رهبر گرامیِ ما با اشاره به ” بیاحترامی به حجاج ایرانی و عمل نکردن به وظایف در قبال بدن های مطهر” چنان دست به یقه ی حاکمان سعودی برده و چنان گلویشان را فشرده که کم مانده چشمانشان از کاسه بیرون بزند. ایشان تهدید کرده که واکنش ایران سخت و خشن خواهد بود. می گویم: والّا این آقای خامنه ای می خواهد هرطور شده در این مابقیِ عمر سند منگوله دار یک جنگ اسلامی را به نام نامیِ خود ثبت کند. تلاشش برای دست یابی به بمب اتمی که بجایی نرسید، اما خدا را چه دیده ای شاید روزی اش از آسمان بلا در همین مجادلات عربستانی و با همین موشک های شهابی که دارد خاک می خورد نازل شد یک وقت. گور پدر مردم و هزینه هایی که از جیب شان پرداخته اند و باید بپردازند بابت تک تک کلمات همینجوریِ مسئولان هردمبیل ایران از احمدی نژاد گرفته تا گنده ترها و کوچک ترها!
تهدید به واکنش سخت و خشن، پهنای باندی دارد که حضرت رهبری تمایل دارند عربستانی ها آن را فهم کنند. این که: کشتن مردم ایران، کار خودمان است. و: ای وای اگر کشوری بخواهد در این ماراتن از ما پیشی بگیرد و به امور شخصیِ ما دخالت کند. به عربستان چه کشتن ایرانیان؟ و این که: سالی بیست هزار کشتار جاده ای حق خودمان است. کشتار معترضان و روبیدن اموالشان کار خودمان است. کشتار مردم سوریه کار خودمان است. زمینه سازی برای کشتار مردم یمن کار خودمان است. شما سعودی ها را چه که بدنبال سهمیه هستید در این کشتار سالیانه و مادام العمری ما؟
محمد نوری زاد
نهم مهر نود و چهار – تهران
|
جنتی بهشتی: نهاد شورای نگهبان اجازه نخواهد داد مخالفان ولایت فقیه وارد مجلس شوند. او گفت اینگونه پستهای مهم «حق بچههای حزب اللهی، انقلابی و مؤمن است.»(همانطور که تا بحال بوده)
جناب جنتی ۳۷ ساله که ما تمام مملکت رو کامپلت دادیم دست این بچه مومن ها و حالا تو بهشت داریم زندگی می کنیم آخه چرا روح صاف و بی آلایش خودتونو مکدر می کنین .. آخرین مشکل رو هم آون خانم مدیر مدرسه حل کرد و بچه بهایی رو اخراجش کرد دیگه…بازم بگم که ۱۰۰ در ۱۰۰۰۰۰۰۰ همون چیزاییه که قراره خدا با اجازه شما و اون یکم بالاتر از شما در بهشت پیاده کنه…
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوريم
IRANI
هزاران آفرین بر تو!!
بله ایرانی در «…شعر» گفتن نظیر ندارد.
من انم که رستم بود پهلوان
حالا تو برو یه – نه – رو آسفالت خیابونتون بنویس که ثابت کرده باشی مرد کاری نه مرد حرف
به:
علی1 عزیز و ناشناسِ (چرا ناشناس؟) عزیزی که کامنتی پر و پیمان و متین در پاسخ علی1 نوشتهاند
(نه تعمدا و نه تصادفا، بلکه اجتناب ناپذیر است که حرفهای من خطاب به دو “هم تیمی” به جناب سید مرتضی هم راجع خواهد بود)
حرفهای هر دو بزرگوار بسیار بسیار مهم و قابل اعتناست. خوشبختانه جنس عقاید و باورهایمان از نوعی نیست که مدام ناگزیر به مراقبت از حرفهای خود باشیم که مبادا پا بر دُمِ “احترام به مقدسات”* بگذاریم.
من (بخصوص در وبلاگها) زیاد خوانده و شنیدهام که ملت را با سختترین کلمات مینوازند بخاطر آنکه از سویی خود را منتقد دو آتشه جمهوری اسلامی معرفی کرده و از سویی در مراسم عاشورا، در اول صف سینهزنی جای میگیرند. خودم همیشه -به طنز- این مثال را مطرح میکردم که معشوقهای، قیمهٔ پلوی نذری میگیرد تا به نیت شفا به معشوق نامشروع بیمارش بخوراند. مثال مستندش آن بانویی با آرایش غلیظ و پوششی غیر منطبق با معیارها، که توسط گشت ارشاد به دادگاه برده شد و در آنجا در حالیکه فریاد میزد فکر میکنید فقط خودتان به اسلام اعتقاد دارید؟ قاضی را با احکام و مجوزهای کتبی که از یکی از روحانیون سیاسی و متنفذ برای اجزاء نحوهٔ پوشش و آرایش خویش گرفتهبود متحیر کرد. (اگر پیدا کردم لینک خبر را خواهم گذاشت)
مثال قدیمیاش از دکتر شریعتی که میگفت (برای استهزاء اعتقادات نیندیشیدهٔ مردم): بانوان درباری و همسران امرای ارتش قبل و بعد از سفر به قمارخانههای لندن، نذر و پابوس امام هشتم را فراموش نمیکنند.
باز مثال دیگرش، نوع ایمان مردمی است که علی1 گرامی توصیف کرد.
این تضادها را چگونه میشود توضیح داد؟ البته راه دم دستیاش فحش دادن به سواد و شعور مردم و سطحی شمردن اکثریت جامعه است. اما پیش خودمان بماند هرگاه یک تحلیل به فحش دادن به جامعه ختم میشد، آن اوایل احساسم، و رفتهرفته عقلم به من هشدار میدهد که یک جای این تحلیل اشکال دارد. (البته، گفتهٔ فوق به این معنا نیست که مردم یا اکثریتِ یک جامعه، هرچه گویند ستودنی است و هرچه کنند -خسروانه- شیرین بوَد) به خصوص که وقتی از رفتار و کنشهای فرهنگی یک جامعه یا اکثریت آن صحبت میکنیم، در حقیقت “ماهیت” یا “چیستی” آن را توصیف میکنیم. من آدم فرهیختهای نیستم و سواد آکادمیک در علوم انسانی ندارم. ازینرو چون میترسم نتوانم پدیدهٔ مورد نظر را به درستی تبیین و تحلیل کنم به تشبیه متوسل میشوم:
فرض کنید ما در حال چاره جویی برای مسئلهای در زندگی یک شخص باشیم. اگر مشکل آن شخص یک ویژگی “ماهوی” او باشد، فرضا کوتاهی قد، یا یک بیماری ژنتیک، یا سخاوتمندی یا تندخویی، هر گونه ارائهٔ طریق در عمل، باید با لحاظ کردن و دربر گرفتن آن ویژگی باشد. نمیشود راه حل را بر حذف آن ویژگی بنا نهاد. چون در آنصورت راه حل ما عملی نخواهد بود.
به همین صورت، ویژگیای که ماهوی باشد، یا بخشی از چیستی یک جامعه باشد باید بخشی از هر راهِ پیشنهادی برای حل معضلات آن باشد.**
من گمان میکنم علی1 عزیز، با آنکه به مراتب بیشتر از من صلاحیت ورود در چنین مطالبی را دارند، در خصوص معنای “سکولاریسم” مرتکب سهو شدهاست. مگر نه آنکه فرانسه پرچمدار لائیسیته (سکولاریسم) در جهان است؟ کشوری که از 200 سال پیش با دقت و وسواسی مثال زدنی ورود تعلیمات دینی به سیستم آموزشی خویش را ممنوع کرده و سرسختانه با حمل نشانههای مذهب (اعم از صلیب یا ستارهٔ داوود یا حجاب) به مراکز آموزشی مخالفت میکند. با اینهمه رجوع سالانهٔ قریب به 80 هزار نفر زائر بیمار به چشمهٔ شهر لورد*** برای درمان بیماریهای صعبالعلاج، و توسلشان به یک قدیسهٔ نوظهور هیچ منافاتی با پیروی از دکارت و ولتر و سکولاریست بودن آن کشور و مردمش ندارد.
سکولاریسم در معنای سیاسیاش (و نه فلسفی، آنطور که علی1 عزیز توضیح داد) تنها و تنها به عدم دخالت دین در حکومت راجع است. حتی این معنا با دخالت دین در سیاست و قانون تعارض ندارد. مسیحیان آلمان حزبی بنام دموکرات مسیحی دارند که از سال 2005 تا کنون حائز اکثریت (با ائتلاف) در پارلمان بوده و لیدرشان خانم “آنگلا مرکل”**** بر مسند صدارت آن کشور نشستهاست. در آمریکا (دارندهٔ نخستین قانون اساسی سکولارِ مدرن) مردم متدین، به طور قانونی و با روشهای سیاسی بر مسائلی چون سقط جنین یا قانونی شدن روابط همجنسگرایان اعمال سلیقه میکنند. مسئله این است که متدینین به هیچ بهانهای (حتی توهین به مذهب) حق عوض کردن قانون اساسی و آزادیهای مُصرح در آن را ندارند. متدینین حق ندارند اعتبار (مادی یا معنوی) کشور و ملت را برای اعتقادات خویش هزینه کنند (حتی اگر اکثریت مطلق داشتهباشند). عقاید و آداب متدینین در خصوص یک موضوع -با هر اندازه پشتیبانی مردمی- بر آراء کارشناسان و آکادمسینها مرجّح نخواهد بود. متدینین نمیتوانند به بهانهٔ توهین به مقدسات و جراحت احساسات، کسی را کیفر دهند.
اگر یک نفر از راه سکولاریسم (آنطور که جناب سید مرتضی نگران آن است) به آتئیسم (بیخدایی) برسد، اعتقاد شخصی خود اوست، ولو اینکه قدرتمندترین شخصیت یک نظام سکولار باشد. میتواند -اگر بخواهد- گروه و دستهای تشکیل دهد و در جراید یا مراکز عمومی یا دانشگاهی -اما نه در چارچوب رسمی دولت- به تبلیغ عقایدش بپردازد، همانطور که دینداران نیز. اما دولت سکولار حق تبلیغ آن را ندارد، چون مصداق عقیدهٔ شخصی است. اکثریت سکولار جامعه محق نیستند اعتقاد به یک دین -هرچقدر نوظهور و هرچه در اقلیت- و انجام مناسک آن را ممنوع کنند، مگر آنکه آن مناسک (فرضا قمه زنی یا تعدد زوجات) به خودِ فرد مومن یا کرامت انسانی او که در قانون اساسی تصریح شده، لطمه وارد آورد.
به عنوان مثال ممکن است اعضای یک جامعه -فرضا- در ابتدا تعدد زوجات را مخلّ کرامت انسانی زن یا مرد ندانند، اما پس از گذشت چند نسل، نظرات مردم تغییر کند و در آنصورت با تشکلهای مدنی و سیاسی، این امر را قانونی کنند. در مثالی دیگر در آلمان پس از جنگ به واسطهٔ کاهش شدید مردان مستعد ازدواج، سکولارها برای قانونی کردن تعدد زوجات تلاشهایی صورت دادند. اما چون این موضوع در فرهنگ دینی مسیحیت به شدّت مذموم شمرده میشود با مخالفت شدید اکثریت روبرو شد.
دموکراسی، لیبرالیسم و سکولاریسم را قبل از آنکه بدل به شعاری بیمحتوا گردد و در دست سیاست ورزان ابنالوقت و بیپرنسیب (آنطور که ناشناس تذکر داد) به چماقی دیگر بر سر ملت تبدیل شود، باید بدرستی تبیین کرد و شناخت. لیبرالیسم****** یک معبد مقدس نیست. غیر از حقوق بشر (که آن هم در طول یک دورهٔ 150 ساله دچار اصلاحاتی شد)، هیچ چیز غیر قابل تغییر نیست.
به قول ناشناس، فارغ از ایسمها و اسمها، باید ابتدا مسئله را با توجّه به عینیات صورت بندی کرد. ما از دوازدهم فروردین 1358 دچار شکلی از حکومت شدهایم به نام “جمهوری اسلامی” که با وجود برخورداری از اقبال اکثریت مردم (در ابتدا) در طول مدت چهار دهه بدل به مظهر ناکارآمدی، ناپاسخگویی، نقض حقوق اساسی شهروندان، حذف منتقدین فارغ از طیف و اعتقاد و منش سیاسی، به فلاکت نشاندن کشوری ثروتمند، و مباح شدن قانون شکنی در هر شکلش شدهاست. نظامی ظاهرا اسلامیست اما از نقض حق مالکیت (مادی و معنوی) شهروندان هیچ ابایی ندارد. هر کس با کوچکترین اتهام سیاسی در معرض به باد رفتن اموال است. طبق قانون اساسی قائل به تفکیک قواست اما با نقصهای ساختاری همان قانون، در عمل بزرگترین دهان کجی به این اصل است.
این کشور با پیشینهای 6000 ساله از نخستین نقاط ایجاد تمدن (به شکلهای گونهگون) بر روی کرهٔ ارض بودهاست. بالطبع در چنین کشوری، افکار، اعتقادات و مذاهبی بسیار قدرتمند و ریشهدار در عمق ناخودآگاه مردم وجود دارد که آخرینش شیعهٔ جعفری با اکثریت بیش از 95٪ مردم است. مذهبی که با تغییراتی خاص فرهنگ خویش، شعبه ای از دین ابراهیمی اسلام محسوب میشود.
آیا دین اسلام به تنهایی در برابر ایجاد یک ساختار دموکراتیک و سکولار مقاومت میکند؟ پاسخ این سئوال را باید پژوهشگرانی چون “آرامش دوستدار”، “سید جواد طباطبایی ” و “کورس” بدهند.
با اینکه پاسخ هیچ یک از این بزرگواران به سؤال فوق دقیقا مثبت نیست، اما در پژوهش گرانسنگ “آرامش دوستدار” دین به طور اعم و دین اسلام به ویژه، به عنوان مهمترین عامل و سد توسعه یافتگی معرفی شدهاست.
در اینجا توجه دوستان را به دو نکته جلب میکنم: نخست آنکه مباحث عمیق نظری جایگاهی خاص خویش داشته و نمیتوان آن را در جایگاه چارهچویی عاجل سیاسی دخالت داد. دوم آنکه غیر از نظریه ولایت فقیه و وجود پاره ای احکام اجتماعی در اسلام، چه مانع دیگری از ناحیهٔ دین، در برابر ایجاد دموکراسی وجود دارد؟ بسیاری از موانع اجتماعی در ایجاد یک دموکراسی سکولار، موانعی فرهنگی و وامدار بیش از 30 قرن حکومت استبدادی در کشور ما هستند. من به “آرامش دوستدار” و نظریهاش بسیار احترام میگذارم و معتقدم هر ایرانی که بخواهد از اندیشهاش استفاده کند باید “دوستدار” را بخواند.
اما به سه دلیل معتقدم ما نباید حرفهای دوستدار را ایدئولوژیک، یا ضدایدئولوژیک***** قلمداد کنیم. منظورم اینستکه فرضیهٔ “دوستدار” به عنوان یک راه صورت بندی مشکلات ایران در کنار فرضیههای دیگر (یکی جواد طباطبایی و دیگری کورس) و شاید در راس آنان قرار میگیرد. اما به هیچ وجه نباید آن را به منزلهٔ حرف آخر و مصون از نقد بدانیم. دلیل نخست آنکه نظریهٔ “دوستدار” ذات گرایانه است. ایشان پیش از هر صغری و کبرایی، وجود “ذاتی” معین و متصلب به نام “ایرانی” را در گسترهای 3000 ساله را مفروض گرفتهاست که محل اشکال است. دوم آنکه عین مفروضات ایشان در خصوص کشورهای هندوستان و تا حدی کمتر ترکیه نیز صحیح است. اما میبینیم که در عمل کشورهای ترکیه و هندوستان با هم و با ایران سرنوشتی یکسره جداگانه یافتهاند. حتی دولت عربستان سعودی که با هر مقیاسی دینیتر، سنتیتر و غیر مدرنتر از کشور ماست، در عمل به رفاه شهروندان و توسعهٔ کشور خویش تعصب دارد.
اگر فرض کنیم نظریهٔ “آرامش دوستدار” کاملا صحیح باشد. آیا به این معناست که تا مردم ساکن در محدودهٔ جغرافیای سیاسی ایران، مسلمانند -و به دلیل ویژگیهای ساختاری اسلام آنچنانکه علی1 در تعریضش به سخنان زندهیاد احمد قابل نوشت- هیچ مفری برای هدایت کشوری با ظرفیتهای ایران به سوی جادههای ترقی و توسعه، الیالابد وجود ندارد؟
موضوع به خودی خود بسیار گسترده است و من نیز از فن بیان کافی بیبهره. پس تلاش میکنم از پراکندگی بیشتر سخن جلوگیری کرده و به نتیجهگیری برسم:
این واقعیت که ما مسلمانیم و شیعه، و یک نفر با فرصت طلبی و سوء استفاده از اعتماد مردم در یک بزنگاه خاص و فرصتی تکرار ناپذیر، نظریهٔ حکومت علیالاطلاق خویش و هملباسانش را به شکل قانون بر ما تحمیل کرده، به هیچ عنوان نتیجه نمیدهد که ما به حکم دین و مذهب خویش و به واسطهٔ ویژگیهای فرهنگی و تمدنی محکوم به تحمل این ساختاریم، مگر آنکه به طور کامل مذهب را ریشهکن کنیم. این نتیجه نه تنها غیر علمی و محال است بلکه منتهای آرزوی حکومتگران است.
بیایید فرض کنیم جمهوری اسلامی تنها حکومت امکان پذیر در این کشور بلادیده است. چگونه میشود همین حکومت را -بسیار محافظهکارانه- و به اندازهٔ سر سوزنی اصلاح کرد؟ پاسخ، دگرگونی رویکرد ولی فقیه از رهبری یک انقلاب ایدئولوژیک به یک حکومت مستقر است. گاهی دوستان گمان میکنند اصلاح طلبی به معنای اصلاح همهٔ مشکلات کشور است. به اعتقاد من باید قلبی اتوپیست ولی ذهنی عملگرا داشت. هر کاری که ضررهای جانی، مالی و حیثیتی شهروندان این کشور را یک قدم بهبود بخشد. تفاوت روحانی و رفسنجانی با ولیفقیه، نه در دموکرات بودن آنها، نه در پاکدستیشان، نه در پاسخگو بودن و نه در فضائل اخلاقی شخصی ایشان است. بالطبع در بنیانهای نظام حاکم نیز از وحدت نظر کامل برخوردارند. تفاوت تنها در این است که روحانی و امثالهم معتقدند یک کشور را اداره میکنند نه آنکه رهبر یک گروه چریکیاند. اما همین تفاوت اندک در نگاه، به تفاوتهای بزرگ در عمل ختم خواهد شد. روابط دوستانهٔ معروف رفسنجانی با پادشاهی سعودی، تنها از این منظر قابل درک است.
تفاوت ما با عربستان در نگاه ایدئولوژیک به دین است. آنها نگاهی سنت محور دارند و آنچنانکه خودتان به درستی تبیین کردید پیرو سنت عقل سیاسی عربی ازینرو مدرنیسم را به عنوان سختافزار حاکمیت بکار میگیرند. ما از یکسو نگاهی مدرن و ایدئولوژیک به دین داریم و در عین حال، قدرتمندترین شخص کشور اولا: سخت طرفدار تحجر است؛ ثانیا قائل به کشور داری نیست، او خود را لیدر یک انقلابِ پایان ناپذیر، همیشگی و در حال تطور میداند: گویا تروتسکی بر استالین پیروز شدهباشد! اتفاقا، اتفاقا، اتفاقا آخرین پارامتر موثر در این معادله، دین سنتی است که در قرائت قدیمش همواره ابعاد گلیم خود را با اقتدار اولوالعزم تعریف میکرد.
انتقاد علی1 عزیز بر مقالهٔ زندهیاد احمد قابل، اتکای صرف “قابل” بر منابع فقهی و نادیده گرفتن وقایع تاریخی است. سؤال من ازیشان این است: مگر واضع نظریهٔ ولایت فقیه کار دیگری انجام داد؟ اگر بخت و فرصت طلبی، ایدئولوگی کمنظیر همچون شریعتی را به عصای موسای او بدل نکردهبود، حتی مسلمانان روشنفکر نیز، مجاهدین را مرجح میدانستند.
آیا ایران -به لحاظ معرفتی- کمتر از هند واجد ویژگیهای برخورداری از یک دموکراسی سکولار است؟ اگر بگوییم “بلحاظ تاریخی و در عمل هند دچار چند پارگی بوده و این اکثریت شیعهٔ موجود در ایران مانع است” به عقیدهٔ من یک بام و دو هواست. چطور از یکسو تنها به پارامترهای معرفتی نگاه میکنیم و چشم خود را بر وقایع و امکانات تاریخی میبندیم اما از سوی دیگر برای توضیح عقاید خویش دست به دامان وقایع تاریخی میشویم.
آیزیا برلین ******* بکلی منکر باور به اصالت تاریخ (تاریخیگری) و مدعیان “علم تاریخ” به معنای استنتاج از آن است. او میگوید تاریخ به ما امکان تجربه و آزمون و استخراج قواعد را -آن چنانکه فیزیک یا زیست شناسی- نمیدهد. از سوی دیگر هر چه بر علوم اجتماعی برای پیشبینی کارکردهای جوامع تکیه کنیم، باز هم این افراد و حوادث هستند که در لحظهٔ مناسب و مکان مناسب دست به عمل میزنند. سکولاریسم در عالم معرفت چه بسا به آتئیسم هم ختم شود. اما به هیچ وجه اجتناب ناپذیر نیست. شاید بد نباشد بدانیم که نخستین بار در کارگاههای نساجی اصفهان و به لطف و ارادهٔ کارگران تودهای (که نه چیزی از ماتریالیسم دیالکتیک، مارکس و لنین میدانستند و نه نمازشان قضا میشد) تعطیل هفتگی و ساعت کار مشخص برقرار شد. این افراد هستند که با عمل خود تاریخ را خلق میکنند و سپس عقل انسانی که به قول کانت علیت را پیشینی بر مشاهداتش تحمیل میکند، لشکر متفکران خویش را در پی کشف و استخراج از قوانین بسیج میکند.
نوشتار من اگر جز تمرینی برای تفکر محسوب شود، زیره به کرمان بردنی بیش نیست. با پوزش از دوستان.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* “دُمی” که از موضوعی چون فرزندآوری پیامبر اسلام تا سن ازدواج همسرانش، و از ازدواج “امّکلثوم” دختر دومِ امام نخست، الی ماشاءالله کشیدهشده و کم و بیش در عالم نظر و عمل هر کاری و حرفی به دلخواه مومنین، به “پا نهادن” بر آن، تعبیر و آنگاه بدل به تهدید میشود.
** ویژگیهای نامطلوب یک جامعه را میشود در میان مدت و دراز مدت با برنامه و آموزش تصحیح کرد و این هم با عرایض بنده منافات ندارد.
*** محل ظهور “باکرهٔ مقدس” بر یک مومنه (برنادوت سوبیرو) در قرن نوزدهم.
**** وی برای سه سال متوالی (۲۰۱۱، ۲۰۱۲، ۲۰۱۳) ازسوی مجلهٔ فوربس بهعنوان قدرتمندترین زن جهان انتخاب شد.
***** مرادمن، لیبرالیسم با قرائت “برلین” و “پوپر” است و موکدا فاصلهٔ خود با لیبرتارینها و بازارآزادیها را حفظ میکنم.
****** منظور از ضد ایدئولوژیک، فروکاستن علت وجودی آن اندیشه ها به مخالفت با ایدئولوژی موجود است (باید ببخشایید که مندرآوردی است!).
******* از ناشناس پوزش میخواهم امیدوارم غیر از استفاده از نامهای بزرگ، معرفت ایشان را نیز به درستی درک کردهباشم.
————————–
سلام مازیار گرامی
چه درس ها آموختم از این نوشته ی مفصل و شیرین قلم شما
سپاس نازنین
سپاس
.
درود بر هم میهنان بزرگوار
اکثریت گروه ابتدائی پایه گزاران سلسله صفوی یعنی قزلباشان همه ترکان آناتولی عثمانی بودند که راه را برای غارت وکشتار ایرانیان باز دیدند که بمدد شاه اسماعیل شتافته و به ایشان نیابت امام زمانی (شاید هم رسالت) بخشیدند. البته تعداد اندکی غیرآناتولی نیزهمراه قزلباشان آدمخوار به ایران یورش آوردند که هیچ کدام ایرانی نبودند و ازجنوب لبنان وکوهستانهای شمال و شمال شرقی شام (سوریه) با ترکان آناتولی همراه شده و برای تاراج و تجاوزبه دخترکان ایرانی به ایران آمده بودند. اگرآن آدمخواران ایرانی بودند هرگز یک واژه عثمانی برای اسم خویش بکار نمیگرفتند. قزلباش یعنی «مو سرخ».
فلک را سخت نشکافیم و تاریخی نو بر نیاندازیم
رسول
درود بر جناب رسول
متأسفانه شما مغرضانه جعل تاریخ و جغرافیا میکنید و سخنان شما در مورد طایفۀ قزلباش بدور از انصاف و نژادپرستانه است.
سخنان شما حاکی از نداشتن اطلاعات صحیح و دقیق در مورد نیاکان شاهان صفوی، مرام صوفی گری و همچنین قزلباشان است. سخنان شما بوی رفتاری “پان فارسیسم ” میدهد. تاریخ ایران فقط مختص فارس زبانان و نژادهای فارس نیست. در ضمن مگر فارسها چه گلی به سر ما زدند؟ من از شما میخواهم یکبار دیگر در مورد صفویان و قزلباشان تحقیق کنید. با سپاس
بدرود
دوست نا دیده ام جناب کاوه عزیز:نه قصد تبلیغ کسی دارم و نه هیچ بده,بستانی با نویسنده خوب و ارزشمند کشورمان جناب اقای احمد احرار و سفارش به همه ی دوستان خوب دیگر و ایرانیم که خوهشی دارم از همه و منجمله جناب کاوه که واجب عقلی و انسانیست بر حضرت شما که حتمن کناب:بهار و خون و افیون استاد احمد احرار را خریداری کنید تا گوشه ای از جنایات اسماعیل و پری خان خانم را که خواهر اسماعیل بود را تهیه نموده و بخوانید؛تا بهتر بدانید که همه ی بلاها و از همه جای جهان را بر ایران روا داشتند.قلم سحاری دارد این جناب احمد احرار و دوستان از گروه جناب مصلح,مرتضا و… را سفارش میکنم به تهیه این کتاب,تا ان بلایی که در دنیا نبود همه را یک جا به قزوین اوردند و…
سلام نوری زاد عزیز
با اجازه شما از نوشته های جنابعالی را در سایت عربی العربیه گزارش تهیه کردم تا سعودی بخوانند وبدانند همه ایرانی ها یکسان نیستند
http://www.alarabiya.net/ar/iran/2015/10/02/%D8%A5%D9%8A%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D8%B6-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2-%DB%8C%D8%B1%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%AA%D9%87%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AA-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%A6%D9%8A-%D8%A8%D8%AA%D9%87%D9%83%D9%85.html
سلام استاد نوری زاد
این فیلم گرچه طنز است اما خیلی واقعیت های تلخ با خود دارد حتما ببینین
https://www.facebook.com/Taghato.net/videos/725567980847360/?fref=nf
می فرمایید توطیه ای جهانی در کار است تا ریشه اسلام ناب محمدی را بزند و این گناه خامنه ای نیست؟ فرض می گیرم چنین باشد.
پس بیایید فرض کنیم کفر و نفاق جهانی و در راس آن صهیونیسم بین الملل و نماد سیاسی آن یعنی اسراییل در حال مبارزه ای بی امان برای از بین بردن حق و عدالت و به خاک و خون کشاندن حق جویان و موحدان و در راس آن جمهوری اسلامی ایران است.
حال دست مرا بگیرید با هم برویم به سیر و سیاحتی در طول زمان و عرض مکان به گذشته ها برویم گذشته های نه چندان دور ببینیم در این مصاف چه رخ داده و چه نتایجی به بار آورده.
برویم سفارت آمریکا کنار دانشجویان خط امام که دارند از دیوار سفارت بالا می روند. نظرتان چیست؟ اگر این امکان را داشتید که پیامی به این دانشجویان دهید به آنان چه می گفتید؟ پاسخ را به خوانندگان وا می گذارم خودتان کلاه را قاضی کنید و داور منصفی باشید. هنگام صدور حکم چهره تک تک ایرانیانی که از این راه آسیب دیده اند را فراموش نکنید.
برویم کنار خمینی. دارد سخنرانی می کند. “ما انقلاب را به تمام دنیا صادر خواهیم کرد” . چه؟ صدور انقلاب به دنیا یعنی چه؟ از دید گاه امروز و تجاربی که به دست آورده اید چیزی به نظرتان می رسد به خمینی بگویید؟… مواظب این سخنان باش که عواقب سختی در پی خواهد داشت…. هر چه عقلا جمع شدند و در رسانه ها اعلام کردند خیر چنین چیزی نیست ما قصد نداریم انقلاب را صادر کنیم صدایی بر آمد همچو رعد که اتفاقا حتما این کار را خواهیم کرد. خدا وکیلی بینی و بین الله این جمله انقلاب را صادر می کنیم برای ما و برای صدور انقلاب چه سودی داشت؟ اصلا کسی هست بگوید معنی این که ما انقلاب را صادر می کنیم چیست؟ یعنی می خواهیم تمام دنیا را به اسلام واداریم؟ که نماز بخوانند و عبادت کنند و همین؟ لطف کنید به من بگویید محتوی این انقلاب چیست؟ عدالت؟ آزادی؟ حکومت امام زمان؟ کدام عدالت؟ کدام آزادی؟ عدالت یعنی همین احکام اسلامی؟ زندانی کردن فعالان مدنی؟
انسان وقتی کار خوبی می کند جشن می گیرد. ما هم جشن گرفتیم. ببین چه جشنی….
صدام حمله کرد. آری عرب ها همه متحد شدند و بقیه دنیا را هم دنبال خود کردند. ما جشن گرفتیم و شیرینی اش را دادیم کمپانی های اسلحه سازی آمریکا و آلمان و فرانسه و انگلیس و شوروی خوردند. نگو جنگ تقصیر ما نبود. منصف باش. اگر همسایه ای داشتی که می خواست عقیده خودش را به تو صادر کند یعنی تحمیل کند چه واکنشی نشان می دادی؟ یک کشور همسایه سنی مذهب بلند می شد علنا می گفت ما می خواهیم دنیا را سنی مذهب کنیم. انقلاب را صادر می کنیم معنی دیگری هم دارد؟
مثلا عدالت اقتصادی بر قرار می کنیم؟ ما اصلا سواد داریم اقتصاد چیست؟ اقتصاد دنیای مدرن چیست و عدالت اقتصادی در دنیای مدرن چیست؟ آمدند احتکار کردند. خاطرت هست؟ آری بازاری های خودمان را می گویم. انقلاب شده کمبود آذوقه و کالا است. یک عده سود جو آمده اند کالا ها را احتکار می کنند. به کمبود ها دامن می زنند. مجلس بحث در گرفت که باید با این ها برخورد شود. احتکار جرم است و باید محتکرین مجازات شوند. جنتی چه گفت؟ مشکینی چه گفت؟ در اسلام احتکار تنها شامل کشمش و مویز و …. نمی دانم سه چهار قلم کالایی که امروزه هیچ اهمیتی ندارند می شود. پس غیر از این اگر تاجری عمده فروشی کالای مورد نیاز مردم را احتکار کرد تا قیمت ها سر به آسمان بزند نوش جانش. مال خودش است اجازه دارد خون مردم را در شیشه کند. مردم از گرسنگی مردند که مردند. مهم احکام اسلام است که باید پیاده شود. مثالی برایت زدم تا سطح شعور مان را دریابی در باب عدالت اقتصادی.
دوستی برایم تعریف می کرد از گردان سیصد نفری ما تنها سه نفر زنده ماندند. بقیه زیر آتش توپ عراقی ها لت و پار شدند. همان دقایق نخستی که حمله کردیم. از این سه نفر من سالم ماندم آن دو دیگر موجی شده و خلاصه خل و چل شده اند.
صدام بیچاره که انتظار نداشت ارتش ایران توان مقاومت داشته باشد همان ماه های نخست پیشنهاد آتش بس داد. فهمید اشتباه کرده. فکر می کنی سپاه و کمیته بود 120 لشکر زرهی عراق را زمین گیر کرد؟ سپاهی های که هنوز بلد نبودند اسلحه چطور باز و بسته می شود؟
گفتند خیر. جنگ جنگ تا پیروزی.
همینطور کشته دادیم و از کشته هایمان پشته ساختیم که چه؟ راه قدس از کربلا می گذرد…..
نمی دانم متوجه منظورم شده ای؟ اگر نه بگذار لحظه ای توقف کنیم برایت توضیح دهم.
