یک: در روز روشن مرا مثل یک شکارِ از نفس افتاده به دندان می کشیدند. مأموران قرارگاه ثارالله از یکطرف، و مأموران وزارت اطلاعات از طرف دیگر. افتاده بودند بجان هم بدجوری. کار بالا گرفته بود تا هفت تیر کشیِ اساسی! صبح می رفتم پیِ دکتر ملکی که با هم برویم جلوی دفتر مرکزی دنا. همین که از خانه بیرون زدم، یک خیابان دورتر، یک اتومبیل 206 نوک مدادی مثل اتومبیل خودم، پیچید جلو. که بیا پایین. من دیگر به این صحنه ها عادت کرده ام. این که شما انتظار داشته باشید فلان مأمور عبوس و قلچماق حکمی از دستگاه قضایی و کارت شناسایی اش را به شما نشان بدهد، به یک طنز اسلام رهبری بدل شده. سه نفر بودند. سه جوان. سرتیمشان تا نشست کنار من، دست بندش را در آورد و به دستانم زد. به او گفتم: پسرم، دستبند به دست کسی می زنند که قتلی مرتکب شده باشد یا اساساً آدم بی قرار و زیر تیغ اعدام باشد. من که با پای خودم آمده ام داخل اتومبیل شما و از شما هیچ نخواسته ام چرا؟ گفت: اجازه بدهید من کار خودم را انجام بدهم. ما دستور داریم.
دو: یکی شان نشست پشت فرمان اتومبیل من. جوان سرتیم تلفنی با “حاجی” در تماس بود. که: سوژه با ماست. النگو هم زده ایم. دستور آمد: النگو نه اما اتومبیلش را برگردانید و در حوالیِ خانه اش یکجا پارک کنید. برگشتیم سمت خانه. اتومبیل را یکی دو کوچه دور تر ازخانه پارک کردند. همانجا من دیدم یک اتومبیل سفید شاسی بلند با سه چهار جوان هیکلی در اطرافش، زل زده اند به اتومبیل برادران. مرا هم می دیدند. برایشان دست تکان دادم. دو بار. 206 برادران تا به راه افتاد، صدایی از پشت سر برخاست: 206 بایست. 206 اما به راه افتاده بود و تیز می رفت. سرتیم جوان با حاجی در تماس بود. که: یک شاسی بلند افتاده دنبال ما. چه بکنیم؟ دستور آمد: بی خیال. راننده گاز داد و دو سه جا به تندی از اتومبیل ها سبقت گرفت اما در یکجا مجبور به کند کردن سرعت شد و همین، شاسی بلند را جلو انداخت. پیچید جلوی 206 و یکی شان که جلو نشسته بود با راکتِ ایست محکم کوبید روی کاپوت جلو.
سه: فیلمی بود برای خودش دیروز. چهار مأمور شاسی بلند با کلت های کشیده و آماده ی شلیک بیرون پریدند و یقه ی راننده ی 206 را گرفتند و بیرونش کشیدند که: چرا هرچی ایست می دیم وای نمی ایستی؟ راننده گفت: ما خودمون مأموریم. طرف گفت: مأمورِ چی؟ غلط کردی. بگو مگوها بالا گرفت. کمی بعد کلت ها را غلاف کردند. یکی از مأموران شاسی بلند آمد و در را گشود و به من گفت: بیا پایین. پیاده شدم. مرا برد و سوار شاسی بلند کرد و در راه دم گوشم گفت: ما از وزارتیم. اینا اگه می بردنت معلوم نبود چی سرت می اومد.
چهار: مأموران آمدند و سوار شدند و شاسی بلند به راه افتاد. اما سرتیمِ 206 راه را بر شاسی بلند بست. همینجور که گوشی تلفنش دم گوشش بود و با یکی صحبت می کرد، جلوی شاسی بلند ایستاده بود و اجازه نمی داد برود. مأموری که کنار من نشسته بود به راننده گفت: هلش بده برو. شاسی بلند جلو می رفت و جوان سرتیم عقب عقب. از این جلو رفتن و از او عقب عقب رفتن. مأمور کناری من مرتب راننده ی شاسی بلند را تشویق می کرد به رفتن اگر چه با زیر گرفتنِ جوانِ سرتیم. در یکجا شاسی بلند، جوان را جا گذاشت و به سرعت به سمت چهار راه فرمانیه پیچید. راننده به آینه نگاه کرد و گفت: 206 دنبالمونه. شاسی بلند سرِچهار راه فرمانیه افتاد به ورود ممنوع مثل این فیلم ها. چند تا اتومبیلِ بخت برگشته را تا مرز له کردن پیش برد و نهایتاً پیچید به راست و رفت به سمت اقدسیه. انگار ماها یکی از قسمت های سریال کبری 11 را بازی می کردیم. شاسی بلند در این پیچیدن های ناگهانی و ورود ممنوع رفتن ها، به یک موتوری زد و به یک پراید سفید. اما گذشت و رفت. راننده عذاب وجدان داشت. گفت: زدم موتوری را داغون کردم. مأمور کناری به راننده دلداری می داد: برو مهم نیست. شماره ی ما رو یادداشت می کنن شکایت می کنن وزارت هزینه شونو می ده.
پنج: 206 اما ول کن نبود. شاسی بلند به یک خیابان فرعی پیچید. مأموران شاسی بلند هم با حاجیِ خودشان تماس گرفتند و خبر دادند که یک 206 در تعقیب شان است. و گفتند: اینجور که می گویند بچه های قرارگاه ثارالله هستند چه بکنیم؟ تا دستور بیاید که چه بکنند، شاسی بلند نفیرکشان خیابانهای فرعی را در می نوردید. مأمور کناری من که مرتب راننده را تشویق به رفتن و گاز دادن می کرد، به همکارانش گفت: یه تیر بزنم به لاستیکش؟ یکی از جلویی ها گفت: نه، نمی خوایم با اینا درگیر بشیم که.
شش: از حاجی خبر آمد که یکجا بایستید و باهاشان صحبت کنید. تا شاسی بلند زد کنار، پراید سفید پیچید جلوش. راننده و سرنشین پراید که هر دو کارگر و زحمتکش می نمودند، پایین پریدند که: حالا می زنی و فرار می کنی؟ مأمور جلویی رفت بطرف 206 برای صحبت و راننده ی شاسی بلند رفت طرف راننده ی پراید که: طوری نشده بیا این پولش. و از جیبش دو تا ده هزار تومنی در آورد. راننده ی پراید گفت: بیست تومن؟ پول نمی خوام وایسا درستش کن. راننده ی شاسی بلند که با راننده ی پراید بگو مگو می کرد، تلفنی با حاجی در تماس بود. که: بله نوری زاد پیش ماست و بچه ها دارند صحبت می کنند.
هفت: کمی بعد – همچنان که پیش بینی می کردم – قرار گاه ثارالله غلبه پیدا کرد و شکار را از شاسی بلند بیرون کشید و سوار ماشین 206 خود کرد و دِ برو که رفتی. وزارت اطلاعات کی باشد که در برابر سپاه قد علم کند؟ در راه، سرتیم جوان با حاجی تماس گرفت و گفت: سوژه با ماست. النگو بزنیم؟ خبر آمد که النگو نه اما چشم بند حتماً. سرتیم جوان چشم بندی به من داد و گفت: تا می توانید سرتان را خم کنید. شیشه ی سمت مرا با یک کاپشن پوشاندند و 206 سرعت گرفت. شاید یک ساعت و نیم در راه بودیم. یکجورهایی احساس کردم که بزرگراه امام علی را تا انتها رفتند و در آنجا یا به جاده ی قم در افتادند یا به جاده ی خاوران یا به جاده ی ساوه. خلاصه هر چه که بود یک ساعت و نیم در راه بودیم. صدای رفت و آمد اتومبیل ها کم کم فرو نشست و اوضاع جاده به سکوت انجامید. تا این که سرتیم جوان به حاجی زنگ زد که: ما داریم به محل مورد نظر نزدیک می شویم یکی را بفرستید برای ریموت.
هشت: جلوی یک ساختمان توقف کردند. دست مرا گرفتند و مرا به داخل بردند و رو به دیوار بر یک صندلی نشاندند. یک ساعت بعد، یکی از مراقبان آمد و مرا به داخل اتاقی برد و گفت: می توانید چشم بندتان را بردارید. این اتاق، همه چیز داشت الا دستشویی. جوان مراقب تلویزیونی را که در اتاق بود راه انداخت و چای آورد. و من، نشستم پشت به درِ اتاق و رو به تلویزیون و از این کانال به آن کانال. عجبا که در شبکه ی مستند، فیلمی پخش می شد از گله ی شیران که به شکارها حمله می کردند و با کلی کمین و زحمت، یکی از آنها را می گرفتند. تا مشغول می شدند به دریدن و خوردن، شیر نر گله و شیرهای نرِ سرگردان سر می رسیدند و بعد از یک درگیری کوتاه، شکار را می کشیدند و با خود می بردند. و این درگیری برای ربودنِ شکار، یک چند باری تکرار شد.
نه: جوان مراقب یک برگ کاغذ آورد چاپی. که مشخصات کلی متهم در آن باید نوشته می شد. جلوی نام و نام خانوادگی نوشتم: سعید زینالی. نام پدر؟ هاشم. نام و نام خانوادگی مادر: اکرم نقابی. شغل؟ دانشجوی برده شده و سر به نیست شده توسط برادران سپاه.
ده: تلویزیون در چند شبکه گفتگوهای اجلاس گازی را نشان می داد. و شبکه ی خبر، دیدار رییس جمهورها را با رهبر. و اهدای یک جلد قرآن قدیمی به رهبر از جانب پوتین. عجبا که بعضی ها رگ خواب بعضی ها را چه نیک بلدند. پوتین با قرآنی که به رهبر هدیه داد یک سخن پنهانی نیز به رهبر می سراید که شاید مفهومش این باشد: شما ای رهبر مسلمین جهان، با این قرآن مشغول باشید. که ما بی خدایان از همین قرآن گراییِ شما کلی کاسب شده ایم در این سی و هفت سال قرآنی تان.
یازده: ساعت ده یازده شب بود که جوان مراقب آمد با کاغذی و قلمی. گفت: شنیده ام شما را بخاطر خطری که تهدیدتان می کرده به اینجا آورده اند. گفتم: شاید داستان از این قرار باشد که: امروز برادران نمی خواسته اند به موازات اجلاس گازی، و حضور جناب پوتین در بیت رهبری، ما جلوی ساختمان مرکزی دنا به اعتراض بایستیم. و حال آنکه اگر مختصری شعورشان می رسید، حضور معترضانه ی ما می توانست به نفع شان تمام شود. جوان مراقب کاره ای نبود. و ما، اساساً با مأموران طرف نیستیم. گنده های اینان اند که دستور می دهند و اینان باید اجرا بکنند. اینها هم که نباشند، دیگرانی هستند که همان کارهای سفارشی را انجام بدهند با کله. جوان مراقب کاغذ و قلم را به سمت من گرفت و گفت: اگر از رفتار ما رضایت داشتید یا نداشتید بنویسید. نوشتم: یک این که: در روز روشن بدون حکم قضایی مرا از خیابان ربوده اند و با چشمانی بسته به جایی نامعلوم آورده اند. و دو: در این مدت اما از نظر ناهار و شام و چای و رفتار مؤدبانه ی مأموران، من جز سپاس ندارم. نیمه شب بعد از یک ساعت و نیم رانندگی، مرا از اتومبیل شان پیاده کردند و گفتند: چشم بندت را بردار. کجا بودیم؟ یک کوچه پایین تر از منزلمان. ظاهراً پوتین به خانه اش رسیده بود و از نگرانی برادران کاسته شده بود.
دوازده: به خانه که آمدم، متوجه شدم دوستان دنایی مرا بازداشت کرده اند. می گویم: عزیزان همراهِ ما چه در بند باشند و چه همین امروز و فردا آزاد شوند، شنبه های اوین و دوشنبه های دنای من و دکتر ملکی سرجایش هست. حتی اگر کسی نیاید. گویا دارمی به نقطه ی آغازینِ این حرکت باز می گردیم. من و دکتر ملکی این حرکت را دو نفری شروع کردیم و دو نفری نیز ادامه اش می دهیم.
کانال تلگرام نوری زاد: telegram.me/MohammadNoorizad
محمد نوری زاد
سوم آذرماه نود و چهار – تهران
|
گر نگهدارمن انست که من میدانم شیشه را دربغل سنگ نگه میدارد.
ای خدا این حاکمیت با این تفکر که نیروهای امنیتی دو سازمان خودش را نمی تواند هماهنگ کند میخواد تو این اوضاع مملکت اداره کند.
داستانِ هماهنگی نیست , داستان این است که کی زورش بیشتره.
قسمت هفت : کمی بعد – همچنان که پیش بینی می کردم – قرار گاه ثارالله غلبه پیدا کرد و شکار را از شاسی بلند بیرون کشید و سوار ماشین 206 خود کرد و دِ برو که رفتی. وزارت اطلاعات کی باشد که در برابر سپاه قد علم کند ؟ آقای نوری زاد پس از قتل های زنجیره ای در سال 1378 که باید همان کثافت کاری!! ناجور باشد که وزارت اطلاعات توسط حضرت حجت الاسلام و المسلمین فلاحیان نجف آبادی و قربانعلی دری نجف آبادی به روی کلیه مسئولین نظام اسلامی ما پاشیدند ، آن آقای “سعید اسلامی ” قاتل را که مجیز گوی خضرت آقا بود را ظاهرا” شربت گوارای ” واجبی ” خوراندند و باطنا” مجددا” دستگاه ” موازی ” وزارت اطلاعات را فراهم کردند که امروز بر سر ” شکار ” حضرتعالی دعوای مختصری داشتند . آقای نوری زاد اگر یادتان باشد ، در همان ایامِ کثافت بر روی مسئولین نظام پاشیده شده ، عده ای از دوستان “سعید اسلامی ” مانند علاء الدین بروجردی و حسین شریعتمداری کیهان و دیگر برادران شریک در قتلهای زنجیره ای ، آقای خاتمی رئیس جمهور وقت ، حفظ الله را متهم به ” از بین بردن وزارت اطلاعات ” میکردند و نقشه میکشیدند که دیگر وزارت تخت نظر رؤسای جمهوری نباشد و روزی که آقای خاتمی رئیس جمهوری وقت ، به خدمت رهبری رسیده بودند و کمی تا قسمتی شاکی بودند که دستگاهی! بدنبال ” موازی ” کاری با وزارت اطلاعات می باشد ، حضرت آقا فرموده بودند که این کار با نظر من بوده و چه اشکالی دارد که نظام اسلامی ! بیشتر از گذشته از نظر اطلاعات قوی تر گردد .
ريشه ها ٣٥٦ (قسمت ٣٥٥ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
چندين قرن خرد سوزى :
چه مراد مى كنيم از تفكر ؟
٤- در قسمت پيش به آينده سويى تفكر اشاره شد. گفته شد كه از دمِ زاده شدن و هستى يافتن دست كم دو ويژگى بنيادى هستى ما را مشخص كرده است بدون آنكه اراده و خواست ما در تعيين آنها دخيل بوده باشد : نخست آنكه اين هستى در ميانِ چيزهايى افتاده است . اين در ميانِ….بودن را تعلق يا علاقه – علاقه به معناى پيوستگى – مى ناميم . واژه فرنگى اين علاقه يا تعلق interest است . در لغتنامه ها افزون بر علاقه معانى ديگرى چون سود و منفعت ، جاذبه ، كشش ، سهم و بهره نيز براى اين واژه آمده است ، ليك همه اين معنى ها ثانوى هستند . ريشه لاتينى واژه اى كه تعلق معنا مى دهد inter-esse يا در ميان – هستن است . مقصود من به هيچ وجه بازى با الفاظ نيست. اين معنا هستى يافتن ما را به گونه اى زنده و درگيركننده و اجتناب ناپذير بيان مى كند . به محض هستى يافتن تعلقات موروثى از جمله زبان ، سنت ، دين ، خداى قوم و آثارش همچون يك قدرت بشير و نذير كه در مناسبات قدرت و تعيين معنا ها و ارزش ها و مُجازها و ممنوعه ها نقشمند است گذشته سنگين بارى را بر ما حمل مى كند. ما در يك خانواده خاص ، در يك قلمرو جغرافيايى و برهه تاريخى خاص ، در يك جماعت با زبان و خدا و دين و خلقيات و آداب و رسوم خاص و در يك كلام در يك فرهنگ پا به عرصه هستى مى نهيم . فعاليت ذهنى اى كه همه از خرد و كلان دارا هستند غالباً فكرى است كه همين تعلقات و بوده ها و فراداده ها در اذهان جارى مى كنند. اين فكر و جريان ذهنى را وقتى تفكر مى ناميم كه رانشگر يا به اصطلاح فاعل آن خودمان باشيم نه اينكه ،خواسته يا ناخواسته ، دانسته يا ندانسته ، تعلقات همگانى رانشگر آن باشند . تفكر بدون فاعل و موضوع تفكر واژه اى است صرفاً انتزاعى . جريان فعاليت ذهنى اى كه به ذهن من انداخته باشند همچون حرفى كه بر دهانم نهاده باشند مرا متفكر و انديشمند نمى كند و تفكر و انديشه بدون متفكر و انديشمند صرفاً جريانى ذهنى است كه سرنخ آن در دست من نيست ، درست همچون عروسك خيمه شب بازى كه سر نخش دست عروسك گردانِ پشت پرده است . خيام اين را دريافته بود آنجا كه گفت:
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز
از روى حقيقتى نه از روى مجاز
يك چند در اين بساط بازى كرديم
رفتيم به صندوق عدم يك يك باز
اين حال و احساس كه ما در دايره قسمت بازيگرى هستيم كه كارگردانش چيزى چون قضا ، چرخ فلك ، مشيت الهى ، نصيب و قسمت ، دست روزگار ، اسرار پشتَ پرده ، حكمت الهى ناشناخته ، و در عصر جديد اتاق فكرى در آن سوى آب هاست اگر تنها به خيام منحصر بود مى توانستيم گفت كه تقدير گرايى خيام همچون انديشه يك فيلسوف يونانى نحله اى بوده است در ميان كثرتى از نحله هاى متفاوت ، ليك در ادبيات فارسى به ويژه پس از فردوسى شايد هيچ باورى مشترك تر و مكرر تر از همين احاله امور به دگرسالارى ناشناخته نباشد. اين معنا به هزار زبان در نظم و نثر و گفتار هاى روزمره بازتوليد شده است . تكنوازى هاى آنان كه همچون ناصر خسرو يا دلاوران سده هاى اوليه پس از اسلام برخلاف اين باور رفتند ، در گذر زمان در اركستر هم آوا و پرغوغاى تقدير گرايى خاموش شدند و همچون مستثناهايى نامكرر در گوش ها ننشستند . هنر خيام و از آن بيش ديوان حافظ اين روح قومى را با همه فراز و فرود ها و گشتاوردهايش را بازتابيده اند . براى اطمينان از اين ادعا هيچ راهى موهوم تر از جستجوى انگيزه ها و مقاصد حافظ و خيامى كه در گور خفته اند نيست . بيش تر نظريه پردازان ادبى و هنرى در عصر ما بر آنند كه اثر هنرى پس از انتشار ،مستقل از مقاصدِ دست نايافتنى آفريننده اش ، معناهايى را توليد و بازتوليد مى كند كه چه بسا به گرد گمان خالقش نيز نرسيده است . پس از سير در نظريه و نقد ادبى مدرن ديگر بعيد است بر سر اينكه مقصود شخص حافظ از فلان بيت چه بوده است چانه بزنيم . اين چانه زنى ها خود برآمده از شخص پرستى اى است كه از حافظ دگرسالار قديسى مى سازد كه مقصودش تنها از آن رو كه مقصود حافظ است ديگر جاى چون و چرا ندارد . شرط اول قدم تفكر گام نهادن در راهى بر خلاف اين قديس سازى ها و معبد گرايى هاست . تفكر انتقادى همچون دايره مدور تكرار مكرر است چرا كه انتقاد آن روى ديگر تفكر است . خيام در مقام هنرمندى كه تا مرز پرسشگرى از بيدادگرى خداى قوم پيش مى رود در مقام هنرمند زبان حال فرهنگ دگرسالار قوم خود شده است . مجموعه رباعيات او را اگر فراديده نهيم حتى درخواهيم يافت كه به چشم اين شاعر بيداد آنچه چرخ فلكش مى نامد در چه كسانى حضور عينى يافته است :/ شيخى به زنى فاحشه گفتا: مستى _ هر لحظه به دام دگرى پابستى _ گفتا: شيخا ، هر آنچه گويى هستم _ خود نيز چنانكه مى نمايى هستى ؟/. اين شيخان همراه با شاهانى كه كله آنها در چشم زمان با گل كوزه گران يكى است در كنار آنان كه محيط فضل و آداب شدند – فيلسوفان و حكما و فقها و متكلمان – مخاطبان اعتراض خيام اند. بدون آنكه خيام گفته باشد اين مجموعه دقيقاً در خيل فرادستانى هستند كه هيچ خدشه اى را به فرهنگ بندگى و بازيگرى و سرسپردگى به قضا بر نمى تابند. اين ها از آن رو مى توانند نماينده همان فلك لعبت باز باشند كه جريان فعاليت ذهنى بندگان و رعايا را كارگردانى مى كنند. بدينسان در اين مناسبات خداشاهى فرهنگ كه در آغاز از گذار رهايى بخش انسان از جانور طبيعى به جانور آينده مند و دگرگون كنندهِ وضعيت ديرينه طلوع كرده است دگر بار تبديل مى شود به مانع تغيير ، به بستن آينده بر هر امر نو و خلاقانه ، به چوپان و بازيگردان انسان هاى جانورسان ، به پاسدار تاريكى و نگهدارِ رسم تفكركُشى و به طبيعت مقدس و هولناك زمان صغارت نوع بشر. بى آنكه شايد خيام و حافظ خود قصد كرده باشند از افق امروزى به كمك آثار آنها مى توان جماعتى را ديد كه فعاليت ذهنى در سر آنها جريان دارد بى آنكه خود بتوانند فرد شوند و از سرچشمه فرديت خود به بار سنگين فرهنگشان انديشه كنند. مقصود انكار اين زبانزد نيست كه فرهنگ اندوخته اى گران بها از آموخته ها و آزموده هاى پيشينيان است. مقصود آن نيست كه تفكر بايد اين ذخيره را نابود سازد . مسئله آن است كه فرهنگ هر قدر متعالى و غنى و پربار باشد شرافت انسانى در آن است كه با متعلقات موروثى خود رابطه اى آزاد و خودسالار و در حقيقت انسانى داشته باشد .
چرا ميمون ها و چرندگان و پرندگان و جانوران غير انسانى فرهنگ ندارند ؟ چون آنها صرفاً جزيى از طبيعت اند. اسب ها اگر فرهنگ داشتند به ما سوارى نمى دادند مگر از فرهنگ آنها پس از تناور شدن دگربار چماقى مى ساختيم براى كوبيدن سرچشمه ابداع و فرهنگ ساز آنها . در انسان به هردليل توانشى ايجاد شده كه او را به گذار از طبيعت كور و مجبور توانا كرده است ؛ او را قادر ساخته كه آينده اى متفاوت با گذشته اش بسازد و از اينكه صرفاً مهره اى از ماشين عظيم طبيعت باشد سربرتابد. در آن دم كه يك ميمون آدم نما روى دوپا راه رفت ، دست هايش آزاد شد، دست آزاد شده در يك لحظه بزرگ توانست چوب يا استخوان يا سنگى را فراگيرد و آن را همچون دست افزار دفاعى به كارگيرد. در آن لحظه نه جشن با شكوهى برپا شد و نه خطى وجود داشت تا اين بزرگ ترين لحظه تعيين كننده تاريخ زمين را ثبت كند ، ليك از آن پس تمامى جشن ها و نوشته ها و آثار سازنده و ويرانگر تمدن و فرهنگ بشرى مديون همان لحظه بوده اند ؛ مديون آن نخستين انسانى كه روى دوپا راه رفت و پيله حياتِ صرفاً طبيعى را شكافت . آيا نيچه راست گفته است كه '' انديشه هايى كه با گام هاى كبوتر مى آيند ، جهان را رهبرى مى كنند '' ؟ آيا اين جنبش آغازين اصلاً بنا بر انديشه اى بوده است ؟ دست ها احتمالاً در اثر جابجايى به مكانى بازتر آزاد شده اند .اما انديشه هاى نظرى كه بعدها پديد آمده اند مديون همان جنبش بوده اند. .دست افزار امتداد دست بود و همچنين بوده اند همه ابزارهايى كه بعدها ساخته شدند. انسان زان پس دريافت كه مجبور نيست تابعِ گذشته اى باشد كه هيچ اختيارى در تعيين آن نداشته است .در آغاز اين گذشته همان زيست صرفاً طبيعى و جانورى او بود. انسان خود را گشوده بر جهانِ امكاناتى يافت كه مى توانست خود مختارانه از ميان آنها انتخاب كند . فرهنگ و تمدن در كشمكشى ميان انديشه و طبيعت طليعه زد.اين هم آميزى فكر و ماده نخستين بذر هاى ابداع را پديد آورد. ابداع را يونانيان پوئسيس مى گفتند. پوئسيس در يونانى صرفاً سرودن شعر نبود بل ساختن ابزار را نيز پوئسيس مى ناميدند . تخنه (τέχνη ) به معناى فن و هنر – ريشه لغوى آنچه امروزه تكنولوژى اش مى خوانيم – خود نوعى پوئسيس محسوب مى شد . انسان از سر توانش آزادى از گذشته و اختيار آينده اى نو ( يا همان ابداع ) نخستين فرهنگ ها و تمدن ها را بنيان نهاد. همين فرهنگ ها و تمدن هاى ساده اوليه كه خواست آزادى از گذشته كور آنها را بنيان نهاده بود به مرور زمان چنان پيچيده و سنگين بار شدند كه اربابان و خواجگان با دستاويز پاسدارى از هويت فرهنگى وضعيت موجودشان را منجمد ساختند و براى حفظ اين انجماد بر هر امر نو و تازه اى چنگ و دندان نمودند . مطالعه تاريخ فرهنگ اين هشيارى را به ما مى دهد كه براى مثال فاجعه كثيف قتل هاى زنجيره اى را صرفاً براى جستجوى پليسى عاليجنابان سرخ و خاكسترى حلاجى نكنيم . مسئله اساسى تر آن است كه پاسداران هويت فرهنگى ناانديشيده از تفكر آينده سو و نو جو هراس دارند. آنانكه محيط فضل و آداب شدند فضل و آدابشان براى تاريك انديشان تا آنجا روشنى محسوب مى شود كه پرتوى بر رسم تفكركشى فرهنگ قديم نيافكنند بل صرفاً حقانيت مطلق و ابدى آن را توجيه كنند و از آن براى سركوب ابداع و آزادانديشى سلاحى سترگ سازند . فرهنگ و تمدن هاى بزرگ براى نوزادان از لحظه هستى يافتن گذشته اى از تعلقات دينى و سنتى و سياسى را از پيش سفارش مى دهند. . نخستين ويژگى هستى ما آغاز گشتگى آن در ميان اين تعلقات است .
از سوى ديگر همان توانش آغازين رهايى از گذشته و ابداع آينده اى دگرگونه كه گذار از طبيعت را ممكن ساخته است دومين ويژگى و از نظر اصالت و تقدم نخستين ويژگى هستى ماست. بنا به ويژگى نخست ما در ميان تعلقاتى هستى يافته ايم كه هويت ما را قوام بخشيده اند ، ما از درون و از برون با اين تعلقات ديرينه درگيريم . ما اين درگيرى را با گوشت و پوست خود به گونه اى زنده و ملموس احساس مى كنيم . متفكر نيز از اين درگيرى بى امان مستثنا نيست و تنها فرقش با ديگران آن است كه تعلقات درگيركننده را به پرسش و انديشش مى كشد. فرهنگ و تمدن كه هرگز از توحش جدا نبوده است ساختارى پيچيده با پارسازه هاى همساز و درهم تافته اى را خانه هستى ما مى كند .پاسداران اين خانه مدام دلنگران آن ويژگى ديگر هستى انسان ها هستند كه مى تواند با در اندازى طرحى نو ساختار تا كنونى را متزلزل كند . تجربه تاريخ گواهى مى دهد كه اين پاسداران غالباً اربابانى بوده اند كه از وضعيت موجود بيش ترين بهره ها را مى برده اند . تمدن و فرهنگ هر قدر نيز عظيم و شكوهمند باشد براى كسانى كه به تعلقات فرهنگى و تمدنى خود هرگز فكر نمى كنند نقش رانشگر و چوپان بيرونى يا همان دگرسالارِ تفكر ستيز را دارد. از همين رو در قسمت پيش گفته شد ''همه قدرت هاى استبدادى در ريشه اى ترين صورت همواره خواسته اند انسان ها را به طبيعت نازل كنند ، يا به بيانى ديگر ، به zoe ،به جانور و جسم محض ، به كاركردهاى خودكار و غريزى و ماشينوار ، به تنواره و شئى ، به موجودى كه تا ابد در وضعيت موجود ماند و گوسفند وار، مهره وار ، بى اختيار ، و سرسپرده به داده ها و فراداده هايى كه همان چند نقطهِ عبارتِ '' در ميان…. هستن'' را پر مى كنند. اين خواست شئى گردانى و '' شئى وارگى '' يا به اصطلاح فرنگى reification براى توده و خواست خداوندى براى فرادستان و زدودن انسانيت از هر دو است '' چرا كه بندگان را به گوسفند شبيه مى كند و اربابان را به گرگ و هر دو را به ناانسان . تخت و تاج و كلاه و عمامه ممكن است جامه استبداد باشند ليك روح استبداد جز خواست قدرت رانى بر جهان بى مقاومت و بره وار نيست . در عمق ، هيچ تفاوتى نمى كند كه نقاب اين قدرت دين و معنويت باشد يا حزب كمونيست يا دست غيبى و شبه متعالى بازار .
