یک: کوبیدم رفتم رباط کریم برای دیدنِ بانو گوهرعشقی. روز را چگونه می گذرانی؟ با ستار. بله با ستار. برنامه ی روزانه اش به یکجور خسته خواریِ خود خواسته می ماند. هر روز ششِ صبح هفتِ صبح پای پیاده راه می افتد و می رود قبرستان و زنگ می زند و متصدی گورستان را بیدار می کند. کیه؟ متصدیِ گورستان چرا می پراند: کیه؟ و حال آنکه خود می داند: کسی که در این پگاه بر در می کوبد، جز گوهر بانو نیست. دو ساعتی با ستارش خلوت می کند و همان راهِ رفته ی نچندان کوتاه را پیاده باز می گردد.
دخترش سحر می گوید: گاه روزی سه ساعت با عکس های اتاق صحبت می کند. عکس های اتاق؟ بله، عکسِ تعدادی از کُشانده شده ها و به زندان افتاده ها و سر به نیست شده های همینجوریِ نظام مقدس را به دیوارهای خانه نشانده اند. می پرسم: گوهر بانو، کِی می خواهی لباس مشکی ات را از تن بدر کنی؟ محکم می گوید: هیچوقت! که این “هیچوقت” البته از نا امیدی اش آب می مکد. وگرنه بارها گفته است: من تا زمانی که قاتل ستار را به دادگاه نکشانم و بنا به قانون خودشان به پای چوبه ی دار نبرم، لباس سیاه بر تن دارم. همین که دیدم قاتل را به سمت طناب دار می برند، لباس سیاه از تن بدر می کنم و روشن می پوشم و خود از پله ها بالا می روم و طناب دار از گردن قاتل فرزندم باز می کنم و می بخشایمش. قول می دهی که ببخشایی اش؟ بله، کاغذ بیاورید بنویسم!
دو: با دکتر ملکی می رویم خانه ی یک زن و شوهرِ بسیار دوست داشتنی. کدام زن و شوهر؟ جناب رضا خندان و بانو نسرین ستوده. یکی از دوستان رو به خانم ستوده می گوید: خانم خوش بحالتان. برای چه؟ برای این که اسم شوهرتان خندان است و اسم خودتان ستوده. و چه امتزاج خوبی! به دوستانِ همراهم می گویم: شاید خیلی ها ندانند اما نسرین ستوده و رضا خندان، مثل طلا مثل الماس مثل نفت، از پشتوانه های اعتباریِ این سرزمین اند. با این تفاوت که برادران و ملاهای خورنده نمی توانند این شمش ها و الماس ها را بالا بکشند و به جیب درازِ خود در اندازند. از خانه ی این دو الماس که بیرون رفتیم، خاک پاشانِ بختکی، به حوالیِ خانه یورش می برند و چه ها که نمی کنند.
جناب خندان می نویسد: دیرگاه شب بود که شنیدیم از خیابان سر و صدا می آید. کمی نگران شدیم. انگار که عده ای در بیرون خانه تیراندازی بکنند. اما تیراندازی نبود، بل ده پانزده نفر با چوب و چماق افتاده بودند به جان اتومبیل هایی که در خیابان و در اطراف خانه ی ما پارک بودند. شیشه ی شانزده اتومبیل را شکستند و تا مردم بیایند و سر و صدایی بکنند چماق داران گریختند و رفتند. به همین راحتی. که یعنی: آهای ای زوجِ الماسی، حالا که مومِ دست ما نمی شوید و نمی گذارید شمش های اعتباریِ شما را بالا بکشیم، می زنیم اتومبیل همسایه ها و مهمانان تان را درب و داغان می کنیم. این هم عیدی تان. مردمِ هاج و واج پلیس را خبر می کنند. پلیس، کاردان و خُبره است. چه بگوید؟
سه: از خانه ی رضا خندان و نسرین ستوده می رویم شهرک اکباتان برای دیدنِ جناب ابوالفضل قدیانی و همسر گرامی شان. این دو نیز گنج اند برای ما اصیل. اما ای بدا که در خانه نیستند و التماس هایِ بر در کوفتنِ ما راه به جایی نمی برد. راه می افتیم به سمت جاده ی ساوه. از رباط کریم هم می گذریم و به شهرک پرند می رویم. شب شده است که پرسان پرسان به منزل امید پای می نهیم. منزل امید؟ بله، امید را از سه جا با تسمه به تخت بسته اند و تخت را راست ایستانده اند. این کارِ روزانه شان است. پدر و دو برادرِ امید دربست در اختیار وی اند و به او می رسند.
پدر می گوید: چند تا مغازه داشتم در مشهد. همه را فروختم و خرج امید کردم. امید گرچه از گردن به پایین فلج محض است اما یک دنیا شادابی و شوخ طبعی است. برادرانِ ولایی زحمت کشیده اند و در خرداد هشتاد و هشت به ضرب چند تیر مستقیم کارش را ساخته اند. جناب سردار همدانی قبل کشته شدنش در سوریه گفته بود: هم بسیجی های خودمان را بسیج کرده بودیم و هم عده ای از قمه کش ها و لات و لوت ها را در حسینیه ها و مسجدها خوابانده بودیم. برای چه؟ برای خواباندن فتنه. چه فتنه ای، اینها که مردم اند. مردم؟ بله، شما با همین لات و لوت ها مردم را زدید و کشتید. ببینید، ما مردم وغیرِ مردم نداریم، فتنه را باید خواباند. همین که مردمی با ما و با حضرت آقا نیستند فتنه اند. چه یک نفر باشد چه میلیون ها نفر باشند.
و امید لابد از اهالی فتنه بود که به ضرب تیر مستقیم برادران از پا در آمد و عمری بر تخت افتاد. امید اما بجای غمباد و ماتم، تن پوشی از شادمانی به تن کرد. شما هر که باشید از خنده روده بر می شوید در همان نشستِ نخست با امید. پدرش عکس های پیش از تیر خوردنش را نشان ما می دهد. چه جوان زیبا و رعنایی. اکنون اما موهای سرش به سفیدی نشسته. با این که سن و سالی ندارد امید. دستش را به رسم شرمساری بوسیدم. که یعنی: امید جان ما را ببخش با این انقلاب کردنمان. شاید “برادری” که از آنجا می گذرد با خود بگوید: مفتِ چنگ نظام مقدس! شمش های طلا و لوله های نفت و حضرت مجبتی را عشق است.
چهار: روز بعدش رفتیم منزل پدر و مادر سعید زینالی. خیلی ها آمدند. من روزهای پایانیِ اسفند و روزهای نخست فروردین را با سعید زینالی گذراندم. تابلویی برآوردم از پدر و مادرش با نام ” به یاد سعید”. در این تابلو چشمانِ پدر و مادر را با نواری پوشانده ام. که یعنی آهای ای همه ی نظام مقدس، کاری به این که ما کی هستیم نداشته باشید. فقط به ما بگویید: سعید ما کجاست. تابلوی “به یاد سعید” را تقدیمشان کردم. خواهر سعید از خاطره ای یاد آورد که همه ی ما را مچاله ی بغضی گلو گیر کرد. گفت: مأموران مادرم را از خانه بیرون کشیدند و به زندان بردند و بیست روز در انفرادی نگهش داشتند و مرتب به او می گفتند: چیه این همه سعید سعید می کنی؟ دنبال یه مشت استخوون می گردی؟
خواهر سعید گفت: کار من و برادرِ دیگرم این شده بود که یک روز او می رفت پشت درِ زندان اوین و یک روز من. چرا؟ چون از مادر بی خبر بودیم و هیچ دستگاهی و کسی سخنی از مادر با ما نمی گفت. بعد از پنجاه و چند روز، یک روز که نوبت من بود دیدم زنی از درِ زندان بدر آمد. نگاهش کردم اما نشناختمش. تا این که همو مرا به اسم صدا زد. خوب که نگریستمش دیدم ای وای این مادر من است که نی شده از لاغری. سوار یک کرایه شدیم و راه افتادیم طرف منزل. چیزی از زندان فاصله نگرفته بودیم که مادرم به راننده گفت: نگه دار. پیاده شد و همانجا در کنار خیابان و رو به کوه هوار کشید و جیغ زد و گریه کرد. چنان های های گریه می کرد که انگار گرسنه ی گریه کردن است و قرن هاست که گریه نکرده. خوب که خودش را خالی کرد، آمد و سوار شد و به راننده گفت: حالا برویم.
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
دوازدهم فروردین نود و پنج – تهران
|
با سلام به کورس گرامی
این نوشته اخیر شما که پیش در آمدی برای بیان مناظره زکریای رازی با ابوحاتم رازی است از جهات متعددی مورد اشکال است که بجهت کمی فرصت اجازه می خواهم مطالبی را که یادداشت کرده ام بطور جدا جدا بیان کنم ،بعد اگر شما لازم دیدید بطور مجموعی به آنها پاسخ گویید:
نکته 1: اینکه شما برای بیان تقابل طرز فکر اسماعیلیان که یک شعبه خاصی از شیعیان و متدینان تابع شریعت هستند ،با طرز فکر زکریای رازی که شما او را نماینده خردگرایان غیر معتقد به شریعت دانسته اید ،استناد کرده اید به مطالبی از دو کتاب مرحوم ناصر خسرو قبادیانی بنام های “وجه دین” و “زاد المسافر” و بر اساس برداشت هایی که از متن ایندو کتاب نگارش یافته بنثر قدیم ،تلاش کرده اید از همین ابتدای بحث پیش فرض های خودتان در باره متدینان بشریعت را از آینه تفکر اسماعیلی ،اثبات کنید : اینکه تفکر ناصرخسرو که نماینده اسماعیلیه است تفکری جزم گرا و داری پیش فرض های خاص است و از آنجا که ابوحاتم رازی طرف گفتگو با زکریای رازی هم یک اسماعیلی بوده است پس طرز تفکر ابوحاتم نیز همان تفکر ناصر خسروست ، و از این عجیبتر اینکه :چون تفکر اسماعیلیه و ناصرخسرو و ابوحاتم رازی دارای ویژگیهایی است که پیش فرض شماست یعنی پیش فرض داشتن الهیاتی و جزم گرایی و تقابل با اندیشه خرد ورز مستقل ،پس نتیجه اینکه اصلا تفکر متدینان به شریعت که اینجا اسماعیلیه آینه و نمونه آنهاست این است که آنان خرد گریز یا خرد ستیزند و هرکس در جناح امثال زکریای رازیست در زمره خردورزان مستقل است .
این سمت و سوی کلی این نوشته شماست که بارها با تکرار آنرا القاء کرده اید ،در حالیکه :
اولا:فرضا همه برداشت های شما از متن دو کتاب وجه دین و زاد المسافر ناصرخسرو درست و غیر قابل مناقشه باشد ،اینکه ببرداشت شما طرز تفکر ناصرخسرو طرز تفکری مبتنی بر پیش فرض ها و مبتی بر خرد گریزی باشد ،آیا طرز تفکر نادرست ناصرخسرو دلیل بر حقانیت محتوای سخن زکریای رازی و احتجاجات او خواهد بود؟
ثانیا:اگر فرضا همه ایرادهای عبارتی شما به ناصر خسرو وارد باشد ،و او را نماینده تام و تمام تفکر اسماعیلیان باطنی بدانیم ،آیا ایرادات به محتوای کتاب وجه دین و زادالمسافر ،ایراد به همه باطنیه و همه اسماعیلیه است؟
ثالثا: اگر ایرادات به کتب ناصرخسرو ایراد به تفکر اسماعیلیه باشد و هم ایراداتی که بیان کردید درست و وارد باشد ،آیا ایراد به اسماعیلیه که شعبه ای از تفکر عمومی شیعی است ،ایراد به کلیت شیعه است و همه آنان در این ایرادات مشترک الورود
هستند؟ و مهمتر اینکه از همه اینها می توان عبورکرد و ایراد به یک متفکر اسماعیلی را ایراد به کلیت اسماعیلیه و ایراد به کلیت اسماعیلیه را ایراد به کلیت شیعه و ایراد به شیعه را ایراد به کلیت تفکر متدینان معتقد به شریعت دانست؟
بنظر من پاسخ سوالات فوق ،نفی است ،و مغالطه ای که در سرتاسر این نوبت ریشه ها مشاهده می شود این است که نویسنده ریشه ها تلاش کرده است ،پیش از طرح اصل دعوا و مناظره بین دو گونه تفکر ،باصطلاح وسط دعوا به تعیین نرخ پرداخته و از ابتدا ،یک طرز تفکر را کلا دارای پیش فرض ،خردگریزی ،خرد ستیزی ،معرفی کرده ،و طرف دیگر گفتگو (بر فرض پذیرش اینکه ملحد طرف گفتگو بجزم ،متفکر تجربی و فیلسوف بزرگ ایرانی یعنی زکریای رازی باشد) را کلا دارای طرز تفکر خرد گرا و مستقل از هر پیش فرض معرفی کرده و علیرغم اینکه در اثنای نوشته تاکید می کند که بنای این مناظرات بر پیروز مطلق و شکست خورده مطلق داشتن نیست ،همه تلاش این است که پیشاپیش یکطرف را خردگرای مطلق و طرف دیگر را خرد ستیز مطلق قلمداد کند ،و این چیزی است که مکرر در مکرر در این نوشته و نوشته های مقدماتی تلقین و تکرار می شود ،که نقل گزینشی عباراتی از دو کتاب ناصرخسرو که دارای ادبیات صعب المنال و قابل تفسیرهای متفاوتی است و برداشت های خاص از آن ،همه در همین جهت است .
حال من در این قسمت تنها می پردازم به یک بخش از عبارات کتاب وجه دین در خصوص تعریف علم ،و برداشت های خاصی که نویسنده ریشه ها از آن کرده است :
نویسنده ریشه ها می گوید :
“”علم را ناصر خسرو چنين تعريف مى كند:”علم اندريافتن چيزهاست چنانكه آن چيزهاست ، و اندريابندهِ چيزها چنانكه هست عقل است ” ( وجه الدين ناشر ديجيتالى : مركز تحقيقات رايانه اى قائميه اصفهان ، ص ٢٦).آنچه زير علم قرار مى گيرد از نگر ناصر خسرو هست و نيست است و خدا چون بالاى هست و نيست است ، پس زير علم قرار نمى گيرد ( همانجا)””.
(پایان)
————————
عبارت معقد کامل کتاب وجه دین اینطور است :
“”گفتار سويم اندر علم يعنى دانش كه چيست
نخست بايد كه مؤمن علم را بداند كه چيست تا چون بشناسدش طلب تواندش كردن مرو را كه هركه چيزى را نشناسد هرگز بدو نرسد. پس گويم كه علم اندر يافتن چيزهاست چنانكه آن چيزهاست، و اندر يا بنده چيزها «2» چنانكه هست عقل است، و علم اندر گوهر عقل است و گواهى عقل كليمه «3» باريست سبحانه و تعالى كه همه روحانيان و جسمانيان زير اوست و هرچه زير علم نيايد مرو را هست نشايد گفتن، پس هرچه علم بر وى محيط است همه جز خدايست، و چون روا نيست كه خداى تعالى زير علم باشد و علم آنست كه چيزها و هستيها همه زير اوست و نيست هم نيز زير اوست روا نباشد كه گويم خداى هست و يا نيست از بهر آنكه اين هر دو زير علم است و خداى زير علم نيست””.
(وجه دین،ناصرسرو ،ص26 ،انتشارات اساطیر)
بنظر من اگرچه عبارت های ناصرخسرو معقد و دیریاب است ،اما توضیح او در باره ماهیت علم و متعلق علم و دریابنده علم ،و خاستگاه علم ،قابل فهم است و سمت و سوی این عبارات ارتباطی به برداشت های صاحب ریشه ها ندارد ،ناصر خسرو در این عبارت که بطرز اخلال آوری توسط نویسنده ریشه ها تلخیص و حذف شده است ،تعریفی از علم ارائه کرده است که علم عبارت از یافتن اشیاء است آنطور که در واقعیت هستند ،یعنی تطابق و مطابقت آگاهی و صورت ذهنیه انسان (از هر راه دریافت) با واقعیت اشیاء خارجی و لوازم آنها ،و آن چیزی که دریابنده واقعیت اشیاء است ،عبارت است از قوه دراکه انسان یعنی عقل ،پس عقل است که در می یابد چیزها (اشیاء) را آنچنانکه هستند ،پس علم در گوهر عقل است و محل حصول علم همانا عقل است.
عبارت “”گواهى عقل كليمه «3» باريست سبحانه و تعالى كه همه روحانيان و جسمانيان زير اوست””.
با اجمالی که در نسخه بدل برای کلمه “کلیمه یا کلیه” هست ،عبارت نارسایی است ،البته نویسنده ریشه ها “کلیمه” را بجزم “کلیه” قرائت کرده اند ،برای بنده هم روشن نیست که مقصود از گواهی بودن عقل کلیه یا عقل کلیمه ،در عبارت ناصر خسرو چه بوده است ،اما عبارت ادامه یعنی “باريست سبحانه و تعالى كه همه روحانيان و جسمانيان زير اوست” که نویسنده آنرا قرینه ای بر پیش فرض داشتن مذهبی گرفته است ،یعنی اشراف و احاطه سعی و وجودی باری تعالی بر اشیاء روحانی (مجردات) و اشیاء جسمانی (مادیات) اصل موضوعی است که در محل خود مورد ابرام و احتجاج قرار می گیرد و اینجا بعنوان جزء تعریف در تعریف ماهیت علم قرار نگرفته است ،زیرا ماهیت علم را تعریف کردند به اینکه یافتن اشیاء آنچنانکه در واقع خارج از ذهن انسان تقرر دارند.
اینکه ناصرخسرو فرمود :
“هرچه زير علم نيايد مرو را هست نشايد گفتن، پس هرچه علم بر وى محيط است همه جز خدايست”.
اشاره به دو گونه علم و احاطه به اشیاء خارجی است : علم بالوجه و علم بالکنه (بکنه)
،یعنی آنچه که نیست چیزی نیست که متعلق علم باشد ،یعنی درواقع متعلق علم اشیاء موجود و لوازم اشیاء موجود است ،چیزی که نیست ،نیست تا متعلق علم باشد ،و اگر در بحث های وجود ذهنی مسامحتا سخن از علم بمعدومات است ،اینها مسامحتا و بضرب من التعبیر است ،و صور ذهنی معدومات هم در واقع حظی از وجود دارند ،لذا فرمود :”هرچه زير علم نيايد مرو را هست نشايد گفتن”.
اینکه در ادامه گفت :”پس هرچه علم بر وى محيط است همه جز خدايست”
نتیجه تقسیم علم به دو قسم :بالوجه و علم بالکنه است ،قبلا گفتند که علم دریافتن اشیاء است آنچنانکه هستند ،اشیاء هم اعم از مجرد و مادی ،و باصطلاح ماهیات ممکنه ،اینکه هرچه علم به آن محیط است همه غیر از خداست ،یعنی اینکه علم به خدا علم بالوجه است نه بالکنه ،نتیجه این تقسیم این نیست که نویسنده ریشه ها گفت که ناصرخسرو می گوید : “خدا چون بالاى هست و نيست است ، پس زير علم قرار نمى گيرد “.
این استنتاج نادرست است زیرا الهی که خدا اثبات می کند ،هستی را بر او حمل می کند و خدا موضوع قضیه هلیه بسیطه است ،پس چگونه می توان به الهی نسبت داد که گفته است خدا بالای هست و نیست است؟! شما با این نسبت خودتان می گویید :است! چیزی که هست بالای هست و نیست است؟!
اما نکته نادرستی استنتاج این است که توجه به تقسیم علم در عبارت ناصرخسرو نشد :خیر خدا زیر علم قرار می گیرد ،اما کدام علم؟ علم بالوجه ،نه علم بالکنه ،البته علم بالوجهی که نتیجه البرهان است که در محل خود ناصرخسرو و دیگر الهیون دارند ،این برداشت از کجاست ؟ از این بخش که “هرچه علم بر وى محيط است” پس ناصرخسرو خدا را تحت علم محیط ندانست(علم بالکنه) نه علم بالوجه .
بنابر این نه مساله پیش فرض اینجا مطرح است (چون مقام مقام رسم علم و متعلقات علم و نحوه علم است) و نه تناقضی در تعریف علم مطرح است.
————————–
نویسنده ریشه ها در ادامه نوشت :
“او مفهوم واژه علم را به هيچ روى در خور آن نمى بيند كه موضوعش هستنده ها (هست ها) منهاى جهان والا باشند”.
(پایان)
این تکرار اشکال دفع شده بالاست ،خیر واژه علم برحسب مفهوم هم “هست های” والا و هم هست های مادون را می گیرد ،چیزی را ناصرخسرو فقط متعلق علم ندانست معدومات بود”هرچه زير علم نيايد مرو را هست نشايد گفتن”،آری هرچه زیر علم نیاید مر او را هست نشاید گفتن ،و آن معدومات و ممتنعات اند ،پس الهی که هست خدا را اثبات می کند نمی گوید هست خدا تحت علم نیاید ،او می گوید هست خدا تحت علم محیط (بالکنه) نیاید ،در عین حال که تحت علم بالوجه آید ،ببرهان آن که در محل خود است.
————————-
نویسنده ریشه ها نوشت :
“ناصر خسرو پس از اين تعريف كلى ، با پيشفرض وجود دو جهان ، هرگونه اصالت ، جوهريت ، بقاء ، كليت و حياتى را كه در اين جهان مى بينيم نه از طبيعت خود چيزها بل از همان عقل كلى مى داند كه ماوراى هست و نيست است . و حيات آن جهان را نيز تنها در نفس و عقل مى داند”.
(پایان)
فرض کنید برداشت شما درست باشد که ناصر خسرو و امثال او معتقد باشند که جوهریت و بقاء و کلیت (احتمالا کلی بمعنای سعه وجودی مراد بوده) و حیات این جهان محسوس نه از طبیعت اشیاء بلکه از عقول کلیه و وسائط فیض است ….،چرا شما از این اعتقاد تعبیر به پیش فرض می کنید؟ اینکه اقتضای طبایع اشیاء با چگونگی چینش و ترتب آنها بر موجودات اشرف چگونه قابل جمع است بحث جدایی است ،شما توضیح دهید چگونه این مطلب در تعریف ماهیت علم پیش فرض قرار گرفته است؟ من توضیح دادم که رسم علم یا حد علم بیان شده و متعلق آن بیان شده ،حال اینکه اشیاء محسوس برحسب چینش و ترتب علی معلولی مورد اشاره اجمالی قرار گیرند ،چه ربطی به پیش فرض داشتن دارد؟ شما این فرض را نادرست می دانید؟ بسیار خوب در جای خود بحث می شود اما اینجا در تعریف حدی یا رسمی ماهیت علم چیزی مبتنی بر پیش فرض اثبات نشده قرار نگرفته است.
————————————
نویسنده ریشه ها نوشت:
“به نزديكِ او ، هويت و ماهيت همه موجودات وابسته به عالمى ديگر مى گردد كه موضوع و هدف اصلى علم است و سرانجام ” هر كه آن عالم را بحقيقت بشناخت ، جان او بدان عالم رسيد هم امروز كه در كالبد است ” (همان، صص ٢٧ تا ٣٣”
(پایان)
بسیار خوب شما اشاره به مبناهای الاهیاتی ناصر خسرو و متالهان می کنید ،اینها در محل خود ،اما آیا بیان چنین مفروض هایی ،بمعنای پیش فرض داشتن غیر مدلل و بمعنی خرد گریزی در برابر خردورزان است؟!
——————————————————–
ادامه نقد عبارت های ریشه ها را شب بعد ارسال خواهم کرد،بجهت خستگی و ضیق وقت فرصت بازنگری ویرایشی نبود ،اگر غلط تایپی بود عذرخواهی می کنم.
باز هم در کمالات وزوزیرک نیرو و /////// در مورد آب و غیره.
به نقل از خودنویس https://khodnevis.org/article/66392
به گزارش فالسنیوز در روز اول ماه آوریل، چیتچیان، وزیر نیرو که به حمید چیتی چیتی بنگ بنگ معروف است، اعلام کرد که وزارت نیرو با ساخت سدهای متعدد مانع غرق شدن شهروندان در مناطق کویری شده است.
او همچنین اعلام کرد که با تایید آستان قدس، مهاب قدس به مهاب غسل تغییر نام داده و قرار است آب مصرفی جاری و غیر شرب شب جمعه مومنان را تامین نماید. مدیر بامبول مهاب غسل اعلام کرد برای افزایش میزان پاکیزگی شهروندان بعد از عملیات جمعالمبین در شبهای جمعه سهمیه نمک گتوند همه ایران را تامین خواهد کرد. شرکت مهاب غسل همچنین به همراه جماعت مشارکتی شرکت آب و نیرو، شعار جدید «نمک گتوند برای همه ایرانیان» را جانشین شعارهای اصلاحطلبانه «ایران برای ایرانیان» شرکت کشک و صنعت اردکان یزد کردند.
چیت چیان در تبیین سیاستهای سال ۱۳۹۵ وزارت نیرو گفت: «آنقدر سد میسازیم که کشتی حضرت نوح حتی یک سانت از جای خودش تکان نخورد.» وزیر نیرو در ادامه خود گفت: «اگر آن موقع ما بودیم، این همه زحمت متوجه حضرت نوح نشده بود.»
به گزارش واحد مرکزی خبری فالسنیوز، آقای هاشمی رفسنجانی نیز که از بعد از سخنان مقام معظم، توئیترش درد گرفته و دچار «تویی-ترررررر» شده است، گفت از عهد مادها تا کنون هیچوقت به اندازه دوران سازندگی سد اختراع نشد. مهدی هاشمی نیز از زندان اوین اعلام کرد که آقای چینچیان اگر ،ثل آقای زنگنه کمیسیون ساخت سد را به بابا ندهد، مجبور میشود بیاید پیش خودم!»
با این حال، یک محقق امور کشتی نوح اعلام کرد که اگر حضرت نوح، چیتچیان را دیده بود، به دنبال جفت او میگشت تا سوار کشتی کند. این محقق البته در مورد خاندان هاشمی توضیح داد که حضرت نوح نیازی به ساخت زیردریایی برای حمایت از کوسهها نداشته و اکبر و عفت از سیل عظیم آن دوران جان سالم به در میبردند.
لازم به ذکر است که وزارت نیرو در ماههای اخیر تلاش کرده ساخت سدهای بیهوده برای مردم (و “با هوده” برای پیمانکاران!) را توجیه کند. ستاد احیای سدهای الکی وزارت هم با اعزام کارنشناسان خود به تلگرام، باعث تفریح شهروندان در نبود کلاه قرمزی و پسرخاله در نوروز ۹۴ شده است.
با درود به آقای محمد(کاوه) نوری زاد
و به یاران با وفا و به هموطنان گرامی طرفدارن شما
ضمن تهنیت و تبریک به مناسبت سال نو هم زمان با شگوفا ئی فصل بهار و آرزوی تندرستی ، موفقیت ، شادمانی و امید ،
یادداشتی از یکی از دوستان در مورد روز سیزده بدر در یافت نمودم البته بدون ذکر منابع و مأخذ ، شاید هم نگارش خودش باشد.
در هر حال اندیشه دگری ست و خواندش خالی از لطف نیست و ما را با مقایسه به ادعا ها و دروغ های پر رنگ انسان های دینی ناب محمدی ، به تفکر وا می دارد.
تاریخ و فلسفه سیزده بدر بطور اختصار:
در آئین و تقویم و ایرانیان باستان هر روز یک نام ویژه دارد.
سیزدهمین روز در هر ماه، نام فرشته باران تیر ( تیشتر) نام دارد . زرتشیان پس از پایان نوروز در روز سیزده بدر (روز تیر از ماه فروردین) به باغ و دشت می روند و به شادی و بازی و گره زدن سبزه ها برای بر آورده شدن آرزوهایشان می پردازند و روز خود را به پایان می رسانند و برای در خواست باران به درگاه اهورامزدا نیایش میکنند و آرزوی سالی پر از باران و کشاورزی نیکو می کنند.
در مورد نسبت دادن نحسی عدد سیزده ، هیچ مناسبتی به ایرانیان ندارد و این اندیشه خرافی و مسخره پس از یورش اسکندر گجستکی و یونانیان به ایران اهورایی وارد ایران شد. زیرا عدد سیزده در نزد یونانیان نحس بوده است (عدد 16 را ایتالیای ها نحس می پندارند).
با آرزوی سیزده بدری بسیار زیبا و خجسته برای همگی شما ها.
خوب است که زرتشیان و دوستداران ایران زمین پیرامون مراسم و جشن ها منجمله نوروز ، جشن آتش یا جشن سوری (چهار شنبه سوری ) گاهنبار ، مهرگان ، سده ، جشن خزان و یتیگان و یلدا ، فرودگان ،اردیبهشتگان….خرم روز و اسفندگان ووو ….اظهار نظری بکنند و هدف و مفهوم و علل و مناسبات این جشن ها و آئین ها را به اطلاع عموم فارسی زبانان برسانند.
فکر می کنم هدف از این جشن ها و گردهمائی ها، تشکر و نیایش از یزدان پاک و احترام به خاک ، آب ، هوا ، آتش و موجودات و نزدیکی افراد جامعه و موا نست آنان به یکدیگر ، فراموشی غم و غصه و بر پائی جشن و سرور و شادمانی و لذت بردن از زندگی و تمرگز نیرو و اتحاد و اتفاق بوده است.
با ورود اندیشه ، چهره ، جامه ، پرجم و قلب های سیاه سبب شد که انسان ها و طبیعت و خلاصه همه جیز دگرکون کردد. و متأسفانه هنوز هم ادامه دارد و آب خوش و راحتی از گلوی مردم پائین نمی رود.
با آرزوی تندرستی و تشکر از امکان و درج اندیشه دگری در وب سایتتان
اسم ثبت شده تو شانسنومه سلطان مصلحت علی اکبر بهرمونیه چرا همه جا مینویسن اکبر هاشمی رفسن جانی . هیشکی هم نمیگه این جعلو تقلبه و مشمول تعقیب قانونی
این دنباله قسمت اول از جنایات ///////////////////// اسلامی است.تازه این فقط شمه ایی از //////////////////////////// اسلامی است.راستی مگر داعش کاری غیر از این می کند؟ایا ادعای اینکه اینها بنیانگذاران ترور و جنایت و در خاور میانه و جهان بوده اند ادعایی نادرست است؟
https://www.youtube.com/watch?v=Enb0ow7vd6s
1393-08-23 ////////////////// علیه فرزندش
من حال رهبر رو درک میکنم! مثل حال نوریزاد هست که گفت دیگه نمیکشم! آقا واقعا دیگه نمیشه کشید! شما ببینید این رهبر ما با همه مشکلات میاد میگه موشکهای ما دقیق میرنند و میگه آمریکا من دیگه نمیکشم! موشکم دقیق میزنه توخال! جمع کن بساطت رو!
از اون طرف یه آدم همیشه بازنده یعنی خالد ابن ولید زمان ، سردار برادر محسن رضائی ،یهوئی مثل یه کدو تنبل میپره وسط و میگه بزودی خطای مشکمون به جند سانتیمتر میرسه!!
اوباما وقتی شنید رهبر میگه موش موشی ما دقیق میزنه رفت هواخوری! حالا این سردار میگه نه، موشکمون خطا هم داره!..شما ببین اگه جای رهبر بودی با این حالگیری چیکار میکردی؟!
گرفتی چرا رهبر هم دیگه نمیکشه؟!
در دادگاهی که شکنجه گر اعتراف می کند که انقدر زدم که در زیر دست من مرد!گفتار خانم نرگس محمدی در باره کشتن ناجوانمردانه ستار بهشتی و هزاران ایرانی دربند توسط جنایتکاران حاکم……..نباید گذاشت که چنین جنایاتی از یادها برود و جنایتکاران دیروز طلبکاران امروز شوند.
https://www.youtube.com/watch?v=EE5nzhyqtoc
موقعیت امروز قاتلان حکومتی را بهتر بشناسیم .
آقای نوری زاد
آیا شما که به دیدار نوروزی برخی فعالان سیاسی رفتید آیا به شما اجازه می دهند به دیدار نوروزی خانم نرگس محمدی بروید ؟
واقعا فکر می کنم که گویی فراموش شده است .انگار هر کس می رود زندان فراموش می شود .
آیا کسانی میدانند رابطه اسلام گرایی و نفت چیست؟
اینجا ایران است
ﻣﺎ نسلی ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ
ﭘﺪﺭﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ
ﻣﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ..
ﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ..
ﻧﺴﻠﮯ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﻪ ﺑﻪﺟﻨﮓ
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭﻟﮯ ﻫﻤﻪ ﺑﮯا ﻋﺼﺎﺑﯿﻢ ﻭ ﻣﻮﺟﮯ !..
ﻧﺴﻠﮯ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﺷﺪﯾﻢ !.
ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﻓﯿﻠﺘﺮ !.
ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺯﺩ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﻠﯿﺲ !!
ﺣﯿﻒ ﺷﺪ …
ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺩﻧﯿﺎﯾﮯ ﮐﮧ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺷﮑﻢ
ﻣﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ﻟﮕﺪ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ
ﺍﯾﻨﺠﺎ :
ﻣﻨﻄﻖ ، ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﮐﺘﺎﺏ ، ﺩﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ، ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺍﺳﺖ
ﺁﺯﺍﺩﯼ ، ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ
ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ، ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ، ﺗﯿﻢ ﺍﺳﺖ
ﺷﻌﺎﺭ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺷﻌﻮﺭ ، ﻧﺎﯾﺎﺏ ﺍﺳﺖ
ﭘﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺳﺖ ، ” ﻋﺎﺭ ” ﺍﺳﺖ
ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ، ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﻭﻍ ، ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ
ﺷﺎﺩﯼ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﺍﻋﺪﺍﻡ ، ﺍﺻﻼﺡ ﺍﺳﺖ
ﺍﺻﻼﺡ ، ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﻧﺎ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﺎﺩﺍﻥ ، ﮐﺎﻣﯿﺎﺏ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺩﻡ ، ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺭﯾــــــــﺎ ، ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻤﺎﻥ ، ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾنجـــــا
ایـــــران است
حق مطلبو ادا کردی.دستون درد نکنه. اجازه بده بگم.
ملت به این بیغیرتی
هرگز ندیده دولتی
سلام . احمدینژادی که نظرش به رهبری نزدیک تر است ، برای شرکت در برنامههای “راهیان نور” و بزرگداشت نیروهای ایرانی در جنگ ایران و عراق به خوزستان رفته و برخلاف محمدباقر نوبخت که با شعار معترضانِ حاضر ، سخنرانیاش نیمهکاره مانده از شنگول خان استقبال شده است . احمدینژاد در سخنرانی برای افرادِ راهیان نور گفته که درباره عقبنشینی از شعارهای انقلابی و خوش بینی های دولت روحانی به قدرتهای غربی هشدار میدهم و متلکی گفته : به مناطق عملیاتی آمدهایم تا آثار دوستی و خیرخواهی استکبار با ملت ایران را مشاهده کنیم . آمدهایم تا ببینیم استکبار چگونه ملت ایران را با بمبها و اسلحهها مورد مهربانی قرار داد . آقای نوری زاد این شنگول خان و حامیان اش مانند ” کبک ” سر خود را در برف نموده و ماتحت خود را هوا کرده اند و به ملتی دروغ شاخدار میگویند!!! مگر در زمان جنگ 8 ساله ” زرادخانه ” شوروی ها ( روس ها ) بر روی صدام حسین باز نبوده و تمامی شهدای جوان و زن و مرد و پیرزن و پیرمردِ ما بوسیله تیر و تفنگ روسها شهید نشده ؟ مگر موشک های دوربرد روسیه نبوده که بر سر تمامی شهر های ایران حتی ” تهران ” باریدن گرفته و تمامی شهروندانِ این مرز و بوم را به خاک و خون کشیده ؟ مگر هنوز ” زرادخانه ” روسها بر روی بشار اسد باز نیست که هر روز بر سر مردم بدبختِ شهر حلب و غیره می بارد ؟ اما هنوز ” بگم بگم ” این شنگول خان پایانی ندارد و به دروغ به مردم وانمود میکند که ” آمده ایم به جنوب تا آمدهایم تا آثار دوستی و خیرخواهی قدرتهای غربی با ملت ایران را مشاهده کنیم!!!! واقعاً زهی بیشرمی !
لذت بردم آقای نوری زاد از این حرفاتون
https://www.youtube.com/watch?v=TDoRN55KYLY
سسلام و درود به آقای نوری زاد و دوستان این سایت
دعوت می کنم از شما که این فیلم ها را ببینید و از رهبر و آخوندها بپرسید: به کدامین گناه کشته شد؟
https://www.youtube.com/watch?v=0SK9sEASH8M
https://www.youtube.com/watch?v=8zYGJYzBVxc&ebc=ANyPxKr3h7R8Mbh-GhwRLy4_IfLdzbIKHBk79WtGTepGv9LmduSqJblji3DWMSwIoPz4EcU26z3DShQrElz0VbYlbmjrlUs7jg
https://www.youtube.com/watch?v=Ir7q0vGx9Pg
حقوق بشر ایران، ۱۵ فروردین ماه ۱۳۹۵: کارزار لغو گام به گام مجازات اعدام (لگام) در طی گزارش سالانه خود که به تازگی منتشر کرده است به اعدام ۹۶۹ نفر در طی سال گذشته پرداخته است.
در باره ی وضعیت اعدامها در ایران در سال گذشته.
هم میهنان آزاده و انساندوست!
همراه با فرستادن شادباش های صمیمانه مان به مناسبت فرارسیدن سال نو خورشیدی و جشنهای فرخندهی نوروز میهنی و با امید به لغو احکام ظالمانهی اعدام در سال پیش رو، گزارش سال ۱٣۹۴ خورشیدی لگام را دربارهی وضعیت مجازات اعدام در ایران و فعالیتهای آن را به شرح در پی آمده به آگاهیتان می رسانیم:
افزون بر دو سال پیش، کارزار لغو گام به گام مجازات اعدام (لگام) به همت شماری از کنشگران حقوق مدنی و شهروندی ایران با صدور بیانیهی تأسیس خویش، آغاز به کار کرد. در متن بیانیه از جمله آمده بود: “در فردایی محتوم، ضرورتهای تربیتی ما مردم ایران را به پذیرش این اصل بدیهی وادارخواهد کرد که از اجرای حکم اعدام مجرمان و متهمان، از هر سنخ و گروه، دست برداریم و به جای آن به اعمال شیوه های سازندهی تربیتی بپردازیم.”
کنشگران کارزار لگام برپایهی این اصل مسلم مندرج در بیانیهی آغازین خود، همواره کوشیدهاند که به اندازهی توانایی خویش در پیشبرد هدف انسانیشان گامی به پیش بردارند واین کارزار را با کوششهای مردم دوستان جهان در پیشبرد این خواست بحق خود پیوند دهند.
اعضای کارزار لگام در این مدت کوتاه کوشیدهاند که با صدور بیانیهها و گزارشها، شرکت در کارزارهای مخالفت با صدور و اجرای احکام اعدام در مدخل زندانها و مراجع قضایی، دیدار با خانوادهی مقتولان برای تسلی خاطر آنان و جلب رضایتشان برای بخشوگی متهمان به قتل، و برپاکردن گلریزان برای فراهم کردن امکان پرداخت دیهی مقتولان که این اقدام گاه با موانعی که مسئولان پدید آوردهاند با بن بست مواجه شده است درجهت تحقق آرمانهای حقوق بشری خود پیشروی کنند؛ اما چنین به نظرمیرسد که به رغم همهی کوششهای انجام شده در این باب، در مقیاس ملی و بین المللی، جز درمورد بخشایش متهمان به قتل که خانوادههای مقتولان و نیز کنشگران، به سان نیروی مردمی موثر دراین کار دخیل بودهاند، در رسیدن به این هدف والای انسانی توفیقی حاصل نشده، و سیر صعودی صدور و اجرای احکام اعدام، به رغم دگرگونیهای پدید آمده از راه انتخاب رئیس قوهی مجریه، به عنوان ناظر بر اجرای قانون اساسی در سال ۹۲، همچنان تداوم یافته است.
