من پیش تر به پاهای “آرتینِ” چهارساله بوسه زده بودم. این بار به پاهای “بشیر” بوسه زدم. بشیر، پسرکی شش ساله است. بشیر با همین جسم و جان و سن و سالی که ندارد، بسیارتیزهوش است و تیزفهم. بشیر با همه ی نداشته های کودکانه اش، بسیار با تربیت است و سرزباندار و مهربان و بشدت دوست داشتنی. رفتم به دیدنش. کتابی برایش بردم از داستان هایی که قهرمانانش کودکان اند. با این که روزهای نخستِ سال نخستِ دبستان را تجربه می کند، خیلی راحت عنوان کتاب و توضیحات آن را خواند. مادرِ نیابتی اش درپاسخ به شگفتیِ من گفت که بشیر جلوجلو فارسی را آموخته است. این پسربچه سرشار از پرسش است. و سرشار از خلاقیت و نکته پرانی هایی که در بچه های فراتر از وی یافت می نشود. از نگاه حکومتیان اسلامی، این پسرک یک مشکل اساسی دارد که این مشکل اگر رفع نشود، او را تا هرکجا تعقیب می کند. این تعقیب، آنچنان غلیظ و پیگیر و پایِ کار است که تا وی را از هستی و از بسیاری از حقوق اجتماعی ساقط نکند، از آزار وی باز نمی ایستد. و آن، بهایی زادگیِ وی است. بله، بشیر، بهایی زاده است. مشکلِ این روزهای بشیر – که لابد به اسلامیانِ ولایی ربطی ندارد و مشکلِ خودِ وی است – این است که همین اکنون، هم پدرش و هم مادرش همزمان در زندانِ اسلامی اند. به جرمِ؟ تدریسِ کتاب های دانشگاهی. بله، هم پدر و هم مادرِ بشیر، به پسران و دختران بهایی درسِ فیزیک و شیمی و زبان و اینجور چیزها می آموخته اند.
شما را دعوت می کنم به تجسمِ این صحنه که: اگر در لابلای درّه های وهمناک، و در کمرکشِ کوههای کولاکی، و در وسط اقیانوس های پرتلاطم به مردمانی بربخوریم که وحشی اند و بی دین و بد دین و بی خدا و کافر و مشرکِ مطلق، اما نشسته اند و دارند و به جوان ترهای خود فیزیک و شیمی درس می دهند، از دیدن این صحنه آیا شگفت زده و خوشحال می شوید یا به حکم اسلامی هم معلمان و هم دانش آموزان را به شلاق اسلامیِ خود می سپرید و بعدش می فرستیدشان به زندان و دار و ندارشان را مصادره می کنید؟ بهاییان با هر عقیده و مرامی که دارند، یکصد و پنجاه سال است که در متن نفرت ملاهای ما زیسته اند و گاه بفرمان و اشاره ی همین ملاها از هستی ساقط شده اند و دار و ندارشان به یغما رفته. اینان یکتا پرستان و قرآنگرایانی بی آزارند و تا کنون با همه ی آسیب هایی که از اسلامیان چشیده اند، دست به عصبیت و تلافی نبرده اند. یک سند بیاورند که یک بهایی را که زده اند و نابودش کرده اند، یک کلمه درشت گفته یا مشتی بلند کرده.
خدایا دوست دارم این چوپانِ تپه هایِ “قرَه چای” را به پیغمبری برگزینی. اگر این کنی، من با معجزه ام که جز لبخند نیست، همین فردا می روم بیت رهبری و دق الباب می کنم. کیه؟ من پیغمبرم. خودمان داریم نمی خواهیم. من هندوانه نیاورده ام برای فروش که می گویید خودمان داریم نمی خواهیم. پس چی؟ من از طرف امام حسین پیغام آورده ام برای آقا سیدعلی. خب؟ خب به جمالِ شما. بگو دیگر چرا معطلی؟ امام حسین پیغام داد: آقا سیدعلی، اگر مسلمان نیستی لااقل آزاده باش. توهین می کنی بی حیا؟ مسلمان تر از مقام عظمای ولایت؟ من پیغام آورده ام و کاری به کیفیتِ مسلمانیِ ایشان ندارم. پس چی؟ من آمده ام به ایشان بگویم: آقا سیدعلی، فرض کن تو یک شیعه ی ناب هستی و از بدِ روزگار در عربستان بدنیا آمده ای. دوست داری حاکمان وهابی که گرسنه ی خون شیعیانِ تیزابی اند، با تو چه رفتاری داشته باشند؟ گفتی پیغمبری؟ بله. معجزه ات؟ لبخند. بگیرید و به چارمیخش بکشید این بی حیای دروغپرداز را که هم شأنِ پیغمبری را به شوخی گرفته و هم معجزه اش بربدنِ ما کهیر می نشاند. آقا ولم کن. ولش نکنید این کذّابِ دهاتی را، که اگر معجزه اش چفیه بود باز شاید یک توجهی می کردیم به لاطائلاتش. مردک می گوید معجزه ام لبخند است. تف!
بله، و من اکنون در سیاهچالِ ولایی ام تا مگر فردا چه آید به سرم. جرمم؟ پیغمبری که معجزه اش لبخند است. کاش در این گوشه از دنیا انصاف برکشیده می شد و خرد. با امتزاجی از تبسمِ صادقانه. من به حافظِ شیرین سخن غرور می ورزم که قرن ها پیش فهمش فراتر از گنده های ولاییِ ما بوده است. این مصرع از شعرش بسیار می توانست راهگشا باشد در این مُلک: آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروّت با دشمنان مدارا. البته در قاموسِ ولایی، همین بیت ازغزل بلند حافظ، فراوان با استقبال روبرو شده منتها با یک تفاوت کوچک. که دوستانِ ولایی زحمت کشیده اند و جای دوست و دشمنش را عوض کرده اند با قاطعیت. نیزبگویم: این پسربچه ی بهایی زاده اکنون در نبودِ پدر و مادر، در خانه یِ نه خویشان بل در خانه ی یکی از همکیشان پدر و مادرش سرپرستی می شود. راستی خودمانیم، قدیم ها یک چیزهایی از جوانمردی های اسلامی برای ما می نوشتند در کتابها. بگذرم، و به دخمه ی شومِ نافرجامیِ خویش باز روم. دهانم را به دریچه ی کف دستیِ سلول می نهم و داد می زنم: بشیرِعزیز، صبور باش نازنین که فردای سرفرازی و ادب و لبخند و خرد و آبادانی و قانون از آنِ تو و همه ی ایرانیان است. هرچند این روزها جماعتی سررشته ها را بدست گرفته اند با فریب و زور که هیچ نسبتی با ایران و ایرانی ندارند جز کشتار وغارتگری و تباهی از یکسوی، و اسلام و فرابردنش مثلاً از سویی دیگر. اینها رفتنی اند حتماً. پسرم بشیر، آن کتابی را که قهرمانانش کودکان اند، نیک بخوان. قرارنیست ظلم پای برجا بماند حالاحالاها و همینجوری.
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mohammadnoorizad@gmail.com
محمد نوری زاد
سیزدهم مهرماه نود و پنج – تهران
|
با سپاس فراوان از افکار محبت آمیز جناب نوری زاد در گسترش حق و حقیقت.
ُ« … دعا کنید که خدا تایید نماید٫
نظر عنایتی فرماید٫ خدایی که خاک سیاه را نزهتگاه دل و جان کند٫
زمین ویران را گلشن و گلستان گرداند٫
به یک توجهی ایران را تغییر دهد و نفوس پریشان را سر و سامان بخشد٫
مطمور را معمور کند و قلوب محزون را شادمان و مسرور فرماید…»
روزتان پیروز « نادر »
از کی تا حالا اسم بهایی بشیر شده مثل این می مونه یکی رو سگ و گربه اش اسم حیدر بزاره
——————–
کاش بجای هر چه که نداریم، مختصری انصاف می داشتیم. و کاش: انسان بودیم. و اگر ممکن نیست، کاش کمی اهل تحقیق و مطالعه بودیم.
همین!
.
اگر فردی انسان نباشد چطور ممکن است اهل مطالعه هم باشد! البته شیرها هم انسان نیستند ولی در زمان شکار تحقیق می کنند اما مطالعه نمی کنند! پس با برهان خلف میشه اثبات کرد شما اساساً پرت جواب می دید!
ازهمان زمانی که اسم یک شیعه شده کامبیز و یا ناشناس جییگر..
تو همونی نیستی که می گفتی تنيس بازی می کنی كه درايران هم مهجوراست! البته من حیدر رو که مثال زدم دیدم اسم عباس از اون محتمل تره! ممنون که به یادم انداختی!!
نوری زاد من هم قبول ندارم اسم یه بهایی بشیر باشه! قول می دم از همین بچه آخوندک های دور و بر خودت باشد!
آفرین بر تو مرد ؟نه ،آفرین بر تودوست؟نه آفرین برتو نویسنده ایرانی؟نه ولی صدآفرین برتو انسان انسان دوست که به این مرتبه وجایگاه رسیدی، توانستی همه برج وبارو های کهنه و وحشت ناک اطراف خود را فروریزی وآزاد باشی وآزاد زی،مرحبا
درود دوستان خوب نوری زاد
احمدی نژاد بزرگترین متهم اقتصادی و سیاسی است که تمام اسناد و مدارک اتهامی او در اختیار بیت رهبری و قوه قضائیه است. حتی بخشی از مدارک مربوط به پرونده های او در مجلس است. با این همه اراده ای پر قدرت مانع محاکمه اوست. این اراده، همان اراده ایست که مانع خاتمه حصر میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی است. افکار عمومی رهبر جمهوری اسلامی را مانع اصلی شکستن این دو سد می داند. سد خاتمه حصر و سد محکمه احمدی نژاد. احمدی نژاد و تمام کسانی که از متهمین پرونده های او هستند، بخوبی میدانند که تا حصر هست، محاکمه ای هم در کار نخواهد بود زیرا این محاکمه تبدیل به محاکمه غیر مستقیم رهبر جمهوری اسلامی می شود. بنابراین، آنها همه تلاش خود را می کنند تا حصر ادامه یابد، دو اصطلاح “فتنه” و “بصیرت” از دهان حکومتی و بویژه فرماندهان سپاه و امام جمعه ها و روحانیون شاخص حکومتی نیفتد. همانهائی با تمام توان و امکان از احمدی نژاد حمایت کردند و اگر محکمه احمدی نژاد آغاز شود آنها نیز هر یک به نوعی از متهمین این دادگاه خواهند بود. پیچیدگی محاکمه احمدی نژاد همین است. این را هم مطهری می داند و هم پزشکیان، دو نایب رئیس دوم و اول مجلس کنونی که هر از چند گاهی ضرورت محاکمه احمدی نژاد را مطرح می کنند اما تیرشان به سنگ می خورد و بر میگردد.
جناب نوری زاد
یادداشتهای رضا شاه بزرگ در سفرنامههای مازندران و خوزستان چهره ای متفاوت از آنچه میگویند از او ترسیم میکند و به نظر در حد. فلاسفه و نوابغ بزرگ روزگار است، ضمن ارسال قسمتی از نظرات او در مورد شاه عباس صفوی و دخالت دین در سیاست، اگر ممکن است نظر خود را در این خصوص بفرمایید:
من شرح حال سلاطين ايران را، تا آن ميزانی که در تواريخ مسطور است به دقت ديده ام و عمق افكار آنها را، تا درجه ای که از صفحات تاريخ بتوان استقصا، کرد سنجيده ام.
بعد از فتنة مغول، که در تاريخ عالم بايد يك واقعة کم نظيرش شمرد، بعد از آن هتاکيها و خونريزيها و قتل عامها که ايران را بالمره از هم متلاشی کرد، و از ايران و ايرانيت جز يك اسم چيز ديگری باقی نماند، و بعد از آنكه مرور روزگار کار را به دورة صفويه کشانيد، اگر چه تثبيت ماهيت ايران مديون به زحمات شاه اسمعيل صفوی است، ولی اقرار بايد کرد با آن که شاه عباس يك مصلح آزموده ای برای اخلاق جامعة ايرانيت شمرده نمی شود، مع هذا در تعمير و عمارت و آبادانی خيالات قابل تمجيدی داشته، و از اين جهت نام نيكوئی برای خود ذخيره و به يادگار گذارده است.
به همين ملاحظه است که من در ضمن سفرنامة خود غالباً از او اسم می برم، و تلو هر عمارتی که از او می بينم، نام اورا با ميل و رغبت تجديد و تكرار می نمايم.
اينكه می گويم مشاراليه يكنفر مصلح آزموده برای اخلاق جامعة ايرانيت شمرده نمی شود، مربوط به چند دليل است:
اولاً طرز عياشی و اسلوب تعيش اوست که طبعاً نمی توانست در روحيات اهالی بی تأثير بماند.
ثانياً اين پادشاه، با آنكه به صفت جنگجوئی متصف بوده، مع هذا چون قدرت مطلقه ای در داخلة خود نداشته، همين قدر که مثلاً حاکم گيلان به مقام مخاصمة او برمی آمده، مشاراليه مجاملة با او را بر منازعه ترجيح می داده است. به اين مناسبات، و در ضمن برای آنكه به اصطلاح معروف آب چشمی از سايرين گرفته باشد، غالباً در مقابل گناههای کوچك مجازاتهای بزرگ می داده است.
ثالثاً آنچه که از همه مهمتر، و غيرقابل عفو است، اختلاط سياست است با مذهب، که تمام سلاطين صفويه شريك در اين اشتباه اند، و شاه عباس مخصوصاً اين اشتباه را خيلی غليظ کرده است.
اگر چه اين اختلاط و امتزاج کاملاً حكايت از ضعف قوای مرکز می نمايد، ولی سلاطين صفويه به مناسباتی، که در اين سفرنامه جای ذکر آن نيست، تا يك درجه متعمداً يا از روی بی فكری و اشتباه اين خلط مبحث را تعقيب، و گاهی هم تشديد می کرده اند.
دلايلی که شاه عباس و ساير سلاطين صفويه را در تعقيب اين موضوع مهم بخواهند تبرئه نمايند، به نظر من وافی و رسا نيست، زيرا در قضايای تاريخی عمر يك نفر و عمر يك سلسله را نبايد مأخذ قرار داد. بلكه عمر تاريخ را بايد در نظر گرفت، که اتخاذ يك تصميم نارسا، تا چه مدت و زمانی ممكن است يك جامعه و امتی را بيچاره و فرسوده نمايد.
شبهه و ترديدی نيست که مذهب و سياست دو اصل مقدسی است که در تمام موارد، جزئيات اين دو اصل بايد مطمح نظر زمامداران عالم و عاقل باشد و دقيقه ای از آن غفلت نورزند، ولی اختلاط آنها با يكديگر نه به صرفة مذهب تمام می شود، نه به صرفة سياست اداری، و بالمال در ضمن اين اختلاط و امتزاج، هم مذهب سست و بلااثر می گردد، و هم سياست رو به تمامی و اضمحلال می رود. اگر چه ضربت اين تصميم مهلك را خود سلسلة صفويه در زمان سلطان حسين بهتر از همه ديدند، مع هذا نتيجة اين تصميم غير عاقلانه را نبايد در دورة صفويه ملاحظه کرد، بلكه بايد با تاريخ همراه آمد، و تأثيرات آنرا در ايام سلطنت قاجاريه تماشا نمود که پاية مذهب و سياست برروی چه منوالی چرخيد، و به چه فلاکتی منتهی شد.
آنهائی که مذهب و سياست را مخلوط به هم نمايند، هم انتظامات دنيا را مختل کرده اند، و هم انتظارات آخرت را تخريب نموده اند. گاهی هم بالمره، نتيجه، برعكس مقصود به دست می آيد، يعنی روحانيون کشيده می شوند به طرف دنيا، و سياسيون به طرف آخرت، و اين همان اختلالات عظيمه ايست که اصول زندگانی مردم را دچار تزلزل کرده، آنها را می راند به جانب ريا و تزوير و دورغگوئی و فساد و دوروئی.
نتيجة اين اختلاط ناصواب، تا به اين حد ممتد می شود که مثلاً فلان مجتهد روحانی که کار اصلی او تصفية اخلاق عمومی است، ماهی هشتصد و پنجاه تومان از خزانة دولت می گيرد که عمارات سلطنتی را حلال نمايد، تا مردم مجاز باشند که در آنها نماز بخوانند. در عوض فلان وکيل مجلس شورای ملی، که وظيفه او ورود در سياست اداری است، در پشت تربيون شمايل پيغمبر را باز می نمايد، که مردم به اسلاميت و آخرت پرستی او ترديد نياورند، و او براثر اين تزوير و تقلب مجال داشته باشد که علائق مادی خود را تأمين و بالاخره موقعيت او، به هر درجه و پايه ای هست، دچار تزلزل و ارتعاش نگردد.
روحانی اولی، در عوض قناعت و توجه به آخرت که عين تزکيه نفس است، فريفته دنيا و پول و ظواهر امور شده، ايمان و عقيدة مردم را دچار شديدترين ترديد، و اصول تقوی و پرهيزکاری را مجروح و لكه دار می نمايد.
سياسی دويمی که بايد اصول زندگانی دنيائی مردم را راهنمائی کند، می رود دنبال عوام فريبی و رياگوئی و تزوير و دوروئی، که اين نيز به نوبة خود در سست نمودن ايمان عامه تأثير بسزائی دارد.
رضا شاه کبیر با سواد که اهل اطراف سواد کوه بوده و احتمالا سوادش را از همان کوهها گرفته بوده اهل سفرنامه نویسی هم بوده؟ عجب شاه با کلاسی داشتیم و خبر نداشتیم. حیف شد. تا بحال یک نظامی دیده اید که سفرنامه بنویسد؟ البته شاید در زمان بازنشستگی خاطره بگوید و دیگران بنویسند ولی در زمان خدمت! چی بگم.
این قدر این دروغ که رضا شاه بیسواد بود را تکرار کردید تا باورتان شد؟ قرار بود سر خلایق شیره بمالید نه اینکه خودتان توهم داشته باشید.
من چند بار سفرنامه شادروان رضا شاه بزرگ را خوانده ام و هر بار نکته ای نو از نبوغش یافته ام و بارها به روان پاکش درود فرستاده ام. خواندن این اثر ارزشمند را به میهنپرستان ایران توصیه میکنم.
مهمان امروز ما امام حسین (ع) فرزند علی، ٥٨ ساله، دارنده مقام سوم امامت، دارای مدرک علم لدنی از دانشگاه بارگاه الهی، محل شهادت کربلا، اعزامی از مدینه.
