سر تیتر خبرها
روزهای هفتم و هشتم، قاتل ها و پخمه ها به پیش!

روزهای هفتم و هشتم، قاتل ها و پخمه ها به پیش!

روز هفتم، افقِ مطلوب جنتی!

یک: همین تابستان گذشته بود که با دکتر ملکی و دو نفر از دوستان رفتیم کلاچای و از آنجا رفتیم به روستای بی بالان. در بی بالان، خود را به مراسم ترحیم معلمی رساندیم که پسرش – کیوان دامن افشان – به ضرب ضربه ی شعبون بی مخ های معروف – در سال 88 – به اغماء رفته بود و ده روز بعد از پا در آمده بود. این جوان در تهران دانشجو بود و سبز. جنازه اش را که به روستا می برند، برادران بسیجی رگ غیرت بر می جهانند و اجازه نمی دهند در گورستان آبادی دفن شود. به روستای مجاور می برند. آنجا نیز با ممانعت جماعتی از همین قماش مواجه می شوند. تا این که جنازه را در روستای سوم و دور از زادگاهش بخاک می سپرند. بی بالان و کلاً روستاهای شمال یک در میان عزادار سالهای قصابی اند. همین بی بالان، دویست سیصد جوانِ اعدامی دارد. تیغ در میان نهادن نه مگر یعنی همین؟ معلمی که ما خود را به مجلس ترحیمش رسانده بودیم، اخراجیِ آموزش و پرورش بود و هشت سال پایانیِ عمرش را بیمار و زمین گیر. پس، همسرش اگر دست بر کنده ی زانویش نمی نهاد و بر نمی خاست، خانه را نانی در سفره نبود. بانوی بی بالانی، سه روز در هفته، همسر بیمارش را در خانه می نهاد و خود با شتاب به تهران می آمد و در خانه ها به کارگری می پرداخت تا پول داروها و خرج سفره را در بیاورد. این بانو، تمثیلی از یک همدلیِ کهکشانی است. آمده بود به نمایشگاه. گفت که از روستای بی بالان کوچ کرده بود به شهر. زود آمد و زود رفت. در صورتش همان کهکشانِ همدلی را می شد به تماشا نشست.

دو: دو نفر از اصفهان آمده و پیش از دیگران خود را به نمایشگاه رسانده بودند. یکی شان چهره ای سوخته از آفتاب داغ داشت. پنجاه ساله می نمود. ردّ زجرهای جور بجور را می شد در صورتِ زندگی اش باور کرد. مرد زجر کشیده با چشمانی که خیلی زود به اشک نشست، گفت که: من از نقاشی و هنر سر در نمی آورم. اما به شوق شما خود را به اینجا رسانده ام. و جلوی چشم همه سفره ی دلش را واگشود: ما را فریفتند آخوندها. به ما دروغ گفتند. ما را غارت کردند. و ما، خیلی دیر فهمیدیم که چه کلاه گشادی به سرمان رفته. مرد زجر کشیده، سالها در جبهه ها بوده و هر چه که داشته و نداشته به پای انقلاب و نظام و آخوندها ریخته بود و اکنون می گداخت از همان کلاه گشاد. او را در آغوش گرفتم و به حاضران نشانش دادم و گفتم: این مرد، نوری زاد دیگری است. امثال ما شاید بیست سی میلیون نفر باشیم که ورشکسته و پشیمان و افسرده و داغانیم. و گفتم: این مرد، خودِ من است با این تفاوت که وی را زبانِ شکوه و شکایت نیست. مرد، خم شد و از ساک همراهش دو بسته گز در آورد و بدستم داد. ای خدا، آخوندها چه نان خون آلودی خورده اند در این سالهای خندقی!

سه: جناب سیاوش جمادی کتاب تازه منتشرشده اش ” انکار حضور دیگری” را بدستم داد. این کتاب بعد از سالها اجازه ی انتشار یافته بود. در آمدی است به تبار شناسی رمان و نقد ادبی. جناب جمادی، دو روز پی در پی به نمایشگاه آمد و آبشاری از بزرگی و ادبش را بر من جاری کرد. ثروتی مگر از این برتر؟ که تو را خوبانی چون جمادی به همدلی و همراهی آیند و بگویندت که: ما با توایم اگر چه با دستانی تهی.

چهار: یک دختر جوانی شیرازی که تحصیلات دانشگاهی اش را در مقطع کارشناسی ارشد به پایان رسانده و اکنون بیکار و نگران و آشفته بود، در میان جمع به ” نجواها و نیایش های محمد نوری زاد در زندان” اشاره کرد. که بارها و بارها این فایل صوتی را در خلوت شنیده و اشک ریخته و معنای تنهایی و بی کسی و بی پناهی را با کلمه کلمه اش حس کرده و چشیده و لمس کرده. پرسید: این نجواها را چگونه نوشتید؟ شما را که کاغذی و قلمی نبود در زندان و در سلول های انفرادی ؟ گفتم: بله دخترم، مرا و همه ی زندانیان را در ماههای انفرادی کاغذی و قلمی نبود و نیست. اما یک روز، خودکاری از بازجوی فحاش و بی ادب و بزن بکوبم کِش رفتم و این نجواها را بر مقواهای کف دستیِ پاکت های دوغ نوشتم. به این دختر جوان گفتم: این نجواها و نیایش ها را من خود نوشته ام و در یک مرخصی و در یک استودیوی کوچک با صدای خود ضبط کرده ام اما باور می کنی من شاید صد بار آن را شنیده ام و هر بار گریسته ام از یاد آوریِ روزهای تلخی که بر اسیرانِ در بندمان می رود در این نظام اسلام ناب!

پنج: دو نفر از دوستان قدیمِ من در جهاد سازندگی به نمایشگاه آمدند. یکی شان را هر از گاهی دیده ام در این سالهای بعدِ 88. اما آن یکی را هرگز. و این نخستین بار بود که وی خود خواسته بود به دیدنم بیاید. این دومی، هشت سال در سالهای جنگ اسیر بوده در عراق. و سالها شاید من در نگاهش یک عنصر فتنه بوده ام و مطرود و گم و گور. معمولاً معترض شدنِ اینان به سیاست های جاری کشور و نظام اسلامی کمی دشوار می نماید. اما در علاقه و ایمان مفرطِ وی به انقلاب و نظام ترک افتاده بود و به جمع معترضانِ بناچار پیوسته بود. می گفت: چندی پیش در مسجدی نماز می خواندم و داماد آقای مهدوی کنی و همه کاره ی دانشگاه امام صادق بر منبر سخن می گفت راجع به امر بمعروف و نهی از منکر. و سخن به گزاف می گفت و تکراری. در میان جمع، برخاستم و به وی گفتم: حاج آقا، لطفاً آدرس غلط به مردم ندهید. آنکه باید مورد انکار قرار گیرد نه مردم که خود شمایید. دوست قدیمی ام گفت: تا این را گفتم و بیرون آمدم، جماعتی از مسجدی ها ریختند تا مرا بزنند که من به ناگزیر کارت سالهای اسارتم را نشانشان دادم و گفتم: من اگر نتوانم اعتراض بکنم که بتواند؟ شگفتی از اینجا پا گرفت که همین دوست قدیمی ام گفت: بزرگترین اشتباه رهبر در این است که پاسخگو نیست در قبال این همه مسئولیتی که دارد. و گفت: شاید یکی از اشتباهات میدانی اش نیز این باشد که در سال 88 بسیجیان را در برابر مردم قرار داد. شنیدنِ یک چنین سخنانی از کسی که من به پاکی و پاکدستی اش ایمان دارم و می دانم که وی با همه ی هستی اش به دفاع از این نظام برخاسته بود و همین اکنون نیز زلفش به زلف نظام گره خورده، همان شگفتیِ ناشی از تماشای شکافی است که در میان هواداران صادق و بی نصیبِ نظام افتاده و روز به روز نیز این شکاف گسترش می یابد. این ترک خوردن در بدنه و پوسته ی هواداران مخلص نظام، شاید هر روزه با تماشای چهره ی امثال جنتی که با فهمی که ندارند بر سر مقدرات این کشور آوارند، عمیق و عمیق تر می شود.

شش: دوستی آمد که تا مقطع دکترا درس خوانده و روحی لطیف و نرم و انسانی دارد. من خود از وی بسیار آموخته ام. این دوست، بدون یک روز غیبت، نُه ماه تمام درکنار بانو نسرین ستوده در مقابل کانون وکلا ایستاد و وی را در حق خواهی اش همراهی کرد. سپهر اندیشه اش از انسانهای بنامی چون گاندی و نلسون ماندلا نور می گیرد. پیوسته بر اعتراضِ بی خشونت اصرار می ورزد. که یعنی ما را در این گذار ناگزیر، جز راهی که گاندی و ماندلا پیمودند، چاره ای دیگر نیست. کتابی برایم هدیه آورده بود با نام: ” نافرمانی مدنی” بقلم: هنری دیوید ثورو.

هفت: شبِ با برکتی بود دیشب. خیلی ها آمده بودند و منِ فرسوده و به کهنسالی در افتاده را با لبخندها و فهم ها و نکته های نابشان انرژی درمانی می کردند. در آن میان، سر چرخاندم و بانو رخشان بی اعتماد را دیدم که به جایی تکیه داده و در آرامش به سخنان پر هیاهوی من گوش دل سپرده است. وی را به حاضران با این توصیف معرفی کردم: بانویی در قامت هزار مرد. با این که خود به تأکیدات جنسیتی اعتقاد ندارم اما یکجا باید مردان عربده کشِ این نظامِ همینجوری را در پیش پای بانوان پاکنهاد و فهیم و انسانمان بخاک اندازیم و بقول جوانها: رویشان را کم کنیم!

هشت: حضور جناب احمد رضا احمد پور در میان جمع، باعث شد برای نخستین بار نماینده ای آشکار از روحانیان پای به نمایشگاه بگذارد اما بی لباس. که این مرد را بفرموده خلع لباس کرده اند بعد سالها تحمل زندان و تبعید. این مرد دوست داشتنی، سالهای تبعیدش را می گذراند که من خود به دیدنش رفتم در سفر به خوزستان و به ایذه. اتفاقاً همسر و دو فرزندش از قم به دیدارش آمده بودند. آقای احمد پور تعریف می کرد: روزی که مأموران به خانه اش ریختند و بعد از بداخلاقی ها کشان کشان وی را بیرون می بردند، دو کودک خردسالش پای او را گرفته و اجازه نمی دادند پدر را ببرند. وقتی نا امید شدند، پسرک بزرگترش به مأموران می گوید: شما پدرم را ببرید اما من بزرگ می شوم و با ظلم مبارزه می کنم. راستی دیشب چقدر کف زدیم برای آن دوست زجر کشیده ی اصفهانی و آقای احمد پور و خانم بنی اعتماد و دوستی که از سوئد آمده بود.

نه: دوستی از سوئد آمده بود. این شاید دومین بار یا سومین بار بود که وی به نمایشگاه می آمد. روز قبلش جوانی از هلند آمده بود. بیست و شش سال بیشتر نداشت اما دکتر بود. برای این دوست سوئدی از روز جمعه و برنامه ی اختتامیه گفتم. که: بنا دارم از عاشقانه ترین تابلوی خود پرده برداری کنم. و در باره ی عشق صحبت کردیم. و ناز عشق را کشیدیم و غصه اش را خوردیم. گفتم: ما عمدتاً عشق را در علاقه ی زن و مرد به همدیگر متوقف کرده ایم. اما یک لبخند، یک شکفتن گل، یک صدای آمیخته به ادب و مهر، یک نگاه مشتاق و منتظر، یک خیرگیِ ملتمسانه به دمیدن صبح، یک فرو شدن به آسمان بالای سر، برداشتن سنگی از پیش پا، همه ی اینها آنجا که با شوق و سادگی و خلوص رخ می دهند، تراشه ای از عشق با خود دارند.

ده: دوستی که اهوازی است و من وی را در سفر به اهواز شناختم، برایم کتابی از برتولت برشت آورد. با نام: تفنگ های خانم کارار. و گفت: این نمایش در ایران با نام: تفنگهای ننه کارار به صحنه رفته بارها. دوست اهوازی من، اندامی تنومند و روحی لطیف با خود دارد. من وقتی او را به رسم دوستی در آغوش می کشم، آن روح لطیفش را بیش از اندام تنومندش احساس می کنم. او برای من، تمثیلی از یک جوانیِ هدر شده و جزغاله شده است توسط حاکمان اسلامیِ آوار شده بر این سرزمین. جوانی که می توانست در جاهای بسیار حساسی قرار گیرد و کار بکند و شور بیافریند – مثل میلیون ها جوان جزغاله شده ی دیگر – ناچار است بنشیند و به روزهای گریزپای جوانی اش وصله بزند.

یازده: دوستی که من در انصاف و درستی اش تردیدی ندارم، اصرار به این داشت که من حتماً در این فرصت باقی مانده بروم و ثبت نام بکنم برای انتخابات مجلس. دلایل معقولی داشت. که ما از این بی تفاوتیِ رنج آور نسبت به انتخابات باید بیرون بزنیم. نه مگر راه فرود آوردنِ فلاحیان ها و پورمحمدی های قاتل و علم الهداهای جاهل همین حضور در مجلس و همین قوانین نیم بند است؟ و گفت: می دانیم که شما را رد صلاحیت می کنند، اما بروید و ثبت نام بکنید و هزینه اش را بیندازید به دوش حاکمیت. به وی گفتم: دوست من، سپاس که جز خیرخواهی در سخنت نیست. من اما نه در انتخابات شرکت می کنم و نه کسی را به شرکت کردن و نکردن ترغیب. در عین حال که می دانم در آینده ی ناگزیر این سرزمین، جز تشکیل حزب و فعالیت های حزبی، ما را گریز و چاره ای نیست. با این همه، این ریلی را که جناب رهبر و سپاه و جنتی پیش پای ما کار گذاشته توهین به شعور خود می دانم.

به وی گفتم: باور بفرمایید من تفاوتی میان جلیلی و احمدی نژاد و روحانی نمی بینم. اختلافی اگر دیده می شود، در ضرورت های حتمی و عصری است. که یعنی اگر جلیلی هم بر مسند بود، داستان هسته ای درست به همینجا ختم می شد. اگر احمدی نژاد هم بود، به همینجا. و اگر در رفتار آقای روحانی تفاوت های منتهی به سود مردم می بینید، نه بخاطر روحانی و باورهایش، بل بخاطر ضرورت های دوره ای است که لازم الاجراست و باید باشد. و یعنی اگر جلیلی هم رییس جمهور می شد، همین اتفاقاتی که صورت ظاهرش بسود مردم است رخ می داد به رنگ دیگری. و گفتم: ما باید برویم به سمت شرکت نکردن های هدفمند. و این که این شرکت نکردن های هدفمند را ترویج بدهیم. می گویید: شرکت نکنیم، حاکمیت با کمترین آراء منصب ها را درو می کند. می گویم: مگر نکرده تا کنون؟ و مگر معطل ما مانده تا کنون؟ گفتم: تمامی کسانی که برای ورود به مجلس پرپر می زنند، دانسته یا ندانسته تلاش می کنند به قطاری سوار شوند که بیت رهبری و سپاه برایشان مهیا کرده. و گفتم: بیت رهبری و سپاه در سال 88 آنهمه زدند و کشتند برای چه؟ برای این که نامحرمی به اسم میرحسین موسوی به اندرونی ناجورشان سر فرو نبرد. حالا دو تا نطق پیش از دستور آنجوری را شما اضافه بکن به سیل نطق های مقام معظمی! شاید بگویید این شرکت نکردنِ هدفمند به این سادگی ها محقق نمی شود. می گویم: اتفاقاً با شرکت کردن، ما به درازای راهی در می افتیم که انتهایش حالا حالاها به افق مطلوب آخوندهایی چون جنتی و طائب و فلاحیان ختم می شود.

دوازده: مردی که سن و سالی ازش گذشته بود مرا به کناری کشاند و گفت: سالها در جبهه بودم و چه کارها که برای برپایی و برقراری این نظام نکردم. اما در همان جبهه با دیدن یک صحنه از همراهی با این نظام دست شستم و توبه کردم. گفت: در عملیات فلان حمله کردیم و سنگرهای عراقی را فتح کردیم و مهمات و ابزار جنگی شان را به غنیمت گرفتیم. در آن میان، من در جیب یکی از کشته های عراقی، عکسی دیدم از وی در کنار همسرش در کربلا و در کنار حرم امام حسین. که هر دو رو به دوربین ایستاده و دست بر سینه نهاده بودند. همانجا بخود گفتم: این جنگ، برادر کشی است. رفتم و دیگر بر نگشتم.

سیزده: روز جمعه من از عاشقانه ترین تابلوی خود پرده برداری می کنم. یک وقت فکر نکنید تابلوی نفیس و شق القمری است. نه، خط خطی های یک کودک است برسم عاشقی. تماشای آن را از دست مدهید.

نشانی:
خیابان کارگر شمالی – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه ی دوم – سرای قلم

زمان:
5 تا 8 شب. نکند نیایید یک وقت؟ اگر نیامدید ایرادی نیست، یک پاکت لبخند حواله ی نشانی دل هایتان خواهم کرد.
telegram.me/MohammadNoorizad
https://www.facebook.com/m.nourizad
سایت: www.nurizad.info اینستاگرام: Mohammad Nourizad

محمد نوری زاد
سوم دیماه نود و چهار – تهران

روز هشتم، قاتل ها و پخمه ها به پیش!

یک: من امروز جمعه از عاشقانه ترین تابلوی نقاشی خود پرده برداری می کنم. روح این اثر جز عشق نیست و من هرگز این حس ناب انسانی را پیش پای هیچ هیاهویی بخاک نمی اندازم. دیروز برای یک زوج بسیار جوان و نخبه و دوست داشتنی، که هردو تا مقطع دکترا درس خوانده اند و مرد جوان در هلند و همسرش در اسپانیا مشغول کار است و هر دو با هم به تماشای تابلوهای من به نمایشگاه آمده بودند، بهترین آرزوها را روانه ی راهشان کردم و روزی را برایشان آرزو کردم که با آرامش و امنیت خاطر به کشورشان باز آیند و دانش خود را در مسیرِ ” از این رو به آن رو شدنِ” ایران عزیز بکار گیرند.

وقتی خداحافظی کردند و رفتند، بخود گفتم: این دو که از بهترین های دانشگاههای ما بوده اند و غربی ها سرضرب برایشان آغوش گشوده اند، چرا کوچیده اند و از سرزمین شان دل کنده اند و راه دشوار غربت و تنهایی را بر گزیده اند؟ جز این که نمی خواسته اند با این همه کارآیی و تیز هوشی و شکوهِ جوانی، اجازه ی استخدامشان به غمزه ی آخوندی و سرداری بند باشد که هر کجا را به اراده ی خود آویخته اند؟ و یا جز این که نمی خواسته اند صبح به صبح چشمشان به آدمهایی مثل جنتی بیفتد که بد و خوب و چپ و راست زندگی را برآنان تحکم کنند؟ امید کوکبی مگر نمونه ای از نخبه های ما نیست که با همه ی تیزهوشی و نبوغِ علمی و انسانی اش، اکنون در گوشه ی زندان است بی هیچ گناه و خطایی.

می گویم: آهای ای همه ی آخوندها و سردارانِ خورنده ی ایران، شما را به هر چه که باور دارید، یک نگاهی به قد و بالای امید کوکبی بیندازید و درستی و علم و پاکیزه خویی و نبوغ و وطن دوستیِ وی را در هفت نسل خود رصد کنید و ببینید در همه ی حال و در همه ی گذشته های دور همه ی شما، یکی چون امید کوکبی پیدا می شود؟ و به این پرسش من پاسخ گویید: امید کوکبی چرا باید زندانی باشد؟ جز این که جوان است و نابغه است و سنّی است و در برابر خواسته های نکبت بار هسته ای شما سر خم نکرده است و لنگه اش در تمامی ایل و تبار شما یافت می نشود؟

دو: دیروز دوستانِ بسیاری آمدند هر کدام جدا جدا با کپسول هایی از ادب و مهر و نیک اندیشی. و بعد از گپ و گفتی کوتاه و بلند، رفتند تا دیگران بیایند و مرا از محبت های تمام نشدنی شان مست کنند. من بچشم خود می دیدم که بهانه ی تابلوها، چه نیک به انجام رسیده است. دوستانی که سال به سال چشمشان به جمعی از دیگرانی چون خود نمی افتد، چه حریصانه سخنان نهفته در سینه را با هم باز می گفتند و از فردای این روزهای غارت شدگی سراغ می گرفتند. بانویی از برادرش مهدی فراحی شاندیز گفت. که این مهدی برادرم، هرکجا انتقادی کرده و مسئولین را و بویژه رهبری را مورد عنایت نقد های خود قرار داده، سرضرب برایش پرونده کرده اند و بر حجم جرمش افزوده اند. این بانو می گفت: مهدی به جرم توهین به رهبری، از سال نود در زندان است در رجایی شهر و در میان زندانیان خطرناک بی یک روز مرخصی. و قرار است تا سال نود و هشت بماند. این بانو گفت: بارها مهدی را با شکنجه های سخت پذیرایی کرده اند. بجوری که اکنون یک چشمش از کار افتاده. مهدی مهندس برق است. کجا درس خوانده؟ دانشگاه صنعتی اصفهان.

