سر تیتر خبرها
می زنم به سیم آخر( نامه ای به پسرم)

می زنم به سیم آخر( نامه ای به پسرم)

اباذرم سلام
دیشب را تا به صبح درد کشیدم. اگر تا دیروز، درد کتف و بازو مرا در خود می فسرد، نیز این بار دردی در ناحیه ی شکم بدان افزوده شده بود. صبح اول وقت رفتم بیمارستان. بی آنکه شب قبلش پلک برهم نهاده باشم از شدت درد. فکر می کردم تا ساعت ده صبح رو براه می شوم و می توانم خود را به دوستانم در ” دِنا” برسانم. در بیمارستان اما کار به درازا انجامید و من بستری شدم. و حالا شب است و من و تنهایی و یاد تو. فردا یا باید کیسه ی صفرای مرا که پراز سنگ است بیرون بکشند، یا مرا به یک رژیم دارویی بسپرند تا زمان بگذرد و کار قلبم سامان بگیرد و بدنم تحمل جراحی کیسه ی صفرا را داشته باشد. در بیمارستان معلوم شد دردی که مرا تا به صبح در خود مچاله کرده بود، به همین کیسه ی صفرا مربوط است. این ها را از این روی با تو می گویم که اطمینان دارم اگر درایران بودی لحظه ای مرا تنها نمی گذاردی و در کنارم می بودی همه وقت. درست برخلاف من که در طول زندگی ات، کمتر در کنارت بودم.

پسرم، پدرت، محصول و خروجیِ یک نظام فکریِ منحط است. نظام فکری ای که خود را بهشتی و نور چشمی خدا می داند و دیگران را جهنمی و مطرود. و من، با یک چنین هیبت و شاکله ای تو را و خانواده را سوختم. چرا نگویم: من، نمونه ی کوچکی از داعش بودم در خانه. که جز عصبیت و ترشرویی و خود محوری، با او نبود. بله پسرم، من یک داعشی بودم در میان خانواده. که حق را و حقیقت را جز در مرام تشیع نمی دیدم. نگرشِ داعشی من، همگانِ مردم را در گمراهی می دید و نیکبختی و رهایی و هدایت و عاقبت بخیری را تنها در مرام خود باور داشت. من، شماها را گویا به اسیری می بردم هر روز. که اگر زمانه به سمت من می چرخید و افرادی چون مرا اختیار می داد، من و دیگرانی چون من، هرکدام یک خلخالی و شیخ علی فلاحیان و روح الله حسینیان و مصطفی پورمحمدی و سعید امامی بودیم در برکشیدنِ نظام و فروکوفتن مخالفان نظام.

تو از کودکی سرشار از استعداد بودی. غلیظ به موسیقی علاقه داشتی. می گفتی: موسیقی با سلول های من آمیخته. و آرزو داشتی به موسیقی روی بری. و من، با شنیدن این سخنان از تو، به ورطه ای از بی تربیتیِ شیعیِ خود فرو می شدم و در خود می گداختم و این گدازشِ درونی را با ” مگر از روی نعش من بگذری” بر سرت می کوفتم و راه بر تو می بستم. یک بار یک گیتار خریدی و به خانه آوردی. یادت هست من چه قشقرقی بپا کردم؟ و تو، فروتنانه و سر بزیر، بردی و گیتار را پس دادی بی سر و صدا. تو هر چه آرام و سر بزیر و متواضع و با ادب بودی، من معرکه ای بودم از عربده ها و افاده ها و اطوار شیعی. شما را مثلاً به سفر می بردم. در آن سفر، این تشیعِ من بود که چماق می شد بر سر شما. این که: همینجا نگهمیداریم برای نماز اول وقت. بابا اینجا بیابان است. لااقل برویم زیر یک درخت و کنار جویباری. نخیر! همین که گفتم. وای که من چه پوستی از عاطفه های نازنین شما دریدم. در طول سفر، این من بودم که باید مشخص می کردم از پخش صوت اتومبیل چه بشنویم. یا قرآن عبدالباسط، یا سخنرانی فلان آخوند. یا نوحه خوانی فلان مداح. یا فلان ترانه و فلان سرود. تشیعِ من هیچگاه به من نیاموخته بود که شما را آنگونه که هستید بپذیرم و همانگونه که هستید دوستتان داشته باشم. بل مرا به سویی می راند که جز پرخاش و تندی در آن نبود. من، شما را تنها و تنها بجوری می پذیرفتم که همچو من می بودید و همچو من به جهان اطراف می نگریستید.

در بیست سالگی ات بود که تو ریشت را بلند کردی. یعنی ظاهرت را آنگونه آراستی که من می پسندیدم. و من، چه لذت می بردم از این همراهیِ ظاهری ات. بی آنکه بدانم تو تنها برای دلخوشیِ من است که ریشت را نمی زنی. یک روز که بخانه آمدم و ریشی بر صورتت ندیدم، ای وای که تمامی راههای مسالمت را به روی خود بستم و راه نعره های جهالت را به روی خود گشودم. من چه اهریمنی بودم در زندگی تو و مادر و خواهران و برادرت. جوری که بعید می دانم جز تلاشم برای تأمین معاش خانواده، هیچ خاطره ی مثبتی از من بخاطر داشته باشید. من، بیرقِ داعش را درست وسط خانه و خانواده بر زمین کوفته بودم. یا این یا هیچ! و شما، ناگزیر در زیر خیمه ی یک دیو قلچماق بزرگ و بزرگتر می شدید. بی آنکه ذره ای به طعم نعره های شیعیِ پدر نزدیک شوید و خوی و خصلت این هیولای درنده را دریابید. استخوانبندیِ فکری من پای منبر آخوندها و با مطالعه ی آثار این جماعت استحکام یافته بود.

بگذار خودم را از نگاه تو تعریف کنم: یک پدر عبوس که با لبخند و مدارا هیچ نسبتی نداشت. کسی که همه ی بلندا و هیاهوی حق و حقیقت و اسلام و دنیا و آخرت را در عبا و عمامه و ظاهر فردی به اسم سید روح الله خمینی و سیدعلی خامنه ای متوقف کرده بود. به هر چه که آب و رنگ شیعی نداشت، به دیده ی انحطاط می نگریست. هیولایی که کت و شلوار می پوشید و لفظ قلم صحبت می کرد و پشت فرمان اتومبیل می نشست و کل شهرها و استان های کشور را در می نوردید تا همان نگرش شیعی اش را فربه سازی کند. پدری داعشی که نور را در خانه اش نمی دید اما به سمت هر کورسوی شیعی پر می کشید. پدری که آدمهای اطرافش را با متر و مقیاس شیعی اش طبقه بندی می کرد و لبخندهایش را به جماعتی چون خود هدیه می داد و اخم هایش را به سمت دیگران قراول می رفت. یادت هست یک بار به من گفتی: بابا تو چرا نمی خندی و همه اش اخمویی؟ و توصیه کردی: کمی بخند! و من با همان اخم های همیشگی که لابد نشان از تعصب شیعی داشت، تو را نواختم که: کسی که اندوه کربلا با اوست، چرا بخندد؟!

این روزها محرم است بابا. و رهبر پنج شبی به عزا می نشیند تا برای کشته های کربلا عزاداری کند. خنده دار نیست؟ رهبری که باید بخاطر بی کفایتی ها و خسارت های جانی و مالی و حیثیتی اش محاکمه و طرد شود، این روزها بر اریکه ی صاحب عزایی می نشیند و برای کشته ها و اسرا و غارت شدگان و ظلم دیدگان کربلا اشک می ریزد. اصلاً نه انگار که خودش چه پول های کلانی را به باد داده و چه آبروها که نبرده و چه انسانهای شریف و شایسته ای را از هستی ساقط نکرده و چه نازنینانی را به قعر اندوه و تباهی فرو نفشرده. این روزها رهبر در حسینیه اش می نشیند تا مداحان با عربده های دروغین شان از وی و از مجاورانش اشک بستانند. که یعنی کربلا، هیچ شأنی جز اشکباری ندارد. رهبر و ملاهای حکومتی، نیک دریافته اند که اگر مختصری از کارناوال اشک گیریِ واقعه ی کربلا بسمت آزادگی و حقوق بدیهیِ مردم کوچ کنند، در دم، خودشان در امتداد یزید و شمر و خولی قرار می گیرند. خنده دار نیست پسرم؟ که همین ملاها عمری از نهضت کربلا و هدف امام حسین و امر بمعروف و نهی از منکر و در افتادن با ظالمین رانده اند و اکنون که خود در راه بندانی از خوی ها و خصلت های یزیدی گیر افتاده اند، جز اشک، از کربلا هیچ نمی پسندند. چرا؟ چون گریه بر کشته ها و اسرای کربلا، این خاصیت را دارد که مردمانِ اشک ریز، هرگز به ملاهای آدمکش و ملاهای دزدِ حکومتی متعرض نمی شوند.

همین اکنون پسرم، جمعی از مردان و زنان و جوانان پاک و شریف مان صرفاً بخاطر امر بمعروف و نهی از منکر در زندان اند. در زندانِ کسانی که به کربلا همچون دستگاه اشک گیری می نگرند نه چون معرکه ای برایِ روفتنِ هرچه که نادرست و زشت است. بله نازنینم، پدرت نیز از این قماش بود. و بدا که سهم شما از پدر، جز رنج و افسردگی و تحقیر نبود. پدرت در گندابی از خرافات شیعی تربیت شده بود. گندابی که در آن، اشخاص بجای حق نشسته بودند. ذهن من، بر اینگونه نگریستن چفت بسته بود. دردا که من همین برحق بودن روحانیان را چماق کرده بودم بر سر شما. ای وای که من چه لطمه ها که به عاطفه های لطیف شما نزدم. و چه جراحت ها که بر روان شما جاری نکردم. من، هیولا بودم و خود را در کانون بهشت و در عمقِ آغوش خداوند جا داده بودم .

بله پسرم، من تو را و تک تک اعضای خانواده را به سیخ کشیده بودم و همزمان از شما انتظار داشتم که از همنشینی با این هیولا لذت ببرید و در پوست نگنجید. در سالهای پیش از انقلاب، شاید بیست ساله بودم که در یک مؤسسه ی آموزش زبان انگلیسی ثبت نام کردم. این مؤسسه در فرصت کوتاه میان دو زنگِ درسی، موسیقیِ ملایمی پخش می کرد. آرام و بی مزاحمت. من مثل یک مجاهدِ مأمور از جانب خود خدا، رفتم پیش رییس این مؤسسه و گفتم: یا این موسیقی را قطع می کنید یا پولم را پس بدهید من بروم. چرا؟ من از این موسیقی عذاب می کشم. دروغ می گفتم پسرم. عذابی در کار نبود. من اما از منبر ملایان آموخته بودم که شنیدن صدای موسیقی و تماشا و خرید و فروش ادوات موسیقی حرام اندر حرام است و برکت را از نسل ها می روبد. حالا روزی را تجسم کن که اگر مرا قدرتی بلامنازع همچون داعش بود، چگونه به آن مؤسسه داخل می شدم و چگونه خارج می شدم. بگو چند بار از اتوبوس ها پیاده شده باشم دربیابان ها بخاطر پخش موسیقی؟ و از اتومبیل های شهری نیز.

پسرم، تو اکنون بر گورستانی از خسارت ها و باید نبایدهای شیعیِ من و امثال من آرمیده ای. من رسماً تو را از مسیر بایسته و شایسته ات باز داشتم. من جوانی و آینده ی تو را جویدم و ریز ریز کردم. من به همان اندازه که تند و سخت و عبوس بودم، نیز بر هر چه زد و بند و پارتی بازی، می تاختم. که این یعنی: آسیب از دو سوی برای شما. نه شما را از خلق و خوی من نصیبی بود و نه از زد و بندها و رانت خواری ها. بهمین خاطر است که می گویم: من شما را به سیخ کشیدم در آن سالهای تلخ. من کودکی و نوجوانی تو را نیز خمیر کردم. تو و بچه ها هیچ لذتی از کودکیِ خود نبردید. و بعدها که بزرگتر شدید، از جوانیِ خود نیز. چرا که پدری قلچماق و عبوس، راهِ هر تنفسی را بر شما بسته بود.

این روزها، جماعتی از آخوندها، عبا و قبای شکلاتی به تن می کنند. می دانی چرا؟ راستش را بخواهی، من، تنها رازِ فلاکتِ مردمان ایران را در بی تربیتیِ برآمده از منبر ملایان می دانم. و تنها دلیلِ فلاکتِ این روزهای سرزمین مان ایران را، در نشستنِ ملایان بر سرِ مسندها و مسئولیت ها. ملایان، بخاطر این که از مملکت داری هیچ نمی دانند، بهترین سوراخ اند برای سر برآوردنِ جاسوس ها از یک طرف، و ابن الوقت ها و دزدان و ناقلاهای رانت خوار از جانب دیگر. جماعتِ زیرک، از سوراخِ بلاهتِ آخوندها در مملکت داری، بیرون می خزند و با امضاهایی که از آخوندها می گیرند، هم کشور را به قعر پوکی های چند بچند می تپانند، و هم بساط پروارگریِ خود را می آرایند. در این میان، یک نصیبکی نیز در طبَقِ آخوندهای گرسنه ی امضا دار می نشانند. گور پدر مردمی که بچشم خود این مصیبت ها و این بی کفایتی ها را می بینند. و گور پدرِ شایستگان و نخبگانی که چاره ای جز تماشای فرو افتادن بخت و اقبال کشورشان در گودال تحقیر و تباهی ندارند.

گفتم این روزها جماعتی از ملاها، عباو قبای شکلاتی می پوشند. این تغییر ذائقه، نه بخاطر این است که جذابیتی در مخاطبان خود فراهم آورند. و نه بخاطر این است که خود را نوگرا و متفاوت تبلیغ کنند. خودت در این میان بگرد و دلیلش را پیدا کن. راهنمایی ات بکنم؟ یک بی تربیتی ای که از سال های سال بدینسوی و از جانب ملاهای خودنگر در بسیاری چون من رسوخ کرد، این بود که: مال دنیا چرک کف دست است و کل دنیا: آب بینیِ بز. اکنون بیا و به عرض و طول اطوار ملاهای مسئول اما بی مسئولیت بنگر. که چگونه دنیا را با همه ی لذائذش بغل زده اند. راز عباها و قباهای شکلاتی را در: ” گور پدر مردم، دنیا را بغل بزن” بکاو!

روزی که می خواستی به سربازی بروی یادت هست؟ انتهای سخن شرمناکت این بود: پدر، اگر می توانی کاری بکن! و من، محکم در آمدم که: پسرم، برو و بند پوتین هایت را محکم ببند با این اطمینان که در پادگان صدا بزنند: اباذر نوری زاد، زابل! وای اگر تو و برادرت به بهانه ای به سربازی نمی رفتید. ببین با من چه می کردند این جماعتِ غارتگری که خودشان با هر زد و بند و بهانه ای پسرانشان را معاف کرده اند از سربازی. فتوای تازه ی آیت الله محمد نوری زاد بدستت رسیده؟ این که: تا زمانی که یک دختر و یک بانو بخاطر فقر تن به تن فروشی می سپرند، و تا زمانی که یک پسر و یک مرد بخاطر فقر دست به خطا می برند، رفتن به مکه و مدینه برای بجای آوردنِ حج عمره و تمتع، حرام اندر حرام است.

اکنون تو و جوانانی چون تو در گورستانی از کردار و پندار و گفتارِ داعش گونِ امثال من به سالهای پایانیِ جوانی تان رسیده اید. با دست هایی تهی. و با فردایی گنگ. و ذهنی پریشان. ای نفرین بر من و ما که شما جوانان را سوختیم و خاکسترتان را بر برکه ی عقاید خرافیِ خود افشاندیم. ای نفرین بر من که قدر لیاقت ها و خوبی های تو را ندانستم. اما پسرم، تو را چه سود از این نفرین های معکوس من؟ تو، بر سرِ تلی از خاکسترِ خودت ایستاده ای. خاکستری از بخت و اقبال فرو کوفته شده و خاکمالی شده. من در صورت تو، جوانانی را می بینم که سخت زخمی اند از اسلامِ شیعیِ امثال من. پس، به صورت ظاهر هیچ آشتی ای میان من و تو، و میان ما و شما نباید صورت پذیرد. حتی اگر چه من و ما، به التماس و پوزش، به پای شما بیفتیم و از شما بخواهیم: برگذشته ها صلوات. شما چرا باید ما را ببخشایید؟ ما شما را از آینده ی معمول و متداول تان باز داشته ایم. جوری که همین اکنون، زخم رفتار ما بر تن شما نشسته است. زخمی که مشهود و قابل دیدن است. شما وقتی همین اکنون، خونچکان زخم هایی هستید که ما بر تن تان نشانده ایم، چرا باید گذشته را بر ما ببخشایید؟ چرا باید جوانی که آینده اش سوخته، گذشته را بر سوزاننده اش ببخشاید؟

این روزها رهبر به عزا نشسته تا با ذکر مصیبتِ ذاکران، اشک بریزد. رهبر، درست در حالی برای کربلاییان دل می سوزاند و پِرِک پِرِک اشک می ریزد که میلیون ها نفر در همین اکنونِ کشورمان، ورشکسته و زخمی و خونچکانِ وی اند. رهبر با بپا داشتنِ این مجالس عزا، به مخاطبانش می گوید: یا بر کشته های کربلا بگریید، یا اگر می خواهید مرا امر به معروف و نهی از منکر کنید و سخن از زخمهای کاری ای بگویید که من و عمّال من بر تن تان نشانده ایم و همین اکنون نیز خونِ این زخم ها از تن تان جاری است، پایان کارتان زندان و اعدام و مصادره ی اموال و آوارگی است. پس صلاح در این است که کربلا را بهانه کنید و تا می توانید برای کشته ها و اسرای دورِ کربلا بر سر و سینه بزنید. نخواستید زنجیر بزنید. دو ضرب و سه ضرب. چه با طبل و چه بی طبل. من اگر در کنار رهبر بودم، بجای گریه، غش غش می خندیدم.

بارها نوشته ام و بارها آرزو کرده ام که ایکاش با رهبر ملاقاتی داشتم. تا به وی بگویم: من کاری به کارهای کرده و ناکرده ی شما و کارهای بدِ بدتان و کارهای خوبِ خوبتان ندارم. اما تنها به یک مورد اشاره می کنم که: در ظلّ رهبری شما، هفده سال پیش، برادران سپاه، جوانی به اسم “سعید زینالی” را از خانه اش بیرون می کشند و به پستوهای خود می برند و چنان بلایی بر سرش می آورند که تا کنون شهامتِ این را نداشته اند تا سینه صاف کنند و بگویند: بله، ما زده ایم و کشته ایمش و اینهم قبرش. و بگویند: خوب کرده ایم کشته ایمش به کسی چه مربوط؟ می گویم: اگر در تمامی دوران رهبریِ شما همین یک جنایت رخ داده باشد، شما و سرداران شما را مستحق محاکمه می کند بخاطر این که همچنان اصرار دارید بر نادیده گرفتنِ این جوانِ برده شده. همین یک جنایت، کافی است که هم اسلام شما باد هوا باشد و هم تشیع شما و هم کربلای شما و هم رگ های گردن سرداران پف کرده ی شما.

پسرم، ما گذشته و آینده ی شما را بخاطر حفظ نظام سوختیم. چرا نگویم: بخاطرِ همین جمله ی غلطِ ” حفظ نظام اوجب واجبات است” چه زندگی ها که روفته نشده و چه دودمانها که به باد داده نشده؟ این جمله ی ” حفظ نظام اوجب واجبات است” ناجوانمردانه ترین سخنی است که دست مأموران سپاهی و امنیتی را برای هر جنایتی در هر کجا واگشوده است. مأمورانی که حاضرند برای حفظ نظامشان به هر دروغ و به هر فریب و به هر خیانت و به هر کشتار و غارتی حریص شوند و نه تنها از جنایاتشان احساس شرم نکنند، بل همزمان خود را نور چشمی خدا و مجاهدِ راه خدا بدانند. و من، عزیزم، اینگونه بودم با شما. که برای حفظ نظام، در حوزه ی کوچک خانواده، تا توانستم شما را آزردم و شأن و شخصیت شما را در سایه ی حفظ نظام به حاشیه بردم.

من، هم بخاطر این که گذشته و حال تو را تباه کرده ام از تو شرمنده و پوزشخواهم، و هم بخاطر این که با سکوت من، و با مساعدت و همکاری من، آدم های پوک و عتیقه ای چون جنتی از یکسوی، و آدمکشانی چون شیخ مصطفی پورمحمدی از دیگر سوی، و صاحب امضایانی چون مجتبی خامنه ای از هر سوی، بر سرِ مقدرات کشور نشسته اند. با این همه، این تویی و خاکستری از خودت. یا می توانی باقیِ عمرت را بر سرِ حسرت های خاکستری ات بنشینی و جز افسوس و جز دریغ هیچ نگویی، یا نه، می توانی خشم ها را فرو بخوری و با کسانی که صادقانه شرمنده ی تو اند، آشتی کنی و با آنها برای ترمیم آینده سر از پا نشناسی. این دیگر بخودت مربوط است. این بگویم و بگذرم که ما و شما، فصل مشترک های فراوان تر برای باهم بودن داریم تا بهانه هایی برای کدورت و نفرت و دوری.

پسرم، تاریخ نشان داده که تربیت دینی، در کل به فساد می انجامد. و من، پنجاه سال شاید جز به تربیت دینی نمی اندیشیدم. گمانم بر این بود که بشرِ تربیت یافته از مفاهیم شیعی، راه به صلاح و رهایی می برد حتماً. و تو پسرم، اکنون آسیب و زخمِ این نفهمیِ مرا بر تن داری. تربیت دینی، ما را از فراخ نگری باز می دارد و در نگرشی خاص متمرکزمان می کند. در نگرش دینی، ما به محض تولد، و بی آن که خود متوجه باشیم، بر می جهیم و از سرِ خصلت های درستِ انسانی در می گذریم و ناگهان می شویم شیعه، می شویم سنی، می شویم بهایی. می شویم مسیحی و یهودی و زرتشتی و بودایی. وحال آنکه عصاره ی زحمت همه ی خوبان تاریخ، برای این بوده که ما: انسان باشیم.

قاعدتاً خروجیِ قرآن سرگرفتن ها و زنجیر زدن ها و خورش قیمه پختن و نماز شب خواندن و روزه گرفتن و حج بجای آوردن و مسجد رفتن و آخوند و آیت الله شدن، باید این باشد که دروغگویی و دزدی و فریب و ریا و نفرت و زشتکاری از میان ما زدوده شود. پس اگر با آن همه شعائر طبل و دهلی، هنوز مردم با این پلیدی ها دمخورند، علتش را باید در پوکیِ همان شعائر طبل و دهلی جست. و شاید بشود تربیت دینی را اینگونه تعبیر کرد که: جماعتی برای تداوم دزدی هایشان، و برای غنا بخشودن به فریبکاری هایشان، و برای تخلیه ی روانیِ خودشان، و برای باور پذیر کردن دروغ هایشان، و برای آراستن ریاکاری هایشان است که بر طبل ها و دهل های مفاهیم و شعائر دینی می کوبند و از قرآن لباس می پوشند و به حج می روند و از خود خدا نیز در ابراز این شعائر جلو می افتند. وگرنه اگر اعمال و احکام دینی، روح و پس و پشتِ درستی داشتند، در یک گوشه از عالم و تاریخ، نمونه ی کوچکی از مردمی پیدا می شد که بر درستی و انصاف و لبخند اصرار می ورزیده اند یک وقتی. و چون این مردمِ تاریخی هنوز پیدا نشده اند و در عوض هرچه که پیدا شده اند با ناسزا آلوده اند، می شود نتیجه گرفت که تربیت دینی با هر ادا و اطواری که دارد، در کل جز به فساد نمی انجامد. همین اکنون رهبر و عمله های نظام اسلامی مگر به اسم دین نمی دزدند؟ و به اسم دین نمی کشند و دروغ نمی گویند؟

درسال های سیاه جهالت، من و امثال من مگر این نکته ها را فهم می کردیم؟ هرگز! بل رگ غیرتمان بر می جهید که: گمشده ی بشرِ امروز، معنویت است. و معنویت نیز در عبادات و احکام شیعی است و لاغیر! آه که من با اصرار و تمرکز بر این شعائر، چه آواری بر سر تو و خانواده فرو می باریدم. من روزها و شب های تو را جویدم پسر. بلند شو برویم. کجا؟ شب جمعه دعای کمیل. صبح جمعه دعای ندبه. سه شنبه ها دعای توسل. صبح های پنجشنبه زیارت عاشورا. و در همه ی این احوال: گریه و گریه و گریه. من شما را پژمردم. و نشاط و سرزندگی را از جمال شما روفتم.

این روزها برادران سپاه بین من و تو جدایی انداخته اند. در این چند سالی که من به گوشه هایی از ظلم هایی که بر تو و بر خانواده روا داشته ام خیره می شوم، سر به دیوار ندامت می کوبم و آرزو دارم که از آسمان بخشایشگری شما خوشه های لبخند و دوستی بچینم. من به روزها و شب های زندان بسیار مدیونم. و به حادثه های یک به یکِ سال هشتاد و هشت به بعد. من در زندان، و با دیدن و شنیدنِ رفتار و گفتار هیولاهای سپاه و اطلاعات، به ذات بسیاری از مناسبات اسلامی اینان پی بردم. پیش از آن بسیار شنوده بودم اما در زندان بچشم خود دیدم. یک سال و نیم زندان، بقدر یکصد و پنجاه سال مرا به جلو دواند. مرا بجای مذهب، بر سریرِ انسانیت نشاند. غصه ها و رنج های من از همانجا بالا گرفت. این که دانستم هیولای من، با شما چه ها که نکرده در این سالها.

از زندان که بیرون آمدم دانستم مرا ممنوع الخروج کرده اند. بی آنکه برای این ممنوع الخروجی دادگاهی و حکمی پا گرفته باشد. بعد ها تو را نیز ممنوع الخروج کردند. که اگر به ایران بیایی، نمی توانی خارج شوی. از آن زمان چهار سالی می گذرد. و من در این چهار سال، یک به یکِ جفاهایم را با تو پیش چشم آورده و مرتب در خود پژمرده ام و سرا پا گُر گرفته ام. برای رفع ممنوع الخروجی ام و برای پس گرفتن اموالی که برادران سپاه از من برداشته و برده اند بسیار تلاش کردم. به هرکجا که گفتند سر زدم و تقاضا دادم. همه با انگشت “سپاه” را نشانم دادند. که یعنی از ما و دستگاه قضایی کاری ساخته نیست. مستقیماً با سپاه در افتادم. مأمورانِ معذور مرا زدند و خونینم کردند. که یعنی کور خوانده ای. اینجا وزارت اطلاعات نیست که شش ماه در سرما و سوز جلوی دروازه اش بایستی و اموالت را از آنها پس بگیری. اینجا سپاه است و قواعد خاص خودش را دارد.

من اما باید پیش تو بیایم و تو را ببینم و در آغوشت بگیرم پسرم. و بابت آسیب هایی که با عمرِ تو همراه کرده ام به پایت بیفتم و بگویمت: پسر خاکستر نشینم، هیولای من، خروجیِ تربیتِ دینی – شیعی بوده است. تربیتی که ذهن را زمخت می کند و طالبان و القاعده و داعش را از هزارتوی نسبت های جنینی اش بیرون می کشد و بجان دیگران می اندازد. تربیتی که درستی و حق را تنها و تنها با خود و در مدار خود می پندارد و بخود اجازه می دهد خود را در متن بهشت جای دهد و جهنم را برای دیگران تجویز کند.
من هرجور که شده باید تو را ببینم. این حق من و توست که به چشمان هم زل بزنیم. تو چند تار سپید موهایت را نشانم بدهی و بگویی: این رسمش بود پدر؟ و من سر به زیر ببرم و با صدایی نشسته به ضجه زار بزنم: خطا کردم پسرم. غلط کردم. من باید تو را ببینم و سر بر شانه ات بنهم و زار بزنم. من برای رسیدن به تو، هرگز از کوره راهها گذر نمی کنم. آنقدر جلوی زندان اوین می مانم تا موهای سرم یا بریزد یا همقد قدم شود. من در یکی از این روزها به سیم آخر خواهم زد.

بابا محمدت

بیست و نهم مهرماه سال نود و چهار – تهران

نشانی کانال تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
نشانی صفحه ی نوری زاد در فیسبوک: https://www.facebook.com/m.nourizad

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

357 نظر

  1. دکتر جان یادت رفت در آخر اضافه کنی که اکنون دیگر به راه آمده و درست شده ام و از اینطرف بیرون زده ام به گونه ای که سر در آستان اکبر گنجی و گوگوش و فرح می سایم و شده ام وکیل دین انگلیسی بهائیت و به زودی قرار است لباس تطهیر جنایتکارانی بنام مجاهدین ضد خلق را بپوشم.

     
    • معلم بازنشسته

      حق با شماست .
      یاد روزهایی بخیر که پس از فتنه احمدی نژاد به چشم خود میدیدیم مردی را که علارقم اینکه نگران اصول است اما پای بر اصلاح نیز می فشارد .دعاها و نواهای نوریزاد مرا به روزهای سادگی و بی آلایشی رزمندگان دفاع مقدس می بُرد اما ظاهرا همانگونه که هر انسانی ظرفیتی دارد ، نوریزاد عزیز ما نیز تاب آنهمه تعریف و تمجید را نیاورد و خودشیفتگی سراغ ایشان هم آمد .

      اعتدال چیز خوبی است . کسانی که در یک جبهه خاص افراط می ورزند اگر به جبهه دیگری ورود کنند آنجا نیز اافراط خواهند ورزید .

       
    • اشکان مولاوردی

      خداوکیلی یک زمانی چقدر دوست داشتنی بود محمد نوریزاد علی الخصوص با نامه های جسارت آمیزِ همراه با ادب و مملو از منطقی که به خامنه ای می نوشت اما از زمانی که با قبول وکالت دفاع از بهائیت ، خود را به لجن کشید و با کسانی که شما گفتید هم داستان شد از چشمانم افتاد .
      اکنون محمد نوریزاد دارد همان مأموریتی که در کیهان داشت یعنی تخریب انقلابیون ، اصلاح طلبان و اعتدال را به شیوه دیگری انجام میدهد .
      در اینجا به جناب نوریزاد عرض میکنم که مخالفت مردم با دیکتاتور دلیل بر دوستی با بهائیت نیست !
      بهائیت همچون اسرائیل همیشه در نظر ایرانیان مطرود و کثیف است .

       
    • ادمای افراطی همیشه نامتعادلن ودچار تفریط میشن تواگه هیولا بودی برای خانوادت بخاطر تربیت غلطت بوده نه ایین تشیع واقعا دلم برات سوخت که نه دنیا داری نه اخرت

       
  2. سلام. سيامكم. چقدر از خواندن اين مطلب شما خوشوقت شدم. اعترافات بسيار زيبايي بود. چيزي كه هميشه درباره تو معتقد بودم و امروز ديدم با قلم زيباي خودت آن را بيان كرده‌اي: تندروي بي‌كله افراطي هيچي‌نفهم خشن حال بهم زن! يعني همان كه خودت در يك كلمه آن را خلاصه كرده‌اي: داعشي!
    خدا شاهد است ممد جان! آن روزهايي كه در كوران مسائل دوم خرداد و بعد از آن مقالات تند و تيزي عليه آقاي خاتمي مي‌نوشتي، چنان حالم از آن رفتار و كردارت و آن قلم هتاكت به هم مي‌خورد كه نگو و نپرس. البته بعد از مدتي به خودم گفتم آخر اين چه كاري است كه مطالب تند و تيز و بي‌منطق و پر از دروغ و اتهام اين بابا را مي‌خواني و بعد كلي زور مي‌زني و جلوي خودت را مي‌گيري كه بالا نياروي؟! خب، اين كه راه دارد: نخوان! و ديگر نخواندم، و ديدم كه چقدر راحت شدم. يعني ديدم با نخواندن مطالب برخاسته از خلق و خوي داعشي تو، چقدر راحت مي‌شود زندگي كرد و راحت زندگي كردم.
    راستي ممد جان! مي‌داني چرا هر قدر دنبال خاتمي راه افتادي و موس موس كردي، هيچ محلي به تو نگذاشت؟ چون قبل از اين كه خودت با زبان و قلمت به داعشي بودنت اعتراف كني، او از همان سالهاي اول بعد از انقلاب كه در مقام وزارت ارشاد بود، و گفتار و نوشتار تو را مي‌شنيد و مي‌ديد، ذات داعشي تو را خوب شناخته بود.
    من از همه مي‌خواهم اين مطلب ممد آقاي نوري‌زاد را چندباره و چندباره بخوانند و بعد رجوعي به گذشته كنند و مطالب وي را كه امروز بنا به دلايلي از آنها توبه مي‌كند، مرور كنند. آن وقت خواهند دانست ذات اين آدم همان است كه خودش به روشني به آن معترف است: يك داعشي بالفطره!
    ممد جان! اميدوارم از دستم ناراحت نشوي و يك وقت به دل نگيري، ولي حتماً اين ضرب‌المثل را شنيده‌اي كه مي‌گويد: «خر همان خر است، فقط پالانش عوض شده است!»
    حالا حكايت شخص شخيص جنابعالي است. بي‌خود هم تقصير را گردن دين و مذهب و شيعه و آخوند و غيره و غيره نيانداز. تو اگر دين داشتي، تو اگر شيعه بودي، تو اگر تربيت مذهبي داشتي، همان موقع كه در مقالات و يادداشتهايت آبرو براي خاتمي و امثال خاتمي نمي‌گذاشتي، كمي حيا مي‌كردي، كمي به خودت نهيب مي‌زدي، كمي خجالت مي‌كشيدي! اما يادت است چه بي‌پروا مي‌تاختي؟
    تو اگر دين داشتي، اين طور نبودي كه وقتي صدا و سيما به تو باج‌هاي ميلياردي مي‌داد تا باصطلاح سريال بسازي، لب فرو بندي و وقتي باج نمي‌داد خاندان رئيس و معاونان و مديركل‌هاي صدا و سيما را به سيخ بكشي!
    نه ممدجان! بيخودي رطب و يابس به هم نباف و تقصيرها را گردن دين و مذهب نيانداز! تو از اول هم دين نداشتي. هر چه كردي به خاطر شهرت و پول بود و بس!
    حالا البته گذشته‌ها گذشته است. نمي‌خواهم گذشته‌ات را كالبد شكافي كنم. مي‌خواهم بگويم يك بار فكر نكني با اين حرفهايي كه مي‌زني مي‌تواني سر ديگران را گول بمالي كه ديگر داعشي نيستي! نخير، حداكثر اتفاقي كه افتاده اين است كه پالانت عوض شده والا تو همان هستي كه بودي!
    هنوز هم افراطي و بي‌كله و حال به هم زن مي‌نويسي! يك روز، آن طوري تند مي‌نوشتي، امروز اين طوري تند مي‌نويسي! آن روز به يك عده فحش مي‌دادي، امروز به يك عده ديگر فحش مي‌دهي! چون ذاتت فحاش است و بدون فحش نمي‌تواني زندگي كني، بالاخره يك كسي را پيدا مي‌كني كه بهش فحش بدهي، اين نشد، آن! قحطي كه نيامده است!
    از طرفي چون ذاتت شهرت‌طلب است، بالاخره يك راهي براي سيراب كردن اين عطش هميشگي‌ات پيدا مي‌كني، پيمانه اين طرف كه پر شد، مي‌روي به طرف ديگر.
    و چون عادت كرده‌اي به بي‌حيايي، هر زمان كه احساس كني وقتش است، بي هيچ احساس شرم و خجالتي برمي‌گردي به گذشته خودت هم فحاشي مي‌كني. امروز به ديروزت فحاشي مي‌كني و فردا به امروزت و همينطور فحش مي‌دهي و مي‌دهي تا زماني كه جانت درآيد و لاجرم ديگر نتواني فحش بدهي، نه به ديگران و نه به خودت! واي كه آن روز چه روز سختي براي تو خواهد بود چون از شيرين‌ترين كار زندگي‌ات يعني فحش دادن وامانده‌اي!
    ممد جان! همه اينها را گفتم كه گفته باشم جان هر كه دوست داري، جان خودت، جان من، جان ابوذرت! هر چه مي‌كني بكن، فقط فكر نكن با يك گله الاغ سر و كار داري كه با اين ادا و اطوارها، ذات داعشي بالفطره تو را فراموش مي‌كنند و به خيالشان مي‌رسد كه فرشته نجاتي! يعني مي‌خواهم بگويم اگر ما هر روز ذاتت را به رخت نمي‌كشيم، تو ديگر رويت را زياد نكن و ما را خر فرض نكن!
    قربانت، ستاره بچيني، بوس بوس!

     
  3. جناب سید مرتضی
    نوشته های علی 1 را مطالعه نمی کنید و آن را جدی نمی گیرید. چند تا چماق دست گرفته اید که درشت هایش چماق سکولار چماق مرتد چماق دین ستیز چماق تخصص و به تازگی چماق پی گرد قانونی است و هر جا در گفت و گو کم می آورید طرف خود را بی رحمانه با این چماق ها می نوازید.
    با این کار چه نتیجه ای به دست می آورید؟
    مگر طرفدار حسن روحانی نیستید؟
    این گونه است که می خواهید نخبگان را جذب کشور کنید؟
    تنها خانم سارا نیستند که همسر مسیحی دارند.
    مریم میرزاخانی نابغه ریاضی دنیا نیز همسرش مسیحی است. فکر کنید امثال ایشان نیز نوشته شما را بخوانند. آیا به ایران اسلامی متمایل می شوند یا از آن گریزان؟
    شما استاد فقه هستید در این شکی نیست. منتهی متوجه نیستید پایه و اساس فقه شما در قرون سوم و چهارم شکل گرفته و در همان قرون و اعصار از حرکت فرو مانده و تار عنکبوت بسته است.
    بنده اگر چه متخصص شیرینی پزی نیستم لیکن خوب می دانم کدام قنادی بهترین شیرینی را دارد. در پزشکی نیز اطلاع چندانی ندارم ولی اگر کسی مشکل داشت می دانم کدام پزشک حاذق را به وی معرفی کنم. این ها را از طریق تجربه آموخته ام.

     
    • ساسان گرامی

      چماق آن است که شما در عین عدم تخصص حتی نسبت به شیرینی پزی ،در مورد بنیادهای فقه شیعه اظهار نظر کنید ،من فقط اشاره کردم که عدم ورود غیر متخصص در هر رشته معرفت به حوزه های تخصصی از احکام عقلائی و عقلاء است ،این چماق و چماق داریست گرامی؟
      من هیچگاه کسی را بعنوان سکولار بودن مورد حمله قرار ندادم که شما از آن تعبیر به چماق کردید ،سهل است بارها گفتم روش عاقلانه برای سکولارها (اعم از فلسفی یا سیاسی) این است که تنها منافع و فوائد سکولاریسم سیاسی را در عرصه عمومی تبلیغ کنند نه حمله به بنیان های عقیدتی هم میهنانی که هدف سکولارها جلب حمایت آنان و خارج کردن نهاد دین از حوزه سیاست و اقتصاد است ،این روش من بنظر شما روش چماقیست؟
      مساله ارتداد فطری و ملی نیز یکی از احکام فقهی است که بارها در مورد حدود و قیود آن توضیح داده ام ،و اینجا من نه قاضی هستم که چنین حکمی کنم و نه کسی را حکم کردم که مرتد است . پس این چماق هم که گفتید بی اساس بود.
      در مورد تعقیب ،آنچه گفتم این بود که سوال و تحقیق و شبهه و بحث در مورد اشخاص یا مفاهیمی که در قوانین ایران برای “توهین” به آنها مجازات تعیین شده است بلامانع است ،و گفتم کسانی که حسب قوانین ایران مثلا به پیامبر اسلام توهین کنند اگر در محدوده ایران باشند مورد تعقیب واقع خواهند شد ،بله اینطور است ،من تهدید نکردم که شما از آن به چماق تعبیر کردید ،فقط قانون کشور ایران را گوشزد کردم ،و صرفنظر از این نکته قانونی ،حالا این چه مرضی است که کسی اگر پیامبر اسلام را قبول ندارد یا منکر وحی و رسالت و قرآن است ،دهانش را بفحاشی و توهین بگشاید؟
      دوست عزیز شما آیا مطالب اینچننی مرا باید تعبیر به چماق کنید؟

       
  4. باسلام وآرزوی سلامتی هرچه بیشتر جنابعالی

    تصورمیکنم تمام پاسدارنی که به شکلی موی دماغ بوده اند باید دوره تکمیلی درسوریه بگذرانند وسرانجام به درجه رفیع شهادت نائل آیند ؛سریه قتلگاه پاسداران زبان دراز است .خدارا شکرکه مازبانمان کوتاه است سرمان پائین .
    اگرکمی عقل وشعوردرکله مسئلین باشد متوجه میشوند که سوریه باتلاقی است که رفتن بداخل آن آسان است ولی برگشتی نخواهد داشت .
    اینها نمیدانند کشورهای عربی +اسرائیل + غرب نمیگذارند ایران وروسیه از این مهلکه خلاصی یابند ،وباتمام قوا از مخالفین اسد حمایت مالی وتسلیحاتی خواهند کرد ؟چراجوان ایرانی ویا کسیکه بیش از سی سال خدمت کرده باید مجددا به جبهه جنگ سوریه اعزام شود وخانواده هائی را داغدار وعزادار کند جنگ ایران وعرق بس نبود ؟
    به این نتیجه میرسیم که کسانیرا به آن دیار اعزام میکنند که نمیخواهند دیگرادامه زندگی داشته باشند .

     
  5. سارا از فرانکفورت

    به آقای سید مرتضی سلام می کنم
    لطفا به این نوشته خودتان دقت بفرمایید: ((((( ،کسی اگر واقعا دنبال بررسی و تعقیب نحوه نکاح پیامبر با یکی از همسرانش است خوب است بسبب اقراری که کرد (که مسلمان شناسنامه ایست و شوهر مسیحی اختیار کرده است) ابتدا برود در مورد حکم نکاح خود با یک مسیحی از نظر فتوای اسلامی بررسی کند که باتفاق فقهاء شیعه و سنی نکاح زن مسلمان (شناسنامه ای یا غیر شناسنامه ای) با اهل کتاب را حرام و باطل می دانند ،مگر اینکه بگوید از اسلام مرتد شده است که شاید تعبیر مسلمان شناسنامه ای خود قرینه روشنی بر این مطلب است.)))))))
    شما نوشته قبلی منو بعنوان ” اقرار” برداشت کردید که درست هم هست. اما باور کنید من از این کلمه اقرار چه وحشت دارم. این اقرار در هرجا پذیرفتنی است اما در محاکم اسلامی ایران برای خودش داستانها دارد. بچه مردم را می زنند تا اقرار بکند به چیزی که نگفته و کاری که نکرده. بعدش بلافاصله ازدواج من که مسلمان هستم و همسرم که مسیحی است را نادرست و لابد بچه های ماهم حرامزاده هستند و طبق قوانین شرع مقدس هر دو مطرود و بدبخت و بی بهره از حقوق اجتماعی. فرموده اید من مرتد هستم و این ازدواج یک ازدواج نادرست و غیرشرعی است و حرام و باطل. در آلمان خیلی ها هستند که عقاید خودشان را دارند اما بصورت انسان با هم زندگی می کنند. همین شوهر مسیحی من رفت به امام جماعت مسجد یک پیشنهادی داد که باعث شد از یک خرابی مسجد جلوگیری شود سقفش ترک برداشته بود یا خود من در کلیسا اعلام کردم که هرکس خواست جراحی بکند من خودم حاضرم در اتاق عمل حاضر شوم و دستمزدی بابت متخصص بیهوشی نگیرم. چهار نفر از مسیحیان استقبال کردند و چهار نفر دیگر هم در نوبت هستن. من و شوهرم طبق آیه لکم دینکم و لی دین با هم ازدواج کرده ایم. باور کنید آقای سید مرتضی من نمی دانم طرفدار پیغمبری باشم که در مکه دلرحم و خوش اخلاق و مهربان است و می گوید لکم دینکم و لی دین یا پیغمبری که در مدینه به محض تشکیل حکومت فرمان های تندی صادر می کند و تا می تواند جنگ می کند. در همین نوشته آقای نوری زاد نوشته من محصول و خروجی یک فکرم اگر شما با این بگیر و ببندی که راه انداخته اید محصول و خروجی فکر شیعه باشید من باور کنید از شما می ترسم و ترجیح می دهم به فکری که ناگهان ازدواج دوستانه و عاشقانه و صمیمی من و همسرم را حرام و باطل اعلام می کند نزدیک نشوم. با این همه من طرفدار علم شما هستم ایکاش این علم جانب عقل را می گرفت نه جانب شرع را و دستورات شرعی را. برای من اگر شرع با عقل همراه نباشد پذیرفتنی نیست بهمین خاطر هم دست بدامن علم اسلامی شما برده ام تا کمکم کنید. خواهش می کنم مرا نترسیانید. با تشکر از شما

     
    • لکم دینکم و لی دین با هم—
      سارا خانم توهم که بدون توجه به کل آیه سخن می گویی! این آیه درعین حال تاکید دارد که اسلام بهترین دین است .آنهمه ایه قتل و کشتار و تبعیض و جنایت را نادیده گرفتن و به همین نصف آیه که اصلا ربطی به انتخاب ندارد چسبیدن با اسلام و دین همخوانی ندارد.

       
    • خانم سارا گرانمایه از ……

      من شما را نمی ترسیانم،فقط به لوازم گفتار خودتان اشاره می کنم.
      فروغ ابدیت؟

       
    • خانم سارای محترم،

      این جمع و رهبرشان نیز همچون ////////// موقعی که شاه برمسند قدرت بود، شعارهای انساندوستانه میدادند. ولی موقعی که خود به قدرت رسیدند، تحت لوای دین به چنان اعمال شنیعی دست زدند که روی هیتلر و همکارانش را سفید کردند. نزد اینها حرام بی معنیست، چون با یک آیه هر فعل حرام و غیرانسانی را حلال میکنند. اینها اموال مردم را غصب کرده اند و غصب دردین اینان نهی شده و عملی مذموم و حرام است. ولی اینها و کس وکارشان در املاک غصبی زندگی کرده و از اموال غصبی استفاده میکنند. اینها حتی لقمۀ حرام خورده و لقمۀ حرام دردهان خانواده شان میگذارند. همۀ این حرامخواریها را با آوردن چند آیه از قرآن توجیه شرعی کرده و حتی آنها را اعمال انقلابی نامگذاری کرده اند.

      بنظر میرسد شما خانم متخصص که یک موی گندیده تان بیش از هزاران تن از /////////// ارزش دارد، از اینها طلب راهنمائی میکنید؟ حاشا وکلا!!

       
      • جناب کبیری

        آنچه که از نوشته های شما ظاهر است چیزی نیست جز بروز و ابراز نفرت ،و کاربرد الفاظ خشن ،چگونه با این نفس پر از کینه و نفرت دم از آزادی و دمکراسی و حقوق بشر می زنید؟ عیب بزرگ شما این است که دامنه هر بحث ایدئولوژیک و اعتقادی ،فقهی ،تاریخی و از این قبیل را می کشانید به نفرت ورزی و تندی و الفاظ ناپیدای پشت چنگک ها ،که این نشان خوبی از تهیدستی و فقر شما از این قبیل مسائل و عدم توانائی شما در ورود به بحث های این چنینی بروش متمدنانه و مودبانه است ،من هروقت نوشته های نفرت آلود شما ذیل بحث هایی علمی تاریخی ،عقیدتی ،فلسفی و غیر اینها را می بینم ،بیاد بلندگو بدستان احزاب سیاسی در هاید پارک لندن میفتم ،که با حرارت و تندی علیه هم شعار می دهند ،عزیز دل اینجا هاید پارک لندن نیست که دائم بلندگو بدست بگیرید علیه مخالف عقیدتی خود شعار دهید ،شما هرگاه در مورد اینگونه مطالب سخنی مستدل دارید بنحو متمدنانه و مودب و بدون تندی و چنگک آنرا ادا کنید وگرنه بصلاح شما این است که سکوت کنید یا خشم و نفرت های خود را به وبلاگ خود که در هر مناسبتی آنرا برخ دیگران می کشید ببرید ،شما که گوی سبقت را از مزدک هم ربوده اید ،باز هم صد رحمت بمروت مزدک. آندرستند؟

         
        • خوشحالم که آسدمرتضی ازادب وانسانیت سخن به میان آورده است.

          1- ایشان قبلاً درکامنت 25 اکتبر، خطاب به مزدک گفته بودند:

          « … بنای من بر این نیست که بکسی ولو مشترک در هموطن بودن توهین کنم…»

          2- اما دوستان ارجمند، توجه فرمایند که این شخص شخیص ایشان نبودند که در همین پائین به مزدک فرمودند:

          « اگر در ایران باشی بواسطه این توهین چپقت را چاق خواهند کرد، آندرستند؟ »

          این ازادب آسد مرتضی. مایلم ازایشان سوآلی هم بکنم که آیا شما تاکنون چپق کسی راچاق کرده اید ویا کسی تاکنون چپق شمارا چاق کرده است؟ منتظر جواب میمانیم.

          این از واعظ غیرمتعظ ما.

          سپس درمورد کامنتی که دربالا برای خانم دکترسارا درمورد نابکاریهای این جمع گذاشته بودم، ایشان معترض شده که چرا گفته بودم که:

          ” الف- این جمع و رهبرشان موقعی که به قدرت رسیدند، تحت لوای دین به چنان اعمال شنیعی دست زدند که روی هیتلر و همکارانش را سفید کردند.

          ب- نزد اینها حرام بی معنیست، چون با یک آیه هر فعل حرام و غیرانسانی را حلال میکنند. اینها اموال مردم را غصب کرده اند و غصب دردین اینان نهی شده و عملی مذموم و حرام است. ولی اینها و کس و کارشان در املاک غصبی زندگی کرده و از اموال غصبی استفاده میکنند.

          ج- .اینها حتی لقمۀ حرام خورده و لقمۀ حرام دردهان خانواده شان میگذارند.

          د- همۀ این حرامخواریها را با آوردن چند آیه از قرآن توجیه شرعی کرده و حتی آنها را اعمال انقلابی نامگذاری کرده اند.”

          آیا اظهارات بالا توهین وافتراء است؟ درغیراین صورت سوآلم ازایشان اینست که آیا چنین اعمال قبیح و ضدانسانی در این حکومت به وقوع نپیوسته است؟ لطفاً پاسخ دهید.

          اما اگر درهایدپارک مردم بابلندگو به بیان و دفاع از عقائدشان میپردازند، درحکومت جمهوری اسلامی اگر کسی بلندگو بدست در محلهای عمومی یا پارکها به ابراز عقائدش بپردازد، پاسداران واطلاعاتیها بلندگو راازدستش گرفته و برسرش خورد میکنند و در سیاهچالهای حکومتی انقدر شکنجه اش میدهند تا جان به جان آفرین تسلیم کند. اینست تفاوت ابرازعقیده در هاید پارک با ابرازعقیده درپارک ملّت یا لاله!!

           
    • وقتی زنی ومردی با هم تفاهم داشته وهردوموافقت میکنند که با هم ازدواج کنند به هر مذهب و دینی باشند ازدواج انها قانونیست ودفاتر ازدواج در اروپا و امریکا موظف به ثبت ان میباشند

       
      • امیر گرامی

        ازدواج معتقدان و غیر معتقدان به ادیان دیگر با یکدیگر مورد امضاء اسلام و فقه اسلامیست ،و کسی نکاح یهودی با یهودی ؛یا نصرانی با نصرانی یا بالعکس در صور مختلف را ممنوع ندانست ،بحث در بیان این حکم شرعی نیز بحث از آزادی تکوینی نبود ،اینکه شما گفتید :”زنی ومردی با هم تفاهم داشته وهردوموافقت میکنند که با هم ازدواج کنند….” سخن از آزادی برحسب تکوین و واقع خارجیست ،و آنکه به آن اشاره شد ،اشاره به حکم شریعت و الزام مسلمانان به آن است ،و بحث ما بحث نکاح بین اشخاص در ادیان دیگر نبود ،صحبت از الزام حقوقی مسلمان بود که زن مسلمان نمی تواند در فرض مسلمان بودن همسر صاحبان ادیان دیگر حتی اهل کتاب باشد.این ربطی نداشت به اینکه طرفین ازدواج باید با رضایت و اختیار یکدیگر را برگزینند ،در اسلام هم همین است که زن و مرد مسلمان باید با اختیار و رضایت تن به نکاح یکدیگر دهند.

         
  6. چرا اصول و مبانی مسیحیت مانند نفی خشونت و مراسم مذهبی در تمام کشورهای مسیحی یکسان است اما مسلمانان از اسلام برداشتهای کاملا متضاد دارند تا انجا که اسلام از خشونت وحشیانه داعش تا اسلام عربستانی و اسلام رهبران ایران و…….نوسان دارد اگر میگویید پیروان مسلمان مقصرند پس چرا در آیین مسیحیت این تضادها بسیار کمتر وجود دارد .آیا با تکیه بر اسلامی که میتوان هر روز بنا به به منا فع فردی و جمعی آنرا به راحتی تفسیر کرد و تغیردادمی شود کشور را اداره کرد؟!!

     
  7. بنا بر گزارش‌ رسانه‌های ایرانی دست کم سه عضو دیگر سپاه پاسداران در سوریه کشته شده‌اند.

    به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، وابسته به رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، سجاد طاهرنیا و روح‌الله عمادی در استان حلب در شمال سوریه کشته شده اند.

    در گزارشی دیگر خبر کشته شدن یکی افسران تکاور سپاه استان خوزستان با نام محمد ظهیری نیز منتشر شده است.
    بی بی سی

     
  8. جناب نوریزاد

    با سلام

    آقا عجب صفحه ای درست کردید! من که دیروز بواسطه کمی فرصت موفق به مراجعه به سایت نشدم ،الان که آمدم به این صفحه دیدم اینقدر کامنتها زیاد شده که همه برای انعکاس نوشته هاشون دارن از قله صفحه بالا میرن! و عجب ترافیکی شده که همه از سر و کول هم بالا میرن! لطفی کنین و این صفحه رو که مثل یک دیگ بزرگ آش شده فکری براش بکنین و صفحه جدیدی بزنین آقا ،دیگه فرصت نمیشه تا پایین صفحه رو ببینیم.

    ———————

    سلام سید مرتضای گرامی
    درست می فرمایید. من یکشنبه رفتم بهشت زهرا . که مراسم سالگرد اعدام ریحانه جباری بود. و دوشنبه رفتم دنا. دارم فیلم این دو مکان را آماده می کنم. به روی چشم. حتما
    و: سپاس از شما

    .

     
  9. حاجی رهبر با پول مردم همه نوکران خود را در بیت خود که پولش مردم داده اند جمع میکند مداحی با شکلی مسخره از همه میخواد که توی سر بزنند این همه ادم بدبخت هم یه جوری باید نشان بدهند که دارند عزا داری میکنند و باباشون مرده چقدر مناظر خنده دار شکل میگیرد مسخره هست در قرن21 این همه ریاکاری نوبر هست سید علی اخوند سبک مغز دیروز که اهل موسیقی و تار و تاتر بود الان شده اخوند منجمد روضه خوان ای ننگ بر این همه خدا فروشی این امامان بخت برکشته هم که ممکن هست در سال یه بیمار شفا بدهند در سال هزاران نفر را شهید قظع نخاع میکنند بدبخت ملتی که برای خود بدبختی میاورد لیاقت این مردم بیت نشین همین سید علی خدا زده هست و پسرش مجتبا و خداد عادل

     
  10. همه ما با باورهايى بزرگ شديم كه نسل اندر نسل اجداد نيك نفسمان، آنها را با قياس به نفس خود، تلطيف و تزيين كرده و در روح و جان كودكانه ما كاشته بودند. اما بخت مردم ايران بلند بود كه عاقبت با انقلاب، از عالم خيال به عالم واقعيت هبوط كردند تا اصل جنس را بببينند و بيازمايند و چون سركنگبين صفرا فزود، هر كه نيكبخت تربود، زودتر به خود آمد تا برخيزد و پنجره اى از هواى تازه به روى خود بگشايد و مغز خود، اين هديه گرانبهاى وجود را، از اوهام بروبد و آن را به آگاهى متبرك كند.

    سيد مرتضاى گرامى در نوشته اى به مزدك گفتند: ” بسر مبارکت قسم (به سر مبارک قسم خوردم چون چیزی جز سر مبارک را مقدس نميدانى! )”. راستى كه چه يادآورى خوبى كردند. من هم كه فكر مى كنم مى بينم هيچ چيز مقدس نيست مگر سرى كه به آگاهى متبرك شده باشد.

    همه اينها اين مقدمه اى بود براى سپاسگزارى از سيد مرتضى. براى نوشته اخيرشان. ماجراى صفيه را كم و بيش شنيده بوديم اما شنيدن آن از زبان ايشان و از منابع مورد اعتماد ايشان، كه از وراى پيرايه هاى معنى دار آن مى شد براحتى به اصل ماجرا رسيد، بسيار روشنگرانه بود.
    سيد مرتضاى گرامى، اكنون به سر مبارك خودم سوگند مى خورم كه هيچ چيز نمى توانست مانند اين نوشته شما، آخرين ذرات رسوبات آذين بندى شده با تقدس را از شيار هاى روح و مغز من بشويد. از اين بابت از شما بسيار سپاسگزارم.

     
  11. پاسخی به سوال مفتوح کوروس عزیز در ریشها-۳۴۵

    با این همه، این پرسش را مفتوح می‌گذاریم که آیا این ذهن خلاق و پربار [هگل] در قیاس با باورمندان به نا معقولیت و بی‌ معنایی شرّ، در توجیه معقولیت شرّ ناگزیر به خطا نرفته است؟ [ ریشها-۳۴۵]

    دوست عزیز توجیه شرّ بطور اعم و بطور اخص (شرّ خشونت خونبار در ابعاد وسیع و تاریخی) با تکیه به قضا و قدر و حکم خدای – عزوجل- خواه از دیدگاه بیهقی بر آماده از عمق قرون وسطا و عصر کشور گشایی‌های محمود غزنوی، یا خواه توجیه “معقولیت” شرّ در قرن ۱۹ توسط هگل بر مبنای شناخت او از پیشروند دیالکتیکی روح کمال جوی تاریخ هم عصر با کشور گشایی‌های ناپلئون بناپرت به عنوان یک تجلی‌ از روح تاریخ ( و به همین طریق جولیوس سزا ر، اسکندر، چنگیز، نادر، محمود، هیتلر، و غیره در عصر خود و همچنین همهٔ روسای جمهور آمریکا – از بعد از جنگ دوم جهانی‌ تا امروز که در واقع جنایتکار جنگی محسوب میشوند – چامسکی) و شرّ‌های دهشتناک بر آماده از جنگ‌های جهانی‌ اول و دوم و سایر جنگهای قرن ۲۰ و ۲۱ از دیدگاه قربانیان و بازماندگان آنان، نامربوط و اللسویه است.
    توجیه “معقولیت” شرّ قطعاً در موزه و وجدان عمومی‌ تاریخ بشر نه تنها جایگایی والا و معتبر نخواهد داشت – اگر چه برای تجلی‌ کنندگان آن در زمان خود سودمند واقع شده – بلکه همواره در محکمهٔ وجدان و اخلاق بشری تقبیح یا محکوم میگردد. اما آنچه که در اینجا بمراتب حائز اهمیت بیشتریست است نه “معقولیت” شرّ بلکه ماهییت و ملاک تعیین خود شرّ است. اگر هگل ناپلئون بناپرت را نه شرّ بلکه روح تاریخ میپندارد در انصورت جغد مینروا دچار خطای فاحشی گردیده. نادر و محمود، برای هندیان چنگیز بودند، قطعاً با من موافقید که آنچه رئیس جمهوران آمریکا شرّ مینامند با درک چامسکی از شرّ کاملا متفاوت است.

    اعمال شرربیز خونبار در طول تاریخ همگی توسط بشر قدرتمند بر سر بشر نگونبخت فرو ریخته شده، با انگیزه‌های متفاوت از جمله کشور گشایی، برده گیری، تحمیل و حفظ سلطه گری، غارت سرزمین و منابع گوناگون طبیعی با ارزش. تجاوز امپراتوری روم به قرتاز (تونس امروز) ماهیتاً تفاوتی‌ با تجاوز امپرتوری آمریکا به عراق در عصر ما ندارد. گندم برای روم و نفت برای آمریکا هردو منبع انرژی‌ هستند و نیازمند به آن.
    همان طور که آگاهید دریافتها و قرأتهای گوناگونی از “عدل و قضا یا قضاوت الهی” یا “توجیه شرّ” توسط پیام آواران و پیروان ادیان الهی و ادیان طبیعی یا فلاسفه و سیاست ورزان و شرّ – انگیزان و شرّ -سازان در طول تاریخ شده. حکایت نبرد خیر و شرّ، یا شرّ به عنوان ابزاری برای تهدید و تنبیه و مجازات بشر به وسیلهٔ خدا در ادیان الهی اهل کتاب تجویز شده، یا نزول شرّ بر آدم و هوا بدلیل نافرمانی از خدا، و یا توجیه منطقی‌ بودن شرّ و ارائه پیشنهاد برای حل این مسالهٔ “منطقی‌” از جمله برداشته و دریافتها از این مقوله بشری در طول تاریخ است.

    لیب نیتس واژه تئودیسه را برای اولین بار ضرب می‌کند. تئودیسه پاسخ به این سال است “چرا خدای نیکی‌ وجود یا حضور شرّ را روا می‌دارد”؟
    ابراهیم در کتاب خلقت از خود یا خدا میپرسد “آیا داور همهٔ جهان عدالت را اجرا نمیکند؟”
    کتاب عیسی میگوید: من (خدا) نور را شکل می‌دهم، تاریکی را خلق می‌کنم؛ من صلح می‌کنم، من شرّ خلق می‌کنم.من (یهوه) همه این کارهارا می‌کنم.
    انجیل همزیستی‌ خدا و شرّ را تصدیق می‌کند، و بیان می‌کند که این وضعیت باید پذیرفته شود.
    در کتاب عهد جدید آمده: در شعله‌های آتش از آنها که خدا ناباورند، و بشارت خدای ما عیسی مسیح را اطاعت نمیکنند، انتقام گرفته میشود؛
    ولتر از عقیده لیب نیتس در مورد “توجیه شرّ” بخاطر اینکه خدا مردم بیگناه و بیخبر را در مقابل زلزله مخرب حفاظت نکرد انتقاد می‌کند.
    مکس وبر تئودیسه را به یک نو مشکل اجتماعی تعبیر می‌کند و آنرا – بر مبنای نیاز بشر برای توضیح معمای خیر رسیدن به افراد پلید و شرّ رسیدن به نیکوکاران به واسطهٔ رشد عقلانیت در دین -دارای “مشکل معنا” می‌بیند.

    در آمیختن اندیشهٔ مذهبیون قرون وسطایی چون سنت آگوستین و توماس آکوینس در رابطه با فرمولیزه کردن “جنگ حق” به همراه “شرّ معقول” هگل چه بخواهد چه نخواد یک بر آیند تاریخیش اعلام جنگ صلیبی بر علیه محور “شرروران زمان” عراق، ایران، و کرهٔ شمالی توسط جورج بوش و رفقای آمریکایی و شرکای اروپایی ‌اش در اوایل این قرن بود.
    البته توزن نسبی‌ قوا ایجاب کرد که اول به ضعیفترین کشور یعنی‌ افغانستان، سپس عراق تجاوز نظامی انجام گیرد. در مرحلهٔ سوم ایران قرار میگرفت که مورد تهدید بسیار و تحریم شدید همه جانبه قرار گرفت چون که برخلاف دو کشور قبلی‌ شرایط برای حملهٔ نظامی به آن مساعد نبود. و آخریی نیز همچنان مساعد برای حمله و سرنگونی نیست، چون صاحب سلاح اتمیست، و از طرفی‌ به آشیانهٔ اژدها تکیه دارد. پس در توجیه و اقدام به عمل شرّ ملاحظهٔ توازن قوا امری کلیدی است. یعنی‌ عقل حکم می‌کند که در صورتی‌ که توان مقاومت در مقابل شرّ و یا رفع یا شکست شرّ وجود ندارد توسل به شرّ عاقلانه نیست، مگر اینکه بخواهید تاریخی عاشورایی بسازید.

    شرّ بر آماده از بشر بسیار گسترده‌تر، متنوع تر بغرنجتر و دهشتناکتر از آن است که بشود آنرا فقط با اندیشه‌های فلسفی‌ روان شناسایی و باورهای دینی متناقض و مترادف توضیح داد و یا توجیه معقول کرد. شاید در آینده پیشرفت علم و فناوری ژنوم به فهم این امر کمک بیشتری کند و یا حتا پرده از این راز بر دارد؛ شاید کدهای ژنتیک نهفته در کلید رمز حیات “dna” بشر بتواند روشن کند که چگونه حیات تک سلولی در مسیر تحول و تکامل چند صد میلیون سالی‌ خود و حلول گردیدن در هیبت هومو- سپین این مسیر را طی‌ کرده و از دل چه حیواناتی عبور کرده تا به اینجا رسیده. شاید این رازها برای بشر آینده روشن گردد که چگونه با روشن و خاموش شدن این کلیدهای رازناک “a/c/g/t” با جمعیتی نزدیک به ۳ ملیارد و ۲۰۰ میلیون، چه گونه شکل و شمایل و، رفتار و خصلت آدمی‌ متحول گشته و میگردد و چه عواملی سب ساز رفتار انسانی‌ و شربیز او هستند. فعلا که فیلسوفان سرگردانند و متشریین هم حکم وکالت خدارا قبضه کرده‌اند.

    خدا نه در اردوگاه آشویتس نقش و حضور داشت نه در غزه بزرگ‌ترین اردوگاه روی زمین. بزرگترین کفر بشر این نیست که به خدا اعتقاد ندارد؛ بزرگترین کفر بشر اینست که خود را خدا میپندارد.
    بی‌ علت نیست که حافظ راز شرّ بشر را در جهان بر آماده از آن و ذات او می‌بیند و پاسخ‌های پیامبران و فیلسوفان را ردّ می‌کند و بر آن است که عالمی دیگر و آدمی‌ دیگر باید از نو ساخت.

    شاد و بر قرار باشید

     
    • چطور است اگر مثل حافظ منکر ظلمت (و شر) شویم!

      دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
      ای گلبشکر آن که تویی پادشاه حسن با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور
      از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
      گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد ما را غم نگار بود مایه سرور
      زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار ما را شرابخانه قصور است و یار حور
      می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور
      حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

       
    • درود بر دوست گرانمايه و دورادور : حضور دگربار شما در اين سايت شريف مايه خرسندى است . نخست بگويم كه من يك سپاسگزارى به شما بدهكارم ، اما دليل ديركردش مشكلاتى است كه از نظر فنى در ارسال پيام دارم . همين اندازه كه بتوانم ريشه ها را ارسال كنم وقت زيادى مى برد و بنابراين برخلاف ميلم زياد نمى توانم در مباحث دوستان شركت كنم . اما سپاسگزارى من بابت كتابى بود كه درباره تاريخ بيهقى معرفى كرديد و با اشتياق خط به خط آن را خواندم . البته نظر من اين است كه بيهقى اصلاً فلسفه تاريخ ندارد . باور به تقدير و مشيت از آنِ بيهقى نيست ، بيهقى از آنِ باور به مشيت است . تقدير گرايى متعلق به بيهقى نيست . بيهقى متعلق به تقدير گرايى است . صدها گزاره منظوم و منثور ، ضرب المثل هاى بسيار ، منش هاى عمومى و فرهنگى را مى توان شاهد آورد كه سرسپردگى به تقدير به ويژه از سده هاى پس از حمله مغول افيون فرهنگ ما بوده است . منتها مقدور نيست كه ريشه ها طولانى شود . بنابراين مشيت گرايى فلسفه اى نيست كه بيهقى برنهاده باشد . بيهقى نيز همچون نويسندگان ديگر ذهنيتى است كه پژواك صداى هستى فرهنگى و اجتماعى روزگارش گشته است شايد بدون آنكه بر اين نيرنگ عقل خودآگه بوده باشد.
      از بابت پاسخى كه به پرسش مفتوح ريشه ها داديد بسيار ممنونم . من هم هيچوقت تتوانسته ام با اين مبحث تئوديسه كنار بيايم .مى گويند تاريخ هر گز از زبان ستمديده و قربانى شر نوشته نشده است . از ديدگاه قربانى ، شر هيچ معنا و توجيهى ندارد . نه فقط تاريخ بل تئوديسه ها را نيز از ديد فرادستان نوشته اند ؛ از ديد خود خدا پنداران . براى بزك كردن و توجيه شر از آينده نمى توان گرو كشيد و از گذشته هم ما حق نداريم از جانب قربانيان درد كشيده و در خاك پوسيده اى سخن گوييم كه در قطار هاى مرگ يا در سيبرى يا در اوين در واپسين لحظات زندگى تمامى سلول هايشان فرياد مى زدند :” نمى خواهم بميرم ”. البته اين نظر و در واقع احساس من است . در عين حال ، نظر من هيچ اهميت و اعتبارى ندارد . هرقدر نيز كه مصاديقى از شر را به عنوان امرى ناگزير توجيه كنند باز مصاديق ديگرى مى ماند كه من از آنها هيچ سر در نمى آورم .
      با سپاسى دگر بار و آرزوى شادكامى .

       
  12. خبر خوش
    روزنامه عصر امروز چاپ لس آنجلس مجددا منتشر شد

     
  13. خانم سارا
    با درود
    میبخشید در گفت و گوی شما با سید مرتضی فضولی می کنم لیکن از آنجا که دیدم روحیه حقیقت جویی در شما بسیار قوی است خواستم نکته ای متذکر شوم.
    اسلام به شکلی که امروز به دست ما رسیده هزار و چهارصد سال است که دست به دست شده است. هزار و چهارصد سال است حکام مستبد از آن برای مقاصد خود سو استفاده کرده اند. هزاران هزار داستان و حدیث تراشیده اند تا حکومت خود را تحکیم بخشند و به تنها چیزی که فکر نکرده اند معنویت و جوهره دین است. فرمودید همسرتان مسیحی و یکی از فرزندانتان بودایی است. معلوم می شود خانوادگی در پی معنویت هستید. حتی همسرتان با شما به مسجد آمده تا از نزدیک معنویت اسلامی را تجربه کند.
    دکتر سروش در باره قرآن و مراتب نزول آن نظرات قابل توجهی دارد که از دیدگاه فلسفی راه های نوینی را برای درک دین و جوهره دین و معنویت نهفته در آن بر روی ما می گشاید. من تخصصی در باره نظرات ایشان ندارم ولی به طور مثال می گوید وحی هنگامی که به سمع انسان می رسد دستخوش تحریف می شود چرا که وحی یک چیز است و آن چه ما از آن درک می کنیم چیزی دیگر. ما هر چه هستیم انسانیم با درک و فهمی محدود. می توانیم تلاش کنیم برای درک حقایق دین و فهم جوهره دین ولی حق نداریم ادعا کنیم آنچه ما از دین درک کرده ایم عین وحی است. چه بسا علم بشر هنوز به درجه ای نرسیده که وحی را آنطور که هست درک کند و با پیشرفت علم درک ما از وحی عمیق تر و عمیق تر خواهد شد.
    من همینجا اظهار نظر در باره گفتار دکتر سروش را متوقف می کنم چون تخصصی در این باره ندارم و مایل نیستم شما را به گمراهی بکشانم. در مجموع ایشان معتقد است که اسلام قرایت های گوناگونی دارد و یک قرایت واحد برای آن متصور نیست. هر کسی از ظن خود شد یار من.
    دکتر سروش مجتهد شبستری و محسن کدیور از جمله مسلمانانی هستند که بی پروا دست به شکستن دیوار های اعتقادی خشک متعصبین زده اند و در این راه با تهدید جانی مواجهند.
    یکی از دستاورد های تفکرات ایشان این است که بسیاری از احکام اسلامی و حتی آیات قرآنی امضایی است. یعنی این که بخشی از قرآن اختصاص دارد به احکام و آن نیز متناسب روابط اجتماعی اعراب بادیه نشین وضع شده است. عقیده من این است که شما باید خودتان را بگذارید جای پیامبر اسلام که می خواهد این اعراب را به راه راست هدایت کند. من هر جا آیه ای از قرآن خواندم که دستور قتل و خشونت صادر کرده در کنارش آورده بخشش بهتر است. ترحم بهتر است. حتی یک قاتل را می توانید ببخشید. این را زمانی گفته که عرب ها برای قصاص یک نفر ده ها تن از قبیله مقابل را به قتل می رساندند. این است که عده ای صحبت از اسلام رحمانی می کنند در برابر اسلام داعشی که تنها شدت عمل تجویز کرده است.
    حالا من چرا این ها را برای شما تعریف می کنم. چون می دانم شما مایل به کسب معنویت هستید. هدف شما جست و جو برای معنویت است در دنیای مادی و مصرف گرا. دنیای “کاپیتالیستی” که تنها انگیزه اش مصرف زدگی بیشتر و بیشتر و غرق شدن در مادیات است. برخی بحران اقتصاد جهانی و بحران بانک داری جهانی را فقدان معنویت شمرده اند چرا که سهامداران بزرگ و سرمایه داران بزرگ معنویتی در کسب و کار خود رعایت نمی کنند و هدفی به غیر از سود های کلان و باد آورده ندارند. ما در اسلام آموخته ایم در یک معامله سه طرف باید راضی باشند. خریدار فروشنده و خدا. این را سرمایه داری به ما نمی آموزد این را دین به ما می آموزد. البته مشابه این اصل را ایرانی ها پیش از اسلام و حتی پیش از زرتشت اعتقاد داشتند. معتقد بودند میترا بر تمامی معاهده ها و معاملات نظارت دارد و کسی که عهد شکنی کند را به بهشت راه نمی دهد.
    سرتان را بیشتر از این درد نمی آورم. بار ها در گفت و گو با سید مرتضی گوشزد کرده ام که ما از دیدگام امروزی قادر نیستیم اخباری که هزاران سال از عمرش می گذرد را قضاوت منصفانه کنیم. من تا در شرایط پیامبر اسلام نباشم نمی فهمم او چرا و به چه دلیلی چه کاری انجام داده و چه انجام نداده. بنا بر این قضاوت در این باره را به کنار می گذارم و تنها به این بسنده می کنم که جوهره کلام وی و هر پیامبر دیگری چه مسیح چه بودا چیست.
    مشکل اما کجاست. وقتی شما حکومتی تشکیل می دهید و مشروعیت آن را به دین متصل می کنید هر کاری که می کنید به پای دین نوشته می شود. حکومت کنونی نیازمند شدت عمل در قبال مردم است تا قدرت را در دست حفظ کند. این ها قرایت سخت گیرانه و شدید و غلیظی از دین دارند. سنگسار می کنند شلاق می زنند با زندانی بیمار بد رفتار می کنند. هدفشان به عقیده من دین نیست بلکه قدرت است. دین شده وسیله ای برای حفظ قدرت و همین اشتباه ایشان است که موجب می شود به دین ضربه وارد شود و دیر یا زود قدرت را نیز از دست بدهند.
    شما اما در پی معنویت هستید و از این باب راه دین بر رویتان باز است. حال هر دینی را که متناسب می دانید می توانید اختیار کنید. اسلام نیز جوهره ای دارد که وظیفه ما است آن را بیابیم و به نحو نیکو از آن استفاده کنیم. قرآن محدود به آیات قتل و کشتار و زدن و گرفتن نمی شود. این ها چه بسا در زمان خود مصرف سیاسی و اجتماعی و حکومت داری داشته اند و متناسب مردم آن وقت بوده اند. مردم این زمان لیکن درک دیگری از قرآن می توانند داشته باشند و هیچ جای قرآن مانعی برای بخشش و گذشت و عطوفت ایجاد نکرده است.
    چه اشکالی دارد که شما و همسر و فرزندتان جلسات مشترکی برگذار کنید و هر یک آیه متناسبی از کتاب مقدس خود را ارایه کند و دست جمعی پیرامون آن به بحث و تبادل نظر بپردازید؟
    مشکلات دینی خود را نیز می توانید به دکتر سروش و کدیور و شبستری ارجاع دهید.