مجری : السلام علیک یا اباعبدلله.
امام حسین : وعلیکم السلام.
مجری : انگیزه شما از قیام عاشورا چه بود؟
امام حسین : /////////////////////////
مجری: آیا علی اصغر روز عاشورا واقعن آب نخورد؟
امام حسین : نه، چون بچه شیرخواره آب نمیخورد، فقط شیر مادرش را میخورد.
مجری : وقتی ابو الفضل مشک آب را پر کرد که بیاورد خواست آب بخورد اما با خود اندیشید که اکنون فرزندان حسین تشنه هستند و آب نخورد. ابو الفضل که کشته شد و باز نگشت. چه کسی فکر او را خوانده است؟
امام حسین : وقتی میخواستند او را به شهادت برسانند به قاتل خود گفته است که برای آخوندهای شیعه قضیه را تعریف کنند تا سر منبر بگویند ملت برایش بیشتر گریه کنند.
مجری : شما عید غدیر امسال چه کار کردید؟
امام حسین : عید غدیر یعنی چه؟
مجری : روزی است که پیامبر اسلام پدر شما را به عنوان جانشین اول خود معرفی کرده است.
امام حسین : اولین بار است این را میشنوم. بعد از پیامبر که ابوبکر بود. گیرم که شما راست بگویید کسی به حرف پیامبر گوش نداده پس چه جشنی دارد؟
مجری: آخوندها میگویند روز عاشورا شما آنقدر از لشکر یزید کشتید که تا رکاب اسبتان را خون گرفت. درست است؟
امام حسین : عقل هم چیز خوبی است. لشکر آنها ٨ هزار نفر بود هر آدمی ٥ لیتر خون دارد که اگر همه آنها را کشته بودم کل خونشان به اندازه ٢ تا تانکر ١٨ هزار لیتری میشود. مگر سد فرات را شکسته بودند که تا رکاب اسبمان بالا بیاید؟
مجری : همه میگویند شما حتا آب برای خوردن نداشتهاید. شما که شب عاشورا //////////////
امام حسین : /////////////////////////
مجری : سرنوشت شهربانو چه شد؟ چرا میان اسیران شام نبود؟
امام حسین : ////////////////شهر بانویی وجود ندارد. آخوند های شیعه خواستند نسب نوه های من را به شاهان ساسانی برسانند تا شما ایرانیها خوشتان بیاید.
مجری : علی شریعتی در کتابی درباره عاشورا شرح دقیقی از آنچه بر زینب در راه شام گذشت، داده است. شریعتی این چیزها را از کجا فهمیده است؟
امام حسین : یک ضبط صوت زیر شکم شتر /// بسته بود.
مجری : آخوندهای شیعه میگویند امام پشت سر خود را نیز میبیند. شما که با امام حسن نگهبان خانه عثمان بودید، چگونه متوجه وارد شدن شورشیان از در پشت به خانه او نشدید تا او را بکشند؟
امام حسین : ///////////////
مجری : مهمترین دستاورد عاشورا چه بود؟
امام حسین : ////////////////
من نمیدونم با چه زبونی به این مسلمان ها حسینی بگم
توی سر کله خودت بزن اصلا خودت رو بکش هیچ ایرادی نداره اما آسایش مردم رو سلب نکن
درود بر محمد نوری زاد ارجمند و همه هم میهنان گرامی
به منظور مراجعه علاقمندان به فاجعه های تاریخی کشتار های 1360 تا 1367 و برای درج در حافظه تاریخی ما ایرانیان، فهرست کشتارشدگان مابین سال های 1360 تا 1367 و نیز اسامی قربانبان کشتار 1367 به صورت مجزا در دو فایل در نشانی زیر قابل دسترسی و دانلود است:
http://gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews%5Btt_news%5D=30272&tx_ttnews%5BbackPid%5D=23&cHash=410c2fee639f66402177de162b23dc49
این دو فهرست که به همت فعالان حقوق بشر و با مشقات بسیار تهیه شده اند، به اذعان گردآورندگان مطلقا کامل نیستند اما تا این لحظه دقیق ترین آمار موجود از وضعیت کشتارها را ارائه می دهند. اگر هرکدام از خوانندگان گرامی و هم میهنان عزیز اطلاعاتی اضافه بر این دو فهرست دارند، می توانند با سایت مربوطه تماس بگیرند و به تکمیل این فهرست ها یاری برسانند؛ فهرست هایی که حتما روزی در آینده در کیفرخواست جمعی ایرانیان علیه نظام جمهوری اسلامی نقشی پررنگ ایفا خواهند کرد.
با سپاس و احترام
دوست عزیز
همانطور که فرمودید این اسامی کامل نیستند، به کتاب فارسی/اسامی اعدامیان هم می توانید، رجوع کنید.
به مناسبت فرا رسیدن ایام محرم
تا همین یکی دو سال پیش از روز چهارم پنجم دسته تو خیابانها راه می انداختند ولی تازگی ها از همون روز اول جوانهای عاشق امام حسین و دیگر همراهان آن امام همام، دسته های عزاداری رو راه می اندازند در خیابانها و همچنین سر هر گذری یک “تکیه” بر پا میکنند. جوانهای ایران خوب یاد گرفتند با استفاده از روش های جدید چطور برنامه های خود را به اجرا بگذارند و هیجانات دوران جوانی را اینگونه سپری کنند.
اگر همینطوری بگذره فکر کنم از سالهای آینده ماه محرم کامل به جوانان عاشق اختصاص پیدا کنه و به سه دهه تقسیم بشه (دهۀ اول – دهۀ دوم – دهۀ سوم ) تا به بهانۀ شرکت در عزاداری کشته شدگان کربلا، مخصوصاً دختران بتوانند چند ساعتی را در کنار پسران تا پاسی از شب جیک جیک کنند. عجب شوری به جوانان میدهد این امام حسین و عجب عشقی دارند جوانان به ماه محرم. بیشتر خاطرات عاشقانۀ جوانان مربوط میشه به ایام محرم .
یکی دیگر از مواردی که در شبهای محرم شاهد هستیم به راه افتادن کارناوالهای “فشن شو” در خیابانها ( پسرهای عزادار زنجیر زن و تپل و نقاره زن و نوحه خوان و علم و کتل بر دوش و دختران همراهی کننده در پشت سر دسته جات) و همینطور برقراری انواع بساط عیش و نوش تا اواسط نیمه شب بدون محدودیتهای جاری در کشور است، که اینها نیز بسیار مورد توجه جوانان است. بیخود نیست اینهمه شور و شوق در جوانان و روز شماری آنها برای رسیدن ایام محرم و کمکهای بی دریغ آنها در بر پا کردن ” تکیه ها ” و چادرهای مخصوص عزاداری. خدا بده برکت.
“جوانهای ما هر چه دارند از شبهای محرم دارند”.
خداوندا این شبهای محرم را از جوانها نگیر …الهی آمین
امروز، خدای جوانهای ایران، حسین است و مسلمانی و شیعه بودن آنها خلاصه میشود به ماه محرم که بهترین ماه از ماه های اسلامی است. محرم آزادترین ماه برای جوانهاست، تا به بهانۀ عزاداری برای امام حسین و یارانش هم که شده پس از 11 ماه سپری کردن محدودیت های جاری خصوصاً ملاقاتهای شبانه و تا دیر وقت، دلی از عزا در بیاورند. با یادآوری این خاطرات خوش است که میتوانند 11 ماه محدودیت دوباره را به جان بخرند.
“محرم ماه عشق است”. ” محرم را عشق است” .
مسئله بهائیت از جمله مشکلاتی است که نظامهای سیاسی از دوره قاجار تا کنون درپیدا کردن راه مناسبی در بر خورد با آن دچار ناتوان بوده اند. چالش اصلی هم در این است که آیا باید به این موضوع از دیگاه مذهبی نگریست و یا ملّی؟ جو حاکم همیشه این بوده که این موضع از مقوله مسائل دینی و اعتقادی است و دلیل اینکه باید از آن دور ایستاد همین سبقه دینی آن است.
اما این موضوع زاویه دیگری هم دارد و ان نگاه ملی است. آیا پدیده بابیگری و بعد هم بهائیت در کدام سرزمین اتفاق افتاد؟ آیا در انگلستان بود و یا در ایران؟ آیا امکان وقوع آن در یک کشور مسلمان نشین دیگر هم ممکن بود؟ بدون تردید این پدیده اجتماعی با عنوان دینی در ایران بئقع پیوست و در هیچ کشور مسلمان دیگری هم امکان وقوع نداشت کما اینکه واقع هم نشد و بیش از 95% پیروانش هم ایرانی هستند.
وقتی ما تاریخ ایران را مطالعه میکنیم آیا میشود این بخش از تاریخ را ندیده گرفت؟ آیا در بررسی دوره قاجار میشود واقعه بهادیت را حذف کرد و به آن نپرداخت؟ آیا در مطالعه زندگی و افکار امیر کبیر نباید برخورد او با پیدایش بابی گری را بررسی کرد؟ آیا می توان از نقش حود مراجع دینی و حوزه های علمیه در پیدایش این پدیده چشم پوشی کرد؟
اگر روحانیون و حوزه های علمیه که اینسان با سیاست در امیخته اند و در عین حال اوج وحشت انها از بهائیت را میتوان فتاوای گوناگون ایشان بخوبی مشاهده کرد، واقعا میخواهند چاره ای برای این موضوع بیابند باید بطور کامل و جامع اجازه مطالعه دقیق این بخش از تاریخ را بدهند و ایشان را در برخورداری از حقوق شهروندی آزاد بگذارند.
اما مشکل حاکمان فقط با بهائیان نیست بلکه وحشت آنها از واژگون شدن پایه های اعتقادی است که مذهب سیاسی خاص خود را بر ان بنا کرده اند و امروز ترس اینان از دگر اندیشان شیعه ایرانی بسیار عمیقتر از بهائیان است. لذا وقتی نخست وزیر و رئیسان جمهور این نظام متهم به انحراف هستند دیگر جای سخنی در مورد بهائیان نمی ماند.
یاران عزیز
کل مطالب شما کاملا متین و بجاست. بجز امار بهاییان. جامعه بهاییان دنیا بین ۵-۶ ملیون نفر تخمین زده شده و تعداد بهاییان ایرانی بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر که البته حاکی از اینست که جامعه بهاییان ایرانی از مجموع کل اقلیتهای مذهبی ایران بزرگتر است و به همین دلیل نمیتوان حقوق و تاریخ انان را نادیده گرفت.
آقای نوری زاد به شما درود می فرستم و برایتان صبر آرزو می کنم
نامه سی و یکم شما را به رهبر خواندم و گریستم. این نامه دردناکترین نوشته ای است که می شود تجسم کرد در حوزه روابط خانواده و یک حکومت البته بعد از کشتارها و فسادهای آشکار. من سرتعظیم در برابر خانواه صبور شما فرود می آورم. من خودم یک زنم و خانواده دار و می فهمم این رنج های شما یعنی چه.
—————
نامه ی سی و یکم محمد نوری زاد به رهبر
به شما هم آیا سفارش می دهند؟
سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیة الله خامنه ای
پیشنهاد می کنم برای درکِ رنج های جوراجور مردم، خود را بجای آنان بگذارید. که اگر از ابتدای رهبری تان، به این توصیه ی شیعی و انسانی مبادرت ورزیده بودید، اوضاع امروزِ ما حتماً به از این بود که هست. من برای درکِ بهترِ رنج هایی که یک به یک اعضای خانواده ی کوچک من، تنها در این شش ماه اخیر با آن مواجه بوده اند، در وجهی تمثیلی شما و خانواده ی مکرمِ شما را از بیت رهبری برکنده و در خانه ی خود اسکان می دهم.
داستان از اینجا پا می گیرد: شما – مرد خانه – در سفرید. در خوزستان. در شوش دانیال. مردِ ناشناسی به شما زنگ می زند و از شما می پرسد: جناب خامنه ای، آیا شما اکنون در بیمارستانید؟ شما با کمی تردید پاسخ می دهید که نه، مگر خبری شده؟ آن دوست ناشناس با صدایی گرفته و درد آلود می گوید: یک سایت دولتی و حکومتی خبری درج کرده که در آن خبر، شما را بیمار و روانی توصیف کرده است. دیگر چه؟ دیگر این که…. شما – آقای خامنه ای – به دختر خود تجاوز کرده اید و همسرتان از شما شکایت کرده و اکنون شما در بیمارستان بستری و تحت مداوایید.
شما از سفر باز می گردید و در جمالِ همسر و فرزندان خود شرمی می بینید ناشی از هجومِ وقیحانِ حکومتی. از خود می پرسید: مگر می شود در یک نظام مؤکدِ اسلامی، کانون خانواده ی یک معترضِ مدنی اینچنین پلشت و نا جوانمردانه در معرضِ آسیب و حمله قرار گیرد؟ در درون اما با حاکمان حکومتی می گویید: آهای ای حکومتیان، منِ خامنه ای، هرچه هستم، بله یک معترضم. با من مطابقِ موازین قانونی ای بر خورد کنید که خود وضع شان کرده اید. نه این که لجام گسیختگانِ حکومتی را به حریم خانواده ام گسیل کنید و به کانون خانواده ام آشوب اندازید.
کمی بعد از داخل ساختمان شما فیلمی در یکی از سایت های حکومتی منتشر می شود و ریز ترین اطلاعات خانه و اعضای خانواده و حتی گفتگوهای همسایگان در نشست های فیمابین را بر ملا می کنند. یک هفته از این خبرسازی های وقیحانه نمی گذرد که همان سایت حکومتی، خبر دیگری منتشر می کند. چه؟ این که: دختر آقای خامنه ای، با همان تجاوزِ چندی پیشِ پدر آبستن شده است. انتشار آشکارِ این خبر، بی آنکه حساسیت و غیرتِ مدعی العموم و دستگاههای قانونی و قضایی را بر انگیزد و رگ های تعصب نمایندگانِ خاموشِ مجلس را متورم سازد، شما را به واقعیتِ مکرری نزدیک تر می سازد که: این حاکمیت، هیچ حریمی را محترم نمی شمرد جز بقای خود. و چون خامنه ای، تیزیِ نقدش را متوجه اصول و وعده های بی سرانجام این نظامِ بظاهر اسلامی کرده، پس لاجرم باید از حیثیت تهی گردد و دودمانش به عرصه ی فحش های حکومتی کشانده شود.
زمان می گذرد و یکی دو ماه بعد، شما ناگهان با صدای زنگ تلفنِ خانه از خواب بر می خیزید؟ به ساعت نگاه می کنید. که سه ی صبح را نشان می دهد. از خود می پرسید: چه رخ داده در این نیمه های شب آیا؟ گوشی را بر می دارید و محترمانه می فرمایید: بله؟ آن که در آنسوی خط است، می گوید: آقای خامنه ای؟ شما پاسخ می دهید: بله خودم هستم بفرمایید. مرد می گوید: ممکن است گوشی را بدهید به دست یکی از دخترانتان بشری خانم یا هدی خانم؟ کمی به هم می ریزید: این مرد، در این دیرگاه شب با دختران من چکار دارد؟ باز محترمانه از او می پرسید: شما؟ می گوید: من دوستِ هدی خانم و بشری خانمِ شما هستم.
شما ارتباط را قطع می کنید و به رختخواب باز می گردید. کمی بعد صدای تلفن همسرتان بلند می شود. بله؟ منصوره خانم خجسته؟ بله بفرمایید. لطفاً گوشی را بدهید به دخترتان هدی خانم؟ و ادامه می دهد: بشری خانم هم اگر هستند کار ما راه می افتد. همسرتان تلفن را قطع می کند. بلافاصله تلفن دخترانتان به صدا در می آید. به دخترها هشدار می دهید که پاسخ ندهند. اما یکی از آنها پیش از هشدار شما به مردِ آنسویِ خط گفته است: بله بفرمایید. کمی بعد تلفن یکی از پسرانتان آقا میثم به صدا در می آید. واین بازیِ ” برادران” نه با یک خط تلفن، که با ده پانزده خط، و نه با یک فرد مشخص، که با ده بیست نفر، آنهم طی تمامی ساعات شبانه روز بالا می گیرد. از دستِ شمایِ پدر، از دست شمایِ شوهر، چه بر می آید؟ خطوط تلفن تان را تغییر دهید آیا ؟ مخابرات، در چنگ برادران است. شما را راه گریزی نیست. در نهایت به همسر و فرزندانتان توصیه می کنید تلفن های ناشناس را بی پاسخ بگذارند. خودتان یک بار می نشینید و تعداد مزاحمت ها را شماره می کنید. هزار بار. دوهزار بار. سه هزار بار.
یک ماهی می گذرد و شما به نحوی با مزاحمین کنار آمده اید و شکایت تان از طرقِ دادسرا و کلانتری محل به مخابرات محول می شود و مخابرات رسماً و طی نامه ای به دادسرا می نویسد: ما امکان ثبت و رد یابی تلفن های مزاحم در این یک ماه گذشته را نداریم. مزاحمین علاوه بر تلفن زدن های به راهی دیگر نیز پای می نهند. مشخصات اتومبیل شما را به سایت های رایگان می دهند و تلفن شما و همسر و یکی از دخترانتان را نیز به اسم فروشنده پای آن می نشانند. اکنون شما با تلفن های متعددی مواجهید که خریدار اتومبیل تان هستند.
یک روز بی خبر از همه جا به تلفنی پاسخ می دهید که شماره اش معتبر و خانگی است. به خود می گویید: کسی با تلفن خانگی یا اداری و یا حرفه ای مزاحم نمی شود. پاسخ می دهید: بله؟ یکی از آنسوی خط اسم شما را می برد؟ آقا سید علی؟ بله بفرمایید. مرد با آرامش تمام می گوید: آقا سیدعلی، شما اگر یک خانم بیست و پنج سی ساله برای ما جور کنی خرجش چقدر می شود؟
تلفن را قطع می کنید و بخود می گویید: این امکان ندارد! اما وقتی تعداد فاحشه خواهان فزونی می گیرد، داستان را باور می کنید. به خانه می روید. همسرتان جلو می آید و با شرم می گوید: مرتب به تلفن من زنگ می زنند و برای من پیام می گذارند و از من فاحشه می خواهند. دخترتان هم می آید و سر به زیر می گوید: از من هم زن صیغه ای می خواهند با ذکر مشخصات زن دلخواهشان. دخترتان ادامه می دهد: حتی اسم مرا و تلفن مرا داده اند به سایت ها بعنوان نظافتچی خانه.
