن نداشته، تو کجا با سواد شدی؟ و چگونه توانستی آن همه فصاحت را به استخدام در آوری؟ تو، هم در سخن و هم در نوشتن، کم نظیر می نمایی. خب، این باید یکجور معجزه باشد. یعنی سواد و فصاحت، از یک جایی که در دسترس همگان نیست، برای تو بطور اختصاصی سفارش شده و آمده و با تو همنشین شده. و از تو، تویی برآورده که بی آنکه مدرسه رفته باشی و بی آنکه خط نوشته باشی، ناگهان مسئله آموز صد مدرس شده ای. از معجزات دیگر تو، آورده اند که تو با مراجعین فارسی زبانت که از شهرهای ایران نزد تو می آمده اند، به فارسی سخن می گفته ای. که یعنی بی آنکه در این سرزمین ها بوده باشی و با زبانشان آشنایی داشته باشی، به زبانشان مسلط بوده ای. و یا در یک سخنرانی رسمی، آینده ی مروان ابن حکم را کف دستش گذارده ای و به مردم گفته ای: ای مردم، آگاه باشید که از اولاد مروان فلان و فلان به دنیا می آیند و به مردم ضررهای بسیار می رسانند. و باز گفته ای: خود مروان را حکومتی است بسیار کوتاه. بقدر سگی که با زبان، بینی اش را بلیسد. و گفته ای: اوست پدر چهار فرمانروا. و مردم به زودی روزهای سرخی را از مروان و پسرانش خواهند دید. و عجبا که هم مروان به کوتاهی خلافت یافت و هم پسرانش فرمانروایی یافتند و بسیار نیز جفا کردند با مردم. اینها و صدها از این قبیل یا درست اند و درست به ما رسیده اند و تو چنین معجزات و کرامت هایی داشته ای یا نداشته ای. اگر داشته ای، پس چه می شد یک فرمول ریاضی هم از خودت برای ما به یادگار می گذاردی. یا با اعتنا به همان کرامات و علم الهی، دست بر پیشانی بیماری می نهادی که پیش چشم تو پرپر می زند از تب تند. و شفایش می بخشودی. چطور است هزار هزار نفر درسال برای گرفتن شفا و رفع گرفتاری و پولدار شدن و کار گیر آوردن، خود را به ضریح فلزی امام رضا می رسانند، اما تو نمی توانستی به بیماران نیازمند اطرافت مدد برسانی؟ بیمارانی که به چشمان تو زل می زدند و از تو و علم الهی ات التماس می کردند برای شفا. و یا نه، همه ی این کرامات و معجزات درست نیست. و اینها، نسبت های ناروایی است که شیعیان بی پروا با بلندای انسانی تو آمیخته اند. که البته این دومی نمی تواند درست باشد. چرا که بعضی ازکرامات و معجزات تو در نهج البلاغه آمده و این کتاب، یکی از ریشه دارترین و موثق ترین کتاب های شیعه است. مثل داستانی که ازخودت نقل شده در نهج البلاغه. تو کودک یا نوجوان بودی. کفار قریش از پیامبر معجزه خواستند. که اگر راست می گویی که پیامبری، به این درخت بگو از جا کنده شود و نزد تو بیاید. و تو بچشم خود دیدی آن معجزه را که درخت جلو آمد و شاخه های لرزانش را بر شانه های تو و پیامبر گذارد.
خب، این داستان ها، اکنون نیز دامن گیر مردم بی نوای ماست. داستان دیده شدن جمال خمینی در ماه. و یا معجزه ی تولد سیدعلی خامنه ای با نعره ی یاعلی. که هیچگاه از طرف بیت رهبری تکذیب نیز نشد. ویا فراوانیِ امدادهای غیبی در سالهای جنگ. و شفا دادنِ فلان امامزاده بیماران را. و یا این که خود روحانیانِ حاکم، در و پنجره و ضریح های مطلایی را که با پولِ بی خردی مردم ساخته شده شهر به شهر می گردانند تا مردم سر و دست بشکنند برای لمس چوب و طلا و نقره ای که هنوز در فلان مکان و فلان مزار در نجف و کربلا و کاظمین و سوریه نصب نشده که متبرک شده باشد مثلاً. ویا مگر نه این که سفرهای پرهزینه ی زیارتی مردم به مشهد و کربلا و نجف و کاظمین و سامراء و سوریه و عربستان در امتداد همین خرافه های مذهبی اند؟ شما که خودت خانه و زندگی و خوراک ساده ای داشتی، چرا پیش بینی نکردی جماعت ایرانی را با این گنبد و بارگاه های خرافی که بر مزار تو و فرزندانت ساخته اند و مرتب نیز بر شمار امامزاده ها می افزایند نو به نو. و مگر نه این که از رواج این خرافه ها روحانیان سود می برند حتماً؟
کشور ما علی جان، گرفتار خرافه های تو در تو و جور بجور است. جوری که سید علی و حوزه های علمیه، هزینه می کنند برای “درخرافه ماندنِ مردم”. بی اجازه ی مردم، رقم های درشتی از پول مردم را از جیب شان برمی دارند برای رواج همین خرافه ها مدام و روز به روز. چه با برگزاری همایش ها و نشست ها و چه با انتشار کتاب ها و جزوه ها و چه با ساخت بناهای بی دلیل و گزاف. مثلاً ساخت مقبره ی اشرافی و شکوهمند و بسیار پرطمطراق برای خمینی، فورانِ هزینه ی بسیار برای تثبیت یک خرافه ی آشکار است. سیدعلی اگر ذره ای دل داشت و همان دلِ ذره ای اش برای ترمیم بی خردی مردم می تپید، راه بر رواج خرافه می بست و همان راه را برای گسترش خردمندی می گشود. اما بقای سیدعلی در تحکیم مبانی پای در هوای همین خرافه هاست. وگرنه اگر پول های هنگفتی را که در این سال های رهبری اش برای شیعه گستری خرج کرده و آن همه پول مردم را سوزانده و دود کرده و نتیجه ای نیز نگرفته جز خسارت، برای همدلیِ مردم خرج می کرد، برای ادب مندی مردم، برای تآمین آب، برای محیط زیست، برای ایران دوستی، و برای اعتبار جهانی ایرانیان، حتما نتیجه می گرفت حتما. علی جان، یک چند تایی از شیعه های نابت را اسم می بری برای ما؟ مثلا آقای ناصر مکارم شیرازی شیعه ی ناب شماست؟
پنج: علی جان، تو که می توانستی همه ی مجهولات زمینی و آسمانی را وا بشکافی، زحمت می کشیدی دست دو تا فرمول ریاضی و دوتا کشف و اختراع را می گرفتی و در دست طرفدارانت می گذاردی تا با غرور به مردمان همه ی عصرها بگویند: بفرمایید، این ها تنها چند اشاره ی مختصر از امام و بزرگ ماست. چرا باید فیثاغورث چند قرن پیش از تو به چند فرمول ریاضی دست یابد و تو نه؟ چرا بیماری و مرگ و میر مردم را دیدی و بی اعتنا از کنار درمان بیماری ها – که بلد بودی – رد شدی؟ چرا ترجیح دادی به مقولاتی بپردازی که انتهایش به کدورت می انجامد. حیفِ شُکوهِ بیست و پنج سال سکوتت نبود که ادامه اش ندادی؟ تو در جنگهای عصر پیامبر خیلی ها را با شمشیر ذوالفقارت از پای درآورده بودی و هر خانه از همسایگانت را به عزا نشانده بودی. اگر هرطایفه این خون ها را فراموش کند، عرب جماعت فراموش نمی کند. خلاصه این که خیلی ها به رهبری تو راضی نبودند. می نشستی در خانه و از دانش زمینی و آسمانی ات، نوعِ بشر را کامیاب می کردی. از پزشکی گرفته تا فلسفه تا حکمت تا مهندسی تا علوم اجتماعی و تربیتی و انسانی، مجهولاتِ تمام نشدنیِ هستی را یکی یکی می شکافتی و چون گنجی برای همه ی ابناء بشر به یادگار می نهادی. کسی هم با تو کاری نداشت. تو مشاور خوبی بودی برای خلفاء. گمشده ی بشر برادرکشی و همنوع کشی برای ماندن بر سرِ قدرت نبود. که این کشتن ها برای قدرت، همیشه بود و همیشه خواهد بود. گمشده ی بشر را تو نیک می دانستی. چرا بدانسوی نرفتی علی جان؟ چرا بیست و پنج سال سکوتت را ادامه ندادی وپایانی ترین سالهای عمرت را آشفتی؟
پاسخ به پنج: علی جان، من اگر نقدت می کنم، این به معنای این است که دوستت دارم. وگرنه رهایت می کردم و بی اعتنا از کنار کارهای کرده و ناکرده ات می گذشتم. کسی که نقد می کند، خودش را در معرض ترشرویی ها و تلخ گویی ها و پرخاش دیگران قرار می دهد تا درستی ها و زیبایی ها افزون تر شوند. من اگر تو را نقد می کنم، همه ی پرخاش ها و تهمت ها را بجان می خرم تا به همگان بگویم: علی ای که من می شناسم و دوستش می دارم آنقدر وسیع نگر و صبور و متین و اقیانوس گون است که نه تنها از نقدهای تند من بر نمی آشوبد بل تقدیر نیز می کند. کسانی که از نقد شدن می هراسند، حتماً مشکل و نقص دارند. و من تو را نقد می کنم صرفاً به این خاطر که بتوانم دیگرانی را نقد کنم که در پسِ دژِ اسم و رسم تو پناه گرفته اند.
من به علی می گویم: تو با آن همه علم الهی چرا دست دو تا فرمول و کشف و اختراع را نگرفتی و برای ما به یادگار نگذاشتی تا ما به غرور سر برآوریم و به مردم جهان فخر بفروشیم؟ علی در جواب من می گوید: محمد نوری زاد، شیعه ی من، آن دوره با هر بد و خوبش گذشت و رفت، برو و از سیدعلی خامنه ای بپرس که چرا فضا را برای نخبگان ایران آنچنان کور کرده که بسیاری جلای وطن کرده اند؟ به سیدعلی خامنه ای می گویم: آقا جان، شما که بنا به ادعای خودتان دست بر ذخایر عظیم تشیع دارید و پشتتان به کوهی از دانش ها و برتری های شیعی گرم است مثلاً، پس چرا کاری نکردید که دراین سالهای پس از انقلاب نام ایران و ایرانی با غرور بیامیزد؟ چرا عمده ی کارهای شما به سمت عصبیت و تندی و بی خردی و دروغ و فریب خیز برداشت و با همین شیب نیز کارتان تا بدینجا رسیده که با پول مردم ایران، کشورهای همسایه و کشورهای دورتر را به خاک می نشانید؟
آقای خامنه ای، بگو ببینم شما چرا همین انرژی ها و سرمایه های مردمی را به سمت بهم پیوستگی ملت ایران سوق نداده اید و نمی دهید؟ چرا نرفتید به این سمت که از کوچه پس کوچه های ایران، نوری از لبخند و شادمانی و ثروت و ادب و نیک اندیشی و خردمندی و اختراع و کشف و تولید به دنیا ساطع شود؟ که اگر این می کردی، ما امروزه در جهان به مردمی فهیم و دوست داشتنی شهره شده بودیم. آقای خامنه ای، این جنگ هایی که در یمن و عراق و سوریه دست به دست می کنی، کار اوباشان و ناجوانمردان و خون ریزان است. تاریخ، آرشیو پت و پهنی از جنگ ها و کشت و کشتارهای همینجوری با خود دارد. آنچه که ندارد، خیرخواهی برای بشر است. شما که خود را شیعه ی علی می دانی، چرا بجای جنگ، به سمت روفتنِ فقر، و به سمتِ آراستنِ چهره یِ ظاهری و باطنی ایران و ایرانیان متمایل نشدی؟ و به همان راهی رفتی که قلچماقان و گردنکشان و جنگ طلبان رفتند؟
شش: چرا پایانی ترین سالهای عمرت را به خون آمیختی؟ و راه را برای خونریزی های طرفداران و مخالفانت گشودی؟ کاش به جای بیرون کشیدن ذوالفقار از نیام، قلم سحرانگیزت را بر می داشتی و می نوشتی: هردینی که با خون ریختن بخواهد حقانیت خود را به دیگران نشان بدهد، و با خون ریختن بخواهد بخود بقا بدهد، و با خون ریختن بخواهد بر جمعیت هوادارانش بیفزاید، دین نیست. بل مالیخولیایی درهم پیچ است برای زخمی کردن و خراشیدن و سوهان کشیدن به روح بشر. البته ناجوانمردی است اگر از حکمت های نورانیت نگویم و دریک مثال از بلندای انسانی و شعوری و تربیتیِ نامه ات به مالک اشتر یاد نکنم که در نوع خود کم نظیر است. با این همه اما دوست داشتم تو را رفیقِ همه ی مردمانِ همه ی عصرها می دیدم. و نه با جمعیت معدودی که تو را و راه ِ تو را قبول دارند و در همه ی این هزار و اندی سال به پهن کردنِ زیراندازِ تفرقه و نفرت وجنگ و خونریزی مشغول بوده اند و هیچ هنری نیز نداشته اند. این آقای خمینیِ ما به تآسی از تو، پایانی ترین سالهای عمرش را به خون آغشت. جوری که از همان ابتدایِ برآمدن، خونریزی را شروع کرد تا ماههای پایانیِ عمرش. وی در چهار خط نوشته، شیخ های شیعه را به ریختن خون چندین هزار نفر فرمان گفت. و شیخ ها و سادات شیعه، چه حریصانه خون ریختند در این سالهای شیعی. چه بر بام مدرسه ی رفاه و کشتارهای خلخالی، و چه در جنگی هشت ساله و ابلهانه، و چه بعدها با همان چهارخط نوشته ی معروف! اینها همه اش به تآسی از تو بوده و هست علی جان. کاش به سراغِ واشکافیِ همان راههای زمینی و آسمانی می رفتی و با شکافتن فرقِ سرِمخالفان کاری نداشتی.
پاسخ به شش: علی جان، ما شیعیان تو، قرن هاست که با تشیعی بقچه پیچ زیست کرده ایم. جوری که همه ی شیعیان به مصرفِ مأکولات این بقچه اعتیاد پیدا کرده اند. در این بقچه چه هست مگر؟ نیندیشیدن، مصرف اندیشه ی علما، و نیازی به اندیشیدن نداشتن، چرا که علمای شیعه بجای همه اندیشیده اند پیشاپیش و نیز می اندیشند بجای دیگران همچنان. بله ما به مصرفِ هرچه که در این بقچه هست، اعتیاد پیدا کرده ایم. در این بقچه، از قبل همه چیز گفته شده. این که شیعه، نابِ حق است و دیگران بر باطل. از این بقچه، رو که بر می گردانیم می بینیم ای عجب، چه دنیای وسیعی از اندیشه در اطراف ماست و ما چه حریصانه تنها به مصرف محتویات آن بقچه معتاد شده بودیم. خود پیغمبر مگر نگفت: علم را بجویید حتی در چین؟ این یعنی چه؟ یعنی عمر خود را در مصرف محتویات این بقچه هدر ندهید. اگر قرار بود تنها و تنها تشیع حق باشد و بقیه بر باطل، نیازی به این همه آفرینشگری خدا نبود. سر فرو بردن به یک اندیشه با این ادعا که این اندیشه اعوجاج ناپذیر است الی الابد، توهین به خود خداست با این همه تنوعی که در آفرینش و بویژه با پیچیدگی های بشر دارد.
ما شیعیان با بیماریِ تعصب، به همزیستی رسیده ایم. بیماریم اما سلامت را تنها در خود و با خود می دانیم و بس. این تعصبِ به تو علی جان، باعث شده که ما دنیا را سیاه و سفید ببینیم. و خود را از تماشای دیگر رنگها محروم کنیم و لذتی نیز نبریم. معتقدیم: چون ناف ما را با اسم علی بریده اند، و چون ما با علی دست بیعت داده ایم، پس ذره ای از حمایت علی دست بر نمی داریم. ما شیعیان را جوری تربیت کرده اند که انگار علی محتاج این تعصب است و به غیرت مندی شیعیان نیاز دارد. قرن های قرن، علمای شیعه زحمت کشیدند و این تعصب را ذره ذره در جان ما شیعیان جاسازی کردند تا خود مرتب از برکاتش بهره ببرند. این تعصب، گنج بود برای علما. میلیون ها ایرانی، خطاهای دهشتناک خمینی را بچشم می دیدند اما نه که مسخ وی شده بودند و در تعصبی کور غسل داده شده بودند، آن خطاهای فاحش خمینی را به این که صحیح است و صحیح است و خدایی است و با غیب مرتبط است، تعبیر می کردند.
امروز نیز اطرافیان خامنه ای در همین تعصب کور مستغرق اند. گمان شان بر این نمی رود که وی اشتباه می کند و فاجعه می آفریند. متعصبینِ خامنه ای، آنقدر در تعصبِ کورِ خود صادق اند، که: جان فدای خطاها و فاجعه های خامنه ای می کنند. ما شیعیان – علی جان – جوری تربیت شده ایم که به جای این که “طالب” حق باشیم، خود را “مالک” حق می دانیم. و این، فاجعه ای است که می دانم هرگز تو بدان راضی نیستی. شیعه ای که خود را مالک حق بداند، دلیلی برای نوزایی اندیشه اش نمی بیند. او رودی است که به دریا رسیده و در آن گم شده. و حال آنکه طالب حق، مرتب در حرکت است و تکاپو.
علمای شیعه علی جان، آنچنان از تو و از فرزندان تو برای ما قالب سازی کرده اند و این قالب را با سیم خاردارها و میخ های تیز محدود کرده اند که ما از هراس آن میخ ها و سیم خاردارها سر بجانبی دیگر بر نمی گردانیم. صمیمی تر بگویم علی؟ بگویم راز این تعصب درچیست؟ پیامبر و تو آمدید و راهی نشان دادید و رفتید. مثل دیگران. اما جماعتی زیرک، دیدند این راه، گنج و معدنی است تمام نشدنی که می شود به اعماقش نقب زد و جواهراتش را بیرون کشید و بی مزاحمت و کار و تلاش از برکات آن بهره مند شد. به نگاهبانانی جانفدا نیازشان بود که در اطراف مراقب باشند تا مبادا یکی بیاید و دست به این گنج و دارایی ببرد. این شد که علما، تعصب را به استخدام آوردند. کام بشر البته با تعصب آشنایی داشت از پیش.
خمینی و خامنه ای از این تعصب چه بهره ها که نبردند. شاید همه ی تاریخ را اگر بگردیم، پادشاهی و امیری و حاکمی و قلندری پیدا نکنیم که در هشتاد سالگی به فتح کشوری توفیق یافته باشد و ده سال پایانی عمرش را در جنگ و اعدام و کشتن مخالفین و تاراندن نخبگان سپری کرده باشد. خمینی در این خصوص تک و نمونه است. اما همه اش به اسم تو یا علی. من فریادهای تو را می شنوم که می گویی: کارهای خمینی و خامنه ای به من مربوط نیست، اما عزیزم، کسی به فریاد تو گوش نمی سپرد. تو برای خمینی و خامنه ای همان معدن و گنجی، و ما شیعیان، همان نگاهبانان متعصب و جانفدا.
هفت: کاش در سالهای رهبری ات، ریشه ی برده داری را – حتی در همان کوفه ی کوفتی – بر می کندی. و زنان و دختران را از حملِ بارِ تحقیر و بی هویتی می رهاندی. تجسم کن اگر این می کردی، ما امروز چه سرفراز بودیم و با گردنی افراخته به مردمان جهان می گفتیم: ببینید، امام ما در هزار و اندی سال پیش بر برده داری خط کشید و نابکاران بهمین خاطر زدند و کشتندش! منظور من این است که اگر شهادت تو به خاطر لغو برده داری بود، کل دنیا خواهان تو بود امروز. و یعنی این که: گمشده ی بشر این نبود که دینی تازه بیاید و برای ابناء بشر خط کشی کند که: از این زاویه به هستی بنگرید وگرنه کافرید و خونتان حلال. گمشده ی بشر، انسانیت بود و هست. گمشده ی بشر احترام بود. احترام به نوع بشر. با هر مرام و مسلک.
پاسخ به هفت: داستان برده داری، لکه ی ننگی است برای بشر تا قیام قیامت. و اسلام، این فرصت تاریخی را – که می توانست این لکه ی ننگ را از جمال بشر بروبد – از دست داد. همراهی اسلام با برده داری و حرص سرداران اسلام برای غارتگری و برده گیری و کامجویی از زنان و دختران اسیر، مثل یک لکه ی ننگ تا ابد باقی است و پاک شدنی نیز نیست. این روزها در بوق می کنند که کوروش یکی از پیامبران توحیدی است و اسمش در قرآن ذوالقرنین است و پیامبر اسلام از نوادگانِ کورش است. این یک دروغ بزرگ است برای مصادره ی یک اسم بزرگ. چرا؟ چون نمی شود یک پیغمبر در گذشته های دور برده داری را لغو کرده باشد، و پیغمبر بعدی همان برده داریِ لغو شده را به معرکه آورد. علی جان، من معتقدم اگر اسلام هیچ دستاوردی نداشت الا لغو برده داری، و اگر از تو در مقام امام نخست شیعیان، هیچ به یادگار نمی ماند الا لغو برده داری، امروز، هم اسلام و هم تو، خواستنی تر می نمودید. نه آیا؟
درقرآن، بر نیکی به پدر و مادر تأکید شده فراوان. برده داری را که پیش چشم می آوریم، معلوم می شود مراد قرآن از نیکی به پدر و مادر، پدران و مادران مسلمان است. وگرنه علی جان، میلیون ها پدر و مادری که در سرزمین های بی خبری می زیسته اند و ناگهان با شمشیر سربازان اسلام روبرو می شدند، عاطفه داشتند و انسان بودند و آرزوها داشتند. سربازان اسلام، پدر جوان را می کشتند و با مادرجوان درست درکنار جنازه ی شویش و در کنار نوزادی که می گریست، می آمیختند قربة الی الله. برده داری نه که یک سمتش انسان است و سمت دیگرش قیمتِ پولیِ همان انسان، یک معادله ی مطلقاً غیر انسانی و ضد بشری است و مطلقاً نیز با روح یکتا پرستی مغایر است. مگر می شود دختر و بانویی بی خبر را که در جایی دیگر برای خود زندگی و آمد و شدی و عواطفی دارند، به زور برگیری و همانجا و در طول راه بارها به آنان تجاوز بکنی و در بازار بفروشی اشان و باز از نیکی به پدر و مادر بگویی همچنان؟ اینها با هم قابل جمع نیستند علی جان.
ما این روزها در جهانی زیست می کنیم که برده داری را زشت می شمارد. پرسش من از تو ای علی این است: شما چرا این زشتیِ برده داری را که بشر امروز بدان راه یافته، در نیافتید؟ شاید بگویی نمی شد با دارایی مردم در افتاد و ناگهان با یک بخش نامه برده داری را لغو کرد. و یا شاید بگویی: سیر گام به گام لغو برده داری باید مسیر تکاملش را می پیمود. که بردگان، اموال مردم محسوب می شدند و لغو برده داری به مثابه هیچ کردنِ مال مردم بود و شورش می شد و اسلام در این شورش شکست می خورد. می گویم: اگر این دلیل را برای برده داران جاهل بپذیریم، خود شما چرا برده داشتید؟ خود شما چرا با زنان اسیر می آمیختید؟ یک بانوی جوان را از دل زندگی اش، از کنار شوی و پدر و مادر کشته شده اش بضرب و زور بیرون می کشیدند و بعد از کلی تجاوز به وی، به بازار بردگان شهرهای اسلامی می بردند. شما چرا این فاجعه ی انسانی را تحمل می کردید؟ اگر دیگران را به علم الهی و راههای آسمان راهی نبود، شما را که بود! شما چرا برده ای را نمی خریدید و تحت الحفظ به موطنش باز نمی فرستادید تا مختصری از خراش روحی اش ترمیم شود؟ علی جان، در اینجا پای انسان در میان است نه مال. انسان. انسان. انسان.
معروف است که در جنگ خیبر، شما مسلمانان، بسیاری از یهودیان را کشتید. بویژه بزرگانشان را. پیامبر، از میان زنان و دختران اسیر یهودی، بانوی جوانی به اسم صفیه را که هم شویش در این جنگ کشته شده بود و هم پدرش و هم خویشانش، برای خود برداشت و در همان راه مدینه با وی آمیخت.
شما امام و پیشوا هستید. نمی شود عقل بشرِ امروز – نه در اختراع و اکتشاف – بل در امور انسانی، بیش از شما باشد. امور انسانی، نیازی به اختراع و ابزار نداشت. دم دست شما بود. مثل پاکدستی و ادب و احترام به دیگران و رعایت حقوق دیگران. برده داری تجارت نبود. یک فاجعه ی انسانی بود. من در تعجبم علی جان شما چرا با این مقوله ی انسانی در نیفتادی و حساب خودت را از مردم جاهلِ برده گیر و برده دار و برده فروش جدا نکردی!؟
ما امروز نیز البته با برده داری مدرن در ایران درگیریم. خامنه ای سال های سال است که یک ملت را به وادی بردگی و اسیری در انداخته. برده به کسی می گویند که اختیاری از خود ندارد. ما ایرانیان اختیاری از خود نداریم. خامنه ای بجای ما می پسندد و انتخاب می کند و بجای ما تصمیم می گیرد و خود از جیب ما پول بر می دارد و بی اجازه ی ما به دیگران می بخشد. برده ها آزاد نیستند. ما ایرانیان نیز آزادی نداریم. اگر با چشم الهی ات در یکجای ایران آزادی می بینی نشان ما بده. زبان برده بسته است. زبان ما ایرانیان نیز بسته است. ما را به لکنت انداخته اند علی جان. تو در نامه ات به مالک اشتر، وی را پرهیز دادی از این که مبادا زبان مردم در بیان حق شان به لکنت افتد. بر سر بردگان زور بوده است و شمشیر. بر سر ما ایرانیان، سرداران سیری ناپذیر و فربه ی سپاه ایستاده اند با مسلسل ها و کلت ها و نارنجک هایشان. آینده ی برده معلوم نیست. آینده ی ما نیز معلوم نیست به خدا. برده را در ثروت های سرزمینی که در آن بسر می برد هیچ سهمی نیست. سرزمین ما را خامنه ای برداشته برای خودش. ما را در این سرزمین سهمی نیست هیچ. برده را اگر فرصتی افتد می گریزد. عده ای از مردم ما که ناچارِ زندگی در ایران اند، اگر توانستند از دروازه های رسمی و اگر نتوانستند از کوره راهها گریختند و رفتند و بازهم می گریزند. در نظام قضایی مسلمانان، هیچ حقی از بردگان به رسمیت شناخته نمی شود. مثل نظام قضایی خامنه ای که قاتلانی چون خلخالی و لاجوردی و جلال الدین فارسی و شیخ مصطفی پور محمدی وشیخ علی فلاحیان و شیخ روح الله حسینیان و سید ابراهیم رییسیانِ آستانقدسِ رضوی به راحتیِ آب خوردن آدم می کشند و بردگان کشته شده را هیچ حقی در این میان نیست. علی جان، این شیوخ و شخصیت هایی را که بر شمردم، از شیعیان خاص توآند؟ اگر بله، که هم برای تو و هم برای خودم متأسفم. اگر نه، بدان و آگاه باش که تشیع تو چیز دیگری بوده و این تشیعی که در ایران دست بدست می شود چیز دیگر. گرفتاری ما بردگان، در همین است.
هشت: علی جان، در زمان حیات و رهبری ات، و بعدها در هیچ کجای جهان، اندیشه ی تو نتوانست در یک گوشه ی کوچک از این دنیای بزرگ، یک جامعه ی کوچکِ خوشبخت بیادگار گذارد. این سخن من، سخنِ سترگی است. این که: چرا علی دوستیِ شیعیان نتوانسته تنها صد نفر را در گستره ی زمینی به این بزرگی خوشبخت کند؟ علتش را بگویم؟ علتش تنها و تنها در این است که اندیشه ی تو مزاحم اندیشه و زندگی دیگران است و می گوید: من و فقط منِ شیعه ام که درست می اندیشم و درست می بینم. مابقیِ مردمان یا همه در غفلت اند یا در کفر محض که باید در این جهان روفته شوند و در آن جهان چشم براه جهنم و گرزهای آتشینش بمانند. خلاصه این که علی جان، ایکاش از زاویه ای وسیع به بشر و طبعِ تنوع طلبش می نگریستی و می گفتی: ای مردم، به هرچه باور دارید، گوارای وجودتان. مهم اما از این به بعد است. که درستکار و خیرخواه و با ادب و خردگرا و نوعدوست باشید و از ظلم به دیگران درهر نوعش پرهیز کنید. بله علی جان، گمشده ی بشر این بود اما نمی دانم شما چرا دست به آسمان نبردی و همین را برای بشر هدیه نیاوردی!
پاسخ به هشت: مردم دنیا، بدترین شکل و ریخت شیعه را در همین ایرانِ امروز، با رهبری شیعیان صاحب نامی چون خمینی و خامنه ای شاهدند. تشیعِ خمینی یک تشیع نا آگاه و بی اعتنا به دستاوردهای انسانیِ بشر بود و با سر به سمت دیوارِ سنگی کوفت و آخرش آن شد که از ایران و ایرانی هیبتی مخوف برافراخت و ما را به انزوا برد. تشیع خامنه ای اما آرام و قرار ندارد و اتفاقاً به فعالیت های برون مرزی بسیار مشتاق است. گرچه از داخل و رواج خرافه و خفه کردن هر صدای مخالف در داخل غافل نیست، اما گرایش محوری اش به بیرون از مرزها خیز برداشته. علی جان، شیعه ی خامنه ای، مزاحمِ آرامش کشورهای اطراف و همجوار است. شیعه ی خامنه ای همینجوری بخود حق می دهد که پای در کشورهای دیگر بگذارد و بزند و بکشد و نابود و ویران بکند. یکی را مثل سید حسن نصرالله تحویل بگیرد و میلیاردها پول مردم را به پایش بریزد. و یکی را مثل بشار اسد تا نابودی کامل کشورش همراهی کند. ما مردم ایران که در داخل کشور اسیریم، نمی توانیم به درستی به این ریختِ ایرانی که خامنه ای و سردارانش برساخته اند، بنگریم و قضاوتش کنیم. آنانی که از ویرانه های سوریه، و از میان کشته های عراق، و از خرابه های یمن، و از حصار فلسطین به ما می نگرند، به ریخت واقعیِ این تشیعِ ناب بهتر می نگرند.
علی جان، اندیشه ای که از تشیع برکشیده شده، یک اندیشه ی عبوس است و ترش روی. در زیارت عاشورا، شیعیانِ تو می نشینند و زار و ضجه می زنند و به بزرگان اسلام لعنت می کنند. این شاید نخستین انحراف بزرگ در پیروی از تو بوده در نظام هردمبیل شیعه. تو که بخاطر گل روی اسلام و مسلمین بیست و پنج سال سکوت می کنی و در همان بیست و پنج سال سکوت به خلفا مشاوره می دهی و از آنان دختر می گیری و به آنان دختر می دهی و بعدها اسم خلفا را بر فرزندان خود می نهی و فرزندانت نیز در این اسم گذاری ها از خود تو تبعیت می کنند، و امام کاظم اسم عایشه همسر پیامبر را – که شیعیان متعصب بسیار فحشش می دهند – بر فرزندش می نهد، و یا حتی معروف و مستند است که امام صادق از نوادگان ابوبکر است، پس چرا شیعیان تو از خود تو جلو افتاده اند در کینه توزی؟ شیعیان و همان علمای گنج روبِ سر فرو برده به گنج، به این ها کاری ندارند. نان آنان در عصبیت است. و نه در صلح و همراهی. من در عجبم یا علی که چرا یکی ازعلمای شیعه به شیعیانِ متعصب نگفت ای مردم، ناسزا گفتن به ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه، توهین به فهم پیامبر است که عمری با اینان زیسته و ذات اینان را در نیافته و شما شیعیانِ قرن ها بعد دریافته اید ذاتِ این آدم های ناجور را؟
از تو می پرسم علی جان، خامنه ای چرا پول این مردم را در جهت همدلی صرف نکرده است و نمی کند؟ چرا به سمتی که گاندی رفت و ملتی هزار تکه را بهم پیوست، نرفته است و نمی رود؟ چرا مثل تو خودش را با بقیه ی مردم یکی نمی داند و هزار فرسنگ از آنان فاصله گرفته؟ تنها به این دلیل که در شیعه یِ به ما رسیده، آنچه که بیش از همه ی خردمندی ها و نیک نگری ها و خیرخواهی ها ذخیره شده، تعصب است و تندی و پرخاش و ناسزا. و خامنه ای، و پیش ترش خمینی، درست به همان راهی درافتادند که از تشیعِ تاریخی برگرفته بودند.
شاید بگویی مرا در این میان قصوری نیست. و بگویی: کشتار یمن و سوریه و ویرانی عراق را و تن فروشی دختران ایرانی را و بیکاری و بدکاری خودتان را به پای من نگذارید. من می گویم: علی جان، شیعیان تو به تو می نگریسته اند در طول تاریخ، و معتقد به راهی اند که تو رفته ای. منتها همین شیعیان، به کارهای شایسته و پسندیده و روح بزرگ و مردمی تو کاری نداشته اند و مستقیم با هدایت علما رفته اند سراغ تعصب. و آنچنان این تعصب را با تشیع و راه تو آمیخته اند که بیش از فکر تو، به زور بازو و ذوالفقار و خیبرشکنی ات دل بسته اند. گاه من به این فکر می کنم که چرا شیعیان در این جزم اندیشی ثابت قدم مانده اند و قرن ها گذشته اما رشدی در آنان رخ نداده. پاسخی که پیدا می کنم این است: در اسلام، و درتشیع، شنیدن حرف مخالف، تحمل عقیده ی مخالف، و احترام به عقاید دیگران وجود ندارد. و یا حتی اگر باوری تحمل می شود، با منت و تحقیر و جزیه و مالیات همراه است.
این اشارات ناب و انسانی و درست و همه زمانیِ قرآن که می فرماید: دین شما برای شما و دین ما برای ما، و: در پذیرش دین اجباری نیست، و: بشارت بده به کسانی که سخن را می شنوند و بهترینش را بر می گزینند، هرگز نه در سخن و نه در رویه ی علمای اسلامی بها پیدا کرد، و نه در مرام سرداران و سربازان گرسنه و عطش زده و شهوت رانی که اسلام را بر تیزی شمشیرشان نهاده بودند.
نه: ما شیعیان با اطلاق “معصومیت” به شما عزیزان، اساساً به مقام انسانیِ شما توهین می کنیم. یعنی چه که شمایان از هر خطایی مبرّایید؟ وقتی قرآن به پیامبر می گوید: تو، بشری هستی مثل بقیه ی مردم، قائل شدنِ معصومیت، هر خیر و خوبیِ برآمده از توانِ شخصیِ شما و فرزندانِ شما را از شما می تاراند. بعنوان مثال من یکی از خطاهای خفیف علی خلیفه ی مسلمین را برمی شمرم تا بدانی نیک تر نیز می شد با رفع محرومیت از فقرا و مستمندان عمل کرد. آنچه که معروفست این است که تو شبانه کیسه ی آذوقه را بدوش می کشیدی و خانه ی فقرا را دق الباب می کردی و خوردنی هایشان را پشت در می نهادی و بی آنکه شناخته شوی به درِ خانه ای دیگر می رفتی. خب، این رفتار تو بسیار به دلِ ما نشسته و غرور و تکبرِ بسیاری از ما را خمیر کرده. پرسش اما این که: تو در یک شب، به خانه ی چند فقیر و مستمند سرمی زدی؟ به سه خانه؟ ده خانه؟ بیش از این که نبوده؟ اما اگر می آمدی و برای هر خانواده ی مستمند پرونده ای تشکیل می دادی و بطور سیستماتیک، حکومت را موظف به رسیدگی به آنان می کردی، حتماً این نظم حکومتی، هم فراگیرتر عمل می کرد و هم تو را فرصت فراوان تری بود برای رسیدگی به سایر امور. به این رفتار سیستماتیک می گویند: مدیریت. مدیریت، گوهری است که همین اکنون نیز در میان مسئولان شیعه ی ما یافت می نشود که هیچ، بل نبودِ مدیریت، خود فرصتی است برای غارت اموال و تباه کردنِ حقوق مردم. که مسئولان، هم بی در و پیکر بدزدند و هم اسم بی کیاستی های خود رابگذارند: مصلحت!
پاسخ به نُه: علی جان، خودت بگو: این که ما شیعیان، شما امامان را، و پیامبر را، معصوم و عاری از خطا و گناه می دانیم، توهین به شما نیست؟ کسی که معصوم است، چه فایده ای دارد کارهای نیکش؟ شما اگر شب ها به در خانه ی محرومان رفته ای و در قضاوت جانب حق را گرفته ای و از گناهی که دیگران در آنند رو برگردانده ای و جز به حق نیندیشیده ای و برای شب نخوابی هایت زحمت کشیده ای، نه این که مگر برای تک به تکِ اینها با نفسِ سرکشت که تو را به خطا می خوانده جنگیده ای و در این جنگ درونی فرسوده ای؟ حال به من بگو همه ی اینها را خودت به تنهایی انجام داده ای یا به کمک معصومیتی که هوادار تو بوده و نگذاشته تو به خطاهای احتمالی در افتی؟ معصومیت همه ی زحمت های تو را به آب می ریزد علی جان. و هزار پرسش بی پاسخ پیش می کشد. که فلان کار علی آیا با عصمت او همراه بوده است یا با فهم خودش. و آیا فهم خودش برتر از عصمتش بوده یا عصمتش کامل کننده ی فهم او بوده.
خلاصه معصومیت یکجور پارتی بازی نچسبی است که اصلا برازنده ی تو و پیامبر و امامان نیست. من علی ای را دوست دارم که مثل خودم زمینی باشد. من با این علی، سازگارترم. معصومیت، شما را از دسترس خارج می کند. و تفسیر پذیرتان می کند. این آفت، همین اکنون با خامنه ای در آمیخته. خامنه ای همیشه منتقد دیگران است و مطلقاً خودش را خطا کار نمی داند. خسارت های خامنه ای به کشور و حتی به اسلام را نمی توان بر شمرد از شدتِ کثرت. در دل این خسارت ها، ما ناگهان به یک فاجعه ی شیعی بر می خوریم با خامنه ای. که بر گِرد خود هاله ای از عصمت کشیده و به کسی حق نمی دهد بر او عتاب کند. خودمانیم علی جان، در آن روزهایی که خمینی تازه به ایران پای نهاده بود، در تمامی کشور ایران چند نفر بودند که بتوانند پرده ی عصمت را از اطراف خمینی کنار بزنند و ذات رفتار و گفتار او را رصد کنند؟ این عصمتی که علمای شیعه برای شما قالب بسته اند، حتما و حتما برای این بوده که خودشان از معرکه ی پاسخگویی بدر بروند. کشور داری یک علم است. من اگر بر خود خنجر زده ام و پای تو را به میان آورده ام صرفاً به این خاطر بوده که به علما و مسئولین فعلی بگویم شیعه ای که شما بزک کرده اید، یک شیعه ی دیگر است مخصوص حاجت های خودتان. این شیعه ی جعلی، تمامی خواسته های شما را اجابت می کند. به شما اجازه می دهد که بی اجازه ی مردم به جیب شان دست ببرید. به شما اجازه می دهد دروغ بگویید و در جایگاه قضاوت، دوستانتان را مراعات کنید و دیگرانی را که با شما مختصر زاویه ای دارند به چارمیخ بکشید. این شیعه به شما اجازه می دهد دو پایتان را بر دو سوی کشور وا کنید و شکوفه بزنید بر محیط زیست، و ذخایر و دارایی های کشور را به اسم خود بلوکه کنید.
ده: علی جان، خود برتر بینیِ شیعیان تو باعث شده که هیچگاه موفق به همزیستی با سایر مردم نشوند. مثلاً سیدعلی ما – که بسیار فراوان از محبتِ به شما لبریز است – نمی دانم با چه انگیزه ای خودش را همینجوری “ولی امر مسلمین جهان” لقب داده. از میان مسلمین جهان که بیش از یک میلیارد نفرند، تنها ده بیست میلیون نفر سیدعلی را قبول دارند. آنهم بخاطر چیزهای ظریفی که خودت بهتر می دانی. خب، چرا باید فردی که خودش را علیِ زمانه می داند و دیگران را از طلحه و زبیرشدن و از عوام بودن پرهیز می دهد، برای رواج دروغ مسلمی چون ولیّ امرمسلمین جهان خیز برمی دارد و از جیب مردم برمی دارد و برای جا انداختنِ این دروغ هزینه می کند؟ معمولاً لقب را دیگران، متناسبِ خصلت هایی که از ما ظهور می کند، به ما می دهند. نه این که ما سرِ خود یکی از القاب ماورایی را از آسمانِ تخیل بر بگیریم و مدالش را بر سینه بنشانیم. کسی که خودش را برتر از همه، و بالاتر، خودش را ولی امر مسلمین جهان بداند، به خود حق می دهد که در هرکاری دخالت کند و همزمان خودش را در متنِ آغوشِ خدا بداند. گرفتاریِ ما شیعیان همین است. که خود را به خاطر محبتی که به اهل بیت داریم برتر از همه و حتماً بهشتی می دانیم و دیگرانی را که در شب های قدر قرآن سر نمی گیرند و آداب زیارت نمی دانند و مکه را با شعاع کربلا طواف نمی کنند و با دیگِ قیمه ی عاشورا سر و سرّی ندارند، جهنمی می انگاریم. حالا کسی که خودش را بهشتی می داند و دیگران را جهنمی، ببین با جهنمیانِ مقابلش چه ها که نمی کند همینجوری. ولی امر مسلمین ما، صرفاً به این خاطر که خود را بهشتی و دیگران را جهنمی می داند، می بینی که چه روزگاری سیاه کرده از مردم خودمان و مردمان منطقه!
پاسخ به ده: این بند از این نوشته، کلید این نامه ی من است به امام علی. تا خواننده بداند من هرآنچه در این نامه نوشته ام نه مچ گیری از امام علی، که پیش کشیدن پای سیدعلی خامنه ای است از هزار توی امنیت خاطری که برای خود پرداخته، و نشان دادن خسارت هایی که وی یک تنه برسرِ این سرزمین آوار کرده، و گفتنِ این مهم به وی که: مسئولیت همه ی این خسارت ها با خود توست و بی جهت پای امام علی و دیگران را وسط نکش. یک بار دیگر این بند را با هم مرور می کنیم: علی جان، خود برتر بینیِ شیعیان تو باعث شده که هیچگاه موفق به همزیستی با سایر مردم نشوند. مثلاً سیدعلی ما – که بسیار فراوان از محبتِ به شما لبریز است – نمی دانم با چه انگیزه ای خودش را همینجوری “ولی امر مسلمین جهان” لقب داده. از میان مسلمین جهان که بیش از یک میلیارد نفرند، تنها ده بیست میلیون نفر سیدعلی را قبول دارند. آنهم بخاطر چیزهای ظریفی که خودت بهتر می دانی. خب، چرا باید فردی که خودش را علیِ زمانه می داند و دیگران را از طلحه و زبیرشدن و از عوام بودن پرهیز می دهد، برای رواج دروغ مسلمی چون ولیّ امرمسلمین جهان خیز برمی دارد و از جیب مردم برمی دارد و برای جا انداختنِ این دروغ هزینه می کند؟ معمولاً لقب را دیگران، متناسبِ خصلت هایی که از ما ظهور می کند، به ما می دهند. نه این که ما سرِ خود یکی از القاب ماورایی را از آسمانِ تخیل بر بگیریم و مدالش را بر سینه بنشانیم. کسی که خودش را برتر از همه، و بالاتر، خودش را ولی امر مسلمین جهان بداند، به خود حق می دهد که در هرکاری دخالت کند و همزمان خودش را در متنِ آغوشِ خدا بداند. گرفتاریِ ما شیعیان همین است. که خود را به خاطر محبتی که به اهل بیت داریم برتر از همه و حتماً بهشتی می دانیم و دیگرانی را که در شب های قدر قرآن سر نمی گیرند و آداب زیارت نمی دانند و مکه را با شعاع کربلا طواف نمی کنند و با دیگِ قیمه ی عاشورا سر و سرّی ندارند، جهنمی می انگاریم. حالا کسی که خودش را بهشتی می داند و دیگران را جهنمی، ببین با جهنمیانِ مقابلش چه ها که نمی کند همینجوری. ولی امر مسلمین ما، صرفاً به این خاطر که خود را بهشتی و دیگران را جهنمی می داند، می بینی که چه روزگاری سیاه کرده از مردم خودمان و مردمان منطقه!
یازده: علی جان، صحبت ها و توصیه های اغلب آسمانی و ماورایی – و نه زمینیِ – تو و فرزندانت باعث شده که شیعیان، خداوکیلی به شکل دیوانه واری در محبتِ به شما اهل بیت متوقف بمانند. همین توقف در محبت به شما، باعث شده که سیل خرافه بخش وسیعی از حجم مغزشان را اشغال کند و فرصتی برای جولان خردمندی به آنان ندهد. با اطمینان می گویم: شاید کمتر مذهبی چون شیعه با این همه هجوم خرافه مواجه باشد. یکی از گنده خرافاتی که مته به مغز و زندگی ما فرو تپانده، خرافه ی ولایت فقیه است. که یکی با لباسی شبیه لباس شما می نشیند بر صندلی و همه را در مقابلش روی زمین می نشاند وهمو چنان اختیاری در ریز و درشتِ امور دارد که می تواند چرخه ی دین و حج و نماز و پول و حال و آینده و اساس زندگی مردم را به راهی که خود اراده دارد بگرداند. بدا که خروار خروار خرافه های پشت در پشت در تشیع، کورسویی از درستی بجای ننهاده که اسمش دین باشد و همان دین مردم را به راه راست بخواند.
پاسخ به یازده: علی جان، من از همین سال یکهزار و سیصد و نود و پنج خورشیدی، سفر می کنم به اعماق تاریخ و می آیم به کوفه ای که شما در آن دارالخلافه ات به پای داشته ای. و رُخ به رُخ ات می ایستم و می گویم: علی جان، من از راه دوری آمده ام تنها برای یک پرسش. فارسی زبانی؟ بله آقا. بگو که من فارسی می دانم.
به روی چشم. علی جان، مگر نه این که همه ی پیامبران و همه ی اولیاء برای هدایت بشر به سمتِ راستی ها و رسیدنِ بشر به کانون درستی ها پای در میان نهاده اند؟ و نه مگر برای این که بشر، بجای دروغ، راست بگوید؟ و بجای کجدستی، پاکدستی اختیار کند؟ و بجای ترشرویی، شیرین روی باشد؟ و بجای تن پروری و بیکاری و ارتزاق از سفره ی دیگران، از دسترنج خود بخورد؟ و بجای فریب و دغلکاری، راستی پیشه کند؟ و به دیگران آزار نرساند؟ و حقوق دیگران را محترم بدارد؟ و از دیگرانی که به وی محتاج اند، دستگیری کند؟ و هم خود در کسب علم و آگاهی بکوشد و هم به فکر آگاهی و رشد مردم باشد؟ و از زشتی ها و پلیدی ها بپرهیزد؟ و از طبیعت و امانت های الهی به نیکی نگه داری کند؟ و به خردمندی بها بدهد؟ و در برابر دشمن متجاوز تا جایی که می شود مدارا کند؟ و اگر نشد، تا پای جان جانفشانی کند؟ خلاصه این که این بشر، نمونه ای باشد از همه ی خوبی ها؟ و تو پاسخم می دهی: بله کاملاً درست است. آرزوی ادیان توحیدی همین هاست برای بشر.
اکنون ادامه ی پرسش من: اگر شما که امیرالمؤمنین هستی، در حین عبور از شهر مدائن، به مردی و زنی و یا مردمی بر بخوری که اینگونه اند که من بر شمردم، خوبند و پاک اند و خیرخواه اما مسلمان نیستند، به زور آیا آنان را مسلمان می کنی؟ عقل می گوید: نه، چرا که اینها با هر مرامی که داشته اند درست به همان آرزویی که پیامبران برای بشر داشته اند رسیده اند. به این می ماند که ما کودکی را که نیک ریاضی می داند، به زور بیاوریم و در جایی بنشانیم که جمعی از دانش آموزان در آن ریاضی می آموزند. این جفا به آن کودک ریاضی دان است.
ای من فدای فهم تو یا علی، در کشور ما ایران، و با رهبری شخصِ آقای خامنه ای، ما با تعصب غلیظ شیعی مواجهیم از یکسوی، و با محبتی غلیظ تر که شیعیان به شما دارند از دیگر سوی. منتها بسیاری از شیعیانِ شما در همین تعصب و محبت گیر کرده اند و قدمی به آنسوی تر نمی نهند. و چون از منبریان آموخته اند که این محبتِ همینجوری کارساز است و نجات بخش، دست به هر زشتی می برند و هیچ باکی از پایان کارشان ندارند. دروغ می گویند و می دزدند و آدم می کشند اما نه که به رحمت و شفاعت شما دلخوش اند همچنان به کجروی های خود ادامه می دهند. این تعصب و این محبت، با رهبری آقای خامنه ای، ایران ما را در خرافه های جور بجور فرو برده. جوری که دراویش و سنیان و مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان و بهاییان و کمونیست ها در این سرزمین امنیت ندارند. به هر بهانه اینان را می کشند و به زندان می برند و دار و ندارشان را بالا می کشند و صدایشان را در گلو خفه کرده اند. حتی شیعیانِ درستکار را نیز نه که با آقای خامنه ای همراه و هم رأی نیستند، به تنگنا در انداخته اند.
علمای شیعه با اختراع یک خرافه ی بزرگ به اسم ولایت فقیه، و شخصِ آقای خامنه ای که خود را به ضرب و زور حاکم مدام و بلا منازع سرزمین ما کرده، در این سالهای رهبری، نه تنها برای شما آبرو بر نیاورده، بل آبروها برده اند. خودتان از همین کوفه به سرزمین ما بنگرید و ریخت ناجور مذهبی اش را تماشا کنید. در سرزمین ما، پوسته ی پوک و ظاهری اسلام مورد اعتناست و نه ذات خوبی ها. این تشیعی که آقای خامنه ای برآورده، مزاحم آرامش دیگران است. چه در داخل کشور ما و چه در کشورهای همجوار منطقه. تشیع آقای خامنه ای، به چشمِ “دیگرباورمندان” سیخِ تیزِ شیعی فرو می کند. آقای خامنه ای و علمای همراهش جوری در اسلام ظاهری فرو شده اند که حاضر اند همه دزد باشند اما تسبیح بدست. همه دروغگو و فریبکار باشند اما با ظاهری اسلامی. همه اهل سیاهپوشی و طبل و دهل و اهل هیاهوهای شیعی باشند بی آنکه ذره ای از درستی با آنان باشد. خدا وکیلی علی جان، نشانیِ اسلام نابی را که می گویند، نشانیِ شیعه ی نابی را که می گویند، به من می دهی تا سری بدان بزنم و گمشده ی خود را در آن بیابم؟ راستی نگفتی اسم چند تا از شیعیان راستین ات را؟ نوری همدانی چطور است؟ یا شیخ محمد یزدی؟ و کلاً آیت الله های قم؟ خبر داری شهر قم در آمارهای کشوری، رقمِ نخست را در مفاسد اجتماعی بخود اختصاص داده؟
دوازده: یکی از سخنان ماندگار و دوست داشتنی شما عزیزان این است: ای مردم، آنچه را که خود می پسندید برای دیگران نیز بپسندید و آنچه را که خود نمی پسندید برای دیگران نیز نپسندید. من وقتی به این سخن شریف و شایسته خیره می شوم می بینم کل دنیا و آخرت را با همین یک توصیه می شود آراست به زیبایی. این سخن پسندیده و خردمندانه و درست، نخست اما از جانب خود شما به خاک افتاد. کجا؟ آنجا که شما مسلمانان، باور دیگران را نپسندیدید و آرامش و امنیت و زندگی شان را آشفتید و روفتید. شما که دوست داشتید مسلمان باشید، چرا دیگران را از همانی که دوست داشتند باز داشتید؟ که یا باید مسلمان می شدند یا باید به شما جزیه می دادند یا مهیای جنگ می شدند؟ عده ای یکجور نماز و روزه و عبادت را دوست دارند و دیگرانی جور دیگر. اگر جمعیتی قوی و مقتدر شما را بر سر سه راهیِ بت پرستی و جزیه و جنگ قرار می دادند خوب بود؟ پس چرا چیزی را که خود نمی پسندیدید بر دیگران تحمیل کردید؟ نیک می دانید که: از توی دینِ تحمیلی، انسان بیرون نمی آید که هیچ، هیچ خیر و خوبی و دلخوشی نیز از آن سر بر نمی آورد. من در تعجبم که این “لااکراه فی الدین” چرا با شمشیر و زورِ مسلمین برای دیگر مردمان تفسیر شد؟
پاسخ به دوازده: این بند از نوشته، آنقدر صریح و روز آمد است که نیازی به تفسیر و تشریح ندارد. من همین را دوباره می آورم: یکی از سخنان ماندگار و دوست داشتنی شما عزیزان این است: ای مردم، آنچه را که خود می پسندید برای دیگران نیز بپسندید و آنچه را که خود نمی پسندید برای دیگران نیز نپسندید. من وقتی به این سخن شریف و شایسته خیره می شوم می بینم کل دنیا و آخرت را با همین یک توصیه می شود آراست به زیبایی. این سخن پسندیده و خردمندانه و درست، نخست اما از جانب خود شما به خاک افتاد. کجا؟ آنجا که شما مسلمانان، باور دیگران را نپسندیدید و آرامش و امنیت و زندگی شان را آشفتید و روفتید. شما که دوست داشتید مسلمان باشید، چرا دیگران را از همانی که دوست داشتند باز داشتید؟ که یا باید مسلمان می شدند یا باید به شما جزیه می دادند یا مهیای جنگ می شدند؟ عده ای یکجور نماز و روزه و عبادت را دوست دارند و دیگرانی جور دیگر. اگر جمعیتی قوی و مقتدر شما را بر سر سه راهیِ بت پرستی و جزیه و جنگ قرار می دادند خوب بود؟ پس چرا چیزی را که خود نمی پسندیدید بر دیگران تحمیل کردید؟ نیک می دانید که: از توی دینِ تحمیلی، انسان بیرون نمی آید که هیچ، هیچ خیر و خوبی و دلخوشی نیز از آن سر بر نمی آورد. من در تعجبم که این “لااکراه فی الدین” چرا با شمشیر و زورِ مسلمین برای دیگر مردمان تفسیر شد؟
سیزده: ذوالفقارخونین، وصحبت ها و توصیه های اغلب آسمانی شما و فرزندانتان باعث شده که عده ای “گلِ مولایی” چه در لباس روحانی و چه بسیجی با نعره های یا حیدر و یاعلی، به حق و قانون و حریم خصوصیِ مردم لگد بزنند و همزمان خود را بهشتی بدانند و دیگران را جهنمی. ایکاش شما بجای آنهمه توصیه های بهشتی و دوزخی، ما را به راههای مطلقاً زمینی بشارت می دادید. راههایی که اگر تنها و تنها ما را با “ادب” می آمیختند ، ما و شما ضرر نکرده بودیم و لااقل چیزی در دستانمان بود که نشان همه بدهیم و بگوییم ما اگر چیزی نداریم، ببینید، ادب که داریم. قبول می فرمایید که ادب، تنها گنجی است که هر چه از آن مصرف شود، کاستی که نمی گیرد، نیز روز به روز بر وسعت و عمق آن افزوده می شود.
پاسخ به سیزده: علی جان، می بینی که من در این بند، بر اوضاع امروزِ سرزمین مان ایران چشم دارم. این جماعتِ گل مولایی، یکجورهایی با خوارج عصر خودت هم سنخ اند. جماعتی که در آداب ظاهری دین و قرآن و عبادات متوقف اند. اینان چه در هیأتِ طلابی که مدعی اند لباس شان لباس شماست، و چه در لباس بسیجیان، و چه در لباس طرفداران تیزابیِ آقای خامنه ای، با فریادها و نعره های یا حیدر، به درِ خانه ی کسانی لگد می زنند و هست و نیست شان را غارت می کنند که نه اسلحه به دست گرفته اند و نه وحشتی پرداخته اند و نه آشفتگی اجتماعی ای را سامان داده اند و نه مزاحمتی برای دیگران بکار بسته اند. این مردم بی پناه که پناهی جز خدا ندارند و دراین کشور اسیر نظام ولایی اند، توسط همین جماعتِ گل مولایی زندگی و آبرویشان روفته می شود تنها به این خاطر که طرز فکر و نحوه ی رفتار آقای خامنه ای را نمی پسندند و به فکر و مرامی دیگر متمایل اند.
علی جان، من اگر شما را نقد می کنم، دوست دارم این آلودگی ها از نظام فکری ما که شیعیان توأیم زدوده شود. نمی شود که همه ی مفسده ها در این کشور دست بدست شود و سرانِ این کشور بگویند: ما همچنان شیعه ی مرتضی علی هستیم سفت و سخت. می دانم که از نقد من نمی رنجی. و مرا صرفا به این خاطر که با امام خود رخ به رخ شده ام و با او تندی می کنم، مرتد نمی دانی. نقد، در خود قرآن هست بوفور. آنجا که خدا به مخالفان اسلام و قرآن می گوید: جمع شوید و همه ی اندیشه ها و استعداد خود را با هم بیامیزید و یک سوره و چند آیه شبیه قرآن بیاورید. این یعنی فضا پرداختن و تضمین امنیت برای نقادان. یا آنجا که خود خدا می فرماید: بگردید و در آفرینش من یک نقطه ضعف پیدا کنید. این یعنی دعوت همگان برای واکاوی آفرینش خدا. و یعنی دعوت به نقد. یا آنجا که خدا از مردم می خواهد سخن را بشنوند و نیک ترین ها را بر گزینند. این نیک ترین، حتماً اسلام نیست. وگرنه می گفت: بشارت بر کسانی که سخن را می شنوند و سرآخر می فهمند که اسلام از همه بهتر است.
چهارده: من یک روز نشستم و فحش های سخیفی را که در میان شیعیان رایج است شماره کردم. شمارگانِ این فحش های حیثیتی آنقدر فراوانی دارد که یکی از تراشه های معمولش را می شود از میان دولب مبارک حضرت آیت الله جوادی آملی شنید و دیگری را در نشریه ی یا لثارات خواند. از فحش های شیعی که گذر کنیم، می توانیم وجهِ آدمکشی اش را به جناب خلخالی و شیخ مصطفی پورمحمدی بسپاریم، و عربده های شیعی اش را به علم الهدی و احمد خاتمی، و دزدی های هماهنگش را به خاوری و زنجانی و مرتضوی، و مدیریتِ این همه را به مجتبی خامنه ای واگذاریم. خلاصه علی جان، تشیعی که این روزها پرچمش بر گنبد قمارخانه ی هسته ای در اهتزاز است، به هزارتویی راه دارد که از هر تویش هزار جنازه ی بی نشان و هزار دزدی گنده و هزار دروغ حکومتی و هزار فریب آیت اللهی و هزار بی قوارگیِ انسانی فوران می کند همینجوری! و عجبا که این همه، از اعماق تشیع بر کشیده می شود. که یعنی: این همه استعداد، از هزار تویِ خود تشیع است که بر می جوشد. وگرنه مگر می شود در یک جامعه ی شیعی یکی را از هستی و معیشت و زندگی و تحصیل و حقوق اجتماعی محرومش کنند صرفاً به این خاطر که شیعه نیست؟ و مثلاً بهایی است؟ شیخ مصطفی پورمحمدی، آدمکشی هایش را به فرمان خدا مستند می کند و بازجویان و قاضیان ناجوانمردی ها و فریبکاری های خود را به اصل و اساس تشیع ربط می دهند و جوادی آملی فحش هایش را از دل بحث های فقهی و اصولی بیرون می کشد. خلاصه هر کدامشان به یک جای تشیع دست می برند و حدیث و روایت و آیه ی مورد نیازشان را برمی دارند و برکرسی می نشانند و با طرف آن می کنند که خود می خواهند منتها به اسم اسلام و قرآن و اهل بیت.
پاسخ به چهارده: این بند نیز هیچ نیاز به تشریح و تفسیر ندارد. همین که هست کفایت می کند: من یک روز نشستم و فحش های سخیفی را که در میان شیعیان رایج است شماره کردم. شمارگانِ این فحش های حیثیتی آنقدر فراوانی دارد که یکی از تراشه های معمولش را می شود از میان دولب مبارک حضرت آیت الله جوادی آملی شنید و دیگری را در نشریه ی یا لثارات خواند. از فحش های شیعی که گذر کنیم، می توانیم وجهِ آدمکشی اش را به جناب خلخالی و شیخ مصطفی پورمحمدی بسپاریم، و عربده های شیعی اش را به علم الهدی و احمد خاتمی، و دزدی های هماهنگش را به خاوری و زنجانی و مرتضوی، و مدیریتِ این همه را به مجتبی خامنه ای واگذاریم. خلاصه علی جان، تشیعی که این روزها پرچمش بر گنبد قمارخانه ی هسته ای در اهتزاز است، به هزارتویی راه دارد که از هر تویش هزار جنازه ی بی نشان و هزار دزدی گنده و هزار دروغ حکومتی و هزار فریب آیت اللهی و هزار بی قوارگیِ انسانی فوران می کند همینجوری! و عجبا که این همه، از اعماق تشیع بر کشیده می شود. که یعنی: این همه استعداد، از هزار تویِ خود تشیع است که بر می جوشد. وگرنه مگر می شود در یک جامعه ی شیعی یکی را از هستی و معیشت و زندگی و تحصیل و حقوق اجتماعی محرومش کنند صرفاً به این خاطر که شیعه نیست؟ و مثلاً بهایی است؟ شیخ مصطفی پورمحمدی، آدمکشی هایش را به فرمان خدا مستند می کند و بازجویان و قاضیان ناجوانمردی ها و فریبکاری های خود را به اصل و اساس تشیع ربط می دهند و جوادی آملی فحش هایش را از دل بحث های فقهی و اصولی بیرون می کشد. خلاصه هر کدامشان به یک جای تشیع دست می برند و حدیث و روایت و آیه ی مورد نیازشان را برمی دارند و برکرسی می نشانند و با طرف آن می کنند که خود می خواهند منتها به اسم اسلام و قرآن و اهل بیت.
پانزده: این روزها دست سرداران و بیت رهبری و بسیجیان به خون مردمان سوریه آغشته است. پیش ترش عراق بود و افغانستان و بحرین و یمن و لبنان و فلسطین و نیجریه. اکنون اما پاهایشان بدجوری در سوریه قفل شده همه جانبه. که یا باید این راهِ کور را با چشمان بسته ادامه بدهند یا به ناگاه به ایران بازگردند و سهم خود را در آدمکشی ها و تخریب سوریه، پیش پای بشار اسد بر زمین گذارند. اما مغزهای اسلامی – فندقی، به حضور و به آدمکشی های خود در سوریه ادامه می دهند با این دلیلِ خرافی و خونین که: اگر ما با داعش در بیرون از مرزهایمان نجنگیم، ناگزیر باید با وی در داخل مرزهایمان بجنگیم. دروغ و فریب و وادادگی را می بینی علی جان؟ سردار به نمایندگی از حضرت سیدعلی با کلی پول که از جیب مردم برداشته، از اینجا بلند شده رفته سوریه و مردم سوریه را بخاک و خون و آوارگی کشیده و کل کشور سوریه را به ویرانه ای بدل کرده با این دلیل که: من اگر با داعش در سوریه نجنگم ناگزیر باید در داخل خاک خودم با وی بجنگم! این “دیگرکشی” نیز از دلِ تشیع و با تأسی از جنگهایی که تو با مخالفان و دیگر اندیشان داشتی و همه را به تیزی ذوالفقارت می سپردی، برگرفته شده است. علی جان، کاش دستی به همان راههای زمینی و آسمانی ات می بردی و گمشده های بشر را که خردگرایی و صلح و صفا و بهره مندی از قشنگی های انسانی است برمی گرفتی و کل بشر را پای این سفره ی انسانی ات می نشاندی و جنگ و خونریزی و نفرت و دشمن خواهی را برای سیدعلیِ ما و سرداران و ملاهای همینجوری اش وا می نهادی.
پاسخ به پانزده: این بند نیز نیازی به تفسیر و توجیه ندارد. جز این که بگویم: وقتی من به حضرت علی می گویم: ایکاش در نظام رهبریِ تو جنگ نمی بود، این یعنی به زبان آوردنِ یک آرزو. که یعنی: منِ محمد نوری زادِ شیعه ی علی، با پسرش حسن ابن علی موافقم که سرآخر صلح را پذیرفت. صلحی که می شد کمی زودتر بکارش بست و از خسارت های بی شمار جلوگیری کرد. این آرزو هرگز به معنای توهین به علی نیست بل نشان از دوستی دارد. یکی از گرفتاری های ما شیعیان، هجوم روایت ها و حدیث های کهن به این سوی، و ورودشان به گردونه ی زندگیِ این زمانی ماست. شما ای علی یک نگاهی به این حدیث بیندازید که می فرماید: حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام او حرام است تا روز قیامت. این حدیث، بسیار خطرناک و ناجور است و مردم را به جمود و تعطیلی دعوت می کند. این حدیث می گوید: شما را نیازی به اندیشیدن و یافتن راههای رهایی نیست چرا که ما پیش تر مسیرش را برای شما خط کشی کرده ایم. در زمان شما ای علی، برده داری حلال بود اما اکنون برده داری یک فاجعه ی انسانی بشمار می رود که جز داعشیان مشتری اش نیستند. اکنون، ازدواج پیران با دختران کم سن و سال ناپسند و زشت و غیر قانونی است مگر در جاهایی که نسبتی با خردمندی ندارند. امروز می شود با کفار و مشرکین و خداناباورانِ صلح طلب، دوست شد و با آنان داد و ستد کرد. امروز می شود به نقطه ضعف های اسلام و تشیع ایراد گرفت و این نقطه ضعف ها را برداشت و بجایشان درستیِ این زمانی نشاند. اگر حلال و حرام محمد تا قیام قیامت درست و خلل ناپذیر است، پس چرا مجلس شورای اسلامی، دیه ی یک مرد غیر مسلمان را با یک مسلمان برابر می کند؟ و حال آنکه در قرآن دیه ی این دو یکی نیست.
علی جان، بگرد و در این نظام شیعی سی و هفت ساله، یک جا به من نشان بده که آخوندی در آنجا مسئول بوده و از همانجا خیر و برکت و درستی و خردمندی برجوشیده. شرمنده ام که این یک جا را پیدا نمی کنی علی. همانگونه که این جمله ی آقای خمینی بسیار مخوف است ونادرست که: حفظ نظام اوجب واجبات است، حفظ اسلام و تشیع نیز به همان صورتی که بوده، غلط و جفا به خود اسلام است. ما می توانیم هر نادرستی را و هر بی خردی را و هر رسم پسندیده ی صدر اسلام و ناپسندِ امروز را از هر کس که هست، دور بیندازیم و بجایش درستی بنشانیم. علی جان، خودت دیده ای که با همین یک جمله ی آقای خمینی، که حفظ نظام را واجب تر از هر واجبی دانست، چه آبروها که بر زمین ریخته نشد و چه دودمانها که به باد نرفت و چه انسان هایی که کشته نشدند. پس، بجای حفظ، منِ نوری زاد، نقد را می نشانم. که نقد نوری زاد و نقد نظام و نقد اسلام و نقد علی و نقد خمینی و نقد خامنه ای از واجب ترین واجبات است. سخنِ پایانی ام این است: اگر این توضیحات نتوانسته نیتِ خیر مرا در نگارش نامه به امام علی و نقد وی برساند، من – محمد نوری زاد – از همه ی شیعیانی که هنوز از سخنان من در رنج اند، پوزش می طلبم. یا علی.
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل جدید: mnoorizad@gmail.com
محمد نوری زاد
یازدهم آبان نود و پنج – تهران
آقای نوریزاد
شما مرتد نیستید، بلکه ظالم هستید.
ظالمی که الان از ظلم هایی که ناشی از جهالتش بوده عذاب وجدان گرفته و در تکاپوی جبران آنها است.
