یک: ساعت شش صبح با مادر سعید زینالی و خواهر شهرام فرج زاده حرکت کردیم به سمت رشت. مادر سعید زینالی هموست که در یک ماراتُنِ خستگی ناپذیر و هفده ساله در پیِ یافتنِ نشانی از فرزندِ برده شده ی خویش است. در این هفده سال همه اش میخ بر مغز سپاه کوفته و سپاه را مسئول برده شدنِ فرزند خویش اعلام کرده. سپاه اما سالهای سال بی خیالِ پاسخگویی بود و این مادر و شویش را به هرکجا می دوانده تا مگر خسته شوند و از پای در آیند و سکوت پیشه کنند. مثل دیگر پدران و مادرانی که فرزندانشان سربه نیست رفته اند که رفته اند. سپاه اما این اواخر تلاش کرده یک بار برای همیشه این میخ آزار دهنده را از کله اش بیرون بکشد و کلاً وجود جوانی به اسم سعید زینالی را منکر شود. این بازیِ انکار، با نقش آفرینیِ آخوند قاتل و ناجوانمردی به اسم اژه ای شروع شد که در پاسخ به پرسش یک خبرنگار گفت: بعضی ها خیال دارند مسئولیتِ فرزند گمشده ی خود را به دوش نهادهای امنیتی بگذارند.
ناجوانمردیِ بعدی با خود سپاه بود که هم هاشم زینالی را و هم همسرش را به زندان برد و در یک مواجهه ی مسخره به این دو گفت: چرا اینهمه می گویید این سپاه بوده که پسر شما را برده؟ چرا نمی گویید اطلاعات برده؟ محصول هفده سال دوندگیِ این زن و مرد تازه به اینجا رسیده که سپاه برای این مادر و پدر شاخ و شانه بکشد که: بردن و کشتن سعید زینالی کار ما نبوده؟ چرا؟ چون اگر مسئولیتش را بپذیرد، تازه داستانِ برده شده ها و گمشده ها و کشته شده ها شروع می شود. خانواده های بسیاری هستند که فرزندشان در همان زمان سربه نیست شدند اما از ترس صدایشان در نیامده تا کنون. می گویم: هیچ بعید نیست فردا پس فردا که سالروز فاجعه ی کوی دانشگاه است، سپاه فیلمی بسازد و منتشر کند و پدر و مادر سعید زینالی را دروغگو خطاب کند. مثلاً کارت سربازی سعید زینالی را نشان بدهند و بگویند: شما که می گفتید پسرتان دانشجو بوده پس چرا اینجا نوشته: میزان تحصیلات راهنمایی؟ می گویم: آدمکش های سپاه اگر پرپر بزنند و کله های خود را بر در و دیوار بکوبند، نه که دستشان به خون بی گناهانِ بسیاری آغشته است، مطلقاً حریف این مادر نمی شوند. این مادر انگار پای به این دنیا گذارده که با همه ی ضعف و نداری اش – در این روزگار – با کله گنده های امنیتیِ سپاه سرشاخ شود و شاخ گنده های آدمکشِ سپاه را بشکند. این داستان حتماً با پیروزیِ این مادر به پایان خواهد رسید. به گنده های آدمکشِ سپاه می گویم: موشک های شهاب تان را مسلح و آماده ی شلیک کنید که این مادر، تا ردی و نشانی از پسرش نگیرد، دست بردار نیست!
دو: شهرام فرج زاده همان جوانی است که اتومبیل نیروی انتظامی در عاشورای سال 88 از روی بدنش رد شد و صورتش را از هم درید. خواهر شهرام نیز آرام و قرار ندارد تا تکلیفِ خونِ رها مانده ی برادرش روشن شود. می گویم: کربلا در جوار ماست و جناب رهبر و مداحان عربده کشِ وی برای کشته های قرن ها پیش ضجه می زنند. دروغگویی این جماعت را از همین جاها می شود رصد کرد. مگر می شود جوانان رعنایی مثل مسعود هاشم زاده را زد و از پای در آورد و بی اعتنا به خونِ جاریِ اینان برای کشته های کربلا گریست و بر سر کوفت؟ آنچه که در رشت بچشم می آمد، عکس های بزرگ شهدای مدافع حرم بود که در هرکجا نصب کرده بودند. شاید من خود دوازده تایش را شمردم. اینها براستی در سوریه چه می کرده اند؟ چرا پسران آیت الله ها و خود آیت الله ها و پسران سرداران و طلاب اسلامی و عربده کش هایی مثل پناهیان به سوریه نمی روند تا در دفاع از حرمین الشریفین بشهادت برسند؟ چرا آمار از پای در آمدنِ جوانانِ ما در سوریه اینهمه فزونی گرفته؟ و چرا بر این فاجعه ی انسانی آذین می بندند به دروغ؟ حضور ملاهای ایران در جنگ سوریه، و اسلحه ها و پولهای گسیل شده ی ایران نه برای دفاع از چند گنبد و مناره و کاشی و ضریح است. سپاه قدس و ملاهای بیت رهبری، هست و نیست ما را برای حفظ سید حسن نصرالله و حزب الله و شیعیان لبنان است که بکار گرفته اند؟ پس دفاع از حرم طنز مستمری بیش نیست. یکوقت نگویید ما ندانستیم و نگفتیم؟
سه: رفتیم رشت منزل مسعود هاشم زاده. که این جوان رعنا در سی ام خرداد هشتاد و هشت به ضرب تیر مستقیم برادران از پای درآمد و جنازه اش را برادران اطلاعات دزدیدند و نهایتاً بعد چند روز در یک امامزاده ی محلی بخاکش سپردند. ما رفته بودیم که در مراسم سالروزِ این جوان و این خونِ جاری شرکت کنیم. عصر شد و حرکت کردیم به سمت امامزاده. که از اینجور امامزاده ها در همه جا هست و حتماً نیز شجره نامه ی معتبری دارند بلا تردید. خودکفایی به این می گویند!
چهار: در آن عصرگاه گورستان، آنچه که بیش از هرچه برایم تماشایی بود، غریبانه بودنِ این سالروز بود. کسی برای حضور در مراسم سالگرد این جوان کشته شده نیامده بود جز ما و خانواده اش. نه از دوستان اصلاح طلب خبری بود و نه از دانشجویان آزاده و نه از مسئولان و نمایندگان متفاوت نگر و نه از مردمی که بنا بر تغییر اوضاع دارند. در راه بازگشت، به خانم زینالی و فرج زاده گفتم: سپاس که توفیقِ این یافتیم تا در این روز به مسعود هاشم زاده سر بزنیم. شاید روشن نگاهداشتنِ مشعل هایی که سوخت شان بجای نفت خون عزیزان ماست، به همین پاسداشت های گاه بی گاه باشد. و گفتم: سرداران و آیت الله ها و آخوندهای بیت رهبری هرچه هم که قرآن سربگیرند و هرچه هم که با چارده روایت قرآن بخوانند ، همین که دستشان به خون بی گناهان آغشته است، رفتنی اند چه جور!
سایت: nurizad.info فیس بوک: facebook.com/m.nourizad
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
یکم تیرماه نود و پنج – تهران
|
با سلام و آرزوی بهبود و سلامتی عاجل نوریزاد گرامی
” رهبر معظم انقلاب در جمع اساتید دانشگاهها تحت عنوان «والاستریت ایرانی» هشدار دادند و فرمودند آیا 20 سال بعد ما ایرانی میخواهیم مستقل و مقتدر و برخوردار از عدالت یا نه اهمیت نمیدهیم و لو رونق هم باشد، که موجب میشود قلههای ثروت به وجود آید و «کشوری مبتلا به گسستهای اجتماعی، قومی، دینی، سیاسی؛ کشوری با حاکمیت اشرافی، با قلههای ثروت از قبیل آنچه در آمریکا وجود دارد؛ والاستریت ایرانی در مقابل فقر و محرومیت عده کثیری. در آمریکا طبق همین اخبار آشکار، هوا که گرم میشود عدهای از گرما میمیرند- خب از گرما که در خانهها کسی نمیمیرد، این یعنی بیخانمانی- یا وقتی سرما میشود، از سرما کسان زیادی میمیرند… معنایش این است که قلههایی وجود دارد و در کنار این قلهها، درههای بدبختی و نابسامانی و فقر وجود دارد”تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ / سرویس کیهان » اخبار
————————————————————————————————————————————————————
صندوق توسعه ملی با استعفای دستهجمعی مدیران نجومی پاکسازی شد ! تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۳۹۵
نشست هیئت امنای صندوق توسعه ملی با حضور رئیسجمهور برگزار شد و در این نشست با استعفای دستهجمعی رئیس(سید صفدر حسینی) و اعضای هیئت عامل صندوق توسعه ملی موافقت شد.
روز گذشته اعضای هیئت مدیره صندوق توسعه ملی طی نامهای به جلسه با رئیسجمهور فراخوانده شده بودند. در این جلسه که با حضور حسن روحانی برگزار شد با استعفای دستهجمعی صفدر حسینی رئیس و اعضای هیئت عامل صندوق توسعه ملی موافقت شد. لازم به ذکر است که پیش از این فیش حقوقی صفدر حسینی با رقم چند ده میلیونی و وام 300 میلیونی منتشر شده بود.
این جلسه با حضور طیبنیا وزیر امور اقتصادی و دارایی، زنگنه وزیر نفت، ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی، سیف رئیس کل بانک مرکزی، حجتالاسلام منتظری دادستان کل کشور، جلالیپور رئیس اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران، عبدالهی رئیس اتاق تعاون و سراج رئیس هیئت نظارت بر صندوق توسعه ملی برگزار شد.
فارس در گزارشی پیرامون تاسیس صرافی توسط داماد صفدر حسینی و دخترش (نماینده لیست امید در مجلس) آورده است: موضوع کاسبی در تحریم به همینجا ختم نمیشود، در میان مدیران دولتی با حقوقهای نجومی، یک نام دیگر نیز به چشم میخورد، «صفدر حسینی» از اعضای حزب منحله مشارکت و رئیس صندوق توسعه ملی در دولت یازدهم. عملکرد مشابه دختر و داماد او با اقدام فریدون و صدقی در تاسیس و راهاندازی صرافی در همان سالهای پرتنش ابتدای دهه 90 در حوزه ارز، جای سؤال دارد.
شرکت صرافی سیده فاطمه حسینی (دختر صفدر حسینی) و همسرش (هانی میرمحمدعلی) در اوج بحران ارزی سال 90 تاسیس شده است که سیده فاطمه حسینی رئیس هیئت مدیره این صرافی بوده است. اسناد منتشر شده دراینباره نشان میدهد این صرافیها از افزایش تا 3 برابری دلار سود کردهاند.
حقوقهای کلان هجوم به ارزش ها:
رهبر معظم انقلاب در دیدار رمضانی هیئت دولت با ایشان در تبیین حکمتی از نهجالبلاغه به موضوع نگاه طعمهای به مسئولیت برای رسیدن به ثروت و امتیازهای خاص پرداخته و گفتند: «چنین نگاهی به مسئولیت که در واقع یک امانت است، موجب کوچک و حقیر شدن انسان خواهد شد. در همان دیدار بود که ایشان موضوع حقوقهای کلان را هجوم به ارزشها خواندند و ضمن اشاره به دستور رئیسجمهور به معاون اول فرمودند: «این موضوع نباید شامل مرور زمان شود بلکه باید حتماً به صورت جدی پیگیری و نتیجه آن به اطلاع مردم رسانده شود.» در واقع تاکید رهبری بر آن بود که رسیدگی به تخلفات در زمینه فیشهای حقوقی نباید در حد شعار و دستور بماند بلکه باید هر چه سریعتر به آن رسیدگی شود. البته ایشان خاطرنشان کردند که «میزان دریافتی مدیران در بیشتر دستگاهها، در حد معقول است و دریافتیهای کلان، مربوط به تعداد اندکی از مدیران است که باید با همین موارد اندک هم برخورد قاطعانه انجام شود.
——————————————————————————————————————————————————–
مقدمه ی به اختصار:
اینجانب نه در نقش نصایح الملوک بلکه توصیفی اجمالی از ساختار فرهنگی و اقتصادسیاسی خصولتی مبتنی بر کاپیتالیسم پولی، نزول خوری، رانت خواری را با اتکا به گزارهای رسمی نظام ارائه کردم.
کشور ما قرن هاست که این سناریوی زیست اجتماعی را باز تعریف و تجربه کرده؛ تغییر صرف بازیگران این صحنهٔ تأتر فرهنگی تاریخی راه گشا ی این بنبست اجتماعی نیست بلکه سناریو، سناریو نویسان، و ساختار هائیکه در عصر جدید این نمایش نامهٔ “سرنوشت تلخ ما” را حفظ و تکرار میکنند، میبایست شناخت، تغییر و متحول کرد.
نقد رهبر بر نشتی و ناکارامدی ِکشتی اقتصادی کشور و انتقادهای روز افزون ایشان بر متولیان دستگاه کلان اقتصاد بدون مواخذهٔ نظام بانکی – پولی و بانک مرکزی و سیاست گذاران و سیاست پیش گان دورهای حاکم بر آن نمیتواند راه گشا باشد؛ نسخهٔ “اقتصاد مقاومتی که به همت و نیت انقلابی ایشان جهت اعتلای اقتصاد و معیشت شهروندان که با هدف عبور از بحران تحریمهای همه جانبهٔ عمو سام (استکبار به قول ایشان) ” و سوزاندن دماغ او تدوین شده همچون استخریست که با رخنه ی فراخ علارغم آبریزی و بارش فراوان، پر نمیشود.
ایشان که سالهای مدیدی از عمر خود را صرف مطالعه تاریخ و فلسفه و دین و سیاست و شعر و رمان و ادبیات و مهمتر از همه اینها صرف مبارزات انقلابی برای رهایی مردم کشور خود از یوغ استبداد شاهنشاهی و سلطهٔ امپریالیسم یا به قول خود استکبار کرده، خود از طبقات فرو دست جامه بلند شده، دود چراغ خورده، نو جوانی و جوانی را با سختی و مشقت تجربه کرده، مورد تحقیرو و ظلم و آزار و ضرب نظام شاهنشاهی قرار گرفته، زندان و تبعید تجربه کرده، و در دوران پس از انقلاب سالها در جبهههای مختلف و در بالاترین مناسب دولتی و سپس در مقام رهبری جانشین بنیانگزار انقلاب شده، باید بمراتب بهتر از بنده با تاریخ کهن سال و نظام طبقاتی آن و نقش انگلی ، رانت خواری و مفت خوری خاندانهای سلطنتی، سلطانی، اشراف وابسته، نظامیان و پاس داران دین حکومتی و شیوخ وابسته به این کهنسالترین دیوانسالاری تاریخ بشریت آشنایی داشته باشد، ایشان که خود از نه از سلالهٔ شریعتمدارن حکومتی که از نسل رعیت خداجو و متدین بر آمده، ایشان که بار مسئولیت وفای به عهد حق الناس را – اگر نه تعهد اجتماعی- به مثابهٔ رهبر ملک و دین و امت بر عهده دارد، میبایست که با توجه به خطیر بودن این وظایف و مسئولیت رهبری و تاریخی، اگرچه دیر شده – در جهت راهگشایی این معضل عظیم و خطیر در سیاستهای کلان توأمان اقتصادی و اجتماعی یا فرهنگی نظام تعدیل پدید آورد.
ایشان که خود را پرچمدار انقلاب و رهبر مبارزه با “خلفای ظالم بنی امیه، عباسیان، فرعون مصر، عثمانیان و قیصر روم و حکومت دست نشاندهٔ سامی آنها در عصر خود” به مانند اباذری که خادم ثأمن الا ائمه است، میبیند ، میبایست روح خود را با تاریخ زمانه نیز در عرصه فرهنگی اندکی سازگار سازد؛ ایشان در عرصه فرهنگ فقط به گذشتههای دور تعلق ندارند و میبایست از افق امروز نیز حتی الامکان به رسالت و مسئولیت تاریخی خود در قبال مردم و خصوصاً نسل جوان عصر خود نیز بنگرد.
محروم سازی نسل جوان ایرانی عصر وال استریت از فعالیت هایکه در این عصر امری بدوی و مسلم است همچون محدودیت انتخاب پوشش دلخواه دختران، جلوگیری و ممانعت از حضور دختران در ورزشگاها، یا بر گذاری و شرکت در کنسرت موسیقی، بر گذاری اردوی مختلط دانش جویی و دانش آموزی، سرود و ترانه خوانی کودکان در مهد کودکها و امثالهم به بهانهٔ جلوگیری از گسترش فرهنگ غرب، نه تنها اثر مطلوب خوانش واپس گرایانه (سلفی) از ارزشهای عرفیدینی را در هنگامهٔ پر غوغای ماهواره، اینترنت، تلگرام و داعش – ندارد بلکه این گونه سیاستها همانطور که طی سالیان پس از انقلاب تجربه شده حربه و بهانههای جذابی در اختیار آنها که ایشان دشمنان آشتی ناپذیر استقلال و آزادی کشوریعنی استکبار مینامد برای جذب آن دسته از جوانان رانده شده در فرهنگ مصرفی، خنثا، و سلطه جویی جهانی خود قرار میدهد. جوانان و نوجوانان کشور ما محدودیت هایی اجتماعی و فرهنگی را اجبارا تجربه میکنند که همتایان حزب الله در لبنان، یا عراق یا سوریه تجربه نمیکنند
.
نقد کلی و متهورانه ایشان بر ساختار اقتصادسیاسی امپراطوری عمو سام در قرن ۲۱ با عملکرد جهانی ارکان این نظام همچون بانک فدرال، خیابان گرگ ها، آی.م.ف، بانک جهانی متکی بر میلیتاریسم لجام گسیخته (منوتریسم متکی به میلیتاریسم) در تناقض آشکار است با عملکرد و سیاستهای پولی-مالی متولیان وطنی دستگاه اقتصاد و معیشت مردم؛ متولیانی که در واقع در نقش تضعیف کنندگان نه قوت دهندگان مردم عمل کرده و در اصل پیروی از سیاستها و تعقیب اگاهانه ماشین پولی-نظامی عمو سام را هدف خود قرار داده و هم زمان با ظاهری صالح و با شال سبز یا چفیهٔ بر گردن پشت سر ایشان نماز “وحدت با دلارهای نفتی عمو سام “میخوانند و سر بزیر صورت پوشانده اشک تمساح در مجالس مختلف نوحه خانی ایشان میریزند، ولی دل در گرو معشوقی از جنس دنیا و نه دیانت دارند، و جای بسی تاسف است که همزمان دستگاه عدل اسلامی تحت زعامت ایشان با تازیانه تن خسته و رنجور کارگران بیکار شده را که نه چیزی فرا تر از حقوق معوقه خود مطالبه میکنند و دانشجویانی را که در پایان سال تحصیلی برای جشن پایان تحصیل گرد هم جمع شده تا شادی کنند، مورد عطوفت اسلامی دستگاه قضا قرار میدهد
.
ایشان میبایست بدانند که تقریبا تمام این مدیران بانک مرکزی نظام با فرض قبول مدارک و دانش دانشگاهی آنها از مرحوم دکتر نور بخش (که بابک زنجانی پیش کارش بود) تا دکتر سیف مرعوب شدهٔ خزانه داری عمو سام، درس آموخته های مکتب لیبرالیسم و نئولیبرالیسم پولی عمو سام بوده که از روی درسهای مشاور و خدمت گذار شارلتان خیابان گرگها ( به قول ایشان وال استریت) آقای میلتون فریدمن، هم چنین آقای جان مینارد کینز مبتکر اقتصاد خوصولتی انگلیس خدمت گذار دولت فخیمه در دانشگاههای غرب یا داخل جزو ه برداری کردند، و همگی فاقد هر گونه تجربه واقعی برنامه ریزی و مدیریت اقتصادی مستقل از ویژه خواری و مناصب دولتی هستند
ایشان برای شروع میتوانند از رئیس بانک مرکزی بخواهند که لیست انهایکه ۱۰۰ میلیارد نه ۲۰۰ میلیارد نه ۵۰۰ میلیارد نه بلکه از ۱۰۰۰ میلیارد تومان به بالا وام بانکی دارند را در اختیار هیأت تفحص ویژه تخلفات کلان پولی-مالی-بانکی بیت محترم برای باز رسی موشکافانه قرار داده و ببینند آیا این وامهای نجومی (سرمایههای مردمی و ملی) اقساطش بی وقفه و به موقع باز پرداخت شده، در چه بخشی از اقتصاد ملی به کار گرفته شده، به چه میزان اشتغال زایی و باز دهی داشته؟ چنانچه بهره برداریهای نامشروع، سؤ استفادهای کلان و حیف و میل در تصرف این سرمایهها انجام شده میبایست که مطابق قانون تخلفات مالی و تجاری با آنها بدون اغماض (همچون برخورد با کارگران و دانشجویان – منهای تازیانه که “فقط مختص فرودستان” است) بر خورد کرد، مابقی اموالی را که ضایع شده، تلف شده، سوخته، بشکل ارز یا عتیقه یا کالا خارج شده، در داخل شناسایی کرده و از وام گیرندهٔ قصور کار – به علاوه ی اموال انتقالی به وابستگان- توسط ضابطین قضایی تصرف و اموال به متولیان اصلی بر گردانده شود، پی گیری اموالی که به خارج نیز انتقال داد شده امریست که به موازات باز پسگیری اموال غصب شده در داخل میبایست انجام گیرد.
مدیران کلّ و روأسای شعب بانکهای رنگ به رنک خوصولتی مجاز و غیر مجاز که در پرداخت این وامهای رشوه ی- رفاقتی- تطمیعی شرکت داشته از مناسب خود عزل شده مورد پیگرد حقوقی (نه فقط فیش کلان دریافتی خود ساخته و پرداخته) قرار گیرند. ایشان حتما استحضار دارند که برادر حسین در موسسهٔ کیهان سر و صدای زیادی بابت فیش پرداختی حقوق های چند صد میلیونی مدیران ارشد، شایسته، مدبّر، کار چاق کن و کارساز در جهت تضعیف دولت اعتدال بنفش رنگ و امید رنگ پریده داشته، اما سردار قلم توجه تیزبین و نکتهبین خود را کمتر متوجه دانه درشتهای رأس هرم میکند؛
رهبر به جای اینکه خود شخصاً اول پیش از مسئولین احساس شرمندگی نسبت به جوانان بیکار داشته باشند میبایست که به عنوان بالاترین مقام وکالت و حفاظت حق الّناس تمامی وزاری اقتصاد، روئسای بانک مرکزی، وزرای کار و صنعت را – که طی دورهای رهبری ایشان مشغول بازی صندلی-موسیقی منصب و کاسبی دلالی و صرافی دلارهای نفتی عمو سام و زمین خواری و برج سازی و غیره مشغول بودند- در یک جلسه عمومی دعوت کرده و نمایندگانی نیز از اقشار اجتماعی و اصناف و اتحادیههای کارگران و کارفرمایان را به عنوان نمایندگان مردم دعوت کرده و خود آنجا نه در نقش خطیب یا قاضی بلکه به عنوان نمایندهٔ عالی و تام الختیارمردم کارنامهٔ مدیریان ارشد اقتصادیبانکی-صنعتی نظام را در مقابل اختیارت، وظایف، مسئولیت ها، وعده ها، برنامهها و اقدامات انها و نتایج بر آمده بر حسب معیارهای مشخص عملکرد و بازدهی، رشد اقتصادی، افزایش راندمان، کاهش تورم، کاهش بیکاری، افزایش بهره وری و دستمزد ها، ارتقا کیفیت کالا و خدمات، رضایتمندی مردم، کاهش بروکراسی، رشوه خواری، فساد، سهولت تاسیس کسب و کار، کاهش فقر، افزایش سلامتی،….و غیره مورد بحث و آرای نمایندگان مردم قرار میداد؛ بیشتر از آنکه خطابه بخواند، گوش فرا دهد، پرسش کند و پاسخ بخواهد و پاسخ بدهد؛
انجام و تجربهٔ چنین جلسات مواخذه ی “پیمان کاران” ارشد نظام با حضور نماینگان مردم ایشان را از حس و احضار شرمندگی نسبت به جوانان بیکار بری ساخته چون در آنصورت ایشان وظیفه و مسئولیت خویش را آن گونه که میبایست کم و بیش انجام داده. تمرین مدام و نشان دادن واقعی نه نمایشی چنین بازخواست و پیگیری مجدّانه و بی مسامحه و غیر قابل اغماض با هدف تحقق حق الناس – که در اصل میبایست در مجلس نمایندگان واقعی و منتخب آزاد مردم باشد- امری ضروری در همهٔ نظامهای دمکراتیک یا مردم سالار واقعیست
با توجه به شناخت تاریخ کهن سال دیوان سالاری کشور و فرهنگ خویشاوند سالاری برمکیان و پهلویان شایسته است که ایشان نیز به شبکه وسیع خویشاوندان درجه ۱ تا ۲ خود و سایر بزرگان نظام نگاهی هر چند اجمالی اگر نه دقیق بیاندازند و میزان حضور و نفوذ این وابستگان نسبی و سببی را که در همهٔ عرصههای حیات اقتصادی سیاسی فرهنگی کشوری لشکری و غیره نظام در نهادهای دولتی، یا خصولتی صاحب منصب و نفوذ و دارای دسترسی به منابع مالی کلان و یا تاثیر گذار در سیاست سازی مرتبط با حفظ، خرج یا مصرف این منابع است، برسی کرده و کارنامهٔ اقتصادی آنهارا ارزیابی و بر طبق نتایج حاصله این مناسب را بر مبنای دانش و تخصص و تجربهٔ لازم و شایسته سالاری صرف نظر از وابستگی خویشاوندی انتصاب به حق و شایسته کنند.
ایشان به عنوان یک فرد متدین و معتقد به هم دنیا و هم آخرت، و با شناخت مبسوطی که با فرهنگ مذهبی عام دارند خوب میدانند که خدای نکرده لعن و نفرینات بر آمده از سینههای سوخته مظلومین گوناگون دستگاهای مختلف نظام و محرومین اقتصادی و اجتماعی روانه ایشان و والدین و اجداد بیگناه و بیخبر از همه جای ایشان میگردد. در خاتمه بنده نه آنقدر خامم که تصور کنم که ایشان – استاد خطابه و موعظه یا مونولگ- حرف دل شهروندان را میشنوند و نه خامتر که تصور کنم به آن وقعی گذاشته میشود؛ اما اطمینان دارم که مورد توجه و نقد تند و تیز دوستان گرامی منتقد نظام در سایت قرار میگیرد
هر چیزی که در بارهٔ رهبر گفته شود وقتی که رهبر به فرموده، به امپریالیسم حمله ور میشوند، بشرطی که کسی جرات اسم بردن از روسیه و گماشته گان روسیه را نداشته باشد، چیز خوبی در میاد، یعنی خود به خود هم ضدّ امپریالیسم است آن چیز و هم موجبات خوشایندی کسانی که دوستدار روسیه هستند میشود آن چیز. مگر اعتیاد ایدئولوژیکی حتماً باید شاخ و دم داشته باشد. پیش بسوی راه توده.
اخبار: وزوزیرک تعاون (منظورش شرکت تعاونی حکومت اسلامی با مشارکت خاص میباشد) : انتصاب مدیر(ک) عامل(ک) بانک(ک) رفاه (رفاه کی؟ همین اسلامی چیا) بر اساس قانون(ک) بوده است
مش قاسم: حاجی! برادر عباد! اینا که تو بهش میگی قانون، قانونک میباشند، نه قانون! قانون درست و حسابی از مجلس بیرون میاد نه از مجلسک دست چین شده از غربال رد شده! قانون درست و حسابی رو وکیل ملت مینویسه نه وکیلک، نه گوسفند دست به تعظیم چوپون. ای شیاد! همه توی این مملکت گوسفند نیستن!
این سلیمانی است گفتا شیخ،دوش
کو برآرد جیغ ، گر آید به جوش
گفتمشای شیخ جوش او ز چیست
گفت آغا داند این و بس، خموش
نوریزاد عزیز ازسایت خوبتان متشکرم لطفا سایتpezhvakeirancom رومطالعه کنید اگر کردید پاسخ دهید
عمو نوری زاد!