حساس می شوید به این که: این دیگر چه چشمه ای است! شماره تلفن خود را به گوگل می دهید تا برایتان جستجو کند. بلافاصله چندین صفحه گشوده می شود. واویلا. دست بر پشت دست می زنید و با خود زمزمه می کنید: ای وای از این برادرانِ اسلامی! مگر چه دیده اید؟ می بینید عکس های برهنه ی فاحشه های جور واجوری را در چندین سایت قرار داده اند و تلفن شما را و تلفن همسرتان را و تلفن یکی از دخترانتان را در آنجا گذارده اند که اگر فاحشه می خواهید به آقا سیدعلی و همسر و دخترش مراجعه کنید. در خلوت از خود می پرسید: این چه جامعه ای است که ظرف چند روز بیش از هزار سفارش زن صیغه ای و فاحشه به اعضای خانواده ی منِ خامنه ای داده شده است!؟ سر به زیر می اندازید و به خود می گویید: وقتی آستانه ی فاحشگی در جمهوری اسلامی به سیزده سال و دوازده سال می رسد و مافیای این کاره، انواع دختران و زنان را در امنیت کامل به دیگر کشورها صادر می کنند، سفارش فاحشه به سیدعلی و خانواده اش نباید اعجاب انگیز باشد.
جناب رهبر:
بله، خانواده ی کوچک من، تنها در این شش ماه اخیر، با بازی های پلید و ناجوانمردانه ی اینچنینی مواجه بوده است. همین اکنون ما با زنگ ها و پیام های سخیف و مستهجنِ پی در پی مواجهیم. از شما می خواهم دستور دهید هر چه زودتر این فضاحت حکومتی را از سرِ خانواده ی من بر بچینند. مأموران شما مرا بخاطر نقد ها و اعتراضات مدنی ام، طبق قانون ببرند و زندانی ام کنند و به دارم بیاویزند، اما حریم خانواده ام را محترم بدارند. این خواسته ی فراوانی نیست. اینگونه که بر منبرها گفته اند، ظاهراً یزید با خاندان امام حسین محترمانه رفتار کرد. لااقل از یزید بیاموزیم نحوه ی برخورد با خانواده ی معترضان را.
با احترام
محمد نوری زاد
بیست اریبهشت سال یکهزار و سیصد و نود و سه
روزی ملانصرالدین و پسرش از راهی می گذشتند. ملا مشاهده کرد که الاغش راه نمی رود مثل هر روز. دم گوش الاغ یه چی گفت که الاغه خیز برداشت و ملا را رساند در خونه اش. به خانه که رسیدن پسرش ازملا پرسید دم گوش الاغه چی گفتی که مثل فلفل خورده ها جست زد و تندی راه افتاد؟ ملا گفت این یک رازه و من اگه این راز را به تو بگم فردا که الاغه راه نره نمی تونم دم گوشش بگم الاغ جون، اگه همینجور یواش بری من که پایین بیا نیستم یهو دیدی پسرمم خسته شد هوس کرد بیاد سوارت بشه. خلاصه فکرا تو بکن تا من و پسرم شر نشدیم برات. حکایت ما و شما و دیگران همین است. بعضی وقتها من و شما از تجسم آواری که قراره برسرمون فرو بریزه داوطلبانه خودمونو می کشیم زیر یه آوار دیگه.
بهترین و صادق ترین و مهربان ترین دوستان من بهایی اند ، البته من هیچگاه دین و عقیده کسی را نمی پرسم، اما ،این دوستان صادق و عزیز در اولین برخورد از بهایی بودن خود می گویند، البته بهایی، بابی، ازلی که فرقه های متفاوتند همه را عوام بهایی می نامند و زمانی که پای دلشان می نشینی با دریایی از مهر و محبت روبر می شوی .هر کدام رنجهای فراوانی در طی قرنهای متمادی ازمسلمانان دیده اند و با این همه ایران دوست اند، حتی آنان که به زحمت فارسی صحبت می کنند و می نویسند ، من از این همه بی صفتی و پستی ملایان حکومتی اغلب حیرانم !
دریغا ایران، ویرانه شد/کنام جانیان پر کینه شد
آی انسان ، انسان باش
آیه۱۴۸سوره نساء :« لا یحب الله الجهر بالسوء من القول إلا من ظلم؛ و کان الله سمیعأ علیمأ»
خداوند صدای بلند و داد به بدی (داد و فریاد همراه با بدگویی و ناسزاگویی) را دوست ندارد(حرام است) مگر کسی که به او ظلم شده یا فکر می کند ظلم شده است..!!!
با توجه به شأن نزول و دلیل تاریخی این آیه شریفه از قرآن در برهه ای از صدر اسلام و حیات پیامبر گرامی اسلام(ص) گویای دو نکته مهم و اساسی و بسیار تعیین کننده می باشد:
۱- در اسلام هیچگونه خط قرمزی وجود ندارد؛ و خداوند در این آیه شریفه به این موضوع تصریح فرموده است..!
۲- هیچگونه محدودیت و استثنایی برای آحاد مردم که تحت لوای حاکمیت اسلامی هستند در مورد هرگونه پرسش و اعتراض مبنی بر رفتار حاکمیت نسبت به مردم در همه زمینه ها ؛ وجود ندارد..! بلکه خداوند طبق نص صریح این آیه شریفه؛ نه فقط تشویق و تحریص به چالش کشیدن و پرسش از رأس حاکمیت فرموده؛ بلکه اگر در مواردی این پرسش و اعتراض؛ همراه با عتاب و خطاب و فریادهای آمیخته با سرزنش و شماتت و حتی دشنام نسبت به شخص حاکم نیز باشد ؛ امضا و تأیید فرموده است..!!!
لذا با توجه به این اصل اسلامی که پیشروترین جلوه دموکراتیک اسلام می باشد؛ اکثر قریب به اتفاق افرادی که امروزه به عنوان زندانیان سیاسی و امنیتی؛ در بند و حصر و بازداشت بسر می برند؛ کاملأ برخلاف منویات خدا و اسلام و پیامبر اسلام و قرآن شریف می باشد به یقین!!!
البته اینگونه مسائل صرفأ برای آنانکه ذائقه دینی دارند و هنوز امیدکی واهی به سراب اسلامی حضرات دارند ؛ قابل ارائه و احتجاج است..!
به به جناب ، حال چرا ناشناس؟
[لذا با توجه به این اصل اسلامی که پیشروترین جلوه دموکراتیک اسلام می باشد؛ اکثر قریب به اتفاق افرادی که امروزه به عنوان زندانیان سیاسی و امنیتی؛ در بند و حصر و بازداشت بسر می برند؛ کاملأ برخلاف منویات خدا و اسلام و پیامبر اسلام و قرآن شریف می باشد به یقین ( ناشناس
10:13 ب.ظ / اکتبر 5, 2016 )]
با این همه بجزیک قلم، ( پیشروترین جلوه دموکراتیک اسلام) موافقم. شما ی نوعی در حکومت، اولین گناهتان خود را نماینده خدا دانستن و گرفتن حق مردم در آزادی انتخاب و روش زندگی است و مردم از دست شما امنیت ندارند، زنان که نیمه آدمند، مردم ، که جزو عوام و نه خواصند، بهاییان اغلبشان سیاسی نیستند چه برسد مهر امنیتی بر آنان زدن !! اینان بیشترین ظلم را از مسلمانانی چون شما کشیده اند ، هیچ میزانی نیست که شما را برحق نشان دهد ، به جز هوچی گری.
وزیر ارشاد اعلام می کند، در مشهد و قم کنسرت ممنوع ! و فردی این اجازه را به خود می دهد ، که می گوید ، هر کس نمی خواهد برود! خوب جناب تو برو، تا مردمی آسوده زندگی کنند .مردم آزاده را زندانی کردن ، مانع تحصیل وکار شدن و حتی به خاک سپاری اشان آیا رفتار داعشی نیست؟ پس از دمکراتیک اسلامی نگویید که شتر در خواب بیند پنبه دانه…!
همشهریان بهایی و زنان تا به آزادی و حقوق برابررسما نرسیده اند این وضییعت قرمز و انواع خطوط رنگی(زرشکی وبنفش) نه تنهااز طرف حاکمیت بلکه فقر و فلاکت و بدبختی برقرار خواهد بود، زیرا که بنی آدم اعضای یک پیکرند .. و این نظام سرعت قهقرای روبه نیستی اش افزون تر ،مگر بچه گول بزنید، کدامیک از جانیان و دزدان در زندانند؟ خودتان می دانید حاکمیت را نمی شود در زندان کرد و مردم را آزاد! حرف زور بر مردم را با ارعاب و زندان و اعدام پیش می برید ، و چند آیه قرانی هم اعمال شما را پاک نخواهد ساخت .
جناب شناس ، خودتان هم بر ظلمی که می شود واقفید ، حقیقت یابی در هر انسانی است و فقط کمیتش فرق می کند که بسته بر بینش و خودشناسی فرد است . ظلم عیان و عامی که برشهروندان بهایی وزنان و دیگر مردم بزور اسلام می شود ظلم بر انسان و انسانیت است و بدین خاطر ناحق و باطل.
جناب ناشناس یعنی می فرمائید شما اسلام را بهتر از محمد می دانید؟هموطن از این مغالطه ها بجائی نمی رسید.کلام قرآن صریح و روشن و برنده است.بکشید و قاتلو را با چنان آهنگی می نوازد که همچون پتک برسر دگراندیشان فرود می آید.تازه گیها سید مرتضی به این نتیجه رسیده که قرآن اصلا با دگراندیشان مخالفتی نداشته چون کافر و ملحد و اهل کتاب و… دگراندیش نیستند.جناب ناشناس اگر به آزادی و حقوق بشر و سیستمی سکولار و دمکراتیک باور دارید بجای اینکه دمکراسی و حقوق بشر را از قرآن بیرون بکشید بهتره که خود این معانی و کلمات را درک کنید.چون درآن صورت به این نتیجه خواهید رسید که از قرآن نه تنها //////////
ریشه ها402( قسمت 401 ذیل پست قبلی) فرهنگ < فرهنگ دینی < عرفان < …
زمین و آسمان حافظ
28-فرضیه عارف بودن حافظ:قسمت ب
چندین قرن خرد سوزی: یک مناظره شگفت انگیز
قسمت 1-این مناظره در جلسات متعدد و در حضور امیر و قاضی القضات ری انجام گرفته است . منبع اصلی من ترجمۀ انگلیسی این مناظره است که همراه با متن عربی اعلام النبوه به نشانی زیر منتشر شده
Abu Hatim al Razi، The Proofs of Prophecy ، translated Tarif Khalidi،Brigham Young University Press،2011
ابوحاتم در این مناظره همه جا از زکریا با عنوان ملحد نام می برد.عنوان فصل اول این است:« در باب آنچه میان من و ملحد رفت».ابوحاتم در بند 1می گوید:« همان ملحدی که با من در امر نبوت مناظره کرد و وارد مباحثی شد شبیه آنچه در کتابش مطرح کرده بود؛ کتابی که قبلاً ذکرش رفت»( ص 1). گمانه توان زد که این کتاب همان فی حیل المتنبئین( در باب حیله های متظاهران به پیامبری) باشد که آن را مخاریق الانبیا نیز نامیده اند.این کتاب و همچنین کتاب النبوات که به نقض الادیان نیز معروف است، همان دو کتاب معدوم شده اند که ابوریحان عنوانهای آنها را در فهرست طبقه بندی شدۀ آثار رازی ذیل مقولۀ کفریات آورده است. پیش تر اشارت رفت که آقای مطهری محال دانسته اند که رازی منکر نبوات بوده باشد و عنوان های دوم دو کتاب بالا رابه احتمال ساختۀ اشرار می دانند که از سرِ دشمنی به رازی نسبت داده اند. ایشان با استناد به عنوان های کتب معدوم شده ای چون فی آثار الامام الفاضل المعصوم و فی ان للانسان خالقا نتیجه می گیرند که رازی باید شیعه و معتقد به امامت بوده باشد( مجموعه آثار شهید مطهری ،ج 14،صص 468 تا 470)
پیداست وقتی کتابی معدوم شده است ، دربارۀ درونمایۀ آن نمی توان چیزی گفت، پس آن به که از آثار بجا مانده، ازنقل قول هایی که در آثار دیگران آمده، به ویژه نقل قول هایی که راویان بر آنها اتفاق نظر دارند و نیز از مواضع ردیه نویسان و تکفیر کنندگان حدس قریب به یقین زنیم . از روی آثاربجا مانده معلوممان شد که رازی سقراط را امام خود، عقل را تنها سنجۀ شناخت در هر چیز و دین را امر هوایی و ناعقلانی می داند. این سه نکته از آثار بجاماندۀ شخصِ رازی دریافت می شوند ، پس می توانیم قطعی بدانیمشان. باور رازی به قدمای خمسه نیز به تأیید همۀ ردیه نویسان رسیده است. ابن حزم اندلسی کتابی در رد قدمای خمسۀ رازی نوشته است.این پنج قدیم عبارتند از: آفریدگار، نفس کلی ، هیولای نخستین، مکان مطلق یا خلأ ، زمان مطلق یا دهر .رازی به خدا و معاد به صورت تناسخ باور دارد. خدای او خالق و اندیشمند و خردمند است ، اما جهان را با مشارکت چهار قدیم دیگر آفریده است. باورمندی رازی به خدا و معاد به هیچ وجه دلایل کافی برای مسلمان بودن رازی نیستند ، تا چه رسد به شیعه بودن او.
افتخار مایید جناب کورس
یه بار آقای نوری زاد از یک نویسنده و مترجم دیدار کرده بود فکر می کنم شما بودید با یه اسم دیگه. شما فکر می کنم به دو نفر خیلی حال دادی تا حالا . یکی دکتر ملکی است که شما شدی راننده شخصی ایشون. دومی هم همین کورس عزیزه که نوری زاد همه جوره پاش واستاده
ریشه ها 402-قسمت2
اگر تمایلات خود را بر تحقیق زورآور نکنیم ، خدای رازی را شبیه خدایان یونانی می یابیم که جهان را از مادۀ بی شکل اولیه ای ساخته اند نه از عدم.ابن حزم اندلسی پنج قدیم رازی را برگرفته از پنج قدیم مجوسان – اورمزد،اهرمن،گاه یا همان زمان، جای یا همان مکان،تورم یا همان جوهر و خمیرۀ مادی– می داند. رازی این نگره را از هر جا گرفته باشد، از قرآن نگرفته است. او از ادیان ابراهیمی خارج شده است. نه خدایش خدای ابراهیمی است، نه معادش و نه نگره اش در بارۀ خلقت. توحید درعلت پیدایش جهان نیز با مشارکت پنج قدیم در خلقت نمی خواند. خدای رازی همهنگام با جهان آشفته و بی شکل وجود داشته است. همان سان که معادش به صورت تناسخ است، خلقتش نیز به صورت سامان بخشی است. خدا نابسامانی را با مهار نفس و شکل بخشی به خمیرمایۀ اولیه جهان بسامان می کند. خدای رازی ناظم و سامان بخش است. شر را از خیر می زداید. در السیرة الفلسفیه رازی فلسفه را تشبه به خدا تعریف می کند. این نگره را در کنار دو نگرۀ دیگر رازی می نهیم: یکی امامت سقراط و دو دیگر اینکه تنها و تنها خرد سنجۀ هر گونه شناختی است. با چینش این عناصر فکری در کنار هم می توان نتیجه گرفت که خدای رازی چیزی نمی تواند باشد جز صورت کامل و ایدئال خردورزی. این خدا مستبدانه قدرتش را زورآور نمی کند و کارش گسترش خیر و شفقت و خردورزی با مشارکت انسان هایی است که رازی قرن ها پیش از دکارت اعلام میکند که خرد به تساوی به همۀ آنها داده شده است و هر یک از آنها خود می تواند با کاربرد خردش به همۀ حقایق برسد بدون نیاز به رهنمود های افراد برگزیده ای با عنوان نبی و گیرندۀ پیام وحی. این است شاکلۀ فلسفۀ رازی بنا به آثار خودش .بنابراین، دریافت آقای مطهری چیزی نیست جز زورآورکردن تمایلات یک متشرعِ اهل تشیع به زکریای رازی و نمونه ای دیگر از ده ها مورد مصادره به مطلوب کردن های شاعران و عارفان به سود تشیع .
ابوحاتم در بند2 پرسش زکریا را بدینسان در بیان می آورد:« چرا شما واجب می دانید که خدا از میان اقوام برای اعلام پیامبری، یک قوم خاص را از میان دیگر اقوام برگزیند ، این قوم را بر دیگر اقوام افضل گرداند ، آنها را رهنمای نوع بشر قرار دهد و انسان ها را نیازمند آنها سازد؟چرا شما معتقدید که خداوند حکیم حکمتش بر این قرار گرفته که یرای قومی چنین امتیازی قائل شود و بدینسان اقوام را علیه هم قرار دهد و باعث بغض و دشمنی میان آنها گردد و محاربات و جنگ ها میان اقوام برافروزد و بدینسان جواز تباهی و هلاکت یکدگر به انسان ها بدهد؟»(ص 1). شگفتا که پرسش رازی باردیگر همان جنگ هفتاد و دو ملتی را به رخ می کشد که پیش تر روزبه وعزالدین محمود کاشانی و حافظ بر وقوع خونبار آن در متن واقعیت گواهی داده اند و تا همین ساعت هنوز میان اهل ادیان هنوز در جریان است!
ریشه ها 402 قسمت 3
رازی در واقع استدلال خود را بر گزارش این رخداد مکرر و انکار ناپذیر استوار می کند که پبش و پس از او بسیاری دیگر نیز بر آن گواهی داده اند بی آنکه الزاماً ملحد یا بیدین بوده باشند. ظلمت رسوم عادات ” اصطلاحی است ازفصل اول باب اول کتاب مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه از عارفی زهدگرا به نام عزالدین محمود کاشانی متعلق به سده هشتم . این عارف گرچه شناختی از فرهنگ به معنای مدرن کلمه نداشته ،در کم تراز دو صفحه وصف ویژگی های فرهنگ همگانی روزگارش از قلمش دررفته است. او ازاذهانی می گوید که اعتقادات چنان متحجر و منجمدشان کرده که ورود هر صورت تازه ای در آنها محال گشته اشت . از این بهتر نمی توان مسدود شدن افق آینده برامید تغییرو محال بودن تفکر در فرهنگ دینی را بیان کرد. وی بر آن است که اختلاف آرا و مذاهب در اثر اختلاف اهواء است، هر مذهبی خود را حق و مابقی را باطل می شمرد. وی به صراحت می رساند که این جنگ هفتاد و دو ملت نه اختلاف فکری که اختلاف خواهش هاست که همه جا را فراگرفته ، در میان خلق منتشر گشته و از نسل به نسل به طریق توارث و تواتر منتقل گشته و به سبّ و تکفیر و بغض و عداوت کشیده است. از این آشکاره تر نمی توان توصیفی خواند ازشیوۀ رابطۀ هموندان فرهنگ با حقیقت معبد شده شان؛ آن هم از زبان یک مرد خدا در قرون وسطی. تا به اینجا زکریای رازی که اساساً مذهب ها را باعث جنگ و خونریزی می داند، می تواند با این مرد همداستان شود، اما تفاوت رازی این است که برخلاف امثال عزالدین راه چاره را در بازگشت به همان صدر و اصل و نصی نمی بیند که آغازگااه نزاع های گفتاری- کشتاری در هر فرهنگ دبنی ای بوده اند. و ما از افق امروز می بینیم که این گونه رهنمودها هرگز نتوانسته اند کشتارگاه جنگ های مذهبی را به فضای آزاد و برابر گفتگو تبدیل کنند.
