یک: گفت: ده سال دیگر که تمامیِ منابعِ آبیِ کشور تمام شد، حالا هی بگو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. گفت: ولایت فقیه یعنی قحطی. یعنی تحقیر. یعنی به زانو در انداختن ملتی پیشِ پایِ بی خردی. گفتم: درست می گویید: ذره ای اگر خردمندی در این بختک های اساطیری بود، لااقل مثل یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ هفت ساله تعبیر کرد، برای آینده ی آب و آبروی کشور آستین بالا زده بودند از سالها پیش. دریغ اما که آستینِ اینان برای دریدنِ آبروها و ریختنِ خونِ مردم و بالا کشیدن هست و نیست مردم بالاست از سی و هفت سال پیش.
دو: جوانی آمد نفس زنان. با دو پرسشی که بر برگه ای زرد رنگ نوشته بود. دانشجوی علوم سیاسیِ دانشگاه تهران بود. می گفت: پرسیدنِ این پرسشها در دانشگاه و اصرار به پاسخ گرفتن از استاد همیشه برای من با هراس همراه بوده. آنهم جلوی چشم دانشجویانی که زل زده اند به تو و تو می دانی که عده ای از آنها بسیجی اند و به این دلیل به دانشگاه راه یافته اند که گزارش کنند آدم های مسئله داری چون تو را. گفتم: بپرس. پرسید:
چرا توهین به رهبری زندان و شکنجه دارد در این نظام؟ و حال آنکه در غرب، انتقاد و حتی نثارِ بد و بیراه به پادشاه و رییس جمهور و مسئولانِ رده بالای کشور از بدیهیات است. گفتم: در اینجا نه که رهبر را در صف پیامبران و خدا جا داده اند و حتی مقام عظمایِ وی را از خود خدا نیز برتری تفسیر فرموده اند، لاجرم توهین به رهبر را در همان امتداد قانونی کرده اند. با این اغماض که: اگر توهین به رهبری جرم است، نیز خسارت هایی که شخص رهبر به کشور وارد آورده باید جرم تلقی شود. و گفتم: مگر می شود یکطرفِ دعوا را قضاوت کنیم و تحقیرها و غارت ها و سرشکستگی های ملی ای را که مستقیماً از جانب رهبر به ریختِ کلیِ کشور و به ریختِ کیِ اخلاقِ مردم تزریق شده، نادیده بگیریم و هیچ از رهبر نپرسیم: این آیا کشوری بود که شما از شاه تحویلش گرفتید؟
پرسش دوم؟ پرسید: چرا امامان شیعه هیچ اختراعی و اکتشافی نداشته اند؟ مثلاً علاجِ یک بیماری را کشف می کردند و ما به زخم معده که بر می خوردیم، با غرور می گفتیم: مردمِ دنیا علاج زخم معده را از امام علی دارند. و یا ادامه ی فرمول های فیثاغورث را از امام حسن و فلان ماده ی حقوق بشری در باره ی زنان را از فاطمه ی زهراء و علاج تراخم و طاعون و آب مروارید را از امام حسین و همینطور تا به آخر؟ گفتم: پسرم، این سخن را مسکوت بگذار و سرِ این رشته را وا بِنِه که مرا تابِ پاسخ گفتن به این پرسشِ تو نیست.
سه: تصمیم داشتم وسایل نقاشی ام را با خود ببرم و در همان پای دیوار زندان اوین شروع کنم به نقاشی. همین کار را هم کردم. تکه تکه در فرصت هایی که پیش می آمد کار می کردم. اما آمدن دوستان مرا از فرو شدن به حس و حال نقاشی باز می داشت. با این همه، نیمی از یک تابلو را کار کردم. مابقی اش ماند برای فرصتی و روزی دیگر. رفت و آمد به دادسرا مثل روزهای دیگر با سرگردانیِ مردم در پشتِ در دادسرا همراه است. مردم باید از یک دریچه ی کف دستی خواسته ی خود را به سربازی در آنسوی دریچه بگویند تا اگر بصلاح بود و قاضیِ مربوطه پشت میزش حضور داشت و منشیِ فلان شعبه سرِ حال بود به داخل روند و چند ساعتی را نیز در سالن انتظار منتظر بمانند. عهد بوقی ترین شکلِ پاسخگویی به ارباب رجوعِ نگران و سرگردان و مستأصل را همینجا می شود بچشم دید هر روز.
چهار: همان مأموری که نشانی منزل و حتی شماره ی زنگ درِ خانه ی مرا می دانست، آمد و گفت: من از بچگی مشتاق بودم به مزار مصدق سربزنم هرساله. این مأمور لباسِ شخصی، که سیاهپوش ایام فاطمیه بود، احتمالاً نوشته ها و عکس های مرا تعقیب می کند و از سفرِ ما به احمدآباد مصدق با خبر بود. عجبا که حرف های درستی می زد این مأمور. مثلاً من وقتی گفتم: مأموران اطلاعات، احمد آباد را پر کرده بودند تا مبادا یکی دو نفر دست به دیوار باغ مصدق بسایند، در آمد که: گاه یک تصمیم غلط از جانب یک احمق، آنقدر ماندگاری پیدا می کند که بصورتِ یک اصل قانونی در می آید. و گفت: این منم که باید به میزم شخصیت بدهم نه این که میز به من. و پرسید: پس تا فردا صبح هستی؟ گفتم: بله. پرسید: مطالبت را همینجا می نویسی یا در خانه؟ گفتم: در خانه. و ادامه دادم: همان خانه ای که شما نشانی کوچه و پلاک و شماره ی زنگ درش را می دانید. دست داد و تشکر کرد و رفت. شاید خواسته بود بداند: جرمِ نوشتن های روز به روزِ من، در بیخِ دیوار زندان اوین – که مسئولیتش با اوست – انجام می پذیرد یا محلِ وقوعِ جرم، جای دیگر است!؟
پنج: قدم می زدم که از بالا دیدم آرش صادقی با جوانی مثل خود از شیب راه بالا می آیند. گمانم بر این رفت که به دادسرا می روند یا ای بسا برای ورود به زندان، فراخوانده شده اند. آرش صادقی بابت جرم های خنده داری که برایش پرونده کرده اند، نوزده سال باید در زندان باشد. و همسرش: شش سال. بالاتر که آمدند به استقبالشان رفتم. دانستم نه، برای دیدن من آمده اند. کمی که صحبت کردیم گفت: برادران اطلاعات، دوسال است که اموال شخصیِ مرا و دوستم را برده اند و نداده اند. ترغیب شان کردم که نامه ای بنویسند و تحویل دادسرا بدهند. گرچه این نامه ها تیری است در تاریکی اما برای حالی کردنِ اطلاعات و سپاه به این که: بردن و پس ندادن اموال مردم، همجنس دزدی است، قدمی رو به جلو محسوب می شود.
شش: دوستی آمد که نمی شناختمش. دست داد و گفت: به من نگاه کن ببین مرا می شناسی؟ هرچه خیره نگریستمش، دیدم نه، نمی شناسمش. گفت: من و شما سی و چهار پنج پیش با هم در یک مدرسه ی جنوب شهری همکار بودیم. اوه بله، مدرسه ی راهنمایی ارمغان دانش. عجب دوران مزخرفی بود سالهای پس از انقلاب. که با هر انگِ برخاسته، دودمان ها به باد داده می شد و آبروها فرو می ریخت. در همان مدرسه، من دیوانه وار غوغایی از تلاش و ابتکار را بکار بستم و در گوشه ی حیاطِ همان مدرسه ی محقر یک کارگاه متنوع فنی برای ساعت های حرفه و فنِ دانش آموزان دایر کردم. سه ماه نگذشته بود که: با این انگِ ” تو خیلی فعالیت می کنی پس مشکوکی” عذرم را خواستند.
هفت: خانم شکوفه آذر که چند شب پیش آزاد شده بود، آمد و به جمع ما پیوست. او نیز برای پس گرفتنِ اموال شخصی اش آمده بود. عجب حکایتی است این اموال شخصی. که آیا بدهند یا ندهند!؟ زن و شوهری که هر دو وکیل اند، نرم نرم و ترسان ترسان به دیدنم آمدند. مرد گفت که من سال هشتاد و یک بخاطر نگارش یک مطلب در باره ی ولایت مطلقه ی فقیه همینجا زندانی بودم. چه نوشته بودی مگر؟ نوشته بودم اگر ولایت فقیه، مطلقه و بی قید و شرط است، پس مجلس خبرگان این وسط چکاره است. خب این که حرف درست و محکمه پسندی است. نخیر، تعرض به ساحت مطلقه، جرمی است انکار ناپذیر! آقای موسوی آمد. همو که در رودبار طلبه بوده و بچشم خود حضرت استاد حوزه را می بیند که در حجره ای با طلبه ای جوان جفت شده و حجره را به آتش می کشد و باقی ماجراها. در میان صحبت هایش گفت: در سال 73 تعداد پرونده های لواط در دادگاه ویژه ی روحانیت شهرستان قم، از کل پرونده های لواط در کل کشور افزون تر بوده است. بقول جوونا چی؟
هشت: جوانی کمی تپل و سیاهپوش و ریش به صورت آنچنان نفس نفس می زد که من نشاندمش بر بساط خود تا کمی آرام بگیرد. کمی که آرام گرفت گفت: من تا سطح چهارِ حوزه که معادل دکتری است درس خوانده ام و در کلاس های خودِ آقای خامنه ای حضور داشته ام. و فوق لیسانس دارم از دانشگاه معارف. این جوان، برای استحکام سخنش هراز گاه به آیه های حک شده بر نگینِ انگشترش سوگند می خورد. چه می گفت مگر؟ من و یکی از دوستانم از شمال برمی گشتیم. رسیدیم قزوین. رفتیم پمپ گاز که گاز بزنیم. ناگهان مأموران اطلاعات ریختند وهمه ی کسانی را که آنجا بودند بازداشت کردند. مرا در یک دخمه سه روز می زدند که بگو چرا گفته ای: آقا مجتبی خامنه ای به کار زیر خاکی مشغول است. من روحم از این گفته خبر نداشت.
بعد از سه روز متوجه شدند که من کاره ای نیستم در این میان. اما ای بدا که همان بازداشتِ سه روزه و کتک خوردن های سه روزه، مثل سایه مرا تعقیب کرده و می کند بی آنکه جرم و خطایی مرتکب شده باشم. گفت: از درسِ آقای خامنه ای اخراجم کردند به این بهانه که: همسرت مانتویی است. گفتم: من که هنوز ازدواج نکرده ام. گفتند: این مانتویی بودنِ همسر، تخفیفی است برای تو. اما یک به یکِ راهها را بر من بستند و من امروز هر چه را که ریز ریز فراهم آورده بودم، از دست داده ام. به گندمزاری می مانم که ملخ بر او نشسته. این گندمزار چرا باید از داس بترسد؟ آمده بود وکیلی به وی معرفی کنم دقیق و پیگیر و ارزان. که چه بکنی؟ می خواهم از اطلاعات قزوین و آقا مجتبی خامنه ای و بیت رهبری شکایت کنم.
نه: آسو رستمی که چند وقتی است از زندان به مرخصی آمده، آمد و سلام و علیکی کرد و به دادسرا رفت. این جوان آنقدر فهمیده و دوست داشتنی و زلال است که من هم لذت می برم از فشردگی فهمش و هم افسوس می خورم که چرا همچو اویی باید در زندان باشد بجرم کمک به کودکان کار و …. ؟ می گفت: آمده ام ببینم برای فلان زندانی می شود آیا کاری کرد و وثیقه ای نهاد و خلاصش کرد موقتاً؟ آسو دستبندهای دست بافی را که “علی زاهد” در زندان بافته بود، به یک یکِ ما هدیه داد. این دستبندها شکلی از پرچم ایران داشت. و خود، یکی از آنها را به دست مادر سعید زینالی بست که برایمان غذا آورده بود. این علی زاهد به جرم توهین به مقدسات اکنون به اعدام محکوم شده و در بند 350 زندان اوین چشم به راه روزِ اعدام خویش است. توهین به چی و کی؟ به پیغمبر. کجا؟ در یکی از نوشته هایش. می گویم: عجب حکایتی شده این توهین به مقدسات! یکی را به جرم توهین به یونس پیامبر اعدام می کنند و دیگری را به جرم توهین به پیغمبر. توهین های خودشان را به هست و نیست بشریت هیچ نمی بینند اما فلان ناسزای یکی را که از فساد ملایان به ستوه آمده بهانه ی اعدام او می کنند.
ده: هرچه به مادر سعید زینالی گفتم: خواهر من، شما را بخدا رها کنید این غذا پختن ها و کشاندنِ این همه ظرف و ظروف و سبزی و ترشی و نوشابه و چای و استکان و قند به اینجا را. گفت: چه کنم؟ دوست دارم. مثل همیشه، خودش هیچ نخورد. کناری ایستاد و همه را به تناول دستپختش تشویق کرد. استانبولی پلو پخته بود. دید همه با اشتها می خورند، یکی دو بار گفت: کمی برای نعمتی باقی بگذارید. کمی بعد نعمتی آمد. نعمتی با خشم آمد. دمِ درِ ورودیِ دادسرا به سربازی غرید که: ارشدِ شما کیست؟ این روزها نامه هایی را که نعمتی به دادسرا می نویسد، تحویل نمی گیرند. بایکوتش کرده اند. همین است که دم به ساعت، پوستر شاه و فرح را بیرون می کشد که بیایید و مرا اعدام کنید.
یازده: ساعت دو بود که دیدم دمِ درِ بزرگ زندان شلوغ شد. گویا مراسمی در داخل بر پا بود و میهمانان یک به یک می آمدند و به داخل می رفتند. یکی از میهمانان را شناختم. آقای طالقانی، رییس فدراسیون اسبق کشتی. سوار بر یک اتومبیل شاسی بلند سفید آمد و به داخل رفت. دو مأمور لباس شخصی فهرستی از اسامی میهمانان را در دست داشتند و یکی یکی راه می گشودند.
در همین شلوغی بود که مردی مرا شناخت و جلو آمد. پرونده ای داشت در دادسرا. مهندس آب بود. می گفت: پرونده ای برایم ساخته اند به این قطر. و دستهایش را از هم گشود تا قطر پرونده را برایم مشخص کند. گفت: ده سال دیگر که تمامیِ منابعِ آبیِ کشور تمام شد، حالا هی بگو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. گفت: ولایت فقیه یعنی قحطی. یعنی تحقیر. یعنی به زانو در انداختن ملتی پیشِ پایِ بی خردی. گفتم: درست می گویید: ذره ای اگر خردمندی در این بختک های اساطیری بود، لااقل مثل یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ هفت ساله تعبیر کرد، برای آینده ی آب و آبروی کشور آستین بالا زده بودند از سالها پیش. دریغ اما که آستینِ اینان برای دریدنِ آبروها و ریختنِ خونِ مردم و بالا کشیدن هست و نیست مردم بالاست از سی و هفت سال پیش.
دوازده: دکتر ملکی و یکی از دوستان آمدند با غذا. گفتم: ما که خورده ایم. خودتان مشغول شوید. نشستند به خوردن. دکتر ملکی گفت: دیروز ( سه شنبه 18 اسفند) شانزده نفر از دوستان دنایی دادگاه داشتند. من رفتم و پیش ازشروع دادگاه به قاضی پرونده گفتم: من دکتر محمد ملکی هستم. خب؟ من و نوری زاد بساط دنا و اوین را بپا کردیم. این ها که شما امروز دادگاهی شان می کنید، اشخاصِ جانبی اند. اگر جرمی هست، من و نوری زاد باید پیش از همه مجازات شویم. قاضی چه گفت؟ گفت: بیرون!
سیزده: دوست خندانی که من همیشه او را با چهره ای گشاده دیده ام، از فسادِ جاری در بنیاد شهید گفت. این که: من گزارشی از فساد در بنیاد شهید را به کمیسیون اصل نود مجلس و به دفتر مراجع و به چند شخصیت دادم. که: خودتان ببینید و قضاوت کنید. دست برپشت دست زدند که ای وای از این همه مفسده. چند روز بعد ناگهان دیدم چند نفر بطرف من می آیند با شتاب. مرا داخل گونی کردند و در صندوق عقب ماشین شان جای دادند و رفتند و رفتند و رفتند. مرا در دخمه ای تاریک از گونی بدر آوردند بی آنکه مرا حمامی باشد و حتی ناخنگیری برای ناخن هایی که روز به روز بلند و بلندتر می شدند. سه ماه مرا شکنجه کردند و بر من سخت گرفتند که این آمار و ارقام را از کجا گیر آورده ای و اساساً تو کیستی و از کجا خط می گیری؟ نه خودم می دانستم کجایم نه بستگانم. بعد از سه ماه با سر و روی و لباس آشفته و ناخن های بلند، مرا در یک بیابان رها کردند و رفتند. نیمه شب بود و من سویِ کورسوی چند چراغ را گرفتم و پیش رفتم. رسیدم به رهگذری. پرسیدم اینجا کجاست؟ گفتند: قزوین.
چهارده: شب آمد. شب با نسیمی خنک آمد. بانویی آمد با چهره ای خندان. این بانو را یکبار در نمایشگاه نقاشی هایم دیده بودم. پسرعمه ی این بانو را که چهارده ساله بوده، بجرم هواداری یکی از این گروه ها و گرایش ها دستگیر و زندانی می کنند در همان دهه ی شصت. این پسر عمه، از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی را در زندان می گذراند. و بعد، اعدامش می کنند. به همین راحتی. می گویم: عجب اعجوبه ای است این نظام مقدس به ابوالفضل العباس قسم! دوستی با دسته ای گل آمد. با اجازه ی او، دسته گلش را تقدیم این بانو کردم.
پانزده: حسین رونقی ملکی را که با یک پراید سفید بیرون برده بودند، حالا با همان پراید آوردند که به داخل ببرند. باز من بودم و حسین و نگاههای مهربان. مأموران احاطه اش کرده بودند. مثل همیشه با صدای بلند گفتمش: حسین، دوستت داریم. خنده های صورتش را به من هدیه داد و به سمت درِ کوچکِ زندان رفت. می رفت و بر می گشت و تتمه ی تبسمش را به من می بخشود. می خواست بداند من نیز چشم به او دارم هنوز؟ آنقدر ایستادم و نگاهش کردم که در وا شد و او رفت. بی آنکه لبخندی به لب داشته باشد. همه را به من داده بود پیش از رفتن.
شانزده: کارگری آمد از جنوبی ترین نقطه ی تهران. با همان لباس کار و کارگری اش. از سرما می لرزید. گمان نمی کرده لابد که اینجا سرد باشد اینگونه. پتوی خود را از کوله پشتی بیرون کشیدم و پشتش را سپردم به پتوی خویش. شاید یک ساعتِ تمام از ناروهایی گفت که از جماعتِ رفیق بر او باریده بود. همه ی درها به رویش بسته شده بود از بیچارگی. تا این که یکی به او پیشنهاد داده بود: بیا برو سوریه. اگر زنده برگشتی چهل پنجاه میلیون کاسب شده ای و اگر کشته شدی اسمت می رود توی لیست بنیاد شهیدی ها و کمِ کم دویست میلیون می دهند به خانواده ات. همسری و دو فرزند کوچک داشت. کارش؟ برق اتومبیل. در کارش استاد بود. اما بدهی ها و ناروهای دوستان زمینگرش کرده بود سخت.
هفده: داشتم آماده می شدم که بخوابم دیدم سه جوان داش مشتی از شیب راه بالا می آیند. آمدند و حالی گرفتند و کلی به من حال دادند و رفتند. با این وعده که: باز هم می آییم و تنهایت نمی گذاریم به مولا. آنها که رفتند، نرم نرم به داخل کیسه خواب خزیدم. هوا سرد بود و من باید از تمامی استعداد لباس هایم استفاده می کردم. کم کم داخل کیسه خواب گرم شد و بر چشمانم خواب نشست. در خواب بودم که بوسه ی یکی را بر پیشانی ام حس کردم. بلند شدم. ساعت دوازده نیمه شب بود. جوانی بود از راهی دور آمده. هر چه نگهبان گفته بود فلانی خواب است التماس کرده بود که یک تک پا می روم و می بینمش و باز می آیم. بلند شدم و نشستم و در همان حس و حال خواب و بیداری کمی با وی گپ زدم. براستی من بر این همه محبت، چقدر قیمت بگذارم خوب است؟
پسرعمه ی این بانو را که چهارده ساله بوده دستگیر می کنند و بعداً اعدامش می کنند. بقول جوونا: اسلامِت تو حلقم!
آسو رستمی و شکوفه آذر نیز که به تازگی از زندان به مرخصی آمده اند به جمع ما پیوستند. این آسو رستمی عجب جوان فهمیده و صاحب سخنی است. مثل ابری است که از او فهم می بارد. و البته ادب و شجاعت و مهربانی. همو که در این عکس دست به سینه نهاده.
وسایل نقاشی ام را بردم و شروع کردم بکار. شاید نمایشگاهی دایر کردم از آثار بیخ دیوار زندان اوین.
این جوان آرش صادقی است و آن هم دوستش که هر دو سالها در زندان بوده اند و آرش نوزده سال دیگر باید به زندان برود. آمده بودند به دیدن من. شنیدم که از هر دو چیزها برده اند برادران. ترغیب شان کردم نامه ای بنویسند که: تکلیف اموال شخصی ما چه می شود؟ عجب حکایتی است این اموال شخصی.
مادر سعید زینالی برایم غذا پخته و آورده بود. دوستان نیز بودند و همگی حمله آوردند. من همیشه به دوستان التماس کرده ام که چیزی نیاورند. بعضی ها به التماس های من توجهی نمی کنند.
این دوست آمد و گفت: نیک به من بنگر. نگریستم. شناختی؟ خیر. ما با هم سی و سه چهار پنج سال پیش همکار بودیم در یک مدرسه ی جنوب شهری. بله بله مدرسه ی راهنمایی ارمغان دانش.
وسایل نقاشی ام را با خود برده ام. شاید کارهایی پدید آوردم که به دیدنش ارزید.
پای دیوار زندان زیاد نمی شود روی یک اثر تمرکز کرد. دوستان می روند و می آیند و اولویت من با دوستان است و نه نقاشی.
این دستبندها را آسو رستمی به ما داد و گفت: اینها را یک زندانی به اسم علی زاهد که همین اکنون در بند 350 زندانی است بافته و داده که به دوستان هدیه بدهیم. علی زاهد به جرم توهین به مقدسات اعدام گرفته و در نوبت اعدام است. چه مفت است جان انسانها در این دیار؟!
فیس بوک: https://www.facebook.com/m.nourizad
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
روزهای زوج هستم!!
نوریزاد یه فوق ستاره اس ویه اسطوره اس که اسمش جاوید شد با مبارزه اش من توایران چندنفر آدم سالم معروف مبارز میشناسم
-بنام خدایی که جن و انس را افرید
نقدی بر دست نوشته های جناب کورس ذیل عنوان ریشه ها
امروز تصمیم دارم نقدی بر نوشته های جناب کورس داشته باشم و برای اینکه نقدم کاملا علمی باشد انرا مستند به احادیث و کتب فقهی خواهم کرد – پیشاپیش بگویم هر حدیثی که در این نقد مورد استناد قرار گیرد منبع ان نیز بیان خواهد شد تا کسی فکر نکند که خدای ناکرده جعل حدیث شده ، -گرچه در این سایت کسی را یارای جعل حدیث نیست زیرا پسر عمویم جناب سید مرتضی متخصص علوم دینی ، مجتهد ، متکلم والامرتبه با انهمه سال سابقه تدریس و تحقیق و …چنان در کار خود خبره هستند که اصالت یا مجعول بودن هر حدیثی را از فاصله چند فرسنگی به طرفه العینی تشخیص میدهند و جاعل را فرتی رسوا خواهند نمود(چقدر مطلب نوشتن برای من سخت شده زیرا هر کلمه ای را که بخواهم بکار گیرم میترسم نکند اقای نوریزاد از ان کلمه ناراحت شود و عذرم را بخواهد و من را از سایت بیندازد بیرون)- اما برویم سروقت نقد:
جناب کورس عنوان بخشی از نوشته هایتان را گذاشته اید زمین و اسمان حافظ که من نقدم را از همینجا شروع میکنم: شما چگونه و بر اساس کدام حجت شرعی برای حافظ از اسمان و زمین سهم منظور نمودید ؟ چگونه شما زمین و اسمانی که متعلق به دیگران به حافظ میبخشید؟ دوست عزیز این زمین و اسمان صاحب دارد و اینگونه بلاصاحب نیست که شما بخواهید انرا به حافظ یا کس دیگری بدهید. بر اساس احادیث معتبر و موثق که من یک مورد انرا اینجا خواهم اورد زمین و اسمان و هرچه مابین انهاست از سوی خداوند که خالق و مالک اولیه انها میباشد رسما به امامان شیعه منتقل شده و در مالکیت انها قرار گرفته و غیر از امامان ذره ای از ان به احدی تعلق ندارد -این هم مستندش:
در اصول کافی امده:امام محمد باقر فرمود:درکتاب علی علیه السلام که پیغمبر املا فرموده تصریح شده انچه در روی زمین وجود دارد متعلق بخداست و خدا یکجا به من و خاندانم واگذار کرده!هرکس زمینی را اباد کند باید خراجش را به امام بپردازد تا زمانی که حضرت قایم با شمشیر ظاهر شود و همه زمین ها را دوباره به تصرف خود گیرد و زمینهای شیعیان ما را به خود انها مقاطعه دهد.
وباز در همان کتاب امده: امام جعفر صادق فرمود همانا جبرییل بدستور خداوند هشت رودخانه در زمین حفر کرد که عبارتند از:سیحان و جیحان و خشوع که نهر شوش است و مهران که نهر هند است و نیل به مصر و دجله و فرات پس انچه از این نهر ها اب گیرد و اب دهد متعلق به ماست و هرکس بدان دست اندازد به ناحق به ما زور گفته است و دریایی هم که خشکی ها را در میان گرفته ان نیز متعلق به ماست.
جناب کورس با این وصف شما چگونه از زمین و اسمان که متعلق به امامان است برای حافظ سهم منظور میکنید… ادامه نقد باشد بعدا .
بابا این بنده خدا اونجوری که فکرمیکنید خنگ نیست یه چیزایی حالیشه.
خدایی اقای نوریزاد نامردی اگه کامنتهای رضی رو حذف کنی.مطمئنم دوستانمون هم همین نظرودارند.کمی انبساط خاطر تواین دوره زمونه چندان بد هم نیست.
هر که بفکر خویشه کوسه به فکر ریشه! از این همه اموالم امولم کردی خسته نشدی! ما که نه در رژیم قبل و نه در رژیم کنونی بخصوص به هیچ نرسیدیم آنطور که شما خوبان(!) با یک تسبیح و ریش و چفیه و یک نماز که تنها ملاک خوبیتان متاسفانه در همین است و بس به ان رسیدید! نگو نرسیدی که رسیدی! پاسداران کج و کوله ای که تنها برای حفظ حکومت آخوندی به جبهه رفته اند نیز همین ها را می گویند! تو که رفیق گرمابه و گلستان آن مردک پست آوینی بودی که این مطالب را بهتر می دانی! حالمان را بهم زدی هم تو و هم سردمداران کثیف تو! فرق شما خوبان(!) با گروه دوم خوبتران (!) در این است که انان همچنان بر چپاولهای خویش حاکمند و از بخت بد شما را دیگر کمتر آدم بحساب می آورند؟ یقین نکن که استخوانهای یکدیگر را دور نمی ریزید! اگر غیر این است ثابت کن و نشان بده که شهامت ریختن خون یک پاسدار در وجود تو دیده می شود!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اگر پاسداری را خوب و دیگری را بد یا آخوندی را خوب و دیگری را بد بدانی نشان از تظاهر تو می کند! چرا که در این گروه خوب و بد وجود ندارد وگرنه نه در گروه معمم پا می گذاشتند و نه در گروه فاشیست پرور سپاه! ضمناً قبل از آنکه غیر خبره ای برچسب مجاهد و غیره به این نظر بدهد مایل بودم بگویم من از دیدگاه رژیم آخوندی یک مرتد هستم! اگر قرار باشد بین کشتن من یا یکی از آخوندها و پاسدارهای مورد علاقه ات یکی را انتخاب کنی کدامیک را انتخاب می کنی؟! (البته مشروط بر آنکه شهامت اینکار را داشته باشی!!!)
———————-
سلام رهگذر گرامی
این نوشته آیا ازخود شماست؟
.
جناب نوریزاد ساکن اعماق قلوب، درود بر شما
جواب سؤال شما منفی هست. این کامنت کذار بالا که اسم رهگذر ارجمند خودمان را به سرقت برده است با ایشان در یک منطقه حغرافیایی زندگی نمیکنند. درنتیجه میتوانم با اطمینان کامل حضورتان عرض کنم این فرد دلچرکین با رهگذر دوستداشتنی خودمان در سایت نوریزاد عزیز متفاوت هست
احترام محفوظ
رسول
سلام ا ماس داش محمد. نه داشم ا سیاق کلوم میتونین حدس بزنین که من همچی درافشونی ابلهونه نمیکنم. نه داشم این ما نیسیم. یه نوچه ترسوی مزد بگیر نوم منو دزیده خیال کرده که میتونه اینجوری واسه ارباباش آبرو بخره. تف به غیرتی که ندارن. چقد بدبختو توسری خوردن که دس به اینکارا میزنن. زنده باشی داشم. آرزوی سلامتی تو همرزمات دعای هر روز من فقیره.
با توجه به سنت حسنه یادگار نویسی که فعلا به نوشتن روی موشکها هم تسری پیدا کرده از برادران مامور بالا بردن سهام شرکتهای اسلحه سازی آمریکا و فروش سلاحهای آمریکائی در منطقه خواهش مندیم که برای ترجمه شعار ها از افراد مسلط بزبان عبری که در بین برادران کم هم نیستند استفاده کنند تا خدای نخواسته دشمن نفوذ نکند! مثلا یه موقع دیدی به جای فحش به اسرائیل به جنتی فخش نوشتند و یا بجای مرگ بر اسرائیل نوشتند مرگ بر خاتمی!! آدم با بصیرت حواسش جمع باشه بهتره!
در رقابت های انتخاباتی آمریکا دو موضوع در صدر مباحث یکی از کاندیداها هست .یکی اینکه بیمه های اجتماعی حق مسلم مردم هست وآموزش رایگان تا مقطع لیسانس در دانشگاههای دولتی هم همینطور.
ما در ایران نیز انتخابات داشتیم و حداقل برای مجلس بالاخره نفهمیدیم که شعار و خواسته اصلاح طلبان چیست و دنبال چه چیزی برای مردم هستند. بنظر میرسد که اوضاع بنحوی هست که تمام خواسته های انتخاباتی ما در رفتن و یا نرفتن چند نفر به مجلس خلاصه شده هست. فرق انتخابات خاص ما با دیگران تنها در موضوعاتی از قبیل رد صلاحیت نیست بلکه هیچ جناح و گروهی دارای هیچ برنامه مشخصی برای گرفتاریهای مردم نیست. این هم از دستاوردهای دموکراسی خاص ایران هست!.مجلسی بی هدف و بی برنامه!
از زمانی که حق رای در غرب شروع شده تا به امروز که در شکل حزب در امده بیش از200سال طول کشیده.یعنی شکلهای ابتدایی ان بصورت به اصطلاح ازمون خطا درجاهای مختلف به اجرا در امده تا اینکه در50سال اخیر فهمیده اند شکل نوین انتخابات از طریق احزاب میتواند باشد.
درکشورمانیز بایست همینگونه باشد.اول ازادی احزاب که لازمه ان ازادی بیان وعقیده ست و ازادی رسانه ها.تا هرحزبی بتواند مرام خود را تبلیغ بکند از حزب الله گرفته تا حزب شیطان.هرشخصی هم هر حزبی را دوست داشته باشد میتواند انتخاب و به مجلس بفرستد.دموکراسی اینگونه شکل خواهدگرفت واین امری زمان براست که بالاخره این نسیم ازادی روزی دراین مملکت نفرین شده وزیدن خواهدگرفت.هرچند ماها ان روز را نخواهیم دید…
دوست محترم….فرمایش شما کاملاً درست است و موضوع بسیارمهمی را مطرح کرده ای. این را باید اونائی که به اینا رأی میدهند بدانند. حالا موضوع انتخاب یکی از سرداران در کهگیلویه که قبلاً به مردم وعدۀ یک وعده ناهار و 50 هزار تومن پول بنزین ماشین داده بود، بماند. محض اطلاع، مردم آنجا سردار را انتخاب کردند وبه میمنت و مبارکی در راه مجلس شوربای اسلامیست. خب احمدی نژاد یک کیسه سیب زمینی میداد. اقلاً سردار رو دست ممولی بلند شده. هم ناهار مجانی داده و هم با پرداخت 50 هزار تومن داره میره مجلس. مشکلِ وطنفروشی که منحصر به یک عدۀ شناخته شده نیست. مردمی که درمقابل دریافت سیب زمینی و یک وعده غذا و 50 هزار تومن پول رأی خودشون را میفروشند، به پیرو آن خانواده و شهر و وطن خوشون را هم فروخته اند. این جمع مردم نیز یک مشت نادان وطنفروش هستند. فردا که سردار رفت تو مجلس، برای صد سال آیندۀ خود و توله هاش اموال ملت و کشور را بالا خواهد کشید. آدم نمیدونه این درد را به کی بگه!
جمهوری اسلامی هر مناسبتی رو ب یکی از اماما یا آخوندا و یا….. نسبت میده
روز مرد= حضرت علی
روز زن = حضرت فاطمه
روز پرستار = حضرت زینب
روز معلم = مطهری
روز جوان = حضرت علی اکبر
اما هنوز نتونسته واسه روز کارگر کسی رو جور کنه،آخه تا حالا کی دیده امام،آخوند یا بچه آخوندی کار کنه؟؟؟؟؟
ایران دوست گرامی
این حرف شما مستند نیست.من به عنوان یک مهندس شرکتهایی را می شناسم که در آنها که اتفاقا یکی از آنها در یکی از شهرکهای اطراف قم می باشد از قشر روحانیون کاگرانی دارند که می آیند جامه می کنند کار می کنند و در آخر وقت باز لباس می پوشند و به منزل خود می روند.با دیدن این افراد هرچند تعداد آنها کم است این سخن تداعی می گردد که همه را با یک چوب نباید راند.ضمن اینکه همه نباید کارگر باشند.معلمی و ورزشکاری و.. هم همگی شغل هستند.مشکل اصلی ما از جایی شروع می شود که این قشر تمامیت خواه شده و سعی بر دیکته ایدئولوژی خود بر دیگران دارد.وگرنه معمم بودن اگر این جماعت به حق خود با توجه به شایستگی موجود در آنها قانع باشند به خودی خود ایرادی ندارد.
موفق باشید.
درود بر نوریزاد وسایر هم میهنان ارجمند،
«در این سایت سکولارهای مودبی نیز هستند که هرگز به دیانت و اعتقادات و مقدسات مسلمانان اهانت نمی کنند هرچند که ممکن است آنها را نقد کنند ،بنظر من اینگونه افراد منطقا حق دارند که برابر فحاش از او بخواهند که فحش ندهد ،نه کامنت گذار مفتخر به کفر که وقتی صریحا گفت می خواهم در این سایت خدا و قرآن و دیگر مقدسات مسلمین را بلجن بکشم و چنین حقی هم دارم و من به او پاسخ دادم تو چنین حقی نداری و اگر لجن بدهان بیاوری لجن بحلقومت فرو خواهد شد»
پایان نقل قول…
جناب آقا مرتضی گرامی،
بنده حداکثر کوشش میکنم که با جنابعالی وارد بحث نشوم چون براستی اقدامی عبث است و اتلاف اوقات گرانبهای شما و یأس بنده.
اما با خواندن گفتار بالا ازشما ضروری دیدم نکته کوچکی را بعرض شما و سایر ناظرین برسانم. مثال معروفی هست که میگویند رندان وفرصت طلبان همواره آماده گرفتن ماهی از آب گل آلود هستند و شما نیز بارها در همین سایت ثابت کرده اید که هیچ نوع فرصتی هرچند ناجیز را از دست نمیدهید. بعنوان مثال در گفتار بالا شما با زرنگی تمام سکولارها را در یک طرف و متدینین و مؤمن ها در طرف دیگر یعنی درست مقابل یکدیگر، خیلی ساده عرض کنم که سعی کرده اید سکولاریسم را با بیدینی مساوی قلمداد کنید که این خود یکی از مهمترین تلاش های حکومت اسلامی ایران ازبدو تشکیل آن بوده است در ضمن باید اذعان کنم که تا حدودی هم مابین شیعیان ساده دل و عوام موفق بوده است و بدون شک زحمات شما را نیز بدون امتنان و سپاس نخواهد گذاشت.
جناب حجت الاسلام، یک مسلمان راستین، با اعتقاد راسخ به مذهب حقه جعفری اثنی عشری و غیبت امام دوازدهم که تمامی تکالیف مذهبی خود را مو بمو انجام میدهد میتواند یک فرد سکولار باشد. تازه اکثریت مسلمانان جهان سکولار هستند تنها عده قلیلی از مسلمانان که تحت لوای حکومت های متحجر سعودی، پاکستان، ایران و دولت تازه تشکیل شده داعش هستند که سکولاریسم را مردود میدانند. البته زیاد هم نمیتوان این عده قلیل که زیربمباران تبلیغاتی و مغز شویی ۲۴ ساعته دولتمردان خود عمربهدرمیدهند را نکوهش کرد.
با احترام
رسول
اینی که شما دوست عزیز نویشتید حرف دل اغلب دوستانمان ست.من خود نیز برخی کامنتهای تند مزدک و دیگرکامنتهای بی ادبانه را نمی پسندم که معتقدم اینگونه کامنتها تاثیر منفی هم برجای میگذارند.
کاملا درسته که سکولاریسم ربطی به بی دینی ندارد.هرشخصی میتواند هرگونه مرام وعقیده ای داشته باشد منتها برای خودش.نمی بایست این عقاید را به دیگران تحمیل و ان را علنا برتر و بهتر از دیگر عقاید بداند.اگرهمیچین کاری بکند مثل دوسنمون مرتضی انوقت دیگران در صدد نقد برخواهند امد وچون عقیده خاصی برهرشخصی تقدس دارد و دیگر عقاید ارزشی ندارد ان وقت شاید این نقد ها اغشته به توهین هم باشه که البته ازجانب معتقدان توهین محسوب میشود نه از جانب منتقدان.
یک فرد عاقل ومنطقی در یک جامعه متمدن پایبند قانون مترقی ان جامعه ست.ودر عین حال عقاید خاص خود را هم دارد حالا ممکن است گروهی هم شامل کسانی که هم عقیده هستند تشکیل داده و درباره ان عقیده گفتگو وبحث کرده کتابها بنویسند.اما حق ندارند به دیگران بپردازند.این مسئله امروزه در اغلب ممل غرب تقریبا مرسوم ست.وفعلا شکل نوین وبهتر حکومتها باتوجه به وضعیت عمومی ممالک همین مشی ومرام سکولار ست.
رسول گرامی
صادقانه بگویم مقصود من برداشت اشتباهی که شما داشتید نبود ،یعنی مقصود من این نبود که سکولاریسم سیاسی لزوما مساوق ،بی دینی یا بد دینی است ،روشن است که برخی از معتقدان به سکولاریسم سیاسی (جدایی دین یا نهاد دین از سیاست) معتقد به خدا و دین و مذهب هم ممکن است باشند و تنها برداشت آنان از دین با برداشت کسانی که سیاست و اداره جامعه را جزء بافت دین می دانند ،برخی از معتقدان به سکولاریسم هم البته ممکن است منکر وجود خدای جهان و رسالت انبیاء و دین باشند مثل خود شما که بارها در اندیشه خدا تشکیک می کردید.
آنچه که مقصود من بود این بود که سکولارهای وطنی بمعنای اعم (معتقد به دین و غیر معتقد به دین) در این سایت دو دسته اند:برخی که از آنها نام بردم ،سکولارند اما چه معتقد به دین باشند یا نباشند به مقدسات دینی مردم توهین نمی کنند و بین مقوله نقد مستدل و توهین و فحاشی تمایز قائلند ،اما برخی دیگر ببهانه مخالفت با حکومت دینی در ایران یا تلاش برای استقرار سکولاریسم سیاسی در ایران بین مقوله نقد و مقوله فحش و توهین و نسبت های دروغ و جاهلانه به دین دادن فرقی قائل نیستند،و گمان می کنند کوتاه کردن عمر حکومت دینی در ایران به این است که به دین و معتقدات و مقدسات دینی مردم جسارت کنند ،که البته آب در هاون می کوبند و عرض خود و کم سوادی خود می برند ،پس مقصود من از آن تفکیک این بود نه القاء اینکه لزوما هر سکولار سیاسی تقابل مذهبی دارد.البته من اسامی که بذهنم آمد ذکر کردم و مقصودم استقراء و استقصاء تام نبود ،اگر نامی از شما در دو طرف قضیه نیاوردم چون یادم نبود ،در مورد شما قضاوت من این است که فرد مودبی هستید و تاکنون بمن اهانتی نکرده اید ،اگر هم اهانت بمن کنید مهم نیست ،میزان اهانت بمن نیست ،میزان من اهانت به اسلام و قرآن و پیامبر و امامان شیعه است ،در این موارد البته نمی توانم شما را تنزیه کنم چون در مواردی از شما به کنایه یا صراحت مطالبی دیده ام ،حالا اگر بحث شما نام نیاوردن از شما بود می گویم ببخشید فراموش کردم چنانکه ممکن است دوستان مودب دیگری را فراموش کرده باشم.
رسول گرامی
صادقانه بگویم مقصود من برداشت اشتباهی که شما داشتید نبود ،یعنی مقصود من این نبود که سکولاریسم سیاسی لزوما مساوق ،بی دینی یا بد دینی است ،روشن است که برخی از معتقدان به سکولاریسم سیاسی (جدایی دین یا نهاد دین از سیاست) معتقد به خدا و دین و مذهب هم ممکن است باشند و تنها برداشت آنان از دین با برداشت کسانی که سیاست و اداره جامعه را جزء بافت دین می دانند متفاوت است ،برخی از معتقدان به سکولاریسم هم البته ممکن است منکر وجود خدای جهان و رسالت انبیاء و دین باشند مثل خود شما که بارها در اندیشه خدا تشکیک می کردید.
آنچه که مقصود من بود این بود که سکولارهای وطنی بمعنای اعم (معتقد به دین و غیر معتقد به دین) در این سایت دو دسته اند:برخی که از آنها نام بردم ،سکولارند اما چه معتقد به دین باشند یا نباشند به مقدسات دینی مردم توهین نمی کنند و بین مقوله نقد مستدل دین و توهین و فحاشی تمایز قائلند ،اما برخی دیگر ببهانه مخالفت با حکومت دینی در ایران یا تلاش برای استقرار سکولاریسم سیاسی در ایران بین مقوله نقد و مقوله فحش و توهین و نسبت های دروغ و جاهلانه به دین دادن فرقی قائل نیستند،و گمان می کنند کوتاه کردن عمر حکومت دینی در ایران به این است که به دین و معتقدات و مقدسات دینی مردم جسارت کنند ،که البته آب در هاون می کوبند و عرض خود و کم سوادی خود می برند ،پس مقصود من از آن تفکیک این بود نه القاء اینکه لزوما هر سکولار سیاسی تقابل مذهبی دارد.البته من اسامی که بذهنم آمد ذکر کردم و مقصودم استقراء و استقصاء تام نبود ،اگر نامی از شما در دو طرف قضیه نیاوردم چون یادم نبود ،در مورد شما قضاوت من این است که فرد مودبی هستید و تاکنون بمن اهانتی نکرده اید ،اگر هم اهانت بمن کنید مهم نیست ،میزان اهانت بمن نیست ،میزان من اهانت به اسلام و قرآن و پیامبر و امامان شیعه است ،در این موارد البته نمی توانم شما را تنزیه کنم چون در مواردی از شما به کنایه یا صراحت مطالبی دیده ام ،حالا اگر بحث شما نام نیاوردن از شما بود می گویم ببخشید فراموش کردم چنانکه ممکن است دوستان مودب دیگری را فراموش کرده باشم.
آقا رسول گرامی
این دو کامنت متحد هردو از بنده بود ،که بواسطه اختلال در اینترنت و کندی در ارسال ناچار شدم آنرا در بروزر جدید ارسال کنم که فراگربه کردم که نام خود را درج کنم ضمن اینکه بواسطه اختلال تکرار شد.
ببخشید
جناب آقا مرتضی ارجمند،
بنده حتی با خواندن سطراول نوشتارتان متوجه کلام که از جنابعالی هست شدم. دلگرمی همه ما به همین رد و بدل گویش ها و گسترش خرد هست. ممنون از توجه تان،
با احترام
رسول
درود بسیار بر جناب آقای محمد نوری زاد.
امروز سالروز اعدام ناجوانمردانهِ امیری وطن پرست و آگاه٬ زنده یاد سپهبد نادرجهانبانی فرماندهٔ شجاع نیروی هوائی است که در ۲۲ اسفند ماه ۱۳۲۷ به دستور دیوانه و آدمکشی بنام خلخالی که حکم سلاخیِ بزرگانِ ملت را از رهبرِ وقت در دست داشت٬ در دادگاهی غیر علنی و بدون حضور وکیل مدافع صادرو باجرا درآمد تا سند وبرگِ دیگری به کارنامه سراسر آغشته به خون وفساد حاکمیّتِ باصطلاح اسلامی بر جای گذارد.
ایشان در غروب ۲۲ بهمنِ منحوس دستگیر و به مدرسه علوی آورده میشوند. فردایِ آن روز احمد که اولین روزِ امپراطور شیخ زادگی را تجربه میکرد٬ در حالی که عده ای از منتظرالوزاره ها از جمله ابراهیم یزدی را در التزام داشت وارد اطاق تیمسار جهانبانی میشود و با بادی در گلو و استهزاء آمیزمیگوید: اگر شما خارجی هستید بگوئید تا شما را آزاد کنیم ( چشمهای زنده یاد تیمسار جهانبانی آبی و دارای سیمائی روشن و بشاش بود که حاکی از درونی پاک وسلامت میکرد).
تیمسار پاسخ میدهد که: «من از تویِ عرب٬ ایرانی تر هستم». البته ایشان از هویتِ واقعیِ احمد که هندی تبار است خبر نداشته اند.
عضوِ مردارِ «مثلث بیق» که فعلاً جنازه اش بیرون از خاک است٬ برای خوش خدمتی به امامزاده! محکم به صورت تیمسار سیلی میزند و بدنبالِ احمد ازاطاق خارج میشوند.
اینان از روز نخست که قدرت را قبضه کردند٬ انهدام ارتش ملّی و تشکیلِ نیروئی نظامی٬ موازی و سر سپرده در امر کشتار مردم را در نظر داشتند.
تندرست و بهروز باشید.