تفكر هيچ موجوديتى ندارد مادام كه انديشنده و انديشيده اى در كار نباشد . بى درنگ بايد افزود كه تفكر صرفاً استدلال و جدل نيست بل پى گيرى پرسشگرى اى است كه در غايت آزادى درونى از خودِ متفكر جوشيده باشد. استدلالى كه خواست و نتيجه آن را تعلقات موروثى و گذشته تعيين كرده باشد ، چه درست باشد چه غلط ، تفكر نيست بل مدافعه گرى ( apologestics)است . تفكر تجربه اى است كه آهنگِ آزادى درونى از تعلقات پيشداده دارد . تفكر متفكر را با هيچ ، با نيستى و با افقى تهى در آينده مواجه مى كند كه بنا نيست حتماً تعلقات گذشته در آن محو گردد، گيرم كه حتى يك دم رويارويى با چنين عدمى ممكن باشد . چنانكه در قسمت پيش اشارت رفت :''تفكر جز آن نيست كه رابطه انسان با همه آنچه ناخواسته به او تعلق گرفته است رابطه اى آزادانه و خودسالارانه گردد. همه تعلفاتى كه از دم زاده شدن در ميان آنها هستى يافته ايم ، مادام كه دگرسالارانه و يكسويه و به نحو ناانديشيده بر ما فرمان مى رانند ، شرافت انسانى ما ( برترى مان بر ديگر جانوران )را به جانوريت ، به طبيعت ، به جسمانيت محض ، به شئى ، به كالا ، به بشرِ انسانيت زدوده ، به اتمى از اتم هاى توده اى فرديت زدوده ، به آلت و ابزار منافع غارتگران منابع طبيعى و ثروت ملى ، به ريگى در ميان ريگزار و عدسى در توده عدس ها ، و به ناانسان فرومى كاهند. ناانسان بشرى است كه گذشتهِ موروثى و ناانديشيده اش او را از بيرون و از بالا فرامى راند به سوى تكرار همان گذشته در آينده . انسان موجودى است كه مى كوشد نخست ذهنيت خود را از تعلق ناانديشيده و مالكانه ( تعصب) به اين گذشته آزاد سازد ، اشتياق به اين رهايى كه سخت نيازمند به خود انديشى است ، ويژگى هستى انسان است چرا كه تنها انسان است كه از محدوديت خود آگاهى دارد ، تنها انسان است كه مى داند كه مى ميرد و تنها انسان است كه دچار ملال بى معنا مى شود. اگر بيش تر انسان ها فكر نمى كنند از آن روست كه در راه هاى گريز از آزادى خود را فريب مى دهند تا از دشوارى و تجربه ويرانگر تفكر بگريزند. خودفريبى عادتى است كه انسان آن را براى گريز از رويارويى با خود اختراع كرده است . تفكر همچون خردورزى امكان خاموشى است كه در هر انسانى نهفته است . قرن ها پيش از دكارت اين زكرياى رازى بود كه گفت : عقل به تساوى به همگان داده شده است و انسان ها ذاتاً نيازمند برگزيده اى كه به جاى آنها انديشه كند نيستند. برخى از عارفان سرپوشيده و نامستقيم اشتياق آزادى را در ترك تعلقات ، در استغناى عشق ، در تولد دوباره ، در زدودن زنگار از آينه دل و در تخليه و صفاى باطن بروز داده اند . اين اشتياق در بسيارى از ابيات حافظ موج مى زند :/ غلام همت آنم كه زير چرخ كبود_ ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است /. عين القضات مى گويد :'' اى سالك ، اگر آزاد نشوى بنده نباشى . چه دانى كه اين آزادى چيست ؟ اين حرّيت لطيفه اى مى دان در صندوق عبوديت تعبيه كرده در عالمى كه او را انسان خوانند و انسانيت خوانند''( تمهيدات ، ص ٢٦١). تا آنجا كه من دريافته ام از آثار برخى عارفان ايرانى از جمله تمهيدات و نامه هاى عين القضات تلاشى دردآكنده مى توان يافت براى رسيدن به رابطه اى آزادانه با خدايى كه حضور زمينى اش در قدرت مستبدانه حاكمان و شارعان عينيت يافته است . به چه دليل ديگرى عين القضات بايد آيه امانت را به صمديت ( بى نيازى و استقلال ) و نوعى خودسالارى در كسوت خود خدايى تعبير كند .'' گوهر امانت صمديت را محل و موضع انسان آمد '' ( همان، ص ٢٦٢) و باز به چه دليل بيدرنگ بايد اين خود خدايى را بدينسان پس بگيرد:'' اين انسان چيست؟ صفات بود بر ذات احديت ''؟ ( همان ). او كه انسان را پيش تر مسخر اختيار دانسته است ( همان ،ص ١٨٩)، چرا بايد ناگهان اين موجود مختار را صفت خداى خواند ؟ جستجوى دليلى عقلانى و متفكرانه در نوشته او بى حاصل است چرا كه گزاره هاى او چون گزاره هاى بيش تر عارفان فتواگونه است و نيروى مجاب كننده آن از استناد به احاديثى نه چندان معتبر و تفسير هايى نه چندان متعارف از آيات قرآن كسب مى شود . در قسمت پيش به غزلى خيام مسلكانه از حافظ اشاره كردم و به پرسش هاى خيام . اين شاعران بزرگ همين كه به مرزهاى پرسش متفكرانه نزديك مى شوند پاسخ هاى تاكنونى را افسانه و باد مى خوانند / باد است هر آنچه گفته اند اى ساقى / و سپس به خوشباشى و غنيمت شمردن لحظات عمر فرامى خوانند. عين القضات چنين نمى كند ، او جسورانه احاديث و آيات را در جهت آزادى جان انسان تعبير مى كند و بى درنگ اين آزادى را چنان توجيه مى كند كه بندگى را نقض نكند . معاد و آتش قيامت و بهشت و شب اول قبر و كمابيش همه اعتقادات فراانسانى شريعت را تمثيلى از احوال درونى انسان مى كند ( همان ، صص ٧٢و٧٣و ٧٤ و٢٨٧ و ٣٢٥) و فرياد برمى دارد كه '' آتش بزنم ، بسوزم اين مذهب و كيش – عشقت بنهم به جاى مذهب در پيش '' ( همان،ص٢٣) و انكار معاد جسمانى و حلول آخرت و الوهيت در دل را احتمالاً براى سبك كردن جرم خود به ابن سينا و حلاج حواله مى دهد و از سوى دگر اسلام و پيامبر را گواه خويش مى گيرد حتى اگر شده با احاديث نامعتبر يا دستكارى شده از جمله :ان الله خلق آدم على صورة الرحمن ( همان ٢٧١) و من رآنى رأى الحق ( همان ٢٧٣) و ابليس نور من نار عزته ( همان ص ٢٦٧) در ستايش شيطان و توجيه شاهدبازى ( همان ٢٨٦ و ٢٩٥) . اين عين القضات در شجاعت حلاج دوم است و خود در تمهيدات (صص ٢٦٧-٢٦٦)پيش بينى مى كند كه چون عيسى را پسر خدا مى داند [ آن هم در بحبوحه جنگ هاى صليبى و روزگار تاريك سلجوقيان ] چه بسا خونش را بريزند . بنا به روايت غالب اين همدانى وطن دوست را پس از مدت ها شكنجه و حبس در شهر خودش به گاه نيمه شب به دار مى كشند ، روز بعد پوست بدن بيجانش را مى كنند ، در بوريا مى پيچندش و با نفت مى سوزانندش . گفته اند كه در يك رباعى مرگ خود را پيش بينى كرده بود :
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ايم
وان هم به سه چيز كم بها خواسته ايم
گر دوست چنين كند كه ما خواسته ايم
ما آتش و نفت و بوريا خواسته ايم
به احتمال قوى اين رباعى را مريدانى ساخته اند كه به عادت مرده پرستى مرادشان را پس از مرگ شجاع تر از نويسنده تمهيدات جلوه داده اند. در تمهيدات خودسانسورى كار نويسنده را به تناقض گويى مى كشاند . او خود خستو مى شود كه ''اى دريغا كين شريعت گُفتِ ما ببريده است '' . ما امروزه به بريدن گفتار سانسور گوييم . اين حلاج دوم اگر تهديد شارعان خشك مغز و ترس درونى خود را مى توانست ناديده گيرد شايد مى توانست همچون ارسطو خود را از اسارت گذشته از درون آزاد سازد و آنگاه بدون انگيزه مدافعه گرى از تعلقات مادر زادى اش رابطه اى آزادانه و خودسالارانه با آنها پيدا كند . من مخصوصاً از يكى از جسورترين نويسندگان شاهد آوردم كه از نگر شجاعت و نزديك شدن به خودسالارى ستايش شده است . اما سرانجامِ سياسى اين خودسالارى كه در بهترين حالت به مثابه خود خدا بينى ظاهر مى شود استبدادى به مراتب خرد سوزتر و انسانيت سوزتر از استبداد سلجوقيان مى توانست باشد : استبداد افلاتونى انسان كامل و خطا ناپذير ، استبداد عارفشاهى .
با سپاس بسيار از بردبارى شما
………………………….:
پاسخ به كاوش ارجمند:
كاوش عزيز : بدگمانى من ناشى از برخوردهاى بسيارى با چپ هاى وطنى به ويژه تود اى هايى بود كه هنوز حاضر نيستند نام توده را از روى حزب خود بردارند . اين واژه به توده هاى يكدست شده در نظام هاى توتاليتر گفته مى شود . اميدوارم ببخشيد و فراموش كنيد . من هم خوشحالم كه بيش تر با شما هم انديشى دارم و در ضمن به انتقاد هاى شما هم خوشامد مى گويم : مقاله را خواندم . فروكش و فرسايش در خاك ، جنگل زدايى ، تغيير آب و هوايى ، مهاجرت هاى قبيله اى ، تغييرات در تكنولوژى ( از جمله ورود آهن كارى )، تغيير در متد ها و سلاح هاى جنگى ( از جمله آغاز سواره نظام اسبى ، پياده نظام جوشن پوش ، شمشيرهاى بلند ) ، تغييرات در الگوهاى تجارى ،كاهش منابع معدنى خاص ( از جمله منابع نقره )، سقوط كشاورزى و انحطاط اجتماعى ، صعود نرخ جمعيت و جنگ هاى داخلى و مانند اين ها در فروپاشى تمدن هاى پيچيده و بزرگ گاه موجب فروپاشى شده اند . البته در مقاله اى كه معرفى كرده بوديد ناگفته نمانده كه اين علل در جوامعى تجربه شده اما باعث سقوط نشده اند و نهايتاً پژوهشگران دو عامل را عمومى تشخيص داده اند : دو عامل غالب : ١-گسترش منابع به سبب فرسودگى كه در ظرفيت حمل اكولوژيك جاى دارد. ٢- لايه بندى اقتصادى جامعه به اليت ها و توده ها (Masses و commoners).نويسندگان افزوده اند كه ''در بسيارى از اين موارد ما گرايش اقتصادى و لايه بندى اقتصادى را ايفاگر نقش مركزى در فرايند سقوط يافته ايم . '' اين را نقل كردم تا ديگر دوستان نيز در جريان قرار گيرند.
داورى دقيق در باره اين پروژه نيازمند تخصصى است كه من ندارم . همين طور دورادور به عنوان دريافتى غيرتخصصى مى توانم گفت كه البته علل يادشده به ويژه نابرابرى شديد در توزيع ثروت و منابع غالباً فروپاشى در پى داشته است ؛ نمونه اش تمدن ساسانيان كه قيام مزدكى ها بر شدت نابرابرى و بيعدالتى در توزيع ثروت گواهى مى دهد . فروپاشى تمدنى با انحطاط فرهنگى فرق دارد اما دومى مى تواند پيامد اولى باشد . در شاهنامه مى خوانيم كه مزدك براى قانع كردن قباد مثال مارگزيده و شخصى كه پادزهر يا ترياق دارد را مى آورد . مارگزيده اكثريت توده است و ترياق بدست همان موبدان و درباريانى كه سيلوها و زنان و منابع آب را به مالكيت انحصارى خود درآورده اند . اين ماجرا تا چه حد مى تواند علت قطعى و حتمى فروپاشى باشد ؟ واقعاً نمى دانم . اين گونه پديده ها تك علتى نيستند . يك جامعه دين مدار و تك خدايى به دوره اى از تاريخ تعلق دارد كه از جهت در هم تنيدگى عوامل ذهنى و عينى با جامعه هاى ساده اوليه فرق دارد . جامعه تكنيكى مدرن ممكن است بحران ها را از سر بگذراند . به هرحال اين بحث نويسندگان مقاله به آينده زمين در سال هاى دور مربوط است . مقاله به گونه اى خوش بينانه مى رساند كه اگر اليت ها حرف انديشمندان را در توازن استفاده از منابع و توزيع برابر ثروت گوش كنند جلو فاجعه[ آخرالزمانى ] گرفته مى شود اما اين فرادستان كه تنها به عمر خويش مى انديشند هرگز برايشان مهم نيست كه دويست يا سيصد سال بعد چه مى شود . دنياى ما فقر تفكر و اخلاق دارد . تكتولوژى بر اخلاق سبقت گرفته است . در اين مورد فاجعه فوكوشيما هشدارى بود . اين ها گمانه هاى شتابزده اند . به هرحال ايران از نظر تجاوز بى رويه به طبيعت نيز از ركورد داران است . در ضمن نقد فرهنگ به معناى رهنمود قرار دادن قرون وسطى نيست بل نقد آن است . موضوع پروژه هندى منافاتى با نقد فرهنك ندارد .
شاد و سرفراز باشيد
کورس گرامی
دکارت می گفت: من فکر می کنم ، پس هستم.
انسان با فکرکردن به بودن و هستی می رسد۰ ارزش و دریافتن هستی رابطه مستقیم با فکر کردن دارد، یک کودک تا به شناخت نرسد ماما نمی گوید اما تنها شناخت بیش تر او ست که در سالهای بعد جمله بندی و سوال را ایجاد می کند ، شناخت او را به من می رساند، کودک خود را جزوی از مادر و اطرافیان می داند، زمانی که خواسته و سلیقه خود را می یابدو از خود می پرسد، من کیستم ؟ آغاز جدایی از ما و به من رسیدن است فکر با پرورش خردمند می شود. فکر را باید پرورید وگرنه میوه ی کالی خواهد ماند. فکر تنها مختص به انسان نیست،و انسان جزوی ازطبیعت است .
پاسخ محكم قران به پوتين ورهبر وسايرطاغوت هاكه به خيال خام خود استفاده ابزاري ازقران ميكنند:ان الله خبيربما تعملون/صدق الله
خواهش میکنم این دو راببینید !!!ایا فکر میکنید با این خرافاتی ها مملکت درست می شود ؟اکثرا جوانند و….
http://ir.voanews.com/media/photogallery/november-23-2015-day-in-photos/3071497.html
http://www.radiofarda.com/content/f7-iranian-pilgrims-iraq/27390228.html
بیش از یک ملیون نفر موفق شدند که …
با خوندن این خبر در تابناک کافر شدم
حقوق روزانه 80 میلیونی یک معاون وزیر
احمد توکلی در یادداشتی انتقادهای خود به ادغام بیمهها و لزوم تحقیق و تفحص از طرح سلامت پرداخت. در بخشی از یادداشت توکلی آمده است:جناب وزیر بهداشت من و آقای نادران را دعوت کردند و آنجا همین استدلال را مطرح کردیم که این افزایش تعرفهها به رشد هزینههای بخش درمان میانجامد و بیمهها توان پرداخت آنرا نخواهند داشت. نباید تعهدات پایدار را بر اساس منابع ناپایدار ایجاد کرد. آقای هاشمی و معاونانش توضیح دادند و ما در انتها گفتیم قانع نشدیم. به وزیر محترم گفتم معاون محترم شما یک روز در هفته در بیمارستان مشغول خدمت هستند و ماهانه ۶۰ تا ۸۰ میلیون تومان درآمد دارند. مگر ایشان چقدر در تولید ناخالص ملی نقش دارند که تصمیم دارید این حقوق را به ۲۰۰ میلیون تومان در ماه برسانید
یکی از دلایل بسیار مهم این ادعا که قانون اساسی موجود از عوامل اصلی نگون بختی این مردم هست توسل و تمسک به واژه “شرع” در آن هست. تجلی این عنوان در نهاد شورای نگهبان هست که مامور به کنترل قوانین هست بنحوی که با قانون اساسی و قوانین شرعی در تضاد نباشند. در حقیقت میتوان این اصل را اینجور خلاصه کرد که امر خلاف شرع تصویب نشود.
سئوالی که در اینجا مطرح هست این هست که خود “شرع” چیست؟ هیچ تردیدی نیست که هیچ تعریف مدون و دقیق و مورد توافقی از شرع در بین علمای دین هم وجود ندارد و نمیتوان مجموعه ای را بعنوان شرع معلوم کرد که با آن قوانین را بررسی کرد و بر اساس آن قانونی را شرعی و یا خلاف آن دانست. مطرح شدن “شرع” بدون هیچ تعریف مشخص و معینی خود بدون هیچ تردیدی ابزار خودکامگی و دیکتاتوری هست و در حقیقت ترجمان اسلامی و فقهی همان حرف معروف لوئی شانزدهم هست که “من قانون هستم”!
در اینجا هم وضع به همین نحو هست. شرع چیزی هست که جنتی بگوید و در حقیقت نقل از شرع مود نظر رهبر باشد. آنچه هم که در قوه قضائیه میگذرد نیز همین هست. همان که استالین میگفت و همان که بقیه بزبانهای دیگر گفته اند.
وجود “شرع” در قانون اساسی بوضوح پیام وجود و سیطره اصل خودکامگی بر قانون اساسی ایران میباشد که با ذیرکی و با استفاده از بیتجربگی و ساده انگاریهای خبرگان قانون اساسی بر سر ایران نازل شد.
سلام به آقای نوری زاد و سایر دوستان
آقای نوری زاد از این که سلامت هستین خیلی خوشحالم و از خدای خوبمان برای شما موفقیت خواهانم. شما مرزهای خیلی ناگشودنی را به روی ما وا کردین. یکی از آنها همین پایداری است در حالی که خیلی از ماها به محض برخورد با یه مشکل عقب می کشیم. دومی اش خجالت نکشیدن از بازگشت است. سومی اش نترسیدن همراه با درایت هست. چهارم این که شما هدف دارین و بی هدف جلو نمی رید. پنجم این که شکست توی کارتون بی معنی است. یک روز پانصد نفر بودید و حالا می گویید اگر دو نفر هم باشید می روید. ششم واضح و آشکار عمل کردن شماست. من فکر نمی کنم شما حتی یک تلفن مخفیانه به یکی بزنید و باهاش قرار مخفیانه بگذارید. همه رفتارتان آشکاره و مخفی نیست و همین باعث می شود اطلاعاتی ها و سپاهی ها چیز پنهانی از شما کشف نکنند باصطلاح جوانها شما رو بازی می کنید که خودش خیلی در موفقیت شما نقش دارد. ما شما را فراموش نمی کنیم. شاید این یک شعار باشد اما حافظه ناخودآگاه مردم این را فراموش نمی کند تاریخ این را می گوید من نمی گویم.
با سلام ، درست حدود ۶۲ سال پیش تو بحبوحه دوران دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت یه عده لات و لوت و چماقدار دور شعبان بی مخ جمع شده بودند و با اشاره مثلث زاهدی ـ سفارت امریکا و شخص مرموزی مثل کاشانی به خانه دکتر مصدق حمله کردند و بعد از دستگیری دکتر مصدق با به هم زدن جلسه ها و متینگ ها سعی در استقرار دولت نامشروع کودتا کردند . این لات و لوت ها زیر پوسته زیرین جامعه حضور داشتند و به فعالیت خود ادامه می دادند ، شخصیت ها بارز اونها اشخاصی مثل پری بلنده و نواب صفوی و لات و لوت هایی بودند که از محل باج گیری میدان های تره بار و جمشید امرار معاش می کردند و در هر مناسبتی بنا به تحریک مافوق مبادرت به کتک کاری و در صورت عبرت نگرفتن به ترور فیزیکی اشخاص دست می زدند . تا اینکه انقلاب شد و این آدمها باز هم با ظاهری متفاوت با ریش بلند و پیشانی با آهن داغ سوخته که مثلآ بگویند در اثر عبادت زیاد جای مهر بر پیشانی مونده در دانشگاهها و مجامع عمومی شروع به ابراز وجود کردند و حکومت هم که حضور اینها رو غنیمتی می دید سعی در پرو بال دادن و سازماندهی اونها کرد . به این ترتیب الله کرم ها و حاج بخشی ها خلق شدند ، تا اجتماعاتی را که حکومت بر نمی تابد اینها به هم بزنند ، و اسم با مسما ٔ گروه فشار و خود سر را بر اینها نهادند تا افکار عمومی را فریب بدهند و الا کیست که نداند اینها بدون اجازه صاحبانشان پارس هم نمی کنند . اخیرآ در شهر قرچک و ورامین وزیر کشور خاتمی بنا بر سخنرانی داشته که باز همین گروه فشار به سرپرستی نماینده مجلس این شهر این جلسه سخنرانی را که مجوز قانونی هم داشته به هم زده اند . ببین تو رو خدا نماینده ای که انتخاب شده تا قانون تعیین کند . خودش کار غیر قانونی می کند . قانون تون تو حلقم ….
Amir گرامی منهم ارادت دارم در کامنت قبلی اسم کس دیگری باید می بود.عذر می خوام.
مازیار گرامی
من تنها امروز فرصت کردم اینجا بیایم و مطلب ارجمند کورس را بخوانم و چیزی هم نوشتم و وقت کوفتی ندارم می خواستم چیزی برای دلقک ایرانی بنویسم ولی نمی دانم چرا فرستاده نشد و حذف شد و این را می نویسم و اگر خواستید به گوش دلقک ایرانی برسانید:
1-بدون اینکه بخواهم آدمها را بزرگ کنم اما شک ندارم نویسنده «دلقک ایرانی» جنبه های نبوغ شخصی زیادی دارد نمی دانم درجه نبوغش چقدره ولی دستکم آثار نبوغ در او هویداست. عمیقترین مفاهیم را ریزیز می کند و در کوبیده ترین واژگان چشمگیر و دندانگیر و ذهنگیرش می کند و همه اینها را بر سردر بهترین تابلوها-به مناسبت گاهی هم عکس می گذاره برای تحلیل محتوای سیاست-همراه می کند. شک ندارم هیچ ارتباط ذهنی با تیمسار و نظامیگری ندارد شاید پدر یا عمویش نظامی باشند اما خودش اولا فقه خوانده و بعد فلسفه و سپس زبانشناسی و نشانه شناسی. شک نکنید هیچ روشنفکر ذاقارتی نمی تونه این همه بنیادین و اساسی، با مفاهیم و واقعیت دست و پنجه نرم کنه و بی هیچ فضل فروشی، واقعیت سیاست را هم پیش بینی کنه و معمولا هم درست از کار در بیاید! یعنی او فلسفه در انتزاعی ترین حالتش را تبدیل به مه تاریک نمی کند و با براهین متافیزیکی چشم ما را خیره نمی کند بلکه استدلال ساده او که هر کس می تواند بیازماییدش، با واقعیت نیامده سنجیده میشه-یکجور قمار سر فلسفه خوب وبد-یعنی می گوید حرف من این اصول را دارد چون آینده این خواهد شد و این شگفت روشی است که هم آینده را می سازد(چون بخشی از آن واقعیت همین خواندگانند) و هم آینده بیرون را همراهی می کند که در کره خود ساخته او بنشیند. بدون شک این تز شگفت را از دعانویسهای قدیم فراگرفته که:هر بیماری را با نوشتن یک دعای ساده خوب می کردند یعنی مهم آن حسی است که بیمار از آینده پیدا کند یا کمترین علائم و مقدماتش حس شود. این دقیقا همان کار دعانویسیهای است که اکنون هم در روستاها دور بهتر از دختر و کارآگاهی، رنج و آینده و فرد را بهبود می بخشند!. باری این فن عجیب بی شک از کسی می آید که پیشینه حوزوی و طلبگی دارد. همه متفکران عجیب ما که آب در لانه سنت انداخته اند پیشینه الهیاتی دارند! باری او قطعا مسلط بر فقه است و این چنان واضحه است که از کاربرد اصطلاحات تخصصی بسیار که جز متخصصان فقه کسی از آن آگاه نیست و جرات کاربردش را ندارد، هیچ ابایی ندارد. او مسلط بر فلسفه هم هست هم اسلامی و هم غربی. او مسلط بر زبان عربی هم هست و اندکی هم انگلیسی در حدی که ظاهرا در لندن بتواند مخ دختری را بزند! مشکل اینجاست که او می خواهد انگلیسی بیاموزد و چون نوآموز است شیفته این دنیای انگلیسی است و دوست دارد جانشین زبان مادری اش شود.زبان مادری؟ آری به نظر من زبان مادری او عربی است و این از تحلیلهای درخشانش بر خاورمیانه پیداست. او به فارسی هم عشق می ورزد و بهتر از ما ایرانیها فارسی می نویسد اما من با احتمال زیاد تصور نمی کنم ایرانی باشد چون حتما از خودش بپرسی کسی که ایرانی باشد و روح سامی او را تسخیر نکرده باشد هیچ وقت نام وبلاگش را دلقک ایرانی نمی گذارد!. او چون خدای تحلیل محتواست می داند اضافه دلقک به ایرانی چه در خود دارد پس از ایرانی زاده ایران و ایرانی موطناً و مولداً و دلبسته این آب و خاک این کار و این عبارت که ما معمولا در خانواده ایرانی، فرهنگ ایرانی و از این قبیل استفاده می کنیم، ساخته نیست و تنها از یک روح سامی چنین تعبیری ساخته است. من توصیه می کنم همه دوستان مطالب این نویسنده باهوش را که می داند راه حقیقت و سیاست چگونه به هم می رسند، بخوانند دستکم برای خودسازی درونی که ما چقدر بیچاره ایم که یک دوست سامی اینقدر بهتر از ما، راه را بلد است و ما احمقانه گیر داده ایم به دین خرافاتی و محمد با شمشیر ، فتح کرد و چه و چه ونمی فهمیم که باید مطالب را از فراز رقیقتر و درستتری ببینیم!
حالا مازیار این حدسهای من رو بخودش برسون ببین چی میگه و حرف آخر: چرا خودش را نمایان نمی کنه تا به عنوان یک تحلیلگر طراز اول شناخته شود؟ چون او ایرانی نیست و می ترسد همین خوانندگان را هم به آسانی از دست بدهد! ببخشید که نقش پلیسی به خود گرفتم چون او را امنیتها حتما در خارج می شناسند پس این حرفهای من غیر شرافتمندانه نیست و من شخصاً روحاً و جسماً تابع ذهن و نفس دلقک ایرانیم و شوخی کردنش با ما ایرانیها را هم به خوش فکریش می بخشم! و به عشقش به موسیقی و تابلو و سکس!