     
    • جناب ساسانم،

      باپوزش از اظهارنظردرمورد پندشما به خانم سارای فرانکفورتی. به نظرمیرسد که ایشان وخانوادۀ محترمشان درپی تحمیل عقیده برفرزندان یا دیگرکسان نیستند و نه اینکه ایشان درپی معنویات باشند. این نتیجه گیری براساس درک من از پاسخ ایشان به آسدمرتضی است. ثانیاً- شما مختارید تا به دنبال هر کسی و هر عقیده ای باشید و کسی هم نمیتواند متعرض شما شود. ولی پیروی شما از هرکسی یا هرعقیده ای، ملاک درستی آن شخص یاآن عقیده نیست. آقایان سروش و کدیور خدمت خودشان را به برقراری حکومت اسلامی و استحکام مواضع حاکمان کنونی، به نحو احسن انجام داده اند. توصیه به دنباله روی ازاینها یا توجه به نظریاتشان نمیتواند بن بست سیاسی فعلی را ازمیان بردارد. تأکید برمعنویات نیز جز آب درهاون کوبیدن نیست. اصولاً تا مادامی که این جمع باعنوان اصلاحگران دینی درپی توجیه دینشان هستند، راه بجائی نخواهندبرد. اما به یک واقعیت نیز باید توجه کنید که هنوز که هنوزاست، ما مارتین لوتر دراسلام نداریم. مارتین لوتر چیز دیگری بود و اینها مارتین لوتر بشو نیستند. مارتین لوتر اسلام منصور حلاج بود که برسرِ داررفت. باتشکر.

       
      • جناب علی کبیری
        گفت و گوی بنده با خانم سارا هیچ موضوع سیاسی در بر نداشت. ایشان مشکل سیاسی را طرح نکرده اند بلکه مشکل دینی خود را با آقای مرتضی و دیگر دوستان در میان گذاشته اند. من هم نظر و برداشت خودم را ابراز کرده ام. در نتیجه من به کار های سروش و شبستری و کدیور از جنبه دینی نگاه کردم. جنبه های سیاسی فعالیت ایشان مد نظر من نبود.
        با تشکر و آرزوی سلامت

         
        • جناب ساسان

          دقیقا شما دست روی نکته اساسی فورم شخصیتی آعلی کبیری گذاشتید من نیز همین را به ایشان گفته ام که گویا ایشان همه مقولات و مسائل را فقط از دریچه پراگماتیسم سیاسی قابل بررسی می بیند،لذا ملاحظه می کنید هرگونه بحث تاریخی علمی فقهی ادبی و..که مطرح شود علی کبیری بنحوی آنرا به مقوله سیاست و مخالفت خود با حکومت ایران ربط میدهد ،به آن تعبیر “بن بست سیاسی” در کلام او توجه کنید ،یک بحث دینی را می چسباند به سیاست و “بن بست سیاسی” ،بعد هم معمولا وقتی مطالب او مورد توجه کسی واقع نمی شود یک پروپاگاندای تکراری در مورد سایت یا وبلاگ خود راه می اندازد ،ساسان گرامی باید شما را تحسین کنم در مورد ذکاوتی که در فهم مطلب بخرج دادید ،تنها یک تفاوت در اینجا هست و آن این است که کبیری وقتی مخاطبش من هستم یا اشاره بمن می کند کلامش پر از نفرت و خالی از تولرانس عقلانی و پر از چنگک های فخیمه نوریزادیه می شود ،اما در گفتگو با دوستان سکولاری مثلا شما بسیار بسیار مهربان است! همانکه حب الشی و بغض الشی یعمی و یصم!

           
    • جناب ساسانم جناب سروس اول باید وحی را تعریف کند بعد به افاضات خود ادامه دهد.یک سری جالب از نقش روشنفکران نفع و ضررشان جناب جلال ایجادی نوشته خواندنیست.

       
      • جناب مزدک
        دین از آغاز پیدایش بشر تا امروز بوده و باور کنید تا زمانی که بشر وجود دارد اعتقادات دینی وی را رها نخواهد کرد.
        خدا باوران دین را نتیجه وحی الهی می دانند و خدا ناباوران آن را نتیجه ذهن بشر می دانند.
        به نظر من دین دست کم یک نیاز بشری است. حتی اگر خودش از ذهن خودش آن را خلق کرده باشد که این دیدگاه موید نیازمندی بشر به دین است وگرنه چه نیازی داشت برای خود دین بتراشد.
        تجربه نشان داده است که دین می تواند نقش سازنده ای در پیشرفت تمدن بشر داشته باشد. البته می دانم دین یک چاقوی دو لبه است و اگر از آن سو استفاده شود می تواند بسیار مخرب نیز باشد.
        سوال هایی هست که انسان ها از طربق علم به تنهایی قادر به حل آن نیستند. علم تا کجا اجازه دارد در فن آوری ژنتیک تاخت و تاز کند؟ (ما فلان ژن فلان موجود عجیب الخلقه را تولید کردیم چون می توانستیم آن را تولید کنیم!) سرمایه داری تا کجا اجازه دارد دنیا را به مصرف زدگی دچار کند؟ عاطفه مهر ورزی کمک به ضعیفان و مستمندان پناه دادن به پناه جویان این ها مواردی است که جامعه سرمایه داری با مولفه های خود که همانا سود و سود بیشتر و سود بیشتر است قادر نخواهد بود به تنهایی و در سطح جامعه به آن پاسخ گوید. سوسیالیزم درصدی از جامعه را می تواند به این سو سوق دهد فعلا که سوسیالیزم تحت سیطره نیو لیبرالیزم در آمده و شیر بی یال و سر و اشکم شده است.
        بشر آمده یک دنیا و آخرتی درست کرده تا بتواند جامعه را بهتر هدایت کند. جامعه بشری که تنها شامل فرهیختگان نیست. افراد معمولی فاقد تربیت اجتماعی و خود پرست و آلوده به انواع آسیب ها را چگونه می خواهید در سطح وسیع اصلاح و تربیت کنید؟ دین وسیله ای است که همین الان از بیشتر شدن آسیب ها پیش گیری می کند. حتما که نباید دین را از دیدگاه سیاسی و حکومتی نگاه کرد. آری سو استفاده از دین در طول تاریخ بوده و خواهد بود. این بسته به مردم و اجتماع است که اجازه ندهد از دین سو استفاده شود. همین تحقیقات در باره زنان تن فروش را نگاه کنید. خیلی از آن ها خیال می کنند این کار منطبق با مدرنیت است! یعنی دین را کنار گذاشته اند و زده اند به سیم آخر…..
        شاید شما بگویید زیان های دین بیشتر از فایده هایش است. قضاوت در این باره را به تاریخ واگذارید. اگر به واقع چنین باشد بشر به طور حتم دین را کنار می گذارد و هیچ نیرویی جلودارش نخواهد بود. ولی تجربه نشان داده که چنین نیست و با تمام زیان هایی که سو استفاده از دین به بار آورده بشر هنوز دست از دین بر نداشته است.
        من کاری ندارم به نوع دین این را به طور کلی گفتم.
        دین اسلام و رشد و گسترش آن به عقیده من نود درصد مدیون ایرانی ها است. ما آمده ایم از یک شکست نظامی یک پیروزی فرهنگی درست کنیم. آنچه ایرانیان تحت عنوان دین اسلام به دنیا عرضه کرده اند مورد تعجب بانیان عرب آن است. قبول دارم که در این معامله ما زیان کرده ایم. غرق شدن ما در دین که همان ادامه سنت دین سالاری و خدا شاهی پیش از اسلام است ما را از قافله دنیای مدرن عقب نگه داشته است. زمان آن رسیده که در برداشت خود از دین تجدید نظر کنیم و آن را با دستاورد های تمدن بشری منطبق سازیم. ما هم اکنون در کشاکش این انطباق دهی هستیم. کشاکشی که راه خود را خواهد یافت. ده سال صد سال معلوم نیست. آنچه حتمی است ادامه این کشاکش و به نتیجه رسیدن آن است و کسی را یارای مقابله با آن نخواهد بود.

         
    • جناب ساسان

      با سلام

      من هم عذر می خواهم بمیان گفتار شما آمدم ،شما اگر می گویید تخصصی در مسائل اسلامی ندارید ،که ندارید،از شما انتظار می رود در مورد این مسائل اظهار نظر نکنید و فقط در اموری که در آنها تخصص دارید دخالت کنید که البته من هنوز نمی دانم تخصص شما چیست ،اما در مسائل سیاسی و حکومت و مسائل جامعه ما ابراز نظر و انتقاد و بررسی مشکلی ندارد،همینطور ایده شما مبنی بر اعتقادتان به سکولاریسم قابل درک است و می توانید به تبلیغات و دفاع از سکولاریسم بپردازید اما ابراز نظر در اینکه اسلام بکدام قرائت صحیح است یا دیانت اسلام اندیشه ای در خصوص راهبردهای اجرای احکام اسلام دارد یا احکام اسلام محدود به ظرف صدور آن بوده است در حد تخصص و فهم شما نیست ،اینها مسائل اجتهادی و تخصصی است ،و اجتهاد ها و قرائت ها و نو اندیشی ها فقط در حوزه تخصصی اجتهاد دارای اعتبار است نه برداشت هرکس ،جای سوال است که شما که از نو اندیشانی نام می برید و اجمالا مطالب آنان را اعتبار می دهید خودتان به دین و قرائتی که آنان از دین می دهند گرایش و تدین دارید یا تنها در صددید دین را تراش داده و با اضمحلال آن با تکیه بر پلورالیسم در برداشت ها به اهداف سیاسی خویش بار یابید؟
      در مورد مخاطب شما هرکه هست چه در تهران و چه در فرانکفورت چه در اسلام آباد ،بحث های مطرح شده ربطی به معنویت نداشت ،ریشه همه آنها بحث شیطنت و تلاش برای ملکوک و زشت جلوه دادن چهره منور رسول گرامی اسلام از طریق تهمت های زشت و بی اساس مبتنی بر عدم تخصص و آگاهی و مطالعه دقیق تاریخ و سخنان واهی مثل “جایی دیدم” و “شنیده بودم ” و “من بکتابهای تاریخ کاری ندارم و دسترسی ندارم” و ناگهان” در کتاب فروغ جاوید” دیدم (کو؟) که نوشته بود پیامبر اسلام پس از جنگ خیبر در همان روز و در همان مکان و در چادری که علی نگهبان او بود به زن شوهر دار تجاوز کرد و مزخرفات دیگر ،است ،این افتراء و تهمت ها که قابل تعقیب و مجازات از نظر احکام اسلام هم هست چه ارتباطی با دین شناسی و معنویت دارد؟ کسی دنبال معنویت است می رود جستجو می کند ببیند از کجا می تواند بمعنویت (که البته این لفظ مجمل نیز باید همانند لفظ مبهم انسانیت تحلیل و روشن شود) بار یابد.بهرحال دنبال معنویت بودن ربطی به این ندارد که کسی با دروغ گویی و بیسوادی بیاید اینجا بنویسد پیامبر خیبر را جاروب کرد (بی آنکه اینقدر همت مطالعه و بررسی داشته باشد برود بررسی کند دعوای پیامبر با یهود عهد شکن توطئه گر چه بود و ریشه جنگ پیامبر با آنان را که قصد نابودی اسلام را داشتند و توطئه و عهد شکنی کرده بودند بفهمد بعد با معنویت بگوید پیامبر یهود خیبر را جاروب کرد) و بعد با زن اسیر همانجا همبستر شد
      ،کسی اگر واقعا دنبال بررسی و تعقیب نحوه نکاح پیامبر با یکی از همسرانش است خوب است بسبب اقراری که کرد (که مسلمان شناسنامه ایست و شوهر مسیحی اختیار کرده است) ابتدا برود در مورد حکم نکاح خود با یک مسیحی از نظر فتوای اسلامی بررسی کند که باتفاق فقهاء شیعه و سنی نکاح زن مسلمان (شناسنامه ای یا غیر شناسنامه ای) با اهل کتاب را حرام و باطل می دانند ،مگر اینکه بگوید از اسلام مرتد شده است که شاید تعبیر مسلمان شناسنامه ای خود قرینه روشنی بر این مطلب است.

       
      • جناب سید مرتضی
        نوشته های علی 1 را مطالعه نمی کنید و آن را جدی نمی گیرید. چند تا چماق دست گرفته اید که درشت هایش چماق سکولار چماق مرتد چماق دین ستیز چماق تخصص و به تازگی چماق پی گرد قانونی است و هر جا در گفت و گو کم می آورید طرف خود را بی رحمانه با این چماق ها می نوازید.
        با این کار چه نتیجه ای به دست می آورید؟
        مگر طرفدار حسن روحانی نیستید؟
        این گونه است که می خواهید نخبگان را جذب کشور کنید؟
        تنها خانم سارا نیستند که همسر مسیحی دارند.
        مریم میرزاخانی نابغه ریاضی دنیا نیز همسرش مسیحی است. فکر کنید امثال ایشان نیز نوشته شما را بخوانند. آیا به ایران اسلامی متمایل می شوند یا از آن گریزان؟
        شما استاد فقه هستید در این شکی نیست. منتهی متوجه نیستید پایه و اساس فقه شما در قرون سوم و چهارم شکل گرفته و در همان قرون و اعصار از حرکت فرو مانده و تار عنکبوت بسته است.
        بنده اگر چه متخصص شیرینی پزی نیستم لیکن خوب می دانم کدام قنادی بهترین شیرینی را دارد. در پزشکی نیز اطلاع چندانی ندارم ولی اگر کسی مشکل داشت می دانم کدام پزشک حاذق را به وی معرفی کنم. این ها را از طریق تجربه آموخته ام.

        به دلیل خطا در ارتباط دوباره می فرستم………

         
    • با پیشرفت علم درک ما از وحی عمیق تر و عمیق تر خواهد شد.??
      یک اشتباه بنیادی کار برد علم در مسایل مذهبی است. مذهب بر مبنای باور داشت است و اگر علم پیشرفت کند بکلی منکر مذهب میشود . نه بیانگر وحی. یکی از خصوصیات علم یونیورسال بودن آن است. یعنی وفتی میگوییم مجموع سه زاویه مثلث 180 در جه است. همه جا همین است. ما باید فرق باور داشت و استدلال علمی را بیاموزیم. مثلن نمیتوانیم بگوییم دانشمند سید مرتضی میتوانیم بگوییم باورمند سید مرتضی. چون در این سایت یک مرتضی هم داریم تفاوت آنها فقط یک سید است با باور داشت های مختلف. اگر قرار است دو لابراتوار میکروب شناسی در ایران و ژاپن روی یک واکسن کار کنند. از عقاید این دو مرتضی نمیتوانند استفاده کنند. اولین مشکل تضاد افکار ایندو باور مند است. اما اگر 1000 دانشمند میکروب شناس در کشور های مختلف باشند عقاید آنها تقریبن یکسان است.
      یک اشکال عمده این است اگر از سید مرتضی بپرسند که واکسن را چگونه تهیه میکنند او میگوید اول شما برای من ماهیت میکروب را مشحص کنید وقتی کردید او نمیپذیرد میگوید طبق روایات اینگونه نیست بیایید بحث کنیم و تا شما بخواهید بحث کنید یک میلون نفر در دنیا از جهان هست و نیست بسوی ملکوت پرواز ز کرده اند( انشا الله). دومین اشکال این است که سید میآید برای یک میلیون نفر دعا میکند و طلب آمرزش میکند ولی خودش میرود با کمک برادران فاچافچی بهترین واکسن ها را از هلند وارد میکند به خودش میزند.
      حضور سارا برای ما بسیار مغتنم است که بگوید در آلمان چه چیز را را دانش میدانند و چه چیز را باورداشت. ما به مارکس و و انگلکس نیاز نداریم. به چیز هایی نیاز داریم که گداها ی آلمانی میدانند. سارا زحمت بکشد از گدای سرگوچه شان بپرسد فرق دانش و باور داشت چیست فرق دانشمند و باور مند چیست برای ما بگوید ما دویست سال جلو میافتیم.

       
      • مجتهد شبستری یک تقسیم بندی چهار گانه ای دارد که من آن را نیاز های چهار گانه بشر می دانم:

        علم
        فلسفه
        هنر
        دین

        چه اشکالی دارد که این ها حامی یکدیگر و مکمل یکدیگر نباشند؟
        وقتی صحبت از پولیتیکا می کنیم یا همان شهر گردانی چه اشکالی دارد که ما از همه این چهار عنصر استفاده نکنیم؟
        اینجا بحث درگیری و دشمنی دیگر در میان نیست. هر یک میدان فعالیت خود را دارد و همگی یار صمیمی یکدیگرند تا جامعه به جلو رود. جایی که علم پاسخ ندارد فلسفه و هنر و دین وارد کار می شوند. جایی که فلسفه کاربرد ندارد علم و هنر و دین وارد می شوند. جایی که هنر بی خاصیت می شود علم و فلسفه و دین فعال می شوند و جایی که دین جوابی ندارد علم و فلسفه و هنر پاسخگو می شوند.
        این عناصر که از زیر بوته سبز نشده اند که دوست من. این ها دستاورد تمدن بشر است. تولید بشر است. نیاز بشر است.

        حالا ممکن است کسی به انتقاد بگوید پس جادوگری را هم به آن اضافه کنیم. جادوگری هم زمانی بخشی از پولیتیکا را تشکیل می داد. پاسخ من آن است که هر گاه بشر احساس کند به یکی از این عناصر نیازی ندارد آن را کنار خواهد گذاشت. این را بسپاریم به تاریخ.

         
      • ناشناس

        مغلطه کردید ،کشف علل امراض ،یا کشف واکسن و پادزهر و داروها برای معالجه امراض موضوعاتی طبی و مربوط به علم پزشکی و شاخه های آن است و بنده بعنوان کارشناس دین هرگز در این موضوعات اظهار نظر نمی کنم و خود را تعبدا به پزشک یا طبیب در هر شاخه از شاخه های علم طب می سپارم.

         
  14. با درود به نوریزاد عزیزو امید سلامتی برای وجود نازنینش و هم میهنان فرهیخته : جناب نوریزاد همانطور که مطلع هستید آه سرد رژیم در آهن سوریه اثر نداشته و به احتمال زیاد اثر نخواهد بخشید و بهترین راه ممکن سقوط بشار اسد است تا دولتی دیگر سر کار بیاید و صرف نظر از داعش به احتمال قریب به یقین دولت آتی سوریه به علت دخالت های حکومت ایران به سازمان ملل شکایت خواهد برد و طلب خسارت نیز خواهند کرد وشاید از چند کشور خسارت بخواهد و چیزی که واضح است ایران برای دخالت در سوریه حتما مجبور به پرداخت های نجومی خسارت دخالت خواهد شد و و متاسفانه هیچ گریزی برای آن متصور نخواهد بود لذا استدعا میکنم نظرشریف را اعلام نمایید.

    ————————-

    سلام مهرداد گرامی
    تلاش سران جمهوری اسلامی ایران بر این است که در آینده ی سوریه سهمی و نقشی داشته باشند. این سهم می تواند از یک مختصر تا کلان در نوسان باشد. همه اش هم انگشت اشاره دارد به حزب الله لبنان. یعنی ایران برای امنیت حزب الله لبنان است که سوریه را شخم زده. بله در آینده ی سوریه ایران هیچ نقشی نخواهد داشت و بزرگانی که در اطراف میز مذاکره خواهند نشست مطلقا ایران را نخواهند پذیرفت. یعنی باز ایران به روسیه پول خواهد داد تا جانب ایران را بگیرد برای حضور. من یک موجود تیپا خورده را دارم تجسم می کنم برای جنابان خودمان در نسبت با آینده ی سوریه
    با احترام

    .

     
    • خيلي كه به پايان كار نگاه ميكنم بيشتر از دخالتمان تو بسني سرانجامي نداره اين بهترين حالتشه.

       
      • جامد مثال خوبی زدی
        مجروحین بوسنایی را آورده بودند بیمارستان های تهران. بنده خدایی می گفت ما دایم مواظب بودیم این ها دنبال دختر های مردم نیافتند. تمام کارشان دختر بازی بود!
        یکی از این مجروحین می گفت: برای من اثبات شده که ما اروپایی هستیم و به هیچ وجه به این فرهنگ (اسلام ایرانی ها) تعلق نداریم…..

         
  15. مازیار وطن‌پرست

    رسول عزیز
    مشابه این اتفاق -با قدری تغییر- برای مهدی اخوان ثالث شاعر بلند آوازه نیز ر داده‌است:
    او می‌گوید: در نوجوانی تار می‌زدم و کم‌کم شهرت نوازندگیم داشت در مشهد می‌پیچید. که روزی پدرم با چشم گریان -چون قدیم اعتقاد راسخ داشتند خانه‌ای که در آن صدای ساز بپیچد از برکت و سلامت تهی خواهد شد- از من خواست بخاطر او نوازندگی را کنار بگذارم. و چون دیده‌بود که گاهی شعر می‌نویسم قول داد اگر نوازندگی را کنار بگذارم هر چه در توانش باشد برایم مهیا خواهد کرد تا در شعر و ادبیات ترقی کنم. من پذیرفتم و او به وعده‌اش عمل کرد: با کتابفروشی‌ای قرار گذاشت هر کتابی خواستم به من بدهد و او سر برج می‌رفت و بهایش را می‌پرداخت.

     
  16. سارا از فرانکفورت

    سلام می کنم به آقای سیدمرتضی دانشمند اسلامی
    شما جوری برای من می نویسید که من دست و پایم را گم می کنم که مبادا خطایی از من سرزده باشد. من ادعایی ندارم که شما به طعنه مرا در منگنه قرار می دهید. من نه یک اسلام شناسم نه یک ایدیولوگم نه یک اکتیویست مثل آقایان و خانومایی که شما می شناسید من یه خانوم هستم شوهرم مسیحی خودم در شناسنامه مسلمان دو تا پسرامو جوری تربیت کردم که تا هجده سالگی نه مثل پدرشون مسیحی بودن نه مثل من مسلمان. از آنها خواستم هرچی که خودشون می خوان بشوند. پسر بزرگم پزشکی می خونه بودایی شده خیلی هم راضیه کوچکه مثل من معلقه شاید مسیحی بشه تا هجده سالگی نه کلیسا بردیمشون نه مسجد. من و شوهمرم بعضی وقتا هم کلیسا می رفتیم هم مسجد. آقای سید مرتضی شما فکر می کنم شوخی می کنید تا نوشته هاتون جذاب باشه مثل این چیزی که برای من نوشتید:
    حححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححح
    سلام سارا متخصص بیهوشی از……..گرانمایه

    قضیه کتاب فروغ جاوید=فروغ ابدیت چی شد؟ بالاخره نگفتید کتاب فروغ ابدیت رو از کدوم کوچه پس کوچه های فرانکفورت در آوردید؟! متنش چی بود و اون قضیه داغ داغ رو از کجا آورده بودید؟ پیشنهاد می کنم در اوقات فراغت از بیهوش کردن بیماران تان از خلاقیت آنیتا گرانمایه برای حل این مشکل کمک بگیرید!
    خداحافظ به آلمانی چی میشه؟ هرچی آلمانیا میگن همون.
    ححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححححح

    در این نوشته شما تخصص منو برجسته کردید در صورتی که اگر من شما را اسلام شناس خطاب می کنم این نهایت احترام من بشماست. شما چیزایی از اسلام می دانید که خیلی ها نمی دانند. پس اگر بشما می گویم اسلام شناس شما هرگز از آن توهین برداشت نکنید این گرانمایه که بشما می گویم ارادت من به مایه علمی شماست هرگز قضد توهین درکار نیست. می بینم شما هی مرتب از فروغ ابدیت که من به اشتباه فروغ جاوید گفتم می گویید و از من می خواهید برای شما بنویسم کجا بوده که پیامبر زنی را اسیر کرده و داغ داغ با او ازدواج کرده. مهم نیست که در این کتاب بوده یا نبوده من که با اطمینان ننوشتم در کتاب فروغ ادبیت بوده من احتمال دادم مهم این است که از جایی شنیده بودم یا خوانده بودم آن را با شما درمیان گذاشتم صادقانه. بعدش معلوم شد که بله درست است و پیامبر بعد از جارو کردن قلعه خیبر یکی از زنان جوان هفده ساله اش را برای خودش بر می دارد و در همان راه بازگشت به مدینه با او می خوابد. من سوالم این استکه این کار پیغمبر نمی تواند عقلانی باشد این زن همه خانواده و قوم و خویشش توسط پیامبر قصابی شده حالا چطور می فرمایید استقبال کرده با پیغمبر ازدواج کنه؟ حرف من اینه که این کار پیغمبر عقلانی نیست حتی اگر آیه ای از آیه های قرآن باشد. من بنا دارم هرچی را که عقلانی نیست نپذیرم شما مرا به فلان کتاب و فلان سند حواله می دهید من شما را به عقل دعوت می کنم شما مرا به دین و تاریخ و پسکوچه های سند و صفحه . من می گویم پیامبر باید همه را جمع می کرد و می گفت ما با مردم خیبر جنگ کردیم و زناشونو به اسیری برداشتیم. شما ای مسلمین هرکاری که تاحالا کردید بکنید و با اسرا مهربون باشید و اگر به شما سواد یاد دادند آزادشون بکنید حتی می تونید زنا رو اجاره بدید بفروشید به زنی بگیرید مثل مال تان اما برای من که پیغمبر هستم و آخرینش هم هستم و باید به همه نوع بشر جواب بدهم و تا دنیا دنیاست مردم باید به قدمها و گفته های من استناد بکنند و یک اشتباه من می تواند بعدها فاجعه ببار بیاورد پس من نمی توانم کاری بکنم که شماها می کنید. من با زن اسیر نمی خوابم. من زنی را به اسیری نمی گیرم . کنیز نمی گیرم. برای من یک زن اسیر همانقدر ارزش دارد که زن خودم چرا که انسان است شماها هم اگر مرا دوست دارید به زنانی که اسیر می گیرید احترام بگذارید و هرگز اونا رو به زور به این و اون نبخشید بلکه آزادشان بگذارید همینجور که من باور دارم که انسان با انسان برابر است چه مسلمان چه یهودی چه اسیر شماها باید کم کم این نظام بردگی را کنار بگذارید چرا که من محمد ابن عبدالله فردا در قرن بیست و یکم نمی توانم پای رفتار داعشی ها را امضا بکنم. آقای سید مرتضی گرانمایه شما را بخدا اگر بین ایران و حکومت اسلامی شام و عراق جنگی شود و آنها زن و دختران شما را به اسیری بگیرند آیا موافقید؟ حتما نه. می دانم که نه. پس چرا این نسخه را برای یک زن شوهر کشته شده و فرزند کشته شده و خویشان کشته شده تجویز می کنید؟ این داعشی ها مگر قانون تازه ای آوردن؟ همه اش از قوانین اسلام است تازه صدر اسلامی اش هم است.
    با احترام

     
    • سلام نوري زادگرامي
      من ازخداي سبحان شفاي عاجل شمارا خواهانم

      اين نوشته شما خطاب به پسرت اباذراست كه سخت مرا به تجعب وحيرت برده است:

      “”پدرت در گندابی از خرافات شیعی تربیت شده بود. گندابی که در آن، اشخاص بجای حق نشسته بودند. “”

      وجملاتي نظير اين.آياشماازآن گنداب تربيتي خويش كه هيچ ربطي به تشيع نداشته ونداردخارج گشته وبه يك گنداب ديگرفرورفته ايد؟
      آياشما يك شيعي مترقي وروشنفكراسلامي وتشيع خودتان راازمنبع زلال دريافت كرده ايد وبازخودرا شيعي معرفي مي كنيد؟
      ويامذهب ديگري را اختيار كرده ايد كه اينگونه تشيع را خرافات معرفي مي كنيد؟

      دوست عزيز نه به آن شوروشوري كه اسمش را گنداب خرافات بگذاري ؟
      ونه به اين بي نمكي كه اسمش رامن پوچگرائي مي گذارم؛ ودرتوهمات خودت تلالآ نورافشاني داري،ودرحقيقت ياوه گوئي مي كني وتخريب خودت را درهردودوره به تشيع گرائي ات نسبت مي دهي؟

      درمرام حق وحقيقت تفريط وافراط هردومحكوم به فنا ونابودي است چه شيعه باشي وچه غيرشيعه.شما هرچندابراز داشته اي كه شيعه هستي ليكن بااين نوشته تشيع را تخريب كرده اي . پس آئين شما آئين تخريبي وداعشي است كه خودت برگزيده اي ومن ازاين آئين شما متنفرم. زيرا كه هيچ منطقي درآن نيست.

      بازهم شفاي عاجل شما وكمال عقل گرائي را برايت ازخداوند شافي مسألت دارم.

       
    • اگه این طرف عقل و وجدانش به این چیزای که شما گفتی قد می‌‌داد که این یک میلیارد و خورده‌ای تو این همه فلاکت لول نمی خوردن.

       
    • سلام سارا گرانمایه از ………….

      ازدواج با زنی که شوهرش مرده یا از او جدا شده غیر عقلانی نیست ،فهم شما از عقل و عقلانیت دچار نقصان است.
      جمع قضیه “من به این گونه کتابها دسترسی ندارم ” با پیدا کردن ناگهانی کتاب فروغ ابدیت در کوچه پس کوچه های فرانکفورت چی بود؟
      اگه گفتین من خود بخود بیهوش میشم!
      راستی بیهوشی به آلمانی چی میشه؟

       
    • با درود به خانم سارا از فرانکفورت!سید مرتضی آخوند هستند نه دانشمند اسلام شناس .شما که خود در رشته تخصصی درس خوانده اید فرق پژوهش را با آنچه آخوند انجام می دهد بخوبی می دانید.آخوند نه دانشمند است و نه پژوهشگر.هدف آخوند بکار گیری علم برای توجیه دروغها و خرافاتی است که قرنها گفته شده و پایه های دکان پرمنفعتی را برای آنها گذاشته.اینها در پی یافته های علمی نیستند چون اصولا علم را یا نمی شناسند و یا نمی خواهند بشناسند.والا خرافات را بنام علم لدنی و غیره قابل فهم بیان نمی کردند.شما بدرستی گفته اید که آنچه با عقل جور در نیاید نمی توانید بپذیرید ولی آخوند درست همان چیزی را که من و شما خردورزانه نمی بینیم با هزاران ترفند بخورد مردم می دهد و مشکل هم همینجاست.درضمن مگر همین خرافات پایه های بودیسم و مسیحیت و …نیستند؟مگر آخوند بودایی و مسیحی نداریم؟کافی است که به کلیپهایی مثلا گروهای مسیحی در اروپا و آمریکا را نگاه کنید تا متوجه منظورم شوید.در تمام این ادیان از آنچه خبری نیست خردگرایی است.جایی که دین باشد خردگریزی حاکم است چون جمع ایندو با هم جمع اضداد است و غیره ممکن!

       
      • جناب مزدك سلام

        اينكه فرموديد:
        “”در تمام این ادیان از آنچه خبری نیست خردگرایی است.جایی که دین باشد خردگریزی حاکم است چون جمع ایندو با هم جمع اضداد است و غیره ممکن!””

        ونظاير اين جملات كه بارهاافاضه فرموده ايد.
        امادرقرآن مامسلمانان در24مورددرآيات باجمله “أفلاتعقلون” و22مورد “يعقلون” ولايعقلون”ولقوم يعقلون”ونظايراين درسه موردبالفظ”نعقل ؛يعقلها وعقلوه ، آمده ودستوربه خردورزي كرده است. جمعا51 مورد ازمشتقات عقل استاده كرده است.
        پس درنتيجه جناب مزدك كلام شما ازآن دروغ هاي شاخداراست. لطفا ازاين دروغها دراين سايت بكارنبريد كه خيلي وقت پيش ازاينها رسواگشته ايد ورسواترهم شده ايد وحرفهاي شماازارزشي برخوردارنيست.
        مصلح

         
  17. به اخوند سید مرتضا:
    دیدم مدام افاضه فضل میکنی و از این و ان غلط املایی میگیری آخوند خان؛ خواستم یادت بدهم که ” صنار” با صاد نوشته میشود نه به سین. برو جلو بوق بزن !

     
    • درود بر جناب کامران

      حق با شماست. “صنّار” درست است و این کلمه مخفف ” صد دینار ” است. تا آنجا که من میدانم از زمان غزنویان یکی از

      واحدهای پول در ابران بود.در زمان زندیه تبدیل به “صنّاری” شد. در ضمن ” شاهی ” هم معادل “پنجاه دینار” بود.

      بدرود

       
    • کامران گرامی سلام

      حق با شماست ،از تصحیح شما بسیار سپاسگزارم.
      راستی خانم سارا گرانمایه متخصص بیهوشی از ….. ،صنار بده آش بهمین خیالات باش ،به آلمانی لهجه فرانکفورتی چی میشه؟

       
  18. بحث های ایدئولوژیک در اینجا هیچگاه به نتیجه ای که یک طرف را اقناع کند نخواهند انجامید. چرا؟
    مهم ترین دلیل این است که مبنای بحث ، عقلی است ولی در اینجا حتی در تعریف “عقل” اشتراک وجود ندارد.
    آقا مرتضی عقل را آن چیزی میداند که مورد تائید شرع است و شرع را آنی میداند که مورد تائید عقل است. بنابراین آنیتا، سارا یا هر کس دیگری که بخواهد با آقا مرتضی و یا هر کارشناس دینی دیگری بحث کند تنها می تواند در سیکل عقل-شرع وارد شود.
    هر حکمی که منجر به نفی ماهیت شرع یا حتی یکی از احکام شرع شود از قبل از طرف آقا مرتضی مردود است.

    روزی با یک نو مسیحی ایرانی بحث می کردم . از او پرسیدم چرا اسلام را قبول نداری؟
    گفت چون خدا در کتابش گفته چنین و چنان.
    گفتم خب مسلمانان هم می گویند خدا در کتابش گفته چنان و چنین. به چه دلیل من باید خدای تو را بپذیرم و خدای دیگری را انکار کنم؟
    دلیل چنین نگرشی تنها ایمان است و نه عقل. و ایمان و عقل در همه جا یکدیگر را تائید نمی کنند.

    آقا مرتضی در هر لحظه ای و با هر عملکردی باید مراقب باشد که از عروت الوثقی فاصله نگیرد حتی در بحث عقلی.

    بنابراین دوستان عزیز باید بدانند که یا سارا و آنیتا و دیگر دوستان باید به سیکل “عقل-شرع” آقا مرتضی وارد شوند و یا آقا مرتضی باید تعریف خود از عقل را تصحیح کند و بدون احتساب شرع در بحثها وارد شود.

     
  19. دلایل زیادی در دست است، که حکومت ایران را اگر نگوئیم سادیست ها، یا مازوخیست ها یا سادومازها، حداقل می توانیم بگوئیم که این حکومت را دیوانگان اداره می کنند، به این ده دلیل فکر کنید:

    یک، در همه جای دنیا یک زندانی وقتی به جرمی اعتراف کند، او را زندانی می کنند، و اگر ثابت کند بیگناه است، آزادش می کنند، در ایران وقتی یک زندانی ادعا می کند بیگناه است آنقدر او را آزار می دهند که به کارهایی که نکرده اعتراف کند، و وقتی اعتراف کرد، آزادش می کنند.

    دو، در همه جای دنیا حکومت ها افراد یا گروهها را سرکوب می کنند، یا آزار می دهند، مگر اینکه سرکوب یا آزارشان موجب بدنامی حکومت شود، در ایران، حکومت افرادی را که شناخته شده هستند آن قدر آزار می دهد، تا آبروی کشور و حکومت از بین برود، وقتی این اتفاق افتاد او را یواشکی آزاد می کنند.

    سه، در همه جای دنیا وقتی کسی دشمن حکومت است، با او آنقدر مذاکره می کنند تا تبدیل به مخالف حکومت شود، و بعد به عنوان مخالف خطرش کم می شود، در ایران وقتی حکومت دشمن ندارد، مخالفان عادی اش را دستگیر می کند و بعد آنقدر تحت فشار قرار می دهد، تا آنها تبدیل به دشمن حکومت شوند، بعد که این اتفاق افتاد، خیال شان راحت می شود و با او می جنگند.

    چهار، در همه جای دنیا حکومت ها افراد با استعداد و نخبه را برای قدرت پیدا کردن حکومت جذب می کند و به آنها کمک می کنند تا دانش کافی کسب کنند، به آنها بورس می دهد که تحصیل کنند و در خدمت حکومت بمانند، در ایران حکومت به نابغه هایی که دوست دارند به کشور خدمت کنند، این قدر فشار می آورد که آنها از ایران فرار کنند و وقتی فرار کردند، آنها را به سفارتخانه های خودش دعوت می کند و از آنها درخواست می کند که به ایران برگردند، و وقتی برگشتند این قدر به آنها فشار می آورد تا به آمریکا برگردند و تا آخر عمرشان به کشورشان دیگر پا نگذارند.

    پنج، در همه جای دنیا حکومت ها وقتی مجبورند کارهایی را انجام بدهند که از نظر دیگران بد است( مثلا بریدن سر و دست در عربستان) سعی می کنند خبرش در دنیا پخش نشود، حتی اگر هر هفته آن اتفاق رخ بدهد، در ایران وقتی اتفاقی موجب بی حرمت شدن کشور می شود، مثلا اعدام در ملاء عام، سنگسار، شلاق زدن، حتی اگر آن کار ممنوع هم شده باشد، برای اینگه آبروی کشور بطور کامل برود، حداقل هر سال یک بار آن را انجام می دهند، و حتی اگر نباشد اعلام می کنند، که آن کار را کردند.

    شش، در همه جای دنیا اگر کسی یک اقدام خلاف بین المللی بکند، مثلا تولید سلاح اتمی، کمک به تروریسم، تربیت نیروهای عملیات استشهادی، معمولا این کارها را کاملا مخفی انجام می دهند، در ایران حتی اگر حکومت صریحا تصمیم گرفته باشد علیه این کارها هم اقدام کند، اول یک سال حتی شه به دروغ خبر این رفتارها را اعلام می کنند، بعد وقتی بقیه، مثلا آمریکایی ها ثابت کردند ایران بمب اتمی ندارد، باز هم تاکید می کنند که داریم…

    هفت، در همه جای دنیا اگر یک حکومت برای جنگ تلاش می کند، آن را پنهان می کند و حتی اگر برای صلح هم تلاشی نکند، طوری رفتار می کند انگار همه فعالیت هایش برای صلح است. در ایران حکومت حتی اگر در حال صلح هم باشد، چنان رفتار می کند، انگار دارد خودش را برای جنگ جهانی آماده می کند.

    هشت، در همه جاهای دنیا رهبر دیکتاتور طرفدارانی دارد که هر چه رهبر بگوید اطاعت می کنند، در ایران رهبر دیکتاتور طرفدارانی دارد که هر چه بگویند رهبر مجبور است براساس همان رفتار کند، در واقع هر کسی از طرفداران رهبر زودتر تصمیم بگیرد برنده می شود.

    نه، در همه جای دنیا افرادی در حکومت فاسد و دزد هستند، که فساد و دزدی کنند، در ایران عده ای دزد هستند، و همه هم این را می دانند، حتی اگر مدرکی وجود نداشته باشد، و عده ای پاکدست؛ عدالت طلب و طرفدار پابرهنگان هستند، حتی اگر صدها مدرک دزدی آنها منتشر شده باشد.

    ده، در همه جای دنیا قانون چیزی است که نوشته شده است و آن را رعایت می کنند، در ایران قانون دستوری است که زمانی کسی داده است و از آن پس آن دستور اجرا می شود( مثل ممنوعیت کراوات، قانون حجاب، قانون تائید صلاحیت) و چیزهایی توی قانون نوشته شده که ممکن است هیچ کس آنها را اجرا نکند، حتی ممکن است کسی بخاطر اجرای قانونی که در کتاب قانون نوشته شده زندانی شود، توسط کسی که اصلا قدرت قانونی ندارد.

    یازده، در همه جای دنیا دزد بودن، یک جرم است، و اگر کسی آن جرم را انجام دهد، مجرم شناخته می شود، در ایران کارهایی که مخالفان حکومت انجام می دهند، جرم است( مثلا مسافرت کردن، فیلم ساختن، مقاله نوشتن، حرف زدن توی خانه شان.) بعدا کارهایی را که مخالفان حکومت انجام می دهند در یک دفتر می نویسند، و نام آن را قانون مجازات می گذارند.

    دوازده، در همه جای دنیا وقتی فردی لیاقت ندارد، او را کنار می گذارند، تا فرد با لیاقتی به جایش بگذارند، در ایران وقتی بی لیاقت بودن مدیری مثلا در عرصه اقتصاد ثابت می شود، او را آنقدر در همان موقعیت حفظ می کنند، تا یک بی لیاقت دیگر پیدا کنند و به جایش بگذارند، و او را در یک موقعیت بهتر بگمارند. به همین دلیل همیشه افراد بی لیاقت در پست های مختلف جابجا می شوند، مگر اینکه فردی بتواند ثابت کند یا نشان بدهد که تجربه کافی پیدا کرده، که در آن وقت اخراجش می کنند.

    سیزده، در همه جای دنیا برای نامگذاری اسم خیابانها از اسامی مربوط به شخصیت های سیاسی سابق( مصدق)، دانشمندان( رازی)، نویسندگان و شاعران( حافظ)، اتفاقات خوب اجتماعی ( سی تیر )و یا حادثه مهمی که در محلی اتفاق افتاده استفاده می کنند، مثلا در خیابان هایی که سفارتخانه قرار دارد اسم کشور را روی خیابان می گذارند، مثلا اسم خیابانی که سفارت آلمان در آن است، می گذارند “آلمان”، در ایران، اسامی خیابان های را از روی تروریست های خارجی( خالد اسلامبولی)، تروریست های داخلی( نواب صفوی)، اسامی که مورد نفرت یک کشور هستند( مثلا اسم خیابانی که سفارت انگلیس در آن است، می گذارند بابی ساندز)، اتفاقات بد اجتماعی( هفت تیر، روز ترور)، زندانبانان( شهید لاجوردی) استفاده می کنند.

    چهارده، در همه جای دنیا زندانیان شبیه به هم را یکجا می گذارند، که تکلیف زندانبانها با آنها روشن باشد، مثلا قاتلها، بدهکاران، دزدها، مخالفان سیاسی، جیب برها، هر کدام در یک بند زندانی می شوند، در ایران زندانی های سیاسی را هر کدام را در یک زندان مجرمین زندانی می کنند، که وقتی قاضی یا بازجو یا زندانبان هم وقت آزاردادن زندانی را ندارد، بقیه زندانیان این کار را بکنند

     
  20. با عرض پوزش بعلت مشکل کامپیوتر و ورد کامنت بنده خطاب به سید مزتضی عزیز بهم ریخته و نا مفهوم شد. لطفا آنرا ندیده بگیرید. مطلب صحیح این است..ببخشید هم مشکل ارتباط داریم و هم کامپیوتر و نرم افزار!

    جناب سیّد مرتضی
    با سلام مجدد.در رابطه با مطلبی که آننیتای گرامی مطرح کرد بنظرم در نظر ایشان یک سئوال مشروع و درست وجود دارد که نمیشود به ان نپرداخت و من این سئوال را با بیان خودم طرح میکنم و احتمال میدهم ایشان هم با طرح این سئوال موافق باشند. بنده سئوالم این هست که “آیا تمام اقوال و رفتار پیامبر بعنوان شرع و بخشی از دین اسلام تلقی میشود و یا منحصرا آندسته که در رابطه با وحی میباشند؟”
    اهمیت این سئوال در جهان امروز ما بسیار حائز اهمیت هست. اگر این روایات امثال طبری که البته نوعا اصلا ارزش تاریخی هم ندارند چون همانطور که گفتید بیشتر شبیه نقل روایت هست تا گزارشات تاریخی، بخواهند ملاک عمل قرار گیرند که بعضا هم در آرا فقهی ذی نفوذ هستند ما با مشکلاتی روبرو میشویم. برای مثال همین داستانی که شما مورد بحث قرار دادید که حکایت یکی از ازدواجهای پیامبر هست، آیا ما به آن بعنوان یک امر شرعی باید نگاه کنیم یا یک امر شخصی؟ یا مثلا همین حکایت زنان کقّار که مورد سئوال جدی هست را باید بعنوان موضوع شرعی نگریست با رفتارهای اعراب در زمان خودشان؟
    اهمیت موضوع این هست که اگر همه اقوال و رفتار پیامبر بدون هیچ استثنائی ملاک شرع هستند پس مشکل شما روحانیون با امثال داعش و سلفی ها چیست؟ آنها هم که اعمال و رفتارشان بر چنین فرضیه ها و اعمال و روایاتی نطابق دارد.
    در سال 1392 و در سالگرد رحلت مرحوم علامه طباطبائی آقای سروش محلاتی که از فضلای حوزه و از شاگردان بسیار خوب مرحوم علامه هستند مصاحبه ای داشتند با روزنامه جمهوری اسلامی که نحت عنوان “علامه طباطبائی و نظریه تفکیک وحی و رای” در آن روزنامه چاپ شد و این مصاحبه اکنون در سایت جناب سروش محلاتی در بخش مصاحبه ها قابل دسترس هست. خلاصه کلام ایشان این هست که علامه فقط آندسته از رفتار ها و گفتارها را که مستند به وحی میباشد جزء دین میدانند و لاغیر. اگر این حرف درست باشد در این صورت بسیاری از مسائل حل هست و لازم نیست علی الدوام در مورد اعمال حکومتی و نظامی پیامبر توضیح داد چون هیچ اهمیت شرعی ندارند. می توان آنها را از سایر جنبه ها بررسی کرد ولی به هر حال موضوع شرع نیستند. برای اینکه موضوع روشنتر شود عین متن یک بخش از این مصاحبه را می آورم که موضوع روشنتر شود:
    ج: بسم الله الرحمن الرحیم، حضرت علّامه طباطبائی در زمینه مباحث بنیادین اسلامی، نکات بکر و عمیق زیادی را مطرح کرده اند که متأسفانه هنوز بعد از گذشت سه دهه، بسیاری از آن ها، مورد باز شناسائی و کنکاش قرار نگرفته است، فقط برخی از آن نکات در آثار شهید مطهری تعقیب شده، ولی اکثر آن ها هم چنان مغفول است، بهرحال بحث قلمرو وحی هم یکی از آن هاست.
    مسأله جدی در این باره این است که غیر از قرآن کریم که قطعا وحی است، آیا دیگر سخنان رسول خدا و دستورات و تصمیمات حضرت هم به استناد وحی صورت گرفته ویا ممکن است برخی از آن ها مثل نماز و اذان از راه وحی دریافت شده باشد، و برخی دیگر به خصوص در مسائل اجتماعی، نظر خود حضرت باشد؟
    غالب علما، قلمرو وحی راخیلی وسیع می دانند و همه تصمیمات حضرت را به وحی متصل می کنند، ولی علّامه طباطبائی در این باره نظر متفاوتی دارد.
    *یعنی علمای دیگر، تصمیمات مدیریتی پیامبر در دوران مدینه را مستند به وحی می دانند و معنقدند پیوسته جبرئیل به حضرت القا می کرده است؟
    ج: برای شما مثالی عرض کنم تا نظر فقها روشن شود، در فقه بحثی تحت عنوان اقطاع وجود دارد و مطرح شده که پیامبر حق دارد بخشی از منابع طبیعی را برای بهره بردای در اختیار برخی از افراد یا گروه ها قرار دهد، از بیانات صاحب جواهر استفاده می شود که ایشان تصمیم گیری در چنین مواردی از قبیل این که چه مرتعی در اختیار چه کسی برای چه مدتی قرار داده شود، این ها هم با وحی صورت گرفته است، ایشان این موضوع را به ائمه علیهم السلام هم تعمیم داده اند و اجتهاد و رأی در تشخیص موضوعات خارجه ـ و نه احکام شرعیه ـ را نسبت به پیامبر و ائمه انکار می کنند و می گویند: الامام علیه السلام عندنا لا ینطق عن الهوی و ان هو الّا وحی یوحی، و بعد اضافه می کند که در این موضوعات هم ائمه بر اساس علم به مصالح و اقعیه، نظر داده اند.(جواهر الکلام، ج38، ص103)
    *پس مبنای علما در این باره همان آیه لاینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی است که هم تأثیر هوی و هوس را برکلام پیامبر نفی می کند و هم هر سخن پیامبر را وحی الهی می داند، مرحوم آقای طباطبائی چطور این آیه را معنی می کند؟
    ج: از نظر علّامه این آیه که در سوره والنجم نازل شده است به قرینه آن که درمقام نفی و رد سخنان مشرکان است که پیامبر را دروغگو می دانستند و اصل رسالت و وحی را قبول نمی کردند، در صدد دفاع از پیامبر است که او اهل افترا به خداوند نیست و آن چه را که در دعوت به اسلام و یا تلاوت آیات قرآن ارائه می کند، به استناد وحی است. از نظر ایشان این آیه چنان اطلاقی ندارد که همه سخنان پیامبر را شامل شود و همگی را مستند به وحی بداند.
    *به این مطلب در تفسیر المیزان تصریح کرده اند؟
    ج: بله، هم در جلد نوزدهم تفسیر المیزان در ذیل همان آیه مطرح نموده اند و هم در مصاحباتی که مرحوم حسینی طهرانی با ایشان داشته اند آمده است. آقای حسینی طهرانی پرسیده اند که آیا مفاد آیه وما ینطق عن الهوی این است که تمام کلمات رسول خدا وحی بوده یا آیاتی که حضرت به عنوان قرآن تلاوت فرموده، وحی بوده است؟ و علّامه در آن جا هم فرموده اند ان هو الّا وحی یوحی علّمه شدید القوی، راجع به قرآن کریم است. این مصاحبات به نام مهر تابان چاپ و منتشر شده است

     
    • مازیار وطن‌پرست

      با تشکر فراوان و مجدد از جناب باصفا بخاطر نوشتهٔ خوبشان به نقل از آیت‌الله طباطبایی، در همین معنا در کتاب “نوآوری، تحریم و تاویل” از قرآن شناس برجستهٔ مصری “نصر حامد ابوزید” به حدیثی از پیامبر اشاره می‌شود که در آن پیامبر پس از آنکه توصیه‌اش در امری (تلقیح درخت خرما) ناصواب درآمد به آسانی می‌گوید: “این نظر شخصی من بوده و نه وحی” و به یکی از اهالی مدینه می‌گوید: “شما کار دنیا را بهتر از من می‌دانید “.
      مترجم کتاب (مهدی خلجی) می‌نویسد: «این حدیث در بسیاری از منابع آمده، ولی شیعیان در اصالت آن تردید دارند» و یکی از منابع را ذکر کرده‌است.
      در پانوشت 1 صفحهٔ 33 کتاب فوق‌الذکر نسخهٔ الکترونیک انتشارات موسسهٔ توانا

       
    • جناب باصفا

      با سلام و تحیت

      بقول شما بعله! من هم از دیدن کامنت مغشوش اول گیج شدم که اینها چیست! دیروز که فرصت مراجعه به سایت نوریزد پیدا نکردم گذاشتم از شما توضیحی بخواهم که خوشبختانه خودتان امروز در این صفحه ای که در شرف انفجار است! توضیح دادید.
      شما از نادر دوستان خوب ،انسان و مودب من در این سایت هستید که علیرغم اختلاف سلیقه بطور انسانی و بدور از طعن و ریشخند که صفت افراد نادان و مغرض است طرح مطلب می کنید.
      اما نکته ای را صریحا قبلا بشما عرض کرده بودم که من بنوعی با این روش بحث شما هم زاویه دارم ،مشکلی نیست که شما دیدگاههای خودتان یا آنچه از شبهات و سوالات مرتبط با دین بنظرتان میرسد با من مطرح کنید ،اما مشکل این است که می خواهید برخی گرایشات خودتان را مستند به سخن یا برداشت های درست یا نادرست ،کامل یا ناکامل برخی از محققان یا نو اندیشانی که از آنها نام می برید کنید ،که آن برداشت ها برداشت هایی اجتهادی ،مبنایی یا قابل بحث است ،در بحث های قبل که استناد به برخی اظهارات مرحوم احمد قابل نمودید عرض کردم که من برخی از مبانی اجتهادی ایشان یا اضراب ایشان را اجتهادا قبول ندارم و نادرست میدانم که باید برحسب مبناهای اصولی فقهی روایی رجالی در محل خود بحث شوند ،بنابر این این روش که شما گزیده هایی از سخن هر محققی را که مطلبی را بعنوان نظریه یا حتی فتوا و گرایش فقهی و غیر فقهی ذکر کرده اینجا ذکر کرده به آن در جهت گرایش های خود استناد کنید روش نادرستی است و از آنجائیکه تحصیلات حوزوی در سطح اجتهاد نداشته اید ،اینگونه استناد و گرایش منتج به این می شود که شما از برخی محققین تقلید فقهی کرده باشید ،و در آن نوبت عرض شد که من مشکلی ندارم شما از مرحوم آقای قابل یا هر محقق دیگری تقلید فقهی کنید اما بدانید که در مسائل و محتواهای فقهی مثل بحث پوشش و غیر آن معیار بحث ها نه قول این و آن در موضوع و محمول قضایا بلکه استنادها و مبانی فقهی اصولی رجالی تاریخی و غیر اینهاست.اما اگر مساله فقط سوال یا اشاره بمبانی یا نظرخواهی در حدی که اینجا در یک کامنت قابل ارائه هست باشد من در خدمتم ،امیدوارم از صراحت من نرنجید.
      در مورد مطلبی که ابراز کردید ،اولا محقق محترمی که نام بردید از شاگردان مستقیم علامه طباطبائی نیستند ،سن و سال ایشان در حدود سن و سال من است و هیچیک از ماها در این سنین خود علامه را درک نکرده ایم بلکه درک افکار ایشان برای ما از طریق درک شاگردان علامه و کتب و آثار قلمی ایشان است.
      در هرحال چه ایشان چنین اظهاراتی که شما نقل کردید را گفته باشد یا نگفته باشد و شما در نقل قول مطلب را ناقص نقل کرده باشید ،مطلب مورد اشاره شما بنقل از ایشان مطلب نادرستی است و مرحوم علامه طباطبائی نه در کتاب مهر تابان که شرح احوال و آراء ایشان از سوی یکی از شاگردان ایشان است و نه در تفسیر المیزان چنین مطلبی نفرموده اند که شما برای اثبات مطلوب خویش به آن استناد کرده اید.
      پیش از نقل مطالب مهر تابان و المیزان فارسی و عربی ، فقط اشاره می کنم به اصل مطلبی که مطرح کردید ،چون تفصیل مطلب طولانی است ،و آن اینکه از نظر متن شناسی دینی ،اعم از خود آیات قرآن ،و اعم از روایات معتبر خود پیامبر و عترت طاهرین او ،غیر از آیات قرآن که وحی نازل بر قلب شریف آن بزرگوار است و مجموعه آن بعنوان قرآن کریم و معجزه قولی آن بزرگوار است و برای ما حجیت استنادی دارد ،اقوال و افعال ایشان نیز بروش های صحیح احراز و یافت آنها ،برای ما حجتند ،و آن بزرگوار بتعبیر قرآن کریم “اسوه حسنه” برای عموم مسلمانان و همه بشریت است ،و برحسب روایت ثقلین متواتر بین فریقین ،همانطور که قول-فعل-و تقریر خود ایشان تشریعا حجت برماست ،قول -فعل و تقریر عترت معصومین ایشان نیز برای ما حجت است ،و دین اسلام که خاتم ادیان و آخرین دین آسمانی برای بشریت است ،بوسیله قرآن که اصل اصیل آن است و روایات حاکی از قول و فعل و تقریر معصومین یعنی محمد رسول الله و عترت مطهر ایشان قابل فهم و دریافت است ،البته در زمان حضور معصومین و امامان که عترت حجت ما هستند بیان احکام شرع در عمود زمان و تطبیق آن با وضعیت روز بروز زندگی بشر با آن بزرگواران است و همین ضامن استمرار شریعت پیامبر است (امامت) ،لکن در عصر غیبت معصوم بحکم و فرمان خود آنان ،اجتهاد و تطبیق کلیات و مسلمات شرع با مستحدثات و مسائل و موضوعات جدید ،بعهده عالمان و مجتهدان واجد شرائط است که با اجتهاد در هر زمان جزئیات و متفرقات و مستحدثات مسائل مورد نیاز بشر بر کلیات و مسلمات شرع که از نصوص و ظواهر دینی استفاده می شود تطبیق می کنند که از آن تعبیر به اجتهاد مستمر مجتهدان تعبیر می شود ،بنابر این بنظرمن این گرایش که ما بگوییم برای تطبیق احکام و مسائل روزانه بشر باید فقط به قرآن که وحی نازل است تمسک کنیم و از سنت پیامبر اسلام و عترت طاهرین ایشان اعراض کرده و فقط باصطلاح به کتاب تمسک کنیم ،منجر به همان سخن خلیفه ثانی خواهد شد که گفته است :حسبنا کتاب الله ،و چنین رویکردی بگمانم مورد نظر محققانی که به برخی کلمات آنان تمسک می کنید نباشد.در این مورد اگر ابهامی داشتید جزئی تر و در حد وسع بحث خواهیم کرد.
      مطلبی را هم که به صاحب جواهر الکلام از قول ایشان اسناد دادید هنوز فرصت نکرده ام ببینم آنرا خواهم دید و نظر خود را عرض خواهم کرد.
      در مورد کلام منتسب به علامه طباطبائی قدس سره الشریف ،تصادفا مطلب خلاف چیزی است که اسناد داده شده است ،و مرحوم ایشان در کتاب مهر تابان آیه مورد نظر در سوره نجم را (و ما ینطق عن الهوی،ان هو الا وحی یوحی) را دارای اطلاق دانسته اند ،و معنای تمسک به اطلاق آیه این است که پیامبر چه در مقام ایفاء مقام رسالت و گیرندگی وحی و ضبط آن و اظهار آن به بشریت ،و چه در اقوال و افعال شخصی تبعیت از هوای نفس نمی کند ،یعنی عدم تبعیت از هوای نفس که مفاد گزارش آیه فوق است هیچ اختصاصی به گرفتن و ابلاغ وحی ندارد و پیامبر بحکم عصمت و توفیق الهی برای ایفاء ماموریت الهی هرگز از هوای نفس تبعیت نمی کند ،به عبارات عربی و فارسی المیزان ذیل آیه ،و به عبارت کتاب مهر تابان عنایت کنید ،من مطلب مورد نظر و استناد شما را کامل و دقیق نقل می کنم ،امیدوارم در آن تامل فرمایید:
      —————————-
      الف-“قوله تعالى: «وَ ما يَنْطِقُ‏ عَنِ‏ الْهَوى‏ إِنْ‏ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ‏ يُوحى‏» المراد بالهوى هوى النفس و رأيها، و النطق و إن كان مطلقا ورد عليه النفي و كان مقتضاه نفي الهوى عن مطلق نطقه (ص) لكنه لما كان خطابا للمشركين و هم يرمونه في دعوته و ما يتلو عليهم من القرآن بأنه كاذب متقول مفتر على الله سبحانه كان المراد بقرينة المقام أنه (ص) ما ينطق فيما يدعوكم إلى الله أو فيما يتلوه عليكم من القرآن عن هوى نفسه و رأيه بل ليس ذلك إلا وحيا يوحى إليه من الله سبحانه.
      قوله تعالى: «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏» ضمير «عَلَّمَهُ‏» للنبي ص أو للقرآن بما هو وحي أو لمطلق الوحي و المفعول الآخر لعلمه محذوف على أي حال و التقدير علم النبي الوحي أو علم القرآن أو الوحي إياه‏”.
      (تفسیر المیزان،ج 19 ص 27ط عربی)
      ——————-
      ب-“”” وَ ما يَنْطِقُ‏ عَنِ‏ الْهَوى‏ إِنْ‏ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ‏ يُوحى‏” منظور از كلمه” هوى” هواى نفس و رأى و خواسته آن است، و جمله” ما ينطق” هر چند مطلق است، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد (حتى در آن سخنان روزمره ‏اى كه در داخل خانه‏ اش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب” صاحبتان” به مشركين است، مشركينى كه دعوت او را و قرآنى را كه برايشان مى ‏خواند دروغ و تقول و افتراى بر خدا مى‏ پنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم: منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى‏ خواند، و آنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى‏ كند، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست، و به رأى خود چيزى نمى‏ گويد، بلكه هر چه در اين باب مى‏گويد وحيى است كه خداى تعالى به او مى ‏كند.

      ” عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏” ضمير در” علمه” به رسول خدا (ص) برمى‏ گردد، كه در اين‏ صورت مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى حذف شده، و تقدير آن” علمه القرآن او الوحى- قرآن يا وحى را به او تعليم كرده” مى ‏باشد، ممكن هم هست ضمير در جمله مذكور به قرآن و يا مطلق وحى برگردد، و در نتيجه مفعول اول كه ضميرى است راجع به رسول خدا (ص) حذف شده تقدير آن چنين باشد” علم القرآن” و يا” علم الوحى اياه”. يعنى خداى تعالى قرآن و يا وحى را به آن جناب تعليم كرده””.
      (تفسیر المیزان ،ج 19 ص 42-43 طبع فارسی)
      —————————————
      ج-“”تلميذ (مولف مهر تابان): در آيه كريمه: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏* عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏.
      آيات 3 تا 5، از سوره 53: النّجم: «و رسول خدا از روى ميل و هواى نفسانى خود سخن نمى‏ گويد. نيست سخن او مگر وحى خداوندى كه به او وحى شده است. و او را شَديد الْقُوَى (كه منظور جبرائيل امين است) تعليم كرده است.»
      آيا مفادش اينست كه تمام كلمات رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم وحى بوده است؟ يا ظاهرش اينست كه آياتى را كه رسول الله بعنوان قرآن تلاوت مى‏ فرموده است وحى بوده است؟
      چون ديده شده است كه بعضى‏ها استدلال مى‏ كنند، با تمسّك به اين آيات، بر اينكه حرف‏هاى عادى رسول خدا هم وحى مُنزل بوده است. مثلًا در قضيّه امر فرمودن آنحضرت بحركت جَيْش اسامَه و يا قضيّه كاغذ و دوات‏ خواستن رسول الله در وقت رحلت بر اينكه چيزى بنويسند كه امّت ديگر هرگز گمراه نشوند، استدلال مى ‏كنند به اين آيه شريفه: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏.
      اين كلمات رسول خدا و اوامر و نواهى آنحضرت در امور فردى و خانوادگى و يا در امور اجتماعى آيا وحى نبوده است؟ گرچه كلمات عادى رسول خدا هم صحيح بود و طبق حقّ بود؛ امّا استدلال به آيه‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ درست است؟
      علّامه: آيه‏ وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ اطلاق دارد، و شامل وحى آيات قرآن و غيره مى‏ شود؛ و مى ‏توان گفت: رسول الله در امور عادى هم از روى ميل و هواى نفسانى سخن نمى‏ گفته است.
      ولى آيه‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏* عَلَّمَهُ‏ و شَدِيدُ الْقُوى‏ راجع به قرآن كريم و آيات نازله مى ‏باشد و ربطى بسخنان عادى و اوامر آنحضرت در امور شخصى ندارد””.
      (مهر تابان ،متن،ص 312-313طبع جدید)
      —————–
      همینطور که ملاحظه میکنید مقصود این نبوده است که پیامبر تنها در مقام ابلاغ رسالت و وحی قرآنی ،از روی هوای نفس وحی را ابلاغ نمی کند ،بلکه هم ابلاغ قرآن بعنوان وحی الهی ،ناشی از هوای نفس نیست ،و هم سایر اقوال و افعال ایشان ناشی از هوای نفس نیست ،و سوال تلمیذ باز می گردد به اینکه کسانی گفته باشند بحکم آیه شریفه سخنان غیر قرآنی ایشان یا افعال ایشان ،همه مستند بوحی اند ،و مرحوم علامه رضوان الله علیه ضمن تصریح به اطلاق آیه و اینکه همه سخنان رسول خدا اعم از وحی قرآنی و اعم از سنت و اقوال و سیره او بحکم عصمت و توفیق الهی ناشی از هوای نفس نیست ،و لهذا او اسوه برای انسانهاست و قرآن فرمود:
      (لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا.الاحزاب/21)
      نه آنکه ممکن است سخنان او در غیر مورد وحی ناشی از هوای نفس باشد پس بگوییم سخنان ایشان در غیر مورد قرآن غیر حجت و غیر قابل استناد است ،و بالاخره حاصل این پرسش و پاسخ شاگرد و استاد این است که کلمات و افعال دیگر رسول الله غیر از قرآن ،وحی نیست ،علاوه اینکه مکن است برخی از افعال ایشان بهدایت فرشته الهی و در اثر اتصال بوحی باشد اگرچه وحی قرآنی و سخن خدا بعنوان وحی نباشد ،نه آنکه این سخنان و افعال حجت و اسوه نیست و تفاوت بین ایندو سخن بسیار است.

      موفق باشید

       
  21. سارا از فرانکفورت

    سلام سیدمرتضی دانشمند اسلامی خسته نباشید
    من نشستم و دارم یکی یکی زحمت های شما را که در پاس خ به سوال من نوشتید مطالعه می کنم البته خیلی سخته شما مرا به اعماق تاریخ اسلام برده اید و در آن اعماق از من می خواهید یکی یکی به کوچه پسکوچه هایی که مرا می برید نگاه کنم و خانه به خانه با اهالی خانه ها آشنابشم. در یکی از نوشته ها به این که من متخصص بیهوشی ام شک کرده بودید بی آن که من به شما به اسمی که برای خودتون انتخاب کردید شک بکنم. من به شما همین که اسمتان را سید مرتضی گذشتید احترام می گذارم ممکن است اسم واقعی شما دکتر علی مطهری باشه بمن چه در اینصورت؟ برای من یک ناشناس همان قدری محترمه که مزدک یا کاوه یا عرفانییان یا آنیتا یا افلاطون یا مازیار وطن پرست یا مهرداد. از شما یک سوال می پرسم از میان این همه اسم کدام یک بجز آقای نوری زاد اسم واقعیشان است؟ همه ما از ترس فردا و از ترس حاکمان که همه هم اسلامی هستن یک اسم برای خودمان انتخاب کرده ایم اما من اسمم سارا است و ایرانی هستم و در آلمان هستم اینها چه درست باشند یا نباشند در اصل مطلب که پرسیدن من است و جوا بدادن شما فرقی نمی کند. من گفتم یک پیامبر نمی تواند کار غیر عقلانی بکند شما مرا می برید به کوچه پسکوچه های تاریخ دور بعدش به من می گویید این قانون اسلام است که وقتی در یک جنگ یک زن اسیر شد فی الفور نسبت های خانوادگی اش با شوهرش فرو می ریزه و میشه یک زن کنیز یا برده که می شه هرکاری باهاش کرد. من می گویم اگر این داستان برای هر کس شنیدنی باشه از یک پیامبر شنیدنی و قبول کردنی نیست که با زنی ازدواج کنه که دو روز قبل زن یکی دیگه بوده و به زور از خانواده اش جدایش کرده اند. کافی بود پیغمبر به مردمش می گفت: شماها از این کارها بکنید اما برای من که پیغمبرم این کار کار خوبی نیست و آیندگان به دیده تردید در من خواهند نگریست. شماها هم کم کم این کار را کنار بگذارید. این رفتار پیغمبر بهتر است یا آن که شما برایش به کوچه پسکوچه های تاریخ اسلام می برید ما را؟ می دونم که در جواب می گویید یا اسلام را قبول داری یا نه مثلا بعضی از احکام تعبدیند باید بپذیری که اگر نپذیری دیگه نمی تونی در چارچوب اسلام بحث کنی. من می گویم همان احکام تعبدی هم باید در چارچوب عقل بر رسی بشوند. نمی شود یک حکم تعبدی را فارغ از عقل بهش بها داد. بازهم از شما تشکر می کنم آقای سید مرتضی که بخاطر یک سوال من این همه به زحمت افتادید من دو خط می خوام بنویسم کلی دستام می لرزه فکرم هزار جا می رود ماشالا به شما و قلم شما بازهم تشکر می کنم استاد

     
    • سلام سارا متخصص بیهوشی از……..گرانمایه

      قضیه کتاب فروغ جاوید=فروغ ابدیت چی شد؟ بالاخره نگفتید کتاب فروغ ابدیت رو از کدوم کوچه پس کوچه های فرانکفورت در آوردید؟! متنش چی بود و اون قضیه داغ داغ رو از کجا آورده بودید؟ پیشنهاد می کنم در اوقات فراغت از بیهوش کردن بیماران تان از خلاقیت آنیتا گرانمایه برای حل این مشکل کمک بگیرید!
      خداحافظ به آلمانی چی میشه؟ هرچی آلمانیا میگن همون.

       
      • خطاب به ملای ///////////////

        قافیه که به تنگ آید ــــــــــــ ملا //////////

        ملا مرتضی، آن قضیه داغ داغ هم که طبق روایتی که خودت آورده ای در هنگام برگشت از خیبر در راه! اتفاق افتاده است یعنی پیغمبر در هنگام برگشت با آن زن داغدیده همبستر شده است آنهم داغ داغ! شیر فهم شد؟ یعنی پیغمبر حتی سه ماه و 10 روز عده را هم نگه نداشته است! مگر اینکه ملا بگوید نخیر پیغمبر بعد از فتح خیبر 100 روز در خیبر //////////// بود! شیر فهم شد ملا؟ حفظ کردن این پول مفت بنام خمس چه می کند با ملاها که در روز روشن جلوی چشم همه اینگونه رسوا دروغ می گویند؟ یک وقت با تقیه(///////////////) نگویی من خمس خوار نیستم که ذره ذره وجودت از خمس ساخته شده است در ضمن آن کس که از مردم ایران می ترسد ///////////خودت هستی ملا، دلیل آن هم این است که می ترسی چهره واقعی خودت را در حوزه علمیه قم برای کاربران روشن کنی تو که از حکومت و اسلام دفاع می کنی و از این راه ارتزاق می کنی جکومت هم با تو کاری ندارد پس از چه می ترسی که نام و نام خانوادگیت و شغلت در حوزه را علنی نمی کنی ؟ آیا غیر از این است که از /////////////// به دست مردم می ترسی؟ بر فرض هم که مردم بخواهند ///////////// تو باید استقبال کنی برای اینکه مدعی هستی شهدا در آن دنیا یرزقون /////////////هستند! ای //////////////

         
        • در مورد توقف پیامبر پس از اتمام جنگ خیبر در نوشته مبسوطی که ارائه شد با تکیه به اسناد تاریخی توضیح داده شد.
          مدت زمان سه ماه و ده روز مربوط به عده (استبراء رحم) زنان آزادی است که از شوهران خود طلاق می گیرند ،نیز توضیح داده شد که عده (استبراء رحم) زنانی که در جنگها باسارت در میامدند ،بر اساس تشریع اسلام ،سه ماه و ده روز نیست بلکه مراعات “حیضه واحده” است ،یعنی اگر زنی پس از اسارت یکبار عادت ماهیانه شود و رحم او از خون حیض با شرائط و علائم آن پاک شود ،همین می شود عده او و اماره شرعی بر خلو رحم او از ماء شوهر پیشین ،و عدم آبستنی او ،و بر اساس حکم مورد اتفاق فقه شیعه و سنی چنین زنی می تواند ازدواج کند و بهمسری مرد دیگری در آید .
          در مورد بانو صفیه همسر مکرمه پیامبر اسلام نیز چنین مراحلی طی شده است ،در نقلهای مستندی که ارائه شد روشن شد که پیامبر پس از جنگ و اسارت این بانو ،امر مراعات شرائط شرعی ایشان را به ام سلمه که از زنان مسن و با تجربه و آشنای بمسائل شرعی بوده است واگذار کردند ،و بتصریح تاریخ در مدت توقف پیامبر (هرقدر باشد) پیامبر نه با او ازدواج کردند و نه طبعا زفافی با ایشان داشتند ،و پس از حرکت بسوی مدینه که طی طریق در آن زمانها هم بکندی صورت می گرفته و مستلزم امتداد زمانی بوده ،ایشان به صفیه پیشنهاد اسلام و آزادی از اسارت یا بقاء بر یهودیت دادند ،و صفیه با اختیار و رضایت (چنان که نقل آن خواب در همه کتب تاریخی شاهد بر مطلب است) هم اسلام اختیار کرد و هم ازدواج با آنحضرت را پذیرفت ،و در امر ازدواج ،غیر از آمادگی دو طرف ازدواج و رضایت آنان و تعیین مهریه و لوازم نکاح امر دیگری دخالت ندارد.
          این کلیت ماجرای ازدواج پیامبر با ام المومنین صفیه بوده است که در دهها سند و کتاب معتبر تاریخ و حدیث و تفسیر مذکور است ،اینکه کسانی در قرن های متاخر عقول جزئیه و ناقص خویش را معیار عقلانیت یا عدم عقلانیت یک ازدواج بدانند و با کاراکتور سازی و سخنان بی اساس و تعبیرات زشت و غرض آلود و دروغ و فریب مثل “پیامبر داغ داغ زن شوهر دار بچه ببغل را برختخواب برد” ،یا “پیامبر بعد از اسارت صفیه در همان شب و در همان محل با او همبستر شد” ،و امثال اینگونه مزخرفات جاهلانه و مغرضانه ،بخواهند چهره پیامبر اسلام را ملکوک کنند دلیل بر جهالت و غرض ورزی و عدم عقلانیت آنان است .

