با به زندان رفتن نرگس محمدی، اعتراض در مقابل زندان اوین را چهار نفری شروع کردیم و اعتراض در مقابل دفتر دنا را دو نفری. شنبه ها مقابل زندان اوین بوده ایم و دوشنبه ها مقابل دنا. در این میان، شنبه و دو شنبه ای که گذشت، شلوغ ترین روزهای اوین و دنا بودند. گاه تصاویر گویا تر از کلمات اند. این فیلم کوتاه را ببینید و اگر پسندتان افتاد، به هرکجا که مقدورتان است ارسالش کنید. ما داریم متولد می شویم ظاهراً.
محمد نوری زاد
شانزدهم مهر نود و چهار
|
مجمع تشخیص مصلحت نظام در جلسه اخیر خود محرمانه بودن داراییهای مسوولان نظام را تصویب کرد.
اصل یکصد و چهل و دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران : دارایی رهبر، رئیس جمهور، معاونان رئیس جمهور، وزیران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت ،توسط رئیس قوه قضائیه رسیدگی می شود که برخلاف حق ، افزایش نیافته باشد.
اعضای مجمع به نتیجه رسیدند که اطلاعات داراییهای مسئولان نه تنها نباید به اطلاع عموم برسد، بلکه افشای آن مجرمانه است و مجازات در انتظار افشاکنندگان سهوی و عمدی آن خواهد بود.
مجمع تشخیص مصلحت نظام در جلسه اخیر خود به ریاست اکبر هاشمی رفسنجانی، محرمانه بودن داراییهای مسوولان نظام را تصویب کرد.
طرح رسیدگی به دارایی مقامات، مسؤولان و کارگزاران نظام در پی اختلاف مجلس و شورای نگهبان از ۹ سال پیش معطل مانده بود. به این ترتیب، امکان نظارت و پاسخگو کردن مقامهای جمهوری اسلامی در ارتباط با تغییر میزان داراییها در طول دورانی که پستی داشتهاند، غیرممکن شده است.
بر اساس ماده ۵ طرح رسیدگی به دارایی مقامات، مسؤولان و کارگزاران جمهوری اسلامی ایران: «فهرست داراییهای افراد مشمول و نیز اسناد و اطلاعات مربوط به آن به جز در مواردی که در این قانون و آییننامه ذیل آن تعیین شده است، محرمانه بوده و هر یک از مسئولان و کارکنان که حسب وظیفه مأمور تهیه، ثبت، ضبط حفظ فهرست داراییهای افراد مشمول یا اسناد و اطلاعات مرتبط با آن، موضوع این قانون باشند و یا بر حسب وظیفه اسناد مذکور در اختیار آنان قرار گیرد، اگر عالماً عامداً مرتکب افشاء یا انتشار مندرجات این اسناد شو ند و یا خارج از حدود وظایف اداری در اختیار دیگران قرار دهند یا به هر نحوی دیگران را از مفاد آنها مطلع سازند، به یکی از مجازاتهای درجه ۶ مقرر در ماده ۱۹ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ محکوم خواهند شد. همین مجازات در مورد کسانی نیز مقرر است که با علم و اطلاع مبادرت به افشاء، چاپ و یا انتشار اطلاعات مزبور نموده و یا موجبات افشاء، چاپ و یا انتشار آنها را فراهم نمایند.»
محسن رضایی، دبیر مجمع در نشست خبری دو هفته پیش گفته بود: «بررسی این موضوع که رسیدگی به دارایی مسوولان کشور در حد خوداظهاری بماند و به اطلاع عموم برسد یا نه، به جلسه بعد موکول شد». بعد از دو هفته، اما اعضای مجمع به نتیجه رسیدند که اطلاعات داراییهای مسئولان نه تنها نباید به اطلاع عموم برسد، بلکه افشای آن مجرمانه است و مجازات در انتظار افشاکنندگان سهوی و عمدی آن خواهد بود.
لازم به ذکر است که با وجود ادعاهایی از جمله اعلام داراییها به قوه قضائیه از سوی برخی مسوولان جمهوری اسلامی، اطلاعات در مورد داراییهای بسیاری از وزرا و وکلا و مدیران به دستگاه قضایی محرمانه مانده است.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : مطلب زیر را ازسایت کژدم برای شما انتخاب کردم (البته با ویرایش در حد توان ) امید که مورد توجهتان واقع شود
پروژه های قدیمی و دروغهای تازه به تازه.
ماجرا از «یوگسلاوی سابق» آغاز شد. روسها «ستون پنجم» خود را در قلب اروپا از دست دادند و صربها به محاصرهٔ کامل در آمدند. سپس عراق و بعدها لیبی را نیز از دست دادند. تسخیر کریمه و بخشهای شرقی اوکرائین که با شعار «جلوگیری از پیشروی ناتو» انجام شد؛ مرزهای برخورد روسها (خطوط تماس) را به «ناتو» نزدیکتر نمود ولی نه تنها دردی را دوا نکرد؛ بلکه «کریمه» و «شرق اوکرائین» در آینده به صورت «طناب دار اقتصادی اجتماعی» برای حکومت مرکزی روسیه در خواهند آمد؛ زیرا بخشهای شرقی اوکرائین از نظر اقتصادی «مردگان» به حساب می آیند. صنعت «توریسم کریمه» (پایهٔ اصلی) نابود شده و بخشهای صنعتی شرق اوکرائین که روس تبارهای بازیچهٔ کرملین به آن می نازیدند؛ تبدیل به «سنگر و خاکریز» گردیده و تبدیل به ویرانه شده اند. پس از باختهای پی در پی روسها در چهارچوب تعاریف قدیمی «کمونیسم تزاری – روسی» از «مناطق نفوذ»؛ روسها راههای بسیاری برای انتخاب داشتند؛ امّا راه اجدادی را پیش گرفتند. زیرا راههای دنیای کنونی را «توطئه» مینامند.
.
.
اکنون
در میان خبرها آنچه از همه مهم تر بود؛ «فروش مواد رادیو اکتیو» توسط خکومت کثیف روسیه؛ با استفاده از «مافیای نیابتی» به منظور «آلوده کردن خیابانهای چندین شهر» بود.
اینها هستند آن کسانی که «حاجی بادمجان» و «رهبر فرزانه» را به استخدام خود در آورده اند. اگر کسی حتی از ذهنش خطور کند که: حاجی بادمجانها و انگلهای صفوی «بالاخره ایرانی هستند» و باید از این خائنین دفاع کرد …. ایران گربه نشان کنونی؛ در مرحلهٔ نخست؛ ۷ میلیون از این انگلها//////////؛ باید حذف شوند … و گرنه؛ این وطن؛ وطن نشود تا انگلها کفن نشوند.
چی؟ … گفتی که اینها هم انسان هستند؟ … با تأیید شدن رسمی خبر «سقوط موشکهای کروز روسی» در ایران که برای نخستین بار به آزمایش عملیاتی در آمدند؛ میتوان فهمید که آیندهٔ «آفریدن حماسهٔ حسینی بر روی دوش های پوتین» چه خواهد بود؟
امّا خبرهایی که پیش از آن توسط نیویوک تایمز و واشنگتن پست؛ منتشر شدند و «العربیه» هم آنها را بازتاب داد؛ بسیار خنده دارتر و احمقانه تر از آن بود که باور شود.
– حاجی بادمجان گروهبان میرزا قاسمی؛ پوتین را ترغیب کرده است تا در سوریه عملیات هوایی و موشکی انجام دهد.
– حاجی بادمجان میرزا قاسمی به پوتین گفته است که اگر روسها دست بکار نشوند؛ «سلفی جهادی ها» منطقهٔ قفقاز را تسخیر خواهند کرد.
– پوتین نیز مثل یک گاو به حرفهای حاجی بادمجان گوش سپرده و ناگهان به «فرهیختگی» رسیده و تصمیمی بسیار فوری گرفته است.
حال پرسش اصلی این است که منبع این مزخرفات چه کسانی بوده اند؟ پاسخ این بود: ۲ نفر موجود بی نام و نشان در دولت دلفک مسلک عراق.
کژدم میگوید: آیا با این «عرّ عر ها» میخواهند حاجی بادمجان شکست خورده را به «مشاور اعظم پوتین» تبدیل کنند؟ …. گویا که هم آمریکاییها و هم کشورهای عربی بنا به دلایلی؛ میل زیادی برای انتشار اینگونه مزخرفات نشان میدهند.
واقعیت این است که: «حاجی بادمجان؛ حتی نوک ناخن یک استوار روسی هم نیست» چه رسد به اینکه: «پوتین را از راه به دَر کرده باشد». (با نادان های عجیبی طرف هستیم که آنچه را که آرزو میکنند و دوست میدارند را باور میکنند؛ و نه واقعیتها را).
اکنون زمان «گوشمالی نهایی انگلها /////////// مسلک» فرا رسیده است. آنهایی که زمانی از «عملیات استشهادی» دم میزدند و اکنون مثل سگهای ترسیده؛ دُمهایشان را لای پایشان گذاشته و به سنگر «روسیه» پناه برده اند.
داستان این احمقها؛ مرا به یاد خاطرهٔ «چه گوارا» در عملیات خلیج خوکها می اندازد که نوشته بود:
مردی در پشت یک ساقهٔ نیشکر سنگر گرفته بود و از فرط وحشت؛ در میان صدای انفجارها و شلیک گلوله ها؛ فریاد میزد:
ساکت …… ساکت.
به آخرین برگ از کتاب «شکست استراتژیک» رژیم ننگین «انگلها/////////» خوش آمدید.
کژدم
هو ۱۱۰
آفرین ، هزار آفرین مهرداد عزیز و ارجمند. احسنت. دست مریزاد. واقعا چه استعداد و پویش و پشتکاری. من اگر یکسال در دنیای مجازی میگشتم به چنین نقد ارزشمندی نمیرسیدم. نویسنده تا ژرفای رویداد ها را نه تنها از بعد سیاسی که روانشناسانه و جامعه شناسانه کاوش کرده. کاش خلفای جور میخواندند و از خواب غفلت بیدار میشدند. حکام خدا خوان ولی خدا نشناس نمیدانند چه سرنوشتی در انتظارشان است. امید که در روز رهائی زنده باشیم و شادی کنیم.
مولا علی یار و نگهدارتان
حقایقی در مورد جنگ
/ http://sahamnews.org/2015/10/291156
کورس گرامی
چندی پیش یادادشتی وزین در پاسخم نوشتی و افزون بر راست کردن سخنم و رفع کجی آن- تا جایی که یادم مانده- پیشنهاد کردی که در موضوع نفس، روان(فرد، فرهنگ ) در چشم اندازهای مثلا انسان شرق و انسان غربی، کار کنیم و روندی را در نوشتن و تحقیق کردن این موضوع، من یا کس دیگری که می تواند، پیش بریم. ممنون از گفتارت و اسف از ناتوانی من. دلیل اصلی من در این موضوع کم دانشی من است زیرا این پژوهش دراز دامن، سرش ناپیداست و از قامت کوتاه من بسی فراتر می رود. پس بی اما و اگر بگویم دانش کافی ندارم و دلایل دیگر را هم اگر ضمیمه می کنم،به نظرم برای اثبات همین گزاره«دانش کافی ندارم» است نه توجیه آن
1-نمی دانم آن نوشته مبارک شما در کدام پست جناب نوری زاد (مردا! پرتوانا! این همه دل و نیرو و ستبری جسم و سبکی روح ازکجا آورده ای؟ زنده باشی نوری زاد شجاع)بود و هفته گذشته خواندم و سپس کاری پیش آمد و رفتم-همان وقت تنها توانستم یادادشت کوتاهی در پاسخ با صفا بنویسم و دیگر نتوانستم در آنجا چیزی در پاسخ شما بنویسم- و هر روز حداکثر نیم ساعت وقت داشتم، به کامنتها سری می زدم و امکان و زمان نوشتن فراهم نبود تاکنون. چرا فرصت پیدا نکردم؟ چون مصائبم زیاد است. روشنتر بگویم: من حداکثر یک ساعت یا یک ساعت و نیم به اینترنت می آیم و عمده آن صرف این سایت فخیم و خواندن نوشته دوستان خوبم می شود یعنی معمولا یک ساعت می خوانم و حداکثر نیم ساعت هم مطلبی می نویسم. اندکی روشنتر بگویم: داستان اخراجم را از دانشگاه و کار علمی، همان سال اول ورود به اینجا به سمع دوستان رساندم و شاید آنرا خوانده باشید پس من از مطرودانم و مطرودان هم باید به تدریج دق مرگ شوند و به تعبیر آن نابغه قرمطی طلب، به لانه موشم خزیدم و موش وار زیستم شایدم این خود شانسی بود تا اندکی از خران و گرازان دور باشم. برای کسی که دستش را از مدرک و زندگی علمی تهی کرده و رنج داده و مثل من بیش از حد حساس و خو کرده به تنهایی باشد، سر برآوردن و نمردن در چنین وضعی، آسان نیست اما به سبب گرایش ذاتی و شدید به زندگی و شادی درونی با کمترین چیزها، خودم را نباختم و برنامه مطالعه مستمر و وقفه ناپذیری گذاشتم که هم اکنون 15 سال از آن زمان اخراج می گذرد که این برنامه-روزی حداقل سه ساعت مطالعه روی متونی که از قبل فهرستی از آنها تهیه می کنم و در راس همه متون فلسفه و علوم اجتماعی-ادامه دارد. الباقی زمانم را معمولا کارگری می کنم در دو نوعش هم کارگر فرهنگی(برای برخی موسسات و آدمهای فرهنگی که سفارش فرهنگی می دهند و به نام خودشان تحویل می گیرند!) و هم کارگری یدی. یعنی ماهیانه بطور متوسط ماهی 700تومان درآمد کار فرهنگی دارم از بابت کار برای دیگران و تهیه کردن فهرست و نمایه و کمک به کار تحقیق دیگران و خدمتکاری فرهنگی برای آنانکه می خواهند نخوانده و نفهمیده، همه کاره کشور شوند و با نوشتن کتاب و مقاله ای که نصف یا کلش را من نوشته ام هم سفارشگر به خدمت و نوایش می رسد و هم من از تلف شدن در اثر گرسنگی در قرن بیست و یکم در یکی از بزرگترین کشورهای ثروتمند جهان در امان می مانم. این درآمد را خرج زندگی می کنم و برای اجاره خانه هم یک برنامه دیگر دارم یعنی به بنایان و کاربلدان کار ساختمان هم پیوندی دارم و در ماه، گاه چند روز با یکی از این بنابان-معمولا گچ کارها- در مقام کارگر حرف گوش کن کار می کنم و خرج اجاره خانواده ای را می دهم. پس با کار اول خود و خانواده ام زنده می مانیم و با این کار یدی، هم در امان از سرما و گرما. این تنظیم و برنامه ریزی معمولا بهم نمی خورد. البته شده حتی کل یک سال از سالها کارگری نکرده باشم-چرا به سراغ رانندگی و مسافرکشی نمی روم؟زیرا رانندگی نمی دانم- و چون عملا و ناچارا قانع هستم، آن زمان بدست آمده را صرف مطالعه بدون نوشتن کرده ام زیرا نوشتن برایم از کوه کندن هم سختتر است و گاه مطالبی را ده بار در ذهنم مستدل می کنم ولی توان قلمی کردنش را ندارم. آنچه می افزایم این است که عاشق شیدای فلسفه و فلسفه ورزان و دانانم و اگر نبود دنیای فلسفه نمی دانم به چه می توانستم دلم را خوش کنم. فلسفه همان سحر و معمایی است که نمی دانیم چیست اما ما را جادو می کند و من را واقعا جادو کرده بدون اینکه بدانم چیست این جادوگر. اگر نبود این دنیای شگفت انگیز فلسفه نمی دانم چگونه می توانستم روشنایی را ببینم که از پس دنیای تاریک زندگیم در عهد نوجوانی و جوانی، اندک اندک در چشمم می نشست. باری سختی کار این است که نمی توانم و فرصتی ندارم که برای دل خودم کار کنم و محکومیتم بس ناجورتر است از سیزیف که صخره سرنوشت خود را پای کوه می رساند وسپس می غلطانید اما من باربر بار دیگرانم تا پای کوه. البته کار یدی را گاه بس راحتر می یابم از فضایی که نمی توان در آن آنچه در ذهن داری روی کاغذ بیاوری.
2-این چند روز که نبودم و پاسخ را اینک سرسری نوشتم از بابت همین بود و با دوستی در حال برآوردن فضای خانه ای بودم که او نقاش و مهندس و بنایش هست و من کارگری که تنها تماشای چارچوب کارش، را پی می گرفتم و دستورش را اجرا می کردم و در کنشگری صنعت او نقشم بس اندک است اما سهمی از روزمزدی مرا کفایت می کند. باری من به راستی مزدورم هم قلم به مزد و هم دست بمزد. الضرورات تبیح المحظورات. می توان نتیجه گرفت که کسی که چنین می زیید و برنامه مطالعه کذایی اش را نیز تعطیل نمی کند و کلا زیر بار زندگی ناتوان شده، دیگر فرصتی برای نوشتن دامنه دار منسجم بلندکرانه و دانش اندوختن از آن سنخ که شما پیشنهاد کرده اید، نخواهد داشت و چون دانش ندارد حتما اگر بخواهد مطالعه مستمر درآن موضوع کند،کسب دانش فرصت زیادی از او طلب خواهد کرد که چون ندارد طلب تحقیق راستین را بدهد پس ناچارا می توانم گفت که ای عزیز: واقعا ناتوانم. کاش می توانستم مطلوب سرورم را دستکم تا جایی که او را شاد کند و شاگردیم را ثابت کند- شاگردی که دستکم صرفا بتوان او امید بست- فراهم آرم. هم اکنون درک خودم از خودم این است:انسانی هستم به اضافه دریغ!
3 در باب نوشته های گاه و بیگاه هم همه اش حاصل چیزی است که پیشتر در ذهن پرورانده و گاه اینجا در اثر خواندن نکات دوستان و یا همکلامی با آنها امکان ظهور می یابد و ناچیزتر از آن است که نامش را نوشته علمی بتوانم نهاد اما چون من کمتر با احکام مردد و شایدشوندی طرحش می کنم خواننده شاید تصور کند که من به این نوشتکهای ناچیز بهایی می دهم. باری تجربه می گوید که به رغم درستی انظار احتمالی و شایدشوندی و معین شده و حددار، در این فضا که جوانانه است، انظار پر شده از تردید را دیگران به حسابهای دیگری واریز می کنند که جز ضرر برای نویسنده و هدر دادن هدف ندارد. بگذریم که من ناچیز، در باب «احتمال و شاید» بر نظری هستم که اندکی به خودم حق می دهم که در امور احتمالی هم با قاطعیت طرح بحث کنم و شایدها را مرتبط به مرحله ای می دانم که هنوز به نظر نرسیده ایم. مثلا در باب یک موضوع دارای دو طرف مساوی، من نویسنده حتی اگر یک طرف را در حد چند درصد درستتر بدانم باید آن را قاطعانه طرح کنم نه محتملانه زیرا از مرز احتمال مساوی عبور کرده ام(یعنی درصد کم احتمال نافی قطعیت آن نیست زیرا طرف مقابل حد قطعیتش پایینتر است). اینکه انظار ناچیزم را با قاطعیت طرح می کنم بیشتر از این باب است که احتمال آن موضوع در نسبت با نامحتمل بودنش در نظرم درصدی جلوتر است و این یعنی قطعی است مگر درصدراحتمال نظرمقابل در فرصت و فضای دیگر،بسیار رشد کند که بالطبع آن نظر مقابل قطعی خواهد شد. ما یا به چیزی آگاهیم یا آگاه نیستیم و شک داشتن تنها مقدمه ای است که هنوز وارد دنیای موضوع نشده ایم.(کنارنوشت:بحث خدا و اینکه دلیل بر علیه یا له ندارم که از کانت به بعد نضج قوی گرفت و در کلام فکورانه شما هم جاری می شود هنگام ضرورت، بسی خردمندانه است اما واقع بینانه نیست که سرورم به کنه موضوع داناتر است) ببخشید از روده درازی در یک مسئله کوچک. این را تنها درددلی بدانید در محضر سروری که توقع بحق دارد که نظرها دامنه دار و چارچوب بندی شده و تاریخمند و دارای شناسنامه زندگی طرح گردند و کاش می توانستم آن را برای ایمیلتان بفرستم و نه دراینجا. چه کنم از روی ناچاری اینجا نوشتم و فرستادم
ایا میدانید علت ممنوع بودن مذاکراه با امریکا چیست ؟؟؟؟؟ ایشون میدانه چه دست پرودگانی را در راس حکومت دارد وقتی بوسیله جوانکی 35-40 ساله اینجور خزانه کشور به تارج میرود مذاکره با امریکا با وجود مشتی هزار چهره دست پروده ایشون در راس کشور ممکن است حتی بر سر وجود یا عدم وجود ایشان نیز معامله کنند بخاطر همین ایشان با شعار نفوذ ولی در واقع با اشنائی کامل از ذات دست پرودگان خود این مذاکرات را منع کرده
اين سخنان سردار همداني كه از فرماندهان مؤثر سركوب در سال ٨٨ بود با يك نشريه محلي همدان واقعا حيرت آور است . او تاكيد مي كند گرداني از قمه به دستان و اراذل و اوباش را براي مجاهدت ! عليه معترضان سازماندهي كرده است كه برخي از آنها أكنون جانباز و شهيدند !!!