ما به خیال خود به جنگ استکبار جهانی رفته بودیم ولی انصاف بده چه کسی دلشاد شد؟ دو کشور دو ملت بیچاره یکدیگر را زدند و سوختند سودش به جیب چه کسانی رفت؟ کمپانی های چند ملیتی. غیر از این است؟ به صدام هواپیما می فروختند به ما موشک ضد هواپیما. می گذاشتند صدام کمی پیشروی کند بعد در بازار سیاه هر چه می خواستیم به چند برابر قیمت به ما می فروختند. آن هم محاسبه شده. نکند ایران زیادی پیش روی کند. نکند صدام پر رو شود. همین طور دو احمق را به جان یکدیگر انداختند و سود بردند.
نگو ما به تکلیف خود عمل کردیم نتیجه برایمان مهم نبود…. احمقانه تر از این حرفی در عمرم نشنیده ام. خیر شنیده ام. بگذار بگویم احمقانه تر از این حرف آن عاقل بود که گفت مردم باید از حکومت بترسند………
خرمشهر آزاد شد. باز هم ادامه دادیم. حماقت از این بالا تر؟
جنگ تمام شد. ما که زنده ماندیم ولی آن هایی که کشته شدند حق زنده ماندن نداشتند؟ کشته شدند در جنگی بیهوده که به نوشیدن جام زهر منتهی شد.
رفتیم حزب الله لبنان را مسلح کردیم. حماس. گفت و گو های صلح فلسطینیان و اسراییل را به باد حمله گرفتیم. نیروگاه اتمی ساختیم. از روسیه خواستیم بوشهر را تکمیل کند. آن ها هم دلار ها را به جیب زدند و به جیب زدند و به جیب زدند ولی از نیروگاه خبری نشد…. عجب جشنی! حیف که در این جشن ملت ایران هیچ نصیبی نداشت. شیرینی ها را دیگران خوردند و البته برادران قاچاقچی …… ملت هم دار و ندارش را از جمله کلیه و کبد و چشمش را فروخت. تنش را فروخت تا نان فرزندانش تامین شود. چه جشنی گرفتند دیپلمات های عرب و غیر عرب با زنان و دختران……..
این بود مبارزه با استکبار؟ اف..
عرب ها پیام ما را شنیدند!!!! آری بالاخره انقلاب صادر شد!!!! چه انقلابی!!!! بهار شد!!!! رهبر سخن از عصر بیداری اسلامی سر داد!!!!! آری بیداری اسلامی!!!! در تونس لیبی بحرین!!! مصر و … سوریه.
آری اسلام خود را به جهانیان نمایان ساخت. بالاخره از خواب هزار ساله بیدار شد. هر کشوری ده ها و صد ها دستجات اسلامی خود را مسلح کردند و تا توانستند یکدیگر را کشتند……
تنها تونس تا کنون توانسته از این خطای بزرگ تاریخی درس عبرت گیرد. اسلامیون تونس قدرت را به یک حکومت غیر اسلامی و بی طرف و سسسسکککککوووووللللاااااااااررررررررررر تحویل دار. همان غول بی شاخ و دم و شیطانی که صدا و سیمای اسلامی مردم را از آن می ترساند. آری همان لولو خورخوره ای که آمده دین را از زمین بر کند. اسلامیون داوطلبانه حکومت را به سکولار ها تحویل دادند و کشور را به ساحل نجات رساندند. بقیه جا ها مسلمین عزیز همچنان در حال کشت و کشتار یکدیگرند. مصر هم معلوم نیست چه سرنوشتی خواهد داشد. فعلا که دیکتاتوری نظامی بهتر از کشت و کشتار است…..
پس بیداری اسلامی کجا رفت؟ صدور انقلاب چه شد؟ ما که نفهمیدیم. شما اگر فهمیدید به ما هم بگویید.
نوبت سوریه رسید.
خدا وکیلی بینی و بین الله هنگامی که بشار اسد تظاهر کنندگان سوری را بمباران کرد همه جشن نگرفتند؟
بدون شوخی می گویم. منتهی باید دید شیرینی اش را چه کسانی خوردند… آیا این اسراییل نبود که منتظر چنین روزی بود که مردم سوریه به جان یکدیگر افتند؟
این بود مبارزه ما با استکبار؟ ما یکدیگر را بکشیم و شیرینی اش را بدهیم اسراییل؟
همین طور در یمن………
الان هم حادثه منا چه کسانی جشن گرفته اند؟ هر اندازه ما آن را بزرگتر کنیم و چه بسا به جان هم افتیم چه کسانی جشن خواهند گرفت و چه کسانی شیرینی بین یکدیگر پخش خواهند کرد؟
مبارزه با استکبار با فحاشی و درشت گویی و بی ادبی و خود زنی و به هدر دادن خون مردم نیست…..
—————————–
سلام ساسانم گرامی
سپاس از این نوشته ی منصفانه و هوشمندانه و فهیمانه ی شما
سپاس
.
آقای نوریزاد عزیز با سلام، بنام ناشناس منم، مطلبی مینویسم و توقع پاسخ هم ندارم. دوست خوب مؤمنی دارم که مرا پیش پیشنمازی برد تا پاسخ ۲ پرسش را از او بگیریم. پرسش این بود که کسی هست که نان از عمل خویش میخورد، چشم طمع به مال و جان و ناموس کسی ندارد، اهل دروغ و دزدی و ریا هم نیست، اصولاً آدم دلرحم و دلسوزی هم هست، از جوانمردی هم بهرهها برده و همنوع دوست هم هست. اما یک عیب دارد صاف تو چشم خدای قادر متعال ذلّ میزند و وجود او را زیر سوال میبرد، آیا جهنمی هست یا بهشتی؟ رفیقم را که میشناخت هیچ، رو کرد به من که این شخص خودت هستی؟ گفتم نه، یک من فرضی. هر چی نفرین داشت سر فاجعهٔ اینترنت و صدایهای شیطان کشید. گفتم حاج آقا من که خودم آدم نیستم و این پرسش هم که مال شیطان هست، حالا جواب شیطان چی میشه؟ گفت برو جوجه، برو تا بارت نکردم. رفیقم که سرخ شده بود هر چی میگفت حاج آقا ولی، ولی، او را هم سرکوفت زد که با همه کس که دوست نمیشن و باید با حاج آقا یعنی پدر دوستم صحبت کند. الان چندین هفته هست که پای آن دوستم هم از مسجد بریده شده و صداهای شیطانی گوش میدهد. گه گاه سایت شما را هم میخواند و حسابی هم پرسش گری میکند. حالا آن شخص بهشتی هست یا جهنمی؟
کاوه جون مصلح میگه آدمهائی مثل تو زیاد دیده ایم یعنی از این حرفها زیاد شنیده ایم! نه اینکه در موردت اطلاعات جمع کرده ایم که ترتیبت رو بدهیم! بعدش جناب سکولار شما از کجا فهمیدی که چه کسی پایش لب گور هست و شما پایت لب حوض؟..نکنه تو هم مثل افلاطون شوهر خالت با اجنه دست به یکی کرده ؟
” هارت و پورتهای تو خالی”
تاجری انگلیسی اشیا تاریخی مصر را به قیمت ارزاني میخرید و بار شتر می کرد
تا به کشتی برساند و به انگلیس بفرستد. افسار شتر را هم مرد عربی می کشید و از
این که اشیاء تاریخی سرزمینش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام زير لب به تاجر انگلیسی
دشنام می داد ولی برای مزد خوبي که میگرفت، راهنمایي کاروان را هم به عهده گرفته بود.
تاجر از مترجمش پرسید، مرد عرب زير لب چه می گوید؟
مترجم گفت که به شما دشنام می دهد و نفرین می کند.
تاجر گفت این دشنام و نفرین، بر کارش هم خللی وارد می کند؟
مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد.
تاجر لبخندی زد و گفت: بگذار هر چه ميخواهد نفرین کند. ضمنا چند فحش انگلیسی هم یادش بده!
⭐️ ⭐️ ⭐️
حالا حکایت ماست!
خشتکِ مونو با “مرگ بر آل سعود” جر میدیم ولي سالانه ميلياردها دلار در كيسه شون خالي ميكنيم.
مطابق آمار بدست أمده در سال جاري حدود ٦٥ هزار ايراني با پرداخت نفري يازده ميليون تومان
رفتن حج . يعني تنها در يكسال ٧١٥ ميليارد تومان به جيب سعودي ها واريز كرديم 🙁
سید مرتضای گرامی
آقا ما سعادت داشتیم و نمردیم و معنای سفسطه و انصاف را هم فهمیدیم! سید مرتضای گرامی واقعا آیا من و همفکرانم در اینجا کار تیمی میکنیم؟ من با کدام یک از دوستان آنقدر همفکریم؟ کدام یک از دوستان -خوشبختانه- نقدی به من ننوشته یا من نقدی به او نکردهام؟ ما اصولا چون ایدئولوژی خاصی نداریم نه میتوانیم و نه تمایل داریم که کار فکری تیمی (به معنای اعتقاد واحد به یک امر مقدس) داشتهباشیم.
در ثانی معیار واحدی برای توهین به عقاید وجود ندارد. آنچه شما را میرنجاند ممکن است سید مصلح را خشم آورد یا برعکس. من هم تا اینجا بیاد نمیآورم -با اینکه اعتقادی به حرمت یا تقدس عقاید ندارم- اعتقاد کسی را مسخره کردهباشم. چه برسد به اینکه بخواهم اینکار را به شکلی گروهی اینجا یا هر جای دیگر سازمان دهم!
سید مرتضای بسیار گرامی، اگر میخواهی بدانی سکولاریست کیست خوب است آیتالله بروجردی و آیتالله مهدی حائری را پیش نظر داشتهباشی. این بزرگواران سکولار -یعنی قائل به جدایی حکومت از دین- بودند. از نظر من برای شخصی در حد شما پسندیده نیست که تجاهل العارف بفرمایید و بگویید سکولارها می خواهند به دین ضربه بزنند. اگر از من میپرسید سفسطه اینست نه آنچه شما نشان دادهاید!
امیدوارم خدا هنگام اجابت دعای شما، و اهدای انصاف به ما، شما را نیز به گوشهٔ چشم عنایت بنوازد. آمین.
اسد مرتضی،
مازیار جون درست میگه دیگه!! باوجود اینکه به من گفت چرا از حرفای اون رگهای گردنم ورم کرده، ولی پشت بندش فرمود که من و تو دریک تیم توپ میزنیم، پس چرا به نوشتۀ من ایراد وارد کردی؟
مازیار درست میگه پدرجان!! (ببخشید قصد توهین ندارم. این را ازمازیار یادگرفتم!!) که من و او دریک تیم داریم توپ میزنیم، اما او بعضی اوقات در آفساید توپ را شوت میکنه. حالا دیدی که ما برعلیه تو دست به یکی نکرده ایم؟
سید مرتضی عزیز
دین به عنوان عامل وحدت عالم انسانی است . و باعث به وجود آمدن دیانت بهایی وحدت عالم انسانی است .
ادیان قبل به خودی خود یکی از موانع وحدت عالم انسانی بود زیرا نگاه شریعت مدار به دین باعث میشدکه پیروان ادیان مختلف به دلیل متفاوت در احکام شرعی خود به مخالفت یکدیگر برخیزند و با هم اختلاف داشته باشند.
اگر انسان به این باور رسید که باید بندگی خود را در برابر آفریدگار و منشا هستی خود و تمام عالم ابراز کند تبلور این ابزاربندگی به صورت پیشانی بر خاک ساییدن یا دست به آسمان بلند کردن و یا بستن چشمان و سکوت اهمیتی نخواهد داشت . اگر انسان به این باور رسید که باید آنچه را برای خود میخواهد برای دیگران نیز بخواهد و هر آنچه را برای خود نمی پسندد برای دیگران نیز روا ندارد تبلور این باور در وضع قوانین مختلف برای هر نوع تبعیض علیه زنان در سیستم های حقوقی نمی تواند حایز اهمیت باشد .
در دور قبلی که دور ادیان شریعت مدار بود چون انسان به رشد کافی برای درک عمیق باورهای صحیح نرسیده بود ادیان مجبور بودند ثمرات این باورهای صحیح را به صورت احکام شریعت به افراد آموزش بدهند تا از مزایای آن بهره مند شوند این رویکرد باعث اختلاف در بین پیروان ادیان به دلیل اختلاف در احکام شرعی میشد که البته در عصر خود راه گریزی نیز نداشت اما در این زمان که دوران بلوغ بشر فرا رسیده دین عامل وحدت عالم انسانی است و دینی که باعث اختلاف در عالم انسانی باشد نبودن آن بهتر است با وجود نگاه شریعت مدار به دین پیروان هر یک از مذاهب خود را برتر نسبت به دیگران دانسته و از همه خطرناکتر خود را مسول اجرای احکام شریعت خود و وادار نمودن دیگران به تبعیت از این احکام میدانند.
با درود به استاد ارجمند کورس گرامی و نوری زاد ارجمند و جان برکف
…و یکی از نکات قابل توجه و در عین حال سیاه در تاریخ قزلباشان وجود سقاخانه ها در سر اغلب کوی و برزن های همین تهران و برخی شهرهای دیگر میباشد. که امروزه هم موجود است و آن عبارت است از مکانی کوچک که اغلب دارای درب یا پنجره ی کوچک مشبک _ مزین به نوارهای پارچه ای سبز رنگ – از نوع ضریح مرقد امامان و امامزاده ها میباشد. مردم و اغلب دختر خانم های شوهر نکرده در شب های جمعه بدانها دخیل میشوند، در آنها شمع روشن میکنند و نذر و نیاز می کنند، برخی مواقع هم قفل کوچکی برای باز شدن بخت و اقبال و مشکل شان بدان می آویزند و اخ…
باری قزلباشان در ابتدای حکومت شان در سر گذرها و کوچه ها، جلوی مردم را می گرفتند و از آنها میخواستند با صدای بلند که همگان بشنوند، به عمر و عثمان و معاویه لعن(فحاشی و هتاکی) کنند و از همان سقاخانه ها که تازه ساخته شده بودند، شراب گرفته(بخرند) و بنوشند. هرکس از این فرمان که نوعی فرمان حکومتی بود سر باز میزد بلافاصله با گرز و تیغ ماموران قزلباش روبرو میشد. کار به همینجا خاتمه نمی یافت و ماموران به خانه هایشان هجوم میبردند زنان و دختران شان را در مقابل چشمانش مورد تجاوز قرار میدادند و اگر پسر نوجوانی در خانه بود از خانه بیرون می کشیدند و برای مطامع جنسی(لواط) به اسیری میبردند.
لواط و شرابخاری بعنوان دو پدیده ی رایج و بعضا” مقدس در بین قزلباشان و دربار حکومت شاه اسماعیل بقدری رایج بود که حتی در مواقع جنگ و قبل از شروع کارزار، اقدام به باده گساری میکردند، آنها معتقد بودند در حال مستی به دشمن حمله برند زیرا بر جسارت شان می افزود. چون آنها در حال مستی از حالت طبیعی خارج می شدند و این توهم به آنها دست می داد که وقتی مست شوند به یک نیروی آسمانی و غیبی پشت گرم می شوند که همه ترس و بیم آنها می ریزد. اینکه آنها میگساری را از مستحبات دینی و یک سنت پسندیده می دانستند از همینجا ناشی می شود که گمان میبردند در باده یک نیروی مرموز و غیبی آسمانی نهفته است که مومنین را نیرومند و بی باک می سازد و الخ…
و اینکه جناب کورس گرانمایه و ارجمند در نوشتاری در همین پست در پاسخ به سید مرتضی از واژه ی ” آدمخواران صفوی ”
استفاده کردند، مقصودشان همین قزل باشان صفوی میباشد که واقعا” گوشت دشمنان و انسانهایی را که حاضر نمی شدند از مذهب تسنن دست بکشند، می خوردند و حتی در بین خودشان برخی مواقع بر سر خوردن گوشت ِ بیشتر نزاع در می گرفت چون معتقد بودند هر چه گوشت بیشتری از سنی ها نصیب شان شود، دروازه های بیشتری از بهشت برویشان گشوده خواهد شد. این گروه البته دسته ی چگینی ها( آدمخواران ) نام داشتند که از گوش و بینی و بازوان مردم(کافران سنی)، شروع به خوردن می کردند.
شایان ذکر است که مردم ایران قبل از روی کار آمدن سلسله منحوس و ملعون صفوی، همه، غیر از عده ی قلیلی، سنی مذهب بودند و مردم همه ی شهرهای ایران در برابر هجوم و نفوذ قزلباشان مقاومت های سخت و طاقت فرسایی از خود نشان دادند همانند آنکه در مورد فیروزکوه و حاکمش حسین کیا گفته شد، غیر از دو شهر قم – که قبل از حمله ی قزلباشان گومندان نام داشت – و کاشان که مردم آنها خودشان شهر را تسلیم کردند و حتی آذین بستند، بقیه ی شهرهای ایران که در معرض حمله ی قزلباشان قرار گرفتند، مردم شان،جانفشانی ها و مقاومت های کم نظیری را بمنصه ی ظهور گذاشتند.
در مورد قزل باشان و جنگ چالدران و پیدایش ” ولایت فقیه ” و ” باب شدن تقلید ” که سوغات لبنانیان – و در راس آنها شیخ علی ابن عبدالعالی کرکی – بود به سران قزلباش و شاه طهماسب نوجوان،در گفتار بعدی بیشتر خواهم گفت البته اگر مخالف طبع لطیف و شیعی سرور ارجمندم نوری زاد نباشد تا چه پیش آید و چه در نظر آید ! ؟
از استادِ محققِ اندیشمند و سرور ارجمندم کورس گرامی، تقاضا میکنم به سبب ضرورت آشنایی هم میهنان با پدیده شوم قزلباشان، در کنار کار ارزشمند و کم نظیر ” ریشه ها ” اگر مجالی دست داد، به این مهم، هم، گوشه ی چشمی، هرچند، اجمالی، بیافکنند.
با سپاس سالم و پایدار بمانید.
با سپاس در سطر اول از پاراگراف اول مقصود، برخی از کوچه های قدیمی تهران و دیگر شهرها میباشد و نه اغلب کوچه ها .
ولی در آغاز تاسیس حکومت قزلباشان این مراکز(سقا خانه ها) در اغلب گذر ها و برزن ها وجود داشتند.
سپاس
در علوم سیاسی اصلی هست که همیشه دولتمردان برای رهایی از مشکلات داخلی و فرار از پاسخگویی به مطالبات مردم خود لولویی بیرونی میسازند خارج از محدوده مسئولیت خود که یعنی خفقان بگیرید که دشمن پشت درب امده حمله است کاری به عربستان و ایران و عراق و امریکا و اسراییل هم ندارد همه دولتمردان نیازمند هم اند تا لولوی ملتهایشان باشند شما دنبال چه میگردید.
در پاسخ به مقاله ای که از مرحوم قابل در این پست نقل شده به کوتاهی ضمن ارج نهادن به تلاش خالصانه و پاک آن مرحوم و ارج نهادن به رنجی که کشید، باید بگویم نکات منقول از او دراینجا تماما از ساده اندیشی محض او می آید و حاصل توهماتی است که منشا آن را رها کردن تاریخ و از طریق فقه و اصول فقه رشد کردن ذهن او می دانم. کسی که تاریخ گذشتگان را پیش از گره خوردن با پیچشهای فرمالیته فقهی بخواند، آسانتر در می یابد که: اینکه پیامبران گلبوته های هر فرهنگ را گرفته وبا بدیهایش مبارزه کرده اند با تاریخ نمی خواند(تاریخ موسوم به عصر جاهلی پر از زیباییها و بزرگیهاست و تاریخ عصر اسلامی لزوما پر از شده از خوبی و مبرا شده از بدی و زشتی نیست)، اینکه از قول امامان می آورد که از اسلام چیزی نمانده و پوستین واونه شده و اینکه اسلام به برابری دعوت کرده، حاصل برداشتی است که تاریخ را عامدانه نادیده می گیرد. به تعبیر خود قابل گلبوته حرف او دراین جمله خلاصه می شود که «به گمان من، مانع اصلی تحقق جهانشمولی شریعت محمدی(ص) محبوس شدن آن در حصار فرهنگ خاورمیانه است». به نظر من این سخن و این مقاله قابل نمونه روشنی از بیچارگی ایرانیانی است که تجربه حکومت دینی آنها را به تاریکی بسیار ژرفتری پس می فرستد. اینان تازه بازگشت به گذشته را دارند بر زبان می آورند همان چیزی که سلفیه قرنها در پی تحقق انند. آخر تمام دینهایی که می خواهند پایدار بمانند سلفیت و گذشته گرایی است و آغاز همه روشن اندیشی ها ، فاکت نگرفتن از قول این و آن و تاریخ را بدون ملاحظه دیدن و آن را وسیله حل معضلات کنونی کردن است. تاریخ را چون ما نساخته ایم دیگر نمی توانیم در پناه قول ایکس و ایگرگ به دالانی از تفاسیر بی پایان ببریمش. یک مثال کوتاه از هزاران. ما تصور می کنیم اسلام به برابری در حقوق و تکلیف دعوت کرده. می توان هزاران مثال از قرآن آورد که چنین نیست اما به این مثال توجه کنید که تاریخی است که با متنهای لفظی قابل تفسیر کردن نیست. فردی به نام بلال بن رباح که برده ای سیاه پوست و حبشی بوده در میان قریشیان به سبب دعوت نبی به او ایمان می اورد و شکنجه می شود. او همسن ابوبکر و تقریبا جز معدود نفراتی است که چند سال از پیامبر بزرگتر بوده(متولد سه سال قبل از عام الفیل.عام الفیل در 570 میلادی اتفاق افتاده) این برده شکنجه شده و بیشتر از تمام مسلمان آزار دیده را ابوبکر آزاد می کند و در میان مسلمانان به خوش صدایی معروف بوده و اذان گو می شود و کار خدمتکاری و خرج و مخارج نبی را هم مراقبت می کند. قرضها را می دهد و مثلا به تعبیرامروز چکی وصول می کند. باری در همه جنگها هم مشارکت داشته ولی(تاریخ اینجاست) هیچ کس به او زن نمی دهد(از کجا می گویی؟ از اینجا که تا سالها بعد که به شام می رود و از بومیان آنجا زن می گیرد بی زن مانده است). عقد اخوتش با یکی از انصار هم به نظر من شدیدا مشکوکه و روایت نمی رساند که واقعا رخ داده باشد گرچه اگر هم رخ داده باشد به سبب امر نبی بوده نه خواست طرف مقابل که با یک برده آزاد شده همسان باشد و بعد از مرگ نبی هم در هیچ امر ومنصب و مقامی مشارکتش ندادند در حالیکه تمام بنی هاشم و بنی امیه و بنی های بزرگ قریش همه مصادر و مناصب کوچک و بزرگ را گرفتند و هیچ کس هیچ رجوعی به او نمی کند(بله ما دوست داریم تاریخ را به نفع خودمان مصادره هم بکنیم و بگوییم: او از ابوبکر دوری می کرد و با او بیعت نکرد پس طرد شد در حالیکه ابوبکر او را از بردگی نجات داده بود) او در جنگهای فتوحات به شام رفت و در شام ازدواج کرد و به مدینه باز نگشت برای سکونت و حدودا سالهای 20 هجری ببعد در شام از دنیا رفت و قبرش در در آن حوالی است . مسلمانان برابری خواه اگر از آیه معروف سوره حجرات برابری می فهمیدند بالطبع باید نام بلال در یک مقامی و منصبی و یا مشارکت در یک سفارت و فرماندهی کاری بچشم می خورد. دستکم باید بعد از نبی او را بر چشم می گذاشتند. بگذریم که بلال آزاده شده دیگر برده نبود تا با دیگران فرق کند او سیاه بود و گاهی مسلمانان او را فرزند زن سیاه خطابش می کردند! از سرنوشت بلال و دیگر ضعیفان باید بفهمیم تفکر اسلامی با برده و رنگین پوست چه برخوردی داشته نه از مفاد اخباری که قرنها بعد ساخته شدند مثلا این حدیث که معروف است و قابل به آن استناد می کند: هیچ فخری برای عرب بر غیر عرب و یا غیر عرب بر عرب یا سپید بر سیاه و سرخ و یا سیاه و سرخ بر سپید نیست. تحف العقول ابن شعبه حرانی. زیرا این حدیث آشکارا نشان می دهد که مربوط به عهد بنی امیه و اوج گرفتن فخرفروشی عربها و ظلم آنها به کل غیرعربان و بخصوص به ایرانیان است یعنی روایت ربطی به زمان پیامبر ندارد. زمان پیامبر ذهنیت مشترک دست نخورده که قریش برتر است میان همه پذیرفته شده و حتی انصار افتخار می کردند به عقد اخوت آنها و شریک کردنشان در مال و اموالشان و در جنگها هم معمولا از انصار و دیگر گروهها کشته می شدند و قریش خان و همه کاره بودند و کسی مثل بلال هم اگر برده شان نبود باری خادمشان بود. این بعدها بود که در اندیشه برخی این بوجود آمد که برای زدن بنی امیه باید به ایده عدم فخر عرب بر عجم تکیه کرد ضمن اینکه خود امامان گوینده این احادیث می خواستند از میان غیر عرب یار بگیرند و یاران آنها غیرعربان بودند. شاهدش همین خودماییم در زمانه حاضر و از طریق این احادیث، به زیرچتر امامان آمدیم.
——————-
سلام علی 1 گرامی
از شما بخاطر نگارش این متن خوب و شایسته سپاس مندم. خوبی و شایستگی این متن را از آن روی بر می کشم که شما به درستی اصول نقد را پاس داشته اید و تلاش کرده اید تا مفصل بندی سخن تان بر مدار یک ناظر بی طرف و منصف استوار باشد.
سپاس
.
یه مدتیه کمتربه سایت سر میزنم.نه به خاطراینکه وقتش رو ندارم.بلکه این فکرومی کردم که اخه ادم یک جمله وتفکر رو مگرچندبار بایست تکراربکنه؟ گفته اند به اونی که مییفهمه لازم نیست توضیح بدی چون می دونه.به اونی هم که نمی خادبفهمه هم نیازی نیست توضیح بدی.چی رومیخای تومخش فروکنی؟نمیخادبفهمه.
کامنت هاروکه مرورمیکردم.همین طوری دلم خواست چندسطری به عنوان جوابیه ویاهرکوفت وزهرماردیگری که اسمش رومیزاریدبنویسم.
1-درمتون اسلامی ویاهرمتون دیگری جمله زیبایی هست بدین مضمون که انچه رابرای خودمیپسندی برای دیگران نیز بپسندوبرعکسش.برمبنای همین جمله به دوستانی که با حکومت کنونی دیکتاتوری شبه شیعه ایران قند دردلشون اب میشه.میگویم درطول تاریخ تشیع فارغ از هرتفکری هماره در اقلیت وزیرفشار بوده.البته که وضعیت غالب جوامع و روندتاریخ اغلب بصورت استبدادودیکتاتوری بوده.اما درسده جدید وغالب شدن معیارعلم ومنطق معادلات دیگری رقم خوردوبشربه مددتجربه وعلم ومنطق به معیارهای جدیدی دست یافت که تا به امروز شکل نوین حکومت واحترام به نوع انسان را دربرخی کشورها مشاهده میکنیم.هرچندبرخی کاستی نیزهنوزلاینحل باقی مانده.شما دوست عزیزی که امروز گردن فرازی کرده حقوق دیگران هرچنداقلیت را نادیده گرفته ومحدودمیکنیدبه فکر فردایی باشیدکه روزگار دیگرگون شودوشما باز دراقلیت قرار بگیرید.تازه ماکه در57رایی ندادیم وبه گفته خمینی پدران ما به چه حقی برای ما تعیین تکلیف کردند؟پس غره نشویدکه پشیمان خواهیدشد.هرچندباوضعیت موجوداین حقیرپشیمانی شمارانخواهدید.
2-دوستمون ازقزلباش ها نوشته بودوجنایتشون..ودیگری ازش منبع خواسته بود.پایان نامه من درارشدرواج تشیع درعهدصفوی بود.ومنابع بی شماری رامطالعه کردم.درفرصتی دیگرکه حوصله ای باشدمختصری دراین باره توضیح خواهم داد.
3-یکی دوموردهم بود که ولش کنیدحوصله ای برای نوشتن نیست.
عباس آقای انعامی گرامی
جوانمرد! مگر من و شما مدافع سنت هستیم که هر روز ناگزیر حرف دیروز را بزنیم؟ اتفاقا به تازگی متوجه شدهام که صورت بندی مسئلهٔ “ما چگونه ما شدیم؟” به قول صادق خان زیباکلام، همچنان هماورد میطلبه. خواهش میکنم دست کم ما رو از نقد و نظر خود محروم نکنید.
آخرین پاسخ سید مصلح به کاوه از پست پیشین :
جناب كاوه گرامي وخيلي عزيز براي خانواده اش
سلام ودرود
ماهم شمارا بيشترازخودتان مي شناسيم ودفتر ها ازشناسائي امثال شما پركرده ايم.
واما قزلباشان جوانمرد بودندوعارف ومرشدخيلي مرد ها .
ايران را نه تنها شيعه كردند بلكه حكومت ايران وجغرافياي آن را يك پارچه مستقل ازدسيازي اجانب من جمله عربها وتركها ي عثماني كردندوكردندآنچه كردند همه نيكوكردند.برقرار وپايدارباشيد.
مصلح
بفرمایید جناب نوری زاد عزیز، اینهم آخرین پاسخ سید مصلح دانشمند دامت برکات و فیوضات و غیره !!!
بر طبق گفته خودشان چندین مریضی شناخته و ناشناخته دارند و آفتابشان بر لب گور است جهاد را از خود بواسطه ی پیری و مریضی ساقط میدانند و لی در ارعاب دیگران سر از پا نمیشناسند!!! و بلافاصله خود را در جایگاه شحنه و قاضی و فقیه و ایضا” “بایگانی چی !” و اطلاعاتی قرار میدهد !!! میفرمایند دفترها از امثال شماها پر کرده ایم !!! یعنی در اولین فرصت که خیالمان از برجام و حقوق بشر راحت شد می آییم سر وقت تان !!!
به استاد و اندیشمند ارجمند، کورس ” متحیر ! “، هم گوشزد کنید حواسش را جمع کند، بالاخره رئیس ما هستند و باید پاسخگو باشند!!!
در روز روشن و مقابل چشم هزاران ناظر سایت، این آقا و با این ادبیات موهن و چاله میدانی دست به تهدید و ارعاب میبرند!!! خب ملا جماعت وقتی قافیه را تنگ ببیند و آسمان و ریسمان بافتنش افاقه نکند، باید هم همین کند مگر اسلاف مبارک و معظم شان غیر از این میکردند؟؟؟
و یقین بدانید نوری زاد گرامی اگر بتوانند لحظه ای درنگ نمیکنند اگر با شما مدارا میکنند عاشق چشم و ابروی شما نیستند، اولا” شیعه هستید و هنوز از دین خروج نکرده اید و ثانیا” در حوزه ی ارباب رسانه و حقوق بشری، برای خود اعتباری بهم زده اید.
و اما قزلباشان که سید مصلح و دیگر آخوندها از آنان به جوانمرد و عارف و مرشد یاد میکنند و باید هم چنین کنند چون رگ و پوست و استخوانشان از اینهاست، باید گفت، هسته ی اولیه ی آنان را چند هزار نوجوان تاتار تشکیل میداد که امیر تیمور در بازگشت از لشگر کشی به آناتولی(ترکیه کنونی)، اسیر گرفته بود و هنگام ورود به آذربایجان به عنوان صدقه به خانقاه اردبیل تقدیم کرد.
امیر تیمور همان است که دو بار به ایران لشگر کشید و در لشگرکشی دومش (سال 778خ) که خرابی های بسیار بجا گذاشت، از سرهای ایرانیان شهرهای مختلف، کله مناره ها بر پاشد. خواجه علی سیاه پوش پسر شیخ صدرالدین – که او نیز پسر شیخ صفی الدین اردبیلی بود – مثل پدر ملعونش، امیر تیمور را پادشاهی عادل خواند و مورد احترام امیر تیمور واقع شد و تقدیم این هدایا(اسیران نوجوان تاتار) بواسطه ی همین خوش خدمتی شیخ صدر الدین بود. این چند هزار نفر نوجوان تاتار، که ابتدا برای مطامع جنسی مورد بهره برداری قرار میگرفتند، هسته ی اولیه و مرکزی گروهی را تشکیل دادند که بعدها نام ترکی ” قزل باش ” را گرفتند که معادل فارسی ” سرخ سر ” است.
یکی از دردناک ترین موضوعات که در تاریخ این سرزمین مورد غفلت واقع شده همین پدیده ی قزلباشان است و علت این مغفولیت، وجود حاکمان شیعی در سی و اندی سال اخیر و حاکمیت آخوندیسم(مراجع تقلید و پیروی کورکورانه ی مردم از آنان) در سالهای قبل از آن در میان مردم این سرزمین بوده است.این پدیده(قزلباشان)، که زاینده و تولیدکننده ی تشیع صفوی در تاریخ کشور مان میباشد از تلخ ترین، جانگدازترین، جانکاه ترین و بحث انگیزترین موضوعات تاریخ ایران است.