شب های قدر در حریانه و باید بیشتر برم سراغ دعا و نیایش و بازسازی روح و اراده و ایمان برای انجام خدمت های بعد از ماه رمضان!!! پام به مأموریت حسابرسی حقوق های نجومی هم باز شده و درگیر شدم اساسی!!! به لطف خدا یه نرمش و ماساژ سر تا پا به همه تکنوکرات های حرومخور میدیم!!! خیالت راحت که تو این نظام این قدر قدرت دستمون هست که نذاریم اینجور تو روز روشن حقوق نجومی بالا بکشن!!!
عمو نوری زاد!!! به کوچه علی چپ زدن تو و ربط دادن قضیه بابک زنجانی ها به صلابت و درستی رهبری آقا در سوریه و عراق و یمن و بحرین و هزینه های لازمی که طبق موازین شرع و قانون اساسی و رسمی کشور بابت این امور پرداخت میشه هیچ ربطی به بالا کشیدن هایی مثل حقوق های نجومی نداره!!!
برای بعد از شب های احیا یه مطلب مفصل براتون میزارم که حسابی به خزعبل نویسان یه مشت و مال اساسی بده!!!
این ناشناس درجه 2 همه مطالب من رو وارونه خونده!!! آره من اومدم تو این سایت و یه حالی از فحاش ها گرفتم که کپ کردن و فحش ها از تو گلوشون برگشت توی معده هاشون!!! من خدمتم به عمو نوری زاد این بود که در دو ماه گذشته 42 درصد ضریب فحاشی خودش و بقیه رو تو پست ها و زیرنویس های این سایت پایین آوردم!!! بچه ها دقیق آنالیز کردند ها!!! خودتون هم آنالیز کنین بد نیست!!! اونوقت این جناب وارونه خون ـ ناشناس درجه 2 رو میگم ـ به من رکب میزنه که تونسته جلوی اهانت های من رو بگیره!!!!! جل الخالق!!!!! آخه جناب شیرین فهم!!! من که از همون اولین مطالبم نوشتم که ماها قاعده قرآنی مقابله به مثل «فمن اعتدی علیکم فاعتدوا علیه به مثل ما اعتدی علیکم» رو کاملا رعایت می کنیم!!!!! و به اندازه اهانت های آدم های مقابل و حتی کمتر به اونها اهانت می کنیم!!!!! حتی یادمه نوشتم که این دستور صریح آقا به ماهاست!!! نفهمیدی؟!!!!! دارم معالجه ات می کنم ها!!!!!!
عمو نوری زاد!!! شکر خدا مدتیه تونستم سایتت رو از فحش دونی و خزعبل دونی یه مقداری ـ فقط یه مقداری ها!!! ـ خارج کنم!!! 42 درصد کاهش فحاشی و 4/5 درصد کاهش خزعبلات!!! ولی پیشرفت سایتت به یه تارنمای انتقادی و حتی شدیدا انتقادی ولی معقول و محترمانه خیلی کند هست!!!!! هر چی هم خط رو تقویت می کنیم باز پیشرفتت کنده!!! آخه آشتی ملیت یهو من و بقیه بچه ها رو جو گیر کرد!!!!! فکر کردیم راستی راستی قراره اتفاقایی بیفته و باید بریم تدارک مخارج ساندیس و گل و شیرینی نشست آشتی ملی رو ببینیم!!! منم که از سر وکله زدن با روشنفکر جماعت خصوصا بانوان پیشتازشون هزار مثنوی خاطره دارم، دلم رو صابون زدم که شاید یه مخدره مدرنیته متجدده مبتهجه متبسمه شاعره مکشوفه معروفه مشهوره!!!!! به گوشه زندگیم بماسّه!!!
ولی خب!!! چند هفته گذشت و چند تا پست بعدی رو که زدی فهمیدم که نه بابا!!! پیشرفت نوری زاد به سوی یه رویه معقول خیلی کنده و باید حالا حالا حالاها انتظار بکشیم تا با ساندیس و گل و پرچم سفید به استقبال نوری زاد بریم!!! شایدم بعد از آزادسازی کل سوریه و عراق و یمن و بحرین از داعش و آل خلیفه و آل سعود آمریکا ساخته و موساد ساخته تازه نوری زاد دوزاریش بیفته که دنیا چه خبره!!!!!!! به هر حال هنوز عده ای هستن که دائم سایتت رو به خزعبل دونی میکشونن!!! منم وظیفه و تخصصم مشت و مال دادنشون هست!!! خب هی مفت مفت که به من پول نمیدن!!! با کولیس ذره ذره مشت و مال ها و پیشرفت من رو اندازه میگیرن و بابت هر اپسیلون چندر غاز میذارن کف دستم!!!
عمو نوری زاد!!! من تو این پست فقط و فقط و فقط همین مطلب رو برات فرستادم و هیچ مطلب دیگه ای در این پست برات نفرستادم و نمی فرستم و هر نامرد ناصادقی که بجای من چهار جمله به خیال خودش شبیه نوشته های من برات بفرسته، یه روانی بزدل و بی شرافته!!! هر حرف دیگه ای با عنوان جعلی صادق در این پست ارائه بشه مال من نیست و با من نسبتی نداره!!!
عمو نوری زاد!!! خودت شاهدی همینقدر که من دریچه یه هوای تازه به روی هوای مسموم سایتت باز کردم، اهالی الفاظ چارواداری و اند فحاشی مجبور شدن برن کنار و بزارن باد بیاد!!!!! خنکای نسیم رو احساس می کنی؟!!! خب یه بارک الله به صادق بگو دیگه!!!
آفرین عمو صادق.یه کامنت هم واست زیاده.این از نتایج تربیت کردنت توسط منه.امیدوارم دوباره تکثر پیدا نکنی.خوشحالی که کابوست تموم شد نه؟برو به جون نوریزاد دعا کن که گفت ولت کنم وگرنه کاری می کردم به نوریزاد به جای عمو نوریزاد بگی آقاجون.
با درود به مازیار گرامی
دوست گرام شما همواره مرا به “حضرت مارکس” الصاق میکنید اما خودتان مرتب در “ضریح حضرت هانا اردنت” دخیل بسته طواف میکنید و من را برای رجوع و شفا یافتن از نابینایی به “حرم” ایشان راهنما میشوید؛ مشغلهٔ وی فلسفهی تاریخ و هولوکاست و حقوق بشر و جامعه مدنی و از این قبیل است. جناب حتا “حضرت مارکس” نیز تحلیل دقیقی از نقش انرژی در توسعه تمدنها ندارد؛ تز وی دار رابطه با “شیوهٔ تولید اسیایی” و کنترل منابع و شبکهای آبیاری در کشورهای باستانی خشک اسیا همچون ایران دقیق و کافی نیست؛ کما اینکه همینطور که شما هم اشاره کردید کشورهای منطقهٔ خط استوا مثل هندوستان بارندگی و جنگلهای سبزو بارانی فراوان دارند؛ اما همگی گرم سیرند و مرطوب؛
دوست گرم پزوهشگر شما وقتی که من دانشجوی سال اول دانشگاه بودم به دنیا آماده، ؛ من هم ۱۰ سال از عمرم را در دانشگاه گذرندام؛ ۳۰ سال صنایع خطیر انرژی کار کردم و با میراث آنها را از نزدیک آشنا شدم؛
امثال پروفسور “پایان تاریخ” و صاحب نظریه شخصی اینجا زیاد است، مثل کالاهای مصرفی که ببازار میریزند، از نو میشوند.
از ملاکهای پیشرفت تمدنها توانی کاربری مواد انرژی زا در دماهای بالا تحت کنترل است؛ جامعه بشری در محدودهٔ اقلیم ما فقط در حد سوزاندن خار و خاشاک و هیزم یا زغال سنگ محدود در کورههای کوچک حرارت تولید میکرد. اصولا مقوله منابع انرژی و آب و یا سایر منابع مادی مقولاتی نیست که فیلسوفان و متفکران ایدولوژیک به آنان به پردازند؛ اما چه میشه کرد وقتی در این مطلب برایشان دشوار باشد که انسان به مثابه ماده یا انرژی فشرده نه فقط خود بلکه اندیشه وی نیز محصول اقلیم است؛
هگل در جنگلهای آمازون زاده نمیشود، و در جنگلهای آلمان به دنبال اهالی بومی لخت تیر و کمان بدست امازونی گشتن کاری بیهودست.
دوست گرامی اگر کمی توجه فرمایید به مقایسهٔ فلسفی داستان رابینسون کوروسو و حی ابن یقظان در “ریشها” در همین پست، آنگاه متوجه میشوید که رفتار و واکنش انسان غربی زاییدهٔ اقلیم جنگلی (منابع انرژی الواری) اروپای سرد شمال است که وی را ابزار ساز پرورش اما انسان شرقی زادهٔ کمر بند خشک کرهٔ زمین عمدتاً مقهور و تسلیم طبیعت بار آمده. خصلت و رفتار بینش انسان زاییدهٔ در هم کنش وی با اقلیم خود است. بینش دینی وی در این اقلیم شکل گرفته.
آیا شما و روشنفکران شبهفیلسوف تازه فارغ التصیل شدهٔ رشتهای فلسفه و علوم انسانی دانشگاهای غرب (حالا اسقف عزم هانا آردنت بماند) که شما اخیرا مرتب و بی وقفه اظهار فضلهای قلمبه و جملات “شیک” شبههگلی آنها را از وب لاگها و صفحات فیس بوکشان خصوصاً برا جلب نظر و آموزش و پاسخ بزرگوانه به بنده درج میکنید، میتوانند فلاکت کشور میراث دار سقراط و افلاتون و فیثاقورس و ارسطو را در مقایسه با جایگاه اجتماعی تراز جهانی سوئد میراث داران سرزمین واکینکها تحلیل و تفسیر و روشن کنند بدون آنکه خود کیش و مات فلسفهی مغشوش خود شوند؟ جایگاه یونان در جهان امروز را تاریخ گوهر بار دموکراسی اتن و سنت فلسفه آن تعیین میکند یا وزن مخصوص اقتصادی بر آماده از منابع انسانی و طبیعی اقلیم آن؟
آیا این تناقض سنت و تاریخ گوهر بار فلسفی میراث دار گهواره تمدن تاریخ غرب یعنی یونان فلک زده فرا تر از خرخره مقروض و مقهور بانک داران “بربر شمال” در مقایسه با فرهنگ و سنت مذهبی چند هزار سالهٔ رقیب کهن، و شاخ و شانه کشیدن ایران در خاور میانه برای امپراطوری افولی و نزولی عمو سام، آرامش فلسفی آرامش دوستار را بر هم نمیزند؟؟
آیا میشود تصور کرد که کشوری همانند افغانستان همسایه آلمان و هلند و فرانسه است؟ یا که کشوری همانند سوئد همسایه افغانستان و پاکستان و تاجیکستان است؟
اختلاف عمو سام با همسایهٔ جنوبی خود مکزیک ریشه در اختلاف تاریخی فرهنگ و تمدن اسپانیا با تمدن اروپای شمالی یعنی قدرت هاییکه این سرزمینها را مقهور خود کردند، دارد؛ کما اینکه این اختلاف را بین عمو سام و همسایه شمالیش کانادا که ساخته تمدن بریتانیا و فرانسه است نمیبینیم.
اما اندیشه از چه جنسیست و محصول چیست ؟
همچان که راز هستی تا آنجا که امروز به آن پی برده ایم در این فرمول ساده انیشتین نهفتست ، هستی از جنس انرژیست و انرژی هستی بخش است، از حضرت آدم تا خاتمت از افلاطون تا هگل، از مهیب مهبانگ (بیگ بنگ) تا اذان موذن زاده، از امپراتوری فارس تا امپراتوری آمریکا و از ظلمات تا نور، تا خنده و گریه نوزاد
یدایش و تکامل تاریخی خودآگاهی ناشی از حیات محصول عنصریست (کربن) که خشت بنای ساختمان حیاتیست که در این کره خاکی میشناسیم و این خود زاییدهٔ انفجارت مراحل پایانی (غولهای سرخ) عمر ستارگان است. شگفتا که کیهان بیجان و ناخود آگاه در کوره ستارگان برای نمون و عرضهٔ نا خود آگاه و فائق خود بذر خودآگاهی و حیرت میکارد
خبر:
«کبری خزعلی، رئیس شورای فرهنگی اجتماعی زنان و خانواده به تازگی از طرحی خبر داده است که بر اساس این طرح، دوران تحصیل دختران فشرده می شود بدین صورت که دختران، دوران دبیرستان خود را در ۱۵ سالگی تمام می کنند و در ۱۸ سالگی لیسانس می گیرند. این طرح برای تصویب به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارایه شده است.»
حتما بقیهی این مقالهی مهم در نقد سیاستهای چندش آور نظام حاکم بر ایران در تبدیل زنان به ماشین جوجه کشی را در لینک زیر بخوانید. بخصوص آنجا که با سیاستهای افزایش جمعیت در کشورهای مترقی مقایسه میشود:
http://www.bbc.com/persian/blogs/2016/06/160623_nm_nazeran_women_population_education
ناشناس
12:05 ب.ظ / ژوئن 22, 2016
جناب کاوش، اگر به صرف اینکه اسم مستعار کسی “کاوش” بود مشکوک نیست و به تاسی از همین منطق اگر اسم مستعار کسی ” ناشناس ” بود مشکوک هست، مبنای داوری شما باشد که هست، یکجا و یک قلم دچار چندین اشتباه شدهای که شما را به تفکر و تامل و تعقل دعوت میکنم که خودت پی ببری و زحمت دریافت را به دوش بکشی. مثل خیلی چیزهایی که مینویسی و اغلب مصداق خروس بی محل پیدا میکنند تا بیان حقایق و واقعیات و بیشتر بدرد تهیه و تامین خوراک و مستمسک و دست آویز برای دم و دستگاه جهنمی عوامل روسهامی خورد .. شما در خانهٔ خودت، در وطنت، مورد حملهٔ بی امان این عوامل روسی هستی و بجای تمرکز روی دفاع از این حریم و بخرج دادن شهامت بجا و به موقعی که از آن دم میزنی،، چرا اینقدر تمرکز کردهای روی داد و هوار کشیدن که ای خلایق عمو سام از چنگالش خون میچکد؟ ( از چنگال روسها چطور؟) این است که مشکوک میزنی و حداقل این شک این است که یا خیلی پرتی و یا خیلی معتاد به ادبیات افراطیترین لایههای نظام مقدس استالینی.هر چی هم که ترا نصیحت میکنند، باز این ترتیب و ترکیب عمو سام رهایت نمیکند. جملهای را از کامنت گذاری به عآریت میگیرم که خیلی پر معناست:” مگر ترا مجبور کرده اند که در باره همه چیز و همه کس بنویسی و نظر بدهی؟” جبهه در خونه ات هست آقای با شهامت، آدرس اشتباهی نده.
——————————————————————————————————————————————————–
جناب ناشناس، در واقع ابتدا اینجانب با نام علی کامنت درج میکردم، اما با ورود افرادی با همین نام خود تصمیم به تعویض اسم گرفتم که موجب سردر گمی و گیجی خوانندهٔ و پاسخ گوی کامنت نشود. این در خواست فکر نمیکنم بار گرانی بر دوش شما و دیگر ناشناس-ها بگذارد. در واقع همهٔ ما میهمانان بغیر از میزبان سایت اینجا برای هم ناشناس هستیم، اما برای پاسخ دادن به یک دیگر نیازمند نامی مشخص و منحصر بفرد اگر چه جعلی هستیم. آی کاش که آقای نوریزاد کامنت به نام ناشناس یا اسامی تکراری را برای درج در سایت خود نپذیرد، و طبق یک قاعده ساده کامنت گذار را ملزم به تعیین یک نام مشخص بکند تا سؤ تعبیر و اغتشاش اسمی پیش نیاید. من کلمهٔ “مشکوک” را با مفهوم طنز در مورد شما به کار بردم، شما جدی جدی به کسی که هیچ گونه شناختی از وی ندارید فقط بر مبنای نقدهایش بر عمو سام وی را به دیوار موسسهٔ کیهان و بیت رهبری الصاق فرمودید.
جناب ناشناس نقد من بر عمو سام منطبق با ساختار مونوتریسم و میلیتاریسم است با استناد بر گزارههای تاریخ نظامی و ارقام و آمار تحلیل اقتصادسیاسی ( با درج لینکهای معتبر هر جای که ممکن باشد) و تحلیل جایگاه تاریخی امپراطوری آمریکاست. بر خلاف تصورات متأصبانهٔ شما اینجانب دچار اختلال ذهنی و بیماری “ضدّ عمو سام” نیستم.
مناقشات و در گیریهای خونین و ماجراجویهای نظامی صفحات کتابهای تاریخ همهٔ اقوام را به خود اختصاص داده و روسیه تزاری- کمونیستی- الیگارشی نیز از این قاعده مستثنی نیست. اگر نقش جهانی کنونی این دو جابجا میشد، نقد اینجانب نیز؛ بنده قلم را بر مبنای واقعیت تاریخی و جهانی میچرخانم نه سلیقه شخصی.
جناب کاوش، شما مدعی هستید که اگر نقش جهانی کنونی آمریکا و روسیه جابجا میشد، شما نیز و ” قلم شما بر مبنای واقعیت تاریخی و جهانی میچرخید و نه سلیقه شخصی”. بفرما اگر نقش جهانی آمریکا و روسیه جابجا میشد یا شده بود الان کشوری بنام ایران وجود خارجی داشت و دیری نبود که روسیه همیشه متجاوز و توسعه طلب و اشغالگر ایران را بلعیده بود؟ شما جواب بدهید که آیا در کرهٔ خالی آیا یک کشور، بله حتی یک کشور وجود خارجی دارد که از اقمار روسیه بوده باشد و یا هست که به روز سیاه ننشسته باشد؟ ایران هم از نظر شما شامل پرسش قبلی میشود؟ پاسخ به همین چند پرسش تکلیف برداشت من از شما و دیدگاههای شما را روشن میکند. حاضرید بطور مشخص و بدون ورود به سنگر حاشیه بجای پاسخ، به این چند پرسش جواب بدهید؟
حاشیه ای بر گفت و گویم با کاوش
تبادل نظرات من با کاوش گرامی به معنی تلاش برای تغییر نظرات ایشان یا رد آن نیست. سعی من تنها بر این استوار بوده تا نشان دهم افکار چپ گرایانه جایگاهش در سیاست داخلی و خارجی کجاست. چپ های میانه و تند و یا افراطی در دمکراسی های توسعه یافته به طور معمول درصد کم و یا ناچیزی از آرا را به خود اختصاص می دهند به استثنای یونان که آن هم داستان جداگانه ای دارد. قضیه از این قرار است که احزاب چپ تا زمانی که کنار گود نشسته و از دور دستی بر آتش دارند شعار های زیبا و دلفریبی در حمایت از طبقات زیر دست مطرح می کنند .همین که بنا بر برخی مقتضیات سیاسی به صورت اتلافی در تشکیل دولت مشارکت می یابند چهره عوض کرده و از شعار های آنچنانی دست برداشته کم و بیش همان راهی را ادامه می دهند که احزاب سنتی می پیمایند. به خصوص مشاهده می شود شعار های ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داریشان به دست فراموشی سپرده شده و سیاست های عمل گرایانه و واقع بینانه جایگزین آن می شود. مردم کشور های پیشرفته به خوبی مطلعند که نظرات چپ های تند رو یک اوتوپی بیش نیست و حاضر نیستند سکان اداره کشور را به آن ها بسپارند. سوال اینجاست که با وجودی که اقشار متوسط یا تهیدست و کم در آمد اکثریت جامعه را تشکیل می دهند چرا چپ ها که خود را تنها حامی و مدافع این اقشار می دانند نمی توانند آرای آنان را به خود جلب کنند. به قول سعدی به عمل کار بر آید به سخندانی نیست.
در کشور بلا زده ایران مردم به دلیل کم تجربگی و عقب ماندگی در فرهنگ سیاسی (نگویید تقصیر پهلوی ها است) متوجه این نکته نبودند و در انقلاب اسلامی فریب شعار های زیبا و فریبنده ضد امپریالیستی را خوردند. ما نمی فهمیدیم که با این گونه شعار های عوام فریبانه نه می توان مملکت داری کرد و نه به مستضعفان کمکی کرد.
خیلی خلاصه و فشرده قضیه از این قرار است که حزب توده از مدت ها قبل در راستای سیاست های شوروی اقدام به زمینه چینی برای بر اندازی حکومت ملی ما کرده بود و روحانیت متحجر که فاقد شعار های مدرن و مردم پسند برای مقابله با رفرم ها و اصلاحات رضا شاه و محمد رضا شاه بود به شعار های عوام فریب و مترقی نمای توده ای ها تکیه کرد و طوری وانمود کرد که یک اسلام ناب محمدی داریم که بر خلاف اسلام متحجر و روحانیون درباری بسیار مترقی و پیشرو و طرفدار مستضعفان و طبقات زیر دست است و در صورت تشکیل حکومت مستضعفان را بر مستکبران حاکم خواهد کرد و چه و چه و چه. البته تقصیری هم نداشتیم. در ممالک پیشرفه هم مردم با تجربه و آزمون به این واقعیت پی برده اند که چپ ها به غیر از خالی بندی چیزی در چنته ندارند و بار ها سرشان به سنگ خورده تا فهمیده اند چپ در اقلیت بماند بهتر و محترم تر است.
برای این که دوستمان کاوش را خیلی از خود دلگیر نکرده باشم عرض می کنم من هم سیاست چاپ اسکناس آمریکا و بازار سرمایه و ثروت اندوزی از طریق اعطای وام آن را مخالف طبیعت اقتصاد می دانم ولی چه می شود کرد و ما چه می توانیم کنیم. کاوش عزیز آن چه جناب عالی مطرح می کنید بر اقتصاد دانان جهان پوشیده نیست. منتهی چو در دام لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور. با شعار های تو خالی و هر چه فریاد داریم بر سر آمریکا فرود آوریم و روسای آمریکا جنایتکار جنگی اند به جایی نمی رسیم. شما که باید بهتر از من بدانید دوگل فرانسوی و آدناور آلمانی اتحادیه اروپایی را برای این تشکیل دادند تا اروپا بتواند در برابر غول صنعتی آمریکا قد علم کند. بازار های پولی و چاپ بی حد و حصر دلار های آمریکا باعث صدور تورم این کشور به اقصی نقاط جهان می شود. خوب آمریکایی ها سیاستمداران و اقتصاد دانان ماهری دارند و از موقعیت برتر سیاسی نظامی و صنعتی خود به قول معروف سود استفاده می کنند. اگر کشور دیگری در همین موقعیت بود نیز به احتمال قریب به یقین همین کار را می کرد.
ما باید واقع بین باشیم. نگاه کنیم کدام سیاست کدام روش اقتصادی و برنامه ریزی متناسب شرایط سیاسی فرهنگی اجتماعی و اقلیمی ما است. تا آن جا که عقل اجازه می دهد از تجارب دیگران استفاده کنیم. هند به نظر من از لحاظ مدل اقتصادی و حتی سیاسی می تواند برای ما سرمشق باشد. نه این که کپی برابر اصل و تابع النعل بالنعل از هند تقلید کنیم بلکه ملاحظات بومی را در نظر بگیریم. تجربه اندوزی با آزمون و خطا راهگشای ما خواهد بود. نظام پادشاهی مشروطه را که نتیجه طبیعی تحولات تاریخی ایران زمین است برای اداره کشور بهترین گزینه می دانم. چه اشکال دارد مکانیزم هایی در نظر گرفته شود تا از خدا شاهی و استبداد جلوگیری به عمل آید. البته آن هایی که ریشه های کورس گرامی را خوانده اند بهتر می دانند شاه لخت است و این ماییم که بر او جامه استبداد و خود کامگی می پوشانیم.
مهم آن است که به منافع ملی خیانت نکنیم. دنبال شعار های فریبنده راه نیافتیم. از مکر و حیله قدرت های کوچک و بزرگ به خصوص همسایه شمالی روسیه غافل نشویم.
کاوش جان هنوز هم که هنوز است روسیه با ما تضاد منافع دارد و اگر آمریکا نبود ایران ده ها سال پیش بین قدرت های بزرگ تقسیم شده بود. البته آمریکا از روی دلسوزی نیست که مخالف تجزیه ایران است منافعش چنین ایجاب می کند. ما نباید صد در صد و چشم بسته خود را وابسته به این یا آن قدرت کنیم بلکه از رقابت آن ها با یکدیگر به سود خود بهره بریم. آمریکای جنایتکار اگر نبود تانک های روسیه در یک چشم بر هم زدن در بوشهر و بندر عباس و چابهار مستقر شده بود. شک داری از کشور های بالتیک بپرس. ار کشور های شرق اروپا بپرس که در اولین فرصت ممکن عضو ناتو می شوند چرا؟ از ترس روس ها. چرا؟ تجارب تاریخی. بد نیست تاریخ صد ساله خود را بار ها و بار ها و بار ها مرور کنیم. بد نیست ار تجارب تاریخی خود نیز بیاموزیم.
چو در دام لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور
چه شعر زیبایی- جناب ساسانم منکه از سیاست و چپ و راست و اینجور چیزها هیچگونه سررشته ای ندارم و در این زمینه مطلقا پرت و بی خبرم لیکن با خواندن متن شما این بیت شعر خیلی بنظرم زیبا امد ، ایا سراینده این بیت را می شناسید؟ و نیز ایا این یک تک بیتی است یا بخشی از یک شعر بلندتر؟ممنون از شما
از شما بعید است ای آقا! با این تسلط بر راه های آسمانی چه نیازی به پرسش از بی نوایی همچو من!
البته اگر منظورتان اصلاح دام به طاس بود از این تذکر ممنون و متشکر.
ساسانم
8:46 ب.ظ / ژوئن 23, 2016
حاشیه ای بر گفت و گویم با کاوش -http://www.nurizad.info/blog/30006#comment-250157
————————————————————————————————————
“نظام پادشاهی مشروطه بهترین گزینه” – مطابق کدام الگو؟ الگوی کشور پادشاهی سوئد؟ با تاج گذاری “نیم پهلوی” شهروند و بزرگ شدهٔ زیر سایه عمو سام در واشنگتن!!!!!! یا تاسیس سلسلهٔ جدیدی و تاج گذاری پادشا جدیدی؟ چرا خود را برای این تحول تاریخی آماده نمیکنید؟ چون در این صورت هر متوهمی این حق را دارد از جمله شما.
“در یک چشم به هم زدن و فرود آمدن تانکهای روسی در بندر بوشهر و بندر عباس از روی قفقاز و سرتاسر ایران”!!!! شما قبلا هم در نوشتهای خود قابلیتهای تشریح و تدوین استراتژیهای نظامی را به نمایش گذاشتید. این یکی به فکر عمو سام و پوتین هم نمیرسید.
————————————————————————————————————————————————-
کاوش- http://www.nurizad.info/blog/29778#comment-228203
از این که نقد من بر ساختار سیاسی و اقتصادی امپراطوری آمریکا – آنچه که شما آمریکا ستیزی مینامید – موجب کدورت خاطر شما میشود نیز متاسفانه نمیتوانم عذر خواهی کنم. نقد مدرن با هواداری نا آگاهانه، شیفته و سخن گو و مبّلغ و ذینفع و نصایح الملوک بودن – امثال جان کینز و کارل پوپر میلتون فریدمن و کاستریادوس و غیره – در چهارچوب نظام و ساختار سرمایه داری مالی (finance capitalism) و لیبرال دموکراسی تحت سلطهٔ دلارهای نفتی بدون پشتوانه مجتمع صنعتی بانکی با تکیه متقابل به مجتمع صنایع نظامی آمریکا، سرمایه داری- رفاقتی به همراه مزایای مربوطه، تمایز آشکار دارد.
برای حفظ این ساختار کاربری مجتمع صنعتی نظامی با تکیه به بودجه سالیانهٔ بیش ۶۰۰ از میلیارد دلار بر گردهٔ همهٔ شهروندان جهانی بواسطهٔ دلارهای نفتی بی پشتوانهٔ- بیش از بودجه نظامی ۸ کشور بعدی – و حضور قلدرانه در بیش از یکصد پایگاه نظامی پراکنده بر روی کرهٔ زمین و ناوگانهای دریایی به انضمام صدها ماهواره جاسوسی – نظامی در فضا و استراتژی مداخله جویانه و تجاوز کارانه با سابقهٔ ” مشعشع و درخشان” در دوران “جنگ سرد”، امری حیاتی ولی متقابلاً برای شهروندان جهان بلاهای دهشتناک، ویران کننده ، خونبار و مصیبت بار بوده است. فقط در تجاوزات به جنوب شرق آسیا (از ۱۹۵۴ تا ۱۹۷۵ در ویتنام، کامبوج و لائوس) با حضور بیش از ۳ میلیون پرسنل نظامی و پشتیبانی ،امپراطوری پرچم دار حقوق بشر و مردم سالاری پیام آور مرگ و نابودی برای ۳/۵ میلیون شهروند جهان بود. فقط کافیست یک نظر اجمالی به لیست ذیل بیاندازید تا بفهمیم چرا چامسکی همهٔ روسای جمهور آمریکا را از بعد از جنگ دوم جهانی جنایت کار جنگی مینامد.
