“عارف” کوچولو ده ساله است. پدرش او را در دبستان “گهواره دانش” مهر ویلایِ کرج ثبت نام کرده و شهریه اش را نیز پرداخته و عارف کوچولو یکی دو روز هم سرکلاس رفته. اما سرکار خانم اسکندری مدیر دبستان به بهانه ی بهایی بودنِ وی، او را به سر کلاس راه نمی دهد و پاهایش را در یک کفش کرده که: مدرسه یا جای من است یا جای این کودک بهایی. و اصرار دارد به این که: این کودک باید از مدرسه اخراج شود. اعلام می کنم اگر تا دوشنبه این کودک را به سر کلاس راه ندهند، یا به تنهایی یا با دوستانم جلوی این مدرسه به اعتراض خواهم ایستاد. از تمام مهر ویلایی های انسان و انسان دوستانِ هرکجا تقاضا دارم تا جایی که مقدورشان است مرا در این حرکت انسانی یاوری کنند. ما باید یک بار برای همیشه به بعضی ها نشان بدهیم که: احمق ها حق زندگی دارند اما حق خراب کردن زندگی دیگران را ندارند.
محمد نوری زاد
دهم مهر نود و چهار – تهران
|
سلام ودرودجناب كورس گرامي
درعين اينكه آزادانديشي شماراارج مي نهيم ومقالات شمارا مطالعه مي كنيم وبرخي ازنوشتارتان راباآزادانديشي شما درتضاد وتناقض مي يابيم .
پس دراين موارد به ما هم حق دهيد كه نقدي برنوشتارتان داشته باشيم.
مقاله مفصلتان خطاب به برادرارجمندم ودوست گرانمايه ام جناب آقاسيدمرتضي دام عزه وجواب مفصل وبرخوردارازدانش وفضل وتبهرايشان رانيز مطالعه كرديم ومستفيد ومحظوظ گشتم واقعا كيف كردم ازقلم شيوا وفضل ودانش توام باحلم وحوصله ايشان ،واقعالذت بردم سعيه مشكور وروحش پرنشاط بادوتنش سالم ازهرگزند.
ازنوشتارتان معلوم بود كه ازبنده رنجيده خاطرگشته ايد ومرا متهم به تفتيش عقايد كرده ايد.
چنين نيست دوست گرامي ازدور؛بلكه ماهم مثل شما گاهي به مطالبي كه ازنوشتارخودتان ديده ايم به شما نسبت داده ايم. عبارت “شاك دروجودخدا” متخذازبيانات خودتان است. رئيس سكولارها ” نيز ؛چون سكولارها ئي كه دراينجا مي نويسند همگي به امامت شما معترف هستند ؛چنانكه خودتان درنوشتارتان اقراربه سكولاربودنتان داريد .
وهمچنين اسناد انكارمعادجسماني ازكتاب اضحويه بوعلي سينا وبه فارابي ازسوي خودتان وازنقل قول غزالي؛نتوانستيد به كرسي بنشانيد ديدم كه آقاسيدمرتضي بامقايسه چاپ هاي متعدد برايتان مبرهن ساخت كه دريافت شما ازآن كتاب وترجمه اش ،صحيح نبوده است . وبه سؤال هاي شما درموردمعاد كه آيا همين بدن پوسيده اعاده خواهدگشت يانه پاسخ مبرهن دادند .
بعلاوه كه بنده دوآيه ازقرآن برايتان دركامنت پيشين آورده بودم كه مضمونش چنين بود:خداوند مي فرمايند:” مگر درآفرينش اول شما وآسمانها وزمين عاجز بوديم كه دراعاده بدن خاك شده شما عاجز باشيم؟”.
اين كلام خودش كلام برهاني وعقلي است ؛هرچندشما به قائلش باورنداشته باشيد ودراثبات ونفي وجودش برهاني نداشته باشيد.
اين جمله اخير عين فرمايش شماهست به سائلي كه ازوجودخداوند سؤال كرده بود. نخير بنده اصرار برتفتيش دروني شما ندارم بلكه استنادم به نوشتار خودتان مي باشد.چنانكه شما بادريافت ناصحيح ازكتاب اضحويه ،انكارمعادجسماني را به ابن سينا اسناد داده ايد ؛ونا صحيح بودنش باتوضيح آقاسيدمرتضي روشن شد.
پس همانطوري كه شما متون وگفتار ورفتار ديگران رابه نقد مي كشيد؛ازنقد گفتارخودتان ازسوي ديگران رنجيده خاطر نباشيد. شما چه قبول بكنيد يانه دراينجاشما امام ومقتداي سكولارها مي باشيد .
حال حكومت چگونه سكولاررا تصويرنمايد وبسازد،ربطي به جدال ماندارد. ماهم نماينده وياگماشته حكومت نيستيم تاشمارا شناسائي كنيم. وهرچقدر هم ازسكولاريسم ترويج كنيد الي الابد جامعه ايراني پذيرش مرام سكولاررا ندارد وبه هرظلم وستمي ازحكومت سنتي اسلامي دوام مي آورند اما سكولاررا نخير ؛هرگزقبول نمي كنند .
اين نوشتار فوق جوابي براي نوشتارحضرت عالي است كه درذيل مي آيد:
كه چنين مرا نوازش فرموده وگله مندهستيد:
“در اين نوشته هاى ناقابل كى و كجا ديده ايد كه من أصلاً و شخصاً در اثبات يا انكار حق يا خدا در ذات منزه أش چه در نظر متشرع و چه در نظر عارف نظرى بدهم كه جناب مصلح إصرار دارد تفتيش درونى كند يا مرا رئيس جمعى خطاب كند كه نه آنها را از نزديك مى شناسم و نه با آنها بر سر خط فكرى معينى گاوبندى كرده ام ؟ بله ، من سكولار هستم و از سكولاريسم دفاع مى كنم ، هم از نظر فلسفى و هم از نظر سياسى ، اما خطاب كردن من به عنوان رييس با آن تصويرى كه حكومت به عمد از سكولاريسم ساخته است چه معنا دارد ؟ “پايان
درپايان خوشنودي وسعادت شمارا دردنيا وجهان آخرت خواهانم وازاين نقدها وحاشيه نويسي برريشه هاي شما هيچگونه قصدجسارتي ندارم اماحق نقدرا براي خودمحفوظ مي دانم. بدرود
مصلح
جناب مصلح : طورى حرف مى زنيد كه انگار من و جناب مرتضى با هم دوئل كرده ايم و شما هم به عنوان داور دوئل تير پيروزى را به نفع آقاى مرتضى شليك كرده ايد . من قبلاً هم گفتم كه مى گذارم جناب مرتضى آخرين پاسخ را بنويسد چون إحساس كردم بحث بيش از حد به درازا كشيده شده و يك جا بايد آن را به داورى خوانندگان واگذاريم .پاسخى هم به قسمت آخر داده ام ضمن اداى احترام به جناب مرتضى بابت زحمت و دقت و پى گيرى مطلب ، اما از عرضه آن چشم پوشيدم . حالا شما فرض كنيد كه جنگى در كار بوده و يك طرف پيروز و طرف ديگر مقهور شده است ، آيا در تاريخ فلسفه هم اين بحث مختومه شده ؟ من إقرار مى كنم كه در اين مباحثه از سيد مرتضاى گرامى چيزهايى آموختم و به رغم اختلاف مبنايى با ايشان از اين بابت و همچنين از بابت رعايت آداب بحث مديون ايشانم ، اما در نهايت از نظر من بحث همچنان مفتوح مانده است.اين گونه بحث ها به دشوارى به پايانى چنان قطعى مى رسد كه شما بتوانيد آن پايان را أبدى فرض كنيد وگرنه براى من ساده ترين كار پذيرفتن آن چيزى است كه تا اين لحظه در نظرم درست آمده است . شاد باشيد
مزدک گرام:
1- لطفا مکتوبه اینجانب را به دقت مطالعه نمائید .
2 – قضاوت در خصوص دیگران از روی متن (تو یا یک آرمان گرای احساسی هستید و یا شیعه ایی متعصب) خارج از عدالت نیست؟
3 – دو حزب بابی گری و بهائی گری را انگلیس ساخت مانند حزب توده که شوروی سابق بنا نهاد.
مهدی از تهران
دور افتاده از وطن
1 – آنچه در باره کودک گفتم ربط دارد به دفاع از انسانیت و حق شهروندی
2 – اینجانب بابی گری و بهائی گری را دو حزب دست ساز انگلیس میشناسم مانند حزب توده شوروی سابق ساز
مهدی از تهران
گلابتوت گرام:
نمیدانم چرا متن را با عینک تعصب مطالعه کردید. لطفا عینک تعصب را کنار بگذارید و پس از مطالعه تاریخ و نوع به وجود امدن دو حزب بابی گری و بهائی گری اظهار نظر فرمائید.
مهدی از تهران
امیر گرام:
وقعا مگر مطالعه کردن یک متن چند خطی با دقت و بدون عینک تعصب چقدر سخت است .
مهدی از تهران
یامین گرام:
1- لطفا با دقت و بدون تعصب متن را مطالعه نما. من کجا کسی را به دینی دعوت کردهام.
مهدی از تهران
توضیحات خودم:
کلیه دوستانی که یاداشت بر متن اینجانب گذاشته اند در وجوح ذیل مشتر هستند:
1 – عینک تعصب بر چشم گذاشته اند
2 –مشکل داشتن با رژیم حاکم بر ایران و بدون مطالعه عمیق تاریخ و گرفتن شور حمایت از کودک و احساسی شدن
3 – نخواندن متن اینجانب با دقت بعلت بند 1 و 2 بالا
مهدی از تهران
آقای مهدی
شما نظرتان محترم ، اما خطاست، جنبش بابیه و بعدها حزب توده از درون ساختار اجتماعی فرهنگی و مذهبی سر بر آوردند، اینکه حزب توده بعدها از حمایت روس برخوردار بود ، یک طرف، و اما چون پروفسور ادوارد براون یک ایران دوست بود ، برای خیلی ها درکش مشکل است، پیشنهاد می کنم کتابهایش را مطالعه کنید، تغییر و تحول درونی است ، عوامل خارجی جای یک جرغه گاهی بازی کنند ، مانند حمله روسها وجنبش تنباکو ووووو شما ملت ایران را کمی بیشتر بها دهید، این شبح دشمنی را دور کنید ، فعلا ما دشمن خودمان استیم اگر به جای پیشرفت و همپایی با دنیای متمدن ، همه را دشمن بدانیم .
کاش یکی پیدا میشد که بره رو دیوار این دکون گهواره دانش که اسم دبستان رو خودش گذاشته یه دونه نه بنویسه. خدا بیامرزه شاه رو که به این سادگی اجازه واکردن همچی دوکون ها رو نمیداد. راسی والدین این طفلک چقد پول دادن. کاش برن پولو پس بگیرن. اگه تهرون بودم خودم میرفتم رو دیوار – نه – مینوشتم. این مادینه الحق نسبش به اسکندر اونکاره میرسه
سلام عزیزان
امروزخبری را دراینترنت میخواندم که البته ماها قبل اتفاق افتاده بود ولی از نظر اهمیت موضوع برای حقیرتازه بحساب میامد
خبر با این عنوان شروع میشود که بعله !! داعش داره مجسمه هایی که در موصل باقی مانده و در زمان حسن البکر و صدام امکان نداشته اند که به موزه بغداد منتقل بشوند توسط پتک های سنگین در دستهای داعشیان دارند به نابودی کشانیده میشوند بدون آنکه داعش به تاریخ و تمدن هزاران ساله عراق اهمیتی بدهد.
نکته اینجاست که با خواندن این نوشته اولین چیزی که در مخ بنده شکل گرفت همین بود که: «تاریخ هزاران ساله عراق؟؟» شوخی میفرمائید…..
شهربغداد که داستان جهان شمول هزار و یک شب بگفته ای از آنجا سرچشمه میگیرد آبادیی بود نزدیک مدائن بزرگ ساخت و تأسیس ساسانیان و تمامی دست ساختها و برجای مانده ها چه از زمان مادها، ایلامیان، و آسوریان هخامنشیان و چه ساسانیان در مدائن که در نزدیک بغداد بود جمع آوری شده بودند. منظور اینکه اگر شما مجسمه ای در مدائن میدیدید لوزما دارای این معنی نبود که آن مجسمه به بغداد تعلق داشته است. ضمن اینکه در زمان برو بیای مدائن بزرگ بغداد قریه ای پراز بُز و گوسپند و سایر احشام دیگر نزدیک به پایتخت درست مانند درکه ویا میگون بتهران بیشتر نبود
حالا داعش یعنی آدمخواران مسلمان راستین به متلاشی کردن این مجسمه ها و بازمانده های ایلامیان، مادها، آسوریها، هخامنشیان و ساسانیان پرداخته اند و جهان لیبرال غرب چه قشقری که راه نیانداخته اند که ایهالناس بفریاد این عتیقه های عراق برسید که این داعش در شرف از بین بردن تاریخ هزاران ساله عراق هست.
یک آدم منصف باید ازاین مادرمن غریبم بازهای غربی ها بپرسد که پدر جان راجع بکدام عراق هزارها سال حرف میزنی؟ عراق تا قبل از سال ۱۹۲۸میلادی هیچوقت وجود خارجی نداشته و تا قبل ازآن تاریخ همواره استانی از یک کشور بزرگتر بوده است. حالا چشم بهم زدیم این مزن هردم مملکت نو ظهوردارای تاریخ هزاران ساله شده؟ و همه ساله سالگرد تأسیس ایوان مدائن را بعنوان اولین نماد گسترش داد در یک جامعه متمدن باستانی جشن را هم میگیرد؟ بابا دمتون گرم….بابا دم……..الا آخر
نا گفته نماند قبل از یورش اهرمن چهرگان همسایه به ایران فراگیرترین دین زرتشتگری بوده است و بعد ازآن تعداد بسیارانبوهی ازایرانیان میترایی، مانوی، مزدکی، مسیحی، کلیمی و بودائی بودند و بهمین خاطرمجسمه معروف بودا کنده کاری شده از یک تخته سنگ یکپارچه در کوه های هندوکش درافغانستان ساخت ایرانیان عزیز هست که طالبان اسلامی با شلیک یک گلوله توپ ساخت روسیه آنرا منهدم کرد. البته ناگفته نماند که با تصمیمات و زحمات آمریکائی های شیطان بزرگ و جهان خواراجزای ریزریزشده آن مجسمه در حال جمع آوریست و بامید اوباب جمعی جهان خواران دوباره ممکن هست سرهم شدهو به جهانیان تقدیم گردد
در هر صورت هدف حقیربازگوئی تاریخ ساخته گی به اصطلاح هزاران ساله عراق بود که تا سال ۱۹۲۸میلادی هیچوقت وجود خارجی نداشته و همچنان مانند ترکیه مولانا را و مانند ترکمنستان ابوریحان را ناجوانمردانه به سرقت برده و ازآن خود کرده اند عراق نیز مدنیت مدائن وآن ایوان عظیم دادگستری انوشیروان را در برابر سیاحان و مطبوعات جهانی ازآن خود تلقی کرده و چه مباهاتی که از خود نشان نمیدهد
انگارهمه درصدد سرقت تکه ای ازاین مرز و بوم هستند و صاحبانش که قرارهست از این دزدیها جلو گیری کنند خود رئیس دزدان بوده و از سفارت ها که از امنیت سیاسی برخوردار هستند خود رئیس قاچاقچیان عتیقه های باستانی بوده و سد البته بنده اسمشان را گوشزد نمیکنم چرا که ممکن است با چنگک های خشمگین احتیاط برخورد کنم. والا همه ما میدانیم رئیس دزدها کیست.
همتون زنده و پایدار باشید
رسول
کلا دو طیف فکری متفاوت دراین سایت کامنت میگذارند.عده ای مخالف دخالت دین درعرصه های عمومی(سکولار)که تعدادشان بیشتراست.وعده معدودی هم به اصطلاح متشرع ومتدین.که پیشرواینهاسیدمرتضی ست.
دراین بین ودرمیان طیف اول برخی دوستان علاوه برسکولار بودن ،مخالف نوع دین ومنتقدادیان وبخصوص اسلام هستند.حالاچرا اسلام؟برای اینکه سیدمرتضی تمامی امور ورخدادها را براساس متون ادیان و ان هم ازنوع شیعی ان می سنجد.یعنی تا انجایی که ذهن من یاد میاورد هر رخدادوبحثی که دراین سایت رخ داده سرو تهش توسط سید به اسلام وشیعه ربط داده شده.چرا بحث متن را اینگونه شروع کردم؟ایا منظورم داوری وقضاوت درباره صحت ویاعدم صحت نوشته های دوستان بوده؟ایا میخاسته ام عده ای را تطهیرودیگری را مفتضح بکنم؟ایا اصلا چنین قدرت وجراتی دارم؟ویا مهم تراینکه ایا دیگر دوستان به این متن اهمیتی میدهند؟وبا انتقادویا مدح دیگران این حس تمام وکمال به دیگران منتقل میشود؟
خیر.
نکته مهم ومنظوراصلی من نقد وضعیت کنونی وچرایی ان است.کامنت های این سایت برشی از ان چیزهایی ست که درجامعه جریان دارد.ومهم تر اینکه وجه غالب برتری بی چون وچرای تفکرامثال سیدمرتضی ست.واگرکامنتهای مخالف جریان فکری ایشان دراین سایت بیشتر است نشانگر این امر نیست که درجامعه ماهم اکثریت وتفوق وبرتری هم با این اندیشه است.خیر .این سایت خاصی ست که دسترسی محدودی بران است ومتفاوت جریان روزمره میباشد.
در طول تاریخ که به وضوح جریان ان در دسترس همگان قرار دارد برخی مسائل همچون علم ریاضی اثبات شده اند.یعنی با اینکه نمی توان همچون 2در2که میشود4وبه راحتی وبدون دردسرواختلافی قابل اثبات است توضیح داد.اما برخی امور انقدر درجاها وزمانهای مختلف تکراروامتحان شده ومهمتراینکه به نتیجه یکسان رسیده که نمی توان ادعای تازه ای درباره ان داشته باشیم.
دخالت دین درجامعه یکی از مهم ترین واساسی ترین این بحث هاست.وچون جامعه ما سالهای سال بوده که از این طریق اداره شده میتوان ان را به چالش کشید.چرا برخی تاکید دارند که حتما جامعه بایست با شریعت ودین اداره شود؟چه عیب و ایرادی در عرف وقوانین روز وجود دارد که نمی توان جامعه را براساس ان بنا کرد؟مهمتر اینکه این دینی که اینان بر مبنا ومعیار قرار دادن ان پافشاری کرده وبرای ان جنایتها مرتکب شده اند چه مزیت وبرتری داشته؟در واقع درعمل دستاورد ان چه بوده؟کدام نکته بوده که براساس ان دین را برجسته قلمداد کرده ومعیاروملاک وعرف وقانون درجامعه اعمال شده؟به اخبار روز نگاهی بکنید.تنش و درگیری در جوامعی ست که به نحوی با دین سروکار دارند.درحرف همه اینگونه جوامعه ادعای دیانت -رهبانیت-نجات-رستگاری و…دارند اما در عمل // در گل گیر کرده اند.جالب است ایراد را در نوع دین ندانسته وهمه تعارض ها ومشکلات معطوف به انسانهاست نه دین.
شما وهرشخص دیگری ازچیزی میتواند دفاع کند که بازدهی ان برای همگان مشخص ومثبت بوده باشد.پافشاری بر امری که دستاورد ان یکسر تباهی وفسادوعقب ماندگی نسبت به تمدن وتجدد چه معنایی دارد؟یکی شخصی فردی یک دستاوردی را توضیح بدهدکه نتیجه تاثیر مستقیم دین دراین 100سال اخیر بوده باشد.
حالا که چی؟اینایی که نوشتیم منظورمان چی بود؟اهانت به دین؟مخالفت با دین؟اصلا مخالفتی نمی توان یا دینی داشت که در ضمیر وباطن ادمی ست.تاثیری هم ندارد.اصلا امری بی خود وغیر عقلانی ست مخالفت با اعتقادات افراد.اینگونه تفکریعنی مخالفت با اعتقادات افراد برای ادم های بیشعور ونفهم وبی احساس است.
اما نکته مهم این است که چه نوع اعتقادودینی.هرنوع که باشددرخلوت افراداست.وامری به شدت شخصی وخصوصی است.کسی نمیتواند اعتقادات خود را مبنا ومعیار امور اجتماعی قرار بدهد.اگربدینگونه عمل کند اول چیزی که صدمه واسیب خواهد دید خود اون اعتقادات ودین خواهدبود.فلان دین نکات راهبردی فراوانی برای بشریت اشاره کرده.خب بکند.خیلی هم خوب است.واگر بتواندفردی را به کارهای خوب سوق بدهد بسیار هم شایسته وبایسته است.اما نمی تواند معیاری برای 80ملیون ایرانی با طیف وسیعی ا ز اعتقادات گوناگون باشد.نمی تواند.درعمل نمی تواند.نتوانسته.نه درایران بلکه فعلا تا به الان درهیچ کجای عالم هیچ دینی و هیچ حکومت دینی نتوانسته سعادت جامعه را بر اورده بکند.که برعکس.یعنی اگر دراین راه موفق نبوده اشکالی نداشت.اما مسبب فجایع وحشتناکی هم شده که اگر این نوع تفکر نبوداون فجایع اتفاق نمی افتاد.همین درگیری های فرقه ای بین مسلمین درمحدوده خاورمیانه ودر100سال اخیر را مطالعه بفرمایید.یا همین روزها تنش هایی که درخاورمیانه ودر لباس داعش ونمی دونم الزهره والنصره وبوبکاروزهرمارو در سوریه-عراق-افغان-لیبی-پاکستان-یمن-(به رهبری وزعامت ایران وعربستان-شیعه وسنی)رخ میدهد نتیجه اصرار برحقانیت فلان دین ومذهب است.این نوع کشمکش وتنش وجنگ که دستاورد ان فسادوتباهی نسل اینده ان کشورخواهدبود ایا در ج.امعی که نوع دین درحکومت نقشی ندارد دیده میشود؟(البته علاوه بر نزاع دینی بین این کشورها پاره ای مسائل سیاسی وغیره هو دخیل است)دیده وشنیده اید سوییس-دانمارک-استرالیا-المان -ایتالیا واین قبیل کشورها این نوع درگیری رخ بدهد؟
پس شمایی که سنگ دین ومذهب به سینه میزنید از چه چیز ان دفاع میکنید؟لازم نیست ازمتون ادیان فلان جملات پنداموزوحکمت ها را ردیف بکنید.از دستاوردها ونتایج ان در عصرکنونی ویا هر برهه ای از تاریخ نشانی بدهید.بنویسید در فلان زمان وفلان مکان یک حکومتی بوده که براساس حاکمیت فلان دینی نسبت به حکوکتهای هم جوار فلان مزیت وبرتری ها را داشته ومردمان خود را برتارک خوبی ها وخوشی ها نشانده وانان را از فلاکت وفساد وناهنجاریها بدور وبه ساحل ارامش رسانده ست.
برعکسش زیاده.یعنی جوامع وحکومت های زیادی را امروزه مشاهده میکنیم که متون دین نقشی در امور اجتماعی نداشته وفقه وشریعت خاصی در قوانین ان کوچکترین نقشی ندارد.اما مردمان ان اغلب در رفاه هستند.میدانندامورمختلف براساس شایستگی بین افراداست و پاچه خواری و..یه مالی رونقی ندارد.چون اقتصاد دولتی نیست به تبع رانت وفساد ناشی از دولتی بودن رواج ندارد.رقابت در امور مختلف کیفیت را بالا برده وقیمت را پایین اورده ست.مهمتر اینکه در ظاهر دین ومذهبی معیاروملاک امورنیست.اما همه اهداف ادیان درعمل دراین کشورها بین مردمان جریان دارد.یعنی دروغگویی مذموم وناپسند است.وبه شدت خانواده ها بران حساسند.تظاهرو دورویی ناپسنداست.وافراد صریح و رک حرفشان را میزنند.غیبت کردن وپدرسوخته بازی و …امری نادر است.بچه ها مهارت های عملی زندگی را درمدارس می اموزند.ازادیهای فردی افراد تضمین شده است.هرکس در هرشغلی کارش رو درست انجام میدهدوکارها تخصصی وهرکاری درامدخودش رو دارد.بطوریکه یک اشپز-راننده-معلم مثلا ایتالیایی میتواند تعطیلات خود را درجایی که دوست داردبگذراند…
البته کمبودها وبحرانهای مقطعی چون بحران اقتصادی اخیر در اروپا معمول است.هیچ امری نمی تواند مطلق باشد.نکته مهم تلاش مستمر همگانی در رفع کمبودها وحل بحران ومشکلات است.این قبیل جوامع مشکلات خاص خودشان را هم دارند اما حداقل اینکه ادعای نجات ورستگاری نوع بشر را ندارند.
ماها هم نه اینکه غرب پسند باشیم اما به دستاوردها ونتایج حکومت ها وکشورها وتفکرات وافعال که نگاه میکنیم به وضوح نتایج درمعرض همگان است.اما جهل ونااگاهی وتعصب بیجا نمی گذاردبرخی این تفاوت ها را ببیند ودرک بکند.قوه درک نداردکه تشخیص بدهدکدام خوب وکدام بداست.پیشاپیش درنمی دونم ناکجای ذهنش حک شده که اعتقادات او برتر وبهتراست.وبرای امری موهوم ونامعلوم وخرافی پایبندباشد.امورمختلف هم ناشی ازحکمت خداونداست.اگر امرخیریست ومنتهی به امتیازهای خاص ومثبتی از لطف خداونداست.اگرخطاییست ازبشراست.بدیها نتیجه فعل بشراست وخوبیها لطف خداوند.بشر موجودی پست وحقیر است که خداوندبا لطفش برخی را کمک وعده زیادی هم نه اینکه شامل لطف خداوندنشده بلکه خود راه را کج میروند.حالا چرا خداوندبه اینان کمک نمی کند رانمیدانم…ازکجا به کجا رسیدم.ادمی نطقش که باز میشه همین طورکلمات است که ردیف میشود وتا موجب دردسر نشده وبا این اراجبف سرتان را درد نیاورم بدرود.خوش باشید.خوش.
همه این نطق تکراری شما که از اول که به این سایت آمدید چیزی جز آن را ارائه نکردید این است که برخوردهایی که در خاورمیانه و غیر خاورمیانه پیش آمده یا پیش می آید ،ریشه ای مذهبی داشته یا ناشی از اختلاف مذهب بوده است ،من نمی گویم اصلا حرف شما مصداق ندارد ،اما میگویم لزوما همه برخوردها و کشت و کشتارهای قدیم و جدید سر منشا عقیدتی و دینی ندارد ،بنظر من اکثر این دعواها و کشتارها ناشی از هوای نفس و اراده معطوف بقدرت است ،قدرت طلبی و طلب استیلاء بر منافع و ثروت و قدرت منشا برخوردهاست خواه امثال داعش حرکات خود را مستند به برداشت های جاهلانه خود از اسلام بدانند یا ندانند هدف غایی آنها دستیابی به قدرت و منافع ناشی از آن و بسط آن است این چه کار دارد به اسلام و جنگ عقیدتی و کلامی؟ ،الان دعوا در یمن بر سر دعوای کلامی شیعه و سنی است یا تضاد منافع دو گروه در یمن که هریک ساپورترهایی دارند؟ برخوردهای دیرین در افغانستان بر سر اعتقاد است یا جنگ قدرت؟ نزاع در سوریه بر سر تداوم قدرت بشار اسد متحد ایران یا روی کار آمدن گروههای مختلف است یا دعوای عقیدتی و شیعه و سنی؟
دعوای دیرین فلسطین بر سر یهودیت و اسلامیت اعم از شیعه و سنی است یا دعوا بر سر حاکمیت صهیونیستها و گروههای فلسطینی؟
جنگ ها و درگیری ها و شاخ و شانه کشیدن های هند و پاکستان از قدیم الایام جنگ عقیده بوده است یا جنگ قدرت؟
الان روسیه که شروع به بمباران مخالفان بشار کرده است انگیزه اش عقیدتی است یا قدرت نمائی و تقویت متحد خود؟ دعوای روسیه با مخالفان بشار دعوای شیعه و سنی است؟
نزاع هایی که در قاره افریقا و کشورهای افریقایی اتفاق می افتد جنگ عقیده است؟
کشتاری که در بالکان و سربرنیتسا اتفاق افتاد جنگ عقیده بود یا جنگ قدرت؟
دخالت امریکا در عراق و افغانستان و پاکستان و مناطق دیگر دخالت و جنگ عقیدتی مذهبی است یا دعوای تاسیس ئ تحکیم قدرت؟ روشن است که در همه اینها جنگ جنگ قدرت و پول و دنیا و طمع است نه جنگ بر سر بنیان ها و عقائد مذهبی ،همین الان مخالفت شما سکولارهای وطنی با حکومت دینی منتخب مردم ایران دعوای عقیده است یا دعوای قدرت؟
متاسفانه سکولارهای وطنی و از جمله شما چیزهایی غیر عینی را بعنوان کلیشه هایی ذهنی پذیرفته اید و دائم اونها رو تکرار می کنید آنهم با لحنی خود حق پندارانه و یکطرفه و تعبیراتی گاهی زشت و نامانوس که در همین نوشته هم بود ،جالب هم هست که اینها را ردیف می کنید و متواضعانه در انتها آنها را “اراجیف” می نامید ،البته من مثل خود شما اینگونه نطق های تکراری را اراجیف نمی نامم ،اینها بنظر من مغالطات سکولارهای وطنی است که باز همان انگیزه جنگ قدرت را تعقیب می کند.
خوش باشید
حاج سبزوار (رضایی): اقتصاد هنوز به دست اندیشه امام و رهبری نیفتاده است.
-اگه هزار تا دکترای تقلبی واست چاپ کنن هنوز همون … (سه نقطه از مش قاسم میباشد) هستی که جنگ برده رو باختی ای نادان!
https://www.youtube.com/watch?v=r2TsaLLCtBU
این حرف را گوش کنید تا متوجه خیلی چیزها بشوید
شاه رفت همانجایی که باید باشد یعنی تاریخ. فرق بزرگی بین شاهان پیش از اسلام و بعد اسلام است . ایران به جمهوری نیاز دارد ، دوره ی حکومت مردمی است.
حاج احمد (توکلی) در گفتوگو با فارس: نامه وزرا به رئیسجمهور و انتشار آن از طریق رسانهها که یکی از آنها وزیر دفاع است و صنعت گستردهای را مدیریت میکند…….
-حاج احمد، یکی از بزرگترین مشکلات همین “صنعت گستردهای” میباشد که هیچی غیر از سوراخ خرج نیس. یارو هنوز نفهمیده پول خرج ترقه و فشفشه کردن و به جیب کره شمالی ریختن به درد مملکت داری نمیخوره.
وی بیان داشت: همچنین از آنجا که در این نامه صحبت از بحران میشود باید وزیر اطلاعات و کشور در آن شریک میشد.
-همه چیز اطلاعاتی؟ ای نادانان!
آرمان خالقی(این دیگه کیه خدا میدونه) با اعلام اینکه رئیسجمهور میتواند در پاسخ به این نامه یک کارگروه ویژه برای بهبود وضعیت اقتصادی تشکیل دهد، ادامه داد: تاکید میکنم وضعیت اقتصادی کشور نامناسب است و احتیاج به یک تصمیم ضربالاجلی دارد.
-حاجی! اولا این جمهوریک از روز اول با کارهای ضربالاجلی/انقلابی به دست یه مشت نادون مثل تو به اینجا رسیده. دوما، اون ضربالاجلی که تو میگی راه به ترکستانیه که میبینی. ولاکن اون ضربالاجلی که ملت میخواد کنار گذاشته شدن ولی وقیح میباشد. برو کنار باد بیاد.
جناب نوربزاد عزیز ما چند نفر در المان اگر چند روز از شما نوشته ای نبینیم دل هایمان حسابی شور میزنه. تو را به ان ایمانی که داری هر روز اگر شده یک جمله بنویس تا اینکه ما بدونیم شما سالم هستی از راه دور دستت را میفشاریم. شاد زی ازاد .زی
هر آنچه که در منا اتفاق افتاد دست برادران قاچاقچی خودشون توش بوده. واسه چی اینهمه زوار فقط از ایران کشته شدن؟ سابقه هم دارن و این کارها خیلی هم ازشون ور میاد.
درود بی پایان بر نوریزاد و سایر هم میهنان ارجمند
خواندن نام فامیل این مدیر بیصلاحیت بازهم این فکرقدیمی را در مخیله بنده تحریک کرد که اگربعضی ازایرانیان از نامهای عربی (مانند اسم خود حقیر) برای فرزندان خویش انتخاب میکنند میشود بدلایل ایدؤلوژیکی و باورهای دینی این عمل را توجیه کرد ولی هنوزهم که هنوزهست برای من مفهوم نیست که هرایرانی که ذره ای مهرمیهن دردلش باشد چطور نامهائی مانند اسکندر، چنگیز، تیمور و مانند اینان که تکرارآنها یادآور چیزی جزکشت و کشتار و ویرانی و غلبه دشمن نیست برای نامگذاری فرزند خویش استفاده میکنند و چطوراین فرزندان زمانی که بسن استقلال تصمیم گیری میرسند نام خود را عوض نمیکنند.
التبه بنده بهیچ وجه ادعا نمیکنم که استفاده ازاین نامها از میهندوستی کسی مکاهد و یا اگر آن را تغیربدهد بیشتر میهن دوست خواهد شد فقط عملی سمبولیک هست و بد نیست ریشه این اسامی از میهنمان کنده شود همانطوری امروزه نام نادر درهندوستان ریشه کن شده است
با احترام
رسول
سارا خانم فرانکفورتی..
1- .اولا شما چرا می خوای مسلمون بشی؟ مگه مسلمون خودمون کم داریم که شما هم میخوای بیای؟
2- بعد هم ببین میتونی سی روز روزه بگیری و اگه حجابت عقب جلو شدی بری کلانتری یا نه؟
3- حالا چرا اصلا آدم مسیحی بشه؟ کشیش جماعت که خیلی خطرناکتر از آخونده!
4- بعد هم پرسیدی کی این دروغها رو پخش کرده؟ خوب طبق تحقیقات اهل هامبورگ معلوم شد که آنهائی که تو فرانکفورت هستند این کار ها رو میکنند!.البته دور از جناب!
5- در ضمن توجه بفرمائید که////////////!..منظورم////////// است!..مزدک جون ترجمه کن!
شنیده شده یک فعال فیسبوکی را که به اعدام محکوم شده را حکم جدید داده اند که باید 7 سال و نیم در راه اسلام تحقیق کند آنهم با موسسه در راه حق!..یعنی خود مسئولین هم میدانند که اینکار عذابش بیشتر از اعدام و رفتن به عذاب جهنم هست!..ما برای اینکه این کفار بی دین مزدور اجنبی به اشد عذاب برستد این مجازاتها را پیشنهاد میکنیم:
1- توهین به جنتی و خاتمی …… آفتابه داری مسجد اعظم قم!
2- توهین به آقا مجتبی…………نشستن پشت درب توالت مسجد ارک و دادن آفتابه!
3- توهین به نقدی و جعفری………..شستن دستشوئی های مدرسه حقانی بمدت دو سال!
4- توهین به بابک زنجانی………..در خدمت طلاب مجرد بودن!
5- توهین به مراجع…………..صیغه کردن مادر و یا خواهر خود به کسانی که آنها تعیین میکنند!
6- توهین به رهبری…………شستن دستشوئی و توالت سید خسن نصرالله بمدت 5 سال!
7- حمایت از بهائی…………تحقیق در مورد صیغه و مزایای آن!
8- حمایت از نوریزاد………تحقیق در مورد یهود ینی قریظه و اثبات حقانیت آن!
9- حمایت از سروش………تحقیق در مورد اجرای سنت برای نوزادان پسر و نقش آن در بهشت رفتن!
10- حمایت از رهبر………جایزه اش کپی کردن کارها و حرفهای نتانیاهو و انتشار آن بنام جلیلی!
بقیه اش را هم فکر کنید و پیشنهاد بدهید
مازیار گرامی
سخنی خوب در پست پیشین آوردی در نقد من که از آن بهره بردم و چند ناروشنی در آن دیدم که اشاره وار می آورم و سپس نتیجه و منتظر رفع ناروشنی سخنم می مانم از سوی تو و هر کس که می خواندش-هر کس حق دارد هر چیز را بخواند و نقد و اینجا تخصص و این حرفها را بریزید دور دوستان و تلاش کنید نوشتن و فکر کردن را تمرین کنید ولو که تنها یک حرف از کلیت بلند یک سخن را ناراست می دانید و می فهمید همان را بر سر نویسنده اش که من باشم خراب کنید. از خراب کردن من(ساختارشکنی که بخصوص نزد پست مدرنها رواج دارد و کتاب خوبی در این خصوص به ترجمه پیام یزدانجو پیشترها روانه دلهای کم خوان ما شده، همین است و با خراب کردن مألوف فقیهانه زاهدانه حسین شریعمتدارانه فرقها دارد!) شما جوانان خوداندیش توانمند به رویش و جوشش درونی درآیید و ایران را با بذر خوانده ها و نوشته ها و قدرت گرفتنهایتان بسازید- پس بگویم چقدر شعف دارم هر کس مرا بکوبد کوبیدنی نه از سنخ نقد آتش سوار گرامی که دعوت به دوئل کرده است بل از سنخ مازیار و مزدک(اگر نسبتهای شخصی به آدم ندهد) و نه از سنخ آن مذهبی مردی که حتی حیفم آید نامش را بیاورم از بس غوطه ور در کینه است از هر سکولاری و از شخص علی خامنه ای نه از نظامی که خودش و همپالکیهایش ولییش باشند.یادم نرود بگویم اگر او می خواهد با رئیس سکولارسازی و نسبت گروه دادن و سرچشمه «متحیران» خطاب کردن و با ننه من غریبم بازی که من گرچه در قمم ولی قلبم ناکار است و این سنخ //// به بیسوادان فتا که در دنیا هیچ کاری ندارند جز پیدا کردن محل بیخوابی رهبری در اینجور سایتها گرا بدهد که هجوم برید و و سکولارها را بگیرید ، به ذهن ///// و ///// که سخت رنجور از سکولارهاست یادآوری می کنم که او که از ما گروه درست می کند بداند-عین کار خودش تا ////////- هیچ کس دراین سایت به اندازه همین موجود بداندیش به علی خامنه ای شما فتاییهای بیسواد-که برای شما از خدا برتر است- فحاشی و توهین نکرده است و این پاسخ را برای این آوردم که به او یاداوری کنم که هر رخدادی برای امثال کورس پیش آید من یکی آن را از گرای متوهمانه این فرد ///// و بداندیش می دانم که ///// زیرا از کینه مالامال است. کینه خامنه ای را در حد لالیگا و کینه سکولارها را در حد جواز کشتنشان(زیرا بارها به تلمیح گفته است فلان حرف کفر است و مصداق را به فتا واگذار کرده است) در دل انبار کرده است اما ما کینه هیچ کس را در دل نداریم و با تمام نظر و اندیشه، //// همقطاران و هم اندیشان این فرد و حاکمانی که ایران را از هر نخبه ای روفته اند بر ملا می کنیم و اساسا ما دشمن هیچ کس نیستم جز حماقت و جهلی که قرنها بر ما حاکمیت بلامنازع دارد و سرچشمه آن را هر کدام به قدر وسع و درک و مطالعه مان در کامنتهای کوتاهی به عرض جوانانی می رسانیم که می خواهند بفهمند و فهمیدن و خودسازی درونی را اولین و برترین کار می دانیم و در ضمن به مزدک که چه خوب کم کم از راه کج توهین بی بنیاد به دین دوری گزیده، عرض می کنم تو باز در فهم ماهیت این فرد سخت به اشتباه رفتی و او را دوست خطاب کردی! )
حالا بعد ازاین مقدمات دیگر برای حرف اصلی جایی نمی ماند جز اشاره:
1-نقدهایت بر دوستدار را-ضمن ارج به تلاشت برای فهم و نقد دوستدار- هم برگرفته از نقد نیکفر می دانم که پاسخ خود دوستدار را هم در نامه تندش بخوانی بد نیست- و هم وارد نمی دانم یعنی چون از دریچه درک نیکفر و نقد نادرست او وارد شده ای، راه نقدت به درون متن دوستدار-که اینجا همان امتناع تفکر در فرهنگ دینی او منظور است-باز نشده است. اصلا ذات گرایی در باره این متن چگونه تقریر می شود؟ اصلا مگر تکیه حرف دوستدار روی مفهوم ایران و ایرانیت 3000ساله و چه و چه است؟ بدون شک بر دوستدار و بر هر متفکری نقد هست منتها نشان دادن محدودیتهای اندیشه او و مشخص کردن کم بنیه بودن فرضیه با شواهد و نتایج آن است نه الحاق چیزهایی به متن که در متن نیست
2-در باره آیزایا برلین و حرف او که به تاریخ استناد نکنید من اینجا توان مراجعه و خواندش را دراین فرصت اندکم ندارم ولی او از بهترین نویسندگان است اما هیچ کس او را متفکر نمی داند او باز کننده خوبی از اندیشه هاست و تکیه اش روی اشخاص بخصوص کارش روی مارکس واقعا خواندنی است گرچه من چهار مقاله در باره آزادی و روشنفکران روس او را خواندنی تر میدانم و بیشتر رویم تأثیر گذار بوده چون مارکس را و هر متفکر بزرگ را باید بیواسطه خواند و واسطه خطرآفرین است- این حرفم در باره کانت و دکارت و هیوم و راسل و افلاطون و ارسطوو مانند آنها هم هست و مراجعه به کاپلستون و مورخان اندیشه را واقعا مضر می دانم حتی برای نخستین آشنایی چون چیزی را در ذهن آدم می کارد که متن را پیچیده تر می کند از آنچه هست و ذهن بیواسطه بهتر کانت را می فهمد تا مراجعه به هر تاریخ اندیشه ای البته منظورم شروح و تفاسیر متن وار نیست منظورم تاریخ اندیشه ها و تاریخ فلسفه هاست مثل کار خود برلین در باره مارکس- باری برلین متفکر نیست و استناد به حرف او خیلی بهایی ندارد گرچه در باره این حرف که تاریخ قابل استناد نیست من هنوز چارچوب ذهنم را جمع نکرده و بعدا داوری میکنم فعلا این توی ذهنم هست که اگر تاریخ بخشی از شواهد بیرونی ما باشد آیا استناد به آن جایز نیست؟ این حرف نباید مانع استناد ما به شواهد عینی تاریخی شود. شاید منظورش این است که در ایده های کلی مثل هگل و دیگران فکر نکینم که تاریخ به سمتی معین در حرکت است و مثلا تاریخ را خطی نبینیم. بگذریم خود این حرف برلین که تاریخ هیچ کاره است و اشخاص و افراد در هر برهه تاریخی تعیین گرند خود به این معناست که اراده های اشخاص پیش برنده تاریخند و ناقض اصل حرف است. باری ایده های کلی دادن و تاریخ را چونان یک چیز ناشناخته پیش انگارانه دخالت دادن در فهم پدیده های آتی غلط است نه استناد به شواهد معین و مشخص تاریخی برای یک درک چارچوب بندی شده معین. اینکه تاریخ ایران با حکومت روحانیت از 57 آغاز شد و حکومت دینی است و برای حفظ درک دینی اش تا پای جان می ایستد و راه را بر هر ناباوری ولو اندک می بندد یک واقعیت عینی تاریخی است که می تواند پایه هر ایده خوب اجتماعی و سیاسی قرار گیرد و بالطبع حرف برلین با آن یا فرق دارد یا نباید شاملش شود. باری نظری که از برلین معروف است همان سنجش ناپذیر بودن ارزشها و سپس فرهنگهاست که به نظرم این نظر او نیز در کلیتش مخدوش است که توضیحش بماند وقتی که من ذهنم را جمع و جورتر کردم دراین موضوع.
3- سکولاریسم یعنی برای هر امر دنیایی یک دلیل دنیایی وجود دارد و برای فهم آنچه به شنوایی و بینایی و بویایی و چشایی و لمساوی می بینیم و در جای و زمان مشخص می یابیم، باید به زمین و همان داده های چشم و گوش و الخ مراجعه کرد که در عقل به استنتاج و استدلال منجر می شود و در تاریخ فلسفه به عنوان درک حسی و درک عقلی و دو راه قیاسی و استقرایی برای کشف و ربط وقایع معروف است پس سکولار کسی است که جز به آنچه از آدمی بر می آید رجوع نمی کند پس او نمی تواند شب خواب ببیند و فردا بگوید چون خواب دیده ام که باید هر چشم آبی را از جامعه حذف کرد پس دستور دهید فلان کنند چون هیچ جمع و فرد خوداندیشی برای اقدام به خواب استناد نمی کند و این استناد به خواب برای هیچ کس و هیچ دنیای ممکنی از ما آدمیان متصور نیست. پس شناختهای ادعایی دسترس ناپذیر نمی توانند در ساختن دنیای سکولار بکار آیند و همه مردودند نیز برای درمان درد و رنج و رفاه و ساختن دنیا و پیشرفت و آزادی و رسیدن به هر ایدئال دیگر باید به دستاوردهای ادراکات حسی و عقلی مراجعه کرد و خارج از ان هر مرجع دور از دسترسی که بشر تجربه بیواسطه از آن ندارد، حماقتی است که همواره تاریخ ما گرفتارش بود ه ایم و هستیم. منظور من از سکولاریسم این است و بیرون از این را ناسکولار می دانم حال در امر سیاست هم باید دید چه چیز ما را به از مراجعه به حس و عقل مانع می شود در فهم هر چیز سیاسی. یکی از آن مانع ها این است که ما به متنها و مراجع و ذهنهای دیگری برای اقدام و عمل استناد می کنیم. یعنی مبنای اقدام و عملمان بیرون از ذهن خوداندیش خودمان است.(مراجعه مشروطه خواهان به فتاوی از ما بهتران در هنگام اقدام به یک عمل معین که باید از درک فردی و جمعی خودشان نشات بگیرد یک نمونه است) شاهدش نیز اینکه کلیت تاریخ ما همیشه اینگونه بوده است. من کورس را در این راستا تفسیر می کنم: فرهنگ ما پر از مرجعهای ناخوانده و نافهمیده و سیطره یافته بر اقدامات ماست و تا به درک شخصی درونی خودمان ماهیت هر پدیده دور و نزدیکی را درک نکنیم کماکان اقداماتمان با استناد به چیزی است که هیچ از آن نمی دانیم چرا اینجوری هست و چرای جور دیگری نیست. در پس هر پدیده باید بپرسیم چرا این چنین است بجای اینکه نباشد(«چرا چیزها هستند بجای اینکه نباشند»ِ هایدگر پایه این حرف است) و اگر هر شخص به فهم شخصی ویژه خودش از دین، خدا، تاریخ، امروز، فردا،آگاهی و شناخت،من و دیگری، آزادی، آینده، برابری، حکومت، رنج، مرگ، زندگی ، بدی و خوبی، زیبایی و هنر، زمان و مکان و هر مفهوم بنیادین دیگری که کلیت ذهن و عینیات بیرونی را تشکیل می دهد، دست یافت به سکولاریسم که عبارت دیگر از مقاله معروف کانت و خروج از صغارت است، رسیده است. ضروری ترین موضوع برای ایران ما نسبت سکولاریسم با دین است پس هر کس به درک شخصی از دین دست یافت و توانست چارچوب عقلانی آن را تنظیم و به دیگران ارائه دهد کارش کاری سکولار است این است که گفتم تنوع دینی ما از سر سبکسری است نه تعقل. پس تعقل می تواند شامل دین هم بشود مثل چیزی که نوری زاد عزیز گفت که دینی را با درک خودش ساخته است که حتما چارچوبش برای شخص خودش عقلانی است. اگر این رخ بدهد دیگر هیچ کس در انقیاد یک مرجعیت فهمنده نهایی بیرونی نخواهد بود و هر کس خودش درک می کند و بالطبع درک شخصی هر کس در اموری که به همگان ربط دارد،باید در دایره همگان هم نهاده شود و همگان درکهای شخص خودشان را روی دایره بریزند و آنقدر چکش بخورد تا روز به روز نوتر شود چون چیزی که نو نشود، نشانه جهالت در آن است. اما امر حکومت را نمی توان با فهم مشترک حتی به جایی رساند همانطور که هیچ درک شخصی دیگری هم به نهایت خود یعنی قطعیت نهایی نزد همگان نمی رسد پس می آیند و می گویند چون ما سکولاریم و تنها برای درک امور دنیا به دنیا مراجعه می کنیم حال کسانی را می گذاریم که تنها مراقب این دستاورد ما باشند(تعیین حکومت با مراجعه به آرای عمومی و تمام شهروندان یک جامعه بی فریب) تا ما دهها و بل قرنها در مورد هر پدیده مطالعه و کنکاش و گفتگو کنیم شاید به اقترانهای نظری جمعی معین تری برسیم پس هدف سیاست و حکومت می شود مراقبت ازاینکه برای مراجعه به دنیا(تمام آنچه به انسان ربط دارد) تنها به دنیا(آنچه محصول درک انسان و آنچه به انسان ربط دارد) تکیه می کنیم. اینجا دیگر متنهای ناخوانده و مرجعیتهای کلان و بیرون رخت می بندند. دینداری مردمان البته که دستخوش تغییر می گردد اما کاری به دل و درون بیرونی نشده آدمیان نداریم اما مثلا اگر دیدیم یکی گفته جنی را دیدم که گفت برو همه فوتبالیستها را بکش و اول از همه از مسی و رونالدو شروع کن! ما در جا و همگانی او را از هر اقدامی منع می کنیم چون در دنیای ما تعریف نشده که به جن هم می توان استناد کرد! اصولا مگر جن چی هست؟! قاصدک جان مگر خبری هست هنوز؟
صاحب كامنت فوق؛
توهنوز ازلاك موشيت مگر سربرون آورده اي كه ازكورس سكولارآزادانديش حمايت مي كني ؟
بهتر همان است كه برويد به لاك خودت وباهرمسلگي همگرائي نداشته باشي.
واگرمصداقي براي تحير وواگشتگي وسرخوردگي وبي ادبي وفحاش //// وناتواني وبي صداقتي درميان اين كامنت نويسان پيداشود اولين نفرش توئي //// و ///// هستي همانند /////ها ازادب انساني خارج شده اي وهمين نوشتارت شاهدوگواه حرف من است.
اگرجناب مصلح يادش بخيربه جناب كورس ،باپسوندمتحير خطاب كرد؛آن را توضيح داد كه از حرفهاي خودش اتخاذ كرده است كه درباره اثبات وجود خداوند گفته بود :من نمي توانم اثباتش كنم ونه برنفي او برهان آورم.
حالا توي //////////////////// ازاين بحث طرفين شرفين مي خواهي براي سر ////// نمدي تهيه كنيد؟
توچقدراز////////////////ذاتي برخورداري كه اين تارنمارا باحرفهاي /////ات مخدوش كرده اي؟
بيش ازاين لايق نيستي برايت بنويسم فقط مي گويم برو به همان لاكي كه رفته بودي بايك گوشمالي كوچولو. همين.
نویسندهٔ سطور فوق اول باید از “ناشناس” و “////”، به مقام “شناس” و “کَس” ارتقاء یابد تا بعد از “شناس” شدن ببینیم به واقع مرد میدان گوشمال دادن است؟
نوریزاد گرامی، از شما توقع ندارم با این حجم کار و مجاهده یکایک کامنتها را رصد کنید، اما گمان نکنم بار خشونت تهدید “گوشمالی دادن” آن هم به یکی از فرهیختگان و صاحب قلمان این سایت، را کمتر از الفاظ “اراذل و اوباش” ارزیابی کنید.
آقای نوریزاد عزیز
شما خر و گاو وووووو را حذف می کنید، اما خاک برسر گفتن را نه، این چه طرز حرف زدن است که مرگ کسی را آرزو می کنیم ، انسان هر چقدر هم خطا کار باشد ، باید مرگش را آرزو نکرد، امیدوارم این ادبیات نفرینی ، که ناشی ازسختی ها و نامردمی های دولت بوده جایش را به مهر و محبت دهد،به قولی
تو نیکی می کن و دردجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة، سلام علیکم ، ضمن آرزوی سلامتی بر شما انسان آزاده و حکیم و فرزانه . حضرتعالی خوب مطلع هستید که این روزها بیشتر مصدر نشینان نظام ! ، از رهبری گرفته تا نظامیان سپاه مانند جعفری ، رضایی ، فدوی و … ، جمله تکراری ” تهدید به واکنش سخت و خشن ” به عربستان را در دستور کار خود قرار داده اند . خدای ناخواسته اگر جنگی از روی جهل و بی تدبیری از سوی نظام ! روی دهد ، آیا ” فتوای ” حضرتعالی هم مانند فتوای امام خمینی که ورود افراد به جنگ را ” واجب کفایی ” خوانده بود ، خواهد بود و یا به خاطر حفظ نظام ! و شرایط سخت فعلی ، فتوای در جنگ را ” واجب عینی ” خواهید خواند ؟____ الحقر مبشر
——————–
سلام دوست گرامی
فتوا یا توصیه ی من این خواهد بود: بیت رهبری ده بیست سی تا لشگر بفرماندهی آیت الله هایی مثل مکارم و نوری همدانی و با رزمندگانی چون طلاب حوزه های علمیه ی شهرهای مختلف تشکیل بدهند و ما را به ” تماشا” فرا بخوانند. آنها بجنگند و ما برایشان هورا بکشیم. جنگهایی کز پی رنگی بود، جنگ نبود عاقبت ننگی بود
با احترام
.
سلام.
دوست عزیزمون خانم محترمی که سوالات دینی می پرسند.اولا اینکه مشخصه جواب سوالها را خودشون بهتر میدونندوحالت سوال بیشترانتقاداست تاگرفتن پاسخ.
دوم اینکه امردین امری تعبدی واعتقادی ست.چون وچرابرنمیدارد.شماوهرشخص دینداردیگردراین امورنبایدکنکاش بکنیدچرا؟چون همه وهمه به امرو خواست خداوندبوده وحکمت خداوندی ست.بشر این امور را نمیتوانددرک بکند.دوستمون سیدمرتضی که ازشما منبع خواسته بودبرای اینکه اشاره به تجاوز به اسیران توسط مسلمین کرده بودید.یا واقعا خبر ندارندویا اینکه متون اسلامی را طوری میخوانندکه کوچکترین شبهه ای به اسلام وارد نشود.برده داری-توحش-جنگ-غارت-تجاوز-و…این قبیل امور گذران عادی زندگی در اون برهه از تاریخ واغلب دوران تاریخی بوده است.که قسمتی ازاین توحش را کماکان درجای جای دنیا با این همه پیشرفت ومدنیت باز هم میبینیم.وجالب است باز پای دین درمیان است.
وادامه همان شرایط عادی تاریخی که با جنگ ها وتجاوزها همراه بوده نشان میدهد مقوله ای بنام دخالت و خواست خداوند جایی درناموس بشریت ندارد.وجمله (هرچیزی به امرخداست حتی فروافتادن برگی ازدرخت)سرابی و توهمی بیش نیست.که اگرغیرازاین باشدخیلی وقت پیش بایست ازاین خداوندبیزار شده باشند.
خانم محترم درطول تاریخ جنگ هایی که میشده جبهه فاتح اغلب مردان اسیر را میکشتندمگرنوبالغین وکودکان را که برای کارومزدوری نگه میداشتند.وزنان جوان را نیز برای تمتع نگه میداشتندواین امرمعمول درطول تاریخ بوده ومسلم وغیرمسلم ندارد.خداوندی که دستورحمله به دیگران وقتل وغارت رابدهد …
نهایت اینکه فکرتون رو مشغول اموردینی نکنید..
از اولی که چنین واقعه ایی را شنیدم در همین سایت نوشتم که حتما دست حرامیان حکومتی در کار است!باش تا صبح دولتت برسد!