ایرانشناسانی همانند ادوارد براون، لرد استانلی، والتر هینتس و چارلز گری، این پدیده ی شوم و منحوس را یک ضرورت تاریخی برای حفظ وحدت ملی و استقلال میهنی ایران تلقی کرده اند. محققان آکادمی شوروی چون پطروشفسکی و پیکولوسکایا عقیده داشتند که سلطنت قزل باشان یک امر عادی و استمرارطبیعی حاکمیت ترک در ایران بوده است و بزرگان ایرانی معاصر من جمله شیخ فضل الله روزبهان خنجی و شیخ شرف الدین بدلیسی از پدیده ی قزلباش به عنوان بلای ایران ستیز و دین برانداز یاد کرده اند. و گروهی از مورخان سده حاضر – که اگر بتوان به اشخاصی چون سید مرتضی و سید مصلح، همف البته بلا تشبیه، نام مورخ نهاد از این دسته اند – ظهور صفویه را یکی از الطاف و برکات خدایی برای انتشار و تقویت “اسلام اهل بیت” دانسته اند، همچنانکه در آخرین کامنت سید مصلح خطاب به نگارنده ی سطور(کاوه)، دیدیم و شنیدیم و من عین عبارت ایشان (سید مصلح ) را دوباره در اینجا میآورم :
{ واما قزلباشان جوانمرد بودندوعارف ومرشدخيلي مرد ها .ايران را نه تنها شيعه كردند بلكه حكومت ايران وجغرافياي آن را يك پارچه مستقل ازدسيازي اجانب من جمله عربها وتركها ي عثماني كردندوكردندآنچه كردند همه نيكوكردند}پایان نقل قول
برای آشنایی سرور ارجمندم نوری زاد عزیز و خوانندگان گرامی یک نمونه از جنایت های قزلباشان را در ذیل میآورم و خوانندگان را ارجاع میدهم برای اطلاعات بیشتر به این منابع مراجعه نمایند:
تاریخ حبیب اسیر اثر غیاث الدین خواند میر
فتوحات شاهی اثر ابراهیم امینی
لب التواریخ اثر یحیا قزوینی
احسن التواریخ اثر حسن بیک روملو
جهانگشای خاقان نویسنده ناشناس
تاریخ جهان آرا قاضی احمد غفاری
جواهر الاخبار اثر بوداق قزوینی
خلاصه التواریخ قاضی احمد قمی
عالم آرای عباسی اثر اسکندر بیک منشی
سلسه النسب صفویه شیخ حسین پیرزاده
و جامع ترین اثر تحقیقی که در این زمینه صورت گرفته از استاد امیر حسین خنجی است با نام ” قزل باشان در ایران ”
و نمونه ای جانگداز از این جنایت ها :
حسین کیا حاکم فیروزکوه بود که قزل باشان تحت فرماندهی شاه اسماعیل پس از فتح آن شهر، وی را به اسیری گرفتند. چون حسین کیا از پذیرش مذهب شیعه سر باز زد – وی یک سنی مذهبِ متعصب بود و به هیچ وجه حاضر نشد دست از مذهبش بردارد – قزل باشان پس از تجاوز بیرحمانه به زن و فرزندانش، همه ی آنان حتی بستگانش را در برابر دیدگانش زنده زنده درآتش افکندند. حسین کیا را بدستور شاه اسماعیل برهنه کردند پوستش را با لبه ی شمشیر و خنجر خراش دادند، بر بدنش شیره مالیدند و او را در قفس چوبی افکندند و قفس را پر از مودچه کردند. حسین کیا چندین روز در زیر چنین شکمجه ای طاقت نیاورد و چون پوستش عفونت کرد و کرم در آن ایجاد شد، تاب مقاومت از دست داد و شبی گردنش را به میله های قفس سائید تا رگ های گردنش پاره گشت ولی نگهبانان فهمیدند و مانع خودکشی وی گردیدند و او چند روز دیگر تحت شکنجه بود. وقتی او در این حالت درگذشت جسد بی جانش را سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند.
با سپاس سالم و پایدار بمانید.
با عرض پوزش حرف ” ف ” از آخر کلمه ی ” همف ” ، در پاراگرافی که با ” ایرانشناسانی ” شروع میشود، حذف میشود و بجایش ” ، ” یعنی ویرگول، قرار میگیرد.
با سپاس
باپوزش مجدد کلمات ” مودچه ” و ” شکمجه ” در سطور پنجم و ششم، از پاراگراف آخر اصلاح میشوند که درست آنها ” مورچه ” و ” شکنجه ” است.
باسپاس
بازداشتها و پرونده سازی
به دارایی مردم دست درازی
حق آزادی و آسایش ربودن
پیوند دولت و ملت است زدودن
چراغ راه گم کرده دولت
نگیرد ز خودسوزی ها عبرت
زفقدان داد بر دادخواهی است
که مردم جانشان را تباهی است
دین باید جدا از دولت و قدرت
وگرنه جای پیشرفت است پسرفت
دولت برای حفظ کشور و ملت باشد
هر استبداد دیر یا زود بپاشد
شجاعت و اخلاق انسانی و قلم روشنگر شما را میستایم و ارزو میکنم پایدار بمانید. ایران و مردم ایران به بودن و تلاش چنین فرزندان رشیدی نیازمندند.من اگر چه سی و سه سال است از ایران دورم ولی اعتقاد دارم و میگویم ومینویسم هر تحول درستی باید در ایران و توسط نمایندگان ملت ایران انجام گیرد شما بی شک یکی از نمایندگان این تحول هستید. درود بر شما آقای نوری زاد. . آن روح راستین وجود شمارا نگهبان باد.با احترام
آقای نوری زاد عزیز. متن را دوباره و چند باره بخوانید. به نظر می آید در بخشی از آن از جاده انصاف خارج شده اید. تحلیل برخی مسائل بدون ارتباط به خامنه ای هم ممکن است. کیمیای گمشده انصاف را از خود دور نکنید و نکنیم.
—————————-
سلام دوست گرامی. حجاج سایر کشورها هم در این حادثه کشته شده اند. دیپلماسی آن کشورها آیا به برخورد سخت وخشن اشاره دارد؟ این سخن رهبر، خروجی آشوبی است که از بمباران یمن توسط سعودی ها پا گرفته و همینطور از بهم ریختن هلال شیعی جناب رهبر تا بر کشیده شدن داعش و زنگ خطر سقوط بشار اسد و حزب الله لبنان. منطقه را اگر گفتید چه کسانی به گند آلوده اند؟ بهنگام پیروزی انقلاب نه جماعتی به اسم طالبان بود و نه القاعده و نه داعش. همه را برادران سپاه و حسرت های آخوندی برکشیده اند البته بنا بفرموده ی پرده نشینان. به این فکر کنید که در تمام عمر رهبریِ جناب خامنه ای یک مورد یک مورد یک مورد یک مورد یک مورد یک موردِ درخشان وجود ندارد. این را هم به همه ی موارد نادرخشان ایشان اضافه بفرمایید. ایشان در این دوران مادام العمری رهبری بر هرچه دست نهاده اند از همانجا ضایعه و خسارت بر جهیده است. علتش اگر گفتید در چیست؟ خودما اگر جای سعودی ها بودیم دوست داشتیم دیگر کشورها چگونه با ما سخن می گفتند؟ ما خودمان در داخل مگر به آسیب ها چگونه پاسخ می دهیم که انتظار داریم دیگران فی الفور مراعاتمان بکنند. از این حادثه ها فراوان رخ می دهد در جهان. فرمولی دارد که طبق آن عمل می کنند. پا به پای ایرانیان، حجاج سایر کشورها هم آسیب دیده اند. مگر آن کشورها به سعودی ها خط و نشان کشیده اند که: منتظر برخورد سخت و خشن ما باشید؟ یک روال مشخص دیپلماسی این مشکل را به خوبی حل می کند. منتها سوز رهبر که تلاش دارد با این سخن بر آن آب بیفشاند به دست بالای سعودی ها در جنگ یمن و داعش و سوریه است. داستان کشته های منی با یک امر رایج دیپلماسی حل می شود. بی تنش و بدون پرداخت هزینه های سیاسی. نیازی به توپ و تشر نیست. مگر دیگر کشورها که حاجی هایشان در این حادثه کشته شده اند برای عربستان شاخ و شانه می کشند؟ کار از جای دیگری بیخ پیدا کرده. در سالهای جنگ، من صادقانه در کنار رزمندگان بودم اما از همین اکنون که به جنگ می نگرم می بینم چه ابلهانه بود آن جنگ که هشت سال تمام مردمی در آتش بی خردی بزرگان شان سوختند و از پا در آمدند و نازنینانشان نابود شدند. مثلا به اسم اسلام. کدام اسلام؟ یادم هست که شب عملیات بچه ها گریه می کردند و یاد کربلا بودندو احساس شان این بود که شب عاشوراست و حسین تنهاست. اینها همه اش بی خردی بوده و بس. جنگ هشت ساله به همان اندازه بی خردانه بوده که: ورود به جریان هسته ای. و بالارفتن از دیوار سفارت آمریکا. و کشتن مخالفان بی محاکمه. و مصادره ها و زندانها و رانتخواری ها و نکبت های اسلامی سرداران سپاه. دوست گرامی، من به آن روزهای خود که می نگرم می بینم یک عمله ی جاهل جور بوده ام. یک نگاهی شما به صورت جناب جنتی بیندازید تا بدانید من چه می گویم. نخبگی را کشتند در این سرزمین تا امثال جنتی ها بر کرسی ها بنشینند. من دیروز جاهلانه ، اسلامی می اندیشیدیم اما امروز ، انسانی فکر می کنم. تفکر انسانی هرگز به فراز و فرود دچار نمی شود. داستان کشته های منی، گرچه تلخ و درد آور است اما هرگز بقدر قربانیان خاموش جاده ها و زندانها و مرگ های ناشی از بی لیاقتی ها و پارازیت ها و دود مسموم بنزین احمدی نژادی نیست. رهبر برای این مرگ و میرها آیا یقه دراند؟
با احترام
.
حضرت امام خامنه ایی رهبر مسلمین دو جهان و مشاور دم دست خدا تقصیر نداره گناه عزیز جعفری هست که ////////////// و حاجی خداد حیف که حاجی سید علی بدون چنگ بمیره اسلام دین جهاد هست در ضیافت الهی که حاجی سید علی و حاجی احمد جنتی و خدا با هم ابگوشت میزدنند حاجی احمد به خدا در مورد افرینش حوا و بی حجابی او در زمان بودن در بهشت اعتراض کرده و خدا هم اخر سر قبول کرده که مشکلات انسان از همخون بی خجابی حوا بوده و خدا خدمت مقام معظم رهبری معذرت کرده و قرار شده توی بهشت هم گشت ارشاد بگذارند اما وهابی ها اعتراض داشتند که بشدت سرکوب شدند خدایا مقام ولایت را برای خودت تا بعد از انقلاب مهدی هم نگه دار شاید لازمت شد التماس دعا سید
مقاله ای ماندنی از مرحوم احمد قابل…انسانی فراموش نشدنی
رهاسازی اسلام از انحصار فرهنگ خاورمیانه
به نام خداوند رحمان و رحیم
سال ها است که به این مسأله می اندیشم که «ادعای جهانی بودن» با رویکرد «انحصاری به فرهنگ خاورمیانه» و خصوصا حجاز عصر نزول وحی، چگونه سازگار می تواند باشد؟!! فرهنگی که جابه جا در قرآن کریم و روایات معتبره مورد نقد و طعن و تحقیر قرار گرفته و مارک «جاهلیت» بر آن خورده است.
فرهنگ رایج زمان نزول وحی در شبه جزیره ی عرب، فرهنگی زن ستیز، برده دار،ستم پیشه، خود برتر بین و بی اعتنا به حق حیات آدمیان بود و خودکامگی و استبداد را در شکلی بدوی، ارائه می کرد.
در ایران آن روز نیز استبداد مدرن تری مستقر بود و جامعه ای طبقاتی برقرار بود که در بعد زن ستیزی، کمی بهتر از شبه جزیره بود ولی در ستم پیشگی چندان تفاوتی نداشت و ظاهرا برتری های نسبی از نظر حکومت و شهرنشینی و معماری و دانش، که سابقه ای چند هزار ساله داشت، قابل انکار نبود. از نظر دین و آئین نیز خداپرستی در ایران با بت پرستی جاهلیت حجاز قابل مقایسه نبود ولی فساد نهاد های دین و حکومت، همه ی مزایا را تحت الشعاع خود قرار داده بود.
در مصر آن زمان نیز قبطیان حاکم بودند و سابقه ی تمدنی هزاران ساله ی آنان قابل قیاس با زندگی قبایل حجاز نبود ولی در این تمدن نیز، متأسفانه کمتر نشانی از عدل و انصاف دیده می شد. برده داری در اوج بود و نقد جان انسانی بیشتر از حیوانات نبود.
مهمترین تفاوت ارزشمند ایران و مصر(و شاید یمن) با قبایل حجازی، علم و دانشی بود که جز افراد انگشت شماری در حجاز، از آن بهره ای نداشتند، در حالی که در دو کشور ایران و مصر، دانشگاه و مدارسی وجود داشتند که در نوع خود بی نظیر بودند.
ملت های این دو قدرت برتر خاورمیانه در آن روزگار، که تمامی سرزمین خاورمیانه را (به استثنای یمن و حجاز) در اختیار داشتند، در چنبره ی ظلم و بیداد حاکمانشان گرفتار بودند و متاسفانه تحت تاثیر فرهنگ استبدادی حاکمان، مسیر تعالی و رشد آنان، بسیار کند و نامطلوب سپری می شد.
شریعت محمدی(ص) در چنین فضایی متولد شد و به مبارزه با ابعاد منفی فرهنگ شبه جزیره پرداخت و ابعاد مثبت آن را تأیید کرد تا نشان دهد که «مثبت نگری» او می تواند از بیابان های قفر فرهنگ حجازی نیز گلبوته هایی را بچیند و تقدیم انسانیت کند.
اگر محمد بن عبدالله(ص) ایرانی یا مصری بود و می خواست از ابعاد مثبت فرهنگ آن سرزمین های آبادتر سخن بگوید، از همان آغاز راه و بخاطر برتری های نسبی فرهنگ سرزمین های یادشده، گلبوته های بیشتری را برای چیدن می یافت. اما ضرورت ارسال پیامبران برای کسانی بیشتر است که کمتر از مواهب طبیعت و معنویت بهره برده اند تا آنان را در ابتدا به سایر آدمیان ملحق گردانند و از آن پس در مسیر تعالی کلی بشریت، همراه دیگران طی مسیر کنند و از تجربه ها و دانش سایر جوامع و ملل بهره مند شوند.
به همین دلیل بود که به پیروان خود با تأکید می گفت که؛«علم را بجویید اگرچه در چین باشد»(اطلبوا العلم ولو بالصین) و یا «حکمت را بیاموزید اگرچه از فردی دورو باشد»(خذ الحکمة ولو من منافق).
یعنی نه بعد مسافت چین را می توان مانع رشد و تعالی قرار داد و نه بهانه ی «بیگانه بودن چینی ها». نه عذر تراشی های مقدس مآبانه ی مبنی بر «کافر و منافق بودن» اساتید در شریعت محمدی مورد قبول است و نه انگ های «غربی یا شرقی یا غیر اسلامی بودن دانش ها و تجربه ها» می تواند مسئولیت فراگیری و بهره مندی از آن تجارب و علوم را از دوش پیروان اسلام بردارد!!
اکنون چند نکته ی مهم را یادآوری می کنم تا نگرانی ها و راه حل ها را درکنارهم مورد بررسی قرار دهیم و نتایج مشترک را امید داشته باشیم(ان شاء الله)؛
یکم) قرآن کریم هشدار داده است که؛«محمد فرستاده ی خدا است و پیش از او نیز فرستادگانی بوده اند و از دنیا رفته اند، آیا اگر بمیرد یا کشته شود، شما به باور ها و رفتارهای گذشته ی خود بر می گردید، و هرکس به گذشته هایش برگردد به خدا زیانی نمی رساند و خداوند افراد قدردان را پاداش خواهد داد»(آل عمران ۱۴۴ /وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابکم ومن ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا وسیجزی الله الشاکرین).
پیش بینی بازگشت برخی حجازیان پیرو پیامبر خدا(ص) به فرهنگ جاهلیت را در این آیه آشکارا می بینیم. بازسازی فرهنگ جاهلیت با مارک و نام اسلام، خطری است که این آیه آن را هشدار داده است. روحیات زن ستیزانه و مناسبات برده دارانه و روش و منش غارتگرانه و اقدام به تهاجم و خشونت و جنگ های دراز مدت و بی ارزش دانستن جان و مال و ناموس آدمیان، همه و همه نشانگر بازگشت مناسبات دوران جاهلیت بود. همان که در زبان قرآن از آن به عنوان «انقلبتم علی اعقابکم=بازمی گردید به باورها و رسوم گذشته ی خود» یاد شده است.
دوم) امام صادق (ع) در عبارتی ماندگار و تحلیلی عالمانه، شرایط مسلمانان در فاصله ی رحلت پیامبر خدا(ص) تا زمان خود را اینگونه توضیح داده است که؛ «همانا مردم پس از رسول خدا به سنت پیشینیان خود برگشتند و عنوان خدا را به آن سنت ها افزودند، پس اینگونه تغییر دادند دین خدا را و جایگزین کردند سنن قبل از اسلام را و تحریف کردند اهداف دین را و چیزهایی را به دین خدا افزودند و چیزهایی ازدین را زدودند، پس هیچ چیزی نیست که مردم به آن اعتماد کرده باشند مگر آنکه منحرف شده است از آنچه وحی الهی به آن فراخوانده است …=إن الناس بعد نبی الله صلى الله علیه وآله رکب الله بسنة من کان قبلکم فغیروا وبدلوا وحرفوا وزادوا فی دین الله ونقصوا منه، فما من شئ علیه الناس الیوم إلا وهو منحرف عما نزل به الوحی من عند الله فأجب یرحمک الله من حیث تدعى إلى حیث تدعى حتى یأتی من یستأنف بکم دین الله استینافا…/معجم رجال الحدیث- السید الخوئی- ج ۸ – ص ۲۳۵).
وقتی امام صادق(ع) می گوید: «آنچه مردم آن را مطابق دین خدا می دانند، نسخه ی منحرف شده ای از وحی الهی است و هیچ چیز منطبق بر وحی الهی باقی نمانده است» می توان فهمید که بازگشت مردم بعد از رسول خدا به فرهنگ جاهلیت، همراه با استفاده ی تقلبی از«مارک الهی» بوده است. یعنی فرهنگ مطرود جاهلیت عرب، به عنوان دین خدا به مردم ارائه شده است!!
پس می توان عمق درد و بیماری را فهمید. منحصر کردن شریعت محمدی(ص) به فرهنگ مطرود جاهلیت(و نه جهات مثبت فرهنگ حجاز) بیماری مسری و خطرناکی بود که در زمانی دیگر، می توانست به افزایش فرهنگ استبدادی سایر سرزمین ها بیانجامد و وجه مشترک فرهنگ ها را از میان جهات منفی فرهنگ های ملل خاورمیانه برگیرد.
سوم) امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) در سخنی ماندگار که کمتر از سه دهه پس از رحلت پیامبر خدا(ص) برزبان آورده است، گزارش می دهد که؛«اسلام چون پوستینی وارونه گشته است». یعنی آنچه در جامعه ی اسلامی آن روزگار به نام اسلام رواج داشت، شکل وارونه ای از حقایق بود و عمدتا جهات مثبت فرهنگ ها را وانهاده و جهات منفی را برگزیده بود.
چهارم) در دوران پس از این گزارش ها تاکنون، هیچ قدرت علمی یا حکومتی، پیدا نشده که «پوستین وارونه» یا «انحرافات از نسخه های وحیانی» را در بین تمامی گروه های مسلمان، به تمامی تغییر دهد و حقیقت شریعت محمدی(ص) را دقیقا و کاملا و بدون مانع ارائه کند.
به همین جهت امام صادق(ع) در ادامه ی همان تحلیل علمی و گزارش واقعی، انتظار آمدن کسی را وعده می دهد که دعوت به دین خدا و شریعت محمدی(ص) را از نو آغاز می کند(… فأجب یرحمک الله من حیث تدعى إلى حیث تدعى حتى یأتی من یستأنف بکم دین الله استینافا/معجم رجال الحدیث- السید الخوئی- ج ۸ – ص ۲۳۵).
پنجم) اکنون ما مانده ایم و خیل عظیمی از رویکردهای غیر علمی ناشی از وارونگی پوستین اسلام و انحرافات گوناگون از نسخه های وحیانی در مناسبات انسانی، که متأسفانه به نام دین خدا و آخرین شریعت او عرضه شده و می شود.
همان که ناشی از بازگشت های مکرر برخی پیروان شریعت به سنن غیر منطقی پیشینیانشان بوده است. گویی تمام دین و شریعت را به نام آنان و آباء و اجدادشان سند زده اند و دیگر آدمیان در این کره ی خاکی، حقی و حظی از عقل و شعور و حقوق فطری و تشریعی ندارند و حتی باید راهگارها و باورهای منطقی خود را به نفع تصورات واهی و خرافی پیشینیان آن ها به کناری نهند تا مسلمان و متقی شمرده شوند!!
این «استکبار» و خودبرتربینی آشکار و نهان را یا باید نفی کرد و حق مشارکت همه ی عقلای بشریت را برای تفسیر دین خدا و شریعت محمدی(ص) به رسمیت شناخت و یا باید بیهوده ادعا کرد که فرهنگ جاهلیت عرب از تمامی تلاش های علمی و عقلانی بشر در دوران پس از جاهلیت تاکنون، ارزشمند تر بوده و خداوند نیز به این برتری حکم کرده و ناگزیر باید آن را پذیرفت!!
ششم) اگر دین یگانه ی خدای یکتا(اسلام) برای همه ی بشریت آمده است و مبتنی بر فطریات همه ی آدمیان و مدعی جهان شمولی است، چه مزیت منطقی برای آداب و رسوم حجاز قرن هفتم میلادی(قبل از بعثت پیامبر خاتم) بر آداب و رسوم عقلانی بشر امروز در سرتاسر زمین، می توان شمرد که لزوم پذیرش ترجیح آن را شرط ایمان بشر قرار داده ایم و مخالفان این ادعا را خارج از دائره ی ایمان معرفی می کنیم؟!!
چه مزایای اثبات شده ای از نظر علم و منطق برای ملل خاورمیانه نسبت به سایر ملل جهان وجود دارند که دین خدا و شریعت مصطفی را با ادعای جهانی بودن، در حصار تنگ این منطقه ی جغرافیایی محبوس کرده ایم و توهمات بیجایی را برای مسلمانان این دیار رقم زده ایم که خود را «فخر عالم امکان» بدانند و سایر ملل را به پیروی کورکورانه و زبونانه از فرهنگ برتر خویش فراخوانند!!؟
هفتم) با توجه به مقدمات پیش گفته، اقتضای جهانشمولی و انطباق با فطرت انسانی همه ی آحاد بشر، چیزی جز لزوم تلاش برای بهره گیری از جهات مثبت همه ی فرهنگ ها و با میدان داری همه ی ملل به صورت مساوی و بدون فخر فروشی و از جایگاهی برابر را پیش پای اندیشمندان دینی نمی گذارد.
همه ی متفکران دین و شریعت، از پیامبر گرامی اسلام، این سخن را به یاد دارند که؛« هیچ فخری برای عرب بر غیر عرب و یا غیر عرب بر عرب یا سپید بر سیاه و سرخ و یا سیاه و سرخ بر سپید نیست»( تحف العقول – ابن شعبة الحرانی/ ۳۴# المعجم الکبیر – الطبرانی ۱۸ / ۱۳# کنز العمال – متقی هندی ۲ /۴۲# تفسیر القرطبی – قرطبی ۱۶/ ۳۴۱ – ۳۴۲# أحکام القرآن – جصاص ۱ /۳۸۲# الدر المنثور – جلال الدین سیوطی ۶ / ۹۸# دراسات فی ولایة الفقیه – آیة الله منتظری ۲ /۱۹۰).
گمان می کنم در این امر تردیدی نباشد که امروزه برخلاف این توصیه ی پیامبر خدا(ص) تفکرات رایج اسلامی به تسلط یک فرهنگ (یا حداکثر فرهنگ ملت هایی که در دهه های نخستین ظهور شریعت محمدی به آن گرویدند) بر همه ی فرهنگ های جهان بشریت انجامیده است و گاه به این نکته افتخار شده و می شود.
به گمان من، مانع اصلی تحقق جهانشمولی شریعت محمدی(ص) محبوس شدن آن در حصار فرهنگ خاورمیانه است.
جهانشمولی در گرو توجه به مثبتات فرهنگ سایر ملل جهان و قدرت انطباق آموزه های شریعت با آن فرهنگ ها است.
احساس یگانگی با شریعت، در سایر ملل اگر برانگیخته شود که تنها راه آن هماهنگی فرهنگی شریعت با فرهنگ سایر ملل در کنار ملل خاورمیانه ای است، می توان انتظار تحقق شریعت جهانشمول را داشت.
هشتم) یکی از راههای ورود به بحث انطباق شریعت با فرهنگ بشری(بجای فرهنگ خاورمیانه ای) از طریق تصور بعثت محمدبن عبدالله(ص) در این زمان و در اروپا یا دیگر مناطق آسیا یا افریقا یا اقیانوسیه و یا امریکا است.
اگر پیامبر در عصر کنونی و در فرانسه، اسپانیا، کانادا، استرالیا، ژاپن، هند، افریقای جنوبی، چین، روسیه و یا کشورهای اسکاندیناوی مبعوث می شد، چه می کرد؟!
کدام مناسبات انسانی موجود را امضاء می کرد؟ احکام امضایی او از کدام فرهنگ ناشی می شد؟ چگونه مجازات هایی را برای کیفر مجرمان در نظر می گرفت؟ آیا میزان درک و فهم و پذیرش مردم و عقلای این زمان را مبنای تشریع احکام اجتماعی خود قرار نمی داد؟!!
این تصور می تواند متفکران پیرو او را به راهکارهایی منطقی و خداپسندانه و کاملا منطبق با فطرت انسانی برساند و بن بست های موجود در مناسبات تفکر رایج اسلامی با جامعه ی بشری را برطرف کند و بزرگراه هایی را پیش پای آنان بگشاید.
نهم) امروزه دارالاسلام ظاهری همان «دارالتقیة» ی واقعی است که باید برای هرکلام کوتاه، بر جان خود بیم داشت و ساده ترین کار، زبان در نیام کام کشیدن و لب دوختن است، و دارالکفر ظاهری، تبدیل به جایگاهی شده است که می توان بدون پروای جان، حقایق شریعت را در پیشگاه عموم مردم ارائه کرد.
شهروندان کشورهای غیر اسلامی، امروزه به مراتب نزدیکتر به آداب و اهداف دین و شریعت اند و شهروندان کشورهای اسلامی، به مراتب از اهداف و آداب شریعت دورتر اند. راست گفت سید جمال الدین اسدآبادی در بیش از یکصد سال پیش که؛ «به غرب رفتم، مسلمانی دیدم ولی مسلمان ندیدم. به شرق آمدم، مسلمان دیدم ولی مسلمانی ندیدم».
دهم) در نقلی معتبر، امام صادق(ع) سخنی از امیر مؤمنان(ع) به نقل از پیامبر خدا(ص) را روایت کرده است که؛«روزگاری بر مسلمانان می آید که از اسلام، جز نامی نمی ماند و از قرآن جز خطی، مردم خود را مسلمان می نامند ولی دورترین مردم از اسلام اند، مساجد آنان از نظر ساختمان آباد و از نظر هدایتگری خراب است. فقیهان آن زمان، شرورترین فقیهانی اند که آسمان بر آنان سایه افکنده است. فتنه ها از آنان شروع می شود و به خود آنان برمی گردد»( الکافی – الشیخ الکلینی – ج ۸ – ص ۳۰۷ – ۳۰۸/علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبد الله “علیه السلام”قال : قال أمیر المؤمنین “علیه السلام”: قال رسول الله “صلى الله علیه وآله”: سیأتی على الناس زمان لا یبقى من القرآن إلا رسمه ومن الاسلام إلا اسمه ، یسمعون به وهم أبعد الناس منه ، مساجدهم عامرة وهی خراب من الهدى ، فقهاء ذلک الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء منهم خرجت الفتنة وإلیهم تعود).
عباراتی چون؛«دورترین مردم از اسلام» و «شرورترین فقهاء» در باره ی پیروان عادی و عالمان شریعت محمدی(ص) بکار رفته است!! اینکه از اسلام، فقط نامی برده می شود ولی هیچ آدابی از آن در رفتار پیروان شریعت دیده نمی شود، یا خط قرآن و زیبایی های ظاهری و تزیینات نوشتاری مراعات می شود ولی از مفاهیم قرآنی بی بهره می مانند، وصف الحال مسلمانان و جوامع اسلامی است!! که تنها علت آن هم فاصله گرفتن از فرهنگ جامع بشری است. فرهنگی که مبتنی بر فطرت انسانی است.
با توجه به مطالب پیشین، بزرگترین و با فضیلت ترین «جهاد = کوشش» در این زمان، کوشش علمی برای بازگشت به فراخوان جهانشمول دین و شریعت و پیوند خوردن آن با همه ی مزایای فرهنگ همه ی جوامع بشری است که لازمه ی آن «آزاد کردن اسلام از بند فرهنگ خاورمیانه» است.
صرفنظر از مسئولیت متفکران مومن به شریعت در کشورهای اسلامی، مسئولیت بیشتر بر دوش مسلمانانی است که در نقاط دیگر دنیا زندگی می کنند. آن ها باید جنبه های فرهنگی مثبت خود را در تفسیر شریعت بکار گیرند و برداشت های روشمندانه و علمی خود را از آموزه های شریعت، به اطلاع سایر پیروان شریعت برسانند و نهادهای علمی لازم برای این امر را در محیط زندگی خود تأسیس کنند و انحصار تولید «علم شریعت» را از «مصر، عربستان، سوریه، اردن، لبنان، پاکستان، عراق و ایران» و حوزه ها و دانشگاه های «الأزهر، دمشق، بیروت، مکه، مدینه، لاهور، نجف، قم، مشهد، تبریز، اصفهان و …» بگیرند .
این گرفتاری وقتی پایان می یابد که حوزه ها و دانشگاه های مختلف در جوامع اسلامی اروپا، امریکای شمالی و جنوبی، آسیای جنوب شرقی ، ژاپن ، چین، استرالیا و جنوب افریقا نیز سهم خود را از تولید علوم شریعت بر عهده گیرند و همه ی برداشت های روشمند مبتنی بر فرهنگ های مختلف، مورد توجه اهل دانش و عالمان شریعت قرار گیرد که اولیاء دین و شریعت گفته اند:«اعقل الناس من جمع علم الناس الی علمه=عاقل ترین مردم کسی است که علم بشر را به علم خویش بیافزاید».
به امید آن روز
درود بر شما : اميدوارم خوب و خرسند باشيد
ذيل ريشه ها ٣٤١ در پست قبلى توضيح خواسته بوديد در باب انكار معاد جسمانى توسط فارابى و ابن سينا . پاسخ را به اين پست منتقل مى كنم تا در معرض نظر دوستان ديگر نيز قرار گيرد .