———————————————————————————————————————————————————
کاوش – http://www.nurizad.info/blog/29795#comment-229223
دوست گرامی ما در عصری زندگی میکنیم که شاهد یک تغییر فاز تدریجی تاریخی و تغییر توازن قدرت اقتصادی و لاجرم سیاسی در سطح جهان از غرب به شرق هستیم که طی ۳۰۰ سال گذشته حوزه بلا منازعه غرب در عرصهای گوناگون بوده. پیش قراول این تغییر توازن چین و به دنبال آن هندوستان و روسیه است. کشورهای قدرتمند اقتصادی دیگر مثل برزیل و آفریقای جنوبی در زمرهٔ کشورهای نو ظهور شمرده میشوند [بریکس BRICS]
کشور ما نیز به مانند کشورهای دیگر که خواستار بریدن زنجیرهای وابستگی یا اسارت از جهان غرب- محور هستند میبایست این فرصت را در یابند و در پی ریزی و ساختن این نظام جدید جهانی بکوشند. تفکرات روسیه ستیزی، چین ستیزی و تحقیرات آنها که میراث عقب ماندگی ما و القائات دشمنانه غرب و شیفته گان و غرب گرایان هست میبایست با بینش جهانی جدی و جدیدی جایگزین شود. ما میبایست منافع جهانی خود را از خاستگاه ملی ببینیم نه از خاستگاه سلطه گرانهٔ امپراطوری آمریکا و غرب.
——————————————————————————————————————————————————
کاوش – http://www.nurizad.info/blog/29806#comment-229428
دوستان گرامی نقد ساختار امپراطوری متکی بر دلارهای نفتی – ایالت متحدهٔ آمریکا – وپی آمدهای سیاسی – اقتصادی نظامی آن برای شهروندان دهکدهٔ جهانی هم تراز و از سنخ احساسات علاقه گی یا شیفتگی مفرط اگاهانه یا نا آگاهانه، بیانات خام و بدون پشتوانه تحلیلی و ابراز دلبستگی یا ترجیح و سلیقه فرهنگی فردی به این ساختار نیست .
شیفتگی و دلبستگی به حکومتهای پایان یافتهٔ پهلوی و همچنان غرق رویاهای خوش گذشته بودن و سرسختانه از کارنامهٔ تاریخی دو حکومت کودتا و دست نشاندهٔ امپراتوری بریتانیا و ایالات متحده در زمانهای خود همراه با کارنامهٔ مشعشع استبدادی مغایرت بسیار با شعار دموکراسی خواهی دارد مگر اینکه همان چیزی مورد نظر باشد که امپراطوری نسخهٔ آنرا پیچیده و در دست شیفته گان آگاه و نا آگاه قرار داده. سرکوب و شکنجه و حذف خونین زندانییان وجدان یا سیاسی در حکومتهایی پهلوی را – به صرف دگر اندیشی – تروریست خواندن فقط میتواند نشانهٔ اشک تمساح ریختن برای زندانیان وجدان در اسارت گاههای حکومت اسلامی باشد، نه حمایت واقعی وجدان آگاه و خواستار حکومت قانون و اجرای عدالت اجتماعی بودن آنهم نه تنها در حق زندانیان سیاسی و فر آوردهٔ نظام تبعیض آمیز بلکه همهٔ شهروندان مورد ستم و تبعیض اجتماعی. تسلسل تاریخ حذف خونین دگر اندیش گذشته و اکنون ماست که میبایست به تحمل پذیری قانونمند دگرگون شود.
https://www.youtube.com/watch?v=SE5AXboGI0I
علی مطهری در خانه چند میلیاردی زندگی میکند و خودرورهای گرانقیمت دارد
«یک تدکر چند روز پیش جان کری وزیر خارجه آمریکا خطاب به جواد ظریف کافی است تا بفهمیم سپاه چه بلایی دارد بر سر ایران میآورد. وزیر خارجه آمریکا در دیدار با جواد ظریف گفت این تقصیر آمریکا نیست که شرکتهای بینالمللی نمیخواهند با ایران معامله و خرید و فروش کنند. کری تاکید کرد وقتی ایران مانور موشکی برگزار میکند و روی موشکها مینویسد مرگ بر اسراییل، آنگاه شرکتها از معامله با ایران وحشت کرده و فکر میکنند ایران کشور ناامنی است، آمریکا هم نمیتواند مانع ترسیدن شرکتهای بینالمللی از رفتار ایران شود.»
«از یک نگاه، بیانیه قاسم سلیمانی در تهدید دولت بحرین را باید هدیه ماه رمضان فرمانده سپاه قدس به سعودیها به حساب آورد. در واقع این می تواند همان سند مکتوب و بهانهای باشد که سعودیها سالهاست در پی آن بودند تا ثابت کنند ایران عامل ناامنی و صدور تروریسم به کشورهای اقماری عربستان سعودی است.»
«چرا شیخ عیسی قاسم از بحرین و نیز شیخ باقر النمر از شیعیان سعودی باید مورد حمایت ایران قرار گیرند و کشور برای حمایت از آنها در آستانه جنگ قرار بگیرد؛ اما هزاران نفر از مدافعان همان اصلاحات در ایران باید زندانی و شکنجه شوند! آیا میر حسین موسوی رهبر جنبش سبز مردم ایران و همسرش زهرا رهنورد و همچنین مهدی کروبی، کمتر از شیوخ شیعه عربستان و بحرین، اصلاحطلب بودند یا اینکه همان جنبش اصلاحطلبی که در ایران عقوبت بازداشت و حصر خانگی به همراه میآورد در دیگر کشورهای منطقه باید تحمل شود؟»
«قاسم سلیمانی اگر توانست بدون آبروریزی بزرگ از همان جنگهای سوریه و عراق ـ که خودش میگوید فقط مشاوره نظامی میدهد ـ عقب بنشیند، شاهکاری نظامی را به نام خود ثبت کرده است. دفاع از مردم مظلوم بحرین و شیعیان عربستان سعودی را نیز بگذارد برای سازمانهای بینالمللی حقوق بشر.»
فرزانه روستایی؛ نشانی متن کامل مقاله: http://zeitoons.com/11809
سلام بر همه دوستان و نیز بر همه دشمنان
مدتی است سوالاتی ذهن مرا به خود مشغول کرده و امروز تصمیم گرفتم این سوالات را در اینجا مطرح کنم تا شاید دوستان گرامی خصوصا جناب سید مرتضی و یا سایرین انها را پاسخ دهند:
همانگونه که میدانید بنده در خصوص اجنه تخصص کامل دارم و بر جزیی ترین تا بنیادیترین امور مرتبط به انها با تحقیقات جامعی که در این راستا داشته ام ، اشراف پیدا کرده ام حتی با تمامی زبانها و گویش های متداول انها اشنایی کامل دارم ، علائق انها را میشناسم ، خصوصیات روحی و گرایشات انها را میدانم ، با اقدامات و ترفندهای انها اشنایی دارم و همینطور بقیه موارد…لیکن دانسته ها و اطلاعاتم در خصوص فرشته ها اندک است //////////// اما سوالاتم از این قرار است که :
ایا خلقت فرشتگان نیز مانند انسان بوده یعنی خداوند یک جفت فرشته را ابتدائا خلق کرده و زحمت ازدیاد انها را به گردن خودشان انداخته که با تولید مثل افزایش یابند؟ و بعبارت دیگر فرشتگان از راه تولید مثل تکثیر میشوند یا اینکه خداوند هر فرشته را بصورت مستقل و جدای از سایرین خلق میکند؟
اما اگر فرشتگان نیز مانند ادمیان از راه تولید مثل افزایش می یابند پس قاعدتا باید مرگ و میر هم داشته باشند زیرا در غیر اینصورت تعداد انها تصاعدی بالا میرود و پس از اندک زمانی تعداد انها از مرز بی نهایت نیز عبور خواهد کرد. حال اگر مرگ و میر نیز در میان فرشتگان وجود دارد پس این جناب عزراییل که از جمله فرشتگان است چگونه از ابتدای خلقت بشر مسئول قبض روح ادمیان بوده و تا ابد نیز بر سر این شغل خود باقی خواهد ماند؟؟
اما اگرفرشتگان از راه تولید مثل ایجاد نمی شوند و خداوند هر فرشته را به نحو مستقل خلق میکند نیز یا باید هر فرشته پس از خلقت تا ابد موجود باشد (که با توجه به وضعیت عزراییل گویا وضعیت بر همین منوال است) و یا اینکه خدواند پس از مدتی که از خلقت یک فرشته گذشت انرا نابود کرده و بجای ان یک فرشته دیگر خلق نماید. که در صورت اول و پایدار بودن هر فرشته پس از خلقت تا ابد ، این موضوع با این معنا که همه چیز جز خداوند فانی است در تعارض قرار میگیرد و گذشته از ان ، در این حالت این فرشتگان به لحاظ ابدی بودن میتوانند رقبای جدی برای خداوند باشند و در حالت دوم یعنی نابود کردن یک فرشته پس از مدتی و خلق یک فرشته جدید بجای او نیز چنین عملی از مصادیق عمل عبث و زائد است که با ذات و صفات برشمرده شده برای خداوند منافات دارد ، پس وضعیت به چه شکل است؟
برای اینکه دوستان بنده را به تناقض گویی متهم نکنند لازم است توضیح دهم که بنده در یکی از نوشته های سابق خود که قسمتی از ان سانسور شده بود به موضوع خزیدن فرشتگان روی زمین اشاره کرده بودم که ممکن است این سوال را برای دوستان ایجاد کرده باشد که اگر فرشتگان دارای بال هستند و پرواز میکنند دیگر چرا روی زمین میخزدیدند؟ //////////////// امیدوارم دوستان گرامی و مطلع خصوصا جناب سید مرتضی و سایر متخصصین امور دینی سولات بنده را پاسخ دهند و مرا از این جهالت خارج کنند.
متاسفانه باز هم جناب نوریزاد اصل مطلب و ان قسمت از متن که منظور اصلی بنده از نگارش ان بود را با دهاست خدادادی که در وجودشان هست تشخیص دادند و بی معطلی قسمت یاد شده را که نه حاوی توهینی بود و نه حاوی تمسخر حذف کردند تا این متن نیز چیزکی در حد و حدود شیر بی یال و دم و اشکم مولانا باقی بماند.
سید جان
کتاب “دوزخرفات” نوشتهی “سروش پاکزاد” را سرچ و دانلود کن و پاسخ این سؤالات را در آن بیاب. حتی پاسخ سؤالاتی که برایت مطرح نشده را هم در آن پیدا میکنی. 🙂
اخبار: حاج حسنک ریسک جمهورک دستور پیگیری حقوق های نجومی داده.
مش قاسم: حاج حسنک، فیش های حقوق خودت از سال ۵۷ تا بحال کو؟ تو که دستور میدی اول بیا فیش های خودتو نشون بده!
اخبار: حاج حسنک ریسک جمهورک در دیدار با دانشگاهیان: لطفا از جیب مردم شعار ندهید.
مش قاسم: قربون زبون فارسی و امثال آن: رطب خورده منع رطب چون کند. ۴۴۴ روز از جیب ملت از دیفال سفارت بالا رفتن، ۸ سال از جیب ملت جنگ کردن، ۱۷ سال از جیب ملت اتم کردن، ۳۸ سال از جیب مردم داد و بیداد کردن، خود … (سه نقطه از مش قاسم) در همه این کارا شریک رده اول بوده حالا یه هویی شده مخالف شعار و جیب مردم؟ اصلا ای نادان، اساس این حکومتک بر پایه شعار گذاشته شده نه شعور حالا توی … (سه نقطه از مش قاسم) خیال میکنی با یه سخن چرانی و یه جمله چیزی عوض میشه؟ ابدا! این سخن چرانی هم واسه شیره مالیدن به سر ملت بوده.
اخبار: حاج حسنک قاضیزاده هاشمی، وزوزیرک بهداشت دولتک حاج حسنک از بیمارستان فوق تخصصی چشم “فارابی” ماهانه ۹ میلیون تومان حقوق دریافت میکند، در حالی که از سال ۱۳۹۰ به این بیمارستان نیامده است.
مش قاسم: بعد ۳۸ سال تازه من فهمیدم منظور اون اولی از همه با هم ( با لهجه) چی بوده.
درددل یک آخوند : “همهاش هم تقصیر ما آخوندهاست!”
پارسینه: حجت الاسلام محمدرضا زائری در یادداشتی در خصوص حقوقهای میلیونی با درج عکسی از یک یقه دیپلماتیک نوشت:
متنفرم از این پیراهنهای یقه آخوندی! وقتی به جای یک طلبه جوان و مخلص و بیآلایش ، بر تن یک مدیر غیرصالح مینشیند ! حقوق میلیاردیاش را او میگیرد و در خلوت به ریش همه میخندد و فحشش را من آخوند میخورم !
حالم به هم میخورد از پینه پیشانی وقتی به جای اثر سجده یک پیرمرد نورانی و اهل دل ، بر جبین یک آدم هزارچهره مینشیند که تسبیح در دست توی دلش برای کلاه گذاشتن سر مردم نقشه میکشد و بدنامیاش برای مسجدیها و مذهبیها میماند !
میترسم از الفاظ رنگین و اذکار آهنگین ذکر و دعا وقتی به جای شکفتن بر لبان مادری خسته و روزهدار بازیچه یک ریاکار تاجرصفت میشود که این سالها فهمیده چه طور باید ضاد والضالینش را بکشد و صدایش را پیچ و تاب بدهد و چشمانش را تنگتر ببندد و گردنش را بیشتر کج و کوله کند تا بتواند از نادانی و نفهمی یکی مثل من سوء استفاده کند و خون مردم را بمکد !
سالهاست جماعتی ریاکار و متظاهر قاعده بازی را فهمیدهاند و قلق ما را شناختهاند ، یکبار خودشان را در صف اول نماز جماعت جا میکنند و دوبار هم چهارصد ، پانصد هزار تومان به عنوان وجوهات میدهند و سه بار در باره مستحبات قبل و بعد از نماز شب سؤال شرعی میپرسند و سر ما آخوندهای ساده را کلاه میگذارند به بزرگی شکم های سیری ناپذیرشان ! آن وقت زیر پوشش دینداری و خدا دوستی هر کاری که فکرش را هم نمیکنی انجام میدهند. بدنامیاش مال جماعت آخوندی که غالبا روحشان هم از این اتفاقات خبر ندارد و گرفتار صدهزار تومان پول هستند ولی همان جماعت دروغگوی ریاکار به اسم شان حقوقها و پاداشهای میلیاردی گرفتهاند و اختلاسهای کلان کردهاند و به غارت بیت المال مشغول شدهاند !
همهاش هم تقصیر ما آخوندهاست که از همه دنیا همین یک پیراهن بییقه را داشتیم و آن را هم به دیپلماتها دادیم و هم به مدیران دولتی و هم به تاجرهای بین المللی ! کاش کراوات میزدند و هر کار میخواستند میکردند! مشکل از جایی شروع شد که به خاطر حذف کراوات پیراهنهای خودشان را گذاشتند کنار و پیراهن ما آخوندها را پوشیدند ! کاش همان کراوات بود هنوز و هر کسی هر کاری میخواست بکند با کراوات میکرد نه با پیراهن یقه آخوندی !
شرم نامه یک مرد ایرانی
حیفه نخونید بخصوص آقایون:شرم نامه یک مرد ایرانی
اﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭا “ﺁﻗﺎی پروفسور قاسمی” در صفحۀ ” ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ” ﻧﻮﺷﺘﻪ اند :
ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ی ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ…
ﯾﮏ ﺷﺮﻡ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ…
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺗﺮﺳﺖ …
ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ که :
” ﭘﺴﺮﺍ ﺷﯿﺮﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺸﯿﺮﻥ
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻣﻮﺷﻦ ﻣﺜﻞ ﺧﺮﮔﻮﺷﻦ ”
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺖ ﻧﻪ ﺍﯾﻨ ﻄﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ :
ﮐﻪ ” ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﯾﺎ ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﺭﻭ ﮐﻢ ﮐﻦ ” !
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻧﮕﻔﺖ : ﺗﻮ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﮑﻦو ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﯽ ؟
پدﺭﻡ ﻧﮕﻔﺖ : ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﮔﻤﺸﻮ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺱ
و ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺣﻤﺎﯾﺘﻢ ﮐﺮﺩ !
ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ :
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺐ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ حالی کهﺳﺎﻋﺖ ۸ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺳﺎﻋﺖ ۲ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ
ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ ؟ !
چرﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺑﺤﺜﻢ می شد
ماﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ : به ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺑﯽ ﺣﺮﻣﺘﯽ ﻧﮑﻦ !
ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺖ ﮐﻪ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ ﻧﮑﻦ
ﭼﺮﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﯾﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻣﺎﺩﺭﻡ، ﺧﺎﻟﻪﺍﻡ ﯾﺎ ﻋﻤﻪﺍﻡ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺣﺎﻻ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﯾﮏ ﺳﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺯﺩه ! ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ !
ﻭ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ می توانم ﺑﺰﻧﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﺮ !
و ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﯿﻒ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺸﺖ ؟
ﺁن هم ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ !
ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ؟ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ،
ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺵ (ﻣﺎﺩﺭﻡ) ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺰﻧﺪ
ﻭ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ هم ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺑﺰﻧﺪ ؟!
ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺑﺮﻭﻡ ؟
و ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻮﺍﻇﺒﺶ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺷﮑﺎﮎ ﺑﺎﺷﻢ !
ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭﯾﻬﺎﯼ ﭘﺪﺭﻡ
ﻭ ﭼﺮﺍ ﺁن گونه ﻣﺴﺦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؟ !
ﻣﮕﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩه
ﺷﺎﯾﺪ هم ﺣﺴﻮﺩﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺧﺘﺮﺵ
ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ (ﻣﺎﺩﺭﻡ) ﺭﺍ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ !
ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺑﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ …
ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺯﻭﺭ ﺑﮕﻮﯾﻢ !
ﮐﺘﮏ ﺑﺰﻧﻢ !
ﻣﯽﺗﻮاﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺵ ﯾﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﺎﺵ !
ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﻡ ! ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺣﻖ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺵ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ …!
ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺮﺍ (ﻣﺮﺩ) ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ ؟
ﮔﻔﺖ : “ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﮑﻨﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﺋﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﺯﺩﻩ ﻣﯽﺷﻪ”
ﻭ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ مردم ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ …
ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﻼ ﯾﮏ ﺯﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
و ﺣﺘﯽ ﻧﻘﺸﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﻧﯽ، ﻧﺼﻒ ﺯﻥ ﻭ ﻧﺼﻒﮔﺮﺑﻪ
و ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﺑﻪ ﺻﻔﺖ ﺍﺳﺖ !
و ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ که دو ﺯﻥ می توانند ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﺿﯽ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ “ﯾﮑﯽ” ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ !
و ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻋﻘﻠﺶ ﻧﺼﻒ ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺖ …!
ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﺑﺎﺷﺪ …
ولی ﻣﻦ می توانم ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮑﻨﻢ ﻭ ﮐﺮﺩﻡ !
ﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ می گفت:
ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪﺍﯼ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﺮﺩﯼ ؟!
و ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ !
ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﯿﻨﺶ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ “ﺑﯿﻨﺶ” ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﻮﯼ ﺯﻥ ﺍﺷﻌﻪﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﻦ !
در ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ
ﺁﻏﺎﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ !
ﺩﺭ ﻣﺬﻫﺐ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﮐﻪ
ﺣﻮّﺍ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﮔﻮﻝ ﺯﺩ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ ﺑﺨﺎﻃﺮ “ﺍﻭ” !
ﻭ ﺗﻮ ﺍﯼ “ﺯﻧﯽ” ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ می خوانی
بر ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﺭﺩﻩ ﻣﮕﯿﺮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﻡ …
قرباﻧﯽ ﺟﻬﻞ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻣﺖ
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺭﻓﺘﯽ
ﻭ ﺯﺷﺖﺗﺮﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﻣﺘﻠﮏ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺷﻨﯿﺪﯼ …
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ
نگاه ﻫﯿﺰ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻩ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﺯ ﻻﯼ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻦ بر ﺑﺎﺩ ﺭﻭﺩ
مرا ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺑﺎ ﺁﺳﺘﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭ ﺗﯽ ﺷﺮﺕ،
ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﻣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺭﺩ ﺷﺪﻡ،
آﺭﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﯿﻨﺪﯾﺸﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ “ﺗﻮ”
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﺤﻤﻞ می کنی ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻣﺎ ﺭا …
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻈﺎﻟﻤﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﻣﻦ “ﻣﺮﺩ” ﺑﺮ ﺗﻮ “ﺍﯼ ﺯﻥ” ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨش
به ﺍﻣﯿﺪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﻦ ﺷﺪﻥ ﺟﻬﻞ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻭ ﺳﻨت هﺎﯼ ﻏﻠﻂ…وایجادفرهنگ خود کنترلی به جای دگرکنترلی…!
“بنام عشق وانسانیت”
تقديم به همه ى زنان سرزمينم….
آقاي نوريزاد.مي خواهم کمي شما را به گذشته ببرم و به ياد مجلات زمان پيش از انقلاب بيندازم.
يادتان مي آيد زن روز،سپيد و سياه، تماشا و اطلاعات هفتگي.اين مجلات را دانلود کنيد و ببينيد که چگونه شاه کشور-به دين بسيار بيشتر از اين نظام ريشه پوسيده -–اعتقاد داشته است و شايد همين اعتقاد هم بدبختش کرد.
تماشاي اين مجلات _بسيار نوستالژيک و حسرت برانگيز است.خدا شاه را رحمت کناد و بديهاي ما در حق او را ببخشاياد.روحت شاد، محمدرضاشاه پهلوي. هم خودت و هم رضاشاه بزرگ.
دانلود کنيد:
http://www.javanan56.com
کاریکلماتور اتمی و یادی از مرحوم پرویز شاپور
از بس آب سنگین بلند کرد فتقش ترکید!
از بس اورانیوم غنی کرد ، مغزش اکسید شد!
از بس هی 3% و 20% گفت آخرش 50% نزول داد!
ار بس تو قلب راکتور بتن ریخت، تصمیم گرفت بجای قلب یخی سریال قلب بتونی بسازه!
از بس راجع به هسته ای خالی بست، آخرشب کلید ساز آورد تا درمغزش رو باز کنه و در دهن رو قفل کنه!
از بس هی خط قرمز خط قرمز کرد وقتی با خط بنفش براش نقاشی کشیدن، فرقش رو نفهمید!
از بس اتم دوست داره ،وصیت کرده اگه مردم رو قبرم با برق اتمی نور افشانی کنید!..اگه تا اونموقع هم هنوز خبری نبود بگین پوتین برام سرود ا تمی پخش کنه!
از بس مطمئن است اونور خط خبری نیست، با دلی آرام و ضمیری آرامتر قراره از پیش ما بره! پیشاپیش مخلوط(هم تبریک و هم تسلیت) عرض میکنم!!
با سلام
جناب نوریزاد واقعا خسته نباشید و امیدوارم با قلم شیوایت بیشتر در مذمت دروغ و لزوم پالایش اخلاقی ایرانیان بنویسید و مطمینم که نفس گرم شما بیشتر اثر دارد.
ومطلبی از روزنامه قانون :
خر جانوری است که نامش بدون شرحی یک بار در اوستا آمده است.
طول عمر خر بین 15 تا 40 سال است.
خر در قران یکبار برای زنده شدن پس از مرگ و یکبار برای “انکر الصوات” بودنش یعنی صدای بلندش، و یکبار هم برای عالمان بی عمل بکار رفته است.
(آیه قرآن: کسی که علم دارد و عمل به علمش نمیکند، مانند خری است که بارش کتاب باشد)
در پژوهش های دانشمندان، خر باهوش ترین حیوان اهلی است، حتی از سگ و گربه خیلی باهوش تر است.
داستان شگال خر سوار در “مرزبان نامه” هم آمده است.
بر خلاف باور رایج، خر، خر نیست باهوش است!
هیچ گاه یک اشتباه را دو بار تکرار نمی کند!
هیچ گاه پایش دو بار توی یک گود نمی رود!
تنها یک بار که از خانه صاحبش رفت صحرا و برگشت، راه را یاد می گیرد!
به قول یکی از اساتید گاو از خر خرتر است. چون گاو نان را با سفره پلاستیکی اش می خورد و می میرد ولی خر نمی خورد!
تنها مشکلی که خر دارد اگر فرستادی اش بالای بام دیگر پایین نمی آید تا خود و اهل خانه را هلاک کند.
این نکته مهمی است.
البته این مشکل خر نیست، مشکل آن خر یا خرانی است که خر را بالا نشانده اند!
خر در شعر نیز کاربرد زیادی داشته است. بهترین کاربرد اجتماعی آن در شعر “نسیم شمال” آمده است:
لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
و در شعر منسوب به خیام:
خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است کافرش پندارند
و در شعر بهار:
تا خرند این قوم، رندان خر سواری می کنند
وین خران در زیر ایشان آه و زاری می کنند
لکن رندان مذکور مردم را به دو گروه خر تقسیم می کنند:
۱) مقلدانی که سواری خوب میدهند، گویند پالانشان راست است.
۲) هوشمندانی را که سواری نمیدهند می گویند پالانشان کج است.
واگر پالانت کج باشد،باید ازبین بروی.
این بود اندر حکایت خر !!!
و اما وصیّت خر:
خر وصیّت کرد: فرزندم! بیا و خر نباش
این همه خر بوده ای، کافی ست پس دیگر نباش
یا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیر
یا فرار مغزها کن! توی این کشور نباش
کار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود!
همتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش
سعی کن یا رانت خواری یا زمین خواری کنی
هرچه می خواهی بخور اما پی عرعر نباش
آخورت را پُر کن و تنها خودت از آن بخور
بیخودی دلسوز اسب و قاطر و استر نباش
از مترسک هم نترس، اصلا به او جفتک بزن
لیک روی خط قرمزهای گاو نر نباش!
کهنه پالانی به تن کن، حفظ ظاهر کن ولی
در تجمّل از الاغ کدخدا کمتر نباش!
گوسفندان را بترسان از جهان آخرت
باطناً اما خودت هرگز بر این باور نباش
هر چه در دِه یونجه موجود است، یک شب جمع کن
صبحش از اینجا برو، یک لحظه هم اینور نباش
تیز اگر باشی دُمَت را هم نمیگیرد کسی!
حال و حولت را بکن، دلواپس کیفر نباش
حرف آخر اینکه اینجا تا ابد خرتوخر است
حامی این سرزمین بی در و پیکر نباش
نوریزاد گرامی اگر امکان دارد لطفا همه نامه را درسایت بگذارید!
نامه محمد مهدوی فر، تخریبچی و غواص دوران دفاع مقدس، شهرستان آران و بیدگل به سردار سلیمانی
روز گذشته در موضوع بحرین بیانیهای تعجببرانگیز از سوی شما در رسانهها منتشر شد که بوی خون میداد.
موضوع از این قرار بوده که حکومت بحرین، لغو تابعیت «شیخ عیسی قاسم» شهروند منتقد و مبارز کشور خود را اعلام کرده است و شما از این کار آنها، برآشفته شدهاید.
در این خصوص اینجانب به عنوان همرزم دوران دفاع مقدس، در مقام نصیحت و خیرخواهی مطالبی را برای شما معروض میدارم.
۱) شما به حاکمیت کشور همسایه نوشتهاید: «در صورت هرگونه تعدی به شیخ عیسی قاسم با مقاومت مسلحانهی بیسابقهای مواجه خواهند شد که اسقاط این رژیم تنها گوشهای از تبعات آن است.»