بهتر از هر دکتر درسته نه دختر و کلی غلطهای دیگر که حوصله اصلاح ندارم
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة، سلام علیکم ، ضمن آرزوی سلامتی بر شما انسانِ بصیر ، آزاده ، حکیم ، فرزانه ، بشیر و نذیر . چند روز قبل دفتر آیت الله مکارم شیرازی از مراجع تقلید شیعیان اطلاعیه ای داده بودند مبنی بر اینکه این مرجع تقلید شیعیان ، حاضر به ملاقات با آقای علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که به شهر قم آمده بودند ، نشده اند . از طرف دیگر بلافاصله آقای علی جنتی گفته است : من در هشت ساعتی که در شهر قم بودم ، اصلاً درخواستی برای ملاقات با آیت الله مکارم شیرازی نداشتم چرا که فرصتی برای این دیدار نبوده است . حضرت آیت الله نوری زاد ، حضرتعالی این نوع ” وهن ” در ادبیات تهمت و دروغ پردازی بین مقامات عالیه کشور و اثرات آن را بین مقلدین چگونه ارزیابی می فرمایید ؟
———————-
سلام مبشر گرامی
هر دوطرف این خبری که شما بدان اشاره کرده اید ” زاقارتی” اند. یعنی چی؟ می گویم. چندی پیش آقای ظریف به دیدن آیت الله جوادی آملی در قم رفته بود. همین آیت الله جوادی آملی در این دیدار نه گذاشت و نه برداشت و گفت: ما در مذاکرات هسته ای هیچ چیز از دست ندادیم. این دروغ آشکار می تواند به دو نکته اشارت داشته باشد. یا جناب جوادی آملی در یک ناکجا سر در میان ابرها دارد و مثل خواب زده ها یک چیزکی پرانده، یا رسما دروغ می گوید بجهت حفظ نظام. که من این دومی را ارحج می دانم. بله، حضرت آیت الله مثل چی دروغ می گوید. حالا در این اوضاع، چه آیت اللهی یک وزیر زاقارت را بپذیرد چه نپذیرد توفیری در زاقارتی حضرات آیت الله ها ندارد. زاقارت که می گویم، منظورم ناکارا و اوراق است.
با احترام
وزیر زاقارت، عالیست؛ نقد خاص به زبان عام
حاج ممد علی سردارک شکست خورده: امنیت سوریه اثر مستقیم بر امنیت ایران دارد.
-منظور حاجی این بوده: سوریه اثر مستقیم بر جیب و مقام من داره.
برو پی کارت حاجی! ای ابله سوریه ۱۵۰۰ کیلومتر اونورتر چه ربطی داره به امنیت ایران؟ این جفنگیات همه لولو سر خرمنه که تو و امثالت جیبتون رو پر تر و میزتون بزرگتر کنین. مرتیکه شیاد!
حاج عباس عراقچی: اگر پنجرهای در پرونده پیامدی باز بماند ایران اقدامات هستهای خود را از سر میگیرد.
-اخه ای نادان، این چه حرفه که تو میزنی؟ یعنی از اول دوباره برگردی به زارت و زورتای حاج مموتی؟ تهدید میکنی که بمب اتم بسازی؟ اون زارت و زورت قبلا به کجا رسید که این دفعه برسه؟ یعنی از اول دوباره تحریم؟ اینا اگه عقلی داشتن رژیمکشون به اینجا نمیرسید که. اره حاجی جرات داری برو از این غلطا دوباره بکن!
مواجهه علامه طباطبایی با استبداد
به مناسبت 24 آبان سالگرد رحلت علامه طباطبایی
(مصاحبه با صفحه حوزه روزنامه جمهوری اسلامی)
اشاره:
تفسیر المیزان، دائرة المعارف عمیقی از معارف اسلامی است ولی به دلیل گستردگی و پهناوری این اقیانوس اولاً، و به جهت پراکندگی آرای ناب در لابلای آن و در ضمن بیانات تفسیری ثانیاً، هنوز هم بعد از گذشت نیم قرن، بسیاری از نظرات بدیع علامه در آن مکتوم باقی مانده است، در این اثر سترگ مباحث فراوانی دربارة نظام سیاسی اسلامی یافت می شود که دستیابی به آنها به غور فراوان نیاز دارد و از جمله آنها، مبانی علامه در زمینة نقش سیاسی مردم در حکومت دینی و بخصوص شیوة ادارة حکومت است. مصاحبهای که می خوانید تلاش دارد تا از این زاویه برخی از زوایای اندیشة علامه را واکاوی نماید.
* پیش از اینکه دیدگاههای علامه طباطبائی در موضوع استبداد و خودکامگی را مطرح بفرمائید، لطفا مقداری درباره جایگاه این موضوع در آراء فقها و متکلمین گذشته توضیح بدهید. مقصودم این است که آیا اساساً در قرنهای پیش، در ادبیات دینی، استبداد به عنوان یک معضل سیاسی مطرح بوده است؟
موضع فقه در برابر حکومت، معمولاً تابع دو عامل بوده است، یکی اینکه آیا حاکم و فرمان روا، از شرایط لازم برای حکومت کردن و فرمانروایی برخوردار است یا نه؟ فقه بیان کننده این شرایط است. مثلا عدالت، شرط حاکم است، و در این جا عدالت در برابر فسق است، یعنی فرمانروا نباید اهل فسق و فجور و معصیت باشد. عامل دوم اینکه آیا حاکم، به احکام شرعی در حکومت خود، مقید و پای بند است یا نه؟ بالاخره در فقه احکامی در زمینة مسائل اجتماعی وجود دارد، از قبیل شیوة برخورد با اقلیت های دینی، و یا مجازات های اسلامی، حاکم اسلامی، کسی است که برای اجرای آنها تلاش می کند و قاعده و قانون دیگری را بجای آنها قرار نمی دهد مثلا شرب خمر را مباح نمی کند.
فقها، معمولا دربارة حکومت ها، از این دو زاویه نظر می دهند و مثلاً اگر دولتی را محکوم می کنند درست بهمین دلیل است. مشکل استبداد در منابع فقهی ما، به عنوان یک معضل جداگانه مطرح نبوده و نیست، هر چند وقتی موجب فقدان شرایط حاکم شود و یا او را از تقیّد به اجرای احکام شرعی باز دارد، برای علمای دینی هم حساسیت برانگیز می شود، ولی اگر حاکم مستبد، فاسق نباشد یعنی به لحاظ شخصی لاابالی و هرزه نباشد، و به لحاظ اجتماعی هم در جامعه احکام شرع را نادیده نگیرد، مورد اعتراض نیست، هر چند حکومت را به شیوه فردی اداره می کند و به احدی اجازه ورود به قلمرو تصمیم گیری را نمی دهد. لذا توقع نداشته باشید که این موضوع در فقه اسلامی، سابقهای داشته باشید و البته شما هم نمی توانید در منابع، (یعنی بحث های فقهی و آراء فقها ـ نه مصادر، از کتاب و سنت) چیزی در این باره که قابل توجه باشد، پیدا کنید.
* آیا مسأله استبداد به لحاظ نظری دارای مبانی خاصی است و آیا با توجه به آن مبانی نمی توان آراء علمای گذشته را استنباط کرد؟
ببینید، یک سؤال این است که چه کسی حکومت کند؟ و سوال دیگر این است که چه قانونی را به اجرا بگذارد؟ این سؤالات ربطی به مسأله استبداد ندارد. سؤال سوم که مرتبط است این است که حاکم با «چه شیوهای» حکومت می کند؟ استبداد یک شیوة خاص برای حکومت کردن است. با تفکیک این سؤالات از یکدیگر، ممکن است یک فرد لایق و شایسته، با روش دیکتاتوری، تشکیل دولت دهد، و یا دولت را اداره کند. همة اهتمام فقه به همان دو سوال اول است. البته این درست است این شیوة استبدادی هم دارای مبانی خاصی است و مهمترین مبنای آن انکار حق مردم در ادارة امور جامعه است. فقیهی که نمی خواهد به صراحت در برابر استبداد موضع گیری کند، در حقیقت دست خود را از دلیل کافی برای اثبات حق مردم، خالی می بیند. وقتی که حق مردم برای تعیین فرمانروایان، و حق مردم برای مشارکت در اداره جامعه، و حق مردم برای نظارت بر حکّام و انتقاد یا مؤاخذه آنان پذیرفته شود، آنگاه به لحاظ نظری، استبداد فرو می ریزد، لذا برای کسانی که این حقوق را نپذیرفتهاند و یا دربارة آن حرف و تردید دارند، استبداد، هیچ قبحی ندارد، و از دیکتاتوری ـ البته با رعایت آن دو شرط ـ باید دفاع کرد و حتی باید آن را کاملاً مشروع و مورد تأیید دین دانست! بهر حال چون در سابقه بحثهای فقهی، بحث جدی دربارة حقوق مردم در حکومت نمی بیند، لذا نمی توانید استنباط کنید که واقعاً فقهای گذشته موضع کاملا منفی در برابر استبداد داشتهاند و یا دولت دیکتاتور را به دلیل دیکتاتور بودن حاکم ـ و نه فاسق بودن شخص حاکم ـ نامشروع دانستهاند. به نظر بنده از کلمات فقها چنین چیزی را نمی توان بدست آورد و اگر هم شاهدی بر آن پیدا شود، جنبة استثنائی دارد.
* پس علمای ما از چه زمانی با موضوع استبداد با همان مفهوم سیاسی آن، مواجهه علمی پیدا کردند؟
در زمان مشروطه، این مواجهه اتفاق افتاد، و مرحوم علامه نائینی به صورت جدی و کاملاً عالمانه و شجاعانه آن را دنبال کرد و در کتاب تنبیهالامة به بحث دربارة آن پرداخت، ولی باز هم از سوی علمای دیگر جدی گرفته نشد و حتی خود میرزای نائینی هم در مباحث فقهی سنتی خود مثل منیةالطالب با اینکه مسأله ولایت حاکم را مطرح کرده، ولی بحث شیوه حکومت کردن و حق مردم را مطرح نکرده است. به گمان بنده، مبانی اثبات حق مردم در کتاب تنبیهالامة، برای فقهای معاصر وی و همین طور فقهای متأخر ایشان، چندان اقناع کننده نبوده است، مثلاً ایشان با دو دلیل امر به معروف، و پرداخت مالیات، خواستهاند برای مردم حق مشارکت و نظارت اثبات کنند. که جای تأمل دارد، فکر نمی کنیم با این مبانی بتوان حقوق اساسی مردم را تثبیت کرد.
* حالا پس از این مقدمه برگردیم به نظریه علامه طباطبائی درباره استبداد، اولین سوال من در این باره این است که آیا به نظر شما موضع فکری علامه در برابر استبداد با متفکران دیگر اسلامی متفاوت است یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است، این تفاوت ناشی از چیست؟
به نظر بنده، موضع علامه کاملاً متفاوت و متمایز است، و بر خلاف آنکه ایشان در صحنة عملی مبارزه، حضور چندان نمایانی در مقابله با رژیم استبدادی ندارد، ولی در صحنة نظری، در قرن اخیر شخصیت اول است. زیرا هیچ یک از علمای حوزه به این اندازه، دربارة ابعاد مختلف این موضوع کنکاش و تأمل نکرده اند. مخصوصا در تفسیر المیزان، با کمترین تناسب، وارد این موضوع شدهاند و به صراحت یا اشاره نکتهای را مطرح کردهاند. که در خلال این گفتگو، آراء و دیدگاههای ایشان را عرض می کنم، اما علت این تفاوت را به صورت قطعی نمی توان نشان داد، ولی احتمالا اولاً: شاگردی علامه در نزد آیتالله نائینی که بزرگ ترین نظریه پرداز در باب استبداد دینی در محیط تشیع است، و ثانیاً: فضای استبداد زده و خفقان آلود دورة ایشان بخصوص در زمان پهلوی اول، و ثالثاً: تفکر عقلانی علامه در تحلیل موضوعات اسلامی و بویژه روحیه آزاداندیشی و حرّیت فکری، و رابعاً: آشنائی با تحولات اجتماعی دنیای غرب و دست آوردهای آن، در شکل گیری گرایش فکری علامه مؤثر بوده است. برای هر یک از این تأثیرات می توان، نشانه هایی را در آثار علامه پیدا کرد که به تناسب اشاره خواهیم کرد.
* می خواهیم دوباره دربارة چرائی تفاوت علامه سؤال کنم، ولی چرا، نه به معنای علت تفاوت که شما توضیح دادید، بلکه چرا به معنای دلیل تفاوت، یعنی علامه از چه اصولی شروع کرده که به نتیجة متفاوت رسیده است؟
دلیل این تفاوت این است که علامه به شدّت پای بند به مبانی عقلانی است، ایشان معمولاً در هر مسألهای وارد می شوند، پایه و اساس بحث را بر درک عقل، و یا به تعبیر خودشان فطرت قرار می دهند و نصوص دینی از کتاب و سنت را هم بر اساس همان مبنا تحلیل و تفسیر می کنند چون اعتقاد دارند که دین یک امر کاملاً فطری است و نمی تواند با عقل و درک خردمندان در تضاد باشد. مثلاً در حدود سال 1340، بحث هایی ایشان درباره حکومت اسلامی دارند که بعداً هم به شکل مقاله چاپ شده و هم در ضمن تفسیرالمیزان آورده اند، این بحث بر خلاف بحث های رایج فقهی که مستند به آیات و روایات است، در ظاهر کمترین استناد را به این منابع دینی دارد، و سراسر آن استدلال عقلی است. این شیوه استدلال، موجب جوَلان فکری می شود، و متفکر را در یک قالب خاص، محدود نمی کند، کسی که با این شیوه فکر می کند، به جای آنکه بگوید به اقتضای «اطلاق فلان روایت»، باید تمرکز قدرت در یک شخص و یا عدم پاسخ گوئی او در برابر مردم را پذیرفت، می گوید: تمرکز به چه مفاسدی منجر می شود و آیا این روش حکومت، از نظر خرد قابل قبول است؟
نمونة دیگر آنکه: علامه بحثی دارد که حاکمیت استبدادی که بر زدن و کشتن و فشار و زور است، قابل دوام نیست و استدلال می کند که به حکم «برهان عقلی» و «تجربة عینی» دولت مستبد سرنگون می شود: و قد دلّ التجارب و حکم البرهان علی ان الکره و القسر لا یدوم (تفسیر المیزان، ج 2، ص 87).
دلیل دیگر این تفاوت این است که علامه به جای سبک رایج فقهی، این گونه مسائل را از روایات شروع نمی کند، او یک متفکر قرآنی است و روایات را هم در پرتو قرآن فهم می کند، لذا او در مطالعات قرآنی خود به حقایقی می رسد که چه بسا برای علماء دیگر که خود را از این منبع و حیاتی محروم می کنند، قابل هضم نباشد، مثلاً فقهای ما در فقه، از آیاتی مانند «و ما علی الرسول الا البلاغ» و مشابه آن هیچ پیام فقهی استنباط نمی کنند، ولی علامه که مشغول کار تفسیری است و دهها آیه با این مضمون را می بیند و مورد تأمل قرار می دهد، نمی تواند پیام عملی آنها را نادیده بگیرد، لذا وقتی به آیه سوره تغابن می رسد، که در صورت روی گردانی مردم از دستورات خداوند و یا فرامین رسول خدا، پیامبر وظیفهای جز ابلاغ ندارد: «فان تولیتم فانما علی رسولنا البلاغ المبین» نتیجه میگیرد که پیامبر حق اکراه و اجبار مردم بر اطاعت پذیری را ندارد. این گونه آراء در تفسیر المیزان فراوان است، در حالی که در کلمات فقها به دلیل غفلت از این گونه آیات، اصلاً دیده نمی شود.
* قاعدتاً شما با مطالعه در آثار علامه طباطبائی، به نمونههای زیادی از مواضع استبداد ستیزانه علامه که حکایت از آزاد فکری ایشان می کند، برخورد کردهاید، نقل یک یا چند نمونه از مباحث ایشان در باب استبداد، برای ما مفید است.
علامه در تفسیر المیزان، از این نمونهها، زیاد دارند، ولی بنای ایشان در آثارشان و بخصوص المیزان، بر اختصار و ایجاز است، و لذا هر مورد را با شرح و توضیح باید نقل کرد، یک بار حضرت آقای حسن زاده در درس می فرمودند سبک علامه در نگاش، سبک فارابی است که هر دو موجر نویساند. ولی در برخی از رسالههای فارسی، علامه همان مباحث را روشن تر مطرح کرده اند، هر چند در آنجا هم قلم ایشان ثقیل و سنگین است. مثلا رسالهای دارند بنام اسلام و احتیاجات واقعی هر عصر، این قطعه را از آن کتاب می خوانم که یک تحلیل تاریخی از استبداد زدگی در جامعة ما و ریشههای آن است:
«ما شرقی هستیم و تا آن جا که از تاریخ نیاکان خود به یاد داریم و شاید به هزارها سال برسد، محیط های اجتماعی که بر ما حکومت کرده، هرگز به ما آزادی فکری و خاصه در مسائل علمی مربوط به اجتماع را نداده، و روزنة کوچکی هم که در مدت بسیار کمی درصدر اسلام به روی ما باز شده و روشنی را نوید می داد، به دست یک عده خودخواه و سودپرست، به پشت پرده تاریکی رفت و باز ما ماندیم و اسارات و بردگی، ما ماندیم و تازیانه و دم شمشیر و چوبة دار و گوشه زندان های تاریک و شکنجه های جهنمی و محیط های مرگ بار، ما ماندیم و وظیفة باستانی «بله، بله» و لبیک و سعدیک.
آری، آن که بسیار زرنگ بود همین اندازه می توانست امور مقدسات مذهبی خود را دست نخورده نگه داشته و بایگانی کند، و اتفاقاً حکومتهای وقت، برای جلوگیری از بحث آزاد نسبت به این رویه زیاد بی میل نبودند، آنان می خواستند مردم به کار خود مشغول بوده و پا از گلیم خود بیرون نزنند، آری، کار خود، گلیم خود، نه کارهای عمومی و حکومتی که ملک خاص حکومت ها و گردانندگان اجتماعات است!
آنان از پای بندی مردم نسبت به غالب موارد نسبتا سادة دینی، ترس و بیمی نداشتند، فقط می خواستند مردم به بحث آزاد و کنجکاوی انتقادی نپردازند و خودشان مغز متفکر مردم قرار گیرند، زیرا این حقیقت را خوب درک کرده بودند که نیرومندترین وسائل در زندگی، نیروی ارادة افراد است و ارادة افراد تسلیم بی قید و شرط مغز متفکر آنهاست و با قبضه کردن مغز متفکر می توان ادارة آنها را قبضه نمود، لذا پیوسته هوایی جز این در سر نداشتند که به تسخیر افکار همگانی بپردازند و به اصطلاح خودمان، خود مغز متفکر مردم بوده باشند.
اخیرا نیز که آزادی اروپایی با آب و تاب تمام پس از سیراب کردن مغرب زمین، به سراغ ما شرقیها آمد، اگر چه بساط اختناق را برچید، و این بهترین فرصت بود که ما به تدارک نعمت از دست رفته بپردازیم، ولی متأسفانه همین آزادی اروپایی نیز که ما را از دست ستمکاران رهایی بخشید، خود به جای آن نشست و مغز متفکر ما شد، ما نفهمیدیم چه شد، همین قدر به خود آمدیم، دیدیم دیگر روزگار «ما فرمودیم» گذشته، و نباید به فرمان های قدر قدرتان گذشته گوش داد، و تنها باید آن طور که اروپاییان می کنند کرد و راهی را که آنها می روند، رفت».
بنده این قطعه را با مقداری تلخیص نقل کردم، ولی واقعاً همین یک صفحه برای پی بردن به افکار علامه و برای آشنا شدن با تحلیل جامع او از اندیشه و از تاریخ استبداد و آزادی، در جامعة خودمان کافی است، فکر می کنم جمله جمله این قطعه، شایستة تامل و بحث است، ای کاش این قطعه در کتابهای درسی مقطع دبیرستان ما وارد می شد تا دانش آموز ما بداند که ریشة مشکلات ما از کجاست، و چه راهکاری برای برون رفت از معضلات داریم. و متفکران اصیل اسلامی، با چه دید وسیع و فکر باز و عمیقی، و با چه حریت و شجاعتی، در معضلات زمانه اظهار نظر کردهاند. ای کاش می شد، این افکار را به این نسل تشنه، نسلی که دائماً می پرسد علمای دین چه گفته اند و چه موضعی داشتهاند، رساند!
امروز، ترویج افکار فلسفی علامه، سهل و آسان است، بدایه و نهایه، به عنوان متن درسی، بازار پررونقی دارد، ولی آیا در ویترینهای رسمی عرضة افکار مثل رسانههای حکومت، جائی هم برای تفکر اجتماعی علامه طباطبائی وجود دارد؟ آیا علامه چیزی برای عرضه کردن ندارد؟ و یا ما از ارائه آن نگران و وحشت زدهایم؟ و یا مشکل دیگری وجود دارد؟ نمی دانم چه عرض کنم!
* برای من جالب است که یک عالم دینی در تحلیل تاریخی خود، و با توجه به معیارهای دینی، وضع یک جامعه را از زاویه حاکمیت دیکتاتوری مورد نقد قرار دهد، مثلاً به جای آن که بگوید مردم به دلیل مشروب خوری و یا روشی دیگر، بی دین بودند، حکومت را آن هم به دلیل محروم کردن مردم از آزادی و بوجود آوردن سیستم فشار و اختناق، مورد نقد قرار می دهد.
علامه در تفسیر اشاراتی بهمین موضوع دارد. مثلاً در زمانی که حکومتهای کمونیستی کعبه آمال روشنفکران چپ بود و دولت سوسیالیستی در شوروی در اوج بود، علامه استبداد و دیکتاتوری استالین در دوران سی ساله قدرتش را مطرح می کرد و نقد او این بود که چطور در یک کشور همه چیز در دست یک نفر قرار می گیرد و با اراده فردی او به حرکت درمی آید، و احدی نه در قانون و نه اجرا، نمی تواند سهمی داشته باشد، و با اراده اوست که انسانها می توانند زندگی کنند، و وقتی که او نمی خواهد، باید بمیرند! علامه می گوید: سوسیالیسم پوستهای بر رژیم دیکتاتوری، و بر حاکمیت فرد بر سرنوشت جمع است: ان حکومته کانت حکومة تحکّم و استبداد فی صورة الشیوعیه … (ج 4، ص 194) علامه، با همین معیار، حکومت های بعد از رحلت پیامبر را هم مورد ارزیابی قرار می دهد و به دلیل رویکرد استبدادی شان، آنها را انحرافی در تاریخ اسلام می داند. دولت هایی که با شیوه استبدادی برآمدند و آزادی ها را از مردم گرفتند (ج 1، ص 185).
* چرا در بینش فکری علامه طباطبائی استبداد با مبانی اسلامی در تضاد است، یعنی این امکان وجود ندارد که یک نظام سیاسی در عین حال که دینی است، استبدادی باشد؟
به نظر علامه، پاسخ این سوال منفی است، البته ممکن است، حکومتی به نام دین وجود داشته باشد و در ظاهر هم خود را به مظاهر و شعائر دینی مقیّد نشان دهد و مستبدانه، جامعه را اداره کند، ولی تعالیم واقعی دین، با این شیوه از حکومت، ناسازگار است. استدلال علامه این است که در یک نظام دینی، حاکمیت در دست یک شخص نیست و این طور نیست که یک فرد در رأس هرم قدرت قرار بگیرد و سرنوشت همة انسانها به دست او باشد، بلکه قدرت، در جامعه توزیع می شود و در اختیار خود مردم است. باز هم در این جا ناچارم برای اینکه کاملاً مستند نظر علامه را مطرح کنم، اشارهای داشته باشم به یکی از رسالههای عالمانه و محققانه علامه به نام «وحی یا شعور مرموز»، علامه در آنجا نظامهای اجتماعی را سه گونه می داند: یکی نظام های استبدادی که ارادة یک شخص، مقدرّات مردم را تعیین می کند، و دوم نظام های مردم سالار که سرنوشت مردم بر طبق قانون تعریف می شود و یک فرد یا گروه مسئول اجرای قانون است، و بعد نوع سوم را اینگونه معرفی می کنند: «روش دینی که اراده تشریعی خداوند، به دست همه مردم حکومت می کند». شما درباره این تعریف از حکومت دینی دقت کنید، علامه ارادة تشریعی خداوند را محول به یک شخص نمی داند و به علاوه اضافه می کند که «همه مردم» در حکومت دست دارند و به تعبیر دقیقتر حکومت به «دست همه مردم» است. مفهوم روشن این تقسیم بندی این است که وقتی نقش مردم در حکومت نادیده گرفته شود ولو سخن از تشریع و قانون خدا هم باشد، نظام را نباید دینی دانست، و بلکه حکومت از همان نوع اول است: «استبدادی».
* فکر می کنم قسمت اول سوال بنده بدون پاسخ ماند، یعنی چرا و به چه دلیل، نظام دینی را نظام غیر استبدادی می داند؟
لابد مقصودتان این است که علامه با چه ادلّه و مستنداتی به این نتیجه رسیده است که نظام دینی وقتی استبدادی می شود، دیگر حقیقتا دینی نیست، یکی از وجوه استدلال علامه سیره پیامبر به عنوان الگوی حکومت دینی است، ولی وجه دیگر که مهمتر و اساسیتر است تعالیمی است که از قرآن استفاده می شود، مثلاً خداوند در سوره توبه همه مؤمنان ـ از زن و مرد ـ را دارای ولایت بر یکدیگر می داند، این ولایت در آیه شریفه با توجه به قرینهای که در آن وجود دارد و علامه در تفسیر توضیح داده، به معنی محبت، یا به معنی نصرت و یاری نیست، بلکه به معنی سلطه و حاکمیت است، ایشان «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض» را به معنی «یتولّی بعضهم امر بعض و یدبّره» می داند (المیزان، ج 9، ص 323) و در جاهای دیگر المیزان هم بر همین معنی اصرار دارد که ولایت مؤمنان بر یکدیگر، بدان معنی است که در جامعه اسلامی، آحاد مسلمانان نسبت به امور یکدیگر و سرنوشت جامعه، دارای حق دخالت می باشند و امور جامعه اسلامی توسط خود آنها «تدبیر» می شود: و المراد ولایة التدبیر (ج 14، ص 13) آنچه را که علمای دیگر به دلیل آیاتی مانند «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا» تحت عنوان ولایت تدبیر و یا حکومت، صرفاً برای پیامبر و ائمه ثابت می دانند، علامه ضمن قبول آن، همان نوع ولایت را در یک سطح وسیع و گسترده، برای عموم مسلمانان اثبات می کند، لذا جامعه اسلامی، جامعهای نیست که شهروندان در آن مدیریت می شوند، بلکه جامعهای است که شهروندان آن را، مدیریت می کنند! جامعه اسلامی جامعهای نیست که یکی بر همه، سلطه دارد، بلکه جامعهای است که چون قدرت از مردم نشأت می گیرد، همه بر همه تسلط دارند و به تعبیر علامه «تسلیط الکل علی الکل» است (المیزان، ج 1، ص 186).
* با توجه به اینکه مسلمانان در عصر پیامبر اکرم، حکومتی عاری از تحکّم و استبداد را تجربه کرده بودند، پس چرا مسیر جامعه اسلامی، تغییر کرد و طی قرنها غول استبداد بر آنها سیطره یافت و هنوز هم نوعی استبداد زدگی در جوامع اسلامی، وجود دارد؟
این سؤال، ابعاد زیادی دارد و نمی توان در این جا به همه علل آن پرداخت، حضرت علامه، در ضمن آثار و تألیفات خود، اشارات مهمی در این باره دارد، مثلا ایشان معتقد است که طرح بحث اجتهاد صحابه پس از رحلت رسول خدا، یکی از عوامل زمینه ساز، استبداد و خفقان بوده است، لابد می دانید که علامه، گفتگوهایی با پرفسور کربن فرانسوی دارد، این مباحثات تحت عنوان «شیعه» به چاپ رسیده است، علامه در آنجا به کربن می گوید: «اجتهاد صحابه، به صحابه مصونیتی می داد و دیگران حق نداشتند آنها را مورد مؤاخذه و اعتراض قرار دهند. یعنی یک گروه دارای یک امتیاز دینی شدند» و بعد علامه اضافه می کند: «این امتیاز دینی، یک روح استبداد عجیبی در صحابه که حکومت را بدست داشتند ـ چه در رأس حکومت، و چه در ولایات، و چه در فرماندهی جنگ ـ بوجود می آورد».
در حقیقت علامه می گوید با اجتهاد صحابه، فهم و درک مباحث اسلامی، توسعه پیدا نمی کرد، بلکه این عنوان بهانهای برای یک سوء استفاده بود که هر کس رفتارهای خود را توجیه کند و به اعمال خود «جامعة قداست» بپوشاند تا جائی که احدی جرأت اعتراض نداشته باشد. کلام علامه اشعار دارد که وقتی افراد را مقدس می شماریم، زمینه ساز استبداد می شویم.
عامل دیگری که علامه فراوان بر آن پافشاری دارد به صحنه آمدن منافقین، و از انزوا خارج شدن آنها پس از پیامبر و تصاحب قدرت توسط آنهاست، علامه انحرافات دورههای بعدی مثل بنی امیه و بنی عباس را ناشی از این عامل می داند که نتیجهای جز تحکّم و قلدری برای جامعه اسلامی نداشت (المیزان، ج 3، ص 375).