           
  22. مزدک عزیز
    با تشکر از پاسخ شما در پست “دویست نفر شدیم جلوی دنا! + فیلم کوتاه” به مقاله “عجب داستانى است داستان عشق به حق” به چند نکته مهم اشاره فرمودید که متاسفانه تا الان فرصت نشد که نظرم را با شما در میان گذارم
    ۱) این پست زندگی نامه بنده نیست. دوستی آنرا ارسال کرد و بنده پست کردم.
    ۲) هما نطور که فرمودید برخلاف آنچه که ملاها در این ۱۶۰ سال در ذهن بسیاری از هموطنان ما با مهارت گنجانده اند نه تنها بهاییان ایران وطن دوست هستند بلکه تمام بهائیان غیر ایرانی دنیا ایران را میپرستند و خاک آنرا مقدس میشمارند چون زادگاه مولایشان است و به خون هزاران شهید آراسته.بهائیان بر طبق دستور دینشان هر نوع خیانت به وطن را از سیئات کبیره میشمرند . جمله کلیدی این نامه هم در همین رابطه “عامل سیاست صهیونیست ” بودن است :

    “تمام شبهای جمعه که تا صبح قرآن بر سر داشتم تا سن ده سالگی ضمن انجام فرائض دینی شبهای طولانی با سخنان آخوندهای محل بهشتی بسیار عالی برای خود تصور می کردم و در بسیاری از سخنان آن مدعیان حافظ اسلامی چنان نفرتی از کلمه بابی در خون من عجین شده بود که عامل اصل جهانی نشدن اسلام و متحد نگشتن جامعه اسلامی را وجود بابیهای ایرانی که به قول آنها عامل سیاست صهیونیست بودند می دانستم .درست سمت راست مغازه پدری من شخصی بنام قلیلی که تعمیر دوچرخه و چرخ هم کرایه می داد و بنام بابی معروف بود من که سال دوم دبستان بودم هر شب جمعه یک سوزن لحاف دوزی بر می داشتم و چرخهای او را سوراخ می کردم به امید اینکه بنابر بر اظهار علما راه بهشت را برای خود هموار کنم در عالم بچگی هم آرزو داشتم زودتر بزرگ و قوی شوم تا او را بکشم و یا از شهرکُرد بیرونش نمایم .”.
    این نفرت از هموطنی دگر اندیش از کوچکی در خون بسیاری از هموطنان ما عجین گشته و دلیل اصلی بدبختی های کشورمان همین شستشوی مغزی و نفرت از دگر اندیش است. همین مغزهای منحرف، امروز در راس امورند و تا وقتی که این اوهام زدایی از قلب و فکر این اشخاص نشود ایران به کمال خود نخواهد رسید.
    این نامه در واقع داستان یک اوهام زدایی است. هر چند عزیزی در ذیل همان مقاله این تقلیب را از “چاله به چاه افتادن” نامیده (عجبا که نفرت و عشق به کشتن دیگری را چاله میداند و جانفشانی در راه وحدت انسانها و خدمت به نوع بشر را چاه),ا ین خود نمایا نگرمهارت این آخوند ها در منحرف نمودن حتی افکار روشنفکران وحتی اسلام زدگان راجع به بهاییان است. خوشبختانه اکثری از هموطنانمان به مرورزمان آگاه شده اند که بهائیان از سلیم ترین , صادقترین , نجیترین و خادمترین فرزندان این خاک مقدس هستند.

    ۳) مزد ک گرا می همچنین فرموده اید:
    ” دوست ارجمند من این حرف شما رانیز نمی توانم قبول کنم که نوشته اید …بهائی و نباید در سیاست دخالت کنم استعفا نموده و…منظور شما و بهاییانیکه این جمله را دائما در برخورد با دیگران تکرار می کنید از سیاست چیست؟آیا شما در جامعه ایی زندگی می کنید که مثلا آب و برق و مدرسه و نانوایی و مغازه و بانک و ارتش و معلم و دبستان و دبیرستان و دانشگاه و دولت …ندارد؟شما دست روی هر کدام از اینها که بگذارید وارد سیاست شده اید!حال شما با آن تشکیلات و سیع و منسجم خود چگونه می توانید از سیاست دور باشید.بله اگرسیاست را فقط کار دولتی و خدمت درادارات دولتی بدانید حرف شما درست است .ولی آیا سیاست همین است؟”
    البته همینطور که متذکر شدید سیاست معانی و کاردبردهای بیشماری دارد . حتی میتوان نفس “عدم مداخله در امور سیاسی” را نیز یک سیاست دانست . البته که بهائیان در تمام ممالک دنیا کار دولتی دارند و در دوائر دولتی با دل و جان خدمت میکنند چونکه بر خلاف آنچه در کشورمان میگذرد(بهائیان ایران از هر نو ع شغل دولتی حتی معلمی ممنوع هستند) در اکثر ملل پیشرفته مشاغل دولتی , غیرازشغل وزرا و نایبان وزرا لزوما سیاسی نیستند و وقتی حزب سیاسی جدیدی امور کشوری را در دست میگیرد کارمندان دولت همچنان به کار خویش ادامه میدهند (هر چند که طرفدار حزب مخالف باشند.). در واقع بهائیان تحریص شده اند که با دل و جان درپیشرفت و توسعه اقتصادی, اجتماعی ,علمی و روحانی کشورشان در حد اعلا کوشا باشند. حضرت بهاءالله میفرمایند “امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام نماید”. و انسانیت را بیش از دینداری ارج مینهند ” مقام انسان بزرگ است اگر به انسانیت مزین و الا از جمیع مخلوقات پست تر مشاهده میگردد ” وهمچنین : “اصحاب نار باش و اهل ریا مباش. کافر باش و ما کر مباش , در میخانه وارد شو ور در کوچه تزویر مرو . از خدا بترس و از ملا مترس . سر بده و دل مده , زیر سنگ قرار گیر و در سایه تحت الحنک ماوی مگیر ” و همچنین “راست گو , کفر گو , بهتر از آنکه کلمه ای از ایمان بر زبان رانی و دروغ گویی ”

    بطور خلاصه سیاست ” عدم مداخله بهائیان در سیاست” راجع به احزاب سیاسی وعضویت در احزاب سیاسی و طرف گیری از یک حزب سیاسی بر ضد حزبی دیگر و وارد شدن در مجادلات سیاست است چه که خواه نا خواه منجر به کارشکنی واختلافات و دشمنی سیاسی و حزبی خواهد گردید .

    بیان حضرت شوقی (ولی امر دیانت بهائی که مبین و مفسر آثار بهایی هستند ) زبان دل این حکم است
    ‘اليوم امور عالم منقلب است و اديان و ملل و احزاب و دول متعدي يكديگر . حفظ ياران در اين همهمه و اشوب منوط و مشروط بعدم مداخله در امور سياسيه و مشكلات شرعيه دينيه و اقدامات و مساعي احزاب مختلفه متباغضه است. بايد بكل محبت و مهرباني نمودو خدمت عالم انساني را منظور نظر داشت مراعات حكمت و بردباري لازم و واجب است و هوشياري و بيداري و ملاحظه تام در عواقب امور و تدبركامل در اظهار عقائد از شرائط ضروريه محسوب . بيطرفي كامل را نسبت باحزاب سياسيه بايد قلبا و لسانا اظهار داشت و خير خواهي تمام نوع بشر چه دولت و چه ملت كه از اساس مبادي بهائيان است باقوال و اعمال اثبات نمود “
    و حضرت عبدالبهاء (فرزند ارشد و جانشین حضرت بهاءالله ) میفرمایند :
    “اميدواريم كل بخدمت عالم انساني موفق شويم زيرا امروز خدمتي اعظم از ترويج وحدت عالم انساني و صلح عمومي نيست تا نفوس از تعصبات قديمه و تقاليد مضره نجات يابند و ازتعصب مذهبي و ملي و جنسي و سياسي و وطني پاك و پاكيزه شوند تا اين تعصبات باقيست اسايش و سعادت تمام در عالم انساني جلوه ننمايد در وقتي كه شرق در چنين ظلمات شديد واقع و از هر جهت ظلمت تعصب احاطه نموده بود حضرت بهاالله چون شمس از افق شرق طلوع فرمود و اعلان وحدت عالم انسانی نمود و فرمود جمیع خلق نوع انسانند ….”

    اساسا عدم مداخله در سیاست کنونی جهان بر این عقیده استوار است که تغییر و بهبود حقیقی و وپا یدارجامعه , از روح و جان مردمی صادق و سلیم و خادم و فداکار و نوع پرست آغاز میشود نه از سیاست و صولت سیاسیون . طالبان قدرت و عاشقان سلطه و حکمرانی و خود بزرگ بینی بسیارند ولی ساکنان سرزمین مهر و ایمان و حامیان کشور عشق به انسان و از خود گذشتگانی که از تعصبات نژادی و قومی و زبانی و دینی و جنسی و سیاسی رها گشته اند و تمام زند گی خویش را وقف پیشرفت جامعه و اعتلای مقام رفیع انسانیت میکنند کمیاب. بنابرین بهائیان قوای خویشرا صرف اصلاح و اعتلاء یک یک افراد اجتماع کرده و بنایی پایدار که برپایه های صداقت و برابری و تربیت عمومی و پیشرفت علوم استوار گشته میسازند که الگویی شود از برای تمدنی نوین که منفعت کلیه ابناء بشر را در بر گیرد.
    ایسنت که میفرمایند: ” انسان باید در امور وقتی اوقات عزیز را صرف نماید که منتج نتیجه گردد و خدمتی به عالم انسانی نماید و سبب ترقی و اتحاد ملت شود نه با عث اختلال امور و ترویج اغراض نفوس ” و همچنین ” بهاییان به امور سیاسی تعلقی ندارند…کسیکه صلح عمومی جوید و خدمت به اعالم انسانی کند در جدال و نزاع اقلیمی مداخله ننماید. آنکه در احیای کشوری کوشد در مزرعه ای با دهقان و روستا نستیزد “. ‘ما باید از سیاست الهیه اقتباس کنیم. هر نوعی که خدا با بندگان خود معامله میکند رفتار نماییم

    اگر مایل باشید که دلیل و ریشه این حکم بهایی را تفحص کنید پیام بیت العدل اعظم به تاریخ ۱۲ مارس ۲۰۱۲ بهترین رفرانس است که بخاطر طولانی بودن ان و احترام به جناب روریزاد از کپی کردن ان در این وبسایت خود دآری میکنم و فقط لینک آنرا دراینجا میاورم:
    http://noghtenazar.org/node/1045
    باعرض احترام و تشکر

     
    • همینکه به یک اخوند که با اخوندهای دیگر سر لحاف ملا نصرالدین جر و بحثش شده و دکان و دستکش را جدا کرده، می گویی حضرت (حضرت) بها الله، معنا و مفهوم انسان و انسانیت را درک نکرده ای. دنبال خدا به بها رسیدی همانگونه که ما بدنبال خدا به ملا رسیدیم.
      زمانی از یک بهایی پرسیدم تو چطور یک انسان مثل خودت را خدا میدانی، در جوابم کفت منظور بها الله از ادعای خدایی، جلوه خدا است. مثلا وقتی خورشید را در ایینه می بینی نه می توانی بگویی این خود خورشید است و نه می توانی بگویی که این خورشید نیست. یعنی جلوه خدا خود خداست.
      زمان گذشت تا خامنه ای رهبر شد و در یک سخنرانی عین همان ادعا را کرد. گفت: رهبری جلوه ربوبیت الهی است. با شنیدن این حرف با گوشهای خودم از ایشان و خاطره ای که از ان دانشجوی بهایی داشتم دود از کله ام بلند شد. ان روز بود که خدای واقعی را شناختم و به ذاتش پی بردم. هر دو راست می گفتند. خودش و جلوه اش یکی هستند. چه به شکل بها الله و چه به شکل ملا جلوه کنند. همه شان یکی هستند. چون خدا یکتا است.

       
  23. ضیا عربشاهی٬ بازیکن سابق پرسپولیس و تیم ملی فوتبال ایران می‌گوید که به دلیل شکایت محمد علی (افشین) پیروانی٬ کاپیتان سابق پرسپولیس و تیم ملی و مدیر اجرایی تیم ملی ایران٬ به تحمل ۵۰ ضربه شلاق محکوم شده است.

    به گفته آقای عربشاهی، حکم ۵۰ ضربه شلاق چند روز پیش اجرا شد.

    با این حال آقای عربشاهی می‌گوید که آقای پیروانی ادعا کرده این محکومیت ربطی به شکایت او نداشته است.

    آقای عربشاهی در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ایران٬ ایلنا گفت: “افشین پیروانی ادعا کرده شلاقی که ضیا عربشاهی خورده مربوط به شکایت من نبوده و شاید مال شکایت شخص دیگری بوده است. آقای پیروانی حکمی که به من ابلاغ شده شماره پرونده دارد و همه چیز کاملا مشخص است و ابلاغ رسمی شده است.”

    آقای عربشاهی همچنین دادنامه‌ای که در آن نشان داده می‌شود به دلیل شکایت پیروانی به تحمل شلاق محکوم شده را در اختیار خبرگزاری‌های ایرانی گذاشته است.

    در رای دادگاه اتهام آقای عربشاهی توهین و نشر اکاذیب ذکر شده است.

    با این حال از آقای پیروانی نقل شده بود که شکایت خودش را از آقای عربشاهی پس گرفته بود و او به دلیل شکایت شخص دیگری شلاق خورده است.

    وکیل افشین پیروانی به خبرگزاری ایسنا گفت: “حکم منتشره مربوط به ۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۲ است. این رای غیابی است و مطابق قانون ظرف ۱۰ روز از ابلاغ، قابل واخواهی و ظرف ۲۰ روز قابل تجدیدنظر خواهی بوده است که آقای عربشاهی نسبت به هیچ کدام از این مواعید اقدام موثری نکرده است.”

    آقای عربشاهی در خصوص اجرای حکمش گفته است: “وقتی به اجرای احکام رفتم مأمور اجرای احکام به من گفت که به این حکم اعتراض کنم یا شلاق‌ها را بخرم، اما مردانه گفتم می‌خواهم شلاق بخورم. وقتی آن شخص می‌خواست به من شلاق بزند عرق می‌ریخت، اما به او گفتم کارش را انجام بدهد”.

    ماجرای شکایت پیروانی از عربشاهی به درگیری رسانه‌ای او با حمید درخشان٬ بازیکن سابق دیگر پرسپولیس باز می‌گردد که آقای عربشاهی می‌گوید که در حمایت از آقای درخشان وارد داستان شده است و به گفته آقای پیروانی٬ ضیا عربشاهی به او “فحاشی” کرده است.

    آقای عربشاهی گفته بود: “پیروانی مدعی شده که من به او فحاشی کردم اما من از شما می‌خواهم تا بنویسید که همه بدانند من چه حرف بدی زده‌ام. من فقط گفتم که افشین پیروانی به نان بربری می‌گوید بیسکوییت! اگر این حرف من بد است که دیگر این را هم نمی‌گویم. حتی در دادگاه قاضی به وکیل پیروانی گفت که این حرف بدی نیست، اما شاید از نظر آقایان این جمله حرف خیلی بدی باشد.”

    او پس از اجرای حکمش گفت که به خاطر رفاقت با درخشان و حمایت از او شلاق خورده و باز هم از درخشان و دیگر پرسپولیسی‌ها حمایت خواهد کرد.

     
  24. درود بر دوستان و دردمندان و دکتر نوریزاد

    چه نبوغ ها، هنرها و توانایی ها بخاطر این جامعه دین زده، عقب افتاده، متعصب وخرافاتی که در نطفه خفه نشده و بعوض شکوفایی وشراکت آن با انسانیت جهان دررؤیاهای مردم ما تا مرزخداحافظی ازاین دنیا باقی مانده وهرگزآشکارنشده اند
    زمانی که دبستانی بودم درشهرکوچکمان فردی روشن ضمیر(نابینا) ولی بسیارهنرمند بنام شاهپوربود که با تبحری چشمگیرویلون مینواخت. ایشان دراکثرعروسی ها و جشن ها که تعداد آنان درزمان طاغوت خیلی زیادترازعزاداری ها و سیاه پوشی های مرگاورامروز بودند شرکت میکرد واهالی را با کشیدن هنرمندانه آرشه بر روی تارهای ویلون خود درشادمانی وحیرت فرومیبرد. ایشان درروزهای معمولی نیز به شاگردان در منزل خود درمقابل مبلغ ناچیزی درس ویلون میداد

    درآنزمان هنوزتلویزیون بشهرما نیامده بود وبدین علت مهمترین تفریح ما در خانواده رادیوی قاب چوبی شارپ ما بود که مادرم ملافه ای با یک پارچه سفید برای آن دوخته بود وهریک از ما درنگهداری ومواظبت ازاین دستگاه تنها مأخذ شادیمان بسیارکوشا بودیم

    ومن درآن روزهای کودکی با گوش کردن به تمامی برنامه های رادیو لذت بیحدی میبردم ولی شنیدن برنامه «گلهای رنگارنگ» مرا بدنیای دیگری میبرد و زمانی که نوابغی مانند پرویز یاحقی، اسدالله ملک، علی تجویدی، حبیب الله بدیعی، رضا محجوبی، فرامرز پایورویا همایون خرم آرشه برتارهای سازخود میکشیدند گویی که ازاین دنیا به مکانی سحرآمیز سفرمیکردم بزبان ساده بواقع ازخود بیخود میشدم. بخاطرشدت این علاقه با مادرم مشورت کردم که از پدرم اجازه بگیرد که که درکلاس درس هنری شاهپورثبت نام کنم و البته ایشان گفتند که موضوع را با پدرم در میان خواهند گذاشت. عصرآنروزایشان (که آن موقع بنده فکرمیکردم ایشان فقط دو تا ماراز ضحاک کم دارند) تشریف آوردند وطبق معمول در اطاقی که بچه ها حضورنداشتند مسائل مهم خانواده مورد بررسی و مشورت (البته مشورت که چه عرض کنم،باید بگم بعرض ظل السلطان میرسید) قرارمیگرفت ومیدانستم که مسئله مدرسه هنری رفتن بنده نیز جزئی از دستور روزانه خواهد بود. ناگهان مهیب نعره گوشخراش پدردراطاق مجاورپیچید که میگفت «به به…. چشممون روشن …حالا میخاد ک..ی بشه واسمون؟ به شرف مرتضی علی گردنشو میشکونم این نمک بحرام رو….» بسرعت فهمیدم که جواب ایشان منفیست وبنده بهتراست درقسمتی ازخانه تا زمانی که خشم ایشان تقلیل یابد مخفی شوم تا از مشت ولگدی که ایشان در نثارکردن آنان به بنده محارت زیادی داشتند مصون بمانم

    درست درسالهای بعد ازانقلاب که به سن استقلال تصمیم گیری رسیده بودم در «مدرسه مرکز اشاعه موسیقی سنتی ایران» درخیابان فرصت ثبت نام کردم وبرای یاد گیری نواختن ویلن زحمت زیادی هم کشیدم ولی باداشتن شغل وخانواده با دوفرزند خرد سال که همه وقت روزانه مرابخود مشغول میکردند دیگرمجالی برای رسیدن به آرزوهای شخصی نمانده بود و چاره ای نداشتم جزاینکه درآن رؤیا را برای همیشه گل بگیرم و ویلون گرانقیمتم را بعنوان دکور بر دیوار اطاق محقرمان آویزان کنم.

    خیر جناب نوریزاد! هیچکس مجبور نیست به پدرومادر، به معلم خود، به عقایددیگران و یا هر شخص ویا پدیده ای که فرهنگمان حرمت آنان را معمول کرده است احترام بگذارد. این اشخاص هر کسی که باشند و یا معتقدین به هرعقیده ای هستند باید درعمل و رفتار خود ثابت کنند که شایسته احترام دیگران هستند واحترام دیگران را بحق کسب کرده اند. احترام اتوماتیک نیست، کسب کردنیست

    ناگفته نماند که اکثرآنانی که این روزها دائما برطبل «باید بعقاید دیگران احترام بگذارید» میکوبند خود ۸۵درصد مردم دنیا را با عناوینی مانند خنزیر، کلب، حمار، نجس و یا انعام مورد خطاب قرارمیدهند

    پایدار باشید
    رسول

     
  25. بنام خدا

    چند منبع و چند عبارت از برخی منابع تاریخی در مورد اجمال ماجرای خیبر و ازدواج پیامبر بزرگوار اسلام صلوات خدا بر او ،را برای تتمیم مطلب ارائه کرده و نکاتی را مختصرا پیرامون آن عرض می کنم :

    1- آنچه در سیره ابن هشام آمده است :
    یکی از کتابهایی که برخی عبارات او منشا بد فهمی یا غرض ورزی مخالفان اسلام و پیامبر شده است کتاب سیره ابن هشام است ،البته با نگرش دقیق و مراجعه به اسناد و عبارات دیگر کتب تاریخ ابهامات مورد اشاره رفع خواهد شد اگر کسی بدنبال نیل بحقیقت باشد نه بدنبال تثبیت پیش داوری های خویش یا نگرش امروزی به مسائل و واقعیات قرنها پیش از زمان ما : به این دو عبارت عربی در سیره ابن هشام عنایت کنید :

    الف-“و تزوّج رسول الله صلى الله عليه و سلم صفيّة بنت حيي بن أخطب، سباها من خيبر، فاصطفاها لنفسه، و أولم رسول الله صلى الله عليه و سلم وليمة، ما فيها شحم و لا لحم، كان سويقا و تمرا، و كانت قبله عند كنانة بن الربيع بن أبى الحقيق.
    ( السيرةالنبوية،ج‏2،ص:646)

    این عبارت مشکل خاصی ندارد ،و اشاره اجمالی دارد به این مساله که نیل پیامبر خدا به بانو صفیه بنت حیی بن اخطب ،نه یک تجاوز -چنانکه بدخواهان می گویند- بلکه یک تزویج با رضایت طرفین بوده است ،عبارت می گوید : پیامبر تزویج کرد صفیه را که یکی از زنان بازمانده از جنگجویان کشته شده در جنگ خیبر بود ،و در آن تزویج ولیمه ای داد که گوشت و چربی در آن نبود ،غذایی مرکب از آرد و خرما ،و اینکه صفیه پیش از ازدواج با پیامبر همسر کنانه بن الربیع بوده است.
    ———-
    ب-“”قال ابن إسحاق: و لما أعرس رسول الله صلى الله عليه و سلم بصفيّة، (بخيبر أو ببعض الطريق)، و كانت التي جمّلتها لرسول الله صلى الله عليه و سلم و مشّطتها و أصلحت من أمرها أمّ سليم بنت ملحان، أمّ أنس بن مالك. فبات بها رسول الله صلى الله عليه و سلم في قبّة له، و بات أبو أيّوب خالد بن زيد، أخو بنى النّجّار متوشّحا سيفه، يحرس رسول الله صلى الله عليه و سلم، و يطيف بالقبة، حتى أصبح رسول الله صلى الله عليه و سلم، فلما رأى مكانه قال: مالك يا أبا أيوب؟
    قال: يا رسول الله، خفت عليك من هذه المرأة، و كانت امرأة قد قتلت أباها و زوجها و قومها، و كانت حديثة عهد بكفر، فخفتها عليك. فزعموا أن رسول الله صلى الله عليه و سلم، قال: اللَّهمّ احفظ أبا أيوب كما بات يحفظني.
    (السیره النبویه ؛ج 2 ص 340)

    این عبارت ابن هشام می گوید :و از جرياناتى كه (درخيبر یا در راه بازگشت به مدینه) اتفاق افتاد ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با صفيه بود كه ام سليم- مادر انس بن مالك- صفيه را مهيا كرده سپس خيمه ‏اى بر پا كردند و چون شب شد رسول خدا صلى الله عليه و آله بآن خيمه رفت و با او ازدواج كرد، ابو ايوب انصارى نيز شمشيرى را بدست گرفت و تا صبح اطراف خيمه آن حضرت پاس ميداد، چون صبح شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله از خيمه خارج شد ابو ايوب را در پشت خيمه ديد، فرمود: ابو ايوب در اينجا چه مى‏كنى؟
    عرض كرد: يا رسول الله از اين زن بر تو ترسيدم، زيرا پدر و شوهر و قوم اين زن بدست تو كشته شده بودند، و از طرفى تازه مسلمان شده بود (و آنطور كه بايد شما را نمى‏شناخت از اين رو ترسيدم اين زن بشما گزندى برساند)؟ گويند:
    رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره‏اش دعا كرده گفت: بار خدايا چنانكه ابو ايوب از من محافظت كرد تو هم او را محافظت فرما.
    (زندگانی محمد/ترجمه سیره ابن هشام ،ج2 ص 233)

    این عبارات روشن است و حکایت از مراسم ازدواج و آماده سازی عروس پیامبر است ،اگر در عبارت عربی و معادل آن در ترجمه این فقره که توجه شود که گفته است :
    “”(بخيبر أو ببعض الطريق)=(درخيبر یا در راه بازگشت به مدینه)
    آنگاه منشا دستاویز دشمنان یا مخالفان اسلام و پیامبر روشن می شود چیست ،در این عبارت ابن هشام در مقام نقل حکایت خود مساله “مکان وقوع عروسی پیامبر با صفیه” را بصورت تردید و با تعبیر عربی “او”= یا بیان کرده است ،می گوید وقتی عروسی پیامبر در خیبر یا بعض طریق ،یعنی در راه بازگشت از خیبر به مدینه وقوع یافت ،این تعبیر مردد که باید دید ناشی از نقل راوی مستقیم ابن هشام بوده است یا تردید ابن اسحاق بوده است ،یا تردید ناشی از فراموشی نویسنده بوده است ،در هر حال ذکر نام “خیبر” ممکن است افرادی را (صرفنظر از مغرضان که ممکن است هرچیز روشنی را هم دستاویز ایراد و اتهام خویش قرار دهند) واقعا با این سوال مواجه کند که چطور خود اسلام و خود پیامبر اسلام که شارع و مشرع دین از سوی خدای تعالی است ،می شود در مورد ازدواج با زنان مقرراتی وضع کرده باشند در عین حال خود اولین نقض کننده آن باشند ،من می پذیرم که اگر کسی اهل تتبع و بررسی جامع تاریخ مکتوب و توجه به قرائن و شواهد دیگر تاریخی و مقام عالی نبوت نباشد ،دچار چنین توهم یا تردیدی بشود ،یعنی جای این سوال هست که چطور پیامبری خود فرموده است هنگام ازدواج با زنی که سابقا شوهر داشته است چه در خارج از میدان جنگ و بطور طبیعی که مثلا زنی طلاق گرفته از شوهر سابق خود باشد ،یا بیوه ای باشد که شوهرش را از دست داده باشد،و چه در ادوار جریان اسیر گیری در جنگ و استرقاق اگر زنی را اسیر کرده باشند که سابقا دارای شوهر بوده حال یا شوهر او در جریان جنگ کشته شده باشد یا مطلقه باشد ،باید حتما “عده”یعنی احراز خلو رحم زن از ماء شوهر سابق و از جنین که از آن تعبیر به “استبراء رحم” هم می شود ،مراعات شود ، و در عین حال خود او در همان مکانی که مطابق قانون خود ،زنی را در جنگ باسارت گرفته است که در زمان نزدیک به اسارت دارای شوهر بوده است ،بهمسری خویش در آورده و بقول بدخواهان یا ناآگاهان داغ داغ او را به بستر زناشوئی برد؟ این سوال سوالی طبیعی و منطقی است ،و تعبیر تردید آمیز ابن هشام در اینجا چنین ابهام و ایهامی را باعث می شود ،لیکن بنظر من در اینجا انسان محقق منصف بر خود فرض می داند که پیش از تسرع در قضاوت و پیش از دل سپردن به سخن معهود غرض ورزان منکر دین و وحی و رسالت و شریعت ،این نکته را تعقیب کرده و قلب و دل خویش را به بدگمانی آلوده نکند.
    البته برحسب امکان وقوعی خارجی حتی در این فرض که طرف “خیبر” در کلام تردید آمیز ابن هشام درست هم باشد ،هیچ استحاله ای وجود ندارد که پیامبر پس از یک جنگ سنگین که برخی مورخان نوشته اند یکماه بطول انجامید تا مسلمانان قلعه های متعدد یهودیان توطئه گر و خیانتکار را تصرف کند ،مدتی برای استراحت و تجدید قوا در آن مکان باقی مانده باشند که آن مدت کافی در انقضاء “عده” بانو صفیه همسر گرامی پیامبر باشد ،اما محقق پی جوی حقیقت تاریخ اگر تاملی در روایات مختلف تاریخ در کتب روایی و سیره کند ،در می یابد که منابع و روایات تاریخی دیگری نیز با سلسله راویان خود تا زمان وقوع آن واقعه وجود دارند که گفته اند ،پیامبر مدتی در خیبر ماندند و با جمع آوری و دفن کشتگان و برخی اقدامات دیگر بسوی مدینه حرکت کرده اند ،و در راه خیبر به مدینه هم توقف های مختلفی داشته اند ،روی این احتمال که از طرف دیگر عبارت ابن هشام نیز دور نیست (او ببعض الطریق) یعنی در جایی بین راه مراسم عروسی و زفاف صورت گرفت ،که حتی نام آن محل در اسناد دیگر تاریخی وجود دارد (صهباء)،بنابر این با توجه به این نکته ها و قرائن این امر وضوح می یابد که مساله مراعات عده در مورد صفیه صورت گرفته است ،که حتی در برخی عبارتها در طبقات ابن سعد و انساب الاشراف به آن تصریح شده است ،خصوصا با این لحاظ که عده زنی که به اسارت در جنگ در آمده عبارت از “پاک شدن از یک حیض است (حیضه واحده) یا اگر مثلا باردار باشد وضع حمل او عبارت از برائت رحم او از ماء شوهر سابق است ،بنابر این با توجه به این نکات (توقف طولانی یا کوتاه پیامبر و مسلمانان در خیبر ،فاصله بین راه خیبر تا مدینه ،و توقف های بین راه ،و تصریح سیره نویسان به اینکه پیامبر صفیه را پس از اختیار به ام سلمه که زن با تجربه و متشرعی بود سپرد تا او را آماده کند) آیا جای اینگونه فرمایشات است که کسی بگوید عده زن سه ماه و ده روز است و مساله عده نگه داشتن بانو صفیه در این ماجرا برای من حل نشده است؟ حال اینکه یک سوال طبیعی و معمولی است که با تکمیل اطلاعات و اینکه عده سه ماه و ده روز مربوط به زنان حره و آزاد در شرائط طبیعیست ،و عده زن باسارت در آمده در جنگ چنانکه در فقه شیعه و سنی آمده است “حیضه” است ،یعنی اینکه زن اسیر شده همین که در همان زمان حیض باشد و بعد از چند روز پاک شود ،یا بعد حیض شود و پاک شود،برای سوال کننده مطلب روشن می شود و نیازی ندارد به سایت هایی که هم سواد درستی ندارند و هم مغرضند مراجعه کنند ،پس این سوال سوال طبیعی است .صحبت بر سر رویکرد کسانی است که خود را اهل علم و خرد و عقلانیت می دانند بصرف اطلاعات ناقص یا مراجعات ناقص یا حتی خدای نکرده روی کین ورزی های ناشی از عوامل مختلف نسبت به اسلام و پیامبر اسلام ،بخود اجازه دهند هم تعبیرات زشت و ناروایی مثل “تجاوز” و “داغ داغ “و اینگونه تعبیرات کنند ،و هم دروغ بافی کرده بگویند پیامبر زن بچه ببغل را برختخواب تجاوز برد ،در حالیکه هیچیک از منابع تاریخی اسلامی حاوی چنین تهمت های ناروا و غیر انسانی در مورد پیامبر اسلام نیست.
    ————
    ج-باز ابن هشام می گوید :
    “”دستور حمله بقلعه‏ هاى يهود از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله صادر شد و قلاع مزبور يكى پس از ديگرى بدست مسلمين مي افتاد و حضرت غنائم آن را ميان فاتحين پخش ميفرمود، نخستين قلعه كه فتح شد قلعه «ناعم» بود كه محمّد بن مسلمة در پاى همان قلعه بوسيله سنگى كه از بالاى ديوار بسرش افتاد كشته شد، پس از آن قلعه «قموص» كه قلعه فرزندان أبى الحقيق بود فتح شد و در اين قلعه اسيران زيادى نصيب مسلمانان شد كه از آن جمله بود صفيه دختر حيى بن اخطب كه همسر كنانة بن ربيع و دختر عموى او بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را بخود اختصاص داد و بعدا بهمسرى آن حضرت در آمد، و دختر عموى او را بدحيه كلبى بخشيد”.
    (زندگانی محمد/ترجمه سیره ابن هشام ج2 ص 225)

    این عبارت نیز حکایت اجمالی واقعه خیبر است و اینکه پیامبر صفیه را بخود اختصاص داد.
    ——————-
    د-“”صفيه دختر حيى بن اخطب:
    چنانچه پيش از اين نيز گفتيم چون قلعه قموص كه قلعه فرزندان أبى الحقيق بود گشوده شد صفيه را با زن ديگرى اسير كردند، و بلال آن دو را برداشته بنزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد، و در راه آن دو را بكشتگان يهود عبور داد، زنى كه همراه صفيه بود هنگامى كه چشمش بكشته‏ هاى يهود افتاد فرياد جان خراشى زده با دو دست بر صورت خود زد و مشتى خاك بر داشته بر سر ريخت، رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آن زن را ديد فرمود: اين (زن) شيطان را از من دور كنيد، ولى صفيه را در كنارى نشانيد و دستور داد رداى خود را بر سر او بيندازند، مسلمانان از اين رفتار دانستند كه آن حضرت صفيه را براى خود انتخاب فرموده.
    سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله رو ببلال كرده فرمود: مگر رحم در دل نداشتى كه دو زن (داغديده را) بر كشتگانشان عبور دادى؟.
    و صفيه پيش از فتح خيبر در عقد كنانة بن ربيع بود، شبى در خواب ديد كه ماه از آسمان در دامانش فرود آمده، و چون صبح شد آن خواب را براى شوهرش كنانة نقل كرد، كنانة خشمگين شده سيلى محكمى بصورت صفيه زد كه چشمش در اثر آن سيلى كبود شد و سپس با تغير باو گفت: اين خواب دليل بر آن است كه تو آرزوى همسرى پادشاه حجاز محمّد را در سر دارى! و هنگامى كه او را بنزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند هنوز اثر كبودى در چشمش ديده مى‏شد و چون آن حضرت سبب را از او پرسيد جريان را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد.
    (زندگانی محمد/ترجمه سیره ابن هشام ،ج 2 ص 230)

    این عبارت حاکی دو نکته است ،یکی اینکه گذراندن آن زنان بر کشته های خیبر که سبب تاثر آنان شده بود ناشی از عمل اشتباه بلال بوده است که سبب آزردگی پیامبر هم شده است و بلال را مورد عتاب قرار داده است.
    و نکته دیگر اینکه صفیه در مواجهه با پیامبر و اینکه پیامبر او را مخیر به پذیرش اسلام و همسری پیامبر کرده یا بر دین خود باقی بماند ،صفیه حکایت خوابی را می کند که منشا تمایل او به اسلام می شود ،و این نقل در کتب دیگر نیز آمده است.
    ===========================================
    2-آنچه که در طبقات ابن سعد آمده

    “”صفيه را نخست سلام بن مشكم قرظى به همسرى گرفته است ولى از او جدا شده است و كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق كه از شاخه يهود بنى نضير بوده او را به همسرى گرفته است و كنانه در جنگ خيبر كشته شده است.‏
    محمد بن عمر واقدى ما را گفت: : پس از اينكه رسول خدا (ص) با يهود خيبر جنگ كرد و خداوند اموال آنان را به رسول خدا غنيمت داد، صفيه دختر حيىّ و يكى از دختر عموهاى او را از حصار قموص به اسيرى گرفت و به بلال فرمان داد آن دو را كنار بارها و جايگاه خود ببرد، براى رسول خدا از هر غنيمتى برگزيده ‏يى مقرر بود و ايشان در جنگ خيبر صفيه را برگزيد، پيامبر به او پيشنهاد كرد كه اگر مسلمان شود و خدا و رسولش را انتخاب كند او را آزاد فرمايد، صفيه گفت من مسلمان شدم و خدا و رسولش را انتخاب مى‏ كنم. پيامبر او را آزاد كرد و به همسرى برگزيد و آزادى او را مهريه‏ اش قرار داد. پيامبر در چهره صفيه و نزديك چشم او نشانه كبود شده‏ يى كه به سبزى مى‏ زد ديد و از او پرسيد كه اين چيست؟ صفيه گفت اى رسول خدا در خواب چنان ديدم كه ماهى از سوى آسمان يثرب آمد و در دامن من قرار گرفت، اين موضوع را به شوهر خويش گفتم، كنانه گفت گويا دوست دارى كه همسر اين پادشاهى شوى كه از مدينه مى‏آيد؟ و چنان بر چهره ‏ام زد كه از اثر آن گرفتار عادت ماهيانه شدم.
    پيامبر (ص) تا صفيه پاك شد همچنان در خيبر ماند و بدون اينكه با او زفاف كند از خيبر بيرون آمد. پيامبر (ص) چون به منزلى به نام تبار كه در شش ميلى خيبر بود رسيد از راه كرانه گرفت و خواست با صفيه زفاف كند ولى صفيه نپذيرفت و از آن كار خوددارى كرد كه پيامبر از اين موضوع اندكى دلگير شد، و چون به منطقه صهباء كه فاصله‏ اش با خيبر يك منزل است رسيد، به ام سليم فرمود «اين دوست خود را بيارائيد و بر موهايش شانه زنيد» و پيامبر مى‏خواست در آن منزل با صفيه زفاف فرمايد.
    ام سليم مى‏ گويد هيچ پرده و خيمه ‏يى نداشتيم، من دو عبا را گرفتم و با بستن به دو درخت پرده‏گونه‏ يى فراهم آمد و پشت آن زلف هايش را شانه زدم و او را عطر آگين ساختم.
    ام سنان اسلمى هم مى ‏گويد من از كسانى بودم كه در مراسم عروسى و زفاف پيامبر (ص) با صفيه حضور داشتم زلف هايش را شانه زديم و او را عطر آگين ساختيم، او بانويى بود كه بهترين زيور زنان را داشت و من بويى دلاويزتر از بوى عطر او در آن شب نبوييده ‏ام، ما موهاى صفيه را پيرايش كرديم و همه زير درختى بوديم كه گفته شد پيامبر پيش همسر خويش مى‏ آيد، و پيامبر به سوى صفيه آمد، و همانگونه كه او را گفته بوديم بر پاى خاست و به استقبال پيامبر رفت و سپس ما بيرون آمديم و رسول خدا شب را كنار صفيه گذراند، سپيده‏ دم پيش صفيه برگشتيم كه مى‏ خواست غسل كند، او را به جايى دورتر از لشكرگاه برديم و پرده گرفتيم كه از ديده‏ ها پوشيده باشد او غسل كرد، من- ام سنان اسلمى- از او پرسيدم كه رسول خدا را چگونه ديده است و با او چگونه رفتار فرموده است، گفت پيامبر (ص) از رفتار او مسرور شده و تمام شب را با او گفتگو فرموده و نخوابيده است، صفيه گفت پيامبر از او پرسيده ‏اند چه چيز موجب شد كه تقاضاى مرا در منزل اول نپذيرى؟
    و من گفتم از نزديك بودن يهوديان بر شما ترسيدم، و اين موضوع مايه فزونى محبت رسول خدا نسبت به او شده است.
    چون صبح شد رسول خدا همان جا به مردم وليمه داد كه چيزى جز خرماى آميخته با كشك و روغن نبود و به جاى ظرف و سفره هم از سفره‏ هاى چرمى استفاده شد و مردم چاشت خوردند و سپس رسول خدا از آن جا حركت كرد و در منزل بعد كه قصيبة نام داشت و در شانزده ميلى خيبر بود فرود آمد.
    عمرو بن عاصم كلابى، از سليمان بن مغيرة، از حميد بن هلال ما را خبر داد كه مى‏ گفته است صفيه دختر حيىّ مى‏ گفته است خواب ديدم كه من و اين مردى كه مى‏ پندارد خدايش فرستاده است با يك ديگريم و فرشته‏ يى با بال خود ما را پوشيده است. گويد خواب صفيه را به تندى رد كردند و به او سخنان درشت گفتند.
    يزيد بن هارون و ابو الوليد هشام طيالسى هر دو از حماد بن سلمه از ثابت بنانى، از انس بن مالك ما را خبر دادند كه مى ‏گفته است صفيه دختر حيىّ در سهم دحيه كلبى قرار گرفت. به رسول خدا گفته شد كه كنيز زيبايى در سهم دحيه قرار گرفته است. پيامبر او را در قبال هفت گوسپند از دحيه خريد، آنگاه صفيه را به ام سليم سپرد تا او را آماده سازد و بيارايد و او عده خود را پيش ام سليم سپرى سازد.
    محمد بن عمر واقدى گوید: رسول خدا (ص) به صفیه فرمود «از اين پيشنهادهاى من يكى را برگزين، اگر اسلام را برگزينى تو را براى خود نگه مى‏دارم و اگر يهودى بودن را برگزينى، شايد آزادت كنم و به قوم خود بپيوندى»، صفيه گفت اى رسول خدا من هماندم كه در سهم شما قرار گرفتم پيش از آن كه مرا فراخوانى و به اسلام دعوت فرمايى اسلام را با عشق برگزيده‏ ام، و مرا به آيين يهود نيازى نيست و در آن پدر و برادرى ندارم، اينك كه مرا ميان كفر و اسلام مخير فرمودى، خدا و رسول خدا براى من محبوبتر از آزادى و بازگشت پيش قوم خودم هستند، گويد پيامبر (ص) او را براى خود نگهداشت.
    عمرو بن عاصم كلابى، از سليمان بن مغيرة، از ثابت، از انس بن مالك ما را خبر داد كه مى‏ گفته است صفيه به هنگام تقسيم اسيران نصيب دحيه كلبى شد، انس گويد در محضر رسول خدا به ستايش صفيه پرداختند و گفتند ميان اسيران بانويى ديديم كه مانندش را نديده ‏ايم، رسول خدا نخست به صفيه پيام داد و سپس در قبال او به دحيه چيزهاى ديگرى عطا كرد كه راضى شد، آنگاه صفيه را به مادرم سپرد و گفت او را اصلاح كن، رسول خدا هنگامى كه از خيبر بيرون آمد و آن را پشت سر قرار داد، فرود آمد و براى صفيه خيمه ‏يى برپا شد، و چون پيامبر شب را به صبح آورد فرمود هر كس خوراكى افزون از نياز خود دارد آن را براى ما بياورد، مردم فزونى خرما و روغن و كشك خود را آوردند و انبوهى فراهم آمد و آميزه خرما و كشك و روغن تهيه شد و همگان همراه پيامبر از آن خوردند و از آب باران پاكيزه‏يى كه بر كرانه لشكرگاه جمع شده بود آشاميدند.
    مسلم بن ابراهيم، از ابان بن يزيد، از شعيب بن حبحاب، از انس بن مالك ما را خبر داد كه مى‏ گفته است پيامبر (ص) صفيه را آزاد فرمود و همان آزادى را كابين او قرار داد.
    وكيع بن جراح هم از مهدى بن ميمون از شعيب بن حبحاب از انس همينگونه ما را خبر داد””.
    ( الطبقات‏ الكبرى/ترجمه،ج‏8،ص:128)

    ماجرای نکاح و زفاف پیامبر را با طرق و راویان مختلف نقل کرده است ،و ابراز رضایت صفیه.
    به این عبارت طبقات ابن سعد توجه کنید :
    “”پيامبر (ص) تا صفيه پاك شد همچنان در خيبر ماند و بدون اينكه با او زفاف كند از خيبر بيرون آمد””.
    این عبارت می گوید پیامبر مدتی پس از تمام شدن جنگ در خیبر مانده است ،و این عبارت حاکی از این است که بانو صفیه در آنجا در عادت ماهیانه زنانه خویش بوده است و عده او در آنجا بقاعده “حیضه واحده” بسر آمده است ،حال آنجا عقد نکاح شده یا در راه ،نقل ابن سعد می گوید پیامبر حتی پس از پاکیزگی صفیه از عادت زنانه با او در خیبر زفاف نکرده است و از خیبر خارج شده است.
    با اینگونه تصریحات تاریخی که در کتابهایی دیگر هم وجود دارد و براحتی ابهام موجود در عبارت ابن هشام را رفع می کند ،آیا انسانی است کسی بدون اطلاع یا از روی غرض ورزی و پیش داوری بگوید : پیامبر پس از اتمام جنگ زن اسیر را داغ داغ و در همانجا برختخواب زناشوئی برد؟ یا کسی بگوید پیامبر مراعات انقضاء عده که یکی از مقررات دین خود اوست را نکرد و داغ داغ با زن شوهر دار که بچه در بغل او بود همبستر شد؟!
    در کدام تاریخ مکتوب آمده است که صفیه بچه داشت؟ آیا انسان عاقل منصف نباید بر اساس واقعیت های تاریخی موجود دهان باز کند و چیزی بگوید؟

    ===========================
    3- آنچه در انساب الاشراف آمده است
    و يقال: إنّ صفية وقعت في سهمه يومئذ، فتزوّجها. و وقعت في سهمه أخت لها، فوهبها لدحية بن خليفة الكلبى. و كان رسول الله صلى الله عليه و سلم، حين صارت صفية و أختها إليه، أرسل معهما بلالا. فمرّ بهما على القتلى، فصاحت أختها و ولولت. فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم: إنك لقليل الرحمة: مررت بجارية حدثة على القتلى. و كانت وضيئة، إلا أن صفية كانت أوضأ منها. فوهبها لدحية.
    و جعل رسول الله صلى الله عليه و سلم مهر صفية عتقها، و (أعرس بها في طريقه بعد أن حاضت حيضة)، فسترت بكسائين و مشطتها أم سليم- و هي أم أنس ابن مالك- و عطّرتها و كانت وليمتها حيس على أنطاع. و لما دخل رسول الله صلى الله عليه و سلم بها، بات أبو أيوب الأنصارى خالد بن زيد على باب الستارة، أو بقربها، شاهرا سيفه. فلما أصبح النبي صلى الله عليه و سلم، رآه وقال له: يا با أيوب، ما لك شهرت سيفك؟ فقال: يا رسول الله، جارية حديثة عهد بالعرس، و كنت قتلت أباها و زوجها، فلم آمنها. فضحك، و قال خيرا.
    (انساب الاشراف ج1 ص 443)

    مفهوم عبارت انساب الاشراف تقریبا همان مطالب ابن هشام و ابن سعد است که چگونگی اسارت صفیه و دختر عمویش و عمل نادرست بلال ،و آماده کردن عروس در فاصله زمانی مکانی بین خیبر و مدینه را حکایت می کند .
    در فقره ای که من بین پرانتز قرار دادم می گوید :
    “”(أعرس بها في طريقه بعد أن حاضت حيضة)””.
    عروسی کرد با او در راه بازگشت بمدینه بعد از اینکه صفیه حیض شد بحیض واحد.
    این تصریح تاریخ است ،بعد کسی بیاید صدها سال بعد روی کینه و نفرت با یک دین و آیین دهان باز کند و بگوید :پیامبر داغ داغ….
    خوانندگان ملاحظه کردند خانمی در اظهاراتش گفت من جایی دیدم یا جایی شنیدم که همانجا پس از جنگ بلافاصله چادر برپا شد و پیامبر با صفیه به چادر رفتند و علی علیه السلام نیز آنجا نگهبانی داده بود!
    هیچ نقلی چنین مطلبی ندارد ،اگر کسی یافت ارائه کند ،در همه نقلها هست که در بین راه خیبر به مدینه ،بعد از انقضاء عده پیامبر با صفیه عروسی کرد و ابوایوب انصاری بتشخیص و علاقه خود اطراف خیمه پیامبر مراقب بود مبادا یهود به پیامبر آسیب برسانند. کجا و کدام نقل می گوید پیامبر همانجا در خیبر و بلافاصله پس از اسارت خیمه بپا کرد و داغ داغ…. و علی هم نگهبان بود؟!
    =================================
    4-عبارت و روایتی از صحیح بخاری

    یکی از دوستان چند نقل از کتاب صحیح بخاری نقل کرده بودند ،نظر ایشان را جلب می کنم به نقل دیگری از همان کتاب!
    بخاری در صحیح می گوید :
    “”انس بن مالك داستان اين ازدواج را اين گونه تعريف مي كند: ((ما به خيبر آمديم، هنگامي كه به ياري خداوند قلعه فتح شد، زيبايي صفيه دختر حيي بن اخطب براي پيامبر صلي الله عليه وسلم تعريف شد، شوهر صفيه كشته شده بود، پيامبر صلي الله عليه وسلم او را به همسري برگزيد، چون به صهباء رسيديم عمل زناشوئي صورت گرفت، سپس حلوايي از خرما وروغن و آرد درست كردند كه وليمه عروسي صفيه بود. بعد به سوي مدينه به راه افتاديم، من پيامبر صلي الله عليه وسلم را ديدم كه صفيه را پشت سرش با چادري پوشانده بود))
    (صحیح البخاری ج3 ص 225کتاب الجهاد و السیر)

    ببینید این روایت در همان صحیح بخاری حتی محل وقوع نکاح و زفاف پیامبر با صفیه را نقل کرده است :صهباء ،آنوقت کسی دهان باز می کند یا قلم بدست می گیرد می نویسد پیامبر بعد از جنگ و بلافاصله در “همان مکان” یعنی خیبر اقدام به همبستری با صفیه کرد!
    اندکی بیندیشیم آیا چنین عملی از یک انسان متوسط و متعارف وقوع می یابد که ما چنین چیزی را به یک پیامبر خدا نسبت می دهیم؟
    ————————————————————————
    از نقل قولها و توضیحات گذشته چند مطلب روشن شد :

    1-عدّه زنان اسیر یک بار قاعده شدن (حیض دیدن) است و اگر باردار باشند، انقضاء عده آنان به وضع حمل نمودن است.
    2 – صفیه در زمان اسارت حیض بوده است و بعد از اسارت در دوران عدّه‌اش بوده است.
    3 – ازدواج پیامبر با او، بعد از اتمام حیض و دوران عده‌اش و با اسقبال او همراه بوده است.
    4 – بنابر این، عمل پیامبر اسلام(ص) کاملاً مطابق با دستورات دین مبین اسلام بوده است.

    متشکرم

     
    • ایرانی صدمین

      نقل قول
      صفیه در زمان اسارت حیض بوده است و بعد از اسارت در دوران عدّه‌اش بوده است
      ازدواج پیامبر با او، بعد از اتمام حیض و دوران عده‌اش و با اسقبال او همراه بوده است.

      آقا شما مطمئن هستید طرف از سلامت عقل برخوردار بوده . مگه نمی گویید تمام مردان قبیله اش بدست سپاه اسلام کشته شده و به جهنم رفته اند و پدر و شوهر و کلی کسانش جزء این کشته شدگان بودند بعد یک دختر 17 ساله برای ازدواج با یک مرد که چند دهه از خودش بزرگتر بوده و قبیله اش را بطور کل از روی زمین محو کرده استقبال نموده است !!
      منظورم اینه که اگه یک زن دیوانه خواست با شما همبستر شود فقط به سنش و هیکلش نگاه میکنید ویا چیزهای دیگر هم هست که مد نظر قرار می دهید تازه شما که در سلسه مراتب آخوندی هنوز به جاهای بالا نرسیده اید (والا نمی آمدید اینجا بحث صد من یک … بکنید البته حمل بر بی ادبی نشود منظور م این هست که مقامهای بالا در سلسله مراتب آخوندی این بحثهای پیش پا افتاده را به شما ها واگذار می کنند خودشان میروند سر اصل موضوع بخصوص موضوعات نان و آبدار)شما که اینقدر استدلال بلدی چرا به این مسایل توجه نمی کنید
      مگر این جملات از شما نیست
      اگر کسی بدنبال نیل بحقیقت باشد نه بدنبال تثبیت پیش داوری های خویش یا نگرش امروزی به مسائل و واقعیات قرنها پیش از زمان ما :پایان نقل قول
      خوب یک کم دقت بفر مایید این دقیقا بر شما منطبق است یا نه ، البته در بعضی از موارد در مورد معاندین هم درست است.
      میگویند ملا نصرالدین صد تا خر داشت وقتی سوار میشد می شمرد 99 تا میشدن.
      در خصوص استدلال واقعیت قزنها قبل که منظورتان اسیر و کنیز کردن اسراء احتمالا است مگر بت پرستی و یا زنده بگور کردن دختران از واقعیات قرنها قبل نبوده مگر رسول گرامی اسلام اینها را تغییر ندادند ، ولی در مورد کنیزان و بردگان درجنگ به سنت قبیله های بدوی عربستان اقتدا نموده اند تا سیره ایشان احکام قرون متمادی شود یک کم انصاف هم خوب است اگر کاری درست بوده قابل تقدیر است و اگر غلط بوده باید مذمت شود. البته من اینجا یک کمک کوچولو برای یافتن پاسخ مناسب به این معاندین ایراد گیر به شما می کنم .مگر پیامبر مکرم اسلام خودشان نفرموده اند که امی هستند و حتی سواد ندارند خوب ایشان از خودش که هیچی نمی دانسته و هر چیزی را که خدا به ایشان میگفته درست بوده خوب این موارد کنیز و تجاوز و این حرفها را نپر سیده اند و احتمالا نظر قدما را منطقی و یا مفید تشخیص داده اند احتمالا صلاح هم ندیده اند در این خصوص از خدای عزو وجل سووال نمایند .
      چون استدلالهای شما فقط معاندین را جری تر می کند دوست عزیز ،اینجور که شما از اسلام دفاع می کنید دیگر به معاند نیاز نیست همه را کافر میکنید.
      هر چه میآیم نگوییم شما هی این کتابهای قدیمی را که کسی نخوانده از جمله خود من ،میاوری اینجا سند ارائه می کنید دارید همه ما را نعوذو بالله کافر می کنید ببینید برای نمونه شما خودت کلاهتو قاضی بکن رسول گرامی یک دختر فقط داشته دقیقا ما نمیدانیم تاریخ فوت و یا شهادت و تولد ایشان را و یا با آنهمه حاجی در غدیر خم هنوز سر اینکه منظورشان چه بوده بحث هست ولی در مورد حیض بودن یکی از اسراء خیبر جنابعال هیچ شکی نداری .خداییش این کتابها را نیاورید اینجا خطرناک است .موجب گمراهی میشود از ما گفتن

       
      • جناب ایرانی صدمین با درود جهت مزیداطلاع حضرت رسول دو تن از از دخترانشان قبل از اسلام همسران دوتن از پسران ابولهب شده بوده اند که ابولهب به واسطه اسلام هردو دختر حضرت را طلاق داد و به خانه پیامبر فرستاد و بعد از اسلام هم حضرت یک دختر خود را به عثمان تزویج کردند و این دختر چون فوت کرد و یا در بعضی متون آمده که عثمان بسیار بر سر آن دختر ضربه زد که فوت نمود و حضرت دختر دیگر خود را نیز به ایشان تزویج فرمودند ویک لقب ذوالنورین یعنی صاحب دو نور هم به عثمان دادند البته این دختران را با حضرت زهرا اشتباه نگیرید .

         
      • اقا شما چرا متوجه نیستید. این اقا مرتضی محقق و متخصصند و خودشان ان عزیز کنیز شده را معاینه کرده اند. حیض بوده. و همخوابی با زن حیض بر مسلمین حرام است نه بر پیامبر انها حضرت ختمی مرتبت. خیلی چیزهای دیگر هم هست که بر مومنین حرام است و خداوند بر ایشان حلال فرموده.

         
    • احسن و هزار بارک الله! به سئوال آخرت آسید مرتضی!!!

      ” آیا چنین عملی از یک انسان متوسط و متعارف وقوع می یابد که ما چنین چیزی را به یک پیامبر خدا نسبت می دهیم؟”

      بله، آسید مرتضی، چنین عمل – غیراخلاقی و غیرانسانی – حتی از یک انسان متوسط و متعارف – بتعبیر شما – هم، واقع نمی شود، ولی از محمدابن عبدالله، که خود را پیامبر الله نامید، این قبیل کارها و اعمال، نه تنها غیر انسانی و غیر اخلاقی نیست بلکه فضیلت، کمال و قرب الی الله نیز قلمداد و محسوب می شود.

      همان محمد ابن عبدالله، که با جعل افسانه ها و آموزه های:

      1- یهودیان {به گواهی تاریخ، محمد پس از، ازدست دادن والدینش و در اوان کودکی به “بحیراء” که یک عالم یهودی بود سپرده شد تا تحت تربیت و دایه گی وی رشد و نمو کند} – این واقعیت را حتی بچه دبستانی های ما هم از حفظ اند چون در کتاب دینی چهارم یا پنجم دبستان آمده است.

      2- مسیحیان {پسر عموی خدیجه “نوفل” نام داشت. او که یک عالم مسیحی بود وی، با خدیجه فبل و بعد از ازدواجش با محمد، در خانه ی بزرگ خدیجه می زیست و محمد تمام آداب و شعائر مسیحی را، از وی فرا گرفت حتی ازدواج محمد و خدیجه توسط همین شخص و با آداب مسیحی صورت گرفت}
      و بالاخره

      3- تعالیم زرتشت {سلمان فارسی، یک زرتشتی نفی بلد شده ی ایرانی بود که دنبال دین حنیف بود پس از خروج از ایران، ابتدا در شامات بدین عیسی مسیح درآمد و سپس چون شنید در مکه پیامبر نوظهوری دعوی رسالت کرده به او پیوست و محمد تمام تعالیم زرتشتی را از وی، با رندی و فراست تمام، فراگرفت}.

      و محمد ابن عبدالله، با زیرکی و زرنگی بی نظیرش، با ترکیب این سه دین، دین اسلام را پایه گذاری کرد. زرتشتی ها هم 5 وعده نماز دارند. به هر کنیسه ی زرتشتی که وارد شوید این جمله را بر دیوار آن مشاهده می کنید:

      ” دلها آرام گیرد به یاد خدا ”

      و محمد، آرام بخش ترین مُسکِنِ دینِ خود را همین جمله قرار داد:

      ” الا بذکرالله تطمئن القلوب ”

      با سپاس، سالم و پایدار بمانید.

      ———————————-

      سلام کاوه ی گرامی
      این سه موردی که شما یک به یک به زیرکیِ پیامبر بند کرده اید در این نوشته ی کوتاه، یک ادعاست. گمان شما بر این است که پیامبر از بحیرای یهودی چیزهایی آموخته و یا گمان شما بر این است که از نوفل آداب مسیحیان و از سلمان آداب زرتشتیان را. هیچ سخنی و هیچ رفتاری و هیچ عقیده ای و هیچ پدیده ی فکری و اجتماعی را نمی توان بر گمان آراست و از مخاطبان خواست به همان گمان بسنده کنند. چرا که اگر این سه مورد بر گمان استوار نبود، یک جا در متون این سه، اشاره ای به تأثیر پذیری محمد از حقنه های آنان بدست ما می رسید حداقل.
      با احترام

      .

       
      • در باره این موضوع که ادیان آیا از همدیگر متأثرند و این تأثیرات باید در خود متون مقدس و پیروانشان صریح شود، عرض می کنم حقیقت ارتباطات میان چیزها و فکرها و رسمها و متنها اینگونه نیست که شما تصویر کردید. یک دین می تواند کاملا متأثر از دین قبل از خود شود بدون اینکه صاحبان دین قبلی به این موضوع اشاره کنند چون صاحبان دین قبلی امکان اشاره نداشته یا از قدرتی همسان برخوردار نبوده اند. آنها مجبور به اطاعت و دم بر نیاوردن یا کوچ کردن بوده اند. شما وقتی می بینید یهود و مسیحی همعصر نبی سخن او را نمی پذیرد کاملا نشان می دهد او را برکشنده حرفهای خودشان می دانند به ناحق. پس اگر ظن خوب در باره او داشتند به او ایمان می آوردند. در ثانی همه تأثیرها، لزوما به بیان نمی آید. در زمانی که تنها زبان مشترک بزرگان و رهبران جهان دین بوده است و در بخشی مسیحی و بخشی یهودی و بخشی اسلامی بوده اند و زبان رسمی دنیای آنها، زبان دین بوده، تنها کار نبی اسلام، خارج کردن این فضا از دست انحصار یهودذ و مسیحی بوده است(بخشی از سوره بقره و سور دیگر و تأکید بر نصرانی و یهودی نبودن ابراهیم برای خارج کردن حقیقت دین از انحصار آنهاست) طبیعی است که دین قبلی و برتر که تصور نمی کند دین یا پدیده نبی جدید بر او تفوق کند هیچ اعتنایی به او نمی کند. مثل اکنون که آیت اللهی که حرف خارج از عرف روحانیت بزند به او بی اعتنایی می شود و بعد که قدرت گرفت دیگر جرئت مخالفت از قدرتمندان پیشین سلب می شود. در ثالث تا جایی که به کتب مجادله و کلام مربوط است از همان اول که منابع اسلامی شکل مدون و نظامند یافتند، این بحث که اسلام برگرفته از ادیان دیگر است به اضافه بومیاتی از عرف عربی مکی و مدنی، مورد اعتنا بوده و کسانی به آن استناد کرده اند. مثلا ابن ربن طبری در کتاب الدین والدوله که نسخه آن در اینترنت هست و خودش ابتدا یهودی بوده وبعد به دست متوکل عباسی مسلمان شده، به این موضوع در کتابش اشاره کرده یا مثلا ابن کمونه فیلسوف صاحب شبهه معروف در باب توحید نیز در کتاب تنقیح ابحاث الثلاث که به کوشش دانشگاه مک گیل چاپ شده به تفصیل به اثر گرفتن اسلام از یهود و مسیحیت پرداخته است و هکذا منابع متعدد دیگر. در مرحله بعد نیز می توان گفت که اگر از منظر جامعه شناسی تاریخی به پدیده دین نگاه کنیم و تاریخیت و زمانمندی و اثرپذیری را بخواهیم با جدیت دنبال کنیم یعنی به پژوههشهای وسیع در باب جامعه شناسی تاریخی دین اسلام و زمینه های آن معطوف شویم، شواهد و مستندات و قرائن بسیار در دسترس است که پدیده اسلام با رفت و آمد و مسافرتهای پیامبر به خارج از عربستان و تبلیغات و کلیساهای میان راه و خواندن و آموزش دادن داستانهای کتاب مقدس در این مسیرها و نیز شکل گیری گروه متدین حنفای عرب، مرتبط است و این نقل و انتقالها و ارتباطات دینی و کلیسایی و نسطویان و یعقوبیان عرب بیانگر حقایق بسیاری است. در مرحله دیگر از راه تطبیق و برابر نهادن داستانها و گفته های متنهای عهدین و متن مقدس اسلامی و دست یافتن به همسانیهای بسیاری است که اگر از منظر یک بیطرف نگاه کنیم حقایق روشنی به دست می آوریم. آری اگر از دید یک مومن نگاه کنیم حتی می توانیم به عهد قدیم وجدید ایراد بگیریم که چرا عین کلام نبی مسلمان نیستند و تحریف شده اند اما دید بیطرف همسانی را در حد شگفت انگیزی نشان می دهد حتی در عبارات و مضامین خاص و طبیعی است که متنی که متأخر است مسئول است. مسیر انسانی این است که بگوییم یک انسان از متن موجود در زمانه اش اثر می پذیرد، آن را در قالب زبان خودش و با خلاقیت و توانمندی خودش می ریزد و با گذر از جویبار فرهنگ بومی اش، آن را متنی نو بر می آرود که هم متن کهن است و هم نیست. باری برای اثبات تأثیرپذیری حقایق واضحی هم در تاریخ و هم در خود متن مقدس هست و این واقعیت را نباید منوط کرد به واقعیت داشتن یک راهب کذایی یا منوط کرد به بازگو کردن صاحبان ادیان دیگر. از همه اینها گذشته، شما اکنون برو از محققان بزرگ مسیحیت و یهودیت بپرس، آیا آنها به صراحت جای جای اثرپذیریها را برای من و شما مسلمان واضح نشان نمی دهند؟ اما در زمانی که امپراطوری اسلامی نفس هر مخالفی را در حلقوم خفه می کرد، بازگو کردن حقیقت چندان آسان نبود. یعنی قرآن عین عهدین است؟ معلوم است که نیست و نباید باشد اما بخشهای مهمی از داستانهای عهدین، با دگرگونی که از هر زبان به زبان دیگر طبیعی است، در متن قرآن تکرار می شود. به این پدیده هم از منظر بیطرف و هم از منظر مومن می توان نگریست. بیطرف، صاحب قرآن را خواننده متون مقدس پیشین می داند یا شنونده انها. اما مومن، عهدین را متونی تحریف شده می داند که از«کلام الهی» بودن اندکی خارج شده اند و قرآن هم«کلام الهی» است که چون از منشا هر دو یکی است پس اشتراک هم دارند. بسته به اینکه شما از کدام منظر وارد یک پدیده«انسانی» شوید، حقیقت خود را بر شما نمایان می کند. طبیعی است که هر چیز «انسانی» تنها در حد و مرز امور انسانی می تواند راه حقیقت را بر انسان نمایان کند و هر امر انسانی را به بیرون از انسان بردن، مساوی است با ناخوانا و نامفهوم کردن حقیقتهای روشن آن. از همه اینها بگذریم همانطور که منصور به درستی گفته دین به دنبال ساختن«عقل شرعی/دینی» است ولی اگر مدافع دین واقعا بخواهد حقیقت را بیطرفانه برای دیگران طرح کند باید به «عقل انسانی» استناد کند یعنی باید روی پایه ای سوار شود که همه انسانها مشترکا روی آن راه می روند و درکش می کنند.

         
      • نوری زاد عزیز با سلام و درود و آرزوی سلامتی و طول عمر برای آن مبارز سخت کوش و خستگی ناپذیر.

        1- بارها از شما سرور عزیز خواهش و استدعا کرده ام نظرات “حاشیه نویس شده ی” مبارک را، بیرون از کادر قرار دهید تا خوانندگان بتوانند بسهولت بین حاشیه ی مبارک شما و من یا هر کامنت گذار دیگر، تمییز و تفکیک قائل شوند و بسهولت نیز، نظر دهند مع الاسف شما با تعمدِ محض، بدان اصرار می ورزید!!! عزیزِ دل، محمدجان، من در این سایت ناشناسم کسی در این سایت مرا نمی شناسد که تحت تاثیر نظرات مخاطبین و ناظرین(به به و چه چه) واقع شوم و به استظهار(پشتگرمی)آن خرسند و باصطلاح، کیفور گردم، تنها مراد و مقصود من، وقوف بر صحت و سقم گفتار خود و شما از جانب مخاطبین سایت می باشد و نه منظور دیگر!!!

        2- معنیِ کلمه ی ” حقنه ” را هرچه بیشتر جستجو کردم، کمتر به نتیجه رسیدم. در دهخدا به این شرح آمده:

        حقنة. [ ح ُ ن َ ] (ع مص ) فروبردن مایعی از مخرج زیرین به معده تا سده ها و بادها بگشاید. با دستور یعنی محقنه از فروسوی مایعی را به معده درآوردن . احتقان . تنقیه کردن . اماله کردن . || (اِ) داروی ریختنی با محقنه . هر دوا که بیمار را از زیر دهند. (اقرب الموارد). ج ، حُقَن . (مهذب الاسماء). دارو که بدان حقنه کنند بیمار را : رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ بحقنه ٔخسک و بابونه و اکلیل الملک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
        – حقنه ٔ حادة ؛ حقنه ٔ قوی که سخت شکم براند، چون حقنه که از جوشانده ٔ شحم حنظل و عرطنیثا و محموده کنند.
        – حقنه کردن ؛ اماله کردن . تنقیه کردن . احتقان . رجوع به تذکره ٔ داود ضریر ج 1 صص 128 – 129شود.
        – || حقنه کردن ؛ به بلید و کندفهمی با شرح و توضیحی هرچه تمامتر مقصود و منظوری را فهمانیدن . به دیرفهمی مطلب و امری را به تکرار و تعبی حالی کردن .
        – حقنه ٔ لینة ؛ حقنه ٔ نرم که تنها شکم نرم کند و اندکی شکم براند. حقنه که شکم براند نه بسختی چون حقنه با آب گرم یا آب چغندریا پوره ٔ ارمنی یا نمک یا روغن بادام یا سنا یا خیار شنبر. و آن در قدیم با فعل ِ درکردن و امروز با فعل ِ کردن صرف شود: آب سرد بسیار خوردن و قی کردن و بگرمابه عرق آوردن و حقنه درکردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

        در المنجد و عمید و معین نیز غیر از همین عبارات، چیزی نیافتم به هر روی مراد شما بر من مجهول ماند به نظر میرسد کمالات و افاضاتِ همنشینِ (دانشمند اسلامی!) محبوبِ تان، در شما هم بی تاثیر نبوده است.

        3- به کار بردن کلمه ی ” بند کردن ” از جانب کسی که داعیه ی انسان طلبی دارد دور از دایره ی ادب و رعایت آداب است مگر تا بحال از من کوچکترین اسائه ادبی نسبت به شما صادر گردیده که اینگونه مورد تاخت و مغضوبِ(ِ ملوکانه!)، واقع شدم!!!

        4- اگر شما سرور نازنین هم، به اناجیل، عهد عتیق و جدید، تورات و اوستا – حتی به ریگ ودا و ارداویراف نامه مراجعه می فرمودید و آیات قرآن و برخی تفاسیر قدیمی را بدون تعصب شیعی تان با متون و مطالبِ کتب مزبور مورد بررسی و تدقیق قرار می دادید، مطمئنم بنده را به “گمانه زنی” متهم نمی فرمودید!!!

        و بالاخره:

        5- نوری زاد عزیز، با همه ی این بی مهری ها، منِ کمترین، به پاس آنهمه شهامت و شجاعت بی نظیرتان و روحیه ی خستگی ناپذیرتان، دست و پای مقدست را – آری مقدس – می بوسم و خاک پایت را توتیا و سرمگان چشمم می کنم. تو بی بدیلی محمد جان چون ترس را وانهادی…

        محبوب قلب ها بدرود…

         
        • اگر آموزش های مذهبی،تا رسیدن کودک به سن بلوغ فکری ،ممنوع بود
          اکنون در دنیایی متفاوت تر و متمدن تر زندگی می کردیم
          برتراند راسل

          در حین تایپ مطلب پیشین، مضمونِ جمله ی بالا از ” برتراند راسل” مرتب به ذهنم خطور میکزد، بعد از انتشار مطلب گشتم و عین عبارت را یافتم، و واقعا” حیفم آمد تقدیم نوری زاد عزیز و سایر خوانندگان نکنم.
          با سپاس

           
      • سلام به جناب نوریزاد و دیگر دوستان

        همینطور که شما بدرستی فرموده اید سخنان این کامنت گذار معمولا سخنانی بی سند و ناشی از غرض ورزی و کینه به اسلام و پیامبر است:

        1- در مورد “بحیراء راهب مسیحی” ،ایشان راهبی مسیحی بود که در سرزمین «بصری» در حوالی شام می‌زیست. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه عموی خود، ابوطالب، به شام سفر کرد، بحیراء پیامبر را شناخت و نبوتش را بشارت داد و به مراقبت شدید از او تاکید کرد.
        روایات حاکی از آن است که بحیراء در صومعه ای اقامت داشت که کتاب‌ها و آثار مهم علمی مسیحیان در آنجا بود و راهبان بزرگ، آنها را دست به دست، به راهبان دیگر می‌سپردند. بحیراء بر اساس همان آثار، صفات و خصوصیات پیامبر را به خوبی شناخته بود، و حتی از سفر پیامبر به شام و گذشتن از بصری نیز خبر داشت.
        طبرسی، نویسنده تفسیر مجمع البیان، روایت کرده است که بحیراء با جمعی از راهبان حبشه و شام، همراه جعفر بن ابیطالب، در هنگام فتح خیبر به مدینه آمد، و پس از شنیدن آیاتی از قرآن مجید از زبان پیامبر اکرم، مسلمان شد.
        بنابر این این ادعا که پیامبر در کودکی یا هر زمان دیگری تحت قیمومیت بحیراء قرار گرفت و بحیراء دایه! (دروغزن اینقدر توجه نکرد که دایه را به زنی که کودکی را در اختیار گرفته و به او شیر دهد و او را بزرگ کند اطلاق می شود نه به جناب بحیراء مرد راهب مسیحی که بعد مسلمان شد!) ایشان را بزرگ کرد یا به او چیزی آموخت ناشی از جهل و نا آگاهی به تاریخ یا غرض ورزی است ،و همه بچه دبستانی ها (غیر از کامنت گذار کاوه) می دانند که پیامبر تحت سرپرستی عمومی بزرگوارشان ابو طالب و به دایگی حلیمه سعدیه دوران کودکی و خردسالی را گذراندند ،و تا بعد از ازدواج با خدیجه و نمایندگی اقتصادی ایشان که بسفر شام رفتند و بحیراء راهب مسیحی را ملاقات کردند هرگز نه در کودکی و نه در خردسالی نه بسفر شام رفته بودند و نه تحت قیمومت بحیراء قرار گرفتند. این بطلان یک دروغ این کامنت گذار.

        —————————

        2-در مورد اینکه پیامبر مطالب خویش را از نوفل پسرعموی خدیجه اخذ کرده باشد ،مطالب محتوایی در مقایسه بین متن اسلام و قرآن با متن یهودیت و نصرانیت در تورات و اناجیل محرف ،و مسائل و شواهد تاریخی بر خلاف این ادعا فراوان است ،کامنت گذار اگر مایل ببحث است اسناد و شواهد خود در این خصوص را ارائه کند تا این ضعیف همانند ماجرای افتراء به پیامبر در قضیه ازدواج با بانو صفیه پرده های رسوایی دشمنان اسلام را بالا زنم.

        ————————————
        3- در مورد اینکه اسلام از زرتشیت موجود در ایران قدیم اخذ شده باشد و احکامی از آنجا اخذ شده است و نحوه دخالت و اسلام سلمان سلام الله علیه در این مورد ،قبلا این کامنت گذار بتفصیل دروغ هایی بی سند ارائه کرده بود که همه مبتنی بر حدس و گمان بی دلیل بود که همه آن موارد ابطال شد و در یکی از پیج های این سایت هست.
        ————————–
        “”إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ””.النحل/105)

        تنها كسانى دروغ‏پردازى مى‏ كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود دروغگويانند.
        صدق الله العلی العظیم

         
    • كل اسلام يا شده روايت يا خواب.