آنکه معترضین را (13میلیون) بزغاله و گوساله خواند از طرف رهبر نماینده ولی فقیه شد در خراسان رضوی و حالا شنیدیم که گفته اند نبود آقایان مصباح و یزدی خسارت برای مجلس خفتگان است… همین دو نمونه مشتی است از خروار ها دلیل که چقدر رای رهبر با رای مردم فاصله دارد و اگر همین رهبر به رای مستقیم مردم گذاشته شود رای نخواهد آورد. باور کنید از دستشان خارج بود و همانسال 88 که با تقلب(مهندسی) احمدی نژاد که سوگلی و نور چشم آقا بود را آوردند سرکار، آنقدر برایشان ضرر ببار آورد که از تکرارش میترسند وگرنه همین انتخابات و انتخابات سال 92 را هم تقلب (مهندسی) میکردند. والله در این حدافل بیست سال اخیر هیچگاه مردم با رهبر و جناحش(اصولکراها) همراه نبودند. و تعجب آور است که باز خودشان را نماینده و محبوب مردم میدانند. بی بصیرت ترین مردم که با گردن کلفتی احمدی نژاد را سرکار آورد و آن خسارت های جبران ناپذیر را به مردم و این سرزمین وارد کرد و به هیچکس هم پاسخگو نیست مرتب به مردم و مسئولین درس بصیرت میدهد… شیر خدا و رستم دستانم آرزوست….
جناب کاوش من به تحیل شما از ساختار فقتصادی و اجتماعی سیاسی و فرهنگی انتقادی نکردم من نوشتم که شما با تحلیلهای این چنینی دشمن را نه درونی بلکه بیرونی می بینید.این یعنی همان فرستادن مردم دنبال نخود سیاه عموسام.شما چون عوامل بیرونی و جهانی را در سرنوشت کشور مهمتر از عوامل داخلی می بینید درنهایت به همان مبارزات انترناسیونالیسمی و یا امت واحده جهانی بای پیروزی پرولتاریا و یا مستضعفان می رسید.اینجاست که اشتراکات شما با خامنه ایی و دزدان و جنایت پیشه گان حاکم زیاد می شود.ولی ما اگر اسلام و ایدیولوژی اسلامی را هدف می گیریم به نقش تاریخی پیروانش و نقش کنونی آنها برای چپاول و غارت توجه داریم و مشکل ایران را بیشتر درونی می دانیم.تاریخ معاصر ایران لاقل نقش مخرب افکاریکه مشکلات جامعه را بیشتر به خارج متصل کرده اند بخوبی نشان می دهد که چنین افکاری مردم را همیشه دنبال نخود سیاه فرستاده اند.والا من توانایی شما در تحلیل ساختاری را زیر سئوال نبرده ام.آنچه شما می نویسید من می خوانم و مسلما مثل هر کس دیگری نظری دارم.برداشت من از نوشته های شما اینست که چهارچوب فکری شما درگیر همان چهار چوبیست که چپ کلاسیک نزدیک به یکصد سال است در بوق و کرنا می زند.حالا شما با دادهای امروزی کمی آنها را پیچیده تر می کنید ولی چهار چوب اصلی اش داد می زند.این تنها برداشت من از نوشته های شما نیست دوست گرامی اگر فراموش نکرده اید در اولین جوابی که کورس گرامی به شما داد هم به این موضوع اشاره کرد.من مشکلی با چپ ایران ندارم و در برابر بسیاری انسانهای فداکار و انسان و ایراندوست که صادقانه و جان برکف بمبارزه برای آزادی و آبادی و ترقی ایران جان باختند سرتعظیم فرود می آورم .ولی این باعث نمی شود که اشتباهات فاحش و سازمان یافته ایی را که این هموطنان آگاهانه و یا نا آگاهانه موجب شدند نادیده گرفت.درمورد شما نیز دوست گرامی من ضمن احترام به شما و زحمتی که می کشید نمی توانم فقط از شما تعریف و تمجید کنم.من برداشت خودم را می نویسم وبرداشت من از نوشته های شما اینست که شما دشمن درخانه را در مقیاس با دشمنان جهانی نادیده گرفته اید.راستی مگر ما مسئول مردم آمریکا و ژاپن و فلان و فلان هستیم؟اصلا بمن چی که در فلسطین و اسرائیل و آمریکا… چی می گذرد؟من ایرانیم اگر بیلی دارم اولویت با باغچه خودم است.دشمنان مردم ایران همین دزدان و غارتگران و تروریستهای ایرانی/اسلامی در حکومتند نه عموسام.اولویت مبارزه هم مبارزه با همین باندهای مافیای داخلیست.
جناب مزدک،
“اینجاست که اشتراکات شما با خامنه ایی و دزدان و جنایت پیشه گان حاکم زیاد می شود.”
پیشفرضها و پیش داوریهای شما و مهملات بافته شدهٔ ذهنی حاصل از آنها پی در پی در پستهای گریزان شما از پاسخ به نقد منطقی را، پایانی نیست. البته انتظاری غیر از این هم نیست. شما منادی بی چون چرای ساختههای مطالبات حسّی و قلبی “فرهنگی” خود هستید و هر آنچه را متفاوت با آنها ببینید موجب آزردگی خاطر لجاجت جوی شما میگردد و سپس اقدام به برچسب زدن و شعار دادن و تکرار ملال آور کلیشه ی مطالبی که موضوعیت ندارد، میکنید. بدنبال “نخود سیاه فرستادن” شما و دوستان هم فکرتان به واسطهٔ کدامین منفعت یا مصلحت اینجانب است؟ آیا مسئولیت تنظیم و تدوین و بستن قردادهای کلان نفتی – بازرگانی را بر عهده دارم یا ریاست بانک مرکزی و انگشت فرمان بر روی ماشین چاپ پول را؟ نکند فکر میکنید در قرداد خرید موشکهای اس۳۰۰ از اقای پوتین کمسیون میگیرم؟ و در این نخود سیاه بازی پرولتاریا و مستضعفین جهانی را به بازی گرفتم؟
اگر در درک خود از تحلیلهای ساختار ملی اینجانب – نه قضاوت خود نسبت به من – میخواهید کمی تجدید نظر کنید، توصیه میکنم که پست “اهورامزدا” را کمی با حوصله و دقت بخوانید تا پی ببرید که تحلیلهای ساختاری ملی یا به قول شما “درونی” اینجانب از کجا آغاز میشود و به کجا ختم میگردد؛ دوست گرامی از این اقلیم رکفلر و بیل گیت بیرون نمییاد تا دموکراسی سکولار مطلوب قلبی شما را بر پا سازد؛ خروجی آن شاه شاهان یا ولایت فقیه است؛ از کوزه همان طراود که در اوست؛ شما شکل و رنگ کوزه را دوست ندارید؛ در حالیکه قصد من توصیف و تحلیل محلول درون کوزه، و تلاشی ناچیز در راستای کمک به تصفیه و زلال سازی و گوارا سازی آن به کام همهٔ شهروندان نه فقط اقلیتی انحصار طلب و کوزه پرست، میباشد. تغییر یا اصلاح ساختار هرم اجتمایی نیازمند به درک عمیق علل اقلیمی، تاریخی و فرهنگی عناصر تشکیل دهنده و مناسبات حاکم بر آن و تشخیص ساز و کار و ابزارهای لازم برای انجام این تحول در درازنای تاریخ است. این ساختار در خلع واقع نیست بلکه در جهانی پر از هرمهای دیگر و در هم کنش متقابل با آن هاست، بدون درک این در هم کنش ها، تحلیل ورودیها و خروجیهای درونی و بیرونی ساختار، تحول به مطلوب آن با کندی و به بیراهه کشیده میشود اگر نه به ویرانی همچون نمونههای غم بار و تاسف انگیز در خاور میانه و شمال آفریقا.
پراكنده گوئى پساانتخاباتى! رضا علامه زاده
مىگويند اين كار براى تمرين دموكراسى لازم است. نمىدانم منظورشان كدام كار است. توى صف ايستادن و كاغذى را در شكاف جعبهاى انداختن؟ تمرين دموكراسى يعنى ارزش راى خود را شناختن، نه در صف ايستادن و فلهاى راى دادن. تمرين دموكراسى يعنى به فرديت خويش قائل بودن و راى مستقل داشتن، نه همچون شركت در تظاهرات با هر شعارى كه از بلندگو پخش مىشود بىتوجه به محتواى آن، همه با هم دم گرفتن، و از این راه “حماسه” آفريدن! …
…………………………..
يادم نمىرود سه سال پيش وقتى حسن روحانى ليست وزراى “دولت تدبير و اميد” را منتشر كرد و نام “مصطفى پورمحمدى” قاتل چند هزار زندانى سياسى در سال ١٣٦٠ در آن بود، اكبر گنجى در مطلبى در “گويانيوز” اين حركت رئيس جمهور را نشانهى “تدبير” او ناميد و نوشت:
“مصطفی پورمحمدی دارای روابط بسیار حسنه ای با خامنه ای، دستگاه قضایی، مجلس و سرکوبگران است. آزادی زندانیان سیاسی و رفع حصر از موسوی، کروبی و رهنورد یکی از شعارهای حسن روحانی بوده که در ایام انتخابات چندین بار تکرار شد. گفته می شود که مصطفی پورمحمدی تغییر کرده و به حسن روحانی وعده داده است که پس از آغاز کار به طور جدی مذاکره برای آزادی زندانیان سیاسی را دنبال خواهد کرد. اگر پورمحمدی واقعاً تغییر کرده باشد و اگر او بتواند در آزادی کلیه زندانیان سیاسی روحانی را یاری کند، انتخاب پورمحمدی با “عقلانیت و اعتدال و تدبیر” مورد نظر حسن روحانی سازگار است.”
…………………………………….
از مطلب دور نيافتم! همين آقاى گنجى اين بار در انتخابات اخير با دعوت به بسيج همگانى براى بيرون راندن سه عنصر منفور در ميان منفورين خبرگان رهبرى، جنتى و يزدى و مصباح، تلاش براى ورود دو منفورتر، رىشهرى و درّى نجفآبادى را ناديده گرفت. منفورترين چهره البته در خبرگان قبلى هم بود اما حالا با حداكثر آرا بعنوان محبوبترين چهره سياسى مردم تهران برای مجلس خبرگان انتخاب شده است!
حالا كه پيشبينى اكبر گنجى درست درآمد و با يارى پورمحمدى وزير دادگسترى دولت روحانى همه زندانيان سياسى و حصرشدگان آزاد شدهاند بايد ببينيم حكمت راى دادن به رىشهرى و نجفآبادى چه بوده است. لابد يارى رساندن به هاشمى رفسنجانى براى حذف اصل ولايت مطلقه فقيه از قانون اساسى جمهورى اسلامى!
در دموكراسى، راى دادن يا ندادن حق هر شهروند است. مخفى بودن آن هم به اين معناست كه كسى حق زير سئوال بردن راى هيچكس را ندارد چون اساسا قرار نیست از محتواى آن باخبر باشد. اما چهرههاى شناخته شدهاى كه به خواست خودشان از اين يا آن كانديدا یا حزب و دسته سیاسی آشكارا دفاع، و ديگران را به راى دادن به آنان ترغيب مىكنند در مقابل جامعه مسئوليت دارند.
…………………………..
یکی از مشکلات سیاسی جامعه ما همواره این بوده است که در ايران با طيفى از مردم روبرو هستيم كه وقتى يكى را قبول دارند اين قبول داشتنشان به شکل مطلق درمیآید. مثلا وقتى “محمد خاتمى” را انسانى سالم مىدانند كه به ناحق مورد خشم و كينهى خامنهای و دارودستهاش است براى دفاع از او چشم بسته به دنبالش مىروند. در همين انتخابات اخير كه خاتمى در پيام ويديوئى از مردم خواست به هر دو ليست مورد نظرش راى بدهند يكى از حاميانش از او نپرسيد كه رفسنجانى و رىشهرى و درى نجفآبادى را چرا در ليست گذاشتيد. اگر كسى را نداشتيد ناچار نبوديد ليست پانزده نفره بدهيد. لیست دوازده نفره میدادید. جالبتر اينكه راى دهندگان حتى در موقع راى دادن سختشان نبود كه اسم جانيان شناخته شدهاى كه محكوميت بينالمللى دارند را در برگه راى بنويسند چون نمیخواستند روی آقای خاتمی را زمین بیاندازند، وگرنه اينان با آرائى بالا انتخاب نمىشدند!
……………………………..
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/03/209597.php
با درود . آقای نوری زاد جنابعالی فرموده اید که مماقات کشور ما مانند حضرت یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ 7 سال بعد تعبیر کرد ، اینان هم تعبیر کنند . آقای نوری زاد به خدا و به حضرت عباس ابن علی و به فلک قسم این مسئولین کشور ما از فردای خودشان را خبر ندارند . به خدا و به حضرت عباس ابن علی اصلاً معلوم نیست که اینان دارند در این کشور و برای سایر کشورها چه میکنند . چند سالی که سپاه پاسداران غیر از سپاه برون مرزی ی قدس خود ، آمده یک معاونت جدید دیگر درست کرده به نام ” معاونت خارجه ” که در آن جنگ و یا درگیریهای کشورهای دیگر هم اکنون رصد میکنند . عده ای از این معاونت در جنگ لبنان ، عده ای در یمن ، عده ای جنگ سوریه ، عده ای جنگ عراق ، عده ای در کوبا ، عده ای در ونزوئلا ، عده ای در شبه جزیره بالکان ، چچن ، افغانستان و … به خدا و به حضرت عباس ابن علی قسم اینان در داخل کشور هم نمی دانند چه میکنند . مثلاً در شهرداری ، افرادِ چاق و چله ای را استخدام و آنها را خر کرده و در روی ” دوش ” آنها مشخص نیست که چه درجه ای گذاشته اند و با ماشین های ” دوکابینه ” نو دست اول خرید از بیت المال ، که در بدنه آنها نوشته اند ” پاکسازی معابر ” به دست فروشان حمله میکنند و آنها را میکشند ( آخرین آن در نزدیکی متروی شادمان ) آقای نوری زاد ، آخر با این وضعِ موجود شما توقع دارید که مانند حضرت یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ 7 سال بعد تعبیر کنند؟
سلام قربان من از طرفدارانتون هستم همیشه پیگیر مطالب و نگرشهای آزاد اندیشیتون هستم شجاعت و جسارتتونو تحسین میکنم و همیشه کانال تلگرامتونو ساعت به ساعت چک میکنم و افسوس میخورم که این مردم همیشه حافظه خیلی ضعیفی دارن و خیلی زود همه چیز رو فراموش میکنن . مگه دوم خرداد76 بیست و هفت میلیون نفر ایرانی به جبهه به قول خودمون مخالف رای ندادیم که اوضاع رو تغییر بدیم . دو سال بعدشم که سال 78 به مجلس همون رییس جمهور که منتخبمون بود رای دادیم که بهتر شه. ولی مگه چه اتفاقی افتاد که بازم امسال رفتند و رای دادن و از گذشته هیچ یادشون نمیاد. آقای نوریزاد خلایق هرچه لایق .ما خودمون لیاقتمون همینه. مگه این رژیم ستمگر از فضا اومده؟ .مگه از خودمون و از این مملکت به قدرت نرسیدن ؟ اگرم از فضا اومده باشن و یا اینکه به قول بعضی هموطننان از جانب دولتهای استعمار به قدرت رسیدن که ذخایر این مملکت رو بچاپن چرا پس تو مملکت ما موفق شدن به قدرت برسن. ؟ چرا تو سوییس یا قطر یا کانادا یا امارات این کارو نکردن؟ قربان هرجور فکر میکنم بازم میرسم به همین مردم مملکت خودمون. اگه بعضی از احکام دینمون اینجا اجباریه و تو بقیه ممالک اسلامی اجباری نیست بازم میرسیم به ذات و نگرش همین مردم .خلاصه اینکه همون خلایق هرچه لایق .من حرکت این چند وقت اخیرتون که برای احیای حقتون انجام میدین و از خواستتون پا پیش نمیکشین رو تحسین میکنم و براتون آرزوی موفقیت میکنم . شما دیگه خودتون رو برای آگاهی و روشن کردن مردم به زحمت نندازین چون ذات این مردم ناشکر عوض نمیشه .نسل ما که داره تقاص کفران نعمت پدرانمون رو پس میده اگر هم یک ناجی پیدا شه که واقعا بخواد عدالت رو برقرار کنه و یه دموکراسی عادلانه و طبق خواسته مردم اجرا کنه و مملکت رو از فقر نگرشی و جهل نجات بده باید همون روش رایش سوم تو ماجرای هولوکاست رو اجرا کنه . چندین میلیون زن و بچه و پیر و جوون قتل عام میشن و عوضش بقیه مردم و نسلهای بعدی فرهنگ و نگرشی با منطق و بدور از خرافات و جهل این زمانه رو تجربه میکنن و ایران ما هیچ راهی برای اصلاح جز اینکه یه عده ای از ریشه قلع و قمع شن نداره. یه عده که همه جور قشر جامعه شاملش میشن . ما که دیگه نسل سوخته ایم چه فرقی برامون میکنه .میگن دیگی که برام نجوشه ….
براتون آرزوی موفقیت میکنم قربان خدا بسر شاهده که قلبا دوستون دارم و همیشه از خدا براتون بهترینها رو میخوام
ملت به این بی غیرتی
هرگز ندیده دولتی
آش نخورده و دهان سوخته
ضرب المثل های ایرانی شگفت انگیزند!
همین ضرب المثلی که گفتم حال و روز جمهوری اسلامی و به ویژه خالی بندی های موشکی سپاه رو به بهترین وجهی نشون میده.
خوب داداش می خواید ابرقدرت شیعی درست کنید و بزنید رو دست هرچه امپراطوریه باشه ما کی باشیم مخالف باشیم؟ ابرقدرت شیعی که ایران در راس اون قرار داره و پایتختش قم! بر منکرش لعنت!
ولی یه درسی از تاریخ براتون تعریف کنم. این راهی که شما توش افتادید رو چینی ها امتحان کردند نتیجه نداده عزیزان!
تو جنگ کره آمریکا مثلا از چین شکست خورد. بالاخره یه سپاهی باید از تاریخ جنگ های معاصر با امپریالیسم با خبر باشه. شکست خورد و به مرزی که الان بین کره شمالی و جنوبی کشیده شده عقب رونده شد. ولی چطوری؟ چینی ها با نیم میلیون سرباز وارد کره شدند بدون این که آمریکا بویی از ماجرا برده باشه! چطوری؟ سرباز ها با لباس مبدل به شکل افراد غیر نظامی و بومی در منطقه مرزی مستقر شده بودند و به تدریج وارد کره شدند. جاسوس های آمریکایی فرق بین چشم بادمی های چینی و کره ای رو متوجه نشدند و فکر می کردند مردم عادی اند که دارند رفت و آمد می کنند…
ببینم عرضه چنین عملیاتی رو دارید؟
چینی ها البته تلفاتشون چندین برابر طرف مقابل بود ولی مایو گفته بود چیزی که زیاد داریم آدم مفت و مجانیه. یعنی ککش هم نمی گزید هزار هزار تلفات می داد…………..
تو این ماجرا برادران شوروی پرولتاریستی هم حمایت تسلیحاتی می کردند تازه. یعنی چین به تنهایی مهمات و سلاح کافی نداشت. ولی حرکت چینی ها تا مرز کنونی بین دو کره بیشتر پیش نرفت و در نهایت اون ها هم از آمریکا شکست خوردند و آتش بس رو قبول کردند….
دارید عرضه همچون کار هایی؟ بسم الله!
با دو تا موشک هوا کردن عزیزان خودتون رو مسخره کردید. بگو هزار تا بگو ده هزار تا…..
ولی بدون کار که به جنگ تمام عیار بکشه یه موشک بندازی صد تا تحویل میگیری اونم از نوع نوترونیش اگه روت رو زیاد کنی بهترش رو هم دارند……
خلاصه این که چینی ها از شاخ و شونه کشیدن برا آمریکا خسته شدند و راه تازه ای رو در پیش گرفتند. به اصطلاح راه تعامل رو در پیش گرفتند. حالا شما سپاهی های عزیز با چه امکاناتی و چه نیرویی اومدید تو میدون ما که نفهمیدیم. حتما محرمانه است.
برگردیم به موشک پرانی هاتون.
ببینید عزیزان سپاهی شتر سواری دلا دلا نمیشه! (امان از این ضرب المثل ها!) یا یه قدرت درست و حسابی نظامی با چند صد بمب اتمی و چندین هزار تانک و هواپیمای مدرن و دیگر ابزار و آلات درست و حسابی راه می اندازید تولید داخل البته چون موقع جنگ کسی نمیتونه به کسی اعتماد کنه. مثل هیتلر. همه سلاح هاش تولید آلمان بود. یا این که کارتون آش نخورده و دهان سوخته است که البته دهان سوخته اش نصیب ملت ایرانه. یعنی چی؟ یعنی با این فشفشه هوا کردنتون مثل سی و هفت سالی که مرگ بر این و آن شعار خالی بندی دادید و تمام خاورمیانه رو به کثافت کشوندید چند تا رند و زبر و زرنگ اسراییلی و دست راستی های آمریکایی داد و هوار و ننه من غریبم راه می اندازند که بیا و ببین که ایران آمریکا رو تهدید کرده و همین الانه که دخل آمریکا بیاد و آآآآآآآی مردم به داد اسراییل برسید که داره نابود میشه …
خلاصه سیل کمک مالی و نظامی است که راهی اسراییل میشه و شرکت های اسلحه سازی آمریکایی هستند که سود می برند در حالی که خندشون گرفته از فشفشه های دور برد سپاه و خوب می دونند با این فشفشه ها آب از آب تکون نخواهد خورد…….
البته من درکتون می کنم. وقتی رهبری دارید با ضریب هوشی مثل خامنه ای خوب مجبورید گزارش کاری تحویل بدید که وقتی خامنه ای پرسید پدر سوخته ها پس این همه پول و امکاناتی که بهتون دادم رو تو کدوم سوراخی هدر دادید یه موشکی چیزی نشون بدید تا دل رهبرتون خنک بشه…..
آخه مردم تا کی می خواهید چنین احمق هایی بر شما حکومت کنند؟ مثلا انتخابات کردید زدید تو دهنشون دلتون خنک شد حالا همه رفتید دنبال کار و زندگی و انگار نه انگار مملکت رو آبه و مموتی دوباره ابراز فضل کرده و ……
آیا میدانید چرا میگویند در ایران باستان با محارم ازدواج میکردند؟
جایگاه زن در اسلام از محورهای اصلی مناقشه در جوامع مسلمان امروزی است و این موضوع در روزهای اخیر همزمان با روز جهانی زن. در عصری که به نظر می رسد چارچوبی که در غرب تحت عنوان حقوق بشر شکل گرفته، به گفتمانی غالب و معیاری جهانی بدل شده، پارهای برآنند که عدم تطابق جایگاه زن در شریعت اسلام با این چارچوب و گفتمان، ریشه در ذات و خاستگاه دین اسلام دارد، یعنی این دین، عرف و آداب جامعه ای عربی در هزار و چهارصد سال پیش را بر تمام پیروانش فارغ از اینکه در چه زمانی و در کجای جهان زندگی کنند تحمیل کرده است. پاره ای دیگر نیز بر این باورند که دین اسلام در سرشت خود تضادی با چارچوبهای حقوق بشری کنونی ندارد و احکام شریعت در مورد زنان اگر در ظرف تاریخی و فرهنگی خود گذاشته شود، چه بسا برای زمان خود بسیار هم مترقی و ضامن رعایت حقوق زنان و ارتقای جایگاه اجتماعی آنان بوده است.
برای سنجش این دیدگاهها، نگاهی به جایگاه زن در شهر مکه هنگام ظهور دین اسلام ضروری است و از آنجا که تفاوتی که شرع اسلام میان زن و مرد قائل شده ریشه در عنصر جنسی دارد، ترسیم شمایی از عرف و رفتار حاکم بر روابط زن و مرد در آن تاریخ در این شهر هم ضرورت پیدا می کند. آنچه در این نوشتار می آید چکیده ای از روایات مورد اجماع در منابع و مراجع تاریخی و اسلامی است و در صورت استناد به سندی واحد و مشخص، نام آن ذکر شده است.
در شهر مکه محدودیتی برای پوشش زنان وجود نداشته و شکل لباس زنان تنها بر اساس کارکرد آن به عنوان تن پوش و زینت تعیین می شده است. برهنگی امری رایج و عادی بوده و حتی رسم بوده که زنان هنگام طواف کعبه (که در آن هنگام بتخانه بود) لباس خود را می کندند و بر زمین می انداختند و برهنه طواف می کردند، گویا با این انگیزه که مردانشان در پایان طواف و به جا آوردن مراسم مذهبی سالیانه که عید حساب می شده، به آنان لباس نو هدیه دهند. آن گونه که در صحیح مسلم نوشته شده، در سال پس از فتح مکه (سال نهم هجری) پیامبر اسلام دستور داد در مسجدالحرام جار بزنند که زنان نباید برهنه شوند. به باور مفسران قرآن، آیه سی و یکم سوره اعراف که می گوید «یا بنی آدم خذو زینتکم عند کل مسجد… (ای فرزندان آدم هنگام ورود به هر مسجدی زینت خود را به همراه داشته باشید) برای نهی زنان از برهنگی در مسجدالحرام نازل شده است.
دوستی و معاشرت میان زن و مرد رایج و عادی بوده و به آن خدن می گفتند. به دوست پسر خلیل و به دوست دختر خلیله می گفته اند. چنین دوستانی با هم ازدواج نمی کردند اما نوعی تعهد هم میانشان بوده و غیر از یکدیگر با کسی دیگر چنین رابطه ای برقرار نمی کردند. از عبدالله بن عباس، پسرعموی پیامبر نقل شده که اگر این دوستی به رابطه جنسی می انجامیده، می کوشیدند این رابطه را پنهان کنند و تا زمانی که این رابطه پنهانی بوده از دید دیگران اشکالی نداشته است، اما در صورتی که رابطه جنسی خود را علنی می کردند سرزنش می شدند. اما پس از ظهور اسلام، قرآن مردان را از ازدواج با زنانی که دوست پسر (خدن) داشته اند نهی کرد (سوره نساء آیه ۲۵)، چه رابطه جنسی آنان آشکار بوده باشد و چه پنهان (سوره انعام آیه ۵۱).
…
/////////////////////////////
http://www.bbc.com/persian/world/2016/03/160308_l10_mf_islam_women
….،تصور شما فقط متکی بر یک تعبیر آزادی لیبرالیستی تقلیدی از غرب برای زن است که منتهی به بی شخصیت کردن زن و کالا کردن می شود ،و اینکه ولنگاری زنان در جامعه که با تکیه تبلیغاتی بر آزادی فردی ترویج می شود حتما موافق هوس های اهل هوس اعم از زن و مرد است.(سید مرتضی)
………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
و اما جناب سید زنان در غرب که بنطر شما و هم فکرانتان بی شخصیت و کالا شده اند!با نگاهی به کشورهای پیشرفته می بینیم که زنان د ربیشتر شغلها و در سطوح عالی به کار مشغولند و خود را در برابر قانون با مردان برابر می دانند.چون هم کار می کنند و هم از نظر اقتصادی بمردان وابسته نیستند.ملیونها زنان کارگر و کارمندو پزشک ومعلم و استاد دانشگاه وپژوهشگر …در سطح جامعه کار می کنند و دارای ارزش اجتماعی بدون تکیه بر مردانند.شما کافیست که زنان دانشمند را در گوگل بنویسید تا ببیند که چگونه زنان در عرصه های مختلف توانسته اند حتی از مردان جلو بیفتند.راستی جناب سید مرتضی شما از غرب چه می دانید؟منظور شما از ولنگاری چیست؟آیا انتخاب همبستر شدن با کسیکه زنی دوست دار ولنگاریست؟یا شما همبستری را فقط با خواندن مشتی اراجیف عربی حتی برای ساعتی ولنگاری نمی دانید؟38 سال است ایران را شما اشغال کرده اید.شاید باور نکنید ولی اتفاقاتیکه درایران کنونی می افتد در کمتر کشور غربی اتفاق می افتد.در غرب اولا فاحشه به زنی می گویند که با فروش تن خویش درآمد دارد. و در بعضی از کشورها مثل هلند اینها مالیات می دهند و بیمه و بهداشت دارند ولی در بعضی از کشورها مثل کشورهای اسکاندیناوی فاحشه گی و خرید و فروش آن ممنوع و غیر قانونیسیت.ولی در همین کشورها خریداران را مجازات می کنند نه فروشنده را!ولی درتمام غرب زنان خود را در برابر قانون برابر با مردان دانسته و دوش بدوش مردان کار می کنند و مالیات می دهند و زندگی شرافتمندانه ایی دارند.حالا همین زنان بقول شما بی بند و بار را با شما آخوندها مقایسه بفرمایید!مشتی مفت خور و شهوترانی که نه تنها کوچکترین نفعی برای جامعه ندارند بلکه سربار جامعه اند و الان هم که تمام کشور را اشغال کرده و می چاپند و غارت می کنند.بله در نظر شما شما زن مسلمان که ماشین جوجه کشی و کلفت خونه و وسیله دفع شهوت مرد مسلمان است زنی آبرومند و پاک و نجیب است.ولی تو بی خبر از آنی که همین زن نیز در رویاهای خویش همزمان که با مرد مسلمان است با دیگران بسر می برد؟یه نگاه فقط به ظاهر زنان در غرب و زنان در جامعه مسلمان بینداز تا بفهمی که فرق ازاد زن بودن و کلفت بودن چیست.امثال تو را و دین تورا جناب سید زنده یاد صادق هدایت بخوبی توصیف کرده.
1- اسلام با کار و فعالیت اجتماعی اقتصادی زن مخالفتی ندارد ،زنان با مردان در برابر قوانین گوناگون اجتماعی برابرند ،تفاوت قانونی مربوط به قوانین خانوادگی برآمده از تقابل زن و مرد بعنوان همسر است.
بله همبستر شدن و هرگونه کامجوئی جنسی خارج از محیط ازدواج و زناشوئی رسمی چه بصورن نکاح دائم و چه نکاح موقت ،در اسلام ممنوع و مصداق ولنگاری است.
برگزاری مراسم ازدواج بصورت عقد شرعی اراجیف نیست ،مقصود این است که در هر قوم آداب و سننی رسمی برای تحقق زوجیت رسمی و قانونی وجود دارد ،بهر شکل باشد ،مقصود تقید به قانون نکاح و ازدواج است چه در کلیسا چه در کنیسه و چه در محیط اسلامی ،و رابطه جنسی خارج از چهارچوبه ازدواج قانونی از دید شرایع ممنوع است ،و مشروعیت آن فقط موکول به رضایت طرفین نیست ،پس مقصود از ولنگاری و هرزگی رابطه آزاد جنسی بین زن و مرد خارج از محیط نکاح قانونی است و این ربطی هم به صنعت سکس ندارد ،صنعت سکس هم حرام است و هیچ زن و مردی از نظر شریعت حق ندارند بدن خویش را برای استفاده دیگران بفروش برسانند ،زیرا در اسلام بهره گیری از سکس و التذاذ جنسی خودبخود موضوعیت ندارد و فلسفه آفرینش در وجود چنین مکانیسمی در زن و مرد حفظ و بقاء نوع انسان است ،و هرزگی و ولنگاری و صنعت سکس که ارمغان و ره آورد آزادی های لیبرالیستی در غرب است ،هم تنافی با اخلاق و عفت انسانی دارد و هم با فلسفه حفظ و بقاء نوع منافات دارد زیرا یکی از تبعات هرزگی و آزادی جنسی اختلاط میاه و بهم ریختگی در نسب است،و آزادی جنسی و فاحشگی یا صنعت سکس با این اهداف آفرینش هماهنگ نیست ،و همه این اراجیف که کامنت گذار مفتخر به کفر آنها را کمال و آزادی و حقوق انسان می داند برخاسته از مکاتب افراطی اصالت دادن انسان و خارج کردن اندیشه خدا و قوانین خدا از محدوده زندگی انسان است ،در یک کلام فراموشی خدا منشا همه بدبختی های فعلی و آتی انسان است :نسوا الله فانساهم انفسهم ،و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکی ،و کسی که ذکر خدا را فراموش کرد و خدا و دستورات خدا را فراموش کرد خود را فراموش خواهد و بتعبیر قرآن در قیامت کور محشور خواهد شد ،در آنجا به خدا اعتراض می کنید که خدایا چرا مرا در این جهان کور محشور کردی؟ جواب خواهد آمد که :زیرا آیات و نشانه های تکوینی و تشریعی مرا فراموش کردی و ندیدی و این کوری حقیقت آن کوری در دنیاست (طه/124-126)
2- بزرگترین سرمایه انسان اعم از مومن و مفتخر به کفر ادب اوست ،کسی که ادب در گفتار ندارد و هرچه از دهان و قلمش بیرون می آید به مخالف فکری خود نثار می کند بوئی از انسانیت نبرده است ،انسانیت یک لفظ و ادعا نیست ،انسانیت به ادب و کمال و عمل انسانی است و یکی از شوون انسانی داشتن ادب در گفتار و بقول امروزیها جنتلمن بودن است که کامنت گذار مفتخر به کفر فاقد آن است و به حقوق انسانی دیگران احترامی نمی گذارد.
3- کامنت گذار مفتخر به کفر بارها مرا به مفتخوری متهم کرده است ،بی ادبی او آسیبی به من نمیزند ،و بارها تاکید شد که من از دسترنج خود در امر تحقیق و ویرایش کتاب و نوشتن اعاشه معاش می کنم و تلاش در این جهات مفتخوری نیست ،اما تاکنون از کامنت گذار مفتخر به کفر ندیده ایم یکبار توضیح دهد که اگر خود او مفتخور دیگران نیست اعاشه معاش او از کجاست؟
والسلام علی من اتبع الهدی
————————
سیدمرتضای گرامی
من از این باب که منتشر کننده ی این جور توهین ها بوده ام، از جناب شما پوزش می طلبم
با احترام
.
جالب است که سید مرتضی در کامنتی که در جواب جناب با صفا نوشته و با توسل به داستانهای و گفته های بسیاری سعی در توجیه دروغ شیعیان در مورد شکستن پهلوی فاطمه کرده نتوانسته حتی یک داستان موافق چنین دروغی پیدا کن. همه گفته اند که عمر به فاطمه گفته که خانه ات را آتش می زنم.خب مگر چنین تهدیدهای زبانی همین الان کم در سراسر دیار مسلمین و در خود همین ایران بین مردم در موقع عصبانیت رواج دارد؟مگر عمر از کره ایی دیگر بوده؟آیا گفتن حرفی تا عمل به آن از نظر حقوقی یکیست؟درثانی علی کننده در خیبر و کشنده قهرمانان عرب مگر درخانه نبوده؟و تازه با زبیر و عباس …خب یعنی همه از عمر می ترسیدند؟درست همین داستان ساختگی نشان می دهد که علی در بین مسلمین جایگاهی نداشته. و آنچه اخوندهای شیعه در موردش گفته اند جز دروغ نبوده.مگر می شود کسی وارد خانه کسی شود و زنش را بزند و او ساکت بنشیند تا او را کشان کشان و با خواری بیرون برده و مخالف رایش وادار به بیعت کنند؟آنهم کننده در خیبر و کشنده قهرمانان عرب!سید بسه!ما که کافریم و شادیم به همان جهنم ولی جان هرکه دوست داری سعس نکن بهشتو با این جفنگیات بفروشی!
مزدک خان خداوند به امام علی دستورداد که بخاطر مصلحت مسلمین کاری نکندوگرنه بقول شما برا کننده درخیبر له کردن عمر که کاری نداشته.تازه دخترش رو هم به تزویج عمر در اورده.حالا پیداکنید به اصطلاح چی رو؟
خداوندهم کارهایی میکندکه به عقل بنی بشرهم نمی رسدخداونددیگه.بشر احمق را چه به درک قضاقدرالهی…
این ایراد وارد نیست ، اگر کامنت گذار مفتخر بکفر چشم خود را باز می کرد من اسناد تاریخی وقوع ماجرای تهاجم و هتک بیت دختر پیامبر را چند بار از کتب اهل سنت (و نه از تاریخ و حدیث شیعیان) نقل کردم ،در این آخرین بخشی هم که خطاب به دوستم باصفا فرستادم ،اسناد تاریخی کتب اهل سنت را در دو بخش ارائه کردم:بخش اول اسنادی که حاکی از تهدید به تهاجم و آتش زدن بیت بود و بخش دوم اسنادی که حاکی از پشیمانی عاملان و فاعلان آن عمل بوده است ،یک نامه ای هم عمر به معاویه دارد که در آن به عمل خود اذعان کرده است که من آنرا نقل نکردم ،پس با قرینه بخش اول و بخش دوم که حاکی از پشیمانی عاملان رنج فاطمه بوده است این حادثه اتفاق افتاده است بگذریم از دهها سند تاریخی در کتب روایی تاریخی شیعه و روایات معتبر نقل شده از امامان شیعه که من آنها را نقل نکردم تا نگویند استناد به کتب شیعه بوده است.
علی و برخی از خواص شیعه در منزل بوده اند ،اما چه استحاله وقوعی و استبعادی وجود دارد که فاطمه پشت درب بیاید و بطور آنی مورد هجمه عاملان خلیفه قرار گیرد ،این چه ارتباطی با شجاعت علی و درب خیبر کندن او دارد ،علی و یارانش شجاع بودند لکن بمصلحت حفظ نظام نوپای اسلامی نمی خواستند درگیری و تنش و کشت و کشتار راه بیفتد بنابر این علی را بزور به مسجد بردند ،و علی در سخنان فراوانی مثل خطبه شقشقیه که در نهج البلاغه هست از لزوم صبر و تحمل خود بمصلحت جامعه اسلامی سخن گفته است :صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی (کامنت گذار مفتخر بکفر به گوگل سرچ و ترجمه های خطبه شقشقیه مراجعه کند) .
علی هم شجاع بود و هم غیور و هم محبوب جامعه اسلامی ،این دیگران بودند که نص رسول الله را بطمع قدرت و مقام زیر پا گذاشتند و در حالیکه هنوز پیکر پیامبر تجهیز نشده بود دوان دوان بسقیفه رفتند و حق علی را پایمال کردند.
ضمنا کامنت گذار مفتخر به کفر تلاش کند از ادب در گفتار خارج نشود که همه سرمایه مرد “ادب” اوست ،و بی ادب محروم ماند از فیض رب.
والسلام علی من اتبع الهدی
بازهم این دوستمون مرتضی زمین واسمان به هم بافتند.
کفر.کدام کفر؟کفریعنی چه؟شخصی به چیزی اعتقاد دارد یا ندارد.به دیگران چه ربطی دارد؟توصیه دوستانه دارم که این کلمه را درباره دیگران بکار نبرید.
صحبت سر این نیست که به خانه علی حمله نگردند.صحبت ونقد بر سراینه شخصیت فرابشری که از علی درست کرده اند با این قضایا نمی خواند.بله عدهای که قدرتمندهم بودند برای اجبار به بیعت به خانه علی یورش اورده و او را کت بسته به مسجد بردند.و او هم چون نمی توانسته با قدرت حاکم مقابله بکنه مجبور به بیعت شده(حالا از اجبار بوده یا به میل خودش بیعت کرده کسی غیرازخودش نمی داند).صحبت برسراین ست که هزارواندی سال درفلان جای عربستان بسان هزاران جای دیگر اتفاقاتی رخ داده و تمام شده.اتفاقاتی که مختص انان و درهمان محدوده وزمان هم بوده.روال عادی تاریخ هم بوده.مثل جنگ ها و غارت ها و تلاش برای رسیدن به قدرت و خیانتها و رفاقت ها و هزاران اتفاقات تاریخی دیگر که اغلب در همه جای دنیا تا همین صد سال اخیر مرسوم بوده.
انانی موفق تر بودند که ازاین اتفاقات و رخدادهای تاریخی تجارب درستی بهره برده باشند.اینکه مثلا درسقیفه حق علی بود خلیفه بشود و این موضوع دستاویز و بهانه ای باشد برای کینه و عقده های هزاران ساله و خانه ها ویران و جانها بستاندچه نتیجه ای میتواند داشته باشد.گیرم علی خلیفه میشد.ان وقت چه اتفاقی قرار بود بیفتد؟به ایران حمله نمیکرد؟
بله به نوشته شما علی هم شجاع بود وهم محبوب .اما درعمل در شکل گرفتن اسلام درجنگها وکشتارها خیلی تلاش کرد اما بعد از پیامبر25سال تقریبا خواسته یا ناخواسته خانه نشین شد وچون خلیفه شداولین درگیری داخلی در زمان خلافت امام علی رخ داد.ومسلمین به هردلیلی به جان هم افتادند و برای 5-6سال دیگران از تجاوز مسلمین راحت شدند.وبالاخره توسط یکی ازمسلمین ترورشد.حرف و حدیثی هم اگر ازحضرت ایشان برجای مانده حدود400سال بعد توسط دیگری به وی منتسب ست.حالا هست یانیست بازهم بکنار.
اما درباره مقام زن.خیر دوست من زنان نه تنها دراسلام بلکه در اکثر جوامع چه دینی چه غیر دینی به حساب نمی امدند.حتی تا همین قرون جدید وعصرجدید همین امر حاکم بوده.درملل متمدن مانند سوییس فکرمیکنم حدود50سال است که به زنان حق رای داده شده.پس بی خود و دروغ ننویسید که زن دراسلام با مرد درحق وحقوق برابر بوده و است.امروزه هم با اثبات توانایی های زنان در حوزه های مختلف دراغلب ملل بازهم زنان دارای حق وحقوق کمتری هستند.این امر حقیقته.حالا اگرشما اصرار بیخود دارید که ارزش زن ان هم در صدر اسلام را به بهانه شخصیت فاطمه و زینب بالا ببرید تلاشی عبث و بیهوده ست.در تاریخ اسلام این زنان ودیگران به حساب نیامده اند والبته به کار خودشان که بچه داری و خانه داری بود پرداخته اندهیچگونه قدرت واعتباری هم نداشته اندودرهیچ سند ومدرکی کار ماندگاری که زنان دراسلام کرده باشند وجود ندارد.فقط حرمسراها را پررونق نگه داشته اند.
البته برای ماها که شیعه هستیم فاطمه زهرا و زینب دارای قداست خاصی هستند.دنبال چندوچونش هم نباشید.
پرداختن به امور مذهب و دین البت کار بدی نیست اما بهتراست به واقعیتهای روز جامعه و مطرح کردن مشکلات و راه حل ها بپردازید.وگرنه از عمر و علی گفتن شکم کسی سیر نشده ونخواهدشد.(ببخشید تصحیح بکنم شکم برخی سیرشده)
شنیدیم بابک زنجانی به اعدام محکوم شد، ناخودآگاه یاد شعر سیمین بهبهانی افتادم…….
يکي خان بود از حيث چپاول
دوتا مستخدم خان را گرفتند
فلان ملا مخالف داشت بسيار
مخالفهاي ايشان را گرفتند
بده مژده به دزدان خزانه
که شاکيهاي آنان را گرفتند
چو شد درآستان قدس دزدي
گداهاي خراسان را گرفتند
به جرم اختلاس شرکت نفت
برادرهاي دربان را گرفتند
نميخواهند چون خر را بگيرند
محبت کرده پالان را گرفتند
غذا را آشپز چون شور مي کرد
سر سفره نمکدان را گرفتند
چو آمد سقف مهمانخانه پائين
به حکم شرع مهمان را گرفتند
به قم از روي توضيح المسائل
همه اغلاط قرآن را گرفتند
به جرم ارتداد از دين اسلام
دوباره شيخ صنعان را گرفتند
به اين گله دو تا گرگ خودي زد
خدائي شد که چوپان را گرفتند
به ما درد و مرض دادند بسيار
دليلش اينکه درمان راگرفتند
همه اينها جهنم؛ اين خلايق
ز مردم دين و ايمان را گرفتند
از هادی خرسندی است:
من جمله:
به تیتر «شاه رفت ِ» اطلاعات
توجه کرده کیهان را گرفتند
دوست بسیار عزیز افلاطون گرامی
با تشکر از بزرگواری شما. ما همه باید از جناب نوریزاد تشکر کنیم که با تلاش و هزینه کردن از زندگی خود فضای خوبی را فراهم کرده اند که دوستان دور هم باشند.
در مورد فرمایش شما برای بنده این موضوع دین ستیزی قدری مبهم هست. قطعا افراد در مقابل هر عقیده ای میتوانند سئوالاتی داشته باشند و انتظار پاسخ منطقی داشته باشند ولی شرط اصلی این هست که سئوال را درست طرح کنند چون خود طرح سئوال پایه اصلی یک دیالوگ سازنده هست.
در مورد اسلام آنچه که بنده تا این زمان بر اساس اطلاعاتی که دارم میتوانم عرض کنم این هست که آنچه قرآن بعنوان مبنای کار بر آن تکید دارد ایمان بخدای واحد، اعتقاد به آخرت و انجام عمل صالح هست. این موارد در آخرین سوره نازل شده بر پیامبر که سوره مانده هست تصریح شده واز جمله آخرین پیامهای وحی هست که هیچگاه هم نسخ نشده.
ایمان بخدای واحد و یا توحید اصل برتری انسانها را به هم نفی میکند و اعتقاد به آخرت یاد آور این مطلب هست که همه ما باید روزی و در جائی پاسخکوی اعمال و رفتا ر و گفتار خود باشیم. عمل صالح هم عمل مفید و مسئولانه در این جهان هست که در هر زمانی ویژگی خاص خود را دارد.
در بقیه موارد هم از هر کس مدعی آن هست حتما به شیوه ای منطقی در خواست دلیل کنید و در جوی آرام به همه استدلالات گوش کنید و تصمیم بگیرید.