العربيه: به گفته دیپلمات سابق ایرانی، ۶ افسر سپاه عامل حادثه منا بودند
«فرزاد فرهنگیان» دیپلمات سابق ایرانی، تهران را به اجرای سناریویی با هدف «کشته شدن بیشترین شمار ممکن از حاجیان و پس از آن برگزاری تظاهرات اعتراضآمیز توام با اعمال خشونتآمیز» در موسم حج متهم کرد.
فرهنگیان در وبلاگ خود به زبان عربی نوشت: «پیش از آغاز موسوم حج نسبت به عملیات تروریستی که نظام خامنهای قصد اجرای آن را دارد هشدار داده بودم. به منبع اطلاعاتی که پیشتر فاش کرده بودم، اطمینان کامل دارم. پس از حادثه موضعگیریهایی از سوی نظام خامنهای اعلام شد که از همه عرفهای سیاسی تجاوز کرد. دلیل آن چیست..؟»
……
این دیپلمات سابق ایرانی، نام ۶ افسر سپاه را ذکر کرده و میگوید آنها از فرماندهان عالیرتبه سپاه پاسداران ایران هستند که برای حادثه منا برنامه ریزی کرده و آن را اجرایی کردند. این ششتن عبارتند از:
۱- عادل سید جواد موسوی فرمانده لشکر «عاشورا» از واحدهای شبهنظامیان بسیج
۲- عبدالباری مصطفی بختی فرمانده مرکز آموزش دانشگاه امام در کاخ سعدآباد در شمال تهران.
۳- مصطفی نعیم عبدالباری رضوی.
۴- محمد سید عبدالله.
۵- سالم صباح عاشور.
۶- کاظم عبدالزهرا خردمندان.
او میگوید که این افراد از فرماندهان عالیرتبه «واحد ۴۰۰» هستند که مسئول اجرای ماموریتهای خارجی سپاه پاسداران و دفتر رهبری را بر عهده دارد.
……..
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/10/203013.php
» محمدعلی طاهری
ﺣﺞ، ﺳﮑﻮﯼ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ بیﻨﻬﺎﯾﺖ، ﺗﺠﺮﺑﻪﯼ ﻣﻌﺮﺍج و ﺗﻮﻟﺪﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﺒﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ «ﺍﯾﺎﮎ ﻧﻌﺒﺪ ﻭ ﺍﯾﺎﮎ ﻧﺴﺘﻌﯿﻦ» ﻣﺤﻘﻖ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺑﺎ ﺻﺮفنظر ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻤﺎﻥ، ﻣﻨﺎﺳﮏ ﺣﺞ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺛﺮﯼ ﻣﻌﺮﻓﺘﯽ، ﺑﻪ ﻧﺤﻮﯼ ﺯﻭﺩﮔﺬﺭ، ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻓﺮﺩ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻓﺮﻭ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﺪ.
////////////////
//////////////////
//////////////////////
—————————–
بقیه ی مطلب را از اینجا مطالعه فرمایید: https://amoozeshemajazi.files.wordpress.com/2011/08/d985d8b9d8b1d8a7d8ac-d8add8ac.pdf
با درود ، فکر کنم ما هیچکدام طرفدار دین بهایی نیستیم .موضوع اصلی این است که این کودک یک کودک ایرانی است .نطفه اش در این کشور بسته شده و مانند بقیه در این مملکت حق دارد . دین چیزی است کاملا خصوصی که نباید اصلا مطرح شود .از پدر ایران زمین کورش کبیر باید اموخت که به همه ادیان احترام می گذاشت و هیچوقت کسی را وادار نمیکرد که به دین زرتشتی بپیوندد چون در کتاب گاث های زرتشت (تا انجا که من میدانم) دین کاملا اختیاری و هر فردباید با توجه به خردش دینش را برگزیند . پس قرار ما “همراهی و گرفتن حق کودک ایرانی”
چه اجباری بود که در شروع متن این جمله رو نوشتین: فکر کنم ما هیچکدام طرفدار دین بهایی نیستیم.
دوست گرامی دلیلش این بود که خیلی ها شایعه کرده اند که استاد گرامی و عده ای از طرفدارانش به دین بهایی گرویده اند اگر نه که بهایی دین نیست و حتا کتابهایش از خوبهای قران و به زبان عربی است (من نمیدانم اگر اشتباه کردم پیشاپیش پوزش می خواهم) و این افراد هستند که طرفدار این کودک رامیکنند!!!!!!.وووووو
جناب ایراندوست
«با درود ، فکر کنم ما هیچکدام طرفدار دین بهایی نیستیم »
پایان نقل قول
چرا نیستیم؟ دلیل پشتیبانی ایرانیان از فلسطینیان بدلیل اقلیت مظلوم (آندر داگ) بودن آنهاست. یعنی یک قدرت حاکم زورمند و مستکبر هرکاری که دلش میخواهد بر این بیچارگان میآورد، درست مثل رفتار جیم.ا با بهائیان ولی این وسط فرق براین اینست که فلسطینیان و شهروندان اسرائیلی از دو جدارجدا بافته و غیر ناچسب هستند
ولی در ایران کسانی که ستم میکنند و کسانی که مظلوم واقع میشوند هر دو بافته از یک قماش بوده یعنی ایرانی هستند. فقط عقایدشان فرق میکند. حالا شما بفرمائید کدام یک را باید بکشیم؟
رسول
نیازی نیست کسی کسی را بکشد ،چرا ذهن شما فوری راه حال کشتن را پیشنهاد می کند ،کافیست در این دو جا و هرجا تلاش کنیم همه به حقوقی طبیعی و قانونی خویش برسند ،فلسطینی ها در زادگاه خود فلسطین ،بهائی های ایرانی نیز در زادگاه خود ایران.
با درود به ایراندوست گرامی! ما انسانیم و از حقوق تک تک انسانها بدون درنظر گرفتن اعتقادات و جنسیت و نژاد ….و اما و اگرهای دیگر دفاع می کنیم.این رژیم را مشتی // و جنایتکار تشکیل داده که چون در میدان بحث و گفتگو چیزی برای گفتن ندارد به زور و تزویر و قتل و جنایت و ترور دست یازیده.شما بفرمایید چرا بهایی نمی تواند دین باشد ولی شیعه و اسلام و یهودیت و مسیحیت و بودایی …با هزاران شاخه می تواند؟اگر پایه های دین را اعتقادات پیروانش بدانیم شما از کجا می توانید ثابت کنید که یک بهایی و یا یک گاوپرست هندی ایمانی ضعیف تر از یک مسلمان شیعی یا سنی دارد؟بنابراین دوست گرامی این من و شما نیستیم که تعیین می کنیم کدام دین است و کدام نیستند بلکه ما باید به حقوق انسانها توجه کنیم نه در گیر بحث و جدلهای بیهوده برای ثابت کردن اینکه بهایی یا اسلام دین است یا نه .داشتن اعتقادات و دین جزیی از حقوق انسانهاست.بهمین دلیل ساده باید دین را از قدرت و حکومت به حوزه خصوصی پرتاب کرد تا هیچ شهروندی را بر دیگری بنام مسلمان و کافر و بهایی …رجحان ندهند.
کار در اصل جداست از دین و ایمان
کار دکتر باشد نجات انسان
کار معلم آموزش است و بس
تبعیض و تفتیش عقاید بین در ایران
اصولا دین از هر نوعش سر کار گذاشتن خلق الله است. ولی اطمینان دارم اگر از این خانم به اصطلاح مدیر بپرسی نیم ساعت در مورد نکات مشترک و افتراق بهائیت و شیعه بگوید چند دقیقه هم نمیتواند حرف بزند . وای بر مردمی که هستی شان در لبه تیغ است و هنوز به مسائل پیش پا افتاده ای مثل دین و مذهب و عاشورا و از اید دست مسائل مشغولند . واقعا واقعه آش درست کردن سلطان حسین در وقت حمله ابراهیم افغان دوباره در حال تکرار شدن است.
عرض ادب و احترام
1- روش برخورد خانم اسکندی مدیره مدرسه با یک بچه ائی که تصادفا فرزند زن و شوهری گول خورده در حزب دست نشانده انگلیس بهائی گری و حزب بابی گری میباشد به شدت محکوم است. این بچه چه گناهی کرده که مادر و پدر او جیره خوار حزب بهائی گری دست ساز انگلیس شده اند. راهش درست بر عکس رفتار خانم اسکندری است بدین معنا که محصل را به دبستان ببرد و با احترام و مانند یک انسان با او برخورد کند و اداب ایرانی را رعایت کند نه اداب دینی و مذهبی را.
2 – لعنت بر انگلیس که دو حزب استعماری بابی گری و بهائی گری را در ایران به راه انداخت که امروز عده ائی از ایرانیان گول خورده در این احزاب انگلیس ساز دچار گرفتاری فقر فرهنگی عده ای مانند خانم اسکندری شوند.
امیددارم که اعضائ این دوحزب دست ساز استعمار پیر انگلیس (بابی گری و بهائی گری) به خود آیند و خود را از چگال این احزاب ارتجاعی و استعماری بابی گری و بهائی گری نجات دهند. اگر به دنبال مذهب و دین هستند این همه دین از مسیحی تا زرتشتی و بودائی گرفته تا گاو پرستی در دنیا میباشد بروند پیرو یمی از این ادیان شوند.
مهدی از تهران
جناب مهدی ! تو یا یک آرمان گرای احساسی هستید و یا شیعه ایی متعصب.هموطن پایه و اساس همه ادیان بدون یک استثنا خرافات و باورهای خرافی است .شما به خوداسلام و یهودیت و مسیحیت بنگرید.خب بهایی و بابی هم استثنا نیستند.ولی ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ادیان طرفدارانی دارند و تعدادشان کم هم نیستند.بنابراین منتسب کردن بابی و بهایی به انگلیس و یا اسلام به عرب و یهود به اسراییل ومسیحیت به غرب …دردی را دوا نمی کند.تنها کار عاقلانه ایی که باید کرد جدایی هر دین و عقیده از قانون و حکومت و قدرت و به حریم خصوصی راندن دین بطور کلی است.کاریکه در همان انگلیس و در غرب اتفاق افتاده و مردم با ادیان و عقاید مختلف در صلح و آرامش زندگی و کار می کنند و کشورهاشان هم در اوج پیشرفت علم و دانش و ثروت است.
شما ميخواستي از حق كودك بيگناه دفاع كني يا ريشه يابي كني چگونگي پيدايش بهاييت و نواختن اون با حرفاتون؟
والا در كنار هر دين و مذهبي اكر اخلاق و انسانيت نباشه اون دين و ايين دوزار هم نمي ارزه
من ودم مسلمانم و م مذهبم شيعه اما اينكه جقدر با اخلاقم و انسان نمي دونم
آقا مهدی
کسیکه توی خانه شیشه ای نشسته به خونه دیگران سنگ نمی اندازه . میشه بفرمایید از کدام فرقه گمراه پیروی میکنید و چرا به دامن اسلام بر نمیگردید؟
با پوزش از دوستان قصد توهین به کسیرا ندارم
اقای مهدی با سلام من بهائی نیستم بهائیت بر مبنای ظهور امام زمان شکل گرفته وکیشی است همانند اسماعیلیه ولی دست ساز انگلیس نیست گو اینکه انگلیس ها جهت فرقه سازی در خاود میانه از ان استفاده کرده اند من و شما هم حق نداریم برای کسی جهت انتخواب دین یا کیش و ائین تعیین تکلیف کنیم فقط میتوانیم به تبلیغ هر دین و مذهبی در این سایت اعتراض کنیمl
من وتو و اون اسکندری که مسلمون هستیم چه غلطی کرده ایم که پدر و مادر این بچه را دعوت کنیم که بیایند سمت ما .
لااقل اونا دروغ . و دعوا . مال مردم خوری که ندارند . همین یک دنیا ارزش داره . بهتره که ما اول خودمون را که به شیوه انسانی برسانیم . یقینا به سمت ما خواهند آمد . فعلا که متاسفانه بچه های خودمان مسلمونی ما را قبول ندارند . بچه های دیگران پیشکش .
سلام دوستان
اگر از شما بپرسن چه جوری شد که با آقای نوری زاد آشناشدین چی می گین؟ من می گم: با یه نامه از ایشون که دوستم برام ایمیل کرد. من با اون نامه با آقای نوری زاد آشناشدم. نامه به رهبر نبود. نامه به رییس مجلس و رییس قوه قضاییه و رییس شورای نگهبان و رییس صدا و سیما و همه رییس های وطنی نبود. نامه ای بود به ماندلا. امروز گشتم پیداش کردم. تقدیم به شماها بخونین لذت ببرین
——————————
https://www.facebook.com/notes/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A7%D8%AF/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%84%D8%A7/503911479620803
سلام جناب نوری زاد عزیز خسته نباشید
ما نه به دوست ، بلکه نیاز به دشمن داریم .. این یکی از تزهای معروف جوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات و روشنگری ملی حکومت آدولف هیتلر ، بود . گوبلز میگفت وقتی یک حکومت دچار ضعف مدیریتی و فساد و ناکارآمدی و فلاکت اقتصادی شود ، و وقتی نتواند نیازهای ابتدایی مردمش – از قبیل نان و کار و رفاه و امنیت و اعتبار و آسایش شان – را تامین کند ، با موجی از نارضایتی و خشم و اعتراض عمومی مواجه میشود و کشور به سوی انقلاب و سقوط حکومت پیش میرود . جوزف گوبلز میگفت در چنین حالتی حکومت باید اذهان عمومی را به سوی یک موضوع فرعی ، اما بزرگ ، منحرف کند .. باید وارد یک جنگ شد . حکومت باید برای ملت دشمن بتراشد . دشمنان خارجی ، دشمنان داخلی . اگر دشمن واقعی پیدا نشد ، حتی دشمن خیالی .. باید دایما” از توطیه ها گفت ، از نقشه هایی که دشمنان برای ما میکشند .. باید از هر فرصتی و هر حادثه ای برای راه انداختن یک جنگ تبلیغاتی استفاده کرد . باید دایما” درگیر بود . درگیر جنگ ، درگیر تبلیغات علیه همسایگان ، علیه کشورهای قدرتمند ، علیه سازمانهای جهانی .. باید بحران ساخت . رمز موفقیت و ماندگاری حکومتهای ضعیف در وضعیت جنگی و بحرانهاست . در جنگ ها و بحرانها هست که مردم بدبختی های مالی و شغلی و شخصی و معیشتی شان را فراموش میکنند و با حکومت همدل میشوند . و این بهترین فرصت برای سرکوب منتقدین داخلی است . کشور که آرام شود مردم طلبکار حکومت میشوند . باید کشور را دایما” در حالت جنگی نگه داشت . باید کاری کرد که مردم وقتی بهم می رسند دایما” از جنگ و از دشمن بگویند .. جوزف گوبلز دوازده سال وزیر تبلیغات آلمان نازی بود و در پایان جنگ ، وقتی که حکومت هیتلر شکست خورد و چاره ای جز تسلیم به متفقین نداشت ، خودش و زنش و هر شش فرزندش را کشت
درود به شما اقای نوریزاد اگه صلاح می دونید از اون جانباز 50 درصد که مقابل بنیاد شهید با خانوادش چادر زده هم صحبتی بفرمایید شاید مشکلشون حل بشه اونقدر به فکر کشور گشایی و بر باد دادن پول این کشور تو کشورهای دیگه هستند که این مردان وطن رو کسی نمی بینه
سلام می کنم به همه ی نویسندگان این سایت بویژه جناب نوری زاد عزیز که این فرصت را برای همه ما اینجاد کردن
وسلام می کنم به جناب سیدمرتضی که احساس می کنم از سئوال آخرم از من آزرده شدن و جوابی ندادن
پیش از همه چیز این مطلب بشدت انسانی را به ایشان ( سیدمرتضی) تقدیم می کنم. امید که هدیه مرا بپذیرند:http://www.bbc.com/persian/world/2015/10/151002_people_l31_an_who_make_last_wishes_true?SThisFB
پرسیده بودم اگر پیغمبر بنا به تأکید قرآن یک انسان است مثل همه و همسران وی نیز انسان اند مثل همه پس پیغمبر به صرف پیغمبر بودن نمی تواند همسرانش را از حق طبیعی و انسانی شان باز دارد بصرف این که همسر پیغمبرند. پرسیده بودم چرا همسران پیغمبر نباید بعد از وی با دیگران ازدواج کنند؟ درست مثل همه.
حالا می پرسم: آیا این درست است که پیغمبر بعد از هر فتوحات و درست بعد از کشتن و به اسیری گرفتن مردان و زنان، با بعضی از زنان اسیر درجا همبستر می شده اند؟ یعنی با زنی که تا یک ساعت پیش شوهر داشته و داشته زندگی اش را می کرده و فرزند شیرخواری نیز دارد، آیا پیامبر با این زن – که شویش یا کشته شده یا به اسیری رفته – درجا و در همان محل جنگ همبستر می شده؟ اگر نه که پس این دروغ ها را چه کسانی ساخته اند؟ اگر بله، نباید زیاد به داعش ایراد گرفت. با من موافق نیستید؟
بازهم تشکر
و از متانت همه شما تشکر می کنم
فرض را بر این بگذارید که من یک مسیحی یا بی دین هستم و می خواهم به اسلام بگروم با این پرسش ها.
ممنون از همه
سارا جان من از این کار پیامبر خبر ندارم ولی می دونم اسلام برده داری رو منع نکرده .مادر امام دوازدهم شیعیان از بازار بردگان خریداری شد.اسلام زن را حقیر می بیند در اسلام ازدواج پیرمرد و دختر نه ساله رواج دارد.در اسلام چیزی است بنام غنیمت جنگی.این در حالیست که کورش بزرگ در هزار سال قبل از اسلام در جنگ به همه اموخت بعد فتح کشوری به مردم و مالشان دست درازی نکنید.در اسلام حکم سنگ سار است که نهایت توحش است.در اسلام دیه زن نصف مرد است.ووووووو
توصیه من به شما همانست که اقای نوریزاد می گویند بیایید ابتدا انسان باشیم و همه چیز را در این ترازو بسنجیم نه با ترازوی ادیان
بله عزیز ،و گرامی . من خودم هم به انسانیت معتقدم. اما تا آنجا که مطالعه کردم هیچ آیه ای مبنی بر سنگسار در قران وجود ندارد آقایان فقها از خودشون درآوردن. و اما خودتون بهتر میدونید که اسلام در چه زمانی ودر چه مکانی آمد ، جایی که زن اساسا انسان حساب نمیشد و دختر داشتن با عث شرمساری بود . و زن از هیچ حقوقی برخوردار نبود . در این زمان اسلام میاد و میگه ارث دختر نصف پسر . دیه زن نصف مرد . به نظر من اتفاقا پیامبر اسلام هنجارهای اون جامعه را بشدت شکسته . و بشدت نوگرا بوده اما اینکه بخواهیم همانها را الان در قرن بیست ویک در کشوری که صاحب تمدنه اجرا کنیم غلط است .و اما در مورد غنیمت جنگی من واقعا نمیدانم در کدوم جنگ پیامبر و یا علی دستور غارت دادن امیدوارم سند داشته باشید ولی اینرا میدانم که در فتح مکه پیامبر به دشمن قسم خورده خود امان داد و به همه گفت با خانواده و ابوسفیان کاری نداشته باشید و در آخر عزیز امیدوارم همگی قضاوتمان را بر اساس مطالعه واقعی قرار بدهیم . نه آنچه که الان متاسفانه آیت الهها اجرا میکنن . چون اینان هر چیزی که به نفع خودشان باشه میگویند وتفسیرشان از اسلام به مراد دلشان است نه اسلامی که پیامبر آورد .موفق وپیروز باشید
ناشناس گرامی،
استدلال شمامبنی بر پائین بودن مقام اجتماعی واقتصادی وسیاسی زن نسبت به مرد، در عربستان قبل ازاسلام که برطبق آیه های قرآن بیان کرده اید، از نظر شواهدتاریخی اشتباه است. اولاً- درمورد اشاره به جاهلیت درقرآن که اعراب قبل از اسلام ازداشتن نوزاد دختر خجل شده وآنهارا زنده به گورمیکردند، درست نیست. اگر چنین بود که قرآن گفته است، پس جنس زن درآن دوران باید بالقطع ریشه کن شده باشد که از نظر منطقی، به دنبال آن جنس مردهم میبایستی ریشه کن میشد. پس این روایت قرآن درست نیست چون شواهدتاریخی مبین اینست که درهجوم اعراب تازی به سرزمینهای خارج از شبه جزیرۀ عربستان، چند صد هزار مردعرب شرکت داشته اند. مگراینکه نظریه پردازی کنیم که اعراب مذکر هم میتوانستند درآن دوران حامله شوند. پس این روایت قرآن واردنیست. ثانیاً- درست قبل از ظهوراسلام، ماشاهد فرمانروائی پنج زن در قسمتی از عربستان هستیم. ثالثاً- استناد مسلمانان به خدیجه همسراول محمد که درنقش یک بازرگان عمل کرده وحتی پیشنهاد ازدواج به محمد از جانب او بوده است، مؤید آنست که آن زن قبل از اسلام دارای شخصیت اجتماعی واقتدار وازنظراقتصادی قائم به ذات خود بوده است. رابعاً- برطبق مدارک بجامانده که تصادفاً از جانب هتون اجوادالفاسی که نسبش به محمد پیغمبر اسلام میرسد، زنها در عربستان قبل از اسلام حتی به مقام کهانت نیز نائل شده بودند. خامساً- دکتر طه حسین در پژوهش تاریخی خود تحت عنوان “فی الشعرالجاهلی” با بررسی اشعار منسوب به جاهلیت و زنان آن دوره، ثابت کرده است که آن اشعار جعلی بوده و جاهلیت به آن شکلی که قرآن به آن اشاره کرده، وجودنداشته است.
نتیجه اینکه، ظهور اسلام درعربستان سبب شد که حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زن عرب پایمال شده و بسط تعلیمات اسلامی درجوامع غیرعرب که براثر یورش تازیان عملی شد، موجب گردید تا زنان سرزمینهای متصرفی نیز به سرنوشت زنان عربستان دچار شوند که هنوز بعداز 1400 سال این عقب نگاهداشتن زنان نسبت به مردان با فشار و توصیۀ پیشوایان دینی در همۀ جوامع اسلامی دارد اعمال میشود. عاطل وباطل نگاهداشتن نیمی از اجتماع درحال حاضر عملی غیر انسانی وغیر منطقی میباشد. من بشخصه هیچ تفاوتی بین زن ومرد نمی بینم. باید زنان را به جایگاهی که دراجتماع شایستۀ آنان است، برگردانیم.
این سخنان معنایی جز مغالطه ندارد ،اگر گفته می شود که عرب پیش از اسلام حقوق زن را پایمال می کرد یا دختران را زنده بگور می کرد معنای این سخن این نیست که هر دختری در هر قبیله و خانه ای متولد می شد سر از گور در می آورد ،اینکه قرآن فرمود :
“”وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (58)
يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ “”.النحل/58-59
و هر گاه يكى از آنان را به دختر مژده آورند، چهره اش سياه مى گردد، در حالى كه خشم [و اندوه] خود را فرو مى خورد.
از بدىِ آنچه بدو بشارت داده شده، از قبيله [خود] روى مى پوشاند. آيا او را با خوارى نگاه دارد، يا در خاك پنهانش كند؟ وه چه بد داورى مى كنند.
اشاره فی الجمله به چنین گرایشی بوده است که بین اعراب وجود داشته است ،مفهوم این گزارش از آن گرایش این نیست که کل واحد من آحاد العرب چنین کاری را مرتکب می شدند ،تا لوازمی که شما بار کردید از قبیل انقطاع نسل و انقطاع مردان و باروری و حاملگی مردان اتفاق افتد! ،مثل اینکه شما می گویید در این شهر فلان بیماری وجود دارد ،این یعنی فی الجمله نه بالجمله ،و مفهوم این گزارش شما این نیست که کل واحد من آحاد این شهر بیمار هستند ،اینها روشن است.
در مورد فرمانروایی پنج زن بگویید آنها چه کسانی بودند و سند این ادعا چیست ،حال فرض کنید اصلا این یک فاکت و گزارش درست باشد ،آیا فرمانروایی پنج زن بهر زمینه و علتی در یک مقطع زمانی ،دلیل این است که حکم کلی کنیم که وضعیت حقوقی کل واحد من آحاد زنان پیش از اسلام وضعیت درخشانی بوده است؟ مشکل شما این است که ارزیابی هایتان هدف دار است و استقراء هایتان ناقص است ،با استقراء ناقص و ارائه فاکت جزئی کسی نمی تواند در مورد وضعیت تاریخ و جامعه اقوام دور حکم جزمی کند،آیا فرمانروائی های طائفگی و قبیلگی روی زمینه های مثلا ارثی یا چیزهای دیگر دلیل این است که زنان پیش از اسلام از حقوق یکسان با مردان برخوردار بودند؟ در ادواری از تاریخ ایران قدیم نیز مثلا فرض کنید پس از مرگ شاه بسبب کودکی ولایتعهد ،شاهدخت یا شهبانویی موقتا بتخت نشسته است ،آیا می توان بخاطر اینگونه استثنائات حکم کلی و دائمی کرد که بله وضعیت حقوقی زنان در ایران قدیم درخشان بوده است؟
همین مغالطه را در مورد خدیجه نیز بکار بردید :
“”خدیجه همسراول محمد که درنقش یک بازرگان عمل کرده وحتی پیشنهاد ازدواج به محمد از جانب او بوده است، مؤید آنست که آن زن قبل از اسلام دارای شخصیت اجتماعی واقتدار وازنظراقتصادی قائم به ذات خود بوده است””.
(پایان)
خدیجه یک استثناء در تاریخ صدر اسلام بوده است ،چند فاکت و شاهد دیگر نظیر او در تاریخ سراغ دارید؟ ممکن است ثروت ابتدایی خدیجه ناشی از اموالی بوده است که بارث برده است ،آری خدیجه کارگزارانی داشته است و ثروت خود را در تجارت بکار می گرفته است ،اما وجود چند خدیجه دیگر در صدر اسلام مبنای تحلیل و قضاوت کلی شماست؟ چگونه است که در این موارد با تمسک به موارد استثناء بحکم جزمی کلی می رسید ،عاقلانه نیست که کسی با استناد بموارد استثناء و جزئی در مورد گذشته های دور تاریخ حکم کلی کند.
شما گفتید :
“زنها در عربستان قبل از اسلام حتی به مقام کهانت نیز نائل شده بودند””.
از جناب هتون اجوادالفاسی استفهام کنید که شواهد محسوس و متکرر او چیست؟ چند زن کاهنه باشند و بقول شما بمقامات عالیه کهانت رسیده باشند ،کهانت مقام و منزلت است؟ بعد آیا زنان عربستان همه کاهنه بودند که کهانت آنان ملاک ارزیابی علو و رفعت شخصیتی زنان پیش از اسلام باشد؟
شعر جاهلی وجود داشته است چه کمیت آنرا کاهش دهیم یا ندهیم ،اما تکیه قرآن بر شعر جاهلی نیست ،بحث قرآن بحث فرهنگ و منش جاهلی است ،حال معلوم نیست که چه شده است جاهلیت جدید دلسوز جاهلیت قدیم شده است و در صدد تطهیر آن است.
نتایج بر مقدمات استوارند ،وقتی مقدمات مقدمات سفسطی بود نتیجه قیاس عقیم است.
جناب آسد مرتضی،
نحوۀ استدلال و دلائلی که ارائه میدهید، مؤید این واقعیت است که شما دچارجمود ذهنی مزمنی هستید و همچون غریقی دراقیانوس خِردمندی مذبوحانه به پَرِکاه افکاردگم خود چسبیده اید تا بلکه ازامواج خروشان خِرد جان سالم بدربرید. مشفقانه از شما میخواهم که کمی دورتر ازنوک بینی مبارک را بنگرید تا بیش ازاین درمقابل اهالی علم وخِرد خوار وبی مقدارنشوید. به خاطرداشته باشید که نسیم این مباحثه های کنونی باگذشت زمان تبدیل به طوفان سهمگینی ازخردمندی خواهدشد که پس ازآن نه ازتاکِ خرافات و مهملات نشانی برجای خواهدماند ونه ازتاک نشانان خزعبلات صد تا یک غاز. امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.
اما خوانندگان فهیم این سایت ازفحوای ادعاهای واهی واستدلالهای بی پایۀ شما درمورد موضوع صیغه و نیزنگاه شما نسبت به زنان، به این نتیجه میرسند که شما نمونۀ زنده ای از هزاران افراد حوزه های دینی هستید که به زن بجز شیئی ای که فقط وفقط باید تمایلات حیوانی مرد را ارضاء نموده وبه مثابه ماشین جوجه کشی و کلفت خانه انجام وظیفه کند، نگاه دیگری ندارید. ولی حضرات گویا خبرندارند که زنها دردنیای کنونی چه نقش پررنگی را درادارۀ امور جهان دارا میباشند. محض اطلاع، دختران جوانِ همانهائی که از غایت ظلم وجور هم فکران شما سالهاپیش مجبوربه ترک خانه وکاشانه شان شدند، هم اکنون دارای بالاترین مقامهای علمی و اجتماعی بوده و هزاران مردهائی که هرکدامشان از صد نفراز گردانندگان این حکومت قابلترو کارآمدتر هستند، به عنوان زیردستهای آنان مشغول بکارند. شماباید شرم کنید که باوجودهمچه نمونه های بارزی از کارآمدی واستعداد زن ایرانی، هنوزاز صیغه که همان فحشای اسلامیست دفاع کرده و درتوهمات دنیای 1400 سال پیش جدّ پدری خود روزگار میگذرانید. ///////////////////جز این هم توقعی نباید داشت. استدلال شما قابل پاسخگوئی نیست.
جناب کبیری
استدلال من قابل پاسخگوئی نیست چون دست شما از پاسخگوئی خالیست ، ناظران عرصه عمومی دیدند و می بینند که همه نوشته من معطوف به اجزاء گفتار و استدلال شما بود بدون هیچ توهین طعنه یا تحقیری،شما چه کردید؟ بجای پاسخگوئی به استدلال به نقد شخصیت مخاطب خود پرداختید ،و به او توهین کردید ،جالب هم هست که سخن از عقل و عقلانیت می گویید این در حالیست که نور خرد و عقل در گفتار شما خاموش است ،این سنت و سیره شماست که مطلبی را ابراز می کنید ،وقتی به دیوار سخت برهان و استدلال برخورد می کنید ناگهان هنگ کرده به شخصیت مقابل حمله می کنید و بحث های گذشته را پیش می کشید ،این حد و حدود تفکر شماست ،من اهل معارضه و مقابله بمثل در مورد توهین و نابخردی نیستم ،شما فقط خود را در عرصه عمومی مفتضح می کنید ،مطالب من مطالب روشنی بود ،استدلال بود در مورد اجزاء مغالطه آمیز سخن شما،این مطلب چند بار تاکنون تکرار شده است کبیری چیزی را گفت یا اشکالی به سید مرتضی کرد ،وقتی پاسخ گرفت ،بجای ادامه بحث و خردمندی و استدلال ،تنها به سید مرتضی فحاشی کرد،یا عاجزانه او را به وبلاگ خود ارجاع داد! این رویکردهای شعاری و غیر اخلاقی از مدعیان خرد و خردمندی و انسانیت معنا و مفهومی ندارد جز :تهیدستی و فقر فکری.
موفق باشید
پاسخ لازم به مدعای آسدمرتضی درکامنت زیر داده شده بود. ایشان نیز قول داده بود تا آن دوپژوهشی را که ازسوی دو پژوهشگرمسلمان مصری و عربستانی به آنها استنادکرده بودم، مطالعه نماید که چنین نکرده است ودوباره به سرموضع قبلی و بی اساس خود بازگشته است.
مقاله به نشانی http://www.nurizad.info/blog/29086
بشرح زیر:
(مورخ 19 مه 2015): جناب سیدمرتضی، شما هیچ شاهد یامدرکی در رد ادعاهای آقا رسول، ارائه نکرده اید. اولاً- جوامع ماقبل اسلام جزیرة العرب به علت فقدان آب در بیشتر مناطق، به صورت پراکنده و غیرمتمرکز بوده است. این جوامع درمکانهائی که دسترسی به آب آشامیدنی داشتند (واحه ها) تشکیل شده و جمعیت آنها بستگی به مقدار آب آشامیدنی و وجود چراگاههائی برای احشام داشته است. ثانیاً- باستانشناسان تاکنون شهرهای مهم و پرجمعیتی را در جزیرة العرب قبل از اسلام شناسائی کرده اند که از آن جمله دِدان (العُلاء کنونی)، یثرب، خیبر، پالمیرا، ام الجمال، وادی سرحان، دُمات الجندل، لئوس کوم، مقنه، مدائن صالح، قریة الفاو، طائف،نجران، حضرموت، مأریب، مَگان، تیماء و غیره…میباشند. بیشتر این شهرها دارای خط و زبان و ادبیات بوده و برتعدادی ازآنها سلسله هائی از زنان فرمانروائی میکرده اند. مخصوصاً در بیشتر نقاط شبه جزیره شاهد وجود یهودیان ومسیحیان نیز هستیم. دکتر طه حسین پژوهشگر مسلمان مصری واستاد دانشگاه قاهره درسال 1924 میلادی تحقیقات گسترده ای درمورد جاهلیت قبل از اسلام که درقرآن آمده است، نموده و با استناد به مدارک و شواهد بدست آمده از طریق تطبیق آنها با زبان وادبیات قبل از اسلام ثابت کرده است که اشعار منسوب به اعراب دوران جاهلیت تماماً ساختگی و تقلبی بوده ومتعلق به دوران پس از اسلام هستند. به همین خاطر هم الازهر حکم ارتداد به او داده و به مرگ محکوم شد که به علت ایستادگی وزیر فرهنگ وقت مصر فقط دادگاهی شده و از آن اتهام تبرئه شد. پژوهشهای او به نام شعر الجاهلی وادب الجاهلی به عربی دردسترس است. پژوهشگر دیگری به نام هتون اجواة الفاسی که استاد تاریخ دردانشگاه ابن سعود عربستان و از سلالۀ پیغمبر اسلام میباشد، با ارائۀ مدارک وشواهد باستانشناسی، ثابت کرده است که زنان در دوران قبل از اسلام دارای مقامهای عالی اجتماعی بوده حتی به مقامات پادشاهی نیز رسیده بودند. پژوهش این بانوی تاریخدان عرب زبان Women in Pre-Islamic Arabia نام دارد. درمورد مورخان بعداز اسلام که شما به چند نفرازآنها اشاره کرده اید، هیچگونه مدرک محکمه پسند جز اشاره به روایات واحادیث سینه به سینه ارائه نکرده اند. تازه این مورخان بیشتر از 200 سال پس از مرگ پیغمبر اسلام این روایتها را جمع آوری کرده اند. بطور آکادمیک ثابت شده است که این گونه روایات دارای ارزش علمی نیستند. ولی اصولاً باید درنظر داشت که اگر اعراب شبه جزیره قبل از اسلام دختران نوزاد خود را زنده به گور میکردند، پس باید نسل مرد در آنجا بکلی منقرض میشد یا بشدت کاهش می یافت. چنین چیزی باتوجه به وجود یهودیان ومسیحیان که دخترکش نبودند وبا توجه به واقعیت هجوم مردان بی شمار شبه جزیره به شهرهای آباد خارج ازآن پس از مرگ پیغمبر، نمی تواند مستند وقابل اعتناء باشد. امیدوارم قانع شده باشید.
(مورخ 21 مه 2015): آقا سید مرتضای گرامی،
باکمال احترام به شما عرض میکنم که در پاسخ شما به من، خطاهای چندی وجود دارد. باتوجه به این خطاها، شما متوسل به مغالطه در استدلال شده اید. حتماً توجه دارید که مغالطه عبارت از خطا دراستدلال است. حال به بررسی خطاهای شما میپردازم.
1- از من نقل قول کرده اید که کبیری میگوید
«دکتر طه حسین چنین گفته یا چنان گفته…»
در صورتی که اظهارداشته ام
«دکتر طه حسین پژوهشگر مسلمان مصری واستاد دانشگاه قاهره درسال 1924 میلادی تحقیقات گسترده ای درمورد جاهلیت قبل از اسلام که درقرآن آمده است، نموده و با استناد به مدارک و شواهد بدست آمده از طریق تطبیق آنها با زبان و ادبیات قبل از اسلام ثابت کرده است که اشعار منسوب به اعراب دوران جاهلیت تماماً ساختگی و تقلبی بوده و متعلق به دوران پس از اسلام هستند…»
پس بنا به نقل قول شما از من، طه حسین چنین وچنان نگفته، بلکه “با استناد به مدارک و شواهد بدست آمده از طریق تطبیق آنها با زبان وادبیات قبل از اسلام ثابت کرده است که اشعار منسوب به اعراب دوران جاهلیت تماماً ساختگی و تقلبی بوده و متعلق به دوران پس از اسلام هستند.”
بنابراین شما از روی عمد اظهاریۀ مرا مخدوش کرده اید تا حرف خودتان را به کرسی بنشانید. این یک خطا ازشما.
2- استدلال شما بجز خطا دارای تناقض هم هست. آنجا که اظهار میدارید که ” طه حسین چنین وچنان گفته،” و سپس اشاره میکنید به “تحقیق و نوشته یک محقق…” حال سؤال از شما اینست که اگر نوشتۀ طه حسین “تحقیق و نوشته یک محقق” بوده است، پس این محقق نمیتواند بدون تحقیق “چنین وچنان” بگوید. این هم از تناقض گوئی شما.
3- درادامه میفرمائید
«اما تحقیق و نوشته یک محقق عبارت از پایان کار تحقیق نیست…»
اگر چنین است که شما میفرمائید، پس شایسته بود شما در این مورد یک یا چند اثر تحقیقی دیگر را در رد تحقیقات طه حسین، ارائه میکردید. این هم خطای دیگر دراستدلال شما که بااظهار مقدمه، از مؤخره گریز زده اید.
4- درادامه میفرمائید
«و شما هم اکتفاء به کلیات نکنید.»
این گونه پاسخگوئی در بحث را “فرار به جلو” مینامند. درپاسخ باید به عرضتان برسانم که این شما هستید که اکتفاء به کلیات میفرمائید. من بااشاره به دو اثر پژوهشی از طه حسین که اتفاقاً به زبان عربی و زبان مورد علاقۀ شما است، رجوع داده ام. آیا به قول معروف شما انقدر نخوانده ملا هستید که بدون مطالعۀ این دو اثر پژوهشی وداشتن هیچگونه اطلاعی از مفاد آنها، به کرسی قضاوت نشسته وحکم صادرمیکنید؟! این چه طرز استدلال است؟ لطفاً ابتداء تشریف ببرید و این دواثر تحقیقی را مطالعه نموده و سپس درمورد آنها به نقد بپردازید. کمااینکه براساس تجسسات اینجانب، از سال 1924 میلادی تاکنون و با توجه به وجود این دواثر در کتابخانه های دانشگاههای معتبر دنیا و حتی کتابخانۀ اسکندریۀ مصر که به نام این پژوهشگر ارزنده “کتابخانۀ طه حسین” نام گزاری شده است، تاکنون کسی این دو اثر را از درجۀ اعتبار ساقط ندانسته است.
5- سپس به ما پند میدهید که
«لازم است در هر زمینه و فکتی اگر بحث پیش میاید فقط شواهد تحقیقی در آن مورد را ارائه کرد.»
به این میگویند “واعظ غیر متعظ” بودن. خب پس بفرمائید که پس چرا شما فکت ارائه نمیفرمائید؟ آیا مرگ خوبه ولی برای همسایه؟!
6- فرموده اید که
«وگرنه شمایان هم دچار همان چیزی هستید که محققان اسلامی را به آن متهم می کنید :پیش فرض داشتن.»
اولاً- “شمایان” باتوجه به ضمیر دوم شخص جمع که “شما” باشد، جمع اندرجمع است. ازشما بعیداست چنین خطای دستوری فاحشی مرتکب شوید.
ثانیاً- ایرادها و نه اتهامهای بسیاری به محققان اسلامی وارد است. بزرگترین ایراد به آنها آنست که از دایرۀ محدود جزم اندیشی خودشان پافراتر نمی گذارند چون احساس معصیت میکنند. درصورتی که خارج از آن دایره چیزها آن نیستند که اینان میپندارند. درواقع ایراد پیش فرض داشتن به همین ها وارد است که “ایمان” را بر “خِرَد” مقدم میدارند. درصورتی که خِرَد بر استدلال منطقی متکیست ولی داشتن ایمان به منطق نیازی ندارد.
7- سپس به اینجانب ایراد میگیرید که
«اگر زنانی پیش از اسلام پادشاه بوده اند یا مثلا زن چه تاریخچه ای داشته است یا همه اشعار جاهلی جعلی هستند ،این دعاوی با کدام شواهد اثبات شده یا می شوند؟»
درمورد رد ادعای قرآن نسبت به تعمیم جاهلیت قبل از اسلام، به دو اثر پژوهشی فی الشعر الجاهلی و فی الادب الجاهلی از طه حسین و درمورد حقوق اجتماعی و مدنی و انسانی زنان قبل از اسلام در بخشهای بزرگی از جزیرة العرب، به اثر پژوهشی و معتبری به نام
Women in Pre-Islamic Arabia
اثر دکتر هتون أجواد الفاسی، که هم نسب او به پیغمبر اسلام میرسد و هم استاد تاریخ و متخصص در رشتل زنان در شبه جزیرۀ عربستان بوده و هم بجز این اثر دارای کتابها ومقاله های پژوهشی بسیاری در رشتۀ تخصصی خود دارد ونیز از سوی مجامع علمی و فرهنگستانهای مختلف دنیا مفتخر به دریافت نشانهای علمی زیادی شده است، استناد کرده ام. حال شما به من ایراد میگیرید که “این دعاوی با کدام شواهد اثبات شده یا می شوند؟” آقا مرتضای گرامی،من اینقدر قصۀ لیلی ومجنون را برای شما گفتم، حالا شما بعد از اینهمه داستانسرائی، از من میپرسید “لیلی زن بود یامرد؟!” اینست ایراد روشنگران به جمع شما حوزه نشینان:
حوزوی ها از منطق و خِرَد عاری هستند. آقای محترم، لطفاً پیش ازآنکه زبان بجنبانید، کمی هم تعقل فرمائید.
چو دربسته باشد نداند کسی/
که گوهرفروشست یا پیله ور
باتشکر اگر گوش شنوائی باشد.
با سلام به جناب نوریزاد
چون جناب کبیری نقبی به بحث های گذشته زدند و مطالب پیش گفته خود را بدون پاسخ های اینجانب باز نشر کردند ،من نیز بخود حق می دهم پاسخ های مربوط به این نوشته را اینجا درج کنم ،این مطالب که همه تکراری و مربوط به پست های گذشته بوده است ،اما نکته ای که در آنها با اکنون مشترک است ،انتهای بحث ها و استمرار سیره عملی جناب کبیری در مشاجرات لفظی و در انتها منکوب کردن و تندی به طرف گفتگوست ،به انتهای این بخش که من نقل میکنم عنایت کنید و آنرا با تندی ها و نقد شخصیت هایی که در این پست مطرح شده مقایسه کنید:
“””سید مرتضی
6:20 ب.ظ / می 22, 2015
جناب کبیری
سلام بر شما
ابتدا نظر شما را جلب می کنم به دو نکته اساسی
در اصل بحث:
الف-با تشکر از پیگیری بحث ،بطور کلی باید عرض کنم محتوای نوشته شما چیزی نبود جز یک سلسله مناقشات لفظی و عدم توجه به مغزای سخن طرف مقابل ،و نسبت دادن طرف گفتگو به تناقض و سفسطه ،در پایان نیز علیرغم بکار گیری الفاظ محترمانه در ابتدای گفتار ،فرد مخاطب و یک صنف را به “بی خردی” متهم کردید و در حقیقت خواستید با مهر و امضای ناسزاگوئی مناقشات لفظی پیش گفته را استحکام بخشید.
چون ظاهرا این اولین تخاطب من با شما بود از توهین فردی نسبت بخودم می گذرم ،اما بشما می گویم ،اگر بنای گفتار بر این باشد که براحتی کلیت یک صنف را که افراد متفاوتی از حیث طرز تفکر و ادب را در بردارد اینگونه به “بی خردی” رمی کنید ،به آنان نیز حق دهید که شما را نابخرد بخوانند.
بگذریم.
ب- آنچه که مورد بحث من با مخاطب اصلی یعنی دوست گرامی رسول بود این بود که ایشان در بخشی از نوشته خود بمن گفته بود که کلیت تاریخ مکتوب بعد از اسلام که توسط مسلمانان نوشته شده است غیر معتبر و نامطلوب است ،پس در تبیین سیره و سیمای جاهلیت به آنها اعتباری نیست زیرا که همه مبتلا به پیش فرضند.
و من پاسخی به ایشان دادم که بالاتر از کامنت شما هنوز وجود دارد ،گفتم مطلوب بی پیشفرض بودن در هیچ جا متحقق نیست ،نیز گفتم که نمی توان یکسره همه تاریخ مکتوب و ناقلان آنرا باتهام پیش فرض کنار گذاشت.
این دو نکته ای بود که من در آنجا گفتم و کمی شرح دادم ،شما هم در ذیل کامنت بنده گفتید آقای طه حسین تحقیقاتی ارائه کرده است در باره جعلی بودن همه اشعار منسوب به جاهلیت ،و مطالبی دیگر در مورد نقش زنان در جاهلیت پیش از اسلام.
من هنوز نوشته آقای طه حسین را ندیده ام و هیچ گونه قضاوت محتوائی هم در مورد آن نکردم که آیا کلیت ادعای ایشان ناصحیح است ،یا بخشی از مدعای او صحیح و بخشی ناصحیح است ،یا شواهدی که او ارائه کرده است قابل نقد و پاسخ هست یا نیست ،یعنی من در مقام بررسی چنین نکاتی نبودم ،زیرا بدیهیست تا کسی یک محتوا را دقیق نبیند نمی تواند بتعبیر غیر دوستانه شما “نخوانده ملا” باشد ،آنچه که من عرض کردم بشما در دنباله همان مطلبی بود که به جناب رسول داشتم :اینکه لازم است دید انسان در تاریخ و هر رشته معرفتی دیگر همه نگر و جامع باشد ؛و نکته دیگر اینکه ،شما هیچگاه سخن یک محقق را با هر اسم و عنوانی سخن نهائی و پایان یک بررسی ندانید ،در واقع آنچه اینجا مهم است استدلال و اقامه شواهد آقای طه حسین است ،و شما صرفا یک تحقیق را چماق بر سر مخالفان فکری خود ندانید ،این آنچیزی بود که من بشما عرض کردم ،من کجا گفتم می توان سخن طه حسین یا هر محقق دیگری را بدون بررسی و دقت یکسره رد کرد که شما اینگونه به گمانه زنی و مجادله لفظی پرداخته اید؟
اکنون می پردازم به مفردات نوشته شما :
1-با نقل قولی از من گفته اید :
“”«دکتر طه حسین چنین گفته یا چنان گفته…»”
(پایان)
آری من چنین تعبیری کردم در جهت همان نکته دومی که در قسمت “ب” این کامنت توضیح دادم،نمیدانم شما چه فهم و تعبیری از کلمه “چنین گفته” و “چنان گفته” دارید ،بنظر شما این تعبیرات در سطح ناسزاهایی که شما در این کامنت اظهار کردید :”نخوانده ملا” و “بی خرد”هست و آیا عرف از این تعبیرات “فحش و ناسزا” می فهمد؟
من مقصودم از اشاره به حکایت نظر طه حسین در نوشته شما را توضیح دادم ،می گویم این تعبیرات “چنین گفته ” یا “چنان گفته” جمع در تعبیر است نه ناسزا و نه اشاره به عدم استحکام سخن او یا شما ،فهم این مطلب برای شما اینقدر صعب بود که می شود بجای تکرار مطالب شما و اشاره به اسم طه حسین و کتاب و هرچه که در باره او نوشتید ،جمع در تعبیر کرد و گفت : هرچه طه حسین و امثال او در عالم تحقیق و بررسی گفته اند تنها یک بررسی و نوشته است که ممکن است دهها و صدها مطلب و نوشته در برابر آن نوشت و شواهد و استدلال او را نقد کرد ،من که نگفتم بدون بررسی کسی چنین کند ،فقط خواستم در برابر دگماتیزم و جزمیتی که در سخن شما بود بگویم هر تحقیق ممکن است تحقیق بر خلاف داشته باشد پس با سخن یک محقق مثل طه حسین نمی توان گفت هرکس از مورخان و مولفان و سیره نویسان هرچه گفته اند همه یکسره اباطیل است و باید آنها را دور ریخت (این البته در سخن شما نبود بل در سخن جناب رسول بود و اصل نزاع هم همین بود).
از این توضیح روشن شد ضعف این استنتاج شما که در این قسمت گفتید :
“”بنابراین شما از روی عمد اظهاریۀ مرا مخدوش کرده اید تا حرف خودتان را به کرسی بنشانید. این یک خطا ازشما””.
————————–
2-گفته اید :
“”استدلال شما بجز خطا دارای تناقض هم هست. آنجا که اظهار میدارید که ” طه حسین چنین وچنان گفته،” و سپس اشاره میکنید به “تحقیق و نوشته یک محقق…” حال سؤال از شما اینست که اگر نوشتۀ طه حسین “تحقیق و نوشته یک محقق” بوده است، پس این محقق نمیتواند بدون تحقیق “چنین وچنان” بگوید. این هم از تناقض گوئی شما””
(پایان)
چنانکه عرض شد بنیاد مطالب شما بر مناقشات و مجادلات لفظی استوار شده است ،اولا اگر منطق را خوب خوانده بودید می دانستید که در جای خود گفته اند :در تناقض هشت وحدت شرط است :در تناقض هشت وحدت شرط دان …
نمی خواهم اینجا بحث منطق ارسطویی باز کنم و تناقض در مفردات و قضایا را برای شما یاد آوری کنم ،اما با توجه به توضیح پیش گفته روشن است که “محقق دانستن یا محقق بودن جناب طه حسین” هیچ تنافی با این ندارد که کسی در مقام جمع تعبیر و بصورت اشاره به مطالب او بگوید :چنین گفته و چنان گفته ،و این تعبیر چنین گفته و چنان گفته را موضوع گزاره ای قرار دهد که محمول آن این است که ایشان هرچه گفته (چنین یا چنان) لکن سخن او در عالم تحقیق باید بررسی شود و سخن او بمعنای ابطال نهایی هرآنچه که تاکنون در خصوص ترسیم اسم و رسم جاهلی گفته یا نوشته شده نیست ،زیرا چنان که توضیح دادم تعبیر “چنین گفته و چنان گفته” نه فحش و ناسزای عرفیست ،و نه اشاره به ضعف سخن و استدلال اوست.
بنابر این چون شما در فهم این مطلب دچار سوء برداشت شدید ،گفتار طرف مقابل را به تناقض نسبت دادید.
—————————–
3-با اشاره به این تعبیر من که ” و شما هم اکتفاء به کلیات نکنید” گفته اید :
“”
این گونه پاسخگوئی در بحث را “فرار به جلو” مینامند. درپاسخ باید به عرضتان برسانم که این شما هستید که اکتفاء به کلیات میفرمائید. من بااشاره به دو اثر پژوهشی از طه حسین که اتفاقاً به زبان عربی و زبان مورد علاقۀ شما است، رجوع داده ام. آیا به قول معروف شما انقدر نخوانده ملا هستید که بدون مطالعۀ این دو اثر پژوهشی وداشتن هیچگونه اطلاعی از مفاد آنها، به کرسی قضاوت نشسته وحکم صادرمیکنید؟! این چه طرز استدلال است؟ لطفاً ابتداء تشریف ببرید و این دواثر تحقیقی را مطالعه نموده و سپس درمورد آنها به نقد بپردازید. کمااینکه براساس تجسسات اینجانب، از سال 1924 میلادی تاکنون و با توجه به وجود این دواثر در کتابخانه های دانشگاههای معتبر دنیا و حتی کتابخانۀ اسکندریۀ مصر که به نام این پژوهشگر ارزنده “کتابخانۀ طه حسین” نام گزاری شده است، تاکنون کسی این دو اثر را از درجۀ اعتبار ساقط ندانسته است””.
(پایان)
پاسخ این بخش از گفتار شما که حاوی الفاظ ناشایستی هم بود از توضیحات قبلی روشن شد ،گفتم که من در مقام قضاوت کلی در مورد جزئیات مطالب طه حسین نبوده ام که شما چنین برافروخته شدید ،این فرار رو به جلو نیست ،این اشاره کلیست به اینکه هیچ تحقیقی را نمی توان در عالم علم حرف نهایی دانست ،اینکه بحث تاریخ و استناد به فکت ها و شواهد تاریخیست ،حتی در علوم تجربی دیگر هم میدانید که چنین نیست و اشاره من به این مطلب بود ،من آن دو کتاب مورد اشاره را خواهم دید و بررسی خواهم کرد ،اما اینجا بشما عرض می کنم شما آیا مطالب آندو تحقیق را بدقت خوانده و درک کرده اید؟ آیا حاضر هستید اینجا بتدریج مطالب آنها را مطرح و از آن دفاع جزئی کنید که اینگونه دگماتیک دفاع کلی از آن می کنید؟
در ادامه بنحو توهین آمیزی نوشتید :
“” من بااشاره به دو اثر پژوهشی از طه حسین که اتفاقاً به زبان عربی و زبان مورد علاقۀ شما است، رجوع داده ام. آیا به قول معروف شما انقدر نخوانده ملا هستید که بدون مطالعۀ این دو اثر پژوهشی وداشتن هیچگونه اطلاعی از مفاد آنها، به کرسی قضاوت نشسته وحکم صادرمیکنید؟!””.
(پایان)
زبان عربی البته بعنوان زبان دین و کتاب آسمانی و فرهنگ دینی مورد قبول و احترام من است ،آنچنانکه زبان فارسی بعنوان زبان مادری من مورد احترام و قبول من است ،همانطور که زبانها و گویش های دیگر محترمند ،مگر زبان چیزی جز وسیله تبادل مفهومیست؟ ،این چه تعریض غیر مودبانه ایست که می گویید :”زبان مورد علاقه تان”؟
مقصود شما این است که زبان عربی چون زبان فرهنگ دین من است مورد علاقه من است و زبان فارسی مورد علاقه من نیست؟
در مورد تعبیر “نخوانده ملا” هم قبلا توضیح دادم ،من گفتم تحقیق طه حسین هم یک تحقیق است ،اما ممکن است تحقیق نهایی نباشد و مورد مناقشه در اجزاء و شواهد خود قرار گیرد ،من آیا گفتم می توان یک تحقیق را نخوانده رد کرد؟!
باز هم می گویم اگر شما این تحقیق را خوانده اید و همه اجزاء آنرا قابل دفاع و غیر قابل مناقشه میدانید ،آنرا اینجا بتدریج طرح کنید و از آن دفاع کنید ،من در این مورد آماده گفتگو هستم ،اگر مطالب او را دقیق مورد دفاع قرار دادید ،و من خللی در آن ندیدم ،به صحت آن اذعان خواهم کرد.قضاوت جزئی مربوط به این مرحله است ،فرض کنید مدعای من این است که اطلاعات شما در برابر مطالب مطرح شده از سوی طه حسین ناقص است که یکسویه به تصدیق آن پرداخته اید.
—————————–
4- گفته اید :
“”سپس به ما پند میدهید که
«لازم است در هر زمینه و فکتی اگر بحث پیش میاید فقط شواهد تحقیقی در آن مورد را ارائه کرد.»
به این میگویند “واعظ غیر متعظ” بودن. خب پس بفرمائید که پس چرا شما فکت ارائه نمیفرمائید؟ آیا مرگ خوبه ولی برای همسایه؟!””