سه: دوستانی از انتخابات پرسیدند و من گفتم: شرکت در انتخابات یا شرکت نکردن در آن، به اراده ی فردیِ هرکس بستگی دارد. و گفتم: من نه شما را ترغیب می کنم نا بازتان می دارم. من اما خودم شرکت نمی کنم. تحریمی هم در کار نیست. و البته نظرِ جمعیتی را که بخت و اقبال و رهایی مردم و کشور را در شرکت کردن در انتخابات و حضور در مجلس و در مقدرات کشور می دانند، محترم می شمارم و باور دارم که آینده ی رشد و سر برکشیدن های ما جز از طریق فعالیت های حزبی و تشکیلاتی میسر نمی شود. به دوستان پرسشگر گفتم: ایکاش مختصر شهامتی بود و این شرکت نکردن در انتخابات به یک امر مملکتی و یک خواست مدنیِ بخشِ وسیعی از مردم بدل می شد. اما چه جای درد که آخوندها و سرداران بسیاری را نان خور خود کرده اند و ترسان از نان بریدگی!

چهار: جوانی از مجلس خبرگان رهبری پرسید. که چرا این مجلس اینجور خاک بر سر بوده در تمامی این سالها. به وی گفتم: انتظار داشتی این مجلس چه جوری باشد؟ چاقو مگر دسته اش را می برد؟ این مجلس از همان ابتدا هم قرار بوده همینجور باشد. که جماعتی فرتوت و فرسوده و نخ نما، سر فرو ببرند و چُرت های ناکرده ی خود را در آن به استحباب اندازند. به این جوان که هم کار می کرد و هم درس می خواند در دانشگاه، گفتم: شرایطی برای مرجع بودن هست که یکی اش شجاعت است. که یعنی مرجعی اگر شجاعت نداشت، خود بخود ساقط است از مرجعیت. و این، گفتِ خودشان است نه من.

و گفتم: شما بگرد و ببین در میان همه ی مراجع – بجز یکی دو تا – رطوبتی و غباری و جرقه ای از شجاعت پیدا می کنی؟ جنابانِ جوادی آملی، نوری همدانی، شبیری زنجانی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، علوی گرکانی، موسوی اردبیلی، سبحانی، جنانی، راستی کاشانی، شیرازی، محقق کابلی، ملکوتی و همه ی مراجعی که برای خود بساطی آراسته اند، چنان از جبروت رهبر و قلچماقانش ترسیده اند که کلهم اجمعین صلاح را در سکوت و ترس و دم نزدن دیده اند و کلاً بی خیال ” شرط شجاعت” در مرجعیت شده اند و به ضرب تبصره ی ” تقیه”، به بیخِ همان بساطی دخیل بسته اند که نان و نامی در آن پرسه می زند همه جور!

خنده دار این که این ترسیدگانی که بقول خودشان با همین ترسیدن از مرجعیت ساقط اند و بی اعتبار، این ترس را همگی مدیون رهبری هستند که مثلاً خودش مرجع تقلید نیز هست! و گفتم: علت این که قاتل های نشان داری مثل شیخ علی فلاحیان و پخمه های بی اراده ای چون شیخ احمد جنتی و شیخ صادق لاریجانی عجولانه و سراسیمه برای ورود به مجلس خبرگان رهبری از هم سبقت می گیرند چیزی جز این نیست که این ابزارِ ترس، مبادا از دست آن رهبری که خود را تنها شجاع در میان مراجع می داند، بر زمین بیفتد و مراجعی پیدا شوند که بخواهند که نترسند. خودمانیم، عجب شیر تو شیری شده این وسط!

پنج: معلم جوانی که صدای خوشی دارد، برای ما آوازی در سه گاه خواند. و چه این صدای خوش، به دور ترین سلول های عاطفی ما سر زد و حال خوبی بر ما افشاند. آقای حکمت شعار، پدر دانش آموزی که بخاطر بهایی بودن خانواده اش از مدرسه ای در کرج اخراج شده بود، به نمایشگاه آمد در کت و شلواری سفید و شیک. مردی که در جبهه ها آب شده بود و پای به وادیِ پیری نهاده بود، دست بر شانه ی من نهاد و گفت: دیدی چه گول خوردیم نوری زاد؟ دیدی چه گولمان زدند و مثل الاغ ازمان بار کشیدند؟ این مرد، خیلی با خودش کلنجار رفت تا مبادا اراده ی اشکها و بغض ها و فریادهایش از کف برود. می دیدم که می سوزد اما تلاش دارد آرامش خود را از کف ندهد.

با پدرش فاصله ی سنی چندانی نداشته و هر دو در جبهه ها بوده اند سالها. پدرش جلوی چشم خودش تیر می خورد به مغزش. و او تکه های مغز پدر را جمع می کند و می ریزد داخل جمجمه اش تا چیزی از پدر در خاک عراق جا نماند. می گفت: من می فهمم تو چی کشیده ای در این چند سال نوری زاد. من می فهمم تنهایی و اخم دوستان دیرین و ناسزای بی چاک و دهان ها یعنی چه. و گفت: درود بر تو که راه را بر ما گشودی و ما را از زیر بارِ خفت و خجالت و خواب بیرون بردی و نشانمان دادی که می شود خلوص داشت و گول خورد. می شود هیچ نخواست و جان داد اما هدر شد. تو نشان ما دادی که آنهمه هیاهوی جبهه ها دکانی بوده برای آخوندها و سردارانی که امروزه به بلعیدن های اسلامیِ خود حریص اند. مرد، مهندس معدن بود و بازنشسته ی یکی از دستگاههای دولتی. گفت: بار دیگر که دیدمت، از غارتگری های سپاه در بخش معدن و “معدن روبی” هایش خواهم گفت.


شش:
دیروز از اطلاعات و البته غیر مستقیم به من پیغام دادند که همین امروز – جمعه – قرار است در شهریار و در مراسم سالروز شهادت مصطفی کریم بیگی – که در روستای جوقین شهریار دفن است – تو را و دیگرانی چون تو را اجازه ی حضور در مراسم ندهند و بازداشتتان بکنند و مشت و مالی هم بدهند اگر لازم باشد. و تلویحاً به من فهماندند اگر می خواهی این مراسم با آرامش پا بگیرد، تو یکی نباید بروی وگرنه کل مراسم را هوا می کنیم. مادر مصطفی را هم دیروز – پنجشنبه – اطلاعات شهریار فرا می خواند که: این و این و این – احتمالاً نوری زاد و دکتر ملکی و نسرین ستوده نباید در مجلس باشند. که این مادر، بر سرشان فریاد می زند: باز سالگرد کشته شدن پسرم شد و سالروز امر و نهی های غیر انسانیِ شما؟ من می توانم جلوی رستوران و جلوی گورستان بایستم و به این بگویم بیا داخل و به آن بگویم نیا؟

می گویم: برادران اطلاعاتی و برادران سپاهی، چه من و دکتر ملکی و نسرین ستوده به این مراسم برویم یا نرویم، چه این مراسم پا بگیرد یا نگیرد، چه یادی بشود یا نشود از مصطفی کریم بیگی و دیگرانی که در عاشورای سال 88 با تیر مستقیم بسیجیان و به زخمِ دشنه ی شعبون بی مخ های ولایی از پا در آمدند، بله، چه ما باشیم یا نباشیم، دست های خونی جماعتی از شما همچنان خونی است و این خون به هیچ ترفندی از دست ها و از چک و چانه ی همکاران شما و از دامان بیت رهبری پاک نمی شود. فکری برای دست های خونی خود بکنید اگر که می توانید!

نشانی:
خیابان کارگر شمالی – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه ی دوم – سرای قلم

زمان:

5 تا 8 شب. نکند نیایید یک وقت؟ اگر نیامدید ایرادی نیست، یک پاکت لبخند حواله ی نشانی دل هایتان خواهم کرد.

telegram.me/MohammadNoorizad
https://www.facebook.com/m.nourizad
سایت: www.nurizad.info اینستاگرام: Mohammad Nourizad


محمد نوری زاد

چهارم دیماه نود و چهار – تهران
Share This Post

درباره محمد نوری زاد

41 نظر

  1. چرا به جای اوین رفتن نمیری جلوی در سازمان اطلاعات سپاه؟مگر نمیگی آن ها اموالت را غارت کردن؟برو من خودم میام از دور تشویقت میکنم.

     
  2. آقای نوری زاد شما قاضی نیستید. چرا به خودتان اجازه می دهید قضاوت کنید و بعد حکم صادر کنید. خوب است که قدرتی ندارید و الا هر کسی را که کوچکترین ظنی به او پیدا می کردید فورا محاکمه کرده و راهی زندا ن و یا مستقیما راهی سرای باقی می فرمودید.
    با توجه به نوشته های شما ، اینچنین به نظر می آید که شما در قضاوت متود های شرعی و حتی بین المللی را قبول ندارید!!! آخر دکتر! چه می شود کمی در صادر نمودن احکام قضایی دقت و حوصله به خرج دهید. اینکه نسبت به مسایل جاری کشور بی تفاوت نیستید قابل تحسین است ولی خود شما در دامی افتاده اید که دیگران را به خاطر آن مذمت می کنید. چرا این همه خود را مصلح و بیدار گر می دانید؟ احساس می کنم بیش از حد احساس مسؤلیت می کنید دلیل آن هم حس انتقامی است که از حاکمیت دارید.بله شما شکست بزرگی خورده اید وآنچه را که برایش همه آبرو و حیثیتتان را گذاشتید از بین رفته می بینید. بیش از این حوصله نوشتن ندارم و فکر می کنم نوشته من برای شما مفید نخواهد بود زیرا که تمام وجودتان پر است از حس انتقام و نفرت. ولی زیرکانه نقش کسی را ایفا می کنید که دلسوز کشور و مردم است ولی نیستید. حتما می پرسید شاهد سخنان من چیست؟ شاهد سخنانم نوشته ها و ویدیو های شماست. اگر یکبار آن حس انتقام را که در نوشته هایتان مملو است کنار بگذارید و با نگاهی منصفانه و استدلال خواهانه مطالب خود را بخوانید به حرفم پی خواهید برد. ولی می دانم که این کار بسیار مشکل است و از شما بر نمی آید زیرا که دلتان را با دلایل غیر مستند و سخنان بیهوده بعضی پر از حقد و کینه نموده اید ولی برای رسیدن به هدفتون ظاهری انسان دوستانه و حق طلبانه برای خود جور کرده اید واقعا که جای بسی تعجب است از این همه ژست های تو خالی!!!!

    —————-
    سلام دوست گرامی
    کاش به یکی دو مورد از خطاهای من اشاره می فرمودید تا من مستقیم می رفتم بر سر همان مواضع. اینجوری که شما به صورت کلی اشاره کرده اید، مرا به کدامین خطا و یا خطاها اشارت می دهید؟ یکی دو مورد. باشد؟
    سپاس

    .

     
  3. اگر کسی از سوابق پیش از انقلاب شیخ جنتی و لاریجانی قاضی خبر دارد برایمان بنویسد که چطور اینان ریالی و قطره خونی و قدمی و قلمی برای این انقلاب نداده چطور یکدفعه مناصب را درو و از هر پاپی کاتولیک تر شده اند .

     
  4. (TAVAJOH-TAVAJOH(INJA DANESHGAHE NURIZAD AST BANI;NURIZAD HEIAT OMANA ASATID DANESHGAH RESHTE TAHSILI OLOME ENSANI+OLOME SIASI+OLOME MAZHABI KE DAR HALE HAZER OLOME ESLAMI MIBASHAD VALI MAGHDAM ASATIDE SAIERE ADIAN RA HAM GARMI MIDARIM BARAIE ZENDEGI MOSALEMAT AMIZ BAR MEIAR ENSANIEAT CHON ROZI KE KHODA ENSAN RA AFARID AZ ROHE KHODASH DAR AN DAMI VA NAMASH RA GOZASH ENSANIAT BEDONE HICH GONE TAGHSIM BANDIE RANGI NEJADI JOGHRAFIAEI MAZHABI VE GHEIRE PAS HAR GONE TAGSIM BANDI RA ZIADE KHAHAN VA VABE GHLE OSTAD KOROS SHAH KHODAIAN BAR MARDOM TAMIL CARDAND ALBATE BARAIE TAMAE AGHAIED EHTRAM GHAEEL HASTM TA ZAMIANI KE BAR RAVABETE EJTEMAEI TASIR GOZAR NABASH ++VROD BARAIE OMOM AZAD AST AZ NAZARE MADI RAIEGAN MIBASHD VALI MOAAZAF BE AGAHI RESANDAN HAD AGHAL 5 NAFAR BASHAND NA FAGAHI DAR MORED YK MOZOE KHAS BALKE TAFAKOR CARDAN RA HAM BE GHOLE CHINIHA AGAR MIKHAHI YK NAFAR SIR KONI YK MAHI BEHESH BEDE AGAR MIKHAHI BARAIE HAMISHE SIR BASHE MAHI GIRI RA” AGAHI RESANDAN BE YK CERME ABRISHAM GHABL AZ TANIDANE PILE BE DORE KHODASH MOHEM AST VA ELLA SOD JOIAN HICHVAGHT EJAZE NAKHAHND DAD AZ PILE KHAREJ SHAVAD DAR PAIAN AZ JANABE MORTEZA TAGHAZA DARAM NAZARESHAN RA DAR MOREDA KETABE TAKHTE POLADE MARHOM ALI DASHTI BAIAN BEFARMAIAND VA HAMCHENIN AZ KOLIE DOSTAN TAGHAZA DARAM KETABE FOGH RA BE HAME MOMENINE SHIEE YK BAR KHANDANE ANRA TOSIE BEFARMAEID++ENSHIE BAD RA BAR MAN BEBAKHSHEID 2SALE HASTAM BE OMIDE ROZI KE MEIAR HAMZISTI ENSANIAT BASHD SEPAS

     
  5. ba drood be hame azizan aghaie nooriza aziz che rahcari baraie in mardom eraee midahid ke mardom jorat ray nadadan dashtebashand hamator ke midani bish az 50% maiel nistand ray bedahand valy az tarse mohr shenasmae anham natanha be khatere khoeshah balke be khatre atrafian va farzandaneshan ke dochare moshcle cari va tahsili khahand shod lotfan rahcar araee bedahid va hamchenin be goshe jahanian beresanid in safe ray dahandegan az tarse avagheb an ast na taeid nezam nist in ghom khososiyate robah va gorg va kafatr ra yk ja ba ham darand hich boei az ensaniat nabordeand sepas man 50 sal khab bodam 2sal ast ke bidar shodam eai cash omri baraiam baghi bashad rozi betonam bar tak tak angostan shom koros mazdak va sayere azizan bose bezanam arezo bar 2saleha eib nist

     
    • ba drood be hame azizan aghaie nooriza aziz che rahcari baraie in mardom eraee midahid ke mardom jorat ray nadadan dashtebashand hamator ke midani bish az 50% maiel nistand ray bedahand valy az tarse mohr shenasmae anham natanha be khatere khoeshah balke be khatre atrafian va farzandaneshan ke dochare moshcle cari va tahsili khahand shod lotfan rahcar araee bedahid va hamchenin be goshe jahanian beresanid in safe ray dahandegan az tarse avagheb an ast na taeid nezam nist in ghom khososiyate robah va gorg va kafatr ra yk ja ba ham darand hich boei az ensaniat nabordeand sepas man 50 sal khab bodam 2sal ast ke bidar shodam eai cash omri baraiam baghi bashad rozi betonam bar tak tak angostan shom koros mazdak va sayere azizan bose bezanam arezo bar 2saleha eib nist

      جناب ۲ سال،

      تصمیم گرفتم با اجازه شما بزرگوارکامنت جنابعالی را به فارسی برگردان نمایم که شاید خواندن آن دشواری برای بینندگان عزیز بوجود نیاورد. ۲ سال ارجمند، باور بفرمایید چندین نرم افزار در وب جهانی وجود دارند که شما میتوانید به آسانی با ۲ ویا ۳ کلیک مبحث فینگلیش خودرا به پارسی مبدل نمایید که در نتیجه خواندگانتان بدون کمترین دشواری از خواندن کامنت شما بهره مند شوند. واما کامنت شما عزیز دل به پارسی:

      «با درود به همه عزیزان آقای نوریزاد عزیز، چه راهکاری برای این مردم ارائه میدهید که مردم جرأت رأی ندادن داشته باشند. هانطور که میدانی بیش از ۵۰٪ مایل نیستند رأی بدهند ولی ازترس مهر شناسنامه آنهم نه تنها بخاطر «khoeshah» (خوشحال؟؟) بلکه بخاطراطرافیان و فرزندانشان که دچارمشکل کاری و تحصیلی خواهند شد. لطفا راهکار ارائه بدهید و همچنین بگوش جهانیان برسانید این صف رأی دهندگان از ترس عواقب آن است نه تأیید نظام. این قوم خصوصیات روباه، و گرگ و کفتاررا یکجا با هم دارند، هیچ بوئی از انسانیت نبرده اند، سپاس.
      من۵۰ سال خواب بودم، ۲ سال است که بیدار شده ام (؟) ای کاش عمری برایم باقی باشد روزی بتوانم بر تک تک انگشتان (؟) شما کورس، مزدک و سایر عزیزان بوسه بزنم. آرزو بر ۲ ساله ها عیب نیست.»

      و اما ایراد بنده به محتوای نوشته شما سرکار۲ سال ارجمند:

      اول ازاینکه شما نام بینام و بیوجود بنده را درادامه ذکرنامی دیگران فراموش کردید که متذکر شوید. هرگز نمی بخشمتان. (مزاح)

      دوم اینکه اگر گیرت میاوردم پیشدستی کرده وقبل ازهرعکس العملی ازطرف شما دستان مهربانت را میبوسیدم. باور بفرمایید این۲ سالی که خاطر نشان فرمودید از درازای۱۴۰۰ ارزشمند ترهست. بیداری دیرهنگام همواره از خواب غفلت دائم ارجحتر است. بدنیای تفکر خوش آمدید. ای کاش میتوانستم در راهی که اکنون گام برمیدارید با شما افتخار همقدم بودن داشته باشم. خوشا به حالتان

      برایتان تندرستی، شادکامی و طول عمر آرزو دارم
      رسول

       
  6. ریحانه گرامی من هنوز هم روی پیشنهادم ایستاده ام.و کامنت زیر را هم که در جواب کورس گرامی نوشته ام ضمیمه این کامنت می کنم.البته آنچه من ازکامنت تند جناب اتشسوار فهمیدم انتقاد تندی بود نسبت به طریقه بیان مطلب از طرف من.ولی متاسفانه کامنت ایشان بارها بدتر از آنچه بود که من مطرح کردم.ایشان می توانست مطلب را بی جواب بگذارد یا با ایمیل من تماس بگیرد و هر چه دوست دارد بیان کند.مثل سایر عزیزانیکه من نام بردم ولی جوابی در سایت ننوشتند.و سعی کرده اند(لاقل یکی) از طریق ایمیل جواب بدهند.در هر صورت من هنوزهم معتقدم که جناب کورس لایق سپاسگزاری ا طرف ما هست. و من شخصا از ایشان می خواهم که به تصمیم بچه ها دراین سایت احترام بگذارند.