* آیا می توان گفت این دیدگاه علامه، از مبانی فلسفی ایشان هم نشأت گرفته و بینش سیاسی ایشان تحت تأثیر تفکّر فلسفی ایشان است؟
علامه طباطبائی به لحاظ تفکر فلسفی از اتباع ملاصدرا و از طرفداران حکمت متعالیه است، و البته آن اصول و مبانی فلسفی، ره آورد خاصی برای تفکر اجتماعی و سیاسی علامه نداشته است، و یا حداقل بنده تا کنون علامت و نشانههایی از آن ندیدهام، چه اینکه در طول چهار صد سال گذشته حکمای زیادی از این مشرب فلسفی حمایت کردهاند، و هرگز حساسیتی در قبال موضوع استبداد نداشتهاند و جملهای در نقد آن ننوشتهاند. البته این مطلب را به شکل دیگری می توان مطرح کرد و آن اینکه مبانی عقلی علامه، در رسیدن ایشان به این تفکر سیاسی، کاملا مؤثر بوده است. مثلاً علامه بحثی دربارة «اصالت جامعه» دارد و برای جامعه جدای از فرد استقلال و موجودیت قائل است. این بحث دربارة رابطه فرد و جامعه، یک بحث عقلی است، ولی علامه از این مبنای نظری و به تعبیری فلسفی، به یک نظریة سیاسی می رسد.
به نظر علامه، حاکمیت استبداد در طول تاریخ، ناشی از آن است که افراد مستبد و دیکتاتور، «جمع» را نادیده می انگاشتند، و «جمع» را تابعی از «خود» می دانستند، لذا حسابی برای جمع باز نمی کردند، نه به فکر منافع جمع بودند، و نه آنها را در کار کشور دخالت می دادند، و نه برای رشد و ارتقای آنها تلاش می کردند، در حالی که قرآن با اصالت دادن به جامعه، آن را از طفیلِ فرد بودن خارج ساخت، و زمینة استخدام جمع توسط فرد دیکتاتور را از بین برد. علامه در تفسیر المیزان در بحث از استبداد به این جا می رسد که: الاعتناء بامر الاجتماع یجعله موضوعا مستقلا خارجا عن زاویة الاهمال و حکم التبعیّه. (ج 4، ص 95).
* فکر نمی کنید استبداد و دیکتاتوری بیش از آنکه ریشه سیاسی داشته باشد، نتیجه و محصول حاکمیت نوعی فرهنگ استبداد زده در میان مردم است، چطور ممکن است مردم مسلمان که در فرهنگ خود ظلم ستیزی را از اسلام آموختهاند، دچار استبداد زدگی و استبداد پذیری شوند؟
وقتی به مردم گفته شود که حاکمیت یک فرد و مدیریت استبدادی، ظلم نیست، وقتی ترویج و تبلیغ شود که آنچه حاکم می گوید و می خواهد، حق اوست، وقتی به مردم القا شود که شما هیچ حقی برای مشارکت در امور ندارید، قهرا تلقی مردم از رژیم دیکتاتوری، تلقی یک رژیم غیر عادلانه نخواهد بود، و لذا قبول و پذیرش آن کاملا طبیعی و عادی است و در چنین وضعی نباید جز تسلیم توقع دیگری از مردم داشت. و اگر فریادی از کسی برنمی خیزد، به دلیل آن است که احساس مظلومیت از مردم گرفته شده است.
علامه طباطبائی در همان جلد نخست تفسیر المیزان به مناسبتی این نکته را مطرح کرده است که در جوامع گرفتار استبداد، مردم می پندارند که شخص اول از اختیارات تام و تمام برای هر کاری برخوردار است، او می تواند هر گونه که بخواهد حکم کند و هر جور که بخواهد تصمیم بگیرد، این وضعیت در میان مردم استبداد زده نه به دلیل آن است که آنها از عدالت متنفرند بلکه به دلیل آن است که اعتقاد دارند که چنین اختیار مطلق و گستردهای از حقوق فرمانرواست، لذا استبداد و خودکامگی او، ظلم و تجاوز نیست، بلکه به گمان آنها، حاکم با این شیوه، بر طبق حقوق خود رفتار می کند. عبارت عربی المیزان (ج 1، ص 382) تصویر کاملا روشنی از جامعة استبداد زده ارائه می کند:
ان الاجتماعات التی کانت یدبرها الحکومات المستبده، کانت تری لعرش الملک الاختیار التام فی أن یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید و لیس ذلک سوء ظنهم بالعدالة بل لاعتقادهم بأنه من حقوق السلطنة و الملک، فلم یکن ذلک ظلما من مقام السلطنة بل ایفاء بحقوقه الحقه بزعمهم.
* به عنوان آخرین سؤال، به نظر شما علامه طباطبائی به لحاظ تفکرات اجتماعی اش در جامعه امروز ما، و بخصوص در میان حوزویان، چه جایگاهی دارد؟
در این باره در جای دیگری صحبت کرده ام، علامه در انتقال معارف قرآنی خود به شاگردان و از طریق آنها به عموم حوزویان و توسط آنان به سطوح مختلف جامعه، کاملا موفق بود، امروز سبک تفسیر المیزان برای همگان شناخته شده و دارای اعتبار است، همین طور علامه در تربیت شاگردانی حکیم و فیلسوف، موفق بوده است و بزرگترین اساتید فلسفه عصر ما، از محضر ایشان استفاده کردهاند، ولی متأسفانه حظّ و بهره حوزه از تفکر اجتماعی علامه، بسیار کم بوده و هست و به همین تناسب، این تفکر در نسلهای بیرون حوزه نیز تا حدود زیادی ناشناخته و حتی غریب است و سرّ این غربت و انزوا آن است که آنچه را امروز به عنوان حکومت اسلامی، تعریف می کنیم، در موارد متعددی با دیدگاههای ایشان ناسازگار است، لذا متولیان رسمی، اقبال چندانی به علامه به عنوان یک فیلسوف اجتماعی ندارند. هر چند حاضرند به عنوان یک فیلسوف صدرائی از او تعریف و تمجید کنند، و نیز حاضرند از علامة مفسّر قرآن، تکریم و تجلیل نمایند، متأسفانه بر بخشی از میراث این متفکر بزرگ، گرد و غبار نشسته است. و امید است به لطف الهی، در نسل جدید حوزه، طالبان و شیفتگانی رشد یابند که توفیق حضور بر این مائده الهی را پیدا کنند. انه قریب مجیب.
در پایان لازم است متذکر شوم آنچه در این جا مطرح گردید بخشی از آراء علامه در این موضوع بوده و امید است در فرصت های دیگری، به طرح بخشهای دیگر پرداخته شود.
از دیروز که متن “عاشورای سیاسی و سیاست عاشورایی” را ارسال کردم تا امروز موفق به باز کردن وبلاگ نشدم و بدینوسیله از آقای نوریزاد گرامی و سایر دوستان بخاطر ارسال متن تکراری پوزش میخواهم.
جناب مزدک و مش قنبر و دیگران فقط مشغول نصيحت هستند و هيچ كارى نمى كنند
در صورتيكه در تهران هستند با محمد نورى زاد و دكتلر ملكي همراه شوند
اگر در خارج كشور هستند عده اي را جمع كنند جلوى سفارت جمهورى اسلامى ايران و اعتراض كنند
بقول شاعر : بزرگی سراسر بگفتار نیست/ دو صد گفته چون نیم کردار نیست
جناب واقع بین گرامی من فکر نکنم به کسی نصحیت یا امر می کنم.من سعی می کنم نظرم را روشن و واضح بنویسم.ولی در مورد عمل کردن و نه فقط حرف زدن با شما سخت موافقم.
هر وقت مقالات شما را میخوانم یاد فیلم The Counterfeit Traitor می افتم ! فکر میکنم شما یک از خود گذشته برای جمهوری اسلامی هستید که به شیوه خودتان در حفظ نظام کوشا هستید! سمبل اینکه در کشور مخالف وجود دارد ! و میتواند براحتی حرفش را بزند ! آدمهای ساده لوحی مثل دکتر ملکی را هم بدنبال دارید که بی خبر از همه چیز به شما کمک میکنند.
راستی از آن جوان که گرفتنش و گفتید آزاد شد چه خبر ؟
————————-
سلام حسینعلی گرامی
آن جوان که گرفتنش و آزاد شد، اسمش امین انواری است. مادرش خیلی فریاد کشید و سپاه را تهدید کرد. این جوان با وثیقه ای سنگین آزاد شد. اما شوربختانه شنیدم که از ایران خارج شده و کلا جلای وطن کرده. این جوان دانشجوی نخبه ی دانشگاه امیرکبیر بود. در باره ی این که من برای حفظ نظام تلاش می کنم و دکتر ملکی رافریفته ام نیز به شما حق می دهم. همانطور که به خودم نیز حق می دهم که به شمابگویم: دوست گرامی، حرف زدن های همینجوری باعث می شوند دست تهی ما – از انصاف و درستی و استناد – عریان تر شود. ای کاش پیش از حرف زدن کمی می اندیشیدیم. و این که: فریب دکتر ملکی توسط همچو منی حتما توهین به دکتر ملکی است. دکتر پنجاه سال تدریس کرده در دانشگاههای کشور. سرد و گرم چشیده. سالها زندانی بوده و شکنجه شده. فریب دادن یک چنین فردی بسادگی ممکن نیست. من در این فریب، مثلا چه به او داده ام که با فریب او همه ی هویتش را گرفته باشم؟
با احترام
.
جناب نوریزاد این حرفه شماست که چنین کنید ! و واقعیت را وارونه جلوه دهید و بگونه ای قضیه را تعبیر و تفسیر کنید که برملا شدن راز شما تبدیل به توهین به دکتر ملکی محسوب شود. اینکه آن فرد جوان آزاد شد و با وثیقه سنگین ! اگر یادتان باشد در یکی از مقالات قبلی گفتید که از مامور در مورد جوان پرسیدم و او گفت ولش کردیم حالا میگید با وثیقه سنگین ! حداقل شما خوب میدانید که اعلام قاضی برای وثیقه آنهم برای فردی که طرفداری از مجاهدین کرده (بنا به گفته خودتان) و گذاشتن وثیقه سنگین داستانی در زمان یکروز باور کردنی نیست ! شما روز بعد گفتید که طرف آزاد شده ! خودتان قضاوت کنید !
یک شوخی به دل نگیرید : چقدر مردم را خر فرض میکنید ؟
—————–
سلام حسینعلی گرامی
من گمانم بر این بود که شما از امین انواری پرسش فرموده اید. مادر امین انواری این اواخر در صف ما می ایستاد و فریاد می کشید که: اوین رو ویران می کنم امین رو آزاد می کنم. من از آن جوان که شما می فرمایید و در دنا دستگیر شد، خبری ندارم. ظاهراً اسمش علیرضا آراسته بود اگر اشتباه نکرده باشم. تنها خبرم همان بود که نوشتم. یکی از مأموران گفت که دیروز آزاد شده و من از خوشحالی سر آن مأمور را بوسیدم. دو بار پدر این جوان با من مکاتبه کرد اما بعدش نه پدر برای من چیزی نوشت و نه خود آن جوان را دیدم.
با احترام
.
((سنگسار!!!))
یکی نامرد نصرانی
زنی را نزد عیسی برد،
و در محضر شهادت داد
که این زن پاکدامن نیست!
… زن از شرم گنه
چون آهوی زخمی، هراسان بود
و مروارید اشکش
از خجالت روی مژگان بود،
مسیحا از تأثّر،
همچو گردابی به خود پیچید،
و توآم با سکوتی سوی یاران دید،
ز چشم همرهانش
ناگهان برق غضب جوشید،
یکی آهسته،
امّا با ادب پرسید:
که ای روح مقدّس
از چه خاموشی؟
چرا از جرم این پتیاره
این سان دیده میپوشی؟
سزای این چنین جرمی
مگر بر تو مبرهن نیست؟
ولی فرزند مریم،
همچنان با شاخۀ خشکی که بر کف داشت،
نقشی بر زمین میزد،
و با پای تفکر
گام در راه یقین میزد،
که ناگه،
اعتراض دیگری، زان جمع، بالا شد.
که ای عیسی!
چه میخواهی؟
گناه او نمایان است،
سزایش سنگباران است،
چراغ عفت مریم،
درون سینۀ این دیو، روشن نیست،
و این بدکاره را راهی،
به جز در زیر سنگ شرع، مردن نیست.
مسیحا از پی اندیشه ای کوته،
سکوت تلخ را بشکست،
و چون روشن چراغی،
در میان دوستان بنشست،
وگفت: آری،
سزایش سنگباران است،
ولیکن سنگ اوّل را،
به سوی این زن آلوده در عصیان
کسی باید بیندازد،
که خود، عاری ز عصیان است
و دامانش،
رها از چنگ شیطان است!
و میپرسم:
که مردی با چنین اوصاف،
اندر جمع یاران است؟
مسیحا حرف خود را گفت،
و سر را در گریبان کرد،
و همراهان خود را،
زان قضاوت ها پشیمان کرد!
که را جرأت،
که نزد پاک جانان
جان خود را
پاک از لوث خطا بیند؟
که را زهره،
که خود را پاک،
نزد انبیا بیند؟
پس از لختی،
کز آن بی حرمتی
یاران خجل گشتند،
و از محضر برون رفتند ؛
مسیحا ماند و آن زن ماند
و عیسی با زبان نرم،
آن محجوبه را فهماند،
و با اندرز های پاک،
بذر عفت و نیکی،
به دشت خاطرش افشاند،
… و آن زن،
با هوای تازه ای،
بیرون ز محضر شد،
و تصویر نویی،
از شرع،
در ذهنش مصوّر شد،
که از خون بنی آدم،
چراغ شرع، روشن نیست ؛
و راه شرع،
تنها راه، کشتن نیست!
تو را،
ای ادّعا پرداز احکام مسلمانی،
نمیگویم مسیحا شو،
که ایمان پیمبر،
در دل و جان تو و من نیست،
ولی سر در گریبان کن،
و از خود نیز پرسان کن،
که اعمال تو آیا،
گاهگاهی،
بد تر از کردار آن زن نیست؟
و از داغ هزاران جرم پنهانی
بگو ای مرد،
ترا آلوده دامن نیست؟!
« استاد رازق فانی ــ شاعر پرآوازۀ افغان
عاشورای سیاسی و سیاست عاشورایی
قبلا به مناسبت مطلبی از روزنامهٔ کیهان که سران محصور جنبش سبز را عین شمر و خولی و یزید و بالطبع خودیها را امام و امامزده خوانده و بر اساس همین “همان انگاری” معروف، هرچه میخواست نتیجه گرفته، کامنتی در نحوهٔ سوء استفادهٔ سیاسی از عاشورا نوشتهبودم.
به خاطر کثرت استفاده از چنین تشبیهاتی -که همواره در ادبیات اسلام سیاسی جایگزین هرگونه استدلال و تحلیل میشود- و آشنایی اغلب خوانندگان این وبلاگ با مقوله، بنا ندارم دوباره به آن بپردازم. اما اگر این نوع سوء استفاده از باورهای شیعی را “عاشورای سیاسی” بنامیم، میخواهم به سوء استفادهٔ دیگری از اساطیر مذهبی بپردازم که اغلب نهفتهتر است و تنها مختص شیعیان مومن و معتقد نیست. اگر موافق باشید این نگرش را “سیاست عاشورایی” مینامم.
“سیاست عاشورایی” نوعی تلقی دو قطبی از سیاست است و باورمندان به آن منحصر به شیعیان علی یا عزاداران حسین نیست. هر جا سیاست به تلاقی “خوب و بد”، “زشت و زیبا”، “رنجبر و سرمایهدار”، “حق و ناحق”، “خیر و شر” و “حسینی و یزیدی” تشبیه شود یا -در واقع- تقلیل یابد، میتوان نام “سیاست عاشورایی” بر آن نهاد.
این که چه کسی ازین نوع سیاست استفاده میکند ممکن است ما را به اشتباه بیاندازد: پس از خروج رضاشاه از ایران نمایندهای بسیار برجسته و پاکدست آن زمانِ مجلس شورای ملی او را به جای “یزید” نشاند و خود و همفکرانش را در جای “امام حسین”. با کم و زیاد تقریبا هرآنچه امروز مخالفان رضاشاه به او نسبت میدهند از آن نمایندهٔ مجلس نقل میکنند. نام آن نماینده “دکتر محمد مصدق” بود. در این تلقی مصدق، رضا شاه هیچ خدمتی نکرده و هرچه هم انجام داده بود در جهت منافع بیگانگان بود. جهت جلوگیری از طولانی شدن مطلب ناگزیر سایر موارد را فهرستوار عرض میکنم:
12 سال بعد دکتر محمد مصدق همین برخورد را با شاه بعدی سلسلهٔ پهلوی کرد.
حزب توده که بلافاصله پس از رفتن رضا شاه تاسیس شد در تمامی موضع گیری هایش با مخالفان -با یک استثناء- خود را جای امام نشانده و هر نوع گفت و گو یا مصالحه با یزیدیان را به “بریدن سر امام” تشبیه میکرد (بدیهی است که با ادبیات مارکسیستی).
وارثان مصدق، یعنی افراد جبههٔ ملی همین کار را با محمدرضا پهلوی کردند. وقتی کابینهٔ اصلاح طلب امینی ازیشان دعوت به مشارکت سیاسی کرد تنها زندهیاد خلیل ملکی پذیرفت و باقیماندهٔ کوتاه عمرش را در عین افتادن به زندان شاه، با اتهام “یزیدی” سرکرد و توسط یارانی که نصف او درایت سیاسی نداشتند طرد شد. در پائیز 57 اگرچه هرکسی میتوانست تشخیص دهد که شاه بیشتر به واسطهٔ سوء -یا در واقع عدم- مدیریت بحران دست را پیشاپیش باختهاست، اما دو نفر به نامهای دکتر صدیقی و دکتر بختیار، تنها کسانی بودند که از دو گانهٔ “حسینی-یزیدی” برگذشته و حاظر به همکاری با شاه بخاطر مدیریت بحران گرفتند. در همان زمانی که ملت از ته دل در خیابانها فریاد میزدند: “تا شاه کفن نشود – این وطن وطن نشود” شرط دکتر صدیقی برای قبول نخستوزیری باقی ماندن شاه در ایران بود. اما نباید این شائبه بوجود بیاید که طرف مقابل ازین طرز سیاست ورزی مبرا بودهاست: محمد رضا شاه تا پیش از پائیز 57 دقیقا مصدق و جبههٔ ملی را یزیدیان زمان قلمداد میکرد و حاضر به هیچگونه دخالت ایشان (که خوشنامترین سیاستمداران زمان خود بودند) در سیاست و قدرت نبود.
از مختصری که برشمردم باید نتیجه گرفت که این رویه منحصر به افراد خوب یا بد نبوده و نیست. هر قدر طرفدار مصدق یا رضا شاه یا محمدرضا شاه باشیم نمیتوانیم چشممان را برروی نقاط ضعف این و آن ببندیم، مگر در یک حالت: خود نیز طرفدار رویهٔ دو قطبی عاشورایی باشیم! نه رضاشاه آن دیو شروری بود که مصدق میگفت و نه مصدق آنچنان که محمدرضاشاه میخواست بنماید شرّ مطلق؛ نه رفتن محمدرضاشاه از ایران مصداق “دیو چو بیرون رود” بود و نه جانشینش آن “فرشتهای” که میگفتند.
دلیل روی آوردن سیاستمداران به این دوگانهٔ “خیر و شر”، استقبال از آن در فرهنگ “شیعی/اهورایی/مانوی” ایرانیان است. سیاستمدار معاصر ایرانی از زمانی که به جلب افکار عمومی و رای مردم محتاج شده (دقیقا از عزل رضاشاه به بعد، چون رضاشاه هنگام برآمدن محبوب مردم بود و هنگام رفتن هرچه به رای مردم مرتبط میشد را بیمعنا ساختهبود) به فراست دریافتهاست که فرمول سیاست عاشورایی بهترین راه جلب توجه و مشارکت مردم است:
مردم ایران نیز هرکجا صحنهٔ سیاست دستاویز بیشتری برای برخورد عاشورایی در اختیار بگذارد، پرشورتر و ایثارگرتر میشوند. دو گانههای “شاه-خمینی”، “ناطق-خاتمی”، “احمدینژاد-میرحسین” که با تبدیل به دو گانهٔ “یزدی-حسینی” هریک در دورهٔ خود بیشترین مشارکت مردم در امر سیاسی را سبب شد، مؤید این ادعاست.
به زودی به این موضوع بازخواهم گشت.
(بابت اشتباهات احتمالی پوزش میخواهم چون فرصت بازخوانی و ویرایش نبود)
متاسفانه رهبر هر وقت یه چیزی میگه باید صد دفعه هم سخنرانی کنه و توضیح بده منظورش چی بوده! مثل همین نفوذ!
آقا یه دفعه گوش کن و انقدر حرف نکش! نفوذ بعنی اینکه آدم کلیدی و مهم حرف اجنبی رو تکرار کنه! مثلا رهبر که حرف پوتین رو تکرار می کنه! حالا چون اهل ولایتی باشه پوتین حرف رهبر رو تکرار میکنه!
نفوذ باید جاذبه جنسی هم داشته باشه! پس آخوند جماعت نمی تونه بکسی نفوذ کنه! تازه بهش قراره نفوذ هم بشه! این همون شبیخون فرهنگیه!
حالا اگه آخوند نمی تونه نفوذ کنه پس کارش با ملت چیه؟ باریکلا به این میگن سئوال خوب! جوابش اینه که آخوند عمرا “نفوذ” بکنه بلکه او کارش “/////////” هست!
در ضمن در نفوذ خنجر ازپشت نداریم! یعنی اینو پوتین میگه! رهبر هم میگه خنجر از جلو حال میده!
باسلام
آقای هاشمی رفسنجانی گفته است برای انتخابات خبرگان هفتم اسفندماه94 که از حساسیت خاصی هم برخوردار است ،آماده میشود .یعنی درآن شرکت میکند واختمالا پیروز هم میشود .
من میگویم آقای هاشمی تورا به روح پدرومادرت بیابرووخودت را برای بازنشستگی آماده کن وشرت را از سرمردم ایران کوتاه کن .
ماهمه ایرانیها زحمات شمارا درزمان آقای خمینی قبول داریم وآنچه برسرملک آورده اید از دید هیچ انسان ناظروشاهدی بدورنمانده است .شما زحمتهای زیادی کشیده اید که نتایج آن با گوشت وپوست واستخوان مردم محسوس است .
منتها از این به بعد وبعداز سن هفتاد سالگی شما هوش وحافظه قدیم را از دست داده اید ودارید مملکت را بطرف بحران سوق میدهید .
وجدانا بیاهم خودت وهم کسانیکه درسن وسال شما هستند از مسئولیت ها برکنار مانید .بگذارید شخص رهبری که به حکمت خداوند اگرهزارساله هم بشوند (که انشاالله میشوند )مملکت را هرطورکه میخواهند اداره کنند ولااقل پای شما از این گردونه خارج باشد .جناب هاشمی مظالم شما قابل کتمان نیست .دست از بوجود آوردن اقلیتی کوچک درمجلس خبرگان بردارید که بقول امام هیچ غلطی نمیتوانید بکنید بگذارید رهبرمعظم خود وشخصا این کشتی شکسته را برساحلی از گل ولای بنشانند تا شاید مردمی که با تلاش از گل ولای خارج میشوند دربعدهای آن به سروسامانی برسند .
پس دست بردارید وهفتاد به بالاهارا باخودتان بازنشسته کنید واین میشود بزرگترین خدمت شما بعداز آنهمه خدمات ///////////// که با بودن امام کردید .
جهت اطلاع کسی که بنام مزدک مطلب می نویسد باید گفت اول باید خودمان را اصلاح و تربیت کنیم تا بتوانیم از حاکمان و بقیه انتقاد کنیم توهین به اقوام که این بار شما آبادانی ها را هدف قرار داده ای بازی کثیفی است که اولین نتیجه آن تفرقه بین ملت بزرگ ایران است .اگر میخواهی مطلبی را نقد کنی بدون توهین به اقوام ایرانی انجام بده .
جناب نفطه شک با درود حرف شما در مورد اقوام کاملا درست است و من با آن موافقم و خود از منتقدین آن هستم ولی هموطن آبادانی جزء اقوام نیست.آبادان یک شهر است و مردم ان از سراسر ایران می تواند باشد.
حقارتها طبق طبق آخوندا دورش … و … (سه نقطه از مش قاسم)
جناب مزدک راوی ملاقات کسروی با شاه مال هرجا بوده آبادانی نبوده چون سرش زیادی گرم بوده توهم زده !کسروی هیچوقت با شاه ملاقات نکرد .
جناب دهانت را می بویند با درود من اینو از ایمیلی که برایم مدتها قبل فرستاده بودند در سایت آوردم و قبلا هم جایی انرا دیده بودم در مورد درستی یا نادرستی خبر منبعی پیدا نکرده ام .
وضعیت سوریه:
پنج سال جنگ داخلی و ده سال خشکسالی و فرار همه سرمایه داران و تحصیلکرده ها و فروپاشی نظام اجتماعی اقتصادی.
-چرا ایران وارد این باتلاق شده؟
قاسم چرا ندارد اینکه مگر باند اسلامی اینده ایی غیر از این برای ایران در نظر دارند؟
من هم سعید زینعلی هستم ، من هم سعید زینعلی هستم، من هزار بار سعید زینعلی هستم جناب خامنه ای دلم برای بوی پدر و مادرم لک زده خیلی نگران مادرم میباشم آخر مادر بودن خیلی سخت است اگر شک دارید از همسر خود سوال کنید که اگر از مجتبی 17سال هیچ خبری نداشت، نمیدانست سالم است یا مریض، خوشحال است یا غمگین، گشنه است یا سیر و………و زبانم لال خدا آن روز را برای هیچ مادری نیاورد زنده است یا مرده چه حالی میشد شما که رهبر مسلمین هستید بهتر از همه میدانید که خون فرزند شما رنگین تر از فرزند رعیت نیست مرا داروغه های شما از خانه ام بردند به مادر گفتند که زود بر میگردم مادرم هر لحظه در انتظار بزگشت من است او به دنبال بوی یوسفش 17سال است که خواب و قرار ندارد به هر که قبولش دارید قسمتان می دهم آدرسم را به مادرو پدرم بدهید تا بدیدنم بیایند و بتوانند مرا در آغوش کشند حتی اگر ،من امروز، فقط استخوانهایم باشد ، شاید که آسوده شوند !!!!ومن نیز…….
امروز کشور روسیه از تفکر شیعه استقبال میکند و میگوید ما آن اسلامی که توسط ایران ترویج میشود را دوست داریم که این سخن بیانگر تشنه بودن دنیا به معارف اسلامی است و سنگینی وظیفه روحانیت را به ما گوشزد میکند.
کل خبر لینک زیر:
http://fararu.com/fa/news/253893
حیف شد پوتین تا تهران بود مسلمان نشد یه جشن ختنه سوران براش میگرفتیم. دفعه بعد انشالله.