همچنين تاكيد دارد كه مدارس و سينمااي تهران را به صورت پايگاههاي عملياتي موقت در آورده و هزاران نَفَر را در آنها سازماندهي كرده است .
جالب است كه همين مواردي كه توسط اين سردار كشته شده فاش شده مواردي است كه در پرونده روزنامه نگاران به عنوان نشر اكاذيب با كيفر هاي سنگين روبرو شد .
درجاي ديگري از اختلاف ميان نيروهاي وزارت اطلاعات و بروز انشقاق در ميان آنها سخن مي گويد :
————
یک انشقاق در وزارت رخ داد و یکپارچگی وزارت اطلاعات خدشه دار شد و دستگاه اطلاعاتی ما را تضعیف کرد . در فتنه 88 آن بخش از بچه های وزارت که حتی در ماجراهای 88 بهتر از ما عمل کردند حقشان محفوظ است. برخی هم که شک و تردید داشتند و بعدها پشیمان شدند. خب وزارت اطلاعات به دلیل این انشقاق نتوانست نقش خود را در فتنه به خوبی ایفا نماید.
5 هزار نفر از كساني را كه از اشرار و اراذل بودند شناسایی کردیم و در منزلشان کنترلشان میکردیم. روزی که فراخوان میزدند اینها کنترل میشدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم باید چنین افرادی که با تیغ و قمه سروکار دارند را پای کار بیاوریم. یکی از اینها فردی بود به نام ستاری. این ستاری وقتی به جمعیت زد جانباز 70 درصد شد و سال گذشته هم به شهادت رسید.
وقتیکه جلسه شورای تأمین استان تهران در شب عاشورا برگزار شد همه برآوردها این بود که فردا تهران آرام خواهد بود. برآورد من این بود که روز عاشورا اتفاقاتی در پیش خواهد بود. به همین خاطر دو بار دیگر درخواست جلسه فوق العاده دادیم و جلسه تشکیل شد و آماده باش اعلام کردیم. همه سینماهای تهران را اجاره کردم. تمام مدارس و حسینیه ها را در اختیار گرفتیم. بچه ها با لباس مشکی در میدان حضور داشتند. نزدیک به 30 هیئت را هم که با من مرتبت بودند را هم آماده کردیم و گفتم دستهها را به سمت میدان دانشگاه بیاورید. در روز عاشورا همین سه گردان غائله را جمع کردند.
وخود نیزبدست همین ارادل واوباش بقتل رسید.
شوروي كمونيست بعد از سالها تبليغ بي خدايي نتونست مردمشو بي دين كنه. ولي جمهوري إسلامي تونست مردمشو بي دين بكنه
یک نگاه تاریخی
عکسش را نگاه میکنم و در نگاهش متوقف میشوم، میخواهد بداند و بشناسد، این اوضاع برای چیست؟ چرا اینهمه
نفوس مختلف دورش جمع شده اند؟ دستش را در دستم محکم میکند، مطمئن ایستاده است. کمی قبلتر مدیردر مقابل
چشمان غمگین چند مربی مهربان او را بسوی من فرستاده، یک آقایی با قدی بلند وریشی انبوه ویک آقای دیگری با قدی بلند
وریش تراشیده تأکید دارند که پرونده اش را بگیرم و بروم ولی من نمیگیرم،مارا ازمدرسه بیرون میکنند، کناردرب ورودی
پیرمردی خمیده ازرنج مردمان، به مهر پیشانیش رامی بوسد، اوبسان ملکی بوی صداقت میدهد وبا همان صداقت از جانب
همه معلمان و مدیران از او پوزش میخواهد. نگاه پیرمر د رنجور هم تاریخیست. پسرک سر بلند میکند و دوربینها را میبیند.
فریادهاکم میشودگویی زبانها به معصومیت او رحم کرده اند. پشت دوربینها چه کسانی هستند؟ و پشت آنها نیز، چه کسانی؟
یکنفر را میشناسد، به او لبخند میزند و سالم میگوید،او نوری در قلبش زاده شده از جنس شرافت و شجاعت، باز نگاه
میکند ولی دیگر نه میداند و نه میشناسد.
پس به او میگویم
، پسرم این دو عزیزی که می بینی، جمعی، شریف و آزاده با شجاعت و بی نام آمده اند، پس سپاست را
تقدیمشان نما.
عده ای نیامده اند ولی به دیده انصاف نگریسته اند، بر آنهادرودبفرست۰ گروهی برای امروزوفردایشان
آمده اند، به آنها فرصت بده. چند نفری هم با تدبیرشان حاضرند، به آنها سلام کن.
پسرم مسرورباش تو بزرگترین دانش را ازاین مدرسه یافته ای، وقت آنست که برویم وبذرهای عشق رادرقلوبمان آبیاری
کنیم. پسرک نگاهی به دبستان کرد، لبخند زد، ازگهواره بیرون آمد وزیباترین تصمیم راگرفت. او،مدیر را بخشید.
سرورارجمند جناب دکترمحمد نوریزاد
بدین طریق از شما و همراهان مهربانتان و
همه نفوسی که از نقاط مختلف عالم با قلوب پاکشان دراین اقدام مدنی و انسانی بوی خوش محبت
رامنتشر نموده اند، صمیمانه تقدیر مینمایم.
سپاس و باز هم سپاس
شما از هر گلی که هستید
بفدای همه .
امرالله حکمت شعار
پدر عارف کوچولو
با درود به هم میهنان فرهیخته
علت این همه جیغ و داد و سر و صدا و مرگ بر آمریکا ( استکبار ستیزی ) چیست ؟! در یک کلمه میتوان گفت استحمار عوام . چقدر خوب است که هر ایرانی خودش را در مقابل این پرسش که در تاریخ معاصر ایران از دو کشور آمریکا و روسیه ؛ کدام کشور بیشترین ستم را به ایران و ایرانی روا داشته است قرار دهد و به آن پاسخ گوید . هم چنین این پرسش را نیز مطرح کند اگر به جای سفارت آمریکا ،سفارت شوروی سابق ( روسیه فعلی ) را اشغال میکردیم و در طول این 37 سال به جای دشمنی با آمریکا با روسیه دشمنی میکردیم الان چه سرنوشتی داشتیم ؟!
پیشاپیش ذکر این نکته لازم است که اگر مقایسه ای بین رژیم گذشته ( پهلوی) ) و رژیم فعلی صورت میگیرد به معنای طرفداری از آن رژیم و یا این یکی نیست . در مقام قضاوت و مقایسه نباید دچار مطلق بینی گردیم . به قول یکی از اندیشمندان سه شرط لازم است تا یک قضاوت یا مقایسه درست باشد ( سواد . شعور و شرف ) . در حد یک کامنت چند مورد مقایسه را به عرض دوستان میرسانم .
انرژی اتمی :
در بحث دانش اتمی اولین قرار داد بین رژیم پهلوی و آمریکا در سال 1336 منعقد گردید .
– در سال 1346 رآکتور آب سبک 5 مگاواتی تحقیقاتی با غنای سوخت 93 درصد در دانشکده فنی دانشگاه تهران راه اندازی شد.
– قرارداد نیروگاه اتمی دار خوین سال 1356 بین ایران و فرانسه منعقد گردید .
– سال 1354 ده درصد کارخانه غنی سازی اورانیوم ( یورو دیف ) فرانسه توسط ایران خریداری شد .
– سال 1355 خرید دو رآکتور 1200 مگاواتی از آلمان جهت نیروگاه بوشهر . لازم به ذکر است که نیروگاه بوشهر یک پروژه 3 ساله بود که توسط آلمان ها ساخته میشد که اگر اعتصابات سال 56 و به دنبال آن سال 57 و پیروزی انقلاب پیش نمیامد در سال 57 به بهره برداری میرسید
– برنامه ریزی رژیم گذشته برای 23 هزار مگاوات برق هسته ای تا سال 2000 که قطعا اگر مشکلات داخلی پیش نمیامد محقق میشد .
و اما جمهوری اسلامی و رابطه با روسیه :
– پروژه 3 ساله انرژی اتمی بوشهر از سال حدودا 72 تا 91 توسط برادران روس حدود بیست سال به درازا کشید و هر سال به بهانه های مختلف ایران را سر کیسه میکرد و از این دلارهای نفتی ایران نوش جان میکرد . البته نهایتا هم معلوم نشد که آیا پروژه به اتمام رسید و تولید برق آن در مدار قرار گرفت یا خیر؟ .
– قرار داد سامانه s300 که در سال 2007 بین ایران و روسیه منعقد گردیده و از آن موقع تا کنون به بهانه های مختلف از جمله تحریم واگذار نشده است . لازم به ذکر است که در این قرار داد برادران کمونیست 800 میلیون دلار نوش جان کرده اند و باز مثل قرار داد انرژی اتمی بوشهر ایران را به دنبال خود میکشند؛ حالا تا کجا ؟ خدا میداند !!!!!
– با شروع حملات جنگنده ها و موشکهای روسی به گروه داعش در سوریه سیمای جمهوری اسلامی جوری تبلیغ میکند که انگار جنگنده ها و موشکها ی ایران هستن . البته ناگفته نماند هزینه آن از جیب ملت بدبخت ایران پرداخت میشود .
– چه شد که روسهای کافر و نجس طبق رفتار مرحوم خمینی در سال 67 با ادرواد شواردنادزه وزیر خارجه اتحاد شوروی که جهت امور دیپلماتیک به تهران و ملاقات وی آمده بود ، حتی به ایشان دست نداد ( از جهت نجس بودن ) یک دفعه ورق برگشت و روسها برادران جون جونی ما شدند !!!!!!
– مظالم روسها را در دوران قاجار و قراردادهای معروف و جنگ جهانی دوم و بعد از آن را که همه هم میهنان فرهیخته اگاهند .
در پایان شعری از شاعر ایران زمین نظامی در وصف روس ها :
ز روسی نجوید کسی مردمی / که جز صورتی نیستشان ز آدمی
چو ره یافتند آن حریفان به گنج / بسی بوم ها را رسانند رنج
به بیداد کردت برآرند بال / ز بازارگانان ستانند مال
خلل چون در آن مرز و بوم آورند / طمع در خراسان و روم آورند
اردشیر گرامی بحث روسی و امریکایی و چینی و ژاپنی نیست.دوست گرامی ما باید بعنوان یک ملت منافع ملی خود را تعریف کنیم و بر مبنای آن با دیگر قدرتها و یا کشورها روبرو شویم.اگر ما خیال کنیم که روسی از امریکایی یا نگلیسی بهتر و یا بدتر استیا برعکس بدون در نظر گرفتن منافع ملی فکری باطل است.مباحسات بین المللی بر منبای منافع کشورها رقم می خورد نه خواست این و آن فرد یا گروه.
مزدک عزیز اگردراین کامنت مختصردقت کرده باشید،بنده هم غیرازمنافع ملی چیزدیگری عنوان نکرده ام.آیابازیرسلطه روسهارفتن که به قول نظامی ازناجوانمردی سرآمدمردم دنیا هستندمنافع ملی ایران تامین میشود یاروس؟پس آن همه شعاراستقلال طلبی ونه شرقی نه غربی چه شد؟ایران یک کشورجهان سومی است؛آیاباپناه به روس هاوشاخ وشونه کشیدن برای دنیای غرب منافع ملی قابل تامین است؟!!!اگرچنین بودکه تاالان به طورنسبی تامین شده بود.حتما”میدانیدکه منافع ملی مولفه های مختلفی دارد.
اگر کاری که با سفارت امریکا کردیم با سفارت روس میکردیم اذربایجان و گیلان الان دردست روسهای بی همه چیز ب.د
جمهوری اسلامی در بن بست
بیکاری، تورم، مشکلات محیط زیست، فقدان امنیت، فساد، اعتیاد و معضلات دیگر جامعه در کنار فقدان آزادی، تبعیض و بی عدالتی، زندگی را به کام مردم ایران تلخ و به کابوسی هولناک تبدیل نموده است.
بنظر میرسد که حاکمیت جمهوری اسلامی پس از سی و هفت سال تقلا برای پایه ریزی یک حکومت دینی اکنون غرق در مرداب مصائبی که خود مسبب آن بوده، در حال دست و پا زدن است. این حاکمان خودکامه پس از سالها بدعت گذاری و سرهم بندی تحت عنوان حکومت، “سامانه” ای را ایجاد کرده اند که به جای حل مشکلات جامعه، خود به یکی از معضلات اصلی آن تبدیل شده است.
در حالیکه اقتصاددانان و حتی وزرای دولت اعلام میکنند که باید اقدامی عاجلانه صورت گیرد، زیرا که کاهش قدرت خرید مردم و ورشکستگی و تعطیلی واحدهای صنعتی باعث رشد شدید بیکاری شده و رکود اقتصادی موجود میتواند سریعا به بحران و پس از آن به یک فروپاشی اقتصادی تبدیل شود، حاکمیت این واقعیت ها را نادیده میگیرد.
با کدام امید؟ با کدام تدبیر؟
استدلال چندانی لازم نیست تا نشان داده شود که جمهوری اسلامی فاقد خواست و آن اهرمهائی است که بتواند در روابط اقتصادی «نیمه دولتی، نیمه هیاتی و مافیائی» موجود، اصلاحات اساسی لازم را ایجاد نماید. اگر سران حکومت میخواستند در وضعیت کنونی تغییری بوجود آورند، به جای پرداختن به موضوعاتی از قبیل دست دادن وزیر خارجه با اوباما و عمده کردن آنها، به یکی از چندین و چند مشکل اساسی مردم همانند بیکاری، تورم، محیط زیست، فساد و اعتیاد می پرداختند.
راس حکومت در عوض پرداختن به مسائل مردم و کشور سرگرم کشمکش قدرت است. این بار آیت الله خامنه ای برای حفظ قدرت خود ظاهرا از بیم “نفوذ” آمریکا به قلع و قمع دولت و مخالفان می پردازد و بعد از دو سال مذاکره با دولت آمریکا و سایر کشورهای غربی هر گونه مذاکره با آمریکا را ممنوع اعلام میکند. حاکمیت خودکامه در عوض کوشش برای حل بحرانها همچنان به ایجاد تنش ها و بحرانهای جدید در خارج و داخل مشغول است. گسیل داشتن صدها سرباز به سوریه برای کمک به رژیم درمانده بشار اسد یا رجزخوانی علیه خاندان آل سعود بر سر کشته شدن زوار ایرانی در مراسم حج و تهدید ایشان به مجازاتهای سنگین و یا پشتیبانی از نیروهای افراطی در یمن و لبنان و بحرین و غیره همگی این هدف را دنبال میکند که جامعه در تپش و التهاب بماند و به سوی آرامش و اعتدال نرود.
آیت الله خمینی جنگ را “نعمت” میدانست. تشدید تنش های موجود نیز حتی اگر به جنگی تمام عیار هم منتهی نشود برای حکام کنونی از یک سو بهانه ایست تا در عوض پاسخگوئی به اکثریت جامعه که از فرط استیصال جان به لب شده و هیچگونه قرابتی بین زندگی روزمره خود و اقدامات این حاکمیت نمی بیند مردم را شدیدتر سرکوب کند و از سوی دیگر وسیله ایست برای اینکه در کشمکش قدرت بتواند رقبا را از میدان بدر کند. مضافا اینکه به این ترتیب ناتوانی جمهوری اسلامی در حل مشکلات جامعه را نیز کتمان میکند.
بنا بر آنچه که گفته شد هرگونه امید به اینکه پس از پایان بحران هسته ای (اگر خواهان آن باشند!) هیات حاکمه، از ولایت فقیه آن گرفته تا سران سپاه و امامان جمعه، در رفتار خود تجدید نظری نمایند، پنداری است واهی.
“ما داریم متولد میشویم ظاهرا !”
و امیدوارم ملت نیز به تبعیت از شما تولدی دیگر یابد.
دوست کامنت گذارمون بنام (ناشناس منم) که حداقل جرات درج نام واقعی اش رانیز ندارد.به دیگران وایضا بنده انتقادکردهاند که چرا هم پای نوری زاد نیستیم ونیستم.
اولا سعی کنیدیه سوزن به خودتان بزنیدسپس جوالدوز به دیگران.دوستانمان خطاب بهتون نوشتندمنم تکرار میکنم :شمایی که جرات درج نام اصلی تون رونداریدچرا به دیگران نسخه میپیچید؟حداقلش من با نام واقعی کامنت میگذارم.جلوی اطلاعات با نوری زاد بوده ام ومهمتراینکه چندماه یکبار گذرمون به حراست می افتد.بخاطرگفتن حرف های ممنوعه که ازلحاظ مادی ومعنوی خیلی چوبش رو خورده ام.هنوزم سعی میکنم با حرفهای منطقی بچه ها را متوجه شرایط موجودبکنم واینکه متوجه باشند یافتن راه وروش منطقی وعقلانی از طریق مطالعه ونقدوانتقاد میسر می باشدودر حرفهایی که از دیگران میشنوندچشم وگوش بسته نباشندوخوب کنکاش و بررسی بکنند.
حالاشما که معلوم هم نیست اقا یاخانم هستیدواهل کجا وکی هستیدبیرون گودنشسته هوارمیزنید لنگش کن؟وقاحت هم حدی داره.جواب منطقی دارید بسم اله.البته نه به صورت ناشناس.
جهان زین آتش جنگ بی امان است
سر رشته به دست مردمان است
جهنم است کنون خاور میانه
که قدرت در دست دین داران است
مثل است : بی عقل جان در عذاب است
حکایت کنون ما در جهان است
نظام زور و قتل و تجاوز
کنون در پی امنیت جان است !
جهان و زندگی آیینه دار است
نه جای مردگان و مومیان است
وزین کین پروری و دشمن ورزی
همه حاصلتان نیستان است
کشیدید ایران را به نیستی
ولی او قنقوس جاوید زمان است
جناب نوري زاد
سلام
هر چه فكر كردم، واژه يا جمله اي نيافتم كه اين إنسان شريف و اصيل را – دكتر ملكي عزيز- را با آن توصيف كنم. مجبور شدم با اين بيت حافظ او را مورد خطاب قرار دهم:
قد خميده ما سهلت نمايد اما
بر چشم دشمنان تير از اين كمان توان زِد
البته اين سخن دكتر ملكي خطاب به فاسدان حكومتي است.
