سلام و درود به شما خوبانِ خوبم که در این دو هفته ی بیماری با من همراه و همدل بودید و مرا با دانه های دل تان به گوارا نوشی شراب های شیدایی بشارت دادید و از من خواستید که با هر بهانه ای به اسم بیماری ستیز کنم. نیکبختانه دو روز بود که تب و لرز نداشتم. و همین، پزشکان را برای گسیلِ من بخانه ترغیب کرد. امروز جمعه از بیمارستان مرخص شدم و اکنون در خانه ام. نا ندارم اما سرشار از اشتیاقِ شمایم. حالم اگر خوب باشد، حتما در مراسم تشییع پیکر جناب کیارستمی ( روز یک شنبه ساعت هشت و نیم صبح) شرکت خواهم کرد.
به امید روزهای خوب در همین نزدیکی ها
و به امید روزهای رهایی
محمد نوری زاد
هجدهم تیرماه نود و پنج – تهران
|
در تائید صحبتهای جناب نوریزاد(بخشی از کتاب دکتر رنانی در مورد مناقشه اتمی) خیلی خلاصه، ده سال پیش این ده ادعای محوری در این کتاب مطرح شده است:
۱- ورود ایران به حوزه غنیسازی محرمانه اتمی، احتمالاً طراحی آمریکاییها بوده است (با فروش محرمانه نقشهها و تجهیزات اتمی آلوده به ایران از طریق عبدالقدیر خان، دانشمند اتمی پاکستان، که بعداً معلوم شد جاسوس سازمان سیا بوده است).
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆. دوستان. ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
اگرچه محمد عزیزمان به خانه باز گشته ولی باید بدانیم این ناخوشی بشدت بر جسم دکتر تاثیر گذاشته و ایشان شدیدا
نیازبه استراحت مطلق و ارامش دارند.
بهتر خواهد بود متون و پیامهایمان طوری تنظیم کنیم که نیازی کمتری به پاسخگویی ویا ادیت از طرف دکتر باشد.
با سپاس ⛨
عقرب
درود بر شرفت مرد بزرگ!خوشحالم که دوباره برگشتی!مواظب خود ت باش جناب نوریزاد شما دیگر متعلق بخودت نیستی!پس بگذار همچون خاری در حلقوم این قوم بی شرم و جنایتکار و دروغگو باشی!
[Forwarded from Renani Mohsen / محسن رنانی]
جباریت، محصول تودههای جبار
(بازنشر یک ایمیل)
دوستان سلام. این نوروز توفیق یافتم تا خواندن کتاب «نقد و تحلیل جباریت» نوشته «مانس اشپربر» را تمام کنم. این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن ۳۲ سالگی و در دهه ۳۰ میلادی (۷۰ سال پیش) یعنی پیش از آن که هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیشبینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسندهاش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیستهای پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز میکردند.
این کتاب توسط کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و در سال ۱۳۶۳ توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. به علت استقبال از کتاب، ظرف یک سال به چاپ سوم رسید و پس از چاپ سوم همین کتاب در سال ۱۳۶۴ بود که پس از سه سال فعالیت، انتشارات دماوند تعطیل شد.
اشپربر در این کتاب، که متنی بسیار روان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار جباران نشان میدهد که جباران به خودی خود جبار نمیشوند بلکه آنها محصول رفتار تودههایی هستند که خلقوخوی جباریت بخشی از وجود آنهاست. برای آن که جباریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعهای رخت بربندد باید روحیه جباریت تودهها از بین برود (یادمان نرود که ما ایرانیها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان نداریم. ببینید بچه هایمان خیلی راحت به سوی گربهها و سگها سنگ میاندازند، سوارها به پیادهها رحم نمیکنند، همهمان در موضع شغلی خودمان حکومت میکنیم. بقال حاکم است نانوا حاکم است رانند تاکسی حاکم است. مامور پلیس و قاضی و همهوهمه در موضع شغلی خود میخواهیم حکومت کنیم. وقتی در خیابان دزد را میگیریم به جای آن که تحویل پلیساش بدهیم اول به او کتک مفصلی میزنیم، پلیسمان وقتی خطاکاری را دستگیر میکند اول او را میزند و این مثالها الیماشاءالله وجود دارد. اینها همه نشانههای جباریت نهفتهای است که در همه ما وجود دارد).
اشپربر نشان میدهد که چگونه شخصیت روانی یک جبار به تدریج و در طول زمان تحول مییابد و او را از یک زندگی معمولی محروم میکند بهگونهای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) میشود. در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماریشان در هیاهوی تودهها، برای خودشان و برای دیگران مخفی میماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده میشود.
اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان میدهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاری هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است. او از قول افلاطون مینویسد «هر کس میتواند شایسته صفت شجاع باشد الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان میدهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان میدهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت میشود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ….) نمود دارد. اما وقتی احاد توده های شخصیتاً جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی میکنند و او را حمایت میکنند، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور میسازند.
اشپربر نشان میدهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل میشود و آنگاه تودهها برای ارضای حس نفرتشان از عدهای، جباری را یاری میکنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی میرسد که تودهها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبهدار میسپارند.
او به زیبایی نشان میدهد که چگونه جباران با ساده کرده مسائل پیچیده زندگی، راه حلهای عامه پسند ــ اما غیر قابل اجرا ــ میدهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایدههای خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید بهراحتی میتوانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمنداند و نمیگذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
اشپربر البته تحلیلاش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمیکند اما برخی مثالهایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانهاش (استالین و هیتلر) میآورد. بااینحال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر و استالین را حذف میکنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را میگذاریم میبینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آن را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است. (….. )
محسن رنانی – ۸ فروردین ۱۳۸۹
فایل کتاب:
http://goo.gl/hjb81X
.
اعتیاد به قدرت
یادداشتی قابل تامل از دکترمحسن رنانی
مسئولین باید برای حل مشکلات کشور فکری برای کاهش دوپامین و سروتونین بکنند
90درصد مقامات اصلی کشورمان تکراری اند
فروردین ۸۹ بود که ترجمه فارسی کتاب «جباریت» نوشته «مانس اشپربر» روانشناس شهیر آلمانی را خواندم.
این کتاب تحلیل روانشناختی تحولاتی است که ماندن طولانی در قدرت، در شخصیت و ساختار روانی صاحبان قدرت پدید میآورد و حتی آنان را به برخی بیماریهای نهفته روانی گرفتار میکند. بهگونهای که از نقطه ای به بعد دیگر نه خودشان میتوانند تغییری در خود ایجاد کنند و نه دیگران جرأت میکنند بیماری را به آنان گوشزد کنند …
از سوی دیگر لذت ناشی از قدرت ، موجب افزایش ترشح هورمونّهای دوپامین و سروتونین در مغز میشود که به تدریج تمایل به تکرار این لذت موجب تلاش فرد برای دستیابی به قدرت بیشتر میشود.
از سوی دیگر نیز افزایش مداوم ترشح این هورمونها منجر به اعتیاد مغز به آنها میشود و آنگاه همین اعتیاد فرد را وا میدارد که با شدت بیشتری بکوشد تا روزبهروز قدرت خود را بسط دهد تا لذت حاصل از قدرتش کاهش نیابد (دقیقاً مانند وقتی معتادان مجبورند دوز مصرفی خود را بالا ببرند تا میزان رضایتشان کاهش نیابد). و چنین میشود که کمکم یک انسان سالم معمولی وقتی در بلندمدت در قدرت میماند به یک دیکتاتور بیمار بدل میشود.
فرقی نمیکند، این روحیه دیکتاتوری میتواند در خانه باشد، در اداره باشد، در وزارتخانه باشد یا حتی در نانوایی باشد. هر موضعی که به ما احساس قدرت بدهد، میتواند ما را معتاد کند و به همین علت در برابر تغییر آن وضعیت مقاومت میکنیم.
همین اشپربر به خوبی توضیح میدهد که چرا امکان ندارد در جامعه ای که مردمان عادیاش در خانه و کارخانه، دیکتاتور نیستند، حاکمان دیکتاتور به وجود آید …
تقریباً بیست سال گذشته بیشتر نوشته ها و سخنرانی ها و تلاشهای اجتماعی و علمی من معطوف به تغییر ذهنیت سیاستمداران یا کنشگران سیاسی و مدنی بوده است اما امروز احساس میکنم، این همه تلاش، اثری که انتظار داشتم را نداشته است.
من اکنون پس از بیست سال تلاش در حوزه اقتصاد سیاسی تقریباً از این که «از بالا» بشود کاری برای این کشور کرد ناامید شده ام. در واقع مشکلاتی که اشاره کردم نمیگذارد گوش شنوایی در آن بالاها پیدا شود. در آن بالاها، این «سروتونین» و «دوپامین» هستند که مقامات را هدایت میکنند نه نخبگان دلسوز و مشاوران عاقل و متخصصان توسعه خواه.
… چپ یا راست، فرقی نمیکند، تقریباً ۹۰ درصد مقامات اصلی در کشور ما تکراری اند یعنی پستها و موقعیتها بین تعداد مشخصی آدم میچرخد.
مدیرانی که هر چهار سال را یک جا سر میکنند و سپس به جای دیگری منتقل میشوند. نه حکومت میتواند اینان را تغییر دهد و نه خودشان اجازه میدهند چنین شود.
چندی پیش دوستی که به معاونت وزیری رسیده بود میگفت کسی که قبلا جایی مدیرکل بوده آمده بود و تقریبا التماس میکرد که مرا جایی به مدیریت بگمار. حقوقش مهم نیست، محلش مهم نیست، نوع کارش مهم نیست، فقط مدیریت باشد. این همان اعتیادی است که نمیگذارد چیزی تغییر کند. چقدر این جمله منتسب به مارک تواین، نویسنده و طنزپرداز آمریکایی، دقیق است که گفته است:
سیاستمداران و پوشک بچه ها باید زود به زود عوض شوند؛ هر دو به یک دلیل!
با این تأملات و ملاحظات بود که مدتی است تصمیم گرفتهام به تدریج جهت گیری مطالعات و تلاشهای مدنی خود را از «اقتصاد سیاسی» به سوی حوزه «کودک و توسعه» معطوف کنم. مطالعات زیادی در اقتصاد نهادی و اقتصاد رفتاری نشان میدهد که ناتوانی بزرگسالان و سیاستمداران در همکاری برای توسعه کشورشان، به عدم شکل گیری ویژگیها و توانمندیهایی در کودکی آنان باز میگردد.
