یکی از دوستان خوب دعوت ما را اجابت کرده و مطلبی موجز در باره ابهامات غزوه بنی قریظه که در آن یهودیان به شیوه ای جمعی و به دست مسلمانان کشته می شوند نوشته است . برخی از دوستان گله داشتند که جای این مباحث نه اینجاست . که چه بسا طرح ناپخته و خام یک چنین مطالبی باعث آشفتگی ذهنی مخاطب شود . و پیش از آنکه پاسخی دریافت کند آشوبی در باورهای پیشینش افتد و او را دچار سردرگمی سازد . جمعی از دوستان نیز تعاطی این روند را مطلوب دانسته و آن را عین درستی دانسته اند . من شخصا معتقدم جامعه ما شدیدا از تلنبار پرسش های بی جواب رنج می برد . چه پرسش های سیاسی و چه اعتقادی . و در این بحران بی پاسخی اگر هرکس قدمی به خیر بردارد ماجور است . مگر آنکه بخواهد در این غوغای آشفتگی سنگی بر تلاطم ذهن مردمان بیاندازد که : مباد برما . از نویسنده خوب این نوشته – هر که هست – صمیمانه سپاسگزارم .
چند نكته:
1) پيامبر اسلام در عين پيامبري مدير و رهبر يك جامعه نيز بود. عقل و عدل حكم مي كند اين انسان مسئوليت خود درباره ي امنيت اتباع خود را جدي بگيرد.
واقعه ي بني قريظه واقعه اي است كه درست پس از جنگ احزاب يعني جنگي كه جامعه ي نوپاي اسلام را به لبه ي پرتگاه برد (يادتان باشد كه پيامبر در زمينه ي جنگ تن به تن علي عليه السلام و عمرو بن عبدود چه فرمود. هيچ مجامله يا غلوي در آن گفته نبود. “احزاب” عرب گرد آمده بودند تا ريشه ي اسلام را يكبار براي هميشه خشك كنند). هرچند با مجاهدت مسلمين و عنايات خداوند مهاجمين ناگزير به عقب نشيني شدند. اما همچنان از نقشه ي خود نااميد نبودند. و ابوسفيان علنا وعيد بازگشت در سال بعدي را داد.
2) پيش از اين پيامبر نحوه ي عملكرد پيمان شكنان را سنجيده بود. بني قين قاع پس از پيمانشكني و اخراج از مدينه جنگ احد را شعله ور كردند و بني نضير پس از اخراج جنگ خندق را محرك بودند. هركدام از آن دو جنگ تجربه اي سنگين براي پيامبر اسلام بود. او مي ديد كه هربار عفو اين پيمان شكنان هزينه اي سنگين تر بر دوش جامعه ي كوچك تحت رهبري او مي گذارد. مي ديد كه عفو اين خيانتكاران به معناي تحميل مشقات و رنجهاي گسترده ( و هربار گسترده تر) بر مردان و زناني است كه جرمي جز اعتماد به او نداشته اند. لحظه ي پايان جنگ احزاب را در نظر آوريد. خطري جدي كه اين جامعه را تهديد مي كند و تجربه اي كه از پيش كسب شده است. آيا باز هم پيامبر بايد شانس بقاي جامعه ي تحت سرپرستي خود را واگذار به لطف و حق شناسي گروهي كند كه پيشتر امضا به وفاي به عهد داده بودند و خون خود را گرو نهاده بودند كه به پيمان پايبند خواهند بود و با همه ي اين احوال امتحان خود را به خيانت داده بودند؟!
اين چه منطقي است؟!
3) شاهد واضح بر اين تحليل چيست؟! بنگريد كه چند سال بعد زماني كه جامعه ي اسلام قوتي گرفته بود و در حديبيه دشمن خود را وادار كرده بود كه موجوديت اين جامعه را به رسميت بشناسد؛ با اهل خيبر كه همان جرم بني قريظه را كرده بودند (پيمان شكني) و بلكه به روي سپاه اسلام شمشير نيز كشيده بودند؛ چگونه رفتار مي كند:
نه تنها كشتاري در كار نيست. بلكه حتي يهوديان از اموال منقول خود نيز محروم نشدند و حتي تبعيد نيز نگشتند. بلكه به عنوان اجاره دار مسلمين در منطقه ي خود باقي ماندند.