اما، همانطور که خدا در قرآن هنگامیکه به ابراهیم چیزی را عطا کرد و ابراهیم عرض کرد آیا از ذریه منهم؟ خداوند فرمود، عهد من به ظالمین نمیرسد…
منهم اینرا تجربه کردم، به دلیل ظلمی که زمانی از سر جهالتم مرتکب شدم، که البته نه در حد و اندازه سایر بزرگواران بود و نه … بگذریم
قریب به ۱۲ سال سعی در جبرانش داشتم و بارها تا یک قدمی اش رسیدم، اما میسرم نشد.
بندهوی های شما را ارج مینهم، زحماتی که میکشید
اما شما را از ورود به عرصه ای که بخواهید، برای این مردم رنج کشیده نقش قهرمان عقیده و تفکر را ایفا کنید، برحذر میدارم.
متاسفانه شما تنها بدلیل مواجه شدن با خروجی و اثرات جهالت اولیه تانو بازگشت آن به جامعه، سراسیمه و ناراحت و نگران شده اید
اما با عرض پوزش از به کار بردن این واژه، اصل جهالت هنوز مرتفع نگشته و درمان نشده است.
این موضوع از تلاش شما، به همان روش و شیوه متقدم برای جبران خسارتها به نظرم روشن امده است.
بنده، تقریبا از ابتدای راه اندازی سایت شما، مطالب و نوشته ها و اقدامات شما را تعقیب کرده ام و بسیاری از انها را ارج میگذارم، چه بسا بسیاری به دلیل این کارهای شما، از زیر فشار بی امان نجات یافته اند.
اما، با توجه به جمیع شرایط توصیه و پیشنهادم به جنابعالی، پرهیز از تبدیل خواسته و ناخواسته شدن به جریانی فکری در جامعه و کمک به رشد افراد جوان تر و جدید و ورود انها به جامعه فکری است.
در ضمن پیشنهاد میکنم سری هم به وضعیت آموزش و پرورش بزنید
پاسخ ناشناس نو امبر13 2016
تا شم مدتد نیستید ظالمید….
چگونه بخود حق قضاوت ونتیجه گیری در مورد دیگران را بخود داده اید وحتی به بطن مغز ودل مردم رفته انگیزه را گیر می اورید
خدا درمانت کند وهیچ کس را دچار همچین کسی که حکمن خود را خدا میداند با این همه ید مبسوط(پیامبران هرگز ادعای خواندن ضمیر ونیت دیگران نداشتند .توجه بفرمایید((بدلیل اثرات جهالت اولیه واثرات ان در جامعه سراسیمه شده اید)) ((سعی نکتید به جریانی فکری برای جوانان خواسته یا نا خواسته تبدیل شوید)) باهزاران پوزش سد ها ممدی نزاد باید تا محل های اتش سوزی را مشخص فرمایند. بازم کشش دادم ببخشین
از یک دوست
آقای نوری زای علی به این خاطر خلافت راقبول کرد تا بگوید مادامی که مردم ولایت و امامت مارا درک نکنند نمی توانند از اوامر امامان اطاعت کنند بنابراین می بینیم که چرا امام صادق حکومت را از ابو مسلم خراسانی قبول نکرد یا وقتی علی به خیمه معاویه رسید اورا نکشد وباز گشت زیرا مردم فرد دیگری را با همان خصوصیت دوباره دورش جمع میشدند بنابراین مردم باید اگاهی و شعور پیدا کنند تا بین علی و معاویه تفکیک دهند اگر مردم شعور و اگاهی پیدا نکنند همانطور که دست شاه را می بوسیدند بعد از انقلاب هم همان کار را طور دیگر انجام می دهند پس ریشه تمام تغییرات آگاهی مردم است ضمنا مقام امامت مجزا از مقام خلافت است پیامبر بیشتر تاکید بر مقام امامت ایشان داشت و می دانست که مردم خلافت علی را قبول نخواهند کرد
با سلام عثمان گرامی
حکم عقل ، حکم دلیل و استدلال و منطق است ، و بدین خاطر با جنون همخوانی ندارد ، اما ، چه چیز را عقل تمیزوتشخیص می دهد؟ آن واقعیت موجود است مثلا ۲۰ آذر است و هوا ۴ درجه و سرد و باید لباس گرم پوشید . تمامی احتیاج به شناخت و عقل و اندیشه دارد ، وگرنه مدتهاست که پرستوها(طبق غریزه) کوچ کرده اند و ۲۰ آذر تنها برای انسانها و با زبان مشترک معنی دار است .
زندگی بشر به عقل وابسته است ورابطه ی مردم هم بر اصل زبان مشترک است و زبان هم از عقل سرچشمه می گیرد و همینگونه هر دو برعکس روی هم تاثیر گذارند .
بدین خاطر ، عقل و اندیشه و استدلال برای ادامه بقا لازم اند، جهان در تنوع وتکثر خود واحدی یگانه است و این وحدت وجود ،هست و نیست را شامل می شود، آنجا که عقل و استدلال بکار می آید و انسان به مسله مهمی چون رابطه بین انسانها پی می برد ، مسولیت هم پیش می آید انسان در رابطه با غیر خود طبیعت و برای ایجاد و برقراری رابطه باید مسولیت پذیر باشد و این بدانگونه است که اول باید خود را بشناسد و ارزشهای زیستی خود را دریابد تا بتواند آینه ای برای مسولیت دیگری باشد، و امکان همه از طریق فهمیدن ، درک ، سنجش ، خرد و اندیشه ی پویاست.
اینکه ایمان و اعتقاد به مسلک و دین در کجاست ؟ باید گفت : زمانی که انسان بار تفکر و اندیشه دایم را بر اعتقاد و ایمان محول می کند ، مسولییت انسانی خود ، یعنی تفکر و اندیشه را از خود دور کرده است و حاضر است برای خاطر خدایش سرها ببرد و خانمانها برباد دهد.
اعتقاد و ایمانی که به جای همه می اندیشد ، و حکم از میان تاریخ صادر می کند همه را یکدست می خواهد که با طبیعت رنگارنگ و متنوع هستی ناسازگار است.
همانطورکه دوست عزیز مزدک۱ فرمودند: (بهترین ابزار در حال حاضر همین خرد جمعی است .چون اگر برمبنای چنین خردی تصمیمی گرفته شد بدون هیچ تقدس بازی براحتی انرا می توان نقد و فسخ کرد و راهی دوباره برگزید.این درست درمقابل باورها و دستورات مقدس شده دینی است.)
دوست گرامی ما دایما با عقل و استدلال سر وکار داریم ، همچون سوال شما ، هشدداری که بنابر استدلالتان به پیروان عقل می دهید. فلسفه ایرانی شدیدا به عرفان آمیخته است ونقطه جالب توجه این است که عرفان چون سوال انگیز و به خود آیی است برای اسلام خطرناک می شود.
در نهایت است که به عشق می رسیم.
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
اشاره حافظ به عشق و نه بر اعتقاد عرفانی و ایمان دینی ، نشانه نکته مهمی است و آن عقل که میداند و استدلال می کند و در وسط دایره وجوود انسان قرار گرفته وفکر دانستن می کند ، و رهبر است در واقع این عشق است که او را راهنمایی می کند و پیوند می دهد.
یعنی بدون علاقه و مهر و کنجکاوی و کشش ، تعییر و تحولی و پیوند و رابطه ای در فکر انسان رخ نمی دهد و برای رسیدن به آن انسان احتیاج به شناخت و رشد عقلی دارد.
واین مباحث طولانید و به یاد شعری از حافظ افتادم :
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
با احترام
پورمحمدی: کسی نمیتواند بگوید در کشور آزادی بیان نیست.
مش قاسم: منظورش اینه که ناکسان میگن در کشور آزادی بیان هست، فقط واسه خودشون.
خاطرم هست یکی دو سال قبل از قتل زنده یاد فروهر، فردی به نام پیام به یکی از رادیوهای خارجی زنگ زده بود و میگفت این فروهر چطور از خانه اش در تهران با رادیو امریکا علیه ولایت فقیه حرف میزند و هیچ کاری به او ندارند؟! و منظورش این بود که اینها مامور حکومت هستند.
مدتی بعد فروهر را با آن شکل وحشتناک کشتند، و می بایست از آن جناب می پرسیدیم که حالا خیالت راحت شد؟
درود به نوری زاد بزرگ
مراجع غیر حکومتی فتوا دهند و اعلام کنند : ای مردم ایران و ای مردم جهان این حکومت جمهوری اسلامی ایران هیچ ربطی به اسلام واقعی و
خدا و پیامبر اسلام و علی شیعیان ندارد، اگر شجاعت دارند.
عثمان
11:08 ق.ظ / نوامبر 6, 2016
کسانی که مرتبا از عقل میگویند باید بحکم عقل ،محدودیتهای آنرا هم دریایند و حواسشان باشد که این هم از نشانه های عقلانیت است!
……………….
عثمان گرامی با شما موافقم که آنها که از خرد و عقل می گویند محدودیتهای آنرا نیز از خرد ورزی می دانند و بهمین جهت چیزی را مقدس نمی دانند که قابل نقد نباشد.بهترین ابزار در حال حاضر همین خرد جمعی است .چون اگر برمبنای چنین خردی تصمیمی گرفته شد بدون هیچ تقدس بازی براحتی انرا می توان نقد و فسخ کرد و راهی دوباره برگزید.این درست درمقابل باورها و دستورات مقدس شده دینی است.
دوستان محترم…عقل و خِرَد دو مقولۀ متفاوت هستند که در مواردی ممکن است باهم مرتبط بوده و در بسیاری از موارد با هم بی ارتباط باشند. توضیح آنکه خِرَد یا منطق به عنوان پایه و رکن سنجش و ارزیابی مقوله ها تلقی میشود که دارای اصول خاص خود است. اما عقل دارای درجات بی شماریست که مربوط به ساختمان مغز و واکنشهای آن درمقابل عوامل خارجیست که ممکنست در مواردی با خِرَد منطبق نبوده یا درست درجهت متقابل با آن قرار بگیرد. اگر در هر ارزیابی عقل ملاک قضاوت باشد، چنین ملاکی در افراد مختلف با پیش زمینه های فکری و تجربه و بلوغ و ساختمان مغز، نمایشهای متفاوت و گاه انواع و اقسام نمایشها را از فرد بروز میدهد. بنابراین، عقل افراد را در انطباق با خِرَد میتوان مورد چالش قرارداد. از هم اینجاست که مکتبهای فلسفی زیادی متولد شده اند. ولی تمام این مکاتب براساس اصول خِرَد تجزیه و تحلیل میشوند. پس کوشش کنیم در تحلیل و سنجش و ارزیابی قضایا، عقل را با خِرَد ترکیب نکنیم. بلکه عقل را با خِرَد بسنجیم.
سلام خدمت آقای نوری زاد
در فایلهای صوتی شما اشاره به کانال تلگرام مادرانه کردید
لطفا لیست کانالهای مرتبط و همفکر که برای روشنگری و آگاهی بخشی به مردم می شناسید را
در کانال و سایت خود معرفی کنید
در ضمن اگر امام علی (ع) شاهد مناظره شما بود مطمئن ام به وجود مبارک شما افتخار می کرد
زنده و پاینده باشید
استاد بزگوار جناب نوریزاد
با سلام و درود بر شما انسان فهیم و تشکر از یاداشتتان بر نوشته حقیر…من معتقدم نامه شما به امام و سئوالهای شما را دوستان سرای قلم ارزشش را در نیافتند چه آنکه سئوال نشانه زنده بودن و برای زندگی است. بنده سعی کردم از زاویه ای دیگر با شما وارد دیالوگ شوم و آن اینکه ما چرا نباید بین “پیامبرتاریخی” و “پیامبر ایمانی” فرق بگذاریم؟ همین موضوع در باره “علی” تاریخی و “علی” ایمانی هم صادق است. 2سال پیش کتابی در باره زندگی جناب مسیح در امریکا منتشر شد که نویسنده اش یک ایرانی مسلمان بنام دکتر رضا اصلان است که از پرفروشترین کنابهای منتخب در امریکا شد و بحث آنهم جدا کردن “عیسی” تاریخی از عیسی ایمانی بود و بسیار هم سرو صدا بپا کرد. بنده عرضم این است که سئوالهای شما میتواند منجر به این شود که ما ببینیم “محمد” تاریخی آیا همانی است که ما امروز مدعی هستیم؟ آیا اساسا موضوعی بنام اسلام و بعنوان “آئین جدید” در آنزمان مطرح شد که ما امروز اینطور سینه چاک کنیم؟ واقعا حقیقت موضوع چه بود؟ اگر یادتان باشد جناب دکتر غروی مقاله ای نوشتند که در آن امام علی را الگوی ایمانی دانست و نه پیشوای سیاسی و بخاطر آنهم دستگیر و به حبس رفت. ما باید معلوم کنیم که آیا حکوکت 5 ساله امام علی اصلا ربطی به باور دینی ما دارد یا نه؟ آیا سیاست ایشان برای ما معنای ایمانی هم دارد یا خیر؟ و اگر ندارد این کدام علی است که مشکل گشا است؟ یا وقتی میگویم پیامبر، در مورد چه کسی صحبت میکنیم؟ آیا راجع به یک شخصی که پیام وحیانی دارد حرف میزنیم و یا یک ژنرال و سیاستمدار؟ اینها با هم بسار فرق دارند. اصلا پیامبر تاربخی چه ادعائی داشت و پیامبر ایمانی ساخته مسلمانان چه میگوید؟
بنده از این زاویه سعی کردم به موضوع نگاه کنم…ممنون از حوصله شما
———
سپاس علوی گرامی
سپاس
.
مکالمه دو عضو سپاه پاسداران در سوریه راجع به مرگ و اشاره به «حوریهای
http://news.gooya.com/didaniha/archives/2016/11/219789.php
بعد می گویند لشکر اسلام بخاطر عقیده شان کشورگشائی کردند!
“آیا میدانید که در نجف که قدیمیترین حوزه علمیه شیعی را در خود دارد، حجاب_اجباری نیست و اسلام هم به خطر نیفتاده است و مراجع هم آرامش دارند؟”
کلا جز ایران مگه جایی حجاب اجباری داره؟
حتی تو خود عربستان هم نیست.
بله فقط مناطق تحت حکومت داعش حجاب اجباریه
جناب نوری زاد
شما نه بر مبنای اصول خردگرایی و نه بر مبنای اصول فقهی متداول، مرتد نیستید.
شما یک پرسشگر و جستجوگر هستید؛ پرسشگری و جستجوگری در اصول دین و فروع دین نه تنها جایز است بلکه در مواردی لازم و واجب. شما بدنبال درک عقلانی از دین، مذهب و اصول و فروعش هستید و مهمتر اینکه هنوز خود را مسلمان و شیعه میدانید. این راهی که شما میپیمایید، قبلتر و پیشتر از شما، بسیاری از حکما و فقها پیموده اند و خودتان بهتر میدانید که آن افراد از جمله بهترین دانشمندان و محققان بوده اند. اینکه بگویند و به شما انگ مرتد بزنند، ( افرادی حتی با مدرک دکترا ) در بهترین حالت، نشانگر بی اطلاعی آنها از مباحث فقهی است. زمانی شما از نظر فقهی مرتد به حساب می آیید که با جار و جنجال تبلیغاتی و سخنان شفاف و واضح و قابل درک همگان، منکر خدا و دیگر لوازم و اصول دین شوید و دست به ترویج عقاید خود بزنید. همچنین شما زمانی مرتد هستید که بدون منطق و فکر و به جهت اهداف سیاسی و یا منافع شخصی اقدام به تغییر دین خود کنید و بازهم زمانی این حکم شامل شما میشود که بخواهید این تغییر دین را علنی کرده و به دفاع از دین جدید و نفی دین قبلی برخیزید. در کل حکم ارتداد جنبۀ دفاعی داشته و نه تهاجمی؛ تا زمانی که پرسش و کنکاش شما شخصی باشد و به جهت کسب آگاهی و چند و چون امور مربوط به دین، به هیچ عنوان ارتداد محسوب نشده و قابل تقدیر نیز میباشد.
این مجازات بیشتر جنبۀ بازدارنده داشته و اثبات ارتداد نیز امری دشوار بوده، و یقینا شامل افرادی که تردیدهای جدی در دین اسلام دارند، اما تردیدشان به مرحلۀ انکار صریح نرسیده، نخواهد شد، و به همین دلیل به ندرت شاهد اجرای چنین مجازاتی در کشورهای اسلامی هستیم.
شما بدنبال پاسخ هستید و رفع شبهات خود، که این نشان از رسیدن به مرحلۀ بالایی از بلوغ فکری در شماست.
در اسلام به جز شاخه های مذهبی و فقهی، شاخه های عرفانی و فلسفی هم داریم که تعداد آنها هم کم نیستند.
شما میتوانید مسلمان و شیعه باشید و در همان حال تمامی ریز و درشت دین را به چالش بکشید و بدنبال پاسخی برای تردیدهای خود باشید. اگر هم هر زمان به یقین رسیدید که این دین مورد نظر یعنی دین اسلام و دیگر جزئیاتش آن دینی نیست که شما میخواهید، میتوانید از آن خارج شوید البته به شرطی که در حوزۀ اعتقاد و دریافت شخصی خودتان باشد و نه اینکه بخواهید به دشمنی با دین بپردازید. خروجی با چراغ خاموش و نه نور بالا. اگر خروج از دین با چراغ خاموش باشد هیچ اشکالی ندارد ولی اگر با نور بالا بخواهید خارج شوید آنزمان است که مرتد محسوب میشوید.
اکثریت اندیشمندان ایران به نوعی “مرتد خاموش و خنثی” محسوب میشوند که این در تمامی جوامع صاحب اندیشه و معتقد به ادیان وجود دارد و طبیعی است.
با توجه به مواردی که ذکر کردم، عملکرد شما به هیچ عنوان نشان ارتداد شما نیست و هر کسی چنین برداشتی داشته باشد، یک کوته فکر سبک مغز است. پس با خیالی آسوده به پرسشها و جستجوگریهای خود ادامه دهید.
در آخر این جمله را هم بگویم که اگر کسی با مطالعه و جستجو و استفاده از روشهای صحیح و اصولی تحقیق به مرحله ای برسد که بخواهد از یک دین خارج شده و یا به دین دیگری ورود کند، یا اینکه اصلا از دین خارج شده و بی دین بماند، او یک انسان نمونه و در خور ستایش است چرا که به آنچه بدان اعتقاد دارد، به باور خود، اهمیت میدهد و برای رسیدن به یقین، روزها، ماهها و سالها تحقیق، جستجو و پرسشگری میکند. این افراد را میتوان در زمرۀ بهترین انسانهای این کرۀ خاکی دانست. تعداد این افراد شاید در حدود چندین هزار بیشتر نباشد و ایکاش هدایت جهان را بدست این افراد میسپردند که به یقین دیگر شاهد اینگونه خونریزیها در تمام دنیا به بهانه های دینی و عقیدتی نبودیم.
کاش روزی تمام انسانهای کرۀ خاکی یکبار مرتد شوند و سپس آزادانه دست به انتخاب دین و عقیدۀ خود بزنند. کاش مانند یک رایانه تمام آنچه از دین در ذهن ما انسانها بود را پاک میکردیم و دوباره یک سیستم عامل جدید نصب میکردیم. به نظر من اعتقاد یک انسان ” سیستم عامل ” زندگی یک انسان محسوب میشود، چرا که تمام لحظات زندگی او بر مبنای همین سیستم عامل برنامه ریزی و اجرا میشود. پس آیا شایسته نیست که خودمان سیستم عامل خود را انتخاب کنیم و نه پدران و گذشتگان ما. آیا یک سیستم عامل متعلق به هزاران سال پیش قادر به جوابگویی به خواسته ها و پرسشهای انسان امروزی می باشد؟ در دنیای امروز سیستمهای عامل رایانه ها و موبایلها و دیگر دستگاهها، شاهد هستیم که هر چند وقت یکبار تغیییر رخ میدهد و یا بروز میشوند. کاش میشد دین را هم هر چند وقت یکبار به روز و آپدیت کرد. دینی که متعلق به هزاران سال قبل است هرگز پاسخگوی نیازهای انسان امروز نیست. از آنجا که هیچ انسانی را نمیتوان بی دین یا بی اعتقاد نامید حتی آتئیستها را، پس باید این انسان حق انتخابی آزاد را داشته باشد؛ انتخابی به دور از ترس و وحشت یا در خفا و نهان. انتخابی با رضایت کامل و طیب خاطر. انتخابی که به درد امروز او بخورد و پاسخگوی نیازهای امروز او باشد. اگر دین هم به روز میشد، بسیاری از مشکلات انسانها تا امروز حل شده بود و امروز یک جهان و دنیای زیباتری داشتیم. تا امروز باید هر کس به اندازۀ فهم خود از دین، استفادۀ شخصی از آن میکرد، همانطور که هر کاربر سیستم عامل در حد توانایی خود از آن استفاده میکند. متأسفانه دنیای امروز هنوز با این نوع از دین باوری آزادانه، به روز شده و شخصی بسیار فاصله دارد و این مختص به ایران نیست. هر انسانی برای زندگی نیاز به سیستم عامل دارد و آن چیزی نیست جز اعتقاد یا باور دینی که در غیر اینصورت به بیراهه میرود؛ گرایش به پوچ گرایی و دیگر مرامهایی که در آن فرد تبدیل به یک مردۀ متحرک میشود ناشی از نبود باور دینی در فرد است. امید که روزی فرا برسد ابتدا ادیان قابلیت به روز شدن داشته باشند و انسانها هم حق انتخاب آزاد بین هر کدام از آنها. انتخابی به فراخور نیازشان. یک انتخاب صرفأ شخصی.
سعیـــــد طوســــــی شماره(2)
جناب نوریزاد، با درود
همانطور که میدانید سعید طوسی شماره یک، قاری محبوب و مورد حمایت رهبر است و هم اکنون با این همه افشاگری دارد راست،راست برای خودش می گردد و حال حمایت رهبر ار سعید طوسی شماره دو را ببینید:
همانطور که چندی پیش افشا شد و در سایت شما نیز درج گردید یکی از مسئولین ساواک بنام پرویز ثابتی در کتابی که نوشته است مطالبی از پشت پرده آخوندهای منبری معروف زمان شاه را افشا کرده است که یکی از آنها همین شیخ جعفر شجونی است که روز شنبه همین هفته مرده است لطف کنید متن کامل مصاحبه او در برنامه دید در شب با رضا رشیدپور را مجددا در سایت قرار دهید تا خوانندگان خود قضاوت کنند.
متن کامل مصاحبه شجونی با رشیدپور بدون هیچگونه دخل و تصرفی:
شجونی: انشاالله عکسهای من مونتاژ باشد
تاریخ ایرانی: پرویز ثابتی، معاون امنیت داخلی ساواک در کتاب خاطرات خود با عنوان «در دامگه حادثه» که در آمریکا منتشر شده ادعا کرده است که ساواک با فریب برخی روحانیون و تهیه فیلم و عکس از ارتباط پنهانی آنها با زنان موفق شد مخالفان سرسخت حکومت را ساکت و وادار به همکاری با این سازمان کند. حجتالاسلام شجونی یکی از افرادی است که ثابتی از آنها نام میبرد. رضا رشیدپور در برنامه «دید در شب» از حجتالاسلام شجونی درباره این خاطره سوال کرد، پاسخ شجونی را در ذیل بخوانید:
رضا رشیدپور: من چند تا سوال میپرسم هر کجا که خواستید جواب ندهید. اتهامات پرویز ثابتی در مورد شما و عکسهایی که وجود دارد را میدانید، شما هیچ وقت جواب روشنی ندادید، میشود در برنامه من تکلیف آن را مشخص کنید؟
شجونی: عرض کنم که این برنامه را ساواک برای چند نفر از وعاظ مشهور تهران انجام داد. برای مرحوم فلسفی، حجازی، بنده و به اعتراف خودشان برای سیصد نفر از وعاظ معروف. یک نفر آقای تهامی بود معاون ساواک تهران و یکی هم آقای کمالی بود که بعدها چندین بار من را بردند و بدترین شکنجهها را انجام دادند. ما رفتیم نشستیم شروع کردند صحبت کردند که ساواک چنین است و چنان است. شما آخوندها فکر کردید میتوانید شاه را برکنار کنید؟ تو میروی منبر باید با ما همکاری کنی. این معاون ساواک و شکنجهگر این را به من گفتند. گفتم من پدرم روضهخوان بود ما جاسوسی نمیکنیم. این دو نفر در بازجویی از من تهدید کردند و گفتند باید با ساواک همکاری کنی. رفتند دیدم دو نفری یک چمدان به چه بزرگی را دارند میآورند. چمدان را وارونه کردند روی میز. روی میز پر شد عکس بنده با یک خانم.
رشیدپور: مونتاژ کرده بودند؟
شجونی: هر چی کرده بودند. بعد هم به من گفتند ما برای سیصد نفر سناتور، وکیل حتی برای مصطفی خمینی هم ما از اینها ساختیم. من را دزدیده بودن. من تا این را دیدم گفتم بله بله. دویست تا بله گفتم. فکر کردند من دیوانه شدم. گفتم گرگ یوسف ندریده دهن آلوده. آمدم تو حیاط تو کوچه گفتند دیوانه شده. من تا آمدم تو حیاط و تو کوچه بله بله تا سر خیابان آمدم. ساواک دو قدم دنبال من آمد دیگر نیامد. فکر کردند من دیوانه شدم. رفتم مستقیم خانه آقای فلسفی. گفتم شما پدر مایی رییس جامعه وعاظی. نگفت برای من هم درست کردند. فلسفی پا شد و راه رفت و گفت هر کسی که فیلمبرداری کرده غلط کرده. سلمان فارسی هم توالت میرفته. ائمه هم لخت میشدند و به بستر میرفتند. قوت قلب بود. گفت ایستادگی کن. یه ذره حالم جا آمد. بیرون آمدم و یک آقایی من را سوار کرد. مرحوم شیخ جواد مناقبی بود. به من گفت: شجونی عکس فلسفی رو دیدی؟ گفتم نه. دست انداخت عکسو برداشت. دیدم عکسش با همون خانومیه که با من عکسش بود.
رشیدپور: حاج آقا یک جسارت بکنم، شما میفرمایید، انبیا هم میرفتن در بستر زناشویی این در تناقض با حرفیه که در مورد مونتاژ عکس میزنید، بالاخره عکس مونتاژ بوده یا؟
شجونی : بعدها در مورد آقای فلسفی گفتند که به عنوان محلل از آقای فلسفی استفاده کردند! مگه آخوند کیه؟ فرزند همین آدمهای معمولیه. زن میگیره، صیغه میکند. آن چیزی که به فلسفی نسبت دادند گفتند واقعیت دارد!!
رشیدپور: من به آقای فلسفی کاری ندارم من حرفم در مورد خود شماست. عکسهای شما مونتاژ بود یا واقعیت داشت؟
شجونی: انشاءالله که مونتاژ بود.
شنبه 5 دى 1394
خوانندگان گرامی همانطوری که در مصاحبه مشهود است او با همبستری با فواحشی که ساواک برایش تدارک می دیده است اعتراف کرده است و حتی مصطفی خمینی و فلسفی و عبدالرضا حجازی را هم لو می دهد که آنها هم همین کارها را می کرده اند بعد از این افشاگری هم هیچ ، آب از آبی هم تکان نخورد حتی در مورد پسر خمینی! و دیگر اینکه این آخوند فاسد تا آخر عمر در جامعه روحانیت مبارز تهران و نیز در حزب موتلفه اسلامی باقی ماند و او را اخراج نکردند!! به دلیل اینکه تمامشان از همین قماش هستند گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنکه هست گیرند و حال این آخوند فاسد مرده است و در مطبوعات بطور رسمی اعلام کرده اند که می خواهند او را در بهشت زهرا دفن کنند به این متن خبر که در روزنامه دنیای اقتصاد 16 آبان در همین رابطه، درج شده است دقت نمائید:
ادامه در کامنت بعدی
ناشناس گرامی مگر خود این امامان و امامزادها بهتر از شجونی و فلسفی و خمینی و غیره بوده اند؟بهتر که شجونی و فلسفی ها را هم در همین امامزادها چال کنند تا مردم ابلهی که به انها اقتدا می کنند شاید بهوش آمدند.
ادامه کامنت قبل:
جزئیات مراسم تشییع پیکر حجت الاسلام شجونی
سایت خوان روزنامه دنیای اقتصاد تاریخ خبر:1395/08/16 ساعت انتشار:17:04:27 بازدید:164بار کد خبر: DEN-1125567
پیکر حجت الاسلام جعفر شجونی از مبارزان قدیمی پیش از انقلاب که صبح امروز -یکشنبه- در سن 84 سالگی دارفانی را وداع گفت، فردا بر دوش دوستداران انقلاب تشییع خواهد شد.
به گزارش ایرنا از روابط عمومی حزب موتلفه اسلامی، آیت الله موحدی کرمانی بر پیکر مرحوم حجت الاسلام شجونی اقامه نماز خواهد کرد.
پیکر آن مرحوم که از اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران و شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی بود ساعت ٩ صبح روز دوشنبه ١٧ آبان از مسجد هدایت تهران تشییع و سپس در قطعه 21 بهشت زهرا (س) در جوار شهدای هفتم تیر به خاک سپرده خواهد شد.
ملاحظه فرمودید ساعت پنج و چهار دقیقه بعد از ظهر 16 آبان خبر درج شده است و بلافاصله در همین روز خامنه ای در حمایت از این آخوند فاسد وارد میدان میشود و محل دفن جسد این جرثومه فساد را تغییر میدهد به خبر زیر و تاریخ و ساعت آن در همین روزنامه دقت فرمائید:
با دستور رهبرانقلاب؛پیکر شجونی در صحن امامزاده صالح به خاک سپرده خواهد شد
سایت خوان روزنامه دنیای اقتصاد تاریخ خبر:1395/08/16 ساعت انتشار:21:57:51 بازدید:330بار کد خبر: DEN-1125726
با دستور رهبر معظم انقلاب، پیکر مرحوم حجت الاسلام جعفر شجونی در صحن امامزاده صالح(ع) به خاک سپرده خواهد شد.
به گزارش فارس، به نقل از حزب مؤتلفه اسلامی، پیکر مرحوم حجت الاسلام شیخ جعفر شجونی در صحن امامزاده صالح(ع) به خاک سپرده خواهد شد.
بر اساس این گزارش، حجت الاسلام محمدی گلپایگانی طی تماسی تلفنی با بیت مرحوم حجت الاسلام جعفر شجونی، ضمن ابلاغ پیام تسلیت مقام معظم رهبری اعلام کرد: نظر رهبر معظم انقلاب بر دفن پیکر حجت الاسلام و المسلمین شیخ جعفر شجونی در صحن امامزاده صالح(ع) است.
بر این اساس پیکر آن مرحوم، فردا (دوشنبه ١٧ آبان) پس از مراسم تشییع در صحن امامزاده صالح(ع) به خاک سپرده خواهد شد.
و امروز /// این شیخ فاسد را به دستور رهبر در این امامزاده چال کردند و حال از تمام کسانی که همچنان از این حکومت دفاع می کنند سوال می کنم سعید طوسی قاری محبوب رهبر با این همه کثافتکاری افشا شده با حمایت چه کسی از محاکمه معاف شده است و دارد راست، راست می گردد؟ این شیخ فاسد که خودش در متن مصاحبه خود اعتراف کرده است که یک چمدان عکس از همبستری با فواحش داشته است و بله، بله گویان خدمت همکار معروفش فلسفی رفته است و او هم همین کاره بوده است چرا رهبر باید جسد این آخوند فاسد را به دستور خودش در امامزاده دفن کند؟ آیا خواندن این خبرهای افشاکننده ماهیت آخوندها، هنوز شما را وادار نمی کند که قدری فکر کنید تا ببینید از چه کثافتهایی حمایت می کنید؟ شلوغترین منبرهای زمان شاه مربوط به فلسفی و عبدالرضا حجازی بود که زمان سخنرانی فلسفی مردم حتی در خیابانها سرپا می ایستادند و امروز افشا میشود که بعد از پائین آمدن از منبر، این پیر کثیف به همبستری با فواحش می پرداخته است و آن مزخرفاتی را که بالای منبر می گفته است برای فریب مردم بوده است و امروز هم که با آن فریبها بر گرده مردم سوار شده اند بعد از اینهمه افشاگری و اعتراف شجونی در تلویزیون، باز هم می بینیم آخوند دیگری بنام رهبر!! همچنان در صدد است با دفن این شیخ فاسد در امامزاده، تمام کثافتکاریهای او را نادیده بگیرد تا دیگر آخوندهای فاسد همچنان او را حمایت کنند و بدانند که با تمام مفاسدشان همچنان مورد حمایت او هستند شما، ای مردم ایران پس کی میخواهید روشن شوید!؟ بعد از این همه افشاگری، باز هم صدها هزار نفر از شما مردم با پرچمداری این آخوندهای ///// فاسد، راه می افتید پیاده تا عراق پیاده روی می کنید و جان خودتان را به خطر می اندازید که برای هزار و چهارصدمین بار برای یک عرب متجاوز به ناموس کشورتان مراسم چهلمین روز درگذشت بگیرید!! آنهم طبق سال جعلی قمری!؟ چون امثال این شیخ جعفر شجونیها با تبلیغات دروغ آنها را برای شما مقدس کرده اند!؟ آخر کدام کشور و کدام ملتی را در روی کره زمین سراغ دارید که برای متجاوز به ناموس و کشورش به سر و سینه خود بزند که شما دومین آن باشید!؟ آیا جهل و حماقتی بالاتر از این دیده اید!؟ پس کی میخواهید روشن شوید!؟ نادانی و نفهمی هم حدی دارد اگر بگوئیم که قبلا اینها را نمی شناختیم الآن که کارنامه این آخوندها و دین ومذهبشان روشن شده است دیگر چرا!؟ امثال این شجونیها فراوانند دلیل اینکه نه تنها او را از روحانیت تهران طرد نکرده اند بلکه این شیخ فاسد را در امامزاده دفن کرده اند همین است که پشت پرده همه اینها کثیف است و این را خودشان خوب میدانند که از همدیگر حمایت می کنند سوال این است که شما مردم چرا روشن نمی شوید آخر تا کی!؟ آخر تا کی!؟ آخر تا کی هموطن!؟ اگر در سال 57 اکثریت این مردم فریب خوردند ولی امروز اکثر مردم روشن شده اند همین جناب نوریزاد را نمی بینید مگر زمانی او حامی آخوند نبود؟ ولی می بینید که امروز همه هست و نیستش را کف دستش گرفته است و دارد افشاگری میکند تا تو هموطن هم روشن شوی و به این آخوندها و دین و مذهبشان پشت کنی که جز دروغ و فریب و خرافه هیچ در بساط ندارند ولی توی هموطن باز بعد از این همه افشاگری بلند میشوی زیر عبای آخوند فاسد و دزد برای به کرسی نشاندن اهداف آخوند پیاده می روی به عراق!؟ ای وای، ای وای، ای وای، از این کند ذهنی و دیر فهمی تو هموطن!، مسئول تمام این ظلم و غارتهایی که این آخوندها می کنند امثال تو هموطن کند ذهن هستید هموطن بعنوان یک جانباز جنگ تحمیلی دلم پر است و آخرین سوالم را از تو می پرسم هموطن کی میخواهی روشن شوی؟ و دست از حمایت آخوندها و دین و مذهب دروغینشان برداری آیا وقتی که ترا در گور گذاشتند!؟ مطمئن باش آنموقع دیگر خیلی دیر است و ملت روشن شده ایران به لعن و نفرین از تو یاد خواهند کرد همانند شیخ جعفر شجونی ////. دلسوز تو
در رابطه با موضوع برده داری و انتظار لغو آن از سوی اسلام و مطلب اخیر جناب کدیور و پاسخ متقابل جناب نوریزاد و دوست دیگری در این رابطه مطالبی به نظرم رسید که عرض میکنم.
1. چرا ما فکر میکنیم وظیفه پیامبر اسلام باید لفو برده داری بوده باشد؟ چرا همین تصور را در مورد امام علی و سایرین داریم؟ پایه و اساس چنین استنباطی چیست که ما چنین انتظار و یا وظیفه ای را از ایشان انتظار داریم؟ در عصر هر پیامبری صدها مشکل ریز و درشت اجتماعی به روایت امروز ما وجود داشت. آیا ماموریت آنها بعنوان پیامبر صدور قوانین جدید برای آنها بود؟
2. اینکه شعیان علی می گویند که او از همه چیز و همه علمهای آسمان و زمین آگاه بوده، این صرفا ادعای بی محتوی ایشان است و هیچ دلیلی هم بر این ادعا نیست. پیغمبر و امام هر دو فرزند زمانه خود بوده اند نه موجوداتی سوپر افسانه ای.
3. ماموریت پیامبر بر اساس آنچه که نص صریح قرآن است صرفا دادن پیامی در مورد توحید و آخرت بوده است. توحید بخودی خود به معنای لغو بردگی است . شاید به همین دلیل هم تمامی برده داران در مقابل پیامبر و بردگان در کنار او ایستادند. چون استنباط هر دو گروه این بود که این پیام بمعنای تغییر این روابط خواهد بود.
4. پیامبر برده گرفتن در بین مسلمانان را ممنوع اعلام کرد. برد ارشادات او فقط در بین مومنین بخودش است و نه سایرین که دلیلی بر پیروی از او ندارند وبرده داری شیوه زندگیشان بود.
5. آیا پیامبر اسلام فردی انقلابی بود؟ این تصوری است که در نسل قبل از انقلاب وجود داشت. بنظر بنده این تصور اشتباهی است. پیامبر بسیار هم فرد سنتی بود و تمام سنتهای اجتماعی را به غیر از مواردی که ضرورت داشت تغییر کنند را اجرا میکرد. برای همین هم در فقه شیعه بسیاری از احکام که بالای 95% برآورد میشوند :امضائی” هستند و نه تاسیسی.
6. توقع از امام علی هم در بین علاقمندانش این بود که نظرات پیامبر را بعد از رحلتش توضیح دهد. اینکه ایشان خلیفه شد وهر چه که در آن زمان گذشت را نمی توان از زاویه دینی ارزیابی کرد. همانقدر که ما ممکن است به آنها ایراد داشته باشیم، کسانی که در انزمان برای آن سیاستها جانفشانی کردند به آنها ایمان کامل داشتند. به هر حال باید سیاست یک حاکم را در نگاه و جایگاه خودش بررسی کرد. ما فراتر از این نباید توقعی داشته باشیم.
7. دستگاه مذهبی موجود نه در زمان پیامبر وجود داشت و نه در زمان علی. دیوارهای این بنای عظیم که امروز بعنوان مذهب میشناسم بسیار بعد از ایشان و توسط افراد مختلف پایه گذاری شده و شاید خود پیامبر هم امروز بیاید از این حرفها تحت عنوان جکم الهی تعجب کند.
————
درود علوی گرامی
ادعای خاتم پیامبران و آخرین دین الهی نه چیز کمی است. این دین و بزرگانش باید تا قیام قیامت به هر پرسش پیش آمده پاسخگو باشند. وگرنه بگویند ما دینی بوده ایم برای عربستان سالهای دور ما حرفی دیگر نداریم. بقول جوونا: مرگ من از این جوابی که در اینجا نوشته ای خودت هم قانع شده ی؟
سپاس
و با احترام
.
3. ماموریت پیامبر بر اساس آنچه که نص صریح قرآن است صرفا دادن پیامی در مورد توحید و آخرت بوده است. توحید بخودی خود به معنای لغو بردگی است . شاید به همین دلیل هم تمامی برده داران در مقابل پیامبر و بردگان در کنار او ایستادند. چون استنباط هر دو گروه این بود که این پیام بمعنای تغییر این روابط خواهد بود.
…………………
توحید همان امت واحد محمد/ خمینی و شعار وحدت اسلامی محمد/خمینی در اوایل پیدایش اسلام /انقلاب بود که نتیجه اش شد یا با من یا بر من .مردم هم در تاریخ نتیجه چنین وحدتی را دیده اند و هم ما ایرانیان در این 38 سال!دلیلی ندارد آنچه را ما خود فکر می کنیم به قرآن و محمد زورآور کنیم.توحید یا مسلمان بشو یا بمیر و زن و بچه ات را کنیز و برده کردن بود!
دکتر نوریزاد عزیز
سلام
شما مطلبی را در کانال تلگرام خود منتشر کرده بودید که در آن شخصی به نام عبدالله پاسخ چند سوال رایج در مورد امام علی را ارسال نموده و اعلام کرده بود که این پاسخ ها از “جناب آقای کدیور” است. یکی از سوالات، سوال زیر می باشد. پاسخ نیز در ادامه آورده شده است.
“1- چرا حضرت علی (ع) با آن ژرفای عمیق از اخلاق انسانی و معنوی برده داری را که امروزه ننگ انسانیت است را لغو نکردند و خود برده داشتند؟
پاسخ: برای اینکه عقلانیت انسانی تا اواخر قرن نوزدهم برده داری را مذموم نمی دانست. در آن زمان برده داری مذموم نبود. این اشکال خوانش قرن بیست و یکمی از قرن هفتم است و به بیماری زمان پریشی مبتلاست. ”
متاسفانه این پاسخ، پاسخی بسیار ضعیف برای این سوال است. شاید اگرپاسخ دهنده اعلام می نمود که من از حکمت این کار اطلاعی ندارم بسیار بهتر بود. زیرا که اولا بد دفاع کردن از کسی نه تنها دوستی در حق وی نیست بلکه بدترین دشمنی هاست. ثانیا پیروان امام علی معتقدند که علم ایشان الهی و از علم دیگران بیشتر بوده است. پس اگر یکی از پیروانشان ادعا کند که از حکمت یکی از کارهای ایشان آگاهی ندارد آن اعتقاد اولیه خود را نقض نکرده است و مشکلی ایجاد نمی شود. مشکل از جایی شروع می شود که میخواهیم هر جور شده با دانش اندک و ساده انگارانه خود از موضوعی پیچیده دفاع کنیم. به قول مولانا :
از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار نیکان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
همسری با انبیا برداشتند اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته اینک ما بشر ایشان بشر ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خور
و اما اشکال منطقی این پاسخ چیست؟ پاسخ دهنده به عقلانیت انسانی رجوع می کند که این مورد با ادعای شیعیان علی در مورد علم الوهی ایشان سنخیتی ندارد. شاید مردم تا قرن نوزدهم عقلشان به این نمی رسید که نباید برده داری کنند ولی مگر می شود علم الهی بدان نرسد؟ این که بگوییم علم لاهوتی خدا از درد و رنج بشری که به بردگی گرفته شده یا کنیزی که برای استفاده جنسی رفته است، بی اطلاع بوده نقض اصل اولیه دانایی خداوند است. اصلی که مورد قبول نه فقط شیعیان بلکه همه ادیان ابراهیمی است.
در جای دیگر این پاسخ، مطرح کنندگان سوال به زمان پریشی متهم شده اند. فرض بگیریم که این حرف در مورد منِ انسان قرن بیست و یکمی درست باشد ولی اگر این سوال را دختر قرن هشتمی که در کودکی به بردگی جنسی میرفت میپرسید آیا می توانستید همین جواب را به او بدهید؟ به نظر می رسد پاسخ دهنده به هیچ روی متوجه درد و رنج انسان در اسارت و از آن بدتر کودک جدا شده از والدین و حتی بدتر از آن کودک مورد استفاده جنسی قرار گرفته نیستند. متوجه این مطلب هم نیستند که درد و رنج مادری که دختر نه ساله اش به کنیزی می رود ربطی به قرن و زمان ندارد و اندوهی بی پایان است.
همانطور که گفته شد اگر این عالم به جای این پاسخ کلیشه ای به این سوال اکتفا به گفتن این می نمودند که من از حکمت این کار سر درنمیاورم هیچ یک از اعتقادات اولیه خود را نقض نمی نمود و از سر جهل و بی منطقی دیگران را متهم به “زمان پریشی” نمی کرد.
ایراد دیگری که بر این پاسخ است این است که انسانهای قبل از قرن نوزدهم هم کاملا درک می کرده اند که بردگی رنج آور است اما آنچه مسلم است زور آنها که این را درک میکرده اند به آنها که منافعشان در برده داری بود نمیرسید. همانطور که الان در بسیاری کشورهای دنیا کم نیستند کسانی که حقوق بشر می خواهند و می خواهند از این حالت رنج آور نقض حقوق اولیه شان خود را نجات دهند اما زورشان به سیستم هایی که نفع خود را در این نقض حقوق انسانها می بینند نمی رسد.
این عین روانپریشی است که بگوییم عقل بشر قبل از قرن نوزدهم به این نمی رسید که برده داری بد است. انگار که بگوییم بردگان تا قبل از قرن نوزدهم همگی از بردگی خود لذت می بردند و برده بودن غایت خواسته افراد قبل از قرن نوزدهم بوده است. اگر این گونه است چرا سرتاسر تاریخ پر است از قیام بردگان علیه اربابان؟ اسپارتاکوس، قیام موسی و دیگران. و شاید هزاران دیگر که بسیاری برای رهایی از این درد و رنج قیام کردند و چون ضعیف بودند شکست خوردند و نامشان نیز در تاریخ نیامده باشد.
ارادتمند
رایان گرامی این جناب شیعه علی علی و محمد را با اسپارتاکوس که قرنها قبل از علی شورش برده گان را رهبری کرد و بر سرآن جان داد اگر مقایسه میکرد آنوقت می فهمید که علی و محمد نه تنها مخالف برده داری نبودند بلکه از برده داران بوده اند.برای مسلمین اصولا انسان همانست که در قرآن آمده و مؤمنین و مسلمین است و بقیه مردم جهان هیچ ارزشی ندارند و جان و مالشان متعلق به مسلمین است.تنها زمانی انسانها ارزش پیدا می کنند که مسلمانند!///// .در حقیقت اسلام نه تنها چیزی به بشریت نداده بلکه مانع بزرگی برسر مبارزات ضد برده داری و صلح و دوستی و عدالت طلبی در جهان بوده.
رایان رایمند. سپاس بسیار از این پاسخ شما. اسپارتاکوس و صاحب الزنج هر دو قیام عظیم بردگان را رهبری کردند. اولی قبل و دومی بعد از اسلام.کراسوس رومی و المعتضد عباسی که این قیام ها را سرکوب کردند، احتمالاً بنا به مغلطۀ آقای کدیور نمایندگان عقل بشر دز آن زمان بوده اند و برعکس اسپارتاکوس و صاحب الزنج که علیه بردگی قیام کردند، نمایندگان جهل بشر بودند. اگر بناست رفتار معصوم همان قدر تابع عقل زورمندان بشر باشد ، که رفتار یک حاکم غیر معصوم ، پس این معصومیت و علم فرازمانی و فرامکانی در عمل به چه کار آمده است جز واداشتن پیروان به اطاعت بی چون و چرا؟ برده داری به گفتۀ انسان دوستانۀ شما در هر زمان از دید منکوب شدگان و ستمدیدگان ناعادلانه بوده است؟ اگر معصوم در برابر بیعدالتی همان رفتاری بکند که غیر معصوم _ آن هم غیر معصوم فاتح و ستمگر _ می کند، پس باز هم این معصومیت به چه کار می آید جز برای افسون کردن ساده دلان؟ باز هم سپاس که مسئلۀ بجایی را مطرح کردید. امیدوارم آقایانی چون کدیور و جناب عبدالرحیم گواهی و مهدی خزعلی برای پاسخ دادن به پرسش های من و شما و درخواست شجاعانۀ جناب علی 1 به مناظره دربارۀ میزان اصالت نهج البلاغه کسر شأن شان نشود و آن قدر برای قلعۀ دین خود ارزش قائل باشند، که به این سایت شریف قدم رنجه فرمایند و در فضایی که بازتر از محافل تنگ و خفن خودی هاست ، به پرسش های ما پاسخ دهند. لازم نیست برای دفاع از آنچه به زعم خودشان درست و شرافتمندانه و حقِّ مطلق و در ضمن مقدس نیز هست ، همچون نوری زاد از کار و زندگی و منافع شخصی و حتی جان خود بگذرند؟ فقط قدری وقت بگذارند برای پاسخ دادن به پرسش ها در همین سایت.
برادر ارجمندم جناب آقای نوریزاد
با درود بسیار
شخصا با بسیاری مواضع و عقاید شما موافقتی ندارم اما این پرسش که «چرا کاری به نوریزاد ندارند؟» مثل خنجری در قلب من مینشیند و هربار شنیدنش سختتر از بار پیش میشود. شما بارها و بارها پاسخی روشن دادهاید اما هنوز برخی نمیتوانند این صراحت و صداقت تند شما را بپذیرند. مهمترین علت آن از نظر من این است که مردم شهامت اعتراض ندارند (که این البته قابل درک است) اما بدتر از آن شهامت اخلاقی پذیرش آن را هم ندارند بلکه میخواهند با تخریب کسانی که دلیری اعتراض دارند به خود دلداری بدهند و حس حقارت خود را با به زیر کشیدن دلیران جبران کنند.
هریک از این عزیزان که چنین پرسشی در ذهن دارند (اگر به راستی پاسخ میخواهند و در دل غشی ندارند) کافی است که اندکی زمان صرف کنند و مدتی کنار شما باشند تا راستی و صراحت درخشان شما را حس کنند. من شخصا چندین بار در خدمت شما و همسر بیمانند شما بودهام. راستگویی، دلیری، سادگی و یکرو بودنتان شگفتآور است.
برادر یگانهام
میدانم چقدر سخت است که همه هستی خود و خانواده نازنینتان را در طبق اخلاص نهادهاید و همگی درد میکشید و باز هم با چنین تردیدهایی مواجه میشوید، اما از این پرسش و پرسشهایی از این دست غم به دل مدارید که شما نیازی به پذیرش و تایید کسی ندارید (و خود این را بهخوبی میدانید).
این سید رضا حسینی همان سعید و عبداله و کرد آزاد است و همان است که مکتب قرآن کردستان را تبلیغ می کند!
وهابیت عربی در بین کردهای سنی شدیدا فعال است و ثمره اش همین کردی است که اینگونه از یکطرف از حمله و کشتار ایرانیان بدست عربها شاد و خوشحال است و در جای دیگر به اسم کرد آزاد مظلوم نمایی می کند و ظهور و بروز گروه های تروریستی کردی را نتیجه مظلومیت کردها می داند! اینها دستشان باز شود خدا می داند چه ها خواهند کرد در این کشور. خودشانرا هم که ایرانی نمی دانند. با یک توهم خود را به ماد چسبانده اند و کلی از کوروش بخاطر برانداختن مادها کینه دارند! در حالیکه هیچ ربطی به ماد ندارند.
ببین چه کسانی را دور خود جمع کرده ای آقای نویسنده وبلاگ! کسانیکه از حمله عربها به ایران در هزار سال پیش و از تجاوز اجنبی ها به ناموس این مملک در همین امروز دفاع می کنند و منظرند مملکت از هم بپاشد و تا یک نفرتان را سالم نگذراند.
—————
دوست گرامی
کردها همانقدر ایرانی اند که من و شما و سایرین. و همانقدر ایرانشان را دوست می دارند که من و شما. اگر که بیشتر نباشد. جناب فردوسی در شاهنامه ریشه ی کردها را بس دور و البته از متن ایران سند کرده است.
با احترام
.
جناب رضائی من با مواضع کرد آزاد موافق نیستم و اورا مسلمانی میدانم مثل سایر مسلمین.ولی با نظر شما هم مخالفم.هموطن ایران کشوریست با مردمانی گوناگون و اقوام متنوع کرد و بلوچ و عرب و ترک وفارس و لر و گیلکی و مازی …این واقعیت سرزمینی است بنام ایران. من یا شما یا کرد آزاد و یا نوریزاد و یا دیگران تنها بعنوان شهروندانی دارای حقوق و وظایفی هستیم.نه ما و نه کس دیگری حق تحمیل آنچه خود درست میدانیم به دیگران نداریم.در یک حکومت سکولار و دمکراتیک حقوق بشر زیربنای قانون اساسی کشوراست و حقوق شهروندی یعنی حق آزاد اندیشی و ازادی بیان بدون ترس و حق داشتن کار و مسکن و آموزش زبان مادری …در کنار وظایف شهروندی محترم است.با گفتن اون کرد است و یا او ترک است و یا بلوچ و عرب …کسی را نمی توان از حقوق شهروندیش محروم کرد.کرد ازاد و یا عبدالله و یا هر کس دیگری تا زمانیکه اسلحه برنداشته و به مقابله با قانون مردمی برنخاسته در چهار چوب قانون از ازادی بیان برخوردار است.
جناب رضایی عزیز سلام . که سلام سنتی حسنه است در میان مردمانی که کینه و دشمنی را به مثابه تفکر و اندیشه و اخلاق ، بر نمی تابند و هر آینه ، نقد پدیری و دیگر پذیری و تحمل آرای مخالف را سرلوحه بینش و منش و گفتار و کردار خود قرار می دهند .
دوست عزیز ، از کجای سخنان بنده اشتراک با نقطه نظرات دوستانی همچون سید رضا حسینی و سعید و عبدالله را استخراج نموده اید . همه دوستانی که به هر صورت کامنتی می گذارند ، منعکس کننده نوع تفکر و اندیشه مختص به خودشان است و البته نظر هر کس ، تا جایی که به دیگران توهین نکرده و اسائه ادب ننماید محترم است .
بنده بنا ندارم که برای دفاع از خود به جدال قومی و مذهبی با شما بپردازم و به آن دامن زنم که این کار را امری پسندیده نمی دانم و عمیقا باور دارم که همه انسان ها با هر ملیت و نژاد و دین و مذهب و تفکر و اندیشه ای – هر چند ضد دینی – مادامی که پایبند ارزش های انسانی باشند محترم اند زیرا غایت نهایی تمامی ادیان را چیزی جز نهادینه کردن اخلاق در درون فرد و جامعه انسانی نمی دانم و نیک می دانم که : بر پایی قسط نیز که پیامبران – درود خداوند بر ایشان باد – مامور به اجرای آن هستند جز در سایه نهاینه شدن همان ارزش ها ، محقق نخواهد شد . و معتقدم که : آنچه آدمی را نامحترم می دارد ، خیانت به مردم است و لا غیر . نیز بنا ندارم که به دلیل نوع بیانتان شما را متهم به مزد بگیری و جاسوسی نمایم که از دید گاه من ، بد ترین رذیله اخلاقی است ، بلکه اظهاراتتان را در مورد ملت کرد و اهل سنت و مکتب قرآن ، دلیل بر نا آگاهی و عدم دانش کافی در این موارد می دانم . و پیشنهاد می کنم در این زمینه مطالعه ی بیشتری داشته باشید . البته تو صیه بنده ، به مطالعه آثار اندیشمندان فکور و فهیمی است که حق گرا و حق دوست باشند نه آثار کسانی که آبشخور فکری و مالی شان حوزه های علمیه قم و نجف و آستان قدس و …. است که مروج فاشیسم در بد ترین رویکرد خود یعنی فاشیسم مدهبی هستند .
از لحن کلام من دلگیر نباشید ، چرا که ادبیات کلامی شما مرا به یاد حضراتی چون احمدخاتمی و علم الهدی و مصباح و …. می اندازد و جای پای آثار ایشان در سیر مطالعاتی شما ، به وضوح دیده می شود . وگرنه راد مردی همچون جناب نوریزاد را -که این چنین شجاعانه ، جان به کف نهاده و از هستی خود و خانواده اش مایه گداشته و به داد خواهی ملتی قیام کرده که هست و نیستشان را جماعتی قداره کش ، دارند به یغما می برند – ، این گونه خطاب نمی کردید که : ” آقای نویسنده وبلاگ ! ” و از ملت کرد آنگونه نام نمی بردید و به اهل سنت که جمعیتی بالغ بر یک میلیارد نفر در جهان را شامل می شود ، انگ نمی زدید و آنچنان تاریخ را تحریف نمی کردید که منکر پیوند ملت کرد با قوم ماد باشید و از بردن نام مکتب قرآن بدین گونه پریشان خاطر نمی شدید که آنچنان به هم بریزید که دچار پریشان نویسی شده و انسجام مطالبتان را از دست دهید .
صراحت لهجه ی مرا ببخشید . برایتان آرزوی موفقیت می کنم .
کرد آزاد .
هیجدهم آبان ماه نود و پنج
جناب رضایی عزیز سلام . که سلام سنتی پسندیده است در میان مردمانی که کینه و تنفر را به مثابه ارزش اخلاقی روا نمی دارند ، و همواره نقد و دیگر پذیری و تحمل آرای مخالف را سرلوحه اندیشه و گفتار و کردار خود قرار می دهند .
دوست عزیز ، از کجای سخنان بنده ، اشتراک با نظرات دوستانی چون سید رضا حسینی و سعید و عبدالله را استخراج کرده اید ؟!! هر کامنتی ، بازتاب اندیشه و دیدگاه شخصی صاحب آن می باشد . البته نظر هرکس ، تا آنجا که به دیگران توهین نکرده و از دایره ادب خارج نشود ، محترم است .
بنا ندارم با شما به جدال قومی ومذهبی بپردازم , و به آن دامن زنم که این کاررا پسندیده نمی دانم و بر این باورم که ، همه انسان ها ، با هر ملیت و نژاد و دین و مذهب و تفکر و اندیشه ای – هرچند مخالف دین – مادامی که به ارزش های انسانی پای بند باشند ، محترم اند چرا که غایت دین را نهادینه کردن اخلاق در درون فرد و جامعه می دانم . و معتقدم اقامه قسط ، که تمام پیامبران الهی – درود خداوند بر ایشان باد – مامور به آن شده اند ، بدون نهادینه شدن ارزش های اخلاقی ممکن نخواهد بود و سخت بر این باورم که : آنچه موجب می شود که فردی و یا جماعتی نامحترم گردند ، خیانت به مردم است .
همچنین بنا ندارم ، شما را ، متهم به مزد بگیری و جاسوسی کنم که آن را از بدترین رذیله های اخلاقی می دانم . بلکه اظهاراتتان در مورد ملت کرد و اهل سنت و مکتب قرآن را ، بر عدم مطالعه درست و کافی و عدم آگاهی در این موارد حمل می کنم . پیشنهاد می کنم که در این زمینه بیشتر مطالعه نمایید . البته مطالعه آثار اندیشمندان فهیم و حق جو و حق طلب را ، نه آثار کسانی که آبشخورفکری و مادیشان ، حوزه های علمیه قم ونجف و آستان قدس و … می باشد که مروج فاشیسم در بد ترین رویکرد آن ، یعنی فاشیسم مذهبی هستند .
از لحن کلام بنده دلگیر نباشید . چرا که جای پای تفکر حضراتی چون احمد خاتمی و علم الهدی و مصباح و….را در سیر مطالعاتیتان می بینم . وگرنه چگونه ممکن است رادمردی همچون نوریزاد عزیز را که جان برکف نهاده و از تمام هستی خود و خانواده اش مایه گذاشته و به دادخواهی مردمی که هست ونیست شان را جماعتی قداره کش به یغما برده اند قیام کرده ، این گونه مورد خطاب قرار دهی که : ” آقای نویسنده وبلاگ ” و یا از ملت کرد آن گونه اسم ببری و یا به اهل سنت که ، جمعیتی بالغ بر بیش از یک میلیارد نفر در جهان را شامل می شود ، انگ زنی و یا بدان سان دچار تحریف تاریخ گردی که ، پیوند ملت کرد با قوم ماد را انکار کنی و با شنیدن نام مکتب قرآن ، چنان پریشان حال گردی که عنان از کف دهی و دچار آشفته گویی و به هم ریختگی جملات گردی .
صراحت اهجه مرا ببخشید . برایتان آرزوی موفقیت می کنم .
کرد آزاد
هجدهم آبان ماه نود و پنج
مشهد تبدیل شده
به ستاد جبهه مخالفان دولت
تغییرات گسترده مدیریتی در زیر مجموعه های آستانقدس بتدریج رسیده است به تغییر مدیران سطوح پائین. البته این تغییرات سرعت اولیه را ندارد و با احتیاط صورت می گیرد.
همین رویه در مجموعه کمیته امداد در حال اتفاق است. توجه داشته باشید که مشهد تبدیل شده به ستاد جبهه ضد اصلاحات و بطور طبیعی دولت روحانی. تا آنجا که اطلاع در دست است مدیریت کمیته های امداد در سطح کشور خصوصا خراسان رضوی منتقل شده به جبهه پایداری و در پیوند با آستانقدس. همه آنها با استفاده از منابع مالی بی حساب و کتاب آستانقدس و با صرف هزینه های سرسام آور اقدام به تخریب دولت روحانی در بین مدد جویان کمیته امام می کنند. بطور مرتب جلساتی برای توجیه وابستگان بسیجی این دو نهاد مالی غیر پاسخگو، یعنی آستانقدس و کمیته امداد در ساختمان هایی که کمیته برای همین منظور در اختیارشان قرار داده بر گزار می شود که به طور عمده آموزش هایی در جهت تخریب دولت و مهندسی انتخابات آینده است. سرپرست جدید کمیته امداد بنام “فتاح” از افراد مطرح جبهه پایداری و در همسویی کامل با حجت الاسلام رئیسی تولیت جدید آستانقدس می باشد. این همکاری تا جایی پیش رفته که اگر تا مدتی پیش (دوره تولیت طبسی)اجازه استقرار صندوق های جمع آوری کمک های کمیته امداد تا شعاع 500 متری حرم داده نمی شد، اما اکنون این صندوق ها در داخل حرم مستقر و وجوه آن به کمیته امداد فرستاده می شود. تغییرات در کمیته امداد هم بسرعت در حال انجام است و افرادی از مدیریت این کمیته حذف و افرادی که جبهه پایداری معرفی می کند جانشین آنها می شوند. از جمله آخرین تغییرات صورت گرفته، تعلیق مدیری بنام “حکیمی” سرپرست بخش درمانی کمیته امداد است. با این تغییرات راه برای پرداخت پول به مددجویانی که برای انتخابات سازماندهی می شوند هموار شده است. این پول ها به بهانه کمک درمانی پرداخت می شود.
تولیت آستانقدس را کاملا محاصره کرده اند و تحولات چند ماهه اخیر در مشهد نشان میدهد که او فردی ضعیف و بدون ریشه و پایه است، چنان که علم الهدا امام جمعه مشهد به جای او تصمیم می گیرد و یا نظرات خود را به رئیسی تحمیل می کند. شک نداشته باشید که در انتخابات 96 خراسان به یک قطب محکم علیه روحانی تبدیل خواهد شد و نشانه های جدی وجود دارد که می خواهند پس از آقای خامنه ای مشهد را مرکز استقرار رهبری کنند.
طرفداری از این جناح و یا آن جناح حاکمیت خود و مردم گول زدن است.اینها همه مشتی دروغگو و غارتگر و آدمکش و دزدند. انتخابات بی معنی ترین سخنی است که در این نظام جا انداخته شده تا مردم را با فریب و نیرنگ در دور تسلسل انتخاب بین بد و بدتر بیاندازند.بنابراین بهترین گزینه نه گفتن به همه آنها با تحریم انتصابات مشتی ///// دزد و آدمکش ست!
با عرض سلام و ادب خدمت جناب نوری زاد
مردی که در خفقان ساکت نماند و یک تنه به جنگ دشمنان ایران و ایرانی و از همه مهمتر تابوها و بت های یک هزار ساله رفت .
مردی که یکه و تنها بار هشتاد میلیون ایرانی را بر دوش خود نهاده و می کشد و خود و خانواده اش را در معرض خطر قرار داده است .
مردی که به نقد شخصیت اول مملکت که دستانش در امها و احشای قانون اساسی و پایش در خون گرم مردمش است میپردازد .
این شجاعت ، این دلاوری شما من را یاد هوگو می اندازد جناب نوری زاد
“درود بر شما و خانواده تان که پشتیبانتان هستند و تمام رنج ها و مصایبی که توسط برادران ارزشی به شما و آنها وارد می شود را تحمل میکنند”
از راه دور شانه های شما را میبوسم .
ژان ژاک روسو متفکر بزرگ فرانسوی و مدافع سرسخت دموکراسی در کتاب قرار داد اجتماعی خود راجب مذهب ملی می گوید :
این نوع مذهب از جهتی نفرت انگیز است ؛ زیرا :
_ بر پایه فریب و دروغ بنا شده است .
_ انسان ها را فریب می دهد.
_ زودباور و خرافاتی بار می آورد.
_ پرستش واقعی خداوند را با تشریفات ظاهری و بیهوده نابود می کند.
_ به علت خودمحور و خودکامه بودن ملت را بی گذشت و خون آشام بار می آورد به نحوی که همیشه در فکر قتل و کشتار ملت های دیگر است و خیال می کند با کشتار دگراندیشان وظیفه مقدس الهی خود را به جا می آورد.
_ چنین مذهبی ملت خود را همیشه در حال جنگ با ملت های دیگر قرار می دهد و این برای امنیت خود این ملت زیان رسان است.
نیکولی ماکیاولی که اندیشه ورزی بزرگ و البته بد نام است را جهانیان و علی الخصوص مردم ایران کم و بیش با او آشنا هستند.
چرا که اکثر دیکتاتور های بزرگ از موسولینی تا هیتلر و از خمینی تا خامنه ای از آن بهره جسته اند .
ماکیاولی در فصل یازدهم از کتاب امیر خود درباره ی حکوت دینی مطالب جالبی را می گوید و به یک نکته ی مهم اشاره می کند که در زیر می آورم.
“در این مورد , دشواری ها همه پیش از دستیابی به قدرت رخ می نماید،
چرا که اینگونه پادشاهی را یا به هنر می گیرند یا به یاری بخت بلند ، اما بی این و بی آن نگاه می دارند.
زیرا نهادهای دیرینه ی (دینی) نگهبان آن اند و قدرتی بی مانند دارند.
و شیوه ی رفتار و زندگی فرمانروا را در آن اثری نیست.
تنها اینگونه شهریاران اند که کشوری دارند بی آنکه از آن دفاع کنند و رعایایی بی آنکه به کارشان برسند.
و رعایا نیز از این غمی ندارند که سایه ی حکومتی بر سرشان نیست زیرا نه توانایی و نه امید گسیختن از آن را دارند.
تنها اینگونه پادشاهی ایمن اند و شادکام.
اما از آنجا که پشتبان ایشان علت های برینی ست که عقل بشر را بدان ها دسترسی نیست درباره شان بیشتر از این سخن نخواهم راند.”
هدف از این گفتار
همانطور كه ماكياولي هم گفت اينگونه حكومت بدون هيچ دفاعي توسط دين و احكام آن باقي مي ماند . آن دسته ای که به آقای نوری زاد اشکال میگیرند و به هوچیگری میپردازند که چرا ایشان نقد بزرگان مذهب و دین میکنند بدانند برای ساقط کردن و نشان دادن چهره ی واقعی یک حکومت دینی تنها راه نقد و روشنگری در باب دین است که از آن مشروعیت می گیرند و پایه نظام آنها بر آن استوار است و اکنون آقای نوری زاد کاملا محترمانه اینکار را انجام می دهند!!
( متاسفانه اکثریت بدلیل وابستگی ، توهم ، تعصب توجه ندارند که ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی پایه و اساس درستی ندارند و حقیقتی در آنها نیست؛ اما تا جایی که به حقوق فردی مربوط میشود هر کسی میتواند به عنوان یک باور قلبی آن را داشته و به آن تکیه کند ولی وقتی آن را چماق کردند/کردید و بر سرم کوفتند/کوفتید باید نقد و به پستوی خانه ها برگردد .
بدانید یک جامعه انسانی عموما بر پایه بشر دوستی ، و احترام به انسان ایجاد میشود نه آن چیزی که شما رهرو آن هستید ! )
با آرزوی موفقیت و بهروزی برای شما
جعفر شجونی، که امروز درگذشت، دقبقا سی و دو سال است که همیشه من را به یاد افسانه ای می اندازد در باره سعید سلطانپور. افسانه این است که سلطانپور بر خلاف آنچه که رسما نقل می شود به شکل معمول اعدام نشده، به واقع اصلا اعدام نشده، بلکه به قتل رسیده است. داشته اند کشان کشان او را در یکی از راهروهای اوین به سلولش می برده اند که به طور اتفاقی رودررو می شوند با همین شجونی. معلوم نیست دقبقا چه دیالوگی بین آنها در می گیرد. افسانه این است که شجونی چیزی می گوید با این مضمون که شما کمونیستها روتون کم شد بالاخره؟ و سعید سلطانپور که به زحمت می توانسته روی پایش بایستد جوابی می دهد که منجر به عصبانیت شدید شجونی می شود. کلتش را بیرون می آورد و چند گلوله توی سینه سلطانپور شلیک می کند. الان بعد از این همه سال نمی دانم این افسانه چقدر واقعیت دارد. شاید هم ذهن من دارد وقابع و اشخاص را جا به جا به خاطر می آورد. به هر حال سی و دو سال پیش روز دوردستی بوده در شهر کوچک اندیمشک و تا نقل این ماجرا به پسرک نوجوانی برسد می توانسته کلی تغییر کند. مثلا اینکه سلطانپور نبوده و اعدامی دیگری بوده، شجونی نبوده و کسی دیگر بوده، راهروی اوین نبوده و جای دیگری بوده. به هر حال از همه آن وقایع دهه شصت این داستان را روشنتر در ذهن دارم چون هرازچندگاهی این شجونی را توی تلویزیون یا صفحات خبری رسانه ها می دیده ام. و هر بار به خاطر می آورده ام گلوله هایی را که به سینه شاعر شلیک می شده است.