با سپاس از لطف شما
سلام مجدد بر دوست مودبم باصفای عزیز
متاسفانه از جواب حضرتعالی نه تنها قانع نشدم بلکه مات و مبهوت تر هم شدم- من 5 یا 6 سوال ساده از شما پرسیدم که جوابهایش هم خیلی سخت نبود و در نهایت جواب سوالات بنده نمیدانم یا نظری ندارم بود
1- روش آخوندها نوعا مغالطه و جدل و در نهایت فحاشی است- مثلا در پیش فرض خود به شما میگویند قران قطعی الصدور و ظنی الدلیل است و اگر از انها سوال کنید با همین گفته شما قهرا انجیل و تورات هم قطعی الصدور و ظنی الدلیل است – پس چرا انجیل و تورات به گفته خودتان تحریف شده است ولی قران شما از تحریف مصون مانده است- مگر خدا در قران شما وعده نداده است ما قران را نازل کردیم و ما خود حفظ کننده ( از تحریف ) آن از تحریف هستیم؟ مگر نه این است که قران و خدا هیچ تفاوتی بین انبیا خود نگذاشته است- خوب در این صورت چرا بین محمد و عیسی و موسی فرق گذاشت و کتب انجیل و تورات را مصون از تحریف نکرد- اینجاست که یک اخوند به جای جواب نمیدانم شروع به عربده کشی و فحاشی می کند- روزی از اخوندی همین سوال را کردم- ایشان در جواب من رو به مغلطه و ادبیات اخوندی کرد و گفت اگر من به شما بگویم اگر فردا بارندگی باشد من فردا به شمال نمیروم ولی مفهوم مخالف حرف من این نیست که اگر هوا فردا خوب باشد من حتما به شمال خواهم رفت- درست است که قران گفته ما قران را نازل کردیم و خودمان ان را از تحریف حفظ می کنیم ولی خدا نگفته ما انجیل و تورات را نازل کردیم و خودمان هم انرا از تحریف حفظ می کنیم- من هم گفتم آخوند بیسواد اولا خود خدا در همان قرانی که تو انرا نخواندی در آیه 4 سوره آل عمران صحبت از نازل شدن انجیل و تورات کرده و هرگز نگفته انجیل و تورات نوشته بشر است و در ضمن مگر خدا خودش نگفته بین انبیای خود فرق نمیگذارد و یهودیان منکر لوح محفوظ شدند- این چگونه خدایی بود که حافظ لوح محفوظ خودش نبود و بین انبیا فرق گذاشت ؟- – گفتم مگر کارهای خدا هم دلبخواهی و مثل کارهای بشر کشککی و آبدوغ خیاری است؟ این جا بود که رگ گردن اخوند نا محترم بیرون زد و شروع به فحاشی و عربده کشی کرد- و گفت مرتیکه ی نادان تو چرا برای خدا تعیین مصلحت می کنی- خدا هر کاری دلش بخواهد می کند – خدا خواسته تورات و انجیل تحریف شوند و قران مصون از تحریف باقی بماند
2- شما با نوعی کلی گویی در باره دین اسلام اصلا جوابی به 6 سوال بنده در کامنت قبلی ندادید و این نوعی روش ناجوانمردانه و توهین به شعور مخاطب است
3- مثلا اگر شما به عنوان خبرنگار از احمدی نژاد نوعی سوال کنید الان که شنبه 22 اسفند است و ساعت 11 است و من و شما داریم با هم صحبت می کنیم- به نظر شما آقای دکتر احمدی نژاد الان شب است یا روز؟ خوب جواب برای بشری که واجد عقل باشد و درصدد جوابگویی مثل آدمیزاد باشد قهرا جواب یکی از این سه حالت است
الف- الان روز است -ب- الان شب است ج- در این اتاق که ما هستیم چون پنجره ندارد من نمیدانم شب است یا روز- یعنی جواب نمیدانم
4- اما بشنوید جواب احمدی نژاد نوعی را- که فاقد عقل و شعور مناسب است—– الان که ما با هم صحبت می کنیم شنبه است ولی من دیروز که جمعه بود رفته بودم سبزی فروشی سر کوچه- تو محله امان در نارمک- پرتقال در سبزی فروشی سر کوچه ما کیلیو یی 3000 هزار توامن بود و خیلی عالی بود از نوع تامپسون بود- حالا شما آقا یا خانم خبرنگار شما به من احمدی نژاد بگویید پرتقال در محله شما کیلویی چند است؟
5- دقت کردید جواب احمدی نژاد را- سوالی که جوابش روز یا شب یا در نهایت نمیدانم بود تبدیل به این شد که پرتقال در محله شما کیلیویی چند است؟
6- ما بارها به شما و دوست آخوندمان سید مرتضی گفتیم اول شما ثابت کنید که خود قرآن ظن و گمان نیست و دلیل است و حجیت دارد ولی شما دوستان به جای جواب مناسب نوعا دنبال در …….. احادیث افتاده اید و نوعا بر سر احادیث و چرندیات با یکدیگر جدل می کنید که مثلا عمر لگد زد یا علی؟ما میگیم خر نمیخایم شما میگین پالونش کجه- ما میگیم خود قران زیر سوال است و شما ثابت کنید قران ظنی نیست و قطعی الدلیل است ولی شما و اخوند مرتضی سر راست یا دروغ بودن احادیث با هم دعوا می کنید
7- علامه مجلسی که شما و اخوندها خیلی به او می بالید اگر هیچ کار مفیدی اگر برای بشریت نکرده باشد اما تمام احادیث و روایات راست و دروغ را که همه ی امامان و غیر امامان گفته بودند در 110 جلد جمع اوری کرد و راه برای دروغهای بعدی و جعل احادیث بعدی بر سایر آخوندها بست و در نهایت هم در اخر کتاب خود مینویسد مسولیتی از بابت راست یا دروغ بودن متوجه نویسنده نیست و همه ی مسولیتها با راویان اخبار است و در عن باب امام و امام شناسی مزخرفاتی از این دست دارد الف- بول و غایط امام بوی عطر می دهد ب- امام سایه ندارد ج- و اما قسمت کمیک و طنز داستانش این است که امام جنب نمیشود- بیچاره زن ائمه که از شب تا صبح باید سرویس میدادند تا شاید امام خسته شود و قهرا تمام بچه ائمه از جنس مسیح روح القدس بودند که از نطفه بدنیا نیامده بودند بلکه روح اقدس در شکم مادران آنها دمیده بود- آیا شما مجلسی دروغگو را لعن و نفرین می کنید و یا اینکه به به و چه چه می کنید و او را ستایش می کنید؟
8- ضمن احترامی که برای ادب و تواضع شما قایل هستم تا زمانی که شما دوست نازنین و گلم دست از کلی گویی و سر هم بندی موهومات برندارید از بحث و خدای ناکرده جدل با شما دوست نازنین احتراز می کنم- کما اینکه اخوند مرتضی را مدتهاست که به حال خود رها کردم و البته اگر عاقل باشد جواب مهملات و اباطیل خود را بعد از انفجار 7 اسفند از ملت ایران گرفت و همچون یزدی و مصباح یزدی تو دهنی جانا نه ای نوش جان کرد- العاقل بالاشاره
9- اگر به شش سوالی که در کامنت قبلی لز شما پرسیدم جواب اقناع کننده ای ندهید از ادامه بحث با شما پرهیز می کنم و اگر هم تمایل به کامنت گذاری در این وبسایت را ندارید و یا نیاز به وقت بیشتر و مشورت با دوستان خود دارید میتوانیم از طریق آقای نوریزاد تماس تلفنی داشته باشیم
من شما را به خدای بزرگ می سپارم- و از نوریزاد تشکر می کنم که باعث آشنایی بنده با نقطه نظرات شما دوست عزیز شد
شما تعمدا این قسمت را نادیده میگیرید
“بخش دوم ،گزارشاتی از منابع اهل سنت که حاکی از وقوع و تحقق آن قصدی است که داشته اند،بنگرید “
سید مرتضی عزیز..یا تشکر..بنظرم مشکلی که در بحث ما وجود دارد این هست که شما اصل را بر وقوع آن گرفته اید و در صدد پیدا کردن دلیل هستیدد. با همه اینها تمام این دلایلی که آوردید همه تائید عرض بنده هست که احتمالا منازعه ای پیش آمده ولی تا درب منزل بیشتر ادامه نیافته.روایات نقل شده شما هم نوعا دلالت بر همین مطلب دارد.
حالا ما قرن سوم مورد نظر شما را هم قبول کنیم،بالاخره همین قرن سوم هم یعنی 300 سال بعد از آن ماجرا.
در مورد کتاب آقای شهیدی چیزی نیست که بنده برای شما نقل کنم بلکه عرض کردم ایشان ماجرا در نزدیک منزل چناب فاطمه تمام شده تلقی کرده اند.مطلبی که شما باید ثابت کنید این هست که بعد هجومی به منرل شد و آتش زدند و جناب فاطمه را بنحوی مصدوم کردند که سقط جنین اتفاق افتاد و آن جنین هم یک پسر بود بنام محسن. در زمان وقوع این حادثه هم شهر مدینه خالی از سکنه بود و در داخل منزل ایشان هم مجاهدان صدر اسلام از جمله همسر شان و اقوام از ترس بیرون نیامدند و تنها جناب فاطمه بود و عمر و گروهی اوباش. و بقیه ماجرای خطبه.
بنده در صدر اثبات موضوعی نیستم و جدا سعی میکنم که ببینم حقیقت این ماجرائی که اینگونه به زندگی و سرنوشت ایران و ایرانی حاکم شده اولا چیست در ثانی اهمیتش در دینداری ما کجاست؟
بنده جهت جلوگیری از اطاله کلام عرض میکنم که از دلایل جنابعالی قانع نشدم و از اینکه ماجرا اصلا بشکلی که روحانیون و مداحان ما میگویند نیست بیشتر مطمئن شدم.و در ثانی اگر این واقعه و موارد مشابه را هم نپذیریم خللی در مسلمانی ما پیدا نمیشود.
با تشکر از صبر و حوصله و بزرگواری شما دوست عزیز
با صفای عزیز…با تشکر…بنظرمن هم مشکلی که در بحث ما وجود دارد این هست که شما هم اصل را بر عدم وقوع موضوع مورد بحث گذاشته اید و در صدد عنایت نکردن به ادله تاریخی و تکیه بر کلیاتی ظنی هستید ،نشانه آنهم این است که من منابع تفصیلی تاریخی را ببحث می گذارم و جنابعالی بدون ارائه حتی یک شاهد تاریخی از منابع مورد اعتماد،ادله ارائه شده را مصادره بر مطلوب خویش می کنید یا احتمالا بتمام ادله عنایت نکرده اید ،زیرا ادله در دو بخش ارائه شد ،یک بخش ادله ای که حاکی از اصل تهدید و قصد فشار است ،و بخش دوم قرائن و شواهد تاریخی از کلام مرتکبان آن حادثه که حکایت از وقوع توهین و حمله و جسارت به دختر پیامبر می کند.متاسفانه شما ادعاهایی ظنی می کنید مثلا تخمینی می گویید همه ادله تاریخی حاکی از وقوع آن جنایت مربوط به قرن پنجم ببعد است،بعد که اسناد روشن تاریخی مربوط به قرون اولیه پیش از آن ارائه می شود تخفیف داده آنرا از قرن پنجم به قرن دوم و سوم کاهش میدهید! ببینید دوست عزیز ،چه قرن اول چه دوم چه سوم ،چه هرچه ،این اسناد مربوط به کتب اهل سنت است نه شیعه ،وتاخر در نقل یک واقعه وقتی سبب عدم وثاقت آن نقل متاخر است که از سوی شیعه ارائه شده باشد ،وگرنه بمن بگویید اینهمه نقل ها و اسناد کتب اهل سنت چه در قرن اول و چه دوم و چه بعدتر ،اهل سنت چه انگیزه ای داشته اند که نقل کنند که عمر برای آوردن علی و یارانش بزور متوسل شد و لگدی بدرب زد و جنین دختر پیامبر را ساقط کرد؟ ابن ابی شیبه و ابن قتیبه و طبری و مسعودی و ذهبی از شیعیان جاعل حدیث بوده اند که علیه ائمه خود و خلفای راشدین جعل حدیث کنند؟ علاوه اینکه هر سند و اسناد متاخر را نمی توان در بحث های تاریخی مورد انکار قرار داد ،طبری اگر کتاب می نویسد و چیزی در آن نقل می کند برای تک تک روایت های خود سلسله سند و اسناد دارد،همینطور ذهبی و مسعودی و ابن قتیبه و دیگران ،اینجور نیست که مثلا مورخی که در قرن دوم زیست می کند وقتی نقل خبر و حکایتی از گذشته می کند شب خوابیده و در خواب چیزی دیده و صبح قلم بدست بگیرد ،متاسفانه اینها انحرافاتی تحلیلی است که باب شده است و افراد غیر متخصص هم آنرا پذیرفته اند ،گمان می شود که اگر در تاریخ مکتوب حکایتی مثلا از صدر اسلام بخواهد بشود حتما باید خود راوی یا صاحب کتاب حسا در صدر اسلام زندگی کرده باشد و مطلبی را نقل کند ،چنین نیست دوست من زیرا اگر چنین مبنائی در تاریخ مکتوب پذیرفته شود اساس تاریخ نگاری و نقل درهم پیچیده خواهد شد ،و شما حتی در همین زندگی معاصر نیر نتوانید به اخبار و حکایات با واسطه مربوط به مثلا ده سال گذشته نیز استناد کنید و این خلاف روش عقلاء در قبول خبر است.
غرضم این است که نقل اخبار و حکایات با واسطه توسط مورخان و مولفان امری رایج و عقلائی بوده و هست و صاحب هر کتاب نیز برای هر واقعه منقوله زنجیره ای از ناقلان حدیث دارد که باید در مورد آن تحقیق کند و بسا برای نقل یک حدیث مورخ و راوی شهرها می پیموده و تلقی حدیث می کرده است ،غرض آنکه این روش نادرستی است که بین روشنفکران ما باب شده که در مورد نقل وقایع براحتی می گویند فلان نقل مربوط به فلان منبع در قرن دوم است و با اصل واقعه مثلا صد سال فاصله دارد پس نقل های تاریخی را دور بریزیم و برویم آزمایشگاه و با کربن و چیزهای دیگر بفهمیم شهر مکی که وجود آن تواتر صدها و هزاران ساله داشته وجود داشته یا نداشته!
در مورد مرحوم شهیدی متاسفانه شما حتی زحمت یک نقل بمعنا یا نقل بلفظ مستند را بخود نمی دهید و فقط بطور مبهم ادعای خود را تکرار می کنید دوست عزیز من از کسی تقلید نمی کنم ،مرحوم شهیدی هم اگر چیزی گفته باشند باید به حد استدلال ایشان وقوف یافت ،آن کتاب فاطمه ایشان در اختیار من نیست اما من از یکی از اخوی های خود در تهران که این کتاب را در اختیار دارد استعلام کردم می گفت چنین چیزی که شما به ایشان نسبت می دهید که واقعه لطمه بفاطمه را انکار کرده باشد در آن وجود ندارد.
من مطلب مورد بحث را با نقل عبارات مورخان اهل سنت بیان کردم ،متاسفانه شما توجه نمی کنید که یک شیعه ممکن است داعی بر جعل داشته باشد اما اینهمه مورخان قدیم و جدید سنی مذهب اشعری و معتزلی همه دروغ گفته اند؟! همه اینها از شیعه پول گرفته اند و چیزهایی علیه مذهب خود جعل کرده اند؟ این کتابها همه سند دارد و سلسله اسناد آنها تا خود صاحب کتاب و از صاحب کتاب تا وقوع واقعه ولو صدها سال سند وجود دارد ،و شما متاسفانه بدون مراجعه و مطالعه همینطور کلی گوئی می کنید و می فرمایید همه این نقل ها به نقل کتاب مدسوس سلیم بن قیس باز می گردد! آخر اینهمه روات و مورخان اهل سنت که لگد زدن و لطمه زدن عمر یا قنفذ به فاطمه را نقل کردند همه اینها نقلشان منتهی به کتاب سلیم می شود؟ اگر می شود شما لطف کنید سلسله اسنادی مروج الذهب و ذهبی و ابن قتیبه و دیگران به کتاب سلیم را مکتوب کنید،صرف ادعای مبهم و کلی که استدلال مقبول در احتجاج نیست.
نه در زمان وقوع حادثه لازم نیست مدینه خالی باشد،علی و کسانی در منزل او مشغول بحث و مشورت در مورد ماجرای سقیفه اند ،عمال حاکم بدرب منزل فاطمه می آیند و با زور و فشار و شکستن درب وارد خانه می شوند ،وقوع ناگهانی این امور از نظر شما یک محال عقلی است یا محال وقوعی؟ من و شما که آنجا نبودیم و واسطه ما نقل است ، از نقل های امامان شیعه و کتب شیعه صرفنظر می کنیم اگر نقل های اهل
سنت حکایت از وقوع جسارت و لطمه به فاطمه و بیت او کنند ،ما دائم باید بدون سند و استناد و بطور کلی امری را انکار کنیم؟
در مورد علی و دیگران بحث ترس مطرح نیست ،اگر کسانی در منزل بوده باشند و دق الباب کنند و زنی پشت درب بیاید و عمال حکومتی بزور متوسل شوند و بزن آسیب ناگهانی برسانند ،نمی شود افراد حاضر در منزل که بعد مطلع میشوند را به ترس متهم کرد ،و در مورد علی لااقل مساله ترس در این وقایع مطرح نبوده است ،علی شیر میادین جنگ بوده است ،بعد از سقیفه می توانسته با همان چند نفر از خواص شمشیر کشیده و بکشد و نهایت کشته شود ،لکن مطابق خود گفتارهای علی در نهج ( مثل شقشقیه)و در کتابهای دیگر علی به مصلحت حفظ و بقای جامعه نوپای اسلامی می اندیشیده است نه به ترس از کشته شدن.پس فاکتور ترس در اینجا اصلا مطرح نیست ،بقول آن تحلیل گر اصلا همین شجاعت علی و آن صبر او با اینکه ریسمان بگردن او انداختند و بزور او را بمسجد بردند بهترین سند حقانیت و مظلومیت اوست ،پس شما معادله ترس را در مورد وقوع حوادثی آنی مورد بحث از مدار خارج کنید.
———————————————
“بنده در صدر اثبات موضوعی نیستم و جدا سعی میکنم که ببینم حقیقت این ماجرائی که اینگونه به زندگی و سرنوشت ایران و ایرانی حاکم شده اولا چیست در ثانی اهمیتش در دینداری ما کجاست؟
(پایان)
بنده هم در صدد نفی و اثبات موضوعی تاریخی نبودم ،دوست همفکر شما و شما این بحث را مطرح فرمودید ،بنظرم در مورد ربط دادن سرنوشت ایران و ایرانی به یک واقعه تاریخی مبالغه می کنید ،چه سرنوشتی آقا؟ اگر شیعه رو اسناد تاریخی خود اقدام به برگزاری مراسم عزای دختر پیامبر خود و مظلومیت ایشان و علی بپردازد و مجالسی در تذکر سخنان آنها منعقد کند اینها بسرنوشت جنابعالی چکار دارد؟ این یک امر استحبابی غیر الزامی است که انجام می شود شما مایل نیستید در آنها شرکت نفرمایید ،اما اقامه عزا چه ربطی بسرنوشت فردی و اجتماعی شما دارد عزیز من؟ من ارتباطی بین این مسائلی که شما عنوان می کنید نمی بینم.البته نمیدانم نظر شما چیست اما مودت قربای پیامبر ریشه ای قرآنی دارد و در روایات نیز ،مهم این است که برداشت ما درون دینی است یا برون دینی و اینکه ما مسلمان شیعه هستیم یا نیستیم؟
قبلا هم عرض شد که کسی نگفت رویکرد تحلیلی در باره وقایع پس از سقیفه در مسلمانی یا عدم مسلمانی دخالت دارد ،اینرا من پاسخ دادم پس آنرا مکرر نکنید ،اما اینکه قانع نشدید اختیار با شماست و بنای ما در اینجا گفتگوست نه تحمیل عقیده و اساسا عقیده تحمیل بردار نیست ،اما در انتهای بحث باقتضای دوستی عرض کنم ،روش شما در این بحث تاریخی اصلا منطبق بر رعایت روش های علمی بحث از تاریخ نبود ،زیرا رویکرد شما فقط و فقط انکار یک واقعه و عدم ارائه سند تحلیلی و کلی گویی و عدم توجه به اسناد تاریخی ارائه شده بود ،و این روش درست تحلیل تاریخ نیست ،و در واقع تنها پافشاری بر پیش فرض های قبلی بود.
سپاس از گفتگو ،موفق باشید
سلام. موضوع پرسش دوم آن جوان كه شما را تاب پاسخگويي به آن نبود از قضا منشاء همه ي فلاكت هاي تاريخي اين مردم است. به نقد كشيدن اين دروغ هاي تاريخي حق ماست. كاش كسي بود و ميگفت ما چه بدهي اي به آن آقايان داريم كه چهارده قرن است غرامت ميدهيم و تسويه نمي شود؟ اين ريشه تا خشكانده نشود پاجوش هاي تفكر پا نمي گيرند در اين خاك. گرچه اجتناب شما از پاسخگويي در چنين شرايطي -كه انبانتان پر شده از اتهامات ريز و درشت و گزك جحد نبي و ائمه و انكار ضروري دين دست آقايان دادن به نوعي يكسره كردن كار محسوب مي شود- حكم عقل است و قابل درك. حناق گرفتيم بس كه لاطائل شنيديم و دم نزديم! پيروزي دست هاي خالي طرف مقابل در برهان و استدلال با جعل حكم شرعي ارتداد تضمين شده و ما مردم هنوز فرسنگ ها راه داريم تا برسيم به سرحدات وادي تفكر. پاينده باشيد
سلام مرد مقاومت و ایستادگی
خداقوت
دیشب (20 اسفند 94) با یک روحانی بحث و صحبتی کردم و گفتم :
اگر زمانی جشنهای2500 ساله به افتخار سلسله شاهنشاهی و بزرگداشت کورش گرفته میشد,اکنون برای فوت آقای خمینی همه ساله میلیاردها تومن هزینه میشود;برای برگزاری یک راهپیمایی به عنواین مختلف, چه هزینه هایی که میشود و چه اسرافی در کاغذ, کاغذی که میتواند کتاب شود و به مناطق محروم ارسال ششود یا دفتر و چه درختی که قطع نمیشود برای تولید آن کاغذها..
هرسال نام جدیدی برای شروع سال انتخاب میشود;و هر ارگان و سازمان و اداره کوچک و بزرگی با یک بنر یا پارچه نوشته, نام سال جدید را به نمایش میگذارد. تا حالا با خودت نشستی حساب کنی, ببینی هزینه این بنر و پارچه ها چقدر است?!از کجا تامین میشود?!
میلیاردها میلیارد پول بیت المال اختلاس شد و هیچ تغییری در نظام ما داده نشد! رهبر که اصلا به روی خودش نیاورد و هیچ عذرخواهی نکرد، چون …
لطفا خبری اگر از آیت الله کاظمینی بروجردی که الان قریب به 10 سالست که به جرم برگزاری مراسم چندصدهزار نفری فاطمیه در سال 85، آن هم بدون هیچ تبلیغ رادیویی و تلویزیونی؛ به زندان اوین گرفتار شدند.
سلام جناب نوری زاد
داستانی که در آن به در گفته ام تا دیوار بشنود:
—————————————————
داستان پروانه
قهرمان یا بهتر است بگوییم قربانی داستان ما «پروانه» زاده و ساکن شهری است زیبا بنام «وایمار» که در کشور «آلمان» واقع شده است و از فرط خوش آب و هوایی به «شهر گل و بلبل» معروف است. از این جهت «پروانه» را عوض قهرمان داستان ، قربانی داستان نامیدیم که داستان زندگی او شرح درد و رنج و نگون بختی است و واژه قربانی با درد و رنج و نگون بختی دارای تناسب بهتر و بیشتری ست. باری قهرمان یا قربانی داستان ما یعنی «پروانه» تا سه سال پیش از این، یکی از دانشمندان جوان کشور خود بود و اکتشاف مهمی نیز در رشته پزشکی بنام خود به ثبت رسانیده بود و همگان به دیده مباهات به او مینگریستند معهذا «پروانه» هم اینک فردی ست که از هر دو پا مفلوج است و بینایی و حافظه خود را از دست داده و با مرگ دست و پنجه نرم میکند. بیماری «پروانه» حاصل ویروسی است که توسط «وزارت اطلاعات و امنیت کشور آلمان» وارد مغز وی شده است و آنچه داستان ما را جالب و جاذب مینماید اینست که این ویروس کذایی توسط «مادر پروانه» که یکی از ماموران اداره اطلاعات آلمان است وارد بدن وی شده است! داستان ما شرح جنایت مادری بر علیه فرزند خود است.
«پروانه» متاخرترین فرزند خانواده در میان دو برادر خود است. پدرش زمانی که او شش سال داشت از مادرش جدا شده بود و خانواده را رها کرده بود و اگر خوانندگان داستان ما کنجکاو باشند که دلیل طلاق پدر و مادر پروانه را از یکدیگر بدانند باید بگوییم که «پدر پروانه» از فرط استیصال مجبور شده بود که همسرش را رها کند و از زندگی بگریزد، چرا که همسرش یا همان «مادر پروانه» از ابواب جمع «وزارت بدنام اطلاعات و امنیت آلمان» بود و ناگفته معلوم است که زندگی شرافتمندانه ای نداشت. حال که دریافته ایم که «پدر پروانه» عملا” نقشی در زندگی دخترش نداشته است، بیایید کمی درباره شخصیت جنجال برانگیز داستان ما یعنی «مادر پروانه» کندوکاو نماییم و ببینیم براستی او کیست، چه میکند و روزگارش چگونه میگذرد.
در روزگاری که داستان ما در حال وقوع است، «مادر پروانه» مدیره یک دبیرستان دخترانه در مرکز شهر «وایمار» است. در حقیقت افرادی که او را میشناسند چنین می پندارند که این تنها شغل وی است و «مادر پروانه» از این راه زندگی و روزگار میگذراند. اما عده قلیلی نیز هستند که از پشت پرده زندگی این زن آگاهند و به نیکی میدانند که این نه تنها شغل واقعی او نیست بلکه در حقیقت پوششی است برای مشاغل دیگر وی و چون ما نیز جزء آن عده قلیل می باشیم که از پس پرده زندگی وی آگاهیم ، لذا به اطلاع خوانندگان خود می رسانیم که «مادر پروانه» رئیس بند زنان زندان «شهر وایمار»، عضو کمیته مبارزه با مواد مخدر «شهر وایمار» و از همه مهمتر او معاون اداره اطلاعات و امنیت «شهر وایمار» است و عملا” مشاغل فوق الذکر، او را اگر نگوییم تبدیل به با نفوذترین فرد شهر، باری مبدل به یکی از با نفوذ ترین افراد «شهر وایمار» کرده است. «مادر پروانه» دیر سالی است که با «وزارت اطلاعات و امنیت آلمان» همکاری دارد اما از حدود هشت سال پیش از این مدارج ترقی را بسیار سریع در سلسله مراتب «وزارت اطلاعات و امنیت آلمان» پیمود و تا امروز که مبدل به فرد نخست وزارت خانه متبوعش در شهر «وایمار» شده است و اگر خوانندگان کنجکاو داستان ما این سئوال را در ذهن دارند که چگونه این «زن» توانسته است در «شهر وایمار» دارای چنین مرتبه ای با اختیارات بی حد و حصر بشود، باید حکایت آن را برای خوانندگانمان باز گوییم.
«مادر پروانه» دارای دو پسر است. «پسر کهتر» از زندگی غیر شرافتمندانه مادر خود آگاه بود و عمیقا” از آن رنج میبرد. مادرش بارها از وی خواسته بود که او نیز به خدمت «وزارت اطلاعات و امنیت آلمان» دریاید و هم سلک مادر خود شود. معهذا «پسر کهتر» چنین پیشه ای را شرافتمندانه نمیداست و آگاه بود چنانچه در سلک مادر خود درآید، یقینا” ناگزیر به ارتکاب اعمال شنیع غیر انسانی خواهد شد، لذا حدود پنج سال پیش از این خانه و خانواده و مادر خود را رها کرده بود و به کشور سوئد گریخته بود و چون «پسر کهتر» عملا” از شهر و دیار خود و بطریق اولی از داستان ما خارج شده است لذا ما نیز او را به حال خود رها میکنیم و به سراغ دیگر فرزند آن خانواده یعنی «پسر مهتر» میرویم.
«پسر مهتر» که ما زین پس در داستان خود از او به عنوان «برادر پروانه» یاد خواهیم کرد، همانند مادر خود از ابواب جمع اداره اطلاعات و امنیت شهر «وایمار» است. او عمیقا” تحت تاثیر مادر خود قرار دارد و در این سی و هفت سالی که از زندگی اش میگذرد همواره گوش به حرف مادر خود داده و بطریق اولی سوگلی مادر است و به وسیله مادرش وارد تشکیلات امنیت خانه گردیده است. حدود هشت سال پیش «برادر پروانه» به پیشنهاد مادر خود تصمیم به ازدواج میگیرد، چرا که مادرش دختری را برای او نشان کرده که از هر جهت برازنده است. زیرا ازدواج «برادر پروانه» با دختر مورد نظر مادرش، موجب ترفیع سریع و امکانات فراوان مادی و شغلی برای هر دو نفر یعنی «مادر و برادر پروانه» خواهد شد چراکه دختر مورد اشاره، خواهر «معاون امنیت داخلی وزارت اطلاعات آلمان» است.
حال لابد خوانندگان داستان ما دریافته اند که چگونه «مادر پروانه» دارای سمت های عالی در امنیت خانه و زندان و کمیته مبارزه با مواد مخدر شهر «وایمار» گردیده است. در حقیقت پس از ازدواج پسرش با «خواهر معاون وزیر»، اداره اطلاعات شهر «وایمار» تبدیل به تیول یک خانواده متشکل از «مادر پروانه» «برادر پروانه» و «خواهر معاون وزیر» شده است و زمام امور امنیتی شهر به دست این خانواده است.
حال که تا حد نیاز، خوانندگان را با زندگی و روزگار خانواده «پروانه» آشنا نمودیم بهتر آنست که به سراغ قهرمان و یا قربانی داستان یعنی «پروانه» باز گردیم و از زندگی و روزگار او جویا شویم.
«پروانه» تا پیش از سن بیست و هشت سالگی، سه مرتبه دست به خودکشی زده بود. افکار ارتجاعی مذهبی مادر و برادرش بگونه ای بود که «پروانه» مجالی برای زندگی کردن نمی یافت.علی رغم بهره هوشی فوق العاده ای که داشت و نمره اول تمام دوران تحصیلش بود، معهذا وارد دانشگاه نشد چراکه مادرش تحصیل در دانشگاه را برای دختر خود ضروری نمی دانست. هوش سرشار «پروانه» مصروف کارهایی میشد که به نظر مادرش برای او مفید و ضروری بود. به عنوان مثال او «انجیل» را از بر داشت و تحت فشار مادرش مجبور شده بود تمام کتاب «انجیل» را به گونه ای فصیح و بلیغ از بر برای مادرش بخواند و یا بدلیل اینکه «پروانه» خط القلم زیبایی داشت به اجبار مادر چند مرتبه تمام کتاب «انجیل» را از اول تا آخر با خط زیبای خودش نوشته بود و هر بار که یک نسخه از «انجیل» با رسم الخط «پروانه» به اتمام میرسید، مادرش آنرا به یکی از روحانیون با نفوظ شهر تقدیم می کرد و یا بعلت اینکه پروانه نقاش نیز بود و بدون اینکه آموزش دیده باشد میتوانست چهره افراد را بر روی بوم نقاشی ترسیم نماید، به اجبار مادرش تمثال قدیسین دیانت مسیحیت را نقاشی می کرد و مادرش بر سبیل مفاخره تمثال ها را به این و آن هدیه میداد. «پروانه» نه دوستی داشت و نه اجازه داشت دوستی برای خود برگزیند. با کوچکترین تخطی از مقررات ارتجاعی مادرش تنبیه شدید بدنی و ضرب و شتم بوسیله برادرش که او نیز در ارتجاع دست کمی از مادرش نداشت انتظارش را میکشید. هر چه «پروانه» مسن تر میشد، فشار خانواده اش برای ازدواج او نیز شدت می یافت و غالبا” افرادی برای ازدواج از طرف مادرش به او تحمیل میشدند که مانند خانواده اش افراد ارتجاعی مذهبی با پیشه امنیتی بودند. هر بار که فشار برای ازدواج به اشد شدت میرسید، واکنش پروانه برای فرار از آن فقط به یک شیوه میتوانست باشد : خودکشی.
سومین و آخرین مرتبه ای که «پروانه» دست به خودکشی زد زمانی بود که مادرش قصد داشت او را به ازدواج مردی پنجاه و پنج ساله درآورد. «پروانه» در خلوت تنهایی به امید رهایی از زندگی زجرآوری که داشت رگهای مچ دست خود را قطع کرد و پس از دقایقی در اثر ضعف و کم خونی به خواب رفت. اما مانند خودکشی های پیشین این بار نیز تلاشش به مرگ نیانجامید چرا که مادرش در دقایق آخر وی را می یابد و به بیمارستان منتقل میکند و نهایتا” از مرگ می گریزد اما در زمان بستری شدن در بیمارستان وقایعی اتفاق می افتد که مسیر زندگی «پروانه» عوض میشود و سمت و سویی تازه پیدا می کند.
در حالی که «پروانه» در یکی از بیمارستان های شهر بستری است، پدر او که برای عیادت از یکی از دوستانش که او هم در همان بیمارستان دوران نقاهت را سپری میکند در آن بیمارستان بسر می برد و بصورت اتفاقی با همسر سابقش یعنی «مادر پروانه» روبرو میشود و پس از مدتی گفت و گو در می یابد که دخترش بر اثر خودکشی در بیمارستان است. این گونه است که «پدر و دختر» پس از حدود بیست سال یکدیگر را می یابند و پس از اینکه «پدر پروانه» داستان زندگی دخترش را از زبان «پروانه» می شنود، با تاثر بسیار سعی در کمک به دختر خود بر می آید و به فکر چاره می افتد. «پدر پروانه» با کمک پزشکان بیمارستان و پس از گفت و گو و مذاکره با «مادر پروانه»، او را متقاعد میکند که ادامه روند کنونی و استمرار این شدائد و مصائب بر دختر بیچاره، او را از پا در خواهد آورد و سرانجام نتیجه این مذاکرات به آن می انجامد که «مادر پروانه» رضایت میدهد که دست از سر دختر بیچاره بردارد و اجازه دهد «پروانه» زندگی مستقل از مادر خود را آغاز کند. «پدر پروانه» برای دخترش خانه ای اجاره میکند و «پروانه» زندگی تازه ای را در پیش رو می بیند. زندگی جدید بدون مادر – بدون باید و نباید ها و اعمال غلاظ و شداد خانواده – بدون کتک و ضرب و شتم برادر – بدون «انجیل نویسی» یا عبادت اجباری – بدون فشار برای ازدواج … «پروانه» خود را از زندانی که همه عمر در آن بسر برده آزاد شده می بیند و حال برای اولین مرتبه در عمرش احساس خوشحالی، شور، شعف و امید به زندگی میکند. احساساتی که در گذشته هرگز تجربه نکرده بود.
«پروانه» زندگی تازه خود را با کار در یک آرایشگاه زنانه آغاز میکند و با درآمدی که از این کار بدست می آورد خوب و خوش است. با دوستانش معاشرت و رفت آمد می کند و حال که نسیم فرح بخش آزادی را بر روی گوشت و پوست خود احساس میکند به دنبال آرزوی همیشگی اش میرود : ورود به دانشگاه.
در حالی که سالهاست «پروانه» درس و مدرسه را کنار گذاشته و بطریق اولی آمادگی خوبی برای ورود به دانشگاه ندارد اما در کنکور دانشگاه سراسری «آلمان» شرکت میکند. زمانی که نتایج کنکور اعلام میشود همه شگفت زده میشوند حتی خود «پروانه». او موفق به کسب رتبه دو رقمی در کنکور دانشگاه سراسری «آلمان» می گردد. موفقیتی بی نظیر که نشان دهنده بهره هوشی فوق العاده اوست. اکنون او آماده است که تحصیل را در رشته پزشکی در «دانشگاه علوم پزشکی وایمار» آغاز نماید. «پروانه» کار در آرایشگاه را رها میکند و وارد دانشگاه میشود. برای تامین مخارج دانشگاه به کمک یکی از دوستانش کاری شبانه در یکی از بیمارستان های شهر به عنوان پذیرشگر دست و پا میکند. حال «پروانه» هر روز از بام تا شام در دانشگاه مشغول تحصیل است و یک شب در میان در بیمارستان کار میکند و عملا” یک شب در میان فرصت خواب دارد و اگر خوانندگان داستان ما در شگفت فرو رفته اند که آیا براستی کسی می تواند به اندازه نیم یک فرد عادی بخوابد و در عین حال تحصیل کند؟ باید به آنها پاسخ مثبت دهیم چرا که «پروانه» آنقدر دارای شور و اشتیاق بود که کم خوابی برایش علی السویه می نمود و به آن اهمیتی نمیداد. باری کار در بیمارستان برای «پروانه» آنقدر ایجاد درآمد نمینمود که او بتواند کتب گران قیمت دانشکده پزشکی را خریداری کند لذا کتب مورد نیاز خود را از هم کلاسیهایش قرض میکرد و شب ها در هنگام کار در بیمارستان مطالعه می نمود و بامدادان عودت میداد. پس از پایان ترم نخست دانشگاه باز هم همه شگفت زده شدند، حتی خود «پروانه». او موفق شده بود رتبه اول در میان تمام دانشجویان دانشگاه در کل کشور «آلمان» را بدست آورد. اکنون همه دریافته بودند که «پروانه» به اشد معنی یک نابقه است.
حال «پروانه» اعتماد به نفس خود را بازیافته است و عمیقا” به موفقیت خود اطمینان دارد و با علاقه و ممارست مثال زدنی مشغول یک تحقیق جدی بر روی سلول های بنیادی است. «پروانه» فقط شش ماه زمان نیاز داشت که تحقیق خود را کامل کند و به سرانجام برساند و باز هم همه دوستان و آشنایان و اساتید شگفت زده میشوند. «پروانه» موفق به کشف یک سلول بنیادی در علم پزشکی میشود. بوسیله کشف او تعدادی از عمل های پیوند عضو که در گذشته امکان پذیر نبودند هم اینک ممکن شده است. کشف این سلول بنیادی بنام «پروانه» رسما” به ثبت میرسد و حال نام «پروانه» در مجامع علمی کشور و در سطح بین المللی بر سر زبانهاست. طی مراسمی با حضور وزیر بهداشت آلمان «پروانه» رسما” مورد تشویق قرار میگیرد و در همان سال یعنی سال دو هزار و سیزده میلادی «پروانه» به عنوان برترین دانشجوی رشته پزشکی «آلمان» انتخاب میشود. حال او فراتر از یک نابغه است و رسما” درجه ی دانشمندی دارد. دختری که تا چندی پیش از فرط درماندگی آرزوی مرگ مینمود، امروز مانند ابوالهول از میان ویرانه ها سر برآورده و همچون ققنوس از خاکستر خود برخاسته است.
اکنون «پروانه» بسیاری از مشکلات را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشته و در جاده موفقیت گام برمیدارد. معهذا هنوز یک مشکل بغایت مهم بر سر راه دارد : مشکل مالی.
کار در بیمارستان آنقدر برای «پروانه» ایجاد درآمد نمی نمود که او بتواند از پس هزینه های رشته پرخرج پزشکی برآید. همان گونه که پیش تر نیز خوانندگان داستمان را آگاه کردیم، «پروانه» حتی توانایی خرید کتب دانشگاهی خود را نیز نداشت و آنها را از هم کلاسیهایش به امانت میگرفت. در خرید خوراک بغایت امساک مینمود و به قوت لایموتی بسنده میکرد. چند مرتبه ای مجبور شده بود که بجای پرداخت کرایه اتوبوس بگریزد و پا به فرار بگذارد ! در چنین شرایطی باید فکری بحال مشکلات مالی اش میکرد و لذا به پدرش مراجعه کرد و تقاضای کمک نمود . پدرش برای حل مشکلات مالی «پروانه» راهی را پیش پایش گذاشت، راهی که در نهایت منجر به اشد شدائدی گشت که برای یک انسان قابل تصور است.
حدود بیست سال قبل از زمانی که داستان ما در حال وقوع است و زمانی که پدر و مادر «پروانه» قصد طلاق از یکدیگر را داشتند، «پدر پروانه» خانه ای ویلایی در شهر «وایمار» داشت که پس از طلاق ، سه دانگ آن را به نام همسرش یا همان «مادر پروانه» کرده بود و سه دانگ باقیمانده را به سه فرزند خود داده بود و از قرار هر فرزند یک دانگ – هر یک از فرزندان صاحب یک دانگ آن ملک بودند و بطریق اولی «پروانه» نیز مالک یک دانگ آن خانه بود. معهذا «مادر پروانه» از نفوذ خود استفاده کرده بود و بصورت غیرقانونی و با جعل سند سهم دو فرزند خود را به نام خود کرده بود. یکی سهم «پروانه» و دیگری «پسر کهتر» که پیش تر به اطلاع خوانندگان داستان رسانده بودیم که از دست خانواده خود گریخته بود و به سوئد رفته بود. «پدر پروانه» مدارک لازم مبنی بر مالکیت دخترش بر یک دانگ آن ملک را در اختیار «پروانه» گذاشت تا بدین وسیله دخترش مال خود را وصول نماید و بطریق اولی مشکلات مالی اش برطرف شود. مدارکی که نه تنها نشان میداد که «پروانه» مالک یک دانگ آن خانه است بلکه نشان دهنده جعل سند مادرش نیز هست. ناگفته معلوم است که مطابق قوانین «آلمان» جعل سند دارای دو تا پنج سال حبس تعزیری است و با مدارکی که «پروانه» در اختیار داشت جعل سند توسط مادرش قطعی و بطریق اولی محکومیتش در دادگاه حتمی بود. سرانجام به توصیه پدر، «پروانه» برای استیفای مال خود از مادرش شکایت کرد.
واکنش «مادر پروانه» نسبت به شکایت دخترش انفجار خشم بود. او تمام امکانات شخصی و سازمانی خود را به منظور ارعاب «پروانه» بکار انداخت تا دخترش از شکایت بر علیه او صرف نظر نماید. از صبح علی الطلوع مقابل خانه پروانه ظاهر میشد و با داد و فریاد و عربده کشی و فحاشی سعی داشت آبروی «پروانه» را در محل زندگی اش ببرد. درب خانه همسایه ها را می کوبید و اهالی محل در کوچه تجمع میکردند و سپس شنیع ترین ناسزاها را حواله دختر خود میکرد. با وارد شدن پلیس به ماجرا و زمانی که ماموران پلیس قصد بازداشت او را داشتند، «مادر پروانه» کارتی را از جوف لباس خود بیرون می آورد و ماموران پلیس با دیدن آن کارت عقب می نشستند و کاری بکارش نداشتند. زمانی که «پروانه» به قصد رفتن به دانشگاه خانه را ترک میکرد، هنوز به دانشگاه نرسیده مادرش آنجا بود و در دانشگاه هم دست از سر «پروانه» برنمی داشت و آنجا نیز مشغول فحاشی و عربده کشی بود و به محض دخالت ماموران حراست دانشگاه، دوباره کارتی از جوف لباس خود بیرون می آورد و حراست دانشگاه با دیدن آن کارت عقب می نشست. مادرش شبها در محل کار «پروانه» نیز حضور داشت و در آنجا هم به فحاشی و عربده کشی مشغول بود و پس از چند روز که این رویه ادامه داشت «پروانه» هم از محل کارش اخراج شد و هم صاحب خانه و اهالی محل که آرامش و آسایششان مختل شده بود از «پروانه» خواستند که خانه خود را تخلیه نماید و از آنجا برود.
«وکیل پروانه» با اشد جدیت مشغول پیگیری مزاحمت های «مادر پروانه» بود و شرح ایجاد مزاحمت های مادرش را به همراه مدارک کافی به دادگاه ارائه داده بود معهذا دستگاه قضایی دفع الوقت می نمود و کاری انجام نمیداد و اقدامات «مادر پروانه» همچنان ادامه داشت. کار به انجا رسید که «رئیس دانشگاه علوم پزشکی وایمار» خود شخصا” به «وزیر اطلاعات و امنیت آلمان» نامه نوشت و ضمن شرح اقدامات این زن و تاکید بر اینکه نیروهای پلیس یا حراست دانشگاه و بیمارستان توان برخورد و جلوگیری از اقدامات وی را ندارند، خواستار پیگیری موضوع از طریق «وزیر اطلاعات آلمان» شد معهذا نه تنها مزاحمت ها و آزار و اذیت پروانه کم نشد بلکه از قبل نیز بیشتر شد. «برادر پروانه» سه مرتبه اقدام به ضرب و شتم پروانه نمود که در یکی از آنها «پروانه» دچار آسیب جدی و جرح و خونریزی از ناحیه صورت و سر شد. «پروانه» نه تنها در مقابل این فشارها تسلیم نشد و حاظر به صرف نظر کردن از شکایت خود نشد، بلکه از برادرش نیز بواسطه ضرب و جرح خود شکایت کرد.
«مادر و برادر پروانه» زمانی که دریافتند آزار و اذیت «پروانه» منجر به صرف نظر کردن او از شکایاتش نمی شود، او را تهدید کردند که برایش پرونده مواد مخدر درست خواهند کرد و سالها به زندانش خواهند انداخت. «پروانه» به توصیه وکیل خود این تهدید را کتبا” به دادگاه اطلاع داد و صراحتا” به دادگاه اعلام نمود که چنانچه مواد مخدر در منزل و یا در وسائل شخصی او کشف گردد، توطئه ای است که به وسیله مادرش و ابواب جمع «اداره اطلاعات وایمار» انجام شده است معهذا طولی نکشید که این تهدیدات جامه عمل به خود گرفت.
به ناگهان چهار نفر از دانشجویان «دانشگاه علوم پزشکی وایمار» از پروانه به عنوان فروشنده مواد مخدر در دانشگاه شکایت کردند!
ناگفته معلوم است که «وزارت اطلاعات آلمان» در تمام دانشگاه ها و ادارات و سازمانهای دولتی دارای عوامل است. این چهار دانشجو نیز فقط به ظاهر در دانشگاه تحصیل میکردند و « هیچ انسان حلال زاده ای » آنها را دانشجوی واقعی و از کنکور گذشته نمیدانست. در حالی که دادگاه در رسیدگی به شکایات «پروانه» دفع الوقت مینمود، بلافاصله برای اتهام فروش مواد مخدر او دادگاه برگزار کردند و دادگاه حکم به بازداشت او داد. «پروانه» چهار روز در بازداشت بود و در پایان روز چهارم با وثیقه ای که توسط پدر یکی از دوستانش فراهم آمده بود از بازداشت رهایی یافت. آنقدر او را شکنجه داده بودند که یک روز از آن چهار روز را در بیمارستان سپری کرده بود و از ناحیه واژن بشدت دچار خونریزی در اثر ضربه شدید شده بود. در همین حال دادگاه حکم به تفتیش منزل او داده بود و دو و نیم گرم شیشه هم از منزل او کشف کرده بودند! قبل از بازداشت «پروانه» ، خودش میدانست که منزلش تفتیش خواهد شد و با دقت خانه خودش را جست و جو کرده بود که مواد مخدر در منزلش پنهان نکرده باشند و همه لوازم و اسباب و وسایل زندگی اش را زیر و رو کرده بود و چیزی نیافته بود اما ماموران در ظرف پنج دقیقه مواد مخدر پنهان شده را یافتند! در عین حال برگه ای را که «پروانه» پیش تر به دادگاه ارائه داده بود و در آن مدعی شده بود که مادرش قصد ایجاد پرونده مواد مخدر برای او دارد، از پرونده قضایی وی به سرقت رفته بود و مفقود شده بود.