    مزدک
    5:30 ب.ظ / دسامبر 23, 2015

    كورس
    10:57 ب.ظ / دسامبر 22, 2015
    مزدك ارجمند
    من اگر براى آنچه به عنوان ريشه ها در اين سايت شريف مى نويسم ، چشمداشت كم ترين عوض مادى ، حتى يك ريال ، از كسى با هر عنوانى داشته باشم ديگر نمى توانم بنويسم يا اگر بنويسم آنى نخواهد شد كه تاكنون بوده است ؛ نوشتن آزادانه و بدون خودسانسورى و سانسور را مديون دلاورمردى هستم كه همه زندگى اش را بر كف دستش نهاده است . مزدك عزيز : پيشنهاد شما گوياى شرف و همدردى انسانى شماست . اما من آن را قاطعاً رد مى كنم و خواهش مى كنم دنبالش را نگيريد. وضع من هم بد نيست . ………………………………………………………………………………

    کورس گرامی من در اینکه شما بدون هیچ چشم داشتی جز آگاهی دراین سایت شریف قلم می زنید شکی ندارم.اما دوست گرامی افراد زیادی از جمله خود من دراین سایت هستند که دراین چند سال از نوشته های پربار شما بهره برده اند .زحماتی که شما در اینمورد کشیده اید غیر قابل جبران است.مسلما اگر شما چشمداشت مزدی بودید با این نبوغ خود براحتی می توانیستید از رانتهای بی حد و مرز بهره مند شویدیا لاقل از ایران خارج شده و من اعتماد کامل دارم که می توانستید کرسی استادی بهترین دانشگاها را تصرف کنید و بهترین ناشران افکار شمارا نشرکنند.ولی شما دوست بزرگوار گمنامی و شرافتمندانه زیستن را به برده گی و بی شرافتی و لی راحت و در تجمل زیستن ترجیح داده اید.
    شما چه بخواهید و چه نخواهید جزیی از این سایت و جزیی از تک تک ما شده اید.چون هر صبح که به سایت نوریزاد گرامی وارد می شوم بعداز خواندن نوشته های جناب نوریزاد نوبت کورس گرامی است.
    پیشنهاد من تنها به شما نیست بلکه به جمعی است که دراین سایت با هر انگیزه ایی گرد هم آمده ایم.من بعنوان کسیکه خود را جزیی از این سایت میدانم موضوعی را به بحث گذاشته ام.درحقیقت خطاب من تنها شما نیستید بلکه تمام کسانی هستند که به نحویی از این جنایت پیشه گان زخم خورده و اسیب دیده اند.ما با بوجود آوردن چنین شبکیه های اجتماعی است که می توانیم از وضع زندگی دگراندیشان در این رزیم اگاه شویم و در حد امکان جلو خرد شدن و از پا افتادنشان را بگیریم.راستی اگر رادمردی چون نوریزاد گرامی نبود ما از کجا با نوشته های شما آشنا میشدیم؟
    دوست گرامی من بعلت اینکه امکان دیگری نداشته ام این موضوع را دراین سایت نوشته ام .مسلما گروهی یا با نوع مطرح کردنش و یا با کل موضوع مخالفند و گروهی هم موافق.شما و من و دیگران دراین سایت از دمکراسی و ازادی و همدردی و انساندوستی و ظلم ستیزی…سخن فراوان رانده ایم.دوست ارجمند این موضوع چنانچه من قبلا نوشته ام موضوع وجدانهای بیدار یست که نمی توانند بیدادگری را تحمل کنند و هر چند هدفش درنهایت افراد است ولی نهادینه کردن برخورد با موضوعی اجتماعی /ساسی است و نوعی مبارزه عملی بر ضد بیدادگری است.
    کامنتهای خانم ریحانه و سماوات گرامی را حتما خوانده ایدو شوق و شور و سپاسگزاری را در کامنتهایشان حس کرده اید.
    من از شما تقاضا می کنم که بگذارید دوستان همه نظر موافق و مخالف خود را بنویسندو با این موضوع بجای برخورد شخصی برخوردی عمومی شود ولی قول دهید که مخالفت با تصمیم جمع نکند.چون چنین برخوردی غیره دمکراتیک و درمخالفت با افکار شما و صاحب این سایت است.

     
  7. مازیار وطن‌پرست

    اکبر گنجی:

    فقیهان، همچون باستانشناسان، متخصص سبک‌های زندگی هزاران سال پیش‌اند. باستان‌شناسان ما را به موزه‌ها می‌برند تا با تمدن‌های گذشته و نحوه زیست گذشتگان آشنا شویم و از صور رنگارنگ و خارق‌العاده آنان لذت ببریم، اما فقیهان باستانشناس، برساخته‌های اعراب پیش از اسلام را به مردم این روزگار تحمیل می‌کنند.

    روشنفکران را «غرب‌زده» می‌خوانند، اما خود «عرب‌زده» هستند. عرب‌زدگی آنان نیز عرب‌زدگی امروزین نبوده و نیست، عاشق سبک زندگی و عرف اعراب قرن‌ها پیش از اسلامند. روشن است که سبک زندگی مردم قرن‌ها پیش از اسلام، بسیار ساده و بدوی بود. بدین ترتیب، عرب‌زدگی آنان، بدویت‌زده است. باستان‌شناسان آثار عینی را در اختیار ما گذارده و به روش‌های علمی صدق آنها را تأیید می‌کنند، اما باستان‌شناسی بدویت‌زده فقیهان سراسر مبتنی بر حدس و گمان و ظنیات است. فراموش نکرده‌ایم که حتی آیت‌الله خمینی به یکی از اعضای شورای نگهبان در دوم مهر ۱۳۶۷ نوشت:

    «آن گونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی کنند» (صحیفه نور، جلد ۲۱، صص ۱۴۰-۱۵۲).

    ادامهٔ مقاله را اینجا بخوانید:
    http://www.radiofarda.com/content/f7-commentary-over-fiqh-and-assembly-of-experts/27449692.html

     
  8. جناب سیاوش جمادی کتاب تازه منتشرشده اش ” انکار حضور دیگری” را بدستم داد. این کتاب بعد از سالها اجازه ی انتشار یافته بود. در آمدی است به تبار شناسی رمان و نقد ادبی. جناب جمادی، دو روز پی در پی به ………….

    با گشتی در اینترنت درباره نویسنده به جند مصاحبه و کمی بیوگرافی در ویکی پدیا برخوردم.سایت اصلی نویسنده از دسترس خارج است.این جناب هم برای خودش پهلوانی است.من هر وقت که کتابی از نویسنده ایی یا فیلمی از کارگردانی یا اثری از کسی در جمهوری اسلامی منتشر می شود فورا بیاد نمایش اتللو در سرزمین عجایب زنده یاد غلام حسین ساعدی که دق مرگ شد می افتم.بهمین جهت مهمترین و اولین پرسشم اینست که آیا کتاب طبق نظر نویسنده چاپ شده و این درست همان چیزی بوده که نویسنده نوشته و اگر در دنیای آزاد هم چاپ می شده غیر از این نبود؟

    پیشنهاد من از تمام دوستان اینست که با خریدن کتاب چنین نویسندگانی و هدیه دادن به دیگران این بزرگان را حمایت کنیم. و درسایتهای مختلف از آنها نام ببریم و ترغیب به خرید کتابشان و هدیه دادن براییم.این حدالعقل کاریست که می توانیم در حق این بزرگان بنماییم.نا گفته نماند من عکسی از دوران جوانیش را دیدم بسیار بنظرم آشنا آمد!
    ……………………………………….

    سیاوش جمادی (متولد بهمن ۱۳۳۰ در تهران)، نویسنده و مترجم آثار فلسفی و ادبی است.

    ۱ تحصیلات
    ۲ آثار
    ۲.۱ در دست ترجمه
    ۳ منابع
    ۴ پیوند به بیرون
    تحصیلات[ویرایش]
    کارشناسی حقوق از دانشگاه تهران، ۱۳۵۳
    کارشناسی ارشد فلسفه غرب از دانشگاه علامه طباطبایی
    کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی از دانشگاه آزاد اسلامی
    آثار[ویرایش]
    زمینه و زمانه پدیدارشناسی (تالیف)، تهران، انتشارات ققنوس ۱۳۸۵. برنده بیست و پنجمین دوره کتاب سال در فلسفه
    متافیزیک چیست؟ اثر مارتین هایدگر، انتشارات ققنوس (۱۳۸۳) تشویق شده در بیست و سومین دوره کتاب سال در رشته فلسفه غرب (ترجمه همراه با شرح آرای هایدگر)
    هستی و زمان اثر مارتین هایدگر، تهران، انتشارات ققنوس (۱۳۸۶) (ترجمه)
    هایدگر و سیاست، اثر میگل دبیستگی، انتشارات ققنوس(۱۳۸۱)
    نامه‌هایی به میلنا از فرانتس کافکا (۱۳۷۸): ترجمه
    یادبود ایوب در جهان کافکا (همراه با آثاری از کافکا): ترجمه و تالیف (۱۳۷۹)
    سیری در جهان کافکا: تالیف: برنده کتاب سال ادبیات در بیست و دومین دوره (۱۳۸۲)
    نیچه: درآمدی به فهم فلسفه ورزی او. اثر کارل یاسپرس، انتشارات ققنوس (۱۳۸۳)
    زبان اصالت در ایدئولوژی آلمانی، اثر نئودور آدرلو، انتشارات ققنوس (۱۳۸۵)
    چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟، مارتین هایدگر، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۸
    نقب و تفسیر آن، فرانتس کافکا، شادگان، ۱۳۸۸
    سینما و زمان، همراه با فیلمنامه داستان عامه پسند از کوینتین تارانتینو (۱۳۷۷)، ترجمه و تالیف
    در دست ترجمه[ویرایش]
    تئوری زیبایی‌شناسی، از تئودور آدرنو

    https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B4_%D8%AC%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%8C

     
  9. خانم فريبا درود بر شما
    ”اما از ديدگاه برون دينى ، هيچ حكومتى نمى تواند دموكراتيك باشد مگر همساز با گشودگى هستى انسان در گسيل آزادى اش به سوى تغيير وضعيت موجود باشد ”( برگرفته از ريشه ها ٣٦٢ ذيل پست روز پنجم نمايشگاه و فروند )
    درباره اين جمله توضيح بيش ترى خواسته بوديد . چشم توضيح مى دهم اما نخست نكاتى را بگويم در توضيح اساس اين تز و دليل دشوار يابى اش براى شخص فرهيخته اى چون شما.
    ١- دموكراسى نظامى سياسى بوده است كه به سبب سياليت ، تفسيرپذيرى و امكانات نهفته اش تا كنون انواع و اقسام اشكال حكومتى از آن بيرون آمده است ، حتى فاشيسم ، جمهورى دموكراتيك خلق ، ديكتاتورى هاى توتاليتر و اوتاريتر ( تمام خواه و اقتدارگرا). اين نظر كارل مانهايم است در مقاله ” دموكراتيزاسيون فرهنگ ” . مانهايم فرق مى گذارد ميان استبداد يا دسپاتيزم يا دسپوتيسم (despotism) قديم و ديكتاتورى هاى مدرنى كه كمابيش همهنگام با نوشتن مقاله بالا هر يك در گوشه اى از جهان سربرآورده بودند ؛ سالازار در پرتقال ، هيتلر در آلمان ، موسولينى در ايتاليا ، فرانكو در اسپانيا و استالين در شوروى .من اضافه مى كنم : به سبب دگرگونى كاركرد پيام رسان ها و رسانه افزارها از جارچى به روزنامه و راديو و تلويزيون هيچ كدام از اين ديكتاتورها نمى توانستند صدارسِ تك صداىِ خود را محدود به دربار و طبقات برتر – محتشمان ، سرداران ، حاكمان ، عميدان ، دهقانان ، فقها و موبدان – كنند .ناچار بودند توده مردم را مورد خطاب قراردهند و تلاش كنند اعمال خود را همسو با خواست و صلاح آنها جلوه دهند. نمى توانستند مثل مستبدان قديم ، دست كم از راديو اعلام كنند، كه مخالفان خود را كرور كرور مى كشيم چون زورمان مى رسد . انقلاب رسانه اى __ امكان بازتوليد انبوهِ پيام گفتارى و تصويرى و نيز امكان ارسال ( گسيلِ) پيام به دورترين نقاط و به مرور زمان تبديل رسانه هاى يكسويه اى چون راديو و تلويزيون به رسانه هاى دوسويه و چند سويه از تلفن گرفته تا فيس بوك __ انقلابى در امكانات علنى سازى و افشاء در محضر توده اى بوده است كه در عصر پيش- مدرن sub-ject به معناى زيرافكنده و بنده و رعيت _ و نه سوژه به معناى جديدش- بودند يا چيزى در حد گوسفند كه حاكم شبان و ارباب و راعى و چوپان آنها به حساب مى آمد .شما مى توانيد به عنوان تحقيق در متون مفاخر فرهنگى خودمان – شاعران ، مورخان ، حكماء، نويسندگان ، حتى نصيحت الملوك نويس ها يا طرح هايى كه انديشه سياسى شان مى خوانند – بگرديد . به دنبال چه ؟ به دنبال مفهومى به اسم مردم . بدون تعارف با فرهنگ گذشته خودمان ، ببينيد اصلاً چيزى به اسم مردم پيدا مى كنيد ؟ منظورم مردم به مفهوم demos و شهروند است . حتى آنجا كه اين نخبگان فرهنگى سر دلسوزى براى مردم و اندرز حاكم به دادگرى و پرهيز از بيداد دارند باز هم از مردم با تحقيرآميزترين اصطلاحات ياد مى شود از جمله : مخاذيل ( فرومايگان )، رعيت ، بنده ، حاشيت ، عوام كالانعام ، غوغا ، حَشَم ، اوباش ، عامه ، همج الرعاع ( اصطلاحاً اراذل و اوباش و بى ارزشان و بيفكرانى كه باد آنها را به هرسو مى برد )، چاكران ، ذليلان و به قول بيهقى ” مردم خامل ذكر” يا گمنام ها و بى نام و نشان ها . عميدان ، حاكمان ، واليان ، محتشمان ، مهتران ، عالمان ، شاهزادگان ، دهقانان ( تيول داران )، فقها و خلاصه طبقاتى كه مهتر شمرده مى شدند اقليت بودند . اكثريت مردم همان توده تو سرى خورده بود كه حتى ارزش خطاب نداشت و فقط بايد فرمان مى برد. روش تاريخ نگارى مورخان قديم اين پندار را در اذهان – حتى تا به امروز- جا انداخته است كه تاريخ شرح جنگ ها و فتوحات و زندگى شاهان و مهتران است . مردم در كجاى اين تاريخ ها جاى دارند ؟ در هيچ جا. تنها گه گاهى شبحى از يك توده يكدست مى بينيم كه آن هم به سبب يك فاجعه پرتلفات چون حمله مغول يا يك فاجعه بزرگ طبيعى چون طاعون و زلزله است . هر كس كه دست به قلمى داشته به دربار صاحب قدرتى وصل بوده است . اين اتصال نمى توانسته در تراوش هاى روح متصلان بى تأيير بوده باشد . زبان حكما همچون زبان شاهان آمرانه ، از بالا و برترى جويانه بوده است . در زبان حكماء از عباراتى كه نشانى از باور به ابطال پذيرى داشته باشد – از جمله : به نظر من …، من فكر مى كنم…، اگر درست دريافته باشم…، – كم تر ديده مى شود . در عوض تا دلتان بخواهد با صيغه امرى اِعلَم ( بدان) مواجه مى شويم . اين زبان ذات گراست و فصل المقال گو. نشانه هاى بسيارى در رفتارها ، نوشتارها و گفتار هاى قرون وسطى مى توان يافت كه بر يك ساختار فرهنگى خداشاهى دلالت دارد و بسيارى از مردم هنوز متون قديم را همچون مخازن حقايق مطلق مى خوانند چون ياد نگرفته اند تا اين متون را در ساختار فرهنگى -سياسى زمانه شان ببينند . در نظام خداشاهى گاه بنده خدا و بنده شاه تفكيك ناپذير مى شوند. در عين حال ، دشوار بودن دسترس حاكمان به مردم دوردست و گم و گور به اشخاص امكان مى داد تا فرداً بتوانند بدور از چشم حاكم نوعى استقلال فردى داشته باشند . به اصطلاح مردم به حال خود رها شده بودند و طبقات برتر به عشرت و غارت خود مشغول بودند . حاكم مى توانست جدا از مردم به كار خود مشغول باشد . انقلاب رسانه اى امكان جدايى از توده و پنهان كارى حاكمان را با دشوارى مواجه مى كند . دولت- ملت برآمده از رفع اين جدايى است . نه فقط رسانه بل سرعت نقليه و ترابرى و همه عوامل دست بدست هم مى دهند تا فاصله حكومت و توده مردم كم شود . وجود اجتماعى شدت مى گيرد و به موازات آن ابزار مهار اين اشتداد نيز ساخته مى شود. سرتان را درد نياورم . حكومت هاى جديد بيش از عصر حكومت هاى قديم به علن ( آشكارگى ) مى آيند و در معرض ديد عموم قرار مى گيرند . محضر خدا و تاريخ به محضر مردم تبديل مى شود ؛ همان مردمى كه در قديم نيز وجود داشته اند، اما در بى خبرى از حقوق و امكانات وجودى خود مى زيسته اند . حتماً مى دانيد كه آنچه قلمرو يا سپهر عمومى اش مى نامند در لغت فرنگى __public در انگليسى و Öffentlichkeit در آلمانى __در اصل متضاد سكرت و به معناى آشكارگى و در ملاء عام نيز هست . توده در عصر جديد قدرت سياسى خود را بازمى يابد . حتى به زعم برخى از انديشمندان ، از جمله هابز ، خوسه ارتگا گاست ، الياس كانتى و ديگران ، توده از بند رها شده وحشتناك مى شود . در سده ١٨ روشنگران آزاديخواه از جمله ولتر هنوز به دموكراسى خوش بين نبودند و توده را نيازمند آموزش مى ديدند .در كنار اين روشن انديشان از همان وقت ، حكومت ها نيز براى مهار توده يكدست راه هايى از جمله بسيج عمومى ، آموزش عمومى و حتى بهره گيرى از قدرت هاى محافظه كارى چون كليسا در پيش گرفتند. تاريخ تكوين دموكراسى مدرن همچنين تاريخ خطاب حكومت به همان توده اى است كه در قديم حتى لياقت خطاب نداشتند . اين تاريخ همپاست با شيوه هاى تازه پيام رسانى ، دگرگشتِ تكنيكى ترابرى و جنگ افزارى و رسانه اى . در همه اين دگرگشت ها رفع دورى و فاصله ، توده اى شدن ، و تأثير از راه دور از جمله انبوه سازى پيام و ارسال از راه دور و خطاب به عموم يا جنگ افزارهايى كه از دور و انبوه مى كُشند، مستقيم و غير مستقيم نقش تعيين كننده دارند. بنابراين در كنار پني سيلين و پيشرفت مدنيت ابزار بربريت نيز پيشرفت مى كند . تاريخ دموكراسى همچنين دوشادوش است با تاريخ علنى شدن و عمومى شدن آگاهى از آنچه قدما سيرالملوك مى ناميدندش و نيز موازى است با ابداع شيوه هاى جديد مهار توده ها از جمله تبليغات و فريب توده اى . اين است كه از زير قباى دموكراسى ديكتاتور هايى پديد مى آيند كه يكسره وراجى مى كنند و توده ها براى آنها كف به دهان مى آورند و هورا مى كشند و در آنها ذوب مى شوند . اين ها نظريه نيست بل گزارش رخداد هايى است فاجعه بار در همين عصر مدرن .مى توانيد در نت بگرديد و به عنوان شاهد نطق هاى اين ديكتاتور ها مثلاً Hitler’s Speeches را بخوانيد . همه آنها مدام خود را دهان ملت مى خوانند ، مدام با جمعيت هاى عظيمِ هويت باخته سخن مى گويند ، همه خود را منجى و گاه منجى الهى جا مى زنند ، و مردم در توده هاى يكدست و هويت باخته در اوايل براى آنها سينه مى زنند و فاجعه هايى كه اين ديوانگان خودشيفته سرانجام به بار مى آورند ، باعث بيزارى همان توده از خود و گول خوردگى خود مى شوند . كافى است نگاهى سرسرى اندازيم به شمار آثار ارزشمندى كه فاشيسم ، هولوكاست ، نسل كشى ها و تصفيه هاى خونين و ريشه توتاليتاريانيسم را شكافته اند . در همان مقاله ياد شده مانهايم وظيفه اى براى روشنفكران و انديشمندان تعيين مى كند : از آنجا كه دموكراتيزاسيون تقدير از پيش مقدر آينده ماست كاوش در باب قابليت ها و الزامات دموكراسى مطلوب تر اول وظيفه هر متفكر سياسى در عصر ماست .
    ٢-البته اين مطالب براى آنان كه ريشه ها را از آغاز پى گرفته اند تكرارى است اما شايد تكرارشان بى ثمر نباشد. ما بارها ديده و شنيده ايم كه رسانه هاى حكومتى ما حقوق بشر و دموكراسى غربى را با دستاويز همان فاجعه ها محكوم مى كنند و در اين باره با سانسور گزينشى از انديشه هاى انتقادى انديشمندان مدرن و پست مدرن غربى نيز سوء استفاده مى كنند تا طبق معمول با اشاره به عيب هاى ديگران خود را موجه جلوه دهند . گاه امر بر ايشان مشتبه مى شود كه هر انتقادى از رخداد هاى عصر مدرن جوازى است براى بازگشت به قرون وسطا و احياى بندگى توده ها از شخصِ حاكم . ما در اين اوضاع چه بايد بكنيم ؟ آيا به اين دليل كه طرح انتقادات انديشمندان غرب باعث سوء استفاده مى شود سزاست كه آنها را لاپوشانى كنيم ؟ نظر من اين است كه خير . ما نبايد اجازه اين سوء استفاده را بدهيم و در عين حال هيچ چيزى را لاپوشانى نكنيم و در بيان كشتارهاى جمعى تبعيض قائل نشويم . در اين صورت ملاك ما بايد حقوق و توانش هاى انسانى باشد همان طور كه براى انديشمندانى چون كانت ،هابرماس ، هانا آرنت ، كاستورياديس چنين بوده است . هر امر انسانى پاي هستى انسان را به ميان مى آورد. اگر بناست به ريشه اى ترين شيوه از دموكراسى و انسانيت دفاع كنيم بايد هستى انسان را به نحوى انضمامى و ملموس بشناسيم . بيرون كشيدن امكانات مطلوب تر دموكراسى لازم مى آورد كه ما فارغ از مد و سليقه عمومى ، فارغ از پسند عمومى ، دموكراسى را با توجه به شيوه هستى دموس ( مردم يا انسان ها ) محك بزنيم . جمله اى كه شما نقل كرده ايد مسبوق به تأملاتى است در باره نوع هستىِ انسان به شيوه مدرن و ناوابسته به دين بدون موضع منفى و مثبت نسبت به دين . اگر مبهم مى نمايد احتمالاً از آن روست كه مطالب قبلى را در باره گشودگى هستى انسان ملاحظه نفرموده ايد . چكيده آنكه گشودگى ضد فروبستگى است . هرموجودى جز انسان فرداً بر روى امكانات آينده و آزادى در انتخاب اين امكانات گشوده نيست بل آينده او – اگر آينده اى براى او مفروض باشد – ادامه وضعيت طبيعى اوست . هيچ حيوانى جز انسان از وضعيت از پيش داده شده طبيعى اش فرا نرفته است . اگر انسان نبود جهان همچنان در همان وضعيت طبيعى آغازينش بود و نه فرهنگ و تمدنى پديد مى آمد و نه شرى خود خواسته . بنابراين از خود برون آمدن و آگاهى انسان از خودش و طبيعت و وضعيت طبيعى اش برآمده از باز بودن ، نامختوم بودن و ناتمامى هستى اوست . هر چه اين گشودگى را براى يك جامعه مختومه كند ، خواه الهى و خواه الحادى ، ناهمساز است با بنيادى ترين و مشترك ترين و همه شمول ترين ويژگى انسان يعنى گشودگى مختوم ناشدنى هستى او. اين گشودگى در سطح اجتماعى بايد قيودى چون قوانين و اخلاقيات داشته باشد ، اما اگر خود افراد جامعه آزادانه و خودسالارانه بر سر اين قيود توافق نكنند باز هم قيودى كه از سوى زورمندان يا قدسى منزلتان تعيين و در واقع زورآور مى شوند بر ضد آزادىِ ناشى از اين گشودگى است .ديگر موجودات طورى زندگى مى كنند كه گويى به آنچه از پيش بر آنها مقدر شده راضى اند ، خود را بى نقص و بى شكاف و بى فقدان مى يابند و چرخه زندگى غريزى و طبيعى خود را ادامه مى دهند . آنها در تغيير خودسالارانه وضعيت موجود خود اختيارى ندارند به گواه مشاهدات . انسان چگونه توانسته از طبيعت به فرهنگ عبور كند ؟ به اين گونه : آينده اش پيشاپيش همان زندگى تاكنونى اش ، زندگى نوعى و طبيعى اش را سفارش نداده است . دلنگران و بى تاب آينده اى نامعلوم با امكانات بسيار بوده است.
    اين ايستادن در برابر آينده گشوده و پرناشدنى و هماره ناتمام چنانكه در ريشه هاى ٣٦١ شرح شده است بنياد اخلاق ، وجدان ، خير ، شر و آزادى است . زندگى هر موجودى جز انسان مى نمايد كه از پيش انتخاب شده است ، انسان توانشى دارد در تغيير وضعيت موجودش . تمامى تاريخ فرهنگ و تمدن و شر و خير بشرى بر اين توانش گواهى مى دهد . موريانه راه خود را مى داند ، انسان بايد راه خود هر دم از نو پيدا كند. انسان از اين گشودگى است كه آزاد است و نه مجبور . او آزادى اش را به سوى تغيير وضعيت موجودش گسيل كرده است نه بى اختيارى اش را ، ورنه جهان طبيعى به عنوان نخستين وضع موجود هنوز به همان صورت بكر آغازين مانده بود ، غارهاى اوليه آسمانخراش و سنگ آتش زنه انرژى هسته اى نمى شدند . انسان آزادى اش در انتخاب امكانات به سوى وضعيت موجود گسيل كرده است تا براى تغيير اين وضعيت و تمامى بوده ها و داده هايش پيكار كند . از سوى ديگر ، زندگى اجتماعى او را بر آن داشته تا با همگنانش بر سر قوانين و اخلاقياتى توافق كند . به قسمت ٣٦١ رجوع كنيد . آنجا استدلال كرده ام كه چگونه زورمند تر ها – پدر ، جادوگران و رييس قبيله – در اين دموكراسى اوليه دخالت كرده اند و هنوز هم با چهره هاى ديگرى چون خرپول ها ، بانك ها ، قدرت طلبان دخالت مى كنند .
    آيا از دموكراسى بايد دفاع كنيم ؟ من مى گويم بله ، اما نه به دليل امواج دموكراسى خواهى ، نه به دليل مد روز ، بل به اين دليل كه هر سيستمى كه مى خواهد بيرون از مشاركت خود افراد جامعه
    گشودگى و آينده مندى انسان را ببندد به انسانيت انسان تجاوز كرده است ، آن هم از نگرِ هستى شناسى انسان . باز اگر بپرسيم : چگونه بايد از دموكراسى دفاع كنيم ؟ پاسخ اين است ، نه به عنوان بديل ناگزير براى ديكتاتورى ، نه به عنوان چاره ناچارى بل به عنوان اقتضاى هستى اجتماعى و اقتصادى انسان ها . گشودگى هستى اين موجود هم بر خير است و هم بر شر . در عصر ما آزمندان و مردم فريبان و خودشيفتگان عقيدتى شرى هستند كه دموكراسى را از امكانات مطلوبش دور ساخته اند . از آنجا كه گشودگى بر خير و شر هر دو از وضعيت هستى شناختى انسان بنيان مى گيرد و باز از آنجا كه وضعيت مطلوب تر يعنى خير بيش تر و شر كم تر ، پس رسيدن به اين وضعيت نيز تنها با مشاركت خود افراد جامعه ممكن مى گردد نه به زور حاكم يا حاكمانى كه از بالا و از بيرون خير و شر انسان هاى ذاتاً آزاد را تعيين مى كنند . اين نوع تعيين خود شر است اگر تجاوز به هستى انسانى را شر بدانيم .
    خانم ريحانه ارجمند : علت دشوار يابى اين نظر آن است كه حقانيت دموكراسى را به ريشه اى ترين قلمرو يعنى هستى شناسى انسان برمى گرداند ورنه باور كنيد من با همه توانم مى كوشم تا از بيان غامض پرهيز كنم . بر اساس اين نظر قلب و خون دموكراسى بدواً در صندوق ادوارى رأى نيست . صندوق هايى كه با گاو صندوق ها وصلت كرده اند ، صندوق هايى كه پيشاپيش بدست غاصبان رسانه و ثروت ملى و سلاح بدستان و مفتشان و سانسورچى ها و سركوب مخالفان كنترل شده اند ، صندوق هايى كه هر از چندى در غياب مطبوعات آزاد و احزاب مستقل و نهاد هاى صنفى و مدنى براى توده يكدست شده به نمايش نهاده شوند، هرگز دموكراسى همساز با گشودگى هستى انسان در گسيل كردن آزادى اش به سوى تغيير وضعيت موجود نمى توانند بود . قلب دموكراسى مشاركت دايم دموس يا مردم در فضاى عمومى يا به اصطلاح اگورا يى است كه عرصه جريان آزاد و بى هراس و ايمنِ انديشه هاست .
    سخن در اين باره بسيار است ليك بيش از اين وقت شما را نمى گيرم . اميدوارم تا حدى ابهام شما را رفع كرده باشم . شادكام و پرتوان باشيد .