در فایل صوتی اخیر در کانال آقای نوریزاد شخصی میگوید که یکی از مشکلات این است که بعضی ها میگویند نوریزاد هم از خودشان است و الّا چرا او را هم نمی گیرند و حسابش را نمی رسند؟ در همین جمله کوتاه یکی از دردهای اجتماعی و فرهنگی عمیق ما ایرانیان نهفته است که همان “توهم توطئه است” که بخصوص از زمان جنگ سرد و تنیدن قدرت سیاسی داخلی با خارجی چون ویروسی خطرناک در تار و پود اندیشه ما هم رشد کرده است.
بر اساس این توهم، شخص چنان دچار فلج فکری میشود که حتی واقعیات بسیار ساده ای را هم که توهم او را واقعا باطل میدانند نمی تواند بپذیرد.سزیال دائی جان ناپلئون بخوبی اعماق این بیماری خطرناک را در جامعه ایرانی نشان میدهد که چکونه با چنیین توهمی نظم فکر و عمل مختل میشود.
این توهم در رهبران کشور از زمان پهلوی تا کنون بلای جان مردمی شده که توهم را بجای واقعیت پنداشته اند. شاه هم در آخر مشکلات خود را ناشی از خارجی ها میدانست و بنیان گذار جمهوری اسلامی هم درمان شاه رو بموت را بخشی از توطئه بر علیه خود می پنداشت و داشنچویان خط امامی هم که بطور کامل با “توهم توطئه” روز را شب مبکردند بسفارت آمریکا حمله کردند که توطه ای را که خودشان هم نمیدانستند که چیست خنثی کنند. رهبر فعلی هم که خود اخیر اذعان کرد که بعضی ها وفتی او دشمن دشمن میکند معتقئند او دچار توهم است!
امروزه این توهم عملا توان فکری مردم را فلج کرده است. در قضیه احمدی نژاد بجای فکر کردن به حماقت ملی خودمان زود میرویم ببینیم که عمّه او در کجای اسرائیل است! در قضیه سعید مرتضوی بحق می گوییم که از خودشان است و چاقو دسته اش را نمی برد. این شاید حرف درستی باشد ولی کار وقتی خراب میشود که نوریزاد را هم میگوییم از خودشان است والا باید او را میکشتند! یعنی از نظر جماعت توهم زده بین نوریزاد و سعید مرتضوی فرقی نیست!..هر چند که او دزد باشد و این ضد دزدی او و بدنبال محاکمه اش!..یعنی آنچنان فلج فکری وجود دارد که بدیهی ترین موضوع را هم نمی توانند درک کند!
این نظریه “از خودشان ” است را آقای خامنه ای و مردم ایران در مورد همه چیز میگویند و به این طریق بهترین راه زندگی بی دردسر و بدون نیاز به کار کشیدن از مغز و خرد همین تخدیر “توهم” است!..مردمی تخیلی و هپروتی که همیشه بقول قدیمیها :”در و پنجره را همیشه جابجا میبینند”!..”همه کارها درست خارجی هاست”و” خشکسالی تنیجه بی نمازی و بی حجابی است” و “قلانی از خودشان است.اینها برای گول کردن من و تو است!” از نشانه ای بارز بالینی این فلج اجتماعی و تاریخی در نزد قوم ایرانی میباشد!
ایران دوست واقعی
دوست عزیزم، الآن متوجه شدم که یک سؤال مهم شما -و شاید دوستان دیگر- را بیپاسخ گذاشتهام:
«فیلم دختران ایرانی در دوبی و امارات و … را جستجو کنید و راهکار جلوگیری از ان را پیدا کنید . چرا باید دختر ایرانی در انجا خودفروشی کند ؟…»
دوست گرامی، به عنوان مثال غذا خوردن و غذا پختن، هر دو عملی فیزیولوژیک هستند و مربوط به سلامت. اینکه بهتر است چقدر بخوریم و چه بخوریم نیز از دستورات سلامت و بهداشت میآید. اما وقتی صحبت از صنعت مواد غذایی و رستوران داری به عنوان یک کسب یا صنعت پیش میآید دیگر اقتصاد است که حاکم است.
با همین تناظر، عمل جنسی نیز اگرچه در محدودهی فیزیولوژی، بهداشت و اخلاق تعریف میشود، تجارت سکس نیز مانند هر عمل دیگری که با پول سروکار داشتهباشد، نهایتا با قوانین اقتصاد عمل میکند.
مسئلهی دردناکی که شما بر آن انگشت گذاشتید، همچون مسئلهی قاچاق مواد مخدر در سیستان و بلوچستان و همچون زندگی پر خطر کولبران در استانهای مرزهای غربی (به طور اخص کردستان) تابعی از بحران اقتصادی و رکود مزمن کشور میباشد.
نظام جمهوری اسلامی در زمانهای که اقتصاد جهان بیش از پیش فراتر از مرزهای ملی عمل میکند، برای جلوگیری از باز شدن فضای اقتصادی و فرهنگی جامعه به روی سرمایهی بیوطن جهانی، و برای آنکه تحمل پولدار شدن “غیر خودی”ها را ندارد، به خاطر فساد و بخشی نیز ناخواسته و بخاطر عدم کارآمدی “مدیران مکتبی/سپاهی ابدی” زندگی در این رکود و بنبست اقتصادی را بر کشور تحمیل کردهاست.
فحشاء، قاچاق و سایر صُور فعالیتهای سیاه اقتصادی همه و همه معلول فروپاشی اقتصادی جامعهای است که اعضایش برای درآوردن یک لقمه نان مستأصل شدهاند. من نمیتوانم بفهمم از میان اینهمه علت چرا شما به معلول میپردازید؟ قطعا اگر پاکستان یا افغانستان یا کشورهای آسیایهی میانه و قفقاز همچون همسایگان جنوب خلیج فارس ثروتمند بودند تجارت فحشاء به آنسوی امتداد مییافت. در آنصورت شما کی را -به جای اعراب- مقصر میدانستید؟
از حوصله و لطف شما نسبت به خویش ممنونم.
اینهم حرف حسابی از یک چپ// پیر برای سایر چپ//ها!
ما و کوروش
بهزاد کریمی
• سئوال منطقی پیامد آن ارزیابیای که برای حرکت نوع پاسارگاردی جنبه اجتماعی قایل است و آن را تجلی گفتمانی می داند معترضانه علیه حکومت ولایی، اینست که پرسیده شود: چپ چگونه و با چه رویکردی می باید وارد این حرکت شود تا بتواند در متن آن سیاست کند، نه که اصلاً می باید در آن ورود کند یا خیر؟
…………
علم کردن “منشور کوروش” به مثابه یک سند حقوق بشری، و از آن بدتر تلقی کردن آن به عنوان پاسخگوی مقتضیات امروز طبعاً افسانه پردازی بیش نیست. فراست سیاسی امپراتور کوروش را فقط در این باید دانست که این شاه شاهان خوب فهمیده بود که اگر هم از این سوی جیحون تا آن سوی دجله و فرات و رسیده به نیل، و از سند هند تا شمال قفقاز و آرارات را می توان به زور زوبین و شمشیر زیر نیام خویش در آورد، اما حفظ چنین پهنه عظیم جغرافیایی با داشتن تنوع فرهنگی و دینی و انواع قدرتهای محلی در خود، نمی تواند جز با آسانگیری دینی و مداراگری سیاسی ثبات گیرد. ارزش تاریخی منشور او نیز در نحوه کشور داری نوع امپراتوری اوست و نه که مثلا ایشان شان برده و بردهدار را یکی می دانستهاند! رجوع امروزین مردمان به تنگ آمده کشور ما از تحمیلات دینی و سیاسی حکومت ولایی به منشور مداراگرایانه کوروش، چیزی نیست مگر توسل جستن آنان به یک سند بومی و تاریخی “حقوق بشری” بدون تحمل هزینه سنگین مبارزاتی در مخالفت با حکومت و مقررات فقه! و این بهرهگیری نمادین، نه منفی است و نه نفی کردنی؛ بلکه جا دارد ارج گذاشته شود، به روز گردد و به محتوای امروزینش ارتقاء یابد تا تحول پذیرد. سوسیالیسم خواهی، از اینجاها می گذرد و نه بی اعتنایی به این پاره جنبشها. چپ اگر با این تلقی سراغ حرکت نوع “پاسارگاردی” برود که چون این نوع تجمعها بن مایه ناسیونالیستی و شوینیستی دارند و ناگزیرند از ره بردن به باستان گرایی و شاه پرستی، می باید که خود را از این نهضت کنار کشد! اما او با این کناره گیری، فقط و فقط به دست خود کمک خواهد کرد تا این حرکت دقیقاً ومطلقاً در همین جهات منفی به محصول بنشیند!
سئوال منطقی پیامد آن ارزیابیای که برای حرکت نوع پاسارگاردی جنبه اجتماعی قایل است و آن را تجلی گفتمانی می داند معترضانه علیه حکومت ولایی، اینست که پرسیده شود: چپ چگونه و با چه رویکردی می باید وارد این حرکت شود تا بتواند در متن آن سیاست کند، نه که اصلاً می باید در آن ورود کند یا خیر؟ یک فعال سیاسی و از جمله فعال چپ، فقط با قرار گرفتن در متن چنین حرکات اجتماعی است که می تواند با اعتراضات مردمی گره بخورد و بر روند مبارزه آنها تاثیر بگذارد. چپ تنها با شرکت در آنهاست که می تواند دست به روشنگری زده و نشان دهد که رفتار شاه پهلوی با شهروندان کشورش، پیروی وی نبوده از مداراگری کوروش باستانیاش بلکه میراث داری او بوده از استبداد شرقی به ارث بردهاش در توجیه تعطیل مشروطیت!
کنشگر دمکراسی خواه تنها در پرتو زنده باد شعار و خواست رعایت حقوق بشر بر متن چنین حرکات مردمی حول نمادهاست که می تواند هر نوع از دیکتاتوری را نشانه رود و حرکتهای مشابه پاسارگارد را در سمت آزادیخواهی، دمکراسی خواهی و مطالبه اجرای حقوق بشر سمت و سو دهد. بر بستر این نوع حرکات اجتماعی است که می توان چهره مخالفت چپ با هر نوع استبداد و دیکتاتوری را چه شاهنشاهی و چه ولایی و نیز هر گونه دیگرش نشان داد.
و چرا اصلاً ما در همین منشور کوروش، نتوانیم ایده مسالمت جویی ملل با یکدیگر را که در آن نهفته است برجسته کنیم تا به سهم خود مانع از این شویم که حرکت زیر نام کوروش در افسار گسیختگیاش، رو به عرب ستیزی و ترک ستیزی و شوینیسم آریایی نهد و در چنین جهاتی بسط یابد؟ ما می توانیم مانع از افتادن این حرکت و مشابههای آن به فرمالیسم و انجمادشان در سطحی گرایی شویم، هر آیینه اگر خود را کنار نکشیم و هرگاه که وارد گود شویم.
…………..
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=76443
مزدک گرامی…جناب بهزاد کریمی و شرکاء عضو حزب باد هستند و برای بدست آوردن آبروی بربادرفته به هر سوئی که باد بوزد حرکت کرده و نان را به نرخ روز میخورند. از نقطه نظر مارکسیستها، این جمع دچار بیماری اپورتونیسم راست شده اند. به سخن ساده تر “اسب پیر توبره کش میشه!” یا اینکه “چپهای پیر اکنون براه راست هدایت شده اند!” اما اینکه ایشان پیشنهاد میکند که باید چپها راهی پیدا کنند تا به اجتماع کورشیان نفوذ کنند، را باید بسیار به فال بد گرفت واگر چنین اندیشه ای جنبۀ عملی بخود بگیرد، باید منتظر فاجعۀ دیگری بوده و انتظار وقفه در مبارزات مردم جهت کسب آزادی و رسیدن به دمکراسی باشیم. زیرا اجتماع کورشیان نه یک جنبش فناتیک و ارتجاعی، بلکه واکنش طبیعی مردم نسبت به حاکمانیست که با بدعت سازیهای خود زندگی مردم را تباه کرده و کشور را دارند رو به ورشکستگی کامل میبرند. از سوی دیگر، کارنامۀ گذشته و حال فدائیان خلق اکثریت نشان داده که بعلت ضعف تئوریک، همواره به دامان حزب توده می غلتند. همۀ ما میدانیم که حزب توده نه یک حزب بومی کارگری-مارکسیستی بوده و نه هم جهت با ملیون و برآوردن منافع ملی مردم حرکت میکند. علت اصلی شکست جنبش اتحاد جمهوریخواهان که حدود 15 سال پیش از آلمان شروع شد، همین رهبران فدائی اکثریت و رسوبهای حزب توده بودند. تجربه نشان داده که تا آخوندها بازی فریبکارانۀ اصلاحات را شروع کنند، رهبرات توده ای و فدائیان اکثریت با سر به استقبالِ آن بازی میروند. کوتاه سخن آنکه اینها به هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند. درظاهر سنگ سوسیالیسم را بسینه میزنند ولی در عمل به دنبال ارتجاع روانند. چگونه میشود به همچه جریانی امید بست و زیر علم آنان سینه زد؟!
درود بر کبیری، به ویژه این حزب توده هنوز که هنوز است که اگر پوتین یک سرفهای کرد، چند ساعت بعد یک رضا نافی نامی یک مقاله بلند بالایی را را در سایت این حزب با آب و تاب تخلیه میکند که مثلا این سرفه چه تاثیرات جهانی دارد و چطور دنیای غرب را زمینگیر خواهد کرد.
هنوز که هنوز است سایت حزب توده خود را مرکز انتشار اخبار از دنیا به حواریون معتاد به خود فروختگی مطلق به روسها میداند که گویی کره خاکی تنها از یک کشور بنام روسیه تشکیل شده که ناجی همهٔ خلقهای جهانند و البته تعدادی کشور حقیر و رسوا و هیچ کاره و پراکنده دیگر هم هستند که با روسیه رویهم جهان نام دارند. سایت روزانه حزب توده اگر روزانه مطلبی در بارهٔ دنیایی از راستی و درستی و قدر شوکتی روسها ننویسد، تو گویی شیشه عمر دیو اعتیاد خود فروختگی همیشگی حزب توده به روسیه شکسته میشود. عجیب موجودات نفرت انگیزی هستند این تودهای ها.
https://www.youtube.com/watch?v=RLZgrWxtgaQ
فقط گوش بدین !!!
ممنون که این لینک را گذاشتید، خیلی مفید و آموزنده هست.
درود بر دوستان سایت نوری زاد
جناب نوری زاد عزیز. اختلاف شما با شیعیان معتقدی چون دکتر خزعلی کاملا قابل درک است. پیش فرض شما و بسیاری از نو اندیشان دینی، عقل و علوم تجربی و انسانی است و نهایتا تمام امور دینی و غیر دینی را بر اساس این عقل و خرد می سنجید. شما احکام 1400 ساله قطع ید و سنگسار را مقتضای زمان می دانید و مردود؛ قدیسانی چون پیامبر و امامان را هم افرادی قابل احترام ولی انسان به مانند سایر انسانها و طبیعتا به تبع انسان بودن جایز الخطا. ولی افرادی چون دکتر خزعلی و حاکمان ج ا معیاری متفاوت دارند. این معیار قرآن و سنت پیامبر و امامان است. پیش فرض آنان معصومیت و علم لدنی این قدیسین است و اتصال ایشان به عالم الوهیت که از آنان انسانهایی خارق العاده با علم و آگاهی بینهایت می سازد چیزی نظیر علم الهی و پیامد آن چیزی نیست جز عصمت و دوری از هر خطا و اشتباه هر چند کوچک. حال هر چه پیامبر بگوید “من بشری مانند شما هستم”(سوره کهف، آیه 110) و یا در قرآن به صراحت از اشباهات پیامبران گفته شود (به طور مثال اشتباه یوسف پیامبر در زندان به جهت درخواست از همبند برای رهایی و یا اشتباه یونس برای بریدن از قوم خویش)، کیش شخصیت که متاسفانه در تاریخ این سرزمین ید طولایی دارد، اجازه نمیدهد که علم لدنی و عصمت قدیسان خدشه دار شود. به هزار زبان، آیات و احادیث را تاویل و تفسیر می کنند تا به همان پیشفرض برسند. چنان پیشفرض مطلق نگری در حالت خوشبینانه به جمهوری اسلامی و در حالت بد بینانه اش به حکومتهای مخوفی چون داعش و طالبان منجر خواهد شد. به گمان من میتوان مسلمان بود ولی چنین بار سنگینی بر دوش قدیسین بار نکرد، می توان مسلمان بود و احکام ذکر شده در قرآن را مشمول مرور زمان دانست. می توان مسلمان بود و دین را امری شخصی دانست که نباید در امور جامعه دخالت کند. می توان مسلمان بود ولی به سکولاریسم معتقد بود. می توان مسلمان بود و …
دوستی تعریف می کرد که به مسجد پیامبر مشرف شده بود و چون سایر شیعیان چسبیده به ضریح پیامبر اشک می ریخت و طلب شفاعت میکرد به ناگاه خادم سیه چرده حرم فریادی بر سرش زده بود که پیامبر بشر بود مثل من و تو و او را شماتت کرده بود بابت چنین رفتار شرک آلودی که یعنی رحمت از خداوند بخواه نه بنده او. خود می گفت که این خادم سیه چرده چشمانش را باز کرده بود!
“بهشتِ” قاتلین، بیژن معصومیان
ریشۀ سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی در ایران توسط مسلمانان افراطی را باید در پراکندن نفرت مذهبی آنان که خود را “فرقۀ ناجیه” و بقیه را “فرقۀ ضاّله” می پندارند و بی تفاوتی و سکوت اکثریت جامعۀ ایران در مقابل ظلم به دگراندیشان جستجو کرد. ولی خودشیفتگی و تنفرِ درونیِ افراطیون هنگامی تبدیل به اعمالِ خشونت بار می شود که رهبران مذهبی با استفاده از پیام های نفرتزا و تحقیرآمیز به انسانیتزدائی از دگراندیشان بپردازند و راه را برای پیروان خشونت طلبشان هموار کنند
…………
اتحاد شاه و روحانیت در قلع و قمع بهائیان
جنایت هرمزک در دوران محمد رضا شاه پهلوی اتفاق افتاد. همان پادشاهی که تا امروز بسیاری از روحانیون و بنیادگرایانِ شیعه وی و حکومتش را دست نشاندۀ بهائیان میخوانند. اما نگاهی به خاطراتِ منتشر شدۀ محمدرضا شاه نشان میدهد وی به شدت به مذهب شیعه معتقد بود و، برخلاف پدرش، در راه اعتزازِ طبقۀ روحانیت و استحکام بخشیدن به ارکانِ مذهبِ شیعه در ایران سخت کوشید. شاه در کتابِ خاطراتش «پاسخ به تاریخ» با صراحت مینویسد پس از اینکه از سوء قصد (تیر اندازی) به جانش در دانشگاه تهران جان سالم بدر برد، برجستهترین روحانیون و مراجعِ مذهبی «صریحاً اعلام داشتند که نجات مرا معجزهای برای ایران میدانند.» [۳] در همان کتاب، وی اشاره میکند چگونه بعضی از اصول انقلابِ سفیدش به ارتقای مذهب شیعه در ایران کمک کرد:
سپاهیان دانش در مدت ۵ سال توانستند ۹۵۰ مسجد بنا کنند و ۸۲۰۰ مسجد را تعمیر کردند…من هرگز از انجام تعهد و سوگند خود در حفظ و صیانت مذهب شیعۀ اثنی عشری و دفاع از آن در مقابل حملات مادی گرایان باز ننشستم…دیگر از فعالیتهای مؤثرِ بنیاد پهلوی مرمّت مساجد و تکایا و تأمینِ هزینۀ آب و برق و نگاهداریِ آنها بود. گروه کثیری از طلّابِ علوم دینی به ویژه در شهر قم از کمک هزینۀ بنیاد برای ادامۀ تحصیل خود استفاده می کردند و نیز تعدادی از نشریات مذهبی از کمکهای مالی بنیاد بهره مند بودند. [۴]
درجۀ اعتقاد شاه به مذهب شیعه را میتوان در این سخنانش نیز به وضوح مشاهده کرد:
من مبتلا به حصبه شدم و در اوج بیماری بود که شبی حضرت علی ابن ابیطالب را به خواب دیدم…جامی محتوی یک مایع به من داد تا بنوشم و من چنین کردم و حالم بهبود یافت…در تابستان هنگامی که به زیارت مرقد امام زاده داود میرفتیم از اسب افتادم. در حال سقوط از اسب شمایل حضرت عباس ابن علی را مشاهده کردم که دستم را گرفته و حفاظتم میکند….در کاخ تابستانی تصویر امام دوازدم را هم دیدم. [۵]
………….
اما قتل عام خانوادۀ فرهنگ امیری در قریۀ هرمزک در سال ۱۳۳۴ نتیجۀ مستقیم نفرت پراکنیهای فلسفی در دوران پهلوی و نیّت به اخّاذی از بهائیان توسط کدخدا و یکی از مَلّاکین روستای سخوید در مجاورت مزرعۀ هرمزک بود. [۱۴]وقتی شکایات پیاپی بهائیان به مراجع حکومت و تلاش دشمنان شان برای اخّاذی بینتیجه ماند، جمعیتی حدود ۴۰ نفر با شیپور، طبل و عَلَم به سمت هرمزک حرکت کردند و در نهایت هفت نفر از خانواده و بستگانِ فرهنگ امیری که در آن زمان ۱۳ ماه بیشتر نداشت را با داس، تبر، چاقو، چماق، وغیره به طرز فجیعی به قتل رساندند، خانههایشان را آتش زدند و وسائل زندگی شان را در هم شکسته، از بین بردند. در میان مقتولین، پدر، عمو، دائی، و پسرعموهای فرهنگ امیری بودند:
عدهای در همین حال به غارت و سوزاندن اطاقها و لوازم خانه میپردازند و حتی کندوهای زنبور را نیز آتش میزنند و از چارپایان به دو الاغ که فرار نکرده بودند دست یافته با کارد شکمشان را میدَرَند. سپس به بالاخانۀ عمارت هجوم میبرند. هنگام جستجوی گنجهها برای غارت، نوجوانی به نام امان الله که مادرش او را در آنجا پنهان ساخته بود مییابند. او را به وضعی فجیع به قتل میآورند و از پنجره به کوچه پرتاب مینمایند. جمعی که زیر پنجره جمع شده اند با سنگ بزرگی فرق او را میشکافند. به همین کیفیت برادر او هدایت الله را که از گردن زخمی بود در گنجۀ دیگری یافته با چند ضربت از پای در میآورند. سپس لحافی را نفت آلود کرده، روی او میاندازند و لحاف را با جسد آتش میزنند…[۱۵]
…………
همانطور که قتل وحشیانۀ دکتر برجیس صدای اعتراض تعداد انگشت شماری ازگروه ها و مطبوعات را بلند کرد، جنایات دوران فلسفی نیز اعتراض حد اقل سلیمان انوشیروانی مدیر مسئول روزنامۀ سحر را برانگیخت. وی در مقالهای شجاعانه به انتقاد از فلسفی و روشهایش پرداخت:
«آقای فلسفی، دین اسلام حاجت به چماق و تکفیر و زجر و شکنجه و شکستن سر و بیل و کلنگ و خرابی حظیرةالقدسها ندارد […] آقای فلسفی، ایران امروز و دنیای امروز و مسلمانان امروز با دویست سال پیش فرق دارند […] مگر دستگاه روحانیت با آن همه مجتهدین و علمای متبحر و دانشمند قادر نیست در راه تبلیغ دین با منطق و برهان به مبارزه برخیزد و احتیاح به طومارنویسی مردم بیسواد دارد؟ [مردم] میگویند مگر فرقۀ بهائی تازه پیدا شده و حظیرةالقدس تازه بنا شده؟ مگر بهائی تازه تبلیغ کرده؟ چرا سی سال است پیشوایان روحانی نسبت به این امر توجه ندارند و در این موقع که کشور در آستانۀ اصلاح است و منافع عدهای فاسد در خطر افتاده، مردم را به این کارها سر گرم میکنید؟»
……..
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/11/219729.php
درود بر مزدک گرامی
امیدوارم همیشه پرتوان باشید/ اگر این داستان ظلم و تعدی هرروزه که سالهاست بر بهاییان می رود را یکی از چندش اورترین فجایع بدانیم انوقت به نظر من این بیخیالی عمومی نسبت به قضیه و عادی شدن ان برای مردم ، تهوع اورترین موضوع است.
ناشناس
9:19 ب.ظ / نوامبر 5, 2016
بله همه ما فرزندان آدم و حوا هستیم هم خواهر و برادر و از هم باید ارث ببریم!!! دست بردار از این روضه خوانیهای صدمن یک غاز. ایرانی در کشورهاتی دیگر جرم می کند( طبق ادعای شما!) اینها هم باید بیاییند در ایران جرم کند خوبه ایرانی توی افغانستان جرم و تجاوز نکرده . شماها که اینجا بساط مظلوم نمایی درست کرده اید و مدام از ظلم و ستم و کشتار و تجاوز می نالید چرا درباره 30 سال خلافکاریهیای اینها چیزی نمی نویسید.
………………
نا شناس گرامی باید فرق گذاشت بین مجرم و یا مجرمان و بیگانه ستیزی!هموطن در کشورهائی که قانون حاکم است و هیچ مستبدی نمی تواند خود را بر قانون حاکم کند از مجرمی که قانونی در کشوری می زید برای محکوم و یا آزاد ساختنش نمی پرسند که از کجا آمده ایی و دین و آئینت و یا رنگ پوستت و یا جنسییت …چیست.چون مثلا افغانی یا ایرانی یا زن یا مسلمان … هستی پس مجرمی.می گویندن آقای /خانم فلانی با شماره کارت یا …فلان شما متهم هستید که در فلان تاریخ چنین جرمی انجام داده اید.شما حق وکیل دارید که از خود دفاع کنید.حداکثر سعی می شود که در دادگاهی و بر طبق قانون چنین فردی را محاکمه کنند.بنابراین حرفهائی چون افغانی یا عراقی و یا غیره در ایران جنایت می کنند پس همه افغانها و عربها …مجرمند در دنیای متمدن خریداری ندارد.ولی این بدین معنی نیست که بیگانه ستیزی دراین کشورها نیست.هموطن من با شما موافقم که تعداد زیادی از افغانها در ایران جرم و جنایت و قاچاق و تجاوز …می کنند.ولی اگر در کشور قانون مهاجرت آنچنان تنظیم شده بود که اتبای خارجی را بخوبی کنترل می کرد و آنها را که مجرم بودند مجازات می نمود و یا از کشور اخراج میکرد و یا آنها را که دلیلی برای ماندنشان درایران نبود بیرون میکرد و ایران بعنوان یک کشور همسایه سعی در روابط درست و بدون دخالت در امور جاری افغانستان و عراق و …نمی کرد مطمئنن امروزه ما چنین مشکلاتی را نداشتیم.ولی متاسفانه وقتی استبداد دینی از بیگانگان برای سرکوبی و جاسوسی برعلیه مردم خود استفاده می کند و با بکارگیری آنها برای خرابکاری و دخالت در کشورهای دیگر استفاده می کند نتیجه اش همین یورش بی رویه آوارگان کشورهای همجوار به ایران و برانگیختن احساسات بیگانه ستیزی در مردم می شود.بنابراین هموطن حضور بیگانگان و جرم جنایت آنها در ایران قبل از اینکه به خود آنها برگردد به سیستم استبدادی و سفله پرور و مردم ستیز اسلامی در ایران برمی گردد.وقتی لبنانی و عراقی و سوری و هر کسیکه با حاکمیت همراه است در صدر نشیند و به مردم زور بگوید و بچه های مردم را زیر شکنجه بکشد و اموالشان را غارت کند چه نتیجه ایی از ضدیت با چندافغانی اواره بدست خواهید آورد؟بنابراین مهمترین وظیفه تک تک ایرانیان قبل از دشمنی با هر کسی /بیگانه ایی فریاد کشیدن بر سر غارتگران و درنده خویان اسلامی حاکم است و مبارزه برای برقراری حکومتی قانونمند و دمکراتیک و سکولار.اگر قانون در کشور حاکمیت یابد مشکلات مهاجرت براحتی قابل حل است.چون درآنصورت اگر مهاجری بر طبق قانون حق زندگی در ایران را بیابد مجبور برعایت قانون بوده و می تواند در هر جای کشور مثل دیگران زندگی کرده و هیچ استانی یا شهری نمی تواند او را از اقامت درآن شهر و یا استان منع کند و بهمین دلیل تجمع بیگانه گان در یک استان و یا شهر از بین می رود. دامن زدن به بیگانه ستیزی زمانیکه قانون در کشور نه تنها رعایت نمی شود بلکه اصولا قوانینی انسان ستیز و غیره دمکراتیک و در تضاد با حقوق بشر است به برخوردهای مجرمانه فردی و یا گروهی در کشور خواهد انجامید که نتایج وحشتناکی را در بر خواهد داشت و نه تنها به حل مشکل نمی انجامد بلکه به پیچیده شدن آن خواهد انجامید و خود ابشخوری برای رشد گروهای افراطی و بیگانه ستیز ی خواهد شد که هدفی جز فاشیسم و انسان ستیزی ندارند.فراموش نکنید که فرهنگ ایرانی فرهنگی خرد گرا با باور به مدارا و تسامح با دیگران وطرفدار انسان و دوستی بین انسانها و صلح و خردورزیست.ما اگر از اسلام بعنوان آئینی خشن و انسان و حقوق انسان ستیز و تبعیض گر تبری می جوئیم نباید آنچه از آنها نمی پذیریم خود ارائه دهیم بلکه راه و روشی درست و قانونمند و خردگرا با رعایت حقوق و ارجمندی انسانها و احترام به حاکمیت کشورهای همجوار و دادن دست دوستی با آنها و عدم دخالت در امور داخلی کشورها و کمک به صلح و دوستی بین مردم و کشورها …را بمعرض دید بگذاریم.امروزه دنیای متمدن سعی در برداشتن هرچه بیشتر مرزها دارند ولی هر کشوری با رعایت قوانین داخلی خود سعی در برخورد با مهاجرین دارد.ایران و خاور میانه نیز دیر یا زود مجبور به چنین روندی خواهند شد ولی مسلما نه با حکومتگران اسلامی کنونی!
در پایان هموطن مباد که بیگانه ستیزی و عدم تحمل دیگران در ایران با فرهنگی انسان دوست و خرد گرا و رنگا رنگ ما را از خرد گرائی و انسان دوستی و انسان محوری که پایه و اساس آئین و فرهنگ ماست دور سازد و به طرفداری گروهای خشونت گرا و نابردبار و قدرت طلب قومی و تنگ نظر و انسان ستیز رهنمون کند!
کسانی که مرتبا از عقل میگویند باید بحکم عقل ،محدودیتهای آنرا هم دریایند و حواسشان باشد که این هم از نشانه های عقلانیت است!
با درود . برادر نوری زاد تقریباً در تمامی ادیان آسمانی و زمینی با مرشدان و مریدان واقعی یک مرام و مسلک نمی توان مناظره کرد ، الا اگر آن مرشدان و مریدان آن ” فِرق ” قصد درونی و اغنا داشته باشند . مثلاً صوفیان ، زیدیان ، اسماعیلیان ، بهائیان و … هر کسی از فرقه و مرام خود تا میتواند دفاع کرده و تا میتواند آن را ” توجیه ” میکند و بهمین شکل است که تقریباً مناظرات با طل است و در سوره ” کافرون ” قرآن کریم از جانب پیامبر هم آمده ، شما به دین خود و ما هم به دین خود / از اول انقلاب مناظره با توده ای ها ، مناظره با مجاهدین خلق در دانشگاهها ، با فدائیان خلق و … چه سود و حاصلی داشته است ؟ اما من مطلبی را که خواهم آورد این است که نمی دانم و اقعیت دارد یا نه . تمثیل مناظره دو شخص است ؟آیا جوک است ؟ بدنام کردن است ؟ اما تمثیل آن است که طلبه ای عاشق زن شوهر داری شد و دائم دنبال شوهر آن زن بود تا خطایی از او سر بزند ، اتفاقاً خطایی از شوهر ساده لوح سر زد و ایستاده و رو به قبله ” ادرار ” نمود ، بلافاصله طلبه به شوهر فتوی صادر کرد که بخاطر رو به قبله بودن ، ” زنت به تو حرام شد ” و باید او را طلاق دهی . او هم همان کرد . پس از مدتی شوهر ساده لوح فهمید که بازی خورده و زنش ، همسر آن طلبه شده است . از این پس شوهر بود که سایه به سایه طلبه میرفت تا از او خطایی ببیند و او هم بالاخره خطای رو به قبله ” ادرار ” را از طلبه دید و سریع به او گفت چون رو به قبله ایستادی ، زنت به تو حرام شد . اینجا بود که طلبه که دید طرف فتوای ” مقابله به مثل ” داده است ، زرنگی کرد و به شوهر قبلی آن زن گفت : نه عزیزم تو اشتباه میکنی ، درست است که من رو بقبله ایستاده بودم ولی !!! اعضای تناسلی را ” چرخانده ” داده بودم تا به رو به قبله نباشد !!! و شوهر شکست خورده در مناظره !
این ویدئو را ببینیند.
goo.gl/5ylTiw
آقای زیباکلام از روی پرچم آمریکا و اسرائیل رد نمی شود. چنین افرادی الگوی یک ایرانی خردمند هستند. حتی اگر او می دانسته که فیلمی ضبط می شود باز هم آفرین به او بخاطر این اقدام نمایشی آموزنده. باید از کسانی که با این کارهای نمایشی تلاش می کنند جامعه ایرانی را تربیت کنند تشکر کرد. راستی چندوقت پیش تصویری از یک رزمنده سابق دیدم که در نوجوانی به جبهه رفته بود و با پوشیدن کفن افشاگری می کرد که بر او چه رفته. این کارهای نمایشی روزی جواب خواهد داد و مسئولان را وادار به جوابگویی خواهد کرد. تندرست و بهروز باشید.
با سلام و عرض ادب
جناب نوریزاد عزیز
در این اجتماع منجمد مه آلود،
نوشتن نامه های انتقادی – و لو صمیمانه – به خدا و امام علی ،و دفاع شجاعانه و جانانه ای که از ادبیات و نگارش نامه تان فرمودید،زمینه شکستن و فروریختن تابوئی را فراهم کرد که عقبه ی قدرت وجلال و جبروتش کمتر از هبل و لات و عزی و منات نبود .
در سرزمین ما ، نه 38 سال ،بلکه صدها سال میگذرد از تولد و حکمرانی بتی بنام تقدس ،که با مراقبت و حفاظت نگاهبان متحجری بنام فقه،آنچنان فربه و خودخواه شده است که وجودوحضور اذهان رها و آزاد اندیش این سرزمین را جز در زندانهای سیاه و تاریک دروغ و تعصب و ریا و سفسطه برنمی تابد .
و شکستنش ،شجاعتی ابراهیم وار طلب میکرد ….
در برابر مردی که ،بخاطر من و برای من ،رنج و اندوه حاصل از دیدن صحنه ی دلهره و اضطراب نفس گیر فرزندان و خانواده و اطرافیانش را به جان میخرد تا با بتهای زمان،بر سر هستی اش قمار کند ، هیچ ندارم جز اینکه فروتنانه و از صمیم جان ، سپاسگزار و دعاگویش باشم
movafegham ba nzare shoma 100 dar 100
سلام می کنم به آقای نوری زاد و سایر دوستان
نامه شما به امام علی و نامه شما به خدا را که خواندم کمی دلم گرفت و بعدش خیلی دلم واشد بخاطر این که دیدم یک آدم می تواند از یک دنیای محدود به یک دنیای وسیع پا بگذارد که تنها محدودیتش امور انسانی باشد. این نوشته اخیر شما کلا مرا وامدار شما کرد. شما نگاه جدیدی به من بخشیدید که می شود مذهبی بود و به دنیا از زاویه ای دیگر نگریست. مرسی که انسانیت را پیشنیاز هر مرام و مسلک و دینی می دانید.
درود به جناب نوری زاد گرانمایه
آقای نوری زاد این روزها بغض غلیظی توی گلویم گیر کرده که تا بشما نگویم آرام نمی گیرم. تا به شما نگویم آب خوش از گلویم پایین نمی رود. تا به شما نگویم شب ها راحت خوابم نمی برد. من دانشجوی سال آخر یکی از رشته های علوم انسانی هستم و با یکی از هم رشته ای هایم ازدواج کرده ام و هر دو همزمان که درس می خوانیم درجایی مشغول کاریم و روزگارمان هم بد نیست. خانواده شهید بودن این مزیت ها را دارد که می شود از این آبشخور نرم نرم سیراب شد. من هم اگر از این خانواده ها نبودم معلوم نبود کجا بودم و در چه کاری. ما زن و شوهر،چهارسالی است که با نوشته های بی وقفه و پی درپی شما همراهیم. نوشته هایی که احساس می کنم در یک به یکشان تلاش می کنید ما را از خطرهای پیش رو مطلع کنید. ما هم مثل شما این خطرها را می بینیم اما چون ضرورت ها و چارچوب های زندگی ما را سرگرم و درگیر خودش کرده، پس عادت کرده ایم یا بهتر بگویم: ترجیح داده ایم که در کنار همان خطرها به همزیستی برسیم. شما تمثیل “ریزعلی” معروف، دهقان فداکاری هستید که نه با آتش زدن لباس خود بلکه با آتش زدن خودش و خانواده اش و زندگیش و هست و نیستش بال بال می زنید تا قطار دزدیده شده و خواب زده ایران را از خطر درهم کوفته شدن برهانید. بعضی ها شاید بگویند شما در این راه مثل ققنوس خودتان را به آتش کشیده اید، اما من آتش را به کل زندگی شما تعمیم می دهم. آن بغضی که راه گلوی مرا گرفته به همین کل زندگی شما ربط پیدا می کند. مگر می شود نوری زاد را بگیرند و به زندان ببرند و مأموران او را بزنند و عکس خونین صورت وی همه جا پخش شود اما همسر و فرزندان نوری زاد نیز مثل من که از سر تفریح به نوشته ها و عکس های نوری زاد نگاه می کنم، به جای خالی اش در خانه و به جای زخم صورتش نگاه بکنند؟ من بغض می کنم در هر نوشته نوری زاد که خانواده اش با خود می گویند: این بار دیگر کارش تمام است. و با همین یک جمله ببین چه ولوله ای در دلشان به پا می شود. من با هر نوشته ای که از شما می خوانم، حس قشنگی پیدا می کنم. حال می گیرم. درودی می فرستم و می روم سر زندگی ام. اما در هر نوشته از شما همسر شما و فرزندان شما دلشان مثل سیر و سرکه می جوشد که فردا چه به سر نوری زاد و چه به سر اعضای خانواده می آید؟ چرا که خودشان بارها شاهد بوده اند که مأموران اطلاعات و سپاه ریخته اند به خانه و نوری زاد را و وسایلش را بار کرده اند و برده اند و نوری زاد بعدها که از زندان بیرون آمد با چه مشقتی توانسته بعضی از آنها را پس بگیرد که داستان پس گرفتن همان وسایل نیز بهانه ای بوده برای درس دادن به آدم های سر در زندگی فرو کرده ای مثل من که در رشته علوم سیاسی دکترا می گیرد اما آن همه درس هیچ به کارش نیامده بلکه هم او را محتاط تر کرده که دست از پا خطا نکند. من و همسرم مدتی است تصمیم گرفته ایم که با مطالعه هر نوشته ی شما، همسر و فرزندان و پدر و مادر شما را نیز به جمع دو نفری خودمان بیفزاییم تا بتوانیم دلشوره آنها را از کارهایی که شما می کنید و مطالبی که شما می نویسید حس کنیم. معمولا خواننده نوشته های شما تصوری از نوری زاد می کند که دارد می نویسد یا صحبت می کند. کمتر کسی به سوز همسر شما و نگرانی فرزندان شما و گریه های پدر و مادر شما فکر می کند. من مادرم که همسر شهید بود امسال از دنیا رفت اما تا بود نگران من بود. منی که مستقیم می رفتم دانشگاه و بعدش سرکارو بعدش خانه. من می فهمم آقای نوری زاد همسر شما چه کشیده البته گستاخی است این که می گویم می فهمم . من کجا می فهمم سوز او را که شب ها تا به صبح ذهنش درگیر کارهای شماست. او هرگز نمی تواند بی خیال شما باشد. هرگز بچه های شما نمی توانند بگویند راه پدر ما به خودش مربوط است . پدر و مادرتان هرگز نمی توانند از غصه شما راحت بخوابند. اینها همه اش هست. و شما همه اینها را خوب می دانید و می فهمید و در درون از روی همه شان خجالت می کشید اما باز به راه خودتان ادامه می دهید. خانم نوری زاد از شما ممنونیم که آقای نوری زاد را تحمل می کنید و از او طلاق نمی گیرید و شبها به خانه راهش می دهید. فرزندان نوری زاد از شما ممنونیم که نوری زاد را از خانه بیرون نمی کنید و خانه را بر سرش خراب نمی کنید. پدر و مادر نوری زاد از شما ممنونیم که نوری زاد را عاق نمی کنید. بخدا آقای نوری زاد اینها توی گلویم گیر کرده بود باید به شما و به همسر شما و فرزندان شما و پدر و مادر شما می گفتم. مگر می شود خانواده شما متأثر از خطرهایی نباشند که شما را هر روز تهدید می کند؟ من یک بار همسر شما را دیده ام. در منزل آقای موسوی لاری. شب عاشورا بود و شما در زندان بودید و اعتصاب غذای خشک کرده بودید و گفته بودید که در روز عاشورا جنازه ام را بر سر حکومت خواهم کوفت. شب عاشورا همسر شما وارد مجلس عزای خانه آقای موسوی لاری شد و گفت من می خواهم صحبت کنم. ایستاد پشت میکروفن و نامه ای را که شما از زندان برایش نوشته بودید خواند. نامه ای عاشقانه بود. و محتوایش جز شرم نداشت. که شما نمونه هایی می آوردید از سختی های منطقه محروم بشاگرد و این که در این سالهای گذشته چه سختی ها بر سر خانواده آورده اید اما همسرتان با شما همراه بوده و دل نکنده از شما. او خط به خط نامه را که می خواند، مجلس می گریست و می گریست و می گریست. ممنون خانم نوری زاد که اشک ما را شب عاشورا در آوردید اما ما همانیم که بودیم. چه با اشک و چه بی اشک. آقای نوری زاد عزیز، بگذرم که نامه ام طولانی شد. یک جا خواندم که گفته بودید شما را بالاخره یک روز می گیرند و ریز ریزتان می کنند. و مرگ خود را بسیار فجیع توصیف کرده بودید. من و همسرم و مادرم و پدر شهیدم از خود شما هم ممنونیم آقای نوری زاد که بخاطر ما، از عده ای از مردمِ چسبیده به زمین توهین می شنوید اما ندیده ام که دلسرد شده باشید یا حتی گله کرده باشید. مردمی شما را متهم به مأمور بودن می کنند که خودشان تکانی نمی خورند و برای تسکینِ بی تحرکیِ خودشان، شما را بعد از اینهمه مشقت و این همه صداقتی که در تک تک نوشته ها و قدم های شما دیده اند بازهم سوپاپ حکومت می دانند. آقای نوری زاد، ممنون که بخاطر ما ریز ریز می شوید. و ممنونیم که ما را به اَبَر چاله مخوفی به اسم فقه و حاکمیت فقیهان هشدار می دهید.
سپاس از یاداوری فداکاری این بانو.
نامه محمد نوری زاد به همسرش نوشته شده در زمستان 89 از زندان اوین را پیدا کردم و اینجا برای دوستان می آورم:
—-
برای همسرم فاطمه
فاطمه جان، احتمال میدهم از هفتهی آینده، زندانبانان ملاقات من و تو را برنتابند. من دلیل نگرانی آنها را میدانم، که: مبادا میان من و تو، از پس پنجرهای دوجداره، و گوشیهای تلفنی، چیزکی ردوبدل شود. نوشتهای، مطلبی، مهری، محبتی، اشکی، شوقی و شرمی که تا همیشهی عمر بر چهرهی من نشستهاست.
یادت هست سال 1362 با من همراه شدی و زندگی مختصرمان را بر پشت وانتی بار زدیم و راه طولانی بندرعباس را در پیش گرفتیم؟
من تمام سال 61 را بدون تو، در منطقه محروم بشاگرد مانده بودم. و تو، سال بعد را، دور از من جایز ندانستی. گفتی:”ماهم می آییم. من و بچه ها”. که اباذر چهارساله بود و زینب یکساله.
یادت هست تمام روز را رانندگی کردم. نیمه های شب، از حاجی آباد که گذشتیم، هوای مطبوع جاماند و ما به هوای شرجی و داغ وارد شدیم. خسته بودیم. در کنار راه خوابیدیم. در خواب نیمه شب بودیم که یک روستایی رهگذر بیدارمان کرد و گفت: “این گاو اسباب پشت وانت شما را می خورد”. گاو را راندیم. او، سفره ی نان مارا بو کشیده و آن را از هم دریده بود.
یادت هست آن اقامتگاه بیرون شهر میناب را؟! که یکسال تمام، خانواده ی کوچک مارا در خود جای داد؟ و بیماری مستمر زینب را؟ من آنجا، یک سر داشتم هزار سودا.
فکر می کردم آن همه فقر و محرومیت را میشود با یک سال و دو سال کار شبانهروزی زدود. و تو، نازنینم، دبیر بودی، در تهران. خودت را به شهر میناب منتقل کردی، جایی که تلفنش هندلی بود و جز محرومیتی گسترده، هیچ نداشت و هرچه داشت، استعدادهایی بود که باید برکشیده می شد. من و تو، به این نیّت، به آنجا کوچیده بودیم. که استعدادها را برآوریم.
من در بشاگرد، طرح “کاشت و کوچ” را ابداع کردم. که: مردمان پراکنده ی آنجا را، چاره ای جز کوچاندن و اسکان دادن در چند منطقه محوری نیست. طرحی که بر کاغذ ماند و اقبالی برای انجام آن نیافت.
من می گفتم یک آبادی پنج خانواری، در لابلای کوه های صعب العبور، دلیلی برای ماندن در آن نقطه ی دور و پرت ندارد. چگونه باید به او جاده و مدرسه و امکانات بهداشتی داد؟ چه بهتر که آن آبادی را، و دیگرانی چون او را، به یک فضای فراخ آورد، کارخانه ای دست و پا کرد، معیشتی فراهم نمود، و امکانات منطقی زیست را برای آیندگانشان تدارک دید و شهرکی در حد مقدوراتشان به پا کرد و آن پراکندگی بی دلیل و رنج آور را در دل یک اجتماع درست مستحیل ساخت. عمده ی عمر من، عزیز دلم، در همین مناطق محروم سپری شد. شدم یک پا متخصص محرومیت. هرچه نوشتم و هرچه فریاد زدم، راه به جایی نبردم. تمام نوار مرزی خراسان و سیستان و بلوچستان را روستا به روستا رفتم و از دار و ندارشان فیلم های مستند ساختم تا شاید نگاه ها را متوجه آن سامان کنم.
در همه ی این برنامه ها می گفتم: چرا نباید یک روستایی مرزنشین، در زابل، در سراوان، در قائن، در پیشین، در گوادر، به تعلقات رفاهی و اجتماعی ما راه یابد؟ و می گفتم: همین که یک روستایی در آن نقطه ی دور مانده و سینه به سینه ی مرز دور کشور سپرده، باید دورش گشت و قد و بالایش را با بهترین امکانات معیشتی و رفاهی و اجتماعی آذین بست.
اما عزیز دلم، صدای من به جایی نرسید. ظاهراً اداره ی جامعه، به شیوه ای که در تخصص کمیته امداد است، مطلوب تر تشخیص داده شد و من، و بسیاری چون من، هدر شدیم.
یک روز، پسرمان اباذر، به من گفت: “تو بالا سرِ ما نبودی”. و من به او حق دادم. به او، و به سایر فرزندانمان. و من، اینجا، با مرور این خاطره ها، بر انبوه شرم خویش خانه می سازم. و از همان خانه، به دست های تهی خویش می نگرم.
یادت هست نازنینم، یکبار که از بشاگرد به تهران آمدم، تو با لمس دست های من که زبر بود و پر خراش، خم شدی و بر کف دستان من بوسه زدی؟ این تابلوی پرشکوه، هرگز فراموشم نمی شود. بوسه ی آن روز تو، جنسی از آیه های قرآن داشت. و من، آن را به حافظه ام سپرده ام. و گاه به گاه ، با صوتی حزین، آن را تلاوت می کنم.
همسرم، من خودم را، تو را، و فرزندانمان را، به امید آینده ی بهتر این انقلاب، ندیدم. هرکجا تحمل و صبوری شما به کاستی می گرایید، شما را به آینده های بهتر وعده می دادم. و هرکجا روی ترش می کردید، بر شما می شوریدم. و حتی عرصه را به شما تنگ می گرفتم. آینده ای که در آن، من و تو به کنار، فرزندانمان، و فرزندانِ فرزندانمان را، سر در آغوش نیکبختی می نهند و از نردبان رشد بالا می روند. اکنون من در زندان همین انقلابم! و شما در زندانی وسیع تر. شرمم باد اگر چشم انداز من از آینده ی انقلاب این بود. اف بر من اگر که آینده ی انقلاب، در نگاه من، همین بوده باشد که هست. مرا، آرزو های انقلاب، آواره ی کوه ها و بیابان ها کرده بود. هرکجا خسته می شدم، با تجسم یکی از آن آرزوها، نفس تازه می کردم و سرپا می شدم. هرکجا رمقم ته می کشید، دست به گنجینه ی آرزوهای انقلاب می بردم و یکی از آن ها را پیش می آوردم و با تماشای آن، انرژی می گرفتم.
عزیز دلم، من کجا باور می کردم که ریاکاری، به اخلاق جاری بسیاری از مسئولان ما بدل شود؟ و چاپلوسی و دروغ، عرف معمول میان مسئولان و مردم ما گردد؟ من کجا فکر می کردم جمعی از مسئولین تراز اول کشور، در بالا کشیدن اموال مردم، از هم سبقت بگیرند؟ بهخداقسم من از روی تو و بچه ها شرمنده ام. شما را در سختی و ریاضت پروراندم و اجازه ندادم ذره ای از امکانات مردم، به درون خانه ی ما پا گذارد. یادت هست چگونه اباذر را برای رفتن به سربازی تحریک و تشویق کردم درحالیکه اطرافیان ما و بسیاری، به کار من و تو می خندیدند. که مگر چه کسی ….
ادامه:
http://www.nurizad.info/blog/1904
تطبیق اسلام با یهودیت و غیره…(بخش 1):
http://sokhan-rooz.blogspot.com/2016/11/blog-post.html
عجیبه که این جوجه مسلمونا مثل کسانیکه کشفی کرده باشند به این ازدواج ایرانیان با محارم چسبیده اند گویا خیلی از ان خوششان آمده!فرض را براین بگذارید که چنین آئینی بین ایرانیان و زرتشتیان بوده.خب ایا الان نیز هست؟ایا کسی انرا تبلیغ می کند؟هم دین زرتشت و هم فرهنگ ایران بنیانش بر خرد گرائی است بدین معنی که شما اگر ائینی و یا قانونی و یا نوشته ایی …را با خرد جمعی خود مغایر دیدید از ان می پرهیزید.این بدین معنی است که چیزی در فرهنگ ایران از خرد و زندگی مقدس تر نیست.حالا بیائید و اینو با اسلام و سنتها و قوانین متصلب و مقدس شده اش که ابدیست مقایسه کنید.نتیجه اش این می شود که یک ایرانی و یا زرتشتی براحتی می تواند بگوید که اگر اجداد من با دختر و مادر و خواهر خود ازدواج میکردند چون چنین چیزی بر خلاف خرد جمعی امروزاست انرا نمی پذیریم و دور می ریزیم ولی در اسلام نه تنها ازدواج محمد 53 ساله با بچه 7 ساله شرعی و قانون می شود بلکه امام امت پا را هم از آن پیشتر گذاشته و تجاوز جنسی به شیرخوارها را هم شرعی می کند!بقولی تو خود حدیث مفصل بخوان …
مزدک گرامی…در ایران باستان، رسم ازدواج با محارم چنین نبوده است که مجتهدین اسلامی از آن پیراهن عثمان درست کرده اند. فقط چند مورد در بارۀ دو پادشاه ساسانی قابل ملاحظه است که علت آن حفظ سلطنت دردایرۀ خودیها بوده است. درسایر موارد چنین ازدواجهائی در ایران باستان و بخصوص از سرزمین کنونی ایران به طرف غرب، رواج نداشته است. نگاه کنید به پژوهش پاتریشیا کرونه، پژوهشگر و استاد تاریخ اسلام ، از انتشارات دانشگاه کیمبریج در نوشتۀ زیر:
The Nativist Prophets of Early Islamic Iran
اما چنین رسمی در دوران باستان میان بسیاری از خاندانهای ثروتمند در سایر نقاط جهان نیز رواج داشته است. حتی تا همین 100 سال قبل، خاندان روتشیلد یهودی نیز با محارم خودشان وصلت میکرده اند تا اسرار و کنترل ثروت آنها بدست غیر روتشیلدها نیافتد. درمیان مسلمانان ما شاهد روابط دیگری هستیم که اگر در اینجا ذکر شود ممکنست آقای نوریزاد محض اختیاط آنها را هاشوری فرمایند. تیغ دست…است.
مزدک گرامی و همه هموطنان گرامی،
با درود
ماجرای علم کردن “خویذک نسک” از سوی برخی در این سایت از جنس همان مناظره با جناب نوری زاد است. این که خویذک نسک چه بوده و چه نبوده، چقدر رواج داشته یا چه میزان منفور جامعه بوده است، موضوعی است صرفا تاریخی و باستان شناسانه که حتی برای جامعه زرتشتی معاصر هم (که من با آن ها آشنایی کامل دارم) محل اعتنا نیست چه برسد به این که در میان مشکلات حال حاضر همه ایرانیان به اندازه سرسوزنی جایگاه داشته باشد.
این سایت اکنون تنها محلی است که دگراندیشان و آزاد اندیشان درباره مشکلات کنونی ایران و ریشه های تاریخی و هر آن چه که به مشکلات کنونی مربوط می شود، در آن قلم می زنند. این همان پاسخ جناب نوری زاد است به مناظره چی ها که من با اسلام تاریخی شما کار ندارم، موضوع جامعه فعلی و اسلام کنونی است. شما بفرما جای خویذک نسک در ایران امروز کجاست؟
به همین دلیل، به دیده من، همه بحث هایی که درباره خویذک نسک در اینجا مطرح می شود بحث انحرافی است برای پیچاندن قضیه اصلی و منحرف کردن سمت و سوی بحث های انتقادی از سوی مزدبگیرهای اطلاعاتی. من به شخصه حتی این نوشته ها را نمی خوانم چه برسد به این که امتیاز منفی بدهم. مردافکن ترین مبارزه برای “هرزه گویان” ندیده گرفتنشان است. ما با خواندن و امتیاز منفی دادن و پاسخدهی به این مطالب بی ارزش فقط در زمین امنیتی ها بازی می کنیم.
توضیح ضروری: هرزه گو توهین نیست. ترکیب هرز و هرزه در زبان فارسی به معنای اتلاف و بی منطق استفاده کردن است، مثلا هرزه دست کسی است که دست بزن دارد چون حرکت دستش روی حساب و کتاب نیست و هدف درستی ندارد، هرزه زبان یعنی کسی که از روی خرد صحبت نمی کند، هم زیاده گو است و هم بد دهان، یا میل هرزگرد در موتور خودروها. غرض این که ترکیب هرزه با کاربرد تنهای آن که به معنای فاسد الاخلاق است فرق دارد.
توضیح ضروری دوم: اطلاعاتی هایی که دگر اندیشان را “تحلیل” می کنند بر این باور هستند که بیشتر کسانی که منتقد اسلام هستند و شان انتقاد را هم تا حد شیعه و سنی پایین نمی آورند، روشنفکرانی (با بار منفی مورد نظر خودشان) هستند که شدیدا تمایلات باستان گرایی دارند و مداح زرتشتی گری اند. اینجاست که برای عصبی کردن دگراندیشان تنها کاری را که بلدند انجام می دهند: اتهام زنی جنسی آن هم از نوع مذهبی. تنها اتهام جنسی-مذهبی il که در زرتشتی گری پیدا می شود همین خویذک نسک است، برای همین هرگاه در محاصره انواع و اقسام مفاسد اسلام کنونی قرار می گیرند (که خوشبختانه تنوع بی حد و حصری هم دارد: از مفسده اقتصادی نجومی بگیر تا کودک آزاری، منحرف جنسی-قرآنی، سفت شدن پیچ سیاست خارجی، زمین خواری، زدن و زندان کردن زنان، محروم کردن هنرمندان، به حبس انفرادی درانداختن موسیقیدانان …) پیله می کنند به این سوراخ دعا.
سلام بر شما استاد عزیز وگرانبها
با مطالعه تاریخ وبا توجه به اینکه پیامبر بیسواد بودند بنظر میرسد خضرت علی نیز اینگونه بوده اند و کتاب نهج البلااه کار دانشمندی بنام سید رضی هست. اما دوستانی مرتب شعار میدهند که علی اینگونه و آنگونه بود…. گیرم علی اصلا خدا بود….. اما چرا کوشش بیهوده برای تبیین یک نا حقیقت می فرمائید….چون علی جان دیروز هرگونه که بود به درد بشر امروز نمی خورد… بشر امروز خردگرا و ازاد اندیش است و کیش فرد پرستی را هم به کناری نهاده است. جوانان امروز اهل منطق هستند و مرزهای تقدس هم برایشان معتبر نیست. علی را دوست دارید داشته باشید. من حتی کاری به پانصد میلیون گاو پرست هندی هم تا وقتی مزاحمت برای کسی ایجاد نکرده اند ندارم. آنها گاو را می پرستند شما هم الله و سنگ حجرالاسود را بپرستید.
امروزه ساختار کیش پرستی و فرد پرستی مرده است. موهومات و خرافات همه اعم از گاو پرستی و بت پرستی و سنگ حجرالاسود پرستی و دیوار ندبه پرستی هم که معمولا عقاید توارثی هستند، با احترام مال خودتان اما بشر امروز به “خرد جمعی” اقتدا کرده و بنده ی هیچ فردی هم نمیشود… در مبحث سازماندهی هم بشر امروز “انتخاب اصلح” میکند….
بشر امروز به پیامبر احتیاج ندارد و عقل و شعورش پیامبرش هستند
باسپاس محمد
با بهرام چوبینه در کانال جدید: جنبش رهائی از اسلام
https://www.youtube.com/watch?v=M_on9U1Y1tc
مزدک گرامی سپاس از معرفی این یوتیوب . شمار آن افراد امروز سر به هزاران و بیشتر میزند و این جنبش به برکت رفتار حاکمان اسلامی تندی گرفت و شعله ور شد.
بهرام چوبينه « کتاب ٢٣ سال,
https://www.youtube.com/watch?v=lsBuRWqLEWs
https://www.youtube.com/watch?v=exAzDHYBUJM
https://www.youtube.com/watch?v=tFpobNdj5SQ
بهرام چوبينه « کتاب ٢٣ سال,
https://www.youtube.com/watch?v=lsBuRWqLEWs
https://www.youtube.com/watch?v=exAzDHYBUJM
با درود . برادر نوری زاد ، در باره مسائل دینی که از آن 1438 سال میگذرد با هیچ بنی بشری نمی توان مناظره نمود . به نظر بنده اگر از این پس 1438 سال دیگر هم مناظره صورت گیرد ، هیچ عایدی و تغییری صورت نمی پذیرد . می ماند کله های درد گرفته و اعصاب و روان داغان شده ! چگونه شما به مناظره دینی و اعتقادی موافقت کردید و در سرای قلم به بحث و جدل پرداختید ؟ هم اکنون آقای دکتر مهدی خزعلی دوست و همگام و همکار و هم فکر شما با آقای ” سید عقیل هاشمی در سایت ” کلمه در حال مناظره است . به آقای خزعلی بفرمایید اگر در این مناظره ها اگر چیزی ” گیرش ” آمد برای بنده حقیر مصلح آبادی همسایه دیوار به دیوار مرحوم ” شیخ الفقها آیت الله اراکی مصلح آبادی تعریف کند . در تاریخ اسلامی که هیچ ، بماند ، در مذهب تشیع هم بوده اند کسانی را که با افکار یکدیگر مخالفتی داشته و در نهایت یکدیگر را به ” مرتد بودن ” متهم کرده و یا خیلی که کوتاه آمده اند ” نفی بلاد ” شده اند . در زمان شاه عباس صفوی ” ملا صدرای شیرازی ” یک تنه با دیگر آخوندهای آن زمان در شهر شیراز به مناظره نشست و در نهایت او را ” مرتد ” و شاه عباس بدستور همان آخوندها ” نفی بلاد ” شد و ملا صدرای شیرازی با خانواده به در بدری آفتادند .
—————
سلام و درود دوست گرامی ما
بله درست می فرمایید. شاید تاریخ اگر در هرکجا شاهد تحول بوده، در بحث ها و جدل های مذهبی کلی باید خانه تکانی کند تا به یکی دو مورد بر بخورد که یکی نشسته و حرفی شنیده و متحول شده و از یک مذهب به مذهبی دیگر کوچیده است. اما سنگی افتاده بود داخل چاه و من باید درش می آوردم. البته خودم این سنگ را در چاه انداخته بودم.
سپاس
.
ملا ، روضه ، حکومت ( تشيـع با شيـخ کــَرَ کـي از لبنان به ايران آورده شد )؛
https://www.youtube.com/watch?v=ChPJCn0JO_g
جناب مصلح گرامی، آرزو بر جوانان عیب نیست!
شما هم چون اغلب شیعیان آرزو دارید که امامتان معصوم و باعصمت و فارغ از بدی وخطا و اشتباه چون نقش دیوار و یا چون شیر باشد که اقتضای طبیعتش عمل می کند ، چون فارغ از عقل است فارغ از خوبی و بدی است.
عصمت داشتن و معصوم بودن راهم نه فضیلتی از روی فکر و اندیشه و کسبی می دانید بلکه عطای خدایی ،که امامان را گویا احتیاجی به عقل و اندیشه نبوده و انسان بودنشان را هم به حد نیاز زیستی جانوران کاهش داده و در خیال خود یک انسانی آفریده اید که به تنهایی با اندیشه و کردارش قادر به مبرا بودن از خطا و اشتباه نیست .
این کدام خداست که تنها با یک نفر خلوت می کند و او را باعصمت می کند و از مواهب خود برای دیگران چشم می پوشد مگر نه اینکه او همه را برابر یعنی انسان آفرید؟ پس این استثناء دیگر چیست؟
یا همه از تخیل مردم قدیم است و چون خدا شاه سالاری را با هم میدانسته اند ، زمانی که اسلام منبری جای تخت شاهی را می گیرد،خدا امام سالاری جایگزین می شود .
بعضی ها حتما یادشون میاد فرمایش آقای خمینی در بهشت زهرا رو / ( ما علاوه به اینکه آب و برق شما را مجانی می کنیم شما را به مراتب انسانی می رسانیم .!!!!) حالا بعد از 37 سال طوری شده که یکی بخواد به کس دیگه اهانت بکنه . بهش میگه کاری نکن بفرستمت جایی که بهت چند جلسه قران یاد بدن ها .!!!!
چند کلام جدی در مورد مرتد های عالم که آدم را بخنده هم می اندازد:
1-همه حرفهای خرد مندانه ای که ما امروزآنها را تحسین میکنیم، روزی حرفهای یک مرتد عاقل بود ه اند!….(هنری دیوید ترو)
2- وقتی آزادی عقیده شخصی را قبول میکنیم، به عقیده وی احترام میگذاریم..وقتی قبول نمی کنیم او را مرتد میدانیم! (توماس هابز)
3- اگر نطری با متون مقدس بخواند یعنی خیلی خوب است و اگر نخواند نشانه ارتداد است! (راندال تری)
4-ارتداد نام دیگر آزادی بیان است! (گراهام گرین)
5-ارتداد فقط در سیستم های زور مدار موجودیت پیدا میکند! (اریک هافر)
6-وقتی بر اساس شریعت اسلام کسی متهم به ارتداد میشود، بر سر دو راهی “توبه” و یا ” مجازات خشن” قرار میگرد! (نقیب محفوظ)
درود جناب نوری زاد و دوستان!
من خوشبختانه بیش از دو دهه است که از برنامه های صدا و سیمای نظام استفاده نمی کنم؛ اما گهگاه که در منزل دیگران چشمم به تلویزیون می افتد می بینم که در سریالهای ایرانی ؛ شخصیتهای قصه مثل سگ و گربه مدام به هم پرخاش می کنند و باعث خرد شدن اعصاب بیننده می شوند. یا در قبرستان هستند و گریه و زاری می کنند. باورم شده که لابد بخشنامه ای برای این دو مورد هست!
تحریم تماشای صدا و سیما؛ لطف بزرگی است که هر کس می تواند به خود بکند. در جهت پاسداری از بهداشت روانش. برای آن که دعوا و ماتم و زاری دیگران را به خانه اش نیاورد.
این موضوع را با هر که ارتباط داریم مطرح کنیم …
صدا و سیما متهم ردیف اول غمگینی و پرخاشگری در جامعه است.
با سلام آقای نوری زاد
میخواهم از این طریق به حضور اقای دکتر خزعلی عرض کنم که:
/////////////////////
/////////////
///////
——————
سلام علیرضای گرامی
درسایت خودشان بنویسید
سپاس و پوزش
دوست گرامی جناب آقای نوریزاد عزیز سلام .
از آنجا که امروزه ، هرگونه نقد و نظر خارج از تفکر سنتی حاکم بر جوامع دینی ، چه از جانب دین باوران غیر حکومتی و چه از جانب دین ناباوران حکومت ، با چماق تکفیر و الحاد و ارتداد ، مورد تهاجم و سرکوب قرار می گیرد ، لازم دانستم ، دیدگاه های کاکه احمد مفتی زاده را در این موارد ، که به حق ، یکی از ناب ترین باز تعریف های ایمان و کفر در عصر حاضر است و در قالب جواب به سوالی که در کانال تلگرامی مکتب قرآن ، آمده است ، تقدیم حضور نمایم .
کرد آزاد
پانزدهم آبان ماه نود و پنج
سوال مطرح شده در کانال :
“لطفاً فرق بین مشرک و کافر را توضیح دهید.”
جواب : برای یافتن پاسخ این پرسش ابتدا باید تعریف برخی از مفاهیم اساسی مطرح در فلسفه ی دین )علم کلام
( را از دیدگاه کاکه احمد مفتی زاده ارائه کنیم، مفاهیمی مانند: ایمان، کفر، نفاق، فَتره، توحید، شرک و … . با شناخت
این مقولات به جواب پرسش خواهیم رسید.
ایمان، خصلتی روان شناختی )قلبی ( است که به طور خلاصه عبارت است از : حق دوستی، حق خواهی و حق
طلبی درهر درجه ای و به هر میزان؛ مانند سایرخصلت های انسانی، ایمان نیز ذومراتب است، از پایین ترین درجات
حق دوستی، تاعالی ترین مراحل حق طلبی و فداکاری همه جانبه در راه حق.
انسانِ دارای ایمان را مؤمن گویند.