(پایان)
آری چنین است ،اینرا من در مقام توضیح تکمیلی در مورد گفتگویی که با دوستمان رسول داشتم نوشتم ،راه کاری که در مورد اظهارات شما در فقره سوم ارائه کردم ،در این مورد هم صادق است ،شما هم کلی گوئی می کنید می گویید طه حسین دو تحقیق کرده است و طومار هرچه مطلب در مورد جاهلیت نوشته شده است را درهم پیچیده است ،این آیا کلی گویی نیست؟ بحث من فهم شما از نوشته ایشان است ،اگر آنرا خوانده اید اینجا از محورهای اساسی آن دفاع کنید ،شاید من رفتم و نوشته طه حسین را خواندم و نقدی هم بر آن نوشتم بحث من الان اینجا با شماست که چگونه سخن طه حسین را خط بطلان نهایی بر همه مطالب دیگر دانسته اید،راستی جناب کبیری اصلا شما این کتابها را خوانده اید یا تکیه شما بر توصیف دیگران است؟!بنابر این واعظ غیر متعظ در اینجا شما هستید زیرا شما مدعی مطلبی شده اید (اینکه تحقیق طه حسین تحقیقی نهایی و خط بطلان بر همه گفته ها در خصوص مساله جاهلیت است) که “نخوانده ملا” هستید اگر آنرا نخوانده باشید و به توصیف دیگران قناعت کرده باشید ،و “واعظ غیر متعظ” هستید اگر آنها را خوانده اید و شواهد گفتاری طه حسین و محورهای استدلال او را اینجا طرح نکرده و از آن دفاع نکنید.
————————————
5-گفته اید :
“”اولاً- “شمایان” باتوجه به ضمیر دوم شخص جمع که “شما” باشد، جمع اندرجمع است. ازشما بعیداست چنین خطای دستوری فاحشی مرتکب شوید””
(پایان)
این از جمله شواهد قوی بر همان مطلبیست که عرض شد که :محتوای گفتار معنایی جز بدگمانی بطرف گفتگو و تلاش در جهت مجادله لفظی نداشت ،زیرا شما در اینجا در اثناء یک بحث مفهومی زوم کرده اید روی یک تعبیر رایج :”شمایان”! ،و در حالیکه خود دچار خطای فاحش ناشی از قلت اطلاع به لغت و دستور زبان فارسی و تاریخ آن هستید دیگران را به خطای فاحش نسبت دادید.
اولا :توضیحا عرض کنم که کلمه “شما”همانطور که گفته اید ضمیر دوم شخص جمع است ،سوال این است که اگر این ضمیر جمع است و شما اینهمه دقت در تعبیر طرف مقابل می کنید که کاربرد الفاظ بجا باشد ،چرا در مقام خطاب به بنده می گویید :” ازشما بعیداست چنین….””؟
می گویید این تابع استعمال است و مثلا برای تفخیم و تعظیم است که با تعبیر “شما” مخاطب مفرد را مورد خطاب قرار می دهند؟
پاسخ من نیز بشما این است که کاربرد “شمایان” نیز تابع استعمال اهل لسان است ،این تعبیر که از اغلاط مصطلح نیست و در ادامه برای شما شواهدی از استعمال آنرا ارائه خواهم کرد ،اما حالا فرض کنید تعبیری غلط شایع و رایج شد ؛باید اینجا در مقام استدلال گیر به غلط مصطلح دهید؟!
ثانیا: مقصود من از این تعبیر فقط شما نبودید ،میدانید که در زبان فارسی تعبیر “شما” هم به دو نفر اطلاق می شود (بخلاف زبان عربی که مورد علاقه شما نیست! و برای تثنیه و جمع الفاظ جداگانه ای دارد) و هم به جمع بیش از دو نفر و هم حتی بصورت تفخیم و تعظیم به مخاطب مفرد اطلاق می شود و خود شما هم آنرا بکار بردید،خوب مقصود من نیز از این تعبیر رایج فقط شما ( جناب علی کبیری) نبودید ،اگر دقت در طلیعه نوشته قبلی من می کردید لا اقل شما و جناب احمد و جناب رسول را مورد خطاب قرار دادم ؛و حتی خطاب من و تعبیر من بشمایان عامتر از شما سه نفر ،خطابی کلی به همفکران شمایان! بود،پس مخاطب شمایان فقط (علی کبیری) نبود.
ثالثا: الان نمونه هایی از کتب و متون کهن فارسی برای شما ارائه می کنم که این تعبیر “شمایان” در آنها بکار رفته است در معنای ضمیر جمع ،و اکنون نیز بهر حال شیوع استعمالی این لفظ وجود دارد ،هرچند مورد علاقه شما نباشد:
الف- به این عبارتهای توضیحی در سایت “دستور زبان فارسی” نگارش دکتر نوید فاضل توجه کنید:
“بزرگ غلطا که شمایان را افتاده است، که اگر قدمِ شما از خراسان بجنبد هیچ جای بر زمین بر قرار نباشد.
ابوالفضلِ بیهقی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)
———–
قوم را گفتم: «چونید شمایان به نبید؟»
همه گفتند: «صوابست، صوابست، صواب»
فرّخیِ سیستانی (سدهیِ چهارم و پنجم خورشیدی)””.
برای اطمینان بیشتر و بررسی توضیحات و شواهد آن به لینک زیر مراجعه کنید :
http://www.dastur.info/?page_id=120
—————————————————
ب-در سایت ویکی فارسی نیز اینطور آمده است :
“”شمایان
شمایان . [ ش ُ ] (ضمیر) ضمیر منفصل دوم شخص جمع. امروزه از ضمایر شخصی (ما) و (شما) را در تداول عامه با (ها) جمع بندند: ماها، شماها. ولی به حکم شواهد بدست آمده در زبان ادب قدیم (ما) و (شما) را جمع می بسته اند آن هم با (ان ) نه با (ها) به صورت مایان و شمایان :
قوم را گفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صواب است صواب است صواب .
فرخی .
شمایان را از این اخبار تفصیلی دادم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57).
لشکر را گفت فردا شمایان را مثال داده آید که سوی هرات بر چه جمله باید رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47).
گفتا بزرگ غلطا که شمایان را افتاده است که اگر قدم شما از خراسان بجنبد هیچ جای بر زمین قرار نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582).
شمایان را باید اینجا احتیاط کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). رجوع به شما شود””.
برای سهولت مراجعه شما ،لینک این مطلب هم این است :
http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-48962aaa9eb044a2b2b1b771d6857625-fa.html
——————————————
ج-مزید اطلاع و رفع استعجاب شما عرض کنم که تعبیر “شمایان” نه تنها در نثر بلکه در نظم هم بکار می رود ،به این اشعار توجه کنید :
“”شمایان!
آبتین آیینه
abtin-a.jpg
برای جانباختگان ِ آزادی خواهی و آبادی خواهی مردمان ِ ابران
کُشتن های زنجیره ای، که بیش از چهارسد تن فرزانه ی دلاور
در آن جان باختند: سعیدی سیرجانی، داریوش و پروانه فروهر محمد مختاری، محمد پوینده، مجید شریف، …
به ویژه شاعر کرمانی و پسرک پهلوانش
شمایان!
بندبازان ِ بازار ِ آسیاب ِ باد
با خوانی و یا بانگی
چهره می گشایید
در زیر ِ پرچم ِ سنگ ِ سیاه
به غبار روبی ی قدس می پردازید
کُرنشکُنان بر چالشگران
دام می گسترانید
تا رهبر ِ سُوری
سورچرانی کند
شمایان!
به سیمای سپیده ِ راپرین*
چنگ می اندازید
پیکر ِ پویایش را دربند
و بر پرتوش
چادری سیاه می کشانید
تا با آن چونان تاراج ِ جنگی
کام روایی کنید
سپس کامیاب
یار را بر دار می کشانید
از بازماندگانش
پاداش ِ جنگی می ستانید
تا گور ِ پیامبرتان
شادمان گردد
شمایان!
بال های پرواز
و پیکر ِ پروانه های پردیس ِ ایران را
بر بام و بسترمی درانید
یادشان را
از یادمان می رُبایید
تا پرستو
سه پندان ِ پدر و بال ِ پرواز پروانه را
بر زمین نهد
تیر ِ کمان ِ آرش را
در بند ِ ترکش کشاند
تا سُروده و سُخن ِ سُهراب
شاهنامه ی دیگری نیآفریند
تا نوشداروی آزادی ی پدر
نگاه بان ایران و سُوگ ِ سیاووش
سُرور نگردد
شمایان!
بر کاروان ِ فرهنگ ِ ایران شبیخون
و بر ناوگان ِ واژگان
دستبرد می زنید
بر خویش می پوشانید
تا در هر بزنگاهی چهره گردانید
شمایان!
با تابوتی از ترفند
دیوانی پُر نیرنگ
بر مهربانی و آزرم می تازید
تا جان ِ ایران
از مهر و آهنگ
تهی گردد
شمایان!
خون ِ سیاووش را
در بارگاه ِ سنگ ِ سیاه می برید
تا سودابه بر اندامش کشاند
و کین کام روایی کند
شمایان!
با اشک های سپیده
آب ِ سنگین می سازید
و بر واژگون گونه هایش
اورانیوم ِغنی شده می نشانید
بدینسان
دراندن ِ پرده ی پگاه
و شکافتن ِ هسته ی هستی را
به واپسین امام ِ در چاه نشسته
شادباش می گویید
سپس
در پیش ِ واپسین هنگامه
در آتش ِ داد خواهی
آزادی را چونان زهر
می نوشید.
* در زبان کُردی انقلاب را راپرین گویند
گوتنبرگ- سوئد””.
لینک این مطلب هم این است :
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=12220
——————————–
6-در ادامه گفته اید :
“”ثانیاً- ایرادها و نه اتهامهای بسیاری به محققان اسلامی وارد است. بزرگترین ایراد به آنها آنست که از دایرۀ محدود جزم اندیشی خودشان پافراتر نمی گذارند چون احساس معصیت میکنند. درصورتی که خارج از آن دایره چیزها آن نیستند که اینان میپندارند. درواقع ایراد پیش فرض داشتن به همین ها وارد است که “ایمان” را بر “خِرَد” مقدم میدارند. درصورتی که خِرَد بر استدلال منطقی متکیست ولی داشتن ایمان به منطق نیازی ندارد””.
(پایان)
شما تعبیری در ادامه دارید مبنی بر حکایت داستان “لیلی و مجنون”،دقیقا این جملات شما مصداق همان حکایت است که گفته اید ،این همان “پیش فرض” مورد نظر است که دیگران را (مورخان و مولفان و متفکران مسلمان) به آن متهم می کنید و می کنند!دقیقا اصل گفتار من با رسول و دخالت شما در این بحث همین بود ؛و غرض من این بود که مخالفان اسلام (چه آنها که از اول مسلمان نبوده اند و چه آنان که بجهاتی از مسلمانی به گرایش دیگری کوچیده اند) نوعا خود دچار این پیش فرض هستند ،و در عین حال مورخان و مولفان و متفکران مسلمان ر به آن متهم می کنند ،سخن من دقیقا بر سر همین کلی گویی ها بود،گویا گناه مورخان و مولفان و متفکران مسلمان که در تاریخ و رشته های دیگر معرفت می اندیشیده اند و تالیف می کرده اند ،همین است که چرا مسلمانند و می اندیشند و می نویسند! مثل اینکه حتما باید نامسلمان بود و آزاد اندیش بود و مبتلا به پیش فرض نبود! بحث من همین است که دگمی که مخالفان اسلام و اندیشه های دین ستیز (کلی می گویم نه شما را) به آن مبتلا هستند همین است که خود را آزاد آزاد آزاد و بدون ابتلاء به هیچ پیش فرض تصور می کنند ،و در عین حال هر مورخ مسلمانی اگر چیزی نوشت او را متهم به پیش فرض می کنند! خوب اگر آنان مبتلا به پیش فرض تدین هستند ،دیگران هم مبتلا به پیش فرض عدم تدین و اندیشه دین ستیز هستند! شما آیا می توانید ادعا کنید همه نویسندگان مخالف دین و شریعت و اسلام آزاد آزاد آزاد از هر چیزی هستند؟!بحث من همین بود و متاسفانه شما بحث را به مشاجرات لفظی کشاندید ،در عین حال دیگران را به بی خردی متهم کردید (حوزوی ها از منطق و خِرَد عاری هستند).
این است که در انتهای این نوشته به تاسی از خود شما می گویم :
آقای محترم، لطفاً پیش ازآنکه زبان (قلم) بجنبانید، کمی هم تعقل فرمائید.
متشکرم
رتبه دهی (۴ رای)
علی کبیری
9:49 ق.ظ / می 24, 2015
جناب آقا مرتضی
پیش از همه مایلم به اطلاعتان برسانم که چرا پیشوند “سیّد” را از جلوی اسم شما حذف کرده ام. علت آنست که شما هنوز شجره نامۀ خودتان را درمعرض دید همگان قرارنداده اید تا به آنها ثابت شود که نسب شما به پیغمبر اسلام میرسد. تازه اگر هم که چنین کرده بودید، بازهم عمل شما مورد قبول واقع نمیشد. سبب این عدم مقبولیت عنوان “سیّد” از جانب شما آنست که حتی بانوئی بنام هتون اجواد الفاسی که شجره اش رسماً به پیغمبر اسلام میرسد نیز خودرا “سیده” ننامیده است. درواقع، این چنین عنوانسازیها چیزی جز برتری دادن خود نسبت به دیگران به منظور کسب جاه ومقام و درنتیجه بهره بردن مادی از چنین لقبی نیست. مضافاً به اینکه قراردادن چنین عنوانی درجلوی اسم مؤید آنست که شخصِ مورد اشاره از تیره های این سرزمین نبوده و نسب وی به تازیانی برمیگردد که در غارت و چپاول و آدمکشی وتجاوز به ناموس مردمان این سرزمین حتی از مغولان نیز گوی سبقت را ربوده بودند. بنابراین، اگر خودتان را ایرانی میدانید، چنین لقبی را که نزد فرهیختگان این سرزمین یادگاری از تجاوز و بربریت است، از جلوی اسم خودتان حذف نمائید.
موضوع دیگر درمورد اعتراض شما به ایراد اینجانب به محدودیت دایرۀ اندیشۀ حوزویان است. چنین ادعائی را با قرار دادن “خِرَد” در مقابل “ایمان” و برتری خِرَد برایمان ونیز تضاد خِرَد با ایمان، مطرح کرده بودم. منتها شما با مشاهدۀ چنین گزاره ای بجای اینکه قبل از ورود به بحث ایمانتان را پشت درگذاشته وبه میدان بحث وارد شوید، برپایۀ ایمانتان چراغ خِرَد را مورد حمله قرارداده وقصد خرد کردن آن نموده اید. ولی خِرَد چیزی نیست که بتوان آنرا مورد تهاجم ونابودی قرارداد. زیرا خِرَد مبنای سنجش گفتارو حتی کردارانسانها میباشد. ملل پیشرفتۀ جهان با توسل به خِرَد برسایر ملل پیشی گرفته اند و ملت ما به سبب بی خِرَدی هنوز هم اسیر اندیشه های بی خِرَدان صدها سال پیش است. ملل پیشرفته با خِرَد به پیش رفته اند وما بی خِرَدان از قافله عقب مانده ایم.
درمورد پاسخ طولانی شما که بازهم با بهره گیری از مغالطه درمقام پاسخگوئی برآمده اید، قانع نشدم و هنوز هم بر موضع اولیۀ خود ایستاده ام. درمورد ایراد شما دراشاره به “مجادلۀ لفظی،” لازمست یادآوری کنم که این نوع استدلال برمبنای هرمنوتیک یا تحلیل واژه ها و جمله بندیها است ونه مجادلۀ لفظی بقول شما. از نظر جایگاه هنر مباحثه، این نوع از استدلال دقیقاً درمقابل استدلال “پرگوئی” قرار دارد. اگر توهین تلقی نمی فرمائید، استدلال پرگوئی همان استدلال مغالطه گریِ آخوندی است که بسیار سخن میگویند ولی درواقع چیزی هم نمیگویند، چنانکه شما کرده اید. مادربزرگ مرحوم من نیز مرتب به مسجد رفته و پای وعظ آخوند محله می نشست. در مراجعت به منزل به ما ایراد میگرفت که شما بی دینان چرا به مسجد نمیروید تا از فیض سخنان آقا مستفیض شوید. ولی هنگامی که از او سؤال میکردیم امروز آقا چه گفت، پاسخ میداد که بسیار حرفهای خوب میزد. منتها قادر نبود تا یکی از این حرفهای خوب آقا را برای ما توضیح دهد، چون از بس آقا آسمان وریسمان بافته بود، پیرزن را گیج کرده بود. این هنر آخوندهاست تا با پرگوئی مردم را گیج کنند. و این نوعی از اقسام مغالطه میباشد.
مایۀ خوشحالیست که تصمیم گرفته اید سری به پژوهشهای طه حسین بزنید. پژوهش فی الشعرالجاهلی مشتمل بر 123 برگ به زبان عربی، چاپ بیروت از انتشارات مکتبة دارالنَدوة است. این پژوهش از یک مقدمه به عنوان فصل اول (“تمهید” با « هذا نحو من البحث عن تاریخ الشعرالعربی جدید، لم یألفه االناس عندنا من قبل…» شروع)، (” منهج البحث”) درمقدمۀ دوّم، (” مرآة الحیاة الجاهلیة یجب أن تلتمس فی القرآن لا فی الشعر الجاهلی”) در مقدمۀ سوّم، (” الشعرالجاهلی واللغة”) درمقدمۀ چهارم، (“اشعارالجاهلی واللهجات”) در فصل پنجم است. درفصل اوّل (“لیس الانتحال مقصورا علی العرب”)، درفصل دوّم (“السیاسة وانتحال الشعر”) با اشاره به اشعارو مقایسۀ آنها میپردازد، در فصل سوّم (“الدین وانتحال الشعر”) به اشاره درسرقت ادبی اشعار دردوران بعدازاسلام، درفصل چهارم (“القصص وانتحال الشعر”)، در فصل پنجم (“الشعوبیة وانتحال الشعر”)، درفصل ششم (“الرواة وانتحال الشعر”) وسپس با بررسی قصص وتاریخ، اشعارشاعرانی همچو أمروقیس و علقمه وعبید ونیزعمروبن قمیئة ومهلهل وجلیلة وغیره… ومقایسه و تطبیق تاریخی آنها باهم که بسیار مفصل وقابل توجه هستند به اضافۀ چند ضمیمه…تشکیل شده است. ضمن دعوت شما به مطالعۀ پژوهش فوق ونیز فی الادب الجاهلی که یک سال پس ازآن درقاهره منتشرشده است وپژوهش دکتر هتون اجوادالفاسی درمورد زنان عربستان پیش از اسلام به انگلیسی که درانگلستان چاپ ومنتشر شده اند، توجه شمارا به این واقعیت جلب میکنم که انتشار پژوهشهای مذکوربخصوص فی الشعرالجاهلی که اجازۀ چاپ در مصر نگرفته ودر بیروت به چاپ رسید وازآن رو سببِ مرتد نامیدن طه حسین از جانب الازهر شده و چندین سال گرفتاری شغلی برای وی ایجادکرد ونیز پژوهش دکتر الفاسی که منجر به ازدست دادن کرسی استادی در دانشگاه ملک سعود عربستان شده و نامبرده مجبور شد با خانواده از عربستان به قطرمهاجرت کند. چون شما هم اکنون درایران سکونت دارید، شرط احتیاط برای شما لازمست.
دراینجا بحث باشما را خاتمه داده و امیدوارم نتیجۀ این بحث مفید بوده باشد. بااحترام.
رتبه دهی (۳ رای)
سید مرتضی
11:32 ب.ظ / می 24, 2015
جناب کبیری
با تشکر از الطاف شما ،من نیز این بحث را خاتمه داده و به “پرگوئیهای لفظی” جدید شما نمی پردازم ،در مورد کلمه سید ،البته من سید هستم چه سبب رنج شما باشد یا نباشد ،مزید اطلاع بگویم که اضافه کردن این لفظ به نام کاربری برای تمایز از مرتضای دیگری بود که گاه می نوشت و مطالبش مورد تصدیق من نبود.
یک یاد آوری را هم لازم میدانم ،اگر شما چنین تحلیلی از سیادت من داشتید چرا در نوبت اول مرا “آقا سید مرتضی” خطاب کردید؟! این حاکی از این مطلب نیست که از آن کامنت تا این کامنت دچار تحولاتی در کیفیات نفسانی شدید؟!
و فی الخاتمه اقول لکم :جناب کبیری،این مناقشه در مورد یک لفظ “سید “بخوبی ثابت کرد که شما (نه شمایان!) درگیر مناقشات لفظی هستید و آن هرمنوتیک و الفاظ قلمبه سلمبه توجیه خوبی برای این گونها رویکردها نیست.
امیدوارم نتیجه بحث نافع بوده باشد.
موفق باشید””.
با تشکر از جناب نوریزاد
دوستان محترم ملاحظه میکنند که ما دراین مملکت باچه موجودات عجیب وغریبی روبرو هستیم؟ به این مرد راهنمائی کرده بودم تا کمی دورترازنوک بینی مبارک رانگریسته و دو پژوهشی راکه ازآنها اطلاعی ندارد مطالعه کرده و نظر خودرا دراینجا ابراز کند. درمقابل او چندین ماه است با آسمان وریسمان بافی از این کارطفره رفته و آخوندوار به صحرای کربلازده است. به همین خاطراست که مردم دیگر حاضر نیستند وجود اینها را تحمل کنند. اینست /////////////////
کس نیآید به پای دیواری/ که برآن صورتت نگارکنند
گرتوباشی ساکن بهشت برین/ دیگران دوزخ اختیارکنند
جایی که زن اساسا انسان حساب نمیشد و دختر داشتن با عث شرمساری بود . و زن از هیچ حقوقی برخوردار نبود . در این زمان اسلام میاد و ….
جناب ناشناس این دروغ بزرگیست که اسلامیان در اورده اند در همان قبل از اسلام جامعه زنان بزرگی بوده که شاعر و نویسنده و …بوده اند.ایا اسلام و محمد در دامن خدیجه پرورش نیافتند؟تا کی دروغهای تهوع اور مشتی اخوند را ما باید بدون تفکر بپراکنیم؟با یک مقایسه شرایط زنان بعد و قبل از اسلام بخوبی درمی یابیم که شرایط زنان بعد از اسلام بسیار بدتر شد.وحقوق اجتماعی آنها کمتر و حتی زندگی خصوصی آنها محدود تر شد.کافی است برای درک این مطلب وضعییت و شرایط حقوقی و اجتماعی و سیاسی زنان را قبل و بعد از حکومت //////////////////// اسلامی مقایسه کنید تا حقوق زن در اسلام را بخوبی درک کنید.در گذشته هم همین بوده.
چند شاعر نویسنده زن آن زمان را نام ببر
سلام بر شما
1-نخست بگویم من از اصل پرسش کردن شما نه آزرده شدم و نه آزرده می شوم ،بحثی که کردم بحث کلی بود مربوط به نوع رفتار و مطلب نویسی دوستان سایت خطاب به من ،و اینکه در هر پست افراد متعددی سوالات یا شبهاتی مطرح می کنند و توقع پاسخ دارند ،در عین حال که از برخی از لحن ها و تعبیرات آنان گاه ممکن است توهین و طعن انتزاع شود ،و این سبب آزردگی می شود نه اصل پرسش ،پس بحث بر سر نوع و کیفیت پرسش بود ،اینکه از شما هم در مجموعه آن گفتار نام بردم از این جهت نبود که پرسش شما توهین آمیز بود ،بل از این جهت بود که هنوز از پرسشی فارغ نشده ،پرسشهای متعددی مطرح می کنید که با وضعیت فرصت و وقت من و تعدد نوشته ها و پرسش های دیگران هماهنگ نیست ،تعبیر من این بود که سارا بمباران می کند! البته این مزاح بود نه آزردگی بنابر این خوب است سوالات ما روشمند و با تانی باشد ،در مورد همان پرسش اول ،گویا شما پیش زمینه ای خاص داشتید و این را مفروض گرفتید که حتما پیامبر با عائشه در 9 سالگی ازدواج کرده اند ،من با استناد به برخی فاکت های تاریخی از کتب تاریخی روایی خود اهل سنت نشان دادم که این مطلب قطع تاریخی نیست که شما اینگونه روی آن سرمایه گذاری تحلیلی کرده و با عینک و دید امروزی اومانیستی مساله را تحلیل کنید ،عرض شد که روایات خود اهل سنت در این مورد متعارض اند و برخی فاکت های تاریخی و قرائن وجود دارند که سن عائشه آنکه مشهور شده است نبوده ،مثل قرینه تاریخ ولادت و وفات خواهر او اسماء.
در اینجا ریفرنس هایی ارائه شد ،اینکه شما پافشاری کنید که اگر آن فرض درست باشد چه و بعد دوباره سوالاتی با آن پیش زمینه مطرح کنید بنظرم از روش منطقی بحث دور است ،قاعده در اینجا این بود که شما اگر اصرار بر خلاف داشته باشید استنادات و طرز استدلال مرا با دلیل ابطال کنید.کسی دلایلی ارائه کرده است که سن عائشه آن نبود و سن دیگری نبود ،شما بدون عنایت به استدلال او فقط می گویید اگر این نبود چه بود!.
2- از لینکی که گذاشته بودید متشکرم ،و از آن بهره بردم ،آری رفتار اخلاقی انسانی از هرکس صادر شود ممدوح است.
3- نقد من بطرز پرسش شما این است که چرا هنوز پرسش قبل را واکاوی نکرده ایم پرسش جدید رزرو می کنید؟ در انتهای کامنت تان نیز فرض کردید که مسیحی یا بی دینی هستید که می خواهید به اسلام بگروید ،مزاحا می گویم از بمباران کردن سوالی تان اینطور بنظر می رسد که برای گرویدن به اسلام خیلی هم شتاب دارید! اما خدمت شما می گویم مطالعه صدر و ذیل دین و بنیان های آن باید قاعده مند و با تامل و تانی باشد نه عجولانه ،ضمن اینکه این نکته را در ابتدای سلسله گفتارهایمان فراموش نکنید که اساس ادیان در غیر اصول عقائد بر تعبد و ایمان استوار است و این نکته مهمی است ،شما اگر بی دین یا مسیحی هم باشید منطق مطالعه و پرسش این است که در اصول و بنیان های عقیدتی تامل کنید ،مثل اینکه آیا خدا هست یا خیر؟ ،اینکه خدا از طریق انبیاء پیام هایی دارد یا باید داشته باشد یا خیر؟ اینکه جهان پس از مرگ و قیامت انسان امری ضروری و مبرهن است یا خیر؟ اینها سوال های بنیادین در عرصه پرسشگری و مطالعه ادیان است ،برای اینکه ذهن تان روشنتر شود مثال میزنم ،اگر خانم سارا اصلا ثبوت خدا و خالق جهان را قبول نداشته باشد یا در مورد آن شاک باشد ،آیا دیگر گفتگو در باره گزاره های دینی مصداق و زمینه پیدا می کند؟ مثلا شما بیایید به برخی احکام تعبدی قرآن ایراد کنید ،روی این خاستگاه که اصلا خدایی را قبول ندارید تا قرآن و فروعات آنرا قبول داشته باشید ،اصلا پیامبر بودن پیامبر اسلام روی این مبنا برای شما معلوم و مسلم نیست تا از گزاره های درون دینی او پرسش کنید ،اینجا منطق اقتضاء می کند که ابتدا آن دغدغه اول را رفع کنید ،اینکه خدا هست یا نیست ،بعد وارد بحث از تعبدیات و احکام درون دینی شوید ،یا بر فرض ثبوت خالقی بر جهان هستی ،از این بحث و فحص کنید که آیا نبوت و پیام رسانی خدا از طریق انبیاء لازم است یا خیر؟
اینها بحث های بنیادینی است که رتبتا مقدم اند.در عین حال من بترتیب سوالات شما پاسخ گویی کردم.
ببینید نکته اینکه من این بحث مقدماتی را مطرح کردم همین عبارت شماست ،که گفتید :
“”اگر پیغمبر بنا به تأکید قرآن یک انسان است مثل همه و همسران وی نیز انسان اند مثل همه پس پیغمبر به صرف پیغمبر بودن نمی تواند همسرانش را از حق طبیعی و انسانی شان باز دارد بصرف این که همسر پیغمبرند””.
(پایان)
من به پاسخ این پرسش شما خواهم پرداخت اما می خواهم بگویم بنیاد سوال شما بر اساس نادرستی استوار است ،پیامبر یک انسان است این درست است و در قرآن به آن اشاره شده است ،اما تمایز او نزول وحی بر او و عنایت الهی به اوست ،این یک نکته.
نکته دیگر آنکه گفتید :””پس پیغمبر به صرف پیغمبر بودن نمی تواند همسرانش را از حق طبیعی””.
اساس این سخن اشتباه است میدانید چرا؟برای اینکه پیش فرض شما که گفتید “نمی تواند همسرانش…” این است که خود پیامبر چنین فرمانی داده است ،و چنین نیست ،این فرمان خدا در وحی است که نازل شده است (َّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيماً .الاحزاب/53)
پس تعبیر “نمی تواند” تعبیر بجایی نیست ،زیرا این فرمان خدا بوده است ،این همان نکته تعبدی بودن بسیاری از احکام شریعت است که عرض شد،یعنی بنیاد این سوال یا انکار اصل وجود خداست ،یا انکار لزوم تعبد و اطاعت فرمان تشریعی خداست ،یا اصلا انکار وحی و نبوت پیامبر خداست ،این است که عرض کردم سوال و پرسش باید روی بنیان باشد ،ممکن است بگویید خوب باشد خدا گفته باشد و من بخدا هم اشکال دارم ،من البته صرفنظر از مساله لزوم تعبد به شریعت پس از اثبات برهانی خدا و صدق نبوت پیامبر ،بقدر فهم و برداشت خودم پاسخ اصل پرسش را خواهم داد اما خواستم به نحوه پرسش خویش نیز دقت کنیم.
حالا چون فرصت بسط بیشتر نیست پاسخ به اصل پرسش را بکامنت بعد واگذار می کنم ،البته بشرط اینکه هنوز از این پرسش فارغ نشده ایم دوباره با این فرصت های کم مرا بمباران سوالات دیگر نکنید ،الان دو پرسش شد : یکی اینکه نکته ممنوعیت ازدواج همسران پیامبر بعد از ایشان چه بوده است ،و اینکه آیا این ممنوعیت بتعبیر شما بمعنای محرومیت آنان از حق طبیعی و انسانی خویش است ،و آیا نکته اهمی وجود داشته است که چنین حکمی در وحی آمده است یا خیر؟
و پرسش دوم اینکه : “آیا این درست است که پیغمبر بعد از هر فتوحات و درست بعد از کشتن و به اسیری گرفتن مردان و زنان، با بعضی از زنان اسیر درجا همبستر می شده اند؟”.
پاسخ سوال اول تفصیلی است ،اما پاسخ من بسوال دوم شما نفی است ،و بر آن شواهدی دارم ،اما در این مورد من از شما سوال می کنم شما آیا بر ای مطلبی که ابراز کردید شاهد مدرک تاریخی دارید یا صرفا آن را شنیده اید؟
این پرسش من در مورد پرسش دومتان را لطفا پاسخ دهید ،من متقابلا در کامنت بعد پاسخ تفصیلی پرسش اول را بیان خواهم کرد.
موفق باشید
اسید مرتضی
این شیوه استدلال شما شبیه روش گروه مجاهدین خلق و دیگر گروههای مافیایی است که اول با شعارهای فریبنده فرد را به درون باند خود می کشند و بعد می گویند حالا که درون این باند هستی باید هر چه را می گوییم عمل کنی و حق چون و چرا نداری
خانم سارا شیبانی ازفرانکفورت،
هنوز بحث درمورد سن عایشه به اتمام نرسیده که شما سوآل دیگری را مطرح کرده اید. اجازه فرمائید آن بحث به سرانجامی برسد، سپس سوآل بعدی را مطرح کنید. مثلی است معروف که میگوید: «یک ده آباد به از صد شهر خراب است» با تشکر.
ریشه های بهائیت
هموطنی با نام مهدی نظری گذاشته و اعلام کرده اند که بهاییان جاسوسهای بی شناسنامه انگلیس هستند و این قبیل اخبار را جهت مظلوم نمایی و ردگم کنی انتشار می دهند. با کمال تاسف این طرز تفکر به صورت ایپدمی در اذهان ایرانیان رسوخ کرده و مانع از نگاه منطقی و خردورزانه نسبت به مقوله بهاییت و هموطنان بهایی مسلک ما می شود. بنابراین تصمیم گرفتم با تکیه بر بضاعت ناچیز خویش به طور اجمالی اشاره ای داشته باشم به ریشه های ظهور و رشد بهاییت در ایران ، شاید که دید بازتری بتوان نسبت به باورمندان این طریقت داشت .
از آغازتاسیس حکومت صفویه و پس از تثبیت مذهب تشیع در سرتاسر ارض محروسه ایران تا نیمه نخست قرن یازدهم, اندیشه حاکم بر مدارس دینی اندیشه اجتهاد و گرایش به فلسفه و علوم عقلی بوده است. لیکن در حدود سالهای 1050 (اواسط قرن هفدهم مسیحی ) به بعد مخالفانی با این شیوه وارد عرصه شدند که بعدها به اخباریون اشتهار یافتند . به طور خلاصه اخباریگری در فقه شیعه به مکتبی فقهی گفته می شود که در بدست آوردن احکام عملی به اخبار و حدیث تکیه کرده و روش اصولیان را که علاوه بر موارد فوق از عقل و اجماع نیز کمک می گیرند مردود می شمارد گروهی از مورخین تاریخ فقه شیعه ، شروع طریقت اخباریه را با محمدباقر مجلسی، شیخ حر عاملی، فیض کاشانی و شیخ یوسف بحرانی می دانند اما موسس واقعی جنبش اخباری گری را باید ملا محمد امین استرابادی دانست که با تالیف کتاب فوائد المدنیه اصول این نحله فکری را مدون ساخت .
قابل ذکر است که از قرن قبل و یک قرن بعد از شروع جنبش اخباری گری جنبشهای مشابه در حوزه الاهیات در اروپا و جهان تسنن پدید آمد که بسیار شبیه به ایده های اخباریون ایران شیعی می باشد . یک قرن پیش از این تاریخ یعنی در اواسط قرن شانزده نهضت پروستان در قلب اروپا به دست کشیشی المانی به نام مارتین لوتر بنیان گذاری شد . به طور خلاصه لوتر اعتقاد به معنی تحت لفظی متون مقدس داشته و هرگونه تاویل و تفسیر بر اساس عقل را مطابق آنچه سنت اگوستین و توماس اکویناس بر روی اعتقادات عیسویان انجام داده بودند رد نمود . یک قرن پس از پیدایش اخباری گری در ایران در حجاز نیز محمد بن عبدالوهاب روحانی متعصب سنی با استفاده از ایده های ابن تیمیه فرقه وهابیت را بنیان نهاد . بن عبدالوهاب هدف خود را بازگشت به آموزههای اصیل قران و حدیث( سنت پیامبر) میداند و با هرنوع احتجاج عقلی که به زعم او منجر به بدعت خواهد شد مخالف است .
به هرروی تا اواخر قرن هیجده میلادی اخباری گری یکه تاز میدان فقه و کلام اسلامی به شمار می آمد تا اینکه با روی کار آمدن قاجاریه اصولیان به رهبری شیخ وحید بهبهانی و شیخ جعفر کاشف الغطا قدرت گرفته و در میدان بحث و جدل بتدریج توانستند اخباریون را مغلوب کرده و کنترل حوزه های دینی را بدست بگیرند . شاید بتوان گفت علت برتری اصولیان بر اهل اخبار، منابع محدود حدیث جهت اجتهاد و استخراج احکام بود که دست آنها را برای رویارویی با شیوخ قائل به عقل فردی و خرد جمعی (اجماع ) می بست و قدرت ابتکار عمل را از انها می گرفت . در این برهه تاریخی یعنی در اوایل قرن نوزدهم پیشرفتهای علوم جدید غربی در زندگی بشری پدیدار شده و تکانه های آن به مشرق زمین و من جمله سرزمین ایران هم می رسید پس طبیعی است که تکیه بر منابع بسیار قدیمی و مربوط به جامعه بدوی عربستان در قرنهای قبل چندان کارآمد نمی نمود
با وجود این تفاسیر اخباریون هم بیکار نمانده و برای احیای خود کوشش بسیار به خرج دادند. شاید یکی از اهداف ملا باقر مجلسی در جمع اوری اخبار متواتر و غیر متواتر در مجموعه ای یکصد و ده جلدی به نام بحار الانوار دست پر بودن اخباریون از نظر منابع حدیث جهت استخراج احکام است شبیه به آنچه شیخ کلینی درسده چهارم و در اصول کافی دنبال نمود .
از جمله فقها و متکلمین پرتلاش اخباری باید به شیخ احمد احسایی بحرانی( اواخر قرن دوازده هجری ) اشاره نمود که عقاید وی منجر به ظهور فرقه شیخیه در میان مسلمین شد . شیخ احمد نیز چون اخباریون باور به حجیت حدیث و سنت داشته و معتقد بود که در کلیه امور می بایست تبعيت از معصومين داشته و جز روش آنان كه مسلماً مأخوذ از كتاب خدا و سنت پيغمبر (ص) است نباید به چيزي از يافته هاي عقول ناقصه و قياسها و سليقه هاي شخصيه اشخاص عادي در دين خدا اعتماد کرد. همچنین وی علاوه بر روح قائل به بعدی نیمه مادی در وجود انسان و عالم مکنونات بود به نام هورقلیا که در مرتبه ای بالاتر از دنیای مادی و پایین تر ازعالم روحانی قرار دارد و می تواند واسط فیض از انوارعالم روحانی به دنیای مادی باشد . پس از شیخ احمد سید کاظم رشتی زعامت فرقه شیخیه را بر عهده گرفت . وی اصول دین شیخیه را برخلاف اصول پنچ گانه معهود شیعه ، چهار رکن اعلام نمود . رکن اول توحید ، رکن دوم نبوت، رکن سوم امامت و رکن چهارم دوستی و تبعیت بی چون و چرا از امامان شیعه که به منجر به نزدیکی و قرب به آنها و در نتیجه کسب فیض خواهد شد و بدین طریق فرد به مقام شیعه کامل خواهد رسید ،از نظر او برای رهبری مومنین در دوران غیبت لازم است که شیعه کامل زعامت امور شیعیان را بر عهده بگیرد . سید کاظم از نظریه هورقلیای شیخ احمد نیز استفاده کرده و مدعی شد که از طریق هورقلیا شیعه کامل می تواند واسطه فیض از امام غایب به مومنین بوده و به نوعی باب امام عصر به حساب آید . او سال 1260 هجری را که مصادف با هزارمین سال تولد مهدی موعود بود به عنوان سال ظهور او عنوان کرده و بدین جهت جانشینی برای خود معین نکرد .بلکه پیروان خود را وصیت به یافتن مهدی موعود نمود . یکی از شاگردان بلند پایه سیدکاظم به نام ملا حیسن بشرویه ای برای یافتن جانشین شایسته جهت زعامت شیخیه و احیانا مهدی موعود به ایران آمده و با سید محمد علی شیرازی دیدار نمود لازم به ذکر است محمد علی شیرازی از پیروان سید کاظم رشتی بوده و در سال 1256 هجری به مدت یک سال به کربلا رفته و تحت تعلیم سید کاظم رشتی قرار گرفت و براثر اصرار خانواده بناچار به ایران مراجعت نمود .سید محمد علی ملا حسین را متقاعد نمود که فرد مناسب برای ریاست فرقه کسی جز او نیست .پس از مدتی محمد علی که اینک لقب باب را به دنبال می کشید (به معنی رابط بین امام غائب و مردم عادی ) مدعی شد که همان قائم موعود است که سید کاظم وعده ظهور او را داده است بدین ترتیب ملا حسین و گروه دیگری از شیخیه به محمد علی باب ایمان آورند ( که در عقاید بهاییت معروف به حروف حی یا همان حواریون می باشند )
محمد علی باب در کتاب بیان ( از مکتوبات مقدس بابیان و بهاییان ) به صراحت وعده ظهور فردی را می دهد با لقب من یظهره الله که مکمل کننده راه وی خواهد بود در فاصله اعدام باب ( 1265 هجری) تا استقرار و تثبیت آیین بهاییت بیست نفر از پیروان باب مدعی مقام من یظهره اللهی شدند که در این میان قرعه به نام میرزا حسنعلی خان نوری( بهاءلله ) افتاده و او موفق شد قبای من یظهره اللهی را به تن کرده و موسس آیین جدید بهاییت شود .
بنده جهت کوتاه نمودن سخن از وقایعی چون واقعه بدشت و اعلام نسخ اسلام و تولد ایین جدید توسط طاهره قره العین( برادرزاده شهید ثالث و از قدیسان آیین بهاییت ) با همیاری ملا حسین بشرویه ای و بهاء الله در این گردهمایی گذر کرده و به شرایط اجتماعی ویژه این عصر می پردازم
از حمله حوادث مهم این دوره ،شکست های نظامی ایران از روسیه تزاری است که بزرگترین ضربه را بر مغزهای جمود یافته ایرانیان وارد کرده و عقب مانده گی آنان را در برابر کفار فرنگی آشکار نمود و از طرف دیگر زمینه ای مناسب جهت توسعه سنت بابی و به تبع آن کیش بهاییت را فراهم آورد .
دوره اول این نبردها (1218 تا 1228 ) ارتش ایران از قوای تزار الکساندر شکست خورده و قسمتهای وسیعی از بلاد مسلمان نشین شمال غرب ایران بدست روسها افتاد . بدین سبب به تحریک گروهی از روحانیون چون شیخ محمد طباطبابی( معروف به مجاهد ) در میان مردم اشتیاق به جهاد جهت ازاد سازی مناطق اشغالی بالا گرفت . شیخ مزبور با تعدادی از هوادران به تبریز رفته و اعلام جهاد نمود و به مومنین نصرت بر کفار اروس را مطابق سنتهای الهی وعده داد . با اعلام فتوای جهاد دستجات بزرگی از مردم عادی از نقاط مختلف کشور به مرزهای شمال غربی رفته و به سرحدات روس هجوم بردند. عباس میرزا فرمانده قشون ایران که خود را درگیر جنگی ناخواسته می دید اجبارا قوای خود را جهت پشتیبانی مجاهدان به آذربایجان برده و به این طریق آتش یک جنگ تمام عیارشعله ور گردید لیکن پس از دو سال نبرد نشانه های هزیمت در قوای ایران پدیدار شده و نیروهای روس به رهبری پاسکویچ موفق شدند به داخل مرزهای کشور وارد شوند و به این ترتیب قسمتهای دیگری از خاک ایران را متصرف شده و عهدنامه ترکمانچای را بر ایران تحمیل نمودند. این شکست بر روحیه مردم و ایمان مذهبی آنها تاثیر بسیار نهاد . زیرا متوجه شدند که خداوند بر خلاف تصور آنها پشتیبان قوای اسلام در نبرد نبوده و کفار را بر ایشان نصرت داده است در این وضعیت ناامیدی عقاید تقدیری و موعود گرایانه در میان مردم مقبول گشته وزمینه پیشرفت باب را فراهم ساخت( دستی از غیب برون آید و کاری بکند )
متاسفانه پس از واقعه ترورناموفق ناصرالدین شاه توسط دو فرد منسوب به بابیه ( به انتقام اعدام محمد علی شیرازی) موج بابی کشی در ایران به راه افتاده و هزاران نفر بی گناه به جرم بابی گری قربانی تعصب کور سردمداران سیاسی و مذهبی شده بدون اینکه در این واقعه نقشی داشته باشند و این ماجرای دردناک تا عهد مشروطه ادامه یافت . چنانچه تهمت انتساب به مسلک باییت می توانست به راحتی جان یک مسلمان مومن را نیز به خطر بیاندازد .
تحلیل نهایی . آنچه در بالا گفته شد نشان می دهد ظهور و توسعه این فرقه در درجه اول معلول اختلافات و دسته بندی روحانیون دینی و همچنین شرایط خاص اجتماعی آن روزگار بوده و انداختن تقصرها به گردن روس و انگلیس ناشی از بی مسئولیتی و نپذیرفتن واقعیتهاست و اینکه اگر در برهه ای بهاءالله برای تامین جانی مورد حمایت سفارت انگلیس قرار گرفته نمی توان با برچسب جاسوس انگلیس بودن چهره واقعیتهای تاریخی و اجتماعی را بپوشاند. یا ادعای اینکه بهاییان عامل صهیونیستها هستند زیرا که مقر بیت العدل آنان در شهر عکا در فلسطین اشغالی واقع شده است . زیرا واقعیت های تاریخی گواه بر این هستند که در زمان مهاجرت بهاءالله به عکا این سرزمین تحت تیول امپراتوری مسلمان عثمانی بوده و اساسا هنوز جنبش صهیونیست پا به عرصه وجود نگذاشته بود ( کنفرانس بال 1895)
تاریخ صد وهفتاد ساله بابیت و در پی آن کیش بهاییت نشان می دهد که همواره جان پیروان این ایین از طرف مسلمین در معرض خطر قرار گرفته و حقوق اجتماعی انان نقض شده است و برعکس آن شنیده نشده بهاییان مسلمین را به بهانه ای چون کفر و بددینی در خفا و یا آشکار به قتل برسانند . و اکنون قضاوت را برعهده شما خوانده فهیم می باشد که راه جناب نوری زاد را بپذیرید و یا به عادت معدود با دگر اندیشان بهایی مسلک رفتار کنید .
————————–
سلام محمد سادات گرامی
سپاس از شما بخاطر نگارش و تألیف این متن خواندنی.
سپاس از شما
سپاس
.
سلام و درود بر جناب نوری زاد گرانمایه … جهت خطاهای فراوان در ظاهر متن و همچنین معانی از جنابعالی و خوانندگان ارجمند پوزش می طلبم.
ایپدمی= اپیدمی
الاهیات = الهیات
بن عبدالوهاب=ابن عبدالوهاب
ملا حیسن بشرویه ای=ملا حسین بشرویه ای
بهاییت= بهائیت
پاسکویچ =پاسکوویچ
باییت = بابیت
تقصرها = تقصیر
بپوشاند = پوشاند
معدود = معهود
سال 1260 هجری به غلط هزارمین سال تولد امام غائب ذکر شده در حالی که این تاریخ هزارمین سالگرد به امامت رسیدن حضرت قائم در عقاید شیعه است ( مهدی موعود سال 255 تولد یافته و در سال 260 مقام امامت را یافته است ) .
همچنین سال اعدام باب در قلعه چهریق 1265 ذکر شده که تاریخ صحیح آن 1266 و در عهد صدارت اتابک اعظم امیرکبیر می باشد .
زنده باشی جناب محمد سادات . به امید پیروزی عقل و خرد بر جهل و خرافات . پیش بسوی انسانیت
گذری به تابناک داشتم . زیر تیتر فروش کلیه برای تامین دیه یه کلیپ شنیدم .گریه یه مرد بود و کلوم پر دردش. بغض تو گلوم نشس. آیا راس راسی ما یه ملتیم. بیخود به امید جنبش – نه – نشسم.
سلام بر نوریزاد- لطفا کمتر سانسور هاشور بندی و سانسور کنید- من در کامنت قبلی سهوا کلمه ناشناس را بکار گرفته بودم که بخاطر ضعف چشمی و خستگی روزانه بود- از شما و سایر دوستان بدینوسیله عذر خواهی می کنم-
سلام بر نوربزاد- درود بر پسرک بهایی- مرگ بر /////////- تهنیت به آیت الله //////////// سید مرتضی
این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است
پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به شما نرسد
ما همه باید کشته شویم از برای اسلام عزیز
ما تا آخرین قطره خون و تا اخرین خشت خراب در تهران با دشمن بعثی خواهیم جنگید
این شعارهای امام خمینی بود به هنگام قهقهه های مستانه در جماران
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ —که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
کجا رفت کشورداری و دولتمردی
بزرگ مردی آید از جوانمردی
مدان تاریخ ایران را به سالی
هزاران در هزار او بود عیاری
نوشت داریوش بر کوهساران
ستایش اهورامزدای جهان
زمین و آسمان و انسان آفرید
بیاورد شادمانی پدید
خرد وتوانایی داد به من
مرا رهنماست در کار و سخن
وزینرو پی راستی ام
بدی وکژی را جدا از پی ام
ندارم زور بر ناتوان
دروغ را دشمن منم پر توان
نباشم هرگز تند خو مزاج
اراده در من باشد هم چو عاج
ندارد خشم برمن چیرگی
خرد نور باشدم دیدگی
هوس را نباشم دنباله رو
دل بر مهر دارم گرو
نکوکار را سپاس دارمش
زیان رس سازم عاجزش
گر مردی بدی گفت از دیگری
بباید بر اثباتش بر داوری
به هردو بدارم دل و گوش را
که در داوری بایدم هوش را
دهم پاداش نیکوان مردمان
که بخشش سازدم پر توان
نه تنها به هوش باشم و به کار
تن و فکر ورزیده اند بر شکار
کمان کش نیزه پران و سوار
چنانم که بر من نباشد عیار
اهورامزدا یاوری ام بداد
وزینرو توانایی در من بزاد
هنرمند بزرگ را منم
داریوش شاه جهان پرورم
ای مزدک ..ای عزیزدل دین فروش..جون هر کی دوست داری انقدر چنگکی نویس..نصف حرفات ////می خوره و اون نصف دیگش هم مثل اینه که از سبیلات داره خون میچیکه!..یه حدسی زدم چی می خوای بگی ولی ما دین فروشا با حدس زیاد کار نمی کنیم.در ضمن /////!
آیا «رکنآبادی» رمز تهدیدهای ایران علیه عربستان است؟
ایران، نگران سرنوشت سفیری است که زیاد میدانست
اندازه حروف ۱۲/مهر/۱۳۹۴ سیامک قاسمی
……………………………………………………………………….
رکنآبادی چقدر میداند؟
غضنفر محمد اصل رکنآبادی در زمره نسلی از دیپلمات-امنیتیهاست که از دل جمهوری اسلامی درآمدهاند. در سالهای نخستین برپایی نظام برآمده از انقلاب، همواره در کنار تیم سیاسی، یک تیم ناظر امنیتی نیز به سفارتخانهها اعزام میشد. نسل بعدی اما طوری تربیت شد که هر دو مشخصه دیپلماتبودن و امنیتیبودن را یکجا داشته باشد.
رکنآبادی، متولد سال ۱۳۴۵ در قم، ۲۴ ساله بود که به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. او تا مقطع کارشناسی ارشد علوم سیاسی و معارف اسلامی را در دانشگاه امام صادق، یکی از مراکز تربیت چهرههای کلیدی نظام گذراند و با تسلط به زبانهای انگلیسی و عربی، برای طی کردن دوره پیاچدی علوم سیاسی به بیروت رفت.
حوزه تخصصی این دیپلمات جوان، مسایل فلسطین، سوریه و لبنان بود. رکنآبادی که پیش از تصدی مقام سفارت ایران در لبنان، در پستهایی مانند کاردار ایران در سوریه، معاون اول بخش خاورمیانه وزارت خارجه و مسوول میز فلسطین، ریاست کمیسیون سیاسی کمیته حمایت از انقلاب مردم فلسطین و سخنگویی ستاد مرکزی بازسازی غزه در ریاست جمهوری خدمت کرده بود، روابط گستردهای با متحدان ایران در سوریه و لبنان داشت.
رکنآبادی فردی بود که ترتیب ملاقاتهای محرمانه ایران با گروههای مختلف -از جمله میانجیگری در کدورت میان حماس و جمهوری اسلامی- را میداد و در مقاطعی حساس مانند حمله اسرائیل به حزبالله و آغاز درگیریهای سوریه، فعالانه در منطقه ایفای نقش میکرد. رکنآبادی تنها یک دیپلمات نبود. قابلیتها و دانش امنیتی بالا در کنار اعتماد ویژه نظام به او تا جایی بود که تیم نخبه حفاظتی حزبالله برای محافظت از مقامهای جمهوری اسلامی مانند احمدینژاد و جواد ظریف به هنگام دیدار از لبنان، تحت امر مستقیم وی قرار میگرفتند. رکنآبادی چهره کلیدی هماهنگیها برای تبادل اسلحه میان سوریه و لبنان نیز بود.
ایران میداند که نیروهای استخبارات عربستان در چند مورد از جمله کمک به فرار شهرام امیری، دانشمند هستهای ایران و پناهندهشدن وی به ایالات متحده با ماموران امنیتی آمریکا همکاری کردهاند. آنان به یقین با بازجویی از امیری، مکانیسم ناپدیدشدن او را در سفر حج به دقت بررسی کردهاند.
ایران همچنین میداند که عربستان در صورت دستیابی به اطلاعات استراتژیک و محرمانه درباره نامها، مکانها، ارتباطات خاص و انبارهای اسلحه نیروهایی چون حزبالله، از همکاری –دستکم غیر مستقیم- با اسراییل برای ضربه زدن به آنها پرهیز نمیکند.
گروهی از تحلیلگران و مقامهای جمهوری اسلامی نیز هستند که اخباری مانند ربودهشدن رکنآبادی را دور از ذهن میدانند. دریابان علی شمخانی یکی از آنهاست.
با این حال، اگر مقامهای جمهوری اسلامی کوچکترین احتمالی را درباره ربودهشدن رکنآبادی در نظر داشته باشند، واکنش تند اینروزهای دستگاه رهبری، دولت و نظامیان ایرانی تفسیری جدید پیدا میکند.
———————
* احمد متوسلیان وابسته نظامی سفارت ایران در بیروت بود که در سال ۱۳۶۱ همراه با کاردار وقت، یک کارمند سفارت و یک خبرنگار خبرگزاری ایرنا ربوده شد. جالب توجه است که رکنآبادی پیگیر وضعیت این چهار تن بود و اعتقاد داشت که آنان زنده و در اسراییل زندانی هستند.
https://khodnevis.org/article/65764#.VhFOo_ntlBc
تصور
تلقین
suggestion
در اثر تصور و تلقین
برخی اوقات شما دچار همان آفتی می شوید که از آن ترس دارید و از آن می گریزید.
این قضیه تصور و تلقین را نباید دست کم گرفت. خیلی نیرومند است. مشاهده شده بیمارانی که در اثر تلقین و تصور این که داروی شفابخشی مصرف می کنند شفا می یابند در حالی که این دارو یک قرص شکر بیش نبوده است. این جنبه مثبت تلقین است.
جنبه های منفی آن نیز یکی همین ماجرای شیعه و سنی است که ما راه انداخته ایم.
یکی همین ماجرای برادر کشی در سوریه است
یکی ماجرای منا.
به خودمان تلقین می کنیم که غولی بی شاخ و دم در تعقیب ما است و ما دیر یا زود چاره ای به غیر از رویارویی با این غول نداریم و …….
مبارزه با استکبار جهانی هم در همین رده قرار می گیرد. ما فراموش کرده ایم که این قضیه استکبار جهانی شعار کمونیستی کهنه و پوسیده ای بیش نیست.
چقدر قربانی دادیم در راه مبارزه با استکبار بدون آن که بدانیم استکبار اصلا چیست.
مثل کسی که به خیال خود در مصاف با شیطان است و کتاب ها در مذمت شیطان می نویسد غافل از آن که تمامی این کتب شیطان را دل شاد می کند.
در حادثه منا اگر چه عقل باید حکمرانی کند و تدبیر لیکن از آن جا که مملکت ما در قبضه مشتی جاهل و خرافی پرست است بگذارید با زبان دیگری سخن بگویم.
آن هنگام که فاطمه از درد پهلو به خود می پیچید علی چه واکنشی نشان داد؟ نمی توانست شمشیر بکشد و حق ضارب را کف دستش گذارد؟ اینقدر ها هم تنها نبود. یاران به اندازه کافی داشت. لیکن چه گفت؟ صدای اذان را که شنید چه گفت؟
قربانی داده اید؟ از آن چه بر علی رفت که بد تر نیست.