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
ادامه بازداشت هاشم زينالي پدر دانشجوي سربه نيست شده ، سعيد زينالي
اكرم نقابي، مادر سعيد زينالي دانشجوئي كه 17 سال است سر به نيست شده ، در گفتگو با راديو ندا از ادامه بازداشت هاشم زينالي و وضعيت ساير فعالين مدني بازداشت شده در مقابل زندان اوين مي گويد.
http://radio-neda.blogspot.com/2015/11/blog-post_25.html
نصيحت زنده ياد احمد كسروي به محمد رضا پهلوي
درس تاریخی از تاریخ معاصر ایران
نصيحت زنده ياد احمد كسروي به محمد رضا پهلوي يكي مو مي ديد و ديگري پيچش مو
ا جساد احمد کسروی و منشیاش حدادپور که بوسیله گروه فدائیان اسلام در داخل کاخ دادگستری به قتل رسیدند
قتل كسروي قتل فرهنگ بود
احمد کسروی تاریخ نویس، زبانشناس و پژوهشگر برجستهٔ ایرانی در جوانی به حوزه علمیه رفت و به لباس اخوندي درآمد،ولي پس از مدتي عبا و عمامهاش را کنار گذاشت و در دادگستری استخدام شد . وی مبلغ پاکدینی , زدودن خرافات از مذهب بود در اواخر عمر، نوشتههای کسروی بسیار تندتر شد؛ و کتب و نوشتارهایی در مورد شیخیگری منتشر کرد سرانجام احمد کسروی در داخل ساختمان کاخ دادگستری تهران با فتوای برخی روحانیون وقت، توسط گروه فدائیان اسلام به اتهام الحاد و ارتداد، با ضربات متعدد چاقو به قتل رسید قاتلین وی هیچگاه مجازات نشدند در قديمي ترين سندي كه از خميني موجود است اشاره روشني به قتل كسروي وجود دارد كشتن كسروي ، تنها كشتن يك انديشمند مخالف نبود . كشتن كسروي ، كشتن سمبل آزاديخواهي ، ترقي طلبي ، دگرانديشي و نوانديشي بود
خانواده و دوستان کسروی از بیم مخالفان جنازه او را در نقطه ای در کوههای شمال شهر تهران دفن کردند
http://2.bp.blogspot.com/-ggMm0gu3x4c/TacZD295BxI/AAAAAAAAFOU/iJsX7Wxacho/s1600/200px-Kasravi.gif
آنچه در زیر آورده شده، گفتگوی کوتاه اما پندآموز بین محمد رضا پهلوي، و زنده ياد «احمد کسروی»، فرهیخته و اندیشمند بزرگ ایران است که از لابلای روزنامه های «پیام ما آزادگان»، بسردبیری استاد فرهیخته دکتر کورش آریامنش، و نوشته های علی دشتی و دیگر منابع گردآوری شده است
کسروی پس از انتشار کتابهای اسلام شناسی و ////////////// مورد نفرین و دشنام آخوندها و
مسلمانان خرد باخته قرار گرفت، و این موضوع واکنش زیادی در دربار، و در خانواده نزدیک خود شاه ایجاد کرد. شاه ایران، تحت فشارهای بسیار، کسروی را به کاخ فرا خواند و رفتار او را در درگیر ی با آخوندها و مسلمانان افراطی برحذر داشت، و کردار او را نکوهش کرد
کسروی در پاسخ به وی گفت
اگر می خواهید تاج و تخت خود را پایدار و از گزند ، دور نگهدارید، باید مانند پدرتان با مردم، رو راست باشید، و دکانداران دین و دروغگویان را در هم بکوبید، و جلوی بازیهای زشت دین بازی سیاستمداران و کشورمداران را بگیرید، و شما نیز، خود را از این بازهای سهمگین و ویرانگر بیرون بکشید، و گرنه سرانجام گوارایی پیش بینی نمی کنم
شاه پاسخ دادند
استعمار، سخت با اینان در پیوند است و کار شکنی می کند و نمی گذارد که کشور روی آرامش ببیند. ما باید نخست نیرومند شویم تا بتوانیم اینها را از میان برداریم و مردم فریبی و دروغگویی را ریشه کن کنیم و تا موقعی که امکانات لازم را در اختیار نداریم، نمی توانیم با اینها که پشتشان گرم است، دست و پنجه نرم کنیم
کسروی پاسخ داد
نباید فراموش کنیم که، هر اندازه که ما بر نیروی خود بیفزاییم و توانا شویم، استعمار نیز همین راه را خواهد پیمود و پا به پای ما، نیرومندتر خواهد شد و ما، راه بجایی نخواهیم برد. بهترین زمان برای در هم کوبیدن دکان گمراه گری و دروغگویی و دین بازی هم اکنون است، که پایه گزاری آن بدست رضا شاه انجام شده است، و نباید آنرا از دست بدهیم اما،
شاه، زیر بار گفته ها و اندرزهای کسروی نرفت؛ و گفت
ما با گسترده تر کردن سطح دانش و گسیل آموزش دیده ها به اقصی نقاط ایران، ایرانیان را به مظاهر تمدن امروز و فرهنگ جهانی آشنا می کنیم، و آنگاه آنها خود، از این دکانداران دوری خواهند کرد، و امروز، همه توجه ما باید به پیشرفت و رشد مملکت معطوف باشد
————————————–
گذشته چراغ راه اينده است
ملتي كه تاريخ خود را نداند مجبور به تكرار تاريخ است
کسروی: آنان که تاریخ و فرهنگ خود را از دست داده اند ، مردم بدبختی هستند ، بد بخت تر از آن ها کسانی هستند که در باز یافتن تاریخ و فرهنگ از دست رفته خود تلاش نمی کنند ، اما بد بخت ترین مردم کسانی هستند که تاریخ و فرهنگ خود را به ریش خند می گیرند
آ مزدک خودتو جای شاه فقید بزار و با توجه به شرایط زمانو مکان ببین میتونسی کاری بکنی. خودمونیم سرکار خیلی به ملت خوشبینی.یه نیگا به تنهائی داش محمد و همرزماش بنداز تا دیگه خوشبین نباشی
رهگذر گرامی شما هم از محمد رضا شاه و رضاشا نوعی تقدس ساخته اید. هموطن گرامی نتیجه همه اشتباهات قداره بندان و زورگویان و قدرت طلبان حکومتی را توده مردم بدون استثنا پرداخته و خواهند می پرداخت.شاه خداها و امام خداها بدون استثنا از نظر طرفدارانشان بی گناهند.کافی است مقایسه ایی بین هوادارن شاه الهی ها و امام الهی ها کنید می بینید که در تقدس سازی با هم فرق چندانی ندارند.هموطن ارجمند تا زمانیکه ما تقدس را از سیاست نزداییم و منصفانه و بدون دید قدسی به سیاست و سیاستمداران ننگریم از این استبداد به استبدادی بدتر روی می اوریم.هر روز دیو چه بیرون رود فرشته درآید و بعد از اندک زمانی فرشته دیروز دیو امروزین می شود.یکبار باید برای همیشه تفکر تقدس سازی افراد و اعتقادات فردی را کنار گذاشته و به افراد بدون استثنا به چشم آدمهایی با تمام ضعفها و نقاط قوتشان بنگریم.هموطن همه تقصیر را به گردن ملتی انداختن که خود بهای جنایات گروهی قدرت طلب را پرداخته مبرا کردن قداره بندان حکومتی از مسؤلیت است.من بارها نوشته ام که در وطن پرستی و ایراندوستی پهلویها شکی ندارم اما روش حکومتی آنها بر استبداد فردی و حذف رقبای سیاسی بود مثل تمام مستبدین.درچنین کشمکشهای خونبار سیاسی توده مردم ابزاری بیش نیستند.هموطن ابزار مبارزاتی کسانی مثل کسروی جز قلم آنها چه بوده؟آیا مرگ فجیع این انسان خردمند و اندیشمند سترگ آنهم زخمی در دادگاه گویای خواست حکومت پهلوی نبوده؟من دشمنی و کینه ایی نه به شخص محمدرضاشاه و یا رضاشاه ندارم ولی بعنوان یک انسان مرگ کسرویها و رو دادن به آخوندها و رها کردن غول اسلام فقاهتی در مساجد و ازاد گذاشتن دست تروریستهای اسلامی برای تبلیغ و سرکوب نیروهای دمکرات و ایراندوست و تکیه بر ارتجاعی ترین نیروها درجامعه برای مشروعییت دادن به حکومت استبدادی توسط رزیم پهلوی را در برآمدن حکومت اسلامی اصل میدانم.
مزدک گرامی
تاریخ تنها گذشته نیست ، تاریخ در اکنون نیز جاری است، به سخره گرفتن آن و ندیده گرفتنش ، سر در لاک کردن مردم و مای کنونی را از یاد بردن است ، نتیجه اش ایران کنونی است .
ما اکنون را قلم میزنیم و از آن تاریخ می سازیم ، تاریخ کنونی ایران نشانگر آنچیزی است که بزرگ احمد کسروی می گفت .
ملت ایران تا به خود نیاید و نوری زاد نشود ، بی اختیار و بی صفت و خوار خواهد ماند.
در این گفتگوی زیبا بین زنده یاد محمدرضا پهلوی و زنده یاد کسروی هرکدوم بخشی از حقیقت رو به بهترین شکل ممکن مطرح کردن بطوری که ما حتی همین امروز هم با همه اطلاعات و آگاهی هامون نمیتونیم با قطعیت نتیجه بگیریم که کدوم یک از این دو نفر بیش بینی درست یا غلطی داشتن چه برسه به اون زمان که هنوز در میدان عمل این دو دیدگاه متفاوت آزمایش خودشون رو پس نداده بودن. اگه بعنوان یه فیلسوف یا روشنفکر به این گفتگو نگاه کنیم باید حق رو به کسروی بدیم که اتفاقا حق دادن به کسروی کار “راحت” تری هم هست. اما اگه بعنوان یه سیاست مدار به قضیه نگاه کنیم که علاوه بر آرمان و آرزو به واقعیت های موجود و “میدان عمل” هم اهمیت بده باید حق رو به محمدرضا شاه داد. مثلا میشه گفت شاه با اینکه تاحدی هوای مسلمین رو داشت این بلا رو در سال 57 به سرش آوردن, اگه میخواست علنا با اسلامیستها در بیافته معلوم نبود چه قدر زودتر از سال 57 ایران رو به ویرانی میکشوندن!
اونجایی که شاه میگه «استعمار، سخت با اینان در پیوند است» و «ما باید نخست نیرومند شویم تا بتوانیم اینها را از میان برداریم» و اینکه «تا موقعی که امکانات لازم را در اختیار نداریم، نمی توانیم با اینها که پشتشان گرم است، دست و پنجه نرم کنیم» به طرز حیرت انگیزی در انقلاب 57 اثبات شد. نقش فرانسه و انگلیس و آیت الله بی بی سی در انقلاب 57 و حتی همین “امروز” در رشد و حاکمیت اسلامگرایی دیگه غیر قابل انکاره. همین امروز آیت الله بی بی سی هرچی اسلامیست چه از نوع حکومتی چه از نوع رحمانی رو ریخته جلوی دوربینش تحت عنوان “تحلیلگر و مفسر!” هرچند وقت یه بار هم چند تا توده ای و تجزیه طلب رو به جمع شون اضافه میکنه واسه تنوع! اما حتی “یک نفر” پادشاهی خواه یا جمهوری خواهِ “ملی گرا” در بین این مثلا تحلیلگرانش نیست. هرگز هم اخبار زندانیان سیاسی در ایران رو پوشش خبری نمیده الا زندانیان اصلاح طلب و همینطور تجزیه طلب! عجیب اینجاس که روشنفکرنماها و قشر تحصیلکرده ایرانی به شدت هم دل بستن به همین آیت الله بی بی سی. حالا هوشمندی شاه در اون زمان رو مقایسه کنین با این قشر تحصیلکرده در عصر اینترنت و ماهواره! ضمنا شاه بدبخت فقط با ارادل و اوباش اسلامیست طرف نبود, همزمان با تروریستها و اراذل و اوباش کمونیست و نوکر شوروی هم طرف بود. خب چند نفر به یه نفر؟!!! حکومت ایران در اون زمان چه پادشاهی بود چه جمهوری جطور میتونست همزمان از پس این همه دشمن بر بیاد اون هم با جامعه ای اکثرآ بی سواد و متعصب مذهبی؟!
امروز با خبر شدم قران اهدایی پوتین به خامنه ای اصل نبوده!!!!خبر گزاری تاس گفته و مشاور پوتین هم تایید کرد. خروس قندی می دهند طلا می برند حکایتش همینه برادر جان
عاشورای سیاسی و سیاست عاشورایی
قبلا به مناسبت مطلبی از روزنامهٔ کیهان که سران محصور جنبش سبز را عین شمر و خولی و یزید و بالطبع خودیها را امام و امامزده خوانده و بر اساس همین “همان انگاری” معروف، هرچه میخواست نتیجه گرفته، کامنتی در نحوهٔ سوء استفادهٔ سیاسی از عاشورا نوشتهبودم.
به خاطر کثرت استفاده از چنین تشبیهاتی -که همواره در ادبیات اسلام سیاسی جایگزین هرگونه استدلال و تحلیل میشود- و آشنایی اغلب خوانندگان این وبلاگ با مقوله، بنا ندارم دوباره به آن بپردازم. اما اگر این نوع سوء استفاده از باورهای شیعی را “عاشورای سیاسی” بنامیم، میخواهم به سوء استفادهٔ دیگری از اساطیر مذهبی بپردازم که اغلب نهفتهتر است و تنها مختص شیعیان مومن و معتقد نیست. اگر موافق باشید این نگرش را “سیاست عاشورایی” مینامم.
“سیاست عاشورایی” نوعی تلقی دو قطبی از سیاست است و باورمندان به آن منحصر به شیعیان علی یا عزاداران حسین نیست. هر جا سیاست به تلاقی “خوب و بد”، “زشت و زیبا”، “رنجبر و سرمایهدار”، “حق و ناحق”، “خیر و شر” و “حسینی و یزیدی” تشبیه شود یا -در واقع- تقلیل یابد، میتوان نام “سیاست عاشورایی” بر آن نهاد.
این که چه کسی ازین نوع سیاست استفاده میکند ممکن است ما را به اشتباه بیاندازد: پس از خروج رضاشاه از ایران نمایندهای بسیار برجسته و پاکدست آن زمانِ مجلس شورای ملی او را به جای “یزید” نشاند و خود و همفکرانش را در جای “امام حسین”. با کم و زیاد تقریبا هرآنچه امروز مخالفان رضاشاه به او نسبت میدهند از آن نمایندهٔ مجلس نقل میکنند. نام آن نماینده “دکتر محمد مصدق” بود. در این تلقی مصدق، رضا شاه هیچ خدمتی نکرده و هرچه هم انجام داده بود در جهت منافع بیگانگان بود. جهت جلوگیری از طولانی شدن مطلب ناگزیر سایر موارد را فهرستوار عرض میکنم:
12 سال بعد دکتر محمد مصدق همین برخورد را با شاه بعدی سلسلهٔ پهلوی کرد.
حزب توده که بلافاصله پس از رفتن رضا شاه تاسیس شد در تمامی موضع گیری هایش با مخالفان -با یک استثناء- خود را جای امام نشانده و هر نوع گفت و گو یا مصالحه با یزیدیان را به “بریدن سر امام” تشبیه میکرد (بدیهی است که با ادبیات مارکسیستی).
وارثان مصدق، یعنی افراد جبههٔ ملی همین کار را با محمدرضا پهلوی کردند. وقتی کابینهٔ اصلاح طلب امینی ازیشان دعوت به مشارکت سیاسی کرد تنها زندهیاد خلیل ملکی پذیرفت و باقیماندهٔ کوتاه عمرش را در عین افتادن به زندان شاه، با اتهام “یزیدی” سرکرد و توسط یارانی که نصف او درایت سیاسی نداشتند طرد شد. در پائیز 57 اگرچه هرکسی میتوانست تشخیص دهد که شاه بیشتر به واسطهٔ سوء -یا در واقع عدم- مدیریت بحران دست را پیشاپیش باختهاست، اما دو نفر به نامهای دکتر صدیقی و دکتر بختیار، تنها کسانی بودند که از دو گانهٔ “حسینی-یزیدی” برگذشته و حاظر به همکاری با شاه بخاطر مدیریت بحران گرفتند. در همان زمانی که ملت از ته دل در خیابانها فریاد میزدند: “تا شاه کفن نشود – این وطن وطن نشود” شرط دکتر صدیقی برای قبول نخستوزیری باقی ماندن شاه در ایران بود. اما نباید این شائبه بوجود بیاید که طرف مقابل ازین طرز سیاست ورزی مبرا بودهاست: محمد رضا شاه تا پیش از پائیز 57 دقیقا مصدق و جبههٔ ملی را یزیدیان زمان قلمداد میکرد و حاضر به هیچگونه دخالت ایشان (که خوشنامترین سیاستمداران زمان خود بودند) در سیاست و قدرت نبود.
از مختصری که برشمردم باید نتیجه گرفت که این رویه منحصر به افراد خوب یا بد نبوده و نیست. هر قدر طرفدار مصدق یا رضا شاه یا محمدرضا شاه باشیم نمیتوانیم چشممان را برروی نقاط ضعف این و آن ببندیم، مگر در یک حالت: خود نیز طرفدار رویهٔ دو قطبی عاشورایی باشیم! نه رضاشاه آن دیو شروری بود که مصدق میگفت و نه مصدق آنچنان که محمدرضاشاه میخواست بنماید شرّ مطلق؛ نه رفتن محمدرضاشاه از ایران مصداق “دیو چو بیرون رود” بود و نه جانشینش آن “فرشتهای” که میگفتند.
دلیل روی آوردن سیاستمداران به این دوگانهٔ “خیر و شر”، استقبال از آن در فرهنگ “شیعی/اهورایی/مانوی” ایرانیان است. سیاستمدار معاصر ایرانی از زمانی که به جلب افکار عمومی و رای مردم محتاج شده (دقیقا از عزل رضاشاه به بعد، چون رضاشاه هنگام برآمدن محبوب مردم بود و هنگام رفتن هرچه به رای مردم مرتبط میشد را بیمعنا ساختهبود) به فراست دریافتهاست که فرمول سیاست عاشورایی بهترین راه جلب توجه و مشارکت مردم است:
مردم ایران نیز هرکجا صحنهٔ سیاست دستاویز بیشتری برای برخورد عاشورایی در اختیار بگذارد، پرشورتر و ایثارگرتر میشوند. دو گانههای “شاه-خمینی”، “ناطق-خاتمی”، “احمدینژاد-میرحسین” که با تبدیل به دو گانهٔ “یزیدی-حسینی” هریک در دورهٔ خود بیشترین مشارکت مردم در امر سیاسی را سبب شد، مؤید این ادعاست.
به زودی به این موضوع بازخواهم گشت.
(بابت اشتباهات احتمالی پوزش میخواهم چون فرصت بازخوانی و ویرایش نبود)
———————-
درود مازیار گرامی
نکته ی درست و نابی است آنچه که در این نوشته برشمرده اید. مصادره کردن مصادیق تاریخی همواره برای تریبون داران سرشار از منافع بوده که خیلی ها از این طریق با نان و نام و نوایی رسیدند و رسیده اند و می رسند.
سپاس
.
مهدی از تهران
عرض ادب واحترام
1- سخنی با آقای سید علی خامنه ای:
اقای سید علی خامنه ای درست است که شما به این سمت منتصب شده اید، صحیح است که واژه سید نشانگر آن است که شما اصالتا عرب میباشید، ولی بالاخره حدود 27 سال است که با سکوت علامت رضایت ایرانی امت شده و داشتن شناسنامه ایرانی، در این سمت قرار گرفته اید. آقای سید علی خامنه ای به گفته خودتان کتاب متاب زیاد میخوانید، تجربه زیاد کسب کردهاید(بگذریم از اینکه این تجربه کسب کردن شما چه هزینه سنگین اجتماعی و اقتصادی و سیاسی برای ایرا ن تا کنون داشته)، به گفته یکی از پابوسانتان هنگام تولد حرف زده اید (داستان یا علی گوئی شما، تکذیبی هم از شما حداقل من ندیده ام)، به تفکر دین و مذهب مورد باور شما و امت تان نماینده خدا و پیامبر و امامان شیعه هم که هستید، مقام و قدرت اول ایران امت زده هم که هستید، نفت و اسلحه را هم که امت کاملا در اختیار شما گذاشته است، ولایت مطلقه فقیه هم که از نظر باورمندان به شیعه میباشید، و خلاصه امت جان ومال وناموس و همه چیز خود را در اختیار شما گذاشته است، انسان وکیلی داستان اینکه شما هر از گاهی واژه هائی مانند فتنه، اقتصاد مقاومتی، نرمش قهرمانانه، انحرافی و اخیرا هم واژه نفوذ را در سخن پراکنیها خود بخورد جامعه میدهید و اطرافیان امت نگه دار شما مانند پاسداران (البته پاسدارن زمان شما منظور است نه سپاه پاسداران اوائل انقلاب و دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ابران که دنیای خود را فدای ایران و ایرانی کردند)، مجلس شورای ولایت مطلقه فقیه یا دولت ولایت مطلقه فقیه واژه را بهانه میکنند و هر یک تفسیر به رای میکنند و بجان امت میافتند (این وسط آن تعداد کم ایرانی بجا مانده نیز مکافاتش را میکشد) بنحوی که جنابعالی مجبور میشوید مدتها در سخن پراکنیهای بعدی درخصوص واژه بکار گرفته توسط خودتان هی توضیح دهید هی توجیه کنید و دست آخر آن واژه مانند اقتصاد مقاومتی یا نرمش قهرمانانه تبدیل شود به جوک در جامعه و نتیجه آن صفر مطلق برای ایران و فقط یک وقت گیری و دعوا و بگیر و ببند یک تعداد بخت برگشته.
ایران امت زده هم در جریان شدید سیل جامعه جهانی بر روی کشتی بی ملبان و بی خدمه به این طرف و آن طرف پرتاپ میگردد و مسافرینش هم که حداکثر امت و حداقل ایرانی میباشند سر گیجه گرفته و مدام بالا میآورند.
آقای سید علی خامنه ای زمان به سرعت در حال گذر است، باور کن که شما یک انسان مانند همه انسانها هستی و هیچ برتری آسمانی نداری و نماینده هیچ غیبی نیستی، حداقل خودتون هم که اینو در خلوت حتما به خودتون میگید، بیایئد تا عمری برایتان باقی مانده استعفاء دهید و به گوشه ای بنشینید و فردی یا افرادی توانمند (که در ایران کم هم نیستند) همین داستان ولایت مطلقه فقیه را ادامه دهند و به تدریج قانون اساسی تجدید نظر شود و قوانین زمینی و متمدنانه و بشر پسندانه جایگزین گردد
آقای سید علی خامنه ای باور بفرمائید سیستم سیاسی ایران تغییر خواهد کرد و دین و مذهب به جایگاه خود خواهد رانده شد. چه بهتر که شما یکی از مسببین آن باشید تا بجای اینکه نام شما در قسمت تاریک و سیاه تاریخ ایران یاد شود در سفیدی تاریخ نام شما برده شود.
2- همانطور که انتظار میرفت برجام یک پیروزی غیر قابل وصف برای حاکمیت تمام شد بطوریکه ایران شد فروشنده اورانیوم غنی شده. جالبه ، نه، رژیم زیر بار ذلت برجام رفته، مجبور شده فقط 300 کیلو از اورانیوم غنی شده زیر 3 در صد رو نگه داره بقیه رو بفرسته بیرون از ایران(کجا ، کشور تازه مسلمان شده قرآن هدیه کن برادر روسیه)، اراک رو گل بگیره (همون سیمان پر کنی)، فرد رو جمع کنه ووووو ،اونوقت میگه ما به فروشندگان اورانییم غنی شده در جهان پیوستیم. خلاصه همه خوشحال، آقای سید علی خامنه ای و دین و مذهبش خوشحال امت شاد و سر حال و این خودش یک پیروزیه دیگه مثل داستان قطعنامه 598. حالا چرا یکدفعه امروز دلار آمریکا با این همه پیروزی رفت بالای 3600 تومان ، لابد پیامد پیروزیهای اخیر و نفوذ گیریه دیگه
3 – جناب نوری زاد حتما میدانید که جوانان در هر کشور استبداد زده اگر سلاحی به کمرشان ببندند و بیسیمی به دستش دهند و ماشینی زیر پایش بگذارند و شستشوی مغزی داده شوند سریعا جیمز باند بازیشان گل میکنه. خوب این جیمزباندهای ولایت مطلقه فقیه هم که شما را چند ساعت با آن وضعی که نوشته اید اینور وآنور کشاندند ، لابد هنگام این عملیات احساس میکردند که حالا که زور رژیم به 5+1 نرسید و زیر بار ذلت برجام رفت، به مردم بی دفاع که میرسه.چرا که نه عقده خالی کنیم ، 007 میشیم، گشت ارشاد بازی راه میاندازیم خبرنگاران رو میگیریم و و وو و و وخلاصه اینجوری خودشون رو ارضاء میکنن.
جناب نوری زاد نگران نباش که میدونم نیستی، طبیعت استبداد درون خودش سم و زهری مهلک برای از بین بردن استبداد تولید میکند، تاریخ این رو ثابت کرده. استبداد کلیسیا (قرون وسطا یا سیاه) ، استبداد کمونیستی، استبداد چکمه، استبداد سلطنتی نمونه های آن است
مهدی از تهران
درود بسیار بر آقای محمد نوری زاد.
ملاحظه فرمودید که سربازان بد نام امام چهاردهم بویی از انسانیت نبرده اند.
در کشورهای غربی٫ خواه در جاده خارج شهر و یا در داخل٫ اولین فردی که تصادف یا افتاده ای را میبیند٫ موظّف است که با شماره تلفن اظطراری تماس گرفته و تا آمدن پلیس و آمبولانس که خیلی سریع میرسند٫ در محل باقی بماند. حال اگر خود, سانحهٔ یا حادثه و تصادفی را سبب شده باشد٫ وظیفهٔ اطلاع رسانیِ او دو چندان است٫ و اگر فرار کند که وا مصیبتا.
مسلماً حتیٰ اگر جامعه در سایهٔ قانون نامهٔ معدلت گسترِ یاسایِ چنگیز خان مغول هم باشد باز عدم کمک به مجروحی از پای فتاده غیر اخلاقی و نهایت بی وجدانی است (راستی باید ازینها پرسید که وجدانِ غیر اسلامیِ ناب مثقالی چند ).
این مامورینِ صد البته معذور باید بود لا اقل از « حاجی » میخواستند که برای موتور سوارِ مجروح کمک بفرستد و همینطور خسارت ماشین آسیب دیده را تقبّل کند٫ و اگر مجروح فوت کرد بیمه و دیه لازم را بپردازند. بگذریم ازین که شهر جای مسابقه رالی و آرتیست بازی نیست. و یکی ازین سه نفر بد نامان حاضر به درخواستِ کمک نشد .بقول شاعر: من با کیم؟
در مورد خدمتگذاری به جناب راسپوتین زاده توسط ….فرزانه٫شعری از زنده یاد حبیب یغمایی گویاست.
گنهی نيست زين بتر که يکی – به ستم پيشه چاکری بکند
وآن ستم پيشه را به قول و به فعل – در ستم پيشگی جری بکند
مردمی را ضعيف سازد تا – خودپرستی، دلاوری بکند
ملتی را فقير خواهد تا – تيره رايی، توانگری بکند
خاک بادش به سر که با اين طبع – دعوی دانش و سری بکند.
شاد وسلامت باشید.
چه زیباست چهره انسان های رها شده از ترس. داشت از یادمان میرفت
نوریزاد آرش کمانگیر ماست. او جان خود را در کمان نهاده است و اماده رها کردن است تا قلمرو انسانیت ما به اندازه جانش گسترش یابد. او هر روز از دماوند خرد خود بالا میرود تا اخرین تیر جانش را از بللاترین قله خرد خویش رها سازد. کیست که او را نشناسد. هیچ فرق نمیکند مامور وزارتی یا سرنشینان ماشین شاسی بلند هر کس او را می بیند چیزی را مشترک با او می یابد. چیزی از جنس عاطفه وجدان انسانی….
انچه ما را از هم جدا میکند فقط اطلاعات است فیلتر هایی که بر ذهن خود زده ایم. روزی بار دیگر مهر بر جان های ما جریان مییابد . جهالت ها از بین میرود. امروز سرنشینان ماشین نوک مدادی بیش از ماشین شاسی بلند میدانند. روزی همه سرنشین یک وطن خواهیم شد.
سرگرد اخمو سرباز سرهنگ انسان و همه بدانند نوریزاد از آن ماست او وجدان بیدار و معذب ماست. او که بنزد شما می ا ید نماینده ماست تنها نماینده ازاد ماست.
نوریزاد سخنگوی معدن پاک ماست.
اقاي دكتر مواظب باشد از شما مثل تورنسل داره استفاده ميشه براي بدام انداختن ديگران.
به فرض که از نوری زاد بخوان همچین استفاده ای بکنن (احتمالش هم هست) تقصیر آقای نوری زاد چیه؟؟ ایشون یک تنه رفته به جنگ استبداد و اتفاقا از اونجایی که “تنها” ایرانی شجاعه برای همین ممکنه به این نتیجه رسیده باشن که بجای حذفش (که براشون هزینه داره) ازش استفاده کنن تا “معدود” ایرانیهای شجاعی که هنوز باقی موندن و احتمالا بهش میپیوندن رو هم شناسایی کنن! پس مقصری هم اگه وجود داشته باشه این مردم بزدلی هستن که بجای اینکه جای خالی دستگیرشده ها رو پر کنن, نشستن توی خونه و به همین هم بسنده نمیکنن و معدود ایرانی های شجاع رو هم به تمسخر میگیرن تا از این طریق بزدلی خودشون رو پنهان کنن!
اگه هزاران نفر از مردم در روز شنبه جلوی زندان اوین برن در اعتراض به دستگیری هموطنان شجاع شون در اینصورت حکومت چطوری میتونه این هزاران نفر رو شناسایی کنه؟!!! “شناسایی” وقتی اتفاق می افته که جمعیت محدود باشه. حالا کی باید “مواظب” باشه؟ نوری زاد یا این میلیونها ایرانی ترسو؟!