«پروانه» جدا” دچار مخمصه شده بود و چنان با ظرافت، دقیق و حساب شده برای او پرونده سازی کرده بودند که محکومیتش قطعی بود معهذا «پروانه» از پیگیری شکایاتش بر علیه مادر و برادرش منصرف نمیشود و حتی پا را فرا تر میگذارد و مادرش را تهدید میکند که در دادگاه در رابطه با قتلی که سالها پیش بچشم دیده بود لب به سخن خواهد گشود و جزئیات مربوط به قاتل و وقوع قتل را در دادگاه شهادت خواهد داد.
حدود هشت سال پیش از زمانی که داستان ما در حال وقوع است، در یکی از باغات اطراف شهر «وایمار» یک مراسم عروسی در حال برگزاری است. داماد خوشبخت کسی نیست جز «برادر پروانه» و عروس خوشبخت تر نیز «خواهر معاون امنیت داخلی وزارت اطلاعات آلمان» است. جمع امنیتی ها جمع است. «آقای معاون وزیر» نیز در مراسم ازدواج خواهر خود حاظر است.حدود ساعت ده و نیم شب شام سرو میشود . در حالی که ارکستر مشغول نواختن موسقی ملایمی است ، مدعوین گرسنه مشغول خوردن و نوشیدن هستند. به ناگهان صدای عربده ای از دوردست باغ شنیده میشود و به گوش تعدادی از مدعوین میرسد . عده ای که صدای عربده را از دوردست شنیده اند سر را می چرخانند و به اطراف مینگرند اما چون متوجه چیز غیر عادی نمیشوند ، به اکل و شرب ادامه میدهند.
قرار است مراسم جشن و پاکوبی تا نزدیک بامداد ادامه داشته باشد. در حالی که هنوز غذا کاملا” از گلوی میهمانان پایین نرفته ، ارکستر از نواختن باز می ایستد . یک نفر به پشت میکروفون می رود و با کلمات بریده از میهمانان تشکر می کند و اعلام میکند که عروس و داماد رفته اند و مراسم جشن تمام شده است !! و میهمانان متعجب، به حالت کر و اجبار مشغول ترک محل میشوند.
اتفاقی که باعث ختم زودهنگام مراسم عروسی شد ، صحنه دلخراشی است که «پروانه» شاهد آن بود. نوجوانی از دهاتی های آن منطقه به باغی که در آن عروسی در حال برگزاری است وارد شده است و از دور مشغول تماشای بانوان است . در حالی که «پسر معاون وزیر» سرش در اثر استعمال نوعی ماده مخدر حسابی گرم است و حالت عادی ندارد متوجه نوجوان دهاتی میشود . حدود یک دقیقه با آن نوجوان دهاتی مشغول بحث و مجادله میشود و ناگهان تبری را که بصورت اتفاقی در آن اطراف افتاده است بدست می گیرد و بر فرق نوجوان دهاتی می کوبد.
بصورت رسمی ، قاتل این نوجوان بخت برگشته هیچ وقت مشخص نشد و در تحقیقات اداره آگاهی « قتل در نزاع جمعی » ذکر شد و پرونده بدون پیگیری و کنجکاوی مختومه شد. این ماجرایی بود که پروانه بچشم دیده بود و حال قصد داشت آنچه را که میدانست در دادگاه بزبان بیاورد.
در حالی که «پروانه» در راه رفتن به دانشگاه است، چند موتور سوار در حالی که سر و رویشان با کلاه ایمنی پوشیده است در خیابان به او حمله ور میشوند. «پروانه» به زمین افتاده است و مهاجمان با لگد به سر و صورت و شکم او میکوبند و پس از دقایقی ضرب و شتم شدید، متواری میشوند. «پروانه» غرق در خون در کف خیابان افتاده است و نای بلند شدن ندارد. رهگذران و اهالی خیابان به کمک او می آیند و سر و کله اورژانس نیز پیدا میشود. «پروانه» سوار آمبولانس میشود اما بی خبر است که این آمبولانس او را به هیچ بیمارستانی نخواهد رسانید. آمبولانس از بازداشتگاه «اداره اطلاعات وایمار» سر درمیآورد. دو چهره آشنا در بازداشتگاه منتظر «پروانه» هستند. یکی مادرش و دیگری «خواهر معاون وزیر» یا همان «همسر برادر پروانه». در حالی که دست و پای «پروانه» در بند است، نخست با تزریق داروهای روان گردان تعدادی دست خط از پروانه گرفته می شود که او از تمام شکایاتش بر علیه مادر و برادرش صرف نظر کرده است و سپس به دستور «مادر پروانه» و در حضور «خواهر معاون وزیر» ویروسی ناشناخته و مرموز وارد بدن او میگردد. قرار است ویروس کذایی ظرف چهل و هشت ساعت از طریق عفونت مغز، قربانی خود را از پای درآورد. قرار است «داستان پروانه» با مرگ طبیعی ناشی از بیماری خاتمه یابد.
حافظه «پروانه» بطور کامل پاک شده است و مرطبا” هزیان میگوید. از درس و دانشگاه هیچ چیز بخاطر ندارد حتی کار کردن با موبایل را هم بلد نیست. «پروانه» توسط دوستانش به بیمارستان منتقل میشود. پس از آزمایشات و ام آر آی ، مشخص میشود که مغز او از عفونت پر شده است و «پروانه» در شرف مرگ است. نهایتا” در روز سوم بستری شدن در بیمارستان ، «پروانه» دچار تشنج شدید میشود و از راه دهان و بینی ، خون و عفونت از خود خارج میکند و قلبش از حرکت می ایستد . در حالی که چند دقیقه ای او مرده بود ، نهایتا با شوک الکتریکی سوم به زندگی باز میگردد.
خبر خوب این است که خون و املاحی که از راه دهان و بینی از پروانه خارج شده بود ، همان عفونت هایی است که در مغزش جمع شده بود و با دفع آنها ، «پروانه» حافظه اش را بدست آورده و بخاطر می آورد که در بازداشتگاه بر سرش چه آورده اند. اما خبر بد اینکه در ام آر آی مشخص میشود که ویروس کذایی هنوز در مغز «پروانه» فعال است و به زندگی ادامه میدهد. در عین حال «وکیل پروانه» با در دست داشتن صورتجلسه تشخیص پزشکی قانونی و سایر مدارک باز هم از «مادر پروانه» به اتهام بازداشت غیر قانونی و اقدام به قتل نفس شکایت میکند. در حالی که همه انتظار دارند قاضی پرونده بلافاصله حکم بازداشت مجرم را صادر کند ، هیچ اقدامی صورت نمیگیرد.
تا پیش از وارد شدن ویروس کذایی به بدن «پروانه»، او بواسطه وجود آزار و اذیت ها و فشارهایی که به او وارد میشد تنها در رنج و عذاب روانی قرار داشت معهذا پس از آنکه او را بیمار نمودند، درد و ریاضت شدید و غیرقابل توصیف بدنی نیز بر رنج روانی او افزون شد. ساعتی نمیگذشت که «پروانه» از درد وحشتناک سر در رنج نباشد. تزریق مورفین به منظور کاستن از درد برایش تبدیل به اعتیاد شده بود معهذا بدلیل اینکه در مصرف مورفین محدودیت وجود دارد و نمی توان بیش از حد از آن استفاده کرد با تزریق مورفین نیز درد او التیام نمی یافت و بطریق اولی لحظه ای نبود که «پروانه» از شدت درد در شکنجه نباشد. داروها و درمان های تجویزی نیز تنها توانسته بود که از بزرگ شدن و تولیدمثل ویروس کذایی که در مغز «پروانه» قرار داشت جلوگیری نماید معهذا قادر به از بین بردن ویروس کذایی نبود.
همانطور که به اطلاع خوانندگان رساندیم هدف از وارد کردن ویروس مرموز به بدن «پروانه» عفونت مغز و در نهایت قتل او بود تا مبادا «پروانه» دهان بگشاید و از اسرار قتلی که «آقازاده معاون وزیر» مرتکب شده بود لب به سخن بگشاید. معهذا «پروانه» بدلیل مراقبت های آنی پزشکی هنوز زنده بود و حافظه خود را نیز بازیافته بود و بطریق اولی هنوز هم می توانست اسراری را که میدانست بر زبان بیاورد.
نقشه بعدی «اداره اطلاعات وایمار» برای قتل «پروانه» خوراندن آب میوه زهرآلود به اوست. بدلیل اینکه «پروانه» بصورت روزانه مجبور است مقادیر زیادی داروهای شیمیایی مصرف کند، پزشکان مصرف مایعات بخصوص آب میوه را برای او ضروری دانسته بودند تا با مصرف مایعات بدن او بتواند سموم شیمیایی ناشی از مصرف داروهای مختلف را از بدن دفع کند. در حالی «پروانه» در بیمارستان است، فرد ناشناسی برای او ظرف آب میوه ای می آورد و بدست «پروانه» می دهد. دختر بخت برگشته بی خبر از همه جا آب میوه را مینوشد غافل از اینکه زهر بدستش داده اند.
زهر موجود در آب میوه بگونه ای است که دوازده ساعت پس از مصرف علائم مرگ بارش ظاهر میشود. از این جهت چنین زهری را به «پروانه» خورانیده اند که در اثر گذر زمان و خوردن وعده های غذایی مختلف، مشخص نشود که دختر بیچاره در اثر اکل کدام ماده غذایی مسموم شده است و ردی بجای گذاشته نشود. هم زمان با خورانیدن زهر به «پروانه»، در اتومبیل وکیل او نیز مواد مخدر جاسازی میشود و «وکیل بخت برگشته» نیز بواسطه حمل مواد مخدر بازداشت میشود. بگونه ای برنامه ریزی شده است که پس از قتل «پروانه» کسی نباشد که این جنایت را پیگیری کند و همه چیز در سکوت و خاموشی بگذرد.
«پروانه» در اثر مصرف ماه ها داروهای شیمیایی، بدنش کاملا” ضعیف شده است. پس از شرب آب میوه زهر آلود، به جای دوازده ساعت، تنها دو ساعت زمان کافی است که اثرات مرگ بار زهر خورانیده شده آشکار شود. اینجاست که نقشه «اداره اطلاعات وایمار» برای قتل «پروانه» اندکی دچار تغییر می شود. بگونه ای برنامه ریزی شده بود که «پروانه» پس از دوازده ساعت و زمانی که خارج از بیمارستان است و شب هنگام در منزل خودش دچار اغما و مرگ گردد معهذا دو ساعت پس از شرب زهر، در حالی که «پروانه» هنوز در بیمارستان است به حال اغما می افتد. پزشکان بوسیله آزمایشات پزشکی، زهر موجود و در آب میوه را تشخیص می هند و معده او را چندین مرتبه شست و شو می کنند. اهم زهر خورانیده شده به «پروانه» از معده او خارج میشود معهذا اندکی از زهر جذب بدن شده است. گرچه مقدار اندک زهر وارد شده به بدن دختر بیچاره منجر به مرگ آنی او نمیشود معهذا باعث مختل شدن کنترل ویروس کذایی میشود و بدن «پروانه» که پس از ماهها مصرف داروهای مختلف بشدت ضعیف شده است دیگر توانایی خود را برای مقابله با ویروس مرگ آور از دست می دهد.
در تمام مدتی که توطئه برای آزار و اذیت و قتل «پروانه» یکی پس از دیگری در حال انجام بود، بوسیله «وکیل پروانه» و نیز توسط «رئیس دانشگاه علوم پزشکی وایمار» شرح این اقدامات به مراجع قانونی و قضایی اطلاع داده شد. از «بازرسی وزرات اطلاعات و امنیت آلمان » گرفته تا «دفتر ریاست جمهوری» و هر نهاد و ارگانی که میتوانست به این جنایات رسیدگی کند، مدارک حقوقی و قضایی و صورت جلسه های پزشکی قانونی مربوط به وارد کردن ویروس و زهر به بدن «پروانه» ارسال گردید و ای بسا به اندازه صدها صفحه مرکب روی کاغذ ریخته شد معهذا دست تا مفرغ در خون «معاون امنیت داخلی وزارت اطلاعات و امنیت آلمان» آنقدر دراز بود و هست که هیچ نهاد قضایی و بازرسی نتوانست جلو این جنایات را بگیرد و یا جنایتکاران را به محاکمه بکشاند.
سرانجام قربانی داستان ما پس از حدود دوسال مبارزه با ویروس کذایی و مواجه با سخت ترین شدائد و دردآورترین مصائب ، هم اینک بینایی و حافظه خود را از دست داده است و از هر دو پا مفلوج شده است. امروز «پروانه» نه از گذشته خود خبر دارد و نه از گذشته «آقازاده معاون وزیر». نه کسی را میشناسد و نه برای کسی خطر دارد. در حالی که «پروانه» با غایت درد و رنج روزهای پایانی زندگی خود را می گذراند، داستان ما در حالی پایان می یابد که «مادر و برادر و همسر برادر پروانه» ظفرمندانه و با خاطر آسوده دنیا بکامشان است و مشغول مجاهدت بعنوان سربازان گمنام برای سازمانی هستند که شرط اول عضویت در آن دارا بودن بیماریهای سادیستیک و اختلالات خطرناک مازوخیستیک است.
من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
محمد عزیزم سلام
محسن هستم عاشق شما،خیلی خوشحال ام که شما را داریم.
من شما را دو سالی هست که می شناسم،اولین بار در مقالاتی که در مورد شما نوشته شده بود در اینترنت توجه من را به شخصیت شما جلب کرد.خیلی برایم جالب بود مخصوصا شجاعت و جسارت شما واقعا شما جزو استواران این مرز و بوم هستید.من از بلندای آذربایجان به شما درود می فرستم.
محمد عزیزم این را به یاد داشته باش :
تاریخ به بهترین نحو شما را قضاوت خواهد کرد.شما نام نیکی از خود به جای نهادید و
بدانید شما را دیگر تمام آزادی خواهان ایران می شناسند و خواهند شناخت.
با تشکر محسن
آذربایجان
.جناب نوریزاد اگر اشتباه نکنم شما در یکی از نامه هایتان گفته بودید که یک فیلم مستند از جنایات و اقدامات فراقانونی مسولین و نهاد ها ساخته اید و 100 نسخه از انرا در اختیار 100 نفر قرار داده اید تا اگر اتفاقی برایتان افتاد منتش شکنند. حال:
1- ایا هنوز هم موضوع به قوت خود باقیست و در صورت وقوع اتفاقی برای شما منتشر خواهد شد؟
2- شما که به قول خودتان به سیم اخر زده اید چرا یکباره فیلم را هم منتشر نمیکنید تا مردم از کم و کیف موضوع مطلع شوند؟
3- اگر هنوز نیز قرار گذاشته باشید که در صورت وقوع اتفاق برای شما ان فیلم منتشر شود ایا در اینصورت این کار شما نوعی معامله ضمنی به دستگاه ظلم محسوب نمیشود؟ به این صورت که عملا شما با عدم انتشار این فیلم به نهادهای مربطه میگویید من خلاف ها و تخلفات شما را که در این فیلم امده پنهان میکنم و در عوض شما نیز باید امنیت مرا تامین کنید؟
-یعنی شما دقیقا دست به معامله زده اید و در قبال تامین امنیت خودتان حاضر شده اید که به نفع نهادها یا اشخاص مربوطه ، تخلفات و موضوعاتی که در فیلم امده را برای جلوگیری از اگاهی عموم و جلوگیری از تبعات برملا شدن ان موضوعات ، مخفی نگهدارید.
واضحتر اینکه شما عملا به ان اشخاص و یا نهادهای متخلف در حفظ و برملا نشدن اقدامات خلافشان با عدم انتشار فیلم کمک میکنید و در عوض از انها میخواهید که امنیت شما را تامین کنند.
جناب نوریزاد من را ببخشید من واقعا قصد جسارت ندارم ولی مفهوم و معنای جمله ای که در این خصوص در ان نامه نوشته بودید ( که اگر اتفاقی برایم بیفتد این فیلم منتشر میشود) همین است که بیان کردم و البته برای ان زمان اشکالی نیز نداشت و بلکه راه خوب و شاید موثری نیز بود ولی اگر هنوز ان فیلم موجود باشد و موضوعات داخل فیلم هنوز مکتوم مانده باشد برای شمایی که به سیم اخر زده اید شاید زیاد با انچه از شما انتظار میرود همخوانی نداشته باشد که شما بخواهید برای تامین امنیت خود به این جانیان کمک کرده و اسرارشان را حفظ کنید .
4-حالا که سخن به اینجا رسید پرسش دیگری نیز داشتم : شما در نامه دیگری گفتید که بزودی خود را به اتش خواهید کشید و..
(که ناگفته نماند من پس از خواندن این نامه بقدری اندوهگین شدم که بغض تا مدتها گلویم را گرفته بود) اکنون سوالم اینست که منظورتان از اتش زدن خود که اتش واقعی نبود بلکه تمثیلی بود از اقداماتی که اکنون انجام میدهید که شاید بتوان این اقدامات شما همچون خوابیدن جلوی زندان را نوعی اتش زدن خود دانست ، ایا برداشتم درست است یا اینکه سخن شما در ان نامه اتش زدن واقعی خود بود؟ که البته بعید میدانم چنین باشد. ممنون استاد ارجمند.
مشتی برو دکونتو جای دیگه واکن . میبینی که اینجا مشتری نداری.
اقای سید رضی -که خودم باشم- خیلی گستاخ و بی ادب هستی که سوالی که در ذهنت ایجاد شده را صزیح و واضح از اقای نوریزاد میپرسی -تو میهمان سایت هستی و حق نداری هر سوالی را از میزبان بپرسی فقط باید هر سخنی که در رابطه با عمل میزبان میزنی در تایید ان باشد و بس وگرنه مشتی(تغیر یافته واژه مشهدی) دکانت را پلمپ(چقدر تلفظ این کلمه پلمپ قشنگ است) میکنیم – بار اخرت باشد.
حوثی های عزیز هم به جمهوری اسلامی ولایت فقیه گفتند خفه شو
فلسطینی ها که قبل ترش گفته بودند
سوریه هم که علنا تحت اختیار روسیه است
نمی دونم بعضی ها خجالت سرشون میشه یا نه؟
نوری زاد به خدا اگه بگیم یک مشت اراذل و اوباش بر مملکت حکومت می کنند به هیچ کسی توهین نکرده ایم بلکه عین واقعیت رو گفتیم.
دار و دسته خامنه ای با چه رویی اومدن محور مقاومت تشکیل دادن مثلا برای عمه شون البته.
محور مقاومتی که تحت کنترل روسیه است و روسیه ای که اسراییل رو تضمین کرده و ….
نمی دونم از کدوم دار المجانینی این بندگون خدا فرار کرده اند اومدند صاف سر ما حاکم شدند دست بر دار هم نیستند…
کجایی ملا نصر الدین بیا یک نصیحتی به رفقات کن…..
ساسانم گرامی،
دست به دامن ملا نصرالدین شدید، طنزی از او به خاطرم آمد:
میگن ملا مدت مدیدی بود که بالای منبر ده نرفته و برای مردم وعظ و خطابه ایراد نکرده بود. اهالی ده بارها از او درخواست کردند که ای ملا تو بااین همه شعور وسواد و دانائی، چرا نمیری بالای منبر و برایمان وعظ کنی؟ ولی ملا هر بار درخواست اهالی را رد میکرد. تا اینکه بالأخره تسلیم شد و رفت بالای منبر و از مردم پرسید: آیا میدونین چی میخوام بگم؟ مردم هم که نمیدانستند ملا چه میخواد بگه، همه با هم گفتند نه. ملا هم عصبانی شد و گفت من برای آدمای نادان حرف نمیزنم. از منبر اومد پائین ورفت. باز مردم به او گفتند، آخه ملا این چه کاری بود؟ ما که نمیدونستیم چی میخوای بگی. بیا و بالا غیرتاً برو بالای منبر و ما رو ارشاد کن. باز پس از شنیدن صدها درخواست، ملا قبول کرد و رفت بالای منبر. از مردم پرسید: ای مردم میدونین چی میخوام بگم؟ مردم که از دفعه قبل خاطره داشتند، هم با هم گفتند: بله. ملا هم به آنها گفت: خب شما که میدونین من چی میخوام بگم، پس چی بگم؟ ازمنبر اومد پائین و رفت. مجدداً مردم با هزار خواهش و تمنا راضیش کردن که برود بالای منبر و اونها رو با وعظ وخطابه اش مستفیض کنه. ملا قبول کرد و رفت بالای منبر و برای بارسوم از مردم سوآل کرد: ای مردم میدونین چی میخوام بگم؟ این بار مردم با تجربۀ دو دفعۀ قبل، عده ای شان گفتند آری و بقیه گفتند نه. ملا هم رو به آنها کرد و گفت: اونائی که نمیدونن بروند از اونائی که میدونن بپرسن. آمد پائین و رفت که رفت.
به این میگن سیاست پا در هوا نگاهداشتن مردم: اصلاح طلبان…محافظه کاران…محافظه کاران میانه رو …اصولگرایان…اصولگرایان معتدل و و و…
از یکی پرسیدند: اصلاح طلبان چه کسانی هستند؟ گفت: اصلاح طلبان محافظه کار نیستند. پرسید پس محافظه کاران چه کسانی هستند؟ پاسخ داد: محافظه کاران اصلاح طلب نیستند. پرسید: خب، محافظه کاران میانه رو چه کسانی هستند؟ گفت: اینا کم کمکی محافظه کارهستند ولی اصلاح طلب هم نیستند. بازپرسید: پس اصولگرایان چه کسانی اند؟ پاسخ داد: اصولگرایان نه اصلاح طلب هستند و نه محافظه کار!
-دوستان سلام
لطفا به این حکایت توجه فرمایید:
در قدیم وقتی کسی نزد یک حاکم و یا پادشاه میرفت موظف بود چندبار تعظیم کند و سپس چند با سروصورت خود را نیز به زمین و خاک استان شاهی بمالد و صورت بر خاک بگذارد و در همین اثنا که سرگرم تعظیم است و سر بر خاک میگذارد مکرر جملاتی متملقانه و چاپلوسانه در وصف ان شاه یا حاکم بر زبان جاری کند ، جملاتی مانند: تو بزرگی ، تو بی نیازی ، همه به تو محتاج هستند ولی تو به هیچ کس و هیچ چیز محتاج نیستی ، تو بلند مرتبه ای ، همه چیز و همه کس بفرمان تو است ، ای پادشاه عالم بر من که بنده تو هستم نظری از سر شفقت بینداز و مرا به خیل کسانی که هدایتشان کردی و سایه خود را بر سرشان گستردی راه بده ، ای شاه شاهان و ای بزرگ بزرگان من بنده رو سیاه ملتمسانه قسمت میدهم که مرا در زمره کسانی که بر انها غضب کردی قرار مده و مبادا مرا در شمار مغضوبین خود قرار دهی و…..
اکنون اگر ما این صحنه ها را در نظر تجسم کنیم شاهی را خواهیم دید که بر اریکه شاهی تکیه زده و از تملق گویی های شخصی که نزد او مکرر در حال تعظیم و سر به خاک مالیدن است و از اظهار عجزها ی وی ، در حال لذت بردن و کیفور شدن است وجالب انکه در پایان اگر این بنده ذلیل رو سیاه به دقت این مراسم تملق گویی و سر بر خاک استان پادشاهی مالیدن را انجام دهد شاه از او خشنود میشود و خواسته هایش را اجابت میکند و چه بسا قصری با چندین خدمه و کنیز زیبا نیز به وی ببخشد و اگر هم خدای ناکرده این شخص در انجام مناسک تملق گویی و سر بر خاک مالیدن مرتکب قصور و تعلل شود او را بدست دژخیمان بارگاه پادشاهی بسپرد تا سرب اتشین و مذاب در گلویش ریخته و روزی دو صد بار او را در اتش خشم پادشاهی بسوزانند.
اگر کمی دقت کنیم خواهیم دید که این پادشاه علیرغم انهمه شوکت و عزت و قدر قدرتی تا چه اندازه ضعیف و علیل و بیچاره است که محتاج تملق گویی های مردمان شده و بدتر انکه برای این تملق گویی ها و اداب سر بر خاک استان شاهی مالیدن چه ثواب و عقابها که منظور ننموده / ایا با تجسم وضعیت رقت بار این پادشاه ، در نگاه شما نیز همچون من به یکباره ان پادشاه قدر قدرتی که نگاهش رعشه بر تن می انداخت جای خود را به موجودی علیل و محتاج ترحم و رقت اور نداد؟؟؟
هر چند گذشته چراغ راه آینده است ، و لی آینده راه خود را می رود ، دوران شاهی به تاریخ پیوست و اکنون دوران مردمسالاری است ، حسرت گذشته هم دردی را دوا نمی کند ، و تکرار گذشته هم خطرناک است ، اغلب حاکمانی که بر مردم ایران تا به حال حکومت کرده اند نالایق و سرباری بر مردم بوده اند، شاه بی عرضه بود و بی عرضه تر از او حاکمان بعدی ،تا کی این خود فریبی ادامه دارد ؟ تنها نسلها پاسخ گویند و بس.
سلام به دوستان
اوضاع اینترنت -دست کم در ولایت ما!- آنچنان آشفته و خراب است که حال و حوصله مطلب نوشتن برای آدم نمیگذارد چه برسد به مطلب طولانی. بنابراین به خواندن بسنده میکنم و صرفا سلام میفرستم به همه دوستان. از سید مرتضای گرامی هم معذورم که گفتگو را به وقتی دیگر موکول میکنم.
دیدن نام دوست فاضل علی1 مرا به شوق آورد و بهانهای شد تا با همهی مصائب اینترنت (کافیست بدانید بازکردن وبلاگ از ساعت 15:30 تا 18:30 به طول کشیده) سلامی به همگی و سلامی خاص به ایشان عرض کنم.
متاسفانه بعضی از کامنتگذاران و همراهان ما در این وبلاگ با نوشتههایی میان مایه و تکراری که نه راهی به دهی میبرد و نه کسی را به تفکر رهنمون میشود، تنها با پرکاری و سیاه کردن صفحه، سطح بخش نظرات را بسیار کاسته و باعث شدهاند که اینهمه بدبختی بازکردن صفحه به خواندن کامنتها (دست کم 60% شان) نیرزد. امیدوارم دوستان از انتقاد صریحم نرنجند و در عوض بیلان کار خویش را به داوری نشینند.
جناب آقای نوریزاد برای شما آرزوی تندرستی، دل شاد و خاطری آرام دارم و امیدوارم به خواستههایتان برسید.
نوری زاد یعنی زاده نور! امیدوارم نوری که بر نکبت این دین و مذهب و حکومت تابانده ای، روشن فکران دینی را به فکر وادارد، زیرا عملکرد حکام ظالم در این 37 ساله، عامه مردم را بخوبی با توهمات و ریاکاری استبداد دینی آشنا نموده است! بطوریکه معنا و تفسیر آیات الهی اش نیز تغییر کرده مثل “وَرَأَيْتَ النَّاسَ یخرجون فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا “!!!
آقای سعید تیموری پدر جان
تا حالا در مورد کار بازاریابی شبکه ای چیزی شنیدید؟ این کار مجوزش رو از وزارت صنعت ، معدن و تجارت در تاریخ 90/6/6 گرفته. شما از شرکت کالا می خرید (مثل خشکبار ، دمنوش ، ادویه ، ساعت ، مواد آرایشی و بهداشتی) و به دوستاتون یا فامیلاتون می فروشید و برای خودتون شبکه سازی می کنید و آن ها هم می فروشند. باعث اشتغال زایی و حمایت از تولید ملی میشه. هم شما هم شرکت هم دولت سود می کنید. این شرکت ها به دولت مالیات می دهند: 9% مالیات ارزش افزوده و 3% مالیات بر درآمد. ظرف پنج سال هم بازنشسته میشید. مدرک تحصیلی هم نمی خواد. با صدهزار تومن هم میشه شروع کرد البته هر چی بیشتر باشه سودش از اون طرف بیشتر میشه مثلا پونصد تومن یا یک میلیون. لطفا درموردش بیشتر تحقیق کنید
متن زیر سخنرانی دموقراضه [رهبر معظم انقلاب] خطاب به مدیران حکومتی [اعضای شورای نگهبان، خبرگان رهبری، استطبل نشینان، رئیس جمهور، وزیران، مراجع تقلید و…] است که در آن میکوشد اصول حکومتداری را به آنان بیاموزد.
۱- مردم همه گوسفندند و ما چوپان:
حواستان باشد! بزرگترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمیتوانید بر آنها حکومت کنید.
بهای مردم را شما معین میکنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان میگذارند که هیچجور نمیتوانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدمهای اندیشمند چاق و چله. قیمت بقیهی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.[45هزار تومن]
نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار میآیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر میکنند که شما موظفاید به آنها احترام بگذارید. اگر به آنها توضیح دهید، گمان میکنند که شما موظف به توضیح دادناید.
۲- هیچوقت شنیدهاید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش میریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعیترین و مسلمترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد؛ وگرنه طلبکار میشوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر میکنند که شما موظف به عزت گذاشتناید و دنبال باقی مطالبات خود میگردند.[ریختن همان 45 هزار تومن در اواخر هر برج به حسابشان]
۳- طوری برنامهریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان میکنند، بداخلاقی میکنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرفها میافتند.[کاغذ بازی در ادارات]
یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصلهاش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمیتوان عوض کرد، اما راه مردم را که میشود دور کرد. هزار جور قانون میشود وضع کرد که مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطهای برسند که قبلاً بودهاند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.[افتضاحِ برجام هسته ای]
۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دستهی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دستهی دوم، از ترس دستهی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره میشود، بیآنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغهای داشته باشید.
۵- مردم به دو دستهی خیلی نامساوی تقسیم میشوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عواماند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمیگذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچیک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که:
اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسانتر از خواص است.
ثانیاً: رضایت عوام را فلهای میشود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمیتوان جایش را پیدا کرد.
و از همه مهمتر، در انتخابات و رأیگیری، رأی خواص و عوام یکاندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگتر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همهی مشکلاتشان جدی بگیرد.
خلاصه این که: این عواماند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم میزنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناختهای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دستتان میدهند.
عوام، هزارتایش کم است و خواص یکدانهاش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکیشان دوتا نشود.
۶- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که میتوانید. هر چقدر کار، بزرگتر باشد و شما در انجام آن ناتوانتر، باید توانستنتان را قاطعتر و محکمتر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برق اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل میشود جفت و جور کرد.[مثلا” صدور انقلاب… یا مثلا” آرزوی اقامه نماز جماعت در کره ماه یا مریخ]
۷- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهدهی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست میآید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و…[اقتصاد مقاومتی]
۸- برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیدهاید: هر که بیشتر میخوابد، توان بیشتری ذخیره میکند.
۹- این اصل را هیچوقت فراموش نکنید: بزرگترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا میتوانید از افراد بیسواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشهگیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یکشبه نمیافتد. تغییر دیدگاه مردمی که یکعمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت میدانستهاند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجهی آموختن علم و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجهی بیسوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.[مثلا” انتساب افراد بیسوادی همچون لاریجانی در ریاست قوه قضائیه]
۱۰- حتماً متوجه این واقعیت شدهاید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاهتران با دیده تحقیر نگاه میکنند. یعنی قدبلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاهقد فرمان نمیبرند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاهتر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قدبلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید:
یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازهی شما و بلکه کوتاهتر شود.
دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازهی مطلوبتان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمیکند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.
۱۱- مردم در صورتی به شما احترام میگذارند یا از شما فرمان میبرند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل میشوند که گرسنه باشند و نانشان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دستبهدهن نگه ندارد، یا پاچهاش را میگیرند یا تحویلش نمیگیرند.
۱۲- این اصل بسیار مهم را هیچگاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همهی مردم، دزد و دروغگو و پشتهماندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسانهای ابله، تصورشان غیر از این است و فکر میکنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.
۱۳- این جمله را همیشه سرلوحهی همهی بوقها و شعارها و سخنرانیهایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا میتوانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همهی عمر ببندیم.»
۱۴- حواستان باشد که خیلیها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی میکنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که… فقط و فقط اثری هنری محسوب میشود، که با دست قابل لمس باشد.
۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهدهی هر کسی ساخته نیست. و مهمترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته میشود، از هر راستی، قابل قبولتر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همهی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستارههاست.» اگر همهی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض میکنم. چرا مردم باور میکنند؟! برای این که هیچکس تصور هم نمیکند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.
۱۶- شنیدهام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار میکنند که: ما این همه حرفهای مهم را از کجایمان در میآوریم؟!
گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیدهام! کسی که چنین سؤالی را میپرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.
بخشی از کتاب دموکراسی یا دموقراضه اثر سیدمهدی شجاعی
[مطالب داخل کروشه ها از کامنت گذار می باشند]
آقای نوریزاد فرمودید اینها خود را در صف پیامبران و خدا جا داده اند و لذا توهین به رهبر را در همان راستا جا داده اند. سوال بنده اینست که خود خدا که در قرآنش برای دزدی و زنا مجازات قطع ید و شلاق قرار داده درباره ی توهین به خودش یا رسولش سکوت کرده. این خدا جایی نفرموده که کسی که به من یا به پیامبر من توهین نمود مجازاتش فلان است. حتی بنده آیه ای در قران دیده ام که اگر عده ای را در حال توهین ب الله یافتید جمع را ترک کنید (متاسفانه شماره آیه را حضور ذهن ندارم) حال اینها که برای توهین به خدا و پیامبرش مجازات مرگ تعیید کرده اند نعوذ بالله مهتقدند که خدا نمی فهمد و ما می فهمیم که توهین به خدا جریمه دارد؟! این برای من سوال است که مجازات توهین به خدا و سب نبی از کجا آمده؟ اینها قوانین خود خدا را جابجا می کنند چراکه در قران صراحتا توصیه به قطع ید سارق شده ولی دزدان بیت المال یا مطلقا مجازات نمی شوند یا نهایتا چند سالی حبس می شوند و لی برای اهانت به خدا که جرمی در قرآن محسوب نمی شود مجازات اعدام قرار داده اند. به عقیده ی بنده فقها باید درباره ی این موضوعات موضعگیری کنند. براستی معنی آیه ی “ثم رددناه اسفل سافلین” را برای بعضی ابناء بشر درک می کنم. رسد آدمی به جایی که دگر خدا نبیند!
با صقای عزیز آیا امکان دارد جواب دوستمان بهاران را شما با منطق و ادب مثال زدنی تان بدهید؟
تشکر
سلام . آقای نوری زاد به نظرم انتخابات 7 اسفند تا حدودی کار خودش را کرده و رهبری در اولین سخنرانی ی اجباری با اعضای قدیم مجلس خفتگان از حال و روزِ خوبی برخوردار نبود و مانند آدم های بی حوصله صحبت میکرد و در قسمتی که میخواست خیلی خود خواهانه و پا فشاری کند که ” نفوذ ” وجود دارد ، کلمه ” نفوذ ” را بند کرد به موسیقی و خیلی ناشیانه گفت که نفری که امنیتی و ” نفوذ ” ی بوده بوسیله اجرای موسیقی وارد ایران شده بوده که مأموران شناسایی کرده و از کشور آنها را بیرون کرده اند ! آقای نوری زاد کاشکی میدیدید که رهبری همین چند جمله را چقدر پیچ و تاب داد تا آن را بیان کند . در قسمتی دیگر نتوانست ناراحتی و غضبِ خود را از انتخابات مردم شهر تهران پنهان کند و مجبور به آن شد که بگوید که نبود این دو نفر یعنی مصباح یزیدی و محمد یزیدی ” خسارات ” بر مجلس خفتگان است . در قسمتی هم ماجرای گزینش رهبری را مطرح کردند که خبرگان در تعیین رهبری آینده ” مصلحت سنجی ” نکنند . ظاهراً همان دروغی و ” مصلحت سنجی ” را که سید احمد خمینی بعد از فوت حضرت امام به مجلس خفتگان گفتند و تحویل دادند تا آن پیر و پاتل ها در آن زمان خامنه ای را به رهبری برگزیدند ( اینکه امام خمینی روزی به سید احمد آقا مطرح کردند که آقای خامنه ای برای رهبری مناسب هستند ) !
سید مرتضی عزیز..با سلام و تحیت و تشکر از توضیح و توجهتان.
1- واقعه نقل شده در مورد آتش زدن منزل دقیقا قبل از خطبه ایشان در مسجد هست. چون آن واقعه مربوط به اخد بیعت برای ابوبکر بود وسخنرانی در زمانی بود که ابوبکر به خلافت رسیده بود. پس در این موضوع بحثی نیست.
2- ابوبکر بلافااصله پس از استقرار قدرت دستور خلع مالکیت فدک را صادر کرد. خطبه مذکور هم بعد از این قضیه هست و برابر نقلهای تاریخی قابل اعتماد بعدا هم ابوبکر و عمر برای رفع کدورت بدیدار جناب فاطمه رفتند. در همه این مواقع هم حال ایشان عادی بوده هست.
3- گزارشات مربوط به رفتن عمر و گروهی دیگر به سوی منزل امام علی برای اخذ بیعت میتواند درست باشد ولی هر چه بوده تا درب منزل بوده و نه بیشتر. آقای شهیدی هم در کتاب تحقیقی خود در مورد زندگی دختر پیامبر به بیش از این نرسیده بود و بنده تا به حال ندیده ام کسی به ایشان ایرادی درست گرفته باشد.
4- منابع اهل سنت که میفرمائید همگی از قرون 5 ببعد هستند و شما به غیر از یک مورد که عرض خواهم کرد چیزی قبل از آان پیدا نمی کنید.
5- تنها کتابی که در آن به این مطلب اشاره شده”برای اولین بار” ، کتاب اسرار آل محمد سلیم ابن قیس هلالی هست . در مورد این کتاب نظرات ضد و نقیض متعددی هست. یکدسته اصلا وجود چنین شخصی را قبول ندارند، دسته ای او را قبول دارند ولی به کتاب اطمینان ندارند و در زمان ما هم تا آنجا که بخاطرم هست آقای حسن زاده املی و مرحوم آقای بهبودی با آن مخالف بوده و مرحوم بهبودی معتقد بود که مطالب آن کار غلات شیعه هست. در ضمن شیخ مفید نیز از جمله مخالفین سرشناس آن هست.
6- آن منابع و تاریخهائی هم که شما فرمودید منشا شان به همبن منبع مشکوک الا عتبار میرسد.
7- در مورد نهچ البلاغه اگر نظر و با احتمال شما را بپذیریم در این صورت شاید حرف کسانی که در انتصاب دقیق این مطالب به امام علی تردید دارند تا حدی قابل تامل باشد. به هرحال اگر گرد اورنده نهج البلاغه را از محبان اهل بیت دبانیم قطعا این حادثه عظیم برای وی نمیتوانسته قابل اغماض باشد.
8- بنده با نگاه تحلیلی به تاریخ اشکالی ندارم و خیلی هم خوب میدانم و شما بخوبی میدانید که پرداختن به این مسئله و این تحریک احساساات از طرف قاطبه روحانیون و مداحان وابسته هیچ ربطی به شناخت تاریخی ندارد کما اینکه محتوای خطبه فدکیه که نشان از بازگشت جاهلیت بعد از فوت پیامبر را دارد در فراموشی کامل هست و بجای آن، این واقعه مشکوک الوقوع امروز پرچم شیعه در دنیای اسلام هست. در مورد وحدت شیعه و سنی بنظرم از آن حرفهای بی نتیجه هست و تا زمانیکه روحانیون طرفین از این کینه ورزیهای جاهلی و عوام فریبانه دست بر ندارند همین آش و همین کاسه هست.
9- شما میدانید که یکی از عوامل اختلاف شیعه و سنی موضوع شهادت به ولایت امام علی هست که از اضاافات شیعه از دوره صفوی هست و اهل سنت آنرا نشانه بذعت کامل میدانند. اگر کسی توانست در بین مراجع و روحانیون جرات این پیشنهاد را پیدا کند که این فراز از اذان حذف شود میتوان به آینده اتحاد مسلمانان امیدی پیدا کرد. و ما میدانیم که جنین آرزوئی محال هست و محال.
با تشکر مجدد از بزرگواری حضرتعالی
سلام بر باصفای باصفا- خیلی خوب شد که شما وارد بحث شدید با رعایت کامل تشریفات و ادب منحصر بفردی که دارا هستید- اگر بنده و دوستمان کاوه را دین ستیز تلقی کنید اگر لطف کنید صرفا به واژه دین گریز بسنده کنید آیا میتوانم چند سوال از شما بکنم؟
– 1-طبق روایات گفته شده که کاتبان قرآن – امام علی شیغیان- زید بن ثابت و پسرش ابوزید ثابت بن زید- ابی بن کعب و عبید بن معاویه بوده-اند- یعنی 5 نفر کاتب وحی و قران بوده اند چون محمد نبی بیساد یا به عبارتی امی بوده است
2- نهج البلاغه نوشته شده سید رضی 5 قرن بعد از شهادت علی و حاوی خطبه ها و نامه های امام علی بوده است
3- علی در خیبر را بلند کرد و بر فرق مشرکین و کفار زد تا نابود شوند
4- عمر به سینه یا پهلوی فاطمه زهرا زد و فاطمه در اثر جراحات وارده بعدها شهید شد
5- طبق روایات و نوشته های ابن ابی الحدید امام علی ادعا کرده سلونی قبل ان تفقدونی از من بپرسید قبل از اینکه مر ا از دست بدهید
6- ائمه اطهار معصومین همگی علم غیب داشتند و همگی مفسر قرآن بوده اند و قران را تفسیر یکسان کرده اند و چون همگی به منبع غیب وصل بوده اند بنابراین عقلا تمامی تفاسیر امامان معصوم باید یکسان و یک شکل باشد
حال سوالات افلاطون ناقص الجسم اندک آبروی نا قابل جان از شما استاد عزیز به شرح ذیل است
چگونه است که علی امام اول شیعیان با سواد بوده ولی هیچ گونه کتاب یا دستخطی از ایشان موجود نیست؟ و چرا علی خودش نهج البلاغه را ننوشته و بعد از 5 قرن سید رضی ماموریت جمع و جور کردن ایتن کتاب را نوشته است؟
اگر جواب شما این است که علی باسواد بوده و نامه ها و خطبه ها را خودش انشا کرده لطف کنید یک کتابخانه یا یک موزه به ما نشان دهید تا ما از کارشناسان خط بخواهیم آنها را بررسی کرده و به ما بگویند خطی که شما ادعا می کنید با خطوط قرآنی که علی انشا کرده و به خط کوفی موجود است یکسان است یا خیر؟
سوال دوم اینکه چرا علی که در خیبر را بلند کرد و اسد الله لقب داشت در هنگامیکه عمر به پهلوی فاطمه لگد میزد منفعل بود و هیچ گونه واکنشی نشان نداد و فرض کنیم که علی در ان هنگام در صحنه نبود خوب بعدش که میتوانست عمر را له و نورده کند و عمر را وادار کند بگوید غلط کردم … خوردم- آیا علی براستی چه کرد؟
در ضمن چرا علی امام اول مسلمین در نهج البلاغه هیچ اشاره ای به 4 واقعه مهم زندگی خویش نمی کند ( اول اینکه علی مولود کعبه است- دوم انکه علی در غدیر خم جانشین محمد نبی شناخته شد و یا اینکه علی خلیفه به حق مسلمین بود————- و اینکه علی هیچ اشاره ای به امامان بعدی خود و بخصوص مهدی موعود نمی کند و دست آخر اینکه چرا علی امام اول شیعیان نگفته است که سلونی قبل ان تفقدونی- خوب اگر با این ادعا کسی از علی می پرسید تو کی خواهی مرد و یا من کی خواهم مرد علی علی القاعده می باسیت بر خلاف نص صریح قرآن تاریخ مرگ خودش و فرد سوال کننده را میدانست در حالیکه قران به صراحت می گوید هیچ کس نمیداند کی و در کجا خواهد مرد )
اما سوال آخر اینکه اگر ائمه معصومین علم غیب داشتند و از آینده خبر داشتند علی القاعده هم خود حضرت محمد و هم 13 معصوم دیگر باید می دانستند که بعد از مرگ حضرت محمد بین شیعه و تسنن بر سر خلافت و بر سر امام دوازدهم و کلا بر سر مسئله امامت و خلیفه گردی و بخصوص در خود تفسیر قران اختلافات شدید پیش خواهد امد و مثلا باید می دانستند که روزی وهابیت و داعش و غلاط باطنی و امثال وحید خراسانی و مکارم شیرازی و سید صادق شیرازی و ابن تیممیه پوست از کله مسلمین عالم خواهند کرد- چطور شد که این 14 معصوم نازنین به تفسیر یک شکل و یکسان قران ( با توجه به اتصال همگی آنها به منبع غیب ) اهتمام نورزیدند؟ و اگر بفرض مثال و در فرض محال یکی از آنان مثلا امام صادق ( که 400 یا به روایتی 7000 شاگرد و اخوند برجسته نزد ایشان تلمذ می کرده اند و از نعمت سواد و قلم و کاغذ و دوات بهره مند بوده اند ) به تفسیر قران اشتغال داشته است پس چرا ما از هر اخوندی پرسیدیم می گویند این تفسیر ها همگی نزد مهدی موعود یا موهوم است؟ بعضی هم می گویند علمای بزرگ شیعه کپی این تفاسیر را دارند – خوب اگر این گونه باشد و مثلا اگر بروجردی و خمینی و خویی و شهاب الدین مرعشی نجفی و آخوند خراسانی و ابوالحسن اصفهانی مستیقیم یا غیر مستقیم به خود مهدی موعود وصل باشند چطور است که تفاسیر خود این عزیزان با یکدیگر متفاوت است و مثلا علامه طبا طبایی چیزهای جدیدی می گوید که آیت الله معرفت با آن مخالف است؟ براستی تفاسیر قران امامان معصوم اگر زیر خاکی است که امری باطل و عبث بوده است و اگر باید در دسترس عوام و خاص باشد که از انحراف امت اسلامی جلوگیری شود شما لطف کنید آدرس یک موزه یا کتابخانه را به ما کفار دین ستیز نشان دهید تا حداقل ما با دستخط مبارک ائمه معصوم آشنا شویم و بتوانیم قران را به شکلی واحد ترجمه و تفسیر کنیم- چون خود امام اول و امام یازدهم که قدر مسلم با هم اختلافی نداشتند و چون به منبع غیب وصل بودند علی اقاعده می بایست قرائت واحد و یکسان از قران مجید داشته باشند
جا دارد که از نوریزاد عزیز تشکر کنم که در این وبسایت افتخار آشنایی با امثال شما را به اینجانب داده است
با سلام و تشکر از پیگیری شما
گمان می کنم ،بحث به این روش سودمند نباشد ،زیرا چنانکه قبلا گفتم ،موضع شما موضع انکار ماجرای توهین و لطمه به حضرت فاطمه است ،در عین حال اکتفاء به کلیات و ظنونی می کنید و بطور جزئی به اسناد بحث نمی پردازید در حالیکه ماهیت بحث های تاریخی متکی بر دو جهت اسناد تاریخی و تحلیل و استناد به آنهاست ،در عین حال به برخی از نکاتی که اشاره کرده اید بطور موجز اشاره می کنم:
در مورد تقدم و تاخر قضیه خطبه مسجدیه و اصل جسارت به بیت ایشان ،قبلا گفتم تقدم یا تاخر این دو مطلب دخلی به انکار اصل تهاجم و لطمه به بیت فاطمه ندارد ،یعنی منافاتی ندارد کسی لطمه خورده باشد و با فاصله کم یا زیاد جایی برود و مطالبی را اظهار کند.