البته باید اذعان کنم که مشکل دو سویه است. همان گونه که ما به خود تلقین می کنیم طرفی که از سوی ما مورد سو ظن قرار گرفته نیز به خود تلقین می کند. سعودی ها نیز دچار همین تلقین ها هستند و یکی باید بیاید بین ما و اینان که آهای انسان! عقل و شعورت کجا رفته؟
[ضربت على در روز خندق از عبادت جن و انس برتر است.] و در نقل ديگرى است كه فرمود: «ضربة على يوم الخندق أفضل من أعمال امتى الى يوم القيامة». … اى على مژده باد تو را كه اگر عمل تو را بتنهايى در اين روز با عمل تمامى امت محمد بسنجند عمل تو بر آنها …
///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
با توجه به اینکه فردا ایستگاه داریم (مربوط به شغلم)، احتمالا نمی توانم به دنا و مهرویلا بروم. اما با همین اظهار نظرهای گاه بگاه، با همانهایی که باید، اتمام حجت می کنم و می روم چهار چنگولی می چسبم به حد اقلهایی که از زندگی و شغل و جوانی برایم باقی گذاشته اند.
چنین محدودیتهای تحصیلی برای اقلیتهای مذهبی در ایران را نمی پسندم، نمی پذیرم و به اعمالگران آن هشدار می دهم که هم نیات خودآگاهانه شان و هم نیات ناخودآگاهانه شان را کاملا دانا و ماهر هستم.
از گمانها دوری کنید که بعضی از گمانها اثمند.
اینجانب علی اکبر ابراهیمی حامی آقای محمد نوری زاد و دوستان ایشان هستم. از خدا برای آنها خواهان سلامتی و شادکامی هستم. و از جبهه ذینفعان خامنه ای برای آنها همکاری مطلق و جامع برای تامین اهداف جمعی شان (آرمانهایشان) را می خواهم.
سلام بر نوری زاد عزیز
به عرض سید مرتضی برسد
سلول های جسم انسان و سایر جانداران در طول زندگیشان از طریق تعویض سلول های جدید در دوره هائی که علم زیست شناسی بیان کرده بارها تجدید می شود بطوری که هر چند سال که من نمی دانم همه اجزاء بدن جانداران ،دیگر، اجزاء قبلی نیست .بعداز مرگ هم تلاشی و تجزیه، ان را وارد خاک و چرخه حیات می کند .عناصرمعدنی بدن ـ تجزیه شده انسان ها،و جانداران دیگر،انسان دیگر،یا و شاید گیاه دیگری راتشکیل دهد اب بدن هم که تبخیر شده و در طبیعت چه سرنوشتی پیدا کرده خدا می داند حال این بحث معاد جسمانی چه جایگاهی دارد؟
گرگ ها در جمهوری اسلامی سیر نمی شوند این گرگها لایق این ملت هستند تا این ملت جاهل است همین آش و همین کاسه است بگذار هزینه جهالت را بپردازند
ملت ایران هیچگاه لایق این گرگها نبوده است، جهالت در همه ی ما است همچنین من ، شما که دانایید کمی به دیگران نذر کنید.
کودک ده ساله چه از دین میداند ؟ جمهوری اسلامی با انسانها چه کرده . این یقین که من شیعه ام پس حقم و تمام دنیا ناحق را کدوم رهبر دینی شیعه گفت که ما بی خبریم .من به تو خانم اسکندری ایرادی نمی گیرم که خود در جهل خود میسوزی و خبر نداری .
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
وای به حال ملتی که مدیرش انقدر دارای جمود فکری که نمی داند این دانش اموز چه گناهی کرده پدرش بهایی است گناه این چیست . خاک برسرت مدیر
واکنش نسبت به آنچه در مکه و منا روی داد و منجر به کشته شدن چند صد زائر ایرانی شد، باید یک واکنش سیاسی باشد. این عرف دیپلماتیک است. حتی اگر منجر به قطع رابطه دو کشور شود. البته تاریخ نمونه هائی را به یاد دارد که ترور یک پادشاه و یا یک سفیر در فلان کشور را بهانه جنگ کردند و تاوان آن را هم ملت ها دادند.
حالا باید پرسید که حادثه مکه و منا چه ارتباطی به سپاه و فرمانده کل سپاه دارد؟ عربستان گفته نیمه حاجی ها را خوب کردیم کشتیم و حالا می خواهیم به ایران حمله کنیم که فرمانده کل سپاه خودش را انداخته وسط؟ اصلا صحبت جنگ و تقابل نظامی است؟ کم تاوان شعارهای پوچ و تحریک آمیز دوران احمدی نژاد را ملت ایران داده که همین فرماندهان سپاه باضافه امام جمعه ها حامی اش بودند و برایش پامنبری هم می خواندند؟
مگر وقتی نزدیک به 300 حاجی ایرانی در سال 1366 – در زمان حیات آیت الله خمینی- در همین مکه کشته شدند و امیرالحجاجشان هم شیخ مهدی کروبی بود، فرماندهان سپاه پریدند وسط میدان برای سخنرانی و مصاحبه و تهدید نظامی که حالا فرماندهان سپاه هر رویدادی و از جمله حادثه مکه و منا را دستآویز سخنرانی های تهدید آمیز و تحریک آمیز می کنند؟ در زمان آیت الله خمینی او اجازه این نوع دخالت های سیاسی – نظامی را به فرماندهان سپاه نمی داد. در زمان آقای خامنه ای که پایگاه قدرتش بر خلاف آیت الله خمینی همین فرماندهان سپاه اند و نه توده مردم و نه حتی اکثریت روحانیت، کار باید به جائی برسد که بر سر هر مسئله ای فرماندهان سپاه با امنیت کشور بازی کنند و از روی سر دولت و مجلس و حتی قوه قضائیه به میدان بیایند؟
سخنان سرلشکر جعفری فرمانده کل سپاه را در واکنش به حادثه مکه و منا بخوانید:
«سپاه همه ظرفیت های ممکن برای واکنش سریع و خشن ایران در راستای تحقق اراده رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی، برای پاسخگو کردن آل سعود به فاجعه هولناک منا و اعاده ی حقوق زائران قربانی شده در مذبح منا را آماده کرده و در انتظار اجرای دستوریم. سپاه قاطعانه و مقتدرانه علیه حکام ظالم و جاهل آل سعود آماده است و انتقام سخت این جنایت هولناک را از آل سعود خواهد گرفت.»
از روز روشن تر است که گفته هائی مشابه گفته های فرمانده کل سپاه که کپی برداری از سخنان رهبر جمهوری اسلامی است، برای حفظ فضای نظامی بر کشور و جلوگیری از تلاش دولت برای بازگرداندن فرماندهان سپاه به سر کار اصلی آنها یعنی دفاع از تمامیت ارضی کشور ایراد می شود و هم مردم و هم حکومتیان میدانند ریشه این نوع سخنان همین مسئله است. اما اگر حتی هدف هم این باشد، با چه قیمتی؟ 8 سال مملکت غارت شد و اکثریت مردم به خاک سیاه نشستند، بازهم دست بردار نیستید؟
هو ۱۱۰
و باز سخنی دیگر از خدامرد
نقل است که که بایزید گفت: مردی در راه پیشم آمد. گفت: کجا میروی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: بیا به من ده که صاحب عیالم ، هفت بار گرد من گرد که حج تو این است. گفت: چنان کردم و بازگشتم.
خانم مدیر نا مدبر، تا کی ریا ؟ من تا پیش از فتنه فقیهان دشمن بهائیان بودم و پس از فتنه از گناه آن دشمنی توبه کردم.
ﻧﺎﻣﻪﯼ ﺳﺮﮔﺸﺎﺩﻩﯼ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺮﮔﺲ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻧﮕﺎﺭ ﻣﺤﺒﻮﺱ
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻭ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﺮﮔﺲ ﻣﺤﻤﺪﯼ، ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺍﻫﻞ ﺳﻨّﺖ
ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻥ ﻭ
ﺳﺘﻤﺪﯾﺪﻩﮔﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ
ﺳﻼﻡ ﻋﻠﯿﮑﻢ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﺧﻮﺩ، ﺍﻫﻞ ﺳﻨّﺖ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﯼ
ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺍﻫﻞ ﺳﻨّﺖ،
ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻖ ﻃﻠﺒﺎﻥ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﮐﻨﻢ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽﺑﺮﻡ
ﻭ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺵ
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻤﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ : « ﺳَﻠَﺎﻡٌ ﻗَﻮْﻟًﺎ ﻣِﻦْ ﺭَﺏٍّ ﺭَﺣِﻴﻢٍ» .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ! ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﺟﺴﻢ ﺑﯿﻤﺎﺭﺕ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ
ﻭ ﺳﺘﻢ
ﭘﯿﺸﻪﮔﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﯼ، ﻭ
ﺣﮑﻮﻣﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻗﺪﺭﺗﻬﺎﯼ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ
ﺑﺮﺍﺑﺮﺕ
ﺫﻟﯿﻞ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ
ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﻣﺎﻧﺖ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ . ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ،
ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﻭ ﻏﺮﺵ ﺷﯿﺮﺍﻧﻪﺍﺕ
ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩﻫﺎ ﻭ ﻧﺪﺍﻣﺘﮕﺎﻩﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﺍﻧﻬﺎﯼ ﻣﺨﻮﻓﺸﺎﻥ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ . ﺍﺯ
ﺗﻮ
ﻫﺮﺍﺳﺎﻧﻨﺪ . ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ
ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﺍﺧﺒﺎﺭﺕ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻧﺎﻣﻪ ﻫﻢ
ﻣﯽﺗﺮﺳﻨﺪ . ﻭ ﻣﻦ ﺍﯾﻤﺎﻧﻢ
ﻣﺴﺘﺤﮑﻢﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﻫﻢ ﺿﻌﯿﻒ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ
ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ
ﻫﻢ ﻗﻮﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺣﻖ
ﻗﻮﯼﺗﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺫﻟﯿﻞﺗﺮ ﺍﺳﺖ . ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻮﻧﻪﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﺣﮑﻢ
ﻣﯽﺑﺎﺷﯿﺪ .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ! ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻫﻬﺎﯼ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪﻩﯼ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ
ﺩﯾﺪﺍﺭ
ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﮔﺮﯾﻪ
ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺟﻠﻮﯼ
ﺯﻧﺪﺍﻧﻬﺎﯼ ﻇﻠﻢ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﯼ، ﮔﺮﯾﻪ
ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﻮﺩﯼ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ
ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ
ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻭ ﺳﺘﻤﺪﯾﺪﻩ
ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﻨﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﺗﻬﺎﻣﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ
ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻓﺎﻉ
ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺑﺮ
ﺷﻤﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺩﺍﻏﺸﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ! ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻭﺳﻊ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ
ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻭ
ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﺖﻫﺎ
ﻭ
ﺷﺒﮑﻪﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﻓﺎﻉ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﻧﺪ .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ! ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺠﺎﻫﺪ ﻭ ﺣﻖ ﻃﻠﺐ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﺨﺼﻮﺹ
ﺷﺒﮑﻪﻫﺎﯼ
ﺗﻮﺣﯿﺪﯼ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ،
ﻣﺮﺗﺐ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺠﺎﻫﺪﺗﻬﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻇﻠﻢ ﻭﺳﺘﻢﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ
ﺣﻘﺖ
ﺭﻭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻭ
ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ! ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮﺍﻥ، ﭘﯿﮕﯿﺮ ﺣﻖ ﻭ ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺍﺳﺖ
. ﻧﮕﺮﺍﻥ
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﺿﻌﻒ
ﺟﺴﻤﺎﻧﯿﺖ ﺍﺳﺖ .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺠﺎﻫﺪﻡ ! ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ – ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ – ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﺪ
: ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ
ﺟﻬﺎﺩ، ﮔﻔﺘﻦ ﮐﻠﻤﻪﯼ
ﺣﻖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﻇﺎﻟﻢ ﻭ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﺍﺳﺖ .
ﻣﺒﺎﺭﮐﺖ ﺑﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﺎﻫﺪﺕ ﮐﻪ ﻧﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﻠﮑﻪ ﺻﺪﻫﺎ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﺎﻫﺪﺕ
ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺷﻤﺎ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻧﻤﻮﺩﻩ
ﺍﯾﻢ .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ! ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﺣﻘﯿﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ
ﻗﺒﻮﻝ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ – ﻣﻦ ﮐﻪ ﺟﺮﺃﺕ ﻧﻮﺷﺘﻦ
ﻧﺎﻡ ﻭﺍﻗﻌﯿﻢ
ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ – ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮﺻﯿﻪﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﭙﺬﯾﺮﯼ،
ﺳﻌﺎﺩﺕ
ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ .
ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﯿﻦ، ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩﺭﺱ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﺖ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎ
ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺍﻭ
ﺑﺎﺵ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﯾﺎﺭﯼ
ﺑﺠﻮﯼ، ﻋﺒﺎﺩﺍﺗﺖ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﺼﺎﻧﻪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻣﺰﯾّﻦ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺩﺭ
ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ
ﺍﻟﻬﯽ ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ
ﺇﻥﺷﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻪﯼ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﯽ : « ﻭَﻟَﻨَﺒْﻠُﻮَﻥَّﻛُﻢْ ﺣَﺘَّﻰ
ﻧَﻌْﻠَﻢَ
ﺍﻟْﻤُﺠَﺎﻫِﺪِﻳﻦَ ﻣِﻨْﻜُﻢْ
ﻭَﺍﻟﺼَّﺎﺑِﺮِﻳﻦَ ﻭَﻧَﺒْﻠُﻮَ ﺃَﺧْﺒَﺎﺭَﻛُﻢْ» ﻣﺎ ﻫﻤﻪﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ( ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﮔﺎﻫﻲ ﺍﺯ
ﺍﻋﻤﺎﻟﺘﺎﻥ )
ﻗﻄﻌﺎً ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ، ﺗﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﻮﺩ ﻣﺠﺎﻫﺪﺍﻥ ( ﻭﺍﻗﻌﻲ ) ﻭ
ﺻﺎﺑﺮﺍﻥ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ( ﻭ ﻣﺠﺎﻫﺪﻧﻤﺎﻫﺎ ﻭ ﻧﺎﺷﻜﻴﺒﺎﻳﺎﻥ ﺳﺴﺖ ﻋﻨﺼﺮ
ﮐﯿﺴﺘﻨﺪ ) . ﻭ ﺍﺧﺒﺎﺭ
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺯﻣﺎﺋﻴﻢ ( ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﻼﻡ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪﺍﻳﺪ ﻳﺎ
ﺧﻴﺮ .
ﺩﻋﻮﺕ ﻣﺴﺘﻤﺮّ ﻭ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺳﻠﺤﻪﻱ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺩﺭ
ﻗﻠﻊ ﻭ
ﻗﻤﻊ ﻛﻔّﺎﺭ ﺳﻮﺩ ﺑﺮﺩﻩﺍﻳﺪ، ﻳﺎ ﺍﺯ ﻟﻮﻡ ﻻﺋﻢ ﺗﺮﺳﻴﺪﻩﺍﻳﺪ ) . ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻭ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﻋﺎ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﯾﻦ ﺗﻮﺣﯿﺪﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﯽ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺲ ﺑﺮ ﺩﻳﻦ
ﻭ ﺣﻖ
ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻣﻲﻭﺭﺯﻧﺪ ﺑﻪ
ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﻳﻦ ﻣﮋﺩﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﺪ :
{ ﺇِﻥَّ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻗَﺎﻟُﻮﺍ ﺭَﺑُّﻨَﺎ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺛُﻢَّ ﺍﺳْﺘَﻘَﺎﻣُﻮﺍ ﻓَﻠَﺎ ﺧَﻮْﻑٌ ﻋَﻠَﻴْﻬِﻢْ ﻭَﻟَﺎ ﻫُﻢْ
ﻳَﺤْﺰَﻧُﻮﻥَ ( 13 )
ﺃُﻭْﻟَﺌِﻚَ ﺃَﺻْﺤَﺎﺏُ ﺍﻟْﺠَﻨَّﺔِ
ﺧَﺎﻟِﺪِﻳﻦَ ﻓِﻴﻬَﺎ ﺟَﺰَﺍﺀً ﺑِﻤَﺎ ﻛَﺎﻧُﻮﺍ ﻳَﻌْﻤَﻠُﻮﻥَ ( 14)} [ ﺍﻷﺣﻘﺎﻑ : 13 –
14 ] . « ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ
ﻣﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ، ﺳﭙﺲ ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﻧﻪ ﺗﺮﺳﻲ ﺑﺮﺍﻱ
ﺁﻥﻫﺎﺳﺖ ﻭﻧﻪ
ﻏﻤﻲ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻫﻞ
ﺑﻬﺸﺘﻨﺪ ﻭﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻲﻣﺎﻧﻨﺪ . ﺍﻳﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﻋﻤﺎﻟﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ
ﺍﻧﺠﺎﻡ
ﻣﻲﺩﺍﺩﻧﺪ » .
ﻗﺮﺁﻥ ﻋﻈﻴﻢ ﺣﺒﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻤﺘﻴﻦ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻣﺒﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ ﺁﻥ
ﭼﻨﮓ ﺯﻧﺪ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻲﺩﻫﺪ
ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ
ﺳﻮﻱ
ﻗﺮﺁﻥ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ
ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﻭ ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﻋﻠﯽ
ﺍﻟﺨﺼﻮﺹ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ
ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻤﺴّﮏ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ . ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﯾﺴﺘﻬﯽ ﺍﯾﻦ
ﺍﻣﺮ ﻫﺴﺘﯽ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ
ﻣﻲ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ : { ﻳُﺜَﺒِّﺖُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﺁﻣَﻨُﻮﺍ ﺑِﺎﻟْﻘَﻮْﻝِ ﺍﻟﺜَّﺎﺑِﺖِ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺤَﻴَﺎﺓِ
ﺍﻟﺪُّﻧْﻴَﺎ ﻭَﻓِﻲ
ﺍﻟْﺄﺧِﺮَﺓِ ﻭَﻳُﻀِﻞُّ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍﻟﻈَّﺎﻟِﻤِﻴﻦَ
ﻭَﻳَﻔْﻌَﻞُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻣَﺎ ﻳَﺸَﺎﺀُ ( 27)} [ ﺇﺑﺮﺍﻫﻴﻢ : 27 ] . « ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ
ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ( ﻭﻋﻘﻴﺪﻩ
ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ) ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ ﻭ
ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ ﺭﺍ
( ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ )
ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﻲﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ
ﻣﻴﺪﻫﺪ» .
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ! ﻣﺎ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﺳﻨّﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺳﺨﺖ ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺮﯾﺐ
ﺧﻮﺭﺩﻫﯽ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﺎ ﺷﺪﻫﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﻤﺎ،
ﺍﺯ ﺗﺨﺮﯾﺐ
ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻬﻬﺎﯾﻤﺎﻥ
ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻓﺴﺎﺩ، ﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻧﻬﺎﯼ ﺳﺘﻢ، ﺍﺯ ﺭﻧﺞ
ﺗﻮ ﺩﺭ
ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ
ﺟﺴﻤﺎﻧﯿّﺖ، ﺍﺯ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯿﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺠﺎﻫﺪﯾﻦ ﻭ
ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ، ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ
ﺍﺳﺖ .
ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺁﺯﺍﺩﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺍﯾﻦ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ
ﻋﻘﺎﯾﺪ
ﺧﺮﺍﻓﯽ، ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ
ﻏﯿﺮﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ . ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ ﺳﻤﻊ ﻭ ﻧﻈﺮﺗﺎﻥ
ﺑﺮﺳﺪ .
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﺖ : ﺭﯾﺒﻮﺍﺭ
14/5/1394
ﺳﻨﻨﺪﺝ – ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ
ریبوار گرامی
نمیدانم چطور نوشتهبودی که بغض گلویم را گرفت …
عزیزان دل دین فروش ، آنیتا خانم و آقا مزدک
اولا خیلی ممنون که مطلب من بقول آسید مرتضی کامنت گزار رو نگاه کردید.بعد هم ممنون از اینکه نظر دادید. خدایش درست میگید و ما دین فروشها هم از این بی همه چیزا دلمون خونه. اماّ دوست ندارم مثل دیندارهای فعلی بی انصافی هم بکنم. حالا چرا من اینو گفتم؟ عرض میکنم.
ببینید نه ازدواج با دختر جوانتر رو پیغمبر درست کرد و نه این کار بی سابقه بوده. حالا بین عربها و هر جای دیگه. الان هم فقط بین مسلمونها و کشورهای عقب مونده نیست که این نوع ازدواج هست. شما تو همین بقول معروف “گوگولی” بچرخید ببینید چند تا از ازدواج های ادمهای مسن معروف رو با دخترهای جوانتر میبنید. این انصاف نیست که این رو گردن پیعمبر بندازیم.
شما در مورد سنت درست میگید ولی خوب من دین فروش میگم این همه قصه نیست. خوب پیغمبر با زن 20 سال بزرگتر از خودش هم ازدواج کرده. با زن بیوه مسن، با زن میانسال که نوه داشته و یا یازن کنیز. حالا اگه راستی راستی همه برای ازدواج دنبال سنت پیغمبر هستند چرا از این سنت فقط دنبال ازدواج و یا صیغه کردن دختر های جوون هستند؟ پس اینکه این کار بخاطر سنت هست درست نیست. اگه سنت بود بقیه زنها رو هم شامل میشد.
حالا اصلا مگه پیغمبر گفته شما باید مثل من زن بگیرید؟ اصلا نوع ازدواج پیغمبر آخه جه سنتی می تونه باشه؟ اصلا کی گفته هر کاری پیعمبر کرد ما هم باید بکنیم؟ مثلا چرا ما الان سوار اسب نمیشیم؟ آخه این حرفها انصاف نیست که ما بوالهوسی یه مشت آدم عوضی هرزه رو به اسم پیغمبر تموم کنیم. کجا پیغمبر میرفت برای کمک به یک زن اونو صیغه میکرد؟
من دین فروش به شما میگم اگه پیغمبر کار اشتباهی کرده بود که آبروش رو میبردند و میگفتند که با بچه ازدواج کرده!.تو اون دوره بد ترین دشمناش هم اینو نگفتن حالا اینا چیه ما میگیم؟
من میگم اکه کسی پیغمبر رو قبول نداره خوب اشکالی نداره. بیاد حرفهاشو رد کنه و یا هر چیز دیکه ای . ولی اینکه یه موضوع اینجوری رو آدم بی حساب و کتاب بگه از نظر ما دین فروشها اشتباه هست.
من دین فروش به شما عزیز دل ها میگم سعی کنیم انصاف داشته باشیم. من موضعی که دین رو نفروخته بودم دیدم این بی انصافی بد دردیه..بجون عزیریت قسم عین حرف دلم رو گفتم!
من دین فروش به شما میگم اگه پیغمبر کار اشتباهی کرده بود که آبروش رو میبردند و میگفتند که با بچه ازدواج کرده!.تو اون دوره بد ترین دشمناش هم اینو نگفتن حالا اینا چیه ما میگیم؟…
جناب دین فروش با درود.لابد مثل اگر پیش نماز ب…پس نماز …را شنیده اید.بهمین دلیل عزیز.شما وقتی رفتار و گفتار و کردارت را برای دیگران با زور و فریب و ترور و یا هروسیله ایی مقدس و واجت الاجرا نمودی انتظار هر برداشتی و رفتاری از دیگران را باید داشته باشی.این بعنوان یک اصل ////////////////////////
چه سکولار مودبی! واقعا باید سکولارها به این شخصیت فرهیخته افتخار کنند،این نویسنده چه خوب آبروی سکولارها را حفظ می کند! سخن او مشحون از ادب و ادبیات است،چنگک های فخیمه نوریزادیه هم شاهد صدق این فرهیخگی و ادبیات انسانی است.
درود بر هم میهنان ارجمند
« اصلا کی گفته هر کاری پیعمبر کرد ما هم باید بکنیم؟ »
پایان نقل قول از جناب دین فروش
جناب دین فروش، خداوند در قران گفته اند. حد اقل میتوانم یک آیه بشما نشان بدهم . سوره الاحزاب آیه ۲۱
««لقد كان لكم في رسول الله أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا»
البته براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي است براي آن ها كه اميد به رحمت خداوند و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند.
با احترام
رسول
دوست گرامی جناب کورس
با سلام پاسخ نوشته اخیر شما در خصوص اسناد انکار معاد جسمانی به شیخ الرئیس ابو علی سینا که در پست قبل مرقوم فرموده بودید را اینجا بهمراه اصل نوشته شما ،درج می کنم :
(((جناب مرتضاى گرامى : دست كم در اين قسمتى كه مطمح نظر شماست من صرفاً از قول غزالى روايت كرده ام و شخصاً انكار معاد جسمانى را به ابن سينا اسناد نداده ام ، اما حالا كه آن بحث خوبِ قديمى را در مورد رساله اضحويه پيش كشيديد باز هم به اضحويه ارجاع مى دهم . منتها اگر متن ملاك باشد اولاً سخن به درازا مى كشد و ثانياً انديشه درون متن مهم تر از شخصِ ابن سينا است ، حال چه در جوانى اش طرح شده باشد ، چه در پيرى اش . البته در اين مورد خاص مى گويم . حالا چرا ؟ چون به غير از اضحويه ابن سينا نه در الهيات نجات ، نه در شفا ، نه در المبدأ و المعاد و نه در هيچ جاى ديگر اصلاً وارد در بحث معاد جسمانى نشده است تا وجه مقايسه اى با اضحويه داشته باشد بل صرفاً همچون عامه مردم زمانش تعبداً تسليم حكم شرع شده است .وى در فصل ٣٧ الهيات نجات و مقاله نهم از فصل ششم الهيات شفا ( ص٤٢٣) برهان را از اثبات معاد جسمانى ناتوان مى يابد و مؤمنانه با اعتماد به صدق اخبار نبوى تسليم حكم شرع مى شود و بيان ديگرى هم در المبدء و المعاد دارد كه كمابيش بازتوليد مطلب ياد شده در الهيات نجات است. اينجا ابن سينا ديگر نه أهل برهان است و نه به طريق اولى فيلسوف . اين هم كه ابن سينا ابن سيناست اعتبار فلسفى به باور ايمانى اش نمى بخشد . اگر برخى از روحانيان مرجع مطابقتى به نام تشيع جعفرى را كه از آن دفاع مى كنند دست كم به عنوان روش رها كنند شايد راحت تر بپذيرند كه سعدى و حافظ و مولوى و فردوسى و ديگر اقمار سياره فرهنگ اسلامى لازم نيست حتماً شيعه جعفرى اثنا عشرى بوده باشند. شايد آسان تر دريابند كه به قول زنده ياد خديو جم ( در مقدمه اضحويه) بالاخره در تاريخ اسلام عده اى همچون غزالى و ناصرخسرو همسو با عامه اعتقادى استوار به معاد جسمانى داشته و عده اى همچون ابوالعلاى معرى و خيام در اصل معاد شك داشته و عده اى همچون ابن سينا و عين القضات معاد را صرفاً روحانى دانسته اند . اما اگر دفاع از يك مرجع كه همه چيز بايد با آن مطابقت كند تمامى ذكر و فكرشان را اشغال كند ، بعيد نيست كه آينشتاين را هم شيعه جعفرى اعلام كنند و آدمخواران صفوى را هم تطهير كنند چون در خدمت شيعه گسترى بوده اند .اين را ديده ام كه برخى از مؤمنين گاه حتى خيام را هم با تأويل هاى پيچاپيچ معتقد به معاد مى گردانند . اميد است كه من و شما در خوانش متن اضحويه موضع پيشينى نداشته باشيم . در رساله اضحويه و فقط در اضحويه است كه ابن سينا ديگر نمى گويد كه در اثبات معاد جسمانى به سبب عجز برهان عقلى تسليم نقل مى شود بلكه به توضيح و استدلال روى مى آورد.اين رساله تا جايى كه من مى دانم در جوانى ابن سينا نوشته شده ؛ در سنى كه انسان كم تر مصلحت انديش است . در اين رساله اصلاً بحث تناسخ را پيش مى كشد تا به اين نتيجه برسد:” پس چون باطل شد بودنِ معاد مر بدن را استشهاد باطل باشد كه هر دو را باشد ؛ هم نفس را ، هم بدن را ….لازم آيد كه اگر معاد باشد جز نفس را نباشد . چنانكه بعد از اين تقرير كنيم انشاء الله ”( ص٥٢ ترجمه فارسى ). يا در جاى ديگرمى گويد قرآن نيز تمثيل هاى جسمانى قيامت را بر وفق فهم عرب شترچران و عبرانيان ابله آورده است ( ترجمه فارسى اضحويه، ص١٩).يا در بخشى كه بسيار ارزش پژوهشى دارد مى رساند كه به حكم ” كلموا الناس على قدر عقولهم ” چون عامه عادت به محسوسات دارند ، پس خداى تعالى لذت و عذاب اخروى را در تمثيل هاى حورعين و ولدان مخلدون و فاكهةمما يتخيرون و جوى هاى روان و عسل و شير يا برعكس زبانه هاى آتش و ميخ آهنين و خوردن خونابه متمثل كرده است . اما نكته مهم و قابل تأمل آن است كه در اينجا نيز ابن سينا قبول مى كند كه بايد براى عامه چنين باشد منتها به خاطر اخلاق و سياستى كه به عامل ترس نياز دارد يا به اصطلاح جديد تر براى نظم و امنيت عمومى ، اما خواص يا حكيمان بايد در تمثيل ها تأمل كنند . دو سده بعد عين القضات هم از اين مطلب الهام مى گيرد و در إنكار صريح معاد جسمانى خود را تالى ابن سينا مى خواند . قبلاً در اين باره كه عين القضات شب اول قبر و دوزخ و بهشت را درونى مى كند از تمهيدات شواهدى قاطع آوردم و بيتى از حافظ را دقيقاً متناظر با گفته اى از عين القضات معرفى كردم :/ حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر__كنايتى است كه از روزگار هجران گفت /. اين سينا در اضحويه مى گويد وقتى مى توان آياتى چون يدالله فوق ايديهم يا مافرطت فى جنب الله كه براى خدا دست و پهلو قائل شده اند را به مجاز و استعاره تأويل كرد، چرا در مورد معاد جسمانى نشود تأويل كرد و در جاى ديگر سخنى رساتر و گوياتر دارد كه هم عربى و هم پارسى اش را مى آورم :
” و کیف یکون ظاهر الشرع حجه فی هذا الباب و لـو فرضـنا الامـور الاخرویـه روحانیه غیر مجسمه بعیده عن ادراک بدایه الاذهان لحقیقتها لم یکن سبیل الرائع فـی الدعوه الیها و التحذیر عنها مُنبّها بالدّلاله علیها بل بالتعبیر عنها بوجوه مـن التمثـیلاتالمقر ِّبه الی الأفهام ( الاضحویه، صص ٥٠ و ٥١)
” و چگونه ظاهر شريعت حجت باشد در اين باب؟ و اگر تقدير كنيم كه كار آن جهانى – چون لذات و راحت و عقوبت و مانند آن هم – روحانى باشد نه جسمانى و عقل مردم از دريافت آن به اول نظر عاجز بود شرع چون خواستى كه بيان كند ؟ و مردم را ترغيب و تحذير كند؟ جز به تمثيلاتى كه به فهم مردم نزديك باشد نتواند كردن . ” (ترجمه فارسى،صص ٢١-٢٠).خلاصه كلام اينكه چون امور اخروى بدون تجسم از ادراك عوام بدور بوده است پس قرآن به تجسم مادى متوسل شده است اما حكيم مجبور نيست تابع عوام و همج رعاع باشد .
اما در مورد فارابى من نمى دانم غزالى به كدام كتابش اشاره دارد. غزالى أساساً به گونه اى هوشمندانه چنانكه حضرتعالى بهتر مى دانيد به جاى اشخاص مسئله ها را مطرح كرده كه در قسمت هاى بعدى ريشه ها بدان خواهم پرداخت . اگر توجه فرموده باشيد روش من حركت از زمينه برون متنى به درون متن است نه بر عكس . در حد اين كامنت ها به درون متن تهافت نيز سركى خواهم كشيد. در حد اطلاع من فارابى أثرى دارد با عنوان ثمرة الفؤاد” كه در آن برهان را از اثبات معاد جسمانى عاجز دانسته و در اين مورد فيلسوف بودن را وانهاده و تسليم شرع شده است . شخصاً اين كتاب را ندارم اما درمنتخباتى از آثار حکماى الهى ایران (از سيد جلال آشتيانى ـ جلد اول, تهران, چاپ اول ، ص ١٣٠ ) بدان ارجاع شده است .
دوست ارحمند : من نه اولين و نه آخرين كسى هستم كه دريافتم از مطاوى رساله اضحويه – درست يا نادرست- إنكار معاد جسمانى است . پژوهشگران غربى و عربى اكثراً همين نظر را دارند مى توانيد در اينترنت إنكار المعاد الجسمانى ، ابن سينا يا denying bodily resurrection /Avicenna را جستجو كنيد . فقط پژوهشگران شيعه ايرانى هستند كه ابن سينا و ديگر مفاخر فرهنگى را تماماً و بى كم و كاست از آن خود مى خواهند. .اين فرض كه ابن سينا و فارابى برهان را از اثبات معاد جسمانى كوته دست مى يابند با نامبرهن بودن معاد جسمانى فاصله چندانى ندارد . اگر در اين بن بست به قبول حكم شرع تن مى دهند فيلسوف بودن آنها را دست كم در اين مورد منتفى مى كند . از اين گذشته اين دو به ويژه فارابى متافيزيك نوافلاتونى دارند و هر نوافلاتونيستى حقيقت انسان را صرفاً در نفس مى داند. غزالى خود نخستين كسى است كه انكار معاد جسمانى را به ابن سينا و فارابى نسبت مى دهد . حنا فخورى در تاريخ فلسفه در جهان اسلامى در اين باره توضيحاتى ساده و دقيق دارد (ص٥٣٨ و چند صفحه بعد )
شادكام باشيد))).
(پایان گفتار شما )
—————————————————
جناب کورس گرامی
درود بر شما
الان به جزئیات دیگر کلام شما نمی پردازم فقط چنانکه در بحث مشابه خوب و قدیمی عرض شد ،فهم من این است که برداشت فوق الذکر (ولو آنرا هزاران نفر در اینترنت گفته باشند) ناشی از سوء ترجمه مترجم ناشناس رساله اضحویه است و سبک عبارت قدیمی آن و قلت تامل در صدر و ذیل فصول دوم و سوم این کتاب ،الان ترجمه مترجم ناشناس را کنار می گذاریم ،شما زمانی گفته بودید با متن خوانی عربی آشنا هستید ،من بزنگاههای عبارت عربی فصل های دوم و سوم اضحویه را که از قلم شیخ رضوان الله علیه صادر شده است گزینش کرده رونوشت آنرا اینجا بعینه درج می کنم تا در آن تامل فرموده آنرا با ترجمه مترجم ناشناس مقایسه کنید،الان به تکفیر غزالی و اینکه تکفیر او از کجا و کدام عبارت شیخ ناشی شده است کاری نداریم ،این هم مهم نیست که شما اول بار چنین نسبتی به شیخ داده باشید یا غزالی یا دیگران،به این جهت و اصل عقلائی در خوانش و جمع بندی متن های یک صاحب اندیشه هم کاری نداریم که باذعان خودتان (فرضا اگر از عبارت اضحویه انکار معاد جسمانی بنحوی که مورد نظر شارع است در آید) تاریخ تالیف اضحویه مربوط به زمان جوانی شیخ ره است و آنچه بعد از قلم شیخ تراوش کرده است در الهیات نجات ،و شفا و دانشنامه علائی و رساله فی المعاد و غیر اینها ،نص در آن است که شیخ پس از اثبات معاد روحانی نفس ببرهان عقلی ،تنها و تنها از اقامه برهان عقلی بر معاد جسم ابراز عجز فرموده است و ابراز عجز خود بتنهائی هرگز مساوق انکار معاد جسم چنان که شارع بیان کرده است نیست ،بگذریم از اینکه آن عبارت ابراز عجز ،مشفوع به اذعان به تعبد به آن چیزی است که شریعت در باب معاد جسم عرضه کرده است،بنابر این اصل عقلائی در خوانش مجموعه یک اندیشه و خوانش متون متقدم و متاخر دیگر غزالی و غیر عزالی را نرسد که نسبت انکار معاد جسم را بشیخ دهند ،زیرا شیخ نه اقامه برهان بر نفی معاد جسمانی کرد و نه معاد جسمانی عرضه شده از سوی شریعت را انکار کرد،انکار که نکرد بل تصدیق به تعبد کرد ،من نمیدانم اینجا چه زمینه ای برای تکفیر می ماند؟ آیا غزالی کلام مکررمتاخر شیخ در نجات و شفا را ندیده بود؟ شیخ آیا برهان بر نفی معاد جسمانی اقامه کرد یا تنها ابراز عجز نمود و تعبد به تصدیق شریعت،البته کم لطفی اینجا نمایان شد که تعبد برهانی شیخ بشریعت خاتم رسل ،را تعبیر کنیم به اینکه اینجا شیخ نه فیلسوف بود و نه عارف ،با اینکه خود می گوییم :”مؤمنانه با اعتماد به صدق اخبار نبوى تسليم حكم شرع مى شود”.
آری شیخ مومنانه اعتماد به صدق اخبار و نور شریعت می کند و به آن تسلیم می شود ،اما چون برهان بر نفی و اثبات آن نیافته است ،نه آنکه برهان بر صدق نبوت و نور شریعت نیافته است و مقلدانه و عوامانه تعبد کرده است ،چنین نیست.
بهر حال من فقرات مورد نظر متن اصلی کتاب را نقل می کنم شما خود در این عبارات و صدر و ذیل تامل کنید و آنرا با متن فارسی قیاس کنید خصوصا آن فقره انتهای فصل سوم که رهزن اصلی همان ترجمه ناگویای آن فقره است و عدم تامل در ابتدا و انتها و چینش ایندو فصل.
شیخ در ابتدای فصل دوم فرموده است :
“”الفصل الثاني في اختلاف الآراء فيه «1»
آراء «2» العالم في المعاد على «3» طبقتين:
طبقة، و هم الأقلون عددا و الناقصون «4» الأضعفون بصيرة، منكرون له «5»؛ و طبقة، و هي السواد الأعظم و الأظهرون معرفة و بصيرة، مقرون به. و بعد ذلك فهم فرق: ففرقة «6» تجعل المعاد للأبدان وحدها؛ و فرقة تجعله للنفوس وحدها؛ و فرقة تجعله «7» للنفوس و الأبدان جميعا.
(الاضحویه فی المعاد ص 91)
اشاره می کند به اختلاف آراء در امر معاد ،طبقه ای که اقل عددا هستند منکر اصل معادند ،اینان انسان را همین پیکر محسوس دانند و فنای جسم را فنا و تمام شدن انسان.
طبقه ای نیز که از نظر شیخ کثرت عددی دارند ،معاد را قبول دارند و البته فرق مختلفیی هستند.
————————————
در ادامه شیخ فرمود :
“”الفصل الثالث في مناقضة الآراء الباطلة فيه
أما الفرقة الجاعلة المعاد «1» للبدن وحده، فالداعي لهم إلى ذلك ما ورد به الشرع من بعث الأموات؛ ثم ظنوا ان الشيء المعتبر من ذات «2» الانسان هو البدن؛ ثم بلغوا من فرط بغضهم للحكماء و عشقهم لمخالفتهم أن أنكروا أن يكون «3» للنفس أو للروح وجود أصلا؛ و أن الأبدان تصير حية بحياة تخلق فيها ليس وجودها هو وجود النفس للبدن، لكنه عرض من الأعراض يخلق فيها «4».
(الاضحویه فی المعاد ص 97)
این آغاز فصل سوم است ،فرقه های متعدد مثبتین معاد را بیان میکند ،فرقه اول آنانکه که (فقط و فقط) معاد را معاد جسم و بدن می دانند ،اینها فرقه ای از متکلمین و دهریین هستند که انسانیت انسان و فعلیت و صورت او را همان بدن و جسم می دانند و اصلا اعتقاد به نفس یا روح ندارند ،طبیعتا اثبات معاد نزد اینان یعنی اثبات معاد جسمانی (تنها) این تنها همان قید “وحده” در عبارت شیخ است ،شیخ البته با همه این فرقی که نقل آنان را کرد نزاع دارد و طی فصل سوم برهانا همه این انظار را رد کرده در انتهای فصل (همان عبارت مترجم مورد نظر شما) طریق اثبات صحیح معاد را به فصول بعدی احاله می کند ،عمده نزاع شیخ در این فصل دوم و سوم با “الفرقة الجاعلة المعاد للبدن وحده” است با لحاظ و تاکید روی قید “وحده” دعوای شیخ با این فرقه در این است که چرا اینها گفته اند و رفته اند به اینکه معاد یعنی معاد جسم ،و چرا معاد روح و نفس را نگفته اند ،شیخ در بیان تفصیلی سخن از وجود نفس و تجرد آن می گوید و اینکه پس از مرگ نفس باقیست و معاد هم دارد ،پس نزاع شیخ همه روی آن قید “وحده” است ،یعنی شیخ نگفته و نمی گوید معاد بدن باطل است ،سخن شیخ آن است که “معاد للبدن وحده” ممنوع است ،این قید وحده و پافشاری شیخ ،ناشی از این است که شیخ بعیان و برهانی که نزد او واضح است معاد روحانی را وجدان کرده است ،بنابر این با آنان مشاجره می کند که چرا گفته اند “معاد وحده ” برای بدن است یعنی با قید وحده معاد روح و اصل روح را نفی کرده اند ،بحث شیخ این است نه اینکه شیخ منکر معاد بدن است. همینطور شیخ بخصوص و مفصل با تناسخیون نزاع دارد ،نیز با فرقه ای که معاد روح و بدن را قائلند لکن بمعنایی که مرضی شیخ نیست.
—————————————–
در ادامه فرمود (فصل سوم) :
“”..فأبعد الأقاويل عن الصواب في أمر المعاد قول من جعل المعاد للبدن وحده..
(الاضحویه فی المعاد ص 104)
با توضیحی که عرض شد معنای عبارت فوق که می گوید قول بمعاد جسمانی بعیدترین اقوال از صواب است روشن است ،این عبارت شیخ آیا بمعنای انکار معاد جسم است ،یا چنانکه عرض شد بمعنای انکار قول بمعاد جسم بقید “وحده”؟ من دور نمی بینم رهزن بسیاری از اسناد دهندگان انکار معاد جسمانی بشیخ همین نحوه عبارت و نحوه ترجمه مترجم ناشناس است خصوصا برای کسانی که مسلط به زبان عربی نباشند یا متن اصلی را ندیده باشند.
———————————————-
در ادامه شیخ گفت (فصل سوم) :
“”و أما المعرفة الخامسة فكشفها عند وضوح بطلان مذهب التناسخ و اثبات امتناع عود الأنفس المتخلصة إلى الأبدان.
(الاضحویه فی المعاد ص 106)
این عبارت نیز شروع در نفی قول به تناسخ و تعلق نفس پس از مفارقت از بدن به ابدان انسانی و حیوانی و نباتی است.
————————————————–
عبارت دیگر در فصل سوم :
“”فليكن هذا كافيا في مناقضة الجاعلين المعاد للبدن وحده، أو للنفس و البدن معا.
(الاضحویه فی المعاد ص 114)
این انتها و فراغت از نفی و رد کسانی است که معاد را (فقط و فقط) برای بدن می دانستند نه روح ،نیز انتها و فراغت از نفی و نقد کسانی است که معاد را برای نفس و بدن قائلند اما ببیانی که مرضی شیخ نیست که تفصیل آن در همان فصل سوم هست.
—————————————————-
و در انتهای فصل سوم فرمود :
“”
“”فإذا بطل أن يكون المعاد للبدن وحده، و بطل أن يكون [للبدن و النفس] جميعا، و بطل أن يكون للنفس على سبيل التناسخ؛ فالمعاد اذن للنفس وحدها على ما تقرر بعد أن كان المعاد موجودا، و ذلك مما سنبينه [ان شاء اللّه تعالى] “”.
(الاضحویه فی المعاد، ص 126)
عنایت به عبارت محل نزاع کنید و با توجه به ترتیب پیش گفته ،آنرا با ترجمه مترجم ناشناس مقایسه کنید ،شیخ می گوید :وقتی روشن شد که معاد بدن بتنهای (وحده) باطل است ، و وقتی بطلان معاد روح و تن (بتفسیری که فرقه ای می گفتند و مرضی شیخ نبود) روشن شد ،و وقتی روشن شد بطلان معاد بنحوی که تناسخیه می گفتند ،بنابر این معاد برای نفس است (وحدها) بتنهایی ،پس از آنکه اصل معاد ثابت است ،و این چیزی است که آنرا (در فصول آتیه) تبیین خواهیم کرد.
ببینید این درست است که شیخ اینجا فرمود :معاد برای نفس است وحدها ،اما سبب این تعبیر نه آن است که شیخ نافی معاد جسم باشد ،زیرا روشن شد آنچه که شیخ در دو فصل دوم و سوم بدنبال آن بود ،نفی معاد بدن بتنهایی بتنهایی بتنهایی بود ،نه نفی معاد بدن بنحو مطلق تا با آنچه که بنور شریعت به آن تعبد پیدا کرده است (معاد جسمانی) متنافی باشد .
بنابر این مجموع قرائن :”نفی معاد بدن بتنهایی” ،و “نفی معاد جسم و روح بنحوی که مرضی شیخ نبود”،و “اصرار شیخ بر اثبات معاد روح و بقاء روح برابر کسانی از متکلمین و دهریین که منکر نفس و منکر بقاء آن پس از مرگ بودند ،و “اذعان مکرر شیخ در کتب دیگر به قبول تعبدی معاد جسمانی” همه ما را هدایت به این می کنند که شیخ هرگز معاد جسمانی را انکار نداشت ،و تکفیر غزالی و دیگران تکفیری نابجا بوده است.چنانکه ترجمه مترجم ناشناس اگر توجه کافی بصدر و ذیل فصول دوم و سوم نشود ،رهزن و موجب توهم انکار شیخ مر معاد جسمانی است.
———————————————
در مورد عبارت توضیحی شیخ که تعبیرات قرآن و متن شریعت در خصوص حور و قصور و لذائذ جسمانی و معاد بدن باجزائه ،تعبیراتی تمثیلی برای عرب شتر چران است ،پس شیخ بر این مبنا تعبیرات قرآن از حشر جسمانی را تعبیراتی تمثیلی و سمبولیک می داند ،پس شیخ منکر معاد جسمانی است ،اولا استنباط شیخ استنباطی ناصواب است زیرا بنص قرآن ،قرآن فقط برای عرب شتر چران نبوده و نیست ،و معارف قرآنی معاد ،معارفی برای جمیع بشر الی یوم القیامه است.
ثانیا: این بیان شیخ هیچ دلالتی بر انکار معاد جسمانی ندارد ،زیرا که شیخ در کتب دیگر خود اذعان تعبدی به معارف جسمانی معاد قرآنی کرده است ،بنابر این دور نیست که بگوییم این بیان شیخ ناشی از این بوده است که شیخ برهان عقلی بر آن نداشه است نه آنکه نافی و منکر آن بوده است.
————————————————–
این نکته را هم توضیح دهم که من در جرگه کسانی نیستم که دنبال این هستند که اینشتین را شیعه قلمداد کنند یا آدمخواران صفوی (بتعبیر جنابعالی) را تطهیر کنند ،این مطالب اموری خارج از موضوع و محل نزاع بود ،چنانکه این فرمایش شما هم که :
“”اين هم كه ابن سينا ابن سيناست اعتبار فلسفى به باور ايمانى اش نمى بخشد “”.
فرمایش بجایی نبود ،ابن سینا ابن سیناست ، چنانکه اعتبار فلسفی او محفوظ است ،سخن او نیز قابل نقد است ،لکن اعتبار باور ایمانی او به پذیرش برهانی ایمان است و نه صرفا دستگاه فلسفی او ،پس باور ایمانی تعارضی با اعتبار فلسفی ندارد.
———————————————————————–
در مورد فارابی و اسناد انکار معاد جسمانی به او ،من نیز کتاب مورد اشاره شما را در اختیار ندارم ،باید کتاب را دید و قضاوت کرد ،مضافا اینکه خود شما می فرمایید فارابی در آن کتاب ،برهان را از اثبات معاد جسمانی عاجز دانسته است ،و عجز از اقامه برهان اعم از انکار آن است .
موفق باشید
جناب سید مرتضی
اگر اجازه دهید لحظه ای این را که بوعلی و غیره معاد جسمانی را قابل اثبات دانسته یا ندانسته اند بگذاریم کنار.
خود شما با تعقل و تجزیه و تحلیل خودتان چگونه آنرا توجیه می کنید؟ اگر بفرمایید که درون دینی است و پس از قبول اصول دین باید آنرا پذیرفت، سمعا و طاعتا. ولی این خودش از اصول است که تقلیدی هم نیست.
من مثال قرآن در مورد ابراهیم و مرغ را که وی به امر خداوند مرغی را کشته و مخلوط کرده و هر قسمت را بر کوهی نهاده و سپس خداوند آنهارا جمع و مرغ را زنده برگردانده می دانم اما قانعم نمیکند. فکر می کنم این مثال حتی از حد شعور و دانش مردم زمان پیغمبر هم پایین تر است چون در این مثال تنها یک مرغ است و حتی مردم آن زمان هم می دانستند که بدن ما پس از مرگ از طریق گیاهان و جانوران به بدن دیگران منتقل می شود و امروزه بهتر می دانیم که
بدن ما پس از مرگ به عناصر تشکیل دهنده آن مانند آهن و گوگرد و مس و کلسیم و سدیم و بشمارید تا همه عناصر مندلیف تجزیه می شود که بعد در چرخه طبیعت بخشی از آنها جسم دیگران را می سازد. حالا
اگر خداوند بخواهد مثلا چشم مرا بسوند چون این چشم به نا محرم نگاه کرده (البته به عنوان مثال گفتم چون امثال من و شما از این کارهای خلاف نمی کنیم) یا انگشت مرا بسوزاند چون این انگشت خطا کرده خوب ذرات بدن هزاران یا میلیونها انسان قبل از من که عناصر بدن آنها هم در این انگشت هست می سوزند و این از عدالت خداوند به دور است.
از این گذشته این چه کاری است که خداوند عناصر طبیغی مثل آهن و مس و گوگرد …. را که خود آفریده در کوره ای بریزد و بسوزاند که مرا عذاب کند؟
ضمنا بدون تعارف عرض می کنم که سواد و مطالعه من در علوم انسانی اعم از فلسفه و فقه و روان و جامعه در حد صفر است و از پریدن گاه به گاه بین گفتگوهای متخصصین این رشته ها پوزش می خواهم. لیکن به عنوان یک فرد پرسش گر که هر جیزی را که شنیدم یا خواندم به صرف اینکه نویسنده یا گوینده آن فلان کس است یا فلان قدیس است و یا فلان خدا و رسول است باور نمی کنم. مگر آنکه آن را بفهمم و بدانم که دارم چه می کنم. چون به هر حال بیشتر خود را مسیول آنچه می کنم می دانم. گفتم بیشتر، چون همه ما گاه خطاهای خود را به لنگ دیگران می اندازیم و یا با یک کلمه تکلیف، مسیولیت را از شانه های خود بر می داریم.
به مرتضاى گرامى :
١- دوست ارجمند : نخست از شما بابت زحمتى كه كشيديد سپاسگزارم . براى اينكه تصور نفرماييد از محل نزاع خارج مى شوم به مطالب اضحويه بنا به دريافت شما مى پردازم و سپس به اين نكته كه هدف و مقصد ريشه ها آن طور كه جناب مصلح مى پندارد به خدا در ذاتش يا إثبات و انكار معاد ربطى ندارد و حافظ را هم به جهت بازتاب هنرى ناخودآگاهى تاريخى ايرانيان در مركز بحث قرار داده ام و هرگز هم نگفته ام كه حافظ به خدا باور نداشته است اما خداى او غير از خداى زاهد و صوفى و شيخ و محتسب بوده است ..شما به بيرون متن ها كار چندانى نداريد و من متن ها در زمينه هاى تاريخى و برون متنى شان بررسى مى كنم ، اين تفاوت باعث برخى از اختلافات مى شود .
٢- غزالى در تهافت الفلاسفه پس از ٤ مقدمه و بيست ايراد به فيلسوفان در خاتمت فيلسوفان را در سه مسئله قدم عالم ، علم اجمالى خدا فقط به كليات ، و انكار معاد جسمانى تكفير و در مابقى مسائل رافضى مى خواند .در مقدمه اول هم خود گفته است كه براى كوته شدن مطلب از فيلسوفان به فارابى و ابن سينا بسنده مى كند . بنابراين غزالى انكار معاد جسمانى را به ابن سينا نسبت داده و دويست سال بعد از ابن سينا ، عين القضات از مريدان احمد غزالى عارف در تمهيدات خود را در انكار معاد جسمانى پيرو ابن سينا مى خواند و شواهدش را نيز قبلاً آورده ام . آقاى مصلح نيز ذيل ريشه هاى ٣٤١ در پست ملايان نخبه كش مرجع خواسته بودند و همين مرجع را در پاسخ به ايشان معرفى كردم . نه غزالى براى من مطلق است و نه ابن سينا . اين ها رخ داده اند و درستى يا نادرستى شان بحث ديگرى است . اين منابع معتبر اند.شما اگر به مدخل زنديق در ويكى پديا ( دانشنامه آزاد) رجوع بفرماييد ملاحظه مى كنيد كه از فقها و سهروردى و عالمانى پس از ابن سينا نقل قول هايى شده كه به ابن سينا نسبت انكار معجزه و معاد و كذب داده اند و سرانجام نويسنده ابن سينا را در شمار زنديق خوانده ها مى آورد . منابع هم ذكر نشده اند . اگر قصد من در ريشه ها آن بود كه ابن سينا را كافر يا زنديق يا عامداً منكر معاد جسمانى معرفى كنم فوراً اين مطلب ويكى پديا را مى قاپيدم ، اما من از مدركى كه به آن اطمينان كافى ندارم حتى اگر همسو با گمانه ام باشد استفاده نمى كنم . غزالى ابن سينا را منكر معاد جسمانى خوانده و هيچكس هم معترض او نشده است . سانسور و سوزاندن كتب هم در كار بوده است . بعداً هم عين القضات در درونى كردن معاد خود را ملهم إز ابن سينا مى خواند و فقها و حاكمان همدستانه وى را به طرز فجيعى قتل مى رسانند. پس در اين بازار گرم نخبه كشان در زير شمشير داموكلس فقها شخصى به شهرت ابن سينا بايد مراقب حرف زدن خودش بوده باشد. اگر ابن سينا هم منكر معاد جسمانى نبوده باشد كسان ديگرى بوده اند چنانكه خودتان از قول ابن سينا و فصل ٢ اضحويه نقل فرموديد. معاد مورد بحث بوده است . حال ابن سينا معادى را كه صرفاً جسمانى است با قيد وحده رد مى كند ، اما به معادى كه هم جسمانى و هم نفسانى است نمى پردازد. معلوم است كه ديدگاه نو افلاتونى شيخ در بخش منافيزيك معادِ صرفاً جسمانى را رد مى كند و نظريه آكل و مأكول تناسخ را هم خلاف عدل الهى مى داند . من كه نگفته ام ابن سينا به معاد صرفاً جسمانى باور داشته است . البته ممنون از توضيح و زحمت شما اما فارغ از هر چيز مواضع در باره معاد يا انكار معاد به طور كلى است يا باور به معاد جسمانى فقط ، يا باور به معاد نفسانى فقط ، يا باور به معاد جسمانى و نفسانى معاً و توأماً. حالا با اجازه شما من زيره به كرمان مى برم و ضمن اينكه مورد آخر را محل نزاع و مابقى را خارج از محل نزاع مى خوانم براى مورد آخر نيز شاخه اى فرعى باز مى كنم: از آيات قرآن دريافت مى شود كه مراد از معاد جسمانى بازگشت همين بدن است بدون كم يا زياد . من نمى دانم و شاگردانه مى پرسم آيا آن بدنى كه ابن سينا – به فرض قبول معاد جسمانى -و ملاصدرا بازگشتش را قبول دارند مطابق روح قرآن همين بدن است يا بدنى مثالى كه قوه نفس مى آفريندش يا بدنى كه از نظر وجودى همان نفس است در مرتبه اسفل از اشتداد وجود يا بدنى ديگر ؟ اگر در نظر اين فلاسفه بر بازگشتِ همين بدنى باشد كه خاك شده است در مورد همه اموات و صرفاً به اراده الهى – و نه به اشتداد وجود انسانى يا قوه خيال خلاق يا غيرآن- ، آيا اين برخلاف متن قرآن نيست ؟ پاسخ داديد مى آموزم و ديگر مسدع اوقات نمى شوم .