جناب مرتضاى گرامى : دست كم در اين قسمتى كه مطمح نظر شماست من صرفاً از قول غزالى روايت كرده ام و شخصاً انكار معاد جسمانى را به ابن سينا اسناد نداده ام ، اما حالا كه آن بحث خوبِ قديمى را در مورد رساله اضحويه پيش كشيديد باز هم به اضحويه ارجاع مى دهم . منتها اگر متن ملاك باشد اولاً سخن به درازا مى كشد و ثانياً انديشه درون متن مهم تر از شخصِ ابن سينا است ، حال چه در جوانى اش طرح شده باشد ، چه در پيرى اش . البته در اين مورد خاص مى گويم . حالا چرا ؟ چون به غير از اضحويه ابن سينا نه در الهيات نجات ، نه در شفا ، نه در المبدأ و المعاد و نه در هيچ جاى ديگر اصلاً وارد در بحث معاد جسمانى نشده است تا وجه مقايسه اى با اضحويه داشته باشد بل صرفاً همچون عامه مردم زمانش تعبداً تسليم حكم شرع شده است .وى در فصل ٣٧ الهيات نجات و مقاله نهم از فصل ششم الهيات شفا ( ص٤٢٣) برهان را از اثبات معاد جسمانى ناتوان مى يابد و مؤمنانه با اعتماد به صدق اخبار نبوى تسليم حكم شرع مى شود و بيان ديگرى هم در المبدء و المعاد دارد كه كمابيش بازتوليد مطلب ياد شده در الهيات نجات است. اينجا ابن سينا ديگر نه أهل برهان است و نه به طريق اولى فيلسوف . اين هم كه ابن سينا ابن سيناست اعتبار فلسفى به باور ايمانى اش نمى بخشد . اگر برخى از روحانيان مرجع مطابقتى به نام تشيع جعفرى را كه از آن دفاع مى كنند دست كم به عنوان روش رها كنند شايد راحت تر بپذيرند كه سعدى و حافظ و مولوى و فردوسى و ديگر اقمار سياره فرهنگ اسلامى لازم نيست حتماً شيعه جعفرى اثنا عشرى بوده باشند. شايد آسان تر دريابند كه به قول زنده ياد خديو جم ( در مقدمه اضحويه) بالاخره در تاريخ اسلام عده اى همچون غزالى و ناصرخسرو همسو با عامه اعتقادى استوار به معاد جسمانى داشته و عده اى همچون ابوالعلاى معرى و خيام در اصل معاد شك داشته و عده اى همچون ابن سينا و عين القضات معاد را صرفاً روحانى دانسته اند . اما اگر دفاع از يك مرجع كه همه چيز بايد با آن مطابقت كند تمامى ذكر و فكرشان را اشغال كند ، بعيد نيست كه آينشتاين را هم شيعه جعفرى اعلام كنند و آدمخواران صفوى را هم تطهير كنند چون در خدمت شيعه گسترى بوده اند .اين را ديده ام كه برخى از مؤمنين گاه حتى خيام را هم با تأويل هاى پيچاپيچ معتقد به معاد مى گردانند . اميد است كه من و شما در خوانش متن اضحويه موضع پيشينى نداشته باشيم . در رساله اضحويه و فقط در اضحويه است كه ابن سينا ديگر نمى گويد كه در اثبات معاد جسمانى به سبب عجز برهان عقلى تسليم نقل مى شود بلكه به توضيح و استدلال روى مى آورد.اين رساله تا جايى كه من مى دانم در جوانى ابن سينا نوشته شده ؛ در سنى كه انسان كم تر مصلحت انديش است . در اين رساله اصلاً بحث تناسخ را پيش مى كشد تا به اين نتيجه برسد:” پس چون باطل شد بودنِ معاد مر بدن را استشهاد باطل باشد كه هر دو را باشد ؛ هم نفس را ، هم بدن را ….لازم آيد كه اگر معاد باشد جز نفس را نباشد . چنانكه بعد از اين تقرير كنيم انشاء الله ”( ص٥٢ ترجمه فارسى ). يا در جاى ديگرمى گويد قرآن نيز تمثيل هاى جسمانى قيامت را بر وفق فهم عرب شترچران و عبرانيان ابله آورده است ( ترجمه فارسى اضحويه، ص١٩).يا در بخشى كه بسيار ارزش پژوهشى دارد مى رساند كه به حكم ” كلموا الناس على قدر عقولهم ” چون عامه عادت به محسوسات دارند ، پس خداى تعالى لذت و عذاب اخروى را در تمثيل هاى حورعين و ولدان مخلدون و فاكهةمما يتخيرون و جوى هاى روان و عسل و شير يا برعكس زبانه هاى آتش و ميخ آهنين و خوردن خونابه متمثل كرده است . اما نكته مهم و قابل تأمل آن است كه در اينجا نيز ابن سينا قبول مى كند كه بايد براى عامه چنين باشد منتها به خاطر اخلاق و سياستى كه به عامل ترس نياز دارد يا به اصطلاح جديد تر براى نظم و امنيت عمومى ، اما خواص يا حكيمان بايد در تمثيل ها تأمل كنند . دو سده بعد عين القضات هم از اين مطلب الهام مى گيرد و در إنكار صريح معاد جسمانى خود را تالى ابن سينا مى خواند . قبلاً در اين باره كه عين القضات شب اول قبر و دوزخ و بهشت را درونى مى كند از تمهيدات شواهدى قاطع آوردم و بيتى از حافظ را دقيقاً متناظر با گفته اى از عين القضات معرفى كردم :/ حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر__كنايتى است كه از روزگار هجران گفت /. اين سينا در اضحويه مى گويد وقتى مى توان آياتى چون يدالله فوق ايديهم يا مافرطت فى جنب الله كه براى خدا دست و پهلو قائل شده اند را به مجاز و استعاره تأويل كرد، چرا در مورد معاد جسمانى نشود تأويل كرد و در جاى ديگر سخنى رساتر و گوياتر دارد كه هم عربى و هم پارسى اش را مى آورم :
” و کیف یکون ظاهر الشرع حجه فی هذا الباب و لـو فرضـنا الامـور الاخرویـه روحانیه غیر مجسمه بعیده عن ادراک بدایه الاذهان لحقیقتها لم یکن سبیل الرائع فـی الدعوه الیها و التحذیر عنها مُنبّها بالدّلاله علیها بل بالتعبیر عنها بوجوه مـن التمثـیلاتالمقر ِّبه الی الأفهام ( الاضحویه، صص ٥٠ و ٥١)
” و چگونه ظاهر شريعت حجت باشد در اين باب؟ و اگر تقدير كنيم كه كار آن جهانى – چون لذات و راحت و عقوبت و مانند آن هم – روحانى باشد نه جسمانى و عقل مردم از دريافت آن به اول نظر عاجز بود شرع چون خواستى كه بيان كند ؟ و مردم را ترغيب و تحذير كند؟ جز به تمثيلاتى كه به فهم مردم نزديك باشد نتواند كردن . ” (ترجمه فارسى،صص ٢١-٢٠).خلاصه كلام اينكه چون امور اخروى بدون تجسم از ادراك عوام بدور بوده است پس قرآن به تجسم مادى متوسل شده است اما حكيم مجبور نيست تابع عوام و همج رعاع باشد .
اما در مورد فارابى من نمى دانم غزالى به كدام كتابش اشاره دارد. غزالى أساساً به گونه اى هوشمندانه چنانكه حضرتعالى بهتر مى دانيد به جاى اشخاص مسئله ها را مطرح كرده كه در قسمت هاى بعدى ريشه ها بدان خواهم پرداخت . اگر توجه فرموده باشيد روش من حركت از زمينه برون متنى به درون متن است نه بر عكس . در حد اين كامنت ها به درون متن تهافت نيز سركى خواهم كشيد. در حد اطلاع من فارابى أثرى دارد با عنوان ثمرة الفؤاد” كه در آن برهان را از اثبات معاد جسمانى عاجز دانسته و در اين مورد فيلسوف بودن را وانهاده و تسليم شرع شده است . شخصاً اين كتاب را ندارم اما درمنتخباتى از آثار حکماى الهى ایران (از سيد جلال آشتيانى ـ جلد اول, تهران, چاپ اول ، ص ١٣٠ ) بدان ارجاع شده است .
دوست ارحمند : من نه اولين و نه آخرين كسى هستم كه دريافتم از مطاوى رساله اضحويه – درست يا نادرست- إنكار معاد جسمانى است . پژوهشگران غربى و عربى اكثراً همين نظر را دارند مى توانيد در اينترنت إنكار المعاد الجسمانى ، ابن سينا يا denying bodily resurrection /Avicenna را جستجو كنيد . فقط پژوهشگران شيعه ايرانى هستند كه ابن سينا و ديگر مفاخر فرهنگى را تماماً و بى كم و كاست از آن خود مى خواهند. .اين فرض كه ابن سينا و فارابى برهان را از اثبات معاد جسمانى كوته دست مى يابند با نامبرهن بودن معاد جسمانى فاصله چندانى ندارد . اگر در اين بن بست به قبول حكم شرع تن مى دهند فيلسوف بودن آنها را دست كم در اين مورد منتفى مى كند . از اين گذشته اين دو به ويژه فارابى متافيزيك نوافلاتونى دارند و هر نوافلاتونيستى حقيقت انسان را صرفاً در نفس مى داند. غزالى خود نخستين كسى است كه انكار معاد جسمانى را به ابن سينا و فارابى نسبت مى دهد . حنا فخورى در تاريخ فلسفه در جهان اسلامى در اين باره توضيحاتى ساده و دقيق دارد (ص٥٣٨ و چند صفحه بعد )
شادكام باشيد
سلام جناب كورس گرامي
شما خيلي باعصبانيت اين جوابيه را نوشته ايد وهنوزهم نه ازغزالي مدركي آورده ايد كه اين دوفيلسوف را متهم به انكارمعادجسماني كرده باشند ونه ازآثار خود اين دو فيلسوف .وبحث كتاب اضحويه قبلا گذشت كه اين براهين درمقابل مذهب تناسخيه هست ؛وقتي خود بوعلي درشفا درمورد معاد گفته شرع را قبول دارد ؛ديگر ازآسمان وريسمان بافتن استدلال مبرهن براين موضوع نمي توان ساخت.
واين گفتارتان نيز مبرهن برادعايتان نمي باشدكه چنين سروده ايد:
“””.اين فرض كه ابن سينا و فارابى برهان را از اثبات معاد جسمانى كوته دست مى يابند با نامبرهن بودن معاد جسمانى فاصله چندانى ندارد . اگر در اين بن بست به قبول حكم شرع تن مى دهند فيلسوف بودن آنها را دست كم در اين مورد منتفى مى كند .””پايان
خوب به فرض كه شما اينان را فيلسوف ندانيد به كجاي عالم برمي خورد؟
چنان كه بنده هم خيلي ازمتفلسفين غربي را فيلسوف نمي دانم به كجاي عالم برخوده است؟
اما اين كه بامقدمات فلسفي نتوان برهاني براثبات معادجسماني اقامه كرد يك حرفي ديگراست كه برخي نيز برهان برعدم ثبوت معادجسماني اقامه كرده اند كه عمده اش همان براهين برابطال مذهب تناسخيه است.
وليكن برهان خداوند درقرآن براثبات معاد جسماني چنين است كه درمقابل منكران معاد مبرهن ايستاده است وجوابگو:
” أفعيينا بالخلق الاول بل هم في لبس من خلق جديد .15/قس50}ويا درسوره احقاف /آيه 33 چنين مي فرمايد :” أولم يروا أن الله الذي خلق السماوات والارض ولم يعي بخلقهن ،بقادر علي أن يحي الموتي ،بلي انه علي كل شيئ قدير.}
ت=آيا ما درآفرنش اول مگرعاجز ودرمانده بوديم ؟!نه چنين است بلكه آنان درآفرينش جديد درنشأه معادترديددارند.}ت33/احقاف =آياآنها نديدندخدائي كه آسمانها وزمين را آفريد،وهيچ ازآفرينش آنها عاجز ودرمانده وفرومانده نشد؛ البته مي تواندمردگان را زنده كند، آري او برهرچيزي قادراست.}
با قطع نظر ازاينكه اين قرآن كلام خداونداست هرچند برخي وجودخدارا قبول نداشته باشند وازشنيدن وصف خالق ومخلوق چندششان بگيرد.
اما اين كلام كه دردوآيه فوق معروض شد خودش كلام برهاني است؛ يعني شمارا دفعه اول بدون كمك كسي وبدون عجز ودرماندگي وخستگي آفريديم ؛حالا دردفعه دوم درنشأه معاد ازآفرينش شما عاجز خواهيم شد؟ حتما عاجز نيستيم وتوانا برآفرينش شما خواهيم بود بدون عجز وناتواني وما برانجام هرچيزي قدرت وتوانائي داريم.
پس اين كلام خودش برهاني است اگرشما اهل برهان باشيدوبرهان شناس.
وامااز نقدديگران بركلام شما جانداشت كه اينقدر باعصبانيت بنويسيدوخطابتان هم به آقاسيدمرتضي زيدعزه باشد بااينكه منتقد ومعترض كلام شما بنده بنام مصلح بودم.
برقرارباشيد
مصلح
.مصلح گرامی : شاید پاسخ را ندیده اید.کورس به شما پاسخ داده است. در زیر آخرین بخش ریشه ها. عزت مستدام
جناب کورس گرامی
درود بر شما
الان به جزئیات دیگر کلام شما نمی پردازم فقط چنانکه در بحث مشابه خوب و قدیمی عرض شد ،فهم من این است که برداشت فوق الذکر (ولو آنرا هزاران نفر در اینترنت گفته باشند) ناشی از سوء ترجمه مترجم ناشناس رساله اضحویه است و سبک عبارت قدیمی آن و قلت تامل در صدر و ذیل فصول دوم و سوم این کتاب ،الان ترجمه مترجم ناشناس را کنار می گذاریم ،شما زمانی گفته بودید با متن خوانی عربی آشنا هستید ،من بزنگاههای عبارت عربی فصل های دوم و سوم اضحویه را که از قلم شیخ رضوان الله علیه صادر شده است گزینش کرده رونوشت آنرا اینجا بعینه درج می کنم تا در آن تامل فرموده آنرا با ترجمه مترجم ناشناس مقایسه کنید،الان به تکفیر غزالی و اینکه تکفیر او از کجا و کدام عبارت شیخ ناشی شده است کاری نداریم ،این هم مهم نیست که شما اول بار چنین نسبتی به شیخ داده باشید یا غزالی یا دیگران،به این جهت و اصل عقلائی در خوانش و جمع بندی متن های یک صاحب اندیشه هم کاری نداریم که باذعان خودتان (فرضا اگر از عبارت اضحویه انکار معاد جسمانی بنحوی که مورد نظر شارع است در آید) تاریخ تالیف اضحویه مربوط به زمان جوانی شیخ ره است و آنچه بعد از قلم شیخ تراوش کرده است در الهیات نجات ،و شفا و دانشنامه علائی و رساله فی المعاد و غیر اینها ،نص در آن است که شیخ پس از اثبات معاد روحانی نفس ببرهان عقلی ،تنها و تنها از اقامه برهان عقلی بر معاد جسم ابراز عجز فرموده است و ابراز عجز خود بتنهائی هرگز مساوق انکار معاد جسم چنان که شارع بیان کرده است نیست ،بگذریم از اینکه آن عبارت ابراز عجز ،مشفوع به اذعان به تعبد به آن چیزی است که شریعت در باب معاد جسم عرضه کرده است،بنابر این اصل عقلائی در خوانش مجموعه یک اندیشه و خوانش متون متقدم و متاخر دیگر غزالی و غیر عزالی را نرسد که نسبت انکار معاد جسم را بشیخ دهند ،زیرا شیخ نه اقامه برهان بر نفی معاد جسمانی کرد و نه معاد جسمانی عرضه شده از سوی شریعت را انکار کرد،انکار که نکرد بل تصدیق به تعبد کرد ،من نمیدانم اینجا چه زمینه ای برای تکفیر می ماند؟ آیا غزالی کلام مکررمتاخر شیخ در نجات و شفا را ندیده بود؟ شیخ آیا برهان بر نفی معاد جسمانی اقامه کرد یا تنها ابراز عجز نمود و تعبد به تصدیق شریعت،البته کم لطفی اینجا نمایان شد که تعبد برهانی شیخ بشریعت خاتم رسل ،را تعبیر کنیم به اینکه اینجا شیخ نه فیلسوف بود و نه عارف ،با اینکه خود می گوییم :”مؤمنانه با اعتماد به صدق اخبار نبوى تسليم حكم شرع مى شود”.
آری شیخ مومنانه اعتماد به صدق اخبار و نور شریعت می کند و به آن تسلیم می شود ،اما چون برهان بر نفی و اثبات آن نیافته است ،نه آنکه برهان بر صدق نبوت و نور شریعت نیافته است و مقلدانه و عوامانه تعبد کرده است ،چنین نیست.
بهر حال من فقرات مورد نظر متن اصلی کتاب را نقل می کنم شما خود در این عبارات و صدر و ذیل تامل کنید و آنرا با متن فارسی قیاس کنید خصوصا آن فقره انتهای فصل سوم که رهزن اصلی همان ترجمه ناگویای آن فقره است و عدم تامل در ابتدا و انتها و چینش ایندو فصل.
شیخ در ابتدای فصل دوم فرموده است :
“”الفصل الثاني في اختلاف الآراء فيه «1»
آراء «2» العالم في المعاد على «3» طبقتين:
طبقة، و هم الأقلون عددا و الناقصون «4» الأضعفون بصيرة، منكرون له «5»؛ و طبقة، و هي السواد الأعظم و الأظهرون معرفة و بصيرة، مقرون به. و بعد ذلك فهم فرق: ففرقة «6» تجعل المعاد للأبدان وحدها؛ و فرقة تجعله للنفوس وحدها؛ و فرقة تجعله «7» للنفوس و الأبدان جميعا.
(الاضحویه فی المعاد ص 91)
اشاره می کند به اختلاف آراء در امر معاد ،طبقه ای که اقل عددا هستند منکر اصل معادند ،اینان انسان را همین پیکر محسوس دانند و فنای جسم را فنا و تمام شدن انسان.
طبقه ای نیز که از نظر شیخ کثرت عددی دارند ،معاد را قبول دارند و البته فرق مختلفیی هستند.
————————————
در ادامه شیخ فرمود :
“”الفصل الثالث في مناقضة الآراء الباطلة فيه
أما الفرقة الجاعلة المعاد «1» للبدن وحده، فالداعي لهم إلى ذلك ما ورد به الشرع من بعث الأموات؛ ثم ظنوا ان الشيء المعتبر من ذات «2» الانسان هو البدن؛ ثم بلغوا من فرط بغضهم للحكماء و عشقهم لمخالفتهم أن أنكروا أن يكون «3» للنفس أو للروح وجود أصلا؛ و أن الأبدان تصير حية بحياة تخلق فيها ليس وجودها هو وجود النفس للبدن، لكنه عرض من الأعراض يخلق فيها «4».
(الاضحویه فی المعاد ص 97)
این آغاز فصل سوم است ،فرقه های متعدد مثبتین معاد را بیان میکند ،فرقه اول آنانکه که (فقط و فقط) معاد را معاد جسم و بدن می دانند ،اینها فرقه ای از متکلمین و دهریین هستند که انسانیت انسان و فعلیت و صورت او را همان بدن و جسم می دانند و اصلا اعتقاد به نفس یا روح ندارند ،طبیعتا اثبات معاد نزد اینان یعنی اثبات معاد جسمانی (تنها) این تنها همان قید “وحده” در عبارت شیخ است ،شیخ البته با همه این فرقی که نقل آنان را کرد نزاع دارد و طی فصل سوم برهانا همه این انظار را رد کرده در انتهای فصل (همان عبارت مترجم مورد نظر شما) طریق اثبات صحیح معاد را به فصول بعدی احاله می کند ،عمده نزاع شیخ در این فصل دوم و سوم با “الفرقة الجاعلة المعاد للبدن وحده” است با لحاظ و تاکید روی قید “وحده” دعوای شیخ با این فرقه در این است که چرا اینها گفته اند و رفته اند به اینکه معاد یعنی معاد جسم ،و چرا معاد روح و نفس را نگفته اند ،شیخ در بیان تفصیلی سخن از وجود نفس و تجرد آن می گوید و اینکه پس از مرگ نفس باقیست و معاد هم دارد ،پس نزاع شیخ همه روی آن قید “وحده” است ،یعنی شیخ نگفته و نمی گوید معاد بدن باطل است ،سخن شیخ آن است که “معاد للبدن وحده” ممنوع است ،این قید وحده و پافشاری شیخ ،ناشی از این است که شیخ بعیان و برهانی که نزد او واضح است معاد روحانی را وجدان کرده است ،بنابر این با آنان مشاجره می کند که چرا گفته اند “معاد وحده ” برای بدن است یعنی با قید وحده معاد روح و اصل روح را نفی کرده اند ،بحث شیخ این است نه اینکه شیخ منکر معاد بدن است. همینطور شیخ بخصوص و مفصل با تناسخیون نزاع دارد ،نیز با فرقه ای که معاد روح و بدن را قائلند لکن بمعنایی که مرضی شیخ نیست.
—————————————–
در ادامه فرمود (فصل سوم) :
“”..فأبعد الأقاويل عن الصواب في أمر المعاد قول من جعل المعاد للبدن وحده..
(الاضحویه فی المعاد ص 104)
با توضیحی که عرض شد معنای عبارت فوق که می گوید قول بمعاد جسمانی بعیدترین اقوال از صواب است روشن است ،این عبارت شیخ آیا بمعنای انکار معاد جسم است ،یا چنانکه عرض شد بمعنای انکار قول بمعاد جسم بقید “وحده”؟ من دور نمی بینم رهزن بسیاری از اسناد دهندگان انکار معاد جسمانی بشیخ همین نحوه عبارت و نحوه ترجمه مترجم ناشناس است خصوصا برای کسانی که مسلط به زبان عربی نباشند یا متن اصلی را ندیده باشند.
———————————————-
در ادامه شیخ گفت (فصل سوم) :
“”و أما المعرفة الخامسة فكشفها عند وضوح بطلان مذهب التناسخ و اثبات امتناع عود الأنفس المتخلصة إلى الأبدان.
(الاضحویه فی المعاد ص 106)
این عبارت نیز شروع در نفی قول به تناسخ و تعلق نفس پس از مفارقت از بدن به ابدان انسانی و حیوانی و نباتی است.
————————————————–
عبارت دیگر در فصل سوم :
“”فليكن هذا كافيا في مناقضة الجاعلين المعاد للبدن وحده، أو للنفس و البدن معا.
(الاضحویه فی المعاد ص 114)
این انتها و فراغت از نفی و رد کسانی است که معاد را (فقط و فقط) برای بدن می دانستند نه روح ،نیز انتها و فراغت از نفی و نقد کسانی است که معاد را برای نفس و بدن قائلند اما ببیانی که مرضی شیخ نیست که تفصیل آن در همان فصل سوم هست.
—————————————————-
و در انتهای فصل سوم فرمود :
“”
“”فإذا بطل أن يكون المعاد للبدن وحده، و بطل أن يكون [للبدن و النفس] جميعا، و بطل أن يكون للنفس على سبيل التناسخ؛ فالمعاد اذن للنفس وحدها على ما تقرر بعد أن كان المعاد موجودا، و ذلك مما سنبينه [ان شاء اللّه تعالى] “”.
(الاضحویه فی المعاد، ص 126)
عنایت به عبارت محل نزاع کنید و با توجه به ترتیب پیش گفته ،آنرا با ترجمه مترجم ناشناس مقایسه کنید ،شیخ می گوید :وقتی روشن شد که معاد بدن بتنهای (وحده) باطل است ، و وقتی بطلان معاد روح و تن (بتفسیری که فرقه ای می گفتند و مرضی شیخ نبود) روشن شد ،و وقتی روشن شد بطلان معاد بنحوی که تناسخیه می گفتند ،بنابر این معاد برای نفس است (وحدها) بتنهایی ،پس از آنکه اصل معاد ثابت است ،و این چیزی است که آنرا (در فصول آتیه) تبیین خواهیم کرد.
ببینید این درست است که شیخ اینجا فرمود :معاد برای نفس است وحدها ،اما سبب این تعبیر نه آن است که شیخ نافی معاد جسم باشد ،زیرا روشن شد آنچه که شیخ در دو فصل دوم و سوم بدنبال آن بود ،نفی معاد بدن بتنهایی بتنهایی بتنهایی بود ،نه نفی معاد بدن بنحو مطلق تا با آنچه که بنور شریعت به آن تعبد پیدا کرده است (معاد جسمانی) متنافی باشد .
بنابر این مجموع قرائن :”نفی معاد بدن بتنهایی” ،و “نفی معاد جسم و روح بنحوی که مرضی شیخ نبود”،و “اصرار شیخ بر اثبات معاد روح و بقاء روح برابر کسانی از متکلمین و دهریین که منکر نفس و منکر بقاء آن پس از مرگ بودند ،و “اذعان مکرر شیخ در کتب دیگر به قبول تعبدی معاد جسمانی” همه ما را هدایت به این می کنند که شیخ هرگز معاد جسمانی را انکار نداشت ،و تکفیر غزالی و دیگران تکفیری نابجا بوده است.چنانکه ترجمه مترجم ناشناس اگر توجه کافی بصدر و ذیل فصول دوم و سوم نشود ،رهزن و موجب توهم انکار شیخ مر معاد جسمانی است.
———————————————
در مورد عبارت توضیحی شیخ که تعبیرات قرآن و متن شریعت در خصوص حور و قصور و لذائذ جسمانی و معاد بدن باجزائه ،تعبیراتی تمثیلی برای عرب شتر چران است ،پس شیخ بر این مبنا تعبیرات قرآن از حشر جسمانی را تعبیراتی تمثیلی و سمبولیک می داند ،پس شیخ منکر معاد جسمانی است ،اولا استنباط شیخ استنباطی ناصواب است زیرا بنص قرآن ،قرآن فقط برای عرب شتر چران نبوده و نیست ،و معارف قرآنی معاد ،معارفی برای جمیع بشر الی یوم القیامه است.
ثانیا: این بیان شیخ هیچ دلالتی بر انکار معاد جسمانی ندارد ،زیرا که شیخ در کتب دیگر خود اذعان تعبدی به معارف جسمانی معاد قرآنی کرده است ،بنابر این دور نیست که بگوییم این بیان شیخ ناشی از این بوده است که شیخ برهان عقلی بر آن نداشه است نه آنکه نافی و منکر آن بوده است.
————————————————–
این نکته را هم توضیح دهم که من در جرگه کسانی نیستم که دنبال این هستند که اینشتین را شیعه قلمداد کنند یا آدمخواران صفوی (بتعبیر جنابعالی) را تطهیر کنند ،این مطالب اموری خارج از موضوع و محل نزاع بود ،چنانکه این فرمایش شما هم که :
“”اين هم كه ابن سينا ابن سيناست اعتبار فلسفى به باور ايمانى اش نمى بخشد “”.
فرمایش بجایی نبود ،ابن سینا ابن سیناست ، چنانکه اعتبار فلسفی او محفوظ است ،سخن او نیز قابل نقد است ،لکن اعتبار باور ایمانی او به پذیرش برهانی ایمان است و نه صرفا دستگاه فلسفی او ،پس باور ایمانی تعارضی با اعتبار فلسفی ندارد.
———————————————————————–
در مورد فارابی و اسناد انکار معاد جسمانی به او ،من نیز کتاب مورد اشاره شما را در اختیار ندارم ،باید کتاب را دید و قضاوت کرد ،مضافا اینکه خود شما می فرمایید فارابی در آن کتاب ،برهان را از اثبات معاد جسمانی عاجز دانسته است ،و عجز از اقامه برهان اعم از انکار آن است .
موفق باشید
درود به جناب نوری زاد و سید مرتضی و دوستان و نویسندگان این سایت
از جناب سید مرتضی تشکر می کنم که زحمت کشیدند و سوال مرا جواب دادند سئوال من این بود که پیامبران نباید کار غیر عقلانی بکنند بصرف این که عرف آن زمان اینگونه بوده. و پرسیدم چرا پیامبر با عایشه شش هفت ساله ازدواج کرد. این درست که در آن زمان همه از این کار می کردن اما چرا پیامبر که قرار است به همه عصر ها پاسخگو باشد تن به این ازدواج داد که جناب سید مرتضی کلی سند آوردند که عایشه هفده ساله بوده و سنی ها اشتباه می کنند که می گویند بچه بوده اسباب بازی داشته در خانه پیامبر بالغ شده. بازهم یکی دو تا سئوال و پیشاپیش از جناب ایشان یا دوستانی که مایلند به این سوال جواب بدن تشکر می کنم
سوال این که: جناب سید مرتضی که سند آوردند که عایشه هفده ساله بوده کلی سند هم هست که نخیر شش هفت ساله بوده اسباب بازی داشته. می پرسم اگر بفرض سندهای کسانی که می گویند عایشه هفت ساله بوده بچربد نظر آقای سید مرتضی در باره پیامبر تغییر می کند؟
دوم این که: این دختر جوان یک ” انسان” است. مثل پیامبر که خودش هم یک ” انسان” است. آیا پیامبر که مدافع حقوق انسان ها باید باشد می تواند یک انسان را ازحق بدیهی و رایجش مانع شود؟ مثلا پیامبر می تواند زنش را از ارث محروم کند؟ یا می تواند زنش را کتک بزند؟ یا می تواند زنش را مثل برده ها بفروشد؟ یا می تواند زنش را در برابر دیگران تحقیر کند؟ یا زنش را برهنه بیرون بفرستد؟ یا در خانه ای حبس کند؟ یا خانه ای برایش بسازد که پنجره نداشته و نوری بداخل آن نتابد؟ یا می تواند به یکی از زنانش دلبستگی بیشتری داشته باشد و بخاطر همان دلبستگی به همان زن بیشتر برسد و توجه کند و دیگر زنانش را عقب براند و تحویلشان نگیرد؟ می بینیم که هیچکدام اینها از یک پیامبر که نه از یک انسان پسندیده نیست.
سئوال من این است: چرا باید زن پیامبر که یک انسان است و احساس دارد و حقوقی، بعد از پیامبر با کسی ازدواج نکند؟ همین عایشه مگر چندسال با پیامبر زندگی کرد؟ جوان جوان بود که پیامبر از دنیا رفت. این زن جوان که باید مثل دیگران از زندگی کام بگیرد، چرا نباید بتواند بعد از مرگ شویش ازدواج کند؟ این چه قانون ظالمانه ای است که احساس یک بانو را نادیده می گیرد؟ این یک ظلم ابدی است. چه فرقی می کند با شلاق زدن این زن؟ چه فرقی می کند با نابود کردنش؟ چرا او را و احساس زن بودن او را به هیچ گرفتند؟
بازهم تشکر می کنم از جناب سید مرتضی و دیگر دوستان که مایلند دراین بحث شرکت کنند و مرا کمک کنند
خانم سارا جناب سید درست می گوید عایشه 17 ساله بوده ولی در هنگام مرگ محمد یعنی 8 سال بعد از همخوابگی با محمد !
در مورد سوال دوم شما بعرضتان برسانم که زن اصولا در اسلام انسان درجه 2 حساب می شود یعنی در حد کنیز و برده.بهمین جهت جزء اموال مرد محسوب می شود.اموال و دارایی حقی بخودی خود ندارند.بنابراین مرد می تواند هر کاری که می خواهد با زنش و کلفت و کنیز و برده اش انجام دهد و کاملا هم شرعی است. آیه مشهور …زنان کشتزار شما هستند و شما می توانید از هر دری وارد شوید..بدرستی و ساده گی ایی حقوق زنان در اسلام را آنچنان روشن و مبین بیان می کند که عرب بدویی بدون هیچ شبه ایی بفهمد.حالا ما ایرانیان این موضوع را در قرن بیستم نفهمیدیم مقصر الله و محمد و قرآن نیستند.
در مورد سؤال آخر باید بگویم که چون زن انسان کاملی نیست بنابراین حق و حقوق و احساس و خواست …محلی از اعراب ندارند.مگر درادیان دیگر مثلا هندویسم زن اموال مرد نیست و با جسد مرد سوزانده نمی شود؟ بنابراین حرف شما که در آلمان نشسته اید در ضدیت با شریعت اسلام و سنت رسول و نص قرآن است.در یک کلام خانم محترم اگر شما مسلمانید و شریعت اسلام و سنت رسول و کلام الله را قبول دارید چنین سؤالی شک کردن در اصول و حکم ارتداد و سنگسار دارد اگر نیستید هم که سؤال شما به مسلمین مربوط نیست.مگر در سوره بقره الم اذقال لنین ….اولش نیاورده که این کتابی است مبین برای مؤمنین یعنی کسانیکه بخدا و روزجزا ایمان دارند ودر این آیات شکی ندارند.بنابراین اگر شما شک دارید از این جرگه بیرون هستید.
خانم سارای گرامی،
آسدمرتضی روایات اهل سنت را قبول ندارد ولی روایات اهل شیعه راقبول دارد!!
سوآل: آسد مرتضی باید بطور منطقی وبراساس منابع بسیارنزدیک به زندگی محمّد، روایات اهل سنت را ردکند. که شوربختانه از انجام آن طفره رفته است و اظهارداشته است که روایات اهل سنت را قبول ندارد.
اما اگر آسد مرتضی ثابت کرد که روایات اهل شیعه مستند هستند، باید این واقعیت را نیز ثابت کند که اولین مدرکی که ازاهل شیعه درزمان حیات محمّد وجوددارد، کدام است ودرچه محلی اکنون نگهداری میشود؟
اما ایشان به یک سری روایات استنادکرده است که اقلاً درحدو 300 سال پس از مرگ محمّد به رشتۀ تحریردرآمده اند. به عنوان نمونه ازافراد زیر نام برده است:
طبرانی: درسال 260 هجری متولد ودرسال 340 هجری مرده است. توجه کنید که محمّد درسال 11 هجری مرده بود. پس طبرانی 249 سال پس ازمرگ محمّد تازه از بطن مادرش بیرون آمده است.
ابن عساکردمشقی: درسال 499 هجری متولد ودرسال 571 هجری مرده است. این آقا 488 سال بعداز مرگ محمّد متولد شده بود.
جزری: که باید اشاره به تاریخ جزری کرده باشد، شامل چندین مجلد بوده که تنها دو بخش از آن بهجا مانده است، یکی شامل حوادث سالهای ۶۸۹ تا ۶۹۹ هجری و دومی شامل حوادث سالهای ۷۲۵ تا ۷۳۸ هجری ( دانشنامۀ حوزوی ویکی فقه) http://www.wikifeqh.ir
همانطور که ویکی فقه اشاره کرده است، این دوجلد بجا مانده ازجزری اصلاً و ابداً مربوط به زندگی محمّد نبوده است. بنابراین آسدمرتضی آدرس عوضی داده است.
نووی: بنابر “حوزۀ علمیۀ عرفانی” این شخص درسال 631 هجری متولد ودرسال 676 مرده است. پس این آقا 620 سال پس ازمرگ محمّد تازه قدم به این دنیاگذاشته است.