       
  26. آقای محترم ،آقای نوری زاد
    شما از چیزی ابراز پشیمانی می کنید که از نظر یک مسلمان واقعی شیعه نه تنها جای ندامت ندارد بلکه آن را توفیق و افتخار می داند این راهی که در پیش گرفته ای تو را به اکبر گنجی پیوند خواهد داد که اصل و وجود امام زمان علیه السلام را انکار کرد.به سیم آخر زده ای.خسر الدنیا والاخره. خداوند باک ندارد از اینکه بنده ای خودش را به هلاکت بیفکند، از غربال رد شده ای یا داری می شوی. از خرافات تشیع می گویی،وای بر تو،بغض به نظام جور ملاها تو را دارد به ارتداد می کشد،
    ای دل بیا تا به خدا التجا کنیم
    وین درد خود را به در او دوا کنیم
    تن دردهیم هر چه باد باد
    سر در نهیم و هر چه رسد مرحبا کنیم

     
  27. آمر به معروف و ناهی از منکر این دور و زمانه تویی. حسین وار داری مبارزه میکنی؛ همان حسینی که برایش بر سر و سینه میزنند و چه جهادی باارزش تر از گفتن حرف حق نزد حاکم ظالم. با حسین محشور شوی!

     
  28. با تشکر از مطلب زیبا ی باصفا در مورد قدرت. همچنین درمورد دوست ناشناسی که در مورد آقای منتطری مطلبی نوشته بودند باید عرض کنم که برکناری ایشان از قائم مقامی رهبر بعد از اعتراض به شیوه کار آقای خمینی بود. اتفاا قا خیلی ها به ایشان توصیه میکردند که تا زمان شروع رهبری چیزی به اقای خمینی نگوید که او زیر بار نرفت. پس این نظر اشتباه محض هست.
    اما اینکه دنیای امروز دنیای قانون هست از آن حرفهائی هست که کسانی هم که در این دنیای مدرن هستند قدری با لبخند به ان نگاه میکنند. اینکه قدرت الان مطرح نیست نشان بی اطلاعی از جهان هست. قدرت امروز بیش از هر چیزی مهم هست . شیوه هائی که ماکیاول توضیح میدهد نه تنها کم نشده بلکه تشدید هم شده. اخیزا کتابی در امریکا چاپ شده تحت عنوان 48″ قانون قدرت” که نویسنده آن آقای رابرت گرین قوانین جدیدی را بیش از آنچه ماکیاول توضیح داده مطرح کرده است. فانون شماره 2 در این کتاب این هست” هیچگاه بدوستانت زیاد اعتماد نکن. استفاده از دشمنت را یاد بگیر!”
    ماکیاول به شهریار توصیه میکند که او با دو مسئله مواجه هست. یا باید محبوب مردم باشد و یا اینکه از او بترسند و بعد میگوید معمولا این دو با هم جمع نمیشوند و لذا ترجیح این است که مردم از تو بترسند.
    اما رهبری نظام یک توصیه خیر خواهانه ماکیاولی را ندیده گرفت. او به شهریار میگوید از این که برای رسدن به هدفت هرکاری صلاح میدانی انجام دهی نباید تو را بترساند. نگران نباش. وقتی مردم دست آورد خوب تو را دیدند آن شیوه های نا درست را فراموش میکنند.
    رهبری ما هر کاری دوست داشته انجام داده ولی چون هیچگاه دست اوردی نداشته لذا مردم نمی توانند شیوه های او را فراموش کنند. امروز بحران رو به گسترش آب، بیکاری ، فساد گسترده و خرافه گرائی و از دست رفتن پایه های مشروعیت به همه کسانی که حتی بفکر منافع خودشان هم هستند یاد اوری میکند وضعیت درخشانی در راه نیست. ما یادمان نمیرود که شما چکار کرده اید!

    جناب سیّد مرتضی
    با سلام مجدد.در رابطه با مطلبی که آننیتای گرامی مطرح کرد بنظرم در نظر ایشان یک سئوال مشروع و درست وجود دارد که نمیشود به ان نپرداخت و من این سئوال را با بیان خودم طرح میکنم و احتمال میدهم ایشان هم با طرح این سئوال موافق باشند. بنده سئوالم این هست که “آیا تمام اقوال و رفتار پیامبر بعنوان شرع و بخشی از دین اسلام تلقی میشود و یا منحصرا آندسته که در رابطه با وحی میباشند؟”
    اهمیت این سئوال در جهان امروز ما بسیار حائز اهمیت هست. اگر این روایات امثال طبری که البته نوعا اصلا ارزش تاریخی هم ندارند چون همانطور که گفتید بیشتر شبیه نقل روایت هست تا گزارشات تاریخی، بخواهند ملاک عمل قرار گیرند که بعضا هم در آرا فقهی ذی نفوذ هستند ما با مشکلاتی روبرو میشویم. برای مثال همین داستانی که شما مورد بحث قرار دادید که حکایت یکی از ازدواجهای پیامبر هست، آیا ما به آن بعنوان یک امر شرعی باید نگاه کنیم یا یک امر شخصی؟ یا مثلا همین حکایت زنان کقّار که مورد سئوال جدی هست را باید بعنوان موضوع شرعی نگریست با رفتارهای اعراب در زمان خودشان؟
    اهمیت موضوع این هست که اگر همه اقوال و رفتار پیامبر بدون هیچ استثنائی ملاک شرع هستند پس مشکل شما روحانیون با امثال داعش و سلفی ها چیست؟ آنها هم که اعمال و رفتارشان بر چنین فرضیه ها و اعمال و روایاتی نطابق دارد.
    در سال 1392 و در سالگرد رحلت مرحوم علامه طباطبائی آقای سروش محلاتی که از فضلای حوزه و از شاگردان بسیار خوب مرحوم علامه هستند مصاحبه ای داشتند با روزنامه جمهوری اسلامی که نحت عنوان “علامه طباطبائی و نظریه تفکیک وحی و رای” در آن روزنامه چاپ شد و این مصاحبه اکنون در سایت جناب سروش محلاتی در بخش مصاحبه ها قابل دسترس هست. خلاصه کلام ایشان این هست که علامه فقط آندسته از رفتار ها و گفتارها را که مستند به وحی میباشد جزء دین میدانند و لاغیر. اگر این حرف درست باشد در این صورت بسیاری از مسائل حل هست و لازم نیست علی الدوام در مورد اعمال حکومتی و نظامی پیامبر توضیح داد چون هیچ اهمیت شرعی ندارند. می توان آنها را از سایر جنبه ها بررسی کرد ولی به هر حال موضوع شرع نیستند. برای اینکه موضوع روشنتر شود عین متن یک بخش از این مصاحبه را می آورم که موضوع روشنتر شود:
    ج: بسم الله الرحمن الرحیم، حضرت علّامه طباطبائی در زمینه مباحث بنیادین اسلامی، نکات بکر و عمیق زیادی را مطرح کرده اند که متأسفانه هنوز بعد از گذشت سه دهه، بسیاری از آن ها، مورد باز شناسائی و کنکاش قرار نگرفته است، فقط برخی از آن نکات در آثار شهید مطهری تعقیب شده، ولی اکثر آن ها هم چنان مغفول است، بهرحال بحث قلمرو وحی هم یکی از آن هاست.
    مسأله جدی در این باره این است که غیر از قرآن کریم که قطعا وحی است، آیا دیگر سخنان رسول خدا و دستورات و تصمیمات حضرت هم به استناد وحی صورت گرفته ویا ممکن است برخی از آن ها مثل نماز و اذان از راه وحی دریافت شده باشد، و برخی دیگر به خصوص در مسائل اجتماعی، نظر خود حضرت باشد؟
    غالب علما، قلمرو وحی راخیلی وسیع می دانند و همه تصمیمات حضرت را به وحی متصل می کنند، ولی علّامه طباطبائی در این باره نظر متفاوتی دارد.
    *یعنی علمای دیگر، تصمیمات مدیریتی پیامبر در دوران مدینه را مستند به وحی می دانند و معنقدند پیوسته جبرئیل به حضرت القا می کرده است؟
    ج: برای شما مثالی عرض کنم تا نظر فقها روشن شود، در فقه بحثی تحت عنوان اقطاع وجود دارد و مطرح شده که پیامبر حق دارد بخشی از منابع طبیعی را برای بهره بردای در اختیار برخی از افراد یا گروه ها قرار دهد، از بیانات صاحب جواهر استفاده می شود که ایشان تصمیم گیری در چنین مواردی از قبیل این که چه مرتعی در اختیار چه کسی برای چه مدتی قرار داده شود، این ها هم با وحی صورت گرفته است، ایشان این موضوع را به ائمه علیهم السلام هم تعمیم داده اند و اجتهاد و رأی در تشخیص موضوعات خارجه ـ و نه احکام شرعیه ـ را نسبت به پیامبر و ائمه انکار می کنند و می گویند: الامام علیه السلام عندنا لا ینطق عن الهوی و ان هو الّا وحی یوحی، و بعد اضافه می کند که در این موضوعات هم ائمه بر اساس علم به مصالح و اقعیه، نظر داده اند.(جواهر الکلام، ج38، ص103)
    *پس مبنای علما در این باره همان آیه لاینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی است که هم تأثیر هوی و هوس را برکلام پیامبر نفی می کند و هم هر سخن پیامبر را وحی الهی می داند، مرحوم آقای طباطبائی چطور این آیه را معنی می کند؟
    ج: از نظر علّامه این آیه که در سوره والنجم نازل شده است به قرینه آن که درمقام نفی و رد سخنان مشرکان است که پیامبر را دروغگو می دانستند و اصل رسالت و وحی را قبول نمی کردند، در صدد دفاع از پیامبر است که او اهل افترا به خداوند نیست و آن چه را که در دعوت به اسلام و یا تلاوت آیات قرآن ارائه می کند، به استناد وحی است. از نظر ایشان این آیه چنان اطلاقی ندارد که همه سخنان پیامبر را شامل شود و همگی را مستند به وحی بداند.
    *به این مطلب در تفسیر المیزان تصریح کرده اند؟
    ج: بله، هم در جلد نوزدهم تفسیر المیزان در ذیل همان آیه مطرح نموده اند و هم در مصاحباتی که مرحوم حسینی طهرانی با ایشان داشته اند آمده است. آقای حسینی طهرانی پرسیده اند که آیا مفاد آیه وما ینطق عن الهوی این است که تمام کلمات رسول خدا وحی بوده یا آیاتی که حضرت به عنوان قرآن تلاوت فرموده، وحی بوده است؟ و علّامه در آن جا هم فرموده اند ان هو الّا وحی یوحی علّمه شدید القوی، راجع به قرآن کریم است. این مصاحبات به نام مهر تابان چاپ و منتشر شده است.

     
  29. مازیار وطن‌پرست

    «خرابی‌های 16 سال را نمی‌توان در 16 روز درمان کرد»

    فکر می‌کنید این جمله کِی و از دهان چه کسی بیان شده؟ و منظور از خرابی‌ها چه بوده؟ خود من اگر اطلاعی نداشتم گمان می‌کردم گوینده احمدی‌نژاد بوده و منظورش -طبق معمول با وقاحت خارق‌العاده‌اش- دوران حکومت روسای جمهوری که خود او از عوامل دست چندم همان‌ها و تملق‌گوی یکی‌شان بوده.

    اما -شاید باور نکنید- این جمله از سخنرانی جمشید آموزگار در مجلس شورای ملی هنگام انتخاب به نخست وزیری و در انتقاد از دولت هویدا و سلفش -منصور- بوده که خود آموزگار سال‌ها در کابینه‌هاشان وزیر بوده‌است! و مربوط به دوره‌ای که به انقلاب صنعتی ایران لقب گرفته است.

    این را به چند منظور آوردم:
    – نخست آنکه جالب است!
    – دوم آنکه بدانیم سیاست‌ورزی ایرانی آنقدرها تغییر نکرده: جمشید آموزگار باشی (بسیار با سواد، دست پاک و شخصیت بین‌المللی) یا محمود خان احمدی‌نژاد با مخلوطی از دروغ، دزدی، توهم و ادبیات یک چاروادار سابق، وقتی مسئولیت را به دست می‌گیری باید سلف خود را خراب کنی!
    – سوم آنکه به آن‌هایی که یا سنشان نمی‌رسد یا یادشان رفته چرا انقلاب شد یادآوری کنم: احتمالا بیشتر از نخست وزیر مورد اعتماد شاهنشاه سنگ او را به سینه می‌زنند.
    – بدیهی است که من انتقاد یا توصیف رژیم گذشته را به هیچ عنوان به معنای تطهیر یا بزرگنمایی رژیم اسلامی حاکم نمی‌دانم.
    – معتقدم اگر مسائلی که در نظام بسیار کارآمدتر گذشته موجب ایجاد بحران و ضعف شد، شناسایی و درک نشوند؛ ما تا ابد به تکرار گذشتهٔ خویش محکوم خواهیم بود.

     
  30. روزنامه ابتکار» در گزارشی به موضوع بی کاری در کشورمان پرداخته است. ابتکار با اشاره به سخنان اخیر وزیر رفاه با تیتر «واحد جویندگان کار؛ 5 نفر بر دقیقه» می نویسد: « وقتی که با هزاران امید و آرزو وارد دانشگاه می‌شود، به دنبال این است که تا چند صباح دیگر آوازه تحسین‌ها به آسمان بلند شود و با برچسب دکتر، مهندس یا آقای مدیر وارد بازار کار شود تا بتواند باقی آینده خود را به خوبی ترسیم کند. اما گاهی اوقات تمامی این امیدها و آرزوها با جمله‌ای در هم می‌شکند و شاید موجی از ناامیدی را به سردابه تفکراتش واریز می‌کند. مجبور است که قلمی بکشد روی تمامی زیبایی‌هایی که در جزوات دانشگاهی خود به تصویر کشیده بود. حالا تازه شروع ماجراست. وقتی که وزیر تعاون کار و رفاه اجتماعی از اضافه شدن 5 نفر به افراد جویای کار در دقیقه خبر می‌دهد. این واقعیتی است که به گفته علی ربیعی باید آن را پذیرفت.

    2628000 نفر جویای کار در سال

    داستان به این شکل بهتر است پیش برود که در حال حاضر کشورمان در شرایطی قرار گرفته که در هر دقیقه 5 نفر به آمار افراد جویای کار اضافه می‌شود. به گفته وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی در حال حاضر ایجاد شغل برای بیش از 800 هزار نفر در سال احساس می‌شود. با یک حساب سرانگشتی می‌توان به آمار 7200 نفره در طول یک شبانه روز دست یافت. این آمار در طول یک سال به آمار 2628000 نفر جویای کار رسید. اگر به گفته وزیر کار، در طول سال نیاز به ایجاد بیش از 800 هزار شغل جدید داشته باشیم، با توجه به روانه شدن دو میلیون و ششصد و بیست و هشت هزار نفر به افراد جویای کار به جامعه 1828000 یعنی معادل یک میلیون و هشتصد و بیست و هشت هزار نفر دیگر باز جویای کار باقی خواهند ماند! و این آمار به سال بعد اضافه خواهد شد

     
    • داش مهرداد اگه سپاه و باندش بنجلای چینو وارد نکنن بازار کار تولیدای داخلی گرم میشه. یه نیگا به مصرف روزانه ملت بنداز ببین چندرصدش داخلیه. حتی دارقلیبافی نصفش وارداتیه. چه میشه کرد مغام موأزم ره بری دلش بحال بیکارای چین و روس میسوزه . باس واسشون اشتغالزائی کنه

       
  31. جایی در فضای مجازی با نوشتار زیر برخورد کردم، حیفم اومد که با شما به اشتراک نذارم.

    محرم هم تمام می شود..

    به خانه هایمان میرویم و

    مهیا میشویم برای همه انچه که بوده ایم!

    .

    حسین را هم, چون علم و كتل و نخل و زنجيرتان, درون پستو هایتان پنهان کنید تا محرمي دیگر .

    اکبر و اصغر و قاسم را هم!

    عباس را اما نه!

    به کارتان می اید !

    برای قسم دروغتان !

    برای گاه خطر هایتان !

    زمانی که می خواهید كلاه بر سر دیگری بگذارید و شاهدی می خواهید.

    فردا صبح هم کرکره مغازه هایتان را بالا بدهید.

    در بنگاهایتان را باز کنید و یک لایتان را چهار لا حساب کنید.

    کلاه هایتان را آماده کنید برای اینکه دوباره تا بناگوش بر سر مردم بكشيد.

    آنچه را این روزها خرج نذریهایتان کرده‌اید,

    خرج شربت و قيمه و مرغ و برنجتان

    به یکباره جبران کنید !
    .
    محرم بزودی تمام میشود !! 🙁

     
  32. با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : بنا به خبری که در آمد نیوز آمده سپاه ازمیان بلوچ ها به گرد آوری نیرو پر داخته و اگر این خبر صحت داشته باشد من متعجب میشوم که چرا دعوت عام از بی کاران گرامی نشده با این پول های یا مفتی که میپردازند مطمئنا خیل بیکاران سراسیمه حاظر به جان فشانی در راه بشاراسد که سهل است حتی آماده حمله به مقر شیطان که احتمالا در قعر جهنم است هم میشوند . آی پدر بی کاری بسوزد . بشمار .
    سپاه پاسداران از روستائیان بلوچ برای اعزام به سوریه استفاده می‌کند
    منتشر شده در یکشنبه, ۳آبان , ۱۳۹۴ | ۲:۱۷ ب.ظ
    بنابر گزارش‌های دریافتی از سوی منابع محلی سیستان و بلوچستان، سپاه پاسداران با استفاده از نیروهای بومی عضو سپاه در مناطق محروم و کم برخوردار، اقدام به تطمیع و دعوت جوانان روستایی «بیکار» و «فقیر» برای شرکت در «دوره‌های آموزشی» و آمادگی برای «اعزام به سوریه» کرده است.
    به گزارش «آمدنیوز»، این منابع که بستگان نزدیک آن‌ها وارد این پروژه سپاه شده‌اند تاکید کردند که هم اکنون یک گروه ۲۵ نفری متشکل از جوانان منطقه فنوج و نیک‌شهر روز چهارشنبه ۲۹ مهر ۹۴ به وسیله ۴ دستگاه خودرو نظامی به تهران رسیده‌اند. آنان طی تماس تلفنی با بستگان خود اعلام کرده‌اند که هم اکنون برای «آموزش» در یک پادگان نظامی هستند.
    این منابع خبری، مسیر سفر نیروهای جذب شده را از زاهدان به سمت تهران عنوان کردند، اما اطلاع دقیقی از نام و محل پادگان‌های سپاه در زاهدان و تهران نداشتند.
    این مجموعه ۲۵ نفری توسط یکی از بلوچ‌های بومی بازنشسته سپاه در منطقه فنوچ جمع آوری شده‌اند که بنابرخواست منبع، نام و مشخصات وی محفوظ می ماند.
    افراد این مجموعه اعزام شده بین ۱۸ تا ۳۵ سال سن دارند و به هر کدام مبلغ ماهیانه ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان در ازای ۴۵ روز ماموریت و ۴۵ روز دیگر استراحت تعلق می گیرد.
    این منابع خبری از تعداد دقیق افراد جمع آوری شده برای اعزام مطلع نبودند اما گزارش داده‌اند که آمار به مراتب بیشتر از این تعداد ذکر شده است.
    گفتنی است منطقه فنوچ و نیک‌شهر از محروم‌ترین و کم برخوردارترین مناطق استان سیستان وبلوچستان هستند که اکثریت جمعیت این شهرستان ها را روستائیان تشکیل می‌دهند.
    سپاه پاسداران از سال ۱۳۸۸ به طور رسمی برقراری امنیت استان سیستان و بلوچستان را به دست گرفته و به گفته سید باقر حسینی نماینده زابل در مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان پیشین سپاه؛ هم اکنون نیروی انتظامی استان سیستان و بلوچستان زیر نظر سپاه فعالیت می کند.
    سپاه پاسداران در مدت ۶ سال فعالیت با شعار «بومی سازی امنیت» اقدام به ساخت ده‌ها پایگاه بسیج و پادگان‌های سپاه نموده است که می‌توان گفت علاوه بر شهرها در اکثر روستاها و بخش‌های استان سیستان و بلوچستان یک پایگاه ساخته شده است که در هر پایگاه تا ۱۵ نفر نیرو جذب و به کار گرفته شده‌اند که حقوقی بین ۷۰۰ هزار تا ۱ میلیون ۵۰۰ هزار تومان به آن‌ها پرداخت می‌شود.
    سپاه هم‌چنین با مسلح کردن طوائف هر یکی از این پاسگاه‌ها را به یکی از طوائف و یا معتمدان محلی سپرده و برای جذب نیرو از آن‌ها کمک گرفته است. هم‌چنین زندانیان سابق، اشرار مسلح، و افرادی که سابقه سوء داشته‌اند نیز هم اکنون جذب سپاه شده و از حقوق و مزایای آن استفاده می‌کنند.
    هم‌چنین بر اساس گزارش دیگری از منابع خبری در شهرستان‌های دلگان، بزمان و زابل، سپاه پاسداران از میان شهرهای شیعه‌نشین استان سیستان و بلوچستان در حال جذب نیرو برای جنگ سوریه است.
    این نهاد نظامی افراد آماده اعزام به سوریه را به مدت ۴۵ روز به خدمت می‌گیرد و برای این مدت به آنان ماهیانه چهار میلیون تومان به صورت مادام العمر و ۵۰ میلیون تومان پس از بازگشت از اعزام ۴۵ روزه پرداخت می‌کند

     
    • اگه مردند این آسید مرتضی را ببرند سوریه تا یک بار هم که شده یک کار عملی در راه خدا بکند.
      میدانید اگر سراغش بروند چی میگه؟ میگه مداد العلما افضل و من دماء الشهدا . یعنی مداد او بر خون شهدا برتری دارد.
      خیلی هم که سخاوت و از جان گذشتگی نشون بده، همان مدادش را به دستشان می دهد تا بروند دنبال یک بنده مخلص.

       
      • جناب ناشناس جنهه و جنگ برای اینست که کار برای امثال سید مرتضی درست کنند نه اینکه حضرت ایشان و هم صنفانشان را به جبهه بفرستند!

         
  33. دور افتاده از وطن

    با درود به جناب نوري زاد عزيز و سيد مرتضي گرامي

    جناب سيد مرتضي

    ايا در باره آسيه همسر فرعون كتاب و نوشته معتبري جهت مطالعه و اشنايي بيشتر با اين شخصيت وجود داره؟
    حتي المقدور منبع إلكترونيتين

    با تشكر

     
    • دور از وطن عزیز

      با سلام، در مورد بیوگرافی زندگی و شخصیت آسیه بنت مزاحم همسر فرعون ،الان کتاب خاصی چه الکترونیکی و چه غیر آن بنظرم نمی رسد ،فقط این نکته را اشاره کنم که در قرآن کریم بدون ذکر نام و فقط بصورت مضاف بکلمه “فرعون” در دو سوره به آسیه اشاره شده است ،ببیان دیگر کلمه آسیه و اصولا هیچ زنی در قرآن (جز مریم) بصورت اسم ذکر نشده است و تعبیر به اینکه همسر فرعون (رامسس دوم) آسیه بنت مزاحم که از قوم بنی اسرائیل هم بوده است مختص به کتب روایی شیعی و سنی و کتب تاریخ است ،دو آیه ای در قرآن که بصورت عنوانی از همسر فرعون ذکری بمیان آمده است یکی در سوره “القصص” است و دیگری در سوره “تحریم” این دو آیه عبارتند از :

      1-وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ. (التحریم/11)

      2-وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ . (القصص/9)

      با توجه به این دو آیه بنظر می رسد که شما اگر در تفاسیر مختلف شیعه و سنی ذیل این دو آیه را ردیابی بفرمایید ممکن است مطالبی بدست آورید ،همینطور اگر بصورت نرم افزاری بتوانید در نرم افزار کتب حدیثی سرچی کنید ممکن است با جمع بندی روایات مطالبی اصطیاد کنید ،در مورد کتب تاریخی هم همینطور اگر کتب تاریخی مهم مثلا مروج الذهب مسعودی یا تاریخ طبری که تاریخ انبیاء و سلاطین را مفصل آورده اند یا مثلا ناسخ التواریخ سپهر و اینطور کتب تاریخی ممکن است بتوان مطالبی جمع آوری کرد ،من فرصت بررسی اینترنتی پیدا نکردم ،شاید اگر تعبیر “آسیه همسر فرعون” یا “آسیه بنت مزاحم” را در گوگل سرچ کنید در ویکی پدیا و دانشنامه ها و لینک های وبلاگ ها و سایت ها مطلب بیابید.

      موفق باشید

       
      • دور افتاده از وطن

        سيد مرتضي گرامي

        ممنونم از راهنمايي شما

        پيگيري ميكنم به اميد حصول نتيجه مطلوب

         
    • دور از وطن گرامی

      فراموش کردم اضافه کنم که ظاهرا دوستمان علی1 نوبتی گفته بود که در سیر کارهای پژوهشی بصورت دائره المعارفی و گرد آوری آن مشغول بوده است ،ممکن است از ایشان بخواهید شاید کتاب خاصی بتوانند بشما معرفی کنم.

       
  34. سارای عزیز از فرانکفورت
    سلام
    من هم از نوشتار آنیتای عزیزمان بسیار لذت بردم و با کمال افتخار می گویم که با ایشان اتفاق نظر دارم وبسیار آرزومند دیدار و دوستی شان هستم.خواهشی که از شما دوست عزیزم دارم اینست که در گزینش کلمات در مورد سرکار خانم آنیتا ( والبته همواره که قلم بدست می گیرید) سلیقه ی بیشتری به خرج دهید جایی خطاب به سید مرتضی نوشته اید :من دیده ام که ایشان با شما دهن به دهن !!! شده اند. بنظرم در شان خانم فرزانه ای مثل ایشان نیست که با کسی “دهن به دهن” شوند چون معمولا این عبارت برای مکالمات سبک کاربرد دارد حال آنکه آنیتای عزیز بسیار صبورانه و متین می نویسد و این عبارت شایسته ی نوشتار خواندنی شان نیست و کمی بی سلیقه گی و بی انصافیست.با احترام امیدوارم همیشه جویای حقیقت باشید.

     
    • سارا از فرانکفورت

      درود به شما ریحانه خوبم
      بله من با شما سخت موافقم من نباید این اصطلاح را بکار می بردم بگذارید بحساب ضعف ادبی من. از آنیتای خوب و با احساس معذرت می خوام

       
  35. سید مرتضی عزیز

    شما سه موضوع را در یک کامنت پیش کشیده اید . لطفا اگر ممکن است آن پرسش را که به نظر شما مهمتر است مطرح کنید تا به نتیجه برسیم.
    موفق باشید

     
  36. امروز رفتم یک غذای نذری گرفتم گذاشتم پیش گربه ها چون آنها تنها فقرای محله ما هستند. .و انسانترین بین ما ها. آنها موزه عواطف انسانی هستند. چندین هزار سال فبل انها وحشی بوده اند. انها را بنزد خود آورده ایم واهلی کرده ایم انها عاطفه انسانی را از ما یادگرفته اند. انها موزه مهر . عاطفه ا ی هستند که ما یک زمان داشته ایم. مهر و عاطفه آنها از هر اخوندی بیشتر است. انها استدلالات پیچیده را نمیدانند ولی عاطفه ساده را انسانیت ساده را می شناسند.
    آدم های محله ما همه از دزد های اسلامی هستند

     
    • جناب مزدک با درود، اجازه بده با شما مخالف باشم و بگویم سطح انتظار و توقع از این جماعت در حد همین چیز‌هایی‌ است که آموخته اند و آموزش دیده اند و همین‌ها را هم که این بابا آورده رو تخته سیاه نوشته دیگه. از کوزه همان تراود که در اوست. می‌‌خواستی اینها چیزی از آموزش و پرورش بدانند و بازگو کنند؟ کتاب اصلی‌ نفر اول اینها هم که یعنی‌ جواز تجاوز که موجود موهومی دائم کمر به خدمت‌هایی‌ از این دست برای ایشان بسته بوده و تا بخواهی جواز تجاوز و قساوت برایش صادر کرده است.

       
  37. مهرداد گرامی

    سلام بر شما

    اکنون پیش از آنکه استنادات تاریخی خودم را ارائه کنم ،می پردازم بمطالبی که شما بعنوان سند بحث جاری ذکر فرمودید،بحث جاری این بود که نحوه ازدواج پیامبر با بانو صفیه همسر گرامی ایشان پس از پیروزی در جنگ خیبر و فتح قلاع خیبر چگونه بوده است ، و اینکه آیا در این واقعه آنطور که مخالفان پیامبر میگویند آیا تخطی از احکام شریعت صورت گرفته است یا خیر؟

    الف- استناد اول شما به آیاتی از قرآن بود ،آیه 24 سوره نساء و آیات 1-7 سوره مومنون
    البته شما در این استناد توضیحی ارائه نکردید که چگونه این آیات دلالت بر تخلف از احکام شریعت در امر نکاح پیامبر با بانو صفیه صورت گرفته است ،اما با اینکه اکنون بحث ما بحث تاریخی حدیثی است نه قرآنی ،من توضیحی از جانب شما عرض کرده و بدنبال آن توضیحی اضافه می کنم که این استناد ربطی به مانحن فیه نداشت جز آن جهتی که قرآن حلیت بهره گرفتن از اسیران زن در جنگ را بیان فرموده است (ملک یمین).
    در آیه سوره نساء همانطور که از ابتدای آن در آیه 22 و 23 پیداست در مقام بیان اصناف زنانی است که نکاح و ازدواج با آنها حرام است مثل مادرخوانده ،مادر ،خواهر ،دختر ،مادر زن ،مادر رضاعی ،عمه ،خاله ،دختر برادر ،دختر خواهر ،و ربیبه ،که اینها مورد نظر ما نیست ،بعد در ابتدای همین آیه 24 فرمود :همچنین زنان شوهر دار نیز نکاح با آنان حرام ،بعد استثنائی می کند که زنان شوهر دار حرامند مگر زنانی که ملک یمین شما قرار می گیرند در جنگ ،یعنی زنان کفار که در جنگ بر آنان ظفر می یابید .بله این استثناء شده است و بر این اساس استرقاق و اسیر شدن زنان کفاری که در جنگ بدست مسلمانان کشته می شوند ،سبب انفصال و انحلال علقه زوجیت قبلی بین آن زن و شوهر مقتول اوست ،این البته چنانکه در بحث های مربوط به سنت برده گیری در قدیم که کرده بودیم توضیح داده شد که اقدام متقابل و قهری بوده است در برابر کفار مقابل که آنان نیز زنان مسلمان را بکنیزی و بردگی می گرفتند و از آنها بهره برداری می کردند.
    احتمالا جناب مهرداد خواسته اید بفرمایید که بر اساس این حکم قرآن ،عمل اسیر گیری بانو صفیه در جنگ خیبر صورت گرفته است و پیامبر ایشان را اسیر و با او نکاح و ازدواج کرده اند. این بتوضیح من می شود استدلال شما.اضافه می کنم که آیه 1-7 سوره مومنون نیز که بهمین مضمون است اثبات حق ملک یمین و باسارت گرفتن زنان کفاری که به جنگ با اسلام و مسلمانان اقدام کرده اند و در جنگ کشته شده اند می کند.
    —————–
    پاسخ این استدلال این است که استناد شما در این جهت که اجمالا قرآن در فرض مقاتله با کافران مهاجم و دشمنان دین اسلام ،مساله ملک یمین و باسارت گرفتن زنان کافره کفار حربی را جایز دانسته است ،استناد درستی است و عمل پیامبر در نکاح با بانو صفیه در خیبر ،بر همین اساس بوده است ،در این جهت شکی نیست ،و بحث ما این نبود که قرآن ملک یمین زنان کفار را مباح دانسته است ،بحث اما در این است که چگونه اینطور آیات که شما ذکر کردید دلالت بر تخطی در ماجرای صفیه می کند؟ ما می گوییم و اثبات می کنیم که بر اساس گزارش تاریخ های معتبر در این زمینه خطایی صورت نگرفته است و حدود و شرائط شرعیه مراعات شده است ،بله از نظر اسلام نکاح با زن شوهر دار حرام است مگر زن شوهر دار در جنگهای سابق که باسارت در آمده باشد و دو طرف اقدام به چنین عملی می کرده اند ،منتها نکته ای که هست این است که برای نکاح با کنیز و زن باسارت گرفته شده ،لازم است استبراء و برائت رحم او از ماء شوهر کافر سابق محرز شود که باصطلاح فقهی از آن تعبیر به “عده نگه داشتن” می شود که بعد در مورد مانحن فیه به آن اشاره خواهد شد.
    بنابر این این استناد جناب مهرداد که توضیحی هم نداشت استنادی غیر مرتبط با بحث مربوط به بانو صفیه بود ،و این استناد جایی صحیح است که کسی استرقاق و اسارت زنان شوهر دار در جنگ را انکار کرده باشد ،و بحث ما این نبود ،بحث ما این مطالب یاوه ای بود که مخالفان مغرض با تکیه بر برخی نقل های مبهم تاریخ می گویند و تعبیرات زشت و غیر مودبانه ای مثل اینکه پیامبر “داغ داغ” زن شوهر دار را بدون مراعات حدود الهی مورد استفاده جنسی قرار داده است ،که معلوم شد آیاتی که شما آوردید ربطی به این بحث نداشت ،بنابر این منتقل می شویم به دو سه نقلی که از کتاب صحیح البخاری از صحاح سته اهل سنت آوردید و اینکه آیا اینگونه نقل ها اثبات کننده یاوه های افراد مغرض در تعبیراتی مثل اینکه پیامبر زنی را که کودک در بغل او بود “داغ داغ” به رختخواب زناشوئی بردند هست یا خیر؟
    ================================
    ب-استناد دیگر ایشان حدیثی در کتاب صحیح البخاری از صحاح شش گانه اهل سنت است ،عبارت مهرداد گرامی این بود :

    “”صحیح بخاری جلد نخست کتاب 8 ام شماره 367
    عبدالعزیز نقل می‌کند:
    انس گفت، «وقتی رسول خدا به خیبر حمله کرد، ما نماز فجر را در صبح زود وقتی هنوز هوا تاریک بود خواندیم»، پیامبر جلو من (سوار بر مرکب) حرکت میکرد و ابو طلحه نیز حرکت میکرد و من پشت ابو طلحه حرکت میکردم، پیامبر به سرعت از راه خیبر عبور کرد و زانوی من ران پیامبر را لمس میکردند، او رانهای خود را برهنه کرد و من سفیدی رانهای او را دیدم. وقتی او به شهر وارد شد گفت «الله اکبر»، خیبر نابود شده است. هرگاه ما به سرزمینی نزدیک میشویم، صبح آنان شر می‌شود، او این جمله را سه بار تکرار کرد، مردم از سر کارهایشان بیرون آمدند و بعضی از آنها گفتند «محمد (آمده است)»، (برخی از همراهان ما که از ارتش او بودند گفتند) ما خیبر را فتح کردیم، اسیران را گرفتیم و غنایم نیز جمع آوری شدند. دحيه آمد و گفت، «ای پیامبر یک دختر برده از میان بردگان به من بده» پیامبر گفت «برو و هرکدام از دختر های برده شده را که می‌خواهی بگیر»، او صفیه بنت حیی را انتخاب کرد. مردی پیش پیامبر آمد و گفت «ای رسول الله، تو صفیه بنت حیی را به دحيه دادی و او بانوی بزرگ قبایل بنی قریظه و بنی نضیر است، و او برازنده هیچکس غیر از تو نیست. پس پیامبر گفت «آن دو نفر را (صفیه و دحيه را) بیاورید»، پس دحيه با صفیه آمدند، پیامبر به دحيه گفت، «یک دختر برده دیگر غیر از این را از میان اسرا انتخاب کن»، انس ادامه میدهد، «پیامبر او را آزاد کرد و با او ازدواج کرد».
    ثابت از انس پرسید «ای ابو حمزه! پیامبر چه به او پرداخت (بعنوان مهریه)؟»، او گفت، «او خود مهریه خود بود، برای اینکه پیامبر اورا آزاد کرد و بعد با او ازدواج کرد.» انس ادامه داد» وقتی در راه بودیم، ام سلمه او را لباس (عروسی) پوشانید، و در شب او را بعنوان عروس به نزد پیامبر آوردند””.

    (پایان نقل قول)
    —————————-
    پاسخ :این روایت را بخاری در جلد 1 ص 97 ،باب ما یذکر فی الفخذ.ط دارالفکر ،آورده است ،من الفاظ ترجمه را با عبارت عربی مقابله کردم ،حدیث همینطور است که ترجمه آن آورده شده ،بنابر این نیازی ندیدم عبارت عربی را کپی کنم.
    البته تذکر این نکته لازم است که کتاب صحیح بخاری علیرغم اتکاء اهل سنت بر آن کلکسیونی شبیه بحار الانوار مرحوم مجلسی در بین شیعه است که در آن هر حدیثی که مولف از هر کس که خود را صحابه و یا منسوب به صحابه دانسته شنیده است بی کم و کاست آنرا نقل کرده است ، حتی حدیثهایی از زمان 100 تا 200 سالی که دستور منع حدیث از سوی خلیفه ثانی صادر شده بود از آن زمان هم حدیثهای زیادی در این کتاب نقل شده است ،از این جهت همانند احادیث بحار باید در اسناد و دلالت یک یک روایات بررسی دقیق علمی سندی دلالتی صورت گیرد و نمی توان هر حدیث موجود در آن را قطعی و غیر قابل تردید دانست ،و البته خود اهل سنت هم چنین اقداماتی کرده اند و اسناد و روات آنرا مورد جرح و تعدیل قرار داده اند و شروحی نیز بر بخاری نوشته اند ،و نکته مهم دیگر اینکه خود مولف آن درباره کتاب خویش گاه تعبیرات جالبی دارد مثلا” در جایی میگوید فلان حدیث را در یک کشور می شنیدم و در کشور دیگر که بیاد میاوردم آنرا ثبت میکردم ، ضمن اینکه بعضی از احادیث آن فاقد هرگونه شرح حال و زندگی نامه راوی آن است ،در هر صورت مقصودم این است که کسانی که بطور مطلق هرچه از احادیث این کتاب را می بییند گمان می کنند مطالب آن صد درصد درست باشد،اینطور نیست.
    بهرحال ،ما الان از این جهت سندی به این روایت نظر نمی کنیم ،اما از نظر دلالت ببینیم محتوای آن چه می گوید ،در این روایت که راوی آن انس بن مالک است انس می گوید : ما بهمراه پیامبر قلاع خیبر را فتح کردیم و مردان آنها بقتل رسیدند و زنان انها اسیر شدند ،و در بین آنان بانو صفیه و برخی دیگر بودند ،پیامبر ابتدا روی قولی که به دحیه کلبیه داده بودند او را گفتند یکی از زنان را برای خود انتخاب کند ،که او صفیه را برگزیده بود ،اما بعد بجهت شرافت نسب او و شرافت پدر او بسفارش دیگران پیامبر صفیه را از دحیه کلبیه خریدند و بعد او را آزاد کردند و در قول و قراری که با او گذاشتند مهریه او را آزادی او از اسارت قرار دادند و با او “در راه” ازدواج و عروسی کردند. این تمام دلالت این روایت است که جنگی واقع شده و بسنتی که در جنگهای قدیم بوده با کشته شدن مردان خیبر زنان آنها باسارت رفته اند کاری که اگر طرف مقابل هم پیروز شده بود انجام داده بود ،و یکی از این زنان صفیه بوده است که آزاد شده و مطابق مقررات شریعت بنکاح پیامبر در آمده است ،سوال من اینجا از جناب مهرداد این است که این روایت چگونه دلالتی بر هجویاتی مثل اینکه پیامبر “داغ داغ” زن شوهر دار را بدون رعایت حدود شرعیه به رختخواب نکاح برده است؟
    عبارت جناب مهرداد در انتهای نوشته شان این بود که :
    “”البته برای من هنوز موضوع عده (سه ماه و ده روز گذشت زمان بعد از طلاق ویا فوت شوهر ) روشن نشده .چون حضرت رسول با زنی که تا روز قبل شوهر داشته ازدواج فرموده و در همان مکان زفاف نموده اند و گویا در مورد کنیز ها محلی از اعراب نداشته و معلوم نیست که اصولا فرزندان کنیز ها چه حکمی داشته اند””.
    (پایان نقل قول)

    در مورد مساله “عده” یا “استبراء رحم” در ادامه صحبت خواهم کرد ،اما سوال من از جناب مهرداد این است که شما در انتهای کامنت تان می گویید:” حضرت رسول با زنی که روز قبل شوهر داشته است ازدواج فرموده و زفاف کرده اند در همان مکان” ،سوال من این است که شما این روایت را بعنوان سند آوردید بگویید کجای این روایت دلالت می کند که پیامبر همان روز بعد از پیروزی با زن شوهر دار نکاح و زفاف کرده است؟
    و کجای این روایت دلالت می کند که پیامبر در همان مکان (یعنی خیبر) اقدام بنکاح کرده اند؟ این روایت که بعکس فرمایش شما بنقل از انس بن مالک می گوید :پیامبر در راه بازگشت بمدینه با بانو صفیه نکاح و زفاف کردند! بنابر این مشاهده می کنید که این سند شما بر عکس مطلوب شما دلالت دارد اگر سند آن هم صحیح باشد.
    در مورد فرزندان کنیز ها هم مطلب روشن است ،همانطور که نکاح و ازدواج دائم و منقطع از اسباب حلیت است و اگر فرزندی حاصل همبستری باشد ،ملک یمین نیز از اسباب حلیت مباشرت بوده است بنابر این اگر فرزندی تولید شود فرزند بقاعده الولد للفراش ملحق بابوین است هرچند مادر او یا پدر او کنیز یا عبد بوده باشند.
    پس روشن شد که این روایت هیچ دلالتی بر اینکه نعوذ بالله پیامبر با نقض احکام شریعت او خود و بدون رعایت حدود الهی با زن شوهر دار در همان مکان “داغ داغ” همبستر شده اند ،ندارد بلکه بعکس این مطلب دلالت دارد.

    =======================================
    ج-روایت دیگری که ایشان از صحیح بخاری نقل کرده است این روایت کوتاهتر است :

    “”صحیح بخاری پوشینه 5 کتاب 59 شماره 512
    انس نقل کرده است: پیامبر نماز فجر را در نزدیکی خیبر وقتی که هوا تاریک بود خواند و سپس گفت «الله اکبر! خیبر نابود شده است، و هرگاه که ما به جایی نزدیک میوشیم (می شویم )تا با آنها بجنگیم، برای کسانی که قبلا به آنها هشدار داده شده است (دشمنان اسلام) صبحی شر خواهد بود (تا صبح آنها شکست خواهند خورد)». سپس ساکنین خیبر در حالی که در راه ها میدویدند خارج شدند. پیامبر جنگجویان آنها را کشت، و فرزندان و زنانشان را برده کرد. صفیه در میان اسیران بود، او سهم دحیه الکلی بود اما بعداً به مالکیت پیامبر در آمد. پیامبر آزادی او را مهر او قرار داد””.
    (پایان نقل قول)
    ————
    پاسخ : این روایت در جلد 5 صحیح بخاری ص 73،کتاب المغازی ،باب غزوه خیبر ،نقل شده است ،عبارت عربی کتاب هم مطابق با متن ترجمه شده است ،سوال من اما این است که این روایت چه دلالتی داشت؟ این روایت باز از قول همان انس بن مالک می گوید :نماز صبح را با رسول الله خواندیم ،بعد پیامبر برای نابودی دشمنان مستقر دعا کرد ،پس از آن سپاه اسلام یورش بردند و قلعه های خیبر فتح شدند و مردان آنان کشته و زنان و فرزندان آنها اسیر شدند ،کاری که اگر خیبریان تسلط می یافتند با مسلمانان می کردند ،بعد می گوید بانو صفیه بنت حیی بن اخطب نیز در بین زنان اسیر بودند که ابتدا در سهم دحیه کلبیه قرار گرفت بعد بملکیت پیامبر درآمد و بعد هم با قرار و گفتگو پیامبر او را بشرط اسلام آزاد کردند و با او ازدواج کردند و از همسران پیامبر شد.
    این تمام دلالت این روایت است ،بگویید مقصود شما از نقل این روایت این بود که بر آنچه که در ذیل نوشته تان آوردید دلالت داشت؟ کجا این روایت دلالت دارد که پیامبر بگفته یاوه سرایان مغرض :داغ داغ در همان مکان زن شوهر دار را روز بعد از فتح در حالی که کودکی در بغل او بود به رختخواب زناشوئی برد؟ و کجای این روایت دلالت کرد بر اینکه پیامبر مراعات عده زن اسیر را نقض کردند؟
    بنابر این سند ذکر شده در مانحن فیه از بحث ما هیچ دلالتی بر آنچه که شما در ذیل عبارت نوشتید نداشت همانطور که دلالتی بر آنچه که گزافه گویان گفتند که :شنیدم یا جایی دیدم (در کتاب آقای سبحانی دیدم) که پیامبر اسلام زن شوهر دار را پس از اسارت در حالی که بچه هم در بغل داشت “داغ داغ” برختخواب برد در چادری در همان مکان و در همان زمان ،و علی علیه السلام (شرم آور است چنین مطلبی که علی علیه السلام پشت چادر بنگهبانی ایستاده بود در هیچ سند تاریخی نیست مگر در سایت های الحادی و بی دین و انسانهای مغرض و کم سواد) هم پشت همان چادری که در خیبر برپا شده بود و در همان زمان.
    آیا اسناد این گزافه های مغرضانه که بنام عقل گرایی و خردورزی و نو اندیشی ارائه می شود این اسناد است؟
    ====================================
    د- در دنباله این عبارات در نوشته جناب مهرداد هست :

    “”صفیه وقتی که مسلمانان پدر و شوهرش را و بسیاری از خویشاوندانش را کشتند هفده سال داشت و بسیار زیبا بود. در همان روز پیامبر خدا اراده کرد که با او همبستر شود. متن این ماجرای از این قرار است:
    «صفیه در مدینه متولد شده بود، او به قبیله بنی نضیر تعلق داشت. وقتی که این قبیله از مدینه در سال 4 ام پس از هجرت تبعید شد حیی یکی از کسانی بود که همراه با کنانه ابن ربیع همسر صفیه (که اندکی پیش از حمله مسلمانان به خیبر با او ازدواج کرده بود، و بعد از شکنجه توسط پیامبر کشته شد) در منطقه حاصلخیز خیبر مستقر شد. او در آن موقع 17 سال سن داشت و پیش از آن نیز همسر سلام ابن مشکم شده بود و وی صفیه را طلاق داده بود. در یک مایلی خیبر پیامبر با صفیه ازدواج کرد. ام سلمه مادر انس ابن مالک او را آرایش کرد و رخت عروسی با پیامبر را بر او پوشاند. آنها شب را در آنجا گذراندند. ابو ایوب الانصاری تمام شب از خیمه پیامبر نگاهبانی کرد. در ابتدای شب پیامبر دید که ابو ایوب بالا و پایین میرود، از او پرسید که این جنب و جوش تو از چه جهت است؟ وی پاسخ داد «من نگران جان تو بودم، میترسیدم که این دختر جوان به تو آسیبی برساند. تو پدرش را و شوهرش را و بسیاری از خویشاوندانش را کشتی و او تا همین چند وقت پیش از کفار بود. من واقعا میترسیدم که او آسیبی به تو برساند. پیامبر برای ابو ایوب انصاری دعا کرد (ابن هشام برگ 766) صفیه از پیامبر خواست که تا زمانی که مقداری از خیبر دور شوند (در همبستر شدن با او) صبر کند. پیامبر پرسید «چرا؟»، صفیه پاسخ داد «من نگران جان تو بودم زیرا برخی از یهودیان هنوز نزدیک خیبر بودند.».””.
    (پایان نقل قول)
    ————————–
    پاسخ : من توجه خوانندگان این مجموعه ها را جلب می کنم به اینکه دوستمان مهرداد اینجا این جملات را بعنوان “سند” مطلب مورد بحث ذکر کرد ،خیال کردید این عبارت ها روایت صحیح بخاری یا صحیح مسلم یا کتب و اسناد دور دست تاریخی است؟ خیر اینجور نیست ،این عبارت عبارات سایت شریف زندیق دات کام است! (http://zandiq.com/2007/12/20/safieh-hamsare-yahodie-mohammad/)
    نتیجه چیست؟ نتیجه باصطلاح منطقی می شود مصادره بر مطلوب،اتحاد دلیل و مدعا ،همان که در عبارت های سارا در فرانکفورت (اگر واقعا متخصص بیهوشی در فرانکفورت باشد!) می شود : “جایی دیده ام”! ،یا”شنیده ام”!، آنگاه این ادعاها در اینگونه سایت ها می شود مبنای “جایی دیده ام” و “جایی شنیده ام” و “اگر پیامبر این باشد من این پیامبر را قبول ندارم” و چه و چه ،و می شود سندی در ردیف اسناد تاریخی و روایی مثل بخاری و دیگران در عبارت دوستمان مهرداد.
    من قبلا هم به دوستم مهرداد گفته بودم که معیار در رد و قبول مطالبی اینچنینی این نیست که در یک سایت معلوم یا مجهول الحال کسی عبارتی بپردازد و آب و رنگ گرافیکی و غیره به آن دهد و ما بیاییم بدون اینکه از مدعی سند بخواهیم و بگوییم خوش انصاف تو که در سایتت می نویسی :
    “”صفیه وقتی که مسلمانان پدر و شوهرش را و بسیاری از خویشاوندانش را کشتند هفده سال داشت و بسیار زیبا بود. در همان روز پیامبر خدا اراده کرد که با او همبستر شود””.
    (پایان)
    بگو آخر سند تاریخی این قید و قیود گفتارت چیست؟ اینقدر آزادگی داشته باشید که اگر به دین و آیین و پیامبری ایمان نیاورده اید یا اگر ایمان داشته اید شیاطین جن و انس آنرا را ربوده اند ،لااقل انسانیت شما اقتضا کند تهمت و افتراء و ناجوانمردی در باره پیامبری که مقتدا و معشوق میلیونها انسان در سراسر است بخرج ندهید.

    از توجه شما متشکرم

     
    • با سلام به سیذ مرتضی گرامی :سید عزیز همانطور که مطلع هستید زبان مصر باستان مثل امروز به هیچ عنوان عربی نبوده وخالی از لطف نیست ذکر کنم که از نویسنده مشهور مصر محمد حسنین هیکل سوال میکنند که چرا شما مصریان با این همه سابقه درخشان تاریخی زبانتان عربی شده ولی ایرانیان زبان مادری خود را حفظ کرده اند و ایشان با تاسف میگوید برای اینکه ما در تمام مصر یک فردوسی نداشتیم که ما را نگهبانی کند ودر نتیجه میتوان گفت که اسامی اهالی مصر باستان هم بلطبع منتج از لغت عرب نبوده پس اینکه بتوان اسم آسیه را به یکی از همسران فراعنه شناخته شده اطلاق کنیم با تاریخ نمیخواند و اصولا حضرت موسی را به هیچ عنوان در تاریخ نمیتوان یافت همانطور که حضرت عیسی را . تنها پیامبری که بطور قطع ویقین در تاریخ میتوان اثبات نمود حضرت محمد است و بس . شما اگر به تاریخ و اثار بجا مانده تاریخی نظری بیفکنید متوجه میشوید که حوادثی که بسیار تاثیر گذار بوده اند در سنگ نوشته ها و مورخین در جایی ثبت شده و یا حد اقل اشاره ای شده ولی ما در تاریخ به هیچ عنوان از موسی کلیم الله اشاره ای نمیبینیم و آن معجزات محیر العقول زمان ایشان نیز هیچ اثری یافته نشده و باز در اینجا برای من این سوال پیش می آید که چرا زمانی که فرعون با لشکریانش در نیل نابود شدند حضرت به مصر باز نگشت چون دیگر فرعونی نبود که با ایشان مقابله کند و اهالی مصر هم با این معجزه نابودی لشکریان فرعون و شکافته شدن نیل حتما پی به قدرت خارق العاده ایشان که منتج از یهوه بود پی میبردند و چهل سال قوم بد بخت ایشان در بیابانها سر گردان نمیشدند و پیامبران دیگر بنی اسرائیل میتوانستند مصر را به راه راست هدایت کنند نه اینکه دشت کنعان را صحنه نبرد های بی پایان کنند.

       
    • با عرض سلام به جناب سید مرتضی : سید گرامی من در صدد پاسخ گویی هستم و برای من بسیار جالب است که شما لینک یک سایت به قول روحانیت منحرف ضد انقلابی و مخالف با اسلام را درج کرده اید و بسیاری دوستان حتما به این سایت کذایی مراجعه و از کتب و مطالب آن کسب فیض البته به صورت معکوس میکنند و شاید منحرف شوند آیا مسئولیت این تبلیغ مفت را میپذیرید ؟

       
      • سلام مهرداد گرامی

        من هم فقط در مقام پاسخگویی و تجزیه و تحلیل و نشان دادن اسناد گفتارها بودم و اینکه مطالب شما دقیقا کپی شده آن سایت وزین بود ،در هر حال وقتی شما یا دیگر دوستان مطالب آن سایت را به اینجا میاورید و از من توقع پاسخگوئی دارید طبعا در مقام احتجاج و استناد باید اقوال و نظرات و خاستگاههای آنها مورد ارزیابی قرار گیرد ،البته غرض من از توضیح اینکه نوشته شما بعینه رونوشت مطالب سایت معلوم الحال زندیق بوده است مچ گیری نبود ،من فقط خواستم بگویم در نوع مسائل تاریخی این چنینی که حیثیت پیامبر گرامی اسلام به آن مربوط است ،دشمنان معهود تلاش می کنند با تحریف تاریخ و اضافه یا کم کردن و بدون بررسی دقیق و همه جانبه در همه منابع تاریخ مکتوب و ضمیمه قرائن حالیه و مقامیه و سایر شواهد ،چیزهایی را که مطابق امیال و هواهای نفسانی یا منافع فردی و گروهی آنان است دنبال کنند و بخواهند چهره نورانی پیامبر اسلام را با دروغ و فریب و تهمت ملکوک کنند ،قبلا به شما تذکر داده بودم که صرف بودن یک مطلب در یک سایت و ارائه برخی شواهد مخدوش یا ناقص یا غیر مستند یا حتی دروغ دلیل صحت و اتقان آنها در عالم واقع خارجی در گذشته یا حال نیست و هر ادعا را باید بلحاظ استناد تعقیب کرد و بعد اقدام به نفی یا اثبات آن کرد ،و انسان محقق بی غرض هیچگاه بدون تفحص و بررسی دقیق اسانید و فاکت های گوناگون و مقایسه آنها ،یا بدون مراجعه به کارشناسان در هر فن ،شایسته نیست مطلبی را مورد پذیرش قرار داده و بر اساس آن مشی کرده و اساس تفکر خویش را بر آن مبتنی کند.

        با احترام

         
  38. آخوند مرتضی طبق معمول دست به ////////// زده اید و توهین به شخص حی و حاضر را که از عقیده خود دفاع می کند با اشخاص تاریخی که سالیان و بل قرنها درخاک پوسیده اند عوضی گرفته اید.مسلما این بدین معنی نیست که تو و هم صنفان تو نمی فهمید بلکه ///////// می زنید.مارکس و محمد و لنین و خمینی و انشتین و دکارت و غزالی …تاریخند و تاریخ را هر کسی هر طوریکه خواست می تواند باآن برخورد کند.در دنیای مدرن کسی را برای توهین به مسیح و محمد و مارکس و چرچیل …بمحاکمه نمی کشند.تو یا از قوانین عرفی سردرنمی اوری و یا آنچنان در تعصب و /////// ذهنی و فکری اسیری که زنده را از مرده و خاک شده تشخیص نمی دهی.محمد شخصییتی تاریخی است.افکار و رفتار و کردار او باعث////////////////////. تفاوت زیادی بین مارکس و محمد است چون مارکس یک پژوهشگر و روشنفکری فیلسوف و جامعه شناسی بود که سعی در تجزیه و تحلیل فراز ونشیب جوامع مختلف در طول تاریخ بشر داشته و ادعایی هم نداشت و چیزی را هم نه مقدس کرد ونه قانونی برای کسی وضع کرد نه خود ادعای تقدس و اشنتباه ناپذیربودن داشت. ولی محمد نه تنها در زمان خود///////////////را انجام داد بلکه انرا بصورت قانون دراورد تا متعصبینی خشک مغز از جنس //////////////////////////روش و آموزهای او را غیره قابل تغییر بدانید و از عربی عادی //////////////تقدس بسازید و دیگران را بین یا قبول کن و یا بمیر مخیر کنید.چنین فردی و افکارش تاریخ است و تو و امثال تو و حتی بجای یک میلیارد 6 ملیار انسان هم نمی توانند محمد را در تملک بگیرند.ولی مسلما اگر بمن توهین کنی آنرا بخودت بر میگردانم و از این پس هم هر چه توهین چه تو و چه هر مسلمانی بمن کند آنرا به حساب محمد وقرآن علی و و مقدسات اسلامی راست سرازیر می کنم!

     
    • مزدک

      جسم خاک شده رجال تاریخی مورد نظر ما نیست ،فکر و اندیشه و شخصیت حقوقی تاریخ نیست.همانطور که مارکس از دنیا رفته است پیامبر نیز از دنیا رفته است ،و شما همانطور که مارکس را یعنی اندیشه هایش را نقد می کنی ،محمد پیامبر مسلمانان را هم نقد کن ،چه چیزی را مقدس کرده باشد یا نکرده باشد ،و اصرار بر لزوم توهین و چیزهایی که ذیل چنگک واقع می شوند بنظر من نشان یک بیماری می تواند باشد.
      ضمنا بنای من بر این نیست که بکسی ولو مشترک در هموطن بودن توهین کنم و بیاد ندارم جز گفتگو با تو یا در موارد مزاح و شوخی و تفنن در تعبیر بتو توهینی کرده باشم با اینکه تو مکررا بشخصیت حقوقی پیامبر من توهین می کنی.

       
    • جناب مزدک
      میدانید که در امر آموزش بین دانسته های یادگیرنده و سطح مطالب آموزشی رابطه ای است و هرچه فاصله بین مطالب و سطح دانش فراگیرنده بیشتر باشد امکان یادگیری کمتر و یا محال می شود. شاگردان مبلغان دینی غالبا آدمهای بی سوادند و لذا مبلغان در کارشان موفق.
      اما در این سایت بسیاری هستند که مایل به خواندن و فهمیدن مطالب شما با آن صراحت و یکرنگی خاص خود هستند. روشن است که من و شما فرصت و حوصله مبلغان شغلی را نداریم که وقت لازم را برای تهیه و تدوین نوشته خود صرف کنیم. اما ممکن است بتوانیم با اندکی حوصله و ابتکار آنها را از چنگال این چنگکهای بی مروت برهانیم.
      من فکر می کنم که یکی از خوبیهای این سایت همین است که به این امر تشویق می کند. خود من چیزها آموخته و می آموزم.
      به امید دور زدن چنگکها تا نابودی آنها (-:

       
  39. جناب نوریزاد سلام,
    شما و وبسایت شما رو با علاقه عجیبی دنبال میکنم. پروسه فکری شما رو ستایش میکنم . از کجا به کجا رسیدید, طبق گفتار خودتان در این مطلب آخر خطاب به فرزند عزیزتان. انسانیت, شما برای من نمونه کامل انسان هستید که با تجربه یه زندگی دینی به این جا رسیدید. من در خارج از ایران زندگی میکنم. در ایران من هم فکر میکردم که بهشت رو خدا فقط برای ما شیعه ها رزرو کرده و بس. ولی در خارج از ایران نظرم تغییر کرد. انسانهایی رو دیدم که نتنها شیعه نبودن بلکه اصلان مسلمون نبودن ولی آنچنان احترا می برای انسانها اعم از مسلمون هندو مسیحی یا هر فرقه دیگه قائل بودن.من رو به فکر برد. انسانیت بهتره یا مسلمون دو آتشه بودن . در خارج از ایران پی بردم به اینکه علیرغم تمام کاستیهامون در ایران چه ملت خوبی هستیم. اینهمه تنوع نژادی و زبانی و دینی در ایران داریم و همه باهم زندگی میکنیم و سابقه نسل کشی نداریم . مقایسه میکنم این رو با کشورهای اطراف و حتا با کشورهای اروپائی .
    من از دور به دستهای شما که انسانی بزرگ هستید بوسه میزنم. امیدوارم که شما رهبر فکری ایرانی باشید که از هر گونه برتری طلبی دینی نژادی و زبانی بدور باشد.
    شما رهبر من هستید که پاهای کودک بی گناه بهائی را میبوسید. شما گاندی ایران من هستید که همه ما را علیرغم دین زبان نژاد و رنگ دوست دارد و به ما عشق میاموزد. نه ان رهبری که فقط رهبر شاید ۱۰ درصد ازمردم ایران است و هر بار در سخنانش فقط نفرت و کینه به مستمعین تزریق میکند. آرزوی سلامتی شما را دارم.برایتان دعا میکنم.

     
  40. تقریبا می شود گفت در طول تاریخ قدرت در دست کاهنان بوده ویا اگرهم نبوده کاهنان گروه قدرتمند وبانفوذی بوده اند.حتی اینان پادشاهان رابرمسندنشانده وبه نوعی قدرت انان نوعی تفویض وبخصوص قداست از سوی کاهنان بوده است.جالب است اولین متن کتبی وبه اصطلاح کتاب نیز دست نوشته کاهنان بوده واین قشربوده که سوادخواندن ونوشتن داشته اند.این امر بدلیل این بوده ست که رمز وراز قدرتشون ومهم تر از ان چارچوبی که توسط ان وبا توسل به ان توانسته اند توده مردم وتوده کاخ نشین را بهسوی منافع خود جلب کنند را به کاهنان اینده که اغلب موروثی نیز بوده منتقل بکنند.وایندگان رانیز با متون مخصوص به خودشان جذب بکنند.نفوذاین قشردرمیان توده مردم روز به روز افزون شده وبا تشکیل جوامع مبنا وملاک قوانین اجتماعی نیز شد.به علاوه با دخالت درهمه شئونات زندگی مردم افسانه ها وقصه های مختلفی واردمتون کاهنان شده وبه نوعی همه امال وارزوهایشان را در ان منعکس کردند وجالب است که به همه انان رنگ تقدس وماورایی بخشیدند.اینان خود را نماینده ای از جانب قدرتی برتر قلمداد کرده وبرای توضیح متون کتب از مردم درخواست هدایا میشدند حتی اغلب مردم خود داوطلبانه برای بهره برداری از شئونات مختلف قدرت کاهنان به انان باج میدادندتا مثلا فلان بیماری ازانان دفع شود.یا برای رفع فلان مشکلشان چاره ای اندیشیده شود.
    برخی شاهان دراقصی نقاط جهان که تاریخشان نوشته شده افرادی باهوش بوده اند وپی به خرافی بودن اینان واندیشه اشان برده وشدیدا با انان مبارزه کرده اند.اما کفه ترازو به نفع قدرت کاهنان و دین چرخیده.
    با شروع دوران جدید ورواج روز افزون علم ومنطق در اروپا نقش کاهنان وادیان کمتروکمترشده ان را به انزوا کشاندندوتبدیل به امری خصوصی کردندکه جزو ازادیهای فردی افراد بوده وهرشخصی توانسته درخلوت ویاجمع موافق خود ازنوع دین هم برخوردار باشد.اما این جوامع شروع به تدوین قوانینی کردندکه ملموس تر وعینی تر وتجربی تر بوده ودرمعرض تغییروتحول مثبت نیز قرار میگرفته واینگونه بوده که توانستند از شر کاهنان ودینشان در امان بمانند.
    درمقابل جوامعی هم هستندکه ازقضا اغلبشان مسلمان نیز هستندکه عمق این قضایا رانفهمیده واصرار بر امری مطرود دارند.این قبیل جوامع که کوچکترین درسی از تاریخ وتجربه بشریت نگرفته اند وبه علم ومنطق احترام وارزشی قائل نیستندواتفاقا چوبش رانیز خودشان میخورندبرخلاف ان جوامع متمدن اتکای بر متون دین داشته وقوانین جامعه را براساس قوانینی ملاک قرار میدهندکه هزاران سال پیش درمحدوده ای خاص حاکم بوده ونتیجه ان هم که مشخص است.از سویی دیگر چون میخواهنداز قافله علم روز عقب نمانندادعای عقلانیت کرده شروع به تفسیرمتون دین وانطباق بیهوده ان با علوم امروزی میکنند که تلاشی بیهوده وبی ثمر بوده وخود این تفسیر وتحلیل بدل به اختلاف و فرقه گرایی درون دینی شده وبه اصطلاح خواستند ابرویش رادرست کنندکه چشمش را در اورده اند.این توده عقب مانده با تمامی تفاسیر ونتایج مشخص باز اصرار بر جهل وخرافه میکنندوجالب است خود این عقب ماندگی را پذیرفته وبرای تحمیل به دیگران خودرا خواسته یا نا خواسته محروم از علوم واگاهیها و ازادی های روز میکنند.مثلا درحالی که خودنیز مثل توده مردم میتوانداز امکانات بهتر استفاده کندقیدش را میزند.کتب مختلفی میتواند بخوانداما خود رامحروم میکندماشین بهتری امکانات بهتری وسایل بهتری تفریحات بهتری و…همه اینها را برای خود ومهمتر برای دیگران محدود میکندچرا؟چون نوعی تفسیر از دین است.یعنی چون دین حاکم براین جوامع است وچون اشخاصی باید این دین راتفسیر واجراییش بکنندشده است جوامع مسلمان دردنیای کنونی.
    فاجعه اینجاست که اینان به دروغ یا راست خیال کرده اند همه حقیقت نزد انان ست.ودیگران برای برخورداری از حقیقت بایست به اینان مراجعه بکندوراه ورسم زندگانی الهی و کلید بهشت موعود را توسط اینان بدست بیاورد.ومتاسفانه جامعه ما از نوع دوم ان است که با وضعیت موجود امیدی به تحول وتغییر مثبت در ان دیده نمی شود.میدانیدچرا؟متن را دقیق تر بخوانید.
    خوش باشید.

     
  41. شب خونه فاطی و صبح بیت رهبری
    برو یه نگاهی به زندگی گذشته ات بنداز آقای نوری زاد
    اون همه قلم زدن راجع به نظام کجا و این انکار مذهب کجا !!!
    گویا تمام عمر عقل نداشتی که چیکار میکردی
    برو بازم برنامه هایی رو که تهیه کردی به صورت جزئی مرور کن
    درس خوانده جاهل که میگن شمایی
    من کاری به درستی و نادرستی وجود این نظام ندارم اما خودتون رو دارم نقد میکنم
    با این سطح تحصیلات و با ان همه جریده نویسی و مقاله نویسی چطور نتونستی بفهمی راهت درسته یا اشتباه؟
    یا شاید نان به نرخ روزخور بودی و حالا نان مفت نمیدن …!!!
    جای سوال داره

     
    • جناب فرزاد، اگه نقد میگرفتی، اینجا با نسیه هم سر و کار نداری. باور نداری؟ یه هفته ، فقط یه هفته خوانندهٔ این سایت باش تا فرق نقد(دستی‌،..) با نقد ( بررسی و…) را دریابی.

       
    • چقدر راحت قضاوت می کنیید آقا فرزاد. مثل اینکه هنوز سرد و گرم دنیا را نچشیده اید.

       
    • فرزاد جون که شب بیت رهبری میری و صبح خونه فاطی! اتفاقا نوریزاد به گذشته اش نگاه کرده که حال رو برای آینده انتخاب کرده و بازهم اتفاقا خوب و بد نظام هم براش مهمه! شما خودتو ناراحت نکن . ای درس نخوانده دانشمند! سلام برسون!

       
  42. بنام خدا

    خانم سارا از فرانکفورت=…….گرانمایه

    متاسفانه شما بازگشت کردید به سنت گذشته در صبر نکردن و بمباران سوال در حالیکه که هنوز مساله چگونگی ازدواج پیامبر با همسر خود صفیه بنت حیی بن اخطب مورد بحث است و دوست شما مهرداد اسنادی در این مورد ارائه کرده اند که باید بحث شود ،بحث ما الان حمله اعراب در زمان خلفاء به ایران نیست ،آن مساله دیگری است که بررسی آن و بررسی نقلیات طبری و مقایسه آن با کتب دیگر تاریخ مجال دیگری می طلبد ،اینجا فقط اشاره کنم که مساله حضور امام حسن و امام حسین در جنگ ایران مطلب قطعی و مسلمی نیست چون در آن زمان امام حسین علیه السلام تازه بسن بلوغ رسیده یا ببلوغ نرسیده بوده اند و اینکه علی علیه السلام فرزند نوجوان خود را به چنین جنگی فرستاده باشند بسیار بعید است،بنابر این شرکت امام حسن و امام حسین علیهما السلام در جریان فتح طبرستان که در فتوح البدان و کتاب الحیاه السیاسیه للامام الحسن آمده بطور قطع ذکر نشده بلکه به ناقل ناشناس نسبت داده شده است :”یقال او یقولون” بنابر این بطریق اولی حضور آنان در طمیسه ثابت نخواهد بود ،از طرف دیگر قابل انکار نیست که در حاکمیت خلفا بخصوص خلیفه سوم افرادی چون امام حسن و امام حسین هرگز نمی توانستند دارای قدرت و نفوذی در کارهای سیاسی و نظامی کشور اسلامی و فتوحات آن باشند ،پدر بزرگوارشان حضرت امیر علیه السلام بکلی منفک از قدرت بود تا چه برسد به فرزندان آن حضرت ،بنابر این بر فرض که در جنگ های ذکر شده تجاوز و خلافی انجام شده باشد و نقل های طبری صحیح باشد ،مسولیت آن بعهده فرماندهان جنگ و تصمیم گیرندگان آن بوده است نه حضرت امیر یا امام حسن یا امام حسین.
    حالا شما ضمن اینکه دوستانتون اطلاعات جدیدی برایتان می فرستند و آنها را پردازش می کنید و در عین حال به راست و دروغ اونها هم کاری ندارید ،قدری با توجه به تخصص و مسولیتتان به بیماران خود برسید و اجازه دهید که بنده بحث مربوط به ازدواج پیامبر با صفیه را بسر انجام برسانم بعد شما جبهه جدید مربوط به بحث مفصل حمله اعراب به ایران را بگشائید ،و ضمن اینکه اطلاعات جدیدی که دوستانتون براتون می فرستند جمع آوری و پردازش می کنید هم ببحث من در مورد مطالب جناب مهرداد توجه دقیق کنید و هم لطف کنید یا خودتان یا دوستانی که برایتان اطلاعات می فرستند اون عبارت مورد اشاره تان در کتاب “فروغ جاوید”=همون فروغ ابدیت رو که گفتید آنرا دیده بودید نقل و ریفرنس کنید و در مورد تحلیلتون از اون توضیح دهید.
    ضمنا من ترسناک نیستم ،و نوشته من در کامنت قبلی ترسناک نبود ،من فقط در اون کامنت ضمن اشاره به مقومات شخصیتی شما و آنیتا گرانمایه بمطالب قبلی اشاره کردم و از خصوصیات گفتاری شما گفتم و اینکه فراموشتون نشه من خوب حواسم جمعه و مطالب گذشته تون رو خوب آنالیز می کنم ،و گفتم که اگر روش مطالعه و تحقیق (در زمینه مطالب اسلامی و تاریخی نه تخصص بیهوشی تون) را خوب بلد نیستید ،اولا فوری تحت تاثیر چند نقل قابل بررسی واقع نشید و ثانیا استنادی رو که کردید (به کتاب فروغ ابدیت) فراموش نکنید برید سراغ جنگ ایران و اعراب ،و ثالثا فوری با چند تا نقل مثل خانم آنیتا گرانمایه ( راستی گرانمایه به آلمانی چی میشه؟) دست از پیامبری پیامبر برندارید یا نگید اینکه پیامبر پیامبر بوده یا نبوده ذره ای اهمیت نداره ،یا اگرم پیامبر واقعا پیامبر بوده احکام او مال زمان او بوده و شما محققان مسلمان باید بدستور ما اذعان کنید که دین از سیاست جداست و امر حکومت رو به ما سکولارا واگذار کنین تا ما دیگر به چگونگی ازدواج های پیامبر کاری نداشته باشیم!
    اینو بعنوان شوخی با یک متخصص بیهوشی میگم شما که تخصص بیهوشی دارین ،حالا سعی نکنین منو بیهوش کنین! ،ضمن اینکه اونجا دارین بیمارانتون را بیهوش یا معالجه می کنین ،صبر کنین و گاهی بیاین پشت میز رایانه و ببحث من در مورد ازدواج پیامبر با صفیه تا آخر توجه کنین ،کتاب فروغ ابدیت رو هم که گفتین تو فرانکفورت دیدین یادتون نره!

     
    • خانم سارای گرامی
      شما تمام مردم دنیا را شاهد بیاورید ایشان حرفشان یکی است و آن این که مرغ یک پا دارد و لا غیر.
      ولی فکر کنم نیازی به مراجعه به تاریخ نباشد وقتی سند حی و حاضر است.
      ببینید شما دارید گفت و گو می کنید با ایشان و ایشان شما را مراجعه می دهند به خانم دیگری آن خانم اظهار نظری می کند بعد مشاهده کنید پاسخ ایشان را:

      “نمی دانم چرا ایشان یکی به تخته می زنند و یکی به نعل ،و بجای پاسخ پرسش طبیعی شما باز از مادر بزرگم مسلمونه و پدر و مادرم مسلمون شرافتمندند سخن می گویند ،بحث ما که این نبود ،هرکس می تونه پدر و مادرش مسلمون باشه و خودش مرتد از دین بشه و در عین حال بگه من دین ستیز نیستم ،پیامبری پیامبر رو با تعبیراتی مخصوص زمان خود او بدونه و عقل جزئیه خودشو معیار سنجش شریعت و عقل کل بگیره ،و بحث ها و کاراکترها رو بسمت توهین به پیامبر ببره و در عین حال بگه من دین ستیز نیستم و بابا و مامانم مسلمون شریفند.”

      جناب مرتضی گران مایه!
      لطف کنید مرحمت کنید به خانم سارا توضیح دهید منظورتان از “مرتد” و “دین ستیز” در این جملات چیست؟

      آیا درست است در یک گفت و گوی معمولی کسی طرف گفت و گو را این گونه مرعوب کند؟
      این ادبیات را از که آموخته اید؟
      کسی که این ادبیات را به شما آموخت خود چه سابقه ای در استفاده از آن داشت؟
      می دانم جرات ندارید به این سوال ها پاسخ دهید. خواستم آینه ای در برابر چشمانتان قرار دهم تا کمی خود را بهتر بشناسید و مشاهده کنید یک فکر و ایدولوژی منحرف چگونه انسان ها را مسخ می کند و یک گفت و گوی ساده و تبادل نظر ساده را تبدیل به میدان جنگ و تهدید غیر مستقیم طرف مقابل به قتل می کند.