ما، کنشگران کارزار لگام، پیوسته اعلام کردهایم که اکثریت قریب به اتفاق جرمهای منجر به صدور حکم اعدام در کشور ما بنا به دلایلی چون فقر و تنگدستی و بی بهره ماندن بخشی درخور توجه از شهروندان میهنمان ازحداقلِ زندگی آبرومندانه و کاستیهای تربیتی، در دورهی شکلگیری منش فرد، رخ میدهد؛ و راه درست برخورد با این مسئله ارتقای سطح زندگی و تعلیم و تربیت عمومی است، نه گرفتن جان افرادی که خود دستخوش کاستیهایی در این پهنهها بوده اند. ما بارها اعلام کردهایم: آنکس که دردورههای پیش از بلوغ دست به جنایت می آلاید هنوز از رشد عقلی لازم برای دریافت پیامدهای اقدام خود و نیز شناعت آن بهره مند نبوده است؛ و راه درست نیز این نیست که پس از رسیدن به سن بلوغ حکم اعدام در بارهی او اجرا شود؛ بلکه این نکته را باید دریافت که او در عمل، به عنوان انسانی بالغ و کامل، مرتکب جرم نشده است.
متأسفانه، ما در یکی دو سال گذشته شاهد اوج گرفتن صدور و اجرای احکام اعدام بودهایم. اینک، خلاصه ای از گزارش سالانه ی سازمان حقوق بشر ایران در بارهی مسئله ی اعدام در کشورمان در سال ۲۰۱۵ را نقل می کنیم که به درک این موضوع یاری می رساند:
۱. در سال ۲۰۱۵، جمهوری اسلامی ایران به طور متوسط در هر روز ۲ تا ٣ نفر را به دار آویخته است (نقل به مضمون)؛
۲. در سال ۲۰۱۵، ۹۶۹ نفر در ایران اعدام شده اند که این تعداد نسبت به سال ۲۰۱۴ افزایشی ۴۹ در صدی داشته است (نقل به مضمون)؛
٣. ۹۵ در صد اعدامها در مناطق غیرفارس نشین به طور رسمی اعلام نشده است (نقل به مضمون)؛
۴. ۶٣۹ نفر از اعدام شدگان اتهامهای مرتبط با مواد مخدر داشته اند (۶۶ درصد کل اعدامها) (نقل به مضمون). لازم است به این نکته توجه کنیم که اعدام این شمار از مجرمان مرتبط با مواد مخدر در شرایطی رخ داده است که در مجلس لایحهای درباره ی لغو مجازات اعدام به دلیل ارتکاب این گونه جرمها پیشنهاد شده است و این پیشنهاد دلیل بر اهمیت موضوع آن است؛
۵. ٣ نفر ازاعدام شدگان در این سال کمتر از ۱٨ سال داشته اند (نقل به مضمون)؛
۶. ۵ فقره از اعدامهای این سال در ملأ عام اتفاق افتاده است (نقل به مضمون)؛
۷. از زمان انتخاب آقای حسن روحانی برای تصدی مقام ریاست جمهوری ۲۱۶۲ نفر اعدام شده اند که این رقم در مقایسه با سالهای پیش ازآن رشد ۶۷ درصدی داشته است (نقل به مضمون)؛
٨. نکته ی مهم فزونی گرفتن شمار متهمان بخشوده شده به همت خانواده مقتولان ۲۶۲ (نفر) بر متهمان اعدام شده (۲۰۷ نفر) است که به طور ضمنی ثمربخش بودن کنشهای وجه مردمی و نهادهای حقوق بشری را که در گزارش به آن اشاره کرده است نشان می دهد (نقل به مضمون)؛
۹. در سال ۲۰۱۵ دست کم ۴۰ نفر به اتهام افساد فی الارض اعدام شده اند که اعدام ۱٣ نفر از آنان برپایه ی اتهامهای سیاسی و امنیتی بوده است (نقل به مضمون). کنشگران کارزار لگام تا کنون بارها اعلام کرده اند که اتهام های سیاسی بر اساس نص صریح قانون اساسی (درباره ی آزادی عقیده و بیان) جرم به حساب نمی آید که نیازمند مجازات باشد؛ تاچه رسد به اینکه این مجازات اعدام باشد؛
۱۰. نزدیک به ۴۰ در صد از اعدام های گزارش شده در این سند را منابع رسمی کشور گزارش نکردهاند (نقل به مضمون)؛
ما کنشگران کارزار لگام برپایهی وظیفهای که در مبارزه برای لغو گام به گام اعدام به عهده گرفته ایم، بار دیگر درخواست لغو مجازات اعدام برای متهمانی که سنشان کمتر از ۱٨ سال بوده است، صدور احکام جانشین مجازات اعدام برای متهمان مواد مخدر، لغو مجازات اعدام زندانیان سیاسی- عقیدتی، و اعلام برائت این گونه زندانیان، و تعیین مجازاتهای جایگزین برای اینگونه متهمان، در صورت صدور حکم در دادگاه های علنی، را به پیش می کشیم؛
ما، خواهان آزادی هرچه سریعتر خانم نرگس محمدی، فعال حقوق بشر و عضو کارزار لگام را که دورهی محکومیت خویش را، در شرایط بیماری و دوری از فرزندان خردسال خود، و بی بهره از مراقبت موثر بهداشتی می گذراند هستیم؛
بازداشت موقت خانم فریدهی مرادخانی از کنشگران لگام به مدت دو هفته، پس از دستگیری ایشان در تاکسی و انتقال ایشان به زندان قرچک ورامین، و به سربردن در شرایط بازداشت به همراه مجرمان عادی به سبب فعالیت در عرصهی حقوق مدنی، از جمله در کارزار لگام، تشکیل دادگاه برای ایشان در روز ۱٨ اسفند که هنوز حکمی درپی آن صادر نشده است نیز، یکی از واکنشها به فعالیت کنشگران لگام در پیشبرد آرمانهای حقوق بشری آنان بوده است که ما تأسفمان را از این بابت اعلام می کنیم و خواستار صدور هرچه سریعتر حکم برائت برای ایشانیم.
ما باردیگر مراتب سپاسگزاری خود را از عالیجناب، پاپ فرانسیس، مقام عالیرتبهی کلیسای کاتولیک که کوششی جهانی را برای لغو مجازات اعدام، از طریق سلسله مراتب آن کلیسا پی می گیرند، اعلام می کنیم.
ما، کنشگران کارزار لگام با تمام توان و با امید به روزی که مجازات اعدام در ایران و سراسر جهان منسوخ شود، به کارزار انساندوستانهی خود در این راه دشوار و برخوردار از اهمیت حیاتی ادامه خواهیم داد.
کنشگران کارزار لگام
http://iranhr.net/fa/articles/2478/
سلام جناب نوری زاد گرامی و عزیز
از تلاش شما تشکر می کنیم تلاشی که محوری ترین شعارش آگاهی دادن به جامعه ای است که از آگاه شدن گریزان است برای چی برای این که به ناآگاهی عادت کرده و بهم خوردن این عادت برایش هولناک است. این مطلب زیر را یکجا خواندم بد ندیدم تقدیمتان کنم:
به جرات می توان گفت هیچکس در حاکمیت جمهوری اسلامی باندازه هاشمی رفسنجانی نمیداند چه خطراتی از سوی برخی فرماندهان سپاه و روحانیون به قدرت رسیده در دوران رهبری علی خامنه ای در کمین ایران و حتی نظامی است که او خود را از بنیانگذاران آن میداند. همچنان که هیچکس باندازه خود او، علی خامنه ای را نمی شناسد. این که هاشمی چه اشتباهات بزرگی در طول 10 سال اول جمهوری اسلامی و بویژه در دوران حیات آیت الله خمینی که رفسنجانی و احمد خمینی دست های چپ و راست او بودند کرده به جای خود محفوظ است، اما این دلیل بر آن نیست که “واقعیات امروز” گفته نشود. از جمله اشتباهات و غفلت های بزرگ او، جعل یک نقل قول از آیت الله خمینی و رساندن علی خامنه ای به رهبری جمهوری اسلامی در مجلس خبرگانی بود که بعد از درگذشت آیت الله خمینی تشکیل شد. او که حالا میداند چه اشتباه بزرگی در مجلس خبرگانی که خامنه ای را به رهبری انتخاب کرد مرتکب شد و پشیمان غفلت هائی است که در دوران حیات آیت الله خمینی کرد و مشکلات پس از در گذشت او را نتوانست پیش بینی کند، حالا در آخرین سالهای زندگی اش، با همه تجربه ای که دارد، مسئله رهبری و ولایت فقیه را قبل از درگذشت علی خامنه ای و افتادن کامل امور بدست فرماندهان سپاه و رفتن جمهوری اسلامی به سمت کودتاهای نوبتی می خواهد حل کند. او خوب میداند که مسئله جانشینی مجتبی خامنه ای که برخی فرماندهان سپاه و روحانیون منفور ملت پشت او جمع شده اند، یک مهره چینی خطرناک است. این مهره چینی را با استفاده از ضعف های شخصیتی و بیماری جسمی و تک روی مطلق علی خامنه ای توانسته اند تا لحظه کنونی پیش ببرند. او که در سالهای اخیر نشان داده اینده را بهتر از هر کدام از حکومتیان می بیند، اکنون دو سنگر دارد: مردم و اکثریت روحانیون و فعالان سیاسی غیر آلوده به بیت رهبری. انتخابات اخیر مجلس خبرگان این قدرت او در پشت این دو سنگر را نشان داد. شماری از فرماندهان سپاه – و نه همه آنها- و روحانیون طرد شده از سوی مردم و سنگر گرفته در بیت رهبری می کوشند سناریوی برکناری آیت الله منتظری در زمان آیت الله خمینی را علیه او تکرار کنند، غافل از آن که ایران سه دهه از آن سناریو فاصله گرفته است. نسل دیگری در صحنه است، آقای خامنه ای حتی در حد دهه اول رهبری خود هم در میان مردم و روحانیون اعتبار ندارد چه رسد به مقایسه اعتبار او با اعتبار اقای خمینی که هرگز قابل مقایسه نبوده است. همین است که در دوران اخیر هرجا چاپلوسان قدرت از لقب امام برای آقای خامنه ای استفاده می کنند مردم، اکثریت روحانیت و حتی حکومتی ها و اکثریت فرماندهان سپاه و ارتش پوزخند می زنند. امامی که مردم در انتخابات هفتم اسفند تا آنجا که توانستند توی دهن برگزیدگانش در شورای نگهبان و خبرگان رهبری زدند و لیست کسی برای مجلس خبرگان رای دادند که به فرمان خامنه ای تریبون نماز جمعه را از او گرفته اند و از ریاست مجلس خبرگان برکنارش کردند.
——————
هاشمی رفسنجانی دو سال پیش در حاشیه همایش نکوداشت آخوند خراسانی، دیداری با اعضای “دفتر فرهنگی مفاخر خراسان” داشت و مسائلی را مطرح کرد که سال گذشته در مجموعهای با عنوان “مجموعه مقالات بزرگداشت آخوند خراسانی” در ایران منتشر شده اما در مطبوعات داخل ایران بازنشر نشد.
او گفت:
1- بسیاری از فقها، ولایت فقیه را به این شکلی که ما در جمهوری اسلامی پیاده کردیم، قبول ندارند؛ مثلا آیتالله خوئی قبول نداشت؛ ظاهرا بعضیها مدعیاند که آیتالله سیستانی هم قبول ندارد.
2- موضوع نظارت بر کار ولی فقیه در زمان امام هم جدی گرفته نشد و خود ایشان هم توجهی به ناظران نداشتند و حتی اجازه دیدار و گفتگو هم نمیدادند.
3- الان خیلی از مسائل به رهبری منتسب می شود، به جهت نهادهایی مانند سپاه، بسیج، نیروی انتظامی، صدا و سیما، تولیتهای آستان قدس رضوی، حرم حضرت معصومه در قم و حرم حضرت عبدالعظیم در ری، مجمع تشخیص مصلحت، شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای نگهبان هم تحتنظر رهبری هستند.
4- مجلس خبرگان تصمیم گرفت از مسئولان برای پاسخگویی دعوت کند. در ابتدا از هرکسی که دعوت میکردیم، خوشحال میشد و تشکر میکرد و میگفت: من آماده میشوم، میآیم و گزارش میدهم. بعد از چند روز میدیدیم که میگوید نمیآیم. از مسئولان دیگر دعوت کردیم که هیچکدام نپذیرفتند. متوجه شدیم که این قبول دعوت و سپس رد آن، یک مسئله عادی نیست. هیچیک از مسئولان مورد نظر، حتی رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه که آسانتریناش بود نیامد. علت را که از وی جویا شدیم گفت: «دفتر رهبری گفته است نروید!» تعجب کردم و از خود آقا پرسیدم؛ ایشان تایید کرد. من گفتم: این قانون خبرگان است و ما هم مسئولیت داریم که اجرا کنیم. ایشان گفتند: من مخالف تصویب این قانون بودم، ولی نخواستم آن موقع بگویم، و الان که میخواهد عملی شود نظرم را میگویم.
5ـ شاید لازم نبود ما هشتاد نفر را که هریک اشتغالات متعددی دارند و در اطراف و اکناف کشور هستند مسئول نظارت بر رهبری کنیم. به نظرم ده تا بیست نفر انسان شایسته و مقاوم که بتوانند مثل کوه بایستند و مسئولیتشان هم فقط نظارت بر ولی فقیه باشد کافی بود. چه لزومی دارد که امام جمعه یا نماینده رهبری در فلانجا را مسئول این کار بکنیم؛ لااقل میتوانیم طبق شیوهای که پاپ انتخاب میشود عمل کنیم.
6ـ من اگر جای آیتالله خامنهای بودم اینکار را (تشکیل شورای نظارت بر رهبری) در زمان حیات خودم میکردم. قصد دارم موضوع را با ایشان در میان بگذارم. الان که از ریاست خبرگان کناره گرفتهام راحتتر میتوانم این بحثها را انجام بدهم.
7 ـ ما الان بعد سالها تجربه متوجه خیلی از خطاها شدهایم؛ ولی الان شرایط برای تغییر مهیا نیست و میترسم که اگر الان بخواهیم قانون اساسی را اصلاح کنیم، همین مقدار از حقوق ملت هم از بین برود.
8ـ آن موقع نظرشان [نظر خامنه ای] بر این بود که رهبری هم مانند مناصب دیگر دورهای باشد و برای آن یک دوره پنج یا ده ساله گذاشته شود. به نظرم این نوع محدودیت کار درستتری است؛ و اگر الان هم نظرشان بر این باشد میتوانیم قانون بگذرانیم و دوره رهبری را با زمانهای پنج یا ده ساله محدود کنیم. در این صورت نمایندگان خبرگان هم با دقت بیشتری بر کار رهبری نظارت میکنند.
8ـ استبداد اگر بخواهد در لباس فقیه انجام شود، بدتر است؛ چون مستبدان نمیتوانند حرف از تقدس بزنند و کار خود را با دین و شرع توجیه کنند
نگویید خطا بگویید خیانت!
جمهوری اسلامی یک نوزاد مرده به دنیا آمده است. هیچ حرفی برای گفتن ندارد. خمینی غیر از فحاشی به آمریکا و اسراییل کار دیگری نکرد. /////////// چه می خواهد. فقط می گفت آمریکا شیطان است. فقط می گفت مرگ بر این و مرگ بر آن. می گفت صدام از شاه بد تر است. //////////////که نمی داند چه می خواهد فقط بلد است هر چه برایش می آورند را رد کند و شیون سر دهد. می گفت انقلاب را به دنیا صادر می کنیم ولی نگفت این انقلاب چیست؟ محتوایش چیست؟ عدالت است؟ عدالتش چگونه است؟ چگونه عدالتی است که در آن دست و پای تخم مرغ دزد را می برند ولی خود ولی فقیه از هر گونه تعقیب و محاسبه و مجازات مصون است.
اقتصاد؟ مال خر است. اگر جمله تحریف شده باشد باز هم ماهیت جمهوری اسلامی موید این جمله است. جمهوری اسلامی در اقتصاد حرفی برای گفتن ندارد. عرضه ندارد جلوی محتکران بایستد. چیزی که در دنیا جرم است در اسلام حرام نیست (به استثنای مویز و کشمش و …) انسان حال تهوع می گیرد از این همه ادعا و این همه جهالت!
حالا مسلمین نیایند بگویند اسلام یک دین است و اقتصاد مال اقتصاد دان ها است. اگر این گونه است پس دین دهانش را ببندد و در باره اقتصاد حرف نزند.
جامعه شناسی؟ روانشناسی؟ علوم انسانی که امروزه ابزار حکومت و کشور داری و خدمت به جامعه است در جمهوری اسلامی جایگاهی ندارد. ببخشید دارد ولی باید اسلامیزه شود! علم باید ایدولوژیک شود! علم باید از پیش فرض ها و تصورات کودکانه مشتی پیر //// پی روی کند. اصلا می فهمی علم چیست؟
سیاست؟ سیاست خارجی؟ همان فرمول های سنت هزار و چهار صد سال قبل است. عاقل خجالت نمی کشد مقایسه می کند با محاصره پیغمبر! دنیای پیچیده قرن بیستم و بیست و یکم را با دعوای دو قبیله وحشی بادیه نشین عرب هزار و چهارصد سال پیش مقایسه می کند. تفو…. تو ایرانی هستی؟ اگر تو ایرانی هستی من از ایرانی بودن تو شرم دارم.
عدالت در اسلام؟ یکی بیاید به من بگوید عدالت در اسلام چیست؟ حقوق مدنی و حقوق انسانی چگونه است؟ سی و هفت سال است عدالت اسلامی را دیدیم حالت تهوع گرفتیم.
دلم می سوزد به حال ملت ایران. تحت بمباران تبلیغاتی صدا و سیما و روضه خوان ها و مداحان و پیران //// منبری که غیر از یک مشت حرف مفت در طول عمرشان چیزی بلد نیستند. که فلانی بر حق بود و فلانی نا حق بود. اصلا می دانی حق چیست؟ ناحق چیست؟
شست و شوی مغزی یک ملت امکان پذیر است؟ واقعا امکان پذیر است؟ آری…. با کمال تاسف باید بگویم آری چنین چیزی امکان پذیر است. ملتی نا آگاه خرافاتی.
خمینی که مرد تمامی ملت زار می زدند. زار می زدند ولی اگر می پرسیدی برای چه؟ معلوم نبود چه جوابی می گرفتی. مرچع تقلیدم مرده؟ رهبرم مرده؟
می دانید قضیه کجاست؟ ما ایرانی ها ملتی پر گو و پر مدعا هستیم. چیزی نداریم فقط بلدیم پز تاریخ هزاران ساله مان را بدهیم. یکی نیست بپرسد حاصل این تاریخ هزاران ساله چه است؟ آیا در حقوق مدنی و اجتماعی پیشرفتی داشته ایم؟ یا همواره تو سری خور بار آمده ایم. طوری که اگر حاکمی آمد و گفت آقا این کار بد است بلند شوید شما ها دارای ارزش و احترام هستید باز هم قبول نمی کنیم. هر کس محکم تر توی سرمان زد او را رهبر می کنیم.
یکی تو سری خور هستیم دیگری متوهم هستیم. ایدال ها و آرمان هایی داریم بسیار بلند و نیکو. همین که یکی آمد زد توی سر ما او را می کنیم سنبل آرمان ها و ایدآل هایمان. چیز هایی به او نسبت می دهیم که روحش هم از آن خبر ندارد. وقتی مرد خیال می کنیم سنبل ایدال ها و آرزو هایمان مرده است و زار زار گریه می کنیم.
این فرهنگ تک بعدی دینی دست از سر ما بر نمی دارد. هزاران سال است دنیا را تک بعدی نگریسته ایم. تکلیف همه
چیز و همه کس هم روشن است. معلوم است چه کسی بهشت می رود و چه کس جهنم. حقوق بشر؟ حقوق چیست. بشر کدام است.
———————–
درود ساسانم گرامی
می دانم که برای آراستگیِ این نوشته زحمت کشیده شده. از شما سپاس می گویم
سپاس
سپاس
1-آقای هاشمی رفسنجانی در نوشته در توئیتر گفته بود :دنیای فردا دنیای گفتمان هست ،نه موشک! ..بنده خدا بخاطر این حرف از رهبر حسابی فحش خورد که خدائی حقش نیود!
2- ایشان بعد از خوردن فحش ولایت گونه یک اصلاحیه در همان حساب توئیتر داد به این مصمون که آقا اشتباه شد بلکه دنیای فردا دنیای گفتمانهائی نظیر انقلاب اسلامی هست نه موشکهای قاره پیما!
شما ببین یک فحش مقام ولایت جه اثز جادوئی داره که آدم توئیتشو رو ظرف چند ساعت میره عوض میکنه!
بنظر ما خدائیش اون فحشهای اولی حقش نبود ولی خدابابت اون توئیت اطلاحی، من بجای رهبر بودم دو تا هم میذاشتم
روزی که «ریال ایران» مقام پول بین المللی به دست آورد
صندوق بین المللی پول 27 مارس 1978 و در جریان نشست عمومی خود «ریال ایران» را وارد گروه 16 پول مهم جهان کرد و اعلام داشت که از یکم جولای این سال، «ریال ایران» وارد مجموعه «حق برداشت ویژه» خواهد شد که مفهوم آن؛ به نوعی پول جهانی شدن است که می تواند ذخیره ارزی سایر ملل قرارگیرد و در همه بانک ها، فرودگاهها و صرّافی ها تسعیر و معاوضه شود. پیشنهاد این طرح 21 مارس و به مناسبت نوروز ایرانیان و اینکه ایران از سال 1974 یک کشور ثروتمند و وام دهنده شده است به نشست صندوق داده شده بود.
تفسیرنگاران رسانه ها این اقدام صندوق پول را یک پیروزی برای ایرانیان توصیف کرده بودند. 16 پول جهانی و در صدر آنها «دلار آمریکا» عبارت بودند از: مارک آلمان، لیره انگستان، فرانک فرانسه، ین ژاپن، دلار کانادا و ….
اسکناس 20 توماني وقت ايران نزديک به 3 دلار ارزش داشت ـ هر دلار 7 تومان بود
مولف (نوشيروان کيهاني زاده)
مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه
رحمه الله آل پهلوی
کسی را میشناسیم که با خیال بیهودهای رفت و ثبت نامی در دانشگاهی کرد یا نکرد و یک دکترای اقتصاد به ناف خود بست و هر از گاهی هم اظهار فضلهای اقتصادی خنده داری میکرد و چند بار هم دم و دستگاهی راه انداخت که بله من پاسدارک در حد کاندید رئیس جمهوری هستم و هر بار هم افتضاحی بیش از بار پیش ببار آورد و وقتی دید در هیچ جمع اندیشمند و نخبه و مجامعی که سرشان به تنشان میارزد جایی و مجالی برای هیچ عرض اندامی ندارد، از همه جا مانده و رانده رفت دست به دامن مجی شد و او هم دستی به سرش کشید و همان لباس اسارت مداحی و طوطی فرامین مجتبی به او داد تا هر روز مضحکترین ادعاها را سر دهد و در باب نظامی گری اراجیف ببافد و حالا همه نبوغ هرگز نداشته اش را میخواهد صرف موشک دوربردی کند که بیش از چند سانتی متر خطای اصابت نداشته باشد، چیزی در حد همان اراجیف اقتصادیش تا سلطان و ارباب را خوش آید و ذخیره چاپلوسی و بردگی خویش را سرمایه شخصیت هرگز نداشته خود کند. یعنی زندگی و زنده ماندن به بهایی انبوهی از رذالتهای لانه کرده در وجود وی.
نامه تکان دهنده یک روحانی محبوس در زندان: آقای لاریجانی! اینجا گوانتانامو است یا زندان اوین؟
وکیل بند سابق ویژه روحانیت زندان اوین، که تا کنون چندین بار دست به خودکشی زده، طی نامهای تکان دهنده به رئیس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، پرده از مظالم رفته بر روحانیون محبوس در این «بند ویژه» برداشته است.
به گزارش «سحام»، «حسین غلامی آذر» وکیل بند سابق ویژه روحانیت زندان اوین، در اعتراض به «بیعدالتی» قوه قضائیه در ۲۶ اسفندماه سال گذشته، خود را در محل دادگاه ویژه روحانیت به آتش کشید. وی پس از آن که خود و اتاقی را در دادگاه به آتش کشید، به دلیل مصرف سه عدد قرص (برای خودکشی) به بیمارستان لقمان منتقل گردید.
متن نامه تکان دهنده «حسین غلامی آذر»، خطاب به «محمدجواد اردشیر لاریجانی» رییس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه را که برای انتشار در اختیار «سحام» قرار گرفته، با هم میخوانیم:
جناب آقای محمدجواد لاریجانی
سلام علیکم
در قرن بیست و یکم، محکمهای که نه میشود وکیل گرفت و نه میتوان دفاع کرد و نه حق اعتراض داری و حکمی نشانت میدهند که بدانی به چه جرمی طبق کدام ماده و تبصره محکوم شدی، در کجای دنیا دیدهاید؟!
جناب آقای لاریجانی!
شما که به تمام سازمانهای بینالمللی از جمله حقوق بشر خط میدهید و آنها را متهم به دروغگویی مینمایید، همین بغل گوشتان زندان اوین؛ در گوانتانامو نیز چنین رفتار وحشیانهای دیده نمیشود که شخصی را بدون دلیل به تخت ببندند، بدون آنکه سابقه بیماری حتی از نوع سرما خوردگی داشته باشم و به زور قرص بخورانند و آمپول تزریق کنند، برای اینکه بر علیه دادسرای ویژه حرف نزنم و نگویم که نگذاشتید وکیل بگیرم و نتوانستم از حق خودم دفاع کنم، تمام بدنم را بیحس میکنند و طبق اقرار یکی از اعضای تیم پزشکی زندان، که گفت: نهایت مثل «هنرور شجاعی» سکته میکنم که نتوانم حرف بزنم. جناب مدافع حقوق بشر؛ فاین تذهبون؟؟
از بین بیست نفر جمعیت بند ویژه روحانیت، دوازده نفر ایشان قرص اعصاب با «دز بالا» مصرف میکنند که یکسره میخوابند و قدرت دفاع و تکلم را از ایشان گرفته است. به راستی چرا؟
آقای رئیس اینجا گوانتانامو است یا زندان اوین؟؟
گفتنی است محمدجواد اردشیر لاریجانی رییس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه است که تا کنون موضعگیریهای عجیبی را در فضای سیاسی کشور مطرح کرده و حملات متعدد لفظی را نیز به احمد شهید نماینده ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر در ایران را انجام داده است.
وی در آخرین اظهارنظرش در ۲۲ اسفندماه سال ۱۳۹۴، گزارش «نقض حقوق بشر» در ایران که توسط «احمد شهید» منتشر شد را، گزارشی «مغرضانه و آبکی» دانست و گفت: این گزارش از نظر محتوا نه فقط هیچ مطلب جدیدی ندارد، بلکه از هیچ موضوع قابل توجه و استنادی برخوردار نیست و همچنان اشکالات سابق بر آن وارد است.
جواد لاریجانی افزود: ما تعیین گزارشگر ویژه را برای کشورمان قبول نداریم. ایران بزرگترین و جدیترین دموکراسی غرب آسیا را دارد و در این منطقه ساختار مدنی و سیاسی هیچ کشوری از نظر سازوکارهای دموکراتیک مانند کشور ما نیست.
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ادعا کرد: احمد شهید قبل از هر چیز باید قوانین اسلام و این دین مبین را بفهمد، حقوق بشر ما مانند سایر جهات مدنی ما مبتنی بر عقلانیت اسلامی، «پرچم» ماست که از آن حمایت کامل میکنیم.
او همچنین در ۷ تیرماه ۱۳۹۴ در پاسخ به این سئوال خبرگزاری تسنیم که شما چه نمرهای به عملکرد رئیس قوه قضاییه میدهید، گفت: چون من برادر او هستم نمرهای کمتر از ۲۰ به وی نمیدهم!
http://iranianuk.com/20160402221418037/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D8%A8%D9%88%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D8%A7-%DA%AF%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%DB%8C%D8%A7-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%86
«شش روند خود-تخریبی جامعه ایران»
رادیو فردا، مجید محمدی: «مخرب» تنها صفتی نیست که بر سیاستها و تصمیمات دولت و حکومت جمهوری اسلامی قابل اطلاق باشد؛ جامعه ایران نیز در این فرایند تخریب کاملاً درگیر شده و خود بدان دامن میزند. بسیاری از شهروندان ایرانی با نگاهی دولتمحور (این که دولت باید همه کارها را درست کند یا مسئول همه مشکلات و زشتیهاست) مسئولیت خود را فراموش کرده و در فرایندهای تخریبی مشارکت جدی و فعال دارند. قصد نویسنده در این مطلب سرزنش قربانیان نیست بلکه واکاوی شرایط و پیدا کردن حوزه مسئولیتهاست. حتی در نظامهای کاملاً اقتدارگرا و تمامیتخواه مسئولیت اخلاقی و حقوقی شهروندان حذف نمیشود.
ذیلاً به شش حوزه محیط زیست، تغذیه، آموزش عالی، حل و فصل مخاصمات، حمل و نقل و سوء استفاده از مواد اشاره میکنم. در هر شش قلمرو علاوه بر نقش مخرب دولت در به فراموشی سپردن وظایف خود نقش شهروندان نیز در به فراموشی سپردن مسئولیت خود قابل مشاهده است.
محیط زیست
سیاستهای دولت در حوزه آب، جنگل، خاک و هوا همگی موجب تخریب هر چه بیشتر محیط زیست مردم و دیگر موجودات زنده در ایران بودهاند. کارشناسان محیط زیست در ایران در همه این موضوعات اتفاق نظر دارند. اما مردم ایران نیز در این میان در کنار ننشسته و صرفاً نظارهگر نیستند. آنها نیز سهم قابل توجهی در این آلودگی و تخریب دارند. عطش شدید برای داشتن اتومبیل شخصی حتی در شهرهای بزرگ با وجود وسایل نقلیه عمومی (سه برابر شدن میزان مصرف بنزین از ۳۵ میلیون لیتر در روز در سال ۱۳۷۶ تا ۱۰۵ میلیون لیتر در روز در سل ۱۳۹۵)، رها کردن زباله در هر جا و هر مکانی که ممکن باشد، کشتار حیوانات وحشی برای تفریح، تخریب فضای سبز، بیتوجهی عمومی به بازیافت، استفاده سرسامآور از منابع سوختی کشور، و استفاده از منابع در حد استانداردهای جوامعی که کمبود کمتری دارند چهرههایی از این ایفای نقش منفی هستند. این تخریبها تا حدی است که رئیس کمیته محیط زیست شورای شهر تهران این شهر را رو به احتضار توصیف میکند. (ایلنا ۸ فروردین ۱۳۹۵)
تغذیه ناسالم
در حوزه تغذیه، هر ایرانی در سال دو برابر متوسط جهانی نمک، دو برابر متوسط جهانی روغن، چهار برابر متوسط جهانی نوشابه، و شش برابر متوسط جهانی شکر و نان مصرف میکند اما مصرف شیر او یکسوم متوسط جهانی است (ایرنا، ۱۰ اسفند ۱۳۹۴). در کشورهای توسعهیافته هم افرادی که غذای آماده مصرف میکنند ورودی بالای نمک و شکر و روغن دارند اما امکان استفاده از شیر و سبزیجات برای آنها فراهم است و اگر افرادی چنین نمیکنند انتخاب خود آنهاست. اما در ایران لبنیات و میوه بسیار گران است و حدود ۷۰ درصد خانوارها تمکن مالی استفاده از شیر، سبزیجات و میوه کافی ندارند. حتی آنها که تمکن مالی دارند در حوزه تغذیه به سلامت خود کمتوجه هستند. فقط به عنوان نمونه، در کارزارهای انتخاباتی ایران حتی یک کلمه در مورد مشکلات تغذیه صحبت نمیشود. اگر مردم به این مسئله حساسیت داشته باشند نامزدها نمیتوانند کلاً آن را نادیده بگیرند. در کنار کمتوجهی یا بیتوجهی جامعه به تغذیه سالم، دولت نیز در این زمینه هیچ اقدامی صورت نمیدهد.
مدرکگرایی دیوانهوار
در قلمرو کار و فعالیت، حدود ۴۰ میلیون نفر از مردم ایران از لحاظ اقتصادی غیرفعال هستند. در میان این غیرفعالها ۶.۸ میلیون فارغ التحصیل دانشگاهی هستند و ۷۳۰ هزار نفر مدرک فوق لیسانس و دکترا دارند. (گزارش وزارت کار، مهر ۱۰ اسفند ۱۳۹۴) مدرکگرایی باعث تولید این حجم انبوه از فارغالتحصیلان بیکار شده است که معلوم نیست آموزش آنها چه کیفیتی داشته و با چه هدفی انجام شده است. حکومت از عطش کور جامعه به مدرک استقبال کرده و دانشگاههای دولتی و حکومتی از این میان کیسه خود را پر کردهاند.
دانشگاه آزاد امروز یکی از ثروتمندترین نهادهای آموزشی در ایران است در حالی که فارغالتحصیلان آن سهم کمتری از بازار کار نسبت به دانشگاههای دولتی دارند. دانشگاههای دولتی، غیر انتفاعی و خصوصی در ایران به کارخانههای مدرکسازی بدون هیچ مسئولیتی برای آموزش در چارچوب نیازهای کشور تبدیل شدهاند و جامعه نیز بدون در نظر گرفتن این مشکل به خرید محصولات اغلب بیفایده آنها معتاد شده است.
نزاع دایمی
در حوزه همزیستی ایرانیان مدام به درگیری و نزاع با یکدیگر مشغول هستند. از هر دو نفر ایرانی سالانه سروکار یکی به کلانتری میافتد. رجوع ۱۵ میلیون نفر به کلانتریها برای شکایت در ۱۱ ماه اول سال ۱۳۹۴ (رئیس پلیس پیشگیری ناجا، الف ۲۰ اسفند ۱۳۹۴) که با لحاظ طرف دعوا و بسط آمار به کل سال میشود حدود ۳۳ میلیون نفر از ۶۶ میلیون نفر ایرانی بالای ۱۵ سال، بیانگر این بحران اجتماعی است. جامعه روشهای سنتی پیشگیری و حل اختلافات را کنار نهاده و به روشهای مدرن (مثل عقد قرارداد و پایبندی به آن و رجوع به داور مرضیالطرفین) نیز خو نگرفته است. حکومت نیز به جای واگذاری حل مخاصمات به نهادهای مدنی و منتخب مردم، به بزرگ کردن حکومت (در این موضوع، قوه قضاییه) اقدام کرده است.
کشتار در جادهها
به گزارش رئیس هیئت مدیره جمعیت طرفداران ایمنی راهها در سال ۱۳۹۲، شاهد ۱۸ هزار کشته و ۳۱۰ هزار مجروح بر اثر حوادث جادهای بودهایم. (ایسنا، ۱۳۹۳/۸/۲۵) رقم کشتهها در سال ۱۳۹۳ به ۱۷ هزار نفر رسیده است. (تابناک، ۱۳۹۴/۱۲/۱۴) بنا به آمار رییس مرکز تحقیقات سازمان پزشکی قانونی کل کشور در طول ۱۰ سال ۸۲ تا ۹۲، ۲۳۵ هزار و ۵۰ نفر بر اثر تصادفات رانندگی در کشور جان باختند و دو میلیون و ۲۲۱ هزار نفر نیز مجروح شدند. (ابتکار ۲ آذر ۱۳۹۳) این آمار ده ساله بسیار بیشتر از دو برابر کشتهها و مجروحان جنگ هشت ساله با عراق است. تنها در ۹ روز اول سال ۱۳۹۵، ۳۰۰ نفر در جادهها کشته شدند.
نا ایمنی و ظرفیت پایین جادهها، ناکافی بودن علایم اخطاردهنده، کیفیت پایین اتومبیلهای ساخت داخل، کیفیت پایین آموزشی رانندگان (فقدان آموزشهای دورهای برای رانندگی دفاعی) و دیگر عواملی که مسئولیت آنها به دولت باز میگردد در این کشتار جمعی نقش دارند اما از نقش رانندگان و تصمیمهای نادرستی که میگیرند و مقرراتی که نقض میکنند نیز نباید غافل شد. یک شهروند مسئول علیرغم وجود همه مشکلات میتواند مخاطرات را کاهش دهد و جانهای بیشتری را حفظ کند. مسئول سرعت یا سبقت غیرمجاز دیگر دولت نیست در عین آن که میتوان دولت را در فقدان سرمایهگذاری برای ساخت جادههای پهنتر و با استانداردهای مدرن سرزنش کرد.
سوء استفاده از مواد
بنا به آمارهای رسمی در ایران حدود ۱۳۰ هزار معتاد به الکل (یکمیلیون مصرفکننده)، ۱٫۵ تا ۳ میلیون معتاد به مواد مخدر (۷ تا ۱۰ میلیون مصرفکننده)، و ۸٫۵ تا ۱۰ میلیون معتاد به سیگار (۲۰ میلیون مصرفکننده) وجود دارد. دولت در پیشگیری از افزایش این ارقام تقریباً کاری بهجز اعدام و زندانی کردن بخش بسیار کوچکی از اعضای مافیای مواد مخدر و شلاق زدن مصرفکنندگان الکل انجام نمیدهد. اما شهروندان نیز در این زمینه از هیچ کوششی برای تخریب بدن و روان خود و آسیب رساندن به سلامت جامعه دریغ نمیکنند. سن مصرف مواد مخدر و سیگار در جامعه پایین آمده است. سهم زنان در میان مصرفکنندگان افزایش یافته است. همچنین دسترسی به مواد مخدر بسیار آسانتر شده است. مصرفکنندگان و توزیعکنندگان که شهروندان معمولی هستند در کنار سیاستهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی دولت در این تخریب عظیم سهم دارند و نمیتوان صرفاً با بیمار خواندن معتاد یا بیکار خواندن توزیعکننده از آنها رفع مسئولیت کرد.
هر یک از روندها و شرایط فوق موجب خسارت عظیم مالی و جانی به جامعه میشوند. در شرایط تمرکز حکومت بر اتلاف، فساد، امتیازخواهی و گسترش طلبی در منطقه خاورمیانه، شهروندان ایرانی میتوانند به نحو فردی یا جمعی و سازمانیافته (در نهادهای مدنی) تا حدی که میتوانند خسارات فوق را کاهش دهند
– See more at: http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=105925#sthash.q0keMvpz.dpuf
آقای نوریزاد گرامی
کامنتی فرستادم که احتمالا بخاطر دارا بودن بیشتر از یک لینک، به بخش اسپم رفته یا به هر دلیلی از دیدتان دور مانده. چون معرفی کتاب مهمی بود که خواندنش برای همهی قربانیان اسلام سیاسی از اهمیت بسیار برخوردار است، لذا مجددا مصدع شدم تا خواهش کنم آن کامنت را احیا کنید.
آدرس سرراست نسخهی PDF کتاب “سنجش فلسفی اسلام گرایی”
از عادل ضاهر
https://tavaana.org/sites/default/files/Adel%20Daher%20%28Zaher%29%20Philosophical%20Critique%20of%20Islamism.pdf
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
چندين قرن خرد سوزى : مدينه سازان افلاتونى
يك مناظره شگفت انگيز: گفته شد كه كتاب اعلام النبوه از ابوحاتم رازى روايتى است از يك مناظره كه يك طرف آن ملحد ناميده مى شود و طرف ديگر ابوحاتم رازى كه ما او را مسامحتاً گزارشگر مناظره مى خوانيم .. بنا به مراجعى معلوم شد كه :١- مراد از ملحد همان زكرياى رازى ، نابغه بزرگ شيمى و طب تجربى و پيشگام تجربه انگارى ، بود . اشاره شد كه انديشه الهياتى و فلسفى رازى را بيش تر از رديه ها درمى يابيم ، چرا كه اصل آثار از ميان رفته اند .به يكى از اين رديه ها با عنوان اقوال الذهبيه از حميد الدين كرمانى ، داعى اسماعيلى ، كه تقريباً صد سال پس از اعلام النبوه نوشته شده و بار ديگر همان ملحد را با شدت بيش ترى متهم به نقض و رد نبوت و وحى و امامت كرده است ، منتها اين بار حميد الدين نه فقط از ملحد با ذكر نامِ زكرياى رازى ياد كرده ، بل تصريح كرده است كه مراد ابوحاتم از ملحد نيز زكرياى رازى بوده است . همچنين گزارشى از انديشه الهياتى رازى در زادالمسافرين ناصر خسرو آمده است كه درخور توجه است و در آن درنگى خواهيم داشت . نويسندگان اين آثار هر سه اسماعيلى بوده اند. بنابراين ، اسمعيليان كه از مذاهب شيعه و باورمند به امام معصوم بودند ، از سرسخت ترين دشمنان رازى بودند . مناظره ابوحاتم با زكريا ، در حقيقت رويارويى مذهب اسماعيلى با انديشه آزادى است كه امام و سرمشق آن سقراط است . . اشاره شد كه جهان اعتقادى ابوحاتم و كلاً اسماعيليان ساختارى نو افلاتونى دارد . تكاملى كه اينان باور دارند نسبت به ظهور قايم القيامات در آخر زمان تاريخى و نسبت به پيوستن عقل جزئى انسان به عقل كل و ورود به بهشت و دوزخى كه صرفاً روحى است درونى و سوبژكتيو است . كتاب وجه الدين ناصر خسرو وجه نوافلاتونى عقيده اسماعيليه را بدينسان بيان مى كند كه تكامل انسان تكامل معرفت اوست . لازمه اين معرفت تلاشى است كه خود انسان براى خروج از عقل جزئى انسانى مى كند ، اما برخلاف تصورى كه بنا به چند بيت زبانزد شده از ناصر خسرو شايع است ، وى به هيچ وجه ، عقلانيت را منحصر به عقل مستقل خود انسان نمى داند ، بل چون همه اسماعيليان بر آن است كه بدون هدايت عقل كل و نماينده انسانى آن ، يعنى امام معصوم ، انسان سرانجامى جز دوزخ كه همان نادانى است ندارد . ناگفته نماند كه در اينجا واژه هاى علم ، معرفت ، دانايى ، و نادانى براى ما كه دريافتى امروزين از اين واژه ها داريم ، ممكن است فريب دهنده باشند . ناصرخسرو ، حميدالدين كرمانى ، ابوحاتم رازى ، و اسماعيليان ديگر وقتى مى گويند علم يا معرفت مرادشان علم و معرفت بر امورِ خاص مذهب خودشان است كه چه بسا از ديدگاه بسيارى از امروزيان ، چيزى جز افسانه و اسطوره نباشد . هم از اين رو ، بايسته است پيش از خوانش مناظره معروف رازى ها در حد اين تنگجاى با پيش زمينه هاى ذهنى طرفين اين مناظره آشنا شويم . . .