در مورد فقره اى از گفتار شما كه با ” و در انتهاى فصل سوم فرمود” : من بار ديگر فصل سوم را خواندم . أساس برهان ابن سينا بر اين فرض ديدم كه نفس به محض حدوث متعلق به بدنى مى گردد ؛ تغلق از نوع تدبيرى است اما نفس از قوت هاى بدن نيز تأثير مى پذيرد و صفات بد كسب مى كند .(ص٥١ فارسى). ابن سينا مى افزايد:” اگرچه بعد از مفارقت پيوند با تن برخاست، اما چون اثر هنوز مانده است گويا [ يعنى انگار، گويى ] كه هنوز در بدن است .” نخست خارج از اين بحث حق التدريسى ناقابل پيشكش مى كنم : مترجم ناشناس بايد از دوران متأخر يا معاصر باشد زيرا در متون قديمى جمله پايه كه بعد از جملهِ آغاز شونده با حرف ربط اگرچه يا گرچه يا هرچند مى آيد هرگز با اما و ولى آغاز نمى شود( رك. به: غلط ننويسيم .ابوالحسن نجفى ، صص٣٦-٣٥ ) . .
بارى ،خطاب شيخ به أصحاب تناسخ است و اينكه اگر پس از مفارقت نفس از بدن [ كه من معناى مرگ را از آن مى فهمم و در اواخر الطير هم پرندگان حتى در مراتب عالى سلوك تا زنده اند قفس يا تن را با خود دارند ] نفس در بدن بهايم مى رود اشارت است به همان صفات بدى كه از تأثير بدن بر نفس بوده است و پس از مرگ نفس در اثر عادت به آنها إحساس مى كند كه بدن دارد . دريافت من اين است كه در اينجا شيخ ديگر نظر أهل تناسخ را رد و انتقاد نمى كند بل آن را تصحيح مى كند و نتيجه همان مى شود كه نفس پس از مفارقت ديگر نمى تواند بدن داشته باشد اما خيال مى كند كه بدن دارد. نتيجه پايانى را شما خود نوشته ايد . اين نتيجه دو بخش دارد؛ يكى اينكه معاد فقط براى جسم باطل است . ديگر اينكه معاد هم براى نفس و هم براى تن معاً و توأماً باطل است .شما خود پرانتز باز كرده ايد كه به تفسيرى كه فرقه اى مى گفتند و مرضى شيخ نيست . استنادتان براى اين پرانتز چيست و تفسير مرضى شيخ كدام است ؟ خود شما آيا اين جمله را يك حكم صريح نمى بينيد ؟ فالمعاد اذن للنفس وحدها على ما تقرر بعد أن كان المعاد موجودا، و ذلك مما سنبينه [ان شاء اللّه تعالى] ( بنابراين معاد تنها براى نفس است …الخ ”چرا شما دست روى اين يكى ”وحدها ” كه دقيقاً محل نزاع است نمى گذاريد ؟ اين حكمى است صريح در اينكه معاد فقط نفسانى است . استناد شما به آثار بعدى نمى رساند كه شيخ در بحث معاد جسمانى فيلسوفانه ( يعنى صرفاً با التزام به عقل ) معاد جسمانى را پذيرفته يا حتى انكار كرده باشد . گفته است با برهان إثبات شدنى نيست . فيلسوف در چنين مواردى حد أكثر مى گويد : نمى دانم . حد اقل مى گويد : خلاف عقل و برهان و بنابراين باطل است . در حالت نخست نيز بايد پيشاپيش به طور مستدل همچون كانت حدود عقل نظرى را تعيين كرده باشد . آيا ابن سينا چنين كرده است ؟ من كه نديده ام . ديده ام كه در حالت بحرانى عارف شده است و از تجربه درونى سخن رانده ، اما معرفت شناسى سينوى را نمى شناسم . خيلى ساده است . ابن سينا پيش از عقل ورزى مؤمن بوده است و عقل را تا آنجا كه كاردش مى بريده در خدمت الهيات اسلامى قرار داده و آنجا كه كاردش نمى بريده به هر دليلى متعبدانه و مؤمنانه تسليم شرع شده است .پذيرش برهانى ايمان يعنى چه ؟ تا آنجا كه من مى دانم همواره ساحت ايمان را از فلسفه جدا كرده اند. من هم نگفتم ابن سينا در همه موارد فيلسوف نبوده است ، گفته ام دست كم در اين مورد . نتيجه گيرى من اين است كه از متن اضحويه رد معاد جسمانى دريافت مى شود اما شخصِ ابن سينا بنا به اعتماد به صدق خبر نبى كه امرى شخصى و ايمانى است معاد جسمانى را پذيرفته است .
حال شما مى فرماييد نظر ابن سينا درباره تمثيلى بودن جهنم و حورى و غلمان ناصواب است . من مى پرسم أصلاً اين نظريه را چرا مطرح كرده است ؟ چرا گفته خداى تعالى براى عرب شتربان و عبرانيان أبله نمى توانسته أحوال روحانى را جز از راه تجسم محسوسات بيان كند ؟ كلاهمان را قاضى كنيم و ببينيم طرح تمثيلى بودن صور مادى قيامت براى كسى كه معاد جسمانى را قبول دارد چه موضوعيت و جهت كافى ديگرى غير از نفى معاد جسمانى دارد ؟ اينكه ابن سينا در كتاب هاى وزين خود به طريقى ايمانى – و نه برهانى – معاد جسمانى را پذيرفته هيچ چيزى را در اضحويه نه نفى و نه اثبات مى كند . حتماً توجه فرموديد كه من بر وجه مقايسه اضحويه با كتبى چون شفا و إشارات أشكال وارد كردم .من براى إرسال قسمت بعدى ريشه ها صبر كردم تا بحث و انتقاد و اعتراض به حد كفايت برسد . اگر پاسخ پرسش ها را داديد اجازه دهيد داورى را به خوانندگان بسپريم و پاسخ ندادن مرا حمل بر هرچه خواستيد بكنيد الا بى التفاتى به دوستى دورادور.
٣-دريافت من آن است كه نزاع غزالى و فيلسوفان ايرانى كاملاً نظرى نيست بل مسبوق به دعوا بر سر امامت ( يا به قول فارابى رياست يا به قول نسفى حكومت انسان كامل ) و خلافت است . غزالى با اينكه ايرانى و اهل توس( طوس)و همشهرى با فردوسى و خواجه نصير و خواجه نظام الملك است اساساً به حكومت خليفه عرب و مذهب تسنن كه اكثريت است باور دارد و حاكميت يك فرد به اسم معصوم يا كامل يا فقيه يا عالم را نمى پذيرد . بيرون از متن مدت ها پيش از غزالى اقليت هاى دگرگونه كيش از زنديق و دهرى و مانوى و مزدكى و شيعه و شعوبى و غيره به ويژه در ايران به قول امروزى ها نقش اپوزيسيون را إيفا مى كنند . پس از پاسخ به نقد دوستان اگر دست دهد در قسمت بعدى معلوم خواهم كرد كه اسلام ساده اوليه پس از گذار از نهضت ترجمه چگونه با فرهنگ يونان و ايران در مى آميزد. ترجمه ها چه موضوعاتى دارند ؟ حكمت نور و ظلمت ايرانى ، ستايش شراب كه براى ايرانيان ارجمند بوده ، موسيقى و ذم حجاب بنا به فهرست ابن نديم چهره كلى موضوعات را روشن مى كند . بحث من در ريشه هاى ٣٤١ أصلاً راجع به چه و كه بود ؟ مقصد اين قسمت كه عنوانش در ميان ايرانيان درگير جنگى فرهنگى عليه سلطه نژادپرستانه خلقا چندين قرن خردسوزى است چيست ؟ بى تعارف و با صراحت بايد اين نظريه مرسوم را نقد كنيم :غزالى عامل اصلى چند قرن غلبه عرفان در سطح عمومى و رانده شدن حكمت مشاء به كنج مدارس و حوزه خواص است . عرفان همچون يك دين نهاد سازى مى كند ،در هر گوشه اى خانقاهى برپا مى شود . در سفرنامه ابن بطوطه نظر كنيد يا در شيراز نامه . قبلاً زنده يادان منوچهر مرتضوى ، قزوينى ، دكتر قاسم غنى با امكانات محدود زمان خودشان فهرست و نشانى خانقاه ها در زمان حافظ را در تحقيقات خود در باره حافظ آورده اند. وقتى ابن بطوطه از بساط كاسبى و گردآورى نذورات و عوايد اوقاف در بساط اين صاحبان كرامات گزارش مى دهد ، بحث معاد يا بود و نبود خدا يا قيامت نمى كند، اما گواهى مى دهد كه : صوفى نهاد دام و سر حقه باز كرد . در اين نوشته هاى ناقابل كى و كجا ديده ايد كه من أصلاً و شخصاً در اثبات يا انكار حق يا خدا در ذات منزه أش چه در نظر متشرع و چه در نظر عارف نظرى بدهم كه جناب مصلح إصرار دارد تفتيش درونى كند يا مرا رئيس جمعى خطاب كند كه نه آنها را از نزديك مى شناسم و نه با آنها بر سر خط فكرى معينى گاوبندى كرده ام ؟ بله ، من سكولار هستم و از سكولاريسم دفاع مى كنم ، هم از نظر فلسفى و هم از نظر سياسى ، اما خطاب كردن من به عنوان رييس با آن تصويرى كه حكومت به عمد از سكولاريسم ساخته است چه معنا دارد ؟ اينجا هر كس رييس خود است و اقتران انديشه ها مسبوق به هيچ گونه قرار قبلى يا باند بازى نيست . وظيفه روشنفكر هم چيزى نيست جز شرافت فكرى و پايبندى به آنچه تا اين لحظه درستش مى داند. حالا شما اين ها را خارج از متن مى دانيد و خودتان هم اين طور كه من دريافته ام متن گرا هستيد . متن گرايى دقيقاً آن چيزى است كه رهزن بحث ساختارى فرهنگ است .بحث ما اين است كه عرفان يا دين در ذاتشان هرچه هستند يا بوده اند وقتى به سطح عمومى نازل شده اند از آنها تعصب ، خشونت ، شطح و طامات ، ريا ، روحيه درويش مسلكى و قضا و قدرى ، خردگريزى ، خوارداشت دنيا، ترس و زبونى ، يكدگرفريبى ، دگرسالارى و وانهادن تمامى قواى انديشگى به يك سالار مقتدر بيرونى كه در اتحاديه حاكم و شارع نمادينه أش كرده ام ، توهم پرورى و همه آفاتى به بار آمده اند كه حافظ همچون آينه اى آنها را در هنر خود بازتابانده و در زاهد و محتسب و صوفى حقه باز و شيخ و واعظ شهر چكيده أش كرده و به زيباترين فرم هنرى حسب حال ناخودآگاهى فرهنگى و تاريخى يك قوم را نوشته است . صوفى نهاد دام و سر حقه باز كرد__ بنياد مكر با فلك حقه باز كرد /٠٠زاهدان كين جلوه بر محراب و منبر مى كنند __ چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند /…مى خور كه شيخ و حافظ و مفتى و محتسب __ چون نيك بنگرى همه تزوير مى كنند /….آيا اين افشاى وضعيت اجتماعى و فرهنگى بدان معناست كه حافظ مرتد و بيخداست ؟ در بخشى از ريشه ها كه طولانى شدنش مورد انتقاد قرار گرفت بنا داشتم شواهد متعددى از ادبيات قديم و جديد ذكر كنم كه همه در توصيف درماندگى فرهنگ ما در ترس و زبونى و ريا و خودفريبى و غيره سخنانى مشابه دارند ؛ از حافظ و عبيد گرفته تا حاج سياح و صادق هدايت و إبراهيم گلستان و هوشنگ گلشيرى . آقا اين ها كه با هم گاوبندى نكرده اند ؟ اين ها كه ديگر حقوق بگير جايى در طول قرون نبوده اند ؟ تا كى بايد زشتى ها و نادانى هاى خود را با نقوش زيباى عالم اعلى بپوشانيم ؟ كى قرار است يك سوزن به خودمان بزنيم يك جوال دوز به بيگانه و دژمن ؟تا كى بايد عقلانيت كيتيانه و خودبنياد خود را در تمشيت امور دنيوى خود تعطيل كنيم و از فرط استخاره زدن براى حل هر مشكلى وسواس و سرسام بگيريم ؟ ببينيد جناب مرتضى : من مى دانم اسلامى كه شما در ذهن داريد به اختيار و عقل ارج مى نهد و برايش سوره و آيه و حديث داريد ، اين اسلام اما نتوانسته باعث شود تا مناسبات قدرت عقلانى شود، تا فرد و جامعه به محض بى-چارگى و درماندگى به مرجع اقتدارى در بيرون يا فرادست خود متوسل نشوند ، تا براى مشكلات دنيوى راه حل دنيوى بجويند، تا به قدرت و حق شهروندى و مدنى خود آن قدر ارج نهند كه اجازه ندهند هر دم از نو فريب يك شاهخدايى بخورند كه در لباس مدرن يا سنتى به جاى ده ها ميليون ايرانى فكر كند و تصميم بگيرد ، تا بپا خيزند و خود در تعيين سرنوشت سياسى و اقتصادى خود به گونه اى كاملاً دموكراتيك نقش ايفا كنند ، تا در سده بيست و يكم رهبرى كه از خدا مشروعيت كسب مى كند نداشته باشند و ساختار قدرت اخناتون مصرى كه بيش از سه هزار سال قدمت دارد را نپذيرند ، تا تن به دموكراسى فريبنده و تو در تو ندهند و فرياد بردارند كه انتخاب شخص اول مملكت براى يك محدوده زمانى ٤ تا ٧ ساله بدون قيدهاى عقيدتى حق مسلم ماست ؟ تا فكر و ذهنيت خود را از درون فعال كنند و خود را به واسطه كسانى كه خود را به خدا نزديك تر مى نمايند منفعل و مدهوش نكنند .من به شما و همه دوستان پيش نهاد مى كنم نامه احمد كسروى به نخست وزير شاه به نام بيات بعد از شهريور ١٣٢٠ و همچنين مقدمه بهرام چوبينه بر كتاب بيست و سه سال على دشتى را بدون حب و بغض بخوانيد . اين بهرام چوبينه ديدگاهى تاريخى دارد كه كلاً با ديدگاه متن گراى على دشتى متفاوت است . من اگر به شما بگويم كه احمد كسروى انگار از امروز ما سخن مى گويد هيچ گزاف نگفته ام . اما نبايد در فاز بيمارگونه ايدئولوژيك افتيم و از همين كسروى نيز يك معبد مقدس يا برعكس يك كافر مهدور الدم بسازيم . تأييد اين يا آن اثر كسروى تأييد كتابسوزان او نيست . به قول نيچه شاهين حقيقت هرگز بر ساعد هيچ مطلق خواهى ننشسته است . ما مطلق انديشان و معبد سازان خستگى ناپذيرى بوده ايم . انواع و اقسام معبد ها را در تاريخ فرهنگ داريم : معبد عرفانى ، معبد روشنفكرى ، معبد كمونيستى ، معبد شيعى . از حافظ ، از فردوسى ، از ابن سينا ، از مولوى ، از مفاخر ادبى و فلسفى و سياسى اى كه از آثار و افكارشان تنها به قدر گفته هاى دهان به دهان مى دانيم معبد هاى مقدس مى سازيم . هدف من برخلاف اصرار آقاى مصلح نفى ايمان حافظ به خدا يا نفى يا اثبات خدا و معاد و اين اصول الهياتى نيست . هدف من نقد رابطه معبد پرستانه و فناتيك با چيزها و شكستن معابدى است كه به خدا در ذاتش ربطى ندارند و خواست و نياز انسان هاى معتاد به استبداد و بندگى آنها را ساخته است . غلام همت آنم كه زير چرخ كبود __ ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
مرتضاى گرامى : ريشه ها كه با انديشه انتقادى فرهنگ را در بوته نقد نهاده است بنا ندارد به دام حفارى متون و مباحث الهياتى افتد.
از گفتگو با شما بهره بردم و براى شيخ مصلح نيز آرزوى بهبود دارم
“ساختار قدرت اخناتون مصرى كه بيش از سه هزار سال قدمت دارد را نپذيرند.”
از خنده ترکیدم کورس خدا بگم چکارت کنه.
داشتم متن رو با دقت می خوندم و خلاصه با تمام هوش و حواس خیلی جدی غرق در گفتار و سعی در درک آن بودم که ناگهان به این جمله بر خوردم. متلاشی شدم به خدا…….
واقعا همین است که گفتی. وضع خنده داری داریم.
کورس گرامی
با سلام
با توجه به نکته آخر نوشته تان :”ريشه ها كه با انديشه انتقادى فرهنگ را در بوته نقد نهاده است بنا ندارد به دام حفارى متون و مباحث الهياتى افتد”،و آنچه که در طلیعه کامنت تان فرمودید این توضیح را (گرچه قبلا نیز خدمت شما عرض کرده بودم) را لازم است مکرر کنم که بحث من با شما نه در تفتیش عقیده در خصوص خداست ،و نه معارضه و نفی ریشه هاست به این معنا که ریشه کنی ریشه های شما را خواستار باشم ،چنین نیست ،قبلا نیز برای شما آرزوی دوام سلامت و توفیق در گرد آوری آنچه که در ذهن دارید کرده بودم ،اینجا نیز برای اینکه اطمینان بیشتری پیدا کنید عرض می کنم دو پیشنهاد دارم به شما در مورد طبع و نشر مجموعه ریشه ها ،یک اینکه بنظرم می رسد ارشاد دولت روحانی ،ارشادی متفاوت تر و متسامح تر است ،چرا نه که بدون خوف و هراسی آنچه تاکنون نوشته اید را گرد آوری و ویرایش کرده و با تهذیب برخی نکات مربوط به مسائل روز که ممکن است اسیر تیغ سانسور یا مانعیت نشر شود ،مجموعه تاکنون را بعنوان مجلد یا مجلدات ابتدایی بنشر بسپارید.
و دو اینکه اگر چنین روشی بهر علتی مقدورتان نیست یا تحقق آنرا ممتنع می دانید ،می توانید مجموعه ریشه ها را در یک فراغت گرد آورده و ویرایش کرده و از طریق جناب نوریزاد و فرزند ایشان در بیرون از کشور بطبع برسانید.
بنابر این بحث من تعارض یا سببیت در فتور یا توقف ریشه ها نیست ،من اگرچه گاها با برخی محتواها یا استشهادها یا استنتاج های شما در ریشه ها زاویه دارم و در موارد آنها را بهم اندیشی با شما گذاشته ام ،شما هم که بحمدالله بهر علتی فراغت اندیشیدن و اندیشه نگاری دارید،اما کور باد چشم من که نخواهم تداوم ریشه های شما و اتمام آنرا نبینم ،اگر فکر می کنید اشکالات و نقدهای مقطعی من چنین زمینه ای فراهم می کند تصریح کنید تا هرگز شما را ببحث نکشم و از مجرای آن سبب فتور در تسلسل بحث های شما شوم. در مورد دوستان محترم دیگر هم خوب اختیار هرکسی با خود اوست ،بحثی اگر با دوست محترم جناب آقا مصلح دارید با خود ایشان مستقیما مطرح فرمایید.
————————————
برخی الفاظ مطالب شما را که مورد تامل است بازخوانی می کنم تا برسیم به پرسش هایی که مطرح فرمودید ،البته احساسم این است که مایل به ختم بحث بودید ،من نکات خویش را عرض می کنم ،هر طور صلاح می بینید می خواهید پاسخ دهید یا ندهید من ناراحت نخواهم شد:
1- فرمودید :
“”هرگز هم نگفته ام كه حافظ به خدا باور نداشته است اما خداى او غير از خداى زاهد و صوفى و شيخ و محتسب بوده است ..شما به بيرون متن ها كار چندانى نداريد و من متن ها در زمينه هاى تاريخى و برون متنى شان بررسى مى كنم””.
(پایان)
نمیدانم این بخش خطاب بجناب مصلح بود یا من ،من در مورد تلقی شما از حافظ چنین اسنادی بشما نداده ام ،پس از این می گذرم ،در مورد این جمله که در این سایت زیاد هم تکرار می شود :”اما خداى او غير از خداى زاهد و صوفى و شيخ و محتسب بوده است”.
برایم ابهام وجود دارد و اخیرا توضیح فی الجمله ای به برخی دوستان دادم ، این یعنی چه که ما بعدد عناوین طبقاتی یا بعدد افراد قائل به پلورالیسم در واقعیت خدا شویم؟ خدای زاهد،خدای عابد ،خدای صوفی ، خدای شیخ ،خدای ایکس و خدای ایگرگ ، شما را متهم نمی کنم ،اما من بنظرم میرسد این نوعی مغالطه در نفی هر موضوعی است که بعینک پلورالیستی به آن نظر می شود ،پلورالیسم در برداشت تفسیری از قرآن هم یکی از این نمونه هاست که من بارها در کلام خود شما نیز دیده ام ،اینکه قرآن کلام خداست که بکسوت تاریخی و لفظ بشری ادا شده ،این یک مقدمه ،و دیگر اینکه فهم ها و برداشت های بشر از الفاظ قرآن و وجود پیش زمینه های ادراکی مختلف سبب تفاوت برداشت در برخی یا حتی همه قرآن است ،این هم یک مقدمه ،نتیجه :پس قرآن بحکم تفسیر پذیری های غیر همسان ،هرگز سندیت ندارد و قابل احتجاج و استناد و استفاده در زندگی فردی و اجتماعی و اداره جامعه نیست.خوب البته این در مورد قرآن باب واسعی است و اکنون هم بحث ما نیست ،لطفا اینجا به آن نپردازید بحث از آنرا بگذاریم برای بعد از فراغ از بحث ما نحن فیه در معاد جسمانی.اما اینجا می خواهم گذرا در مورد تعبیری که در مورد خدای حافظ و خدای غیر حافظ کردید اشاره کنم ،لا اقل در مورد عنوان های عابد و زاهد و عارف و چه و چه که زیر مجموعه دین واحد هستند که می توانیم تعبیر از خدای واحد کنیم ،خدایی که اقتضای برهان فلسفی یا شهود عرفانی یا معرفت بدست آمده از متن دین است،یعنی ذات متشخص مبدا عالم را که مورد اختلاف این عناوین نیست ،گرچه ممکن است معرفت ها در مورد اسماء و صفات و افعال او متفاوت باشد ،اما تفاوت معرفت ها در نیل به اسماء و صفات و افعال واجب تعالی ،سبب این نیست که خدای متشخص خارجی متعدد شود. من واقعا با این تعبیرات مشکل دارم.
در مورد متن و بیرون متن ،من می گویم ساحت بحث ها را باید تفکیک کرد و از تلنبار مطالب نا مرتبط با متن پرهیز کرد ،نه آنکه متن گرائی سبب شود که بیرونیات متن را نسیا منسیا کنیم ،فی المثل اگر بحث از این نکته می کنیم که آیا شیخ معاد جسمانی را در کتب باقی مانده از او انکار کرده است یا تنها ابراز عجز از اقامه برهان فلسفی بر آن کرده است،فهم متن و جمع بندی بین انظار شیخ در کتب سابق و لاحق به این نیست که به کتاب احمد کسروی یا نامه او به بیات یا سفرنامه ابن بطوطه ارجاع دهیم. مقصود من این گونه خروج موضوعی هاست نه متن گرائی و تغافل از امورات خارج از متن.
——————————————
2- “”ملاحظه مى كنيد كه از فقها و سهروردى و عالمانى پس از ابن سينا نقل قول هايى شده كه به ابن سينا نسبت انكار معجزه و معاد و كذب داده اند و سرانجام نويسنده ابن سينا را در شمار زنديق خوانده ها مى آورد . منابع هم ذكر نشده اند “”.
(پایان)
بسیار خوب خودتان می گویید منابع هم ذکر نشده اند ،فرا متن البته هرگونه نسبتی هرکسی می تواند بدیگری داده و آنرا احاله به نامعلوم کند ،در اینگونه موارد آیا قاعده این است که بر اساس منابع و متون موجود حکم کنیم ،یا هر ادعا و نسبتی را پذیرفته مورد تحلیل قرار دهیم؟
—————————–
3-“”غزالى ابن سينا را منكر معاد جسمانى خوانده و هيچكس هم معترض او نشده است . سانسور و سوزاندن كتب هم در كار بوده است””.
(پایان)
آری سوزاندن و سانسور کتب در همیشه تاریخ وجود داشته است ،اینجا اما سخن بر سر قرائن قوی بر خلاف است ،اینهمه تنصیص روشن در کتب مهم شیخ مثل شفا و نجات و مبدا و معاد و ….را رها کرده به ادعایی خاص و عباراتی قابل بحث اکتفاء کنیم؟ من قبول دارم که در زندگی شیخ حتی زندانی شدن او و غارت کتابهای او هم وجود داشته است ،اما نوعا تاریخ کتب او روشن است ،و شیخ در بیشتر ایام زندگی خویش معزز با برخی دربارها و شاهان مرتبط بوده است و کتابخانه ها در اختیار او بوده است ،بنابر این براحتی نمی توان حکم کرد که سوختن یا غارت کتب شیخ که مورد گزارش تاریخ است حتما مربوط به کتب و نوشته های خود او بوده است ،و با تکیه بر چنین ظنی حکم کرد که تکفیر شیخ از سوی غزالی در این مورد مربوط به کتاب سوزانده شده بوده است ،این بنظرم حواله بمجهول دادن است ،شما چه استبعادی دارید که تکفیر غزالی در عداد همه تکفیرهای پرسابقه تاریخ تا کنون بوده باشد ،درست مثل تکفیرهای معهود زمان خودمان ،کسانی مثلا محمد علی طاهری را روی برداشت هایی تکفیر می کنند ،کسانی از فقهاء ئ غیر فقهاء نیز مطالب او را دارای وضوح در کفر نمی دانند ،مطالب غزالی در تهافت نیز میدانید که مسائل عمیق فلسفی نیست و همه قابل پاسخ گوئی است ،می خواهم بگویم کتب مهم شیخ الان بدست ماست ،سند تکفیر غزالی نیز گویا نیست ،چرا براحتی مطلب غزالی را مسلم فرض کنیم یا احاله بمجهول کنیم ،من می گویم قطع نظر از کتب دیگر شیخ ،خود اضحویه نیز بر فرض که حاصل قلم جوانی شیخ باشد وضوح در مطلب که عاری از دغدغه باشد ندارد.
——————————————-
4- “”بعداً هم عين القضات در درونى كردن معاد خود را ملهم إز ابن سينا مى خواند و فقها و حاكمان همدستانه وى را به طرز فجيعى قتل مى رسانند””.
(پایان)
فرض کنید عین القضات همدانی از چنین الهامی سخن گفته باشد ،باید دید الهام او نیز مثل برداشت غزالی متکی به چیست و کجاست ،علاوه اینکه از کجا معلوم که قتل عین القضات دقیقا مرتبط به همین مطلب باشد ،ممکن است دواعی و بواعث قتل او از سوی قشریین و حاکمان چیزهای دیگری باشد ،مقصودم جدل نیست ،مقصودم این است که وقتی ما اینهمه قرینه از شیخ و قلم شیخ در دست داریم ،بخواهیم با تکیه بر چنین تخمین هایی حتی قتل و دعواهای تکفیری در زمان های متاخر را به قلم جوانی شیخ یا کتب سوخته احتمالی مستند کنیم ،معنایی جز احاله به نامعلوم ندارد.
———————————————————-
5- “أساس برهان ابن سينا بر اين فرض ديدم كه نفس به محض حدوث متعلق به بدنى مى گردد ؛ تغلق از نوع تدبيرى است اما نفس از قوت هاى بدن نيز تأثير مى پذيرد و صفات بد كسب مى كند .(ص٥١ فارسى)””.
(پایان)
آری با برداشت شما موافقم و روشن است که شیخ با نفی نظریه قدم نفس افلاطونی ،نفس را جسمانیه الحدوث می داند ،و قبلا نیز اشاره شد که تعلق را شیخ تعلق تدبیری می داند ،نیز مساله تاثیر و تاثر متقابل جسم و جان نزد شیخ و دیگران غیر قابل انکار است ،فقط نمیدانم چنین برداشتی چه ارتباطی با انکار معاد جسمانی دارد؟ انکار یعنی اقامه برهان بر نفی ،یا نهایتا ابراز عجز از اقامه برهان ، آنچه که ما از شیخ می بینیم شق دوم است ،یعنی نمیدانم ،و نمیدانم خود بتنهایی انکار نیست ،تا چه رسد که گوینده تصدیق و تعبد به شریعت کند ،همه عرض من همین نکته است.
———————————————–
6-“”مترجم ناشناس بايد از دوران متأخر يا معاصر باشد زيرا در متون قديمى جمله پايه كه بعد از جملهِ آغاز شونده با حرف ربط اگرچه يا گرچه يا هرچند مى آيد هرگز با اما و ولى آغاز نمى شود( رك. به: غلط ننويسيم .ابوالحسن نجفى ، صص٣٦-٣٥ ) “”.
(پایان)
جسارت نشود من اینگونه بحث ها را خروج از موضوع می دانم ،من فقط اشاره کردم که در امر ترجمه اشتباه در انتقال مفهوم ممکن است ،مترجم نیز ناشناخته است یعنی بحکم ناشناختگی او از تمهر و تسلط او بر مبانی حکمت مطمئن نیستیم ،مقایسه برخی از فقرات ترجمه با متن عربی نیز حاکی از تفاوت هایی در انعکاس مفهوم هست ،هرچند من همه کلمات ترجمه را با همه تکست عربی قیاس نکرده ام ،تفاوت نسخه ها نیز الی ماشاء الله است هم در آن نسخه تصحیح خدیو جم که در دست شما و من است از طبع اول کتاب ،هم در نسخه ای که روی نرم افزار آثار شیخ هست و طبع دوم کتاب توسط همان مصحح است ،سبک و اسلوب ترجمه فارسی نیز می نماید که چقدر قدیمی است ،فرصت رجوع به ریفرنسی که داده اید ندارم ،اما از شما متعجبم که اینطور براحتی متنی با این نمود کهن را ،متن متاخر یا معاصر می دانید ،این در حالیست که خود مصحح کتب (خدیو جم) نیز در مقدمه طبع اول و دوم تخمین می زند که ترجمه متعلق به قرن پنج یا شش باشد،اینها همان نکات فرامتنی است که خود جنابعالی بر آن تاکید دارید ،بنظر من طبع قضیه نیز اقتضاء دارد که ترجمه مربوط به ادوار نزدیک بزمان شیخ باشد ،و ادوار نزدیک بزمان شیخ را نمی توان معاصر نامید.جملات پایه و حرف ربط و نظایر آن نیز تخمین های ضعیفی هستن که در برابر قرائن قویتر رنگ می بازند.
نمیدانم از طبع دوم ترجمه اضحویه از سوی همان مصحح در سال 63 مطلعید یا خیر ،نسخه طبع اول را من هم دارم ،اما نسخه طبع دوم را بصورت نرم افزار در اختیار دارم که تصحیح آن تفاوت های زیادی با تصحیح اول دارد حال بگذریم از اختلاف نسخه ها و نسخه بدل ها که کار دریافت و اسناد را مشکل می کند ،به بیان مصحح در طبع دوم بنگرید:
“”سخنى با خواننده چاپ دوم اضحويه
آفريدگار آمر عدل و داد و پروردگار مالك روز معاد را ستايشگر و سپاسگزارم؛ خداوندى كه زندگى رو به زوالم را دوام بخشيد تا زمينه تجديد نظر اساسى در متن فارسى «اضحويه ابن سينا» برايم آماده شد، و توانستم- پس از اصلاح خطاهاى چاپ نخست- آن را با تكملهاى سودمند از كيمياى سعادت، به نام «معرفت آخرت» بيارايم و براى چاپى نفيس و تازه آماده سازم؛ به اميد آن كه خواننده دوستدار «امر معاد» را كتابى دلخواه فراهم شود، كتابى كه روشنگر اصل اصيل معاد اسلامى بوده باشد، با دو نگرش فلسفى و عرفانى.
نگرش فلسفى، از شيخ الرئيس ابو على سيناست كه بين سالهاى (390 تا 400) هجرى قلمى شده و به احتمال زياد در قرن ششم هجرى به همت مترجمى ناشناخته به فارسى درست و روان برگردانيده شده است.
مقدمه مصحح در طبع دوم
اما بعد: حدود چهارده سال پيش از اين بود كه براى خواندن متن يگانه نسخه خطى شناخته شده از رساله فلسفى «اضحويه»- و مقابله آن با چند نسخه خطى و چاپى متن عربى- چند ماهى شب و روز تن به كار دادم و چشم و دل به كتاب سپردم تا نخستين چاپ مصحح اين متن فارسى منتشر شد. اما چاپى بود كه پس از انتشار مرا راضى نكرد. ناگزير چشم به راه ماندم تا نسخههاى ديگرى از اين متن كهن پيدا شود.
خوشبختانه سال گذشته دوست ديرينم، دكتر محمد ابراهيم باستانى پاريزى، نسخهاى چاپى از «اضحويه» در اختيارم گذاشت كه بر اساس چاپ اين جانب و دو نسخه موجود در شهرهاى «دوشنبه و تاشكند» تصحيح و تحشيه گرديده و از سوى «شعبه فلسفه» وابسته به آكادمى علوم تاجيكستان شوروى، به سال 1980 ميلادى چاپ و منتشر شده بود.
از ديدن اين چاپ شادمان شدم و بىدرنگ به مطالعه و مقابله آن با چاپ خودم پرداختم. در اين مقابله بسيارى از مشكلات حل شد و موارد ترديد به يقين بدل گرديد. اكنون با اخلاص اعتراف مىكنم كه چاپ دوم رساله اضحويه تلفيقى است از چاپ بنياد فرهنگ ايران به كوشش اين جانب و چاپ آكادمى علوم تاجيكستان كه دومى در عين سودمندى از كمال دلخواه برخوردار نيست.
(مقدمه ترجمه اضحویه ،طبع دوم)
—————————————————–
7- “”نفس در بدن بهايم مى رود اشارت است به همان صفات بدى كه از تأثير بدن بر نفس بوده است و پس از مرگ نفس در اثر عادت به آنها إحساس مى كند كه بدن دارد . دريافت من اين است كه در اينجا شيخ ديگر نظر أهل تناسخ را رد و انتقاد نمى كند بل آن را تصحيح مى كند و نتيجه همان مى شود كه نفس پس از مفارقت ديگر نمى تواند بدن داشته باشد اما خيال مى كند كه بدن دارد””.
(پایان)
من با این دریافت موافق نیستم ،هم سبک تشقیق شقوق شیخ در رد صور تناسخ خلاف این دریافت است ،هم نتیجه البحث و فذلکه البحث هایی که در انتها دارد ،برخلاف شما من گمان می کنم سبب برخی تعبیرات شیخ این است که در مساله تجرد خیال و تخیل دچار حیرت بوده است ،این هم در مباحثاتی که با بهمنیار در کتاب مباحثات دارد نمایان است که در آنجا بیاد دارم در موضعی فرمود “لم افهم” نمی فهمم ،یا اینکه عسی اینکه چنین باشد (تجرد خیال) ،و هم در کلمات و برداشت های مرحوم آخوند وجود دارد که ضمن اشاره به حیرت شیخ ،استناد به برخی الفاظ او می کند که شیخ نزدیک بفهم مطلب بوده ،و حتی در جایی از عبارات مبدا و معاد شیخ و مباحثات و تعلیقات او ،شیخ را مستبصر از مادی بودن قوه خیال دانسته است.بنابر این چنین دریافتی نمی تواند محل استناد باشد برای اسناد نفی معاد جسمانی بشیخ.
—————————————
8- “ديگر اينكه معاد هم براى نفس و هم براى تن معاً و توأماً باطل است .شما خود پرانتز باز كرده ايد كه به تفسيرى كه فرقه اى مى گفتند و مرضى شيخ نيست . استنادتان براى اين پرانتز چيست و تفسير مرضى شيخ كدام است ؟ خود شما آيا اين جمله را يك حكم صريح نمى بينيد ؟ فالمعاد اذن للنفس وحدها على ما تقرر بعد أن كان المعاد موجودا، و ذلك مما سنبينه [ان شاء اللّه تعالى] ( بنابراين معاد تنها براى نفس است …الخ ”چرا شما دست روى اين يكى ”وحدها ” كه دقيقاً محل نزاع است نمى گذاريد ؟ اين حكمى است صريح در اينكه معاد فقط نفسانى است”.
(پایان)
در مورد این عبارت قبلا توضیح دادم ،اولا این نکته را عرض کنم که این عبارت محل نزاع در تصحیح دوم کتاب اندکی هم تغییر یافته است ،عبارت در طبع دوم اینطور است :
“”پس چون باطل شد، بودن معاد مر بدن را تنها ، و باطل شد كه هر دو را باشد؛ هم نفس را و هم بدن را.
و باطل شد كه «معاد مر نفس را از جهت تناسخ باشد» لازم آيد كه معاد جز نفس را نباشد،چنانكه بعد از اين تقرير كنيم. ان شاء اللّه
(ترجمه رساله اضحویه ،ص 60 طبع دوم)
تغییر جوهری البته ندارد ،اما فقط میخواهم اینرا بگویم که غیر از مشکلات معمول در امر ترجمه و انتقال مفاهیم در متون تخصصی ،خود مصحح نیز در تصحیح دوم با اتکاء بر نسخ دیگر یافته شده تغییرات قابل توجهی در متن تصحیح شده داده است.
در نوشته قبلی عرض شد که :درست است که شیخ اینجا فرمود :معاد برای نفس است وحدها ،اما سبب این تعبیر نه آن است که شیخ نافی معاد (نافی یعنی کسی که اقامه برهان برخلاف کند نه متحیر و نه متعبد) جسم باشد ،زیرا روشن شد آنچه که شیخ در دو فصل دوم و سوم بدنبال آن بود ،نفی معاد بدن بقید “بتنهایی” بود یعنی منفی مقید بود ،نه نفی معاد بدن بنحو مطلق تا با آنچه که بنور شریعت به آن تعبد پیدا کرده است (معاد جسمانی) متنافی باشد .
بنابر این مجموع قرائن :”نفی معاد بدن بتنهایی” ،و “نفی معاد جسم و روح بنحوی که مرضی شیخ نبود”،و “اصرار شیخ بر اثبات معاد روح و بقاء روح برابر کسانی از متکلمین و دهریین که منکر نفس و منکر بقاء آن پس از مرگ بودند ،و “اذعان مکرر شیخ در کتب دیگر به قبول تعبدی معاد جسمانی” همه ما را هدایت به این می کنند که شیخ هرگز معاد جسمانی را انکار نداشت ،و تکفیر غزالی و دیگران تکفیری نابجا بوده است.چنانکه ترجمه مترجم ناشناس اگر توجه کافی بصدر و ذیل فصول دوم و سوم نشود ،رهزن و موجب توهم انکار شیخ مر معاد جسمانی است.
اکنون از آنچه که مرضی نظر شیخ نبوده است می پرسید (در نفی معاد بدن و نفس توامان) ،عبارت ترجمه را نقل خواهم کرد اما می گویم دریافت من از دو فصل دوم و سوم که اولی در نقل آراء است و دومی در مناقضه آراء ،این است که شیخ قول اول (معاد جسم فقط) را نقل و بصراحت رد می کند ،این شق بکنار ،همینطور شیخ صور مختلف تناسخ را نقل و نقد و ابطال می کند نه تصحیح ،این شق نیز بکنار ،اگر دقت بفرمایید آن قول را که معاد نفس و بدن باشد را در عبارتی به عموم مسلمین نسبت داد ،اما آنچه که از این قول را نفی کرد این بود که برخی از قائلین به این قول نفس را مادی می دانند ،یا عرض میدانند ،و این جنبه ها را نفی کرد ،من اینجا از شما کمک می خواهم ،چند بار ایندو فصل را تورق و تامل کردم ،من نیافتم که شیخ بصراحت جایی خود این قول عود نفس و بدن را نفی و رد کرده باشد ،سوال این است که چطور اینجا در فذلکه البحث فرمود :” و باطل شد كه هر دو را باشد؛ هم نفس را و هم بدن را”؟ شما بطلان این شق را در عبارات فصل دوم و سوم می یابید؟ من نیافتم ،لذا دریافتم این است که شیخ در این تعبیر که در عبارت متن عربی اینطور بود :”و بطل أن يكون [للبدن و النفس] جميعا” اشاره دارد به تفسیر قائلان این قول نسبت به نفس و اینکه نفس را عرض خواندند یا جسم لطیف :”و اينها بعضى برآنند كه نفس روحانى است و مجسم نيست، و بعضى برآنند جسمى است لطيف…”.پس نفی شیخ از این قول نفی معاد جسم را در بر ندارد ،عبارت کامل بازگوئی این قول (قول به معاد جسم و نفس تواما) در عبارت مترجم ناشناس در تصحیح دوم کتاب اینطور بود :
“”اما آن جماعت كه مى گويند كه: معاد هم نفس راهست و هم كالبد را هست؛ مى گويند:
زندگى كالبد را به هستى نفس است؛ و او را در آفرينش دوم، باز به كالبد خويش رد كنند. و اينها بعضى برآنند كه نفس روحانى است و مجسم نيست، و بعضى برآنند جسمى است لطيف.
و گروهى از ايشان مى گويند كه: چون نفس باز به بدن خويش آيد، در آفرينش دوم، اگر نيكوكردار است ثواب او دو گونه است: يكى نفسانى؛ و ديگر راحتى و لذتى كه در خور كالبد باشد.
اما راحت نفسانى: چون نگريستن و پيوستن به عالم ملكوت به چشم عقل، و ايمن شدن از نيستى، و امثال آن. و اگر بدكردار است عقوبت، هم نفسانى باشد، و هم حسى كه تعلق به كالبد دارد.
اما آنچه تعلق به كالبد دارد: چون گرما و سرما و مانند آن؛ و نفسانى چون دور بودن از عالم ملكوت و نوميد شدن، و خوارى و ترس و مانند آن. و ^مسلمانان همه بر اين اند^.
و گروهى ديگر مى گويند كه «راحت و عقوبت جز روحانى نيست» و ترسايان جمله بر اين اند. و ميان اين گروه، در هميشگى راحت و عقوبت خلاف است؛ همچنان كه در گروه اول كه ياد كرديم. و آن گروهى كه معاد بجز نفس را نمى گويند، هم به چند گروه اند:
گروهى گفته اند كه: نفس جسم است؛ و گروهى ديگر مى گويند: نفس گوهرى است نورانى از عالم نور. و بدن، گوهرى است تاريك از عالم تاريكى، و با يكديگر آميزش دارند. و گبران و مانويان جمله بر اين اند. و مذهب ايشان آن است كه: سعادت نفس در آن است كه از عالم تاريكى رهايى يابد؛ و افلاك بشكافد، و به عالم نورانى بشود. و بدبختى او در آن است كه در عالم تاريكى بماند.
و بعضى گفته اند كه: نيكبختى و بدبختى او در آن است كه در عالم تاريكى بماند؛ و آن از جهت باز آمدن به بدن خواهد بود، پس از مفارقت و جدايى از او.
و حكما و اهل حق برآنند كه: نيكبختى او در آن است كه گوهر خويش را تمام كند. و تمام كردن گوهر او به دانش است و نيكوكارى؛ و بيزار شدن از آثار طبيعت، چون حرص و شهوت و دوستى دنيا و مانند آن. و بدبختى او در آن است كه: به ضدّ اين باشد كه گفته ايم.
و اما اهل تناسخ، چند گروه اند:
(ترجمه اضحویه ،ص 36 طبع دوم)
این عبارت بازگو کننده قول بمعاد نفس و بدن توامین است ،دریافت من این است که شیخ غیر از ایرادهایی که به نحوه گرایش اینها در مورد ماهیت نفس و نیل به شقاوت یا سعادت آن دارد ،مجموع این قول را که معاد انسان توامین است نفی و ابطال نکرد ،نه در فصل دوم و نه در فصل سوم .
من از مجموع این قرائن و اینکه شیخ با تصلب بر معاد روحانی برهان اقامه کرده است ،و در موارد متعدد تصریح بر عجز بر اقامه برهان بر معاد جسمانی می کند اما به شرع تعبد می کند ،اینطور می فهمم که تقیید معاد روحانی نفس به قید “وحدها” نکته اش همین است که شیخ در مورد معاد روحانی برهان دارد اما در معاد جسمانی نتوانسته است برهان اقامه کند و از آنجا که شریعت و صدق نبوت و پیامبر را ببرهان و بینه یافته است تعید به شریعت صادق کرده است.
و نکته اساسی که عرض شد این است که “انکار” که یک عنوان قصدی است متقوم به این است که کسی به دلیل و برهان چیزی را نفی کند ،نه به عدم وجدان برهان ،چنانکه از شیخ نقل شده است که هرکس چیزی را بی دلیل نفی یا اثبات کند از فطرت انسانی خارج شده است ،این در حالی است که حتی شیخ تصریح به تعبد نکرده باشد ،تا چه رسد به اینکه ضمن تصریح به عجز از اقامه برهان تصریح به تصدیق تعبدی به ماجاء به النبی کرده باشد.
مقصود من از شقی که مرضی شیخ نیست این بخش بود.
————————————————————
9- “خود شما آيا اين جمله را يك حكم صريح نمى بينيد ؟ فالمعاد اذن للنفس وحدها على ما تقرر بعد أن كان المعاد موجودا، و ذلك مما سنبينه [ان شاء اللّه تعالى] ( بنابراين معاد تنها براى نفس است …الخ ”چرا شما دست روى اين يكى ”وحدها ” كه دقيقاً محل نزاع است نمى گذاريد ؟ اين حكمى است صريح در اينكه معاد فقط نفسانى است . استناد شما به آثار بعدى نمى رساند كه شيخ در بحث معاد جسمانى فيلسوفانه ( يعنى صرفاً با التزام به عقل ) معاد جسمانى را پذيرفته يا حتى انكار كرده باشد . گفته است با برهان إثبات شدنى نيست . فيلسوف در چنين مواردى حد أكثر مى گويد : نمى دانم . حد اقل مى گويد : خلاف عقل و برهان و بنابراين باطل است “.
(پایان)
در مورد قید وحدها ،در فقره قبل توضیح داده شد که مجموع کلمات شیخ و این نکته که یافت برهانی او “فقط معاد روحانی” بوده است نکته تعبیر به وحدها بوده است.
من نگفتم حاصل استناد به اقوال و کتب دیگر شیخ که احتمالا متاخر هم بوده اند این است که شیخ صرفا بالتزام عقل معاد جسمانی را پذیرفته است ،کجا من اینرا گفتم ،عرض این بود که شیخ خود اظهار عجز کرده است از اقامه برهان ،و مواضع کلمات شیخ را هم می دانید ،
سخن من اما این است که شیخ “انکار” نکرده است ،بلکه نه تنها انکار نکرده است بل تعبدا تصدیق به آن کرده است روی برهانی که بر صدق نبوت و صدق نبی داشته است ،حتی شیخ نگفته است با برهان اثبات شدنی نیست ،گفته است من برهانی نیافته ام اما سخن پیامبر برای من حجت است ،یعنی حتی “نمیدانم “بتنهایی نیست ،نمیدانم ببرهان است ،اما برهان نبوت برای او برهان است ،من این تعبیر جنابعالی را هم درست نمیدانم که :”خلاف عقل و برهان و بنابراين باطل است” این غیر از نمیدانم است ،خلاف عقل و برهان یعنی اینکه عقل و برهان امتناع چیزی را درک کند ،و این خود متوقف بر برهان است در حالیکه شیخ نمی گوید من برهان عقلی بر امتناع دارم ،می گوید من برهان بر اثبات ندارم ،اما تعبد برهانی به نور شریعت دارم.تفاوت این تعبیرات بنظرم دور از ذهن شریف شما نباشد.
———————————————————
10- “در حالت نخست نيز بايد پيشاپيش به طور مستدل همچون كانت حدود عقل نظرى را تعيين كرده باشد . آيا ابن سينا چنين كرده است ؟ من كه نديده ام . ديده ام كه در حالت بحرانى عارف شده است و از تجربه درونى سخن رانده ، اما معرفت شناسى سينوى را نمى شناسم””.
(پایان)
الان به نحوه مقایسه دو فیلسوف متقدم و متاخر کاری ندارم ،و اینکه کانت چه گفته است ،اما متعجبم که شما در مورد معرفت شناسی سینوی در مورد عقل نظری و حدود آن این طور فرمودید ،شیخ فراوان در خصوص عقل نظری و حدود آن بحث کرده است ،در همان متن اشارات در مباحث نفس و در نمط هفتم و هشم اشارات در تجرید و در بهجت و سعادت ،و در کتابهای دیگر خویش در نفس شفا و الهیات خاص در مبحث عقل و معقول ،نیز کتاب المبدا و المعاد او ،آنهمه بحث از عقل نموده است و حدود آن ،به فهرست ابجدی کتاب تعلیقات نیز مراجعه ای بفرمایید ،چگونه چنین تعبیری فرمودید ،حال اینکه کانت چه گفته است و مقایسه کانت با مطالب شیخ بماند در جای خود ،اما بحث از عقل نظری و حدود آن از مباحث اشباع شده در کلمات و کتب شیخ است .
———————————————–
11-“”خيلى ساده است . ابن سينا پيش از عقل ورزى مؤمن بوده است و عقل را تا آنجا كه كاردش مى بريده در خدمت الهيات اسلامى قرار داده و آنجا كه كاردش نمى بريده به هر دليلى متعبدانه و مؤمنانه تسليم شرع شده است .پذيرش برهانى ايمان يعنى چه ؟ تا آنجا كه من مى دانم همواره ساحت ايمان را از فلسفه جدا كرده اند””.
(پایان فرمایش شما)
آقا اینجور قضاوت نفرمایید از شما بعید بود ،این گونه تعبیرات را در ریشه ها هم داشته اید ،ایمان یعنی گرایش و تصدیق ،این در حق اوساط از مومنین مقبول نیست که اصل ایمان را به تقلید مستند کنند چه برسد به اعجوبه دهر ،مگر شیخ تعبدی و باستناد حرف پیامبر خدا را تصدیق می کند؟ اینهمه برهان ها در مورد تصدیق بخدا اقامه شده است و مبتکران و تبیین کنندگان آنها امثال شیخ اند ،چطور می فرمایید عقل ورزی شیخ متاخر از ایمان اوست ،آقا نه تنها شیخ ،همه ما و همه مومنان ،تعبدمان بشریعت تعبد عقل ورزانه است ،این شعار نیست ،کسی تصدیق به واجب تعالی می کند برهانا ،لزوم بعثت عامه انبیاء را از لوازم صفات حق متعال می داند برهانا ،و معجزات قولی و فعلی انبیاء را می پذیرد عیانا و برهانا ،اینها خردورزی نیست؟ خرد ورزی آیا یعنی اینکه بگوییم :ممکن است خدا باشد و ممکن است خدا نباشد؟ و خردورزی آیا لزوما باید منتج شود به شاک بودن در بعثت انبیاء یا نپرداختن ببراهین نبوت عامه و بحال شک ماندن؟
شیخ اندیشه ورزی فلسفی کرده است ،مباحث طبیعیات و ریاضیات و هندسه و طب و منطق که دخلی به این موارد ندارد ،اما در الهیات و امور عامه مگر شیخ چه گفته است؟ امور عامه که عناوین عامه جدا از بحث دین است ،آیا اینکه شیخ و دیگر حکماء متاله در الهیات اخص براهین بر اثبات صانع عالم اقامه می کنند ،باید گفت کاردشان می بریده است؟اگر شیخ در بحث نبوت عامه برهان اقامه می کند ،یا نبوت خاصه یا امامت باید گفت متعبدانه تسلیم شارع شده است؟ از شما عجیب است ،این مسائل برهانی است ،نمی گویم برهان فلسفی قابل نقد نیست ،می گویم این تعبیرات دور از شان شماست ،اینها پیش داوری است ،شما در این مباحث هرجا شیخ برهان اقامه کرده است نقد بفرمایید ،حکایت برش کارد و تسلیم تعبدی نیست ،برش کارد برهان را که باید با برش کارد برهان پاسخ گفت ،اما در تسلیم تعبدی و تعبیر پذیرش برهانی خدا و شریعت ،مقصود همان بود که عرض شد ،نه پذیرش خدا تعبدی است ،و نه پذیرش لزوم ارسال رسل ،و نه پذیرش نبوت های خاص. تفکیک مساله عقل و نقل هم بمعنی تفکیک ساحت ایمان و فلسفه نیست ،شریعت البته فلسفه نمی آورد ،باید معنای فلسفه و تعریف آن را یافت ،اما در متن همین وحی استدلال فلسفی و عقلی هست ،مقصودم این است که تفکیک ساحت عقل و نقل یا فلسفه و ایمان به این معنا نیست که :مبادی ایمان مبادی تقلیدی یا عوامانه است ،مگر می توان خدا و حقانیت شریعت را به خود شریعت اثبات کرد؟ پس پذیرش اینها و ایمان به آنها نتیجه البرهان است نه قرار دادن ایمان برابر عقل ورزی.
—————————————————
12- “حال شما مى فرماييد نظر ابن سينا درباره تمثيلى بودن جهنم و حورى و غلمان ناصواب است . من مى پرسم أصلاً اين نظريه را چرا مطرح كرده است ؟ چرا گفته خداى تعالى براى عرب شتربان و عبرانيان أبله نمى توانسته أحوال روحانى را جز از راه تجسم محسوسات بيان كند ؟ كلاهمان را قاضى كنيم و ببينيم طرح تمثيلى بودن صور مادى قيامت براى كسى كه معاد جسمانى را قبول دارد چه موضوعيت و جهت كافى ديگرى غير از نفى معاد جسمانى دارد ؟””.
(پایان)
در مورد تعبیرات تمثیلی ،آنچه از سخن شیخ را ناتمام دانستم این بود که پیش فرض شیخ این باشد که مخاطب قرآن تنها عرب شترچران و بدوی باشد ،من گفتم چنین سخنی ناصواب است زیرا منطق خود وحی این است که مخاطب قرآن همه بشر است نه عرب شتر چران ،وقتی به عبارت عربی شیخ در اضحویه و در متن فارسی مراجعه کردم دیدم رهزن من تعبیر حضرتعالی است! کجا شیخ گفت مخاطب تمثیلات قرآن و تعبیرات جسمانی از معاد انسان ،فقط عرب شتر چران است؟ الان عبارت شیخ را نقل می کنم ،شیخ می گوید عموم مردم ،یعنی امیین بتعبیر قرآن ،امیین نقطه مقابل دریافت انبیاء و شهود انبیائند ،شیخ می خواهد بگوید :فهماندن معاد روحانی و لذت و الم عقلی و سعادت و شقاوت روحانی به انسان مغمور در حسیات و جهان مادی ،مثل فهماندن حقایق به کودک است با لسانی که پر از لکنت هم هست ،همه لسان عقده داشته باشد (رب اشرح لی صدری…واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی) و هم حقایق بالا باشد و هم فهم قاصر و منغمر در حسیات ،توده بشر (امیین) برابر یافته های انبیاء درک درستی از لذات وآلام عقلی و سعادت و شقاوت روحانی ندارند ،نکته تمثیلات این است ،این یعنی تنزل دادن معارف عالی (چون که با کودک سر و کارت فتاد….)اما این نفی واقعیت جسمانی بودن حشر و معاد نیست ،تنزل واقعیت های عالی به سطح درک عامه است ،عبارت شیخ این بود :
“”….و جمله مردم را ترغيب كند به نيكوكارى، به بشارت دادن به ثواب، و ترساندن از بدكردارى به عقوبت، و سعادت و شقاوت آن جهانى ايشان را بيان كند، به صورتى كه ايشان آن را مستحسن دارند و دريابند، نه به صورت دقيق چنانكه هست، و ايشان درنتوانند يافتن. و لذات آن جهانى را تقسيم كند به لذات ديدنى و شنودنى و بوييدنى و پوشيدنى و خوردنى و بساييدنى و نكاح كردن.