K Gh, [07.07.16 07:12]
نسخه کامل کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران» (۶۶۱ صفحه)
داستان این کتاب (قصه کوتاه من و مناقشه اتمی) را در کانال رسمی محسن رنانی بخوانید:
https://telegram.me/joinchat/CnaZwjxLWp3MaLHg4kYHHQ
K Gh, [07.07.16 01:08]
[Forwarded from Renani Mohsen / محسن رنانی (حسین خزلی)]
قصهی کوتاه من و مناقشه اتمی
نگارش کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران» را به صورت محرمانه دقیقا ۱۱ سال پیش (تیر ۸۴) آغاز کردم و در میانه سال ۸۶ به پایان بردم. در تابستان ۸۷ دوباره آن را ویرایش کردم و سرانجام در ۱۳ مهر ۸۷ پنج نسخه از آن را تکثیر و برای پنج مقام عالی کشور فرستادم. نسخه رهبری را تقدیم آقای ناطق نوری کردم (با پیگیری دکتر حسن سبحانی، دیدار ما در دفتر بازرسی رهبری انجام شد و من نزدیک به یک ساعت درباره پیام کتاب توضیحاتی دادم). برای اطمینان، نسخهای را هم از طریق دکتر سیدمحمدرضا بهشتی برای رهبری فرستادم. دکتر بهشتی بعداً گفت که شخصاً خدمت رهبری رسیده و کتاب را تقدیم کرده است و نظریه اصلی کتاب را هم خیلی خلاصه خدمت ایشان توضیح داده است و اجمالاً گفت که رهبری با نظریه مطرح شده این کتاب موافق نبودهاند.
نسخه آقای احمدینژاد را تحویل دکتر فرهاد رهبر دادم و ایشان گفتند فردا با رئیس جمهور جلسه دارم و حضوری تقدیم میکنم. تحویل نسخه آقایان رفسنجانی، شاهرودی و دکتر لاریجانی را هم دکتر بهشتی تقبل کردند. تاکنون از هیچ کدام از مقامات یاد شده حتی در حد دریافت اعلام وصول هم واکنشی ندیدهام.
نهایتا در اردیبهشت ۹۲ ، با دمیدن نسیم فضای انتخاباتی، جرأت یافتم و بخشی از کتاب را به عنوان «جلد اول» (با جلد سبز فسفری، در ۲۶۳ صفحه = حدود یک سوم اصل کتاب) در فضای مجازی منتشر کردم، که مورد استقبال گسترده قرار گرفت. سپس در اردیبهشت ۹۴ نسخه کامل را (در ۶۶۱ صفحه با جلد قرمز عنابی) از طریق «تارنمای رسمی رنانی» در معرض فروش قرار دادم و امروز نیز به مناسبت عید سعید فطر (۱۴۳۷ قمری)، نسخه کامل این کتاب را به رایگان در اختیار علاقهمندان و پژوهشگران قرار میدهم.
خیلی خلاصه، ده سال پیش این ده ادعای محوری در این کتاب مطرح شده است:
۱- ورود ایران به حوزه غنیسازی محرمانه اتمی، احتمالاً طراحی آمریکاییها بوده است (با فروش محرمانه نقشهها و تجهیزات اتمی آلوده به ایران از طریق عبدالقدیر خان، دانشمند اتمی پاکستان، که بعداً معلوم شد جاسوس سازمان سیا بوده است).
۲- غرب تلاش میکند تا مناقشه اتمی ایران طولانی شود تا در تحولات بعدی منطقه بویژه در مدیریت بازارهای جهانی نفت، بتواند با کم و زیاد کردن فتیله این مناقشه، آن حوزهها را تا حدودی مدیریت کند.
۳- تلاش اصلی غرب، بویژه آمریکا این است که تا سال ۲۰۲۰ از اعتیاد و وابستگی به نفت حوزه خلیج فارس آزاد شود.
۴- نهایتا غرب تلاش دارد که تا پایان دهه ۲۰۲۰ با سرعت بالایی به سوی جایگزینی نفت با سوخت های نو و پاک حرکت کند تا روند گرمایش زمین را متوقف کند.
۵- بهترین راه برای آن که غرب هم از اعتیاد به نفت منطقه بیثبات خاورمیانه آزاد شود و هم سوختهای پاک را جایگزین سوختهای فسیلی کند، افزایش طولانی مدت قیمت نفت است. با گران شدن نفت، رشد تقاضای نفت کُند و حتی متوقف میشود و سرمایهگذاری در سوختهای پاک نیز اقتصادی میشود.
۶- قیمت نفت برای هفت تا ده سال حدود ۱۰۰ دلار و بالاتر میماند و سپس به زیر ۵۰ دلار کاهش مییابد.
۷- اگر اوباما رئیس جمهور آمریکا شود، خطر جنگ از سر ایران رفع میشود اما اوباما با ایران بسیار قاطع تر و حسابشدهتر از جورج بوش برخورد خواهد کرد. او از راههای سیاسی فشارهای سنگینی بر ایران خواهد آورد و نهایتا ایران را به نقطه آچمز و مصالحه اجباری خواهد رساند.
۸- اکنون که اوباما اعلام کرده است که حاضر است با ایران گفتوگو کند، بهتر است ایران به این موضع اوباما واکنش مثبت نشان دهد و حتی مذاکره با اوباما را قبل از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا (۲۰۰۸) آغاز کند.
۹- خسارتهای اقتصادی مناقشه اتمی برای ایران در بلند مدت به حدی زیاد است که حتی اگر مذاکره با آمریکا نیز به صلاح نظام نیست، بهتر است ایران یک طرفه و داوطلبانه، کلیه فعالیتهای اتمی حساس خود را با اعلام رسمی و آشکار و تبلیغاتی برای چند سال متوقف کند و با ایجاد امکان نظارت جهانی، سوء ظن جهانی در مساله فعالیتهای اتمی ایران را از بین ببرد.
۱۰- خاورمیانه به زودی وارد مرحله «جنگ خداحافظی» خواهد شد. کاهش درآمدهای نفتی، گسترش فقر و شکاف طبقاتی همراه با مداخله قدرتهای بزرگ در خاورمیانه، به زودی آن را وارد سلسله جنگهای دراز دامنهای خواهد کرد که من آن را «جنگ خداحافظی» نام نهادهام. در واقع به نفع تمدن غرب است که قطب فرهنگی و اقتصادی جهان اسلام (خاورمیانه) به یک «سرزمین سوخته» تبدیل شود.
و اکنون داستان ده ساله «رنانی و مناقشه اتمی» در این نقطه به پایان میرسد. این هم یکی از پروژههای فکری من در حوزه اقتصاد سیاسی ایران بود. و دوباره کارهای بر زمین مانده بسیاری در پیش است. بچهها کجایید؟ دلم برای گفتوگو با کودکان کشورم لک زده است.
ـ * * * * *
لینک بارگیری کتاب:
http://goo.gl/jhHHtl
باور کردنی نیست. پیامبروار پیش بینی کرده است….
نوریزاد عزیز…بی وجود تو این خانه سرد و در ما احساس بی کسی. بازگشت سلامتی کامل تو آرزوی ماست.
شادباشهای صمیمانه به مناسبت بازگشت تو عزیز به خانه ات!
دربالاترین به همۀ دوستارانت این موهبت را مژده دادم.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست/ مازنده به آنیم که آرام نگیریم
*********************************************************************************************
تقدیم به همۀ بد خواهانت:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد/ هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب /بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان /بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام/ بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز/ این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان بجهان در بقا نکرد/ بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت /این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست/ گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت/ هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت/ ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر بطالع مسعود خویشتن/ تأثیراختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان بشما ناکسان رسید/ نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان/ بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم/ تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی/ این (گل) ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه/ این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تورمه سپرده بچوپان گرگ طبع/ این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست/ هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
تکرار قتلهای زیر شکنجه ،زنجیره ای ادامه دارد.
نادر داستان پور نه تنها به قتل می رسد ، بلکه به او تهمت ارازل و اوباش هم زده می شود. متاسفانه او زنده نیست که از خود دفاع کند ، و اگر هم جرمش ثابت شد ، طبق قانون انسانی با او رفتار شود.
در کشور هردمبیلی اسلامی ، کسانی که پاسدار ملت باید باشند ، خود جانی و دزد و شکنجه گرند ، تعجبی نیست !!!
محمد عزیز, با پیامت قلب ما را شاد کردی دکتر
>>
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که “حافظ” دارد آه اگر از پی امروز بود فردایی
A
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر و با آرزوي سلامتي و بهبودي
تركيدن بغض 18 ساله مادر سعيد زينالي ، اكرم نقابي ، در سالگرد 18 تير
گفت و گوي راديو ندا با اكرم نقابي، مادر سعيد زينالي دانشجوئي كه 17 سال پيش سر به نيست شده است ، بمناسبت سالگرد 18 تير. سخنان دردمندانه مادر جگر سوخته اي كه به سنگ قبر ديگران حسادت مي كند.
http://radio-neda.blogspot.com/2016/07/18-18.html
خدا را شکر که در منزل هستید. امیدوارم هر چه زودتر شفای کامل حاصل شود.
بزرگوار، شما واقعا تصور می کنید مملکتی که در آن افرادی مانند آن دو موجود بی تربیت و بی اصل و نصب در آنجا زندگی می کنند، همانها که منتظر اراده ی رهبرشان هستند، اساسا امیدی به بهبودش می توان داشت؟
سلامتی شما را از یگانه ی هستی خواهانم.
خوب بشويد و خوب بمانيد بزرگمرد ايران. جانتان از هر گزندى دور باد.
با سلام به دکتر نوری عزیزم
الهم اشف کل مرضانا
الان دیدم که مریض شدید خدا نکنه / درد بلای شما بجون
دروغگویان / دزدان و چپاولگران بی ریشه/ استاد معزز
خدایی ارادت دارم خدمتتون با این همه مشقت در مقابل یاوه گویان
و ستمگران
ارزوی بهترینها را براتون دارم که شما سرمایه ملی هستید استاد
دستتونو میبوسم برای سلامتیتون دعا میکنم
یک حکومت پیکری است که اجزایش ا زروابط انسانها تشکیل شده است .سلامتی هر یک از اجزا ، به معنی سلامتی پیکر و سلامتی پیکر نشانه سلامتی ا جزا و در نهایت انسانهاست .