ابوحاتم رازى يك متكلم اسماعيلى بود و زكرياى رازى يك پزشك و فيلسوف خردگرا و آزادانديش . اسماعيليان اهل بحث و مناظره بودند و همين باعث مى شد كه بناگزير ، عقل انسانى خود را در برابر مخالفان به كار برند. ليك از نگرِ ايشان ،آنجا كه سخن بر سر مجموعه فلكى و آسمانى و نو افلاتونىِ عقل كل و روح القدس و عالم لطيف و جاويدان و برزخ و ملايكه مقرب در ميان مى آيد ، معرفت و علم ديگر معرفت و علم خودانگيختهِ انسانى نيست ، بل حكمت هايى است كه موجودات ماوراى انسانى و امام مى آموزند و مؤمن اطاعت مى كند . علم را ناصر خسرو چنين تعريف مى كند:"علم اندريافتن چيزهاست چنانكه آن چيزهاست ، و اندريابندهِ چيزها چنانكه هست عقل است " ( وجه الدين ناشر ديجيتالى : مركز تحقيقات رايانه اى قائميه اصفهان ، ص ٢٦).آنچه زير علم قرار مى گيرد از نگر ناصر خسرو هست و نيست است و خدا چون بالاى هست و نيست است ، پس زير علم قرار نمى گيرد ( همانجا). ناصر خسرو پس از اين تعريف كلى ، با پيشفرض وجود دو جهان ، هرگونه اصالت ، جوهريت ، بقاء ، كليت و حياتى را كه در اين جهان مى بينيم نه از طبيعت خود چيزها بل از همان عقل كلى مى داند كه ماوراى هست و نيست است . و حيات آن جهان را نيز تنها در نفس و عقل مى داند . وى بارها اصطلاح نصيب بردن را كه متناظر با بهره مندى ( متاكسيس ) افلاتونى است ، در كار مى آورد تا از دوجهان انگارى قرآن تأويلى آشكارا نو افلاتونى كند . وى هر دم از نو بر معقول و مدلل بودن اين تأويل پاى مى فشرد . او مفهوم واژه علم را به هيچ روى در خور آن نمى بيند كه موضوعش هستنده ها منهاى جهان والا باشند . به نزديكِ او ، هويت و ماهيت همه موجودات وابسته به عالمى ديگر مى گردد كه موضوع و هدف اصلى علم است و سرانجام " هر كه آن عالم را بحقيقت بشناخت ، جان او بدان عالم رسيد هم امروز كه در كالبد است " (همان، صص ٢٧ تا ٣٣) . ناصر خسرو وقتى مى گويد عقل ، مرادش همان عقل كل آنجهانى است و بهشت نيز از نگر او همان عقل است و " مردم را همه راحت و آسانى و ايمنى از عقل كل است "( همان ، ص ٣٣). وى مى گويد :" بهشت بحقيقت عقل است " و برخى ،ذوق زده از اين گزارهِ زيبا ، در باره خردگرايى ناصر خسرو داد سخن مى دهند . حال آنكه ناصر خسرو كمينه اعتبار و استقلالى براى عقل بشرى يا به قول خودش عقل جزوى قائل نيست ، جز اين اعتبار كه اين عقل سرچشمه نادانى و زيان و معصيت و رنج است ( همان، ص٣٤). گرچه سخن به درازا مى كشد ، بازگفت سخنانى از ناصر خسرو ، شايد سرراست ترين راه براى دريافتن اين نكته باشد كه وى چگونه استدلال مى كند :" پس چون بر اين مقدار عقل جزوى كه مردم از ايزد تعالى نصيب يافته اند ، چندين رنج از ايشان برخاسته است دليل آمد اين حال بر آنكه عقل كل بهشت بحقيقت است " . در بيش تر صفحات وجه الدين به اين گونه دليل آورى ها برمى خوريم . از جمله : در گفتار هشتم "اندر واجب گشتن و فرستادن پيامبران و عدد ايشان " و گفتار نهم "اندر اثبات ظاهر و باطن شريعت و كتاب او" .بگذريم از تأويل هاى عجيبِ آيات قرآن كه گاه دليل ناميده مى شود . وجه الدين در حكم بيانيه اسماعيليان است و اين تأويلات همسو با همان نو افلاتونيسمى هستند كه پيامد نهايى آميزش فرهنگ مسيحى و اسلامى با فرهنگ يونانى و اسكندرانى است . نه فقط ناصرخسرو ، بل هركس ، به ويژه قدما ، همين كه سخن از علم و دانش و خرد و معرفت گفتند ، دربايست است كه بپرسيم : از اين واژه ها چه مراد كرده اند ؟
در جهان فارابى عدالت ، تعاون ، اهل مدينه ،اجتماع و مانند اين ها چه دلالتى داشته ؟ نژاد ، فره شاهى ، مينو ، داد ، و خرد در شاهنامه به چه معناست ؟ اين معانى كه برساختهِ رابطهِ شناختىِ آنها از جهان است ، به راستى تا چه حد هستىِ جهانِ بيرون از ذهن آنها را نشان مى دهند ؟ تا چه حد باقته هاى تأويل هاى ايشان از اعتقادات موروثى اند ؟ تا چه حد علم و انديشه اى دليل راهشان بوده كه موضوع و هدفش ، فارغ از سنگينى بار پيشفرض ها ، هستى هستنده ها بوده است ؟
نزديك ترين و مطمئن ترين راه پاسخ يابى به اين پرسش ها رجوع به اصلِ خودِمتون است و بستن گوش و چشم به تفسير هاى جانبدارانه مخالف و موافق و ستايش ها و نكوهش هاى ديگران . واژه هاى افسون كننده قدما را اگر بيدرنگ با دلالت هاى مدرن اين واژه ها معنا كنيم ، در شناخت درست گذشته دچار كژ فهمى و زمان پريشى مى شويم .
ناصر خسرو مى افزايد:" و دوزخ اندر حد قوه نادانى است و بهشت اندر حد قوه علم است ، از بهر آنكه دانا آن كند كه خشنودى خدا و رسول اندر آن باشد تا بدان اطاعت به بهشت جاودانى رسد و نادان آن نكند آنچه رستگارى او اندر آن باشد ، تا بدان سبب به دوزخ جاويدى رسد " ( همان ، ص ٤١). رضايت خدا و رسول خدا از نگرگاه فرقه هاى ديگر چه بسا به نارضايتى خدا و رسول تبديل شود اگر معاد جسمانى و آنجهانى به معاد روحىِ همه زمانى تبديل شود. دوزخ و بهشتى كه در قرآن توصيف شده است ، در نگاه نخست ، نه آنى است كه ناصر خسرو تأويل مى كند. بنا به اين تأويل ، اهل دوزخ و اهل بهشت در همين دنيا هستند. ناصر خسرو ، يكى از نامدارترين داعيان اسماعيلى ، وقتى از معرفت و علم مى گويد ، به هيچ وجه ، مقصودش تفكر فلسفى و علمى با خرد خودسالار و مستقل براى فهم طبيعت و هستى موجوداتى كه ميان آنها زندگى مى كنيم نيست . در وجه الدين مى بينيم كه وى نخست تعريفى كلى و درست از علم بدست مى دهد، اما كمى كه پيش مى رويم درمى يابيم كه علم از نگر مذهب او معرفت خدايى است كه پيشاپيش به عنوان يك عقل كل فرض گرفته شده است و اطاعت از امام زمانه اى كه معصوم و داراى كالبدى ناسوتى – لاهوتى انگاشته مى شود .
خب، اين چه اشكالى دارد ؟ به قول خود ناصر خسرو " هيچ گروهى نيست از كيش ها و مذاهب مختلف كه ايشان منكر باشند امامى را مگر معطلان و دهريان "( همان، ص٢٤٥). آرى ، هر قومى را به قول فارابى رئيسى بايد ، اما مسئله در شرايط رئيس ، سرچشمه مشروعيت او ، چگونگى رابطه او با مرئوسين و اين گونه مسائل است .اما امامِ ناصرخسرو از آنجا كه به باور او از آسمان بهره دارد ، واجب الاطاعه است و هر كس او را اطاعت نكند ، جاهل و دوزخى فرض مى شود . تأويل ناصر خسرو درباره اين امام خاص بيش از استدلال از جنس تمثيل است: جسم ما برساخته از آميزش پدر و مادرى است كه پرورش دهنده جسم ما هستند ، پس پرورندهِ نفس ما نيز حاصلِ آميزش يك پدر روحانى و يك مادر روحانى است . پدر روحانى همان پيامبر اسلام و مادر روحانى همان وصى پيامبر يا امام است . براى محكم كارى اين استدلال _ اگر بتوان اين شعبده را استدلال ناميد_ ناصر خسرو يك حديث نبوى نيز نقل مى كند كه معلوم نيست تا چه حد ساختگى باشد : " انا و انت يا على ابو و ام المؤمنين : گفت يا على ، من و تو پدر و مادر مؤمنانيم " ( همان ، صص ٢٤٨-٢٤٢). مصحح در پانوشت ١ ص ٢٤٣ ( وجه الدين ، همان نشانى ) اين حديث را حتى از نگر قواعد گرامر عربى نيز غلط و از نظر معنا ركيك مى داند و نقل معروف آن را نزد شيعه نيز ذكر مى كند : انا و على ابوا هذه الامه ( من و على پدران يا دو پدر اين امت هستيم . اگر اين درست باشد ، پس ناصر خسرو براى ساخته و پرداخته كردن يكى ديگر از تأويل هاى عجيب خود ، از دستكارى حديث نبوى نيز رو گردان نبوده است . وى بعد از اين تأويل ، علم را به اطاعت از پدر و مادر روحانى تأويل مى كند كه متصل اند به همان عقل كلى كه بالاى سرِ هست و نيست چيزهاست ، چنانكه گويى تعريف اوليه خودش از علم را به دست نسيان سپرده است .
نكته تعيين كننده در اين تأويل كژتاب _ كه اميد است كژتابى اش با توضيحات بالا روشن شده باشد _ اين است كه در اينجا علم ،برخلاف راى ارسطو و تمامى فيلسوفان يونانى گذشته ، علمِ هستى نيست . علم در اينجا اتصال به مرجع مقدسى وراى هستى است كه چون قطع شود انسان فقط جاهل نيست بل جهنمى و در خور مرگ و دمارى است كه حتماً هم بايد از طريق قطع گردن باشد . در روزگار ناصرخسرو البته همسازى دين با حقوق بشر ، از جمله با حق حيات و آزادى بيان، مسئله نشده بود ، ليك نه به اين دليل و نه به هر دليل ديگر حق نداريم ، تأويل ناصر خسرو را انسانى تلقى كنيم . در نقد فرهنگ تعارف با چيزهايى چون پاسداشت مفاخر فرهنگى را بايد كنار نهاد . در گفتار سي و پنجم وجه الدين به صراحت واجب مى شود جنگيدن با مردم تا بگويند لااله الا الله . از ديدِ ناصر خسرو آيه ٤ سوره ٤٧ به كافر حربى اختصاص ندارد . گردن كافر را بزن هرجا ديدى او را . فاذا لقيتم الذين كفرو ( ص٢٣٥) ناصر خسرو در تآويل گردن زدن مى گويد: گردن كافر را بايد زد ، چون طعام و شراب از راه گردن به بدن مى رسد . ناصر خسرو از گردن زدن چنان سخن مى گويد كه به قولى انگار سخن بر سرِ "قطع سر كلمى يا بلعبدن جرعه آبى "است . دستگاه حقيقت او كه ساختارانه همان دستگاه نو افلاتونى است ، نه فقط امر جسمانى و روحانى يا نفسانى را از هم جدا و با هم ناهمگون و در حرب و جنگ و ستيز مى يابد ، بل ميانجى هايى ميان آنها قائل است . ( همان، ص.٢٣٧). در اين تنگجاى آن قدر مى توان گفت كه نه فقط يافته هاى مدرن روان- تنى (پسيكوسوماتيك) بل حتى رازى و ابن سينا نيز _ دو حكيمى كه بزرگ ترين پزشكان قرون وسطى بودند _ در حدى به مراتب پيشرفته تر از دكارت به رابطه تن و من پى برده و از تأثيراتِ دگرگونى هاى جسمى بر حالات روحى خبر داشتند و به ويژه رازى كه تحربى تر از ابن سينا بود ، در كتاب طب روحانى با دقتى ستايش انگيز برخى از حالاتى روان- تنى را بررسى كرده است . ناصر خسروِ اسماعيلى در وجه الدين ، به عنوان مجموعه كلامى و فقهى شيعيان اسماعيلى ، امر جسمانى و روحانى را همه جا همچون دو همستيز و هماورد جنگى جدا از هم مى نگرد كه دومى بايد اولى را شكست دهد. وى پرسش هاى مستجيب از داعى را ، به هيچ وجه از سنخ گفتگويى دوسويه نمى بيند ، بل آن را "حرب نفسانى " مى نامد ( همان). حربى كه سياسى شدن آن ، لاجرم بيوپوليتيك يا سياست زيستى خوفناكى در كنترل و مهار بدن ها در پى خواهد داشت . از اين حرب ( جنگ) مى توان تصويرى كلى از آنچه اسماعيليان مناظره اش مى خواندند ، بدست داد . گفتگو مى تواند هم انديشى طرفين گفتگو براى نزديك شدن به حقيقت باشد . در اين نوع گفتگو هيچ طرفى از پيش خود را مطلقاً بحق و پيروز نمى داند تا تنها براى اثبات حقانيت خود بكوبد . اين به آن و آن به اين گوش مى كند . گوش ها همان قدر دركار اند كه زبان ها . هر طرف بيش از آنكه بگويد مى شنود . به گفته هانس گئورگ گَدامر " هرمنويتيك هنر شنودآموزى است ". از قضا يكى از نمونه هاى آموزندهِ اين گونه گفتگو مناظرهِ همين گدامر با هابرماس است .
محكوميتى در اين گونه گفتگو در ميان نيست . قرار نيست يكى حق مطلق و ديگرى باطل مطلق شود . قرار است رويارويى دو انديشهِ متفاوت گامى باشد هميارانه در پيشرفت علم و فكر . گرچه اين نوع از گفتگو را بيش تر در جامعه دموكراتيك مدرن شاهديم ، با اين همه ، در قديم نيز زكرياى رازى به چنين گفتگويى نزديك مى شود . گواه آن همان آغاز سيرة الفلسفيه است كه رازى ،در پاسخ به حملات معترضان، در عين آنكه از امامش سقراط دفاع مى كند ، با دوران اوليه زندگى سقراط كه دوران گوشه گيرى و زهدگرايى اوست ، مخالفت و با دوران پسينِ زندگى او كه دوران بهره ورى متعادل از لذت هاى زندگى ، از جمله زن و فرزند است ، موافقت مى كند . رازی بر آن است كه سقراط در بخش دوم زندگى خود ازدواج كرده ، به جنگ رفته ،در جشن ها و ضيافت ها شراب خورده و از خور و نوش لذت برده است .وى مى افزايد :" با این که اعتراف داریم که در تعقیب سیرت درست سقراط از کشتن هوی و دوستداری علم و جهد در طلب آن به مقام او نرسیده ایم، باز تصور نمی کنیم که در پیروى از قسمت پسندیده ی سیرت او راه خلاف رفته باشیم. و اگر هم خلافی باشد در کمیت آن سیرت است نه در کیفیت آن، و اقرار ما به نقص خود در این مرحله نقصی نتواند بود، چه این عین حقیقت است و اقرار به حق عین فضیلت و شرف"( . زكرياى رازى ، السیره الفلسفیه، ترجمه عباس اقبال، انتشارات علمی فرهنگی، صص٩١-٩٠). فضيلت دانستن اقرار به نقص ، نشان از آن دارد كه مناظره به چشم زكرياى رازى مفهوم و مقصدى دارد دقيقاً برخلاف مفهوم و مقصد مناظره به نزد ابوحاتم رازى و ناصرخسرو و ديگر اسماعيليان . رازى در همين سيرة الفلسفيه در برابر طعن ها و دشنام ها و زشت گويى هاىِ كسانى چون ابن سينا و موسى ابن ميمون كه فيلسوف بودن او را گزافه مى دانند ، با ارجاع به آثارى چون طب روحانى و علم الالهى و برهان و به گواه وقف پانزده سال از عمرش در نوشتن الحاوى يا جامع كبير تا حد نابينا شدن ، از فيلسوف بودن خود دفاع مى كند. سپس رفتار انسانى خود را گزارش مى كند: هرگز جز در امر پزشكى به دربارها در نياويخته و با سلاطين ملازم نبوده و در گردآورى مال آز نورزيده و در درمان بيماران تهيدست از حق خود نيز گذشته است .( همان ،صص ٩٥-٩٢ و ١٠٤-٩٨) . شيوه بيان زكرياى رازى نشان از ناگزيرى كسى دارد كه تنها در مقام واكنش از انديشه و منش اخلاقى خود در برابر معترضانى دفاع مى كند كه او را به دليل سنت شكنى ، تجاوز از حكمت نوافلاتونى كه به غلط ارسطويى خوانده مى شود ، استقلال فكرى از پيشينيان ، حتى از امامش سقراط و البته نگره فلسفى اى كه با نوافلاتونيسم و الهياتِ غالب ناهمساز است ، به باد تكفير و ناسزا گرفته اند .ناصرخسرو ،بزرگ اسمعيليه، در زاد المسافرين شايد يكى از جامع ترين بازخوانى ها را از نگره قدماء خمسه رازى به دست ما رسانده است . ( بنگر به : حكيم ناصر خسرو ، كتاب زاد المسافرين . انتشارات كاويانى ،برلين ، صص ٧٧-٧٢). پيش تر نيز در ريشه ها نگره فلسفى رازى را اسطوره خوانديم . در اين قسمت اگر برخلاف روش معهود ، به درونمايه ها وارد شده ايم ،يكى براى نشان دادن همين جنبه اسطوره اى است و دو ديگر براى نشان دادنِ راهى است كه اين درونمايه توانِ گشودن آن را داشته است ، اما بدون خاك درخورد و مساعد هيچ بذرى نمى تواند بار آورد .
رازى ، قريباً هفتصد سال پيش از فرانسيس بيكن ، استقراء تجربى را نه فقط همدوش و هم ارز استدلال منطقى دانست ، بل برخلاف فرانسيس بيكن ، خود نيز در عمل ، در طب و شيمى و حتى علم النفس ،دست به آزمون هاى بسيارى زد كه نتايج آنها بر اهل علم پوشيده نيست ، ليك عيب كار او _ اگر بتوان عيب ناميدش_ زاده شدن در سده سوم هجرى قمرى ( ٢٥١) برابر با سده نهم ميلادى ( ٨٦٥) در ايران بود و نه در سده ١٦ و ١٧ همروزگار با سپيده دم نوزايى در اروپا . صرف نظر از درستى يا نادرستى انديشه هاى فلسفى و الهياتى رازى ، زمينه و زمانهِ او نه چنان بود كه انديشه هاى حكمت الهياتىِ غالب ، انديشه هايى را تاب آورند كه از بن و بنياد با آن حكمت و وارياسيون ها يا تغييراتِ ذيلِ آن حكمت ناهمساز بودند. اين گونه ناهمسازى ها ذاتاً ناممكن نبودند ، ليك ساختار فرهنگىِ خداشاهى و فقدان فضاى عمومى شهروندانه به اين ناهمسازها مجال بالندگى نمى داد ، يا آنها را به تعبير حافظ " از قيل و قال مدرسه " به " خدمت معشوق و مى فرارى مى داد. رازى اگر همچون خيام انديشه اش را با شعر بيان مى كرد ، كم تر در معرض حمله قرار مى گرفت ، ليك او به قلمرو و مونوپولى آنچه فلسفه ارسطويى مى خواندندش ، تعرض كرده بود. هم از اين رو از همه سو آماج هجوم گشت. ابنسينا او را متطبب[ طبيب نما] و نااهل در فلسفه خواند و با يك تير دو نشان زد : هم طب و هم فلسفه رازى را. با اين كه خدا در فلسفه رازى يكى از قدماء خمسه بود، اسماعيليان رازى را ملحد خواندند و داعى بزرگ آنها ،ناصر خسرو ، صفاتى ديگر را بر اين فهرست دشنام ها افزود كه هم شخصيت و هم عقيدت رازى را نشانه مى روند ، از جمله : فاسد العقيده ، مدعى پيغمبرى ، منكر نبوت ، عاصى و فاسد ، مستحيل ، فتنه جو ، دروعزن ،خائن ، منكر ابداع و خلقت ، مدعى محال بودن خلقت از عدم ، نادان و جاهل و غافل و غيره . ( بنگر به :همان ، صص ١٠٤-٧٧) .بنا به روايت رديه ها ، رازى اصل جهان را پنج چيز مى داند كه همه قديم اند ؛ يعنى از ازل بوده اند و نه از نيستى و نه از هيچ علت العلل ديگرى حادث يا خلق نشده اند . خمسهِ قدماء يا قدماء خمسه عبارت اند از : بارى ( خدا)، نفس كلى ، مكان مطلق ( خلأ)، زمان مطلق ( دهر ، مدت ، ديرند )، و هيولى ( ماده اوليه چيزها ). ابو ريحان اين عقيده را متأثر از كتاب مانوى سفرالاسرار مى داند . برخى آن را متناظر با اورمزد، اهرمن ، گاه ، جاى و هوم ( خميره ، طينت ، هيولى ) در باورهاى ايرانى مى دانند . در ردِ قديم بودن هيولى ، ناصر خسرو در وجه الدين ( ص ٧٧) چنين گويد: " و قول ما اندر اين معنى آن است كه گوييم اين اعتقادى فاسد است و بنيادى سست و نااستوار و قاعده ضعيف ، به دو سبب : يكى بدان سبب كه بخلاف قول خدايى است و آنچه از گفتارها بخلاف قول خدا باشد …عقل نپذيرد". گفتن ندارد كه اين استدلال _ اگر بشود نامش را استدلال نهاد _ پيشفرضى دينى را مسلم گرفته است. رازى هيچ پيشفرضى از دين غالب و منقولات را پايه استدلال خود قرار نداده است . ناصر خسرو مى افزايد:" و ديگر بدان سبب كه بعضى از اين دعوى ها كه اين مرد كرد ست ، مر ديگر بعض هاى خويش را همى باطل كند ". در توضيح اين تناقض مى گويد: هر كه قول خداى را سبحانه كه به ميانجى محمد مصطفى ( صلعم) به خلق رسيده رد كرده باشد ، قول خود را رد كرده و دعوى پيغمبرى كرده باشد ( همان ،صص٧٨-٧٧).
از اين طرز استدلال مى توان دريافت كه در حقيقت ، يك متكلم دينى با پيشفرض هاى درون مذهبى اش با فردى مواجه است كه به گونه اى نابهنگام فلسفى فكر مى كند يا به ديگر سخن بدون پيشفرض هاى دينى و مقدس . اين است آنچه رازى را آماج هجوم مى گرداند . ابنحزم سخنان رازى را از قبيل دعاوي و خرافات بيدليل شمرد،و موسيبنميمون افكار فلسفي او را هذيانات خواند. ابوريحان بيرونى، تنها مرد همروزگار رازى كه نگاهى بيطرف و تا حدى همدلانه به رازى دارد ، هجده پرسش از اين سينا پرسيده است كه يكى از آنها بوى آراء رازى به مشام شيخ الرئيس مى رساند، پس مى گويد: " گويي تو اين اعتراض را از محمدبنزكرياى رازى آن متكلف فضولى گرفتهاي كه بر الهيات شرحها نوشت و از حد خود تجاوز كرد و نظر در شيشههاي بول بيماران را فرو گذاشت، لاجرم خود را رسوا كرد و جهل و ناداني خود را آشكار ساخت…" اين پرسش و پاسخ ها هم به اجمال در آثار الباقيه ( چاپ لايپزيگ ، ٢٥٧) و هم در فهرست مصنفات ابن سينا ذيل عنوان المباحثات و هم در نامه دانشوران ( ج١، ص١٢٨) آمده اند و از مرزهاى حكمتى خبر مى دهد كه رازى به سبب تجاوز به آنها سزاوارِ كيفرى شده است كه امروزه ترور شخصيت اش مى نامند .
مجموعه اين قرائن مى رسانند كه زكرياى رازى ، صرف نظر از درستى يا نادرستى فلسفه اش ، خطر كرده است. وى نه ملحد بوده است و نه منكر دوام نفس پس از مرگ ، ليك فلسفه را از قيد همسازى با دين و شريعت غالب آزاد كرده و به گونه اى نابهنگام صرفاً با عقل و علم مستقل از دين و وحى و نبوت انديشيده است ، حتى اگر به صراحت اين امور را انكار و نقض نكرده باشد . تقابل ناصر خسرو با رازى آشكارا بر معناى علم متمركز است . وسيله علم يا معرفت از نگر رازى صرفاً عقل و تجربه انسانى است كه توانايى آن به تساوى به هركسى داده شده است. علم براى شناخت جهان و طبيعت و مابعدالطبيعت است براى زيست عادلانه ، اخلاقى و سالم در همين جهان . جهت و غايت علم و معرفتى كه ناصر خسرو تعريفش مى كند ، تغيير و بهبود شهر و كشور و جامعه در همين جهان نيست . فلسفه يونانى زمينه ساز علم و تكنولوژى و صنعتى شده است كه جهان از پيش ساخته را دگرگون كرده است . فردوسى در شاهنامه ، نظام آرمانى را نظامى مى داند كه هدف آن آبادى و داد و شادى و بى بيمى در همين زندگى گيتيانه است . افلاتون و فارابى در انديشهِ نظامى بودند كه سعادت و عدالت اجتماعى در همين جهان را تأمين كند گرچه ساختار مدينه فاضله و آرمانشهر آنها در نهايت نه حق آزادى و اختيار شهروند را ادا مى كند ، نه عدالت ،به مفهوم امكان برابر براى ابراز توانش هاى هر كس ، را تأمين مى كند . اين مدينه سازانِ نيكخواه فرد را فداى اجتماع مى كنند ، اما دقيقاً به همين دليل جان پوياى اجتماع را نيز مى گيرند. به چه دليل ؟ يكى به دليل تجربه تاريخى همه نظام هاى عقيدتى ، اعم از دينى و غير دينى ، و دوديگر ، به اين دليل عقلى كه منشأ قدرت در همه آرمانشهر ها از بالاست و مشاركت سياسى مردم نيز تحت ولايتِ حاكم و حاكمان است و به بيانى نمادين كاخ بر شهر فرمان مى راند نه شهر بر كاخ . اسماعيليان ، سعادت را به فرد موكول مى كنند و علم و معرفت او . شخصيتى ، چون زكريا ، كه عقل را براى درك تمامى معارف بسنده مى يابد، نمى تواند داعيه عقلانيت كسانى چون ناصر خسرو را به ديده قبول و اقبال بنگرد. زكريا در آغاز سيرة الفلسفيه امام خود را سقراط مى داند ، ليك ناصر خسرو مى گويد :" هركس كه طاعت امام حق ندارد ، علم نيابد و هركس كه علم نيابد به بهشت نرسد ، اندر دوزخ بماند " (وجه الدين ، همان نشانى ، ص٤٢). اين فرديت هيچ تماسى با غيريت نمى گيرد مگر براى دو چيز : يكى اطاعت و بهشتى شدن ، دو ديگر نزاع گفتارى و كشتارى با اهل دوزخ . اين اعتقاد فى نفسه و ذاتاً مستعد ترور است .
پس از نگر اسماعيليان هركس عقل ، سعادت ، لذت ، و عدالت را مستقل از اطاعت يك امام بداند ، دوزخى است، هر چند فقرا و كودكان بيمار را بدون دستمزد درمان كند ( نبوى، سيف الدين ، استاد محمد زكرياى رازى ، اقبال ،چ١، تهران، ١٣٦٦،صص١١-١٠).
هر چند در شيمى شهره آفاق باشد ، كاشف الكل و اسيد سولفوريك ( زيت الزاج ) ، رييس كارآمد بيمارستان هاى بزرگى چون بيمارستان رى و عضدى و بنا به گزارش ابوريحان صاحب ١٨٤و بنا به الفهرست ابن نديم صاحب ١٦٧ اثر باشد و نسبت به مردم روزگارش اخلاقى تر و با وجدان تر زيسته باشد و عمرش را در راه كاهش درد انسان ها وقف كرده باشد . در مناظره رازى ها ، يك طرف همچون ناصر خسرو مى انديشد و طرف ديگر وصله ناجور و نابهنگامى است كه امام خود را سقراط مى داند ؛ آن هم نه همچون معصومى كه از نقد ايمن باشد . سخن به درازا كشيد ، ليك هنوز ناتمام مانده است . دنباله مطلب را به قسمت بعدى موكول مى كنم .
با سپاس بسيار از بردبارى شما
…………….و قول ما اندر اين معنى آن است كه گوييم اين اعتقادى فاسد است و بنيادى سست و نااستوار و قاعده ضعيف ، به دو سبب : يكى بدان سبب كه بخلاف قول خدايى است و آنچه از گفتارها بخلاف قول خدا باشد …عقل نپذيرد”. گفتن ندارد كه اين استدلال _ اگر بشود نامش را استدلال نهاد _ پيشفرضى دينى را مسلم گرفته است. رازى هيچ پيشفرضى از دين غالب و منقولات را پايه استدلال خود قرار نداده است . ناصر خسرو مى افزايد:” و ديگر بدان سبب كه بعضى از اين دعوى ها كه اين مرد كرد ست ، مر ديگر بعض هاى خويش را همى باطل كند “. در توضيح اين تناقض مى گويد: هر كه قول خداى را سبحانه كه به ميانجى محمد مصطفى ( صلعم) به خلق رسيده رد كرده باشد ، قول خود را رد كرده و دعوى پيغمبرى كرده باشد ( همان ،صص٧٨-٧٧)…………………………………..
وجدانا مثل اینکه سید مرتضی و مصلح و همفکرانشان سخن گویند!
متن مهمی است و بخصوص گرامیان علی1 و کورس از آن بهره خواهند برد.
دوست عزیز سید مرتضی هم شاید به آن اقبال نشان دهد احتمالا برای جوابیه نوشتن 🙂
معرفی کتاب و دانلود متن آن
ویدئوی کوتاه معرفی کتاب که دلایل اهمیت مطالب آن را برای ما (ایرانیان) ذکر میکند:
https://www.youtube.com/watch?v=hTJwwQETavI
لینک دانلود متن: https://l.facebook.com/?u=https%3A%2F%2Ftavaana.org%2Fsites%2Fdefault%2Ffiles%2FAdel%2520Daher%2520%2528Zaher%2529%2520Philosophical%2520Critique%2520of%2520Islamism.pdf&e=ATMSGw45HZPRRcp0quFbHeFJ5WGOCyIA5bMlhD6vR0EQWfhHMgLgp6MPxl7WDNSL
عنوان کتاب: سنجش فلسفی اسلامگرایی (منظور از اسلامگرایی همان اسلام سیاسی یا ایدئولوژیک است)
نویسنده: عدل ضاهر استاد فلسفهی دانشگاه اردن (لبنانی شیعه)
مترجم: یاسر میردامادی
مازیار گرامی
این لبخند ژوکوندی که جلوی مطلب گذاشتید نشان از پیش فرض قبلی شما مبنی بر صحت همه مطالب کتاب ،و پیش فرض قبلی بطلان همه نقدهای احتمالی بنده است (همان لبخند را اینجا مفروض بدارید چون بلد نیستم چگونه آنرا در کامنت حک کنم) ،البته فعلا متن عکسی این کتاب را از لینکی که داده اید گرفتم ،اما متاسفانه فعلا بجهت پایان تعطیلات و شروع بکارهای معمول فرصت بررسی کم است ،ایکاش آنرا در ایام نوروز ارائه می کردید که فرصت بیشتری بود.تا بعد
دوست گرامی که با نام “منصور” مطلب می نویسید و مطلب زیر از شماست لطفا یا نام خود را تغییر دهید و یا اگر برایتان مقدور نیست بفرمائید تا من تغییر نام بدهم. با سپاس
منصور
1:33 ب.ظ / آوریل 1, 2016
جناب نوریزاد،این خبر رابخوانید،به عنوان یک مسلمان،چگونه میتوان در برا برهموطنان بهایی ،شرمسار نبود؟؟؟http://www.iranwire.com/features/8871/
منصور گرامی اینو باید از سید مرتضی پرسید که دائما به توجیه اینهمه زشتی //////////////مشتی انسان ستیز می پردازد و برای خالی نبودن عریضه عبارت بی مسمای…من خود به بعضی از …اعتراض دارم!مسلما ما دلیل اصلی اش را بخوبی درک می کنیم.چون کسیکه به //////////////// کشتار مقدس توسط اولیاء دینش اعتقاد دارد چنین برخوردهایی با دگر اندیشان را براحتی هضم و توجیه می کند.والا چگونه کسی می تواند ورود دین و اعتقاداتش را به سیاست خوش آمد بگوید و از آن محافظی بسازد برای نابودی دیگران و دیانتش را عین سیاستش بداند ولی درهمانحال از قربانیان چنین سیاست و دیانتی توقع احترام به مقدساتش را داشته باشد؟باید از نواندیشان دینی پرسید آیا چنین کسانی مسلمان هستند یا نه.آیا خمینی و ابوبکر بغدادی و ملاعمر …مسلمانند یا نه ؟اگر اینها مسلمانند پس برداشتهای شما از اسلام نمی تواند درست باشد.دلیل اش هم متن خود قران بدون تفسیر و سنت محمد و سایر بزرگان اسلامی است.اگر اینها مسلمان نیستند بفرمایید دلایل خود را ارایه دهید و بلند این موضوع را در رسانه های گوناگون یادآور شوید.اینکه نوشته های آخوندها را با طعم عرفان بخورد مردم بدهید وکشت و کشتار و ترور مردم را توسط خود محمد و بزرگان اسلامی به نوازش و یا گوشمالی جزئی تقلیل دهید می شوید همین سید خودمان با انتقادهاتی که از بعضی کارها و گفته ها دارد.یعنی حضرت ایشان با خود کشت و کشتار و ترور و زندان و سلاخی دگراندیشان (کافر و ملحد و زندیق…)مشکلی اساسی ندارد ولی شاید از نوع مثلا دارزدن طرف یا انتقاد جزئی در نوع بررسی پرونده ایی داشته باشد!
آقای نقطه ی شک
خوب است متنی را که عینا از جایی برمیدارید آدرس متن اصلی را هم بگذارید. نوشتهی شما (http://www.nurizad.info/blog/29925#comment-238264) عینا از روی یادداشت آقای نصرالله پورجوادی استاد شناختهشدهی دانشگاه و رئیس سابق مرکز نشر دانشگاهی در صفحهی فیسبوکشان برداشت شدهاست.
من قبلا برای مخاطبینم در اینجا از پیشوند “جناب” استفاده میکردم که با خواندن قسمت نخست آن متن (که شما نیاوردهاید) دیگر از کاربرد آن خودداری میکنم. این هم نشانی متن کامل نوشته و اتفاقا خواندن آن را به همهی دوستان توصیه میکنم:
https://www.facebook.com/nasrollah.pourjavady/posts/10207330958564578
مازیار گرامی
اگر به ملاکی که در مورد پیشوند پسوند نگذاشتن می گویید پایبند هستید نباید کلمه “آقای” را هم بکار می بردید! ضمن اینکه از کجا میدانید “نقطه شک” حتما یک آقا هستند؟!
اما بگویم من کلا با اینگونه مدها که پسوند یا پیشوند احترام به اشخاص را حذف کنیم و بقول مزدک اینها را از نشانه های پیشرفت بدانیم ،موافق نیستم ،بنظر من بجاست که همه اصل احترام به انسانها را محفوظ بدارند و در هر مورد بتناسب یا تنوعی که تشخیص می دهند آنها را مورد خطاب قرار دهند ،و گمان میکنم آنچه که مهم است این است که نظر انسان نظر چاپلوسی یا هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن نباشد ،و تامین این غرض به این نیست که از طرف افراط به جانب تفریط میل کنیم. ضمنا بنظرم میرسد در مواردی که لینک باشتراک می گذارید اگر عصاره مطلب را تبیین کنید بهتر از ارائه لینک تنهاست ،زیرا ممکن است همه فرصت رفتن و آنالیز لینک داده شده را نداشته باشند.
با احترام
سید مرتضای عزیز
نمیدانم توضیحات آقای پورجوادی در مورد معنا و علت استفاده از لغاتی مثل “جناب” و “حضرت” را خواندهاید یا خیر؟ این بخش در گزیدهی دوست نادیده “نقطهی شک” وجود ندارد و باید مستقیما به نشانی اصلی مراجعه کنید.
اگر مقالهی آقای پورجوادی را کاملا بخوانید متوجه منظورم خواهید شد. البته مقالهی فوق بخشهایی از استدلال مزدک عزیز را تایید میکند، اما مراد من پرهیز از کاربست آن گروه از پیشوندهای بظاهر محترمانهای است که ما بنا به سنّت و عادت بکار میبریم بیآنکه از معانی ناپسند و سنن مطرود پشت آنها آگاه باشیم. با این توضیح که من در هیچ موردی “وسواس” را نمیپسندم.
اما در خصوص علت خطاب “آقا” به “نقطهی شک” گرامی:
با یک آمار سرانگشتی از تعداد نویسدگان “آقا” در این وبلاگ، حتما تایید خواهید فرمود که اطلاق “آقا” به هر شناسهی نامتعین، به احتمال بالای 80% صحیح خواهد بود! 🙂
مازیار گرامی
من مطلب مورد اشاره پورجوادی را خواندم ،بنظرم آن مطلب و استنتاج ناتمام است ،زیرا خود ایشان چند نوبت اذعان می کند که آن اطلاق خاص جناب و حضرت مربوط به گذشته های دور بوده است و اطلاقاتی اینچنین الان مفهومی جز احترام و تقدیر ندارند ،بنابر این جمود و اصرار بر اینگونه ریشه یابی های لغوی و تسریه آن به اطلاقات و عرف های متاخر ،کار نادرستی است که ممکن است سبب اخلال به محاورات و گفتگوها و خطابات مکتوب باشد.
سید مرتضی
12:50 ق.ظ / آوریل 1, 2016
مزدک گرامی
معصوم دانستن پیامبر یا امام ،بمفهوم معصومیت حکومت نیست ،زیرا شاکله حکومت از افراد مختلف غیر معصوم تشکیل می شود بعنوان کارگزاران حکومت ،ما اگر حکومت علی علیه السلام را یک نمونه حکومت ایده آل اسلامی در اجراء عدالت و احکام اسلام می دانیم ،بمفهوم این نیست که هیچیک از کارگزاران آنحضرت در حکومت خطا یا خیانتی نداشته اند ،شما مراجعه ای بمتن تاریخ و نامه های توبیخ آمیز علی علیه السلام در نهج البلاغه خطاب به کارگزاران خاطی و عزل و نصب های ایشان بکنید تا در یابید که کسی اصل حکومت یا حکمرانی را مقدس و بدون قابلیت نقد نمی داند.