     
    • با درود به استاد گرامی
      چون شما از هستی نوشته بودید ، شاید من نسبت نظریه شما را با اگزیستیالیسم مایل بودم ، بدانم، و سوالم را خوب مطرح نکردم ،از توضیحات شما بسیار سپاسگزارم و همینطور توضیحتان در مورد دمکراسی .
      نوعی از جمهوری افلاطونی با شیوه های مدرن به نظر من تا به حال شاهد بوده ایم ، تا کی افلاطونی یا افلاطون های دیگر آیند ؟ ریشه یابی این انحطاط گسترده افکارو کردار ، آغازی برای درک هستی و وجود است و استاد خسته نباشید.
      سپاس

       
    • يك اشتباه /
      ببخشيد : آغاز پاراگراف يكى مانده به پاراگراف آخر نام خانم ريحانه اشتباهاً به جاى خانم فريبا آمده است .
      با پوزش

       
  10. با سلام
    جناب نوریزاد استقبال دوستان از نمایشگاه که در عکسها و گزارش جنابعالی مشهود است و عدم برخورد برادران را تبریک میگویم که البته عدم برخورد در رابطه با ایام انتخابات است تا جایی که به ادارات برق ، گاز ، آب و تلفن هم دستور عدم قطع انشعاب بعلت بدهی معوقه را تا پایان انتخابات داده اند.
    جناب نوریزاد جلسه گازی مقامات ایران و روسیه از هفته قبل در تهران آغاز شده تا قول و قرارهای جلسه پوتین و رهبر را مکتوب و گاز ایران را روسیه ( گازپروم ) منوپل کرده و به اروپا برساند، امیدوارم اندکی غیرت و وطنپرستی مانع شود.
    چهار دولت در ایران در مدت سی و هفت سال عرضه ساخت یک پالایشگاه تولید گازوییل یورو چهار را نداشته اند که مردم ایران هم بتوانند اتومبیل دیزل که توجیه اقتصادی و زیست محیطی دارداستفاده کنند فقط صرفه اقتصادی ( قیمت خودرو ، قیمت سوخت دیزل ) را محاسبه بفرمایید و اگر بودجه دیوانگی هسته ای فقط صرف ایجاد پالایشگاه و خط لوله گاز به اروپا میشد ، تصور بفرمایید چه سود اقتصادی و زیست محیطی نصیب مردم میگردید ولیکن حال باید گاز را مفت بابت حمایت روسیه بدهیم و شهرهای بزرگ را بابت آلودگی مصرف انواع بنزین تعطیل کنیم و جالبتر اینکه درباره اقتصاد مقاومتی!!!!! سخنرانی و برنامه تلویزیونی پخش میگردد و هیچ نماینده مجلسی و دولتمردی در این موضوع چه در گذشته و یا حال صحبتی نمیکند و اصولا برنامه ای ندارند ، دوستان تفاوت سخنان آقای روحانی و پوتین در اجلاس اپک گازی در تهران موید این موضوع میباشد آقای پوتین برنامه روسیه برای استخراج و رساندن گاز به بازارهای جهانی را بصورت ریز بیان کرد ولیکن جناب روحانی فقط از اینکه گاز نعمت بزرگی است و خداداد است که ایران فراوان دارد و باید چنین و چنان بکنیم صحبت فرمودند که مشابه سخنان آقای رفسنجانی و آقای خاتمی و احمدی نژاد در دوره های قبل بود که انجام امور زیر بنایی به آینده موکول میشد.
    جناب نوریزاد ملت ایران با توجه به منابع و سرمایه انسانی و موقعیت ژیوپلتیک منحصر بفرد لیاقت بهترینها را دارد ، امار کودکان کار ، فحشا ، اعتیاد ، اختلاس و کارتن خوابی قلب هر ایرانی را بدرد میاورد ای کاش فقط مدیران کاردانی داشتیم و حال که انتخابی دیگر در راه است تقاضا میکنم جنابعالی این تاکید را داشته باشید که دوستان به برنامه نه اسم و رسم ، توجه کنند و رای بدهند.
    با سپاس

     
  11. دست مریزاد جناب نوریزاد توضیحا خدمتتان عارضم که مجلسی که بزودی ان تخاباتش برگذار میشود در گذشته مجلس خفتگان نام داشته که بر اثر کثرت استعمال وگذشت زمان به اشتباه خبرگان خوانده میشود واز شروط حتمی عضویت در ان حماقت است که جنابعالی به اشتباه شجاعت فرمودید.ضمنا لطف بفرمایید جهت تنویر افکار عمومی به اطلاع دوستان عزیز برسانید که حضور در هر ان تخاباتی مهر تاییدی برنظام اخوندی است پس با عدم حضور در ان تخابات حرکت اعتراضی مدنی را اغاز نمایید چون میزان حضور ملت است نه رای مردم

     
  12. با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
    بازخواني دلنوشته اي از مهدي فتحي، دبير رياضي ناحيه يك سنندج، با عنوان : ” از چه بنويسم؟ ” برگرفته از سايت حقوق معلم و كارگر.
    http://radio-neda.blogspot.com/2015/12/blog-post_25.html

     
  13. درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
    * نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و همچنین مجریان قانون اساسی

    * نقد اصل 10 قانون اساسی
    اصل ۱۰
    « از آنجا که خانواده واحد بنیادی جامعۀ اسلامی است، همۀ قوانین و مقررات و برنامه‌ریزیهای مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی بر پایۀ حقوق و اخلاق اسلامی باشد.»

    – اگر چه در این اصل صحبت از قداست خانواده است و در قالب یک اصل از قانون اساسی به ان تأکید شده ولی تا امروز در بسیاری از اقدامات مجریان قانون و حاکمان نظام اسلامی نشانی از تکریم به خانواده نبوده تا چه رسد به پاسداری از قداست آن. بازهم در این اصل مواجهیم با واژگانِ کلی، نامفهوم و نا مأنوسِ جامعۀ اسلامی، حقوقِ اسلامی و اخلاقِ اسلامی که همه خروجی های حکومت اسلامی ست، تجمع جمیع مبهمات اسلامی!
    – از آنجا که در قانون اساسی در دو نوبت به واژۀ مقدس و قداست اشاره شده ( یکی در همین اصل و اشاره به خانواده و دیگری در اصل 121 و اشاره به مقام رئیس جمهور به عنوان امانتی مقدس در متن سوگند ریاست جمهوری ) پس نتیجه میگیریم که در کشور ایران و بر طبق قانون اساسی ابتدا این نهاد خانواده است که مقدس است آنهم بدلیل اینکه اولین و مهمترین واحد اجتماعی ست که بدون تشکیل خانواده هیچ اجتماعی بوجود نخواهد آمد، سپس مسئولیت سنگین ریاست جمهور به عنوان مجری قانون اساسی ست که قداست دارد.

    در این اصل به چند نکته اشاره شده:
    1- تأکید بر اینکه خانواده واحد بنیادی جامعه است.
    2- همۀ قوانین، مقررات و برنامه ریزیهای مربوطه باید در جهت :
    الف: آسان کردن تشکیل خانواده باشد.
    ب: پاسداری از قداست خانواده و استواری روابط خانوادگی باشد.

    یک خانواده زمانی کامل است که تشکیل شده باشد از حداقل 3 عضو (پدر- مادر- فرزند)، که البته اولین گام برای تشکیل خانواده، ازدواج است. نوع ازدواج و تشکیل خانواده بستگی تام به عوامل اجتماعی و عرف و سنن هر جامعه دارد. در ایران، پس از پیروزی انقلاب در سال 57 تا امروز 3 نسل با معیارهای متفاوتی نسبت به ازدواج و تشکیل خانواده بوجود آمدند، جالب اینکه هر چه از سالهای اول انقلاب فاصله گرفتیم اهمیت مادیات در زندگی نیز بیشتر شد. امروز متأسفانه در بسیاری از موارد این مادیات است که در ازدواج حرف اول و آخر را میزند و علت آنهم باز بیشتر برمیگردد به عدم تأمین و احساس عدم وجود امنیت اقتصادی در جامعۀ کنونی که مهمترین عامل بروز و رواج آن، عملکرد اشتباه حکومت فعلی با نام جمهوری اسلامی ست. چگونه است که پس از 37 سال از انقلابی که عنوان اسلامی را هم یدک میکشد امروز به نقطه ای رسیدیم که به جرأت میتوانم بگویم که نه در سبک زندگی و نه در تشکیل خانواده، نه تنها هیچ پیشرفتی نکرده ایم بلکه عقبگرد هم کرده ایم. در زمان شاه ازدواج و تشکیل زندگی مشترک بسیار ساده تر از امروز بود و علت آنهم این بود که مردم دغدغه ها و استرس های امروز نسبت به آیندۀ نامعلوم را نداشتند، امروز ایران نه تنها در بین کشورهای جهان که حتی در میان کشورهای اسلامی نیز از جایگاه پایینی در آمارهای ازدواج و تشکیل خانواده و همچنین حمایت دولت از نهاد خانواده برخوردار است. آیا آنچه امروز میبینیم سبک زندگی اسلامی ست و اگر نیست علت عدم مؤفقیت حکومت اسلامی در ترویج سبک زندگی اسلامی چه بوده؟ چگونه است که ما ایرانیان اکنون مقام اول را در جهان از نظر تضادهای رفتاری اجتماعی داریم؟! در برزخ انتخاب نوع زندگی گرفتار هستیم و زندگی ما حاکی از تناقضات فراوان در تمام امور زندگی ست، در خانه یک روش زندگی داریم و در اجتماع روشی دیگر که در بیشتر موارد این دو روش در تضاد با یکدیگرند. بهترین آماری که ایران بعد از انقلاب و در حمایت از قداست خانواده! کسب کرده، مؤفقیت در برنامۀ کنترل و محدود کردن جمعیت بود! و نتیجۀ آن هم، افزایش خانواده های تک فرزند و بی فرزند است. البته درصد قابل توجهی هم از ازدواجها به طلاق منجر میشود که دلیل بیشتر طلاقها اول عدم شناخت درست زوجها از یکدیگر و سپس مشکلات اقتصادی ست.
    پرسش اینجاست که آیا طبق این اصل همۀ قوانین و مقررات و برنامه‌ریزیهای مربوط که باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده میبود، به آسان کردن تشکیل خانواده انجامیده؟ کدام عملکرد این نظام تا امروز گامی در جهت آسان کردن تشکیل خانواده بوده؟