نقطه ی مقابل ایمان، کفر است. کفر نیز همانند ایمان خصلتی قلبی است، و به طور خلاصه- بعد از تشخیص درستی
حق- عبارت است از : دوست نداشتن آن، وحق گریزی و حق ستیزی در هر درجه ای و به هر میزان. انسانی که
خصلت کفر، تمام قلب او را گرفته و هیچ اثری از ایمان در وی نمانده باشد، کافر نامیده می شود.
ازتعریف این دو مقوله متوجّه می شویم که ایمان و کفر، تا مرحله ی شناخت )درک ذهنی( مشترکند. یعنی مؤمن
و کافر هردو به یک اندازه حق را می شناسند، و هردو آگاهانه در مقابل آن موضع می گیرند، مؤمن حق را کاملاً
می پذیرد و در برابرآن تسلیم است و کافر حق را کاملاً انکار می کند و درمقابل آن می ایستد.
با این توضیحات متوجّه می شویم که نقیض ایمان، کفراست و نقیض مؤمن، کافر.
اشتباه خودخواهانه وتمامیّت طلبانه ایی که پیروان شریعت های مختلف، هزاران سال است مرتکب شده و می
شوند، این است که: هم کیشان خودرا مؤمن ودیگران را کافر خوانده اند. قرآن همانند سایر منابع وحیانی، به این
پندار خودبینانه خط بطلان می کشد ودر آیات متعدّد پیروان شرایع مختلف را به شرط اخلاص و عمل صالح
رستگار می داند، ضمناً هرکسی را هم به صرف مسلمان بودن، مؤمن به حساب نمی آورد.
” حُجُرات 41 ” »… قالت الأعرابُ ءامنّا قُل لم تُؤمِنوا و لکِن قولوا أسلمنا وَلمّا یَدخُل الإیمانُ فی قُلوبِکُم «
است . حال اگر شناخت در » کفر مطلق « و » ایمان مطلق « آنچه تاکنون درباره ی ایمان وکفر گفته شد، مربوط به
مورد مفاهیم اساسیِ وجود، هستی، جهان وانسان در چهار چوب شریعتی توحیدی شکل بگیرد وفردی متوجّه
شود که خالق انسان وهستی، خدای واحد است )توحید( واین خالقِ توانایِ مهربان، برای هدایت انسان ها پیامبران
را فرستاده است )نبوّت ( ودرنهایت، بازگشت انسان ها پس از زندگی موقت بسوی اوست )معاد(، چنین فردی
مُوحّد و ایمان او، ایمان توحیدی است.
درمقابل مُوحّد، وصف مُشرک را داریم، ممکن است فردی در مرحله ی شناخت ذهنی، توحید را فهمیده و درستی
آن را دریافته باشد، اما به علل گوناگون، آن را انکار و غیر خدارا شریک خدا قرار داده یا اساساً خدا را انکار وغیر
است. اما » مشرکِ کافر « ، خدا را پرستش نماید، چنین مشرکی که آگاهانه توحید را انکار می کند و شرک می ورزد
بسیاری از انسان ها به دلایل و علل گوناگون، صفات إلهی را برای غیر خدا قائل می شوند، این افراد، خالصانه واز
روی شناختِ ناقص، یا غیر خدارا می پرستند- مانند بت پرستان، ستاره پرستان، خداناباوران ) مُلحدان(- یا می
پندارند یکتاپرستند، اما اعتقاداتشان آلوده به اشکال گوناگون شرک است، مانند پیروان مخلص انبیاء که به دلیل
شناخت اشتباه، به پیامبرشان یا بزرگان دینشان، صفات إلهی می دهند و اوصاف خدایی برایشان قائل می شوند.
همه ی این مشرکان مخلص، مشرکند، اما به هیچ وجه کافر نیستند، بلکه بسته به میزان همراهیشان با آنچه که حق
می پندارند، از درجات مختلف ایمان برخوردارند.
باتوجّه به تعاریف و استدلالهای فوق که کاکه احمد مفتی زاده همه را از کتاب وسنّت برگرفته است، برای اوّلین
را عرضه می کند وبه کار می » مُلحِد مؤمن « و » بُت پرست مؤمن « : بار در تاریخ اندیشه ی دینی، تعابیری مانند
برد.
در پرتو این اندیشه ی والا و این مفاهیم روشنگر، به عنوان نمونه می توان دریافت آنجا که “مولانا اقبال لاهوری”
در وصف ” کارل مارکس “)بنیان گذار فلسفه ی مارکسیسم(، می فرماید:
صاحب سرمایه از نسلِ خلیل
یعنی آن پیغمبرِ بی جبرئیل
باطل وحق، در کلامش مُضمراست
قلب او مؤمن، دِماغش کافر است
درست آن است که گفته شود: قلبِ او مؤمن، دماغش مُلحداست. زیرا این متفکر و فیلسوف انسان دوست، دارای
به حساب می آید. » ملحدمؤمن « قلبی مؤمن اما اندیشه ایی خداناباور) ملحد( است و بنابراین
به طورخلاصه، نتیجه می گیریم: هرکافری حتماً مشرک هم هست، اما هر مشرکی لزوماً کافر نیست، و بسیاری از
مشرکین کافر نیستند، بلکه به درجات مختلف، مؤمن محسوب می شوند، وبه دلیل اخلاص در نیّت، در پیشگاه
خداوندِ غفورِ رحیم، کارهای نیکشان پاداش دارد.
برای روشن تر شدن این موضوعات اساسی که تأثیر مستقیم بر شکل گیری اندیشه وعمل انسان ها دارد و
رواداری ودگر پذیری را نه به عنوان یک مصلحت، که به مثابه ی قبول یک حقیقت در روان فرد ودر میان جامعه
بسیار مفید خواهد » ایمان و کفر « نهادینه می کند، مراجعه به آثار ارزشمند کاکه احمد مفتی زاده مانند رساله ی
بود.
http://www.maktabquran.com
http://www.telegram.me/maktabqurani
جناب نوریزاد گرامی ، سلام .
با عرض پوزش ، ظاهرا فرمت مطلبی را که دیروز تحت عنوان ( باز تعریف مفاهیم ایمان و کفر از دیدگاه کاکه احمد مفتی زاده ) پست کردم ، با این محیط سازگار نبوده و جملات آن به هم ریخته است . از این بابت از همه دوستان گرامی که در خواندن جملات با مشکل مواجه شده اند ، پوزش می طلبم واینک اصلاح شده آن تقدیم حضور می گردد .
کرد آزاد .
پانزدهم آبان ماه نود و پنج
سوال مطرح شده در کانال تلگرامی مکتب قرآن :
“ لطفاً فرق بین مشرک و کافر را توضیح دهید.”
جواب : برای یافتن پاسخ این پرسش ابتدا باید تعریف برخی از مفاهیم اساسی مطرح در فلسفه ی دین (علم کلام )
را از دیدگاه کاکه احمد مفتی زاده ارائه کنیم، مفاهیمی مانند: ایمان، کفر، نفاق، فَتره، توحید، شرک و … . با شناخت
این مقولات به جواب پرسش خواهیم رسید.
ایمان، خصلتی روان شناختی (قلبی ) است که به طور خلاصه عبارت است از : حق دوستی، حق خواهی و حق
طلبی درهر درجه ای و به هر میزان؛ مانند سایرخصلت های انسانی، ایمان نیز ذومراتب است، از پایین ترین درجات
حق دوستی، تاعالی ترین مراحل حق طلبی و فداکاری همه جانبه در راه حق.
انسانِ دارای ایمان را مؤمن گویند.
نقطه ی مقابل ایمان، کفر است. کفر نیز همانند ایمان خصلتی قلبی است، و به طور خلاصه- بعد از تشخیص درستی
حق- عبارت است از : دوست نداشتن آن، وحق گریزی و حق ستیزی در هر درجه ای و به هر میزان. انسانی که
خصلت کفر، تمام قلب او را گرفته و هیچ اثری از ایمان در وی نمانده باشد، کافر نامیده می شود.
ازتعریف این دو مقوله متوجّه می شویم که ایمان و کفر، تا مرحله ی شناخت (درک ذهنی) مشترکند. یعنی مؤمن
و کافر هردو به یک اندازه حق را می شناسند، و هردو آگاهانه در مقابل آن موضع می گیرند، مؤمن حق را کاملاً
می پذیرد و در برابرآن تسلیم است و کافر حق را کاملاً انکار می کند و درمقابل آن می ایستد.
با این توضیحات متوجّه می شویم که نقیض ایمان، کفراست و نقیض مؤمن، کافر.
اشتباه خودخواهانه وتمامیّت طلبانه ای که پیروان شریعت های مختلف، هزاران سال است مرتکب شده و می
شوند، این است که: هم کیشان خودرا مؤمن ودیگران را کافر خوانده اند. قرآن همانند سایر منابع وحیانی، به این
پندار خودبینانه خط بطلان می کشد ودر آیات متعدّد پیروان شرایع مختلف را به شرط اخلاص و عمل صالح
رستگار می داند، ضمناً هرکسی را هم به صرف مسلمان بودن، مؤمن به حساب نمی آورد.
“… قالت الأعرابُ ءامنّا قُل لم تُؤمِنوا و لکِن قولوا أسلمنا وَلمّا یَدخُل الإیمانُ فی قُلوبِکُم ”
آنچه تاکنون درباره ی ایمان وکفر گفته شد، مربوط به ” ایمان مطلق ” و ” کفر مطلق ” است . حال اگر شناخت درمورد مفاهیم اساسیِ وجود، هستی، جهان وانسان در چهار چوب شریعتی توحیدی شکل بگیرد وفردی متوجّه
شود که خالق انسان وهستی، خدای واحد است ( توحید ) واین خالقِ توانایِ مهربان، برای هدایت انسان ها پیامبران
را فرستاده است ( نبوّت ) ودرنهایت، بازگشت انسان ها پس از زندگی موقت بسوی اوست ( معاد) ، چنین فردی
مُوحّد و ایمان او، ایمان توحیدی است.
درمقابل مُوحّد، وصف مُشرک را داریم، ممکن است فردی در مرحله ی شناخت ذهنی، توحید را فهمیده و درستی
آن را دریافته باشد، اما به علل گوناگون، آن را انکار و غیر خدارا شریک خدا قرار داده یا اساساً خدا را انکار وغیر خدا را پرستش نماید، چنین مشرکی که آگاهانه توحید را انکار می کند و شرک می ورزد ” مشرک کافر ” است . اما
بسیاری از انسان ها به دلایل و علل گوناگون، صفات إلهی را برای غیر خدا قائل می شوند، این افراد، خالصانه واز
روی شناختِ ناقص، یا غیر خدارا می پرستند- مانند بت پرستان، ستاره پرستان، خداناباوران ( مُلحدان)- یا می
پندارند یکتاپرستند، اما اعتقاداتشان آلوده به اشکال گوناگون شرک است، مانند پیروان مخلص انبیاء که به دلیل
شناخت اشتباه، به پیامبرشان یا بزرگان دینشان، صفات إلهی می دهند و اوصاف خدایی برایشان قائل می شوند.
همه ی این مشرکان مخلص، مشرکند، اما به هیچ وجه کافر نیستند، بلکه بسته به میزان همراهیشان با آنچه که حق
می پندارند، از درجات مختلف ایمان برخوردارند.
باتوجّه به تعاریف و استدلالهای فوق که کاکه احمد مفتی زاده همه را از کتاب وسنّت برگرفته است، برای اوّلین بار در تاریخ اندیشه ی دینی، تعابیری مانند : ” بت پرست موئمن ” و ” ملحد موئمن ” را عرضه می کند و به کار می برد .
در پرتو این اندیشه ی والا و این مفاهیم روشنگر، به عنوان نمونه می توان دریافت آنجا که “مولانا اقبال لاهوری”
در وصف ” کارل مارکس “ ( بنیان گذار فلسفه ی مارکسیسم ) ، می فرماید:
صاحب سرمایه از نسلِ خلیل
یعنی آن پیغمبرِ بی جبرئیل
باطل وحق، در کلامش مُضمراست
قلب او مؤمن، دِماغش کافر است
درست آن است که گفته شود: قلبِ او مؤمن، دماغش مُلحداست. زیرا این متفکر و فیلسوف انسان دوست، دارای
قلبی مؤمن اما اندیشه ایی خداناباور( ملحد) است و بنابراین ” ملحد موئمن ” به حساب می آید .
به طورخلاصه، نتیجه می گیریم: هرکافری حتماً مشرک هم هست، اما هر مشرکی لزوماً کافر نیست، و بسیاری از
مشرکین کافر نیستند، بلکه به درجات مختلف، مؤمن محسوب می شوند، وبه دلیل اخلاص در نیّت، در پیشگاه
خداوندِ غفورِ رحیم، کارهای نیکشان پاداش دارد.
برای روشن تر شدن این موضوعات اساسی که تأثیر مستقیم بر شکل گیری اندیشه وعمل انسان ها دارد و
.رواداری ودگر پذیری را نه به عنوان یک مصلحت، که به مثابه ی قبول یک حقیقت در روان فرد ودر میان جامعه نهادینه می کند، مراجعه به آثار ارزشمند کاکه احمد مفتی زاده مانند رساله ی ” ایمان و کفر ” بسیار مفید خواهد بود .
http://www.maktabquran.com
http://www.telegram.me/maktabqurani
دوست عزیز
ایمان و کفر چون قلبی اند و غیر قابل اندازه گیری و تجربه که مثلا هرکس در دلش چقدر ایمان و کفر جای دارد ، کلماتی بی منطقی و بدرد نخورند.
اعتقاد یک نفر به چیزی همیشه فکری است ، انسان اول اندیشه می کند ، انسانی که سرش (اندیشه و عقل) را بکار نبرد و دنبال دل برود مگر دیوانه ای و یا جانوری بر طبق غریزه نیست؟
حال این قلب گواه دادن دیگر چیست ؟ مرکز احساسات را اگر قلب بدانیم باز هم اندیشه یک انسان است که قلبی را بر می انگیزد ، و ما حافظه را اغلب فراموش می کنیم ، پشت تمامی حافظه انسان است که منبع عکس العمل انسان است ، و زمان مراجعه و اندیشدن ما به حافظه رجوع می کنیم که با احساسات ما در آمیخته و بنابرین به دل هم سری می زنیم و می گوییم در دل می اندیشیم.
مشکل این جاست که ما بدنبال کمال صد در صد یم که در طبیعت موجود نیست چون همه چیز در تغییر و تحول است و همین کنش واکنش است که تحرک و تغییرات را ایجاد می کند، وانسان هم جزیی از طبیعت است ،همه چیزهمان هست و در عین حال نیست ، حال و عین حال آینده است.
البته احساسات هم تا به حال به همان اندازه اندیشه پایین آورده شده است ، مجموعه احساسات با
اندیشه است که شکل می گیرد .
دوستان گرامی (واقع بین، واقع بین 2 و ایران دوست واقعی)
خستهام و کمتر مینویسم. آنچه مرا به نوشتن واداشت همان ترس و دردی است که داریوش همایون (وزیر کابینهی آموزگار و از بنیانگزاران حزب مشروطه خواه) را اندکی پیش از مرگش واداشت تا بگوید:
«اگر قرار باشد بین از بین رفتن ایران (به واسطهی تجزیه) و ماندن جمهوری اسلامی یکی را انتخاب کنم، من با درد و رنج دومی را برمیگرینم. “ایران” امانت ماست؛ امانتی 3000 ساله که نباید از دستش بدهیم.»
دوستان عزیز مسیر خوشبختی ما از ایرانی بودن میگذرد، و من اعتقاد دارم که “ایران” میان روشنفکران و فرزندانش غریب و یتیم واقع شده. ما هر سرنوشتی برای خویش آرزو داشتهباشیم، آن سرنوشت را باید در قالب “ایران” و مرزهایش بجوییم. تا اینجا بگمانم همه هم رآی و موافق باشیم.
مسیر من جایی از شما جدا میشود که نام قومی را به عنوان دشمن برمیگزینید. حتی بیآنکه نام کشوری را مشخص کنید. عرب کیست؟ پادشاه عمان عرب است، اعضای حشد شعبی عربند و همانطور که اشاره کردم جمعیتی بیش از مجموع جمعیت قطر+بحرین+امارات در مرزهای ایران هم خود را عرب میدانند که سرنوشتشان با ما به هم گره خوردهاست.
آنچه من میدانم و شاید شما از آن بیاطلاع باشید این است: شیعه گرایی جمهوری اسلامی همانگونه که گروهی از هم میهنان به جان آمده را واداشت تا برای اعتراض و خوارداشت نظام سیاسی، به آرامگاه یک پادشاه 2500 سال پیش ادای احترام کنند (که به خودی خود در نظر من ایرادی ندارد) گروهی از هموطنانمان را به هویتهای قومی خویش سوق دادهاست. ترکها، کردها، عربها و بلوچها (غیر از آنهایی که اهل سنتاند) درست یا غلط در واکنش به چهار دهه شیعهگرایی افراطی به هویتهای قومی خویش پناه بردهاند. بسیاری از هویتخواهان (که بخودی خود چیز بدی نیست) ایران دوستی را معادل و دوشادوش تشیع افراطی میدانند. تعداد اندکی نیز وجود دارند که با کمک بیگانگان این بینش را نئوریزه کرده و به آن دامن میزنند.
من همه جا با افرادی که میدانم سوء نیت ندارند، از هر قومی که باشند گفت و گو میکنم تا به ایشان ثابت کنم ایرانی که ما میپسندیم و میخواهیم، ایران همه است، نه فقط پارسی زبانان. هر که بخواهد در این مرزها بزید باید از حقوق متساوی با بقیه برخوردار باشد. و ایران دوستان واقعی، ایران را همینطور که هست با تمام گونهبهگونیهای زبانی و فرهنگی و قومی دوست دارند. اما هربار که متونی شامل نفرت “ایران دوستان” به هر یک از اقوام ترک و کرد و عرب و … منتشر میشود (حتی اگر فقط نسبت به یکی از آنها) همه با هم متعرض من میشوند.
در گردهمایی اخیر در پاسارگاد، خوشبختانه هشیاری شرکت کنندگان باعث شد از توهین به اقوام دیگر خودداری شود با اینهمه سردادن شعار عرب نمیخواهیم (که متأسفانه برای اشاره به نظام داسلامی ایران و رآس آن بکار رفت) به دست همه بهانه دادهاست: که ببینید اینها عرب ستیز و دیگر ستیزند.
یک نفر جدایی طلب نوشت: «حرکت پاسارگاد چشم تمام ملتهای ایران (کاربرد کلمهی ملت بجای قوم هم از آن شیطنتهای موذیانه است) به نژاد پرستی فارسها باز کرد.»
در حالیکه تا جایی که من شنیدهام در پاسارگاد هیچ شعار نژادی ندادهاند. این کسانی که از هیچ بهانه درست می کنند، حرفهای از سر نفرت یا سادهدلانه ای را که بجای روحانیت شیعهی ایرانی، به اعراب توهین میکنند، بدل به مهمات آتشافروزی خود خواهند کرد.
اما چه چنین افرادی باشند یا نباشند، کینه کشی از اتفاقات 1400 سال پیش بیمعناست. امروز ما خانهای داریم بنام ایران. هر که در این خانه میزید را باید محترم شمرد. “عرب” دشمن ما نیست. هموطن “عرب” ما در جنگ با عراق ایستاد و شهید شد. پس به عرب و اعراب کاری نداشتهباشید. حتی در نوشتههایتان اگر انتقادی به سعودی دارید ننویسید عربها. مشخص کنید دولت عربستان دولت سعودی.
یکی از دوستان تاریخ به قدرت رسیدن صفویه را اینجا میگذاشت، خوب اینکه نزدیکتر از حملهی عرب است؟ آیا حالا میتوانیم این امر را بهانهی کینه کشی کنیم؟ آنهم وقتی که به دستاوردهای صفویه و به بناهای شهر اصفهان افتخار میکنیم؟ تاریخ را ایدئولوژیک نکنیم! باور کنید نتیجه تفاوت چندانی با ایدئولوژی دینی (جمهوری اسلامی) نخواهد داشت.
از آن گذشته توهین به عرب چه معنایی دارد؟ عرب کیست؟ هیچ میدانید عرب مراکش برای صحبت با عرب عمان ممکن است نیاز به مترجم داشتهباشد؟ آیا میدانید که چقدر عادات و فرهنگ عراقیها به هموطنان خود ما شباهت دارد؟ آیا میدانید که یکی از بزرگترین شاهکارهای موسیقی عرب (مصر) آلبوم عمر خیام خوانندهی افسانهای امکلثوم است؟ که ترجمهی ترانههای خیام (به دست یک شاعر شهیر عرب) را خوانده؟ آیا میدانید وقتی به مسلمانان صدر اسلام توهین میکنیم هموطنان سنی ما را از خود میرنجانیم؟ میدانید آنها چه میگویند؟ میگویند: «شما شیعهها اولش از ما هم مسلمانتر شدید و نفس ما را گرفتید، حالا هم که از نظامتان برگشتهاید به کل دین ما توهین میکنید».
تاریخ را به تاریخدانان واگذاریم. ما از دست خودمان ضربه خوردهایم. شخصی مثل آیت الله خمینی در هیچ فرهنگ دیگری غیر از فرهنگ شیعهی ایرانی ممکن نبود بوجود بیاید. در خود عربستان سعودی حکومت دانشگاه مختلط درست کرده و سعی میکند به روحانیت مرتجع آن کشور میدان ندهد. و به هیچ وجه تصمیمات اقتصادیاش را روحانیت آنجا نمیگیرد. در حالیکه همین الآن در ایران صحبت قانونی است که یک نفر مجتهد را بالاسذ شورای پول و اعتبار بگذارند. این تقصیر اعراب است؟ در تاریخ هیچ کشور عرب اثری از ادعای روحانیت اهل تسنن برای حکومت نمیبینید. پس ما اسیر خودمانیم نه اعراب.
خواستهی مشترک همهی ما این است: بقای ایران، جدایی دین از سیاست و احترام به حقوق شهروندی و انسانی همهی ساکنین مرزهای ایران.
نیروهای خود را به هدر ندهیم و بیهوده دشمنتراشی نکنیم.
ببخشید که پراکنده و نامنسجم نوشتم.
——————-
درود مازیار گرامی
سپاس که ما را به درک این مطلب تشویق می کنید و به لذت بردن ازش راه می دهید.
سپاس
.
مازیار گرامی
فعلا فقط به جمله داریوش همایون وکلیتی که از نوشته ات دستگیرم شد، نگاهی می کنم والا در نوشته ی خوب شما نکاتی هست که باید وقت و آرامشی باشد. پس تلگرافی نظرم را برای شما که الحق اهل مطالعه و تأمل هستید به عنوان نظر برادر کوچکتر به برادر بزرگتر(یعنی لابد باید در این عنوان همه دلالت های احترام ساز را رعایت کنم) می نویسم. ادعایی ندارم که این نظر درست باشد اما این ادعا را دارم که مازیار به همه ادعاها اهمیت می دهد و در آنها نیک می نگرد.
این حس که حیات ایران را به حیات جمهوری اسلامی گره زدند و زدیم و این گره زدن بهتر از مردن یعنی تجزیه ایران تلقی شد، از خطاهای مستمر چسبندگان به سلطنت پهلوی بعد از سقوط آن است. یعنی چه ایران از بین برود؟ ایران نه اروپاست و نه سوریه. (از رسول که مدتهاست نمی بینمش، این حرف درست را یاد گرفتم که گفت ایران سوریه نیست و درست گفت.) حالا سوریه بودنش را وقت دیگر بررسی کنیم و فعلا چرا ایران اروپا نیست را به اجمال تمام ببینیم. ایران اروپا نیست زیرا اروپا در همه جهان در عصر استعمارگری اش، انسان اروپایی پیاده کرد و استرالیا و آمریکای شمالی و جنوبی و آفریقا را پر از جمعیت اروپایی سفیدپوست کرد و ازاطراف کره زمین بخصوص از آفریقا و آمریکای جنوبی و هند، برده و کارگر به اروپا آورد و ماندگار کرد و به همین راحتی با این مهاجرت سازی های استعمارگرانه دچار معضل«نژاد» شد و شده است-بخصوص با حماقت های نظریه سازانه امثال گوبینوی معروف و عملیاتی سازانه امثال هیتلر این نژادپرستی اوج گرفت.(جالب است بخش«ملتها و میهنها» و بخش قبلتر یعنی«فضایل ما» در فراسوی نیک و بد نیچه، ترچمه داریوش آشوری، جوری از «انسان اروپا»یی حرف می زند که این حس به آدم دست می دهد که انسان اروپایی در معرض یک رنج سخت است از حضور دیگران که محصول وجود«انسان های دیگر» و اخلاق و فرهنگ و نمادهای دیگر است و گرچه حرف نیچه و تأمل او با گفته های گوبینو مطلقا همخوانی و همزبانی ندارد ولی پرده از این بر می دارد که در وجود انسان اروپایی این حس برتری بودن و بعد دچار نیهلیسم ارزشی شدن، نهفته است گرچه نیچه با شلاق محکمش بر تن حماقت های آنها می کوبد تا بلکه به خود آیند و کمتر به خود بنازند) باری نژادپرستی معضلی اروپایی است و ما در ایران نه در گذشته و نه اکنون با چنین معضلی مواجه نیستیم و نبوده ایم(این حرف من البته یک فتواست که قبول دارم باید توضیح و تفصیلش داد اما در تفصیل احتمالی همه چیزهایی را می خواهم به میان بیاورم که درهنگام هشدار نسبت به نژادپرستی از ذهن شما می گریزد. پس به آن چیزها که ایران را از اروپا مجزا می کند باید اندیشید.) درست است که برخی عرب را تحقیر می کنند ولی مسئله آنقدر حاد نیست که تصور می کنیم و روان شناسی مردم ما همراهی با هموطنان خود در همه ازمنه تاریخی است. ما با خودمان با این چالش اروپایی مواجه نشده ایم که چند نژاد هستیم چون حس اینکه بخش عربی ما از ما نیست هیچ وقت در دل ما نیست ولو که از زبان و رفتار عرب-عرب غریبه- هم متنفر باشیم. این معضل اروپاست که استعمار کرد و نتیجه اش را دید . اروپای سفیدپوست با استعمارگری، انسانها را از جغرافیای خود جدا و جابجا کرد و شد آنچه که نباید می شد. ایران را نژادپرستی که هنوز معضل بالفعل اروپاست، تهدید نمی کند.
تهدید مهم ایران از اول تاکنون همین فرهنگ منحط بدوی است که رویه ای از بدویت عربی را برای ما آورده است ولی راه تغییر آن را بر ما بسته است و به تعبیر استاد کورس آن را در ذهن ما ابدی کرده است. چرا رویه ی فرهنگ بدوی عربی در میان ما ابدی شده است؟ چون به خودمان و آزادی فردی مان نیندیشیده ایم و چالشیدن با متون اصلی شکل دهنده به بنیادهای ذهن مان را از سر نگذرانده ایم و همه چیز را بررسی نشده در جعبه روان و ذهن مان(در ملغمه ای از بدویت عربی و ایرانیت و مدرنیته) ریخته ایم و این به پریشانی روانی ما انجامیده است. فیلسوفان هم از اول تاکنون گفته اند زندگی«بررسی نشده» ارزش زیستن ندارد زیرا آرامش و خوشبختی به همراه ندارد. باری من دوستان عرب نازنینی دارم ولی این واقعیت کتمان شدنی نیست که ما به وسیله نیاکان آنها و حماقت های خودمان دچار بدبختی شده ایم( و این هیچ مسئولیتی را روی دوش آنها نمی گذارد البته) و طبیعی است که این حادثه تاریخی، رنج مان دهد اما چنین حسی به تبعیض نژادی راه نمی برد.
نتیجه: ایران مطلقا نابود شدنی نیست و درک داریوش همایون هم برغم هوش ذاتی اش، از تاریخ ایران کم بود و ترس او ترسی دارای منشا در واقعیتِ روشن، نبود. ایران را حتی اگر خارجی تصرف کند، از بین نمی رود و خارجی از مسلط شدن و ماندن در ایران و نابود کردن ایران مطلقا ناتوان است. تجزیه شدن هم گرچه رگه هایی از خطر را بیخ گوش ما می نوازد، ولی تهدید بالفعل یا لاینجل ما نیست برغم شلوغ کارهای اجمالی برخی که بیشتر «رمانیتک»گری در سیاست است تا کنش سیاسی واقعی و خطرناک که ما را بترساند. نابودی ایران از همان فرهنگ خمینی بود که همایون و دیگران به او تمکین کردند و توجیه شان این بود که اگر جمهوری اسلامی نباشد، ایران از بین می رود!. ایران نامی است که به یک «فرهنگ» داده می شود والا سرزمین که از بین رفتنی نیست. کدام فرهنگ؟: این فرهنگ که ما مجموع اقوامی با تاریخ کهن در کنار هم گرد آمده ایم وبه نام ایران در جغرافیایی مشخص زیسته ایم و به شادی و آرامش و قدرت و زیبایی اهمیت داده ایم ولی بعد با چالش تصرف و تسلط فرهنگ بدوی از هم فروپاشیده ایم تا کنون. این«فرهنگ دچار چالش عرب بدوی شده» با مدرنیته می توانست عیوبش را کم کند و اوج بگیرد ولی به سبب تعارض ذاتی با همان فرهنگ بدوی تاریک اندیش ترس آور و آخرت اندیش نسل انبیای بنی اسرائیل، همچنان ناتوان مانده است از هماهنگی با مدرنیته و حتی بهره رساندن به اروپایی که از چیزهایی رنج می برد که ایران نمی برد.
برای کورس عزیز هم مطلب ناقابلی در باره«بدویت» نوشته ام که واگذار می کنم به پست بعدی.
با این صحبت های اخیر آقای دکتر خزعلی
و با توجه به مطالبی که در مناظره با آقای اللهیاری در کانال “اهل بیت”، عنوان کردند،
افسوسمندانه باید گفت که : پدر ایشان ، بسیار روشنفکرتر از خود ایشان بوده است
و ایشان بسیار بنیادگراتر از پدر هستند!.
دوست عزیز ،کلا” از آدم مذهبی طلب دموکرات بودن خطاست و
افراد مذهبی براساس باورها و احکام دینی،دموکراسی و آزاداندیشی و آزادی بیان و…….را معنا میکنند. تمام رشادتها و شهامتهای آقای خزعلی هم براساس باورهای مذهبیشان بروز کرده و الگویشان حر و امیرالمومنین و امام حسین و…… میباشد و نه سایر افراد .
آن روشنفکری مورد نظر شما تعبیر نخواهد شد چرا که احکام دینی این اجازه را نداده و فرد مذهبی هم ملزم به اطاعت است.
در آلمان هفت پناهنده افغانی بجرم تجاوز به دختر نوجوان ایرانی دستگیر شدند!
چند روز پیش هم یک افغانی دو هفته بعد از ورود غیر قانونی به ایران بخاطر 3 بار تجاوز در تهران دستگیر شد. ( خوبه اقامتش به ماه و سال نرسید!) قبل از آن 3 افغانی بخاطر تجاوز به یک دختر فرانسوی در شمال تهران دستگیر شدند و …
متاسفانه این اجنبیها در این چند دهه گذشته جنایت و تجاوز را در ایران به امری عادی تبدیل کردند در گذشته این اندازه جرائم خشن و در جامعه ایران نمی دیدیم. خلاصه اینکه از دست اینها راه فرار ندارید چه در ایران باشید چه در خارج. مگر اینکه مثل ما در آذربایجان ورود آنها را ممنوع کنید و با آنها سر و کار نداشته باشید. نکته باعث تاسف در این قبیل حوادث بی تفاوتی رسانه ها و مسئولان است در حلیکه همین چند هفته پیش که تعدادی اشرار و داعشی اتباع بیگانه را در شیراز پشت میله گذاشته بودند دیدیم چه جنجالی رسانه ها و حتی مسئولان دولت بیگانه راه انداختند.
متاسفانه در این چند دهه دوست و دشمن را خیلی اشتباه کرده ایم.
از تبریز مدنترین ترین شهر ایران، شهر بدون مهاجر بیگانه و بدون گدا
سلام برنوري زادوهمراهان فرهيخته ومنصف
شما مرتدنيستيد اماخيلي ازگفتارخودراضي هستيد واشتباهات مبرهني داريد اگرشيعه اثني عشري هستيد چنانكه مي نماييد عصمت انبيا واوصيا رامنكرهستيد كه اين خلاف اصول ومعتقدات شيعه است ؛پيامبر واميرمؤمنان -ع- را متهم به كارهاي خلاف عقل وشرع مي كنيد؛قانون مناظره را برهم مي زنيدوطفره مي رويد.
شما دراموراعتقادات ديني وتاريخي خيلي بي سوادوبي اطلاع هستيد.
شما ازجمله كساني هستيدكه كوششان درزنگي دنيا به هدررفته وگم شده است درحالي كه خودشان مي پندارندعمل خوب انجام مي دهند .
وخوب سخن مي گويند وخوب مي انديشند وخوب مبارزه باظلم مي كنند درحالي كه دراين مبارزه خودشان ظلم بزرگتري انجام مي دهند كه استنادظلم وجهل به خداوپيامبر وامام است. خيال مي كنيد كارخوبي انجام مي دهيد درحالي كه درتوهم خويش غوطه ورهستيد وبرگمراهي ودوري ازتعقل وتفكر وانديشه قدم برداشته ايد توهين وجسارت بخداوپيامبروامام نموده ايد آنهم نه بطور نقد بلكه بگونه تحكم ومحاكمه بوده است.
عالم فرهيخته اي كه 350 كيلومتر آمده وبرمي گرددفقط براي آگاهانيدن به جسارتهاي شما وكجروي وكژ گويي شما واصلاح گفتارشماولي شمادرمناظره باامكانات وشرايط ووقت برابرطفره مي رويد وبرگمراهي تان اصرارمي ورزيد وحرف هاي بدون سندارائه مي دهيد.
رك بگويم شما درادعاي اعتقاد شيعي بودنتان دروغ مي گوئيد كه شيعه هستيد بلكه مشمول وازمصاديق بارز آيات 103-104 سوره كهف هستيد اززيانكارترين مردم دراعتقادوانديشه هستيد”الذين ضل سعيهم في الحيواةالدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا”ا.
ات=زكساني هستيدكه سعي وكوششان درزنگي دنيا به هدررفته درحالي كه خودمي پندارندخوب عمل مي كنند.”
وخودمي پندارندكه خوب مي دانند وخوب فكرمي كنند وخوب مي انديشندوخوب تاريخ رامي دانند وخوب مناظره مي كنندوخوب مبارزه باظلم وجورظالمان مي كنند. درحالي كه پنداري بيش نيست وهمه تلاششان درمبارزه باظلم هباءا منثورا خواهدشدوبركتي نخواهدداشت ومثمرثمري نخواهدبود جزهورا كشيدن يك عده عقده اي وسكولار وبي دين كه خودرا وطن پرست ناميده اند.
شمااگرريگي دركفشتان نبود چرا خداوامام علي -ع- را مخاطب خويش ساخته ايد همانند نامه هاي ديگرتان چه گواراودلنشين هم بودند حاكمان فاسد واعوان وانصارش راصريحا مخاطب قرارمي داديد وازمظالم وقتل وغارت وبگير وببندهايشان وحبس وحصرجوري نيك انديشان را برشمرديد وبه افتضاحشان مي كشيديد.
شما اسنادخرافات به عقايد شيعه مي دهيد باكلي گوئي ومبهم بدون ارائه يك سندواما خودتان اصول مسلم اسلام وشيعه را به تمسخرگرفته ايد وانكارمي كنيد.
اگرامام وپيامبرمعصوم نباشند وخطاكار؛همانندتو پيروانش رابگمراهي مي برند هرچند باظالمان مبارزه داشته باشد.
شمابه آيه قصاص وقطع دست دزد،معترض ومنكرهستيد پس چگونه مي خواهيد باقاتلاني ازقبيل پورمحمدي وفلاحيان وحسينيان وديگراعوان ظلمه ودزدان وغارتگران اموال عمومي مبارزه كنيد؟؟؟
شمادراين دونامه ودراين دومناظره خودرا درميان شيعيان راستين ومبارز باظلم وغارت ؛خويش باختيد ؛وخودرارسواي عالم كرديد وخويش راازاعتبار اعتقادي ودرست گوئي وصداقت انداختيد. ديگردم ازمسلماني وشيعي گري لاف بيهوده مزنيد.
ارتداد همانطور كه قبلا هم عرض شد يك مساله سياستي درصدراسلام باتوطئه گران گروهي دشمنان اسلام مطرح بوده است وگرنه كسي كه ازروي تحقيق ونقدوبررسي مساله اي را ويادراصلي ازاصول تشكيك نمايد ودرصددپيداكردن حق مساله باشدمرتدنيست امانه براي جناب دكترنوري زاد63 ساله و روزنامه نويس وفيلم ساز. وآزادازجهالت قبلي.
جناب حر جديد وابن اصغر،آيا حربن يزيدرياحي -عليه الرحمه- همانندشما به امامش
بعدازتوبه پرخاشگربود؟ واشتباهكار مي دانست ؟
اگرامامش را اشتباهكار مي دانست چراجانش رادرراه وروش ومنش امامش فدا كرد؟
غرض ازتصديع اين نوشتار اينست كه برجهل وتوهمات خويش اصرارنورزيدحرف هاي مستندبگوئيد وبنويسيد، واقعا توبه نصوح وخالص بكنيد نه اينگونه ؛بلكه همانندحر،حرباشيد وآموزش ديده وآوموزنده باشيد نه گمراهگر. بااحترام
دوستدارشما مصلح
جناب مصلح گرامی
شما اشاره بر خرد وعقل را فراموش کردید ، مگر نه اینکه در حکومت اسلامی که گویا شما هم چندان با آن موافق نیستید (البته روبنایی) هر کاری را به نام خدا و علی و پیامبر شروع می کنند ؟
حال چرا نباید از آنان سوال کرد ؟ و گله مند شد؟ آخر این چه بساطی است که شما مدعیان دینی درست کرده اید ؟ اوضاع ایران چه فرقی با جهنم دارد؟
شما هم چون سید مرتضی می گویید :شما دراموراعتقادات ديني وتاريخي خيلي بي سوادوبي اطلاع هستيد.
جناب ،خوب دینی که بکار نیاید به چه دردی می خورد؟
بگذارید راحت بگویم شما نعل وارونه می زنید ؛ با خرد و دریافتن ارزشهای انسانی و احترام به خود و دیگری و پاس داشتن هستی و وجود است که انسان به خدا نزدیک می شود وگرنه مرغ و ماهی را با خدا چکار؟
به کودکی بگویید با خدا باش ، نمی داند که او پوشیدنی ، خوردنی است؟ پس انسان باید به درجه عقلی و شعور برسد و مشکل اینجاست که دین سعی در نابالغ شدن افکار، انسانی طوطی وار و میمون رفتار تربیت کرده ومی کند که از هر حیوان دیگری وحشی تر است. ظهور داعش خود نمونه بارزی است و ثابت کرده است ،انسانیت و اخلاق و وجدان و اعتقاد به خداربطی به دین ندارد.
اما دین همه را وسیله برقراری خود می داند.
سلام انسان عزيزكم
اصلا هدف ازارسال رسل وفرستادن پيامبران براي راه اندازي ازهمين عقل وتفكروانديشه انسانها هست داداشكم .ازكلام اميرمؤمنان :
“ليثيردفائن العقول “پيامبران آمده اند تا گردوغبار عقل هاي انسانهارا غبارروبي كنند.” اما بكاراندازي درست وصحيح عقل ازهمه برنيايد.
وهرآنچه عقل سليم حكم كند شرع نيزحكم كرده است.
واماازسيدمرتضي عزيزوگرامي اسم برديد ؛اوراشماها تهمت مامورامنيتي زديد وجسارتهاي ناروا كرديد واورا ناراحت وخشمناك ومنزجر ساختيد وشمارا ترك وبحال خودتان گذاشت .
وحال برخي باطنز ولغز مي نويسند كه اوفراررابرقرارترجيح داد ؛خيلي غيرمنصفانه است اين حرف.
ليكن ازبركت قلم وانديشه ودرتبيين وجواب شبه هاوايرادونقدهايتان عالمانه ومحققانه جواب مي داد،محروم شديد .
ازعقلي كه موهبت الهي است نيز محروم هستيد .عقل آنيست كه هواي نفس واحساسهاي غيرعقلاني راكنترل مي كند ازاين عقل شما درحرمان ومحروميت قرارگرفته ايد.
اصل دين همان توحيد وعدل ونبوت است واعتقاد به قيامت وجهان ديگر. دين مارا به شكوفايي عقل دعوت مي كند وشكرمنعم رابجاي آوردن كه همان توحيد ناب است وپرستش منعم همه نعمت ها وعدالت درجامعه وامورفردي .بااحترام
مصلح
جناب مصلح گرامی
سلام بر شما،
اولا من که حرف بدی به سید مرتضی نزدم ، کمی سربسرش گذاشتم ، نمی دانستم بقول بعضی ها اینقدر گوشت تلخ است !
در موردی که فرمودید: [ازعقلي كه موهبت الهي است نيز محروم هستيد .عقل آنيست كه هواي نفس واحساسهاي غيرعقلاني راكنترل مي كند ازاين عقل شما درحرمان ومحروميت قرارگرفته ايد.]
خوب دم گوشی اگر رد کنم ، وجدانم راضی نمی شود و باید جوابتان را بدهم.
جناب مصلح گرامی همه ی انسانها از عقل و اندیشه برخوردارند ، و عقل خاصیتش آنست که واقعیات را به درستی درک کرده تابا اندیشه و تجربه بتوان به حقیقت نزدیک شد.
هوای نفس و احساسهای غیرعقلانی دیگر چیستند ؟ مگر نفس هم هوا دارد؟ و احساس اگر چه به مغز ربط دارند اغلب خود کار و ربطی به عقل ندارند مثل سوزش و درد .
دوست گرامی ،این چه ادبیاتی است که بدو بیراه نثار طرف مقابل می کند ؟از کجا می دانید که من از عقل محروم یعنی دیوانه اام ؟
واما ، اصل مطلب من همان شریعت و حکم عقل است که من با آن مشکل دارم؟
شما می فرمایید:هرآنچه عقل سليم حكم كند شرع نيزحكم كرده است.
نماز و روضه و عزاداری و حج و روضه خوانی و ختنه و ازدواج کودکان و سنگسار و قصاص و….. در دوران کنونی آیا عقلانیند؟
حال چه می شود اگر من بگویم ، خدای من انسانها را برابر با استعدادهای مختلف و خرد آفرید و استثنایی بین انسانها قایل نشد و هیچ پیامبری هم نفرستاد ،همان عقل بزرگترین هدیه بشر است تا انسانها خود اندیشه کنند و حقیقت وجود را دریابند .
(توضیحی بدانها که پای اندیشه و استدلال را چوبین می دانند : اندیشه ورز فکرش چون درختی پر بار و در رشد و نمو است و قرار نیست اندیشه چون میخ بر دیوار ثابت بماند،انسان جزوی از طبیعت است و طبیعت در حال شدن است ، چه هاست بر سر این قطره ی محال اندیش!)
آیا شما می توانید اثبات کنید که شریعت عقلانی است؟
با احترام
کسانی که مرتبا از عقل میگویند باید بحکم عقل ،محدودیتهای آنرا هم دریایند و حواسشان باشد که این هم از نشانه های عقلانیت است!
اینایی که منفی می دن بلاشک از همین متجاوزان اجنی هستند یا اشید هم لذت می بنرد از اینکه ناموسشان//////
تبریز توسعه یافته ترین شهر ایران شهر بی افغانی
هم میهن گرامی, خبر افغانهای متجاوز زود به گوش ما می رسد اما خبر متجاوزین ایرانی را در این سو و آن سو نمی شنویم یا نمی خواهیم بشنویم. سری به تایلند, ارمنستان و حتی هند بزنید تا دریابید که ما ایرانیها ماشاالله, ما شاالله تپه ایی ن… باقی نگذاشته ایم. همه را با یک چوب راندن, هم بی اخلاقی است, هم بی عقلی. همه ی افغانهای را به خاطر خبط چند نفر نبایست نکوهید. اینها در همین روزگار نزدیک – همین صد و اندی سال پیش – هم میهنان ما بوده اند. یعنی به زبان دقیق اداری ان دوران خاکشان از ممالک محروسه ایران بوده است و خودشان هم رعایای شاه ایران بوده اند. چطور می شود که من و شما چند صد کیلومتر راه می پیماییم تا خود را به آرامگاه کوروش برسانیم و بر روان بزرگ او سر کرنش فرود آوریم, اما ابتدایی ترین درسهای کوروش را نشنیده بگیریم. صد البته که باید آن افغان را که دست تعدی به دیگری یاخته کیفر داد, اما این کجا و فرمایش شما کجا!
بله همه ما فرزندان آدم و حوا هستیم هم خواهر و برادر و از هم باید ارث ببریم!!! دست بردار از این روضه خوانیهای صدمن یک غاز. ایرانی در کشورهاتی دیگر جرم می کند( طبق ادعای شما!) اینها هم باید بیاییند در ایران جرم کند خوبه ایرانی توی افغانستان جرم و تجاوز نکرده . شماها که اینجا بساط مظلوم نمایی درست کرده اید و مدام از ظلم و ستم و کشتار و تجاوز می نالید چرا درباره 30 سال خلافکاریهیای اینها چیزی نمی نویسید. یک افغانی توی امریکا یک کلوپ شبانه را به رگبار بست و چند نفر را کشت ترامپ بلافاصله سخنرانی کرد گفت انتخاب شود ورود افغانی و پاکستانی را ممنوع می کند. همین افغانها برای اعدام قاتلان شان در ایران تظاهرات می کنند و پرچم ایران را آتش می زنند اما شما ها ککتان نمی گزد. کوروش هم بهانه ای شده برای خاک شیر مزاجی و ایاز صفتی شماها. کوروش کجا اجازه می داد بیگانه بیاید و بزند و بکشد و غارت کند و تازه طلبکار هم باشد. چقدئر اینها جرم کنند کافیست تا صدای ما دربیاید نصف جرائم خشن استانی مثل کرمان آیا کافی نیست.
شرمم می آید از هموطنی با شما هر چند شما خودت از همینها هستی به احتمال زیاد
قبلا یکی بودیم به امروز چه؟!
خوش به حال تبریز
من چند سالی در جنوب آموزگار روستا بودم . در حاشیه شهرکی که در آنجا انجام وظیفه میکردم جماعتی از افغان ها زندگی میکردند. اهالی شهرک صحنه های شنیعی از این افاغنه دیده بودند و روایت میکردند . تا روزی که خود موردی از اعمال زننده و منافی عفت آنها مشاهده نکردم اظهارات مردم شهرک را باور نمیکردم. حقیقت را گفته باشم من از این طایفه متنفر شده ام. امیدوارم که اظهاراتم به بیگانه سیتزی تفسیر نشود
آقاى نوريزاد در كانال تلگرامشان نوشته اند كه رییس جمهور کره ی جنوبی بخاطر خطاى كوچك مشاورش، رو به دوربين گريسته اما مسؤلين و حوزويان ما “گریه می کنند زار زار” منتها نه بخاطر مفاسد و جنایت هایی که مستقیماً با امضای خودشان دست به دست می شود، بل در عزای بی بی فاطمه و امام حسین.
خواستم بگويم گريه آنها در اين موارد هم يك مهارت شغلى است نه گريه واقعى. براى همين هم هست كه گريه شان اشك ندارد. خوب است چشم پرشكان سهميه اى، تدبيرى بيانديشند و كپسول اشك مصنوعى براى آقايان تعبيه كنند تا در اوج شيون آن را بتركانند بلكه قلابى بودن گريه شان اينقدر تابلو نباشد.
اين ويديو را ببينيد خيلى بامزه است. نمى دانم اين شخص كيست اما خيلى قشنگ نقش همقطاران شيعى خودش را اجرا مى كند. من كه خيلى خنديدم:
https://www.youtube.com/watch?v=6Nb3vSe0jz8&feature=share
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة ، سلام علیکم ، ضمن آرزوی تندرستی و سلامتی بر شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، شاهد ، بشیر و نذیر . در سال های قبل ، اخباری منتشر شد که مأموران ” کشور پادشاهی عربستان ” در فرودگاه عربستان به دو نوجوان ایرانی تعرضی داشته اند و به همین علت نظام کشور ما رفتن حاجی ها به قصد مناسک ” حج عمره ” را که بعضی از مجتهدین شیعه آن را ” واجب ” و بعضی ها هم آن را “مستحب ” میدانستند ، کلاً تعطیل اعلام کردند . حضرت آیت الله ، این روزها با توجه به اخبار ناخوش آیندِ تعرض مشابه به نوجوانان قاری قرآن ، حضرتعالی برای ” التیام روح و روان ” همه ی قاریانِ نوجوان و مردم هاج و واج مانده ، تعطیلی کدام بخش از دستگاهها ، نهادها ، حوزه ها ، بیوت علما ، نمایندگی های ولی فقیه و … را در ” نظام جمهوری اسلامی ” پیشنهاد می فرمایید ؟ الحقر ___ مبشّر
—————–
سلام مبشر گرامی
از نگاه حضرات: تعطیلی عقل
از نگاه من: تعطیلی…..
تلاش کنید کلمه ی نهفته در زیر این پنج نقطه را پیدا کنید
سپاس
.
مبشر عزیز
آن خبر محصول شطنت دستگاه اطلاعاتی ایران بود. خانواده ها از بی احترامی شکایت کرده بودند و نه تجاوز جنسی. اینها پس از برجام و نشست رودر رو با آمریکا، بدجوری از بیدشمنی ترسیده اند. میدانند که دیگر حنای “مرگ بر آمریکایشان” رنگی ندارد. در تدارک یک دشمن دیگر سعودی را برگزیدهاند. تا با تهییج احساسات ملی اولا مداخلاتشان در سوریه را توجیه کنند؛ ثانیا مخالفان را به آن دشمن فرضی منسوب کنند.
برای من روزهای اول خیلی عجیب بود که چرا خانوادههای آن دو نوجوان اتهام تجاوز را به شدت رد میکنند. پیش خودم گفتم پس چه کسی از اول موضوع را مطرح کرده؟ بعدا خانواده ها را هم مجبور کردند تا حرف اطلاعات را تأیید کنند.
ضمنا همانطور که علی1 عزیز با درایت و هوشیاریاش اشاره کرد: اینهمه مانور روی اربعین بخاطر کم کردن اهمیت حج و خادمین حرمینش است. سیاست ما همان دیانت ماست و بالعکس.
گمان کنم واژه نهفته زیر آن پنج نقطه ” شرف ” باشد.
واژه نهفته آگاهی است
جناب نوریزاد من علیرغم اینکه از ارادتمندان شما هستم اما حرکت شما در معرفی لوح تقدیر دکتر خزعلی به عنوان تابلوی که از اقای امیر عاملی گرفته اید را حرکتی شدیدا غیر اخلاقی میدانم که میتواند به اهداف شما ضربه بزند
سئوال نوریزاد که آیا او یک مرتد است یا نه، بازهم موضوع ارتداد را در مرکز توجه قرار میدهد.اما ایشان نه اولین کسی است که با این سئوال روبرو میشود و نه آخرین آنها. بر اساس متون دینی کّلیه پیامبران که بر علیه باورهای رایج زمان خود نظر و یا شیوه زندگی دیگری پیشنهاد کردند، با اتهام ارتداد مواجه شدند. بر اساس روایات شیعی ، در هنگام ظهور امام زمان غائب، روحانیون و متصدیان رسمی دین و مردمان آن عصر او را متهم به آوردن دین و کتاب جدید خواهند کرد و بعد هم او را خواهند کشت. بعضی روایات عمر حکومت جهانی وی را حدود 8 ماه تا یکسال ذکر کرده اند.
از میان پیامبران اولو العزم چهره ارتدادی جناب عیسی که از سوی روحانیت یهود به ارتداد متهم و محکوم شد بسیار برجسته است و در یک نگاه بزرگتر در تاریخ مشاهده میشود که منشا ارتداد بطور دقیق روحانیون و متولیان دینی هستند.پیامبر اسلام هم با همین اتهام مواجه بود. اما نکته یسیار زیبا و اعجاب آور موضوع ارتداد در تاریخ این است که آن چه که زمانی ارتداد نامیده میشد بعد ها بعنوان یک باور و آئین مشروع مورد استقبال مردمان قرار گرفت و سرنوشت عقاید و ادیان چیزی بغیر ار تبدیل ارتداد به باور رسمی نیست.
اما .اقعا ارتدادچیست؟ تعریغی که بر روی آن توافق وجود دارد این است که نفی باور های رایج دینی یک جامعه ارتداد است و آیا برای مثال در آئین اسلام ، ارتداد معنایش نفی توحید و قیامت و نبوت پیامبر است؟ آنچه که از سرنوشت مرتدین اسلامی می آموزیم این است که کلیه مرتدیدن مشهور به این اصول وفادار بود ه و در عین حال با تفسیر دینی روحانیون در تصاد بوده اند. برای مثال شهاب الدین سهرودی، اعجوبه و متفکر بزرگ تاریخ اسلام به فقوای علمای زمان خود به جرم ارتداد بدست صلاح الدین ایوبی بقتل رسید و همینطور بزرگان فکر و اندیشه در دنیای اسلام چون فارابی و ابن رشد و ابن سینا بطور دائم شمشیر ارتداد بر سرشان آویزان بود. در قاموس ادیان، مرتد کسی است که با باور ارتذکسی رایج مخالف باشد و نه با اصول یک دین.
همانطور که عرض شد، بر اساس باور شعه ،امام غائب در زمان ظهور با این اتهام از سوی مراجع دینی بطور جدی مواجه خواهد شد. حال اگر این روایت را بپذیریم جا ندارد که کمی بیاندیشیم که پس بنا بر این روایت ،باور و اعتقاد شیعی ما دچار اشکال اساسی و جدی است؟ آیا یک شیعه امام زمانی نباید یقین کند که برای آماده شدن برای ظهور، باید به نقد جدی عقاید و باورهای خود بپردازد چون بدون تردید در تضاد با دین امام زمان خواهد بود؟ آیا این تلاش فکری حداقل این نتیجه را ندارد که با افزایش خرد ورزی و فهم ، یک شیعه امام زمانی در زمره قاتلین امام خود قرار نگیرد؟
.felani9
درودی گرم بردوستان.
جدن نمیدانم خدایی که به انسان عقل داده با چه رویی از او می خواهد نشدنی های عقلی را بپذیرد. شاید برای ما بیسواد ها زیاد مشکل نباشد اما چگونه بک دیرینه شناس میتواند باور کند حضرت ادم جد هفتادم ایت الله عظما علم الهداست او که استخوانهای انسانی 700هزار ساله وحتا اثرات هنری(نقاشی غارها)وابزار ان انسان ها را بررسی کرده و….یک چشم پزشک لاجرم از تاریخچه چشم در جانوران نخستینی که تنها چند سلول حساس به نور بوده تا تکامل ان وعدسی دار شدن و…عقل به این چشم پزشک حکم میکند|:جانوری که عصب بیناییش از بین رفته یا نداشته را هیچ معجزه ای(باستثنای معجزات سیلیکون ولی)قادر به دیدن نمیتواند کند.چشم پزشک نور چشم ما به این اعتقاد ندارند .وهم چنین کسی که فواصل کهکشانی را وایضن سال نوری را بداند هرگز نمیتواند قبول کند قاطری بتواند بیشتر از دستکم 14 میلیارد سال نوری را رفت وبرگشت بتازد. جدا باید برای اینگونه انسان ها که نگرانی عظیمشان تقابل عقل وحفنگ است گریست حتی اگر بتوانند بازور در دانشگاه ها وعلوم انسانی را تخته کنند دردشان دوا نمی شود چرا که کودکان حال حاضر بسیار بیشتر از بطلمیوس و….میدانند
نوری زاد عزیز درود بر شما
یک مصاحبه ای کرده خانم شیرین عبادی با آقای صادق صبا که به تازگی در رادیو فردا برنامه ای شرو کرده به اسم میزبان صحبت های خانم عبادی خیلی خوبه هم شما و هم دوستان بشنون
http://www.radiofarda.com/a/f7-mizban-e7-shirin-ebadi/28009294.html
تا زمانی که سیستم بازدارنده جمهوری اسلامی به سرکرده گی نظام اطلاعاتی اش تیزبین تر از ما عمل کند ره بجایی نخواهیم برد. وانگهی اگر از این سد نیز عبور کنیم و شانسی برای برون رفت از این استبداد بیابیم تا زمانی که پیش نیازهای استقرار یک حاکمیت دمکراتیک و اساس ناهنجاری نظام استبدادی را نشناسیم از چاهی به چاه دیگر و گاهی سقوط آزاد چون ۵۸ در خواهیم افتاد. گمان می کردیم اگر شاه برود همه چیز درست میشود اکنون نیز در آن بینش ما بطور عام تغییری حاصل نشده است . هنوز از اینها بیزاریم و به دنبال فرد یا جریان دیگر هستیم تا بتوانیم به آن اعتماد کنیم . نهایت آن ناجی سر میرسد زمام امور به او می سپاریم و در کشاکش سیاست آنگاه که درمانده شد و راهی نداشت استبدادی دیگر تکوین می یابد. ما هنوز عبارت هر جریان شعار خود بدهد را با مصادره یک جنبش بسود خود اشتباه میگیریم . تاسف اور است که شعار نحله های فکری ما از نام و تصویر مرادمان فراتر نرفته است. پایه های یک نظام دمکراتیک فارغ از اینکه نامش را چه بگذاریم برای ما شناخته نیست . شوربختا که هنوز شغار مشترک ما گریز از این حاکمیت است هنوز مبانی و پیش نیاز های حاکمیتی که در آن هیچ جریان و شخصیتی نتواند قدمی از قانون خارج شود فصل مشترک ما نشده است . هنوز شعارهای مختص هر جریان مبانی اصولی اعتقادی شان در مملکت داری نیست.
سلام علي علي تيزبين
شما چنين فرموده ايد:
” شوربختا که هنوز شغار مشترک ما گریز از این حاکمیت است هنوز مبانی و پیش نیاز های حاکمیتی که در آن هیچ جریان و شخصیتی نتواند قدمی از قانون خارج شود فصل مشترک ما نشده است . “پ
بله درست فرموده ايد تاچندي كه قانون مصوب كشور دموكراتيك ومردم سالار بطورمقدس درجامعه محترم نباشد هميشه راه براي ديكتاتوري حاكمان بازاست.
واين كمبودمهمي براي اصلاحگران جامعه ماهست.بااحترام
مصلح
سلام جناب نوری زاد عزیز
-جناب نوری زاد من از ابتدای فعالیت های شما تقریبا تمام کارهای شما را دنبال میکنم و به دلایلی که نیاز به گفتن نیست و بلکه دیگران بهتر از من گفته اند به شما افتخار میکنم. اما نقدی نیز نسبت به شما دارم. البته پیش از ان لازم است متذکر شوم که شما خود استادید و به قول دوستمان پیچیده تر از انید که بشود شما را واکاوی کرد. اما هدف فقط بیان یک دغدغه شخصی است. اخیرا شما سرکی هم به دین کشیده اید و از آن حوزه هم در بیان افکار و مواضع خویش استفاده کرده اید و در آخرین پیام خود در مورد پیامبر بودن یا نبودن کورش سخن گفته اید و دلایل درست نبودن این ادعا و هدف از این ادعا. اما باید بگویم که حرکت خطرناکی است. من به شخصه نگران شما هستم. نه به خاطر درست یا غلط بودن سخنانتان بل به این دلیل که خدایی نکرده از آب گل آلود ماهی بگیرند و حرکت مثبت و رو به جلو شما را ناکام بگذارند. به نظرم استفاده از دین تا جایی که حال امروز را با سلوک اهل بیت مقایسه کنیم و این انحراف از دین را مشهود کنیم بسیار کارآمد است ولی اینکه وارد خود حوزه دین شویم نه. میگویم نه چرا که واقعا در این حرکت اعتراضی هیچ ضرورتی که به وجود چنین کاری نیست بلکه فقط مانع تراشی است. مثلا همین داستان سرای قلم. چه فایده ای در بر داشت آقایان آمدند از دین دفاع کردند و رفتند. آیا هدف این است؟ نه این انحرافی است که نباید ادامه داد. در مجموع خواستم بگویم که دین میتواند خوب بهانه ای باشد اولا برای از سر راه برداشتن شما و ثانیا دستاویزی برای مشروعیت نظام چرا که شما را کافر میخوانند و مردم ساده دل ما نیز باور میکنند. با تشکر از شما
جناب آقای نوریزاد مهربان – از اینکه تاکنون هیچیک از پیامهای بنده را بی پاسخ نگذاشته اید متشکرم و اینکه بنده دلیل و ریشه این همه انرژی و انگیزه قوی شما در مبارزه با فساد را فقط در ضمیر پاک و بی آلایش و مهربانی شما به بشریت میدانم . چرا که شما نیز همانند بنده و هزاران نفر دیگر، سالها فریب این نظام فاسد را خورده بودیم و از حامیان او بودیم و اکنون وقتی که پس از سالها ساده اندیشی متوجه این مسیر دروغ و نیرنگ ” سلسلۀ آخوندها ” شدیم که نه تنها در این 38 سال بلکه در چند قرن گذشته ، اسلام و بشریت را ملعبه خود قرار داده بودند بسیار خشمگین هستیم و بدنبال جبران هستیم . جنابعالی نیز با توجه به خلوص و سلامت نفس تان ، ضمن عصبانیت از این سالها فریب و فساد ، تاب نیاورده و در سایه نوازش الهی قیام کرده و برای خلاصی بشریت از این منشا فساد ، سعی در تیشه زدن به ریشه این درخت تنومند هرزه گی و شیطانی دارید . انشااله که در این امر دشوار موفق باشید. اما در خصوص پرونده خود سوالی دارم و تقاضای راهنمایی دارم وآن اینکه : اگرچه در مقایسه با فجایا و کشتارهای رژیم گستردۀ تا مغزاستخوان فاسد این رژیم آخوندی و یا جنایات سعیدطوسی ، این ماجرای “سرقت اختراع اتاق امن زلزله ” بنده شاید یک ماجرای پیش پا افتاده و عادی به نظر برسد اما به سبب اهمیت وشرایط ویژۀ اجتماعی سیاسی ای که این ماجرا از آن برخورداراست و اهمیت آن واقفم بطوریکه از سال 84 تاکنون حتی یکروز نیز از پیگیری آن غافل و متوقف نبوده ام و بخوبی میدانم که قطعا پتکی دیگر بر سر این نظام بی حیا و فاسد و جانی خواهد بود ضمن اینکه این نظام زبون در برابر یک ماجرای سادۀ سرقت اختراع ، چطوراینگونه حقیرانه دچار دستپاچگی شده و برای جلوگیری از ادامه قضایی و آبروریزیهای این ماجر که بطور ناگهانی غافلگیر آن شده بود حتی از خود شخص خامنه ای و مقامات فاسد بیت گرفته تا احمدی نژاد و شاهرودی و لاریجانی ها و مرتضوی و سه وزیر و نیمی از نمایندگان فاسد ، چگونه بر علیه یک شهروند ساده بسیج شده اند تا بزعم خود او را سرکوب نمایند !! لذا قدم بعدی بنده ، داشتن فضایی آزاد برای ارائه و معرفی مستندات مهم و انتشار کتاب 700 صفحه ای این ماجرا است . و این مطلب میسر نخواهد شد مگر خروج از کشور و فعال نمودن پرونده در خارج از کشور . بهمین منظور اگر جنابعالی در این خصوص راهنمایی ای دارید ممنون میشوم و اینکه از طریق چه سازمان یا رسانه یا شخصیتی در خارج اقدام نمایم ؟
مطلب بعدی اینکه : یک خانه باغ نوساز در رامسر داریم که هر موقع تمایل داشته باشید بنده و خانواده ام خوشحال میشویم که جنابعالی به تنهایی و یا به همراه هر تعداد عزیزانی که بهمراه دارید از آن استفاده نمایید . به امید دیدار
——————
درود فرزاد گرامی.
به گمان من، پابپای پیگیری های قضایی که معمولا راه به جایی نمی برد مگر…. شما بیایید و کل ماجرا را رسانه ای کنید. و جانانه کل پرونده را به قضاوت افکار عمومی وا بنهید.
سپاس
نامه ای به آقای خزعلی
////////////
////////////
//////////////
///////////
—————
درود دوست گرامی
دریغ که من نمی توانم این نوشته ی فهیمانه ی شما را منتشر کنم.
من بحث با ایشان ( اقای خزعلی) را پایان یافته می دانم و ادامه اش را نیز بیفایده.
از شما و دیگر دوستان خواهانم که نوشته هایی را که روی سخن با ایشان دارد، به نشانی سایت ایشان ارسال دارند.
سپاس
.
محمدآقای عزیز
من یک هفته ای است از کانال تلگرام ایشان خداحافظی کرده ام. نوشته های رگباری ایشان حقیقتا بنده را بهت زده می کرد. شگفتزده تر شدم وقتی دیدم حتی به صحبتهای شما در جلسه دنا در سرای قلم که دو هفته قبلش برگذار شده بود هم تاخته بود که تو هیچی جز کلیات آنجا نگفتی و این “من” بودم که با سند مطلب گفتم. امان از این من ها. دوست عزیز کم کم این دعواها داشت شخصی شده و نیت های اصلی ای که پشت بحث دفاع از دین و خدا پنهان بود آشکار می شد. خوب که خاتمه دادید.
بریتان نوشته ای تهیه دیده بودم برای دعوت به اینکه شما هم تلگرام سرای قلم را ترک کنید تا کمتر زخم زبان بشونوید وآزار ببینید. شما گویی پیش دستی فرموده اید. برایتان آرزوی سرفرازی می کنم و تداوم عزت. خدای مهربان یاور و پشتیبان روزهای سختتان.
نامه جناب نوردی زاد به امام علی وخدا نور افکنی است بر عمق تاریکی موجود در تفکر حاکم بر این سر زمین مصیبت زده و نقطه عطفی است برای رنساس و پوست انداختن ایران . زنده باشی جوانمرد
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
– پلمب ۲۴ واحد صنفی بهاییان شهر ساری
– شهریار سیروس هنرمند بهایی به دلیل برگزاری «کلاسهای هنری در خانهاش» در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ۵ سال حبس محکوم شد.
– رئیس اتاق بازرگانی اصفهان با اشاره به وضعیت نامطلوب کارگران در اصفهان گفت از ابتدای سال ۹۵ تا پایان شهریور، تعداد ۱۵ هزار کارگر در این استان بیکار شدهاند.
– رئیس انجمن مددکاری ایران گفت که ایران در میان ۱۸۵ کشور در رتبه ۱۰۵ قرار گرفته و در جدول غمگینها از پایین جدول، رتبه دوم را دارد. وی همچنین گفت در زمینهی اعتیاد، تعداد معتادان کشور ما برابر با معتادان هند است این در حالی است که هند تقریبا ۱۵ برابر ما جمعیت دارد.رتبه اول را عراق دارد.
-(دفاع مقدس )خواهر شهید گفت: «چند ماه از شهادتش نگذشته بود که دیپلم افتخاری او را برایمان هدیه آوردند و به این ترتیب حسین فارغ التحصیل شد.»
-(دفاع مقدس)دبیرستان آیت الله طالقانی شهر دیر 14 شهید دانش آموز در طول 8 سال دفاع مقدس تقدیم این آب و خاک اسلامی نمود.
-(دفاع مقدس)سردار سلامی با بیان اینکه آمریکا دیگر قدرت اول جهان نیست و اراده سیاسی آنها نمیتواند تحولات سیاسی و نظامی را در جهان اسلام مدیریت کند، گفت: آمریکاییها اگر به تعهداتشان در برجام عمل نکنند، ما برجام را به موزه میفرستیم و سانتریفیوژهای غیرفعال را مجدد فعال خواهیم کرد.
کرو ذکر بنیادگرایان مذهبی، بدن زنان است، شهلا شفیق
در سال ٢٠١٦ موضوع اسلام و اسلاميسم همچنان از مباحث داغ رسانه های عمومی در فرانسه است. روزنامه اومانیته، يکی از معتبرترين روزنامههای سراسری فرانسه، با گرايش چپ ، به تازگی ( جمعه ٢١ اکتبر) مصاحبه ای با شهلا شفیق منتشر کرد که توجه فراوانی برانگيخت. ترجمه فارسی اين مصاحبه را می خوانيد
………..