اینکه در روز روشن سر یک مساله جزیی اختلافات اطلاعات و سپاه علنی شده و کار به هفت تیرکشی و تقیت و گریز کشیده ببینید در پشت پرده سپاه چطور برنامه های دولت را بهم می زند و موازیکاری می کند. اقای نوریزاد سوالم از شما اینست که چطور گردهم ایی چندنفره شما که با سکوت و صلح هم برگذار می شود اخلال در امنیت ملی است ولی وقتی بسیجیها از دیوار سفارت بریتانیا بالا رفتند و شعار دادند کسی جلویشان را نگرفت تا جاییکه وارد ساختمان سفارت هم شدندو خسارتهای فراوانی هم به اموال انها زدند و شیشه هارا هم شکستند؟ یادتان است اقای لارییجانی حتی از ان بسیجی های دانشجو که بعضی ها سنشان از پنجاه هم گذشته بود تقدیر هم کرد؟؟ من انموقع مقاله ای خواندم که نوشته بود بسیجی های حمله کننده به سفارت بریتانیا هدایت شده جناح مخالف احمدی نژاد بودند تا موفقیت های احتمالی او در برنامه هسته ای را به اصطلاح sabotage کنند. چون احمدی نژاد خودش یکبار وقتی لاریجانی مسیولیت پرونده اتمی را در دست داشت هم با او همینطور کرده بود و رشته های او را پنبه کرده بود. حالا این وسط این پدر سعید زینالی و مادر امید علیشناس هستند که می شوند اخلال گر امنیت ملی و لاریجانی ها می شوند محافظ امنیت ملی!
اشاره دوست با فراست ،”دین فروش” به یک سخنرانی سید حسن خمینی توجه بنده را جلب کرد که ویدیوی آن را بیابم و خود بشنوم که ایشان چه گفته هست.واقعیت اجمالی همانطور هست که دوستمان گفت و اینکه ایرانیان در بازی بی سر انجامی گرفتار آمده اند.
سید حسن در این ویویو از متحجرین مینا لد و ایشان را دیندارانی میداند که دین را بروز نمی کنند و احکام را چون زمان قبل می فهمند و میگوید که امام راحل نیز در اواخر عمر در مورد آنها هشدار میداد که کسی به انها توجه نکرد. این سخنان در جمع گروهی از اصلاح طلبان گفته شد.
اولین و فوریترین استنباط از این حرف درک بیچارگی دائمی ایرانیان هست. یعنی ایرانی جماعت باید منتظر بماند و ببیند که کی روزگاری سر میرسد که کسی و یا کسانی سرکار باشنند که احکام را بروز کنند. اینکه بروز کردن احکام اصلا چه معنائی دارد از همان رازهای همیشگی هست.
امّا اگر بپذیریم که سید حسن با اخلاص کامل معتقد هست که جّد راحل ایشان نمونه و الگوی این نوع بینش هست در این صورت سئوال مهمتری مطرح میشود و ان اینکه اگر حاکمیت و رهبری شخصی چون او منجر به تسلط متحجرین شد در اینصورت چه امیدی میتوان داشت که رهبری فعلی که به اقرار خود آن مرحوم اصلا از خط فکری ایشان بی بهره هست منجر به حاکمیت تفکری باشد که سید حسن انرا خوب میداند؟
بنظر من ماهیت حکومت بر مبنای فقه و دین و ایدئولوژی همین هست و لاغیر. وقتی نوعی “دگم” فکری راهبرد اساس حکومتی شود نتیجه بهتری را نباید انتظار داشت. بنیان گذار این نظام و یارانش کسانی بودند که به تقسیم بندی فکری و عقیدتی شهروندان قائل بودند و هستند. تعریف “مشرک” بر خلاف همه آموزه های دینی صریح شامل “اهل کتاب” هم شده و با وسعت دامنه ان شامل مخالفان ولایت فقیه و بعد هم شخص ولی فقیه و اعوان و انصار او هم گردیده. هنوز یادمان نمیرود شعارهای تند علیه مخالفین آقای هاشمی رئیس جمهور را که آنها معادل دشمنان پیغمبر شناخته میشدند و یا حتی بهشت بدون احمدی نژاد هم لعنت میشد.
تجربه نا موفق جمهوری اسلامی نشان میدهد که “دین” و ایدئولوژی نمی تواند پایه وحدت ملی یک ملت باشد. آنچه که امروز حاکمیت را از یک جماعت مدنی 100 نفره این چنین وحشت زده کرده که بجای رسیدگی به مشکلات آنها ناچار از گسیل مامور شده همان وحشت از گسترش ترکی هست که در بدنه شیشه ای حاکمیت دینی افتاده. در اینجا هر کس از حقوق بشر دم بزند ضربه ای به ابن ترک زده هست. حقوق بشر خواسته مردمان 57 بود نه جکومت فقهی بر اساس درک کسانی که خودشان هم انها را متحجزین و فقب مانده ها میدانند.
دلیل دوستی و ارادت رهبری به پوتین هم همین هست. باند فاسد پوتین کسانی هستند که خیزش روسها برای دموکراسی را تبدیل به نوعی حکومت تزارها کرده اند و این خیلی به عملکرد حاکمان ایران نزدیک هست. اید دو رهبر ملت خود را به مخمصه ای دیگری برای حفظ بشار اسد که از جنس همین دو نفر هست رهنمون شده اند.
کلمه ممنوعه حقوق بشر هست.
صرفا جهت اطلاع!
بلوف بزرگ
پنج شنبه 29 محرم 1437هـ – 12 نوامبر 2015م
محمد جواد اکبرین
سخنرانى ديروز رهبر جمهورى اسلامى در دعوت دانشگاهها به “نقشآفرينى در تمدن نوين اسلامى” دو نشانه و نكتهى قابل تأمل داشت؛ يكى سطح اطلاعات و برداشت او از زندگى در غرب و ديگرى رساندن سطحِ بحث تمدن نوين اسلامى به “کنسرت و اردوهای مختلط دانشگاهها” و سرانجام “بصيرت در سال ٨٨”.
در نكتهى نخست، او ادعا كرد كه اختلاط بين زن و مرد در غرب نتيجهاش “جنايات كنونى جنسى” است: “برخی کار فرهنگی را با کنسرت و اردوهای مختلط اشتباه گرفتهاند و برای توجیه کار غلط خود میگویند، دانشجویان باید شاد باشند؛ شاد بودن برای هر محیطی خوب است، اما به چه قیمتی؟ به قیمت برگزاری مراسم و اردوهای مختلط؟ مگر غربیها از اختلاط چه بهرهای جز جنایات کنونی جنسی بردهاند که ما بدنبال پیروی از همان شیوهها هستیم؟” (نقل از وبسايت رهبرى)
مرورى بر گزارشهاى ميدانى از جامعهى جداسازى شدهى ايرانى و تجربهى زندگى در ايران و غرب، كافيست تا هر كسى دريابد كه آرامش و امنيت ذهنى، جنسى و روانى در ايرانِ امروز بيشتر است يا در غرب و اگر بنا بر شمارش “جنايات جنسى” و نيز تجاوز به معناى مطلقِ كلمه باشد و شامل همهى مصاديق آن (از جمله تجاوز كلامى) شود كدام جامعه، كارنامهى سياهترى دارد؟ البته جنسىديدنِ غرب و جهان، ويژهى آقاى خامنهاى نيست؛ كم نيستند از همصنفان او كه جنسيت، بيشترين سهم را در جهانبينىشان دارد و سكس را برتر از همهى شئون حيات انسانى نشاندهاند؛ انبوهى از بودجهى كشور را خرجِ گشت ارشاد (يا همان مزاحمتِ خيابانىِ مذهبى) كردهاند و آرامش و عزت و حرمت و امنيت مردم، به ويژه زنان را به بهانهى معروف و منكر ستاندهاند و البته كه چنين كسانى از اختلاط در غرب جز “جنايات جنسى” تصور و تخيّلى ندارند و چه بسا ناخواسته انتقامِ همهى محروميتها و ملالتهاى روانى و جوانىِ خود را از جامعه مىگيرند. بخت يار تاريخ ما نبود كه اگر بود شايد چنين كسانى به جاى نشستن بر كرسى حكمرانى، بر صندلى درمانگاههاى روانى مىنشستند و ملالتهاى خود را به طبيب مىگفتند و به قول شاعر، نه عِرضِ خود مىبردند و نه بر زحمتِ خلق مىفُزودند.
آقاى خامنهاى اما در سخنرانى ديروزش جايگزين بهترى براى كنسرت، كار فرهنگىِ شاد و اردوهاى مختلط دانشجويى دارد؛ او مىگويد “کار فرهنگی صحیح” عبارتست از “تربيتِ انسان معتقد به آرمانها، دوستدار کشور و نظام اسلامی و دارای بصیرت” و ادامه مىدهد كه “علت لغزش بسیاری از افراد در فتنه ٨٨ كه انسانهای بدی هم نبودند، نداشتن بصیرت بود… اگر بصیرت نباشد، وظیفه لحظه نیاز انجام نخواهد شد”.
اين عين سخنان رهبرى است و ماجرا به همين اندازهاى كه مىبينيد روشن است؛ از شادى و اختلاط در دانشگاهها مىرسد به «لحظهى نياز»ش در سال ٨٨. اين يعنى او مىداند كه آرام گذاشتنِ جوانان و دخالت نكردن در شادى و زندگى خصوصى و روابط آنها، خطرناك است و مىتواند چنان استقلال و عزت نفسى به آنها بدهد كه توان اعتراض داشته باشند؛ او مىداند كه سركوب و شكستن شخصيت جوانان از همان دوران دانشگاه و از همين روابط شخصىشان، قدرتِ مهار نظام را بالا مىبرد؛ براى همين هم به صراحت و بدون پردهپوشى از تمدن و كنسرت و اختلاط مىرسد به سال ٨٨.
“ارنست همينگوى” روايتى دارد از حضورش در يك كنفرانس خبرى موسولينى؛ مىنويسد وقتى همه خبرنگاران به اتاقش رفتند او با اخم مشغول مطالعه بود و حتى سرش را براى ديدن آنها بالا نياورده بود؛ “من به آرامى خودم را پشت او رساندم تا ببينم كتابى كه تا آن اندازه، مجذوبش كرده بود چه كتابى است؟ ديدم يك فرهنگ لغت انگليسى فرانسه بود كه آن را هم سر و ته در دست گرفته بود”. همينگوى مىگويد موسولينى يك “بلوفِ بزرگ” بود. (٢٧ ژانويه ١٩٢٣. روزنامه ديلى استار. از كتاب همينگوىِ خبرنگار)
كسى كه نظريهپردازانه از “تمدن نوين اسلامى” مىگويد اما سطحِ فهمش از چنين تمدنى در حد مهار كنسرت و اختلاط دختر و پسر، نازل است و دانشجوى آرمانىاش بايد از آزمونِ سال ٨٨ سربهزير (در برابر او) بيرون آمده باشد مُبشّر تمدن نوين اسلامى نيست؛ يك بلوف بزرگ است.
مزدک گرامی،
در پست قبلی در کامنتی به من گفته اید که برداشت من از قرآن با خود قرآن و قرائت مسلمانان متفاوت است. البته خیلی ها که من نمی شناسم ولی یقین دارم هستند نظر مرا تائید خواهند کرد ولی چه اشکال دارد یک نظر منحصر بفرد در این دنیا وجود داشته باشد که فقط یک طرفدار دارد؟ من بدنبال سمپات گیری نیستم .البته آقای سروش در ارتباط با رویاهای رسولانه مطالب مشابهی دارند . فکر میکنم یک حکم کلی نباید با هیچ جزئی نقض شود بنابراین تاکنون جایگزین یا مورد نقضی برای تئوری خودم نیافته ام پس آنرا پذیرفته ام.
تصمیم دارم تئوری خود را در اینجا بیشتر شرح دهم شاید ابهاماتی اگر در این زمینه هست برطرف شود.
و اما تئوری من:
“قرآن ترجمان شهود پیامبر است. آنچه را که پیامبر در عالم شهود دیده است بعد از بازگشت به عالم واقع می بایست با مردم در میان می نهاد با زبان عربی که زبان خود مردم جزیرت العرب بود . از سوئی نیز می دانیم که پیامبر یکی از آرزوهایش در تمام زندگی این بود که افصح العرب باشد . بنابراین تجربیات شهودی خود را با کلامی بسیار موزون و زیبا و سحر انگیز که هر شنونده ای را مجذوب می کرد بیان می نمود.”
در اینجا برای بسط این موضوع بهتر است در ابتدا تعریفی دقیق یا بهتر بگویم نسبتا دقیق از شهود و مکانیزم آن ارائه دهم.
این روز ها حتما بسیار در ارتباط با مدیتیشن ( همان مراقبه در فرهنگ عرفانی) خودمان شنیده اید. البته آنچه که امروز از مراقبه یا مدیتیشن در سطح عموم مردم مطرح است در حدودی است که شما وقتی که سر میز کارتان هستید برای رفع خستگی یک کارهائی بکنید که اسم انرا مدیتیشن میگذارند که البته حالتی بسیار ضعیف از مراقبه است که تنها نقش یک مسکن بعد از یک روز سخت کاری یا چند ساعت پشت کامپیوتر کار کردن را دارد. اما آنچه که اینجا مد نظر ماست حالتهائی بسیار عمیق تر است.
آنچه که در مراقبه اتفاق می افتد تخلیه ذهن از هر چیزی است. زمانی که یک مدیتیت یا مراقبه گر به مراقبه می نشیند همه هم و غم او این است که اجازه ندهد هیچ فکری به ذهن او وارد شود. هر تصویر و خاطره و حساب و کتاب و…. در اینجا سم است. عرفا در اصطلاح به این میگویند ظلوم جهول شدن. به عبارتی شما هرچه از دانش و عقل و استدلال و وابستگی های نفسانی و… دارید را در مدت مراقبه وامی نهید. واقعا هیچ کاری سخت تر از این در این دنیا وجود ندارد. شما میتوانید امتحان کنید . قول میدهم حتی یک ثانیه هم نتوانید ذهن خود را تخلیه نمائید. در واقع ذهن ما پر است از اموری که حتی اختیار ذهن را هم از ما گرفته اند.
زمانی که شما بتوانید به سکوت ذهنی برسید مکاشفات بتدریج آغاز می شوند. چیزهائی از این عالم می فهمید (قبل از اینکه چیزی ببینید) که تاکنون نمی دانستید. بسیاری از سوالاتی که جواب آنها را نمی دانستید گوئی به حل المسائل دست یافته اید. اگر شیمیست باشید پاسخ بسیاری از سوالاتتان را می گیرید یا اگر فیزیکدان و …
بدون اینکه چیزی دیده یا شنیده باشید. فقط می فهمید. بعلاوه بسیاری از حقایق این عالم که اگر به کسی بگوئید شما را دیوانه خطاب خواهد کرد همان چیزی که فکر میکنم تا همین جا اگر کسی این مطالب را بخواند مرا دیوانه خواهد خواند ولی اینها هیچ موضوع پیچیده ای نیستند فیزیکدانها خیلی نزدیکند به یافته هائی که این ها را ثابت خواهد کرد.
بسیاری از ما حالتهائی از این دست را بدون آنکه خودمان بدانیم تجربه کرده ایم . مثلا وقتی که یک مشکل دارید که شب و روز فکرتان را مشغول کرده ولی راه حلی برای آن نمی یابید درست در یک لحظه که رهایش میکنید پاسختان را می یابید. ما این مکانیزم را اکثرا تجربه کرده ایم ولی از آن آگاهی نداریم.
مرحله شهود مرحله ای است عمیق تر. فرد مشاهده کننده موجودات ، رنگها و نورهای مختلفی را میبیند، صداهای مختلفی میشنود ولی هیچکدام از آن رنگها و صدا ها کیفیت این رنگها و صداها که ما می شنویم را ندارند شما میشنوید بدون اینکه صدائی در کار باشد. موسیقی می شنوید ولی صدائی در کار نیست. کسی رو در روی شما با شما حرف میزند ولی لبش تکان نمی خورد. رنگها و صدا ها اعجاب انگیز و مست کننده اند . شما جائی میروید چشمه ای می بینید و کفی آب بر میدارید و می نوشید ولی آب نیست آما آب است. امکان ندارد که شما اگر یک جرعه آب در آن حالت بنوشید اثرش تا آخر عمرتان برود ولی در عالم واقع وقتی یک لیوان آب می نوشید یک ساعت بعد تشنه هستید. اینجا عالم شهود است. مثل خوابی است عمیق. کسی که مراقبه گری حرفه ای باشد میتواند تا هر قدر که می خواهد در این حالت بماند و عمیق و عمیق تر برود. در این حالت مثل اینکه شما کتابی به فراخی آسمان جلویتان گشوده است و هر آنچه که از دانش و آگاهی بر آن نوشته است. نه با این خطی که ما میشناسیم، اصولا خطی در کار نیست فقط آگاهی است. در آنجا چیزی به نام دانش و جهل وجود ندارد. دانش در مقابل جهل مربوط به عالم واقع است. شما همه چیز را می بینید بی کم و کاست . در واقع وقتی میگوئیم تخلیه ذهن یعنی اینکه مشاهده گر تبدیل یک چشم ، تنها یک چشم می شود نه حتی دو چشم. یک چشم می شود . همه جقیقت را می بیند. مشاهده گر وقتی به عالم واقع بر می میگردد نمی تواند همه آنچه را که دیده با همین کلمات موجودی که انسانها برای رفع و رجوع نیاز های زندگی شان ساخته اند آن مشاهدات را تعریف کند. فکر کنید با یک کاسه رفته اید کنار دریا و در بازگشت می خواهید آب آن دریا را برای بستگانتان سوغات بیاورید. آیا هرچه قسم و آیه بیاورید که دریا خیلی از این بزرگتر است کسی باور می کند؟ یا بگوئید در دریا چه و چه و چه هست کسی حرف شما را باور نمی کند. تازه این مثال خیلی ناقص بود چرا که شما از آب دریا حد اقل یک کاسه آورده اید ولی از آن مشاهدات ، جز کلامی ناقص که نسبت به فرهنگ یک سرزمین مثل مثلا حجاز چقدر ناقص و نارسا است بخواهید وصفی کامل و بی نقص از آن عوالم بکنید.
در عالم شهود شما می توانید به گذشته و آینده سفر کنید. به من می خندید نه؟ من دیوانه ام؟ خیر.
مثالی میزنم. فرض کنید با گروهی در یک اتوبوس دو طبقه در جاده در سفرید. شما روی سقف اتوبوس نشسته اید و بقیه داخل اتوبوس. شما از آن بالا می توانید کیلومترها دور تر را ببینید . در واقع آینده ای که این اتوبوس بعد از نیم ساعت یا یکساعت به آن خواهد رسید را می بینید ولی دیگرانی که در اتوبوس نشسته اند نمی توانند بنابراین شما به راحتی میتوانید به آنها بگوئید که این راه بزودی به یک رستوران ، پرتگاه یا دستشوئی بین راه ختم می شود. یا مثلا به راننده بگوئید که در دور دستها این جاده تخریب شده و اگر ادامه بدهی اتوبوس به پرتگاه می افتد. مشاهده گر چنین توانی دارد چرا که او می تواند از آنجائی که هست فاصله بگیرد و از افقی بالاتر همه چیز را ببیند. گاهی این آگاهی چنان است که او وقتی شما را می بیند درست مثل یک پردازشگر دقیق کامپیوتر در چشم بهم زدنی شما را آنالیز میکند (ناخود آگاه) و می فهمد که انسانی با این خصوصیات و با این ویژگیها بزودی فلان کار را انجام خواهد داد. این فرایند در مغز اتفاق می افتد چیزی نیست که عجیب و غریب باشد فقط الگوریتمهائی است که در مغز وجود دارند ولی کسانی که توانائی مراقبه بالائی دارند این توانائی در آنها فعلیت بیشتری می یابد.
فکر می کنم تا اینجا خیلی طولانی شد. اگر تمایل داشتید بفرمائید تا در پستهای بعد ادامه دهم.
موفق باشید
————————–
سلام منصور گرامی
سپاس از شما بخاطر اهتمامی که برای آگاهی و رواج آگاهی بکار می بندید منصفانه و البته هوشمندانه.
سپاس
سپاس
.
آقای منصور
پس پیامبر یک عارف بود؟
کارهای او نشان دهنده عرفانیت اتند؟
حقیقت را هم تمام و کمال دیده است؟
در همان طبقه دوم اتوبوس؟!
آنچه پیامبر دیده کامل و تمام بوده و آنچه از آن کل را در عمل پیاده کرده در محیط وحشی و جاهل عرب بوده. در محیطی که خود قرآن می گوید “انما الااعراب اشد کفرا و نفاقا” یعنی شدید تر از عرب در کفر و نفاق وجود ندارد. بطور قطع این هم مربوط به شرایطی تاریخی و مقطعی بوده والا خود پیامبر هم عرب بوده است. در هر حال نتایج آن شهود بر مردمی صحرا نشین، وحشی و بی تمدن عرضه شده است. اینکه در آن زمان به عرب یاد داده که فرزندان خود را نکشید یعنی چیزی در حد انقلاب کبیر فرانسه برای اعراب آن زمان.
منصورخان میفرمایند: « اینکه در آن زمان [پیغمبراسلام] به عرب یاد داده که فرزندان خود را نکشید یعنی چیزی در حد انقلاب کبیر فرانسه برای اعراب آن زمان. »
پس دین اسلام برای همان اعراب بیابانی آمده بود و نه برای مردمان دیگر. چون دیگران که مثل اعراب بدوی فرزندان خودرا نمی کشتند. صد هزار آفرین به منصورخان که این معمای تاریخی را حل کرد. اجرتان در آن دنیا.
منصور گرامی
اعراب قبیله ای بودند ولی جاهل و وحشی نبودند، و زن برای آنان بسیار باارزش بود به خاطر اینکه تعداد افراد قبیله بر تولد بستگی داشت، و اگر دست به غارت قبیله ای می زدند برای ربودن زنانشان بود که ارزشی بیش داشت، پادشاهان قدیم فرزندانشان را برای تربیت به یمن می فرستادند و ملکه صبا نمونه قدرت زنان در قدیم است ، تاریخ واژگونی که تا به حال به خوردمان داده اند، ما را دچار توهم کرده است و مردم باستان را جاهل و احمق می دانیم ، در حالی که در صحرای عربستان حاتم طایی بدنبال میهمان می گشت ، تا برده ای آزاد کند، ما تحمل هم را نداریم وبدنبال نفرت و مرگ روانیم ، حال جاهل کیست؟
کامنت خیلی جالبی بود
من این کامنت تا حدودی تجربه کردم در گذشته ای نچندان دور وقتی تصمیم گرفتم از طریقه مراقبه و مدیتیشن درونم اروم کنم و بخاطر تمرین مستمر و پیوستگی یه چیزایی خیلی کم ولی شفاف از اینده تو همون زمان مراقبه می دیدم
حتی یادم هست اونزمان دنبال ادرس فردی بودم که برخی از نشونی هاش بواسطه همین مراقبه پیدا کردم که دقیقا درست از اب در اومد.
دور از وطن جان کامنت شما خیلی جالب تر بود
من یادمه در دوران کودکی استعداد زیادی در مراقبه داشتم. شبها هرچی مدیتیشن میکردم که خوابم ببره خوابم نمیبرد بعد در حین مراقبه اشباح ترسناکی میدیدم و در اثر این شهود بدتر بی خواب میشدم و از ترس میرفتم پیش مامانم بعد که برای مامانم این مشاهده رو تعریف میکردم فهمیدم مامانم هم به درجه شهود من رسیده و میدونست من چی میدیدم, میگفت اونی که میبینی لولوخورخوره س
منصور گرامی
با پوزش از اینکه ملیجک وار خود را وارد بحث بزرگترها میکنم.
ایکاش یافتن پاسخ به سوالهای اساسی زندگی٬ که هزاران سال اذهان میلیونها انسان را بخود
مشغول داشته اند٬ بهمین سادگی میبودند که شما میفرمایید!
از سال ۱۹۵۴ میلادی بزرگترین آزمایشگاه فیزیک ذره ای جهان٬ بنام « سرن » در اعماق کوههای ژنو
در کشور سویس بنا شده است. این ازمایشگاه بی نظیر با مشارکت هشتاد کشور جهان و همکاری قریب
۸۰۰۰ نفر از زبده ترین دانشمندان و فیزیکدانان دنیا با فعالیتهای شبانه روزی٬ و با صرف میلیاردها دلار هزینه٬
بدنبال یافتن چگونگی شگل گیری و پیدایش جهان هستند و از قضا اکتشافات و یافته های چشمگیری در
این ارتباط نیز داشته اند.
به باور شما بهتر نمیبود اگر این کفّار بجای اصراف “بیت المال”٬ و اتلاف وقت٬ یکی از مراحل پشنهادی “مراقبه”
و یا “مرحله شهود” شما را بکار بسته٬ و بجای خزیدن در غارهای زیر کوه٬ بر بام اتوبوس ذکر شده شما
می نشستند و پاسخ های خود را دریافت کرده٬ ۸۰۰۰ دانشمند را سر کار نمیگذاشتند؟
یعنی میفرمایید٬این جانورهایی که انسان به کرات دیگر میفرستند و همین امکانات, که من و شما هم
اکنون بدینگونه با یکدیگر و دیگران در ارتباطیم را فراهم آورده اند٬ توانایی “مدیتیشن” یا “مراقبه “نداشته٬
تا از این طریق پاسخ سوال های لاینحل خود را در یابند ؟
اگر از ملیجک دل آزده نمیشوید٬ رخصت دهید تا واقعیتی را دوستانه در میان بگذارم.
این خصلتی کاملا شرقی/ایرانی است که ما همواره بدنبال کوتاه ترین و راحت ترین راه حل برای دستیابی
به خواسته ها و آرزوهای خود هستیم . و این آمال و آرزوها٬ همواره با لایه ای از باورهای عمیق
مذهبی (از هر نوع آن) آغشته اند. یعنی درست در نقطه مقابل فلسفه یونانی٬ که با عقل و منطق و
عمل در آمیخته اند.
این یعنی همان تلاش شبانه روزی ۸۰۰۰ دانشمند در اعماق کوهها٬ برای یافتن پاسخی محکمه پسند!
البته در اینجا مقصود قوه قضاییه جمهوری اسلامی نیست ! 🙂
پیروز و پایدار باشید.
ملیجک عزیز،
آیا اگر کسی مثل من فکر کند جا برای آن 8000 نفر کم می شود؟
بگذارید خیلی صریح به شما بگویم همه اکتشافات بشری با شهود میسر شده و می شود. همه ما از درجه ای از آگاهی برخورداریم و این خیلی پیچیده نیست. شما وقتی ذهنتان بشدت مشغول حل یک مشکل است و در یک لحظه راه حل را می بینید این کار را با شهود انجام داده اید بدون آنکه تمرین مراقبه یا تمرکز کرده باشید حالا اگر این نحوه حل مساله مغایرتی با پیشرفت تکنولوژی دارد بسیار خوب از خودتان و از همه دانشمندان جهان پوزش بخواهید که در روند پیشرفت آنها خلل ایجاد کرده اید.