و سخن در اين باب، تمام و مشبع گويد. و اسباب هر يكى از اين به مبالغت بيان كند. چنانكه «حُورٌ عِينٌ و وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ و فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ، وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ»، يعنى آنچه خواهند از زن و از غلام و از ميوه ها و از باغها كه در آنجا جوي هاى روان باشد. و از عسل و شير و خمر و آب زلال، و تختهاى افكنده، و خيمه هاى زده، و قبّه هاى افراشته، و فرشهاى از سندس، و جامه هاى نيكو، و پهناى بهشت، چند جمله آسمانها و زمين، و آنچه مانند اين است. و بيان كند كه ايشان را هرگز اندوه و غم نخواهد بودن. و از ترس و نيستى هميشه ايمن باشند. پيوسته در خرّمى و نشاط باشند. و برترين همه، ديدار خداى بزرگ و زيارت اوست، چنانكه پرده ها بردارند تا بارى تعالى را بينند.
و ديدار را اگرچه قومى منكرند؛ اما شرع اثبات آن كرده است، و بيشتر اعتقاد دارند،و در اخبار متواتر آمده است از رسول- صلى اللّه عليه و آله و سلم- و جز چنين نشايد كه باشد..””.
(ترجمه رساله اضحویه ص 47)
اولا می گوید جمله مردم ،نه فقط عرب شتر چران ،پس این تمثیلات فقط برای عرب شترچران نیست ،برای عامه بشر است الی یوم القیامه،ثانیا از کجای این عبارات انکار شیخ بیرون آمد؟ از اینکه بصراحت می گوید قرآن لذات را به حسی و عقلی تقسیم کرد؟ آقا این تعبیرات چطور با انکار معاد جسم سازگار است؟.
باز فرمود :
“”و از براى آن گفتيم كه: پيغامبر بايد كه نهاد شريعت بر اين جمله نهد كه: ثواب و عتاب حقيقى به فهم مردم عامه نرسد، مگر كه اول نفس را رياضت دهند و پاك گردانند، و علم بياموزند، و خير حقيقى بشناسند”.
(همان)
ثواب و عتاب حقیقی یعنی اینکه ثواب و عتاب جسمانی که فهم آن سهل المنال تر برای توده است ،مجاز و دروغ است؟!
باز در متن عربی اضحویه فرمود :
“””أما أمر الشرع فينبغي أن يعلم فيه قانون واحد و هو أن الشرع و الملل الآتية على لسان نبي من الأنبياء يرام بها خطاب الجمهور كافة. ثم من المعلوم الواضح أن التحقيق- الذي ينبغي أن يرجع إليه في صحة التوحيد، من الاقرار بالصانع موحدا مقدسا عن الكم و الكيف و الأين و المتى و الوضع و التغير، حتى يصير الاعتقاد به انه ذات واحدة لا يمكن أن يكون لها شريك في النوع أو يكون لها جزء وجودي كمي أو معنوي، و لا يمكن أن تكون خارجة عن العالم أو
داخلة فيه، و لا بحيث تصح الإشارة اليه أنه هناك ممتنع القاؤه إلى الجمهور. و لو ألقي هذا على الصورة الى العرب العاربة أو العبرانيين و الأجلاف، لتسارعوا الى العناد و اتفقوا على أن الإيمان المدعو إليه ايمان معدوم أصلا. و لهذا ورد التوراة تشبيها كله”.””.
(الاضحویه فی المعاد ص 97-98)
حاصل عبارت این است که مخاطب انبیاء و شرایع،جمهور ناس اند کافه ،بعد می گوید فهم و درک جمهور از صانع با تقدیس و تنزیه او از کم و کیف و متی و تغیر ،قاصر است ،همین نکته تمثیلی و تعبیراتی مثل استوی علی العرش ،یا ید الله ،و اینگونه تعبیرات است ،این یعنی تنزل دادن سطح معارف بالا در حد فهم جمهور ،آیا در اینجا هم می گویید این گونه تعبیر شیخ دلیل آن است که شیخ می گوید واجب تعالی واقعا منزه از کم و کیف و متی و تغیر نیست؟
به این تعبیر توجه کنید :
“””و لو فرضنا الأمور الأخروية روحانية غير مجسمة، بعيدة عن ادراك بداية الأذهان لحقيقتها، لم يكن سبيل الشرائع في الدعوة إليها و التحذير عنها منتهيا بالدلالة عليها، بل بالتعبير عنها بوجوه من التمثيلات المقربة إلى الأفهام. فكيف يكون وجود شيء حجة على وجود شيء آخر؟ و لو لم يكن الشيء الآخر على الحالة المفروضة لكان الشيء الأول على حالته. فهذا كله هو الكلام على تعريف من طلب أن يكون/ خاصا من الناس لا عاما، ان ظاهر الشرائع غير محتج به في مثل هذه الأبواب.و لنرجع الى المعقول الصرف….””.
(الاضحویه فی المعاد ،ص 103)
شیخ در این عبارت در صدد نفی جسمانیت معاد نیست ،آنچه که شیخ در اینگونه عبارات بصدد آن است این است که معاد روحانی و درک سعادت و شقاوت روحانی ابدی برای جمهور مردم عزیز المنال است ،او چون برهانا معاد روحانی را یافته است ،اصرار دارد بگوید اگر شارع بخواهد اصل و اساس شقاوت و سعادت انسان یعنی سعادت و شقاوت روحانی و عقلی را بیان کند گزیری از این ندارد که سطح نازل آنرا (یعنی شقاوت و سعادت جسم) را به آنها بگوید ،این هدف کجا بمعنای انکار معاد جسم است خصوصا از شیخی که تصریح به تعبد به آن کرده است؟
————————————–
13-“دريافت من آن است كه نزاع غزالى و فيلسوفان ايرانى كاملاً نظرى نيست بل مسبوق به دعوا بر سر امامت ( يا به قول فارابى رياست يا به قول نسفى حكومت انسان كامل ) و خلافت است . غزالى با اينكه ايرانى و اهل توس( طوس)و همشهرى با فردوسى و خواجه نصير و خواجه نظام الملك است”.
(پایان کلام شما)
من در صدد نفی یا اثبات این دریافت شما نیستم ،اما از شما می پرسم ،تکفیر شیخ توسط غزالی در خصوص مساله معاد جسمانی چه ارتباطی با مساله امامت دارد؟ اگر مساله امامت بود غزالی نمی توانست مستقیما مبنای شیخ در لزوم امامت را مورد سوال یا حتی تکفیر قرار دهد؟ علاوه اینکه بقول فرمایش خودتان ایراد و تکفیر غزالی در تهافت الفلاسفه ،به مجموعه فلاسفه است و او خط کلی را دنبال کرده است و ذکر نام شیخ و فارابی ذکر خاص بعد از عام بوده است ،شما اینرا نفرموده بودید؟ پس چگونه می فرمایید دعوای غزالی و انگیزه او مساله امامت بوده است؟ آیا حکمای قبل از اسلام نیز که مشمول تکفیر غزالی اند همه قائل به امامت بودند؟
———————————————
14-” در اين نوشته هاى ناقابل كى و كجا ديده ايد كه من أصلاً و شخصاً در اثبات يا انكار حق يا خدا در ذات منزه أش چه در نظر متشرع و چه در نظر عارف نظرى بدهم …””.
(پایان)
نمیدانم اینرا چرا بمن فرمودید ،من در این مورد با شما بحثی کردم؟
———————————————-
15-“حالا شما اين ها را خارج از متن مى دانيد و خودتان هم اين طور كه من دريافته ام متن گرا هستيد . متن گرايى دقيقاً آن چيزى است كه رهزن بحث ساختارى فرهنگ است”
(پایان)
واقعا خارج از موضوع هم بود جناب کورس ،من چه متن گرا باشم و چه نباشم ،الان نزاع ما در دریافت های حاصل از یک متن است نه بحث فرهنگ ،شما بحث فرهنگ را پی می گیرید و برای شما آرزوی توفیق دارم ،اما اینجا بحث و نزاع در اسناد انکار معاد جسمانی به جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا بود ،اینجا حوزه متن است ،بحث فرهنگ هم در قلمرو خود.
———————————————-
16-“من به شما و همه دوستان پيش نهاد مى كنم نامه احمد كسروى به نخست وزير شاه به نام بيات بعد از شهريور ١٣٢٠ و همچنين مقدمه بهرام چوبينه بر كتاب بيست و سه سال على دشتى را بدون حب و بغض بخوانيد””.
(پایان)
تلاش می کنم در فرصتی بتوصیه شما عمل کنم ،اما گمان نمی کنم خواندن نامه کسروی و مقدمه چوبینه حلال مشکل بحث انکار معاد جسمانی از سوی شیخ باشد.
—————————————————
17-در انتها فرمودید :
“”مرتضاى گرامى : ريشه ها كه با انديشه انتقادى فرهنگ را در بوته نقد نهاده است بنا ندارد به دام حفارى متون و مباحث الهياتى افتد””.
(پایان)
حضرت آقای کورس ،چنانکه قبلا اشاره شد ،نقد و ایراد و پرسش و هم اندیشی های ما ،دام افکنی برای سبک و سیاق ریشه های جنابعالی نیست ،اگر چنین تصوری وجود دارد که هم اندیشی یا نقد برخی اجزاء ریشه ها بانگیزه ایجاد وقفه در آن یا جلوگیری از آن است من بسهم خود دیگر نقد و پرسشی متوجه آن نخواهم کرد ،ما بدنبال حفاری یا بچاله افکنی ریشه ها نیستیم ،که اگر بنای بر چنین بدبینی وجود داشته باشد ،باید نقد برخی دوستان سکولار را هم پس دام افکنی تصور کنید.
——————————————-
در مورد پرسش هایی که فرمودید،می دانید که بحث های وسیعی در آن هست ،اما اشاره ای می کنم :
شما فرمودید :
“”آيا آن بدنى كه ابن سينا – به فرض قبول معاد جسمانى -و ملاصدرا بازگشتش را قبول دارند مطابق روح قرآن همين بدن است يا بدنى مثالى كه قوه نفس مى آفريندش يا بدنى كه از نظر وجودى همان نفس است در مرتبه اسفل از اشتداد وجود يا بدنى ديگر ؟ اگر در نظر اين فلاسفه بر بازگشتِ همين بدنى باشد كه خاك شده است در مورد همه اموات و صرفاً به اراده الهى – و نه به اشتداد وجود انسانى يا قوه خيال خلاق يا غيرآن- ، آيا اين برخلاف متن قرآن نيست ؟ پاسخ داديد مى آموزم و ديگر مصدع اوقات نمى شوم””.
(پایان کلام شما)
البته بدن که همان نفس نیست ،ببینید: قول به معاد روحانىِ مطلق كه بر خلاف ضرورت تعليمات انبياست؛ يعنى درست است كه انبياء در تعليماتشان گفته اند عود به سوى پروردگار، ولى براى اين عودْ شكل هم معين كرده اند، و آن شكلى كه معين كرده اند صد در صد روحانى نيست. مسأله معاد در ميان قدماى فلاسفه اصلا مطرح نبوده. اصلا معاد را انبياء آورده اند نه فلاسفه ،حتى ارسطو قائل به فناى روح است و ابدا معتقد به بقاى ارواح و عود ارواح و اين حرفها نيست و روح را يك موجود فانى و قابل فنا مى داند.
حكماى اسلامى از قبيل بوعلى طور ديگرى معتقدند. بوعلى مى گويد از نظر برهان علمى و برهان عقلى، ارواح باقى مى مانند و بازگشت مى كنند به سوى خداوند و سعادت و شقاوت آنها هم سعادت و شقاوت معنوى و عقلانى است؛ يعنى لذتها و المها، لذتها و المهاى عقلانى است (يعنى از نوع لذتى است كه عقل مى برد و از نوع رنجى است كه عقل مى برد، نه از نوع لذت و المى كه انسان از راه جسم مى برد)، شیخ مى گويد اين راهى است كه ما از طريق علمى مى توانيم طى كنيم؛ اين قدر مى دانيم كه روح انسان فانى نمى شود و باقى مى ماند و در جهان ديگرى يا معذّب است يا متنعّم. آن مقدارى كه ما از راه دليل علمى مى توانيم بفهميم اين است كه فقط عقل انسان (يعنى قوه عاقله انسان) باقى مى ماند؛ ساير قواى انسان هر چه هست، همه معدوم مى شوند و قوه عاقله به صورت يك امر مستقل و يك شىء مستقل و يك شخصيت مستقل- كه شخصيت واقعى انسان هم همان عاقله اش هست- باقى مى ماند، مى گويد معاد جسمانى هم چيزى است كه پيغمبر به آن خبر داده است، صادق به آن خبر داده است؛ ما معاد جسمانى را هم قبول مى كنيم به اعتبار اينكه مخبر صادق به آن خبر داده است. پس در واقع اين طور مى گويد كه دليل علمى و عقلى، ما را فقط در حد معاد روحانى راهنمايى مىكند ولى اينكه معادْ جسمانى باشد، چيزى است كه ما از راه عقل نمى توانيم كشف كنيم ولى چون مخبر صادق خبر داده ما قبولش داريم.بنابر این نظر شیخ که مورد بحث ما هم بود که همان تعبد به قرآن و خبر شریعت است ،و شکی در این نیست که آیات فراوان قرآن نص بر این است که همین بدن و اجزاء بدن محل عود در قیامت است ،چیزی که هست اصلا قیامت قرآنی که اختصاص به قیامت انسان هم ندارد ،محل تحول و تبدل همه چیز است (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار.ابراهیم/48)
این اشاره به تحول و تبدل ارض و سماء است،و آیات فراوان دیگر که ظهور غیر قابل انکار در معاد جسمانی دارد ،شیخ که در مورد نحوه تعلق نفس به بدن در معاد ،ابراز عجز کرده است ،پس چیزی نگفته است که مخالف قرآن باشد.نکته مهم آن است که عود نفس ببدن با تبدل ارض و سماء ،مصداق اعاده معدوم ممتنع نیست ،اعاده معدوم در محل خود ببراهین مختلف ابطال شده است اما معاد جسمانی اعاده معدوم نیست زیرا چیزی نابود نمی شود ،روح و نفس که ببرهان تجرد پس از موت باقیست ،حال کیفیت بقاء او چگونه است ،شیخ که در مساله تجرد خیال متصل و منفصل ابراز عجز کرده است نتوانسته است آنرا تبیین فلسفی و برهانی کند و تنها در برهان اکتفاء به بقاء روح و لذت و الم روحانی کرده است ،در مورد بدن نیز آنچه منعدم می شود هیئت اتصالیه و ترکیب بدن است نه اجزاء ماده و خداوند قادر بر اعاده اجزاء پراکنده در عالم ماده است،اما مرحوم صدر المتاهین شیرازی قدس سره روی مبانی مفصل خود که به آن مسبوقید با مقدمات مطولی ،اثبات ابدان طولیه برای نفس می کند ،در برزخ یا خیال منفصل ،و در نشاه تجرد و قیامت ،او صورت و فعلیت انسان را به نفس می داند و بدن را ماده آن ،چه در این سرا و چه در برزخ و چه در قیامت کبری ،ایشان معتقد است نفس بدون بدن نمی شود ،یعنی صرفنظر از ادراک لذت و الم روحی ،برای نفس انسان چه در این جهان مشاهد و چه در عالم برزخ و خیال پس از مرگ ،ابدان طولی وجود دارد ،و نفس پس از مرگ مطابق با معقولات و داشته ها و ملکات خود تعلق به بدن مثالی می گیرد ،و همانطور که شما اشاره کردید ،نفس خلاق و انشاء کننده ابدان طولی خود در عالم مثال و عوالم بعد است ،و این نفس ماست که هم اکنون شب و روز ،بدن مثالی خویش را می سازد ،و حتی تکامل در برزخ نیز برای نفس وجود دارد ،پس از آن نیز نفس در معاد و جهان آخرت تعلق می گیرد به بدن مثالی اخروی.بر این مبنا بسیاری از عویصات مساله معاد مثل شبهه آکل و ماکول و چیزهای دیگر دفع می شود.
این اجمال نظریه ایشان است ،البته کمون این بیان منطبق بر معاد جسمانی قرآنی نیست ،ملا
اسید مرنضی
لا اقل شما به داد ما برس. اینها را خواندم و سرگیجه گرفتم. این مسیله معاد با این پیچیدگی را که امثال بوعلی و شما و جناب کورس هنوز که هنوز است این همه مشکل در اثباتش دارید چطور جزو اصول دین قرار داده اند که ما بیسوادها باید با استدلال بپذیریم ؟
می خواستم از حضورتان خواهش کنم که اگر ممکن است این را هم بیاورید جزو فروع دین که ما بتوانیم بی چون و چرا و بی درد سر تقلید کنیم.
از سن ام المومنین عایشه که سخت تر نیست. ان را از ۹ تا ۱۸بردید بالا خوب این را هم از اصول بیاورید به فروع تا بتوانیم تقلید کنیم. راستش داره به میمون حسودیم میشه.
میهمان گرامی =مرتضای سابق
طعن و کنایه زدن در حل مسائل علمی اعتقادی فلسفی یا هر مقوله دیگری ،نشان دو چیز است :1- فقدان استدلال یا ضعف استدلال کننده.
2-مصمم نبودن در فهم مطلب و ترقی علمی و حقیقت جویی
شما مخیرید مطلبی را قبول نکنید یا نفی و اثبات کنید ،این خاصیت انسان است که موجودی کنجکاو حقیقت جو و عاقل باشد ،و همانطور که از مرحوم ابن سینا نقل شد هرکس چیزی را بدون دلیل بپذیرد یا بدون دلیل نفی کند از فطرت انسانی خویش خارج شده است ،فطرت انسان این است که چیزها بدلیل و تعقل بفهمد نه بتقلید،در مسائل بنیانی و عقیدتی نیز کسی نگفت شما بسخن کسی تعبد کنید ،مساله یقین به توحید و یقین به لزوم بعثت انبیاء و یقین به معاد که از بنیان های ادیان و از جمله دین اسلام است مسائلی تقلیدی نیستند و هیچگاه نه اصل فرع خواهد شد و نه فرع اصل ،شما درست می گویید که اصول و بنیان های عقیده باید یقینی و مستدل باشد ،اما نفی و اثبات در مقام استدلال و حق پنداری آنچه که در ذهن ماست ،به این نیست که هر سخن را که نیافتیم یا قبول نداریم مورد طعن و تمسخر قرار دهیم ،یا مخاطب مخالف عقیدتی را مورد ریشخند قرار دهیم زیرا چنانکه عرض شد این رویکرد بوضوح حاکی از دست خالی بودن طعن زننده و عدم عزم و قصد برای رشد و ارتقاء علمی و حقیقت جویی فطری انسان است ،اینکه شما هرچیزی را نفهمیدید آنرا مسخره کنید نشان از ضعف درک و ادراک شماست ،اصل مساله معاد و حشر انسان و همه موجودات از بنیان های تخلف ناپذیر ادیان توحیدی است ،و برهان های خاص بر لزوم اصل معاد و حشر وجود دارد ،این بحث هایی که شما ابراز عجز و سرگیجگی از فهم آن کردید ،بحث هایی عقلی فلسفی در وجوه دیگر مربوط به معاد است ،آنچه که بنیان عقیدتی ادیان است و اصل است و هرگز فرع نخواهد بود اصل معاد و حشر است ،این نیازمند یقین و برهان و استدلال است ،اما جزئیات معاد و تفاصیل آن و اینکه معاد روحانی صرف است یا جسمانی یا هردو که در بحث های فوق با دوست محقق جناب کورس مطرح شد ،بحث های فلسفی خاصی است که شما اگر مسلمان باشید نیازی نیست این جزئیات را بفهمید یا به آن باور داشته باشید ،این بحث ها بحث های فلسفی است و در حد فهم و درک توده مردم نیست ،از این جهت شما هم شاید هنگ کردید و ابراز سرگیجه نمودید ،من از این جهت طعنی بشما نمی زنم ،و دیکته هم نمی کنم که بحث های فلسفی را حتما باید بفهمید یا تعبدی قبول کنید ،می توانید به آکادمی های فلسفه یا کتب مربوطه مراجعه کنید و با روش بحث فلسفی آشنا شوید ،اینجا بحثی که با دوست محترم مطرح شد بحث دریافت و برداشت از کلام شیخ در یکی از کتب فلسفی ایشان بود ،اگر دریافتی در این مسائل دارید و فهم و استدلالی دارید بحث آزاد است می توانید در بحث شرکت کنید ،نفی و اثبات کنید و استدلال کنید ،اما اینکه بمحض عدم آشنائی با مطالبی یا مقدماتی و عدم یافت مطلب ،دیگران را تمسخر و طعن کنید ،دلیل بر فقدان تقید شما به اخلاق ،و دلیل نا آگاهی شما به مسائل فلسفی ،و دلیل بر عدم عزم شما از دور شدن از جهل و رسیدن به کمال است که خاصیت انسان بما هو انسان است.
این گونه طعن زدن و تلون و نام عوض کردن نیز چیزی را تغییر نخواهد داد ،شما چه مرتضی خود را معرفی کنید چه مهمان و چه هر لفظ دیگر ،تلاش کنید انسان باشید و با دیگران اخلاقی برخورد کنید،نیز تلاش کنید اگر بحد و حدود مطلبی آشنا نیستید از آگاهان و اهل فن پرسش کنید و سطح آگاهی خویش را بالا ببرید ،اینکه دائم خود شیرینی کرده و ذیل مطالب من تکه پرانی کرده و سخنانی بگویید که حاکی از سطح پایین دانش شماست ،سبب سبکی و تحقیر یا سستی من نخواهد شد ،شما با اینگونه طعن آمیز سخن گفتن در مسائل تخصصی ،فقط آبروی خود را در انظار عمومی می برید مثل آن مورد قضیه کپلر و پیامبر اسلام یا ماجرای یهود بنی قریظه.
حال بشما عرض می کنم اگر شما از هم اکنون سخن خود را اخلاقی کنید و از تکبر آلود سخن گفتن و طعنه زدن و تمسخر دیدگاه افراد و هموطنان خود پرهیز کنید من آماده گفتگو با شما در هر مقوله ای که مایلید هستم ،اما برخورد درخور با سخن طعنه آمیز نیز روشن است ،هزاران بار اگر طعنه آمیز سخن گفتید ،پاسخ آن فقط یک چیز است :سکوت.
دوست شما سید مرتضی
اسید مر تضی. خوب اگر نتوانیم اصول دین را با استدلال بپذیریم انوقت شما می فرمایید که معتقد نبوده و بیرونی هستیم و هر سیوالی از دین هم که درون دینی است و به ما مربوط نمیشود. باالاخره تکلیف ما را روشن کنید. شرعا مسیولید.
این اجمال نظریه ایشان است ،البته کمون این بیان منطبق بر معاد جسمانی قرآنی نیست ،ملاصدرا البته انکار معاد جسمانی قرآنی نکرده است ،آنچه او گفته است این است که نفس تعلق به ابدان طولیه در عالم مثال و قیامت می گیرد نه عود به بدن جسمانی که متلاشی شده است ،و این جهت البته خلاف ظاهر قرآن است ،در هر حال آنچه از اصول دين و از ضروريات اسلام است اصل معاد جسماني است، و تعبد به كيفيت و خصوصيات آن بر ما واجب نيست .
از طولانی شدن قهری کلام پوزش می خواهم
پایدار و موفق باشید
آقایان روحانی سایت لطف کنید نظر اسلام (منظورم نظر علامه مجلسی و شیخ صدوق و ملاصدرا و آیت الله خمینی و … نیست. منظورم متن صریح قرآن و سیره عملی شخص پیامبر اکرم (ص) است) را در مورد این موضوع کودک بهایی بفرمایید. آخر این بچه 10 ساله را که نمی توان بهایی نامید. این بچه ایرانی که هست. انسان که هست. راست و حسینی فکر می کنید اگر پیامبر اسلام بودند در این مورد چگونه رفتار می کردند؟ با این نوع برخورد این بچه در آینده کینه اسلام و شیعیان را به دل می گیرد. من به شخصه در دانشگاه همکلاسی بهایی داشتم که انسان خوبی بود، مثل بقیه بچه ها بود، هیچ وقت هم بحث دین با هم نمی کردیم. دین هرکسی به خودش مربوط است. لطفا نفرمایید “بیم آن می رود که این بچه 10 ساله تبلیغ بهائیت کند” که این یک شوخی است! تا جایی که من مطالعه کرده ام پایه های بهائیت بسیار سست است و با کوچکترین شبهه ای فرو می ریزد و چیزی نیست که ما مسلمانان بخواهیم از آن بترسیم. چیزی که به اسلام و شیعه ضربه مهلک می زند همین نوع رفتارهای عبوس و متعصبانه و تفرقه در بین مردم است. وگرنه کسی که امام حسین (ع) را بشناسد و پیامبر اسلام (ص) را بشناسد هرگز هرگز هرگز اینها را رها نمی کند و برود سراغ باب و بهاءالله و عبدالبهاء و امثالهم….لطفا نظرتان را بگویید.
ناشناس محترم ،در ذیل پست “ملایان نخبه کش” مطلبی خطاب به دوستمان رسول نوشته بودم که اینطور آغاز می شد :
“”جناب رسول
ما نیز با چنین روش ها و رویکردهایی مخالفیم و آن را محکوم می کنیم و می گوییم بهائی ایرانی تبار مادام که تخلف قانونی یا عناوین مجرمانه دیگری مرتکب نشده اند ،بعنوان یک ایرانی حق آب و گل در کشور خویش دارند و باید بتوانند از حقوق متعارف شهروندی مثل تحصیل و غیر تحصیل برخوردار باشند ،و یک کودک نابالغ که تخلفی مرتکب نشده است و در سن کیفری و قانونی نیست نباید اینگونه که وصف شد مورد تعدی قرار گیرد…….”.
مطلبی که عرض شد مطابق با قوانین کشور نیز هست ،اینکه افراد یا مدیرانی مثل خانم مدیره مورد نظر در حیطه های مدیریتی خویش اقدام به چنین اعمال نابخردانه ای کنند امر غیر قابل دفاع و غیر منطبق با دیانت اسلام و وجدان انسانی است.شما ضمنا در گفتارتان نام برخی از بزرگان را استثناء کردید ،بگویید بزرگانی که نام بردید در کجا و در کدام کتاب و رساله و سخن خود گفته اند بهائی را بما اینکه بهائی است باید از حقوق مورد تصریح در قانون محروم کرد خصوصا کودک نابالغ که در سن تمییز و تشخیص مسائل عقیدتی نیست؟
آقای سیدمرتضی لطفا”درخصوص کامنت اردشیرذیل پست “ملایان نخبه کش”نظرتان رامرقوم فرمایید.
اردشیر گرامی
با درود پاسخ مطالب شما را ذیل نوشته مورد اشاره در همان پست ارسال کردم.
موفق باشید
سلام سید بزرگوار. من غرض خاصی از نامهایی که آوردم نداشتم. به عنوان یک مسلمان از قولهای مختلف و قرائتهای مختلف خسته شده ام. دنبال اصل و سرچشمه می گردم. در عمر خود دیدم که چگونه آیت الله خمینی یک قرائت فقهی که ساخته ذهن خودش و چند فقیه دیگر بود را به عنوان یکی از اصول مسلمه اسلام به این دین اضافه کرد (اصل مترقی!!! ولایت مطلقه فقیه که می تواند نماز و روزه را تعطیل و شرب خمر و جاسوسی را واجب کند). تا جایی که ما می بینیم که با وجودی که فقهای بزرگی مثل آیت الله خویی و … که شما خیلی بهتر از من اطلاع دارید ولایت فقیه را به این شکلی که آقای خمینی مطرح کرد قبول نداشتند و خیلی از علمای قم و نجف همین الان هم قبول ندارند ولی اینها به عنوان یکی از اصول اسلام و در حد توحید آن را مطرح کرده اند _نگاهی کنید به سخنان علامه مصباح و آن پیرجماران عارف در این باره_و در تعقیبات نماز جماعت که نماد وحدت مسلمانان است شعار رقت بار “مرگ بر ضد ولایت فقیه” سر می دهند. حساب کنید اگر در هر 100 سالی یکی از این اصول به اسلام اضافه شده باشد آن چیزی که ما الان داریم چقدر با آن سرچشمه اولیه اش که در دست پیامبر اکرم بوده متفاوت است.
ارادتمند
ناشناس عزیز
فرمودید پایه های این دین اینقدر سست هست که با کوچکترین شبهه ای فرو میریزد. آیا به گفته خود معتقد هستی ؟
کاش تاریخ 37 ساله جمهوری اسلامی را برای خود مرور میکردی که چه تهمت و دروغهایی به دیانت بهایی وارد شده.
در ابتدای این جمهوری حدود 200 نفر را دزدیدند و کشتند و خیلی ها را از منازلشان بیرون کردند و صاحب شدند وبه قبرستان ها هم رحم نکرنتد وقبرها را خراب کردند و زمین ها را گرفتندو از کار و کسب و مغازه های آنها را پلم کرده و گرفتند و دانشجوها را از دانشگاه بیرون کردند و در حال حاضر صدو سی چهل نفر در زندان هستند.
دوست عزیز با اینهمه فشار و آزار و اذیت و کشتار تا بحال شنیده ای کار خلافی انجام دهند.
جناب ناشناس گفته ای مسلمان هستم حتمن این دو آیه از قرآن را خوانده ای (سوره انعام آیه 42 )برای ادیان قبل از اسلام (سوره الاسراء آیه 15)برای مسلمانان
بهایی فرزند ایران زمین است
فروغی در دل تاریک دین است
نشان صلح و وحدت جهانی است
بهایی آبرو و بیداری نوین است
با سلام. بنده نسبت به انسانها در جامعه نگاه غیر ایدئولوژیک و غیردینی دارم و دین را در زمان حاضر جزئی از حیطه فردی میدانم. اینکه بسیاری از بهائیان انسانهای فرهیخته ای هستند یک واقعیت محض است و این که 100 درصد آنها انسانهای خوبی هستند … یک دروغ محض. ما همه انسان هستیم با مشخصات فیزیولوژیک و روانی که ناشی از نوع تکامل مغز انسانی است. این که من بهایی باشم یا زردشتی باشم یا مسلمان به خودی خود تغییری در من ایجاد نمی کند. من درباره این که بهایی ها خوب هستند یا بد صحبتی ندارم و از نظر من چون آنها هم انسان هستند مثل همه انسانهای دیگر هستند. بنده به هیچ وجه قصد مقایسه ادیان را ندارم. آن مطلبی که نوشتم هم خطابی به روحانیون شیعه بود چون با این کارشان از بهایی ها در آینده ایران یک چهره مظلوم می سازند که ممکن است بسیار خطرناک باشد. (یادتان باشد که مجاهدین خلق در زمان شاه چهره ای مردمی و مظلوم داشتند، همینطور آیت الله خمینی در زمان شاه به نقش یک قدیس مظلوم در آمد و دیدیم که چه هیولاهایی بعد از انقلاب از آنها به وجود آمد.) از نظر من بهائیها هم مثل آخوندها، مثل کمونیستها و … چون یک ایدئولوژی و چارچوب فرقه ای مشخصی دارند و رفتاری سازمانی و دیکته شده، پتانسیل تبدیل شدن به یک گروه توتالیتر را دارند هرچند حالا که قدرت ندارند خیلی فیگور روشنفکری و آزادی بگیرند. بهتر است به جای بحث دینی از تبعیض بین ادیان و اقوام و گروهها جلوگیری شود تا هیچ گروهی نتواند مدعی باشد که به او ظلم شده و در باب اداره امور کشور هم صندوق رای واقعی که هر 3 یا 4 سال یکبار تکرار شود بتواند امکان انتخاب برای مردم را فراهم آورد. والسلام
سلام جناب نوري زاد وناظران محترم
اينكه اين خانم بچه بهائي ده ساله را ازاين مدرسه اخراج مي كند چيز تازه اي نيست درزمان رياست جمهوري جناب هاشمي رفسنجاني پسر يكي ازعلماي موجه ومنبري شناخته شده بنام آقاي خلج دركلاس درس مدرسه؛ ايشان عكس آقاي هاشمي را بنحومستهجن كشيده بود كه معلمش مي بيند وبه مدير دبيرستان گزارش مي كند بخاطر همين مسأله اورا اخراج كردند وتهديد كردند كه ازورودبه دانشگاه هم محروم مي كنند ويامشروط اودردانشگاه قبول شد بطور مشروط اما مرگوفوت شدنش درخوابگاه دانشگاه ابهام آميز بود.
در زمان رفسنجانی نماینده کرج را به جرم اینکه با سیاستهای ایشان مخالفت کرد از مجلس اخراج کردند
جعفری: سپاه آماده واکنش سریع و خشن به آل سعود است.
حاجی، زارت و زورت زیادی نکن. حد اکثر توانایی تو و همپالکیات زدن زن بچه مردم توی خیابونای این مملکت یا شکنجه زندانیها ست. ذر زیادی میزنی.
بهر حال من نیز یک انسان با توانائی محدود هستم ،اینجا دهها نفر به اسامی متفاوت و گاه یکی با دهها نام متفاوت مرا و مطالب مرا مورد خطاب قرار می دهند ،این مثل بمباران کردن یک فرد است از سوی تیم متحدین سکولار! مانعی ندارد من بقدر توانائی و وقت محدود خویش از استراحت و گاه حتی روابط فامیلی و خانوادگی خویش می کاهم و مطلب می نویسم ،مطالبی هم که اینجا مطرح می شود مطالب متفاوت علمی فلسفی فقهی حقوقی سیاسی تاریخی و غیر اینهاست ،شما ( مقصودم نه خصوص شما بلکه همه هم تیم های سکولار است)به روش های خودتان در مجادله و پرسش و گفتگو ادامه دهید اما حدود اخلاق و انصاف را مراعات کنید ،الان شما بی وجه بی آنکه از ….(آخوند مرتضی)
…………………………………………………………………………………………………………………………….
میگم چند سال باید بگذرد تا آخوند ///// که همه انسانها را نمی تواند با زدن به صحرای کربلا بفریبد.جناب سید مرتضی نه شما و نه من و نه کس دیگری به این سایت و یا سایتهای دیگر و یا اصولا سخن گفتن و نوشتن و خوردن و راه رفتن و غیره دعوت نشده ایم.تازه جناب مرتضی این در نوشته های بلند بالای شما ایا تا بحال به حق مردمیکه هم صنفان تو به اسیری در سرزمین خود گرفته اند و هزاران تن از آنها را سلاخی و ترور و غارت نموده اند و یا در زیر شکنجه در سلولهایی که امثال تو بعنوان قاضی از آنها آگاهی کشته اند چیزی اورده ای؟تو تنها دراین سایت از مشتی خرافات و روایاتی که هیچ سند و مدرک معتبری بجز ////////////////////// دفاع کرده ای.تو و افرادی مثل تو که اینهمه جنایت را دراین 40 سال دیده و نه تنها کوچکترین اعتراضی نکرده اید و هنوز هم به توجیه آنها می پردازید و از جنایتکاران دفاع می کنید راستگویید ولی دیگران دروغگو وسفسطه گر و فحاش و …اند؟////////////// را می خورید و از اینکه توجیه گر خرافات باشید عجیب نیست ولی برای چنین کاری به توجیه جنایات بر ضد بشریت دست زدن تنها از تو وامثال تو برمی اید.آنچه را که بعنوان گروه سکولار می بینی هر چند حقیقتی در آن نهفته ولی چنین اتحادی بین این گروه نه تنها دراین سایت بلکه در تمام سایتهای آزاد بطور طبیعی بوجود می اید و چنین اتحاد میمون نتیجه جنایات و خیانتها و دروغگویهی و بی شرمی و حقوق دگراندیش و انسان ستیزی صنف توست.چون حرف همه یکی است که آخوند /////// و شریعت اسلام بشر ستیز و ضد حقوق انسانهاست.در نوشته ایی از سید ابوالفضل سخنان قصاری اورده اید که سکولارها در گذشته این بود…ولی فراموش کرده ای که سکولاریسم و ازادیخواهی و حقوق بشر نتیجه همین جنگها و جنایتها و آدمکشیها و خیانتهای حاکمان و هزارا خرابی و کشتار بوده .مردم در دنیای متمدن به این نتیجه رسیده اند که هر قانونی که زیربنای حقوق بشر ندارد و هر سیستمی که به حقوق انسان و اقلیت درجامعه احترام نگذارد سرانجامی جز استبداد و ترور و جنگ و غارت و شکنجه و غیره نمی تواند داشته باشد.گله کرده ای که به اعتقادات و مقدسات مردم توهین میکنند.خب جناب آخوند اگر تو وامثال تو دست از ارتزاق از دین بردارید و بنام دین دنیای مردمان را با فریب بهشت موهوم به جهنم تبدیل نکنید و دین را به جایگاه اصلیش یعنی همان حوزها برگردانید و میلیاردها دلار از اموال عمومی را برای تبلیغ خرافات و حفاظت از سنگ و گل و اجر و بیم آهن وطلا و کشت و کشتار دگراندیشان نکنید و حکومت را به دین نیالایید مردم را باشما و دینتان چه کاریست؟دین شما پا را از عرصه خصوصی بیرون گذاشته و زندگی را بر ملیونها انسان جهنم نموده و هزاران هزار را قربانی و داغدار کرده با چه رویی از مقدسات و اعتقاد مردم دم می زنید و توقع احترام به چنین ابزار جنایت و ویرانی دارید؟مگر تو و هم صنفانت به حقوق و عقاید دیگران احترام گذاشته اید؟تو که دراین سایت دائما از احترام به حقوق دیگران دم می زنی چرا به همین جمع کوچک نوریزاد نمی پیوند و همراه آنها در همین مدرسه نمی روی و از بچه یک بهایی دفاع نمی کنی؟چرا نشان نمی دهی که لاقل تو بعنوان یک آخوند دروغ نمی گویی؟ تو وقتی از رزیم جهل و جنایت دفاع می کنی با چه رویی از کسانی انتظار احترام به عقایدی را داری که زندگی آنها را بنابودی کشیده؟تو از کدام مقدسات حرف می زنی از مقدساتیکه سالانه میلیاردها دلار از ثروت ایرانیان را بپای مشتی فاسد و هرز می ریزد در صورتیکه فرزندان این آب و خاک گرسنه سر بربالین می نهند و یا در بین زباله ها دنبال نان می گردند؟و یا از خرافاتیکه همچون گیوتین ماشین آدمکشی در دست شماهاست؟ تو و هم صنفان تو را با انسانیت و حقوق انسان و احترام به انسانها چه؟اصلا برای شما جز دکان دین هیچ چیزی ارزش دفاع ندارد!
نوریزاد ارجمند
گام درراهی گذاشته و مقدار زیادی از این مسیر تا بحال پیموده ای ولی بدان که پلهای پشت سرت چه بخواهی چه نخواهی مخروب گشته اند و برایت راه بازگشت ممکن نیست. برای تو ورقی در تاریخ معاصرایرانزمین وآنهم درلابلای صفحات فصلهای نیک این تاریخ گشوده شده است و ترا توانائی روبیدن آن نخواهد بود.
با کسب اجازه میپرسم چرا بزرگان دینی ما که کوچکترین و کم اهمیت ترین مسائل زندگی روزمره ما را از نگاه تیزبین خود نادیده نگرفته اند فریاد بر نمیاورند که:
«ایهالناس یک پسرک ۱۰ ساله را نمیتوان بهائی و یا هر ئی دیگرنامید. اگردرنهی از منکر و امر به نیکی بزرگسالان موفق بودید شانس اوردید، خردسالان را بحال خود بگزارید»
سوگند یاد میکنم که تحت هیچگونه شرایطی قصد اغراق و مجیزگویی را ندارم و در این لحظه که احساسم درمقابله با منطق پیروزهست و تا زمانیکه این احساس هنوز غلبه دارد میخواهم عرض کنم که دربرابر چنین انسانیت ژرف و بزرگمنشیت که ترا به یاری جگرگوشه گانی مانند آرتین و عارف ودیگرآیندگان خردسالی مانند این بند دلان میشتاباند سرتعظیم فرود میآورم.
ضمنا باید حضورتان یادآورشوم که برطبق قوانین شرع این بانو (البته با عرض پوزش از بانوان راستین برای حیف و میل کردن چنین پیشوند محترمی بیش ازاسم این فرد) اسکندری میتواند فقط نصف عارف را اخراج کند ومابقی میتواند در سرکلاس باقی بماند
برای شما، عزیزانتان و سایرهم میهنان ارجمندم بهترین ها را آرزو دارم
رسول
دوستان مصاحبه زیر با دکتر رنانی را مطالعه کنید بسیار اموزنده است
http://fararu.com/fa/news/248554
– نابخردانی چون خانم اسکندری که باید بر حالشان گریست بر جهل مرکب آموزه های ولایت فقیه سوارند من از این دست نفرهای ذوب در جهالت ولایت بسیار دیده ام و بسیار نیز برایشان متاسفم اما جناب نوری زاد عزیز اصرار نکنید که آن کودک به آن مدرسه برود چرا که مدرسه ای که مدیرش اینچنین در جهل مرکب و حماقت است چه ثمره ای خواهد داشت ؟!!!مطمئن باش همین قدر که والدین دانش آموزان دیگر متوجه شوند چه تفکری بر آن مدرسه حاکم است فرزندانشان را به آن مدرسه نخواهند فرستاد به زودی. شما سعی کنید اگر می توانید او را به مدرسه ای دیگر بفرستید اما همیشه در مصاحبه هایتان از آن خانم مدیر و مدرسه بعنوان یک نمونه عینی دیگر یاد کنید تا رسواتر شوند دروغگویان دروغ پرداز حکومت .
-چند دهه از انقلاب 57 می گذرد و چه می خواستیم چی شد؟! ده سال جنگ مصلحتی، ده سال سازندگی و غارت، ده سال قمار هسته ای و تحریم و باختن، و سالها خوار کردن مردم و چپاول و به تاراج بردن عزت و ثروتشان و سرازیر کردن ثروت مملکت به جیب بشار اسد و شیخ نصرالله و عراق و افغانستان و یمن و لبنان و چین و روسیه .!!
– و یک کلام با جناب آقای خامنه ای: تو را خدا /////// دست از سر این مردم بردار . تو هم یکی هستی مثل همین مردم اینقدر هم به ولی فقیه! و رهبر! و فرمانده کل قوا و این //// نناز که اینها همه هندونه هایی است که چاپلوسان شیطان صفت زیر بغلت فرو کرده اند تا در کنارت به هوا و هوس جاه و مقام خود بچسبند. خودت خوب میدونی که دوران سوار مردم شدن با ///// چون ولی فقیه و رهبر و ////// گذشته و اگر زور و اسلحه نظامیان بی صفت نبود یک ثانیه همه نمی توانستی بر تخت بنشینی ///////.
ترا به جون بچه هات و نوه هات و نتیجه هات و … بیا تا دیر نشده ///// . خودت خوب می دونی که عمرت و عمر حکومتت در سراشیبی سقوط است اگه هر چه زودتر توبه کنی بعد از مرگت سنگ قبری خواهی داشت اما اگر دیر توبه کنی /////// دریغ از یک سنگ قبر برای خودت و اطرافیانت همچون صدام شک نکن.
از نظر مردم //// تمام کسانی که ///// می خورند و می چاپند و می کشند فاسدند و مستحق مجازات.
” آگهی تجارتی”
حال که بواسطه نرمشی قهرمانانه، از ولایتِ اسلامی مان رفع تحریم گردید،
بشتابید و با مشارکت در پروژهای با خروجیِ ” برد، برد” هم
لذات دنیوی و هم اجر اخروی خود را تضمین نمائید !
” زمین از شما ، امامزاده از ما ”
⭐️ ⭐️ ⭐️
لازم به تذکر است که مشارکت در این پروژه، تنها شامل
“امامزادههای ثابت” میباشد. برای سرمایه گذاری در پروژه های
مربوط به “امامزادههای متحرک” ، لطفا با دفتر حجت الاسلام
واعظ طبسی تماس حاصل نمائید . 🙂
آقای نوریزاد عزیز
من بیش از آن شهامت نیافتم که فقط یک بار در دوشنبههای اعتراضی شما شرکت کنم اما ماجرای این کودک داستان دیگری است و من به حکم مادر بودنم وظیفه دارم که از این کودک دفاع کنم. لطفا اگر قصد حرکتی اعتراضی در این راستا داشتید، اگر برایتان ممکن بود، از یکی دو روز قبل اعلام کنید که بتوانم در کنار شما و دوستان دلیرانتان حضور یابم.
—————————————-
سلام بانوی خوب
احتمالا روز سه شنبه از ساعت ده تا دوازده در مهر ویلا و مقابل مدرسه خواهیم بود. نشانی مدرسه را و حتمی بودن برنامه ی اعتراض را دوشنبه شب منتشر خواهم کرد. اگر که تا آنموقعی این کودک را نپذیرند.
سپاس از شما بزرگوار
با احترام
.
با درودی از بن جان (برای این واژه زیبا به کورس بزرگوار مدیونم) بر نوریزاد و سایر هم میهنان عزیزتر از جان.
«منظور گفتن این حرف کوتاه وساده است که جامعه ای که دین در ناخودآگاه جمعی آن نفوذ کرده حتی سکولارهای بظاهر ضد دینش هم دیندارند»
علی۱ بزرگوار
برهیچ شاگردی این نوع گستاخی نه فقط برازنده نیست بل نکوهیده هست که بر استاد خود نکته ای را یادآوری کند ولی چه کنم که راه دیگری موجود نیست. علی ارجمند شما طبق کدامین ضابطه سکولار بودن را با بیدینی و یا ضد دینی مترادف میدانید؟ نوشته بالا گفتار شماست.
مسلمانی ناب را فرض فرمائید که بشود ایشان را ازنظرانجام مناسک و تکالیف دینی کامل تصورکرد تا حدی که بفرض محال به ایشان درجه عصمت قائل شد همین شخص میتواند یک سکولار باشد. اگرغیرازاین هست گوشزد بفرمایید
بازهم با کمال تأسف ناچار به تکراراین معضل هستم که یک باورمند به سکولاریسم شخصیست که میگوید قوانین کشوری که من درآن زندگی میکنم باید مبتنی برعرف و نیازهای مدنی جامعه پایگزاری شده باشد ویک اصل و یا اصولی از یک دین بخصوصی در تصویب چنین قوانین و روابط اجتماعی نفوذی نداشته باشد وهیچ دین بعنوان دین رسمی آن کشور در قانو اساسی آن گنجانید نشود. ضمن اینکه عرض شد این شخص میتواند یک مسلمان شیعه نزدیک به عصمت کامل، ویا بودائی، زرتشتی ویا ساینتولوژیست باشد. همانطور که حضور بزرگوران سایت نوریزاد ارجمند عرض کردم حضرت عالیمقام آیت الله سید حسین بروجردی آن انسان وارسته و رهبر جهانشمول شیعیان انسانی سکولار بودند و نتایج رهبری ایشان را میلیونها انسان که هنوز در قید حیات هستند بخوبی بخاطر دارند.
بنحوی ساده حضورتان عرض کنم که چکیده فرمایشات شما را میتوان ساده نموده و چنین برداشت کرد که شما معتقدید که از دین برگشتگان مانند والاگهران مزدک، مهرداد، فائزه، مازیار، انعامی، آنیتا، کاوه، ملیجک، مش قاسم، ج.ا برره، بچه جوادیه….و شماری دیگراز عزیزان (که شاید اگر اسم نبرده بودم نیکوتر بود چون تعداد عزیزان بسیاراست و هدف از قلم انداختن نام نیک آنان نیست) و البته حقیر را نیز بی ثمرازالطاف خود نگذاشته و مرا نیز درلیست این عزیزان قرارداده اید که ازاین بابت کمال امتنان را دارم. در هر صورت براین باورهستید که این جماعت هنگامی که به کهنسالی (تبسم) برسند از کرده خویش نادم گشته و دوباره به دامن خدا پناه خواهند آورد و با نگاهی به نحوه مرقوم فرمودن شما میشود چنین استنباط کرد که شما در مورد این باور از درسد اطمینان بالایی بر خوردارهستید
ولی میبایست حضورتان عرض کنم که بنده در خودم چنین پشیمانیی را حتی درافق های دور هم نمیبینم و ناگفته نماند که با نگاهی به سهم خودم براحتی میشود دریافت که تعداد افقهای باقیمانده در حیات من چندان زیاد نیستند. یعنی اگرمقّرربود که بنده پشیمان گشته و دوباره بدامان پرپناه خداوند (تبسم) بشتابم حداقل تا حالا باید اتفاق افتاده بود
بنده درعناد با توهم خداوند نبود که با تمامی ارادت و بندگیم ایشان را نادیده گرفتم بلکه این توانایی وارجمندی، استدلال، تعقل و توانائی تجزیه وتحلیل انسان بود که مرا باین گزاررهنمون کرد که نه برای بزرگ بودن، توانمندی و اختیارتام انسان احتیاجی به لولوسرخرمنی باسم خدا هست و نه قدر قدرتی بنام خدا آنطور که خود درکتب رسولان خود ادعا میکند باید محتاج بنده ای باشد که وی را وادارد که هر روز وهرلحظه خود را (با عرض پوزش) بشکل قورباغه در آورد که بتواند احساس بزرگ بینی خویش را تطمیع کند. این چه قدر قدرتیست که هزاران بار در کتاب ارسالی خود شخصا تأکید میکند که من توانا، بینا، شنوا، گویا، مکار و در صورت لازم مجازات کننده و شکنجه گرهستم و شما برای غذائی که من شما را به آن محتاج کرده ام باید زانو زده و از من شکرگذاری کنید. این درست شبیه این است که بنده یک اتومبیلی بسازم و آن را به یک پمپ بنزین ببرم وازاین ماشین بخواهم که در مقابل من زانو زده و برای بنزینی که در باکش میریزم که من خود اورا محتاجش کرده ام مراتب سپاس و بندگی بجای آورد و الا اورا در استخر قیر مذاب انداخته و تا ابدالدحر اورابیرون آورده و بعد از استعمال نیم سوز دوباره اورا درآن اسنخر فرو خواهم کرد. این فرمول بلبشو با عقل سلیم همنواخت نیست.
علی۱ ارجمند، ازروی بامی که پریدیم، پریدیم…
تحت هیچ گونه شرایطی بنده برای کمال زندگی خود احتیاجی به یک توهم من درآورده انسانی آنهم که از۱۰ها قرن پیش بوقوع پیوسته است نمیبینم از بینش من اگر زمانی بازدهی خداوند در مقایسه با انسان را درنظربگیریم کارکرد انسان بمراتب بالاتر وچشمگیرترازعملکرد خدا جلوه میکند. شما اندکی درعمل کرد خدای ابراهیمی تأمل فرمایید، خارق العاده ترین شامرته بازیهای ایشان تا کنون که توانسته است انجام بدهند عبارتند از سوسمارکردن عصای موسی، از صلیب در آوردن و دوباره زنده کردن مسیح، به آسمان هفتم پروازدادن حضرت محمد با سوارکردن ایشان برروی حیوانی چهارپا که با بررسی ظواهربیرونی این نعم بنظراسترمیاید و در ضمن نصف کردن کره ماه که هنوزتقدس خود را درمیان مسلمانان ازدست نداده است. حالا شمای منصف این عملکرد خداوند را با خدماتی که انسان بزرگ، انسان سر بلند و توانا برای بشریت انجام داده است مقایسه فرمایید. بدون شک توهمی باسم خدا شکست خورده و مقابله راخواهد باخت.
ای عزیز، مضاف براینکه بنده تحت هیچ شرایطی ویا با گذشت هیچ زمانی محتاج بازگشت بسوی این خودساخته انسانی نخواهم بود بل برآن روزهای کوتاهی که خود را عبد این خیال موهوم نموده بودم احساس ندامت خواهم کرد. انسان بزرگ برای برافراشته و استوارنگهداشتن خود فقط برتعقل، و نیروی توانمند خود محتاج هست. تدین خیالی نشئه آوربیش نیست
درودی بی پایان، آرزوی پایداری، تندرستی و طول عمر بر استاد ارجمندم
رسول
رسول گرامی
دقیقا منظور من از سکولاریسم همین چیزی است که شما گفته اید و در سطور دوم به بعد کلام ارجمندتان آمده و اگر بگویم این گفتار شما عین حرف ابتر پیشین من است حتما بوی خودخواهی خوادهد داد. باری تنها می ماند دو مصداق یعنی سکولار بودن شما که من شکی در آن ندارم و این نوشته معقول و ریشه یابانه شاهد آن است و در در نوشته پیشین تنها نکته سمت گرفته به سمت شما مثالی بود که نسبت به سکولار بودن پیامبر و نیز بروجردی مرحوم آوردید. من هیچ شکی ندارم این دو مثال در این مجموعه که شما از خصائص و کلیت سکولار ترسیم کردید نمی گنجند. بروجردی نه در هنگام مرجعیت و نه حتی در آینده ای که نمونه ای شبیه او به ظهور رسد هیچ وقت اجازه نخواهد داد قانون اساسی نوشته شود که پشتیبان دین خاصی نباشد زیرا این همان بنیادی است که شما اگر طبق اصول خودتان به آن بیندیشید امکان تحقق ندارد. ممکن است بروجردی آینده ایران، زورش نرسد که قانون اساسی بیطرف نسبت به مذهب شیعه را به زیر کشد و از تصویب منع کند اما یقینا تماما در خدمت تقویت بنیادهای نادنیایی بر می آید که از آن یک خمینی قدر و نترس بیرون آید که به محض اعلام مخالفت با قانون انجمن ایالتی و ولایتی مبنی بر خروج دولت از حکم اسلام و قرآن(به سبب حق رای دادن به زنان و برداشتن قید قسم به قرآن و گذاشتن قید قسم به کتب آسمانی) و در مجلس مسجد اعظم صدها و بل هزاران بازاری کفن پوشیده آماده شهادت بیرون آید و بیرون آمد. باری باید اندیشید که آیا مماشات بروجردی به معنای موافقت او با دنیای مدرن پهلوی است؟ اصلا و ایدا. البته که او فرقهایی با دیگر فقیهان پیشین داشت ولی همه فرق برای تقویت و گسترش تشیعی بود که بهشتی را به هامبورگ و ده ها تن دیگر را به جاهای دیگر فرستاد و همه در یک جمع کلان قوی شده، پایه حکومت اسلامی را گذاشتند که شیعه گستری آن اکنون در حکومت رهبر فعلی بچشم می آید. این حقیقت بزرگ که راهبردها در مدت زمان طویلی به منصه ظهور می رسند باید ما را نسبت به واقعیت بروجردی مرحوم آگاهتر کند. او در بین المللی کردن شیعه نقشی داشت که تنها سطح سیاسی کوچکی از آن به خمینی اختصاص داشت. باور کنید شیعه نفوذ یافته در ذهن کربن و نصر و شایگان است که پایه سکولاریسم را از نضج و رواج قطع می کند نه کمک سیاسی و مالی رهبر فعلی به گروه شیعی حزب الله و یمن و کجا و کجا.زیرا این کمک های سیاسی زود از کارکرد می افتد و سرچشمه اش با یک تب و تاب سیاسی تمام می شود اما قدرت گیری بهشتی تربیت شده در دنیای غرب است که پایه قانون اساسی را می گذارد که معلوم نیست که نیم قرن دیگر حتی جرات دگرگون کردن آن را به خود راه دهیم از بس دگرگون کردن قانونهای اساسی سخت و ناممکن است.