فساد و فقر و بدبختی و اعتیادو فاحشگی و کودکان کار خودبخود بوجود نمی آیند و نشان هنده بیماری وخیم جامعه می باشند .
آقای نوری زاد عزیز ، من عامل بیماری شما را حاصل فساد دستگاه حکومتی می دانم ، درست است که شما احتمالا پنومونی داشته اید ، اما محیط ناسالم و آلوده یکی از عاملهای بزرگ بیماری هااند وبخصوص سرطان که در ایران به وسعت خود می افزاید ، حاکمان همه در مقابل مردم مسئولند ، شرایط زیستن ، خوراک ،آب و هوای سالم ، فارغ از دود و سمها وامواج مضررا باید دولت برای مردم اجراو تضمین کنند .
از بهبودی تان خوشحال شدم جایتان در سایت خالی بود.
سلام استاد. خدا را شکر که بهتر شدید. به عنوان تجربه شخصی اکیدا به شما توصیه می کنم مدتی به خود استراحت بدهید و سعی کنید از هیاهو و استرس به دور باشید. اگر برایتان ممکن است یکی دو هفته ای را به یک دهات خوش آب و هوا و خنک بروید و از موبایل و تلویزون و اینترنت و رسانه ها دوری کنید.
دعاگوی شما انسان فرهیخته و جهادگر هستیم.
یا علی مدد
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة ، سلام علیکم ، تندرستی و سلامتی عاجل برای شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، بشیر و نذیر را از خداوند قادر متعال ، خواهان و خواستارم .
جناب نوری زاد بنده دکتر عفت //////// .همسر جانباز هفتاد در صدد به شما افتخار می کنم از سال ۸۸به این طرف با عقاید وافکارتان اشنا هستم,من می دانم شما زبان گویای انبوه درد مندان هستید به شجاعت شما افتخار می کنم.ارزوی سلامتی برایتان از صمیم قلب دارم.امیدوارم روزی فریاد شما به فریاد های مردم بدبخت ودردمند برسد.من در دو موسسه خیریه کار می کنم از اه انبوه مردم بیچاره اطلاع کامل دارم.دلم از انبوه نامردی پر هست…دعوت می کنم به اذربایجان تشریف بیاورید واز زندگی مردم این دیار مظلوم هم اگاه شوید.بنده فعال اجتماعی هستم واز شما بزرگ مرد راستین الگو می گیرم.مواظب خودتان باشید.باسپاس.
جناب نوریزاد عزیز،
از بازگشت شما بسیار خوشحالم و از عمق جان امیدوارم که تن و روان شما از هر گزندی مصون بماند.
میدونسم با اینهمه دعاگوی ستمدیده دلشکسته که دوستت دارن سلامت بخونه برمیگردی
میبینم که داری گور به گور میشی درسته میگن چوب خدا صدا نداره ان شا الله رو تخت همین بیمارستان به درک واصل بشی حمار
ثارالله
خجالت آوره که یکنفر اینجوری با نفرت و مثل پیرزنهای بقدرت نفرین کنه. گناه نوریزاد چیست ؟ جز افشای هزارتوی رژیم ددمنش و غارتگر؟ دشمنهای نوریزاد آیا به جز همان غارتگران و شکنجه گران هستند ؟
There are no differences between your leaders(Khomaini and Khamenei), yourself, ISIS leader, and ISIS member.
بابا حسین به نوشته ات یکبار دیگر بنگر .چقدر خدایت بدبخت و حقیر است!ولی بدان که نوریزاد از خدای تو و اربابانت قوی تراست.مرگ و زندگی نوریزاد دیگر گرهی از کار فروبسته اربابانت نخواهد گشود.بیدار شو سحر نزدیک است بابا حسین!
از قدیم مثلی بین خردسالان رواج داشت که می گفت ” به حرف گربه سیاه بارون نمیاد” . ببم جان بشین و نفرین کن و فکر کن که خالق هستی منتظر دستور کسی مثل تو است تا جان عزیز از بنده اش بگیرد.
یعنی اوج فلاکت فکری و خوی بندگی و غلامی و اعتیاد به بی منشی تو برای برای کسی که خود دیری است اسیر و بازیچه روس هاست، باید تا این اندازه از تو موجودی نفرت انگیز به نمایش بگذارد بابا حسین؟
اون باباحسین رو خود نوریزاد نوشته! دنکیشوت ما شیطنت هم بلده!
شک نکنید خودش مهره ی آخونداست
و گر نه یکصدم این افاضات رو من و شما ایراد کنیم اعدام میشیم
جناب نوری زاده از خدا می خواهیم که هر چه زودتر به درک واصل شی با مرادت که همون رضاخان ملعونه، محشور شی – چون در غیر این صورت دستمون
به خون کثیفت آلوده میشه
تو و همفکرات که بقایای کاسه لیس های پهلوی هستین آرزوی شکست این انقلاب رو به گور می برین
مردم ایران به رهبرشون ایمان دارن و به کوری چشم شماها گوش به فرمانشن
فقط کافیه رهبرمون یه اشاره کنه تا دودمان همگی تون به باد بره… فقط یک اشاره
الان هم فقط به فقط به خاطر لطف رهبره که دارید نفس می کشید
دزدی هاتون رو داریم میبینیم! خیانت هاتون رو داریم میبینیم! کارشکنی هاتون رو داریم میبینیم! سال 88 مملکت رو به گند کشوندین! ولی فعلا سکوت کردیم…!!!
در مقابل جنایت و خیانتی که موسوی و کروبی فریب خورده کردن که محاربه بود فقط مجازات حصر خانگی داده شده- حالا پر رو شدید و فکر کردید مظلوم واقع شدین!؟
خط قرمز ما جسارت به رهبره- این رو همگیتون تو گوشتون فرو کنید
ما به رهبرمون اعتقاد داریم و در مقابل توهین آدمهای بی شرفی مثل تو سکوت نمی کنیم
به امید مرگت
آدمی را گر تربیت نکنند ………….. تا به صد سالگی خری باشد !!!!
اگر با ادبیاتی غیر از این می نوشتی باید تعجب کرد ، تو و همپالگیهایت شرف که هیچ ، بویی از انسانیت نبرده اید !!
هر مزخرفی که به ذهن خالی از شعورتان می رسد از دهان غیر بهداشتی تان لجن پراکنی می کنید …………
تاختن به دیگران با اشاره دیکتاتور شجاعت نمیخواهد. در مقابل ظلم ایستادن مردانگی لازم داره که تو نداری .
می خوای خودتو به یه روانشناس نشون بده. البته بیشتر تب داری. شاید هم از اتوشویی برمیگردی، زیادی بخار گرفتی…
علی دورچ
شما که اینقدر به خون ریختن علاقمند هستید از رهبرتون اجازه بگیرید و بیایید خون من رو بریزیید. این هم ا ایمیل من
aghrab_2000@hotmail.com تو ایمیل برات ادرسم رو مینویسم.
حالا اگر شما واقعا یه پلنگ دهشتناک هستید ,… بجای میو میو کردن تو این سایت با ایمیل من در تماس باش —
عربده کشیدن و پشت اینترنت کار بزدلهاست عزیز دل برادر
بیصبرانه مشتاق زیارتتان هستیم
عقرب و حوارییون 🙂
سوالی دارم: چرا همه این طرفداران حکومت فحاش اند؟ چرا به جای حرف حساب لجن پراکنی می کنند؟
آقای نوریزاد من با جناب دورچ موافقم
اینکه اسم شما در لیست حقوق های ملیونی نبود،
اینکه شما در جنایات کهریزک دست نداشتید،
اینکه شما از خیانت های احمدی نژاد حمایت نکردید و نظرتان به نظر وی نزدیک تر نیود
اینکه شما ستار بهشتی را به جرم نقد حکومت شکنجه نکردید،
اینکه شما پول نفت را صرف آبادی کشورهای دیگر نکردید،
اینکه شما در بدبختی میلیونها مرد و زن بیکار نقشی ندارید
اینکه هفتصد هشتصد میلیارد دلار پول نفت به دست شما حیف و میل نشد
اینکه شما مسئول آلودگی هوا، خشک شدن دریاچه ها، شیوع استعمال مواد مخدر، ریزگردهای کشنده و پایین آمدن سن فحشا به 13 سال نیستید،
اینکه شما در کشتارهای بی محاکمه 67 نقشی نداشتید،
اینکه شما در حوادث گوی دانشگاه دانشجویی را از پشت بام به زمین پرت نکردید
اینکه شما در 88 به کسی که روی پشت بام شعار میداد شلیک نکردید،
اینکه شما مسئول سقوط رتبه کشورمان در انواع شاخص های سلامت اقتصادی و اجتماعی در دنیا نیستید
اینکه شما مانع تماس تلفنی یک مادر زندانی (نرگس محمدی) با کودکانش نشده اید
و خیلی چیزهای دیگر
دلیل نمی شود که ما از شما بدمان نیاید!!
شما که باشید و بنوسید ما رنج می کشیم چون تخیلات و خیالات خوش ما را به هم می ریزید
اینکه الان زنده اید و نفس می کشید از صدقه سر ماو حاکی از رافت اسلامی ماست
چون جان و مال و آبرو و حیثیت افراد این کشور همه متعلق به ماست. هر وقت اراده کنیم از هر کدام که بخواهیم خرج می کنیم!
این همه آمار و ارقام از گسترش فقر و بدبختی و فساد اقتصادی ریز و درشت همه و همه توطئه دشمنان نظام است و شما آب به آسیاب دشمن می ریزید.
مادر ستار بهشتی و سعید زینالی و خانواده ای شهرام فرج زاده و رامین پور اندرجانی و عزت ابراهیم نژاد و امیر جوادیفر و … همه دروغگو هستند و بابت دروغهایشان از آمریکا و اسرائیل دستمزد می گیرند.
همین
—-
آقای نوری زاد برایتان تندرستی و دوری از گزند فحاشان و خناسان را آرزومندم
برادر ارزشی که به آقای نوری زاد توهین کردی . امیدوارم کنار رهبرتون سالهای سال خوشحال و راحت زندگی کنی و در صورت افتادن از چشم ولی فقیه خودت و همسر و فرزندان و بقیه اعضای خانواده ات به سرنوشت سعید امامی و همسر و خانواده اش دچار نشن. ازما گفتن بود.