    سخنی کوتاه در مورد “شناخت” و “توان اقتصادی” که بعنوان دو عامل اساسی، هم در تشکیل خانواده و هم در طلاق نقش آفرین و تأثیر گذار هستند؛
    1-اولین راه و مهمترین آن در آسان کردن تشکیل خانواده، تلاش دولت و حکومت برای فراهم کردن فضایی جهت آشنایی بیشتر و بهتر هر دو طرف در تشکیل خانواده میباشد که تشکیل شده از یک زن و یک مرد. از ابتدای انقلاب اسلامی ایران آیا گامی در جهت این امر برداشته شده؟ حاشا و کلّا …تمام دستورات و عملکردها و قوانین، چه دولتی و چه حکومتی حاکی از تلاش آنها برای جدا کردن و فاصله انداختن بین دختر و پسر بوده و هست و تمامی دستور العملها بر مبنای جدایی دختران و پسران و متعاقب آن عدم شناخت آنها از خصوصیات و روحیات یکدیگر پایه گذاری شده. هر سال هم بر این محدودیتها افزوده میشود که آخرین فقره از این قبیل اقدامات، پیام خامنه ای برای جدا سازی پسران و دختران از یکدیگر در اردوهای تحقیقاتی میباشد. خوب ، پسر و دختر از همان ابتدا و در مدارس ابتدایی از هم جدا هستند تا دانشگاه ، حال در دانشگاه مختصر فضایی برای بودن دختر و پسر در کنار هم فراهم است که آنهم حاکمان با بکار بردن روشهای مختلف در صدد جدایی انداختن بین دختران و پسران هستند. کسی نیست به این ابلهان پر مدعای خبره در علوم اسلامی و بیزار از علوم و روابط انسانی بگوید که با این روش چگونه میشود آینده ای روشن برای این کشور ترسیم کرد و چگونه با این رفتار آنها میتوانند ادعای کمک به تشکیل آسان یک خانواده را بکنند؟ آیا داشتن شناخت طرفین از یکدیگر مهمترین قدم در آسان کردن تشکیل خانواده نیست؟ ایجاد فاصله و اسلامی کردن یا به عبارتی حیوانی و بدوی کردن ارتباط های انسانی با برقراری محدودیتهای فراوان و تأکید برتبعیض جنسی و نبود ارتباط کلامی و رفتاری مناسب و یا نبود نشست و برخاست که منجر به عدم شناخت متقابل و عدم احترام متقابل میشود آنهم فقط و فقط به بهانۀ تصورات و تخیلات مادون انسانی و مافوق حیوانی و به اسم اخلاق اسلامی که تنها از مغز منجمد و تهی از اندیشۀ این جماعت درس خوانده در حوزه ها نشأت میگیرد که بر پایۀ آداب و سنن 1400 سال پیش و مربوط به اعراب بادیه نشین و سنتهای فسیل شده است. آیا براستی انسان امروز در ایران باید همانند اعراب بدوی رفتار کند؟ آیا این با توجه به نوع و کیفیت زندگی امروز همخوانی دارد و منطقی ست؟ در طول تاریخ و بین کشورهای دنیا چند کشور را میتوان یافت که با بکار بردن این الگو یا نوعی دیگر از آن و همچنین تحکم و تداوم آن ، به آینده ای روشن دست یافته باشند و یا به پیشرفت قابل ملاحظه ای بخصوص در حوزۀ تشکیل خانواده رسیده باشند؟
    2-دومین راه در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، بالا بردن قدرت و توان اقتصادی و معیشتی و همچنین به سطح استاندارد رساندن زندگی مردم و افراد جامعه است تا امید به آینده در آنها تقویت شود. امروز قدرت خرید و توان اقتصادی اکثریت مردم در ایران نسبت به 40 سال قبل به طرز اسفناک و توهین آمیزی در سطح پائینتری قرار گرفته و اصلاً قابل مقایسه با آن زمان نیست. این هم از ثمرات وجود مقدس نظام اسلامیست که امروز میلیونها نفر از مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکنند. نبود یا کمبود شدیدِ شغل مناسب در جامعه برای نیروی کار جوان به همراه تورم بسیار بالا، سود بالا و بهرۀ بالای بانکی، عدم حمایت از تولید، عدم حمایت به موقع از جانب دولت و بسیاری دیگر از مشکلات که همگی با بکار بردن روشهای منسوخ توسط دولتمردان ایران و حاکمان اسلامی بوجود آمده، همه و همه دست بدست هم دادند تا اینکه جوانها از تشکیل خانواده منصرف شوند و یا بدلیل تلاش برای دستیابی به توان مالی سالهای طلایی باروری و نیروی جوانی خود را از دست داده و تازه اگر هنوز تمایلی به تشکیل خانواده، مسئولیت پذیری و فرزند آوری را داشتند، نسل بعد از آنها به یقین نسلی بیمار و فرسوده خواهد بود. آیا امروز جوانها در ایران شغل مناسب و درآمد کافی دارند که با امید به آن بتوانند به تشکیل خانواده فکر کنند؟ چند درصد از آنها حقوق مکفی و مسکن دارند؟ آیا دولت و نظام اسلامی مقصر اصلی نیست؟ آیا اینهمه مشکلات از عواقب و نتایج برقراری اقتصاد اسلامی از نوع آخوندی! در ایران نیست؟

    – یکی دیگر از روشهای حکومت اسلامی در پاسداری از قداست خانواده، ترویج ازدواج ها و صیغه های موقت میباشد چرا که برای حاکمان هزینه ای در بر ندارد و طبق روال همیشگی خود توپ مشکلات را میندازند در زمین مردم و خود را کنار میکشند. ( نه باید شغلی بیآفرینند، نه باید وامی بدهند و نه باید مسکنی برای جوانان تهیه کنند) نتیجه هم که معلوم است، رونق ورژن جدید آن یعنی ازدواج سفید در بین جوانان تحصیل کرده که در آن زن و مرد با یکدیگر زندگی میکنند بدون اینکه ازدواج آنها ثبت شود و بدون هیچ تمایلی برای ازدواج دائمی و یا فرزند دار شدن.

    – در این چندین سال پس از انقلاب اسلامی آیا اخلاق اسلامی ترویج داده شده؟ و این اخلاق اسلامی تا چه حد برای تشکیل خانواده و رونق آن اثرگذار بوده؟ اخلاق اسلامی مانند جمهوری اسلامی دارای تعابیر و تفاسیر متفاوتی ست و هر زمان امکان تغییر و تفسیر به رأی دارد، البته بسته به شرایطی که به سود حاکمان باشد. اخلاق اسلامی هیچ مشخصات ثابت و قانون مندی ندارد و همانند جمهوری اسلامی پس از حدود 40 سال هنوز حاکمان عاجزند از تعریف و تثبیت آن. به ذکر یک نمونه از اخلاق اسلامی و از نوع صدر اسلامی و مدل جهادی آن بسنده میکنم؛ آنگونه که در زمان حملات اعراب و یا مسلمین به سرزمین های دیگر بوده؛ مردان عرب پس از روزها جدایی از زنان و فوَرانِ احساساسات حیوانی و اسلامی خویش، پس از اشغال سرزمینهای دیگران اولین حرکت آنها تجاوز به زنان و کودکان بوده، بدون ذره ای نشان از انسانیت!. خوب است امروز هستیم و میبینیم داعشیان و طالبان و دیگر گروههای سنّی اسلامی را که چگونه در کنار رقبای شیعی خود در ایران، جانانه از شریعت و قوانین اسلام و اخلاق اسلامی دفاع میکنند و سنت پیامبر و خلفای راشدین در صدر اسلام را زنده نگاه میدارند! البته یک مدل تبلیغی و دور از واقعیت از اخلاق اسلامی هم بسیار مد نظر حاکمان ایران است که در مورد ازدواج توصیه میشود؛ با تبلیغ ازدواج نمایشی به سبک “علی و فاطمه” ، ترویج ازدواج بر طبق آئین 1400سال پیش اعراب بیابانگرد و البته آنهم از نوع خاص و روحانی آن، ازدواج بین دو تن از سر سلسله های آل عبا و 14 معصوم. کدامیک از آقا زادگان این حضرات حاکم به این سبک و روش ازدواج کرده اند تا مردم هم از آنها الگو بگیرند؟
    حقوق اسلامی هم که جای خود دارد و کمتر کسی را میتوان یافت که طعم شیرین و عدالت خواهانۀ حقوق اسلامی را نچشیده باشد. حقوقی بر پایۀ تفکیک جنسیتی و تفاوتهای جنسی با بکارگیری روشهای بدوی و قرون وسطایی. حقوقی بر پایۀ اندیشه های خون خواهانه، انتقام جویانه، مرد سالارانه که متعلق به جوامع بیابانگرد و بادیه نشین بوده.
    در پایان باید اقرار کنم که با توجه به مشاهدۀ شکست های پی در پی و عدم مؤفقیت در تثبیت و ترویج اقتصاد اسلامی، سیاست اسلامی، حقوق اسلامی و فرهنگ اسلامی و دیگر مزخرفات اسلامی، بهترین راهکار جدا کردن دین از تمامی انواع علوم نظری و تجربی بخصوص در حوزه های قوانین و مدیریت اجتماعی و حاکمیتی ست. اسلام، امروز بر طبق سخنان پیامبرش و پیش بینی او تبدیل به یک دین هرجایی با بیش از هفتاد و دو شاخه شده که هیچ انسان عاقلی سرنوشت و زندگی خود را در بند و گرفتار این نوع هرج و مرج دینی نمیکند.
    از نگاه من، بنیان و چارچوب اسلام و دیگر ادیان بر افراط و تفریط استوار است و بخصوص اسلام شیعی که ما در این چند سال با تمام وجودمان و در تمام امورات و جزئیات زندگی خود تجربه کردیم، چیزی جز افراط و تفریط نیست و در معقول بودن و انسانی بودن هر آنچه پسوند اسلامی دارد باید شک کرد… حکومت اسلامی، اخلاق اسلامی، حقوق اسلامی، شریعت اسلامی، سنن اسلامی، قوانین و احکام اسلامی و … یا… مجلس خبرگان اسلامی، مجلس شورای اسلامی و …

    – سخن آخر هم خطاب به ولی فقیه نظام:
    یک دیالوگ در قسمتی از یک سریال که فردی جنایتکار در روزهای پایانی عمر خود خطاب به برادرش میگوید؛

    “… به باور من خداوند ساخته و پرداختۀ ذهن انسانها بوده تا کمتر احساس تنهایی کنند و حالا من بیشتر از هر زمان دیگری تنها هستم. بجای آرزو کردن برای وجود خداوند(جهت تسکین درد تنهایی)، دعا میکنم …که هرگز خدایی وجود نداشته باشد، چون اگر خدا وجود داشته باشد، زنده یا مرده، برای من آرامشی نخواهد بود چرا که جنایات و گناهان من پس از مرگ و در داخل قبر مرا همراهی میکنند!”

    آی رهبر! …باید تو هم دعا کنی و امیدوار باشی که خدایی وجود نداشته باشد، چه اگر باشد، وای به روزگارت!

    پایان نقد اصل دهم قانون اساسی
    مرا از راهنمایی ها و همراهی خود محروم نکنید. با سپاس
    بدرود

     
  14. مصلح آبادی اراکی

    با درود . در این نوشتار یادی از ” امید کوکبی ” نخبه تحصیل کرده و زندانی جهل و حقارت سران حکومت بی سواد کرده اید . یادتان باشد بدستور رهبری و نوچه های ” اصطبل نشین ” بهارستان به سه وزیر روحانی رأی اعتماد نمی دادند ، زیرا می خواستند که 3700 نفر از اَیادی بی سواد خودشان را در درون دانشگاهها ” زور چِپان ” کنند و در نهایت رهبری که چشم اش را بر روی جنایت و قتل ” ستار بهشتی ” بسته بود ، برای این 3700 نفر چشم اش بار شد و با عصبانیت و به پشتیبانی از این افراد ” زور چِپان ” به آموزش عالی کشور گفت که ” غلط ترین ” کار را آموزش عالی برای این 3700 نفر انجام داده است . برادر نوری زاد بنظرم این 3700 نفر بی سواد ” زورچپان ” به دانشگاهها ، همان نوچه های حضرت آقا هستند که به نام دانشجو در هر ” معرکه ای ” در کشور اعم از حمله به سفارت انگلیس و ترکیه و … به نام بسیج دانشجویی حضور دارند و بدین ترتیب زمان درس خواندن و حضور در کلاس های درس دانشگاه را که ندارند و درس درست حسابی که نمی خوانند و پس حتما” می بایستی که از الطاف ملوکانه رهبری در ” زورچپانی ” ایشان به دانشگاهها بهره مند گردند . بالاخره باید مزد و حقوق خود را از دست رهبری بصورت بی قانونی و بلبشویی بگیرند .

     
    • اين تعداد كه گفتيد اگر مربوط به بورسيه هاي وزارت علوم باشه
      كه خب اينا جاسوس ها و نيروهاي تروريست بالقوه جمهوري اسلامي در خارج از كشور هستند

       
  15. آقای آتشسوار دوست گرامی ام با نوشته ی نابجایت

    دهانم دوختی و ز پشیمانی توجانم سوختی

    نمیدانم چه بگویم بعد آنهمه شوق ازدیدن پیشنهاد مزدک عزیز
    کاری زیبا داشت شکل میگرفت که کامنت آتش جان شما جوانه اش راسوزاند
    شما ،یکی فقط یکی از نوشته های کورس بزرگ را بخوانید ببینید نویسنده ی این سلسله ی گنج گون احتمال در خواست کمک یا هرچیز دیگری در ساحتش می گنجد؟
    اینجا ایران است فکر نکنید هرکس همانقدر که دانش دارد به همان میزان لیاقتش هم توان مالی دارد او مرتاض نیست او (کورس) هرکه باشد انسان گوشت و خون و پوست و استخوانداریست که امکان داردمریض شود خانواده ای دارد با تمامی نیازهای یک خانواده اکنون هم میبینید از برکات علمای!!! زمان این دانایان در چه اوضاعی هستند .من اندکی از عظمت رنج ناگفته ی مادی و فکری کورس بزرگمان را از این وضع اسفبار که بر جسم وجان جامعه ی طاعون زده مان حاکم است در پس نوشته هایش مثل کتاب می خوانم
    عمو محمدم من از شما هم گله مندم که بسرعت پرچم تسلیم رابالا بردید من به امر استاد نازنینم با دلی دردمند دیگر دنبال این قضیه را نمیگیرم کار لوث شد اما من اگر به جای شما بودم می گفتم در کدام دانشگاه جهان شما انسانی در این سطح دانش می یابید که این سطح مالی را داشته باشد جز این خراب شده؟او بدین در نه پی حشمت و جاه بلکه از بدحادثه نوشتارش اینجا به پناه آمده است و الا امثال ریحانه کجا واستادی کورس بزرگ کجا؟جای او در بهترین کرسی های برترین دانشگاه های جهان است نه اینجا و نه اینطور که این در و گوهر ها را بی مزد ومنت اینجا در اختیارمان قرار میدهد بعد مخدومان بی عنایت بی غیرتان بی انصاف از نوشتارش گله کنند که چرا می نویسی یا اینها چیست که می نویسی؟ حق ما همان استادیست که ترمی شش میلیون به حساب دانشگاه برایش واریز می شود و سرکلاس تمام دغدغه اش و حرفش با ما اینست که بچه ها می دانید “ودکا” بطری 100 هزارتومان شده است؟ اکنون هم این عزیز هیچ در خواستی نداشته یک حرکت خودجوش برای سپاسگزاری و پرداخت قطره ای از دریای حق کلاسش شکل گرفته اگر مایلید شرکت کنید بفرمایید وگرنه کار را ضایع نکنید وضع همین است که هست می خواهیم کار شایسته ای انجام دهیم نه اینکه تندمعذرت خواستید و فرمودید جو سپاس گزاری مزدک مرا گرفت.
    یک چیز دیگر اینکه من گفتم کمکی اگر چه اندک!! منظور من از اندک همان “ثمن بخس” بود که اگر چه یوسف را گران خریدند اما هرچند زیاد اما او آنقدر جمال و کمال داشت که همان مبلغ گزاف هم برایش از دید قصه گو!! ثمن بخس بود حکایت نوشتار ریشه ها و کمک ما بودوالا ما قصد سپاسی مناسب داشتیم .
    حرف آخر
    من کمی بی انصافی کردم که نوشتم در تمام دوران ارشد ودکترا اندازه ی یک کامنت کورس بزرگ چیز یاد نگرفتم اکنون تصحیحش میکنم من در تمام دوران کارشناسی و ارشد ودکترا اندازه ی نصف کامنت کورس چیزی نیاموختم
    کورس عزیز دوستدارشما هستم و هر زمانی که دیداری دست دهد دستان مهربانت را حتماخواهم بوسید نه برای مرید و مراد بلکه برای اینکه با آنها مهربانانه غبار از دیدگانمان میروبی
    امیدوارو آرزومندم دوستی و دیدارت را

    ——————-

    سلام بانوی گرامی
    من با هر حرکتی و ایده ای که در مسیر سپاس مندی و قدرشناسی و قدردانی و بزرگداشتِ جناب کورس باشد، همراه و همدلم. قدرشناسی و پاسداشت، معنایی دارد که اطمینان دارم به کنه و ذاتش اشراف دارید.
    سپاس از شما
    سپاس

    .

     
    • جناب اقای نوریزاد من در مورد پیشنهاد اقای مزدک فکری به نظرم رسید که با شما در میان میگذارم درصورتی که به نظر شما صحیح ایست وامکان ان موجود میباشد هر گونه صلاح میدانید اقدام فرمائید پیشنهاد : نوشته های اقای کورس تا امروز یکجا به صورت قابل چاپ تهیه شود ودر اینترنت به فرم pdf قابل چاپ شدن گردد تا کسانی که مایل به چاپ ان باشند با پرداخب مبلغ معین به خسابی که تعیین میشود پرداختکند تا بتواند مطالب را چاپ کرده استفاده نماید کاری که اقای میلانی در مورد کتاب خود در مورد شاه انجام داد با پوزش از انشای بسیار ابتدائی نوشتهf

       
  16. مازیار وطن‌پرست

    قابل توجه همهٔ دوستان، مقالهٔ بلندی است که چون هنوز تا آخرش را نخوانده‌ام و قادر به ارزیابی نهایی آن نیستم، باید بگویم “بگمانم” ارزش خواندن دارد:

    http://news.gooya.com/politics/archives/2015/01/191337.php#more

     
  17. مازیار وطن‌پرست

    «بيانِ آزاد، شرطِ حكومتِ مشروع است»

    «آزادی بيان تنها يك مظهر و نشانه‌ی ويژه‌ی فرهنگ غربی نيست كه بتوان آن را، از روی گشاده دستی، محدود يا تابع شرط و شروطی كرد، تا از اين راه احترامِ فرهنگ‌های ديگركه اين حق را نمی‌پذيرند محفوظ بماند ــ درست شبيه به اينكه در يك نمايشگاه مسيحی برای رعايت حال ديگران يك مناره يا هلال را هم اضافه كنيم. بيانِ آزاد، شرطِ حكومتِ مشروع است. قوانين و سياست‌ها، مشروع نخواهند بود مگر اينكه از يك روندِ دموكراتيك بيرون آمده باشند؛ و يك روند هرگز دموكراتيك نخواهد بود اگر حكومت، فرد يا افرادی را از بيان اعتقادات‌اش در بارهء چگونگیِ آن قوانين و سياست‌ها باز بدارد.»

    دواركين معتقد است آنچيزی كه «تمسخر» می‌ناميم نوع خاصی از بيان است كه محتوای آن را نمی‌توان با بسته بندیِ ديگری كه محترمانه تر باشد ارائه كرد، زيرا اگر بخواهيم شكل آنرا عوض كنيم، ديگر با همان بيان سرو كار نداريم. از همين رو، كاريكاتور در كنار اشكال ديگری از طنز و هجو، طی قرن‌ها از حربه‌های مهمّ ِ جنبش‌های سياسی، چه باهدف نيك و چه شريرانه، بوده است.»

    رانالد دواركين، از مهمترين فيلسوفانِ حقوق در دنيای انگليسی زبان و نام آورترين مفسّر مسايل حقوقی در آمريكا است.
    منبع: http://www.dw.com/fa-ir/%D8%AD%D9%82%D9%91-%D9%90-%D8%AA%D9%85%D8%B3%D8%AE%D9%8F%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%83%D8%A7%D8%B1%D9%8A%D9%83%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D9%8A%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%8A%D8%AF-%D9%85%D9%87%D9%85%D8%AA%D8%B1%D9%8A%D9%86%D9%90-%D9%81%D9%8A%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%81%D9%90-%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82%DB%8C%D9%90-%D8%A2%D9%85%D8%B1%D9%8A%D9%83%D8%A7/a-2403527

     
  18. شركت كردن در انتخابات نيم بند ممكن است همچو سالهاي دور محمد خاتمي يا امثال نمايندگان مجلس ششم را از صندوق بيرون آورد. همينها اشك رهبر را در آوردند و لرزه بر تنش انداختند. پس اگر يك كانديدا مثل مطهري و عارف يا حسن خميني وجود داشته باشند من بر خلاف نظر شما معتقدم بايد راي داد. لطفا بفرماييد حاصل نافرماني مدني چيست؟ مجلسي با پيش از ٤٠ درصد سپاهي نابكار و گرسنه محصول همين نافرماني مدني مد نظر شماست.
    وزنه ي بزرگي مثل فرجي دانا را همينها استيضاح كردند. ميفرماييد بين احمدي نژاد و جليلي و روحاني تفاوتي نيست و سرنوشت هسته اي همين ميشد كه شد؟
    مي پرسم پرونده هاي بورسيه چطور؟ توسط جليلي لو مي رفت؟ محيط زيست هم همينطور ميشد و شخصي مثل ابتكار عهده دارش ميشد؟
    روحاني توان برخورد با سپاهيان و اوباش مذهبي را ندارد قبول ولي تحليل هاي دايي جان ناپلئوني از شما ناقبول!