ابوحاتم به جای جواب می پرسد:« به باور شما خداوند حکیم بنا به حکمتش می بایست چگونه عمل می کرد؟» و چنین است پاسخ زکریا:« برای حکمت و نیز رحمت خدای حکبم و رحیم شایسته تر آن بود که به همۀ بندگانش شناختی را الهام می کرد که با آن خودشان بتوانند سود ها و زیان های دور و نزدیکشان را باز شناسند. او نمی بایست بعضی را بر بعضی افضل کند و بدینسان باعث جنگ و جدل و یکدگر کشی و هلاکت هم در میان آنها گردد. و این برای مردمان بیش تر شرط احتیاط بود ( و ذالک احوط لهم ) تا اینکه بعض آنها را ( پیامبران را) را امام و پیشوای بعض دیگر گرداند تا هر فرقه ای امام خود را تصدیق و امام دیگران را تکذیب کند.و بدینسان بر روی هم شمشیر کشند و بلاها و مصایب بکسترانند و در اثر تجاوز و نزاع دوسویه باعث مرگ و هلاکت شوند. چنانکه ما می بنیم ( کما نری) که چه بسیار از انسان ها که در این راه هلاک شده اند»( صص 1 و 2). ما نیز با دوتا چشم خود در این سدۀ 21 می بینیم که هنوز نیز باورمندان جزم انگاربا کشتار و شکنجه با دیگری سخن می گویند.
با سپاس از بردباری شما
درود بر کورس گرامی
که، دریچه ای از خردمندی به روی ما گشوده است. استاد گرامی، گرچه من بانویی هستم که در دانشگاه ادبیات فارسی درس می دهم و دکترای همین رشته را دارا هستم، اما در برابر قلم فهیمانه شما احساس کاستی می کنم. شما واژگان تازه ای به زبان فارسی افزوده اید که در جای خود مایه بسی خوشوقتی و مباهات است. درود من و همکاران مرا که نوشته های ناب شما را تعقیب می کنیم پذیرا باشید. از آقای نوری زاد هم تشکر می کنیم که در این غوغای رسانه ای، روزنه ای گشوده و ما را به تماشای دنیای آنطرف این روزنه ترغیب می کند.
درود دوستان
این متن مرا به یاد یک سوال اساسی که همیشه در ذهن دارم انداخت…..در تاریخ ایران و حتی جهان بسیار می بینیم که افراد یا گروه هایی خارج از طبقه کارگری به عنوان فعال در زمینه احقاق حقوق کارگران فعالیت می کردند ( با هر عنوانی، سوسیالیست، کمونیست، توده ای ، چپ، چریک فدایی خلق یا هرچی)، حضور عینی داشتند، بازداشت می شدند، زندانی می شدند، شکنجه می شدند،اعدام می شدند و یا می شوند. ولی امروزه شاهد افراد زیادی هستیم که خطر نمی کنند، فعالیت عینی ندارند، در عافیت هستند( بیشتر در خارج از کشور و کمتر در داخل) و از اعتصابات کارگری و تحریم و جنگ مسلحانه ، نابودی تمام ارکان جمهوری اسلامی و و و …سخن به میان می آورند بدون توجه به بهایی که مردمی که در داخل زندگی می کنند در این پروسه باید پرداخت کنند والبته آینده ایران. این متن می تواند یادآوری خوبی برای دسته دوم باشد. هر چند مطمئن هستم که دسته دوم با همین چند خط فحش نامه در فیسبوک فکر می کنند که دارند خطر می کنند و زندگی خود در فلانجلس را با همین چند خط تلخ می کننند و ال و بل ! همین گروه دوم بزرگترین مدعیان تاریخ هم هستند و ابدا اهل گفتگو نبوده و بیشترین توهین ها و انگ ها را به مخالفان نظرات خود نثار می کنند …..البته یادآوری این نکته ضروری است که معدود دوستانی در خارج از کشور هستند که دارند فعالیت اساسی می کنند و زندگی خود را وقف آرمان های خود کرده و می کنند (که تا حدودی در جریان آن هستم ) و این چند خط مطمئنا آنها را در بر نمی گیرد.
*****
از آرمان امیری ” در نقد تحریم مسابقات شرنج”:
“”به باور من، هر اعتراض، تنها زمانی میتواند اخلاقی باشد که فرد معترض عواقب آن را به شخصه بپذیرد. نه آنکه عواقب احتمالی عمل خود را به زور به دیگران تحمیل کند. من حق ندارم اینجا بنشینم و نسخه بپیچم که کارگران باید اعتصاب کنند.””
“” اگر این همه موافق تحریم و اقدام عملی علیه حجاب وجود دارد، چرا مثلا شاهد یک اعتصاب یا تحصن اعتراضی در این زمینه نیستیم؟ چون هزینه دارد؟ بلی. قطعا هزینه دارد و دقیقا به همین دلیل شاهد حرکتی نیستیم. چون کسی حاضر نیست خودش این هزینه را بپردازد. اما خیلی از ما حاضر هستیم این هزینه را از جیب دیگری بپردازیم.””
*******
متن کامل:
میزبانی ایران برای مسابقات جهانی شطرنج بانوان با یک موج اعتراضی همراه شده است. گروهی پیشنهاد کردهاند که در اعتراض به قانون حجاب اجباری، اساتید بزرگ شطرنج ایران را تحریم کنند. اگر این اتفاق بیفتد، یا میزبانی این مسابقات از ایران گرفته میشود، یا مسابقات در غیاب چهرههای شاخص برگزار خواهد شد. من میخواهم به بهانه این جریان، به لزوم رعایت یک اصل اخلاقی در طرح اعتراضات بپردازم.
در یک نظرسنجی اینترنتی با دایرهای بسیار محدود از مخاطبان دیدم که ۵۵ درصد از پاسخ دهندگان با تحریم مسابقات موافق بودند. ۳۰ درصد رای مخالف و ۱۵ درصد هم ممتنع داده بودند. چون قصد ندارم این نظرسنجی را به ابعادی بزرگتر تسری بدهم، ابدا نگران ضعف این آمار نیستم. اگر فقط همین دایره محدود و خاص را ملاک قرار دهم به نظر خودم آمار موافقان تحریم در آن بسیار زیاد است و حتی دوستانی را شامل میشود که من اصلا انتظارش را نداشتم.
حالا فرض کنیم به جای تیم شطرنج بانوان، این باشگاه فوتبال پرسپولیس/استقلال، یا حتی تیم ملی بود که میزبان یک مسابقات مهم بود. طبیعتا باز هم زنان خارجی مجبور میشدند به قانون حجاب اجباری ما تن بدهند. اما فکر میکنید در آن صورت، چند درصد از همین موافقان فعلی، باز هم رای به لزوم تحریم مسابقات میدادند؟
پرسش من این است که ما برای بیان مطالبات یا اعتراضات خود، از جیب چه کسی خرج میکنیم؟ آیا حاضر هستیم هزینه فعالیت خود را خودمان بپردازیم؟ یا میخواهیم آن را به زور به دیگران تحمیل کنیم؟ به جامعه آماری قبلی باز میگردم. فرض کنیم گروهی از این جامعه آماری کارمند دولت باشند. فکر میکنید اگر فراخوانی بدهیم که در اعتراض به حجاب اجباری، کارمندان دولت باید اعتصاب کنند، چند درصد کارمندانی که به پیشنهاد اخیر رای مثبت دادهاند باز هم موافق خواهند بود؟
«میترا حجازیپور» استاد بزرگ شطرنج ایران در گفتگویی با روزنامه گاردین گفته است تحریم احتمالی این مسابقات باعث آسیب زدن به وضعیت رو به رشد ورزش زنان در ایران میشود: «این مسابقات بزرگترین رویداد ورزشی زنان در تاریخ ایران است. ما هیچ وقت نتوانستیم میزبانی مسابقات قهرمانی جهان در دیگر رشتههای ورزش زنان را در ایران داشته باشیم و این فرصتی برای پیشرفت ورزش زنان در ایران است». اما در میان موافقان ایرانی تحریم، چند درصد دغدغه پیگیری مسابقات شطرنج بانوان را دارند؟ و البته، دوباره همان سوال قبلی، اگر بازی فوتبال تیم ملی هم بود، (که همه به آن علاقه دارند و از این نظر در آن منفعتی میبینند) باز این همه موافق تحریم بودند؟
به باور من، هر اعتراض، تنها زمانی میتواند اخلاقی باشد که فرد معترض عواقب آن را به شخصه بپذیرد. نه آنکه عواقب احتمالی عمل خود را به زور به دیگران تحمیل کند. من حق ندارم اینجا بنشینم و نسخه بپیچم که کارگران باید اعتصاب کنند. اگر قرار است از اعتصاب کارگران مایه بگذاریم، این کارگران هستند که باید رای بدهند. اگر قرار است ورزشکاران ما از مسابقات محروم شوند، این آنان هستند که باید نظر اصلی را بدهند. این اصلی است که متاسفانه گمان میکنم اکثر موافقان تحریم به آن توجه ندارند. سندش هم آنکه این همه سال تیمهای فوتبال ما میزبان تماشاگران خارجی بودهاند که به حجاب اجباری تن دادند. اما به دلیل اهمیت فوتبال برای ما، هیچ وقت کسی صدایش را در نیاورد و یا خواستار تحریم میزبانی ایران برای فوتبال نشد. اما نوبت به ورزش مهجور و کم هواداری همچون شطرنج که میرسد، شجاع شدن و پیچیدن نسخههای آنچنانی برای «فعالیت مدنی» راحت میشود!
در نهایت اینکه من فکر میکنم که بخشی از ما، با تحمیل این هزینهها به یکدیگر به نوعی میخواهیم از هم انتقام بگیریم. مستاصل و ناامید از ایجاد تغییر، گناه این ناتوانی را به دوش دیگران میاندازیم و میخواهیم برایشان هزینههایی بتراشیم که لزوما خودمان حاضر به پرداخت آن نیستیم. اگر این همه موافق تحریم و اقدام عملی علیه حجاب وجود دارد، چرا مثلا شاهد یک اعتصاب یا تحصن اعتراضی در این زمینه نیستیم؟ چون هزینه دارد؟ بلی. قطعا هزینه دارد و دقیقا به همین دلیل شاهد حرکتی نیستیم. چون کسی حاضر نیست خودش این هزینه را بپردازد. اما خیلی از ما حاضر هستیم این هزینه را از جیب دیگری بپردازیم
سلام آقای نوری زاد
شما چرا می رید دیدن بهایی ها؟ قصد و غرضتون چیست برادر من؟ می خواهید بگویید اینها مورد ظلم واقع شده اند؟ می خواهید بگویید پدر و مادر بشیر نباید به زندان می رفتند؟ می خواهید بگویید پدر و مادر بشیر که فیزیک و شیمی درس می دادند جرمی مرتکب نشده اند؟ خب با این کارها شما علنا آب به آسیاب دشمن می ریزید. شما که می گویید حافظ به مدارای دوستان و مروت با دشمنان تأکید کرده و درست گفته پس چرا خودتون با این همه شیعه و مسلمانی که در ایران هست دشمنی می کنید و باورشان را به سخره می گیرین؟ نکن آقا جان. مسلمانان با بهایی ها خوب بشو نیستند. شما این وسط برای ما مسلمانان زحمت ایجاد می کنید. یعنی کاری می کنید که زبان بهایی ها دراز می شود. اینجا کشور اسلامی است و در قانون اساسی اش هم براسلامی بودن این کشور تأکید شده. مگه کسی جلوی کار و خوردن و خوابیدن بهایی ها را گرفته. بله اینها نباید بروند دانشگاه. ما پول خرج کنیم بچه بهایی بشه پزشک و مهندس؟ یه کم فکر کن نوری زاد. از پول بیت المال خرج بهایی کنیم؟
من خانه دارم اما دانشگاهی هم هستم با این کارها شما بجای همدلی در میان مسلمانان در جامعه آشوب ایجاد می کنید. نکنید این کارها را برادر عزیز. شما قدر خودتان را بدانید و نقاب از چهره بردارید. بااین کارها به چی می خواهید برسید؟ روزهایی که در تلویزیون مجری برنامه های روایت فتح بودین من به دوستانم می گفتم اگه می خواهید یک آدم بهشتی را در همین دنیا ببینید به این مجری برنامه روایت فتح نگاه کنید. اما حیف که خراب کردید آقای نوری زاد. دیروز به شوهرم گفتم این آقای نوری زاد می توانست کجاها باشد و خدمت کند اما خراب کرد خودش را و آینده و آخرتش را. در این ماه عزیز برای شما عافبت بخیری طلب می کنم.
وای بر مردمی که تو دانشگاهیش باشی
با سلام ، هموطن گرامی ! بهتر می بود بدون تعصب و جزم گرایی و با منطق به این مساله توجه می کردید که همه ما از
از حقوق شهروندی برخورداریم و فقط امثال شما به این سیستم مالیات و عوارض نمی دهید که پولتان را به رخ می کشید
همه از حقوق یکسان شهروندی برخوردارند . در ضمن آیه شریفه ولقد کرمنا بنی آدم را هم برای خود تفسر و تبیین فرمایید
خانم محترم ، بهتر است شما و شوهر محترمتان در فکر همان کجاها باشید که نوری زاد در فکر آن نبود و نوری زاد را به حال خود بگذارید ، او درست بشو نیست !
دوستانیکه به کامنت مهرانگیز کار منفی داده اند گویا مفهوم کنایه را در کامنت ایشان بخوبی درک نکرده اند!ایشان آنچه را که اکنون در کشور توسط حکومت دینی ساری و جاریست یاد آوری کرده .راستی مگر آنچه ایشان نوشته همین نیست که بر سر بهائیان و دگراندیشان آمده و می آید؟
خانم مهر انگیز واقعا برای شما متاسفم که این همه رانت خواری حکومتیان و گردن کلفت های این مملکت را نمیبید ؟ و به این قشر که آن ها هم مجبور هستند مانند همه مالیات بدهند را هدف قرار داده اید . آیا شما جریان بورسیه ها به گوش های مبارکتان نخورده ؟ آیا در این مورد از جیب شما خرج نشده آیا همه این بورسیه های به ناحق مسلمان و مسلمان زاده نبودند ؟شما چرا چشمان خودرا برای این دزدی های آشکار بسته اید و فریاد بر نمی آورید مگر دیگز ادیان در این مملکت امام زمان ! مجاز به رفتن به دانشگاه نیستند ؟ همه این فتنه ها زیر سر انجمن حجتیه است که اززمانی که خمینی به آن ها توپید روش پنهان کاری را در پیش گرفتند و در خفا هر غلطی که مایلند توسط عوامل متاسفانه روز افزونشان دارند انجام میدهند ! این بماند تا وقت دگر . با احترام .
مهرانگیز دانشگاهی
شما هنوز عقل کل نشده اید که نظر بدهید
شما از جانب چه شخصی حرف میزنید بهتر بود یکنفر مثل خود پیدا میکردید و بعد نظر میدادید چون شما از نظر قانون این حکومت نصف آدم هستید در ضمن پیامبر اسلام یک دین آورده و آنهم اسلام بوده نه 720000 فرقه آنقدر تعداد فرقه ها زیاد است و شمارش آنها مشکل .
چندین آیات قرآن هست که نوشته شده دین خود را فرقه فرقه نکنید ولی این جهلای دین اسلام را تیکه تیکه کرده اند و به فرقه خود دلخوشند
سوره ۳۰: الروم – جزء ۲۱ – ترجمه مکارم شیرازی
Translation تغيير سوره و ترجمه
Recite تلاوت
Searchجستجو
مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۳۱﴾
اين بايد در حالي باشد كه شما بازگشت به سوي او كنيد و از او بپرهيزيد و نماز را بر پا داريد و از مشركان نباشيد. (۳۱)
مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۳۲﴾
از كساني كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند و (عجب اينكه) هر گروهي به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند. (۳۲)
و در سوره انعام آیه 159 میفرماید : کسانیکه دین خود را پراکنده ساخته اند و فرقه فرقه شده اند کارشان فقط با خدا است به آنچه انجام میدهند آگاهشان خواهد کرد.
خداوند در این آیه هشدار داده (سوره شورا آیه 13)به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم که دین خود را برپا دارید و در آن تفرقه اندازی نکنید .
این جهلای علم که بنام علما معروف هستند حتی کتاب دینی خود را نخوانده و به فرقه های آدم کش معروفند و خداوند در همین قرآن در سوره 62 الجمعه آیه 5 میفرماید : کسانیکه کتاب دینی به آنها مکلف شده و آنگاه آنرا به کار نبستند همچو دراز گوشانی هستند که کتابهایی بر پشت میکشند و په زشت است وصف آن .