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………
سید مرتضی خود محمد فرمانده و ایدئولوگ و همه کاره نظام اش بوده.مثل اینست که امروز بگوئیم خامنه ایی شاه کله نظام نیست.ویا هیتلر و استالین و خمینی شاه کله نظامشان نبودند!حکومتهای توتالیتر و تمامیت خواه به یک یا چند نفر در راس بندند.محمد هر چه می گفت و میکرد قانون بود و حکم حکومتی بود.خوب که نمونه اش را همین الان داریم و می بینیم.مشکل جناب سید و معتقدان به /////////// اسلامی اینست که تا به شکی می رسند با منافعشان ناسازگار است و پایه اعتقاداتشان را نشانه می گیرند از ترس فورا پا پس می کشند و به توجیه و مغالطه و سفسطه روی می اورند.
جناب سید حرفی که شما درآن کامنت زدید به این معنی بود که سیاست میدان تقدس نیست و در حریم عمومی و سیاست چیزی نمی تواند مقدس باشد.ولی از آنجا که با گوشزد کردن دیگران متوجه سوتی خود شدید به توجیه و سفسطه روی آورده اید.والا خودت هم بخوبی می دانی که حکومت علی طبق همین روایات و داستانهای خودتان یکی از ////////////ترین حکومت در تاریخ اسلام تا آن زمان برای مسلمین بوده.من قبلا نیز بارها گفته ام که علی ///////////////////// متعصب و سرباز خوبی بوده ولی از نظر سیاست و تدبیر //////////////// بوده.این علی /////////////// آخوندهای شیعی در طول بیش از هزار سال و با استفاده از میتولوژیی ایرانیست./////////////////این بدین معنیست که عده ایی ///////////// با بکار گیری اسطورها ی ایرانی به اسطوره سازی از دشمنان آبا و اجدادی ایرانیان پرداخته اند تا دکان کید و دروغ خود را رونق بخشند.و هنوز هم می بینیم که میلیاردها دلار از ثروت ایرانیان را بدون اجازه آنها به غارت می برند.درست در زمانیکه اینهمه فقر و فحشا و اعتیاد و افسرده گی و رنج و بدبختی که مهمترین عاملش حکومت اسلامی و اسلامیان است در ایران بیداد می کند.بله جناب سید عدالت ////////////// هم همین عدالت خمینی و خامنه ایی بوده.
———————–
مزدک گرامی، همه ی این متن را و متن های قبلی تان را بی فحش و ناسزا و بی بکار بردن واژگان عبوس می شود نوشت. بی کم و کاست. و با تأثیری افزون تر از اینی که شما می نویسید. اینجور نوشتن های کف بر دهانی، تنها فایده اش تخلیه ی فشارهای درونی نویسنده است و بس. حتماً شما بدهکار وقت هایی هستید که از من سترده اید. بارها برای شما نوشته ام که شما که این همه یقه می درانید برای زخم های اسلامی، خود آیا به زخم هایی که بر همچو منی می زنید اعتنا بسته اید آیا؟ مرا اگر یک روز به چهار میخ بکشند، پرونده ای قطور دارم از نوشته های شما که جرم انتشارشان با من است مستقیماً.
با احترام
.
با سلام . اکبر هاشمی رفسنجانی ، رئیس مجمع ” تشخیص مصلحت نظام ” چند روز پیش در توییترش نوشته بود : دنیای فردا ، دنیای گفتمانهاست نه موشکها . بلافاصله رهبری فی الفور کنایه و تعارف های مرسوم و معمول را کنار گذاشته و گفته است که کسی که ” فردای دنیا را فردای مذاکره می داند نه فردای موشک “، این حرفِ شخص یا از سر ناآگاهی است یا اگر از روی آگاهی گفته شده باشد ، خیانت است ! میگویم : 1- مردم این مملکت بگردند و پیدا کنند پرتقال فروش و خائن را . 2_ رهبری نظام مگر نباید آنقدر شجاعت و قدرت داشته باشد که خیلی صریح سخن اش را بگوید و با ایماء و اشاره مردم را به اشتباه نیاندازد ؟ رهبری باید خیلی راحت تر از آنی که ما فکر میکنیم ، بلافاصله هاشمی را از صدارت چندین ساله ” تشخیص مصلحت نظام ” بردارد و یکی مثل شجونی ، یا پناهیان ، یا علم الهدی و ، یا صدیقی و حسنی ارومیه و … را به این سمت و صدارت مهم بگمارد .
سید مرتضی
7:13 ب.ظ / آوریل 1, 2016
بنا نیست آنجا قبر فاطمه زهرا محسوب شود ،اطلاعات شما ناقص است ،قبر فاطمه سلام الله علیها بطور نا معین یا در مقبره بقیع است یا در بیت ایشان یا مطابق روایتی ما بین قبر و منبر پیامبر ،و هیچکس مدعی نیست که اگر چیزی بیاد بود یا نام ایشان جایی ساختند ،آنجا قبر و مضجع آن بزرگوار است ،ظاهرا آنچه که در نجف ساخته می شود صحنی است بنام ایشان ،مثل صحن های دیگر که بر آنها نامگذاری می شود ،توصیه می کنم اگر نقد و مطلبی هم بچیزی دارید چیزی نگویید که از واقعیات فرسنگها دور باشد. (سید مرتضی)
……………………………………………………………………………………………………………………………………….
جناب سید اگر همین روایات سنتی از اسلام را ملاک بگیریم محمد و علی آنچنان در زمان حیات خود ///////////////////.اینها را شبانه دفن کرده اند تا گورشان از دست مردمانیکه با آنها دشمن بوده اند مخفی نمایند.در ثانی علی در کوفه کشته شده و شبانه توسط فرزندانش بدون اطلاع و مخفیانه دفن گشته.چون در بین مردم عرب تقریبا خانواده ایی نبوده که از علی ضربه نخورده باشد و با توجه به مرام قبیلگی عرب بسیار //////////// بوده اند.بنابراین کل ماجرای //////////////// دکان برای آخوند و سرکیسه کردن ابلهان و غارت خزانه کشور نیست.آنچه خرج قبور و زیارتگاهای و مساجد و امامزاده …مسلمین از کعبه تا … می شود در تضاد با منافع ملی ماست و هیچ توجیهی جز خیانت به مردم ایران و ایران نیست.
آقای نوری زاد
این روزها نمی دانم چرا همه اش یاد نرگس محمدی هستم شاید چون خودم مادرم . آیا کسی به ملاقات این بانو می رود ؟مثلا اجازه می دهند شما یا خانم های سیاسی به ملاقات ایشان بروید ؟
یک مادر زیباترین لحظاتش بزرگ شدن بچه هایش جلوی چشمانش است . و این ظالمان این حق مسلم طبیعی را از خودش و مادر داشتن را از بچه هایش دریغ داشتند .خداوند لعنتشان کند
https://m.youtube.com/watch?v=YLjTG-J4aMo
وقتی این ویدیو را می بینم واقعا می سوزم
——————-
بانوی گرامی
تا جایی که من خبر دارم برادرِ خانم نرگس محمدی به ملاقات ایشان می روند. بله خانم محمدی از دو فرزند خردسالش دور است و تنها دلیل زندانی بودنش – به گمان من – ملاقات وی با کاترین اشتون و بردن خانم گوهر عشقی به این ملاقات است. پرونده ها و اتهام هایی که برای ایشان آراسته اند همه بهانه است.
با احترام
.
نشونی جدید روزنامه عصر امروز چاپ لس آنجلس بعد از هک شدن توسط همونائی که میدونین.
asre emrooz 1
با سلام / __ موضوع : مخ شوری __ برای دیدار دوستمان که به سفر ” راهیان نور ” به خوزستان رفته بود و چند روز قبل از جنوب بازگشته بوده ، رفته بودم . ایشان تعریف میکردند که در هر حوزه ای در نقاطی از اطراف جبهه های نبرد ، افرادی که لباس نظامی سپاه بر تن داشتند را گمارده بودند که مثلاً یک مورد آن در کنار سردار بزرگ علی فضلی مسئول تیپ و لشکر و پادگان کرج که با ” کت و شلوار ” به جبهه آمده بود تا که ” ریا نکند ” ، بسیار با گفتار حرارتی ، ابتدا در چند دقیقه اول از شیعه ، جنگ ، جوانانِ پاک این مرز و بوم ، ایثار ، حجاب ( البته کسانی که با مانتو بودند به آنان چادر عاریه ای تقدیم میکردند ) ، دست پاکی رزمندگان ، فرشتگان روی زمین و شهید و شهادت برای بازدیدکنندگان صحبت میکردند ولی بعد از آن سخنانِ سخنران از دینداری و اعتقاد و … برگشت و کاملاً سیاسی شد و هر چه لاطائلات بود را بخورد مردم بدبختِ بازدید کننده داد . از جمله آنکه ما را در کشور افراطی معرفی میکنند ، خوب ما افراطی هستیم و افتخار هم میکنیم ، چنانچه رهبری هم چندی قبل از ما حمایت کردند و گفتند که این بچه ها بودند که نظام را نگه داشتند و فتنه را خواباندند . رئیس جمهور به ما گفته که پول و اسلحه و سایت و اسکله و صدا و سیما و هم در دست ماست ، پس اگر دست ابوذر هم باشد ، فاسد میشود . رئیس جمهور خودش و اطرافیانش فاسد است . اگر ما که از دید آقایان افراطی هستیم ، نبودیم ، الآن نظام و ولایت فقیه و رهبری هم نبودند . این ما هستیم که با تمام وجود رهبری را نگه داشته ایم !! اینان با فرجام مملکت را فروختند . اینان مملکت را دست غربی ها و آمریکا دادند . اینان دین و مذهب ما را هم دارند میفروشند . خلاصه آنکه تا ما هستیم نمیگذاریم آب خوش از گلوی این ملتی که دین ندارند و از طایفه شمر و یزید هستند و قدر حضرت آقا را نمیدانند ، پایین برود . دوستمان در پایان گفتند : خدا کند که هیچ کس با سخنان این … مخ شوری نشود که اگر بشود ، هیچ چیزی کمتر از یاران ” داعش ” نخواهند داشت و هر چه خواستم که در آن معرکه سخنرانی انتقادی بکنم که : آهای سخنگوی رهبری و نگه دارنده رهبری ، اگر این بودجه و امکاناتِ قطار و اتوبوس و شام و نهار و خوابگاه ها و قیمه این جماعتی را که هر ساله به این خطه میآورید تا چندتا ” دری وری ” به دشمن خیالی و از سال 92 هم به روحانی بدهید ، نذر پابرهنگان و درماندگان و بیچارگان کنید ، تعداد قابل توجهی از این معظلات اجتماعی کمتر خواهد شد . اما در آن جمع حتی 1% هم امکان بیان نظرم را نداشتم .
———————
مناهی گرامی، چه متن فهیمانه و روانی
سپاس از شما
سپاس
.
فكر ميكنم خود حضرت ///// هم از برادران سپاه بشدت حساب مي برند و بالاخره مجبورند تا اخرين لحظه كه در اين دنيا هستند در مقام ولي مطلقه باقي بمانند و بعد تاج و تخت كلهم تقديم سپاهي ها ميشه
سلام بر همگی
من در سفری که به ان جهان داشتم شاهد وقایع مختلفی بودم که به تفصیل در سفرنامه امده و اگر روزی جناب نوریزاد حق ازادی بیان را برای من نیز به رسمیت شناخت و سفرنامه ام را منتشر کرد شما میتوانید از ان وقایع و جزئیاتش اگاه شوید ولی تا قبل ازان و از امروز میخواهم هر بار یکی از این وقایع را البته نه انگونه که در سفرنامه با ذکر جزییات امده بلکه با سانسور قسمتهایی از ان و به نحوی که جناب نوریزاد انرا منتشر نمایند ، برایتان بازگو کنم:
خاطره اول
در صبح یکی از روزهای سفرم تصمیم به شرکت در یک جلسه بازخواست و اشنایی با کم و کیف بازخواست اللهی گرفتم بدین منظور ان روز به محلی که در ان محل بازخواست ها انجام میشد رفتم و وارد جلسه بازخواست مرده جوانی از اهالی کرج شدم و در گوشه ای نشستم،
در اغاز جلسه فرشتگان ترازوی عدالت اللهی را تنظیم کردند و شروع به وزن کردن گناهان و صواب های مرده مورد اشاره کردندو پس از چند ساعت وزن کردن و ضرب و تقسیم نتیجه را طی یک لیست بلند بالا با ذکر دقیق وزن و میزان تک تک گناهان و صواب های وی اعلام کردند ، ترک نماز و روزه نیز به عنوان دو مورد از گناهان وی در لیست درج شده بود که پس از قرائت لیست خداوند دست روی همین دو مورد گذاشت و به مرده جوان گفت: حالا شاید تو برای دیگر گناهانت توجیهاتی سرهم کنی ولی ترک نماز و روزنه را چگونه میخواهی توجیه کنی؟ در پاسخ مرده مذکور گفت خداوندا من با این عقلی که شما به من داده ای هرچه فکر کردم نتوانستم سودی برای خود یا شما و یا دیگری در نماز پیدا کنم که بخواهم روزی پنج بار طی رکوع و سجود یکسری مطالب مشخصی را هر روز تکرار کنم. خداوند با تعجب پرسید مگر شما چگونه نماز میخواندی؟ جوان مرده با اجرا و خواندن دورکعت نماز نزد خداوند توضیح داد که به همین صورت هرروز پنج بار و جمعا در هر روزهفده درکعت نماز میخواندیم که پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که این کار سود و زیانی برای کسی ندارد و دیگر از خواندن خوداری کردم. خداوند با خنده گفت پسرم چه کسی به تو گفته که باید اینگونه نماز بخوانی؟جوان متوفی پاسخ داد
: مرجع تقلیدم. باز خداوند پرسید مرجع تقلید دیگر چه صیغه ای است؟ مرده جوان گفت: مرجع تقلید کسی است که هر فرد شیعه باید برای خود از بین اشخاص معینی انتخاب کند و در امورات دین از وی تقلید کند. خداوند با خنده گفت عجب!! انوقت همان عقلت به تو نگفت که امورات دینی که اموری است درونی و قلبی چگونه میتواند قابل تقلید باشد؟؟!!! و سپس گفت نمازی که من انرا توصیه کرده ام انست که تو هر روز وظایف و تکالیف انسانی خود را در ذهنت مرور کنی تا مباذا خارج از دایره انسانیت مرتکب عملی شوی و به یاد داشته باشی انسانیت به تو حکم میکند که چگونه زندگی کنی .خوب حالا بگو ببینم چرا روزه نگرفتی؟ پاسخ داد: در این کار نیز که بخواهم برای یکماه در طول روز چیزی نخورم و شب دوبرابر بخورم هیچ نفعی نیافتم ولذا انرا نیز کنار گذاشتم. خداوند گفت: حتما این نوع روزه داری را هم همان مرجع تقلیدت به تو اموخته؟ و بی انکه منتظر پاسخ بماند گفت روزه ای که من گفته ام انست که هر گاه دانستی گرسنه ای اطراف تو هست که قادر به سیر کردن شکم خود نیست تو موظفی او را نیز سیر کنی و اگر در توانت نیست نیمی از انچه را برای خوردن خود داری خودت بخوری و نیم دیگر را به او بدهی وگرنه چه سودی در این کار هست که تو غذایی را در روز نخوری ولی شب خودت انرا بخوری؟!! مرده جوان گفت بله من هم همین فکر را کردم که روزه نگرفتم و به قول سعدی :
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درماندهای را دهد نان چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری
ز خود بازگیری و هم خود خوری؟
خداوند گفت عجب انسان فهمیده ایست این سعدی ، و به فرشته کنار دستیش گفت ببین این سعدی کیست و الان کجاست؟ فرشته دفتر بزرگی را باز کرد و شروع به ورق زدن کرد و پس از لختی جستجو گفت : شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی شاعری از اهالی شیراز است که در سال 695 قمری وفات یافته و چون به دین اهل سنت بوده اکنون در جهنم است. خداوند پرسید: جهنم دیگر چیست؟ که همان فرشته گفت جهنم جایی است که من و تعداد دیگری از فرشتگان ساخته ایم و انجا را پر از اتش و مار و عقرب وعذاب های گوناگون کرده ایم و گناهکاران و غیر شیعیان را به انجا برده و در انجا عذاب میدهیم. خداوند با تعجب گفت : شما چکار کرده اید …جهنم ساخته اید و گناهکاران را در ان عذاب میدهید؟؟؟!!! شما غلط کرده اید چه کسی به شما گفته اینکار را بکنید؟ من گفتم؟؟؟ فرشته پاسخ داد که نه شما نگفتید ولی ما چون مرتب از مبلغین مذهبی میشنیدیم که خداوند گناهکاران را در جهنم به اتش میسوزوند ما فکر کردیم که برای تامین نظر شما یک جهنم با مشخصاتی که انها میگفتند بسازیم وشما را سورپرایز کنیم…خداوند حرفش را قطع کرد و گفت شما خیلی بیجا کردید و سپس به فرشته دیگری گفت سریع یک عده را بردار ببر تمام کسانی را که این احمق ها به جهنم برده اند را ازاد کنید و جهنم را نیز خراب و با خاک یکسان کنید .فرشته مذکور به سرعت خارج شد و خداوند به همان فرشته اولی گفت تا حالا چه کسانی را به جهنم برده اید؟ پاسخ داد همه مردگان غیر از شیعیان را. خداوند گفت: و به دستور چه کسی؟ پاسخ داد بر اساس فتاوی و صحبت های ایت الله ها و مراجع تقلید که میگفتند تمام ادیان و مذاهب جز شیعه باطل است و پیروان انها به جهنم میروند . خداوند گفت حالا چرا فکر کردید حرف این افراد برای شما لازم الاجرا می باشد؟ پاسخ داد چون انها گفتند که جانشین شما هستند و حرف انها حرف شماست. خداوند گفت: و توی احمق زبان نداشتی که یه کلمه از خود من سوال کنی- هان؟ فرشته که به من و من افتاده بود خواست حرفی بزند که خدا گفت هیچی نگو تا من بعد حساب شما رو رسیدگی کنم و سپس از شدت عصبانیت سرش را میان دو ستش گرفت و برای لحضاتی در همان حالت ماند و سپس رو کرد به همان فرشته و گفت حالا این مراجع کجا هستند. فرشته پاسخ داد در بهشت هستند. خداوند اینبار و در حالی که اثار بیشتری از تعجب در صورتش نمایان بود فریاد زد : بهشت دیگر کجاست؟؟ فرشته پاسخ داد اینرا یادم رفت به شما بگویم ما از روی توصیفاتی که انها(مراجع و علمای دین) از بهشت میدادند انرا ساختیم و سپس شرح داد که چگونه بهشت توصیفی مبلغین مذهبی را همانگونه که انها برای مردم شرح داده اند ساخته اند و حتی اینرا هم گفت که یکی از فرشتگان یک روز در غیاب خدا ابزار و الات خلقت را برداشته و تعداد زیادی حوری انگونه که مراجع و علمای دین حوریان را توصیف کرده اند، ساخته و انها را جهت کامیابی مراجع و علمای دین در بهشت رها کرده. . با هر سخن فرشته بر ناراحتی خداوند افزوده میشد و اثار بیشتری از عصبانیت در چهره اش نمودار می شد ، یکباره فریاد زد بس کن دیگر ..همین الان برو و این علما و مراجع را بهمراه نامه اعمالشان نزد من بیاور .
فرشته سریع خارج شد و بعد از مدتی بهمراه تنی چند از ایات عظام و مراجع تقلید وارد شد و نامه اعمال انها را جلوی خداوند گذاشت. خداوند نگاهی به علما و مراجع انداخت و گفت به به اقایان نمایندگان و نایبین بنده و ایت ها و نشانه های من خیلی خوش امدید بفرمایید بنشینید. انها با خوشحالی از اینکه خداوند انها را جانشین و نماینده و ایت خود خطاب کرده بود با حالتی سرشار از کبر و غرور روی صندلی ها لم دادند و خدا نیز نامه اعمال انها را جلویش گذاشت و با دقت شروع به مطلعه نامه های اعمالشان کرد و سکوت بر مجلس حکمفرما شد . بعد از حدود نیم ساعت خداوند نامه ها را بکناری گذارد و رو به انها کرد و گفت : عجب موجودات بی شرمی هستید شما ها خودتان را جانشین من معرفی کردید و از هیچ رذالتی در حق هم نوعانتان کوتاهی نکردید . خون مردم بیچاره را مکیدید و حتی به من هم رحم نکردید و بهتان ها به من زدید و من را نیز بدنام کردیداز همان روز اول به دروغ گفتید خدا ما را به خاطر یک دانه گندم که خوردیم از ان دنیا بیرونمان کرد و به زمین فرستادمان ، هر که شنید گفت این دیگر چه خدایی است که بخاطر یک دانه گندم اینگونه رفتار میکند. در حالی که خودتان میدانید شما هیچوقت اینجا نبودید که من بخواهم بیرونتان کنم و اینجا هم اصلا گندمی وجود نداشت . مگر من کشاورز بودم و یا مزرعه گندم داشتم ؟این چه مزخرفاتی بود که به خورد مردم دادید؟ شما کی اینجا بودید ؟ شما ته دریاها و اقیانوس ها بودید و ما تا زمین برکشیدیمتان و شما حیواناتی بودید که ما شما را در یک پروسه تکامل تا سطح انسان متفکر و ناطق تکامل دادیم و نمیدانستیم که داریم مار در استین پرورش میدهیم و خصم جانمان را میسازیم. به من نسبت های ناروا دادید و هریک از فرشتگانم را به نوعی بدنام کردید به عزراییل تهمت زدید که جان مردمان را میگیبرد اخر مگر عزراییل قاتل و ادم کش است که هرکس به مرگ طبیعی یا در سانحه مرد را گفتید عزراییل جانش را گرفته؟ مردم را فریب دادید و به گردن شیطان که بهترین و پاکترین دوست ماست ، انداختید. جبرییل را انگونه که میدانید بهتان زدید و گفتید نامه ها بین ما و یکی از شما رد و بدل میکند و دیگر دوستان ما را هریک به نوعی به باد تهمت بستید. وقتی شما با من ، یعنی با خدایتان اینگونه رفتار میکنید وای بحال دیگرانی که با شما سر وکار دارند. فرشتگان من را فریب دادید تا جهنم بسازند و مردمان را به اسم من در اتش افکنند که حالا من نتوانم از خجالت به صورت انها نگاه کنم و از ان طرف برای شما باغ و بهشت درست کنند و حتی انها را تا جایی فریب دادید که ابزار و الات خلقت ما را بدزدند و برای کامیابی شما دور از چشم من حوری خلق کنند.و سپس رفتید گفتید خدا بهشت حوری و جهنم و اتش و عذاب دارد ، مگر من ناصر الدین شاه یا اقا محمد خان قاجارم که حرمسرا یا جلادخانه داشته باشم شما ملتی را به حماقت درانداختید و با ترویج خرافات و جعلیات مانع پیشرفتشان شدید تا همچنان عقب مانده و جاهل باقی بمانند تا شما بتوانید بر انها سوار شوید و. شیره جانشان را بمکید. من نمیدانم چقدر دوروز زندگی دنیوی نزد شما با ارزش بود که برای برخورداری از مادیاتی بیشتر کمر به نگون بختی ملتی بستید و راهای پیشرفت و سعادتشان را مسدود کردید. چون سر در کاسه خوانین داشتید وقتی شاهی خواست ملتی را از حالت رعیت و برده خوانین بودن خارج کند و به انها هویتی مستقل از خان و ارباب و زمین اربابی ببخشد برای شکم وامانده خودتان در برابرش قد علم کردید و مخالفت ها کردید و حاضر بودید ملتی در بردگی و زیر جور وستم اربابان و خوانیین باقی بماند تا ان از من بیخبرها (از خدا بیخبرها)لقمه ای بیشتر جلوی شما بیندازند . من در کجای خلقت شما اشتباه کردم که شما تا این درجه از پستی و دئانت سقوط کردید که لقمه نانی که اربابان جلویتان می انداختند را به سعادت ملتی ترجیح دادید؟؟؟ولی دیگر تمام شد امروز کاری با شما خواهم کرد که تا ابد فراموش نکنید. سپس رو به فرشته ای که در کنارش ایستاده بود کرد و گفت سریع برو و بگو دست نگه دارند و جهنم را خراب نکنند زیرا فعلا انرا لازم داریم
مقصود سید رضی این است که ایشان یکبار مرده و دوباره زنده شده اند؟!
بعد که دیگران این سید را به لودگی و طنز متهم می کنند می گوید چرا بمن نسبت لودگی و شیرین کاری می دهید
سید مرتضی تو به انسانیکه بتو هیچ توهینی نکرده توهین می کنی و بعد از تو نامیدنت توسط من براشفته می شوی!این یعنی فرصت طلبی و در یک کلمه آخوندی و ///// بازی!ببخشید مجبور شدم بهت یاد اور شوم و قصد توهین و برخورد شخصی با هات نداشتم.
سلام بر سید مرتضی
دوست گرامی مگر شماها که مرتب زیر و بم ان دنیا را شرح میدهید و حتی در روایات و احادیثتان تعداد برگهای درختان ان جهان را نیز ذکر میکنید یکبار قبلا مرده اید و دوباره زنده شده اید که اینگونه دقیق ان جهان را مو به مو توصیف میکنید؟
درثانی من کی گفتم چرا من را لوده و غیره مینامید؟ شما مختارید بنده را هرچه دوست دارید اعم از لوده و مسخره و ملیجک و …بنامید و بنده نیز گلایه ای نخواهم داشت.
و درثانی دوم اینکه پیامبر هم بدون اینکه بمیرد به معراج رفت و برگشت و انجا را توصیف کرد.
سلام سید رضی
ببینم شما خودت را با پیامبر خدا مقایسه می کنی؟ ما اگر حرفی از جهان آخرت یا جزئیات آن بیان می کنیم ،نقل سخن پیامبر و امامانی که وارث علم او هستند می کنیم و سخنی از خود نداریم ،نه ادعای علم لدنی داریم و نه ادعای علم تجربی و نه تلفیقی از تجربه و علم لدنی که شما ادعا کردی،دوست من، شما یکبار باید از پوسته طنز و شوخی و لودگی بیرون بیایی ببینیم مدعای شما چیست،شما یک انسان هستید با قوه عقل و تعقل ،نمی شود بروی در پوستین طنز و لودگی هرچه می خواهی بگویی و مضامین دعوت های پیامبران را مسخره کنی ،آری پیامبز معراجی داشته است ،حال روحانی یا جسمانی یا هردو ،و مکاشفات و رویت آیات الهی را شرح داده است ،خوب حالا این بشما چه؟ من و شما یک انسان عادی هستیم در برابر تعلیمات انبیاء ،من حرفم این است شما را چه به معراج پیامبر؟ چون پیامبر معراج داشته اند و حکایاتی داشته اند که نقل آنها نیز باید مورد بررسی قرار گیرد ،شما مجاز هستید هر مطلب نادرست و خیالی را بصورت طنز در مورد جهان آخرت بقلم بیاوری؟ من گفتم جهان پس از مرگ اعم از برزخ و قیامت را کسی می تواند وصف کند که یا پس از مرگ به جهان طبیعت بازگردد،که این خلاف سنت طبیعی خداست ،یا پیامبری باشد که بعلم خدایی از جهان پس از مرگ و جزئیات آن خبر دهد ،پس جزئیات مسائل معاد اصلا مورد درک بشر نیست ،و در جزئیات معاد اصلا برهان عقلی راه ندارد ،من و شما که هیچ ،پیش از من و شما فلاسفه و حکماء بزرگی از اقامه برهان بر جزئیات معاد اظهار عجز کردند و آنرا به تعبد به شریعت موکول کردند ،این بیان نادره بشر شیخ ابن سیناست در شفا و کتب دیگرش ،آنگاه شما قلم دست می گیرید هر جفنگی بذهن رسید روی کاغذ میاوری؟ این است که من گفتم یا سید رضی یکبار مرده و بجهان دیگر رفته و آمده و دارد از غیب خبر می دهد ،که این خلاف سنت و قانون طبیعت فعلی است ،پس این نیست ،یا این است که سید رضی خود را تافته جدا بافته میداند ،یعنی یا مدعی پیامبری و اخذ علم از فرشته وحی است؟!شما اینطورید؟ البته دیدم جایی ادعای علم لدنی نمودی،شما را چه علم لدنی؟! گمان کردید اینجا عده ای هالو نشسته اند هرچه شما بگویید بگویند:سلمنا؟! اینطور نیست جانم ،شما نه اصلا معنای علم لدنی را می دانی ،و نه حتی تجربیات شما به روز است ،به روز بودن تجربیات و علوم تجربی شما را هم در مورد نحوه انتشار اجزاء نور و سرعت نور دیدیم! چیزهایی گفتی که احتمالا آلبرت انیشتین را در گور لرزاند! عزیز من شما حد خودت را بشناس ،و رسالت قلم و بیان را به لودگی و نگاشتن بی پایه ملکوک نکن ،شما حتی نگفتی سواد کلاسیک شما چقدر است ،در حوزه درس خواندی؟ خوب بگو چه خواندی؟ من گفتم اگر دیدم در حوزه درس خواندی آنوقت از شما پرسش می کنم ،و گرنه از بقال درس نخوانده سرکوچه که سوال علمی در یک رشته نمی کنند.
در دانشگاه درس خوانده ای؟ شما بگو چه رشته ای خوانده ای،حال فرض کنید شما دانشگاهی بوده ای ،آیا دانشگاهی باید در غیر رشته تحصیلی خود بیاید در فضای عمومی محتواهای تخصصی فقه و فلسفه و کلام و تفسیر و حدیث را بسخره گیرد؟ اینهمه در باره مقوله شفاعت قلم فرسایی تخمینی و نادرست کردی که محملی جز تمسخر یا دین ستیزی ندارد ،یکبار رفتی تفسیر المیزان یک استاد فن الهی را برداری ببینی پنجاه شصت صفحه در مقوله شفاعت از جهات متعدد فلسفی ،کلامی ،تاریخی ،قرآنی بحث کرده حرف او چیست؟ همینطور باید بقول خودت علم لدنی و تجربی را مثل یک آش بهم بزنی و بدون علم و آگاهی هرچه خواستی در این مقوله بگویی؟ عزیز من اینها لذت وهمی است که چیزهایی بتخیل سر هم کنید بعد عده ای برایت کف بزنند ،آنوقت واقعا خیال کنی علم لدنی داری؟ علم لدنی مربوط به پیامبران و اولیاء خاص خداست ،بشما چه ربطی دارد؟ بحث من این نیست که شما حق ندارید در باره مقولات دینی تحقیق کنید ،بحث کنید پرسش کنید ،نه منظور من این نیست ،منظور من این است که شما ادعای باطل نکنی ،و گمان نکنی نخوانده ملا هستید ،و بقول خودت همه علماء و مراجع حوزه علمیه باید از شما یاد بگیرند! گمان کردی کی هستی؟! واقعا کی هستی که خیال می کنی بدون شاگردی و زانو زدن پیش استاد هر فن مجاز هستی در هر علمی اظهار نظر کنی ؟ این واقعا سوء استفاده از فضای آزاد و آزادی نیست؟ این است که من پرسیدم رزومه تحصیلی شما چیست؟ شما در حوزه علمیه درس خوانده ای؟ خوب فقط بگو چه خوانده ای؟ آیا در دانشگاه درس خوانده ای؟ باز فقط بگو چه خوانده ای؟ این سوال سختی بود؟ این آن سوالی بود که واقعی بود و من جوابش را از شما خواستم وگرنه نیازی به سوال دیگری از شما ندارم با اینهمه شاهکارهای و شیرین کاری های علمی و الهی و فلسفی و غیر اینها! کسی قلم می چرخاند خود را معرفی می کند ،اینکه واضح است ،بحث من این است که کسی معارف دین را مسخره کند و چیزهایی را بدروغ القاء کند ،بعد که مورد سوال واقع می شود که جایگاه علمی شما چیست؟ و تخصصت کدام است ،بگوید :من علم لدنی مخلوط با تجربه دارم! عجب! شاید می خواهی بگویی هرکس سید و منتسب به پیامبر شد علم لدنی دارد؟! واقعا جدی گفتی علم لدنی داری سید رضی؟! آیا این مصداق اعجاب المرء بنفسه نیست که در روایت سبب هلاکت انسان معرفی شده؟
سید مرتضی گرامی
سر به سر سید رضی نگذارید.
خوانندگان متوجه هستند گفته های ایشان جنبه انتقادی دارد. وی دردمندی است و از سر درد داد و فغان می زند. بگذارید بزند. نمی فهمم بحث حوزوی با وی کردن چه سودی دارد؟ ما عقلمان نمی رسد کسی ادعا های چنین و چنان می کند شوخی می کند؟ طلبه ها که به شوخ طبعی و مزاح معروفند.
سلام بر آقا مرتضی گرامی
به این سخن خود توجه فرمایید:
“…من گفتم جهان پس از مرگ اعم از برزخ و قیامت را کسی می تواند وصف کند که یا پس از مرگ به جهان طبیعت بازگردد،که این خلاف سنت طبیعی خداست ،یا پیامبری باشد که بعلم خدایی از جهان پس از مرگ و جزئیات آن خبر دهد ،پس جزئیات مسائل معاد اصلا مورد درک بشر نیست”
با چنین قاطعیتی که به درستی اعلام کردید بازگشت پس از مرگ خلاف سنت الهیست چرا بسیاری از علمای شیعه من جمله آقای خمینی معتقد به رجعت پس از مرگ مهدی هستند و حتی ترتیب آن را هم مشخص کرده اند!ما هم همین را به رخ مذهبیون می کشیم ولی برخورد آنها چنانست که گویی مساله قاطعی را زیر سوال بردیم.این یک بام و دو هوا از برای چیست؟
پی نوشت:جناب نوریزاد سلام علیکم. در این پست 5 کامنت من از یک بحث کوچک سیاسی گرفته تا سوالی از استاد بزرگوار جناب کوروس و…حذف شده اند که واقعا دلیل آن بر اینجانب مکشوف نیست.درست که در نشر این مطالب منطقا شما اختیار کامل دارید ولی اگر کامنتها نرسیده مستدعیست اعلام فرمایید تا بدانم مشکلی در مطلب آن نیست و اشکال از فرستنده است و اگر مشکل نشر داشته که بنده مثلا در مورد سوال از جناب کوروس این مورد را به هیچوجه نمی بینم اعلام فرمایید تا من بعد اگر مقدور بود یا اصلاح گردد یا اگر با چهارچوب فکری من در تناقض بود از حضور در این سایت از شما بزرگوار عذر تقصیر بخواهم.به هرحال وقتی به حرمت شما بر خود لازم می دانم زمانی به یک مطلب که بعضا من با توجه به حجم کاری بالای روزانه ام آن را مثلا ساعت 2 نیمه شب آماده و ارسال کرده ام اختصاص دهم منطقا حق دانستن دلیل فوق برایم وجود دارد.در کامنت جداگانه ای باز سوال شد و پاسخی نیامد که با توجه به شناختی که از شما بزرگوار دارم این امر قدری برایم عجیب است.
سپاس
ساسانم گرامی
من بتوصیه شما احترام می گذارم و قصد سربسر گذاشتن کسی هم ندارم ،بحث من این است که کسی بتمسخر سربسر عقائد دینی نگذارد ،اگر بقول شما دردمند هم هست درمان درد او این نیست که دین و عقائد دینی را مورد تمسخر قرار دهد ،از شما سوال می کنم ،وقتی هم بخود سید گفتم ،چرا او با تمسخر حقوق بشر و آزادی و سکولاریسم و مدرنیته و پلورالیسم و مقولاتی اینچنین طنازی نمی کند تا سبب مسرت شما و دیگران شود؟!
آرتین گرامی
با سلام
من اشاره به سنتی کردم که بمعنای قانون ممضای مورد اراده تکوینی خداست ،مساله رجعت نیز مطابق روایات مستفیضه ما یکی از سنن دیگر مورد اراده خداست که بوسیله حاملان وحی اعلام شده است ،این مطلب نیاز به توضیحاتی است که یاد آوری بفرمایید در فرصتی آنرا تبیین کنم ،بشرط اینکه طریق جدل پیشه نگیرید ،من مطلب را بیان کنم شما خواستید به آن اعتقاد داشته باشید یا نداشته باشید.
سید رضی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا جالب نبود
-فرشته در فرهنگ ما سمبول پاکی و صداقت شناخته میشود به همین دلیل انسانهای خوب را به فرشته تشبیه میکنند ولی شما اورا موجودی نا اگاه جاهل معرفی کردی.
-خدایی که معرفی کردی به همان شاهان قاجار بیشر شبیه است چون هیچ اطلاعی از اطفاقات اطراف خودش نداشته حالا یا خواب بوده یا در حرمسرا.
-در مورد شیطان تمامی انسانهایی که دارای خوی پلید و ضد انسانیت هستند انها را شیطانی مینامند .دوستی با خدا؟؟؟؟؟
حسابی زدی تو خاکی انشایی و محتوایی
با پوزش اتفاقات صحیح است
خواسته صدور حکم طلاق به جهت عسر وحرج زوجه
ریاست محترم محاکم خانواده
با سلام
احتراما معروض می گردد که حسب مندرجات سند نکاحیه پیوست موکل در تاریخ … به عقد دایم زوجه درامده که حاصل ان دو فرزند پس مشترک می باشد.
ولیکن اکنون قریب به پنج سال می باشد که زوجین به لحاظ اختلاف و نیز بد رفتاری و ضرب و شتم مکرر زوجه توسط زوج ، بصورت جدگانه از یکدیگر زندگی میکنند و زوج نیز طی این مدت و با تجویز دادگاه همسر دیگری اختیار نموده و با همسر جدید خود زندگی جدیدی را اغاز نموده است و زوجه(موکل) نیز در وضعیتی معلق و بلاتکلیف بسر میبرد.
لذا با توجه به اینکه این زوج عملا از پنج سال قبل تاکنون از یکدیگر جدا شده و زوج نیز
بی انکه طی این پنج سال حتی یکبار هم به موکل سر زده باشد یا ریالی جهت هزینه های زندگی به وی پرداخت کرده باشد ، بدون کمترین رغبتی به زندگی با موکل ، سرگرم زندگی با همسر جدید خود می باشد و موکل نیز از نظر تامین مخارج مسکن و زندگی خود ، شدیدا در مضیقه و تنگنا بسر می برد که جمع این موارد سبب قرار گرفتن زوجه در عسر و حرج شدید شده است
بنابراین با تقدیم این دادخواست به وکالت از زوجه از ان دادگاه محترم صدور حکم مبنی بر طلاق موکل را به جهت قرار گرفتن در عسر و حرج ، استدعا دارم.
با تقدیم احترام–
—————–
؟؟؟؟
آقای نوریزاد اینجا دادگاه خانواده است یا جنابعالی اخیرا به ریاست دادگاه خانواده منصوب شده اید؟!
لطفا به سید رضی که مدتیست ملیجک این سایت را منزوی کرده است تفهیم بفرمایید که دادخواست مربوط به هر دادگاه را باید حضورا به دادگاه مربوطه تحویل دهند نه به یک سایت در فضای اینترنت!
دوست گرامی
طلاق یک موضوع شخصی و دارای ابعاد و لایه های عاطفی و در هم پیچیده ای است و نمی شود این متن را مصداق ضایع شدن حقوق زن در اسلام دانست. چه بسا مسایل عاطفی و عشق و امور این گونه ای در کار بوده که طرف پنج سال تمام صبر کرده و به امید سرابی دست نیافتنی هنوز نتوانسته دل بکند.
ساسانم عزیز
از انجا که در اسلام حق طلاق با مرد بوده از این اتفاقات زیاد داشته ایم
سلام جناب نوری زاد
من معتقدم تنها راه نجات ملت ایران اتحاد و همبستگی بین آنهاست که متاسفانه این شرایط هنوز ایجاد نشده الان چند روزیه کشاورزان اصفهان بخاطر خشکی رودخانه دست به اعتراض زدند و رفتند روبروی فرمانداری تجمع کردند ولی چه فايده وقتی بقیه مردم اصفهان صداشون در نمیاد
سلام آقای نوری زاد عزیز و بزرگوار
حتما باعث خوشحالی بنده خواهد بود اگر این نوشتار را در سایت وزینتان منتشر کنید، چون هدف بنده این هست که تا حد امکان مردمان و مسئولان وطنم در جریان این انحراف بی سابقه و حق کشی عریان قرار بگیرند، خدا میداند که برای نگارش این مطلب تحقیق زیادی انجام دادم و آن را با درد و تاثر فراوان نگاشتم.