هیثمی: بنابر “ویکی علوم اسلامی،” این شخص در سال 909 هجری متولد ودرسال 974 هجری درگذشته است. پس این فرد 898 سال بعدازمرگ محمّد از شکم مادرش درآمده بود.
عسقلانی: این فرد درسال 773 هجری متولد ودرسال 852 هجری درگذشته است. اما این آقا 762 سال پس از مرگ محمّد تازه چشم به دنیاگشوده بود.
حال اگر بنابه تجربه فرض رابراین پایه قراردهیم که فی المثل طبرانی که به عنوان شاهد از سوی اسد مرتضی معرفی شده است واز دیگران به دوران زندگی محمّد نزدیکتراست، اگر درسن 30 سالگی روایت خودرا نوشته باشد، پس میشود سال 290 هجری که 279 سال پس از مرگ محمّداست. درنتیجه، این روایتهائی که آسدمرتضی به آنها استنادکرده و بقول وی بسیارهم موثق هستند، چیزی بین 279 تا 930 سال پس ازمرگ محمّد به رشتۀ تحریردرآمده اند. پس این نوشته های روائی از جنبۀ مدارک وشواهد تاریخی اصلاً وابداً مستند نیستند و استدلال این جناب آسد مرتضی هم ازدرجۀ اعتبارساقط است.
تازه همانطوری که قبلاً هم شرح داده ام، احادیث وروایات سینه به سینه ودهان به دهان، درطی انتقال از زید به عمرو واز عمرو به غیر، مخدوش میشوند واین ازنظر علوم تجربی به اثبات رسیده است. اما مگر حرف حساب تو کلۀ این آقایان فرو میرود؟ اگر هم که فرو برود، چون نفعشان در قبول آن نیست، پس مرتب حاشا کرده و به جلو فرارمیکنند. به همین علت است که اهالی خِرد به حرفهای این جمع اطمینان ندارند وروز به روز هم این جمع درحال ازدست دادن وجهه شان هستند. اینها گمان باطل دارند که الآن هم سال 57 و قبل ازآنست. غافل ازاینکه هم اکنون دراقصی نقاط این مملکت مردم به میلیونها وسیلۀ اطلاعاتی و خبری دسترسی دارند که بالفور نادرستی ادعاهای اینها را متوجه میشوند.
جناب کبیری
اولا: این کتابها و روایت هایی که من به آنها استناد کردم روایت و کتب شیعی است؟! این کتابها که کتب معتبر اهل سنت است .
ثانیا: مقصود این بود که وجود اینگونه روایات در مورد سن و سال اسماء خواهر عائشه ،و مقایسه و جمع بندی آنها با روایات دیگر که حاکی از سن کمتر ایشان دارد اجمالا حاکی از این است که در روایات اهل سنت در این مورد تعارض وجود دارد ،حال اگر کسی بخواهد جمع بندی و رفع تعارض بین روایات کند باید همه جوانب را در نظر بگیرد، از جمله نسبت سنجی بین تفاوت سن نقل شده بین بانو عائشه و خواهرش اسماء ،باصطلاح باب تعارض روایات، باید در ترجیح روایات متعارض با یکدیگر جمع بندی و بیان ترجیح و رفع تعارض کرد نه آنکه دلبخواه یک سلسله روایات را بر سلسله دیگر ترجیح داد.
ثالثا:اگر معیار شما عدم اعتبار نقل های حدیثی بسبب کثرت واسطه های حسی است که در انتها گفتید اصلا تمسک به خبر و نقل نادرست است ،پس به چه وجهی خود شما می خواهید با تمسک به آن دسته از روایات که سن عائشه را 9 سال معرفی کرده اند این مطلب را اثبات کنید؟ شما که اصلا تمسک به اخبار تاریخی را نا ممکن می دانید چطور یک وجه احتمالی محل نزاع نزد شما ترجیح دارد؟ آیا ترجیح بلا مرجح هم حاصل علوم تجربی و افکار مدرن است؟ یا مرجح شخصی شما غرض ورزی و عناد با پیامبر اسلام است؟
رابعا: دیدیدحالا ثابت شد که غرض شما بحث علمی در فضای برابر و مودبانه نیست؟ الان شما در گفتارتان مواردی از طعن را چاشنی گفتار خویش کردید ، این است که من گفتم غرض شما بحث علمی مستدل معطوف به دین نیست بلکه می خواهید پیش داوریها و اغراض سابق خود در نفی دین را با چاشنی طعن و توهین به دیگران مطرح کنید.
خامسا: مقصود من از جزری، ابن الاثیر صاحب کتاب الاستیعاب است در معرفت صحابه و شما اینجا، دست خالی از تحقیق خویش را بخوبی نشان دادید.
سادسا: این واسطه و فاصله زمانی که بین مولفان این کتب تا زمان وقوع وقایع در صدر اسلام ایجاد می کنید و در صدد تشکیک در استناد به آن کتب و مضمون های نقلی آن هستید ،اولا در مورد کتب دیگری که حاکی از قول مقابل است هم وجود دارد ،چطور تمسک به آندسته نقلها و روایات آن کتب را روا می دانید و در آنجا چنین نمی گویید؟ باوک تجر و بائی لاتجر؟
ثانیا شما که می گویید مبنایتان بر اساس بقول خودتان علوم تجربی عدم امکان تمسک به نقل های تاریخی و روایی است بر سنجه همین مبنایتان نمی توانید اصلا بهیچ روایت تاریخی مکتوب چه دینی و چه دینی تمسک کنید ،در واقع شما باید کل تاریخ و نقل مکتوب را دور بریزید بنابر این نمی توانید در مساله ای که روایات آن در دو طرف بحث متعارضند به یک طرف سماجت کرده و طرف دیگر را کنار بگذارید.
ثالثا مولفان کتب متاخر به خواب و خیال و اوهام خود چیزی را بعنوان نقل تاریخی نقل نمی کنند ،هر کتابی و هر مولفی یک سلسله سند و روات متسلسل دارند ،و معنای نقل تاریخی یک کتاب مثلا دویست سال متاخر تر این نیست که مولف آن در خواب و خیال و عالم هپروت مطالبی را نقل و ارائه می کند.
رابعا :نقل تاریخی در هردو طرف تنها اتکا بر نقل کتاب معاصر هر واقعه یا متاخر از واقعه نیست ،بلکه در بحث های تاریخی و تحلیل تاریخ آنچه که محور و معیار است جمع بندی قرائن مختلف و تقویت ظنون متراکم است.
در هر حال ما علم اجمالی داریم به اینکه بانو عائشه بهمسری پیامبر اسلام درآمده بوده است اینکه سن او چقدر بوده است محل تعارض نقل تاریخی است ،اینکه کسی بخواهد چیزی را ترجیح تاریخی تحلیلی دهد متوقف بر جمع بندی نقلها و تکیه بر قرائن است نه غرض ورزی و پیش فرض های خاص برای محکوم کردن پیامبر اسلام مثلا.
موفق باشید
سرکار سارا گرامی با درود، بدیهی است که پرسشهای شما، پرسشهایی است که بر محوریت ابتداییترین حقوق فطری، غریزی و انسانی مورد تکریم و پذیرش جوامع بشری استوار است که ندای تردید در این حقوق بدیهی و اولیه انسانی به گوش جان هیچ انسانی نمینشیند. چیزی که در این زمانه اوج ناشی گریهای کسی را، در قالب آنچه هزار و اندی سال پیش گفته را به نمایش میگذارد نمیتوان پذیرفت چه رسد به اینکه هی زور هم بزنی که جامعهٔ تقدس هم به آن بپوشانی. طرف در زمانهٔ خویش دم و دقیقه پا را از گلیم تمناهای خویش دراز تر میکرده و چون با عرف و سنت رایج آن عصر جور در نمیآمده، منبعی که نشود چون و چرایی را متوجه او کرد را فی الفور به رخ میکشیده و غافل از اینکه شغل شرافتمندانهای هم برای آن منبع در نظر نگرفته، مرکب مراد را میرانده است. گیرم که عرف و سنّت رایج زمانه خود منحط منحط بوده است، مگر شما نیامدهای که اساسیترین و بنیادیترین حقوق اولیه این عزیزترین و با شکوهترین و خداییترین مخلوق عالم هستی و سرچشمه زایش و پویایی و بالندگی را خیر سر مبارک تقدیم آنها کنی ولو که جان بر سر آن بگذاری؟ کی باید نمونه، پیشوا، اسوه و پیشاهنگ نهایت ارج و قرب و عزت و احترام و ادب به پیشگاه زیباترین و فداکارترین آفریده خدا که زن باشد، که مادر من باشد که خواهر من باشد که دختر من باشد، بوده باشد آنگاه که ادعای داشتن رسالتی از جانب پروردگار عالم را تنها دلیل برگزیدگی خویش میداند؟ چیزهایی از پای بست ویران نبوده یا خود مسبب ویرانگریهایی نشده تا به اینجا برسیم که این حال و روز یک پنجم ساکنان کرهٔ خاکی باشد؟ حال و روز یک پنجمی که به عالم و آدم هم فخر میفروشد و خیلی هم طلبکار است. برای چی؟ حالا بیا و برای پاسخ اثباتی این “برای چی”، هی بفرما خدا فرموده،حدیث داریم که، روایت داریم که. بشر وقتی له شد یا میشود که اجازه داد یا اجازه میدهد خدا مظلوم واقع شود و در تملک و اسارت جنتیها و مصباحها و جعفر سبحانیها اسیر و زندانی باشد و حافظ چه خوش گفت” حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش” و “… ره افسانه زدند”.
افلاطون جون….سقراط فدات شه با این همه هوشت!..سعی کن دو تا نصیحت هم از شوهر عمه نازنین یاد بگیری!..خاله قربونت بشه!!!
” عید قربان در قصابی محل ”
عید قربون رفته بودم قصابی، خیلی شلوغ بود.
قصابه، گوشت هر مشتری رو که آماده میکرد صدا میزد :
گوساله کی بود ؟ گوسفند بیا اینجا !
داشت دیگه کم کم نوبت من میشد.
از من پرسید : تو گوسفندی ؟
گفتم : نه! من گاوم !
گفت : اینجا گاو نداریم! همه یا گوساله اند یا گوسفند !
تا حالا در مقابل چنین انتخابی قرار نگرفته بودم.
به دور و برم که نگاه کردم، دیدم گوسفند بهم بیشتر میاد تا گوساله 🙁
برداشتن سنگ بزرگ نشانه «نزردن» است.
این جنابان و این حضرات جرعت چنین کارهایی را ندارن
این حضرات فقط در مقابل مردم گرسنه و بی دفا همچون شیر ژیان میدرن و تکه پاره میکنند
سخنان درشت این ولایت تنها جهت مصرف داخلیست چون تعداد زیادی از فک و فامیل بزرگان جزو کشته شدگان هستند
ای خفتگان خفته بمانیید ودر شهد ولایتتان مسخ شوید
عقرب
نظام ولایی امکانی برای شروع جنگ ندارد . فرماندهان سپاه که مشغول قاچاق و کارچاقکنی و کاسبی هستند و بدنه سپاه نیز دل خوشی از حکومت ولایی ندارند تا حدی که برای حفاظت از حرم زینب نیز افغانیها را اجیر میکنند . موقع رجز خواندن هم به موشکهای خود مینازند . ارتش نیز با مردم است و نه با ولی امر !
سيد مرتضى در پاسخ به امير:
“امير گرامى
این سخن شما مرا بیاد حدیث لطیفی در جوامع روایی خودمان انداخت ،بیاد دارم آنرا در کتاب “علم الیقین” مرحوم فیض کاشانی دیدم که امام فرموده است :خود خواهی و خود بینی در همه موجودات و مخلوقات خدا وجود دارد بطوری که هرکس هرچه را دارد کمال و صفت کمال تصور می کند ،متن حدیث می گوید :تا جایی که حتی مورچه پیش خود تصور می کند که چون او دو شاخک دارد پس خدا هم دو شاخک دارد!
و لعل النمل الصغار تتوهم ان للّه زبانيتين!
بعد امام علیه السلام چه سخن شریف و بلندی در توحید و معرفه الله و تنزیه او فرمود ،فرمود : كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إليكم.
یعنی شما هرگاه تصوری از خدا کنید که آنرا با اوهام و عقولتان تصور و تمییز از معانی دیگر می کنید ،آن تصور شما از خدا مصنوع و آفریده ذهن شماست و به شما باز می گردد و منشا آن شمایید.
این تعبیر تنزیهی در باب معرفه الله بما می گوید معرفت ما از ذات واجب الوجود و خالق جهان هستی ،تصوری بالوجه و کلی است نه تصور به کنه ذات ،زیرا ذات نامتناهی چکونه قابل تصور عقول ضعیف ما باشد :
این التراب و رب الارباب.”
سيد مرتضاى گرامى
بسيار زيبا گفتيد. همانطور كه گفتيد مفهوم خدا بطور كامل در تفكر باورمندان و مخلوقات نمى گنجد و هر كس او را در انديشه خود بر اساس ميزان فهم و دنياى خود تصوير سازى مى كند. همانگونه كه مرحوم فيض كاشانى نقل كرده است كه مورچه، خدا را داراى دو شاخك تصور مى كند.
اين سخن درست شما مرا به ياد داستان فيل شناسى در تاريكى مولوى انداخت و استنباط هر كس كه چون قادر به ديدن كل حقيقت نيست، با درك نسبى خود تصويرى ذهنى مى سازد كه ممكنست با حقيقت بسيار متفاوت باشد.
و نيز مولانا در داستان موسى و شبان گفته است كه شبان ساده دل هم خدا را با چاروق و شپش مى ديد و مى خواست شپش هاى خدا را جدا كند و سر خدا را شانه كند و اين تصور او هم ناشى از خودبينى و دنياى ذهنى او بوده است. و مسلم است كه هر تصور از خدا منحصر به همان شخصِ تصور كننده است. (غير ممكنست شبان در تصورش شانه بدست، قصد شانه كردن سر خدايش را كند و ناگاه متوجه شود كه خدايش چون خداى ذهن مورچگان، بجاى مو دو عدد شاخك دارد! )
وقتى موسى شبان را بخاطر اين كوته بينى و قياس به نفس تكفير كرد و به او گفت :
گند كفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
خدا موسى را بشدت عتاب كرد كه چرا بنده ما را از ما جدا كردى:
تو براى وصل كردن آمدى
نى براى فصل كردن آمدى
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم
و در آخر مولانا به زيبايى مى گويد:
نقش می بینی که در آیینه ای است
نقش توست آن نقش آن آیینه نیست
پس مى بينيم كه خداى مولانا اين تفاوتهاى ادراك را به رسميت مى شناسد و همانگونه كه گفتيد ذات نامتناهى نمى تواند قابل تصور عقول ضعيف انسانها باشد.
و البته تا سخن در ايمان شخصى و خلوت انسانهاست اين تصور هاى گوناگون از خدا هيچ ايرادى ندارد.
اكنون كه خدا از خلوت انسانها به عرصه عمومى آمده به چشم مى بينيم كه مثلاً خداى ستار بهشتى با خداى حسين شريعتمدارى و خداى قاضى مقيسه با خداى نورى زاد و خداى سروش با خداى احمدى نژاد چقدر متفاوت است.
حالا اينجا پرسشى پيش مى آيد و آن اينكه اگر دين مانند اكنون در جايگاه حكومت قرار گرفت چگونه مى توان فهميد كدام خدا حق امر ونهى و تعيين تكليف براى بشر دارد؟؟
اگر بگوييد خدايى كه كارشناسان دين يعنى حوزويان از روى كتاب خدا يعنى قران معرفى مى كنند باز هم مى بينيم خداى ايت الله خمينى با خداى آيت الله شريعتمدارى و منتظرى و خداى مصباح با خداى كديور و حتى خداى احمد خاتمى با خداى محمد خاتمى خيلى متفاوتند و به همين اندازه، برداشت اين اشخاص از كلام خدا هم متفاوت است.
سيد مرتضاى گرامى، در يك حكومت دينى تفسير كدام شخص از كلام كدام خدا بايد قوانين حاكم بر جان، مال، ناموس و آبروى انسانها را تعيين كند؟؟
اینجا دو مطلب است که نزد شما خلط شده است ،یک وجه بحث معرفتی و فلسفی و درک ما از ذات واجب الوجود و خالق هستی پس از اثبات وجود او ببرهان عقلی است ،و اینکه اوصاف کمالی ثبوتی او به اقتضای برهان چیست یا اوصاف سلبی یعنی اوصافی که اتصاف به آنها اتصاف بنقص و محدودیت هستی و کمالات هستی است چیست؟ محیط بحث از ذات واجب تعالی و اوصاف ثبوتی و سلبی او بحث فلسفی و برهانی و اقتضائات آن است،مطلبی که من نوشتم ناظر به این وجه بحث بود و اینکه هر قوه ادراکی کمالاتی را که درک میکند یا کمالاتی را که خود واجد است همان را کمال الهی فرض می کند مثل همان مور که شاخک را کمال خویش میداند و از آنجا که خودبین است گمان میکند همان که او کمال خود می پندارد و البته در فضای زیستی او هم کمال اوست ،همان را خدای خالق جهان باید داشته باشد پس خدا بزعم مور مثل او دو شاخک دارد چون مور دو شاخک دارد و شاخک داشتن کمال است! این صغرا و کبرای مور است که در روایت به آن اشاره شده است ،غرض من از اشاره بروایت و محتملا غرض امام علیه السلام از اشاره به این مطلب غرض تنزیهی است ،و آن اینکه همانطور که مقتضای برهان فلسفی است ،ظرف ادراکی ما از درک کنه ذات بیکران الهی و احاطه تام بر او عاجز و ناتوان است و آنچه نتیجه البرهان است ثبوت و تحقق موجود نامتناهی و اوصاف کمالیه نامتناهی او که متحد با ذات است می باشد، و اینکه باصطلاح فلسفی درک ما از خارجیت ذات الهی درک بالوجه است نه بالکنه.در این جهت خدای ایکس و ایگرگ و زد و ….تفاوتی ندارد ،اگر اشتباه معرفتی باشد مربوط می شود به خطای در تطبیق ،کسی بتی را خدا میداند ،دیگری گاوی را خدا میداند و … اینها البته اشتباه است و باید ببرهان دقیق تصحیح شود که مثلا گاو حیوان محدود است و حادث است و توانائی او محدود است و … این اشتباهات وجود دارد و انبیاء نیز از نظر ما آمده اند در یک وجه بشر را اشتباه بیرون آورند و توحید او را تصحیح کنند.
این مقصود اصلی من از اشاره به آن مطلب بود.
وجه دیگر مطلب که شما خلط کردید مربوط می شود به پیام خدای خالق جهان که توسط انبیاء ببشر عرضه می شود ،آری این پیام تفسیر پذیر و قابل اختلاف است اما در همان پیام ها سنجه هایی برای حجیت و تمسک به محتوای پیام ارائه شده است ،در واقع ببیان دیگر شما خلط بین ذات الهی و پیام او از طریق انبیاء کردید ،این مغالطه ای هست که معمولا منکران خدا یا منکران شرایع انبیاء و کثرت گراها به آن مبتلا هستند ،البته ممکن هم هست بخواهند شیطنت کنند و تکثر فهم انسانها از ذات خدا ،نبودن خدا را استنتاج کنند ،یا از کثرت برداشت ها از متن شریعت عدم حجیت شریعت یا نفع آنرا نتیجه بگیرند ،پس خدای خمینی و شریعتمداری و سروش و خاتمی و آنیتا و سید مرتضی و دیگران بر حسب برهان فلسفی خدای واحد است ،در باب شریعت نیز باید به سنجه هایی که خود شریعت برای فهم آن ارائه کرده است توجه کرد.
این کلیت ماجرا ،اما چون معمولا مقصود سکولارها از جمله شما از اینگونه خلط مبحث ها رسیدن ببحث حکومت دینی و نفی آن است فقط اشارتا می گویم که منشور حکومت دینی همان قانون اساسی اوست که مورد رای مردم واقع می شود که در اصول مختلف معیارهایی هم برای اعمال حاکمیت و اجراء قوانین ارائه کرده است ،در اینجا با آن معیارها دیگر جای این نیست که بگوییم نظر ایکس حجت است یا نظر ایگرگ یا زد.
درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
* نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و همچنین مجریان قانون اساسی
* نقد اصل 5 (اصل ولایت فقیه)– قسمت چهارم – ( مهمترین قسمت )
در این قسمت توجه شما را به سخنان آیت اله بهشتی به عنوان سخنگو و نمایندۀ جناح تمامیت خواه و خواهان ولایت فقیه جلب میکنم. خواهش میکنم نه یکبار که چند بار این مطلب را بخوانید و حتماً نظر بدهید. نظرات شما مرا هم تشویق میکند که به این رویه ادامه دهم…
حتی شما جناب نوری زاد خواهش میکنم نظر خود را پس از خواندن این مطلب بفرمایید. چون به عقیدۀ من سخنان آیت اله بهشتی می تواند یکی از مهمترین اسناد ناجوانمردی و خیانت روحانیون تمامیت خواه به مردم ایران باشد.
(من در بعضی جاها و در داخل پرانتز احساس و نقد خود را در جواب سخنان آیت اله بهشتی آورده ام )
* روز 21 شهریور 1358 —> مکان: مجلس خبرگان قانون اساسی
پس از سخنان آقای مراغه ای به عنوان مخالف با اصل ولایت فقیه که در قسمت پیشین به آن اشاره شد، حالا نوبت به یک موافق بود تا برای حاضران در مجلس خبرگان سخنرانی کند؛
… نایب رئیس (بهشتی) : آقای مراغه ای بعنوان مخالف دربارۀ این اصل صحبت کردند.
حالا یک نفر بعنوان موافق بفرماید صحبت کند.
هاشمی نژاد : من پیشنهاد میکنم خود شما که هم نویسنده این متن هستید! و هم از گروه اول، صحبت بفرمائید!.
نایب رئیس (بهشتی) : بسیار خوب، چون من مسئولیت گروهمان را هم برعهده دارم!، با پذیرش نظر دوستان عرایضم را میگویم.
( بهشتی، هم نویسندۀ متن اصل 5 قانون اساسی بوده، هم سرگروه ولایت خواهان بوده و هم بجای آیت اله منتظری ریاست مجلس را به عهده داشته….بفرمایید همه کاره بوده! )
اجازه بدهید پشت تربیون بیایم و چند کلمه ای صحبت کنم.
( در این موقع آقای منتظری ریاست جلسه را بعهده گرفتند و آیت اله بهشتی از جایگاه هیأت رئیسه به محل نطق آمدند و بیانات خود را بدین شرح ایراد کردند، خوب هوای همدیگه رو داشتن و هی جای خودشونو عوض میکردند! )
نایب رئیس (دکتر بهشتی):
» بسم اللّه الرحمن الرحیم
خوشبختانه صحبت آقای مقدم مراغه ای نشان دهندۀ ضرورت یک کار حیاتی بود که همواره این ضرورت را احساس میکرده ایم و آن اینکه وقتی صحبتی از برخی مسائل بمیان میآید، هنوز آن آمادگی لازم و کافی را نداریم که حرف یکدیگر را راحت درک کنیم، یکدیگر را راحت بیابیم و بفهمیم، و چون اینطور است وظیفۀ ماست که بکوشیم مطالبمان را آرام و آسان در جوی که هیچگاه احساس پیشداوری آور بمیان نیاورد، با هم بیان کنیم.
من هم میکوشم که این جهت را تا پایان رعایت کنم تا آقای مراغه ای و همۀ نمایندگانی که همچون ایشان اینطور می اندیشند، با آرامش و بدون پیشداوری بدقت به این مسئله گوش دهند شاید مشکلمان همین جا حل شود.
آقای مراغه ای، صحیح میگوئید که اسلام هیچگونه نیازی به قانون اساسی ندارد، بله نظر شما قابل قبول است، ولی آنچه ما کردیم این نبود و آنچه ما میکنیم این نیست، آنچه ما میکنیم اینست که قانون اساسی یک ملت و جامعه مسلمان، قانون اساسی یک انقلاب اسلامی، قانون اساسی یک چنین جامعه و چنین انقلابی بدان چیزی نیاز دارد که متکی بمعارف اسلامی باشد، این را که دیگر نمیشود درباره اش تردید کرد، میشود؟ ما اگر از اول تا اینجا کوشیده ایم که مبانی اسلامی را در قانون اساسی بیاوریم بلحاظ نیاز آنطرف است، بلحاظ نیاز اینطرف است.
آیا هیچ وجدان سالمی میتواند این را نفی کند یا حتی در آن تردید کند؟! نکته دیگر، گفتید که اگر ما اینجا یک اصلی را که نبوده بیاوریم و یا اصلی را تغییر دهیم، دیگر مجلس خبرگان نیست، شاید مطلب عکس باشد اگر تجمع اینهمه خبرگان چیزی لازم را بر محتوای قانون اساسی نیفزاید و اصلاح نکند، آنوقت مجلس خبرگان نیست چون قانون اساسی قبلی درست است که از دید خبره ها گذشته است ولی به شما بگویم بیش از هر کس من در جریان آن هستم هیچگاه در چنین مجمعی و یا یک چنین مرکزی و یا یک چنین فرصتی و دقتی، فرصت نبود که مورد بررسی نهائی قرار بگیرد.( بله کاملاً درست میفرمایند هیچگاه در جمعی که 80 درصد آن ولایت خواهان مواجب بگیر رهبر باشند مطرح نشده بود ) زحماتی کشیده شده در خور تقدیر فراوان که در مصاحبه های قبلی از آن تقدیر هم شد اما اگر این بدان معنی باشد که کاری که انجام شده دیگر تمام است، آیا این تشریفات برای چه بود؟ دیگر اینکه تشکیل این جلسه برای چه بود؟ این مجلس با مجلس مؤسسان فرقی ندارد! بنده خودم این را در یک سخن تلویزیونی اعلام کردم که آقا این همان مجلس مؤسسان است!
( توجه کنید که یک آیت اله تحصیل کرده و آشنا به علوم نظریِ روز این جملات را می گوید که هیچ تفاوتی بین مجلس خبرگان و مؤسسان نیست! به احتمال غریب به یقین به او وعده های زیادی از جانب آیت اله خمینی داده شده بود، همسنگ مقام والایش، وگرنه هیچ انسانی خود را اینگونه مفت نمی فروشد. در ادامه استدلالهای این آیت اله را بخوانید )
شما وقتی میبینید مجلس با هفتادو چند نفر تشکیل میشود و اینقدر طول میکشد، اگر با سیصد نفر، ششصد نفر تشکیل میشد چقدر طول میکشید! همان مسئله ای پیش میآمد که ما پیش بینی میکردیم.
مجلس هفتاد نفر یا هفتصد نفر باشد، فرقی ندارد، چون منتخبین مردم هستند ( البته ممکن بود دیگر شما و دارودستۀ شما در اکثریت نباشید) منتها گفتیم برای اینکه سنت این بوده که نمایندگان مجلس مؤسسان یا دو برابر نمایندگان مجلس شورا یا حداقل به اندازۀ آنها باشد ولی ما میبینیم که چنین شرایطی را نداریم چون ما بدنبال کار این مجلس نتیجه را به آراء عمومی میگذاریم و آنروز هم عرض کردم که شش میخه اش کرده ایم ولی نقش این مجلس را این حرفها عوض نمیکند. این مجلس برای همین است که بیایند بنشینند تبادل نظر کنند. شما خودتان ناظر هستید که چگونه در جلسات بحثها اوج میگیرد، این نشانۀ اینست که مطالب گفته میشود و باید گفته شود.
صحبت به اینجا که رسید آیت اله موسوی اردبیلی پرسید : فرمودید سنت، این سنت در کجا است؟
آیت اله بهشتی : سنت مجلس مؤسسان در دنیا را عرض کردم!
آیت اله موسوی اردبیلی : تعداد معینی در هیچ جای دنیا ندارد.
آیت اله بهشتی : معمولا اینطور بوده! و اما برویم سراغ مطلب اصلی، مطلب اصلی اینست که آیا اصل پنجم هیچ کلمه یا جمله اش با آن عوارضی که آقای مراغه ای و بسیاری از افراد دیگر برای آن میشمارند، ارتباط دارد؟ آیا اصل پنجم میخواهد بیاید نقش آراء عمومی را انکار کند؟ آیا اصل پنجم میخواهد بیاید آزادیها را از بین ببرد؟ آیا اصل پنجم میخواهد بیاید حکومت را در اختیار قشر معینی و طبقه معینی قرار بدهد؟ مثلا میخواهد بگوید از این پس نخست وزیر و رئیس جمهور و وزراء همه باید روحانی و معمم باشند؟ هرگز، من میخواهم این اصل را ببینید، کجای این اصل این معنی را میدهد؟
در اینجا آیت اله مکارم شیرازی توضیح میخواهد: ولایت فقیه راکاملا تفسیر کنید تا ابهامشان رفع شود
آیت اله بهشتی: بنا دارم و این کار را میکنم.
شما آقای مراغه ای که بعنوان مخالف صحبت کردید، خواهش میکنم به توضیحات توجه بفرمائید و امیدوارم که خودتان در همین جلسه بیائید بگوئید که آنچه بوده سوء تفاهمی بیشتر نبوده است!
ببینید اصل پنجم را میخوانم، آنچه که پیشنهاد شده است اینست «در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت…
» یعنی مرکز ثقل حکومت و رهبری «…
برعهده فقیه…
» فقیه یعنی چه؟ یعنی اسلام شناس، مطلع، ورزیده، متخصص.
فقیه یک واژۀ عربی است یعنی دانا و شناساننده و در این معنای خاصی که ماها بکار میبریم، یعنی دانای اسلام، اسلام دان، البته در اصطلاح اخص بکار میرود و به کسی که در دانستن علم احکام دین و استخراج آن از مبانی و ادلهاش در حد تخصص و اجتهاد و صاحب نظری باشد، گفته میشود.
یعنی کسی که بتواند احکام و قوانین و تعالیم اسلام را از کتاب و سنت بصورت یک صاحبنظر بفهمد.
این میشود فقیه «…
برعهده فقیه عادل…
» یعنی فقیهی که اعمالش، اخلاقش، رفتارش در همۀ شئون با عدل اسلامی! که عبارت است از عمل به تمام فرائض و واجبات و پرهیز و اجتناب و دوری از همه محرمات، هماهنگ باشد و نشان یک چنین اعتدال در رفتار او باشد.
«باتقوا» خدا ترس کسی است که یاد خدا همیشه در دلش زنده باشد و او را کمترین تخلفی از راه خدا نگران کند، همیشه بیدار، «آگاه به زمان» بفهمد در چه زمانی زندگی میکند و بداند نیازهای خودش و جامعه اسلامی اش و امت اسلامی اش در این زمان چیست.
«شجاع» که این در همان باتقوا و با ایمان مستتر است، ولی ما این را تصریح کردیم که کاملتر بیان شده باشد، شجاع و نترس باشد.
«مدیر» یعنی دورنگری و آینده نگری داشته باشد.
ما گفتیم که مرکز ثقل حکومت جامعه و رهبری جامعه یک چنین فردی است و گفتیم که این فرد چگونه این مرکز ثقل بودن را بدست میآورد و گفتیم «که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند» یعنی کسی نمیتواند تحت عنوان فقیه عادل، با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر، مدبر خودش را بر مردم تحمیل کند! ( همان کاری که آیت اله خمینی کرد ) این مردم هستند که باید او را با این صفات به رهبری شناخته باشند و پذیرفته باشند و بعد نوشته ایم « و در صورتی که یک فرد چنین اکثریتی نداشته باشد » یعنی سه نفر یا چهار نفر از فقهاء هستند که همطراز هستند و تقریباً همۀ شان فقیه هستند، عادل هستند، باتقوا هستند، آگاه به زمان هستند، یک نفر را انتخاب کنند آنوقت شورائی مرکب از فقهای واجد شرایط بالا عهده دار آن میگردند» یعنی عهده دار این ولایت امر و امامت امت میشوند و بعد هم قید شده است که «طرز تشکیل شورا و تعیین افراد آنرا قانون معین میکند». ( و دیدیم که نه خبری از انتخاب مردم بود، نه خبری از شورای رهبری بود و نه خبری از انتخاب قانونی ) این توضیحی بود که صرفاً در مورد خود اصل دادم.
حالا یک توضیحی هم بر مبنای این اصل میدهم که این اصل چرا آمده است و چرا ما در قانون اساسی پیشنهاد کردیم که مرکزیت ثقل رهبری و ادارۀ امور باید یک چنین فرد یا گروهی باشد.