      شرم داشته باشید.

       
      • سلام جناب موستوفی=مستوفی

         
        • اسلام دینی است که اگر آن را پذیرفتید حق ندارید آن را ترک کنید. در صورتی که آن را ترک کنید مرتد به شمار می آیید. مجازات مرتد مرگ است. حتی در صورتی که اعدام نشوید حقوق انسانی و حتی حق حیات را از دست می دهید. یعنی اگر کسی یک مرتد را به قتل برساند مجازات نمی شود. در صورتی که دین اسلام را ترک کنید تمام دارایی تان مصادره می شود. وحشتناک است ولی این یک رمان یا قصه هالیوود نیست این ها اکنون در ایران قانون است و داد گاه ها طبق آن حکم صادر می کنند.
          چه احتیاجی است به مراجعه به تاریخ؟
          مراجعه کنید به قوانین جزایی اسلامی که به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده و در ایران قانون شده است.
          آقای مرتضی حتما این گفتار را نفی می کند و هزار جور ادا و اطوار در می آورد که چنین نیست و چنان است. این نوع افراد را می شناسم. این ها تبلیغات چی هستند و سعی می کنند من و شما را تحمیق کنند.
          با این قانون ها ایران را برده اند به قرون وسطی. وقتی اعتراض می کنی متهم می شوی به دین ستیزی که مجازات سختی دارد تا حد مرگ.
          آقای مرتضی مرد باش و خودت اسامی افرادی که تا کنون به جرم ارتداد اعدام شده اند را اعلام کن. اسامی آن هایی که به قتل رسیده اند در حالی که قاتلشان قصاص نشده است را نیز بگو.

          این که پیغمبر اسلام چند هزار نفر را به جرم ارتداد گردن زد باشد طلبتان ما از خیر این گونه اخبار تاریخی گذشتیم. این که در طول تاریخ مسلمین چقدر انسان های ارزشمند و دانشمند را به همین جرم نیست و نابود کردند نیز به جهنم. چقدر انسان ها را چقدر کودکان را دزدیدند و به بردگی و اسارت گرفتند و مورد سو استفاده قرار دادند به جهنم. آمارش را یک نویسنده عرب در آورده جست و جو کنید حتما خواهید یافت. سر به میلیون ها تن می زند. همین الان را نگاه کنید در ایران ازدواج مردان گردن کلفت با دختران نا بالغ قانونی است. چیزی که در تمام دنیا جرم سنگینی است در ایران قانونی و مجاز است.

           
  43. درود, دکتر سه بخش فیلم روی صفحه گذاشتم , لطفا اشتراک بزارید روی پیج و یوتیوبتون.
    https://www.youtube.com/watch?v=zVE3I1LA128&feature=youtu.be
    https://www.youtube.com/watch?v=WqzThuXDWFo&feature=youtu.be
    https://www.youtube.com/watch?v=BbuxNzElUm8&feature=youtu.be

     
    • سلام بر نوریزاد- مرگ بر//////////////////

      این رضا ملک که ظاهرا در مدت 13 سال حبس خیلی بر و بچه های وزارت بدنام اطلاعات به ایشان آمپولهای روانگردان تزریق کرده اند مثل عکس برگردان شده است و دچار تناقضات گفتاری شده است که بهتر است یک دوره روان درمانی و گفتار درمانی برای ایشان در نظر گرفته شود تا کمتر چاخان کند

      ایشان در جایی میگوید کمیته سه نفره سرکوب قیام 88- به رهبری مجتبی خامنه ای و امیدوار و میثم برگزار شده بود که حتی یار غار علی خامنه ای یعنی قاسم سلیمانی هم روحش وجود این کمیته خبر دار نبوده است

      پس مطابق حدس و گمان افلاطون دیوانه حتما نفر چهارم این کمیته آقای رضای ملک بوده است که اینقدر دقیق در جریان جزیییات امر قرار گرفته است

      در ضمن طبق اعترافات همدانی معدوم کمیته های بسیج اوباش در شهر تهران ( که به اعتراف آن ملعون معدوم 5000 نفر چاقو کش و اوباش بودند ) توسط همدانی راه اندازی شده بود نه طاها طاهری

      سوال آخر اینکه این شبکه مافیایی اگر بودجه 800 میلیارد تومانی را از شخص خامنه ای دریافت کرده باشند ( و نه شخص شخیص طاها طاهری ) پس قطعا اراذل و اوباش امور مالی بیت العنکبوت خامنه ای در جریان امر بوده اند و محتملا همین نفوذی ها برای رضا ملک خبر چینی کردند

      در ضمن به نظر افلاطون جریان انحرافی ساخته و پرورده ذهن علیل و پوک رضا ملک در صدد القای این مطلب به ملت ایران و جنبش سبز است که شما ملتی احمق و خر بودید که در سال 88 گول خوردید و اگر احمق و خر نبودید در عاشورای 88 رزیم اخوندها رفتنی بود

      آقای رضا ملک شما فکر می کنید ملت ایران اینقدر احمق است که آخوند را با شاه مقایسه کند؟ همه ابلهان و کودنها و زود باورانی مثل ننه بنده و ننه نوریزاد و ننه جون کروبی هم نیک میداند که اگر بفرض محال تهران در عاشورای 88 سقوط میکردو تمام مردم هم در میادین اصلی شهر در حال عزاداری و یا جشن و پایکوبی بودند آخوندها به مزدوران عرب خود ( امثال منیف اشمر ) و مزدوران عجم خود ( مثل همدانی و رحیم صفوی و محسن رضایی و علی فضلی و …. ) دستور میداند که با تانک از روی مردم رد شوند و اگر بازهم کم می آوردند تمام شهر تهران را بمباران میکردند و اگر بازهم جواب نمی گرفتند از همان دو سه تا بمب اتم ( که جلیلی و احمدی نزاد و صالحی و شهریاری و احمقهایی از این دست ساخته بودند ) بر علیه خود مردم بکار می گرفتند و کل تهران را با خاک یکسان میکردند

      رضا ملک عزیز و نازنین مشکل مردم ایران همین دین اسلام و عاشورا و کربلا و خرافاتی از این دست است و گرنه من به شما قول میدهم اگر روز عاشورای 88 تمام مردم هم به خیابان می امدند و هیچ مامور سرکوبگری هم در خیابان نبود کافی بود که 100 تا کت و شلواری شیاد ( با تفکراتی شبیه اخوند محمد خاتمی ) دوره گرد روضه خوان از فضایل حسین برای مردم روضه و نوحه سر میداند و از جنایتهای بنی عباس و بنی امیه داد سخن سر میدادند—– من به شما قول میدهم همین مردم تهران عصر عاشورا به دنبال پلو خوری و شام غریبان حسین میرفتند

       
  44. مدتی است که می خواهم احوالت را بپرسم زیرا خودم هم مدتی است بیمارم و از کامپیوتر دوری می کنم. 6سال پیش که بخاطر آن انتخابات منحط – افسرده و ناامید از بشر ایرانی بودم ودنیا برایم جهنم شده بود، این تو بودی که مرا به انسان بودن در این خطه توفانزای استبدادی امیدوار ساختی.برایت نوشتم که با سرعت در حال رشد معنوی هستی.برای من مهدی باکری و ابراهیم همت و تو-ضلعهای یک متساوی الاضلاع هستید.اینقدر حرف برای نوشتن دارم که حد ندارد.پیگیر درمان خودت باش .به اندازه همه ستارگان هستی دوستت دارم.

     
  45. سارا از فرانکفورت

    درود می گویم به سید مرتضی
    یکی از دوستانم این سند را برایم فرستاد من خودم به راست و دروغش آگاهی ندارم. شاید ربطی به بحث ما نداشته باشد اما دیدم می تواند با کمی تخفیف به موضوع ما ربط داشته باشد. در بحث با مهرداد شما به کفر و ایمان اشاره کردید و کلا بدتان نیامد از این که یک زن کافر با بچه ای که در بغل دارد همین که اسیر مسلمانان شد، نه خانواده و نه شوی و نه بچه ها و نه آینده دارد. می تواند توسط مسلمانی که صاحبش شده داغ داغ مورد استفاده واقع شود و هرجا هم که لازم شد اجاره داده شود به دیگران چون ارزشی ندارد اینم سندی که دوستم برایم فرستاده:

    در تاریخ طبری، جنایتی که علیه مردم گرگان صورت گرفته است، بدین صورت به نگارش در آمده است:
    ” سعید ابن عاص لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند، سپس صد هزار درهم خراج و گاه دویست هزار درهم خراج به اعراب میدادند.
    لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و از اسلام گریزان شدند.

    یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر “ تمیشه ” بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد.

    “سعید ابن عاص” شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند، به آن شرط که سپاه “سعید ابن عاص” مردمان شهر را نکشد، لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند.

    در این کشتار عبدالله پسر عمر – عبدالله پسر عباس – عبدالله پسر زیبر – حسن ابن علی ( امام حسن ) – حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند. ( تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ی ۲۱۱۶).تا کنون هیچ منبع و ماخذ و سند معتبری از طرف دوستان مسلمان و شیعه دال بر رد این جنایت و حضور نداشتن حسین ابن علی و حسن ابن علی در آن کشتار، ارائه نشده است ولی تحلیل های بسیاری از سر تعصب و برای ماله کشی بر این جنایت تاریخی نوشته شده که حتّی ارزش تامّل کردن نیز ندارند
    عون برادر ناتنی حسن وحسين نيز دز حمله به آذربايجان فرمانده لشكر بود كه توسط سربازان ايران كشته شد و مقبره وی هم اكنون در تبريز ميباشد.
    حاج شيخ عباس قمی در كتاب سفينته البحار و مدينه الاحكام و الاثار صفحه 164 نوشته:حسين بن علی امام سوم شيعيان میفرمايد:ما از تبار قريش هستيم و هوا خواهان ما عرب هستند.روشن است كه هر عربی از هر ايرانی بهتر و والاتر و هر ايرانی از دشمنان ما هم بدتر است.ايرانيها را بايد دستگير كرد و به مدينه آورد.زنانشان را بفروش رسانيد و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.!

    بلاذری مینوسید

    «اشعث ابن قیس» آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند – یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود

    فتوح البلدان- بلاذری صفحه ۳۰۳

    زندگانی امام حسين – زين العابدين رهنما – جلد دوم – فصل سوم – صفحه ۲۰
    در سال سی ام هجری يعنی هفت سال پس از خلافتش ( عثمان ) آن فرمانده ماجراجوی عرب ( سعيد بن عاص ) را با نيروی تازه نفس از کوفه بسوی طبرستان فرستاد. دو فرزند علی امام حسن و امام حسين هم بسمت مجاهدان اسلامی که اين جهاد برای هر خاندان مسلمان وظيفه بشمار ميامد زير دست اين فرمانده اموی حرکت کردند…. اين نيروی تازه نفس به حدود طبرستان رسيدو نخست با دژ مستحکم و قلعه ناگشودنی آن برخورد کرد. سعيد بن عاص دانست که تصرف اين دژ ناممکن است. سعيد هيئتی را به قلعه فرستاد و تقاضای صلح و تاديه جزيه نمود. پس از گفتگوی بسيار سپهبد قلعه برای جلوگيری از خونريزی پيشنهاد صلح او را پذيرفت بشرط اينکه نيروی تازيان به مردم قلعه و دفاع کنندگان اين دژ آسيبی نرسانند. اين شرط پذيرفته شد و سپهبد دستور گشودن دروازه های کوه پيکر قلعه را داد. هنگام باز شدن دروازه بزرگ قلعه که چندين گز طول و عرضش بود و با کبکبه و وقاری آهسته آهسته روی پايه های قطور آهنی ميچرخيد و باز ميشد عربها به تماشای آن ايستاده و حيرت زده بودند! سعيد بن عاص فرمانده عرب با تمام نيروی خود به درون قلعه آمد و مطابق نقشه ای که قبلا طرح ريزی کرده بودند دستور داد بيدرنگ نقاط بلند و سخت قلعه را اشغال کنند و نيروی ايران را خلع سلاح نمايند. فردای آن روز يکايک مدافعان قلعه را گرفت بعضی را در زنجير نگاه داشت و بيشتر آنها را کشت. کشتاری بيرحمانه در قلعه انجام داد.

    زندگانی امام حسين – زين العابدين رهنما – جلد اول – فصل بيست و نهم – صفحه ۱۸۳

    ارينب ( ۱ ):

    آری او ( حسين ) را ديده ام از مردانگی و شجاعتهای او هم در جنگهای آفريقا و هم در نبرد طبرستان چيزها شنيده ام.
    (منظورش از مردانگی کشتار و بزور مسلمان کردن مردم در ایران وشمال آفریقا بوده)
    پيامبر – زين العابدين رهنما – جلد سوم – صفحه ۶۵۹ – در مورد خسناء شاعره عرب

     
    • ببخشید معنی این حروف چیست متوجه نمی شوم.

       
    • ایرانی صدمین

      با سلام
      البته اگر شما قبلا به دین اعتقاد می داشتید متوجه می شدید که امامان معصوم هستند و امکان خطا در مورد آنان منتفی است و در صورتیکه در تاریخ نوشته اند یا درست نوشته نشده و یا به این صورت که نوشته اند صحیح نیست یعنی نمی شود که ما مسلمان باشیم و اعتقاد داشته باشیم که امامان ظلم کرده اند(دسته اول) . البته اگر شما از دیدگاه خرد به مقوله نگاه بکنید موضوع کاملا روشن است چون ما تاریخ نویس بهتری از طبری که به دوران پیامبر نزدیک باشد نداریم و احتمالا اکثر مواردی را هم که نوشته از روی صداقت بوده و ساعتی که حقوق از استکبار آن موقع هم نمی گرفته که بخواهد تاریخ را وارونه جلوه بدهد بلکه نامبرده مسلمان بوده و اتفاقا فکر میکرده این رویدادها درست بوده که با دقت خوبی آنها را نوشته (خدا پدرش را بیامرزه که ماله زیاد نکشیده) است. بعنوان ختم کلام کسیکه خود را بخواب زده را نمی شود بیدار کرد چون منافعش در آن است که خود را به خواب بزند و با هر استدالی هم از خواب گران بیدار نشود چون نان فعلا در این است. استدلال دسته اول بر همین مبنا است.

       
      • دوستان گرامی،

        درمورد یورش تازیان به سرزمین ما مدارک تاریخی چندی که مقارن با آن یورشها میباشند، بجا مانده اند:

        1- Theophilus of Edessa’s Chronicle
        2- Khuzistan Chrinicle
        3- Chronicle of Sebeo
        4- West Syrian Chrinicles
        5- Zuqnin’s Chronicle
        6- Chronicle of Seert
        7- The Chronicle of John, Bishop of Nikiu

        بیشترمدارک تاریخی بالا از سوی کسانییست که شاهد آن یورشها وکشت وکشتارها وغارت وتجاوز به زنان این سرزمین ازسوی تازیان وبه بردگی گرفتن زن ومرد و کودک بوده اند. این مدارک به زبان سُریانی از سوی مسیحیان ساکن در قلمروی ساسانیان بوده ویا توسط روحانیون مسیحی ساکن در صومعه ها یا کلیساهای این سرزمین به جامانده اند. توضیح آنکه مدارک تاریخی بالا از سُریانی به زبانهای لاتین و انگلیسی وفرانسه وآلمانی ترجمه شده اند و کپی ها به زبان اصلی وترجمه های آنها در کتابخانه های آمریکا و اروپا دردسترس میباشند.

        درحال حاضر مشغول ترجمه و تطبیق این مدارک با مدارک اسلامی میباشم. کار سنگینی است و زمان میبرد. ولی در فرصتهای اینده بطور فهرست وار آنها را در سایت شخصی درمعرض دید علاقمندان قرار خواهم داد. با کلیک روی نام ونام خانودگی من در همین سایت میتوانید به آدرس سایت اینجانب دسترسی پیداکنید. شوربختانه پژوهشهای سایت اینجانب قابل درج در این سایت وزین نیستند.

         
    • پس نتيجه ميگيريم كه علت كشته شدن و مسموم شدن امامان همون كارما بوده. يعني إز همون دست كه ميدي…………….

       
  46. سایت‌های خبری ایرانی از کشته شدن یک فرمانده ایرانی دیگر در سوریه خبر می‌دهند.

    گزارش شده که مصطفی صدرزاده، فرمانده گردان ‘عمار’ از تیپ ‘فاطمیون’ دیروز در جنوب حلب کشته شده است. تیپ فاطمیون واحدی نظامی متشکل از نیروهای افغان است که با حمایت ایران در سوریه می‌جنگند.
    بی بی سی

     
  47. مهرداد گرامی

    با سلام

    این نوشته شما چند بخش دارد یعنی مرتبط با چند همسر دیگر پیامبر هم هست ،چیزی که اکنون مورد سوال و بحث است ماجرای صفیه بنت حیی بن اخطب یهودی است که بدنبال جنگ خیبر با کشته شدن لشکر خیبر و پدرش و شوهرش به اسارت سپاه اسلام در آمد و بعد پیامبر در گفتگوی با او اسلام آوردن او را شرط آزادی (عتق) او قرار دادند و پس از آزادی با او رسما ازدواج کردند و ولیمه هم دادند ،این کلیت ماجراست ،در مورد مساله مراعات عده زن شوهر دار نیز این مساله مراعات شده است ،در اسلام کفر یا اسلام آوردن سبب منحل شدن عقد نکاح است ،همانطور که اگر شوهر یک زن مسلمان کافر یا مرتد شود ارتداد و کفر او سبب انقطاع پیوند زوجیت او با همسر اوست ،عکس آن نیز صحیح است یعنی اگر زن و شوهری کافر باشند و زن اسلام بیاورد اسلام آوردن او سبب انقطاع علقه زوجیت است و زن بطور خودکار از شوهر خویش جدا شده است و نباید با او باشد ،همینطور اسارت زنان در جنگ بمنزله انقطاع علقه زوجیت یا طلاق است که از آن در قرآن بملک یمین تعبیر شده است که آیات آنرا شما ذکر کردید ،منتها در همه موارد بحکم اسلام زن اسیر باید عده نگه دارد که از آن در فقه تعبیر به استبراء رحم می شود ،یعنی اطمینان از اینکه رحم آن زن از شوهر قبل از جنگ و اسارت خالی از جنین باشد.
    در مورد صفیه بنت حیی بن اخطب هردو مورد محقق شد ،هم بواسطه اسارت او ،اسارت بمنزله طلاق و انقطاع زوجیت است ،شاید بدانید که مطابق گزارش تاریخ صفیه قبل از اسارت دو بار شوهر کرده بود ،و شوهر آخر او که در جنگ خیبر کشته شد کنانه نام داشت.
    جهت دوم نیز این بوده است که صفیه پس از اسارت و با اختیار اسلام آزاد شده است و پس از آزادی ،با رضایت به ازدواج پیامبر در آمده است ،یعنی عقد نکاح و عروسی ،با مراعات عده از افتراق از شوهر قبل .
    بنابر این در این ماجرا نه مساله تجاوز که بدخواهان و تحریف کنندگان تاریخ از آن سخن می گویند مطرح بوده است ،و نه مساله لزوم مراعات و نگه داشتن عده نقض شده است ،و این مطلب اختصاصی به ایشان هم نداشته است ،همه کنیزها و زنانی که در جنگ باسارت در میامدند باید استبراء رحم که از آن تعبیر به نگه داشتن عده می شود می شدند و شده اند ،و این تعبیرات زشت و مغرضانه برخی معرضان که “داغ داغ” جاوز صورت می گرفته است ،همه ناشی از عدم دقت در متن تاریخ ،یا ناشی از غرض ورزی و پیشداوری مغرضانه است.
    در مورد ماجرای صفیه گفتنی و نقل قول از کتب معتبر تاریخی فراوان است ،من انشاء الله بتدریج روشن خواهم کرد که برخی بد فهمی ها ناشی از ابهامات و تعبیرات ناقصی بوده است که در برخی کتب تاریخی مثل ابن هشام وجود دارد ،که آن موارد با جمع بندی دیگر عبارتهای تاریخ روشن خواهد شد ،شما در اینجا ماجرای جویریه و برخی موارد دیگر را هم ضمیمه کردید که آنها می ماند برای بعد از این بحث ،اما در مورد نقلهایی که از صحیح بخاری آوردید و برخی نقل ها و عباراتی که روشن است تعبیر خود تاریخ نیست بلکه دیگران مطالبی ضمیمه کرده اند ،و مطالب ناقص و مخدوش دیگری که بتدریج خدمت شما عرض خواهم کرد تا آن شبهه عدم رعایت عده زن شوهر دار که در ذهن شماست دفع شود.
    تا بعد.

     
    • ایرانی صدمین

      با سلام و تبریک به مناسبت پایداری جنابعالی در اینگونه بحثها

      آقا من می گویم امکان نداشت رسول گرامی اسلام دستور می فرمودند یکی از صحابه زحمت می کشید و تاریخ اسلام را داغ داغ می نوشت که شما عزیزی پس از 1400 سال هی مجبور نباشی بیایی رفع شبهه بفرمایید که این معاندین نتوانند سوء استفاده بکنند. حالا ایشان فراموش کردند نوه ونتیجه هاشان هم که همین امامان عزیزمان هستند نمی توانستند زحمت اینکار را بکشند ،به هر حال دینی که قرار است آخرین باشد و سکنات پیامبر نصف احکام اسلامی را تعیین می کند ،از آینده نگری بدور است که بگذارند 100 سال یا بیشتر پس از فوتشان اولین تاریخ نوشته شود. الان هر آدم معمولی دفترچه خاطرات دارد اون موقع نمیشد خدای عز وجل یاداوری می فرمودند که یک همچنین چیز مهمی نگاشته شود که فردا روزی مشکلات تفسیری زیاد خواهد بود آن هرودت هزار سال قبل تاریخ نگاری…ادامه دارد با عرض پوزش

       
      • جناب ایرانی صدمین با درود شما با چه مدرکی امامان شیعی را نواده گان محمد میدانید؟تازه اگر بپذیریم که فاطمه ///////////////////

         
        • ایرانی صدمین

          با سلام حسن ابن علی ع وحسین ابن علی ع که قطعا نوه دختری پیامبر محسوب می شوند یا من دارم اشتباه می کنم.

           
  48. عاشورا
    ..که حاصلش همین حال و روز امروزی مسلمانان است که به جان هم افتاده و همدیگر را می کشند..و شرم آور تر اینکه بعد از کشتن همدیگر هر دو طرف ا(لله اکبر) می گویند…و با این کار هم مسلمانان کشته می شوند و هم نفرت نسل جدید از اسلام بیشتر می شود…

    ..
    چند روز پیش یکی از دوستان ایرانی به من گفت :
    ..فلانی شنیدم دست پخت خوبی داری..؟
    گفتم : اگر خدا قبول کند این نظر لطف دوستان است…حالا برای چی این سؤال را کردی؟
    گفت…راستش 5 سال است در ترکیه هستم و دلم هوس فسنجان کرده است…
    گفتم ..چطور شد هوس فسنجان کردی؟..گفت..
    ..در ایران که بودیم یکی از فامیلها در ایام محرم فسنجان می پخت و همه را مهمان می کرد…به همین خاطر من هم هوس فسنجان کردم…حالا بلدی فسنجان درست کنی؟
    گفتم..بله..
    گفت هزینۀ وسائلش را من می دهم …شما زحمت پختن اش را بکش…
    گفتم نیازی به هزینه نیست…من هر سال در این ایام هزینۀ یک نوبت غذای هیآت را می دادم…دلم می خواست در اینجا و در حالی که دستم خالی ست..لقمه ای احسان می کردم.که شما باعث و بانی این کار شدید…
    پس از آن با او قرار و مدارهایمان را گذاشتیم….و من برای تهیۀ وسائل فسنجان به بازار روز رفتم…البته در منزل مقداری گوشت قربانی داشتم که استاد ابراهیم صغیر و شاعر گرامی فیکرت آورده بودند…تنها نیاز به مقداری گردو داشتم…
    …از فروشندۀ گردو خواستم که مقداری به من گردوی کهنه بدهد…او هم تعدادی گردو داد .. ومن به منزل آمدم…باید گردو ها را پوست می کندم و چون در منزل آسیاب ندارم باید آنها را می کوبیدم…وقتی گردوها را باز کردم…متوجه شدم که فروشنده حتی این گردوهای کهنه را به آب انداخته و ظاهر بیرونی آنها را خشک کرده است…15 عدد گردو شکستم…5 عدد سالم بود…5 عدد نیمه خراب ..و 5عدد..گردوی پوسیده داشت…هرچند از این اتفاق به شدت ناراحت شدم…ولی در دل به فکر ریاضی فروشنده آفرین گفتم..چرا که بطلمیوس هم نمی توانست چنین حساب دقیقی از گردو ها در بیاورد…
    مجبور شدم به چارشی بروم و از مغازه های رسمی به تعداد نیاز گردو بخرم…و با گوشت قربانی درست کنم…
    اگر خدا قبول کند//آن دوست عزیز و یک مهمان دیگر از فسنجان راضی بودند…
    دوردستان را به نعمت یاد کردن همت است…
    ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند….صائب تبریزی
    که من با اجازهء صائب در شرح ماوقع می گویم…
    این غریبان را به نعمت یاد کردن همت است
    علیرضا پوربزرگ وافی
    2015/10/25

     
  49. فرا رسیدن روز جهانی قیمه بر رهبر و باران با وفایش شریعتمداری و علم الهدی و منصور ارضی گرامی باد!

     
  50. با درود – امروز روز عاشورا بود و دیروز تاسوعا . حضرت عباس و امام حسین به شیعیان واقعی اشان درس بندگی و آرادگی آموخته اند و من امروز با توجه به روضه های این بزرگواران و آنکه یاد گرفتم از این روضه ها ، بگویم : به خدا قسم و به دستان بریده حضرت عباس قسم ، رهبری و آملی لاریجانی و همگی اصطبل نشینان بهارستان خودشان میدانند که سعید زینالی را کشته اند و سکوت کرده اند . به خدا قسم و به دستان بریده حضرت عباس قسم ، رهبری و آملی لاریجانی و همگی اصطبل نشینان بهارستان خودشان میدانند که آقای کروبی و میرحسن موسوی در جایگاه حق اند . به خدا قسم و به دستان بریده حضرت عباس قسم ، رهبری و آملی لاریجانی و همگی اصطبل نشینان بهارستان خودشان میدانند در انتخابات 1388 تقلب کرده و حدود 70 نفر مردم معترض را به ضرب گلوله کشته اند و برای ماله کشی فقط ” روح الامینی ” را که از خودشان بوده ، مطرح کرده اند . به خدا قسم و به دستان بریده حضرت عباس قسم ، رهبری و آملی لاریجانی و همگی اصطبل نشینان بهارستان خودشان میدانند که در کشور از دستورات الهی اسلام خبری نیست و به قول مرحوم آیت الله طاهری اصفهانی امام جمعه اصفهان اعلی الله مقامه و مغضوب رهبری ، که گفت کشور را مانند پیرزنی بزک کرده و آراسته اند و به جای دختر جوان به مردم متدین ساده لوح قالب کرده اند . به خدا قسم و به دستان بریده حضرت عباس قسم ، رهبری و آملی لاریجانی و همگی اصطبل نشینان بهارستان میدانند که مانند کمونیست های شوروی دائم دارند به خلق الله ” دروغ ” های شاخدار میگویند و … به خداقسم و به حضرت عباس قسم و ….

     
  51. جمهوری اسلامی برره

    هاااا وکوم ایی خورشت قیمه چه معجزه ای داشته بید چه جمعیتی سینه چاکی جمع وکند ایی همه گرسنه کجا بیدن ! ونظرم اگه روزی خورشت را از مراسم حذف وکنن دکان دینداران و علم و کتل هم کساد و تعطیل وشد هاااا

     
  52. ” به عزادارن حسینی ”

    خبر گزاری ایرنا محاسباتی در مورد هزینه های یک شب عزاداری ماه محرم انجام داده :

    90 هزار هییت به ثبت رسیده در کشور

    200 نفر میانگین جمعیت هر هییت

    4500 تومان هزینه هر پرس غذا

    مجموعا 81 میلیارد تومان فقط در یک شب، بدون احتساب هییت هایی که درسازمان تبلیغات اسلامی

    ثبت نشده و نيز بدون در نظر گرفتن نذوراتی که در منازل تهیه و توزیع می گردد !!

    ⭐️ ⭐️ ⭐️

    خداييش ما بخيل نيستيم! قريب هزار و دويست سيصد سال، سينه و زنجير و قمه زديد،

    هزار و سيصد سال ديگه هم بزنيد، ولي حقيقتا ايا يك قدم بجلو برداشتيم؟

    من كاري با نفس واقعه عاشورا و كربلا و حسين و يارانش ندارم، ولي انصافا مرگ ٧٢ نَفَر را،

    كه اگاهانه و با امادگي كامل براي مواجه شدن با سرنوشتي كه خود برگزيدند، با انجام غسل شهادت،

    نوشتن وصيت نامه و خداحافظي با ياران و نزديكانشان را، مقايسه كنيد با بیش از ۲۲۰ هزار کشته

    دو بمب اتمي در ژاپن، بدون كوچكترين هشدار و يا امادگي براي مواجه با چنين سرنوشتي دردناك!

    انصافا كدامين يك از اين دو واقعه تاريخي، دردناكتر و غير انساني تر بودند؟

    حال ببينيد كه انها بدون علم و كتل و زنجير و قمه در كمتر از شصت سال به كجا رسيدند

    و ما پس از هزار و سيصد سال در كجاي تاريخ ايستاده ايم !؟ 🙁

     
    • اقای ملیجک یک محاسبه هم بکنید که با این 81ملیارد چه تعداداز افراد بی خانمان فقیر را میتوان کمک کرد

       
  53. مصلح آبادی اراکی

    سلام آقای نوری زاد . در قسمتی از متن ، خطاب به رهبری آورده اید : در ظلّ رهبری شما ، هفده سال پیش، برادران سپاه جوانی به اسم” سعید زینالی” را از خانه اش بیرون کشیده ، برده و کشته اند و تاکنون شهامتِ این را نداشته اند تا سینه صاف کنند و بگویند : بله ، ما زده ایم و کشته ایمش و اینهم مکان قبرش . میگویم آقای نوری زاد ، قبل ها اینها شهامت گفتن اینکه ” سعید زینالی ” را کشته اند و قبرش را نشان بدهند ، نداشتند ولی سه سال قبل ، آنقدر وحشی و جسور و بی حیا و دریده و ” پستان ننه “گاز گرفته شدند که یکهفته ای زدند و ” ستار بهشتی ” را کشتند و با رذالت هرچه تمام تر و وقیحانه تر از گذشته آمدند در خانه عموی ” ستار بهشتی ” و سینه ای صاف کردند و شهامتی نشان داده و دستور دادند که قبری بخرند و جنازه ” ستار بهشتی ” را تحویل بگیرنذ و با نظارت خودشان یواشکی در آرامگاه رباط کریم دفن کنند .

     
    • راستی مدتیست از گوهربانو خبری نیست. لطفاً ما را از سلامتی ایشان آگاه کنید. با تشکر.

      ————————-

      سلام جناب کبیری گرامی
      پنجشنبه ای که در راه است، سالروز شهادت ستار بهشتی است. شاید دوشنبه ایشان را در مقابل دفتر دنا زیارت کردیم.
      با احترام

      .

       
  54. سلام سید مرتضی گرامی . فرمودید ” “حسين بن يحيى بن ضريس، از معاوية بن صالح بن ضريس بجلّى از ابو عوانه از محمّد بن يزيد و هشام زراعى از عبد اللَّه بن ميمون طهوى از ليث، از مجاهد، از ابن عمر، وى مى‏گويد: …. ” (در باره کنیه امام علی ) ببخشید این روایت رو از کجا نقل کردید (از کدوم کتاب ) و این کتاب در چه سالی انتشار یافته ؟ تا حدودی که حافظه من یاری میکند اکثر اینچنین کتابها در دوران صفوی و بعد آن انتشار یافته است . یعنی اتفاقی 1400 سال پیش رخ داده بعد هزار سال اونو در کتابی منعکس کردند به مضموم بالا . وآیا اینگونه روایات بنظرت قابل استناد هستند ؟ پدر آمرزیده چندین سال پیش ما با این چشمان و گوش های خودمان حرف های آقا بزرگ رو دیده و شنیدیم که حالا از بیخ وبن تغییرش میدهند عکس پیاده شدن آقا بزرگ از هواپیما ایرفرنس رو بیاد داری بعد سالها چکارش کردند ؟ شما واقعن این چیزها رو باور داری یا میخوای یه چیزهای گفته باشی ؟ شما چطور از من انتظار داری این اسناد رو باور کنم ؟ پس با این عقل صاحب مونده ام چه کنم ؟ سید مرتضی من علاقه ای به بحث کردن ندارم . میدونی چرا؟ بیش از 300 سال هستش که علمای شیعه و سنی با هم بحث میکنند و هیچکدوم نتوانستند همدیگر رو قانع کنند و تا قیامت هم نخواهند توانست همدیگر رو قانع کنند میدونی چرا ؟ چون همه میخواهند ثابت کنند که حق هستند . بقول اون یارو ما همیشه در پی اثبات حقانیت خودمونیم نه در پی کشف حقایق

     
    • تبریزی یا نیریزی گرامی

      برای سوال شما پاسخ داشتم ولی چون گفتید علاقه به بحث ندارید آنرا ذکر نمی کنم ،جای سوال است که اگر علاقه به بحث ندارید چرا سوال کردی پدر آمرزیده؟!
      هروقت علاقه ببحث پیدا کردید اعلام کنید تا من سوال شما رو پاسخ بدهم.
      موفق باشید

       
  55. جناب نوری زاد عزیز. ممنون از نوشته هایت که هنوز هم امید به دیدن دوباره نور را در دلم زنده می کند

     
  56. جنتی هم از پسرش عذر خواهی کرد. او گفت چندین قرن پیش پسری ذاشتنم که طرفدار نمرود بود. من چون حزب اللهی هستم از لج اون در انتخا بات تهران دست بردم و0 70هزار رای را باطل کردم و نهایتا تاجزاده را هم زندانی کردم! خبرنگار ما حیرت زده پرسید حالا انتخابات تهران چه ربطی به پسر شما داره؟..چننی با تاثر گفت پدر نیستی که بدونی.!.

    مقام رهبری هم طی نامه سرگشاده ای از آقا مجتبی غذر خواهی کرد. ایشان فرمودند ذر فتنه 88 مجتبی به من گفت ” بابا امام، اجازه بده من این سوسول ها رو با اسید پودر کنم” من وقتی این رو شنبدم داد زدم من و اسید پاشی! من میگم همین که ماشین از روشون رد بشه و ببرن کهریزک و از پل بندازن پائین کافیه! اونهم قبول کرد ولی در ظاهر. حالا با این وضعی که شده فهمیدم بچه ام حق داشته! باید میدادم نقدی رو همشون اسید میپاشید! پسرم ببخش!!

     
  57. این فیلم کوتاه را تقدیم می کنم به نوری زاد و دوستانش که هرکدومشون برا من دوست داشتنی هستن این فیلمو ببینین یه کم حال کنین لبخند بزنین فراموش کنین داستانهای تاریخ اسلامو
    https://www.facebook.com/harfhayeayedeltangi/videos/vb.1548441552048448/1914547488771184/?type=2&theater
    https://www.facebook.com/harfhayeayedeltangi/videos/1914547488771184/

     
  58. صد درود به نوری زاد یکهزار درود به دوستان حاضر در این سایت
    در زمانی که کمونیست ها در شوروی بر سرکار بودند فیلمهایی می ساختند از هر قوم برای روشن کردن مردم و دین گریز کردنشان. این فیلم که من لینکش را تقدیم می کنم اسمش هست ” غم پنجره سی” یعنی پنجره ی اندوه. در این فیلم یک ملا در مسجد برای مردم به عربی چیزهایی می گوید و مردم گریه می کنند. بعدش ملا برای تقویت خود به پستو می رود. جوانی می آید و در جای ملا می ایستد و به فرانسه چیزهایی می گوید. یکی از مردم می گوید: ما حرفهای تو را نمی فهمیم. مرد جوان جواب میده که مگه حرفای این بابا را می فهمیدید که داشتید ضجه می زدید؟ خیلی خوشم اومد از این استدلال. دو تا بچه هستند تو این فیلم دو دقیقه ای که از این حرف خوششان می اید. این دو تا بچه نسل بعدی مسلمین اند. تقدیم به همه شما دو دقیقه بیشتر نیست https://www.facebook.com/nasser.a/videos/10153438885541130/
    اینم لینک کل فیلم: https://www.youtube.com/watch?v=ehHjc6UYCKQ

     
  59. زانوی من ران پیامبر را لمس میکردند، او رانهای خود را برهنه کرد و من سفیدی رانهای او را دیدم. وقتی او به شهر وارد شد گفت «الله اکبر»، خیبر نابود شده است. هرگاه ما به سرزمینی نزدیک میشویم، صبح آنان شر می‌شود، او این جمله را سه بار تکرار کرد، ….
    همجنسگرایان مسیحی از بوسه یهوه بر گونه مسیح برای ///////////////// سند می اوردند و می اورند تا از ازار و اذیت مسیحیان در امان باشند.///////////////

     
  60. اقای نوریزاد سلام …. انشاالله که حالتون بهتر شده باشه . اقای نوریزاد در جای جای نوشته های شما ابراز تاسف از گذشته و طرز تفکر و تعصبات دینی وبینشی و ایدئولوژیکی که قبلا داشتید بچشم میخوره . ما انسانها موجودات عجیبی هستیم اول نسبت به پذیرش هر چیز جدیدی حالت دفاعی و شک و تردید و اکراه خاصی داریم بعد بمرور زمان و به نسبت پذیرش محیط و افراد دورو برمون و جا افتادگی هر موضوعی در کل اونرو قبول میکنیم و رفته رقته طوری نسبت به اون دچار تعصب و پیوند میشیم که فکر میکنیم اون باور خود ما هستیم و در حقیقت تبدیل مشیم به اون و اصل جدا میافتیم . بعد تازه اگه این زندان ذهنی رو که در اون گرفتار شدیم رو تشخیص دادیم سعی میکنیم خودمون رو از حصار این باورها رها کنیم چون حس میکنیم با فطرت ما همخوانی نداره و تازه اون موقع دچار یه تعصب دیگه میشیم که ازش بیخبریم و اون باور خلاصی از باورهای گذشته هست !!! شناخت و درک این مرحله آدمو از هر باوری خلع سلاح میکنه !!! فرق بین باور و درک هست همه حرف استاد طاهری و همه انبیا و اولیا و عرفا همین شناخت و درک بود. اگه حقیقتا درکش کنیم به یک یکپارچه گی میرسیم که دیگه در اون هیچ باوری نمیگنجد. الان ده ماه هست هر کدوم از افراد از یک گوشه دنیا به این امر که استاد زیر شکنجه و تحت تاثیر اعتصاب غذا از دست رفتند تاکید میکنیم . قبل از اینکه کسی خبری در این باره منتشر کنه هر کس با درک و حس درونی خودش این امر را دریافت کرده بود . در اول حالت منگی و گیجی از این دریافت درونی داشتم چون باز هم بر طبق باورهای خاصی پذیرش از دست دادن استاد غیر قابل قبول و متغایر با اونها بود .منی که فکر میکردم تعصبات قبلی را کنار گذاشته ام دوباره پی بردم که خیر حالا در زمینه دیگری دچار باور و تعصب هستم . اما کم کم موضوع برام باز میشد و این باورها با درک حقیقت موضوعات حاصل میشد . برداشت ذهنی شما وقتی میشنوید که از استاد با عنوان ولی الله زمان نام میبریم یا وقتی تاکیید بر از دست رفتن ایشان داریم رابطه مستقیمی با باورهای شما دارد . من قضاوت این موضوع را به عهده خود شما میگذارم . زیرا این چند دسته گی موجود در داخل مجموعه بر سر وقایعی که اتفاق افتاده نیز تحت تاثیر وجود همین باورهای پنهان و عدم درک حقیقت اصلی هست . بیایید به عنوان اولین قدم در امتحان بی تعصب بودنتان نسبت به باورهایتان از این شیوه برای بهبود سنگ کیسه صفرایتان کمک بگیرید . بیشتر ما بواسطه دردهای جسمانی و مشکلات متعددی که لاینحل مانده بود با این شیوه آشنا شدیم و قدم در راه بازگشت به اصل خویش نهادیم . اگه موفق به گذر از باورهای ذهنی خود شدید ساعاتی را به عنوان وعده قرار و تسلیم در برابر ان عظمت بی انتها اعلام نمایید . به امید سلامتی و موفقیت شما .

    ———————————-

    سلام بانوی خوب
    سپاس از شما. من پریشب آقای دکتر علیزاده طباطبایی را دیدم و از وی در باره ی آقای طاهری پرسیدم که: آیا درست است ایشان زنده نیستند؟ گفت: نخیر ایشان زنده اند. من خودم دوماه پیش دیداری با وی داشتم. درضمن گفت: من و همسرش تلاش کردیم و ایشان دست از اعتصاب غذا برداشته و سلامت است. در باره ی کیسه ی صفرا من یک ماه دیگر در یک عمل سرپایی آن را بدست پزشکان می سپرم. اگر که تا آن وقت زنده باشم. سپاس از بزرگواری شما

    .

     
    • جناب نوری زاد عزیز
      لطف کنید پیش از عمل جراحی با دکتر مهدی آقازمانی مشورت کنید.
      در برخی موارد نیازی به عمل نیست.

       
    • جامعه ای که بسته است و مردم امنیت حرف زدن ندارند محکوم به فساد است.
      جامعه ای که باز است و عقلا و کارشناسان به راحتی اظهار نظر می کنند و خرد جمعی حاکم است خود را از فساد پاک میکند.
      رشد افکار خرافی نتیجه جوامع بسته است. مشکل ملایان ما این است که خود می دانند عقایدشان بیشتر خرافی است و دکان دین داری شان در صورت آزادی عقیده و ابراز نظرمردم دوامی ندارد. حال اگر بخواهند مانع ترویج خرافات غیر از خرافات رسمی و حکومتی شوند باید تضارب آرا را آزاد بگذارند تا جامعه راه خود را پیدا کند. ولی این نشدنی است چرا که تضارب افکار و آرا در وحله اول بقه خودشان را خواهد گرفت…………..

       
    • نوریزاد عزیز،

      پیش ازآنکه خود را به چاقوی جراحی بسپاری، با چند دکتر متخصص دیگر نیز مشورت کن. این را براساس تجربۀ شخصی خودم میگویم. بیش از 30 سال قبل دکتری فقط بخاطر اینکه اسید معدۀ من زیاد بود، میگفت که دچار زخم معده هستم و اصرارداشت که باید عمل جراحی روی معدۀ من انجام شود. من خود بخوبی میدانستم که آن ترشح فوق العادۀ اسید معده به سبب فشار سنگینی بود که بخاطر کار بر من وارد میشد. به هرحال زیر بار عمل جراحی معده نرفتم. تنها کاری که کردم، از آن کار استعفاء دادم و بعداز گذشت یک ماه به یک پزشک متخصص داخلی دیگری مراجعه کردم. او مرا برای آزمایش به بیمارستان معرفی کرد و پس از انجام چند آزمایش نتیجه گرفتند که معدۀ من سالم است و نیازی به عمل جراحی نیست. از آن به بعد هیچگاه مشکلی نداسته ام. این را فقط براساس تجربۀ شخصی گفتم.

       
  61. https://www.facebook.com/khabarbin/videos/569851346500489/

    افشاگری بی‌ سابقه حمید رضا فروزانفر نوه خواهری علی‌ خامنه ای‌ در مورد بیت رهبری و مسائل داخلی‌ آن.

     
  62. در رابطه با موضوع فضیلت قوم یهود و آیه ای که مورد بحث قرار گرفت نکاتی بنظرم رسید که امیدوارم مفید باشد:
    قطعا درک و فهم متنی که مربوط به 1400 سال پیش است و نه گوینده آن و نه نویسندگان آن هیچکدام در پیش ما نیستند که بگویند منظور دقیشان چه بوده کار راحتی نیست. یعنی ما نمی توانیم به استناد یک ترجمه هر چند که مترجمش هم شناخته شده باشد ادعا کنیم که یک معنای خاص دارد. حتی نمی توان با یافتن معانی و نفاهیم لغتهای کلیدی آن هم چنین ادعائی داشت.
    آن چیزی که باید برای ما مهم باشد ترجمه این آیه نیست بلکه فراتر از آن درک این مطالب هست که پیامبر اسلام وقتی این آیه را قرائت کرد منظورش چه بود؟ اطرافیان او چه فهمیدند؟ خود یهود یها که این آیه را شنیدند عکس العملشان چگونه بود؟ و دیگر اینکه پیش زمینه این آیه اصلا چه بوده است؟
    ترجمه این متن و یا نظرات مربوط به ان هرچه که باشد، اینکه بخواهیم نتیجه گیری کنیم که این آیه بیانیه ای هست برای اعلام برتری یهودیان بر عالم امر بی اساسی هست. تاریخ هیچ اشاره ای در این مورد ندارد و اصلا عقلانی هم نیست.
    دیگر اینکه قوم یهود اصولا اشاره به یهود دوران موسی هست و باید در آن محور به آن نگریست نه هر یهودی در هر جای عالم چه انکه قوم یهود اصلا وجود خارجی ندارد. میشود گفت یهودیان امریکا و ایران و روس ولی موچودیتی مستقل بنام قوم یهود اصلا شناخنه شده نیست که کسی بخواهد برای آنها مزیتی قائل شود.

     
    • دربارۀ قوم اسماً یهود بسیار پژوهش کرده ام و هر بیشتر گشتم، کمتر یافتم. ولی هنگامی که تبعیض دولت و سفید پوستان در اسرائیل کنونی نسبت به یهودیان سیاهپوست را مشاهده کردم، کنجکاو ترشدم تا به بینم واقعاً ” یهود و یهودی” به چه معنائیست. پس از شنیدن ادعای رهبران یهودیان سیاهپوست اسرائیلی، به پژوهش گسترده تری دست زدم و متوجه شدم که یهودیان اصل همان یهودیان سیاهپوست هستند.

      داستان از این قراراست که اصلیت یهودیان از حبشه یا اتیوپی کنونیست. اینها در دوران باستان قوم کوچکی با عادات و مراسم متفاوتی ازدیگر مردمان حبشه بودند و به همین خاطرهم سایرین آنها را از خود طردکرده و یهودیان دور از دیگران در مکانهای پرت زندگی میکردند. برای رهائی از آن اوضاع تبعیض آمیز و زندگی مرارتبار، طبق توصیۀ رهبرانشان که در کتاب عهد عتیق آنها را پیغمبر نامیده اند، عدۀ زیادی ازآنها در جستجوی یافتن سرزمینی مناسب برای زندگی بهتر، از حبشه مهاجرت کردند. از نظر تاریخی ما شاهد دو مسیر حرکت اینها از حبشه به خارج هستیم: 1- قومی از دریای سرخ از طریق باب المندب به جنوب شبه جزیرۀ عربستان (یمن کنونی) رفته و درآنجا ساکن شدند که سلسله های پادشاهی اینها و جنگهایشان بادیگر مردمان جزیرة العرب در تاریخ باستان و یافته های باستانشناسی باقی مانده اند. باز دسته ای از این گروه جداشده و بسوی شمال شبه جزیره رفته و در یثرب و دِدان و تیماء و پترا و حجاز ساکن شدند. 2- گروه دوم اینها درامتداد نیل سفید بسوی شمال روان شده و بعداز جنگهای متعدد در نوبیا (سودان کنونی) ساکن شدند. منتها پس از لشکرکشی فراعنۀ مصر به نوبیا و شکست حکومت آن، عدۀ بسیاری از یهودیان را از آنجا به بردگی به مصر برده و در ساختن اهرام ازآنها استفاده کردند. پس از پیداشدن موسی و مشاهدۀ وی از ظلم و ستمی که به یهودیان درمصر وارد میشد، این شاهزاده تصمیم به نجات آنها گرفته و آنها را با وعدۀ سرزمین موعود از شمال دریای سرخ (جنب خلیج عقبۀ کنونی) به جنوب صحرای سینا از طریق شهر فِران به فلسطین کنونی که درآن زمان کنعان مینامیدند، کوچ داد. باز آنها چون گروهی تازه وارد و نا خوانده بودند، با ساکنان آنجا (موآبها وغیره) وارد جنگ و زد و خورد شده و پس از پیروزی بر قوم ساکن، درآنجا در دومنطقه بنام جهودیه و اسرائیل ساکن شدند. علت وجود این دومنطقه بخاطر تفاوت سطح سواد و تجربیات سیاسی بین جهودیه ها و اسرائیلیها بود که حساب خودشان را از هم جداکرده بودند. در دوران حکومت آشوریان به علت رقابتهای بازرگانی با این گروه از یهودیان، نبوکتنصر (بخت النصر) پادشاه آشور که کنترل امور بازرگانی از عراق فعلی تا مصر را دردست داشت و یهودیان را دررقابت با امورخود میدید، به جهودیه و اسرائیل حمله ور شده و یهودیان را شکست داد و عدۀ زیادی ازآنها را با زور به سرزمین ایران کنونی ما قبل هخامنشیان، کوچ داد. این گروه در اطراف دماوند ساکن شدند وبه کشاورزی وگله داری پرداختند. مورخان یهودی این گروه را 13 قبیلۀ یهودی گمشده نامگذاری کرده اند. هم اکنون قبرهای اینها دراطراف دماوند موجود است. باز دوباره در حکومت نوبابلیان و در عهد نبونعید، یهودیانی که از ضعف دولت آشور استفاده کرده و به محل قبلی خود در فلسطین کنونی برگشته بودند، درمعرض حملات نظامی ارتش نوبابلیان قرارگرفته و عدۀ زیادی از آنها به نینوا منتقل شده و درآنجا زندانی شدند. این گروه زندانی پس از پیروزی سپاهیان کوروش بر نبونعید، از زندان آزاد شده و ازآن پس با پناه دادن اختیاری به آنها از جانب آن پادشاه، گروهی (تخمیناً 20 هزارنفر) به سرزمین ماآمده و درمکانهای بخصوصی ساکن شدند وبقیه به محل قبلی خود بازگشتند. یهودیانی که ازسوی کوروش پناه داده شده بودند، حتی دردربار پادشاهان هخامنشی و پارتها و ساسانیان و نیز حکمرانان بنی عباس، دارای سِمتهای عالی بودند. اینست داستان مختصری از قوم یهود در دوران باستان.
      موضوع یهودیان سفید پوست و اشک نازیها مبحث دیگریست.

       
  63. آقاى نوريزاد گرامى
    ساراى گرامى

    با سلام و احترام
    همانگونه كه مى دانيم بسيارى از رخدادهاى دور دست هاى تاريخ اسلام و از آن جمله موضع پيامبر در به كنيزى گرفتن زنانى كه همسرانشان در جنگ مغلوب و كشته شده بودند و همبسترى با أنان، در بين پيروان نحله هاى مختلف دين اسلام به گونه هاى متفاوت روايت مى شود اما روايت غالب كه از زبان ملايان شيعه هم شنيده شده است اينست كه اين امر در آن زمان رايج و مقبول بوده و پيامبر هم با آن مخالفتى نداشته است. البته ملايان از مجاز دانستن اين امر در زمان حاضر پرهيز مى كنند. ( تقيه؟)
    اما برخى نيز همچون سلفى ها كه خواهان بازگشت به سنت سلف صالح در صدر اسلام هستند، به كنيزى گرفتن زنان در جنگ و همبسترى با آنان را قطعاً سيره پيامبر مى دانند و در زمان حاضر نيز در حكومت اسلامى تازه تاسيس خود، به فتواى مفتى هايشان، بى پروا به آن عمل مى كنند. اين اعتقاد در قرن بيست و يكم با به كنيزى گرفتن زنان و دختران ايزدى و عراقى پس از كشتن همسران يا پدرانشان، همبسترى با آنها و خريد و فروش آنها لكه ننگى بر دامان مسلمانان گذاشت.

    اما مانند بسيارى ديگر از باورهاى دينى، اگر دين پژوهانى هم باشند كه دامان پيامبر را از اين امر مبرا بدانند، آنها هم به احتمال زياد خواهند گفت روايات مقابل كذب بوده و به نفع ادعاى خود روايات ديگرى ارائه مى كنند براى همين گمان مى كنم بحث در بارهء تاريخ اسلام در بيشتر موارد ما را به هيچ نظر واحدى نخواهد رساند.
    همانگونه كه شاهد بوديد، در بحث ديگرى حتى فايل صوتى با صداى شخص آيت الله مطهرى كه مربوط به سى سال پيش است مورد تكذيب حوزويان اين سايت قرار گرفت و برساختهء شيادان اينترنتى ناميده شد.

    اما اينجا لازم مى بينم به دليل برداشت مخدوش سيد مرتضى از سخنانم، آنچه را كه قبلاً بارها گفته ام، دوباره خطاب به ايشان تكرار كنم:
    سيد مرتضاى گرامى من دين باور نيستم اما هرگز ضد دين هم نيستم. پدر و مادر متدين خود را نه بخاطر تدين شان، بلكه بخاطر شرافت و درستكارى ذاتى شان كه خوشبختانه تدين شان با آن همزيستى مسالمت آميز داشته است، عاشقانه دوست دارم و البته كه باور دارم همه اديان منجمله اسلام با ميلياردها پيرو خود همواره به حيات خود ادامه خواهند داد. اما همانگونه كه مسيحيت، چنگال خونريز خود را از تن بشريت بيرون كشيد و اكنون در جوامع غربى حضورى بى آزار و موقرانه دارد، آرزومند آنم كه اسلام نيز با جدا شدن دين از حكومت، شمشير خونريز خود را غلاف كند و به درون انسانها برگردد تا حتى اگر مسلمانى بر اساس روايت خود به پيامبرى خونريز و يا زنباره باور داشته باشد، نتواند زندگى انسانهاى ديگر را با عوارض باور خود تباه كند.

    شايد تحقق اين امر براى كل جهان اسلام بسيار دور از دسترس باشد. اما براى كشور خودم كه بعد از همه زخمهاى تاريخى، كارى ترين زخم را در زمان حاضر و از حكومت دينى خورده است و نزديك به چهل سال شاهد مصائب آن بوده است، با تمام قلبم آرزوى تحقق اين خواسته را دارم و اگر شما حوزويان به راستى دغدغه دين داريد، براى حفظ تتمهء حرمت دين در نزد ملت زخم خورده ايران عاقلانه ترين كار اين است كه اذعان كنيد احكام و سنن اجتماعى اسلام كه ناكارايى خود را بوضوح در اين سالها نشان داده اند را بايست در ظرف زمان خودش سنجيد و تنها براى همان زمان معتبرشناخت.
    ساختار حكومت دينى بدليل فساد بى حد از درون پوسيده است و قطعاً فرو خواهد ريخت اگرچه كارگزاران و نظريه پردازان دين حكومتى خواهند توانست با عوامفريبى و قلب حقيقت، روز فروپاشى را به تاخير بياندازند.

     
    • تصور ميشود اجتهاد درشيعه مفهومي جز انطباق شرايط روز باامكان اجراي احكام دين نباشد وفتوا نيز براي برون رفت ازمسايل باشد.واقاي خميني هم مجمع تشخيص مصلحت را بدين سبب بنيان گذاشت

       
    • سرکار خانم آنیتا
      امید وارم از بنده رنجیده نشوید اگر از شما تقاضا کنم در قبال تحریکات این و آن سکوت اختیار کنید.
      آیا برای شما عجیب نیست که یک عالم و پژوهشگر شیعی پرسشگری را حواله به جناب عالی دهد؟
      کافی بود در پاسخ به این دوست می فرمودید سرکار خانم سارا مشکلات خود را نزد جناب عالی آورده اند پس بهتر است خود شما به رفع آن بپردازید.
      نباید اجازه دهید کسی از شما تفتیش عقاید کند. هر عقیده ای که دارید مربوط به شخص شما است و کسی حق ندارد در این باره چه مستقیم و چه غیر مستقیم تفتیش کند. این گونه مباحث هیچ سودی در بر ندارد.
      نقطه قوت شما نقد اجتماعی است و همین بسیار با ارزش است چرا که نقد شما دست اول است و تولید خود شما است.
      در همین نقد اجتماعی است که بسیاری تناقضات فکری و نامعقول بر ملا می شود بدون آن که نیازی باشد به صغری و کبری چیدن و مراجعه به تاریخ کردن.

       
      • ساسانم گرامى
        با سلام
        بله همانطور كه شما گفتيد برايم عجيب بود كه ايشان پرسشگر را به من حواله دادند زيرا اگر چيزى باشد كه همه ملايان در آن مشتركند عشق به تريبون است و هرگز هيچ ملاى شيعه چه باسواد چه بى سواد را نديده ام كه داوطلبانه تريبون خود را به ديگرى واگذارد پس فهميدم كه بايد كاسه اى زير نيم كاسه باشد.
        با اندكى تأمل فهميدم قضيه چيست و خواستم سكوت اختيار كنم اما چون ملايان عادت دارند تريلى هيجده چرخ قوه ناطقه خود را همواره مانند جاده يكطرفه از دهان خود به گوشهاى مستمعين برانند و ترافيك از طرف مقابل در قاموسشان نمى گنجد گفتم چرا حالا كه ايشان در اقدامى تاريخى، رضايت داده اند كنار بكشند و خود درخواست كرده اند يك سوارى كوچك از طرف مقابل بيايد چرا اجابت نكنم؟
        پس پاسخ اول را به ساراى گرامى دادم و اين پاسخى كه در بالا مى بينيد تنها به احترام پرسش آقاى نوريزاد در پانوشت پاسخ اولم بود.

        اما چشمتان روز بد نبيند كه تحمل عبور اين سوارى كوچك برايشان آنقدر دشواربود كه وسط كار آمدند وسط جاده و با سرعت بالا تر از مجاز و همراه با زدن بوق شيپورى به عبور اين سوارى معترض شدند و اعتراضات ايشان هنوز ادامه دارد. يا ضامن آهو………..

         
  64. جناب سید مرتضی ..1.خود نوریزاد گرامی هم میداند که من به کسی یا فردی تا بحال در عرض این 3 سال که دراین سایت قلم می زنم توهینی نکرده ام.من هیچگاه بخود اجازه چنین کار زشتی را نمی دهم.آن هاشورها کلماتی است مثل ارازل و اوباش یا خشک مغز و یا کلماتی که خود جناب نوریزاد بارها بکار برده.ولی در مورد افرادی مثل تو و یا دیگران هیچ وقت بکار نبرده ام اما در مورد افراد تاریخی چرا!مثلا برداشت من از شخصیت ////////// آدمی متعصب و خشک مغزی داعشی و نداشتن تدبیر و سیاست است و درعوض معاویه و پدرش ابوسفیان را از بزرگان قریش و مردانی اهل سیاست و تدبیر و زیرک و مدارا جو و مردمدار میدانم.خب این یک برداشت است از افردای بقول شما سنتی.آیا این توهین به مقدسات است یا نقد؟یا اصحاب صفه را که شامل کسانی مثل ابوذر و عمار و مقداد و بلال …غیره بوده مشتی ////////////// بدون هیچ پایگاه اجتماعی و یا وزنه سیاسی در میان عرب آن زمان میدانم.آیا این توهین بمقدسات است یا نقد شخصیتیهایی که تمسکی برای فریب مردم شده؟من بارها نوشته ام که محمد و مارکس و گاندی و مندلا و هیتلر …کسانی بوده اند که در تاریخ تا حدودی اثر گذاشته اند اینها با تفکر خود وارد حوزه عمومی شده اند بنابراین تعلق پذیر نیستند.اینها متعلق به همه اند .چون زندگی همه را تحت تاثیر قرار داده اند.هر فردی حق دارد که بر مبنای شناخت خود از این افراد بهر نحوی که می خواهد انتقاد و یا ستایش کند و یا به آنها ناسزا گوید و یا بدآنها سپاس!
    2.بهشتت مبارک خودت و همفکرانت مارا همین بقول شما جیفه دنیا اگر تو و هم صنفانت بگذارید کافی است.شوربختانه شما همین جیفه دنیا را برای ما به جهنم تبدیل کردید و ملیونها ایرانی را از کوچکترین خوشی و شادی و حقوق در زندگی خود محروم کردید در بهشت هم لابد میخواهیم همجوار تو و علم الهدا و یزدی و خامنه ایی و خمینی شویم!من یکی از همین حالا کل جهنم را با کمال میل اجاره می کنم و هیچ یک از شماها را بدان راه نمی دهم.تا خیالتان تخت تخت باشد که به بهشت می روید!
    3.//////////////////////// راستی ما ایرانیان را چه و جه اشتراکی با مشتی بیگانه پرستی که هم خدایشان هم دینشان و کل مقدساتشان و کتابشان و زبانشان و کعبه شان و عشقشان در خارج از ایران و بیگانه با ایرانست داریم؟ صنف تو در طول تاریخ نشان داده اید که تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران برای شما در برابر مقدساتتان پشیزی ارزش ندارند.شما ایران را نه ملک مشائ همه ایرانیان بلکه منبع درآمدی برای رواج خرافات و دروغ و دشمنی و کینه توزی نسبت به فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران کرده اید.شما //////////// که با ایران وایرانی و آنچه بوی ایرانی می دهد در طول 1400 سال در ستیزید.شما /////////// هستید که عشق و علاقه خود را کسانی قرار داده اید که بمردم خود و به کسانیکه در تنگنای زندگی به آنها جا و مکان و کار دادند(اقوام یهودی زمانیکه محمد ویارانش در مدینه بیکار و گشنه بودند به آنها کار میداند)رحم نکردند و از هیچ ///// دریغ ننمودند.ما فرزندان مردمی هستیم که در طول تاریخ بیشتر از خود دفاع کرده اند تا به تجاوز و غارتگری دست یازیدن.پس ما را با شما هیچ اخوتی نمی تواند باشد.
    4.بارها دراین سایت مرا متهم به توهین به اعتقادات و مقدسات دیگران کرده ای و من بارها پاسخ داده ام من چیزی را مقدس نمی دانم و به هیچ عقیده و آینی و دینی و ایدیولوژیی هم احترام نمی گذارم چون احترام تقدس می آورد و تقدس نه تنها امتیاز اور است بلکه راه هر انتقادی را می بندد. /////////////////////////// هزاران انسان شرافتمند را بخاطر انتقاد از اسلام و خرافات اسلامی صنف تو سلاخی کرده اید.اینست که من و امثال من دین و عقیده ایی را که به حریم عمومی پا گذاشته و ملیوها انسان را از زندگی ساقط نموده خود بخود از تقدس افتاده و /////// شده می دانیم.چون پیش از ما مؤمنان به چنین عقیده و دینی آنرا برای امیال سیاسی خود مصرف کرده و از تقدس انداخته اند.

     
    • درود مزدک

      نمیدانم چرا از دیروز ناگهان لحنت عوض شد و اینقدر عصبانی شدی؟ من که حرفهای همیشگی ام را زدم ،از اینکه جایی تعبیر کردم به هموطن ،دچار توهم و غرور شدی که می خواهم نان قرض دهم؟ یا از یکی دو نصیحت یک هموطن به یک هم وطن بر آشفتی؟
      شاید هم یک تلنگری به فطرت پوشانده شده به تعصبات خورد و اینجور دچار کم خوابگی و عصبانیت شدی؟ باشد دیگر نصیحت ات هم نمی کنم و هموطن هم نمی گویم ،خوب است؟

      اما مطالب متناقض و کم ارزش و تکراری نوشتی که بارها در مورد آن بحث کرده ایم و من لزومی نمی بینم وقت خود را زیاد صرف حرف های تکراری شما کنم ،لذا کوتاه به عبارت هایت اشاره می کنم و بعد رهایت می کنم هرچه می خواهی بگویی و فریاد بکشی.

      گفتی: ارازل و اوباش یا خشک مغز توهین نیست؟!
      (پایان)

      عجب! اگر همین ها را کسی بتو بگوید واقعا بوجدانت مراجعه کن آیا ناراحت نمی شوی؟ جناب! توهین مقوله ای عرفی است و در هر نظام حقوقی و کیفری بر اساس مبناها و ارتکازات عرفی روی آن قانون گذاری می شود ،شما یک مراجعه ای به عرف های مختلف در کشورهای مختلف بکن و مراجعه ای به قوانین کیفری کشورها بکن ،اینگونه الفاظ بلاشک نزد آنها توهین و تنقیص است ،و در این جهت معیار نوع مردم و عرف هستند نه توی شخصی ،در تعارض ارتکازات عرفی و شخصی و فردی هم عقلاء جانب عرف و نوع مردم را می گیرند نه تعصبات شخصی یا پوست کلفت بودن یا پخمه بودن افرادی که مثلا اینگونه الفاظ را توهین بخود نمیدانند.

      “آیا این توهین به مقدسات است یا نقد؟”
      (پایان)

      بعله اینها که تو می گویی توهین بمقدسات هست ،مشکل تو این است که خیال می کنی اگر چیزی نزد تو مقدس نیست می توانی به آن جسارت کنی ،شما مقدس ندان من نمی گویم تو مقدسات مرا مقدس بدان ،می گویم توهین با نقد متفاوت است ،شما یک کلمه نقد و کریتیسایز در این متن ها و نوشته های داخلی و خارجی بگوشت خورده است خیال می کنی نقد یعنی حتی توهین و حتی بلجن کشیدن ،این اشتباه است ،نقد را من مخالف نیستم و می گویم ایراد و اشکال و مورد سوال قرار دادن مانعی ندارد ،اما توهین غیر از اینکه از نظر روانی نشانه ضعف روحی و فقدان ادب و اخلاق و شخصیت انسانی است ،بهترین نشانه بر خالی بودن چنته و فقدان استدلال است ،وگرنه شماچرا وقتی از بهاء الله و بهائیت و از مارکس و انگلس انتقاد می کنی به آنها اراذل و اوباش و خشک مغز نمی گویی اما تا به پیامبر مسلمانان و قرآن و دیگر مقدسات ما می رسی /////////؟

      “مشتی یارانه بگیر مفتخور و بیکاره بدون هیچ پایگاه اجتماعی و یا وزنه سیاسی”.
      الان این عبارات توهین نیست؟ من اگر بتو (چه واقعا باشی یا نباشی) بگویم مفتخور خودتی ،بیکاره خودتی ،بدون پایگاه اجتماعی خودتی ،وجدانا ناراحت نمی شوی؟
      حالا اگر شما هم اینجور باشی ،انجا معیار توی شخصی نیستی ،اینجا معیار عرف مردم و عرف حقوقی و قوانین است ،مسلم بدان اگر این اراجیف را در محدوده قانونی کشوری که عرف آن اینگونه الفاظ را توهین می داند و در قانون به آن تصریح شده است در عرصه عمومی بزبان بیاوری می گیرند و مطابق قانون چپقت را هم چاق می کنند ،شک نکن. در همان کشورهای اروپایی هم که احتمالا آنجاها هستی اگر در قانون تعریف شده باشد در مورد الفاظ توهین و شاکی خصوصی داشته باشی احضار و محاکمه ات خواهند کرد و چپق چاق ،این توجیه نیست که تو بگویی من اینرا توهین نمیدانم ،ندان ،فعل و ترکی که در قانون برای آن مجازات تعریف شده باشد یقه ات را می گیرد.

      “من بارها نوشته ام که محمد و مارکس و گاندی و مندلا و هیتلر …کسانی بوده اند که در تاریخ تا حدودی اثر گذاشته اند اینها با تفکر خود وارد حوزه عمومی شده اند بنابراین تعلق پذیر نیستند”.
      (پایان)

      خوب تو تعلق به اینها نداری نداشته باش ،تعلق یک چیز است ،نقد یک چیز است ،توهین هم چیز دیگریست ،آری اینها با تفکر و عمل خود بحوزه عمومی اثر گذار بوده اند و می شود در مورد آنها نقد و گفتگو کرد ،اما مگر نمی توانی درک کنی که نقد تفکر ،نقد سخن ،نقد نوشته لزوما فحاشی به آن نیست ،شما حتی اگر از نظر باطن و وجدان اخلاقی هم نیت ات این باشد که اندیشه مثلا مارکس و خود او را بقول خودت لجن مال کنی ،بهترین روش این نیست که ////// و الفاظ ناخوشایند در مورد آن بگویی ،بهترین روش این است که با ابزار استدلال آن اندیشه را بقول خودت لجن مال کنی.
      اما در مقایسه این اسامی که نام بردی ،چطور است که هیچگاه من ندیده ام الفاظ زشت و توهین آمیزی را که در مورد پیامبر ما مسلمانان بکار برده ای یکبار هم در مورد هیتلر و مارکس و لنین و گاندی و ماندلا بکار نبرده ای؟ من اصلا با توهین به مارکس و انگلس و حتی هیتلر هم مخالفم و می گویم می شود هیتلر را نقد کرد و جنایات او را برشمرد ،اما چه لزومی به /////// و فحش؟ از اینجا معلوم می شود که شما مریض گونه به پیامبر ما آلرژی داری و متعصبانه به فحاشی نسبت به ایشان می پردازی.و این نشان میدهد که در نقد صداقت نداری.

      “هر فردی حق دارد که بر مبنای شناخت خود از این افراد بهر نحوی که می خواهد انتقاد و یا ستایش کند و یا به آنها ناسزا گوید و یا بدآنها سپاس”.
      (پایان)

      اشتباهت همین است دیگر ،همه جمله ات درست است جز فقره “یا به آنها ناسزا گوید” بمن بگو کی و کجا در تعریف نقد و انتقاد علمی گفته اند نقد یعنی ناسزا؟
      ناسزا یعنی فحش عرفا ،و فحش نشانه کم جنبگی و بی اخلاقی و بی شخصیتی و در برخی موارد و مراتب یعنی بیماری روانی ،بیمار روانی گاه برای تخلیه روحی روانی و رفع عقده ها گاه متوسل به این کار می شود اما در کدام یک از تعاریف کلاسیک و آکادمیک از مقوله نقد گفته اند نقد یعنی “ناسزا”؟
      اینکه گفتی هر فردی حق دارد ،بمن بگو این حق از کجا ناشی شده است؟ از آزادی؟
      مگر آزادی در همه مکاتب و ایسم ها مطلق است؟ همان ها هم که بیانیه حقوق بشر را نوشتند و از آزادی عقیده و تفکر بشر سخن گفتند در قوانین دیگر در هرجا آزادی را تحدید کردند به قانون ،آزادی مگر مطلق است از نظر تو؟ هرجای دنیا باشی آزادی محدود به قانون است و اگر از قانون تخلف کنی ،چپقت را با قانون چاق می کنند، پس حق نقد و تفکر و اندیشه هست اما حق توهین و ناسزا را شما از کدام کتابچه قانون حقوق بشری یا قوانین حتی کشورهای آزاد برداشت می کنی؟

      “من یکی از همین حالا کل جهنم را با کمال میل اجاره می کنم و هیچ یک از شماها را بدان راه نمی دهم.تا خیالتان تخت تخت باشد که به بهشت می روید!”.
      (پایان)

      من فقط خواستم بحکم هموطنی یک توصیه اخلاقی بتو کنم ،و گفتم من خود را بهشتی نمیدانم و تو را جهنمی ،فقط گفتم لختی در خلوت خود بیندیش به این احتمال ولو ضعیف که اخبار انبیاء از جهان پس از مرگ و تبعات افعال و اقوال و گفتار ،درست باشد ،ظاهرا این کمی خوابت را پریشان کرد! اما قصد من دوستانه بود ،باشد شما نپذیر ،از همین الان جهنم باختیار خودت قباله تو ،البته جهنم را بکسی اجاره نمی دهند جهنم تبعات تکوینی اعمال و اقوال و اخلاق انسان است و روی مبنای تجسم اعمال و تجسم اخلاق و ملکات که در جای خود برهانیست و تو از فهم آن حظی نداری ،اصلا جهنم خود اعمال و خود اقوال و خود ملکات اخلاقی اکتسابی انسان است ،و خدا چیزی از خارج برای ما مهیا نکرده است : انما هی اعمالکم ترد الیکم- و ما تجزون الا ما کنتم تعملون،فمن یعمل مثقال ذره شرا یره-و…..
      نصیحت پذیر نیستی والا چیزها در خصوص تجسم اعمال در سینه دارم که برایت می گفتم.هنیئا لک.

      “شما ایران را نه ملک مشائ…”.
      (پایان)

      ملک مشائ تعبیر غلطی است ،ملک مشاع که از کلمه اشاعه و شیوع و انتشار اخذ شده درست است. بعدا بمن بگو بیسواد!

      “به کسانیکه در تنگنای زندگی به آنها جا و مکان و کار دادند(اقوام یهودی زمانیکه محمد ویارانش در مدینه بیکار و گشنه بودند به آنها کار میداند)رحم نکردند و از هیچ جنایتی دریغ ننمودند”.
      (پایان)

      در این مورد بارها اینجا بحث کردم نرود میخ آهنین در سنگ ،شما اگر اهل نقد منصفانه بودی بسخن و پاسخ نقد شونده هم توجه می کردی،بارها اینجا با استناد روشن تاریخی بیان شد که پیامبر هنگام ورود بمدینه همه یهود و نصاری را در بقاء بر دین خود آزاد گذاشت و با آنها معاهده صلح و حمایت و عدم تجاوز و خیانت امضاء کرد ،منتها این یهود بودند که نقض عهد کردند و با تحریک مشرکان مدینه با آنها در نابودی اسلام و پیامبر همداستان شدند ،و کیفر خیانت و جنایت و توطئه مطابق همان معاهدات مرگ بوده است پس پیامبر هرگز ابتدا به حمله به یهود نکرد هرگز ،اگر شاهد تاریخی دارید بیاورید ،من حاضر ببحثم ،اما هوائی سخن نگویید.

      “پس ما را با شما هیچ اخوتی نمی تواند باشد”.
      (پایان)

      البته که چنین است، من و تو و اخوت؟! معیار اخوت در اسلام اخوت نسبی و اخوت ایمانی است من کجا گفتم مزدک لا علیه السلام برادر من است ،من فقط بتو گفتم هموطن ،که حتی در وطن دوستی تو هم شک دارم ،برای اینکه اگر کسی واقعا وطن و هموطنان خود را دوست داشته باشد ،آنها را ترک نمی کند برود مناطق خوش آب و هوای غرب و امریکا و آنجا پشت میز رایانه بنشیند و به عقائد اکثریت هموطنان خود توهین کند و توهین خود را نقد محسوب کند.