خانم مهر انگیز شما که دانشگاهی هستید و اهل مطالعه من این آدرسها را به شما دادم که مطالعه کنید و چشم بسته از چیزی دفاع نکنید . موفق باشید
كورس
11:55 ب.ظ / ژانویه 2, 2014
درود بر نوريزاد دلاور و همه دوستان آزاده :اخيرا در جايي خواندم كه در ميهن پايمال شده ما مردان روسبى هم پيدا شده اند و اين خودش حرفه اى شده براى امرار معاش .جوانى شماره تلفنى در جايي منتشر مى كند به عنوان خدمت رسانى به بانوان سالخورده و در ازاي خدمت پول قابل توجه اى مى گيرد .به ديگر سخن بدن خود را به سرمايه تبديل مى كند .حالا راست يا دروغش را نمى توانم مستند كنم .دوستى از جناب نوريزاد پرسيده بود :شما سندى هم داريد كه سپاه دزدى و فساد مى كند .خب ،اين چيزها را چه ما دوست داشته باشيم ،چه دوست نداشته باشيم شم همگانى از وضعيت كلى بو مى كشد . نزديك به هفتصد ميليارد در آمد نفتى حاصلش شده اين وضعيتى كه همه لمسش مى كنند .اين در آمد در اختيار من و شما كه نبوده ،ما كه در تصميم گيرى براى اين درآمد مشاركت مؤثرى نداشته ايم ،مقامات هم كه از پاسخگويي به مطبوعات آزاد و بى سانسور و نهاد هاى مدنى منتقدمعافند چون چنين چيزهايي وجود خارجى ندارد .شما به پسر پيغمبر هم بيست سال اختيار تام بر بخش عمده اى از ثروت ملى بدهيد .اگر دزد و فاسد نشد بايد معجزه اى رخ داده باشد .حالا براى تشخيص وجود يا عدم اين روسبيان مرد هم حتما لازم نيست دفترچه تلفن آنها را به آن دوستمان عرضه كنيم . اگر در وضعيت موجود شرايط امكان اين نوع روسبيگرى باشد وقوع آن نيز ممكن و بلكه انجام شده است .اين تن فروشى شايد از تن آزارى براى اعتراف گيرى در سلول هاى مخوف كم تر غير اخلاقى باشد .در هر دو مورد سرمايه روسبى و شكنجه گر بدن است .هر دو بدنى را دستمايه زندگى حقير خود ساخته اند اما اولى دست كم بدن خودش را براى لذت پيرزنان عرضه مى كند اما دومى بدن ديگرى را براى بقاى نظامى شكنجه مى كند كه در سايه مرحمتش برخى انسان ها اعم از زن و مرد به چنان ذلت و مسكنتى دچار شده اند كه تن خود را مايه قوتى لايموت مى كنند .زندانى سياسى با مقاومت در برابر درد جسمانى شكنجه و اعتصاب غذا همين بدن را به اعلا عليين مى برد و گويي روح و انديشه انسانى را بر جسم چيره مى كند .روسبى و شكنجه گر بر عكس در جسمانيت صرف سقوط مى كنند .مقاومت زندانى فارغ از عقيده اش روح را از تن بالا مى كشد و آن دو ديگر روح و كرامت انسانى خود را در تن دفن مى كنند .ماهيت فساد از هر نوعى ،ارتشا،اختلاس ،روسبى گرى ،شكنجه گرى به باور من همين سقوط در جسمانيت است . . اين را داشته باشيد .در دهه جهل و پنجاه قبل از انقلاب نشريه اى بسيار پرتيراژ از حوزه علميه قم به اقصا نقاط ايران توسط معلمان تعليمات دينى و روحانيان و اعضاى انجمن ضد بهاييت توزيع مى شد كه تيراژ هيچ كتابى به پاى آن نمى رسيد .عنوانش بود:نجات نسل جوان .ما معلمى داشتيم معمم كه از توزيع كنان همين نشريه بود و با وعده نمره اضافى آن را به شاگردان مى فروخت .دوستى داشتم فوق العاده با تربيت و مؤدب و بى سر و صدا .روزى اين معلم در حالى كه چشمانش از خشم سرخ شده بود وى را صدا كرد تا برود پاى تخته و سپس به اين بچه معصوم گفت :روى تخته بنويس كه من ……كرده ام .اين نقطه را مى توانيد خودتان با چيز هاى زشتى و ناموسى پر كنيد .اين بچه نتوانست بنويسد و زد زير گريه .آقا معلم هم بلند شد و آستين هاى غبغب مانندش را بالا زد و بعد از چند فحش زننده به آن شاگرد بيچاره گفت :در كتاب بيان شما صفحه فلان سطر بهمان نوشته شده كه شما چنين و چنان مى كنيد .حالا يا جواب من مى دهى يا بگم چى چى ؟همشاگردى ما جوابى نداشت و فقط ريز ريز گريه مى كرد .آقا معلم هم عبا را درآورد نهاد روى ميز و با آستين بالا زده چنان سيلى هايي به سر و صورت همشاگردى ما نواخت كه خون از دماغ وى جارى شد .از آن پس كلاس تعليمات دينى ما تبديل شد به مباحثه يكطرفه آقا معلم با نوجوانى كه قبلا هيچكس از بهايي بودن او خبر نداشت .هميشه هم برنامه به همان ترتيب جلسه اول بود .صفحه فلان سطر فلان كتاب بيان …جوابم بده يا بگم چى چى و سپس سيلى هاى بيرحمانه .نكته هولناك اين كه بيشتر شاگردان هم بدشان نمى آمد كه بچه بهايي كتك بخورد .خلاصه كار به شكايت و مدير مدرسه و باز رس كشيده شد اما اين قدر يادم هست كه آقا معلم با قدرت بيشتر به كارش ادامه داد و والدين دو
وقتی به نوشته های مزدک می رسم قیافه ایشونو جوری ترسیم و تصور می کنم که یه کم بترسم. و می ترسم هم. من نوشته های شما را خلاصه کرده ام:
اسلام اگر این نیست! پس چیست!؟
نڪتہ ے قابل اعتراض بسیارے از تهدیدڪنندگان و ناسزاگویندگان، این است ڪہ حساب اسلام را از حاڪمان اسلامے جدا ڪن!
اسلام این نیست!
براستے اسلام اگر این نیست!
پس ڪدام است!
اسلام بن لادن، اسلام واقعے نیست!
اسلام طالبان، اسلام واقعے نیست!
اسلام جنایتڪاران الجزایرے با آن همہ فجایع و قتل و خون، اسلام نیست! اسلام فهد، اسلام نیست!
اسلام داعش،اسلام نیست!
اسلام الصباح، اسلام نیست!
اسلام اخوان المسلمین و حزب اللہ و فتح الاسلام و حماس و جهاد اسلامے هم اسلام نیست!
ڪدام را بگویم!؟
افغانستان و پاڪستان و ایران و چچن و الجزایر و سومالے و سودان و سوریہ و عراقو…………….. ڪدام!؟
در ڪجاے ڪرہ زمین و در ڪدام مقطع تاریخے گلے بہ سر بشریت زدید!؟ خرافہ و جهالت و تحمیق و خیانت و غارت و مزدورے بے مزد حتے! از سر و ڪول این باور و باورمندانش مے بارد!!!
سراسر تضاد، سراسر تناقض، سراسر خرافہ و تزویر، سراسر قتل ڪفار و انتقام از این و آن، بندگے و بلاهت و گردن گذاشتن بہ اراجیف آیت اللہ ها و مفتے ها و رسالہ هاے صد من یڪ قازشان!
اسلام است!
همین اسلام است!
عینڪ تعصب و حماقت و ترس از جهنم و خوش خدمتے بہ قدرت خیالے را ڪنار بگذارید، تا بتوانید حقایق را ببینید!
چگونہ با یڪ نقاشے چنان آشوب و سر و صدایے بہ راہ مے اندازید اما اینهمہ بیداد بہ خود مسلمانان با تعبیر و تفسیر اسلام را نمے بینید!
صدایے از شما در نمے اید!
چگونہ سربریدنها ے با نام اللہ اڪبر را شاهدید!
چگونہ این همہ غارت در سرزمینهاے اسلامے را نمے بینید!
یا مے بینید و آن را در آیہ اے توجیہ مے ڪنید!
چگونہ زنے باردار را تجاوز مے ڪنید و اعدام مے ڪنید!
آن هم اللہ اڪبر گویان!
چگونہ مرغ دزد را دست مے برید!
اما شتر دزد را مے بخشید!
چگونہ زناڪار مسلمان را وا مے گذارید تا بہ جنایتش اللہ اڪبر گویان ادامہ دهد اما بیچارہ روستایے را آنهم در بے گناهے محض و بے پناهے مطلق، سنگسار مے ڪنید!
مے گویم مے ڪنید براے اینڪہ با نام اسلام تان و با استناد بہ اصول و ایین اسلامے و قرآنے تان حڪمے آنچنان غیرانسانے و بہ ناحق، صادر و اجرا شدہ است و هیچ نگفتید و نڪردید!
اسلامتان چہ شدہ بود!؟
حماقت تا ڪے!؟
جنایت تا ڪے!؟
خود فریبے تا ڪے!؟
این همہ غارت ڪہ بہ همہ ما و شما مے رود را نمے بینید!؟
مشڪل سرزمینهاے ما بے حجابے و بودن زن و مرد با هم نیست!
مشڪل مردم ما فقر است!
مشڪل سرزمین ما غارت است!
مشڪل مردمان ما نادانیست!
مشڪل جوامع ما، عرفے بودن و ایلخے عمل ڪردن است!
مشڪل گرسنہ را حل ڪردن، نان دادن بہ اوست نہ دست بریدن!
مشڪل فحشا را حل ڪردن، تامین آنان و برخوردار ڪردنشان از حداقل هاے یڪ زندگے انسانے است….آموزش است آگاهے است!
خمینے ها و خامنہ اے ها و بن لادنها و طالبانها از نظر شما شاید فرستادگان و ماموران الهے تلقے و تعبیر شود اما از دیدگاہ انسانے و معیارهاے ارزشمند جامعہ انسانے، همہ اینان قاتلند!!!
با هیتلر و گوبلز و مغول برابرند!!!
اینان جنایتڪارند!
اینان با افڪار مالیخولیایے جوامع ما و مردمان ما را قرنها بہ عقب ڪشاندہ اند و اسباب استعمار و غارت و چپاول را فراهم ڪردہ اند…
بنام انسان بخشنده و مهربان
به امید بیداری افکار و رهایی از بند خرافات و عقاید پوچ
نوریزاد گرامی ما باید به آخوندها حق بدهیم!اگرما هم دکانی پرمنفعت و بدون زحمت داشتیم و کسی پیدا می شد نان مان را آجر میکرد بنظرت چه رفتاری با او داشتیم؟محمدعلی باب با منسوخ کردن اسلام درست بهمان صورتیکه محمد مسیحیت و مسیح یهودیت را منسوخ کرد ریشه درخت نا آور حوزه ایها را نشانه گرفت بهمین جهت هم آخوندها چنین کینه توزانه برضد باب و بها و پیروانش از هیچ پستی و پلاشتی فروگذار نیستند. احتیاج به تکرار ندارم که بخت با ما ایرانیان در دو دوره تاریخی برای رنسانس دینی و بیرون رفتن از جهل و رسوبات ادیانیکه خود را باسیاست آنچنان قاطی کرده بودند که جزئی از فرهنگ و تاریخ و سیاست و زندگی روزمره مردم درایران بودند یار شد ولی متاسفانه در هر دو مورد فریب صاحبان جهل و دروغ و مفتخورانیکه دین را به دکانی برای ارتزاق خود مبدل کرده اند خوردیم و با دست خود کشور را گرفتار تاراج و تاخت و تاز نیروهای ضد مردمی و اجانب نمودیم. مرگ مزدک و محمدعلی باب مرگ رنسانس دینی درایران بود!
آقای مزدک
یه بار دیدم آقای نوری زاد برای شما نوشته بود که شما مدیون منید بخاطر وقتهایی که از من گرفتید. من متعجب می شم وقتی می بینم شما حرمت آقای نوری زاد را نگه نمی دارین و مرتب یه چیزایی می نویسید که ایشان مجبور به حذف اند. شما را به هرچی که دوستش دارید سوگند می دهم که شما سلیقه آقای نوری زاد بدستتون آمده خودتون نوشتهتونو مرتب کنید و توهین نکنید و فحش ندید که آقای نوری زاد مجبور به حذف این کلمات بشه.
ساربان گرامی مشکل من و نوریزاد گرامی مزمن شده و لاعلاجه.هر چه من سعی می کنم ولی باز هم می بینم هاشورها فرود میایند.جالب است که بعضی از کلمات گاهی هاشور نمی شوند ولی دفعه بعد هاشور می شوند!ولی نوریزاد بخوبی میداند که اگر یک دوست واقعی دراین سایت داشته باشد اسمش مزدکه1!
ادامه از پست قبل:
بیشتر از سه گزینه در پاسخ به این چراها نمی تواند مطرح باشد: اول اینکه در خواندن و تفکر پیرامون کتابهای دینی و تاریخی اسلام کوتاهی کرده اندکه مسلما چنین نیست چون از محتوی نگاشته های چنین نویسندگانی به خوبی محرز است که اشراف کامل به تاریخ و کتب اسلامی داشته اند و البته برخی چون کسروی و علی دشتی و میرزا آقا خان ،خود از طلبگان دینی سرخورده (مکلا) بوده اند.گزینه دوم نقش و ماندگاری تفکری است که در کودکی به انسان القاء می شود و چونان نقش و نگاری حکاکی شده بر روان آدمی خواهد ماند و همیشه در رفتار و افکار آدمیان خود نمایی خواهد کرد و سبب عدم پذیرش بسیاری از واقعیات خواهد گردید. گزینه دیگر البته ترس از طرد و تکفیر شدن توسط جامعه، متدینین و متشرعین بوده است.شاید به اینگونه خواسته اند تا بهانه بدست قاتلان و جلادان مدافع قانون اساسی کشتار(قرآن) نداده باشند.اما متاسفانه این ترفند همیشه بی نتیجه ماند و بی آنکه مستقیم و مستند آموزه های غلط و بن مایه همه کژاندیشی ها مورد پرسش و نقد قرار گیرد، کشتار ادامه یافت و این بزرگ اندیشمندان باز هم به سیاق خردورزان پیش از خود،قربانی دینمداران گشتند .امروزه نیز به عینه شاهد آنیم که مردم ما برای رودررویی با ظلم ها و آسیب هایی که ملایان به مدد احکام اسلام بر کشور روا می دارند، با شعار الله و اکبر و یاحسین …به مقابله با دشمن می پردازند و عجب که این مردم و اندیشمندان قصد ندارند از سرنوشت گذشتگان عبرت گیرند. آیا اعتقادبه هدف نمی توانست و نمی تواند ترس را تحت الشعاع قراردهد؟تفاوت آن هنگام که مبلغین ومروجین، ازدین رویگردان می شوند بازمانی که به تبلیغات دین می پردازند چیست؟مگرغیراز این است که وظیفه دارند تمام افکاری را که عمری خود و همفکرانشان به اذهان ملت فرو کرده اند بزدایند؟ تجربه وعلم روانشناسی اثبات نموده که بهترین راه برای زدایش و حذف مطلبی که با تبلیغ درخاطره نقش می بندد وفرد را پایبند آن می کند، استفاده از عاملانیست که در تقویت موضوع نقش بسزایی داشته اند (مبلغین) .واین درمورد ترویج دین وخرافات نیزصادق هست. بنابراین مبلغین سابق خرافه بافی باید همانگونه که در گذشته مردم را با زهر افکارخرافی و منسوخ، مسموم و معتاد می نمودند، با پشتکار بیشتر و اعتراف به اشتباه، بدون ترس و واهمه ای وارد گود شوند و صراحتٱ و با پرهیز از دوپهلو گویی، به آگاهی بخشی بپردازند.
نمی توان و نباید تا ابد از ترس مار به افعی پناه برد. شاید تنها بتوان امثال صادق هدایت را الگوهای رو راست با خود و جامعه خویش برشمرد و برای ایرانیان سراغ کرد که حتی اجازه نداد خدای قهار اسلام، مرگ او را تقدیر کند و خود سرنوشت خویش را رقم زد (وما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا «۱۴۵ آل عمران»
و هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مُرد، كه اجل هر كس «در لوح قضاى الهى» به وقت معين ثبت است).
با سلام و عرض پوزش خدمت دوستان، از آنجا که متن زیرین کامل ارسال نشد، مجددا آن را در دو بخش قرار می دهم.
چه کسی می تواند به درک ، توانمندی ، هوش و قلم شیوای نویسندگان و روشنفکرانی چون کسروی،دشتی،سعیدی سیرجانی ،آقا خان کرمانی، و…بسیاری از این دست نویسندگان، شک داشته باشد؟ کسانی که در سالیان دور و نزدیک نقش مخرب خرافات و بداندیشی مجریان دین و مذهب را دانستند و قلمها را چون علمی افراشته و به مصاف جهالت ها و کجروی های دیرینه و پر خطر برخاستند. به راستی کسی در فراست و اندیشه ورزی و قدرت استدلال و استنتاج اینان شک و ظنی سوء، ندارد.اما چه چیز چشمان این بزرگان خرد و اندیشه را از پرداختن به مشکلات و معضلات و ریشه اصلی گرفتاریهای جامعه ما بسته بود؟چه سبب شد روشنگران زیادی در جامعه ما تنها شاخ و برگ و روبنای مشکلات را مشاهده نمایند و از پرداختن به ریشه و ساقه تنومند همه آن دردها عاجز و عقیم بمانند؟ در ایام عمر و گذران زندگی همه این پیشگامان روشنگری ایران، آیا کشتار و بد رفتاری با اقلیت های دینی و مذهبی موجود نبود؟ و اگر بود ریشه این امر در قوانین و مقررات قرآن و اسلام بود و یا در گفتار و رفتار مبلغان دین و شریعت؟ آیا اینان در طول تاریخ سیاه کشورمان و چیرگی فرهنگ ضد تمدن بشری ////(و نه عرب) کشتار دگراندیشان، اندیشمندان و دانشمندان و پیروان ادیان و مذاهب دیگررا ندیدند و نخواندند؟ رفتارهای خشن و ناعادلانه با زنان و اجرای حدود اسلامی سنگسار، قطع دست و پا، قصاص های وحشیانه و ..را همگی ساخته ذهن مبلغان و مروجین دین دیده اند؟ آیا در متون اسلامی از جمله قرآن و سنت رسول، این گفتار و رفتار موجود نبوده است و اگر هست چگونه ممکن بود که از دید ژرفکاو چنین اشخاصی مخفی مانده باشد؟ چگونه روشنفکران ما از درک ایدیولوژی باز ماندند که از همان ابتدا به اصل برابری انسانها و آزادی عقاید و احترام به باورهای دیگران که امروز ورد زبان هر باورمند به ادیان است، خط بطلان کشیده بود؟ ایدیولوژی که انسانهای مخالف باور خود را جاهل، کافر، مشرک،منافق، مجوس،برده… می دانست.بعدها خودیها را نیز شیعه،سنی، خوارج، شیخی ، بابی، بهایی،صوفی و … نام نهاد و امروز هم که اظهر من الشمس.چگونه اینان ریشه این مشکلات را در متون فصیح و بلیغ قرآن ندیدند که به پیروان خود جواز همه گونه برخوردی با هرکس که بر او بر چسب کفر و الحاد الحاق شود داده است، بی آنکه ملاک و معیاری بدست داده باشد تا چنین آشفته بازاری بر پا نگردد. و افسوس که این روشن بینان،تنها بر آن دسته از مجریان این احکام خرده گرفتند که علیه خود آنان و افکارشان وارد میدان شدند.