شما می گویید :”برابر نقلهای تاریخی قابل اعتماد بعدا هم ابوبکر و عمر برای رفع کدورت بدیدار جناب فاطمه رفتند ،در همه این مواقع هم حال ایشان عادی بوده هست”.
من بحث به این صورت کلی و بی سند را بحثی جدلی و کلی می نامم ،و بدون استناد به نقل های تاریخی که شما آنها را قابل اعتماد می خوانید نمی توانم آنها را بپذیرم ،من هم بروش شما متقابلا می گویم فاطمه سلام الله علیها آنان را بحضور نپذیرفتند برای اینکه فدک را مسترد نکردند،من نمیدانم از کجای نقلهایی که آنها را قابل اعتماد میدانید بر می آید که در همه این مواقع حال ایشان عادی بوده؟
————————————————
می گویید:”گزارشات مربوط به رفتن عمر و گروهی دیگر به سوی منزل امام علی برای اخذ بیعت میتواند درست باشد ولی هر چه بوده تا درب منزل بوده و نه بیشتر”.
(پایان)
من اینطور کلی از شما چیزی نمی پذیرم ،من فراوان گزارشات از کتب شیعه و سنی در اختیار دارم که می گویند ماجرا بیش از رفتن تا پشت درب بوده است ،برخی گزارشها می گوید درب را آتش زدند و برخی گزارشها می گویند درب را شکستند و علی را هم با اهانت برای بیعت بردند ،اینها متن تواریخ اهل سنت است ،حال شما بنا دارید نپذیرید بحث دیگریست.
————————————–
“آقای شهیدی هم در کتاب تحقیقی خود در مورد زندگی دختر پیامبر به بیش از این نرسیده بود و بنده تا به حال ندیده ام کسی به ایشان ایرادی درست گرفته باشد”.
(پایان)
من متن کتاب شهیدی را در اختیار ندارم ،شما لطف کنید متن ایشان را بصورتی کپی کرده نقل کنید ،آقای شهیدی هرچه گفته باشند باید مستند به منابع تاریخی باشد.
——————————————-
“”منابع اهل سنت که میفرمائید همگی از قرون 5 ببعد هستند و شما به غیر از یک مورد که عرض خواهم کرد چیزی قبل از آان پیدا نمی کنید””.
(پایان)
اینطور نیست ،الان چند منبع از اهل سنت مربوط به پیش از قرن پنجم برای شما نقل می کنم در دو بخش :
بخش اول: منابعی از اهل سنت که گزارش آنها حاکی از قصد و اراده عمال خلیفه و عمر در حمله و آتش زدن بیت فاطمه است،به بخش اول بنگرید:
1- “ابوبكر ابن ابى شيبه (159- 235) مؤلف كتاب المصنّف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:
«إِنَّهُ حينَ بُويِعَ لِأبي بَكْرٍ بَعْدَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كانَ عَليُ وَ الزُّبَيْرُ يَدْخُلانِ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّه، فَيُشاوِرُونَها وَ يَرْتَجِعُونَ في أَمْرِهِمْ. فَلَمَّا بَلَغَ ذلِكَ عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ خَرَجَ وَ دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ، فَقالَ: يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ اللَّهِ ما أَحَدَ أَحَبُّ إِلَيْنا مِنْ أَبِيكَ وَ ما مِنْ أَحَدٍ أَحَّبَ إِلَيْنا بَعْدَ أَبيكَ مِنْكِ، وَ أيْمُ اللَّهِ ما ذاكَ بِمانِعي إِنِ اجْتَمَعَ هؤلاءِ النَّفَرُ عِنْدَكَ أَنْ أَمرْتُهُمْ أَنْ يُحْرَقَ عَلَيْهِمُ الْبَيْتِ.
قالَ: فَلَمّا خَرَجَ عُمَرُ جاؤُوها، فَقالَتْ: تَعْلَمُونَ أنَّ عَمَرَ قَدْ جاءَني، وَ قَدْ حَلَفَ بِاللَّهِ لَئِنْ عُدْتُم لَيَحرِقَنَّ عَلَيْكُمُ الْبَيْتَ، وَ أَيْمُ اللَّهِ لَيْمِضَيَّن لِما حَلَفَ عَلَيْهِ.
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطّاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترين فرد براى ما پدر تو و بعد از پدرت تو هستى؛ ولى سوگند به خدا اين محبّت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على عليه السلام و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر به على عليه السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را هنگامى كه شما در آن هستيد آتش مى زنم، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد.
(مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 572، كتاب المغازى)
ابن ابی شیبه در نیمه دوم قرن دوم می زیسته است
——————————————————————
2-احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (م 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در كتاب انساب الاشراف به نحو ياد شده در زير نقل مى كند:
«إِنَّ أَبابَكرٍ أَرْسَلَ إلى عَليٍّ يُريدُ الْبَيْعَةَ فَلَمْ يُبايِعْ، فَجاءَ عُمَرُ وَ مَعَهُ فَتيلة! فَتَلَقَتْهُ فاطِمَةَ عَلَى الْبابِ.
فَقالَتْ فاطِمَةُ: يَابْنَ الْخَطّاب، أَتَراكَ مُحْرِقاً عَليَّ بابي؟ قالَ: نَعَمْ، وَ ذلِكَ أَقْوى فيما جاءَ بِهِ ابُوكِ ….
ابوبكر به دنبال على عليه السلام فرستاد تا بيعت كند؛ ولى على عليه السلام از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبه رو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم درصدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!».
( انساب الأشراف، ج 1، ص 586، چاپ دار معارف، قاهره)
بلاذری مربوط به اواسط قرن سوم بوده است.
————————————————————————–
3-مورّخ شهير عبداللَّه بن مسلم بن قتيبه دينورى (212- 276) از پيشوايان ادب، نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى و مؤلف كتاب تأويل مختلف الحديث، و ادب الكاتب و … است. «2» وى در كتاب الامامة و السياسة چنين مىنويسد:
«إنّ أبابَكْرٍ (رض) تَفَقَّدَ قَوْماً تَخَلَّفُوا عَنْ بَيْعَتِهِ عِنْدَ عَليّ كَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ عُمَرُ فَجاءَ فَناداهُمْ وَ هُمْ في دارِ عَليٍّ، فَأَبَوْا أَنْ يَخْرُجُوا فَدَعا بِالْحَطَبٍ وَ قالَ:
وَالَّذي نَفْسُ عُمَرَ بِيَدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أَوْ لأَحْرَقَنَّها عَلى مَنْ فيها، فَقيلَ لَهُ: يا أبا حَفصٍ إِن فيها فاطِمَةَ فَقالَ، وَ إِن!.ثُمَّ قامَ عَمُرُ فَمَشى مَعَهُ جَماعَةٌ حَتّى أَتَوْا فاطِمَةَ فَدقُّوا الْبابَ فَلَمَّا سَمِعَتْ أصْواتَهُم نادَتْ بِأَعْلى صَوْتِها يا أَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّه ماذا لَقينا بَعْدَكَ مِنْ ابنِ الْخَطّابِ وَ ابنِ أبي الْقُحافة فَلَمّا سَمِعَ الْقَوْمُ صَوْتَها وَ بُكائَها انْصَرَفُوا وَ بَقِيَ عُمَرُ وَ مَعَهُ قَوْمٌ فَأَخْرَجُوا عَلَيّاً فَمَضَوْا بِهِ إلى أبي بَكْرٍ فَقالُوا لَهُ بايِعْ، فَقالَ: إنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَه؟ فَقالُوا:
إِذاً وَاللَّهِ الَّذي لا إلهَ إِلّا هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَكَ …
ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سر برتافتند و در خانه على گردآمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على عليه السلام آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج ازخانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را با شما آتش مىزنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!،عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبتهايى به ما از فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه رسيد، افرادى كه همراه عمر بودند هنگامى كه صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند؛ ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند: بيعت كن، على عليه السلام گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم … ».
(الامامة و السياسة ابن قتيبه، ص 12، چاپ مكتبة تجارية كبرى، مصر)
ابن قتیبه دینوری در اوایل قرن سوم می زیسته است.
——————————————————————————
4-محمد بن جرير طبرى (م 310) در تاريخ خود رويداد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:
«أتى عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ مَنْزِلَ عَليٍّ وَ فيهِ طَلْحَةٌ وَ الزُّبَيْرُ وَ رِجالٌ مِنَ الْمُهاجِرِينَ، فَقالَ وَاللَّهِ لَأَحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجَنَّ إلى الْبَيْعَةِ، فَخَرَج عَلَيْهِ الزُّبيرُ مُصْلِتاً بِالسَّيْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فَأَخَذُوهُ.
عمر بن خطّاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد، شمشير از دستش افتاد و ديگران بر او هجوم آوردند و او را گرفتند».
( تاريخ طبرى، ج 2، ص 443، چاپ بيروت)
طبری در قرن چهارم می زیسته است.
—————————————————————–
5- شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسى مؤلف كتاب العقد الفريد (م 463 ه) در كتاب خود بحثى مشروح درباره تاريخ سقيفه آورده است. وى تحت عنوان كسانى كه از بيعت ابى بكر تخلف جستند، مى نويسد:
«فَأمّا عَليٌّ وَ الْعَبّاسُ وَ الزُّبَيرُ فَقَعَدُوا فِي بَيْتِ فاطِمَةَ حَتّى بَعَثَ إِلَيْهِمْ أَبُوبَكْرُ، عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ لِيُخْرِجَهُمْ مِنْ بَيْتِ فاطِمَةَ وَ قالَ لَهُ: إنْ أَبَوْا فَقاتِلْهُمْ، فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نارٍ أَنْ يُضرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ، فَلَقِيَتْهُ فاطِمَةُ فَقالَ: يا ابْنَ الْخَطَّابِ أَجِئْتَ لِتَحْرِقَ دارَنا؟! قالَ: نِعَمْ، أوْ تَدْخُلُوا فيما دَخَلَتْ فيهِ الأُمَّةُ!.»
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر عمر بن خطّاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! عمر بن خطّاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، ناگاه با فاطمه روبه رو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى؟ او در پاسخ گفت: بلى مگر اينكه در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!».
(عقد الفريد، ج 4، ص 93، چاپ مكتبة هلال.)
ابن عبد ربه البته در قرن پنجم می زیسته است.
———————————————————————————–
بخش دوم ،گزارشاتی از منابع اهل سنت که حاکی از وقوع و تحقق آن قصدی است که داشته اند،بنگرید :
1- ابوعبيد، قاسم بن سلام (م 224) در كتاب الأموال كه مورد اعتماد فقهاى اهل سنّت است، مى نويسد:
«عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: در بيمارى ابوبكر براى عيادتش به خانه او رفتم. پس از گفتگوى زياد گفت: اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم؛ يكى از آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم اى كاش انجام نمى دادم اين است كه: «وَدَدْتُ أنّي لَمْ أكْشِفْ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ وَ إنْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ؛ اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم، هر چند براى جنگ بسته شده بود».
( الأموال، پاورقى 4، چاپ نشر كليات ازهرية)
چنانکه می بینید ابوعبید قاسم بن سلام در قرن سوم می زیسته است.
ابوعبيد هنگامى كه به اينجا مىرسد به جاى جمله: «لم أكشف بيت فاطمة و تركته …» مى گويد: «كذا و كذا» و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم!
ابوعبيد، هر چند روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سر برتافته؛ ولى محقّقان كتاب الأموال در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب ميزان الاعتدال- به نحوى كه بيان گرديد- وارد شده است، افزون بر آن، طبرانى در معجم خود و ابن عبد ربّه در عقد الفريد و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند!
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260- 360) كه ذهبى در ميزان الاعتدال وى را معتبر مى داند. در كتاب المعجم الكبير كه كراراً چاپ شده، آنجا كه درباره ابوبكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد و گفت: اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم، سه چيز را انجام مى دادم و سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم:
«أمّا الثَّلاثُ اللَّائي وَدَدْتُ أنّى لَمْ أَفْعَلْهُنَّ، فَوَدَدْتُ أنّي لَمْ أَكُنْ أكْشِفَ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ …؛ آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم اى كاش حرمت خانه فاطمه را هتك نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!».
( معجم كبير طبرانى، ج 1، ص 62، ح 34، تحقيق حمدى عبدالمجيد سلفى)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر عملى شد و در خانه را به زور (يا با آتش زدن) گشودند.
نیز ابن عبد ربّه اندلسى مؤلف كتاب العقد الفريد (م 463) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:
«من در بيمارى ابى بكر بر او وارد شدم تا از او عيادت كنم، او گفت: آرزو مى كنم كه اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم و يكى از آن سه چيز اين است:
«وَدَدْتُ أنّي لَمْ أكْشِفُ بَيْتَ فاطِمَةَ عَنْ شيءٍ وَ إنْ كانُوا أَغْلَقُوهُ عَلَى الْحَرْبِ؛ اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم، هر چند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند»
( عقد الفريد، ج 4، ص 93، چاپ مكتبة الهلال)
———————————————————————————
2- ابراهيم بن سيار نظّام معتزلى (160- 231) كه به دليل زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در كتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه عليها السلام را نقل مى كند. او مى گويد:
«إِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّى ألْقَتِ الْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها؛ عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!
( الوافى بالوفيات، ج 6، ص 17، شماره 2444؛ ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 57، چاپ دارالمعرفة، بيروت)
ملاحظه کنید نظام از متکلمان سنی مذهب معتزلی در قرن دوم بوده است و این جملات را صفدی و شهرستانی از او نقل کرده اند.
—————————————————————
3- ابن ابى الحديد مى نويسد: محمد بن يزيد بن عبدالاكبر بغدادى (210- 285) اديب، و نويسنده معروف و صاحب آثار مشهور، در كتاب الكامل، از عبدالرحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:
«وَدَدْتُ أنّي لَمْ أكُنْ كَشَفْتُ عَنْ بَيْتِ فاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ وَ لَوْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ»
( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 46 و 47، چاپ مصر)
این همان تعبیر کشف و اهانت به بیت فاطمه است که در عبارات بالا بود که از عالمی در قرن سوم نقل شده است که بسند خود از ابن عوف صحابی نقل کرده است.
——————————————————-
4-مسعودى (م 325) در مروج الذهب مى نويسد: «آنگاه كه ابوبكر در حال احتضار بود چنين گفت:
سه چيز انجام دادم و تمنّا مى کنم كه اى كاش انجام نمى دادم؛ يكى از آن سه چيز اين بود: فَوَدَدْتُ أنّي لَمْ أَكُنْ فَتَّشْتُ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ ذَكَرَ في ذلِكَ كَلاماً كَثيراً!؛ آرزو مى كردم كه اى كاش حرمت خانه زهرا را با تفتیش هتك نمى كردم. وى در اين مورد سخن زيادى گفته است!
(مروج الذهب، ج 2، ص 301، چاپ دارالاندلس، بيروت)
مسعودى با اينكه نسبت به اهلبيت گرايشهاى موافقى دارد؛ ولى اينجا از بازگويى سخن خليفه خوددارى كرده و با كنايه رد شده است! مسعودی در قرن چهارم بوده است.
——————————————————————-
5-ذهبى در كتاب ميزان الاعتدال از محمّد بن احمد كوفى حافظ نقل مى كند كه در محضر احمد بن محمّد معروف به ابن ابى دارم، محدّث كوفى (م 357)، اين خبر خوانده شد:
«إنّ عُمَرَ رَفَسَ فاطِمَةَ حَتّى أسْقَطَتْ بِمُحْسِنٍ؛ عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد.
(ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139، شماره 552)
———————————————————————-
6-عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب «الإمام علي» می گوید:
«عمر گفت: وَالّذي نَفْسُ عُمَرَ بِيَدِهِ، لَيَخْرُجَنَّ أَوْ لَأحْرَقَنّها عَلى مَنْ فيها …! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول في عقبه: يا أباحَفْصٍ، إِنَّ فيها فاطِمَةَ …»! فَصاحَ لايُبالي: وَ إن …! وَ اقْتَرَبَ وَ قَرَعَ الْبابَ، ثُمَّ ضَرَبَهُ وَ اقْتَحَمَهُ … وَ بَدالَهُ عَليّ …
وَ رَنَّ حينَذاكَ صَوْتُ الزَّهْراءِ عِنْدَ مَدْخَلِ الدَّارِ … فَإنْ هِيَ إلّاطَنينَ اسْتِغاثَةٍ … .
قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم!،عدّه اى كه از خدا مى ترسيدند و پس از پيامبر صلى الله عليه و آله رعايت منزلت او را مى كردند، گفتند:
اباحفص، فاطمه در اين خانه است. بى پروا فرياد زد: باشد!. نزديك شد، در زد، سپس بر در كوبيد و وارد خانه شد.
على عليه السلام پيدا شد …
طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد … اين ناله استغاثه او بود ..
(عبدالفتاح عبدالمقصود، على بن ابىطالب، ج 4، ص 276- 277)
—————————————————————
7- مقاتل ابن عطيّه در كتاب الامامة و الخلافة چنين مى نويسد:
«إنّ أبابكرٍ بَعْدَ ما أَخَذَ الْبَيْعَةً لِنَفْسِهِ مِنَ النَّاسِ بِالإرْهابِ وَ السَّيْفِ وَ الْقُوَّةِ أرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذاً وَ جَماعَةً إلى دارِ عَليٍ وَ فاطِمَةً عليهما السلام وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلى دارِ فاطِمَةَ وَ أَحْرَق بابَ الدَّارِ! …
هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه عليهما السلام فرستاد.
عمر هيزم جمع كرد و در خانه را آتش زد …
(الامامة و الخلافة، ص 160- 161، تأليف مقاتل بن عطية كه با مقدمه اى از دكتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره)
———————————————————-
اینها برخی از منابع اهل سنت است که مربوط به پیش از قرن پنجم هجریست.
کتاب سلیم بن قیس که از منابع شیعی محسوب می شود همانطور که گفته اید در مورد اسناد آن بحث و نظر وجود دارد ،و من تمسکی به آن نمی کنم ،زیرا منابع دیگر قدیمی از منابع اهل سنت ارائه شد.
———————————————————————————————
شما می گویید :”آن منابع و تاریخهائی هم که شما فرمودید منشا شان به همبن منبع مشکوک الا عتبار میرسد”.
(پایان)
این سخن عجیبی است،اولا: کتاب سلیم بن قیس از منابع شیعی است ،چطور یک منبع شیعی می شود منبع برای اینهمه راوی و مورخ اهل سنت؟! جناب باصفا ،در ابراز نظر دقت کنید و مسائل را سهل نگیرید.
ثانیا:شما اگر چنین ادعایی دارید باید آنرا برحسب بحث اسنادی و سندی روشن کنید ،فی المثل بگویید چطور نقل ذهبی یا مسعودی یا شهرستانی و دیگران به کتاب سلیم بن قیس منتهی می شود ،می دانید که در چنین بحث های تاریخی روایی به حدس و گمان نمی شود مسائل را برگزار کرد.
====================================
می گویید :
“در مورد نهچ البلاغه اگر نظر و با احتمال شما را بپذیریم در این صورت شاید حرف کسانی که در انتصاب دقیق این مطالب به امام علی تردید دارند تا حدی قابل تامل باشد. به هرحال اگر گرد اورنده نهج البلاغه را از محبان اهل بیت دبانیم قطعا این حادثه عظیم برای وی نمیتوانسته قابل اغماض باشد”.
(پایان)
قبلا در مورد نهج البلاغه توضیح عرض شد که مرحوم سید رضی در جمع آوری نهج البلاغه اهدافی ادبی فصاحتی داشته است ،پس تنها کلماتی از آنحضرت را که جاذبه ادبی داشته جمع کرده است یعنی نهج همه کلمات مولی علی نیست،و نکته دیگر اینکه روایات نهج پیش از آن در کتب قبلی نقل شده است ،اگر بخواهیم ارزشیابی سندی کنیم باید اسناد آن کتب را بررسی کنیم ،حالا این بحثها ربطی ببحث ما ندارد ،نکته مهم این است که نبودن اشاره به ماجرای بیت فاطمه دلیل بر نبودن اصل ماجرا نیست ،زیرا اگر بنای ورود در منابع روایی شیعه داشته باشیم این ماجرا بوفور در کتابها و روایات شیعه نقل شده است ،لطفا به بحار الانوار مراجعه کنید.
============================================
در مورد آیتم 8 گفتار شما ،ببینید بحث از تاریخ یک ماجرا و واقعه یک بحث است ،بحث از عملکرد مداحان و غیر مداحان بحث دیگر ،شما چون اصل قضیه را بطور کلی و روی سلیقه شخصی و با تکیه بر برخی ظنیات غیر مستند انکار دارید ،لذا آیین های عزاداری و تعزیه شیعه را احساسات می نامید ،الان بحث ما در مورد احساسات نیست ،و سرنوشت یک بحث تاریخی را احساسات برخی تعیین نمی کند ،این ما و شماییم که بدون تعصب و پیش فرض و انکار غیر مستند باید به بررسی اسناد تاریخی و تحلیل آنها بپردازیم.
در مورد اسناد خطبه فدکیه هم باز تخمینی اظهار نظر نکنید ،فراموشی کامل یعنی چه دوست من؟ این خطبه مشهور و مفصل در کتابها نقل شده و مورد اعتناست و پر از مسائل مهم عقیدتی و تاریخی ، و مرحوم شیخنا الاستاد آیت الله منتظری ره در اوایل انقلاب این خطبه را مفصل تفسیر و شرح کردند که بصورت کتاب هست ،می توانید مراجعه کنید ،ایشان آنجا مفصل اسناد این خطبه را ارائه فرموده اند،مراجعه کنید به سایت ایشان.
در مورد وحدت عملی شیعه و سنی و عدم تنازع با هم و اتحاد برابر دشمنان اسلام ،مساله به شعار درست نمی شود ،درست می گویید ،لکن وحدت آنها و عدم تنازع آنها به این معنا نیست که از مبادی کلامی تاریخی خویش عدول کنند ،منتها بحث کلامی تاریخی باید در فضایی علمی بین علماء حل شود نه در سطح تعصبات عوام.
===========================================
در مورد آیتم آخرتان با شما موافق نیستم ،زیرا مساله شهادت بولایت علی علیه السلام در اذان ،بفتوای مشهور فقهاء امامیه از اجزاء نماز نیست ،و مرحوم صدوق جایی در من لایحضره الفقیه گفته است اضافه کردن این شهادت کار غلاه شیعه بوده است ،اینها معلوم است و چیز جدیدی نیست ،منتها بخلاف تصور شما گفتن یا نگفتن این شهادت در یکی از مقدمات نماز منشا تنازع کلامی شیعه و سنی نبوده است ،بلکه خود مساله ولایت و ماجرای سقیفه در صدر اسلام محل بحث و تحلیل های مختلف است.
موفق باشید
ممنونم از بحث مستدل شما
با صفای گرامی
اگر همین الان علی و عمر زنده شوند و بگویند که ما هیچ اختلافی نداشتیم بازهم این دشمنی رفع نخواهد شد قطعا داستان دیگری علم خواهند کرد دعوا سر قدرت است نه حقانیت یک کدام تمام اینداستانها از زمان صفویه ساخته و پرداخته شده .
در همین حکومت فعلی که اخوندها همه دم از خدا و پیامبر و علی میزنند پس اینهمه اختلاف بر سر چیست ؟غیر از اینستکه برای کسب قدرت دست به ترور و قتل و زندان و نفی و حصر هم لباسان خود میزنند . تا زمانیکه خمینی زنده بود همه یکصدا زیر علم او سینه میزدند حالا چی ؟به چند دسته تقسم شدند و دم از خمینی میزنند در حالیکه خمینی یکی بود و این قوم دست پرورده خودش بودند. بیچاره ما ملت یکپارچگی خودمانرا با دستان خودمان شقه شقه کرده ایم و هر دسته دنبال یک عده قدرت طلب جنایتکار دزد راه افتاده ایم و وقتیکه انهارا به قدرت میرسانیم کلی خوشحالی و شادمانی میکنیم ولی چی عایدمان شده ؟ نکبت و بد بختی
دوستان عزیز به نظر من این یک اشتباه بزرگیست که اصطلاح مجلس خفتگان را به کار میبریم زیرا انها بیدارند و۳۷ سال هر کاری که خواستند با ما و این مملکت خرافات زده کردند خفتگان ما ملت ایران هستیم که مسخ شده بازیچه دست این شیاطین هستیم و تنها خواستمون لطفا فاعلین را زیاد کنید(با عرض پوزش از بکار بردن این اصطلاح)
امید گرامی
شما مسائل کلامی و تاریخی روایی و اختلافات در این زمینه ها را با مسائل سیاسی اجتماعی و حکومتی مخلوط می کنید ،و یکی از لوازم اجتناب ناپذیر حل مسائل و اختلافات علمی تاریخی پرهیز از مخلوط کردن مسائل به هم است ،شما عنایت کنید که مساله اختلافات کلامی تاریخی بین شیعه و سنی در مورد مساله ولایت و خلافت بعد از پیامبر ،پیشینه ای تاریخی بقدمت زمان ما تا صدر اسلام دارد ،و این مساله ای نیست که بعد از انقلاب ایران و تشکیل حکومت دینی پیدا شده باشد،شما حتی اگر فرض کنید حکومت سلطنتی پهلوی بحیات خود در ایران ادامه می داد این اختلافات مذهبی در تفسیر و تحلیل وقایع صدر اسلام وجود می داشت ،شما می توانید در مورد حدوث انقلاب ایران و نحوه عملکرد حکومت دینی در ایران هر تفسیر و تحلیل و نقد و نظری داشته باشید اما مساله اختلافات کلامی بین شیعیان و مذاهب گوناگون اهل سنت پیشینه ای بسیار فراتر از عهد صفوی یا انقلاب و تحولات سیاسی در ایران دارد ،شما یک مراجعه ای به کتابهای کلامی تاریخی تفسیری عامه و خاصه بکنید قدمت این اختلافات بسیار فراتر از بحث حکومت ایران و ایران پس از انقلاب است ،کتابهایی از اهل سنت مثل مواقف و شرح آن و مقاصد و شرح آن در بین اشاعره و کتب کلامی متکلمان معتزله مثل ابوعلی جبائی و ابوهاشم و دیگران ،و کتابهای کلامی شیعه مثل شافی سید مرتضی ره ،و تلخیص الشافی شیخ طوسی ره ،و کتابهای فراوان دیگر در زمینه کلام و تاریخ و حدیث ،مشحون از اینگونه بحث های تاریخی کلامی و تحلیل و بحث در اسناد و عبارات است ، البته که بحث هم بحث حکومت و قدرت و نحوه اعمال قدرت است اما سابقه این بحث ها مربوط به بعد از صدر اسلام تاکنون است .بنابر این توصیه دوستانه من بشما این است که ساحت بحث ها را از هم جدا کنید و رشته همه مباحث علمی تاریخی را به بحث های سیاسی معاصر پیوند ندهید.
موفق باشید
سلام در مورد افسانه بودن شهادت حضرت فاطمه الزهرا (ع) بدست عمر اگر نظر آیة الله علامه فضل الله را تا بحال ندیدید بد نیست در یوتیوپ بعنوان رد افسانه پهلوی شکسته حضرت فاطمة الزهرا (ع) سرچ کنیدhttps://www.youtube.com/watch?v=8zIYf7a4pZ8
سلام جناب نوری زاد عزیز
اول : خدا قوت ، مصداق آیه ی ، مثنی و فرادی ، هستید !
دوم : حرکتتان پر ثمر باد !
سوم : پیشنهاد دارم که اگر مقدور است ، تا حد امکان ، از جرمها ، جنایات ، فساد و … حاکمان در یک مجموعه بنویسید و برای آیندگان به یادگار بگذارید ، البته باید بگونه ای باشد که هم برادرانی که آدرس منزل و شماره پلاک و زنگ خانه ی شما را میدانند ، متوجه نشوند و ناگهان همه را از بین نبرند و از طرفی هم قابل ارائه باشد و بعبارتی نزد یکی از نزدیکان که امین هستند ، بامانت بگذارید که در شرائط خاص برای نسلهای بعد ، ارائه کند !
نوشته های شما و حضور خالصانه ی هموطنان و درد دلها و بیان دردها و مشکلات ، گاها قلب مرا فشرده میکند و کمتر نوشته ای است که بخوانم و دیده تر نکنم !
خدا یار و همراهتان باد تا همیشه ی ایام !
سلام برجناب نوری زاد بزرگوار ازاین همه ستمی که برشما رواشده سخت اندوهناکم الحقیر جنابعالی رازمانی که برنامه جهادسازندگی را اجرامیکرد می شناسم وبشما علاقمندم چرا خودنیز بیش از شصت ماه درجنگ بودم اما امروز هیچ سابقه ای دردسترس نیست !!! اما آیاواقعا وسایلت را پس میدهند که میدانم نه اما بهتراست بیشتربفکر خانواده محترم باشید چراکه آنهابیشترازشما درعذاب ودرد هستند وازدوطرف درزجرند.سپاس
سلام 75 ساله هستم دلم میخواد ببینمت شهرستانی هستم بیام تهران جای ماندن ندارم ولی میتونم پهلوت باشم بگو چه کار کنم
سلام. آقای نوری زاد.خداقوت.
چند نکته به ذهنم میرسد ودرمورد نوشته ها که نه هکاکیهای زیبای شمابر سخره ها وپهنه هایی به وسعت ایران که اگر غبار روزگار سخت تر از این هم وزیدن کند یا داعش بر تمام ستونها وسخره ها دست اندازد. ایمان دارم که هیچ دستی توان تخریب و زدودن این حکاکیهارا یارا ندارد ونتواند اعصاد وقرون برشکست تلاش بیهوده خود اعتراف نکند.پالمیرا بدون ستونهای سربرآورده ازقلب تاریخ هم پالمیراست. نام دیگری برازنده ان شهر نیست. بامیان بدون پیکر بودا هم بامیان است با یک صفحه جدید بر کوله پشتی گرانبهایش.حتی پیش از تئوری بقول جنتی کونفوسیوس هم بامیان بود.حال آنکه حکاکیهای شما بر پیکر این خاک با خورشید نمود میکند هرگاه سایه ها را زدودند کارهای شمارا هم شاید. ونمادی بر گوش وپیشانی وحوشی مانده در قعر تاریخ که در ادوار بلوغ تمدن برای حفاظت از انقراضشان داغ نشانی گذارده اند میماند. وحوشی که هیچ گاه به علم پیوند پوست نخواهند رسید وتا نرسیده اند اجبار حمل داغهارا بر پیشانیشان تحمیل کرده.
و اما اقلام شخصی شما وگذرنامه تان که اگر عودت دهند ما را از نعمت داشتن همسایه ای چون گلی با عطر نوریزاد محروم وخودشان را بیکار….. دیده ای کسانی از جنس گردن …… را برای حل وحزم شکم بارگیشان به پاده روی و… روی می برند.
ما 70 میلیون گروگان هستیم وبرای رهیدن از دست 5 میلیون استعمارگر باید طرحی اندیشید.
در غیر این صورت (رهایی ملی) شبیه به مشتریانی هستیم که در صفهای فروش کالاهایمان را گرفته بدون اطلاع از نفر پیش وبعدخود راهمان راکشیده وروزی خودرا در گتوهای کشورهای غربی خواهیم یافت که دیگر فرزندانمان تماما صحبتهای ماضی خواهند داشت.
من شک ندارم اگر همه 70میلیون گروگان را پاسپورت هایشان را با اندک توان و توشه ای دهند در یک فرصت کوتاه جهان شاهد یک کوچ عظیم خواهد شد.
زیری تنها شما نیستید که اموال وگذرنامه تان راگرو کشیده اند نه تمام نوددرصدملت ساکن در این جغرافیا یا خود گروگان هستند یا متاعی که توان فرار کردن را با ریسک سنگین مواجه ساخته.
لذا. ضمن تقدیر از نفس کاریکه میکنید وبگونه ای تکیه گاه دلهای شکسته افرادی شده اید که حز تنهایی درظلمت تحمیلی هیچ شناسی آشنایی ندارند شده ای.می ستایم حرکت وقدمهایت را.بدان منهم گروگان هستم وببین که نخوابیده ام ولی از گرمای مهر درکنار شما بودن محرومم به امکان وتوان اقای دکتر ملکی قبطه میخورم. منهم با شما حتی اگر در مقیاس کوچکتر دردها جامعه ام را در حدد درک ودرایت وبضاعت فهمم شریکم روزانه لمس میکنم می اندیشم می کاوم می نویسم و… تا به امید طلوع فجری زیباتر ولو برای فرزندانمان ماسوختیم.باختیم درباختن پیش فروشی هم کردیم… ولی درپشیمانی جز تجربه سودی نیست که خود تجربه سودی بس کلاناست.دوستت دارم. به امانتت میسپارم.مواظب دکترملکی این همشهری بی وفای وبا صفای من باش.
آداب روابط زن و مرد در مکه هنگام ظهور اسلام
مهرداد فرهمند – بیبیسی، قاهره
در شهر مکه محدودیتی برای پوشش زنان وجود نداشته و شکل لباس زنان تنها بر اساس کارکرد آن به عنوان تن پوش و زینت تعیین می شده است. برهنگی امری رایج و عادی بوده و حتی رسم بوده که زنان هنگام طواف کعبه (که در آن هنگام بتخانه بود) لباس خود را می کندند و بر زمین می انداختند و برهنه طواف می کردند، گویا با این انگیزه که مردانشان در پایان طواف و به جا آوردن مراسم مذهبی سالیانه که عید حساب می شده، به آنان لباس نو هدیه دهند. آن گونه که در صحیح مسلم نوشته شده، در سال پس از فتح مکه (سال نهم هجری) پیامبر اسلام دستور داد در مسجدالحرام جار بزنند که زنان نباید برهنه شوند. به باور مفسران قرآن، آیه سی و یکم سوره اعراف که می گوید «یا بنی آدم خذو زینتکم عند کل مسجد… (ای فرزندان آدم هنگام ورود به هر مسجدی زینت خود را به همراه داشته باشید) برای نهی زنان از برهنگی در مسجدالحرام نازل شده است.
دوستی و معاشرت میان زن و مرد رایج و عادی بوده و به آن خدن می گفتند. به دوست پسر خلیل و به دوست دختر خلیله می گفته اند. چنین دوستانی با هم ازدواج نمی کردند اما نوعی تعهد هم میانشان بوده و غیر از یکدیگر با کسی دیگر چنین رابطه ای برقرار نمی کردند. از عبدالله بن عباس، پسرعموی پیامبر نقل شده که اگر این دوستی به رابطه جنسی می انجامیده، می کوشیدند این رابطه را پنهان کنند و تا زمانی که این رابطه پنهانی بوده از دید دیگران اشکالی نداشته است، اما در صورتی که رابطه جنسی خود را علنی می کردند سرزنش می شدند. اما پس از ظهور اسلام، قرآن مردان را از ازدواج با زنانی که دوست پسر (خدن) داشته اند نهی کرد (سوره نساء آیه ۲۵)، چه رابطه جنسی آنان آشکار بوده باشد و چه پنهان (سوره انعام آیه ۵۱).
مکه مرکز تجاری و زیارتی شبه جزیره عربستان بوده و تن فروشی زنان نیز یکی از راههای کسب درآمد در این شهر بوده و نقش مهمی در درآمد برخی از خانواده ها داشته است تا آنجا که گفته می شود بزرگان یکی از قبائل از پیامبر خواستند که زنا را برای آنان حلال کند تا مسلمان شوند، چون کسب و کار آنان از این راه است. زنان تن فروش با پارچه سرخ رنگی شناسایی می شدند که بر در خانه می آویختند. بیشتر این زنان همسران مشخص و متشخصی داشتند و نامهای این زنان که به روایاتی نه نفر و به روایاتی دیگر، بیش از ده نفر بودند و باغیه (زناکار) نامیده می شدند در کتابهای تاریخ ثبت است.
از دید اسامه عکاشه، نویسنده مصری، بخشی از نزاع بر سر اسلام در مکه، به سبب همین سنت بوده که شماری از قبائل از طریق آن کسب درآمد می کردند و شماری دیگر آن را ننگ می دانستند که پیامبر اسلام هم به همین قبائل تعلق داشت و در دینی که آورد، زنا حرام و مستحق مجازات دانسته شد.
زنانی که با مردان متعدد رابطه جنسی برقرار می کردند اگر شمار این مردان کمتر از ده نفر بود، در صورتی که باردار می شدند این حق را داشتند که پس از تولد فرزند، هر یک از این مردان را که بخواهند به دلخواه خود به عنوان پدر او برگزینند و معرفی کنند. آن مرد یا دیگر مردانی که با وی رابطه داشتند نیز حق نداشتند با انتخاب او مخالفت کنند. به چنین رسمی رهط می گفتند. در صورتی که شمار مردانی که با این زن رابطه داشتند بیش از ده نفر بود، آنگاه تصمیم اینکه فرزند از آن کیست با آن مردان بود
………………………….
زنان به شیوه های گوناگون به همسری مردان در می آمدند که بستگی به جایگاه اجتماعی خانواده شان داشت. رایجترین شیوه، خریداری زنان بود که به پدر دختر مبلغی می پرداختند و دختر را که ممکن بود حتی تازه متولد شده باشد از او می خریدند. شیوه رایج دیگر، به اسیری گرفتن زنان در جنگها بود. یا اینکه دو مرد دخترانشان را به یکدیگر می دادند (معروف به شغار) یا در مواردی، زنان همسرانشان را با یکدیگر عوض می کردند (معروف به بدل). گاه مردان با پرداخت مبلغی به زن برای مدت معینی با وی رابطه برقرار می کردند (متعه). هنگامی هم که مردی از دنیا می رفت، همسرانش به پسرانش به ارث می رسیدند (مقت). در مورد رابطه با محارم همان ممنوعیتهایی که در دین اسلام هست پیش از اسلام هم برقرار بود با این تفاوت که مردان می توانستند دو خواهر را با هم به همسری داشته باشند.
………………………………………..
http://news.gooya.com/society/archives/209547.php
مزدک گرامی،
مقالۀ آقای فرهمند، مقاله ای پژوهشی محسوب نمیشود. به خاطر اینکه اولاً- منابع مورد استفاده که درمتن از سوی نویسنده قول آنها داده شده، غائبند. ثانیاً- ایشان از مکّه در اوان ظهور اسلام، به عنوان شهر یادکرده است. در این مورد باید دقت کرد که در آن زمان فقط چاه زمزم درمکّه وجود داشت که طبق گزارشهای آزمایشگاهی کنونی، آب آن به سبب عبور از لایه های زیرزمینی به آرسنیک (سم الفاس یا مرگ موش) و املاح نیترات که موجب سرطان میشوند، آلوده بوده است. ثالثاً- چاه زمزم و خانۀ کعبه در بیست متری یکدیگر قرارداشته و در پست ترین نقطه در پائین دست درّه ای که اطراف آنرا کوههای مرتفعی احاطه کرده اند، قرار دارند. حتی دهانۀ بالائی این چاه از سطح تمام شدۀ کعبه نیز پائین تراست. به همین علت نیز همواره در معرض سیل وسیلاب گرفتگی قرارداشته است. یکی از مورخین مکّه بنام محمّد طاهرالکردی المکّی در “تاریخ مکّه والکعبه” تا سال 1965 به 89 مورد سیل گرفتگی مکه وبخصوص کعبه و چاه زمزم اشاره کرده است. ضمناً میتوانید به منابع اسلامی از قبیل ( اخبارمکّه واقدی، جلد یک، ص 394. البدایه و النهایه، جلد 9، ص 31. تاریخ طبری جلد 7، حوادث سال 80 هجری. تاریخ طبری جلد 8، ص 347. اخبارمکّه أزرقی صص 177-166، الکامل فی التاریخ ابن اثیر، جلد40، ص 352 وغیره نیز درمناسبتهائی به سیل در مکّه وآبگرفتگی کعبه وچاه زمزم از بدو اسلام، پرداخته اند،) نیز مراجعه کنید. رابعاً- پس از ظهور اسلام و گزینش کعبه به عنوان خانۀ خدا، فضولات چارپایان زائرانی که به زیارت کعبه میرفتند، در اطراف کعبه و چاه زمزم برزمین ریخته و با وقوع بارندگیهای شدید همراه سیلاب وارد چاه زمزم شده اند. توجه دارید که این فضولات آلوده به انواع باکتریها بوده و در اعماق چاه نفوذ کرده بودند. خامساً- چاه زمزم دربیشتر سالها خشک بوده است و به این موضوع در گزارشهای مورخان اسلامی اشاره شده است. سادساً- برای آنکه محلی را شهر بنامیم، باید که در آن یا در کنار آن آب فراوان برای شرب و کشاورزی وجود داشته باشد. مکّه دارای چنین مشخصاتی نیست.
باتوجه به موارد پیش گفته، مکّه در اوان ظهور اسلام را حتی به عنوان ده کوره نیز نمیتوان نامید. چه رسذ به شهر. بنابراین مقالۀ آقای فرهمند دارای دو ایراد اساسی است: 1- عدم ارائۀ منابع معتبر تاریخی. 2- عدم روشمندی (متدولوژی) پژوهشی تاریخی. در مقالۀ ” چاه زمزم و آب نامقدس” به نشانی اینترنتی زیر به موارد بالا بطور مبسوط و با تصویر اشاره شده است.
http://sokhan-rooz.blogspot.com/2015/11/1400.html
آعلی کبیری
مطالب تاریخی این نوشته تصادفا اجمالا درست است ،برخی از آنها شواهد قرآنی است ،و برخی از آنها فاکت های تاریخی مطرح در کتب تاریخ و حدیث است ،و کتابهای مربوط به زندگی عرب جاهلی هم در دسترس هست ،الان قصد ورود بجزئیات این نوشته ندارم و نمیخواهم هم بگویم همه مطالب آن مستند و غیر قابل خدشه است ،لکن نوع مطالب آن درست است ،و جعل برخی از احکام بر خلاف رویه های جاهلی موید روشنی است ،فی المثل اینکه اعراب جاهلی اعم از زن و مرد در ایام خاص حج بسنت جاهلی کف می زدند و پایکوبی می کردند و حتی برهنه طواف می کردند از مسلمات تاریخ است و در قرآن اشاره ای به آن دارد ،اسلام و قرآن بسیاری از این سنتهای جاهلی ،مثل زنا و ربا و برهنه طواف کردن و امور دیگر را صریحا منع کرد و احکامی بر خلاف آن جعل کرد ،بنابر این در پاسخ به شبهه اول شما می گویم این مطالب قابل استناد و ارجاع است ،اینکه نویسنده آن چرا منابع و مستندات خود را ارائه نکرده است مربوط بخود اوست.
در مورد وجود مکه در اوان ظهور اسلام ،مطالب شما مطالب نامربوطی است ،این یک اشتباه بزرگ شماست که خیال می کنید تاریخ و جغرافیای جهان را فقط باید تجارب آزمایشگاهی و واکنش های شیمیائی و آزمایشگاهی و اینگونه الفاظ قلمبه و پر زرق و برق مستند کرد ،مساله وجود مکه در تاریخ حتی پیش از ظهور اسلام مساله ای متواتر در تواریخ و حکایات و کتب فنون مختلف ادبی و شعری و جغرافیائی است ،نمیدانم انکار اینگونه بداهت ها چه ثمری در جهت دین ستیزی شما دارد،اما بنای کعبه و جغرافیای مکه و مشخصات اقلیمی آن و جمعیت های آن در طول تاریخ حتی پیش از اسلام محفوظ و مضبوط است ،حال آن جهات آزمایشگاهی در مورد چاه زمزم و مختصات جغرافیائی در آن تحقیقی که بدان اشاره می کنید صحیح باشد یا نباشد خود موضوع بحث دیگریست ،برای تاریخ مکه حتی سالها پیش از اسلام مثل ماجرای عام الفیل و وقایع دیگر اسناد مشخصی در تاریخ وجود دارد ،اینکه کسی با اینگونه مسائل آزمایشگاهی تخمینی عجیب و غریب در صدد نفی وجود شهر مکه در اوان ظهور اسلام باشد از عجایب و غرائب روزگار ماست ،مطابق نقل قرآن و تواریخ و روایات تاریخی پیامبر اسلام سیزده سال در شهر مکه با کفار و مشرکان قریش درگیر بوده است ،و بازار مکه یکی از مراکز مهم اقتصادی آنروز عربستان بوده است آنوقت کسی بیاید از تجزیه و ترکیب های شیمیائی فضولات چهارپایان انکار وجود یک شهر را بکند از عجایب است ،اینکه گفتید برای اطلاق شهر بر مکانی باید آنجا مرکزیت کشاورزی و آب کافی برای کشاورزی داشته باشد هم امر نادرستی است ،مختصات جغرافیائی مکه این است که مکه در گودالی بین چند کوه واقع شده است بهمین جهت هم چند بار خانه خدا در معرض سیل و خرابی واقع شده است ،اما وقوع سیل و ترمیم دوباره یک شهر کوهستانی اختصاصی به مکه معظمه ندارد ،در مورد کشاورزی نیز کشاورزی مقوم شهریت یک شهر نیست ،الان یا قدیم تفاوت نمی کند ،رفع احتیاجات مربوط به کشاورزی در اقتصادهای خرد و کلان قدیما و جدیدا بین شهرها و روستاها ممکن است ،جایی مثل مدینه استعداد کشاورزی سرشار داشته و جاهای دیگر ،مقصود این است که شهر بودن یک شهر چه کوچک و چه بزرگ به اینها که شما گفتید نیست و تامین آب شرب مردم مکه توقف انحصاری بر چاه زمزم نداشته است ،زیرا اولا امکان حفر چاهها در دور و نزدیک یک شهر وجود دارد،ثانیا در مناطق کوهستانی و با وجود باران های سیل آسا وجود آبهای زیر زمینی و قنوات و چشمه ها امر ممکنی بوده است.
موفق باشید
من با خود شرط کرده ام مادامی که طرف مباحثه بجای راستگوئی به دروغگوئی و اظهارات کذب و بی پایه متوسل میشود، با او به بحث ننشینم. شما که جای خود دارید.