آقای سلیمانی ، کشور عزیز ما ایران، رهبر دارد، رئیسجمهور دارد، مجلس دارد، شورای عالی امنیت ملی دارد. اگر موضوع مهمی حادث بشود که لازم باشد، کشور ما علیه کشور همسایه اعلام جنگ بکند، اینکار وظیفهی آنهاست نه شما.
شما سرباز میهن هستید، هر زمان به صلاحدید مسئولین به هر کجا اعزام بشوید، وظیفه دارید دستورات را اطاعت کنید.
همین و نه بیشتر از این.
۲) مگر وقتی حاکمیت ایران میرحسین موسوی را که میلیونها طرفدار و هوادار داشت، به حصر برد، نظامیان بحرین بیانیه دادند و ایران را تهدید به جنگ و خونریزی کردند؟ معلوم است که چنین نکردند. در هیچ کجای دنیا اینکار معمول نیست.
۳) اسقاط حکومت یک کشور، تخیل واهی است که شما در ذهن خود میپرورانید.
مگر جامعهی بینالملل مرده باشد که شما بروید نظام یک کشور را با جنگ و خونریزی اسقاط کنید.
لابد نظام بینالملل اینکار شما را تماشا خواهد کرد و از شما و از نهیب شما خواهد ترسید و لابد ما هم در اینجا برای شما سوت و کف خواهیم زد و برای شما درود و آفرین نثار خواهیم کرد؟!!
۴) تجربه شیخ نمر ثابت کرد که دخالت افراطیون، در جایی که پای یک مظلوم در میان باشد، دقیقاً به ضرر مظلوم و به نفع ظالم تمام میشود.
مگر حملهی عدهای تندرو و نادان به سفارت عربستان، باعث سربلندی عربستان در نزد افکار عمومی جهان و سبب ذلت و محکومیت ایران در نظام بینالملل نشد؟
مگر اینکار نشانهی توحش ما ایرانیها قلمداد نشد؟
مگر اینکار موجب طلبکار شدن عربستان و باعث تعطیلی حج نشد؟
تا جایی که مسئولین حج ایران، هر مقدار پیش مسئولین عربستانی حقارت کشیدند و سر کج کردند، باز هم مؤثر نیفتاد؟
چرا بهانه به دست دشمنان کشور و دشمنان شیعه میدهید و کارهایی میکنید که برای ملت چیزی جز شرمندگی بر جای نمیماند؟
۵) مگر فراموش کردهاید که جنگ هشت سالهی ما با صدام حسین ملعون و متجاوز، حدود یک میلیون کشته و معلول برای دو کشور مسلمان و شیعه به بار آورد و لذت و بهرهی این جنگ به جیب کشورهایی رفت که همهی سلاحهای در انبار ماندهی خود را به ایران و عراق فروختند و از پول و سرمایهی ما مسلمانها، شرکتهای اسلحهسازی خود را رونقی بینظیر بخشیدند؟
مگر قبول ندارید که دو کشور ثروتمند ایران و عراق از این جنگ مهیب و خانمانسوز به ورطهی عقبماندگی و نابودی افتادند و ارمغان آن جنگ، فقر و بدبختی برای نسلهای حال و آیندهی دو کشور بود؟
۶) در بیانیهی شما، در توصیف برخورد حاکم بحرین با معترضین و منتقدین این عبارات به چشم میخورد:
« مردم نجیب و صبور، تبعیض، بیعدالتی، تحقیر، تضییع حقوق شهروندی، زندان، شکنجه، اهانت، خفقان، گستاخی، استمرار فشارهای بیش از حد و خشم مردم.»
من به شما سفارش میکنم فیلمهای برخورد سپاه و بسیج و پلیس ایران را با معترضین مردمی سال ۸۸ از اینترنت بگیرید و تماشا کنید و آنگاه این سخن پیامبر گرامی اسلام (ص) را آویزه گوش خویش کنید که فرمود:
«رطب خورده منع رطب چون کند؟»
۷) شما در کشور سوریه از حرم دفاع میکنید یا از حکومت بشار اسد؟
به چه قیمتی؟
۸) فیش حقوقی شما و دیگر سرداران سپاه چقدر است؟
برای شما در لباس مقدس سربازی، برای خدمت به میهن آرزوی موفقیت میکنم.
https://www.balatarin.com/permlink/2016/6/22/4220941
«دین در معنای کلی و وسیع آن، بیش از هر چیز برساخته ای است که پاسخگوی نیازهای غریزی و روانی انسان های معمولی همچون «میل» به جاودانگی و معنابخشیدن به زندگی و پر کردن حفره های شخصیتی و تسکین کمپلکس های روانی است و در اصل با احساسات و هیجانات آدمیان سر و کار دارد. همین کارکرد اساسی دین آن را همواره در طول تاریخ تبدیل به مهمترین ابزار سوء استفاده از آدمیان کرده است. تصور اینکه می توان اکثریت یک کشور بویژه کشوری عقب مانده را به دینداری خردورزانه رهنمون کرد، تصوری ساده لوحانه و ابلهانه است. یک دلیل کوچک ان این است که تا کنون طی دو هزار و ششصد سال بحث عقلانی درباره خدایان مختلف، بین بزرگترین فیلسوفان تاریخ اندیشه بشری یک اتفاق نظر حداقلی همچون اتفاق نظرهایی که بر سر مسائل دیگر وجود دارد، بر سر وجود خدایان وجود ندارد باقی مسائل که هیچ!
بدون تردید در دوران جدید هر دینی نیاز به عبور از شاهراه عقلانیت یعنی روشنگری و نقد دارد. یک پرسش اساسی اما این است که در شرایطی که نشانی از روشنگری و نقد دیده نمی شود و یک دین چیزی فراتر از یک دین و همزمان یک ایدئولوژی سلطه و به زیر کشیدن است، چگونه می توان راه های سوء استفاده از دین برای تسلط یافتن طبقه روحانیون بر توده ها را مسدود کرد؟ در واقع چنین پرسشی بیش از هر چیز به دنبال پاسخی عملگرایانه است که در کوتاه مدت قابلیت عملیاتی شدن داشته باشد. آیا اساسا یک پاسخٍ محتوی راهکار عملیاتی که زود نتیجه بدهد وجود دارد؟ مراد من البته از مسدود کردن راه سوءاستفاده روحانیون مسدود کردن مطلق نیست چون چنین چیزی در کوتاه مدت عملیاتی به نظر نمی رسد! از طرف دیگر حذف دین از حیات انسانها، بویژه در کشورهای عقب مانده که اژدهای سنت در آن بیدار شده و به قولی «امکانات سنت در آن رها شده»! گزینه بعید و شاید غیرممکنی به نظر می رسد. ادیان را نمی توان از بین برد ولی می توان زهر آنها را گرفت یا به عبارتی دقیقتر مانع سوءاستفاده طبقاتی خاص بویژه طبقه روحانیون از دین برای تحریک هیجانات عمومی و تسلط بر توده ها شد. البته اگر تمام ادیان که همگی مدعی انحصار حقیقت هستند و فی نفسه علت درگیری و اختلاف و جنگ، از بین می رفتند و خدایی باقی می ماند، خیلی خوب می شد، اما خب اختیار این امر دست ما نیست که با دکمه ای کار را تمام کنیم. پس کاری که در قدم اول باید کرد مسدود کردن راه سوءاستفاده از ادیان است. قدم دوم یعنی پرسش دوم سخت تر است. اینکه چگونه می توان دینی را که عامل انحطاط و عقب ماندگی یک ملت است از عاملیت انحطاط و عقب ماندگی انداخت؟»
متن از صفحهی فیسبوک محمد ایمانی دانشآموخته و پژوهشگر فلسفه
سلام
از سفر نامه پولاک پزشک اطریشی ناصرالدین شاه
« یک فارس با یک نفر ترک دعوا داشت و هرچه فحش از دهانش بیرون آمد به وی گفت ، مرد ترک آرام نشسته بود و چپق خود را میکشید ، سر انجام چوب چپق را با دقت تمام از سر آن جدا کرد – گوئی که میخواست آن را پاک کند – و با چوب آن ضربه اى به سر فارس وارد آورد و در حالی که فریاد میکشید کپی اوغلو دو باره سر جای خود قرار گرفت ، به معاینه دسته چپق پرداخت که مبادا زیانی دیده باشد و سپس به کشیدن چپق پرداخت. طوری که گفتی هیچ اتفاقی نیفتاده است. »
دکتر پولاک دقیق ترین ناظر خارجی است که مدت ده سال در دربار ناصرالدین شاه بوده و مشاهدات و ارزیابیهای خود را از ایران و ایرانیان با دقت تمام یادداشت کرده است و واقعه ذکر شده در بالا را نیزبرای نشان دادن خونسردی و نیز اهل عمل بودن ترکها نقل کرده است. روانشناسی فردی و اجتماعی ترکها طوری است که صبر و تحمل زیاد دارند ولی وقتی فشار غیر قابل تحمل شد ، غفلتا عکس العمل تند نشان میدهند. بنوشته پولاک:
« ترکها از نظر سجایا و خلق وخو بیشتر به عثمانیها شباهت دارند ، هر چند که از فارسها نیز سهم بسزائی گرفتهاند ، مردمی هستند نتراشیده و کمتر حیله گر و بهر حال دلیر و مصمم ، به همین دلیل تقریبا همه سربازها از این قبایل گرفته میشوند. اینها فارسها را به داشتن صفت جبن تحقیر میکنند و به اصل و نسب ترک خود مینازند ، مردمی آرام هستند ، ولی اگر کارشان به نزاع بکشد دیگر دو دل نمیمانند و برای حمله آماده اند ».
ایلماز گرامی:
شهروندان ایران اعم از کرد، لر، بلوچ، فارس،عرب،ترکمن، مسلمان زاده، مسیحی زاده، بهایی زاده،یهودی زاده،سیاه ، سفید و غیره همه ایرانی هستند و هم میهن و همنوع. همه در انسانیت و ملیت مشترکیم و ملیت هم با همبستگی ما تقویت می شود و نه اینکه تنها به زاییده شدن ما در ایران مربوط باشد. این نکته اول .اگه جایی غلط میگم حتما اصلاح کنید.
هرکس از شکم مادر به صورتی به دنیا می آید که دست خودش نبوده ؛یکی چلاق ، یکی سالم و نیرومند، یکی ناقص العضو، یکی بلند قد، یکی کوتاه قد، یکی سیاه ، یکی سفید، یکی ترک، یکی عرب ….آنچه ما در بدست آوردنش هیچ نقشی نداشته ایم ،نه افتخار و فضیلت است، نه خفت و رذیلت. افتخار کردن به بیولوژی و بدن و نسل و اینها ماهیتا نژاد پرستی است. این نکته دوم. شاید من اشتباه می کنم،که باز هم خواهش می کنم اشتباهم را مستدلا بیان کنید.
نکته سوم، ما مسوول چیزهایی هستیم که شخص خودمان کسب میکنیم. فرض کنید بهره هوشی موروثی ما دویست باشد.چه فایده اگه به کارش نبریم.در راه آفرینندگی، در راه هنر ، علم، صنعت، بهبود اقتصاد،تولید،صلح،ایجاد جامعه مدنی، مبارزه با فساد و بیعدالتی ، همزیستی دموکراتیک،تحقیق و کار وتفکر. ایلماز عزیز: بزرگی و افتخار هر کس به چیزهایی است که خود با کوشش مستمر و صبورانه بدست می آورد. درخت را از میوه اش باید شناخت. آیا عاقلانه است که ما بر سر چیزهایی دعوا کنیم که شخص خودمان در بدست آوردنش هیچ نقشی نداشته ایم؟ آیا این دعواها بچگانه و تعصب آلود و خطرناک نیست؟ آیا بهتر نیست وقتی شخص خودمان توانایی خود را تعطیل کرده ایم دست کم از نیاکانمان که هر چه باشد به عصر مدرن تعلق نداشته اند،کسب هویت نکنیم؟ کسب هویت از آنچه خود نقشی در آن نداشته ایم مقدمه نژاد پرستی و فاشیسم است در عمق.اگر اشتباه می کنم بفرمایید
ريشه ها ٢٩١( قسمت ٢٩٠ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <…
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب: چندين قرن خرد سوزى : مدينه سازان افلاتونى
يك مناظره شگفت انگيز :رازى از نگرِ ديگران
اشتياق آزادى ذهن از آنچه سنت و تربيت و تمدن و فرهنگ و اوضاع اضطرارى اجباراً به ذهن وارد كرده است ، انگيزه كشش به سوى انسان طبيعى در طليعه عصر مدرن بود. نظيرِ شرقى انسان طبيعى ، حى ابن يقظان ابن طفيل و نفس معلق ابن سينا بود. بى درنگ بايد افزود كه نخستين روايت حى ابن يقظان از ابن سيناست و روايت سهروردى با عنوان قصه غربة الغربيه و روايت ابن طفيل متأخر از روايت ابن سيناست . ترجمه حى ابن يقظان ابن طفيل و تفسيرهاى اروپائيان است كه اين قصه شرقى را گاه متناظر با ماجراى غربى انسان طبيعى مى كند به گونه اى كه گويا در هر دو مورد هدف رسيدن به ايستارى بوده است كه انسان بتواند به جهان همچون يك متن انديشه كند. اين نگرش كه ما ايستار تفكر مى خوانيمش تفاوت دارد با درگيرى عاجل ، ناگزير و بيواسطه انسان با طبيعت و جهان . درگيرى با طبيعت و طبيعت خوانى دو نوع رابطه متفاوت با جهان است كه در فرصتى ديگر به تاريخچه مختصر آن از يونان باستان تا عصر تكنولوژى مدرن خواهم پرداخت.
اكنون پرسش اين است كه آيا انسان طبيعى اصلاً مى تواند تفكر را ضرور يابد؟ درگيرى ناگزير انسان با طبيعت و جهان پيرامون براى بقا و سامان دادن زندگىِ ايمن تر بايد نخستين نوع رويارويى انسان با طبيعت بوده باشد. اين درگيرى ، خاسته از شرايط و امكانات هستى و زندگى بوده است ، نه ناشى از نظر به جهان از ايستار تفكر. انسان از آغاز ، طبيعت را چون بستر درگير كننده زندگى آزموده است نه اينكه همچون متنى در پيش رو كه به خواندن و تفسير آن تمايل داشته است . انسانى كه در كشاكشِ غريزه زندگى و گريز از مرگ و نيستى ، مى بايست با گرسنگى ، تشنگى ، خطر درندگان ، طوفان ، سيل و زمين لرزه ، بيمارى و سرما و گرما كشمكش مى كرد ، در واقعيت، در قلب اين خطرات و آماج هجوم آنها بود ، نه در فاصله اى ذهنى كه بتواند ،فارغ از زندگى شخصىِ خود ، آنها را تئوريا ( تماشا )كند. به اصطلاح فلسفى رابطه انسان با جهان پيرامونش از نوع رابطهِ فاصله دارِ سوژه ( فاعل شناسا) و ابژه ( موضوع شناخت ) كه لازمهِ تفكر است ، نبود ، بل از نوع رابطهِ درگيرىِ زنده وكارورزانه بود . بعدتر ، جادوگران در مقام دانشمندان بدوى همچون نخستين طبيعت خوان ها ( مفسران طبيعت ) وارد معركه شدند و جادو را پايه و محمل امتيازى كردند براى طبقه و صنفى كه بيش از كار ، از شبهِ دانش و نفوذ معنوى خود در قبيله ، و نيز از نياز قبيله به ايمنى روانى ارتزاق مى كردند . جادوگران سخنگوى طبيعتِ مرموز شدند با اين ادعا كه لوگوس يا زبان طبيعت را بهتر از ديگران مى فهمند . توتم پرستى و انيميسم ( جانمندانگارىِ) ، نخستين آيين معنوى بود كه انگيزش آغازين آن چيزى نبود جز تشويش آينده پرخطر و نياز به تكيه گاهى در برابر ظلمت و وحشت ناشناخته ها ، اما باز تكرار بايد كرد كه نخستين تماس آدمى با جهان همان رويداد درگيرى بود نه رابطه هرمنوتيكى .
براى فهمِ اين رويداد نيازى نيست كه ما از هرجهت زندگى انسان هاى غارنشين اوليه را مستند و مبرهن كرده باشيم . همدلى با انسان هايى كه كشمكش مدام با طبيعت آنها را از كارورزى با پديدار هاى طبيعى ناگزير مى كرده است ، براى ما ممكن نيست ، مگر تصادفاً همچون رابينسون كروزوئه ، در جزيره نامسكونى پرتاب شويم كه در آن هيچ نشانى از تمدن نباشد و ما مجبور شويم در شرايطى همانند شرايط انسان طبيعى گليم خود را از آب بيرون بكشيم .
چند سالى پس از ترجمه قصه حى ابن يقظان ( زنده بيدار) از ابن طفيل به لاتينى و اقبال گسترده به خواندن و خوانش هاى عجيب و غريب اروپاييان از آن ، دانيل دفو در ١٧١٩ ، كمابيش صد سال پس از انتشار دن كيشوت ( ١٦١٣) ، با نوشتن يك رمان به اين خوانش ها خاتمه داد . رابينسون كروزو( رابينسون كروسو) نقيضه اى است بر قصه ابن طفيل و پس از دن كيشوت كه نخستين رمان مدرن اش شمرده اند، يكى از چند رمان آغازين در تاريخچه رمان نويسى است. همين جا بگويم كه رمان حتى بيش از فلسفه زبان حال مدرنيته است و شايد گويا ترين تجلى روح مدرن . برخى از مفسران اروپايى ، حى ابن يقظان را ، با گرايش هاى روشنگرانه خود همساز كردند . دانيل دفو نشان داد كه انسان پرتاب شده در يك جزيره پرت افتاده و نامسكون ، چه غربى باشد و چه شرقى ، در اضطرار نيازهاى حياتى هرگز ممكن نيست همچون حى ابن يقظان به حقايق ابدى و آسمانى انديشد.
انديشمندانى چون لئو اشتراوس و ارنست بهلر (Ernst Behler) از خلال همسنجىِ رمان رابينسون كروزو و حى ابن يقظان تفاوت دو جهان بينى و دو متن و زير متن را بررسى كرده اند. هر دو داستان ، فروافتادن انسانى را در يك جزيره نامسكونِ تقريباً استوايى حكايت مى كنند، اما رابينسون دقيقاً نقيضه اى است بر حى ابن يقظان . رابينسون عمرى را در جزيره مى گذراند و يك تنه دوران هاى شكار ، دام پرورى ، كشاورزى را دگربار مى پيمايد. او گرچه از والدينى مسيحى به دنيا آمده است ، به گواهى خودش قبلاً به هيچ وجه ، پايبندى به دين نداشته است . انجيل هاى نفيسى كه از كشتى به جزيره آورده است ، سال ها دست ناخورده مى مانند، چرا كه درگيرى مداوم او با خطرات و پى گيرى خستگى ناپذيرش براى ابزار سازى در جهت بهسازى شرايط زندگى اش ، تمامى وجود او را در گير مى كند. فكر او چنان با طبيعت ،با ابزارسازى براى صيانت نفس ، با شكار و حفارى و كاشت و پخت و سرپناه و داروى بيمارى و بهره گيرى از امكاناتِ در دسترس گره مى خورد كه سال ها مى گذرد تا در حالت بيمارى و هراس از مرگ ، از عيسى مسيح رحم و فريادرسى مى طلبد يا در لحظاتى گذرا براى صيانت زندگى خود به فكر مشيت الهى و شكرگزارى مى افتد . اين روى آورى به مقدسات سنتى و قومى ، ماهواً فرق دارد با نتايجِ تأملات نظرىِ حى ابن يقظان در جزيره نامسكونش كه در نهايت ، تبيين همان حكمت ارسطويى و نو افلاتونى روزگار ابن طفيل است . جهانِ رابينسون جزيره اى است معين و ملموس كه او بايد وجب به وجب آن را بشناسد و امكانات آن را براى زيستِ بهتر وارسد. جزيره رابينسون فضاى زندگى اوست نه يك متن با فاصله . حى ابن يقظان اصلاً به جزيره نمى انديشد. او در اين جزيره كه مى تواند هر جاى ديگرى نيز باشد ، متنى بزرگ را به شيوه حكما تفسير مى كند . اين متن تمامى جهان هستى است ، اما سمت و سوىِ تأويلِ حى ابن يقظان بيش از جهان فيزيكى جهان متافيزيكى و سرانجام پادشاه اين جهان يعنى خداوند است . وضعيت انسانى رابينسون ، به هيچ وجه ايستار يك ذهنِ آزاد در برابر يك متن نيست .كشتى در هم شكسته اى كه وى تنها بازمانده آن است ، او را به خود فرامى خواند . بارها دل به دريا زنان و شناكنان خود را به عرشه مى رساند و با ابزارى چون باروت ، تفنگ ، قيچى ، چاقو ، تخته و صندوق ، آهن آلات ، پوشاك ، و نوشيدنى و خوردنى برمى گردد . بعدها از كشتى در هم شكسته ديگرى نيز كه سرنشينانش همه غرق شده اند ، به همين سان بهره گيرى مى كند . در گذر ساليان شكاركردن ، كاشتن و پختن را براى خود آسان مى كند ، جوكارى ، دام پرورى و خانه سازى مى كند . در جزيره اى كه براى او زندان است ، چشم اميدى دارد به رسيدن يك كشتىِ نجات و بازگشت به انگليس يا يكى از مستعمرات ، و همهنگام دستى دارد مدام در كار براى بهسازىِ روزافزون زندگى در همان زندان. بى ارزش ترين چيزى كه يكى دوبار در كشتى هاى در هم شكسته مى يابد پول است و طلا. شديدترين اشتياقش يافتن يك انسان براى همصحبتى . رابينسون صرفاً شخصيتى افسانه اى نيست ، او حتى فردى خاص نيست بل يك تيپ است . تيپ انسانى كه به خود وانهاده شده و جز خود به هيچ نهاد زمينى و آسمانى اى نمى تواند متكى باشد . اين خود اتكايى نشان از تيپ انسانى دارد كه در برخورد با هر مشكلى قبل از هر چيز خود را مسؤول مى بيند . او تيپ انسان نوين غربى است و در تقابل با تيپ رعيت قرون وسطايى و انسان شرقى . رابينسون با فرافكنى دشوارى ها به تقصير يك قدرت برتر به نام چرخ فلك يا تقدير ستمگر ، با اظهار تظلم و مظلوميت ، با لعنت باريدن به يك پدرسالار و مرجع اقتدار ، با مطالبه رحم و مرحمت از يك حاكم ، با اثبات شر يك قدرقدرت و حتى با جلب همدردى همصحبتى كه وجود ندارد ، و از سوى ديگر با انتظار يك منجى يا قهرمان كه قيم وار او را از بدبختى نجات دهد ، به هيچ وجه ميانه اى ندارد . او تنها به توانش ها و كوشش هاى خود اميد مى بندد ، زندگى خود را ارج مى نهد و بر خود ، و فقط بر خود ، متكى است . رابينسون كروزو ، به نيمه سده هفده تعلق دارد ؛ به دوران يكه تازى كشتى هاى انگليسى در اقيانوس ها در جستجوى طلا و بهره گيرى از ذخاير طبيعى و نيروى كار در كران تا كران جهان . اَبسال كه در داستان ابن طفيل نخسنين انسانى است كه حى ابن يقظان در جزيره نامسكون مى يابد ، جوانى است عارف ، رسته از دنيا كه به باطن شريعت رهيافته ، در غارى مدام به عبادت مشغول است ، تنها ارتباطش با دنيا اين است كه همچون حى ابن يقظان ، گه گاه از غارش بيرون مى زند براى يافتن غذايى به قدر سدّ جوع . ( حىّ ابن يقظان و سلامان و ابسال . تحقيق و نگارش سيد ضياء الدين سجادى ، سروش ، تهران ، ١٣٨٩، ص ٧٢) . در جزيره رابينسون كروزو ، نخستين انسانى كه به سوى رابينسون مى آيد ، سياهى است كه از آدمخواران قبيله دشمن به رابينسون پناه مى آورد ، رابينسون به او زبان انگليسى و آداب متمدنانه ياد مى دهد و از خدمات او بهره مى گيرد.
ترجمه لاتينى قصهِ حى ابن يقضان در سده هفدهم به دست سيمون اوكلى (Simon Ockley) با استقبال گسترده خوانندگان همراه شد. حتى ادوارد پوكوك (Edward Pococke) ، شرق شناس نامدار از دانشگاه اكسفورد، بر آن بود كه اين قصه عربى از قابليت انسانى در رهيافت به دانش هاى طبيعى و فوق طبيعى و جاودانگى روح بدون هيچ كمكى از بيرون نشان دارد . حى ابن يقظان در روايت ابن طفيل در جزيره نامسكون كارى جز تفسير نوافلاتونى از مبدأ محرك نامتحرك ارسطويى نمى كند ، چنانكه گويى بود و نبود جزيره براى او كه فقط در عوالم ذهنى سير مى كند ، هيچ نقشى ندارد مگر تمثيلى از جزيره سان بودن شخصى كه از جهان و جامعه پرت افتاده است . برگردان حى ابن يقظان به ديگر زبان هاى اروپايى دامنه بحث ها و نقد ها را گسترده تر مى كند . دريافت من بر اساس منابعى از جمله مقاله ارنست بهلر با عنوان زير است :
Ideas of the state of nature and natural man in the Arabic Tradition of the Middle Ages and their entrance into Western thought.
اين قصه از يكسو محمل جدل هاى روشنگران و كليسا مى گردد و از سوى ديگر به بحث درباره انسان طبيعى كه بحث روز بوده است ، وارد مى شود. انسان طبيعى كه همان انسان پيش از تمدن است ،به چشم روسو بهترين انسان و به چشم هابز درنده خوترين انسان بود . هر يك از اين دو ، نگره خود را مفصلاً تبيين كرده بودند ؛ اولى در لوياتان و دومى در اميل . افزون بر اين ها ، ارسطوئيانى بودند كه مدنيت و اجتماعى بودن را وضعيت طبيعى انسان مى دانستند و حى ابن يقظان را نوعى شيادى قرون وسطى مى خواندند ، اگر چه در سده هفدهم هنوز روشنگران اروپا ، گاه ، دانش هاى عرب را به رخ كليسا مى كشيدند .جورج كيث ( George Keith) ، ترجمه وشرخى از حى ابن يقظان همراه باشرح عرضه مى كند به آهنگ تبليغ مذهب كويكرها ( Quakers) . حى ابن يقظان جزيره را در خود متشخص و شخص وار (personified) مى كند ورنه ابن طفيل برخلاف دانيل دفو به جزيره بيرونى هيچ كارى ندارد . شخص جزيره سان ، حى ابن يقظان ، ظاهراً بدون هيچ رهنمود بيرونى ، بدون هيچ كتابخانه و معلمى و صرفاً با نور معرفت درونى اش به تعبير هاوكينگ به يك " تئورى درباره همه چيز " مى رسد و عجب آنكه اين نگره درست همان تفسير ارسطويى ـ نو افلاتونى كائنات است كه قبلاً حكماء مشاء در بيرون از جزيره و در خانه و كتابخانه اى در شهر خود به آن دست يافته اند .جرج كيث اما به اين گاف ها كارى ندارد. براى او مهم آن است كه كويكر ها نيز به اين نورى كه انسان طبيعىِ مكتب نديده را به غمزه مسئله آموز صد مدرس مى كند ، باور دارند و مى تواند شاهدى باشد از يك فرهنگ ديگر بر باور كويكر ها ( بنگر به ص ٢١ ، منبع بالا). جرج كيث اثرى از فرهنگ اسلامى را از فيلتر فرهنگ مسيحى مى گذراند . بدينسان مى بينيم كه حى ابن يقظان در متن فرهنگ مسيحى ادغام مى شود ، اما در اروپايى كه در آستانه روشنگرى است ، اين دستبرد فرهنگى نه فقط نوآورى تلقى نمى شود ، بل به زودى اوكلى دستِ اين مصادره هاى فرهنگى را رو مى كند.اصل اين ادعا كه انسان طبيعى به نور الهى واقف به اعلا عليين تا اسفل السافلين مى شود، از نگر اوكلى نابخردانه است ، پس حى ابن يقظان ، نه فقط ارتباطى به خودسالارى روشنگرى ندارد ، بل "شياد"( Impostor) و "فريبكار"( Deceiver) است . با ابتدا كردن اين واژه ها با حرف بزرگ اين صفات به اسم هاى شيطان تبديل مى شوند ، از همين رو ، اوكلى مى افزايد كه حى ابن يقظان در گرماگرم اغواى شيطان ، خود را ملهم به علم الهى مى پندارد و از همين رو ، عليه آن چيزى است كه بعدها فيلسوفان روشنگرى آن را خرافه دينى ناميدند . ( همان ، ص ٢٢) . سال ١٧٢٦ گئورگ پريتيوس (Georg Pritius) تر جمه اى آلمانى از حى ابن يقظان عرضه كرد با عنوان " آنكه از خود حكمت جهان را آموخته است"( Der von sich selbst gelehrte Weltweise) . مترجم ، بعدى گاتفريد آيشهورن ( Gottfried Eichhorn) ، در ١٧٨٢ عنوانى دراز بر قضه ابو طفيل مى گذارد كه آغازش " " انسان طبيعى"( Der Naturmensch ) است ( همان). در اينجا ديگر نيازى به تكرار تز پيش گفته درباره نيروى سانسور فرهنگ ها نيست( بنگر به قسمت قبلى ). دريافت و داورى با خواننده است .