ادامه دارد
در انتخابات ۹۲
تعداد کل واجدین شرایط
۵۰۴۸۳۱۹۲ بوده که ۳۶۷۰۴۱۵۶
نفر کلا رای دادند. یعنی ۱۳۷۷۹۰۳۶ کلا رای ندادند و از همون کسانی که رای دادند ۳/۳۹ آراء باطله بوده یعنی حدود ۱۲۴۴۲۷۰ که با تعداد تحریم کنندگان می شود ۱۵۰۲۳۳۰۶ کلا مخالف نظام بودند که علنا اظهار کردند.حالا آراء حسن روحانی که همه می دانند تنها از درد ناچاری مردم به امثال او رای می دهند (انتخاب بین بد و بدتر) حدود ۱۸۶۱۳۳۲۹ بوده است. اگر تنها نصف آنان را متمایل به تحریم کنندگان بدانیم و امیدوار باشیم تا این جماعت هم سرشان به سنگ خورده باشد و متوجه، که سگ زرد برادر شغال است، امید است در انتخابات بعدی یکبار دست از سیاست کلیشه ای و نخ نمای انتخاب بین بد و بدتر برداشته و به حاکمان نشان دهیم که مردم ایران از سیاست های غلط و فشار های همه جانبه دولتها و روحانیون به تنگ آمده اند و دیگر حاضر نیستند تا مهر تایید خود را بر مشروعیت نظامی قرار دهند که از سراپای وجودش، اختلاس، دزدی، رشوه، فساد، تبعیض جنسیتی و قومی و مذهبی و دینی،اعدام… می بارد. ما باید با عدم شرکت در انتخابات به حاکمان شطرنج باز مملکت به تباهی کشیده خود بفهمانیم که دیگر اسیر بازیهای موش و گربه ای قدرت در بین خودی هاتان نمی شویم که ما را به خیر شما امیدی نیست که شما همکاران قدیم هم هستید و تنها بر سر منافع جناحی و قدرت خود عمل می کنید و آنچه برایتان مهم نیست، صلاح ایران و ایرانی است.
سلام به آقای نوری زاد به آنیتای عزیزم و به همه نویسندگان این سایت
دیدار از یک پسربچه بهایی که پدرومادرش همزمان در زندان هستن کار بسیار درست و بهنگامی است که از هرکسی بر نمیاد. من گشتم ببینم کسی از این پسربچه و مادرش حرفی زده یا چیزی نوشته پیدا نکردم جز خبری در یک جایی. کار شما بزرگ و انسانی است آقای نوری زاد قدرش را بدونید کار هرکسی نیست حتی از اصلاح طلبان هم ندیدم وارد این حوزه بشوند و سخنی از بهاییان که نه بلکه از دراویش و حقوق اقلیت های خاص بگویند اگرچه می بینم آقای یونسی بعضی وقتها حرفهای کلیشه ای در باره حقوق اقلیت ها می زنه اما از کلیشه فراتر نرفته. از نوشته امروز دوست نازنینم خانم آنیتا خیلی استفاده کردم چه کار خوبی که اگر ما کتابی می خوانیم یا فیلمی می بینیم لذتش را با دیگران تقسیم کنیم و چیزی در باره آنها بنویسیم . من الآن نوشته ای از خانم مسیح علی نژاد دیدم هرچه کردم خلاصه اش کنم نشد بناچار همه را برای شما هدیه می گذارم خودم البته با کپی کردن نوشته دیگران موافق نیستم اما بعضی وقتها چاره ای نیست. بازهم مرسی از این که به بشیر سرزدید آقای نوری زاد
——————–
خطاب به آن دسته از اصلاح طلبانی که این روزها بیشتر از حکومت فحش می دهند و تهمت می زنند:
می دانید چرا موسوی و کروبی همچنان توی حصر هستند؟ چون آنها می گویند ما فتنه نکردیم ولی حکومت می گوید حتما که به زبان نباید بیاورید نیت تان همین بوده.
می دانید نرگس محمدی چرا شانزده سال حبس گرفته؟ چون حکومت می گوید تو علیه اسلام و مسلمین و کشورت بودی، نرگس می گوید من برای حقوق بشر تلاش کردم، حکومت می گوید، حتما که نباید به زبان بیاوری نیت تان همان بوده که ما گفتیم.
حالا برخی از اصلاح طلبانِ فعالی که این روزها از تحریم شخصی یک دختر آمریکایی علیه حضور در مسابقات شطرنج با حجاب اجباری، شاکی هستند افتاده اند به جان من و می گویند تو همه را دعوت به تحریم کردی. می گویند تو همیشه غرب را تشویق به تحریم علیه ایران کردی. می گویم سند بدهید، لینک بدهید من دعوت به تحریم کردم؟، می گویند حتما لازم نیست به زبان بیاوری، نیت شما همین بوده.
در حالی که من با صدای بلند از همه دعوت می کنم که اتفاقا تحریم جواب نمی دهد بروند در ایران و مقابل مسولان جمهوری اسلامی اجبار را به چالش و پرسش بکشند. به اصلاح طلبان و طرفداران روحانی می گویم همیشه علیه تحریم حرف زدم و هر چه هم سخنرانی و ویدیو و مصاحبه برای شان منتشر می کنم که همشه علیه تحریم حرف زدم می گویند: نیتت همان بوده. سند لازم نیست.
شما وقتی با منی که علیه تحریم بوده ام اینچنین رفتار می کنید اگر در قدرت باشید و کسی راستی راستی طرفدار تحریم باشد حتما او را تکه پاره می کنید. شما آدم های خطرناکی هستید.
من با صدای خودم دارم به شما می گویم طرفدار تحریم نیستم. من با زبان خودم به شما می گویم اتفاقا از ورزشکاران و سیاستمداران دعوت می کنم که به کشور زیبای من بروند و به اندازه زنان شجاع ایران جرات به خرج دهند و به اجبار اعتراض کنند ولی شما می گویید مسیح از زنان غربی خواسته به ایران سفر نکنند. اینها دروغ است شما با دروغ احساسات مردم را تحریک می کنید آنچنان که حکومت هم با دروغ احساسات مذهبی و وطن دوستی مردم را تحریک می کند علیه موسوی و کروبی و نرگس محمدی ها و می گوید فتنه گر هستند علیه اسلام و ایران و مردم هستند.
وقتی نرگس محمدی با خانم کاترین اشتون دیدار کرد فقط حکومت علیه او نشد شما هم او را متهم به دخالت بیگانگان در امورد داخلی کردید. چرا؟
شما خودتان کسی بودید که هنوز عکس پروفایل تان دعوت از غرب است برای اینکه غرب صدای اعتراض شما به حصر را بشنود. شما پروفایل های تان در زمان جنبش سبز به زبان انگلیسی بود و از غرب می خواستید صدای زندانیان را بشنود. ولی حالا سوالات تان در مورد نقض حقوق بشر را به انگلیسی نمی نویسید. چرا؟ شما کسی بودید که طومار امضا کردید و از غرب و سازمان ملل خواستید در سفر به ایران با خانواده کسانی که در حصر هستند دیدار کند. شما غرب را برای دخالت در اموری که فکر می کنید مهم است دعوت کردید ولی موضوع حجاب اجباری را داخلی می دانید و می گویند حتی آمریکایی هم حق ندار
سارای گرامی سلام عرض می کنم
کپی کردن نوشتۀ دیگران یا دادنِ نشانی مقالات و کتاب هایی که در نظر ما جالب آمده اند،هیچ کار بدی نیست، بلکه کپی کننده خودش هم در انتخاب نوشته ای از میان نوشته ها سهم نهاده است. عده ای با پربارشدن سایت نوری زاد مخالف اند. این ها یک مطلبی را به عنوان کار بد یا خوب آن قدر تکرار می کنند تا بدی یا خوبی آن را در ذهن من و شما و اهالی سایت جا اندازند. با همین روش مردم را هم در طول قرن ها تابع جدول ارزش های خود قرار داده اند. این ها دوست ندارند دیگری هم اظهار نظر کند مگر اظهار نظرش در تأیید خودشان باشد. این ها می خواهند همه جا جز صدای خودشان را نشنوند. با عرض معذرت باید بگویم که محدود شدن کاراکترها به 3500 ، تحت فشار قرار دادن مدیر محترم سایت برای سانسور آنچه خلاف میل شان است، تفتیش آی دی ها ، ملحد خواندن و مرتد نامیدن منتقدان، از دموکراسی و سکولاریسم و آزادی و برابری زن و مرد و نقد دین مادری با اکراه و زشتی سخن گفتن ، اصرار در موجه نشان دادن وضعیت موجود و نظام حاکم ، سندروم توهین و تهدید منتقد به عنوان توهین کننده یا همان به اصطلاح تشویش اذهان عمومی و غیره ، از جملۀ مشخصات این طایفه است . نکند شما هم تحت تأثیر شانتاژ این قبیل آدم ها قرار گرفته اید که می گویید با کپی اند پیست مخالفید.خدا نکند شما بانوی پرسشگر و محترم تحت تأثیر این متعصبان قرار گرفته باشید. سایت جناب نوری زاد به همه اجازۀ اظهار نظر می دهد، اون آقایی هم که مخالف مزدک و کورس است قدمش بر چشم. کسی مانعش نشده ، می تواند بیاید و به اصطلاح خودش با کفر مبارزه کند.اینجا اشخاصی می نوشتند که نوشته هایشان بسیار ارزشمند بود.از جمله دانشجو و حامی که هرگز به هیچ کس اسائۀ ادب نمی کردند. همین افرادی که عقیدۀ خودشان سر تا پایش کپی پیست حدیث و آیه است، آنقدر توپ و تشر زدند که آن نویسندگان نیز عطای سایت را به لفایش بخشیدند. با عرض معذرت از شما می خواستم بگویم که ما نباید اجازه بدهیم که این افراد به ما بگویند که چه خوب است و چه بد. همین طوری این ها مغزها را مسخ کرده اند و به جای اینکه این مغزها خودشان فکر کنند، یک عده ای به نام کشیش و ملا و خاخام مثل چوپان ای مغزها را تحت ادارۀ دکان پرسود خود درآورده اند و از حفظ جهالت نان خورده اند.
سارای محترم جز این مطلب با بقیۀ نوشتۀ شما کاملاً موافقم و برای شما و خانوادۀ محترمتان شادی و بهروزی روز افزون آرزومندم
نوشته شما منو به این فکر انداخت که نکنه دایره فهم من کوچیکه که دلم نمیاد با این نوشته شما همراهی و همدلی کنم. علتش اینه که یه حس قوی در من است که یک نوشته صادقانه رو از یک نوشته ناصادقانه می تونم تشخیص بدم.
ﺭﻭﺯﯼ یڪ ﻋﺮﺏ ﻧﺰﺩ ﻗﺎﺿﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻠﻪ ڪرد ڪه ﻣﺮﺩﯼ ﭘﺎﺭﺱ، ڪفش ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻗﺎﺿﯽ ﺳﺨﻦ ﺍﻭﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮﺩ !
ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺍﺯ ﻗﺎﺿﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ حڪم ڪرﺩﯼ؟ !
ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﻋﺮﺏ ﮐﻔﺶ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ !
چندوقت پیش جوانی به نام مسعود کرامت اقدام به مهاجرت به استرالیا می کند و دیگر هیچ خبری از او به خانواد ه و دوستانش نرسید.
پیگیری های خانواده اش به این نتیجه ختم شد که به احتمال زیاد در راه مهاجرت جانش را از دست داده است.
متن زیر بخشی از آخرین نوشته او، نامه ایست خطاب به پدرش که دوستش آن را منتشر کرده است:
بابای خوبم،
یادت هست می گفتی دوست داری مرد شدنم را ببینی؟
مرد شدم باباجان،
از مردی عبور کردم
پسرت امسال به سی سالگی رسید.
اینهفته خواهم رفت شاید برای همیشه، می خواهم حاصل سی سال از زندگیت را ببخشی که حرفهایت را زمین گذاشت.
نمی توانستم جواب حرفهایت را بدهم اما حرفهای خودم را برایت می نویسم تا بعد از رفتنم بخوانی.
باباجان تو در سی سالگی چندین سال تجربه داشتی و من در سی سالگی چندین سال امید و آرزو.
تو در سی سالگی خانه ای داشتی و پس اندازی روی خندان و چهره ای جوان و من یک کفش آهنی که با آن بدنبال کار گشتم و موهای تنک شده و تارهای سپیدی مابینش.
تو در سی سالگی یک مرد بودی،
یک پدر بودی،
یک همسر بودی
و در کوچه و خیابان با غرور قدم برمیداشتی و من هر روز ریش و سبیلهایم را میزنم تا کمتر مسخره شوم، در کوچه ها با سرعت حرکت می کنم تا سرزنش ها و حرف مفتها را کمتر بشنوم.
تو در سی سالگی درآغوشت مادرم را داشتی و برادر هشت ساله ام را و من یک دنیا حسرت و بالشت خیس از اشکهای شرم شبانه.
تو در سی سالگی هفت هشت کلاس سواد داشتی و هفت هشت کرور افتخار و من فوق لیسانسی دارم که بخاطرش تحقیر می شوم.
تو در سی سالگی کشوری داشتی که پیشرفتش مثال زدنی بود و من کشوری که سرعت جلو افتادن کشورها از آن مثال زدنیست.
تو در سی سالگی کشوری داشتی صلح طلب با یک جهان دوست و من کشوری دارم سلطه طلب با یک جهان دشمن و تهدید و ارعاب از شش جهت.
تو در سی سالگی نظم و نظام اقتصادی را تجربه می کردی و من اقتصاد مقاومتی را همراه با اختلاس و وابستگی.
تو در سی سالگی حق اعتراض داشتی و من حق بصیرت و صبر.
تو در سی سالگی حاکمی داشتی که ده ها سال بعدت را برنامه ریزی کرده بود و من حاکمی دارم که در مقابل ما فقط به گفتن شرمنده ام اکتفا کرد، وعده ظهور میدهد و نسل نگران و وحشت زده بعد از من را به زاد و ولد تشویق می کند.
تو در سی سالگی داعیه انقلاب داشتی و من دغدغه یک لقمه نان جدا از سفره خجالت بار پدر.
من میروم
نه برای کار،
نه برای موقعیت و رفاه،
میروم تا نگاه های غمگین مادرم، آرزوها و حرفهای فروخورده تو و پرسشهای ابلیس گونه مردم بیش از این زجرم ندهد.
ترجیح میدهم در غربت آواره شوم تا در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان مثل یک سگ ولگرد زندگی کنم.
مسؤلین محترم نظام مقدس اسلامی ایران بدانید جنایت فقط شلیک گلوله به سمت انسانها نیست….
اگه فرصت کردید سرتون رو چند دقیقه از اختلاس و فساد و چپاول سر سفره انقلاب بلند کنید و این نامه رو بخونید تا شاید یک ذره از غم خانواده های ایرانی رو درک کنید…
شاید به این نتیجه برسید که باید حداقل ته مانده های سفره انقلاب رو بجای خرج برای صدور انقلاب و جنگ افروزی و فرستادن برای فلسطین و لبنان، خرج نسل سوخته ایران می کردید روزی بیدار خواهید شد که…
حاج مم جفات وزوزیرک خارجکی: کجا جایزه نوبل را به ما می دهند.
مش قاسم: درست میگه. این جایزه رو که به هر … و … (سه نقطه از مش قاسم) که نمیدن! مدل نالیاقتی حکومت اسلامی که نیست که!
خواندن كتاب “خشونت و اسلام” نوشته آدونيس شاعر و انديشمند سورى الاصل مقيم فرانسه را به پايان بردم. نكات بديعى داشت.
خواستم در اينجا سپاسهاى ويژه خود را به داعش و نظام اسلامى ايران ابلاغ كنم كه اگر اينها نبودند، براى جمله به جملهء اين كتاب، مصاديق خارجى پيدا نمى شد و اينقدر مطالبش جا نمى افتاد.
بر طبق گفته هاى اين كتاب، هر چه را مى دانيم بايد عميقاً باز نگرى كنيم. يكتا پرستى كه در اين نوشته آقاى نوريزاد نيز بعنوان حُسن در وصف بهاييت بكار رفته و ازكودكى بعنوان يك مزيت بزرگ اديان توحيدى در برابر اديان چند خدايى در ذهن ما جا داده شده است از ديدگاه آدونيس يكى از آبشخورهاى مهم خشونتِ نهفته در اديان توحيدى است كه هنگامى كه اين اديان در قدرت قرار گيرند خود را نشان مى دهد زيرا موحدان را با باور به حقانيت تنها و تنها خداى خود، براى نفى و سركوب باورمندان ديگر مسلح مى كند در حاليكه اديان چندخدايى با همزيستى باورمندان گوناگون و روادارى، زمينه ساز مهمترين تمدنهاى باستانى در بين النهرين بوده اند.
آدونيس بر اساس انديشه دينى ثابت مى كند از هر دينى كه در قدرت قرار گيرد نمى توان هيچ انتظارى جز رجعت به گذشته و سركوب هر انديشهء مغاير داشت. شاه بيت اين كتاب اينست.: ” در نگاه دينى، آيندهء انسانها چيزى نبايد باشد جز بازگشت به گذشته” بويژه اسلام كه ختم وحى و ختم پيامبرى را پس از ظهور خود اعلام كرده است. وحى كه سخن كامل است و پيامبر كه انسان كامل است، در گذشته آمده اند پس ديگر هيچ چيزى نمى تواند در آينده تكميل كننده آنها باشد و هرچه در مغايرت با وحى و سنت پيامبر باشد تا ابد باطل است. پس براى انسان كامل شدن بايد رو به گذشته داشت و نه آينده و بايد مقلد بود نه نو آور. آدونيس رمز شكست بهار عربى را در همين مى داند و بر اين باور است كه هر حركتى اگر سكولار نباشد تنها رو به عقب خواهد داشت و هرگز نمى تواند باعث تحولى مثبت شود.
اگر چه آدونيس در كتابش هيچ نامى از ايران نمى برد اما مى توان گفت نمونه خوب ديگر براى اين حركت رو به عقب، انقلاب اسلامى ايران است.