کورس گرامی و علی1 عزیز
شما کتابهای دکتر یحیی یثربی را خواندهاید؟
کتاب تاریخ تحلیلی انتقادی فلسفه اسلامی؟ یا کتاب ماجرای غم انگیز روشنفکری در ایران؟ من فقط چند صفحهای از کتاب نخست را خواندهام و دوست دارم نظر اجمالی شما را در خصوص آثار ایشان بدانم؛ البته تنها در صورتی که وقت گرانبهای کورس گرانمایه در نگارش ریشهها دچار مضیقه نشود.
کثرت مشغله و کمبود تمرکز مانع از انجام بسیاری از مهمات از جمله پاسخگویی به جناب علی1 عزیز میشود، امیدوارم عفو کند. وقت عزیز آنچنان بیهوده میرود که نه به دنیا میرسیم و نه آخرت و نه توان بجای آوردن قضای آن را چون حافظ داریم:
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم / عمری که بیحضور صراحی و جام رفت
درودى از بن جان به مازيار ارجمند
مقدمه اى كوتاه بگويم : فلسفه مدرن يك جريان پرتوان و پوياى فكرى از خود-انتقادى هاى اساسى است كه هنوز ادامه دارد . ما در ايران فلسفه مدرن نداشته ايم . فلسفه قديم نيز يك جريان مستمر و بدون شكاف كه خود انتقادى محرك آن باشد نبوده است . فلسفه اسلامى يا حكمت اسلامى يا انديشه اسلامى يا كلام اسلامى يا هر نام ديگرى كه بر روى آثار حكماى مشاء و اشراق و متعاليه بگذاريم پسوند اسلامى دارد . اين حكما البته به طبيعيات ، منطقيات ، رياضيات يعنى حساب و جبر و هندسه ، طب ،هيأت ، مباحث ادبى ( عبارت يا ريطوريك و بلاغت ، جدل ، سفسطه، شعر يا بوطيقا ) جغرافيا، نجوم ، سياست و ديگر علوم روزگار خودشان نيز پرداخته اند و كارهاى مهمى هم انجام داده اند كه تشخيص اعتبار آنها با شاخص هاى علم امروزى دشوار نيست ،اما متافيزيك يا الهيات به معناى اعم شاملِ جهان شناسى استدلالى و علم النفس استدلالى و خداشناسى استدلالى و الهيات به معناى خاص يا تئولوژى يا خداشناسى است . اختلافات حكمت هاى ياد شده نيز بر سر اصول الهياتى از جمله وجود خدا ، صفات خدا . معاد ، الهى بودن كائنات ، وجود دو جهان ، دوام نفس و مانند اين نيست . اختلاف بر سر كيفيت اين امور است . بنابراين در خودِ اين جريان اسباب نقد اصول وجود ندارد . خودشان هم به تفاوت خودشان نقد نمى گويند٠
در فلسفه مدرن از آغاز هر فيلسوف و انديشمندى فلسفه را از الهيات مستقل كرده است ،با اين همه در سده ١٩ اين زمزمه ميان انديشمندان پس از هگل شنيده مى شود كه تا زمان كانت و به باور ماركس تا هگل هنوز مقاصد پيشينى الهياتى به ويژه در فلسفه آلمانى نهفته است گرچه فلسفه هيچ ارجاع آشكارى به كتب مقدس ندارد. كتاب از هگل تا نيچه از كارل لويث و ترجمه حسن مرتضوى به زبانى گيرا و ساده به اين جريان هاى پسا هگلى پرداخته است .ماركس در مقاله ” گامى در نقد فلسفه حق هگل” و نيچه در ” دجال يا ضد مسيح” و ” ”انسانى بس بسيار انسانى ” بى آنكه از هم با خبر بوده باشند با عباراتى مشابه چون خوى دينى ، خوى كشيشى ، خون الهياتى هسته دينى فلسفه هاى كانت و هگل را به طورى بيرحمانه به باد انتقاد مى گيرند . اين انتقادها خود البته جاى تأمل و نقد و ارزيابى دارند، زيرا فيلسوفان پس از رنسانس هيچ عهد اخوتى با كتب مقدس نبسته اند و تنها بر خرد و تجربه انسانى خودشان اتكا دارند. از همين رو ، برخلاف قرون وسطى فيلسوف مجبور نيست يا الهياتى باشد يا سرش را بر باد دهد. فيلسوفان ملحد و ماترياليست هم كارشان را مى كنند . فيلسوفانى كه الهيات وحيانى و معجزه را رد مى كنند آثار خودشان را مى نويسند . البته در مناطقى هنوز دستگاه تفتيش افكار زبان مى برد و بدن را مثله مى كند و خودتان بهتر مى دانيد كه اين تحولات تدريجى است ، اما به هرحال فلسفه مدرن يك نزاع مستمر است ميان انديشمندانى كه اولاً خاستگاه و تكيه گاه انديشه شان همان سوژه دكارتى يا منِ انديشنده است كه مى خواهد بدون مقاصد الهياتى پيشين انديشه كند و ثانياً هر فيلسوف گويى همان فيلسوف قبلى است كه يافته هاى خود را نقد مى كند . كانت همان هيوم تجربه گرا و دكارت راسيوناليست ( خردگرا)يى است كه دعواى خود را با تعيين حدود شناخت عقلى موقتاً فيصله مى دهندو چوب خط را بدست ايدئاليست ها
( فيشته ، شلينگ و هگل ) مى سپارند. هگل كه بسيارى از مورخان فلسفى وى را پايانِ آغاز انديشه مدرن مى دانند تا به امروز به گونه هاى مختلف خوانده شده است ، تفسير مطلق گرا ، محافظه كارانه، و سيستم باور دارد ( هگليان راست )، تفسير انقلابى دارد( هگليان چپ)، تفسير لكانى دارد ( ژيژك و چپ نو )، تفسير هيدگرى دارد ( الكساندر كوژو ). در منطقه انگلوساكسون فلسفه ( راسل ، ويل دورانت ، آيزايابرلين و همه فيلسوفان تحليلى ) هگل مخالفانى دارد كه كلاً با انديشه تاريخ انگارانه مخالف اند و تاريخ روح و عقل را اسطوره مى دانند. آيزايا برلين بر آن است كه هگل گمان مى دارد كه تاريخ يك كار هنرى است . نيچه جوان در سودها و زيان هاى تاريخ بر آن مى رود كه هگل براى سامان دادن به سيستم خود تصادف را از تاريخ حذف مى كند. جنگ هم در انشقاق فلسفه قاره اى / تحليلى بى تأثير نيست . پس از جنگ جهانى نخست برخى از انديشمندان قرن نوزدهمى از جمله نيچه و كى يركگور دگربار متولد مى شوند . روانكاوى فرويد كه مفهوم نفس در علم النفس قديم را به كلى دگرگون مى كند وارد ميدان نزاع انديشه ها مى شود . نيچه و كى ير كگور الهام بخش جريانى شهرآشوب موسوم به فلسفه هاى اگزيستانس مى گردند. اين فلسفه ها فضاى انديشگى اروپا را متلاطم مى كنند . سارتر و هيدگر و و مرلو پونتى و مانند آنها پديدارشناسى هوسرل را با فلسفه هاى اگزيستانس در مى آميزند . ملهم از زبان شناسى فردينان دو سوسور ساختار گرايى و پسا ساختارگرايى ( آلتوسر ، فوكو ، لكان و…) شكل مى گيرد و سپس روش ساختار شكنى . همهنگام اهل الهيات يا تئولوژى نيز پابه پاى فلسفه مى كوشند الهيات را عقلانى كنند و از تقدس كسب اعتبار نكنند. سرتان را درد نياورم . دوست ندارم اسم رديف كنم . مى خواهم بگويم كه انديشه آزاد شده فلسفه هاى الهياتى و ارسطويى فقط در فلسفه و علوم انسانى جهانى بى پايان ، پر تنش و پركشمكش از نيروهاى فكرى همستيز را آزاد مى كند كه كلاً برخلاف حكمت الهياتى قديم گويى هيچ تمايلى به توقف و ركود و انجماد ندارد .اين را نيچه در قطعه شاعرانه هوانوردان جان در پايان كتاب سپيده دم با تمثيل پرندگانى بر فراز دريا توصيف مى كند كه گاه بر دكلى يا خرسنگى فرو مى نشينند . مى پرسد آيا توانند گفت كه آنسوتر هنوز فضاهاى بيكران ديگرى وجود نخواهد داشت ؟ اين توصيفى خيلى خيلى چكيده از توفان ناآرام انديشه انتقادى و آزادى است كه اسير توقفگاه هاى خودفريبانه نمى شود .بماند كه همگاه با اين جريان هاى خودنقادانه فلسفى ، هنر و علم نيز بى وقفه دست بر افق هاى نو مى سايند .از همين رو مدرنيته نه منحصر به انديشه هاى ذهنى است ، نه منزلگاه حيات قرار يافته و بدون بحرانى كه نويد خواب آرام و چوپانى قرون وسطايى را بدهد . در اين رود خروشان كه مارشال برمن در كتاب تجربه مدرنيته ابعاد تجربى آن را در معمارى و شهرنشينى و سبك هاى زندگى و تجربيات روزمره ما توصيف مى كند ، انسان خوشامد گويى به خطر و بحران را بر خودفريبى ابلهانه ترجيح مى دهد . انسان در هنر و در فلسفه و در علوم مى خواهد با خود و جهان خود بى كتمان و ريا و خودفريبى و پرده پوشى رو در رو گردد.
هم از اين روى ، مدرن شدن صرفاً در دگرگونى ابزارى و ظواهر نيست بل گونه اى پيله شكافى عميقاً درونى است. علي1 درست مى گويد كه خودكاوى نقطه عزيمت است و من و او در اين باره گفتگوى خوبى داشتيم . اين خود كاوى به نظر من در خودكاوى زندگينامه اى متوقف نيست . من يا خود ما در زبان ، در تاريخ و در فرهنگ تقويم يافته است . همه اين ها مى توانند چنان عميق ما را به ريا و خود فريبى و شخصيتى كه برايمان از بيرون ساخته شده است جوش داده باشند كه خودمان نيز متوجه نباشيم .
مازيار ارجمند : مردمى كه از نقد بيرحمانه خودشان بگريزند به اين آسانى به آن مرحله پيله شكافى نمى رسند كه آزادى انديشه برايشان از دين و خدا و شرع حياتى تر گردد .خودشان يعنى : تاريخ فرهنگ شان ، گذشته قومشان ، روح جمعى شان ، ناخودآگاهى تاريخى شان . آنچه درباره تاريخ انديشه مدرن گفتم در وهله نخست متعلق به آنها- يعنى بلاد فرنگ – است . بازخوانى آن از طريق ترجمه و تأليف و سخنرانى فقط ممكن است يك سود براى ما داشته باشد و آن اينكه مدرن فكر كردن را بياموزيم . راستش من فكر مى كنم و تجربه كرده ام كه اگر اين آموزه ها در نقد بيرحمانه خودمان به كار نروند حاصلش مشغوليت هاى ذهنى و درون فرقه اى روشنفكرانى خواهد شد كه حكومتى ها هم با علم بر بى اثرى آنها – لا اقل تا صدسال آينده – مى گذارد تا هرچه دلشان مى خواهد از چيزهايى چون ديويد فينچر از منظر ژيژك و رابطه كانت با ماركى دوساد از منظر لكان يا آنتى اقتدار ژيل دلوز يا فلسفه در اتاق خواب و مانند اين ها سخن گويند. اينكه جمهورى اسلامى اجازه مى دهد تا در فلان مؤسسه ماركس و مرگ خدا و آنتى اقتدار درس بدهند پرسش انگيز نيست ؟ به نظر من خيالشان راحت است كه جامعه ايران تا صد سال ديگر هيچ علاقه اى به سوژگى الحادى چپ هاى نو نخواهد داشت ؟ براى قدرت مستقر آنچه مهم است كات كردن سيمى است كه از اين اسكولاستيك هاى مدرن به شنود مردم وصل شود . در عين حال من شخصاً زحمات اين روشنفكران را بى ارج نمى دانم و مطالب آنها نيز برخلاف ظاهر بى معنا و آسمان و ريسمان نيست .فقط مسئله اين است كه خواننده يا شنونده اى كه با خود جدى است در برابر هرچيزى مى پرسد : اين چه ارتباطى به وضعيت ما دارد ؟
سيد يحيى يثربى استاد مسلم و متبحر در تدريس فلسفه اسلامى است . به گمانم بيش از سى سال در دانشكده هاى فلسفه از جمله گروه فلسفه علامه ابن سينا و شيخ اشراق و ملاصدرا درس داده است . زمانى هم گويا معمم بوده و خود ترك لباس كرده است . دموكراسى خواه است و به فلسفه غرب نيز علاقه دارد . كتاب عرفان نظرى ايشان يكى از جمع و جور ترين و در عين حال جامع ترين كتاب ها در عرفان نظرى است . سال ها پيش در جايى دانشجويى به ايشان گفته بود :” ابن سينا و سهروردى و ملاصدرا فيلسوفان خودمان هستند ، اما من نمى دانم چرا وقتى كانت و هگل درس مى دهند آنها را بيش تر مربوط به خودمان مى بينم ”. بذر نقد فلسفه اسلامى بايد از همان سال ها در ذهن ايشان افشانده شده باشد . منتها فلسفه غرب در دانشكده هاى ما تقريباً از كانت آن سو تر نمى رود .هگل و هوسرل وجريان هاى بعدى از جمله ساختارگرايان بيش تر موضوع پايان نامه ها هستند و به عنوان واحد درسى به آنها اهميت نمى دهند ، حال آنكه ابزار نقد راديكال فرهنگ را ما از اين جريان ها مى توانيم كسب كنيم . يثربى همان قدر كه در فلسفه اسلامى و زبان عربى خبره است ، با اين جريان هاى متأخر در فلسفه غرب جندان آشنايى ندارد ، او خود نيز مى داند كه كارش يك گام اوليه بيش نيست به اين اميد كه موادى را در اختيار ديگر منتقدان بگذارد
شاد و سرافراز باشيد
وظیفه هر ایرانی که به اشتراک بگذارد تا با حذف شدن تاریخ هخامنش در کتاب درسی در ذهن ها به فراموشی نپیوندد …
آنچه هخامنشیان انجام دادند
..اولین قانون ممنوعیت برده داری
.. اولین قانون آزادی اندیشه و مذهب
.. اولین سیستم قضایی برای رسیدگی به شکایات
.. اولین سیستم آموزش و پرورش (کورش بزرگ با کمک مادرش ماندانا )
.. اولین قنات سازی و هدایت آبهای زیرزمینی برای کشاورزی
.. اولین راهسازی و اداره راهداری
.. اولین بیمه ی کارگری ( داریوش بزرگ، کسانی که در حین ساخت بنای تخت جمشید جان خود را از دست میدادند حقوقشان به خانواده ایشان تعلق میگرفت )
.. اولین دولتِ پرداخت کننده ی مزایای کارگری در کنار حقوق
.. اولین دولت ِ پرداخت کنندده ی مزایای دوران بارداری به زنان شاغل
.. اولین سیستم دریانوردی تجاری (داریوش بزرگ ، حفر کانال برای اتصال نیل به دریای احمر ،ساخت بنادر مختلف در راه دریایی بین ایران و هند ، کندن کوه آتوس در یونان و بوجود آوردن تنگه ی جدید آبی برای عبور کشتیها ، تعیین مسیر دقیق کشتیرانی در دریای پارس و…. )
.. اولین سیستم پستی ( تا پیش از هخامنشیان چاپارها مخصوص دربار بودند ولی داریوش بزرگ دستور داد که مردم میتوانند نامه ها و پیغامها و کالاهای خود را به عزیزانشان در راه دور به چاپارها بسپارند و چاپارها بر اساس حقوق ماهیانه ای که از دولت میگرفتند موظف بودند که تمامی نامه ها و پیغامها را به سلامت به مقصد برسانند ، مانند پستچیهای امروز)
.. اولین سیستم طبقه بندی مشاغل تخصصی (در دولت هخامنشی حقوق بر اساس میزان تخصص در حرفه ی مربوطه داده میشد و افراد در پستهایی که در آن تحصیل کرده و یا تخصص داشتند به کار گرفته میشدند )
.. اولین قانون گمرکی ( کالاهای صادراتی و وارداتی مشمول پرداخت گمرکی بودند )
.. اولین دستگاه اطلاعاتی (در زمان داریوش بزرگ بوجود آمد با نام چشم و گوش شاه )
و این تنها گوشه ای از خدمات هخامنشیان در 2500 سال پیش میباشد .
منابع :
منشور کورش بزرگ
کتیبه های سفالیِ یافت شده در تخت جمشید
کتیبه ی بیستون
تاریخ هرودوت(همعصر هخامنشیان)
کتاب جغرافیای استرابون
ایرانیان و یونانیان (کتزیاس ، همعصر هخامنشیان)
کتابخانه تاریخی ( دیودور سیسیلی 50 قبل از میلاد)
دو اظهار نظر (کامنت) از دوستان باعث شد از برنامهٔ خود (که در کامنت قبلی وعده کردم) منصرف شوم و عجالتا به این دو کامنت مهم بپردازم:
الف – اظهار نظر افلاطون
ب – اظهار نظر ناشناس (http://www.nurizad.info/blog/29610#comment-218504) (غریبِ آشنا)
نخست جناب افلاطون که قاعدتا همفکر اینجانب در نارضایتی از وضع موجود است:
ایشان معتقد است نخست باید اسلام و دین و ایمان مردم کاملا منهدم شود تا سپس به جمع آقای نوریزاد و یاران بپیوندند و در نهایت لیاقت و شایستگی حکومتی خردمندانه را بیابند. افلاطون گرامی ابتدا باید مطمئن شود آیا تمام آن جمعی که در فیلم میبینیم (و من نامش را تمرین نترسیدن گذاشتهام) آنچنانند که ایشان میگوید؟ آیا بانو گوهر عشقی تارک نماز و ایمان و عقیده است؟ دکتر ملکی چطور؟ پیروان آقای طاهری چه؟ شخص آقای نوریزاد چه؟ آیا افلاطون اندیشمند ما اطلاع موثّق دارد که معلمان حاضر در این فیلم به هیچ یک از مظاهر تشیّع باور ندارند؟ نظر جناب افلاطون در مورد اعتقادات آقای کاظمینی بروجردی که اکنون سالهاست به خاطر مخالفتشان از دخالت دین در سیاست، زندانی هستند؛ چیست؟
آقای افلاطون در اندیشه و نوشتهٔ خویش مرتکب چند اشتباه میشود:
1- ابتدا آنکه نقش گروهی از مردم را که در انقلاب 57 به آیتالله خمینی اعتماد کرده و به اصل ولایت فقیه (بدون آنکه از تبعاتش آگاه باشند) رای دادند را نادیده میگیرد. درصد بزرگی از این مردم و فرزندانشان به شدت پشیمانند اما این پشیمانی در طول زمان و با کسب آگاهیهای مرحله به مرحله حاصل شدهاست. مردم سال 60 با سال 76 با سال 88 و با 92 بسیار متفاوتند.