اینجانب /////// استاد علوم سیاسی هستم، در رابطه با حذف خانم مینو خالقی منتخب مردم اصفهان پس از تحقیقات فراوان به نتایجی دست یافتم که آن را در قالب مطلبی نگاشته ام که علاقمندم آن را با شما در میان بگذارم.
با تشکر فراوان
مینو خالقی، آزمون سرنوشت ساز دکتر روحانی
پرده اول
انتخابات 7 اسفندماه را شاید بتوان شگفت انگیزترین انتخابات تاریخ نظام جمهوری اسلامی پنداشت، آنچه در جریان انتخابات اخیر مجلس دهم وخبرگان پنجم از آغاز روند اجرایی و نظارتی این دو انتخابات بسیار مهم تا پایان این رویداد سرنوشت ساز رخ داد در نوع خود بی سابقه بود، اولین رخداد قابل تامل ماجرای ثبت نام پرشور و غیر قابل تصور کاندیداها در انتخابات بود، مرحله بعد ماجرای بررسی صلاحیت ها و در پی آن رد صلاحیت های بی سابقه و بسیار گسترده در نهادهای نظارتی که دایره وسیع آن حتی شامل حال بخش عظیمی از نیروهای میانه رو حامی دولت و اصولگرایان معتدل هم شد به گونه ای که به عنوان مثال در تهران از بین نامزدهای اصلی و شناخته شده جریان اصلاحات برای انتخابات مجلس شورای اسلامی تنها 3 نفر تایید صلاحیت شدند اتفاقی که باعث شد اصلاح طلبان در تهران و اکثر حوزه های انتخابیه در سراسر کشور لیست های خود را با چهره های ناشناخته و مستقل ببندند و در 70 حوزه انتخابیه هم از هیچ کاندیدایی حمایت نکنند، این وضعیت برای انتخابات خبرگان با توجه به گسترده تر بودن دامنه ردصلاحیت ها که حتی شامل حامل نوه بنیانگذار انقلاب هم شد به مراتب سخت تر بود، به رغم تمامی این ناملایمات و سنگ اندازی ها حضور پرشور مردم در انتخابات 7 اسفندماه و پیروزی بزرگ جریان اصلاحات و حامی دولت به رغم نداشتن کاندیداهای اصلی در اکثر قریب به اتفاق حوزه های انتخابیه سراسر کشور جناح رقیب و نهادهایی که پروژه از پیش طراحی شده و وسیعی برای دلسرد کردن مردم و شکست دولت تدبیر و امید طراحی کرده بودند را شوکه و بهت زده کرد، اظهارنظرهای عصبی، بچه گانه و عجولانه چهره های شاخص جناح رقیب برای توجیه شکست مفتضحانه در انتخابات از جمله کوفی خطاب کردن مردم تهران خود گواهی بر این مدعاست.
پرده دوم
پس از چند روز از اعلام نهایی نتایج دور اول انتخابات مجلسین و شکست تاریخی جناح رقیب در برابر چهره های اکثرا گمنام جریان اصلاحات و حامی دولت در بیشتر حوزه های انتخابیه سراسر کشور برخی نهادهای تندرو و همینطور چهره های اصلی اتاق فکر عملیات روانی جناح رقیب که در دور اول به اهداف خود نرسیده و با اعلام نتایج انتخابات به شدت غافلگیر شده بودند برای کم کردن اثر شکست فاجعه بارشان و انتقام گرفتن از اکثریت مردم تحول خواه که با رای معنی دار خود در بیشتر حوزه ها ضمن حمایت از سیاست های دولت به خصوص در حوزه سیاست خارجی مانع رسیدن این طیف تندرو به اهداف خطرناکشان شده بودند اقدام به طراحی پروژه جدیدی کردند، اگر از ادعاهای عناصر رسانه ای این طیف نظیر روزنامه کیهان که با آمارسازی و ادعاهای دروغ و بعضا مضحک که به خصوص در تحلیل های آبکی مدیرمسئول این نشریه زرد در توجیه شکست اصولگرایان کاملا هویداست بگذریم نمود عینی این پروژه را می توان در تغییر خط سایت ها و خبرگزاری های وابسته به این طیف دقیقا از 3 روز بعد از اعلام نتایج دید، این رسانه های وابسته به نهادهای اطلاعاتی-امنیتی در 3 روز اول مدعی تن دادن به قواعد بازی بودند و حتی ادعا می کردند که بر خلاف معترضین سال 88 به نتیجه انتخابات و رای مردم احترام می گذارند و حتی به جناح پیروز در انتخابات بابت این موفقیت بزرگ تبریک می گویند و در مصاحبه با شخصیت های جناح مطبوع خود دقیقا همین خط خبری را پیگیری می کردند و به اصطلاح قانونمداری!!! و تحمل پذیرش شکست را به رخ جناح پیروز در انتخابات می کشیدند اما با طراحی پروژه جدید و آغاز روند اجرایی آن پس از مدتی شیوه مواجهه خود را با نتایج حاصل از انتخابات کاملا تغییر دادند و به اشکال مختلف بحث شبهه افکنی در نتایج انتخابات بالاخص نتایج تهران را در صدر اخبار و تحلیل های خود قرار دادند، ابتدا بحث شکایت اصولگرایان از نتایج انتخابات به شورای نگهبان رسانه ای شد و مصاحبه هایی در همین زمینه با کاندیداهای شاخص این جناح در تهران صورت گرفت وقتی این موج خبری موثر واقع نشد روش دیگری برای دلسرد کردن و انتقام گرفتن از مردم در پیش گرفته شد و آن هم حمله به منتخبان مردم و ایجاد شک و شبهه در تایید آنها توسط نهادهای ذیربط بود، ابتدا یکی از چهره های مسئله دار رسانه ای و معلوم الحال نزدیک به رئیس دولت سابق و عضو حلقه انحرافی با انتشار اسنادی ادعا کرد که محمدرضا نجفی منتخب مردم تهران صلاحیت حضور در مجلس به دلیل عدم استعفا در مهلت قانونی را ندارد این در شرایطی بود که این مسئله هم در هیات های اجرایی و هم نظارت مطرح و با توجه به مر قانون و اینکه سرپرستی یک معاونت شغل محسوب نمی شود تایید صلاحیت شده بود اما رسانه های مورد اشاره در یک سیاست واحد و از پیش تعیین شده و با یک موج خبری بسیار گسترده این موضوع را پوشش دادند و بدون پاسخ به اینکه اگر ایشان فاقد صلاحیت برای حضور در انتخابات بوده چرا صلاحیت ایشان در تمامی نهادهای اجرایی و نظارتی از جمله شورای نگهبان تایید شده خواستار حذف ایشان و حضور حداد عادل منتخب ردیف 31 در مجلس شدند!!! اتفاقی که تقریبا مشابه آن در مجلس ششم هم تکرار شده بود و با حذف یکی از منتخبان اصلاح طلب تهران و ابطال آرای آن نفر 31 یعنی حدادعادل را وارد مجلس کردند، سپس همین خط خبری در مورد خانم سهیلا جلودارزاده به راه افتاد و همین رسانه ها مدعی شدند ایشان هم در مهلت قانونی از پست مشاورت وزیر صنعت استعفا نداده و باید حذف بشود که این ادعا از اساس کذب بود و به سرعت از خروجی این خبرگزاری ها حذف شد، نگفته نماند این پروژه برای انتقام گیری از مردم به خصوص مردم تهران و دلسرد کردن آنها و در نهایت برانگیختن خشم آنها و در پی آن به آشوب کشیدن اعتراضات مدنی احتمالی مردم پایتخت برای نیل به 3 هدف اصلی طراحی شده بود:1-امنیتی کردن فضا پس از انتخابات و پیشبرد اهداف خود در پس آن نظیر آنچه در سال 88 هم رخ داده بود2- زمینگیر کردن دولت در این شرایط و به راه افتادن یک موج جدید بین المللی در محکومیت دولت ایران و به محاق بردن دست آوردهای برجام 3-ایجاد تقابل بین دولت و سایر نهادهای حاکمیتی و القای ناتوانی دولت برای مدیریت بحران برای دلسرد کردن مردم، به هر حال با پیگیری های وزارت کشور و شخص استاندار تهران موفق به اجرایی کردن این پروژه و حذف منتخبان مردم تهران و جایگزین شدن چهره های اصولگرا نشدند و در یک کلام پروژه انتقام گیری از مردم تهران ناکام ماند.
پرده سوم
عدم موفقیت اتاق فکر جناح تندرو و بازوهای عملیات روانی و رسانه ای وابسته به آن که عمدتا وابسته به نهادهای نظامی-اطلاعاتی و امنیتی بودند در انتقام گیری از مردم پایتخت و پیش بردن پروژه خود برای دلسرد کردن و به خشم در آوردن مردم تهران و امنیتی کردن فضا و پیگیری اهداف شوم خود در پی آن یک شکست دیگر را به این طیف افراطی تحمیل کرد تا آنها را به فکر طراحی پروژه نهایی و بسیار خطرناکی بیندازد که این بار هدف نهایی آن شلیک به قلب جمهوریت نظام بود، برای این منظور باید یک اقدام نمادین برای زدن یک ضربه اساسی به ریشه جمهوریت نظام طراحی و عملیاتی می شد اما چرا و چگونه؟
ابتدا ببینیم چرا اصولا این طیف همچین سناریویی را طراحی کرد:
1.پس از انتخابات سال 92 که دکتر روحانی به رغم تمامی طراحی های صورت گرفته توسط جناح حاکم برای رقم زدن نتیجه انتخابات پیش از برگزاری آن از جمله رد صلاحیت استوانه انقلاب و نزدیک ترین فرد به بنیانگذار انقلاب آیت الله هاشمی، با رای تاریحی مردم رئیس جمهور شد انتخابات 7 اسفند دومین انتخابات متوالی بود که این طیف به رقم تمامی تمهیدات و مهندسی های اندیشیده شده برای رقم زدن نتیجه انتخابات پیش از آن با پذیرفتن یک شکست بهت آور مجددا آچمز شد.
2.نتیجه دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری و مجلس این طیف را به این نتیجه رساند که دیگر به کار بردن حربه های قدیمی برای مهندسی کردن انتخابات به هیچ عنوان جواب نمی دهد و اکثریت جامعه ایرانی شخصیت ها و نمادهای برجسته ای را به عنوان مرجع و راهنمای عمل سیاسی خود برگزیده است که با دعوت و اشاره آنها تمامی نقشه های شوم طیف فوق الذکر نقش بر آب خواهد شد، به عبارت دیگر حضور گسترده مردم به رغم همه محدودیت ها و تبعیض ها باطل السحر هر گونه ترفند و تلاش و طراحی طیف مذکور برای مهندسی و نمایشی کردن انتخابات هست.
3.بنابراین تئوریسن های طیف تندرو که اصولا به رای و انتخاب مردم هیچ اعتقادی ندارند حال که تمامی تلاش های خود را برای کم اثر کردن و از بین بردن حق انتخاب مردم در قالب مهندسی انتخابات و برگزاری انتخاباتی نمایشی بر باد رفته می دیدند این بار هدف نهایی خود را معطوف به طراحی پروژه ای به منظور کشیدن خط بطلان بر جمهوریت نظام و دهن کجی به مردم به عنوان عنصر اصلی این اصل اساسی کردند.
اما این طیف برای نیل به این مقصود چگونه پروژه خود را طراحی کرد؟
به نظر می رسد طیف مذکور بهترین راه برای نیل به نیت پلید خود را در قالب انجام یک عمل نمادین تعریف کرده است. که این عمل همانا حذف خانم مینو خالقی منتخب مردم اصفهان از نمایندگی مردم در مجلس هست، بدعتی بسیار خطرناک که عملا می تواند به منزله شلیک تیر خلاص به اصل جمهوریت نظام باشد و متاسفانه این بار هم نهاد شورای نگهبان در نقش یکی از بازوهای عملیاتی طیف مذکور مجری انجام آن شده، حتما تعجب میکنید که خوب چرا از بین گزاره های مختلف طیف مورد اشاره با این روش به فکر به آتش کشیدن جمهوریت نظام افتاده و اصلا این موضوع مگر چقدر می تواند حائز اهمیت باشد که به واسطه آن جمهوریت نظام به کلی مخدوش شود، اگر به دنبال درک علت انتخاب این استراتژی توسط این طیف و دلیل انتخاب مینو خالقی به عنوان قربانی برای رسیدن این طیف تمامیت خواه و اقتدارگرا به هدف ویرانگرشان هستید مطلب را تا انتها با دقت دنبال کنید.
پیش از هر چیز باید به این نکته اشاره شود که حذف یکی از منتخبان مردم توسط شورای نگهبان بدون ذکر هیچ دلیل خاصی و به عبارت دقیق تر ردصلاحیت یک منتخب پس از گذشتن از تمامی فیلترهای اجرایی و نظارتی و در نهایت انتخاب نهایی توسط مردم برای اولین بار هست که در تاریخ جمهوری اسلامی رخ میدهد و به جرات می توان گفت نمونه مشابهی برای آن در هیچ یک از نظام های حاکم دیگر در دنیا وجود نداشته، اتفاقی که نه تنها یک دهن کجی آشکار به مردمی که در انتخابات حضور پیدا کردند هست بلکه یک انحراف بی سابقه در اصل جمهوریت نظام ایجاد می کند بدین سبب که از این به بعد هیچ تضمینی وجود ندارد که اگر اکثریت قاطع مردم در هر انتخاباتی به کاندیدای مورد نظر خود رای دادند آن کاندیدا به عنوان منتخب مردم اعلام و تایید شود حال میخواهد انتخابات مجلس باشد یا ریاست جمهوری یا هر انتخابات دیگری، نتیجه قطعی و حتمی این موضوع کاهش چشمگیر انگیزه مشارکت مردم در انتخابات ها و اصولا بی معنا بودن رای مردم و اصل انتخابات خواهد بود پس به خوبی می توان دلیل انتخاب این پروژه را توسط طیفی که نسبت آنها با رای و نظر مردم مثل جن و بسم الله هست متوجه شد.
حال سوالی که پیش می آید این هست که چرا این پروژه شوم و نهایی طیف تندرو در اصفهان اتفاق افتاده است، همانطور که پیش از این اشاره شد نقشه طیف تندرو برای پیاده سازی پروژه خود در حذف منتخبان مردم تهران با شکست مواجه شد و بنابراین این بار در طراحی پروژه جدید تمرکز آنها معطوف به دومین کلانشهر بزرگ کشور پس از تهران یعنی اصفهان شد، شهری که در 16 سال گذشته به نوعی حیات خلوت اصولگرایان و کاملا در انحصار آنها بوده و این بار با حضور و رای مردم ورق برگشته و اصلاح طلبان در آن اکثریت کرسی ها را در اختیار گرفته بودند، نکته دیگری که در مورد اصفهان باید در نظر داشت این هست که متاسفانه به رغم دادن رای خیره کننده و بالای مردم این استان در سال 92 به دکتر روحانی کلید دولت تدبیر و امید پس از گذشت بیش از 2 سال در این استان نچرخید و علاوه بر اینکه یک استاندار اصولگرای ضعیف به عنوان نماینده دولت در این استان منصوب شده فرماندار شهر اصفهان همچنان فرندار دوران احمدی نژاد هست، بنابراین اگر نگوییم همراهی قطعا ضعف و مرعوب بودن مسئولان دولتی در اصفهان دیگر علت انتخاب این شهر برای اجرای این پروژه شوم بوده چون بدون شک اگر این اتفاق در سایر نقاط کشور رخ میداد حداقل اتفاقی که می افتاد استعفای فرماندار و استاندار آن خطه در جهت حمایت از آرای مردم و جلوگیری از خیانت در امانت انتخاب مردم بود همانطور که پیش از این اشاره شد این پروژه در تهران به دلیل مقاومت شخص استاندار ناکام مانده بود.
و اما چرا مینو خالقی؟
انتخاب خانم خالقی برای قربانی کردن در جریان این پروژه شوم توسط طیف افراطی مذکور کاملا هدفمند صورت گرفته است، به این دلایل:
1. اولا اینکه ایشان یک زن هست، همانطور که میدانید در جریان انتخابات اخیر شاهد حضور گسترده بانوان میهن در مراحل مختلف انتخابات بودیم و در نهایت هم شاهد بودیم که میزان برگزیدگان خانم در این دوره از انتخابات به طرز بی سابقه ای نسبت به دوره های پیشین افزایش پیدا کرده بنابراین یکی از اهداف انتخاب ایشان برای حذف شدن را باید در همین موضوع و روحیه زن ستیزانه طیف تندرو جستجو کرد، شاید این نکته مطرح شود که خوب چرا خانم زین الدین دیگر منتخب اصلاح طلب مردم اصفهان هدف این سناریو قرار نگرفته در پاسخ باید گفت که احتمالا به دلیل اینکه ایشان فرزند شهید زین الدین هستند حذف ایشان میتوانست هزینه به مراتب بیشتری را به جناح تندرو تحمیل کند بنابراین خانم خالقی دیگر منتخب مردم اصفهان هدف سناریوی نمادین طیف افراطی برای نابودی جمهوریت نظام قرار گرفته است.
2. دلیل دوم این انتخاب جوان بودن ایشان هست، همانطور که مستحضرید یکی دیگری از اقشاری که در رقم خوردن حماسه هفتم اسفند نقش کلیدی داشتند جوانان و دانشجویان این مرزوبوم بودند پس از همان ابتدا هدف تیغ انتقام طیف تندرو بودند، خانم خالقی جزو نسل جوان دانشجویان اصلاح طلب هست که تنها 30 سال سن دارند.
3.محبوبیت فراوانی که ایشان در بین مردم اصفهان در فرصت کم تبلیغات انتخاباتی پیدا کردند که البته اگر چه داشتن نسبت خانوادگی با وزیر خوشنام دولت اصلاحات یعنی آقای ناصر خالقی در کسب این محبوبیت نقش به سزایی داشت ولی ارائه برنامه های جذاب و تحول خواهانه به خصوص برای بانوان و جوانان نقش کلیدی را در به ارمغان آمدن این میزان از محبوبیت برای ایشان داشت.
سخن پایانی و نتیجه گیری نهایی (مینو خالقی آزمون سرنوشت ساز دولت تدبیر و امید)
مردم نقش و وظیفه تاریخی خود را در 7 اسفندماه سال 94 ایفا کردند، حراست از رای و انتخاب مردم در مقابل دسیسه های شیاطین و بدخواهان این ملت و مرزوبوم بر عهده دولت و شخص شخیص جناب آقای دکتر روحانی به عنوان پاسدار قانون اساسی است، اگر دولت زیر بار این بدعت خطرناک که خیانت در امانت مردم توسط نهادهای انتصابی و انحراف اساسی در اصل جمهوریت نظام هست برود نه تنها در آینده سنگ روی سنگ بند نمی شود بلکه دیگر هیچ دلیل عقلی و منطقی برای مشارکت مردم در هیچ انتخاباتی وجود نخواهد داشت، کوچکترین کوتاهی، بی تفاوتی و در نهایت تسلیم شدن در برابر این بدعت وحشتناک از طرف رئیس جمهور و دولت به منزله فروپاشی اصل جمهوریت نظام و مرگ قانون و انتخابات هست، موضوعی که هدف اصلی طراحی پروژه حذف خانم مینو خالقی بوده است.
امیدوارم با برخورد قاطع رئیس جمهور جلوی این انحراف برای همیشه گرفته شده و شاهد پایان عصر جمهوریت نظام و آغاز عصری نو که جز به نابودی اصل نظام نمی انجامد نباشیم.
والسلام
با سلام و تشكر از ” استاد ” گرامی
نوشته ايد : ” مردم نقش و وظیفه تاریخی خود را در 7 اسفندماه سال 94 ایفا کردند، حراست از رای و انتخاب مردم در مقابل دسیسه های شیاطین و بدخواهان این ملت و مرزوبوم بر عهده دولت و شخص شخیص جناب آقای دکتر روحانی به عنوان پاسدار قانون اساسی است ”.
سه سوال برايم مطرح است :
1- آيا وظيفه مردم فقط راي دادن است؟
2 – اگر دولت و ”شخص شخیص جناب آقای دکتر روحانی ” به وظيفه خود عمل نكنند ( حالا چه خواستند عمل بكنند كه نتوانستند و چه اينكه نخواستند عمل بكنند ) آن وقت وظيفه مردم چيست؟ و
3 – مرحوم آيت الله منتظری پيش از مرگش گفته بود كه اين نظام نه جمهوری است و نه اسلامی ( نقل به مضمون ) ؛ حالا شما نگران ”پایان عصر جمهوریت نظام ” هستيد؟
بدعتی بسیار خطرناک که عملا می تواند به منزله شلیک تیر خلاص به اصل جمهوریت نظام باشد و ……………….
……………………………………………………………………………………………
جناب استاد جای تاسف است که شما هنوز این نظام فاشیتسی اسلامی را جمهوری می نامید!اگر منظور شما از جمهور مشتی//////////////// باشد حرف شما درست است ولی اگر منظورتان حکومت جمهور مردم است این نظام از همان اول بنای حکومتی تیوکراس /فاشیستی را گذاشته و یک گروه خاص در راس آن بوده و با زور سر نیزه به سرکوب و کشتار و غارت مردم می پردازند و به هیچکس هم جوابگو نیستند.در چنین سیستمی هرنوع تغییری مصادف است با برکندن بنیان رزیم را.
سلام بر دوست گرامی
دلخوش به یک روحانی آنهم با نام روحانی هر گز نباشید.ایشان هم اعلام کرد صریحا و بی هیچ قید و شرطی پیرو رهبریست.گشتیم نبود نگردید نیست.
درود می فرستم به آقای نوری زاد و دوستان همراهشون
من بتول کرمی هستم. کارم قیچی کردن مطالب خاص روزنامه ها برای یک اداره است. در روابط عمومی این اداره هستیم. سوالی داشتم که خواستم جناب آقا سید مرتضی جوابمو بده. راستش یه جا خوندم در دوره های دور پیغمبری ظهور کرد که خیلی زود زدن و کشتنش. این پیغمبر محل ظهورش جزیره العرب بود یا جای دیگه نمی دونم. شاید همعصر پیغمبرخودمون بوده. شایدم خیلی قبل تر. اینو من تو یه کتاب خوندم. این پیغمبر اصلا دنبال گسترش دینش با جنگ و تهدید و برسرسه راهی قرار دادن ملت ها نبود. که یا دین منو می پذیرین یا جزیه بدین یا آماده باشین برای جنگ. هرکی این پیغمبر یا پیروانشو در هر زمان که می دید همیشه متبسم بودن. خیلی مؤدب بودن. کار زیاد می کردن. نوشتن این پیغمبر و پیروانش از زور بازوشون نون در می آوردن. کلی نخلستان احیا کردن. به کشاورزی و آبرسانی و آهنگری اهمیت می دادن. جوری بود که وقتی برای تبلیغ می رفتن این طرف و اونطرف اینا بودن که برای مردم خرما و سیخ و میخ آهنی می بردن. نه این که مردم به اینا پول بدن واسه منبراشون. این پیغمبر درکل برده داری رو غیر انسانی می دونست. می گفت همه با هم از نظر خلقت برابرند. کتاب هم داشت. نوشتن کتابش پنج برگ بیشترنداشت. در برگ اولش نوشته شده بود: ادب داشته باش. برگ دوم: به حقوق دیگران احترام بذار. سوم: اونی که داری می زنیش یا فحشش می دی یا سرش کلاه می ذاری عین خودته نکن این کارو. چهارم: لبخند بزن. پنجم: زن و مرد با هم برابرن. کم کم کارش بالا گرفت. برده دارا و برده فروشا و خرده شیشه دارا ترس ورشون داشت. اینجا بود که ناغافل زدن کشتنش. سوال من از آقاسیدمرتضی اینه که: این پیغمبر یا راسته یا دروغه. اما چه راست چه دروغ خداوکیلی میزون تر از همه پیغمبرا نبوده و نیست؟ مرامش جوریه که میره می شینه وسط دل آدم. من قبول دارم پیغمبر خودمونم اخلاقش خوب بوده اما کشت و کشتارهم زیاد داشته و قربونش برم هیچی راجع به برده داری نگفت جز یه چند تا توصیه های اخلاقی. همین پیغمبر ما مگه نه این که فرداها رو می دید؟ آیا نمی دید پیروانش به اسم او و به اسم اسلام چه ملت هایی رو از هستی ساقط می کنن؟ و چه خانواده هایی رو از هم می پاشن و جلوی چشم مرد خونه به اسم اسلام و کوبیدن میخ اسلام به زنش تجاوز می کنند و می برنش به کنیزی؟ راستی اسم اون پیغمبر یادم اومد. اسمش عقل بود. مدتهاست کسی ازش سراغی نمی گیره.
تشکر می کنم
اون فرمانده شکست خورده جنگ: هرگز موشکهای بالستیک خودمان را برای حمل کلاهک هستهای طراحی نکرده و نمی کنیم.
مش قاسم ازاینکه واسه چی موشک بالستیک مالستیک میسازن خبر نداره. ولکن، بالستیک مالستیک که این همه خرج و برج داره و میگن خیلی هم سخته ساختنش چونکه باید خیلی بالا بره و وقت برگشتن حسابی داغ میکنه، فقط میخوان توی نوکش همهون چیزایی رو بریزن که توی گلوله توپ میریزن؟ خدا وکیلی اگه شما سر در آوردین یه ندا به مش قاسم هم بدین. اجرتون محفوظ.
به نقل از بالاترین با مقداری جرح و تعدیل:
بدون برجام 2و3 یا همان استحاله نظام نه از سرمایه گذاری واقعی خارجی خبری خواهد بود نه از رونق تولید داخلی و افزایش صادرات غیر نفتی نه از کاهش نرخ بیکاری. بدون کنارگذاشتن ماجراجویی های منطقه ای، (که حتی انگلامرکل هم انرا پیش شرط توسعه روابط ایران و غرب بشمار می اورد)،بدون التزام حکومت به مبانی حقوق بشر،بدون تبدیل سپاه به سازمان صرفا دفاعی،بدون موردحسابرسی قرارگرفتن شفافیت مالی و مالیات دهی کارتل های اقتصادی-مافیایی بیت رهبری( بنیادها و استان قدس) وخلاصه اینکه بدون استحاله نظام هیچ تغییر معناداری درکاهش فلاکت اقتصادی ایران رخ نخواهد داد. برای استحاله نظام هم که باید از روی نعش سپاه پاسداران ردشد چرا که سپاه درصورت استحاله نظام همه منافع رانت ها و امتیازات چرب و شیرینش را از دست خواهد داد.بنابراین اگرنگذارند روحانی ورفسنجانی برجام 2و3را اجرایی کنند ما شاهد انباشت فلاکت اقتصادی اجتماعی وانفجار ان همزمان با مرگ خامنه ای خواهیم بود.
آقاى نوريزاد درود بر شما. با تقديم عميق ترين ستايش و احترام به شما و وجدان بيدارتان بخاطر دلجويى از آسيب خوردگان و دردمندان و تلنگر زدن به وجدان هاى كرخت و خواب رفتهء ما.
ماجراى اميد را نشنيده بوديم. آيا خانواده اش نخواسته بوده اند رسانه اى شود؟
———————-
درود آنیتای گرامی
من خانواده های بسیاری را می شناسم که عزیزانشان کشته شده و یا مثل امید سخت آسیب دیده اما مطلقا نمی خواهند در رسانه ها نیم خطی راجع به آنان خبررسانی شود. علتش را مشترکاً این می گویند: ما بچه های دیگری هم داریم. یا: می خواهیم زندگی کنیم. وجه مشترک همه ی علت ها ترس است و ترس است و ترس!
با احترام
.
آی خدا تو شاهد اینهمه مظلومیت و ترس و وحشت و فلاکت خوبای ما ملت خودگمکرده ایرونی اما هیچ کاری نمیکنی. پ خدائی یعنی این. ای حیف ا اینهمه سال بندگیم
مسئولین این مملکت سه دسته اند:1- خائن 2-نادان 3- جنتی و علم الهدی!
مردم این کشور هم 6 دسته اند: 1- بزغاله و گوساله2- بسیجی 3- زندانی4- ممنوع الخروج5- جاسوس 6-بسیجی فدائی!
با هوشترین ژنرال هم محسن رضائی هست که قسم خورد خلع سلاح نشود!! فقط از هوش زیادش حواسش نیست رهیر خودش 8 سال تحریم تسلیحلتی رو امضا کرده!
حق مسلم این مردم هم فعلا موشک است از نوع خوردنیش!
اسلام هم مدیون موشک هست! ابرهه اگر موشک داشت مرغان ابابیل رو درو میکرد و اسلامی هم نبود! رهبر هم اگر موشک نداشته باشه اسلامش /////////////
موش بخورتتون موش موشکی ها!!
سید مرتصی عزیز..با پوزش بعلت تغییر پست مطلبی را که میخواستم در رابطه با کامنت شما در باره سخنان آقای زیبا کلام هست بگویم اینجا عرض میکنم. بر فرض موضوع قبر نمادین خلاف واقعیت باشد که تا آنجا که میدانم نیست، حالا سئوال بنده این هست که شما با بقیه صحبتهای ایشان موافقید یا نه؟ استنباط من این هست چون فقط به این مطلب انتقاد داشتید با بقیه مطالب موافقید. آیا این استنباط درست هست؟..با تشکر فراوان
باصفای گرامی
من توضیحی را که در مورد آن متن لازم دیدم نوشتم چون دیده بودم قبلا این مطلب را کسانی باشتباه تکرار کرده بودند ،و الان شما هم هنوز در آن تردید دارید ،شما که اهل مطالعه هستید چرا؟ اون مطلب این بود که قبر سیده فاطمه زهرا دخت گرامی پیامبر در مدینه است نه در نجف ،و آنچه که در نجف در جریان است ساخت قبر و ضریح و گنبد نیست ،آنجا روی نیازی که در ایام و مناسبتهای خاص بسبب فشردگی جا و جمعیت احساس می شده،این طرح ریخته شده که صحن و شبستانی را ضمیمه بارگاه مولی علی کنند بجهت تسهیل حال زائران حرم علی علیه السلام ،و این صحن و شبستان را هم بتناسب مکان و همسری فاطمه علیها سلام ،صحن فاطمه نامیده اند ،و عمده مخارج آن هم از طریق موقوفات و کمک های مردمی تامین شده و می شود ،در این مورد می توانید به سایت بازسازی عتبات عالیات مراجعه کنید.
در مورد بقیه مطالب آن نوشته من بحث هایی دارم ،این دیدگاهی خاص است از نهاد عدم اعتقاد به بنیان های دینی که اولویت هایی را در برابر امر ضروری قرار می دهد.حال این نوشته قابل نقد هست از هرکس می خواهد باشد ،اما در بررسی که من کردم اینطور فهمیدم که این نوشته و مطالب از صادق زیبا کلام نیست ،چون نه در سایت ایشان هست و نه در سایت رادیو گفتگو ،این لینکی هم که منبع اصلی آن کامنت است بصراحت می گوید که این نوشته از فرد دیگری است و بنظر می رسد به زیباکلام بسته اند ،بنگرید به این لینک:
http://kamkendex11.blogfa.com/post/152
موفق باشید
سید مرتضی نازنین.با تشکر..من در این که مزار دختر پیامبر قطعا در مدینه هست تردیدی ندارم..در مورد این صحن هم با شما موافقم..سئوال بنده این بود با اصل این هزینه ها هر چند که از کمکهای مردمی هم باشند موافق هستید یا نه؟ آیا با شرایط فعلی کشور این کار در طبقه بندی عمل “صالح” و یا “خیر العمل” که در قرآن و اذان مسلمانان به انجام آن دعوت شده اند قرار دارد یا نه؟ در ضمن با شما هم موافقم که این مطلب ربطی به جناب زیبا کلام ندارد..اینکه نظر شما را جوبا شدم بلحاظ شان شما بعنوان یک روحانی مطلع از شرعیت هست ..با دعای خیر
با سلام . در قانون اساسی کشور تمامی آحاد ملت ایران در هر موردی یکسان شناخته شده است و از جمله استخدام در سازمان ها و ادارات . اما در این 38 سال در همین مورد اسخدام ، افرادی را گزینش میکنند که به قول معروف از باید ” هفت خوان ” رستم بگذردند . این ” هفت خوان ” شامل ریش و قیافه در چهره ، چادری بودن زنان ، بسیجی مسجد ، بچه هیئتی ، از خانواده مذهبی ها ، رفتن به نماز جمعه ، آقا زاده بودن ، خانم زاده بودن ، به زبان راندنِ حضرت آقا ، اعتقاد به ولایت فقیه ، عشقِ به ” خدمت گزاری ” در ادارات دولتی و … این ” هفت خوان ” در نهادها و سازمان های زیر نظر رهبری با شدت و حدتِ بیشتری اعمال و دقت میشود . آقای نوری زاد گاهی نمی شود که هر ماهه ” یک روز ” از حقوق این ” عاشقانِ خدمت ” در ادرات ، نمایندگان مجلس ، قاضیان ، وزیر و وکیل و عاشقِ نظام کسر گردیده و به مناسبت هایی مانند ” جشن عاطفه ها ” ، کمک ایتام ، دیه زندانیان بی بضاعت ، مداد و دفترچه و تحصیل کودکان ، ازدواج جوانان ، جمع آوری دخترکان تن فروش ، گدایان و سر پرستان خانوار و … پرداخته و این صندوق های ” کمیته امداد ” در سر هر کوی برزن که در شأن یک حکومت نیست ، جمع آوری گردد .
با سلام و درود
ادعا میکنم که به روش استدلالی در مدت چهل تحقیق در تطبیق تاریخ باستانی و تاریخ حماسی و اساطیری توانسته ام قهرمانان تاریخ اساطیری ایران را شناسایی کنم که بسیار تکان دهنده است. گرچه درک درست آن نیاز به آگاهی از تاریخ اساطیری اوستا و شاهنامه و جزئیات تاریخ ماد تألیف دیاکونوف دارد. فکر میکنم منتشر شدن این مطلب در سطح جامعه ایران می تواند یک رنسانس ملی و مردمی ایجاد کند.
با تشکر فراوان
جواد مفرد کهلان
————————–
این همانی زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد با کیانیان
چکیدۀ مقاله که در آغاز متن مقاله مستتر است: ترتیب و توالی و زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که تحت نامهای یا القاب مترادف خودشان معرفی شده اند که ما این نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا ساده تر مورد مقایسه و تحقیق قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (٧١٥- ٧٦٨ ق.م)، اوپیته یا اوپیس (?٦٨٥- ٧١٥ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریتی (٦٤٧- ?٦٨٥ ق.م)، فرائورت (٦٢٥-٦٤٧ ق.م)، کی آخسارو (٥٨٥- ٦٢٥ق.م) و آستیاگ (?٥٥٥- ٥٨٥ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= پارتوکا/ناحیه کاشان)، فرود- سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
پیشگفتار: مشکل اول در باره طرح و بررسی این موضوع این است که اکثر ایرانشناسان یا تخصص در تاریخ مدون ایران باستان دارند یا تخصص در اساطیر ایران باستان، نه تخصص در هر دوی آنها. در این باب خصوصاً تخصص کافی در جزئیات تاریخ ماد و تاریخ ملی کیانیان مد نظر است. چون در عین حال می دانیم که ما در تاریخ و اساطیر ایران باستان دو تاریخ به موازات هم داریم که به درستی با هم آشتی و مطابقت داده نشده اند: در تاریخ مدون پادشاهان اساطیریاسکیتان، میتانیان، مادها، هخامنشیان را داریم و در تاریخ به روایات ملی اوستا و شاهنامه (تاریخ اساطیری) پیشدادیان، کیانیان، نوذریان. در تاریخ مدون کیاخسارو (هوخشتره) و کوروش را داریم و در مقابل در تاریخ اساطیری کیخسرو و فریدون را. چنانکه گفته میشود گره کور معمای تاریخ اساطیری به زمان زرتشت سپیتمان میگردد که گروهی از ایرانشناسان وی را غیر تاریخی، گروهی متعلق به قرن نهم و هشتم پیش از میلاد و سرانجام گروه سوم که پیروان هرتل و هرتسفلد باشند به درستی او را متعلق به قرن ششم پیش از میلاد یعنی دوره کوروش هخامنشی می پندارند.
مشکل خود این مقاله این است که آن چکیده و فشرده مطالب و نتایج صدها مقاله است که شرح و بسط آنها در ١٠ کتاب جمع آوری شده است. به هر حال این نوشته ها ناخواسته در تأیید و تکمیل نظریه هرتل و هرتسفلد می باشد که زرتشت سپیتمان را معاصر کوروش هخامنشی می داند و پسر خواندۀ وی به شمار می آورد.
چون نتیجه گیریها را غالباً خود از راه تطابق دو منبع تاریخ مدون و تاریخ اساطیری بدست آورده ام، لذا غالباً برای روانی و سلاست کلام همزمان از ذکر منبع صرف نظر نموده و آنها را در پایان گفتار نام برده ام. ولی اگر لازم باشد می توانم به سطر به سطر به ذکر منابع اساسی آنها بپردازم.
در پایان این مقدمه گفتنی است در باب موضوع جالب این همانی سپیتاک سپیتمان پسر خواندۀ کوروش و زرتشت سپیتمان که نخستین بار هرتسفلد آن را دریافته است و من در این مقاله به طور گذرا از آن سخن گفتم، باید بیفزایم که وی همان گائوماته بردیه (سپنداته، اسفندیار) است که در روایات ملی و خبر خارس میتیلنی همچنین تحت نام زریر (زریادر) ظاهر میگردد. وی در عهد پدرش سپیتمه و پدر بزرگ مادریش (آستیاگ) حاکم آذربایجان بوده است ولی در عهد کوروش مکان فرمانروایی وی به بلخ منتقل شده است. این همان موضوعی است که منابع باستانی در مورد زرتشت سپیتمان میگویند: “زادۀ ماد بود و نشستنگاهش بلخ”. در باب شایعه بردیای دروغین و راستین باید گفت که داریوش در این باره برای توجیه کودتای خویش نه نقل حقیقت بلکه صرفاً شایعه ای را بیان نموده است که در نزد عوام شایع بوده است. واقعیت این است که وقتی شایعه خبر در گذشت کمبوجیه در مصر به ایران می رسد گائوماته بردیه به عنوان نائب السلطنه کمبوجیه بعد از ملاقات با برادرخوانده اش وه یزداته بردیه (پسر کوچک کوروش) در پیشیا اوادا در فارس حکومت خویش و برادرخوانده اش را با اعلام اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مهمی بر امپراطوری هخامنشی رسمی اعلام نموده بوده است. در باره دلیل تعدد اسامی و القاب این مصلح بزرگ اجتماعی که هر کدام بعدا نام فرد جداگانه ای تصور گردیده اند، باید گفت که این بی شک به سبب محبوبیت بیش از حد وی و پدرش سپیتمه هوم، به عنوان دستگیر کننده مادیای اسکیتی (افراسیاب) بوده است. چنین موردی را تنها در باب آترادات پیشوای آماردان قهرمان رهایی بخش ایرانیان مادی در مقابل آشوریان را می توان یافت که در روایات ملی وی را تحت القاب کرساسپ (گرشاسب)، نریمان، کریمان (کرساسپ نریمان)، سام، رستم و آذربرزین در می یابیم که بعداً در روایات ملی هر یک تبدیل به شخص تاریخی جداگانه ای شده اند.
اشکال اساسی نظریه هرتل و هرتسفلد در باره معمای تاریخ اساطیری ایران با وجود درک درست زمان و مکان و شخصیت تاریخی زرتشت همین موضوع در نیافتن این همانی کیانیان و مادها بوده است که آرتور کریستن سن (متوفی به سال ١٩٤٥) مؤلف کتاب معتبر کیانیان نیز آن را در نیافته است. چون در عهد ایشان تاریخ ماد کاملی چون تاریخ ماد تألیف دیاکونوف (چاپ ١٩٥٦) هنوز تدوین نشده بوده است. لذا هرتل وهرتسفلد به سهو از جمله کی خسرو روایات ملی را به جای کی آخسارو (هوخشتره) با کوروش (فریدون) سنجیده اند. نظریۀ هرتل و هرتسفلد با این مقاله و مقالات مربوطه دیگر به خوبی اصلاح و تکمیل میگردد.