     
  19. نویسنده گان و خوانند گان محترم سایت هر کسی که دراین سایت کامنتی میگذارد مسؤلیت کامنتش بعده خودش است.بنابرین متهم کردن جناب نوریزاد و عذاب وجدان برایش درست کردن برای کاری که دیگران می کنند اشتباه است.نوریزاد برسم امانت داری کامنتها را در سایت می گذارد و هیچ مسؤلیتی در برابر هیچ یک از نوشته های دیگران ندارد چه بد و چه خوب.کسیکه کامنتی می گذارد مسؤل نوشته خودش هم هست.قرار نیست که تمام مطالبی که نوشته می شود درست مطابق میل و خواسته ما و یا بروال آنچه ما می پسندیم باشد.کسانیکه انتقادی دارند بهتر است مستقیم فرد کامنت گذار را نشانه گیرند و به پرخاشگری و سرزنش از نوریزاد بپرهیزند

     
  20. با درود بیکران به آقای نوریزاد.اگر مشکلی نیست دوست دارم گاهی چیزهایی که بنظر عجیب می رسد برای تنوع در سایت شما بنویسم.متشکرم و سپاس.
    سه دهه پیش که نوجوانی بیش نبودم دو مجله را بسیار دوست داشتم مجله دانستنیها و مجله دانشمند
    مجله دانستنیها با من کاری کرد که اکنون قادرم نام هر جانوری را که می شنوم مکان زیستش را بدانم که آیا در آفریقاست یا در آمریکا و یا در دشت می زید یا در کوهستان،بگذریم.
    مجله دانشمند یک مجله تخصصی تر بود که مطالب علمیش از دانش من فراتر بود ولی آموزه های در فراخوردانش من هم در آن کم نبود.یک بار مطلبی در مجله به چشمم خورد از دکتری بنام ریموند مودی که ادعا می کرد نتیجه تحقیقاتش در باره افرادی که بدلایل پزشکی مدت چند دقیقه مرده محسوب شده بودند و دستگاههای مغزنگار و قلب نگار هیچ چیزی دائر بر کارکردن این دو ارگان را نمایش نمی داده و اینکه آنها توانسته اند پس از گذراندن این دوره کوتاه به زندگی برگردند و خاطرات دوران پس از مرگ را به او بگویند را منتشر می کند.
    راستش من در آن هنگام از خواندن این مطالب هراس داشتم و آن را با دلهره می خواندم. یک دهه پس از آن- نوعی احضار روح پیدا شده بود که با استفاده از واژه های 32 گانه نوشته شده بر مقوا و بله و خیر در میانه آن و یک فنجان که بر آن دو سه نفر انگشت می گذاشتند-آنرا به جنبش می انداختند و ..سرتان را درد نیاورم یک سرگرمی روحی بود.
    برادر من آنرا جدی گرفت و با دوستانش به مزار یکی از عارفان شهیر که استاد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی بود و حاج محمد صادق تخت فولادی نام داشت رفته بود و این افزار روحی را برقرار کرده بود.یک وقت دیدم با حالتی برافروخته آمد. به من گفت: وقتی که برسر مزار حاج محمد صادق انگشتانمان را بر لوح مقوایی گذاشتیم ، فنجان به گردش درآمد و به پرسشهای ما پاسخ داد.دوست همراهی از فرط خنده به ریسه افتاده بود و پیوسته می گفت عجب شارلاتانهایی هستید . هنگامی که دیدیم زورمان به استکان در حال گردش نمی رسد و سرعتش بسیار زیاد و عجیب شده دست از فنجان برداشتیم که دیدیم استکان خودبخود با سرعتی شگفت در حال چرخ زدن روی حروف روی لوح مقواست.پس با وحشت فرار کردیم و دوست خندانمان را که از ترس غش کرده بود را هم برداشته و از منطقه دور شدیم.بعدها هر گاه مادر آن دوست- برادرم را می دیده می گفته با بچه من چکار کردید؟ از این هم بگذریم.
    سال 77کتابی خریدم از دکتر ملوین مورس راجع به تحقیقاتش در باره کودکانی که از نظر پزشکی مرده به شمار رفته بودند ولی با کمک شوک و احیا قلبی به زندگی برگشته بودند.دختری از مرگ رسته در پاسخ به دکتر ملوین مورس که از او پرسیده بود “خوب عزیزم بگو در کناره استخر چه بر سرت آمد” و منظورش آن بود که دخترک چطور در آب استخر پرت شده. دخترهشت ساله می گوید منظورتان این است که چگونه با پدرآسمانی دیدار کردم؟ ودکتر مورس را شگفت زده می کند.سالیانی است که در غرب کتابهایی با موضوعی به نام تجربیات نزدیک مرگ که در این کتابها انسانهایی که براستی مرده اند و به دنیایی فراتر از این بعد ارتعاشی و فیزیکی پا گذارده اند خاطراتشان را بازگو می کنند. یکی از این کتابها نور نجاتبخش است که نویسنده اش کسی است بنام دانیون برینکلی .دکتر ریموند مودی مقدمه ای بر آن نوشته بدین شرح:

    نورنجات بخش سرگذشت مردی است که دوبارتجربه مرگ راازسرمی گذراند ودراین کتاب بادقت وتفضیلی شگفت آورآنچه رادردنیای دیگردیده است شرح می دهد ومی گوید درآنجا چگونه زندگی گذشته اش را چون پرده سینما دیده است وچگونه تصویرهایی روشن درباره رویدادهای آینده جهان به اونشان داده اند.
    ” برای نخستین باردرمقاله ای دریکی ازروزنامه های اوگوستا،شهری درجورجیابودکه اسم دانیون برینکلی به چشمم خورد. بنابه گزارش آن روزنامه مردجوانی درحومه کارولینای جنوبی درحین مکالمه تلفنی گرفتار برق زدگی شدیدشده،اما به نحوی معجزه آسا ازمرگ جسته بود.درعین حال وضع او بحرانی بودوامکان داشت نتواندبه زندگی ادامه دهد.
    آن سال، ١٩٧٥ بود وکتاب من زندگی پس اززندگی تازه داشت منتشر می شد.خوب یادم هست که فکرمی کردم آیا مردجوان تجربه نزدیک مرگ را ازسرگذرانده یا نه. آن مقاله رابایگانی کردم تاهروقت درآینده فرصتی پیش آمد آن را مرور کنم وحتی درجستجوی آن مرد اگرهنوززنده باشد برآیم.
    ازقضای روزگار این اوبود که درجستجوی من برآمد!
    چندی بعد دعوتی داشتم که درکالجی درکارولینای جنوبی در باره تجربه نزدیک مرگ و بررسی هایم درمورد افرادی که این تجربه عمیق روحی را ازسر گذرانده اند سخنرانی کنم. پس ازپایان سخنرانی درجریان پرسش وپاسخ دانیون دستش را بلند کرد و درباره تجربه اش سخن گفت.جمعیت ازشنیدن ماجرای حیرت انگیزاومیخکوب شده بود.او برای حضارتعریف کرد که پس ازآنکه به علت برق زدگی کشته شد،بدنش راترک گفت وبه قلمروی روحانی سفرکرد.قلمروی که درآن عشق جاری بود، ودانش مثل هوا دردسترس همه بود.
    زمانی که ماجرایش را تعریف می کرد، ناگهان دریافتم اوهمان مردی است که داستانش رادرروزنامه خوانده بودم. بعد قراری بااوگذاشتم و برای گفتگو وشنیدن داستانش به خانه اش رفتم.تجربه نزدیک مرگ دانیون حقیقتا تا امروزیکی ازفوق العاده ترین ماجراهایی است که تاکنون شنیده ام.اودوبارجسدخودش رادیده است یکباروقتی که آن راترک کرده ودیگر بار وقتی که دوباره به آن باز گشته است.

    درآن فاصله اوبه قلمروی پا گذاشته که موجوداتی نورانی، یاهستی هایی نیرومند وبسیارمهربان درآن ساکن بوده اند وهمانها گذاشته اند که اوسراسرزندگی اش را دوباره ببیند وبه ارزیابی شکست ها وموفقیت هایش بنشیند. سپس به شهری بلوری وزیبا ودرخشان رفته وآنجا درحضور سیزده موجود نورانی نشسته وآنها وجودش راازدانش آکنده اند.
    حیرت انگیزترازهمه نوع دانشی است که آنها به او می دهند. دانیون می گفت که در حضورآنها اجازه یافته آینده راببیند.اوچیزهایی راکه دیده بود برایم بازگوکرد.اماحرفهای او درآن زمان به نظرمن چرت وپرت، و تفاله های ذهنی مردی بود که گرفتارآفت برق زدگی شده است.

    مثلا به من گفت اتحاد شوروی درسال١٩٨٩ فرو خواهد ریخت وکمبود وشورشهای غذایی،آغازگر ماجرا خواهد بود.اوحتی به من گفت که جنگی خونین درصحراهای خاورمیانه درخواهد گرفت وآغازگرآن حمله کشوری بزرگتر به مملکتی کوچکترخواهدبود. بنا به آنچه آن موجودات نورانی به اوگفته بودند درآن جنگ دوارتش روبروی هم می ایستادند ویکی دیگری رانابود می کرد.دانیون تاکید داشت که این جنگ در۱۹۹۰ اتفاق خواهد افتاد.جنگی که اوازآن سخن می گفت البته جنگ خلیج فارس بود.

    همان طورکه اشاره کردم پیش بینی های اوکاملا ابلهانه وپرت می نمود. درطول سالها،آنچه را اومی گفت می شنیدم و یادداشت می کردم. مدت ها فکرمی کردم مغزاودرآن حادثه آسیب جدی دیده است واحساس می کردم که باید به اوفرصت جولان وسخن گفتن بدهم .

    آخرواقعا چه کسی می تواند گرفتار برق زدگی شودوتغییرنکند وعجیب وغریب نشود؟امابعدها بتدریج وقتی دیدم که آنچه اوبرایم گفته چگونه یکی یکی به تحقق می پیوندد،این من بودم که تبدیل به آدمی شدم که انگار برق زده شده است!حیرت وشگفتی ام اندازه نداشت.چطورچنین چیزی امکان دارد؟چگونه یک تجربه نزدیک مرگ می تواند انسان راصاحب نیرویی برای دیدن آینده کند؟پاسخ این پرسش را نمی دانستم.
    ازهمان هنگام یعنی ازسال١٩٧٦که برای نخستین باربا دانیون صحبت کردم تبدیل به دوستانی نزدیک شده ایم.دراین سالهایی که گذشته موضوعی دیگرنیزدستگیرم شده است و بازاحساس می کنم که این منم که برق زده شده ام.دانیون برینکلی قادراست فکرافراد را بخواند!
    او تاکنون چندین باراین کاررا با من کرده است.به سادگی درچشمانم خیره می شود وبعد می گوید که درخصوصی ترین گوشه های ذهنم چه می گذرد.مهمترازآن این است که بارهادیده ام اونسبت به افرادغریبه نیزهمین ویژگی را دارد.به سادگی به آنها می گوید که درنامه ای که امروزدریافت کرده اند،چه نوشته شده،چه کسی به آنها تلفن کرده ونسبت به نزدیکانشان مانند همسروفرزند وحتی خودشان چه احساسی دارند.
    اواین کاررا با بیانی کلی ومبهم انجام نمی دهد، برعکس به صورتی باورنکردنی روشن ودقیق سخن می گوید.یک بار در کالج به کلاسی که درآن درس می دادم آمد وهمه جزئیات خصوصی زندگی یکایک دانشجویان را برای آنها گفت.چنان دقیق صحبت می کردوذهن شاگردها رامی خواند که همه آنهامبهوت شده بودند وبعضی ازآنها آشکارا به گریه افتادند.
    شهادت می دهم که او قبل ازآنکه به کلاس بیاید حتی یکی ازآن شاگردهاراندیده بودوباهیچ یک ازآنها حتی کلامی هم سخن نگفته بود.همه آنها برایش کاملاغریبه بودند. تاکنون آنقدرشاهد خواندن فکردیگران، دیگران کاملاغریبه ازسوی اوبوده ام که این موضوع برایم کاملاعادی شده است.مشاهده قیافه افرادوقتی سخنان اورا می شنوند برایم به صورت تفریح درآمده است،درچهره آنها اول ترس پدیدار می شود.بعد بتدریج وقتی می بینندکه خصوصی ترین افکارآنهاچگونه مثل صفحات کتابی که باز باشد خوانده می شود این حالت به حیرت وتردید مبدل می شود.
    راستی چگونه است مردی که تجربه نزدیک مرگ را سپری کرده ناگهان قادربه خواندن ذهن دیگران و پیش بینی حوادث آینده شده است؟

    دکترملوین مورس کتابی دارد بنام نور تحول بخش.او دراین کتاب شرح می دهد که براثرتحقیقات، وآزمایشهایی که تاکنون انجام داده افرادی که تجربه نزدیک مرگ راسپری کرده اند،از لحاظ تواناییهای قابل اثبات ذهنی وجسمی، نیرویی سه برابرافراد بیگانه بااین تجربه را دارند.البته تواناییهای این گونه افرادهمیشه به میزان فوق العاده واستثنایی دانیون نیست اما به هرحال قابل اندازه گیری است.بنا به این کتاب تحقیقی، شمار افرادی که ازاین تواناییها برخوردارند،کم نیست واین امر نشان می دهد که تجربه عمیق روحی نزدیک مرگ خاصیتی دارد که کم وبیش،به همه کسانی که آنرا سپری کنند قوه ادراک و احساسی فوق العاده می دهد.

    درپایان باید اذعان کنم که دانیون برینکلی مرا گیج کرده است.بااین حال داستان او تاحدودی باعث آرامش من نیز هست.آری ماجرایی است مرموز.اما همین ماجراهای مرموزند که ما را به تکاپوی یافتن پاسخها وا می دارند.
    ” پایان مقدمه دکتر مودی بر کتاب نور نجات بخش دانیون برینکلی ترجمه زیبا پرهام چاپ نخست 1384

    این مطالب را برای این نوشتم که: دوستان بدانند در جهان شگفتیها و رازآلودی بسیار فراتر از آنچه تصور می شود زیست می کنیم. کاری به این ندارم که ادیان رسمی این مطالب را تایید می کنند یا نه زیرا چیزهایی است که با تجربه کشف و رازگشایی شده البته بسیار اندک.من فکر می کنم که دانش نوین فیزیک و تحقیقات پزشکان متخصص و سالکان معنویت و همچنین یک شوک در وجدان بشری- بزودی انسانیت را وارد فازی نوین از تجارب هستی شناسی و کشف حقایق آفرینش خواهد کرد. در غرب عطش معنویت گرایی بسیار از شرق اسلامی بیشتر است.حتی هنرپیشه مشهور مانند شرلی مک لین کتابی آموزشی در باره پرواز جسم اختری و خروج آن از بدن نوشته است.

    واما برادرم حدود ده سال پبش در نخاعش دچار خونریزی شد و مدتی در بیمارستان بستری شد(بخاطر بلند کردن یک جسم خیلی سنگین).وقتی او را بردیم در اتاقMRI و اسکن شد حالتی بر او گذشت که بعدها برایم تعریف کرد.گفت در اثر درد بی کرانی که متحمل شدم از حال رفتم در حالت بیخودی و ناهشیاری فیزیکی صدای چند نفر را شنیدم که به من می گفتند تو باید برگردی و بچه های کوچکت را بزرگ کنی من گفتم نه می خواهم همین جا بمانم .خدای بچه هایم بزرگ است گفتند نه باید برگردی.می گفت در حالتی بسیار روحانی و آرامی بودم که دیگر دردی احساس نمی کردم.

     
    • شرایط ایجاب نمیکنه وگه نه منم تجارب مشابهی رو بعرض همگان میرسوندم. شما شباهت قلمی با البرز ایرانزاد دارین که در عصر امروز مقاله مینویسه. ایشون هم تو همین فازه. آیا باهاشون آشنائی دارین. پیگیر نوشتهای بعدیتون هستم.

       
    • نه رهگذر جان من با این آقا هیچ آشنایی ندارم و نامش را تا بحال جز از شما نشنیده بودم.
      کتاب نور نجاتبخش چاپ نخست در سال 1374 داشته و من از سهو 1384 درج کرده ام ضمنا تمام نوشته ام از روی این کتاب بوده و کپی نیست.

       
      • ضمن تشکر بعرضتون برسونم که البرز ایرانزاد رو از مقاله هاش در عضر امروز میشناسم. عصر امروز روزنامه فارسی لس آنجلسه. اگه شما در ایالات زندگی میکنین براحتی میتونین به آرشیو اون بگاهی بندازین. اینکه انسان تنها جسم نیس حقیقتیه که به سادگی نمیشه انکارش کرد. دانش امروز کم کم داره ا بعد علمی وارد این مبحث میشه.یک مورد اون اندکی مورد بحث واقع شد اما شوربختانه پیگیری نشد. شآید شما بتونین رسانه های ایالات رو متوجه کنین. من شخصا دو روز پیاپی حادثه یازده سپتامبر رو در رویاهای شبونه دیدم. وقتی موضوع رو باآشنایان در میون میذآشتم بعضیها نیز با شگفتی ا رویای مشابهی که دیده بودند یاد میکردن. البته اکثرا حادثه رو در قالب نماد های متفاوتی دیده بودند ولی جوهر رویداد یعنی انفجاری مهیب و ریزش چیزی شبیه برج یا دژ بخش اصلی رو تشکیل میداد. این تجربه مرز ملیتی و فرهنگی نداشت. من اطمینان دارم که اگه رسانه های ایالات رجوع به عامه کنن و یه پژوهش آماری بشه دس کم چن صد هراز ا تجربه ای مشابه سخن خواهن گفت. اونوقته که دانشمندا باس جوابی قانعکننده بما بدن که اولا این پدیده چیه و ثانیا دیدن آینده به اینشکل ا کجا سرچشمه میگره. شاید با پی بردن به این راز دکون شبه مقدسا و پیامبرای دروغین که انسانها و دنیای مارو ببازی گرفتن تخته شه. امید اینکه میون رسانه های ایالات گوش شنوائی پیدا بشه

         
      • دوباره سهوا نوشتم “تمام نوشته ام از روی این کتاب بوده” باید می نوشتم مقدمه دکتر مودی از را از روی کتاب نوشتم .
        بقیه مربوط به خاطرات خودم است.

         
  21. اردوان ايراني

    جناب دكتر نوري زاد محترم؛ من هميشه نوشته هاي پر از ادب وفخامت شما را پي گيري ميكنم، در اروپا اين يكي از بهترين ساعت هاي مطالعه من است. بي اغراق لذت ميبرم وافرين ميگويم به شما وهمراهان خستگي نا پذير تان. خواهشي كه از شما دارم؛ ديگر اراذل واوباش حكومتي را با مرحوم شعبان جعفري مقايسه نفرماييد!! من هيچ نسبتي با ايشان ندارم، ولي مصاحبه ان مرحوم را در صداي امريكا با خانم مهر انگيز كار ديده ام، كتاب خاطراتش را هم خوانده ام. باور بفرماييد يك جو از مردانگي ايشان در اين لومپن هاي اسلامي نيست. در ان مصاحبه وي ميگفت هيچ وقت چاقو نكشيده ام! وگفت ميگويند من بيست ضربه كارد به مرحوم دكتر فاطمي زده ام، اخر بيست ضربه كارد را به گاو بزنند. زنده نمي ماند! حالا چطور شده كه ايشان با اينهمه ضربه زنده مانده است.؟ چرا كسي كه ازفداييان اسلام را كه وي را ترور كردنامي بميان نمي اوريد؟ چون ايشان استاد دانشگاه اسلامي هستند.! ودر حال ارشاد جوانان وطن هستند! اقاي دكتر ضرر وزيان چه كسي براي جامعه بيشتر است؟ تروريست استاد دانشگاه يا لات گريخته به خارج از كشور؟ لطفاً منصفانه باز نگري بفرماييد.

    ——————-

    دوست گرامی درود
    من پیشتر نیز چند باری به این نکته پرداخته ام. اراده ی من از یاد آوریِ این اسم، برملا کردنِ رویه های آمیخته به هرج و مرج است. شعبان جعفری یک فرد است اما رفتارش که با بی مخی آمیخته، یک رفتار و یک فرهنگ و یکجور بلبشوگری است. درست همان کاری که برخی از بسیجیان و حواریون رهبر می کنند. که ناگهان به یک جمع در دانشگاه یا محفل رسمی و مجوز دار می ریزند و همه چیز را بهم می زنند و از جانب سرداران و اطلاعات و بیت رهبری حمایت می شوند و هیچگاه نیز پاسخگوی وحشی گری های خود نیستند.
    با احترام

    .

     
  22. مازیار گرامی ایمیل من اینست.

    mazdack@myway.com

     
  23. د ر رابطه با انتخابات مقالهسیار جالبی را از جناب عمار ملکی(پسر دکتر ملکی؟)در سایت گویا یافتم.بخصوص گروه سوم را که ایشان در بره اش توضیح بیشتری اده اند من پسندیدم .

    “تحمیل به جای تحریم” راهبرد كاندیداتوری تحول‌خواهان در انتخابات مجلس دهم، عمار ملکی…

    …………………………
    راهبردهای مختلف مواجهه با انتخابات ۹۴

    ١ ـ شركت بلاشرط در انتخابات
    …………………………….

    ٢ ـ تحریم انتخابات
    …………………………….

    ٣ ـ مطالبه گری فعالانه در انتخابات……..