برای اینکه ما میخواهیم نظامی اجتماعی اسلامی در آینده داشته باشیم برادر، خواهر، تو که انقلاب کرده ای، تو که فداکاری کردی، تو که فرزند و شوهر و برادر و خواهر و همسرت را قربانی کردی، تو که زندان رفتی و زجر کشیدی، تو که تبعید شدی، تو که در تنگنا بسر بردی، تو که از شر پلیس مزدور استبداد و استعمار حتی یک شب در خانه ات امنیت نداشتی و هر شب آماده بودی که فردا یا همان شب در خانه نباشی، از تو میپرسم، مجلس خبرگان از تو میپرسد، همه این رنجها و شکنجه ها را تحمل کردی که چه بدست بیاوری؟ تو خود گفتی، با فریاد گفتی استقلال، آزادی، حکومت اسلامی بعد که شکل حکومت از طرف رهبری و جامعه و کسانی که تو به آنها اعتقاد داشتی مشخص شد، جمهوری اسلامی و شرایط هم معین شد، تو قانع نبودی که فقط شکلش مشخص شود، باز فریاد برکشیدی استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی یعنی تو به استقلال و آزادی بسنده نکردی، اگر آرمان این انقلاب فقط استقلال و آزادی بود، جای این بحث بود که آیا این اصل اینجا ضرورت دارد یا نه. ( در اینجاست که با توجه به گفته های ایشان میشود نتیجه گرفت که وقتی تنور انقلاب ملی مردمی داغ شد این جماعت آخوند و آیت اله با برنامه ریزی قبلی شروع به شکل دادن به شعارها کردند تا به روز موعود و فرصت طلایی بدست آمده برسند و به هدف هزاران سالۀ خود جامۀ عمل بپوشانند، دیگر کنار حاکمان و شاهان بودن برای آنها کافی بود و با توجه به کسب تجربه در طول تاریخ دیگر زمان آن رسیده بود که خودشان حاکم مطلق شوند )
تازه جای بحث بود که ضرورت نداشته باشد چون بنده را عقیده بر این است که اگر میگفتند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی ما فرضمان بر این است ( گروه ایشان فرض کردند ) که اگر قرار است که نظام آیندۀ ما جمهوری اسلامی باشد، در این صورت باید این نظام، رهبری و مرکز ثقل اداره اش بر دوش کسی یا کسانی باشد که چه از نظر آگاهی به اسلام و چه از نظر التزام و مقید بودن بوظایف یک مسلمان، در تمام وظایف فردی، سیاسی، خانوادگی، اجتماعی الگو و نمونه باشد.
بنده و دوستان در این مورد نکته ای را رویش تکیه داریم و آن اینست که در جمهوری اسلامی که اگر فردا نتوانیم به آن برسیم، انشاءاله چند ماه و چند سال بعد از فردا به آن برسیم، بنده عرضم این است ای ملت عزیز و انقلابی و مسلمان ایران، اگر میخواهی به سمت جمهوری اسلامی و نظام اسلامی جلو بروی باید آن دورنمائی که در برابرت از نظام جمهوری اسلامی و نظام اسلامی ترسیم میشود، خوب بنگری! ( کدام دورنما؟! مگر چندبار در ایران نظام جمهوری اسلامی بوده که مردم بدانند چه خاکی بر سرشان بریزند تا ریش و قیچی را به دست شما سالکان، عارفان و آیات الهی! بر روی زمین ندهند که به کمتر از همه چیز قانع نشدید و قدرت طلبی شما را پایانی نبود )
در آن دورنما در آن آینده باید رئیس جمهورت، نخست وزیرت، وزرایت، استاندارت، چهره های برجسته مدیریت جامعه ات کسانی باشند که از نظر آگاهی و از نظر عمل برای تو، امام و الگو و نمونه باشند.
در آن جامعه است که به بقاء و رشد اسلام میتوان امیدوار بود.
ما حالا آمدیم در قانون اساسی برای اینکه نقطۀ شروعی برای آینده باشد، آیندۀ درخشان پاک الهی و اسلامی!، شرایطی را برای رهبری یعنی آنجا که همه تصدّیها و مسئولیتها از او باید سرچشمه بگیرد، بعنوان حداقل شرایط گفتیم. ( آیندۀ درخشان پاک الهی و اسلامی!… تازه چپاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی حداقل شرایط است!…من نمیدانم حداکثر چه میشد؟ اگر کسی میداند بگوید. )
من اجازه میخواهم که این مسئله را بار دیگر برای ملت ایران مطرح کنم.
ای ملت مسلمان میتوانی به اندازۀ علاقه ای که به چنین مبنا و پایه ای دارای شروع کنی و نظرت را به هر راهی که میدانی، اعلام کنی.( البته مردم نظر دادند ولی شما آنها را لیبرال، التقاطی، کمونیست و … خواندید و گوش شنوا و چشم بینایی نداشتید و مهمتر از همه وجدان انسانی بود که بویی از آن نبرده بودید…آیت اله بهشتی که چندین سال در کشور آلمان بوده و دنیا دیده بود شد نمایندۀ گروه تمامیت خواه و ولایت خواه و نه نه یک آیت الهی که از شهر قم خارج نشده. مردم ایران این بلا که بر سر ما نازل شد نتیجۀ اعتماد ما به روحانیون دنیا دیده ای مانند آیت اله بهشتی بود و ما چه ساده لوح بودیم )
در مساجد، در جراید، بوسیلۀ رادیو و تلویزیون، آیا ملت مسلمان انقلابی ایران، آیا تحصیل کرده های انقلابی مسلمان ما اجازه میدهند که ما این اصل را از قانون اساسی برداریم؟ ( اولین گروهی که به خاک و خون کشیدید همین تحصیل کرده ها بودند ) آقای مراغه ای آیا شما این جزوه ای را که ادارۀ دبیرخانه در طول چندماه از چهارهزار نظریه و پیشنهاد مردم و آنچه که در روزنامه ها منتشر شده است، تهیه کرده است فرصت کرده اید مطالعه کنید؟ مطالعه بفرمائید. ( چهار هزار نظریه و پیشنهاد که دبیرخانۀ مجلس آیت اله ها جمع کرده…حتماً همه هم تحصیل کرده بودند البته نه در دانشگاهها بلکه در حوزه های علمیه!)
ببینید وقتی این اصول مطرح شده است نظرات رسیده ای که اینجا دوستان استخراج کرده اند، عموماً تکیه بر این دارد که چرا این اصل را در قانون اساسی نگذاشته اند. ( ای بر … دروغگو صلوات! )
خوب، مجلس خبرگان کارش این بود که نظرات را مطالعه کند و آن پیش نویس را تکمیل کند و ما اینکار را کردیم. من بیشتر از آنچه باید صحبت کنم، صحبت کردم عذر میخواهم باید آقای منتظری که حالا مسئول جلسه هستند به من اخطار میکردند! ( آقا تازه یادش افتاده که زیاده گویی کرده…حالا رئیس نمایشی جلسه هم احتمالاً یا چرت میزده و یا مفتون دروغ ها و بیان شیوای هم گروهی خود بوده و یا پیش خود میگفته آن چهار هزار پیشنهاد تا حالا کجا بود و من چرا از آن بی خبرم! )
دوستان یادداشت داده اند که مختصری پیرامون آنچه دربارۀ ضرورت جامعه و نظامهای ایدئولوژیک در داخل گروهها عرض کرده ام، اینجا گفته شود، اگر مقررات جلسه به من ده دقیقه اجازه بدهد، میتوانم این بحث را بکنم والا باید بعرضم خاتمه بدهم. ( پر رویی و قباهت هم حدی دارد. خود میداند پرگویی کرده و حقی را ضایع کرده ولی دوباره میخواهد ادامه دهد! )
نمایندگان: بفرمائید صحبت کنید. ( خوب اکثریت در تسخیر آیات عظام هم جناحی بوده )
رئیس (منتظری) : ادامه بدهید.
نایب رئیس (بهشتی) : ملاحظه بفرمائید، جامعه ها و نظامهای اجتماعی دو گونه هستند، یکی جامعه ها و نظامهای اجتماعی که فقط بر یک اصل متکی هستند و آن اصل عبارت است از آراء مردم بدون هیچ قید و شرط که معمولا به اینها گفته میشود جامعه های دموکراتیک یا لیبرال، یعنی از نظر اهمیتی که به آزادی میدهند و دموکراتیک یعنی از نظر اهمیتی که به دمو یعنی توده و عامه مردم میدهند، حکومت عامه مردم در این جامعه ها همینطور که بنظر آقای مراغه ای و دیگران رسیده، حکومت یک مبنا بیشتر ندارد و آن آراء مردم است، حالا اگر در یک مقطع زمانی اکثریت مردم بسمت فساد گرایش پیدا کردند! و یا گرایش داده شدند و در این زمان، حکومت بخواهد تصمیماتی برای جامعه بگیرد، بخاطر احترام به آراء عمومی، حکومت و رهبران ناچارند آنطوری که مردم و اکثریت را خوش آید، قانون بگذارند.( ببینید می خواهد از کجا به کجا برسد. خواهش میکنم به گفته های او دقت کنید)
اول بفهمیم آیا ما اصلاً در دنیا یک چنین جامعه ای داریم یا نه؟ کشورهای آمریکا و انگلیس و اروپای غربی مدعی بودند که آنها کشورهای دموکرات و آزاد و حکومت عامه هستند ولی منتقدان آمدند گفتند نه آقا، کلاه سر مردم میگذاشتند، مردم فکر میکردند که آزادند والا یک طبقه خاص سرمایه دار یا فئودال با ریسمانهای نامرئی با سیستم راداری نامرئی میآید و خواست این مردم را در جهت منافع خودش به هر سو میبرد و با انحصاری کردن وسائل تبلیغاتی، روزنامه و رادیو تلویزیون در عصر جدید این معنی بیشتر مورد تأیید قرار گرفته است، بطوریکه جامعه های سوسیالیستی معتقدند که جوامع غربی دموکراتیک نیستند.
( ای بنازم به این استدلال…دقیقاً شما آخوندها و آیت اله ها هم پا جای پای سرمایه داران گذاشتید و با چنگ زدن به ریسمان الهی! سوار بر گردۀ مردم ایران شدید )
آلمان وقتی به دو بخش تقسیم شد، آلمان شرقی گفت، آلمان سوسیالیست دموکراتیک من هستم.
این بحث را ما کاری نداریم.
اگر یک چنین جامعه هائی در دنیا وجود داشته باشد، این جامعه ها مدعی آن هستند که مبنای کارشان رأی مردم است، هر چه مردم گفتند و خواستند بظاهر دولت که نوکر ملت هست انجام میدهد.
به اصطلاح ایدئولوژیک نیستند و حکومتشان چهارچوب ایدئولوژیک ندارد.
جامعه های غیر مکتبی، آزاد از مکتب هستند و فقط همین یک اصل را قبول دارند، اصل حکومت با آراء، اما جامعه های دیگر هستند ایدئولوژیک یا مکتبی، یعنی جامعه هائی که مردم آن جامعه قبل از هر چیز مکتبی را انتخاب کرده اند و بمحض اینکه مکتبشان را انتخاب کردند، در حقیقت اعلام کردند که از این ببعد باید همه چیز ما در چهارچوب این مکتب باشد. انتخاب مکتب آزادانه صورت گرفته و با آزادی کامل، مکتب و مرام را انتخاب کرده اند، ولی با این انتخاب اولشان، انتخابهای بعدی را در چهارچوب مکتب محدود کرده اند.
به این جامعه ها میگویند جامعه های ایدئولوژیک یا نظامها و جامعه های مکتبی.
( من به نوبۀ خودم میگویم غلط کردم … من به تو و دیگر روحانیون اعتماد کردم و باورم این بود که هرکسی ممکن است به مردم خیانت کند، ولی از روحانیون چنین کاری بر نمی آید …ولی چه ساده لوح بودم و خام …نمیدانستم که شما می خواهید حکومت استبداد دینی و ایدئولوژیک راه بیندازید و حتی به سوراخ سمبه های زندگی شخصی هم میخواهید سرک بکشید و چون تجربه داشتید و زمان را مناسب دیدید….آخه بیشتر مردم اونموقع آیت اله خمینی رو به مانند یک قدیس می پرستیدند… دیدین تا تنور داغه بهترین فرصته که این نون ولایت فقیه رو بچسبونین به تنور داغ انقلاب مردمی و ملی و شش میخه اش کنید و قانونی! تا هر معترضی رو به راحتی حذف کنید! )
جمهوری اسلامی یک نظام مکتبی است، فرق دارد با جمهوری دموکراتیک.
آن چیزی که آقای مقدم مراغه ای و افراد دیگر در این زمینه پیشنهاد میکنند، برای جمهوری دموکراتیک بدون قید اسلام بسیار بجاست
مراغه ای : بنده چنین عرض نکردم
بهشتی : عرض کردم مطلبی که میفرمائید ما تمام اختیار را بدون هیچ قیدی به آراء عامه بدهیم و نگذاریم هر قیدی در خارج قانون بوجود بیاید.
این متناسب با قانون اساسی و نظام مکتبی نیست و چون ملت ما در طول انقلاب و در رفراندوم اول انتخاب خودش را کرد، گفت جمهوری اسلامی، با این انتخاب چهارچوب نظام حکومتی بعدی را خودش معین کرده و در این اصل و اصول دیگر این قانون اساسی که میگوئیم بر طبق ضوابط و احکام اسلام، در چهارچوب قواعد اسلام برعهده یک رهبر اسلام و یک رهبر آگاه و اسلام شناس و فقیه، همه بخاطر آن انتخاب اول ملت ماست.
در جامعه های مکتبی در همه جای دنیا مقیّد هستند که حکومتشان بر پایه مکتب باشد. ( دقت کنید یکی نبود در آن مجلس از ایشان بپرسد در دنیا چند نمونه جامعۀ مکتبی بوده و از ایشان بخواهد مثال بزند! ولی او زرنگتر از این حرفها بود سریع از جامعۀ اسلامی رفت به جامعۀ ضد خدایی مکتبی، بخوانید… )
اجازه بفرمائید ما از جامعه اسلام برویم به جامعۀ دیگر.
جامعه مارکسیستی هم یک جامعه مکتبی است، سؤال میکنم آیا در قانون اساسی جامعه های مارکسیستی مثل شوروی، مثل چین، مثل جاهای دیگر، مکرر همه چیز را مقیّد نمیکنند به اینکه در انطباق با اصول مارکسیست یا مارکسیست لنینیسم و مائوئیسم و امثال اینها باشد؟ اینجا در حضور آقایان و خواهرمان ( همان خانم گرجی که تنها نمایندۀ زن بود و بارها مورد تحقیر و توهین بسیاری از همین روحانیون هم جناحی خود قرار گرفت )
ترجمۀ فارسی قانون اساسی شوروی، چین، بلغارستان را آوردند و در اختیارتان گذاشتند.
ملاحظه کردید که در این قانونهای اساسی در موارد متعدد حکومت را فقط به چهارچوب مکتب مارکسیسم و لنینیسم و مائوئیسم مقیّد میکنند.
( پس بر ما ایرانیان مشخص شد که اصل ولایت فقیه از کجا نشأت گرفته و سرچشمۀ این اصل در کشورهای مکتبی و کمونیست بود و آیت اله ها با خواندن قانون اساسی نظامهای توتالیتر تمامیت خواه مستبد و دیکتاتور شورایی در کشورهای بلوک شرق و الگو قرار دادن آن تصمیم گرفتند ورژن اسلامی آن را در ایران راه اندازی کنند…فقط جای واژه ها را تغییر دادند و البته از شورا هم دیگر خبری نبود چون آنرا هم برای مردم ایران زیادی می دانستند!)
حتی در قانون اساسی شوروی، در همان اوایلش حکومت را مقیّد میکند که حکومت باید در دست حزب مارکسیست کارگری باشد، یعنی نمیتوانند آزادانه بگذارند که هر چه شد، بشود چون جامعه مکتبی است!
بنابراین بینندگان و شنوندگان عزیز توجه کنند آنچه ما اینجا در رابطه با اسلام از اول تا حالا آوردیم و بعد هم هر جا لازم باشد میاوریم، همان چیزی است که هر جامعۀ مکتبی در دنیا ناچار است رعایت کند! ( دقت کنید می گوید ناچار است رعایت کند!) ، چه، قانونش باید بر پایه و در چهارچوب مکتب باشد و نمیتواند آن را بر آراء عمومی بدون هیچ قید و بند واگذار کند و باز هم تکرار میکنم، قصه، قصّۀ مکتب و حاملان اندیشۀ مکتب و عاملان به مکتب است. ( قصه، قصۀ مکتب اسلامی است!…ببینید این آیت اله روشنفکر دیگر بالی منبر بسته به فراخور زمان خود دیگر به حکومت امام علی و عهد ما قبل تاریخ گریز نمیزند و برای اینکه منظور خود را برساند حکومت مکتبی اسلامی را نوع دیگری از حکومت مکتبی کمونیست و مارکسیست معرفی میکند! البته با این تفاوت که مخالف مکتب کمونیست دیگر ضد خدا نیست چون خود مکتب کمونیست مکتبی ضد خداست ولی مخالف مکتب اسلامی و ولی فقیه دشمن خداست، چون ولی فقیه نمایندۀ خدا بر روی زمین است!)
قصه، قصۀ لباس نیست. ( بله حق با شماست. قصه ، قصۀ لباس نیست که بخواهیم تعویضش کنیم یا اینکه لباس فرم استالینی تبدیل به لباس روحانیت شود…البته ناگفته نماند که شباهتهای زیادی بین هر دو لباس هست. ولی هدف چیز دیگریست… به زنجیر کشیدن روح و تن مردم ایران هدف است و جلوگیری از رشد و بلوغ فکری مردم ایران تا ابد!. اسارت مادام العمر مردم ایران هدف است! )
باز برای اینکه روی این مطلب میدانم ملت ما حساسیت دارد، اجازه بدهید قبل از رأی گیری این سؤال را از مجلس که اکثریت آنها در لباس روحانیت و چهره های برجسته هستند بکنم که آیا در این اصل نظر شما به لباس است؟ ( یعنی خودشان را واقعاً نمایندۀ مردم میدانستند، حالا خوب است اعتراف میکند که اکثریت آخوند و آیت اله هستند…پس بجای پرسش مستقیم از مردم و خواستن نظر مردم و یک هفته مهلت دادن به مردم برای اینکه بدانند مکتب یعنی مکتب کمونیست که فقط “رفیق” تبدیل به “برادر” شده، به پرسش از آیت اله ها اکتفا میکند! نامردی و خیانت تا چه حد! )
نمایندگان : نه…. چه کس گفته به لباس، این تهمت است.
مسئله، مسئلۀ مکتب است، مسئله، مسئله اسلام است، مسئله، مسئلۀ تقیّد فکری و عملی به اسلام است. والسلام.
( بله جناب آیت اله بهشتی…مسئله، مسئلۀ خیانت شما روحانیون به اعتماد مردم است.)
این عرض بنده بود، امیدوارم توضیحاتی که عرض شد قبل از هر چیز توانسته باشد آقای مراغه ای و دوستان دیگری مثل ایشان را روشن کرده باشد و گمان میکنم مطلب بصورتی که در پایان عرایضم با تأیید آقایان با صراحت گفته شد، دیگر برای همه مورد قبول باشد ان شاءاله!
طاهری: چون شما از فرصت بیشتری استفاده کردید، اجازه بدهید از مخالفین نیز بیایند صحبت کنند.
رئیس (منتظری) : یک نفر موافق و یک نفر مخالف صحبت کردند و قرارهم این بود.
سبحانی : بنده وقت گرفته ام، اجازه بدهید صحبت کنم. البته همه ما موافقیم، ولی اجازه بفرمائید صحبت کنم.ما با متنی که خود جنابعالی تنظیم کرده اید موافقیم ولی این متن قیودی دارد که از نظر فقهی دلیلی بر آن نیست.
در این هنگام بهشتی مجدداً ریاست جلسه را برعهده گرفتند!
نایب رئیس (بهشتی) : بنده کماکان با اجازۀ دوستان باز مسئولیت ادارۀ جلسه را بعهده گرفتم.
آیا موافقید که این بحث در این جلسه بعد از اینکه مدتها توضیحاتی داده شد، تکرار شود؟
نمایندگان : خیر
اگر موافق نیستید، میدانم که این مطلب اینجا گفته شد که آیا این قیود دلیل دارد یا ندارد، در جلسه باید سعی شود تکرار نشود، البته من حرفی ندارم مخصوصاً امروز که ناچار شدم وقتم را تمدید کنم و از این نظر زبانم کند است.
بنابراین آقای سبحانی اجازه بفرمائید بحث ادامه پیدا نکند.!
اگر دوستانی که نوبت گرفته اند پس از اینکه جنابعالی صحبت کردید آنها هم از نوبتشان صرفنظر کنند، حرفی نیست چون ما گفتیم یک مخالف و یک موافق میتوانند صحبت کنند.
بمحض اینکه شما بخواهید صحبت کنید، باید یکنفر دیگر هم صحبت کند.
پس اجازه بدهید رأی بگیریم به اینکه آیا توضیحات کافی است یا نه، توجه بفرمائید ما برطبق آئین نامه موظف هستیم فقط بیک موافق و یک مخالف اجازه صحبت بدهیم. ( کدام آیین نامه؟ )
اینطور نیست که هر کس بیاید اینجا صحبت کند!
شما خودتان با تصویب آئین نامه محدود کردید که یک موافق و یک مخالف بر طبق آئین نامه صحبت کنند والا باید تا یکسال دیگر مجلس داشته باشیم. ( و این دقیقاً تفاوت بین مجلس خبرگان پر شتاب و مجلس مؤسسان کند رفتار است، مجلس خبرگان برای تدوین نهایی پیش نویس قانون بود و نه برای آوردن اصل جدید و قانون گذاری. کار مجلس مؤسسان ولی نوشتن اصول قانون اساسی ست که به حداقل یکسال زمان نیاز دارد و نه اینکه شما تمامیت خواهان بخواهید یک روزه سر و ته یکی از مهمترین و اساسی ترین اصلهای جدید الورود به پیش نویس را هم بیاورید) تشخیص اینکه مطلب روشن شده یا نه با خود جلسه است.
برطبق آئین نامه یک موافق و یک مخالف صحبت کرده اند اگر بخواهیم ادامه پیدا کند، باید با تشخیص مسئول جلسه باشد یا با تشخیص خود جلسه باشد و عرض کردم چون امروز خودم صحبت کردم و برای اینکه در خودم احساس مسئولیت کرده باشم اگر اکثریت نصف بعلاوه یک نمایندگان با ادامه مذاکرات موافقت کنند باز اجازه میدهیم! یک موافق و یک مخالف دیگر صحبت کنند، ولی اگر اکثریت مجلس با پیشنهاد کفایت مذاکرات که الان رسیده و آقای باهنر هم پیشنهاد کرده اند ( به به گل بود و به سبزه آراسته شد، جناب باهنر هم بعله! او هم از آن روحانیون به اصطلاح روشنفکر و خوش بیان بود و عجب شباهتی بین این دو نفر بود… روحانیون روشنفکر به جای حمایت از خواستۀ مردم و جمهوریت چه ناباورانه به سمت مکتب الحادی و کمونیست اسلامی کشیده شدند و بدعت گزارانی شدند در دین و خیانت کارانی به آرمان و اهداف مردم )
هاشمی نژاد : توضیح بدهید که دربارۀ این اصل ساعتها صحبت شده است، همۀ آقایان هم بوده اند.
( پشت درای بسته … و بدون اینکه مردم از آنچه گفته شده اطلاع داشته باشند! )
نایب رئیس (بهشتی) : توضیح میدهیم.
نوربخش : ده دقیقه ای که شما صحبت کردید اجازه بدهید مخالفین هم ده دقیقه صحبت کنند.
نایب رئیس (بهشتی): من برای آگاهی همه حاضران و ملت ایران این را به اطلاع میرسانم که این اصل چون احتیاج به بحث سمینارگونه داشت که خیلی بیشتر از ظرفیت مجالس قان گذاری است!، گروه اول که مسئول و تهیه کنندۀ این بخش از قانون اساسی بود، در مورد فصل اول و مقدمه قانون اساسی، وظیفۀ خود دانست که بجای این رویه که یک نفر از گروه به گروههای دیگر میرفت و مطالب را توضیح میداد، برای تکمیل آن از همۀ گروهها دعوت کند که در یک جلسه مشترک کمیسیونها و گروهها، همانند یک سمینار آزاد بنشینند و صحبت کنند و این جلسات با حضور اکثریت نمایندگان سه روز تمام تشکیل شد و ملت ما بدانند که در این سه روز در حدود یازده ساعت بحث شده البته غیر از بحثی که نمایندگان گروه اول در گروهها رفتند و بحث کردند،( آخه تو که دم از نمایندگی مردم میزنی چرا مردم را در جریان این مباحث نگذاشتی!؟… نمیدانم در وصف عملکرد تو چه گویم که برایش نمیتوانم کلمه ای انتخاب کنم. به احترام جناب نوری زاد فقط میگویم … شیّاد و شارلاتان ) بنابراین جا دارد پیشنهاد کفایت مذاکرات را به رأی بگذاریم، اگر این پیشنهاد تصویب شد دیگر مذاکرهای نیست ولی اگر این پیشنهاد تصویب نشد، آنوقت باز با یک موافق و یک مخالف بحثمان را ادامه میدهیم.
اشراقی : با اصلش موافقیم ولی این قیود باید بسمع ملت ایران برسد.
میرمرادزهی: از نظر من مخالفی صحبت نکرده آقای مراغه ای اگر صحبت کردند در واقع با محتوا موافق بودند ولی من در کل محتوا کاملاً مخالفم، اجازه بدهید صحبت کنم.
حجتی کرمانی : تذکری بدهم و آن این است که این صحبت هائی که در کمیسیونها شده خیلی پر محتوا و سازنده بوده و همه گروههای موافق و مخالف هم صحبت کرده اند ولی چون مردم ما اطلاع ندارند!( دیدید…من که عرض کردم )، همان ابهاماتی که برای مخالفین در جلسه وجود داشته برای ملت هم در خارج از مجلس وجود دارد.
بنابراین لازم بود که این مذاکرات در اختیار مردم گذاشته شود تا مردم مطلع بشوند و چون آن مذاکرات به اطلاع مردم نرسیده، این نگرانی در بین مردم ما وجود خواهد داشت.
نایب رئیس (بهشتی) : البته به تشخیص شما! ( خونم به جوش آمد و میگذارم به عهدۀ خوانندگان مطلب که به این رفتار بهشتی چه نامی میگذارند…)
رشیدیان : مگر مردم نگرانند که فقیه یا مرجعی رهبر آنها باشد؟!
حجتی کرمانی : عده ای بدون شک نگران هستند و من پیشنهادم این است که مذاکرات موافق و مخالف برای دیگران که خارج از مجلس هستند و احساس نگرانی میکنند، ادامه پیدا کند.
نایب رئیس (بهشتی) : ملت ایران و رهبر عالیقدرمان با نظر شما مخالف هستند! و ایشان پریروز اظهار میداشتند با این روشی که در نظر گرفته اید، چگونه میتوانید جلو بروید بنابراین ما نمیتوانیم اینکار را ادامه بدهیم! ( ای که روحت تا قیام قیامت در /////////////// معلق باشه و بلا تکلیف باشی. )
حجتی کرمانی : چون عده ای از مردم سمپاشی میکنند، باید روشن شود. ( این بندۀ خدا هم میخواد از هر دری وارد بشه ولی نمیتونه! اونا خیلی زرگتر از این حرفان! )
مهندس سحابی: این اصل، یک اصل بسیار اصولی و اساسی است و انقلابی در جامعه ایران ایجاد خواهد کرد، بنابراین نگذارید که این اصل سرسری بگذرد.
در جلسات خصوصی بنده بعنوان مخالف فقط ده دقیقه توانستم صحبت کنم، در حالیکه دهها مطلب دیگر داشتم که فرصت نشد و در حدود بیست نفر و شاید سی نفر در دنباله حرفهای من جواب دادند و باز جواب داشت ولی به هیچکدام نوبت نرسید.
بنابراین روی این اصل بقدر کافی در این مجلس خبرگان توضیح داده نشده شما اگر بخواهید با یک قیام و قعود مسأله را تمام بکنید، این در نظر ملت ایران مسئله ای است که ایجاد مسائل و مشکلات خواهد کرد و خود جنابعالی اینجا مطالبی فرمودید که این مطالب در آن جلسه گفته نشده بود و جوابش نیز داده نشده بود، همین مطالب شما جواب دارد. ( منظور مکتب اسلامی کمونیستی ست )
نایب رئیس (بهشتی) : دوستانمان آقای سحابی و آقای حجتی دربارۀ ضرورت ادامۀ مذاکرات با ادعای اینکه روی این مطلب در جلسه، بعد از گذشتن بیش از یازده ساعت، به اندازۀ کافی بحث نشده و ادعای اینکه باید همۀ مطالب به اطلاع ملت ایران برسد و نرسیده است، مطالبی فرمودند ولی من از این دو بزرگوار سؤال میکنم که آیا برای اینکه در یک مجمعی بحثی را کافی بدانیم یا غیر کافی، راهی جز رأی گیری در خود آن مجمع پیشنهاد میکنید یا نه؟ اگر تنها راه این است که از خود آن مجمع رأی بگیریم، بنده پیشنهاد کفایت مذاکرات را به رأی میگذارم و اگر رأیی که میفرمائید این همه محترم است از همین جا نامحترم میدانید، برای این که تشخیص یک یا دو یا سه نفر این است که باید بحث ادامه پیدا کند و بی اعتنا به آراء دیگران بحث را ادامه بدهید.( آخه لا مروت شما قرار بود قانون نوشته شده را تدوین کنید و نه اینکه مؤسس قانون باشید…یعنی مردم نباید بدونن دارین چه بلایی سرشون میارین!؟… خائن!… نامرد! )
حجتی کرمانی : من پیشنهادم این است که قبلاً خود شما هر اصلی را که مطرح میکردید، بیش از یک موافق و یک مخالف روی آن صحبت میکرد ولی چون میفرمائید این صحبتها در جلسۀ خصوصی انجام شده است، اجازه بدهید در اینجا هم بحث ادامه پیدا کند.
نایب رئیس (بهشتی) : بنده به فرمایش جنابعالی جواب میدهم و سؤال میکنم آیا برای تشخیص اینکه بحث را ادامه بدهیم یا نه، مرجع تعیین کننده به پیشنهاد شما کیست؟
حجتی کرمانی : به سنت همین مجلس.
نایب رئیس (بهشتی) : پیشنهاد کفایت مذاکرات را به رأی میگذاریم و اجازه صحبت هم نمیدهیم!، موافقین با کفایت مذاکرات دست بلند کنند (پنجاه و دو نفر از شصت و چهار نفر دست بلند کردند) تصویب شد و حالا بنده متن اصل را میخوانم لطفاً گلدان را برای گرفتن رأی ببرید.
اصل 5 (اصل پنجم) : در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت برعهده فقیه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند، و در صورتی که یک فرد چنین اکثریتی نداشته باشد شورایی مرکب از فقهای واجد شرایط بالاعهده دار آن میگردند.
طرز تشکیل شورا و تعیین افراد آن را قانون معین میکند.
اخذ رأی بعمل آمد و نتیجه آن بشرح زیر اعلام شد:
نایب رئیس (بهشتی) : نتیجه را اعلام میکنم، افراد حاضر بر طبق تابلو شصت و پنج نفر هستند، موافق پنجاه وسه نفر، ممتنع چهارنفر و مخالف هشت نفر، بنابراین اصل پنجم تصویب شد… تکبیر…( و برای مردم ایران و جمهوری الفاتحه! )
* وای بر شما خیانت کاران و نامردان تاریخ ایران زمین که نام آیت الهی را هم به یدک میکشید…و در پایان خیانت خود سه بار هم الله اکبر میگویید…وای بر شما… آیا روزی فرا میرسد که مردم ایران مقبره های پر شکوه مردگان شما را به توبره ببندند و زنده گان شما را محاکمه کنند و وابستگان رانت خوار شما را به سیاه چاله ها بیندازند… به امید آن روز خواهم زیست و خواهم ماند.
*روز 21 شهریور را باید روز سیاه تاریخ ایران اعلام کرد و این روز را باید روز عزای ملی اعلام کرد*/
پایان قسمت چهارم از نقد اصل 5 قانون اساسی ( اصل ولایت فقیه )
در قسمت بعدی به جزئیات بیشتری خواهم پرداخت
مرا از راهنمایی ها و همراهی خود محروم نکنید. با سپاس
بدرود
با پوزش
« به احتمال قریب به یقین » صحیح است.
باتشكر ازنويسنده محترم به نظرم اگرچه جناب نوريزاد هركس اظهارنظري ميكند منعكس ميكنند ولي كامنت گذاران محترم براي استفاده بيشترسعي فرمايندمانند اتش سوار مطالب ارزشمندي اين چنين بگذارند.وفرزند دكتر بهشتي نيز كه درسال 88 مانند ساير معترضين دچارحبس واذيت شد چون استاد دانشگاه هست بايد ببيند انچه برسر ملت شريف واو دران سال امد نتيجه همين بدعت هاي امثال پدرش بود.
جناب اتش سوار
با دورود
نظریه فقهی ولایت فقیه اقای خمینی هندوانه در بسته که به مردم با تزویر فروخته شد.
1-همه کسانی که به این مجلس راه یافته بودند وحتی حزب دمکرات کردستان با اصل اسلام مخالفتی نداشتند وتا ان زمان قانونی اسلامی که مدون شده باشد هم مورد استفاده نبود واحکام انقلابی اقای خمینی ومصوبات شورای انقلاب حکم قانون را داشت ومجموعه این قوانین هم مرتبط با اعدام وبازداشت مصاده اموال بود.وروشنفکران مارکسیست هم تمام این اقدامات را کافی نمی دانستند وانتظار بیشتر داشتند ودلیل پشتیبانی از خلخالی جلاد هم از طرف مارکسیت ها به همین دلیل بود.برای روشنفکر مارکسیت ریشه کن کردن رسوبات لیبرالی از اهمیت بالائی برخوردار بود جامعه هم میل به تخریب داشت تا سازندگی واینده نگری به همین خاطر بود که اشغال سفارت امریکا انقلاب دوم نام گرفت زیرا خمینی هم خود از انقلاب عقب مانده بود.این فرصت طلبی خمینی یکی از تصمیمات مهم وسرنوشت ساز او بود.