بارى، جز ابن طفيل ، قصه تمثيلى حى ابن يقظان را ابن سينا و سهروردى نيز روايت كرده اند. در همه اين روايت ها و شرح هايى كه بر آنها نوشته اند ، انسانى بريده از جهان و پيوسته به عقل فعال و عالم مجردات توصيف مى شود كه گويى روانش به جزيره اى درونى پرتاب شده نه به جزيره اى واقعى . گويى جسمش اصلاً نقشى در زندگى عارفانه اش ندارد مگر در حد همان خروج گه گاهى از عزلتگاه براى سد جوع . گرفتار ميان ديوارهاى سنگى قلعه اى در همدان ، اشتياق پرواز و آزادى ، در روح شرقى ابن سينا، به سوى نزهتگاهى پر مى كشد كه فراسوى زمان و مكان است و در همان حال در درون . او چون هر زندانى اى طبعاً به آزادى مى انديشد . نخستين بار ابن سينا در ايام حبس در قلعه فرد جان ، اين قصه وقصه اى ديگر باعنوان الطير ( پرنده ) را مى نويسد. حى ابن يقظان ( زنده بيدار ) در قصه ابن سينا پيرى است جوان تر و نيرومندتر از هر جوان . حكايت پير حكايتى است درباره قلمروهاى مشرق و مغرب و ميان مشرق و مغرب جهان و راه گذار از بندهاى اين سرحدات به سوى سرزمينى آسمانى . پير آهنگ ديدار پادشاه آسمانى كرده است . براى رسيدن به او بايد از باشندگانِ سرحدات كه كسوت آدميان و جنيان و ديوان دوشاخ و موجودات عجيب ديگر دارند ، فراگذرد. سخنان پير بدينسان پايان مى گيرد :" اگر در سخن گفتن با تو و در بيدار كردن تو تقرب به آن پادشاه نمى جُستم، …به تو نمى پرداختم . اگر خواهى كه با من بيايى ، سپسِ من بيابى " ( حى ابن يقظان…،همان نشانى ، ص١٤). شرح ابو عبيد جوزجانى ، شاگرد ابن سينا ، و شرح هاى ديگر ، با رمز گشايى از اين قصه ، مقصود نهايى را همان پيوستن به عقل فعال و پادشاه آسمانى معرفى كرده اند. حى ابن يقظان مسافر عالم بالا و تاركِ اين دنيا و آينه بازنماىِ فرهنگى است كه هر قدر نيز كه وقع نهد بر دنيا ، آخرت را اصل و دنيا را محل گذر مى داند . گفته اند كه قصه سهروردى از همانجا آغاز مى شود كه قصه پور سينا پايان مى گيرد، اما اين فقط به اين معناست كه در قصه سهروردى ، راوى و برادرش عاصم راهى سفر مى شوند ، در دهى به زنجير كشيده مى شوند ، در چاهى تاريك محبوس مى گردند و اجازه مى يابند كه شب ها از چاه برون آيند و به قصرى در بالاى چاه برآيند. " شب بر بالا بوديم و روز در پايين ". روزى در بالا هددى رقعه اى براى آنها مى آورد از وادى ايمن . رقعه دستورنامه سفرى است از سرزمين هايى پر رمز و راز تا رسيدن به مقامى كه مسافران از اسارت طبيعت و بندِ هيولى ( ماده) رهايى مى يابند . اين داستان ها با رمز و نماد به اصطلاح همان " پله پله تا ملاقات خدا" را بازمى گويند. پيداست كه سفر در اين قصه ها سفرى در درون است كه سرانجام ، مسافر از تن ، جسم ، طبيعت و دنياى مادى جدا و يكسره مجرد مى شود . از همين رو ، هسته مركزى همه آنها مى تواند همان نفس معلق ابن سينا باشد .
. به چشمِ رابينسون كروزو ،بر عكس ، جهان واقعى همان محيطى است كه زيستن و به زيستن در آن همچون غايت نگريسته مى شود. لحظه اى كه رابينسون در كشتى درهم شكسته مقاديرى پول مى يابد،با صداى بلند مى گويد:" اى جنس بنجل ، به چه كار مى آيى ؟ برايم ارزشى ندارى ، نه ، آن قدر ارزش ندارى تا از زمين بردارمت ، يكى از آن چاقوها به تمامى اين توده پول مى ارزد ، هيچ طرز استفاده اى براى تو ندارم ، همچنان همان جا كه هستى بمان و مثل موجودى كه زندگى اش ارزش نجات يافتن ندارد ، فرو شو به قعر دريا "( اواخر فصل ٧). در پايان ، رابينسون دگربار به جهانى برمى گردد كه در آن پول همچون تكيه گاهى الهى خدايى مى كند ،. حتى براى نمايندگان خدا .
با سپاس بسيار از بردبارى شما
درود بر همه دوستان:
شماره این قسمت 391 است نه 291 . با پوزش از این خطا
کورس
به چشم روسو بهترين انسان و به چشم هابز درنده خوترين انسان بود . هر يك از اين دو ، نگره خود را مفصلاً تبيين كرده بودند ؛ اولى در لوياتان و دومى در اميل .
کورس گرامی : اولی در امیل و دومی در لویاتان.
در آخر، رابینسن به میان جامعه ومردم باز میگردد، او بودن باانسانها را هرچند با روابط کژدار مریضشان ترجیح میدهد.
از شما سپاسگزارم و بابت اشتباه پوزش می خواهم . در هر دو مورد حق با شماست
کورس
جناب کورس
اثبات اثر پذیری و اقتباس دانشمندان غرب از شرق و بالعکس در قرون پیشین نیازمند بررسی علمی دقیق و گسترده است و گمانه زنی های تاریخی عاجز از نشان دادن حقیقت وضعیت است. مثلا تأثیر ابن رشد بر دکارت بسیار مورد بحث و بررسی علمی و موشکافانه قرار گرفته و یا تأثیر پذیری شکسپیر از حافظ و دیگر شعرای ایرانی.
جنابعالی بسیار راحت و سخاوتمندانه این گونه تأثیرات را مفروض می گیرید و مطرح می کنید. لطفا قدری مطالعات خود را دقیق و عمیق کنید تا نوشتارتان از این گونه گشاده دستی ها و مطول نویسی ها نجات پیدا کند. ایام به کام.
با سلام. نوشته قبل که در باره عشق به آزادی بود نوشته ناچیز من بود. علی1
کوتاه نوشته ای در باب عشق به آزادی و وصف شیداگونگی یک آزادی خواه نسبت به محبوبش. قلم هوس کرده آزادی را محبوبی دارای حس و تن و پیکر دیدنی و نوشیدنی بنگرد و با آن تنانه پیوند یابد و با او چونان شیدایان، گفتگو و نجوا کند و رازش را با او در میان نهد. فرض کرده ام یک آزادی خواه را که در تنگجای سلول انفرادیش جای می دهند و سالها او را از همگان می برند می تواند برای محبوبش نامه ای بنویسد. نمی توانم آزادی خواه، در سلول انفرادی محبوبی برتر از آزادی داشته باشد و الا هنوز خامی ها دارد در آموختن راه پر سنگلاخ مبارزه اش. شاید هر بند از عبارات در عین حال می تواند برای یک محبوب محسوس از سنخ محبوبانی که داریم، به کار آید اما من محبوبی برتر از آزادی ندارم.
محبوبم آزادی
از آن روز که تو را شناختم و درک کردم تا اکنونی که این کلمات را می نویسم، لحظات ممتد بسیاری را در درازای بی انتهای زمان طی کرده ایم. از آنجا که در یک سمت این لحظات تو و در سمت دیگرش من، ایستاده ایم، از این رومی خواهم در این نوشته برخی از این لحظات را نشانه گذاری کنم و برایت با رنگ کلمات بیامیزم تا با نگاه کردن به آن و کاویدن لایه های روی هم نشسته سطورش، خودم را در کنارت بهتر حس کنم ای مایه جانم ای آزادی. بازگفتنم از تو برای خودم یک نیروزایی شگرفی بهمراه دارد و به این طریق از این دیدنهای باز بینی شده، نفسی تازه می کنم و می توانم در پرتوش راهی را در آینده¬ی زمان، خط بکشم و منتظر نشانه گذاری مسیرهای نو باشم و نگاهی هم به کلیت خط زمان اندازم که چگونه ما بر روی آن می رویم و او از پشت سر، با نشانه هایی که از ما در تن و پیکر خود ثبت می کند، مراقبت می کند. زمان می خواهد ما نشانه های مخصوص خود را به یادآوریم، آنها را بازبینی و بازخوانی کنیم، از کارهایی که در هر لحظه کرده ایم، کدهای معین برداریم و کارها را با اراده درونی خود-این نهایی ترین داور –محک بزنیم و دربیابیم که همان اراده نهایی از کرده ها آیا راضی است و از نکرده ها، چه تفسیری دارد. دربیابیم که کجا خطا کردیم و کجا می توانستیم خطا نکنیم، کجا می توانستیم بهتر باشیم؛ کجا بهترین بودیم و در هنگام تفسیر کردن همان کجای بهترین، اکنونیت خود را چگونه ببینیم و بیابیم بهتر است. این است که زمان و زمانه خود برترین محک ارزشگذاری را در اختیار ما می نهد و ما را وا می دارد که از تاریخ کرده ها و نکرده هایمان بیاموزیم.
محبوبم آزادی
من و تو در لحظه ای خاص و در جایی خاص و در موقعیتی خاص همدیگر را دیدیم. دیدن برترین و نزدیکترین و قوی ترین منبع احساس آدمی است. ما همدیگر را دیدیم یعنی همدیگر را نشینیدیم، نبوییدیم و لمس نکردیم و.. یعنی من و تو تنها همدیگر را «دیدیم». دیدن-در مراحل اولیه حرکت و شکل گیری اش- وقتی معنا دارد که در تقابل با احساسهای دیگر به ثمر نشیند. گفتنش البته سخت نیست و ما در کارهای روزمره نیز کار چشم را از کار گوش و از کار حس بساوایی و دیگر احساس هایمان متمایز می کنیم اما به رغم این نکته و به رغم این واقعیت که منابع احساسات آدمی در تقابل هم شکل می گیرند، در امور شیدا گونه همه این احساسها در یک«وحدت» بی نظیر قرار می گیرند و همه از هم راضی اند و خود را خدمتگزارانه در اختیار اراده شیدای ما می نهند تا یار را آنچنان که زیبنده احساس ماست، در بیابیم و در بر گیریم. واقعیت این است که در اینجا تناقضی وجود ندارد و به رغم ماهیت تقابلی منابع و ادراکات حسی، آنها در یک سرچشمه بهم می رسند و در جریان جاری آن محو می شوند و به یک وحدت عالی می رسند. در عین حال اینجا برای نشانه گذاری بهتر لحظاتی که در تجربه عشق ورزی مهم اند ، بر تفکیک احساسها/ادراکات حسی تأکید می کنم و می گویم که این نوعی پاس خدمت هر احساس را داشتن است. ای آزادی می خواهم در نجوا کردن تو،می خواهم دریابم هر کدام از احساسهایم چه خدمتی به من کرده اند و چگونه باید سپاس شان بدارم و کدامشان کمتر بکار آمد و کدامشان هشیارتر بود و تیزبینانه در بهره بردن از لحظه دیدار درنگ نمی کرد.
محبوبم آزادی
چشمم مرا می گوید که بسی خشنود است آنگاه که برای نخستین لحظه تو را دیده و تمامیت وجودت را در کانون نگاهش تصاحب کرده و در برگرفته است. چشمم برایم فاش می کند که لحظات پیش از دیدنت، بسی طولانی می شد و گویی احساس می شد که زمان از حرکت باز ایستاده است. به او می گویم که تو را نزیبد ای چشم که در کار تفسیر تاریخ دخالت کنی. تو را ساخته اند تا مرا در جریان واقعیت بگذاری و آنگاه سر در کار بعدی کنی و کاری به تفسیر واقعیت نداشته باشی اما گاه چشم به سبب سختی و شیرینی یا تلخی یک حادثه، یادش می رود که تنها «بیننده» باشد. چشمم از «انتظار» دیدنت البته یاد می کند که شیرین و دل انگیز و هیجان زا بوده است. از گزارشش اینگونه بر می آید که رنجی اگر هست در انبوهی تصاویری است که چشم باید می دیده و می پیموده و از میان آن تصاویر، یکی را که انتظارش را می کشیده، بر می گزیده و روی آن مکث می کرده و واقعیتش را به اطلاع اراده و شیدایی درون می رسانده است. آن انبوهی تصاویر نه تنها من که شاید همه چشمها را می رنجاند. انبوهی تصاویر چشم را چونان مهی ناخواسته از حرکت و چارچوب بندی نگاه باز می دارد. انبوهی تصاویری که تو را احاطه می کنند بدون آنکه بخواهی. در جایی می ایستی، خلقی انبوه را می بینی که کارهای عادی روزانه آنها را به سمت های معکوس می کشاند، یکی به جنوب، دیگری به شمال و یکی به شرق و دیگری به غرب می رود. یکی آهسته و درخود فرورفته و دژم و طلبکارانه گام بر می دارد و یکی هیجانی و کنترل ناشدنی و دیگری حتی گریان و نالان. چهارمی خنده ای محو بر لب دارد و پنجمی بی خیالِ آه پرت کنی که آهش را بی آنکه منتظر پاسخ همدردی کسی باشد، بر پهنه خالی و مشترک هوا پرت می کند و نگاه تند و متعجبانه هیچ بیننده ای او را مجاب به واکنشی از سر پاسخ نمی کند که مشکلی ندارم تنها محض رضایت دلم می خواستم ببینم در هنگام ظهور آه های همیشگی بشری آیا نگاهی هست که رد چنین آه های تندی را دنبال کند و سلامش را پاسخ دهد یا نه؟ گروهی دیگر را می بینی که در باره آنچه دیروز و پریروز در همین مسیر، بازگو کردند و بهمدیگر گفتند، حرف می زدند و همان خط گفتاری و رفتاری و جستاری را بی آنکه هیچ احساس تکراری بودن کنند، دنبال می کردند. چشم که بر می گرداندی، بر امتداد مسیر، در بنایی، بالا و پایین رفتن کارگرانی را می توانی ببینی که ظاهر کردار و گفتارشان نشان از ناخشنودی از زمین و زمان و آدمیانش داشت که چرا آدمیانِ بی کار، بی خیال می گذرند و تنها مسئولیت سکونتگاه سازی برای بشر را به آنها سپرده اند. از آنها که می گذشتی چشمت به کسانی بر می خورد که مسئولیت هایشان معین بود و برای کاری اداری و شهری ساخته شده بودند و هیچ حسی-مثبت یا منفی- از رهگذران انبوه، نداشتند. می شد دید آنکه به تقسیم کار مدرن تن داده بابت کاری که می کند طلبکار دیگران نمی شود و آنکه هنوز در دنیای سنتی می زید، دیگران را در زبان و بیان و ظاهر و باطن مقصر سرنوشت و فرو دستی خود می داند و از کارش هیچ رضایتی ندارد و راه به راه به دیگران بد می گوید مگر آنکه حاضر به خدمت کردن به او باشد.باری در چنین وضعی آنکه در دنیای سنتی می زید از اینکه روز بگذرد و او تماما در حال کار کردن باشد و خدمت کند اما دیگران در حق او خدمتی نکنند، ناراحت و طلبکار می شود. این در حالی است که او تقریبا تنها برای خود کار می کند و حاصل دست خود را برای خود ذخیره یا خرج می کند و اعتنایی به شهر و مدنیت و تقسیم کار و شفقت به دیگران ندارد اما آنکه تا دنیای مدرن خود را کشانده است و در یکی از مناسبات تعیین شده دنیای مدرن کار می کند و روزش را به پایان می رساند، درک و دریافت دیگری از کار دارد و تقسیم کار را بهترین وسیله برای آرام زیستن و از خدمات متقابل همدیگر بهره بردن و خود را مسئول کار معین دانستن می داند. او به مردمان نگاه نمی کند چون باید کارش انجام دهد و ولی فرد جدا از اجتماع و سنتی، برای خود کار می کند و مزد جمع می کند اما مدام به اجتماع زل می زند و تف بر صورت اجتماع حوالت می کند که چرا او را نمی پایند و دستش را نمی گیرند. فرد مدرن می آموزد که شفقت ورزیدن به آدمیان تنها از تقسیم کار اجتماعی به شکل مدرن می تواند ثمره وافری به بار آرد و شمار بیشتری از مردمان را در لحظات بیشتری از زمان و در مکان های بیشتری از کره زمین، به خوشبختی نسبی برساند و انتظار فداکاری و ایثار به شکل سنتی که همه آموزه های سنت بر آن انگشت تأکید گذاشته اند، محصول همان طلبکاری و توهم روزافزون اذهانی است که جسماً در دنیای مدرن می زیند اما روحاً از هوای دره های تاریک قرون وسطایی احساس درونی خود را پر می کنند. فداکاری به شکل سنتی تنها یک توهم برآورده نشدنی است و امکان پذیر و محقق شدنش نیز به ضرر بشریت است زیرا ضرورتی درونی در ماست که نمی گذارد هیچ به آسانی جان و اموال و گستره داشته های مان را در اختیار دیگران بنهیم مگر اینکه دچار اختلال مشاعر شده و جان مان در ترسی کشنده، گرفتار شده باشد. جانی که چنین بار آید و بخواهد خود را تنبیه کند و با آب توبه، اموالش را خود جدا کند و به این طریق خود را نابود کند تا دیگران را نجات دهد. چنین فردی که می خواهد ثروتش را وقف جایی کند و به کسی بخشد، نخست با خودش درگیر می شود و بعد که خود را منکوب کرد، به تدریج راه بدی را باز می کند تا دیگر بیزاران از خود، به این خط بپیوندند و پناه جویانه بر آن گام نهند و با بخشش مال و اموال، آرامش جان بخرند. این روند به این طریق سنتی بد را پایه می گذارد. کسانی که صاحب خوش شانس ثروت و محصول این ازخودبیزاران می شوند، به تدریج اجتماع را وا می دارند که چنین فداکاری هایی را به عنوان یک قانون خوب وضع کنند و ادامه دهند و پاس بدارند و این چنین است که در جامعه کهن سال و پر بلای ما،سنتهایی بسیار بد، پایه گذار گروه های ماقبل مدرنی شده اند که مفهوم تقسیم کار و مسئولیت در شهر را درک نمی کنند و قانون های مدنی و شهری را نمی پذیرند و بر نهج آن زندگی نمی کنند. آنکه از چشمه سنت می نوشد، نمی تواند به هشدارهای پزشک مدرن گوش دهد و منابع خوراک و تعذیه اش را با تربیت مدرن هماهنگ کند و اصولا سنت برآمده از درک و نیروی فردی انبوه منفردان نیست و مردمان تنها مهره هایی در دست سنت اند اما آنکه از چشمه مدرن می نوشد، پیشتر می آموزد که منابع درک او از کجا مایه رشد می گیرند و چگونه می توان رشدشان داد و چگونه تغییرشان داد و جایشان را بدیل های بهتری گذاشت. سنت دشمن جایگزین و بدیل است و آن را بدعت و نشانه بدی و تاریکی و می داند و مدرنیته هر لحظه در پی برآوردن چشم انداز جایگزین های بهتر است.
محبوبم آزادی
خود را با درنگ کردن در تأملات دور از دسترس سرگرم می کردم و در تمایزات ریز و درشت سنت و مدرنیته فرو می رفتم تا احساسهایم که منابع اصلی ادراکم بودند، از دیدن و شنیدن و بوییدن این اطرافی که بر اثر تعارض سنت و مدرنیته، ظرافتش را از دست داده و احساس خوشایندی را در ما بیدار نمی کند، درگیر نشوند و همچنان خیالم را مانع می کردم تا با مفاهیم درگیر شود و می دانی وقتی خیال در چیزی فرو رود کمتر احساسهای عینی و بیرونی فرد می توانند بیرون را درک کنند و مشاهدات خود را از بیرون برگیرند و به قوه عقل یا حتی به قوه خیال تحویل دهند. در چنین وضعی که قوه خیال تنها مشتاق منویات خود است، ادراکات پشت دروازه خیال به انتظار اجازه او می نشینند. آری این چنین خیال ورزی می کردم تا تو را از ورای تعارضهای سنت و مدرنیته ملاقات کنم.
….
اندیشه ی ایران باستان را خیام زیبا بیان کرده است :
می خوردن و شادبودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر: کابین توچیست؟
گفتا : دل خرم تو کابین من است
…
بارگاه و منزلت و مقصودکه شادی و خرمی دلهاست نشان آزادی است ، خنده و شادی با رهایی و آزادی پیوند دارند ، لبخند و شادی دوستی روان و جان و فکر وتن است و در این وحدت انسان می شکفد.
شادی و غمی که در قضا و قدر است
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
بر چرخ مکن حواله که اندر ره عقل
چر خ از تو هزاربار بیچاره تراست
….
و خیام به ما می گوید ، مسولییت پذیر باش ، واوهزار سال پیش دایم از من می گوید.
من می از برای خوش دلی می خوردم
اکنون که توبر دلم نشستی نخورم
دوستان گرامی سلام. متاسفانه حکایت ملت ما حکایت مسافران وسیله نقلیه ای است که راننده مست لایعقلی پشت فرمان آن نشسته و با سرعت سرسام آوری دارد همه را به ته دره می برد. 80 در صد مسافران هم با خوردن قرص دیازپام در عالم خواب و خلسه و هپروت هستند.حدود 19 در صد می فهمند داره چه اتفاقی می افته ولی ترس مانع از سر و صدای آنها می شود. فقط کمتر از 1 درصد از مردم ممکن است در صدد نجات خودشان و بقیه باشند. امثال حشمت طبرزدی و عیسی سحرخیز و نسرین ستوده و ستار بهشتی و محمد نوریزاد و میرحسین موسوی جزو همان 1 درصد و به اصطلاح الیت جامعه هستند…جالب است که گاهی یکی از همان 80 درصد که خوابند بلند شده و بد و بیراه به این 1 درصد می گوید که چرا مزاحم خواب شیرین ما شده اید….عجب خودکشی دسته جمعی عجیبی است…….هرچقدر می خواهم به آینده خوشبین باشم علائمی که هرروز از جامعه می بینم بیشتر من را ناامید می کند. فقط کافی است اظهارات فرماندهان نظامی ایران درباره کشورهای همسایه را روی یک کاغذ نوشته و از کسی که تخصص در حقوق و روابط بین الملل دارد درباره معنا و خطرات آنها سوال کنید که چه خوابی برای ما و وطنمان دیده اند….
حاج ولیالله (لابد خیلی به خدا اعتقاد داره) سیف، رییسک کلک بانک مرکزی (بخونین قلک دولت دزدزن حکومت اسلامی): جریان اخیر فیش های حقوقی تا حد زیادی مبالغه است.
مش قاسم: قربون زبون فارسی و مثلهای اون. به روبه گفتن کو شهادت گفت دمبم. این ولیالله همونی که شریک فاضل خداداد اولین دزدی نجومی (تا اونجایی که ما میدونیم) در حکومت اسلامی بود . اون رو آویزونش کردن اینو رئیسک قلک دولت دزدان. ببینین این چه … (سه نقطه از مش قاسم) بوده که به اینجا رسیده و حالا به ماها میگه ای ملت، ناراحت نباشین چیز مهمی نبوده، ستر دیدی ندیدی. به این میگن تحقیر یه ملت.
نتیجه سیاست غلط و خودشیرینی برای تروریستهای اسلامی و مدد رساندن به مشتی جنایتکار برای قلع و قمع دگراندیشان!
نامه سرگشاده نورالدین کیانوری به آیتالله خامنهای
به روز شده: 13:42 گرينويچ – دوشنبه 30 ژانويه 2012 – 10 بهمن 1390
…………..
نوع دوم شکنجه که به مراتب از شلاق وحشتناکتر است، دستبند قپانی است. تنها کسی که دستبند قپانی خورده میتواند درک کند که دستبند قپانی آن هم ۸ تا ۱۰ ساعت متوالی در هر شب، یعنی چه؟
در مورد من، پس از اینکه شلاق اولیه که با فحش و توهین و توسری و کشیده تکمیل میشد سودی نداد، یعنی آقایان نتوانستند در مورد دروغ شاخدار ساخته شده که در زیر آن را شرح خواهم داد از من تائیدی بگیرند، مرا به دستبند قپانی بردند.
۱۸ شب پشت سر هم مرا ساعت ۸ بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم میبردند و دستبند قپانی میزدند و این جریان تا ساعت ۵ – ۶ صبح یعنی ۹ تا ۱۰ ساعت طول میکشید. تنها هر ساعت مامور مربوطه میآمد و دستها را عوض میکرد. چون ممکن است شما ندانید که دستبند قپانی چگونه است، آنرا
……………………………..
.همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد میکند. البته این تنها شکنجه “قانونی” بود که به انواع توهین و با رکیکترین ناسزاگوییها تکمیل میشد (فاحشه، رئیس فاحشهها و …) آنقدر سیلی و توسری به او زدهاند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور میشوم که او در آن زمان پیرزنی ۷۰ ساله بود.
………………………………………………………….
نوع اول شکنجه جسمی بود و آن اینجور بود که فرد را دستبند قپانی میزدند و با طنابی به حلقهای که در سقف شکنجهخانه کار گذاشته شده بود آویزان میکردند و او را به بالا میکشیدند، تا تمام وزن بدنش روی شانهها و سینه و دستهایش فشار غیرقابلتحمل وارد آورد. درد این شکنجه نسبت به دستبند قپانی ساده شاید ده برابر باشد. حتی افراد ورزیدهای مانند دوست عزیز ما آقای عباس حجری که ۲۵ سال در زندانهای مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلوتلو میدادند.
……………………………………………
نوع دوم، شکنجه روحی بود. این نوع شکنجه که در مورد من عملی شد، از همه شکنجههای دیگر دردناکتر بود. این شکنجه چگونه بود؟ پس از این که آقایان از تحمیل اعترافات به من با شکنجهها و باهدفی که در بالا شرحش را دادم، ناامید شدند، ۳ بار مرا زیر این “آزمایش” قرار دادند.
بار اول مرا به اطاق شکنجه بردند. مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند. این جریان پیش از شلاقزدنهای شدید مریم که در بالا یادآور شدم بود. آقایان برای اینکه دست خود را به یک چنین کار ننگینی که بدون تردید قابلدفاع نبود، آلوده نکرده باشند، یکی از افراد تودهای، به نام “حسن قائـمپناه” را که برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مامور شلاق زدن کردند. پس از نشان دادن این منظره، مرا به پشت در سلول شکنجهگاه بردند و به زمین نشاندند و از من اعتراف میخواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را که من صدای ضربات شلاق و ناله همسرم را میشنیدم، پایان دهند. پس از چند دقیقه (؟) چون من حاضر به پذیرش آنچه از من میخواستند، نشدم (قبول طرح کودتا) مرا به سلول خودم برگرداندند.
………………………………………………………..
http://www.bbc.com/persian/iran/2012/01/120124_nk_toudeh_party.shtml
اگر بعضی مشکلات کوچک (!!) تاریخی نبود احتمالا تا حالا یکی از نوادگان صحیح النسب “هووخشتره” ادعا کردهبود که پیامبر اسلام را انگلیسیها مبعوث کردهاند و روسیه مقصر اصلی سقوط امپراطوری ساسانی بوده است.