متن گفتار
ترتیب و توالی و زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که تحت نامهای یا القاب مترادف خودشان معرفی شده اند که ما در ابتدا این نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (٧١٥- ٧٦٨ ق.م)، اوپیته یا اوپیس (?٦٨٥- ٧١٥ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریتی (٦٤٧- ?٦٨٥ ق.م)، فرائورت (٦٢٥-٦٤٧ ق.م)، کی آخسارو (٥٨٥- ٦٢٥ق.م) و آستیاگ (?٥٥٥- ٥٨٥ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= پارتوکا/ناحیه کاشان)، فرود- سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
چرا کیقباد همان دایائوکو نخستین فرمانروای ماد است؟
١- ترادف نامها: به قول استاد پورداود عنوان کی (کَوَ) و نام کواد به معنی فرمانروا هستند. بر اساس اشاره دیاکونوف نام دایائوکو (دهیو- کَوَ) نیز به معنی فرمانروای کشور است.
٢- کی قباد سرسلسله پادشاهی خاندانی است که اعضاء آن شش تن بوده اند: کی قباد،کی اپیوه، کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها)، فرود-سیاوش، کی خسرو، آژدهاک. بعلاوه اعضاء فرعی خانواده که لهراسب و پسرش ویشتاسپ (گشتاسپ) بوده اند. متقابلاً اعضاء خاندان پادشاهان ماد عبارت بوده اند از شش تن به اسامی دایائوکو، اوپیته-اوپیس، خشثریتی پادشاه کاشان، فرائورت، کیاخسارو (هوخشتره) و آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) و اعضاء فرعی که عبارت از سپیتمه جمشید (یا کوروش سوم) و پسرش مگابرن ویشتاسپ بوده اند.
٣- حامیان کی قباد ویتیریسا و اوزو (زو) بوده اند. حامیان دایائوکو، رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا بوده اند.
٤- مطابقت وقایع و اخلاف: مطابق کتیبه های آشوری دایائوکو (دیوک خبر هرودوت) پسر فرائورت در سال٧١٥ قبل از میلاد پادشاه ماد که حاکمی از جانب ماننا بود و پسرش را برای جلب اتحاد و دوستی نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده بود، همراه با خانواده اش توسط سارگون دوم از محل حکومتش در سمت شهر میانه حالیه به هامات در سوریه تبعید شد. مطابق هرودوت وی ٥٣سال حکومت کرد. یعنی آغاز حکومت وی حدود سال ٧٦٨ پیش از میلاد بوده است. خود سارگون دوم در سال ٧٠٥ پیش از میلاد در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به دست ایشپاکای اسکیت (فراسپ) کشته شد. بعدها اسکیتان سه بار دیگر از قفقاز گذشتند: در سال ٦٧٢ – ٦٧٣ پیش از میلاد که ایشپاکای (اسپارگاپیتس) و با پسرش پارتاتوا (لیکوس= تور/گرگ) باز آمد و ایشپاکای در ضمن قیام مادها در گذشت و پارتاتوا با آشور مصالحه نمود و داماد اسرحدون پادشاه آشور گردید. بار سوم حدود سال ٦٢٥ میلادی که مادیای اسکیتی (گنوروس) پسر پارتاتوا بعد از عبور از دربند قفقاز در شهر گنجه اران فرائورت را به قتل رساند و خود داماد پادشاه آشور آشوربانیپال گردید. بار چهارم که بازگشت مادیای اسکیتی از شمال حدود سال ٥٩٧ پیش از میلاد به کشته شدن وی در کنار دریاچه ارومیه (چئچست) توسط کی آخسارو (هوخشتره) انجامید. هرودوت به درستی آخرین بازگشت اسکیتان به رهبری مادیای اسکیتی تحت رهبری مادیای اسکیتی را به ماد کوچک بعد از فتح آشور و محاصره نینوا (در واقع ویرانی نینوا) آورده و آن را با جنگ لیدیه که گویا در تعقیب اسکیتان روی داد، ربط داده است.
از آنجاییکه بین تاریخ تبعید شدن دایائوکو به سوریه و تاریخ خلع آستیاگ ٥٥٧- ٧١٥ پیش از میلاد یعنی ١٥٨سال فاصله است لذا به سبب بزرگی این رقم سالهای حکومت برای سه فرد در تاریخ ماد، در خبر هرودوت که در بین دایائوکو (دیوک) و این سه تن فرمانروای مادی به اسامی فرائورت (با ٢٢ سال حکومت)، کی آخسار (با ٤٠ سال حکومت) و آستیاگ (با ٣٥ سال یا در ست تر با توجه به زمان حکومت کوروش، ٣٠ سال) که وی نام برده، نام افرادی از این سلسله از قلم افتاده اند. این از قلم افتاده ها باید هم باید درست بین عهد دایائوکو و فرائورت بوده باشند. دیاکونوف در تاریخ ماد نام هر دو تن از قلم افتاده را از روی کتیبه های آشوری به صورت اوپیته (اوپیس) پادشاه پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= منطقه کاشان) و خشثریتی پادشاه کارکاشی (= کاشان) آورده ولی متوجه تعلق داشتن اوپیته (اوپیس) به پادشاهان ماد نشده و دومی یعنی خشثریتی را با پیروی از بقیه ایرانشناسان با فرائورت یکی دانسته و جایی با تردید میگوید بین فرائورت و دیوک دو نام از قلم هرودوت افتاده است یکی علامت سؤال و دومی خشثریتی. خشثریتی در جریان قیام مادها در سال ٦٧٣ پیش از میلاد رهبری بلامنازع مادها را بر عهده داشته است. نظر به اینکه سپاه ارسالی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در حدود سال ٦٦٧ پیش از میلاد که در تعقیب خشثریتی به شهر آمُل مازندران هر گز از آنجا بر نگشتند و ماد بعد از آن تاریخ تبدیل به دولت مقتدر و مستقلی شد، معلوم میشود که این سپاه آشوری در سرزمین دور افتاده مازندران توسط آماردان و مادها تار و مار شده اند. خشثریتی مکان فرمانروایی خویش را در سال ٦٧٣ پیش از میلاد در مقابل تهاجم اسرحدون پدر آشور بانیپال از کارکاشی (کاشان) به شهر دور افتاده آمول (آمُل) در مازندران منتقل ساخته بود.
چرا کی اپیوه همان اوپیته/اوپیس فرمانروای مادی است؟
١- مطابقت نامها: یوستی نام اپیوه (ائیپی ونگهو) را مایل به نیکی معنی نموده و کلمه سانسکریتی اَئوپَیی-کَ که حاوی ریشه نامهای اوپیته (اوپی- یته، دادگر) و اوپیس (اوپی- ایس، خواهان عدالت) است به معنی دادگر، عادل و منصف است.
٢- مطابقت مکان و زمان: در باره اوپیته (اوپیس) پادشاه مادی ما قبل خشثریتی سه گزارش موجود است که یکی ضمن نامه ای است از سوی رئیس آشوری ناحیه خارخار (دیواندره) در بین سالهای٧٠٦- ٧١٤ به سارگون دوم عنوان شده است: “نامه هابل.١٢٩: … راجع به آرپیته (یا اوپیته به خوانش ای.م. دیاکونوف) امیر دهکده اوریاکو، که وی گشود (به روی دشمنان) برای پادشاه و مخدومم نقل خواهم کرد. وقتی که من عازم خدمت پادشاه و مخدومم شدم او (اوپیته) به شاپاردا گریخت. نابوتاکی تانی، برده پادشاه شنید که او و اواکساتار (هوخشتره) با یکدیگر مکاتبه کرده و متحد شدند. چهار پسر او با او هستند. همان روزی که وارد (در بازگشت) کار-شاروکین (=خارخار) شدم به راماتی نامه نوشتم که: « کسان خود را بفرست.»”
اوپیته (اوپیس) باید همان پسر دایائوکو باشد که به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده شده بود و بعد بر گشته در دره قزل اوزن به فعالیت برای بر قراری ادامه حکومت پدرش دایائوکو پرداخته بود. ولی چنانکه از نامه هابل ١٢٩ بر می آید آنجا را مناسب فعالیت نیافته و از آنجا گریخته به سوی نواحی دیگری در ماد روی آورده بود. در عهد سناخریب (٦٨١- ٧٠٥ پیش از میلاد) از او و چهار فرزندش خبری نیست. ولی در عهد اسرحدون (٦٦٩-٦٨٠ پیش از میلاد) از فرمانروایان پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= سمت کاشان) و پارتوکّا (سرزمین آب چشمه گسترده، پارتاکانا= اصفهان) و اوراکازابارنا (ورکس پرنه) به اسامی اوپیس (=ترقیخواه) و زاناسان (دانامنش) و راماتی (شادی و رامش دهنده) نام برده شده است که در مقابل مردم عاصی آن نواحی از مقامات آشوری یاری جسته بودند. نامهای کارکاشی (کَر- کا-شی/ساگ بیت= محل عمارتهای سنگی) محل فرمانروایی خشثریتی همان پارتاکی (یعنی محل کنار چشمه) است که پیش از وی سلف او اوپیته (اوپیس) در آنجا فرمان می رانده است. اوراکازابارنا (ورکس پرنه یعنی پر از دژهای نیرومند) همان شهر آشتیان است که نامش در منابع قدیمی عهد اسلامی به صور ابرشتیان (اپر-خشت-یان= محل دژ نیرومند) و ورّه (دژ واقع در بلندی) و ورشه (محل دژ) ذکر شده است. هیئت اخیر یاد آور نام بسیار باستانی ورخشه (محل دژ نیرومند) یا همان ورهشی (مرهشی) است که مکان آن بین عیلام و سرزمین کوتیان ذکر شده است.
٣- مطابقت تعداد چهار پسر کی اپیوه با چهار پسر اوپیته/ اوپیس که سرانجام از اورارتو و ناحیه رودکها (در قسمت علیای رود قزل اوزن) به ناحیه پارتوکا (حوالی کاشان) روی آورده بودند. یعنی همانجا که خشثریتی (کیکاوس) علیه آشوریان قیام نمود.
چرا کی کاوس همان خشثریتی سومین پادشاه ماد است؟
١- ترادف نام و لقب: در اوستا لقب کیکاوس، نیرومند (= خشثره/خشتره) است و این به صورت خشثریتی (نیرومند باشنده) نام رسمی این فرمانروای مادی است.
٢- پدر کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها) یعنی اپیوه با چهار پسر خویش از سوی سرزمین فرمانروایی ویتیریسا با جنگ و گریز به سوی سرزمین ری و سرزمین کارکاشی (محل عمارت سنگی) یا همان کاشان (=محل عمارت) آمده بود که به نام بیت ساگ بیت (محل عمارت سنگی) نیز نامیده می شده است.
متقابلاً منابع آشوری میگویند اوپیته (اوپیس) که از سوی پدرش دایائوکو ابتدا نزد رؤسا پادشاه اورارتویی گروگان بود بعد با چهار پسر خویش به دره قزل اوزن آمد ولی چون آنجا را نا امن یافت به سوی سرزمین پارتاکی (سرزمین کنار چشمه ها) روی آورد.
٣- کی کاوس در سمت کوه ارزیفیه (کوه عقاب/ کرکس) با دیوان (آشوریان) به نبرد پرداخت و با عقابانش (منظور مردم سمت کوه ارزیفیه) از بالای البرز به شهر آمل نزول کرد و در آنجا در محاصره دیوان (آشوریان) قرار گرفت. متقابلاً خشثریتی در سمت کوه کرکس کاشان به نبرد با اسرحدون پادشاه آشوری بر خاست و چون یارای مقاومت در خود ندید از بالای البرز به شهر آمل مازندران گریخت. وی در عهد آشور بانيپال سپاهیان آشوری را که به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو در تعقیب وی به شهر آمل مازندران آمده بودند به یاری آترادات پیشوای آماردان شکست داده و تار و مار نمود و ایران مادی بعد از این واقعه (هفتخوان رستم، گرشاسپ، آترادات) برای نخستین بار در تاریخ مستقل شد: واقعه هفتخوان رستم یا نبرد گرشاسپ با دیوان بزرگ در کنار دریای مازندران یک واقعه بسیار مهم اساطیری در تاریخ ایران بوده است: گرشاسپ یا کِرِساسپ در اصل مرکب است از کرس=راهزن و سپ= در هم کوفتن یعنی در مجموع به معنی در هم شکننده راهزنان و ستمگران است. قهرمانی وی نیز نظیر روتستهم در سمت دریای فراخکرت یعنی مازندران است. پدر وی ثریته را سگهای وحشی جنگلی (ببران مازندران) می درند. روتستهم (رستم، یعنی ریشه کن کننده ستمگران) بنا به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی همان گرشاسپ است. چه هفتخوان رستم نیز در مازندران اتفاق می افتد و در شاهنامه رستم هم از همان خانواده گرشاسپ می باشد. از جانب دیگر فرامرز (بسیار بخشاینده یا بسیار ضربت خورده) پاره پاره شده به دست بهمن (دیوان دژ بهمن) مطابق همان اورواخشیه اوستا برادر گرشاسب است. سگستان رستم یا همان سرزمین سگساران (لفظاً یعنی سگ سروران) در اصل همان سرزمین کاسپیانه (کا-سپی-یانه، یعنی محل سگپرستان) یعنی مازندران است، نه سمت زرنج. در عهد کوروش و هخامنشیان این قهرمان مازندران با نام اصلیش آترادات پیشوای مردان (آماردان) نامیده می شده است. نام آذربرزین (یعنی آتش بلند پایه) با بهمن (در واقع دیوان دژ بهمن= آشوریان) در سمت شهر ساری مازندران نبرد می کند و نام داتام کادوسی اساطیری (یعنی مخلوق نیرومند) گواه آن هستند. وی لشکریان آشوری (دیوان مازندران) را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به رهبری شانابوشو برای دستگیری یا مصالحه با خشثریتی (کیکاوس) به شهر آمل مازندران آمده بودند تار مار می نماید و ایران برای نخستین بار صاحب دولتی مستقل و مقتدر میگردد.
چرا فرود- سیاوش همان فرائورت است:
١- مطابقت نامها و خویشاوندی سببی با پارسها: در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (توس نوذری) نواده آستیاگ و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا به سهو کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است. یعنی در واقع کوروش نواده دختری آستیاگ اول (فرورتیش) همین کوروش دوم (بر اساس شجره نامه هخامنشیان در نزد هرودوت) بوده است نه کوروش سوم.
٢- پسر و جانشین کی کاوس یعنی فرود-سیاوش در هجوم تورانیان به رهبری افراسیاب (پر آسیب) در شهر گنجک سیاوش کشته شد. متقابلاً فرائورت جانشین و پسر خشثریتی در هجوم غافلگریانه مادیای اسکیتی (داماد پادشاه آشور) در حوالی شهر گنجه اران به قتل رسید که هرودوت آن را به حساب آشوریان گذاشته است.
چرا کی خسرو همان کی آخسارو (هوخشتره) است؟
١- مطابقت نامها: سه نام کی خسرو (کی خشثرو یا کی آخسارو یعنی شهریار نیرومند)، کی آخسارو (شهریار نیرومند) و هئوسروَ (هئوسرونگهه، دارای شکوه و نیرومندی) با هم مترادفند: صورت اصلی نام کی خسرو همان کی آخسارو (پادشاه نیرومند) یا کی خشثرو (شهریار نیرومند) است؛ در واقع عنوان اوستایی وی یعنی هئوسرونگهه نه چنانکه تصور شده به معنی نیکنام بلکه به معنی دارای سروری و بزرگی است یعنی مترادف با نام هوخشتره (یعنی دارای نیرومندی) است.
٢- کی خسرو، ائورو ساره را در سمت جنگل سفید (شهر زور) به قتل می رساند. متقابلاً ساراک پادشاه آشور بر اثر ترس از کی آخسارو (هوخشتره) در هنگام محاصره شدن نینوا و تسخیر آن خود را به درون شعله کاخهای خویش می اندازد. کی خسرو، دژ بهمن (به مان=خانه خوب) مقر دیوان را در سمت اردبیل (منظور اربیل) ویران میکند و به سلطه ایشان خاتمه میدهد. متقابلاً کی آخسارو شهر نینوا (=شهر برکت و نعمت) را کشتار و آن را تبدیل به ویرانه می نماید.
٣- کی خسرو بتکده کنار دریاچه چیچست را ویران می نماید. متقابلاً کی آخسارو شهر اورارتویی رؤسا در شمال دریاچه چیچست (خرابه های بسطام حالیه) را ویران می نماید.
٤- کی خسرو، با یک شبیخون افراسیاب تورانی (سکایی پر آسیب) قاتل پدر خویش سیاوش (فرود) را در کنار دریاچه چیچست دستگیر و به قتل می رساند. متقابلاً کی آخسارو، قاتل پدر خویش فرائورت یعنی مادیای اسکیتی را در کنار دریاچه اورمیه غافلگیر کرده و به قتل می رساند. مطابق اوستا و شاهنامه شکست دهندگان تورانیان (اسکیتان و سکاها) در عهد کیخسرو (کیاخسارو) سردارانش توس نوذری (کوروش هخامنشی دوم) و برادرش گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) بوده اند.
چرا آستیاگ همان آژدهاک (اژیدهاک مادی) است؟
١- مطابقت نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) با آژدهاک مادی (اژدیاک= ثروتمند) اظهر من الشمس است. چه موسی خورنی مورخ ارمنی معاصر فیروز و بلاش ساسانی نام آستیاگ را به صورت اژدهاک آورده است. افزون بر این اینان در مطابقت داستان کودکی فریدون (فرائیتی-ون یعنی پیشرفت کننده و سیلابی = ثراتئونه اوستا یا فرائیدی-یئون= جهانگشا) و کوروش سوم (لفظاً مرد سیلابی) نیز به خوبی به هم می رسند.
٢- فردوسی مرکز حکومت ضحاک (آستیاگ و پادشاهان بابل) را هوخت کنگ (محل گنج خوب) نامیده است که در سمت اروند رود (دجله) واقع بوده است. این بیش از آن که نشانگر هگمتانه (همدان) باشد، نشانگر بابل (بَوری اوستا) است چه هیئت اوستایی بَوری شهر بابل در شکل بَو (بئو)- ری (رَیه) یعنی محل با شکوه معنایی معادل با نام هوخت کنگ (هو- خت- کنگ= محل گنج خوب) دارد.
در اوستا پایتختهای اژی دهاک شهرهای بَوری (بابل) و کویرینت (کرند) ذکر شده است. از آن جایی که مکان حکومت پادشاه معروف کاسیان یعنی آگوم کاک رمه (به ظاهر به معنی اژدهای دارنده شمشیر خونین) هم کرند (کرینتاش، کویرینت) و هم بابل بوده است، لذا وی را می توان اژی دهاک (ماروَش) عهد پیشدادی شمرد. در مورد خلق و خوی استبدادی وی باید گفت که وی بومیان شمال غربی فلات ایران را کوتیان بی خرد نامیده است. از آنجایی که دورۀ حکومت ضحاک (اژی دهاک) در شاهنامه هزار سال ذکر شده است لذا معلوم میشود عنوان اوستایی اژی دهاک بر دیگر پادشاهان بابل نیز اطلاق شده است. در بابل تصور میشده است خدایی گیاهی به نام نین گیش زیدا، از هر شانه اش ماری رسته است. نام خدای ملی آشور یعنی آشّور به معنی خندان معادل نام عربی ضّحاک است. لابد معادل بابلی آشّور یعنی مردوک نیز که خدای ملی شهر بابل و سمبلش اژدهایی موش هوشو بوده است، اژی دهاک (ماروَش) به حساب می آمده است. در مجموع به نظر میرسد مرداس و ماردوش شاهنامه در جایگاه خدایگانی به جای مردوک، و ضحاک شاهنامه به جای آشّور بوده باشد.
چرا لهراسپ مطابق کوروش و همچنین سپیتمه است؟
١- مطابقت نام لُهراسپ (مرد مواج و سیلابی) با کوروش (سیلاب مانند):
مطابق شاهنامه پادشاه بزرگی که بعد از کیخسرو (کیاخسارو) فرمانروای ایران میگردد لهراسپ است. در سانسکریت واژه لَهری به معنی موج بلند و وسیع و واژه سپَ در اوستا به معنی در هم شکننده آمده است. بنابراین می توان این نام شاهنامه ای را به معنی مَرد موج بلند و وسیع و سیلابی گرفت و آن به وضوح مطابق معنی نام کوروش در معنی مرد سیلاب مانند میگردد. می دانیم آستیاگ در رؤیایش کوروش نازاده را به صورت سیلابی می بیند که قاره آسیا را در خود غرق میکند. واقعه مرگ لهراسپ در سمت بلخ و ارتباطش با اسارت یهود هم یادآور کوروش است:
شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ —— بکشتند و شد روز ما تار و تلخ
بنابراین نام اَئوروت اَسپ را که هیئت اصلی نام لهراسپ بشمار می آید می توان در اصل در هیئت اَئوروتَ -سپَ به معنی موج سیلابی تند و در هم شکننده گرفت. چون جالب است که واژۀ اورمی در سانسکریت که معادل اَئوروَ و ائوروت اوستا به معنی تیز و تند می باشد به معنی موج نیز هست. بدین ترتیب اَئوروتَ- سپَ معادل لهراسب به همان معنی مرد موج تند و سیلابی بوده است. در واقع نام مقبره کوروش موسوم به مادر سلیمان در اساس مزار سیلاو-مان یعنی مزار مرد سیلاب مانند بوده است.
در این رابطه گفتنی است دو پسر لهراسپ یعنی ویشتاسپ (سگ وحشی، ببر/پلنگ) فرمانروای کشور سفلی (اورارتو) و ماد و زریر (دانای دعاهای کهن) فرمانروای نواحی دروازه تنائیس (بین دربند قفقاز) تا دروازه کاسپی (درواز خوار) مطابق دو پسر خوانده یا برادرخوانده کوروش یعنی مگابرن (برنده نترس) و سپیتاک (فرد سفید و مقدس) پسران سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آمیتیس (دختر آستیاگ، همسر بعدی کوروش) هستند که کوروش ایشان از محل های فرمانروایی سابق برداشته و به فرمانروای گرگان و دربیکان سمت بلخ انتخاب کرده بود. هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان بلخ را همان زرتشت سپیتمان بلخ می داند.
در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (=توس نوذری یعنی چشمه توانا از خاندان حکومتی نو) نواده دختری آستیاگ (آستیاگ اول) و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است.
راجع به کوروش اول گفتنی است که در منابع آشوری در حدود سال ٦٤٩ پیش از میلاد از کوروش اول یاد شده است که فرزند خود آروکو را به گروگان نزد آشور بانیپال فرستاده بود. گروهی با توجه به کتیبه داریوش در بیستون که به اختصار هخامنش را جد اول کوروش نیای کوروش معرفی نموده است، وجود سه کوروش شجره نامه خبر هرودوت را قبول ندارند ولی داریوش جای دیگر در همین کتیبه بیستون میگوید که “هشت نفر پیش از من شاه بودند و من نهمین از خاندان هخامنش هستم”. تصور من این است که داریوش صرفاَ یک راست فرمانروایان هخامنشی شجره نامه خویش بر شمرده است نه مجموع دو شاخه خاندان هخامنشی پارس و انشان را که همانا داریوش، ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پیش دوم، کوروش اول، کمبوجیه اول و چیش پیش اول و هخامنش بوده باشد.
در مورد عنوان خاندان فریدون یعنی آثویه (آسپیان، آسفیان) گفتنی است: آثویه (از ریشه سانسکریتی اَدهی یعنی محترم و نجیب) یادآور نام کمبوجیه (کامگار و دل پذیر زندگی کننده) و نیز عنوان آرتیان پارسها (پاک و درستکار) است. برهان قاطع نام آثویه را به معنی نفس کامل و نیکوکار آورده است.
٢- مطابقت لهراسپ/اوروت اسپَ/یرواند با سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ):
نام اوروت اَسپَ (در هیئت یروانت اَسپ= دارای اسب پیر یا پیری بر افکننده) با پوروشسپ (بنابر استاد پورداود دارای اسپان پیر یا پیری برافکننده) مترادف است:
ادامه سلسله کیانیان (جای دیگر به صورت گودرزیان شاهنامه که افراسیاب را در کنار دریاچه چیچست دستگیر می نمایند) در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی) همان سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ که توسط کوروش به قتل رسید و همسرش آمیتیس (دختر آستیاگ) به همسری کوروش در آمد و پسرانش که همانا مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) بودند که این نوادگان دختری آستیاگ به صورت پسر خواندگان یا برادر خواندگان کوروش سوم (فریدون) در آمدند. این پسر دوم داماد کوروش و شوهر آتوسا دختر کوروش نیز بوده است.
اسطوره معروف زریادر (زریر برادر ویشتاسپ) و اوداتیس دختر شاه سکاها (منظور آتوسا دختر کوروش، هوتئوسا و هووی اوستا) را آتنه نویسنده و مورخ یونانی قرن سوم میلادی مؤلف کتاب ضیافت سوفسطائیان به نقل از خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آورده است: آن دو در خواب عاشق همدیگر میشوند و در جستجوی همدیگر بر می آیند سرانجام اوداتیس (= مخلوق نیک مترادف همان هووی همسر زرتشت سپیتمان) در یکی از جشنها او را مشاهده می نماید. خارس میتیلنی گفته است که این عشق در آسیا مشهور است و مردم بدان میل فراوانی دارند چنانکه در معابد و قصور و حتی در خانه های خود تصاویری از آن بر دیوارها نقش می کنند.
چرا ویشتاسپ کیانی همان مگابرن ویشتاسپ پسرخوانده یا برادر خوانده کوروش است؟
مطابقت نامها: چهار نام مختلف وی یعنی مگابرن (درنده نترس)، ویشتاسپ در هیئت ویشتَ-سپ (سگ وحشی) تیگران (منسوب به ببر) و کتایه (درنده) مترداف هم هستند: کتایه (درنده و پاره کننده در کُردی و سانسکریت) و برمایه (پردانش)، برادران کوروش در مقام همان مگابرن (ویشتاسپ، تیگران) و سپیتاک (زریادر، گائوماته بردیه) هستند. چه کتسیاس مگابرن (برنده نترس) را جایی پسر خوانده کوروش و جای دیگر برادر (در اساس برادر خوانده کوروش) معرفی می نماید.
معنی نام ویشتاسپ هخامنشی (ویشتا- سپ) با توجه به نام پدرش آرشام (خرس نیرومند)٬ سگ وحشی (پلنگ/ببر) است. این معنی نام تیگران فرمانروای ارمنستان در عهد روی کار آمدن کوروش نیز است. جالب است که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز ویشتاسپ کیانی برادر زریر- زریادر (دارنده سرودهای دینی کهن) را فرمانروای سرزمین سفلی (اور-آرتو= ملک پایینی) و ماد آورده و برادر کوچک وی زریادر/زریر را فرمانروای ماد شرقی (از دروازه تنائیس= دربند تا در بند کاسپی= دروازه خوار) دانسته است. این دو برادر کیانی که گسترش دهنده آئین مزدایی به شمار رفته اند٬ در روایات تاریخی یونانی تحت زوج نامهای «اوروپاست و سپنداته (گائوماته) » و «مگابرن و سپیتاک» نامیده شده اند. کتسیاس میگوید که کوروش این دو برادر را [از مکانهای قبلی شان] به فرمانروایی گرگان و دربیکان سمت بلخ بر گماشت. از اینجا معلوم میشود ارژا- سپ (سگ جنگی/ببر) سمت خیونان که با ویشتاسپ نوذری-هخامنشی (فرمانروای خراسان)[در آغاز قیام داریوش] نبرد کرده است٬ همین ویشتاسپ کیانی بوده است نامهای تیگران و اوروپاست (دم دراز نیرومند) و مگابرن (درنده نترس) وی نیز به معنی ببر بوده اند. و همانطور که هرتسفلد دریافته برادر وی سپیتاک (فرد سفید و مقدس٬ حاکم دربیکان سمت بلخ) همان زرتشت سپیتمان است.جالب است که نام پدر تیگران یعنی یرواند قصیرالعمر (کوتاه سلطنت) بدین صورت خود در زبانهای اوستایی و سانسکریت به معنی دارنده پیری است و نام پدر زرتشت سپیتمان (یا همان زریر برادر ویشتاسپ) یعنی پوروشسپ نیز به معنی دارنده پیری برافکننده یا دارنده اسب پیر آمده است. موسی خورنی دو نام زنانه تیگرانوهی (درنده ماده) و زاروحی/زاروهی (ویرانگر و آسیب زن) را در رابطه با نام تیگران (ببر، بُرنده، درنده) فرمانروای ارمنستان در عهد آژدهاک (آستیاک) می آورد که در واقع نواده بزرگ دختری آستیاگ و پسر سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) بوده است. از آن جایی که این تیگران مطابق همان مگابرن ویشتاسپ (ببر) یا همان کتایه (بُرنده) برادرخوانده/پسرخوانده کوروش است، لذا اولاَ معلوم میگردد که داستان عاشقانه شاهنامه ای گشتاسپ (ویشتاسپ) و کتایون دختر قیصر روم مربوط به همین تیگران و همسرش زاروحی است. ثانیاَ نام زاروحی در ترکیب ایرانی و سامی آن یعنی زا- روحی می توانست به معنی زاده روح گرفته شود که این تقریبا همان معنی نام اوستایی و سانسکریتی منیژه یعنی زاده خیال است. لذا خود نام ویوَن (وی-وَن/گیو[ن]) یا همان بیژن در معنی درنده و کشنده دشمن (= بهرام) نیز مطابق همان نام تیگران (مگابرن ویشتاسپ) است.
به نظر میرسد داستان نبرد بیژن با گرازان اشاره به موضوع به تصرف در آوردن تیگران، گرجستان (ورژن) یا حتی گرگان (سرزمین فرمانروایی او در عهد کوروش) بوده باشد. احتمال دارد ملکه زاروحی اهل گرجستان بوده است چه موسی خورنی تیگران را فرمانروای گرجستان و اران (=آگوانک) نیز دانسته است.
زرتشت (زرتو-اَشت) به معنی دارای کالبد زرین و یا دانای سرودهای دینی کهن است و هیئت زرتوشترا (زرتو-اَشترا) ی نام وی هم به همین معنی دانای سرودهای کهن دینی است.
در روایات زرتشتی ویشتاسپ نوذری و ویشتاسپ کیانی مشتبه شده و یکی گردیده است. لذا لهراسپ و ویشتاسپ کیانی و سپنداته به حلقه پادشاهان هخامنشی (نوذری) بعدی یعنی وهومن سپنداتان (خشایارشا)، ارتخشتر وهومن (اردشیر درازدست) و داراب (داریوش دوم) و دارای دارایان (داریوش سوم) پیوسته اند و در جای کوروش سوم (یا آرشام)، ویشتاسپ هخامنشی و داریوش اول قرار گرفته اند.
قبایل ماد شامل کدام گروههای قومی بوده اند؟
بودین: يعنى مردم مربوط به بوته (ظرف و پیاله) در نام کُردان بادینی (اعقاب کوتیان/اسکیتان= مردم دارنده جام) زنده مانده است.
بوسین: يعنى دارندگان توتم بزکوهی-مار-شیر همان کردوخیان هستند که گروهی از سکائیان کیمری بوده اند و در اوستا نامشان به صورت خاندان فریان یعنی دوست ایرانیان ذکر شده است. کلمه سکا و کردوخ (=كَرد) و کُرمانج هر سه به معنی دارندگان توتم مار-شیر- بزکوهی هستند. به سبب اسکان آنها در قسمت علیای رود دجله کتب پهلوی و اوستا دجله را رود ارنگ یا رنگها یعنی رود بزکوهی [یا رود سیلابی] گفته اند.
مغ ها: این نام مطابق با نام لولوبی (لولو-بی) میتانی (میته-نی) و ماننایی (مان-نی) و ساگارتی است که جملگی به معنی مردم غارنشین همان مردم آذربایجان و حوالی جنوبی و جنوب شرقی آن منظور هستند که نام شان در نام گورانهای باختران و آذربایجان (در مفهوم غارنشین) زنده است. در ویکیپدیای جمهوری آذربایجان واژه خدا در زبان لولوبی، کیور آمده است که به نظر میرسد با واژۀ اوستایی و سانسکریتی کَئیریه/کارو (کردگار، آفریدگار) مربوط بوده باشد. واژۀ کیور/خیور در نام ملکیور/ملخیور (سازنده شراب مقدس) یکی از سه مؤبد اساطیری مسیحیان که به دیدار عیسی مسیح نوزاد شتافته بودند، هم به معنی سازنده و آفریننده دیده میشود.
آریزانتیان: یعنی نجبای حکومتی ماد شامل مردم نواحی ماد مرکزی مطابق مردم الیبی (=نجبا، مادها) در سمت بین ری و کرمانشاهان بوداند.
ستروخاتیان: یعنی محکم سخنگویان یادآور کردان زازاک هستند. ریشه نام کیمری/گیمری به صورت گوم در سانسکریت به معنی همهمه کردن مانند زنبوران عسل معنی میدهد و گوم- ری در سانسکریت-کُردی و اوستایی: به معنی بلند همهمه کنندگان. این معنی در نام زازاک (دیملی) زنده است. ارمیای نبی در باب ششم کتاب خود در تورات از عبارت “به آواز خود مثل دریا طغیان خواهند کرد” در باره کیمریان/ سکائیان کیمری استفاده می کند. به نظر می رسد نام پرنده معروف به قمری نیز به سبب صدای همهمه وی بوده باشد.
پارتاکانیان: یعنی مردم کنار رودخانه همان مردم کنار رودخانه زاینده رود اصفهان منظور می باشند.
منابع اساسی مورد استفاده در اساس این تحقیقات سه دسته اند:
١- منابعی که برای بررسی تاریخ ماد مورد استفاده قرار گرفتند: تاریخ ماد، تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تألیف م.آ. داندامایف. ایران باستان، تألیف حسن پیرنیا.
٢- منابعی که برای شناسایی تاریخ اساطیری کیانیان مورد استفاده قرار گرفتند: کیانیان تألیف آرتور کریستن سن، تألیفات اوستایی ابراهیم پورداود و هاشم رضی.
٣- منابع بررسی جغرافیای تاریخی زادگاه زرتشت: زادگاه زرتشت تحقیق دکتر جیوانجی جمشید جی مودی، کتاب دینهای ایران باستان تألیف هنریک ساموئل نیبرگ. یسنا گزارش پورداود (جلد ١و٢) و یشتها گزارش پورداود (جلد ١و٢). بعلاوه گزارش شخصی از مکان کتابخانه اوستا (شی چیکان) و آتشکده قدیمی آذرگشنسب این جانب به اداره فرهنگ و هنر پیش از انقلاب. تطبیق دادن شخصیتها و مکانهای هر سه منبع به یاری فرهنگ لغات اوستایی و پهلوی و سانسکریت کاری است که این جانب به تدریج در عرض چهار دهه انجام داده ام.
ترکیب مطالب این سه دسته در رابطه با هم در مجموعه ده جلدی تاریخ اساطیری تطبیقی ایران و دو جلد مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی ادامۀ آنها در آخرین تألیفات این جانب جواد مفرد کهلان یافت میشوند.
این مقاله می خواهد بگوید که داستان آژی دهاک (ضحاک) ماردوش در شاهنامه یک سو تفاهم است و آژی دهاک آدم خوبی بوده و نباید با آژی دهاک بابلی اشتباه گرفته شود و داستان ضحاک در شاهنامه و قیام کاوه آهنگر و …. همه نادرست است؟ و ایرانی ها چنین مشکلی نداشته اند و چنین انقلابی نکرده اند؟
با درود فراوان بر شما، نظریه جالبی است ولی اگر بخواهیم آن را اثبات کنیم نیاز مند شواهد بیشتری از قبیل حفاریها و کتیبه ها و … در مجموع نیاز مند شواهد باستان شناسی تایید کننده هستیم. واقعیت این است که پنجاه تا صد سال است که در ایران کار علمی باستان شناسی توسط ایرانیان انجام میشود و در گذشته ما همانند آقوام آفریقایی تنها نظاره گر غارتها بوده ایم ، گاهی هم از ایرانیان به عنوان باربر و… استفاده می کردند که آنها هم به دست مزدی که از بیگانگان میگرفتند راضی بودند!
بگذریم
در ایران با در نظر گرفتن شواهد حفاریهای گیان نهاوند و سیلک کاشان و مقایسه زمانی آنها با دوره های پادشاهی مادها و … ما در حدود چند هزار سال تاریخ گمشده داریم که شاید تنها در کتابهای اساطیر و افسانه ها مستند شده باشد، منابع تاریخی ما حتی امروزه و در بهترین شرایط منابع حفاران فرانسوی و آمریکایی و مورخان یونانی و.. است.
به طور مثال نوروز در ایران به جمشید نسبت داده شده است در حالی که تمدن بابل چند هزار سال پیش از مادها نوروز را می شناخته اند و جشن میگرفته اند، اگر فرضیه جمشید را بپذیریم دست کم پدید آمدن نوروز در ایران سابقه پنج تا هشت هزار ساله دارد! که بسیار پیش از مادهاست! همین طور شهر سوخته، دژ سفید و…. شهر اکباتان چهار لایه باستان شناسی دارد که تنها یک لایه آن بررسی شده است! لازمه بررسی لایه پسین برداشتن لایه پیشین است و ….!
چیزی که بسیار بدیهی است این است که تاریخ ایران بسیار بیشتر از این ها است و بسیار چیزها است که ناشناخته مانده است و نیازمند تلاشهای فراوانی است که نخستین قدم آن این است که همانند کودکی که به دنبال کجایی خود میگردد از خود بپرسیم از کجا آمده ایم ؟ تا شاید از پس این پرسش خداوند به ما بخششی نماید و نشان دهد به کجا میرویم آخر؟
و تنها چیزی که جلوی این پرسش و کنکاش را میگیرد این است که کسی به ما به دروغ و با نمایی بسیار ساده داستانی سرهم کند و ازخودبگوید و ما هم گمان ببریم که همه چیز را از سرآغاز آفرینش انسان تا کنون میدانیم،!
آقای کهلان ممکن است توضیح دهید حالا این تحقیقات شما الان چه فائده کاربردی برای مشکلات جامعه ما دارد؟
اقای سید مرتضی سلام
در جامعه ایکه رهبر ،رئیس جمهور،رئیس قوه قضائیه ، شورای نگهبان،خبرگان ،مجمع تشخص مصلحت ، امامان جمعه (والیان)شهر ها و بسیاری از پستهای دیگر را که اخوندهای مقدس قبضه کرده اند مگه مشکلاتی هم داره ؟
اگر هم باشه کار کارِ انگلیسیاست یا همین اقای کهلانه
جناب مفرد فرمایشاتتون درست و شایسته تحسینو تقدیر اما در معنی کردن نامهای ایرونی به فارسی رایج امروز بعضیاش درس نیس. سطر زیر رو نیگا کنین لطفا. این رو ا ویکی پدیا بازنوشت کردم.
گُشتاسْپ (به ایرانی باستان ویشتاسپَ به معنی دارندهٔ اسب آماده) نام چند شخصیت معروف تاریخی در ایران باستان است
جناب منفرد
با درود
شما در قسمت پایانی از پاراگراف اول کامنت طولانی خود اینگونه فرمودید…” فکر میکنم منتشر شدن این مطلب در سطح جامعه ایران می تواند یک رنسانس ملی و مردمی ایجاد کند.”
– من متوجه منظور شما نشدم.میشود توضیح دهید این مطالب شما چگونه منجر به انقلاب و به تعبیر شما رنسانس ملی و مردمی میشود؟! این مطالب چه کمکی میتواند به حل مشکلات امروز مردم ایران بکند؟ کیفیت این رنسانسی که بیان کردید چگونه است؟ چند درصد از مردم به این مطالب اهمیت میدهند و دانستن آن چه کمکی به مردم میکند؟ چه تغییرات شگرفی قرار است در حد رنسانس واقع شود؟
با سپاس از شما
بدرود
محمد مهدوی فر ؛ حرف های من و حضرت امام
زمان هایی که از جبهه برای مرخصی به شهر می آمدم یکی از جاهایی که زیاد سر می زدم منزل امام جمعه شهرمان بود.امام جمعه دایی من بود.