      “بارها دراین سایت مرا متهم به توهین به اعتقادات و مقدسات دیگران کرده ای و من بارها پاسخ داده ام من چیزی را مقدس نمی دانم و به هیچ عقیده و آینی و دینی و ایدیولوژیی هم احترام نمی گذارم چون احترام تقدس می آورد و تقدس نه تنها امتیاز اور است بلکه راه هر انتقادی را می بندد”.
      (پایان)

      تو چیزی را مقدس ندان ،اما ملتزم به همان اعلامیه حقوق بشر که از آن دائم دم میزنی باش ،که در عین اثبات حق آزادی اندیشه و دین برای همه ،می گوید تعدی و تجاوز به حقوق دیگران نکن ،همان آزادی تفکر و اندیشه که در همان بیانیه است بطور ضمنی و التزامی می گوید دین و اعتقادی که دیگر انسانها پذیرفته اند محترم است ،توی مزدک آزادی دین نداشته باشی و چیزی را مقدس ندانی ،اما آزاد نیستی که به دین دیگران که بسته آنهاست و تعلقات آنهاست و متحد با جان آنهاست با توهین و فحاشی جسارت کنی ،احترام نگذار ،اما احترام نگذاردن با توهین کردن متفاوت است ،من ممکن است برای مارکس احترامی قائل نباشم و به او احترام نگذارم ،اما آیا چون نمی خواهم احترام بگذارم باید روان پریشانه به او توهین کنم؟ مارکس را و اندیشه های اقتصادی و سیاسی او را نقد و ابطال می کنم اما چرا به او و متابعان او بگویم :اراذل و اوباش ؟ چرا بگویم خشک مغز؟چرا بگویم مفتخور و بیکاره؟ اینها را بتو بگویند خوشایندت است؟
      فهم این نکته ساده برایت مشکل است؟ گفتم مشکل تو این است که خیال می کنی چون چیزی نزد تو مقدس نیست و احترام ندارد پس مجازی به آن توهین کنی؟ من از مثال پوزش می خواهم : من اگر مثلا برای پدر و مادر شما احترامی قائل نباشم و آنها را مقدس ندانم چون از نظر من در تربیت مزدک کوتاهی کرده اند ،روی منطق تو آیا مجازم به پدر و مادر شما توهین کنم و این خوشایندت است؟ منطق من بمن می گوید مجاز نیستم ،قوانین الهی و بشری نیز چنین می گویند ،اخلاق و عقل عملی نیز چنین می گوید ،می توانم آنها را نقد کنم که در تربیت فرزند خود کوتاهی کرده اند اما جواز نقد و انتقاد مستلزم جواز ناسزا و جسارت است؟ نیست اینجور ،از این جهت من در ابتدای تمثیل بپدر و مادرت پوزش خواستم.

       
      • آقای مرتضا:با عرض معذرت فکر می کنم مشاع از ثلاثی مجرد شیع و انتشار از ثلاثی مجرد نشر باشد پس همریشه نیستند.

         
        • ناشناس گرامی

          ممنون از تذکر شما
          حق با شماست که کلمه مشاع از ریشه “شاع یشیع” است که به باب افعال بکسر همزه رفته است و مشاع اسم مفعول آن است که در باب ثلاثی مزید می تواند بمعنای اسم مکان و زمان هم باشد.
          اما دنباله کلام من و استفاده از کلمه انتشار ،توضیح مفهوم لغت مشاع بود نه آنکه مشاع مشتق از ریشه انتشار است ،یعنی اشاعه و شیوع و مشاع که از ریشه “شیع” هستند بمعنای انتشار و پراکنده بودن هستند و این توضیح مفهومی مشاع و اشاعه بود نه بیان اینکه ریشه مشاع انتشار و نشر باشد.در بحث های حقوقی و فقهی هم مثلا وقتی گفته می شود این باغ ملک مشاع چند نفر است یعنی اینها در مالکیت این باغ با هم شریکند بطور منتشر یعنی مشخص نیست که بطور معین کجای باغ مربوط به کیست.
          ممنون از توجه و تذکر شما

           
      • اعتقادات این جمع ملت و مملکتی رابه ورطۀ نابودی کشانده است. این جمع دستاربندان زندگی بیش از 5 میلیون ایرانی فرهیخته را تباه کرده و آنها را درمنتهای درماندگی وبا قلبی شکسته از وطن آواره و روانۀ سرزمینهای ناشناخته کردند. این جمع 80 میلیون مردم را به افلاس وبدبختی و فحشاء و اعتیاد کشانده اند. حالا این آقا توهین از یکی از اینها را برنمی تابد. عجب مغلطه ای!! جمع شما با آن اعتقادات پوچ و عقائد بی پایه تان، زندگی 80 میلیون ایرانی را تباه کرده اید. پس توهین به شماها کمترین وکوچکترین عکس العملی است که اینها به شما نشان میدهند. آقای محترم…حنای شما نزد مردم دیگر رنگی ندارد. باش تا صبح دولتت بدمد/ کاینها هنوز ازنتایج سحرست!!

         
      • ایرانی صدمین

        سلام و علیکم
        آقا پس چرا به مقدسات این بهاییها اینقدر توهین می کنند و آنرا دین ضاله می گویند مقدسات اینها برای شما پ…م است.این بنده های خدا فکر نمی کنم تا حالا جنایت بزرگی هم انجام داده باشند.
        یعنی شما به هیتلر احترام می گذارید ولی برای اینها نه؟؟

         
  65. شاید باورتان نشود . دو سال پیش من سفری داشتم به یکی از شهرهای مرزی ، سر صحبت با پیر مردی باز شد که دیدم دارد به خودش ناسزا میگوید ! پرسیدم چیه چه شده تو با این مغازه و درامد و …چه مشکلی داری ؟پس ما و بدتر از ما چه بگوییم ؟گفت شما وجدان راحت دارید و شب راحت می خوابید ولی من شب همه اش تا صبح در حال کابوس دیدن و صبح تا شب همه اش در حال عذاب وجدان کشیدن ! گفتم چرا گفت همین جوری، خلاصه یک هفته هرروز چون بعد از کارم کسی را نداشتم میرفتم پیشش و دیگر دوست شدم وکم کم به من اعتماد کرد و راز دلش را گفت (البته گفت برای چند نفر دیگر هم تعریف کرده) گفت: در اواخر سال 1355 در بازار تهران حجره نوشت افزار داشته و درشهرستان ….چاپخانه روزی یک مرد و زن انگلیسی که کمی فارسی هم حرف میزدند ولی فارسی را خیلی خوب می فهمیدند به همراه دو جوان به مغازه اش میروند و پیشنهاد چاب کتاب قران نفیس میدهند که می خواهند به خارج ببرند و پولش هم نفد پرداخت میکنند و مبلغ دو ملیون هم دادند (دو ملیون ان موقع خیلی پول بود که با ان پول چندین دستگاه چاپ خریدم و چاپخانه را گسترش دادم) و سفارش یکصد وسی وپنج هزار کتاب دادند به شرطی که چون برای خارج می خواهند بین کتاب در سوره …{با پوزش نام سوره را فراموش کردم ولی گفتند صفحه 110 کتاب می شد} یک تار مو بگذاریم . من هم چون مذهبی بودم گفتم گناه دارد که گفتند ما از آیت اله …نامه گرفتیم که چون برای بلاد دیگر است اشکال شرعی ندارد وحقیقت چون تقریبا دو برابر سود داشت قبول کردم و با استخدام یک نفر که به ارایشگاه برود و مو تهیه کند و قبل از اینکه داخل سلفون برود اینکار را انجام دهد که بعد هم همین فرد شد دامادم!!!!خلاصه بعد از اتمام و کارتون گذاری و اوردن به تهران امدند و چندین نمونه از گتابها را بردند که بروند مجوز خروج بگیرند و ببرند که بعد از دو روز گفتند مجوز ندادند این کتابها را به صورت رایگان تا قبل از عیدبرای شهرستان ها و تهران توزیع کنید تا مردم عید را با قران نو تبرک کنند !!! همین قران یک سال و نیم بعد باعث شد که خیلی ها باور کنند که عکس هم در ماه وجود دارد چون مو در قران بود!!!! حالا شما وقتی ببینید برای صدور انقلا ب از مردم عراق بخواهیم صدام را مثل شاه بیرون کنند صدام برای ما شیرینی می اورد؟ چقدر کشته و مجروح و معلول ؟ بعدش چقدر جوان کشته و زندانی حالا چقدر ووووو ایا مردم می توانند نفس بکشند ؟ان موقع ما چه کم داشیم ؟ آزادی ان موقع بیشتر بود یا حالا ؟ ان موقع طبق قانون اساسی {ایشان گفتند من نمیدانم} نباید به شاه ناسزا میگفتی !! مگر شاه ضارب خودش را نبخشید؟ حالا باز می گویی من چه مشکلی دارم ؟وجدانی که نمیتوانم چگونه راحت شم؟!!!!!

     
    • متوجه نشدم.یعنی چی که مو در قران است؟

       
      • مازیار وطن‌پرست

        عباس آقای گرامی
        منظور آن داستانی است که همزمان با رویت آقا در ماه بر سر زبان افتاد: “اگر نشانهٔ حقانیت آقا را می‌خواهید ببینید صفحهٔ فلان قرآن را باز کنید در آن تار مویی خواهید دید.”

        این را البته من همانوقت نشنیدم و سال‌ها بعد بگوشم خورد. اما بسیاری از دوستان که سنشان بیشتر بود تایید می‌کردند.

         
    • جناب ایراندوست لای هر کتابی را که در دسترس بوده باز کنید در بین صفحاتش مویی می بینید.بخصوص کتبی که مثلا در فلان دهات در طاقچه خونه گذاشته شده و روزانه بارها جابجا می شود.

       
      • با درود ، ممکن است لای هر کتابی مو پیدا شود نه درست در صفحه 110 کتاب قران .عمویم گفت او این کتاب که در بازار بهش مجانی دادند گرفته و هنوز هم دست نخورده نگه داری میکند و چون من باورم نمی شد روزی که به خانه شان رفتم به من و خواهرم نشان داد .

         
  66. سارا از فرانکفورت

    از مهرداد عزیزم تشکر می کنم که برای اونچه که من به سید مرتضی گفتم سند جور کرده من از اینجور پیگیری های تاریخی بلد نیستم. مهرداد عزیز بهتر از خودم تونست اون چیزی را که من گفته بودم مستند بکند به تاریخ. حرف من این بود به سید مرتضی دانشمند گرانمایه که: یک پیغمبر نباید نقطه ضعف داشته باشد نه در زمان خودش نه بعدها. ملاک هم عقل است. مثلا یک پیغمبر نمی تواند در عصر خودش کار غیر عقلانی بکند و ما بگوییم این رفتار غیرعقلانی اش مال آن عصر بوده و این رفتار در آن عصر عاقلانه بوده. اگر این سندهایی که مهرداد عزیزم آورده درست باشد این پیغمبر برای من قابل قبول نیست. ممکن است کارش برای عصر خودش قابل قبول باشد اما چون کاری غیرعقلانی بوده از چارچوب رفتاری یک پیغمبر خارج است که یک زن شوهر کشته را سر ضرب به ازدواج خود در آورند بدون نگه داشتن عده صرفا به خاطر این که اسیر است و یک اسیر در امتداد ” مال” تعریف می شود. دوست داشتم این مورد را جناب سید مرتضی جواب بدهند مرسی از مهرداد مرسی از سید مرتضی

     
    • سارا از فرانکفورت گرانمایه ،من الان هم که با شما دارم گفتگو می کنم در حقیقت با آنیتای گرانمایه دارم صحبت می کنم منتها چون بنا نیست بقول شما با این گرانمایه دهن به دهن بشم از سارا گرانمایه خواستم که پرسش خود را از آنیتای گرانمایه هم بکند ،خوب شمای گرانمایه هم از آنیتا گرانمایه پرسش کردید نمی دانم چرا ایشان یکی به تخته می زنند و یکی به نعل ،و بجای پاسخ پرسش طبیعی شما باز از مادر بزرگم مسلمونه و پدر و مادرم مسلمون شرافتمندند سخن می گویند ،بحث ما که این نبود ،هرکس می تونه پدر و مادرش مسلمون باشه و خودش مرتد از دین بشه و در عین حال بگه من دین ستیز نیستم ،پیامبری پیامبر رو با تعبیراتی مخصوص زمان خود او بدونه و عقل جزئیه خودشو معیار سنجش شریعت و عقل کل بگیره ،و بحث ها و کاراکترها رو بسمت توهین به پیامبر ببره و در عین حال بگه من دین ستیز نیستم و بابا و مامانم مسلمون شریفند.
      سارا خانم بحث ما اینها نبود ،شما چرا رفته رفته گفتارتون داره رو به کاهش و عقب نشینی میره ،در سوال و بحثتون از فرانکفورت یا هرجای دیگه پایدار باشید و روش گفتگو را تغییر ندین و به هر بادی نلرزید ،من منتظرم همه اینجا حرفاشونو بزنند بعد نظر خودم رو در مورد سوال تاریخی شما بتفصیل خواهم گفت ،اما شما چرا هی کوتاه میاین و عقب نشینی می کنین؟ شما که ابتدا با کاراکتر سارا از فرانکفورت مشتاق به تحقیق و سوال بودین و نوشته هاتون مفصلتر بود می بینم که با برخی حرفها و اظهارات این و آن و برخی سوالات و تعبیرات من هی داره نوشته تون آب میره.
      خانم گرانمایه متاسفانه باید بگویم روش تحقیق و پژوهش شما درست نیست ،در پژوهش باید هم سوال و پرسش کرد و هم سوال متقابل جواب داد ،نمیشه شما چهار تا سوال کنین بعد اگر گفتند ماخذ شما کجاست بگین من در فرانکفورتم و دسترسی به اینجور کتابا ندارم ،اگر کسی چند ماخذ جلوتون گذاشت بگویید من مسافرت بودم برای ترک اعتیاد فرزندانم و فرصت نداشتم ،بعد که باز پرسش شد در بحث های اعتقادی در ادیان باید بطور روشمند و با اسلوب (میدونم خانم آنیتا گرانمایه سخت به این دو لفظ آلرژی دارن و فوری منو به فرو رفتن در مفاهیم و فرار از مصادیق نوازش میکنن اما حالا حرفم با شماست) منطقی و پایه ای پیش اومد و این دین شناسی نیست که انسان بیاد با کاراکتوری مثل سارا از فرانکفورت بر اساس برخی نقلیات ضعیف یا متعارض تاریخی که باید جمع بندی بشن یکراست بره سراغ زندگی خصوصی پیامبر و بخواد با اینگونه سوالات تکلیف حضور یا عدم حضور دین در صحنه اجتماع یا تکلیف قابل قبول بودن پیامبر یا قابل قبول نبودن او را اینجا یکسره کنه.
      یا وقتی شما گفتید من اصلا به اینجور کتابها دسترسی ندارم و فقط به “شنیده ام” و “جایی دیدم” و این تعبیرات اکتفا می کنم ،از شما انتظار نمی رفت یکهو به کتاب “فروغ جاوید”=همون فروغ ابدیت استناد کنید و بگویید مطلب مربوط به ازدواج پیامبر با صفیه رو اونجا دیدم! که من یکدفعه شوکه شدم که چطور خانم سارا گرانمایه از فرانکفورت ناگهان استناد به کتاب آقای سبحانی در تاریخ پیامبر استناد کرد،حالا ما حمل بصحت دونمون هنوز سوراخ نشده ،حمل بصحت کردیم که شاید خانم سارا رفته یکی از مراکز اسلامی در فرانکفورت یا برلین یا هامبورگ یا هرجا و کتاب فروغ ابدیتو از آرشیو کتابخانه های اونجا بیرون کشیده یا مثلا چه میدونم پی دی اف اونو از خرمفت (همون اینترنت) بارگیری (همون دانلود شما) کرده و به اون استناد کرده ،بهرحال من از استناد بدم نمیاد اما از شما (غیر از دو سوال مربوط به روش تحقیق درست ادیان) دو خواسته داشتم یکی اینکه از خانم آنیتا گرانمایه که تقریبا یا شاید تحقیقا میشه گفت کپی یا طابق النعل بالنعل در گرایش ها و سوال های اینجوری هستند ،هم استفاده کنید و فقط منو با اینهمه بحث و مواجهه با شبهاتی که از در و دیوار این سایت می باره و باید مطالعه و بررسی های مختلفی کنم ،مورد سوال پیچ قرار ندین و از ایشون هم که بانوی فرهیخته ای هستند و قلم خوبی در طعن و تمثیل و تشبیه و کاراکتور سازی های مختلف دارند و یکوقتی بمن گفته بودن در دانشگاه نمره منطقشون هم عالی بوده ،سوال و استفاده کنین و همچنین با دیگر دوستان هم بحث و گفتگو در مورد همه مسائل بکنین ،و من ندیده بودم در این سه سال هیچوقت شخصی بنام سارا فرام فرانکفورت بیادو و اینقدر شیفتگی در مورد مسائل مربوط به پیامبر نشون بده و بگه یکوقتی کنار دریا توی گوش یک آخوند زده بودم که بمن گفته بود یک کمی کنار دریا پوشش ات را مراعات کن،حالا یادم نیست که الان که توی فرانکفورت هستین و می بینین مسیحی ها میگن اگر کسی توی گوشت زد گوش دیگرت را هم بیار جلو ،آیا از کرده خود پشیمونین یا هنوز میگین دست ام درد نکنه زدم تو گوش آخونده؟!
      دیشب خواسته دیگرم از شما این بود که لطف کنین بگین حالا که گفتین کتاب فروغ جاودان =همون فروغ ابدیتو در مورد ازدواج پیامبر ما مسلمونا با صفیه بنت حیی بن اخطب رو دیدین و عمل خلافی رو به پیامبر نسبت دادین و قبول یا عدم قبول پیامبر اسلامو موکول به این مورد کردید ،لطف کنید خودتون (نه خانم آنیتا گرانمایه و نه دیگران) مشخصا عبارت اون کتاب آقای سبحانی رو نقل کنید و بگید مطلبی که به اون استناد کردین از کجای اون کتاب استفاده میشه؟
      متاسفانه باز دیدم علیرغم اینهمه توضیحات من شما هی نوشته تون آب میره و هی استناد میکنین فلانی چی گفت و اگراینطور باشه پیغمبر دیگر برای من پیغمبر نیست.
      خیلی متاسف شدم ،اولا خوب پیغمبر برای شما پیغمبر نباشند ،خوب نباشه ،مگر برای خانم آنیتا گرانمایه که تقریبا یا تحقیقا کپی گرایش های شماست پیامبر پیامبره؟ ،خوب خیال میکنین چه اتفاق مهمی میفته؟ آیا کسی میاد سارا از فرانکفورت یا آنیتا از تهران رو تعقیب کنه بگه تو چرا پیغمبر رو پیغمبر نمیدونی؟ یا کسی میاد اونجا (فرانکفورت یا تهران) التماس میکنه که خانم سارا گرانمایه یا خانم آنیتا گرانمایه تو رو بهرکی معتقدین بیاین پیغمبرو پیغمبر بدونین؟! اینجوری نیست سارا خانم.
      ثانیا این برای سارا گرانمایه از فرانکفورت که خودش گفت هیچ تیوری (اگر خانم آنیتا بود میگفت تئوری رایج تره) یا قانون یا نظریه ای یا شخص بزرگی را نباید بی دلیل رد کرد ،خوب نیست که تا چهار تا آدرس از جناب مهرداد دید که بعد بررسی میشه فوری بگه مهرداد عزیزم و مرسی مرسی ،ضمن اینکه مرسی مال فرانسوی هاست و شما که تو ی فرانکفورتین و لابد مسلط به زبان آلمانی خوب بود روی عادت بجای مرسی مرسی ،لفظ تشکر آلمانی رو اینجا می نوشتین نه مرسی مرسی که عادت بالا شهری های تهرون یا فرانسوی هاست ،و بعد هم بگین “اگر این سندهایی که مهرداد عزیزم آورده درست باشد این پیغمبر برای من قابل قبول نیست” و بعد هم همون حرفهای خانم آنیتا گرانمایه رو در کامنت های زیرین تکرار کنین،خلاصه خانم سارا گرانمایه از فرانکفورت یا هرجا (واقعا برای من فرقی هم نمی کنه خانم محترمی از کجای این کره زمین از من پرسش کنه فرانکفورت یا دهلی نو یا اسلام آباد یا همون تهرون و قم خودمون) من رویکرد پژوهشی شما رو صادقانه و صحیح نمی بینم ،که سوالات خاصی مطرح کنید بعد بی سند و با تکیه به جملاتی مثل “شنیده بودم” و “جایی دیدم” و در “فروغ جاودان” دیدم چیزهایی بگید و ببرید و بدوزید و فقط بخواهید سید مرتضی را را توی این سایت بچالش بکشین و بعد هم به این فوریت نتیجه بگیرین که اگر پیغمبر اینطور بوده برای من پیغمبر نیست و بعد هم همون نتایجی رو بار کنین که خانم آنیتا گرانمایه در ذیل این پست نوشتن ،نه اصلا این خوب نیست ،حالا باز من حوصله ام بیش از اونیست که شما یا خانم آنیتا گرانمایه تصور می کنین ،حاضرم برگردیم به اول مطلب ،شما کاری به آدرس های دوستمون مهرداد و مطالب خانم آنیتا نداشته باشین ،خودتون اول لطف کنین همونطور که همت کردین و به کتاب فروغ ابدیت آقای سبحانی دسترسی پیدا کردین و فاکت دادین ،مشخصا عبارت اون کتاب رو نقل و استنادتون به اون رو توضیح بدین ،همینطور خوب نیست در اول تحقیق و پژوهش در مورد یک دین یا یک پیامبر فوری تا چند مطلب از جناب مهرداد دیدین تحت تاثیر قرار بگیرین ،روش درست اینه که اصلا بریم بببینیم اون مطالب توی اون کتابها هست؟ تازه اگر هم هست صدر و ذیل مطلب رو ببینیم مبادا اونهایی که اینارو کپی می کنن میذارن روی اینترنت مبادا اونها را خودشون بدون مراجعه از سایت هایی کپی می کنند و به استناد اون توجه ندارن ،واقعا شما خانم سارا باید به این راحتی مطلبی رو بدون مراجعه بپذیرین و همون نتایجی که خانم آنیتا به اون رسیده تکرار کنین؟

       
      • سارا از فرانکفورت

        درود سید مرتضی
        دانشمند گرانمایه شما مرا می ترسانید. من مطلب شما را که خوندم یکهو ترسیدم. شما مثل استاد زبان آلمانی منو خیلی ترسوندید. کم مانده شلاق بردارید و کتک بزنید منو. من چکار بکنم که مثل شما به آداب تحقیق وارد نیستم. من رشته اصلیم بیهوشی است. متخصص بیهوشی هستم خب طبعا مثل شما به آداب تحقیق وارد نیستم صادقانه یک سوالی در ذهنم بود با دوستان سایت با شما مطرح کردم من بلد نیستم جور دیگه نقش بازی کنم بهتر بگم من به این سایت پناه آوردم خب من تا یک ماه پیش خواننده این سایت بودم فکر کردم می تونم سوال کنم جواب بگیرم. خود شما آقای سیدمرتضی چقدر در علم پزشکی تخصص و اطلاع دارید؟ شما یک سوال بکنید من با کمال میل هرچی بلد باشم جواب میدم بدون طعنه و کنایه. من اطلاعات تاریخ اسلام ندارم شاید در حد صفر حالا وقتی این در حد صفر منو به رخ من می کشید و پیش همه رسوا می کنید من می ترسم . خیلی دوست داشتم به سوال من در حد سوال نگاه می کردید من قصد دیگه ای ندارم دیدم آقای مهرداد زحمت کشیدن رفتن تحقیق کردن مواردی را که شما خواسته بودید آوردن من خیلی خوشحال شدم و گفتم اگر این ها درست باشند خب من این پیغمبر را قبول ندارم گفتم اگر نگفتم که حتما یعنی این اگر نشون می دهد که من در مرحله جستجو هستم البته قبول می کنم که من خیلی زود نباید با سند آقای مهرداد یکهو عکس العمل نشون میدادم خواهش می کنم از من نرنجید باور کنید من خیلی ترسیدم از نوشته شما اگر باعث آزارتون شدم ببخشید معذرت می خواهم ما اینجا از مرسی زیاد استفاده می کنیم خود آلمانی ها هم بعضی وقتا مرسی میگن باید می گفتم : danke اما طبق عادت گفتم مرسی که راست می گویید باید می گفتم تشکر می کنم دیروز تو خیابان بیست و پنجم یک موتور سوار زمین خورد کلاه ایمنی از سرش افتاد . دیدم پاهایش تکان تکان می خورد رفتم بالاسرش دیدم یک دختر است . بغلش کردم داشت بیهوش می شد . نباید بیهوش می شد . دم گوشش گفتم من سارا هستم از ایران تو کجایی هستی؟ گفت من سارا هستم از عراق. خیلی جا خوردم پرسیدم مگه در عراق هم سارا هست؟ گفت در آلمان هم هست در آمریکاهم هست در فرانسه هم هست گفتم می دونم عراقو نمی دونستم باور کنید فقط می خواستم ازش حرف بکشم بیهوش نشه که نشد آمبولانس اومد نجات پیدا کرد . منم فکر کنید همون دختر عراقی هستم که زمین خوردم زخمی شدم شماها نباید اجازه بدهید من بیهوش بشوم . من یک سوال ساده پرسیدم روش تحقیق بلد نیستم وگرنه پا بپای شما سند می آوردم بحث می کردم بسادگی زیر بارنمی رفتم بازهم تشکر دیگر مرا نترسانید سید مرتضی دانشمند عزیز من به اطلاعات شما احترام می گذارم شما واقعا در زمینه علم اسلام تخصص دارین خیلی بلدید من بلد نیستم تشکر

         
  67. ملت ایران صدمه بسیار دیده اما هنوز راستی و مهر و انسانیت را فراموش نکرده، این قدرتمندی و ریشه داری تاریخ ماست …فریبا!
    درود و سپاس که در یک جمله فرهنگ اصیل ایرانی را چنان برافراشتی تا ////////// اسلامی را که جز کینه و دشمنی و ترور و غارت و قتل و جنایت بما چیزی ارزانی نداشته برملا کنی!

     
  68. جناب سید ما خوب می دانیم با کی طرفیم!اینده نشان خواهد داد که کی از این معرکه پیروز در می آید!این جوابت را به جناب کبوتر صلح می آورم.جناب سید من در کامنتی نوشته بوده که ابوتراب خطاب کردن کسی در عربی جز همان ////////// و بی سیاست و بدون تدبیر نامیدنش هیچ معنی دیگری نمی تواند باش.والا دلیلی نداشت که طرف مورد خطابش ناراحت شود!ولی نمی دانم چرا جناب نوریزاد آن کامنت را در سایت نگذاشته.از دوست هرچه رسد ما را گله و شکایتی نیست!
    سید مرتضی
    2:04 ب.ظ / اکتبر 23, 2015
    کامران جان من گمان کردم فقط در مورد اینکه توضیحاتی در مورد کنیه ابوتراب داده شده بود بالا آورده بودی خواستم توجیهت کنم که بالا نیاری .
    //////////////////////
    //////////////////////
    //////////////////
    سنار بده آش بهمین خیالات باش!
    آقای نوریزاد ببخشید العطایا بقدر القابلیات!

     
    • مزدک نمیدانم چرا این حرفها را نوشتی،پیروزی و شکست یعنی چه؟ مگر ما با هم جنگ داریم که دچار توهم شده ای جانم ،ما اینجا با هم هم اندیشی را تمرین می کنیم ،نمیدانم مقصودت از نقل نوشته من به آن کامنت گذار چه بود ولی من دیدم چون بی ادبی کرده بود پاسخ درخور به او دادم ،البته اینکه جناب نوریزاد چنگک هایی روی بخشی از کلام من که مطلب عادی بود و فقط توصیه کرده بودم دوست عصبانی آرامش داشته باشد و شربت آبلیمویی نوش جان کند تا حرارتش پایین آید ،وجه اش بر من معلوم نیست ،شاید ایشان خواسته است عدالت در چنگک زنی را رعایت کرده باشد و فقط کلمات مزدک را هاشور نزنند ،اما بدان مطلب پنهان شده من از قبیل اراجیفی که الان تو توی همین کامنت نوشتی (خل و چل دانستن امام اول شیعیان) و جناب نوریزاد شیعه عادلانه آنرا منعکس کردند نبود ،حالا جناب مزدک! اگر لفظ “خل و چل” را که یک توهین عرفی آشکار است و توهین به امامان مردم شیعه ایران است و در قوانین برای آن مجازات تعیین شده کسی بخود شما برگرداند و بگوید مزدک خل و چل ،وجدانا آیا ناراحت نمی شوی؟ اگر ناراحت نمی شوی پس شما خارج از عرف و متعارف مردم هستی ،اما اگر وجدانت جریحه دار شد و ناراحت شدی بدان که اگر در ایران باشی بواسطه این توهین چپقت را چاق خواهند کرد،آندرستند؟

       
      • نوریزاد گرامی،

        سید حسابی جوش اورده و شخصیت واقعی خودشو با گفتن “اگر در ایران باشی بواسطه این توهین چپقت را چاق خواهند کرد، آندرستند؟ ” به مزدک آشکارکرده است. نمیدانم شما بدرستی متوجه معنای “چپقت را چاق خواهند کرد،” شده اید یانه؟

         
  69. به اغوش کشیدن فرزند حق هر پدری است. حتی حیوانات نیز از این حق محروم نیستند. چقدر افسوس خوردیم.

     
  70. جناب آقای نوری زاد بزرگوار
    ضمن عرض سلام و ادب خدمت حضرت عالی و سایر دوستان حاضر در سایت
    در این شب های ماه محرّم خیلی برای صحّت،سلامت و توفیق روزافزون شما دعا کردم.خدا شما رو برای ایران و ایرانی حفظ کنه.
    همون طور که می دونید و مطّلعید یکشنبه 3 آبان اوّلین سالگرد به دار آویخته شدن نا جوانمردانه و نا به حقّ ریحانه جبّاری است و سر مزارش براش مراسم می گیرن؛ولی ما که از ترس این لباس شخصیا جرأت نمی کنیم بریم.خودتون بهتر می دونید.
    از جناب عالی خواهشی دارم این که در صورت صلاح دید، بعد از برگزاری مراسم سالگرد ریحانه راجع به کم و کیف مراسم اگه خبری به دستتون رسید در سایت قرار بدید.

     
  71. سگ و مجسمه
    ابراهيم نبوی
    آقا جان! خیال مان راحت شد، از همین فردا من که این کار را می کنم، شما هم همین کار را بکنید، یک سگ خوشگل مثلا اگر از سگ های بزرگ خوشتان می آید می توانید از نژاد “مالاموت” یا از این “هاسکی”های خاکستری چشم آبی بزرگ زیبا، یا “گریت دین”های قدبلند و خوش هیکل و مهربان، یا از “جرمن شپرد”هایی که رفیق فابریک صاحب شان می شوند و زندگی را زیبا می کنند، یا حتی “دالمیشن” که علیرغم قیافه و شکل خوشگلش همچین اخلاق خوبی ندارد، استفاده کنند. اگر هم از سگ بزرگ خوشتان نمی آید می توانید از مثلا انواع “تریر” که میکس اش با داچهوند خیلی خوب است، یا یوکشایر تریر، استفاده کنید. من خودم بخاطر قرتی بازی های “پودل” خیلی رابطه خوبی با او ندارم. از اینها گذشته اگر واقعا حوصله اش را دارید “دوبرمن” و انواع “تازی” هم عالی است. منظورم این است که خریدن سگ دو فایده دارد که مهم ترینش همین است که آقای آقاتهرانی گفته.
    البته برای رعایت نظر ایشان حتما یک مجسمه زیبا هم در خانه بگذارید، به نظرم همین “داوود” میکل آنژ که در شکل های مختلف در خانه می تواند فرم خانه را هم زیبا کند، پیشنهاد می کنم. لطفا مجسمه مدرن نخرید چون ممکن است ملائکه متوجه نشوند که این چیزی که وسط خانه گذاشتید و شبیه کارهای ژازه طباطبایی یا پرویز تناولی یا مش اسماعیل است، مجسمه است و فکر کنند که مثلا گلدان یا چیز دیگری است. حتما می خواهید سئوال کنید که چرا امروز گیر دادم به مجسمه و سگ. بخاطر همین حرفی است که نمرتضی آقا تهرانی زده است که “ملائکه در خانه ای که سگ و مجسمه باشد، حضور پیدا نمی کنند.” دستشان درد نکند، ما مدتها بود که دنبال یک راهی بودیم که مانع حضور این ملائکه بشویم که خوشبختانه اگر آقای آقاتهرانی عقلش در حوزه سیاست و دیپلماسی کار نمی کند، حداقل در مورد ملائکه یک چیزهایی سرش می شود.
    چرا حضور ملائکه در خانه شما یا ما خیلی خطرناک است؟ بخاطر این است که ملائکه کارشان شبیه برادران بسیجی یا وزارت اطلاعات است، و حضورشان در خانه جز دردسر فایده ای ندارد، من نمی خواهم که بگویم کلا بیخیال شان بشویم، ولی به نظر من اگر توی خانه آدم نیایند خیلی بهتر است، به چند دلیل:
    وساطت در وصول فیض الهی: کلا بعضی از ملائکه کارشان این است که فیض الهی را می رسانند به آدم، البته نه به هر آدمی، مثلا شما با آن موسیقی هایی که دارید گوش می دهید و کتاب های انحرافی که می خوانید، یا اینکه دائم کله تان تا گردن وسط فیسبوک و توئیتر است، انتظار دارید چه فیضی را به شما برسانند؟ فیض هم برسانند آدم می شود جزو مسئولین حکومت، درست است که پولدار می شود و فراری و پورشه و بنز می خرد و از توی خانه مدرک دکترا می گیرد و برای بچه اش توی کانادا خانه می خرد، ولی آخرش یا زندانی اش می کنند یا آبرویش می رود، یا هر روز مردم یاد و خاطره اعضای مونث خانواده اش را گرامی می دارند. بنا براین اصلا بهتر است این ملائکه به خانه ما وارد نشوند، بخصوص اینکه…..
    جاسوسی بارگاهی الهی: خوشتان می آید که یک مامور اطلاعات روی شانه چپ و یکی روی شانه راست تان نشسته باشد، جفت شان هم مثل مرحوم اعتمادالسلطنه ۲۴ ساعت و بدون استراحت و آنلاین هر غلطی می کنید ثبت کنند و بنویسند؟ حالا اگر آدم مومن و اهل کارهای خیر بودید که اتفاقا بد نبود، بالاخره حاج آقای بزرگ در جریان کارهای خیر ما قرار می گرفت، ولی حالا فکر کن، صبح داری با دوست دخترت چت می کنی، یکی در حال گزارش نوشتن است، ظهر داری ولچرخ می زنی توی یوتیوب و رقص یک خواهر جیگر برزیلی می بینی، ملائکه تند تند گزارش می نویسند، عصر داری با اسم مستعار با فلان خانم در وایبر و تلگرام دل و قلوه رد و بدل می کنید، ملائکه همه را یاد داشت می کنند. شب هم که رفتی سراغ خلیفه و سری به تگزاس زدی و داری پژوهش میدانی درباره نقش جیگر در فضای مجازی می کنی، ملائکه هم وارد هر وبسایتی می شوی، آنها هم در خدمت حضرتعالی هستند.
    لعن کافران: یکی از مهم ترین کارهای ملائکه لعن کردن کافران است، حالا ممکن است ما کافر نباشیم، ولی یک دفعه دیدی این ملائکه هم عین قاضی های جمهوری اسلامی تا تکان بخوری یک مارک مرتد و ملحد و منافق و منحرف می چسبانند به پیشانی ات و حتی اگر آقا مجید جعفری تبار هم که باشی، نه فقط اتهام کفر و نفاق و الحاد می زنند، بلکه دو تا اتهام بی ناموسی هم می زنند. از همه بدتر، نود درصد کسانی که ما کتابهای شان را می خوانیم، یا فیلم شان را می بینیم، یا موزیک شان را گوش می کنیم، رمان نویس ها، فیزیکدانان، اقتصاددانان، برندگان نوبل، همه و همه شان یا کافرند یا ملحد، و فکر کن این ملائکه توی خانه تو همه اش بال بال می زند و دارد به همه رفقای تو یا کسانی که دوستشان داری لعنت می فرستد، برو بیرون ملکه مرده شور برده، برای چی به رفیق ما اهانت می کنی؟ اصلا ملائکه جز دردسر برای ما چیزی ندارند.
    کمک رسانی به مومنان: یکی از کارهای مهم ملائکه کمک رسانی به مومنان است، ما هم که نه خودمان مومن هستیم و نه آشنایان مان، آخرش این است که این ملائکه می خواهند کمک برسانند به اعضای جبهه پایداری، یا روحانیون، یا نیروی انتظامی که بیاید پدر ما را در بیاورند، برو بیرون، ای ملکه خطرناک. اصلا نمی خواهم ریختت را ببینم.
    وساطت در نزول وحی: یکی دیگر از وظایف ملائکه رساندن وحی است. یعنی خود حاج آقا جبرئیل( معروف به امین جان) می خواهد بیاید خانه ما هی آیات الهی را به ما نازل کند. هرچه هم توضیح بدهیم، داداش! من درسته اسمم ابراهیمه، ولی بابای اسماعیل من نیستم، درسته اسم برادرم قاسمه، ولی امام حسین من نیستم، بعد هم یک عالمه آیه نازل می کند و نصف شبی می گوید اقراء( بنویس)، مرد حسابی چی بنویسم، من الآن دارم استتوس می گذارم، بعد هم بار امانت را می گذارد روی دوشت، باید مثل حمال ها هی ببری این طرف و آن طرف، بیکاریم؟ اصلا چهار تا سگ می گیریم که جبرئیل وارد خانه مان نشود.
    استغفار و شفاعت برای مومنان: آخرین کار این ملائکه هم همین است که شفاعت مومنان را می کنند، به ما هیچ کاری ندارند، یعنی کلا ملائکه برای ما دردسرند.
    قبض روح: مهم ترین کاری که ملائکه می کنند، یعنی آن داداش خطرناک شان یعنی همین عزرائیل می کند، این است که وارد خانه آدم می شود و جانت را می دهد یک قبض هم می نویسد که تمام شد رفت، بیا، این هم از خدمات بارگاه الهی، اصلا این ملائکه که خودشان ترکیبی از نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات و جوخه اعدام دادستانی است، چه فایده دارد. همین الآن می روم سه تا سگ می خرم با بیست تا مجسمه، جرات دارد عزرائیل و میکائیل و جبرائیل و اسرافیل و یک مشت سربازان گمنام بارگاه الهی وارد خانه ام بشوند، بابا نخواستیم، ما یکی را بیخیال شوید.

     
  72. نوری زاد عزیز،
    آیا فکر نمی کنید که هم اکنون نیز به ورطه افراط افتاده اید منتها به گونه ای دیگر. همانطور که در گذشته همه چیز خود را به پای باورهایتان ریختید، امروز هم دارید خود و خانواده تان را فدای آرمان هایتان می کنید و فرزندان شما حق دارند نگران باشند و به شما اعتماد نکنند.

     
  73. مازیار وطن‌پرست

    آنیتا و گلابتون گرامی
    نشانی‌ای که در زیر می‌گذارم مربوط است به یکی از مقالات اکبر گنجی که با وضوح دوگانگی‌های برخورد روحانیت با متن مقدس را آشکار می‌کند و از قضا به آیاتی از قرآن در خصوص برتر شمردن یهودیان توسط خداوند نیز اشاره شده:
    اسلام: دین قوم عرب یا دین جهانی (http://www.radiozamaneh.com/87823)

     
  74. مازیار وطن‌پرست

    پیرامون نوشته‌ی گلابتون از یهود ستیزی

    پی بردن به ریشه‌های یهود ستیزی اروپایی و بویژه هیتلر، همانقدر پیچیده و مربوط به گذشته است که درک دلایل آمریکا ستیزی مردم ایران در گذشته و پافشاری حکومت ایران برآن در حال.

    با منطق صاف و ساده نمی‌شود فهمید چرا “آمریکا ستیزی” به اسم اعظم جمهوری رواحانیون بدل شده؟ آیا تنها به واسطهٔ مشارکت با انگلیس و سلطنت طلبان داخلی در کودتایی که مراجع تقلید پیروزیش را تبریک گفتند، و شراکت اقتصادی با شاه وقت؟
    در مقایسه با نقش خون آلود و خشن آمریکا در ویتنام، آمریکا آنچنان در ایران بد سابقه نیست -بماند که برخلاف آنچه شایع می‌کردند با انقلاب ایران بسیار هم مهربانانه کنار آمد- حال آنکه اکنون آمریکا بزرگترین شریک اقتصادی ویتنام است و دولت چپگرای ویتنام هیچ اصراری بر افروختن آتش کینه‌ و شکافتن زخم‌های هنوز خون چکان ملت خویش را ندارد. شاید چون خود را در برابر معاش مردم مسؤل می‌داند و از برکت چاه‌های نفت نیز بی‌بهره است.

    اما یهود ستیزی در اروپا دو خاستگاه کاملا متفاوت دارد: سنتی و مدرن. خاستگاه سنتی یهود ستیزی اساطیر دینی و شعائر کاتولیسم است. چون یهودیان بودند که عیسی مسیح را محاکمه و به حاکم رومی وقت اصرار کردند از عفو او درگذرد و او را اعدام کند.

    توضیح خاستگاه مدرن یهود ستیزی اما، کمی پیچیده‌تر است: فیلسوفان سیاسی امروزه مفهوم ملی گرایی یا ناسیونالیسم را زاییدهٔ نهضت رمانتیسم اروپایی می‌دانند. این مفهوم در قرن نوزدهم نضج گرفت و در کنار انترناسیونال مارکسیستی بر افکار عمومی اروپاییان، حاکم شد.

    در شعبده‌ای غریب و از آنگونه که تنها در واقعیت تاریخی امکان پذیر است و نه با طرح و توطئه‌ای از پیش آماده، در هر دو اندیشهٔ برآمده از رمانتیسم اروپایی “یهودیت” به مثابه دشمن رخ نمود. ناسیونالیست‌ها یهودیان را افراد یک ملت می‌دانستند و به وفاداری آن‌ها با کشور زادگاهشان بدگمان بودند. چپ‌ها و کمونیست‌های عامی نیز (تاکید می‌کنم نه نخبگان و بزرگان چپ)، بویژه با برآمدن خاندان‌هایی همچون روتچیلد، یهودیت را مظهر همچون سرمایه‌داری بین‌المللی و خون آشامی بی‌وطن که از دسترنج زحمتکشان کشورهای مختلف تغذیه می‌کند به تصویر کشیدند.

    بهترین راه درک نفرت ناسیونالیست‌های اروپایی در آغاز قرن بیستم، آگاهی از ماجرای “دریفوس” است. در این ماجرا نخبگان چپ و بخش مهمی از روشنفکران طرف دریفوس (که سرگرد یهودی ارتش فرانسه بود و با پاپوش یک جاسوس و بعضی از افسران ارتش بجای جاسوس اصلی متهم به خیانت شد) را گرفتند و در بزرگترین نزاع و دودستگی افکار عمومی در تاریخ فرانسه، در برابر بسیاری از موجه‌ترین چهره‌های ملی و ارتش صف آرایی کردند. جنگ مغلوبه شد و کار به چماق کشی و مداخلهٔ دسته‌‌های اوباش هم رسید. اما نهایتا وجدان و حقیقت پس از پنج یا شش سال پیروز شد و دریفوس تبرئه و آزاد گردید.

    در آلمان پس از جنگ نخست، و بر ویرانه‌های امپراطوری بزرگی که به تنهایی سه دولت بزرگ اروپا فرانسه، روسیه و بریتانیا را به چالش کشیده‌بود، تئوریسین‌ها با رندی تمام موفق شدند نفرت مشترک ناسیونالیست‌ها و زحمت کشان از یهودیت را برانگیخته و با اختراع دشمنی به نام “سرمایه‌داری/یهودی” مردم سرخورده از شکست جنگ اول و نیز طبقات زحمتکش و کارگر را در حزب عجیب‌الخلقهٔ “ناسیونال سوسیالیست” یا همان “نازی” متحد کنند.

    بقیه برای هر که چون ما تجربهٔ زیستن با هیولای ایدئولوژی را داشته‌باشد، آشناست: به محض آنکه حزب نازی در انتخابات 1933 با اختلافی نه چندان چشمگیر اکثریت را در انتخابات رایشتاگ به دست آورد، رایشتاگ تعطیل و انتخابات به فراموشی سپرده‌شد. فریادهای مردم پای سخنرانی‌های هیتلر و همفکرانش به حمایت اکثریت تعبیر گشت و “دموکراسی” و “آزادی بیان” را همچون اختراعی “سرمایه‌داری/یهودی” مذموم و منحط دانستند. هر تلاش آزادی خواهانه، هر نشانه‌ای از هنر مدرن و غیر کلاسیک، هر شعر یا فیلمی که منتقد سنت بود، هر نوع اندیشهٔ دیگر با نام “سرمایه‌داری/یهودی” زیر ضرب حزب حاکم و دستگاه مخوف گشتاپو ممنوع گشت.

    ادامهٔ داستان را هم که همه می‌دانیم: نخست یهودیان را شهروند درجهٔ 2 نامیدند و از ادارات و دوایر دولتی اخراج کردند، بعد آن‌ها را از خانه‌ها راندند و در محلات مخصوص سکنی دادند و سپس برنامهٔ جمع آوری و نابودی آنان را به طور سیستماتیک به اجرا نهادند.

     
  75. “دیدار چهار جانبه وزرای خارجه آمریکا، روسیه، عربستان و ترکیه در وین”

    حدس بزنید وفتی ترکیه راه زن ، عربستان باج بده ، آمریکای هوشمند روسیه باجگیر با هم جلسه مشترک میگذارند چه اتفاقی بعد از این جلسه خواهد افتاد؟
    خیلی ساده است. هرکسی که کمترین اگاهی از تاریخ معاصر روابط بین الملل داشته باشد می داند که روسیه فقط یک باج بگیر است و ترکیه یک راه زن. عربستان با ریختن دلار های نفتی و یا نفت ارزان هر کسی را می خرد و آمریکا هم از جیب عربستان به تامین منافع ملی خود می پردازد.

    بزودی شاهد خواهیم بود که حملات روسیه به سوریه متوقف و یا بر ضد بشار اسد و در نتیجه ضد جمهوری اسلامی خواهد گردید.
    روسیه بارها نشان داده که سر بزنگاه پشت متحدان خود را خالی میکند.
    چرا دستگاه عریض و طویل رهبری این را نمی فهمد که روسیه متحد قابل اعتمادی نیست. همینطور چین . سالهاست که همه تخم مرغ خود را در سبد چین و روسیه ریخته اند. بزودی ورق بر میگردد و ایران با سرداران خود در سوریه تنها می ماند.

    حال باید از آقای خامنه ای پرسید: آیا باز هم رابطه با آمریکا ممنوع است؟

    یک جوک قدیمی بود که مربی ایران در بازی با آرژانتین به مدافعش می گفت: مارادونا رو ول کن عباسو بگیر.

    این حکایت ماست که دشمن منافع ملی ما در خانه است. دشمن خانگی را بچسبیم دشمن بیرونی هیچ نیست.

     
    • منصور گرامی

      ضمن خوش آمد به بازگشت دوباره شما و تایید مطالبی که در مورد خصوصیات و ویژگیهای کشورهای مورد اشاره گفتید،و تایید احتمالی که به آن اشاره کردی،بنظر می رسد یک احتمال دیگر هم در کار باشد و آن اینکه با توجه به رو به پایان بودن زمان ریاست جمهوری بشار و سفراخیری که خود بشار به روسیه داشت ،و فرسایشی شدن درگیری ها و جنگ نیابتی در سوریه ،ممکن است کشورهای مورد نظر بدنبال مرخص کردن بشار و انتقال قدرت به دولت و شخصی باشند که هم منافع آنها را بطور جمعی تامین کند و همه از شر و خطر درگیر شدن کشورهای فعال در این جنگ نیابتی با یکدیگر خلاص شوند ،این احتمالی است که نباید آنرا از نظر دور داشت.

       
      • مرتضای عزیز

        دیروز وزیر خارجه عربستان اعلام کرد در مورد رفتن بشار اسد به نتیجه نرسیدیم. او به نتایج دیگر اشاره نکرد ولی امروز لاوروف اعلام کرد که روسیه آماده حمایت هوائی از ارتش آزاد است. این در حالی است که نیروها و فرماندهان ایرانی حاضر در سوریه از سوی همه جناح های مخالف اسد مورد تهدید هستند.
        فراموش نکنید که روسیه با تحریم هائی که از طرف غرب شد و نیز کاهش شدید قیمت نفت که با هماهنگی عربستان و آمریکا صورت گرفت تحت فشار فزاینده ای است و می بایست با یک حرکت تاکتیکی این چنینی رقیب را وادار به عقب نشینی کند.
        آنچه که مسلم است این است که با وجود ترکیه ، آمریکا و عربستان، سهم ایران در رژیم بعدی سوریه در حد صفر خواهد بود.

         
        • منصور گرامی

          آره با شما در این تحلیل موافقم ،منم از اون خبر بی بی سی تعجب کردم که از قول لاوروف گفته بود از ارتش آزاد سوریه حاضریم ساپورت هوایی کنیم ،چون ارتش آزاد که مورد ساپورت امریکاست روشنه که علیه دولت سوریه عمل میکنه ،در حالیکه روس ها بظاهر بحمایت از دولت سوریه اقدام به بمباران هوایی داعش که از مخالفان سرسخت بشارند می کنه ،و این مشکوک و عجیبه ،البته یک احتمال هم من بذهنم میرسه که روس ها که بنظر من در تعقیب منافع منطقه ای خود از امریکایی ها پدرسوخته ترند ،هم از توبره می خورند هم از آخور ،از یکطرف با ظاهر حمله به داعش و حمایت از بشار هم ایرانو سرکیسه می کنند هم سوریه و بشار رو ،در عین حال با این ریاکاری ها می خواهند از ارتش آزاد مورد حمایت امریکا هم حمایت کنند تا اینوریها یعنی امریکا و متحدین را هم سرکیسه کنند! اینه که گفتم من روس ها رو پدرسوخته تر از یانکی ها میدونم و به این اعتماد دارم.
          خدمتت بگم بهرحال حالا این اظهارات در سپهر سیاست معمولا پوسته های ماجراهاست ،و من و شما میتونیم تحلیل هایی روی ظواهر این حرفها بگذاریم ،اما در عین حال چون اخلاق توی سیاست رایج جهان خیلی مورد اعتنا نیست و فقط منافع مادی و دنیایی و منطقه ای محور است اظهار کنندگان این گونه اظهارات می تونن در خیلی از این اظهارات ریاکار باشند ،چیزی که من می فهمم اینه که این بازی منافع منطقه ای و جنگ های نیابتی که حالا مباشری هم شده بجاهای باریک داره کشیده میشه ،و قدرت های بزرگ که خودشون معضل داعش رو از طریق عربستان و ترکیه و برخی کشورهای عرب در منطقه بوجود آوردن ،حالا خودشون هم گرفتار عواقب این مساله شده اند ،یعنی عدم توانایی در ریشه کن کردن داعش که مثل مور و ملخ همه جا هستند و با استفاده از تکنولوژی های جدید و اینترنت و تبلیغات مختلف حتی از خود کشورهای اروپایی یار گیری می کنند! یا مساله پناهندگان سوری و جاهای دیگر که الان معضلی برای خود اروپا شده ،اینه که بعید نیست تلاششون اینه که هرجور شده این بلای منطقه ای یعنی داعشو با همکاری کلکشو بکنن ،این هم یک وجه قضیه است ،اینرو هم بگم که گمان نکنی با این صحبت ها می خواهم سیاست دولت ایران رو تنزیه کنم ،نه من قبلا گفتم که حمایت سیاسی و مالی و مستشاری ایران از بشار قاتل جنایتکار از اول خطا بوده و ما باید از خواست ابتدایی ملت سوریه در برکناری بشار یا اصلاحات در سوریه حمایت می کردیم یا لااقل سکوت می کردیم و دخالتی نمی کردیم ،فهم من اینه ممکنه کسی اینو غلط بدون ولی من اصلا بشار جنایتکار رو خط مقدم مقاومت فلسطینی ها نمیدونم.
          شما بفرمایید

           
  76. -بر امام حسین بگرییم یا بر مردم ایران
    فرزانه روستایی
    آنچه از ادبیات سیاسی مذهبی ایران بر می آید این است که امام حسین برای اعتراض به نظام و حکومتی قیام کرد که اگر پایه می گرفت وبیشتر ریشه می دواند دین و دنیا و نسل مردم را بر باد می داد. رفتار شناسی او می گوید که نگرانی از آینده چنان جدی بود که در اعتراض به یک نظام فاسد و دروغگو، همسر و فرزندان و خانواده خود را نیز در این جنبش با خود همراه کرد. اگرنگرانی امام حسین از سرنوشت مردم و نسل های بعد چنان بود که چنان شد، چرا ما نسبت به امور زندگی مردم ایران و آنچه بر ندار ترین و محروم ترین مسلمانان ایران گذشته و می گذرد نگران نباشیم؟ آن هم در شرایطی که به علت فقر اقتصادی و فرهنگی و نیز بازی سی ساله با همه باورهای مردم، دیگر نه از مسلمانی اقشار وسیعی از مردم چیزی باقی مانده است و نه از حیثیت انسانی و ارزش های اخلاقی و خانوادگی آنان.
    برای فهم تاثیر فاجعه بار مدیریت اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی برجامعه ایران مرور یک گزارش ایسنا ( به عنوان منبع معتبر) از وضعیت شهروندان زن ایرانی که به عنوان کارگر جنسی و با شغل تن فروشی زندگی خود و خانواده و فرزندان شان را اداره می کنند کافی است تا به این واقعیت دردناک اشراف بیابیم که آنچه امام حسین از آن می ترسید و برای مقابله با آن دارو ندار خود را هزینه کرد امروز در خیابان های تهران و شهر های بزرگ ایران جریان دارد و همه به آن عادت کرده اند. پس اگر بدن فروشی زنان ندار و بی پشتیبان و بی همسر، آخرین ممر درآمد اقشاری از مردم ایران است، به جای اشک ریختن در ماه محرم برای اهالی عاشورای هزار سال پیش، باید بر مردمانی اشک ریخت که در هیچ معادله اجتماعی و اقتصادی به حساب نمی آیند و تنها سرمایه و کالای قابل عرضه آنها در این آشفته بازار، بدن آنهاست که فروخته و با بیماری های مقاربتی مستهلک می شود.
    آمار شرم آور ملی
    در گزارشی که ایسنا به نقل از معاونت زنان و خانواده ریاست جمهوری منتشر کرده آمده است که از ۳۰۰ زنی که مورد بررسی دقیق قرار گرفتند و برای مصاحبه پول یک مشتری به آنها پرداخت شده، این زنان بر خلاف تصور اولیه نه صرفا بد سرپرست معتاد یا خلافکار بودند و نه همه آنان در خانواده های آشنا با فحشا تربیت شده بودند یا سابقه زندان داشتند. یعنی بیشتر آنها مردم عادی بودند و نظام اجتماعی فرهنگی و سیاست های حاکم همین چند سال اخیر آنها را به کنار آمدن با روسپی گری آشنا کرد.
    ۹ درصد این زنان به اجبار شوهر و ۱۸ درصد به اجبار پدربرای اولین بار فحشا را آغاز کردند. معنای آمار فوق این است که علاوه بر این زنان، ۹ درصد از مردان ایرانی و ۱۸ درصد از پدران مشکلی با این ندارند که زنان یا دخترانشان با خود فروشی کمک خرج خانواده باشند. ۷۰ در صد این زنان فقط ۵ سال است این کاره شده اند و از ۱۸ یا ۱۹ سالگی بدن فروشی را آغاز کرده اند (به عنوان عوارض حکومت و مدیریت هشت ساله احمدی نژاد و کسانی که او را از صندوق رای بیرون آوردند).
    بسیاری از آنان این شغل را از رفت و آمد با دوستان و آشنایانشان یاد گرفته اند که این کاره بوده و فحشا قبحی برای آنان نداشته و اصلا موضوعی به نام اخلاق، زشتی روسپی گری و احترام به بدن انسان، و در نهایت خانواده و انسانیت در میان آنان جایی نداشته است. این ارتباطات حاکی از گسترش فروپاشی اخلاقی در طیف بزرگتری از اقشار اجتماعی است.
    ۸۰ در صد از این زنان شغلی نداشته اما ۲۲ درصد کارمند امور اداری، منشی، فروشنده، آرایشگر یا کارگر بوده اند اما زندگی آنان تامین نمی شده و شغل آنان مانند آسیابی بوده که بیهوده می چرخیده است.
    به رغم توصیه رهبر ایران به ازدیاد جمعیت، گزارش ایسنا تاکید می کند که بیشتر این زنان از خانواده های پر جمعیت بوده اند که توانایی تامین نیازهای معمول خانواده خود را نداشتند. معنی عبارت فوق این است که تشویق به ازدیاد جمعیت بدون مطالعه زمینه های آن، در واقع تشویق به فحشا و فساد و هل دادن بیشتر خانواده ها به فروپاشی و اضمحلال اخلاقی اجتماعی است.
    ۱۴ در صد این زنان فوق دیپلم و لیسانس بودند که نشان از تغییر تقریبا همه معیارهایی دارد که ایرانیان تاکنون به آن عادت داشتند و تاکید می کرد که تحصیلات، امنیت و تشخص اجتماعی و تامین اقتصادی می آورد.
    ۱۱ در صد این زنان ازدواج کرده بودند ۴۲ درصد مجرد ۳۹ درصد مطلقه و ۴ درصد بیوه بودند. مشتریان این زنان اغلب مردان ۳۰ تا ۵۰ ساله اند که نیمی از آنها همسر دارند ۳۷ درصد آنها تحصیلات عالی دارند ۸۰ درصد شاغلند و ۴۴ درصد مشتریان از اقشار پر درآمد هستند.
    معنای عبارت فوق کشاندن پای تعداد بیشتری از جمعیت تهران به رابطه فحشاست. در مجموع، اکثر این زنان اطلاعی از ایدز ندارند، آزمایش ایدز نداده اند و در صورتی که پول بیشتری به آنها پرداخت شود بدون وسائل پیشگیری هم بدن فروشی می کنند.
    از میان این زنان حدود ۵۳ در صد مطلقه بودند و در واقع فراوانی تعداد زنان بسیار جوان که به امید همسر بهتر از شوهر خود جدا شده و دیگر نتوانسته اند ازدواج کنند در رشد آماری بدن فروشی تاثیر بسزایی داشته است.
    ۸ سال فاجعه بار
    در مقایسه با گزارش مشابهی که ۸ سال پیش تهیه شد امروز ۵۰۰ زن ایرانی مسلمان شب ها در خیابان روی کارتن می خوابند که حدود ۱۷ نفر آنان مبتلا به ایدز هستند و تحت درمان قرار ندارند ولی حامله می شوند و فرزندان آنها نیز مبتلا به ایدز هستند؛ در حالی که ۸ سال پیش پدیده ای به نام زنان کارتن خواب در تهران وجود نداشت. مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر در میان این زنان بشدت در حال رشد است و همه آنها پرداختن ۱۶ هزار تومان برای یک بسته کاندوم را اتلاف پول می دانند.
    فروپاشی اخلاقی
    ناپدید شدن باورهای دینی و اخلاقی به علت فاجعه افراط کاری های مذهبی و کنترل های حکومتی بیش از حد، در کنار همگانی شدن تماشای فیلم های شبکه های تلویزیونی Farsi 1 ونیز Gem و شبکه های تلویزیونی ترکیه که به صورت غیر مستقیم روابط خارج از خانواده را تبلیغ می کنند در بروز چنین تغییرات بنیادی در نگاه اقشاری ازجامعه ایران تاثیر قابل توجهی داشته است. لازم به یادآوری است جمهوری اسلامی هیچ حساسیتی بر پخش این برنامه ها ندارد، پارازیت روی آن نمی فرستد و با سکوت معنی دار پخش آنها را نظارت می کند،‌ هرچند شبکه های خبری مانند BBC با فیلتر شبانه روزی مواجه است اما مانعی برای پخش فیلم های شبکه هایی که بنیان خانواده را در ایران هدف قرار داده است وجود ندارد.
    شاید بدترین اتفاق در کنار زنانی که از روی اضطرار و نداری بدن فروشی می کنند، رشد قابل توجه زنانی است که با تنوع طلبی و بدون نیاز مالی جدی شریک جنسی اضافه بر همسر خود دارند، آن را حق خود می دانند و اشکالی در آن نمی بینند و حتی تاکید می کنند به کسی یا جایی ربط ندارد که به غیر از همسرشان همزمان با یک یا دو مرد دیگر هم رابطه داشته باشند.این در حالی است که هیچیک از جوامع مدرن یا لاییک و لیبرال در شرق و غرب عالم به هیچ عنوان وجود روابط جنسی زنان یا مردان همسر دار را در خارج از چهار چوب خانواده نمی پذیرند و بشدت و با آن مقابله فرهنگی و آن را آسیب اجتماعی تلقی می کنند.
    چه کسی مسئول فاجعه این سقوط اخلاقی است
    چنین بحرانی در کنار فقر بر یک نابرابری و بی عدالتی اجتماعی تکیه دارد. در واقع چون ساختار اقتصادی- اجتماعی امکان فرصت های برابر را برای زنان و مشارکت آنها در زندگی اجتماعی فراهم نمی کند،آنها ناچارند از هر طريق ممکن راهی به سوی زندگی بهتر باز کنند، حتی اگر سراب باشد و راه به جايي نبرد.
    همچنین، این فاجعه محصول نگاه منحط و ساده لوحانه و فرصت طلبانه روحانیت حکومتی به روابط زن و مرد و روابط اجتماعی است. محصول سه دهه تزریق به زور دعای کمیل و ندبه و دعای توسل و زیارت عاشورا و تاثیر سفر های زیارتی بر روان مردم است که سرانجام، فحشا را برای گروههایی از زنان و مردان ایرانی جذاب کرد تا به جای شب شعر و هنر و کنسرت و موسیقی و فیلم و کوهنوردی و شنا و آفتاب گرفتن به همراه خانواده در کنار دریا، خود فروشی یا همسر فروشی یا فرزند فروشی کنند و به آن ببالند و حتی آن را نوعی مدرنیت تلقی کنند. به همین دلیل است که، به جای امام حسین باید بر گزارش ایسنا و بر شرائط فاجعه بار زندگی اقشاری از ایرانیان گریست که دین و دنیا و آبرو و اخلاق و باورهایشان همه با هم، فدای مطامع پیرمردهای هشتاد نود ساله قدرت طلب رو به موت حاکم بر ایران گردید که با توسل به روضه خوانی و عزاداری، بزرگترین غارت های مالی تاریخ معاصر در ایران با سکوت یا رضایت آنان انجام شد.
    این یادداشت فقط بر آسیب اجتماعی زنان تن فروش تاکید داشت و از ابتدا قصد ورود به پدیده اعتیاد، ریشه های طلاق، یا سرکوب آزادی های اجتماعی نداشت.

     
    • داش مهرداد، آخه من چرا و چطور بحال ملتی گریه کنم که عرضه نوشتن یه دونه – نه – خشک و خالی رو دیوار یا آسفالت خیابون نداره.

       
  77. سارا از فرانکفورت

    درود به سید مرتضی دانشمند گرانمایه و آنیتای خوب و پراحساس
    من از نوشته سید مرتضی خیلی استفاده کردم. بله من هم با شما موافقم که تا زمانی که ما دلیلی برای رد یک فرد یک مسئله یک قانون یک دین یک فرضیه یک تیوری نداریم آن فرد آن عقیده آن پیامبر آن تیوری هستند و به حیات ابدی خود ادامه می دهند حتی اگه نادرست باشند و خرافی. من هیچوقت به هیچ آیینی بی احترامی نمی کنم بهمین دلیله که من تو این سایت می نویسم و دوست دارم با نویسندگان این سایت هم کلام بشوم چون در این سایت من ادب را دوست دارم از آقای نوری زاد هم تشکر می کنم که بقول خودشان سفره ای پهن کردن که همه جور خوردنی در آن هست اما من ادبش را بیشتر می پسندم. از نکته های سیدمرتضی استفاده کردم راستی من در کتاب فروغ جاوید آقای سبحانی دیدم که پیامبر بعد از یک جنگ با یک زن اسیر ازدواج کرد پشت قلعه داخل چادری و حضرت علی هم نگهبانی می داد پشت چادر که کسی نسبت به ایشون تعرضی نکنه. اما از نوشته خانم آنیتا هم خیلی استفاده کردم آقای نوری زاد درست نوشتن که در نوشته خانم آنیتا یک حزن هست که خیلی زود به آدم منتقل میشود. من این حزن را هم دوست دارم هم نه چون در یک کار تحقیقی نباید احساسات دخیل باشه. همونجور که آقای نوری زاد به خانم آنیتا نوشتن من منتظر جواب ایشون هستم گرچه می دونم شاید براشون زحمت باشه پیشاپیش از ایشون از سید مرتضی از آقای نوری زاد تشکر می کنم مرسی از همتون

     
    • تشکر خانم سارا

      بقول طلبه ها خوب بحث ها رو فذلکه (خلاصه گیری) می کنید!،ظاهرا پاسخ سوالتون رو از خانم آنیتا نگرفتید ،اما تلاش کردید خودتون فاکت و جوابی ارائه کنید ،این رویکرد خوبیست ،بیاد دارم گفته بودید از اینجور کتابها در اختیار ندارید، نمیدونم چطور تونستید فعل تونستنو صرف کرده و در وسط فرانکفورت یک کتاب تاریخ زندگی پیامبر اونهم از آقای سبحانی پیدا کنید ،من این کتاب رو اوایل انقلاب ایران (که خانم آنیتا خیلی با اون مخالفند) مطالعه کرده بودم و اصل اون بزبون فارسیه ،البته فعلا اونو در اختیار ندارم ممکن است به یکی از دوستان یا برادرانم امانت داده باشم و فراموش شده ،تا جایی که بیاد دارم نام این کتاب فروغ ابدیت بود نه فروغ جاوید ،البته ممکنه اونکه در فرانکفورت بدست شماست با این نام چاپ شده باشه ،در هر حال بنظرم اینگونه ارجاع دادن کار محققانه ای نیست ،بهتره در مقام استناد و ارجاع مثل نوبت قبل که به طبقات ابن سعد با جلد و صفحه ارجاع دادید بدهید ،نمیدانم منظور شما کدوم بخش کتاب یا کدوم عبارت بود ،لطف می کنید عبارت مورد نظر رو مشخصا بدهید ببینیم چطور است؟
      من تلاش می کنم عبارت کتاب رو بدست بیارم و بفهمم منظورتون کدوم فاکته ،اما شما هم برای اینکه رشته گفتارتون با خانم آنیتا در ایران گسسته نشه پیشنهاد می کنم از ایشون بخواهید که اگر کتاب مورد نظر رو در ایران در اختیار دارند برای شما و ما ریفرنس کنند،فعلا من ناظر گفتگوی شما با ایشان هستم و نمی خواهم هم بقول شما با ایشون دهن به دهن شوم اگرچه برای ایشون احترام قائلم ،و نمی خواهم در مورد فاکت شما اظهار نظر کنم ،ولی اجمالا تصور نمی کنم استناد شما استناد درستی باشه و بقول شما که صحیح هم گفتید: انسان نباید تا دلیلی بر رد یک تیوری یا فرضیه یا قانون یا یک شحص نداره نباید اونو رد کنه هرچند اون تیوری یا نظریه یا قانون بقول شما خرافی باشه و ادامه بده.
      مجددا از شما تشکر می کنم و امیدوارم بتو نید گفتگوهای خوبی با دیگر دوستان (غیر از مزدک با اون دهن به دهن نشید!) این سایت داشته باشید.
      موفق باشید

       
  78. تا حالا فکر کردید مجلس راس اموره یعنی چی؟ اگه بخوای بگی یعنی همه کارها باید زیر نظر مجلس باشه و یا اول باید مجلس باشه میدنم روت سیمان بریزن!..چون هیچکدام از دو امام دو زار هم خودشون این حرفو قبول ندارن!
    بنظر من دین فروش این جمله آسمانی یعنی اینکه مجلس مثل یه راس گوسفند به امور میپردازد ! ما که چیز دیگه ای بعقلمون نرسید!

     
  79. مهرزاد از استرالیا

    دوست گرامی‌، جناب نوری زاد،

    من دردنامه شما به اباذر عزیز را خواندم و با قلبی پر از مهر به پدری که از دوری پسر خود رنج میبرد احساس همدردی می‌کنم.

    جناب نوری زاد، من در هفده سالگی بناچار و برای ادامه تحصیل که از آن در ایران محروم بودم، ترک وطن کردم و دیگر هیچگاه پدر مهربانم را ندیدم، آن لحظه تلخ خداحافظی و اشکهای گرمش بصورتم را هرگز فراموش نمیکنم. پدری که فرزند نوجوانش را بدست سرنوشت میسپرد و می‌دانست که دیگر هرگز او را نخواهد دید. اکنون که خودم یک پدر هستم درد شما و پدر خویش را میفهمم و احساس می‌کنم.

    دوست گرامی‌، اگر از اباذر عزیز دور هستی‌، تو و امثال تو که به راز مهرپروری پی‌ برده‌اند، برای صدها هزار جوان ایرانی‌ پدری بزرگوار و مهربان هستی‌ و به آنان درس دوستی‌ و نیکی‌ میدهی‌. نیرو و انرژی خود را متمرکز بسوی آموزش فرزندان بیشتری از مملکت کن تا راز مهر و دوستی‌ را بیابند و این سرزمین را خانه عشق و آزادی سازند. بدی‌های آن هموطنانی که چراغ قلبشان اکنون خاموش شده را با دوستی‌ پاسخ بده، آزارهایشان‌ها را با لبخند و آغوش باز بپذیر تا شاید آنان نیز راز دوستی‌ و خوبی‌ را بیابند و به جمع مهرورزان بپیوندند. آن داستان پیامبر و شخصی که هر روز بر سر او خاکستر می‌ریخت را بخاطر بیاور که چگونه بدیدن او رفت وقتی‌ که شنید بیمار شده است، و مسیح را که گفت اگر به صورتت سیلی زدند طرف دیگر را هم برگردان…

    بدرستی که هدف دین چیزی بجز گسترش خوبی‌ و پاکی‌ و آموزش ادب نبوده و نیست و هرکس جز آن عمل می‌کند از دین بعنوان وسیله‌ای برای پیشبرد اهداف نفسانی خود و گمراهی مردم استفاده می‌کند و بس.

    جناب نوری زاد، آرزو دارم که در آینده‌‌ای نچندان دور اباذر عزیز را در آغوش بگیری و تو و همه پدران و مادران درد دیده این سرزمین در کنار فرزندان خویش با شادی و دلی‌ پر مهر جشن آزادی بگیرید.

    بامید بهبودی هر چه زودتر شما.

    مهرزاد

     
    • آفرین مهرداد
      قلب پر مهرت را دوست دارم
      دینی که از من انسان بهتری بسازد

       
    • ندند. آن داستان پیامبر و شخصی که هر روز بر سر او خاکستر می‌ریخت را بخاطر بیاور که چگونه بدیدن او رفت وقتی‌ که شنید بیمار شده است، و مسیح را که گفت اگر …..
      جناب مهرداد از استرالیا آیا بهتر نبود مثالی از کسانی بیاورید که ///////////////////////////////// ما را چه شده که این اندازه از شیفته تعلیماتی با این حجم از خشونت شده ایم؟آیا لاقل همین 40 سال برای آگاهی ما نباید کفایت کند تا دست از این دروغها و خرافات برداریم و بع خرد خود رجوع کنیم و در گفتار و کردار خود از انسان و خردش نه از قول قال الباقر ووو سخن گوییم؟ایا در همان استرالیا شما کسی را دیده اید که برای نوشتن مطلبی مثل شما دست بدامان دروغ و خرافات بزند؟

       
    • کسی که باور دارد هدف دین جز«سترش خوبی‌ و پاکی‌ و آموزش ادب نبوده و نیست و هرکس جز آن عمل می‌کند از دین بعنوان وسیله‌ای برای پیشبرد اهداف نفسانی خود و گمراهی مردم استفاده می‌کند و بس» به درستی که یا دین را نشناخته و یا معانی کلمات اخلاقی و انسانی را به گونه ای کاملا متفاوت از همگان معنا می کند. بله یک نکته هست و آن اینکه ما انسانها در مواجهه با ادیان«توقع داریم که هدف دین جز گسترش خوبی، پاکی و آموزش ادب» نباشد اما آیا ادیان به این توقع ما انسانها وقعی گذاشته اند؟ کدام دین را می شناسید که در گسترش خوبی(خوبیی که همه ما خوب بدانیم) کوشیده باشد؟ نکند خوبی را به معنای خاصی در نظر می گیرید؟ بگذارید خوبی را معنا کنیم: خوبی آن است که همگان خوب بدانند. مثلا اینکه همه آدمیان از اینکه هیچ کس فراتر از قانونی که وضع می شود نباشند و همه در برابر قانون مساوی باشند، خوب می دانند. نیز همه آدمیان مبرا دانستن کودکان را از آزار و اذیت خوب می دانند(و مثلا نباید در جنگ کودک را به اسیری و آزار کشیدن واداشت). مثلا همه آدمیان کتک زدن زنان را-به هر عنوان و تحت هر شرایطی- بد می دانند. حال آقای بزرگوار – که به سبب اپیدمی دین خویی ما ایرانیان، در ساختن دینهای من درآوردی، ید طولا داریم-، بفرمایید کدام یک از ادیان موجود، به روشنی و مشخص مدافع این خوبیهای همگانی بوده اند؟ شما می توانید دهه ها خوبی همگانی دیگر را که همه عقلهای بشری در آن مشترکند، با مراجعه به خرد و شم انسانیتان بیرون بکشید که هیچ سراغی از آن در دینها وجود ندارد. آیا آنکه مدعی نسبت دادن چیزهای خوب-به معنای خوب مشترک میان همه انسانها- به ادیان است تاکنون حتی یک بار متون اصلی این ادیان را خوانده است؟ دینی که سراسری جامعه خاورمیانه ای ما را در سیطره نفوذ خود دارد حتی یک کلام در باره عشق به کودک ندارد در حالیکه زیباترین و شگفت ترین محصول هستی مشترکی است که از عشق نشات می گیرد و خود پایه همه عشقهاست. آیا می توان از ادیانی که شما و ما سعی در تفکیک و خوب و بد کردنشان داریم یک قانون- آری اگر شما یک قانون به میان آوردید من همه حرفم را پس می گیرم- به میان آرود که برای همه بشر خوب باشد و همه بشر درک روشنی از خوبی آن داشته باشند.؟ کدام قانون خوب ادیان را همه بشر خوب می داند؟ به راستی که ما از فکر کردن عاجزیم و تنها به کلمات عامیانه عشق می ورزیم!به کجا می رویم در این اغتشاشهای فکری؟

       
  80. لئوناردو باف يک پژوشگر دينى معروف در برزيل است. متن زير، نوشته اوست

    در ميزگردى که درباره «دين و آزادى» برپا شده بود و دالايى‌لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسيدم: عالى جناب، بهترين دين کدام است؟
    …خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودايى» يا «اديان شرقى که خيلى قديمى‌تر از مسيحيت هستند.»
    دالايى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و آنگاه گفت:
    «بهترين دين، آن است که از شما آدم بهترى بسازد.»
    من که از چنين پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسيدم:
    آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد چيست؟
    او پاسخ داد:
    «هر چيز که شما را دل‌رحم‌تر، فهميده‌تر، مستقل‌تر، بى‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئوليت‌تر و اخلاقى‌تر سازد. دينى که اين کار را براى شما بکند، بهترين دين است»

     
    • دالای لاما هم با بقیه انها فرقی ندارد. دهها نفر از مانکهای طرفدارش خود را زنده زنده سوزاندند. به این میگویید انسانیت. استقلال و …؟

       
      • درود بر ناشناس گرامی پسر گل گفتی!دلاایاما هم آخوندیست مثل همین //////////// خودمان حالا چون قدرت ندارد اراجیفی تحویل مشتی ادم احساسی و افسرده بیزار از اثرات منفی نظام سرمایه داریست را تحت تاثیر می گذارد.هیچ ادم عاقلی که آخوند و دین را بشناسد باور به //////////// آنها ندارد.اصلا از قیافه اش ///////////// مثل همین ///////////// آخوندهای خودمان می باید.