پس حجاب اسلامی چیزی بیش از یک لباس است؟
– حجاب بر سر کردن زنان می تواند دلايل گوناگونی داشته باشد. اما، و در هرحال، حجاب نشانه ای جنسیتمحور و بیانگر زنانگی از نگاه مردان است. و به نوعی بدن زن را به ابزار جنسی فرو میکاهد. در همان حال، اسلاميستها آزادی زنان را امری شیطانی جلوه میدهند که سرچشمۀ تباهی اخلاق و فروپاشی خانواده است. آنها آزادی زنان را فرآورده «غرب کافر» مینمايانند و به عکس، حجاب را سنگر محافظ زنان جلوه میدهند.
اما بسیاری حجاب را انتخاب می کنند…
– البته مسئله بسته به اینکه ناشی از انتخاب باشد یا اجبار متفاوت میشود. و نيز نباید تصور کرد که هر زنی که حجاب دارد، اسلامگرا هم هست. اما نباید با پیش کشیدن مفهوم انتخاب بحث در باره حجاب را خاتمه یافته تلقی کرد. به عکس، می باید در سرگذشت فرد باریک شد، محیط زندگی و شرایط اجتماعی و سیاسی پیرامون او را در نظر گرفت. برخی جامعهشناسان و روشنفکران، به محض اینکه از انتخاب سخن میرود، بحث حجاب را خاتمه یافته میپندارند. در حالی که انتخاب حجاب، هیچ مشابهت یا ربطی به انتخاب مثلا رنگ ماتیک ندارد. چرا که حجاب نوعی رابطۀ جنسیتمدار را به نام امر مقدس بر زنان تحمیل میکنند. اينگونه، بدن زن همچون جايگاه وسوسه و محل گناه نمودار میشود. چنين طرز تفکری مرد را هم به موجودی با مردانگی مهارناپذیر تقليل میدهد. در نتيجه، روابط زن و مرد وجهی “شيطانی ” پيدا میکند. چنين رويکردی چه تاثيرات و نتايجی در زمينۀ آزادی زنان و برابری زن و مرد دارد؟ اين پرسشی محوری است که می بايد بدان پاسخ داد.
………………
چرا بدن زن این قدر مشغلۀ ذهنی اسلامگرایان است؟
– در لايههای زيرين همه فرهنگهای پدرسالار تصویر دوگانۀ روسپی و مادر نقش بسته است. نزد همۀ اينان، مادر در چارچوب خانواده مقام ارجمندی دارد. اما زن آزاد با روسپی یکسان به شمار میآید و آزادی جنسی با روسپیگری يکی میشود .همۀ فرهنگهای پدرسالار، این را که زن صاحب اختیار بدن خود باشد، به چشم بد مینگرند. اسلاميستها نیز چنین دیدگاهی را تبلیغ میکنند تا نظم و نظام ارتجاعی مورد نظر خود را بر جامعه تحمیل کنند؛ نظم و نظامی که در آن گويا قادر مطلق جایگاه زن و مرد را از پیش مشخص کرده است. در چشم انداز اسلاميستی اين نظم و نظام باید در تمامی عرصههای زندگی برقرار شود تا تمامگرایی (توتالیتاریسم) به نام خدا استقرار یابد. سلسلسه مراتب جنسيتی ستون فقرات نظام مبتنی بر اطاعت است، و اسلاميست ها خواهان استقرار چنین نظامی هستند.
…………….
بنیادگرایان تن زن را منشاء شرّ میدانند و آزادی و اختیار او را بر بدن خویش روا نمیدارند. هماکنون در برخی کشورها، مثل لهستان، ما شاهد حملۀ آنان علیه حق سقط جنین هستیم. کشور فرانسه در مسير تحقق نظامی لائیک، تاریخ پرتلاطمی از کشاکش با کلیسا را از سر گذرانده. و همین نظام لائیک راه برابری حقوق زن و مرد را در عرصۀ خانواده هموار کرده و رضايت بسیاری از کاتولیکها را نیز، از زن و مرد، تامين کرده است. بنیادگرایان یهودی نیز با اختلاط زن و مرد دشمنی میورزند. از هیاهو و جنجالی که اينان در اسرائیل بر سر جدا کردن زنان از مردان در اتوبوسها به راه انداختند، مدت زیادی نگذشته است.
…………….
چرا اسلامگرایان نه از مردم، بلکه از امّت حرف میزنند؟
– اسلاميست ها مفاهیم دینی را ایدئولوژیک کرده اند، تا مفهوم “امت” را به مثابه جماعتی همرنگ و یکدست جایگزین «مردم» کنند. این استحالۀ مفهومی از پایههای نظام سیاسی مورد نظر آنها ست؛ نظامی که در آن حکومت قدرت و اقتدار خود را ناشی از فرامین الهی قلمداد میکند و اعضای “امّت” مومنان را به اطاعت و فرمانبرداری ناگزير میسازد. در نظام دموکراتیک، جامعه حاصل وحدت افراد مستقل، آزاد و برابر قلمداد می شود ، در حالی که نظام اسلامی، وحدت امّت را بر اساس تعلق دينی، و به ویژه روایت حاکمان از دین، شکل میدهد، و اسلامگرایان نمایندگان خودخواندۀ خدا روی زمین میشوند.
…………
آیا در میان اسلامگرایان رویکرد تازهای نسبت به زنان وجود دارد؟
اسلاميست ها با زنانی رویارویند که حق تحصیل و حق کار را به دست آورده اند. برخی از اسلامگرایان به این واقعیت بازگشتناپذیر توجه دارند، چرا که اسلامگرایی نیز شاخههای مختلفی از “لیبرال” تا رادیکال دارد. برخی از اسلاميستها حجاب را مترادف با زندانی کردن زن در فضای خانه و رانده شدن از فضای عمومی و جامعه، محیطهای علمی و شغلی نمیدانند. بلکه در تبلیغاتشان بيشتر تاکيد را بر اين میگذارند که زنان و مردان به دور از وسوسههای ناپاک بتوانند بنیان خانواده را مشترکاً بر اساس اصول و موازین اسلامی پایهریزی کنند. در این چشمانداز، تبلیغات آنها، از يکسو حجاب اسلامی را سنگری در برابر “هرج و مرج جنسی و اخلاقی”، جلوه میدهد و از سوی دیگر، ابزاری در خدمت احیای “شأن و منزلت” زن و جلوگیری از کالا شدن زنان. اینان از این دیدگاه حجاب را شرط ورود زنان به عرصۀ جامعه میدانند. همانطور که طارق رمضان و هوادارانش ادعا میکنند «حجاب پاسپورت زنان مسلمان برای شهروند شدن است». پرسش اما اينجاست که چرا زنان برای ورود به فضای شهروندی نیازمند پاسپورت اند؟ واقعیت این است که زنان حقوقی به دست آورده اند و اسلامگرایان در پی آن اند که استراتژی خود را با این وضعیت تطبیق دهند تا نیروی زنان را در جهت پروژۀ اسلامیشان بسیج کنند.
………
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/11/219613.php#more
ژانس ايران خبر :95/8/11
به گزارش بازداشت سهیلا قدیری تنهاترین و بی پناه ترین ایرانی که زندان های کشور تاکنون به خود دیده ۱۳۸۹/۰۷/۱۱ اعدام شد. نه کسی را داشت که برای اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتی بیرون در زندان اوین کسی منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسی بدن بی جان او را تحویل نگرفت و هیچ ختمی به خاطر او برگزار نشد. از همه درآمدهای نفتی کشور فقط چند متر طناب نصیب گردن او شد و از ۷۰ میلیون جمعیت ایران تنها کسی که به او محبت کرد، سربازی بود که دلش آمد صندلی را از زیر پای سهیلا بکشد و به ۱۶ سال بی پناهی و فقر و آوارگی او پایان دهد و او را روانه آن دنیا کرد که مامن زجرکشیدگان و بی پناهان و راه به جایی نبردگان است.
موضوع پایان نامه کارشناسی ارشد سولماز اسکندری ” بررسی اختلالات شخصیت در زنان ویژه” بود. وی در مورد اعدام سهیلا چنین گفت:
“با ۳۷۰ زن که شبها در توالت های پارک ها ، در ترمینال ها یا امام زاده ها می خوابیدند یا در زندان اوین به جرم رابطه نامشروع و تشکیل خانه فساد و … دوران محکومیت خود را سپری می کردند یا زیر سقف موقتی که مراکز بازپروری بهزیستی در اختیارشان گذاشته بود شب را روز می کردند طی یک سال و نیم مصاحبه کردم……
خبر اعدام یکی از این زنها امروز قلب مرا شدیدا به درد آورد….
خبر کوتاه بود “سهیلا قدیری و ۴ تن دیگر اعدام شدند”
یکی از این زن ها اعدام شد، زنی که قربانی تعصبات قومی و قبیله ای و نامدیریتی سیستم دولتی جامعه است.
یک زن بدون شاکی خصوصی تنها به دستور دادستان به جرم کشتن فرزند پنج روزه ای که نمی دانست از چه کسی است به دار آویخته شد…
یک زن به جای اینکه درس بخواند، دست نوازشی بر سرش کشیده شود به خاطر فقر و بی پناهی و شبها گوشه خیابان خوابیدن به دار آویخته شد…
سهیلا قدیری تنها یکی از هزاران هزاران زنی است که نه خانواده پذیرای آنهاست نه جامعه و نه دولت و حکومت ………
سهیلا قدیری بخشی از تاریخ ننگین ماست که به جای درمان، به جای برگرداندن به آغوش جامعه، به جای حمایت و داشتن حداقل ترین حقوق شهروندی به خاطر قوانین ضد انسانی که حتی حق سقط جنین را از وی سلب می کند به دار آویخته می شود تا عبرت سایرین شود
اما این سایرین کیستند؟
مردانی که با خوراندن مشروبات الکلی به وی، تحملش را در برابر هجوم گروهی به تنش بالا می بردند؟
زنانی که با دیدن سر و وضع آشفته اش چهره در هم کشیده و با “فاحشه “خواندنش راه هر گونه همدلی با وی را بر خود سد می کنند؟
خانواده هایی اسیر تعصبات قومی و قبیله ای که ارزش و قدر زن را در خانه نشین بودن و در سن پایین ازدواج کردن تعریف می کنند؟
سیستمی که خود بزرگترین عامل به وجود آمدن و رشد فحشا و بزرگترین مشوق و حامی این پدیده در سطح جامعه است؟
قرار است سهیلا قدیری زنی که کودک خود را از ترس گرفتار شدن به بیماری ایدز و هپاتیت و تکرار سرنوشت خویش به قتل می رساند دقیقا عبرت کدام یک از ما شود؟
چند درصد از ما خوابیدن در توالت های پارکها در سرمای سوزناک زمستان را تجربه کرده ایم؟
چند درصد از ما لحظه لحظه زندگی مان از کودکی تا بزرگسالی را با هویتی جعلی بدون اینکه بود و نبودمان برای احدی مهم باشد گذرانده ایم؟
یک زن بدون شاکی خصوصی به جرمی که ناشی از جنون آنی و افسردگی بعد از زایمان بوده به دار آویخته می شود و احدی حتی نامش را نمی داند، حتی از وجودش آگاه نیست ، حتی برایش قطره اشکی نمی ریزد ، آهی نمی کشد، حتی در گوشه ذهنش شاید نتواند باور کند چنین فردی وجود داشته ، وجود دارد، هر روز اطراف من و شما . کافیست بی قضاوت ، بی برچسب بشنویمشان…….
سهیلا قدیری قربانی جامعه بی سرو سامان و آشفته ایست که فاصله طبقاتی اش روز به روز بیشتر و بیشتر می شود…..
قربانی سیستم حکومتی فاسدی است که روز به روز برای تحکیم قدرت خود از قشر ضعیف جامعه قربانیان بیشتری می گیرد…….
قربانی سیستم قضایی به لجن آلوده ایست که بوی گند و کثافتش غیر قابل تحمل شده و ما فقط نفس هایمان را بیشتر حبس می کنیم ……..
سهیلا قدیری یکی از هزاران هزار قربانی جهل و تعصب و سکوت و بهت زدگی است که جامعه را روز به روز بیشتر در منجلاب فساد فرو می کشد……..
سهیلا قدیری باید به دار آویخته شود تا من و شما به جای سوال “چرا” هلهله شادی سر دهیم که چه خوب یک “جانی “دیگر از بین ما رفت و باز فریب بخوریم، فریب بخوریم .و هر روز فریب بخوریم تا صاحبان سرمایه قدرتمندتر از پیش بر گرده هایمان سوار شده و تازیانه بردگی بر پشتمان فرود آورند………”
سهیلا ۱۶ سال پیش از خانواده یی که هیچ سرمایه مادی و فرهنگی نداشت تا خوب و بد را به او بیاموزد، فرار کرد و میهمان پارک های میدان تجریش شد. حال او یک دختر شهرستانی یا دهاتی با لهجه کردی و لباس هایی بود که به سادگی می شد دریافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اینجا بود که میهمان ثابت گرسنگی و سرمای زمستان و گرمای تابستان و نگاه کثیف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگی در حالی که فرزند ناخواسته یی را حمل می کرد، از سوی پلیس دستگیر شد و برای اولین بار در زیر سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختی و گرسنگی و آوارگی کشیدن فرزند دلبندش را نداشت.
وقتی وکیل در جلسه دادگاه از او می خواهد که بگوید «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زیر بار نرفت و باز تاکید کرد من عاشق کودکم بودم زیرا به غیر از او کسی را نداشتم ولی نمی خواستم فرزند یک مرد معتاد و یک زن ولگرد بی پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقیری که در دادگاه تکرار می کرد من روی سنگفرش های خیابان و زیر باران بزرگ شده ام، آن کودک بی پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نیز به سرنوشت مشابهی دچار شد.
سهیلا به جای آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او دیگر گرسنگی نمی کشد، از سرما به خود نمی
جناب آقای محمد نوری زاد،
من دیروز در این قاب، جنابعالی را “آمریکای بزرگ” دیدم
که آنها در سرای اهل قلم همچون یک مشت /////// که به آخرین امید خودشان متوسل شده اند با شعار مرگ بر آمریکا و با استفاده از چنگ و دندانهایشان به آمریکای بزرگ (یعنی به حقیت آمریکا) می گویند که: چرا دوسم نداری!
اما//// را هم نمی توانند ////
شاد، موفق و سرفراز باشید.
علی اکبر ابراهیمی
آری بنظر منهم شما مرتد هستی و بایستی در آن دنیا با من جهنمی همنشین شوی. اختلاس که نمیکنی ، دروغ که نمیگوئی ، رانت خواری که نمیکنی ، خرافات که نمیگوئی ، کار دیگر هم نمیکنی کین جلوه بر منبر میکنی ، و….خوب یکباره بگو سیعه هستی و میخواهی به بهشت بروی!!
موضوع پیامبری کوروش هم برای جناب خزعلی به سوژه جدیدی تبدیل شده است که بطور طبیعی یک پای آن بازهم نوریزاد است! حکایت بسیار ساده ای است و ان اینکه ایشان با استناد به برخی نطرات غیر دقیق تاریخی که از جمله آنان تفسیر المیزان و نمونه میباشد که نه کتب تاریخی هستند و نه برای اینکار تدوین شده اند وبا آوردن چند دلیل سست تاریخی . بدون ثبت و سابقه هیچ ادعائی از طرف کوروش و با یک تفسیر برای آشکار،اصرار دارند که او ذو القرنبن است و نام دیگر کوروش و همچنین پیامبر. نوریزاد چون مدرک تاریخی قطعی نمی بیند نظر میدهد که بهتر است روی این موضوع انقدر متمرکز نشویم و بگذاریم کوروش یک چهره تاریخی ایران باشد که بدون نیار به هر نوع روایاتی ، همان شهرتش به انساندوستی و حقوق بشر و احترام به ازادی دینی مردم ، برای تعریف و شکل پذیری و شخصیت دادن به قومی که به بحران هویت دچار شده بسیار خوب است. شما وقتی میگوئی پیامبر بطور طبیعی باید وارد مذهب سازی و روایت پروری و روحانی سازی و این جریانات بشوی که به تعبیر قرآن نتیجه آن هم مشتی مال مردم خور هستند.
واقعا این تلاش برای پیفمبر سازی و تولید دین های جدید به چه معنائی است؟ آیا اگر لازم بود برای خداوند مشکلی بود که بگوید که صراحتا نام کوروش را ببرد و اینهمه باعث سردرگمی ما نشود؟ بنظر حقیر مشکل این است که این امر خواست خود ما است و نه خدا و رسول! جناب خزعلی که این میزان نگران زدودن قداست امام علی است، توجه نمی کند که اصرار بر پیامبر بودن کوروش خلاف روایت صریح از ایشان و امام صادق است و اتفاقا به غیر از حرف “ابولکلام آزاد” هندی، جای دیگری این بحث نیست.
اگر از منظر اسلامی هم نگاه کنیم همین قول امام علی برای الگو بودن کوروش کافی است که او مردی صالح بود که پیامبر هم نبود و خدای عالمیان هم اورا تکریم کرده است…شما الگوئی بهتر از این برای یک مردم می خواهید که از هر منظری به مردم شخصیت و هویت بدهد؟…حتما باید یکجوری به قریش و اعراب بدوی وصل بشود؟
نامه ای به خامنهای
به علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی
به تو سلام نمیکنم، تویی که میگویی سیدی و از نسل ما هستی. نمی دانم پشتت به کدام جد بزرگوار ما میرسد، ولی کاش امروز تو حاصل نمیشدی.
پیش از این تصمیم داشتم برای «بشّار» نیز نامهای بنویسم، اما وی چندان خون ریخت که نشان داد که فرزند خلف یزید است و وظیفهاش را به خوبی میشناسد. اما تو چه؟ هنوز تکلیفت با خودت نیز روشن نیست.
فرزند ////! می دانمکه خاندان مطهر به طور سنتی با تعقل رابطهی خوبی نداشته است، لاکن باز هم هر چه فکر میکنم متوجه نمیشوم که هدفت از مسیری که انتخاب نمودهای چیست. تو نه مانند پیامبر اسلام دنبال کنیزکان و غلامان هستی، نه مانند جدم حسن خلافت را /////، نه مانند حسین خودت را به شهادت میدهی تا تکلیف را یکسره کنی، نه مانند سجاد خود را از صحنه کنار میکشی. مابقی اجدادم نیز به طریق اولی سرمشقی برای تو نبودهاند
کاش می شد از تو و اعمالت تبرّی جویم، اما صد حیف که آنچه میگویی و آنچه میکنی یکسره برگرفته از پندار و کردار پیشینیان است.
پیامبر اسلام فرمودهاند: «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم» یعنی «حکومت با کفر باقی میماند، ولی باظلم خیر»، اما حکومت تو همچنان برقرار است. بنابراین تو////چنانکه پیامبر فرموده است، که در هر دو صورت گناهش گردن توست.
البته اگر از حق نگذرم تو احکام همان اسلام عزیز فقیهان را اجرا میکنی. چنانکه دروغ را تقیه میگویی، خیانت به همسر را صیغه، تجاوز به کودکان را قران و سنت، ترور را شهادت طلبی و قص علی هذا… لاکن بدان که فقها را در میان عدهای که آنان را نمیشناختند، ذره ای آبرو بود و عوام را گمان بر آن بود که عیب از مسلمانی ایشان است. امروز به مدد کوشش تو پشیزی به آنچه میگفتند اعتباری نیست و همگان دانستند عیب از اسلام فقهای دنیاپرست ماست.
فقها با هزار زور و زحمت این سفره اسلام و تشیع را پهن کردند تا اخلاف شان تا ابد از عواید خمس و زکات بخورند و بیاسایند. لاکن با این کاری که تو زدی دیری نپاید که هرچه ما در بلاد عجم طی هزار و اندی سال رشته کرده بودیم، پنبه شود.
من نیز می دانم ایرانیان ساده دل و زود باورند. اما باورم نمی شود که در قرن بیست یکم کسانی جای پای تو را می بوسند. تویی که از ////ما کمتری. ما به خمس و زکات ایرانی ها دلخوش بودیم و به زر و سیمی که به مرقد میبستند، اما شنیدهام تو نفت و گاز آنها را هم تاراج میکنی. خونشان میریزی و رأیشان میدزدی. از خميني به عنوان اسوهات نام ميبري ولي حتي دستورات او را هم به يسار و يمين خود حساب نمیکنی.
نبی معظم كسي را به زور به شعب ابیطالب نبرد، اما تو ////سرزمینت را از شعب ابیطالب هم بدتر کردهای. حال ببینم آیا میتوانی موريانههایی بفرستي كه بروند قطعنامههای تحريم را بخورند و فقط کلمه God از آن ها باقی بماند؟
با این راه که تو می روی، تمام ترس من این است که مردم ایران از اسلام روی گردان شوند و روزی فرا رسد که به مانند صلیبیها یا مجوسیها طهارت کنند.
علی ع در نامه ای به مالک اشتر گفته:
«با مردمت چنان رفتار کن که اگر کسی برای مظلمه نزد تو آمد، بتواند بدون لکنت زبان سخن بگوید.»
بدم میآید که نصیحت او را ///// نگرفتهای.
در ضمن، دست از سر امام غایب بردار و این قدر از اوبرای توجیه ندانم کاریهایت مایه نگذار. شنیده ام که رئیس جمهور انتصابیات مدیریت هدفمندی یارانه را به او نسبت داده است. به خدا قسم که او یارانه را از غیر ان تشخیص نمیدهد و مدیریت را با «ط» مینویسد. او هیچگاه توانایی تولید نداشت. تو هم اینقدر این ننگ را به یادآوری نکن و با آبروی انها بازی نکن. الهی //// با این کارهایت!
به پیروانم بنگر که چه شاد و سرخوشند و چه پاک و زیبارو، و به یارانت بنگر که سیاهپوش و غمبارند و پلید و پلشت. مرا باکی از فردا نیست که یارانم رو به فزونی هستند و آینده ایران و ایرانیان در دست من و یاران من است. تو از فردایت بترس و به عاقبت خود بنگر که جایی برای مردن نخواهی یافت و چشمی در غمت گریان نخواهد شد. از سرنوشت دیگر خودکامگان عالم عبرت بگیر. آیا قذافی را ندیدی که خنجری او را درید؟ فکر کرده ای تو تا ابد در امان استی؟
والسلام
در جملهی اتل متل توتوله، حرف «ت» چهار بار تکرار شده است که تعداد ۴ فصل سال است.
حرف «ل» ۳ بار تکرار شده که تعداد ماههای هر فصل میباشد.
از حاصلضرب این دو ۳x۴=۱۲ تعداد ۱۲ ماه سال بدست میآید، و مهمتر اینکه تعداد تمام حروف «اتل متل توتوله» ۱۲ حرف است. حال اگر ۳ و ۴ را باهم جمع کنیم، از حاصل جمع ۴+۳=۷ تعداد ۷ روز هفته بدست میآید.
حال تعداد روزهای هفته را در تعداد بیشترین روزهای یک ماه ضرب میکنیم، به عبارتی میکند: ۷x۳۱=۲۱۷ عدد ۲۱۷ حاصل میشود، این عدد به صورت رمزآمیزی در عبارت «اتل متل توتوله» نهفته شده است، که فرمول بدست آوردنش اینچنین است:
الفبای فارسی از ۳۲ حرف تشکیل شده است. اگر در عبارت «اتل متل توتوله» بجای حروف شمارهی آن حرف در الفبا را قرار دهیم، به طرز شگفتانگیزی از حاصل جمع این اعداد به ۲۱۷ میرسیم.
نتیجه: آیا به راستی این نظم و ترتیب را خالقی نیست؟
آیا فکر می کنید این هماهنگی بیهدف و بیمنشاء بوده است؟
این جمله ///// و اینها نشانههاییست برای افرادی که میاندیشند.
اگر ایمان نیاوردید، می خواهید «یه توپ دارم قلقلیه» را برایتان تفسیر کنم؟
دوست گرامی ،جناب آقای نوریزاد عزیز
سلام مرا از سرزمین سوخته از داغ ستم و گلگون از خون های به ناحق ریخته ، در تمام دوران ها ، – کردستان – پذیرا باشید .
فریاد شما ، در این کویر سکوت که همچون آبی گوارا ، جان تشنگان را سیراب کرده و کالبد بی رمق و خسته و ناامید مظلومان را حیاتی دوباره می بخشد ، جای بسی خرسندی و تقدیر است .
گفتگوی شما با جناب بیگدلی را تا به آخر شنیدم . نمی خواهم زوایای مختلف این مناظره را واشکافم که ، موافقان و مخالفان ، هریک به گونه ای در این زمینه سخن ها رانده اند . در میان سخنان آقای بیگدلی تنها یک مورد را می خواهم برگزینم و بگویم که : جناب بیگدلی ! شمایی که دم از جغرافیای تاریخی سخن می زنی و سخنان آقای خمینی را مربوط به جریانات دوران انقلاب و حضور احزابی همچون کومله و دمکرات می دانید ، و معتقد هستید که روی سخن ایشان با خلق های کرد و ترکمن و عرب بوده و بعد که در تنگنای پرسش حاضران قرار می گیرید ، بلا فاصله با چرخشی صد و هشتاد درجه می گویید “اساسا ملت کرد به دست این احزاب ، یعنی کومله ودمکرات اسیر بودند ، بزرگ مرد و اسطوره ی شکست ناپذیر شکنجه های سخت و طاقت فرسای زندان های این رژیم ، – کاکه احمد مفتی زاده – را که ، گناهی نداشت به جز نقد عملکرد حاکمیت ، هم او که پس از تصویب قانون اساسی ، فریاد برآورد که : ” دست و قلم تان بشکند برای این قانون تصویب کردنتان ” ، در کجای این جغرافیای تاریخی سخنان خمینی می بینید . بزرگ مردی که ده سال از زندگی پر برکت اش را زیر سخت ترین شکنجه های این حکومت به سر برد ، و در تمام طول این مدت ، به جز خیر خواهی و شفقت نسبت به حتی دشمنانی که این گونه بر او جفا کردند و آزارش دادند ، سخنی به میان نیاورد .
جناب بیگدلی ، احزابی همچون کومله و دمکرات و … نیز ، برآمده از ظلم روز افزون تاریخی رفته بر این مردم اند . وقتی که گوشی برای شنیدن و زبانی برای پاسخگویی به حقوق حقه ملتی وجود نداشته باشد ، هر کس به فراخور فهم و فکر و اندیشه خود ، برای باز پس گیری حقوق به تاراج رفته برخواهد خواست .
کاکه احمد مفتی زاده ، مسلمان بود و یک مسلمان کرد بود و به داد خواهی از تمام مردمانی که ، با تصویب قانون ضد اسلامی و ضد انسانی ولایت فقیه و انتخاب مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور ، حقوق شان پایمال می شد ، بانگ برآورد و نهیب زد که : ” به کجا می روید ؟!!! این محصولی که شما از کارخانه انقلاب برآورده اید و می خواهید عرضه کنید ، چیزی جز کودتا نیست . ”
جناب بیگدلی از خود پرسیده اید : کسانی را که ، هیچ جرمی مرتکب نشده اند جز اینکه ، اسیر کمند آزاده گی و آزادی خواهی و ظلم ستیزی و انسانیت و اخلاق و مدارا و شفقت و نوع دوستی این بزرگ مرد شده و بر در سرای او گرد آمده و با او هم دل و هم زبان شده اند ، و کمر به زدودن تاریکی ها بسته اند ، به هزار بهانه ، ترور می کنند و به اسیری می گیرند و از تحصیل باز می دارند و از کار برکنار می کنند ، در حالی که ، با تمام وجود به گفته های رهبر خود وفادار و پای بند بوده و همواره از سیاست دوری گزیده اند ، در کجای این جغرافیای تاریخی سخن آقای خمینی قرار دارند ؟!!! اینان جدای از ملت کرد نیستند . برخاسته از این مردم اند و این ملت آنها را از خود می دانند و خود را اسیر ایشان نمی بینند .
کاکه احمد مفتی زاده ، کرد بود و یک کرد مسلمان بود . فریاد رسای ملتی بود که می خواستند خفه اش کنند ، اما نتوانستند .
یکی از شاخصه های ناب وروشن تفکر کاکه احمد این است که می فرمود : ” اکنون نیز همانند بسیاری از ادوار تاریخ ، در دنیا حتی یک کافر وجود ندارد . چرا که شاهد و نمونه عینی دین نیز وجود ندارد . ” و ” با توجه به عدم وجود شورای اولی الامر ، آنچه از دین در جوامع جریان دارد ، برداشت ها ی گوناوگون از دین است که طبیعتا جای نقد فراوان دارد و متاسفانه ثمره ی دین که همانا اخلاق است ، در میان مسلمانان به کلی از یاد رفته و آنچه از دین بر جای مانده ، پوسته ای بدون مغز است ” و اکنون می بینیم که این سخن چقدر حکیمانه است .
اگر شاهد ونمونه ی عینی دین ، داعش و حزب الله لبنان و آقایانی هستند که بر مسند حکومت اند ، من نیز همانند آقای نوری زاد ، از این دین ، بیزارم و از آن تبری می جویم و امیدوارم ، روزی برسد که ، مردم دوست را از دشمن باز شناسند و به این راضی نباشند که ، دلسوزان ملت تنها بمانند .
کرد آزاد
سیزدهم آبان ماه نود وپنج
کرد آزاد سلام بر شما
شهامت و دلیری کردان (زن و مرد )و مبارزه اشان بر علیه داعش ستودنی است ، صرف نظر از نگهداری ریشه های زبان پارسی و در هر کجای تاریخ کردها مبارزان قوی بر علیه تهاجمات بیگانه بوده اند ، دلیل سرکوبشان نیز آزادگیشان و ترس دیکتا تورها می بوده ست .
ملت کرد نمونه افتخار آمیز ی ازآزادی خواهی و آزاده گی در تاریخ خاور میانه است ودر این میان بیش از اینکه مسلمان باشند ،انسانند وفرق است بین انسان مسلمان و یک مسلمان.
انسان گرامی سلام
از اظهار لطفتان نسبت به ملت کرد سپاس گذارم
سربلند و پیروز باشید
کورس گرامی
ممنون از پاسخ پر مطلب و عمیق تان. چند ذیل بر سخن شما دارم که تنها با خواندن مطلب شما و مراجعه اجمالی به الطب الروحانی رازی و خواندن مقدمه و مطالب مصحح کتاب آقای مهدی محقق به ذهنم می رسد. بنابرین این مطالب کاملا ابتدایی و حدسی است و سر فرصت که منبع نقل شما از عبارت«امامنا سقراط المأثور» را ببینیم به احتمال به نتیجه بهتری می رسم و نتیجه درکم را خدمتتان می نویسم. پس این حدس اجمالی من در مقام یک نظر علمی تلقی نمی شود ولی می توان گفت که حدسی بیراه و بی بنیاد نیست. پیش از طرح حدس به دو نکته از سخن شما اشاره کنم. یکی اعتماد به مصصحان و محققان متن های کهن از جمله متن های رازی و نام افرادی چون پاول کراوس و اعوانی و مهدی محقق. در باره کراوس بهتر از من می دانید که نابغه ای جسور و توانمند بود(خود آقای اقبال آشتیانی با او ملاقاتی داشته و از نبوغ و تسلطش بر زبانهای زیاد در عین سن کم تعجب کرده است) و خودکشی کرد. نقصی در کارهایش نمی بینم بخصوص در رسائل جابر و کارهای دیگر. ولی مسئله این است که آیا آدمی مثل کراوس که تندذهنی و جسارت و حافظه محکمی داشته و عجله در کار کردن، آیا لزوما روی عبارات و کلمات نسخ دقت کافی داشته است. البته که او به امور کلی اصالت نسخ توجه داشته ولی آیا در پیجویی مواردی در کلیت اندیشه مثلا رازی یا جابر و یا اصطلاحات خاص آنها، اگر با عبارت نسخ با این کلیت ناهمخوانی دیده می شده، این دقت و دغدغه را داشته که بررسی بکند؟بنظرم نه فرصت و نه زمانه او و نه پرکاری عجیب او و نه نبوغ بسیار تند او اجازه چنین دقت هایی را نمی داده است. او برای من بسیار شایسته احترام است گرچه همواره در تعجب از این هستم که آیا نابغه ای می تواند خود را بکشد؟ آیا عقل خود نمی تواند راهی برای غلبه بر ناتوانی از درک زندگی و یا تنگناها بیابد که دستکم به قیام علیه جسم فتوا ندهد؟(این دو جمله آخر چندان مرتبط نبود) در باره مصححان خودمان بهتر از من می دانید که آقای اعوانی فلسفه دان است و با تصحیح علمی –گرچه کارهایی از خطی به چاپی منتقل کرده- آشنایی علمی ندارد. مثلا اگر کسی مثل نجیب مایل هروی را مدنظر قرار بدهیم می توانیم بگوییم او به سبب آشنایی ژرف با خصوصیات خطوط در قرون مختلف، از شمی خط شناسانه در فهم متن ها برخوردار است. نیز مهدی محقق هم انصافا توانمند در گزارش محتوای متون کهن است ولی هم دستی قوی در تصحیح متون به روش علمی ندارد-برغم کارهایی که تصحیح کرده- و هم –اگر به حساب جسارت من نسبت به علما و استادان نسل قبل گذاشته نشود- در فهم متون و موضوعات علوم بخصوص آنچه که نیاز به ریزه کاری های دقیق دارد، دقت ندارند. ایشان دائره المعارفی از مطالب متون کهن است که معمولا به کشکول وار در قالب مقالات بیست گانه ی چند جلدی چاپ شده است. از ایشان حتی نمی توان چیزی در تاریخ علم آموخت زیرا تاریخ علم به فهم دقیقی از ظرافت ها و ناپیداهای تحولاتی نیاز دارد که با حفظ و نقل چند قطعه از چند متون یک دوره تفاوت ماهوی دارد. باری همین الان که داشتم الطب الروحانی با تصحیح ایشان را ورق می زدم. در بخش ترجمه اثر در باره اینکه جالینوس و بقراط حکیم را کسی می دانستند که در عین آگاهی از طب فلسفه هم می دانسته، به قطعه ای بخوردم که مجبورا همه را نقل کنم و ذیلی بر آن بنویسم. حتما از نقطه نظر شما و تصحیح برداشت احیانا خطای من استفاده می کنم. عبارت ایشان این است:«لزوم دانستن فلسفه از این جهت بود که طبیب باید بطبایع مختلف امزجه و اشکال قیاسهایی که بیماریها در آنها مندرج است آشنا باشدگذشته از اینکه بنابقول ابوریحان هر کس که توجه بعلمی از علوم دارد باید فلسفه بخواند تا از اصول جمیع علوم آگاه گردد هر چند عمرش بر مطالعه فروع آن وفا نکند. جالینوس مقتدای پزشکان کتاب البرهان خود را برای این تالیف کرده است که در فن طب مورد استفاده قرار گیرد و در آن از قیاسهائی که طبیب در استنباط بآنها نیازمند است و همچنین قیاسهائی که در شناسائی بیماری های پنهانی و علل آنها در موارد مختلف بکار می رود بحث کرده است و نیز در آغاز کتاب« فی التجربه الطبیة» می گوید که فن پزشکی در آغاز کار بوسیله قیاس و تجربه استخراج گردیده و اکنون نیز کسانی که این دور روش را با هم بکار می برند می توانند بدرمان و عمل در این فن بپردازند. البته پیش از جالینوس افلاطون بود که در پزشکی قیاس را عدیل تجربه دانسته و جمع میان این دو را تجویز کرده بود. این توجه بامر برهان و قیاس در فن پزشکی در دوره اسلامی نیز بقوت خود باقی بود چنانکه در انجمنی که الواثق بالله ترتیب داده و فلاسفه و متطببان را گرد کرده بود پس از مباحثات دراز در باره روش درست طبی بدین نتیجه رسیدند که جمهور اعظم طبیبان متمایل بقیاس هستند»(در اینجا غیر از علامت تشدید و ی که بلد نبودم وارد متن کنم، الباقی رسم الخط نوشته ایشان حفظ شد و به همان صورت ضبط شد.)
می دانید که ایشان بیشتر از دیگر علمای سنتی در پزشکی اسلامی و متون پزشکی کار کرده و قاعدتا باید با اصطلاحات آن آشنا باشد. من که هیچ آشنایی با پزشکی قدیم و جدید ندارم تعجب افتادم که منشا ابهام این عبارات در چیست. از اشترک لفظی قیاس و برهان در منطق و فلسفه و پزشکی به اینجا رسیده اند که پزشکان هم تجربه و هم قیاس(فلسفه) را بکار برده اند. حالا این عبارت که جمهور پزشکان به قیاس یعنی همان قیاس منطقی و برهان عمل می کنند اصلا معنایی دارد یا نه جای خود.! اینجا روشن است که قیاس و تجربه به دو روش پزشکی اشاره دارد. تجربه یعنی از مشاهده مکرر به نظر برسیم و قیاس از علتی که قبلا می دانستیم عارضه و بیماری را تشخیص بدهیم. پس بدن بیمار را وسیله تجربه اندوختن خود نکنیم(در تشریح هم که محذورات دینی مانع بزرگی بود). این اصل که تجربه خطرناک است از کلیات پذیرفته شده پزشکان بود. قیاس در عوض به سنت پزشکان اکتفا می کرد و از روی اصول پذیرفته شده، در باره بیماری های جدید نظر می داد که لزوما به درمان نمی رسد ولی تلفاتش کمتر بود.
————
درود علی 1 گرامی
چه گفتاگفت مبارکی میان شما و دوست خوبمان جناب کورس در گرفته. سپاس که ما را از میوه های درخت فهم خود بهره مند می سازید. اما کاش به محدودیت سواد ما نیز یک نگاهی می انداختید. سپاس
سپاس
.
قسمت دوم پاسخ به کورس عزیز
…این همواره مورد اختلاف بود که تجربه به تنهایی یا قیاس به تنهایی کافی نیست و گاه جمع بین آن دو می کردند و برخی هم می گفتند پزشکی چاره جویی است و سه گروه اصحاب التجارب و اصحاب القیاس و اصحاب الحیلی(چاره جویان) پدید آمدند که در یونان مرسوم بودند . بنابرین از اینجا می فهمیم که وقتی عمده اعظم پزشکان عصر عباسی می گفتند ما به قیاس عمل می کنیم این هیچ ربطی به برهان و قیاس منطقی جز در معنای لفظی نداشت و بدتر از آن نمی توان با این کلمات به معنای حکیم و نسبت بین فلسفه وطب رسید و گفت که چرا رازی هم طبیب است و هم فیلسوف. معذرت می خواهم من با چنین عالمان سنتی جداً مشکل دارم. یعنی حفظ کردن انبوهی متن بدون توضیح زمینه های ناپیدای آن تبدیل می شود به چیزی که اکنون از مهدی محقق نقل کردم.
باری در عین حال خود آقای محقق در مقدمه عربی بر الطب الروحانی و در توصیف سه نسخ مورد استفاده ، به وجود«تحریف و تصحیف» اذعان کرده اس(ص7 مقدمه عربی). جالبتر این که ابن جوزی که کتابی با نام الطب الروحانی دارد و عمده مباحث رازی را با آیات و رویات آمیخته نه تنها از رازی نام نبرده بل کلمه فنی او«زم الهوی» به معنای مهار کردن(حالت فاعلی) هوا را به «ذم الهوی» به معنای نکوهش کردن آن (حالت مفعولی)تغییر داده و غیر از تحریف در کلمه تحریف در معنا را هم صورت داده است.
حال حدس من از همینجا شکل گرفته است: «عقل» و «هوی» همانطور که شما هم مفصلا پیشتر گفته اید، دو کلیدواژه اصلی رازی هستند برای توضیح اخلاق شناسی و نفس شناسی او. عقل خاستگاه و نماینده خوبی و نیکی و درستی و عدالت و و هوا خاستگاه و برآورنده و نماینده بدی و رذیلت و حرص است. پس رذیلت های درونی ما تماما از چیزی به نام «هوا» سرچشمه می گیرند که بر ما «سوار» است و «مهار» درون ما را به دست گرفته است. تمام حرف رازی این است که باید« زمام» و مهار نفس را به عقل سپرد والا بیچارگی و بدبختی و رنجی که این «هوا»به آدمی می دهد او را تا پایان کار رها نمی کند. به این عبارت توجه کنید:( البته این حرف را بعد از آنی می گوید که از توانایی انسان و امتیازش بر حیوانات نام می برد که داشتن قوه عقل موجب این برتری شده؛ برتری که ما را به ساختن کشتی و به کاربردن آن و ساختن فن طب و دیگر صناعات و علوم مفید و کاربردی و فهم آنچه بر ما نهان بوده از جمله شناخت شکل زمین و فلک و اندازه خورشید و ماه و سائر کواکب و ابعاد و حرکاتشان دلالت داده است. یعنی عقل ما را در چیزی یاری می کند که از ما نهان است. و این خاص ما انسانهاست. حالا می گوید پس ما با داشتن این عقل است که می توانیم کارهای خود را بگونه ای قبل از انجام شان درک کنیم و بعد در میابیم که دقیقا آنچه رخ داده همان است که پیش از انجام آن، در خیال مان وجود داشت. این نیروی عقل ماست که چنین توانی به ما می دهد. پس او بر ما مسلط است.) :..و بالجملة فانه الشی الذی لولاه کانت حالتنا حالة البهائم و الاطفال و المجانین و الذی به نتصور افعالنا العقلیة قبل ظهورها للحس فنراها کان قد احسسناها ثم نتمثل بافعالنا الحسیة صورها فتظهر مطابقة لما تمثلناه و تخیلناه منها. در ادامه می گوید.. واذا کان هذا مقداره و محل و خطره و جلالته و فحقیق علینا ان لا نحطه عن رتبته و لاننزله عن درجته و لا نجعله و هو الحاکم محکوما علیه و لا هو الزمام مزموما و لا هو المتبوع تابعا.. (الطب الروحانی، تصحیح مهدی محقق، ص18) آنچه من حدس می زنم در این عبارت نهفته است که رازی می گوید نباید چیزی که بر ما مسلط و بر ما سوار است، زیر دست و فرمانبر گردد. نباید آنکه زمام و «مهار» ما را دارد«مهار»شود. عقل با چه چیز مهار می گردد با «هوا» پس مهمترین تز رازی این است که عقل زمام است. عقل زمام است و سقراط هم عقل است پس سقراط هم عملا و تجربتا نوعی زمام عینی است. پس رازی می متناسب با اصول پیشنهادی اش در طب روحانی قائل به زمامداری عقل در ماست که وقتی جنبه شخص و عین به آن بدهیم در برخی فیلسوفان و بزرگان تجلی می کند از جمله در سقراط. نیتجه: عبارت اصل زمامنا سقراط المأثور بوده که در اثر خطای طبیعی کاتبان به سبب نزدیکی این عبارت به کلمه«امام» آن را «امامنا» ضبط کرده اند. این حدس تقویت می شود به وسیله یک کلید واژه بسیار پر کاربرد رازی که در همین الطب الروحانی بارها به کار رفته یعنی عبارت«زم الهوی». در واقع مهار هوا به معنای این است که ما لگام نفس خود را به دست چیزی چموش داده ایم که تا نابودی ما کوتاه نمی آید. پیشنهاد رازی بازگشت به«زم العقل» است یعنی عقل مهار ما را به دست بگیرد. نیز در شعری که در مقدمه مورد استناد مهدی محقق واقع شده: هوی النفس زمام و الناس کالابل/فلاتزمن ذلک البعیر المخمور الا به. که در اینجا با صراحت بیشتر و در شکل اسم مصدر کلمه «زمام» آمده که شکل آن کاملا مشابه«امام» است.
در متن بالا در کلماتی که از رازی نقل کردم یک دو مورد اشکال تایپی کوچکی رخ داده، پس تصحیح می کنم:
واذا کان هذا مقداره و محله و خطره و جلالته فحقیق علینا ان…
علی1 عزیز: من چه خوش شانسم که خواننده ای به هوشمندی و درد مندی شما دارم. حتمآً کتاب فیلسوف ری از مهدی محقق و حکیم رازی از سپیتمان ( پرویز اذکایی) را خوانده اید. سپاس که زحمات این محققان را ارج می نهید. هنگامی که قسمتی از ریشه ها را می نوشتم که عرضه داشتِ تأملاتم در شاهنامه و به ویژه داستان سیاوش و کیخسرو بود، دربارۀ الحاقیات و تحریف هایی وارد شده در شاهنامه با دوستان گفتگوها داشتیم. خالقی مطلق برای تصحیح شاهنامه بر اساس نسخۀ فلورانس و همسنجی این نسخه با کمابیش تمامی نسخ اقدم و پسین تر عمری صرف کرده ، بیش از آن مدتی که خودِ فردوسی صرف نوشتن شاهنامه کرده است. همچنین گفتگوهای خوبی داشتم در بارۀ حافظ از جمله در باب بیت معروف آَر خود بسان حافظ ، که همسنجی عمدۀ تصحیحات ، درست یا غلط به این معنا رسید که با توجه به کاربرد ار به معنای گرچه در ادبیات فارسی معنای بیت در نهایت این می شود که حتی اگر مانند حافظ قرآن را با چهارده روایت بخوانی ، آنی که به فریادت می رسد عشق است. دوستان مذهبی علی القاعده نمی پذیرفتند و این دریافت را تفسیر به رأی یک دین ستیز می خواندند. هر چه توضیح می دادم که عزیز دل برادر در قرآن اصلاً واژۀ عشق نیامده و عقل که در ترکیبات تعقلون و یعقلون و یکبار هم عقلو به کار رفته در ریشه به معنای پابند و سربند و دهان بندِ شتر و اصطلاحاً به معنای زمام و مهار بوده و دلالت معنایی آن با خرد و حتی عقل مشایی و نوافلاتونی فرق دارد، به خرجشان نمی رفت که نمی رفت. هنگام این هنگامه ها همین نسخه شناسان و متتبعان به جای عشق به فریادمان می رسند و در همان زمان یکبار خطاب به دوستی نوشتم که تتبع امری است و تفکر امری دیگر. می خواهم با آری گویی به تحلیل موشکافانۀ و آموزندۀ شما دگربار عرض کنم که ریشه ها تتبع نیست ، تحقیق هم نیست. من چه دارم افزون بر کاری که مهدی محقق و سپیتمان و پل کراوس و دیگر متتبعان انجام داده اند.ریشه ها اندیشه نگاری های یک ناظرِ درگیر است. کشمکش سختی است میان تئورین ( ناظر بودن در مقام تفکر به معنای یونانی تئوریا) و در گیری های جراحت زا و شدیداً عاطفی با آنچه ایدون ( اینجا و اکنون) بر ما می رود. اندیشه همواره اندیشه دربارۀ چیزی است و پرسش همواره پرسش از چیزی. اما موضوع پرسش از کجا می آید؟ ممکن است از خیلی جاها بیاید؛ از تو کتابها ، از گفتگویی در یک کلاس درس ، از اخبار روزنامه ها و رسانه ها ، از محفلی بریده از زیستجهان خود در یک محفل روشنفکری …..اما نه پرسش و نه اندیشش جدّ و دردمندانه نخواهند بود اگر موضوع پرسش و اندیشش پیشاپیش « ما » را درگیر نکرده و به زبان ساده آن را مربوط به خود نیافته باشیم. این « ما»یِ فرهنگی، ایرانی، اسلامی ، شیعی ، ملی ، به تعبیر عالی نوریزاد پیش از آن پیش نیازی که باید انسانیت و آزادگی و نقدنیوشی و پاسداشت دیگری و پرسشگری به ما بیاموزند، تا ژرفای ناخودآگاهی و خودِ بزرگ تاریخی ما رسوخ کرده است. نقض حقوق انسانی ، شکنجه و غیرآزاری ، غارت ثروت ملی ، استبداد برونی و درونی و هر آنچه امروز خفت ما را گرفته است، داستانی منحصر به امروز نیست .داستان و روایتی است که در تمامی تاریخ فرهنگ و سیاست به ویژه پس از اسلام هرگز از نفس نیفتاده و بت عیار این فرهنگ دینی هر دم از نو آنها را بازتولید کرده است. ریشه ها ریشه یابی تاریخی این بازتولید خونبار و خفقان آور و تفکرکُش و بدعت ستیز است ار نگر شخصی که نه ادعای مختوم بودن نظراتش دارد ، نه خود را استاد و علّامه و دیگر القاب اینچنینی می داند. پرسش همان پرسشی است که فردوسی آن را راه انداز پروژۀ شاهنامه نویسی معرفی می کند. چه شد که این شدیم؟
بپرسیدشان از نژاد کیان
وز آن نامداران فرّخ گوان
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدر به ما خوار بگذاشتند
فردوسی در اینجا می رساند که ایهاالناس این شاهنامه صرفاً اسطوره ها و افسانه ها و داستان هایی که از سر تفنن خوانده شوند، نیست بل انگیزه ای سیاسی و گیتی دارانه پشت آن است. البته فردوسی این سخن را به این صراحت نگفته است و از همین رو من می گویم: می رساند. ریشه ها نیز برانگیخته از همین جزئیات ایدونی است که همین جا ، از بطن همین فرهنگ خودمان بر ما نازل می شوند. تفکر جویای آن ساختار کلی است که برآمدگهِ همین جزئیات ملموس و دردآور پیرامون ماست. این ساختار یک میان پردۀ گذرا ، بی گذشته ، بی تاریخ و گسسته از فرهنگ دیرینۀ ما نیست. ساختار که خراب باشد، تو نمی توانی با مرمت این یا آن آفت جزیی آن را درست کنی. ساختار باید از ناخودآگاهی به سطح آگاهی بیاید . در این صورت آگاهی و خودآگاهی خودش راه فعلیت و اظهار بیرونی اش را پیدا خواهد. حالا یا با نوعی انقلاب یا با رفورم و من می گویم با آزادی و ایمنی و توانمندی و بی بیمی فضایِ همگانی گفتگو. بر این اساس ، آیا متتبع متفکر است؟ به قول خودتان دربارۀ کراوس «آیا در پیجویی مواردی در کلیت اندیشه مثلا رازی یا جابر و یا اصطلاحات خاص آنها، اگر با عبارت نسخ با این کلیت ناهمخوانی دیده می شده، این دقت و دغدغه را داشته که بررسی بکند»؟ خیر نداشته است . منظور من از متن گرایی همین غفلت متن گرا از متن یا زیر متنِ واقعی تر و بزرگ تر است که از افق اندیشۀ مدرن دریافتنی است.اساسا زکریای رازی به دلایلی که به تدریج خواهم گفت با آزادی اندیشه اش از ساختار غالب، ارکان این ساختار را به لرزه در آورده است. خدای ناظم و سامان دهنده اش که از هیولای قدیم و آشوبگاه نفس _ و نه از عدم_ می کوشد آشوب هوایی جهان قدیم و نامخلوق و ازلی را سامان دهد متناظر است با همان تقابل کلیدی عقل با هوی در سطح انسانی ، و آفرین بر شما که بر من پیشدستی کردید و این تقابل کلیدی را از طب روحانی بیرون کشیدید. این خدا و سامانۀ کیهانی البته از خلأ بیرون نیامده است . از افلاتونیسمی متفاوت با نو افلاتونیسمِ مشائیون ، از اندیشه های زروانی ایران باستان ، یا از هر جایی بیرون آمده باشدو حتی اگرافسانه باشد، پاسخی است به پرسشگری آزاد از فرماندۀ برین
خداوند و علی و پیامبر به نوری زاد لبخند محبت آمیز و به منتقدان نوری زاد امثال خزعلی و……پوزخند تمسخر آمیز میرند.
نوشتاری بسیار عالی و دردمندانه است و البته اگر این سوالات از منظر یک “مسلمان” مطرح شود ، همچنان پاسخهای ” کلامی” و “درون دینی” و صد البته سرانجام “بیحاصل” دارد.
باری اما جناب نوری زاد ، این فراز از نوشته شما که آورده اید:” علی جان، من اگر بر خود خنجر زده ام و پای تو را به میان آورده ام صرفاً به این خاطر بوده که به علما و مسئولین فعلی بگویم شیعه ای که شما بزک کرده اید، یک شیعه ی دیگر است مخصوص حاجت های خودتان. این “شیعه ی جعلی”، تمامی خواسته های شما را اجابت می کند.” در تناقض است با رویکرد کلی شما در نوشتار ونیز با آن سخنی که در جلسه قبل در پاسخ به آقای طباطیایی گفته بودید که:
“مرا با اسلامِ تاریخیِ شما کاری نیست. هرجور که می خواهد باشد. ما گرفتار همین اسلامی هستیم که می کشد و می دزدد و می راند و می فریبد و دروغ می گوید.”
و در واقع این اصطلاح ” شیعه جعلی” که به کار برده اید ، تایید همان مغالطه آقای طباطبایی است که گفته بود :” اسلام اصیل نه این است که اینها می گویند بل این است که من می گویم “.
و در واقع ” شیعه غیر جعلی” همان اصطلاح بی معنی ” اسلام واقعی” است که همان مغالطه معروف” اسکاتلندی واقعی ” است. بنا بر این باید در به کار بردن اصطلاحات کاملا مراقب باشیم تا نگویند : ما هم سخن شما را میگوییم یعنی که این شیعه اینها، ” شیعه جعلی” است و ” شیعه اصیل و واقعی” چیز دیگریست ، پس یا الله !، باز از اول شروع کنیم! و برویم به دنبال یک موهوم لاطائل دیگر به نام ” شیعه اصیل و واقعی و غیرجعلی” !.
بدنبال جوابی برخوردم به: ارتداد در اسلام
از نظر جعفر صادقی فدکی، مرتد کسی است که به دنبال دلیل و برهان و استدلال نیست و فقط دروغ بر اسلام میبندد تا دین مسلمانان را ضعیف کند.
آقای نوری زاد عزیز ، در نتیجه شما مرتد نیستید ، اما، در موردنظام اسلامی اینگونه نیست .
همه مرتدنداز اول تااکنون از بالا تا پایین وابستگان حکومت ، همه از دم .
اما مرتد هم از کلماتی است که باید بر چاه تاریخ انداخت.
جنبشی که می توانست با رهبری معنوی لوتر سیر معتدل تری در پیش بگیرد، با پافشاری لوتر بر آموزه های دینی خودش به مسیری خونبار درافتاد و سرنوشتی اندوهبار (هم برای اروپا و هم برای کشاورزان) پیدا کرد: کشاورزان قتل عام و تسلیم شدند، رهبرانشان را اعدام کردند و ناامیدی بر عامه مردم سایه فکند. شاید عذاب وجدان لوتر بود که وی را وادشت یک سال بعد بنویسد: من مارتین لوتر در زمان شورش، همه کشاورزان را با خشونت کشتم زیرا من بودم که فرمان قتل آنان را صادر کردم.
نوری زاد کیست؟
مقایسه سیر تاریخی زندگی و اعمال لوتر که حدود پنج قرن قبل می زیسته و در زمانی که انتشار خردمندی و دانش به یاری اختراع نوظهور دستگاه چاپ تازه مراحل نوپایی خود را طی می کرده است با سیر تحول محمد نوری زاد که در زمانه ای می زید که حتی زیر چتر سانسور جمهوری اسلامی هم سیل اطلاعات از کتاب تا اینترنت قابل دسترسی است، شاید کاری چندان بخردانه به نظر نرسد. اما من معتقدم دستکم برخی مقایسه ها گویا و ارزشمند خواهند بود:
محمد نوری زاد هم از پیشینه ای مذهبی برخوردار است که در آوردگاه تعقل و تعبد، رویکردی عقلانی را برگزیده است. رویکردی که نهایتا جز به سوی انسانیت به مسیر دیگری در نمی افتد. نوری زاد همچون مارتین لوتر از دل همان نظامی بیرون می آید که خود در فکر و عمل در خدمتش بوده است اما نقد آن را برگزیده است، نوری زاد همچون مارتین لوتر (و مثل هزارن مارتین لوتر گمنان و بنام دیگر و هزاران نوری زاد معروف و ناشناخته دیگر) به “ناحق” به تیر بلای ارتداد دچار آمده است. من اما عملکرد انسان گرایانه نوری زاد را برتر از انسان گرایی لوتری می بینم. می توان به درستی استدلال کرد که اگر لوتر هم در زمانه ای می زیست که سیل جنبش های حقوق بشری و تسلط انسان گرایی را می دید همچون محمد نوری زاد ذهنیتی انسان گرا تر داشت و خود در دام صدور فتواهای ارتدادی نمی افتاد، فتاوایی که خود قربانی درجه اول آن بود. بله می توان چنین انگاشت، اما برای من ایرانی که در زمینه تاریخی کنونی زندگی می کنم، یک رفورم مذهبی انسانگرایانه که به آن انسانگرایی پایبندی عملی بیشتری داشته باشد، نقش مهم تری ایفا می کند تا رفورم تاریخی-مذهبی اروپایی. اینجاست که من برای حرکت محمد نوری زاد با در نظر گرفتن زمینه تاریخی و ظرف زمانی اش، ارزش تاریخی بیشتری از رفورم لوتر قائلم، حتی با این که وسعت حرکت محمد نوری زاد مطلقا قابل مقایسه با وسعت جنبش رفورمیستی لوتر نباشد (که البته اینجای کار دیگر بر می گردد به من و امثال من که چقدر گسترش دهنده این افکار و مباحثات باشیم). من محمد نوری زاد را تا اینجا بر اساس نوشته و گفته هایش “انسانی تر، بسیار انسانی تر” از لوتر می بینم (این عنوان را از اثر نیچه برگرفتم: انسانی، بسیار انسانی. در این کتاب نیچه معتقد است كه هیچ چیز مبرا از انتقاد نیست و ممكن است همه «بت» های مورد ستایش آنگاه كه مورد تفحص انتقادی قرار می گیرند، توخالی و «زیاده انسانی» از آب درآیند).
جایگاه ارتداد کجاست؟
به عاشقان سینه چاک ارتداد باید خبرهای بدی داد. ارتداد یک مفهوم مذهبی است و فقط تا زمانی از قدرت بازدارندگی برخوردار است که شنونده را (که معمولا یک متفکر منتقد یا پرسشگر است) از وجه مذهبی آن بترساند. من اگر فردی مذهبی باشم که به محدوده ای از ملاحظات انسانی هم اعتقاد داشته باشم از محکومیت به ارتداد به هراس می افتم زیرا احتمالا کاملا یا حداقل در حدی به درستی آن ایمان دارم. به عنوان یک مذهبی مایل نیستم اعتقادات انسانی و ملاحظات این جهانی من به زندگی اخروی من آسیب بزند. بحث ارزش های آسمانی مطرح است. مضاف بر این که ارتداد عواقب زمینی بدی هم دارد: خون شما مباح است، مالتان و زنتان و همه داروندار شما مال بقیه مومنان است.
اما اگر من آدم بیخدا یا بی دینی باشم تنها وحشت من ار اتهام ارتداد عواقب زمینی آن است. شاید بگویند که این عواقب اتفاقا بسیار سنگین است؛ اما نتیجه نزدیک به دو هزار سال بگیر و ببند مذهبی همیشه چیز ثابتی بوده است: هیچ استبداد مذهبی، هر قدر سنگین، “هرگز” نتوانسته است مانع حرکت فکری جامعه و سقوط استبداد بشود. در واقع همیشه ترس انسان از تناقض های درونی خود همیشه بیش از شداد و غلاظ و تنبیهات بیرونی، مانع پیگیری تفکری می شود. آموزش در کشورهای پیشرفته هم دقیقا بر همین اساس عمل می کند و رعایت نظم و قانون را با آموزش “نهادینه” می کند.
اینجاست که باید از مرتدیاب های عزیز پرسید، که این حربه چه تاثیری می تواند داشته باشد؟ در موثرترین حالت ممکن، شما بتوانی انسان مذهبی معتدلی را تا مدتی بترسانی، با خیل از دین گریزان کل جامعه چه می کنی؟ گیرم توانستی محمد نوری زاد را مرعوب کنی که بنشیند نان و ماستش را بخورد (که نمی نشیند، نوری زاد انسانی تر از این حرف هاست)، خوب یکی کم مذهب تر از او پیدا می شود، با او چه می کنی؟ آقایان (و خانم های) مرتدیاب، باروت این سلاح نم کشیده است.
با سپاس از حوصله شما،
انسان شریف، جناب آقای نوری زاد
نخستین بار که خبر دادید قرار است در مناظره ای با معممین شرکت کنید، تصمیم گرفتم درباره مشابهت ها و تفاوت های شما با مارتین لوتر (بنیانگزار پروتستانیسم) مطلبی بنویسم که دوستانی خوش قریحه مثل ارمیای گرامی و ساسانم عزیز و نیز خود شما در همین پست سریع تر دست جنباندند. به ویژه متن سخنان یواخیم گاوک (رییس جمهور آلمان) خواندنی بود زیرا با این که خود کشیشی لوتری است (یعنی به جریان اصلی جنبش پروتستان که بیشترین شباهت را با تعالیم خود لوتر دارد، متعلق است)، ضمن دفاع از میراث تاریخی و فکری لوتر از بیان برخی کجروی های لوتر ابایی ندارد. این یعنی نقد درست. دیدم برخی شباهت ها و تفاوت ها در حرکت شما و لوتر وجود دارد و باب ارتداد و تکفیر هم که همچنان باز است، شایسته است من هم چند خطی به نوشته های ارزشمند دوستان بیافزایم.
لوتر که بود؟
بهتر است با تکرار مطالبی که می توان به راحتی در اینترنت پیدا کند، مطلب را شلوغ نکنم. در اینجا با جزییات شخصی زندگی لوتر کاری نداریم. لوتر حدودا 534 سال قبل در آلمان دیده به جهان گشود، به تحصیل مذهب کاتولیک پرداخت و ضمن در پیش گرفتن زندگی ریاضت طلبانه فرقه آگوستینی (که سرشار از مشقت و روزه بود) دکترای الهیات دریافت کرد و با دریافت مناصبی در کلیسای کاتولیک به تدریس الهیات هم می پرداخت. در همین زمان بود، که نماینده پاپ برای فروش آمرزش از راه رسید. رسم جاری بر آن بود که کلیسا و دستگاه پاپ (بخوانید: خلافت مسیحی) برای تامین هزینه های سرسام آور کلیسا و تجملات سرگیجه آور دربار پاپ با گرفتن پول گناهان را بخشیده و قطعه زمینی در بهشت به مومنان می فروخت (کار به جایی رسیده بود که حتی سند زمین بهشت را با مهر کلیسا به مومنان می دادند). لوتر پیش از گرایش به مذهب، تحصیلات دانشگاهی معادل فوق لیسانس داشت. جوانه های نقادی که در دانشگاه در وجود لوتر کاشته شده بود، با آمدن نماینده پاپ به گل نشست. لوتر در نامه ای با فروش آمرزش مخالفت کرد و آمرزش را تنها از آن ذات خداوندی و پاپ را مسوول سوءاستفاده مالی از آمرزش دانست. مرافعه بالا گرفت و نهایتا لوتر بیانیه معروفی با “95 اصل” (theses) منتشر کرد. یک سال بعد این 95 اصل در سراسر اروپا منتشر شده بود. ظرف دو سال، دانشجویان از سراسر اروپای خرافات زده به کلاس های درس لوتر هجوم می بردند. در یک اصل مهم از این بیانیه، لوتر صلاحیت پاپ را برای تفسیر انجیل و متون مقدس رد کرده بود، نکته ای بس مهم که راه را بر “اجتهاد” می بست و اختیارات پاپ را برای دخالت در همه امور تحت عنوان تشخیص فقهی و حفظ مصالح قلمرو مسیحیت (Christendom) رد می کرد. مقامات کلیسا و شخص پاپ مطالب لوتر را بدعت (heresy) تشخیص دادند و لوتر را برای بازجویی فراخواندند. مناظره ای که به جدال لفظی شدید دو طرف انجامید. لوتر را “دشمن” پاپ نامیدند. در اقدامی دوباره، این بار شخص پاپ بیانیه ای علیه لوتر صادر و انتشار اصول 95 گانه را ممنوع کرد و وی را برای بازجویی به “نشست ورمس” فراخواند. در اهمیت تاریخی این نشست همین بس که این دادگاه در حضور شخص امپراتور شارل پنجم، فرمانروای ساکسونی آلمان و نماینده تام الاختیار پاپ بر پا شد (شارل پنجم همزمان امپراتور اسپانیا، امپراتور روم مقدس و امپراتور هلند بود و عملا تمام اسپانیا و مستعمراتش از جمله بخش هایی از آمریکا، تمام ایتالیا، تمام فرانسه، تمام آلمان، تمام هلند و مستعمراتش را زیر نگین داشت). به لوتر تامین جانی داده شد تا در داگاه حضور یابد. لوتر مختصر و صریح جواب داد که در تفسیر متون مذهبی تنها به وجدان خویش رجوع می کند، مطلقا به قضاوت پاپ و کلیسا باور ندارد و هیچ یک از نوشته هایش را پس نمی گیرد. شارل پنجم، 5 روز بعد حکم نهایی را اعلام و لوتر را یاغی شناخت. نوشته های لوتر ممنوع و حکم بازداشت وی صادر شد تا به جرم “ارتداد” مجازات شود. مطابق این حکم هیچ کس در آلمان حق نداشت به وی غذا یا پناه بدهد و “کشتن لوتر قانونا مجاز و فاقد پیگیرد قانونی اعلام شد”. فرمانروای ساکسونی که خود در دادگاه حضور داشت، پنهانی لوتر را فراری داد و در قصری مخفی کرد. در این زمان لوتر انجیل را برای نخستین بار از لاتین به زبانی دیگر (آلمانی) ترجمه و با مجموعه تفاسیر خویش منتشر کرد. برای نخستین بار متن انجیل به زبان قابل فهم مردم در معرض قضاوت قرار گرفت. لوتر معتقد بود انسان ها ذاتا گناهکارند و لطف خداوند هم برای اصلاح آن ها دست نیافتنی است.
اکنون که اختیارات مطلق کلیسا به نقد و رویارویی کشیده شده بود، کشاورزان تنگدست که از فشار کلیسا و همدستی اشراف با کلیسا در زورگویی به جان آمده بودند، به تحریک واعظان و کشیشانی تندرو که راه لوتر را در پیش گرفته بودند و با حمایت برخی اشراف ناراضی (و گاه بدهکار) دست به شورشی خونین و افراطی زدند. شورشی که چهار سال دوام یافت و با سرکوب خونین کشاورزان و آتش زدن گسترده صومعه ها و کاخ های اسقف ها همراه بود. لوتری که با تفکری بالنسبه انسان گرا مخالفت با سیطره پاپ را آغاز کرده بود، دست به کار انتشار دستورعمل های وحشیانه و خونینی شد که تنها از سنگدل ترین عمال دربار پاپ بر می آمد. وی کشاورزان به جان آمده را “سگانی هار” و “دیوانگانی” نامید که باید سرکوب می شدند و کشاورزانی را که خود را برادران مسیحی می نامیدند به “کفرگویی” متهم کرد.
سردارک شکست خورده حسین سلامی هشدار داد: اگر آمریکا به تعهدات خود در برجام عمل نکند، این توافق را به موزه خواهیم فرستاد و به نقطه اول باز میگردیم.
مش قاسم: شیکر زیادی میخوره. اربابش هم جرات همچین غلطی رو نداره.
—————-
با بتن های ریخته شده به قلب رآکتور اتمی و تخریب بسیاری از دستگاههای حساس چه می کند؟ دارایی هسته ای آقایان، بیشتر به یک موزه شبیه است. موزه ای که می شود عنوانش را این گذارد: میلیاردها دلار برای هیچ!
احمدی نژاد یه چی می گفت……
شاید یه روزی روزگاری توی این مملکت موزه ای ساخته بشه برای عبرت آیندگان که وقتی یه مملکتی رو بدن دست یه مشت نادان منقلابی از خود راضی خود بزرگ بین آخر و عاقبت یه ملت به اینجا میرسه.
آقاي خزعلي ودوستانش پاسخ نمي دهند جامعه اي كه پس از1400 سال بااسلا م رشد كرده كدام جامعه روي كره زمين است .
وجود نداره.