جناب علی دروج مگر به گفته ات که مردم ایران به رهبرشان ایمان دارند باورنداری؟خب اگر تو و اربابت به چنین گفته ایی ایمان دارید برای امتحان هم که شده اجازه یک راهپیمایی را به مخالفان بدهید.مگر از حق مردم بحرین برای اعتراض نمی کنید؟
محشور شدن با رضاخان و فرزندش ارزوی بسیاری از مردم ایران است ، کسانی که دوران سلطنت محمد رضا شاه را دیده اند .
با بهترین درودها و آرزوی سلامتی وجود نارنین نوری زاد گرامی و درخواست مهلت به تن رنجور تا دوران نقاهت آن عزیز به بهترین نحو به سر آید . سرداری که بدون اسلحه متعارف به جنگ اهریمنان مدعی انسانیت رفته و همچون خاری بیخ گلوی حکام جور فرو رفته و هر از چند گاهی لرزه به تن بیداد گران می افکند امید که راه این جوانمرد پر رهرو بماند تا بنیان ستمکاران فرو ریزد . با احترام .
نوری زاد گرامی
به خانه و سرایت خوش آمدی!
شادمانیم از آنکه درِ نیمه بستهٔ سایتت را، دگر بار به روی مشتاقانت گشودی!
سلامتِ کامل، و صلابتِ همیشگیِ قلمت، آرزوی قلبی همه دوستدارانت میباشد.
سر زنده و پایدار باشی
به نقل از سایت حاجی کلمه: بنــــــــــده یک فرد انقــــــــــلابی هستم–حاج میر حسین
مش قاسم: مرده شور اون منقلاب و منقلابیون رو ببرن هر … (سه نقطه) که میخوان باشن که این ملت رو همچین بدبخت کرد.
گر بدینسان زیست باید پست…
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست…. (احمد شاملو)
آرزومند سلامتیتان هستم.
سلام جناب نوری زاد گرامی و محبوب القلوب چشم انتظاران روز رهائی
بسيار خوشحالم كه از بيمارستان مرخص شده ايد و در منزل تشريف داريد. برای وجود شريف شما بزرگوار از صميم قلب سلامتی و تندرستی آرزومندم.
اخبار: خطیب(ک) جمعه شیراز اعتقاد دارد که حرکتهایی مانند پولشویی و فیشهای نجومی و سوءاستفاده کلان از مقررات و از بین بردن اعتماد مردم، نتایج و دنبالهی فتنه ۸۸ است.
مش قاسم: خدا پدر این یکی رو بیامرزه که یه کلمه حرف حساب زد. خدا وکیلی اگه اون که نظرش به اون یکی نزدیکتر بود رییسک جمهورک نمیشد یه همچین “نتایج و دنبالهی” به وجود میومد؟
الهی زنده و تندرست باشید آقای نوریزاد!
حاج اسحاق: مشخص گردید که پرداختهای غیرمتعارف در دستگاهها امری استثنا است و به دستگاهها و افراد کمی محدود میشود و شأن قاطبه مدیران دلسوز و زحمتکش که با جدیت فراوان به ایفای مسئولیت میپردازند، از شمول چنین موضوعی به دور است.
ترجمه: ۱- امت نگران نباشد. چند نفری که این پولها رو بالا کشیدن همین افراد شرکت سهامی خاص حکومت اسلامی میباشند، پول ملت و پول اینا نداره، همه ارزشی و غیر ارزشی و برادران اینطرفی و اون اینطرفی در خانواده منقلابیون، نماز و روزه شون هم ترک نمیشه.
۲- قاطبه نا-مدیران دلسوز و زحمتکش، مگه نمیبینین که این نا-مدیران در طول این ۳۸ سال اینهمه گل به سرتون زده، ای امت سوال نکنین، ای امت تنگ چشم نباشید. اون دومی خیر شماها رو میخواد که اینا رو رییسک جمهورک، وزوزیرک، سردارک و غیره کرده. همینی هم که ندارین قدرش رو بدونین والا یا میندازیمتون زندون یا آویزونتون میکنیم.
جناب نوری زاد عزیز بیائیم بهترین دعامان برای خودمان این باشد که دیگران دوستمان داشته باشند و نگران احوالمان باشند که این در مورد شما صدق می کند . با آرزوی سلامتی و بهبود بیش از پیش شما .
با سلام و درود فراوان به نوریزاد گرامی
خبر سلامتی شما موجب مسرت همگی دوستان و دوستداران شما از جمله بنده گشت. از شنیدن بهبود نسبی حال شما و بازگشت به منزل برای گذراندان دورهٔ نقاهت و بهبودی کامل بسیار خوشحالیم. امیدواریم که این دوره هرچه کوتاهتر بوده و سلامتی کامل خود را بزودی بازیابید.
برقرار و با نشاط باشید
جناب نوریزاد عزیز :
ضمن آرزوی سلامتی برای شما و توصیه به مواظبت از خود ؛ با شناختی که ما از این جماعت داریم ؛ هیچ بعید نیست که شما را هم مثل موارد مسبوق ؛ مسموم کنند یا بلای دیگری سرتان آورند
از خدا میخواهم به پاکی کلمه صداقت هر چه زودتر شفا یابید
سلام
ارزوی بهبودی کامل برایتان دارم
درودى از بن جان به نور ديده مان نوريزاد . با شادمانى بسيار از بهبود حال شما اين قسمت از ريشه ها را پيشكش مى كنم . نوريزاد عزيز :حضور دگربارت در اين سايت شريف برقرار باد .
________________
ريشه ها ٣٩٣( قسمت ٣٩٢ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <…
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب: چندين قرن خرد سوزى : مدينه سازان افلاتونى
يك مناظره شگفت انگيز :رازى از نگرِ ديگران: :
ارسطو و افلاتون نياى غرب مدرن و جهش تكنيكى عصر جديد شمرده مى شوند. اين گزاره تا چه حد قطعى است ؟ سعى مى كنيم بفهميم . افلاتون و ارسطو و ماركس اساساً متفكر بودند. تفكر به خودى خود تغيير مادى ايجاد نمى كند . تغيير مادى نيازمند مشاركت كار دست ( تخنه ، تكنيك ) و كار ذهن ( اپيستمه ، شناخت ، دانش ) است. ارسطو نيز همچون ماركس به اين همدوشى تخنه ( tékʰnɛː)و اپيستمه (ἐπιστήμη) واقف بود ( بنگر به اخلاق نيكوماخوس، كتاب ٦، فصول ٣ و ٤). آيا در يونان امروزين انديشه هاى ارسطو به كار رفته است ؟ آيا انحصار آزادى انديشه به يك حزب زورپناه و متكى به نظام تمامت خواه پليسى در شورى سابق و ديگر كشورهاى كمونيستى پيامد عملى انديشه هاى ماركس بود؟ آيا دستگاه مخوف و شكنجه گر كليساى قرون وسطى نتيجه انديشه هاى عيسى مسيح و سن پل بود ؟ اين پرسش ها همواره مطرح بوده اند و پاسخ مختوم كننده اى نيافته اند. امر مسلم آن است كه انديشه هاى متفكران بزرگ محصور در جمجمه ها نمانده ، بل گاه در عمل نيز چارچوب ساز بوده اند و افلاتون و ارسطو بنيادى ترين و ديرپا ترين چارچوب سازان انديشه غرب بوده اند.
آغاز فرايند گذار تكنيكى از صنعت دستى و كارگاهى قديم به تكنولوژى مدرن ( نوزايى علمى و صنعتى ) همهنگام بود با رخدادهايى در فكر و ذوق و عمل . آزاد سازى فلسفه يونانى از كنيزى و خدمتگارى الهيات و رجوع به اصل يونانى آن يكى از اين رخداد ها بود . تأمل در اين رخداد در متن رنسانس در اينجا ، در حقيقت گذار از همان مقايسه مصاديق ادبى فرهنگ دينى و فرهنگ مدرن است به زير متن (context) آنها . ارسطوى نو افلاتونى شده و عارف گشته در حى ابن يقظان در حقيقت انگاره اى است از فلسفه يونانى كه در فرهنگ مسيحى و اسلامى قرون وسطى تا حد يك عارف دگرديس گشته بود . اما رفتار رابينسون كروزو با طبيعت همساز با انگاره ارسطوى اصلى و يونانى است كه اپيستمه ( شناخت ) را در خدمت تخنه ( كار دست ، تكنيك ) قرار مى دهد بدون هيچ نگرسوى آنجهانى .