2- ایشان از تاثیر سوء انقلاب 57 بر اذهان مردم غافل است: مردمی که به تازگی یک انقلاب کردهاند (ایرانیان بر خلاف ملتهای همسایه در یک قرن چهار بار به خیابانها ریختهاند و از این حیث در میان اغلب ملل جهان رکورد دارند) و دچار بلاهایی از قبیل هرج و مرج، نا امنی، جنگ، دولتهای نالایق، فریب معتمدین (مهمتر از همه یک مرجع تقلید شیعه به نام آیتالله خمینی و حلقهٔ پیرامونیان ایشان) و … بودهاند. به این دلیل از دگرگونی عمیق میهراسند و تمایل داشتند با استفاده از راههای قانونی شرایط زندگی خویش را دگرگون کنند. اما ولی فقیه، با استفادهٔ حداکثری از اصل “ولایت مطلقهٔ فقیه” در قانون اساسی در برابرشان ایستاد. میتوانست اینطور نباشد. اگر ولی فقیه بجای پافشاری بر تحجر و اسلام ایدئولوژیک و استمرار بیقانونی و حکومت فردی در قالب “استمرار انقلاب” با مردم همراه شده و اصول دیگری از قانون اساسی را برجسته میکرد. قانون در کشور ما، و همهٔ کشورهای توسعه نیافتهای که هنوز قانون را نهادینه نکردهاند، کاملا بسته به نحوهٔ اجرای آن دارد و منعطف است.
3- برای برخورداری از یک حکومت معقول و خدمتگزار منافع ملی، کافیست برداشت ایدئولوژیک از اسلام و دخالت آن در حکومت تعطیل گردد. همانند مالزی. در مالزی تعداد زیادی از زنان و دختران بیآنکه اجباری داشته باشند و در کشوری که صاحب بهترین مراکز تفریحی و “نایت کلاب”هاست، حجاب دارند و سخت پایبند ایمان. امثال کسرویها و ولترها و مارکسها میآیند و میروند و نتیجهٔ نوشتهها و عقاید آنها آگاهی بخش نخبه و برگزیدهٔ جامعه است وگرنه هیچکدام موفق به از بین بردن دین و ایمان نخواهند شد. مثال بزرگش جمهوریهای شوروی پس از 70 سال حکومت مقتدرترین حکومت توتالیتر ضدمذهب تاریخ که اکنون تولید کننده و صادر کنندهٔ مذهبیهای افراطی (اعم از مسیحی، یهودی و مسلمان) به تمام جهانند. شاید بد نباشد بدانید رهبر افراطیترین حزب دست راستی اسرائیل آویگدور لیبرمن یک یهودی زادهٔ شوروی است و هستهٔ سخت جنگجویان داعش را مسلمانان شمال قفقاز (چچن) تشکیل میدهند.
4- دوران اصلاحات با آزادی نسبی مطبوعات و انتشار کتب ارزشمند، بویژه با شهامت شخص خاتمی در افشای وزارت اطلاعات (اگرچه همهٔ حقیقت را نگفتند) و با برملا شدن اخبار جنایاتی چون کشتار 67، از مهمترین عوامل آگاهی و بیداری مردم بود. دوران اصلاحات جامعهٔ دلمرده و افسردهٔ آن روز ایران را، نشاط بخشید و جوانان را به تحرک واداشت. 8 سال دورهٔ حکومت خاتمی هنوز جزو بهترین سالهای زندگی ایرانیان پس از انقلاب 57 تا اکنون است.
اما افسوس که نه پختگی سیاسی، نه ارادهٔ کافی و هدف مشخص و نه اتحاد و نه اعتماد متقابل بین مردم و اصلاح طلبان وجود داشت. بسیاری از مردم هم که اعتماد کردند (مثل خانوادهٔ سعید زینالی) به ایشان خیانت شد.
با همهٔ معایبش، اصلاحات نشانگر بلوغ سیاسی ملت و بخشی از حاکمیت بود. بلوغی که کافی و یکسان نبود. اصلاحات بد بود، نه بدلیل ماهیتش، به دلیل ناکافی بودن آن. انگار حلقهٔ نجاتی به دست غریقی برسانی، اما کوچک باشد و وزن غریق را تاب نیاورد. آن وقت نتیجه بگیریم “فرستادن حلقهٔ نجات برای افراد غریق، خیانت به ایشان است”.
5- جناب افلاطون “مردم چرتی و مفنگی”، مردمی که “به دفعات قابلیت خر شدن را [دارند]”، و مردمی که به زعم شما “چماقدار نفهمند و باید آدم شوند” ارزش وقت نازنین شما را ندارند، آنها را به خود واگذارید. ترحّم شما دردی ازیشان دوا نمیکند. مردم نیازمند ترحّم شما نیستند، مردم “فروغی”، “داور”، “مصدق”، “رضا شاه”، “هویدا”، “امینی”، “خاتمی”، “ظریف”، “کسروی” و … “شیرین عبادی”، “مهرانگیز کار”، “نسرین ستوده”، “تاجزاده”، “نوریزاد”، “ملکی”، و امثالشان را میخواهد که به ایشان خدمت کنند. حتی اگر ناسپاسی ببینند. حتی اگر جاسوسشان بنامند، حتی اگر زندانشان کنند و حتی اگر به دست بخشی از همین ملت تبعید، تیرباران یا ترور شوند.
علیرغم آنکه تصمیم و آغاز مذاکرات با آمریکا پیش از سال 92 اجرایی شد، اما اقدام مردم در رای دادن به روحانی، نه خریت که بلوغ سیاسی ملتی را میرساند که میدانست نمایندهاش برای مذاکره با آمریکا باید مشروعیت سیاسی داشتهباشد.
6- تا کنون کدام گروه سیاسی در ایران توانستهاست بدون استفاده از راهبرد انتخابات یک حرکت اجتماعی بوجود آورد؟ بله میپذیرم که انتخابات در دایرهٔ بستهٔ نظارت استصوابی اسیر است. اما میشود برای اعتراض به این نظارت حرکتهای مدنی تشکیل داد، عدم همراهی مردم با تحصن نمایندگان مجلس ششم بخاطر بیاعتمادی مردم به اصلاح طلبان بود. باید کسی را برای نمایندگی برگزید که واجد اعتماد مردم باشد. بزرگترین ضعف حرکت مردم فقدان چنین شخصیتی است. بویژه که مردم، آن ملت آسانگیر و خوشباور سال 57 نیستند که به صرف سادات بودن و مرجعیت، همهٔ هست و نیست خود را در طبق اخلاص بگذارد.
7- جناب افلاطون ناخواسته، با منافی دانستن اعتقادات مردم با حکومتی که شایستهٔ آنند؛ دقیقا چیزی را اعلام میکنند که واضع تئوری ولایت فقیه میگوید. خوبست نگاهی به کامنت جناب آتشسوار بیاندازند تا متوجه شوند چه تعداد از بلندمرتبهترین روحانیون مخالف این اصل بودهاند. در راس همهٔ این روحانیون “آیتالله بروجردی” در پاسخ این سؤال که “شما مقتدرترین فرد ایران هستید، چرا حکومت را ساقط نمیکنید؟” جواب داد: “چه کسی را بجایشان به حکومت بگمارم؟” (نقل به مضمون از کتاب نگاهی به شاه)
ب- و اما میماند پاسخ جناب ناشناس (یا غریبه آشنا) که ترجیح میدهم تنها مثالی داستانگونه عرض کنم و امیدوار باشم که پاسخشان را خود استخراج فرمایند: “روزی یکی از ماموران اساس در اردوگاه آشوویتس که از کار زیاد خسته شدهبود، فریاد برآورد که این یهودیان بیعرضهٔ زبان دراز، چرا فقط غرغر میکنند؟ اگر راست میگویند قیام کنند و ما را براندازند”
در اینجا به قول مجلسیان کفایت مذاکرات پذیرفته میشود.
با درود به مازیار گرامی!برداشت من از کامنت دوستمون افلاطون نابودی دین و اعتقادات مردم نیست بلکه توسل به خرافات و قضا و قدری بودن …است که باعث بی حرکتی و بی خیالی و عدم قبول مسئولیت آنها می شود.مثلا شما از کسیکه پی در پی بچه درست می کند اگر بگویید بابا جان فرزندان شما احتیاج به محبت دارند احتیاج به نان و مسکن و تحصیل …و شما با درآمدی کم نمی توانید خرج ایهمه فرزند را بدهید فورا درجواب خواهد گفت هرآنکس که دندان دهد نان دهد!خب چنین فردی انسانی بی فکر و وبی مسئولیتی است که همه چیز را قضا و قدری می داند.برداشت منهم از کامنت دوستمون افلاطون همین است.
سلام بر مازیار وطن دوست عزیز
سپاس از نقد منصفانه و بدور از جنجال و حاشیه حضرتعالی
شما اولین کسی هستید که به روش جدل احسن در مقام نقد عرایض بنده بر آمدید و بر خلاف بعضی دوستان که بنده نوازی و فحاشی می کنند خیلی متین و شیوا قلم زدید
من دین ستیز نیستم چون هر چقدر هم ابله و کودن باشم- با چشم خود می بینم که قوم موسی بعد از هزاران سال هنوز زنده هستند و در اسراییل آدم می کشند و با همسایگان خود در ستیزند- ولی بصورت ارتجالی و ابتدالی مقدمه ای رابرای شما انشا می کنم تا به موخره کلام برسم
دین همانند انرژی است- همانطور که انرزی هیچ وقت از بین نمیرود بلکه از یک صورت انرزی به صورتی دیگر میشود- دین هم متشابها سرنوشت انرژی را دارد
فرض کنید دین نبی اکرم محمد از ابتدا اسلام بود- بعدا اسلام یعنی دین موحدین تبدیل شد به سنت- سنت تبدیل شد به علی و عمر و ابوبکر و عثمان یعنی خلفای راشدین — علی شد شیعه- اون سه تا عزیز دیگر شدند تسنن- تسنن شد- جنبل و شافعی و مالکی و حنفی- دست آخر شد تیمیه و محمد وهاب – نقطه سر خط وهابی ——————دین علی هم شد شیعه- شیعه شد علوی- حسنی- حسینی-زیدیه-صادق-باقر – موسوی از نوع موسی کاظم- موسی کاظم شد واقفیه- بعد شد کاظمی- بعد شد تقی و نقی یعنی تقوی و نقوی و بعد شد امام رضا که تبدیل به انرژی رضوی شد بعد شد هادی و هادوی و شد عسکری یا عسکریه و بعد شد غلات باطنی یعنی ( غلو کنندگان و خالی بندان امروزی ) دست آخر شد مهدی موعود و مهدوی و مهدویت—– در دین مسیحیت اوضاع از این هم شلم شوربارتر است- یکروز میسح پسر خداست- روز بعد مسیح روح خداست- روز سوم مسیح روح است- روز آخر مسیح جسم است- مسیح پرواز کرد- مسیح به صلیب کشیده شد-دست اخر کسی نفهمید مسیح کجاست
خود بخوان از این مجمل مفصل حدیث را————ببین با دین چگونه خرمان می کنند و کولی مفتی میگیرند- ببین چه آش شله قلم کاری است این معرکه دین
من نگفتم با دین ستیز و جنگ کنیم- بلکه میگویم تمامی ادیان قدرت تخدیر فراتر از سحر و جادو دارند – قدرت بازدارندگی بالا دارند- با دین شما حرکت رو به جلو ندارید- دست آخر هم به واسطه دین یا بت پرست میشوید و یا مثل مشرکین صدر اسلام با توسل به امامزاده و سرداب مقدس و جمکران و کلیسا و کنیسه با دست خود مان بتهایی را می سازیم که همان بتها خاک برسرمان می کنند
در پایان اگر تمایل به بحث حضوری دارید با کمال میل در خدمت شما هستم- به اقای نوریزاد آدرس بدهید – حضورتان خواهم رسید
باز هم ممنون از نقد منصفانه شما
بهرام: سلام به نوری زاد و دوستان
بزرگوار پیمودن این راه تنها مسیر رسیدن به میعادگاه شرف هر ایرانی غیرتمند است .نیرزد خونی که در راه رهایی میهن برزمین نریزد ،آسیب در این کارزار به مانند نوازش خار گلها بردستان باغبانی احساس مسئولیت کن وعاشق باغ خویش است . من هم از شما بزرگوار سپاسگذارم برای عشق به میهن و درک انسانی بالایتان . از آنجا که فکر میکنم برایتان جالب باشد جادارد موضوع آغاز همان درگیریم با بازجو و سپس همکارانش را برایت بنویسم : موضوع از اینجا شروع شد که او درحالی که چشم بند و دستبند به من زده بودند و مرا رو به دیوار بر روی صندلی نشانده و خود در پشت سر من پشت میزی که به صندلیم چسبیده بود و یک سامسونت سیاه بزرگ هم مقابلش گذاشته و نشسته بود( هنگامی که درگیری فیزیکی پیدا کردیم اینها را متوجه شدم) خطاب به من گفت : به تو چه مربوط است که همیشه به کارهای مملکت دخالت میکنی مگر مملکت بی صاحب است ما قانون داریم و مطابق قانون نظام مقدس …. همه امور را پیش برده و میبریم ووو در اینجا هرکس قیمتی دارد اگر به ما گوش کنی و به دنبال زندگیت بروی ما قیمتت را میپردازیم اما اگر فکر میکنی که گردن کلفت هستی و چهارتا بختیاری دور ورت هست طناب کلفت تر برایت آماده میکنیم ما اگر بخواهیم میتوانیم تمام مناطق بختیاری را با چهارتا هواپیما بمباران و با خاک یکسره بکنیم من با ریشخندی نسبتا بلند در پاسخ به او گفتم رضا پالونی و سپس پسرش هم دو بار همچنین قلطی را کردند و ما بختیاری های ایرانبان را با هواپیما و توپ خانه بمباران کردند اما در نهایت در مقابل ما زانو زدند ما از مرگ نمیترسیم از نگفتن حرف حق میترسیم گردن من در مقابل حق از یک تار مو هم باریکتر است اما در مقابل زور از همه کوهای بختیاری هم کلفت تر است . چرا هنگامی که من یک نوجوان بودم و تفنگ بر دست گرفته برای دفاع از سرزمینم به جنگ رفتم کسی از شماها به من نگفتید به تو چه ؟ . این توای که هیچ کاره هستی نه من . من به مانند هر ایرانی شرافتمندی صاحب این آب و خاکم ، سابقه خدمت تو به این سرزمین و من و خانواده ام را در یک ترازو خواهیم گذاشت . تو حتی حاظر نیستی چشم در چشم من با من سخن بگی چرا چشمانم را بسته اید از چه میترسی از چهره کریه ات که بدینگونه چهره نظام را در مقابل دیده ما بختیاری ها کریه جلوه میکنی مگر ما چه گفته و چه میخواهیم که قرار است قتل عام بشویم تو اگر اسمت دشمن ملت ایران نیست چه نام داری حکم من را خدا میزند نه تو خود تو اگر دوماه حقوقت را بهت ندهند ضد انقلاب میشوی ولی من برای این سرزمین در زمان کودکی تفنگ به دست گرفتم و سالها جنگیده ام بدون حتی دریافت ریالی پول سابقه من در لیست رزمندگان داوطلب هم اکنون در بخش پرسنلی سپاه ششم اهواز موجود است بدن من هنوز زخمهای تیر و ترکشها را در خود دارد من از مرگ نمیترسم شما بهتر است بجای تهدید تدبیر را بکار بگیرید.
این بی شرف که حسابی از پاسخ های من خشمگین شده بود با توهین به من گفت مثل اینکه زبانت خیلی دراز است باید بدهم کوتایش کنند مثل اینکه نمی دانی اینجا کجاست . بلبل زبانی برای من نکن من گنده تر از تو را به غلط کردن انداختم . من هم که از خشم داشتم منفجر میشدم یک لحضه تصمیم گرفتم که دیگر پاسخش را ندهم و این کار را هم کردم او هرچه با پوزش زر مفت میزد من پاسخی نمی دادم بهم گفت چیه لال شدی چرا حرف نمیزنی . من در پاسخ بهش گفتم تودر جایگاهی نیستی که من بهات حرف بزنم من میخواهم با مافوق تو حرف بزنم خودت را خسته نکن من دیگر با تو حرفی ندارم تو مامور زرنگی نیستی اگر بودی تشخیص میدادی که من صلاح مملکت را میخواهم و بنا به وظیفه یک بازوی اجرایی برای قانون اساسی همین نظام هستم نه متضاد با آن . او چندین بار پشت سرهم تکرار کرد که میدانی میخواهیم چکارت بکنیم . وقتی من هیچ پاسخی بهش ندادم با نوک باتوم به پشت سرم فشاری وارد کرد و گفت میخواهیم اعلام کنیم که یک شرور خلافکار را گرفته ایم و ابصار به گردنت بیندازیم و در مناطق بختیاری دور بگردانیمت تا همه تو را خوب بشناسند . با شنیدن این سخن خطاب به او گفتم ما بختیاریها همه هم دیگر را خوب میشناسیم با کارهای که شما کرده اید و بارها من را به اتهامات دروغین دستگیر کرده اید هم اکنون اکثر ملت ایران هم من را میشناسند آری میدانم شما این کار را میکنید . حالا متوجه شدم که آن جوانان میهن را که آفتابه به گردن در میان مردم میچرخوانید همه افرادی میهن پرست به مانند من بوده اند بسیار خوب من برای نثار جان آماده ام ولی این را تو بدان که آن مردم خود در نهایت به خوبی تشخیص خواهند داد که این ابصار برازنده گردن من است یا که افرادی بی اصل و نسب به مانند امسال تو . بی شرف محکم از پشت سر با باتوم به من ضربه زد من از جا بلند شدم چشم بندم را با دستهای دسبند شده بالا زدم دیدم یک فرد که احمدی نژاد در مقابلش هرکول بود خود را پشت سامسونت مخفی کرد و با فریاد به من گفت چشم بندت را بزن بر روی چشمت من هم با لگد خودش و سامسونت را به هم دوختم و حسابی شرو دارش کردم بلادرنگ همکارانش به داخل اطاق بازجویی آمدند ولی از ترس اینکه من چهره آنها را نبینم بصورتی بسیار کودکانه دست در مقابل صورت میگرفتند من هم با سر و پا و دستهای دست بند شده به شدت با آنها درگیر شده و فریاد میزدم یا باید من را بکشید یا اینکه یک مرد از مابین شما بیاید و چشم در چشم با من سخن بگوید وووو همه از اطاق فرار کردند نهایتا دست به تفنگ شدند از پنجره اطلاق لول کلاش را وارد کرده یک تیر شلیک کردند و از من خواستند به پشت برگردم و من راهی بجز این کار برایم باغی نماند به هر روی همه با روبند وارد شدند من را پابند کردند سرم را یک کیسه سیاه کشیدند و شروع به زدنم کردند من هم در همان شرایط با تمام وجود بهاشون درگیربودم و با ضربات سر حسابی از خجالتشان در میآمدم تا اینکه با باتوم برقی به پشت سرم ضربه ای محکم زدند و وقتی بهوش آمدم خودم را در سلولم دست و پا بسته و تنی سراسر خون و کبودی میدیدم وووو این نیز میگزرد. آزادی بی بها نیست.
سلام به نوریزاد گرامی
این فیلمو تقدیم می کنم به نویشندگان این سایت مخصوصن به سیدمترتضی و مصلح عزیز که بدونن اجبار در هر کاری می تونه عوارض بدی داشته باشه
https://www.youtube.com/watch?v=3xn5AWEuhcs&feature=iv&src_vid=lb7yrAUVz3A&annotation_id=555dc0e2-0000-2077-9f15-001a113e93e0
داوود عزیز
مثال مناسب برای حرف عمیق شما به جناب سید مرتضی، نوشتهٔ تحسین برانگیز بانوی فرهیخته آنیتا است که: “خود آرایی بیش از حد دختران و بانوان، واکنشی است انتقامی و اعتراضی به حجاب اجباری”؛ نه آن مواردی که در ویدئو آمده، زیرا در ویدئوی انتخابی شما، آنها که در ایرانند حرکاتی کور و نومیدانه و فاقد پشتوانهٔ فکری، مدنی و اعتراضی است. آنهایی هم که در خارج از کشور شکل گرفته هریک داستانی مفصل و جداگانه دارد که به مانند اغلب کنشهای سیاسی خارج از کشور -جز معدودی- توان تاثیرگذاری و حتی برقراری ارتباط با داخل ایران را ندارد. بنابراین ویدئوی شما انتخاب نادرستی است که بیشتر به مخاطبین شما امکان بهرهبرداری خواهد داد.