         
    • به نظرم اين همان راهبردي است كه موسي به شبان ميگويد:هيچ ترتيبي وادابي مجوي, هرچه ميخواهد دل تنگت بگوي/ومولوي گويا منظورش ازترتيب واداب دين هاي مختلف روشهاي رسيدن به حضرت دوست ازهركس به روش ودين خود باشد

       
  81. جناب آقای نوریزاد عزیز
    با بهترین درود ها
    برای اینکه راهی‌ پیدا کنم تا چار کلمه بغض گٔلو گیر و خشم فرو خفته خویش را پس از چند بار خواندن این نوشته شما بیان کنم، اقرار می‌‌کنم کلمات و واژه‌ها از توان مهار من خارجند. بی‌ هیچ مقدمه و حاشیه‌ای وارد اصل مطلب می‌‌شوم.
    پدرم حتی از کمترین آثار تردید من در آنچه می‌‌گفت‌ دچار رنج و خشم می‌‌شد و هیچ و پوچی کافی‌ بود که هر چی‌ داشت را سرم خالی‌ کند. سراپا شیفته و واله و شیدای خمینی بود و گویی رگ گردن در وجود او برای این خلق شده بود تا شبانه روز در هر جا و با هر کس که ذره‌ای در بر حقی‌ خمینی تردید داشت آنرا تا حد ترکیدن پر از باد خشم و مبارز طلبی کند. همهٔ فامیل از دستش عاصی‌ شده بودند و از سر ترس یا رعایت حالش با حضور او لب فرو می‌‌بستند. و اگر شماتت و مقاومت همین فامیل نبود پدر بزرگم که مردی هفتاد و چند ساله بود و از عزت و احترام بسیار ویژه‌ای در فامیل برخوردار بود را به دست جلادانی از قبیل خلخالی و لاجوردی می‌‌داد چون خمینی را اصلا قبول نداشت و او را مامور اجانب برای ویرانی ایران می‌‌دانست، هر چه بود کتاب خوان بود و تاریخ را خوانده بود. پدرم جوانی را از خودش دریغ کرد و کودکی را از من و همنشینی طبیعی‌ با فامیل را. دیر هنگام شب بار سومی که از جبهه‌ بر می‌‌گردد متوجه می‌‌شود من پیش پدر بزرگم مانده‌ام یعنی‌ جایی‌ و پیش کسی‌ که اجازه نبوده، فردا صبح صدای پدر بزرگم بیدارم کرد که گفت‌ بابا پاشو بابابت اومده، کز کرده و با ترس و لرز و سر بزیر رفتم جلو، پرید مرا دو دستی‌ محکم در آغوش گرفت، حس کردم سمت راست گونه‌ام خیس شده، حس احساس پدری همهٔ ترسم را به کناری زد وقتی دیدم که یک‌ریز اشک می‌‌ریزد، بی‌ اراده بغضم ترکید و اشک ریختم و گفتم ترا هم به اندازه بابا جونی ( پدر بزرگ) دوست دارم. چون نمی‌‌خواستم دیگه اشک هاش را ببینم دست گذاشتم رو چشام، از لای انگشتام دیدم چشای بابا بزرگ هم نمناک بوده که داره پاک می‌‌کنه. با تمام وجود کودکانه ا م احساس کردم بابام را دوست دارم وقتی‌ گفت‌ عصر بریم با مامان پارک؟ با زبان کودکانه گفتم بابا تو خیلی‌ خوبی‌ و بیشتر منظورم این بود که تو خوب شدی. پای سفره صبحانه از بس به من نگاه می‌‌کرد کلافه شدم و بعد‌ها فهمیدم مرا یعنی‌ پسرش را تازه داشت کشف و لمس و درک می‌‌کرد. وقتی‌ موقع رفتن دست بابا بزرگ را با اون گرمی‌ و شوق و حرارت بوسید و به منم گفت‌ هر وقت خواستی خودم میارمت پیش بابا جونی، دریچه زیبایی‌های های دنیا را باز و زیبا می‌‌دیدم. گفتم قول؟ گفت‌ آره عزیزم. رو به بابا بزرگ گفتم بابا جونی تا رسیدیم خونه بهت زنگ می‌‌زنم. بابام برگشت تو و گفت‌ بابا جون تا نیای از این خونه نمی‌‌ریم، بابا جون سری با لبخند رضایت تکون داد و با ما اومد و زندگی‌ عادی، متعادل و انسانی‌ بابام از همون روز شروع شد، با اینکه هنوز گاه ناخوداگاه دنبال بخشی از دوران گم شده دوران کودی خود می‌‌گردم، اما پدرم را بطرز وصف ناشدنی دوست دارم. او ۵ سال قبل از فوت خمینی برگشت، دیگر به جبهه‌ نرفت و از سیستم جدا شد و ریالی هم بعنوان مجروح جنگی قبول نکرد. تا توان داشت کار کرد و کار کرد و کار و حالا چند سالی‌ است که مثل جانم از او مواظبت و نگهداری می‌‌کنم. اینجا و آنجا از برگ‌های دفتر خاطراتش چیزی‌های به دنیای مجازی درز کرده اما این دفتر خود کتابی است که آرزو دارد روزی منتشر شود تا دین خود را نسبت به خیانت به آرمان‌های یک ملت ادا کرده باشد. هنوز روز‌های خوبی‌ را بیاد بابا جونی با بابام مرور می‌‌کنیم. آقای نوریزاد عزیز یقین دارم اباذر دلبند و نور دیده شما، شما را بیش از آنکه تصور کنید عاشقانه دوستت دارد. اباذر بزرگتر از من است تا همهٔ بزرگی‌‌های در خور خویش را ارمغان پدر کند، و اوست امین و امانت دار چنین شایستگی‌های سزاواری که در نهاد وی، نشان از بزرگی‌ چون نوریزاد به ودیعه گذاشته شده است. و ما روزی که دیر پا نخواهد بود از زیر خاکستر ویرانه‌های به جای مانده از تاخت و تاز این ناجوانمردان وحشی خو سر بلند خواهیم کرد و این نوچه رو سیاه روس‌های تبهکار را در صفحهٔ بد نامان و جانیان تاریخ ثبت خواهیم کرد.

     
  82. ساراى گرامى

    با سلام و سپاس از لطف شما

    نظر من اينست كه اگر عملكرد پيامبر را منحصر به زمان خودش بدانيم ديگر نيازى به ارزشگذارى و يا بررسى صحت و سقم تاريخى عملكرد ايشان نخواهيم داشت.

    اما شوربختانه تفسير رسمى دين، احكام كتاب و سنت پيامبر را تا ابد در هر زمان و مكان جارى، سارى، معتبر و لازم الاجرا مى داند و كسانى كه به دليل متولد شدن در خانوادهء مسلمان، محكومند بدون باور داشتن به پيامبر و احكام دينش، جان و مال و آبروى خود را بدست آيات كتاب و سنت پيامبر و يا بهتر بگوييم تفسير هاى ارباب دين از اين احكام كه با اميال آنان بشدت آميخته است، بسپارند نه حق خروج از دين را دارند، چون در اينصورت به مرگ محكوم مى شوند و نه حق نقد و سرپيچى از كتاب و سنت را چون در آنصورت هم به جرم توهين به مقدسات به مرگ محكوم مى شوند و به اين صورت يكى از تلخ ترين پارادوكس هاى تاريخ رقم مى خورد.

    من اين پارادوكس را عامل عقب ماندگى كشورهاى اسلامى در جهان امروز مى دانم.

    تا زمانى كه عقل در جوامع اسلامى در دوره كودكى درجا مى زند، انسانها صغير تلقى مى شوند و همواره احكام لايتغير الهى يا بهتر بگوييم تفسير كارگزاران خود خواندهء خدا در حوزه هاى علميه و الازهر و مانند اينها از احكام او، راهكار زندگى اين كودكان ابدى را تعيين مى كند، جوامع اسلامى هر روز بيشتر به قهقرا خواهند رفت.

    چرا نبايد گفت رسم كنيز و برده جنسى ساختن زنان بس از كشتن شوهران آنها در جنگ، در زمانه خود معمول و مقبول بوده اما اكنون به كل منسوخ است؟ كليپى وجود دارد كه يكى از ملايان از اينكه پس از انقلاب انقلابيون و ملايان بزرگوارى كرده و مانند پيامبر پس از پيروزى در جنگ، زنان ارتشيان و درباريان را تصرف نكرده اند، بر مردم منت مى گذارد.

    چرا نبايد گفت خمس رسم زمانهء عسرت مبلغين دين بوده و امروز كه بودجه هاى كلان از سرمايه ملى به حوزه هاى علميه و كميته امداد تعلق مى گيرد، خمس و سهم امام بلاموضوع است؟

    چرا نبايد گفت قصاص يك رسم قبيله اى بوده و امروزه خون را با خون شستن منسوخ است؟

    جرا نبايد گفت نيم بها بودن جان و سهم ارث زن در برابر مرد مربوط به زمانى بوده كه مردان نان آور خانه بوده اند و اكنون كه بسيارى زنان سرپرست خانوارند، بلاموضوع است؟

    و هزاران چراى ديگر…..

    اما طرف ديگر داستان هم شنيدنى است. كافيست نص قران مطابق ميل حوزويان نباشد آن وقت است كه آيه قرآن فقط مربوط به آن زمان خودش بوده است و امروزه موضوعيت ندارد!

    به گفتگوى گلابتون گرامى با سيد مرتضاى گرامى در زير پست ” رهبر و داستان ناس ناقلا” نگاه كنيد. گلابتون از قرآن شاهد مى آورد كه خداوند قوم يهود را بر جهانيان برترى داده است:

    ” گلابتون: اى فرزندان اسرائيل نعمتم را كه بر شما ارزانى داشتم و اينكه شما را بر جهانيان برترى دادم ياد كنيد (۱۲۲)

    يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۱۲۲﴾

    سيد مرتضى: در مورد “فضلتکم علی العالمین” نیز مفهوم آن فضیلت و برتری قوم یهود بر عالمیان زمان خودشان است نه الی الابد آنان را برتری داده باشند تا جایی که نژاد پرستی آنان اقتضا کند که صاحبخانه نسل اندر نسلی را از خانه خود بیرون کنند و ادعاهای زیاده خواهانه داشته و مدعی نیل تا فرات باشند.”

    مى بينيم كه اينجا نبايد يهوديان با آنكه آيات قران در تمام زمانها و مكانها الى الابد معتبر و لازم الاجرا است، بر عالميان برترى داشته باشند و مدعى نيل تا فرات باشند و اين حكم فقط مربوط به عالميان آن زمان بوده!

    باور كردنى نيست كه در قرن بيست و يكم، مدافعان افكار نابخردانه چه رندانه با استدلالهاى ضد و نقيض، شعور انسانها را به سخره مى گيرند تا در ظاهر احكام دين و در باطن اميال خود را به كرسى بنشانند.
    اگر دين مداران در استدلال سست و بى بضاعت نبودند چرا مى بايست مشت آهنين و احكام قتل مرتدين را پشتوانه حفظ ايمان مردم خود مى كردند؟

    و در آخر دوست گرامى، اينكه پيامبر براى شما پيامبر باشد يا نباشد ذره اى اهميت ندارد زيرا شما به جز در فضاى مجازى آن هم بصورت ناشناس، تنها در پستوى خانه تان مجاز به ابراز نظر خود در باره ايشان خواهيد بود و هرگز اجازه نخواهيد داشت آزادانه انديشه نقادانه خود را در افكار عمومى جامعه علنى كنيد. منتقدين حتى در جوامع غربى از دست مسلمانان متعصب مقيم در آن كشورها كه با قتل مرتد، ورود خود را به بهشت تضمين شده مى دانند، در امان نيستند.
    همين مشت آهنين و وحشت پراكنى است كه تا كنون دوام تفسير هاى رسمى دينى و ثبات جوامع اسلامى را تامين كرده است و نه تبادل آزاد افكار و اقناع عقلانى منتقدين و ناراضيان آنچنان كه در جوامع با ثباتِ خرد مدار مى بينيم.

    با احترام

    ————————–

    سلام آنیتای گرامی
    چه حزنی در این نوشته ی شما موج می خورد. ایکاش این همه پتانسیلی که در نسل فهیم سرزمین ما پابپا می شود، به سمت بهروزیِ مردمان ایران خیز بر می داشت. بدا که موانع بسیاری بر این همه استعداد خاک می افشاند. به هر روی ما را چاره ای نیست جز این که واقعیت های تلخ و شیرین جامعه ی خویش را بدانیم و با علم به این واقعیت ها، فهم ها و انرژی ها و علاقه های خود را برای ترسیم و تجسم آینده ای مطلوب هماهنگ کنیم. سرزمین ما شاید شاهد فرصت سوزی های بیشماری بوده که هر یک از این فرصت ها می توانست بختی به روی مردمان ما بگشاید و نهایتاً خوشبختی شان را تضمین کند. می گویم: همچنان اما پرسش سارای گرامی از شما بی پاسخ مانده. او می خواهد بداند آیا پیامبر در رفتار سخیف مردمان همعصرش سهیم بوده یا نه؟ مثلآ وی نیز با زنانی که تا دیروز در خانه و زندگی خویش بوده اند می آمیخته یا نه؟ بانویی که تا دیروز برای خود خانواده ای داشته و ناگهان امروز می بینند اسیر است و مردی کشان کشان او را به گوشه ای می برد. این “گوی”ی غلطانی است که سید مرتضی آن را به سمت شما برگردانده. شاید به این خاطر که: تنها پاسخگوی مسائل اسلامی وی نباشد و دیگران نیز در این گردونه اظهار نظر کنند. فضای مجازی لااقل این حسن را دارد که ما مدینه ی فاضله ی مطلوب خود را در قالب کلمات می افشانیم و برای خود دلخوشکنکی می آراییم. فوران این دلخوشکنک هاست که صورتِ بیرونی جامعه ی ما را خواهند آراست. فضای مجازی از یکسوی هم آیینه ی برآیند همه ی اطوار جامعه ی ماست و هم جامعه ی آرمانی ما. مگر نه این که قرار است ما از این به آن کوچ کنیم؟
    سپاس از این که هستید و می نویسید
    سپاس

    .

     
    • خانم سارای گرامی (مقیم فرانکفورت)

      با سلام به شما

      نوشته جوابیه خانم آنیتا به شما را ملاحظه می کنید ،شما طوری که قبلا گفته بودید (اگر چه به آن دو سوال بنیادین من که پاسخ ندادید) انگیزه سوال و پژوهش تان این است که می خواهید دین اسلام را از نو بازبینی کنید ،و در این راستا (اگرچه به سوالهای بنیادین من که دخالت مهمی در روش تحقیق دارند عنایتی نکردید) سوالاتی تاریخی را مطرح می کنید و پذیرش یا عدم پذیرش یک پیامبر را موکول بر این سوالات می کنید ،من الان در صدد پاسخ گویی به بنیاد اشکالاتی که خانم آنیتا مطرح کرد نیستم زیرا برخی از آنها را قبلا مورد بررسی قرار داده بودیم منتها ایشان نظرشان را تکرار می کنند ،برخی از آنها نیز اموری مبنایی است که متوقف بر نوع نگرش و پاسخگویی به همان دو پرسش بنیادین است ،برخی از موارد مثل مساله فضیلت و برتری قوم بنی اسرائیل با عالمیان زمان خود را هم که ملاحظه می فرمایید چگونه سفسطه در مورد آن صورت گرفت ،که بحث از تاریخیت احکام امضائی و تاسیسی اسلام و قرآن چگونه با حکایت تاریخ یک قوم و منسوخیت آن خلط مبحث شد ،از اینها می گذریم .
      الان مقصودم این است که ایشان به دو نکته اشاره کردند : یکی منسوخ بودن کلیت دین اسلام و اینکه احکام شریعت اسلام مربوط به زمان پیامبر بوده است ، یعنی بما چه که یک پیامبر خدا که ادعای خاتمیت دین خود الی الابد را داشته و ادعای این داشته است که احکام او و حلال و حرام او حلال و حرام است الی یوم القیامه ،چه گفته است یا چه سیره ای داشته است.
      و دیگر اينكه “پيامبر براى شما پيامبر باشد يا نباشد ذره اى اهميت ندارد”.
      یعنی ایشان برحسب فتواهای سکولارانه خاص خود تکلیف شما را روشن کرده است ،وقتی ذره ای اهمیت نداشته باشد که پیامبر پیامبر باشد ،و وقتی بر اساس حکم و فتوای تاریخی ایشان همه کلیت دین اسلام جنبه تاریخی داشته و مربوط به همان زمانها بوده که پیامبر می زیسته است ،دیگر چه لزومی دارد که خانم سارا سوال از سنت و سیره پیامبر مورد ادعای مسلمانان کنند ،و چه اهمیتی دارد که پیامبر در سن نه سالگی همسر خود عائشه را زفاف کرده باشد یا در سنین دیگری ؟،و چه اهمیتی دارد که اگر در جنگ های قدیم زنان باسارت گرفته شده را استرقاق کرده باشند و بقول شما “داغ داغ” همانجا با آنها همبستر شده باشند؟ خانم سارای عزیز من بمنطق این خواهرمان و از زبان ایشان بشما می گویم :خانم سارا شما بیکار هستید که این سوالات تاریخی را در مورد پیامبر مطرح می کنید که :
      “” آیا این درست است که در زمان پیغمبر وقتی در یک جنگ مسلمانان بر قبیله ای پیروز می شدند زنان و مردانشان را به بردگی می گرفتند و این برده ها می شدند اموال مسلمین و مثلا داغ داغ در همان میدان جنگ به زنان اسیر تجاوز می کردند؟””.

      یعنی روی مبنای ایشان نیازی نیست که از پرسشگر (خانم سارا مقیم فرانکفورت) سوال شود که این مطلب که “داغ داغ” تجاوز صورت می گرفته است از کجای تاریخ بیرون آمد ،کافیست دین اسلام را کنار بگذاریم و بگوییم :اصلا پیامبری پیامبر و وحی بودن قرآن معلوم نیست ،یا بگوییم فرضا پیامبر پیامبر بوده خوب پیامبر زمان خودش بوده و احکام او ربطی به دوران ما ندارد ما الان مدرنیم دیگر نیازی به دین و احکام دینی نداریم! ،یا اصلا ذره ای اهمیت ندارد که خانم سارا پیامبر را پیامبر بداند یا نداند ،تفکر در این امور و اعتقاد به اینها مال پستوهاست ،و شما از پستو که بیرون آمدید باید در پستوی اینترنت یا بگویید: نمیدانم خدا هست یا نیست ،اگر هم خدا باشد خدا عصاره …. است! ،کافیست خدا را عصاره بدانید و از کنار او رد شوید و آزاد آزاد باشید! ،می خواهد باشد یا نباشد (خود سالاری عقل گرا) ،حکومت و اداره جامعه را بدهید بما ،خدا می خواهد حکمی داشته باشد یا نداشته باشد ،بگذارید ما آزاد باشیم و هر آزادی که دلمان خواست وضع کنیم ولو اینکه آن آزادی بگوید زن با زن ازدواج کند یا مرد با مرد ازدواج کند داغ داغ! ،انسان باید مطلقا آزاد باشد هر کاری خواست بکند بخدای خالق انسان و پیامبر او چه ربطی دارد بیاید بگوید نکاح مرد با مرد ممنوع است همینطور نکاح زن با زن؟!

      یا شما (خانم سارا مقیم فرانکفورت) مگر بیکارید که این سوال را مطرح می کنید که :
      “”من حتی یکجا (کجا؟) خواندم زنی به اسیری گرفته شده بود که بچه ای شیرخواره در بغل داشت. این زن را از میان کشته های مردان قبیله اش عبور دادند و بچه اش را از بغلش گرفتند و همان شب به او تجاوز کردند چون حلال بود طبق قاعده مسلمین”.
      (پایان)
      یعنی بر مبنای ایشان نیازی نیست که کسی این سوالها را پاسخ دهد یا از شما بپرسد که این که می گویید :”یکجا خواندم” ،آن یکجا کجاست و منبع و ماخذ آن یکجا که این مطلب را در آنجا دیدید چیست؟
      میدانید چرا اینگونه سوالات بی معناست؟ چون فتوای خانم آنیتا راه شما و دیگران را هموار کرده! ،ذره ای اهمیت ندارد که خانم سارا پیامبر را پیامبر نداند یا بداند ،احکام دین اسلام هم که مربوط به زمان قبل بوده ،پس خانم سارا! روی مبنای نفی دین و پیامبری خانم آنیتا ،کار شما راحت است ،بهتر است خودتان را خسته نکنید و هیچ نیازی به پژوهش و سوال هم ندارید ،مثل ایشان پیامبری پیامبر را نفی کنید ،منتها در عین حال آزادید که در رسانه های عمومی نه از ارتداد بترسید و نه از عقوبت مجازات توهین کننده و افترا زننده به پیامبر ،هرچه خواستید علیه پیامبر بگویید و بنویسید و تهمت بزنید و مومنین را سر کار بگذارید و کیف کنید یا انتقام گذشته ها را بگیرید (همان نیشگون!) و مثلا بگویید پیامبر و یاران او اسیران زن را “داغ داغ” به رختخواب می بردند!.

      خانم سارا شما پاسخ خود را از خانم آنیتا دریافت کردید؟ می بینید که حتی جناب نوریزاد که اندکی تحت تاثیر اینگونه سخنان نو قرار می گیرند هم قانع نشدند و دوباره سوال شما را گذاشتند روی میز خانم آنیتا!، حالا من اینجا فعلا دخالتی نمی کنم و سعی می کنم داور مباحثه دو خانم محترم باشم ،یکی سارا خانم مقیم فرانکفورت آلمان که در متن جامعه مدرن و سکولار آلمان زندگی می کند (همان مدلی که ایشان عاشق آن است) و در عین حال بهرحال می خواهد از وقایع تاریخی صدر اسلام با “یکجا دیدم” و “از کسی شنیدم” و “آیا درست است” سر دربیاورد (که این برای خانم آنیتای ساکن تهران عجیب است) ،و دیگری آنیتای گرامی طرفدار سکولاریسم و منکر پیامبری پیامبر و ابدیت احکام شریعت ،که عاشق آن زندگی سکولار و مدرنی است که سارا خانم در آن است ،و بعکس خانم سارا اصلا دنبال این گونه مسائل تاریخی بی اهمیت نیست که آیا پیامبر و اصحاب پیامبر در جنگهای قدیم که مساله برده گیری و اسیر گیری سنت رایج دو طرفه بوده است ،آیا “داغ داغ” که اصلا نباید سرد سرد هم شود ،به زنان اسیر گرفته “تجاوز” می کردند یا نمی کردند.
      خانم سارا من داورم و بی تقصیر اما آیا شما از پاسخ خانم آنیتا قانع شدید؟

       
      • سيد مرتضاى گرامى.

        خانم سارا نظر مرا پرسيدند و من نظر خود را گفتم. دليل اين خشم و پريشانگويى شما را هم نمى فهمم. برداشتتان را از گفته هاى من بسيار مخدوش است و به همين دليل داورى شما برايم بى اعتبار است.

         
    • Dear Anita

      دوستان هر طور که بخواهند قرآن را تفسیر میکنند غافل از اینکه حقایق چیز دیگری است . این آیات که در زیر آمده سوره الاسراءبا ترجمه مکارم شیرازی

      ما به بني اسرائيل در كتاب (تورات) اعلام كرديم كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد، و برتري جوئي بزرگي خواهيد نمود. (۴)

      وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا ﴿۴﴾

      هنگامي كه نخستين وعده فرا رسد مرداني پيكارجو را بر شما مي‏فرستيم (تا سخت شما را در هم كوبند حتي براي بدست آوردن مجرمان) خانه‏ها را جستجو مي‏كنند، و اين وعده‏اي است قطعي. (۵)

      فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُواْ خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَّفْعُولًا ﴿۵﴾

      سپس شما را بر آنها چيره مي‏كنيم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرار مي‏دهيم. (۶)

      ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا ﴿۶﴾
      همینطوردر قرآن امده قوم یهود دوبار فساد خواهند کرد که یکی در اواخر قرن 15 بود که در اسپانیا بود و یهودیان را مجبور کردندکه در کثیف ترین ناحیه(گتو) یا محله کلیمیان سکنی گزینند و آنها را مجبور کردند که بازوبند زرد داشته با کلاه مخصوص بر سر گذارند تا از سایر مردم متمایز شوند و در 8 سال در حدود پانصد هزار یهودی را در اروپا به قتل رساندند و بار دوم در زمان هیتلر بود در سال 1933 هیتلر به دلایلی کینه یهودیان را در قلبش پرورانده بود دیگر نمی توانست کلیمیان را تحمل کند او به سرعت مردم آلمان را بر ضد آنها شورانید ابتدا حق رای دادن را از آنها گرفت و در سال 1635 یهودیان را شهروند درجه دو نامید و استخدام آنها را از اداره جات دولتی و اشتغال آنها را به کسب و کار ممنوع کرد . هیتلر مجددا استعمال نشان زرد بر روی لباس یهودیان و زندگی آنان را در (گتو)متداول کرد و آنها را به کارهای سخت روانه نمود و بعد آنها را روانه اردوگاه مرگ فرستاد و تمام اشیاع قیمتی را از اجساد یهودیان جدا کرد و حتی دندان طلای آنها را کشید و دلایلی که باعث این جنایات شد کاملا مشخص نیست و بعضی ها عقیده دارند که باعث شکست هیتلر در جنگ اول کلیمیان هستند بنا بر این یهودیان را مسول شکست خود میدانست.

       
      • بنام خدای محمد خاتم پیامبران

        دیر گلابتون

        قدری سفسطه کردید ،البته بحث در تفصیل این آیات ابتدایی سوره الاسراء و محتملاتی که در مورد دو وعده فساد و افساد بنی اسرائیل در ارض مقدس (بیت المقدس) وجود دارد مفصل است و من تفصیل اقوال و احتمالات تفسیری در مورد دو وعده افساد بنی اسرائیل و رجوع قدرت به آنها و اینکه آیا اساسا ایندو وعده در گذشته تحقق یافته است یا اصلا این دو وعده وعده هایی است مربوط به آینده که قرآن پیش بینی و اخبار بغیب کرده است را بدلیل کمی فرصت به بعد موکول می کنم.
        اما اولین نکته ای که قابل تامل و پرسش است این سوال است که نکته پی گیری گلابتون گرامی که از هموطنان بهائی ماست در مورد استفاده فضیلت و برتری یهود بر همه اقوام ،و اینکه اسرائیل فعلی که اشغالگر قدس و سرزمین های فلسطینیان است ،رژیم بر حقی است، و تفسیر به رای آیات قرآن و تطبیق آن بر ظلم استعماری روشنی که قدرت های ظالم استعماری در غصب سرزمین فلسطینیان که اعقاب همان یهود هزاران سال قبل هستند ،چه مفهوم و معنایی دارد؟ نیز این نکته قابل تاملی است که باید در آن تامل کرد که چرا بیت العدل که ماوی و ملجا بهائیان ایران و جاهای دیگر است در قلب رژیم اشغالگر و ظالم اسرائیل واقع شده است و آیا این وضعیت و ارتباطات اموری تصادفی و اتفاقی است؟ امیدوارم گلابتون بهائی هموطن ما در این مورد توضیحی داشته باشد.

        نکته دوم : نکته ای است که قبلا هم به آن اشاره شد ولی دوستمان گلابتون بمرخصی رفت و آنرا پاسخ نگفت که چطور است که بهائیان که نص صریح قرآن بر خاتمیت پیامبر بزرگوار اسلام را تکذیب کرده و او را خاتم الانبیاء ندانسته و حضرت بهاء الله را بمرتبه پیامبری رساندند چطور در عین تکذیب نص صریح قرآن: (ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليما.الاحزاب/40)(محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزى داناست‏) به آیات قرآن و وحی خاتم انبیاء استناد می کنند آنهم برای رسمیت دادن و مشروعیت دادن به حزب صهیونیست ظالم فتنه گر ،که بسیاری از خود یهود در جهان از او و ظلم های بیزارند؟! آیا بهتر نیست که بهائیت تکذیب کننده قرآن و تکذیب کننده خاتم الانبیاء ،به همان تعالیم متناقض پیامبر خود تمسک و استدلال کنند؟

        نکته سوم : مغالطه ای است که دوست بهائی ما گلابتون در ارائه ترتیب آیات و تطبیق آن بر وضعیت فعلی اسرائیل بکار برد و با پس و پیش کردن آیات و بهم زدن ترتیب آیات و ترجمه آن گمان کرد که توانست تفسیر به رای خود از قرآن را بکرسی بنشاند ،غافل از آنکه اینجا اگر هیچکس هم مراجعه به قرآن نکند لااقل سید مرتضایی هست که قرآن را باز کند و نکته مغالطه دوست بهائی را آشکار کند.
        خوانندگان این نوشته عنایت کنند آیاتی که دوست بهائی برای تطبیق مدعای خود بر رژیم اسرائیل ذکر کرد به این ترتیب است که آنها را با ترجمه تحت اللفظی بیان کرده و توضیح مختصری می دهم :

        “وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً (4)

        فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5)

        ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيراً (6)

        إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً (7).
        ترجمه :
        و به فرزندان اسرائيل در کتاب آسمان آنها خبر داديم كه: «قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشى بسيار بزرگى برخواهيد خاست. »(4)
        پس آنگاه كه وعده [تحقق‏] نخستين آن دو فرا رسد، بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما مى‏ گماريم، تا ميان خانه‏ ها[يتان براى قتل و غارت شما] به جستجو درآيند، و اين تهديد تحقق‏ يافتنى است.(5)
        پس [از چندى‏] دوباره شما را بر آنان چيره مى‏ كنيم و شما را با اموال و پسران يارى مى‏ دهيم و [تعداد] نفرات شما را بيشتر مى‏ گردانيم‏(6)
        اگر نيكى كنيد بخودتان نيكى کرده اید، و اگر بدى كنيد باز هم به خود کرده اید، و هنگامى كه وعده دوم فرا رسد (آن چنان دشمن بر شما سخت خواهد گرفت كه) آثار غم و اندوه در صورتهايتان ظاهر مى ‏شود و داخل مسجد (اقصى) مى‏ شوند، همانگونه كه در دفعه اول وارد شدند، و آنچه را زير سلطه خود مى‏ گيرند درهم مى‏ كوبند!(7)
        (پایان ترجمه آیات 4 تا 7 سوره اسراء)
        همینطور که ملاحظه می کنید این آیات سوره اسراء در مقام بیان وعده فساد و افساد از سوی بنی اسرائیل در زمین مقدس است که قبلا در کتاب موسی از آن خبر داده شده است و قرآن به اعجاز از این دو وعده ای که در کتاب آنها بوده است خبر می دهد ،ترتیب این اعلام و اخبار برخلاف مطلبی که دوست بهائی ما گلابتون نوشته است و سیر داستان را جابجا کرده است این است که می فرماید ما در کتاب موسی به بنی اسرائیل اعلام کردیم که شما بعدها مرتکب دو فساد و افساد خواهید شد که در اثر آن حکومت شما متلاشی خواهد شد و تن به ذلت و اسارت و کشته شدن خواهید داد ،یک وعده این است که افساد خواهید کرد و بدنبال آن بندگانی که سخت نیرومندند بر شما چیره خواهند شد و ملک و سرزمین شما را تصرف و شما را متلاشی خواهند کرد.این وعده اولی (وعد اولاهما در آیه 4)
        در آیه بعد یعنی آیه 5 که دوست ما آنرا بعد از آیه وعد آلاخره آورد و مغالطه کرد و آنرا بر رژیم جعلی و غاصب اسرائیل تطبیق کرد ،فرمود پس از تحقق وعده اول که بدنبال فساد بنی اسرائیل واقع خواهد شد و آنها از بندگان نیرومندی شکست خواهند خورد و شهر و دیار را از دست خواهند داد ،پس [از چندى‏] دوباره شما (بنی اسرائیل) را بر آنان چيره مى‏ كنيم و شما را با اموال و پسران يارى مى‏ دهيم و [تعداد] نفرات شما را بيشتر مى‏ گردانيم.
        این هم مضمون آیه پنج که در حقیقت می گوید رجوع و غلبه و برتری بنی اسرائیل بر حمله کنندگان وعده اولی ،بین وعده اول و وعده ثانی است ،که متاسفانه دیر گلابتون آنرا در مقام ترجمه ،بعد از وعده دوم ذکر کرد که در آیه هفت است و با این مغالطه خواست اینطور القاء کند که دو وعده شکست تحقق یافته بود (ماجرای اسپانیا و ماجرای آدولف هیتلر) پس از آن وعده “ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ…” اتفاق افتاده است که عبارت از همین ایجاد حکومت صهیونیستها توسط قدرت های بزرگ در قدس و اسرائیل است!
        گلابتون گرامی بداند که اگر این تحریف و جابجایی را او با توجه و عمد مرتکب شده است این عملی غیر اخلاقی و ناجوانمردانه و سوء استفاده از قرآن کریم است ، و اگر او بدون توجه و صرفا بتقلید از تعالیم بالادستی های بهائی خود چنین کرده است خوب است اکنون که پی به این خلط و جعل غیر منصفانه برد با تعلیم دهندگان خود در این مورد مجادله کند.
        بهر حال در این آیات قرآن بلسان ماضی فرموده است که دو مورد افساد از سوی بنی اسرائیل واقع شده است و بدنبال آن دو شکست و اضمحلال تاریخی برای یهود واقع شده است که در بین این دو وعده فساد و اضمحلال یکبار هم به آنان فرصت بازگشت از افساد اول داده شده است که آنرا پاس نداشته اند.
        محتمل هم هست که این دو وعده هنوز تحقق نیافته باشد یا یک وعده اش اتفاق افتاده است و این وضع فعلی همان فساد و افساد اول باشد چنانکه برخی از مفسران احتمال داده اند.
        در هر حال از قرآن بطور مشخص نمی توان برداشت کرد که کدام احتمالها راجح است و گر چه تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل، فراز و نشيب بسيار دارد، و پيروزيها و شكستها در آن فراوان ديده مى‏ شود اما در اينكه قرآن به كداميك از اين حوادث اشاره مى ‏كند در ميان مفسران گفتگو بسيار زياد است،مثلا مرحوم علامه طباطبائی گفته اند:
        آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مى‏ شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد و بيت المقدس را ويران كرد، بخت‏ النصر پادشاه بابل بود، و هفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند، تا يهود قيام كردند و آن را نوسازى نمودند، دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش” طرطوز” را مامور اين كار كرد، او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست، و اين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود.
        بنا بر اين ممكن است دو حادثه ‏اى كه قرآن به آن اشاره مى ‏كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است، زيرا حوادث ديگر در تاريخ بنى اسرائيل آن چنان شديد نبود كه حكومت آنها را به كلى از هم متلاشى كند، ولى حمله بخت‏ النصر، قدرت و شوكت آنها را به كلى درهم كوبيد، و اين تا زمان” كورش” ادامه داشت، و پس از آن بنى اسرائيل مجددا به قدرت رسيدند و اين وضع ادامه داشت تا بار ديگر قيصر روم بر آنها هجوم برد و حكومتشان را متلاشى كرد و اين دربدرى هم چنان ادامه يافت تا در اين اواخر كه به كمك قدرتهاى جهانخوار و استعمارگر حكومتى براى خود دست و پا كردند.
        این یک احتمال در آیه شریفه است ،البته احتمالی که دوستمان با جابجایی آیات مرتکب شد را با تفاوتی سید قطب در تفسیر خود “فی ظلال القرآن” احتمال داده است و آن اینکه ،اين دو حادثه تاريخى در گذشته و در زمان نزول قرآن واقع نشده بوده بلكه مربوط به آينده متاخر از اخبار غیبی قرآن بوده است كه يكى از آنها احتمالا فساد آنها در آغاز اسلام بود كه منجر به قيام مسلمانان به فرمان پيامبر ص بر ضد آنان شد و به كلى از جزيره عرب بيرون رانده شدند، و ديگرى مربوط به قيام نازيهاى آلمان به رياست هيتلر بر ضد يهود بوده است .
        ولى اشكال اين تفسير اين است كه در هيچيك از دو مورد ،داخل شدن قوم پيروزمند در بيت المقدس تا چه رسد به ويران كردن آن، وجود ندارد.

        موفق باشید

         
    • با درود به نوریزاد عزیز و بی رحم به تن نازنینش و هم میهنان فرهیخته و با سلام به سید مرتضی عزیز و کوشا و سرکار خانم ها سارا از آلمان و آنیتا گرامی : جهت روشن شدن وضعیت برده گیری و کنیز گیری در زمان حضرت رسول به آیات قرآن ومباحث زیر توجهتان را جلب میکنم و امید که مثمر ثمری باشد .
      سوره نساء آیه 24
      وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً
      و زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آنها را كه مالك شده ‏ايد (در جنگ)، اينها احكامي است كه خداوند بر شما مقرر داشته و زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براي شما حلال است، كه با اموال خود آنها را اختيار كنيد در حالي كه پاكدامن باشيد و از زنا خودداري نماييد،
      ———————————————————————————————————————————-
      سوره مومنون آیات 1 تا 7
      1- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
      2- الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ
      3- وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
      4- وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ
      5- وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ
      6- إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ
      7- فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ
      1- مؤ منان رستگار شدند.
      2- آنها كه در نمازشان خشوع دارند.
      3- و آنها كه از لغو و بيهودگي رويگردانند.
      4- و آنها كه زكات را انجام مي‏دهند.
      5- و آنها كه دامان خود را از آلودگي به بي عفتي حفظ مي‏كنند.
      6- تنها آميزش جنسي با همسران و كنيزانشان (بردگان زن) دارند كه در بهره گيري از آنها ملامت نمي‏شوند.
      7- و هر كس غير اين طريق را طلب كند تجاوزگر است.
      ————————————————————————————————————————————صحیح بخاری جلد نخست کتاب 8 ام شماره 367
      عبدالعزیز نقل می‌کند:
      انس گفت، «وقتی رسول خدا به خیبر حمله کرد، ما نماز فجر را در صبح زود وقتی هنوز هوا تاریک بود خواندیم»، پیامبر جلو من (سوار بر مرکب) حرکت میکرد و ابو طلحه نیز حرکت میکرد و من پشت ابو طلحه حرکت میکردم، پیامبر به سرعت از راه خیبر عبور کرد و زانوی من ران پیامبر را لمس میکردند، او رانهای خود را برهنه کرد و من سفیدی رانهای او را دیدم. وقتی او به شهر وارد شد گفت «الله اکبر»، خیبر نابود شده است. هرگاه ما به سرزمینی نزدیک میشویم، صبح آنان شر می‌شود، او این جمله را سه بار تکرار کرد، مردم از سر کارهایشان بیرون آمدند و بعضی از آنها گفتند «محمد (آمده است)»، (برخی از همراهان ما که از ارتش او بودند گفتند) ما خیبر را فتح کردیم، اسیران را گرفتیم و غنایم نیز جمع آوری شدند. دحيه آمد و گفت، «ای پیامبر یک دختر برده از میان بردگان به من بده» پیامبر گفت «برو و هرکدام از دختر های برده شده را که می‌خواهی بگیر»، او صفیه بنت حیی را انتخاب کرد. مردی پیش پیامبر آمد و گفت «ای رسول الله، تو صفیه بنت حیی را به دحيه دادی و او بانوی بزرگ قبایل بنی قریظه و بنی نضیر است، و او برازنده هیچکس غیر از تو نیست. پس پیامبر گفت «آن دو نفر را (صفیه و دحيه را) بیاورید»، پس دحيه با صفیه آمدند، پیامبر به دحيه گفت، «یک دختر برده دیگر غیر از این را از میان اسرا انتخاب کن»، انس ادامه میدهد، «پیامبر او را آزاد کرد و با او ازدواج کرد».
      ثابت از انس پرسید «ای ابو حمزه! پیامبر چه به او پرداخت (بعنوان مهریه)؟»، او گفت، «او خود مهریه خود بود، برای اینکه پیامبر اورا آزاد کرد و بعد با او ازدواج کرد.» انس ادامه داد» وقتی در راه بودیم، ام سلمه او را لباس (عروسی) پوشانید، و در شب او را بعنوان عروس به نزد پیامبر آوردند
      ————————————————————————————————————————————صحیح بخاری پوشینه 5 کتاب 59 شماره 512
      انس نقل کرده است: پیامبر نماز فجر را در نزدیکی خیبر وقتی که هوا تاریک بود خواند و سپس گفت «الله اکبر! خیبر نابود شده است، و هرگاه که ما به جایی نزدیک میوشیم (تا با آنها بجنگیم)، برای کسانی که قبلا به آنها هشدار داده شده است (دشمنان اسلام) صبحی شر خواهد بود (تا صبح آنها شکست خواهند خورد)». سپس ساکنین خیبر در حالی که در راه ها میدویدند خارج شدند. پیامبر جنگجویان آنها را کشت، و فرزندان و زنانشان را برده کرد. صفیه در میان اسیران بود، او سهم دحیه الکلی بود اما بعداً به مالکیت پیامبر در آمد. پیامبر آزادی او را مهر او قرار داد.
      ————————————————————————————————————————————صفیه وقتی که مسلمانان پدر و شوهرش را و بسیاری از خویشاوندانش را کشتند هفده سال داشت و بسیار زیبا بود. در همان روز پیامبر خدا اراده کرد که با او همبستر شود. متن این ماجرای از این قرار است:
      «صفیه در مدینه متولد شده بود، او به قبیله بنی نضیر تعلق داشت. وقتی که این قبیله از مدینه در سال 4 ام پس از هجرت تبعید شد حیی یکی از کسانی بود که همراه با کنانه ابن ربیع همسر صفیه (که اندکی پیش از حمله مسلمانان به خیبر با او ازدواج کرده بود، و بعد از شکنجه توسط پیامبر کشته شد) در منطقه حاصلخیز خیبر مستقر شد. او در آن موقع 17 سال سن داشت و پیش از آن نیز همسر سلام ابن مشکم شده بود و وی صفیه را طلاق داده بود. در یک مایلی خیبر پیامبر با صفیه ازدواج کرد. ام سلمه مادر انس ابن مالک او را آرایش کرد و رخت عروسی با پیامبر را بر او پوشاند. آنها شب را در آنجا گذراندند. ابو ایوب الانصاری تمام شب از خیمه پیامبر نگاهبانی کرد. در ابتدای شب پیامبر دید که ابو ایوب بالا و پایین میرود، از او پرسید که این جنب و جوش تو از چه جهت است؟ وی پاسخ داد «من نگران جان تو بودم، میترسیدم که این دختر جوان به تو آسیبی برساند. تو پدرش را و شوهرش را و بسیاری از خویشاوندانش را کشتی و او تا همین چند وقت پیش از کفار بود. من واقعا میترسیدم که او آسیبی به تو برساند. پیامبر برای ابو ایوب انصاری دعا کرد (ابن هشام برگ 766) صفیه از پیامبر خواست که تا زمانی که مقداری از خیبر دور شوند (در همبستر شدن با او) صبر کند. پیامبر پرسید «چرا؟»، صفیه پاسخ داد «من نگران جان تو بودم زیرا برخی از یهودیان هنوز نزدیک خیبر بودند.».
      ————————————————————————————————————————————-
      سوره احزاب آیه 51
      از زنان خود هر که را خواهي به نوبت مؤخردار و هر که را خواهي با خود، نگه دار و اگر از آنها که دور داشته اي يکي را بطلبي بر تو گناهي نيست در اين گزينش و اختيار بايد که شادمان باشند و غمگين نشوند و از آنچه همگيشان را ارزاني مي داري بايد که خشنود گردند و خدا مي داند که در دلهاي شما چيست و خداست که دانا و بردبار است
      ———————————————————————————————————————————-
      بخاری، بیوگرافیست بزرگ حضرت محمد، حمله به بنی مصطلق را در حدیث زیر نقل کرده است:
      صحیح بخاری، پوشینه 3، کتاب 46، شماره 717
      «ابن عون نقل کرده است:
      من نامه ای به نافی نوشتم و نافی در پاسخ به نامه من نوشت که پیامبر بطور ناگهانی به بنی مصطلق حمله کرده است، بدون اینکه به آنها هشداری بدهد، آنها برای نبرد کاملا نا آماده بودند و در حال آب دادن به احشامشان در محل آب خوردن بودند. مردان جنگجوی آنها کشته شده بودند، زنان و فرزندانشان برده شدند؛ پیامبر جویریه را در همان روز بدست آورد. نافی گفت که ابن عمر برای او حدیث بالا را نقل کرده است و اینکه ابن عمر در آن سپاه بوده است.»
      ———————————————————————————————————————————-
      و در مورد جویریه کنیز اسیر شده دیگر میخوانیم
      «اخبار پیشرفت و فتح مسلمانان از پیش به حارث رسیده بود. مردانش او را ترک گفته بودند و او به جای نادانسته ای پناه برده بود. اما مردم بومی مُرَیسیع سلاح به دست گرفتند و در مقابل مسلمانان ایستادند و بارانی از پیکانهای آنها بگونه ای دنباله دار و بی درنگ از آسمان میبارید. مسلمانان آفندی ناگهانی و خشمناک انجام دادند و دشمن را محاصره کردند. به دشمن خسارت های زیادی وارد شده بود، حدود 600 نفر از آنها برده مسلمانان شده بودند و در میان غنیمتها 2000 شتر و 5000 بز بود. در میان اسیران جنگی برّه دختر حارث نیز بود، که بعدها تغییر به حضرت جویریه از همس پیامبر شد. بنابر رسوم موجود تمام زندانیان جنگی به برده تبدیل شدند و در میان سربازان پیروز اسلام بخش شدند. حضرت جویریه به ثابت بن قیس افتاد. او دختر رئیس قبیله بود و به همین دلیل از اینکه برده یک مسلمان عادی و نا بلند پایه شده بود ناخشنود و غمگین بود، از این روی از ثابت بن قیس خواست که او را در مقابل فدیه آزاد کند. ثابت با این پیشنهاد موافقت کرد که اگر جویریه بتواند 9 مثقال طلا به او بدهد، وی را آزاد کند. جویریه هیچ پولی همراه نداشت. او تلاش کرد که این مقدار را با یاری خواستن از دیگران بدست بیاورد و برای اینکار با پیامبر نیز برخورد کرد. او به نزد پیامبر رفت و گفت «ای رسول الله، من دختر حارث بن ضرار هستم، رئیس این مردم. تو میدانی که این تنها از روی شانس است که مردم ما اسیر تو شده اند و من سهم ثابت بن قیس شده ام و از او خواسته ام که بخاطر جایگاه من، مرا آزاد کند، اما او نپذیرفت. لطفاً لطفی بکن و مرا از این شرم وبیچاره گی در امان دار . پیامبر اکرم تحت تاثیر قرار گرفته بود و از زن اسیر شده پرسید که آیا چیزی بهتر را نمیخواهد؟ او پرسید آن چیز بهتر چیست؟ پیامبر پاسخ داد، آن که وی حاضر است فدیه او را بپردازد و درصورتی که او مایل است با او ازدواج کند. جویریه به این خواستگاری پاسخ مثبت داد، پس پیامبرفدیه او را پرداخت و با او ازدواج کرد.
      ————————————————————————————————————————————-
      ابن عون نقل کرده است:
      من نامه ای به نافی نوشتم و از او پرسیدم که آیا ضرورتی دارد که قبل از جنگیدن با کفار از آنها دعوت شود که اسلام را بپذیزند؟ او در پاسخ من نوشت، که در روزهای اولیه اسلام اینکار ضرورت داشت. رسول الله در هنگامی حمله به بنی مصطلق کرد که گله های آنها در حال نوشیدن آب در آبشخورشان بودند. او کسانی که میجنگیدند را کشت و دیگران را زندانی کرد. در همان روز او جویریه بنت الحارث را تصرف کرد. نافی گفت که این حدیث از از طرف عبدالله ابن عمر که خود در میان مهاجمین بوده است به او رسیده است.
      ———————————————————————————————————————————
      «وقتی رسول الله، اسرای بنی مصطلق را تقسیم میکرد، او (برّه) بطور تصادفی به مالکیت ثابت ابن قیس در آمد. او با پسر عموی خود ازدواج کرده بود و پسر عمویش در همان جنگ کشته شده بود. او به ثابت پیشنهادی داد که اگر به او 9 مثقال طلا بدهد، ثابت او را آزاد کند. او زن بسیار زیبایی بود. او قلب هر مردی را که او را میدید تسخیر میکرد. او به نزد پیامبر آمد تا از او در این مورد یاری بطلبد. به محض اینکه من او را ایستاده در درب اتاقم دیدم از او بدم آمد، زیرا میدانستم که پیامبر او را همانگونه خواهد یافت که من یافتم (بسیار زیبا و جذاب). او به داخل رفت و به پیامبر گفت که چه کسی است، دختر حارث بن ضرار، رئیس قبیله مردمش. او گفت که «من بطور تصادفی سهم ثابت شده ام، و او به من قول داده است که مرا بواسطه فدیه ای آزاد کند، من آمده ام تا از تو در این ارتباط یاری بطلبم. پیامبر گفت، آیا چیزی بهتر از آن نمیخواهی؟ من قرض تو را خواهم داد و با تو ازدواج خواهم کرد. جویریه گفت «آری ای رسول خدا»، پیامبر گفت «پس مسئله تمام است».
      ———————————————————————————————————————————-
      -رابطه ریحانه با محمد
      ابن اسحاق (بازسازی می‌نویسد که در ماجرای کشتن تمامی مردان بالغ و به اسارت گرفتن زنان و کودکان بنی قریظه، محمد ریحانه را برای خود برگزید و به او پیشنهاد داد که با او ازدواج کند، اما ریحانه این پیشنهاد را رد کرد و ترجیح داد که به عنوان کنیز او باقی بماند. علی‌رغم درخواست محمد، ریحانه ابتدا اصرار داشت که بر یهودیت باقی بماند. ریحانه بعدها مسلمان شد اگر چه به عنوان کنیز محمد تا آخر عمر باقی بماند.
      امید وارم که خسته نشده باشید و این مطالب را به عنوان بخشی پژوهشی بنگرید و اوضاع آن زمان را هم در نظر بگیرید .البته برای من هنوز موضوع عده (سه ماه و ده روز گذشت زمان بعد از طلاق ویا فوت شوهر ) روشن نشده .چون حضرت رسول با زنی که تا روز قبل شوهر داشته ازدواج فرموده و در همان مکان زفاف نموده اند و گویا در مورد کنیز ها محلی از اعراب نداشته و معلوم نیست که اصولا فرزندان کنیز ها چه حکمی داشته اند و صد البته اگر این صحبت کورش کبیر را به وی به قول معروف نچسبانیده باشند و حرف کورش کبیر باشد که هیچ کس حق برده داری ندارد و همه آزاد باید باشند این جمله را باید در سر در سازمان ملل بنویسند که هزار سال قبل ازظهور اسلام چنین کلمات گهر باری ازسرور ایرانیان صادر شده باشد . با احترام —————————————————————————————————————————

       
      • مایل به نوشتن کامنت در مورد روابط جنسی //////////////
        /////////////////
        //////////////////////
        ////////////////////////

        ——————————

        سلام جناب کبیری گرامی
        ضمن این که نوشته ی شما مستند به برخی شواهد تاریخ اسلام بود، صرفا بخاطر بر نیاشفتن مردمی که دوست ندارند در باره ی پیامبرشان یک چنین سخنانی زده شود، ناگزیر به حذف نوشته ی بلند شما شدم. چرا نگویم: من خود از نوشته ی شما استفاده کردم.
        پوزش مرا بپذیرید
        سپاس از شما
        سپاس

        .

         
        • جناب نوریزاد لاقل موضوع کامنت جناب کبیری را می گذاشتید.
          جناب کبیری شما می توانید کامنت را درسایت خود بگذارید و آدرس سایت را ضمیمه آن کنید.

           
        • سلام نوریزاد عزیز،

          متوجه وضع شما هستم و به تصمیم شما احترام میگذارم.

          با تقدیم احترام دوستانه

           
  83. سلام آقای نوری زاد – اینجانب با تمامِ متن این نامه به پِسرتان به اضافه دردِ جسمی مشابه که منبعث از این سختی های روزگار است ، همدرد ، هم سن و هم عقیده هستیم ( در این موارد بیشتر برادر دوقلو هستیم ) . اما برادرِ من ، منهم عین تو هستم و از این شرایط دین داری ، کشور داری ، غفلت و عقب ماندگی فکری و … دارم میسوزم و می سارم . شما قبلا” جزء کسانی بودید که ” شاقول و متر ” خودتان را علما و مراجع و روحانیت شیعه ای دانسته اید که آنها هم بطور سلسله مراتب جانشین پیامبر اکرم و علی (ع) قلمداد میشدند و با همین عقیده خیلی کسان دیگر هم بودند که در دوران قبل که ” پرده های نفاق ” این جماعت دنیا پرست مشخص نشده بود ، ” شاقول و متر ” شان پیامبر اکرم و علی (ع) روحانیت شیعه بود و خالصا” و مخلصا” با همان ” شاقول و متر ” به حبل المتین و عروة الوثقی چنگ انداختند و شهید شدند و به بدرِ منیر رسیدند . من اما با شما برادر دوقلو ، کمی عقیده متفاوتی دارم و اینکه شما پس از گذشت سالها هنوز صد در صد در عقیده اسلامی و شیعی خود راسخ مانده اید و پیشنهاد میکنم سِفت و سخت بمانید و این علما و مراجع و روحانیت شیعه هستند که به قول خودتان : با عباها و قباهای شکلاتی دنیا را با همه ی لذائذش بغل زده اند و با اعمال زشتی که بر انسانهای این مرز و بوم مرتکب شدند و یا در برابر اعمال زشت سکوت مرگبار کرده اند ، از ” شاقول و متر ” بودن خودشان عدول و خلع شده و 180درجه هم معلق زده و می بایست که از این پس اینان ، اگر میخواهند عقیده و مرامی داشته باشند ، دین ، ایمان ، اسلام ، شیعی بودن ، صداقت ، پاکی ، یکرنگی و آزادگی خودشان را با ” شاقول و مترِ ” شما اندازه گیری کنند .

     
  84. درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛

    * زنگ تفریح

    1- یک حکایت پندآموز از “کلیله و دمنه” اثر باستانی و جاوانی مشرق زمین

    (راويان اخبار و ناقلان آثار و طوطيان شکرشکن شيرين گفتار، چنين نقل کرده‌اند که 🙂
    یک روز سگی از کنار شیر خفته ای رد می شد. وقتی سگ دید؛ شیر خوابیده، طنابی آورد. و شیر را محکم به درختی بست.وقتی شیر بیدار شد؛ متوجه وضعیتش شد. سعی کرد؛ تا طناب را باز کند. اما نتوانست!
    در همان هنگام خری در حال گذر بود. شیر رو به خر کرد؛ و گفت: ای خر! اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو می دهم! خر ابتدا تردید کرد. و بعد، طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
    وقتی شیر رها شد؛ و خود را از خاک و گرد و عبار خوب تکانید؛ رو به خر کرد. و گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمی دهم! خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی! شیر گفت: من به تو تمام جنگل را می دهم. زیرا، در مکانی که سگان، دیگران را بند کشند؛ و خران برهانند؛ دیگر نمی توان زندگی کرد!!

    2- شعری از جناب ایرج میرزا:

    هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
    هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
    چوپانی این گله به گرگان بسپردند
    این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟
    رندان به چپاول سر این سفره نشستند
    اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود
    خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
    هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود
    گفتند چنینیم وچنانیم دریغا
    اینها همه لالایی خواباندن ما بود
    ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند
    یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود

    3- شعری از جناب سیف فرغانی:

    هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد // هم رونق زمان شما نیز بگذرد
    وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب // بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
    باد خزان نکبت ایام ناگهان // بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
    آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام // بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
    ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز // این تیزی سنان شما نیز بگذرد
    چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد // بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
    در مملکت چو غرش شيران گذشت و رفت // این عوعو سگان شما نیز بگذرد
    آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست // گرد سم خران شما نیز بگذرد
    بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت // هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
    زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت // ناچار کاروان شما نیز بگذرد
    ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن // تأثیر اختران شما نیز بگذرد
    این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید // نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
    بیش از دو روز بود از آن دگر کسان // بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
    بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم // تا سختی کمان شما نیز بگذرد
    در باغ دولت دگران بود مدتی // این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
    آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه // این آب ناروان شما نیز بگذرد
    ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع // این گرگی شبان شما نیز بگذرد
    پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست // هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
    ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف // یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

    بدرود

     
  85. صفویه به ضرب شمشير قزلباش، شيعه را به مردم ايران که اکثراً سنی مذهب بودند تحميل کردند. به نام امامان دوازده گانه شيعه، سکه ضرب زدند؛ و به تعمير و توسعه آرامگاه امامان در شهرهای عراق و مشهد پرداختند و مقبره هايی نيز برای «امام زاده ها» در شهرهای مختلف ايران بر پا کردند. از آنجا که در ايران آخوندهای شيعه بسيار کم بودند از جبل عامل (لبنان کنونی) آخوند شيعه وارد کردند. شاه طهماسب اول، روحانی عربِ جبل عامل لبنان، محقق کرکی را به ايران آورد و او را نخستين شيخ الاسلام شيعی مذهب ايران کرد و پس از او نيز اين مقام به شيخ بهايی، که او نيز از جبل عامل لبنان به ايران آمده بود رسيد. صفويان که اصالتاً کُردهای مهاجر به آذربايجان بوده و در اصل سنی بودند، بدست اين آخوندهای شيعه تبارنامه «سيدی» برای خود درست کردند. صفويان در واقع اولين دولت سراسری ايرانی را پس از ٩٠٠ سال ايجاد کردند و اولين حکومت مرکزی در ايران پس از ساسانيان بودند. آنان مذهب شيعه را برای رسيدن به اين هدف سياسی، از نو اختراع کردند. نوشته های به جا مانده از آن دوران (مانند عالم آرای عباسی، عالم آرای صفوی و غيره) نشان می دهند که شاه اسماعيل صفوی مذهب شيعه دوازده امامی را با شقاوت و بيرحمی بی نظيری بر ساکنان سنّی مذهب ايران تحميل کرد. مذهب شيعه در ساختار دولت جای گرفت و فقهای شيعه جايگاه مهمی را در دولت اشغال کردند. صفويان در ابتدا با توسل به شيعه برای سلطنت خود مشروعيت فراهم می کردند. در پايان دوره صفوی تبديل به توسّل به استخاره برای گذران امور مملکتی شد. آخوندهايی مانند ملا محمد باقر مجلسی (شيخ الاسلام اصفهان) از متشرعين بنام صفوی، در کنار شاه سلطان حسين صفوی می نشستند و برايش استخاره می کردند. روضه خوانی، تعزيه خوانی و مداحی و مرثيه و از همه مهمتر مراسم عاشورا و قَمه زنی را صفويان تبديل به آئين های ريشه دار در جامعه ايران کردند. تکيه ها و حسينيه ها نيز در همين دوران شکل گرفت.

    حسن قاضی مرادی می نويسد: «اينان برای مشروعيت بخشيدن به حکومت صفويان عمدتاً به وجه دينی حکومت و يعنی حکومت فقهی – شرعی متکی بر امامت و نيابت امام در عصر غيبت توجه نشان» دادند … با تدوين امور قضاوت در فقه تشيع، گام بس مؤثری در نهادينه شدن حکومت از طريق سامان دادن امور زندگی روزانه اجتماعی برداشته شد، امری که در اساس توسط فقها و مجتهدين انجام گرفت و به انحصار خودشان در آمد. انجام چنين وظايفی باعث شد که فقهای شيعه، «… از منزلت اجتماعی والا و گسترده ای برخوردارشوند …» (تأملی بر عقب ماندگی ما- حسن قاضی مرادی فصل اول).

    تاريخ روضه خوانی به سبک امروزی نيز به دوران سلطنت صفويه باز می گردد. در اين دوره بود که برگزاری مراسم سوگواری کربلا تبديل به يک مراسم رسمی دولتی شد. در قرن ١٦ ميلادی (برابر با ٩ هجری شمسی) کمی قبل از استقرار دولت شيعه صفوی در ايران، اولين کتاب فارسی در مورد «مصائب» کربلا، به نگارش درآمد. نام اين کتاب روضۃ الشهداء يعنی چمنزار شهداست. در واقع کلمه «روضه» برگرفته از نام اين کتاب است. اين کتاب آنقدر موفق بود که راويانِ روايت های آن به «روضه خوان» معروف شدند (نقل از محمد باقر خوانساری زندگينامه نويس قرن ١٩ در کتاب «اسلام الزمانی و شيعه ايرانی به قلم عباس امانت – ٢٠٠٩). موفقيت روضه خوان ها با مقدار اشکی که از مخاطبين خود می گرفتند اندازه گيری می شد و امروز نيز کماکان همينطور است. اشعار و مديحه سرايی های اين کتاب مخلوطی از راست و دروغ های شاخ دار است که به قصد اسطوره سازی از واقعه کربلا و نقش آفرينان آن نوشته شده اند. در چند دهه گذشته برخی آخوندهای شيعه (مانند مطهری) تلاش کردند با نقد دروغ های روضه ها و همچنين عوض کردن تمرکز آن از ذکر مصيبت و سوگواری به ذکر شجاعت و ايثار، روضه ها را به خدمت نيازهای سياسی روز در آوردند. اما اين کتاب کماکان معتبرترين منبع روضه خوان های رسمی و غيررسمی ايران است.

    صفويان به واردات آخوند از جبل عامل اکتفا نکردند بلکه وزيری به نام وزير امور روضه خوانی و تعزيه را نيز به اروپا فرستادند که از مراسم مذهبی آنجا ياد گرفته و مراسم مشابهی را در ايران برای برانگيختن هر چه بيشتر مؤمنان شيعه عليه سنيان استفاده کنند. بدين ترتيب بود که «مراسمی از نوع دسته های عزاداری و عَلَم و کُتل و شبيه سازی و قفل بندی و زنجير زنی و قمه زنی و سنج زنی و مصيبت خوانی و شام غريبان که تا آنزمان هيچکدامِ آنها نه در نزد ايرانيان سابقه داشت، نه در جهان تشيع، و نه اصولاً در هيچ جای دنيای اسلام، به صورت تقليد صرف از مراسم عزاداری مسيحيان کاتوليک و ارتدکس، در ايران شيعه دوران صفويه به بعد معمول شد. شمايل سازی های امامان و تجسم حوادث کربلا که در آئين اسلام اصولاً ممنوع است، عيناً از پُرتره سازی های مسيحی اقتباس شد، حتی نوری که در نقاشی های مذهبی شيعه به صورت هاله ای بر گِرد صورت پيامبر و امامان و اهل بيت آنها کشيده می شود، بی کم و زياد از هاله ای که نقاشان مسيحی بر گِرد صورت عيسی و مريم می کشيدند سرمشق گرفته شد. صليب بزرگی نيز که در مراسم مذهبی کاتوليک ها پيشاپيش عزاداران حرکت داده می شد بصورتی ناشيانه تبديل به کُتلی شد که هنوز هم در مراسم تاسوعا و عاشورا پيشاپيش دسته های عزاداران حسين حرکت داده می شود و شکل صليبی آن کاملاً حفظ شده است.» (بازيابی فرهنگی و فرهنگنامه ایرانی – شجاع الدين شفا – دانشگاه سوربن پاريس – 1383).

    پابرجايی مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا در فرهنگ مسلط در جامعه ايرانی، قبل از آنکه مربوط به ريشه دار بودن باورهای مذهبی مردم يا تبليغات دينی باشد، به جای گرفتن مذهب شيعه و آئين آن در ساختمان نظام دولتی در ايران از زمان صفويه به اين سو مربوط است. صفويان در واقع کشور واحد ايران، با يک حکومت سراسری را مجدداً به وجود آوردند و در ملاط ساختمان آن از مذهب شيعه بهره جستند. آنان برای اداره دولت، فقه شيعه را نهادينه کردند. همين ساختارها کمابيش تا زمان قاجار ادامه يافت، ساختاری که دارای دو ستون جدايی ناپذير سلطنت و روحانيت شيعه بود. مشروطه ضربه محکمی به آن نواخت اما سرنگون نشد. رشد و نفوذ نظام سرمايه داری امپرياليستی در ايران که در قدرت يابی دولت رضا شاهی متبلور شد، ضربه ديگری به آن نواخت. با به قدرت رسيدن اولين دولت تئوکراتيک (دولت دينی) در ايران، سران جمهوری اسلامی برای تبيين حکومت دينی خود به انبار ذخاير صفويه رجوع کردند و از آن با دست و دلبازی وام گرفتند. هر چند نيازی نداشتند مانند قزلباش به زور شمشير مردم را شيعه کنند، اما شريعت و فقه تدوين شده در چند قرن پيش را با به کار گرفتن قوه قهر و خشونت و اجبار دولتی در رأس جامعه قرار دادند. بدون سرنگونی اين دولت، و استقرار دولتی بر پايه اصل جدايی کامل دين از دولت، همه راههای پيشرفت فکری و اجتماعی به روی جامعه بسته است. در چنين دولتی، برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورا آزاد اما امری خصوصی برای افراد خواهد بود و به همان اندازه برگزاری مراسم ضددينی آزاد خواهد بود.

     
    • پاسخ سید مرتضی

      دوست بسیار عزیز شما میتوانید مسایل ما را حل کنید. جماعتی تنیده شده در جهالت های خود در اطراف چاه های نفت زندگی میکنند برای بردن نفت آنها چه باید کرد از جهالت آنها باید استفاده کرد. امیدوارم شما این تحقیقات را ادامه دهید و توضحح دهید که ان خلبان خوشتیپ فرانسوی وفتی آن پیرمرد هیچ احساس را از هواپیمای ایرفرانس پیاده کرد برای حل مسایل خودشان ـآورد و نه ما. وفتی تار های جهالت از افکارمان پاک شد مردم ما خواهند دانست چه بکنند.

       
  86. من ملتی را می‌شناسم که پیرو پیر مردی بودند که احساسش برای میهنش “هیچ” بود.

     
  87. آقای نوریزاد
    تجربه شما در امر دین تجربه مشترک همه کسانی هست که در سن و سال شما بوده و در این انقلاب هم بی نقش نبوده اند. تجربه فرزند شما هم از این نوع پدران منحصر بفرد نیست. امّا من می خواهم فصل دیگری بنامه شما اضافه کنم و بپرسم که چرا ما چنان شدیم و اکنون این بیداری ما از بهر چیست؟ آیا واقعا ما بقول معروف در راه انطاکیه هستیم که این آگاهی پیدا شد؟ حکایت این راه انطاکیه داستان جالبی هست و به پولس مقدس مسیحیان بر میگردد که او در راه دمشق و یا اتطاکیه آنروز برای مجازات هواداران عیسی میرفت که الهامی بر او شد و تبدیل به مومن به عیسی شد. ما کجای کارمان غلط بود وآن غلط چیست که فرزندان ما نباید تکرار کنند؟ بنده یادم می آید در جریان انقلاب چند نفر از فامیل ما که تجربه ای هم داشتند به بنده و سایر جوانان توصیه میکردند که اکیدا بدنبال آقای خمینی نباشیم و انها میگفتندما با این ها تجربه ها داریم. خمینی واقعیتش این نیست که شما می بینید. ولی شور اینکه مرجعی در قامت امام زمان ظهور کرده هر نوع شنوائی و عقل را از ما سلب کرده بود. ما کجا را اشتباه رفتیم؟
    بنده امروز به این نیتجه رسیده ام که ما حقیقت مقوله قدرت را درک نکردیم. ما نتوانستیم تجسم کنیم که مرجع متعالی پاریس نشین که ان حرفهای زیبا در وصف آزادی می گفت وقتی وارد تهران شود و از بالای سرش جت های جنگنده رژه بروند و مردم با عکسش احساساتی شوند و او را در ماه ببینند و بخاطرش پدر شکم پسر بدرد و کودک جاسوس معلمش شود و خواهر بر علیه خواهر خود گزارش بی حجابیش را به رئیس اداره بدهد که پاکسازی شود و لو دادن فرزند توسط پدر برای اعدام به شرافت دینی تبدیل شود، دیگر این خمینی آن خمینی نیست!.آقای نوریزاد ما مقوله قدرت را نفهمیدیم. وقتی آقای خمینی عظمت قدرت را لمس کرد بعد از ان بدنبال حفظ آن بود. این یعنی همان حفظ نظام به هرقیمت!
    آقای خمینی در زمان مرجعیت وقتی وارد حرم امام علی در نجف میشد مراقب بود مبادا کفش دیگران را لگد نکند. بدانشجویان خارج کشور گفته بود سرقت از فروشکاه حرام است. نگران آزادی مردم بود و میگفت در کشوری که مردش آزاد نیست چه جای بحث در مورد آزادی زن! وخیلی حرفهای خوب دیگر.
    اما همین مرجع انقلابی در ایران آدم دیگری بود. اگر پیغمبر در فتح مکه عفو عمومی داد او همان شب اول قدرت پیرمردهای نظام سابق را بگلوله بست. بعد سراغ نویسنده های رفت و بعد کسان دیگر. حتی آیت الله شریعتمداری که او را از اعدام نجات داده بود هم مصون نماند. آیت الله قمی دوست قدیمی و هم رزمش در کنج حصر خانگی جان داد. او اکنون دلش برای پیامبری که در یکروز 900 یهودی را کشته بود تنگ میشد و جوانان زندانی را چون یهود مدینه میدید و بی هیچ تردیدی دستور اعدام های مخوف 67 را داد. اما در همه این حالات من و شما و امثال ما هنوز با کلام امام پر میکشیدیم به آسمان!
    آیت اله منتظری بتدریج متوجه ماجرا شد و از این ولایت فقیه به گریه نشست. در مقابل امام ایستاد ولی من وشما چه کردیم؟ ما که دیگر در این نظام زندگی درست کرده بودیم در این حال هم سکوت کردیم. بالاخره امام، امام بود!
    من به این تتیجه رسیده ام که بزرگترین عیب ما این بود که از علم واطلاع بدور بودیم. من با پوزش از فرزندانم از انها خواسته ام که کتاب “شهریار” ماکیاولی را بخوانند. آقای نوریزاد به “اباذر” جان توصیه کنید این کتاب 90 صفحه ای را بخواند. نام انگلیس آن”The Prince است. استاد عالیقدری داشتیم که در دانشگاه واحد علوم سیاسی را با او داشتیم که اولین بار مرا با این کتاب آشنا کرد. من بعدا از ایشان پرسیدم که چرا ماکیاولی آنقدر در دنیای سیاست مهم هست؟ این که ادم بدی هست. ایشان گفت نه ماکیاولی بسیار هم آدم خوبی هست چون در این کتاب ماهیت اصلی حکمرانان را برای مردم به روشی که میتوانست آشکار کرده است. قدرت دوستان چه این کتاب را بخوانند و چه نخوانند شیوه کارشان همین هست.
    من الان بسیار متاسفم که آن تصورات ذهنی من از یک رجل دینی بر شناخت من از یک رجل سیاسی که در قدرت هست تاثیر گذاشت ولی امروز خدا را شکر میکنم که این فرصت را پیدا کنم و بار دیگر این کتاب را بدوزبان بخوانم.
    دموکراسی ها با توجه به کتاب ماکیاولی سعی کردند که تا میتوانند بنحوی مقابل خودکامگی قدرت طلبان را بگیرند. در جمهوری اسلامی قانون اساسی در جهت تقویت خود کامگی هست و متاسفانه روحانیت امروز ما هم بخشی از این توطئه بر علیه مردم شده هست.

     
    • ایت الله منتظری هم وقتی متوجه شد که فهمید قرار نیست او جانشین خمینی شود. از ان هنگام فهمید که چه /////////// کرده با این از ولایت فقیه. همه دعوا بر سر قدرت است. از پیغمبر و امام و بکش بکشها و جنگها. یک کلمه. قدرت. این دنیای مدرن است که توانسته این غول را از دست فرد و افراد خارج کرده و کنترل کند.
      در دنیای مدرن ازادی اری ولی قدرت نه. تنها قانون است که حرف اخر را می زند نه مجری.

       
  88. سلام نوریزاد عزیز نوشته هایت بسیار زیبا ودلنشین و اگاهی دهنده است امیدوارم در پناه حق سالم وتندرست باشید لطفا به سیم آخر نزنید مابه شما وامثال شما نیاز داریم.

     
  89. حسن روحانی برای طرف نوشته، اوضاع خرابتر از آن است که با این نامه بتوانی گوشه‌ای از هیچ تپه آبادی که با انترت باقی‌ نگذاشته‌ای را بپوشانی.