هر از چند گاهی از میان امام جمعه های کشور، نوبت به حاج آقا می رسید تا با امام دیدار خصوصی داشته باشد. او در این دیدار می توانست سه الی چهار نفر را نیز همراه خود ببرد.
در این دیدارها امام جمعه ها می توانستند اگر نقطه نظراتی دارند مستقیماً با حضرت امام در میان بگذارند.
من قبلاً به حاج آقا سپرده بودم که هر وقت برای دیدار خصوصی به جماران منزل امام تشریف بردید یادتان باشد مرا هم با خود ببرید و ایشان قبول کرده بود.
من قبل از این، در دیدارهای عمومی حضرت امام را دیده بودم.
زمستان ۶۶ ، روزی که از قضا آن روز من برای مرخصی در شهر بودم، آقای امام جمعه با راننده و محافظ آمد درب منزل ما و گفت همین الان داریم می رویم جماران، اگر می آیی آماده شو و گرنه به جای تو فلانی را ببریم.
اتفاقاً من آن روز فرصتی پیدا کرده بودم تا بعد از یک سال از شهادت یکی از دوستان عزیزم که غواص بود و در عملیات کربلای چهار شهید شده بود به شهرستان قزوین بروم. بر سر مزار او فاتحه ای بخوانم و خانواده او را از نزدیک ببینم.
بنابر این به دایی گفتم، من از دیدار با امام منصرف شدم. کسی دیگر را به جای من ببرید.
آن شخصی که آن روز به جای من به دیدار خصوصی امام مشرف شده بود، بعدها همیشه مرا دعا می کرد که با انصراف خود این توفیق را نصیب او کرده بودم.
آن روزها برابر با روحیه ای که بر فضای فکری من حاکم بود اگر خدمت امام شرفیاب شده بودم، شاید وقتی با امام دست می دادم و دست مبارک ایشان را می بوسیدم به امام می گفتم، ای حضرت امام جانم به قربان شما باد. برای من دعا کنید این بار که به جبهه می روم شهید بشوم و امام هم لابد دعا می کردند که ان شاءالله اسلام پیروز بشود.
اگر من آن روز با امام دیدار کرده بودم، هر حرفی بین من و امام رد و بدل شده بود، تمام شده بود رفته بود ولی حالا که نرفتم همیشه در عالم خیال فکرهایی می کنم و در هر برهه ای از زمان یک فکر جدیدی به سرم می زند و در افکار خودم با امام یک سخن جدیدی را مطرح می کنم و یک جوابی می شنوم.
مدتی است با خودم فکر می کنم، آن روز در آن جمع خصوصی من می توانستم به امام بگویم ای امام عزیز، آیا من اجازه دارم از اعمال و رفتار شما در حکومت داری انتقاد هم بکنم؟ ایشان به من می فرمود بفرما عزیزم چه خوب که شما می خواهید از ما انتقاد سازنده بکنید! و من می گفتم ای امام عزیز، آیا اگر من انتقاد بکنم امان جانی دارم؟ جان من به خطر نمی افتد؟
حضرت امام می فرمود نه عزیزم هرگز ، برای چه جان تو به خطر بیفتد؟ مگر من آدم خطرناکی هستم؟
و بعد من به امام عرض می کردم:
حضرتعالی دو سیاست را از ابتدای انقلاب به کار زده اید که موجب زحمت شده است.
اول اینکه:
این قانون حجاب اجباری و باحجاب کردن مردم با قدرت پلیس و به زور شلاق، باعث اکراه بیشتر زن ها و مردها از اسلام و باعث لجاجت و رویگردانی مردم از دین خدا شده است و از این رهگذر، دروغ و تظاهر و ریاکاری شدت گرفته است و اثرات معکوس داشته است، اگر اجازه بدهید قانون را به شکلی اصلاح کنیم که حکومت اجازه نداشته باشد در امور خصوصی مردم دخالت بکند و آزادی از دست رفته را به مردم باز گردانیم.
حضرت امام می فرمودند به به چه پیشنهاد خوبی!! پیشنهاد دوم تو چیست؟
و من عرض می کردم، موضوع دوم اینکه:
از آن روزی که به دستور حضرتعالی این «شهر نو» در تهران و در بعضی شهرهای بزرگ بسته شده است نه تنها اوضاع فساد خوب نشده بلکه بدتر هم شده است.
این کار باعث شده فساد و فحشا تا اعماق جامعه نفوذ کند و در سطح شهرها پراکنده بشود و ناامنی و تجاوزات به عنف و تجاوزات به کودکان گسترش یابد و هیچ کجا دیگر امن نباشد و اعتمادها از بین برود و بعضی از جوانان، خودارضایی و تفریحات مخرب تر مانند اعتیاد را جایگزین بکنند و بیماری ایدز بی رویه گسترش یابد.
اگر اجازه بدهید این شهر نو به همان حالت سابق خودش برگردد و روش های آن اسلامی بشود.
و دوباره حضرت امام می فرمودند:
به به !! این پیشنهاد دوم شما از پیشنهاد اولی هم بهتر و جالب تر بود و سپس حضرت امام از طاقچه کنار دست مبارکشان یک برگه کاغذ و یک خودکار برمیداشتند و روی آن مطالبی را می نوشتند و داخل پاکتی می گذاشتند و درب پاکت را چسب می زدند و آن را به من می دادند و به من می فرمودند شما این نامه را خودتان ببرید و بدهید خدمت آقای محمدی گیلانی. من در این نامه برای ایشان نوشته ام تا در باره شما و پیشنهادهای شما چه باید بکنند و من از ایشان تشکر می کردم و دوباره دست ایشان را می بوسیدم و از خوشحالی اشک شوق می ریختم.
محمد مهدوی فر
تخریب چی و غواص دفاع مقدس
سیزده بدر سال نود و پنج
کانال محمد مهدوی فر:
@m_mahdavifar
جناب محمد مهدوی فر
با درود
آیا تنها راه دلخوشی افرادی چون شما غوطه ور شدن در اوهام و رؤیاهای من در آوردی ست؟! یعنی شما شرفیاب میشدید خدمت حضرت امام! و برای ایشان نسخه میپیچیدید و ایشان هم آن سخنان شما را بر دیدۀ خود قرار میداد و فی الفور دستور به اجرای توصیه های شما؟! از این خواب و خیال بیایید بیرون برادر من. شما هنوز متأسفانه در دهۀ شصت مانده اید و البته این را نمیدانید که تمام آن خاطرات شیرین و رؤیاهای زیبا هم بدلیل نا آگاهی شما و امثال شما بوده. برادر من، ما هر چه امروز میکشیم از بی خردی، لجاجت و غرور افسار گسیختۀ “حضرت امام” شما بوده. مگر میشود شخصی چون خمینی بیاید و به حرفهای یک فرد عامی چون شما تمام مصالح نظام را به خطر بیندازد؟ این پیشنهاد راه اندازی “شهر نو” به سبک اسلامی هم از آن پیشنهادهای جالب توجه بود، آیا شما جسارت میکردی که چنین پیشنهادی به خمینی بدهی؟
من همیشه نوشته های شما را میخوانم ولی اگر پاسخ پرسشهای مرا بدهید کمک بسیاری به من میکنید:
آیا در افکار و باور شما آیت اله خمینی امروز همان آیت اله خمینی دهۀ شصت است؟ یعنی شما هنوز خمینی را “حضرت امام” میدانید و مرشد اعظم خود؟ و از عملکرد او دفاع میکنید؟ اگر از رؤیاهای شیرین دهۀ شصتی خود بیرون بیایید چند درصد امکان داشت که در عالم واقعیت شما به خود جسارت دهید تا این خواسته های خود را با ایشان در میان بگذارید و چند درصد امکان داشت “حضرت امام” شما بدانها عمل کند؟ اگر خمینی امروز حاکم بود عملکردش چه تفاوتی با روش حکومتی خامنه ای داشت؟ وضعیت بدتر بود یا بهتر؟ (با توجه به عملکرد وی در دوران حیاتش)
در آخر به شما توصیه میکنم که در زمان حال زندگی کنید و برای خوشایند خود به رؤیاهای دست نیافتنی از جنس تاریخ مصرف گذشته و همچنین غیر واقعی مراجعه نکنید که برای سلامت روان شما مضّر است.
با سپاس
بدرود
آتش سوار عزیز
شما باید ببینید در نامه سر بسته ای که قرار است به دادستان داده شود چه درج شده.
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17368
این هم شرح درد و غم یکی دیگر از زنان داغ دیده مملکتمان
سید علی: روزگار، روزگار همه چیز است وگرنه به راحتی و به صراحت حق ملت را خواهند خورد.
مش قاسم: هر کی ندونه که به چه راحتی و به صراحت حق ملت را میشه خورد، سید علی میدونه. ۲۸ سال تخصص و تجربه داره!
با آمدن نوروز آیت الله های ایران دست بر بناگوش مبارک نهاده و با ناله ای جانسوز اشعار زیر را (( نوحه))فرمودند
امت نرود به تخت جمشید
در جشن مجوس و عید نوروز
طاغوت بنا نهاده آن را
تا جشن بپا کند در این روز
اسلام کجا و شوق و شادی
پاکوبی و رقص ِ حاجی فیروز
ما امت نوحه و بکائیم
شادی کش و نحس و کینه اندوز
در مرقد ثامن الائمه
چس ناله کنید سرد و جانسوز
کلیه حاضرین از فرمایشات ///////////////
////////////////////
////////////////////
——————————–
بردبار گرامی
مطلب بلند ارسالیِ شما را بخاطر الفاظ ناجورش حذف کردم.
پوزش
.
آقای نوری زاد گرامی سلام و درود.
عطف به اعتراضی که اخیرا به نگارش شما در پست زیرخاکی ها شد، خواستم بگویم اگر بنا به عیب جویی باشد مثلا بانو نقابی مادر سعید زینالی هم می توانست به تیتر این نوشته ی شما اعتراض نماید که چرا برای پسر مفقود من از “یک مشت” استفاده کرده ای! راه بهانه جویی همیشه فراهم است اما می ماند اینکه آیا کسی بخواهد از این بهانه جویی های سطحی استفاده بکند و یا خیرخواهانه به مغز کلام شما فروشود. من به عنوان یکی از دنبال کنندگان همیشگی مطالب شما با اطمینان می گویم نوشته ای از شما نبوده که نخوانده باشم و پست “زیرخاکی ها” باعث شد مادری احترام برانگیز به اسم لطفی را بشناسم و با خدمات ایشان آشنا شوم و هرگز عیب جویی هایی که عده ای از ادبیات شما در آن نوشته کرده بودند توجه مرا به خود جلب نکرده بود. حتی برداشت من از عبارت “زیرخاکی” به این سمت بود که چیزی که در زیر خاک مدفون شده اما ارزشمند است و با گذر زمان، نه تنها چیزی از ارزش آن کم نمی شود، که قدر و قیمتش فزونی می یابد، و از آنجا که قلم شما را خوب می شناسم اطمینان دارم مراد شما نیز از استفاده از این عبارت، همین بوده است. اما آنچه باعث شد این چند خط را برای شما بنگارم یادداشت یکی از فعالان حقوق بشر درباره این پست شما بود که نوشته اند:
“آقای نوری زاد وظيفه ابتدايي و اخلاقي اش را در بيان حقيقت جزئي از دستگاه سركوب كه او در آن موقعيتي داشته، انجام نداده است {…} آنکه طلب میراث می کند اول باید برادری خود را ثابت کند.”
حقیقتش من با توجه به اینکه شما بارها و بارها در بیان علت همراهی تان با حکومت در سال های قبل از 88 رسما از “ترس” و “جهل” خودتان و نیازتان به حقوق آخر ماه اسم برده اید، متوجه منظور این فعال حقوق بشر از اینکه شما دیگر باید چکار بکنبد یا چه بگویید تا به قول ایشان “وظیفه ابتدایی و اخلاقی” و شرط برادری را بجا بیاورید نشدم، و متوجه نشدم که شما طلب کدام میراث را کرده اید و اساسا چه نیازی به میراث خواری از عده ای داشته اید؟ و نیز متوجه نشدم که چرا عده ای به عنوان فعال حقوق بشر در خارج از ایران باید بنشینند تا عده ای دیگر از جمله شما اول به خدمت آنان برسند و “برادری” خود را به آنان ثابت کنند و بعد از به قول معروف certify (تایید) شدن توسط آنها، فعالیت های حقوق بشری خود را با تاییدات آنها در داخل ایران انجام بدهند.
اما این امر بهانه ای شد تا به یاد داستانی بیفتم که در کودکی از تلویزیون تماشا کردم که در آن پدر و پسری به همراه مرکبشان راهی شهری بودند در راه به هر جماعتی رسیدند چیزی شنیدند.
یکی گفت شما که مرکب دارید چرا سوارش نمی شوید؟
سوار شدند.
دیگری گفت چرا هر دو سوار این الاغ بیچاره شده اید؟
پدر پیاده شد و پسر سوار ماند.
دیگری گفت پسرک تو خجالت نمی کشی پدر پیرت پیاده بیاید و تو سواره باشی؟
پسر پیاده و پدر سوار شد.
در آبادی بعدی گفتند پیرمرد تو عمرت را کرده ای بگذار این جوان هم قدری استراحت کند!
پدر پیاده و پسر سوار شد.
در آبادی دیگر، گفتند این حیوان پیر است چرا از آن کار می کشید؟
پدر و پسر، الاغ بیچاره را واژگون کرده و پاهایش را با چوبی بستند و روی دوششان حملش کردند، اما در راه و هنگام عبور از یک پل، الاغ از روی پلی به پایین دره سقوط کرد. راوی داستان نتیجه گرفت که این است سرنوشت کسی که به حرف مردم اهمیت بدهد.
آقای نوری زاد، من شما را با آن پدر و پسر قیاس نمی کنم اما حکایت عیبجویان امروزی چیزی شبیه عیبجویان این داستان است. با پست “زیرخاکی”، عده ای مانند من اولین بار اسم سرکار خانم لطفی را شنیدند و از رنجی که بر مادران خاوران رفته متاثر شدند. اما عده ای گفتند نوری زاد می خواهد خودش را مطرح کند. اسم ستار بهشتی و سعید زینالی با مساعدت شما و بی هیچ ادعایی، و با پذیرش مخاطرات و زمانی که هیچ کسی دور خانم گوهر عشقی نبود، به گوش خیلی ها رسید، حالاعده ای می گویند این نوری زاد است که می خواهد با اسم ستار وسعید برای خودش شهرتی دست و پا کند و از این “نمد” برای خود “کلاهی” بدوزد! یا مثلا می گویند چرا نوری زاد به مادر ستار گفته “مستضعف”! بی آنکه متوجه ریشه کلمه ی مستضعف باشند یا جملات پسین و پیشین شما را قبل از اطلاق این گلمه به بانو گوهر عشقی خوانده یا شنیده باشند، آنجا که در اولین سالگرد کشته شدن ستار به مادرش می گویید:
“این انقلابی که برپا شده بود برای حمایت از مستضعفین! چه مستضعفی بالاتر از شما. این چهره، چهره یک مستضعف واقعی است. کجا باید صیانت بشود این حق کجا باید ادا بشود این خون کجا باید پاسداری بشود؟”
یا شما وقتی حرف یک خرافه را در دین پیش می کشید، مذهبی ها می گویند ای وای نوری زاد چرا کفر می گویی؟
و وقتی میلاد پیامبر اسلام را تبریک می کویید، غیرمذهبی ها می گویند نوری زاد تو تا وقتی از این اعتقاداتت دست نکشی کارت درست نمی شود!
وقتی می گویید می خواهید عکس خاتمی را در اعتراض به ممنوع التصویری وی منتشر کنید، عده ای می گویند تو از اولش هم آدم اصلاح طلبان بودی. حتی دیدم یکی از عبارت “مارمولک” (با عرض پوزش) برای توصیف شما استفاده کرد.
و وقتی می گویید رای نمی دهید، اصلاح طلبان برایتان پشت چشم نازک کرده و بویکات خبری تان می کنند.
وقتی در سایتتان روی نوشته هایی هاشور می کشید، عده ای از از دین برگشته ها می گویند ای وای پس آزادی بیان چه شد؟
و وقتی هاشور نمی کشید مذهبی ها تهدیدتان می کنند که سایت را ترک خواهند نمود.
وقتی هاشمی رفسنجانی را نقد می کنید می گویند چرا همه ی پل ها را خراب می کنی؟
و وقتی او را نقد نمی کنید می گویند حاشیه امن تو همان هاشمی رفسنجانی است.
وقتی از خاوران نمی نویسید می گویند تو هنوز از اهل حکومتی،
و وقتی از آنها می نویسید می گویند دنبال شهرت و جمع کردن هوادار و دوختن کلاه از این نمد هستی.
عزیزان من! نوری زاد همین است که می بینید. هم از رنج خاوران می گوید، هم به مادر ستار بهشتی سر می زند هم برای مادر سعید زینالی تابلو می کشد و برایش مستند تهیه می کند. هم سید محمد خاتمی را دوست دارد و هم نقدش می کند. نه به استفاده از سلاح اعتقادی ندارد، نه به کسی باج سیاسی می دهد نه به رای دادن در سیستم موجود معتقد است. گاهی می کوبد می رود به پاوه، زادگاه شهید صانع ژاله، و گاهی اسامی بی نام و نشان ها و فراموش شده های 88 را کشف می کند و آدرسشان را پیدا می کند و به آنها سر می زند و با آنها عکس می اندازد و اسمشان را بر سر زبان ها می اندازد. گاهی خسته و بی تاب از دوری پاره ی تنش، می زند به سیم آخر و گاهی از امیر انتظامی یاد می کند که خیلی ها به او بدهکارند ولی خود را به فراموشی زده اند. اگر این نوری زاد را قبولش دارید، همراهیش کنیدو واگر نه، صفحه اش را آنلایک کنید و برایش متاسف باشید و ندیده اش بگیرید. وُسع او به عنوان یک آدم معمولی که احتمالا خطاهایی مثل همه ی ما دارد همین قدر است. همین! اگر کارهایش را نادرست می دانید، بگویید کار درست چیست و اگر به “نمایشی بودن” آن معترضید، همین کارها را انجام بدهید اما عکسی از خودتان منتشر نکنید تا شائبه ی “نمایشی” بودن هم پیش نیاید. تخریب، بهانه جویی، حسادت، توطئه چینی و تشکیک –که همه عجیب در بسیاری از ما ایرانی ها نهادینه شده– ابزار مردانه و منصفانه ای نیست که با آن بخواهید به جنگ با نوشته های کسی بروید که عقایدش مورد پسند شما نیست. شما و ما همه آزادیم از روش های بزعم شما غیر “نخ نما” شده و غیر “نمایشی”، حق و حقوق خودمان را استیفا کنیم. منتقدان و عیب جویان گرامی! اگر اهل قلم هستید، منصفانه نقد کنید و اگر اهل عمل هستید: این گوی و این میدان و شب تاریک و بیم موج! روزهای خوب ایران آباد و آزاد را احتمالا من و شما به چشم نخواهیم دید اما می شود نگارش نقدهای منصفانه را گذاشت به حساب نرمش (ورزش) های اخلاقی برای جامعه ای به شدت غیر اخلاقی، به عنوان ملزوماتی برای هموار کردن مسیر رسیدن به آن روزهای خوب و مطلوب همگان.
حناب آقای نوری زاد، داشتم به عکس های روزهایی که از زندان به مرخصی آمده بودید نگاه می کردم که دیددم خیلی از کسانی که آن روزها دور و بر شما بودند پراکنده شده اند. اما متوجه نمی شوم مگر گفتمان امروز و دیروز شما چه تفاوتی کرده که عده ای را برآشفته و متراکم نموده؟ تفاوتش را من می گویم. شما در سال های بعد از آزادی، اصلاح طلبان را هم وارد دایره ی نقدهای خود کردید، از آقای هاشمی و خاتمی هم اسم بردید و توقعاتتان را از آنان مطرح کردید، از آیت الله خمینی به خاطر اقدامات خلخالی انتقاد کردید، و در انتخابات ها شرکت نکردید. اینها خط قرمزهایی بودند که عده ای دوست نداشتند شما به چنین حوزه هایی ورود کنید. اما من نامه های آن روزهای شما را که می خوانم می بینم چهار سال پیش مطالبی را بیان کرده اید که عینا دغدغه همین روزهای ماست. پس اگر امروز عده ای از حامیان نامه های دیروز شما پراکنده شده اند آیا معنایش این نیست که ما تا جایی مدافع حق و حقیقت موجود در نامه های نوری زاد بودیم که منافع گروهی خودمان هم در آن ملحوظ بود؟ براستی مگر قرار است ما در پیروی از حرفی که حق می پنداریم به دنبال انتفاع شخصی باشیم؟ و مگر خدای ناکرده حق هم مثل خیلی چیزهای دیگر نسبی و قابل معامله است؟
ما مردم یکرنگ و وفاداری نیستیم جناب نوری زاد. از صراحت کلام و نقد خویشتن بیزاریم. دلخوش به ما نباشید. دلخوش به این باشید که مدافع حقوق مظلومانی هستید که عده ای جرات حتی نزدیک شدن به آنها را حتی برای اقدامات نمایشی خود ندارند. تا وقتی خانواده ی ستار بهشتی و سعیدزینالی و مصطفی کریم بیگی و صانع ژاله شما را قبول دارند و به حضور می پذیرند بدانید که راهتان درست است. حال از شما خواهش می کنم قلم معجزه گرتان را برای نوشتن نامه های تازه به رهبری یا به مخاطبان تازه از غلاف بیرون بکشید که تشنه ی خواندن حرف حساب هستیم.
سایه شما مستدام و حق یار و یاورتان
—————————————-
درود دوست گرامی
نوشته ی نسبتاً بلند شما – همانگونه که بدان اشاره کرده اید – نشان از این دارد که نوشته های مرا خوانده اید و می خوانید و فیلم های منتشر شده ی مرا دیده اید. شما در این نوشته، بخشی از سخنان گفته و ناگفته ی مرا قلمی فرموده اید. از این بابت سپاس مند شمایم. من اغلب، به سخنان در سینه مانده ام فرصت ظهور نمی دهم. اینجوری راحت ترم. قلم به قلم شدن با جماعتی که مشتاق جدل های همینجوری اند، در مدار فرصت و حوصله ی من نیست. من تهمت ها و توهین ها و نسبت های ناروایی که جماعتی بر من می بارند، منتشر می کنم اما بی پاسخ شان می گذارم. اینجوری راحت ترم. وگرنه باید بابت هر کلمه به این سوی و آنسوی بدوم برای مجاب کردن کسانی که بنا ندارند با مشاهده ی نشانه های درست، متقاعد شوند.
با احترام و سپاس
.
[پروین]به کجروان سخن از راستی چه سود – کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
زنده یاد پروین اعتصامی
مثل این است که ساعت دیواری این پدر و مادر از کار افتاده است. در لحظه ای که فرزندشان را برده اند. ایا ساعت دیواری تاریخ ما هم از کار افتاده است. بنظر میرسد در لحظه ای از تاریخ از کار افتاده است. در کجا از حرکت افتاده است. در صحرای کربلا. آن هنگام که ما شجاعترین انسان تاریخمان را از دست دادیم؟ شجاعت را هم از دست دادیم. آخرین انسان شجاع تاریخ ما بخاک افتاد و شجاعت را با خود برد. ما برای همیشه املت مظلوم تاریخ شدیم. خود ما و فرزندان ما که هنوز بدنیا نیامده اند. پس از آن تنها باید ظالمان
نیاز نیست تا از هوش سر شاری یر خوردار باشی تا حس کنی که نه تنها » علی خامنه ای » که دستگاههای اطلاعاتی ، انتظامی و امنیتی این حکومت هم با اجرای سیاستهایی مبتنی بر عدم آرامش درونی رهبر ج.ا.، آسایش را از مردم ایران و بخش هایی از جهان گرفته اند .
دستگاه فکری یا جهان بینی حاکم بر ذهن بر نامه ریزان ج.ا. بر مبنای اینکه اگر لحظه ای غافل شوند ، نه از صحنه سیاست در ایران که از صحنه تاریخ ایران و جهان حذف خواهند شد بر نامه ریزی های نظامی ، امنیتی ، انتظامی ، هنری و اجتماعی این نظام را انتظام بخشیده و اجرایی می کنند .
گاهی در موضوع ساده موسوم به بدحجابی زنان ایرانی ، گاه در یک گرد همایی بمناسبت فوت یک هنرمند ، گاه در چکمه پوشیدن زنان وانتخابات و گاه حتی در سیاستهای مسئولان رده بالای نظام مانند رییس جمهوری فعلی و یا سابق در مسائل مهمی مانند سیاست امریکا و دنیای غرب نسبت به این نظام ، توطئه سقوط حکومت اشان را می بینند .
در مقابل این سیاست ، تحلیلگران اپوزیسیون حکومت ، با تمسخر این بر خوردها ، این نظام و سردمداران آنرا ، به باد تمسخر گرفته و آنان را به دچار بودن به » توهم توطئه » ، منسوب می کنند . بنظر می رسد ، این دسته از تحلیلگران ، با دامن زدن به این نظریه ، خواسته یا نا خواسته به یاری دشمن خود یعنی حکومت اسلامی بر می خیزند و گویا که می خواهند به ج.ا اطمینان بدهند که نترسید هیچ خطری شما را تهیدی نمی کند .
بعنوان مثال اخیرا مقاله ای تحت عنوان » از تهران تا پیونگ یانگ ، نبرد بادشمن فرضی » خواندم که نویسنده معتقئد بود که » علی خامنه ای » و » رهبر کره شمالی » ، با دشمن فرضی می جنگند ، این تحلیلگر با این ادعا ، اوج سطحی نگری خود را نسبت به موضوع مورد بحث به نمایش می گذاشت . گویی که در پیرامون حکومت هایی از نوع ج.ا ، همه چیز آرام است و در این کشور خلق در آسایش و امنیت و رفاه زندگی می کنند و حکومت اسلامی در روابط بین الملل ، گل سر سبد مجامع بین المللی است و این حکومت هیچ دشمنی ندارد وآنگاه » بیت » و «سپاه » ، بدنبال خلق دشمن فرضی هستند ، در حالیکه حقیقت درست بر عکس است و بحث بر سر موضوع این مقاله دقیقا از همین جا شروع می شود .بینیم
دشمنان خونین » حکومت اسلامی» در داخل چه کسانی هستند
1- کارگران
میلیونها کارگر سفید امضا و بی قرارداد که گاه حتی نمی توانند حقوق ماهانه خود را از این اختلاسگران حزب الله بگیرند ، آیا این کارگران منتظر لحظه ای نیستند تا انتقام این همه گرسنگی ، بی سامانی ، فقر و بر باد رفتن کیان خانواده اشان را از این روحانیون و حزب اللهی های مفتخور سبز و اصولگرا و روحانی و رفسنجانی بگیرند ؟ ایا وقتی که خامنه ای از دشمن و خطرات نهفته سخن به میان می آورد با در نظر داشت این ارتش گرسنگان و تحقیر شدگان و خشم فر و خورده آنان نیست ؟ شاید اگر شما هم به جای «علی خامنه ای «بودید خواب آرام از چشمانتان راه نمی یافت .
زنان
تحقیری که امروز در این حکومت با حجاب اجباری بر زن می رود ، شاید فقط از شرایط زنان در امارات اسلامی طالبان یا عربستان سعودی و دارالخلافه » ابو البکر البغدادی » بهتر یاشد . زنانی که به آنان تلقین می شود که باید » زایندگان » و زنان خوش عطر و بویی برای شوهران خود باشند و » فاطمه اطهر » هم از آنان همین را خواسته است ، زنانی که 45 هزار نفرشان در دولت اعتدالگرای » روحانی ، بعد از مرخصی زایمان کار خود را از دست می دهند ، زنانی که حتی حق سرپرستی کودک یتیم خود را ندارند زنانی که در محیط کار از سوی مدیران حزب اللهی مورد تعرض قرار می گیرند ، زنانی که بدون اجازه شوهر حق مسافرت ندارند . زنانی که بدون یک مرد اصلا کسی نیستند ! آیا اینا ن کینه عمیقی از این حکومت در دل ندارند ؟ ایا اینان به خون حزب الله و دار و دسته اش تشنه نیستند ؟
حاشیه نشینان شهری
امروز در کشور ما ، 14 میلیون از هموطنان ما ، حتی سر پناهی برای خوابیدن زیر آن ندارند ، کودکانشان امکان تحصیل ندارند ، فقر و فحشا و اعتیادی که ، فقیهان و روشنفکران مسلمان هوادار آن بر این مردم تحمیل کرده اند، از این دسته از هموطنان ، انسانهایی کینه ورز ساخته که به هیچ عدالتی و قانونی باور ندارند ، اینان فقط ،کمی فقط کمی ،منتظر تضعیف ار گانهای سرکوب حکومت هستند ، تا حزب الله و طرفدارانشان را در میانه میدان به دادگاههای خلق بکشانند و با آنان آن کنند که از سوی اینان ، بر مردم رفته است ، در چنان میانه مفروضی ، هیچ رهبر و هیچ خدایی را توان متوقف کردن اجرای عدالت غریزی توده ای بر حاکمان و فقیهان نیست .
ممکنست بتوان از درویش و بهایی و بلوچ و خوزستانی و کرد ظلم دیده ، انتظار بر خورد مدنی تری با حاکمان مفروض معزول را داشت ، اما خود قضاوت کنید ، فقرا و حاشیه نشینان و کار گران رنجدیده کشور مان در کدام مکتب مدنی یا اتحادیه کارگری ، آموزش سیاسی دیده اند که بتوانیم از آنا ن انتظار بر خورد مدنی ، با فقیه و سپاهی و اخوندهای با ریش و بی ریش و حزب اللهی اختلاسگر سبز و بنفش و سیاه را داشته باشیم ، این حکومت همه جوامع مدنی را خرد کرده و امکان تربیت یافتن مدنی را از مردم سلب کرده است .
در حوزه روابط بین المللی ، همینکه شرکت های آمریکایی و اروپایی ، حاضر نشدند با این حکومت ، حتی یک قرارد اد در حوزه نفت . گاز و صنایع مادر منعقد کنند ، خود نشان دهنده اطمینانی است که آنان نسیت به آینده متزلزل این حکومت دارند . اگر آمریکا و اروپا ، سیاست همزیستی مسالمت آمیز را نسبت به ج. ا. در پیش گرفته اند ، فقط در جهت خریدن زمان برای پیدا کردن آلتر ناتیو مناسب منافع خودشان است و بنظر نمی رسد ، زمانی که بنظر شان زمان مناسب سر نگون کردن این نظام باشد ، لحظه ای درنگ کنند .
حکومتگرانی که در یک منا سبات و ساز و کار دموکراتیک به قدرت نرسیده و اساس حکمرانی شان بر مبنای نبود عدالت سیاسی و اقتصادی و همراه با تحمیق بخش هایی از مردم باشد ، بخوبی می دانند که سر نگونی شدنشان ، به معنای حذف آنان از تاریخ و جغرافیای سیاسی این آب و خاک خواهد بود . خامنه ای و سپاه ریسک نخواهند کرد ، آنان به هر کنشی که نطفه بسیار خفته ای هم از مخالفت در خود داشته باشد ، واکنش شدید نشان می دهند . این است آن واقعیت هایی که در پس تجهیز روز تا روز بسیج و بهسازی سیستم موشکی و ارگانهای سرکوب نظام خفته است .
ممکنست سگ هاری که به همه حمله می کند ، بر اثر میکرب هاری که مغزش را معیوب کرده است ، همه را در حال حمله به خود حس می کند ، پس حمله می کند ، اما یک دیکتاتور با ظلم و بیعدالتی خود مردم و جهان بیرون را بر ضد خود انگیخته است و خود نیز به این شرایط و فضایی که در آن گرفتار آمده است آگاه است . توهم ندارد ، اما با سیاستهای ظالملنه و اشاعه دهنده فقر و نابرابری دشمنان بسیار و خونینی برای خود درست کرده است .
آیا می توانیم بگوییم حکومت » هیتلر » دشمن نداشت و وی دچار توهم توظئه بود ، هیتلر می دانست بنا به ایدئولوژی نژاد پرستانه ومتجاوزانه خود ، دنیایی را بر علیه خود بر انگیخته است ، می دانست دنیا در صدد محو فاشیزم بعنوان دشمن بشریت است ، پس تهاجم می کرد تا بلکه خود را نجات دهد .
حکومت اسلامی و رهبران آن در سرنوشت «چانوشسکو » ، » یانو کویج ، موسولینی ، آیینه سرنوشت تمام قد خود را می بینند ، اینان در دفاع از خود در مقابل دشمنانی که لخظه به لحظه حلقه محاصره را بدور وی تنگتر می کنند ، لحظه ای تردید به خرج نمی دهند . تمام سخنان خامنه ای و سپاه نشان می دهند که اینان خود به واقعیت ظلمی که به مردم و اختلالی که در نظام بین المللی بوجود می آورند آگاه هستند و از این همه دشمن در پیرامون خود احساس نا امنی می کنند . این همه هشدار رهبر و سپاه و نهاد و جهاد ریشه در این واقعیت ها دارد . این ها توهم نیست ، اینها عین واقعیت است .
البته تحلیلگرانی هم در اپوزیسیون هستند که بر خلاف » خامنه ای » معتقدند که این حکومت ، دشمن ندارد و خامنه ای به توهم توطئه دچار است و با دشمن فرضی می جنگد . ، در پاسخ به این » غضنفر » هایی که به در وازه خودی گل می زنند باید گفت :
حکومت اسلامی در حقیقت » دشمنان خونینی دارد .باید هم از سایه خود بترسد .( برگرفته از وبلاک امید )
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة . سلام علیکم . آرزوی تعجیل درتندرستی و سلامتی بر شما انسانِ آزاده ، بصیر ، حکیم ، فرزانه ، بشیر و نذیر .____ ایام سالگرد رفراندوم 12 فروردین سال 1358 است که تا به امروز 38 سال میگذرد و بخاطر آنکه پدران مان در آن تاریخ با رأی خود به نظامِ تازه متولد شده جمهوری اسلامی در کشور ” آری ” گفتند ، تاکنون 12 فروردین را هم تعطیل رسمی بنا نهاده اند . حضرت آیت الله نوری زاد ، تعطیلات رسمی در کشورمان یا در جهتِ هلهله ، شادی ، بزن بکوب ، جشن و سرور و خنده و … یا در جهتِ ماتم ،حزن ، اندوه و سوگواری و … می باشند . حضرتعالی به این موجود ” ناقص الخلقه ” که پدران مان بوجود آوردند که نه شباهتی به ” جمهوری ” و نه شباهتی به ” اسلامی ” بودن آن است ، توصیه به جشن تولد و بزن بکوب و هلهله دارید یا آنکه بر سر و صورت و کله خود بزنیم ؟ الحقر ___ مبشّر
————-
سلام مبشر گرامی
برای طرح یک پرسش، باید زحمت کشید و به جای خالی آن نگریست. زحمتی بقدرِ یافتنِ پاسخ به همان پرسش. همت کنید و پرسشِ خود را با زحمت بیامیزید.
سپاس
.
جناب نوریزاد،این خبر رابخوانید،به عنوان یک مسلمان،چگونه میتوان در برا برهموطنان بهایی ،شرمسار نبود؟؟؟http://www.iranwire.com/features/8871/
دوست عزیز،
من دوسه سالی است که با نام منصور در این وبسایت می نویسم. لطفا با یک پسوند یا پیشوند اسم خود را تغییر دهید. این برای خود شما هم بهتر است چون نوشته هایتان با من اشتباه گرفته می شود.
با احترام
منصور
منصور گرامی
ظاهرا این آقا منصور نوین اصلا قصد پاسخگوئی به کسی ندارد ،بنظر می رسد با اینکه حق تقدم و سابقه شما در این سایت بر منصور نوین مقدم است بهتر است شما مثلا یک پسوند عدد 1 در انتهای نام خود بگذارید تا رفع اشتباه شود.
یک هموطن متولد ۱۳۲۷ می نویسد
من متولد شدم و پا به دنیا گذاشتم تا فردا را بسازم.
دبستان رفتم مدیر دبستان ما توده ای بود! ناظمش مصدقی بود! معلمم فدائی اسلام بود!
به دبیرستان رفتم مدیر ما عضو نهضت آزادی بود! ناظمش توده ای بود ! دبیر ادبیات ما میگفت حیف که میرزا کوچک خان را این بی پدران کشتند!! بقیه دبیران هم یا چریک بودند یا فدائی بودند یا میگفتند حیف که مصدق در تبعید است !
من به دانشگاه رفتم … با گرفتن کارت دانشجویی روشنفکر شدم! همه دور هم بودیم , از هر نوع ///// در میان ما بود مصدقی و توده ای و چریک و مجاهد و فدائی….
دخترهای دانشگاه ما عاشق خسرو گلسرخی شده بودند !! پسرهای دانشگاه ما عاشق شریعتی !! خر تو خری بود در میان ما روشنفکرها!! کسی کتاب درسی نمیخواند! یکی مارکس میخواند , یکی عقاید برتر استالین ! یکی کتاب های جلال آل احمد , چند تا هم کتاب “مائو چگونه به قدرت رسید” , و خیلی ها هم اخلاق در اسلام , و “چگونه دیدگاه شما زینب وار شود”!!!
خوب یادم است یک روز دکتر ابراهیم بنی احمد , استاد جامعه شناسی ما ,
در سرکلاس پرسید : چند نفر از شما ایرانی هستید؟
همه گفتیم : آقا ما!
پرسید: چند نفر از شما شاهنامه میخوانید؟!
کسی دستش را بلند نکرد!
پرسید: گلستان سعدی چند صفحه است و در چه باب هایی نوشته شده؟
کسی نمیدانست!!
پرسید : نام کوچک جامی چیست؟
کسی نمیدانست!!
هر چه از ایران پرسید کسی نمیدانست !!!
پرسید : رضا شاه در چه سالی و در کجا بدنیا آمد؟
پرسید : نام اصلی امیرکبیر چه بود؟!
و در آخر گفت :
” خاک بر سر ملتی که شما روشنفکرانش باشید!”
کسی از شما تاریخ خود را نمیداند اما اگر بپرسیم اسامی آن 53 نفر عضو حزب توده در کتاب بزرگ علوی را نام ببرید همه شما نام کوچک , نام فامیل , شماره شناسنامه , و تاریخ تولدشان راحفظ هستید!! کسی که به تاریخ و هویت خود خیانت کند به خود رحم نخواهد کرد . بدبخت آن مملکتی که شماها روشنفکرانش باشید!”
و البته آن ملت اتفاقا بدبخت هم شد و دکتر بنی احمد , استاد ما , صحیح گفته بود!
دشت مان , گرگ اگر داشت , نمی نالیدم
نیمی از گله ی ما را سگِ چوپان خورده!
دوستان نوری زاد بیاین اینطرف بازار
وزیر اطلاعات اسرائیل: اقتصاد ایران تا دو سال دیگر دچار فروپاشی مطلق میشود
این عنوان خبری است که در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۶ در سایت رادیوفردا منتشر شده است . درمتن خبر آمده است :
همزمان با سفر وزير دفاع اسرائيل به آمريکا برای گفتوگوهای بيشتر در مورد برنامه هستهای ايران، وزير اطلاعات و امور راهبردی اسرائيل گفته که اقتصاد ايران تا فروپاشی کامل فاصله زيادی ندارد و لذا بايد فشارهای اقتصادی بر ايران به شدت ادامه يابد.
به گزارش روزنامه اسرائيلی «جروزالم پست»، يووال اشتاينيتز(وزیر اطلاعات اسرائیل) روز دوشنبه پانزدهم مهر(یکروز قبل از انتشارخبر) در سخنرانی در يک مرکز مطالعات در بيت المقدس گفت تحريم ها حدود يکصد ميليارد دلار به اقتصاد ايران لطمه وارد کرده است.
يووال اشتاينيتز افزود: تحريمها ايران را از دسترسی به منابع مالی در سراسر جهان محروم کرده و اين کشور برای گردش اقتصاد خود با سخت ترين بحران روبروست.
آمار و ارقام مربوط به اقتصاد ايران که اشتاينيتز به آنها اشاره کرد، همگی از سوی منابع رسمی جمهوری اسلامی ايران تاييد شده و صرفاً ارزيابی اسرائيلی نيست.
وزير اطلاعات و راهبردی اسرائيل با ذکر اين دادهها، به حاضران در همايش مرکز مطالعات «بگين-سادات» گفت ارزيابی اسرائيل اين است که اقتصاد ايران يکسال تا يکسال و نيم ديگر، در زمان دولت حسن روحانی با فروپاشی روبرو می شود و تا فروپاشی مطلق شايد دو سالی هم طول بکشد.