اقا سید مرتضی
در اسامی که دارای یک پیشوند هستند دیده بودم اقا را به اختصار خطاب میکنند مثل
اّ سِدحسن ،اّ سِد علی یا اّ شیخ حسین ، اّ مش رضا ، اّ کلبعلی ،اّ غلامعلی که هیچ وقت توهین و یا بی احترامی تلقی نمیشده ولی در اسامی تک ندیده بودم .اّرضا ، اّ موسی فکر نمیکنید کمی نا ماُنوس باشد ؟ یا من اشتباه میکنم ؟
امید گرامی
تعبیرات خطابی بهر شکل مخفف یا غیر مخففی ممکن است تبادر یابد ،من به آعلی کبیری ارادت دارم هرچند ایشان گاهی در بحث ها بمن تندی کرده است ،تعبیر “آ” خوب مخفف آقا هست ،و کسی قصد توهین بکسی ندارد ،از آنجا که از ابتدای بحث ها آعلی کبیری از من تعبیر مخفف “آسد مرتضی ” می کرد من نیز روی تفنن تعبیری دوستانه ایشان را آعلی یا آعلی کبیری خطاب کردم ،و هیچگاه قصدی بر توهین نداشته ام ،بهر حال اینها تعبیراتی عرفی است و میزان ثابت عقلی یا چیز دیگری ندارد ،چه بگوییم :آ آمید چه بگوییم آقا امید ،چه بگوییم امید گرامی یا جناب امید منظور مشخص کردن مخاطب و تخاطب دوستانه است ،ضمنا در بحث های نظری تاریخی می شود دیگری را تخطئه کرد و بطور مستدل سخن او را رد کرد یا نپذیرفت ،اما اینکه در هر بحثی که با کسی موافق نیستیم او را دروغگو بخوانیم بنظرم دور از اخلاق است.
سپاس از توجه شما
دوستان گرامی را به مطالعه کتاب«حجاب شرعی درعصرپیامبر»توصیه میکنم.
جناب کبیری حرف شما در مورد ارجاع ننمودن به منابع درست است.ولی دوست گرامی بحث نویسنده در مورد شهر یا بقول شما دهکده مکه و چگونگی زندگی و شرایط آب و هوا و جغرافیای مکه نیست.نویسنده بیشتر به وضعیت زنان در مکه پرداخته.اگر حرف شما که مکه را در زمان اسلام دهکده ایی می دانید درست باشد خب باز هم چون بعدا مشهور شده می توان در مورد روابط افراد درهمان دهکده چند هزار نفری صحبت کرد.درضمن نباید فراموش کرد که زمان ادعای پیغمبری محمد مکه بین دو امپراطوری آنزمان یعنی ایران و روم و تقاطع راهای بازرگانی بوده.اگر چنین ادعایی را بپذیریم مکه شهری با بیش از ده هزار نفر جمعیت می توانسته باشد.حالا لجن زار بوده و زمزم آب گل آلوده داشته و …در کل موضوع که روابط زن و مرد بوده تفاوت چندانی نمی کند.
مزدک عزیز،
باتشکر از تذکر شما درمورد مکّه وزنان آن. ضرب المثلی میگوید ” اوّل چاه رو بکن، بعد منارو بدزد.” درمورد زنان ساکن مکّه نیز چنین است. پیش ازآنکه درمورد زنان مکّه قبل از ظهور اسلام یا مقارن ظهور آن سخن به میان آوریم، ابتداء بایستی ثابت کنیم که مکّه محلیت داشته و در آنجا جامعه ای موجود بوده و سپس برویم دنبال روابط انسانی و موضوع زنان مکّه و حجاب آنها و روابطشان بایکدیگر و با مردان وغیره. بنابراین سه راه بیشتر درمقابل پژوهشگران موجود نیست. یا باید به مدارک و شواهد معتبر تاریخی مراجعه کنند، یا متوسل به فرضیه پردازی شده و با استناد به شواهد جانبی اقدام به اثبات فرضیۀ خودشان بکنند و یا از هر دو متد پیش گفته یاری جویند. در نوشتۀ آقای فرهمند هیچ یک از این سه مورد دیده نمیشود.
اما خوشحالم که شما میفرمائید:
« [اگر مکّه] زمان ادعای پیغمبری محمد مکه بین دو امپراطوری آنزمان یعنی ایران و روم و تقاطع راهای بازرگانی بوده [باشد]…»
مایلم این شبهه در مورد شهر بودن مکّه را به این طریق برطرف کنم که برخلاف ادعای مورخین و مجتهدین اسلامی که وجود شهری بنام مکّه را به چند هزار سال قبل از میلاد مسیح نسبت میدهند، اصولاً چنین شهری حتی در اوان ظهور اسلام هم وجود نداشت. اگر چنین بود که آنها ادعا کرده اند، از همچه شهری همچون شهرهای دیگر دوران باستان باید اسمی در یکی از مدارک تاریخیِ بجا مانده وجود داشته باشد. منظور اینست که امکان ندارد که ازیک شهر چند هزار ساله و چند هزار نفره که بقول آقایان برسر راههای بازرگانی بوده و افراد قبیلۀ قریش که قبیله ای بسیار متمکن و ثروتمند هم درآن ساکن بوده اند، اسمش در سنگ نوشته ها و کتیبه های متعدد وآثار تاریخی بجا مانده، به کررات برده نشده باشد. امکان ندارد شهری که بقول اینها دارای چند هزار نفر جمعیت بوده و درتقاطع راههای بازرگانی امپراتوریهای روم و ایران قرار داشته، اسمش در میان این همه نوشته های بجامانده از عهد باستان (فی المثل نوشته های روی چوب و کتیبه های موجود در یمن که بیخ گوش مکّه بوده یا شهر فاو در نزدیکی مکّه و یا مدائن صالح و کتیبه های ابرهه و کتیبه های الحنقیه و طائف و نبطی و سنگ نوشته های نبونئید پادشاه نو بابلیان و معاصر کوروش که به مدت ده سال در شمال مکّه در تیماء ساکن بود و مدارک تاریخی ایران باستان و روم و یونان و غیره…) پیدا نشود. پس اول باید شهری یا بقول شما دیهی وجود داشته باشد تا بعد سخن از روابط مردمانش به میان آوریم. تازه همان اشاره ای که آقای فرهمند به ابن سعد کرده است، ابن سعد 152 سال پس از مرگ محمّد تازه در بغداد یا بصره به دنیا آمده بود. حالا این فرد پس از مرگ معاصران محمّد و مرگ سه چهار نسل پس از معاصران محمّد چگونه شاهد روابط زنان و مردان مکّه در بیشتر از 200 سال قبل از تولدش در عربستان بوده؟ بماند. اینها همه اش حرف و حدیثهائی است که شما هر روزه دارید به آنها انتقاد میکنید. پس لازمست آقای فرهمند ابتداء مدارک تاریخیِ بقولِ خودش مستند را ارائه کند و سپس برآن مبنا موضوع را مورد ارزیابی قراردهد. از این نظراست که کار ایشان ناقص و غیر علمی است. ضمناً مایلم توجه شما را به این واقعیت جلب کنم که من در بی بی سی کامنت نمیگذارم. این رسانه سیاست بسیار محیلانه ای در مورد کشور ما دارد که پرداختن به آن در این مختصر نمیگنجد. همین قدر بگویم که مقصود این رسانه از نشر مقالۀ بسیار مخدوش و غیر مستند آقای فرهمند چیزی جز آب به آسیاب ملاها و اعراب مسلمان ریختن نیست. این رسانه متعلق به دولت انگلیس است و نوشته هایش در راستای سیاستهای آن منتشر میشود. این مقاله در دفاع از اسلام و بخصوص در مورد ایران انگلیسها درحال حاضر لولهنگ آخوندا را آب میکنند چون هم اکنون انگلیسها و آخوندا دارند بطور اشکار باهم پالوده میخورند. ملت و کشور ما از دولت علیه خیلی خیلی صدمه خورده و همواره باید مواظب بازیهای دو دوزۀ اینها باشیم. پاینده باشید.
این یکی از موارد نادری است که با سخن و احتجاج کامنت گذار مفتخر بکفر موافقت دارم و احتجاج او علیه آعلی کبیری را پسندیدم و یک لایک بحساب کامنت گذار مفتخر بکفر واریز کردم گرچه نه نان و آب از او قرض می گیرم و نه قرض می دهم!
https://www.youtube.com/watch?v=agpmli3Kse8
جناب نوریذاد 5 بار این کامنت را ارسال کردم تا حتما منتشرش کنید – نکنذ دوباره منتشر نکنید و من را سرخورده کنید
جناب اقای نوریزاد سلام
من تصمیم گرفته ام که دیگر حرفهای مسخرگی ننویسم تا شما اذ دست من ناراحت نشوید و هم اینکه کامنتم را منتشر کنید و امروز میخواهم سوالی از استاد گرامی جناب مرتضی بپرسم:
جناب اقای مرتضی
ایا نماز مکالمه انسان با خداست یا مکالمه خدا با انسان و یا مکالمه انسان با انسان دیگر؟ زیرا افعال و ضمایر ان مکررا عوض میشود و انسان را گیج میکند که چه کسی دارد با چه کسی حرف میزند / بعنوان مثال وقتی میخوانیم قل هو الله احد(بگو خدا یکیست) ایا ما به خدا میگوییم :بگو خدا یکیست یا اینکه خدا دارد به ما میگوید :بگو خدا یکیست یا اینکه ما داریم به شخص ثالثی میگوییم بگو خدا یکیست؟ و همینطور سایر عبارات ان مانند لم یلد و لم یولد-پیشاپیش از پاسخ مبهم و مجهولی که احتمالا خواهید داد سپاسگزارم- ارادتمندتان پسر عمو سیدرضی
جناب سید رضی
با اینکه محتوای کامنت های شما عمدتا غالب طنز گونه دارد اما بنظرم ذهن خواننده را درگیر چالش و پرسش گری میکند.
و این برای من جالب است.
اقا سید رضی شما نمک این سایت هستی امیدوارم طوری بنویسی که اقای نوریزاد عصبانی نشود و ما شاهد خظور مداومت باشیم .
پسر عمو شما چه جور پسر عمویی هستی که عنوان سیادت را که معلوم نیست برای شما واقعی است یا قلابی برای خود اثبات می کنی و آنرا از آی دی پسر عمویت حذف می کنی؟!
از این شوخی بگذریم ،شوخی دیگر این است که آقا سیدرضی شما که خودتان استاد هستید و مدتهاست اینجا کلاس اسلامی که چه عرض کنم ،سوپر کلس اسلامی گذاشته اید چه نیازی به سوال از من دارید ،اگر از آن رویه تمسخر دست برداشته اید خودتان معضلات علمی را حل کنید.
اما چون پرسیدید ،شایسته نبود سوال پسر عمو بی پاسخ بماند:
در مورد نماز که ستون دین و از زیباترین مظاهر عبودیت و عشقبازی با خداست ،باید عرض کنم در خود روایات ما از آن تعبیر به مناجات شده است که :”المصلی یناجی ربه” یعنی نماز گزار در نماز با خدای خود مناجات می کند و مفهوم مناجات یعنی نجوا کردن و خطاب کردن با مخاطبی که حاضر است و جهان غیب و شهود محضر اوست ،اجزاء نماز نیز موید این تعبیر هست ،برای اینکه سوره فاتحه الکتاب (حمد) برحسب محتوا ،بخشی از آن مشتمل بر تحمید (الحمدلله رب العالمین) و توصیف ربوبیت رحمانی و رحیمی خالق جهان است (الرحمان الرحیم) که این بخش از این سوره شریفه مشتمل بر معارف توحیدی و مبدایت خدا و ربوبیت او نسبت به همه جهانیان و ذرات کائنات است ،نماز گزار متوجه مضمون این معارف پس از توجه به توحید منتقل به مبدا غایی جهان هستی می شود :اینکه تحقق هستی انسان لغو و بیهوده نیست و برای انسان غایت و ابدیتی است ،از اینجا منتقل به مساله معاد می شود و اینکه آن خدایی که مبدا تحقق جهان و انسان است همو معاد و مرجع انسان است و زندگی این جهانی محدود انسان “لغو” و بیهوده نیست ،و برای انسان غایتی است و جهانی دیگر برای رویت اعمال نیک و بد ،اینجاست که بتناسب ،اذعان به معاد و صاحبیت خدا نسبت به آن می کند و اظهار می کند : مالک یوم الدین ،و بدنبال توجه به این معارف قرآنی که در این سوره مبارکه به انسان تعلیم شده است ،از غیبت به خطاب التفات می کند و خود را در محضر خالق و مربی و مدبر کائنات می بیند و اظهار بندگی و عبودیت می کند که :ایاک نعبد ،خدایا فقط ترا می پرستم و از تو مدد می جویم ….ملاحظه می کنید که این بخش از سوره حمد خطاب است و حضور است و مناجات با معشوق فطرت است .
مقصودم این بود که وضع نماز دعا و مناجات و خطاب است ،در اجزاء دیگر نماز نیز باز خطاب و مناجات و دعا و عشقبازی با معشوق ممکن است ،شما می توانید در رکوع و سجود بعد از تحمید و تسبیح و تنزیه خدای تعالی ،با او بهر زبان سخن بگوئید ،و قنوت در رکعت دوم نیز دست دراز کردن و تضرع و بدرگاه ربوبی و غیب الغیوب است که با وضع حضور و خطاب سازگار است و در آن نیز می توان با خدا سخن گفت بهر زبانی و بهر دعاء ماثور و غیر ماثوری.
اینکه اشاره کردید به برخی سوره های قرآن مثل توحید که در دنبال سوره حمد خوانده می شود ،اولا خواندن سوره توحید دنبال سوره حمد الزامی نیست ، و هر سوره دیگری که ابتدای آن کلمه “قل” نیست را هم می توان خواند ،ثانیا خواندن سوره دنبال حمد ،یک تعبد شرعی است و از قبیل خواندن و حکایت قرآن است ،خواه سوره ای باشد که مصدر به قل باشد یا نباشد ،سوره هایی هم که مصدر بکلمه قل هستند خطاب اصلی در وحی قرآنی به پیامبر است که ای پیامبر به مردم و انسانها بگو این الفاظ و معانی آنها را.
در هر حال مقصود این است که غیابی بودن برخی از بخش های نماز بلحاظ محتوا تنافی با مناجات بودن نماز و صحبت کردن با خدا در برخی اجزاء دیگر مثل رکوع و سجود نیست ،ذکر های رکوع و سجود هم حاوی تنزیه و تعظیم خدای سبحان و تنزیه او از صفات نقص است و تنزیه او تنافی با ادب حضور ندارد.
موفق و نماز گزار باشید
“خامنه ای گفته نبود آقایان یزدی و مصباح خسارت بزرگی به مجلس خبرگان است. یعنی مردم در انتخابات به نظام خسارت زدند”
“حضرت فرمودنداینایی که رأی نیاوردن بزرگی بخرج دادن و ملت رو تو خیابون نکشوندند؛خواستم بگم ملت اگه واسه اینا بیرون برو بودن که تاصندوق میرفتن”
این متن نه به اسلام توهین میکنه نه به عقاید کسی
دوتاسوال
میخوام برگردیم به ۱۴۰۰سال پیش؛؛
تو خونت ، کنار خانوادت هستی که خبر میرسه که به کشورت حمله شده ، و طبق نظر پیامبر و کتاب مقدسشون ، اگه بتونن یه شهر و اشغال کنن ،
خواهرت و مادرت و همسرت رو میدزدن و تا آخر عمرشان باید به عنوان کنیز به آنها خدمت کنن
و برادر و پدرت را اگر بدن و دندان سالمی داشته باشد به غلامی وبردگی میبرند.
و هر که مخالفت کند سر از تنش جدا میشود البته به دستور خدا ( در قرآن ).چیزی شبیه داعش
فکر کن به مردم آذربایجان که مرد هایشان را دسته دسته در زنجیر میکنند و در جلوی چشمان آن ها به همسر و دخترشان تجاوز میکنند و بعد از ار…….شدن ، آن مرد هایی که حاظر به غلامی و بردگی نشدند رو گردن میزنند( تاریخ ایران ج ۳ص ۳۵۹ش۱۹۰)
به مهربانو های ۱۵ساله ی خراسانی فکر کن که به فاحشه خانه های شام بردنشان ، تا قبل از هر حمله لشکریان خدا برای جهاد ، به آن دخترک ها تجاوز کنند برای گرفتن روحیه( تاریخ طبری ، ج ۴، ش ۲۴ص ۱۴)
فکر کن اگر شهر را بگیرند و اسیر شوی ، اربابت مشغول نکاح با دختر ۹ساله ایست که معلوم نیست از کدام جهاد فی سبیل الله
به پاداش گرفته ، و تو باید به اندازه ده گاو کار کنی ، بار بیاوری و ببری وگرنه شلاق میخوری و صد البته آن دنیا به جهنم میروی چون طبق قرآن کنیز و غلام باید مطیع اربابشان باشند ، و وقتی شهوت اربابت بالا زد ، دختران برده را میبرن که با او نکاح کند ، و تو صدای ناله های انها را میشنوی….
در زیر بدن یک عرب که از صحابه است….
و اون صحابه حتما به بهشت میرود چون جهاد در راه خدا کرده !!
و خبر هایی میشنوی از اینکه هم وطنت یعنی بابک خرمدین و هفتاد یارش را مسلمین در راه خدا زنده زنده سوزاندند
یا میشنوی سفید رود را که به خاطر قطع گردن هزاران هم وطنت به رنگ قرمز درامده
( تاریخ ۶۳۰۰ساله ایران ؛ رابرتن.ون ص ۲۵۰ /// تاریخ طبری ج۴ص ۳۱۰ )
حال ۲سوالم را میپرسم ،
یک :
اگر ۱۴۰۰سال پیش وجود داشتی ، به جنگ این وحشی ها میرفتی؟
دو :
اگر تو از شهیدان یا اسیران در راه دفاع از وطن در مقابل حمله مسلمانان بودی ؛
آیا باور میکردی ۱۴۰۰سال بعد یک عده بگویند ، ایرانیان با آغوش باز اسلام را پذیرفتند؟؟
باز هم میتونی خودت را گول بزنی?????اندیشه کنید و دیگران هم به اندیشیدن وادارید لطفاااااااا
زادروز بابك خرمدين است؛
محل تولد: كليبر بلال ٱباد
علت مرگ: بريده شدن دست و پايش
آرامگاه: ندارد
مليت: ايرانی
شناخته شده:
مبارزه برضد اشغال گری اعراب
پس از حمله ی اعراب به ایران
جنبش :رهبر انقلابی جنبش سرخ جامگان
مخالفان :خلیفه عباسی ؛ مامون و معتصم هست
خلیفه: اگر توبه کنی می بخشمت!
بابک: گنهکاران توبه می کنند نه وطن پرستان.
خلیفه: تو اکنون در چنگ ما هستی!
بابک: جسمم آری ولی روحم نه، دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است…
خلیفه:جلاد قطعه قطعه اش کن تا با زجر بمیرد!جلاد با یک ضربت دست راست بابک را قطع کرد…
بابک به زمین نشست و با خون کتفش صورتش را غرق خون کرد…
خلیفه: کافر! این چه بازیست!
بابک: پیش نامرد باید مردانه مرد…با رفتن خون از تنم رخسارم زرد می شود و تو گمان می کنی از ترس است!اما مرا ترسی از گله ی روباهان نیست…با قطع هر عضوم بابکی در این سرزمین متولد می شود…
با هر جمله ای که بابک می گفت عضوی از بدنش بر زمین می افتاد…
خلیفه: جلاااااااااااد ببر صدایش را!
و شمشیر فرود آمد…
و سر، سری که پیش هیچ ظالمی خم نشده بود به زمین افتاد…
به یاد بابک خرمدین؛غیور مرد ایران زمین .
ﺯﻧﺪﻩ ﺑاد هر شهیدی که به عشق مردم و وطن با جان خویش عشق بازی میکند
رسانه باشید
بهتر است اسطوره هایمان را از یاد نبریم.
❤️ايرانيان واقعي اين پست همه جا اشتراك گذاشته شه تا به دسته همه برسه.با سپاس❤️
این متن در اینترنت وجود دارد و شما چند بار آنرا اینجا کپی کردید ،بحث توهین مطرح نیست ،اما مساله تاریخ ورود اسلام به ایران و مقاومت سپاهیان ساسانی در برابر آنها به این وضوح و سهل و سادگی بچگانه نبوده است ،کسی اگر اهل تتبع در تاریخ است لازم است وضعیت حکومت ساسانی و تبعیض ها و ظلم های آن و بافت جامعه ایران از نظر اشتمال بر مسیحیت و زرتشتی گری و دیگر مذاهب را مورد بررسی قرار دهد و پیش زمینه های تاریخی برخورد بین مسلمانان و ایرانیان در حیره را بررسی کند ،مسائل به این سادگی که گمان می کنید نیست که چند فقره غبارات تبلیغاتی را محور وقایع تاریخی قرار دهید ،جنگی که واقع شد بین سپاهیان اسلام و سپاهیان شاه ساسانی واقع شد ،که بفرار ذلت بار شاه ترسوی ساسانی انجامید ،در جنگ های قدیم هم دو طرف یکدیگر را می کشتند و اسیر می گرفتند و هیچ جنگی محل پخش حلوا نبوده است ،اگر مورخی روی مبنایی تحلیلی از وضعیت نارضایتی ایرانیان نسبت به ظلم و زور و تبعیض شاهان ساسانی ،اینگونه تحلیل می کند که عموم مردم ایران از اسلام استقبال کردند و قرنها با آنها تبادل فرهنگی کردند ،لابد تحلیل و شواهدی بر مدعای خویش دارد ،شما فقط به جنگ و برخوردی که بین سپاهیان دو طرف واقع شده و به تبعات آن نظر می کنید ،مقصود از استقبال ایرانیان استقبال مردم ایران بوده است نه استقبال سپاهیان مواجب بگیر ساسانی ،بحث استقبال ایرانیان متکی بر شواهد عدیده است که فرصت طرح آن در اینجا نیست ،شما بجای کپی پیست کردن متن های کلیشه ای تبلیغاتی از اینترنت لطف کنید ابتدا کتاب تحلیلی مبسوط مرحوم آقای مطهری تحت عنوان “خدمات متقابل ایران و اسلام” را بدقت بخوانید و پس از اگر می توانید سطر سطر آنرا اینجا ببحث بگذارید ،در آن کتاب برخی تحلیل های کتابهایی مثل دو قرن سکوت نیز مورد بحث قرار گرفته است ،و در انتها می گویم اصلا فرض کنید ایران بضرب و زور در ابتدا به ایران آمد ،اما این فرهنگ با فرهنگ ایرانی عجین شد و بالید و یک فرهنگ بزرگ در طول تاریخ با هزاران شاخصه فرهنگی از دانشمندان ایرانی و عرب بجا گذاشت ،و در طول تاریخ تصادفا ایرانیان عامل بزرگی در بالیدن و رشد و توسعه اسلام بلحاظ فرهنگ و جغرافیا و ادب و هنر و علم بوده اند ،شما کجایید؟ اینکه با یک حکومت دینی مخالفت دارید شما را واندارد که یک پذیرش و یک اختلاط فرهنگی را انکار کنید ،فرضا شما با اسلام بیگانه اید چه بی دین باشید و چه با دین چه یهودی و چه مسیحی و چه زرتشتی و بهائی ،امروزه در جغرافیای ایران اسلامی اکثریت ملت ایران مسلمانند و شما اقلیتی هستید که با تحریف تاریخ و تبلیغات دروغ عرض خود را می برید،شما که به عبدالحسین زرین کوب استناد می کنید سری به دو کتاب متاخر دیگر او بامداد اسلام و کارنامه اسلام نیز بزنید تا ببینید منطق اینگونه تبلیغات توخالی که خرج آن یک کپی پیست برای چند نفر همفکر در یک سایت هست ،چقدر دور از واقعیات تاریخ است.
موفق باشید
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
ماجراي گلرو راحمي پور، دختري از بي شمار ناپديد شدگان در رژيم اسلامي
راحله راحمي پور در گفتگو با راديو ندا با اشاره به اعدام برادرش، حسين راحمي پور، در سال 63 و ماجراي ناپديد شدن دختر برادرش، گلرو، گفت : ” ظلمي كه بر ما ( خانواده هاي اعدامي دهه شصت) رفت زبان عاجز از بيان آن فاجعه و جنايت است !”
http://radio-neda.blogspot.com/2016/03/blog-post_10.html
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة، سلام علیکم ، ضمن آرزوی سلامتی بر شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، بشیر و نذیر .____ حسین شریعتمداری کیهان و مسلمان نابِ اسلامِ محمدی بر اساس آیه شریفه ” ن و القلم و ما یسطرون ” در روزنامه کیهان مطالب می نویسد و حضرتعالی هم در فضای مجازی مطالبی را بر اساس همان آیه شریفه به رشته تحریر در میآورید ، استفتاء اول – چگونه امروزه مردم کشورمان با داشتن این همه وسائل ارتباط جمعی بدانند که قسم به قلم و آنچه که مینویسدِ آیت الله العظمی نوری زاد بر مقام حق است و یا قسم به قلمِ حسین شریعتمداری بر مدارِ حق ؟ استفتاء دوم _ بر اثرِ گذر زمان و تاریخ ، آیا آینده گان و نوادگان ما نخواهند گفت که چرا آیت الله نوری زاد و حسین شریعتمداری در زمانی که زنده بودند ، تا توانستند متضاد یکدیگر نوشتند و خودشان اختلاف اشان را حل نکردند ؟ مانند گذشته تاریخی مسلمانان . الحقر ____ مبشّر
—————–
سلام مبشر گرامی
فصل مشترک همه ی نوشته ها و سخن ها و قدم ها و قلم ها اگر عقل باشد و انصاف و درستی و خردمندی، این نوشته ها و گفته ها و قدم ها شانه به شانه ی هم قرار می گیرند و در یک مسیر. هرکجا چراغ عقل فرو کشید و عربده ی هوس ها و منافع ناجور فردی و صنفی معرکه گردانی کرد، جدایی ها و نفرت ها به خانه ها خزید. در باره ی پرسش دوم، سخن شما درست و نیکوست. من خود مثلا برای دیدار دوستی که سالها با هم رفاقت داشتیم و بعد از 88 راهمان جدا شد و وی به من بسیار فحاشی کرده بود، تلاش بسیاری کردم اما نپذیرفت. تصور این که من به دیدار شریعتمداری رفته ام، نه برای من، بل برای خود وی آزار دهنده است. به یاد دارم بعد از آنکه از زندان بیرون آمدم، در یک مجلس ختم به دوستی از دوستان قدیم برخوردم. من با شوق به سمت او می رفتم و او با نگرانی عقب می نشست. عکاسان عکس می گرفتند و او نگران یکی از این عکس ها بود که من و او با هم دست می دهیم و همین عکس به دست رییسش یا به دست شریعتمداری رسیده است…..
با احترام
.
امان ازاین هنجار شکنی ها
خبر اعتراض حوزه های علمیه خواهران وبرادران استان یزد به هنجار شکنی های آقای روحانی رئیس جمهور یکی از خبرهای قابل توجه امروز بود.
هنجار شکنی چگونه اتفاق افتاد؟
رئیس جمهورفعلی آقای روحانی ازرئیس جمهور سابق آقای خاتمی نام برده وگفته زمانی باحضرت خاتمی درمجلس همکار بودیم وهمشهریان آقای خاتمی ابراز شادی کردند توی شهر خودشان.
یعنی یک فرد روحانی وفرزند حوزه بنام حسن روحانی ازیک فرد روحانی فرزند دیگر حوزه بنام خاتمی نام برده وهمشهریانش ابراز خوشحالی نمودند٬ این هنجار شکنی حوزه علمیه حساس یزد را ناراحت کرده وچهارشنبه را به اعتراض تعطیل نمودند.
متوجه شدید چه اتفاق غیرقابل باوری افتاده!
دو طلبه حوزه علمیه ازهمدیگر به نیکویی نام بردند حوزه علمیه یزد ناراحت شده واعلام تعطیلی فرمودند.
اول من فکر کردم به یکدیگر پرخاش کردند یا خدا نکرده تهمت زدند وحوزه واکنش نشان داده واعلام تعطیلی کرده.
حالا خدا را شکر یکروز حوزه تعطیل شده.
اگر یکهفته یا یک ماه یا زبانم لال یکسال تعطیل میشد٫
میدانید چه خسارت علمی به کشور وشایدجهان وارد می گردید؟ درهرصورت بخیر گذشت ولی آقای روحانی باید مراقب باشد دیگر هنجار شکنی نکند تاحداقل جهان علم دچار زیان نگردد.
حالا اگر بنا بود برای هرهنجار شکنی دیگر ازقبیل.
فقر
فساد
اعتیاد
اختلاس
خودکشی
اعدام
طلاق
تبعیض
سوانح جاده ایی
و……
یکروز تعطیل می شد
یک خلاء علمی برای کشور پیش می آمد که غیرقابل جبران بود.
برهمین اساس حوزه علمیه باذکاوت این موارد رامستحق تعطیلی ندانستند تامردم بیشتر ازاین دچار خسران نشوند.
خدارا شکر
ﺣﺠﺎﺏ
ﺣﺠﺎﺏ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮﺩ ﺫﺍﺗﺎ ﻣﺘﺠﺎﻭﺯ ﺍﺳﺖ !!
ﺷﻌﺎﺭﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺠﺎﺏ ﻣﺼﻮﻧﯿﺖ ﺍﺳﺖ !!
ﻣﺼﻮﻧﯿﺖ ﺍﺯ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ !!
ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﺜﻼ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﻭ ﺍﻭ ﭼﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﺷﻤﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺪ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﻣﺘﺠﺎﻭﺯ ﻓﺮﺽ ﺷﺪﯼ !!
ﺣﺠﺎﺏ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻥ ﺫﺍﺗﺎ ﮐﺎﻻﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﺍﺳﺖ !!
ﯾﮏ ﺑﺪﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺷﻮﺩ !!
ﺣﺠﺎﺏ ﺍﺭﺯﺵ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺴﻢ ﺍﻭ ﻣﻌﻄﻮﻑ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ……. ﻣﯽ ﺳﻨﺠﻨﺪ !!
ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ ﺣﺠﺎﺏ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺑﺎ ﺷﮑﻼﺕ ﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﮐﺒﻨﺪ ﻫﻤﮕﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﺎﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺯﺷﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ..
ﺁﻥ ﻫﺎ ﺯﻥ ﺭﺍ ﯾﮏ ﮐﺎﻻ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺷﺶ ﺩﺭ ﺟﺴﻢ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﺷﮑﻼﺕ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺯﻣﺎﻧﯽ ﺧﺎﺹ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻣﻌﯿﻦ ، ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻤﯽ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﺷﻮﺩ !!
ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺯ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ..
ﺍﮔﺮ ﺣﺠﺎﺏ ﻣﺮﺩ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭ ﻣﺼﻮﻧﯿﺖ ﺯﻥ ، ﻧﮕﺎﻫﺶ ..
ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﺠﺎﻭﺯ ﻓﺮﺽ ﻣﯿﺸﻮﯼ،
ﻧﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﻻ
ﻧﻪ ﺗﻮ ﻭﯾﺮﻭﺱ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﻧﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺁﻧﺘﯽ ﻭﯾﺮﻭﺱ..
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺑودﻥ
ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﻢ
ﻭ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ..
فلسفه حجاب اینها که شما می پندارید نیست ،مثل شما مثل کسی است که با ذهنیات و تصورات نادرست خود جنگ دارد ،این کپی پیست ها اموری تبلیغاتی است ،آنها که در این سایت مثل شما نافی دین و شریعت و حکم حجاب هستند تغییری در وضعیت آنها بوجود نمی آید ،کسی هم که بر اساس پذیرش اصول شریعت حکم قرآنی حجاب را پذیرفته است ،سخن او دارای بنیادهایی در قرآن و سنت است که ربطی به اینگونه اباطیل ندارد ، در یک جمله شما مطالعه ندارید آقا ،و مطالعه و تحقیق و بررسی مسائل با تکیه بر منابع درست آن غیر از راحت طلبی تبلیغاتی و کپی پیست کردن مطالب مغلوطی است که دین ستیزان دیگر آنها را بذهن و کام شما می ریزند و شما تنها آن مطالب را انبار می کنید ،شما یک مطالعه ای در کتاب مساله حجاب کنید تا ببینید اصلا حرف اسلام در مورد حجاب چیست،فلسفه پوشش بلحاظ فردی و اجتماعی چیست ،و استناد آن چیست ،تصور شما فقط متکی بر یک تعبیر آزادی لیبرالیستی تقلیدی از غرب برای زن است که منتهی به بی شخصیت کردن زن و کالا کردن می شود ،و اینکه ولنگاری زنان در جامعه که با تکیه تبلیغاتی بر آزادی فردی ترویج می شود حتما موافق هوس های اهل هوس اعم از زن و مرد است.
فرماندهک سپاهک شکست خورده: قطعنامههای سازمان ملل را هیچگاه نپذیرفتهایم.
مش قاسم: غصه نخور حاجی! اونها رو هم میپذیری. آسیا به نوبت.
گفته میشود در بهشت عسل در جوی ها روان است.
✅ویسکوزیتهء عسل در دمای ۲۵ درجه ۴۰۰ و در دمای ۷۰ درجه ۲ است، محاسبات نشان داده میشود برای جاری شدن عسل در یک نهر، دمای بهشت باید یا ۷۰ درجه باشد یا اینکه شیب بهشت باید ۸۰ درجه باشد، اگه میخواید برید بهشت هم وسایل کوهنوردی ببرید هم داروی گرما زدگی…
در پناه خرد..
جهان آخرت جهانی متفاوت با جهان طبیعت است ،و سرایت دادن احکام و قوانین طبیعت به جهانی دیگر با احکام و قوانین دیگر یک تسریه و قیاس مع الفارق است ،در اندیشه های وحیانی قرآنی ،پایان جهان ملازم با تحول سماوات و ارض است :”يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار”.(ابراهیم/48)
روزى كه زمين به غير اين زمين، و آسمانها [به غير اين آسمانها] مبدل گردد، و [مردم] در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.
روزی که ستاره ها فرو می ریزند و خورشید منکدر می شود ،از این دست آیات مربوط به تحقق قیامت و تلاشی طبیعت و تحول آسمانها و زمین فراوان است ،اگر به اندیشه قرآنی می خواهید راه یابید به مجموعه قرآن توجه کنید ،نه آنکه آیه جریان عسل در نهرها در بهشت را با احکام و قوانین اشیاء طبیعی در این جهان قیاس کنید ،همانطور که خدای خالق حکیم و فرستنده انبیاء قادر بوده است قوانینی در جهان طبیعت وضع کنید که در آن هستیم ،همان خدا قادر بر انقلاب و تبدل جهان به جهان های دیگر با قوانین دیگر هست ،خردمندی و خرد در فهم این مسائل است و بالا رفتن از نردبان قرآن که حبل المتین الی الله است.
سید مرتضی
منظور از ستاره ها علمای دین هستند و خورشید دین است که روشنایی میدهد و قیامت هم نسخ آیات دین و آمدن پیامبر جدید است و در سوره مایده آیات 14 و 64 معنی قیامت را برای مسیحی و یهود توضیح داده ( وکسانیکه گفتند ما نصرانی هستیم از آنها پیمان گرفتیم و قسمتی از آنچه رابدان اندرز داده شده بودند و ما تا روز قیامت میانشان دشمنی و کینه افکندیم و خدا آنان را از آنچه میکرده اند خبر میدهد) و در حال حاضر قیامت اسلام هم شروع شده با جنگ بین مسلمین جهان .
به این دو آیه خوب توجه بفرمایید سوره الانعام آیه42 برای امتهای پیش از اسلام (به یقین ما به سوی امتهایکه پیش از تو بودند پیامبرانی فرستادیم و آنان را به تنگی معیشت و بیماری دچار ساختیم تا به زاری و خاکساری درآیند)
و آیه 15 از سوره الاسراء برای مسلمین جهان آمده (هرکس هدایت شود برای خود هدایت یافته و آن کس که گمراه گردد به زیان خودگمراه شده و هیچکس بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد و ما هرگز قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر آنکه پیامبری مبعوث میکنیم تا آنان را راهنمایی کند و چون نپذیرند به بلا مبتلا میشوند
خانم گلابتون
1-ظواهر الفاظ چه در مورد قرآن و چه در مورد هر متن دیگری نزد عقلاء جهان حجت اند و اطلاق آنها اطلاق حقیقی است ،و عدول بی دلیل از ظواهر الفاظ به غیر معنای ظاهر از آنها یک تاویل و اطلاق مجازی است که نیازمند مصحح و قرینه و دلیل عقلی یا نقلی است ،اگر قرآن می گوید برای جهان پایانی است و روزی اوضاع جهان متحول خواهد و زمین و آسمان مبدل بزمین و آسمان دیگری خواهند شد ،و خورشید و ستارگان خاموش و مضمحل خواهند شد ،انصراف طبیعی لفظ این است که خورشید یعنی خورشیدی که مشاهده می کنیم و ستاره ها همین ستاره ها در آسمان محسوس و مشاهد ماست ،واین معنای حجیت الفاظ و انصراف آنها بمعنای حقیقی است ،و عدول از ظواهر الفاظ به معانی مجازی و تاویلی بدون دلیل و شاهد عقلی و نقلی مقبول نظر عقلاء نیست.
2- بارها عرض شد که طریقه شما طریقه گمراه فرقه بهائیت است ،فرقه بهائیت که شما تابع آن هستید ،بواقع قرآن را قبول ندارید ،زیرا قبول قرآن یعنی قبول و پذیرش مجموعه وحی و قرآن ،و یکی از آیات روشن و غیر قابل تاویل قرآن مساله خاتمیت است که نقطه عزیمت انحراف و گمراهی بهائیان است ،مطابق آیه خاتمیت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله آخرین پیامبران است ،و پس او پیامبری نیامده و نخواهد آمد و سخن همه مدعیان نبوت پس از ایشان الی یوم القیامه سخنی دروغ و گزاف و خلاف قرآن است ،از جمله ادعای جناب بهاء الله که ابتدای ادعای بابیت برای امام دوازدهم شیعیان کرد و پس از آن ادعای نبوت ،و ادعای نبوت با نص صریح غیر قابل تاویل قرآن تعارض دارد ،و هرکس منکر خاتمیت که از ضروریات قرآن است شود منکر ضروری از ضروریات قرآن شده است که بحکم روایات مستفیضه معتبر در حکم کفر و انحراف است ،در واقع کسی که یکی از ضروریات قرآن را انکار می کند معتقد به قرآن نیست و نمی تواند به آیات قرآن بر مذهب منحرف و دروغین خود استدلال کند تا چه رسد به اینکه آیات قرآن را بسلیقه شخصی حمل بر معانی مجازی و تاویلی بدون شاهد و مدرک کند و در حقیقت معاد را که از ضروریات تعلیمات انبیاء عظام است تاویل یا انکار کند.توصیه من بشما این است که دست به یک بازنگری تاریخی و عقیدتی در مذهبی که پذیرفته اید بزنید ،و بدانید که قرآن ملعبه و بازیچه هر آموزش نیافته ای نیست که آنرا بدون آشنائی با زبان و ادبیات عربی و قواعد کلامی و مقدمات دیگر بمیل خود توجیه و تفسیر کند.
موفق باشید
سلام بر بینندگان وبسایت نوریزاد- اخبار امشب را به سمع و نظر شما دوستان نازنین بصورت موجز و خلاصه میرسانم تا شما هم مثل مادر بنده از دعای کمیل جا نمانید و ان شا ء الله از خیرات و برکات این دعا مستفید و مستفیض شوید
– امام خامنه ای خیلی آشفته به صحنه آمد- درست مثل کسی که ////////// در رفته باشد با غیظ و خشم فرمودند نبود مصباح یزدی و آیت شیطان یزدی خسارتی عظیم برای خبرگان رهبری است- یکی نیست از این امام نازنین بپرسد این همه خسارت که در راه ساخت بمب اتمی شما و رفسنجانی به ملت ایران زدید کجا محاسبه شد که حالا شما در راه جبران مافات برای این افتضاح 7 اسفند هستید- بقول معروف از قدیم گفتند چیزی که عوض داره گله نداره ای رهبر مسلمین- این خسارت عظیم با اون خسارت عظمایی که شما و اکبر جونت به مملکت زدید در- ما فکر می کنیم که یر به یر شدیم- دست از سرمون بر میدارین؟ در ضمن من افلاطون ناقص الجسم و آبرو اندک ناقابل جان به شما اهالی تهران و شمیرانات و ری و پردیس و اسلامشهر اخطار می کنم اگر امشب یارانه تون قطع شد این از بابت خسارت عظیمی است که به آبروی و حیثیت ولی فقیه زدین ای جماعت بی چشم و رو- چطوری روتون شد به حرف رادیوی انگلیسی گوش بدین و بر عکس حرف رهبری عمل کردید و نصایح پدرانه ولایت فقیه و عمود خیمه نظام را نشیده گرفتید و فرمایشات معظم اله را حواله چاه مستراح مسجد شاه کردید؟
راستی یک دعوا هم قبل از انتخابات ( افتضاحات ) 7 اسفند بین آخوند مصباح یزدی و آخوندک مصباحی مقدم بود که به فضل خداوند منان با ریشه کن شدن جفتشون حل شد- این دو مرد// عبا و عمامه همدیگر را ///// و این می گفت هر کی روز انتخابات نوشت مصباح یعنی مصباحی مقدم و اون یکی می گفت نخیر قبول نیست من بزرگترم هر کی نوشت مصباح ( بی دم یا با دم ) یعنی مصباح یزدی- خیلی خوش خبرم براتون و مفتخرانه اعلام می کنم مشکل خیلی راحت حل شد- مصباحی مقدم کلا گم و گور شد و بعد از بذر پاش که نفر 999 شده بود شد نفر 1000 و اما آخوند مصباح یزدی که فعلا رفته تو چاه ///////// مسجد گوهر شاد یا مسجد شاه (معرکه تفسیر و آرای مشهور علماست- یعنی این قسمت را باید آخوند شهیر و دلاور سید مرتضی تفسیر کند )- البته چون اعضای خفتگان رهبری کوچیک کوچیکشون سنش بالای 70 سال است ان شا ء الله سال 1395 هم سال خوبی خواهد بود و اگر خدا قسمت کنه نصف مجلس خبرگان در سال 1395 میروند پیش واعظ طبسی و آیت مجسم ////( آخوند خزعلی )- بدین ترتیب کل کسانی که در خبرگان رهبری حذف شدند بر میگردند سر منصب قبلی یعنی روضه خوانی و تعزیه گردانی برای عمود خیمه نظام- همگی بگین اشاالله- بر وزن شعر حسن شماعی زاده که می گفت یه مثلث جیم دارم شاه نداره
صورتی داره ماه نداره
از خوشگلی تا نداره
به کس کسونش نمیدم
به همه کسونش نمیدم
به راه دورش نمیدم
به حرف زورش نمیدم
به کسی میدم که کس باشه پیرهن تنش اطلس باشه
به کسی میدم که کس باشه پیرهن تنش اطلس باشه
شاه بیاد با لشکرش
شاهزاده ها دور و برش
واسه پسر کوچیکترش
آیا بدم؟
آیا ندم؟
آیا بدم آیا ندم؟
شما بیندگان عزیز بگین- آیا من این مثلث جیم را به عمود خیمه نظام بدم یا حواله ////////// منزل کنم؟
در پایان باید بگم این اکبر هاشمی بهرمانی ////// و مثل آخوند محمد یزدی دو لنگرگاه شده بودند برای عمود خیمه نظام و در کنار رهبری نشسته بودند که امروز بد جوری قوز کرده بود و داشت از وسط تا میشد- یزدی که مثل ننه مرده ها سرش پایین بود و غمبرک مرگ روی پییشانی ایشان محرز و مشخص بود و لی ناکس این اکبر هاشمی همش نیشخند میزد و با تسبیح خود بازی بازی میکرد- به نظر شما نیشخند بهرمانی هاشمی رفسنجانی به عمود خیمه نظام بود یا به ملتی بود که روز 7 اسفند از روی سیاست یا کژاندیشی ( مصلحت ) حب علی و بغض معاویه سر صندوقهای رای حاضر شده بودند؟
————————
سلام افلاطون گرامی
امروز که صبح جمعه است مرا فرصتی بود که به نوشته های شما عزیزان دقت کنم. از فردا هر کامنتی را با شتاب نگاهی می کنم و تآییدش خواهم کرد. من از شما خواسته بودم که به کسی و مسئولی ناسزا نگویید. این تقاضای من بهایی دارد نزد شما؟
سپاس که مراعات می فرمایید
سپاس
.
آنجلینا جولی بازیگر سرشناس هالیوود، قصد دارد درافغانستان مدرسه بسازد.
مسلمونا که کاری برای مردم خودشون نمی کنند ، خوبه که حداقل این کفار به فکر انسانیت و ما مسلمونای کافر(!) هستند.
داش محمد مولا یارت. ای خدا اگه ایرون امروز ما داش محمد رو نداشت چی میکردیم. هیشکی نداشتیم که بهش افتخار کنیم
سلام به جناب نوری زاد
من استاد دانشگاه هستم. استاد ادبیات. کارم چیدمان کلمات است و نقد چیدمان کلمات. خواستم شاگردی کنم در پیشگاه قلم جناب نوری زاد و بگویم که در همین نوشته می شود پرسه زد و به تماشای قله های ادب پارسی نشست. من امروز این بند از نوشته جناب نوری زاد را هشت بار خوانده ام باز دوست دارم بخوانمش هنوز:
پانزده: حسین رونقی ملکی را که با یک پراید سفید بیرون برده بودند، حالا با همان پراید آوردند که به داخل ببرند. باز من بودم و حسین و نگاههای مهربان. مأموران احاطه اش کرده بودند. مثل همیشه با صدای بلند گفتمش: حسین، دوستت داریم. خنده های صورتش را به من هدیه داد و به سمت درِ کوچکِ زندان رفت. می رفت و بر می گشت و تتمه ی تبسمش را به من می بخشود. می خواست بداند من نیز چشم به او دارم هنوز؟ آنقدر ایستادم و نگاهش کردم که در وا شد و او رفت. بی آنکه لبخندی به لب داشته باشد. همه را به من داده بود پیش از رفتن.
استاد میبینید وفتی آدم از ترس آزاد شد صاحب چه خلاقیت هایی میشود؟ و وقتی همه استعداد های یک ملت در نطفه خفه میشود این چه چیز است غیر از جنایت غلیه بشریت.
همسر رضا شهابی پس از بازداشت وی اقدام به تولید و فروش ترشی کرد تا اقتصاد خانواده را در طی ۶ سال زندان همسرش بچرخاند. امروز که رضا آزاد شده و از کار خود در شرکت واحد اتوبوسرانی نیز اخراج شده است در کنار هم اقدام به فروش ترشی میکنند.