2-گروه های چپ گرچه در مجلس نبودند اما پشتیبانی کامل از روحانیت تندرو وانقلابی داشتند ونهضت آزادی به گروهی منفعل و ناکارامد تبدیل شده بود و نمایندگان ان در این مجلس زبان بسته بودند.یک حرفی میزدند اخوندها مخالفت می کردند نهضت ازادی می گفت منظور من این نبود.
3- جناب اتش سواردر ان زمان خدا هم با خمینی نمی توانست مخالفت کند وگرنه به چوبه اعدام بسته میشد.
4- در ان زمان انقلابی گری بر روشنفکری غلبه داشت.هیجان وخشم انقلابی را می باید سر کسی خالی کنند از امریکا گرفته تا مردم عادی .اتفاقا خمینی خود یک ترمز بود واین خشم را مهار میکرد واز دولت بازرگان حمایت می کرد.
5-در این مجلس سکولار به معنی شناخته شده ان وجود نداشت اتفاقا اسلامی عمل کردن دغدغه انها بود اما با سلایق متفاوت که نهضت ازادی در اقلیت بود.
6-اتفاقا نهضت ازادی در تهران وبعضی از شهرهای پرجمعیت توانسه بود نمایندگانی به مجلس بفرستد دیکر شهرها واستانها به نمایندگانی رای دادند که نه ساکن ان شهرها بودند ونه مردم همه انها را از قبل می شناختند.صدا وسیما منعکس کننده دیدگاه خمینی بود ومردم به او اعتماد داشتند.
7-سازمان مجاهدین خلق که انقلابی ترین گروه مسلح اسلامی وانقلابی بود خود را سرباز خمینی میدانست .وتا انجا که میتوانست برای خمینی خوش رقصی میکرد.وخمینی انها را جدی نگرفت زیرا مطهری با خمینی شرط گذاشته بود که به انها اعتماد نکند.
8- مردم خود مغلوب روش انقلابی خود شدند حرفی زده بودند که تا ته این نکبت را باید سر میکشدند.
کبوتر صلح علی
با سلام
۱- حزب دموکرات همانطور که جناب آتش سوار اشاره کردند بدلیل شروع جنگ کردستان نماینده به مجلس خبرگان نفرستاد و اگر به متن بالا مراجعه کنید میبینید که خمینی هم وقتی اعضای مجلس به ملاقاتش رفته بودندسراغ او را میگیرد!( جناب قاسملو نمایندۀ حزب دموکرات بود).
۲- با توجه به متن جناب آتش سوار، در سخنان بهشتی به ارتباط محکم بین مکتب اسلامی و مکتب کمونیستی اشاره شد و با توجه به اینکه تمام نمایندگان قوانین اساسی کشورهای کمونیستی را مطالعه میکردند پس اتحاد بین کمونیستهای مکتبی و مسلمانان مکتبی دور از انتظار نبود.
3- خوب این مطلب شما در قالب طنز بود ولی همۀ مردم میتوانستند مخالفت کنند به شرطی که با یکدیگر متحد میشدند و یکپارچه گی خود را از دست نمیدادند. خمینی و دارو دستۀ /////////////ش با بی اطلاع نگه د اشتن مردم، جوسازی و ایجاد اختلاف بین مخالفان خود تک تک آنها را از صحنه خارج کرد که اولین گروه همین ملی مذهبی ها و نهضت آزادی بودند چرا که مکتبی عمل نمی کردند نه کمونیست بودند و نه آخوندیست. در مرحلۀ بعد و پس از آنکه خمینی ولی فقیه شد و سند منگوله دار گرفت و آنرا شش میخه کرد رفت سراغ توده ای ها و مجاهدین خلق و فدایی ها و دیگر گروههای التقاطی تا فقط آخوند بماند، آنهم نه هر آخوندی بلکه آخوند مکتبی. در مرحلۀ آخر هم رفتند سراغ آخوندهای غیر مکتبی و دمار از روزگار آنها در آوردند. آنقدر محاسبه شده رفتار میکردند که با حمله به حزب مسلمان خلق و اعدام عوامل اصلی و بازجویی از آیت اله شریعتمداری توسط ری شهری نامرد و نابکار که همراه بود با زدن سیلی به گوش او و توهین به او…دیدیم که فقط چند حرکت اعتراضی انجام شد و بس. مغز مردم را شستشو دادند خمینی و دارو دسته اش. مگر میشود یک مرجع و روحانی عالی قدر را و حزب وی را اینگونه مورد هتک حرمت و تاخت و تاز قرار داد و مردم آذربایجان و ترک زبانان را خاموش نگه داشت؟! پس روی تک تک حرکتهایشان و زمان انجامش کار شده بود.
4- درست است که انقلابی گری رونق داشت ولی نه با آن غلظتی که شما میگویید. و اینکه میگویید خمینی یک ترمز بود ، خیر شما در اشتباهید. خمینی خود ترویج کنندۀ بی قانونی و رفتار تند مکتبی و برخورد شرعی بر مبنای احکام شریعت بود. اگر دستورات، محاکمات و فتواهای /////////// خمینی نبود دیگران او را الگو قرار نمیدادند. بسیاری از حرکتهای انقلابی و جنایتکارانه پس از تأیید و تشویق خمینی رونق گرفت. شما احتمالاً در آن زمان حضور نداشتید…مگرخمینی در مدرسۀ علوی بر مسند قضاوت تکیه نزد و احکامی /////////و بدون ترحم صادر نکرد؟ او بدون محاکمه همه را قلع و قمع کرد. مگر در ابتدای انقلاب در نماز جمعه به سبک داعشیان زنان و مردان را شلاق نمیزدند و قطع ید نمیکردند؟ مگر شما در متن بالا نخواندید که خمینی به نمایندگان مجلس خبرگان چه توصیه هایی کردند؟ مگر سخنرانی های رهبر را در قسمتهای قبلی سخنان جناب آتش سوار نخواندید؟
خمینی هر چه بگویید بود جز ترمز! او نماد بی قانونی و تشویق رفتار انقلابی از نوع ترور،شکنجه و محاکمۀ انقلابی و ظالمانه بود. او امام بی ترمزان ////////// بود. نمیدانم این ترمز را شما از کدام رفتار او استخراج کردید!؟
5- در آن مجلس سکولار بود ولی در حد و اندازۀ آن موقع و البته بدلیل ترس از خمینی و دارودستۀ ///////// او و همچنین لاشخوران مکتبی کمونیست بود که اظهار وجود نمی کردند و یا بی گدار به آب نمیزدند. چرا که مردم یا در اختیار چپیها و کمونیستها بودند و یا در اختیار مذهبیون تند رو . سکولارها از پایگاه ضعیفی در بین مردم برخوردار بودند. انها به دلیل تحصیلات و هوش بالا بی گدار به آب نمیزدند ولی باید باور کنیم که تمامی گروهها در قدرت گرفتن خمینی و آخوندها و مذهبیان تند رو مقصر بودند چرا که اتحاد و یکپارچگی نداشتند و همه بدنبال منافع گروهی و حزبی خود بودند و دشمن مشترک خود را نادیده گرفتند و خمینی و گروهش هم از این ضعف به خوبی بهره برداری کرد.
6- در این مورد به شکلی با شما موافق هستم.ولی مردم بیشتر نمایندگان را می شناختند و یا تعریف آنها را شنیده بودن. آن روزها مثل الان تبلیغات گسترده نبود و ابزار تبلیغ محدود بود. در ضمن طرفداران اسلام و مکتبیون اجازۀ تبلیغات به افراد مستقل و یا سکولار و یا وطن پرست نمیدادند و با آنها بشدت مخالفت میکردند.
7- کاملاً موافقم با شما در ضمن این نکته را بگویم که اکثر شخصیتهای روحانی و آخوند فعلی که در نظام، پستهای بالایی دارند از اعضای سابق مجاهدین خلق بودند مخصوصاً اعضای فعلی و اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و با آنها همکاری تنگاتنگی داشتند… در ابتدای انقلاب مجاهد بودن یک درجه و اعتبار بسیار بزرگ بود و مردم انقلابی به اعضای مجاهدین احترام میگذاشتند. البته شروع اختلاف و اولین برخورد خمینی و طرفدارانش با مجاهدین خلق و مسعود رجوی از همین انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی بود چرا که رجوی در تهران نفر 12م شد و چون از تهران 10 نفر بیشتر نمیتوانست به مجلس برود، او از لیست حذف شد و در پی آمدهای بعدی و سنگ اندازی مکتبیون مذهبی، روند دشمنی بین آنها به اوج خود رسید.
در مورد مطهری هم این را بگویم که در آغاز حرکتهای انقلابی در دهۀ پنجاه دو شخصیت مکتبی و مسلمان تأثیر گذار بودند، شریعتی و مطهری.
شریعتی حکومت اسلامی مایل به چپ و مکتبی می خواست بدون آخوند و موافق مشارکت آخوند در حکومت نبود. مطهری اما خواهان حکومت اسلامی با مشارکت آخوندها بود. همیشه این دو طرز فکر و طرفداران آنها در مقابل یکدیگر بودند. البته شاید اگر شریعتی و مطهری زنده می ماندند می توانستند به یک تفاهم و نقطۀ اشتراک برسند و با کمک طالقانی و دیگران مانع از تصویب اصل ولایت فقیه میشدند. البته شاید! مردم در ابتدای انقلاب بیشتر از همه شریعتی را میشناختند. شریعتی که به شکل مشکوکی در خارج از کشور در گذشت و مطهری هم که توسط گروه فرقان که انقلابیون تندرو و مایل به چپ بودند و گرایش به نظرات شریعتی داشتند، ترور شد. آنچه مسلم است فرزند ایشان اینک یکی از اعضای مترقی و صاحب اندیشه در مجلس شورای اسلامی ست هر چند که از همان دارو دسته است ولی به حداقل های یک نظام قانون مند معتقد است و شجاعانه نظرات خود را میگوید.
8- مردم ایران مغلوب شدند ولی دلیلش نبود یک رهبر در مقابل خمینی بود . نقطۀ اشتراک و همبستگی تمام گروه ها چه مذهبیان معتدل، چه میهن پرستان و سکولارها و چه جناح چپ و لیبرال ، همه و همه طالقانی بود ولی چون خمینی و دارو دستۀ تندروی او در حزب جمهوری و مؤتلفه و دیگر دستجات به اهمیت او پی برده بودند، او را ناجوانمردانه کشتند و با خیال راحت 2 روز پس از مرگش اصل ولایت فقیهرا تصویب کردند. با بودن طالقانی بعید بود این اصل به تصویب برسد. چون او به تنهایی قادر بود با کمک دیگر احزاب و همچنین حمایت شریعتمداری و آیت اله های سرشناس جلوی تصویب این اصل را بگیرد. به احتمال زیاد مشغول برنامه ریزی و عملیاتی کردن نیت خود بود که قضیه لو میرود و خمینی و گروه او به طالقانی مجال نمیدهند و مجبور به حذفش میشوند. اگر دقت کنید متوجه میشوید که نابسامانیها و انحرافها، درگیریها و خون ریزیها و گسترش پله ای خفقان و استبداد حکومتی پس از مرگ طالقانی شروع شد و تا امروز ادامه دارد.
در پایان از جناب آتش سوار هم بدلیل پرداختن به نقد قانون اساسی و مجریان آن تشکر میکنم.
موفق باشید و خدا نگهدار
آتش سوار گرامی،
اینجانب بارها براین نظرپافشرده ام که همۀ پیش قراولانی که ادعا میکنند از نیت قبلی آیت الله خمینی راجع به تشکیل حکومت اسلامی و ولایت مطلقۀ فقیه بی اطلاع بوده اند، به مردم دروغ میگویند. این هم چکیده ای از کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی:
چكيده دکترین ولايت فقيه در كتاب ”ولايت فقيه يا حكومت اسلامي“ آيت الله خميني به روشني ذكر شده است. اين كتاب مبناي تشكيل حكومت توسط فقها است و بررسي نكات مهم كتاب مذكور مشت خيلي از گروههاي سياسي حاضردرصحنه را باز كرده و قطعاواضح خواهد ساخت كه راه برونرفت از بن بست سياسي فعلي تشبث به راه حل اكثر گروههاي سياسي حاضردرصحنه براساس حفظ حکومت اسلامی نيست و ملت بايد راه ديگري براي نجات از اين ورطه جستجو كند. كتاب مزبور حاوي مجموعه درسهائي است كه آيت الله خميني در نجف به طلاب ديني تدريس ميكرده است. نسخه مورد استناد نويسنده توسط نهضت اسلامي در تاريخ١٩ بهمن ١٣٤٨ به چاپ رسیده، ميباشد. توضیح آنکه کتاب نامبرده در تاریخ سوم مهرماه ١٣٥٦ به شماره ١۰٥٢ درکتابخانۀ ملی ایران نیز به ثبت رسیده ودرپیشخوان کتابفروشیها دردسترس عموم قرارداشته است.
١- ابتدا لازمست به بينيم كه فلسفه ي ولايت فقيه بر چه پايه اي استواراست ومنبع آن از كجاست. در صفحه ٦ كتاب نامبرده چنين آمده است:
”…ولايت فقيه از موضوعاتي است كه تصورآنهاموجب تصديق ميشود و چندان به برهان احتياج ندارد…“
ابتدا لازم است مفهوم تصورشرح داده شود. بر طبق لغتنامه، تصور يعني توهم، خيال و پندار. بنابراين، بر طبق نظريه آقاي خميني، ولايت فقيه موضوعيست كه حاصل توهم يا خيال ويا پندارميباشد بوده و به دليل و برهان هم چندان نيازي ندارد. در واقع ولايت فقيه موضوعيست كه پايه اش بر توهم قرارداردواين موضوع بايد همانطور كه هست پذيرفته شود، نه آنكه توسط مردم يا متخصصين مربوطه اثبات شده ويا سبك و سنگين گردد. در واقع آقاي خميني حكومتي را بوجودآورده كه براساس توهم و خيال شخص اوو سایر دستاربندان است و با منطق و استدلال نيز ميانه اي ندارد. اينجاست كه متوجه ميشويم كه ما در ايران داراي حكومتي هستيم كه بر اساس ”واهيات“ تشکیل شده است وچون واهيات و واقعيات درنظروعمل دومقوله متعارض هستند پس نظريه تشکیل حکومت برمبنای دکترین ولايت فقيه ومنطق عقلاني نيز از مبنا دومقوله ناهمساز ومتعارض ميباشند.
٢- حال ميپردازيم به آنهائي كه رندانه اظهار ميكنند امام خميني آنها را فريب داده بود. ميگويندكه آيت الله خميني قراربود كه پس از سرنگوني رژيم شاه حكومت را به آنها واگذار نموده و بعد به قم رفته و به كار درس و فحص بپردازد، درحاليكه واقعيت جزاين ميباشد. در صفحه ٢٢ كتاب ولايت فقيه چنين آمده است:
”…اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت وبرقراري دستگاه اجراواداره، جزئي از ولايت است، چنانكه مبارزه وكوشش براي آن از اعتقاد به ولايت است…“
در صفحه ٣٣ چنين ادامه ميدهد:
”…بادقت درماهيت وكيفيت احكام شرع درمييابيم كه اجراي آنها وعمل به آنهامستلزم تشكيل حكومت است…“
صفحه ۵۰:
”…البته حكومت لازم است، حاكمي كه قيم امين صالح باشدوگرنه حكومت كنندگان موجود بدرد نميخورند…“
صفحه ٦٠:
”…پس بايستي حاكميت رسما به فقها تعلق بگيرد نه به كساني كه بعلت جهل بقانون مجبورند ازفقها تبعيت كنند…“
صفحه ٦٧:
”…لازم است كه فقهااجتماعاياانفرادا براي اجراي حدود و حفظ ثغور ونظام، حكومت شرعي تشكيل دهند…“
صفحات ٩٢ و ٩٣:
”…همانطوركه پيغمبراكرم(ص) ماموراجراي احكام وبرقراري نظامات اسلام بودوخداوند او را رئيس وحاكم مسلمين قرارداده و اطاعتش راواجب شمرده است، فقهاي عادل هم بايستي رئيس وحاكم باشندواجراي احكام كنند و نظام اجتماعي اسلام را مستقرگردانند…چون حكومت اسلام حكومت قانون است، قانون شناسان وازآن بالاتر دينشناسان يعني فقها بايد متصدي آن باشند…“
صفحه ٩٥:
”…براي مردم امام قيم حافظ امين لازم است…ازاين صغري و كبري بر ميآيد كه فقها بايد رئيس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود…“
صفحات ١٢١ و١٢٢و ۱۲۳:
”…حضرت امام صادق(ع) هم چون ولي امر مطلق ميباشدوبرهمه علماء، فقها ومردم دنياحكومت دارد ميتواند براي زمان حيات ومماتش حاكم و قاضي تعيين فرمايد. همين كارراهم كرده و اين منصب را براي فقها قرارداده است…مي فرمايد: فاني قد جعلته عليكم حاكما، من كسي را كه داراي چنين شرائطي باشد حاكم(فرمانروا)برشما قراردادم…جاي ترديد نيست كه امام(ع) فقها رابراي حكومت وقضاوت تعيين فرموده است…“
صفحه ١٢٧:
”…علماء اسلام از طرف امام(ع) بمقام حكومت و قضاوت منصوبندواين منصب هميشه براي آنها محفوظ ميباشد…“
صفحه ۱۴۰:
”…وان العلماء ورثة الانبياء…“ و يكي از فضائل آنان اينست كه ورثه انبياء هستند. وارث انبياء بودن وقتي براي آنان فضيلت است كه مانند انبياء ولايت(حكومت) برمردم داشته وواجب الاطاعه باشند…“
صفحه ١٤٢:
”…فقهااز طرف رسول الله(ص) بخلافت و حكومت منصوبند…“
صفحه ۱۴۴:
”…العلماء حكام علي الناس، علما حاكم بر مردمند…“
با اينهمه مدارك كه در بالا ذكر آنها رفت، آيا هنوز هم گروهي هست كه بگويد آيت الله خميني قبل از آمدن به ايران آنرا فريب داده است يا آنكه اين گروهها و رهبرانشان بهر دليلي ملت را فريب داده اند؟ با توجه به تاريخ انتشار كتاب نامبرده كه به ٩ سال قبل از انقلاب برميگردد و با توجه به اينكه كتاب مزبوراز مهرماه ١٣٥٦ به نام ” نامه اي از امام موسوي كاشف الغطاء يا حكومت اسلامي“ روي پيشخوان كتابفروشيها بطور علني در معرض فروش بود و اينكه ماهها قبل از شورش کور ٥٧ روشنفكران متعهد در مورد آن دست به افشاگري زده و مردم را از دنباله روي آخوندها و بخصوص خميني برحذر ميداشتند، آيا هيچ عقل سليمي قبول ميكند كه رهبران نهضت آزادي و جبهه ملي ايران وحزب ملت ايران و همچنين رهبري گروههاي چپ و بخصوص رهبري حزب توده كه با ارتجاع متحد شدند، از تصميم آقاي خميني براي تشكيل حكومت و حكمراني فقها بي اطلاع بودند؟ اين عمل رهبري گروههاي بالارا به چه چیزی باید تعبیرکرد. بهرحال ان عمل آنها یک اشتباه استراتژیک بود ونه تاکتیکی. موضوع مهم آنست كه هنوزهم هيچيك ازآنها صادقانه مسئوليت اين اشتباه فاحش را برعهده نگرفته ودليل منطقی آنرا براي ملت واضح نكرده اند. به همين خاطرهم تصور ملت برآنست كه رهبران گروههاي بالا شاید مرتكب خيانت شده اند كه بعداز 37 سال نه تنها صادقانه به اشتباهاتشان اقرارنكرده وسعي درتصحيح آنها نكرده اند، بلكه با سكوت معني دار خودشان ثابت كرده اند كه توجيهي براي آن اعمال پيش گفته شان ندارند. بدترازهمه، اينها بازهم درصحنه سياسي حضورمستمر دارندوسعي در سياه كردن ملت دارند. حتما تصورميكنندكه دست آنهاتاكنون خوانده نشده است. ولي مردم با راي منفي خود آب پاكي را روي دست اينهاريخته وديگرحنايشان رنگي ندارد.
٣ – حال روي سخن با اصلاح طلبان وسايرين است كه به تبليغات در مورد مردمسالاري ديني دست زده اند. اين شعارها جز يك خدعه نيست و اصولادر حكومت ولايت فقيه مردم به اندازه يك سر سوزن هم به حساب نمي آيند. در صفحه ٤٨ کتاب بالا آيت الله خميني چنين افاضه كلام ميكند:
”…وبازازجمله آن علل ودلائل يكي اينست كه اگربراي آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزارامين و نگاهبان پاسداروامانتداري تعيين نكند، دين به كهنگي وفرسودگي دچارخواهدشد…زيرا مي بينيم كه مردم ناقصند و نيازمند كمالند و ناكاملند…“
ودر صفحه ۶۵ چنين حكم ميدهد:
”…ولايت فقيه از اموراعتباري عقلائي است وواقعيتي جز جعل ندارد، مانند جعل(قراردادن وتعيين) قيم براي صغار. قيم ملت با قيم صغارازلحاظ وظيفه وموقعيت هيچ فرقي ندارد…ير اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم(ص) و امام با فقيه فرق داشته باشد…“
اينست مقام و منزلت مردم نزد ولي فقيه. از نظر ولي فقيه مردم ناقص و ناكاملندو ولي فقيه سمت قيموميت بر مردم را دارد چون مردم صغير و ناقصند. در قوانين حقوقي اكثر ممالك دنيا دادگاههاي خاصي براي ديوانگان و صغارواشخاص غير رشيدوسفيه و ناقص العقل كه قادر به اداره ي امور خود نيستند، قيم منصوب ميكنند. پس وقتيكه رئيس جمهورکنونی و دیگر رئیس جمهوراصلاح طلب حکومت اسلامي كه به ولايت فقيه معتقد بوده و نسبت به وفاداري در مورد آن سوگند ياد كرده اند شعار مردمسالاري ديني را سر ميدهند، بايد نسبت به اهداف واقعي اين افراد مظنون بود چرا كه افراد نامبرده درباطن به مردم به عنوان يك مشت سفيه ناقص العقل نگاه ميكنند. آيا افراد دو رو وبوقلمون صفت شاخ ودم دارند كه اين آقایا ندارند؟ حال سئوال اينست كه چگونه اين دودستاربند ميتوانند مدافع مردمسالاري باشند؟ چگونه ميتوانند ادعاي مردمساري كنند درحاليكه در حكومتهاي مردمسالار مردم ولينعمت مصدران امورند ولي در حكومت من درآوردي ولايت فقيه حاكمان به مردم همچون اشخاص صغيرو سفيه و ناقص العقل نگاه ميكنند. پس جاي مردم در اين حكومت كجاست؟ پس چون ازنظر فقهاي حكومت مردم سفيه وصغيروناقص العقل هستند بنابراین نميتوانند ”سالار“ حكومت باشند. كجاي دنياآمده اند ومشتی ديوانگان وناقص العقلها راسالار مملكت كرده اند؟ حال ملاحظه كنيد كه اين شعار مردمسالاري ديني جز يك خدعه ي موذيانه نيست تا براي مدتي ديگر آخوندها را در رأس حكومت نگهدارد. نكته ي قابل تأسف آنست كه اكثر گروههاي متمايل به چپ و به ظاهر مترقي نيز با اين آخوند روحانی و خاتمي همراه شده و از شعار بي پايه و تو خالي اینان حمايت كرده و ميكنند. اينها همانطور كه سياست خائنانه ي اتحاد شوروي در مورد ايران را وارونه تجزيه و تحليل ميكردند، همانگونه هم مسحور اين بازي حيله گرانه ي آقایان روحانی و خاتمي و دارودسته ي اصلاح طلبان شده اند. مردم ديگر حاضر نيستند تا عنان اختيار خودرا به چپها بدهند وقتي شاهدند كه چگونه در جريان انقلاب آنها با ارتجاع متحد شده و هنوز هم شيپوررا از سر گشادش ميزنند. ملت ايران به رهبراني در اين مبارزه نيازدارد كه محور توجه آنها جز منافع ايران وملت ايران چيز ديگري نباشد. حال ملاحظه ميكنيم كه تعدادي از اين نيروهاي خودمترقي خوانده دست اتحاد به سوي سلطنت طلبان دراز كرده انددرحاليكه تا همين ديروز سلطنت طلبان را نوكران اجنبي خطاب ميكردند. آخر تا كي مردم بايد آلت دست يك مشت روشنفكرنماهاي ناقص آموخته ودودوزه بازگردد؟
ازسوي ديگر ملاحظه ميكنيم كه آقاي خامنه اي كه درراس حكومت قرارگرفته ودر واقع ///////////// رده اول درجمهوری اسلامیست نيزازاين شعارمردمسالاري شيخ خاتمي وهمکاران مشعوف شده واونيز درپيامهای مختلف تاكيد به مردمسالاري ديني ميكند. به قول معروف: به بين آش چقدر شوره كه آشپزباشي هم صدايش درآمده است!! درحاليكه از صغيرو كبير انگشت اتهام را به سوي شخص وي نشانه گرفته اندودرحاليكه نامبرده دررأس حكومت ظلم وجوروفسق وفجور قرارگرفته وفقروفسادوارتشاء وفحشاء از رأس تا ذيل كشوررافرا گرفته است، حال نامبرده شعار مردمسالاري ديني را سرميدهد درحاليكه وي وساير فقهاي زمامدارامور نه به اندازه يک سرسوزن براي مردم حقي قائلندو نه اصلاً مردم توسط زمامداران اين حكومت داخل آدم به حساب ميآيند. بايد به اين آقا گفت كه اول بيا برادريت را ثابت كن وبعدادعاي مردمسالاري ديني كن!!
٤- عده اي سعي دارند تا بادليل وبرهان زمامداران حكومت را به راه راست آورندتا بطور مسالمت آميزاين حكومت استبدادي ديني را به يك حكومت دمكراتيك ومردمي تبديل نمايند. بايد ديد كه برطبق دكترين ولايت فقيه آیا اين امر ميسراست يا خير؟ درزير نويسنده به شواهدي استنادخواهد كرد تا نشان دهد همانطوركه همگان تاكنون ملاحظه كرده اند، نه تنهاايراد وانتقاد ازاين حكومت ممنوع است بلكه اصراردرتغيير مشي آن به عنوان دخالت دركار خداونداست كه كفرخواهد بود.
در پاورقي كتاب فوق مندرج در صفحات۲۷ و۲۸خمینی چنين ميفرمايد:
”…در آيه مباركه ” ياايهالذين آمنوااطيعوالله واطيعوارسول و اولي الامرمنكم…“ اطاعت از ”ولي امر“ واجب شمرده شده است. ”اولي الامر“ بعدازرسول اكرم(ص) ائمه اطهارند كه متصدي جند وظيفه يا مقام هستند…پس از ايشان فقهاي عادل عهده داراين مقامات هستند.“
صفحه٤٩:
”…علل ودلائل متعددي تشكيل حكومت وبرقراري ”ولي امر“ را لازم آورده است. اين علل و دلائل وجهات موقتي و محدود به زماني نيستند و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگي است…بنابراين امروز و هميشه وجود ”ولي امر“ يعني حاكمي كه قيم و بر پا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد ضرورت دارد…“
صفحات٩٨ و ٩٩:
”…نظر به اينكه فقها مقام نبوت را دارا نميباشند وشكي نيست كه شقي هم نيستند، بالضروره بايد بگوئيم كه ”اوصياء“ يعني جانشينان رسول اكرم(ص) ميباشند…“
صفحه ١٠٣:
”…اسحاق بن يعقوب نامه اي براي حضرت ولي عصر(عج) مينويسد وازمشكلا تي كه برايش رخ داده سئوال ميكند و محمّد بن عثمان عمري – نماينده آن حضرت نامه را ميرساند. جواب نامه به خط مبارك صادر ميشود كه…در حوادث وپيش آمدهابه راويان حديث مارجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند ومن حجت خدايم… بطور كلي و سربسته سئوال كرده: اكنون كه دست ما به شما نميرسد در پيشآمدهاي اجتماعي بايد چه كنيم، وظيفه چيست؟ يا حوادثي را ذكر كرده و پرسيده در اين حوادث به چه كسي رجوع كنيم؟…حضرت جواب فرموده اند كه در حوادث و مشكلات به روات حديث ما يعني فقها مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما ميباشند ومن حجت خدابرشمايم…“
صفحات ۱۰۸ و١٠٩:
”…خداوند تعالي به ولات امر- رسول اكرم(ص) و ائمه(ع)- امركرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنيد يعني رسول اكرم(ص) ولايت را به اميرالمومنين (ع) و آنحضرت هم به ولي بعدازخودواگذاركندو همينطور ادامه يابد…“
صفحه ۱۷۲:
”…ولايتي كه براي پيغمبراكرم(ص) وائمه(ع) ميباشد،براي فقيه هم ثابت است. دراين مطلب هيچ شكي نيست مگر موردي دليل برخلاف باشد والبته ماهم آن مورد را خارج ميكنيم…“
بدينترتيب ملاحظه ميكنيم كه سردمداران حكومت اسلامي باتوسل به امرامام غائب !! به یک شخصیت ساختگی بنام اسحاق ابن یعقوب! ونیز امرخداوند به محمّد! وحتی تشبث به دوازده امام وچهارده معصوم، خودرا نمايندگان خداوندبرروي زمين به حساب ميآورند وهمانطوركه دربالاذكرآنرفت، چون ازنظراينها مردم ناقص العقل وصغيرند، لذا حق ندارند تابراي قيم هاي خودتعيين تكليف كرده وخواستار تغيير مشي حكومت كه خواسته الهي است، بشوند. درواقع خواست تغييرمشي اين حكومت همانادخالت درامورخداونديست وبرطبق تجربه، دخالت درامورخداوندي چيزي جز محاربه باخدا ومفسدفي الارض بودن نيست. پس تبديل مسالمت آميز اين حكومت به يك حكومت مردمسالارچيزي جز رؤيا نخواهد بود.
٥- اما درپاسخ كساني كه بادلائل من درآوردي ادعادارنددين از دولت بايد جداباشد ودر اين حكومت ميتوان بطورمسالمت آميز به چنين هدفي نائل آمد، بهتراست تا به دكترين ولايت فقيه توسط آقاي خميني كه كليه فقهاي حاكم به آن معتقد بوده ومبنای دستورالعمل آنان است، توجه كنند.
درصفحه۲۳ كتاب فوق چنين آمده است:
”…اين را كه ديانت بايدازسياست جداباشدوعلماي اسلام در اموراجتماعي و سياسي دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كرده اند…اينرا بيدينها ميگويند. مگرزمان پيغمبر(ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگردرآن دوره عده اي روحاني بودند و عده ديگر سياستمداروزمامدار؟! مگرزمان خلفاي حق ياناحق، زمان خلافت حضرت امير(ع) سياست از ديانت جدابود؟ دودستگاه بود؟ اين حرفهارااستعمارگران وعمال سياسي آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف اموردنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنارسازند… “
۶- دست اندكاران حكومت باتمهيدات قبلي وحيله وتزوير ازچندسال پيش به دودسته به اصطلاح محافظه كاران واصلاح طلبان تقسيم شده وسعي كردندتاباكشاندن مخالفان به طرف اصلاح طلبان و اميدوار نگاهداشتن آنها به رفرم ازطرق مسالمت آميز، بر عمر حكومت استبدادي ديني بيافزايند. باز يك مشت به ظاهر روشنفكر به دفاع ازمشاركت مردم درانتخابات به نفع این به اصطلاح اصلاح طلبان، ملت را به مشاركت موثردرانتخابات تشويق كردند وملت نيز به دعوت آنان لبيك گفت. سپس بعداز هشت سال ازنشاندن آقاي خاتمي براريكه رياست جمهوري ونيز رساندن اصلاح طلبان به صندليهاي مجلس، مردم به خوبي دريافتند كه اصلاح طلبان همان گرگهاي محافظه كارهستند كه به لباس ميش درآمده اند. درواقع ازهمان ابتدا واضح بود كه زمامداران حكومت اسلامي به نقش مجلس ورأي اكثريت مردم اهميتي قائل نيستند. باهم نگاهي به دكترين آيت الله خميني دراينمورد مياندازيم. در صفحات ۵۲ و۵۳ چنين ميگويد:
”…حكومت اسلامي نه استبدادي است ونه مطلقه. بلكه مشروطه است. البته نه مشروطه بمعني متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه ازاينجهت كه حكومت كنندگان دراجراواداره مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه درقرآن كريم وسنت رسول اكرم(ص) معين گشته است. مجموعه شرط همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت شود. ازاينجهت حكومت اسلامي حكومت قانون الهي بر مردم است…هيچكس حق قانونگزاري ندارد وهيچ قانوني جزحكم شارع را نميتوان بمورداجرا گذاشت. بهمين سبب در حكومت اسلامي بجاي مجلس قانونگزاري…مجلس برنامه ريزي وجوددارد…“
صفحه٥٤:
”…درحكومتهاي جمهوري ومشروطه سلطنتي، اكثريت كساني كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفي مينمايند هرچه خواستند بنام قانون تصويب كرده سپس بر همه مردم تحميل ميكنند…“
پس ملاحظه ميكنيم كه اولاً ولي فقيه به جمهوري اعتقادي ندارد و ثانياً برخلاف برداشت اشتباه مردم نسبت به سِمَت وموقعیت مجلس، [اين مجلس براي برنامه ريزي است ونه قانونگزاري]. اين دقيقاً همان وضعيست كه مردم از ابتداي تشكيل اين حكومت وبخصوص از تاريخ تشكيل مجلس ششم باآن مواجهند كه اين مجلس نتوانست حتي كوچكترين قدمي درجهت خواسته هاي ملت درراستاي سلب نظارت استصوابي وكوتاه كردن دست شوراي نگهبان ازدخالت بر امرانتخابات وارزيابي صلاحيت نمايندگان مجلس بردارد زيراازنظرآنها نه تنها مردم داخل آدم به حساب نمي آيندچون ناقص العقل وصغيرند، بلكه نمايندگان آنها نيزبنا به احکام شیعه جزاختيار [برنامه ريزي] ازاختيارات ديگري برخوردارنبوده وضمنا رأي اكثريت با نبودنش يكيست. به همين دليل است كه نمايندگان قانون وضع ميكنند وشوراي نگهبان هم آنرا درسطل آشغال مياندازد. ولي بايد توجه داشته باشيم كه اين نمايندگان همگي به اين امرواقفند كه نوكرهاي بي اختياري بيش نيستند، منتهي چون نوكرند پس دست ازكرسي نمايندگي برنميدارند تا هرچه بيشترخوش خدمتي كرده وهرچه بيشتر ملت مظلوم را درمنجلاب حكومت اسلامي نگاهدارند. خوشبختانه ملت اين بازي رانيزمتوجه شده است وديگر دردام حيله گران آخوندي نخواهدافتاد.