موفق باشید
دوست گرامی از اینهمه که گفتید جامعه را چه خیر سیستم سیاسی کشور را چه خیر؟من چکار دارم که محمد از طریق شهود قران را دریافته یا از راه وحی.منصور ارجمند بقول خود شما انگشت شمار افرادی توانسته اند یا می توانند به آنچه شما می گویید برسند.مسلما براثر تمرین زیاد می توان به آن تمرکزی که شما می گویید رسید مثلا در تاریخ کونگ فو که از ورزشهای پایه ایی دفاعی رزمی است کونگ فو کار براثر تمرین به انچنان تمرکزی و مقاومت بدنی می رسد که تقریبا تمام بدنش در مقابل ضربه ها مقاوم شده و به اسانی حرکتهای حریف را اگر چند نفر هم باشند از همه طرف می تواند تشخیص داده و دفع کند.همانطوریکه میدانیم کونگ فو را آخوندهای برهمایی/بودایی بوجود آورده اند.مسلما چنین ورزشی برای سلامتی و دفاع انسانها بسیار ارزنده است ولی آنچه شما درباره برداشت خود از محمد و اسلام و وحی نوشته اید دردی را از جامعه ما درمان نمی کند.مشکل جامعه امروز ما اسلام بعنوان یک ایدیولوژی حکومتی در قدرت است و منادیان آن دست به هر شرارت و جنایت و بیدادی می زنند و براحتی هم از قرآن برای توجیه جنایات خود کمک می گیرند.بنابراین عقیده و برداشت شما از قرآن درست یا غلط بعنوان یک برداشت شخصی محترم است و در حقیقت موضوع بحث ما نیست.چون شما با وجود اعتقادات خود به اصل جدایی دین از حکومت و جدایی دستگاه دینی از حکومت باوردارید.بنابراین مهمترین مشکل کسانی مثل من با معتقدین دینی مثل شما حل است.کسی مثل من نه اعتقادی به خدا و دین و وحی چنین موضوعاتی دارم و نه به آنها فکر می کنم.منتها نقش چنین باورهایی در جامعه هستند که سرنوشت امثال مرا نیز رقم زده اند.دینی که ادعای حکومت کردن دارد نمی تواند دین وباور شخصی بوده و در حریم خصوصی باقی بماند.اسلام نیز در عمل از صدر اسلام و با خود محمد برای حکومت کردن قد علم کرده و درعمل هم مدعی حکومت بوده و هم برای گرفتن قدرت و حکومت به قتل و جنایت و غارت …پرداخته.بنابراین تفسیر شما هر چند در حریم خصوصی و بعنوان برداشتی شخصی از قرآن مورد احترام باشد ولی زمانیکه بنام اسلام و با تاثیر از آیات قتال قران و روایات بزرگان اسلام ////////////// اینهمه جنایت و بیدادگری صورت می گیرد چنین تفسیرهایی بیشتر به شوخی می مانند.آیا شما می توانید بگویید که ملیونها مسلمان معتقد به اسلام حکومتی و در حکومت مسلمان نیستند؟منصور گرامی ما بر روی زمین و در بین مردم زندگی می کنیم.هوا تنفس می کنیم و به نان و لباس و مسکن و کار و زندگی روی زمین محتاجیم.اسلام در حکومت هم درست برتمام مایحتاج ما برای زندگی کردن و از ان بدتر حتی در رختخواب ما هم حاکم است.درد ما اینکه به محمد وحی رسیده و یا از طریق شهود با اون بالا بالا ها تماس گرفته نیست.چون من نه به چنین چیزهایی اعتقاد دارم و نه به آنها فکر می کنم.برای من علم و تکامل و خرد بشر از همه چیز بالاتر و ارزشمندترند.اگر چیزی را درک نمی کنم به مطالعه بیشتر و تفکر بیشتر درموردش می پردازم و سعی می کنم با مطرح کردن آن با دیگران و کسانیکه درآن رشته تخصصی دارند هم مشکل را حل کنم و هم بیشتر بفهمم.اینست که دین و خدا و وحی …اصولا در زندگی و افکار من کوچکترین اثری ندارند بلکه چنانچه گفته ام اثرات مخرب مدعیان اسلام در حکومتند که جامعه را به بیراهه کشیده و از هیچ بیدادگری رویگران نیستند. بهمین دلیل من دین را مخرب و غیره ضروری برای انسانها می دانم.ولی در عین حال به دیگران هم حق میدهم که نظراتی برضد این داشته باشند.اما همانطور که من حاضرم عقیده و مرام خود را از حکومت دور داشته و به حریم شخصی برانم خواهان رهایی حکومت از دین و اعتقادات گروهی و ایدیولوژیهای رنگارنگم زیرا حکومت باید نماینده تمام مردم یک جامعه باشد و قانون چنین حکومتی جز برمبنای حقوق بشر نمی تواند چنین نماینده گی را داشته باشد.
مردک عزیز،
بسیار خوب شما علاقه ای به ادامه این مطلب ندارید.
موفق باشید
منصور گرامی آنچه را من مطرح می کنم راجع به تاثیر مخرب دین و اعتقادات شخصی زمانیکه در حکومت ادغام می شوند است ولی شما دین را در حوزه شخصی مطرح می کنید.اینست که بحث من و شما از دو دیدگاه مختلف است.شما با ورود دین و اعتقادات شخصی در حکومت مخالفید و این چیزیست که سکولارها در پی عملی کردن ان هستند ولی بدبختانه واقعییت اسلام با آنچه شما می گویید و برداشت شما از اسلام همخوانی ندارد والا ما اصلا بحثی با مسلمین نداشتیم.طرف سخن ما شما نیستید بلکه کسانی است که دینشان عین سیاست شان است.
منصور : «فرد مشاهده کننده موجودات ، رنگها و نورهای مختلفی را میبیند، صداهای مختلفی میشنود ولی هیچکدام از آن رنگها و صدا ها کیفیت این رنگها و صداها که ما می شنویم را ندارند شما میشنوید بدون اینکه صدائی در کار باشد. موسیقی می شنوید ولی صدائی در کار نیست. کسی رو در روی شما با شما حرف میزند ولی لبش تکان نمی خورد. رنگها و صدا ها اعجاب انگیز و مست کننده اند . شما جائی میروید چشمه ای می بینید و کفی آب بر میدارید و می نوشید ولی آب نیست آما آب است.ّ»
دوست عزیز به چنین فرد مشاهده کننده ای بطور خلاصه میگن “دیوانه”. چنین افرادی در بیمارستان های روانی زیادن که صداهایی میشنون و موجوداتی رو میبینن و باهاشون حرف میزنن و… البته معمولا ادعای پیغمبری نمیکنن. هرچند بعضی شون ادعای پیغمبری هم دارن و تعداد کمتری هم هستن که حتی ادعای خدایی دارن. در گذشته های دور از اونجایی که علم روانشناسی و بیمارستان روانی وجود نداشته این افراد در بین جامعه پذیرفته میشدن و اون تعدادی شون که شانس یا توانایی کافی نداشتن و نمیتونستن جمع زیادی رو متقاعد کنن توسط مردم کشته و اعدام میشدن بعنوان “پیغمبر دروغین” یا جادوگر یا جن زده و… ولی بعضی شون هم شانس یا توانایی بیشتری داشتن و دیگه پیغمبر “دروغین” محسوب نمیشدن.
اگه از انواع سفسطه های شما و حتی ادعاهای متناقض با آیت قرآن در کامنت شما بگذریم اما خلاصه کل کامنت شما اینه که پیغمبر اولا به حقایق جهان دست پیدا کرده بود دوما این حقایق رو از طریق روشی به نام “شهود” کسب کرده بود بجای استفاده از عضوی به نام مغز. در اینصورت چندتا مسئله پیش میاد. اولا شما از کجا به این نتیجه رسیدی که پیغمبر از طریق شهود با دنیای دیگه در ارتباط بوده؟ چطور این موضوع بهت اثبات شده؟ نکنه خودت هم از طریق شهود به این نتیجه رسیدی؟ فرض کن من بهت بگم از طریق شهود موجودی به نام لولوخورخوره رو دیدم و بهم گفت که محمد پیغمبر دروغین بوده و این موضوع رو هم بصورت شعر یا کلام موزون مطرح کنم. شما قبول میکنی؟؟ اگه این رو قبول نمیکنی برچه مبنایی ادعای محمد رو قبول میکنی؟! بطور خلاصه ملاک و معیارت برای اینکه چه کسی به شهود رسیده و چه کسی نرسیده چیه؟! دوما اصلا از کجا به این نتیجه رسیدی که محمد به حقایق جهان رسیده؟ شما فقط “یک حقیقت” رو نام ببر که محمد بهش رسیده و به جهانیان اثبات شده تا من کلی آیه قرانی مثال بزنم که خلاف واقع بودنش اثبات شده س! مثلآ آیه ای که میگه خورشید در هنگام طلوع و غروب در گِل فرو میره! یا آیه ای که میگه «ما زمین را “فرش” کردیم» (یعنی زمین صافه!) یا آیه ای که میگه کوه ها میخ هایی هستن برای اینکه زمین نیافته!!! و…. خلاصه اگه قبول کنیم از طریق چیزی به نام شهود میشه به حقایق رسید در این صورت هرکسی هر حرف مفتی میتونه بزنه (مثال لولوخورخوره) و ادعا کنه که اگه این حرف برای شما بی معنی و غیرمنطقیه بخاطر اینه که به شهود نرسیدین ولی من رسیدم!!!
دلم برای خودم می سوزه چون تصور می کردم ما ایرانیها باهوشیم به معنای مثبتش و بقول رندانی که می گویند 99درصد چینی ها پخمه و 1درصد باهوشند و آن یک درصد حاکم بر پخمه ها و در ایران99درصد باهوش و یک درصد پخمه و همان یک درصد حاکمند بر باهوشان، تصور می کردم شاید در این نکات رندانه حقایقی باشد ولی با دیدن بسیاری از نواندیشانی که اهل فکر کردن و عمیق شدنند در می یابم که 99درصد ایرانیها باهوشند در فریب دادن خود و یک درصد هم که پخمه اند و جاه طلبی، بی هیچ زحمتی بر آنها حکومت می کنند هم بر دلهاشان و هر بر چشمهاشان و هم بر تصمیمهاشان. باورم نمی شه آدمی متفکر باشه و با همان تفکر خودش را مهار کنه و فریب بده.تفکر یعنی باز کردن گره نه بستن گرهی بر گره های پیشین. من جناب سروش را در همین موقعیت تصور می کنم با اینکه به نقش او در پروراندن اذهان نسل پیشین و باز کردن فکرشان بی بدیل و مهمتر از همه بود اما وقتی می بینم خودش را در تارهای خودساخته گرفتار کرده و بعد ادامه تارها را به دست منصور و دیگر جوانان خوشفکر داده، دلم می گیره. شاید منصور ندانه! ولی باید گفت که این حرف که دین امر خصوصی است یک رمزگان روشنگران مدرن است برای درگیر نشدن با بنیادگرایی از نوع داعش والا اگر قرار باشه دقیقتر بشویم حق داریم از منصوری که می خواهد برای ما شهودسازی مدیتیشنی کند بپرسیم مگر تو از بالای اتوبوس آسمانی، زمینیان را دیده ای و خود شهود یافته ای که برایش فلسفه می سازی؟اگر نه. پس این عین خودفریبگری است و بعد دیگرفریبگری. اگر آری پس بدان آنچه تو شهود کرده ای یا بیماری است و دیدن رنگهای متفاوت از مدل مرسوم بشر یک بیماری است و ما حق نداریم بیماران را بر همه هستیمان حاکم کنیم و اگر هم بیماری نیست باید قاطعانه بتوی عزیز گفت رفیق ما هر کدام خیالهای برجسته داریم در مقام تنهایی و تاریکی و غم و دلهره و آرزو و حق نداریم شهودات خیال انگیزمان را، حقایق ثابت ابدی بدانیم که دیگران را در آن گرفتار کنیم. بر می گردیم به اول: شهود تو عزیز است برای خودت و ایمان خصوصی محترم است. می خواهی برای من نمایشش دهی و حقوق و سیاست و علم و شادی و زندگی را بر پایه ان بسازی؟ اگر آری. بدان که باهوشِ خود و دیگرفریبگری.
آقای زینالی پدر سعید زینالی کجاست ؟
مردم را نادیده گرفتن و خوار شمردن یعنی همین رفتار با خانواده ی زینالی و علیشاهی وفعالین مدنی و روزنامه نگاران و دیگران.
حکومتی که قوانین تصویب شده را خود زیر پا می گذارد ، نشان داده که ارزشی برای قوانین و بشر قایل نیست .
این حکومت سرکوب کاری به جز چپاول ندارد ، از مردم برای سرکوب مردم استفاده می کند ، و خود را از ما بهتران و جدا و فرا از قانون می داند ، قدرت و تاب و تحمل یک صدای دیگرگون را ندارد ، اگر چه روزی در گور تاریخ جز ننگ بشریت چیزی نخواهد بود ، ولی افسوس صد افسوس از اکنون .
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار، داور می کنند
امروز فهمیدیم چرا پدر سعید زینالی را گرفتند..علی مطهری افشا کرد رهبر یک گزارش گرفته در مورد بدبختی مردم!..۶ ساعت آنرا خوانده وبعد گریه کنان گفته منهم مسئولم در این فاجعه!..بعد هم دستور داده پدر سعید زینالی و نوریزاد رو بگیرن!..ولی با بصیرت یعنی این!
نگاهی به سفر آقای پوتین به کشور تهران
آقای پوتین طبق برنامهٔ قبلی و هماهنگ شده با اتاقهای فکری …. فرزانه؛ با یک حرکت نمایشی؛ نخست به دیدار خامنه ای رفت. این حرکت نمایشی برای القای این امر تدارک دیده شده بود که به ساکنین ایران و «حزبلبلی ها» نشان دهد که «….. فرزانه» چنان قدرتمند و مقدّسی است که مردی مثل پوتین که وقتی نامش می آید «دنیا به خود می لرزد» و مردی که رهبر قدرتمندترین «کشور مسیحیت اورتودوکس» به شمار میرود؛ برای «….. مقّدس» «قرآن خطی» به هدیه آورد. این حرکت نمایشی و ساختگی؛ خوراک تبلیغاتی چندین ماه «انگلهای تبلیغاتی نمازهای جمعه» و روضه خوانهای دیگر را فراهم خواهد آورد؛ تا در زیر این «ساز و دُهُل» بتوانند؛ مسئلهٔ «انقیاد کامل رژیم ننگین صفوی مسلک» به روسها را در زیر صداها و عربده های بلند؛ بپوشانند.
این سناریو مرا به یاد داستانی می اندازد که ساکنین ایران با آن آشنایی دیرینه دارند:
(میگویند که روزی یکی از مقامات دولت فخیمهٔ انگلستان در درون اتوموبیلی در یکی از شهرهای هندوستان در حال گشت و گذار بود که گروهی را میبیند که در حال پرستیدن گاو هستند. آن مقام انگلیسی؛ از اتوموبیل پیاده شده و از فضولات گاو برداشته و به صورت خویش میمالد؛ تا گاوپرستان فکر کنند: ببینید که گاو چقدر مقدس است که حتّی یک مقام دولت فخیمهٔ انگلستان هم اینچنین از او «تبّرک» میگیرد.)
اگر حتّی این یک داستان باشد؛ آنچه که آقای پوتین انجام داد؛ «جان بخشیدن» و «واقعیت بخشیدن» به آن داستان بود. آقای پوتین میتوانست؛ حتی بهتر از این نیز رفتار کند و از فرودگاه تا خیابان پاستور را با پاهای پرهنه و به صورت پیاده طی کند. تا ایمان «حزبلبلی ها» عمق بیشتری بگیرد. حزبلبلی ها بدانند که حتی «کارتون خوابهای الکلی» شهرهای دور افتادهٔ روسیه نیز به آنها میخندند و به زیرکی آقای پوتین افتخار میکنند. امّا جالب تر اینکه «حزبلبلیها» بیشتر از روسها به آقای «پوتین» افتخار میکنند.
پیام مهم دیگری که آقای پوتین در سفر خود بیان کرد این بود: «ما به دوستانمان از پشت خنجر نمیزنیم».
ایشان با این گفته ماجرای «معمّر القذافی» و «حسنی مبارک» را که واقعی نیز هست؛ به رُخ مبارک «….. فرزانه» کشید و از طرف دیگر یاد آور شد که «با چشمهای خودتان میبینید که اگر روسیه به طور مستقیم وارد معادلهٔ سوریه نمیشد؛ اکنون تو و حزب الله لبنان و بشار اسد را تا به حال زنده زنده میخوردند و اگر مطیع اوامر پایدار ما باشید؛ از شما به طور کامل حمایت خواهیم کرد؛ به شرطی که وسط راه به کوچهٔ علی چپ نزنید».
ماجرای ۷ سند و قرارداد و تفاهم نامه ای که در حضور امام حسن بنفش و آقای پوتین به امضاء طرفین رسیدند نیز ماجرایی از پیش طراحی شده بود تا «قدرت ملوکانهٔ پوتین» را به روسها نشان دهند که ببینید چه رهبری دارید که در طی ۹ ساعت با یک جلد قرآن خطی که به هیچ دردی نمیخورد؛ ۷ «قرارداد انقیاد» با «حکومت فخیمهٔ صفوی» بست و در فرداها خلیج فارس هم زیر چکمه هایمان خواهد بود.
قرارداد فروش اورانیوم غنی شدهٔ ۴ درصدی به کشوری خارجی از طرف رژیم انگلها که یکی از مفاد «برجام» است نیز در این سفر امضاء شد تا نشانهٔ عظمت این سفر به رخ کشیده شود و گرنه این ماجرا داستان صدها بار گفته شده و شنیده شده بود و جالب اینکه رئیس سازمان انرژی اتمی (صالحی) آنرا به عنوان «ورود ایران به باشگاه اتمی» خواند؛ یک جوک قدرتمندانه است.
امّا آنچه که مهم ترین بخش های نتایج این سفر را تشکیل میدهند عبارتند از:
۱- اعلام رسمی «عبودیت …. فرزانه به درگاه کرملین» با شیوه ای «قدرتمندانه» است که فوتوکپی همان «نرمش قهرمانانهٔ مشهور» است؛ که از خواستهٔ قهرمانهٔ «۱۹۰ هزار سو» به پذیرش نرمش قهرمانانهٔ «۵۰۰۰ سو» خاتمه یافت.
۲- آقای پوتین در برابر اینهمه دست و دلبازی دروغین؛ یک خواستهٔ اساسی از «….. فرزانه» داشت و آن صدور گاز ایران از طریق «لوله های روسیه» بود. تا هر وقت خواستند؛ لوله ها را ببندند و یا باز کنند و صنعت گاز ایران نیز به شرایط دوران قراردادهای نفتی در ۷۰ سال گذشته با کمپانیهای انگلستان باز گردد و کنترل ذخایر گازی ایران به دست کرملین سپرده شود.
«….. فرزانه» نیز طیّ یک فرمان پیامبرگونه فرمودند: تمامی قراردادها را فوری اجرایی کنید. زیرا پوتین بسیار شخصیت جذّابی دارد و اصلاً دروغ در ذات آن «یداللّه فوق ایدیهم» نیست.
هرچند که آقای پوتین با غرور و مستی پیروزی؛ تهران را ترک نمود امّا یک بدبیاری آورد:
آقای پوتین هنوز «سقوط هواپیمای مسافربری» را به طور کامل غورت نداده بود که یک جنگندهٔ روسی و اجساد دو خلبان روسی و همچنین یک هلی کوپتر روسی در خاک سوریه؛ به گلویش فرو رفتند.
سرنگونی این جنگنده و متعاقب آن؛ هلی کوپتر نظامی روسی؛ راه جدیدی را گشود. و آن اینکه:
پس از این جنگنده ها و هلیکوپترهای روسی توسط گروههای مسلّح مخالف رژیم اسد؛ و بوسیلهٔ موشکهای دوش پرتاب روسی سرنگون خواهند شد.
کژدم
دوستي بعدازشروع كارهاي هاشمي/زمانيكه رهبر تازه رهبرشده بود/كه درقالب سياست تعديل وسردارسازندگي اعمال ميشد چه خوب ميگفت:نه شرقي نه غربي جمهوري قروفاطي!… يك نفر ازرهبر بابصيرت بپرسد اين پوتين رابطه اش بانتانياهو چه تفاوت بارابطه اوباما بانتانياهو دارد?… ياشما واين اقا كه قران ردوبدل ميكنيدبراساس سوره مباركه والعصرواقعا اززيان كاران نيستيد كه نه ايمان داريد نه عمل صالح انجام ميدهيد نه توصيه به حق ميكنيد ونه توصيه به صبر?وبلكه از ظالمين هستيد كه فرمود /وننزل القران ماهوشفا ورحمه للمومنين ولايزيد الظالمين ال اخسارا صدق الله
استاد گرامی با سپاس از مبارزه با … ازتان خواهش میکنم به هیچ عنوان غذا و یا نوشیدنی از دست این نیروهای جان بر کف نخورید . اگر ما شما را از دست بدهیم دیگر مبارزه معنی ندارد .
حاج سعید لیلاز در گفتگو با فرارو: تمامی مسئولین کشور باید از این که مصرف سرانه شیر در 10 سال گذشته نصف شده و در حال حاضر هر شهروند ایرانی در مناطق شهری به طور متوسط هر 12 روز فقط یک لیتر شیر مصرف می کند به فکر فرو رود و راه حلی فوری بیاندیشد.
-میگن در زمان حکومت قبلی توی مدرسه ها به بچهها شیر مجانی میدادن. انقلابیون اون زمان پاکتهای شیر مجانی رو میزاشتن زیر تآیر ماشینا، محض خنده یا عمل انقلابی و مبارزه اسلامی. ای که … خودتون و انقلابتون رو ببرن.
ولکن یه سوال، ایا اون زمانه رییس جمهور روسیه جرات میکرد قران تقلبی کپی شده به عنوان هدیه تحویل بده؟
///////////////////
قرآن هدیه پوتین به خامنه ای تقلبی از آب درآمد!ولادیمیر پوتین در سفر به ایران یک جلد قرآن نفیس به آیت الله خامنه ای اهدا کرد. خبرگزاری های نزدیک به رهبر جمهوری اسلامی با ابراز خوشحالی و شعف از این هدیه خبر آن را در سطح وسیع منتشر کردند و صادق خرازی هم این قرآن را يكي از مهمترين و ارزشمندترين مصاحيف موجود در موزههاي جهان معرفی کرد.
اما معاون مطبوعاتی ولادیمیر پوتین در خبری که خبرگزاری تاس روسیه منتشر کرد اعلام کرد که این کتاب فقط کپی نسخه اصلی است!
– آین دستآن با قالب کردن امام تقلبی آغاز شد تا به اینجا رسیده. چش انقلابیون سال ۵۷ روشن!
جهنمى كه در قصه ها شنيده ايم با همه ترسناكى اش خيلى بهتر از جهنمى است كه ملايان در ايران درست كرده اند. در آن جهنم، قدرت انتخاب هست و مى توان از عقرب جراره به مار غاشيه پناه برد اما در اين جهنم، عقرب جرار و مار غاشيه بر سر طعمه با يكديگر گلاويز مى شوند.
سلام آقای نوری زاد . شما وقتی شنبه گذشته در اوین بودید و افراد نیروی انتظامی مستقر در آنجه به قول خودتان از شما زودتر آمده بودند و شما را ” از هم پاشیدند . آقای نوری زاد غیر از افراد سطح پایین نیروی انتظامی که ممکن است سربازان وظیفه ای باشند و شما را نشناسند ، آیا رئیس کلانتری حوزه استحفاظی منطقه ، شما و افکارتان را می شناسد و به مقام ” مافوق ” به قولی خودشان ” حاجی ” ، جریان راهپیمایی شما را اطلاع میدهد ؟ آیا ” حاجی ” کله گنده اینان هم بالطبع ، جریان و افکار شما را می شناسد و به کله گنده تر از خودش که بایستی سردار اشتری باشد ، اطلاع میدهد ؟ بالطبع سردار کل نیروی انتظامی اگر جریان شما به گوشش خورده ، آیا به لحاظ سلسله مراتب به وزیر کشور جریان شما را اطلاع داده و وزیر کشور هم جریان شما و افکار شما به گوشش خورده است ؟ آقای نوری زاد تحلیل بفرمایید که به خاطر همین وظایف سلسله مراتبی می بایست جریان این روزهای شما به گوش رهبری نظام هم خورده باشد . اینطور نیست ؟ شاید هم مانند زمانی که در ارتش قبل از انقلاب خدمت میکردیم و افسر نگهبان کشیک های لشکر 77 خراسان هر روز صبح در مراسم صبحگاه هر اتفاقی را در 24 ساعت گذشته در پادگان اتفاق افتاده بود ( اعم از فرار سربازان ، دعوا و چاقو کسی سربازان ، پوکه و فشنگ های مفقود شده ، غذای سوخته سربازان ، مسموم شدن سربازان و … ) را مخفی کاری کرده و برای خوشآمدِ فرمانده پادگان ، در حضور تیمسار فرمانده پادگان فریاد می کشید که : اتفاق مهمی قابل عرض نیست !!!
دیگه دشمانت هم فهمیدن که تو یه دریائی. زنده باشی داشم.
یک – چه تعداد دیگر از مردم سوریه باید کشته و آواره بشوند؛ و چه تعداد شهر در سوریه باید مخروبه شوند تا به وجدان رهبری تلنگری بخورد و او بفهمد که در تشخیص وظیفه دینی؛ یک اشتباه استراتژیک کرده است؟
دو – آیا مبارزه برای آزادی فلسطین (چند میلیون نفر)؛ ارزش آواره کردن دهها میلیون مسلمان سوری را دارد؟
سه – ملاقات و برخورد دوستانه یک رهبر کشور اسلامی با یک عضو ارشد سابق کا گ ب و رئیس جمهور کافر فعلی روسیه – از یک طرف- و از طرف دیگر تشویق او به بمباران مردم مستضعف؛ مسلمان؛ و فقیر سوریه – چگونه با دستور قرآن (اشداء علی الکفار و رحماء بینهم) تطبیق دارد؟
چهار- از نظر دینی و اخلاقی؛ چگونه رهبری خودش را قانع می کند که او- در سی سال گذشته – بهترین و تنها فرد مناسب برای رهبری ایران است؟ چقدر خودخواهی؟
نظام سیاسی ایران اگر بشود نامش را واقعا نظام گذاشت دارای تضاد های کشنده درونی هست که قانون اساسی آن نشانه بارز آن می باشد. یک قاانون باید دارای دو ویژگی مشخص باشد: اول اینکه در بین اجزای آن باید هماهنگی باشد و دیگر اینکه قا بلیت اجرا داشته باشد. قانون اساسی دارای هیچ کدام از این دو ویژگی نیست.
دلیل این دو نقطه ضعف اصلی را میتوان اینطور توضیح داد که حاکمیت لوازم قانون را می خواهد برای بزک کردن ظاهر و اسلام را برای خودکامگی. انتخابات را می خواهد ولی لوازم آنرا نه، مردمسالاری را می خواهد ولی با طعم ولایت فقیه. بقول عرفا چون کافری هست که مزایای مسلمانی را دوست دارد ولی کفاره حاضر نیست بدهد.
چرا اسلام برای خودکامگی مناسب هست؟ برای اینکه عوامانه ترین و در عین حال تخریبی ترین سیاست را می توان بعنوان شرعیت و دین بمردم تحمیل کرد و انها نیز با جان و دل پذیرای آن باشند. اخیرا آقای قرائتی که 37 سال هست دارد درسهائی از قرآن را میدهد که نتیجه اش اعتیاد و فحشا و فساد شده داستان هیئتی از ترکها را آورده که در مقابل حرم رضوی فقط آمین میگفتند. استدلالشان هم این بود که ما خیر و ضلاح خود را نمیدانیم و لذا ار اامام هشتم خواسته ایم برایمان دعا کند و .ما آمین بگوییم!. یعنی نظام اسلامی دیگر حتی دعا کردن را هم بر نمی تابد!. حال جوانانی جمع شده اند در هیئتها که هر هفته متوسل به یکی از امامان شویم که آنها دعا کنند و ما آمین بگوییم!. البته رگ غیرت هیچ آدری هم نجنبید که چرا ما را آنفدر سفیه میدانی که توان درک مصلحت خود را هم نداریم!. غیرت آذری فقط در مورد عمو فیتیله هست!
ایران از زمانی که جهان برای پیشرفت تصمیم گرفت از حاکمیت سیاسی دین بگذرد بیش از هر زمان به همان دلیلی که ذکر شد بدامان دین خزید. دین اگر همه جا دلیل وجودیش پاسخ دادن بسئوالات همیشگی انسان در مورد خودش و رابطه اش با جهان بیرونی و اطرافش هست در ایران بساط کاسب کاری سیاسی و اشاعه جهل شده . روحانیون دیگر آن مردان خدا که نامشان مردم را بیاد نیکی ها می انداخت نیستند و دردناکتر اینکه برایشان اصلا هم مهم نیست که ماهیتشان چیست و یا به چه صفاتی معروف هستند.
کسانی که نانشان از یاد اوری غصه جانکاه امام علی از رنج زنی یهودی بود امروز از کارتن خوابی و اعتیاد و تن فروشی زن مسلمان شیعه اثنی عشری حتی خیالشان هم آشفته نمیشود. آن غم خواران مظلومان چهان امروز عزت خود را در هم نشینی با روسها و چینی ها که بارها مردم ایران را به بد بختی کشانده اند میدانند. جون واقعیت این هست که متجاوزین به حقوق مردم از یک حزب و قبیله اند. چه در لبلس تاواریشهای روسی باشند و چه در قبای آخوند ایرانی!..آب آب را میجوید و ظالم ظالم را!
جناب نوری زاد دیروز خواندنم که باز داشت شدید بسیار نگران حال شما بود از اینکه آزاد شدید خوشحالم.
جناب خامنه ای این یکی از پنجره های شکسته ای است که اثر انگشت شما بر آن است، آنرا خبر انلاین به تصویر کشیده و مرضی آن را خلاصه کرده:
پنج برداشت از کارتنخوابها و معتادان دروازه غار/ من از مدار خارج شدهام
جامعه > آسیبها – مهر نوشت: میگویند دو سال است که محله «این شکلی» شده است؛ انگار این واژه کاملا هوشمندانه انتخاب شده چون تعریفی ندارد، باید سری به بوستان شهید حقانی بزنید تا «این شکلی» را درک کنید.
بر اساس آمار پزشکی قانونی، «سال گذشته ۱۸ نفر به دلیل سرمازدگی در کشور جان خود را از دست دادند، از این تعداد ۱۱ نفر در فصل پاییز و ۷ نفر در فصل زمستان جان باختهاند.»