اگر قصد خرید ترشی دارید به این آدرس مراجعه کنید:
خیابان وصال، نرسیده به انقلاب، کوچه نایبی، پ ۲۳، ایوان خانه ماهان ۱۲ تا ۱۴ اسفند. ۱۰ صبح تا ۸ شب
سلام آقای نوریزاد
در پست قبلی نوشته اید” خامنه ای تلخ ترین راه را برای شیعه گستری برگزید “،واقعا از شما بعید است با وجود اینکه ادعا می کنید از پشت پرده سران این رژیم با خبر هستید این جمله را بکار ببرید .
کدام” شیعه گستری “؟ آیا شما باور کرده اید که خامنه ای شیعه است و یا خمینی شیعه است .
چرا بازی های پشت پرده سپاه را باور کرده اید ولی بازی هایشان و پشت واژه شیعه پنهان شدنشان را برای راز بقا باور نکرده اید ؟
چند سال پیش بن لادن زن و بچه هایش را فرستاد ایران و این رژیم فرش قرمز برایشان پهن کرد .و اینگونه جمهوری اسلامی مامن و ماوای اعضای القاعده می شود !!
چند روز پیش نیز کتاب سفیر آمریکا در عراق آقای خلیلزاد به چاپ رسید که در آن به صراحت اشاره شده ایران چند نفر از سران طالبان را که عملیات تروریستی در سفارت های امریکا در چند کشور مختلف انجام داده بودند را در ایران پذیرایشان شده و آنها را پنهان کرده که دست آمریکا به اینها نرسد!!!؟؟؟
طالبانی که دستشان تا آرنج در خون شیعیان پاکستان و افغانستان فرو رفته در ایران در امنیت کامل پنهان می شوند و در ایران آموزش می بینند و از ایران دستور می گیرند . این است راهی که این رژیم در پیش گرفته !!!
چند سال پیش برادرم به عنوان زباندان مبلغ از طرف سازمان حج در ایام حج به عربستان اعزام شد قبل از سفر دوره های متعدد و آموزش های مختلفی طی چند ماه به طور فشرده برای آنها برگزار کردند .
عناوین درس ها چه بود فکر می کنید ؟ همه اش حول محورتبلیغ برای صدو
ر انقلاب خمینی، ولایت فقیه و خامنه ای شناسی ،ولایت داشتن خامنه ای بر کل مسلمانان جهان و موضوعات سخیفی از این دست می چرخید . و مرتب در کلاسها می گفتند” باید امام خامنه ای را در انجا به همه مردم دنیا معرفی کنید آقا مظلوم است و مجهول و خیلی ها هنوز او را نمی شناسند .”
در این دوره ها حرفی از تبلیغ برای شیعه و یا برای اهل بیت و…. اصلا نبود تا وقتی خامنه ای هست اهل بیت چه کاره اند !!؟؟؟
آقای نوری زاد شما مرتب به شیعه می تازید و کلمه هایی که به کار می برید خیلی دقیق و گاهی از سر فکر نیست .در حالی که شیعه نیز قربانی بازی های کثیف این نظام شده است .
و شما هنوز باور کرده اید که این نظام مثلا می خواهد شیعه گستری کند یا عدالت حضرت علی را مثلا تبلیغ کند ولی چنین نیست و مطمئن باشید در این نظام می آید روزی که بردن نام ائمه جرم می شود .
آقای نوری زاد شما هزاران مخاطب دارید خواهش میکنم متوجه باشید در مورد شیعه و امامان معصوم چه می گویید. چرا که منحرف کردن ذهن حتی یک جوان ممکن است انحراف یک نسل را به دنبال داشته باشد که وزرش بر دوش شماست .
پس اگر شما هم از فریب خوردگان از این نظام هستید یعنی فکر می کنید خامنه ای و خمینی و سپاه یعنی شیعه و کارشان شیعه گستری است سخت در اشتباهید . و اگر نه پس بحث شیعه و امامان را که هدفشان گسترش انسانیت بود را وانهید و وارد این مقوله ها نشوید .با سپاس که مراعات می کنید.
نوریزاد گرامی درود.دوست گرامی آن کامنت در حقیقت هدفش قبل از اینکه اعتراضی به دانشمند و اسلام پژو خطاب کردن سید مرتضی باشد اعتراضی به غلو و تملق و چاپلوسی و گنده گویی های بی ارزش ما ایرانیان بود.دوست گرامی محمد رضاشاه زمانی بقدرت رسید خوشحال بود که شاه نامیده شود بعد شد اعلیحضرت و بعد شد بزرگ ارتشتاران و بعد شد شاهنشاه و بعد خدایگان …خلاصه بلایی سرش آوردند که این اواخر اگه نمی گفتی اعیحصرت آرایمهر بزرگ ارتشتاران و خدایگان کارت با ساواک می افتاد.خمینی هم بهمین صورت و خامنه ایی هم خود شاهدید که اگر مقام معظم …به ////نچسبونند سروکارت با چه درندگانی که نمی افتد.بدبختانه اکثر ما ایرانیان بجای نامیدن افراد به همان لقبی که دارند به متهوع ترین طریقه ممکن به بزرگ کردن و چاپلوسی نمودن عادت کرده ایم.کلماتی چون استاد دکتر دانشمند و متخصص و پژوهشگر وعالم …را آنچنان بدون تفکر و بجا و بی جا بکار برده ایم که از اعتبار افتاده اند و از محتوی خالی شده اند.مثلا همین کلمات دانشمند و اسلام پژو که در مورد سید مرتضی بکار رفته.آیا به تمسخر بیشتر نمی ماند؟یک اسلام پژو کسیست که تحصیلات دانشگاهی دارد و درباره ادیان و تاریخ و محتوای ادیان مختلف سالها پژوهیده و کتابها نوشته و بطور علمی درباره اسلام پزوهش کرده.حالا این شخص می تواند انسانی باشد که هیچ اعتقادی هم به اسلام ندارد.ولی یک آخوندی که نان اسلام و آنهم تفسیر بخصوصی از اسلام و با تعصب و بدون هیچ خردورزی از خرافاتی بدون هیچ پشتوانه ایی دفاع می کند دکانداریست که برای منافع خود به توجیه تفسیری از اسلام می پردازد.به چنین فردی لقب اسلام پژوه دادن توهین به پژوهشهای علمی و پژوهشگرانیست که عمری در این راه گذرانده اند بخصوص برای کسیکه خود ادعای تحصیلات علمی و پژوهشهای علمی دارد.
شاه و خمینی ! مقایسه شما بی اندازه سست است. داستان این شاه بینوا عجب طرفه داستانی است. نزدیک ۴۰ سال پس از مرگش هم هنوز هر کسی دلش از جایی خون است می اید یک چوبی به او میزند تا دلش خنک شود. جوری از القاب واپسین شاه ایران می گویید که گویا در تمام تاریخ جهان او تنها شاهی بوده است با القاب این چنینی. که بله, شاه مغرور بود , چه بود چه بود چه بود… آقاجان , ذکر القاب جور واجور و بزرگنماییهای چنین و چنان از ویژگیهای تمام نظام های پادشاهی است, نه منحصر به ایران بوده است و نه محدود به محمد رضا شاه.
درود بر مزدک گرامی، کاربر همیشگی اینجا
مزدک جان
در این چند سال فکر کنم سه رقمی شدهاند درخواستهای جناب نوریزاد از شما بابت برخی نوشتارهای تند شما به ویژه به سید مرتضی. شما قلبی بر این باورید که جناب سید مرتضی به دنبال جعلسازی است و من در تعجبم که به پرسشهای خود از ایشان ادامه میدهید. اگر برای آگاهی دیگران مینویسید که ما با خواندن نقدهای دو طرف به برداشتی میرسیم و نیازی به چسباندن برچسبهای گوناگون به سید مرتضی نیست که علاوه بر نافرجام ماندن بحث، باعث رنجش هر دوی شما و جناب نوریزاد و دیگران خواهید شد. وجود ایشان در اینجا خیلی با ارزش هست و بر داشتههای این سایت افزوده است و با همه هجمههایی که به ایشان شده است، تا آنجا که توانسته به پرسشهای همه از هر نوع پاسخ گفته هست. امیدواریم که تنها به نقد دوستانه و متین بپردازید و قضاوت رو به خوانندهها بسپارید.
با آرزوی تندرستی شما
حامد گرامی من هیچ توهینی نه تنها به سید مرتضی بلکه به هیچ انسانی نمی کنم.ولی اعتقادات و دین و خرافات موضوع دیگریست.
دوست گرامی مزدک،
پاسخ به درخواست شما را در پست “پوستر شاه و فرح” یکجا همراه با و گنجانده در پاسخ به سید مرتضای گرامی دادم. آنجا و همچنین در پست استناد شده ذیل آن بنده تحلیل و نقد خود از نظام اقتصاد- سیاسی حاکم بر کشور را بطور کلی و صریح ارائه دادم. آنچه که من از شما آنجا تحت ایرادات و مدعاهای تکراری بی اساس نه “نقد” بر بینش سیاسی خود میبینم ساخته و پرداختهٔ متناقض و بی اساس و با عرض پوزش نشانهٔ بی اعتنایی لجوجانهٔ شما نسبت به نوشتارهای بنده و حاصل ذهن پراکنده و پریشان اندیش خود شما است.
نقدها وتحلیلهای ناقابل اینجانب در مورد ساختار اقتصاد – سیاسی حاکم بر کشور از دیدگاه یک ناظر دور دست است نه یک مشاور بلند پایه حکومتی درون هرم که فقط در آنصورت به زعم شما میتواند ملاک قضاوت قرار کیرد، که این امر نیز ناشی از ذهن گرائی شدید شماست.
نمونهٔ دیگر آن وارد کردن و متصل کردن اینجابب در بحث خود با سید مرتضی گرامی در ارتباط با موضوع تاریخی دخت پیامبر اسلام و ماجرای فوت و دفن ایشان است که گویا از دغدغههای تاریخی و فرهنگی شمای سکولار قرن ۲۱ است!!! که مصرانه در پی خالی کردن خشم و نفرت و عقدهیهای خود نسبت به آخوندهای شیعه حاکم بر کشور هستید و اینجا فرصت را برای این “مهم” مغتنم شمرده و مجدّانه آنرا دنبال میکنید. دوست گرامی “دین- مذهب – اسلام – آخوند -ستیزی” و یا تبلیغ سوسیالیسم مبنا و متن اصلی نقد اقتصاد – سیاسی اینجانب نیست نه بدلیل جانب داری یا وابستگی به هر دلیلی؛ بنده بینشی تحلیلی و ساختار گرایانه (سیستماتیک) مرتبط با ساختار قالب اقتصاد – سیاسی جهان این قرن دارم، ضمن اینکه نقش فرهنگ مذهبی و تاریخ آنرا در ساختار حکومت اسلامی امروز ایران نادیده یا کم اثر نمیبینم. همینطور که از ایرادات شما معلوم است شما توجهی به تحلیل اینجانب از شرایط ایران کنونی در پستهای گذشته نکردید، درک علت ساده است شما از رنگ و نمای اسلامی ساختار و ساکنین صدر هرم حکومتی مصلحین افلاطونی بیزارید، در حالیکه اینجانب ساختار هرمی و سازو کار ترکیبی و در هم پیچیدهٔ درون آنرا بر اساس مشاهدات و گزارههای دریافتی در حد توان خود، نقد میکنم.
در بینش شما توجهی به ترکیب عناصر و علل تشکیل دهندهٔ هرم حکومت رانت خوار، مالکیت غصبی و انحصاری، هدایت اجباری، مدیریت انتصابی و مناسبات نا عادلانهٔ عمودی بر لایههای اجتماعی و تحمیل ارزشها و ملاکهای اجتماعی و فرهنگی فرادستان بر اکثریت فرو دست جامه، نمیشود. “آخوندیسم” و سکولاریسم هر دو قادر و محتوم به برپایی چنین ساختار تک هرمی در اقلیم ما هستند، مهاذا به توجه با سابقهٔ تاریخی و ایدئولوژی دم دست و آماده به قول کورس گرامی “آخوندیسم” شانس پیروزی و تفوق بیشتری داشته تا سکولاریسم مستبد نظامی متکی به غرب. تحلیل و نقد اینجانب ممکن است که ناقص باشد اما متأثر از سلیقه ، شیفتگی یا دلبستگی شخصی یا تنفر از نظام غالب اقتصاد -سیاسی جهانی و یا ملی نیست، بلکه حتی المکان بر آماده از واقعیتها و گزارهها و دادههای میدانی اقتصاد -سیاسی ملی و جهانی عصر ماست.
سپاس
سه هزار فعال مدنی خطاب به رییس جمهور: معلمان دربند را آزاد کنید
به نام خداوند جان و خرد
رییس جمهور محترم، جناب آقای دکتر روحانی
با سلام و احترام؛
بدون تردید آگاه هستید که مدتهاست تعدادی از بهترین معلمان کشور، آقایان رسول بداقي، اسماعیل عبدی، محمود بهشتی، علی اکبر باغانی و علیرضا هاشمی، به خاطر طرح خواستههای صنفی در زندان به سر میبرند.
فریاد تظلمخواهی این عزیزان و نیز اعتراض های فرهنگیان کشور به محاکمه و حبس آنها به گوش همه رسیده است.
این عزیزان، همدوش با فرهنگیان ایران بر اساس تعهد و مسئولیت معلمی خود و با اتکا به اصل بیست و هفتم قانون اساسی، به ناکارآمدی آموزش و پرورش و پایمال شدن حقوق فرهنگیان کشور در تجمعاتی فرهنگمدار و کاملاً صنفی اعتراض کردهاند، اما به «تشویش اذهان عمومی، تبلیغ و تبانی علیه نظام، اقدام علیه امنیت ملی و …» متهم گردیده و مجرم شناخته شده اند و مدتهاست که در زندان به سر میبرند. در حالی که شکل و روند رسیدگی به اتهامات و شیوهی برگزاری محاکمه آنها به هیچ وجه منطبق با موازین قانونی نبوده است.
جناب آقای دکتر روحانی!
اگر اتهام این معلمان، بنا بر مصلحت، سیاسی شده است، چرا به مثابهی متهمان جرایم سیاسی در دادگاهی علنی با حضور هیئت منصفه و وکیل دعاوی محاکمه نشدهاند؟
و اما اگر آنها جرمی سیاسی مرتکب نشدهاند، که حقیقت نیز همین است، چرا در احکام صادره، آنها را با استناد به موادی از قانون، مجرم شناختهاند که ماهیتی کاملاً سیاسی دارند؟
جناب رییس جمهور!
افکار عمومی معلمان ایران ، نه امروز و نه در سال های گذشته ، به هیچ وجه مجرمیت این معلمان سرافراز را نپذیرفته و نخواهند پذیرفت. زیرا طرح خواسته های صنفی و اعتراض به تبعیض و بی عدالتی در چارچوب قانون اساسی را نه تنها جرم نمی دانند بلکه بنابر آموزه های دینی، آن را وظیفه تلقی می کنند.
از آنجا که قانون اساسی به عنوان منبع اصلی و چارچوب بی قید و شرط همهی قوانین کشور ، به صراحت تأکید دارد که رییس جمهور در حراست و پاسداشت قانون اساسی، مهمترین جایگاه و بالاترین مسئولیت را دارد ، مصرانه از شما میخواهیم به حرمت مسئولیت خطیر خود، اجازه ندهید بیش از این، حاکمیت قانون در این کشور زیر سؤال برود و بدیهیترین حقوق انسانی شهروندان، پايمالِ لجاجتها ، تنگنظریها و تفسیرهای عجیب و بعید از قانون گردد.
جناب رییس جمهور!
فرهنگیان کشور از شما انتظار دارند به منظور تحقق حاکمیت قانون، در اقدامی عینی ، فعالان صنفی معلمان را که مدتهاست در زندان به سر می برند، دریابید.
بر این مبنا ، بهره گیری از وظایف و اختیارات قانونی رياست جمهوری جهت برقراری عدالت و حاکمیت قانون ، خواسته ی بحق و بدیهی جامعه ی فرهنگیان کشور از جنابعالی است.
با سپاس
رونوشت:
– ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام آیت الله هاشمی رفسنجانی
✅برای مشاهده اسامی سه هزار امضاکننده این نامه به سایت حقوق معلم و کارگر مراجعه فرمایید.
http://bield.info/moalleman-3/
تقدیم به عمو محمد رنج کشیده و جسور و قاطع و به همه کلماتی که از جان پربار کورس بر جان نوآموزمان می نشیند و نهالمان را-اندکی- امید برگ و باری می دهد.
+++شاطرها می «نمایند» که برای همه نان میپزند اما پای سفره احساسات¬شان گر بنشینی، حتما روشن می کنند که دوست دارند بهترین و نخستین و برشته¬ترین نانِ دست پخت خود را به نزدیکترین کسان¬شان از پدرو مادر ، زن و فرزند، برادر و خواهر¬شان بدهند و اگر میلی به کمک به همسایه هم دارند، باری نام او در ردیف آخر است. در این میان،غریبه¬ها (همان همسایه و دور تر از او)چون پول میدهند، تنها می توانند نانی از او بخرند ولی نباید در این گمان بیفتند که در احساسِ همراه نان، شریکند؛ احساسی که شاطر برای نزدیکانش و دوستانش در نان پاشیده است. وضع صاحبان فرهنگها، هنرها و مذاهب نیز چنین است. پیام¬آور دین و هنرمند دوست دارد خویشانش را در ترنم و تسلای احساسش شریک کند(مثل موسی برای یهود) اما دیگران که حادثه را بد تفسیر می کنند، به این احساس خویشاوندی دستبرد میزنند و آن را به خود نسبت می دهند!. این است که روح دین نه تنها برای این غریبه¬ها قابل درک نیست بلکه با آنها دشمن است.
+++ ما پله¬های ترقی را برای خودمان تعریف می کنیم و به هر پله که می رسیم اندکی بعد که هیجان فروکش کند، غمگین¬تر از قبل می شویم! چون به آخرین پله نرسیده ایم؟ نه؛ همان نیرویی که پله را به تصرف ما درآورد و زیر پای ما گذاشت، عامل غمگینی ماست. در عین حال عموماً هر غم جانکاهی را به فلک/ روزگار نسبت می دهیم. در واقع نیروی درون ما علیه خودش به پا خواسته است و ناتوان است از هماهنگ و متعادل شدن. درمان: چون به همسایه(همسایه؟ آری. اگر او نبود ما اینقدر آرام و بی خیال نمی خوابیدیم) سلام کنیم، دریچه¬ای به بیرون باز می شود و شادی شهر به اوج می رسد و آنگاه ما در این شادیها گم می شویم و غم را که محصول بی حوصلگی و ناسپاسی نیروهای درونی است، فراموش می کنیم.
+++چوپانها معمولا گله های خود را دوست دارند و با آنها حرف می زنند از روی صفای دل؛ گرچه همیشه هم چوب دستی خود را همراه دارند! اگر باور نکنیم همه مصلحان چوپان بوده اند، باری چوپانی آموخته¬اند!
+++نقدهای علیه خداپرستی از سوی کسانی که خدا را تجربه نکرده و با او کلنجار نرفته¬اند، نباید به چیزی گرفت چون مهمانی که دعوت نکرده ایم نمی توانیم منتی سرش بگذاریم. واقعیت دردناک این است که در زمان ما این استدلال را باید با صدای رسا در گوش سرسخت¬ترین مخالفان سنگین گوش خداناوری، یعنی مومنان به خدا فروخواند!
+++ما جز تن نمی بینیم اما اصرار می کنند که به غذای روح احتیاج داریم؛ در همان حال نمی گذارند غذایش را خودمان انتخاب کنیم! حکم قطعی: یا اصلا روح نداریم یا این روحی که غذایش می دهند روح دشمنی است که در تن ما حلول کرده است.چون هر دشمنی، دوست دارد تن دشمنش را مسموم کند. آیا حق نداریم قضیه غذای روح را جدی بگیریم!
+++ عامل توصیه به یاران مهاجر. فرق بنیادین خدای مسلمانان با خدای یهودیان این است که اولی سروری¬شان می دهد و دومی خواری! می توان مسلمانان سرور شده را با شعر و دانش و صنعت، دعوت به دوستی و زیرپایشان را خالی کرد! ولی باید از یهودیان ترسید که خدا را عامل خواری خود می دانند تا هیچ دوست یا در واقع دشمن خوارکننده¬ای، آنها را نفریبد!
با احترام به عقیده شما
گاندی: خدا راعده ای نفی می کنند ، اما حقیقت را همه تصدیق می کنند!
جناب اقای نوریزد سلام با عرض معذرت گله ای از شما داشتم
از اینکه برای ازادی بیان وعقیده انسانها ارزش قائل هستید جای تقدیر و تشکر دارد اما دلیلی برای انتشار بعضی کامنتها که عاری از هر گونه شعور ،ادب،فرهنگ یعنی با هیچ کدام از معیارهای انسانی منطبق نیست نمیبینم .
این نوشتار جز تخریب اعصاب و روان حاضرین این سایت نتیجه ای دیگر نداشت .بهتر بود ادرس چند سایت داعش وطنی و خارجی بهش میدادید که کلی هم مورد تشویق همفکران خودش قرار میگرفت
دقایقی که از عمر خوانندکان صرف خواندن این اراجیف شد هدر رفته و غیر قابل جبران میباشد.
پوزش از جسارتی که کردم
دوستان عزیز در کامنت فوق منظور من کسی بود که به اقای نوریزاد و همراهانش توهین کرده میباشد امیدوارم سوءتفاهمی پیش نیامده باشد.
دیدیم که یک مسلمان و مومن دو اتیشه میتواند حتاک و بی منطق دو اتیشه هم باشد. حرفهای رکیک را واحدی شنیده بودم اما ظاهرا این فرد کارش از شمارش گذشته و تناژی در انبان خود دارد و اینهم یکی از ان تفاوتها که قبلا بعرضتان رساندم در محاوره ما مسلمان با سایر ادیان میباشد .یک کمپرسی…..؟شرم اورترین و کثیف ترین اصطلاحی بود که تا کنون شنیده بودم
با سلام _ پاراگرافی از قسمت هفت : آقای موسوی آمد و در میان صحبت هایش گفت : در سال 73 تعداد پرونده های لواط در دادگاه ویژه ی روحانیت شهرستان قم ، از کل پرونده های لواط در کل کشور افزون تر بوده است . آقای نوری زاد درباره صحبت های این آقای موسوی می بایستی کمی تا قسمتی ” مکث ” کرد . با اعلان سال 1373 توسط ایشان و اینکه طی سالهای 1373 پرونده های لواط در دادگاههای ویژه روحانیت افزون بوده ، اصل پرونده سازی های ” لواط ” برای طلبه ها و روحانیت در طی سالهای 1368_ 1376 کاملاً درست است ولی آیا نفری ” فاعل ” و نفری ” مفعول ” بوده باشد ، جای ” بحث و جدل ” است . مثلاً در همان سالها در مسجد الزهرا در محدوده اتابک میدان خراسان در جنوب شهر تهران ، بین نماز مغرب و عشا حجت الاسلام م . ص امام جماعت مسجد را دستگیر نموده و با اعلان مستقیم به نماز گزاران به جرم ” لواط ” با بچه های بسیج ( بیچاره مردم نمازگزاری که در مسجد باید باور کنند ) . البته چند روزی زندانی ، خلع لباس و بعد آزادی هم ” نفی منطقه سکونت ” میشود . این داستان ” لواط ” روحانیت در سالهای 1368_ 1376 ساخته و پرداخته وزارت اطلاعات به روحانیون ” منتقد دورانِ سازندگی ” بوده و اطلاعت چی ها در آن سالها اینگونه ” توجیه ” فرموده اند که اگر کسی به نظام ” ولایت مطلقه ” انتفاد کند ، مانند آن است که کار ” لواط ” انجام میدهد . میگویم لعنت بر ” توجیه ” . ای دو صد لعنت بر ” توجیه ” . ای بر پدر و مادر ” توجیه ” لعنت . ای بر پدر و مادر ” توجیه و توجیهات ” لعنت . ای بر پدر و مادر ” توجیه کننده ” لعنت . ای بر پدر و مادر کسی که از صبح علی الطلوع تا شب برای پیش بردن کارِ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و دینی و … ” توجیه ” میکند لعنت .
مناهى گرامى
نكنه مهمى را ذكر كرديد يعنى اين پرونده ها پاپوش دوختن براى حوزويان منتقد بوده است؟ با توجه به فتواى “حفظ نظام از اوجب واجبات است ” كه بر طبق آن هدف وسيله را توجيه مى كند، اين مسأله بعيد به نظر نمى رسد.
دراين دوران ترياك گذارى در ماشين و خانهء مردم و سپس دستگيرى آنها با اتهامات مواد مخدرى و اتهامات جنسى به فعالين سياسى نيز بسيار رايج بوده است. دوستان گرامى كه دراين باره اطلاعات بيشترى دارند اميدوارم بيشتر روشنگرى كنند.
مناهی گرامی
پیش از تحلیل و تفسیر در مورد یک آمار ادعایی خیابانی ،منطق حکم می کرد که هم جناب نوریزاد و هم دیگرانی که در اثر ترتیب اثر دادن ایشان و انعکاس فوری آن در عرصه عمومی از این ادعا آگاه شدند ،ابتدا از خود موسوی خیابانی و پس از آن از وجدان و شعور انسانی خویش سوال کنند که این خیابانی های ناشناس و شاداب که به آقای نوریزاد مراجعه می کنند و دم به دم برای ایشان اخبار خوش گوار علیه نظام جمهوری اسلامی و اجزاء آن می آورند ،ادعاهایشان مستند به چیست و این آمارها را از کجا آورده اند؟ملاحظه می کنید که رودباری شاداب و خرامان که گویا کار و زندگی ندارد جز اینکه بدو بدو از سربالایی اوین بالا رود و اخباری برای جناب نوریزاد نقل کند ،اینقدر دروغ هایش به دروغ های شاخدار تبدیل می شود و آش شور می شود که مورد تشکیک شما و تفسیر جدید کامنت گذاری که برای شما پامنبری کرده است قرار می گیرد!
این جمله “حفظ نظام از اوجب واجبات است” نیز از جمله دروغ های دیگری است که به مرحوم آیت الله خمینی نسبت داده شده و بدنبال آن حرف های سست و بی پایه از موافق و مخالف صادر شده است ،من در فرصتی در مجموعه سخنرانی ها و مکتوبات ایشان در این مورد نیز فحص کردم دیدم چنین چیزی وجود ندارد ،در این مورد هم اگر کسی نشان و سندی دارد خوشحال می شوم ارائه کند ،بشرط آنکه در انتهای بحث ها که خسته شدند به جاده خاکی و سخنان تشبیهی و کنایی و مدیریت بهینه ای که شامل کامنت های بیات شده همه کامنت گذاران می شود نزنند!
———————
سلام سیدمرتضای گرامی
یک: وزنِ این سخنان امام خمینی را در نسبت با حفظ نظام از اوجب واجبات است چگونه ارزیابی می فرمایید؟ “…. ولایت مطلقه فقیهان همان ولایتی است که از جانب خداوند به نبیاکرم (ص) و ائمه (ع) واگذارشدهاست و از اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام الهی تقدم دارد. اختیارات حکومت محصور در چهارچوب احکام الهی نیست. حکومت یکی از احکام اولیه است و مقدم بر تمامی احکام فرعیه حتی نماز و روزهو حج است….”
دو: دوست رودباری دو بار است که به دیدن من آمده. محل کارش چسبیده به زندان اوین است. خانواده اش در شهرستان و خودش تا دیروقت در همانجا می ماند. و نه که سی ماه در زندان اوین زندانی بوده، مثل یک روح سرگردان در همان حوالی پرسه می زند لابد.
با احترام
.
سلام نوریزاد گرامی
اگر مفهوم سوال شما را متوجه شده باشم ،با توجه به اینکه من صدور عبارت معروف مستند به مرحوم امام خمینی که “حفظ نظام از اوجب واجبات است”را مورد انکار قرار دادم ،جناب شما خواستید با طرح عبارت مطرح شده بگویید مغزای آن سخن در این عبارت هست،امیدوارم در تلقی مغزای سوال شما دچار اشتباه نشده باشم.
اما باید عرض کنم مقصود من این بود که ایشان چنین جمله ای به این صورت نگفته اند که :حفظ نظام اوجب واجبات یا از اوجب واجبات است ،حال غیر از مساله اصل صدور این عبارت را تحلیل کنیم ببینیم یعنی چه؟ مفهوم حفظ یک نظام و یک سیستم حکومتی که مفهوم روشنی است و نیاز بتوضیح ندارد ،اما کلمه “اوجب” باصطلاح ادبی افعل تفضیل است یعنی واجب تر ،یا یکی از واجب ترها ،این جمله که صادر هم نشده است نمی تواند از یک فقیه ملتزم بشریعت صادر شود زیرا “واجبات” دینی عبارت از اعمالی هستند که به جعل و تشریع شارع بر مکلفان و ملتزمان بشریعت الزام می شود :مثل وجوب نماز ،روزه ،حج ،جهاد ،زکات ،خمس و واجبات دیگری که برحسب دلایل مستند شرعی ثابتند ،البته همه اینها واجب شرعی هستند ،لکن فهم میزان اهمیت اینها و اینکه کدام واجب اهم و مهمتر از کدام واجب است موکول به مراجعه به زبان دلیل شرعی است ،یعنی از طرز بیان شرعی در قرآن و روایت معتبر می فهمیم که کدام واجب از نظر اهمیت مهمتر از دیگری است اگرچه همه آنها لازم المراعاتند،مثلا نماز مهمتر است یا حج ،زکات مهمتر است یا خمس ،روزه مهمتر است یا نماز و همینطور.
بحث حالا این است که ما در دلایل شرعی چیزی بعنوان حفظ نظام نداریم که واجب باشد یا اوجب واجبات باشد یا اهمیت آن بقیاس سایر واجبات از دیگر واجبات بیشتر باشد یا نباشد، این است که عرض شد نه چنین جمله ای از مرحوم امام صادر شده و نه می تواند صادر شده باشد، پس چطور مرحوم ایشان در بسیاری از سخنان خویش از “وجوب حفظ نظام” بر همه آحاد مسلمانان ایران سخن گفته اند؟
پاسخ این است که وجوب حفظ نظام واجبی است که مستند به حکم عقل است ،یعنی عقل درکی از لزوم حفظ نظام اسلامی دارد ،زیرا تشکیل حکومت اسلامی بر اساس تئوری ولایت فقیه که ایشان حامی آن بوده اند ،مقدمه اجراء و بفعلیت در آوردن همه احکام فردی و اجتماعی اسلام ،و بسط عدالت و عمل به فرامین شریعت است ،و بحکم عقل مقدمه واجب واجب است و لزوم دارد ،بنابر این وقتی فقیه معتقد به تئوری ولایت فقیه با تکیه بر مقبولیت مردمی و خواست عمومی مردم ،حکومت اسلامی تشکیل می دهد و آنرا مقدمه حفظ و اجرای قوانین شریعت می داند چنانکه خود را مجری آن در عصر غیبت می داند ،بر اساس حکم عقل ،و لزوم اجراء قوانین شریعت ،حفظ نظام و حکومت اسلامی را فرض واجب می داند ،و این تعبیر “حفظ نظام واجب است” فراوان در کلمات ایشان وجود دارد ،اما اینکه حفظ نظام اوجب واجبات باشد نه چنین سخنی ندارند ،اما درون مایه تعبیرات ایشان در سخن معروفی که شما نقل فرمودید و مستند هم هست ،این است که از آنجا که بسط و فعلیت یافتن احکام شرعی و اجراء حدود شرعی و بسط عدالت در گرو تشکیل حکومت و حفظ آن است ،از این جهت تعبیر کرده اند که حفظ نظامی که مقدمه اجراء احکام اسلام و بسط عدالت است بر جمیع احکام فرعی تقدم دارد ،این حکم عقل است ،برای اینکه با تحقق نماز تنها و روزه تنها و زکات تنها ضمانتی برای اجراء و حفظ همه احکام شریعت و تحقق عدالت وجود ندارد ،و این حفظ و نگهداری نظام و حکومت دینی (که البته منطبق بر همه معیارهای شرعی و عدالت باشد) است که ضامن اجراء و حفظ کلیه احکام و شریعت است ،و نکته آن تعبیر تقدم که در کلام ایشان هست همین است یعنی این تقدم تقدمی رتبی و مقدمی و بحکم عقل است.
این توضیح کلیت فرمایش ایشان ،اما البته یک مناقشه ای مرحوم شیخنا الاستاد آیت الله منتظری قدس سره در این فقره گفتار ایشان داشتند که “”اختیارات حکومت محصور در چهارچوب احکام الهی نیست””.
مرحوم استاد می فرمودند این سخن ایشان قابل مناقشه است ،و باید گفت اختیارات حکومت فقط در چهار چوبه احکام الهی مشروع است ،برای اینکه در فرض تزاحم اهم و مهم ها ،قواعدی مثل لاحرج و لا ضرر و احکام عقلی مترتب بر تقدم اهم بر مهم هم “چهار چوب احکام الهی” هستند ،پس ما خارج از چهار چوب احکام الهی چیزی نداریم ،لذا بیاد دارم آن مرحوم در مجلس درس آن فراز های مترتب بعدی در این سخن را که شما آنرا نقل نکرده اید که :حاکم می تواند چنین کند یا چنان کند یا قرار دادها را یکطرفه نقض کند و… را نمی پذیرفتند و به آیه قرآن که :وان احکم بما انزل الله” تمسک می کردند ،که در این آیه خدا رسول الله را که حاکم و والی مسلمین بود امر می کند که :حکومت کن به ما انزل الله ،یعنی آنچه که خدا در شریعت فرو فرستاده است،از این جهت مرحوم استاد در این اواخر بارها گفتند و نوشتند که بولایت مطلقه نصبی فقیه معتقد نیستند ،و اصلا بنظر ایشان خود پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ولایت مطلقه به این معنا ندارند و ولایت مطلقه فقط اختصاص به ذات احدیت دارد که مالک ملک و مالک آفرینش و جهان هستی است و تکوینا بر همه شراشر وجود تسلط دارد ،و خدا اگر ولایت و اداره جامعه را به ولی معصوم و نائب او در غیبت او تفویض کرده است ،آنرا مشروط به قیود شریعت تفویض فرموده است نه بطور مطلقه ،از این جهت مغزای ولایت فقیهی که مرحوم استاد فرهیخته قائل بودند بازگشت به “ولایت مشروطه انتخابی” می کند ،نه “ولایت مطلقه نصبی” ،این چیزی است که در این مجال می شد بیان کرد ،البته این بحث ها مبسوط است ،اگر مطلب پاسخ طولانی شد پوزش می خواهم زیرا نوع سوال نیازمند توضیح بود.
با احترام
جناب نوریزاد فراموشم شد در باره بند دوم نوشته اتان عرض کنم ،من به اشخاص و افراد بعنوان آحاد و شهروندان این کشور و سوابق آنها در محکومیت یا عدم محکومیت و کم و کیف آن کاری ندارم ،اشخاص و انسانها بعنوان اینکه انسان هستند محترمند و قضاوتی در باره آنها وجود ندارد ،بحث من این بود که قرآن می گوید بدون اینکه نیازی به تکذیب کسی باشد ،اما نباید هرسخنی را از هرکسی پذیرفت و به آن ترتیب آثار اجتماعی داد ،در واقع گفت و شنود و شنیدن سخنان انسانها بلامانع عقلی و شرعی است ،لکن برای ترتیب اثر دادن به اقوال و خبرها موونه های بیشتری لازم است خصوصا در مواردی که پای آبروی افراد و اصنافی مطرح باشد ،پس هر شنیده را نمی توان بعنوان واقع تلقی کرد و به آن ترتیب اثر داد و در فضاهای عمومی نشر داد ،و بقول معروف :لیس کل ما یعلم یقال او یبث و ینشر فی الصحف و المکتوبات.
با احترام
——————–
من سخن شما را با تمام ارادتم می پذیرم. که هر سخنی را به صرف شنیده مورد اعتنا نباید قرار داد و نباید آبروها را برد و بافته ها را رشته کرد. بله اما اگر شنیده ای با واقعیت منطبق بود و زیرمجموعه ی آن بشمار می رفت چه؟ مثلا در باره ی میزان فساد در شهر قم من فراوان نوشته ام که رتبه ی نخست کشوری دارد. آن جوان رودباری چیز گفت و من چیزی نوشتم که زیر مجموعه ای از هر آن مفسده ای است که در شهر قم – بنا به آمار فرمانداری شهر قم – جاری بوده است.
با احترام
.
با سلام و ارادت
روشن است که موضوع گفتگو مواردی است که بینه و برهان روشنی بر آن وجود ندارد ،در چنین مواردی عقلا و شرعا لازم است از قبول و نشر سخن نامستند و تحلیل های متفرع بر آن خودداری کرد.
در مواردی هم که بینه و دلیل روشن بر آن هست طبیعتا موضوع انتقاد می تواند باشد که همان نهی از منکر در فرهنگ دینی ماست،در عین حال بنظرم باید ساحت خطا و بزه فردی را از ساحت اسناد آن به یک طیف و صنف وسیع (هر طیفی و هر صنفی) تفکیک کرد. این بلحاظ کلیت موضوع گفتگو.
در مورد خاص ،البته مطلبی که شما از رودباری مزبور نقل کردید ظاهرا مربوط به حوزه ای در شمال بود که راست و دروغ آن مورد بحث واقع شد ،بنابر این ارتباط آن با قم و حوزه علمیه قم روشن نیست ،در مورد وجود مفاسد در شهر قم یا هر شهر دیگری،من در صدد نفی یا اثبات چیزی نیستم ،عرض من این است که در تحلیل های اجتماعی خرد و کلان لازم است تحلیل های نقادانه متکی بر آمار دقیق رسمی و تحلیل های مستدل باشد نه صرفا اتکاء به آمارهای غیر رسمی رسانه ای که توسط مخالفان نشر می یابد.
با احترام
سلام بر ناظران گرامی
…و این یک تکلیف الهیست برای همه که اهم تکلیفهایست که خدا دارد یعنی حفظ نظام جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشداهمیتش بیشتر است.برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا می کند برای اسلام…صحیفه نور جلد 15 دیدار با مسولین بنیاد شهید
من به همه شما عرض می کنم که اگر خدای ناخواسته اسلام در ایران سیلی بخورد بدانید که به این زودی نمی تواند سرش رابلند کند.این الان یک تکلیف بسیار بزرگیست که از همه تکالیف بالاتر است.حفظ نظام اسلامی از اوجب الواجبات است.اگر اسلام را می خواهیم باید این جمهوری را حفظش کنیم.
با اجازه از همراه آوینی جناب نوریزاد
منبع http://www.aviny.com
من به شما عرض كنم كه اگر خداى نخواسته، خداى نخواسته اسلام در ايران سيلى بخورد، بدانيد كه در همهی دنيا سيلى خواهد خورد؛ و بدانيد كه به اين زودى ديگر نمىتواند سرش را بلند كند. اين الآن يك تكليف بسيار بزرگى است كه از همهی تكاليف بالاتر است، حفظ اسلام در ايران(اسلام سابقا هم در ایران وجود داشت کاملا مشخص است که منظور آقای خمینی حفظ نظام اسلامیست ولو اینکه عین جمله نباشد)
ما مكلّف هستيم كه اسلام را حفظ كنيم. اين تكليف از واجبات مهم است؛ حتى از نماز و روزه واجبتر است(ولایت فقیه صفحه 69)
حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است…اینجانب نصیحت متواضعانه ای برادرانه میکنم که آقایان محترم… برای خدا و حفظ اسلام، این جمهوری را تقویت نمایند و باید بدانند که اگر این جمهوریاسلامی شکست بخورد، به جای آن یک رژیم اسلامی دلخواه بقیه ا… (روحی فداه) یا مطیع امر شما آقایان تحقق پیدا نخواهدکرد(از وصیت نامه){مشخص است که مفهوم این بیان اینست که حفظ اسلام ملزوم به حفظ جمهوری اسلامی و در راس تمام واجبات است}
حاکم مي تواند مسجد يا منزلي را که در مسير خيابان است. خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند، حاکم مي تواند مساجد را در مواقع لزوم تعطيل کند و مسجدي را که ضرار باشد در صورتي که بدون تخريب رفع نشود خراب کند. حكومت مىتواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در موقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مىتواند هر امري را چه عبادي و چه غير عبادي که جريان آن مخالف مصالح است از آن مادامي که چنين است جلوگيري کند. از حج که از فرائض مهم الهي است در مواقعي که مخالف صلاح کشور اسلا مي است، موقتا جلوگيري کند، آنچه گفته شده تا کنون يا گفته مي شود، ناشي از عدم شناخت ولا يت مطلقه الهي است. آنچه گفته شده که شايع است مزارعه، مضاربه و امثال آنها با آن اختيارات از بين خواهد رفت.
صريحا عرض مي کنم فرضا چنين باشد، اين از اختيارات حکومت است»( صحيفه ، ج20، ص170).
مسأله حفظ نظام جمهوري اسلامي در اين عصر و با وضعي كه در دنيا مشاهده ميشود و با اين نشانه گيريهايي كه از چپ و راست و دور و نزديك نسبت به اين مولود شريف ميشود از اهم واجبات عقلي و شرعي است كه هيچ چيز به آن مزاحمت نميكند و از اموري است كه احتمال خلل در آن عقلاً منجز است. »( صحيفه امام، ج19،ص153، سخنراني 63/11/22.)
امام حراست و صيانت از جمهورى اسلامى را اوجبِ واجبات ميدانست. اوجبِ واجبات، واجبترينِ واجبها، صيانت از جمهورى اسلامى است؛ چون صيانت اسلام – به معناى حقيقى كلمه – وابستهى به صيانت از نظام سياسى اسلامى است. بدون نظام سياسى، امكان ندارد(آقای خامنه ای خطبه 89/3/14 در مرقد آقای خمینی)
خوشبختانه بيانات امام در دسترس است، تدوين شده است… نبايد براى خوشامد اين و آن، برخى از مواضع حقيقى امام را يا انكار كرد، يا مخفى نگه داشت. بعضى اينجور فكر مي كنند – و اين فكر غلطى است – كه براى اينكه امام پيروان بيشترى پيدا كند، كسانى كه مخالف امام هستند، آنها هم به امام علاقهمند شوند، بايستى ما بعضى از مواضع صريح امام را يا پنهان كنيم يا نگوئيم يا كمرنگ كنيم؛ نه، امام هويتش، شخصيتش به همين مواضعى است كه خود او با صريحترين بيانها، روشنترين الفاظ و كلمات، آنها را بيان كرد(آقای خامنه ای همان خطبه)
موفق باشید
آرتین گرامی
با سلام
اولا: آدرس داده شده بصورت جلد 15 آدرس ناقص است و صفحه را از محلی که کپی کرده اید از قلم انداخته اید .
ثانیا: من چک کردم ،نه آن عبارتها مربوط به مخاطبان در بنیاد شهید است بلکه خطاب به عموم مسولان کشوری است به این صورت :
“” و من به شما عرض كنم كه اگر خداى نخواسته، خداى نخواسته اسلام در ايران سيلى بخورد، بدانيد كه در همه دنيا سيلى خواهد خورد؛ و بدانيد كه به اين زودى ديگر نمىتواند سرش را بلند كند. اين الآن يك تكليف بسيار بزرگى است كه از همه تكاليف بالاتر است، حفظ اسلام در ايران. و حفظ اسلام در ايران به وحدت شماهاست، وحدت روحانى و مردم، مردم و روحانى….”
(صحیفه امام ج 17 ص 383)
عبارتها این است که نقل شد و آدرس دقیق هم همین است ،و در این آدرس خبری از کلمه “اوجب الواجبات” که بطرز ادبی غلط و ناشیانه ای جعل شده وجود ندارد.اگر تعبیر می خواست باشد باید تعبیر می شد از اوجب واجبات است چون عبارت فارسی است.
ثالثا:بحث من این بود که تعبیر “اوجب واجبات” در کلام ایشان وجود ندارد ،نه اینکه حفظ نظام از امور مهمه است که مفاد این عبارات است ،بله در عبارات ایشان دهها مورد بر لزوم حفظ نظام اسلامی تاکید شده است.
رابعا:به تفسیر و تحلیل دیگران کاری نداریم ،من در پاسخی که بجناب نوریزاد دادم توضیح دادم که وجوب حفظ نظام اسلامی وجوبی مقدمی و عقلی است برای تحقق و فعلیت اجراء احکام فردی و اجتماعی اسلام که ذو المقدمه است ،و نکته تعبیر تقدم در کلام مرحوم امام خمینی همین وجوب عقلی است که ضامن تحقق همه احکام اولی اسلام است ،لطفا مجددا به پاسخ من به ایشان مراجعه کنید.
موفق باشید
سلام بر آقا مرتضی گرامی
من منابع فوق را آورده ام که از کدام سایت انتخاب شده و در آیتم دوم هم که از جایی دیگر گرفته شده مضمون مورد نظر شما آورده شده است.اما آنچه مسلم است جمیع موارد نشان می دهد که ایشان معتقد به اوجب الواجبات بودن حفظ نظام هستند هر چند عین عنوان نباشد که البته آقای کدیور هم هم عقیده شما هستند ولی به هرحال ما با کلام کار نداریم بحث بر روی عقیده است که ایشان معتقد به آن بودند.
موفق و موید باشید
سلام بر نوریزاد- درود براخوند عصبانی ( زخمی از نتیجه انتخابات مفتضح 7 اسفند که کلا اخوندها توسط مردم غیور تهران به لجن کشیده شدند بخصوص عمود خیمه نظام و مقام اکبری ملقب به اکبر هاشمی )- حکایت آخوند وبسایت ما حکایت مرحوم غلامحسین نقشینه در سریال دایی جان ناپلئون و مرحوم فنی زاده است- دای جان ناپلئون هر جا که خبر بدی بهش میرسید می گفت کار کار انگلیسهاست و مرحوم فنی زاده نیز برای تسکین آلام اربابش دایی جان ناپلئون همیشه هر چه بی ناموسی بود به اهالی شهر خودش غیاث آباد نسبت میداد و می گفت دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ ا—– مرموح پدر ما خاله ای داشت به نام مرحومه عالیه خانم——– پسر این خانم به رحمت خدا رفته بود و جوانمرگ شده باشد و اطرافیان هر چه سغی میکردند با ایما و اشاره به خاله تفهیم کنند که پسرت به رحمت خدا رفته نمی شد که نمی شد- مثلا یکی می گفت پسرت تصادف کرده- خاله فورا می گفت دروغه دروغه- دیگری می گفت پسرت سکته کرده و الان بیمارستان است- خاله فورا می گفت دروغه دروغه———خلاصه به هر زحمتی بود خاله را بالای سر جنازه پسرش رساندند تا بلکه خاله مرگ پسر خویش را باور کند- خاله خدا بیامرز همینکه بالای سر جنازه رسید خودش دراز کش شد و پاهایش را به زمین و هوا می کوبید و فریاد میزد که ان شاء الله مادرت زودتر از تو بمیره ( یعنی هنوز هم مرگ پسر خود را باور نمیکرد ) حالا شده حکایت اخوند سید مرتضی هر چه از امام و دورغهای دوران طلایی امام ( تمامی ابناع بشر بگویند ) او هم مثل مرحومه خاله میگوید دروغ است دروغ است و من باید به جعبه مارگیری نوارهای امام و صحیفیفه نور که فقط و فقط در اختیار من است رجوع کنم- حالا شما جناب نوریزاد با ذکر جملات معنونه مطروحه فوق الذکر از امام جماران که هیچ شک و ریبی در انها نیست- سید مرتضی را همانند مرحومه خاله عالیه به بالای سر جنازه پسر ( بخوانید خمینی ) رسانده اید به نظر شما واکنش سید مرتضی چیست؟
با سلام به افلاطون گرامی
اولا اگر طعن مکرر و تنفر آمیز بمن افلاطون را آرام می کند ،عیبی ندارد افلاطون به تندی و طعنه زدن به شخص سید مرتضی ادامه دهد و رنج های نفس خویش کاهش دهد ،مرا کاری با تندی و ناسزا و طعن نیست ،اما اگر بنای گفتگو و بحث در موضوعات مختلف باشد شرط اول گفتگو این است که فقط مستدل به موضوع بحث ها بپردازیم و الفاظ گفتگو را از کلمات توهین آمیز و ناراحت کننده دور نگه داریم.