     
  90. درود بسیار بر جناب آقای محمد نوری زاد بزرگمرد عرصه ایستادگی و پایداری.
    به کجا چنین شتابان؟ استاد عزیز باز هم که فرمایش از بیوفایی است و زدن به سیم آخر. این همان چیزی است که داعشیان داخلی میخواهند تا شما بدست خود انجام دهید. آنروز مباد و نیاید.
    در این فکر بودم که چرا گروه داعش جنایاتِ ضد بشری و قرون وسطاییِ خودرا با زحمت و تلاش آشکار مینماید و فیلمهای آنرا در مقابل دیدِ جهانیان قرار میدهد. قربانیان خودرا سر میبرد٫ دست و پا قطع میکند٫ در آب خفه میکند٫ زنده زنده میسوزاند٫ بر روی آتش برشته و جزغاله میکند٫ از بلندی پرتاب میکند و یا با دستان بسته و بطور گروهی از پشت سر و روبرو به رگبار میبندد؟
    بمانند ارشمیدس کبیر نعره زنان از جا پریدم که یافتم٫ اینها همه برای ایجاد رعب وحشت است.
    داعشیان ما نیز بهمین شیوهِ منحوثه عمل میکنند. برای مثال٫ جوان برومندی را شبانه از خانه می ربایند٫ خانواده اش را از هستی ساقط و نان آوران خانه را بدون پرداخت هیچ مزایایی اخراج و پس از هفده سال بی خبری٫ گریه های مادر رنج گشیده اش را به تماشای مردم قرار میدهند که ای مردم بترسید و پا بر روی دُم ما که خواهان گسترش آن در روی زمین و بیش از پهنهٔ ایران هستیم٫ مگذارید.
    حال بفرمودهِ رهبر محور شرارت و نوادهِ خلف راسپوتین و پس از قریبِ به چهار سال کمک و شراکت در کشتارِ مردم بیدفاع سوریه٫ رسماً وارد کارزار شده و در حال تحمیلِ جنگی گسترده تر از قبلی به مردم ایران و منطقه هستند. این دفعه کور خوانده اند٫ این جنگ نه تنها برای آخوندها بمانند سال ۵۹ که نعمت و سببِ بقایشان شد٫نعمتی نمیشود٫ بلکه نکبت و فلاکتی است که گریبانشان را میگیرد. هر چند که رهبر بصیر! و فرزانه!! به اعانت و پشتیبانیِ رهبرِ کرملین نشین در این جنگ نیابتی مستظهر است٫ ولی لشگر آسیب دیدگان و گرسنگان سر بر خواهد آورد طومارشان در هم پیچده. به امید آن روز.
    حاصل عشق مترسک به کلاغ٫ مرگ یک مزرعه بود. حاصلِ عشق و علاقهِ مترسکهای روشنفکر نماها و باصطلاح رهبران سیاست باز به کلاغِ کاریزما در سال ۵۷ تخریب مزرعهِٔ سر سبز ایران زمین شد. باشد که دوباره بسازیمش. برای این سازندگی به وجود شریف شما و امثال شما سخت نیاز است. مواظب خود و سلامتتان باشید. این موضوع هرچند جسارت است ولی شما بزرگوار و بخشنده هستد و مرا عفو میفرمایید٫ وظیفه دارید که جان عزیز و سلامتتان را پاس بدارید.
    ضمناً در مورد گذشته که هر چه بوده گذشته است٫ سبب رنجش دوست دارانتان نشوید. شما بمانند قطرهِ شبنم که بر روی گلی زیبا نشسته باشد پاک و پاکیزه هستید. حال شما با مردم هستید و آینده به جنابتان نیازمند.
    اندکی صبر سحر نزدیک است.
    با بهترین آرزوها برای سلامت شما.

     
  91. سارا مقیم فرانکفورت

    سلام سید مرتضی دانشمند گرانمایه و خانم آنیتای پر احساس
    اول سید مرتضی. از این که می بینم با دقت و حوصله به ابهامها و سئوالها جواب می دهید و از کنایه ها و بعضی وقتا از توهین ها نمی رنجید و در این مسیر خسته نمی شوید بعنوان یک هموطن از شما تشکر می کنم و می گم وجود شما و دوستانی مثل شما غنیمت است ایکاش روحانی ها از اول اینقدر صبور بودن و به با آرامش و متانت جواب همه را می دادند نه که رگ های گردن را به قول آقای نوریزاد بر بجهانند. دیدم مرا به نوشته های خانم آنیتا فرستاده بودین رفتم و گشتم و تازه ترین نوشته ایشونو که از باب دلجویی برای آقای نوری زاد نوشته بود خوندم و خیلی لذت بردم از نوع نگارش و پیچ وتابی که به مطلبشون دادن. من قبلا هم نوشته های ایشونو خوانده بودم و یکی دوبار هم دیده بودم با شما دهن به دهن شده بودن من به این خانم احترام قائلم مطمنم شما هم براشون احترام قائلید. شما از من پرسیده بودید که دلیل بیاورم که عایشه شش ساله بوده یا همین حدود. در ویکی پدیا این را خواندم: عایشه دختر خلیفه اول اهل سنت، ابوبکر، چندین دهه پس از او زنده ماند و به گردآوری سخنان پراکنده محمد کمک کرد.[تحقیق دست‌اول؟][۲۶]

    پیامبر اسلام پس از وفات خدیجه، با وساطت خوله بنت حکیم بن اوقص، و خواست پدرش ابوبکر او را با مهریه چهارصد درهم به عقد خود در آورد عایشه با 9 سال سن جوانترین زن ایشان محسوب می شود. این هم لینکش: https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF (عایشه (زاده سال ۹ پیش از هجرت، مکه – درگذشته ۵۷ (قمری)) دختر ابوبکر، نخستین خلیفه از خلفای راشد و سومین همسر محمد پسر عبدالله، پیامبر اسلام است. مادرش ام رومان از قبیله کنانه بود. محمد به عایشه کنیه‌ام عبدالله، به خاطر نام خواهرزاده‌اش عبدالله پسر زبیر داده بود.
    یا در جایی خواندم: مشهور این است که پیامبر عایشه را در سن شش یا هفت سالگی به عقد خود درآورده و پس از هجرت به مدینه در نه سالگی به خانه اش درآورد و با او زفاف کرد این خبر از خود عایشه نقل شده است. (طبقات، ج8، ص39 / طبری، ج2، ص413)
    نام کامل وی عائشه بنت ابی بکر بن ابی قُحافه بن عامر بن عَمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن کعب بن لؤی است. ام‌المؤمنین و أم عبدالله از القاب اوست.)
    شاید بفرمایید ویکی پدیا که نشد سند من از شما خواهش می کنم به این نکته توجه کنید که من حرف شما را قبول کردم با توضیحاتی که دادید که سن عایشه حداقل هفده سال و بیست سال و بیست و دو سال بوده من نمی خوام زیاد روی این موضوع متوقف بشویم هم من هم شما بلکه برویم سراغ پرسش های دیگر. فرموده بودین من از خانم آنیتا بپرسم پس این سئوال را از ایشان می پرسم:

    خانم آنیتای فهمیده و پر احساس
    من از شما می پرسم آیا این درست است که در زمان پیغمبر وقتی در یک جنگ مسلمانان بر قبیله ای پیروز می شدند زنان و مردانشان را به بردگی می گرفتند و این برده ها می شدند اموال مسلمین و مثلا داغ داغ در همان میدان جنگ به زنان اسیر تجاوز می کردند. من حتی یکجا خواندم زنی به اسیری گرفته شده بود که بچه ای شیرخواره در بغل داشت. این زن را از میان کشته های مردان قبیله اش عبور دادند و بچه اش را از بغلش گرفتند و همان شب به او تجاوز کردند چون حلال بود طبق قاعده مسلمین. من به سید مرتضی گفته بودم در زندگی پیامبر نباید یک نقطه ضعف باشد . اگر ثابت شود که پیغمبر به زنان اسیر در همان مهلکه جنگ و بعد جنگ تجاوز می کرده دیگر برای من پیغمبر نیست. خواهش می کنم اگر این نوشته را می خوانید جواب بدهید تشکر می کنم از شما

     
    • سلام خانم سارا

      در مورد مساله سن عائشه حین زفاف با پیامبر عرض شد که روایات تاریخی متعارضند اینگونه منابعی که شما عرضه کردید و برخی منابع حدیثی اهل سنت حاوی یکی از دو طرف گرایش تاریخی است که ایندسته بیشتر هم در بین اهل سنت هستند ،گرایش دیگر طرف دیگر و مورخان دیگر که بیشتر شیعی هستند می باشند که با تکیه بر قرائنی 9 ساله بودن عائشه حین زفاف را نفی می کنند ،این بحث قبلا گذشت و مدارک آنهم ارائه شد ،بنابر این این بحث را می بندیم.
      در مورد سوال جدیدی که مطرح کردید من فعلا اظهار نظر نمی کنم ،و شما هم سوال را بتوصیه من متوجه خانم آنیتا ساکن تهران و این سایت که از بانوان فرهیخته و خوش قلم این سایتند کردید تا باب گفتگو بین شما و ایشان باز شود ،الان که من این نوشته را می نویسم پاسخ ایشان و توضیحاتی از بنده و جناب نوریزاد بعنوان داور (البته یک انتقاد کوچولو هم به نحوه داوری های آقای نوریزاد دارم که بعدا عرض خواهم کرد) گفتگوی شما (خانم سارا مقیم فرانکفورت) و ایشان (خانم آنیتا مقیم ایران و شاید تهرون خودمون) منعکس شده است ،منتظر واکنش شما به نوشته ایشان در مورد سوال فوق هستیم .

      متشکرم

       
    • خانم سارای عزبز جدای از اینکه دانستن سن عایشه در زمان ازدواج جه دردی از دنیای ما را دوا میکند اینرا هم در نظر بگیر ید که اغلب دوستان مسائل 1400 سال پیش را با دید امروز میخواهند قضاوت کنند در حالیکه ماکه سنی ازمان گذشته است مید انیم که حتی دختران و پسران 40 سال پیش به دلیل ضرورتهای اجتماعی که با ان در گیر بودند از قبیل نگهداری از کودکان کوجکتر از خود و اجبار به کمک به معیشت خانواده نسبت به دختران و پسران امروزی زودتر به بلوغ عقلی میرسیدند ونیز از نظر سن بلوغ جنسی هم میدانیم که در جاهای گرمتر زودتر اتفاق می افتد

       
  92. نوری زاد گرامی
    نامه سراسر ژرف و خودکاو و کوه آسایت را خواندم. سخت گریستم(به سبب همسانی که در این نوع رنجها داریم-مردمان در رنج ها و دردها یادآور همدیگرند چون خود تجربه اش کرده اند نه در شادی.) سپس با کسب اجازه از شما خودم را جای اباذر عزیز گذاشتم: پدر چون از رنج جسمت و رنج دلت به هم فشردی و یاد کردی، سخت گریستم و در خود فرورفتم. بیشتر آن گریستم که شاخه انبوهی از رنجت بر شانه من جوانه زده و بالیده است. پدر به من بگو چه کنم تا از رنجت اندکی بکاهم، بگو و بیشتر بگو و بیشتر مرا یاد کن. چون مرا یاد کنی، درونم سرشار از نیرو و نور و زیبایی می گردد. هر کسی زمانی متولد می شود با این فرق که هر کس زمان متولد شدنش را آگاهانه و لحظه به لحظه به یاد نمی آورد ولی من به یاد می آورم لحظه به لحظه متولد شدنم را؛ چه عیب دارد من به دوستانم بگویم من متولد 1388 هستم زیرا پدرم در زیباترین هیبت انسانی اش برآمد و نطفه مرا ریخت و من رعنا جوان را با محیطی نامتناهی از زیبایی و درستی و خوبی برآورد. پدر من از این زمان که متولد شدم جز زیبایی و محبت و بزرگی از تو ندیدم. پدر، کاش می توانستم آنچه به تو من دادی را جبران می کردم، جبران کردن وظیفه من است. پدر تو را سخت دوستت می دارم که در لایه های نامنتهای زیبایی و انسانیت فرو رفتی و مرا هم برآوردی. آری من از این بخت برخوردارم که به سبب تولد بزرگی و درستی و شرافت تو، تولدم را بیاد دارم. پس این راه و روند که تو و من طی کرده ایم بهره های ژرفی از حس خوب را هم در خود دارد. من لختی از آن حسهای خوب را با این نوشته و با همه احساسات ژرفی که بعد از 88 از تو گرفتم، در خود فرو بردم و در ناخودآگاهم ریختم و منتظر ثمر دادنش هستم. اکنون نشانه های این ثمره امیدبخش آینده را به چشم می بینم. حس می کنم بزرگتر شده ام، حس می کنم عزیزتر شده ام. حس می کنم پسر مردی بزرگم که قطعاتی از بزرگیش را در در وجودم راه داده است. حس می کنم دنیا را باید از دریچه چشم پدرم بنگرم زیرا او به من یاد داد که تاریخ تولدم را هیچ وقت فراموش نکنم و کمتر پدری چنین می کند. پدر عزیزم من اکنون به خود می بالم که صاحب حافظه تاریخی منحصر بفردی شدم و این خوشبختی را تو به من دادی. این است که تو، تا آنجا که من تولدم را به خاطر دارم و آگاهانه لحظه به لظحه اش را می توانم به قلم و تصویر کشم، برای من عزت و سربلندی و شرافت و افتخار آوردی. پدر می خواهم اگر بی ادبی نباشد چهره ام را که تصور می کنی خاطرات پیوند آگاهانه مان را در این چهره بخوانی و به آن لبخندی حاکی از عظمت و شگفتی خودت و امیدبخشی آینده من بدهی و اگر هم گریه ای هست گریه شوق و سرشاری باشد نه گریه ندامت و عذر. پدر تو آنقدر برای من عزیزی که هیچگاه نمی توانم تصور کنم که در برابرت بنشینم و از تو نشانه عذر و پشیمانی بشنوم.شرم مانع می شود من چنین پدرم را تماشا کنم. من دارم او را در حالیکه توانمندیش بر بیماری و رنج غلبه می کند تماشا می کنم و در رگه های ناپیدای هیبت درونیش که پشت بسیاری از رنجسازان ایران، عشق مشترک مان را، لرزانده، سطوری از رشد و بلوغ خودم را می بینم و این بلوغ جوانانه سرشار از امید می شود زیرا که نهال پدر، در وجودش جوانه زده استد. پدر اگر تو را «تو» خطاب کردم، عذر دارم چون در این کلمه تمام فاصله هایی که پدری را از پسری دور می کند، کنار می روند و من با هر بار بر زبان آوردن این کلمه تو را سخت در آغوش می فشرم تا نیرو گیرم و بدانم«پسران و پدران» پاره تن همدیگرند. من و تو پدر عزیزم، پاره های تن مان ایران را هم در آغوش می گیریم تو با مبارزه ای که برای زیبا کردن و سالم کردن ایران به پا کرده ای و من با آمادگی که برای پذیرش تصویر تو و ایرانی نو در خودآگاه و ناخودآگاهم ایجاد می کنم. پدر راستی، جوانهای زیادی را دیدم که«تو» را بهتر از من می شناسند و عزیز می دارند پدر این نشانه چیست؟ آیا من جا مانده ام یا تو به رغم رنجهای جانکاهت، از افقهای زمانه ات برتر رفته ای؟ و من که عاشق توام شک ندارم این تو هستی که خودت را ساخته ای و برتر نشانده ای. مگر ممکن است انسانی از آن هیئت که نام بردی به این هیبت که اکنون در دلها دارد به آسانی گذر کند جز با لیاقتی که زیبااندیشان جوان، آن را نیک دریافته اند. پدر از راه دور دستانت را می بوسم و بر کف خاک ایرانم چهره می سایم

    ———————-

    سلام دوست گرامی
    نوشته ی شورانگیز شما را خواندم و کلماتی را که شما بر زبان پسرم جاری کرده اید با جمال مبارک وی تجسم کردم و برای دقیقه ای مست شدم. ایکاش چنین باشد که شما بر آورده اید.
    سپاس از محبت شما که در پی زدودن آلام این پیر از نفس نیفتاده اید. پیری که لنگ لنگان به سویی می رود که درهای آهنین سینه سپر کرده اند. شاید این کلمات دریچه ای بگشایند. در خیال نیز این شیوایی، خواستنی است. البته پسر من اباذر بارها به من گفته که: من شما را خیلی وقت است که بخشیده ام و گله ای از شما ندارم. من اما نه که دیوار ها را فرو ریخته ام و پل های پشت سر را نیز، از تماشای لطمه های مجسم در رنجم. باشد که در این باقی عمر مختصری التیام اندازم.
    سپاس

    .

     
  93. مازیار وطن‌پرست

    ساسانم گرامی
    جملهٔ معروف “وای به حال ملتی که نیاز به قهرمان داشته‌باشد” به قلم “برتولت برشت” شاعر و نمایشنامه‌نویس شهیر آلمانی و از زبان کاراکتر “گالیله” در نمایشنامهٔ “محاکمهٔ گالیله” جاری شده‌است. بالطبع شخصیت واقعی گالیله روحش هم از این گفته‌ها اطلاعی نداشته و این جمله شاهکار دیگریست از برتولت برشت. بعید می‌دانم در هیچ یک از متون درسی و دانشگاهی (بجز دروس رشتهٔ تئاتر) نامی از برشت آمده باشد.

     
  94. جناب نوری زاد همیشه بیاد شما هستم و آرزو مندم هرچه زود تر بهبودی حاصل شود و چون انسان محبی هستی یکی از مناجاتهای شفا را نوشته و در هر فرصتی بخوانید تا باعث تقویت روح و جسم شما شود .
    (( یا الهی اسمک شفایی و ذکرک دوایی و قربک رجایی و حبک مونسی و رحمتک طبیبی و معینی فی الدنیا والاخرت و انک انت المعطی العلیم الحکیم )) اگر احتیاج به ترجمه دارد در خدمت هستم .

     
  95. همدلی و همراهی نقادانه با “ریشه ها”
    دسپوتیسم (استبداد) شرقی‌ – دیبای خسروانی – ریشه‌ها

    با سلام و درود به اقای نوری‌زاد عزیز و آرزوی سلامتی‌ و تندرستی و آرامش روحی‌ برای شما و فرصت دیدار هرچه زودتر با فرزند دور افتاده ابوذر – بنده نیز سالها فراق و دوری از وطن و خانواده‌ را تجربه کرده و با شما در این زمینه همدردم.

    یک توضیح: من قبلا با نام “علی‌” اینجا نوشته یا نظرم را درج می‌کردم. اما چون تعداد کاربرانیکه با این نام اینجا فعالیت می‌کنند زیاد شده اینجانب از این به بعد با نام “کاوش” حضور پیدا خواهم کرد.

    فراز‌های زیر برگزیده ایست از پیشگفتار چاپ اول کتاب “تاریخ ابوالفضل بیهقی و جامعهٔ غزنوی” به قلم دانشمند فقید احسان طبری، که وی آنرا در اسفند ماه ۱۳۵۹ در تهران به رشتهٔ تحریر در آورده است. مشتاقان این اثر میتواند نسخه (پی‌دی‌اف) کامل آنرا از روی سایت اینترنتی انتشارات حزب تودهٔ‌ پیاده کرده مطالعه کنند. شیوهٔ پژوهش و تحقیق احسان طبری طی‌ بیش از ۶۰ سال فعالیت علمی‌ و فکری پیروی از اسلوب دیالکتیک تاریخ است با دیدی عمیقا انسانی‌ و علمی‌ به جوامع بشری و کارو پیکار انسان در عرصهای گوناگون زندگی‌.
    “آنجا که ابوالفضل بیهقی دبیر از مرگ ناگهانی استادش ابو نصر مشکان (صاحب دیوان رسالت محمود و مسعود غزنوی) بر اثر سکته و لقوه سخن میگوید، مینویسد که می‌خواهد قلم را لختی بر وی بگریاند. عبارت شگرفیست و من نیز می‌خواستم در این ختام سخن، قلم را لختی بر شوربختی مردمی که در فلات ایران طی‌ هزاران سال بار ستمشاهی خونبار را کشیده‌اند بگریانم: تصور پذیر نیست که بر نیاکان ما در این تاریخ پر آشوب که از استبداد بربر منش و چاکرانشان و هجوم اقوام و قبایل و تصادم نژادها و دین‌ها و برخورد چادر نشینها و روستا نشینها انباشه است، چه گذاشته است و سخن از سده‌ها نیست، سخن از هزاران سال است! بر ستم اجتماعی، ناسازگاریهای طبیعی، بیماریهای واگیر دار، قحطی ها، خشکسالی ها، زمین لرزها، طغیان‌ها و سیل‌ها و امثال آن مزید می‌شده، زیرا فلات ایران سرزمینیست دشوار و نا مهربان، از سویی بیابان‌های ریگزار و از سوی دیگر کوهها و … به همهٔ اینها باید حالت نیمه بهیمی انسان را نیز افزود، زیرا روند “آدمی‌ شدن”روندیست که طی‌ هزاران سال در تکامل مدنی جوامع بشری تحقق می‌پذیرد و تا زمانیکه این تحقق به انجام نرسد ( که خود نظام اجتماعی باید به این تحقق کمک کند) خرد و همبستگی مقهور شهوات درنده خویانه است.”
    احسان طبری در این منو گرافی (تک- نگاری)، کتاب مورد برسی‌ خود یعنی‌ “تاریخ بیهقی” را یکی‌ از مهمترین اسناد در یکی‌ از مهمترین ادوار تاریخ ایران بعد از اسلام میداند، و معتقد است که این عصر در واقع در طی‌ یک دورهٔ معیّن، در دوران تسلط امپراطوری غزنوی، آیینهٔ تمام نمای جامعهٔ فئودالی ایران پس از اسلام است، که در آن چهرهٔ واقعی یک رژیم ستم شاهی‌ (دسپوتیسم شرقی) را – اصطلاحی که برای اولین بار فردریش اینگلس برای حکومتها در در جوامع اسیایی بکار برد – به تمامی نشان میدهد )همانجا.(
    اسلوب فکری در تاریخ نگاری بیهقی اسلوب اتکا به قضای الهی و تقدیر آسمانی است، و قضای ایزد – عزوجل – چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید نه چنانکه مراد آدمی‌ در آن باشد (همانجا). این اندیشهٔ محوری و مرکزی را بیهقی بارها تکرار می‌کند که “گردش اقدار” مبتنی‌ بر مشیت الهی ایست و نه مراد آدمی‌، و این هم عین عدالت است. )همانجا.(
    “در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسانتر گرفته اند، و شمه‌ای بیش یاد نکرده اند، اما من چون اینکار پیش گرفتم می‌خواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا بگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند. و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملال افزاید طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که بکار آید، خالی‌ نباشد.” )همانجا.(
    پزواک این بینش کاوشگرانهٔ مجدّانه را ما امروز در در نوشته‌های نقادانهٔ کوروس عزیز در عرصهٔ تاریخ فلسفه و فرهنگ مذهبی‌ – اجتماعی جامعهٔ قرون وسطا از افق امروز می‌شنویم.
    “من که بوالفظلم اگر در این دنیای فریبندهٔ مردم خوار چندانی بمانم که کارنامهٔ این خاندان برانم و روزگار همایون این پادشاه که سالهای بسیار بزیاد چون آنجا رسم، بهره از نبشتن بردارم و این دیبای خسروانی که پیش گرفته‌ام به نامش زربافت گردانم”. )همانجا.(
    “اگر چه این اقاصیص از تاریخ دور است چه در تواریخ چنان میخوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آنرا یا او اینرا بزد و برین بگذشتند، اما من آنکه واجب است بجای آرام.” )همانجا.(
    “جهان بر سلاطین گردد، هر کسی‌را که بر کشیدند، بر کشیدند و نرسد کسی‌را که گوید چرا چنین است؟ کسی‌را نرسیدی که در باب آن چیزی گفتی‌ که پادشاهان بزرگ فرمانی دهند که ایشان را خوشتر آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان هر کسی‌ را، که قضا بکار باشد”. اما ملوک هر چه خواهند گویند و با ایشان صحبت گفتن سودی ندارد، به هیچ حال..”. )همانجا.(
    در سلسله پست‌های ریشها در این سایت که کوروس عزیز نیز مجدّانه با به بکار گیری همین اسلوب هگلی و پیروی از بینش فلسفی‌ و سنت خود‌سالار و پرسشگر ارسطویی بنیاد‌های اجتماعی و مبانی فکری و فرهنگ مذهبی‌ و نقش تاریخی و فائق آن را در تکامل و توسعه جامعهٔ ‌ایرانی مورد نقد و تفحّص پر زحمت خویش قرار داده مشترکات فراوانی با برسیها و تحلیلهای احسان طبری در این اثر علی‌‌رغم داشتن دیدگاه مارکسیستی وی دیده میشود و از این وجوه مشترک درک بهتری از تاریخ فرهنگ و تمدن ما به دست میاد که امید است چراغ راهی‌ باشد برای آینده.
    معهذا همانطور که قبلا نیز اشاره کردم بنده به عنوان یک تکنوکرات، نه فیلسوف نه مورخ، از زاویه دید نیازمند و متکی‌ بودن فراوندهای طبیعی- بشری و اجتماعی- تمدنی به منابع طبیعی خطیر یعنی‌ آب و انرژی‌ برای گسترش و توسعه تمدن و فرهنگ و لاجرم نقش کلیدی اقلیم، به این گسترهٔ تاریخ نگاهی موشکافانه انداخته و نقش آنرا فراتر و فائق تر از فرهنگ مذهبی‌، سنت فلسفی‌ (خواه دگر یا خود سالار) و یا رویدادهای تاریخی‌ می‌بینم.
    اخیرا در این رابطه نوشته‌ کوتاهی‌ در پست “دیگر نمی‌کشم، باید بستری شوم” با عنوان “اهورامزدا این سرزمین را …..” پست کردم که نقش کلیدی اقلیم را در توسعه تمدنها توضیح دادم.
    شاد کام و دلشاد باشید.

    ————————–

    درود کاوش گرامی
    از این که برای آگاهی دوستان و هموطنان خویش بنا دارید زحمتِ نگارش متن هایی اینچنین فکورانه را بر خود هموار کنید، از شما سپاس مندیم
    سپاس دوست گرامی
    سپاس

     
  96. خون جان ناموس مال اعتبار فرهنگ آسایش آینده

    زمامداران شیعه علوی ء فرقه ///////// شده اند که ده ها هزاران سال به تکیه مردم خود فریب داده ء به طبل کُشتار و خونخواهی ء با پرچم نقش به سلاح سپاه پاسداران )ء مزین اراده و بزرگترین دلیل ذلیل برای گردن زدن آدمیان ء حکمران کوی و مسکن انسانیت گشته اند.
    با بنا نهادن ماه عربی مُحرم در تقویم دیگر قوم های ناحیه ء و بزرگنمایی روزهایی به نام تاسوعا و عاشورا ء دست درازی به نوامیس مردم و حتک حرمت ء و با دشنام گویی ء تهدید ء از ریختن خون دیگران ء خویشان خودمانی را بر حق خوانده و ///////// در ترویج این مسلک //////// کمر را بر گلوی مردم در گریه نشسته ء تا بیخ به میخ فرو تپانده اند.
    قدرت های بزرگ و جهان مدار ء با تماشای این بیرحمی ها ء دست خود را برای منافع کشور و مردم منخب کشور خود ء بسوی این فرقه /////دراز میکند و گاه گاهی برای تسکین حدود ۱۰۰ میلیون ایرانی به جملات کوتاه و بی پشتبانه حقوق بشری و انسانی بسنده کرده و میکنند.
    روزگاری که به ایرانیها گذشت و در حال گذر ء پیوندی به تاریخ شد.
    تا دانستن ارتباط کهن موسسان فرقه شیعه علوی و منافع طلبان بزرگ را شفافیت بخشد
    به امید بر چیدن این بساط و رهایی

     
  97. ما بیچاره های ترسو که حتی جرات نوشتن اسم واقعیمون رو در کامنتها و حتی لایک کردن ها نداریم ، میتونیم درد ورنج و غربت محمد نوری زاد رو بفهمیم؟ ما حتی شهامت نزدیک شدن به این مرد رو در خیابون نداریم!. سالها باید بگذره و نسلها بیان و برن تا بفهمیم این آدم ومعدود دوستان همراهش کی بودن. وای بر ما که نمیفهمیم تمام این درد دلها و شکایتها بخاطر تنها ماندن و ندیدن اراده و عرض اندام از طرف ما برای گرفتن حقمونه در همراهی با این مرد بزرگه. وای بر ما که غم نان باعث شده شرافت رو ببوسیم بزاریم کنار . وای برما که اگر نوری زاد بلایی سر خودش بیاره و ما رو از حضورش محروم کنه ،کی رو داریم جایگزینش کنیم؟ قدر این تنها ستاره درخشان آسمان آگاهی رو بدونیم ،حضورش و وجودش رو

     
  98. سلام بر آزاد مرد شریف و شجاع آقای محمد نوریزاد . اگر بیاد داشته باشید بنده در ذیل پست قبلی تان کامنتی گذاشته و احوالات مرتضی آوینی را جویا شده بودم و جنابعالی مرا توصیه به خواندن این پست نمودید .
    سپاسگذار و ممنونم ! بنده پاسخ پرسشم را تمام و کمال گرفتم . از متن گیرا و قلم شیوایتان حظ بردم و مستفیض شدم . عمرتان دراز باد جناب نوریزاد …! از اینکه جسما تحت فشار و مشقت هستید بسیار نگران شدم و از عمق جان برایتان سلامت و صحت آرزومنم . آخر مگر چند راد مرد شجاع مثل شما دارد ایران ؟ حسین (ع) که این روزها بسیاری مزورانه شهادتش را دست آویز مقاصدشان و عزایش را کالای دکان کسادشان قرار داده اند مگر چند رهرو راستین و ژرف اندیش چون شما دارد که به مغز و محتوای قیام دلیرانه اش مینگرند و تنها مرثیه سرای دروغین جانفشانی اش نیستند ؟
    حکایت شما حکایت حر ابن یزید ریاحیست که وجدان بیدارش او را هم ردیف ملکوتیان سبک بال قرار داد. قصد تملق ندارم و خدا عالم است که چیزی جز مکنونات قلبی ام را برایتان مکتوب نمیدارم .
    قبلا خوانده بودم که آوینی زمانی (حداقل علی الظاهر ) عقاید روشنفکرانه ای داشته و در روزگار جوانی مسلکی و مرامی غیر از آنچه ما همه اورا بدان میشناسیم برگزیده است و بعدها دچار استحاله فکری و عقیدتی شده و به ورطه افراط و انحطاط در اوفتاده و بقول جنابعالی داعشی شده است .
    میخواهم عرض کنم قدر خود را بدانید جناب نوریزاد که شما را خداوند به حکمت و مرحمت خاص خویش به طریقی که اینک در آن گام میزنید هدایت فرموده است و چه بسی افرادی همچون مرتضی آوینی که ( بدلایلی که برای بنده مشخص نیست) مسیری معکوس پیموده و از روشنفکری و روشن بینی به قعر چاه تاریک تعصب و مطلق گرایی ایدئوکوژیک فرو اوفتاده اند.
    من یقین دارم خداوندی که نور رحمت بر قلب نوریزاد تابانیده و او را از ظلمت و تباهی دور ساخته در همه حال خود محافظ و راهنمای او خواهد بود تا روزی که همگان شاهد برچیده شدن بساط جور در این سرزمین تفته از آتش ظلم باشند .
    سلامت و شفای عاجل شما را از پیشگاه خداوند بزرگ خواستارم .

     
  99. مش قاسم گرامی ای کاش میگفتید خانم عبادی چرا گفته بودند که به شیعه بودنشان افتخار میکند ؟
    بخاطر اینکه خانم عبادی وکالت پرونده زندانیان بهایی را قبول کرده بود تا از حقوق آنان در بی دادگاه های حکومت اسلام شیعی دفاع کند بخاطر همین سازمان های تبلیغاتی و امنیتی وی را متهم به بهایی بودن نمودند و علت اعلام اینکه ایشان شیعه میباشند این است که میخواستند خط بطلانی به تهمت های امثال آشیخ حسین شریت مداری ها بکشند.

     
  100. با سلام جناب نوری زاد آنچه گفتید داستان هزاران هزار خانه در این کشور خرافات زده است. ای کاش بقیه ی پدران این مملکت روزی شهامت نوشتن همچین نامه ای به فرزندان را داشتند و از آن مهم تر بفهمند که اشتباه کردند و اشتباه فکر می کردند. آن روز اولین نسیم آزادی برای اولین بار به شکل واقعی شروع به وزیدن خواهد گرفت و این دور باطل به سرانجام خواهد رسید و ما جوانان سوخته سعی می کنیم که این کار را با نسل آینده نکنیم و به این دور باطل پایان دهیم. باید قبول کنیم که فرهنگ گذشته ی ما به طور کلی چه دینی و چه غیر دینی پر از نشانه های استبداد است که خاطره ای از آزادی حقیقی را برای ما نگذاشته است و باید قبول کنیم که نیازمند فرهنگ انسانی هستیم، فرهنگی که انسان محوری رکن آن باشد و تحمل عقاید دیگران زیربنای آن و خیلی باید های انسانی دیگر. نامه ی شما می تواند یک شروع برای یک خانواده ی ایرانی باشد بوی نسیم آزادی تنها از این دریچه می تواند حس شود و روزی فضای کشور را معطر کند.

     
  101. میدونیدکه اونی که خوابیده با شخصی که خودش رو به خواب زده فرق داره.بعضیها نمی خان بفهمن.ومشکل همین جاست.امان ازاین مصلحت.فلان شخص(درسطح بالا)فلان پدرسوخته بازی رو میکنه اونوقت میگه مصلحت ایجاب میکند.یادتونه که بارها گفته اندحفظ نظام اهم واجبات است ودراین راه هر کاری مجاز.
    درخبرها خواندیم که خبرپیشنهادملیون دلاری به رضازاده ازسوی ترکیه دروغ وناشی ازمصلحت بوده ست(برای خواندن خبربه ورزش3مراجعه کنید)یکی ازتفاوت های بارز ایرانیان باغربیان که دوستان مقیم بهترمیتونن نظربدن همین رک گویی وراست گویی ست.بی خودوبیجهت مجیزشخصی رانمیکند.اینجا فلان بزرگداشت برای تقدیرازکارفلان مدیر.کسی هم نمیگه بابا این وظیفش هست که کارش رو درست انجام بده درغیراین صورت بایداورابه سوال کشید.این سنخ رفتارومشابه ان فراوانه ونیاز ی به توضیح اضافی ندارد.
    این مصلحت مدنظرقرار دادنها در حوزه دین ومذهب شیعه بسیار فراوان است.وایضا در رفتار حاکمان این جامعه.مثال میخواهید؟کمی فکرکنید.

     
  102. مهران مصطفوي

    انتشار سخنان شگفت آور اخیر آقای صالحی در گفتگو با یک دانشجو که بطور پنهانی ضبط شده‌اند از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. برای شنیدن سخنان ایشان می‌توانید به این لینک مراجعه کنید [۱]. جالب است در یابیم که این سخنان مهم در هیچیک از سایت‌ها منتشر نشدند تنها یک سایت دانشجوئی خبر را منتشر کرد. سانسور این سخنان حتی در خارج از کشور نیز موضوع مهمی بود. البته به دلایل این سانسور نمی‌پردازیم تنها به این نکته بسنده می‌کنیم که برای بسیاری از فعالان سیاسی که حامی برجام بودند، انتشار اینگونه اطلاعات با مواضع آن‌ها سازگاری ندارد.

    این‌بار آقای صالحی از آنجا که فکر نمی‌کرده است سخنانش منتشر شوند، مسائل مهمی را برای اولین بار به زبان آورده‌است که تاکنون بر زبان مقام‌های رژیم، جاری نشده بودند. سخنان آقای صالحی با گفته‌ای، طی دیدارش با آقای حسینیان در بیمارستان، آغاز می‌شود. در حادثه مجلس آقای صالحی می‌گوید:

    «ما رفتیم پیش آیة‌الله حسینیان. به ایشان گفتیم این‌ها همه‌اش بازی سیاسی بود؛ هم تو داشتی بازی می‌کردی هم ما. «
    این جمله گویای ماهیت مجلس در رژیم ولایت مطلقه فقیه است. مجلس نمایشگاه است و بازی‌گران در آن، نقش موافق و مخالف سرسخت را چنان بازی می‌کنند که مردم باور کنند که براستی مجلس «بالا‌تر از همه است» (بنابر قول آقای خمینی) و مخالفت‌ها جدی هستند. اما ماهیت مجلس، هم در دوره خمینی و هم در دوره خامنه‌ای همین است که آقای صالحی، تعریفش کرده‌ است. وقتی در نظر بیاوریم که رئیس جمهور هم «تدارکاتچی» بیش نیست، به این نتیجه می‌رسیم که مقام‌های انتخابی بازیگران صحنه‌ای هستند که کارشان پوشاندن ماهیت رژیم استبداد مطلقه از دیدهاست تا بتوانند مردم کشور را در ماندن در دایره بد و بد‌تر و از بیم بد‌تر رأی به بد دادن و در بند امید کاذب به بد و وحشت از بد‌تر نگه دارند. این جمله به صراحت می‌گوید که رژیم رابطه خود با مردم را از راه زور عریان و فریب برقرار می‌کند و بس.
    اما آقای صالحی واقعیت‌های بس مهم دیگری را نیز برزبان آورده‌است:

    ۱ ـ واقعیت مهم اولی که گفته‌است، در باره غنی سازی و امکان ایران در داشتن اورانیوم طبیعی است. آقای صالحی می‌گوید:

    » اصلا من خودم رفتم به حضرت آقا گفتم ۱۹۰۰۰۰ سو. و حضرت آقا گقتند که بایستی تا ۱۹۰۰۰۰ سو حداقل باشد. حالا یک عده دوستان می‌ایند می‌گویند چرا ۱۹۰۰۰۰ سو نیست؟ می‌گویم آقا! اصلا الان ما ۱۹۰۰۰۰ سو در دست داریم! من الان یک عصای موسی دستم هست و اینطور و انطور می‌کنم تا شما ۱۹۰۰۰۰ سو داشته باشید. می‌دانید ۱۹۰۰۰۰ سو چقدر خوراک می‌خواهد؟ چقدر خوراک می‌خواهد؟ ۲۸۰۰۰۰ کیلو خوراک هر سال می‌خواهد. امریکا الآن خوشش می‌اید که ما الان ۱۹۰۰۰۰ سو داشته باشیم برای اینکه یک سال کار می‌کند بعد تمام می‌شود. بعد کل سیستم هسته‌ای کشور همه‌اش می‌خوابد. برای اینکه مواد اولیه نداریم، اورانیم طبیعی نداریم.

    دانشجو: یعنی فکر نشده برای اینکه داشته باشیم؟

    صالحی: نه دیگه. فکر شده ولی بما نمی‌فروشند. نفت که نیست که در داخل داشته باشیم. «

    البته زیر حملات سخت دلواپسان که خواستار ادامه سیاستهای سابق بودند آقای سالحی هفاه قبل نظیر هین پاسخ را داد. سالهاست اینجانب، بطور مداوم، در باره این امر توضیح داده‌ام که ایران اورانیوم لازم را حتی برای تهیه سوخت یک راکتور ندارد. واقعیتی که، اول بار، آقای دکتر شیرزاد در ایران مطرح کردند. خوانندگان می‌توانند به مقاله اینجانب [۲] و یا فیلمی که در اینباره تهیه [۳] شده‌است مراجعه کنند. حال این سئوال مطرح است که کشوری که اورانیوم ندارد چرا از ۲۵ سال پیش دست به راه انداختن صنعت غنی سازی اورانیوم زده‌است؟ پاسخگوی وارد شدن صد‌ها میلیارد دلار زیان به ایران برای پیشبرد این سیاست چه کسی است؟. پاسخ سئوال را آقای صالحی این‌طور می‌دهد:

    ۲ ـ در بخشی دیگر از سخنانش آقای صالحی برای اطمینان دادن به دانشجوئی که با او بحث می‌کند دو نکته را توضیح می‌دهد:

    » ما فلز اورانیوم را نیز فبلا ساخته‌ایم و کنار گذاشته‌ایم و به آن‌ها گزارش کرده‌ایم «.
    » ما بازفراآوری هم کرده‌ایم ما یکبار کرده‌ایم و جمع کرده‌ایم و به آن‌ها هم گفته‌ایم «.

    اولین باری است که صالحی، بمنزله یکی از مقامهای رژیم، آنهم کسی که در رأس سازمان انرژی اتمی است، چنین اعترافی را می‌کند. هر دو کاری که می‌گوید انجام گرفته‌اند، دو کاری هستند که مرتبط به ساختن بمب اتمی هستند. مهم است یادآوری شود که فلز اورانیونم را فقط و فقط برای ساختن بمب اتمی تهیه می‌کنند و هیچ کاربردی در کار غنی سازی و یا تهیه سوخت نیروگاههای هسته‌ای ندارد. بازفراوری سوخت نیز برای بدست آوردن پلوتونیوم است که چون بدون اجازه صورت گرفته برای‌‌ همان هدف بوده است. سخنان او، بار دیگر، یادآور می‌شوند که، در آغاز، فعالیت هسته‌ای ایران نه برای تهیه سوخت بلکه برای هدف امنیتی ـ نظامی بوده است. هدفی که رژیم مجبور شد آن را از سال ۲۰۰۳ بدین سو، کنار بگذارند. اما برای پوشاندن آن، بدروغ، به فعالیت غنی سازی به بهانه تهیه سوخت، ادامه داده‌است.

    ۳ ـ اعتراف سوم آقای صالحی نیز بسیار مهم است. او می‌گوید:

    «باید از این به بعد به مسئله هسته‌ای اقتصادی نگاه کنیم.»

    اگر فعالیت‌ها از آغاز برای تهیه سوخت و انرژی هسته‌ای بود باید از آغاز بدان بعنوان امری اقتصادی می‌نگریستند. اگر این کار را نکرده‌اند و حاضر شده‌اند هست و نیست کشور را بر باد بدهند تا نتیجه فعالیتهای هسته‌ای ایران از سوئی راکتوری شود که حتی قادر نیست دو درصد برق ایران را تامین کند و از سوی دیگربدست آوردن حق استفاده از ۵۰۰۰سانتریفوژ ۵۰ سال پیش که حتی قادر نیستند مصرف یک ماه سوخت ان نیروگاه را تهیه کنند، پس هدف دیگری داشته‌اند. بدینسان نمی‌توانند به این سئوال پاسخ دهند که چرا تنها اکنون باید به مسئله هسته‌ای بعنوان مسئله‌ای اقتصادی نگریست؟ بالاخره اینکه در این گفتگو بین صالحی و دانشجو پذیرفته می‌شود که توافق وین جام زهری بود که ناچار باید سرکشید. اما وقتی راه‌کار دیگر وجود داشت و دارد، چرا باید اینجام زهر را سرکشید؟

    انتشار این سخنان در هر کشوری دیگری بود، اثر انفجار بمب را داشت و مردم را به اعتراض عمومی به عمل‌کرد مقامات دولت برمی‌انگیخت. اما، در ایران، اکنون سکوت کامل رویه شده است. نه اصلاح طلبان نه اعتدالیون و نه حتی دلواپسان به این موضوع نمی‌پردازند. حتی بخشی از آن‌ها به من ایراد گرفتند که کشور آرامش می‌خواهد و باید از اینگونه نوشته‌ها حودداری کرد! اما همانطور که در نوشته‌های بسیاری گفته‌ام، مسئله هسته‌ای ایران به دمکراسی گره خورده‌است. طرفداران دمکراسی کسانی هستند که به این مسئله بصورت اصولی می‌پردازند و بدنبال کشف حقیقت در این‌باره، که یکی از فجایع بزرگی سیاسی و افتصادی با پی‌آمد بس زیانمند اجتماعی است، می‌باشند. فاجعه‌ای که فرصت مهم و بزرکی را طی ۲۰ سال از ملت ایران گرفته‌است.

    در دل تاریک پهنه سیاسی ایران سخنان دانشجویئی که با آقای صالحی بحث می‌کند و نقل قولهائی که از استادان درون ایران می‌شود، بارقه‌های امید هستند. در ایران هر چند اندک کسانی هستند که بدنبال حقیقت مسئله هسته‌ای هستند و بالاخره روزی به یمن ایستادگی بر حقوق شهروندی و ملی حقیقت خواهد درخشید. آنزمان است که جلوی ضرر‌ها گرفته خواهند شد و خواهیم توانست در استقلال و آزادی ایران را آباد کنیم.

    مهران مصطفوی

     
    • دوستی از خارج ایران

      سلام . آشنا بانویی مقیم امریکا مبتلا به سنگ صفرا برایم حکایت کردند که درمقابل نظر اطباء آنجا مبنی بر ضرورت در آوردن کیسه صفرایشان در خواست تعویق افتادن آنرا می کنند . و بلافاصله طبق برنامه زیر که بنده درخواست نوشتن اش را کردم خودشان را معالجه نمودند و بدون این که مجبور به در آوردن کیسه صفرا شان شوند مقادیر زیادی سنگ های درشت را که تصاویرش را بمن نشان دادند دفع کردند و با یک بار دیگر تکرار آن برنامه مقدار زیاد دیگری تقریبآ یک مشت ریزه سنگ نظیر شن نرمه را نیز دفع کرده بودند تصویر این سنگ ریزه ها نیز تعجب برانگیز بود . واما دستور : 5 عدد سیب آبدار را آب گرفته و یا خود سیب هارا ناشتا میل کنند و هر روز این کار را ادامه دهند . 2 – روز پنجم غذای سبک بدون گوشت مثل نان و هندوانه یا سوپ سبزیجات بون چربی میل کنند . 3 – ساعت 6 بعداز ظهر روز پنجم یک قاشق سوپ خوری سولفات منیزیم در آب حل کرده در یک لیوان در یخجال گذاشته تا خنک شود و سپس میل کنند . $ – ساعت 10 شب 250 میلی گرم روغن زیتون را با آب 10 تا 15 عدد لیمو ترش برای خوش گوار شدن ان مخلوط کرده نوش جان کنند . 5- بسمت راست در رختخواب قرار گرفته و بخوابند . صبح خروج سنگ هارا کنترل و ملاحظه کنند . من یادم نیست شاید هم سئوال نکردم که این روش را ا زکجا دریافت کرده بودند . اما شنیدم پس از انجام ام ار ای که پر بودن کیسه صفرا را تایید کرده بود بجای رفتن به اطاق عمل برای در آوردن آن به این شیوه عمل کرده بودند وتمام سنگ ها خارج شده بود . در صورتی که طبیب تان اجازه داد و میل داشتید آن را تجربه کنید . سلامتی شما را آرزومندم .

       
  103. نوریزاد تکرارنشدنی
    من پنجاه ساله‌ام و قربانی همین نوع تربیتی که شما گفتید، اما اگر فقط یک لحظه پدرم به اشتباه خود آگاه می‌شد برایم ارزش تمام سال‌های از دست رفته را داشت.
    برادرم
    شما در شصت سالگی در کمال دلیری دست از تمام داشته‌های خود برداشته‌اید و آنچه را ناروا دیده‌اید، رها کرده‌اید. پس بخشیده شده هستید. نمی‌خواهم از شما بت بسازم اما به این بهانه نمی‌توان ذهن هوشیار شما را نستود که در سن جزم و اثبات، چنین پویا و وسیع است. بیشتر مردم پس از چهل سالگی حتی کوچک‌ترین تغییر را برنمی‌تابند چه رسد به آنکه تمام چهان‌بینی خود را عوض کنند و از اعتراف به آن هم ابایی نداشته باشند.
    بله درست است «بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز داد» اما واقعیت این است که در حکومت‌های دیکتاتوری و سیطره ترس بر مردم، قهرمانان هستند که فضا را می‌شکنند و به بهای نابودی خودشان مردم را بیدار می‌کنند ….. و شما دوست ارجمندم (چه دیگران خوششان بیاید چه بدشان بیاید) متاسفانه! قهرمان هستید؛ نه تنها در عرصه سیاست بلکه در عرصه شخصیت که جسارت اعتراف به اشتباهات را (آن هم در محضر همگان) دارید.
    جلال بر شما و صلح بر زمین باد

     
  104. آقای سید مرتضی..بالاخره کدام یک از این دو ر وایت درست است؟
    درضمن وقتی پیغمبر میفرماید که من سرزنش نمی کنم کسی را که به تو ابوتراب بگوید یعنی این حرف و لقب زشتی باید باشد. چون بعد هم میگوید علی ناراحت شد و معلوم نشد چه جو ری خرسند شد…بعد هم حسن این لقب چیست؟ مثلا اگر کسی روی شتر بخوابد به او میشود گغت ابوجمل؟ اگه میشه ما رو روشن بفر مائید؟

     
    • با درود به نوریزاد عزیز و متاسفانه بی رحم به تن بیمار خویش وهم میهنان فرهیخته :جناب علوی در بعضی روایات کنیه ابو تراب ( پدر خاک ) را برای امام اول به این صورت روایت کرده اند که علی ابن ابیطالب برای خواستگاری دختری فردی را مامور کرد و جریان خواستگاری به گوش فاطمه دخت پیامبر و همسرش رسید . و ایشان که به منزل باز گشت با اعتراض فاطمه روبروشد و ایشان به وی فرمودند که ای پسر ابوطالب ترا نرسد که بر سر دخت پیامبر همسر دیگری اختیار کنی و به عبارت ساده اجازه هوو آوردن به ایشان ندلدند و حضرت خانه را به قصد مسجد ترک کردند و و گویا پیامبر که به شدت به دختشان علاقه مند بودند به منزل ایشان رفته و متوجه کدورت پیش آمده میشوند و به دنبال دامادشان به مسجد میروند ومشاهده میکنند که علی ابن ابیطالب بر روی زمین مسجد به خواب رفته اند و لباس هایشان خاکی شده با گوشه عبا به صورت ایشان میکشند که علی بیدار میشود و این جمله مشهور را به زبان می آورند که بر خیز ای ابوتراب و به دنبال آن فرمودند فاطمه پاره تن من است . او از من است و من از او . هرکس که وی را آزرده کند گویا من را آزرده کرده و بعدا علی ابن ابیطالب گفتند که به هنگام سخن پیامبر گویا در های جهنم را بر خود گشوده میدیدم و از ترس بر خود میلرزیدم و تا زمانی که دخت پیامبر حیات داشتند همسر دیگری اختیار نکردند البته بعد از وفات فاطمه بالغ بر بیست و اندی همسر اختیار کردند که اولین ایشان ام البنین مادر حضرت عباس و خواهر شمربن زی الجوشن بود .

       
    • سلام به جناب علوی و هم مهرداد گرامی

      مطلب مورد بحث بعنوان یک سوال سوال است لیکن فایده علمی یا عملی بر دانستن یقینی اینکه چرا یکی از کنیه های علی علیه السلام ابو تراب بوده است مترتب نیست ،چیزی که برحسب روایات اهل سنت و روایات شیعی مسلم است این است که آنحضرت را ابو تراب هم می نامیدند و مسلما یکی از کنیه های آنحضرت بوده است ،اما در مورد وجه این کنیه نقل های متفاوتی وجود دارد که من تنها به دو تا از آنها اشاره کردم ،یک نکته ای که اینجا بجناب علوی می گویم این است اینگونه روایات خبرهای واحد هستند و خبر واحد نمی تواند مبنای اعتقاد جزمی باشد ،و مرحوم امینی در الغدیر فصلی را به این نکته اختصاص داده است و روایات مختلف را جمع آوری کرده است همینطور مرحوم قاضی نورالله شوشتری در احقاق الحق که بنظرم نمیرسد نقل و تبیین آنها حاوی نکته مهمی باشد ،اجمالا این هست که پیامبر در مورد یا مواردی علی علیه السلام را به اباتراب خطاب کرده اند حال یا این بوده است که در زمین مسجد بخواب رفته بوده اند و بجهت خاکی بودن لباس ایشان اباتراب خطاب شده اند ،یا مثلا در نخلستانها در حال کشاورزی بوده اند و بهمان جهت مورد خطاب واقع شده اند ،در برخی نقل ها هم هست که در یکی از جنگها ایشان و عمار در گوشه ای از خستگی خوابیده بوده اند و پیامبر هنگام بیدار کردن علی علیه السلام چنین خطابی کرده اند ،و در عرف عرب کلا کاربرد کنیه که با پیشوند اب یا ابن آغاز می شود بادنی مناسبتی زیاد است ،و کنیه نوعا برای احترام است ،بخلاف کار برد لقب که گاه برای مذمت است و گاه برای مدح و ستایش ،و اینها کاربردش مربوط به مورد پیش آمده است. بهر حال این روایات روایات متواتر نیستند که علم آور باشند روایات واحدند و بسیاری از آنها دارای سند ضعیف هستند . در مورد ذیل روایت علل الشرایع که مورد سوال جناب علوی بود من آن ذیل را دیگر نقل نکردم که حاوی بشارت پیامبر به خلافت و وصایت علی است و چون ربطی بموضوع نداشت من نقل نکردم. در مورد مطلبی که جناب مهرداد نقل کردند در برخی نقل های اهل سنت هست که بجهت اختلاف سلیقه ای داخل خانواده علی علیه السلام از منزل بیرون رفته بودند و در جایی خوابیده بودند که سبب خاک آلود شدن ایشان و این خطاب شده بود ،اما این نکته را که مساله بر سر هوو بوده باشد من تاکنون ندیده ام ،و این امر اگرچه فرضا هم باشد اشکالی نداشته است اما چنین چیزی را من ندیدم اگر جناب مهرداد مدرک مستندی دارند ذکر کنند ما هم استفاده و مراجعه کنیم ،در هر صورت این مطلب وجه علمی و ثمره عملی خاصی ندارد ،در عین حال هرکس مایل به بررسی باشد می تواند به الغدیر و احقاق الحق و کتب دیگر مراجعه کند و روایات را تفصیلا ببیند ،همینطور در دانشنامه ویکی پدیا در ذیل مدخل ابوتراب به عمده روایات شیعه و سنی اشاره شده است.

      ———————

      سلام سید مرتضای گرامی
      بازهم از شما بخاطر پایداری تان در پاسخگویی به هرآنچه که در اینجا رد و بدل می شود، تشکر می کنم. این نوشته ی کوتاه، سند پسندیده ای است از یک متانت علمی. بقول شما کاری به کنه مطلب ندارم، اما همین که طعم نوشته ی شما همجنس احترام به مخاطب است، خواندنی اش می کند. دیدم در پاسخ به خانم سارا طعنه های نمکینی به نوشته ی بانو آنیتا زده بودید. امید که بانو آنیتا این طعنه ها را – درست مثل من – دوستانه برداشت کنند. که ما از قلم سید مرتضای گرامی مطلقاً عصبیت و ناشکیبایی بر نمی تابیم. همینگونه برای ما بنویسید. مثل همین نوشته.
      سپاس
      سپاس
      سپاس

      .

       
      • حال این روایات روایات متواتر نیستند که علم آور باشند روایات واحدند و بسیاری از آنها دارای سند ضعیف هستند . در مورد ذیل روایت علل ..(.آخوند مرتضی)

        می گویند وقتی بین روحانیون شیعی و محمدعلی باب که گویا عربی اش زیاد تعریفی نداشته مناظره ایی ترتیب دادند( بگذریم که حکومت و روحانیون بقصد محکوم کردن او و اعدامش کمر بسته بودند و حکومت برای اینکار به جنایتکاران روحانیون شیعی برای شرعی نمودن جنایاتشان متوسل شده بودند که خود داستان غم انگیزیست.) چون محمد علی باب بعضی از کلمات عربی را درست بیان نمی کرده و جملات عربی را غلط می گفته از ایشان می پرسند که شما که عربیات خوب نیست چگونه ادعای باب و یا پیامبری …می کنید؟باب می گوید عربها عربی نمی دانند! بگذریم دروغ و یا راست بودن این شایعه یا خبر و یا سند …ولی گویا مردم دنیا علم را نمی دانند و این آخوند است که علم را تعریف کرده و بمردم می آموزد!مشتی خرافات و دروغ و روایات و قصه های مادر بزرگ و پدر بزرگها را علم نامیدن تنها از آخوند بر می اید.

        ——————-

        مزدک گرامی
        از کنایه پرهیز کنیم. همین نوشته ی شما می توانست بدون کنایه هایش نمکین تر و خواندنی تر و ماندنی تر باشد. این کنایه ها ظاهرا برای این اند که نویسنده خود را آرام کند از غوغای درون
        سپاس که مراعات می فرمایید
        سپاس

        .

         
        • من از باب اینکه کلام این نوبت مزدک هاشور (همان چنگک) نداشت و بسفارش جناب نوریزاد در لزوم گویش آرام و مودبانه ،فقط باطلاع مزدک می رسانم که مقصود از کلمه “علم” در گفتار بالا “علم تجربی ناشی از آزمون و تجربه ” نبود ،بلکه مراد از علم در اینجا “یقین و جزم به محتوای گزاره های خبری ” بود ،مقصود این بود که اگر در روایت واحدی گفته شد که علت ابو تراب خوانده شدن علی علیه السلام این بوده است که مثلا در نخلستانی بسبب خستگی روی زمین بخواب رفته است و لباس یا بدن او خاک آلود شده است و از این جهت پیامبر ایشان را ابوتراب نامیده است ،مضمون این خبر واحد (در مقابل خبر متواتر) سبب حصول علم=یقین=جزم ما بآن نمی شود زیرا خبر واحد فقط سبب حصول “ظن و گمان” بمحتوای آن است ،بخلاف خبر متواتر که کثرت نقل در آن بحدی است که سبب حصول جزم=علم=یقین می شود.
          باحترام توصیه جناب نوریزاد دیگر به جناب مزدک که گمان می کند کلمه و اصطلاح علم =نولج فقط بمعنای علم تجربیست ،نمی گویم :آندرستند مزدک؟

           
          • جناب سید مرتضی تو بخاطر اینکه من درباره باب مطلبی نوشتم ذوق زده شدید ولی برای من دین چیزی جز خرافات نیست هر دینی!

             
          • جناب مزدک
            بسر مبارکت قسم (به سر مبارک قسم خوردم چون چیزی جز سر مبارک را مقدس نمیدانی!) که من اصلا چنین تصور یا ذوقی که به آن اشاره می کنی در مورد نوشته تو نسبت به آن دوست بهائی پیدا نکردم ،نوشته ات را دیدم مثل سایر نوشته هایت که پر از هاشور و چنگک های علیه السلام نوریزادیه است و با آنها هم جناب نوریزاد را خسته می کنی و هم خوانندگان کامنت ها را، و میدانم تو سکولار هستی و به هیچ دینی باور نداری و بقول خودت ادیان را خرافه می دانی ،اینطور باش هموطنم، شما در این جهان آزادی لکن به همان سر مبارک قسم که جهان پس از مرگ خویش را روز و شب داری نابود و تیره می کنی ،نمی خواهم بگویم من بهشتی و تو جهنمی ،اما می خواهم لختی در خلوت خویش بیندیشی که شاید شاید ( و لو به یک احتمال بسیار بسیار ضعیف) سخن پیامبران و جهان پس از مرگ و حساب و کتاب راست و حقیقت باشد و تو نه با تکذیبت بل با اینهمه فحاشی و توهین به پیامبران و اولیاء خدا و مومنان در آن جهان چه خواهی کرد ،در این اندیشه کن.
            اما نوشته های تو از نظر من فاقد انسجام و نظم و فرهیختگی است ،بلکه تنها کلیشه هایی از مفاهیم حقوق بشر و آزادی انسان و تندیها و فحش هایی به چیزهایی یا کسانی است که تصور می کنی غلظت در کلام از راههای دور نشان سواد یا شجاعت است،اینکه روشن است ،اما چیزی که تصور من از تو بعنوان فقط یک هموطن( که اشتراکمان فقط در این است بشرطی که تو بوطنت وفادار باشی و در میهنت بقول خودت با خرافات مبارزه کنی نه پشت میز رایانه ای در پشت و پسلهای یکی از کشورهای اروپایی که همین باعث شجاعت متوهمانه شما شده است ) این است که شما خود را آزاد می دانی که هر فحش و ناسزائی داری نثار ادیان و اعتقادت هموطنانت کنی ،عیبی ندارد دین را خرافه بدان و این کار را بکن این رویکرد تو هیچ ارزش و تاثیری از نظر دین و متدینان ندارد، اما بدان هیچ ایرانی معتقدی چه سکولار احترام گذار به دین و چه غیر سکولار (متدین) برایت و برای فحش هایت هیچ اهمیتی قائل نیستند ،همینطور در باره دیدگاهت نسبت به بهائیت و بابیگری ،من نه از نظر علم و اطلاع در این مورد نیازی به مطالب تو در این زمینه ها دارم و نه از اینکه به بهائیت حمله کنی خوشحال می شوم ،چون هم مرام تو را باطل می دانم و هم مرام بهائیت را.
            اما انتظارم از تو بعنوان یک هموطن مخالف فقط این است که فقط بطور انسانی مرام سکولاری خود را ترویج کنی ،هر قدر دلت می خواهد ،اما از تو می خواهم فقط مودب باشی و فحش و ناسزا به کسانی یا چیزهایی که مورد احترام برخی از هموطنانت است پرهیز کنی ،که اگر این روش را ادامه دهی نتیجه طبیعی آن (در این جهان ،آن جهان را که گفتم خواه بپذیری یا نپذیری) این است که حتی همفکران سکولارت را هم به حالت تهوع خواهی انداخت و آبروی آنها را در عرصه عمومی خواهی برد.

            با احترام

             
          • “مراد از علم در اینجا “یقین و جزم به محتوای گزاره های خبری ” بود…”
            آخوند ///////////// برای سفسطه و پشت هم اندازی تعاریف ///////// سبک از مفاهیم بلندی چون علم و دانش می دهد. مراد و منظورش را به قالب علم می ریزد؛ تو گویی هر چه از ذهن کم بارش می تراوشد باید به فضیلت و رجحان علمی بدل گردد. برای نقل قول و خاطره گویی و روایت از فلان و بهمان، منزلت علمی قایل است.چه اندازه پوچ و پوک است آنچه را که دانش و علم می خوانند.

             
        • من که در نوشته مزدک واقعیت و متانت را با صراحت لهجه و بدون پیچ و تابهای گیج کننده اخوندها میبینم. نمی دانم چرا اینقدر به ایشان گیر می دهید.چرا اجازه نمی دهید خوانندگان این سایت حرف ایشان را هم تا حدی بدون سانسور و هاشور ببینند. در نبشته های سید مرتضی جز توجیه و فریب نمی توان یافت. ببینید همین قرارداد برجام را چگونه تحریف کرده و درست عکس ان را در نوشته اش اورده. یک بار هم به او نگفتید اینجا منبر امام فلان نیست. دروغ و کلک ممنوع. انگار این هم قران است و فقه که با دوز و کلک تفسیرش کند. متاسفانه متهم عادت کرده ایم که به جای اینکه خودمان اندکی همت کنیم و متن ان را بخوانیم به حرف این اخوندهایی گوش می دهیم که اگر شب تاریک و سیاه را روز می گویند و بالعکس. ولی ایشان و هم کاراناشان ممکن است مردم ساده و بی مطالعه را همچون همیشه فریب دهند و لی دنیا را نمی توانند بفریبند.

           
          • بقول جناب خان در خندوانه : واقعیت و متانت؟!! آنهم در کلام مزدک؟!
            ناشناس گرامی آنچه پشت چنگک ها و هاشورهاست چیزی جز فحش و ناسزا و توهین به دیگران نیست ،من از شما می پرسم شما حاضرید بطور راندوم آنچیزهایی که زیر هاشورهاست را آقای نوریزاد ظاهر کند اما در عین حال همان چیزها خطاب بشما هم باشد؟ قبول دارید؟

             
      • این همه اطلاعات ناب در مورد شخصی که ۱۳۰۰ سال پیش مرده بسیار جالب بود. تلاش برادران در فهمیدن جزئیات کنیه اولین امام شیعیان قابل تقدیر.
        ولکن دیشب که برادران خواب بودن شرکتی در ونکوور کانادا اعلام کرد به ساختن اولین کامپیوتر کوانتوم نزدیک شده، شرکت اپل اعلام کرد که ای فون نسل بعدی توانائی خیلی بیشتری از نسل قبل خواهد داشت. لابراتوار فیزیک یکی از دانشگاه های امریکا اعلام کرد به چسباندن اتمها به یکدیگر نزدیک شده، و غیره…….. وزارت بازرگانی حکومت اسلامی ایران اعلام کرد واردات دسته بیل از چین افزایش داشته و نرم افزار فیلترینگ هوشمند حکومت از حساب شخصی کاربران فیس بوک بهینه گردید.

         
  105. درود بر جناب نوری زاد

    فقط چند جمله را توانستم بخوانم و پس از آن بود که بهت زده نظاره گر پرواز کلمات و واژه ها بودم. کلمات به پرواز درمی آمدند و هر یک نقشی بر دفتر خاطرات ذهنم میزدند. واژه ها مرا در بر گرفته و به محاصرۀ خود در آورده بودند و هر یک دری را به رویم میگشودند. از هر دری که وارد میشدم خود را ناگاه در وسط یک معرکه و بزنگاه یک حادثه میافتم، دنیایی که در نگاه اول غریب بود ولی با کمی تأمل خیلی آشنا مینمود.

    نوری زاد، مرا با خود بردید به آن دور دستها. امثال من و شما همه درد بودیم. همه عشق بودیم و شور و به گمان خود از هر پلیدی و کاستی بدور! هرچند همه یک هدف داشتیم، ولی حقیقت را فقط خودمی انگاشتیم! هدف، سربلندی و افتخار برای ایران و ایرانی بود، ولی افسوس! با شیوع بیماری خود بینی و خود حق پنداری، سرگرم حاشیه ها شدیم و هدف، هر روز دست نیافتنی تر شد و یا خود خواسته به فراموشی سپرده شد!
    درد ما درد تنهایی نبود و نیست. درد ما حماقت ماست. درد ما ندیدن و نپرسیدن، نخواستن و نطلبیدن ماست.
    درد ما بی عرضگی ، گدا صفتی در گفتار و رفتار و بی لیاقتی ماست. هر ناکسی که در این کشور بر مسند قدرت خیمه زد فقط ما مردم را اینگونه خواست. ما مردم را غافل از خویش خواست. ( با خودی بیگانه باش و اجنبی را دوست دار )
    تا ما مردم برای خودی درحکم دیواریم و برای بیگانه دروازه، تا ما مردم به این درک و فهم نرسیم که اول انسانیم و ایرانی و سپس گرفتار هر دین، مذهب و یا کوفت و زهرماری …
    تا ابد لیاقت ما همان حکومت ناکسان بر ماست….و چه نیکو گفتند ” از ماست که برماست “…

    هنوز غرق در واژه ها بودم و از هر دری که وارد میشدم خود را درگیر یک جریانی میدیدم که یکدفعه تیتراژ پایانی، ترانۀ جناب منزوی بود و صدای داریوش :
    دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را / تیغیم و نمی برّیم، ابریم و نمی باریم
    ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب / گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!
    من راه تورا بسته، تو راه مرا بسته / امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم

    به قول گاندی :
    “درد من تنهایی نیست، بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت، بی عرضگی را صبر
    و با تبسمی بر لب، این حماقت را حکمتِ خداوند می نامد.”

    بدرود

     
  106. أقاى نوريزاد. دل شما در زمان نوشتن اين نامه بسيار ابرى بوده است. شكى در اين نيست. يافتن چرايش هم اصلاً دشوار نيست. فشار هاى روانى بيش از اندازه ناشى از مبارزه با دستهاى خالى با هيولايى مسلح به زر و زور و از همه مهمتر تزوير، كه خود شما بيش از همه ما از ميزان پليدى اين هيولا آگاهيد و سختى اين مبارزه با همراهانى كم شمار كه اميد به ثمر نشستن آن را دستكم در افق نزديك ناچيز مى كند، فشار روانى شديد از ديدن رنج و آلام مردم و ميهنى در لب پرتگاه، احساس گناه شديد هم در برابر مردم براى مشاركت در تحكيم نظام و ديگر در برابر خانواده براى تلخكامى هاى امروز و ديروز آنان، دل ابرى فرزندان و شايد بيش از همه اباذر چرا كه فرزند اول همواره بيشتر از ديگر فرزندان آسيب مى بيند، و افزون بر همه اينها بيمارى قلبى و دردهاى بدنى شديد كهنه و نو.

    اين همه فشار چون آتشفشانى در اين نوشته فوران كرده و اميد كه خروج گدازه ها به آرامشى درونى، هرچند گذرا بيانجامد.
    اما به جز آخر نامه كه شرح جدايى بسيار غمگينم كرد، نمى توانم خوشحال نباشم از ديدن توانايى انسان در تغيير به اين بزرگى، آن هم در دهه ششم عمر كه تغيير بسيار دشوار است، بر گذشته فكرى خود شجاعانه قلم بطلان كشيدن و به كار سترگى چون پاره كردن زنجيرهايى كه سالها انديشه را به بند كشيده بوده اند، دست زدن. زنجيرهايى كه ايرانيان در طى قرون و اعصار آنچنان به آنها خو كرده اند كه آنها را چون ژنهاى خود، از نسلى به نسل بعد منتقل مى كنند.
    احساس گناه شديد شما را از دريغ كردن شادى و جوانى از فرزندانتان را مى توانم درك كنم چه، بسيارى از ما يا در مقام عامل، يا قربانى ، اين روند را تجربه كرده ايم اما شما را ارجاع مى دهم به نوشته اى از عرفانيان گرامى كه زمانى براى ناكامى هاى خود، پدرشان را سرزنش مى كرده اند اما به اين نتيجه رسيدند كه پدرشان نيز به نوبه خود معلول شرايط اجتماعى و حوادث محيط زندگى خود و تربيت پدر خود بوده است و اگر هر كس بخواهد پدر خود را در ناكامى هايش مقصر بداند بايد آنقدر سلسله وار به عقب برگردد كه اگر مذهبى است آدم و حوا را مقصر بداند و اگر مذهبى نيست، ياختهء اوليه آغاز كننده حيات را!
    چاره اى نيست جز آنكه فرزند به هر سختى كه هست، بر حسِ تلخ و بر حق، اما بى سرانجامِ مقصر دانستن پدر غلبه كند، پدر را بويژه از آن رو كه به خطايش معترف و از آن پشيمان است ببخشايد و شنل قربانى را از دوش خود بردارد و به دور بياندازد. كودكى، نوجوانى و جوانى تباه شده در امر ونهى خشك پدر، ميانسالى را بسيار گرانبها تر از آن مى كند كه در غم گذشته به باد داده شود. پس سخت بكوشد تا ماندهء عمرش را نجات دهد و اگر خود داراى فرزندى شد، با خود عهد كند كه از مسموم كردن روح و مغز و سترون كردن انديشه و استعدادهاى او بپرهيزد.

    اما پرسش اينجاست كه اگر ديگران شما را بخشيده باشند يا ببخشند آيا شما مى توانيد خود را ببخشيد؟

    نلسون ماندلا مى گويد: يك مغز خوب همراه با يك قلب خوب، يك تركيب با ابهت و احترام برانگيز است و اگر اين دو با يك قلم يا بيان خردمندانه نيز همراه باشند آنگاه با يك پديده استثنايى روبرو هستيد.
    آقاى نوريزاد شما پديده اى استثنايى هستيد. و مقايسه آنچه بوديد با آنچه هستيد، شما را حتى از اآنچه نلسون ماندلا گفت نيز استثنائى تر مى كند.

    به اين انسان استثنائى اين همه سخت نگيريد، با او مهربان تر باشيد و او را ببخشاييد.

     
    • بادرود بر anhta ‘گرامی.قلم شیوا شما و نظرات بسیار آموزنده تان، همیشه برایم دلنشین و جذّاب بوده است و از آن مستفیذ شدم. ناگفته نماند بسیارانی نیز باقلم فرسائی دراین سایت وزین به نوبۀخود به آن غنا میبخشند که هریک جایگاه خاص خود را دارا هستند.
      از اینهمه صداقت و شهامت و شجاعت را شتایش میکنم.برایشان بهروزی وسلامتی آرزومندم.

       
  107. با درود به استاد گرامی ، نیک میدانم که فرزندانت اگر چه خودشان با ….بزرگ شدند ولی بهترین پدر و مادر دنیا برای فرزندانشان خواهند بود .خواهش میکنم مرا راهنمایی کن که چگونه بر ترسم غلبه کنم چون واقعا از رژیم میترسم . از مرگ نمی ترسم ولی از شکنجه میترسم ،از اذیت کردن خانواده ام می ترسم . از اخراج فرزندانم از دانشگاه میترسم ، وووو حتی جرات نوشتن نام درستم ….

     
  108. سارا مقیم فرانکفورت

    درود به سید مرتضی دانشمند گرانمایه
    بسیار از شما تشکر می کنم که در مقام پاسخ گفتن هم به جزییات توجه می کنید هم به کلیات. نوشته بودم به سفر رفته بودم نوشتید مگر در آلمان اینترنت در دسترس نبود؟ در آلمان شاید نزدیک به سیصد و پنجاه مرکز کوچک و بزرگ هست برای ترک اعتیاد اینترنت که بیشتر بچه ها و نوجوانان را به این مراکز می برند برای ترک اعتیاد. منهم با این که دو تا فرزند بیست ساله و هجده ساله دارم طبق توصیه متخصصان یکی از این مراکز رفته بودم با همسرم سفر و قرار شده بود هرگز در این سفر سری به اینترنت نزنم اما تا دلتان بخواهد باخودم مجله و کتاب برده بودم. همینجا اجازه می خواهم تا با جناب نوری زاد صحبت کنم . بنا به گفته یکی از بزرگان: بخشیدن خود بسیار دشوارتر از بخشیدن دیگران است. ما باید یاد بگیریم که همان گونه که دیگران را می بخشیم خودمان را هم ببخشیم. خداوند همواره بخشنده است و هروقت به او رو بکنیم ما را می بخشد. من فکر می کنم آقای نوری زاد هنوز نتونسته خودش را ببخشه پس دارد عذاب می کشد درحالی که این راهی که آقای نوری زاد رفته مسیری است که اغلب ما رفته ایم و با بچه هایمان تقریبا همینجور رفتار کرده ایم حتی با دیگران با در و همسایه و اهل محل و غریبه و آشنا. من فکر می کنم آقای نوری زاد در این نامه به در می گه تا دیوار بشنوه ایشان دارند بجای همه حرف می زنند بجای مراجع بجای رهبر بجای متفکران و بجای کسانی که ما را به این حال و روز انداختن. من میگم ما باید بار خطاها و گناهانمان را بر زمین بگذاریم بیایید بار سنگین گناه و رنجش و خشم خودمونو به آینده نبریم فشار این بار سنگین سرانجام ما را از نظر روحی و عاطفی خرد می کند ما باید از اشتباهات گذشته درس بگیریم اما خودِ اون اشتباهات را فراموش کنیم. دانشمند گرانمایه جناب سید مرتضی ممنون که به دو تا از سئوال های من جواب دادید اما سئوال بعدی من مونده آن را هم جواب بدید گرچه من نتونستم سوال شما رو جواب بدهم.
    باز هم تشکر آقای سیدمرتضی