اما اغلب عمه زادگان محترم “هووخشتره” در اینکه آمریکا و امآیفایو و بیبیسیکس در ایران انقلاب کرده و سپس یک دستآموز کاگب را به رهبری آن گماشتهاند کمترین تردیدی ندارند.
درک چرایی این ماجرا اصلا سخت نیست. هرکسی که در زندگی مرتکب اشتباهی میشود دوست دارد به خود و دیگران بقبولاند که رفیق ناباب و حیلهگر و باهوشاش او را فریفته و وادار به خطا کرده؛ نه اینکه زبانم لال خودش از هول حلیم در چاه افتاده و شوق بعضی چیزها مجال رؤیت کدو را از او گرفته.
فکرش را که میکنی میبینی خیلی حزن انگیز و نومید کننده است که قبول کنی فرهنگ، سنت و جامعهات واجد صفاتی هستند که در طول هزاران سال تغییری نکرده و علتالعلل همهی مصایب دیروز و امروزت هست و از همه بدتر اینکه، با تقلید هم نتوانستیم راهی به دهی ببریم و تا به خود زحمت نداده و با اندیشه و نقد فرهنگ خویشتن آن را نیافته و چاره نکنیم، در بر همین پاشنه میگردد و امید اصلاحی در آینده نیز نخواهد بود.
فیالمثل اگر با همین فرمان برویم گوش شیطان کر، زبانم لال، زبانم لال فردا روزی هم باید بنالیم: «ابرقدرتها در میان ما تفرقه انداختند و سرویسهای اطلاعاتی بیگانه سبب شدند اینقدر آریایی بازی و کورش کبیر پرستی راه بیاندازیم و به ترک و عرب و کرد و بلوچ و سنی توهین و بیمحلی کنیم که میان ایرانیان اختلاف افتاد و شد آنچه نباید … ».
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کف کودک
طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که
دست تطاول به خود گشاده
منم
سلام. سيامكم. در ابتدا از آقاي نوريزاد به خاطر عدم سانسور آخرين مطلب ارساليام براي ايشان متشكرم. هرچند هنوز چهار مطلب ارسالي بنده زير تيغ سانسور ايشان قرار دارد. ايشان در توضيحي زير آخرين مطلب من در همين صفحه نوشته است: «سيامك گرامي، من در دو جا مطالب ارسالي را حذف ميكنم. يك: توهين آميز باشد. دو: به حريم خصوصي افراد داخل شده باشند. من اما توهينهاي به خودم را تا جايي كه مقدورم باشد، منتشر ميكنم.»
اما پاسخ بنده اين است كه جناب نوريزاد، اين كه نوشتهايد در دو جا مطالب ارسالي را حذف ميكنم، آيا منظور شما اعمال اين رويه صرفا درباره «مطالب ارسالي» بوده است يا شامل مطالب خود شما هم ميشود؟ اگر شامل مطالب خود شما هم ميشود، پس ما نبايد شاهد درج هيچ مطلبي از شما در اينجا باشيم چون تماما مشحون است از فحش و فضيحت و توهين به افراد مختلف. من بدون اين كه زحمت مرور مطالب مختلف شما را به خود بدهم، فقط و فقط از همين مطلب جاري شما – با چارده روايت – نمونههايي را عرض ميكنم: «آخوند قاتل و ناجوانمردي به اسم اژهاي»، «گندههاي آدمكش سپاه»، «طلاب اسلامي و عربدهكشهايي مثل پناهيان»، «مداحان عربده كش». ملاحظه ميفرماييد چه ادبيات و واژههاي فاخر و فرهيختهاي در همين چند سطر مطلب جنابعالي وجود دارد؟ تو خود حديث مفصل از اين مجمل!
ذكر اين نكته ضروري است كه من به هيچ وجه به درستي يا نادرستي ماهيت و محتواي اين گونه عبارات كار ندارم و هيچ قضاوتي در اين مورد نميكنم. اما آيا جز اين است كه اين واژهها و عبارات توهين آميز است؟ آيا كسي هست كه در توهين آميز بودن اين عبارات شك و ترديدي داشته باشد؟ حداكثر اين است كه شما بفرماييد اين آدمها حقشان همين است. بسيار خوب، اين قضاوت شماست و من اصلا وارد قضاوت درباره قضاوت شما نميشوم. تنها چيزي كه ميگويم اين است كه شما بر اساس قضاوت و تحليلي كه داريد، به خودتان اجازه ميدهيد و خودتان را محق ميدانيد كه ديگران را در يادداشت خود به فحش و فضيحت ببنديد. بنابراين ملاحظه ميكنيد كه اگر قرار بر حذف مطالب توهين آميز باشد، اولين مطالبي كه بايد حذف شوند و اجازه نشر در اين سايت را نيابند، مطالب خود شما است؛ از همان اولين يادداشت تا آخرين آن!
اما فرض ميگيريم كه شما با عنايت و توجه، صرفاً «مطالب ارسالي» را شامل قانون حذف در صورت توهين آميز بودن كردهايد و مطالب خودتان را مستثني ساختهايد. بسيار خوب، اين حق مالكانهاي است كه براي خودتان قائل شدهايد و بنده به نوبه خود هيچگونه اعتراضي به آن ندارم.
اما اگر مطالب ارسالي را هم مورد دقت قرار دهيم، وضعيت نه تنها بهتر نميشود بلكه بسيار وخيمتر جلوه ميكند. من واقعا فرصت نكردم تمامي مطالب ارسالي اهالي عزيز اين سايت را بخوانم و فقط در مروري به سرعت نور، ملاحظه كردم كه عجب محشري بپاست. واقعا كه دُر و گهر باريده است!
اگر در قاموس ادبياتي جنابعالي، اين واژهها و عبارات، توهين آميز محسوب نميشوند كه هيچ، اما اگر اين عبارات، فارغ از اين كه بحق گفته شدهاند يا ناحق، توهين آميز هستند، پس چگونه است كه اجازه نشر يافتهاند؟
جناب آقاي نوريزاد، واقعيت اين است كه آنچه در پاي مطلب اينجانب نوشتهايد، فقط و فقط از باب توجيه سانسور مطالب اينجانب است و بس. در مطالب بنده هيچ توهيني وجود نداشته وندارد. يعني ادبيات مطالب ارسالي بنده در مقايسه با ادبيات مطالب شخص جنابعالي و برخي از دوستان بسيار عزيز و نويسنده دائمي در اين سايت، واقعا ادبيات پاكيزه و طيب و طاهري است. به قول معروف ميگويند دزد حاضر و بز حاضر. مطالب نشر يافته بنده در اين سايت موجود است. همچنين از شما خواهش ميكنم چهار مطلب سانسور شده اينجانب را نيز نشردهيد و بعد، آنها را مقايسه كنيد هم با ادبيات مطالب خود شما و هم برخي ديگر از دوستان. تا سيه روي شود هر كه در ادبيات او، واژهها و عبارات توهين آميز وجود دارد. الهي آمين!
و اما در مورد دخول به حريم خصوصي افراد هم بايد به عرضتان برسانم آنچه بنده مينويسم، كنكاش در شخصيت جنابعالي است. البته ممكن است شما اين كار را نپسنديد همانطور كه خيليها كه در قدرت هستند اصلا و ابدا مايل به اين كار نيستند. آنها ميخواهند مردم فقط آنها را از يك زاويه بيروني و در زير يك ماسك ببينند. بله، آنها نميخواهند كساني به جاهايي سرك بكشند و اسراري را هويدا كنند كه اين ماسك را از چهره آنان كنار زند. گفت: جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد. طبعا جنابعالي هم كه در مقام رياست و حكمران اين جامعه مجازي قرار داريد اصلا و ابدا راضي به اين كار نيستيد. پس بفرماييد فرق جنابعالي با آنها كه هر روز مجموعهاي از فحش و فضيحت را نثارشان ميكنيد چيست؟ اگر شما ريگي به كفش نداريد، پس چرا تا كسي كفش شما را اندكي تكان ميدهد، تيغ تيز سانسورتان را بر گلويش ميفشاريد؟
بنابراين لطفا از حريم خصوصي سپر و بهانه نسازيد. جنابعالي پاي در مسيري گذاشتهايد كه نميتوانيد چندان تفاوتي ميان حريم خصوصي و عمومي خودتان قائل شويد چون به طور كلي زير ذرهبين هستيد. مگر شما خودتان نمينويسيد كه اگر دفاع از حرم كار خوبي است، پس چرا فرزندان آقايان خودشان به سوريه و عراق براي دفاع از حرم نميروند؟ اگر بنده بگويم آقاي نوريزاد چكار به حريم خصوصي آقايان داريد، پاسخ شما چيست؟ آيا جز اين است كه ميگوييد اين موضوع شامل حريم خصوصي آقايان نميشود و آنها بايد به افكار عمومي در اين زمينه پاسخ دهند.
من اين پاسخ شما را صد در صد ميپذيريم. حال بنده از شما سؤال ميكنم چرا در تمامي فعاليتهاي سياسي و اجتماعي كه داريد، حتي يك بار همسرتان همراهتان نبوده است و در عوض همواره تعداد زيادي از خانمهاي رنگارنگ شما را همراهي كردهاند؟ بلافاصله فرياد برميآوريد كه آقا وارد حريم خصوصي نشويد. چطور شد؟! وقتي شما از اين كه فرزندان آقايان كجا هستند و چكار ميكنند ميپرسيد و هزار جور تحليل و تفسير در اين باره ميكنيد، آن هم با ادبيات خاص خودتان كه ميدانيد و ميدانيم، اينها ورود به حريم خصوصي نيست اما بنده كه چنين سؤالي را مطرح ميكنم، بانگ بر ميآوريد كه واحريما! واخصوصيا!
منشاء اين يك بام و دو هوايي چيست؟ آيا جز اين است كه جنابعالي به خاطر جايگاه و قدرت و رياست خود در اين جامعه مجازي، به خود حق ميدهيد تا مطالب باب طبع خودتان را منتشر سازيد و مطالب مخالف باب طبعتان را با تيغ سانسور، به ديار عدم بفرستيد؟
در انتظار پاسخ شما هستم.
بااحترام. سيامك.
در جوامع مدرن قوانین امروزه انسان و حقوق انسان محوراست.این بدین معناست که هر فردی بدون هیچ اما و اگری که در مرزهای کشوری قرار دارد یک شهروند بحساب می آید و دارای حقوق شهروندی و وظایف شهروندیست.متاسفانه در کشورهای عقب افتاده و استبداد زده ایی چون ایران بعلت عقب افتاده گی فرهنگی هنوز روابط قوم و قبیله ایی نه تنها بر قوانین جامعه تاثیر گذار است بلکه ذهن افراد را نیز آلوده کرده.مستبدین تنها افراد را به خودی و غیره خودی تقسیم نکرده اند بلکه با تبلیغات موذیانه و زشت و غیره انسانی برای حفظ حاکمیت خود در بین مردم آنها را عملا عمله سیاستهای مخرب و ویرانگر و انسان ستیزانه خود که همان جدایی انداختن بین مردم است عادت داده اند.متاسفانه در ایران بعلت تنوع قومی و زبانی و فرهنگی استبداد با سرکوب شدید مردم و پیوند زدن حقوق شهروندی به موضوعات قومی موفق گردیده که سرکوب مردم را براحتی بدست خود آنها امکان پذیر گرداند.خمینی در اوایل انقلاب با حمایت همه جانبه از گروهای افراطی در قسمتهایی از ایران به سرکوب شدید مردمیکه جز حقوق شهروندی خود چیزی طلب نمی کردند پرداخت و این رسم همچنان ادامه دارد.اکثریت نیروهای افراطی و پان چه پان فارس و چه پان کرد و ترک و عرب و بلوچ …اگر هم مستقیم از طرف سپاه و اطلاعات رژیم هدایت نشوند درخط استبداد داخلی عمل می کنند.امروزه ترفندهای استبداد برای بسیاری از نیروهای صادق و ایران و انساندوست مخالف استبداد و بیدادگری تروریستهای اسلامی حاکم بر ایران شناخته شده است.بهمین جهت هم شعار حقوق شهروندی یکی از مؤثرترین حربه ایست که این نیروها برای مبارزه با رژیم انتخاب کرده اند.اینست که تمام کسانیکه اختلافات زبانی و یا نژادی و یا دینی و عقیده تی را بین مردم ایران مطرح می کنند و از ان محملی برای برخورد با دیگر هموطنان می سازند در خط استبداد حاکمند.مسلما این بدین معنی نیست که حق انتقاد از تاریخ و ناراستیها و عقاید و دین یکدیگر نداریم.اما تاریخ را بنفع خود مصادره کردن و باتوسل به آن گروهایی از هموطنان را از حقوق شهروندی محروم کردن درست همانکاریست که تروریستهای اسلامی با توسل به تفسیری از اسلام انجام می دهند.من بارها در این سایت نوشته ام که وقایع تاریخی مربوط به زمانی خاص از برهه تاریخ کشورما بوده و باید بی طرفانه و در دانشگاها در فضایی آزاد بررسی شود.حمله عرب و مغول و تاتار …به ایران و حتی دوران خمینی تاریخ است.ولی واقعیت امروز جامعه ما تنوعی از فرهنگها و اقوام و زبانها و آداب و رسوم است که همین تنوع باعث زیبایی این اب و خاک گردیده و می تواند یکی از بزرگترین منابع درآمدزایی برای ایرانیان باشد.دست یافتن به چنین مهمی لازمه اش مدارا و خویشتنداری و دوستی و مهر و گذشت و از همه مهمتر رعایت حقوق شهروندی بین مردمان ایران است.این بدین معنی است که بعنوان یک ترک یا بلوچ و یا کرد و یا فارس …باید اول بپذیریم که همه ما انسانیم و ایرانی و حق مبارزه ایی مدنی در چهارچوب قوانین دمکراتیک را برای احراز حقوق خود داریم.مسلما چنین حقوقی شامل حق فراگیری زبان مادری،کار ،تحصیل ،مسکن،آزادی بیان و نوشتن و نشر افکار خود ،مذهب و عقیده و …می شود.ما تازمانیکه نتوانیم به تعریفی جامع و فراگیری از منافع ملی خود برسیم که قابل قبول اکثریت جامعه باشد مجبور به باز تولید استبدادیم.زمانیکه کوچکترین اعتراض برای حقوق پایمال شده شهروندی به بهانه های واهی جدایی طلبی سرکوب می شود و همین جدایی طلبی را لولو یی برای ترساندن شهروندان می نمایند چه انتظاری از کرد و ترک و بلوچ و یا…می توان داشت که از منافغ ملی همان را درک کنند که ما می گوئیم؟منافع ملی امروزه با حقوق شهروندان آزاد در جامعه تعریف می شود نه با توسل به افکار قوم و قبیله ایی و داستان سرائی هاییکه تنها گروهی از مردم به آن دل بسته اند.اتفاقا این جناب ایلمار نیست که به فردوسی توهین می کند بلکه آریائی گرایانی که خواسته و یا ناخواسته عامل دست استبداد وحشی حاکم درایرانند.شما وقتی اریاگرائی را باب کردید در کشوریکه اقوام و گروهای متنوع وجود دارد در بین مردم شکاف ایجاد کرده اید و مردم را به خودی و دیگری تقسیم کرده اید.این همانکاریست که مسلمین/شیعیان درایران کرده اند و به نظام فاشیستی و انسان ستیز کنونی ختم شده است.نتیجه اریایی گرایی گرگ گرایی و پان ترکیسم و پان عرب و پان کرد …و نابودی و ویرانی کشور و جنگهای برادر کشی و برخاستن استبدادی نو!هموطنان گرامی اگر مشکلات کنونی ما مبارزه با استبداد وحشی و انسان ستیز است فردای پیروزی بر استبداد هزاران چالش گریبانگیر جامعه سکولار و دمکراتیک را فراخواهد گرفت.چالشهایی که هر کدام به آسانی می توانند بنیان حکومت نوپا را برکنده و به باز تولید استبدادی بی رحم تر بیانجامد!
یادداشتی از آرمان امیری در تاریخچهی بیش از سه دهه دخالت آیتالله خامنهای در سیاست خارجی:
سه دهه دخالت بدون پاسخگویی
خردادماه سال ۶۱، تعدادی از فرماندهان سپاه با هماهنگی رییس جمهور وقت [آیتالله خامنهای] تصمیم به اعزام نیروی نظامی به لبنان میگیرند. بهانه دفاع از لبنان و طبیعتا هدف نهایی جنگ مستقیم با اسراییل است. حتی اگر این هدف محقق هم نشود، اعزام نیروی نظامی به یک کشور دیگر بیبرو برگرد در تمامی عرف و ادبیات رسمی جهان مصداق آغاز جنگ محسوب میشود. نکته عجیب این ماجرا، بیاطلاعی رهبران ارشد کشور است. یعنی نه رهبر انقلاب و نه فرمانده کل قوا از این تصمیم عجیب که عواقب آن دامن تمامی کشور را خواهد گرفت بیاطلاع بودند و تنها زمانی مساله را فهمیدند که بخشی از نیروها به مقصد رسیده بودند. رهبر انقلاب بلافاصله دستور بازگشت نیروها را صادر کرد و از تعبیر «راه قدس از کربلا میگذرد» یاد کرد که بر خلاف خوانش تحریف شدهاش، ابدا یک دستور تهاجمی نبود، بلکه یک اقدام سلبی برای حمله به اسراییل در اوج بحبوحه جنگ بود.
شش سال بعد [1367]، نخستوزیر وقت [میرحسین موسوی] در اعتراض به تداوم برخی رفتارهای رییس جمهور [آیتالله خامنهای] برای چندمین بار استعفا داد و در توضیح دلایل استعفای خود به چندین مورد اشاره کرد. از جمله:
«۱ ـ مسلوب الختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامه هائی به عنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بیآنکه دولت از آنها خبری داشته باشد … آقای لاریجانی در جایی میگوید از پنج کانال با آمریکا تماس گرفته میشود و بنده بعنوان رئیس هیئت وزیران از این کانالها اطلاعی ندارم. همه جا صحبت از سیاستهای خارجی دولت جمهوری اسلامی است. بدون آنکه دولت از این سیاستها که در همه جای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد.
.
۲ ـ عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده میشود و صدای آن در همه جا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت بنام دولت صورت گیرد».
نشانی متن کامل:
https://www.facebook.com/divanesara/photos/a.516370928409076.1073741825.196619943717511/1087736237939206/?type=3
قطران در عسل: نقدی بر خاطرات شیوا فرهمند راد و نگاهی به تاریخنگاری حزب توده و خاطرات تودهایها، بهمن زبردست
……………………………………..
خدا دور بود
ابرهای تیره در افق
مرگ در کمین
آن که می دانست پنهان می شد
بر ما مخند، چه می توانستیم
گویی افسون گشته بودیم
دل ها پر از امید های پوچ بود
چشم هامان بسته
گوشها کر از آن همه شعار
سرسام گرفته بودیم
بر ما مخند، نمی دانستیم
ابلهانه سوی مرگ می شتافتیم
میان توفان، کاخی از شن سازان
وانگاه که گرگان دندان به هم می خاییدند
کودکانه خندیدن
در خواب بودیم که یورش آوردند
بر ما ببخش، نمی خواستیم
صبح چنان قریب نمود که شب یادمان رفت …
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/06/213917.php
حاج حسنک حقوق ندان رییسک جمهورک: انقلاب به معنی دادکشیدن و سر و صدا نیست.
مش قاسم: بله؟ چی شد؟ خود … (سه نقطه از مش قاسم) در طول این ۳۸ سال در همه دادکشیدن ها و سر و صداها سر آمد بودی، با این دادکشیدن و سر و صدا به نون و نوایی رسیدی ولکن ملتی رو بدبخت کردی. این هم از اون شعارهای تو خالی منقلابی تونه. اساس این حکومتکی که تو رییسک جمهورکش شدی بر دادکشیدن و سر و صدا بنا شده حاجی.
سلام بر نوریزاد عزیز
پیشنهاد من به شما:
اگر فرصنی دست داد این کشور را برای همیشه رها کن لیافت این مرذم بیشتر از این نیست
این هم سروده ای از سید اشرف الدین حسینی گیلانی معروف به نسیم شمال، شاعر آزاده دوران مشروطیت.این شعر هم تقدیم به مقام عظمای ولایت برای اینکه بداند مملکتی با این اوضاع و احوال هزار بر جام هم دردی ازش درمان نمیکند مادامی که مسخره بازی اساس امور است!
نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعدهٔ مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و مفتی و قاضی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
چهار: در آن عصرگاه گورستان، آنچه که بیش از هرچه برایم تماشایی بود، غریبانه بودنِ این سالروز بود. کسی برای حضور در مراسم سالگرد این جوان کشته شده نیامده بود جز ما و خانواده اش. نه از دوستان اصلاح طلب خبری بود و نه از دانشجویان آزاده و نه از مسئولان و نمایندگان متفاوت نگر و نه از مردمی که بنا بر تغییر اوضاع دارند.
خوندمو به بیکسی مظلومای وطن گریه کردم. چه ملت بیغیرتی شدیم.
چندی قبل که مهمان یکی از آشنایان بودم به او گفتم :
خروسی داشتید که صبح ها همه را از خواب بیدار میکرد چکارش کردید؟
گفت سرش را بریدیم !
همسایه ها همه شاکی بودند و میگفتند :
خروس شما ما را صبح ها از خواب بیدار میکند.
آنجا بود که فهمیدم هرکس مردم را بیدار کند باید سرش بریده شود!
در روزگاري كه همه از “مرغ” حرف می زنند..
كسی از “خروس” نمیگوید..
زیرا
همه به فكر سیر شدن هستند
نه
بیدار شدن
حقوق ماهانه باراک اوباما در سال ۲۰۱۱ که بالاترین حقوق در کشور مرید شیطان است ۴۰۰هزار دلار در سال میباشد که به تبادل قیمت دلار به تومان ایران حدود ۳۳میلیون در ماه میباشد که کسورات اقامت در کاخ سفید و غذا از آن کسر گردیده و تقریبا ۱۶ میلیون در ماه خالص دریافتی رییس جمهور پیشرفته ترین و پر قدرت ترین کشور دنیا میباشد که در سال ۲۰۱۵ نیز به همین مقدار بوده است .و اما کشور امام زمان که مسئولین آن با شعار عدل علی و به همت مردم به قدرت رسیده اند حقوق دریافتی ماهانه مدیران یک ارگان کوچک دولتی ۸۷ میلیون تومان است .کشوری که به جهت فقر مردم آن میبایست اقتصاد مقاومتی را تحمل کنند .
عدل علی … !!!!!!!!
شیطان بزرگ ..!!!
شیطان واقعی کیست؟
نظر شما چیست
یکبار دیگه ضرب و جمع کنیم ببینیم این ارقام اعلامی درست است یا نه 33300=400000/12 اقای باراک اوباما به ازای هر ماه سی و سه هزار دلار میگیرد اگر هر دلار را سه هزار تومان حساب کنیم میشود 99900000=33000*3000 تقریبا ماهی بیش از صد میلیون . این مطلب را من بطور مکرر در شبکه های اجتماعی دیدم لازم قبل از اشتراک گذاری حداقل از درستی یا نادرستی ان صرف نظر از ماهیت ان مطمین شویم
شيطان واقعى تو هستى ايراندوست قلابى راستى ايراندوست واقعى هم تو هستى ديگه مگه نه
التماس شفاى عاجل براى تو و همه بيماران روانى
جناب ایرن دوست استاندار تهران هفده میلیون تومان حقوق میگیرد البته با مزایا ! ما امریکا را زیر پا له خواهیم کرد !؟!البته قبل ازبتن ریزی !!!!!!
خلایق هر آنچه اند لایق
را من در لابلای نقدها و نوشته ها می خوانم و راستش با آن مشکل دارم ، من این جمله را درست نمی دانم ،مثلا اسکیمویی که در قطب زندگی می کند و مردم سوریه جنگ زده و ملت ایران همه لایق آنچه اندمی باشند؟
خلق ها مجموعه ای از افرادندبا آداب و زبان و فرهنگ و دین های گوناگون و حتی اگر در همه مشترک باشند در فردیت خود یگانه اند، این تغییرات وانقلابات و شورش ها و جنگها نیز بدین خاطر تاکنون ادامه دارند .
اگر از دید ارباب رعیتی نگاه نکرده و بگوییم هر فرد همان لایق است که هست نیز درست نیست ، چون یک فرد در میان و وابسته به اجتماع و تاریخ و جغرافیای خاصی زندگی میکند ، لایق بودن همان ارزش گذاری فرد بر موازین اجتماعی است، که در طول تاریخ دستخوش تحولات وتغییرات بوده است واکنون تکنیک و ماشین در بسیاری از امور لایق تر از کار و فکر و توان انسانی عمل می کند .
یک انسان بالغ شایستگی و مهارت و یا ضعفهایش در عرصه های مختلف زندگی ،فردیت و شخصیت او را بانی است ، از این جهت لایق بودن فردیت می گیرد و بنا برتوان و پرورش استعداد هاست،و هرفرد را توان واستعدادی خاصی است ، خلایق لیاقتهای بسیار دارند و باید شرایط برای هر استعداد طوری فراهم شود که فرد بتواند به لایق بودن توانایی و استعدادش برسد.
مسلما انسانها با هم مرتبند ودر ساختار جامعه نقش مشترک دارند اما ، نه خلق ایران لایق بدبختی واعتیاد و زندان و اعدام وشکنجه وبیسوادیو اذیت و آزارندو نه مردم سوریه لایق جنگ.
نوری زاد گرامی و بزرگوار ، درود بر پايمردی و استواری تان كه با جسارت و شجاعت ستودنی تان انسانيت را معنای واقعی بخشيده ايد و زندگی را هم همينطور. هميشه برقرار و سرفراز باشيد!
این هم یک شعر در اجرای دستورات رهبر برای شعر گفتن در باب کلک آمریکا در برجام به حضرت آقا، از شاعر ژولیده بی بند وبار!
واقعیت هم همین است ای کرام
آن عمو سام سیاه پر ز راز
زد به زیر برجام و روی آن
تا نماند از عدالت در جهان!
حبذا بر نیش باز آن ظریف
حبذا بر ریش ناز آن حسن!
حبذا بر آن بتونهای اراک!
میدهند آن آب سنگین را بها!
ایهالناس یانکیان بد گهر
زد کلک بر امت ما وا اسف!
چون گرفته 20 درصد را زما
در عوض داده حواله روی آب!
شعر ها گویید همچون معر ما
چون دریات آن علم الهدی
پس بگرید آسمان بر این زمین!
تف به برجام آب سنگین اجمعین !!
تقدیم به صادق و هم فکرانش!
جنبش زنان با سینه های برهنه از چه دفاع می کند؟
https://www.youtube.com/watch?v=bWe8-IurGFk
فردی بنام امیر فرشاد ابراهیمی در یک مصاحبه می گوید (یوتیوب) « سعید زینالی توسط سپاه تحویل اطلاعات می شود . در زندان توحید بدست وزارت اطلاعات شکنجه و کشته میشود . در فروردین 1379 جنازه سعید در سردخانه بیمارستان قمر بنی هاشم بوده است …………» بهمین سادگی !! بعد هم برای سر پوش گذاشتن به این آدمکشی اورا جائی پرت و گمنام دفن کرده اند. در حالیکه تحویل ندادن جنازه این جوان به خانواده اش یعنی جنایت در جنایت .. آیا این بیمارستان ، ردی از پیکر گمشده او داردیا اطلاعاتی می دهد ؟؟؟؟ این پدران و مادران بینوا چه ها که نکشیده اند ازاین تشنگان خون و زر و زور!!! نمیدانم چه بنویسم که رسای خشم و دردو نفرتی باشد که ازاین نظام جوان کش خون آشام در دلهای ماست؟؟؟؟؟
« رفت آن یارو داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
اشک خونین من ازین ره دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت ….»
وقتی حکومت تو دست مشتی ارادل و اوباش باشه شیر تو شیر میشه!
این آقا چکاره است؟
علی ناهید ـ رادیو زمانه ـ به دنبال سلب تابعیت از یک روحانی شیعه در بحرین، سردار قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران، بیانیه صادر کرد و هشدار داد که «هرگونه تعدی به شیخ عیسی قاسم با مقاومت مسلحانه بیسابقهای روبرو میشود که اسقاط رژیم بحرین گوشهای از تبعات آن خواهد بود».