گرامی علی1 چیزی که دراین کامنت شما نوشته اید با آنچه قبلا نوشته بودید یکی نیست. درآنجا شما اصل سیستم سکولار و دمکراتیک را زیر سؤال برده اید که تحلیل شما را با آخوند مرتضی یکی میکند اینجا از مسلمین و یا دیندارانی که حاضر به پذیرش سکولاریسم و پایه اصلی آن یعنی جدایی حکومت از دین و ایدیولوژی نیستند حرف می زنید.جناب شما با این قلم و توانایی و سوادی که که دارید چگونه ایندو را از هم جدا نمی کنید؟فرض کنید من در حرف سکولارم و درعمل فاشیست چیزی که اصلا در مورد هیچ انسانی محال نیست این چه ربطی به سیستم سکولار و دمکراتسی و حقوق بشر دارد.کل این سیستم برای اینست که دسته ایی یا گروهی و یا دینی و ایدیولوژیی نتواند همه خدرت را در دست بگیرد.خب اینکه شکست قانون مشروطه و تمام کوششهای ایرانیان برای رسیدن به چنین سیستمی مخالفت روحانیون و اسلامیان بوده کشی شکی ندارد.مگر درقانون مشروطه بوضوح ننوشتند که باید پنج عمامه بسر باید مواظب نمایندگان مردم باشد تا قانونی مخالف دین رسمی(آنحراف از همینجا بود والا در کشوریکه ادیان و عقاید مختلفی است همین یعنی باز گذاشتن دست ملا و آخوند و تروریستهای اسلامی و نتیجه اش سال نحس 57 و بقیه ماجرا) یعنی شیعه جعفری …نباشد؟من بعنوان یک دوست چندین بار از شما انتقاد کرده ام و یکبار هم که در جواب دوست ارجمندمان جناب دانشجو که گویا آزرده شده(از همینجا به جناب دانشجو بگویم دوست گرامی یا وارد سیاست نشو و سر در گریبان گیر و کار خود کن و یا در سیاست باید آخوند باشی نمونه اش آخوند مرتضی)به شما پریدم.با این دوکامنتت بخودم حق میدهم.چون نوشته های شما آنچنان ملات دار است که به آش امام چهارم می ماند .یعنی با هر قاشقی از سنگ و سبزی و مویز و گردو وهسته خرما و گوشت و ….بخورد آدم می دهید!
با درود های بسیار بر همه ایرانیان انسان دوست
عزیزان نسل جوان همراه خواهران و مادران خود
بدونه حجاب جلو مدرسه قیام مدنی خود را بدون
خشونت آغاز کنید اول برای حق آزادی خود که
چگونه مایلید در اجتماع حضور داشته باشید و بعد
حمایت از مظلومانی که در این مدرسه اسیر چنین
مدیران بی کفایتی هستند و به حکومت خود هم نظری
کنید تا کی سکوت و بلا نسبت گوسفندی زندگی کردن
دست بوسه همگیتان فرهاد از باتلاق
همزمان با شما که در اعتراض به تضییع حق یک کودک متولد شده از پدر و مادری بهایی، بنای تحصّن در مقابل مدرسه ای در غرب تهران را دارید، جمع دیگری هم در شرق تهران متحصّن هستند. گروهی از مردم عادی و طلّاب با خانواده هایشان جلوی ساختمان بهارستان مجلس چادر زده اند، برای هشدار که مبادا مجلسیان توافق هسته ای را تصویب کنند. متحصّنان می گویند که با تصویب توافق هسته ای، تحریم ها برداشته نمی شوند پس نباید زیر بار این «ذلّت» رفت.
نمی خواهم دربارۀ اینکه بر اساس متن توافقنامه، چقدر ادعای این متحصّنان، عاری از حقیقیت و برخاسته از ناآگاهی و احساس است سخنی بگویم، و یا از معیارهای دوگانۀ حاکمیت در برخورد با تحصّن ها بگویم، که در یکی، نمایندگان در بین متحصّنان حاضر شده و از آنها دلجویی هم می کنند، اما در آن دیگری، متحصّنان کاملاً ندیده گرفته می شوند. ما سالهاست با این جهالت های برخاسته از تعصّب و منفعت طلبی شخصی خو گرفته ایم و پرسش دربارۀ چرایی آنها به یک شوخی می ماند.
حرف من، عطف به سخن عماّر، یکی از طلاب متحصّن مقابل مجلس است که با همسر و سه فرزند کوچکش از قم به تهران آمده و در گفتگو با یک خبرنگار که پرسیده تکلیف مدرسۀ فرزندانش چه می شود گفته که این موضوع (تحصّن) مهمتر از مدرسۀ کودکانش است، و اینکه “حضور در اینجا خودش بهترین مدرسه برای فرزندانم است.” من می گویم که اتفاقاً عمّار راست می گوید. اگر قرار است خیری برای آیندۀ این سرزمین بربجوشد، بلاشک از سوی همان کودکانی خواهد بود که شاید امروز با والدینشان در کوفتن بر طبل جنگ طلبی و انزوا طلبی همنوا باشند و پدرانشان را قهرمان بدانند، اما در فرداهایی که این کودکان مردان و زنان جوانی شده و به گرفتاری هایی که مردم عادی امروز به آن مبتلا هستند، از بیکاری و اعتیاد تا بی هویّتی و سرخوردگی، دچار شوند، حتماً این روزها را به خاطر خواهند آورد و در جستجوی پاسخ به سراغ پدران ماجراجو و بسیجی مآب خود خواهند رفت و روزها و سال های تباه شده شان را از آنها طلب خواهند کرد. درست مثل کودکان بعد از انقلاب، که امروز جوانانی هستند که از دلیل انقلاب و جنگ می پرسند و پدرانشان را بخاطر نقش آفرینی برخاسته از تعصّب و نه تفکر در آنها سرزنش می کنند.
آن مدیر کوتاه اندیش مدرسۀ عارف، یک فرد نیست. یک جریان است. او از نسل همان انقلاب کرده هایی است که به بهانۀ حفظ انقلابی که خود را صاحب و متولّی آن می دانند، سال هاست به تحکّم و تحمیل سلیقه های کج و معوج خود به دیگران مشغولند. قبل از عارف کوچک، ترکش تعصّبات پوسیدۀ آدم هایی چون این مدیر به تن خیلی از نوجوانان و جوانان دیگر هم اصابت کرده بود. همان جوانان و نوجوانانی که حتی این به اصطلاح «نقطه ضعف» بهایی بودن را هم نداشتند و فقط متفاوت فکر می کردند. ترکش هایی از سوی کسانی مثل مدیران انعطاف ناپذیر و مقدّس مآب مدارس، که دختران کم سن و سال دبیرستانی را بخاطر کم حجابی یا مراودۀ خارج از مدرسه با پسران، تعلیق و تحقیر و اخراج می کردند، یا ترکش هایی از کسانی مثل مسئولان عبوس کمیته های انضباطی دانشگاه ها، که دختران جوان را به خاطر شُل حجابی و پسران را به خاطر مدل پیراهن و شلوار فرا می خواندند، یا مثل مسئولان گزینشی که جوانان فارغ التحصیل را از کار در ادارات دولتی علیرغم شایستگی هایشان باز می داشتند، بخاطر ناتوان بودنشان در پاسخ به سؤالات عقیدتی.
چه حرکت شایسته ای است که همین حالا، جلوی بدعت خطرناک راه ندادن یک کودک به مدرسه به خاطر دین پدر و مادرش گرفته شود که این، همانطور که آن طلبۀ جوان به مناسبتی دیگر گفته بود، از مدرسه هم مهم تر است. هم برای آن کودک بهایی، و هم برای همکلاسی ها و هم مدرسه ای هایش.
برای خودم و همۀ ایرانی ها، از جمله آنهایی که از سرکوب و محروم کردن پیروان یک آیین از حقوق اجتماعی شان دفاع می کنند، آرزو می کنم روزی برسد که با دیگران آن کنیم که می پسندیم با ما روا دارند. گرچه امروز، با آن آرمان انسانی فاصله ای به بلندای یک قرن داریم. و می گویم ای کاش ظرفیتی ایجاد می شد که بجای اینکه بخاطر ترس علمای شیعه از گسترش یک عقیدۀ مذهبی، پیروان آن را از حقوق اجتماعی شان محروم کنند و بذر نفرت از تشیع را از همان کودکی در دل فرزندان آنها بکارند، رودر رو، به مناظره با آنان می نشستند و حقانیت مورد ادعای خود را از راه دیالوگ، و نه سرکوب، به اثبات می رساندند. برای همۀ آنانی که کمر به مبارزه با جهل و تعصّبات مخرب، و احیای آرمان های فراموش شدۀ انسانی بسته اند، آرزوی سلامتی و طول عمر می کنم.
جناب آتشسوار
من از روزی که شما کار مبارک خویش در بازخوانی تاریخ مجلس خبرگان و نیز تفسیر قانون اساسی را آغاز کردید، به شوق آمدهام و کار مهمی که در پیش گرفتهاید را قدردانم. پس امیدوارم سوء تفاهمی از حرفهای ذیل برایتان پیش نیاید چون اصلا و ابدا حرف من محق بودن طرف شما یا نابه حق بودن موضع شما نیست.
شاید اگر شما خواندن بحثهای اینجا را از چند ماهی زودتر آغاز میکردید، جملهٔ علی1 گرامی به هیچ روی اینچنین برشما گران نمیآمد. علی1 عزیز بارها و بارها در گفت و گوهایش با جناب سید مرتضی به دام تندی و عصبیت افتاد چندان که حتی بعضی از پاسخهای بسیار تند شما نسبت به منتقدین در برابرش، نرم و نازک مینمود.
ایشان، بر تندی و عصبیت خویش فائق آمدند و با خویشتنداری از آن سپس، کوشیدند حریم و حرمتی در بحث رعایت کنند ولو اینکه طرف بحث چنین مدارایی نداشتهباشد. حال اگر نوشتهٔ ایشان را در متن آن وقایع بخوانید معنایش میشود: «جناب سید مرتضا! به زعم آنکه از دید من خودت در بحث با آتش سوار و مازیار، آن میکنی که به ایشان نسبت میدهی، اما نخواهیم گذاشت کس یا کسانی (ادعای جناب سید مرتضی در حملهٔ تیمی و هماهنگ شده) پای تو را از اینجا ببرد.
این قسمت آخر البته باز بیشتر مسبوق به سابقه است. چند باری جناب سید مصلح که خودشان، الی ماشاءالله ظرفیت رنجاندن دیگران را دارد، به دلایلی تصمیم به ترک گفت و گو در اینجا را گرفتند. یا چند بار بعضی از دوستان به هر دو سید عزیز تاختند که اینهمه ارگان و بلندگو دارید، این یک را نمیتوانید به ما واگذارید؟ که بنده هم ناراحت شدم. حضور هر دوی ایشان، به ما فرصت میدهد شمشیر ذهن و قلم خویش را تیز کنیم و ذهن و کلام را از سستی به در آوریم. باز دیگر حُسن حضور این دو بزرگوار -دست کم برای من- به نوعی یادآوری آن مدینهٔ فاضلهایست که پیش از انقلاب قولش را از سیاستبازان هملباس ایشان شنیدهبودیم که: فلسفهٔ مارکسیسم را در دانشگاه باید استاد مارکسیست تدریس کند و برای همه حتی ملحدان فرصت تبلیغ و مناظرهٔ آزاد فراهم است و الخ. و باز بزرگترین فایدهٔ حضور سیّدین: اگر بنا باشد به سوی آرزوی خویش که حکومتی دموکرات و غیر دینی است گام برداریم، مگر نه اینکه باید آداب سخن گفتن با مخالف را آموخت؟ چه فرصتی بهتر از این جا و چه کسی بالاتر (در مخالفت) از این دو سیّد عزیز؟
برادرانه آرزو دارم شما نیز همچون علی1 گرامی، بر خشم گاه بگاه خویش فائق آیید و فرصت کوتاه ما در بهرهمندی از اطلاعات، هوش و کلام سرشارتان را صرف مجادله و منکوب کردن طرف بحث -ولو مستحقش باشد!- نفرمایید.
با احترام مجدد
جناب مازیار
با درود
سپاس از توجه شما. من تمام تلاشم را میکنم که وجودم در این سایت مفید به حال دیگران باشد و نوع نوشتارم به گونه ای باشد که هیچ خواننده ای آزرده خاطر نشود.
بدرود
آتش سوار ارجمند درود.چنین ارزویی که هیچکس از نوشته های شما ناراحت نشود تنها در ننوشتن و اصلا حرف نزدن و زندگی نکردن ممکنست که آنهم محال است. حتی در جوامع متمدن و مدرن هم چنین امری محال است.پس دوست ارجمند بنویس و آگاهی ده و باکی از خشم و کین و اهانت …نداشته باش.چون این درست همانچیزی است که اراذل و اوباش حاکم در نظر دارند.
جناب مزدک
با درود
از شما بخاطر دلگرمی و قوت قلبی که به من میدهید سپاسگذارم.
بدرود
جناب نوريزاد! ..مگر چندوقت پيش اعلام نشد اموزش وپرورش با حوزه علميه!?قراردادهمكاري منعقد كردند واينكه طلاب? !امورات تربيتي راعهده دارشوند مخصوصا مهد هاي كودك. ازكجا كه اسكندرخانم از خواهران طلبه نباشد
جنگ نفع هیچکس نیست
صلح، تنها راه باقی است
ماجراجویی و دگرستیزی
می کند چاقوی دشمنی را تیزی
بردبار و هوشیار باید بود
در صلح است رشد و نمود
درود بر شرف و غیرت و جوانمردیت مرد! ما همه بهایی و کافر و نجس و زندیق و مسیحی و یهودی و سنی وشیعی و با دین و بی دین یعنی درست مقابل آنچه که فرومایگان حکومتی اسلامی هست …….هستیم ! چون انسانیم!
هو ۱۱۰
سخنی از خدامردی
نقل است که یکبار قصد سفر حجاز کرد. چون بیرون شد بازگشت. گفتند: هرگز هیچ عزم نقض نکرده ای این چرا بود؟
گفت: روی به راه نهادم. زنگی دیدم، تیغی کشیده که اگر بازگشتی نیکو! و الا سرت از تن جدا کنم. پس مرا گفت: ترکت الله ببسطام و قصدت البیت الحرام. خدای را به بسطام بگذاشتی و قصد کعبه کردی.
به امیدآنکه سخن با اهلش گفته باشم
پاسخ گلايه آميز سيد مرتضاى گرامى به مازيار گرامى را خواندم.
به نظر مى رسد يك گلايهء ايشان از نحوهء گفتار ماست. اين ايراد ايشان را به جا نمى دانم زيرا اين ذره اى از اعتراضات و حرفهاى نگفته و انباشته شدهء قرنهاى متمادى است و واكنش بسيار كوچكى است به لحن هم صنفان ايشان كه در اين سى و هفت سال ( يا سيزده قرن) خطاب به دگرانديشان كه جز زبان تهديد و شكنجه و قتل نبوده است.
و گلايهء ديگرشان از تعدد پرسشگران و دست تنها بودن خودشان است، البته اين گلايه به جاست و دو راهكار به ايشان پيشنهاد مى كنم.
– يكى اينكه مانند وقتى كه در يك مهمانى كيك كمتر از تعداد مهمانهاست برش ها را كوچكتر مى كنند تا به همه برسد، ايشان هم جوابها را كوتاهتر بدهند تا به همه برسد.
– دوم اينكه بصورت ناشناس يك ايميل به طلاب ساعى و با پشتكارى كه مى شناسند بفرستند و آنها را دعوت كنند كه در اين سايت پاسخگو شوندو به اينصورت كار را تقسيم و زحمت خود را كمتر كنند. متن پيشنهادى من:
“از كليه برادران ايمانى، طلاب عزيز كه دغدغه حفظ دين و جلوگيرى از رويگردانى مردم و جوانان از اسلام دارند متمنى است با تأسى به سنت حسنه امام صادق عليه السلام در فتح باب بحث با پيروان نحله هاى فكرى ديگر و رفع شبهات آنان، به حضور در سايت محمد نوريزاد اهتمام ورزند و با مصداق زكات العلم نشره، ضمن جلوگيرى از انتشار شبهات، در دفاع عقلانى از مبانى اعتقادى خود ورزيدگى يابند. اجركم عندالله”.
چه زیبا سخنی است. در آن پیشنهاد فخیم تنها این را بیفزایید که نامه هیچ آیت اللهی بدون اشاره و استناد به آیه قرآنی و قبل از آن آیه بسمله آغاز نخواهد شد. پس غیر از بسمله که ظاهرا از شمشیرا برا کشنده تر است و قلب کافران را می شکافد(با اینکه قرار بوده آیه رحمت و مهر خدا برای همگان باشد)یک آیه متناسب با بحث هم اضافه فرمایید و البته آیات متناسب متعددی هست و علما خود می دانند کدامها را برگزینند گرچه اگر مزدک اجازه پیشنهاد داشته باشد حتما آیه: یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم را خواهد گذاشت.
به قول هوشنگ ابتهاج عزیز: عنان تا در کف نامردمان است / ستم با مرد خواهد کرد نامرد!
لغو ابلاغ سازماندهی دبیران اهل سنت کورد توسط اداره اطلاعات کردستان
News, اطلاعیه ها | مهر ۸, ۱۳۹۴ | 0
در ادامه ی سریال ستمهای ملی و مذهبی علیه ملت کورد اهل سنت، این بار نیز اداره ی اطلاعات کردستان به وسیله حراست آموزش و پرورش ، اقدام به لغو ابلاغ تدریس کاکه “مسعود جعفری” ( دبیر دینی و عربی مدارس متوسطه مرحله اول ناحیه یک سنندج در دبیرستان نمونه دولتی امام شافعی – رض -) نمود.
و اما اصل ماجرا: کاکه مسعود جعفری – با ۲۴ سال سابقه خدمت – حدود ۱۱ سال در مدرسه نمونه دولتی امام شافعی – رض – ناحیه یک سنندج مشغول به تدریس بوده و در نتیجه ی تلاش و دلسوزی فراوان، به عنوان یکی از بهترین دبیران استان کردستان مطرح می شود – تشویق های متعدد وزیر، مدیران کل، مسؤولان ناحیه و … که بیش از ده مورد می باشد، مؤیّد این مدعاست – در اسفند ۹۱ با فشار اداره ی اطلاعات و حکم حراست اداره، ممنوع التدریس می گردد، که بلافاصله موجب اعتراض خانواده های دانش آموزان می شود و به خاطر بازتاب آن در شهر و منطقه، مسؤولین پس از ۴ روز ایشان را به ادامه ی تدریس فرا می خوانند، اما در تابستان ۹۲ حراست، حکم لغو تدریس در مدارس تیزهوشان ونمونه را به آموزش و پرورش ابلاغ می کند، و در این ۲سال ابلاغ ایشان برای روستاهای ننله و نایسر ( در حومه سنندج) صادر می گردد، با رشد کیفی دانش آموزان این دو منطقه ی محروم در اثر تلاش های بی وقفه ی این دبیر توانا و دلسوز– به عنوان مثال خرداد ماه امسال ( ۹۴ ) با قبولی صد در صد- توانایی خود را به اثبات می رساند، در مقابل با افت کیفی مدرسه نمونه ، مسؤولین آموزش و پرورش – با این استدلال که با تغییر مدیران جدید اوضاع بهتر شده است!!! – تصمیم می گیرند که باز هم از کاکه مسعود جعفری برای تدریس درمدارس خاص دعوت کنند ودر نتیجه در ۱۵ مرداد، اقدام به صدور ابلاغ در مدرسه نمونه دولتی امام شافعی می نمایند، ( تصویر ابلاغ پیوست می باشد) به محض اطلاع حراست – که بارها خود در این ۳ سال اذعان نموده است که: شما نه تنها از نظر آموزشی مشکلی ندارید بلکه از دبیران ممتاز به شمار می آیید و ما فقط مجری دستورات اطلاعات هستیم – فوراً اقدام به مخالفت می کند، و هر چه آموزش اعلام می دارد که ما به این نیروی توانا و دلسوز خود نیاز داریم و … برای کسانی که مسائل آموزشی برایشان محلی از إعراب ندارد، هیچ فایده ای ندارد، تا اینکه ۴۰ روز پس از ابلاغ اولیه، در ۲۵ شهریور ابلاغ دوم صادر وایشان باز هم به مدرسه قبلی ( ننله ) باز می گردد( تصویر ابلاغ پیوست می باشد).
ماجرا فوراً در شهر – به ویژه در سطح دبیران و خانواده های دانش آموزان نمونه- پخش می شود، تا اینکه در تاریخ ۶/۷/۹۴ جمعی از خانواده ها به اداره کل آموزش و پرورش استان مراجعه و مراتب اعتراض خود را به مدیر کل اعلام می کنند، مدیر کل در پاسخ، به ۲ نکته اشاره می کند: ۱- جریان مکتب قرآن خط قرمز نظام است و … ۲- ما مجبور به اجرای دستورات اطلاعات هستیم حتی استاندار و… و هیچ اختیاری نداریم، هر چند باز هم پی گیری می کنم !!!. که حضار هم اعلام می کنند، پس این همان مدیریت چند سال گذشته است با تغییر شماها که اتفاقی رُخ نداده چون همان حراستیهای گذشته در رأس امورند و…
شورای مدیریت مکتب قرآن این برخوردهای قرون وسطایی! را با اعضای حرکتی که – بنا بر رهنمودهای رهبرش ( کاکه احمد مفتی زاده) وظیفه اش تزکیه خود و دعوت و هدایت دیگران بدون فعالیتهای سیاسی است ، و- تنها اتهامش تفاوت ملیت و مذهب با حاکمیت است ، محکوم می نماید . در این مورد خاص نیز قضاوت را به هزاران نفر از معلمان و دانش آموزانی می سپاریم که به صورت همکار و یا محصل با کاکه مسعود سالهاست که آشنایی دارند.
حسبُنا اللهُ و نِعم الوکیلُ
شورای مدیریت مکتب قرآن
94/7/8
اولا این مدرسه غیر دولتی است ؛ دوما بچه ثبت نام قطعی نشده ؛ اصلا ثبت نام نشده که بخواد اخراج شود ؛ سر کلاس درس نرفته ؛ درست به عرضتان نرساندن؛بعد شما اگه شرف داشتی از اون 500 تا حاجی که تو منا کشته شده اند دفاع میکردی نه از یه بچه بهایی ؛ بهایی یعنی جاسوس انگلیسی، جاسوسی که جمهوری اسلامی مدرکی برای اثباتش ندارد ، پدر مادر این بچه اگه بفکر فرزندشان بودند که میرفتند جایی دیگر ثبت نام میکردن ؛ هدفشان دادن یه خبر است و کارشان هم خوب بلدند وگرنه پای شمارا وسط نمیکشیدند ، این بازی است که 170 سال راه انداختند و بلدند که ما را بازی دهند وگر نه رسانه ای کردن این موضوع جز لطمه به منافع شیعه و کشور عزیزمان چیز دیگری نیست
خوب سر کار . مهدی . مگه سند درست کردن ( بخصوص از نوع جاسوسی ) مگه برای شما کاری داره امثال بقیه سندها فورا یک سند جاسوسی درست کنید اما اینکه میفرمایید که جمهوری اسلامی مدرکی برای اثباتش ندارد حتما مزاح می فرمایید . ضمنا پدر و مادر این بچه حتما به فکر وی هستند فتوا صادر فرموده اید که بروند جای دیگر اسم بنویسند . میشه آدرس اونجا را بفرمایید که مدیر ابلهی همچون اسکندری نداشته باشد ( چون اون بندگان خدا سراغ ندارند )
دولتی یا غیردولتی بودن مدرسه، ربطی به آزادی و احترام انسانی ندارد، قانون برابری انسانها اگر می بود، کسی جرات تفتیش عقاید دیگری نداشت و این خانم از کار بیکار و محاکمه می شد،
ایران مجموعی از ملیتها و ادیان بوده و خواهد بود.
عقل بت پرستتان دیدتان را کور کرده، کمی فکر کنید معنی خدا پرستی برای شما چیست؟
سلام. منافع ایران ما با رسانه ای کردن این موضوع به خطر نمی افتد. اما قبول دارم که منافع عده ای به خطر می افتد حتماً. از جمله منافع آنهایی که مدعی شیعه گری هستند اما به جز سرکوب و تحدید و تهدید، راه دیگری برای دفاع از تشیّع شان بلد نیستند. اتفاقاً اینها همانی هستند که به بهانۀ دفاع از 500 حاجی، بر طبل جنگ و تفرقه می کوبند و لابد قرار است منافع ملی را هم از راه همین جنگ تأمین کنند. در این چند دهه، تا توانستیم منافع شخصی مان را زیر زرورق منافع ملی پنهان و دنبال کردیم. از کشته های حج و تقسیم آدم ها به شرافتمند و غیرشرافتمند به نسبت موضع گیری شان نسبت به این فاجعه صرف نظر کنیم لطفاً، به احترام همان کشته ها.
ميتي دلواپس.… هرچيز جاي خود… اگرحجاج درمنا اينگونه مظلوم ومقتول ميشوند دليل برظلم برامثال اين كودك وفرياد نكردن همنوعان اواست . ?? درقران مجيد ايه داريم : اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا والله علي نصرهم لقدير
از کجا معلوم تو جاسوس انگلیس نیستی؟
مدرک؟ همین نوشته سراپا تفرقه افکنانه ات!
می خواهی بین ایرانیان تفرقه بیاندازی! می خواهی ایرانیان را به جان یکدیگر اندازی!
اینقدر درک نداری که کسی را بدون مدرک نمی توان متهم به جرمی کرد؟ مشت خودت را باز کردی!
زایران به اندازه کافی حامی دارند. این فرزندان ایران زمین هستند که بی پناهند و کسی از حقشان دفاع نمی کند.
جناب مهدی
از قدیم گفته اند….
1. سه دزد دارد خداوند الهی …حاجی و مشهدی و کربلایی.
2.ب////////////////////
3.کسیکه با اینهمه فقر و بدبختی در کشور به حج یا کربلا و یا شهرهای زیارتی می رود بویی از انسانیت نبرده .
4.اصلا حج و کربلا و …بما چی؟اگر کسی هم مسلمانست و با وجود انچه گفته شد به حج می رود و الله را به خدمت به هم میهنانش ترجیه داده بما چی که برایش اشک تمساح بریزیم؟مگر او اشکی برای کسی ریخته؟مگر چنین فردی جز ///// کاری کرده تازه رفته حج //// هم شده.اینها چه نفعی به منافع ملی و مردم ایران می رسانند؟
5. همین بهایی ها را که این حرامیان اینچنین بر نمی تابند و از حقوق طبیعی و انسانی محروم کرده اند که منفعت شان برای ایران هم از نظر اقتصادی و معنوی و ایراندوستی صدها برابر از این اراذل و اوباش بیشتر است.چون اغلب شهرهای مهم ایران از شیراز و اصفهان و تهران و تبریز …برای آنها مقدس است.و با برپانمودن زیارتگاه دراین شهرها ملیونها بهایی و بابی توریست به ایران سرازیر می شوند و مکه و مدینه و کربلا و سایر قبور ///// را بی رونق می کنند. در ایراندوستی بهاییان و بابیان هیچ شکی نمی توان داشت چون هم باب و هم بها هردو ایرانی بودند.ایا دلایلی محکمتر از اینها برای ضدیت کور و بی رحمانه با بهاییت آخوندها لازم دارند؟مگر چند بار باید مردم ایران از این اراذل و اوباش فریب بخورند تا دست آخوند را بخوانند؟
و اما در مورد خصوصی بودن مدرسه ایی که دانش آموزی 10 ساله را نپذیرفته حرف شما بسیار نا آگاهانه و ناشیانه است.
تمام انسانهایی(بدون هیچ اما و اگری) که در مرزهای شناخته یک کشور زندگی می کنند باید در برابر قانون یکی باشند و هیچ قدرتی چه حکومتی و چه خصوصی حق تجاوز به حقوق آنها را ندارد. هیچ مؤسسه خصوصی نمی تواند از این قانون مستثنا باشد.شما آنچدان از دبستان خصوصی صحبت می کنید که گویا چون خصوصی است هر غلطی که خواست می تواند بکند؟همچه چیزی در عقب افتاده ترین کشور هم نیست .هیچ دبستانی چه خصوصی و چه عمومی نمی تواند از چهار چوب اموزشی کشور تخطی کند.این دستور انسان ستیز و تبعیض آفرین آموزش و پرورش اراذل و اوباش اسلامی است که که دست چنین افراد کوته فکر و متصعب و ابله را آنچنان باز گذاشته که دگراندیشان این بوم را از حقوق اولیه شان در این 40 سال محروم کرده و همچنان به آن ادامه می دهند.این اوباش با وارد کردن دین و قوانین خرافی و انسان ستیز در حکومت خود را صاحب جان و مال مردم میدانند و حکم الله را به مردم زورآور می کنند.بهمین جهت ما بعنوان سکولار با چنین قوانینی که راه را برای دخالت نظر و عقیده شخصی افراد برای انجام اعمال فراقانونی باز گذاشته مخالفیم و برای رسیدن به چنین هدفی جدایی دین و عقیده از حکومت و تصویب قوانین بر مبنای حقوق بشر و ارجمندی و برابر انسانها در برابر قانون را پیشنهاد می کنیم.چون تنها در چنین جامعه ایست که دین و عقیده مربوط به حریم خصوصی است و از گزند توهین و درشتگویی دیگران برحذراست.در چنین جامعه ایی مسلمان می تواند در جواب آنها که می گویند چرا به مکه می روی بگوید من مسلمانم و اعتقاد دارم که بجای اینکه پولم را در لاس وگاس خرج کنم در مکه گاس یا کربلا گاس … هزینه کنم تورو نه سنه؟
خوب مهدی خان جنابعالی و ابلهانی چون اسکندری هم اگر یک جو شرف انسانی در وجودتان داشتید این بچه بیچاره و بیگناه و به سن بلوغ نرسیده را ثبت نام می کردید تا منافع شیعه به خطر نیفتد! اگر فتوا می خواهی و نظر فقهی در همین سایت نظر سید مرتضی به عنوان یکی از عالمان و متخصصان اسلامی در قم چند بار ثبت شده و ایشان هم معترضند پس شما از کجای وجودتان جاسوس بودن یک بچه را درآودید؟.تازه فکر میکنید چرا هیچ آدم با شرفی در دنیا در قضیه منا با ما همدردی نکرد و پیام تسلیت نداد چون تا دلت بخواهد در همه جای دنیا بیشرفی کرده ایم(یک نمونه اش همین بچه حی و حاضر که جنابعالی به جرم جاسوس بودن ثبت نامش نمی کنی) و باشرفان را دیگر، گذری به کوی ما نیست. تازه وقتی فرمانده سپاهت علنا و بدون اثبات و حتی ارائه یک شاهد مکحمه پسند از جنایت و عمدی بودن سعودی، با وقاحت تمام یک کشور مسلمان و البته احمق و از داخلیان مفلوکتر را تهدید شدید به جنگ می کند، نوری زاد با شرف چه کاره است که پا تو کفش او کند و فریاد بلندتر و تهدید توخالیتر در کند.
ای ننگ مدیران مدارس با شرف، تو که بدون تردید تاکنون،مالیخولیای افکار مسموم و ضدّ انسانی خود را روی امانتهای مردم در محیط مدرسه پیاده کرده ای، حاصل ۶۰ سال عمر تو همین ننگ و انزاجاری است که بر پیشانیت حکّ شده، چطور لختی فرصت اندیشیدن نداشتهای که همین عارفهای ۱۰ ساله آینده ای در پیش رو دارند که ای بسا هر عارفی دریای توان بلقوهٔ در خود دارد و بارقهٔ امیدی هست که در آینده بر پیشانی دنیای بشریت خواهد درخشید و وجودش ناجی بزرگی نشود که داغ ننگ هزاران هزار چون تو موجودات ضدّ بشری را از صفحه حضور در آینده پاک نخواهد کرد؟ آینده مال اوست تو چه جز لعن و نفرین و ننگ برای خود باقی گذاشته ای؟ دوستان موضوع اصلی این پست فقط حقوق پایمال شدهٔ یک کودک ایرانی است و محل رجوع بسیارانی خواهد بود و یا میشود و موج عظیمی را میتواند ایجاد کند، ای کاش شمایان در این پست روی این موضوع هم متمرکز میشدید. عارف عزیز، نمونه و نمایندهٔ هم وسن و سالان و دانش آموزانی هست که در این دیار ملا زده گرفتار گونههای مخوف اسکندریهایی شده یا میشوند که اطلاع رسانی و واکنش میتواند موجب پیشگیریهایی در تباه شدن ابتداییترین حقوق انسانی این آینده سازان باشد. دریغ نکنیم. نوریزاد عزیز و شجاع و بزرگ دست شما را میبوسم.
سلام.
1-مازیارعزیز.خسته شدیم ازبس گفتیم وخواندیم.به عمل کار براید.عمل وعمل براساس عقل وتدبیر حلقه مفقود شده دراین سرزمین به گندکشیده شده است.
2-درباره اینکه ماچگونه ماشدیم.درفرصتی مناسب خزعبلات خودم راخواهم نوشت.
3-اما درباره قزلباش ها.
ظلم وستم وتباهی ناشی ازغائله مغول درقرون 8مردم را سوق داده بودبه سوی انزوا وگوشه گیری.عرفان وتصوف که دوامرجداگانه اما همواره درکنارهم اورده میشوددراین گروه رشدعجیبی داشت.ومردم دسته دسته به گروههای مختلف تصوف میپیوستند.عمده مشخصه این تصوف گوشه گیری وعدم علاقه به دنیاومادیات بود.حالا بمانداینکه چیزی هم نداشتندوازسرناچاری بوده.وگرنه همان مردم اگرفرصت وامکان داشتندخودشان رابه خریت نمیزدندوعضوبه اصطلاح تصوف وعرفان نمیشدند.به هرحال.شیخ صفی الدین اردبیلی ساکن شیخ کلخوران اردبیل گذران عمرمیکرده واندک دوستدارانی نیزداشته.وی طی سفری با شیخ زاهدگیلانی اشناوشاگردوی شد.وازبخت واقبالی که داشت موردعلاقه شیخ زاهدواقع شدکه برای خود طرفدارانی داشت.این شیخ زاهدهم صوفی بود.منتها صبغه شیعی هم داشت.البته نه شیعه با مشخصات امروزی.یک موضوع مهم هم ثروت شیخ بودکه طرفداران وی برای دیداربااوبرایش تحفه میاوردندوملک واملاک زیادی هم داشته.بامرگ شیخ اصولاوبنابه عرف میبایست پسرارشدجانشین وی میشداما ازشانس شیخ صفی که دامادشیخ زاهدنیزشده بود.وی وصی وجانشین اوشده واختلافاتی نیز بین اولادشیخ زاهدبا شیخ صفی درادامه پیش امد.که مطابق عرف روزگاربه نفع کسی که قدرتمندبودادامه یافت.شیخ اردبیلی بساط قدرت رابه خانقاه اردبیل منتقل کردوازدور برملک واملاکی که مفت صاحب شده بودرسیدگی میکرد.خانقاه شیخ صفی دراردبیل هنوزرنگ شیعی نداشت.وبراساس همان مشخصات تصوف یعنی دوری از علایق دنیوی استواربود.با ثروت وامکاناتی که خانقاه داشت گروههای مختلفی کرامات متعددی ازشیخ اردبیل دراطاف واکناف شایع کرده ومردم نااگاه وخرافی ان روزبرای دیدارشیخ راهی خانقاه اردبیل میشدندکه رفته رفته ازقبال هدایا ونذورات اهدایی صاحب ثروت هنگ هفتی میشد.بعدازمرگ شیخ به تبع عرف روزگارشیخ مرده صاحب کرامات عدیده ای شدوبرارج وقرب خانقاه افزوده شد.بطوریکه پیروان خانقاه ازپرداخت مالیات به شاه معاف شده انرا به خانقاه میپرداختند.صحبت به درازانکشد.بااین همه این شیخ جنیدنواده شیخ صفی بودکه اهداف دورودرازی داشته وباان همه ثروت وطرفدار درفکرتاسیس قلمروبرامد.دراین برهه که قرن نهم است ازجمله طرفداران خانقاه اردبیل شیعیان غالی اناطولی بودند.اینهااز طرفداران گروههای مختلف عرفان وتصوف ازجمله مولویه وبکتاشیه وغیره بودندکه دراناطولی عده اشان زیادبود.وبامخالفت قدرت محلی وحمله قبلی تیموراینها پراکنده وعده زیادی حامی خانقاه اردبیل شدند.پیوندبین خانقاه وتصوف صفوی با تشیع رفته رفته داشت شکل میگرفت.وسلطان جنیدکه لقب شیخ رابا سلطانی عوض کرده بوداهداف خودرا در رنگ تشیع بهترمیتوانست پیش ببرد.چرا؟چون اولا طرفداران قدروجنگجوی اناطولی اغلب شیعه غالی بوده وازطرفی دیگر.قدرت هایی که سلطان جنیددرصددمقابله باانان بودسنی مذهب بودند.نمیشدکه سنی باسنی بجنگد.پس نیازبه اختلاف نگرش ودیدگاه بودکه چه بهترازسنی وشیعه.طرفداران خانقاه صوفی را همچون خدا دانسته وبرایش جانفشانیکردند.شیخ حیدرکه دردل صفویه حیدریه را تشکیل داد.خود خداوندخطاب میشد.طرفداران خانقاه درجنگها بافریادجانم فدای حیدروشعارها وباورهای مشابه درصدد براوردن ارزوی صوفیان صفوی درتشکیل قلمرومستقل بودندکه شاه اسماعیل توانست بااعلام مذهب رسمی تشیع درتبریزبه این هدف تحقق بخشید.قدرت اصلی شاه اسماعیل وخانقاه صفوی قزلباش ها بودند که اغلب شیعه غالی بودند.واوصاف مافوق بشری برای شاه قائل بودند.جنایات این اسماعیل ملعون بی شماراست.وبااینکه عرف روزگار جنگ وپیکاربین قدرتهای موجودبوداما قساوت وبی رحمی که این ملعون داشت روی چنگیز رانیز سفیدکرده.برای اگاهی ومطالعه این توحش به منابعی که دوستمون کاوه معرفی کرده مراجعه کنید.برای نمونه گروهی بنام تبراییان تشکیل داده بود.کاراین گروه چه بود؟اینها به هرشخصی میرسیدند اون شخص بایست خلفای سه گانه وعایشه را لعنت میفرستادنداگرتمردمیکردندبه طرز فجیعی کشته میشدند.
ازپیوندبین تشیع وتصوف صفوی گفتم.چون اسماعیل مذهب رسمی کشور راتشیع اعلام نمودامدنددیدند برای اداره مملکت نیازمندشرع وفقه جعفری هستند.از طرفی چون قبلا حاکمیت با اهل سنت بوده عملا چیزی ازتشیع وفقیه شیعی وجودنداشت.ان وقت از جبل عامل لبنان وبحرین که دران شیعیانی بودندشروع به اوردن عالمان شیعی کردند.با حاکمیت عثمانی دراکثربلاداسلامی این مهاجرت شیعیان به ایران تازه شیعه شده شدت گرفت.محقق کرکی بزرگترین این عالمان بودکه ازسوی شاه تهماسب به قدرت اول مملکت بدل شد.وخودرا نماینده کرکی دانست.این کرکی هم شروع به تربیت طلاب واعزان انهابه سرتاسرایران مودکه بعداز10سال کشمکش اسماعیل مرزهای جغرافیایی ان تثبیت شده بود.دراین زمان قرن دهم قدرت مطلقه دردست شاه بودکه صوفی ونماینده امام غایب بود.هرچند درحرف تهماسب خودراگماشته کرکی میدانست.اماقدرت اصلی دردست شاه بودکه صوفی بوده ازجانب قزلباشها حمایت میشد.قدرت دوم طوایف قزلباش ها بودندکه رفته رفته قدرت اینها محدودوبه زودی توسط قشرجدیداخوندوروحانیون که یکسرازاعراب بودندمحدودشد.بطوریکه علامه مجلسی تصوف را بدعت وحرام دانسته ازریشه قزلباشها معدوم شدند.ضلع سوم قدرت روحانیون عرب وشیعه بودندکه قدرت اینها ازطریق امرقضاوصدارت موقوفات وقدرتی که شاه به اینهاداده بوددر برقراری شریعت بین مردم ومهمترامر اموزش نیز دردست اینان بود.
ازاین مثلث قدرت قزلباشها به زودی مضمحل شده شاه نیزباحمله محموافغان به تاریخ پیوست.واستغاثه ودرخواست کمک از امام غایب نیز سودی نبخشید.اما ضلع سوم این قدرت که دربیت مردم یکسربیسوادوعوام که باخرافات اینها شکل گرفته بودندبه زودی وباگذراندن یک دوره فطرت درزمان قاجارکم کم دوباره قدرت رابه دست گرفت.وباسلسله اقداماتی وسیاست های منطقه ای وجهانی درسال57قدرت رادردست گرفتند.
نکته مهم دراین میان این است که ایا واقعا تشیع اصلی درشکل همین تشیعی بودکه درزمان صوفیان شکل گرفت؟جواب منفی ست.درواقع متون مذهبی زیادی تحریف وتالیف وبنام تشیع انتشاریافت.خصوصاخرافات عزاداریها درشکل های جدیدی چون روضه خوانی وقمه زنی وتعزیه ومجالس عمومی شکل یافته وترویج شدکه قبلادربین شیعیان سابقه نداشت.حتی در روزگاری که دولت شیعی چون ال بویه برسرکاربودونزدیک تر به دوران ائمه بود،همچین رسم ورسوماتی نبودو اکثر انها ساخته پرداخته همین صنف تازه تاسیس اخوندبود.که کوچکترین منفعتی ازاینها عایدمردم ایران دراین 400وچندسال نشده که مسبب اصلی وضعیت کنونی همین صنف بوده که البته به اتکاوحمایت توده بی شمارعوام.
یک نکته مهم دراین بین این است که اغلب ازوضعیت موجودگله ای ندارندوان را ایده ال میدانندکه اگربا اندکی مزایای حقوقی بیشترباشدعالی ترخواهدبود.این من و عده ای معدود دیگرهستیم که غلط اضافه میکنیم وشکایت داریم وفریادعدالت خواهی وازادی خواهانه امان بلنداست وخواهدبود.هرچندبگویند دراین روزگارانچه به جایی نرسد فریاداست.اماامیدواریم نسیم ازادی واقعی دراین مملکت باشدت بیشتری بوزد.هرچندان روز را من ودوستانم نخواهیم دیداما امیدواریم این اندک تلاشها ودغدغه هایمان سب بیداری وجدانهای خفته وبه خواب رفته باشد.
“”خسته شدیم ازبس گفتیم وخواندیم.به عمل کار براید.عمل وعمل براساس عقل وتدبیر حلقه مفقود شده دراین سرزمین به گندکشیده شده است””.
(عباس انعامی)
حالا پیشنهاد عملی شما چیست؟ سفر تفریحی به ایتالیا؟
خواندن نیز کفایت می کند، انتشار نیز منعی ندارد. سپاس که دغدغه امور جامعه را دارید.
هزار دشمنـم ار میکنند قصد هـلاک
گرم تو دوستی از دشمـنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفـس نفـس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صـبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به کـه دیگری مرهـم
و گر تو زهر دهی به کـه دیگری تریاک
بـضرب سیفـک قتـلی حیاتـنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سـپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نـظر کـجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
بـه چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
کـه بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
/////////////////////////////////////////////////////
دسـت از طـلـب ندارم تا کام مـن برآید
یا تـن رسد بـه جانان یا جان ز تـن برآید
بگـشای تربـتـم را بـعد از وفات و بنگر
کز آتـش درونـم دود از کـفـن برآید
بـنـمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگـشای لـب کـه فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نـگرفـتـه هیچ کامی جان از بدن برآید
از حـسرت دهانـش آمد به تنـگ جانـم
خود کام تنـگدسـتان کی زان دهـن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عـشـقـبازان
هر جا کـه نام حافظ در انـجـمـن برآید
//////////////////////////////////////////////////
سلام جناب ناشناس
ازغزل اولي حافظ كه مخاطبش خودخداونداست واقعا مسرور ومبتهج گشتم احسنت هم به انتخاب شما وهم معرفت وعشق حافظ به خداي لاشريك له كه برخي ها كه خودرا صاحب انديشه مي دانندعرفان اورا نوعي فرهنگ عاميانه تلقي مي كنند !.
اين ابيات غزل اولي كه شما مكتوب كرده ايد درواقع جواب مستدلانه خودلسان الغيب
به اين حافظ شناسان است كه بقول برخي مورچه هم پندارد كه خداوند دوشاخك دارد ؛حافظ شناسي وعرفان حافظ شناسي اين آقاي انديشه ورز هم ازاين قبيل است . خودش به وجود خدا باورندارد خيال مي كند حافظ هم چنين بوده است وازفرهنگ عاميانه پيره زني تقليد كرده است واشعاري عاشقانه مادي گفته است.
امااين ابيات عارفانه وعاشقانه حافظ به تمام ريشه هاي ايشان جواب گفته است:
“بـضرب سیفـک قتـلی حیاتـنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سـپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نـظر کـجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک.”
حافظ راهم هركس بقدر دانش خويش كندادراك.
بدروداي نازنين نكته دان وناشناس؛ ازاين ذوق و حسن انتخابت بي نهايت سپاس.
مصلح
مشت است نشانه ی خروار
بیداد کرده ایران آوار
ایرانی بوده خداپرست
دوست می داشته زندگی و هست
گفتار و اندیشه و کردار نیک
با خدایش میکرد نزدیک
انسان دوستی و همیاری
خرد و وجدان بودش یاری
کنون دین پرست شده
ضد انسانیت و هست شده
دروغ تا کی بر خود بشر
مرگ از جهالت سرمست شده
هر جا که ظلمی رفته باشد پرچم جوانمردی فرو افتاده باشد نوریزاد انجا حاضر است.
چرا به اموز ش و پرورش شکایت نمی کنند. یک مدیر که نمیتواند خارج از ضوابط عمل کند.
آموزش پرورش با حزه علمیه (تفاهم نامه ) بخوانید قرارداد منعقد کرده اند > که این قرارداد یعنی ……..
جناب ناشناس منظورت امرزش پروش است لابد؟!
ضد ایران و ملت ایران بودن
امت پروریدن و سرودن
از بین بردن ملیتها ست
از بین بردن ایران ماست
تکرار تاریخ نیستی آفرین است
ایرانی
تا کی دروغ بر خود و دیگر
اسلام همین است
در کشور آزاد و برابر
خانم اسکندری بر ضد قانون است
برابری و آزادی را تعریف کنید
حقوق انسانی را تعریف کنید
تبعیض و آپارتاید را تعریف کنید
تفتیش عقاید را تعریف کنید
وجدان و آدمییت را گذاشتید کنار
خداپرستی تان را تعریف کنید
جایی که ملاک نه انسان بودن است
دگر دین و دگر اندیش
را نه جای زیستن است
مردم آزاری و کین ورزیدن است
اکنون ایران زمین است
حکومت دین است
هرروز سرمان باید به جایی گرم باشد تا فکر انقلاب دیگری نباشیم که رهبر مجبور باشد جسم ناقصش را پیشکش کند تا…
خبر “یک اختلاس ۱۸ میلیارد تومانی در بازار ارز ایران “را شنیده اید؟خبری که امروز صدا امریکا ان را منتشر کرد پس گفتن مرگ بر امریکا فراموش نشود که ثوابش از فرستادن صلوات بیشتر است !!در عوض “«صدور مجوز ساخت ۲۰۰ پمپ بنزین» در ایران برای شل و توتال !!!حالا کی دارد سود میبره؟ کدام اقازاده این قرارداد را بسته و؟پس اگر هروز برایمان موضوعی برای گفتن اعتراض جور نباشه و سرگرم نباشیم اون وقت چه می شود؟
على1 درودى از بن جان
پاسخ به نوشته انتقادى ات در پست پيش در باره سكولاريسم و تنوع دينى
دوست دورادور و انديشه ورز : از توصيف جنگ هفتاد و دوملت و نزاع هاى بى پايان گفتارى و كشتارى كه نام آن را تنوع دينى مى گذارى- عبارتى كه دلالت و احساس زبانى متفاوتى را برمى انگيزد -چطور نتيجه مى گيرى كه اين توصيف به معناى امكان برآمدنِ سكولاريسم از تنوع دينى است ؟ نقدت براى من ارزشمند است از همين رو پرسش مى كنم تا اگر مايل بودى بيش تر توضيح دهى . بله ، دگرسالارى در ژرفاى ناخودآگاهى جمعى ما ريشه جان سختى دارد ، اين ناخودآگاهى دست كم بايد در انديشه نگارى هاى اهل فكر به سطح خودآگاهى بيايد . اين نيز صرفاً با خودخوانى فردى ممكن نمى گردد . چرا كه مسئله در اساس فردى نيست . فروكاست مسائل به امر ذهنى و فردى خود از رسوبات تهذيب نفس دينى است . طور ديگرى بگويم : شما مى گويى:” تنوع دينى در جامعه ايرانى از سر سبكسرى است نه تعقل ريشه دار” بگذريم كه تنوع دينى در سطح عمومى – و نه مدرسى – هيچ نسبتى با تعقل ندارد تا چه رسد به تعقل ريشه دار ، اما به دو قطب مطرح شده در جمله ات دقت كن : سبكسرى و تعقل فردى . هر دو ذهنى و به اصطلاح سوبژكتيو اند . در اين حكم شرايط عينى و واقعى هيچ به حساب آمده ، من دارم كم كم به اين نتيجه مى رسم كه تمامى فرقه هاى متكثر در فرهنگ دينى و تا حد زيادى در فرهنگ مدرن نيز از ذهن حقيقت جويى در آن سيارك فرضى كذايى كه در ريشه ها بارها تكرارش كرده ام بر نيامده اند بل اين نزاع هاى گفتارى و كشتارى را مناسبات قدرت دگرسالارانه نقش زده اند . دوست دورادورى از لندن مدتى پيش در همين سايت شريف باب گفتگويى انتقادى با من باز كرد . نقدش آن بود كه من ديدگاهى ايدئاليستى دارم . من البته خودم در باره خودم چنين نمى انديشيدم ولى خب ، نقد بالاخره مى تواند هشدارى باشد. ايشان شرائط اقليمى را بيش از هر چيز در دوام استبداد در سرزمين ما نقشمند مى دانست . من نقش جبر جغرافيايى و اقليمى را انكار نمى كنم اما در نهايت باورم اين است كه پديده هاى فرهنگى و تمدنى برآمده از كشمكش ديالكتيكى ميان انديشه و هستى اند و منشأيت آنها را نمى توان صرفاً به يكى از اين دو فروكاست . اين دوست كه مدتى است ما را از حضور خودش بى بهره كرده است هشدارى به من داد كه براى من سودمند بود. مضموناً نقلش مى كنم . ً گفت : توصيف پديده ها كافى نيست . بايد ديد پديده ها چگونه هستى ياقته اند . حرف دل مرا مى زد ، أما لابد جايى از كار من اشكال داشت كه حرف دلم شده بود انتقاد از حرفم . كم ترين حاصل اين گفتگو اين بود كه مثلاً سبكسرى يا تعقل يا هر امر ذهنى ديگرى در زمينه اى واقعى و تاريخمند هستى مى يابد كه مى توانى اسمش را گفتار يا ساختار يا فرهنگ يا روح قومى يا قلمرو اقليمى يا چيزى ديگرى بگذارى . بدون شرحه شرحه كردن اين زمينه ، آن هم در فرايند تاريخى اش، صرفاً با اين حكم كه هر فردى بايد خود را بكاود راه به جايى نتوان برد.نقدت را بر چشم مى نهم اما به روال نقد آن دوست گرامى مى خواهم بگويم كه اساس اين فكرت كه تنوع دينى صرفاً ناشى از تعقل يا ميل (در اينجا سبكسرى ) باشد گونه اى تقليل گرايى كانتى است كه نقش عوامل تعيين كننده عينى را ناديده مى گيرد و جسارت نباشد نوعى نصيحت الملوك است كه با فكر خودت هم در نوشته هاى ديگرت نمى خواند . از جمله با آنچه در باره رابطه قدرت و دوگانه حق و باطل در تاريخ اوليه اسلام به مازيار گرامى نوشته بودى و من يكى بدون تعارف از آن آموختم . .
بارى ، مطلب را پيچيده نكنم . سكولاريسم به هيچ وجه با بى دينى و بيخدايى يكى نيست ؛ نه در معناى لفظى ، نه در تعاريف آكادميك. مرا به ياد اين گفته منبرى هاى زمان شاه انداختى كه براى ايفاى نقش چپ كشى ابتدا با فرياد در باره الحاداستالين داد سخن مى دادند تا سر انجام بگويند همين آقاى استالين در دمادم احتضار گفت:” به خدا پرستان بگوييد براى من دعا كنند”. در يك شرائط بحرانى كه هيچ در حالت عادى هم ممكن است كسى در دل به خدا يا مسيح يا جهان ديگر اعتقاد داشته باشد . او مى تواند سكولار باشد به اين شرط كه محل ابراز تنوع انديشه ها أعم از دينى و غير دينى را محدود به اگورا يا به قول كانت محدود به Öffentlichkeit يا فضاى عمومى اى بداند كه در آن خردورزى و گفتگو در شرايط حتى الامكان امن و برابر و آزادانه باشد . اين را كانت در مقاله معروفش در باب روشنگرى در سده ١٨ توصيف كرده است . كانت خودش هم مسيحى معتقدى بود. هنوز از دموكراسى و صندوق رآى هم خبرى نبود ، اما آنچه كانت توصيف مى كند جان و جوهر دموكراسى سكولار است . به زبان ساده تر بگويم : تو مى توانى ديندار باشى ، مى توانى ماركسيست باشى ، ماركسيسم هم دينى وارونه است . اين دين نيست كه سد راه سكولاريسم است و در عين حال سيد جواد طباطبايى يا هركس ديگرى نيز اگر اسلام يا هر دينى را سكولار بداند معناى سكولاريسم را به درستى درك نكرده است . محمد عابد الجابرى و امثال أو نيز كه مى خواهند از ابن رشد يا ابن خلدون عصبيت گرا سكولاريته اسلامى بيرون آورند يا ديندارانى كه مى پندارند دو ناهمسازه ذاتىِ دموكراسى و تئوكراسى يعنى قيصر و مسيح را مى توانند آشتى دهند، دانسته و ندانسته خود را گول مى زنند. سكولار واقعى با دين ستيزه ندارد ، با رابطه معبد پرستانه و دگرسالارانه با هر چيزى ستيزه دارد . اين گونه رابطه ها در فضاى عمومى و در معرض گفتگوى خرد ورزانه يا عقلانى مى شوند يا از دور خارج مى گردند . سكولاريته مشروط كردن حكومت به تمشيت امور دنيوى و عصرىِ جامعه و ممنوع ساختن آن از توليت هر ايدئولوژى و عقيده اى است كه دينى است يا همچون دين در باره نظام هستى و خلقت و آخرت – اعم از قبول يا رد آخرت- مكتبى بنيان نهاده است . يكى از بنيانگذاران جمهورى آمريكا مى گويد :” حقيقت را به حال خودش بگذاريد ، خودش از خودش دفاع خواهد كرد” نه حكومت و دولت و نه هيچ نهادى كه موجوديتش متكى به زور و امكانات مادى نابرابر است مجاز نيست حقيقتى را كه مقدس مى داند بر فصاى عمومى زور آور كند أما حق دارد در اگورا از حقيقت خود همچون هرانديشه نامقدسى با كلمه و كفتگو دفاع كند . سكولاريسم حتى به سود دين است اگر در دين حقيقتى باشد. اين يك سر سكولاريسم است و سر ديگر آن فضاى عمومى آزاد و بى بيمى است كه در آن هر كتاب ، انديشه و مذهبى – اعم از الحادى و الهى- در معرض نقد قرار مى گيرد و خود به خود اسطوره زدايى ، خرافه زدايى و تقدس زدايى مى شود . همين سايت شريف نمونه اى مجازى از فضاى عمومى سكولار شده است . آقايان مصلح و مرتضى نيز در اين جو تا حدى سكولار شده اند و از همين رو من و شما مى توانيم آيت الله مرتضى را دوست خطاب كنيم يا فارغ از فضاى تقدسى كه يك آيت الله فراگرد خود مى تند با ايشان دعوا و شوخى كنيم. ممكن است كه بازشدن فضاى عمومى اى كه از يك سو سركوب ظالمانه در آن نفرت انباشته و از سوى دگر همان سان كه به درستى اشاره كرده اى ستيزه و سبكسرى در آن انديشه را خاموش كرده است ، يك دورانى از إفراط هايى چون ناسزاگويى برخى از
به مقدسات را از سربگذراند، أما در واقعيت فوران نفرت انباشته ديرى نمى پايد ليك حكومت كردن با اين مقدسات آينده اى وخيم تر حتى براى دين دارد . در تمامى تاريخ حتى يك مورد حكومت دينى و عقيدتى سراغ نداريم كه خودش اولين دشمن خودش نبوده باشد.شايد درخواست خودخواهانه اى باشد اگر خواهش كنم كه مطلبى را كه در باره دموكراسى اعتبارى و تصادفى در ريشه هاى ٣٤١ ذيل پست ملايان نخبه كش نوشته ام نظرى افكنى . حكومت عقيدتى ممكن است بر حسب يك تصادف – مقارنت با خواست اكثريت – در يك زمان دموكراتيك هم بشود يا بنمايد أما از آنجا كه ذاتاً نمى تواند دموكراتيك باشد پس به محض قدرت گيرى فضاى عمومى را منحصر به خود مى كند و خواست ذاتاً متغير عمومى را ابدى مى گرداند . اين بدان معناست كه سكولاريسم لازمه دموكراسى يا كسب حقانيت و مشروعيت حكومت از خواست عمومى است نه از امرى ما وراء الطبيعى .سكولاريسم لازمه حقى انسانى به نام آزادى بيان و نشر انديشه است چه براى ديندار، چه براى بى دين . جنگ و كشتار و خشونت پيامد گزيرناپذير هر حكومت عقيدتى است و عملاً هم چنين بوده است . كشتار و خشونت ممكن است علت هاى ديگرى چون آزمندى اقتصادى و نژادپرستى نيز داشته باشد ، أما سكولاريسم هرگز نمى تواند عامل كشتار و سركوب و شكنجه باشد مگر با خلط مباحث به چنين نتيجه اى برسيم . شما كى ديده اى كه فيلسوف يا دانشمندى فيلسوف يا دانشمند ديگرى را مهدورالدم كند ؟ سكولاريسم خلع سلاح عقايد است از زور تعصب و خشونت . زبان حالِ سكولار خطاب به عقايدى كه بر سلاح و زندان و ارعاب حكومتى تكيه دارند اين است : بيا اين پايين و فقط با كلمه و انديشه حرفت را بزن .