بهترین مثال برای حرف شما، سخنان یک بانوی محجبه در صفحهٔ “آزادیهای یواشکی” است که گفته: “تا زمانی که حجاب اجباری است، حجاب امثال من که از روی رضا و اعتقاد است مفهوم و ارزشی نخواهد داشت، پس من مخالف حجاب اجباریم”.
“گیسوان معصوم” یا پرچم بزرگ حماقت بیاندازهٔ روحانیت حاکم (از مشترکات همهٔ حکومتهای ایدئولوژیک) :
مثالی که هر روز در کوچه و خیابان میبینیم؛ زلف دخترکان و نوباوگان 6، 7، 8 و 9 سالهای که در کلاس به حکم دینِ دولتی در برابر دختران و معلمان زن ناچار از حجابند و به محض خروج از مدرسه در خیابان مقنعههای کلافه کنندهٔ خویش را برمیدارند و گیسوان معصوم خویش را به آزادیِ باد میسپرند.
آشکارتر از هر ویدئویی این “گیسوان معصوم” نشانهای از حماقت، تحجر، زن ستیزی است و نمایشگر آنکه دین ایدئولوژیک حتی با مبانی خودش هم در تضاد است.
سلام و صد سلام بر رهبر فرزانه مملکت ایران زمین ناجی ملت و خالق جام زهر برجام حضرت آیت اسلام امام 13 خامنه ای
///////// بر رفسنجانی ساکت فتنه و //////////// بر احمدی نژاد اولین منحرف عالم و سر دسته بزرگترین دزدان و گانگسترهای عالم
درود بر نوریزاد و رضا ملک و حجت اسلام سید مرتضی نازنین
من اصلا قصد دلسرد کردن شما را ندارم- قصد ندارم ضد حال بزنم و همانند گلام ( در کارتن گالیور ) آیه یاس بخوانم
مطمئن باشید تا زمانی که مردم ایران برای طلب شفا و شفاعت به امام رضا و حضرت معصومه و امام حسین و حضرت عسکری و چاه سرداب و چاهکهای جمکران رجوع می کننند و با التماس و التجاء دخیل می بندند صف شما دوستان عزیز و بزرگوار به میدان ونک هم نخواهد رسید چه رسد به میدان ولی- عصر-
نوریزاد عزیز حکایت شما حکایت مرحوم کسروی است که حرفهایش برای 7 دهه بعد از مرگش دارای معنا و مفهوم شد و برای مردم چرتی و مفنگی زمان خودش مشتی خزعبلات و ترهات و اباطیل بشمار میرفت
نوریزاد نازنین- به نظر شما مسخره نیست اگر یک استاد دانشگاه را از دانشگاه اخراج کنیم و او را مجبور کنیم که به شاگردان کلاس اول درس و مشق یاد بدهد
شما نوریزاد عزیز – خودت به اعتراف خودت تا سال 88 یک چماقدار نا فهم بودی که با قیام 88 کمی آدم شدی و بقول خودت در پی انسان و انسانیت میگردی
مردم ایران هنوز در حد بچه کلاس اول ابتدایی هم رشد سیاسی نکردند چونکه سال 76 گول خاتمی را خوردند – سال 84 و 88 احمدی نزاد سه سوته رنگشان کرد و جغد را به جای قناری بهشون قالب کرد و سال 92 هم گول کلمه حق الناس و رفسنجانی را خوردند و روحانی سرکار امد
مطمئن باشید تا حضرت ابوالفضل و عباس و امام حسین و علی در مخیله ما نقش بسته باشد به دفعات قابلیت خر شدن را داریم- هم بنده- هم شما و هم 80 میلیون ایرانی دیگر
… و به بیان روشنتر : تا درفش ها و پرچم های سیاه و سبز، در این سرزمین، در اهتزاز و برافراشته است، سید علی خامنه ای هم برود، سید علی های بیشمارِ دیگری در راهند !!!
درود بر نکته بینی افلاطون گرامی.
دوست عزیز وارجمند جناب آقای افلاطون
شما خوب بدانید که البته میدانید درهیچ کجای دنیا تمام مردم پا به صحنه مبارزه نمیگذارند وهمیشه گروهی جان برکف هستند که جلودارمیشوند وبعد کسانیکه خیلی کمترمیترسند وبعد کسانیکه کمترمیترسند وبعدازآن کسانیکه نمیترسند ودرادامه کسانیکه دلیرند وبعد کسانیکه جرات وقدرت بیشتری دارن وبعد درردیف اول جان برکفان قرار میگیرند .
کسانیکه دخیل میبندند هیچوقت ودرهیچ اقذامی شرکت ندارند . اگرخوب هم فکرکنید کافی است فقط ازجمعیت 70 تا80 میلیونی ایران حدود ده درصد حاضر درصحنه باشند ،که همین ده درصد که میشوند حدود 7 تا8 میلیون نفر هرحکومت دیکتاتوری را فرومیریزند .
جلادان ایران وسوریه وحزب الشیطان لبنان تا حالا توانسته اند 250000 آدم درسوریه بکشند وبیش از آنرا قدرت ندارند .درایران هم اگرحزب الشیطان لبنان بکمک اینها نیایند شما بپذیرید که هموطنان نظامی ما حاضرنیستد دست به آدم کشی کسترده بزنند ،که اگرچنین کنند اسلحه ها بطرف خودشان برمیگردد نه بطرف مردم .درهیچ انقلابی همه مردم نبوده اند ودیگرهم نخواهند بود .
درضمن بدانید که ما فهمیده ترین مردم آسیا را داریم ،انقلاب مشروطیت درزمانیکه روزنامه درستی نبود دریکصد سال پیش ازهمین مردم بوده است .
ازهمان ابتدای آمدن آقای خمینی کسانیکه بیشتر آخوند را میشناختند از او جدا شدند وبعد کسانیکه یواش یواش فهمیدند وامروز اکثرکسانیکه درانقلاب 57 بوده اند ازاین کشتی شکسته پیاده شده وعلی مانده با حوضش .خوبست کسانیکه دخیل میبندند ویا بقول شما درچاهها عقب ناجی مملکت میگردند پا به عرصه نگذارند درعوض کسانیکه همراه این حکومت هستند هر یکنفرشان که جدا شود کار هزاران نیامده را انجام خواهد دادمثل آقایان موسوی وکروبی وازهمه وهمه مهمتر شخص آقای نوریزاد .پس نگران نباشید بگذارید هرکسی بکارخودش برسد .البته میدانید هرکجا جمعی دورهم جمع شده اند یکنفر را با پولهای باد آورده به وسط آنها فرستاده اند تا جمعیت را متفرق کنند که امیوارم شما از آن طایفه نباشید .
سلام بر جیرفتی نازنین
خالصانه خدمت شما عرض می کنم که بنده عنصری مسقل هستم- به هیج امام و امامزاده ای تا بحال دخیل نبسته ام و فقط به خدای احد و واحد متوسل میشوم
خیالتان تخت تخت باشد – به کوروش هم بگویید آسوده بخوابد که افلاطون تاکنون جمعیتی را متفرق نکرده است—- درورد بیکران بر شما باد
دوست بزرگوار منظورم حضرت شما نبود .بلکه داریم وداشته ایم که زمانی گروهی تشکیل میشده بخصوص درخارج از کشور با پولهای بیحد وحصر این مردم مثلا فردی مانند مداحی را به انجاها فرستاده اند تا قاطی شود وبقول مفروف کافه را بهم بریزد .
عرض مردک بگذارید دخیل بندان بکارخودشان بپردازند آنها هم یکی پس از دیگری خواخند فهمید که این دخیلها نان وآبی برای آنها نمیشود .
واما بعد ملتی که قرنها تحت شسبشوی مغزی بوده وهمیشه برسرمنابروقبور چرندیات ویا بقولشما خزعیلات مشتی روضه خوان را شنیده اند بزودی به فهم وشعورنمیرسند
دوست عزیز وبزرگوارم هیچ قصد وغرض خاصی نداشتم فقط خواستم بگویم چنین افرادی هستند که هنوزبعداز مردن شاه ومصدق ،درخارج از کشورفریاد میزنند که شاه کودنا کردو یا انقلاب وبعداز37 سال بین این دواز میان رفته جنگ وجدل دارند .
وبغذ شما مطمئن باشید که فرزندان همین دخیل بندان که وارد دانشگاه بشوند پدرومادروخویشان خود را آگاه میکنند .
ماتی که 14 قرن پای منابر وبرسر قبرستانها تحت شستشوی مغزی بوده براحتی از خرافات دست برنمیدارد .ما نیازی به آنها نداریم .
فپدرومادروخویشان خود را آگاه میسازند .
غکگراینکه فرزندانشان به دانشگاه بروند وآنها را آگاه کنند
آقاي نوري زاد جگرجان سلام ودرود
آقا پس اين سكولارهاي داخل وطن وضدرژيم آخوندي چرا به شما نمي پيوندند؟
مگرزائيدند ؟ من كه مي دانم اينها هنرزائيدن هم ندارند. ايكاش مي زائيدندويك بچه شان درآينده شايد بدردشان مي خورد.
اما ازاينهم نااميدهستم بچه ترسوزاده عاقبت ترسو خواهدشدوبي عرضه ونق زن وبيهوده ووراج. فقط وراجي راازاينها ارث خواهدبردوبقيه خصائص شان .ايكاش اينها هميشه عقيم مي ماندند ونسلشان منقرض مي شد.
دوستدارنوري زاد
——————————
سلام دوست گرامی
ما از مردم نمی توانیم فراتر از آنچه که خود بدان متمایل اند، انتظاری داشته باشیم. همه ی ما در بزنگاهی درست همانی خواهیم بود که: باید. به امید آن روز
سپاس
.
پنجشنبه هشتم اکتبر جایزه نوبل ادبیات به سوتلانا آلکسویچ تبعه روسیه سفید اختصاص یافت
از آن جایی که کار های این نویسنده تشابهات زیادی با تلاش های فعالان مدنی ما دارد با اجازه دوستان گزارشی از کانال ماهواره سوم اروپا در این باره را از آلمانی به فارسی برگردانده ام به این امید که برای ما آموزنده باشد.
لینک گزارش:
http://www.3sat.de/mediathek/?mode=play&obj=54490
“Kulturzeit” am 08.10.2015
آغاز گزارش:
سوتلانا آلکسویچ نویسنده ای است که ضمن نقد حکومت های روسیه سفید و روسیه / برخورد غرب با فروپاشی شوروی را نیز سوال بر انگیز بر می شمرد.
کمیته نوبل می گوید نوشته های او بنای یاد بودی است برای ثبت درد ها و شهامت های دنیای امروز
وی که به زبان روسی می نویسد دو سال پیش برنده جایزه صلح ناشران آلمان شد و 1998 جایزه آلمانی لایپزیک برای تفاهم در اروپا را کسب کرد. رمان های وی بسیار مورد توجه قرار گرفته است. در این رمان ها به گفت و گو با کسانی می نشیند که هیچ کس به آن ها اهمیتی نمی دهد.
وی در واکنش به اعطای جایزه ادبی نوبل می گوید: این جایزه به فرهنگ کشورم نیز تعلق می گیرد فرهنگی که که در تاریخ خود همواره در میان سنگ های آسیا خرد شده و از همه سو تحت فشار قرار داشته است.
ایریس رادیش منتقد ادبی از هامبورگ می گوید اگر چه کار های سوتلانا یک اثر ادبی نیست ولی وی یک خبرنگار تحسین بر انگیز است.
کتاب هایش در باره سربازان روسی در جنگ جهانی دوم / در جنگ افغانستان و حادثه هسته ای چرنوبیل مشکلات زیادی برای وی به بار آورده است بسیاری او را یک خاین می شمرند این در حالی است که وی در فروپاشی شوروی با دل های زخم خورده اتباع روسیه ابراز همدردی می کند.
سوتلانا یک سال پیش در گفت و گویی با خبرنگار ما گفت مردم شوروی سابق به فرانسه آلمان یا ایتالیا طوری می گویند اروپا که انگار سخن از جهان دیگری می رانند جهانی که هرگز به آن تعلق نداشته اند. وی می پرسد چرا پس از فروپاشی شوروی مدرنیت به کشور های تازه تشکیل شده راه نیافت چرا اشباح گذشته دوباره سر بر آورده اند.
سوتلانا می گوید در دهه نود مردم فکر می کردند دوران نوین از همین فردا آغاز خواهد شد. این در حالی بود که کارخانه ها تعطیل می شدند فقر گسترش می یافت و میلیون ها نفر بی کار شدند هیچ کس انتظار چنین وضعی را نداشت. انگاری که به ناگاه در کشوری بیگانه از خواب بیدار شده باشند کشوری که نسبت به آن تعلقی ندارند.
وی در پاسخ به این سوال که چه چیزی محرک پوتین است؟ چرا میلیون ها نفر از وی پی روی می کنند؟ حتی خارج از روسیه؟ می گوید: این تنها مربوط به پوتین نمی شود. پوتین نماد یک خواست جمعی است. مردم خواسته های خود را در وی متبلور می بینند.
مردم روسیه پوتین را واکنشی به یک تحقیر می دانند. شرایط آشفته ای که در دهه نود بر روسیه حاکم شد را هرگز فراموش نخواهند کرد زمانی که میلیاردر های روسی (مثل قارچ از زمین سبز شدند و) همه چیز را تصاحب کردند در حالی که دولتمداران تنها نظاره گر بودند.
مردم این وقایع تلخ را به پای دمکراسی گذاشتند. به همین علت است که از یک جنگ کوچک بدشان نمی آید تا کمی احترام برای خود خریداری کنند. البته این را نباید محدود کرد به عواقب ناشی از فروپاشی شوروی. این واکنشی نیز است به سیاست غرب در قبال روسیه طی بیست سال گذشته. هنگامی که گورباچف حکومت را تحویل داد قول گرفت ناتو در دروازه های مسکو مستقر نخواهد شد که دروغی بیش نبود. روسیه ضعیف شده بود. غرب اهمیتی برایش قایل نبود. مردم در حال مبارزه برای زنده ماندن بودند و حکومت فلج بود. غرب اشتباه تاریخی مرتکب شد و فکر می کرد لازم نیست روسیه را جدی بگیرد. غرب کمک نکرد روسیه از این وضع نجات پیدا کند. مردم این را بی حرمتی به کشورشان تلقی کردند. این یکی از عواملی است که منجر به سیاست های پوتین شد. مردم روسیه رفتار غرب را تحقیر آمیز شمردند. کوزوو جنگ عراق سپر دفاع موشکی. رفتار خشن پوتین در اوکرایین واکنشی است به این بی حرمتی ها.
سوتلانا با انتقاد از هر دو طرف قضایا دور تازه تقابلات روسیه و غرب را کهنه و از مد افتاده می شمرد. وی هشدار می دهد که دوران وحشت قرن بیستم هنوز به پایان نرسیده است.
ایریس رادیش ناقد ادبی در باره نوشته های سوتلانا می گوید: وی مستقیم با مردم مصاحبه می کند. به طور مثال بلافاصله پس از حادثه چرنوبیل به میان گروه های امداد رسان رفت و با آنان گفت و گو کرد. وی با زنا ن سرباز ارتش سرخ شوروی گفت و گو کرده است. این گفت و گو ها را به روش خود تنظیم می کند و از آن ها داستان می سازد. بلند گویی است برای انسان های ساده ای که کسی صدایشان را نمی شنود. وی بر خلاف تاریخ نگاران تنها به ثبت وقایع بسنده نمی کند بلکه احساسات مردم را نیز منتقل می کند. موضوعاتی همچون عشق مرگ از دست دادن بستگان از دست دادن هویت. وی وارد عمق روح انسان ها می شود و عنوان کار های خود را سرگذشت روح قرمز نام نهاده است.
رادیش در عین حالی که نوشته های سوتلانا را در رده ادبیات قرار نمی دهد آن را بسیار تاثیر گذار می داند. “جوانان سربی” یکی از کتاب های توصیه شده توسط این منتقد است که شرح حال مادرانی است که فرزندانشان را در جنگ افغانستان از دست داده اند. “دوران دست دوم” کتاب تازه این نویسنده است. در آن اشاره شده به وضعیت روسیه در پی فروپاشی شوروی (و احیای ساختار های دست دوم و کهنه دیکتاتوری کمونیستی.)
روندی که دوستان متشرع ما در برخورد با مخالفین عقاید خویش دنبال میکنند خیلی جالب نظر است. شباهت این روند به همهٔ آنچه نظام جمهوری اسلامی در حیطهٔ نظر (منطور بخشهای تبلیغاتی و ایدئولوژیک است نه امنیتی و …) با مخالفانش کرده و میکند، نه تعمدی است و نه تصادفی؛ بلکه اجتناب ناپذیر است. از همهٔ دوستان خواهش میکنم فعلا این کامنت را تحمل کنند تا سر فرصت، مطلب را شرح دهم.
عرض ادب و احترام
از قدیم گفتن دست بالای دست بسیار است.
اقای حسین همدانی در سال 1388 ایرانی کشی کرد و دیروز پنجشنبه تروریستهای دیگری جان او را گرفتند. اما برای دیکتاتور فهمیدن اینکه روزی نوبت او خواهد رسید مشکل است. اصولا دیکتاتورها و مستبدین مخصوصا از نوع دینی و مذهبیش زمانی از خواب غفلت زور گوئی و انسان کشی خبر دار میشوند که انسان دیگری با زبان دیکتاتور ی و مستبدی با او حرف بزند.
مهدی از تهران
—————————
سلام مهدی گرامی
کشته شدن سردار همدانی همینجوری نیست که خبرگزاری های مرعوب سپاه می گویند. احتمال می دهم این سردار همدانی در یک جنگ داخلی سپاه کشانده شده باشد. وی در این اواخر بشدت با جناب حجت الاسلام و المسلمین طائب – رییس سازمان اطلاعات سپاه – مشکل دار شده بود و این دو کارشان به یقه گیری هم رسیده بود. سردار همدانی که البته دستش به خون مردم در سال 88 آغشته بود و افتخار می کرد به این که در تهران غائله ی فتنه گران را جمع کرده، این واخر علناً با طائب کل کل می کرد و به اصطلاح یاغی شده بود. با این همه اختلاف، معمولاً خوف این می رود که ای بسا فرد متمرد در یکی از سفرهایش به جایی پناهنده شود یا اساساً ربوده شود. سپاهی که عده ای را به اسم دانشمند هسته ای از پا در می آورد و طبق برنامه رهبر را به خانه ی کشته شدگان می برد تا رهبر دستی به سر بازماندگانشان بکشد، چرا نباید یک سردار یاغی را در یک نقطه ی پر آشوب از پا در آورد و امضای داعش را پای ورقه ی مرگ وی بنشاند؟ به این نیز بیندیشید که پول فشنگ فشنگی را که روس ها در سوریه شلیک می کنند و پول ساعت ساعت حضور سربازان روسی از جیب مبارک مردم ایران بیرون کشیده می شود همینجوری!
با احترام
.
در تایید سخن اقای نوریزاد به مقاله زیر از sahamnews مراجعه کنید
/http://sahamnews.org/2015/10/291117
این حاجی ۳۷ سال عمله ظلم بوده. به دست کی کشته شدنش در عمله ظلم بودنش تاثیری نداره.
ما از مرگ هیچکس خوشحال نمیشویم ؛اما بودن ومرگ دشمنان را تماشا کردن هم خالی از لطف نیست .