ژنرال در بیانیه خود از اعمال حکومت بحرین انتقاد میکند، از اعمالی چون «دستگیری برخی از رهبران سیاسی و دینی»، «به زندان کشاندن زنها و کودکان و شکنجه خوفناک آنها»، «تضییع حقوق شهروندی و دهها جنایت دیگر». قاسم سلیمانی از اعمالی انتقاد میکند که بدتر از آنها را خود رژیم متبوع ژنرال و همقطاریهای خود جناب در سرکوب مردم ایران، از جمله در جریان جنبش سبز مرتکب شدهاند.
……………………………………………………………….
اما سؤال این است که این آقا چکاره است که بیانیه صادر میکند: وزیر خارجه است؟ و مگر وزیر خارجه تهدید به مبارزه مسلحانه میکند؟ سؤال این است که مگر مملکت وزارت خارجه ندارد؟ و مگر حتا ستاد فرماندهی نیروهای مسلح ندارد؟ سلیمانی طبق قوانین خود رژیم ایران هم بیانضباطی کرده، مرتکب خطا شده و باید توبیخ شود. اما چه حرفها: قوانین! انضباط! توبیخ! حکومت ایران یک حکومت خانخانی است: جای خانهای سابق را برخی سرداران، برخی بازجویان، برخی امام جمعهها، برخی آیتاللهها و مداحان گرفتهاند. حکومت واقعی دست اینها هست و اینها هر روز این نکته را به رخ میکشند.
قاسم سلیمانی تهدید به مبارزه مسلحانه کرده است. فردا اگر بمبی در بحرین منفجر شود، به حق انگشت اتهام را به سوی ایران نشانه میگیرند. با همین توپ و تشرهاست که بحران در منطقه تشدید میشود. دودش به چشم مردم کشورهای منطقه میرود. ترور، بیامنی و فشار اقتصادی مردم را بیچاره و دربهدر میکند و فضا مهیا میشود برای آنکه ژنرالهای آدمخوار حکومت آشکار خود را برقرار کنند.
……………………………………………….
مقاومت مدنی و مسئولیت مدنی در ایران امروز یعنی زدن توی پوز سلیمانی، نقدی، علم الهدی، شریعتمداری و طبعا //////////// که رئیس کل این اوباش است. اینها منشأ شر هستند، اینها برپا کننده جنگ اند، دارند آماده میشوند برای برقرار حکومت نظامی آشکار اوباش در ایران.
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/06/213924.php
عمو صادق! یوهو!کجایی بابا.نکنه قهر کردی؟!بیا افسردگیم بد عود کرده.قول می دم برم کنار بذارم باد بیاد.خخخخخخخخ.اصلا هر کی تو گفتی صادقه دربست قبول.خخخخخخخخخخ
————-
دوست گرامی
از این پس کامنت های زرد و سطحی و آمیخته به مسخرگی را حذف می کنم.
با احترام
.
آقای نوریزاد سلام
من به حرمت خودت و به قول خودت مسخرگی نکرده و با اختیار خودم دیگه نمی نویسم.ولی یه نگاه به سرتاپا نظرات صادق نماها بنداز.تنها توهین به شما دوست عزیز نیست توهین به جمیع افراده.توهین.متوجهی؟این قسمتی از کامنتهای این این آقا در پست قبلیه اینجا می ذارم تا ببینی کی مسخرست:
(عمو نوری زاد! خودت بهتر از هر کس میدونی که دلیل تحویل گرفتن این چرندیات توسط تو و همپالگی هات در این سایت یه چیز بیشتر نیست و اون اینه که از موفقیت ها و پیروزی های پیاپی حزب الله در منطقه و دنیا میسوزین!!!!!!!!!)
(حالا ببین آینده پیش روتون چه جوریه!!! یه مشت خزعبلات می بافین که تا سه سال دیگه ایران ال میشه و بل میشه!!! )
(انوقت شماها می سوزین!!! هی می سوزین!!! هی می سوزین!!! بعدش هی خزعبلات میگین و می نویسین که تا بیست ساله دیگه ایران سکولار میشه و الل میشه و بلل میشه!!!)
(روتون هم که از سنگ پا خاردار تره!!! ولی ما به خزعبلات شماها گوش نمیدیم )
(اونوقت شماها چه می کنین؟!!! هی می سوزین!!! هی می سوزین!!! و باز هم خزعبلات می بافین!!! و هی خزعبلات می بافین!!! مثل این چند هزار مطلب و مقاله خزعبلی که سلطنت طلب ها و بقیه اپوزیسیون آشغال توی این سه و پنجسال بافته!!!! برای همینه که خدا توی قرآن فرموده « موتوا بغیضکم»!!!!!!!!!){معنی جمله آخر اینکه هرکسی تو این سایت مخالف آقا صادقه یه آشغاله شاید من بدفهم هستم؟!!!}
(حالا تو و یه عده علاف توی این سایت بگید نه!!! ولی ما پیش میریم و شما می سوزین!!! چه سوختنی!!!)
(اینهمه شماها تو سر و کلتون زدین که حزب الله چنین شد و آقا چنان شد بازم دست از پا درازتر همشون برگشتن!!!)
(این یه مشت سکولار مکولار رو هم بی خیال شو که جز وزوز کردن دو زار ازشون در نمی یاد!!!البت بهت گفته باشم که اینا قبل خودت واسه دست بوس آقا میان!!!!!)
و…..
این فقط گوشه ای از کمالات این استاده که صرفا تو یه پست از ذهنش تراوش کرده.شما می بینی که طرف حسابش شما نیستی که بخوای بگی من توهین به خودمو تحمل می کنم.تو پستهای قبلی که همچین افسارو پاره کرده بود که هرچی لجن از دهانش بیرون میومد به این و اون پرت می کرد.نتیجه کار میدون دادن نوریزاد با تراکت آزادی چی بود این عمو هی بیشتر از قبل جری شد چون امثال این برای دیگران جز خودشون حقی قائل نیستن.حالا کار ناشناس 2 مسخره چی بود؟کاری کرد که این بی خرد که هرگز بدلیل فقدان تربیت خانوادگی یاد نگرفته بود به دیگران فحش پرونی نکنه تو کلش فرو بره که لااقل فقط حرف خودشو بزنه چه خوب و چه بد وگرنه لجنی که از حلقوم بیرون بریزه تو همون حلقوم هم بر می گرده.باشه آقای نوریزاد من دیگه این ناصادق رو کاری باهاش ندارم چون به قدر کافی ادب شده ولی شما قبل از به قول خودت مسخرگی من جل و پلاس امثال این مسخره ها رو جمع کن.از اینکه بهت بگه چنین هستی و شعار پوچ آزادی می دی و امثالهم هم نترس چون اینها از آزادی جز سوء استفاده از اون چیزی بلد نیستن.
سلام بر ناشناس 2 گرامی
مثل زیر را امروز در اینترنت دیدم گمان دارم پاسخی باشد برای دلخوری شما:
روزي سقراط ، حکيم معروف يوناني، مردي را ديد که خيلي ناراحت و متاثراست. علت ناراحتيش را پرسيد ،پاسخ داد:”در راه که مي آمدم يکي از آشنايان را ديدم.سلام کردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذشت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم.”
سقراط گفت:”چرا رنجيدي؟” مرد با تعجب گفت :”خب معلوم است، چنين رفتاري ناراحت کننده است.”
سقراط پرسيد:”اگر در راه کسي را مي ديدي که به زمين افتاده و از درد وبيماري به خود مي پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟”
مرد گفت:”مسلم است که هرگز دلخور نمي شدم.آدم که از بيمار بودن کسي دلخور نمي شود.”
سقراط پرسيد:”به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي کردي؟”
مرد جواب داد:”احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي کردم طبيب يا دارويي به او برسانم.”
سقراط گفت:”همه ي اين کارها را به خاطر آن مي کردي که او را بيمار مي دانستي،آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا کسي که رفتارش نادرست است،روانش بيمار نيست؟ اگر کسي فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟
بيماري فکر و روان نامش “غفلت” است و بايد به جاي دلخوري و رنجش ،نسبت به کسي که بدي مي کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند.
پس از دست هيچکس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسي بدي مي کند، در آن لحظه بيمار است.
پاینده و پیروز باشید
خیلی دلم سوخت که کامنتی را که میخواستم به خطاب به “ایران دوست واقعی” بنویسم آنقدر به تأخیر افتاد تا عاقبت شاهد کامنت تند و تلخ “ایلماز” باشیم.
برادرانم! عزیزانم! ایراندوستان واقعیم!
وقتی میگویم سیاست و سعادت امروز ما ربطی به شخم زدن و کاویدن تاریخ باستان و عرب و عجم و رستم و افراسیاب ندارد؛
وقتی به درگاه شما برادران تضرع میکنم که مسئلهی ما دعوای عرب و عجم و ترک و فارس نیست؛
وقتی استغاثه میکنم تاریخ را به دانشمندان باستانشناسی واگذارید چون با هر کهنه سفال نو یافتهای تصور تاریخی بالکل دگرگون میشود و نه میتواند و نه صحیح است و نه صلاح ما که تاریخ باستان را به شقیقهی سیاست امروز ربط دهیم؛
وقتی به درگاهتان مینالم که برساختن ایدئولوژی از آریایی و کورش و داریوش، جز برای ترمیم عقدهی حقارت نمیآید؛
وقتی به شما سروران و بزرگان استدعا میکنم دست از سر ایدئولوژی نژادی و … بردارید که بدترین همهی ایدئولوژیهاست؛
وقتی منت شما را میکشم که مبادا در انتقام از چالهی “امت گرایی” آخوندی به چالهی “ملت پارس آریایی نژاد کورش نشان” بیفتید؛
زیرا من روزانه با صدها نفر امثال “ایلماز” دمخورم و سر و کله میزنم و بحث میکنم. آنهایی که -به اشتباه یا به عمد- فکر میکنند همهی بدبختیهای از آنست که تحت استعمار “فارس” زبانها قرار گرفتهاند پس باید به زنده نگهدارندهی زبان پارسی توهین کنند. آنگاه که بحث سیاسی شود و نژاد مبنای ایدئولوژی قرار گیرد دیگر بحث تاریخی و سنجش صحت و سقم آقای “ایلماز” و ذکر اشتباهاتش اهمیتی نخواهد داشت. چون هر دو طرف رگ گردن میجهانند و آنچه در این میانه از دست میرود اتحاد ملتی است که باید هرچه بیشتر در برابر دشمن مشترکش یک دل و یک صدا شود.
حالا که کار به اینجا رسید، همچون برادر کوچکتر از همه بزرگان مجلس -بویژه آنها که نخستین بار است این روی سکه را میبینند- خواهش میکنم در برابر هموطنان، خویشتنداری اختیار کنند و از کشاندن بحث به توهین و تعصب بپرهیزند. در نخستین فرصت به طور مفصل به جوانب این امر مهم و سرنوشت ساز خواهم پرداخت.
نظر سرور عزیز، آقای نوریزاد را نیز به این مهم جلب مینمایم.
——————–
درود مازیار گرامی
من شخصا از نوشته های خردمندانه و مشفقانه ی شما در هر باب لذت می برم. در این نکته نیز هکذا. منتها شما را به جامعه ای درست تر و منطقی تر و خردامندانه تر ارجاع می دهم. جامعه ای که در آن هر کس با هرگرایش فکری حتی سنگ پرستی و گاوپرستی بتواند خوش باشد. مهم اما دیکته کردن مختصات گاوپرستی است بر سر آحاد جامعه ار جانب گاو پرستان. که در اینصورت ما به اعتراض می گوییم: شما کوروش پرست و آریایی و باستانگرا هستید؟ باشید. که برای ما مثل همه گرامی و محترمید. اما نه این که باستان تان را چماق کنید و همان را بر سر ما بکوبید.
سپاس
.
حاج مم باقر ، معاونک اجتماعی رئيسک قوه بدقضائی: از بدحجابی در حال رفتن به سمت بیحجابی هستیم. ادعا کرد که اول انقلاب مردم به صورت خودجوش حجاب را پذیرفته بودند.
مش قاسم: گیرم که اول مننقلاب مردم به صورت خودجوش حجاب را پذیرفته بودند، حالا هم صورت خودجوش حجاب رو رد میکنن. به تو چه مرتیکه فضول چش چرون.
آفتاب یزد: حاج مم رضا عارف فرمانده بیلشکر.
مش قاسم: حاج مم رضا گمراه، تحقیر شده، عمله ظلم. هرکی نوکر آخوندا شد روزگارش از این بهتر نمیشه.
سردارک شکست خورده حاج قاسم: شیخ قاسم خط قرمز است عبور از این خط بحرین و منطقه را به آتش می کشد.
-برو پی کارت حاجی. از این مهملات ۳۸ ساله دارین میگین و هر کجا هم که آتشی به پا شده دودش به چشم ملت ایران رفته. تو اگه مردی و یه جو غیرت داری بیا بگو سعید زینالی چه بروزش آمد؟ بیا بگو شهرام فرج زاده چه شد؟ تنها جایی که تو تا بحال تونستی توانمندی نشون بدی زدن توی سر و کله زن و بچه مردم توی خیابونای ایران بوده. بیش از این تو هیچی، تو پوچی.
من از خشم و نفرت بکار رفته در متن زیر بیزارم؛ شاید شما هم نپسندید، اما آنقدر با اصل صحبت نویسنده همدل و موافقم که انگار خود آنرا نوشتهباشم:
نامه دكترمجيدمنتظر به احسان عليخاني مجری “ماه عسل”
…………………………………………………………………..
«لذتی شهواني است در پسِ آن چهره سراسر پلاستيکي ات – وقتي از دردناک ترين وجوه زندگي يک بچه 8 ساله مي پرسي و دست محبت کثيف ات را به سرش مي کشي و دوربين ات جوراب پاره اش را نشان مي دهد و اشک هاي تمساح دروغين ات. تو حتي نمي داني بسياري از بيچارگان را که براي اجراي نمايش کثيف ات دعوت مي کني، به مجلل ترين مکاني مي بري که تا کنون نشسته اند. آخر دلال اخلاق! کودک 8 ساله اي را که مي آوري و مجسمه ترحم مي کني فردا چگونه مرد شود؟ در کوچه و محله شان فردا چگونه راه برود؟ چگونه زير خيل عظيم نگاههاي ترحم آميز سر بالا بگيرد؟ بايد به دنيا بفهماني مادر و پدرش معتاد هستند؟ بايد از مادري بپرسي بچه ات را شکنجه مي کردند؟ تا گريه کند؟ بعد بگويي مادرم گريه نکن و اشک تمساح و کلوز آپ از صورت پلاستيکي ات؟ بايد حتما جزييات دردناک زندگي کودکان کار را بپرسي؟ همان ها که به لطف تحريم ها و کساني که عرضه اداره يک نانوايي را ندارند جزء لاينفک شهر هستند و مردم هر روز از نزديک مي بينند.
اما کثيف ترين وجهه کار تو استفاده از عالم فراحسي است براي تجارت. تو تاجرِ دردي، تو از سويي در ملکوتي ترين دقايق ممکن، خيل عظيمي از روزه داران را به ترحم، دعا و ياد خدا براي سوژه اي رسانه اي مجبور مي کني و از سوي ديگر براي يک ماه دلاليِ درد، يک ميليارد دويست ميليون تومان مي گيري .
اما شيادي تو فقط به کاسبي مقدسات ختم نمي شود، تو مردم را فريب مي دهي، تو اشاره اي به ساختارهايي که در يک دهه گذشته قرار بود نفت به سفره بياورند نمي کني، همان ساختارهايي که روزانه 30 % از سر زنجيره غذايي هر ايراني- طبق آمار مستند بانک مرکزي -کم کردند. نمونه اي تلخ را نشان مي دهي و مي گويي خدا را شکر کنيم که در اين ساختارها، خيلي قابل ترحم تر از ما نيز هستند .به بيان بهتر امثال تو بازتوليد کننده ساختارهاي موجود هستند.
وجهه ی ديگرِ کار کثیفِ تو ، غم خوراندن به مردماني است که شريان هاي شادي يکي پس از ديگري برايشان بسته مي شود. در قرني که آدمها بايد با “حکمت شادان” راه هايشان را بر گزينند و غريو شادي انسانهاي بسيار انساني را سر بدهند تو از اخلاق سخت و خشن مسيحي و قسمت و پرودگار و خواست خدا مي گويي. اخلاق مسيحي اي که متصدي واقعي بيزاري از زندگي اين جهان به نفع جهان ديگر است.
در اخلاق مسيحي نيز خدا را تنها خداي ضعيفان و رنجوران تصوير ميکردند. نيچه در [کتاب] “دجال”، تصور مسيحيت از خدا را اين گونه شرح ميدهد: “خدا ” چون ” خداي بيماران ” ، يکي از تباه ترين تصورات درباره خداست که بشر بدان دست يافته است.»
جناب مازیار اولا دستت درد نکند که این نامه درخشان را گذاشتی .
دوما در شرایطی نفرت خیلی هم عجیب نیست از جمله در برابر این عمله های مغز شویی در رسانه میلی و همین طور در برابر مخاطبانی که هیچ فهمی از فرایند فریب خوردن خود که ندارند هیچ، از این برنامه ها کیف هم می کنند، چون وجدان نداشته شان را کیفور می کند با چند تا نمایش آخیش آخیش و دلسوزی بی اثر.
لذت شهوانی،چهره سراسر پلاستیکی ،دست محبت کثیف، دلال اخلاق، تاجر درد، کاسبی مقدسات،…این ها ناسزا از سر نفرت است؟ باشد. پشت هر کدام از این مفهوم ها درد و فکر خوابیده. با این جماعت مزدور که برای فریب مردم مزد می گیرند،این آقای دکتر منتظر مناسب ترین زبان را انتخاب کرده،هر از گاهی یکی از این مردم فریبان برای عده ای بت می شوند. به زبان ملایم بت ها شکسته نمی شوند. ای کاش این دکتر منتظر دلاور و اندیشمند را بیش تر معرفی می کردی.درود بر تو و بر او
نوری زاد گرامی
بقول جَوونها ” دَمت گرم” که هر از گاهی با یادآوری و پاسداری از حرمتِ خونِ ریخته شدهٔ
جوانان این سرزمین، لگدی سخت بر حافظهٔ تاریخی فرتوتِ ما زده و فراموشیِ نام این عزیزانِ از
دست رفته و بی حاصل بودن راهشان را منکر میشوی.
تاثر و خشمِ حاصل از این ضایعه و شیوه برخورد مسئولانِ بی مسٔولیتی که َسر در آخوری مشترک دارند،
با این جنایات، زمانی دو چندان میشود که ما همچنان شاهدِ در اختیار داشتن پست های کلیدی
مملکت در دستهای جانیان و کلاّشانی چون پور محمدی، مرتضوی و اژهای هستیم.
این شیعیان دغل بازِ مدافعِ حرم و مزاحمِ ملت، در این سی و اندی سالِ حکومت، اگر در تمام عرصه ها
ناکارامد و ذلیل بوده اند، در یک زمینه اما موفقیتی چشمگیر داشته اند و آن سرخورده کردن، منفعل ساختن
و به پوچی کشاندنِ امیدها و انگیزههای جوانان این سرزمین است !
* * *
در پرسپکتیوِ تاریخی این سرزمینِ کهن، چهل یا پنجاه سال حکومت، عددی محسوب نمیشود، آنچه اما
از این لباده پوشانِ متزور بر جای میماند، نامِ ننگ و فرصتهای طلایی بر باد رفته و سرزمینی به خاک
و خون کشیده شده، خواهد بود!
درود به ملیجک، این شد حرفی! ” سرزمین کهن”. دو کلمه بیش نیست ولی اینکه به این یاد و نام در حافظه تاریخ مانده، یادگارهایی فنا ناپذیر از نوابغی را به بشریت عرض کرده که در جای جای این خاک اهورایی یادی و نامی و نشانی و آثاری از آنها در توالی ادوارها، ریشههای وجودی ما را ساخته اند تا در هر خزان ناگزیر تاریخ، ” ریشه چون بود باز روییدم ما”. و این بی ریشهها که ” از سموم وحشی ” فلان ” شوره زار” آمده اند، فقط برای رفتن آمده اند تا همان باد آنها را باز ببرد.
مهدی از تهران
عرض ادب و احترام
آقای رضا میر پنج(پهلوی) در طول 16 سال حکومت بر آمده از کودتای نظامی به هر دلیلی بسیار تلاش نمود که فرهنگ دینی و مذهبی جامعه ایرانی را کم رنگ کند ولی به علت نهادینه شدن جهل و خرافات دینی و مذهبی در فرهنگ ایرانی موفق نشد، چناچه فرزند او اقای محمد رضا پهلوی نه تنها خود دچار توهمات دینی و مذهبی بود (داستان حصبه گرفتن او و گرفتن غذائی از دست آقای علی پسر ابوطالب امام اول شیعان و شفا پیدا کردن یا دست اقای عباس هنگام از اسب افتادن و سایر موارد از این قبیل) بلکه مدیریت استبدادی چکمه اش بنحوی پیش رفت که منجر به تغییر استبداد چکمه به استبداد دینی و مذهبی گردید.
رژیم ولایت مطلقه فقیه که خود 38 سال است با بکار گیری زر و زور و تزویر نائب الله (هستی مورد نظر انسانهای با تفکر دستار به سری البته برای به دست گرفتن حکومت و قدرت به هدف خوش گذرانی و شهوترانی دوران عمر خود از طریق راحترین کار و روش — مانند مسخ نمودن انسانهای کم سواد و باورمند به خرافات دینی و مذهبی– نه باور آنها به خالق هستیهای شناخته شده و شناخته نشده برای بشریت)و فرستادندگان و امامان آن الله میداند و معرفی میکند، تا کنون توانسته به میزان زیادی به دین اسلام و مذهب تشیع و باورهای خرافی مردم ضربه های قابل توجه ائی بزند و همچنین ماهیت واقعی دین اسلام و مذهب شیعه را آنطور که در واقعیت میباشد به مردم نشان دهد.(البته متاسفانه هزینه سنگینی برای ایران دارد ولی در جائیکه اکثریت جامعه خود را به خواب غفلت زده با صدا کردن ارام نمیتوان بیدار کرد بلکه باید با لگد و ضربه و راه های خشن مانند همین روشهای رژیم جمهوری اسلامی یعنی اعمال 100 در صدی قوانین دینی و مذهبی او را بیدار نمود)
به نظر اینجانب آن دسته از مردمی که ویروس و میکروب بودن جهل و خرافه دینی و مذهبی در فرهنگ را دریافته اند و بدان باورمند شده اند و خود رجوع به عقل و خرد را در فرهنگشان نهادینه نموده اند، بهتر است حرفه آگاهی دادن به ایرانی در خصوص حقایق و روشهای انسان وار زندگی نمودن و ترویج رجوع به عقل و خرد را بعهده بگیرند ودر کنار آن به استبداد نعلین در اعمال هر چه بیشتر قوانین دینی و مذهبی در ایران یاری برسانند و رژیم ولایت مطلقه فقیه را تشویق کنند که خط به خط نوشته های قرآن و احادیث و روایات را قانون کنند و در ایران اعمال نمایند .
بدین طریق آن مردم دین ومذهب زده از یکطرف با حق شهروندی و حقوق بشری خود و عقل و خرد آشنا میشوند و از طرف دیگر با پوست و استخوان عملا شلاق قوانین دینی و مذهبی استبداد نعلین بر تن و بدن آنها توسط استبداد نعلین فرود می آید، که فرایند دو این میتواند کمکی در راه رسیدن ایران به کشوری سکولار و آزاد مبتنی بر قوانین زمینی و حقوق بشری باشد
به امید نهادینه شدن فرهنگ عقل و خرد در ایران عزیز
مهدی از تهران
بله بله صحیح می فرمایید! اما آنچه نظر مرا جلب کرده است, این است که برای برخی دوستان سخن از هر دری برود, باید به هر قیمتی شده یک چوب هم توی سر آن پدر و پسر کوبید! لابد از اینکه رضا شاه را آقای میر پنج خطاب می کنید مست غرور هستید که تاریخ ایران را از لوث نام و وجود این آدم خبیث زدوده اید!
درود فراوان به راد مرد غیور محمد(کاوه) نوری زاد
و به یاران با وفا و استوار تان و هموطنان خردمند و ایراندوست
آب از سر چشمه کل آلود است و یک عده از ( انسان های ) قدرت طلب ، پول پرست و خود شیفته و خود کامه و جنایتکار از ساده لوحی مردم سوء استفاده می کنند. و با مکر و حیله و دروغ و وارنه جلوه دادن وقایع مبرهن و آشکار تاریخی و حقایق ، مردم را مسخ و شستوی فکری کرده و می کنند.
پیامبر ایرانزمین خواجه حافظ شیرازی بدرستی ماهیت و ذات اسلام ناب محمدی را با محتوی ” چهارده روایت قرآنی” در غزل زیبایش بیان کرده است که سالهای سال است مردم ایران و دنیا ازتعصبات و خرافات دینی ، جهاد ، اسارت ، تجاوز به زنان ، غارت ، کفار ، مرتد ، منافق ، همجنسگرا ،کشتار ، سر بریدن همنوع ،عقب افتادگی و کینه ورزی آن رنج می برنند :
عشقت رسد بفریاد از خود بسان حافظ …. … قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
…
…
در زلف چون کمندش ، ایدل مپیج کانجا . …… سر ها بریده بینی ، بی جرم و بی جنایت
این راه را نهایت ، صورت کجا توان بست …… کش صد هزار منزل ، پیش است در بدایت
چشمت به غمزه ما را ،خون خورد و می پسندی ….. جا نا روا نباشد خون ریز را حمایت
….
….
در این شب سیاهم ، کم گشت راه مقصود …….. از گوشه برون آی ، ای کوکب هدایت
ار هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود …… زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
با آرزوی تندرستی و موفقیت و تشکر از درج اندیشه دگری در وب سایتتان
“حمایت مادی یا معنوی”
“آپوزیت” از معدود برنامه هایست که نَه دُمش به قدرتهای خارجی بند است و نَه افسارش
به دزدان و ملّایان داخلی !
گزارشها و روشنگریهای این برنامه، نه بر پایه و اساسِ اخبار و اطلاعاتِ بیگانگان که تماما بر مبنای
اظهارات و سخنان مسئولان و سردمداران حکومتی و بازتاب آنها در رسانههای داخلیست .
اگر توان و رغبتِ یاری از این برنامه را نداریم، با تماشای آن در حفظ و تداومِ برنامهای مستقل،
کوشا باشیم.
با سپاس از همه عزیزان
https://youtu.be/-b2MNbamf40
سعی میکنم حال “احسان مازندرانی” را درک کنم: (اطلاعات از ویکیپدیای فارسی)
او متولد 1361 است. یعنی انقلاب را درک نکردهاست. احسان مازندرانی فعالیتهای روزنامهنگاری خود را در آغاز دهه 1380 آغاز کرد و در دانشکده خبر تحصیل کرد. در سال ۱۳۹۱ مدتی بازداشت شد. وی مراتب پیشرفت را طی کرد و در نهایت بعد از به قدرت رسیدن اعتدالیون و اصلاح طلبان در خرداد ۱۳۹۲، به مدیر مسئولی روزنامه فرهیختگان رسید. مازندرانی روز ۱۱ آبان ماه ۱۳۹۴ به همراه عیسی سحرخیز و آفرین چیت ساز بازداشت شد.
احسان قطعا از نظر عقاید و مواضع سیاسی به اصلاح طلبان نزدیک بوده که توانسته مدیر مسؤل روزنامهای نزدیک به جناح موسوم به اعتدال گردد. بالطبع او به اصلاح ساختار موجود از طرق مسالمت آمیز و فعالیتهای سیاسی و انتخاباتی ایمان دارد.
سام حسینی برادرزن آقای مازندرانی به وبسایت “روزنامه نگاری جرم نیست” گفت: “حال احسان در سلول خراب شد و از حال رفت. همسلولی هایش ابتدا فکر کردند موضوع جدی نیست و به خاطر فشار خون پایین غش کرده.”
“پزشکان دریافتند که جانش در خطر است و مجبور شدند او را به بیمارستانی خارج از زندان اعزام کنند چون آنجا (در بهداری اوین) نمی توانستند برایش کاری کنند.”