يكى ديگر از موارد چشمگير در حكومت دينى ايران خودى- غير خودى كردن مردم است كه در ذهنيت باورمندان دين نيز بسيار چشمگير است. در گفتگويى، سيد مرتضى مزدك را براى اينكه او را ” مرد حسابى” خوانده بود بى ادب ناميد و به ديگرى هم پرخاش كرد كه چرا بى ادبانه، آيت الله خويى را ” خويى” ناميده است اما خود، درست در همان صفحه، رضا پهلوى را ” ربع پهلوى” ناميد. با خود مى گفتم اين همه تبعيض بين خودى ها و غير خودى ها حتى در احترام گذاشتن زبانى از كجا مى آيد؟
در اين كتاب پاسخم را يافتم.
آدونيس اساس اسلام را ارتباط تنگاتنگ با قدرت، و نيز پايبندى به رسوم قبيله اى مى داند و ماجراى سقيفه را شرح مى دهد كه پس از فوت پيامبر، قريش كه قبيله بيامبر بود اجازه نداد قدرت از قبيله خودش خارج شود و به دست انصار كه بجز پناه دادن مهاجرين در مدينه، در راه اسلام نيز مجاهدات بسيارى كرده بودند بيفتد يا حتى به شراكت با آنها تقسيم شود.
آدونيس اعتقاد دارد كه مسلمانان اكنون هم پس از چهارده قرن در سقيفه مانده اند.
در سقيفه ماندن قبيله حاكم بر ايران را نيز مى توان در انحصار طلبى و قدرت طلبى بى حد و حصر و بذل و بخشش دست و دلبازانهء امتيازها و رانتها به خودى ها ديد.
سيد مرتضى ها هم نه تنها با عنوان سيادت، خود را به قبيلهء قدرت يعنى قريش متصل كرده اند، بلكه با اتصال خود به قبيلهء حاكم فعلى، اتصال خود به مبداء قدرت را دو قبضه كرده اند و با ديد قبيله اى، هر چه نيكوست حتى احترام را تنها در شأن خود مى دانند.
آنچه در اين كتاب در باره نگاه اسلام به زنان آمده است را بايد با اشك و آه خواند. از جمله اين كه داعش مسابقات قرآن ترتيب مى دهد و به برنده، يك كنيز كه به غنيمت گرفته شده جايزه مى دهد.
آدونيس خريد و فروش كنيزان و ديگر رفتارهاى داعش با زنان را غير اسلامى نمى داند.
به دليل تسلط بسيار عميق نويسنده به زبان عربى، مى توان در اين كتاب معانى اصلى آياتى كه در ارتباط با زنان است را نيز دريافت.
خلاصه كه سرم سوت كشيد
درود به آنیتا خوشفکر و شیرین قلم
دیدم بقول آقای نوری زاد “همینجوری” یک لغت از نوشته آقای نوری زاد را (یکتا پرستی) را برداشته اید و گذاشته اید زیر گوشت کوب قلمتان و نسخه اش را پیچیده اید. من خودم یکتا پرست هستم و اطمینان دارم خود آقای نوری زاد هم یکتاپرست هستند. اگر در گذشته های دور یکتاپرستی بعلاوه نکبت های ایدئولوژیک مردم را شقی و تندخو و تمامت خواه تربیت می کردند اما امروز این خود آدمها هستند که اگر یکتا پرستی را پیشه می کنند هرگز از چارچوب انسانی خروج نمی کنند. این نوع آدمها که تعدادشان هم کم نیست بی آنکه مذهبی باشند یکتا پرست اند و هیچ مزاحمتی هم برای دیگر نحله ها ندارند. ممنون
درود بر شما دوست گرامى
اين نوشته تراوش ذهنى من نبود و چكيده اى از يك كتاب بود كه شايد من به دليل خلاصه كردن بيش از حد( ايجاز مخلّ)، نتوانستم منظور نويسنده را درست منتقل كنم. اگر به كتاب مراجعه كنيد و نظر نويسنده را بطور مبسوط بخوانيد مى بينيد كه منظور ايشان ابداً يكتاپرستى در حريم شخصى مانند باور شخصى شما يا آقاى نوريزاد نيست. چه، ايشان اصولاً دين را مسأله اى شخصى مى داند و آنچه در اين نوشته آمد نظر نويسنده كتاب در بارهء عوارض حاكميت اديانى است كه بر اساس، و به بهانهء يكتاپرستى در موضع حكومتى و قانونگذارى به قلع و قمع پيروان ديگر نحله ها پرداخته و مى پردازند كه اين پديده هم تنها مربوط به گذشته هاى دور نيست و هم اكنون نيز به شديد ترين نحو شاهد آنيم.
دوست گرامى شايد اگر نظر نويسنده را در اين باره بطور كامل بخوانيد به اين نتيجه برسيد كه اين نظريه اگر چه قابل نقد است اما “همينجورى” صادر نشده و نيز اين بار قلم گوشتكوبى من بى تقصير است و اين قلم ديگرى بود كه تازه من سعى كرده ام تا مى شود ضربتش را بگيرم.
البته من با نويسنده كتاب بسيار موافقم كه توصيه اكيد مى كند به بازنگرى عميق همهء همهء باورهايمان، و فكر مى كنم خواندن دوباره بحث “هالهء واژه ها” كه كورس گرامى مطرح كردند نيز براى درك اهميت اين كار ضرورى باشد. ما براى ريشه يابى ناكامى هاى مكرر تاريخى مان و بيرون رفتن از حلقهء معيوبى كه در آن گرفتاريم بايد بسيارى از واژه هاى زيبا با هالهء مثبت را كه به آنها ارادت خالصانه داريم را عميقاً بازنگرى كنيم. واژه هايى كه در طى ساليان دراز آنچنان به هاله آنها خو گرفته ايم كه نمى توانيم واژه را فارغ از هاله مثبت آن ببينيم و كاربرد هاى مخرب آن را هنگامى كه ابزار دست قدرت شود باز شناسيم.
خانم آنیتا
از نوشتهی -همچون همیشه- خوب شما و نیز معرفی کتاب فوق بسیار سپاسگزارم.
آدونیس از هر لحاظ خوبست مگر اعتقادش به 1- چپ و 2- عقاید ادوارد سعید. اولی که نیاز به توضیح ندارد.
اما دومی -که بانوی فاضلی چون شما حتما مطلع است اما جهت آگاهی سایر دوستان مینویسم- یعنی مباحث پست کلونیالیسم. به طور خلاصه ادوارد سعید فلسطینی بزرگ شده در آمریکا شرق شناسی را ادامهی آکادمیک و معنویِ استعمار میداند. یعنی دانشمند شرق شناس غربی شرق را [اگر نه با نیت که دست کم] با دید استعماری بررسی کرده و گزارش میدهد.
برای ما که مواجه با پدیدهی پیچیدهای چون “فرزندان کورش متنفر از غرب” هستیم باید روشن باشد که “آشنایی با کورش تاریخی”، “ناسیونالیسم”، اعتقاد به “برتری نژادی” و اعتقاد به “برتری فرهنگی” … همگی سوقات و دستاورد آشنایی ایرانیان با متون غربی و نتیجهی زحمات همان شرقشناسان است.
این درست است که غرب خود را -درستی یا نادرست- ادامهی فرهنگی یونان (یه عبارت درستتر: آتن) میداند (فیلمهایی مثل 300 از این منظر قابل درک است) اما تعصبی در مورد تاریخ ندارد. شرقشناس غربی تنها یک دانشمند است که اصول علمی (و بالطبع غربی) را در برخورد با پدیداری به نام تاریخ و فرهنگ شرق بکار میبندد. اگر ایدئولوژیک باشد (همچون شرقشناسان شوروی) ایدئولوژی خویش را در نظریاتش دخیل میکند و در غیر اینصورت، تابع هژمونی و اندیشهی غالب زمانهاش است. مادام که منِ شرقی به سلاح دانش و بیطرفی علمی شرقشناس و آکادمیسین غربی مسلط نیستم، توطئه انگاشتن نظریات شرقشناسان و آنچه ایشان در مورد ما مینویسند تنها به خود فریبی و گمراهی، یا از آن بدتر به تقدیس ارتجاع و سنتهای نا اندیشیده و در هر دو حالت به “امتناع اندیشه” ختم خواهد شد.
حرفهای ادوارد سعید (که پیروان غربی و بویژه چپ اروپایی فراوانی هم دارد) را با مقداری بیانصافی و بدسلیقگی میتوان با ایدهی “غرب زدگی” فردید و آلاحمد مقایسه کرد. اگرچه جایگاه سعید بسیار بالاتر از دو نفر یاد شده و عقایدشان است، اما نتایج افکارش اغلب توسط پیروان و باورمندان به همان ایدهی منحط مورد استفاده و استقبال قرار میگیرد. چنانکه این شعر آدونیس در وصف انقلاب ایران را کم و بیش میتوان از همان جنس ذوقزدگی روشنفکران ایران و جهان از انقلاب بهمن 57 دانست، روشنفکرانی که اگر خارجی بودند خیلی زود پشیمان (مانند میشل فوکو) واگر ایرانی، از نخستین قربانیان همان انقلاب شدند:
«افق انقلاب نمایان شد و گردن کشان پراکنده گشتند
چگونه عشق خود را برای ایران بازگو کنم؟
حال آنکه چیزی در دم و بازدم من وجود دارد که واژهها از گفتنش عاجزند
به افتخار «قم»، آواز سرخواهم داد تا در عاشقیهای من، آذرخشی پیرامون خلیج طواف کند
به ساحلها به شیونها خواهم گفت
سرزمین عربی من،
تندرهایش اوج میگیرد
هوش از سر میبرد
میآفریند
میسوزاند
خاور جدیدی را به تصویر میکشد و به راه تازهای چشم میدوزد
مردم ایران به مشرق زمین نشان دادند که هر چیزی شدنی است
و به غرب اعلام کردند که
هیمنهات فرو خواهد ریخت
و شکوهت از بین خواهد رفت
مردم ایران، پرتو و پیامبری بودند که در سرزمین ما ریشه کردند
آری! سرانجام، این زیر بار نرفتن ماست که حافظ پیمان عربی ما خواهد بود»
به تأکید خاطر نشان میکنم که منظور من از سطور فوق به هیچ وجه “محکوم کردن” و “دستور به تحریم” آثار و اشعار آدونیس -و حتی ادوارد سعید- نیست. آدونیس از بزرگترین شاعران عرب و بلکه جهان است و خواندن آثار و عقایدش قطعا مفید و لذت بخش. ادوارد سعید نیز از بزرگترین روشنفکران قرن بیستم محسوب میشود. این سنّت “چپ” و “اسلامی” که اشخاص را به “متعهد و مرتد” تقسیم کرده و با “نیت خوانی” کل آثار و اعمال یک شخص را از حیز انتفاع ساقط میداند، مورد تأیید من نیست. صرفا خواستم سایر ابعاد اندیشهی آدونیس را به خوانندگان بنمایم. بویژه که مورد آدونیس به عنوان یک شاعر جهانی و متفکری آگاه، برای روشنفکر ایرانی که همچنان بر “غرب ستیزی” مُصرّ است و آن را اندیشهای اصیل و مستقل از نظام حاکم میپندارد، عبرت آموز است؛ البته برای اولیالابصار! 😀
مازیار گرامی
یکی از بهترین نوشته های شما بود و برای من آموزنده. از آنیتای گرامی هم سپاسگزارم که در این بحث را باز کردند.
با مهر و دوستی
جناب نوريزاد عزيز ، درود بيكران بر شما بزرگوار كه اين چنين انسانيت را معنا كرده ايد. به حقيقت قسم كه آقا سيد علی با تمام دم و دستگاه خلافتش ، با تمام جلال و جبروت بارگاه كذائی اش به يك تار موي گنديده شما بزرگوار نمي ارزد.
درود آقای حمید
مراقب باشیم که خیلی از آدمهای گنده بخاطر هندوانه هایی که به زیر بغلشان دادند با سر به زمین افتادند و هیچی ازشان نماند. من همین احساس و باور را دارم اما مخصوصا بر زبان و قلم روانه اش نمی کنم مبادا که…..
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
سيمين عيوض زاده، مادر اميد عليشناس فعال حقوق بشر، در گفتگو با راديو ندا با بيان اينكه جمهوري اسلامي از جوانان سالم و پاك نفرت دارد و در واقع به جرم انسانيت اميد ، آتنا ، ئاسو و علي را به زندان محكوم كرده است، گفت : ” زندان در جمهوري اسلامي يك نوع اعدام خاموش است ! ”
http://radio-neda.blogspot.com/2016/09/blog-post_30.html
تبعیض را باید اززنان و بهاییان پرسید، انسانهایی که حق تحصیل و کارو آزادی انتخاب و زندگی از آنان گرفته شده و نظام تبعیضی اسلامی تا می تواند حقوق انسانی و برحق بهاییان وزنان و اقلیتهای مذهبی را نابود می کند، در حالی که خود مروج فحشاست دم از عفاف و معصوم بودن می زند ، شرم تاریخ ایران از رفتار داعشی اسلامی شماست !
من این نوشته را در فایل خانم نسرین محمدی گذاشتم که آن فایل زود بسته شد و خوانندگان فعلا به این فایل میآیند .برای آنها که نرسیدند این را بخوانند دوباره میگذارم .
نوشته های نوریزاد به ویژه این چند نوشته آخرش که نمی دانم پس از خدا گریبان کدام گناهکار و بانی و باعث این وضع بغرنج و دردآور مردم ایران را خواهد گرفت نه تنها در سطح خود نوعی شاهکار ادبی تلقی خواهند شد و او توانسته نوع جدیدی از فارسی نویسی مدرن اما بدیع و زیبا را عرضه کند بلکه در آگاه کردن مردم برای خروج از جهنم خرافات و توهمات هزاران ساله بسیار مفید واقع گردد. واین سخنان تنها در اتمسفر رعب و وحشتی که زندگی روشنفکران و اندیشمندان و مبارزان را در برگرفته معنا میدهد و در دلها با تاثیر بسیار بالایی می نشیند و، سخنان نوریزاد مانند سخنان دیگران در تاریخ ایران بفراموشی نخواهد رفت . اگر این سخنان را یک مصلح بیرون از کشور میگفت که بسیار هم گفته اند مانند دکتر شجاع الدین شفا این اثر را در جامعه نداشت که یک زندانی و اسیر ایرانی که اجازه ندارد یک نوک پا برای دیدار فرزندش به خارج برود بگوید و منتشر کند . نوریزاد ضمن مبارزه با حکومت استبدادی به مبارزه جانانه ای نیز با اندیشه های کپک زده و موهوهاتِ باور شده ی مردم که در اصل همین مردم کشتزار مساعدی برای انجام مانورهای فریبکاران هستند برخواسته است که از مبارزه با فساد و با دیکتاتوری به مراتب ارزشمندتر و سودمند تر برای ایرانیان و نسل های بعدی است . نوریزاد این ویژگی ومهارت را دارد که تلخ ترین دارو را در شیرینترین کپسول بریزد و بخورد بیماران خود بدهد . واین بیماران نود درسدی از جامعه ما را تشکیل میدهند. کاری است سخت اما به مدد کسانی مانند نوریزاد اجرای پروژه آگاه سازی آغاز شده و خیلی هم خوب پیش می رود . این فرصت نادر تاریخی بدست نمی آمد اگر نوریزادرا از میان برده بودند . من در اینجا از آن شخص یا اشخاصی که براحتی میتوانستند نوریزاد را از میان بردارند که کارش تا به امروز ادامه پیدا نکند اما او را بهر دلیلی که میخواهد باشد تحمل کردند واجازه دادند این غنچه به گل بنشیند به عنوان یک ایرانی سپاسگزارم ، چون کاری را که نوریزاد میتوانست انجام دهد انجام داد و آنچه را شرط بلاغ بود نه تنها با رهبر و سایر قدرتمندان زد که با مردم هم زد و راه مبارزه سیاسی را درکنار روش رهایی از تارو پود عقب ماندگی فرهنگی به ملت گفت ، ماندن نوریزاد و ادامه کارش به یک معجزه بیشتر شبیه بود تا داشتن حساب و کتاب سیاسی و غیره . دشمن براحتی یک آب خوردن میتوانست چنان بلایی سر او بیاورد که مردم نامش را هم فراموش کنند اما این رواداری از سوی دشمنانش بسیار بزرگ و خودش یک انجام وظیفه ملی بود که بخوبی انجام دادند و آسیبی به فرزند ایران نزدند . سپاسگزاری از آنها را من به عنوان یک تن برای خودم ضروری میدانم اگر چه با آنها سر همه ی مسائل در ستیزم و مشکل دارم.
اتفاقا ظلم پا برجا میماند حالا حالاها و همینجوری
هیچ رد و اثری که به پیشرفت و بهبود اوضاع دلالت کنه دیده نمیشه
چه کسی می تواند به درک ، توانمندی ، هوش و قلم شیوای نویسندگان و روشنفکرانی چون کسروی،دشتی،سعیدی سیرجانی ،آقا خان کرمانی، و…بسیاری از این دست نویسندگان، شک داشته باشد؟ کسانی که در سالیان دور و نزدیک نقش مخرب خرافات و بداندیشی مجریان دین و مذهب را دانستند و قلمها را چون علمی افراشته و به مصاف جهالت ها و کجروی های دیرینه و پر خطر برخاستند. به راستی کسی در فراست و اندیشه ورزی و قدرت استدلال و استنتاج اینان شک و ظنی سوء، ندارد.اما چه چیز چشمان این بزرگان خرد و اندیشه را از پرداختن به مشکلات و معضلات و ریشه اصلی گرفتاریهای جامعه ما بسته بود؟چه سبب شد روشنگران زیادی در جامعه ما تنها شاخ و برگ و روبنای مشکلات را مشاهده نمایند و از پرداختن به ریشه و ساقه تنومند همه آن دردها عاجز و عقیم بمانند؟ در ایام عمر و گذران زندگی همه این پیشگامان روشنگری ایران، آیا کشتار و بد رفتاری با اقلیت های دینی و مذهبی موجود نبود؟ و اگر بود ریشه این امر در قوانین و مقررات قرآن و اسلام بود و یا در گفتار و رفتار مبلغان دین و شریعت؟ آیا اینان در طول تاریخ سیاه کشورمان و چیرگی فرهنگ ضد تمدن بشری اسلام (و نه عرب) کشتار دگراندیشان، اندیشمندان و دانشمندان و پیروان ادیان و مذاهب دیگررا ندیدند و نخواندند؟ رفتارهای خشن و ناعادلانه با زنان و اجرای حدود اسلامی سنگسار، قطع دست و پا، قصاص های وحشیانه و ..را همگی ساخته ذهن مبلغان و مروجین دین دیده اند؟ آیا در متون اسلامی از جمله قرآن و سنت رسول، این گفتار و رفتار موجود نبوده است و اگر هست چگونه ممکن بود که از دید ژرفکاو چنین اشخاصی مخفی مانده باشد؟ چگونه روشنفکران ما از درک ایدیولوژی باز ماندند که از همان ابتدا به اصل برابری انسانها و آزادی عقاید و احترام به باورهای دیگران که امروز ورد زبان هر باورمند به ادیان است، خط بطلان کشیده بود؟ ایدیولوژی که انسانهای مخالف باور خود را جاهل، کافر، مشرک،منافق، مجوس،برده… می دانست.بعدها خودیها را نیز شیعه،سنی، خوارج، شیخی ، بابی، بهایی،صوفی و … نام نهاد و امروز هم که اظهر من الشمس.چگونه اینان ریشه این مشکلات را در متون فصیح و بلیغ قرآن ندیدند که به پیروان خود جواز همه گونه برخوردی با هرکس که بر او بر چسب کفر و الحاد الحاق شود داده است، بی آنکه ملاک و معیاری بدست داده باشد تا چنین آشفته بازاری بر پا نگردد. و افسوس که این روشن بینان،تنها بر آن دسته از مجریان این احکام خرده گرفتند که علیه خود آنان و افکارشان وارد میدان شدند.