    راهبرد سوم استفاده از فرصت انتخابات و حضور فعالانه در فضای انتخابات جهت طرح مطالبات دموكراسی خواهان است. این گزینه، راهبرد مبارزان مدنی است که دغدغه اصلی شان «حفظ» یا «حذف» نظام نیست بلکه بدنبال تحقق مطالبات مدنی و دموکراتیک هستند. در این راهبرد، تحول خواهان و دموكراسی خواهان با طرح شعارها و مطالبات خود در قالب برنامه های انتخاباتی مثل دیگر گروههای فعال در عرصه انتخابات عمل می كنند. آنها به جای اینكه منتظر بمانند تا روزی این فرصت فراهم شود كه در یك انتخابات آزاد شركت كرده و برنامه های خود را اعلام كنند، از هر فرصتی استفاده كرده و مطالبات خود را طرح می كنند و بنوعی مطالبات خود را به انتخابات تحمیل می كنند. اینكه ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و شورای نگهبان اجازه حضور تحول خواهان و دموكراسی خواهان در انتخابات را نمی دهد دلیلی بر این نیست كه این افراد خود بساط مطالبات خویش را از عرصه سیاسی جمع كنند. وظیفه تحول خواهان طرح مطالبات و برنامه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مطلوبشان است و اگر ساختار سیاسی جمهوری اسلامی قصد حذف دگراندیشان را از عرصه انتخابات دارد، باید هزینه آزاد نبودن انتخابات در ایران را بپردازد. اگر تحول خواهان در انتخابات كاندیدا نشوند، شورای نگهبان هم آنها را رد صلاحیت نمی كند و در نتیجه این امكان وجود دارد كه جمهوری اسلامی ادعا كند كه انتخاباتی آزاد برگزار كرده است.
    آنچه برای این گروه از تحول خواهان اهمیت دارد استفاده از فضای سیاسی پیرامون انتخابات است. فضای انتخابات از ٦ ماه قبل از انتخابات آغاز می شود اما تایید صلاحیت كاندیداها تنها یك ماه قبل از انتخابات انجام می گیرد. از فضای انتخابات برای طرح مطالبات ـ حتی اگر مطالبات رادیكال و حداكثری خوانده شود ـ باید استفاده كرد. در این راهبرد رای دادن متفاوت از شركت در انتخابات است. می توان در فرآیند انتخابات شركت فعالانه داشت، اما درباره رای دادن یا ندادن در آخر تصمیم گرفت. این راهبرد برای رسیدن به انتخابات آزاد صبر نمی كند بلكه برای تحمیل آن تلاش می كند حتی اگر بداند كه ساختار سیاسی تن به برگزاری انتخابات آزاد نمی دهد.

    تحول خواهان معتقد به این راهبرد، خودسانسوری، تعدیل و به تعویق انداختن مطالبات را نشانه اعتدال و در راستای منافع ملی نمی دانند و معتقد به جادوگری زمان و سیاست صبر و انتظار نیستند بلكه از زمان و فرصتها بطور خلاقانه برای طرح مطالبات مدنی خود استفاده می كنند. راهبرد سوم را «راهبرد کاندیداتوری تحول خواهان» می نامیم.

    اهمیت راهبرد سوم در دوران پسا توافق هسته ای

    به دلایل زیر انتخابات ۹۴ از اهمیت ویژه ای برخوردار است:

    ۱ ـ بعد از توافق هسته ای توجه رسانه های بین المللی به تحولات سیاسی ایران بیشتر خواهد بود. این مساله میتواند فرصتی باشد تا تحول خواهان با استقبال از توافق هسته ای و پایان یافتن این پروژه بحران زا به طرح مطالبات مدنی و حقوق بشری اقدام کنند و از اولین فرصت پیش آمده که انتخابات ۹۴ است برای مطرح کردن بخشی از اصلی ترین خواسته های خود استفاده کنند. توجه رسانه های غربی به انتخابات می تواند فرصت مناسبی را فراهم کند تا توجه افکار عمومی و نمایندگان کشورهای دموکراتیک نسبت به مساله آزادی انتخابات، حقوق بشر و مطالبات مدنی مردم ایران آگاهی پیدا کنند و درباره توجه به این مطالبات به مقامات جمهوری اسلامی فشار آورند.

    ۲ ـ در دوران پس از توافق و در صورت سکوت جامعه مدنی ایران، احتمال قربانی شدن مطالبات سیاسی و حقوق بشری در پای منافع و مبادلات اقتصادی وجود دارد. در این میان تحول خواهان باید با استقبال از افزایش مبادلات تجاری و سرمایه گذاری خارجی در ایران، مساله بهبود وضعیت حقوق بشر و احترام به آزادی های مدنی را به عنوان پیش شرط توسعه روابط غرب با ایران مطرح کنند و اجازه ندهند که مساله آزادی های اساسی مردم و حقوق دگراندیشان وجه المصالحه توافق هسته ای شود.

    ۳ ـ همانطور که پیشتر گفته شد در این انتخابات هر دو جناح حاکمیت علاقه دارند تا تصویری دموكراتیك از ساختار سیاسی جمهوری اسلامی به جهان نشان دهند. نشان دادن تصویر دموکراتیک از حکومت در ایران ایرادی ندارد به شرطی که این تصویر واقعی باشد و بر مبنای رعایت شرایط انتخابات دموکراتیک صورت پذیرد. از اینرو جمهوری اسلامی باید انتخابات آزاد و حضور گرایشهای مختلف سیاسی و مدنی را برسمیت بشناسد. اما مقامات جمهوری اسلامی تلاش دارند با حضور نمایندگان دو گرایش اعتدال گرا و اقتدارگرا یک انتخابات رقابتی را به تصویر کشند. توافق نانوشته ای برای عدم حضور کاندیداهای سرشناس اصلاح طلب که امکان رد صلاحیتشان می رود، مساله رد صلاحیتها را تا حد زیادی کاهش خواهد داد و در نتیجه در صورت عدم حضور کاندیداهای تحول خواهان، شورای نگهبان مجبور به رد صلاحیت گسترده ای نخواهد شد و ظاهر امر نشان دهنده انتخاباتی رقابتی و آزاد خواهد بود که در صورت سالم برگزار شدن آن، جمهوری اسلامی را بعنوان حکومتی شبه دموکراتیک معرفی خواهد کرد. این تصویرسازی از ارتقای وضعیت سیاسی درحالیکه در عمل هیچ تغییر و گشایش سیاسی صورت نگرفته است، به نفع دموکراسی در ایران نخواهد بود. وظیفه تحول خواهان در برابر این پروژه «بزک سیاسی» این است که مسئولانه عمل کنند و از حضور خود سنگ محکی سازند برای راستی آزمایی بهبود وضعیت سیاسی در ایران.

    ۴ ـ بخشی از طرفداران دولت که زمانی خود را از طرفداران جنبش سبز میدانستند و مدعی دموکراسی خواهی و حقوق بشر هستند، در پی پیروزی دولت حسن روحانی در دیدگاههای سابق خود تجدیدنظر کرده و بدنبال ایجاد یک «جامعه مدنی» کنترل شده و غیر مطالبه گر هستند. آنها معتقد به کنترل سطح مطالبات هستند و با تفسیری محافظه کارانه از گفتمان اصلاحات و انحصارگرایانه از اعتدال و میانه روی، به دنبال نوعی از یک دست سازی سیاسی در کشور هستند. این افراد هر نوع مطالبه گری و اعتراض مدنی را که حکومت و دولت را مخاطب قرار دهد، رادیکالیسم و افراط گری میخوانند و به سرزنش، برچسب زنی و تخریب فعالان مدنی اقدام می کنند و تنها روش خود را در راستای منافع ملی میدانند. این گروه در انتخابات پیش رو معتقد به حضور بلاشرط در انتخابات هستند و تفکری انحصارطلبانه را نمایندگی میکنند. راهبرد کاندیداتوری تحول خواهان می تواند صدای دیگری در برابر این یکدست سازی سیاسی باشد و محکی باشد از دموکراسی خواهی و پذیرش تکثر توسط دولت و جریان حامی آن.

    تاكتیك های اجرایی راهبرد کاندیداتوری تحول خواهان

    ۱ ـ حمایت چهره های سرشناس در میان تحول خواهان و فعالان مدنی و حقوق بشری از راهبرد کاندیداتوری تحول خواهان و آمادگی گروه قابل توجهی از آنها برای كاندیداتوری، شرط اولیه اجرایی شدن این راهبرد است. آن دسته از فعالان مدنی سرشناس که در سالهای گذشته در عرصه کنشگری مدنی حضور فعال و مسئولانه داشته اند و بنا به سابقه و سرشناس بودنشان، محبوبیت و مصونیت بیشتری دارند اصلی ترین بانیان این راهبرد میتوانند باشند. بانیان این راهبرد باید كسانی باشند كه هم معتقد به کنشگری مدنی هستند و هم اینکه درسالیان گذشته و در عمل نشان داده اند كه علیرغم محدودیتهای حكومتی و سرزنش حامیان دولت، با شجاعت مدنی به اعتراضات خود ادامه می دهند و خلاقانه از هر فرصتی برای طرح مطالبات دموکراسی خواهانه استفاده می كنند. همچنین حضور فعالان مدنی شناخته شده در جهان بعنوان بانیان این راهبرد جهت کاندیداتوری (یا اعلام حمایت از این کارزار) اهمیت بالایی در توجه جهانی به این حرکت دارد.

    ۲ ـ این راهبرد باید با تعیین و اعلام چند مطالبه و برنامه مشخص بعنوان اهداف كاندیداتوری در مجلس شکل بگیرد. این مطالبات باید شامل موارد مشخص، مورد توجه جامعه و قابل پذیرش توسط طیف متنوعی از تحول خواهان باشد. همچنین در میان این مطالبات/برنامه ها باید حتما مواردی كه توجه جامعه بین المللی را نیز جلب می كند (مانند مساله لغو اعدام) وجود داشته باشد؛ تعداد این مطالبات باید محدود (کمتر از ۱۰ مورد) باشد. مطالبات/برنامه های زیر بعنوان ایده های اولیه پیشنهاد می شود:
    ۱ ـ لغو نظارت استصوابی بر مبنای اعلامیه اتحادیه بین المجالس درباره انتخابات آزاد
    ۲ ـ لغو اعدام با اولویتهای زیر
    الف ـ لغو اعدام و تعیین مجازات جایگزین برای قاچاقچیان مواد مخدر و مجرمان زیر ١٨ سال
    ب ـ لغو اعدام متهمان سیاسی وعقیدتی
    ج ـ تعیین مجازات جایگزین به جای قصاص بعنوان گزینه قابل انتخاب توسط خانواده مقتولین
    ۳ ـ پیوستن به کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان
    ۴ ـ پیوستن به کنوانسیون منع شکنجه و سایر رفتارها و مجازاتهای ظالمانه، غیرانسانی یا تحقیر آمیز
    ۵ ـ برسمیت شناختن حقوق و آزادی های مدنی و شهروندی اقشار مختلف مردم بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر
    ۶ ـ استقلال قوه قضاییه با معیار قرار دادن فصل هشتم پیش نویس اولیه قانون اساسی
    ۷ ـ اتخاذ سیاست خارجی «موازنه منفی» در منطقه، مبنی بر عدم دخالت قدرتهای منطقه ای در امور دیگر كشورها جهت ایجاد صلح و ثبات در خاورمیانه

    ۳ ـ این راهبرد باید به شكل یك كارزار (کمپین) آغاز به کار و فعالیت كند. بدین صورت که در آغاز جمعی از فعالان مدنی و سیاسی سرشناس كه بانیان این راهبرد هستند با تهیه و نهایی کردن لیست مطالبات و برنامه ها، و همچنین لیست اولیه كاندیداها اعلام حضور می كنند و در ادامه با پیوستن دیگر افراد به این كارزار، در نهایت كاندیداهای تحول خواهان در شهرهای مختلف مشخص شوند. در همین حال بدنه اجتماعی حامی این كمپین به حمایت از آن و اطلاع رسانی در داخل و خارج از كشور می پردازد و وارد تعامل و بحث درباره برنامه ها و مطالبات در فضای سیاسی خواهد شد. یقینا برنامه و اعلام حضور این کارزار در رسانه های ایرانی و غیرایرانی بازتاب خواهد داشت. فعالان سیاسی و مدنی سرشناس و پیشكسوت كه خود قصد یا امكان كاندیداتوری ندارند می توانند با اعلام حمایت از این راهبرد و كارزار انتخاباتی مربوطه، موجب اعتباربخشی و شناساندن و مطرح كردن آن شوند. برای این كارزار، نام “حامیان راهبرد كاندیداتوری تحول خواهان (حركت)” یا به اختصار “كارزار حركت” پیشنهاد می شود.

    ۴ ـ کاندیداهای تحول خواهان باید بدون توجه به ممنوعیتها و محدودیتهایی كه موجب رد صلاحیت می شود مانند داشتن محكومیتهای سیاسی جهت کاندیداتوری اقدام کنند. فعالان اصلی و بانیان اولیه كارزار باید آمادگی حضور و ثبت نام رسمی بعنوان كاندیدای انتخابات مجلس را داشته باشند. مشابه آنچه در انتخابات مجلس ششم توسط بخشی از تحول خواهان انجام شد، کاندیداها در صورت صلاحدید می توانند در هنگام ثبت نام بر روی عبارت «اعتقاد به اصل مترقی ولایت فقیه» در فرمهای مربوطه خط كشیده و تنها التزام داشتن به قانون را اعلام كنند.

    ۵ با توجه به تبصره یک ماده ۴۵ قانون انتخابات مجلس، كاندیداتوری افراد خارج از كشور که تابعیت ایرانی دارند در انتخابات مجلس امکان پذیر است و در نتیجه بخشی از فعالان خارج از کشور هم میتوانند به این کارزار بپیوندند.

    ۶ ـ اگرچه كاندیداتوری در انتخابات و مطرح كردن مطالبات مدنی به هیچ عنوان جرم نیست، اما رفتار غیرقابل پیش بینی جمهوری اسلامی اقتضا می كند كه بانیان و كاندیداهای حامی این راهبرد در داخل کشور از شهامت و ایستادگی مدنی لازم برخوردار باشند و آماده فشارهای احتمالی باشند. البته در یک تحلیل کلی و در شرایط فعلی که توجه بین المللی به انتخابات زیاد خواهد بود بسیار بعید است که حکومت بدلیل کاندیداتوری در مجلس بخواهد با افراد سرشناس برخورد کند یا آنها را تحت فشار قرار دهد.

    ۷ ـ بانیان و حامیان این راهبرد در قالب یك کارزار و به شکل شبکه ای از کنشگران فعالیت خواهند داشت و نه به شكل یك حزب، گروه یا ائتلاف، چرا كه آنها بر مبنای مطالبات مشخص و تعیین شده فعالیت می كنند و الزاما دارای عقاید و باورهای سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیك مشابهی نیستند.

    ۸ ـ رد صلاحیت فعالان و بانیان این کارزار ـ که قابل پیش بینی است ـ الزاما به معنای تحریم انتخابات توسط آنها نخواهد بود بلكه در صورت وجود لیست انتخاباتی دیگری كه بعضی از مطالبات و برنامه های طرح شده را پوشش دهد و درصورت وجود تعامل مثبت توسط دیگر نامزدهای انتخابات با این کارزار، ممكن است بعضی حامیان/بانیان این راهبرد تصمیم به رای دادن یا اعلام حمایت از لیست مشخصی بگیرند و البته بخش دیگری رای ندهند و از راهبرد تحریم حمایت کنند. رای دادن یا ندادن آخرین تصمیم برای فعالان و حامیان این راهبرد است.

    ۹ ـ حامیان این راهبرد قصد تقابل با دو راهبرد دیگر را نخواهند داشت و حتی می توانند با حامیان دموكراسی خواه و مدنی در هر یك از دو راهبرد دیگر وارد گفتگو شوند و از طریق مطالبه محوری با آنها تعامل داشته باشند. همچنین بانیان این کارزار از اینکه هر نیروی سیاسی و اجتماعی با اعلام برنامه ها، مطالبات و کاندیداهای خود، حرکت مشابهی انجام دهند کاملا استقبال میکند و حضور فعال و مطالبه محور در عرصه انتخابات را برای آزادسازی انتخابات و طرح مطالبات دموکراتیک مردم ایران مفید می داند. حامیان این راهبرد جا را برای حضور دیگران تنگ نمی كنند و تنها انحصارطلبان و اقتدارگرایان از حضور و فعالیت آنها ناراضی خواهند بود.

    کلام آخر
    در تاریخ مبارزات دموكراسی خواهانه، استفاده از راهبرد كاندیداتوری تحول خواهان و اعلام آمادگی آنها برای حضور در انتخابات علیرغم اعمال محدودیتها برای حضور آنها بی سابقه نیست. شاید بهترین نمونه مشابه آن مبارزات آنگ سان سوكی در برمه برای دموكراسی و انتخابات آزاد باشد. او و حزبش در انتخابات مجلس برای كاندیداتوری اعلام آمادگی می كرد و نهایتا با در نظرگرفتن شرایط انتخابات تصمیم به رای دادن یا تحریم انتخابات می گرفت. او با همین راهبرد و اعلام برنامه های دموکراسی خواهانه و ایستادگی مدنی و شناساندن کارزار انتخاباتی اش به جهانیان و کسب حمایت سیاستمداران و افکار عمومی در جهان، نهایتا توانست كه انتخابات آزاد را به حكومت استبدادی نظامیان در برمه تحمیل كند و بالاخره در انتخابات سال ۲۰۱۵، حزب او اکثریت کرسی های مجلس را بدست آورد و بدین ترتیب برمه در مسیر گذار به دموکراسی گام نهاد.

    عمار ملکی
    استادیار علوم سیاسی در دانشگاه تیلبرگ هلند

    http://news.gooya.com/politics/archives/2015/12/206334.php

     
  24. نوریزاد گرامی روستای بی بالان بهای روزهایی رامی پردازد که مردم خرد ستیز و بری از تفکر عکس ///////////// را در ماه می دیدند.یکی از روستاهایی بود که اکثریت مطلق مردمش با انقلاب منحوس 57 مخالف بودند.بهمین جهت از طرف دیوانگان و خرد ستیزان دو شهر اطرافش به آتش کشیده شد.و بعد از 57هم این روستا بهای سنگینی بخاطر کینه ورزیها پرداخت.

     
  25. تقديم به شيرزنان وشيرمردان سرزمين مان :نهج البلاغه علي ع به قلم جواد فاضل ص181تا184/لايقولن احدكم اللهم اني اعوذبك من الفتنه/ازخداي مخواهيدكه خاموش مانيد/لذت زندگي دراشوب وغوغاي انست.دنياي خاموش به گورستان شبيه تراست كه هياهوي زندگي ازان شنيده نمي شود.گوشه گيران كه ازترس لغزش وسقوط به كنج عزلت مي نشيننددرحقيقت زندگاني هستند كه پيش ازمرگ همچنان زنده دفن شده اند.اي خوش ان سر كه دراوسودايي است وان دل كه كانون شورش وغوغاست جوانان زنده دل وبانشاط هرگزدرجهان اسوده وارام نمي نشينند.انان پيوسته ازاشوب وانقلاب هياهووجننجال لذت ميبرند زيرا سيرتكامل انها درخانه هستي بافتنه وغوغا همدم وهمرازاست.اري درغوغاي زندگي بيش ازانكه شكست وفساد پديد مي ايد اصلاح وعمران صورت ميگيرد.من نمي گويم كه لجام گسيخته وخيره خيره خود رادرميان جامعه اندازيد وبيهوده اشوب وانقلاب برپاكنيد.اين عمل رانمي ستايم وبدان اجازه نمي دهم اماگوشه مگيريد وخموش منشينيد واسايش خودرابررفع مظالم بندگان خداي وتصفيه اختلاف مردم ترجيح مدهيد.خداونددانا مردان نبردرادرفتنه اندازد وبدينوسيله جانشان راازمايش كند تابنگرد بردبار وصبوركيست تامعلوم شود پرهيزكار وپاكدامن كدام.تابنده رابه روزرستاخيز برخداي حجت نباشد وكس رادران بازپرسي نيازموده قدم نگذارد.پس برخيزيد ودامن همت بركمرزنيد بكوشيد وبجوشيد وغوغاي زندگي رابرپاي داريدمردباشيد وبادامن پاك وپندارعالي درصحنه قدم گذاريدتاهم ازلذت حقيقي حيات بهره بريد وهم به وظايف انسانيت خويش قيام نماييدنه چون رنده بگوران كه برنفس خود اتكاواعتماد ندارند وبهمين جهت ازغوغاي زندگي كناره ميگيرند.