او در بیمارستان تحت کاردیوورژن الکتریکی قرار گرفت و به گفته آقای حسینی ضربان قلب او به حالت طبیعی بازگشت.
خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، به نقل کارمندان بیمارستان سینا نوشت که آقای مازندرانی عصر دوشنبه، ۳۱ خرداد، بستری شد “اما در حال حاضر حال عمومی او خوب است.”
ماه گذشته خانواده آقای مازندرانی نسبت به وضعیت سلامتی او در اوین ابراز نگرانی کرده بودند.
در آن زمان گزارش شد که او در بند ۲ الف زندان اوین به خاطر شرایط بد نگهداری دچار عفونت نای، ریه و روده شده، اما علیرغم درخواستهای مکرر از دسترسی به پزشک متخصص محروم بوده است. گفته می شود او از حدود یک ماه پیش در اعتصاب غذا بوده است.
احسان مازندرانی، مدیرمسئول روزنامه فرهیختگان بود که پاییز گذشته دستگیر شده بود اوایل اردیبهشت از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به هفت سال زندان محکوم شد. آقای مازندرانی در ارتباط با اتهام اجتماع و تبانی و فعالیت علیه نظام مجرم شناخته شده است. خانواده او گفته اند که پرونده او به سال ۹۱ مربوط میشود که به همراه چند روزنامه نگار دیگر بازداشت شده بود.
با اینهمه برای بسیاری از ما که تمام همتمان مثل بنده به “مبارزه با نام مستعار در فضای امن مجازی محدود میشود” و “مش قاسم وار” تمام شجاعت و رشادتمان را در افزودن “کاف” تصغیر به نام و سمت بازیگران سیاسی -از راه دور و فاصلهای امن- به معرض نمایش میگذاریم؛ او هم “سگی زرد” است همتای “شغال”. چرا؟ چون او به زعم خویش برای برونشد از این وانفسا راهی جسته که خوشایند ما نیست.
رهبر انقلاب هرکه را چون ایشان نمیاندیشد به او تهمت “نفوذ” میزند و حداقل واکنشش زندانی کردن اوست؛ حتی اگر آن شخص دختر جوان و مؤمن و چادری چون آفرین چیتساز باشد که در سالهای ولایت ایشان به دنیا آمده و تنها بهانهاش برای چسباندن به “نفوذ” نوشتن مقالاتی در موافقت با برجام و برضد دلواپسان.
منِ “مش قاسم” اما هر که رو چون من نیندیشد به حداکثر آنچه از دستم برمیآید محکوم میکنم: «سگ زردی که چون شباهت به شغال دارد، از نظر من متفکر همان شغال است» و تا جائیکه من میدانم در فرهنگ سازندهی این ضرب المثل جایی برای زیستن شغال پیشبینی شدهباشد. دوستان بگویند: «فرق میان منِ (مش قاسم) و او (ولیفقیه) چیست بگو؟»
من با شخص “مش قاسم” مشکلی ندارم. از نظر آماری کاملا محتمل است که مازیار و مش قاسم خارج از این جهان مجازی برادر، همکار و دوست هم باشند و امین خانوادههای همدیگر. آنچه در این خردهگیری برای من مهم است طرز فکری است که میگوید: «هرآنکس چون من نمیاندیشد، دشمن و مزدور بیگانه است».
این جمله سنگ بنای دیوار بلندیست که بین اندیشهی سیاسی ایرانی و دموکراسی فاصله انداخته است. چون دموکراسی یعنی فارغ از گرایش و طرز فکر رقیبت، برایش اجازهی بیان و آزادی عمل سیاسی (به فراخور پایگاه اجتماعیاش) قائل شوی.
به دوست عزیز کاوش:
«تصور ماتریالیستی از پیشرفت که از مشهورترین صور آن می توان از ایدئولوژی های جامعه شناسانه نام برد، بازمانده رسوبات مارکسیسم جهان سومی و تلفیق آن با رئالیسم کور فلسفه سنتی ایران است، که نه تنها توسعه و پیشرفت یک کشور را به مناسبات مادی تقلیل می دهد، بلکه اساسا از درک درهم تنیدگی و جدایی ناپذیری سوژه و ابژه، ایده و ماده، اندیشه و واقعیت و دیگر دوآلیسم های فلسفه جدید عاجز است، و از آنجا که از ابتدای مواجهه ما با تمدن اروپایی، سطح رویارویی، از صرف مشاهدات ظاهری و تجربیات شخصی فراتر نرفته، با اصل قرار دادن مشاهدات ظاهری و تجربیات شخصی، ناتوان از درک هسته اصلی این تحولات بوده است. مناقشه بر سر اهمیت نظام علم، فلسفه و دین، و تحولات نظامهای اندیشه در اروپا از فرهنگ، هنر و معماری تا علم اقتصاد، سیاست و حقوق، مناقشه ای بی حاصل خواهد بود، اگر مدافعان رویکرد مادی به توسعه و پیشرفت، از درک این نکته بدیهی عاجز باشند که آن وجه ممیزه انسان از حیوانات است که نقش تعیین کننده در سرنوشت متمایز انسان و حیوان ایفا کرده است. شاید مجبور باشیم سطح تحلیل فلسفی را آن قدر پایین بکشیم تا مخاطب مدافع رویکرد مادی بفهمد، اینکه تنها انسان تاریخ دارد، به داشتن قوه آگاهی، یاد، فهم و نطق او و به توانایی او در اندیشیدن عقلی بر می گردد. اینکه چرا در میان موجودات و در مقایسه با سایر حیوانات، تنها این انسانها بوده اند که توانسته اند فرهنگ و تمدن بسازند، خود دلیل آشکاری برای ذهنیت بدوی ای است، که تذکر اهمیت شیوه ها و انواع نظام های اندیشیدن را، “جدا کردن اندیشه از واقعیت و اصالت دادن به اندیشه” می فهمد، در حالیکه واقعیت تمدن، فرهنگ، توسعه و پیشرفت، چیزی جز تحقق اندیشیدن بشری و حقیقت این تحقق چیزی جز “درهم تنیدگی و جدایی ناپذیری اندیشه از واقعیت” نیست. این رویکرد ابتدایی به عینیت، که هگل نیز در ابتدای کتاب منطق خود بدان پرداخته است، به “اندیشه ی” مادی پیشرفت و توسعه محدود نمی شود، بلکه “تصوراتی” درباره تحولات سیاسی-اجتماعی را تلقین می کند، که ریشه در همین رویکردی دارد، که در درک این نکته که تصور مادی از پیشرفت و توسعه و تغییر خود یک اندیشه است، نابیناست.
***
مثل مشهوری که درباره تصور مارکسیستی از دیالکتیک، تاریخ و تغییر وجود دارد خود به تنهایی انبوه کتابها و جزوات تاریخ نگاری ای که مبنای خود را دیالکتیک ماتریالیسم قرار داده اند، نقش بر آب می کند: “It was just an idea”.»
منبع:
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1020822634671720&set=a.298734690213855.73935.100002319782945&type=3
سلام. سيامكم. خدمت تمامي اهالي اين جامعه مجازي سلام عرض ميكنم. همانگونه كه در مطالب منتشر شده از اينجانب ملاحظه كردهايد، بنده آقاي نوريزاد را باعناويني مانند ديكتاتورِ دغلبازِ ترسو و نيز سانسورچي ياد كردهام. ممكن است از خود بپرسيد در حالي كه مطالب سيامك در اين سايت منتشر ميگردد، پس او از چه دم ميزند و براي چه نوريزاد را با اين القاب و صفات مورد خطاب قرار ميدهد؟
دوستان عزيز! اين قضاوت شما به دليل آن است كه از پشت پرده ماجرا مطلع نيستيد و آقاي نوريزاد نيز به شما اجازه آگاهي يافتن از آن را نداده است. علت انتقاد من به ايشان به خاطر آن است كه تاكنون چندين مطلب مرا سانسور كرده است. به عبارت روشنتر، ايشان مطالب اينجانب را كه در تاريخهاي 22/3/95، 25/3/95، 29/3/95 و 30/3/95 ارسال داشته بودم، سانسور كرده است و در اين ميان تنها دو مطلب از اينجانب را كه انتقاد به اين رويه بوده را منتشرساخته است. آيا به نظر شما، اين كار حكايت از روحيه ديكتاتوري، دغلبازي، ترسويي و سانسورچي ايشان ندارد؟ چرا چهار مطلب از بنده منتشر نشدهاند؟ اگر براستي رويه ايشان آن است كه مطالب بنده را سانسور كند، چرا يكباره دست به سانسور تمامي آنها نميزند بلكه با در پيش گرفتن رويهاي سخيف و فريبكارانه، تنها مطالبي را از بنده منتشر ميسازد كه تصوير يك فرد كاملا غيرمنطقي را از اينجانب ارائه دهد؟ آيا اين راه و روش يك فرد واقعا معتقد به آزادي است؟ يا رويه يك ديكتاتورِ دغلبازِ ترسوي سانسورچي؟
من نميدانم سرنوشت اين مطلب من به كجا ميانجامد. اگر ايشان آن را منتشر سازد كمال تشكر را خواهم داشت و آن گاه ديگر وظيفه شما عزيزان است كه از ايشان بخواهيد تا چهار مطلب سانسور شده اينجانب را نيز منتشر سازد و اگر با محتواي آنها موافق نيست، شخصاً پاسخ دهد و يا اجازه دهد ديگران مسئوليت پاسخگويي را برعهده گيرند و يا حتي اگر كسي هم نخواست پاسخ بدهد مانند بسياري از مطالبي كه درج ميشود، مطالعه شوند و بس.
دوستان عزيز! از همگي شما به خاطر دفاع از آزادي بيان در اين جامعه كوچك مجازي، متشكرم. به يقين اين تمريني است براي آن كه بتوانيم در جامعه واقعي، آزادي بيان حقيقي را برقرار سازيم و ديگر سانسورچيها مجالي براي بستن دهانها و شكستن قلمها نداشته باشند.
—————
سیامک گرامی
من در دو چا مطالب ارسالی را حذف می کنم:
یک: توهین آمیز باشند
دو: به حریم خصوصی افراد داخل شده باشند.
من اما توهین های به خودم را تا جایی که مقدورم باشد منتشر می کنم
با احترام
.
بسيار جالب و عبرت آموزست که کسانيکه دستشان به خون مردم آغشته است يا از اقتدارگراهاي فاسد حمايت ميکنند، وقتي قرار مي شودمطلبي دروغ را به مردم حقنه کنندخود را طرفدار سبزها و آزادي بيان و دموکراسي نشان ميدهند. البته شايد بيش از اينکه اين موضوع جالب بااشد مهوع است که براي اين جماعت هدف همواره وسيله را توجيه مينمايد. هيچ يادم نمي رود که چندسال پيش که باشگاه خبرنگاران جوان فيلمي شرم آور بر عليه نوريزاد ساخت، روايتگر را فردي طرفدار جنبش سيز معرفي نمود که براي ديدن عزيزانش به دادسرا رفته بود!، که به لطف خداي رحمان نيرنگشان از طرف مردم رو شد و رسوا گرديدند برادر جان چه نوشته اي که نوريزاد سانسورش کرده؟ دزدي هاي بيت المالش را رو کرده اي يا از ساخت و پاخت هايش براي وارد نمودن اجناس قاچاق پرده برداري کرده اي؟ يا اينکه نه به رسم اسلافت رذيلانه به حيطه خصوصي اش ورود کرده اي؟! يا نکند فيش حقوق اش را رو کرده اي؟!! کجاي نوشته هاي نوريزاد تو را اينطور به تکاپوي افشاگري بر عليه وي انداخته؟ شرم و خجالت نزد شما روسفيد است
«حکایت فیشهای حقوقی چند ده میلیونی ماهانه، در زمانهای که حقوق میلیونها کارگر و مزدبگیر به دشواری به مرز یک میلیون تومان میرسد، تنها قلهی کوه یخ فساد فراگیر و عظیم ریشه دوانده در نظام اقتدارگرای مبتنی بر درآمدهای نفتی و رانتی است…
اقتدارگرایی درهمتنیده با دلارهای نفتی در طی دستکم ربع قرن گذشته، نهاد و شخص سالمی در جمهوری اسلامی بجای نگذاشته است. کمتر فردی است که با حاکمیت سیاسی پیوند خورده باشد و از این خوان گشوده و غارت فراگیر، بهگونهای منتفع نشده باشد…
وقتی نهاد و مرجع قضایی مستقل و منصف و صالح و سالمی برای پیگیری فسادها وجود ندارد، «درِ» غارت در جمهوری اسلامی بر همین «پاشنه» خواهد چرخید. وقتی قوه قضاییه به اندک بهانهای مطبوعات را هدف توقیف قرار میدهد و روزنامهنگاران مستقل و شجاع را با سلول انفرادی و احکام زندان درازمدت مینوازد، سخن گفتن از مبارزه با فساد به طنزی تلخ شبیه خواهد شد…
در برابر انتشار و افشای فیشهای حقوقی عجیب و غریب، دولت روحانی و تمامی جناحهای سیاسی مدعی حقوق ایرانیان، نه فقط باید به بازخوانی مناسبات مالی ناعادلانه در نظام اداری جمهوری اسلامی همت گمارند، بلکه ضروری است که همزمان از حق آزادی بیان و امنیت برای گردش اطلاعات و رسانهها دفاع کنند…
اینجا، همان مرز ممتاز و ویژهای است که اقتدارگرایان مدعی را از پیگیران واقعی حقوق ملت، متمایز میکند. اقتدارگرایانی که خود به پشتوانهی اتصال به هسته مرکزی قدرت، و بهخاطر مجیزگویی رأس هرم نظام سیاسی، و بهدلیل ارتباط با نهادهای امنیتی و قضایی و اطلاعاتی، دستاندرکار غارتی هرروزه و عظیماند…
میرحسین موسوی، از رهبران جنبش سبز در دیماه ۱۳۹۳ از درون زندان خانگی اعلام آمادگی کرد تا در صورت برگزاری دادگاهی علنی، «ضمن پاسخگویی به اتهامات»، «حقایق مربوط به سرچشمههای فساد عظیمی که کشور و انقلاب را در خود غرق کردهاست» بیان کند…
دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در هراس از این خواستهی او، و همچنین مطالبهی مشابه شیخ آزاده، مهدی کروبی برای محاکمه علنی، از برگزاری دادگاهی قانونی همچنان پرهیز کرده است؛ آنهم درحالیکه ۱۹۴۸ روز از بازداشت خانگی ایشان سپری میشود…»
متن از صفحهی فیسبوک مرتضی کاظمیان روزنامهنگار اصلاح طلب
ایران دوست واقعی
3:02 ق.ظ / ژوئن 21, 2016
*تکراری است ولی تكان دهنده هم است لطفاً ١٠٠٪ بخونيد*
*تاجیکستان* روی پول جدیدش عکس
فردوسی و ابن سینا روگذاشته،
خجالت هم خوب چیزيه فردوسى كيه يک فاشیست و نژادپرست به تمام معنا
ريشه نژادپرستي در ايران را بايد در شاهنامه فردوسى جستجو كرد
شاهنامه داستانهايي خيالي وغير واقعي و تعدادي داستان واقعي مخلوط شده با خيالات را در بر مي گيرد افسانه سرايي فردوسي در شاهنامه به جايي مي رسد كه خودش هم اعتراف مي كند كه
رستم يلي بود در سيستان كه من كردمش رستم داستان
سلطان محمود غزنوي يكي از مقتدر ترين پادشاهاني است كه بعد از اسلام تا اين زمان در اين جغرافيا به حكومت رسيده است به جز ممالك آسياي ميانه و افغانستان و ايران امروزي هندوستان هم به ضميمه سرزمين هاي حكومت غزنوي درآمد جهاد با هندو ها ثروت هاي زيادي را نصيب سلطان ترك كرد و در بار اين پادشاه هميشه از شاعران و هنرمندان مملو بود
فردوسي كه از يك خانواده دهقان زاده بود( دهقان = صاحب روستا يا مالك) عمر خود را با سرودن شاهنامه سپري كرد و به قول خود سي و اندي سال طول كشيد زماني كه شاهنامه رابه پايان رسانيد آن را نزد سلطان محمود برد در ابتداي شاهنامه هم بيت هاي زيادي در مدح سلطان محمود سروه بود تا سكه هايي از او دريافت كند سلطان محمود كه پادشاهي آگاه و مسلط بر علم هاي زمان خود و مسلماني حنفي مذهب و متعصب بود بود با خواندن شاهنامه و ديدن بيت هايي كه به نژاد ترك و تورانيان و نژاد عرب و مسلمانان توهين كرده بسيار ناراحت شد كه دستور به تنبيه فردوسي صادر كرد ولي با پادر مياني شاعران ديگر خطاي او را بخشيد اما فردوسي را ا دربار خود بيرون نمود
ضمنا فارسها در ايران در اقليتند بهتره برى تاجيكستان و يا افغانستان كه فارسى زبانها اكثريتند شير فهم شد
ایلماز گرامی
اگر ممکن است لطف فرموده و ادرس دقیق این بیت (رستم یلی بود در….) که منتسب به شاهنامه فردوسی نمودید را جهت ملاحضه بنده و یا سایرین -و انگاه تایید صحت اظهارات جنابعالی- ، بیان فرمایید ، مثلا شماره بیت را ذکر کنید و یا اینکه بفرمایید این بیت در کدام یک از نسخ شاهنامه و در کدام داستان امده؟ممنون از شما.
این اجارهای فرماندهان دزد و فاسد و پخمه سیاه و امنیتیها ( احترام با شرف هاشان که هرگز بخاطر شرف و کاردانی و لیاقت و درک و شهامتشان در سطوح بالا منصوب نمی شوند بجای خود محفوظ)، و اسیر و بازیچه روسهای همیشه رو سیاه در تاریخ ایران، نیست که خیلی هم در میان مردم آبرو و حیثیت و وجدان و شرف دارد! دیگه در این سرازیری افول و رسوایی و خفّت روز افزون، حرص و ولع هر روز در تلوزیون ظاهر شدنش چند برابر شده و در جزییترین امور هم اراجیف سر هم میکند و هیچ ارزش و کفایت هرگز نداشتهای و درک و درایت و رحم و وجدانی هم جلودارش نیست که بابا مردم از تو بیزار و منزجرند و تاب و تحمل دیدن هر روزه ترا که عامل سیاه روزی آنها هستی و ملت و مملکت را دو دستی تقدیم روسها کرده ای، را ندارند. بابا تو که در انظار دنیا در اوج بلاهت مطلقه با صدای بلند فریاد زدی و اعتراف کردی در حد و قد و قواره و اندازهٔ احمدی نژاد هستی، این مردم روز شمار رهایی از شرت را انتظار میکشند و نه اینکه روزانه روح منحوس و زبان دریده و صدای نکره و اداهای مشمئز کننده ترا شاهد باشند تا از شکنجه مردم در هیچ زمینهای کوتاهی نکرده باشی،ای بی ریشهی اسیر و بازیچهٔ ضدّ ایران و ایرانی. یعنی پوست کرگدن باید تا این اندازه در برابر این بابا شرمنده و مظلوم واقع شود؟ عجب بختکی شدهها این بی رگ و ریشهی کینه توز وقیح مطلق!
هیس ، آهسته تر لطفا . اینجا ملتی خوابیده و بختی ایضا.
و من از سر بی بضاعتی از شاعر آب و آئینه سهراب سپهری وام میگیرم برای شرح تنهائی گورستان که چه زیبا سرود ؛
“قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند. “
کاوش عزیز
«موفقیت اروپائیان در فتح آمریکا و کسب برتری در دریاها بیشتر بخاطر آن بود که قدرتهای آسیایی چندان توجهی به منافع خود در این نواحی نداشتند. اوایل عصر مدرن مصادف بود با دورانهای طلایی امپراطوری عثمانی در مدیترانه، امپراطوری مغولان در هند و سلسلهی مینگ در چین. این امپراطوریها قلمرو خود را به نحو چشمگیری وسعت بخشیده و از افزایش جمعیت و رشد بیسابقهای برخوردار بودند. آسیا در سال 1775 هشتاد درصد اقتصاد جهان را در اختیار داشت. اقتصاد اروپا در مقایسه با این کشورها حقیر و کوچک به نظر میرسید. بین سالهای 1750 تا 1850 زمانی که اروپائیان پس از پیروزی در سلسله جنگها به تصرف بخشهای وسیعی از سرزمین آنان پرداختند کانون جهانی قدرت به اروپا نقل مکان کرد و در سال 1900 اروپائیان سلطهی خود را بر اقتصاد جهان و بخش اعظم سرزمینهای آن را تحکیم کردند»
نقل از گزینهای از کتاب “انسان هوشمند: تاریخ مختصر تکامل ابناء بشر”؛ نوشتهی “یووال نوح حراری” دکترای تاریخ از آکسفورد و پژوهشگر شناخته شدهی تاریخ سده های میانه و تاریخ نظامی؛ ترجمهی “غلامحسین میرزا صالح” استاد سابق دانشگاه ملی ایران.
آنچه در دو نوشتهی بظاهر متناقض عرض کردهام اینست: چرا جهان غیر اروپایی علیرغم برتری آشکار مادی (بخوانید ماتریالیستی و زیربنایی!) در طول قریب به 2000 سال نتوانست، جامعه، علم و ابزارش را متحول کند؟ چرا شکوه و ثروت دربار صفوی در 1600 میلادی بلحاظ مادی و شکل زندگی تفاوت چندانی با دربار هخامنشی در 500 پیش از میلاد نداشتهاست؟
و چرا اروپا متحول شد؟ میگویید بخاطر سرسبزی؟ هند و چین که از نظر سرسبزی، تنوع منابع غذایی، انرژی، تمدن کهن و اختراعات برجسته در ریاضی، نجوم و فنآوری به مراتب پیشرفتهتر، سرآمدتر و ثروتمندتر از اروپا بودند؟ در سال 1750 اگر تفاوتی هم با اروپائیان داشتند، آسیاییها بودند که باشکوهتر و ثروتمندتر بودند. عثمانی که بر بهترین اراضی تاریخ تمدن، بر گرد مدیترانه حکومت میکرد؟ اما من میدانم اختلاف ما اصولا از کجاست:
دوست عزیز، مارکس قریب به دو قرن پیش با اعتراف به اینکه مطالعاتش در خصوص تاریخ اجتماعی آسیا کامل نیست (حتی زمانی تصمیم به خودآموزی زبان فارسی داشت) برای آنکه در نظریهی کلیاش (که خود منصفانه میدانست صرفا با نگاه به تاریخ اروپای غربی نوشتهشده) در خصوص آسیا ساکت نمانده باشد، از سه کلمهی “شیوهی تولید آسیایی” سود برد. از آنزمان تا کنون اطلاعات بشر [و دانش به معنای اعم آن] از تاریخ سیاسی اجتماعی آسیا [و جهان] آنچنان وسعت گرفته که حتی اگر مارکس در زمان خود فارسی، چینی، عربی، ترکی و هندی را آموخته بود به یکدَهُم منابع امروزیان دسترسی نمیداشت.
خواهش میکنم مارکس و نظریات بوی کهنگی گرفته اش را رها کن. همهی آنچه شما میگویید بَزَک و تکرار نظریهی پرت و مردود سه کلمهای مارکس است. برای آنکه شما را با سرنوشت این نظریهی سه کلمهای آشنا کنم ارجاعتان میدهم به کتاب “تبار شناسی استبداد آسیایی ما” از هوشنگ ماهرویان که نقل میکند در مصوبهی کنگرهی نمیدانم چندُمِ حزب کمونیست در زمان استالین هرگونه تخطی از نظریهی “شیوهی تولید آسیایی” به ارتداد و خروج از کمونیست تعبیر شد! جالب آنکه نویسنده (ماهرویان) برای اندکی فرارفتن از آن، صدبار از حضور مارکس استغفار میکند و سرآخر نیز موفق به برگذشتن از اصول آن نمیشود. امان از ایدئولوژی! به قول فردوسیپور: چه میکنه این ایدئولوژی!
من اگر از پاسخ دادن به فرمایشات شما و سایر دوستان میپرهیزم بخاطر دغدغههای شخصی خودم است که توان تمرکز بر مطالب را از دست دادهام حتی (با شرمندگی از خود) به دلیل همین عدم تمرکز از خواندن “ریشهها” نیز چندین قسمت عقب افتادهام. ادامهی بحث ما مادام که شما به باورهای جزمی پای میفشارید نه چیزی عاید ما خواهد و نه شما.
دوست من! حیف نیست که شما در موطن لیبرالیسم زندگی میکنید و از فیلسوفان و متفکران بزرگ لیبرال استفاده نمیکنید؟ کمی هانا آرنت و آیزیا برلین بخوانید. اما قبلش لطفا …. عینکتان را بردارید، عینک ایدئولوژی را. آخر کمی هم “جور دیگر باید دید”!
درود بر شرفت نوریزاد که جوانمردی و شجاعت و انساندوستی را با گذشتن از دار و ندار و هستی خود بما می آموزی!
به آنچه اقای نوریزاد انجام میدهد میگویند آموزش از راه عمل. یعنی ما نصیحت نمیکنیم که دیگران چه کنند. آنچه را میپنداریم درست است انجام میدهیم دیگران هم نگاه میکنند و از ما یاد میگیرند. همه ما اطراف خود میتوانیم چنین کنیم. یک معلم میتواند در کلاس خود بهترین روش تدریس را پیاده کند. خود نمونه اخلاق باشد. یک دانشجو میتواند لباس مورد علاقه خود را بپوشدو غقاید خود را بوضوح در کلاس ابراز کند. یک ابتکار کوچک کند یک روزنامه دیواری بسازد.
یادمان باشد با زدودن توهمات 2500 ساله سر و کار داریم بسیار باید ابتکار کنیم بسیار باید کار کنیم. هم اکنون در کانال های اینترنت غوغاست جوان ها متن های کوتاه روشنگری می پراکنانند. در صدر مشروطیت صد روزنامه روشنگری داشتیم و این اکنون صد هزار…..
باید خود را اشکار سازیم ما ملت ایرانیم. ایران نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد!
نمیدانم چرا هر لحظه خاموش میشوم. شعله وجودم اندکی سو سو میگیرد و دوباره خاموش میشود. چگونه ممکن است که آنها که همه عمر را مظلوم پروری کرده اند بر آنها که همه عمر سرور پروری کرده اند پیروز شوند. ما مظلومان تاریخیم . به سوریه میرویم که شهید شویم بی هیچ پیروزی بی هیچ هدف…
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
سلام بر نوریزاد گرامی
حدیثی از پیامبر نقل محافل است که فرمود حکومت با کفر می ماند و با ظلم باقی نمی ماند.سوال اینجاست که از این حکومت دینی ظالم تر در دنیا که دیده که هر عملی را قباحت بیشتری باشد برای دستیابی به آن صرافت بیشتری دارد.پس سوالی که در ذهن دینداران می بایست خطور کند اینست آیا پیامبر مانند این آخوندهای خودمان یک چیزی گفته محض گفتن و پشتوانه ای پشت آن نبوده؟یا که شاید ما در اشتباهیم که این حکومت ظالم است و اصولا ظلمی در کار نبوده؟یا شاید هم اصولا چنین احادیثی جعلیست و ساخته مبلغان بی مروت دین برای سرگرمی مردمان و مردم خود باید فکری به حال خود کنند.
پاینده و پیروز باشید
آرتین جان با خواندن نوشتهات ناگهان یاد این بیت افتادم:
🙂
بر در ارباب بیمروت دنیا [دیندار؟!]
چند نشینی که خواجه کی بدر آید؟
ارتین عزیز دوسال دیگر حکومتی به نام جمهوری اسلامی وجود ندارد…به همین زودی ها تیشه به ریشه خودشون میزنند چه جور!!
پیوند را اکنون نه زندگی که بر ما گورها یاد آورند ،
تا فراموش نکنیم ، زندگی فرو رفته در باطلاق مرگ را ،
گورستانها بازگوکننده ی تاریخ امروز ایرانند،
گورستانها آینه ی تفکر جامعه کنونی اند ،
که باید برای جاودانگی مرد،
و ما پیوند ، این راز بزرگ هستی را نمیبینیم
زیرا درگیر خوی مرگیم ، تجزیه .
آری همه ی ما جاودانه خواهیم شد چون هلیوم وهیدرژن وکربن ووو جاودانه و بدون هستی.