آزاد سازى علم و فلسفه و هنر و سياست از سلطه حكومت دينى كليسا همهنگام بود با آغاز يك جهش در تخنه و كار دست كه ظرف چهارسده به تكنولوژى سايبرى و خودكارى صنعتى اوج گرفت . در عصر نوزايى شيوه خوانش متنى به نام طبيعت از شيوه كليسا به شيوه فيلسوفان يونان باستان چرخش پيدا كرد . آرنت در كتاب انقلاب اين اطلاع را به ما مى دهد كه تا پيش از انقلاب هاى فرانسه و آمريكا در سده هيجدهم ، واژه revolution( انقلاب) به همان معناى نجومى آن يعنى بازگشت به نقطه اوليه در مدار بود . اين نظر دست كم در مورد بازگشت به سنت يا فرادادِ (tradition) يونان و روم باستان در آغاز رنسانس راست است . در فرهنگ دينى بيش و پيش از طبيعت و كيهان ، متن كتاب مقدس بود كه موضوع تفسيرها و خوانش ها بود . حكماء مؤمن خوانش طبيعت و علت پيدايش آن را با رهنمود الهى و بى چون و چراى كتاب مقدس همساز كردند. فارغ از زور فرهنگ در هر زمانى ، رابطه انسانها با هم و با طبيعت در جهت صيانت زيست شكل مى گيرد .اقوام بدوى مانده كه نمونه هايى از آنها در عصر نو در استراليا و آمريكا و آفريقا يافته شدند ، به جاى خوانش متفكرانه يا ديندارانه طبيعت ، همچنان در سرسپردگى به جادوگران كه نخستين طبيعت خوان ها بودند، فروبسته ماندند. دست افزار هاى آنها نيز همان دست افزارهاى ابتدايى مانده بودند . در فرهنگ دينى قرون وسطى طبيعت مخلوق خدا و گاه محضر حضور خدا شمرده مى شد. اين نوع نگرش ذهنى كه همخواند با نظام فئوداليسم بود، خواهى نخواهى رفتار با طبيعت را به گونه اى حرمت انگيز متوازن مى كرد . آزمندى انسان براى تأمين زيست خود ، حتى اگر در روان انسانى حدى نمى شناخت ، در رفتار با طبيعت نمى توانست از حد معينى تجاوز كند . اما فرهنگ مدرن پس از رنسانس در مدت سه چهار قرن با جهشى معجزه آسا در پيشرفت تكنيكى همراه شد كه در سنجش با آن ، همه پيشرفت هزاره هاى پيش از آن ، از اختراع چرخ تا كشتى بخار ، گامى بس ناچيز مى نمايد. اين جهش را خواه پيشرفت بناميم و خواه تجاوز از حد ، در واقعيت ،برگشت ناپذير بود و برگشت ناپذير مانده است . از تاريك انديشان مدرن تا پاسداران محيط زيست و تا باورمندان به حكمت خالده و سنت قدسى و شاعران رمانتيك و ديگر شيفتگان قرون وسطى در عمل به هيچ وجه نتوانسته اند و نمى توانند فرمان قطار مدرن را دگربار به قرون وسطى برگردانند . مدرنيته با همه لوازم ناگزيرش همچون تقديرى جهانى برگشت ناپذير است و سازهاى نستالژيك و قصه پردازى ها دلفريب در باره اعصار گذشته از اوراق و اذهان فراتر نرفته اند. سيصد سالى از رنسانس سپرى شده و مدرنيته با تمامى قدرت بى قهر خود گسترش جهانى يافته بود كه تازه نادر اشخاصى همچون كسانى كه نزول يك بلا از خواب بيدارشان كرده باشد، انديشناكِ جبران ديركردِ زمانى ايرانيان در مسابقه پيشرفت مدرن گشتند ، اينان نيز از همان زمان تا كنون در كشمكشى پر تنش با سخت سرى و تحجر كسانى بوده اند كه به هر تغييرى كه آهنگِ مدرن شوندگى داشته باشد، با نگاهى خصمانه و تاريك بينانه نگريسته و با انواع ايدئولوژى هاى واپسگرا رهزن آگاهى همگانى از ناگزيرش هاى زيستن در جهان مدرن گشته اند .به هر روى ، از زمان آن بيدارى دير رس و نخبه گانه ، رمز پيشرفت جهشى غرب مدرن همواره براى برخى از ايرانيان مسئله بوده است . علت چه بود كه ما به اين پيشرفت دست نيافته بوديم ؟ تقريباً از زمان عباس ميرزا عقب ماندن شرق از غرب پرسشنمادى بزرگ شد. فرهنگ يونان و روم باستان در اين ميان چه نقشى داشت ؟ آخر نه مگر رنسانس در سده چهاردهم و پانزدهم ميلادى از بازگشت به ادبيات روم و يونان در فلورانس ايتاليا آغاز گشت و پس از سه قرن در تمامى اروپا گسترش يافت ؟ مگر نه اين بود كه تا پيش از آن دانشمندان مسيحى پيشرفت هاى مسلمانان و به قول خودشان علوم عربى را به رخ پاپ ها مى كشيدند ( از جمله در آثار راجر بيكن )؟ مگر نه آن بود كه ترجمه هاى لاتينى و عبرىِ الحاوى رازى و قانون ابن سينا و جبر و مقابله خوارزمى و بسيارى از كتب ديگر در سده هاى ١٢ و ١٣ كتاب هاى مهم دانشگاه هاى اروپا بودند ؟ مگر گفته نمى شود كه نگره حقيقت دوگانه ابن رشد يا تفكيك دين از فلسفه خود نقشى در رنسانس ايفا كرده است ؟ پس چه شد كه دست اروپايى به تكنولوژى مدرن امتداد يافت و دست شرقى در تير و كمان و اسب و گارى فروماند ؟ غربى دريافت كه سنتى ديگر بايد زمينه ساز و چارچوب عمل و نظر گردد . او اين سنت را در گذشته هاى دور خود داشت ، ليك ما نتوانسته بوديم از ريشه هاى گذشته هاى دور خود راهى براى رهايى از دست و پا بستگى ( يا توقف صنعت در دست و پا و كارگاه هاى كوچك ) يابيم. بى درنگ بايد اين حكم را كه البته سطح و بخشى از ماجراست، در بوته پرسش نهيم تا مبادا آن را همه حقيقت ماجرا گيريم و كاوش بيش تر آن را از سر واكنيم. واژه فرانسوى renaissance را ژول ميشله (Jules Michelet) ،مورخ فرانسوى، در ميانه سده نوزدهم وارد متون تاريخى كرد. پس از ميشله ، ياكوب بوركهارت ، مورخ سويسى ، در سال ١٨٦٠ تاريخ معتبرى در باره رنسانس ايتاليا نگاشت كه هنوز از نگر همه جانبه نگرى از منابع معتبر شمرده مى شود.
ياكوب بوركهارت در كتاب تمدن رنسانس در ايتاليا ( در مقدمه كتاب) مى رساند كه رنسانس برخلاف تصور رايج از پيكار خونبار شهرياران ايتاليا با پاپ ها در سده سيزدهم آغاز شد نه از جنبش هاى بعدى كه صرفاً جنبه فكرى و هنرى داشتند. ناچارم نشانى نسخه pdf ترجمه انگليسى اين كتاب را همين جا درج كنم. اصل كتاب به آلمانى است، اما حتماً خوانندگان انگليسى دان بيش از آلمانى دان هاهستند :
The Civilization of Renaissance in Italy by Jacob Burckhardt, translated byS.G.C. Middlemore,1878
بوركهارت خود در فلسفه تاريخ نيز صاحب نظر بود. وى انكار نمى كند كه فرهنگ ، دين و حكومت در هم تأثير مى نهند و با رخداد ها رابطه دارند، اما از نگرِ وى اين رابطه آن گونه رابطه قانونمند ديالكتيكى كه رو به تكامل و پيشرفتِ معقول داشته باشد، نيست . از نگرِ بوركهارت ،فروكاستن يك جريان بزرگ فكرى به مقولاتى دلبخواه به آن قصد كه حركت اين جريان معقول بنمايد ، يكى از اشكالات جدى تاريخ تمدن است . بوركهارت بر آن است كه كشمكش پاپ ها و طبقات فرادست در ايتاليا ،برخلاف فرانسه و آلمان و انگليس ، كل نظام فئودالى را به لرزه افكند، بازرگانى و بعدتر بانكدارى با پشتيبانى خاندان مديچى رونق يافت و امپراتوران قصدشان در انحصار گرفتن تجارت و ماليات هاى به شدت ظالمانه بود. براى نخستين بار روح سياسى اروپاى مدرن كه تابع غرايز خودش بود در اين امپراتوران متجلى شد . آنها به هيچ وجه به مردم اهميت نمى دادند . خواست آنها انتقال رعاياى كليسا به رعاياى خودشان بود . آنها مظهر خودكامگى بى لگامى بودند كه به هر حقى تجاوز و هر فرهنگ سالم ترى را در نطفه خفه مى كردند. بوركهارت مى گويد زمانى كه اين شرارت ها مغلوب يا به نحوى جبران مى شدند ، اين پندار بافته مى شد كه دولت ملى حاصل تفكر و محاسبات عقلانى بوده است . به كنايه _ احتمالاً كنايه به هگل _ اين پندار را " دولت همچون كار هنرى "مى نامد. (p.4). در اينجا البته آغاز رنسانس در ايتاليا فراديده است و گسترش بعدى رنسانس به فرانسه و انگليس بحث ديگرى است . بوركهارت سپس با معرفى اين مستبدان تز خود را مبرهن مى كند.