با سلام . اقای نوری زاد اینکه ما به شیوه حکومتداری و خیلی از تصمیمات و استراتژی غلط حکومتیان از جمله رهبر کشور اعتراض داشته و داریم مهم است ودر اینجا همه اقایان و خانمها با هم تبادل نظر می کنند و اعتراض خود را به اینچنین رفتار و برنامه های غلط حکومتیان اعلان میدارند که کاری است بسیار مهم و آموزنده از جمله خود من که با بسیاری از روشها و تصمیمات و شیوه حکومتداری اقایان مخصوصا هاله های تقدسشان که بسیار مشمیز کننده است مخالفم و از بحثهای دیگران هم سیراب میشوم ولی جا دارد همینجا انتقادی هم بشما داشته باشم که این رویه بنا نیست که پای مقدسات دیگران را به میدان اورده و انان را تخطیه نماییم . من خودم بگویم از کودکی اسم مولایم علی بمیان میاید مو بر تنم راست میگردد و در همه احوال نام علی ورد زبانم بوده و ارزویی که به اندازه سر سوزنی هم رفتارم به رفتار و کردار امامم نزدیک باشد . شما سعی کنید دایره انتقادتان را در همین حوزه ای که مربوط به کسانی است که با نام علی رفتاری خلافش را به منصه ظهور رسانده محدود نمایید چرا که بسیاری مانند این حقیر هستند که با این جماعت مخالف ولی با اعتقاداتشان و امامشان پیمانی دارند که تحمل دیدن نفی انان را ندارند و لاجرم در این راه پیرامون شما را خالی خواهند کرد . ما تا جایی با عقایدتان همراهی می کنیم که به اصولمان لطمه و توهین نگردد . ببخشید و امیدوارم مراعات همه را راعی باشید .
————-
سلام حمید گرامی
من در نوشته ی خود آورده ام که : در تقدس فرو بردن پیامبران و امامان، دکانی است که در قفسه هایش، تقدس برای علمای اسلام چیده شده. و نوشته ام که شما یک ملا را پیدا کنید که در قبال کارهایش پاسخگو بوده و هست. یا همینجور: اطلاق معصومیت برای بزرگان. و حال آنکه خود امامان یک چنین ادعایی نداشته اند. یک جا پیدا کنید که اینها به مردم عصرخودشان گفته باشند که ما معصومیم و از خطا مبرا. اما همین اکنون شما به رفتار آقای خامنه ای بنگرید و ببینید آیا جز از معصومیت برای خویش قائل است؟ ما با این “آوار” در گیریم. و ما را چاره ای جز نقد تشیع و شخصیت هایش نیست برای زلال سازی. و این، هزگز به معنای اسائه ی ادب به آنان نیست.
با احترام
.
حمید جان
سالها که وقت بگذاری و بی تعصب، علت بدبختی های ما را بررسی کنی می بینی همه اش از همان موی سیخ شده مان شروع می شود، تا این موها سیخ می شود همین آش است و همین کاسه.
راستی می دانی چرا هنگام ترس و خشونت، مو بر تن بخشی از جانداران سیخ می شود؟
جناب نوری زاد درود!
می خواستم برای همراهی با شما مطلبی را بنگارم اما با وجود این همه سخنان همدلانه از مخاطبان فهیم شما در وب سایتتان، دیدم مطلبم زیره به کرمان بردن است، بنابراین به چند نقل قول از بزرگان اکتفا می کنم شاید به کارتان در مناظره بیاید:
-سخت است آزاد کردن نادان هایی که زنجیرهای خود را می پرستند. ولتر
-حماقت انسان دین را آفرید و دین حماقت انسان را جاودانه کرد. کارل مارکس
-اگر 50 میلیون نفر(من می گویم 1میلیارد و 200 میلیون نفر) هم به یک چیز احمقانه اعتقاد داشته باشند، آن چیز همجنان احمقانه است. آناتول فرانس
-پدر دین ترس است و مادر آن خشونت، و این دو در طول تاریخ دست در دست هم پیش رفته اند. برتراندراسل
-فرایندی که به فکر نکردن ختم می شود، نامش ایمان است. فن در فیرک
-ایمان به شما پاسخ نمی دهد بلکه فقط شما را از پرسش باز می دارد. زکریای رازی
-شوربختانه شما نمی توانید با رای اراذل را بیرون کنید زیرا از اول هم با رای نیاورده اید. نوام چامسکی
-جمهوری اسلامی یک محصول مشترک است، اعتراف به این موضوع سقوط نیست، سقوط، گرایش به مرمت نظام اسلامی یا تکرار تجربه ساختن آن است. ناشناس
علی ۱ گرامی
آیا نقد تاریخ را باید بر تاریخدانان واگذارد؟ آیا نقد حال، بدون مروری بر تاریخ امکان پذیر است؟تاریخ خردگرایی و فلسفه ایران باستان را بخوبی کورس عزیز نقد و ریشه یابی می فرماید ، آنچه نباید فراموش شود ، تاریخ اکنون است ما در دورانی بسر می بریم که باصطلاح از دوران روشنگری دنیا ی غرب عبور کرده تا به اکنون رسیده ، اما این درجا زدن چیست؟ یک مسلمان کیست ؟ و آیاغرب روبسوی مسلمان ستیزی می رود؟ چه باید کرد ؟
معذرت می خواهم خیلی مفهوم پرسشهایتان را نفهمیدم. پس جوابی هم ندارم. پیشنهاد: پرسش معینی را در پایه سخن تان بگذارید و بعد پرسشهای فرعی تری از آن استخراج کنید.
علی ۱ گرامی
ما تاریخ قدیم را برای مقایسه با دوران کنونی داریم، بدون مقایسه نمی توان به حال و آینده دیدی منطقی داشت، متاسفانه اغلب اشتباه ارزش گذاری رخ می دهد و اینکه چرا سقراط را رازی امام می خواند ؟ ما دردوران رازی در دورانی هستیم که امام همان معنی رهبرفکری را می دهد وهنوز شیعه نشده است و سقراط در دوران خود رهبر جریانی فکری و خردگرایی را داشت بطوری که شاگرد او افلاطون به نظر من یکی از زیباترین آثارش فایدون تراژدی مرگ خردورزی را می نویسد .
بلاخره باید تکلیفمان را با این عصمت و مقدس وکافر و ملحد و مرتد و…..مشخص کنیم و اینکه عقل و خرد و تجربه را محک قرار دهیم .
یک مسلمان براستی کیست؟ یک بهایی کیست ؟ یک مسیحی کیست ؟ مگر نه اینکه همه انسانند و بدنشان احتیاج به مراقبت و حفاظت دارد و برای این حفاظت باید کار و کوشش کرد ؟ پس چرا باید فرقی بین کار و کوشش بین زن و مرد و بهایی و مسلمان باشد ؟ فرق را این ارزش گذاری ها ایجاد می کنند و به اصل یکی بودن نمی رسیم ، یعنی انسان بودن ، واینکه در عین حال که انسانها یکی هستند هر کدام به نحوی چون انگشتان دست یگانه اند و دارای استعدادهایی که باید بارور شوند
و اندیشه چیست ؟
اندیشه ساختار و پیکر اعمال است، و در طول تاریخ ایران سعی در خرد سوزی شده است و اینکه اول باید انسان بود و انسانیت را شناخت وانسان بدون اندیشه واخلاق و وجدان که لازمه انسانیت است تبدیل به یک جانور داعشی با خدا می شود.
دوست عزیز ، من می دانم حرفهای تکراری می زنم ، حرفهایی که به بهترین نحو آقای نوری زاد آنها را بیان می کنند ،نقد این دوران را هر چند آیندگان خواهند کرد، اما نقد حال است که تعیین کننده و کارساز است ،هویت همه ما انسان بودن است و نه مسلمان بودن ، مسلمان بودن یک نوع لباسی است که انسان از روی عادت و یا انتخاب به تن می کند و نه چیزی بیشتر .
خوب همه را شما می دانید و بدین خاطر پرسیدم ، و آیاغرب روبسوی مسلمان ستیزی می رود؟ چه باید کرد؟
وای من چقدر خنگم! بازم نفهمیدم!. از این جملات (حدود 23 تا 25 جمله) تا سطر آخر نوشته تان، چطور این سوال بیرون آمد که«آیا غرب روبسوی مسلمان ستیزی می رود؟چه باید کرد؟» بیشتر فکر کنم طنز می نویسید نه؟
من البته شخصا این عیب را دارم که با عجله می نویسم و مطالبم را یکبار نمی خوانم و اگر هم بخوانم بهترش نمی کنم! ولی احتمالا شما از من بیشتر عجله دارید در نوشتن.نه؟ چون همه این جملات تقریبا-صراحت مرا ببخشید- هیچ ربط حتی اندکی به هم ندارند. دوست خوب من، از صراحت دیگران ناراحت نشوید. می دانم این جوری که من حرف می زنم باعث رنجش می شود ولی به جان شما و به جان هر انسان با وجدانی می خواهم در حد اندکی که می فهمم به شما و به خودم کمک کنم. پیشنهاد عملی: تمام جملات 25 گانه خودتان را پنجاه بار مجزا از هم بخوان و هر جمله را وقتی بپذیر که کنار جمله قبلی بگذاری که ربط محکمی در مفهوم و محتوا با آن داشته باشد. از خودت نگذر! در این سخت گیری بر خود، به معنای کلمات هم باید توجه کرد. آیا ما اینجا مجازیم کلمات «منطقی»، «ارزشگذاری» «خردسوزی»«فایدون» «افلاطون»،«تراژدی مرگ» را در متن یگانه ای جا دهیم که بخش آخرش حاوی کلمات«مسلمان» «ستیزه» و«غرب» با این پرسش که « آیا غرب…»؟ در اینجا از کلمات«رهبر»، «شیعه» «رازی» هم گذشتم چون نتوانستم آنها را همطراز کنم با دو دسته کلمات قبلی و لو در تضاد با آنها!
علی ۱ گرامی
نه شما خنگید و نه من ، و فکر می کنم هر دو میدانیم چه می نویسیم و چگونه.
معذرت می خواهم خیلی مفهوم پرسشهایتان را نفهمیدم. پس جوابی هم ندارم. پیشنهاد: پرسش معینی را در پایه سخن تان بگذارید و بعد پرسشهای فرعی تری از آن استخراج کنید.
در حقیقت هیچ احتیاجی به اوردن آیه و سوره و روایت از اینجا و آنجا نیست که نشان دهیم بنیان اسلام بر حذف دگراندیشان و غیره مسلمین است.کافیست شما به همین اذانیکه از صبح تا شب و نیمه شب اعصاب برای مردمان نگذاشته توجه کنید.
////
////
///
شاهد کسی را گویند که خبری را خود شنیده و در محل وقوع حادثه بوده.ولی هیچ مسلمانی نه چنین خبری را مستقیم از خدا به محمد شنیده و نه در محل وقوع حادثه بوده.شاید بگویند که بعضی مواقع وقتی محمد از هوش می رفته عده ایی آنجا بوده اند.ولی این دلیلی بر شنیدن وحی و دیدن خدا که به محمد پیام می دهد نیست.چون بعد از بهوش آمدن این باز خود محمد بوده که می گفته بمن وحی شده.
بنابراین می بینید که مسلمین از صبح تا شب دروغ می گویند و به این دروغها نه تنها دلخوش و دلمشغولند بلکه آنچنان تعصب دارند که را حت منتقد به چنین خرافاتی را گردن می زنند!
فساد اخلاقی و ازدواج با محارم در میان ایرانیان قیبل از ورود اسلام به ایران
بخوانید و داوری کنید!
هاشم رضی در کتاب وندیداد
(کتابی ۴جلدیوحدود۲۰۰۰صفحه ای که بگفته خوداو بیش از ۳۰ سال در تالیفش کوشیده است) جلد 2 ص925تا995
مقاله ای مفصل درباه ختودت=ازدواج با محارم دارد
که تقریبا از تمامی اسناد باستانی در این مقاله بهره جسته است
من جمله : اوستا ، کتب فقهی زرتشتی دوره ساسانی ، کتب فقهی زرتشتیان مربوط به دوره صفویه و قبل از ان ،اشعار و استوره ای ، مورخان و سیاحان غیر ایرانی از ملیتهای گوناگونی چون یونانی ، رومی ، سریانی ، ارمنی ، یهودی ، چینی ، عرب ، مسلمان
باید تذکر داد که مورخان مسلمان در دوره اسلامی نیز از شیوع ازدواج با محارم در میان پیروان ایین مغان گزارش داده اند
بطور خلاصه مطالب چنین تقریر می یابد از کاربرد واژه ختودت دراوستا ، همبسترشدن مزدا با سپندارمذ و پدید امدن خورشید و ماه گرفته تا تصریح این مطلب در کتب فقهی و دینی دوران ساسانی ، و نیز تایید این مطلب از دید مورخان و سیاحان
برای مثال در ص976 استناد بگفته یکی از سیاحان چینی بودایی بنام Wei Shiou شده که به سال 506-576 میلادی از ایران ساسانی دیدن کرده
و از هرج و مرج جنسی و نوع شگفت ازدواج های خونی و صلبی بشگفت امده است و نیز رفتار انان با مردگان که اجساد اموات را برای سگان لاشخوارن مینهادند.
این نکته را هم نباید از نظر دورداشت
برای هیچ ملتی یا کشوری اینهمه گزارش متنوع و گوناگون اعم از کتب فقهی داخلی و مورخان و سیاحان خارجی از شیوع چنین رسمی وجود ندارد ،
تقریبا در هیچ جا وجود چنین رسمی دینی نبوده و ثواب کرفه بسیار برای ان قائل نشده اند!
همانگونه که می دانیم ازدواج همخون میان ایرانیان در روایات مورخان یونانی بسیار است همچنین در میان مورخان عرب از اینرو برخی زرتشتیان معاصر انرا دروغ و تهمت و دشمنی مورخان مینماند!
از اینرو هاشم رضی درباری وی شیو میگوید:
وی شیو هیچ سو نظر و دشمنی با ایرانیان به ویزه مزدیسنان ومعان نداشته است که اسناد دشمنی وتحریف و تهمت بوی زده شود زائری بوده بودایی که از ایران گذشته است.
دراغاز هم هاشم رضی مینویسد که قبل از پیدا شدن رساله ی “امید اشوهیشتان” و نوشته های دیگر پارسیان [هندو زرتشتیان] یک سره اینرا [=ازدواح با محارم را] اتهامی دانسته و مردود میشمردند
و ترجمه هایی [برای وازه ختودت] پیشنهاد میکردند:
میهن دوستی ، ازخود گذشتگی ، پیوستگی داشتن فامیل و خانوادگی و در مورد[موارد یاد شده در] وندیداد: اهلی یا رام شده !
باری ُهمانگونه که در مقاله اول از رساله امید اشوهیشتان نقل شد دراین رساله دقیقا مشخص است که وازه ختودت بمعنای همبستری با محارمی چون مادر دختر و خواهر است
که هاشم رضی بخش عمده انرا که مربوط به فتاوی پیرامون این ازدواج است شرح داده است.
درگزارش کتزیایس امده است که در میان مادها و پارس ها رسم براین بود که پسر یا دختر و یا داماد قانونا به پادشاهی میرسید.از اینرو شاهان غالبا با خواهران خود ختودت میکردند . ن.ک : دیاکونوف 7/390
کوروش با خواهر مادرش دختراستیاگ اخرین پادشاه ماد ختودت کرد . کمبوجیه با خواهرش اتوسا ختودت کرد .
داریوش دوم با دو دخترش اتوسا و امسترتیدا ختودت کرد . ن.ک : دیاکونوف 7/ 611 و 430
اردشیر دوم با دختر خویش و اردشیر سوم با مادرش ختودت به جای اورد . ن.ک : وندیداد 2 /972
در دوره اشکان این سنت ارایی معمول بوده و داستان ویس و رامین نشان ختودت میان برادر و خواهر دارد . وندیداد 2/977
در دوره ساسانی شاهپور اول با دخترش اذرناهید ختودت کرد و بهرام با دخترش ختودت نمود . دختر شاهپور اول با برادرش نرسی ینتختودت بجای اورد . ن.ک : همان
مهران گنشسب از مقامات برجستهدربار هرمزد چهارم ساسانی با خواهر ختودت نمود .ن.ک همان : 2 /980
قباد ساسانی با دختر یا خواهرش سامبیکه و خواهرزاده اش ختودت نمود . همان 2/ 982
گویا این سنت در برخی از دوران های تاریخی دچار افول شده بود . موبد کریتر برجسته ترین موبد دوران تاریخی در منشور جاویدان خود مینویسد،
« بسیاری پیوند هم خون برقرار کردم و بسیاری که بی ایمان بودند به ان ایمانامدند…»
ن.ک : همان 2/923
و کتیبه او
پنجاه سال پس از کریتر ، اذرپاد مهر اسپند که در احیای ایین و فرهنگ باستان و میراث دینی دوران تاریخی سرامد همه موبدان تاریخ باستان است بفرمود :
« زن از پیوند خویش کنید که پیوندتان دورتر نرود ، چه تباهی و اشوب و زیانی از این بیشتر و بزرگتر که دختر خویش بدهند و پسر خویش را دختر کسان به زنی خواهند تا دوده تباه شود » وندیداد2/931
یکی از پرسشهایی که از هیربدان زرتشتی شده اینست:
[ اگر ازدواج با محارم با مادر یا خواهر باشد که امید بچه دار شدن آنها نیست ، ایا این یک ” ازدواج با محرم” کامل محسوب میشود و اصولاً حکم بر چنین ازدواجی چگونه خواهد بود؟ آیا ثواب هر ازدواج با محرم یکسان است یا بخش هایی از آن دارای مزِیّت بیشتری خواهند بود؟]
[ازدواج با محرم، با هز یک از سه (مادر ، خواهر ، دختر) قطع نظر از سن، ازدواج کامل محسوب می شود
به این جهت اگر فرزندی به وجود نیاید ، ثواب این ازدواج کاهش نمی پذیرد]
کتاب روایت پهلوی ” امید اشو هیشتان” صفحه 181 و 182
که بوسیله دکتر نزهت صفای اصفهانی از متن پهلوی به فارسی ترجمه شده .
برادر من سید رضا حسینی. اخلاق ها و ارزشها در جوامع و بنا به عرف معنا پیدا می کند. همانگونه که حجاب در ایران ارزش و در جایی دیگر ضد ارزش است. حتما آن دوران مورد اشاره شما عرف ، چنین عملی را ناپسند نمی داشته. همچنانکه در داستان آدم و حوا، نسل ادیان ابراهیمی را بناچار از همخوابگی پسران آدم با خواهران خود (گرچه ما جایی سراغ از دختران آنها نداریم در قرآن) یا با مادر خویش باید دانست و ایرادی را نیز شما در آن ندیده اید. یا در داستان لوط، حضرت به قوم طوسی گون خود! در ازای چشم پوشی از مهمانان مذکر خود، دختران خود را ////// (توجیه آخوندی نیز نفرمایید که ایشان گفته اند با دختران من ازدواج کنید ، چون ازدواج مورد نظر شما فقط با یک نفر میسر بوده و نه با یک جماعت) و آنجا هم به چشم شناسان عمل ایشان زشت نمی آید. چرا؟ چون یا به اختلاف فرهنگ ها و ارزش گذاری آنها بر پدیده ها واقفید، و یا تعصب باعث می شود که شاخه درخت را در چشم خود ببینید و یا اینکه واقعا به این امور نیاندیشیده اید. آدم هموطنانی چون شما داشته باشد نیازی به دشمن خارجی ندارد . موفق باشید
در تورات آمده که دختران لوط برای بقای قوم، به لوط شراب دادند و وی را مست نموده و با او خوابیدند تا باردار شوند…
————-
دوست گرامی
کاش نوشته ی خود را مستند می کردید به فلان بخش و فلان قسمت از تورات
می شود سندش را برای ما مشخص کنید؟
سپاس
.
برای جناب نوریزاد عزیز
سفر پیدایش، و جالب اینکه این کار تقبیح نشده
– پیغمبر خدا بود و میزبان دو فرشته شد.( پیدایش ۱۹ ، آیه ۱ )
– دو دخترش به او شراب نوشاندند و مست شد. ( پیدایش ۱۹ ، آیه ۳۲ و ۳۳ )
– شب اول که مست شد با دختر بزرگش نزدیکی کرد و دختر بزرگ حامله شد. ( همان ، آیه ۳۳ )
– شب دوم هم مست شد و با دختر کوچکش نزدیکی که و او هم حامله شد. ( همان ، آیه ۳۵ و ۳۶ )
درباره داود هم ماجرایی در تورات هست که بگذریم….
در پاسخ به دوستی که بحث آیت الله و //// الله جناب نوری زاد را بدفهمی و قیاس نادرستی می دانست. آیت یعنی نشانه و هر موجودی که نشانی از وجود خداست آیت الله است. همچنین شاهد کسی است که دارای عقل سالم و بالغ…باشد، حال آنکه اگر تنها به شهادت یک شاهد امری مسجل شود واقعا او شاهدی است در حد آیت الله!
بخوانید، شرم کنید و به جای ایراد به نوری زاد، دست و پای مسخره کنندگان شعور انسانها را بسته و به محاکمه بکشانید.
*سیصد و بیست داستان از معجزات و کرامات امام علی (ع)*
نویسنده : عباس عزیزی
35 – *شهادت جامه یهودیان*
استدلال علی(ع) در باطل بودن دین یهود این بود که به آنها فرمود: همانا ما را (بر اثبات دین خود) دلیلی است که آن معجزه روشن و واضح است، آن گاه شتران یهود را صدا کرده، فرمود: ای شتران برای محمد و وصی او شهادت دهید، پس شتران بر یکدیگر سبقت گرفته، گفتند: راست گفتی، راست گفتی ای وصی محمد، و این یهودیان دروغ گفتند.
حضرت فرمود: این یک نوع از شهودند…
46 – *شهادت شتر*
از سید مرتضی اعلی الله مقامه نقل است که عمار یاسر گفت: در حضور امیرالمؤمنین علی(ع) بودم ناگاه صدایی برخاست پس فرمود: ای عمار ذوالفقار مرا بیاور.
سپس فرمود: بیرون برو و این مرد را از ظلم کردن به زنش بازدار. عمار گفت: از مسجد خارج شدم ناگهان دیدم یک زن و یک مرد زمام زمام شتری را گرفته اند زن می گوید: مال من است.
عمار گفت: به آن مرد گفتم حضرت امیر(ع) می فرماید در حق این زن ظلم مکن.
جواب داد علی(ع) مشغول به شغل خود باشد و دستش را از خون مسلمانهایی که در بصره کشته است بشوید.
عمار رضی الله عنه گفت: برگشتم تا این که به مولای خود خبر دهم وقتی داخل مسجد شدم دیدم آن حضرت را که می آید و آثار غضب در صورتش ظاهر است، به آن مرد فرمود: وای بر تو، شتر این زن را بده.
جواب داد: این شتر مال من است.
امیر(ع) فرمود: دروغ می گویی.
گفت: چه کسی شهادت می دهد که این شتر از آن زن است؟
علی(ع) فرمود: شاهدی شهادت بدهد که احدی از اهل کوفه تکذیب آن ننماید.
پس علی(ع) فرمود: ای شتر صاحب تو کیست؟
آنگاه شتر به زبان فصیح گفت: یا امیرالمؤمنین و یا سید الوصیین من از آن این زن هستم.
و در بعضی از روایات آمده است که گفت: نوزده سال است که من از آن این زن هستم.
پس به آن زن فرمود: بگیر شتر خود را آنگاه علی(ع) پیش آمد و آن شخص را ذوالفقار به دو نیم کرد.(چون حکم ناصبی قتل است)
37 – *آگاهی از بطن شتر*
سلمان فارسی روایت کرده که: روزی خدمت پیغمبر(ص) بودم یک اعرابی آمد و گفت: ای محمد مرا از آنچه در شکم این شتر است خبر ده تا بدانم، آنچه آورده ای حق است، و به خدای تو ایمان آوردم و از تو پیروی کنم، پس پیغمبر (ص) به علی(ع) رو کرد و فرمود: جوابش را بده، علی(ع) مهار شتر را گرفت و دست بر سینه اش کشید، سپس دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو را به حق محمد و اهلبیتش، و به اسم های نیکو و موجودات کاملت این شتر را به زبان آور تا ما را از آنچه در شکم دارد خبر دهد، ناگاه شتر رو به علی(ع) کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین! روزی این مرد بر پشت من سوار بود و به زیارت پسر عمویش می رفت و ////// من از او آبستنم.
اعرابی گفت: وای بر شما این پیغمبر (ص) است یا او؟
گفتند: او پیغمبر است و این وصی و پسر عموی او است.
اعرابی گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خدا نیست، و تو پیغمبر خدایی، و از پیغمبر خواست که از خدا بخواهد، شر چیزی را که در شکم شتر است برطرف کند، و خدا شر را از او گرداند، و اسلام آن مرد نیکو شد.
راوندی فرموده: عادت این شتر این است که از مرد آبستن نمی شود، ولی خداوند این عادت را در این جا برای معرفی پیغمبرش ایجاد کرد، با این که ممکن است نطفه مرد تا آن وقت به همان هیئت در شکم شتر مانده و هنوز علقه (:خون بسته) نشده بود، و خدا شتر را به سخن آورد تا صدق سخن پیغمبرش معلوم شود.
…
http://www.ghadeer.org/Book/990/147680
استاد وبرادر بزرگوارم سلام.ای رنج ودرد کشیده آن علی که از جان وبه راستی از جان برایش نه برای جسمش بل برای مرام ومنشش درد کشیدی ومیکشی.راهت مستدام.
عزیز برادر زود است ،به راستی که زود است با اینگونه نوشتار سراپا حقیقت و واقعیت وبرخاسته از جان،گزک به دست همانانی بدهی که به اسم علی تو را از سر راه بردارند.محمدجان تو خود میدانی هم اون علی ها آماده اند با کوچکترین لغزشی از تو عزیز،بزرگترین تهمت ها وافتراها را برای خرد کردنت در نرد همین مردم جاهل و متعصب بچسبانند و با آلوده نمودن آب ،ماهی بگیرند.همینجوری.محمد جان کیست که نداند ونفهمد چکیده نامه به کیست ! اما میدانی که وقتی میگویی”علی جان بنشین تا نصیحتت کنم”ویا…..چقدر برای آیت اله های همینجوری سنگین تمام میشود،مگر میشود علی را نصیحت کرد ،مگر میشود از علی نقد کرد؟اگر هم تا کنون صدایی از آنها در نیامده بخاطر آنست که ستاد مرکزی آنان(ستادی همانند ستاد مرکزی ائمه جمعه در قم که هر هفته به آنان خط میدهد)هنوز اندر خم یک کوچه اند.باشد تا به وقتش تو را آماج حملاتشان قراردهند وقتی که جیبشان پر شود از اینچنین گزکهایی که راحت بتوانند با برچسب هایی همچون مرتد توسط قضات اسلام شناس و به سرکردگی قاضی القضات نظام بردارندت و بردارت کنند.
خواهشا طوری بنویس که مصون از این چنین برداشتهایی از سوی معاندینت باشی برادر.
اما در تعجبم از آن بزرگوار دکتر خزعلی،نمیدانم او دیگر چرا.آیا او هم چنین فکر کرده که منظور شما اهانت به معصومین مان می باشد.آیا ایشان هم شما را مرتد می خواند؟منکه نفهمیدم.به هر صورت نقد بر شما هم وارد است واز اینکه حاضر به حضور ایشان در جلسات نشده اید ناراحتم وناراحتیم دوستان.
جناب مصلح سلام بر شما
عصمت پیامبر را چگونه می بینید؟
آیا تفاوتی است قبل و بعد از وحی ؟
رابطه وحی را چگونه می بینید؟
آیا عصمت علی از اول بوده ؟
رهبری در دوران قدیم مگر خلافت نبوده است؟
مگر خلافت در شیعه ،جانشینی ارثی و در سنت ، انتخاب امت از طریق رأی گیری یا بیعت همگانی نیستند؟
مگر نه اینکه سنت و شیعه هر دو به عصمت خلفا عقیده دارند با یک تفاوت بزرگ.
عصمت در سنت کسبی و در شیعه خدادادی است .در هیچ کجای تاریخ ما بجز تاریخ اکنون ایران ولایت فقیه من در آوردی را نمی یابیم؟
آیا اسلام تعریف اجماعی از عصمت دارد؟ عصمت کسبی است یا خدادی؟ و پاکی و پاکدامنی را چگونه با دستان خونین می توان توجیح کرد؟
ادامه یادداشت اسلام حوزویان؛ اسلام مداحان (این مطلب 10 سال قبل نوشته شده)
اسلام مداحان تنها مناسک و مراسم می شناسد. آن چنان که در ایامی که مناسبتی برای برگزاری مراسم نیست؛ انگار اسلام تعطیل شده است. برای همین است که برگزاری مراسم یک روزه برای دختر پیامبر ناکافی است و باید دهه اول و دوم و سوم فاطمیه گرفت. در کنار محرم و صفر و رمضان؛ که با هم یک سوم سال را پوشش می دهند. نحوه انجام این مراسم هم باید به گونه ای باشد که جمعیت بیشتری را درگیر خود کند: دسته های سینه زنی و زنجیر زنی مکرر به خیابان ها و میدانهای شهر کشانده می شوند و همه سخن هم این است که مردم! مبادا که هم چون گذشتگان که مطیع ولی شان نبودند و به واسطه آن اهل دوزخ شدند؛شما نیز از اطاعت محض ولی مطلق تان سر باز زنید و چنان سرانجامی یابید.
اسلام مداحان عقل و علم و تجربه را تعطیل می خواهد و با صدور حکم بازنشستگی پروردگار؛همه را روانه درگاه خدایان جدید ( امامان و امام زادگان؛ این اداره کنندگان دنیا و آخرت از دید مداحان) می کند تا بساط نذر و نیاز و سفره توسل بگشایند و اگر در این میان فردی حاجت روا نمی شود؛ مشکل از عدم اخلاص اوست و ناکافی بودن ایمانش.
مداحان هر چقدر در عرصه جامعه و به هنگام حکومت داری؛ با کثرت گرایی مخالفند و مخالفانشان را حتی شایسته حیات نمی دانند؛ در برگرفتن خدایان به پرستش؛ سلایق را محترم می شمارند و به عهده فرد می گذارند که عبد الرقیه باشد یا زینب پرست!
دقت در موارد شمرده شده نشان می دهد که چه شباهت های قابل توجهی بین هیئت و هیئتی ها از یک طرف و پادگان و نظامی ها از طرف دیگر وجود دارد.
نکته پایانی آن که از منظر حکومت گران فعلی شهروندان دو دسته اند و دو گونه برخورد باید با آنها صورت گیرد: یا به حسب سطح معیشت و معرفت شان جذب محتوای صدا و سیما و هیئت ها می شوند و از این طریق به خدمت حکومت در می آیند و به هر حال به عنوان مخالف در صحنه حضور نمی یابند؛ یا آن که باید با قدرت نظامی بسیج آنها را سر جای خود نشاند. این معنا و تصویر دقیق دولت مداحان نظامی و نظامیان مداح است. احمدی نژاد نماینده و چهره شاخص حکومت گران جدید ایران است و سوم تیر ۸۴ روزی بود که اینها از رحم جمهوری اسلامی زاده شدند. نطفه شان از مدتها قبل بسته شده بود. از زمانی که ناکامی های کتاب و سنت در عرصه حل مشکلات رخ نموده بود.
این یادداشت در سال 85 نوشته شده است. ده سال قبل!
بعد از انقلاب بهمن ۵۷ در ایران؛ برای اسلام گرایان خصوصا حوزویان شیعه فرصتی پدید آمد تا هر آن چه از اسلام در زمینه های سیاسی؛ اجتماعی؛ اقتصادی؛ حقوقی و … فهمیده بودند؛ در امر اداره کشور به کار برند و از آن جا که آن چه نظریه های سیاسی اقتصادی و… اسلام نامیده می شود؛ در واقع توان و توشه معرفتی ساکنان آن زمان عربستان بوده؛حکومت گران ایران بعد از انقلاب؛ با اجرا کردن آن قوانین؛ سعی در شبیه سازی یک جامعه عقب افتاده و متناسب با جاهلیت ۱۴۰۰ سال پیش در کشوری در قرن بیست و یکم کردند.
اینک پس از سی سال فاجعه ای بزرگ در ابعاد مختلف رقم خورده است و متهمان ردیف اول بروز چنین وضعیتی؛ بی شک اسلام و یدک کشان عنوان عالمانش هستند. با این وصف تفاوتی قابل توجه است بین آن چه پس از بهمن ۵۷ تا خرداد۸۴ روی داد؛ و آن چه پس از آن در این کشور می گذرد. در دوره اول؛ حقیقتا بودند حوزویانی که گمان می بردند اجرای کتاب و سنت؛ دوای درد و حلال مشکلات این مردم است و محتوای آنها قادر به اداره مملکت.این باور از سوی درصد بالایی از مردم – از جمله طبقه متوسط ؛ روشنفکران و دانشگاهیان – نیز مورد قبول بود؛ هر چند که در نهایت صرف نظر از نیت عاملان؛ آن چه رخ داد؛ صفرا فزودن های سرکنگبین بود و هزینه های بسیار بیش تر از فایده. اما دوره دوم تفاوتهای جدی با دوره اول دارد. در این دوره گرایش غالب با حکومت گرانی است که توقع شان از کتاب و سنت حل مسائل کشور و مردم و اداره مملکت نیست و حتی به عبارتی دغدغه حل آنها در اذهان شان نیست؛ اصلا وجود مسائل انکار می شود و شرایط کشور؛ بهشت برین توصیف می شود؛ حالا عمده توان حکومت صرف سوء استفاده از باورهای مذهبی مردم می شود و هر چه از ذخایر مادی و معنوی وجود دارد؛ خرج می گردد تا سقوط حکومت گران بیشتر به تاخیر افتد: کتاب و سنت مستمسکی است برای بقا. در این مقطع پشتوانه حکومت؛ طبقات متوسط و بالای جامعه نیستند؛ اتکای حکومت به افراد نادان و ناتوان و نیازمند و نگرانی است که زمینه ای برای تعصب دارند و رای شان را به آسانی می توان خرید و در مقابل رای دیگر اقشار جامعه قرار داد و به اتکای آن ظاهری دمکراتیک برای حکومت فراهم کرد. حالا به جای روشنفکرانی که سخن از کارکرد دین در حل مسائل بگویند؛ شبانه روز دستگاه بانگ و رنگ شان برای عامه خرافه می پراکند و جهل ترویج می کند و همان محتوا در هیئت ها با قدرت و قوتی بیشتر تکرار می شود. این تحول رویکرد و شیوه تبلیغی مناسبش چنان بود که از دست حوزه بر نمی آمد و لذا به حسب ضرورت؛ مداحان ساخته و پرداخته شدند.
اسلام مداحان؛ مروج شور بی شعور است.اگر در اسلام حوزویان لازم است چند صباحی را به تحصیل بگذرانی؛ در اسلام مداحان همان هم نیاز نیست. از همین امروز می توانی شروع کنی.کافی است در هیئت محل تان؛ لطفی شامل حالت شود و میکروفون به دستت بیفتد؛ وگرنه شاید لازم آید که ته صدایی داشته باشی. اگر مطالعه ای هست؛ تورق کتاب های شعر است ( شعر که چه عرض کنم!) و اگر وقتی صرف می شود؛ برای شنیدن جدیدترین ترانه های داخل و خارج کشور است برای این که ببینی کدام آهنگ به کارت می آید و مجلس گرم کن است.
در اسلام مداحان؛ هر چهارده معصوم شیعیان را می توان به خدمت گرفت؛ برای حتی کمی قدرت و ثروت. چه مداح گدا یا گدای مداحی باشی که سر چهارراه می خواند؛ چه ظاهر محترمانه تری داشته باشی و در یک هیئت بخوانی. حالا هم که دولت مداحان تشکیل شده؛ حتی فاطمه زهرا دختر پیامبر اسلام را هم می توان به مجلس احضار کرد تا نگران رای آوردن یک دروغ گو با سابقه اخلاقی آن چنان باشد…
اسلام مداحان آخر تساهل و تسامح است.می توانی اهل هر فرقه ای باشی و هر خلافی بکنی. اما عنوان “ولایتی” که بگیری؛ نه تنها پاک می شوی؛ که خودت آب کری. پیشتر به اشتباه تصور می کردم این جماعت هیئت می روند تا به خدمت اسلام در آیند؛ حال می دانم که مقصد و مقصود آن است که نهایتا به سر سپردگی ولی زمان برسند.
اسلام مداحان سفله پرور است. اگر بیشتر از مداح هیئتت بدانی و بخواهی اما و اگر کنی؛ طرد می شوی. هیئت جای پرسیدن نیست. باید ارادت بورزی و در تنور جهالت مداحان ذوب شوی تا شیعه تنوری محسوب شوی. دانستن و فکر کردن و پرسیدن و فهمیدن مزاحم ارادت ورزی است و مانع کسب و کار مداحان. تنها اشکی دم مشک داشته باش و حنجره ای برای نعره کشیدن و دستی برای کف زدن یا بر سر و سینه کوفتن. هیئت عرصه ای است برای خشم (و نفرت) گرفتن یا عشق ورزیدن به کسانی که نه می شناسی؛ نه لازم است بشناسی.
در هیئت ها سخن از دلبرانی است که جمال چهره شان حجت موجه است نه قوت اندیشه ها و استدلال های شان.ظاهر بینی مداحان و عوامی مخاطبان بیش از این نتیجه نمی دهد. اسلام مداحان؛ سطح و درک رفتار مذهبی را در جامعه چنان کاهش داده که درصد قابل توجهی از نوجوانان و جوانان فکر می کنند اگر در روزهای وفات امامان پیراهنی مشکی بپوشند و به صدای مداحان گوش دهند صواب کرده اند و مستوجب ثوابند. برخی نشسته در ماشین های شان با بلند کردن صدای باندها؛ هیئت تک نفره سیار راه می اندازند و مردم را نیز شریک در عمل شان می کنند.گاهی بی توجه به ساعت؛ نیمه شب.
(ادامه در کامنت بعدی)
اگر ده ها کسروی و پژوهشگر دیگرهم می آمدند به اندازه یک خمینی نمی توانستند اسلام را به ایرانی ها بشناسانند. برای این کارش درود بر خمینی که ملت ایران را از این مخمصه و گیجی و گمراهی 1400 بیرون آورد و سندی بدست همگان داد که اسلام واقعی چیست .
استاد ارجمند به کسانی که میگویند شما مرتد هستی می پرسم که ایا شما مرتد هستی یا کسانی که “گهواره حضرت علی اصغر (ع) در حرم امام حسین (ع)که تمام این گهواره از طلا ساخته شده وبا فیروزه یاقوت زمرد و عقیق تزیین شده است.”پایگاه مقاومت بسیج هاجرhttp://qods.ghasam.ir/p6090/fa/news-details/341749/ با پول این ملت خواب زده(با پوزش)و… ایا با پول ان برای دانش اموزانی که در طویله و با … خودشان را گرم میکنند …..(با پوزش نمی توانم ادامه دهم )
حساب دخل وخرج
یک خانواده سه ویا چهار نفره بدون تشریفات و اسراف کاری در ماه برای تامین حداقلی و ابتدایی ترین مایحتاج زندگی یا بهتره بگم زنده ماندن:
گوشت قرمز 3 کیلو: 100 تومن
مرغ 8 کیلو: 55 تومن
برنج 10 کیلو: 70 تومن
روغن: 5 لیتر20 تومن
چای: 10 تومن
قند: 10 تومن
شکر 10 تومن
ماست دو روزی یه سطل 2 تومنی: 30تومن
شیر هرروز دوپاکت یارانه ای: 80 تومن
پنیر کره مربا و …: 50 تومن
نان هرروز 5 تا: 45 تومن
میوه روزی 1 کیلو : 120 تومن
سیب زمینی گوجه پیاز خیار کلم کاهو سبزی بادمجان و…: 150 تومن
یک مهمانی ساده در ماه 100 تومن
ریکا تاید شامپو صابون: 30 تومن
قبض آب: 25
برق : 25
گاز : 40
تلفن و موبایل : 60تومن
اگه بخوایم خدای نکرده گردو بخریم : 25تومن
خدای نکرده عسل : 25تومن
خدای نکرده ماهی بخریم : 25
خدای نکرده تفریح یا سینما یا پارک و … : نمیخوایم
اگه خدای نکرده در ماه یه بار بخوای پیتزا بخوری: نه نمیخواییم کوفت بخوریم!
اگه بخوای در ماه یه بار شام بری بیرون : نه بیرون بریم چکار کوفت بخوریم!
ماهی میگو امگا3 روغن زیتون حلواشکری روغن کنجد سرشیر خرما هم که نمیخواییم اصن اینا چی هستن ؟؟؟؟
پول کیف،کفش،پوشاک،مانتو شلوار، لباس خونگی، لباس مجلسی، آرایشگاه مردانه و زنانه، چادر و مقنعه برای رعایت حجاب کامل اسلامی بماند
پول تعمیر کولر آبگرمکن شوفاژ، خرج ماشین، لامپ برای دسشویی، خرید لاستیک و بیمه ماشین هم بماند
توی ماه هیچ دارو هم نخری ، دکتر نری، داروخانه نری ؛ اینا همه بماند
عروسی نری ، مسافرت نری کلا همش خونه بمونی
قسط نداشته باشی
مای بی بی : 60تومن
شیر خشک : 100تومن
سرویس مدرسه: 60 تومن
بنزین حداقل ماهی 60 تومن
اگه خانه دار باشن که اکثرا قسطی هستن و…: 280 تومن
اگه مستاجر باشن : 300
اینا فعلا بدون اون چیزایی که گفتم انجام ندی…
اصن لباس نخری، طلا نخری، شام بیرون نری، پیتزا و ساندویچ نخوری،
شهریه دانشگاه نداشته باشی☺️
کتاب و روزنامه و مطالعه هم که اصلا حرفشو نزن
ماهواره ممنوع
موسیقی نقاشی طراحی، ورزش ، اسب سواری ، استخر و هر گونه سرگرمی دیگه هم نداشته باشی
ومهمتر از همه هزینه ایاب وذهاب هم به کنار
تا حالا شد : 1/685/000
حالا یه کارگر توی یه کارخونه چقدر میگیره ؟؟پایه حقوقش۷۰۰ تومنه
تازه اگه حقوقشو سر ماه بدن و تازه اگه کارخونه تعطیل نشه یا رییسش اخراجش نکنه
باهمه مزایا میشه ۹۰۰ تومن
یه کارمند یا معلم یا یه پاسبون یه ارتشی یا یه کارگر زحمتکش شهرداری چقدر میگیرن ؟
من حرفی ندارم…
کپی کنید تا به گوش اون نماینده مجلس برسه که اینو تصویب میکنه و چهار روز دیگه موقع انتخابات مینویسه مردی از جنس مردم
مردونه تا میتونی پخشش کن
که حرف دل خیلیاست.
[هزینه تعویض کارت ملی هرایرانی33000 تومن که هر ایرانی باید به دولت بپردازد.
جمعیت ایران80000000
کل هزینه کارت ملی درایران 2.640.000.000.000 تومن یعنی دو هزار و ششصد و چهل میلیارد تومن . خواهشمندم یه نفرجواب بده بااین پول میخوان خرج چیو در بیارن….یا کدام قرض یا اختلاسی رو میخوان لا پوشانی کنند..؟
تا الان قدرت فضای مجازی رو دیدید، لطفآ به اشتراک بزارید تا جوابش رو در تلویزیون ببینیم؟
امام علی و ////ايرانيان
امام علی يکی از مشاوران نزديک عمر (خليفه دوم مسلمانان) در هنگام حمله لشکر اسلام به ايران بود. زمانی که عمر می خواست خود شخصا در اين جنگها حاضر شود، امام علی به او گفت:
» تو سر اين سپاهی اگر بروی و کشته شوی، سپاه اسلام متلاشی می شود.
تو بايد مرکز خلافت را داشته باشی تا اگر سپاه اسلام شکست خورد. ايرانيان بدانند که اين نيرو پشت دارد»
(تاريخ طبری، جلد 5، ص 1943 و 1945، اخبار الطول ص 147 و نهج البلاغه ص 443 – 446).
عمر که داما د امام علی بود و روی حرفهای وی حساب می کرد پيشنهاد وی را پذيرفت و در دارالخلافه ماند و در راس لشکريان اسلام فرماندهان با تجربه و خونريزی گمارد و به طرف ايران گسيل داشت.
پس از شکست ايرانيان و پيروزی لشکريان اسلام، علی خطا ب به مردم کوفه گفت:
ای مردم کوفه، شما شوکت عجمان را برديد.
(تاريخ طبری، جلد 6 ص 2208)
پس از پايان // 3 تن از خلفای مسلمانان (ابوبکر،عمر، عثمان) نوبت // امام علی رسيد که بسيار لرزان و کوتاه بود.
اختلافات معاويه و علی بر سر قدرت بالا گرفت و سبب ساز جنگهای طولانی گرديد.
علی جهت تامين مخارج اين جنگها مجبور بود که باج و خراج بيشتری از ايرانيان اخذ کند. اين فشارها موجب قيامها و مقاومتهای دليرانه از سوی شهرهای مختلف ايران شد
بطوری که امام علی بی رحم ترين سرداران خود، از جمله « خليد بن طويف» ، « زياد ابن ابيه » را بسوی خراسان، فارس، ری ، آذربايجان و ساير شهرها و بلاد اعزام داشت.
در ادامه به مواردی از سرکوب قيامهای مردم ايران در زمان خلافت امام علی می پردازيم:
در زمان امام علی، مردم استخر چندين بار قيام کردند.
امام علی در يکی از آن موارد «عبدالله بن عباس» را در راس لشکری به آنجا گسيل داشت و شورش تودهها را در سيل خون فرونشاند
(فارسنامه ابن بلخی، ص 136).
در مورد ديگر که مردم استخر شوروش کردند، امام علی « زياد بن ابيه » که از خونخواری و آدمکشی به انوشيروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسيل داشت تا به سرکوبی اين قيام بپردازند.
در مورد جنايات و کشتار مردم استخر توسط زياد بن ابيه کتابها و روايت زيادی نوشته و نقل شده است
(رجوع کنيد به کتاب مروج الذهب، جلد دوم ص29).
در سال 39 هجری مردم فارس و کرمان نيز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر امام علی را از شهر خود بيرون کردند.
امام علی مجددا زياد بن ابيه را به آنجا گسيل داشت و لشکريان وی از هيچ جنايتی فروگذاری نکردند.
(تاريخ طبری، جلد 6، صفحه 2657 و يا فارسنامه، ص 136)
مردم خراسان نيز در زمان امام علی برای چندين بار قيام کردند و چون چيزی نداشتند بعنوان باج و خراج بپردازند، از دين اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه ای دست زدند.
امام علی «جعده بن هبيره» را بسوی خراسان فرستاد. او مردم نيشاپور را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند.
( تاريخ طبری، جلد 6، ص 2586 و فتوح البلدان ص 292)
در زمان امام علی مردم شهر ری نيز سر به طغيان برداشتند و از پرداخت خراج خوداری کردند.
امام علی، «ابوموسی» را با لشکری زياد به سرکوب شوروش فرستاد و امور آنجا را بحال نخستين برگرداند. ابوموسی پيش از اين طغيان نيز، يکبار ديگر بدستور امام علی به جنگ مردم شهر ری گسيل شده بود.
(فتوح البلدان ص 150)
به روزگا ر خلافت علی بن ابی طالب، چون پايان سال 38 و آغاز سال 39 بود، حارث بن سره عبدی، به فرمان علی لشکر به خراسان کشيد و پيروز شد، غنيمت بسيار و برده ی بی شمار بدست آورد.
تنها در يک روز، هزار برده ميان يارانش تقسيم کرد. لکن سرانجام خود و يارانش، جز گروهی اندک، در سرزمين قيقان (سرحد خراسان) کشته شد.
(فتوح البلدان، بلاذری)
علی بن ابی طالب، عبدالرحمن بنی جز طائی را به سيستان فرستاد.
لکن حسکه حبطی وی را بکشت، پس علی فرمود: بيايد که چهار هزار تن از حبطيان را به قتل رسانيم. وی را گفتند: حبطيان پانصد تن هم نشوند.
(فتوح البلدان، بلاذری)
علی ولايت آذربايجان را نخست به سعيد بن ساريه خزاعی و سپس به اشعث بن قيس داد. يکی از شيوخ آذربايجان نقل می کند که وليد بن عقبه همراه با اشعث بن قيس به آذربايجان می آيند .
و چون وليد آن ديار را ترک کرد ، مردم آذربايجان قيام کردند. اشعث از وليد طلب ياری کرد و وليد برای ياری وی سپاهی از کوفه به در آنجا گسيل داشت.
اشعث، حان به حان (حان= خانه به خانه) فتح کرد و پيش رفت.
و پس از فتح آذربايجان گروهی از تازيان اهل عطا را بياورد و در آنجای ساکن ساخت و آنان را فرمان داد که مردم را به اسلام خوانند.
(فتوح البلدان، بلاذری)
اقای باصطلاح ایراندوست!!!
حضرت علی اگر ایرانیان سرکش و یلغی و طاغی و باغی را کشت و از دم شمشیر گذرانید خوب کاری کرد.
ایرانیان قبل از اسلام همان ها بودند که ازدواج با محارم را سنت خوبی میدانستند و طبق اموزه های دین زرتشتی به ان عمل می کردند.
شواهد این امر در شاهنامه فردوسی و متون معتبر تاریخی امده است.
بد است اسلام بدست امام علی ایرانیان را از همخوابگی با مادر و خواهر و دختر خود باز داشت؟
سید رضا حسینی گرامی دلم نمیخواست تا جوابت را بدهم چون فکر میکنم تو و امثال تو از رژیم پول میگیرد تا …. . ولی این سوال را جواب بده که ایا پیغمبری که شعارش اندیشه وکردار و گفتار نیک است و به تازه عروسان و تازه دامادان میگوید که در راستی و درستی ووو از یکدیگر سبقت بجویید چگونه میتواند اموزه اش ازدواج با محارم باشد ؟ ایا پیامبر اسلام که با همسر فرزند خوانده اش ازدواج کرده به این معنی است که اموزه اسلام است؟
شایان ذکر میباشد که کتاب زرتشت گات ها است که به راحتی میتوانی از اینترنت دانلود و مطالعه کنی به شرطی که عاشق ان سروده ها نشوی که دیگر از رژیم حرف شنویی نکنی و…
ضمنا نام من محمد اسلام دوست بود که به محمد ایران دوست تغیر داده ام و هیچ ترسی ندارم که شما “باصطلاح ایراندوست!!! ” یاد میکنید .
اقای نوریزاد شاید شما در ذهن خود یک علی خیالی ساخته و با او حرف میزنید.
حضرت علی واقعی را بهتر بشناسید:
1) قبيله يهودی « بنی قريظه» با پيامبر اسلام قراداد دوستی و همکاری امضا کردند که بر اساس آن قرارداد اگر دشمنانی از خارج به مدينه هجوم آوردند، اين قبيله موظف بود دوش به دوش لشکر مسلمانان با آنها بجنگد. محمد پس از چندی با قبيله بنی نضيرکه جزو قبايل مدينه است به جنگ می پردازد و از قبيله بنی قريظه کمک می خواهد. اين قبيله سر باز می زند و خود را در صورتی مسئول و ملزم به اجرای قراداد همکاری می داند که دشمنان خارجی به مدينه حمله ور شوند. محمد خشمگين می شود و به امام علی دستور می دهد که در راس لشکری به آنجا رفته و آنها را حسابی گوشمالی دهد. امام علی نيز پس از فتح قبيله « بنی قريظه » به همراه ساير لشکران اسلام بيش از 700 نفر تا 900 نفر از مردان قبيله را در مقابل گودالهای که از پيش کنده شده بود سر می زنند. ( تاريخ طبری، جلد 3 ، ص 1088)
2) امام علی و يارانش در يک روز، 2500 نفر از خاندان « ازد» را سر بريدند، به نحوی که کسی زنده نماند تا ديگری را دلداری دهد. (مروج الذهب،جلد اول، ص 729)
3) خوارج از مسلمانانی بودند كه پس از جنگ صفّين و مسئله حكميّت به مخالفت على برخاستند و چون از سوى على ابو موسى اشعرى و از سوى معاويه عمرو عاص به داورى معيّن شده بودند تا به مطالعه كتاب خدا و سنّت پيغمبر كداميك از على و معاويه را برگزينند داور شام داور عراق را فريب داد و عراقيان دانستند كه از عمرو عاص فريب خورده اند به حضرت اعتراض كردند كه چرا به حكميّت تن دادى؟ و آنان فرقه اى شدند و به مخالفت على پرداختند. بعدها جنگی به نام نهروان بين خوارج و لشکر علی درگرفت که در طی آن تعداد زيادی از خوارج بوسيله لشکر امام علی از دم تيغ گذشتند. بطوری که تاريخ طبری و فتوح البلدان می نويسند: هزاران جسد از خوارج زمين را پوشانده بود.
خوارج به خلافتى معتقد بودند كه انتخاب خليفه از روى اختيار مردم باشد خواه از قريش و عرب و يا از هر قوم و ملتى باشد؛ و ميگفتند: خليفه پس از انتخاب بايد اوامر الهى را اطاعت كند وگرنه بايد عزل شود.
ایت الله روح الله خمينی، رهبر ج اسلامی ايران، 14 قرن بعد از کشتار خوارج چنين گفت: يوم الله واقعی روزی است که امير عليه السلام شمشيرش را کشيد و خوارج را از اول تا به آخر درو کرد و تمامشان را کشت. ( سخنرانی امام خمينی در سال 1361 بمناسبت سا لگرد پيامبر اسلام)
4 ) امام علی در نبردی بنام « ليله الحرير» چيزی بالغ بر تن 500 تا 900 نفر کشت.
( منتهی الامال ، جلد اول، ص 153)
5) عبدلله خررمی با 70 نفر از همراهانش از بيم جان به دژی پناه برد. به دستور امام علی، دژ به آتش کشيده شد که در جريان آن تمامی اين افراد زنده زنده در آتش سوختند؛ بطوری که بوی گوشت بريان شده اين انسانهای نگون بخت در هوا پخش و مردم را آزار داد.
(علی مرزی نامتناهی، حس صدر، ص 199)
6 ) بعد از مرگ محمد پيامبراسلام، عده ای از مردم قبايل از اسلام برگشتند و عوامل پيامبر اسلام را کشتند و از شادی مرگ محمد به زنانشان فرمودند که دستان خود را حنا بگذارند.
( قصص النيا نيشاپوری، ص 455) .
ابوبکر ، عمر و علی بفوريت دستور دادند که هر که از دين برگشته، گردن زنند و با آتش بسوزانند و زن و بچه اشان را به اسارت برند (تاريخ طبری، جلد 4 ص 1379، 1380، 1394 ، 1407 و جلد 6 ، ص ص 2420 و 2665) . در جريان اين کشتارها، شمشيرهای خالد ابن وليد و امام علی برنده تر از ديگران عمل کرد. تاريخ طبری درباره ی کشتارهای
« خالد بن وليد» می نويسد: » آنانکه دست رنگ کرده بودند و شادی و شعف در اثر درگذشت پيامبر اسلام نشان داده بودند همه را بکشت و به آتش بسوخت و فرمود تا سرهايشان گرد کنند و پايه ديگ کنند و آتش در تن های ايشان زد و همه را بسوخت». همين کتاب در مورد نقش علی در سوزاندن اجساد مردم در جريان اين کشتارها می نويسد: » علی تنهای آنان را در آتش سوزاند و خاکستر نمود.» (تاريخ طبری، جلد چهارم ص ص 1380 و 1464 و جلد ششم صفحات 2420 تا 2265)
///
ترور شاعری بنام” حویرث بن نقیذ”:
وی شتر دختران محمد “فاطمه” و “ام کلثوم” را رم داده بود به فرمان حضرت محمد و توسط علی در جریان یک
تو طئه به قتل رسید. (سیره ابن هشام .جلد ۲٫ صفحه ۲۷۳)
سر بریدن” مغیره” :
پیر مردی بنام “مغیره” که پس از فتح مکه از ترس محمد گریخته بود بوسیله علی دستگیر و سر بریده شد. (زنان پیغمبر . صفحه ۳۱۶)
علی شاهرگ مردانی را برید و بمانند مرغان نیم بسمل آنان را در بیابان رها کرد تا با شکنجه بمیرند. (امام علی . عبدالفتاح . جلد ۵٫ صفحه ۲۷)
سر بریدن “نضر” و “عتبه” :
پس از شکست” ائیل” محمد به علی دستور داد که “نضر” پسر” حارث” را سر ببرد.همینطور در منطقه ای دیگر بنام “الظیه” از میان اسرا “عتبه” پسر” ابی معیظ ” بدستور محمد و بدست علی سر بریده شد. (منتهی الامال . جلد ۱٫صفحه ۵۷)
سر بریدن “عتبه” :
مردی بنام “عتبه” که بخاطر عدم پخش مساوی غنایم بین لشکریان اسلام به صورت محمد تف کرده بود بوسیله علی سر بریده شد. (تاریخ طبری . جلد ۵ .صفحه ۱۱۰۳)
تجاوز به یک برده
محمد بن بشار، از روح بن عباده، از علی بن سوید بن منجوف، از عبدالله بن بریده، نقل کرده است که:
رسول خدا علی را به سوی خالد فرستاد تا خمس (سهم پیامبر از غنایم را) بگیرد و من از دست علی ناراحت شدم، بعد از اینکه علی غسل گرفت (بعد از برقراری تماس جنسی با یکی از بردگانی که جزوی از غنایم بود) من به خالد گفتم، «آیا این را نمیبینی؟» (خوابیدن علی با بریره را). وقتی به پیامبر رسیدیم، من جریان را برای پیامبر تعریف کردم. پیامبر گفت، «ای بریده آیا از علی متنفری؟» گفتم «آری»، پیامبر گفت «از او متنفر نباش، زیرا سهم او از خمس بیش از این است».
توضیحی که در برگ 447 آمده است در مورد همین حدیث میگوید
بریره از علی متنفر بود زیرا علی دختری را از میان غنائم بیرون کشیده بود و با او تماس جنسی برقرار کرده بود و در نظر بریرده این کار او ناپسند بود.
در اینجا علی دختری را از میان اسرا انتخاب کرده و با او همبستر میشود. وقتی که این قضیه با محمد در میان گذاشته میشود او این مسئله را تایید میکند. توجه داشته باشید که اسرا همچون غنیمت ها به شمار میرفتند و از اموال مسلمانان و مسلمانان میتوانند از کنیز خود برای سکس استفاده کنند یا به عبارت دیگر به آنها تجاوز کنند.
ادبیات اقای دکتر خزعلی در برخورد با مخالفان مسبوق به سابقه است.
متن قران مکررا به مخالفان خود توهین کرده است.
نمونه های ان:
– آنان ( کافران ) گستاخ , خشن , زنازاده و بی اصل و نسب هستند . (قرآن .سوره قلم . آیه ۱۳)
– اف بر شما و بر آنچه غير از الله مى پرستيد مگر نمى انديشيد. (قرآن . سوره انبیاء . آیه 67)
– چه شده که است از این پند اعراض می کنند؟ مانند خران وحشی که از شیر می گریزند. (قرآن .سوره مدثر. آیه ۴۹و50)
– بدترین جانوران نزد الله ، کسانی هستند که کافر شدند و ایمان هم نخواهند آورد. (قرآن . سوره انفال . آیه 55)
– کافران، مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند و او جز بانگی و آوازی نشنود اینان کرانند ، لالانند ، کورانند و هیچ در نمی یابند. (قرآن . سوره بقره . آیه ۱۷۱)
– و به راستى بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ايم، دلهايى دارند كه با آن در نمى يابند و چشمهايى دارند كه با آن نمى بينند و گوشهايى دارند كه با آن نمى شنوند، آنان چون چهارپايانند، بلكه اينان گمراه ترند، ايشان بى خبرند . (قرآن .سوره اعراف . آیه ۱۷۹)
– خدا کسانی را که ایمان آورده و نیکوکار شوند را وارد باغ هایی از بهشت می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است و انانکه به راه کفر به شهوت رانی و شکم پرستی مانند چهار پایان پرداختند عاقبت منزل انها آتش دوزخ خواهد بود. (قرآن . سوره محمد . آیه 12)
– و همچون شتران مبتلا به بیماری عطش، از آن می آشامید. (قرآن .سوره واقعه. آیه ۵۶)
– آیا گمان می بری بیشتر آنها می شنوند یا می فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر. (قرآن .سوره فرقان. آیه ۴۴ )
– همانا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالان هستند آنهائی كه نمى انديشند. (قرآن .سوره انفال . آیه ۲2)
– در دلهایشان مرضى است و الله بر مرضشان افزود و انها راست عذاب دردناکبدین سبب که دروغ می گویند. (قرآن . سوره بقره .آیه 10)
– و هنگامی که به آنان گفته شود: همانند (سایر) مردم ایمان بیاورید، می گویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید اینها همان ابلهانند ولی نمی دانند. (قرآن .سوره بقره. آیه ۱۳)
– مثل كسانى حمالان تورات شدند آنگاه آن را حمل نکردند، مانند خرى است كه كتابهايى را برپشت مى كشد؛ چه زشت است بیان آن گروهی كه نشانه های الله را دروغ پنداشتند و الله گروه ستمگر را راهنمائی نمی نماید. (قرآن .سوره جمعه. آیه ۵)
– به طور قطع از حال کسانی از شما، که در روز شنبه نافرمانی و گناه کردند، آگاه شده اید. ما به آنها گفتیم: به صورت بوزینه هایی طرد شده درآیید. (قرآن .سوره بقره. آیه ۶۵)
– اى مؤمنان همانا مشركان نجس هستند، لذا نبايد پس از امسال ایشان به مسجدالحرام نزديك شوند، و اگر از تنگدستى مى ترسيد، پس در آینده نزدیک الله شما را از فضل خويش توانگر گرداند، كه الله داناى فرزانه است. (قرآن .سوره توبه . آیه ۲8)
– بگو : آیا شما را از کسانی که در نزد الله کیفری بدتر از این دارند خبر، بدهم : کسانی که خدایشان لعنت کرده و بر آنها خشم گرفته و بعضی را بوزینه و خوک گردانیده است و خود بت پرستیده اند؟ اینان را بدترین جایگاه است و از راه راست گمگشته ترند. (قرآن . سوره مائده. آیه ۶۰)
– و اگر میخواستیم به آن آیات او را رفعت مقام می بخشیدیم، لیکن او به زمین (تن) فروماند و پیرو هوای نفس گردید، و در این صورت مثل و حکایت حال او به سگی ماند که اگر بر او حمله کنی و یا او را به حال خود واگذاری به عوعو زبان کشد. این است مثل مردمی که آیات ما را بعد از علم به آن تکذیب کردند. پس این حکایت بگو، باشد که به فکر آیند. (قرآن .سوره اعراف. آیه ۱۷۶)
– و الله مثالي زده است: دو نفر را كه يكي از آن دو گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سر بار صاحبش می باشد، او را به سراغ هر كاري بفرستد عمل خوبي انجام نميدهد، آيا چنين انساني با كسي كه امر به عدل و داد مي كند و بر راه راست قرار دارد مساوي است؟ (قرآن .سوره نحل. آیه ۷۶)
– حال اين دو گروه (مؤ منان و منكران) حال نابينا و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا فكر نميكنيد؟ (قرآن .سوره هود. آیه ۲۴)
– بگو من نميگويم خزائن الله نزد من است و من آگاه از غيب نيستم و به شما نمي گويم من فرشته ام ، من تنها از آنچه به من وحي ميشود پيروي مي كنم ، بگو آيا نابينا و بينا مساويند؟ چرا فكر نميكنيد؟ (قرآن .سوره انعام . آیه ۵۰ )
– نابينا و بينا هرگز مساوي نيستند. (قرآن .سوره فاطر. آیه ۱۹)
– آيا كسي كه مي داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو (ای محمد) نازل شده حق است همانند كسي است كه نابيناست؟! تنها صاحبان انديشه متذكر ميشوند . (قرآن .سوره رعد. آیه ۱۹)
– هرگز نابينا و بينا مساوي نيستند، همچنين كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند با بدكاران يكسان نخواهند بود، اما كمتر متذكر ميشويد. (قرآن . سوره غافر. آیه ۵8)
////
/////
/////
////
———————
درود دوست گرامی
اینجا ایران است و مردم ایران به امام علی دلبستگی تاریخی دارند.
این را نباید از نظر دور داشت
سپاس
وپوزش
.
/////
////
/////
————–
این مطلب شما نیز امکان انتشار ندارد.
نمی خواهید که دودمان مرا به باد بدهید؟
کاش به رشدی رسیده بودیم که همدیگر را نقد می کردیم و کاری به رگ های گردن مان نمی داشتیم
سپاس
وپوزش
.
درود بر نوری زاد دلاور و آزاده :
نخست تا دیر نشده سپاسگزاری کنم از اینکه خودتان ریشه های 405 را دگربار در این پست درج کرده اید. امیدوارم این باعث نشود که حق دیگر دوستان ضایع شود.
دو دیگر اینکه من در پست قبلی داستانکی نوشتم با عنوان مناظره یا مقاتله تا سرنوشت تلخ و خونبار تمامی تاریخ فرهنک دینی را چکیده کنم.مصادیق رخ دادۀ این داستانک در قلمرو فرهنگ ما از دیرباز چندان بسیارند که می توان آن را یک رکن از ارکان ساختار این فرهنگ شُمرد که به هیچ روی استثنا نیست بل قاعده است . هاینریش هاینه شاعر آلمانی سدۀ نوزدهم می گوید:« آنجا که کتابها را می سوزانند، زمانی انسان ها را هم خواهند سوزاند». کتابسوزانی نیز صرفاً سوزاندن کتابها در آتش نیست. جایی که اظهار عقیده مرزهای خونبار داشته باشد، جایی که همان پیش نیازی که شما در مناظرۀ اول مطرح کردید،پیش از آنکه انسان به سن تمیز برسد، از انسان ها دریغ شده است ، و در عوض اعتقادات موروثی از حد اعتقادات درگذشته و سرچشمۀ هویت و احساس قدرتی کودکانه تا ژرفای ناخودآگاهی ما و در نتیجه محمل امیال ،شیفتگی ها ،شرارت ها، کینه ها،غیرستیزی ها،ممنوعات، محرمات، مجازها، تابوها، و در یک کلام مرزهای آزادی اندیشیدنِ ما _ «ما»یِ فرهنگی را می گویم_ گردیده است، جایی که پرسشگری و اندیشیدن به این قدرت عددی که جماعت و حکومت و شریعت با چنگ و دندان از آن صیانت می کنند، شما را به خاطر حرف زدن با قدرت مواجه می کند ، جایی که افزون بر سانسور بیرونی خودسانسوریِ خود خواسته خو و خصلتی ریشه دار تا ژرفای تاریخ قوم و تا اعماق تاریخ زندگینامه ای هر یک از هموندان فرهنگ شده است ، کتابسوزی و آدمسوزی نیز هر دم از نو به طوری از اطوار بازتولید می شود. نوریزاد عزیز: تو خود بهتر از هر کس می دانی که من و شما با هم هیچ قرار قبلی ای نبسته ایم که این پست های شما دقیقاً مقارن افتد با شرح یکی از صدها مناظرۀ ناجوانمردانه و نابرابر در تاریخ فرهنگ ما . من علت این مقارنت را درد مشترک می دانم. مشکل در چیست؟ من زبانم مو در آورد بس که در هر فرصتی تکرار کردم که اصلا در این برهۀ تاریخی بحث بر سر این نیست که کی حق می گوید و کی باطل. مشکل در آن است که دو سوی گفتگو در شرایط برابر و امن و آزاد و بدون دخالت زور و قدرت نمی توانند گفتگو کنند. این مطلب را به آقای خزعلی برسانید که ای هموطن: اول تو بیا فضای گفتگو را برابر و عادلانه و مصون از تهدید زورِ سه پشتۀ جماعت و شریعت و حکومت بگردان و بعد فرصت برای اینکه حق و باطل! معلوم شود ، بسیار است. ای کاش جناب خزعلی با شما و با دیگر ایرانیان آزادیخواه ، اعم از بهایی و سنی و کرد و لر و عرب و فارس و مسیحی و زرتشتی و بیخدا و خداباور ، دست همیاری می داد تا فضای عمومی گفتگو برای همه در حد امکان برابر و امن و بی بیم گردد پیش از آنکه شما را به خاطر خدشه ای بر مِلکِ عقیدتی خود به چنین مناظرۀ خطیری کشاند. تمامی ریشه ها با همۀ فراز و فرودش ، به همین درد فقدان فضای عمومی در تاریخ فرهنگ ما ، درد خفقان زمین و آسمان حافظ ، بر می گردد. اگریادتان باشد چند سال پیش که هنوز ریشه ها را آغاز نکرده بودم ،دو مطلب را نوشتم که اخیراً مزدک گرامی یکی از آنها را دوباره در همین پست های اخیر یادآوری کرد. یکی داستان رفتار بسیار ناجوانمردانۀ معلم تعلیمات دینی مان با همشاگردی بهایی مان. دو دیگر مثال زمین بازی والیبالی که یک تیم دوپینگ کرده، داور به نفعش سوت می زند،زمین اش و توپش و همه چیزش بهترین است و هوادارانش هم مجانی و با پذیرایی در سالن حضور دارند و تیم دیگر برعکس با پای برهنه و زخمی و زیر ضربات چماق باید در زمین پر سنگ و لاخ بازی کند در حالی که هوادارانش را راه که نمی دهند هیچ ، به زور در وانت می اندازند و به کهریزک و اوین می برند. اما نکتۀ هولناک در مورد اول کتک خوردن یک نوجوان بهایی نبود بل در دانش آموزانی بود که از سیلی خوردن یک بهایی کیف می کردند. در تمثیل دوم نیز مشکل در اصل از داور قدرتمند نیست بل در عادی نمودن و از آن هولناک تر در بحق پنداشتن این شرایط برای بازی کنان تیم اول است . پس ای همۀ کسانی که در راه پیمایی نه دی شرکت کردید، در چنین موقعیتی انسان آزاده صرف نظر از حق و بطلان عقیده اش خواهد گفت: من در این بازی بس ناجوانمردانه بازی نمی کنم . خواهد گفت: تو مثل من فکر نمی کنی ، اما جانم را می دهم تا در شرایط برابر با من بتوانی از فکرت دفاع کنی. وظیفۀ انسانی من برابر کردن شرایط و قواعد بازی است. این کاری است که نوریزاد می کند و به همین دلیل به اقلیت های پامال شده توجه خاصی دارد. حق آزادی بیان از حقوق حقۀ انسان بماهو انسان است نه اینکه صرفاً حق شیعیان یا یهودیان یا نازی ها یا کمونیست ها . رأی اکثریت هم در تمامی جوامع دموکراتیک حق ندارد حقوق انسانی را منحصر به اکثریت یا یک اقلیت کند. نوریزاد عزیز: وقتی بیرون از سرای اهل قلم و در تمامی تاریخ فرهنگ و ساختار خواجگی بندگی مناسبات قدرت چنین فضای امن و آزاد و برابری وجود نداشته است،در سرای اهل قلم نیز وجود نخواهد داشت . تاریخ فرهنگ ما تاریخ فقدان همان پیشفرضی است که شما در همان جلسۀ نخست به گوش حضرات رساندید اما گوششان پیام شما را نگرفت ، چون بنای آنها دفاع از همان عقیده ای بود که اگر در سویس زاده و بالیده شده بودند، اکنون نه فقط آن را بحق نمی پنداشتند بل چه بسا ضد آن را حق می انگاشتند.