     
  26. درودى از بن جان به آتشكار عزيز
    اين عين پاسخى است كه در پست روزهاى سوم و چهارم نمايشگاه بلافاصله پس از ديدن نوشته مزدك گرامى ارسال كرده ام و با اجازه نوريزاد و به فرمايش شما در اينجا نيز دوباره ارسالش مى كنم :
    مزدك ارجمند
    من اگر براى آنچه به عنوان ريشه ها در اين سايت شريف مى نويسم ، چشمداشت كم ترين عوض مادى ، حتى يك ريال ، از كسى با هر عنوانى داشته باشم ديگر نمى توانم بنويسم يا اگر بنويسم آنى نخواهد شد كه تاكنون بوده است ؛ نوشتن آزادانه و بدون خودسانسورى و سانسور را مديون دلاورمردى هستم كه همه زندگى اش را بر كف دستش نهاده است . مزدك عزيز : پيشنهاد شما گوياى شرف و همدردى انسانى شماست . اما من آن را قاطعاً رد مى كنم و خواهش مى كنم دنبالش را نگيريد. وضع من هم بد نيست . مدتى پيش در خيابان در دل شهر دختربچه اى ديدم كه ظاهراً در حال جان دادن بود. ظاهراً يكى از همين كودكانى بود كه در زباله ها دنبال چيزهايى مى گردند كه به دردشان بخورد . لباسش كهنه و مندرس و تا حدى پسرانه بود . هوا سرد بود . بيش تر رهگذران شتابان و سر به گريبان به سوى مقصدى مى رفتند ؛ شايد به سوى سرپناه و خانه گرم خود و شايد به جايى ديگر. ترافيك سنگين و خيابان پرتا پر از ماشين هايى بود كه به سختى حركت مى كردند . چند نفرى دور دختر بچه جمع شده بودند . مى لرزيد و سرفه هاى دردناكى مى كرد و گاه خلطى خونالود بالا مى آورد كه ديدنش خيلى دلخراش بود. دختربچه داشت مى مرد . يكى مى ترسيد دستش بزند و ايدز بگيرد ، يكى ديگر مى گفت معتاد است ، سومى مى گفت وظيفه پليس است ، من وسيله نداشتم . كارى از من ساخته نبود جز چند لحظه حرف زدن . گفتم : به هر دليلى اين بچه دارد مى ميرد . به ياد شعر نيما افتادم و گفتم : كسى جلو چشم ما دارد غرق مى شود ؛ حالا به هر علتى . نياز به كمك دارد . سرت را درد نياورم . بالاخره نيمايوشيج تأثير خودش را گذاشت . يك نفر حاضر شد او را با احتياط سوار ماشين كند تا شايد به يك بيمارستانى برساندش. نمى دانم هر روز چقدر از اين اتفاقات مى افتد . شايد هم يك مورد استثنايى بود، اما استثنايى بودن از درد اين فاجعه انسانى نمى كاهد . افزون بر اين استثنا هم نيست چون من بارها از اين كودكان را ديده ام كه در آشغال ها مى گردند . در اين آشغال ها تيغ هست ، سرنگ هست ، خرده شيشه هست ، مواد فاسد و آلوده است . شايد اگر خود مردم مواد بازيافتى زباله هاى خود را در پاكتى جداگانه بگذارند، قدرى در كاهش اين فاجعه ها سهم بگذارند ، هرچند زباله گردها فقط دنبال مواد بازيافتى نيستند. حتى ديده ام كسانى را كه به دنبال پسىمانده هاى مواد غذايى هستند . در ماه هايى كه غذاى نذرى زياد است اين قبيل افراد كم تر مى شوند. اكثر مردم آنها را محكوم مى كنند چون معتاد اند . ديگر فكر نمى كنند كه وقتى شمار آنها بسيار مى شود ما با يك معضل اجتماعى درگيريم كه با محكوم كردن اين افراد سيه روز صورت مسئله پاك نمى شود.
    مزدك عزيز : اگر پولى داريم بايد صرف كمك به كاستن از درد اين بينوايان گردد . كار ناقابل من كم ترين وظيفه اى است كه مى توانم در همراهى با مبارزانى چون نوريزاد و يارانش انجام دهم به جبران شرمسارى مدام .
    پرتوان و استوار باشى

     
    • با درود به دوست عزیز فرهیخته و رنج کشیده کوروس و شهروندان غمخوار رنجدیدگان وطن

      بیگمان نقش فعال و یا – اگر ساده لوحانه تصور کنیم – ناخود آگاه هانهٔ طبقات مرفه و فرادست پایتخت نشین که از سیاستهای نا عادلانهٔ اقتصادی حاکم بر کشور – تورم پولی‌ مستدام- سودمند میگردند (دوغ کاله بقیمت بشکهٔ تقریبا ۷۳ دلار اما نفت بشکهٔ کمتر از ۳۵ دلار) – یا بعبارتی ۳ قرص نان به بهای یک دلار برای تهیدستان یا هر دلار فقط به بهایی معادل ۳ قرص نان برای فرادستان- را از همبستگی مالی‌ و پیوند منافع اقتصادی با الیگارشی پولی‌-مالی‌-نفتی‌-بازاری- نظامی- اطلاعاتی‌ دینی رانت خوار حاکم نمیشود به آسانی جدا کرد
      آن دختر بیمار و بیکس تنها یکی‌ از بیشماران قربانیان نظام ظالم طبقاتی حاکم بر کشوریست که در انقلابی نه چندان دور وعدهٔ‌ حکومت کوخ نشینان بر کاخ نشینان را فریبانه شعار میداد.

      فراز‌های زیر از پست‌های ذیل گرفته شده
      http://www.nurizad.info/blog/29017 /
      علی‌
      7:55 ب.ظ / آوریل 24, 2015

      [با سلام درود به “آنان که با قلم تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار می‌کنند”
      تقریبا بیش از ۱۰۰ سال است که پایتخت نشینان و خصوصا شمیرانات نشینهای قاجاری و ، پهلوی و تازه به دوران رسیده‌های جمهوری اسلامی با گذرنامه‌های آمریکایی اروپایی کانادایی از برکت دلارهای نفت خوزستان هست که بیابانها یشان بسیار فراتر از املاک مرغوب تجاری و مسکونی در لندن و پاریس و نیویورک و لوس انجلس قیمت پیدا کرده ولی‌ همچنان تحقیرانه و متفر عنانه به سایر هم میهنان کشور نگاه می‌ کنند ؛ شمیرانت نشینان که املاک تجاری و مسکونی یشان به قیمت متری ۳۰ میلیون تومن (۱۰ هزار دلار) تا متری ۲۵۰ میلیون تومن (متری ۱۰۰ هزار دلار) دست به دست میگیرد، چه نقشی‌ در اقتصاد بیمار و بحران زده کشور دارند ؟
      از برکات ثروت زیر زمینی خوزستان است که اتوبان‌های ۲-طبقه و تونلهای چند صد متری و کیلومتری برای رفاه حا‌ل شهروندان مرفه و مصرف کننده شمال پایتخت نشین، ساخت شده که براحتی بتوانند خود و جوانانشان در اتومبیلهای چند صد میلیونی یا چند میلیاردی ویراژ داده و با فراق حال تردد کنند.
      مصیبت گریبان گیر کشور وجود پایتختیست با بیش از ۱۲ میلیون جمعیت که خود مستقل از در آمدهای نفت جنوب حتا در آمد ارزی هم طراز با صنعت صادراتی قالیبافی ابریشمی قم هم ندارد!!!! تهران کلان شهریست که در کلاف مصرف گرایی و ارایه خدمات، ترافیک و الودگی پیچ و تاب می‌خورد. به قول”طبیب جدید اقتصاد” فرزند تنبل و نالایقیست که ارث پدر را می‌خورد و میسوزاند
      در طی‌ ۲۵ قرن تاریخ مکتوب و مستند کشور پهناور ایران بسیاری از شهرهای ایران در دورانهای مختلف افتخار پایتخت بودن را داشته‌اند (شوش، هکمتانه، شیراز، اصفهان، تبریز، ..) که نقش مفید و برجسته تاریخی‌ خود را بخوبی و ماندگار ایفا کردند. متاسفانه تهران علا رقم جمعیت و وسعتش چنین جایگاهی به طراز کهن هنوز در عصر خود کسب نکرده. از زمانی‌ که تهران به عنوان پایتخت شناخته شده چند صده می‌گذرد، مروری بر تاریخ آن از عصر قاجار تا به حال نشان میدهد که پایتخت و حکام ساکن در اوایل صرفاً با تکیه به باج و خراج‌های نقدی و جنسی‌ که از سایر شهرستان‌ها و از محل تولیدات کشاورزی، دامی، پیشه‌وری و غیره آنها که در مقابل معدود کالاهای ساخته شده خارجی‌ موجود در پایتخت و تامین مخارج قشون‌ برای حفاظت مرزهای کشور و امنیت داخلی‌ مبادله میگشته، حکومت داری میکردند.
      در دورانهای قحطی و خشکسالی و خزانهٔ خالی‌ ضل -سلطان نیز جهت تامین مخارج سفرهای تفریحی در فرنگ از بانکهای کشورهای فرنگ بر گردهٔ شهرستانیها و رعایای محروم و زحمتکش اقدام به استقراض‌های سنگین میکردند. بر نگارنده همچون روز روشن است که اگر در آمدهای نفت نبود، و اگر همان طرز فکر مصرف گرایی حاکم بود، اکنون نیز کشور تا خرخره زیر بار قرض این نو حاکمین از بانک جهانی‌، صندوق بین‌ المللی پول و سایر بانکهای فرنگی بود.]

      مصیبتی که گریبان گیر اهالی زایشگاه تمدن غرب، دمکراسی، وارثین ارستو “خدای خرد ورزی” ، و کاستریا دیس مبّلغ آزادی اندیشه و مشارکت جمهور مردم در امر ” گشودگى هستى انسان در گسيل آزادى اش به سوى تغيير وضعيت موجود ” شده است.

      درود به نیما، به سیاوش و کوروس، با آنان که با قلم تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار میکنند؛

      پس از من شاعری آید
      که اشکی را که من در چشم رنج افروختم
      خواهد سترد

      پس از من شاعری آید
      که قدر ناله هایی را که گستردم نمی داند
      گلوی نغمه های درد را
      خواهد فشرد

      پس از من شاعری آید
      که در گهواره ی نرم سخن هایم شنیده لای لای من
      که پیوند طلایی دارد او با من
      و این پیوند روشن قطره های شعرهای بی کران ماست
      ولی بیگانه ام با او
      و او در دشت های دیگری گردونه می تازد

      پس از من شاعری آید
      که شعر او بهار بارور در سینه اندوزد
      نمی انگیزدش رقص شکوفه های شوم شاخه ی پاییز
      که چشمانش نمی پوید
      سکوت ساحل تاریک را چون دیده ی فانوس
      و او شعری برای رنج یک حسرت
      که بر اشکی است آویزان
      نمی سازد

      پس ازمن شاعری آید
      که می خندند اشعارش
      که می بویند آواهای خودرویش
      چو عطر سایه دار و دیرمان یک گل نارنج
      که می روبند الحانش
      غبار کاروان های قرون درد و خاموشی

      پس از من شاعری آید
      که رنگی تازه دارد رنگدان او
      زداید صورت خاکستر از کانون آتش های گرم خاطر فردا
      زند بر نقش خونین ستم
      رنگ فراموشی

      پس از من شاعری آید
      که توفان را نمی خواهد
      نمی جوید امیدی را درون یک صدف در قعر دریاها
      نمی شوید به موج اشک
      چشم آرزویش را

      پس از من شاعری ‌آید
      که می روبد بساط شعرهای پیش
      که می کوبد همه گلها به پای خویش
      نمی گیرد به خود زیبایی پرپر
      نگاه جست و جویش را

      پس از من شاعری آید
      که با چشمم ندارد آشنایی آسمانهای خیال او
      و او شاید نداند
      می مکد نشت جوانی را ز لبهای جهان من
      و یا شاید نداند
      غنچه های عمر ناسیراب من بشکفته درکامش
      و یا شاید نداند
      در سحرگاه ورودش همچو شب من رنگ خواهم باخت

      پس از من شاعری آید
      که من لبهای او را در دهان شعرهای خویش می بوسم
      اگر چه او نخواهد ریخت اشکی بر مزار من
      من او را در میان اشک و خون خلق می جویم
      و من او را درون یک سرود فتح خواهم ساخت

      با آرزوی تندرستی برای شما

       
  27. دوازده: مردی که سن و سالی ازش گذشته بود مرا به کناری کشاند و گفت: سالها در جبهه بودم و چه کارها که برای برپایی و برقراری این نظام نکردم. اما در همان جبهه با دیدن یک صحنه از همراهی با این نظام دست شستم و توبه کردم. گفت: در عملیات فلان حمله کردیم و سنگرهای عراقی را فتح کردیم و مهمات و ابزار جنگی شان را به غنیمت گرفتیم. در آن میان، من در جیب یکی از کشته های عراقی، عکسی دیدم از وی در کنار همسرش در کربلا و در کنار حرم امام حسین. که هر دو رو به دوربین ایستاده و دست بر سینه نهاده بودند. همانجا بخود گفتم: این جنگ، برادر کشی است. رفتم و دیگر بر نگشتم.

     
  28. خرصالحان در دستگاه صفویه و قاجاریه و در عصر ما
    واژه «خر صالحان» را محمد‌هاشم آصف معروف به رستم الحکماء در رستم التواریخ به کار برده که اشاره به ملایان طمع‌کار و ریأیی و رجال نابکار اطراف شاه سلطان حسین صفوی است که دولت پر شکوه و شوکت ایران آن دوره را به باد فنا دادند. می‌‌نویسد: «اینان با عمامه حریر پر نقش و نگار خلیل‌خانی، و کفش ساغری و چاقشور کردى و چهار زرعیِ زری، که بر میا‌‌ن می‌بسته‌اند و سواره با قلیان‌های کرنائی آمد و شد می‌نموده‌اند… لاجرم چون دارائی و فرمانفرمائی آن سلطان جمشید نشان از بیست و پنج سال گذشت زمرهٔ‌ خر صالحان به افسانه و افسون، رسوخ در مزاج آن خلاصه ایجاد عصر خود- «شاه سلطان حسین»- نمودند و او را از شاهراه قانون حکیمانه جهانداران بیرون کردند و بکریوهً گمراهی که مخالف عقل و حکمت و مصاحت است او را داخل نمودند…
    http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/59052/

     
    • ناشناس گرامی

      اشتباه یا مغالطه کردید ،این عبارتی که نقل کردید جمله ایست در ذیل بیان مفصل رستم التواریخ در توصیف طبقات گوناگون درباریان شاه در آن زمان ،که شما عبارت مفصل را حذف کرده و آنچه در ذی بصورت وصف عام همه آن طبقات است را فقط بر روحانیون آن زمان تطبیق کردید ،عبارت رستم التواریخ اینطور است :

      “”داستان ذكر تفصيل باشيان سركار عظمت‏مدار شاهنشاهى‏
      كه همه با عمامه‏ هاى خليل خانى و كفش ساغرى و چاقشور و قليان‏هاى كرمانى و همه بر مركب‏هاى گرانبها سوار بوده‏ اند:
      عالى‏جناب مقدس القاب آخوند ملاباشى، حكيم‏باشى، منجم‏باشى، كاتب‏باشى، شاعرباشى، كتابه‏نويس‏باشى، جراح‏باشى، سركشيكچى‏باشى، ايشيك آقاسى‏باشى، قوريساول‏باشى، قوللر آقاسى‏باشى، نسقچى‏باشى، فراش‏باشى، توپچى‏باشى، زنبوركچى‏باشى، تفنگچى آقاسى‏باشى، چتردارباشى، جيقه‏بندباشى، مسنددارباشى، سجاده‏دارباشى، زرگرباشى، خزانه‏دارباشى، جارچى‏باشى، ميرآخورباشى، ميرشكارباشى، قوشچى‏باشى، پيشخدمت‏باشى، جواهرى‏باشى، خياطباشى، اتوكش‏باشى، ساعت‏سازباشى، جبه‏دارباشى، جلودارباشى، سلاح‏دارباشى، آبدارباشى، سقاباشى، نقاش‏باشى، معمارباشى، نجارباشى، سراى‏دارباشى، حجارباشى، تاجرباشى، كرك‏يراق‏باشى، زيندارباشى، تازى‏كش‏باشى، چركچى‏باشى، بقال‏باشى، عطارباشى، رزازباشى، قصاب‏باشى، علاف‏باشى، اونچى‏باشى، طوقچى‏باشى، يمشچى‏باشى، شربت‏دارباشى، طباخ‏باشى، سفره‏چى‏باشى، عصارباشى، انباردارباشى، معبرباشى، صراف‏باشى، زره‏سازباشى، سيّاف‏باشى، كمانگرباشى، تيرگرباشى، چلانگرباشى، باغبان‏باشى، بلوك‏باشى، كدخداباشى، علاقه‏بندباشى، اياغچى‏باشى، ابريق‏دارباشى، جنيبه‏كِش‏باشى، باشماقچى‏باشى، مشعلچى‏باشى، چراغچى‏باشى، شمّاعى‏باشى، مسگرباشى، سفيدگرباشى، سرّاج‏باشى، ميناسازباشى، چكمه‏دوزباشى، حلاج‏باشى، صحاف‏باشى، رمه‏دارباشى، گله‏دارباشى، قاطرچى‏باشى، ساربان‏باشى، گل‏كارباشى،عندليبچى‏باشى، بطچى‏باشى، طاووسچى‏باشى، قنادچى‏باشى، بزازچى‏باشى، شعرباف‏باشى، لوّاف‏باشى، اكّاف‏باشى، كفاش‏باشى، كلاه‏دوزباشى، خراطباشى، آيينه‏سازباشى، اريكه‏دارباشى، محمره‏چى‏باشى، حمامچى‏باشى، خاصه‏تراش باشى، زردوزباشى، حدادباشى، آجرتراش‏باشى، مؤذن‏باشى، شاطرباشى، پهلوان‏باشى، عزب‏باشى، قلندرباشى، خيام‏باشى، منبت‏كارباشى، حكاك‏باشى، يورتچى‏باشى، سورساتچى‏باشى، فيلبان‏باشى، شيربان‏باشى، ماربان‏باشى، غسال‏باشى، تيمارچى‏باشى، چاووش‏باشى، نعلبندباشى، بيل‏دارباشى، مقنّى‏باشى، مغنّى‏باشى، مطرب‏باشى، مقلدباشى، مسخره‏باشى، گداباشى، زندانبان‏باشى، جلادباشى، مسّاح‏باشى، قتّال‏باشى، لوطى‏باشى و امثال اينان.
      اينان همه با عمامه حرير پرنقش و نگار خليل خانى و كفش ساغرى و چاقشور كردى و چهار زرعى زرى كه بر ميان مى ‏بسته ‏اند و سواره با قليان‏هاى كرنايى، آمد و شد مى ‏نموده ‏اند و بعضى اسباب و آلاتشان زرين و سيمين بوده.
      همه آنان صالح و مصلح و معتبر و معتمد بوده ‏اند و همه در فن خود، استاد ماهر و صاحب شعور و وقوف و ادراك بوده ‏اند و در فن خويش بسيار ساعى بوده، به فن ديگرى ميل نمى‏ كرده ‏اند- به آن علت، در فن خود، فرد كامل بوده ‏اند.
      (رستم التواریخ ،ص 99-100)
      جناب ناشناس ،شما دانسته یا ندانسته بفتوای مارکسیستها در این جهت که “هدف وسیله را توجیه و مباح می کند” عمل کرده اید.

       
  29. جناب نوری زاد دیروز در رادیو ی اتومبیل سخنان سال قبل رهبر را می شنیدم که می فرمود انتخابات آبروی نظام است و بایدد در آن شرکت کرد. با خودم فکر کردم که جناب ایشان آیا ابزار دیگری برای ترغیبمردم به شرکت در انتخابات نمی شناسد؟ منطقا دانستن اینکه این انتخابات آبروی نظام است مشوق مردمی که بنای شرکت نداشته باشند نیست. خودم البته جواب آنرا یافتم. چند وقت پیش جناب رضا علیجانی تحلیل زیبایی از انتخابات ارائه فرمود به این نحو که حدود 5 درصد مردم طرفداران سرسخت نظامند که تحت هر شرایطی در انتخابات شرکت می کنند و 20 درصد هم تحت هیچ شرایطی شرکت نمی کنند. این نکته ی جناب علیجانی من را به این نتیجه رساند که مخاطب بیانات جناب رهبر مبنی بر ضرورت شرکت در انتخابات برای حفظ آبروی نظام، همان اقلیت 5 درصد همیشه در صحنه هستند. جماعت ما هیچوقت در این انقلاب به حساب نیامده ایم به جز آن یک باری که دو سال پیش رهبر فرمود اگر انقلاب را هم قبول ندارید برای ایران به صحنه بیایید. که کثیری آمدند و دیدیم چطور دست و بال رئیس جمهور منتخب را دست کم در سیاست های داخلی بستند.

     
    • غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
      زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

      درود جناب نوری زاد که هستید و به ما هستن را می آموزید

       

ریحانه ارسال پاسخ به لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

83 queries in 1052 seconds.