على1 ارجمند: طبيعى است كه رسيدن به اين دستاورد بزرگ انديشه سياسى با موانع بسيارى از جمله نمونه هايى كه بر شمردى مواجه است. حتى من بر آنم كه هنوز در كشورهاى غربى هم سكولاريسم ناب و بكمال تحقق نيافته است . فضاى عمومى در دموكراسى هاى پيشرفته نيز تنها در اختيار گفتگوى ميان اذهانى در شرائط آزاد و برابر نيست . مراكز انباشت پول و كارتل هاى رسانه اى و صنعت فرهنگ سازى و بمبارد تصويرها و عوامل دخيل ديگر در كارند ، اما ايران عزيز ما و همه جهان هيچ راهى جز حركت به سوى سكولاريسم راستين ندارند اگر جهان مطلوب ما همان جهان دادگرانه و بى بيم و شاد و آبادى باشد كه از دير باز فردوسى و حافظ نيز آرزومند آن بوده اند .
گويد سنگ لعل شود در مقام صبر
آرى شود و ليك به خون جگر شود
با سپاس از نقد خوبت
با لطف مکرر میزبان، مطالبی خطاب به علی1 گرامی و دوست دیگری که “ناشناس” ذیل کامنت ایشان نوشتهبودند (و هزار ای کاش که دوستان یک شناسه اختیار کنند تا بتوان رشتهٔ صحبت را پی گرفت) ذیل پست قبلی منتشر کردم . حالا که متن فوق از کورس گرامی را میخوانم هم پشیمانم و هم از جهتی، خوشحال!
پشیمانم چون در مقایسهٔ زلال اندیشه و ساختاری که از قلم ایشان جاریست، ناسازی و آشفتگی نوشتهام صد چندان آزارنده است، و خوشحالم از این جهت که لب و باطن بعضی از آشفتهگوییهای خود را در زلال نوشتهٔ ایشان بازشناختم.
نمیدانم اگر ازیشان (جنابان کورس و علی1) درخواست کنم، نه به تفصیل -که زیاده خواهی است- بلکه رؤس ضعفها و خطاهای اینجانب را برشمرند؟ جناب نوریزاد لطف زیادی به آن نوشته داشتند و من بیشتر از پیش، از ضعفها و اشتباهات آن احساس مسئولیت میکنم.
کورس گرامی
در نسبت میان دین و سکولاریسم که موضوع حاد و چالش زای سرزمین ماست-و طبعا هر اندیشه ورزیی را باید منحصر به این درد میهنی درونی کنیم-اگر بخواهیم بجایی روشنتر گام بگذاریم باید نقاط عزیمت را مشخص کنیم. نقطه عزیمت رفتن به سمت سکولاریسم به نظر ناقص من، مطالعه عمیق دین است تا به شبه دینهای متأخری مانند مارکسیسم و عرفان آغشته نشود.(کنارنوشت: همچنان نقد دین بنیاد هر نقد مدرنی است) من با اجازه شما سکولاریسم را رو کردن به دنیا برای حل معضلات دنیا تعریف می کنم که به نظرم بنیادترین تعریف سکولاریسم است. منظورم از رو کردن به دنیا یعنی در به یقین رسیدن در اینکه هر چیز انسانی دنیایی را باید مقدورات فردی جمعی و طبیعی این دنیا حل و رفع کنند و بهبود و برابری، آزادی و رفاه و ایدئالهای دیگر از بازگشت به این نقطه می آید. مرجع ما در گفتگوی ما برای رسیدن به اینها چیست؟ سکولاریسم: تعقل درونی. تعقل درونی نسبت وثیق با بیرون و غیریت دارد و بی غیریت خوداندیشی ناممکن است(پس چندان تقلیل به فردگرایی ذهنی نمی یابد) اگر مرجع همانی باشد که در دنیای عرفان و پیش از آن بوده و عده ای بخواهند با توسل به نیرویی بیرون از خودشان، راه بگشایند همان چیزی می شود که تاکنون بوده. پس من از نقطه عزیمت بحث می کنم و دغدغه ای که برای چرایی نرفتن به سکولاریسم به ذهنم می رسد. حال فرض کنید در ذهن ارجمند کورس خروج از آن صغارت کانت یعنی مرجع دیگری(مرجع غیردنیایی) غیر خود را بنیاد فکر خود کردن، وجود داشت، آیا ممکن بود که رو کردن به فضای عمومی در ذهن مبارک او رخ بنماید به عنوان وجه مشترک هر فکر سکولاری؟(بحثهای ماکس وبر در اثربخشی دین و پروتستانها در سرمایه داری نو به نظرم تنها به قناعت و امیدواری ربط دارد که می تواند از مشترکات هر دو دنیای پیشا سکولار و سکولار باشد اما ربطی به سکولاریسم ندارد یعنی نمی توان مستدل کرد فرد دیندار بتواند در محقق کردن دنیای مدرن سکولار بکوشد چون با آنچه او را به سمت دین می کشاند ناسازگاراست) به عبارت دیگر ما تا نقطه عزیمت را طی نکنیم به اهمیت عمومیت و فضای عمومی نخواهیم آمد. می دانم هر نقطه عزیمت فردی هم سر در غیریتی دارد که شما به بهترین وجه در شکافتنش می کوشی، اما نقطه عزیمت یک خواست درونی و بنیادین است. جور دیگر بگویم: تا معدل طی کنندگان این نقطه عزیمت به مقیاسی نرسد که امکان فضای عمومی مشترک برای هر ایده و ایمانی فراهم شود، ناممکن است به آن نقطه رسیدن چون مرجعهای مراقب و مانعان سترگ نامرجع اندیشی، راه را می بندند و هر جمع مدنی پیورزی را دچار تاریکی ذهنی می کنند که از مرحله و نقطه عزیمت مفروض سکولاریسم گذر نکرده است. بحث من رد دین نیست بل بحث مرجع غیر دنیایی را برای حل دنیا به کار گرفتن است اعم از عرفان و هر بزرگی که به جای ما بیندیشد.من قبول دارم که رسیدن به هر چیزی و از جمله دموکراسی و سکولاریسم جز با اقدام اجتماعی و کار مدنی نشدنی است اما آیا اگر هم موفق شدیم با کار مدنی به این فضای عمومی مشترک برسیم-مثل و شبیه یک انقلاب و پیروزی در یک انتخابات- آیا امید رعایت اصول سکولاریسم از طرف جامعه مدنی مفروض هست؟ من می گویم نه چون از تحول درونی فردی که کورس طی اش کرده و مازیار و کسان ارجمند دیگری، نیروی کافی برای مراقبت از دستاورد عمومیت محقق نشده و زور نامرجع گرای خوداندیش توامند به مرجع گرای قدرتمندی که تمام هم و غمش دموکراسی و برابری(مثل مشروطه خواهان که از مراجع فتوا می گرفتند و بی اذن آنها جهاد نمی کردند) است ولی سوراخ دعا را گم کرده نمی رسد و شکست می خورد مثل شکست مشروطه. مگر مشروطه راهی به سمت مدنیت و برابری و دموکراسی نبود؟ بود اما چون در ذهن همه کنشگرانش انبوهی از منابع نقد نشده و مراجع نهایی بود که امکان خوداندیشی را به جمع آنها نمی داد خوداندیشی که سر در دگراندیشی و اجتماعیت و غیریت دارد، به بن بست رسید و همچنان بسته است. باری سید مرتضی از آنجا که اینجا را پاسخ به شبهه می داند با ما «همراه» و در هیچ چیز دیگر نقطه اشتراکی با خوداندیشان ندارد و منابع اندیشه او از جای دیگری است.ای نکته را اگر فراموش کنیم خود را دچار اندکی خودفراموشی کرده ایم. بحث حق و ناحق نیست امیدوارم حق با او باشد و شاید او می خواهد خطای واضح من را به من یاد آورد اما بحث این است که منابع اندیشه هر کس تعیین می کند که به کجا می رود نه همراهی ضروری و از سر ناچاری و بل از سر مراقبت از همان دنیایی که اینک سکولاریسم می خواهد آن دنیا نباشد. یعنی دنیایی که به جای اندیشه برآمده از همین گفتگو به منابعی استناد می کند که مرجعیت و حجیت استدلایشان برای هر اندیشه ورزی محرز نیست یعنی به جای استناد به منابع برآمده از دستاورد دنیایی بشری به ماورای اینها رفتن، عکس بنیاد سکولاریسم است. من به این نظر دارم و می دانم هر اقدام جمعی مدنی، تا این مرحله را طی نکرده باشد راه بجایی نخواهد برد. چرا طباطبایی و گنجی و تاج زاده و خاتمی و صدها اصلاح طلب دیگر به بن بست می رسند با اینکه فعالیت مدنی بسیار دارند چون استناد به مرجع بیرون از انسان را در دل قبول دارند و مزبوحانه تلاش می کنند این بیرون و درون برآمده از دنیای سکولار را آشتی دهند که سر از چالش مدام و تاریکی مستمر در می آورد. کاش کورس قدرت مرجع های بیرون از فرد را که در دور دست تاریخ جای دارند دست کم نگیرد-که نمی گیرد- که تعیین گر هویت بنیادین هر فرد ایرانی هستند و حلقات عرفانی و هر دانش صنفی و محدود و رمزوار که کلیدش را نتوان به همه داد، چنین وضعی دارد.
واقعیتش این است که من فکر بدون رگه ای ایدئالیسم را نمی توانم درک کنم و هرچه از ذهن می آید ولو تماما محصول جامعه و مطالعه پدیده های عینی باشد به این وضع آغشته است. آیا صاحب فکری در دنیا را می توان نام برد که هیچ نقطه ایدئالیستی در دستاورد و اندیشه او نباشد؟ نباید از نسبتهای مارکسیستها که همان نسبتهای مذهبیان کهن است به خود واهمه راه داد. بله درجات ایدئالیسم مهمند اما رهایی از هر نوع ایدئالیسمی در اندیشیدن به نظرم ناممکن.
باری درآخر بگویم در اهمیت کار نوری زاد و شجاعت او هیچ کس تردید ندارد او کاری می کند که هیچ کس نمی کند منتها من هنوز در فکر آنم که آیا این بزرگمرد در بحرانهایی که فکرها قفل کند به چه مرجع و منبع ناخودی پناه می برد برای حل معضل؟گرچه خودش جواب داد که به دینی دست یافته که خاص خودش است که این همان سکولاریسم است چون آنچه تو بسازی ارج دارد نه دیگری نادیده ای و اگر دینهای معاصر-نه مسیحیت و یهود و چه و چه کهن- مانع سکولاریسم نیستند از آنجا می آیند که ساخته خود انسان اند و هر چه از آدمی بیاید محترم است.
در خطاب به مازیا هم به عرض مبارکش برسانم که ای عزیز باور کن از تو می آموزم. هم قلمت و هم نگاهت و هم مطالعات و هم انسانیتی که در کلماتت می نشیند پس دلت قرص که ما نقد و انتقاد را به سمت محدودیتهایی می بریم که از یک کامنت و از یک ایده دریافت می کنیم و بحث ضعف شخصی اصلا مطرح نیست و محدودیتهای فکر من را هر کس- مثل این نقد کورس که بر چشم می نهمش- باز کند مرا مجهزتر کرده به سلاح خوداندیشی که منفک از دگراندیشی نیست.
علی1 تشکرمیکنم و از زحماتیکه میکشید بجهت اموختن ما من تمامی کامنت ها را مطالعه میکنم مطلبی چکیده تر و واقعگرانعتر و همخوانتر به جامعه امروزما وبه دینداران ما و جوابی است صددرصد علمی و عملی و موشکافانه به سکولارها …
درودى از بن جان به على 1
مشخص شدن نقطه عزيمت با فروكاستِ همهِ امكاناتِ عزيمت به نقد دينِ درونى يكى نيست . قبول دارم كه منش دينى ( دگرسالارى ، معبد خواهى و معبد پرورى ) در فرهنگ ما ريشه اى چنان سفت و سخت دارد كه ممكن است حتى براى كسى كه به دين ناسزا مى گويد فقط رنگ عوض كرده باشد و اين تلون هم اكنون شواهد بسيارى در ميان اپوزيسيون و ناخرسندان دارد . از جمله جستجوى معبدى ديگر در كذشته هاى دور يا نزديك يا رواج نوكيشى ، مسيحى شدن ، انجيل خوانى ، زرتشتى شدن ، علاقه هاى عرفانى ، قهرمان سازى از يك شخص ، علاقه به جادو و كف بينى و غيب گويى و مانند اين ها . فقط خاص ايران هم نيست . در غرب هم هست به ويژه در آمريكا . انسان سكولار كه تنها با اتكا به خرد خودبنيادش معضلات دنيوى اش را با راه حل هاى دنيوى مى گشايد ، هرگز تاكنون كاملاً همگانى نشده است و هنوز كيشمند هاى جزم انديش در همه جا وجود دارند همچنانكه اوباش و اراذل نيز در همه جا هست ، منتها يك ساختار سياسى مثل آنِ آلمان تقريباً قدرت گيرى نئو نازى ها را ناممكن كرده است و ساختار سياسى ما درست برعكس حكومت را به ماشين دفع دانا و جذب كانا تبديل كرده است . جامعه تحولاتى دارد كه مهارش بدست امثال ما نيست .دوست عزيز : در اين ساختار به فرض كه من و شما با سرمشق ” فريب نا پذيرى و خودآگاهى تا آخرين نفس ” شخصاً با درون نگرى خود را از معبدهاى درونمان آزاد كنيم ، هرگز نمى توانيم و نمى گذارند كه به يارى نوشته و رسانه در فضاى عمومى بيش از حد و مرز معينى تأثير بكذاريم . بايد اين فضا را به هر بهايى در دنياى واقعى ساخت . مسلم است كه در اين فضا بت هاى بازار و معبد هاى نو به نو هم خودنمايى خواهند كرد ، ليك بدون طى فرايند گفتگو در فضاى عمومى امن و بى هراس از دست انديشمندانى چون آرامش دوستدار يا محمد رضا نيكفر و مانند آنها به تنهايى كارى ساخته نيست .در عين حال در يك تقسيم نانوشته اين منتقدان بايد كار خودشان را بكنند. كارهاى ژرف معمولاً دير اثر ند . ما زورى جز فكر و قلم خود نداريم . آيا شدنى است كه به جامعه بگوييم دست از حركت و تحول بدار تا شمار بالغين فكرى به حد نصاب برسند ؟ تحولات اجتماعى و حتى انقلاب ها قوانين خاص خودشان را دارند ، و روشنفكر و انديشه ورز انتقادى نيز نمى تواند نقش فيلسوف شاه را ايفا كند . سرعت تحولات اجتماعى از سرعت تأثير انديشه هاى بنيادى بسى بيش تر است .اى بسا انديشمندانى كه بعد از مرگ متولد شده اند . البته آرامش دوستدار را به عنوان مثال مى گويم .حضورِ آرامش دوستدار در ايران – به فرض كه در ايران آزادى داشتيم – حضورى مؤثرتر بود . چرا؟الآن توضيح مى دهم . منظورم اصلاً بحث وطن و ميان مردم بودن و از اين حرف ها نيست . الان اينترنت با چند كليك كتاب هاى دوستدار را در كامپيوتر شخصى شما بار گذارى مى كند . همچنين منظور اين نيست كه حضور ايشان در ايران طرفدارانش را بيش تر مى كرد. تأكيدم دقيقاً روىِ مخالفان است .دقيقاً مخالفان از جمله حوزويان اين حضور را جدى تر مى گرفتند و دوستدار را به ميدان نزاع جوانمردانه وارد مى كردند و نشريات داخلى گزارش مناظره ها را در معرض نقد و نظر همگان مى نهادند ؛ آن هم روى پيشخوان كيوسك هاى مطبوعاتى كه تفاوتش با مونيتور تنها در فرم نيست . بماند كه چرا. آن قدر هست كه به قول مارشال مك لوهان : رسانه پيام است. اكنون براى حوزويان حضور صداى من و شما در سايت آقاى نوري زاد جدى تر است تا بازخوانش انتقادى و سيستماتيك متن نوشته دوستدار يا هاوكينگ يا الهيات شكنجه نيكفر ، اما واقعيت چيست ؟ واقعيت اين است كه نشر رسمى آثار دوستدار ممنوع اما انتقاد از همين متن تا دلتان بخواهد مجاز و حتى براى منتقد ناجوانمرد مأجور هم هست . عبدالله شهبازى نقد مفصلى دارد كه در آن با پيش كشيدن حكمت مشاء و نزاع هاى برهانى در صدد ابطال نظريه امتناع تفكر است حال آنكه اين مورخ حكومتى اصلاً معناى تفكر به نزد دوستدار را كه نزديك به نظر شما در باره رهايى درونى از مرجع هاى بيرونى است اصلاً درك نكرده است . افزون بر اين ، انتقادِ عبدالله شهبازى حتى اگر درست باشد ، پيشينه مذهبى – توده اى – اطلاعاتى اش بر نقدش سايه مى افكند . من نقطه عزيمت ( آغازگاه ) را نه فقط در خودسالارى درونى بل همهنگام در دفاع از اين خودسالارى در فضاى جوانمردانه در برابر مخالفان مى دانم . بدينسان در غياب نقد جدى در جاى مناسب ، دوستدار نيز مرجع اقتدار نمى گردد . فضاى ناجوانمردانه گفتگو بايد عوض شود .تجربه اگورا در يونان باستان اهميت و حتى اولويت فضاى عمومى را نشان داده است . نقد و انديشه انتقادى در فضاىِ جوانمردانهِ تبادل انديشه ها يك فرايند و گذار بى پايان است . طور ديگرى بگويم : من اگر با سر تا پاى امتناع تفكر مخالف باشم – كه البته نيستم- ، نبايد عليه دوستدار در يك نشريه داخلى مقاله بنويسم در حالى كه دوستدار مجاز نيست در همان نشريه پاسخ بدهد. به قول آن فيلسوف روشنگرى :” مخالف منى ، اما جانم را مى دهم تا حرفت را بزنى” .اين مسئله آيا براى يك حوزوى آن قدر مهم هست كه فرياد بزند :” من در بازى ناجوانمردانه شركت نمى كنم هرچند با دوستدار يا سروش يا گنجى مخالفم ”؟ حوزوى بيش از خواندن كتاب دوستدار بنا به تصويرى كه از يك مخالف دين دارد اين انديشمند كم نظير را بسى كوچك تر از باقرمجلسى و ملاهادى سبزوارى ديده است . او اگر هم كتاب دوستدار را بخواند از آغاز براى رد كردن مى خواندش . كافى است نويسنده و متفكرى ملقب به آتئيست يا سكولار يا لائيك يا كمونيست و اين قبيل واژه هاى از پيش انگ شمرده شده باشد تا اهل دين با نظرى عاقل اندر سفيه به آثارش بنگرند. نقد دين از خودكاوى آغاز مى شود اما اين نقد ره به جايى نمى برد اگر فضاى نزاع برابر و جوانمردانه با مخالفان فراهم نباشد . با شما همداستانم كه مطالعه عميق دين نقطه عزيمت است ، اما نتيجه اين مطالعه بايد در معرض نظرها نهاده شود ، با عالمان دين وارد چالش شود ، دعوا راه بيندازد و نيروهاى فكرى را به مشاركت برانگيزد . تا چنين فضايى نباشد من فكر نمى كنم تلاش هاى فردى به اين زودى ها نتيجه بدهد. سقراط در كوى و برزن خرمگس شد. چقدر بايد منتظر ماند تا كار مترجمان بزرگ ما تكانه اى ايجاد كند و دقيقاً اذهان عمومى را مشوش كند ؟ آن هم در اين زمانه بحران تفكر و كثرت بى پايان ايده هاى سرپايى در جهان. حالا نمى دانم تا چه حد حرفت را درست فهميده ام و اگر اشتباه فهميده ام روشنم كن.
على1 ارجمند : در مورد ايدئاليست بودن تقليل گرا كه به شما نسبت دادم بلافاصله پس از ارسال متوجه اشتباه خود شدم اما چون امكانات پيام رسانى من دشوار است ، ديگر چيزى ننوشتم تا اينكه خود شما توضيح داديد . واقعاً درود بر شما كه همبستگى خودانديشى و غيريت را دريافته اى . اين غيريت يك يافته مدرن است كه پندار هاى سنتى آن را درك نمى كردند . غيريت در عرفان چيزى جز يكدست سازىِ تمام خواهانه همه مغاير هانبود . شما مى توانى اگر مايل باشى و دوستان نيز موافق باشند كارى را به عهده گيرى از اين قرار : بررسى انتقادى تفاوت نگاه سنتى و مدرن به نفس يا روان . قدما نفس يا من را مجرد و گوهرين مى دانستند كه از بيرون يا بالا به محض حدوث به بدن تعلق گرفته است . روانكاوى مدرن نفس را يك برساخته اينجهانى از غيريت هايى چون زبان ، مادر ، پدر و ديگران مى بيند . اين پيش نهاد يك دوست قلمى است .
نوشته اى كه هيچ فكرى بدون رگه اى از ايدئاليسم نمى شناسى . اين سخنى است درست و همواره رئاليسم ماركسيستى و همچنين رئاليسم وابسته به مدل در نظر هاوكينگ كه قطعاً ماركسيست نيست براى من درك ناشدنى بوده است . من به زبان خود بارها اشاره كرده ام كه كيهان و طبيعت خودش از خودش خبر ندارد و خودش قوانين خودش را معرفى نمى كند. بدون دخالت فكر انسانى طبيعت همان طبيعت بكر مى ماند . فرهنگ و تمدن زاده و باليده نمى شد ، اما اين فرق دارد با ايدئاليسم مهلك و مصيبت بارى كه در فرهنگ ما به صورت باور به حاكم كردن ايده هاى يك شخص جولان داده است بى توجه به قابليت واقعيت و آنچه هست. در هر انتخاباتى خيل عظيمى از مردم فريب اين ايدئاليسم را مى خورند ، چرا كه به جاى ديدن إمكانات عينى باور مى كنند كه اين شخص شاهى است چهارساله كه به رعايا مى گويد تا چهارسال ديگر شما كارى به كار ما نداشته باشيد تا ما با كليد سحرآميز خود همه قفل ها را باز كنيم . مشاركت شما به محض رآى دادن تمام شد . براى روشن سازى مطلب براى دوستان با اجازه شما قدرى توضيح مى دهم . از قول استالين گفته اند :” واى به حال واقعيتى كه از افكار من فرمان نبرد”، همين ايدئاليسم اكنون در عمامه مقام عظما تركيدن گرفته است . اين ايدئاليسم از قضا ميان ماركسيست هاى ايرانى و حاكمان اسلامى مشترك بود . شما با فكر خود نمى توانى از موش كوه بزايى ، اما با فكر خود مى توانى ماهيت و حقيقت و قابليت هاى كوه و موش را دريابى و با توجه به امكانات نهفته در واقعيت طرح عمل افكنى .در استبداد خداشاهى :” همواره فردى بوده كه خواسته است هوس ها يا خيالاتش را بر واقعيت ديكته كند . تشيع را در جايى كه اكثريت سنى هستند اكثريتى كند. اين ايدئاليسم فكرى را كه خواست واقعيت نيست مى خواهد بر واقعيت زورآور كند . اين idiosyncrasy ( حكومت انديشه بى لگام فردى )از واقعيت برنيامده است ، به واقعيت گوش فرانداده است ، خود را با توانش هاى واقعيت همساز نكرده است بل به بهاى كشتار ها و زنجيرها زور مى زند تا جمله جهان را با دماسنج مزاج يك اراده مطلقه همساز كند . گوش سپارى به آنچه هست ما را به ساختار ها ، فرم ها ، شاكله ها، گفتمان ها و فرهنگ ها ره مى نمايد ، گوش سپارى به حاكم يكه تاز ما را به اميال ، هوس ها ، و ايده هاى يك فرد تمامت خواه هدايت مى كند . در پىِ گوش سپارى دوم راه هاى اصلاح از حد اندرزهاى اخلاقى و نصيحت الملوك و اثبات ناحقانيت حاكم و ايادى اش فرانر نمى رود . شما ببين كه جقدر از اعتراضات ما از اين نوع است . مى خواهيم رذالت كسانى را فاش سازيم كه خود شايد بهتر بر رذالت خويش واقف اند. ريشه اين روش ايدئاليسمِ اراده گرا و كيش شخصيت است و تقريباً در اكثر مقالات و اشعار و نوشته هاى عصر مشروطيت دريافتنى است . ما به گوش سپارى نخست نياز داريم .اين نياز تنها با فهم رابطه ديالكتيك ميان ايده ها و واقعيات دريافتنى است . هر دو گوش سپارى نيز رگه اى از ايدئاليسم دارند ، اما اين كجا و آن كجا .
نوشته ايد ” اگر مرجع همانى است كه در عرفان بوده….همان چيزى مى شود كه تا كنون بوده ” من مى افزايم كه همان چيز نمى شود بل چيزى به مراتب فاجعه بار تر و تمام خواهانه تر خواهد شد. سياست عرفانيزه از سياست فقاهتى به مراتب بى قانون تر است و جنايات مقدسش افزون تر . اين به معناى نفى عرفان به عنوان سلوك و اعتقاد برخى از افراد نيست. عارفان خود را شاهان عالم معنا مى خواندند و نه شاهان دنيا . هيچ عقيده وانديشه اى ، خواه سودمند و خواه زيانمند، خواه درست و خواه نادرست ، از بيرون و از بالا بر دنيا زور آور نمى توان كرد مگر با جنايات مصلحت آميز!! . عرفان از آن رو بسيار براى ما اهميت دارد كه تا عصر صفوى بدون چندان زورى گسترده ترين تأثيرات را بر روح ايرانى نهاده است . عرفان با پشتوانه پايان ناپذير زبان شاعرانه – با ضربآهنگ صدها هزار بيت – روحى پرورده است كه ذات و اصلش هرچه كه بوده تأثيرش در روح و روان ايرانى دقيقاً در قطب مقابل سكولاريته بوده است ؛ حال اين عرفان از كجا سرچشمه گرفته است ؟ بعيد مى دانم كه قرآن تنها سرچشمه عرفان ايرانى- اسلامى بوده باشد . بعيد مى دانم كه عرفان از عقلانيت اعراب بدوى برآمده باشد، كم تر پژوهشگرى است كه بر سرچشمه هاى نو افلاتونى عرفان گواهى نداده باشد . عرفان و وحدت وجود ايرانى به ترتيب بسيار زيبايى عناصر حكمت خسروانى ايرانيان باستان و مسيحيت نوافلاتونى را با اسلام درآميخته است و براى اعتبار بخشيدن به مراجع و منابع خود زيباترين حديث ها را جعل كرده است . در ريشه ها در حد وسع خود اين منابع را پى جويى كرده ام . اين عبارتِ ” به ترتيب بسيار زيبايى ” را تنها از سر ستايش نمى گويم . هنر ايرانى به گونه اى اغراق آميز به زيبايى و هم آهنگى در عين سادگى اهميت مى دهد . اشكال و خطوط زيبا اما در زمينه اى معلق اند كه به هيچ جا تعلق ندارد . ابراهيم گلستان در داستان بلند خروس در نماد هايى بسيار خلاقانه پوشش زيبايى را كه فرهنگ ما بر زشتى هاى دنيا مى كشد هجو كرده است . فقط فكرش را بكن كه چگونه از دورانى سراپا خون و كثافت و دروغ و كشتار و رنج و عذاب حافظ سر بر مى كشد . تا آنجا كه من فهميده ام حافظ در حد مولوى عارف نيست و رنگين كمانى از باورهاى ايرانى ، از جمله مهرآيينى و خيام مسلكى و عرفان و خوشباشى و غيره ، را در غزل هايش به بيان آورده است . عرفان نيز طيف هايى از باورهاى گنوستيكى و شرقى و مسيحى و نو افلاتونى را در هم آميخته است .اين عرفان برجسته ترين سرشت نما و ماحصل هويت جويى ايرانيان پس از حمله عرب به ايران است .اين عرفان قصيره و نهايت آن همه خيزش ها و جنبش هاى سياسى و نظامى و حكمى و فرهنگى ايرانيان است به آهنگ متمايز كردن خود از بيگانه هاى متجاوز . چه ربطى به حرف شما دارد ؟ اين پاسخى است – هرچند نهانى و نامستقيم- به اين مسئله كه چرا تلاش هاى ما براى خودانديشى دگر بار به دام همان اوتوريته گرايى اى افتاده است كه مى خواسته از آن رها شود . عرفان چكيده همه تلاش هاى عملى و نظرى ايرانيان براى رهايى اوتوريته شريعت عربى است . سرانجام اين تلاش تفسيرى از همان اوتوريته تلقى مى شود . مقابل آن قرار نمى گيرد . با آن آينهمان مى گردد . اوتوريته أصلى اوتوريته رقيب را از آن خود مى كند به طورى كه امروزه بايد جان بكنيم تا يك مسلمان شيعه را مجاب كنى كه حافظ و حتى مولوى با اسلام اوليه ناهمخوانى هاى أساسى دارند .به أميد خودآيينى از دگرسالارى گريختن و به دام دگرسالارى ديگر افتادن به نظر من تا حد زيادى در تأثير دامن گستر عرفان تا مغر استخوان فرهنگ ما ريشه دارد ؛ نتيجه اين تأثير را روحيه عرفانى ناميده ام نه عرفان . حساب عارف را جدا كرده ام نه از آنرو كه به گفته شما” قدرت مرجع هاى بيرون از فرد را كه در دوردست هاى تاريخ جاى دارند دست كم ”گرفته ام بل برعكس اين مرجع ها را آن قدر دست بالا گرفته ام كه تصور نفى كلى آنها در أذهان گنجى ها و خاتمى ها و طباطبايى ها و تاج زاده ها را از سر به در كنم . اينان كافى است بياموزند و بتوانند اعتقادشان به مرجع هاى بيرون از خودشان را براى خلوت خودشان نگه دارند . خيال اينكه اين اعتقاد از بيخ و بن در همه محو گردد خيال محال است .روحيه عرفانى به صورت همان صفاتى ظاهر مى گردد كه حافظ ، هدايت ، گلشيرى ، گلستان ، شهرنوش پارسى پور، و بسيارى از اديبان از همان دوردست هاى تاريخ تاكنون به گونه اى زنده تصوير شان كرده اند ؛ ريا ، چاپلوسى ، فرافكنى مسئوليت هاى خود به قضا و قدر و روزگار و چرخ فلك و بخت و اقبال ، روابط پنهانكارانه ، و همان آفاتى كه پيش تر از حاج سياح مشروطه خواه در سفرنامه اش نقل كردم . ما بايد دست از افتخار كردن به ناانديشيده ها و نقدناشده هاى فرهنگ خود برداريم ، بايد فكرى كنيم به حال اين سندروم حساسيت به توهين به آنچه مال خود مى دانيم . بايد با خود فردى و جمعى خود راست منشانه و بيرحمانه رو در رو شويم ، بايد پرده زيبا از چهره زشتى ها برافكنيم . بايد براى افشاى معبد هاىِ ” ترسِ محتسب خوردهِ” درون مان دلير شويم . ما بايد به حساب نادانى ها و بى فكرى ها و وابستگى هاى خود به معابد خودساخته برسيم . آيا بدون آزادسازى فضاى عمومى ممكن است ؟ بله ، اما فقط پستوى خانه ها و كتابخانه .
از همراهى و همسفرى ات با ريشه ها سپاسگزارم .
خانم سارا شیبانی مقیم فرانکفورت
با سلام..چون دیدم دعوت کردید که در بحث شما شرکت شود لذا نکاتی را عرض میکنم:
1- اولا شما بقرمائید سئوال دارید یا سئوالی که طرح می کنید جوابش را هم دارید؟ چون خود سئوال شما حاوی جواب هم هست. شما سئوالی از سید مرتضی داشتید و او هم جوابی داد. اگر شما دلایلی دارید که جواب سید مرتضی اشتباه هست و شما الان آن را فهمیده اید پس لطفا دلایل خود را مبنی بر رد آن بقرمائید تا سید مرتضی هم بداند به چه چیزی باید چواب بدهد.
2- شما اگر بقول خودتان نظر سنی ها را قبول دارید که چرا دیگر سئوال میکنید ؟ خوب بر اساس آن حرف خود را بزنید.
3- حالا فرض کنیم شما حیران بین نظر سید مرتضی و سنی جماعت هستید. خوب جرا پس این شرح کشّاف را نوشته اید؟ اوّل معلوم کنید که اصلا نظرتان چیست بعد بیانیه بدهید. اگر حرف سیّد مرتضی درست در بیا ید آیا شما نظرتان نسبت به پیغمبر اسلام چه جوری میشود؟ شما الان ایشان را قبول دارید یا ندارید؟
4- حالا فرض کنیم نظر سنی ها درست باشد..خوب خود این سنی ها که با علم به این موضوع هست که پیغمبر را فبول دارند. حالا شما مشکلتان چیست؟ برای شما نظر شیعه یا سنی چه فرقی میکند؟ آنها که هیچ کدام که مشکلی با این موضوع ندارند!
5- شما فرض کرده اید که پیامبر باید جوابگوی قرنهای بعد باشد. خوب این قرنهای بعد کدام قرن هست؟ حالا فرض کنیم قرن حاضر. خوب یعنی در قرن حاضر هیچ دختر جوانی با مردی مسن ازدواج نمی کند؟ یعنی الان خیلی این کار بد هست. یه چرخی در فرانکفورت بزنید ببینید آیا در انجا این کار بد هست یا نه؟
6- حالا واقعیت این هست که عایشه با پیامبر ازدواج کرده. شما الان مشکلتان چیست؟ عایشه که نه حودش و نه خانواده اش و نه اقوامش مشکلی نداشتند. بنده و شما و مزدک و ناشناس ودیگران اصلا کجای این قضیه هستیم که اقتاده ایم وسط؟ بقول معروف عروس و داماد هر دو راضی به من و تو چه که باشیم ناراضی؟!
7- من قصدم پاسخ به سئوالتان نبود چون اینها بیشتر سرکاری هست. من خواستن به شما نشان دهم که چقدر جنین حرفهائی پایه بر آب دارد و این نوع بحث کردن جقدر غیر فنی هست.
دين فروش گرامى
بويژه در باره بند ششم نوشته تان نكاتى به نظرم رسيد كه ذكر مى كنم.
گمان مى كنم اين بند را بتوان بعنوان تجاهل العارف تلقى كرد. شما نيك مى دانيد كه پيامبر تنها به عنوان يك فرد كه بر اساس مقتضيات زمانه خود عمل كرده است شناخته نمى شود بلكه بعنوان اسوه و الگو در همه زمانها و مكانها معرفى شده است و عملكرد ايشان در زمان حيات، اكنون هزاران سال سپس از فوت ايشان بعنوان ” سنت” پيامبر، الگوى كردار جوامع مسلمان است.
اگر متوليان اسلام مى گفتند اين رسم زمانه بوده است و بسته به رسوم و شرايط آن زمان كار درستى بوده است اما اكنون قابل اجرا نيست، سخن شما درست بود و نيازى نبود با حفارى تاريخ، در باره چرائى يك واقعهء مختومه بحث كرد. اما چون متوليان اسلام، سنت پيامبر را در همه زمانها تجويز مى كنند، نمى توان اعمال پيامبر مثلا ازدواج ايشان با عايشه را به صرف راضى بودن عايشه و خانواده اش ، منحصر به آن زمان دانست و بحث را درباره آن بلاموضوع دانست.
ازدواج با دختر ٩ ساله، الگويى براى مسلمانان به جا گذاشته است كه امروزه آن را به صورت نگاه جنسيتى افراطى به جنس مونث ( مومنين براى سرپرش گذاشتن بر اين نگاه جنسيتى، زنان را “خواهر”مى نامند) حتى در سنين خردسالى در جوامع اسلامى مى بينيم.
در شيعيان وضع از اين هم بدتر است و نگاه به زنان بعنوان كالاى جنسى، از دوران كودكى هم عقب تر مى رود و حتى نوزادان و شيرخوارگان مونث را هم در امان نگذاشته است و مراجع تقليد شيعيان در رساله هاى عمليه خود مجوز دست اندازى جنسى بدون دخول به شيرخوارگان مونث را به مقلدان و متشرعان داده اند.
در حاليكه بلوغ در دختران يك معيار بسيار ساده دارد و آن هم آغاز قاعدگى است كه با شروع ترشحات هورمونى و نوسانات آنها، بدن دختران را آماده تغييرات جسمى مى كند كه تازه پس از آن تغييرات، بدن كودكان طرح زنانه پيدا مى كند، سنت اسلام، دختران ايرانى را با برگزارى جشن تكليف در ٩ سالگى به دنياى زنانگى هل مى دهد و بدن كودكانهء آنها را براى كاربرى جنسى آماده مى داند.
ورود به دنياى زنانگى، با آغاز رو گرفتن از نامحرم و عمل به واجبات چون نماز و روزه در اين كودكان حتى اگر به بهره برداى جنسى از بدن كودكانهء آنان نيانجامد، با محروم كردن بدن آنها از آفتاب و آغاز روزه گرفتن، عوارض بدنى براى آنها به جا مى گذارد.
اين عوارض در دختركان روستايى يا مناطق فقير نشين شهرى كه بافت سنتى تر و مذهبى ترى دارند بسيار شايعند. روزه دارى در سنى كه بدن به سرعت در حال رشد است، عوارض سوء تغذيه عمومى را دامن مى زند، و فقر شديد ويتامين دى ناشى از حجاب، از عوارض فرعى اين ورود عجولانه به دنياى بزرگسالى است.
كافى است به درمانگاههاى مناطق شهرى فقير يا خانه هاى بهداشت روستايى برويد تا متوجه شويد كه كودكان ٩ ساله را بالغ دانستن، حتى اگر خانواده به خاطر فقر مادى يا فرهنگى، او را به دست مردى نسپارد، چه عوارض جسمى براى آنان دارد.
دين فروش گرامى. مى بينيد كه عوارض يك عملكرد رضايت اميز عايشه ( اگر در كودك ٩ ساله تعقل در آن حد كه رضايت را معنى دار كند، وجود داشته باشد) و خانواده اش چگونه به زمانهء ما امتداد يافته است؟
جناب دین فروش شما درست می فرمودید اگر سرنوشت عایشه و زنان پیغمبر الگوی حکومتگران بر جوامع اسلامی و مردم کشورهای اسلام زده نبودند.ولی متاسفانه سرنوشت ملیونها انسان با رجوع به چنین قوانین عقب افتاده قوم و قبیله ایی 1400 سال پیش در قرن 21 ام تعیین می شود.دین و یا هر ایدیولوژیی که به فضای عمومی وارد شود تاثیرات خود را بر تمام ارکان جامعه می گذارد.بهمین جهت بنیان یک سیستم سکولار و دمکرات با قوانینی بر مبنای حقوق بشر نه بر ستیز با دین یا عقاید است بلکه رهایی قوانین و حکومت از تاثیرات مخرب دین و ایدیولوژیها و محدود کردن قدرت فردی و گروهی و احترام به حقوق انسانها و ایجاد فضایی باز و ازاد و بدون ترس برای گفتگو و خرد ورزی بجای چماق است. برداشت من از کامنت سارا خانم سنی و شیعه نیست بلکه تاثیر سنت محمد و اسلام در زندگی دیگران و محدود کردن آزادی زن و زن ستیزی اسلام بطور کلی است.شما درست میفرمایید که هم اکنون در بسیاری از نقاط جهان زنان زیر سن به ازدواج مجبور میشوند ولی اکثریت مطلق آن در کشورهای مسلمان و فقیر است.چون چنین جنایتی در دین اسلام و سایر ادیان ابراهیمی و بسیاری از ادیان دیگر پذیرفته شده است.ولی در جوامع سکولار و دمکرات جرم محسوب شده و ازدواج قبل از 18 سال ممنوع است.در ضمن همخوابگی مردی یا زنی بالای 18 سال با فردی زیر 15 سال جرم است.موضوعی که در اسلام و سایر ادیان ابراهیمی است از دیدگاه امروزی نماد پدوفیلی(کودک آزاری) است و روانپریشی است.بهمین جهت هم مسلمین چه شیعه و چه سنی سعی در بالا بردن سن عایشه نماد کودک آزاری در اسلام دارند.درست بهمان ترتیب که آقایان سعی در کم کردن تعاد زنان محمد و سایر خلفای اوایل اسلام دارند.ولی تاریخ خود ساخته اسلام مغایر چنین چیزیست.
نمونه ای
برای مغلطه و سفسطفه بازی
جناب نوریزاد
به سرعت موضوع را با رسانههای عمومی -و بخصوص غیر سیاسی- مطرح کنید. از جمله رسانههایی مثل من و تو. میدانم که وبلاگ شما از سوی همهٔ رسانهها پیگیری میشود اما کلام بُرّای شما -بویژه زمانی که از حق میگویید- تاثیر دیگری دارد.
جناب محمد گرامی (نخستین و پائینترین کامنت این صفحه)
با سلام و پوزش، میخواستم از شما دوستانه گله کنم. اگر آن خانم مدیر یا هر کس دیگری که حقی را ضایع میکند بداند که با “محمد نوریزاد” طرف است. بسیار خوشحال خواهد شد چون یک نفر است. یک نفر را میشود هتک حرمت (به قول گفتنی: ترور شخصیت) کرد. یک نفر را میتوان نادیده گرفت (حتی اگر رستم دستان باشد) و یک نفر را میتوان (دور از جان همهٔ دوستان و نوریزاد رادمرد) حذف فیزیکی کرد. کاش پیغام من و شما به آن خانم مدیر حق کش این باشد:
خانم مدیر، وای به حالت که ما همگی داریم میآییم!
با آرزوی توفیق برای شما
با درود به نوریزاد عزیزجان برکف و هم میهنان فرهیخته : در یو تیوب به فیلمی بر خوردم که در آن به یکی ازمراکز مددرسانی رفته و با یکی از مسئولین که خانمی پزشک بود بود مصاحبه میکرد که توجهتان را جلب میکنم :
خانم پزشک گفتند که بنا به مسئولیتی که داریم به خانم هایی که در دام فساد و فحشا افتاده در حد امکاناتی که داریم امدادرسانی میکنیم . روزی یکی از مسئولین سازمان بهزیستی که خانمی بود برای بازدید به مرکذ ما آمد و کنار من نشست و از اوضاع سوال میکرد که یکی از مدد جویان (خانم های ویژه ) با آرایش غلیظ به نزد من آمد و گفت حالم خیلی خراب است لطفا داروی مرا بدهید و آن خانم مسئول رو به آن خانم کرد و گفت (با پوزش ) کثافت آشغال من که از این گفتار مقام مسئول جا خورده بودم که مدد جو به دادم رسید وگفت بله اگر شما هم در سن نه سالگی برای خرید مواد برای والدین تان دستگیر و در یازده سالگی که از زندان آزاد میشدید ومتوجه میشدید که پدر و مادرتان هردو به علت تزریق فوت کرده اند و شهرداری هردو را در مکان نامعلومی دفن کرده و به محلی که در آن زندگی میکردید مراجعه و در آنجا یک افغانی بطور ناگهانی به شما تجاوز میکرد و شما نالان وگریان به صاحب خانه مراجعه و وی به نیروی انتظامی شکایت کرده و نیروی بسیار عزیزانتظامی مرا مجبور به ازدواج با آن افغانی (حتما برای جبران مافات ) کرد و در منزل آن افغانی که مواد فروش بود مجبور به رابطه روزانه با ده ها نفر ازهم وطنان آن نامرد و هم وطنان خودم شدم اگر اینچنین نشده بود و شما جای من بودید ومن جای شما ! ولی من الان به شما توهین نمیکردم بلکه به دادتان میرسیدم . حال باید ازروح پر فتوح آقای خمینی پرسید که این مقام انسانی بود که وعده میدادید؟ وعده میدادید که دلخوش به آب وبرق و اتوبوس مجانی نباشیم و به مقام انسانی همه را میرسانید ؟ حجاچ را به خاطر دخالت در امور کشور دیگر و حمله مسلحانه برادران در زمان خود آماج نیرو های عربستان نمود و گفت (( ما اگر از صدام وصدامیون بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت )) که هیچ اتفاقی نیفتاد ! و در زمان حال که هزارو اندی مسلمان به خاطر بی کفایتی آل سعود و شاید مسائل پشت پرده جان باختند رهبر شاخ وشانه میکشد که به شدت رفتار خواهد کرد ! یکی نیست به این حکام نالایق بگوید که در وطن خودت این همه معضل گریبان همه را گرفته آیا استتاعت یک فرد باعث واجب شدن حج میشود ؟ دیگر هم وطنان و دیگر هم کیشانت که با مسائل گوناگون دست و پنجه نرم میکنند چه ؟ به من چه !هیچ کس را در قبر دیگری نمیخوابانند ! این جاست که نقش روحانیت و حوزه ها معلوم میشود که راه کار ارائه نمیدهند و فقط به بحث های درون حوزه ای و احیانا ارشاد خلق به احکام شرع میپردازند وهیچ کدام جرئت نمیکنند از مقام ولایت سوال کند که در بیست وهفت سال سلطنت چه به روز این مملکت آورد که آبرو باقی نگذاشت که حتی بحرین سفیر ایران را اخراج میکند ازصبح تا شب دم از دشمن میزند در صورتی که دشمن اصلی هموست و مدافعین وی در مملکتی که وزیر امور خارجه اگر با رئیس جمهر یک کشور دست دهد و باران نا سزا بشنود باید در دکان سیاست و سیاسان را گل گرفت ! مملکتی که مدعی مسلمانی است و به قول خودشان ازسوریه مسلمان به حکام کمونیست روس و چین متوسل میشوند را چه میتوان نام نهاد مملکتی که بی کاری جوانان تحصیل کرده و خشکسالی دمار ازروزگارش در آورده به بیست ویک میلیاد دلار اسلحه چه نیازی دارد ؟ مملکتی که همه روسای جمهور (به جز رجایی و آقا ! ) خائن بودند و نادان ! را چه بنامیم ؟ مملکتی که دزدان بیت المال زرنگ نامیده میشود و آزادیخواهانش در زندان ها و پستو ها را چه بنامیم مملکتی که قاچاقچی چند کیلو هروئین و شیشه و مرفین و هزار کوفت وزهر مار آن به یکی دو سال زندان می افتد و به او مرخصی میدهند که جبران مافات کند و چند نفر دیگر را معتاد و رشوه دهد تا بهتر به امر تجارت کثیف خود بپردازد معترضین به حکومت نالایقان به حبس های ده و پانزده سال بدون امکان مرخصی که در زندان ها بپوسد و ازیاد ها برود وخانواده محترمشان را ازنان آور محروم کنند را چه بنامیم مملکتی که جوانان با شرف و معترضش را در بازداشت گاه های مخوف میکشند و یکی از آمرین این جنایات (سعید مرتضوی ) راست راست میرود و با چهار محافظ مسلح به ریش من و شما میخندد وبه پاداش این جنایات ریاست سازمان بی در وپیکر تامین اجتماعی که با پول عرق جبین کارگر و کارمند این مملکت سر پا ایستاده را غارت کند وبه مبلغ هنگفت دویست هزار تومان محکوم شود مملکتی که نوریزاد جان بر کف فریاد میزند که دزد هارا محاکمه کنید و با بی محلی مواجه میشود یک دادستان با شرف نداریم که ازایشان دلیل بخواهد که حکم کند که کذب میگوید ویا درست گفته و سارقین را مجاکمه کند ! دیگر صدای تشت بی آبرویی حکومت چنان سهمگین است که صدای دیگری شنیده نمیشود .
صرفاً به پاس احترام بانوان ایران زمین ناچارم یک پیشوند خانم را آنهم داخل پرانتز به ایشان که اصلا لیاقتش را ندارد بیاورم و بگویم (خانم) اسکندری تو که بجای شخصیت انسانی یک زن، اینهمه انبانی هستی از عقده و کینه و نفرت و انزجار و عقب افتادگی، کمترین لیاقتی نداری که سر و کارت با جگر گوشههای پاک و معصوم مردم باشد و عارف کوچولو ۱۰ ساله هم فقط یکی از این بچههای پاک و معصوم و نازنین هست. ای خاک بر سر مسئولین آموزش و پرورش و وزیر بز دلی که توان کمترین عرض اندامی در برابر موجودات ضدّ بشری چون (خانم) اسکندری ندارند و ای ننگ و نفرین بر آنهایی که به چنین مجسمههای بلاهت و رذالتی فضا و فرصت میدان داری آنهم در جایی که جگر گوشههای پاک مردم بایستی درس شرف و انسانیت و همنوع دوستی و آزادگی و تسامح و مروت و مدارا بیاموزند، داده اند. باید این فاطی کماندوی داعشی سرشت را چنان افشا کرد که هیچ فاطی کماندو بالقوه داعشی خصلت دیگری جرات چنین عرض اندامی به خود ندهد تا ریشهٔ این سرطان ضدّ بشری خشکانده شود. پستی و رذالت و دنائت و اوج کینه و عمق عقده و ذات فرو مایگی تا این حد و آن هم در آموزش و پرورش؟ ننگ و نفرین ابدی بر آبشخوری که برای اندام بیماران روانی خطرناکی چون اسکندریها، ردای خوفناک ضدّ انسانی داعشی برای مقاصد پلید خویش دوخته اند.
چرا در ژاپن کسی “مرگ بر آمریکا” نمیگوید؟
از یک سياستمدار ژاپني پرسیدند: شما تنها کشوری هستيد که آمریکا علیه تان از بمب اتم استفاده کرد.
قاعدتاً شما باید بزرگ ترین دشمن آمریکا باشید، پس چرا هیچوقت شعار “مرگ بر آمریکا” سر نمیدهید؟
او پاسخ داد: شعار دادن کار کسانیست که در عمل نمیتوانند کاری انجام دهند!
همین که روی میز رئیس جمهور آمریکا يك تلفن ساخت ژاپن قرار دارد، نشان از پیروزي ماست!
⭐️⭐️⭐️
ميگم چطوره ما هم با صادرات پرايد به أمريكا، يه مشت محكم ديگه بزنيم توي دهنشون؟ 🙂
او هم یک زنی است!
https://www.facebook.com/Taghato.net/videos/725567980847360/?fref=nf
جناب مرتضی با درود عظما فراموش کرده که بگوید او هم یک مردیست که اینهمه جنایت و کشت و کشتار و ترور و غارت و خرابی و ویرانی را بوجود آورده و خمینی هم و احمدی نژاد و سایرین هم!
سلام آقای نوری زاد جوانمرد. راستی این خبر را شنیده یا خوانده اید که بحرین سفیر خود در تهران را فرا خوانده و کاردار ایران را اخراج کرده؟ ببین سپاه قدس در این کشور چه می کرده؟ وزارت کشور بحرین روز چهارشنبه از کشف یک کارگاه بزرگ ساخت تولید بمب در جنوب پایتخت این کشور و دستگیری تعدادی مظنون «مرتبط با نیروی قدس» سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران خبر داد.
به گزارش خبرگزاری رویترز، وزارت کشور بحرین روز چهارشنبه، هشتم مهرماه، اعلام کرد که این کارگاه ساخت بمب در روستای نویدرات، واقع در جنوب منامه، پایتخت این کشور، واقع بوده است.
این وزارتخانه همچنین از کشف یک و نیم تن مواد منفجره پرقدرت در این کارگاه خبر داد.
http://www.radiofarda.com/…/f14_bahrain…/27280932.html
ای خاک عالم بر سر همچین مدیری .حیف اسم انسان که روی همچین موجود کودنی بگذاری
حالا چرا دشنام و فحش می دهید ، این خانم پرورده نظام اسلامی است، کارش خطا است ، اما چرا شما کار او را انجام می دهید ؟
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
صدور مجدد حكم سنگين زندان براي بهنام ابراهيم زاده از سوي صلواتي !
رحمان ابراهيم زاده ، پدر بهنام ابراهيم زاده ، در گفتگو با رادیو ندا با اشاره به صدور مجدد حكم سنگين 7 سال و 9 ماه و 15 روز زندان براي بهنام از سوي صلواتي ، و وضعيت وخيم جسمي وي، گفت : ” از همه آزاديخواهان دنبا تقاضا مي كنم به داد ما برسند و ما را همراهي كنند.
http://radio-neda.blogspot.com/2015/10/blog-post.html
سرکار خانم اسکندری:
1.شما که در جایگاه مدیریت یک مدرسه دبستان احساس سواد کردین و گفتین یا جای منه یا جای این بچه برین یکم بوق بزنین…نکنه فکر کردین دانشمند هسته ای هستین که میگین یا جای من یا …سرکار خانم علیه ده ها هزار نفر با سواد تر از جنابعالی الان بیکار هستن!! خلاصه جای شما همچینم سفت و محکم نیستو…
2.حضرت علیه به دلیل شدت سواد و معلوماتتون با محمد نوریزاد آشنایی ندارین. وزارت اطلاعات آخرش تسلیم شد،شما که اصلا به حساب نمیای…
خلاصه ما گفتیمو…
جناب محمدی با درود اتفاقا امثال این خانم جایشان محکم محکم است و از صدقه سر ادای حزب الهی در آوردن و خشونت و حق خوری هم کاران به این جایگاه رسیده اند و اتفاقا ازسوی ادارات مثلاا آموزش و پرورش سخت حمایت میشوند والا یک انسان چطور به خودش اجازه میدهد که با سرنوشت یک کودک بازی کند وخود را محق ببیند .؟
محمد جان مطلبت عالی ولی (عنوان سرکار خانم اسکندری ) برای همچین ////////// جالب نیست . عنوان ( ///// ابلهی و نادانی ) برای این موجود عجیب الخلقه زیبنده تر است