ثانیا:بخلاف تصور شما من در این انتخابات کاملا موافق لیست اصلاح طلبان و اعتدال گرایان که از سوی ائتلاف آقایان هاشمی و روحانی و عارف و مطهری ارائه شده بود بودم ،من که در قم بودم به همان لیست اصلاح طلبان رای دادم و مشی سیاسی من نیز از قبل و پیش از انتخابات هم در این سایت مشخص بود که هم موافق شرکت قوی در انتخابات بودم و با تحریمی ها بحث و جدل داشتم ،و هم از لیست های مورد حمایت آقایان خاتمی و هاشمی و روحانی و عارف و دیگر اعتدال گرایان حمایت می کردم ،اما اگر در تهران بودم حتما به لیست مورد اصلاح طلبان یا همان لیست انگلیسی! رای می دادم ،افلاطون جان مگر شما در این سایت حضور نداری و نوشته ها را نمی خوانی؟ قربون شکل ماه ندیده ات نکنه فقط نوشته های خودت را می گذاری و نوشته های دیگران را نمی خوانی؟ بهرحال من هم می نویسم و هم نوشته های تو و دیگران را دقیق می خوانم و اگر لازم بود نظر می دهم ،اما توصیه می کنم شما تلاش کن هم نوشته ات را بهداشتی کنی و از تندی و طعن بدیگران خالی کنی هم تلاش کن شخصیت افراد و عقائد آنها را از متن نوشته های خود آنها بگیری نه از تصورات ذهنی خودت ،بهرحال من نه که از روند انتخابات تهران و جاهای دیگر و پیروزی نسبی حامیان دولت ناخرسند نیستم بلکه بسیار هم خوشحالم و امیدوارم در مرحله دوم نیز حامیان دولت و اصلاح طلبان و اعتدال گرایان بپیروزی برسند و مجلس ما مجلسی متکثر و عقلانی باشد.
دوست تو سید مرتضی
اینکه بعضی از عمامه داران این عمل بهغایت کثیف انجام می دهند بحثی درش نیست من شخصا در زمان شاه موردی را سراغ دارم که یکی از همین افراد چنین کاری انجام داده بود که پس از این کا او را درشهر گرداندند ضمنا یکی از دوستان سیاسی ما که در زمان گذشتهزندان بود تعریف می کرد که در زندان آخوندی که به پسر ۱۶ ساله قصد تجاوز داشت چگونه رسوا کردند
آقای نوریزاد برخی مطالب که توسط بازدیدگنندگان سایت شما نظیر درخواست مالی، مطرح نمودن یک جرم، تهمت به دیگران و …. را پیشنهاد میکنم که منتشر نکنید. نتیجه ای بجز دروغپردازی، کینه توزی و سو استفاده در پی نخواهد داشت!
مشکلات زیادی در کشور از لحاظ فقر، عدالت و حقوق شهروندی، امنیت اجتماعی و … داریم و شاید دلیل آن این باشد که همه از یک قماشیم !
The voice of the intellect is a soft one, but it does not rest until it has gained a hearing.
Sigmund Freud
“ناشناس
5:42 ب.ظ / مارس 10, 2016
The voice of the intellect is a soft one, but it does not rest until it has gained a hearing……..Sigmund Freud”
ندای (صدای) روشنفکری یک ابزاز نرم هست، ولی تا زمانیکه یک جهت درست بدست نیاورد آرام نخواهد گرفت….زیگموند فروید
با احترام
رسول
رسول گرامی ، بله این سخن درستی است ،بهمین جهت که روشنفکران و سکولارهای وطنی چون جهت درستی در اندیشه و تحلیل های خویش ندارند هیچ گاه آرام نیستند ،و دائما در حال درجا زدن و افراط و تفریط در تحلیل واقعیات جامعه خویش هستند.
مرزها دراختیار سپاه است!!!
سالی 24 میلیارد دلار
جنس قاچاق وارد ایران می شود
فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی مدعی اند که مگس را در مرزهای ایران نعل می کنند. داعش غلط می کند از مرزها عبور کند و…
حالا تازه ترین گزارش ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز را بخوانید که روز گذشته منتشر شد:
سالانه 20 تا 24 میلیارد دلار انواع محصولات و کالاهای مصرفی قاچاق وارد ایران می شود که ارزش آن بالغ بر 80 هزار میلیارد تومان است.
اگر 80 هزار میلیارد تومانی که صرف قاچاق کالا میشود، صرف اشتغال کنیم میتوانیم سالانه 1.5 تا دو میلیون نفر را به جمعیت مولد و شاغل کشور اضافه کنیم.
(سئوال: چگونه می شود این حجم قاچاق وارد کشور شود و سپاه که کنترل مرزها دراختیارش است در آن دست نداشته باشد؟)
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت…
هنگام تهیه گزارش ویدئویی در مورد “گردهم آئی تروریستی در تهران” نکته مهمی دیدم که زیاد مورد توجه قرار نگرفته است. دولت فرانسه در سال 1990 بمنظور دوستی با دولت رفسنجانی و معاملات اقتصادی، انیس نقاش که درحین ترور دکتر بختیار دستگیر و به حبس ابد محکوم شده بود را پس از فقط دهسال حبس آزاد کرد. یکسال بعد، رژیم با اعزام یک تیم تروریستی جدبد، بختیار را به طرز دلخراشی به قتل رساند. جالب آنکه، در همین ایام که نقاش آزاد شد، حسین موسویان سفیر رژیم در آلمان، از طرف دولت رفسنجانی مشغول معامله برای آزادی کلیه گروگانهای حزب الله لبنان بود. همه آنها آزاد شدند و رژیم نیز کلی امتیاز اقتصادی و دیپلماتیک گرفت. اما رژیم بلافاصله ترور رهبران سیاسی و فرهگی اپوزیسیون در اروپا را شروع کرد و همزمان، ترورهای بین المللی برای ممانعت از صلح بین اسرائیل و فلسطین را براه انداخت. انفجار مرکز یهودیان در آرژانتین و دهها عملیات تروریستی در اسرائیل بخشی از این کارزار ترور بود. نتیجه آنکه، مماشات با رژیم و آزادی نقاش، چراغ سبزی به رژیم برای قتل دکتر بختیار بود. معامله برای آزادی گروگانهای حزب الله، چراغ سبزی برای ادامه تروریسم در ابعاد گسترده تر بود. این است معنای مماشات و این است ماهیت رژیم تروریستی حاکم بر کشورمان
حسن دائی
در اوایل دهه ۸۰ دانشجو بودم. در دانشکده ما جوانی بود روحانی. این پسر یک پارچه آقا بود. با سواد, افتاده, فهمیده, خنده رو, خوش قیافه… همه این پسر را دوست داشتند. با اینحال این عبا و عمامه اش باعث می شد که همیشه فاصله ای باشد بین او و بچه. گر چه همه باهاش خوش و بش می کردند و دوستش داشتند اما عملا هیچ کسی باهاش صمیمی نمی شد. در ترم دوم چند واحد درس انگلیسی داشتیم و از قضا من و این جوان روحانی کنار هم می نشستیم. چون من خوب انگلیسی می دانستم گهگاه از من چیزی می پرسید. چندی گذشت و ما متدرجا با هم خیلی صمیمی شدیم. یک روز دعوتش کردم به خانه پدری ام. از پیش بهش گفتم پدر من اگریک آخوند ببیند توی خانه اش, خودش را خواهد کشت. برای پدرخدا بیامرزم “آخوند” چیزی بود از جنس رفتنی ها و دور ریختنیها. مختصر اینکه ازش خواستم بیاید به منزل ما, اما بی عبا و عمامه. او هم با خنده همیشگی اش پذیرفت و افزود یک موقع پدرت مرا نکشد…باری. دوستی ما ادامه پیدا کرد سالها. درست شده بودیم مثل دو تا برادر. گاهی اوقات به اقتضا جوانی حرفها شیطنت آمیز هم میزدیم و از بر و روی فلان دختر همکلاسی هم چیزی می گفتیم یا لطیفه ای میشنیدیم و … کم کم من هم به خانواده او راه یافتم. مادری داشت روستایی و زلال. از ان مادرهایی که تمام بچه های دنیا را بچه خودشان می دانند. مادرش به من می گفت که دوست نداشته پسرش آخوند شود. دلش میخواسته پسرش درد مردم را دوا کند و پزشک شود. اما پسر گوش شنوا نداشته. اما دغدغه اصلی مادر این بود که ” چرا شما ها زن نمی گیرد”. به من نصیحت می کرد, می گفت هم خودت به فکر زن باش هم پسر مرا تشویق کن تا زن بگیرد. یکی از روزها که با هم خلوت کرده بودیم , بهش گفتم تو چرا زن نمی گیری. آخوند که مجرد نمیشه! حالا من عاصی, ملحد خدانشناس بی زن بمانم اشکالی ندارد, اما تو که نباید دست از پا خطا کنی چطور حاضر نمیشوی زن بگیری. هر بار طفره می رفت. یکبار می گفت پول ندارم, یکبار می گفت میترسم زنم با مادرم نسازد, یک بار می گفت می خواهم بروم مصر برای ادامه تحصیل …تا روزی که با هم برای سفر و هواخوری رفته بودیم سامان, در چهارمحال. یک شب دیدم بی تاب و آشفته است. گفتم چیزی شده. خودش بی مقدمه بهم گفت می خواهد چیزی را برایم بازگو کند که دیگر نمی تواند در دلش نگه دارد. ۱۸ ساله بوده. همین که دیپلم متوسطه را می گیرد وارد حوزه علمیه می شود. درست در همان سال اول یکی از آخوندها بهش تعرض می کند. وارد چند و چون ماجرا نمی شوم که نه گفتنی است و نه شنیدنی. بهم می گفت ” چطور از من می خواهید که زن بگیرم. من نابود شدم….” این پسر, که امروز درست مثل برادرم دوستش دارم در کانادا یک پست عالی تحقیقاتی دارد و بچه های من عمو صدایش می کنند. عبا و عمامه اش را کنار گذاشته و زندگی مرفهی دارد. اما هنوز مجرد است…
افلاطون گرامی بادرود و سپاس از زحمت جمع آوری و پخش سخنان گهر بار جناب خمینی که آثار و رد پاهای ///////ش حتی تا صدها سال پس از نابودی رژیم هم، در این سرزمین مفلوک و منطقه خاورمیانه، مشهود خواهد بود، باید بگویم روشی که ایشان(خمینی) پیش گرفتند همان روش الله و رسولش بود که تا در مکه بود اسلامش رحمانی و انسانی بود و بعد از اینکه به مدینه هجرت کرد، تشویق به جنگ و کشتن. ّزیرا اسلام در مکه زیر فشار مردمی بسر میبرد که پذیریش ایدهی جدید برایشان مشکل بود؛ اما آیاتی که در مدینه بیان شده اند در آنها سخن از جنگ و کشتن غیر مسلمانان است.
در مدینه مردم اسلام را پذیرفته بودند و پیامبر اسلام احساس قدرت بیشتری میکرد و لذا فرمان الله هم به مقتضای وضع رسولش[شما بخوانید بر طبقِ امیال و خواهش های شخصی و نفسانی محمد] باید تغییر می کرد! باین آیات توجه فرمایید:
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ “(بقره/193) و بجنگید (با)آنان تا ديگر فتنهاى نباشد و دين مخصوص الله گردد پس اگر دست برداشتند(از کفر) تجاوز جز بر ظالمان روا نيست”.
و یا:
مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (انفال/67) هيچ پيامبرى را سزاوار نیست كه اسیرانى بگيرد مگر اینکه در زمين قتل عام بسیار کند؛ شما کالای دنیا را میخواهید و الله آخرت را میخواهد و الله شكست ناپذير حكيم است.
و در ادامه، آنان را به سبب اسیر گرفتن مورد نکوهش قرار میدهد:
لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (انفال/68) اگر پيش از اين از جانب الله دستوری داده نشده بود ، به سبب آنچه گرفته بوديد (اسیران) عذابی بزرگ به شما میرسيد.
اینهم پاسخ کسانی که به نماینده مردم ارومیه(قاضی پور) اعتراض میکنند که چرا 700 اسیر را کشته؟ بعبارتی قاضی پور دستور الله را اجرا و مرعی کرده است!
[البته من بشخصه معتقدم ایشان لاف دروغ زده و مردِ این حرف ها نبوده و نیست]
و اما اینکه فرمودید خمینی از مردم و دانش آموزان مدارس خواسته تا همدیگر را جاسوسی و لو بدهند و الخ…
خوب به این آیه توجه کنید که چکونه الله دستور میدهد شما حتی میتوانید همدیگر را هم بکشید:
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا(نساء/66)
و اگر بر آنان نوشته بودیم(دستور داده بودیم) كه همدیگر را بکشید، يا از خانههاى خود به بیرون شوید، به غیر از اندکی از ايشان آن را انجام نمیدادند؛ و اگر آنان آنچه را بدان اندرز شدند به كار میبستند یقینا براي آنان بهتر و در استواری گامشان مؤثرتر بود.
افلاطون گرامی چنانچه ملاحظه می فرمایید خمینی دستورات الله و رسولش را در مورد تغییر رویه و فرامینش، (در فرانسه و قبل از ورود به ایران و قدرت گرفتنش) اجرا کرده و لذا حرجی بر او نیست…!!!
پس مادام این تفکر(اسلام) در افواه و اعتقادات مسلمانانِ این مرز و بوم و منطقه، جاری و ساری است وضع این ملک و سرزمین به سامان نخواهد رسید.
بر خود فرض میدانم از کورس بزرگ مردِ نازنینِ ژرف اندیش بپاس تلاش های خستگی ناپذیرشان در زدودن زنگار از اندیشه ها و اعتقادات مردم سرزمینم، قدردانی نمایم و بر دستان پرتلاشش بوسه زنم. و نیز از سایر اندیشمندان و قلم زنان این سایت شریف و گران سنگ و باالاخص نوری زاد بزرگ و عزیز و گرامی و دوست داشتنی که در نشر و تکثیر آن، از جان مایه میگذارند تشکر کنم.
بامید رهایی ایران و ایرانی از شر آخوندیسم.
سلام کاوه جان- از قدیم هم گفته اند که از کوزه همان تراود که در اوست- از دین اسلام مهربانی و رحمت که در نمیاد اخوی- هر چی دربیاد زحمت و بدبختی است یعنی ترجمان ساده اش میشود خشم و نفرت و غیظ و کشت و کشتار و جنایت و شکنجه – قبول ندارید با آقای نوریزاد کت و شلواری و آخوند سید مرتضی سری به افغانستان- پاکستان- یمن- عراق و سوریه و عربستان و لیبی و تونس و مصر و سومالی بزنید- ذات بشر به ذات خود ندارد هیچ عیب- هر چه عیب است در دین موسی و عیسی و محمد است ای بشر
سلام جناب نوری زاد/قدم شما همان قلم شماست و قلم شما به مرامت قسم محکمتر و مهیبتر است وقتی قلم شما به عقیده همه کاراترو موثرتر است به نظر جمعی البته با عرض پوزش عمل شود نتیجه ماندگارتری خواهد داشت . خدایش من نگران شما هستم من نمیدانم ولی ظاهرا شما عمل قلب کرده اید و هر کسی به اندازه توانش مکلف است . امیداورم که همین امشب این مطلب را ملاحظه و به ان با عرض پوزش عمل نمایید . یک مدتی از این فضا به ان فضا بروید که با روحیه و توانتان سازگاری بیشتری دارد شک نکنید نتیجه خواهید گرفت شما به تمرکز و آرامش جسمی و روحی بیشتری نیاز دارید /روی ما را زمین نندازید ما هم مثل خودتان ” استخوانمان سست و گرد پیری بر سرمان نشسته است و در خواندن او سخت دل و شقی نبوده ایم …” /دست و روی شما را میبوسم /ارادتمند اشرفی
سلام دوست عزیز .خسته نباشی یکی از جانباز که شیمیایها هستم چون بستری نشدم فعلا دکم کردن رفتم دنبال کارم ولی کسی جواب نداد .ریهام داغونه نفسم سخت بالا میاد..برای درمان خودم ماشین فروختم هنوزم مستجرم…ولی دمت گرم با کارهایی که شما انجام میدهید دلگرم میشوم شاید خداکنه فرجی بشه .دوستت دارم..برادر کوچک شما.مهدی
درود
من محمد هستم 37 ساله اهل خوزستان. به خاطر اتفاقاتی که در زندگیم رخ داد مجبور به ترک وطن شدم .دنبال شهرت یا مسایل دیگری هم نیستم فقط دوست دارم اتفاقاتی را که برای من رخ داده تعریف کنم تا شاید کسانی بخوانند و هوشیار باشند و در ضمن نیم امیدی هم به افراد درستکار در نظام قضایی کشوردارم که شاید با منتشرشدن داستان من این افراد مجازات شوند.من یک آرایشگر ساده بودم که تا پنجم ابتدایی درس خوانده ام و آگاهی درستی از فضای مجازی و گروهایی مانند شما نداشتم که یکی از دوستان جدیدم این راه را پیش پای من گذاشت تا شاید خانواده هایی از فساد این افراد در امان باشند.
اواخر سال 88 یکی از دوستانم از من کمک خواست ,چون به همسرش مشکوک بود واحساس میکرد که رابطه نا مشروع دارد.من سعی کردم کمکش کنم ودر نتیجه متوجه روابطی شدم که دامن گیر خیلی از خانواده ها شده است(در منطقه خودمان).گروهی خلافکار این زن را اغفال کرده و با فیلمبرداری از او,مجبور به هرکاری میکردند,از جمله روابط نامشروع متعدد با افراد متعدد ,شرکت در دزدیها و سرقتها و…باند حافظ حسینی که با همکاری باند دیگری بنام -بره ایی – (به سرکردگی فردی بنام شاکر در محله کوت عبدلله – اسلام آباد – اهواز) این کارها را انجام میدادند. تا اینجای کار مسأله ی ضعف نیروهای انتظامی و قدرت باندهای خلافکاری در میان است ولی ماجرا جایی مهم میشود که با شکایت به آگاهی مرکزی استان خوزستان (عملیات کارون اهواز) متوجه شدیم که ریاست اداره تجسس این ارگان (سروان ///// ) و همکارانش مامور ///// (صدای ضبط شده دارم) و مامور //// (مسؤل پرونده) اداره کننده این باندها هستند.علاوه بر اینکه به شکایت ما رسیدگی نشد بلکه 5 سال از زندگی من را تباه کردند ,شغلم را از من گرفتند و خانواده ام را گرفتار دردسرهای بزرگی کردند.تمام این 5 سال هرگونه تهدیدی را تحمل کردم تا این اسامی و روابطی را که به آن پی برده بودم را مخفی کنم .از بی اطلاعی من به قوانین و… سوء استفاده کردند و انواع فشارها را بر من و خانواده ام وارد کردند.چندین بار تا حد مرگ مضروب شدم ولی شکایات ما به هیچ جایی نرسیده چون خود اجرا کنندگان قانون خود اداره کنندگان این باندها هستند.
برخی مدارک و فیلمهایی را که توانستم از ایران خارج کنم همراه دارم.میخواهم داستان کامل این ماجراها را مکتوب کنم و توسط فضای مجازی منتشر کنم و به کمک شما امید وار هستم.لطفا من را راهنمایی کنید.
با تشکر
محمد
اقای نوریزاد،یک سؤال! بفکرحقوق بازنشستگی شما میفتم،خواستم بدانم،دریافت میکنید؟ نکند که مثل پدرزینالی باعدم پرداختش،بخواهندبیشترتحت فشاربگذارند!؟ بقول شما،من همان علی کاظم هستم ازخوزستان که توفیسبوک برات پیام گذاشتم! غرض این است که مشکل مالی برات درست نشده؟اگرجواب مثبت است،بین خودم وخودت! حاظرم بقدر وسعم درخدمتت باشم. نام کامل من ///////// هم فامیلیم است، شغلم هم کشاورزی است.باتشکر
سلام و درود استاد
ببخشید مگر علی زاهد برای حکم اعدامی که براش بریده بودن تخفیف نگرفته به حبس ابد؟
https://hra-news.org/fa/prisoners/a-2134
این لینک خبر مرخصی علی زاهد در 16 شهریور 94 که خبرگزاری هرانا نوشته.
خبرگزاری هرانا – زندانی سیاسی “علی زاهد” پس از هفت سال حبس برای اولین بار به مرخصی اعزام شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، امروز دوشنبه ۱۶ شهریور، علی زاهد پس از هفت سال حبس برای اولین بار از زندان اوین به مرخصی آمد، حکم علی زاهد که به اعدام محکوم شده بود، اخیرا با یک درجه تخفیف به حبس ابد کاهش یافت.
علی زاهد ۴۷ ساله، متاهل و دارای یک فرزند است، او اردیبهشت ماه ۱۳۸۷ از سوی مأموران وزارت اطلاعات دستگیر و به ادارۀ اطلاعات شیراز منتقل شد، دلیل اولیه بازداشت آقای زاهد دوستی با محسن اسلامیان بود که در فروردین ماه سال ۱۳۸۸ به اتهام ارتباط با انجمن پادشاهی و دست داشتن در بمب گذاری حسینیه شیراز اعدام شده بود.
سلام
استاد و پدر گرامی
در ابتداء خیال میکردم کار شما بیهوده میباشد و تحصن شما در کنار زندان اوین به هیچ دردی نیمخورد ،
ولی بعد از تفکر به این نتیجه رسیدم که این کار شما واقعا شروع یک حرکتی است تابو شکن
و اگر چه برای وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران عادی میباشد ولی یک قبح شکنی و تابو شکنی میباشد و مطمئنا بسیاری از مردم ناراضی ، کم کم از ترسشان کم شده و میفهمند که نهادهای امنیتی پوشالی هستند ،
مردم با این حرکت شما یاد میگیرند که میتوان اعتراض کرد و از هیچ چیزی نترسید ،
با نگاه به کانال شما در تلگرام میفهمم که یکسری از ناراضیان این نظام در طی روزهای متوالی به مانند پروانه ای که نور خود را بعد از سالها تاریکی میبینند دور شمع حرکت شما جمع میشوند و از مناطق دور و نزدیک برای همدلی و همدردی به شما مراجعه میکنند.
متشکرم
حسن ///// بچه نظام آباد
طلبه همین نوشته شما
سيد مرتضاى گرامى
با خواندن پاسخ شما بيشتر فهميدم كه براى رهايى اين كشوربيچاره از سلطه ملايان چه راه دراز و دشوارى در پيش داريم زيرا گروهى مانند شما كه نقش تئوريسين را ايفا مى كنند به شعور مردم شليك مى كنند و گروه ديگر كه بازوى اجرايى-امنيتى هستند به جسم مردم.
متشابهاتى كه در متون، به ميل ملايان در هر جهت به چرخش در مى آيند كم بودند، سخنان مسؤلين را كه بايد صريح و غير قابل تأويل و تفسير باشد را نيز به محكمات و متشابهات تقسيم مى كنيد تا در صورتى كه موفق به تكذيب “گاف” هاى آنها نشديد، آنها را متشابهات خوانده و درست برعكسِ نيت گوينده، تفسير و به مردم قالب كنيد.
اما در بارهء سخنان آيت الله منتظرى، از يكسو معتقديد سخنان ايشان شايعه پراكنى نبوده است زيرا بر خلاف امثال ما كه كاره اى نيستيم و شايعات را از كانالهاى غير موثق خيابانى مى شنويم، ايشان قائم مقام رهبر و داراى كانال هاى خبرى موثق و اشراف بر امور بوده اند. پس قاعدتاً ادعاهاى ايشان را درباره زندانهاى نظام اسلامى تأييد مى كنيد و از سوى ديگر در دوراهى نادرست خواندن سخنان استادتان و تأييد خبرهايى كه اسرار مگو را آشكار مى كند، به ورطه تناقض مى افتيد و به رسم هميشگى ، با يكى به نعل و يكى به ميخ زدن با گفتن “ممکن است برخی اخبار درست به ایشان رسیده باشد و ممکن است برخی اخبار نادرست”، گفتهء اول خود را در باره وثوق كانالهاى خبرى و اِشراف ايشان بر امور نقض كرده و اخبار منتشر شده بوسيلهء ايشان را بعضاً نادرست مى خوانيد و مانند هميشه، در نقطه حساس جا خالى داده، از موضع گيرى شفاف خود دارى كرده، در جايگاه امنِ ابهام سنگر مى گيريد و با اين تناقض آشكار، به شعور مخاطب خود بى احترامى مى كنيد.
شيخكم الاستاد با آنكه با گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسى استادش را به تخت نشاند، اما چون واجد صفاتى چون گوش كردن به نداى وجدان و صداقت و صراحت بود كه در مرام ملايان معادل ساده لوحى است، از اوج هرم قدرت به زندان خانگى افتاد.
سيد مرتضى شما ابداً مانند استادتان ساده لوح نيستيد. ابداً. فجايع هولناكى را كه ايشان بيان كرد و بهاى سنگينى هم براى آن پرداخت، نه تنها وجدان شما را به لرزش در نمى آورد كه سعى در تخفيف آنها به ” برخى تخلفات جاهلانه” غير سيستماتيك كه “احتمالاً” رهبر وقت از آنها آگاه نبوده داريد. نگرانى شما اما اين است كه منتقدين، رخدادهايى از اين دست را، كه اگرچه سيستماتيك نبوده اما معلوم نيست چرا سى سال پس از آن نامه هنوز ادامه دارد، به نفع اهداف سكولاريستى خود مصادره كنند. اعدام هزاران جوان در پى يك نامه چند خطى، قتلهاى سياسى داخل و خارج كشور، قتل، شكنجه و تجاوز به معترضين به نتايج انتخابات و نيز قضيهء ستار بهشتى لابد ادامهء همان “برخى تخلفات جاهلانه ” است و قتل ستار بهشتى زير شكنجه همتراز قتل يك سياهپوست توسط پليس امريكا كه لابد او هم مانند ستار بهشتى منتقد سياسى بوده و بخاطر نوشته هاى وبلاگش زير شكنجه كشته شده است و البته هيچ ايرادى هم ندارد كه شما رخداد هاى كشور هاى سكولار را به نفع اهداف اسلامى خود مصادره كنيد.
اما نكات آخر نوشته تان، شما همانگونه كه قبلاً بارها ما را به هركولهاى پشت كامپيوتر تشبيه كرده ايد ( كه حتماً مصداق كنايه زدن و ريشخند كردن نيست)، اين بار هم گفته ايد ما هيچ اقدامى جز نوشتن در اين سايت نمى كنيم و تهور پيوستن به آقاى نوريزاد را نداريم اما ايشان را به كارهاى متهورانهء تشويق و تشجيع مى كنيم. در حاليكه شما ايشان را از كارهاى بيهوده منع و به سفر رفتن و تهيه گزارش و نيز مديريت بهينه سايت تشويق مى كنيد.
آيا شما نمى دانيد كه منظور آقاى نوريزاد از برخى كارهاى بزعم شما بيهوده مانند پف كردن به ابرها در پارك و مهم تر از آن، حركت متمدنانهء آشغال جمع كردن، نفسِ ” حضور” اعتراضى بود؟
اگر اين كارها بيهوده بودند، چرا شركت كنندگان با هجوم مأموران مواجه شدند؟
با ممانعت مأموران امنيتى از اين اقدامات بزعم شما بيهوده، نظام نشان داد كه در جايى كه اوباشِ خودى، بى مزاحمت به سفارتخانه ها حمله مى كنند، از استفادهء شهروندان شرافتمند و متمدن از كوچكترين حق شهروندى شان براى حضورى صلح آميز و بى خطر در هراس است.
بله البته كه سفرها و گزارشات آقاى نوريزاد از گوشه و كنارهاى دور افتادهء ايران بى نظيرند اما اگر پر مخاطره تر از حضور جلوى زندان اوين يا حضور دسته جمعى در فضاهاى عمومى نباشند، كم خطرتر هم نيستند و بجز تهديدهاى امنيتى كه مى تواند در جاده ها بصورت يك تصادف نمايشى، جان ايشان را در خطر قرار دهد، اين سفرها به دقت توسط مسؤلين امنيتى رصد مى شوند. همانگونه كه ديديم ايشان در دو سفر آخر دستگير و با مأمور به تهران بازگردانده شدند.
شما اما ايشان را تشويق به انجام اين سفر ها مى كنيد و براى آنكه صفت هركول پشت كامپيوتر شامل حال خودتان نشود ادعا مى كنيد كه اگر فرصت داشتيد ايشان را در اين سفرها همراهى مى كرديد!!!!
سيد مرتضى، هركول گرامىِ عالم حقيقى، من هركولِ پشت كامپيوتر، اعتراف مى كنم چون از هم صنفان آدمخوار شما مى ترسم ، جرأت همراهى با آقاى نوريزاد را در هيچيك از كنش هاى مدنى شان ندارم و به تهور شما غبطه مى خورم. شما بر خلاف ما ترسو ها، شجاعت داريد اما حيف كه فرصت نداريد!
( اين ادعاى شما آنچنان گزاف بود كه چند علامت تعجب، كه بسيار در مصرف آن امساك مى كنم، را برايش مصرف كردم زيرا مى دانم شما هرگز با آقاى نوريزاد همراه نخواهيد شد و اين ادعاى شما يك توريه يا دروغ اسلامى بيش نيست).
سيد مرتضاى گرامى، اما واقعيت اينست كه اگر ما دستكم در پشت كامپيوتر هركوليم، شما نه در دنياى حقيقى هركول هستيد و تهور همراهى با آقاى نوريزاد را در سفر داريد و نه حتى در پشت كامپيوتر هركول هستيد چنانچه مى بينيم بنا بر ملاحظاتى، هرگز وارد معقولات سلسله مراتب قدرت نمى شويد. براى نمونه، در عين اينكه احمدى نژاد را بارها تراكتور تخريب خوانده ايد هرگز در نوشته هاى بيشمارتان از راننده تراكتور نامى نبرده ايد و نمى بريد.
در پايان، اگر فكر مى كنيد آقاى نوريزاد از امثال ما تأثير مى پذيرند، من بخاطر شما هم كه شده از ايشان درخواست مى كنم بجاى بست نشستن شبانه روزى پشت ديوار زندان اوين و خوابيدن بيهوده در كيسه خواب، اگر به فكر سلامتى خود نيستند شبها بخاطر “مديريت بهينه ” سايتشان هم كه شده به خانه برگردند (مديريت بهينه = انتشار سريع كامنتهاى سيد مرتضى پيش از آنكه بيات شوند).
بیاد دارم!!! آقای خمینی در سخنرانی مربوط به جبهه ملی و لایحه قصاص که صوت و متن آن موجود است گفته بودند:اگر سی و پنج میلیون نفر بگویند آری من می گویم نه!!!
اما خوب فذلکه البحث به مدیریت بهینه و بحث های فرعی و نیش…رسید!!!
والسلام
.
شعری برای حسین شریعتمداری،
مدیر دروغگو، و دیکتاتور پرور روزنامهی کیهان؛
دروغ و جفنگ شریعتمدار
بُوَد نام و ننگ شریعتمدار
پراکنده در سطح کیهان خبر
دروغی به رنگ شریعتمدار
ندارم دگر طاقت اینچنین
فریب و جفنگ شریعتمدار
گریزان شود راستگویی و مهر
ز تیر تفنگ شریعتمدار
بسی خورده بر قلب آزادگان
ستمگر فشنگ شریعتمدار
چه سرهای سبزی که خونین نشد
ز پرتاب سنگ شریعتمدار
چه اندیشههایی که ویران نکرد
ز پایه کلنگ شریعتمدار
نهد پای بر جای پای ستم
کشد پالهنگ شریعتمدار
جهانی شده دردمند و خجل
ز افسون و رنگ شریعتمدار
بپا خیز ای هم وطن تا رویم
یکایک به جنگ شریعتمدار
بزن بانگ آزادگی و نترس
ز گرگ و پلنگ شریعتمدار
> نوری زاد چرا الکی چرت وپرت مینویسی اخه ///////// اون مرتیکه که بقول خودت طلبه شانزده ساله بوده استادشو درحال لواط میبینه وحجره اتیش میزنه چرا دروغ میگی زاهد را میگی به جرم توهین به مقدسات حکم اعدامش بریدند بعد این طلبه بجرم اتیش زدن قران تو همون حجره زندانیش کردند استادشم امام جماعت شیعیان قشم شده اخه ////////// قشم اصلا شیعه نداره همشون سنی هستند بعد این طلبه را که قران اتیش زده ولش کردند جرم سوزاندن قران ۲باراعدام است بعد اینه ازادی شما که نعمتی با یه زن نامحرم دست میده طرفداران شما همشون زن های فاحشه هستند راستی اون طلبه صددرصد استادش که شما باشید را پشت ملکی یا نعمتی دیده راستی کالیبر ///////////// چنده که شنبه میخوام یه کمپرسی //////////////برات بفرستم چون من کالیبر ///////////// نعمتی و ملکی هم بده نوری زاد من تعصب شدیدی رو دین و قران وائمه دارم یکبار دیگه ///////// شعر بنویسی بخدا خودم سقتت میکنم
حسین عزیز سربسته بگویم؟ این راه معکوسی که شما برای بدنام کردم دین انتخاب کرده اید جواب نمی دهد. چرا؟ چون انسانی نیست. اینکه خود را ولائی و بی حیا معرفی کنید تا بگویید همه ی این صنف همیطورند و دین را از چشم دیگران بیندازید امردی و بی انصافی است. اگر دستتان از راه های دیگر نقد دین تهیست لطفا سکوت کنید تا بلدها وارد شوند. این همه انزجار از دین شما را بدجوری از جاده انصاف و تعقل خارج کرده. طبیعت قدرت مطلق فسادآور است دوست عزیز یعنی اگر بی دین ها هم قدرت مطلق را بدست بگیرند همین قدر فساد اتفاق می افتد. دست از این رفتارهای سبک برای تخریب دین بردارید.
حسین جان, در اینکه شما تعصب دارید جای تردید نیست. اما در اینکه دین داشته باشید, چرا. دین در گریبان دریدن برای پهلوی شکسته حضرت زهرا خلاصه نمی شود. در خودتان و روحیاتتان بکاوید. بسیار از کسانی که خودشان را متدین می دانند, نخواسته و ندانسته بی دین هستند. اینطور درفشانی کردن را در مکتب ایمه آموخته اید؟
پژمان
دوستان عزیز
این نوشته ها فقط لایق زباله دانیست .
نه ارزش خواندن و نه جواب دادن و نه رای دادن میباشد .عمر گرانبهایتان را هدر ندهید
حسین جان دمت گرم که مومن واقعی هستی.واقعا بخوبی نشان داده ایی که مسلمان یعنی چه.دمت گرم آنچه از اسلام و شیعه را خمینی و خامنه ایی و سایر ارازل حکومتی دراین 37 نتوانسته بودند بخوبی عرضه کنند امثال شما بخوبی معرفی می کنند.ماهم حرفمان بیش از این نیست که اسلام همین است و پرورش شدگان اسلام هم شمائیید.مسلما شما مورد تایید سید مرتضی و سایر آخوندها هم هستید.بازم دمت گرم حسین جان!
در پاسخ به کامنت گذار مفتخر به کفر:
من از سخن رکیک و فحش و ناسزا و تندی به هر انسانی هرگز حمایت نمی کنم و از همه اعم از مذهبی و غیر مذهبی می خواهم در نفی و اثبات ها فقط مستدل بر مطلوب خود احتجاج کنند ،اما شما بگویید مگر غالب مطالب کامنت گذاران این سایت چیزی جز فحاشی و هتک و ناسزا به مقدسات مسلمانان است؟ اگر فحش و هتک و ناسزا امری غیر انسانی و خلاف رویه عقلاء است ،صدور آن از هرکسی قبیح است چه از مذهبی و چه از غیر مذهبی ،اما کسانی که غالب مطالب آنها توهین و هتک و فحاشی و کنایه های ناروا به خدا و قرآن و پیامبر و ائمه اطهار و رنجاندن اهل دیانت است صلاحیت این را ندارند که کسی را از فحاشی منع کنند، در این سایت سکولارهای مودبی نیز هستند که هرگز به دیانت و اعتقادات و مقدسات مسلمانان اهانت نمی کنند هرچند که ممکن است آنها را نقد کنند ،بنظر من اینگونه افراد منطقا حق دارند که برابر فحاش از او بخواهند که فحش ندهد ،نه کامنت گذار مفتخر به کفر که وقتی صریحا گفت می خواهم در این سایت خدا و قرآن و دیگر مقدسات مسلمین را بلجن بکشم و چنین حقی هم دارم و من به او پاسخ دادم تو چنین حقی نداری و اگر لجن بدهان بیاوری لجن بحلقومت فرو خواهد شد ،بحث من این است که چنین زبان و دهان لجنی حق نهی از منکر و نهی از فحاشی دیگران ندارد مگر آنکه ابتدا خود مودب باشد ،برای اینکه مشخصتر سخن بگویم تا شیرفهم شوند نام میاورم ،در این سایت آی دی هایی مثل کورس و مازیار و باصفا و علی1 و منصور و آنیتا و فریبا و آتش سوار و آرتین و کالان و برخی دیگر که الان در ذهن ندارم که لسان شان لسان فحش و ناسزا به مقدسات مسلمانان نیست ،حق نهی کردن دیگران از فحاشی را دارند ،نه آی دی هایی مثل مزدک و کاوه و افلاطون و ایران دوست و برخی دیگر که همه محتوای کامنت آنها چیزی جز فحش و زشت گوئی و دروغ و تهمت و اطلاعات نادرست و مطالب سخیف تقلیدی در مورد دین اسلام و تاریخ و احکام اسلام نیست. بقول معروف رطب خورده منع رطب کی کند ،شما لطفا ابتدا زبان خود را بهداشتی کن آنگاه دیگران را به زبان بهداشتی دعوت کن.
سلام حسین جان- 1000 ران بار درود بر تو- تو از سلاسه امام /////////// هستی و همانوطر که ////////////// بخاطر زن عبدالله سلام با یزید ملعون در افتاد و در نهایت شهید شد تو هم به خاطر اعتقادات کشکی خودت با یزید زمان نوریزاد با قلم و فحاشی در افتادی- حقا که به جدت ///////////// رفتی- راستی یادم رفت این جمله کلیشه ای و طلایی رییس جمهور قبلی رو بهت بگم- درسته در افتضاح 7 اسفند امثال شما مفتضخ عام و خاص شدند ولی آب رو بریز همونجات که سوخته اخوی
اقای نوری زاد میشه جواب سوالمو حتما بدید شما که قبلا طرفدار انقلاب بودید چی شد به یکبار مخالف رژیم شدید اگر سپاه وسایلتون را برده مقصر خودتون بودید شماکه دم از ازادی و تعویض رژیم میزنید طرفدار چه جورحکومتی هستید شاهنشاهی برو خجالت بکش بخدا بخدا همین رژیم اخوندی که شما ضدشون شدید من کاری با تورم وگرانی یا اختلاس کل گنده ها ندارم تو کدام دوره تو ایران اندازه الان امنیت داشتیم بخدا الان امنیتی که درایران وجود دارد بزرگترین نعمت است با اینکه تقریبا نصف دنیا درجنگ است حتی کشورهای غربی هراز چندگاهی داخل شهرهایشان عملیات بمب گذاری صورت میگیرد امریکاش هرماه خبر تیراندازی در مدارسش پخش میشود کدام کشور تو دنیا سراغ دارید که امنیت ایران را داشته باشه ایران به برکت این اخوندها تنها کشور اسلامی هست که درتمام شهرهایش موقع اذان نام مبارک مولاامیرالمومنین اشهدان علی ولی الله پخش میشود پس برو دست از این بازی ها و دروغ هات بردار که تو تلگرام مینویسی امروز یه نفر از مشهد از زاهدان بندر زنجان فقط بخاطر دیدن من اومدن مردم انقدر خر وکس خل نیستن که برای دیدن توبیان فقط نعمتی وملکی و چندنفر دیکه پیشت میان این زنیکه ازاده بود کی بود که ازاد شد باوثیغه که ازش عکس توتلگرام گذاشتی زنیکه هرزه چنان دستشو بالااورده که کل حجم سینه وبدنش معلومه اگه شرم وحیا داشت اینکارو نمیکرد
بادرود بر آقای نوریزاد و گروه لگام
و با سلام به حسین آقا
1) جناب آقای حسین میدانی که ، اگر باران در موقع اش بباره ، همه جا سرسبز و آباد میشود و وضع کشاورزان و زارعان و سرانجام وضع همه مردم منطقه بهتر میشود ، ولی اگه بجای باران ، سیل بیاد چه میشود . آقای نوریزاد در وسط سیل (بقول خودش ) سرش به سنگ خورد و بقیه اتفاقات.
2 ) آزادی اگه در هر کشوری فقط نام میدانی نباشد ، خیلی پسندیده است .
3) اتفاقاً بیشتر مردم از جمله آقای نوریزاد ،مشکل اش با تورم ، بیکاری ، گرانی ، اختلاسهای میلیاردی ، دزدی ها و… میباشد ، یعنی چه گفتی با این ها کاری نداری . (آیتم اول نوشته آقای نوریزاد را چندین بار بخوان و فکر کن که چرا در کشور ایران همچنین افرادی داشته باشیم . من شخصاً از ایشون شرمنده هستم )
4 ) جناب آقای حسین هرگشوری که کمترین زندانی به هر جرمی داشته باشد ، همان کشور با امنیت تر است .
5 ) آیا قبل از انقلاب 57 صدای اذان از مساجد و یا رادیو و تلویزیون نمی آمد
6) حسین آقا ، میدانی که همین آقای ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب بود .و به آن بانوی که لفظ (زنیکه ) بکار بردی ، کی می تونه باشه . همجتس مادرشما و یامن.
7 ) حسین آقا شما بیدارید ، ولی متاسفانه خودت را بخوابی زدید که بیدار کردنت خیلی مشکله .
8 ) جهت آگاهی تا می تونی کتاب بخوان فقط بخوان …
با تشکر و معذرت از حسین آقا.
اصلاحیه در مورد آیتم 3
آقای حسین نوشته آقای سعید تیموری را بخوان (که اشتباهاً آیتم اول نوشتم )
با عرض معذرت
رهبر انقلاب هم تو یک مصاحبه ای بعد از ترخیصشون از بیمارستان درباره وندی شرمن عضو بلندپایه مذاکرات هستی با لفظ
که او هم یک زنی است
اون خانم خطاب کردن
دیپه از طرفداران ولابت مطلقه چه توقعی از ادب و حرمت میشه داشت.
گویا اینها از بوته عمل اومدن نه از دامن یک زن
چی شد ؟
چشم خواهریتان کجا رفت ؟
من شادی آزادی دیدم و شما سر و سینه ؟
این قدر تند نروید و اجازه دهید ما پیادگان هم به شما برسیم ، چه خبر است ؟
شما که مداحید ، کمی به آنچه می گویید فکر کنید ، طوطی وار دیگران را تکرار نکنید ، امنیت را چیزی جز آزادی ها تامین نمیکند،و مردم خود بزرگترین ضامن امنیتند ، زمان عصر حجر چوب و چماقی گذشته ، و فکرتان را کمی پاک کنید ، و مردم دوست باشید ، و در رنج و شادی مردم خود را شریک کنید ،ضرر نخواهید کرد.
ما هر روز تو سرزمین کفار کلی خانم بدون حجاب میبینیم والا اینطوری بهشون نگاه نمیکنیم
الحق که جمهوری اسلامی با قانون حجاب و پوشش اسلامیش در هرچه حریص تر کردن چشمهای مومن نماهایی چون شما موفق بوده
حجاب برای زن یعنی گنجشکو جای قناری قالب کردن!و این یعنی بزرگترین توهین به شخصیت زن.دلیل اش هم دید خرید و فروشی و کالایی اسلام به زن است.
این مزدک خان را چنان عناد نسبت به دین کور کرده است که متوجه نیست تشبیه او مصداق قناری را به جای کلاغ قالب کردن است !
حسین جان سلام – ناکس نکنه دستت با مجتبی خامنه ای و مهدی هاشمی و بابک زنجانی و خاوری و خود اکبر هاشمی و سید علی تو ی کاسه هست که هی میگی من کاری به اختلاسهای کله گنده ها ندارم- حرفات خیلی شبیه اون آقاست که می گفت کشش ندین-آخوندها یک قاعده فقهی دارن حسین جان (اذن در شی ء، اذن در لوازم آن است». البته برخی از فقیهان گاهی به جای واژه «لوازم»، واژه «توابع» را به کار بردهاند ) به زبان فارسی یعنی وقتی شما مثل رهبر مملکت بگی کشش ندین و من کاری ندارم یعنی اذن در بی ناموسی های بعدی را هم خواهی داد – چون وقتی خزانه مملکت خالی شد و مقام رهبری و یا مقام اکبری اذن در شی وغارت را دادند مآلا باید قبول کرد که اذن در لوازم و توابع را نیز می دهند یعنی آنها می پذیرند که جیبها خالی شود- جوانها ازدواج نکنند- فاحشه ها زیاد شوند- جوانان بیکار شوند و معتادان کشور ایران مساوی با کل جمعیت معتادان خاور میانه شوند و قس عیهذا- حالا خودمونیم حسن جون سر جدت قسمت میدم اگر دستت با مقام رهبری و مقام اکبری تو یک کاسه است به من هم ندایی بده- به جون تو اگر دستتمو تو دست اکبر بذاری از فردا 1000ران فحش ناموسی و غیاث آبادی به نوریزاد خواهم داد