فردريك، نخستين حاكم از تيپ مدرن ، در نزاع مرگبارش با دستگاه پاپ همه منابع را تحت فرمان خود درمى آورد (pp.4-5). معيار فردريك به ويژه پس از ١٢٣١ ويرانسازى كامل دولت فئودال بود از راه دگرديس سازى مردم به كثرتى از رعيت هاى فاقد اراده و ابزارى براى سودبخشى به خزانه دارى (exchequer) از طريق شيوه ماليات گيرى بسيار ظالمانه به تقليد از محمديان . وى براى رعايا در امور شخصيه ، از جمله ازدواج و حق تحصيل ، محدوديت هاى شديدى مقرر مى كند . فردريك در جهت منافع خود در تمامى قسمت هاى مديترانه تجارت مى كرد و بسيارى از تسهيلات را در انحصار خود درآورده و تجارت را از جهات بسيارى براى رعاياى خود محدود كرده بود و به گونه اى كه پيش از وى در تمامى اروپا ناشناخته بود ، در پيكارى مرگبار با دستگاه پاپ ، تمامى نظام ادارى سياسى و قضايى را تحت يد خود متمركز كرد. به ويژه پس از سال ١٢٣١همه برنامه هاى فردريك با اين هدف تنظيم شده بود كه دولت فئودالى را به تمامى ويران كند. بوركهارت روى اين نكته دست مى گذارد كه فردريك نظارت دينى را نيز تحت اختيار گرفت و رافضى ها يا اهل بدعت را به دستگاه تفتيش عقايد خود مى سپرد ، چون اهل بدعت نمايندگان زندگى آزادانه شهرى بود. پليس داخلى فردريك متشكل از مأمورانى بود كه اهل شهرهاى بى ترحمى چون سيسيل بودند كه گوششان از شنيدن فرياد بينوايان كر بود. هيچ اعتنايى به فلاكت و بدبختى مردم نداشتند . مردم در مشروعيت حكومت هيچ نقشى نداشتند. در دوره هاى بعدى مردمى كه مدت ها بود كاربرد اسلحه را فراموش كرده بودند، شاهدان منفعلِ سقوط مانفرد(Manfred) و تسخير دولت به دست چارلز آو آنجو ( Charles of Anjou) بودند . چارلز پيشكارى داشت به نام ازلنيا دا رومانو (Ezzelino da Romano)، غاصبى از خاص ترين نوع و رفتارش در غايت بربريت و آدمكشى . در چنين دورانى توماس اكويناس ، رعيت زاده در قلمرو فردِريك ، به عبث كوشيد نظريه اى در باره مونارشى مشروطه بنيان نهد. اين نگره ها در بيرون از مجلس سخنرانى هيچ بازتابى نداشتند . " فردريك و ازلينو براى ايتاليا در سده سيزدهم پديده هاى سياسى عظيمى بودند و ماندند. شخصيت قبلاً نيمه افسانه اى آنها مهم ترين سوژه صد حكايت قديمى (The Hundred Old Tales) شد كه تأليف اصلى آن در همين سده سيزده رخ داد" . شخصيت او بعد تر منبع تراژدى ها شد (p.5).[ از اين گزارش مى توان دريافت كه دعواى شاهان و خلفا در شرق از يك نگر، همانندى تأمل انگيزى با دعواى امپراتوران ايتاليا با پاپ ها داشته است . سده سيزده يعنى : صد سال پيش از دوران حافظ و تقريباً همهنگام با عصر سعدى. سعدى از شاهدان پيكار هلاكو و خليفه عباسى و برافتادن دستگاه خلافت بدست هولاكو خان ، نوه چنگيز بود و در رثاى واپسين خليفه نيز مرثيه اى سروده است . در سده سيزده تا چهارده ميلادى ( هفتم و هشتم هجرى ) وضعيت ايران و ايتاليا از يك نظر همانند است . نزاع خونين خليفة الله و پاپ با مدعيان سلطنت . هر دو سوىِ نزاع تمايلى به دگرگونى فرهنگ دينى نداشته اند ، بل برعكس دعوا بر سر موهبتى الهى سلطنت بوده است. مداراى مذهبى ايلخانان و تيموريان بيش از امپراتوران ايتاليايى است. گفته هاى قبلى درباره دانشگاه عظيم ربع رشيدى به رياست خواجه رشيد الدين فضل الله را تكرار نمى كنم . زور فرهنگ دينى همچنان حاكمان را متظاهر به پاسدارى دين مى كند] . امپراطوران بعدى ايتاليا تا سزار بورژيا (چزاره بورجا) يك از يك بيرحم تر و جبارتر بودند . در سده چهاردهم نيز دولت بنا به گزارش بوركهارت دولت قايم به جباران شد . اين اصل كه هدف وسيله را توجيه مى كند اصل همه آنها بود .اين اصل منجر شد به قدرت تقريباًً مطلقه دولت كه در ميان مستبدان (دسپوت ها )، هم مردان و هم شيوه هاى زندگى با كاراكتر خاص توليد كرد. منابع كسب درآمد و ماليات ،شرايط و حدود ماليات ها ، كاملاً بنا به خواست حاكم بود . پيشرفتى كه رخ داد به سبب رونق بازرگانى و آسايش و رفاه عمومى بود. با اين همه ، اداره ماليه و ماليات گيرى هاى بيرحمانه در دست دولتى بود كه درباريان و مزدورانش بايد مأجور مى شدند ؛ محافظان ، دلقك ها ، سربازان بيرحم ، دانشوران و هنرمندان و اديبان ، احداث بناهاى يادبود هزينه دربار را بالا مى بردند . نياز جباران به ذوق و استعداد و دانشوران و هنرمندان و شاعران و احداث بناهاى يادبود ،در اثر عطش قدرت و شهوت ماندگارى نام بود. اين بود كه نياز جباران به هنرمندان و دانشوران بيش از اصل و نسب و زاد و رود بود . [ از همين جا در مى يابيم كه هنر و ادبياتى كه در ايتاليا آغاز گر رنسانس گشت ، بدون حمايت قدرت هاى حاكم ، اعم از قدرت دينى و قدرت سيويل ، شكوفا نمى گشت. بيش تر شاهكارهاى سترگ در نقاشى و پيكر تراشى كه در حقيقت روح نوزايى را با رنگ و سنگ عينيت بخشيده اند، بدون حمايت ارباب قدرت به انجام نمى رسيدند ]. در همراهى شاعران و دانشوران ، جبار خود را در وضعيتى جديد مى يافت ، در حقيقت ، كمابيش صاحب مشروعيتى جديد مى نمود …اهل ادب از الطاف بى نصيب نمى ماندند . پترارك كه حضورش در اين دربارها ، شديداً سانسور شده است [ كه آن را مى توان سانسور درون ـ فرهنگى ناميد] ، تصوير ايدئال از يك شهريار سده چهاردهمى را ترسيم كرد . او از ممدوح خود لرد پادوا ، كارهايى طلب مى كرد به گونه اى كه ممدوح را قادر به انجام شان نشان دهد :" تو نبايد ارباب باشى ، تو را سزاست كه در حق رعيت پدر باشى ، و بايد آنها را همچون بچه هاى خود دوست بدارى ، همچون اعضاى يك پيكر . تفنگ ها ، پاسداران و سربازانت را بايد عليه دشمن به كار گيرى … براى رعيت نيت خير كافى است . البته منظورم آنانى هستند كه نظم موجود را دوست دارند ، ورنه آنها كه هر روز خواهان تغيير اند ، طاغى و باغى و خائن اند و عليه اين ستيزه جويان عدالت بايد اجرا شود". [بسنجيد با نصيحت الملوك خواجه نظام الملك در قسمت پيش ]. در اينجا افسانهِ مطلقاً مدرنِ همه توانىِ (omnipotence) دولت كه به تفصيل ساخته و پرداخته شده است ، در پى مى آيد" همه تغييرات به دست با كفايت شهريار ممكن مى گردند،…..از جمله ابقاء و اعاده كليساها ، و بناهاى عمومى ، رسيدگى به محرومان ، حمايت از اهل ادب و دانش .(p.6) . قدرت مطلقه ، كه در وسوسه تجمل و عشرت و خودكامگى بى لگام غرقه بود ، بايد مدام و بى وقفه از بابت خطر دشمن خارجى شور و حرارت ايجاد مى كرد، مردم را به هراس مى افكند . ( pp.7-6). . گمان مى رود همين اندازه براى اين دريافت بسنده باشد كه چگونه استقلال ادبيات ، هنر و فلسفه ، احياى روم و يونان باستان، علم تجربى ، اومانيسم ، خوداتكايى در انديشيدن و پيشرفت صنعتى كه علل نوزايى شمرده مى شوند خود معلول چند سده كشمكش خونبار و بيرحمانه شهريارانِ جبار و پاپ هاى مزور و خرافه پراكن بود. در واقع ، بنا به گزارش بوركهارت گزاف نيست اگر زادگاه سرمايه دارى را ايتالياى سده سيزده و چهارده بدانيم . در سده شانزدهم شركت هاى تجارى بزرگى پديد آمدند .صرافى و فروش سهام رونق گرفت . لوتر انجيل را به آلمانى ترجمه كرد . كوپرنيك زمين مركزى را مردود اعلام كرد .گاليله اعلام كرد كه براى فهم زبان طبيعت بايد رياضى و هندسه دانست و در كتاب مقدس نه از رياضيات خبرى است نه از هندسه . مقاصد اين رياضيات كاربرد در بهره گيرى از طبيعت بود و فيزيك رياضىِ امروزين نتيجه همين نگاه به رياضيات و علوم طبيعى است . بارى، رخدادهاى علمى و هنرى و ادبى و فلسفى پيامد رخداد هاىِ حوزه قدرت بودند .
وضعيت در ايران تا سده چهادهم ( هشتم هجرى ) با وضعيت ايتاليا همانندى هاى شگفتى دارد. در تاريخ تمدن ويل دورانت ( جلد ٤، عصر ايمان) مى خوانيم كه پس از قدرت گيرى تركان عثمانى بر قسطنطنيه ، دانشمندان بيزانسى اين شهر را ترك كردند ، اما رهاورد آنها آثار كلاسيك يونان باستان بود . اين گزارش را اگر در پرتو گزارش بوركهارت بازخوانيم ، معنايش اين است كه اديبان و دانشورانى كه بدون حمايت يك جبار نمى توانستند فراغتى داشته باشند ،به آثار كلاسيك بزرگان روم و يونان ، از جمله ارسطو ، افلاتون ، سيسرو ، سوفوكل و پلوتارك دست يافتند و رؤياى احياى يونان و روم باستان در آنها جانى تازه برانگيخت . اين رؤيا بعد تر در فرم هاى تازه هنرى در داستان نويسى به زبان عاميانه (در آثار دانته ،بوكاچيو ، جفرى چاوسر، جان بانى ين ،رابله ، سر وانتس ) و در نقاشى ، در پيكرتراشى ، در موسيقى و در تراژدى و كمدى به حضور درمى آيد . مسيحيت و كتاب مقدس در بسيارى از موارد با اين فرم ها تعارضى نداشت . نقاشى مكتب آتن و شام آخر از داوينچى بر ديواره هاى تالارهاى كليسا منقش مى گردند و پيكره سوگ مريم از ميكل آنژ در غايت ظرافت تراشيده مى شود . پيكره كاملاً عريان مردى اثر ميكل آنژ به سبك آنتيك يكى از قهرمانان كتاب مقدس ، يعنى داوود ، را در حالت تفكر بازمى نمايد . برخى از اين كارهاى عظيم به سفارش حاكمان ، اعم از مذهبى و سيويل ساخته مى شوند. نوزايى فرهنگى ، معلول هر علتى در جنگ قدرت بوده باشد ، خود يكى از عوامل بسيار تعيين كننده در جهش هاى بعدى در ابداع و اختراع علمى و صنعتى مى گردد ، داوينچى ، كه مظهر تمام عيار عصر نوزايى است ، خود طرح هايى از تشريح بدن انسان و ماشين پرنده اى دارد كه راجر بيكن (Roger Bacon) در اواخر سده سيزدهم اختراع آن در آينده را در كنار پل هاى معلق ، كالسكه هاى بدون اسب ، و ديگر اختراعات پيش بينى كرده بود و به اتهام بدعت و تقليد از دانشمندان عرب چهارده سال آخر عمرش را در زندان به سر برده بود. در كتب اروپائيان غالباً از دانشمندان ايرانىِ عربى نويس با عنوان عرب ياد مى شود.