اين خود گواه بر آن است كه كشتار بني قريظه نه حكمي بر مبناي هوا و هوس؛ نه حكمي به دليل اختلاف مذهبي؛ بلكه حكمي سياسي و در عين حال عادلانه بوده است. عادلانه بوده است چرا كه پيشتر خود آن قبيله با امضاي عهدنامه اي خون خود را در گروي پايداري بر عهد خود نهاده بود و حكم سعد چيزي جز توافق مكتوب خود يهوديان نبوده است (توافقي كه در آن جامعه خلاف عقل سليم به شمار نمي رفته است) ولي اين حكم عادلانه در عين حال آرزوي پيامبر نبود بلكه ناشي از شدت موقعيت و اوضاع بود. موقعيتي كه بقاي جامعه ي مدينه در معرض تهديدي سنگين ( و هرسال سنگين تر) مي بود.
4) درباره ي عفو بعضي از يهوديان. تا جايي كه خبر دارم؛ عفو آن عده نه به دليل وساطت اقوام پيامبر؛ بلكه به دليل اسلام آوردن ايشان بوده است. ضمن اين كه بسيار معروف است كه در آن اوان هر مسلمان حق دادن پناه به هر تعداد از كفار را داشت و اين رسم حتي تا زمان عمر بن الخطاب و آغاز جهانگشايي عرب پابرجا بود.
5) درباره ي برده داري هم بايد بگويم برده داري دو بعد دارد. بعد اجتماعي كه نه يك مسئله ي اخلاقي بلكه يك مسئله ي اقتصادي است. سيستم برده داري سيستمي اقتصادي بوده است كه در دورانهايي از زندگاني بشر پاسخگو بوده است و زوال آن نه به دليل اخلاقگرا شدن ما آدميان (!!!!) بلكه به دليل تكامل ابزار توليد بوده است (جنگ شمال و جنوب در آمريكا را بايد از اين زاويه ديد و خواند. نه اين كه ساده لوحانه آن را جهاد شهيد آبراهام بر عليه جنوبيان نابكار ببينيم). همين سيستم اقتصادي فعلي (استخدام) هم چندان اخلاقي نيست. من اميدوارانه مطمئنم نوادگان ما در هزار سال بعد ما را به همان ديد خواهند نگريست كه ما امروز جماعت برده دار را.
اما اين سيستم اقتصادي كه برده داري باشد بر انسانها اثر مي گذاشت و ايشان را دچار كژي در اخلاق مي كرد. به اين ترتيب برده داري يك بعد ديگر هم دارد و آن بعد فردي آن است. همان چيزي كه در آمريكا در نژادپرستي جلوه كرد و در شرق به كم ارزش دانستن جان آدمي نمايان مي شود.
پيامبر اسلام انقلابي اقتصادي يا اجتماعي يا سياسي يا علمي كه آغاز نكرده بود. او مبعوث نشد تا مردمان را اقتصاد بهتر يا دانش جامعه شناسي يا روش توليد انبوه يا شيوه ي ساخت هواپيما بياموزد. او فرمود كه ” مبعوث شدم تا مكارم اخلاق را تتميم بخشم.” اين يعني او نيامد تا برده داري را ريشه كن كند. ريشه كن ساختن برده داري كاري بود منوط به تكامل ابزار توليد و تغيير در شيوه ي آن. او آمد تا اخلاق را تتميم بخشد و اين يعني هر انساني در هر جامعه و محاط در هر سيستم اقتصادي بتواند انساني اخلاقگرا باشد. از انسانهايي كه در سيستم برده داري و فئوداليته زندگي مي كردند تا ما كه امروز در سيستم استخدام مي زييم و آنانكه پس از ما خواهند آمد و در سيستمهاي اقتصادي تعاوني-شورايي يا انشاءالله آنارشيستي-اختيارگرا زندگي مي كنند؛ همه و همه بتوانند اخلاقي زندگي كنند.