گفتا که کرا کشتی ؟ تا کشته شدی زار
تا باز که اورا بکشد ،آنکه تورا کشت
کاش کشته نشده بود و دستگیر میشد و یک محاکمه عادلانه برایش انجام میشد که اگر من قاضی ان دادگاه بودم به دلیل این همه کشتار و…. حگمش این بود که تا اخر عمر در معدن ذغال سنگ کار کند وهمچنین کل دارائی اش که از طریق نامشروع بدست آورده برای نجات کودکان کار و قسمتی از آن هم برای موسسه محک استفاده شود .
آمدند در بارگاه کبریا
سنی و شیعه یهود و بی خدا
کز برای چه این جنگ و جدال؟
زندگی از کارتان بوده محال
گفت شیعه : همه تقصیر دارند جز من
زان که مظلومترین منم در انجمن
سنی یان دانند برتر ابوبکر عمر عثمان
چون حق علی خورند هر دم حقمان
گفت سنی : ابوبکر و عمر و عثمان
در خلافت داشتند حق زمان
بر علی بود حق را فاطمه
حق دامادی نداشت او بر همه
گفت در این میان یهود
حق من را هر کس ربود
چون دمی سر بگذاشتم بر صخره ای
این دو گویند از این جا باید بری
نیستم کولی و از بهر خویش
مانده ام گر چه در پا دارم نیش
قاه قاه خندید آن بی خدای
کز چه رو این جنگ و دعوای
کشته ها پشته ساختید این میان
نادانی از شما گردد عیان
بهر مردگان جان می دهید
از برای مردگان سر می برید
بی سبب نیست که منم بی خدای
می روم آزاد راهم به پای
نه کسی آزردم از بهر دین
نه کسی را ورزم کین
دین و ایمان شما درد و بلاست
بدتر از سرطان و ایدز وباست
زهر می پاشید بر جان دگر
کین ساخته شما را کور و کر
سالها به دعواید مبتلا
زانکه مردگان باشند پیشوا
باز آیند و روند مردمان
حال امروز را بدانند زندگان
این جها ن آزاد است بر تو و من
زندگانی چند روزی است پیرهن
ازجنگ و دشمنی چه حاصلی ؟
زندگی در عذابست از غافلی
نام دین را کرده اید اعلم
لیک دستان ظلمید و ستم
تا به کی جنگ باهم و یهود
آخر این کشتارها را چه سود ؟
این زمین وسعت دارد هر کجا
لیک دانید آن ارث بابا
در میانتان قانون جنگل است
هر که زورش بیش او اول است
وطن آدمی است زمین
دیدتان کوته است و ریزبین
دست بردارید زین جنگ و ستیز
که زمین می خواهد از شما گریز
چون شنودند حرفهای بی خدا
پاره کردندش پیراهن ز جا
پس از آن کشتار و خون بازی
بودند از کارخویش راضی
لیک بادی وزید از راه دور
آن اتم نابود کردنسل فجور
جناب نوریزاد درود بی پایان برشما و سایرشیرمردان و شیرزنان حاضردرصحنه
با اجازه شما بنده شرح ویدو را که شما زیرآن مرقوم فرمودیده اید به انگلیسی ترجمه کردم تا برای تمامی جهانیان قابل درک باشد.
از تمامی دوستان استدعا میکنم با استفاده از آدرس ذیل به صفحه این ویدو در یوتیوب رفته و حتما آنرا لایک کنید تا بتوانیم این کلیپ را هرچه طولانی تردرصفحه اول نگهداریم
https://www.youtube.com/watch?v=adNlCZpw2hs
با احترام
رسول
———————
سپاس از شما رسول گرامی
سپاس
سپاس
سپاس
.
رسول
7:58 ب.ظ / اکتبر 8, 2015
درود بر نوریزاد عزیز و سایر هم میهنان ارجمند
سؤالی دارم که امید است بزرگان اهل دانش و پژوهش منت گذاشته و جوابی مرقوم فرمایند.
و پرسش حقیراین است که اگرانسان ازبدو تاریخ تا به امروز درمورد وجود و واقعیت روح تا این حد به یقین مطلق رسیده است و درمورد وجود پدیده ای بنام روح هیچگونه شکی بر خود روا نمیدارد پس چرا روح را درمؤسسه های علمی، دانشگاه ها و مراکز پژوهش تدریس نمیکنند؟ وچرا انسان مدرن این مبحث را فقط به کنیسه ها، کلیساها، مساجد و معابد محدودکرده است؟
منظورم این هست که شما درموقع ثبت نام در یک دانشکده وهنگام انتخاب واحد های دلخواه خویش هیچ واحدی درهیچ دانشکده ای بنام روح نمی بینید. چرا چنین یقین بلاشکی را تدریس نمیکنند؟
پایدار باشید
رسول
جناب رسول گرامي هم اكنون اين مبحث(روح) در دانشگاههايي در اروپا و آمريكا بنام ماوراي روانشناسي(parapsychology)تدريس و تحقيق ميشود. ميتوانيد در اينترنت parapsychology را جستجو كنيد
جناب طثلیم درود بر شما
پارا پسیکولوژی درمیان دانشمندان و مؤسسات علمی به پسودوساینس ( Pseudoscience) معروف است، یعنی مبحثیکه به غلط و یا فرض عده معدودی تیترعلم بخود گرفته است ارزش علمی ندارد و درهرصورت مبحثیست که به مطالعه پدیده هایی مانند هیپنوتیزم، تله پاتی و امثالهم میپردازد
http://www.oxforddictionaries.com/us/definition/american_english/pseudoscience
https://en.wikipedia.org/wiki/Parapsychology
سؤال بنده درباره روحیست به معنی سنتی آن بدین صورت که پدیده ایست که بهنگام خلقت انسان در جسم وی دمیده و در هنگام مرگ از بدن اوخارج شده و به یک جاهایی صعود میکند. این روح توسط علم شناسایی نشده و «امروز» موجویت آن از طرف دانش برسمیت شناخته نمیشود و ارزش تدریس و تلف کردن وقت برای انجام آزمایشات بر روی آن ندارد
با احترام
رسول
ای خدا چه کسانی دور کعبه طواف میکنند.
http://news.gooya.com/didaniha/archives/2015/10/203187.php
” عشق و غرور به حرفه ”
مدیر يك شركت آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، از تجربه اين سفر چنين ميگفت :
روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم. رفتار جواني نظرم را جلب کرد.
او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود. بی اختیار ایستادم.
مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود.
مرد جوان پس از تمیز کردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل، راهش را گرفت و رفت چند متر
آن طرفتر، در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد. رفتار وی گیجم کرد. به او نزدیک شدم و پرسیدم:
مگر آن ماشینی را که تمیز کردید متعلق به شما نبود؟ نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت:
من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشین از تولیدات آن
است.
دلم نمی خواهد اتومبیلی را که ما ساخته ایم در محيط عمومي کثیف و نامرتب جلوه کند.
⭐️ ⭐️ ⭐️
حالا ميفهمم چرا پرايدم ديروز اينقد تميز بود.
برادر سايپايي دستت درد نكنه 🙂
گفت با طعنه منبری به چنار— سرفرازی چه میکنی ؟ بی بار
نه مگر ننگ هر درختی تو —- کز شما ساختند چوبه دار
پس برآشفت آن درخت دلیر— رو به منبر چنین نمود اخطار
گفت اگرمنبرتو فایده داشت— کار مردم نمی کشیدبه دار
شما اگر فکر کنید این مملکت هر کی هر کیه مدیونی! آیت الله جوادی آملی میگوید فساد و سوء مدیریت کمر کشور را شکسته هست. آنوقت مخالفین برجام به کلاس درس ایشان حمله میکنند که برجام بده! یعنی تفسیر تو بگو. کمر نظام خیلی هم سفته…میگی نه دست بزن ببین!
امروز بازهم یک سردار دیگر که قرار بود در راه خدا شهید بشه به فتوای رهبر در راه اسدو پوتین شهید شد!..ما که نشنیدیم تا حالا خون از دماغ یه روس بیاد..شنیدی به قاسم سلیمانی خبر بده!
من نفهمیدم این “عارف بهائی” که ادمو یاد “شیخ بهائی” میندازه برای اینکه تو مدرسه بقول یکی از دوستان سایت “گور دانش” بمونه باید چیکار کنه؟ بیاد مسلمون بشه که زیر 15 سال و سن تکلیفه!..بیاد بهائی بمونه که مدرسه نمی زاره!..مملکت هم که صاحب نداره!..بریم از “پوتین” بپرسیم..شاید اون عقلش قد بده!
ريشه ها ٣٤٢( قسمت ٣٤١ ذيل پست ملايان نخبه كش ، ٢٩سپتامبر ٢٠١٥)
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
چندين قرن خرد سوزى :
مسئله غزالى : اكنون دگربار بر مى گرديم به تلاش هاى اوليه مؤلفان و مترجمان عربى نويسى كه زبان عربى را محمل انتقال انديشه هاى ايرانى و يونانى و حتى هندى قرار دادند و خواسته يا ناخواسته انسداد و فروبستگى فرهنگ ساده و ابتدايىِ عربى را شكستند و در آن گسل هايى پديد آوردند كه كمينه اثر آن شاخه شاخه شدن اسلام به مذاهب گونه گون بود. يك سوء تفاهم احتمالى را بايد رفع كنم و آن خلط كردن تشعب دينى و پلوراليسم به مفهوم امروزى كلمه است . اختلافات دينى به مرجع يا مرجع هايى مقدس برمى گردند؛ از جمله كتاب مقدس و گفته هاى قديسان . در وهله نخست ، اين مرجع ها به اعتبار تقدسشان معتبر گرفته مى شوند نه انطباقشان با عقلانيت لوگيك يا برآمده از بشر كه بعدا بادش از يونان به سوى فرهنگ ايمانى وزيدن مى گيرد. كاربرد عقلانيت لوگيك و منطقى در فرهنگ دينى اسلامى و مسيحى ادامه علم كلام بود. براى مؤمنان كافى بود قانع شوند كه گويندهِ سخنى از اين دست كه زبان اهل بهشت عربى است رسول خدا باشد تا آن را بپذيرند . اما آنان كه از دين بيرون بودند به سادگى مى توانستند ابلهانه بودن اين سخن را با دليل اثبات كنند . در برابر اينان بود كه علم كلام باليدن گرفت و سپس به يارى نهضت ترجمه از منطق يونانى براى اثبات مبانى دينى بهره گيرى شد. اين بدان معناست كه در اختلافات دينى مراجع اوليه اقتدار خود را حفظ مى كنند و همواره چيزى از آنها به ويژه در أصول اعتقادى باقى مى ماند. حال آنكه فلسفه يونانى از آنجا كه مرجعش انديشه نامقدس بشرى بود به يك پلوراليسم پربار دامن مى زد . فيلسوف مى گويد مرجع من عقل من است .مؤمن مى گويد مرجع من امرمقدس است . حكيم الهى كه حاصل ازدواج اين دو فرهنگ است مى كوشد مقدس و معقول را همساز كند .
بارى، نهضت ترجمه از پيش از مأمون آغاز شده بود . ابن مقفع ( روزبه ) از پيشگامان ترجمه آثارى از زبان پهلوى به عربى بود . در الفهرست ابن نديم به نام هاى عربى شده آثار ايرانيان زيادى بر مى خوريم كه از بسيارى از آنها هيچ اثرى نمانده است ؛ از جمله: مزدك نامه ، ، كتاب مانى حكيم ،التاج فى سيرة انوشروان، ، عهد اردشير ،خداى نامه ، بلوهر و بردانيه ، ادب جوانشير، انتصاف العجم من العرب معروف به التسويه ( برابرى نژادى عرب و عجم ) اثر سعيد بن حميد بن بختگان ، فضل العجم على العرب و افتخار ها از سعيد بن حميد ،هرمز بن كسرى انوشروان از ابى طاهر طيفور ،المسالك و الممالك ، الشراب، ادب السماع از ابن خرداذبه،ذم الحجاب از ابن المرزبان ، سيرة الفرس معروف به اختيار نامه ، هزارافسان يا الف ليله يا الف خرافه يا همان هزار و يك شب يا شهرزاد قصه گو ، سندباد الكبير و سندباد الصغير ، بهرام شوش ، بهرام و نرسى ، رستم و اسفنديار به ترجمه جبلة بن سالم ، بوناسف و بلوهر ، آيين جنگ آورى ( آداب الحروب) از اردشير بن بابك ،اندرزهاى بزرگمهر ، سيرة المانى البلاد و ديگر آثار مانوى از جمله كتابى در باره معاد دو قطبى مانوى كه اهل حرص و شهوت در جهنم آن عذاب مى كشند و اهل مهر به بهشت آن مى روند. اين ترجمه ها و موضوع آنها گواهى مى دهند كه ايرانيان آزاده و اهل تسويه ( برابرى نژادى) چاره اى جز آن نداشته اند تا براى حفظ فرهنگ و آيين هاى ايرانى دست به ترجمه آثار ايران پيش از اسلام به زبان عربى بزنند. زنديق كه معرب زنديك است ابتدا از سوى اعراب از ديدى تحقير آميز به مانوى ها و مزدكى ها و مجوس و باورمندان به يزدان و اهرمن به كار مى رفت و كم كم در زبان عرب معناى دهرى ( طبيعت گرا ) و بى دين به خود مى گيرد. واژه آزاده نيز احتمالاً در سده هشتم ميلادى ( دوم هجرى) با دلالت منفى و خواردارانه به تفسيرگران يا زند گرايان ( اهل تفسير آزادانه ) و اهل تسويه ( مدافعان برابرى نژادى و معترضان به بندگى يا موالى شدن ) گفته اند و به هر روى واژه آزاده و آزادگان از چشم عرب عنوانى بود منفى و تحقير آميز براى اهل تسويه و زنديق ها و گاه در كل براى بى دين ها .ابن نديم بسيارى از اين مؤلفان و مترجمان را شعوبى يا متهم به زندقه ( يرمى بالزندقه )مى خواند و بخشى از الفهرست را چنين عنوان داده است : آنانكه تظاهر به اسلام مى كنند و در باطن زنديق اند ( الذين يظهرون الاسلام و يبطنون الزندقه ). ابن ابى العوجاء، صالح بن عبدالقدوس، بشار برد، على بن ثابت ، ابو عيسى الوراق ، ابوالعباس الناشى و ابن طالوت از جمله اين زنديقان متظاهر به مسلمانى بودند . در اينجا ما با يك جنگ فرهنگى -سياسى پنهان سر و كار داريم كه يك سوى آن خليفه و تازيان فاتح و نژادپرست اند و در سوى ديگر ايرانيان مزدكى و مانوى و زرتشتى و نيز هرمسى ها ، نصرانى ها ، ديصانيه ، مرقونيه ، ماهانيه ، شعوبيه و شيعيان زيدى و اسماعيلى و اماميه و خلاصه همه اهل دگرگرنه باورها. اين دگرگونه باوران كه غالباً باسواد و اهل بحث و مناظره بودند مجالس مناظره را رونق بخشيدند. اينان بيرون از قدرت حكومتى بودند و از همين رو مجالس مناظره آنها دربارى نبود و با خطر نيز مواجه بود . شيعيان آلبته با خطر كم ترى مواجه بودند ، اما دهرى ها ، ماديون ، زنديق ها ،مانويان وملحدان بيش تر در معرض خطر بودند . شمار زيادى از آنها بايد اعدام شده باشند . بنابراين آزادى آنها شكننده بود . در اين دوران حديث هاى بسيارى جعل شد ؛ گاه در جهت تسويه و تفسيرى دگرگونه از اسلام و قرآن و گاه به آهنگ مخدوش كردن شريعت . انبوهى احاديث و جعل هدفمند خود گوياى آن است كه در فرهنگ عقيدتى گويندگان سخنان به سبب تقدسشان از مضمون خودِ سخنان اهميت بيش ترى پيدا مى كنند . اينكه چه گفته شده از اينكه كه گفته اعتبار كسب مى كند . مى توانيم براى همسنجى باز به سراغ فيلسوفان يونان برويم . در جهان فيلسوفان اعتبار هر انديشه و گفتارى به منطق درونى خودِ آن انديشه و گفتار بسته بود٠ در فرهنگ دينى گوينده به سخن اعتبار مى بخشيد . حديثى كه نظر به گفته را بر نظر به گوينده برترى مى بخشد، دقيقاً با انگيزه سند سازى و جعل حديث ناهمساز است . حديث سازى پيامد ناگزير جنگ فرهنگى و سياسى ميان اعراب خلافت گرا و اقوام تحت سلطه به ويژه ايرانيان بود. پيش تر اشارت رفت كه عارفان انديشه هاى زيباى خود را در قالب حديث هايى بيان كرده اند كه حتى حديث شناسان آنها را مشهور هاى بى اصل مى نامند .
يكى از اين جاعلان ابن أبى العوجاء، دوست ابن مقفع و همروزگار با امام جعفر صادق ، بود كه تاريخ طبرى و انساب الاشراف بلاذرى و آثار الباقيه اطلاعات خوبى از وى بدست داده اند .وى را ملحد و منكر خدا و معتقد به قديم بودن و مادى بودن عالم و داراى مريدان بسيار معرفى مى كنند . طبرسى در الاحتجاج (بيروت، ١٩٨١٣ج٢،ص ٣٧٧) مى نويسد كه وى به ابن مقفع و ابوشاكر ديصانى و عبدالملك بصرى پيشنهاد مى كند كه هر يك نقض يك ربع قرآن را برعهده گيرند تا ريشه اسلام را از بيخ و بن بزنند. روايات در مورد مرگ يا قتل او بدست المهدى عباسى مشكوك است .اما طبرى ، بلاذرى و ديگر نويسندگان در اين نكته همداستان اند كه وى هنگام مرگ فاش مى سازد كه ٤٠٠٠ حديث جعل كرده است تا حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كند، اين دوران ظاهراً بهار جاعلان حديث بوده است . جعل حديث خود نشان مى دهد كه برخى از اين مخالفانِ سلطه عرب از آنجا كه از سلطه روايت غالب قرآن و اسلام گريزى نداشته اند چاره اى جز تأويل اين روايت به سود خود از طريق جعل حديث نداشتند. اينان در حقيقت مخالفان راديكال بودند تا آن حد كه در يك فرهنگ دينى امكانِ انكار خدا يا شك در وجود خدا را نيز مى توانستند به نمايش بگذارند ، هر چند به بهايى خطير . مقصودم از فرهنگ دينى در اينجا فقط فرهنگ اسلامى نيست . فرهنگ ايران پيش از اسلام نيز فرهنگ دينى بود . اما هم پس از حمله اسكندر به اقصا نقاط جهان و انتقال مركز علمى جهان از آتن به اسكندريه و هم پس از نهضت ترجمه و وزش بادهاى انديشه يونانى مسلماً فرهنگ دينى يكدستى و فروبستگى پيشين خود را از دست مى دهد و اين مراوده فرهنگ ها را از نگرگاه ذهنى و شخصى خواه مثبت ببينيم و خواه منفى ، در واقعيت به هر حال اين خبر را هم مى بايست با خود آورده باشد كه در جاى ديگرى از جهان دهرى و ماده گراو بيخدا و اپيكورى هم بوده است چنانكه در مجالس مناظره امام جعفر صادق دهرى و ثنوى و بيخدا نيز حضور مى يافتند و از كتاب هاى راجع به ملل و نحل از جمله الملل و النحل شهرستانى درمى يابيم كه نويسندگان از شمار بسيار زيادى از اعتقادات دينى و فلسفى و دهرى و الحادى و غيره با خبر بودند .