رنسانس پيش از هر چيز با بازگشت به اصلِ آثار يونانى حصار ممنوعيت و كراهت ابداع و خلاقيت را شكست . نقاشى هاى داوينچى در تشريح بدن انسان به سمت پيشرفت در اين علم انسانى سوق داده شد . حى ابن يقظان در روايت ابن طفيل كه خود طبيب بود ،بدن آهويى را تشريح مى كند. اين تشريح به سوى كشف روحى كه از بدن جدا مى شود و در عالم اعلاء سير مى كند ، كشيده مى شود . بازگفت اين رخداد به تكرارش مى ارزد كه در نهضت ترجمه بخشى از آثار ارسطو كه به ابتكار و نقش خلاقانه انسان در ابداع هنرى و كنش سياسى مى پردازد يا وازده مى شود يا كژ و مژ مى گردد . مفاهيمى چون دموكراسى ، پوليس( دولت ـ شهر)، شهروند ، اگورا به كلى دفع مى گردند . ماجراى فهم كاملاً اشتباه حكما از Περὶ ποιητικῆς ياperi poetikos ( در باب ابداع) كه بوطيقا برگردانده مى شود و از آن فن شعر مراد مى شود ، آشكارا بر نقش سانسور كننده فرهنگى گواهى مى دهد كه ابداع نمايشى ، تراژدى ، كمدى ، و به طريق اولى نقاشى و پيكر تراشى را به خود راه نمى دهد . Περὶ ποιητικῆς ارسطو درباره ابداع است نه صرفاً شعر . ابداع براى يونانيان معنايى گسترده داشت كه هيدگر در پرسش در باب تكنولوژى و والتر بيميل در شرح اين مقاله ،با پشتوانه دانش وسيع خود در متون يونانى ، درباره آن توضيحات بسيار دقيقى داده اند. ابداع ابزار، ابداع كارهاى هنرى ، ابداع خود بخودى در طبيعت گويى از يك ريشه اند . اگر اين ريشه بخشكد يا نحيف و محدود گردد ، صنعت و هنر با هم نحيف و محدود مى گردد . ترجمه Περὶ ποιητικῆς يا درباب ابداع به فن شعر به هيچ وجه به خطاى شخصى مترجمان يا تصادف مربوط نيست . شعر تنها قلمروى است كه به تعبير حافظ " كاخ ابداع " ايرانى بود . شعر مهم ترين و دامن گستر ترين مجالِ جولانِ ابداع گشت. در تنگناى محروميت از ابداع در پيكرتراشى و نقاشى و حتى موسيقى شعر مى توانست تا سر حد امكاناتش پر و بال گيرد. نبوغ حافظ در اين تنگنا تا حد يكى از قله هاى شعر تاريخ ادبيات جهان شكوفا مى شود. روى آورى به زبان رمز و نما در فضاى خفقان و محروميت رونق مى گيرد ، ليك آيا پويندگان فرهنگ ايرانى ، به رغم اين تلاش ها ، مى توانستند جاى خالى هنرهايى را پر كنند كه چشم و حس انسانى را بيواسطه به تماشا فرامى خواند ؟ نظامى با شعر نمايش مى دهد ، فردوسى با شعر پيكرها و بزم ها و رزم ها را پيش چشم مى نهد . آيا او مى توانست عشقورزى رستم و تهمينه ( در داستان رستم و سهراب ) يا مجلس باده نوشى لهراسب را به صحنه تئاتر آورد ؟ بسنده است فرض كنيم در سال ١٥٠٤ مجسمه داوود ميكل آنژ در ميدان شهرى در ايران يافت مى شد. آيا كسى زيبايى شگفت انگيز اين پيكر كاملاً عريان را درك مى كرد ؟ تماشاى آن چه واكنش فرهنگى اى بر مى انگيخت ؟ سازنده آن جز سنگسار يا چوبه دار مى توانست سرنوشت ديگرى داشته باشد ؟ اين زور فرهنگ است كه همه انواع ابداع را به تن شعر متجسد كرده است و حافظ در اين فروبستگى ابداع است كه رقص و نقاشى و نمايش و پيكرتراشى و اعتراض و شكر و شكايت را در عالى ترين كار هنرى ايرانى گواريده است . "رندان قلاش لاابالى " حافظ همهنگام با انتشار دكامرون (١٣٤١) از بوكاچيو و ورود پيكارو ها و رندان به ادبيات داستانى غرب " امن و شراب بى غش و معشوق و جاى خالى " مى جويند. اين از نبوغ بى همتاى حافظ است كه تا سر حد امكان شعر را به جبران محروميت از ديگر فرم هاى ابداع هنرى دگرگون مى كند و همهنگام با همدردى نسبت به انسان هاى پامال شده اى كه در تاريخ مورخان رسمى غايب اند ، آينه هنرش را بازنماى تاريخ از زبان ستمديده مى كند و ايوب وار از خدا شكوه مى كند كه تعالى الله چه استغناست اينجا ؟ نداىِ همدردىِ انسانى اى كه از زبان حافظ و سعدى مى شنويم ، چه بسا از نمونه هاى آن در ادبيات رنسانس به هيچ وجه نارسا تر نباشد . يكى از نمونه هاى برجسته اين همدردى را در هملت شكسپير مى يابيم . هملت همچون حافظ جهان را زندان گونه ، ملال آور و آكنده از ستم مى بيند . با فرودستان همدردى مى كند و زندان گونه بودن جهان را در پيوندى تنگاتنگ با كاخ السينور مى يابد . او و همه مردان رنسانس هنوز زود است تا تصورى از دموكراسى داشته باشند ، پس هملت ميان شاه خوب و بد سرگردان است و هيچ راه برونشدى از فضاى خفقان آلود استبداد نمى يابد جز روى آوردن به خيال و نمايش . از بالا و بيرون كه بنگريم اين پرسش پيش مى آيد كه چرا ما تنها يك حافظ داريم كه توانسته است شعر را جلوه گاه زمين و آسمان ايرانى كند ، اما در زمينه و زمانه رنسانس ده ها هنرمند بزرگ باليدن مى گيرند . دست كم من دليلى براى اين وفور نمى يابم جز آزاد شدن شيوه هاى مختلف ابداع . هملت اگر ناچار بود جهان خود را صرفاً در محدوده شعر بيان كند ، تمام آن گيرايى و اثرى را كه با تراژدى ممكن مى گردد ، از دست مى داد . اين رويداد تاريخى مسلمى است كه رنسانس پيش از تفكر فلسفى از آزاد شدن ابداع آغاز گشت . از آن مسلم تر محدوديت هاى شديدى است كه قوه ابداع ما هر بار كه با آنها پنجه افكنده است ، همچون كودكى در برابر غولى ناكام گشته است و اين عجز از ابداع در علم نيز گسترش يافته است.
دانشمندان ايرانى در جبر ، حساب ، شيمى ، طب ، و نجوم تا اواخر قرون وسطى رشك اروپائيان را بر مى انگيختند، اما نه فقط اين دانشمندان از علم نظرى به دشوارى مى توانستند به ابداع صنعتى ( تخنه ، تكنيك ، تشنيك ) عبور كنند ، بل بيش از آن ، هنرمندان در ابداع هنرى با موانعى ستيهنده مواجه بودند كه به قدر كافى به آن پرداختيم . به هيچ وجه تصادفى نيست كه نقاشى ، پيكرتراشى ، رقص ، موسيقى و نمايش در حدى جواز ابراز داشته اند كه نه الوهيت و مقدسان را به صورت انسانى مصور و مجسم و مصوت كنند ، نه انسانيت را به صورتى مستقل از الوهيت. قريحه و ذوق ايرانى البته در كشاكش با انواع و اقسام محذوريت ها و تنگناها نه فقط در نقوش جاجيم و قالى و ظروف و تذهيب و آينه كارى و سرانجام مينياتور و معمارى راهى براى خود مى گشايد ، بل دست و پا مى زند تا با كلمات همه هنرهاى مكروه شده را باززايد . فلورانسى ها از سده چهاردهم ( هشتم هجرى ) ، همروزگار با حافظ و دانته ، كوشيدند از روى قرون وسطى به گذشته يونانى و رومى خود پس جهند و بدينسان چرخ رنسانس را با چرخش فرهنگى به چرخش درآورند . فردوسى در سده دهم ميلادى ( چهارم هجرى ) يعنى چهارصد سال پيش تر به زبان پارسى ، يك تنه ، دست تنها ، در برابر سلطه خليفة الله ها آهنگ بازگشت ادبى و فرهنگى به گذشته هاى پيش از اسلام كرد . در قسمت پيش اشارت رفت كه درونى كردن الوهيت ( حلول و اتحاد) در ايران يكى از خطير ترين بدعت ها بود، و حال آنكه تجسد خدا در مسيح در اروپا رهگشاى هنرهايى بود كه مى توانستند چهره و پيكره مقدسان را پيش چشم مصور و مجسم كنند. انسانى شدن الوهيت كه ريشه در خود مسيحيت دارد ، حتى پيش از بازگشت به پوئسيس يونانى اجازه مى داد ابداع و آفرينش هنرى در قلمرو مسيحيت ابراز وجود كند . مجسمه سوگ مريم از ميكل آنژ جسد عيسى را ،با تمامى ويژگى هاى انسانى اش ، همچون فرزندى مرده در دامان مادر (مريم) ، پيش چشم مى نهد. پاسيون هاى يوهان سباستيان باخ موسيقى و نمايشنامه گفتارى را بى هيچ مانعى در هم آميخته است . صداى زنان ، هم در تكخوانى و هم در همخوانى ، در پاسيون ها در اوج ظرافت و خلاقيت است . صداى شخص عيسى را از حلقوم خواننده باس مى شنويم . درست است كه يوهان سباستيان باخ ، نياى موسيقى مدرن غرب ، در سده هيجدهم ( عصر روشنگرى ) مى زيست ، ليك مى دانيم كه خاندان باخ از سده شانزدهم همهنگام با رفورم دينى ، پشت اندر پشت موسيقى باروك را به يوهان سباستيان باخ منتقل كرده بودند . پاسيون ها مملو از سروده هاى لوترى درباره زندگى و مرگ مسيحاست . در شكوفايى هيچ هنرى بيش از موسيقى نقش كليساى پرتستانى برجسته تر و روشن تر نيست . همخوانى ( chorale) هاى كليسايى بنياد همخوانى هاى بعدى در موسيقى كلاسيك غرب است . مباحث راجع به موسيقى در آثار اسحاق موصلى و فارابى و حكماى ديگر ما ، به رغم ظراافت ها و باريك بينى هاى درخشان ، همچون رياضيات و حساب و جبر و نجوم بسى به دشوارى از دايره نظر ( شناخت ، اپيستمه ) به ابداع گسترده و پيچيده ( پوئسيس ) انتقال مى توانستند يافت . تكنوازى الحان و مقامات منتقل شده از استاد به شاگرد ( سينه به سينه ) در فرهنگ ما تا اين اواخر به موسيقى مكتوب و هارمونيك و سمفونيك گسترش نيافت و گسترش اخير نيز ريشه در آموزش هاى غربى زنده يادانى چون كلنل وزيرى و روح الله خالقى دارد . اين يعنى : همچون حى ابن يقظان در نظر و شناخت ماندن و نه همچون رابينسون شناخت را در خدمت ابزار ورزى و ابداع عملى درآوردن . ابداع از نگرِ ارسطو ،چنانكه پيش تر اشارت رفت ، هر نوع ابداعى را شامل مى شود: ابداع هنرى يا لذت بخش ، ابداع تكنيكى يا ابداع سودمند و حتى ابداع طبيعى يا فوسيس و از خود برآمدن . جديت و پى گيرى در اين ابداعات همدوش يكدگرند . پيچيدگى هارمونى و سازبندى و به زبان ساده تركيب خلاقانه و هماهنگ تم هاى متنوع برآمده از همان ذهنى است كه با پيوند هماهنگ هزاران قطعه و پيچ و مهره و چرخ و دنده و غيره ماشين هاى عظيم صنعتى و رسانه افزار ها و نشرافزارها و نقل افزارها و جنگ افزارهاى پيچيده را ابداع كرده است . در فرهنگ اسلامى ، مسلمانان هنوز هر گونه نمايش بدن و سيماى مقدسين را ممنوع مى دانند. تفكر هر قدر ژرف باشد ، بدون ابداع و خلاقيت از اوراق كتب و مباحث محصور در مدارس فراتر نمى رود. در قلمرو سياست ، نخبگان غربى ،از پترارك شاعر دربارى ( در سده چهادهم ) تا ماكياولى در آغاز سده شانزدهم سياست مدرن را در قالب نصيحت الملوك شرح و بيان كرده اند. شهريار ماكياولى در قالب نصيحت الملوك است . اساس همه نصيحت الملوك ها پذيرش بى چون و چراى نظم و نظام موجود است . نصيحت الملوك خواجه نظام الملك به آلب ارسلان حق مى دهد كه مرتد و رافضى را بكشد ، نصيحت الملوك پترارك به لرد پادوا حق مى دهد كه باغى و طاغى را به سزاى قصد براندازى نظم موجود به كيفر برساند . اما كمابيش همزمان با پترارك و نيز صد سالى پيش از پترارك سعدى ( در باب هاى نخست بوستان و گلستان ) و حافظ در ديوان با سنجه قرون وسطى انسانى ترين نصيحت الملوك ها را عرضه كرده اند . پترارك از ممدوحش مى خواهد تا رعايا را اعضاى يك پيكر بداند و بى درنگ متجاوزان به نظم موجود را استثنا مى كند . سعدى ، صد سال پيش از وى ، بى هيچ قيد و بندى ، اين نداى انسانى جاودانه را در گوش تمامى بشريت طنين انداز مى كند كه : بنى آدم اعضاى يكديگرند …تو كز محنت ديگران بيغمى _ نشايد كه نامت نهند آدمى . بنى آدم در اينجا بر نوع بشر دلالت دارد ؛ فارغ از هر قيد و شرطى . بنابراين ، نخبگان فرهنگ ما ، دست به كارهايى مى زنند تا پيله پرغصه روح ايرانى شكافته شود . اين غصه اما به سر نمى رسد . از زايشى نو كه ابداع هنرى را به ابداع صنعتى بپيوندد خبرى نمى شود . چرا؟ من بر فروبستگى نوآورى و ابداع دست نهادم .پاسخ هاى من بى گمان اگر درست هم باشند ، تنها وجهى از ماجرا را نشان مى دهند .اين پرسش بنيادى هر دم از نو بايد پرسيده و كاويده شود .