درود صمیمانه می فرستم خدمت محمد(کاوه)نوری زاد
و یاران با وفای او و هموطنان شرافتمند ، باخرد و آزادمنش
کاملن نا امید شده بودم و فکر می کردم تمام روشنگران و روشنفکران جامعه ایران در ولایت فقیه و تفکرات دروغگویی و اوهام پرستی آخوند ها ذوب شده اند و هیچکس را یارای تاب مقاومت نیست و برایشان بی تفاوت شده و یا به مسخ فکری مبدل شده اند و یا در سیاه چالهای آخوندها و زیر شکنجه اسیر و گرفتارند. امروزه با تعقیب و خواندن نوشتار های بی شمار در وب سایت نوری زاد و وبلاک نویسان و خبر ها و تفسیر ها، اکثر آن ها نماینگر این است که چه پتانسیل فرهیختگی و شعور و خرد در آنها نهفته است. بگذریم ، قدری امید وار شدم.
نوری راد گرامی ، اندیشه و تفکرات فیلسوفانه شما و بر رسی و تجزیه وتحلیل از ریشه های اسلامی و ایکاش و اگر و خواستار عملکرد سردمداران این جهان بینی اسلامی و به نقد کشیدن در این دورهمائی ها (جلسات) با مشتی ملا ی دروغگو و فریبکار و حیله گر مرا به یاد گفتار مادرم که نیمچه سوادی داشت و ادعائی هم نداشت، می اندازد . تعریف می کرد : پدری نشسته بود در مزرعه و به پسرش نصیحت و پند و اندرز می داد. بعد از مدتی از فرزندش سئوال کرد: خب، همه را فهمیدی و به چه فکر می کنی ؟ فرزندش گفت : تعداد53 عدد مکس روی آلت تناسل آن الاغ نشسته است. این حکایت شما ست و این افراد 1400 سال م///// و وهم پرست با آن هیبت و هیکل که مردم ایران را (کبر و تاریخ و فرهنگ غنی و با عظمت ایران را که دنیا به آن افتخار می کند) طاغوتی و می خواهند آنها را آدمشان کنند و مردم چه کاره هستند و معنویت رامی خواهند برای آنها به ارمغان آورند یعنی زور ، شلاق ، زندان ، شکنجه وبعدش هم اعدام و بازی با آبرو وحیثیت مردم ایران( آیا می دانستید که اکثر مردم کشورهای پیشرفته دمکراسی، کشور ایران را بعنوان تروریست می شناسند؟) و امثالهم (طنز جالب و خنده داری هست و واقعیت هائی تلخ و نا گوار) . ///// حد و مرز نمی شناسد.
باز هم می نویسم شما دارید با دیوار 1400 سال سنگ خارا و بتونی صحبت می کنید که موئی به خاطر ترس ، منافع شخصی و حالا منصبشال لای درز دیوار نمی رود. حال خود دانی.
با احمد کسروی فاخر که منقد آخوند و دین اسلام شده بود ( البته کتاب سوزاندش در ملع عام درست نبود) و بچه آخوند بود و بعدش عمامه اش را برداشت و به طرفی پرتاب کرد ، نواب صفوی از فدائیان اسلام و با تشویق و ترغیب آخوندها حکم قتلش را صادر کردنند و در اطاق باز جو اورا کشتند و بعد هم قتل نخست وزیر رزم آرا و اعدام نواب صفوی و ما بقی داستان ها. آخوند ها گفتند که او به درک واصل شد زیرا افشاگری های منسوخه انجام می داد و اسلام ما را قبول نداشت. رجل مملکت و نویسندکان مشهور سکوت و بدون اعتراض به این جنایت ولیکن در دلشان قند می شکستند که یک رقیب محبوب و متفکر و نویسنده ای برجسته و چیره دست، از بین رفت. و دستگاه و آپارات دولتی هم صحه گذاشتند و همانند امروزه به قول خامنه ای کشش ندانند و به فول روحانی(فریدونی) بزرگ نمائی نکردنند و می خواستند دم گول آخوندها را هم داشته باشند. عاقبت دیدیم که چه ترور های بعدی انجام شد. شمه ای کوتاه و بسیار مختصر از تاریخ مشروطه ایران.
با آرزوی تندرستی و شادی و مواظب خودتان باشید
و بدیهی ست تشکر از امکان و درج اندیشه دگری در وب سایتتان
آلمان این روز ها شاهد مراسم پانصدمین سالگرد رفرماسیون یا همان اصلاحات کلیسایی به رهبری لوتر در 1517 میلادی است. یاخیم گاک رییس جمهور آلمان روز دوشنبه در حضور نمایندگان بلند پایه مذهبی سیاسی اجتماعی علمی و هنری آلمان سخنرانی مهمی ایراد کرد که دیدم بد نیست به اطلاع دوستان برسانم. خلاصه ما هم رییس جمهور داریم و آلمانی ها هم رییس جمهور دارند. این یکی در سخنرانی اش چه می گوید و آن یکی چه. آقای گاک کشیش پروتستان بود که از زمان انتخاب به ریاست جمهوری این مقام کلیسایی را کنار گذاشت. در آلمان رییس جمهور توسط مجلس شورای فدرال انتخاب می شود و جنبه تشریفاتی دارد. دولت را صدر اعظم رهبری می کند. با این حال رییس جمهور فرد مورد احترام مردم است از جایگاه بالایی برخوردار است و آلمان را در مناسبات بین المللی نمایندگی می کند.
Joachim Gauck
بخش اول:
طبیعی است برای یک کشیش سابق پروتستان جشن های (پانصدمین) سالگرد رفرماسیون بسیار شعف انگیز باشد اکنون اما به عنوان رییس جمهور با شما سخن می گویم. جامعه امروز ما واقعه رفرماسیون را بسیار مهم می شمرد. واقعه ای که اگر چه در ابتدا کلیسایی بود لیکن حکومت سکولار امروزی نیز می پذیرد از آثار و عواقبش بهره مند است. این مدعا منافاتی با اصل جدایی حکومت از کلیسا ندارد.
جامعه امروزین ما بدون کلیسا قابل تصور نیست و کلیسای امروز نیز بدون رفرماسیون شکل نمی گیرد.
این مدعی امروزه هیچ مشاجره کاتولیک ستیزی به بار نمی آورد. پل پیوند مذاهب مسیحی روز به روز مستحکم تر می شود. دیر زمانی است در بسیاری از نقاط شاهد اشتراک و همراهی این مذاهب با یکدیگریم. دورانی که کاتولیک ها احساس تبعیض می کردند خوشبختانه سپری شده است. (اکثر مردم آلمان پروتستان است م.)
در جشن های گذشته سابقه نداشته تا این اندازه پیروان دیگر ادیان و یا افراد بی مذهب ساکن آلمان باشند. این مردم امروزه بخش طبیعی از کشور را تشکیل می دهند و از حق آزادی دین و عقیده بهره مند هستند. حقوقی اساسی و غیر قابل نقض. حقوقی که بدون سر منشا آن یعنی رفرماسیون اکنون نداشتیم.
مسیحیت با عبور از سه کوره رفرماسیون / روشنگری / و نقد کلیسایی آب دیده شده با سکولارشدن و پشت سر گذاشتن کلیسای ناسیونالیستی (دوره آلمان نازی م.) بهای سنگینی پرداخته و در ازای آن وارد دنیای مدرن شده است. دست کم به طور عمده. ایمان نقد ناپذیر به راحتی به بنیاد گرایی می انجامد. چه میزان نفرت و خشونت از بنیاد گرایی به دنیا صادر می شود را هر روز شاهدیم.
از این روی رفرماسیون به همه مربوط است امری که تا امروز تاریخ و تحولات بسیاری کشور های اروپایی و دیگر کشور های جهان را به طرز عمده تحت تاثیر قرار داده به ویژه آلمان.
بی دلیل نیست که سالگرد رفرماسیون نخستین امر تاریخی است که در آلمان در صدمین سالش در 1617 به طرز گسترده ای تحت هدایت حکومت جشن گرفته شد. جشنی که همچون سال گرد های بعدی می توان سیاست هویت پردازی بر شمرد. به این شکل که در 1617 شاهد جشن پروتستانهای ضد کاتولیک بودیم. در 1717 زهد باوران
) / روشنگران ابتدایی و ارتدکس ها میراث دار رفرماسیون لوتر شدند. Pietists(
پس از جنگ های ناپلونی در 1817 لوتر را پیش قراول هویت ملی شمردند و در 1917 در میانه جنگ جهانی فاز ناسیونالیستی پروسی لوتر را از آن خود می دانست. تمامی تصاویری که در این میان از لوتر به دست می آمد هر اندازه یک بعدی و یک سویه بود می توانست خود را به بخشی از نظریات واقعی وی ارجاع دهد. تا جایی که یهود ستیزان نیز مشاجرات ضد یهودی لوتر را مستمسک خود قرار دهند. این بخش از کار های لوتر که در سالیان اخیر مورد تفحص گسترده واقع شده را نباید بزرگ نمایی کرد و نه نادیده گرفت.
در سالگرد 1983 در آلمان شرقی سابق شاهد تحول هیجان انگیز هویت منفی لوتر از بندگی اشراف و خاین به کشاورزان به بنیان گذار انقلاب بورژوازی و زمینه ساز سوسیالیسم در آلمان بودیم.
این نگرش بیدار گرانه به گذشته به ما می آموزد خود را از نقد بی نیاز ندانیم. ما نیز فرزندان زمان خودیم. آیندگان ما محدوده های فکری ما و نقاط تاریک آن را شناسایی خواهند کرد. با این حال ما نیز بایست همچون نسل های گذشته از خود بپرسیم رفرماسیون امروز برای ما چه معنایی دارد.
پایان بخش اول
بخش های بعدی را سر فرصت تهیه خواهم کرد. حاوی نکات بسیار مهم و آموزنده ای است.
http://www.bundespresident.de
نوری زاد وضع تو من را به یاد خاقانی انداخت که گفت وای بر فرهیخته ای که گرفتار مردمان سخیف شود.
یک نبوغ ذاتی داری. نمی دانم خودت متوجه هستی چه قیامتی به پا کرده ای؟ دست یک عده نادان و ابله را رو کردی.
ناراحت نشو اگر بگویم بگو مگو هایت با سرای قلمی ها مرا خنداند. خوب توی سر و کله هم زدید! یا بهتر بگویم زدند! عمق حماقت و جهالت و نادانی. یک مشت ارازل و اوباش دعوا می کنند بر سر لحاف ملا. خنده دار تر از این نمی شود. آبرو برای ایرانی نگذاشته اند این ها.
صدر اسلام بر ما ایرانیان چه گذشت
ببینیم خاقانی چه می گوید
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان ایوان مدائن را آیینهٔ عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
…..
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلکوش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
…….
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
…..
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاده ره مکه تحقه است به هر شهری تو زاد مدائن بر سبحه ز گل سلمان
این بحر بصیرت بین بیشربت ازو مگذر کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که ز راه آیند آرند رهآوردی این قطعه رهآورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند مهتوک مسیحا دل، دیوانهٔ عاقل جان
اولين بار كه بيانيه فراخوان راهپيمايى سيزده آبان آقاى خزعلى را خواندم به نظرم نوشته اى نامنسجم و برخاسته از ذهنى پريشان آمد. نوشته اى كه بجز بى محتوا بودن، در فرم هم ناجور است و مرتباً مانند يويو از زمان حال به صدر اسلام مى رود و برمى گردد و به تنها چيزى كه شبيه نيست يك بيانيه سياسى است. اكنون اما ايشان مدعى شده اند كه آقاى نوريزاد آن بيانيه را هنرى و ظريف دانسته و آن را ستوده اند. دوباره آن را خواندم و به نتيجهء بهترى نرسيدم كه خوب مشكل خودم است، اما امضاء ايشان در پاى بيانيه بعنوان “مهدى خزعلى دبيركل جبهه آزادى” برايم غير منتظره بود زيرا تا بحال نام اين جبهه را كه ايشان دبير كل آن است نشنيده بودم.
راستى كه چه جبهه آزادى بشود آن جبهه كه دبيركل آن، آزادى انديشه و نقد را به رسميت نمى شناسد و يك انسان شريف، متمدن و با ادب، و در خرد بسى برتر از خود را به جرم نقدِ باورهاى رايج كه الفباى آزادى انديشه است، با لحنى زشت و موهن، جاهل خطاب مى كند وبراى او حكم ارتداد صادر مى كند. معلوم نيست ايشان اگر “دبير كل جبهه آزادى” نبود چه مى كرد؟
در ايران ِوارونهء امروز، دون پايگان صدر نشين شده اند و ديگران يا بايد ملتزم ركاب آنان باشند يا بى نصيب از مواهب زندگى، و اراده و مناعت طبع مى خواهد كه انسان دامان خود را از آلودگىِ ملازمت ركاب سفلگان كاملاً پاك نگهدارد.
از آقاى خزعلى چنين توقعى نيست چرا كه ايشان هم وامدار نظام است، (اگر انقلاب نشده بود ايشان اكنون كجا بود و چه مى كرد؟ هرچه بود و هركه بود حتماً و قطعاً چشم پزشك نبود) و هم مانند همهء مؤمنين متعصب، بويژه اينكه فرهنگ خانوادگى هم حوزوى بوده باشد، همان باورهاى موروثى كه نظام پايه هاى خود را بر آن مستقر كرده است، آنچنان در ذهن و روح و روانش حك شده و تصلب يافته كه هر حرفى بجز آنكه به شنيدنش عادت دارد ذهنش را برمى آشوبد و به خشم مى آورد.
ايكاش او و امثال او، هم به حكم تحصيلات دانشگاهى و چشيدن گوشه اى از يك علم، و هم به حكم تجربه تلخ اين سالهاى حكمرانىِ تفكرشان بر ايران، چشمشان بازتر شده بود و دنيا و انسانها را هنوز از دريچهء تنگ افكار و باورهاى محدود و متصلب خود نمى ديدند و يا دست كم به خود اجازه نمى دادند انسانهاى ديگر را بخاطر اينكه دنيا را از دريچه تنگ چشم آنها نمى بينند جاهل، عمرسعد و مرتد بنامند.
با درود بسیار بر جناب آقای محمد نوری زاد.
« جبههٔ آزادی » با دبیر کل خودخوانده اش انسان را بیاد رهبر مسلمین جهان و توابع می اندازد. شاید برای روز مبادا و ایّام فلاکت اورا در داخل آب نمک خوابانیده اند تا روزی از کلاهِ شامورتی بازی خارج و در انتخاباتی بخورد ملّت همیشه در پشت صحنه و صد البته موقع رأی گیری در وسط صحنه بدهند. « لا » ی بزرگی که ولایت مطلقه فقیه٫ حکومت اسلامی و متعلقات را باور دارد و تأیید میکند!!. همچنانکه احمدی نژاد را هم برای این دوره مرخص فرمودند, نه برای همیشه.
فعلاّ مشغول کار آموزی یعنی « طرح کاد » است.
نوریزاد عاشق انسانیت:
امروز که مباحثه و مناظره جناب بیگدلی با آقای نوریزاد را گوش دادم به یک نکته پی بردم و آن اینکه نوریزاد براستی عاشق امام علی ست و حتی بیش از شریعت اندیشانی همچون آقای خزعلی و بیگدلی و سایرین امام را می ستاید ولی از زاویه نگاهی که دارد نقد گذشته و حال را در هم آمیخته تا پیامی به همه ما از جمله حاکمان بدهد که ایکاش امام در برخی از جنگها به جای نگاه تاریخ روز و اصلاح آنی امور نگاهی به دور دست تر می انداخت و درسی و پیامی به اعصار تاریخ میداد زیراکه امام علی ظرفیت و پتاسیل آن را داشت که چهره رحمانی و آسمانی تر از دین بر جای بگذارد دقیقا همان کاری که حضرت مسیح انجام داد.
آقای بیگدلی درست میگوید که در آن مقطع معاویه جز با جنگ با روش دیگری کنار نمی آمد و امام مجبور به جنگ شد ولی سخن نوریزاد آنجایی ست که ای امام بزرگوار ایکاش به جای جنگیدن شیوه ای مسالمت آمیزتر بکار میبردید و با سفر به مناطق تازه مسلمان چهره ی ناب مسلمانی را به همگان نشان میدادید این تاثیر بیشتری در تاریخ داشت ایرانیانی که با شمشیر عمر خلیفه دوم مسلمان شدند و سپس با شمشیر صفویه شیعه شدند و همواره طعم خشونت اسلام را چشیده بودند، ایکاش با دیدن چهره مبارکت باور میکردند که اسلام جز خونریزی و قتل غارت و اسیری چهره ی دیگری هم دارد و این فرصتی بود که متاسفانه در تاریخ از دست رفت.
آقایان خزعلی و بیگدلی و … باور کنید امامی که به گفته قران حتی رسولش هم مثل و مانند ماست اگر این بزرگان را نقد نکنیم و از آنها بت هایی بسازیم که در کنار خداوند آنها را پرستش کنیم دقیقا عین شرک است لااقل کتاب شهید مطهری درباره مراتب شرک را یکبار دیگر بخوانید.
امامان و انبیا در زمان خودشان توسط اصحابشان با شدیدترین الفاظ مورد نقد قرار میگرفتند و آن بزرگواران هرگز ادعایی بر عصمت و معصومیت نکردند و هرگز نگفتند هیچ کس اجازه نقد ما را ندارد پس چگونه خزعلی و هم فکرانش پس از ۱۴۰۰ یال تقدسی خداگونه بر انسانهای زمینی ۱۴۰۰ سال پیش قائل هستند و هرگونه نقدی را توهین و جسارت و کفرگویی قلمداد میکنند؟!!!!
آقایان خزعلی و همراهان ایشان، انسانی که هر روز افکارش را تازه تر و به روز تر نکند یقینا پس رفت میکند یکبار از زاویه نگاه نوریزاد به مسائل نگاه کنید آن هم بدون تعصب شاید شما هم یقین کردید که براستی نوریزاد عاشق انسانیت و انسان پروری است و مدام گذشته اش را همچون چماقی بر سرش نکوبید لااقل در تاریخ دیده ایم فضل فضیل بن عیاض راهزن را دیده ایم که سرانجام عارفی بزرگ شد و حتی عطار نیشابوری که چگونه متحول شد لذا در اینجا سخنی از استاد سخن در پاسخ جناب بیگدلی و سایرین می اورم :
هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مردنش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او
که بگردانی از او یکباره رو
آقایان دینی که از شما انسان بهتری نسازد یقینا آن دین مشکل دارد یا پیام آن دین را به درستی نگرفته اید و پیام تمام ادیان به گفته آقای نوریزاد فقط رسیدن به انسانیت ولاغیر.
اگر در پیامهای قبلی کمی تندی کردم بخاطر تندیهای شما بود وگرنه قصد جسارت و بی ادبی نداشتیم .
عزت مستدام – الیاس سماواتی
ما تازه فهمیدیم امام نه جنگ کرده و نه اصلا کسی تو این جنگها کشته شده!..بعد هم انتخاب امام از همه خلفای قبلی دموکراتیک تر بوده !..یعنی اونا هم دموکراتیک بودن ولی خوب امام قربوتش برم یه چیز دیگس!..من نمی گم بیگدلی میگه!
حالا آدم تعجب میکنه که چرا خود امام به معاویه میگه:” من همانطور خلیفه شدم که قبلیها شدن!!” ..تعچب نکنین!..اونموقع بیگدلی نبود والّا امام یه چیز دیگه میگفت!..
حالا ما یه شعری گفتیم شما بدل نگیر!!
درود بر شما جناب نوری زاد گرامی.
تحول در شما حقیر را به یاد کسروی ها و عارف قزوینی ها و علی دشتی ها میندازه. بسیار لذت بردم از مطالبی که خواندید در جلسه سرای قلم و از احکام وحشتناک ///// در کامجویی گرفتن از کودک تا برده داری و برده فروشی امام و …. و تا ////// را دو پهلو یادآور شدید و البته این موضوعات امروزه تا درون خانواده های مردم و حتی قشر مذهبی و مسولین بلند پایه حکومتی هم رسوخ کرده و حقیقت را دیگر نمیشود در کنجی خلوت حفظ کرد در این دنیای امروز و کاش حقیر آنجا بودم و به آقای بیگدلی که ادعا میکرد علی در هیچ جنگی شرکت نکرده و اگر خلافش ثابت شود حرف هامو پس میگیرم بودم و میگفتم که مگر خمینی و خامنه ای و ….. و همه وزیر وزرا هم در جنگ با عراق مستقیم شرکت داشتند؟ به نص صریح طبری علی مشاور اعظم عمر و جزو بزرگان عرب در ///// هولناکشان به میهن ما بود و علی بود که به عمر که قصد داشت مستقیم در جنگ شرکت کند مشاوره داد که این کار را نکن که اگر کشته شوی لشکر ما شکست میخورد و علی از تمام ////// ها به عنوان غنیمت سهم بزرگی داشت که بسیاری از انسان های بیچاره هم جزو این سهام بوده اند و معروف هست اثر بی نظیری چون فرش بهارستان را که نمیدانستند چطور تقسیم کنند بین دزدان علی با شمشیر تیکه پاره کرد و یک سهم را هم بر ای خودش برداشت. همچنین در زمان خلافتش سه بار مستقیم به ایران لشکر گسیل داشت که مردم مناطقی را که از جور عرب به ستوه آمده بودند کشتار کند و همچنین فرزندانش حسن و حسین که ما امام میدانیم در سه کشتار هموطنان ما در کرمان و استخر و گرگان مستقیما شرکت داشتند که جنایت گرگان زبانزد هست. پاینده باشید
در عجبم از اینهمه جوش و خروشی که بعضی از افراد در برابر نامه آقای دکتر نوری زاد، در دفاع از امام علی علیه السلام ابراز میدارند بخصوص ناظر به مطالب مطروحه در دو جلسه گفتگو که میتواند به وضوح و روشنی مکمل و مبین منویات نگارنده آن نامه باشد نمی دانند و متوجه نشده اند که علیرغم اینکه با تندی و تیزی کمسابقه ای خطابشان با امام علی علیه السلام است اما نوک پیکان تیز و برنده تمامی پرسشها و مطالب استفهامی که مطرح می نمایند؛ به طرف حاکمیت موجود به اسم شیعی و با داعیه نیابت علوی و مهدوی؛ است..!!
با توجه به پیشینه جناب نوری زاد و مثال کلام و جنس انتقادت صریح و بی پروای نوری زاد به امام علی علیه السلام بمثابه کسی است که از شدت و از فرط ظلم و جور حاکم ستمکار بیرحم و سفاکی بر پرده کعبه آویخته و از سر بی پناهی و نبود هیچ دادرسی؛ با عتاب و خطاب خداوند را با لحن و لسان عامیانه و کلام تحکم آمیز خود مورد خطاب قرار داده و او را بازخواست می نماید در حالیکه نیت و منظور اصلی اش شخص حاکم ظالم است..!
و إلا آنانکه نوری زاد را از سالهای دور می شناسند و با لحن و کلامش مأنوس و آشنایند به خوبی میدانند آنچه بعضی از دوستان مانند جناب دکتر بیگدلی با سوز و شور و حرارت و اخلاص در مقام دفاع از حضرت امیر(ع) و پاسخ به پرسشهای جسورانه جناب آقای نوری زاد بر میآیند؛ آقای دکتر نوری زاد اگر بیش از این آقایان عارف به معارف اسلامی و علوی نباشند به یقین کمتر هم نیستند؛ لذا با توجه به رخوت و خمودگی عجیب و غریب این ملت در مقابل حجم بیسابقه و منحصر بفرد تاریخی غارت ها و تاراج همه جانبه ذخایر مادی و معنوی این ملک و این دیار نگون بخت؛ به نظر میرسد چاره ای ندیدند جز زدن بر سبم آخر و به کار گیری این ترفند ؛ که گمان میرود شاید حداقل این رگ این جماعت حساس بوده و شاید بهانه ای شد برای برانگیختگی و اعتراض و بازخواست و مطالبه عمومی از رأس هرم حاکمیت که به طرز شگفت آور و وقیحانه بی نظیری؛ نه تنها خود را دخیل و مسئول اینهمه نابسامانی و ویرانی های حیرت انگیز نمیداند بلکه مدام به هر بهانه ای ژست طلبکاری هم میگیرد..!!!
آقای نوری زاد با درود / در ” پی نوشت کامنت گذار ” با صفا ” آورده اید : درمجموع کار بیهوده ای می دانم بحث کردن با کسانی که علاقه ی شدیدشان به یک اندیشه و باور هیچ راهی برای پذیرش سخن دیگران باقی نگذاشته است ابدا . آقای نوری زاد اجازه بدهید که کامنت ” پست ” قبلی را در این پست تکرار کنم چون مقداری از واقعیتِ مناظره شما و آقای خزعلی در سرای قلم و حادثه ای رخ داده در اول انقلاب در یک شهر و برای دو دوست با مذهب متفاوت در آن نهفته است /( متن تکراری در پست قبل ) این بحث های دینی که از اول انقلاب بوجود آمده تا آخرین اش که در سرای قلم و یا هر جای دیگر ایران برپا میشود ، هیچ عایدی ندارد ، جز اینکه افرادی که سالیان سال با هم بطور مسالمت آمیز در کنار هم زندگی کرده اند ، اول از همه عقاید و مذهب یکدیگر را تخریب و بعد هم خودشان را تخریب میکنند و کار را به دشمنی و کینه شتری رسانده که در نهایت کاری ” عَبث ” می باشد . مثال موردی اش آنکه در یکی از شهرهای غربی کشور که مردمان اش از مذهب شیعه و اهل سنت بوده و قرن ها در کنار هم زندگی میکردند ، هیچ مشکل و اختلافی نداشتند ، پس از انقلاب افراد شیعه ی آن شهر کمی ” حق به جانب شده ” و اختلاف تاریخی را بر اثر جهل درآمیختند ، بدان شکل که دو دوست یکی شیعه و یکی دیگر از اهل سنت برای امرار معاش با الاغی بار حمل میکردند و حیوان در رودی باطلاقی فرو رفت . فرد شیعه خواست زرنگی کند و به دوست اهل سنت اش گفت من این الاغ را با کمک کردن و یک ” یا علی گفتن ” از باطلاق بیرون میکشم و همان کرد ولی الاغ از باطلاق بیرون نیامد و ایندفعه دوست اهل سنت به دوست شیعه گفت که من با ذکر یک ” یا خلیفه اول گفتن ” الاغ را از باطلاق بیرون میکشم که همین کار انجام و الاغ از باطلاق بیرون آمد و فرد شیعه که قافله را باخته بود دهانش را به الفاظ زشت باز کرد و گفت : علی در کوفه بود و صدای درخواست مرا نشنید ولی خلیفه اول در زیر دم الاغ بود و بلافاصله صدای درخواست ترا شنید ( که جنگ و دعوای شدید دو دوست بر سر توهین به مذهب بالا گرفت ) بنظرم همین اختلاف دوستی ی دیرینه بین آقای نوری زاد و آقای خزعلی هم از همین نوع یاد شده ولی کمی متفاوت می باشد !
درود دوستان
به باور من، در یک حکومت دینی، مناظره های دینی مقدم هستند بر مناظره های سیاسی/اقتصادی/حکومتی
و جبهه ای که جناب نوری زاد گشودند باعث شد نوک پیکان کارزار تا مغز حکومت فرو برود.
تا پیش از این مبارزه تنها متوجه دست و پا و چشم حکومت بود. ولی نوری زاد تیرهای مبارزه را به سوی مغز حکومت نشانه رفتند.
به دوستان پیشنهاد میکنم کتاب «تخت فولاد» که صد و سی صفحه ای بیش نیست بخوانند تا بعد بهتر بتونند از مباحث نوری زاد-خزعلی توشه ای برگیرند.
جناب نوریزاد، در عکسهایی که در پست قبلی از جلسه اول مناظره گذاشته اید عکس دو معمم را می بینیم که یکی از آنها همین بیگدلی با عمامه سفید است و یکی دیگر هم با عمامه سیاه وجود دارد در مورد این دومی من دو سوال از شما دارد اگر ممکن است لطفا پاسخ دهید.
1ـ نام او چیست ؟ در کجا و چه سمتی مشغول است؟
2ـ آیا ایشان هم در مناظره و مباحثه با شما شرکت داشتند؟ در صورت پاسخ خیر، نقش ایشان در آنجا چه بود؟
ممنون میشوم آگر پاسخ بفرمائید.
—————
درود دوست گرامی
نخیر روحانی دوم فقط جزو حاضران بود. نقشی نداشت
سپاس
.
جناب نوریزاد، با درود
من وظیفه خود میدانم حدس خود را جهت هوشیاری در اختیار شما قرار دهم من حدس میزنم این آخوند عمامه سیاه، همان سید مرتضای فعال در این سایت است و نقشه کش و پشت صحنه این مناظره همین شخص است دو مطلب در این اواخر //// کرد یکی تفاوت سن زن سیده با غیرسید، که او را علنا از مغلطه ناتوان کرد و دیگری کشتار هزاران نفر در سال67، که چهره حامی جنایت بودن او را برملا نمود و هر چه کاربران گفتند گروههای چپی شامل محارب نمی شدند او خودش را به کوچه علی چپ می زد جناب نوریزاد، نگاه او به سایت شما همانند آخوند نکونام در مجادله با مکارم، این بود که سایت شما خرمفت است و باید سوارش شد و از آن سواری گرفت و هیچوقت هم حاضر به همراهی حضوری با شما نشد او از قم به قلهک آمد برای ارتودنسی دندان کجش با میلیونها تومان هزینه آنهم در سن 60 سالگی!! ولی حاضر نشد در همانروز حداقل برای 5 دقیقه در قدمگاه، شما را همراهی کند //// او بعد از این دو مطلب فوق به حدی رسید که دیگر نمی توانست ///// را ادامه دهد و فرار را بر قرار ترجیح داد و //// کلمه “مدخوله” را بهانه قرار داد و رفت او از این سایت ظاهرا رفته است ولی با شناختی که از او پیدا کردیم نمیتواند شما را بدون انتقام رها کند صحنه گردان و تحریک کننده پشت صحنه این مناظره همین شخص است که ظاهرا برای رد گم کنی در قالب پیشنهاد بیگدلی مطرح شده است من احتمال می دهم این آخوند عمامه سیاه که در عکس موجود است و به گفته شما در مناظره هم شرکت نکرده است همین سید مرتضای این سایت است که برای نشان دادن صداقتش به بیگدلی مجبور بوده است در شب اول حضور پیدا کند اگر نه، حضور این آخوند در آنجا بدون مباحثه چه مفهومی میتواند داشته باشد من در همین جا اگر این حدسم اشتباه باشد از سید مرتضی عذر خواهی مینمایم ولی اگر حدسم درست باشد تنها راه خنثی کردن این نقشه سیدمرتضی همانطور که در کامنت پیشین عرض کردم عدم حضور شما در آنجا و متقابلا دعوت آنها به حضور در سایت شما برای ادامه مناظره میباشد تا کاربران این سایت بتوانند بدون رعایت خط قرمز رانتی آنها، به یاری شما بیایند و پاسخ آنها را بدهند من در همین جا از طرف خود میگویم جناب بیگدلی که هم عنوان حجت الاسلام و هم آیت الله و هم دکتر!! را با هم میخواهی چرا از حضور با نام واقعیت با این همه عنوان!! برای دفاع از اسلام ادعائیت واهمه داری!؟ چرا شما در محیط رانتی خفقان و تکفیر و ارتداد زبان دارید ولی از حضور در جایی که این چماقها به کارتان نیاید می ترسید!؟ جنابان بیگدلی و خزعلی با همه اعوان و انصارتان، بفرمائید این گوی و این میدان. بچرخید تا بچرخیم. بدرود
جناب نوری زاد درود و یک پرسش:
////
پرسش : شان نزول آیه(33) سوره«نور» چه می باشد؟پاسخ اجمالی: عبداللّه بن ابى، کنیزان خود را برای کسب درآمد مجبور به خود فروشى مى کرد، بعد از آنکه اسلام اعمال منافى با عفت را تحریم کرد، آنها از این ماجرا به پیامبر(ص) شکایت کردند، آیه 33 سوره نور نازل شد و از این کار نهى کرد.
پاسخ تفصیلی: در آیه(33) سوره«نور» می خوانیم: «وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتّى یُغْنِیَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمّا مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ اِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَآتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِی آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ اِنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَاِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِاِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛ (و کسانى که امکانى براى ازدواج نمى یابند، باید پاکدامنى پیشه کنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نیاز گرداند. و آن بردگانتان که خواستار مکاتبه [قرار داد آزاد شدن] هستند، با آنان قرار داد ببندید اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى کنید و چیزى از مال خدارا که به شما داده است به آنان بدهید. و کنیزان خود را براى دستیابى به متاع ناپایدار زندگى دنیا مجبور به خود فروشى نکنید اگر خودشان مى خواهند پاک بمانند! و هر کس آنها را [بر این کار] اجبار کند، [سپس پشیمان گردد] خداوند بعد از این اجبار آنها، آمرزنده و مهربان است. [توبه کنید، تا خداوند شما را ببخشد])
شان نزول:
بعضى از مفسران در شان نزول این جمله گفته اند: «عبداللّه بن ابى شش کنیز داشت که آنها را مجبور به کسب درآمد برایش از طریق خودفروشى مى کرد! هنگامى که حکم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در این سوره) صادر شد، آنها به خدمت پیامبر(صل الله علیه وآله) آمدند و از این ماجرا شکایت کردند،آیه فوق نازل شد و از این کار نهى کرد».
http://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=42&lid=0&mid=32
0241&catid=27461
با توجه به مطالب فوق آیا کسی هست تا مرا آگاه کند؟
اولا کلمه مکاتبه به معنی قرارداد است و بس. مترجم و مفسر از کجا دانسته اند قرارداد ما به ازای چه چیز بوده است؟
ثانیا این آیه در مورد سوء استفاده جنسی از کنیزان نازل گردیده و قرارداد با کنیزان در چه مورد دیگری می توانسته باشد؟
ثالثا طبق این آیه سوء استفاده جنسی ممنوع نگردیده بلکه با دو شرط یعنی مجبور نکردن آنان و پرداختن مالی که خدا نصیب می کند مجاز شمرده است زیرا فرموده شده که کنیزانتان را برای متاع دنیا مجبور به زنا نکنید ، اگر می خواهند پاک بمانند. پس اگر خود راضی باشند و نخواهند پاک بمانند داستان چگونه می شود؟
رابعا در آیه فوق معنای کلمه فتیاتکم کنیزان است و یا حتی بدتر از آن یعنی دخترانتان؟!
خامسا اگر کسی آنان را مجبور به زنا کند آیا مجازات می شود؟! که متاسفانه ظاهرا خداوند در حق مجبور شدگان آمرزنده است! آیا باید بابت این اجبار و سوء استفاده جز آمرزش مثلا گناهی نگاشته می شد؟ متاسفانه قرآن به رسم اعراب برای کنیزان هیچ ارزشی قائل نبوده چون در برابر کسانی که آنان را مجبور به زنا کنند، تنها سکوت کرده.
/// میفرماید: اگر کنیزها مایلند از قید کنیزی آن جناب درآمده و آزاد شوند، باید پیش از همه یک قرارداد برای رهائی از کنیزی با حضرت آقا امضاء کنند. طبق آن فرارداد، روی مبلغ مربوطه بین طرفین توافق شده و قسط بندی میشود. کنیز تعهد میکند که درآینده اقساط توافق شده از درآمد حاصله از فاحشگی را در سررسیدهای تعیین شده، بپردازد و وقتی که همۀ اقساط کاملاً پرداخت شد، ارباب یک گواهی مبنی بر آزادی کنیز صادر میکند. اما اگر کنیز نتوانست آن اقساط را در سررسیدهای تعیین شده بپردازد، انقدر باید به فاحشگی ادامه دهد تا موهایش مثل دندانهایش سفید شوند. پس از آن میتوانددم در ایستاده و تا آخر عمر برای سلامتی//// نو مسلمانان خانم باز اسفند دود کند. دراین صورت است که ////چنین کنیزانی را پس از مرگ، مورد رحمت و آمرزش قرار میدهد. در این بین،//// هیچگونه لعنت یا مجازاتی برای برده دار تعیین نکرده و شاید پس از آنکه آن جناب ریق رحمت را سرکشید، در آن دنیا در بهشت با حوریان بهشتی نیز همجوار شود. ///
برخی از آیه های قرآن را اگر عیناً مطابق تفسیرهای اصلی بیاوریم، آقایان علماء ممکنست ترش کنند. در پاسخ به دوست محترم که دربارۀ واژه های مکاتبه و قرارداد درآیۀ بالا سوآل کرده بودند، من به زبان ساده از تفسیرهای طبری و ابن عباس و ابن کثیر و غیره…تفسیر آن قسمت را بیان کردم. دوستان میتوانند به تفسیرهای فوق رجوع کنند. اسم آن فرد کنیزدار هم چنین گزارش شده است:
حویطب بن عبدالعزی بن أبی قیس
دوست عزیز بیشتر هدف از درج این مطلب دقت کردن در خواندن قرآن، درک معانی و مطابقت دادن ترجمه و متن اصلی آن است که همواره با ذکر توضیحاتی در پرانتز و گاهی خارج از پرانتز، سعی در تحریف قرآن یا لاپوشانی مطلبی دارند که خود مترجمان نیز به مشروعیت و اخلاقی بودن و درستی مطلب شک دارند. کرایه دادن کنیزان و کسب در آمد از کنیزان در لفظ امروز به چه معناست؟ سوال بیشتر این است که چرا خداوند این عمل را مشروط کرده و نه ممنوع؟! آیا اعراب را خوش نمی آمد و از اسلام رویگردان می شدند؟ دلایل متعصبان حتما پاسخی در حد آن است که در عدم لغو برده داری آورده اند. به هر حال من باز هم توجه اهل تحقیق را به ویژه به این آیه معطوف می دارم زیرا تا کنون توجهی به عمق فاجعه و زشتی در نفس این ماجرا نگردیده. دوستانی که آگاهی بیشتری به زبان عربی و مسائل اسلامی دارند، لطفا بی تعصب و با تعقل به سوالات مطروحه پاسخ دهند.
جناب متأسف…ایراد شما به نوشتۀ من که متکی بر تفسیر آیۀ مربوطه بود، وارد نیست. اولاً- به هاشورکاری آقای نوریزاد توجه نکرده اید. در زیر آن هاشورها به منبع آیه اشاره شده بود. ثانیاً- بعداز ملاحظۀ هاشورکاری که لزوماً ریشه در احتیاط آقای نوریزاد دارد، توضیح داده ام که منابع نوشتۀ تفسیرمانند من از کجا آمده است. ثالثاً- به عنوان نمونه و به منظور مطابقت نوشتۀ من با یکی از تفسیرهای نزدیک به صدر اسلام، به تفسیر عربی ابن عباس تحت عنوان “تنویرالمقباس من تفسیر ابن عباس،” به عربی، دارالکتب العلمیة، الطبعة الأولی، مورخ 1412 قمری مطابق با 1992 میلادی، چاپ بیروت، صفحۀ 371، مراجعه نمائید. رابعاً- شما سوآل کرده بودید که «موضوع قراداد راجع به چه چیزی بوده؟ سپس خودتان به سوآلتان پاسخ داده اید که درمورد سوء استفادۀ جنسی از کنیزان بوده و اشاره کرده اید که مجازاتی برای برده دار پیش بینی نشده و لاغیر…» که به زبان ساده به همۀ سوآلهای شما پاسخ داده ام. آیا مایلید با لفظ قلم موضوع را برایتان حلاجی کنم؟ خب، خیلی واضح است که محمّد همۀ آیه های قرآن را از جانب الله /// کرده است. پس دیگر چه تعقلی لازمست تا با نوشتۀ دو قبضه بارها و بارها به خواننده تفهیم شود که این آیه ها الهی /////
درود!
خوشحالم که با رعایت شان و منزلت خود؛ از این پس؛ از شرکت در جلسات خزعلی خودداری می کنید. سپاس.
ایشان یا بیگدلی و طباطبایی و … هر سوالی دارند بیایند اینجا بنویسند تا پاسخ بگیرند. بپرسند تا یاد بگیرند آن چه نمی دانند.
رئیس انجمن مددکاران: ایران دومین کشور غمگین دنیا است
به روزشده در 16:15
دکتر حسن موسوی چلک رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران در مصاحبه با خبرنگاران در مشهد، ایران را دومین کشور غمگین دنیا بعد از عراق خوانده است.
آقای موسوی چکل گفته است سن روسپیگری در ایران به زیر ده سال رسیده است. او وضعیت آسیبهای اجتماعی در این کشور را نگرانکننده خوانده است.
سلام نوري زادگرامي افشاگرمظالم دوران
جناب،من هردوقسمت مناظره قبلي وبعدي شما وجناب بيگدلي راگوش كردم .
شمااشتباهات فاحشي داريددرموردشخصيت اميرمؤمنان -عليه السلام- هم درموردعصمت انبيا وائمه -ع- وهم استناد سركوبي مسيحييان حامي معاويه بعدازجنگ صفين ازسوي علي-ع-؛ كه استنادشما مبني برسركوبي مسيحييان ازسوي علي -ع- بدون دليل وسندتاريخي معتبراست.
وامادرموردعصمت اميرمؤمنان -ع- چنين سروده ايد:
“علی جان، خودت بگو: این که ما شیعیان، شما امامان را، و پیامبر را، معصوم و عاری از خطا و گناه می دانیم، توهین به شما نیست؟ “”
نه تنهاتوهين نيست بلكه ازاراده خداوندي ناشي شده است كه اراده اش بروفق حكمت ودانائي اوست وقطع نظرازاراده خداوند ،بلكه عصمت ازنظرعقلائي لازمه لاينفك رهبري الهي درروي زمين براي هدايت امت به سوي سعادت است .
شماخودتان راچگونه خردورز وخرددوست مي نمايانيد وازقاعده وقانون عقلي و عقلائي بي خبرهستيد وياعمداآن رازيرپا مي گذاريد؟
اگررهبرالهي داراي عصمت ومصون ازخطانباشد امت وپيروانش را بگمراهي وضلالت مي كشاند همانندفرعون زمان موسي-ع- آن وقت زبان به شكوه ازخداي سبحان مي گشودي كه چرا انسان هارا به پيروي ومتابعت ازراهنمائي رهبران خطاكار وپراشتباه سپرده ويا ملزم كرده است كه چنين همانندفرعون مارا به گمراهي وهلاكت كشانده وبرده است.
قرآن را قبول داريدكه وحي خدا وكلام خداونداست درآيه 35 سوره يونس به همين ارشادعقلي اشاره دارد:
“أفمن يهدي الي الحق أحق أن يتبع أمن لايهدي الاأن يهدي فمالكم كيف تحكمون.
ت=پس آياكسي كه به سوي حق هدايت مي كند ،براي پيروي شدن شايسته تراست ياكسي كه هدايت نمي يابدمگرآنكه هدايتش كنند؟
شمارا -آقاي نوري زاد- چه شده است؟ چگونه-بدون بصيرت ودانش عقلائي _ داوري مي كنيد؟ {يونس/35}.
درموردعصمت انبيا وائمه -ع- بارها دراينجابحث شده استكه داشتن عصمت رهبران الهي ،يعني مصون ازخطا بودن رهبرالهي،يك ضرورت عقلي وعقلائي است. اگررهبرالهي مصون ازخطانباشندامت پيروانشان را نمي تواندبه سعادت وبحق رهبري نمايدبلكه به سوي گمراهي رهنمون مي شوند .پس بالضروره بايدداراي عصمت ازجانب حق باشند. واين عصمت به اراده خداوندسبحان است كه درآيه تطهير درسوره33/آيه 33 درموردعصمت پنج تن آل عبانازل شده است وبيان نموده اندكه مفصل تفسيرش را دردوپست قبلي ارائه كردم.
عصمت يعني اينكه شخص معصوم عمداوياسهوا مرتكب گناه وخطا نمي شود همانطوري كه شخص عاقل سم نمي خورد چون قدرت شناختن سم رادارد.
عصمت ملكه ايست درشخص معصوم كه راه صواب راازخطاتشخيص مي دهد وثواب راازگناه تميز مي دهد ومرتكب خطا واشتباه نمي شود چه درامورفردي وچه درامور اجتماعي ورهبري يك انبوه جماعت انساني.
وازدواج پيامبر-ص- باعايشه يك امرسياسي براي جذب سياستمداران آن جامعه بوده است درحالي كه دراقليت محض بودند مسلمانان ودرآن زمان پيامبرجلاي وطن هم شد. آيااين ازدواج ازنظرعقلي وعرفي آن زمان وآن جامعه مشگلي وايرادي دارد؟ كه شما ايرادگرفته ايد؟
باهمه اينكه درمناظره اشتباهات فاحش تاريخي وكلامي وعقيدتي داشتيداماچون مظالم وجوروجفاي براين ملت رفته ومي رودرا افشاگري مي نموديد خيلي خوشم آمدولذت بردم . مستقيم ومستدام وجاويدان باشيد بااصلاح اعتقادات كلامي تان.
فاعتبروا يااولي الا لباب. بااحترام شايسته شما
مصلح
جناب مصلح، با درود، شما از کی تا حالا با خدا نشست و بر خاست داری و با گوش خودت از زبان خدا شنیدهای که به شما گفت “امامان و پیامبر معصومند و از خطا و گناه عاری هستند” و این ” از ارداده من که خدا باشم ناشی میشود”؟ بفرما خدا ربات ساخته. جناب مصلح دست بردار از این قصههای صد من یک نیم غاز ساخته و پرداخته امثال باقر مجلسی. خدای بندهٔ خدا کی و کجا و به چه کسی و با شهادت چه کسانی و کدام استنادات معتبری و برای چه هدفی چنین شکری خورده؟ شما هم بامی کوتاهتر از بام خدا پیدا نکردهای ؟ تو این چند هزار سال هر که از گرد راه رسیده گفته خدا چنین و چنان گفته. به کی گفته؟ چطور گفته؟ چرا گفته؟ چرا همهٔ اینها که گفته اند و میگویند خدا چنین و چنان گفته، نان شب آنها در گرو همین نقل و قولها از طرف خدا بوده و هست و چماق تکفیر و شمشیر کشت و کشتار هم دست همین جماعت بوده و است؟
کدام شیعه ؟کدام دین اسلام؟مذهب شیعه ساخته پرداخته ایرانیان است و ملغمه خرافات و دروغ است و امامزاده پرستی که ٔبت پرستی است.مذهب سنّی آنهم شده جنایات داعش و عربستان سعودی.دنیا از اسلام در خشم است.فوج فوج پناهنده از دنیای اسلام از کشورهای آفریقایی و خاورمیانه هر ماه به اروپا میان از اون طرف هم اروپاییها از حملات خشم این مسلمانها احساس خطر میکنند دلیلهای دیگه هم داره البته که چون ظرفیتش نیست و این مطلب را همه میخونند نمیگم.شما چرا فقط رژیم را محکوم میکنید رژیم ۴۰ سال است میکشد و به وضوح هم میگوید که جنایت کرده و قبول هم میکند؟مردم ما پس چی؟مردمی که بهم رحم نمیکنند؟ببینید امار جرم و جنایت به اوج رسیده اما هیچگاه ثروتمندان از این جرم و جنایت آسیب نمیبینند،فقط مردم عادی و فقیر به جان هم افتادند ،اگر جسد یک انسان روی زمین افتاده باشد اول مردم جواهرات و وسائل قیمتی فرد را میدزدند و بعد شاید کسی به حال اون جنازه دل بسوزاند.جامعه از هم پاشیده و شما هم ما را بچههای شیعه مینامی،انگار که گله گوسفند هستند مردم ایران.من که ۱ رکعت نماز نخواندم اگر ۱۰۰ پشت من هم مسلمان باشد وقتی به هیچ یک از تکالیف زشت این دین عمل نکنم پس مسلمان نیستم.مسلمان که ژنتیک نیست،ایران به فنا رفته و هرچه درامد نفت و گاز بوده غارت شده،مردم وحشی شودند ،چی میگی شما ؟کدوم دین؟کدوم اخلاق؟ما فقط شکل ظاهری جامعه خودمون با افغانستان فرق داره وگرنه ما هم به همون عقبماندگی افغانستان هستیم که الان اگر کمکهای خارجی نبود ظرف چند روز به دست طالبان میافتد،یک کشور تجزیه شده از هم پاشیده،ننگ بر این دین.مردم با همه جنایت حکومت مصالحه کردند.کجای دنیا حکومت اکثر منابع آبی خود را نابود میکنند و مردم ساکت مینشینند؟کجای دنیا بیش از ۱۵ تا ۳۰۰۰۰ زندانی سیاسی در زندانهای یک رژیم کشته میشن و مردم ساکت میمانند؟کجای دنیا مردم از فقر کلیه میفروشند یا نوزادان خود را میفروشند و باز هم ساکت میمانند؟مگر همین آخوندها نیستند که میگویند حرص و طمع دنیا یک اخلاق پلید کافران است؟خود این آخونها و سپاهیان همی آنها که از صدها کافر بدتر هستند،مگر میشود اینهمه جنگ در سوریه و عراق و بحرین و یمن بدون پول و با باد هوا راه بیاندازی؟ثروتهای ایران که به غارت رفته و آقازادههای آخوندها به خارج از کشور منتقل کردهاند را نمیبینید؟اگر مال دنیا و ثروت دنیا بی ارزش است چرا آخوندها نمیروند توی همان طلبه خانهها و آمردم امور کشور را بگردانند؟چرا حرص پول و ثروت این کفتارها را رها نمیکند؟مردم ایران از سرطان و هزار بیمار دیگر در سنّ ۶۰ یا ۷۰ سالگی میمیرند اما آخوندها تا ۱۲۰ سالگی عمر میکنند؟این چه دینی است؟دین دروغ و تزویر و جنایت؟همیشه هم همین بوده،از همان دوران صفویه مذهب شیعه همین جنایت را میکرد و بطور کلی میشه گفت این ذات اسلام هست،جامعه آنقدر از هم پشیده که هیچ امید به آینده ایران نیست،اصلا آیندهای برای ایران نمیشه تصور کرد با این افزایش جنون ور جمعیت به عدد ۸۲ میلیون طی فقط سال ۹۰ تا الان یعنی طی ۵ سال جمعیت ایران ۲ میلیون اضافه شده،با این فروپاشی اجتمایی،و به کویر نشستن ایران و بیکاری جوانان فقط با زاد و ولد به فجایع ایران اضافه میشه،حال آنکه غربیها سال هست دست به کنترل جمعیت زدند اما این وحوش رژیم میخواهند فقط جمعیت شیعه اضافه بشه،اصلا برای اینها ایران مهم نیست،خود حسینیان آخوند اطلاعاتی معروف گفت که ما برای ابادی ایران نیامدیم ما آخوندها آمدیم تا اسلام را زنده کنیم،منظورش هم شیعه ۱۲ امامی خرافاتی بود و نه اسلام،گرچه کّل اسلامش هم چیزی جز جنایت نیست،بگذارید این اسلام از صفحه سیاسی ایران کنار بره ،تا بتونیم فکری به حال ایران بکنیم،اسلام سیاسی چیزی جز ظلم و جنایت نیست.همه کشورهای اسلامی بیش از ۹۹% در فقر و جنایت رژیم و اختلافا ت قومی به سر میبرند.ممکن است این حکومت اسلامی باعث تجزیه ایران بشود و این آخرین حکومت به اسم کشوری به نام ایران باشد
بیومد سنترال و اسپرینگر، دو موسسه انتشارات علمی معتبر، اعلام کردهاند که پس از تحقیقی مفصل، ۵۸ مقاله منتشرشده در هفت مجله علمی را به دلیل “سرقت علمی، تقلب و تبانی درباره مولف و در روند بررسی علمی” حذف میکنند. نویسندگان این مقالات ایرانی هستند.
مش قاسم: اینا همین دانشمندان اسلامی هستن که این دومی هی بادشون میکنه.
آقای نوریزاد ، عکسی از شما می بینم با آقائی معمم. شما بهتر می دانید که آخوندها دو دسته اند : حکومتی و غیر حکومتی . هردو دسته در شیوع خرافات و فتوی و تفسیر و داستان سرائی و خلق چهارده معصوم و چیزهائی ازین دست ، تحمیق و فریب مردم ساده و عقب افتادگی کشور وجه اشتراک دارند . دسته اول برای حفظ منافعش می بینیم که تا کجاها رفته و چه بر سر مردم آورده ، دسته دوم هم بخاطر روبراه بودن کسب و کار دین ،لازم باشد چشم هر روشنگری را کور می کند . اصلا آدمی که کشورش را دوست دارد و اهل زحمت وکار است دنبال طلبگی و حرفه ! آخوندی نمی رود بلکه میرود دنبال تخصص و علم آنهم در کشوری که اینهمه کمبود متخصص دارد .بهر حال حتی اگر خزعلی هم نباشد ، خوش بینی شما به حضور یک آخوند منصف در این گفتگوها ناشی از امید واهی شماست به تغییر و دگرگونی مغز های منجمد . حیف وقت و انرژی که در این جلسات صرف بشود . اگر فقط همچنان بنویسید ، راه وکارتان موثرتر خواهد بود .همچنان که می بینیم عده ای ازجمله خزعلی به جنب و جوش افتاده اندتا جلوی تردید و شک و چون و چرا را در باورهای عهد حجری در مردم ، مانع بشوند ؛ صرفنظر از اینکه قصد دارند در کنار کوبیدن حضوری شما ، محبوبیتی هم برای خود در میان مردم ساده و حوزه و آخوندها و سینه چاکان دگم کسب کنند . آقای خزعلی اگر حرفی دارد در این سایت بنویسد تا جوابش را بگیرد .
آفرین بر شما!
«« آقای خزعلی اگر حرفی دارد در این سایت بنویسد تا جوابش را بگیرد. »»
آقای Big Deli (بیگدلی) هم ///// بره آمریکا و یک ساندویچ فروشی زنجیره ای بزنه و بجای نوریزاد پاشو تو کفش SubWay بکنه تا به بینه یه مَن ماست چقذه کره میده!
با درود بسیار بر جناب آقای محمد نوری زاد.
قیافهٔ خندان و فاتحانه نگریستنِ خزعلی و صورتِ بر افروختهٔ جنابعالی در تصویر٬حکایت از فشار زیادی مینماید که در اثر تهمت ها و نا رفیقی های دوست نمائی در جمع و متعاقبِ آن در فضای مجازی بر شما باریدن گرفته.
با توجه به وضعیت جسمانی و شرائطِ قلبی که دارید٬ در صورت امکان از شرکت درین گونه بحثهایِ اتّهامی که نیات شومی در پسِ آن نهفته است٬ خودداری فرمائید.
زیاده جسارت شد. پوزش مرا بپذیرید.
با پوزش فراوان از دوستان وبخصوص آقای نوری زاد من این شعر مصطفی سرخوش که با تیتیر فردوسی بود از اینترنت کپی کردم و فکر می کردم آنرا فردوسی سروده ، با اینکه در اشعار او آنرا نیافته بودم و در هر حال مصطفی سرخوش، شاعر و دبیر ادبیات دبیرستان البرز بود. شهرت وی به سبب سرودن شعر مهر میهن است.از کتابهای وی میتوان به پیک مهر (چاپ ۱۳۳۱) و آتش دل (چاپ ۱۳۳۵) و زبان اشک (۱۳۴۳) اشاره کرد. از سرخوش در مجلات کاوه و گوهر نیز اشعاری چاپ شده است.
در ایــــن خاک زرخیز ایران زمیــــــن
وز آن کـشـــــــور آزاد و آبـــــاد بــــود
همه دینشـــــان مردی و داد بــــــود
گـــــنه بود آزار کــــس پیششـــــان
چو مهر و وفا بود خـــود کیششـــان
هـمــــه دل پر از مهر این آب و خاک
هــمه بنـــــــده ناب یـــــــزدان پـــاک
ز پشـــــت فریــــدون نیکـــــو نهــــاد
پــــدر در پـــــدر آریــایـــــی نــــــــــژاد
بـــزرگی به مـــــردی و فرهنــــگ بود
گدایـــــی در این بـــوم و بر ننگ بود
کــجا رفت آن دانش و هـــــــــوش ما
که شد مهر میهن فــــراموش مـــــا
که انداخت آتـــــش در ایـــن بوستان
کــــز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کـــــین گونه گشتیم خار؟
خـــــرد را فکندیم این ســــــان زکار
نبود این چــــنین کشور و دیـــــن ما
کـــــجا رفـــــت آییـــــن دیریــــن ما؟
به یزدان که این کشـــــور آباد بـــــود
همـــــه جـــــای مـــــردان آزاد بـــود
در این کشور آزادگــــی ارز داشــــت
کشـــــاورز خــود خانه و مرز داشت
گرانمــایـــه بود آنکــــــه بودی دبـیـــر
گرامـــــی بد آنکــــس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
که مـــــا را روان و خرد تیره گشـــت
از آنروز دشمن بـــــما چیره گـــــشت
که نـــــان آورش مرد بیگانـــــه شـد
از آنـــــروز ایــن خـــــانه ویرانه شـــــد
کشـــــاورز بایـــــد گدایـــــی کنـــــد
چـــــو ناکس به ده کدخــــــدایی کند
کجـــــا این سر انجــــام بد داشتیم
به یـــــزدان که گـــــر ما خرد داشتیم
بـــــه از زندگی کـــــردن و زیستـــن
بســـــوزد در آتش گرت جـــــان و تـن
دو صد بار مردن به از زنــدگی است
اگـــــر مایه زندگی بنــــــــدگی است
بـــــرون سر از این بار ننـــــگ آوریـم
بیـــــا تا بکوشیـــــم و جنگ آوریـــــم
تصحیح بیت اول :
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
آنهایی که به حرف شما گوش نکرده اند تا برای حرکت و رسیدن به نقطه های خوب مهارت بیابند و بجای میدان دادن به صدای بلند شما و تطبیق خودشان با صدای شما، حتی عربده هم کشیده اند، در اینجا و اینک آمده اند به شما آویزان شده اند و التماس می کنند. اما کاری از دست شما برای یشان ساخته نخواهد بود. آنها خودشان باید به داد خودشان برسند. با بندگی. گزینش بندگی. البته شروع کردن از اول، سخت است و اینکه ایشان شیطان شدن را انتخاب می کنند، هر چند چاره ساز نیست اما قابل درک است.
سورۀ اسراء (بنی اسرائیل) آیۀ 77
سنة من قد ارسلنا من قبلک من رسلنا ولا تجد لسنتنا تحویلا
شیوۀ ماست اینکه از قبل از تو پیامبرانمان را فرستادیم و هرگز در این شیوۀ ما تحولی رخ نخواهد داد
( یعنی در آینده نیز خواهیم فرستاد)
طی 23 سال نزول قرآن بارها آیات آن توسط پیامبر نسخ گردیده مسلمانان گمان نموده اند که این کتاب الی الابد نسخ نخواهد شد.
سوره بقره آیه 106
ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها اومثلها
هر آیه ای را نسخ یا فراموش کنیم مثل آن یا بهتر از آن را می آوریم
از مـن جدا مشو کـه توام نور دیدهای
آرام جان و مونـس قـلـب رمیدهای
از دامـن تو دسـت ندارند عاشـقان
پیراهـن صـبوری ایشان دریدهای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلـبری بـه غایت خوبی رسیدهای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
مـعذور دارمـت کـه تو او را ندیدهای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
ریشه ها 405( قسمت 404 ذیل پست :در اتاق بازجویی ؛10 اکتبر 2016)
همان عنوان های اصلی و فرعی تا | یک مناظرۀ شگفت انگیز
1–گفتم:« آیا انسان ها در عقل و همت و فطنت مساوی اند یا نه؟» گفت : « اگر تلاش کنند و دل بدهند به آنچه به آنها یاری می رساند، در همت و عقلانیت برابر خواهند شد.» گفتم:« چطور می توانی بپذیری این نظر را و همهنگام آنچه را که عیان است، وازنی؟ ما می بینیم و تجربه می کنیم که مردمان در طبقات و مراتب تفاوت دارند. تو نمی توانی وازنی آنچه را مردمان بر آن اتفاق نظر دارند وقتی که می گویند این از آن عاقل تر است ، این از آن احمق تر است، این از آن تیزهوش تر است، این از آن کند ذهن تر است، …….کسی که این ها را نپذیرد، خودخواه ( کابر) و عنود است. و آنگاه که این ثابت شود، پس هرآینه خاص بودگی و برگزیدگی [ امامان و پیامبران ] نیز واقعیت پیدا می کند.»( ص3و4 همان منبع).سخنان ابوحاتم از این بسیار درازتر است ، اما همۀ این درازنفسی فراگردِ یک موضوع می چرخد: در جهان امام و مأموم وجود دارد، فاضل و مفضول وجود دارد، عالم و متعلم وجود دارد ، انسان ها به سبب این تفاوت ها به هم نیاز دارند. ابوحاتم زیرکانه بر واقعیتی جاری و انکار ناپذیر دست می نهد. در بند بعدی ( بند14)نکته ای تازه می افزاید: برخی انسان ها بالطبع ناقص العقل اند و این دز ذات مردمان است( و هذا موجود فی جبلّة الناس). در بند 15(ص4) نتیجه می گیرد که به دلیل این طبعِ نایکسان آدمیان لازم است که برخی از برخی بیاموزند.این بار صریحاً این ضرورت را از امور دنیوی به دین تسری می دهد:امام و مأموم لازم است« در جمیع اسباب چه در دین و چه در امور دنیا »( فی جمیع الاسباب فی الدّین و فی الامور الدنیاویّة). انگارۀ ذهنی ابوحاتم چون انگارۀ ذهنی اکثر دین باوران به تعمیم و تمامیت می گراید ، نه به تحلیل تفاوت ها. وی با چرخشی توجیه ناشده رابطۀ استاد فلسفه و شاگردان یا کارفرما و کارگر در این دنیا را به لزوم اطاعت از ملهمان به الهام الهی تعمیم می دهد بدون کمینه اشاره ای به تفاوت های اساسی رابطۀ دوم از نگرِ چگونگی احراز صلاحیت فرمانده ، از نگر تفاوت تعیین کنندۀ مرید و مرادی متعبدانه و درس آموزی تدریجی یک شاگرد ازاستاد موسیقی ، از نگر عقلانی بودن یا «هوایی بودنِ » رابطه ، از نگر امکانِ فراگذشتن شاگرد از استاد و باز بودن بر تغییر و بدعت و نقد و اصلاح و برعکس بسته شدن این امکانات با مقدس و ابدی شدن رابطه یا به دیگر سخن، ژرفمایۀ همان چیزی که زکریا آن را عامل خصومت و دشمنی و کشتارمیان اهل مذاهب دانسته و بسیاری از بزرگان دیگر نیز پیش و پس از زکریا ، رمیده و ملول از بوی خون و خصومت، تحت عنوان جنگ هفتاد و دو ملت علیه آن قلم زده اند؛ از جمله روزبه ( ابن مقفع) و عین القضات و خیام و حافط و عزالدین محمود کاشانی و عارفانی که خدایی زیبا و فرامذهبی جسته اند. ابوحاتم ناگهان چنانکه گویی از دستش در رفته باشد از زبان زکریا می گوید:تو گفتی که حکمت و رحمت خدا لازم می آورد که او کسانی را برای هدایت دیگران امام قرار ندهد.و آنچه را به آن برگزیده الهام می کند ، به هر انسانی الهام کند ،اما می بینی که آنچه در جهان جاری است خلافِ این حکمت است ، پس خدا در انجام حکمتی که تو می گویی یا ناتوان بوده یا می توانسته اما انجام نداده است. وی همان واقعیتی را که رازی نامعقول و خلاف رحمت و حکمت خدا و سبب ساز اختلافات خونبار دانسته است ، تکرار می کند،اما به جای اثبات معقول بودن خودِ این واقعیت آن را با این پیشفرض معقول می داندکه این واقعیت چون وجود دارد خلاف حکمت خدا نمی تواند باشد. در بند16 می افزاید که این تساوی درجات و مراتب در حیوانات وجود ندارد،اما در انسان ها می بینیم که وجود دارد و به همین دلیل انسانها مکلف اند و عقاب و پاداش دارند. ابوحاتم اسماعیلی مذهب در اینجا به نکتۀ درستی اشاره می کند که او را چون همۀ معتزله و شعوبیهو امامیه از اشعریان جبرگرا جدا می کند و در زمرۀ عقل گرایانی قرار می دهد که کارشان به مشروط کردن امام به عدالت و معصومیت و غیب دانی می کشد. به بیانی دیگر از قول به اختیار انسانی که در مباحث کلامی می تواند یک گام به پیش شمرده شود، به همان اطاعت در ساختار خدا– شاهی می رسند لیک با کیفیتی دیگر. در بند بعدی همین نکته را این گونه پی می گیرد که خدا بشر را با این خصوصیت خاص گردانده که یکی امام و یکی مأموم گردد تا بساط امر و نهی برقرار و طاعت و معصیت آشکاره و ثواب و عقاب واقع شود برحسب اعمالی که به اختیار است نه به اجبار.در حکمت حکیم و رحمت رحیم این واجب تر بوده که بشر را از بهایم ممتاز کند و بندگی تثبیت گردد(ص4).در اینجا همدوش گشتن بندگی خدا و انسان های فرادست و همسو شدن اطاعت در امور دنیوی و دینی چندان سر راست و بی پرده پوشی است که دیگر منشأیت قدرت از خدا به حاکم و امام و خلیفه را بی نیاز از توضیح می کند
ریشه هاا 405
2–نقل مضمونی در این اندیشه نگاری ناگزیرشی بود برای چکیده کردن سخنان ابوحاتم که بخش عمدۀ آن تکرار مکررات است. از صفحۀ نخست که بگذریم فرم مناظره به خطابه ای یکسویه دگردیس می شود. دیگر زکریا با فعل قالَ حتی همان جملات بریده و کوتاه هم نمی گوید. قالَ به تقول تبدیل می شود. انگار نه فقط در بازگفت مناظره بل در وقوع آن نیز، بیچاره زکریا از فضای بسته و تنگ مناظره برای هواخوری رفته، تا ابوحاتم در برابر عکس بی زبان او خودش هر طور خواست بدوزد و پاره کند. در بندهای 21 و 22 زکریا در دادگاه غیابی ابوحاتم، متهم به تناقض گویی و عقیدۀ فاسد و بشعه ( در برگردان انگلیسی heretical view یا بدعت )می شود. ابوحاتم از ملحد می خواهد که از اعتقادش یرگردد تا مقامش تنزل پیدا نکند. ابوحاتم در خطاب به تصویر رازی می گوید: تو خودت از یک سو فیلسوفان را رهنمای خویش گردانده ای و از سوی دیگرهمه را در عقل هم مرتبه می بینی. ارسطو افلاتون را امام خود گرفته و شاگردان ارسطو ارسطو را. اکنون در مغالطۀ ابوحاتم درمی نگریم و پروایی نداریم و نباید داشته باشیم که خود نیز از افق این روزگار در این مناظرۀ ظاهر الصلاح اما به غایت بیدادگرانه پایمردی ( میانجی گری) کنیم . این دخالت به شرطی که به متن نسبت داده نشود ، حقی است در اظهار نظر برای هر خواننده ای. ابوحاتم پس از سؤال و جواب اولیه وارد خود گویی و خطابه ای دراز و پر از مضمون های تکراری می شود که در آن همه چیز هست الّا نگرۀ دقیق زکریا. انگار که زکریا نیاز انسان ها به هم و اختلاف مراتب آنها را انکار کرده است! خطابۀ ابوحاتم امّا مدام گرد همین واقعیت می چرخد: تفاوت انسان ها و نیاز آنها به یکدیگر دلیلِ نیاز انسان ها به ائمه و انبیا می گردد. نکته ای که خودِ ابوحاتم در ابتدای کتاب از زکریا نقل کرده است و در مابقیِ خطابۀ درازش سانسور می شود ، این است: اینکه چرا خدا امتی را به وحی یک نبی مخصوص و امتی دیگر را محروم می کند ؟ چرا [ بر اساس کدام شایستگی بشری ] خداوند عده ای را به پیامبری برمی گزیند تا سپس تفرقۀ مذهبی و کشتار و عداوت و دشمنی در پی آید؟ (ص،1) از ردیّه ای که ابن حزم بر علم الهی ،کتاب نابود شدۀ رازی،نوشته، و نیز از دو کتاب بجا ماندۀ طب روحانی و سیرت فلسفی که پیشتر بررسی شدند،بدون هیچ تردیدی معلوممان می شود که زکریا خرد و سقراط را امامان الهی خود می داند. زکریا آن قدر نادان نبوده است که اختلاف مراتب انسانی و نیاز بیماران به خودش را نبیند. او می رساند که دین ها و انبیا به اختلافات خونبار دامن زده اند و حال آنکه فیلسوفانی که عقل را سرمشق خویش گرداتده اند ، در عینِ تفاوت های بنیادی شان کارشان به دشمنی خونبار نکشیده است. رازی نیاز به عقل را برتر از نیاز به شریعت و وحی می یابد. به قول دکتر اعوانی – در صفحۀ یازده مقدمۀ متن عربی اعلام النبوه که انجمن حکمت و فلسفه منتشر کرده است – اهمیت کتاب اعلام النبوه اساساً در همین نخستین رویارویی ادب اسماعیلی بر ضد فیلسوفی است که منکر ضرورت وحی و نبوت بوده است. رازی می رساند که عقل اگر خطا کند، دیگری نیز با عقل خودش خطا را تصحیح می کند. دلالت برابری همه در برخورداری از عقل این است و نه اینکه نتیجه های عقل ورزی ها تفاوتی نداشته باشند. رازی که به برگزیدگی پیامبران – و نه به هر نوع برگزیدگی – معترض است ، می رساند که سخن برگزیدگان الهی تغییر ناپذیر است. این مناظره ناعادلانه است، چون گزارشگر آن خود یک طرف مناظره است که افزون بر گفتار به زور سنت غالب و چوب تکفیر نیز متکی است ونزاع گفتاری – کشتاری اش با دیگر مذاهب و حتی با اهل کتاب برادرانه و درون– دینی و درون – ساختاری است، اما زکریا گرچه به قدمای خمسه و خدای خردمند و سامان دهنده باور دارد ، خدایش از سنخ خدای ادیان ابراهیمی نیست ، هم از این رو، ابوحاتم از همان آغاز با ملحد خواندن طرف دیگر مناظره صرفاً عقیدۀ او را بازگزاری نمی کند، بلکه او را در معرض خطر مرگ می نهد، در گفتارْ زور و کشتار می دمد، به اصطلاح امروزین خودش تریبون و رسانه را قبضه کرده است و طرف مقابلش اگر حاضر هم باشد، حضورش تنها در گفتاری است در میانۀ کشتارْ افزارهایی که رنگ قداست نقش بیدادگرانۀ آنها را بر دیدگان جماعت و شریعت و حکومت پوشانده است. از همین رو، خودِ شیوۀ مناظره بر درستی نگرۀ زکریا در باب خشونت اهل مذاهب گواهی می دهد، و این فرم بینی و ساختار شناسی همان چیزی است که دیدن آن برای جنبندگان درونِ فرم و ساختار کمابیش ناممکن بوده است. این کور چشمی و فروبستگی وجدان انسانی است که متعصبان معبد پرست را، حتی وقتی که در مرزهای فرهنگ مناظره می کنند ، هرگز به گَردِ گمانشان هم نمی رسد که اساساً وارد بازی نابرابری شده اند که در آن از پیش حکم ممنوعیت تفکر صادر شده است. در این باب بیش تر توضیح خواهم داد. با سپاس از شکیب شما.