با اين همه عمده مخالفان مذهبى را به مقابله با مذهب غالب و خلافتى گسيل مى داشتند؛ يا از نوع مذهب هاى ايرانى ، يا از نوع اسلامى با تفسيرى متفاوت . شعوبيه اسلام نژادپرستانه خلفا را خلاف قرآن ( حجرات، آيه ١٣)مى دانستند . در برابر اينان امويان نيز حديث هايى جعل مى كردند . در يكى از اين حديث ها آمده است كه :'' مبغوض ترين زبان ها نزد خدا زبان فارسى است و زبان خوزستان زبان شيطان است و زبان اهل جهنم زبان بخارايى و زبان اهل جنت زبان عربى است '' اين طرفى ها هم دست به دامن قرآن و حديث و روايت مى شدند . بيش تر شعوبى ها ايرانى بودند و اين ايرانيان سهم عظيمى در از آنِ خود گردانى و ايرانيزه كردن عناصر فرهنگى متجاوزان داشتند . خودِ اعراب دانش و عقلانيتى كه چندان چيزى بيش از فصاحت قرآن درك كنند نداشتند . گويى ايرانيان تصميم گرفته بودند تا اسلامى عالى تر را به عرب بياموزند و حتى در عربى نويسى برترى خود را اثبات كنند و حتى ستايش برخى از عرب ها را برانكيزند . ماجراى شگفتى كه ريشه هاى سياسى آن را ناديده نمى توان گرفت گردهم آيى عظيمى از مترجمان و مفسران در بيت الحكمه در زمان مأمون عباسى است . بسيارى از اين مترجمان كه نامشان در الفهرست آمده است از سنخ همان اهل دگرگونه باور ها هستند. تقريباً عظيم ترين بخش الفهرست به كتاب هايى از فرهنگ يونانى اختصاص دارد كه غالباً از سريانى و به ندرت از اصل يونانى ترجمه شده اند و طيف شاخه به شاخه اى از موضوعات را از جمله رياضيات ، حساب ، هندسه ، جبر ، نجوم ، نورشناسى ، طب و ادويه شناسى ، حشره شناسى ، الحيل ( مكانيك )، طبيعيات ، منطق و فلسفه و الهيات را در بر مى گيرند . بخش هاى اصلى ارگانون ، بخش هايى از متافيزيك و اخلاق ارسطو و كتاب النفس و برهان و برخى از رساله هاى افلاتون از جمله سوفيست و گورگياس و آثار شارحان ارسطو و ديگر فيلسوفان و رياضيدان ها و پزشكان يونانى وارد زبان عربى مى شوند . اسلام اوليه بناگزير با يك فرهنگ فلسفى عقل مدار و نيز با فرهنگ دينى و عرفانى ايرانى و هندى و مسيحى روياروى مى گردد . من ناگزيرم مطالب را در حد امكان چكيده كنم ، ورنه فهرست ابن نديم بسيار درازتر است و آثار الباقيه ابوريحان به مذاهب هندى و چينى و همسنجى فرهنگ ها و تمدن ها و آيين ها و جشن ها و دانش هاى اقوام ديگر از جمله مانويان و مزدكيان و زرتشتيان و يهوديان و غيره نيز پرداخته است .الفهرست و آثار الباقيه در سده چهارم كمابيش همروزگار با فردوسى و زكرياى رازى نوشته شده اند .چهار صد سال از ورود آن عقلانيتى كه جابرى مبتنى بر غنيمت و عقيده و بيان مى داندش ، سپرى شده است . دستگاه خلافت پشت به ثروت و سرنيزه دارد ، در عين حال قدرتش در آن حدى نيست كه بتواند از اين درآميختگى فرهنگى پيش گيرى كند . دستگاه خلافت كه خود را نماينده حكومت شرعى مى داند ، از پس قدرت هاى محلى و ايرانى برنمى آيد . در عصر مشروطيت شيخ فضل الله به كسانى كه حكومت مشروعه را دوام پذير نمى دانستند پاسخ مى داد : پس عباسيان چگونه پانصد سال دوام آوردند ؟ از افق امروز يا به تعبير هگل از چشم جغد مينروا كه در پسينگاه پرواز مى آغازد مى توانيم گفت كه حكومت بغداد دوامش در گرو تراضى با اميران و سلطان هايى بود كه سهم خود را از قدرت داشتند و سهمى هم به خليفه مى دانند و خليفه هم القابى چون غازى و سيف الاسلام و سلطان به آنها مى داد . شايد همچنين هاله قداستى كه خليفه را رمز و راز مى بخشيد عامل ديگر اين دوام بود . تركان از زمانِ فتح ماوراء النهر و تركستان وارد جهان اسلام شدند و در زمانى كه اعراب غرقه در ثروت و عشرت و تن آسانى گشته بودند نقش نيروى جنگى توانمندى براى خلفا إيفا كردند ، ليك با افت و خيزهايى كه در تاريخ ها دقايق آنها را نوشته اند خلفا را نير تحت نفوذ خودِ درآورند. قدرت هاى گردن فراز در قلمرو اسلامى تنها ترك ها نبودند. از اوايل سده سوم هجرى و دقيقاً در پايان صد سال نخست خلافت عباسى ( از خلافت سفاح در ١٣٢ ه ق تا پايان خلافت واثق در ٢٣٢ ٥. ق.) استقلال و تمركز قدرت خلفا رو به نشيب نهاد .آل بويه ، سامانيان ، طاهريان و صفاريان و به ويژه تركان غزنوى و سلجوقى تمركز اوليه را تكه تكه كردند . بغداد براى توازن قدرت نيازمند قدرت برترى بود كه به ديگر قدرت ها اجازه سركشى ندهد . تركان غزنوى و سلجوقى نقش اين قدرت برتر را ايفا كردند . از سوى ديگر فاطميان نيز با پرچم مذهب اسماعيلى از سال ٢٩٧ هجرى ميخ قدرتى شيعى را در مصر كوبيدند كه داعيان اسماعيلى را به اقصى نقاط جهان اسلام گسيل مى داشت .زور تركان و خليفة اللهىِ عباسيان در كل نيازمند هم بودند به همان سان كه امروزه گفته مى شود كه زور و ايدئولوژى دو دستگاه نگه دارنده قدرت تمام خواه اند. در كل هر قدرتى نيازمند تابلو يا پرچمى بود كه آن را مدافع يك مذهب بنمايد . يعقوب ليث يك استثنا بود. حوادث تاريخى را مورخان بسيار دقيق تر گزارش كرده اند ، با اين همه ،علت هاى قطعى در پديده هاى تاريخى به آسانى دسترس پذير نيستند . پيش از علت يابى بهتر است بر توصيفى هر چه دقيق تر متمركز شويم .
در عصر سلجوقيان دوران قيام هاى نظامى و دليرانه ايرانيانى چون بابك و مازيار به سر آمده است ، اما تكثر تفسيرها به يمن چالش و درآميزى فرهنگى اجتناب ناپذيرشده است . نكته تأمل انگيز آن است كه آغاز پاره پاره شدن قدرت متمركز سياسى كمابيش همگاه است با همآميزى فرهنگى پس از نهضت ترجمه در عصر مأمون . عربى نويسى و تعويض نام و پنهان سازى باور دگرگونه حاكى از آن است كه هر تغييرى بايد رنگ اسلامى به خود گيرد . هرحركت فرهنگى و نظامى بايد در ظل حقانيت يك دستگاه حقيقت به نام اسلام باشند . اسلام بنا به دريافت عابدالجابرى فقط بخش عقيدتى عقلانيت عربى است ، زبان عربى و غنيمت گيرى دو بخش ديگر آن است . ليك رسماً و اسماً اين اسلام است كه مرز تأليف ها و ترجمه ها را تعيين مى كند .اين دستگاه حقيقت از آن رو كه پشت به قدرت دارد مى تواند براى كثرت تفسيرها و معارف نقش داير مدار و رشته پيوستار داشته باشد. در جريان ترجمه آثار ديگر فرهنگ ها ايرانيان و مسيحيان و يهوديان و زنديق ها آثارى را در مدار اين داير مدار داخل مى كنند كه با معيار اسلام عربى اصلاً اسلامى نيستند ؛ از جمله تمامى آثار و داستان هاى هندى و ايران پيش از اسلام . آثار فلسفى و منطقى يونان . فراموش نبايد كرد كه تغييرات فرهنگى از بيت الحكمه ها و حوزه ها و مدرسه هاى خواص آغاز مى شوند و هيچ نشانه اى در دست نيست كه از گسترش وفاق اسلام و يونانيت در ميان مردم نيز خبر دهد . در زمان غزالى ، عامه مردم پس از چهارصد سال ديگر مسلمان شده اند و اخلاق شرعى به سنت و ميراث تبديل شده است . اختلافات در ميان متكلمين و حكما و دانشوران دگرانديشى است كه هر كدام داعيه دين حق دارند و غير خود را باطل مى دانند. بنابراين اختلافات بر سر تفسيرهايى از دين است كه حقانيت و در نتيجه حق حاكميت و خلافت و امامت و به قول فارابى '' رياست مدينه ''را به اين يا آن فرقه بدهد . چون نيك بنگريم مبارزات نظامى ايرانى نيز داعيه هاى دينى داشتند و چنان كه اشارت رفت هواداران برخى از قهرمانان كشته شده منتظر بازگشت آنها مى ماندند . علت آن بود كه فرهنگ همگانى حتى پيش از ورود اسلام عمبقاً دينى بود . البته آنچه عملاً رخ مى دهد نزاع بر سر قدرت است ، ليك قدرت طلبى و جنك بر سر حاكميت خلافتى و شيعى و مزدكى و مزديسنايى همه تنها مى توانند با پرچم يك دين كه قدرت را حق مى خواند ابراز وجود كنند.
غزالى و كتاب تهافت الفلاسفه برآمده از پيش زمينه اى بود كه در حد اين مجال توصيف شد . نه فقط در زمان سلجوقيان بل در هر زمانى به بيراهه مى رويم اگر يك اثر يا يك شخص را از درون ساختار تاريخ مندش جدا كنيم تا او را به عنوان يگانه عامل جريانى گسترده در مناسبات قدرت و معرفت برجسته كنيم . معرفى غزالى به عنوان كسى كه تأثيرى گسترده در خردگريزى صدها ساله نهاده است نشان از نوعى تن آسايى فكرى و ساده انديشى دارد. اندكى درنگ و تأمل در اين شخصيت گرايى و اراده باورى ايدئاليستى بسنده است تا پرسش هاى بسيارى خود را پيش اندازند . چرا حكمت مشاء كه پس از غزالى نيز به مدد خواجه نصير و شرح او بر اشارات ابن سينا احيا شد نبايد چنين تأثيرى نهاده باشد . شرح خواجه نصير كه همراه با پاسخگويى هايى به فخر رازى نيز هست ، شِمايى از يك گفتگوى سه جانبه را عرضه مى كند كه نظير آن را در فرهنگ دينى كم تر مى توان يافت . خواجه نصير منطقياتى جامع به زبان پارسى مى نويسد به نام أساس الاقتباس كه كم از ارگانون أرسطو نيست . وى آثار بزرگ خود را در شرايطى دشوار و خطير در قلعه هاى اسماعيليه مى نويسد. از مخالفان خلافت است و مؤثر در براندازى پانصد سال سلطه بنى عباس . چرا او تأثير گسترده ننهاده است ؟ تأثير گسترده يعنى چه ؟اگر غزالى تأثير گسترده نهاده باشد در چه گستره و دامنه اى تأثير نهاده است ؟ تأثيرى كه فقط در محدوده حوزه ها و مدارس خواص بوده يا تأثيرى دامن گستر در قلمرو فرهنگى كه قلمرو عموم مردم است ؟ اگر دومى درست باشد ، پس بايد ديد در طول سده هاى پس از غزالى عامه مردم چقدر از كتابى به نام تهافت الفلاسفه اصلاً خبر داشته اند ؟ دست كم به اين پرسش آخر مى توان چنين پاسخ داد : بسيار كم . كتابى به عربى با جدل ها و استد لال هاى خشك و ديرياب كه تنها در روزگار ما دوبار به فارسى ترجمه شده است __ بار اول به دست على اصغر حلبى و اخيراً به دست دكتر حسن فتحى – در آن زمان چگونه بر روح ايرانى تأثيرى گسترده نهاده است ؟ در مقام همسنجى مى توان ديوان حافظ و قرآن و شاهنامه و تا حدى مثنوى مولوى را مثال زد . در تأثير گذارى، تهافت غزالى هرگز به پاى ديوان حافظ كه به قول زنده ياد احمد شاملو آن را '' حتّا در خانه قشرى ترين مردم در كنار حافظ و مثنوى در يك طاقچه مى نهند '' نمى رسد .
سخن به درازا كشيد . با سپاس بسيار از بردبارى شما
در خط سوم از آخر به جاى حافظ و مثنوى بايد قرآن و مثنوى باشد.
با پوزش از همه دوستان
“اتحادیه اروپا در ۲۳ فروردین ۱۳۹۰ (۱۳ آوریل ۲۰۱۱)، حسین همدانی و ۳۱ مقام ایرانی دیگر را به دلیل نقض گسترده حقوق شهروندان ایرانی تحریم و از ورود به کشورهای این اتحادیه محروم کرد. همچنین کلیه داراییهای این مقامات در اروپا مسدود شد.”
حسین همدانی از لیست تحریمها مرخص شد و امید که دیگر ناقضان گسترده حقوق بشر در ایران به فیض مرخصی دائم نائل شوند.
یوسف گمگشته در آلمان، هادی خرسندی
یوسف گم گشته پناهنده شد!
هادی خرسندی
یوسف گم گشته پیدا شد در آلمان غم مخور
گفت دیگر برنمیگردم به کنعان غم مخور
ای پناهنده کنون که رفته ای در جای امن
از غم سوریه بگذر بهر لبنان غم مخور
خانم مرکل اگر یکخرده باشد بدحجاب
ای برادر بابت ناموس ایشان غم مخور
تو در اینجا نه پی امر به معروف آمدی
در همین حدی که مفتی میخوری نان غم مخور
میزبان را گو که حال شیعه و سنی بدان
گر زند مهمان لگد بر تخم مهمان غم مخور
بمب پوتین گر دو روزی جان مردم را گرفت
ای اوباما، مرگ «بو»* از بهر آن جان غم مخور
بمب آمریکا اگر یک روز و یک شب در میان
اشتباهی میخورد بر فرق افغان غم مخور
گفت سردارِ سلیمانی ابا بشار اسد
تا ترا عظماست کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در منا وقتی به شوق کعبه خواهی زد قدم
گر فتادی چون //////، ای مسلمان غم مخور
یا اگر افتاد در مسجد به رویت جرثقیل
چون ترا بر لطف حق شکرست و ایمان غم مخور
در جوار حق تلف گشتن مقدس آرزوست
گر که حاجی کشته شد در عید قربان غم مخور
غم نخوردن کار انسان های صاحب درد نیست
جان هادی لااقل در حد امکان غم مخور!
ــــــــــــــــــــ
* Bo
سگ پرزیدنت اوباما
ــــــــــــــــــــ
[فیسبوک هادی خرسندی]
جهت اطلاع دوستان ! به فرمایشات حضرت آقا توجه مبذول فرمایید !
https://www.youtube.com/watch?v=lb7yrAUVz3A
با درود بر شما آقای نوری زاد ، انسان آزاده و حکیم . نمیدانم که شما با اینجانب چقدر تفاوت سن و سال دارید ولی همینقدر بگویم که در زمان جوانی ام در قبل از انقلاب ، کتاب های ” طنز ” عزیز نسین طناز ترکیه ای را که به فارسی ترجمه می شد را بسیار خوانده ام . مثلا” کتابی دارد به نام ” شهردار انتخابی ” که اگر این آیت الله ها و حجت الاسلام ها و ثقة الاسلام ها و مسئولان کشور ( مخصوصا” مسئولان سه قوه بی خاصیت ) که دم از اسلام و پاکی و صداقت در پست و مقام ها و صندلی های خدمت گرازی میزنند و کمی سواد داشتند و آن را می خواندند ، برایشان بسیار مفیدتر از خواندن قرآن و تهج البلاغه و انواع اصول کافی و . ناکافی بود . اینجانب خیلی خلاصه و کمی از متن آن را میآورم به قراری که برای شهر استانبول می خواستند شهرداری انتخاب نمایند که آدمی کار بلد ، پاک ، سالم و سلامت بوده و دزد ، فاسد ، نزول خور ، پارتی باز ، ناشی از کار نباشد . در استانبول گشتند و بالاخره کسی را با همین مشخصات یافتند که میگفت نهار ظهرش را از خانه می آورد ، با دوچرخه به محل کار می آید ، با تمامی ارباب رجوع یکسان برخورد میکند ، محافظ و پیشخدمت هم نمی خواهد و قس علیهذا … اما چندی نگذشت که فساد اداری ، قرطاس بازی ، روابط حاکم اداری غلط و همان کارهایی را که مذموم بود ، توسط افراد زیردست و قالتاق و رشوه بگیر در شهرداری ، بر شهردار انتخابی زیرکانه قالب کردند و به نحوی که شهردار انتخابی سالم و با صداقت دیگر از مسئولیت گردن گیر شده ، نه راه فرار داشت و نه ادامه مسئولیت غلط و حتی نمی توانست که خودکشی کند . آقای نوری زاد بعد از 50 سال از نوشتار طنز عزیز نسین میبینیم که مثلا” 1_ رهبری 20 سال پیش ، روزی میگوید که : جناح چپ و راست کشور ” دو بال ” نظامند ! حال یک بال را شکسته است و نظام یک باله حرکت میکند . 2 __آملی لاریجانی میگوید که « من آمده ام که به مرّ قانون عمل کنم و اگر نتوانم با همین عبا و عمامه ای که آمده ام می روم » 3 _ هاشمی شاهرودی میگوید که : من ویرانه ای را در قوه قضاییه تحویل گرفته ام . 4_ احمد نژاد می آید و میگوید : من نفت را سر سفره ملت می آورم ! آقای نوری زاد میبینید که اگر این مسند نشینان کتاب ” شهردار انتخابی ” آن طنز نویس لائیک را خوانده بودند ، حداقل برای نشستن روی پست و مقام کمتر از آب دهان سگ ، آنقدر نزد مردم کشور ” لاف ” نمی زدند ، بماند که از قرآن و نهج البلاغه بگویند بدروغ .
شماآخرین باری که شنیدید یک جاسوس روس گرفته اند کی بود؟
شماآخرین باری که شنیدید یک جاسوس اماراتی گرفته اند کی بود؟
شماآخرین باری که شنیدید یک جاسوس سعودی گرفته اند کی بود؟
شماآخرین باری که شنیدید یک جاسوس چینی گرفته اند کی بود؟
شماآخرین باری که شنیدید یک جاسوس پاکستانی گرفته اند کی بود؟
شماآخرین باری که شنیدید یک جاسوس لیبیائی گرفته اند کی بود؟
شماآخرین باری که شنیدید یک جاسوس عراقی گرفته اند کی بود؟
حالابه این سئوال جواب بدید:
شما اولین باری که شنیدید یک جاسوس آمریکائی گرفته اند کی بود؟
میبینید چقدر ساده هست!..حتی علم الهدی هم میفهمه چه برسه به احمد خاتمی!!