با سپاس بسيار از بردبارى شما
جناب کورس
هر انسان اهل دانش و پژوهشی که مطالب شما را بخواند، از طرح این همه دعاوی گزاف و بدون پشتوانه علمی و فاقد رفرنس مشخص به شدت تعجب می کند. گویا جنابعالی قلم را که بر کاغذ می نهید، قلم پیشاپیش می رود و بعد شما به دنبال آن روانه می شوید.
اگر اندکی و فقط اندکی بورکهارت خوانده بودید، این ادعای مضحک که وی در فلسفه تاریخ صاحب نظر بود را نمی کردید! من برداشتم از مطالب شما این است که برخی کتاب ها که به دست می آورید را مروری گذرا و سرسری بر آنها می کنید و سپس قلم را روانه می کنید و هر آنچه درباره کتاب و مؤلف آن مایلید به آن نسبت می دهید. امیدوارم حدسم درست باشد و جنابعالی درباره کتب و مؤلفین اساسا بدون خواندن و بر پایه اسم های آنها دست به افاده دراز مطلبی نبرده باشید!
بسیار پوزش می طلبم که وظیفه روشنگری ایجاب می کند درباره دعاوی گزاف و بی پشتوانه جنابعالی ساکت نباشم.
از شما سپاسگزارم که درباره آنچه نادرست می دانید ، سکوت نمی کنید؛ اما به من هم حق بدهید که اعتراض و انتقاد شما را نادرست بخوانم. 1-من تقریبا در هر جا نقل قول از دیگران کرده ام، به رغم کمبود جا منبع را به نحوی که دسترس پذیرباشد داده ام. مثلا در همین قسمت ابتدا کتاب بورکهارت را معرفی کرده ام و سپس نقل مستقیم یا مضمونی به آن را با صفحه مربوط در پرانتز نشان داده ام . مسلما در جایی که تحلیل و تفسیر خود را بیان می کنم دیگر نیازی به منبع نیست.اگر بفرمایید کجای نقل های من نادرست است بر من منت نهاده اید.
2- من کتاب هایی را که مورد استناد قرار می دهم، اکثرا خوانده ام ، آن هم سال ها قبل. اما الان دوباره به آنها رجوع می کنم یا اگر در دسترسم نباشند سعی می کنم از اینترنت یا از جای دیگری تهیه کنم.کتاب بورکهارت از منابع مهم در باره رنسانس است. اما چون بحث بر سرآغاز رنسانس بوده، فقط از مقدمه نقل کرده ام. شاید به این دلیل شما فکر می کنید که همه آن را نخوانده ام. خب، در این صورت من کاری برای رفع اشتباه شما نمی توانم بکنم.
بورکهارت صاحب ( صاحب را به کسر ب بخوانید)نظر در فلسفه تاریخ است. مقالات و آثار بسیاری در باب فلسفه تاریخ او نوشته شده که می توانید در اینترنت بجویید.بورکهارت فقط مورخ فرهنگ نیست. آیا شما هگل را دارای نظر در فلسفه تاریخ می دانید یا نه؟اگر نه، که من دیگر حرفی ندارم.اگر بله، پس می پرسم اگر کسی فلسفه تاریخ هگل را رد کند،ردیه استدلالی اش در چه مقوله ای می گنجد جز فلسفه تاریخ ضد هگلی.در همین نوشته بالا نیز اشاره ای کوتاه به فلسفه تاریخ بورکهارت کرده ام.قلسفه تاریخ اصلا یعنی چه؟فلسفه تاریخ چیستی و چونی و قواعد پیش راننده رخدادهای تاریخ را بیان می کند ،برخلاف خود تاریخ که بیش تر وقایع نگاری است. فلسفه تاریخ بورکهارت سیر دیالکتیکی معقول و قانونمند تاریخ را قبول ندارد. دین، دولت و فرهنگ سه عامل عمده و در هم تنیده در حدوث وقایع تاریخی است. عرض کردم، در این باره مطالب زیادی نوشته اند اما هیچکس آنها را مضحک نخوانده است. البته نه در ایران.
باسپاس و احترام
جناب نوری زاد درود!
خبر سلامتی شما، غروب جمعه غم انگیز کشورمان(سالگرد 18 تیر) را تسلی بخشید.
آقای نوریزاد عزیز و گرامی، با بهترین درود ها، و چه خبری مسرت بخش تر از این برای من یکی به سهم خود و نه جدای از همدلی با بیشمارانی که دلنگران شما بودند و آرزومندانه و مشتاقانه برای شنیدن اخبار خوب از صحت و سلامت لحظه شماری میکردند.
سلام بر نوریزاد دوست داشتنی
تندرستی شما را از خداوند منان خواهانم.قدری به خود استراحت دهید وضع مملکت اسلامی ما بیش از آن اسفناک است که با خودخوری و خودکشی تدریجی امیدی به بهبودی در آن باشد.
با آرزوی سلامتی و بهروزی شما
امیدوارم هر چه زودتر سلامت کامل خود را بازیابد.
این اکنون میدانم که نوری زاد سقراط زمان ما اگر جام زهری بدستش دهند با رعبت خواهد نوشید. او پیام خود را به تاریخ داده است. او میخواهد شهید شودذ تا پیامش موثر تر به نسل های بعدی منتقل شود. او همه حرف هایش را زده است تنها مانده است گوش ها. میخواهد با شهادتش گوش های تاریخ را باز کند. او میگوید:
“من در این سالهای پس از هشتاد و هشت، تکلیف خود را با خود و با دیگران روشن کرده ام. از بام ناصادقانه ی اصول گرایی و اصلاح طلبی، بر پهنه ی درخشان انسان گرایی و اسان طلبی فرود آمده ام و در همین پهنه به سمت افق های وسیع انسانی خیز برداشته ام و بقدر خود در ترسیم این افق مطلوب و معرفی سرابهای دروغین تلاش کرده ام. مرا همین بس. بقول جوونا: دیگه مگه چی می خوایم از زندگی؟”
اقای نوریزا د بعد از امدن از زابل این بیماری را پیدا کرد. باید در فاضل اب انجا بدنبال علت بیماری بگردند. ویروس ها و باکتری ها و قارچ ها همراه ریز گرد ها تا 100 کیلومتر میتوانند سفر کنن و بیماری ها را منتقل کنند.
سلامت باشيد.
كاش مطلبي در رابطه با امروز ، اين روز سياه تاريخ ايران ، مي گذاشتين.
خدا راسپاسگزاریم که از بیمارستان مرخص شدید.فکر شما لحظه ای از خاطرمان نمی رود.
آقای نوریزاد شرکت در مراسم تشییع جنازه برای آدمهای تندرست هم آسان نیست.شما مانند بلور شکننده شده اید.ترا به جان هر که دوست دارید در خانه استراحت کنید .سفر تکنفره به سیستان و کرمانشاه فیل را از پا در می آورد. اگر امکان دارد به جایی که آب وهوای پاکیزه دارد منتقل شوید.فقط آرامش وسکوت. حتی اگر امکان دارد اداره سایت را به کس دیگری واگذار کنید و ذهنتان را کمی استراحت دهید.
همه چیز درست می شود.شما تنها نیستید.یک چشم بیدار و هشیار ازلی ابدی مراقب شماست.شک ندارم.دوستتان داریم.آرامش یارتان باد.
درود بر تو ای تنهاترین سردار…از اینکه حالتان بهتر شده و مرخص شده اید واقعا خوشحالم.از خداوند منان برایتان سلامتی روز افزون خواستارم