وی گفت تا هنگامی که ايرانیها درک نکنند که هيچ راهی جز توقف برنامه اتمی خود ندارند، تحريمها بايد ادامه يابد.
سوال اینست که چرا مسئولین کشور من همین آمار و اطلاعاتی را که خود در اختیار دارند ٫ نمی خواهند از آن استفاده کنند ؟ حتما باید تا نابودی کامل منابع اقتصادی پیشروی نماییم تا بلکه از خواب غفلت بیدار شویم ؟
پی نوشت ۱ – هیچ استاد دانشگاه و یا کارشناس اقتصادی در این کشور نداریم که از این اعداد و ارقام اقتصادی سردربیارد ؟ مسلما تعدادزیادی کارشناس وجود دارد ٫ ولی چرا از وجودشان استفاده بهینه نمی شود ٫ اینرا باید مردم از نمایندگانی که به آنها رأی داده اند بخواهند ٫ تا آنها نیز از وجود این افراد کمک و یاری بگیرند .
پی نوشت ۲ – اصلا ما مرکز مطالعاتی داریم که اطلاعاتشان را مستقیما تحویل وزیر اقتصاد و یا سازمانها و نهادهای مربوطه بدهد ؟
یه سؤال دارم که میخوام اول خوب فکر کنید بعد جواب بدید:
اگه الان همچنان حکومت شاهنشاهی بود و هر روز اعلام میکردند یکی از اعضاء خانواده شاه و سران حکومت اختلاس کردند، علماء و مراجع چیکار میکردند؟!
اگه آمار صادرات دختران باکره به کشورهای عربی رو میشنیدن چیکار میکردند ؟!
اگه آمار زندانیان سیاسی و اعدام و شکنجه هارو میشنیدن چیکار میکردند ؟!
اگه آمار فقر و فحشا که فوقالعاده فاجعه باره رو میشنیدن چیکار میکردند ؟!
و بعد بفرمائید که چرا الان علماء و مراجع هیچ حرفی برای گفتن ندارند؟! چه چیزی تغییر کرده که اینها سکوت کردند ؟!مگه نه اینکه زمان شاه بخاطر مسائل بی اهمیت تر از اینها کفن پوش میشدند و زمین و زمان رو بهم میریختند که وا مصیبتا اسلام در خطره….
یعنی الان همه چیز خوبه؟! احکام اسلام که عوض نشده؟ اسلام سر جاشه؟!
یا اینکه جای علماء گرم و نرم شده و شکمشون سیر و جیبشون پر ؟!
این نوشته رو از بالاترین برداشتم
این سوال جواب سختی ندارد. فرض کنید شما یک شغل و یک تخصص بخصوصی دارید که از راه آن تامین معاش می کنید و در سیستم موجود امنیت شغلی و اجتماعی و خانوادگی دارید و هیچ تخصصی غیر از آن هم ندارید. یک شغل بسیار ساده مثل مربی گری شنا. حال فرض بفرمایید قرار است سیستم موجود کنار برود و کسانی سر کار بیایند که در باورشان شنا حرام است و مربیان شنا از شغلشان برکنار می شوند. روشن است که شما با هر آنچه که در توان دارید ، از دادن بیانیه تا تجمع و غیرو سعی می کنید با روی کار آمدن چنین سیستمی مبارزه کنید و هزار ویک دلیلی در فواید شنا و اثرات جسمی و روحی آن خواهید آورد. حال علت سکوت عده ای از علمای دینی در مقابل فسادهای موجود اعم از اخلاقی و اقتصادی و غیرو علیرغم مخالفت شان با چنین ووضعی این است که در صورت اعتراض و روی کار آمدن سیستم جدیدی که احیانا سکولار هم می تواند باشد، امنیت شغلی معلمان مذهبی زیر سوال خواهد رفت. به عقیده ی من حضور علمای دینی در جامعه نه تنها هیج ایرادی ندارد، که لازم و ضروری هم هست اما ایراد کار آنجاست که به نحوی، معلمان مذهبی از قبل حکومت موجود ارتزاق می کنند و به عبارت دیگر دین، حکومتی شده است. علت سکوت علمای اسلام عدم اطمینان آنها از سیستمی است که می تواند جایگزین وضع موجود شود وگرنه بسیاری از آنها به وضع موجود اعتراض دارند و خواهان اصلاح آن هستند. مادامیکه دین حکومتی است و حوزه های علیمیه از بودجه ی دولتی منتفع می شوند نمی بایست انتظار اعتراض از این صنف داشت.
………………..یا اینکه جای علماء گرم و نرم شده و شکمشون سیر و جیبشون پر ؟!
درست گفتید جناب این جمله هم جواب است و هم اصل مطلب!
تحلیل تفسیر آیت الله مکارم شیرازی در مورد سیزده بدر
آیت الله مکارم شیرازی ذیل سوال ۱۶۰۱ جلد سوم استفتائات، دیدگاه خود را دربارهی «سیزده به در» چنین بیان می کند:
من مراسم خرافی «سیزده به در» را بررسی کرده ام، سرچشمه آن به لحاظ تاریخی به اصحاب الراس می رسد و در قرآن به آن ها اشاره شده است. همچنین در تفاسیر به اصحاب الراس اشاره شده است و در شرح های نهج البلاغه نیز درباره آن ها آمده است که ۱۲ شهر و آبادی بود که هر کدام آن ها به نام یکی از ماه های سال خورشیدی نامیده شده بود، آیین این مردمان بت پرستی بود و درختان صنوبر را پرستش می کردند. زیرا صنوبر منبع درآمد خوبی برای آن ها بود. برنامه مردم این شهرها این بود که آن ها یک روز در شهر فروردین جمع می شدند و مراسم جشن و شادی داشتند. آن گاه مردم به شهر اردیبهشت می رفتند و در آن جا مراسم داشتند تا این که به آبادی اسفند می رسیدند و ۱۲ شهر تمام می شد. روز سیزدهم مردم این شهرها و آبادی ها از محل سکونت خود خارج می شدند و به بیابان ها می رفتند و مراسم روز سیزده را با جشن و پایکوبی و رقص و با انواع مفاسد برگزار می کردند؛ بنابراین «سیزده به در» سنتی است که از بت پرستان باقی مانده است، همان طور که در مراسم شب چهارشنبه سوری احترامی برای آتش قائل می شوند که سنتی است از آتش پرستان..
بله جناب مکارم سلطان شکر و مفتخور بیکاره درست می گوید سیزده بدر از بت پرستی آمده درست بهمان صورت که ///////هم نام یکی از بتهای بت پرستان عرب بوده و دخترانش و تمام آئینهای اسلامی نیز !ولی جشن نوروز باعث شادی و خوش زیستن مردمان است و باعث سرزندگی و کار و کوشش می شود اما زوزه کشیدن برای //////////و تو سر زدن برای /////// نامی که معلوم نیست کی بوده جز دلمرده گی و افسرده گی و حقارت و بنده گی چیزی عاید مردم نمی کند.بهمین دلیل جوامعه اسلامی تا این اندازه فقیر حقیر و بدبخت و توسری خورند.تقصیر را هم به گردن دیگران می اندازند.ایرانیان هم از زمانیکه جشنها و ائینهای شاد و سرزنده خود را با مشتی خرافات و عزا و خاک برسری عوض کردند اینچنین پست و حقیر و درمانده شدند.
در مقابل این سخنها یک گوش ما در است وگوش دیگر دروازه
آقای نوریزاد با سلام بشما ،انتقاد و ایراد داشتن به یک مرجع تقلید حق شما و همه است ،اما گرامی اجازه ندهید در سایت شما به اشخاصی که بهرحال مورد احترام افراد زیادی در جامعه هستند اینطور فحاشی شود،اگر سرلوحه شما در این سایت و خط قرمز شما بی ادبی و توهین به انسانهاست ،اجازه ندهید همانها که بقول خودتان دائم کف بدهان دارند اینطور براحتی افراد مورد احترام کثیری از مردم را مورد توهین قرار دهند و مثلا آنها را مفتخور و بیکاره بدانند ،این بنفع نزاهت سایت شماست.
سلام بر ناظران گرامی
جناب آیت الله محقق لطف فرمایند یه تحقیقی هم راجع به سر و کله کوبان عاشورا و ایجاد دهه فاطمیه که اصلا معلوم نیست چرا ده روز است بفرمایند بد نیست.یه کم شادی مردم واسه این جماعت متحجر این همه زور داره؟!شاید دلیل اصلی این باشه که یکیش واسه حضرات نون داره دیگری نه!
نامه اصلاحطلبان اصفهان به رئیسجمهور: اعلام رد شدن صلاحیت منتخب تائید شده و تعیین تکلیف نماینده پنجم اصفهان در انتخابات شائبه برخورد حذفی را در اذهان مردم ایجاد میکند که بیشک زیبنده نظام جمهوری اسلامی ایران نیست.
– ای اصلاحطلبان اصفهانی، برخورد حذفی بیشک زیبنده نظامک جمهوریک … (سه نقطه از مش قاسم) میباشد. برخورد حذفی یکی از سیاستهای پایدار این این جمهوریک بوده، هست و خواهد بود. همتون هم در همه مراحلش دخیل بودید.
تاجزاده: ایرانیان دموکراسیخواه کمپین «نه به ترامپ» تشکیل دهند.
-خدا وکیلی نمیدونم راجع به این چی بگم. خدا همه ما رو شفا بده بخصوص بیماران سال ۵۷ رو.
آمریکایی های دموکراسی خواه هم کمپین نه به احمدی نژاد تشگیل بدهند
اگر اروپایی ها و آمریکایی ها کمپین ” نه ” به مصباح یزدی و خاتمی و جنتی و حداد ظالم و …. تشکیل می دادند خدا وکیلی سردمداران این نظام چی کار می کردن ؟؟؟!!!
یکی را تو ده راه نمیدادند سراغ خانه کدخدا را میگرفت
درود آقای هاشمی رفسنجانی چند روز قبل در توئیتر خود نوشته بود ” دنیای فردا ، دنیای گفتمانهاست نه موشکها “. اما امروز رهبری که در جمع مداحان کشور سخن میگفت ، از کسانی که دنیای فردا را دنیای مذاکره میدانند و نه موشک ، به شدت انتقاد کرد و گفت : اگر این حرف از روی ناآگاهی گفته شده باشد، یک مسئله است اما اگر از روی آگاهی باشد خیانت است و صاحبِ سخن را ناآگاه یا خائن نامید . وی همچنین گفت : اگر نظام اسلامی دنبال فناوری و مذاکره باشد اما قدرت دفاعی نداشته باشد ، مقابل هر کشور ” فزرتی ” که تهدید کند باید عقبنشینی کند .
آیا رهبری حق دارد با این دهان به دهان شدن فوری با هاشمی رفسنجانی ، جایگاه خودش را تا این حد پایین بیاورد که چند ساعتی را نتواند دندان روی جگر بگذارد و بلافاصله دهان به دهان رئیس منتخب تشخیص مصلحت نظام و برگزیده حدود 2/5 میلیونی نفری مردم تهران بشود ؟
سلام بر جناب نوریزاد و سلام بر پدر و مادر سعید زینالی.
با این همه ظلم پذیری و بی تقاوتی موجود در جامعه کنونی ایران، از خود میپرسم آیندگانی که شرح احوال ما را می خوانند، چه در مورد ما خواهند گفت؟ اف بر ما.
دوست گرامی ما نقل قولی از کاسپارف ذیل پست سنگ آسیاب آوردند دیدم بد نیست چند سطری در باره آن بنویسم.
http://www.nurizad.info/blog/29925#comment-238202
حرف اصلی من در این نوشتار هم سویی منافع استراتژیک ایران و آمریکا در منطقه است که سعی کرده ام در ادامه تبیین کنم.
کاسپارف اشاره به موضوع مهمی در تاریخ معاصر ما کرده و آن قایله فرقه دموکرات آذربایجان است. ویکیپدیا می گوید:
“در یادداشتی مورخ ششم ژوئن ۱۹۴۵ (۱۵ تیر ۱۳۲۴) که به ظاهر به امضا دفتر سیاسی کمونیست شوروی (ولی به گمان مورخان به قلم شخص استالین) بود، حزب کمونیست آذربایجان شوروی موظف شده بود، همه اقدامات لازم «برای ایجاد جنبشی جداییطلبی در آذربایجان و دیگر استانهای شمالی ایران اتخاد کند». بنابر این فرمان، میبایست جنبش استقلال ملی در آذربایجان [ایران] ایجاد گردد و قدرتهای گستردهای در چهارچوب کلی ایران را از آن خود کند. حزب کمونیست همچنین موظف شد «در میان کردهای شمال ایران، وارد فعالیت شود و آنها را به ایجاد کردستان مستقلی ترغیب کند. در همین زمان، عبدالصمد کامبخش (دبیر کل حزب توده ایران) به باکو فراخوانده شد و در آنجا دستور گرفت تشکیلات حزب توده در آذربایجان را یکجا منحل و همه افراد را در تشکیلات جدیدی به نام «حزب دموکرات آذربایجان» عضو کند. برای مثال، از پنج عضو حزب دموکرات در تبریز، چهار نفرشان پیش از جنگ در شوروی زندگی میکردند.[۹]”
در جای دیگر می گوید:
“نصرت الله جهانشاه لو افشار در مورد غلام یحیی، که بعنوان رهبر فرقه در تبعید انتخاب شده بود چنین مینویسد:
… اکنون کارمان به جایی کشیدهاست که زیر سایه فلان خزنده نادان کمیته مرکزی حزب کمونیست بیگانه و یا فلان پادوی سازمان امنیت آن خزیدهایم. ما که رهبری محمدرضا شاه را نپذیرفتیم، اکنون رهبرمان غلام یحیی دزد آدم کش بی سواد شدهاست…[۴۰]
همین ویکیپدیا یاد آور شده که انگلیس و روس بر سر تجزیه ایران و با هدف فراهم شدن شرایط بهره برداری متقابل از منابع نفتی جنوب و شمال به توافق رسیده بودند.
در این بین تنها آمریکا بود که تن به تجزیه ایران نداد و محکم در برابر تهدیدات شوروی ایستاد و همان گونه که کاسپارف گفت استالین را تهدید به حمله نظامی کرد (جایی شنیدم استالین را تهدید به حمله اتمی کرد). انگلیس ها هم ناچارا از آمریکا تبعیت کردند و خواستار خروج روس ها شدند.
یاد آوری این نکات تاریخی برای روشن شدن بسیاری مسایل روز بسیار با اهمیت است.
حالا چرا آمریکا چنین سیاستی در پیش گرفت؟
این از شانس ما ایرانی ها بود که دکترین سیاست خارجی آمریکا بر مقابله جهانی با رشد کمونیسم استوار بود.
اینجا وارد مبحثی می شویم تحت عنوان ژیو پولیتیک یا جغرافیای سیاسی که ترسیم کننده مناسبات قدرت و سیاست در مرز های سیاسی و روابط بین الملل است.
ژبو پولیتیک در همین نمونه تقابل آمریکا و شوروی بر سر ایران می گوید آمریکا و ایران دارای منافع مشترکی هستند و متقابلا ایران و شوروی یا روسیه امروز دارای منافع متضاد هستند. چرا؟
در حالی که دکترین آمریکا می خواهد روسیه را محدود کند دکترین روسیه می خواهد به آب های گرم دست پیدا کند. دست یابی به آب های گرم از زمان پطر کبیر تا کنون از ثوابت سیاست خارجی روسیه بوده و خواهد بود و این در تضاد با منافع ملی ایران است.
توضیح: روس ها معتقدند از تمامی شاخصه های یک ابرقدرت بلا منازع جهانی بر خوردارند به غیر از دسترسی داشتن به آب های گرم. اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ به طور مثال یک گام نزدیک شدن به آب های گرم جنوب بود و در همین دکترین معنی پیدا می کند. همین الان اتاق های فکر آمریکا اعلان کرده اند که روسیه همچنان بزرگترین خطر برای منافع آمریکا به شمار می آید. آمریکا هرگز اجازه نخواهد داد این آرزوی دیرینه روس ها تحقق یابد.
توضیح: تمامی سواحل روسیه به دلیل سرما و یخ بندان تنها در دوران های محدودی از سال قابل کشتیرانی است. دریای سیاه توسط ناتو احاطه شده و به درد روس ها نمی خورد.
این وسط ما ایرانی ها چه کاره ایم؟
سیاست خارجی محمد رضا شاه فقید پاسخ بسیار هوشمندانه ای به رقابت دو ابرقدرت بود. سیاست موازنه منفی. یعنی ما به هیچ یک از دو طرف امتیازی نمی دهیم. یعنی ما به آمریکا قول می دهیم امتیازی به روس ها ندهیم و به روس ها هم قول می دهیم امتیازی به آمریکایی ها ندهیم. شاه از رقابت دو ابرقدرت با یکدیگر به سود ایران بهره می جست و بازیرکی از روس ها و آمریکایی ها به سود ایران امتیاز می گرفت. یک کشور روستایی عقب مانده تحت اشغال خارجی را تبدیل کرد به کشوری مستقل با اقتصادی رو به رشد ارتشی توانمند. آمریکا هم از این وضع راضی بود. روس ها هم چاره ای به غیر از قبول اوضاع نداشتند اگر چه با کمک حزب توده و شاخ و برگ هایش فضای آمریکا ستیزی و شاه ستیزی در ایران به راه انداخته بود و آب زیر کاهانه در پی اهداف بلند مدت خود بودند و همچنان هستند.
نسل جوان لطف کنید و تحقیق کنید تمامی گروه های انقلابی ضد شاه و ضد آمریکایی تولید حزب توده اند. سازمان مجاهدین خلق. فداییان اقلیت و اکثریت. پیکار. تجزیه طلبان ترک و کرد. وارثان شیخ فضل الله نوری معدوم هم از این فضا و آب گل آلود به سود اهداف خود بهره ها بردند و ماهی ها گرفتند و در نهایت خیانت بزرگ انقلاب 57 را شکل دادند و امروز همین ها هستند که بر ما حکومت می کنند و چه ها که نمی کنند.
مناسبات بین المللی دل بخواهی نیست. حساب و کتاب دارد.
البته داشتن موشک و هواپیما و کشتی و تانک و بمب و این ها بد نیست ولی اگر ایران بخواهد با تکیه بر موشک هایش با دنیا گفت و گو کند همه به او می خندند. آن چه به ایران قدرت می دهد استفاده از رقابت آمریکا و روسیه است. ما به جای این که بیاییم با متحد ژیو پولیتیک خود یعنی آمریکا تعامل کنیم آمده ایم وابسته به روسیه شده ایم. این وابستگی بسیار خطرناک تر از تعامل با آمریکا است.
طرف با پر رویی می گوید روسیه با مقاومت (محور مقاومت خود ساخته ایران سوریه و حزب الله لبنان! در برابر آمریکا و اسراییل!) هم آهنگ است. پس نتانیاهو دم به دم در مسکو چه غلطی می کند؟ چند بار پوتین فریاد بزند که ضامن امنیت اسراییل است تا خامنه ای بشنود؟ البته خامنه ای /////////////////////// ما را خر گیر آورده.
وزوزیرک نیرو ایران: آب خلیج فارس را شیرین و به فلات مرکزی منتقل میکنیم.
– جفنگ گفتن کنتور نداره:
گفته: بر اساس این طرح که مرحله اول آن از سوی بخش خصوصی در حال اجرا است. میپرسین کدوم شرکت خصوصی؟ خدا میدونه، وزوزیرک نگفته.
گفته: از صدور مجوزهایی برای انتقال آب به استانهای یزد٬ اصفهان و فارس خبر داده و افزوده است که منابع مالی این طرح «از چند بانک و منابع دولتی» تامین خواهد شد. میپرسین کدوم بانکها و کدام منابع دولتی؟ خدا میدونه، وزوزیرک نگفته. آخه ای کار ندان شیاد، ردیف بودجش کدومه؟ حاجی، از سال ۵۶-۵۷ تا بحال ۳۸-۳۹ سال گذشته!
گفته: به احداث «حدود ۵۰ تاسیسات آب شیرین کن در طول سواحل دریای عمان و خلیج فارس» اشاره کرده است. میپرسین محل این تاسیسات آب شیرین کن در طول سواحل دریای عمان و خلیج فارس کجاست؟ وزوزیرک نگفته. شامورتی بازی. برقش از کجا میاد؟ وزوزیرک نگفته.
گفته: علاوه بر تامین آب شرب مورد نیاز ساکنان سواحل دریای عمان و خلیج فارس٬ «باید این آب شیرین را به فلات مرکزی نیز منتقل کنیم». حاجی! شیاد! شامورتی! کو نقشه این منتقل کنیم؟ مهندس مشاورش کی بوده؟ وزوزیرک نگفته.
رو که نیست، سنگ پای قزوینه. اینو واسه شعور و توانایی که وزوزیرکش نکردن، اینو واسه پررویی، استعداد مادرزادی در دروغ گفتن و وقاحتش گذاشتنش پشت میز توی اون طویله.
اینا ما ملت ایران رو یه مشت نفهم، ساده، احمق و بیشعور حساب میکنن والا یه همچین جفنگیاتی به شکم ما نمیبستن.
—————–
دوست گرامی سلام
یه کم دوزِ ناسزاها دارد بالا می رود. مراقبت کن نازنین
سپاس
درود و تبریک بمناسبت نوروز به جناب دکتر نوری زاد تجسم یک مبارز نستوده در زمان حال مقاومتهای شما و یارانتان شور عشق و دلدادگی را در جان مرده ما مردم جانی دوباره میبخشد برایتان سالی پرفروغ همراه با سلامتی و سرشار از نشاط آرزو میکنم. سوالی دارم من الآن یک سال ونیم است که با منسوبین یکی از دانه درشتها همکاری داشته ام. همانطور که میدانید اینها هرکدامشان برای خودشان مافیایی هستند و بیشترین قدرتشان را پس از چراغ سبز حکومت از دیده نشدنشان میگیرند. و تمامی تلاش خود را بکار میبندند تا این شرایط را حفظ کنند حتی اگر به قیمت جرم و جنایت برایشان هزینه داشته باشد. حالا سوال من این است که دکتر نوری زاد آن پتانسیل را داراست تا کمک کند با اطلاعاتی که اینجانب در اختیار دارم کاری بکنیم که دانه درشت ما در منظر عموم به نمایش گذاشته شود آیا برای شما فرقی میکند که ایشان قدرتشان را از کدام جناح حاکم میگیرند. کمک شما میتواند حتی در حد راهنمای یک یک راه خوب و موثر در جهت تحقق این دیده شدن باشد. و من میدانم که هر چقدر موثرتر و صحیح تر این کار انجام شود دانه درشت مذکور ما با زیان کمتر میتواند آنرا برای ما هزینه بر سازد و این خود میتواند الگوئی باشد برای بقیه افراد جامعه که میخواهند کاری انجام دهند اما از هزینه های بالای آن هراس دارند. از طرفی این را نازشتی شود هدیه کنیم. به امثال شما و خانم نسرین ستوده و آقای خندان و خیلی عزیزان دیگر که افراد نظام بدانند فقط آنها نیستند که میتواند شیشه ماشین بشکنند ما هم قابلیتهایی داریم و اگر بخواهیم کل شیشه ویترین نظامشان را پایین میآوریم. منتظر پاسخ و راهنماییهای شما هستم
کدامیک دشمن واقعی ایران هست؟
روسیه به ایران بیشتر ظلم کرده یا آمریکا؟
❱
در دشمنی استعمار و استثمار ملت ایران ، در ۲۰۰سال گذشته کشور روسیه سابقه بیشتری را دارد یا آمریکا ؟ در ذیل تنها اشاره کوتاهی به خیانت ها و بدعهدی های روسیه در طول سالیان متمادی در حق ملت ایران اشاره می شود.
روسیه ای که درجریان جنگهای مختلف و اشغال خاک ایران وکشتار و غارت مردم ایران و تحمیل عهدنامه های ننگین گلستان در سال ۱۸۱۳ و عهدنامه ترکمانچای در سال ۱۸۲۸ و پیمان آخال (آخال-تکه) در سال ۱۸۸۱ بخش گسترده ای از خاک شمالی ایران راقریب به ۶۵۰ هزار کیلومتر مربع شامل قفقاز ،ارمنستان و ایالتهای شرقی گرجستان یعنی کاختی و کارتلی و خانات ایروان و نخجوان و آرال و سمرقند و تاشکند و سرزمین ترکمنهای تَکه را با نام «سرزمین ماورای خزر» را برای همیشه ازکشورمان جدا کرد و به خاک خود منضم کرد . مناطق بزرگ و حاصل خیز و نفت خیزی که تبدیل به چند کشور مجزای امروزی شده اند .
روسیه ای که با هدف دستیابی به آبهای گرم با تحمیل عهدنامه ننگین ترکمانچای به ایران موجب شد کشور ما تا سالها حق کشتیرانی در دریای خزر را از دست بدهد و ما را ملزم به پرداخت ۱۰ کرور تومان به عنوان غرامت به خود کند. و ایران را وادار به پذیرش کاپیتولاسیون روسی یا همان اعطای حق قضاوت کنسولی به اتباع روسی کرد و تمام بازار ایران را بدون هیچ مانعی در اختیار روسها قرار داد. و ایران را مجبور کرد تا دخالت خود در تعیین پادشاه و ولیعهد و تغییر سرنوشت سیاست ایران رسما بپذیرد. و با تمام توان ایرانیان را تحقیر کرد .
روسیه ای که برای شکست جنبش مشروطه توسط توسط کلنل لیاخوف افسر روسی مجلس ایران را به توپ بست تا نقش مهمی در شکست این جنبش مردمی و استمرار استعمار ایران ایفا کند.
روسیه ای که درجریان جنگ جهانی اول در ۱۳۲۰ زمانی که ایران اعلام بی طرفی نمود با همراهی انگلیس و آمریکا کشور را به سه بخش تقسیم نمود و قسمت شمال کشور را به اشغال کامل خودش درآورد و جنوب ایران را با انگلیس وآمریکا تقسیم کرد و مردم ایران را استثمار کرد و هم چنین بعد از پایان جنگ علی رغم اینکه می بایست ایران از وجود متفقین تخلیه می شد روسها عهد شکنی کردند تا اینکه توسط شورای امنیت مجبور به تخلیه کردستان وآذربایجان شدند.
روسیه ای که در جریان کودتای ۲۸ مرداد با تحریک حزب توده و انواع کارشکنی در پرداخت بدهی ها و خرید نفت و چراغ سبز به آمریکایی ها موجب کودتا و سقوط دولت قانونی مصدق شد.
روسیه ای که بزرگترین تأمین کننده سلاح عراق درجنگ هشت ساله بود و شهرهای ایران با موشکهای بالستیک و اسکاد و هوایپیماهای میگ و سوخو اهدایی روسیه به عراق ویران شد و جوانان این مملکت با سلاح کلاشینکف و تانک t72 توپها و نارنجکها و و سایر سلاحهای مخوف روسی به خاک و خون کشیده شدند .
روسیه ای که نیروگاه اتمی بوشهر را که قرار بود ازسال۱۹۹۴ در ۶سال بسازد و در سال ۲۰۰۰تحویل بدهد باگذشت ۲۰سال از تاریخ شروع ، هنوز هم بطور کامل راه اندازی نکرده و به کارشکنی خود ادامه داده و هزینه های زیادی به ما تحمیل کرده تاجایی که دراسنادی که توسط ویکی لیکس منتشر شده، مشخص شده ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۰۶ دستور داده است که در روند پیشرفت برنامه هسته ای ایران اقدامات خرابکارانه و کارشکنانه انجام شود.
روسیه ای که درتمام قطعنامه های شورای امنیت درماجرای هسته ای پشت ایران را خالی کرد و با عدم وتوی قطعنامه ها نقش اصلی را درفشار و تحریم و جلوگیری از تحقق حقوق هسته ای ایران داشته و هیچوقت بعنوان یک شریک قابل اعتماد نبوده است.
روسیه ای که با عدم تحویل سیستم دفاع موشکی اس-۳۰۰ به ایران، بخاطر حفظ امنیت اسرائیل و در اوج زمان تهدید نظامی ایران به حمله نظامی بار دیگر در میانه بحران پشت ایران را خالی کرد وهم اکنون نیز علی رغم رای دیوان دادگستری به پرداخت خسارت۴میلیارد دلاری به عهد خودش پایبند نبوده است.
روسیه ای که با جلوگیری از ادامه تحصیل دانشجویان ایرانی رشته فیزیک هسته ای و رشته های مشابه در دانشگاههای روسیه، قصد خدشه درپیشرفتهای هسته ای دانشمندان ایرانی داشته و دها مورد دیگر تاریخی از بدعهدی این کشور …
راستی کسی شعار “نه شرقی و نه غربی” و “مرگ بر شوروی” و “مرگ بر توده ای” را در اوایل انقلاب یادش هست؟
چه شد که دشمن دیرین و قسم خورده این ملت حالا تبدیل به یک شریک استراتژیکی شده که همچنان در بدعهدیها و دشمنی ها پای ثابت است .
و چرا با دیگر کشورها نمی توانارتباط سازنده داشت؟
به واقع در دشمنی استعمار و استثمار ملت ایران ، در ۲۰۰سال گذشته کشور روسیه سابقه بیشتری را دارد یا آمریکا ؟
چرا اینقدر سیاستها دوگانه هست؟
اگر نظرات “آرامش دوستدار” راجع به خیام را خواندهباشید متوجه اهمیت مبحث “شر” و ایراداتی که از این گذر به الهیات ادیان ابراهیمی وارد میگردد، شدهاید.
قصد من از معرفی درسهای آقای آرش نراقی در مبحث “شر”، به هیچ روی تایید یا تبلیغ نظر شخصی ایشان نیست. پس دلیل اشتیاق من به این رشته سخنان و نیز دعوت دوستان به آن، چیست؟
در این سلسله درسها، سخنان ایشان به عنوان یک آکادمیسین و استاد دانشگاه آنچنان دقیق، علمی و منصفانه است که شما نمیتوانید نظر شخصی ایشان در موضوع بحث را تشخیص دهید. آرش نراقی تمام نظرات موافق و مخالف، منطقی و غیر منطقی، درست و نادرست در خصوص موضوع را، بدون جانبداری مطرح کرده و یکییکی میشکافد. بدانگونه که حرفهای ایشان میتواند برای خداباوران و خداناباوران به یک اندازه سودمند و قابل استفاده باشد. هریک از دو گروه یاد شده میتواند استدلالها و براهین خویش و طرف مقابل را در این رشته درسها دنبال کرده و از میزان استحکام و انطباق آن براهین با منطق آگاه گردد. من که بیش از نصف این درسها را گوش کرده و از آن استفاده کردهام هنوز پی به موضع شخص ایشان نبردهام.
شنیدن این درسها برای همهی کسانی که نسبت به مباحث اخلاق، جبر و اختیار و وجود شر در جهان علاقمندند، ارزشمند خواهد بود.
من میزگرد ایشون درباره مسئله شر رو دیدم، ایشون سعی میکنن مسئله شر رو توجیه کنن با تکیه بر این پیش فرض که شاید مقداری از شر ناگزیر باشه در ساختاری که افریدگار در نظر گرفته. ولی این مقدار فرضی رو مشخص نمیکنن و میشه بسیار مثالها زد که شر فجیع بدون توجیه در جهان وجود داره و نمیشه لزومی به بودنش پیدا کرد.
دوست من وقتی فردی چنین نظر بدهد و طرح طرح بحث کند که آرش نراقی می کند شک نباید کرد که او «دینی» می اندیشد چون در دنیای مدرن مد شده است که دینداران موضع ظاهرا بیطرفانه می گیرند و آرا را طرح می کنند و او به پشتیبانی خدای دانای مطلق امیدوار است که این بیطرفی را در دنیای کفر به حساب«دین»او واریز کند و عملا دامنه جهل نسبت به پدیده موجود یا ناموجود خدا آنقدر زیاد است که نهایتا مدافعان «دیندار» او بیشتر از سکولارهایی خواهند بود که از قبل درسهای او به«حقیقت»نامقبول او رسیده باشند. اما اگر فرد«سکولار» باشد و در دنیای آزاد بزید دلیلی برای این موش مرده بازی نمی بیند و مستقیم و سر راست موضعش را مشخص می کند و می گوید به عنوان یک فرد سکولار و صداقتش را تثبیت می کند و به همان اندازه به مخالفان دیندارش هم حق و امکان می دهد که موضع او را زیر سوال ببرند و رویای دیالکتیکی افلاطون این بود نه موضع شخصی نداشتن در مسئله ای که کاملا شخصی است!
سلام نوري زادگرامي
شما بانقل اين داستان مادرسعيدزينالي رابه روايت دخترش قلب مارا پاره پاره كردي وألآن ريزش قطرات اشگم اجازه پيداكردن حروف را نمي داد كلي بزاين مظلوميت گريه كردم وبغضم فرونمي رفت همچنان اشك مي ريختم تاكمي آرام شدم واين كلمات را نوشتم وهنوزهم آرام نگرفته ام. وسيعلم الذين ظلموا أيٌ منقلب ينقلبون.
رضایی: زیر بار خلع سلاح نخواهیم رفت.
مش قاسم: ای نادان، اونها که از خدا میخوان پول این مملکت صرف چیزایی بشه که غیر از خرج نیست. روسیه شوروی هزاران هزار از اینایی که تو میگی داشت و به دردش نخورد. کره شمالی که تو اونجا رفتی واسه یاد گرفتن جنگ و حکومت چی داره غیر از یه مشت آهن زنگ زده و ملتی گشنه؟ اون درسهایی هم که در مورد جنگ بهت یاد دادن غیر از شکست که چیزی نداشت. دوندن بچههای مردم روی زمینهای مین گزاری شده که هنر نبود، هر چوپونی میتونست اون دستورات رو بده. حیف اون خرجی که تو ۳۸ سال رو دوش این ملت گذاشتی، هنوز فهمت به اندازه همون چوپونی (با عرض معذرت از همهه چوپانان شریف که این یارو نیست) هست که بودی.
سلام دانيال گرامي
نامه شما به جناب رهبرايران -أصلحه الله – درپست قبلي خيلي محترمانه وعالي بود امانكته اي كه دراين قسمت ازنامه شمابود كه فرموده ايد :
“”امروز که مردم ایران به شما پشت کرده اند و به هزار و یک زبان بی زبانی به شما گفته اند که :
” ما این کسانی را که شما دشمن میدانید دشمن نمیدانیم” گفته اند که : ” اصلا همانطور که مردم کوفه یزید و عبید اله و ابن سعد و شمر را بر امام حسین ترجیه -ترجيح-دادند، ما هم امریکا و اسراییل و خاتمی و میرحسین را بر تو ترجیه -ترجيح-میدهیم”، چرا شما هم راه مولایمان حسین را در پیش نمیگیرید،””پا
بنده ناقابل آن رااصلاح مي كنم :”ما این کسانی را-آمريكا واسرائيل- که شما دشمن میدانیدماهم دشمن میدانیم”.اما چنانكه حافظ شيرين سخن گفته است ومباني ديني ماهم آن راتأييد كرده است بانمونه جملاتي همانند”والصلح خيرلكم: “بادوستان مروت بادشمنان مدارا.زندگي مسالمت آميز بادشمنان چه خارجي وچه داخلي واحترام به انسانيت انسانها وحفاظت ودفاع ازكيان وطني باتمام توان و بامحترم شمردن قوانين وموازين بين المللي.
ونكته ديگراينكه ماآمريكا واسرائيل را هرگزبرحكومت اسلامي ولوناقص وظالمانه ترجيح نمي دهيم وبايزيديان زمان دركناريك سفره نمي نشينيم واما درمقابل ظلم داخلي هم ساكت نمي نيشيم.وبراصلاح امورداخلي بايدتلاش كنيم.
وكارامام حسين -ع- وقيامش باكارديگران قياس نمي توان گرفت. كاري كه امام حسين -ع- دراين قيامش كردهمانطوركه نوشته ايد هيچكس را مجبوربه همراهي باخودش نكردآزادي وآزادگي راپاس داشت واحترام گذاشت ؛ودليل قيامش براي خودش روشن بود وآن احياي دين خدا واحياي سنت جدش كه درحال زوال واندراس بود ودريك كلمه قيامش امربه معروف ونهي ازمنكربزرگي بود كه رسالت امامتش آن را اقتضامي كردولوباكشته شدن خودويارانش واسارت اهل بيتش- صلوات الله عليهم اجمعين-.
واماتنهاآمريكا واسرائيل دشمن ما نيست بلكه بالطبع هركشوري دشمناني داردماهم نيزداريم ولي نبايدماشروع كننده جنگ باشيم وديگران رابه دشمني ورزي تهييج كنيم. باروسيه وچين چطوربامدارا رفتارمي كنيم باآمريكا واسرائيل ووو… نيز بايدچنان باشد.
واما جناب سيدمحمدخاتمي وميرحسين موسوي وكروبي -حفظهم الله-دشمن ايشان نبودندوألآن هم نيستندبلكه آنان خيرخواه ايشان وملت ايران زمين بودند وهستنداما هواخواهي جناب رهبري باعث بروزچنين مشگلاتي شده است وظلم سنگيني براين كشوروبرافرادبسياردلسوزآن رفته است.
اين رسالت ماانسانهاي دلسوزاست كه غافلان-اهل بصيرتي-راروشن كنيم تاازحمايت ظالمان دست بردارند.مؤيدباشيد وموفق دوستدارشما
مصلح
سلام جناب مصلح
شما نوشته دانیال گرامی را اصلاح نفرمودید بلکه با رنگ و لعاب به کلمات ۱۸۰ درجه وارونه کردید و استادانه گنجشگ را رنگ و بجای قناری به نمایش گذاشتید و جالبتر اینکه دوستی نظام با چین و شوروی را مورد تائید قرار داده اید!!!!!!!!!!!!
البته شما حق دارید فکر شما برای حفظ قدرت باید به نظامهای دیکتاتوری نزدیک باشد درصورتیکه دوستی با غرب عواقب خوشایندی برای شما ندارد اشنایی مردم با دموکراسی و حقوق بشر !!!!!!!!! این همان چیزیست که اصلا با منافع شما سازگاری ندارد..
کاش کمی از منافع دوستی با چین و شوروی مینوشتید
درود بر پدر و مادر سعید زینالی . اگر اینها ذره ای بخدا و قیامت اعتقادی داشتند الان رهبر مسلمین جهان نباید اب خوش از گلوش پایین میرفت تا همه دستگاهها را ملزم میکرد سعید را یافته و نزد مادرش برگردانند . این امور در ذات اسلام نیست وگرنه عیب در مسلمانی مسیولین ماست .
با درود به جناب نوری زاد و تبریک سال نو
با ارزوی سلامتی و تندرستی شما ازاد مرد این سرزمین بخت برگشته
وقتی این نوشته های شما رو میخونم، هر چه بیشتر از این نظام مقدس و پاچه خواران و مجیزگویانش بیزار میشم و هر چه بیشتر به این نتیجه میرسم که ملا جماعت نه تنها سودی برای ملت نداشته ، بل سراسر ضرر و خسران بوده
ادب و اخلاق تو چامعه ما رو به سقوط و این یعنی فاجعه
و کل دستاورد این نظام مقدس همین رواج بی اخلاقی ها، دزدی ها و ادمکشی ها بوده
حمایت قاطع رهبر ایران از توسعه برنامه موشکی ایران.(بی بی سی)
تا دیروزمسئله هسته ای بهانه ای بود برای فضاسازی مناسب جهت چپاول اموال مردم گرسنه توسط ارکان قدرت حالاامروزمسئله موشک پرانی شده بهانه ای جدید.خلاصه این دزدی و چپاول تمومی نداره.
ای وای این مادر من است که نی شده از لاغری. سوار یک کرایه شدیم و راه افتادیم طرف منزل. چیزی از زندان فاصله نگرفته بودیم که مادرم به راننده گفت: نگه دار. پیاده شد و همانجا در کنار خیابان و رو به کوه هوار کشید و جیغ زد و گریه کرد. چنان های های گریه می کرد که انگار گرسنه ی گریه کردن است و قرن هاست که گریه نکرده. خوب که خودش را خالی کرد، آمد و سوار شد و به راننده گفت: حالا برویم.
چه باید کرد گذشت از ستمکار واگذاری بخدا فقط یک لحظه یک لحظه تجسم کنید ناله و شیون مادری دردمند را واقعا مسئولی که این مطلب را میخواند وجدان دارد انسانیت دارد …… تا کجا تا کی میشه تحمل کرد !!!!؟؟؟؟