«حدود ۱۵ هزار کارتن خواب و بی خانمان در تهران وجود دارد که ۱۵ درصد آنها را زنان بیخانمان تشکیل میدهند.»
در بین افراد بیخانمان از همه گروههای سنی از ۱۳ سال گرفته تا ۹۰ سال مشاهده میشود گرمخانههای پایتخت، تنها گنجایش میزبانی از ۳ هزار بیخانمان را دارن
همه این اعداد و ارقام را آمارهای رسمی داخلی میگوید.
برداشت اول؛ ساعت صفر/ بوستان حقانی؛ شوش
بوستان شهید حقانی در محله هرندی؛ جایی که گفته میشود حدود ۲ هزار کارتن خواب آن جا را خانه امن خود ساختهاند. تصویر لانگ شات(نمای دور) بوستان آن قدر نامناسب است که باورت نمیشود آن چه میبینی زیر پوست همین شهر اتفاق میافتد؛ هر گوشه و کنار را که نگاه کنی، کاپشنی زهوار دررفته یا پتویی چاک چاک میبینی که جماعتی زیر آن کز کردهاند.
هر یک قدم که به بوستان نزدیکتر شوی، نفس کشیدن دشوارتر می شود؛ از بسیاریِ شعلههای کوچک و بزرگ آتش که در هر گوشه و کنار میرقصند و بوی تند لاستیک و دود.
«چی میخوای داداش؟» خیرِ مقدم سوالیِ ساقیهاست. ساعت ۲۴ است؛ اولین مواجهه با بوستان شوکهات می کند.
جلوتر، کلاس درس انواع و اقسام ابزار و آلات مواد مخدر است و در یک فضای بیست- سی متری همه چیزهایی را که نامشان خط قرمز است، روی زمین چیدهاند.
پایپ از دو هزار تومان شروع میشود تا نوع مرغوب آن(!) که ۱۰ هزار تومان قیمت دارد. دو هزار تومان که داشته باشی، شیشه هم به تو میدهند. کمتر از چند ثانیه همه چیز در دسترس شماست. همان جا میفروشند، میخرند و میکشند.
ساعت به یک بامداد نزدیک میشود و بوستان همچنان ورودی جدید میگیرد؛ ورودیهایی که همه شبیه هماند؛ با لکههای «چرک مُرد» ماسیده بر صورت و گونیهای به حد انفجار رسیده از خیراتِ سطلهایِ بزرگِ آشغال….
…..با اتکاء به آمارهای محلی، فقط ۱۰ درصدِ ساکنان اینجا را بومیها تشکیل میدهند و این گونه بود که بازارچه صابونپزخانه و خیابانهای «ادیب» و «معروفخانی» از بومیت و محلیت افتادند…..
……توی تک تک این خانهها کودکانِ کار خوابیدهاند. کودکان غربتی که برای حضور صبحگاهی سرِ چهارراهها و گدایی، خروس خوان، اجاره داده میشوند. کودکانی که همین محلیها میگویند اجاره روزانهشان حدود ۱۵۰ هزار تومان است. پس باید طوری از ترحم مردم پول دربیاورند که سودی هم عاید «مستاجر» شود……تهران ۱۵ هزار کارتن خواب دارد. این آمار را شهردار تهران داده و این در حالی است که گرمخانههای پایتخت تنها گنجایش میزبانی از ۳ هزار بیخانمان را دارند و یخ زدگی و مرگ در کمین ۱۲ هزار کارتن خواب است….چندی پیش رئیس شورای اسلامی شهر تهران عنوان کرده بود ۶۰ درصد معتادانِ کارتنخواب، شهرستانيهایی هستند که برای پيدا کردن شغل آواره تهران شدهاند…..اگر تا صبح از سرما دوام بیاورد، کار روتین روزانهاش بدون تغییر تکرار می شود؛ صبح اول وقت، گونیاش را به دوش میگیرد و راهی میشود: لابهلای زبالهها فقط به امید بازگشتن و مواد کشیدن دنبال پلاستیک میگردم. هر چقدر هم که کار کنم، مواد میکشم، اینجا پول داشتن خطرناک است…..حبیب از زمانی میگوید که وقتی میخواسته مواد بکشد، به هزار زحمت دنبالِ «سوراخ موش» میگشته، اما: «الان همین جا وسطِ پارک شیشه میکشم؛ همه همین جا میکشند»……به قول خودش برای کسی که ضایعات مردم را جمع میکند و می فروشد، دستشویی شستن افتخار است. التماس میکند که ترکش دهند، کارش دهند و نانش دهند….آنها که ایستادهاند، طوری گونیهایِ مندرسشان را به خود چسباندهاند و آن را به دوش فشردهاند که انگار سرمایه یک عمرشان را درون آن پنهان کردهاند…..ساقیها اما هنوز بیدارند. مشتری هم دارند. با موتور روی چمنهای بوستان ویراژ میدهند. یکی از کاسبان محل میگوید: من اگر مغازه ام را ۱۰ دقیقه بعد از دوازده شب ببندم، باید به صد «مسئول» پاسخ بدهم، اما اینها تا خود صبح شیفتی کار میکنند و کسی هم کاری به کار آنها ندارد…..کارتنخوابها کلانشهرها را دوست دارند. تهرانیها آن قدر زباله تولید میکنند که کارتن خوابها نانشان را و حیاتشان را در لابهلای آن پیدا کنند….روزانه هفت هزار و ۵۰۰ تن زباله سهمِ شیوه بد زندگی تهرانیهاست؛ و بخشِ کوچکی از آن سهم ۱۶ هزار کارتنخواب، که آن هم دود میشود……..به اطراف که نگاه کنی، مفهوم «این همه» را بهتر میفهمی. این همهای که تویِ این سرما که استخوان میترکاند، عمیق به خواب رفتهاند….دوباره و دوباره همه آنچه از ابتدای شب شنیدهام، میان این خفتگان مرور میشود:
«ماشین آتش زدهاند».
«در یک ماه گذشته، سه بار دینام کولرم را دزدیدهاند».
«ایدز و هپاتیت دارند».
«گوشواره از گوش دخترها کندهاند».
«اهالی را با سرنگ آلوده تهدید میکنند».
و نگهبان بوستان که میگفت: میترسد به آنها نزدیک شود. میگفت: اینجا یکی از همینها برای گرم کردن خودش، سرسره آتش زده بود.
…….
پتوهای نمناک جابهجا میشوند و کنار میروند؛ کارتنخوابها بیدار شدهاند. گونیها اولین چیزی است که کارتنخوابها در آغوش میگیرند.
……
نوجوان میگوید: کار به جایی رسیده که اگر همه را بیرون کنند، باید هیئتی هم برای پاک کردن اهالی بگذارند. الان بسیاری از بچههای محل موادفروش شدهاند……
!!!!برداشت مرضی: جناب خامنه ای مشکل اساسی در این مملکت حکومت در حکومت، خزانه در خزانه، وزارت اطلاعات در اطلاعات سپاه، ارتش در سپاه که همه نتیجه ی اتکا به عقل فردی یعنی ،ولایت فقیه، به جای عقل جمعی یعنی ،ملت، است میباشد. شما حتی این اواخر پنجره ی شکسته ی دیگری را دوباره گشودید و توی دهن رئیس دولت (ملت) زدید که گفته بود بر اساس قانون اساسی نقش شورای نگهبان نظارت است و تعیین صلاحیت وکیل المله ها به عهده ی دولت است و بر نظارت استصوابی شورای نگهبان دوباره صحه گذاشتید و با این کار بر دور و تسلسل این نابسامانی های 27 سال حکومتتان دوباره مهر تایید زدید. مشکل شما حفظ حکومتتان یا همان حفظ نظام است نه خیر و صلاح ملت، من از شما عاجزانه تمنا دارم که به چهره ی پردرد، نگران و ناامید این ملت نگاه کنید و صدای ما علی خامنه ای را نمیخواهیمشان را بشنوید بگذارید در انتخابات اآتی ملت حکومت کند که عقل جمع بهتر از فرد آینده را می سازد.!!!!!
جناب مرضی گرامی با سپاس ظاهرا” جنابعالی هنوز اطلاع ندارید که این وضعیت ِنابسامان(بساطی که پهن گردیده)، با مهندسی خود جناب رهبر و سایر مسئولین برپا شده است! اگر همین جوانان، سرشان به خودشان گرم و بند باشد جناب رهبر، مراجع عظام و سایر دزدان و گردنگشان و قداره بندان، سهلتر و گزیده تر می خوزند، می لمند، می خرامند و می بلعند !!! و به ریش این مردم مفلوک(خیلِ عظیم اربعینیان که در صف های کیلومتری عازم زیارت هستند) چه قهقه های مستانه که سرنمی دهند و بر نمی کشند!!!
راستی خودمانیم وقتی رهبر معظم و دیگر دزدان و غارتگران، این صفوف میلیونی و کیلو متری را مشاهده می کنند آیا بخود حق نمی دهند که هر چه و به هر نحو که میتوانند از این مردم پخمه برکشند و برای بقای شان در پای کمونیست های روسی و چینی نریزند!!!؟؟؟
و راستی و به نظر شما این پول ها و ثروت های زبان بسته که باید صرف آبادانی و رفاه این ملک و مردم بشود، توسط خامنه ای و ایادی قلچماقش غارت شود بهتر است ؟ یا بدست خودِ مردم در جیب همسایگان عربی چپانده شود؟؟؟!!!
همانگونه که نوری زاد عزیز با هوشمندی اشاره فرمودند جناب پوتین، رهبر ایران را با قرآن روسی سرگرم می کنند و رهبر و ولی امر مسلمین هم، جوانان این سرزمین را با بساط و مواد افیونی!!!!
بقول شاعر دانا:
ای خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندرآن بی حرف میروید کلام
با سپاس، نوری زادِ نازنین، سالم و پایدار بمانید.
با پوزش ار نوری زاد گرامی و ناظرین محترم، کامنت فوق از اینجانب بود که سهوا” با نام “ناشناس” ارسال گردیده است. باسپاس
هر چند که پوریا ابراهیمی همچون من و شما از اسکورت و از تکریم ویژه و اختلاف انداز حکومتیان برخوردار نبود، اما او نیز در شکل گیری شنبه های اوین نقش داشت و عصایش را نیز توی چشم هیچ همراه سبزی فرو نمی کرد. هر چند که سرقفلی شنبه های اوین به نام وی زده نشد. استمرار آن شنبه ها نیز با زندان رفتن همو و امثال او بود. و با زحمات و کوششهای مداوم و مفید جنابعالی و دکتر ملکی و دیگر دوستان. اگر نوری در آن جمع بود از پدر سعید زینالی بود و از دیگر دوستان که آسیب دیدن آنها به شرافت ما صدمه زده است و شرم بر ما چنانچه خودمان را در این شرایط مدیون سعه صدر رژیم کثیف جمهوری اسلامی و مزدوران حرامخورش بدانیم.
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
بازداشت محمد نوري زاد و دهها تن از فعالين مدني معترض در مقابل دنا
دكتر محمد ملكي، چهره سياسي نام آشنا، در گفتگو با راديو ندا از بازداشت محمد نوري زاد و دهها تن از فعالين مدني معترض در مقابل لاستيك دنا خبر مي دهد و از رويا هايش مي گويد.
http://radio-neda.blogspot.com/2015/11/blog-post_23.html
” لقمهِ چرب و نرم ”
نوری زاد گرامی
شما از منظرِ برادرنِ اطلاعاتی و سپاهی و ثار الله هی به لقمهِ چرب و نرمی میمانید
که علیرغم میل شدید و گرسنگی بی حدشان، توانِ به دندان کشیدنِ این طعمه
لذیذ را نداشته، وحشت آن دارند که این لقمه بطرز وحشتناکی در گلویشان گیر نماید!
⭐️ ⭐️ ⭐️
ضمنا در رابطه با بندِ هشتِ گزارش تان، آنچه که از قرائن و شواهد آشکار بود،
جنگ و جدل در میان گله کفتارها در جریان بود تا شیران 🙂
——————
فیلمی که من دیدم گله ی شیران بود. گرچه اگر گله ی کفتاران بود معنای مناسب تری اختیار می کرد.
چند دقیقه از سخنان زندهیاد سعیدی سیرجانی راجع به دو خدای متفاوت در فرهنگ و ادبیات فارسی و تفاوتهای آن دو خدا:
https://www.facebook.com/tavaana/videos/1001282289917784/
فدایی داری به خدا
دوران بسیاری ازاین حاجی ها وبرادرها تمام شد .دوران سلطنت اینها هم به فرجام خواهد رسید.زمستان می گذردوروسیاهی برای دیگ می ماند.
ایران ‘جای خوبی برای مردن نیست
در زندگی زمانی میرسد که جز کیفیت زندگی، کیفیت مرگ هم اهمیت پیدا میکند، لازم نیست حتما به پیری برسید تا آن را به تمامی احساس کنید، سالمندی و بیماریهای مزمن و ناتوانکنندهای مثل سرطان، آلزایمر و سکته مغزی یا قلبی، اماس یا بیماریهای روانپزشکی در اطراف ما دائم قربانی میگیرداز این رو مرگ با عزت، یا به عبارت بهتر، زندگی با عزت تا لحظه مرگ روز به روز در دنیایی که ما زندگی میکنیم اهمیت بیشتری پیدا میکند. نشریه اکونومیست اخیرا با انتشار گزارشی وضعیت مراقبتهای درمانی و تسکینی در ماهها و روزهای آخر زندگی را در هشتاد کشور دنیا بررسی کرده و تعجبی ندارد که کشورهای توسعه یافته و ثروتمند بالای جدول را اشغال کرده باشند. مرگ با عزت الزاما نیاز به زندگی در کشورهای ثروتمند و توسعه یافته ندارد مغولستان که یکی از فقیرترین کشورهای دنیاست، از نظر مراقبتهای تسکینی، در رتبه بیست و هشتم دنیا قرار دارد. اکونومیست برای این تحقیق، پنج معیار را برای مراقبتهای تسکینی و درمانی در نظر گرفته و بیست شاخص کمی و کیفی را بررسی کرده است؛ کشورهایی که از این پنج معیار نمره بالایی گرفتند، بالای جدول را به خود اختصاص دادند. ایران در بین این هشتاد کشور در رتبه هفتاد و سوم است و فقط گوآتمالا، دومنیکن، میانمار، نیجریه، فیلیپین، بنگلادش و عراق در رتبه پایینتری هستند،
ایران و مراقبتهای تسکینی دسترسی، رتبه ایران ۶۳
منابع انسانی، رتبه ایران ۷۸.
هزینه، رتبه ایران ۵۶
کیفیت خدمات، رتبه ایران ۷۱
مشارکت اجتماعی، رتبه ایران ۷۱
با وجود سطح درمانی نسبتا مطلوب، نظام بهداشت و درمان در ایران از نظر مراقبت در رتبه بسیار پایینی قرار میگیرد، چون این نظام یک حلقه مفقوده بزرگ دارد، مراقبتهای بعد از درمان. در ایران تمام این وظایف به سادگی بر دوش خانواده گذاشته شده است. حتی اگر محدودیت وقت و امکانات و دشواریهای مالی را هم در نظر نگیریم، مراقبت از کسانی که بیماریهای مزمن و شدید دارند یا سالمندان، نیاز به دانش و مهارت تخصصی دارد و فقط دلسوزی و عاطفه برای بیمار کافی نیست. اما چنین دانش و تخصصی حتی در نظام بهداشت و درمان ایران به درستی تعریف نشده است. فهرست رشتههای دانشگاهی در دانشگاههای علوم پزشکی ایران پر از رشتههایی است برای تشخیص یا درمان، آن هم در اماکن تخصصی مثل بیمارستان و درمانگاه و آزمایشگاه. مراقبت بعد از درمان و مراقبت در خانه و مراقبت به عنوان خدمات اجتماعی هنوز ناشناخته است. این در حالی است که مثلا در بریتانیا، که بر اساس این گزارش بهترین جای دنیا برای مردن است، اگر فردی فقط به این دلیل که مراقبت لازم در خانه یا جامعه فراهم نبوده در بیمارستان فوت کند، یک کوتاهی بزرگ به شمار میرود.
نتیجه: مراقبت و تسکین نشانه توسعه یافتگی نظام بهداشت و درمان است، نظام بهداشت و درمانی که درمان را فقط در بیمارستان و درمانگاه تعریف میکند، وارد عصر توسعه نشده است.
نتیجه گیری مرضی: باید به اکونومیست گفت چه دل خوشی دارید شما مگه نشنیده اید که آدم هر جور زندگی کنه همونطور هم میمیره خودتون با این نوشته اون رو ثابت کردید انگار یادتون رفته رتبه ی ایران در سطح زندگی کردن چیه!!!شما فهمشو ندارید که این ملایان این دوتا عدد را کنار هم گذاشتند و چون دیدند که در ایران مردن بهتر از زندگی کردن است آنرا برای مردم ساده تر کردند، اگر به قضیه با این دید بنگرید میفهمید که آخوند ها به مردم خدمت کرده اند و جای ایران را با بزیتانیا در جدول عوض میکنید!!!!!!
درود بر شما مبارزان راه آزادی و
آرزوی آزادی زندانیان بیگناه راه آزادی
جناب آقای نوری زاد
سوالاتی در این (من میگویم) بازی ذهن مر امشغول داشته بود که خودم جوابهای خودم ر ا دادم نظر شما چیست ؟فقط جوابها را می نویسم 1- این روز (روز تشریف فرمایی پر تمتراق مخصوصا پو تین ، ودیگر سران که شاید به نظرشان خیلی مهم نباشند) باید به خبرنگاران خارجی زرنگی که بوی خبر را از کیلو متر ها حس می کنند ، باید نشان می دادند که (شهر در امن وامان است )و لذا ست که بعضی ادارات و مدارس را تعطیل می کردند مدرسه نوری زاد را هم همچنین . گر چه ماشین ضد گلوله خاص خود پوتین از حتی صد متری !!آنجا هم عبور نمی کرد.
2- روبوسی و دست دادن و قربان همدیگر رفتن برادران دو نهاد چقدر خوب برادری خودشان را به تو وبه ما وخودشان ثابت کردند و نشان دادند که در بینشان چه می گذرد ؟
3- چقــــــــــــــــــــــدر ما حاجی داریم والبته دکتر نیز .
4- نظر این ها را می گویم : نوری زاد (بلا نسبت ) عروسک خیمه شب بازی ماست و هر وقت خواستیم می رقصانیم و هر وقت خواستیم متوقفش می کنیم و دیگران نیز هم چنین .
5- و دیگر نظرشان :در راه ادای (مثلا ) وظیفه هر قانون شکنی برای ما آزاداست و هیچ نهاد قانونی هم حق اعتراض ندارد چون ما حق هستیم در همه حال و لذا می توانیم با سرعت ممنوعه ویراژ بدهیم و از خیابان ها در جهت خلاف با سرعت برانیم و مردم؟ را لت و پار کنیم وبی محوز بازداشت کنیم و…….
5- فقط این جواب این سوالم می ماند که آیا به دیگر بازداشتی های دنا و اوین هم نهار وشام چایی دادند یا نه ؟
به امید پیروزی تفکر آزادی آزادگی و روشنایی بر جهل و تاریکی.
باغبان زرنگ وارد می شود! تا فلاکت و زبونی را از نزدیک ببیند.
گرگها به جان هم افتادند تو هم داشتی مستندی از حیات وحش ولایت رو زنده میدیدی و اینکه ولایت جعلی ما دیگه کرامتی نداره و خوش به امام زاده پوتین دخیل بسته
سلام نوري زادجان
من خبردستگيري شمارا شب درانستاگرام ديدم وخيلي متاسف شدم وغمگين؛ حال كه خبررا ازخودتان ديدم بسيار بسيار شادمان گشتم .
چيزي كه ازاين جريان شكارشماپيدااست غلبه باسپاه است ووزارت كشك است ودوغ كه سپاهي ها مي نوشند.كفتشان باشد وزقوم وزقنبودبنوشندانشاءالله.
بازجاي شكرش باقي است كه شماي مريض احوال را نگه نداشته اند.
ازخواندن گزارش اين جريان شكارچنان خنديدم وبه تو هزاران آفرين گفتم.
واماشكارگاه واقعي همان منظره ديدارپوتين باجناب رهبربودكه بايك تله خط عتيق قرآني به نمايش درامدكه به همديگرپيپسي كولا بازمي كردند.
چندبيت ازغزل هاي لسان الغيب شيراز به حضورانور شجاعت منشت اهدامي كنم:
دوش درحلقه ماقصه گيسوي توبود // تادل شب سخن ازسلسله موي توبود.
قتل اين خسته به شمشيرتو تقديرنبود// ورنه هيچ ازدل بيرحم توتقصيرنبود.
من ديوانه چوزلف تورهامي كردم// هيچ لايقترم ازحلقه زنجيرنبود.
يارب اين آئينه حسن چه جوهردارد //كه دراوآه مرا قوُت تأثيرنبود.//
خستگان را چوطلب باشدوقوت نبود // گرتوبيدادكني شرط مروت نبود.//
ساقي بجام عدل بده باده تاگدا // غيرت نياورد كه جهان پربلاكند.//
نمي بينم ازهمدمان هيچ برجاي /// دلم خون شدازغصه ساقي كجائي
دل خسته من گرش همتي هست/// نخواهدزسنگين دلان موميائي.
بدروداي نازنين
مصلح
آقای نوریزاد عزیز همیشه سلامت باشید
یک بار برایتان نوشتم عارف بزرگ و دانشمند زمان (پیامبر زمان) ۵ سال قبل از انقلاب شوم ایران پیشگویی در مورد ایران نیز نمود که عاقبت ایران در دست گنگها ( gangs)و و مافیاهای مذهبی خواهد افتاد و مردم ایران سالهایی سخت را خواهند گذراند زیرا مذهب توّهم و مریضی است که به دور از حقیقت است. صبر و استقامت برای شما عزیز.
آقای خامنه ای دیگی که برای مردم کشور خودش نجوشد سر سگ توش بجوشد به زودی مردم بیدار می شوند و ترا در اون دیگ میجوشانند.
نامه محمد مهدوی فر به خانواده رکن آبادی مفقود
محضر مبارک خانواده آقای غضنفر رکن آبادی
بعد از سلام و عرض احترام ؛
می خواستم با نوشتن این نامه عمق ناراحتی و همدردی خودم را با شما به خاطر مفقود شدن عزیز دلتان ابراز کرده باشم ولی با خودم گفتم من که همه عزیزانم در کنارم هستند کجا می توانم حتی گوشه ای از درد جانکاه شما را درک کنم.
این روزها شما همدرد مادرها و پدرهایی هستید که چشم هایشان به درب خانه خشکید ولی جوانان مفقود آنها از جبهه باز نیامدند که نیامدند.
پدری را می شناختم که گاهی نیمه شبها ناهوا بیدار می شد، می گفت علی ِمن، پشت در خانه است بروم در را باز کنم. می رفت در خانه را باز می کرد. در را باز می گذاشت و می رفت تا سر خیابان یک چرخی دور و اطراف می زد و بدون علی برمی گشت و من از دل او هر چه بگویم بیخود گفته ام چون این سحرگاه که من این نامه را برایتان می نویسم، جوان رعنای من کمی آن سوتر در خواب ناز است و من می روم او را نوازش می کنم و صورتش را می بوسم، پس کجا از حال پیرمردی خبر دارم که دست آخر مشتی استخوان برایش آوردند تا آن را ببوید و آرام بگیرد و همان پیرمرد در کنار همان استخوان ها به آرامش ابدی فرو رفت.
ولی من در همین نزدیکی ها پیرمرد و پیرزنی را می شناسم که آنها همدرد شمایند. آنها پدر و مادر سعید زینالی هستند که هفده سال است از جگرگوشه خود بی خبرند.
سعید جوان دانشجویی بود که در جریان اعتراضات دانشجویی سال ۷۸ نیروهای امنیتی سپاه پاسداران یا وزارت اطلاعات یا یک ارگان امنیتی دیگر به منزل آنها یورش بردند و فرزند جوان آنها را بردند برای یک سؤال و جواب ده دقیقه ای و تاکنون باز نیاورده اند.
اما فرق است میان شما و خانواده زینالی.
برای گمشده ی شما صدا و سیما هر از چند گاهی، اخباری منتشر می کند و مسؤولین شما را گرامی می دارند و از شما تجلیل می کنند و به شما دلگرمی و امید می دهند که تمام امکانات دولت و ملت را به خدمت خواهند گرفت برای یافتن رکن آبادی.
اما من اطلاع دارم که مادر و خواهر سعید را به جرم گفتن اینکه «سعید ما کجاست» مدت ها در سلول های انفرادی زندانی کرده اند و همین چند روز پیش پدر سعید را که پیرمرد بیماری است، در برابر زندان اوین در حالی که عکس جوان رعنایش را بالای سر گرفته بود، به ضرب خشونت دستگیر کرده اند و به سیاه چال انداخته اند.
ما باید بگردیم هم رکن آبادی را پیدا کنیم هم سعید زینالی را و هم شرافت گمشده خود را.
اردتمند شما محمد مهدوی فر
تخریب چی و غواص دفاع مقدس
سوم آذر ماه ۹۴
telegram.me/m_mahdavifar
https://www.facebook.com/mahdavifar.mohammad
کسی داستان آهنگ صبحت بخیر عزیزم معین رو شنیده تا حالا؟
داستان یک ترانه
معین خواننده تعریف میکند روزی از ایران نامه ای دستم رسید که داستان زندگی یک فرد از ابادان بود ، داستان نوشته شده از این قرار بود …
شخصی تعریف میکرد که 16 ساله بودم عاشق دختری شدم ، چنان دیوانه وار عاشق ان دختر شدم که پس از اصرار و پافشاری بسیار زیاد توانستم در همان سن پدرم را راضی کنم که به خواستگاری دختر برویم ، وقتی به خواستگاری رفتیم پدر دختر بنای مخالفت گذاشت و برای اینکه مرا از سر. باز کند اصرار داشت باید درس بخوانم و حداقل دیپلم داشته باشم ، پس از ان با جدیت درس را ادامه دادم تا دیپلم گرفتم ، بعد ان دوباره به خواستگاری رفتیم ، ولی پدر دختر گفت حتما باید به سربازی بروم و بدون داشتن کارت پایان خدمت هرگز به دخترش فکر نکنم ، در بیست سالگی به سربازی رفتم و در بیست و دوسالگی دوباره به خواستگاری رفتم ولی پدر دختر اصرار داشت که باید کار مناسب داشته باشم ، به هر حال بعد پیدا کردن کار مناسب و خواستگاری رفتن و امدن هایم و بهانه های مختلف باعث میشد که بروم و به خواسته جدید عمل کنم و دوباره بیایم ، جالب اینکه در این مدت ان دختر هم به پایش نشسته بود و خواستگاران دیگر را رد میکرد ، ان شخص تعریف میکند پس از این خواستگاری رفتن ها و نا امید شدن ها بالاخره پدر دختر در 32 سالگی راضی به ازدواجمان شد و دست از بهانه های خود برداشت ، جشن بزرگی بر پا کردیم و در انتهای مراسم در حالی که خودم را خوشبخت ترین ادم روی زمین میدانستم به خانه ی خودمان رفتیم ، وقتی به خانه رسیدیم همسرم به قدری خسته شده بود بر روی مبل دراز کشید و خوابش برد ، من هم برای اینکه اذیت نشود فقط پیشانی اش را بوسیدم و در یک گوشه خوابم برد ، صبح اول وقت شاد و سرخوش از اینکه بالاخره پس از سالها معشوقه ام را در کنارم میبینم از خواب بیدار شدم و وقتی او را در خواب دیدم تصمیم گرفتم به تهیه وسایل صبحانه بپردازم ، صبحانه را تهیه کردم و مدتی منتظر بیدار شدنش بودم که نگران شدم ، کمی ترسیدم ولی نزدیک که شدم دیدم دختر نفس نمیکشد ، سریعا پزشکی اوردم و پزشک بعد از معاینه گفت این دختر شب گذشته از فرط خوشحالی دچار حمله قلبی شده و ایست قلبی کرده است و فهمیدم پس از سال ها تلاش برای بدست اوردنش او را برای همیشه از دست داده ام
صبحت بخیر عزیزم با آنکـه گفتـه بودی دیشـب خـدانگهدار
با آنکه دست سردت از قـلـب خـستـه تـو گویـد حدیث بـسـیـار
صـبـحت بـخـیـر عزیزم بـا آنکه در نگاهـت حرفی برای من نیست
بـا آنـکـه لـحـظـه لـحـظـه می خوانم از دو چشمت تـن خـسـتـه ای ز تـکـرار
عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست
این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست
جناب دهانت را می بویند این آقا از ابادان بوده ها!