کورس گرامی
به یقین من مطالب شما را با سرعت خوانده ام پس هرچه اینجا می نویسم چه بسا قبلا پاسخش را داده باشید و من فرصت نکرده ام بخوانم. پس با لحاظ این وضع، هرچه اینجا می نویسم اگر پاسخ داده اید تنها به نشانی آن اشاره کنید و اگر در متن های بعدی پاسخ می دهید، اشاره کنید.
باری در قطعه بالا آورده اید که« رازی می رساند که عقل اگر خطا کند، دیگری نیز با عقل خودش خطا را تصحیح می کند. دلالت برابری همه در برخورداری از عقل این است و نه اینکه نتیجه های عقل ورزی ها تفاوتی نداشته باشند» واقعا رازی به این حد از درک محتوای برابرانه عقل رسیده است.؟ یعنی به این رسیده که همه انسانها-صرف نظر از نژاد و جنسیت و زبان سرزمین، آزاد و برده بودن، متخصص یا بی تخصص-توانایی بالقوه اندیشیدن را بطور مساوی دارند؟. البته رگه های این سخن نزد ارسطو هست(برغم سخت گیری او بر فهم بردگان و زنان) ولی آیا در تأملات نوعا نوافلاطونی زکریای رازی چنین دیدگاهی که عمدتا ترجمه دیدگاه دکارت از تقسیم برابرانه عقل است، یافتنی است؟ اگر مستندها ذکر شود و برداشتهای شما هم ذیل مستندها بیاید، بهتر و روشنتر برای امثال من خواهد بود(یعنی بگویید کدام قطعه شما را به این رسانده که رازی قائل به تقسیم مساوی عقل میان بشر است و از طرفی تصحیح عقل خطاکار را با عقل انسانی دیگری چگونه ممکن می داند. فعلا استدلال نمی کنم که فرد قائل به عقل فعال چگونه به خطای عقل و سپس تصحیح آن کنار می آید ولی دوست دارم نخست مستند تأمل خوب شما را درک کنم از سخن رازی)
نیز در بالاتر از این سخن، تفسیر شما این است که«رازی نیاز به عقل را برتر از نیاز به شریعت و وحی می یابد.» مطالب بعد واقعا ربط مفهومی به توضیح این سخن بسیار ریشه ای ندارد و کاش بجای اشارات تاریخی به درک اعوانی و دیگران، مضمون همین مطلب را تفصیل می دادید که چرا رازی نیاز به عقل را برتر از نیاز به شریعت و وحی می داند؟ شاید پاسخ این است که چون رازی قائل است که برتری عقل از آنجاست که از«قوه عقلانی» آدمی می آید و نابرتری وحی از آنجاست که محصول«هوا»ی آدمی است. آیا مطلب شما را درست درک کردم؟ اگر این تفسیر درست باشد پس رازی عقل و وحی را نهایتا به «فضیلت»ها و «رذیلت»های روان ارجاع می دهد. در این صورت رازی چگونه در مقابل فرد مومنی چون ابوحاتم میت واند امتیازی داشته باشد در دفاع از نظریات خود؟؛ امتیازی که فهمیدنش برای همه صرف نظر از تفسیری که از«روان» آدمی دارند، درک شدنی باشد؟ در واقع رازی(دارم بی محابا او را داوری می کنم البته یک داوری اولیه و با نظر شما احتمالا تغییرش خواهم داد) به نوعی نسبیت و نسبی گرایی می رسد یعنی می گوید من داده عقل را برتر می دانم و وحی را فروتر زیرا عقل در روان ما فضیلت است و وحی محصول بخشی از روان ما که کارش«هوایی» بودن و رذیلت محورانه رفتار کردن است. به عبارت دیگر عقل و ناعقل نزد رازی تبدیل به نوعی«رفتارگرایی» می گردد. در حالی که رازی نیاز به نوعی«بداهت» در درک و قوه عقل انسانی دارد که روشنتر از »مدعیات» و مبانی فرد مومنی چون ابوحاتم، پذیرفتنی باشد. یعنی هر کس سخن رازی را بخواند آن را با ارجاع به«قوه عقل»ی که بر «بداهت»ی ذاتی تکیه دارد، بفهمد و حتی بپذیرد. بعلاوه -اگر حرف او و گزارش شما از او را درست فهمیده باشم- فضیلت دانستن عقل و رذیلت دانستن دین(چون دین محصول هوای درونی است بقول زکریا) چگونه با«تصحیح عقل این فرد به وسیله عقل آن فرد دیگر» و نقد عقول و تفاوت ذاتی عقل با دین سازگار است؟
اگر فرصت ندارید زحمت پاسخ نکشید و تنها به مطالبی که بعدا می نویسید ارجاع بدهید تا بعدا بخوانم.
علی1ارجمند، درود : به گمان من بله،رازی به این رسیده است که هر انسانی توانش عقلی برابر دارد. نتایج تعقل رازی با آنِ دکارت فرق دارد. در همان آغاز مناظره ابوحاتم به زکریا می گوید، تو خودت مدعی هستی که به فلسفه و علوم برگزیده شده ای .. رازی میگوید:«من برگزیده نشده ام تا دیگران را ازاین مقام بازدارم..من فقط پی گیرانه برای رسیدن به این مقام تلاش کرده ام،در حالیکه دیگران چنین نکرده اند.مردمان دیگر از این علوم و فلسفه محروم مانده اند، اما نه به دلیل کمداشتی در خودشان ( لا لنقص فیهم) بل به این دلیل که پرداختن به علوم عقلی را برنگزیده اند.آن مردمان هم در بارۀ امر معاش و تجارت و تصرف در این قبیل امور چیزها می فهمند و می توانند با زیرکی در چیزهایی دقت کنند …و این از آن روست که همت خود را صرف آن امور کرده اند. اگر همت خود صرف آنچه من در راهش کوشیده ام می کردند،آنها نیز به مقامی می رسیدند که من رسیده ام (ص2). منبع را پیش ترمعرفی کرده ام.ترجمۀ انگلیسی اعلام النبوه بنامThe Proofs of Prophecy که همراه بامتن عربی است.علی1 ارجمند: از این جملات تلویحاً همان مطلبی نیز که شما در بارۀ تفاوت نیاز انسانها به هم و انسانها به امامان و انبیا گفتید نهفته است.این طور مواقع من از فعل رساندن بهره می گیرم: رازی می رساند که عقل همه بالقوه استعدادی برابر دارد برای فهم امور فلسفی و الهی. افزون بر این ، شما خودتان طب روحانی و فصل اول و 16 و 17 را خوب خوانده اید.فصل نخست را یکبار با ترجمۀ شتابزدۀ خودم در همین ریشه ها به دوستان ارجمند پیشکش کرده ام. این ستایش در روزگار رازی بی مانند ،مطلق و بی اما و اگر و بسی دلیرانه است.چون عقلگرا ترین حکیمان مشاء و اسماعیلیان امام گرا نیز هرگاه از عقل – و به بیان خودشان برهان – ستایش کرده اند ، جایی هم برای وحی ،ایمان،کشف و شهود نهاده اند. اهل برهان و اهل عرفان هردو حکمت خود را تفسیر مبانی دینِ غالب و در حقیقت رهنمود غالب وانموده اند،و حال آنکه بنیادهای این هر دو با بنیادهای قرآنی همسازنیستند. آمده اند ابروی دین بدوی عرب را درست کنند، چشمش را هم خراب کرده اند.شاید برای زدودن خشونت معاملۀ کاملاً روشن خدا با مؤمنان ( توبه111) پایمردی کرده باشند تا معامله را معنوی تر و لطیف تر کنند. معامله ای که خیلی روشن با اصطلاحات معامله گران – بیع، شری، عوض – عهد الله را این سان بیان می کند:در راه من بکشید و کشته شوید و من در عوض به شما جنت می دهم و باور کنید که عهد قدیم و عهد جدید هم همین را می گویند. در این عهدنامه البته سخنی از غنیمت و غارت در همین دنیا برای زنده ماندگان نمی گوید. برات فقط به آخرت حواله می شود.اما اعراب در واقعیت زندگی زمینی خود دنبال غنیمت بودند. اگر خواستید هم از نقد عقل سیاسی در اسلام ، هم از مقدمه ابن خلدون ، هم از جرجی زیدان شاهد می آورم. اگر متن قرآن ملاک ما باشد، به نظرمن غزالی بیراه نرفته است. معاد در قرآن جسمانی است چه در بهشت ، چه در جهنم ، خلقت با گفتن کن و بدون واسطه هیچ عقول و نفوس و صدور و تجلی ای است. مخلوقات از این نگر آیات خدا هستند که از مخلوقیت از پیش مفروض آنها – و نه از وجود نااندیشیه شان– باید پی به خالق شان ببریم. در قرآن کلمۀ وجود به معنای هستی نداریم. موجودات همین که مخلوقات شدند، پرسش از وجود از بنیادین بودن می افتد و حکمت مشاء هم از یونانی بودن و صرفاً برای اینکه خواننده این نگره را دست کم نگیرد از دو شخصیت که یکی شیعه و مجتهد و فلسفه خواندۀ حوزه و همین طور دانشگاه کلن آلمان است و دیگری بر عکس بیخدا می نماید همراهی جستم: عبد الجواد فلاطوری و آرامش دوستدار.پرسش از هستیِ آنچه هست(پرسش یونانی) وارد فرهنگ اسلامی که می شود پیشاپیش وجود موجودش به مخلوق و صادره های خدایی دگردیس می گردد که باید همان خدای قرآن باشد. در نهضت ترجمه اصطلاحات یونانی رنگ اسلامی می گیرند. از ص 92به بعد فیلسوف ری را بخوانید و اشارۀ مهدی محقق به گزارش ابوریحان در مورد پرهیز مترجمانی چون اسحق کندی،حنین، مقفع،ابن بهریز،ثابت بن قُرّه،احمد بن الطیب،و دیگران از الحاد ارسطو. به این تحقیقات بسنده نکردم. از منبعی انگلیسی همسنجی خط به خط بخشی از برکردان عربی الکندی از متافیزیک ارسطو آوردم تا تأثیر ترس از الله و متولیانش را در ترجمه نشان دهم.رازی هم کتابی دارد بنام فی المنطق بالفاظ متکلمی الاسلام.الفاظ یونانی باید به «الفاط معتاده»اسلامی – عربی ترجمه می شدند. چون با نامها کاری نمی توانستند کنند، حرف س در آخر نامهای یونانی را علامت پیامبری گرفتند. در همین مناظره رازی می گرسد: کدام پیامبری یک اختراع یا قانون علمی آورده و ابوحاتم س را نشانۀ نبوت می خواند . از جمله بطلمیوس را نام می برد که امروزه هیأت او باطل شده است. از همین رو ستایش رازی از عقل کاملاً آزاد از ضد عقل( امر هوایی، مذهب)مخالفت قائلان به تعلیم نبی و امام معصوم و حتی مشائیون به اصطلاح عقل گرا را بر می انگیزد.عقل رها گشته از رهنمود دین غالب بسیار نزدیک است به همان عقل دکارتی و نتایج خردورزی هایی که در تعاون انسانی هم را تصحیح می کنندگرچه رازی سرراست این را نگفته باشد. شگفت انگیزی رازی در همین جسارت اندیشیدن است.در مورد خود تصحیح کنندگی عقل ورزی ها قبول دارم که رازی تصریح نکرده، اما نتیجۀ شیوۀ اندیشه ورزی اش اگر نبالیده خاموش و منکوب نمی شد، همین می بود.
ای فروغ ماه حـسـن از روی رخـشان شـما
آب روی خوبی از چاه زنـخدان شـما
عزم دیدار تو دارد جان بر لـب آمده
بازگردد یا برآید چیسـت فرمان شـما
کـس بـه دور نرگست طرفی نبسـت از عافیت
بـه کـه نفروشـند مسـتوری به مستان شما
بـخـت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مـگر
زان کـه زد بر دیده آبی روی رخـشان شـما
با صـبا هـمراه بفرسـت از رخت گلدستـهای
بو کـه بویی بشـنویم از خاک بسـتان شـما
عـمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جـم
گر چـه جام ما نـشد پرمی بـه دوران شـما
دل خرابی میکـند دلدار را آگـه کـنید
زینـهار ای دوسـتان جان مـن و جان شـما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مـجـموع ما زلـف پریشان شـما
دور دار از خاک و خون دامـن چو بر ما بـگذری
کاندر این ره کـشـتـه بـسیارند قربان شـما
ای صـبا با ساکـنان شـهر یزد از ما بـگو
کای سر حـق ناشـناسان گوی چوگان شـما
گر چـه دوریم از بساط قرب همـت دور نیسـت
بـنده شاه شـماییم و ثـناخوان شـما
ای شهنـشاه بـلـنداخـتر خدا را هـمـتی
تا ببوسـم هـمـچو اخـتر خاک ایوان شـما
میکـند حافـظ دعایی بـشـنو آمینی بـگو
روزی ما باد لـعـل شـکرافـشان شـما
گر دسـت دهد خاک کـف پای نـگارم
بر لوح بـصر خـط غـباری بـنـگارم
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید اسـت
از موج سرشکم که رساند بـه کـنارم
پروانـه او گر رسدم در طـلـب جان
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
امروز مکـش سر ز وفای مـن و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلـفین سیاه تو بـه دلداری عـشاق
دادند قراری و بـبردند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی بـه مـن آور
کان بوی شفابخـش بود دفـع خـمارم
گر قلـب دلـم را ننهد دوسـت عیاری
مـن نـقد روان در دمش از دیده شمارم
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نـتواند کـه برد باد غـبارم
حافـظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
انسانهای توسعه دهنده گفتمانهای مورد علاقه و مورد حمایت شما را وحشیانه و بی شرمانه سرکوب کرده اند و در دهه ای که یکی دیگر از دهه های چاق و چلگی و میدان داری خودشان و امثال خودشان است همچون همان خرچنگهای مردابی که آن ماهی زلال پرست را محاصره کرده بودند، شما را به اتاق شیشه ای فراخوانده اند و گنجشک وار در حال گاز زدن به مغز انسان خدا و به مغز خدای انسان هستند.
وه که چقدر اینان از خدا دورند.
و پاک و منزه است خدا از ستایش، معرفی و فهم ایشان.
سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله.
علت این همه تاکید بر خاتمیت پیامبر اسلام چیست؟
بر اساس متن قران نمیتوان گفت حضرت محمد اخرین پیامبر خدا بوده است.
بدلایل مختلف منجمله:
اصلی ترین چیزی که موجب چنین سوء برداشتی گردیده آیه 40 از سوره احزاب است :
ما کان محمدا أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین
یعنی محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست ولکن رسول خداست و خاتم انبیاء
شان نزول این آیه را مفسرین به این شرح آورده اند که پیامبر از زیبایی زینب بنت جحش همسر زید ابن حارثه که پسر خوانده او بود در شگفت آمد و هنگامی که نظرش بر پیکر برهنه او افتاد “سبحان الله خالق النور تبارک الله احسن الخالقین” گفت این سخن وقتی به گوش زید رسید همسر خویش را طلاق داد و او را به عقد پیامبر در آورد . چون ازدواج با همسر پسر در بین اعراب کار ناپسندی بود پیامبر را مورد سرزنش قرار دادند که چرا زن پسر خود را گرفتی ؟ این آیه در پاسخ آنان میگوید محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست ولکن رسول الله است و خاتم پیامبران. (بنقل از تفسیر مقتنیات الدرر جلد 8 صفحۀ 308)
اگر برداشت رایج ازخاتم النبیین (پایان دهنده پیامبری) صحیح باشد ، ربط عبارت با قسمت اول جمله که مربوط به زندگی خصوصی14 پیامبر است در چیست و چرا نکته ای به این اهمییت که سرنوشت آتی یک امت را رقم می زند در قرآن تنها یکبار و آنهم در عبارتی چنین بی ربط و چند پهلو گنجانده شده. این واقعیت که محمد هیچ فرزند پسری نداشته چه ربطی به اینکه دیگر پیامبری نخواهد آمد دارد و چرا این دو قسمت با “ولکن” به یکدیگر ربط داده شده اند؟ بنا براین لازم است که در معنای عبارت تعمق بیشتری بنمائیم.
در بین اعراب لقب خاتم جهت تکریم و شاخص نمودن بکار میرود و مثلا اصطلاح “خاتم الشعرا” لقب رایجی است که به شعرای توانا داده می شده و کسی هم گمان نمی کرده که او آخرین شاعر است.
در احادیث زیادی نیز عبارت “خاتم الوصیین15” از زبان حضرت محمد ، حضرت علی و یا دیگران در توصیف امیرالمومنین آمده که اگر به معنای آخرین وصی باشد اعتقاد به وصایت فرزندان علی و امامت آنها باطل است. از طرف دیگر این برداشت در تعارض کامل با آیاتی از قرآن قرار دارد که به صراحت ظهور پیامبران و یا امتهای صاحب کتاب دیگر را در آینده خبر می دهند.
تأکید قرآن بر ظهور پیامبران در آینده
در سوره آعراف آیه 34 آمده : ولکل امة أجل و إذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون
یعنی برای هر امتی (پیروان هر دیانتی) پایانی است و وقتی که زمانش فرا رسد ساعتی پس و پیش نخواهد شد.
بلافاصله درآیه بعد می فرمایند: یا بنی آدم إما یأتینکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی فمن اتقی و اصلح فلا خوف علیهم یعنی ای آدمی زادگان، چون که پیامبرانی از شما بیایند و آیات خداوند را بر شما بخوانند پس هرکه تقوی پیشه کرد ترسی نخواهد داشت. شاید از این صریح تر نتوان بر ظهور پیامبران در آینده تأکید ورزید.
تا همینجاش هرچه پیامبر آمد برای ما بس که چه عرض کنم زیادی هم بود دیگر آز آینده ما را نترسان.
سخنی با دکتر خزعلی
شما امروز در کانال تلگرام خود در رابطه با یادداشت نوریزاد در مورد بیانیه شما برای راهپیمائی 13 آبان او را محکوم به دروغگوئی نموده اید و هم گفته اید که اسم شما را نیاوره چون در مورد نامه های وی انتفاد کرده اید.
آقای دکتر عزیز..دروغ یعنی شخص بطور عالمانه و با قصد وارونه کردن یک حقیقت، مطلب خلافی را بگوید. آیا شما هیچ احتمال میدهید که بر فرض صحت حرف شما، او فکر کرده که اینرا به شما گفته و یا اینکه در قبل با شما بطور کلی موضع خود را گفته؟ شما چرا قبل از هر گزینه دیگری راحتترین را که دروغ است انتخاب میکنی؟ حالا اینکه شما یک انسان و دوست خودت را در انظار عمومی به دروغ گوئی متهم کنی خیلی باعث رضایت درونی و خدا و رسول میدانی؟ شما که سفارت آمریکا را امانت نزد حکومت میدانی، آبروی دوست و مهمانت نزد تو امانت نیست که اینطور ریز در رفتار و گفتارش شده ای؟ حال من به سبک و سیاق خود شما سئوال میکنم که برادر خرعلی نازنین، آیا یک مناظره و اختلاف سلیقه واقعا ارزش این میزان درشت گوئی را دارد؟
—————
درود دوست گرامی
ضمن احترام به ایشان، این نظر من بود در پای بیانیه ای که ایشان برای من فرستاد و نظر مرا خواسته بود برای متن که من برای ایشان نوشتم:
M.nourizad, [01.11.16 06:04]
سلام دوست گرامی
M.nourizad, [01.11.16 06:04]
من نمی توانم حضور داشته باشم.
M.nourizad, [01.11.16 06:04]
پوزش
در حدیثی معتبری از پیامبر اسلام نقل شده که “وظیفه یک فرد مومن این است که اگر اتهامی و با شائبه ای متوجه دیگری شود، هفتاد راه بجوید تا انرا توجیه کند و آن شخص را تبرئه کند”..آن چیزی که ما در این دو جلسه دیدیم این بودکه دکتر خزعلی و آقای بیگدلی دنبال هفتاد راه بودند تا ثابت کنند که نوریزاد که میگوید موضع من اهانت نیست بلکه پیدا کردن راه حل برای یک مشکل بزرگ است که دین و مقدسات ماهرانه و عوامفریبانه به ان گره خورده اند ، دروغ میگویدو محکوم است و بطور قطعی از دین خارج و بیاید دین جدید خود را اعلام کند تا ما شیوه بحث را با دین جدید وی تنظیم کنیم!
نکته دیگر اینکه جناب بیگدلی مرتب تکرار میکرد که نوریزاد جواب من را نداد و شعر می خواند!.ظاهرا ایشان بکلی فراموش کرده بود که آنکه قرار بود به سئوالات نوریزاد در نامه پاسخ بدهد خود ایشان است. او در همان ابتدا بعد از توضیح روش مناظره که از امام صادق نقل کرد بجای پرداختن به موضوع جلسه رفت سراغ یک شعر فردوسی که ثابت کند دروغ است و نوریزاد دروغگو پس حرفهای دیگر هم دروغ است!..این یعنی اینکه ایشان حتی همان یک روش مناظره را هم هنوز یاد نگرفته و بقول آقای خزعلی چون درب باز است و باز پرنده، دلیل نمیشود که درب پرنده باشد!..آخر عزیز من خود شما بقول آقای طباطبائی در جلسه قبل بخش کثیر احادیثی که بر مبنای آن مذهب و شریعت ساخته ای دروغ است حالا به چند سطر شعر بند کرده ای؟
دیگر اینکه ایشان میپرسد اگر بازهم نظرت را عوض کردی چه؟ واقعا ادم میماند که به ایشان چه بگوید؟ ظاهرا برای ایشان تغییر عقیده یکی از دردناکترین موارد بشری است و بطور اساسی غیر قابل فهم!..
——————–
من برای جناب بیگدلی تصویری از کانال تلگرام خود فرستادم همین دو ساعت پیش. در آن تصویر، همان شعر بود و نوشته های من زیرش. که: ضمن پوزش خواهی از فردوسی و شاعرش : سرخوش، نوشته ام که من این شعر را از جایی برداشتم که اسم شاعرش را نوشته بود: فردوسی.
درمجموع کار بیهوده ای می دانم بحث کردن با کسانی که علاقه ی شدیدشان به یک اندیشه و باور هیچ راهی برای پذیرش سخن دیگران باقی نگذاشته است ابدا.
سپاس
جناب نوری زاد! این بذرِ آگاهی که توسط آزاده مردمانی همچون شما افشانده شده است دارد به ثمر می نشنید. ایران ما در طول این صده ها ،دچار غده ای بسیار بد خیم سرطانی به نام خرافات شده است که خوشبختانه به لطف دستگاه های شگفت انگیز ارتباطی و به لطف افراد شجاعی مانند شما،این غده از پیکر ایران ما رخت بر خواهد بست و ایرانیان به تدریج به سوی خرد و راستی گام بر خواهند داشت. من در این مورد ذره ای تردید ندارم. به داشتن هم میهنی مانند شما به خود می بالم و به آینده این سرزمین سخت امیدوارم .
با سپاس و آرزوی تندرستی برای شما
جناب نوری زاد عزیز
تو را به انسانیت قسم می دهم که از بازی آقایان خارج شوید. باور کنید انرژی شما و دوست داران شما را با این مقولات و مناظره های بی فایده، هدر می دهند. اصلا روش آقای خزعلی در برداشتن قدمهای مبارزه مدنی بسیار درست و به جا. خب این روش اوست و مانعی ندارد. در راهپیمایی دولتی شرکت کند، در روز کورش پیامبر! ورود کند، در انتخابات شرکت کند…این هم نوعی از مبارزه مدنی و ستودنیست. اما لازم نیست همه به رعایت یک نوع الگو ملزم باشند. جناب خزعلی شده کاسه داغ تر از آش.در میان تمام آیت الله ها و اصحاب تشیع کنونی، کسی چندان معترض شما نشد و آدم به فکر می رود که آیا واقعا بردباری در میان آقایان در حال افزایش است؟ حال که حکومتیان بر اساس قانون اساسی، که تا کسی مبارزه مسلحانه نکرده در بیان عقاید خود آزاد است،صبوری نموده اند، جناب خزعلی مدعی العموم مسلمین و شیعیان گشته اند و ول کن قضایا هم نیستند. من از شما و از جناب خزعلی خواستارم تا هر کدامتان بر اساس اصول خود حرکت کنید و تشخیص مرتد بودن نوری زاد را به کسانی بسپارید که لااقل شهامت و روراستی آن را دارند تا بی تعارف فتوی بدهند به آن افتخار کنند و نه اینگونه منافقانه با چهره ای خندان ، ضمن متهم کردن کسی به خروج از دین، سیگنال موافق به نابخردان تندرو و متعصبی می فرستند تا دست خود را به خون آلوده کنند و ایشان سرمست از فتوای خود، بار مسئولیت را هم بر دوش دیگران می گذارید.(سعید عسگرها) اگر شما نمی خواهید منظور نوری زاد را بفهمید، ایراد از شماست. توضیحات جناب نوری زاد و گلایه و پرسش های وی از حضرت علی، کاملا منطقی است و ای بسا اگر ایشان آن روز در محضر علی بودند و با تجارب امروز از تشیع، به وی مشاوره می دادند، علی نیز حرفهای او را پسندیده و بدان عمل می کرد که او نیز در رده انسانهایی عادی بود که به دروغ و دغل ایشان را بالاتر از پیامبر و گاهی همرتبه خدا نشانده اند.
————–
بله دوست گرامی
ای به چشم. دیگر وارد این گردونه ها نمی شوم. در همین مطلب نوشته ام که : پیامبر خواندن کوروش یک دروغ مسلم است. چرا که نمی شود کوروش برده داری را لغو کند و پیامبران بعدی همان را احیا کنند. حالا این که قریش، معرب کوروش است و کورش از قبیله ی قریش بوده و جد پیامبر، خود داستانی است برای خود احتمالا!!
سپاس
.
اقای نوریزاد : کاش که همسایه ما می شدی . کاش که گوش شنوایی بود . کاش مردمی برای شنیدن و آموختن و عمل کردن و پرهیز از مردار خواری داشتیم . چطور ممکن می شود که یک ملتی اینطور خود را به خواب زده باشد ؟ همه کسانیکه بدنبال چند ریال رفتند و امامان حدید ساختند ، تاوان سختی پس خواهند داد .
آقای نوری زاد عزیز
چرا در مباحثی شرکت می کنید که سعی در افترا زدن به شما را دارند؟ و چرا این مدعیان رسما نظرات خود را راجع به شما در سایتتان مطرح نمی کنند ؟
با احترام
.If you talk with these people , they will be the winner, If not, you will be the winner
درود بر شما مازیار وطن پرست ونکته سنج
دامن زدن به حس ناسیونالیستی در جایی که انسانها باید با هر دین و قوم و مسلک متحد شوند ، جنگ افروزی است ، این هویت پیدا کردن در دین و ملیت و قوومیت انسانیت را کشته و مثله کرده است کی ما انسانها پی خواهیم برد که به هم وابسته ایم : با بیان سعدی:
بنیآدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورَد روزگار
دگر عضوها را نمانَد قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
و یا در شعری دیگر:
تن آدمی شریف است، به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد
که همی سخن بگوید، به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟
که فرشته ره ندارد، به مقام آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی، به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مکان آدمیت
طیَران مرغ دیدی؟ تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی، َطیَران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم، بیان آدمیت
جناب مازیار وطن پرست!
( پاسخی به کامنت پست قبل)
حتی در زمان رژیم سابق هم رابطه ما با عربها خوب نبود. یعنی از زمان کشف نفت و استقلال کشورهای عربی از عثمانی ( با توطئه انگلیس) این کشورها مهره ای دست انگلیس و غرب هستند و در جهت منافع آنها کار می کنند از جمله دشمنی با ایران و ایرانی بقصد تفرقه و جنگ در بین مردم منطقه. در رژیم سابق ایران از اسراییل حمایت می کرد عربها دشمنی می کردند که چرا از دشمن مسلمانان حمایت می کنید بعد انقلاب از فلسطین حمایت کردیم دشمنی می کنند که چرا در روند صلح اختلال می کنید! اینها برای دشنی با ایران به هر بهانه ای متوسل میشوند. جنگ 8 ساله را بر علیه ایران راه انداختند. همین الان خودشان همدیگر را دارند در عراق و یمن و سوریه تکه پاره می کنند. داعش با پول و حمایت های عربستان و قطر درست شده است اینها با خودشان اینگونه رفتار می کنند با ما می خواهند خوب باشند.( که هم کینه قومی دارند هم مذهبی) بسیاری از کسانیکه در ؤزیم سابق کارهای ترور انجام می دادند آموزشهای نظامی را در اردوگاه های کشورهای عربی در مصر و لیبی و در بین فلسطینیها آموزش دیدند. نام خلیج ع ر ب ی را اولین بار ناصر مصری بر زبان آورد در حالیکه در همان زمان خیابانی به اسمی خلیخ فارس در قاهره وجود داشت و خود او در سخنرانیهایش بارها نام خلیج فارس آورده بود. رژیم سابق هم در مجموع در خدمت غرب بود بحرین را واگذار کرد، آب هیرمند را به افغانها بخشید و فارسهای منطقه سیستان بخاطر خشکسالی هر یک در گوشه ای از کشور پراکنده شدند( الان هم که کلا آب قطع شده در برابر سکوت ملت و دولت غیور و وطن پرستانی چون شما!) اما همان رژیم بر سر اروند چند بار حتی با عراق درگیری محدود نظامی انجام داد تا دولت عراق که متمایل به بلوک شرق بود راه به دریا نداشته باشد و در محدودیت باشد. همین عربها بلافاصله بعد انقلاب در آن هرج و مرج و پراکندگی نیروها اولین کاری که کردند در ادامه همان اختلافات سابق به ایران حمله کردند و با حمایت مالی عربها و نیروهای داوطلب از 12 کشور عربی با سلاح های شیمیایی رفقای غربی شما صدهاهزار جوان ما را از بین بردند. همین یک کار برای داشتن کینه ای ابدی کفایت می کند.( شما که رفع اختلاف بین آلمان و اسراییل را مثال می زنید این را هم بگویید در آلمان حتی انکار کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم جرم است و هنوز آلمان دارد به یهودیان بابت آن کشتار غرامت می دهد در حالیکه عربها نه شرمنده آن تجاوز هستند نه یک دلار غرامت به ما داده اند ) تازه روز بروز به دامنه دشمنیهایشان اضافه می کنند. دخالت ما در عمان هم بدستور غرب بود برای سرکوب کمونیستها نه برای منافع ملی. الان هم با عمان که کشوری نسبتا خنثی هست روابط بدی نداریم. در رژیم سابق عراق تعداد زیادی شهروند شیعه خود را به ایران فرستاد. رادیو عراق بطور مرتب بر علیه ایران سخن پرانی می کرد و هدفشان هم فروپاشی ایران بود که موفق هم شدند. همین الان عربها پشت بیشتر فعالیتهای تجزیه طلبی هستند. با پولهای بادآورده نفت بسیاری از ایران نماهای سست عنصر را خریده اند. رسما ادعای ارضی دارند. گروه های تروریست جنوب شرق با حمایت همینها فعالیت می کند. اگر ترکها و عربهای ایران شیعه نبودند با حمایت از آنها جوی خون در این کشور براه می انداختند. در رسانه هایشان هم به ایران و ایرانی توهین می کنند.
اما این عربهای ساکن ایران که آنها را صاحب خانه می نامید و با آماری که احتمالا از رسانه مورد اعتمادتان بی بی سیر گرفته اید شمار آنها را از جمعیت تمام عربهای حاشیه خلیج فارس بیشتر می دانید( در حالیکه به اندازه قطر هم نیستند) بد نیست بگویید چگونه به ایران وارد شدند جز این است که اکثرا از دست هم زبانان خود در حمله وهابیهای حجاز به عراق به ایران گریختند و اساسا نقد دشمنیهای عربهای منطقه چه ربطی به عربهای ساکن ایران دارد که تا حرفی از دشمنی وهابیون عربستان می گوییم سریع از این عربهای ایران که خودشان از ترس عربهای سنی و وهابی خواب راحت ندارند هزینه می کنید. ما نقد عملکرد همسایگان را داریم نه نقد نژادشان . نژاد آنها به ما چه ربطی دارد تا وقتی در سرزمینهای خود هستند مگر الان کسی به مغولهای امروز در مغولستان با آن سابقه سیاه حرفی می زند.
ایران دوستی به معنی عربستیزی نیست به معنی دشمن ستیزی هست. هر کشوری در هر جای دینا دشمنان منطقه ای دارد بین همه همسایگان دعوا و اختلاف است همین چند وقت پیش افغانستان هم با پاکستان بر سر اختلاف مرزی درگیری محدود نظامی داشتند. هند و پاکستان با هم درگیرند ، جمهوری باکو با ارمنستان درگیری نظامی دارند. ترکیه بخشهایی از عراق و سوریه را اشغال کرده همین عربها در یمن و عراق و سوریه دارند سر همدیگر را می برند اما ما اگر بخاطر منافع ملی انتقادی از عربها یا دیگر همسایگان پر دردسرداشته باشیم با چماق نژادپرستی ساکتمان می کنند.
درباره برجام هم بد نیست نوشته هوشنگ امیر احمدی که خودش مقیم خارج است را درباره برجام بخوانید تا ببیند آشی که برایتان پخته اند چقد شور است و این ساز و دهلی که راه انداختید حکایت همان داستان مولاناست.
دوست عزیز اروپا هم دوباره دارد به سیاست ناسیونالیسم و درهای بسته می رود. فرانسه 30 سال پیش بهشت پناهندگان بود امروز جهنم است. ترامپ انتخاب شود دنیای جدید خواهیم داشت. حتی همین خانم کلینتون خوابها دیده برای منطقه
جناب واقع بین
سلام
نمیدانم اطلاع دارید یا نه که در این سایت بهتر است از بکار بردن نام و عنوان دیگران دوری کنیم که مهمترین دلیلش تفکیک و تشخیص افراد و نظراتشان از یکدیگر است.
هر چند من با قسمت های زیادی از نظرات شما موافقم ولی در مورد نامی که اختیار کردید، استدعا دارم اگر شما تازه به جمع ما پیوستید و نام “واقع بین” را برگزیدید، یا آن را تغییر دهید و یا عددی، پس و پیشی، چیزی به آن اضافه کنید به همان دلیلی که عرض کردم. اگر هم قدیمی هستید، بفرمایید من نام خود را تغییر دهم، چون از وجود چنین نامی بی اطلاع بودم.
آقای نوری زاد سلام واحترام بتو٫ من شیعه ۷۱ساله سنّ نوشته تو را خواندم وغیر از حقیقت وامانت داری چیزی درک نکردم.
کاش امکان وفرصت داشته باشی تا حال هرچه در این سایت خود نوشته ی بصورت یک کتاب جمع آوری وچاپ فرمائید برای نسل های أینده.
کاش آقای خزئلی ودیگر اشخاص درسرای قلم دوراز تعصب٬ وبا خرد انسانی واقعیت را درک وقبول کنند.
دکتر احمد
درود بر شما و قلم شیوا و روان شجاعت!
جناب نوری زاد؛ من یادداشتی می خواهم بنویسم به سران //// نهضت آزادی و جبهه ملی؛ آنها که با بی بصیرتی تمام؛ بختیار که عمری بود او را می شناختند رها کردند و با کمک بسیار حیاتی شان به طرف مقابل (مشخصا با پذیرفتن پست نخست وزیری توسط بازرگان ///) سبب شکست جنبش سال 57 شدند. بختیار تمام خواستهای مردم را پاسخ گفت.زندانیان و مطبوعات آزاد شدند. حتی بساط مشروب فروشیها و قمارخانه ها جمع شد. اگر دولتش دوام می آورد به زودی انتخابات آزاد مجلس برگزار می شد. اینها یعنی پیروزی مردم و جنبش. روزی که شاه از کشور گریخت و اداره ی امور را به بختیار سپرد؛ او نخستین کنفرانس مطبوعاتیش را زیر عکس مصدق انجام داد نه عکس شاه. افسوس که امثال بازرگان و یزدی و بنی صدر با رفتار نسنجیده خود؛ مهمترین شانس مردم ایران برای رهایی از استبداد را از بین بردند.
متاسفانه بازرگان زنده نیست تا توسط مردم ایران محاکمه شود؛ ای کاش امکانی فراهم گردد برای محاکمه یزدی و بنی صدر ؛ تا پاسخ گوی نه اشتباه؛ که خیانت خود به مردم ایران باشند. هم چنین باید گریبان فرقه رجوی و به اصطلاح فداییان خلق را هم گرفت؛ که با زد و خوردهای مسلحانه؛ سیر امور را به سمت آشوب و خونریزی بردند و در نهایت؛ سران بی کفایت ارتش که اعلامیه بی طرفی دادند و به قول بختیار بین قانون و بی قانونی اعلام بی طرفی کردند.
نگارنده این یادداشت ؛ با تاسف تمام سالهای بسیاری از عمر خود را با حضور در سپاه پاسداران از دست داده و حالا در میان سالی؛ جز حسرت و اندوه؛ چیزی برایش نمانده.
هنوز بعد این همه سال؛ جرات نکرده ام بگویم در سپاه چه بلایی سرم آمد. می دانم که حفاظت اطلاعات سپاه این وب سایت را می خواند. توان پرداخت هزینه؛ بیش از آن چه پرداخت کردم را ندارم و برای همین علیرغم آن که دوست دارم در جلساتی مثل مناظره آقای نوری زاد شرکت کنم؛ از آن پرهیز می کنم مبادا سر و کارم دوباره با “آنها” بیفتد.
خیلی سخت است رفیق؛ وقتی حتی جرات نکنی بگویی با تو چه کردند.
lما هیچ ما نگاه گرامی اولن مثل اینکه شما فراموش کرده اید که پس از رفتن شاه نود در صد مردم به طرف خمینی گرایش شدیدی داشتند نمونه ان طرفداری حزب توده فدائیان خلق و مجاهدین وتمام افراد مذهبی اگر هم بختیار با موافقت اقای خمینی دولتس ادامه پیدا میکرد بدون شک دوسه ماهی نمی کشید که بلای بنی صدر به سرش بیاید دوم اینکه شما که طرفدار اقای بختیار بودی در سپاه پاسداران چه میکردی با حساب خودتان شما نیز همراه بازرگان باید مخاکمه شویدبا پوزش
جناب نوری زاد کسی که دین رو لباس میکنه و می پوشه و خودش رو روحانی میدونه بزرگترین مجرمه چطور حاضری با همچنین مجرمی که کرکره عقلش رو پایین کشیده و ذهنش پر از احادیث خرافی و جعلیه و هیچ خاصیت و تخصص و فایده ای هم به حال جامعه نداره وقت بزاری.این آخوندها اینقدر که در وصف علی سخن گفتند و نوشتند یک هزارمش درباره خدا نگفتند و ننوشتند
سلام آقای نوری زاد گرامی
واکاوی جدید نقد قبلیتان به علی را خواندم. درستیهای بسیاری در آن بود. لازم دیدم نکاتی که به نظرم میرسد را بیان کنم. در این نقدتان مسلماً تعمداً و البته به حق از نقد به قرآنِ دارای مطالب ضد و نقیض و ناسخ و منسوخ و حاوی آیات وحشتناک قتال و شکنجه (دست و پا و بریدن از خلاف، و تنبیه زنان، و …) طفره رفتهاید. پرسشی که مطرح میشود این که پس آیا قرآن نیز به همان اندازهی علی و دیگر رهبران ادیان زمینی، پر از عیب و ایراد و انتقاد و مثلاً بافتههای پیشینیان و سلمان فارسی است؟ یا نه چنین نیست و یافتههای علمی نشان میدهد که قرآن نمیتواند بافتهی محمد و دیگران و اصلاً انشاء بشری باشد و لاجرم باید نتیجه بگیریم که آنچه خدا نام دارد نیروی ناشناختهی ماورایی و واقعاً موجود (غیر قابل انکاری) است که لزوماً همهی حرفها و کارهایش درست نیست، درست مثل خود شیطان. و بنابراین ما ابنای ضعیف بشر را سزاست که برای او هم شاخ و شانه بکشیم.
اما من به عنوان یک طالب و محقق علمی که به وجود خدا نه از خلال کلام و فلسفه و فقه، که از طریق شهود و روح گرایی و معجزات علمی قرآن واقف شدهام دوست دارم مسأله را اینگونه ببینم که این موجودی که خدا نام دارد و روح الارواح است هر از چندی برای هدایت بشر رسولان غیر معصومی بر میگزیند. یکی از این رسولان محمد بود. اتفاقاً خدا دوست داشت کلام خود را به نحوی مستقیمتر از روش صحبت با دیگر رسولانش مستقیماً از زبان محمد بیان کند که مجموعهی معجزگون آن قرآن نام گرفت. خدا را ملامتی نیست اگر بر طبق رسوم رایج زمان محمد برخی دستورها داده که در اکنونِ ما غیر انسانی به نظر میرسد. تاریخ مصرف آنها اکنون سپری شده است درست همان طور که تاریخ مصرف منسوخ در زمان خود محمد توسط ناسخ سپری میشد. اما کلام خدا چون که قرار بود حاوی نکات ناگفتهای برای آیندگان باشد و نشانهای که این واقعاً خدا بوده است که از زبان محمد با بشر سخن گفته است حفظ شد ولو این که حاوی همان مفاهیم باشد که تاریخ مصرفشان گذشته است. پس میبینید که خدا هم در جایی که کلامش را از طریق انسان و جماعتهای انسانی جایز الخطا بیان میکند درست مانند همان سیرهی پر از خطای پیامبران و ائمه دچار خطا و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و حتی مفاهیم ضد حقوق بشری است، اما این چیزی از ارزش قرآن کم نمیکند وقتی که هدف اصلی آن را دریابیم که اثبات این امر به بشر است که خدایی وجود دارد و مجهولات بسیار بسیار زیاد روحی برای بشر وجود دارد که در این قالب بدنی و دنیایی با درگیر کردن بیش از حد خود به امور زمینی از آنها غافل میشود. راستی آقای نوری زاد فکر کردهاید اگر خدای ناکرده بر اثر بیماریتان فوت کنید بعد چه میشود برای خود شما؟ مسلماً منظور من ترساندن شما از مهملات بهشت و جهنمی آخوندی نیست، بلکه احتمالاً تأسفی است از کم توجهی به نجات خودتان و ابنای بشر از گرفتاری زمینیشان، مسألهای که خیلی شاید مهمتر از دعواهای خمینی – خامنهای یا حقوق بشری (که البته ارزشمندند و شما در آنها قابل تقدیرید) باشد.
سلام مجدد آقای نوری زاد
وقتی شما بیان می کنید که نهج البلاغه یکی از متقن ترین متون حدیثی است و بنابر این می توان اعتماد کرد که آنچه در آن بیان شده است را واقعاً خود علی بیان داشته است نشان می دهد که چقدر اطلاعات شما ضعیف است. نهج البلاغه از ضعیفترین کتب حدیث است و نوشتجاj آن اصلاً مستند نیستند و به وضوح تغییرات و اضافات فراوان جندین قرنی حادث در آن به دست سید رضی برای نگارش نهج البلاغه رسیده است.
و وقتی شما به راحتی و تقریباً با حالت تمسخر ماجرای ربط کورش و ذوالقرنین را رد می کنید و ربط آن توسط دیگران را نیز نه جنبه تحقیقی که جنبه سیاسی-مذهبی می دهید نیز باز نشان می دهید که چقدر در جنبه های تحقیقی و مطالعاتی ضعیف هستید.
جناب نوری زاد گرامی مدافع حقوق بشر، در زندگی و مرگ حقایق بسیار بزرگتر از این که فلان پادشاه یا رهبر چکار کرد یا نکرد و چه ظلمی نمود یا ننمود وجود دارد که عدم توجهتان به آنها مسلماً مایه ی تأسفتان خواهد شد.
پاینده باشید
https://sites.google.com/site/is19correct
————-
سلام برقعی گرامی
من احتمالا نوشته ام نهج البلاغه “برای شیعیان” سندی است محکم. یعنی برای شیعیان، نهج البلاغه در صف قرآن و بعد از آن قرار دارد. نه این که دورتر از شیعیان نیز همین حس و رابطه برقرار باشد یا نباشد. من مگر در باره ی سوادم ادعایی داشته ام دوست گرامی؟ اگر دقت کرده باشید همه ی نوشته های من از یک “حس” مشترک برخوردارند. که این حس مشترک ربطی به سواد چندان ندارد. یکجور بینایی است که در شما نیز هست. و در همه نیز البته. من اما همان چیزی را که شما و دیگران می بینید و می فهمید، می نویسم و منتشر می کنم با هر هزینه ای که می خواهد داشته باشد.
سپاس
آقای نوری زاد عزیز، خردمند و آزاده
اعمال خشونت و قهر ، با اشاره به [اول کلمه بود وکلمه خدا بود] اولین جلوه اش کلمات اند ،و کلمه بیانگر فکر است ، زمانی که دین یا عقیده و نظریه ای را بررسی می کنیم با کلمات و جملاتی که برای بیان نظریه و یا راهنمود خود بکار می برد هم سروکارداریم و کلماتی چون ارتداد، فتوی ،کافرو کشتن کافران و جنگ در راه خدا وسنگسار ، عذاب علیم، شیطان و اجنه وشکنجه و تهدید در اسلام بسیار بر می خوریم و باید سوال کرد این چه الله ناتوان و مریضی است که انسانها را پدید می آورد و حتما هم می داند که خطا می روند به زور شمشیر و تهدید و ارعاب سعی در بنده کردنشان دارد ؟
میزان اعتقاد به خدا را تنها فرد می داند و خدایش، اگر اعتقاد داشته باشد و در هر حال تنها فرد می داند و کاملا مسئله ای شخصی است ، چه از فکربه زبان و تا عمل فرسنگها راه است و در این پیچ و خم ،خطر گم شدن من واقعی و حقیقی بسیاراست. اعمال یک نفر تنها جزیی اما جزع بسیار مهم از اعتقاد فرد به شمار می می آیند .
ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر گُلست اندیشۀ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمۀ گلخنی
گر گلابی بر سر جَیبت زنند
ور تو چون بولی برونت افکنند
مولانا بدرستی بیان می کند، البته ادامه شعرش را قبول ندارم اما در همین چند بیت او بخوبی بیان می کند که انسان را اندیشه اش می سازد و اندیشه همیشه با فکر و خرد همراه است یعنی انسان فکری می کند و بر اساس منطقی که بدان دست یافته عمل می کند و همین را آخوندان خوب دریافته اند، و سعی در به بند کشیدن افکار با نام خدا و دین دارند.
انسان خردمند و اندیشه ورز هیچگاه خود را بازیچه قرار نمی دهد و مسولیت فکر و کردارش را خود به عهده می گیرد و در جواب چرای اعمال خود ؟ نمی گوید چون پیامبر و قرآن دستور داده است.
تمام حرفهای شما منطقی و با واقعیت همخوانی دارند ، کلماتی چون ارتداد و عصمت و کافر وذندق و فتوی را باید به گور تاریخ سپرد ودیگر سحرشان را از دست داده اند ، این دم ودستگاه هیچگاه بهتر نخواهد شد مگر ولایت از منبرشاهیش پایین بیاید حداقل برای حفظ خدایش ، اما ،فریب جهان قصه ی قدرت است.
درود بر شما
چه ژستهای مقهورانه و پیروزمندانهای گرفته این مهدی خزعلی بزرگ شده پای سفرهای که از خردی تا همین الان نان این سفره از راه سرکیسه کردن خلایق با موهومات حجتیه چماق تکفیر و ارتداد بدست، تامین شده!!!
آقای نوریزاد در برخورد و رفت و آمد و نشست و برخواست با این مهدی خزعلی و حلقه چماق تکفیر و ارتداد بدستان که همهٔ عمر نانشان مدیون این چماق بوده خیلی مواظب باشید، چون اینان مقید و مجری تاریک خانههای صدور فتوای تکفیر و ارتداد هستند که امثال مهدی خزعلی به یک حکم شفاهی هم از این دخمه نشینان جا مانده در عصر حجر تشنهٔ خون ریزی بسنده میکنند. به ویژه که حالا دیگر نشان از پدر داشتن را شخصا با صدور حکم ارتداد اعلام کرده است.
سلام بر نوریزاد گرامی
این بحثها که مطرح می فرمایید مباحثی بنیادیست.از یک سوی جماعتی ایستاده اند که علی را هرچند خود بگوید بالاتر از آن نیست که اشتباه کند و سایر اولاد او را هر چند در عمل و گفتار ثابت کرده اند اشتباهاتی دارند معصوم و بری از هر خطایی می دانند و در سویی دیگر فردی ایستاده که پای در وادی نقادی نهاده و علی را به سبب کارهای انسانی خود مورد مواخذه قرار می دهد زیرا عمری بوده که در سوی دیگر بحث ایستاده و اینک که بدینسوی آمده برای او جای بسی شگفتیست که چرا علی چنین کرده!روزگاری نیندیشیده که پیامبر هم ممکن الخطاست و امروز با خود می اندیشد اگر او الگوست چرا برده داری را بر نینداخت و چرا حداقل کسیکه گفتار و اعمال او جز به جزء شریعت اسلام بود با نگرفتن برده و کنیز دیگران را تشویق بدان نکرده و…ما جملگی با هر عقیده و مسلکی در این اشتباه سهیم هستیم که با ماورایی کردن این مخلوقات از آنها بت ساخته و یا با دیدن عملی زمینی بنا بر همان پشتوانه ذهنی بر آنها تاخته ایم.روزگاری دوستی مذهبی در جواب سوال من که از او درباره تعدد زوجات پیامبر پرسیدیم شروع به داستانسرایی در مورد پیری همسران و سیاسی بودن ازدوجهای او و دیگر چیزهای بی ربط کرد.به او گفتم به جای اینهمه زبان چرانی بگو پیامبر انسانی بود که شهوت زیادی داشت.برآشفت و نسبتها به بنده داد.به او گفتم او مگر خود نگفته یکی از سه چیزی که در این جهان مورد پسندش است زن می باشد دیگر چرا می آشوبی؟!یا اگر بگویی علی به سبب ناکارآمدی در حکومت داری کل جامعه مسلمین را دچار آشوب می کند این انتقاد چونان چوب تکفیر را بلند می کند که هر آن قربه الی الله امکان فرود آن وجود دارد.یا اگر بگوییم حسن ابن علی چرا حکومت الهی را با پول معاوضه کرد و در حق الهی!!با فرد دیگری بیعت کرد خواهند تاخت که نه چنین نبوده و چنان بوده و…از سوی دیگر اگر بگویی پیامبر انسانیست که با تمام وجود می خواهد موفق باشد و اگر به جامعه عرب که محرک آن مادیست بگوید به عنوان اجرت نماز بخوان کسی تره هم برای او خورد نخواهد کرد بلکه باید درهای غنائم را بگشاید تا چشم اعراب با دیدن آنها به حرص و طمع افتاده و بدنها به حرکت درآید خواهند گفت او مگر از سوی خدا نیست و شما نمی گویید معصوم است و …پس چرا چنین کرده؟!ضمن اینکه باید جواب سمت دیگر را بدهی که دم از تقوی و عبادت و … می زند.مگر جنگ احد به سبب حمله زودتر از موعد اعراب به غنائم به شکست نگرایید و آیا همین نشان نمی دهد که محرک اصلی یاران محمد چه بوده است؟!و…آری بزرگوار.ما هر زمان که توانستیم به این نتیجه برسیم که اینها انسانهایی بوده اند که اولا بخشی از تاریخ گذشته را ساخته اند و تعمیم آن به کلیه امور فعلی تا بدین حد غلیظ عین اشتباه است و در ثانی هرگز هرگز هرگز ماورایی نبوده اند و به این دلیل جایز الخطا هستند و لازم الانتقاد نه لازم التخطئه جامعه ای خواهیم بود که اولین گام را در سرزمین پیشرفت برداشته ایم.این یاوه سراییها فقط دکان دین بازان و حوزویان را پررونق می کند و دردی از جامعه ما دوا نخواهد کرد.پاسخ سوال شما در آن زمان این خواهد بود.شما برادر من مرتد و محارب و هزار اصطلاح بی ربط دیگر نیستی شما منتقدی هرچند با تعاریف امروزی دین سالاران مرتد محسوب شوی.منتقد به یک موجود زمینی نه یک موجود فرازمینی مقدس شده و جواب یک منتقد پاسخ است نه تکفیر.
پاینده و پیروز باشید
آقای نوی زاد وقت وروان روشن خود را با اشخاص متعصب ونزدیک بین تلف نکن
روشنگری وگفتار زرین شما برای ما ارزشمند وگرانبها است.
شما در سفره حاصل از خمس وسهم امام و……اطعام و بزرگ نشده اید٫ما در اوضاع اسفبارایران
به امثال شما نیاز داریم نه مانند خزئلی هاو……
عباس
نوریزاد گرامی دو زاویه نگاه مختلف از دین که با هم موازیند نمی توانند به نطقه توافقی برسند.این بحث بی نتیجه است.یکی دین را نان خود کرده و دیگری دین را جز در حریم خصوصی نمی پذیرد.بقول سعی یکی تحرمه عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته هر گز این بدان کی ماند؟
سلام با هر خط و نظرتان رعشه بر اندامم افتاد از خودم خجالت کشیدم تو راست میگویی تو حقیقتی میگویی مانده در گلوی بشریت بهشت برای توست نه از باب تملق شک نکن علی تو را نزد خود فرا خواهد خواندو میگوید درود و درود بر تومسلمان به خدا من خدایی را که تو را بهشتی نداند قبول ندارم شما روایتی نو از علی به ما دادی فارغ از روایات رسمی شیر مادر حلالت
هموطن عزیز، ایراندوست واقعی گرامی
امیدوارم من هم به عنوان یک ایراندوست واقعی بتوانم چند کلامی با شما همصحبت بشوم.
اشاره شما را به “عید شب لیله” درنیافتم. خود لیله به عربی یعنی شب. پس عید شب لیله یعنی “عید شب شب” !! آن کس که این عنوان را جعل کرده است، سرسوزنی از همین عربی دم دستی ای که همه ما هم از آن تا حدی سردر می آوریم بهره ای نداشته است.
به علاوه، دوست عزیز، من تا حدی که می دانم چنین عیدی در میان اعراب وجود ندارد. محض اطمینان خاطر تا جایی که می شد در اینترنت هم گشتم و اصلا از بیخ و بن چنین جشنی (عیدی) در میان اعراب پیدا نکردم. برای اطلاع شما، کل اعیاد و تعطیلات رسمی اعراب و تقویم اسلامی را می توانید به آسانی در دو سایت معتبر زیر ببینید:
https://www.timeanddate.com/holidays/saudi-arabia/
http://www.calendarlabs.com/islamic-calendar/2016
برای این که خودتان هم امتحانی بفرمایید، می توانید “اعیاد عربیه” را در گوگل جستجو کنید. برای اطمینان خاطر خودتان هم که شده است قبل از درج مطلبی یک جستجوی مختصر درباره درستی یا نادرستی مطلب بفرمایید. منبع شما که مطلب را (به استثنای شعر پایانی آن) از آنجا کپی و پیست کرده اید، دو سایت زیر است:
http://www.cloob.com/c/shokohe_iran/114419026
http://www.wisgoon.com/pin/7734555/
دوست گرامی، با کمال احترام عرض می کنم که تقریبا همه ما می دانیم سندیت مطالب این دو سایت در حد بازی کودکان پیش دبستانی هم نیست.
ما در بین اعراب یک “لیله عید” داریم که همان “شب عید” خودمان است که آغاز سال جدید عربی است. فیروز (Fairuz) خواننده زن بسیار نامدار لبنانی [که همه ما ایرانیان آهنگ معروف “بنت شلبیه” وی را با شعر “شانه” (بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه) و با صدای ویگن و پوران شنیده ایم] یک آواز معروف به همین نام دارد که در واقع ترانه حلول سال نوی آن ها محسوب می شود. آن ترانه را می شود اینجا دید:
https://www.youtube.com/watch?v=hqn_ryespBk&feature=youtu.be
و ترجمه متنش را که بسیار شبیه متن آهنگ کریسمس است اینجا خواند:
http://www.arabicmusictranslation.com/2010/12/fairuz-christmas-eve-jingle-bells.html
من دو پرسش جدی از شما هموطن گرامی دارم:
نخست این که خود شما چگونه در زمان خواندن این مطلب، به همین اشتباه فاحش و گل درشت “شب لیله” مشکوک نشدید؟
دوم این که چگونه قبل از ارسال آن خودتان کمی تحقیق نکردید؟
ایراندوست واقعی گرامی، من هم مثل شما از آن فاجعه تاریخی تازش اعراب به ایران دل چرکینم امــــــــا اجازه بدهید واقع بینانه به موضوع نگاه کنیم:
1. این که اعراب “عربستان” در 14 قرن پیش به ما حمله کردند و فرهنگ ایران را به مفهوم واقعی کلمه مضمحل کردند، چه ربطی دارد به مثلا یک کودک عراقی یا لبنانی یا مصری امروزی که در این عصر به غلط یا درست همگی عرب نامیده می شوند؟ ما باید برویم سر این ها را بگذاریم روی سینه شان؟
2. من قبلا هم در این سایت عرض کرده ام که مصریان و لبنانی ها و اردنی ها همانقدر نژاد عرب دارند که ما ایرانی های معاصر. این ها هم مثل ما عمدتا اصالتا غیر عرب هستند ولی فرهنگ عربی بر فرهنگ و سنن باستانی آن ها غالب شده است. اصلا گیرم که بر فرض نژادشان هم عرب اندر عرب است؛ خوب که چه؟ این عرب بودن یا نبودن معیار چه مزیتی می تواند باشد؟ نسل کنونی این ها که کلی آدم بیگناه در آن زندگی می کند باید تقاص اشتباه اجداد 1400 سال قبل خود را بدهد؟ خوب این تفکر چه تفاوتی با توی سرزنان حسینی و معرکه محرم و عاشورا دارد که آن هم 1400 سال است درگیر همین کشتارهاست؟
3. اگر ما (منظور همه اهالی کشورهای منطقه است) خواهان آنیم که از این منجلاب کشتار عقیدتی و قومیتی که دوباره چند سالی است با انگولک خارجی و حماقت داخلی گریبان خاورمیانه را گرفته است جان سالم درببریم باید یکبار برای همیشه پرونده این کینه دیرین را ببندیم. آلمان و انگلیس و آمریکا (هر سه) مسوول اصلی برپایی دو جنگ جهانی هستند که سر جمع نزدیک به 100 میلیون نفر را (38 میلیون نفر در جنگ اول و بیش از 60 میلیون نفر در جنگ دوم) به کشتن داد و قضیه هم خیلی قدیمی نیست (حداکثر 102 سال از جنگ اول می گذرد) اما نهایتا برای برقراری آرامش و دستیابی به پیشرفت شدند متحدین استراتژیک هم.
4. با این همه، من گیرم نهایتا فرمایش شما درست باشد و ما باید بزنیم پدر کشورهای عرب منطقه را دربیاوریم. یک ایران دموکراتیک با اقتصاد قوی، برخوردار از اتحاد ملی و فاقد تنش های داخلی قومی و مذهبی است که توان اعمال قدرت و نسق گیری از همسایگان را دارد، نه یک کشور فروپاشیده مبتلا به هزارپارگی و نفرت. نشر مطالب سراسر نادرست که هدفی هم جز تخریب اتحاد ملی ندارند (حتی اگر ناآگاهانه انجام شود) فقط و فقط به ضرر چنین دستاوردی است.
ایراندوست واقعی عزیزم، باور کنید من هم مانند شما ایران را واقعا دوست دارم و دقیقا به همین دلیل مطمئنم نفرت پراکنی (آن هم با استناد به مطالب دروغ) جز تخریب ایران عزیزمان نتیجه ای نخواهد داشت. ضمنا چون باور دارم شما فردی هستید که به معیارهای انسانی و حقوق بشری احترام می گذارید، بپذیرید که این عمل شما در یک کشور دموکراتیک مصداق نفرت پراکنی است و فراتر از حق آزادی بیان، مشمول پیگیرد قانونی می شود.
من شما را دوست دارم اما حقیقت را بیش از شما دوست دارم.
با سپاس
فرزند ایرانی گرامی با درود و سپاس از راهنمایی تان . شوربختانه من این مطلب را در گوگل جستجو کردم که بhttp://www.wisgoon.com/pin/7734555/رایم ووو را اورد . چون من شناختی از این سایتها ندارم و بیش از 5مورد هرکدام ان را تایید کرده بودند من هم به عنوان واقغیت پنداشتم هرچند که خودش نوعی تف سر بالاست . به هر حال امیدوارم باعث آزردگی کسی نشده باشم .با آرزوی بهترین ها برایتان
هموطن عزیزی، ایراندوست واقعی، در پست قبلی مطلبی اراسل کرده بودند که خیلی هم مورد استقبال واقع شده بود. من پاسخی به ایشان نوشتم و فرستادم اما گردش سایت جناب نوری زاد تندتر از ما بود. نظر به اهمیت مطلبی که ایراندوست واقعی فرستاده بودند، اجازه می خواهم که ابتدا مطلب ایشان و سپس پاسخ خودم را مجددا در اینجا تکرار کنم تا از دیده دوستان صاحب نظر دور نماند.
—
ایران دوست واقعی
2:07 ق.ظ / نوامبر 1, 2016
آیا میدانید #شب_لیله چیست؟
در تمامی کشورهای عربی عیدی وجود دارد به نام شب لیله که اعراب پس از عید فطر برگذار میکنند
در این شب سالگرد پیروزی بر ایرانیان و تجاوز به زنان ایرانی را جشن میگیرند و همه ساله دخترانی را از ایران ميگيرند تا در شب لیله به آنها تجاوز کنند و روز شکست ایرانیان و تجاوز به زنان و دختران ایرانی رو جشن بگیرند آنها حتی از نام قادیسه برای تیم های ورزشی خود استفاده میکنند…..
((این جشن همزمان با ورود اعراب به ایران اغاز شد و اعراب۱هفته بعد نبرد قادسیه به دختران ایرانی در۱شهرتجاوز کردن از کودک۷ساله تا دختران جوان بعد از این اعراب هر سال بعد از عید فطر در صحرا چادر میزدن و دختران سالم و زیبای ایرانی رو می دزدیدند و مورد تجاوز قرار میدادند این عید هنوز هم در کشور های عربی برگذار می شود ! بعضی ها چقدر میتونن بی شرف و بی غیرت باشن که اینقدر برای عرب ها مظلوم نمایی میکنند))
بعد در مقابل جواب ما ایرانیان به این تازیان چیست؟؟؟
——
پایان مطلب ایراندوست واقعی
پاسخ من در کامنت بعدی درج می شود.
سلام بر همه
حالا شد!
سلام و درود خدا بر نوری زاد