تـرسـم کـه اشک در غـم ما پرده در شود ویـن راز سـر به مهر به عالم سَمَر شود
گـویـند سنـگ لـعـل شود در مقام صبر (آری شـود ولـیک بـه خون جگر شود)
خـواهم شدن به میکده گر یان و دادخواه کز دست غم خـلاص من آنجا مگر شود
از هـر کـرانـه تـیر دعا کـرده ام روان بـاشد کز ایـن میـان یکی کارگر شود
ای جـان حـدیـث ما بر دلـدار بازگوی لـیـکن چنان مـگو که صبا را خبر شود
از کیـمـیای مـهر تـو زر گشـت روی من آری بـه یـمن لطف شما خاک زر شود
در تـنگـناي حـيرتـم از نـخـوت رقيب يـارب مـبـاد آنـكـه گدا معتبر شود
بـس نـكتـه غير حُسن ببايد كه تا كسي مـقـبـول طبع مردم صاحب نظر شود
اين سركشي كه كنگره كاخ وصل راست سـرهـا بـر آسـتـانه او خاك در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست دَم دركـش ار نـه باد صبا پرده در شود
با درود به نوریبزاد عزیزجان برکف و هم میهنان فرهیخته : جناب نوریزاد مشعلی که شمای از جان گذشته افروختید روز به روز فروزانتر و مشعل های خرد و کلانی به آن پیوسته و حتما آتشی به جان ظلم و استبداد خواهند انداخت که اساس ظلم ستمگران را خواهد سوخت ولی هشدار میدهم که عناصر خود فروخته و ابن الوقت را ازنظر دور ندارید که به بیراهه ببرد این سروهای فاخر را ! چه ! این رجاله ها به هر تهمت و افترایی مستمسک میشوند که آتش شعله ور شده را خاموش کنند و این جمع را که ازبیداد به جان آمده اند را پراکنده کنند . لذا حتما مواظب شعار های انحرافی و حرکت های نا معقول باشید . به امید پیروزی اندیشه و تدبیر .
از ////////////// تا فرار هیتلر، ب. بینیاز (داریوش)
اگر قضایا به همین منوال پیش برود بعید نیست که رژیم تروریستی جمهوری اسلامی همین فردا مستندی بسازد که “ثابت کند” آن چهار هزار نفر اسیر زندانی را که به قتل رساندند، به قتل نرسیدند بلکه به “دلیلِ شکست حملهی مجاهدین خلق خود را در زندان حلقآویز کردهاند.” چرا نه
…..
دانشمندانِ البته مستقلِ سیاسیِ بریتانیای سابقاً کبیر «ناگهان» به صرافت این میافتند که دو برگ از قرآنی را که زمانی توسط یکی از منتقدان اسلام یعنی آلفونس مینگانا (۱۸۷۸ – ۱۹۳۷) یافته شده بود، مورد آزمایش کربن ۱۴ قرار بدهند و به این نتیجه برسند که «احتمالاً این برگهها درست در زمان خود محمد نوشته شدهاند» (۱). اگرچه بسیاری از دینپژوهشان به برادران فرهیخته و دانشمند انگلیسی هشدار دادهاند که «چرا چنین شتابان»؟ ولی ….
جالب این جاست که قدیمیترین نسخه کتابت به زبان و خط عربی مربوط به قرآن نیست، بلکه قرارداد خرید ۵۰ گوسفند است که دوزبانه (یونانی و عربی) میباشد و هم اکنون در موزهی وین نگهداری میشود (۲). این سند تاریخ دارد: سال ۲۲ (بدون ذکرِ «هجری» یا «اسلام» یا چیزی که عطف به اسلام بشود) و این برابر است با ۲۵ آوریل ۶۴۳ میلادی. ما به جز این سند، هیچ سند دیگری که به خط عربی باشد، تا این لحظه که خواننده این سطور را میخواند در دست نداریم. به راستی چرا ما هیچ سندی (دینی یا غیردینی) به خط عربی تا سال ۶۴۳ میلادی نداریم؟ «دانشمندانی» که ادعا میکنند این برگهها متعلق به «زمان محمد» هستند باید برای شاهد یا تأییدیهی آن بتوانند خط عربی را در موارد دیگر، در همین فاصله زمانی، به ما نشان بدهند. به این رفتار «توطئه سکوت» میگویند!
……….
یک بار دیگر لازم است که جملهی معروف فُلکر پُپ نویسندهی آغاز اسلام را تکرار کنم: جوهر قلم ما (منظور نویسندگان غربی) در رگهای محمد جاری است……
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/10/203184.php#more
مزدک گرامی،
بیت الله بی نیاز اسناد تاریخی را مخدوش میکند. عمل این آقا در جعل اسناد تاریخی کمک عمده ای به آخوندها درپیشبرد مقاصدشان خواهدکرد. همین سند خرید 50 گوسفند که برروی پاپیروس نوشته شده است، دلیل واضحی بر ادعای منست. آن سند تاریخی درموزۀ اتریش محفوظ بوده و بنام PERF580 است. درسطر 5 سند نامبرده به بیست ودوم جمادی الاول اشاره شده است که بی نیاز جمادی الاول راکه یکی ازماههای قمری میباشد، حذف کرده است. ( 5. شهر جمادى الاولى من سنة اثنين وعشرين وكتبه ابن حديدو ). درمقالۀ دیگری منکر وجود محمّد پیغمبراسلام شده است که من در پژوهشی با ارائۀ مدارک تاریخی بجامانده از دیگران که بسیار به سال وفات پیغمبراسلام نزدیک است، نشان داده ام که نظر ایشان غیر واقعی است. درآن مقاله وی به گفته های بی پایۀ محمد کالیش استناد کرده است. هذیانگوئی بی نیاز موقعی به اوج میرسد که یورش تازیان به سرزمین مارا نفی کرده و مدعی شده است که ایرانیان و اعراب باهم زدوبند کرده بودند واز این رو دین اسلام یک دین تولیدشده توسط ایرانیان است!!
بشخصه بافعالیت نویسندگی ایشان و کسب درآمد از این راه مخالفتی ندارم. ولی موقعی که وی از طریق نویسندگی به ترویج اخبار نادرست وکذب میپردازد، باید به وی هشدارهای لازم داده شود. ادعاهای بی اساس این شخص موجب شده است تا بالأخره درمقاله ای پژوهشی که دردست تنظیم است، ایشان وسایتهائی که بدون احساس مسئولیت به انتشار نوشته های بی اساس وی میپردازند را مورد انتقاد قرارداده وبه آنها هشدار لازم رابدهم. واقعاً این فرد دیگر شورش رادرآورده است.
درود برشما مرد بزرگ ضمن سپاسگذاری از تلاشهای خستگی ناپذیرتان . جا دارد به آگاهی برسانم که در سال 87 برای نخستین بار در تاریخ این رویداد شوم 40 نفر از فعالین فرهنگی بویژه دوستداران میراث فرهنگی را از سراسر میهن جمع کردم و به اعتراض برای آبگیری سد سیوند و نابودی میراث فرهنگی ( شناسنامه ملت ایران) مقابل دفتر 110 ( بیت رهبری)در خیابان پاستور جمع شدیم پیشتر دو نامه به رهبر نوشته بودم و تقاضای دیدار حضوری از وی داشتم در نهایت من را به عنوان مسئول این حرکت به داخل هدایت کردند و گفتند جمعیت را پراکنده نموده و خودم تنها برای ملاقات با رهبری دو روز دیگر به آنجا بروم . تمام دوستان را بازرسی کرده تلفنهای آنها از چک و هرگونه تصویر برداری و فیلم ها را پاک کردند یک خبر نگار از طرف روزنامه امرداد هم بود که دستگیر شد و بعدها متوجه شدم کتبا به دانها گفته شد هیچ خبری از این تجمع نباید در هیچ رسانه ای چاپ گردد. دو روز بعد که سر وعهده برگشتم یک بازجویی حدود 5 ساعته با 3 نفر امنیتی شدم و از همه چیز پرسش شد فقط موضوع اعتراضی و در نهایت قرار شد از طریق تلفن با من تماس بگیرند و ملاقات حضوری که من درخواست کرده بودم را بهم بدهند. با برگشت به خوزستان در فرودگاه اهواز دستگیر و مدت 15 روز انفرادی و شکنجه های وحشیانه که البته ناگفته نماند من هم از خجالت دونفر از آن حضرات در درون سلول بازجویی حسابی در آمدم و نهایت تمام مدت دستگیری تنها هنگامی دست بند و پابندم باز میشود که مرا به توالت میبردند این بی شرفها 15 نفری با من درگیرشدند و هنگامی که با باتون برقی بیهوشم کردند موی سر و سبیلهایم را به صورت تحقییر آمیزی ماشین کرده بودند پس از متوجه شدن در واکنش باچاشنی فحشهای بسیار آبدار به آنها گفتم که من در این راه آماده سر دادن هستم شما موهاو سبیلهای من را میزنید که چندی دیگر باز هم رشد خواهند کردووو نتیجه اینکه تنها جایی که میتوان دست روی شریان اصلی این حضرات گذاشت درب سازمان ملل است . 14 مهر تعداد 8 نماینده از طرف اقوام خود را به آنجا رسانده و یک تقاضا مبنی بر رسیدگی به امر زندانیان سیاسی به آنها تسلیم کردند حتما میدانید که این مهم از دید حضرات هم مخفی نماند ولی بدون کوچکترین مشکلی کار خود را انجام دادند و اتفاقا از سوی مسئول دفتر و پرسنل نیز به خوبی پذیرایی و استقبال شدند . نهایتا بدانها گفته شد که مسئله را پیگیر و تلفن تماس و شماره پرونده ای را هم به دوستان من داده اند .
این توضیح را دادم برای اینکه این پیشنهاد را بکنم که حتما به تجمع مقابل درب سازمان ملل که نام این سازمان نیز به نوبه خود یک چطر حمایتی برای مردم ترسو نیز دارد بیشتر فکر کنید . ضمنا درود بسیار گرم مرا به دکتر ملکی برسانید ایشون مرد بی همتایی هستند و من مفتخر بودم که در هنگام تشکیل شورایی همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران چند بار خدمت ایشون بودم یکبار هم خودم به ده ونک رفتم و برای جلسه به خانه دکتر ادیب بردمش به هر روی ارادتمند هر دوی شما هستم . این هم آدرس ” (خیابان شریعتی . خیابان یخچال . بلوار شهرزاد پلاک 39 دفتر کمیساریای عالی سازمان ملل)
درود بر همه شما
پیشنهاد میکنم جناب نوریزاد فهرستی از شرکت کنندگان تهیه کنند و در نزد خود داشته باشند. آنچه مسلم است، عده ای از این عزیزان آنچنان که باید شناخته شده نیستند و ممکن است در جایی از این کشور دزد زده ناگهان ناپدید شوند. باید راهی برای حمایت از عزیزانی که ممکن است توسط دزدان و ظالمان حاکم مورد آزار قرار بگیرند، از طریق اجتماعات هدفمند و یا فضای مجازی وجود داشته باشد.
معلمین کجا هستند؟ کارگران اخراجی و حقوق نگرفته کجا هستند؟ دانشجویان ستاره دار کجا هستند؟ پدران و مادرانیکه جگر گوشه هایشان در زندان هستند کجا هستند؟ و….و … این گروه که بدنبال خشونت و براندازی نیست ، به شکل اعتراض مدنی خواستار حقوق از دست رفته خود می باشند . دیگران هم یا برای احقاق حقوق خود و یا برای پشتیبانی از این رنجدیده گان باید در این جمع بدو ر از خشونت شرکت کنند تا سردمداران به داد این ملت برسند. هیچکس بجز خودمان به داد مان نخواهد رسید.
هاااا وگوم در زمان دیکتاتور سابق که الحق آخوندها رو سفیدش وکردن مردم در راهپیمایی ابلهانه خود وگفتند توپ تانک مسلسل دیگر اثر نداشته بید یعنی ما از نمایش قدرت نوترسیم ! اما در راهپمایی هوشمندانه سال 88 مردم علیه دیکتاتور فعلی و گفتند شکنجه تجاوز دیگر اثر نداشته بید ! یعنی آخوندها چقدر از انسانیتی که نداشته بیدن سقوط آزاد وکردن بیخود نبید که از قول قران ویگولنزج خدا مکارترین مکارها بید که مثل حم رنگرزی از دینش برای هر جنایتی قانون درویارن ! اما من وگوم آخوند مکارترین مکارها بید چون وداند که خدا و قران و امام ته چاه همش دروغ بید و فقط دکانی بید برای مشروعیت دادن به ابلهانی که نه غقل درست و حسابی داشته بیدن و نه حرفی برای گفتن فقط مقت خوری بلد بیدن و عوام و ابله سواری هااا
———————–
سلام دوست طناز ما
سپاس از قلم شیوای شما. بهتر نبود آنجا که سخن از مفاسد آخوندهاست، جماعتی از انسانهای درستکار این صنف را از نابکارانش مجزا کنیم؟
سپاس که همه را به یک چشم نمی بینید و به یک چوب نمی رانید.
سپاس
.
هاااا منم خدمت شما سلام عرض وکنم استاد هر چند سلام به شما از دید آخوندها یعنی اقدام علیه امنیت ملی !
تذکر شما کاملا بجا بید سعی وکنم رعایت وکنم اگر سوادم اجازه ودد اما هر چه فکر وکردم یک آخوندی سراغ نداشته بیدم که در قدرت بیده بید و همچنان سالم و قابل احترام بید ! خوب بودن آخوندها خارج از قدرت قبول نبید چون قساد و جنایت با قدرت گره خورده بید ! قدرت و مقام محل امتحان بید و خارج از قدرت آخوندی قابل احترام بید که به اعتراض خود را خلع لباس وکند یا در راه مبارزه با ظلم شهادتی را که عمری برای مردم تجویز وکردن به جان وخرد . به هر حال من تابع نظر شما بیدم اطاعت امر .هااا
برره جان، بد جور زدی تو خال! آنهم چه خالی؟ خالی که یک قسمت از پروژه در حال اجرا بید! الحق ثابت کردی که از اهالی روستای برره! فقط فهمیدن زبانشان را به ارث برده ای! وگرنه تو هم مثل همه اهالی روستای برره به به و چه چه می کردی بید! اگر خواستی بگو تا برای فقط تو! قسمت اصلی پروژه را از زبان خود خود صاحب پروژه که ناخودآگاه فاش کرده بید برایت بنویسم تا ببینی این اهالی فعلی روستای برره، تازه روشن! شدگان این روستا هستند وای به حال روشن نشده های روستا! نجات ایران با این اهالی برره سرابی بیش نیست.
سلام بر نوری زاد عزیز
کورس گرامی ما درود بر شما،می بینی که جنگ مغلوبه شده اخر خبری، اثری؟؟؟
ما یه انجمن داریم به اسم “انجمن دین فروشها”..ببخشید انجمن مخفیه!..امروز یکی از “برادران دین فروش” به ما خبر داد که دلیل اینکه “آخوندها” اینهمه تو مسائل زیر نافی کار میکنند برای اینه که با “سرکه” کاری ندارند!!..گفتیم سرکه به اون چه مربوطه؟!..یه ویدیو نشون داد از یه آخوند که میگفت اسلام برای “احتراقی” نشدن مومنین دستور داده “اسباب و اثاثیه” زیر ناف رو با سرکه بشورن بعد بزارن هوا بخوره و بعد با آب بشورند!..خدا لعنت کنه هرکی یه سرکه به آخوند بده که هوا بخوره و خشک نشه!..لعنت دین فروش به توی سرکه فروش!!
حاج صادق لاری-جانی رئیسک قوه قضایه: نفوذ دشمن در جامعه قابل مشاهده است و دشمن نسل جوان را مورد هدف قرار داده و یکی از وظیفه مهم ما روحانیون این است که احکام اسلامی را به کار ببندیم.
ترجمه: اعلان جنگ به نسل جوان.
خب احتمالا از زنداني و شكنجه كردن جوانان ايران زمين براي مقابله با نفوذ دشمن از احكام اوليه اسلام اخوندي است
طبعا ايشون چيزي از اسلام ميدانند كه عوام نمي داند
چشم رهبر، سران قوا، سردارکان، اصلاح طلبان حکومتی، همه، روشن به موشک باران ایران با موشکهای روسی.
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
دكتر ملكي از تجمع اعتراضي معلمان، تجمع مدني مقابل اوين و دنا مي گويد
دكتر محمد ملكي ، چهره سياسي نام آشنا ، در گفتگو با راديو با اشاره به تجمع مدني در مقابل زندان اوين و لاستيك دنا و همجنين تجمعات اعتراضي امروز ( 16 مهر ) معلمان در شهرهاي مختلف ايران، گفت : ” حق گرفتني است. مردم بايد حقوق شان را بخواهند و بگيرند!” و افزود : ” اميدوارم اينها ( اعتراضات ) مقدمه اي بشود براي پيروزي هاي آينده.”
http://radio-neda.blogspot.com/2015/10/blog-post_8.html
همه شما را، شما هم میهنان خردمند و راد را دوست می دارم و در این وانفسای انسانیت و دلاوری به پیشگاه شما و شهامتتان و انسانیتتان کرنش می کنم.
به امید روزهای بهتر، که با گسترش تخم خرد و ایراندوستی به دست همچون شمایانی هر چه زودتر خواهد آمد.
تا حالا فکر کرده اید که یک جنبش و با یک نهضت چگونه شکل می گیرد و چه گونه جایگاه اجتماعی پیدا می کند؟ این سئوالی هست که باید آقای خامنه ای و اعوان و انصار مال مردم خورش بارها و بارها از خود می پرسیدند و سعی میکردند که جوابی درست برای آن پیدا کنند؟ چرا؟ چون طبق پیش بینی آقای خمینی نظام اسلامی میتواند با نارضایتی مردم سرنگون شود.
تاریخ بشری و حوادثی که بر ان گذشته جواب این سئوال را داه است و اگر روحانیون و مراجع به جای غرق شدن در کتابهای حدیث ، به دعوت قرآن به مطالعه حال مردمان و تاریخ گذشته توجه میکردند درسهای مفید زیادی میگرفتند.
هر نهضتی با پیدایش یک رهبر پا میگیرد. در یک جامعه و در جمعی ناگهان یکنفر تصمیم میگیرد حرکتی غیر متعارف بکند و دقیقا هم همیشه یک نفر این نقش را بازی میکند و نه یک گروه. مولوی در مثنوی هم بر این نکته تاکید میکند که رسولان یک تنه قیام میکنند و یک تنه بر خیل شهان یورش میبرند. آری فقط یک نفر!
در اینجا و در تنهائی آن یکنفر ، یک نفر دیگر ناکهان به او اضافه میشود و او را از تنهائی در میاورد. آن یکنفر بعدی بسیار تعیین کننده هست چون خودش ایجاد حلقه ای هست با دیگران و بتدریج یک نفرهای دیگر. از اینجا به بعد معلوم نیست که دیگرانی که ملحق میشوند آیا دقیقا با نفر اوّل هم هدف هستند یا نه و موضوع چندان اهمیتی هم ندارد چون جمع حاضر برای ادامه خود تعربف مشترک جدیدی را مطرح و روی آن توافق میکنند.این هدف جدید مشترک بطوز طبیعی با بسیاری از آحاد جامعه ارتباط مثبت پیدا میکند و میشود یک نهضت اجتماعی.
آنچه که در مقابل دنا میگذرد طلیعه همین مطلب هست. نوریزاد تنها برای اموال خود قیام میکند.موضوع در اول کاملا شخصی هست. بعد دیگرانی میپیوندند. امروز دیگر صحبت کامپیوتر و مانیتور نوریزاد نیست. صحبت ممنوع الخروجی و پاسپورت هم نیست. دستگاه رهبری پدر و پسر(سید علی و مجتبی) آن چنان /// را مرتکب شده اند که کل سیستم الان بمخاطره افتاده. رهبری که مغز متفکرش قاسم سلیمانی و جلیلی و حداد عادل هست شایسته دلسوزی نیست!..
باش تا صبح دولتت بدمد
کین هنوز از نتایج سحر است!
خدا پشت و پناتون. زنده باشی داش محمد. پاینده باشی دکتر ملکی
درود بر تک تک شما بزرگواران و پهلوانان ایران زمین!درود و سپاس از اینهمه انساندوستی و غیرت و جوانمردی و گذشت!
درود بر شرف و غيرت شما
راهتون پاينده