بیشتر از سه گزینه در پاسخ به این چراها نمی تواند مطرح باشد: اول اینکه در خواندن و تفکر پیرامون کتابهای دینی و تاریخی اسلام کوتاهی کرده اندکه مسلما چنین نیست چون از محتوی نگاشته های چنین نویسندگانی به خوبی محرز است که اشراف کامل به تاریخ و کتب اسلامی داشته اند و البته برخی چون کسروی و علی دشتی و میرزا آقا خان ،خود از طلبگان دینی سرخورده (مکلا) بوده اند.گزینه دوم نقش و ماندگاری تفکری است که در کودکی به انسان القاء می شود و چونان نقش و نگاری حکاکی شده بر روان آدمی خواهد ماند و همیشه در رفتار و افکار آدمیان خود نمایی خواهد کرد و سبب عدم پذیرش بسیاری از واقعیات خواهد گردید. گزینه دیگر البته ترس از طرد و تکفیر شدن توسط جامعه، متدینین و متشرعین بوده است.شاید به اینگونه خواسته اند تا بهانه بدست قاتلان و جلادان مدافع قانون اساسی کشتار(قرآن) نداده باشند.اما متاسفانه این ترفند همیشه بی نتیجه ماند و بی آنکه مستقیم و مستند آموزه های غلط و بن مایه همه کژاندیشی ها مورد پرسش و نقد قرار گیرد، کشتار ادامه یافت و این بزرگ اندیشمندان باز هم به سیاق خردورزان پیش از خود،قربانی دینمداران گشتند .امروزه نیز به عینه شاهد آنیم که مردم ما برای رودررویی با ظلم ها و آسیب هایی که ملایان به مدد احکام اسلام بر کشور روا می دارند، با شعار الله و اکبر و یاحسین …به مقابله با دشمن می پردازند و عجب که این مردم و اندیشمندان قصد ندارند از سرنوشت گذشتگان عبرت گیرند. آیا اعتقادبه هدف نمی توانست و نمی تواند ترس را تحت الشعاع قراردهد؟تفاوت آن هنگام که مبلغین ومروجین، ازدین رویگردان می شوند بازمانی که به تبلیغات دین می پرد
نوری زاد میدونی مشکل شما قشر که خودتون رو از نافِ مذهب و علی افتاده می بینین چیه؟ مشکل اینه که هیچکدومتون حتی اون خامنه ای حاضر نیستین دست از تظاهر بردارین و مثل یک آدم صادق باشین! خیلی قبل تر از انقلاب که هنوز شاه هم به وادی تظاهر گونه گروه امثال شما کشیده نشده بود همه چیز خوب بود تا اینکه شاه هم بفکر افتاد دست به ظهور اعجاز و معجزه بزنه و بگه دست غیب اون رو تو دره در زمان افتادن در بغل کشیده! اینجا بود که شاه هم شد یکی از شماها و آخر سر اینقدر خوب شد که فضای باز سیاسی کار دستش داد؟ کاری که خامنه ای سال 88 نصفه نیمه انجامش داد و بعد مثه //// ترسید! اما رژیم معمم که به دریوزگی عادت کرده و سید علی //// رو به تاج و ثروت رسونده و امثال ما رو که حتی عارمون می شه حتی دروغکی بخاطر پول بگیم به خدا ایمان داریم رو به جایی رسونده که سید علی ///// قدیم رو در برابر موقعیت فعلی ما حتی سرتر قرار داده!
یک کلام ختم کلام عجز ولابه شماها رو هم خامنه ای هم انجام می ده اما برای منافع شخصی! نوری زاد برای منافع شخصی! آیت الله العظمی /// هم همینطور! فرقش اینه که من حتی حاضر نیستم با آدم متظاهری که حتی کافر مثل خودم است دست بدم ولی شماها عادت به اینجور کارا دارین و مذهبیت هم این بستر رو برای موذی بودن بیشتر همتون بیشتر و بیشتر فراهم کرده و یه جورایی همون خود را به موش مردگی زدنه که داره عالی انجام می شه! زیر پوستی آزار دادن رژیم کار را بجایی رسانده که زیر پوستی آزار دادنش بر همه عیان است و تا اطلاع ثانوی هر نقطه از این مملکت ولو اینکه منافع ملی هم در بر داشته باشد با جرقه ای به آتش کشیده می شود!
————-
دوست گرامی
فحش ندهید. باشد؟
سپاس
نوری زاد تو به زبان این دوران اگه ختمی ما شب هفتیم! دست از این سیاه بازیها بردار از کی تا حالا گدا، سگ و خر تو قاموس شما حزب اللهی ها فحش شده؟ از طرفی من دوست تو نیستم! فقط خواستم بدونی! این یک اعلام آگاهی بود و اگر کاری هم انجام بدهیم نه در سایت تو جار می زنیم و نه در هیچ جای دیگه که بار امنیتی داره مگر اینکه تاریخ انقضای خبر رسیده باشه دوست عزیز!
سلام
جناب نورى زاد
من قبلا مخالف نظام حاكم بر ايران بودم ولى با ديدن نوشته هاى شما و اكثر افرادى كه در اين سايت به مقدسات اسلام اهانت مى كنند طرفدار نظام شدم
و اما در باره ى ديانت بهاييان
مهناز رئوفی در کتاب«سایه شوم» نوشت: زمان جنگ وقتی مردم کشته میشدند، بهائیان با بیرحمی تمام میگفتند از این مسلمانان هر چه کشته شود کم است.
خانم مهناز رئوفی در محیط بهائی رشد یافت، اما فسادها و تناقض هایی که در کار هم کیشان خود (به ویژه سران محفل بهائیت) دید، وی را به شدت از این مسلک بیزار کرد و این امر، همراه با مطالعه مستقیم درباره اسلام، باعث تشرف او به اسلام و تشیع گردید.
در بهائیت هر گونه تعصبی ممنوع است و این ریشه در سیاست استعمار دارد که با ترویج این اعتقاد، تعصب ملی، تعصب دینی، تعصب وطنی و هر عرق و علاقه و غیرتی را از انسان میگیرد تا به راحتی بتواند بهرهکشی کند… خیلی از خانمها[ی بهائی]… لباسهای نازکی میپوشیدند و منظره بسیار کریه و زشتی به وجود میآوردند و روسای تشکیلات چیزی به آنها نمیگفتند و آزادی مطلق داده بودند. دیگر کسی حق اعتراض نداشت.
بیبند و باران تشویق هم میشوند!:
در جامعه مسلمان ها، هر کس در رعایت حجاب و یا خلوت با اجنبی کوتاهی نماید مورد اعتراض و بازخواست افکار عمومی (و نه تشکیلاتی) واقع شده و با او برخورد میشود و در جامعه بهائی هر کس بیحجاب تر باشد به اصطلاح باکلاس تر و بافرهنگ جلوه میکند و هر کس برای ایجاد ارتباط با اجنبی راحت تر و در واقع گستاخ تر باشد امروزی تر و در تشکیلات از عزت و احترام بیشتری برخوردار خواهد بود.
من در مقایسه این دو جامعه وقتی به اعمال و رفتار بعضی از مسلمانان…، خصوصاً…به خلافکاران و معصیتکاران، فکر میکردم، میدیدم آنها کسانی هستند که تربیت مذهبی نشدهاند و از احکام و دستورات اسلام سرپیچی کردهاند… اما در بهائیان اگر اعمال خلافی سر میزند برای این است که هیچ گونه مانع شرعی ندارند. در واقع اسلام را نمیشود در اعمال مسلمانان جستجو کرد ولی بهائیت را در اعمال بهائیان میتوان یافت؛ چون اگر اعمال نابجایی از افراد مسلمان سر میزند به علت بی توجهی به تعلیمات اسلام است.
از کجامعلوم راست میگی این بهاییها که اصلا دیده نمیشوند . تا بتوان انهارا قضاوت کرد .حرف جنابعالی تناقض دارد.اعلام بهاییها نشانه دین انهاست.ولی اعمال مسلمین نه .عجب منطق الکی.متاسغم برای شما
آشنای یکم
دوستان محترم باور کنید این اشنا تازه از این نام سوء استفاده کرده و خیالبافی های خود را (اگر اعتقاد داشته باشد )قلمی کرده من او نیستم .!!!
آشنای گرامی چیز مقدس نیست بجز جان انسانها که آنهم توسط مقدس سازان براحتی گرفته می شود.
اقای اشنا این زطب ویابس را از کجا جمع کرده ائی من هم در همسایگی بهائی داشتم هم دوست بهائی این تهمت ها که به انان زده ائی هیچکدام درست نیست اگر دشمنی هم میکنی تهمت بیهوده نزن مستدل صخبت کن
من کل فرمایشات این آقای آشنا را در یک جملهی آشنا خلاصه کردهام که میشود:
«خسن و خسین هر سه دختران معاویهبن عبدالله اند»
پدر جان! چه کار داری که دواخانهچی نفت میفروشد یا مفاتیح، شما طرفدار نظام مقدست باش.
(
پس از انتشار عکس برهنه یک زن جوان ایرانی در میان شش مرد زائر عراقی در یک مهمانسرای شهر مشهد یادداشتی از محمد نوری زاد منتشر شد که خطاب به این زن جوان نوشته بود دخترم به صورت من تف بیانداز.
من نیز به سهم خود شرمسارم و بیجا نیست اگر این زن جوان به سیمای من نیز آب دهان پرتاب کند که از کرده خود پشیمانم و در نوجوانی سپاه لشکر اسلامیونی بودم که کشور را به جایی رساندند که بتدریج تایلند جهان اسلام شود. چرا که هر چه بود قرار نبود بعد از ۳۷ سال، زنان و دختران محروم این اقلیم ثروتمند فقط برای تامین معاش “تن فروشی که نه” طفلک ها به سکس جمعی رضایت دهند یا در شهر های مذهبی به صورت هفتگی به گروهی از زائران مرد کرایه داده شوند که احتمالا اندکی بیشتر پول می پردازند.
جا دارد این زن جوان به سیمای تولیت آستان قدس رضوی “نماینده ولی فقیه در استان خراسان” عضو مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت تف بیندازد که اداره صدها میلیارد اموال منقول و غیر منقول آستان قدس رضوی را در سراسر کشور را از ۳۷ سال پیش در کنترل دارد “اما روزنامه گاردین بنا بر گزارش خبرنگارش با انتشار گزارشی با تیتر:
نماز، غذا، سکس و پارک آبی،
محترمانه شهر مشهد را فاحشه خانه جهان تشیع معرفی می کند. جا دارد به سیمای علمای مشهد و قم آب دهان پرتاب شود که سکوت آنان در قبال این همه بی عدالتی و ظلمی که در حق مردم یی پناه، بویژه زنان بی سرپرست می شود حاکی از این است که بیوت یا مرعوبند و یا از این به هم ریختگی منافعی نصیب آنها می شود.
یکی از همین زنان ایرانی کمی آن طرف تر در یکی از کلوپ های شبانه دوبی به خبرنگاری گفته بود که فکر می کنید از سر رضایت و انتخاب شب را تا صبح با مردان عرب و هندی و کره ای می گذرانم. اگر در اینجا کار نکنم یک ماه دیگر بچه های من در تهران باید کنار خیابان بخوابند.
بسیاری از ساکنان اربیل عراق هم طی چند سال اخیر شاهد خود فروشی موج زنان ایرانی هستند. قبل از رونق گرفتن بدن فروشی زنان و دختران ایرانی در اربیل، موج آن ابتدا در میدان تقسیم و آکسار استانبول آشکار شد و اندکی بعد در کردستان عراق گسترش یافت.
شاید تجارت سکس زنان ایرانی در اربیل “ترکیه” دبی یا حتی در جنوب شرق آسیا مستقیما به هیچ نهاد و مسئولی ربط نداشته باشد اما نمی توان آستان قدس رضوی را نسبت به آنچه در خراسان می گذرد پاسخگو و مسئول ندانست. آستان قدس بزرگترین نهاد مالی ایران پس از دولت رسمی است که ارزش ثروت ثابت و در گردش مالی آن از بنیاد مسنضعفان و بسیاری از کشورهای کوچک جهان نیز بیشتر است. آستان قدس مالک ۹۰ درصد اراضی استان خراسان و مالک ۴۳ درصد اراضی کشاورزی مشهد است. آستان قدس با حدود ۱۵ مجتمع کشت و صنعت ۵۰ شرکت تجاری و سود صدها میلیارد تومانی ناشی از زیارت سالیانه ۳۰ میلیون نفر در استان خراسان یکی از بزرگترین بنگاههای مالی منطقه خاورمیانه است که با میلیاردها دلارثروت، معاف از مالیات وحسابرسی است. یعنی، ثروتی که نه دولت بر آن نظارت دارد، نه گزارش رسمی از آن به اطلاع عموم می رسد و نه درآمدهای آن در جایی گزارش می شود. گردش مالی بسیار سنگینی که فقط گوشه ای از آن می توانست حداقل صرف تامین نان و معاش زنان محروم و بی سرپرست و فرزندان آنها در این استان شود.
اما کاش آنچه بر گروهی از زنان بی حرفه و بی پشتیبان شهر ثروتمند مشهد می رود فقط به تن فروشی خلاصه می شد و با صیغه های هفتگی و ماهیانه زوار پولدار پایان می یافت. چرا که تن فروشی به عنوان شغل پست وبی آینده آسیب پذیرترین اقشار اجتماعی در ردیف پایین ترین رده های شغلی، با اغماض در بسیاری از کشورها اگر نه مورد پذیرش که مورد سکوت قرار گرفته است. اما حتی خرید یا فروش بدن یک زن د در عین بی قانونی، در چهار چوب اخلاقی دون ترین و بی پرنسیب ترین آدم ها نیز باز هم اصولی دارد که حتی در فاحشه خانه ها نیز رعایت می شود و نادیده گرفتن آن ستم مضاعفی بر زن تن فروش به حساب می آید .یکی از همین چهارچوب های نانوشته، مذموم بودن سکس جمعی است یا واگذاری یک زن همزمان به چندین مرد. اینکه همزمان پنج مرد (به علاوه عکا
عبدالله نظری:
کاش احمدی نژادمان عاقل تر بود.
چند روز پیش جناب روحانی
،شبخ حقوقدانمان که هیچ ربطی بین این دانمان با آن دانمان که طرف می گفت :
آنقدر قطعه نامه صادر کنید که قطنامه دانتان پاره شود
نبست
،در سفر قزوین .،با صدایی رسا و گویا درخواست کرده اند:
ای بزرگان و خبرنگاران و …..واقعیت مملکت را به مردم بگویید.
یک طرف حرف حقوق دانمان که باز بگم ربطی به آن دانمان ندارد به یاشار سلطانی بوده ،که چرا املاک نجومی را نگفتی !!!!
طرف دیگه با نرگس محمدی بوده که چرا از وضع حقوق بشر حرف نمی زنی.
اونطرف با عبدالفتاح سلطانی بوده که چرا واقعیت حقوقی و قضایی را بر ملا نمی کنی.
این طرف با محمد مهدوی فر تخریب چی و غواص دفاع مقدس بوده چرا از وضع موجود مردم شکایت نمی کنی.!!!
نمیدونم چه تفاوتی بین شیخ حقوقدانمان با سرهنگ گازانبری دیدیم که این دان را انتخاب کردیم .
احمدی نژاد تو این زمینه دان بالاتری داشت .(همون دان ورزشی دیگه)
لااقل دوسه بار تلاش کرد تدارکات چی نباشه .
جرآت پخش فیلمم توی مجلس داشت .
اما این شیخ حقوقدانمان
که بازم منظورم اون دان است نه این دان ،
تو این زمینه دست به دامان بزرگان شده ،
که ای بزرگان
من جرات گفتن حقیقت را که ندارم هیج اهل این قرطی بازی ها هم نیستم ،
خودتان بیاید ایثار کنید واقعیت را بگید ،
اصلا نگران نباشید ،من خط قرمز ندارم ،اگه شما گرفتار شدید ،من کلا اهل این حرفا نیستم .
شیخ حقوق دان که دیگه تکرار نمی کنم اون دان رانمیگم این دان را میگم :
روزی سه بار مثل آنتی بیوتیک که باید سرساعت میل کنی تا جواب بده ،کریمی قدوسی ،این اقا جواد ظریف را می کشه مجلس ،آپارش می کنه و میگه برو 8ساعت دیگه یادت نره و شیخ هم صداش در نمیاد.
نه اینکه به درمان کریمی قدوسی ایمان نداره ،نه اشتباه نکن ،همه فکرش درمان آقا جواد ظریف است که سر ساعت شارچ نشه بیماریش عود می کنه .
نمی دونم چقدر میشه روی یه احمدی نژاد عاقل تر فکر کرد ،
شاید یه روز دوباره بتونه بیاد و از این دان بگه نه از اون دان!!!!
حالا یکی بگه چرا ما شیخ را ترجیح دادیم به سرهنگ ،نمیدونم از گازانبرش ترسیدیم یا دنبال یه دان دیگه بودیم .!!!
آموزگارساده
عبدالله نظری
@nazari6553