۷- بازعده اي ازآخوندها كه به اصطلاح ميانه رو هستند، بعد از سالها همكاري بارژيم حاضرومشاركت درارتكاب صدها اعمال غيرانساني ونامشروع رژيم ولب نجنباندن درمخالفت باآنها، حال كه ديده اند مردم متوجه حيله وخدعه عمال حكومتي شده ودارندراه خودرا جداميكنند، آمده اند و راهي را پيشنهاد كرده اند تازمامداران حكومتي راواداركنند كه ازدخالت در اموراجرائي چشم پوشي كرده وبا برگشتن به حوزه هافقط به كار ارشاد ديني مردم وحكومت به پردازند. اينهم حيله اي بيش نيست وهمچه چيزي محال است كه اتفاق بيافتد. به دكترين ولايت فقيه توجه كنيم تابهترمتوجه اين موضوع شويم. در صفحه٢١ كتاب فوق چنين اظهارميدارد:
”…بهمين جهت اسلام همانطور كه جعل قوانين كرده قوه مجريه هم قرارداده است. ولي امر متصدي قوه مجريه قوانين هم هست…“
صفحات ٢٦ و٢٧:
…رسول اكرم(ص) در راس تشكيلات اجرائي و اداري جامعه مسلمانان قرارداشت. علاوه برابلاغ وحي وبيان و تفسير عقايدواحكام و نظامات اسلام به اجراي احكام و برقراري نظامات اسلام همت گماشته بود تادولت اسلام را بوجودآورد. درآن زمان مثلا به بيان قانون جزا اكتفا نميكرد بلكه در ضمن به اجراي آن مي پرداخت، دست ميبريد، حد ميزد و رجم(سنگسار) ميكرد. پس از رسول اكرم(ص) خليفه همين وظيفه و مقام را دارد…بهمين جهت اسلام همانطوركه قانونگزاري كرده قوه مجريه هم قرارداده است. ”ولي امر“ متصدي قوه مجريه هم هست…“
صفحه ٢٩:
”…بديهي است ضرورت اجراي احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم(ص) را لازم آورده منحصرومحدودبه زمان آن حضرت نيست وپس از رحلت رسول اكرم(ص) نيزادامه دارد. طبق آيه شريفه، احكام اسلام محدود به زمان و مكاني نيست و تاابدباقي ولازم الاجرا است…“
با توجه به موارد بالا متوجه ميشويم كه طبق دكترين ولي فقيه امكان كناره گيري اين جماعت از امور مجريه محال و غير ممكن است. در ضمن طبق اقرار آیت الله خمینی متوجه ميشويم كه دست بريدن وشلاق زدن وسنگسار مردم توسط شخص خود پيغمبر باب شده و جزء جدانشدني و پايه ومبناي حقوق جزاي اسلاميست.
درخاتمه تذکر کوتاهی در زنهار از دنباله روی از موسوی وکروبی داده توجه میدهم که این دو طی سالهای متمادی دارای مقامهای مهمی در حکومت اسلامی بوده اند. باوجود این هیچگاه در مدت زمان بالا اعتراض یا شکوه ای نسبت به اعمال نابکار این حکومت نکرده اند. تنها وتنها اعتراض این دونفر مربوط به عدم انتخاب آنها برای پست ریاست جمهوری درسال ۸۸ بود ونه اعتراض به پایمال کردن حقوق مردم ازسوی حکومتگران درمدتی بیش از سی سال قبل ازآن. درحالی که شعار پایۀ آقای موسوی در انتخابات ریاست جمهوری برگرداندن اوضاع مملکت به دوران امام راحلش بود که مردم بخوبی طعم رنج ومرارت و پایمال شدن حقوق خود را درآن دوران به خاطردارند. از این روست که درآینده باید به هر طریقی از دنباله روی از این دونفراجتناب کرد.
جناب کبیری
با درود
سپاس از توجه و همراهی شما. از خواندن مطلب شما لذت بردم. من با بسیاری از نظرات شما موافقم ، هر چند در پاره ای از جزئیات باهم هم رأی نیستیم. بدلیل بسته شدن این صفحه تلاش دارم در پستهای جدید در پاسخ به شما به مواردی اشاره کنم.
بدرود
به جنبش نه بپیوندین. با آوای نه هم صدا شین. به درو دیوار نه بنویسید. به هر زبون که بدونین . نه. لا. No . Non Nieto. Nein نشون بدین که ا آری نوشتن ۵۷ پشیمونین. امید هرکی نه نوشته یه امتیاز عالی کلیک کنه.
اسامی جانباختگان ایرانی در فاجعه منا
سازمان حج و زبارت فهرست اسامی جانباختگان فاجعه منا را منتشر کرد.منبع : سایت آفتاب
دوستان، نگاهی به تعداد کل جان باختگان ایرانی در عربستان و تعداد جان باختگان برخی از شهرها مثل نیشابور(۳۷ نفر)، گنبد کاووس(۳۷ نفر)، شیراز (۲۷ نفر)، تهران (۲۲ نفر)، اصفهان ( ۳ نفر) و تبریز (صفر نفر) را با ویژگیهای خاص این شهرها مورد بررسی قرار دهید، به چه نتایجی میرسید؟ آنالیز لیست جانباختگان خیلی چیزها را رو میکند، شک دارید؟ خودتان بررسی بفرمایید!!!
دوست عزیز فکر نمی کنم بتوان به نتیجه ای خاصی رسید . این جان باختگان از بخت بد درست در ساعتی نابجا و در مکانی نابجا حضور داشتند که این امر مرگشان را رقم زد کما اینکه کاروانهای بسیاری هم قبل و بعد از این هموطنان سفرکرده در منا حضور داشتند که از اقبال بلند در وسط بلبشوی ازدحام حجاج نبوده و جان سالم بدر بردند. بنده خود اهل خراسان رضوی و شهر مشهد هستم کلا مردم این استان ازنظراعتقادات مذهبی بجهت مسائلی چون وجود حرم علی بن موسی الرضا و بنگاههای متعدد دینی ، نابسامانی و آشوب های تاریخی چون حملات مداوم اقوام جنگجو از قبیل ترکمنان ، افغانها ، ازبکها به این خطه و همینطور خشکسالی های طولانی مدت و وضعیت نامساعد اقلیمی، متعصب ، خشک و قضا قدری هستند لیکن در بین شهرهای این استان مردم نیشابور نسبت به بقیه به غایت آزاداندیش تر بوده و روح تساهل و تسامح در این شهر بیشتر از دیگر شهرهای استان جاری و ساری می باشد . خلاصه مطلب اینکه به زعم بنده تعداد کشته ها را نمی توان به تعصب مذهبی آن شهر گره زد . البته اگر منظور شما را درست متوجه شده باشم .
جناب محمد با درود، منظورم همان بود که هر شهری که بیشتر آزاد اندیش هستند و تساهل بیشتری در فرهنگ مردم جاری و ساری است تلفات بیشتری داده و اصولا حکومت تبلیغات بیشتر و وسیعتری برای حضور مردمان بیشتری از آن شهرها در چنین مجامعی دارد و تعداد زیادتر کشتهها ابزار خوبی در دست حکومت تا دائم قصهٔ کربلا را داغ نگاه دارد و از صرف هیچ هزینهای از جیب همان مردمان برای مقاصد شوم خویش نیز دریغ نکند. آیا این اتفاقی هست و پای هیچ برنامهٔ ریزی و هماهنگی در این کار نبوده است؟
با سلام ، رهبر عظما در قسمتی دیگر از بیانات ارزنده خود خطاب به سران دولت سعودی گفته که اگه تا حالا ما رو نشناختین ، از حالا بشناسین . این سخنان منو یاد دو تا از همسایه های قدیمی انداخت که تو محل دعوا و مرافه می کردند ، پدر همسایه اولی از اون لات های بنام بوده که کسی از دستش آسوده نبوده و در مقابل مادر اون یکی همسایه به مردان هرزه محل سرویس میداده اینها نقل قول از پدرم بود . از قضا روزی پسر اون همسایه اولی تو میون دعواش خطاب به اون همسایه گفت می دونی پدر من کی بوده ؟ همسایه دومی کمی فکر کرد و گفت می دونی مادر من کی بوده ؟ صغرا بوده…. همسایه اولی سرشو پائین انداخت گفت من حرفی برا گفتن ندارم تو سر تری . برو .حالا حکایت رهبر انقلاب است که شاه عربستان جلوش کم آورده . و بهش میگه برو…..
محمد جان با درود مجدد این کامنت را بعد از کامنت اخیر حقیر قرار دهید. چون مطلب پیشین را ذخیره نکرده بودم. سپاس
حیفم آمد این نکته را نگویم که :
فرار شاه اسماعیل پس از شکست در جنگ چالدران، که خود را به مردگی زد و شب هنگام با کمک مریدانش(قزلباشان) به همدان گریخت، به گواهی تاریخ، از ننگین ترین و شرمگینانه ترین نکات تاریخ جنگ های ایرانیان میباشد چون تنها نبردی است که شاه یک سرزمین، پس از شکست، جرئت نکرد به مرکز حکومتش که تبریز بود، برگردد چون میدانست مردم تبریز هیچ دلِ خوشی از وی ندارند و ممکن است خود آنان وی را دستگیر نمایند و به دشمن(سلطان سلیم) تسلیم نمایند. و شاید این نخستین و آخرین باری بود در تاریخ یک کشور که شاه و سپاه یک کشور( همان قزلباشان که سید مصلح و سایر آخوندها بدان افتخار میکنند)، در معرکه ای از دشمن شکست بخورند و پس از فرارشان در صدد برنیایند تا خود را به پایتخت برسانند تا از پایتخت در مقابل دشمن دفاع کنند. چنین بی غیرتیِ بزرگی جز نزد شاه اسماعیل و قزلباشان، نزد هیچ قومی در تاریخ جهان دیده نشده است شاید هم من ندیده و نخوانده ام !!!
سالم و پایدار بمانید.
با درود به نوریزاد عزیز جان برکف و هم میهنان فرهیخته : جناب نوریزاد قافله سالار همه این حکام (ج اسلامی اجباری ) آقای خمینی بود که در مقابل فاجعه کشتار حجاج گفت ( ما اگراز صدام وصدامیون بگذریم ازآل سعود نخواهیم گذشت ) عملا هیچ کاری نکردند . اینها هم به ایشان اقتدا کرد و هیچ کاری نخواهند کرد چون نیک میدانند حمله به کشور عربستان در چشم بیش از یک میلیارد مسلمان عملا حمله به سرزمین وحی تلقی میشود ونتیجه آن برای ایران فاجعه خواهد بود
با درود خواهشمندم اخرین کامنت حقیر، در پست ملایان نخبه کش را در این پست که جدید است، قرار دهید تا به سمع و نظر خوانندگان گرامی برسد.
با سپاس…
سید مرتضای گرامی
پس از خواندن آخرین کامنت آتشسوار همچنان به عقایدتان در خصوص صحّت عمل مجلس خبرگان قانون اساسی، پای میفشرید؟ من کاملا میتوانم خودم را جای شما بگذارم و احساس شما را درک کنم هرچه نباشد آن روزها – حدود 10 سال داشتم (اما به واسطهٔ تعطیلیهای پیاپی مدارس و سیاسی شدن همه چیز و همه جا از مطبوعات گرفته تا مجالس خانوادگی و حتی دعواهای زن و شوهری، خیلی بیش از حد سنم مسائل را بیاد میآورم، اگرچه فهمیدن آنچه در شُرُف وقوع بود نه برای من که حتی برای بزرگان قوم نیز دشوار بود) و به پیروی از پدر طرفدار شرع مقدس اسلام بودم.
استدلال شما بسیار ساده است: مردم آیتالله خمینی را به رهبری انقلاب برگزیده، روشنفکران و (اگر اصولا بشود به صحّت انتخابات در جمهوری اسلامی باور داشت) بالای 98 درصد به کلمات “جمهوری اسلامی” رای “آری” دادهبودند. اما مابهازای این دو کلمهٔ “جمهوری اسلامی” برای هیچ دو نفر از رهبران انقلاب یکی نبود. روشنفکران و بیشتر مردمی که به رهبری آیتالله خمینی اعتماد کردهبودند تنها “اسلام پدر بابایی و سنتی خویش” را میشناختند. حتی پیروان شریعتی که از اسلام یک ایدئولوژی ساخته و جای خالی کلمهٔ امام در آثار او را با “آیتالله خمینی” پُر کردهبودند، تصوری از ولایت فقیه نداشتند. آقای خمینی از اعتماد مردم سوء استفاده کرد. مردم او را به واسطهٔ مخالفت با استبداد فردی برگزیدند که بر خلاف قانون بود. او استبداد فردی را قانونی کرد.
قرار بود حکومت فردی بر کشور برچیدهشود. قرار بود پس از چند دهه تعطیل قانون و نشستن منویات یک فرد بجای آن، دوباره از ملت اعادهٔ حیثیت شود. ارادهٔ سیاسی ملت ارج نهاده شود. نه آنکه آنچه را شاه انجام میداد و نسبت به قانون مشروطه غیرقانونی بود، برای فقیه قانونی شود. اصولا به ذهن هیچ یک از ملت ایران (حتی بسیاری از ملایان نزدیک به رهبر انقلاب) خطور نمی کرد که قرار باشد متحجرترین و دورترین افراد نسبت به مدنیت و خرد و علوم کشورداری بواسطهٔ تئوری ناشناس ولایت فقیه که مورد مخالفت بسیاری از بزرگترین مراجع تقلید وقت بود در جایگاه نمایندگی “خدا” بر زمین بنشینند.
مازیار گرامی
من به شما حق می دهم که بر اساس عینک سکولاریستی خود مسائل را آنگونه که می پندارید بررسی کنید ،اما بررسی تاریخ و اقوال و مسائل حقوقی به روشی که دوست هم تیم شما دارد یکطرفه بقاضی رفتن و ترکیب بین خبر و ضد خبر است ،درست مانند روشی که کیهان شریعتمداری دارد ،اقوال و گفتارهایی را تقطیع کنند و لابلای آن پرانتز های ضد خبر گذاشته آنچه که ذهنیت خویش است استنتاج کنند ،این روش خود شما هم هست ،که من در آن نوشته اولتان نقاط سفسطی گفتار شما را روشن کردم ،ما اگر نقل قول می کنیم باید دقیق و با همه جوانب و قرائن آن باشد ،شما اکنون بمن دیکته می کنید که چیزی که دوست هم تیم نوشته است باید بپذیرم چون آن نوشته مورد پسند شما واقع شده است ،بحث من این است که زاویه دید و برداشت شما همین است ،این در حالیست که من از شب گذشته که موفق شدم پاسخی برای دوست خوب باصفا بنویسم ،دیگر فرصت دیدن سایر نوشته ها را نیافته ام ،نه نوشته جدید هم تیم شما را کامل دیده ام و نه پاسخ ثانوی شما را ،بهر حال من نیز یک انسان با توانائی محدود هستم ،اینجا دهها نفر به اسامی متفاوت و گاه یکی با دهها نام متفاوت مرا و مطالب مرا مورد خطاب قرار می دهند ،این مثل بمباران کردن یک فرد است از سوی تیم متحدین سکولار! مانعی ندارد من بقدر توانائی و وقت محدود خویش از استراحت و گاه حتی روابط فامیلی و خانوادگی خویش می کاهم و مطلب می نویسم ،مطالبی هم که اینجا مطرح می شود مطالب متفاوت علمی فلسفی فقهی حقوقی سیاسی تاریخی و غیر اینهاست ،شما ( مقصودم نه خصوص شما بلکه همه هم تیم های سکولار است)به روش های خودتان در مجادله و پرسش و گفتگو ادامه دهید اما حدود اخلاق و انصاف را مراعات کنید ،الان شما بی وجه بی آنکه از من بخواهید مثلا پاسخ من بنوشته قبلی دوست شما چیست ؟ یا پاسخ من بنوشته شما چیست ،از موضع بالا و دیکته مآبانه می خواهید که سخن شمایان را بپذیرم ،اینها بنظرم تنها روش های فشار و شانتاژ است ،من اینجا یکنفرم ،اما قطار هم تیم های سکولار شما یک قطاریست که از تهران و شهرهای مختلف ایران آغاز می شود و به ایالات متحده امریکا و لوس آنجلس و کشورهای اروپایی و فرانکفورت و ژاپن و جاهای دیگر ختم می شود! خانم محترمی اخیرا از فرانکفورت مرا مورد پرسشی قرار داد ،با اینکه از گفتار ابتدایی ایشان اینطور استنباط می شد که انگیزه نوشتار ایشان ترحم به سید مرتضایی بوده است که اینجا بتنهایی مورد طعن و لعن و پرسش و اخیرا فحش و ناسزا و شعر و ادبیات تمثیلی و موارد دیگر است ،اکنون هنوز پاسخ پرسش اول خویش را نگرفته است شروع به بمباران سوال کرده است و بخوبی انگیزه ترحم خویش به سید مرتضی را آفتابی کرده است ،این در حالی است که معمولا سکولارها از لزوم فضای برابر در هم اندیشی و گفتگو سخن می گویند ،من برای همه احترام قائل هستم ،و تلاش می کنم بقدر توان و فرصت خویش بمطالب پاسخ دهم با اینکه در تایپ کردن فوق العاده ناشی و غیر فنی هستم ،الان این سایت اینطور شده است که با اینکه خود شما و هم تیم های شما بارها گفته اید باید در حدود پست های نویسنده و صاحب سایت باید نوشت ،می بینیم که هنوز جناب نوریزاد پست جدیدی (کوتاه یا بلند) ننوشته ،قطار کامنت های سکولارهای مقیم ایران تا امریکا و ژاپن و آلمان و جاهای دیگر بدون توجه به مطلب پست خطاب بمن طلبه ضعیف یک لا قبا براه میفتد :یکی فحاشی می کند (بنوشته های اخیر هم تیم هایتان کاوه و افلاطون عنایت کنید) یکی شعر می بافد ،یکی استند آپ کمدی اینترنتی براه می اندازد ،یکی از اینکه به او گفته ام خواهر سابق می نالد و به تشبیهات و تمثیلات و مچ گیری های بچگانه اقدام می کند ،آن کامنت گذار معهود که چیزی جز فحاشی و تمهید چنگک های فخیمه نوریزادیه بلد نیست چیزهایی بلغور می کند ،من در بین تیم ملی سکولار در سایت نوریزاد تنها یک نفر را دیده ام که علیرغم تفاوت دید بنیانی با من ،برای مخاطب خود احترام قائل است و آداب گفتگوی انسانی و هم اندیشی را فدای احساسات بچگانه سیاسی و عدم تحمل مخالف نمی کند و آن دوست بزرگوار جناب کورس است ،در واقع ایشان کاپیتان یا کوچ تیم ملی سکولارند ،نمیدانم چطور است که اعضای تیم ملی سکولار از کاپیتان یا کوچ خود سرمشق نمی گیرند؟ غرضم این است که تخالف و مخالفت فکری ایرادی ندارد ،اما خروج از ادب و آداب محاوره و کوبیدن مخالف فکری به هر وسیله ای یعنی اعمال رسم و تز مارکسیستها:هدف وسیله را مباح می کند ،تیم ملی و قطار سکولار ساکن در سایت نوریزاد ،بدانند اینگونه روش ها هیچ کمکی به آنها نمی کند و آنان را به پیروزی نمی رساند ،این روش ها نشان شکست اخلاق ،و شکست گفتمان حقیقت جویی ،شکست انسانیت ،و شکست و نومیدی سیاسی است ،دائم هم از اکثری بودن خود می گویید و می گویند ،من نمیدانم اکثری بودن نشانش این است که بیست سی نفر در یک سایت باسامی مختلف و متنوع و گاه یکنفر در قالب ده جور اسم مطلب بنویسد و به کسی یا عقاید کسی حمله یا ریشخند کند؟ ،برخی که در گفتگوها کم میاورند شروع می کنند به فحاشی و تهمت زنی ،فلانی مزدور است فلانی حکومتی است فلانی چه و چه،من یک طلبه هستم و باورهایی دارم که در آنها راسخم و به آنها افتخار می کنم ،کار شخصی من نیز پژوهش و مطالعه و همکاری در امور پژوهشی با برخی موسسات پژوهشی است ،هیچ منصب اجرایی و حکومتی هم ندارم ،شما اصلا اینطور فرض کنید که من هیچ معروفیتی هم ندارم و فردی منزوی هستم ،گناه من آیا این است که در عین مخالفت با حکومت گران فعلی و انتقاد به برخی روش های آنان ،بعنوان یک شهروند و یک مسلمان ،به اصل نظام جمهوری اسلامی ایران رای داده باشم و به آن معتقد باشم و رهبریت مرحوم آیت الله العظمی خمینی را قبول داشته باشم و دروغ زنی ها نسبت به ایشان را آشکار کنم؟
آیا این از نظر شمایان حکومتی بودن است؟ آری من همیشه بصراحت گفته ام که من اصل نظام جمهوری اسلامی را که بر بنیادهای رایج جهان تاسیس شده است قبول دارم و به آن رای داده ام و از آن دفاع می کنم ،در عین اینکه مشی من اصلاح طلبی و تلاش برای پیشگیری از استحاله جمهوری اسلامی است همان روشی که روش امثال جناب خاتمی است ،آری مشی من مبارزه با لاف و دروغ زنی و تبلیغات سوء در مورد دین اسلام و اعتقادت شیعه است ،من البته روش عملی حاکمان فعلی جمهوری اسلامی را یکی از اسباب هتک و جسارت به عقائد اسلامی می دانم و از این جهت به آنان منتقدم ،بقدر توان و تحصیل و مطالعاتم هم از بنیان های اسلامی دفاع می کنم ،البته مزدور کسی هم نیستم ،معاش من بدست خودم است و کوشش پژوهشی خودم ،اینرا بدانید و بدانند و خدایی که خالق من است گواه آن است که من در خصوص نوشتن در این سایت و بحث و گفتگو نه اجیر کسی هستم و نه تاکنون بجز فشار عصبی و خستگی ریالی در این مورد عائد من شده است ،من ارتباطی با حکومت کنندگان فعلی ندارم ،من که از عقائد خویش دفاع می کنم و عادت بمطالعه و دقت مرا وا می دارد که استراحت خویش را کوتاه کنم ،معامله من نیز با خداست نه مخلوقات خدا ،اما شمایان و هم تیم هایتان در سراسر جهان فرض کنید من مزدور جمهوری اسلامی باشم ،اما این مزدور جمهوری اسلامی اینجا با شما مودبانه گفتگو می کند ،بحث و جدل مستدل می کند ،پاسخ کلام و فکر تنها کلام است و فکر نه استند آپ کمدی اینترنتی ،نه تشبیه و تمثیل سازی و شعر هجو سازی ،نه فحاشی و تهمت به حکومتی بودن ،اگر حرف دارید حرفتان را مودبانه بزنید ،
کسی اینجا قانون اساسی مورد تصویب مردم ایران را مورد نقد قرار داد ،بسیار خوب نقد مستدل و روشمند بقانون امری رواست اما نه دروغ گفتن و سخنان رهبران انقلاب را وارونه کردن و خروج از نقد متن قانون ،با این وصف من هر بار مطالب او را دیدم و نقد مستند کردم ،واکنش او چه بود؟ واکنش او این بود که چرا من به او نگفته ام جناب فلان اسم مجازی،و واکنش او تندی و فحش و تهمت حکومتی زدن به ناقد خود بود ،اما واکنش شما هم تیم های او چه بود؟ یکی از شما حتی جناب کورس به این کامنت گذار نگفت که پاسخ یک کلام و نقد تنها نقد است و کلام ،نه مشروط کردن پاسخ به اینکه بمن نگو کامنت گذار و بمن بگو جناب فلان ،و یکی از تیم سکولار به او نگفت که پاسخ نقد مستند و مستدل تندی و توهین و خطاب خارج از ادب نیست ،نه که به روش او ایراد نکردید بلکه اکثر شما به مطالب یکطرفه او دستخوش گفتید ،بنابر این حتی پاسخ یک مزدور به نقد کلام اوست ،نه اینکه دهها نفر بانحاء گوناگون بصورت تیمی به یک نفر هجمه و حمله کنید ،اینها نشان ضعف است نه نشان قدرت و منطق .
مازیار گرامی شما فرض کن بهمین روش شانتاژی که شما و دوستان هم تیمی سکولار پیش گرفته اید ،موفق شوید مرا خسته کنید و موفق شوید مرا وادار بسکوت کنید ،بعد یکه تازانه در سایت نوریزاد مسلمان شیعه ،به ترویج سکولاریسم و فحش و ناسزا به عقاید مردم مسلمان ایران پرداخته یا تاریخ انقلاب را با خبر و ضد خبر تحریف کنید ،این آیا برای شمایان پیروزی منطقی و پیروزی گفتمان سکولار و پیروزی سیاسی در عینیت جامعه ایران است؟ اینطور نیست ،حقیقت امر این است که این روش های غیر اخلاقی و شانتاژی همه حاکی از شکست و نومیدی سکولارهاست نه پیروزی آنان ،و ناظر ساکت خارج از تیم ملی سکولار در این سایت می بیند و می فهمد که یک تیم دهها نفری سکولار در سایت محمد نوریزاد مسلمان نتوانستند یک متدین معتقد به جمهوری اسلامی و نطام دینی و مخالف سکولاریسم را تحمل کنند.
برای شما و جناب نوریزاد و هم تیمی های سکولارتان آرزوی انصاف دارم.
سید مرتضای گرامی
من با اینکه روش شما را در تخظئه دیگران و بخصوص مازیار و آتش سوار دقیقا عین همان روشی می دانم که سخت از آن رنجیده خاطرید، مطمئن باشید به عنوان یک انسان که تنها هنرم و توانم انتقاد قلمی است، زمانی که این دیگران شما را خسته کنند و بخواهید نباشید، بسیار شدید و با تمام توانی که در قلم و کلمه دارم، بر خسته گران هجوم خواهم برد و این نه نشانه شجاعت من بل اصلی است که هر سکولار و هر انسانی در کمترین حد انسانیت باید پایبند آن باشد. باری شما تصور نفرمائید که همه به شما و شخص شما هجوم می آورند بل تصور کنید چقدر ارجمندید که به تعبیر خودتان برای پاسداری از دین، پاسخ همه را می دهید و این باید-اگر راست است که برای خدا کار می کنید که من هم تقریبا و از راه این نوشته ها که خلوص درآن می بینم مطئنم-نیرو و امید شما را بیشتر کند و ایمانتان به راه تان را افزونتر. باری من می خواستم به درخواست خانم شیبانی از فرانکفورت که از شما ودیگران کرده بود، پاسخی دهم و اندکی هم نوشتم و پاسخ شما را سراسر مخدوش و معیوب و با اجازه شما کاملا فریبکارانه یافتم اما چون شدیدا باعث ناراحتی و خدای نکرده باعث خستگی شما و انصرافتان خواهد شد به سهم خودم از ادامه مباحثه قلمی با عالمی مسلط بر متون و علوم دینی انصراف می دهم و تا زمانی که به من اطمینان ندهید که از مباحثه قلمی، درک دشمنی و از صحنه به در کردن ندارید، به این راه-هم قلمی و مباحثه با شما که هم دو نفر را می سازد و هم خوانندگان را- باز نمی گردم تا وقتی که از این تصور که جمع سکولارهای از خدا بیخبر می خواهند یک عالم بزرگ دینی را برنجانند و بکوبند، اندکی به سهم اندک خودم بکاهم. باری تصور شما را شدیدا از کار سکولارها نادرست می دانم ولی تلاش بینظیرتان در دفاع از آنچه به آن باور دارید را بر چشم می نهم و در دل درود می فرستم ولو که با همه برداشتهای دینیتان مخالف باشم. شما چند مرد در قالب یک مردید و این نشانه بزرگی شماست که می خواهید ما را از آن ناامید کنید. من به این حکم که شما چند مرد در یک مردید ایمان دارم مادام که بعدا و در گذر انصراف و ناامیدی شما به این نرسم که در حکمم اشتباه کرده ام. عزت مستدام
———————
صمن سلام به علی 1 گرامی
به سید مرتضای گرامی می گویم: این سخن علی 1، سخن ما نیز هست. وجود وحضور شما گرما بخش این سایت است. مباد که سخن تلخ دوستان شما را برنجاند و از معرکه ی حضورتان در اینجا باز بدارد.
با احترام
جناب علی 1 با درود
می شود توضیح دهید که منظور از این جمله در متن شما چه بود:
” من با اینکه روش شما را در تخظئه دیگران و بخصوص مازیار و آتش سوار دقیقا عین همان روشی می دانم که سخت از آن رنجیده خاطرید، مطمئن باشید به عنوان یک انسان که تنها هنرم و توانم انتقاد قلمی است، زمانی که این دیگران شما را خسته کنند و بخواهید نباشید، بسیار شدید و با تمام توانی که در قلم و کلمه دارم، بر خسته گران هجوم خواهم برد و این نه نشانه شجاعت من بل اصلی است که هر سکولار و هر انسانی در کمترین حد انسانیت باید پایبند آن باشد.”
جناب علی 1 لطف کرده و منظور دقیق خود را بفرمایید و اینکه نقش شما در این وسط چیست؟ من از آن جناب مستطاب کامنت گذار روحانی بارها خواستم مؤدب باشد و به مطالب من بدون توهین به شخص من و یا همفکران من نقدی بزند. من از نقد هراسی ندارم و آن را مفید به حال هر تفکر و نوشتاری میدانم به شرطی که اصول آن رعایت شود. نقد کند و نه اینکه نق بزند. آن جناب که خود را آیت اله میداند باید فقط در حوزه های دینی ورود کند اگر جنبۀ بحث سیاسی و نقد سیاسی ندارد. در ضمن از این روش مظلوم نمایی به سبک آخوندی دست بردارد. مرد باشد و مردانه بحث کند و خواستۀ طرف صحبت خود را اجابت کند و نه اینکه وقتی پاسخی در خور خود گرفت بدلیل کم آوردن و ضایع شدن بخواهد با اینگونه مطالب به نوعی خود را فردی مورد ستم واقع شده جلوه دهد و امثال شما نیز بیایند اینجا و برای دلخوشی وی و بدست آوردن دل آن عزیز روحانی اینگونه به طرفهای بحث و مشاجره با او خط و نشان بکشند و آنها را تهدید کنند! این روحانی که من میشناسم مانند اسلافش به کمتر از همه چیز قانع نمیشود و به همین دلیل است که نخود هر آشی میشود و در صدد اظهار وجود در هر مطلبی ست حتی اگر در آن تخصصی نداشته باشد ولی تکلیف خود میداند که وارد شود. باشد، اشکال ندارد ولی اگر از حد و حدود خود خارج شد باید منتظر پاسخ طرف مقابل باشد، این یعنی دموکراسی ، تبادل نظرات به شکل پایاپای و همچنین عدالت کلامی.
ولی من نمیدانم نقش شما این وسط چیست؟!
من از جناب مازیار خبر ندارم ولی من این اجازه را به شما یا هر کس دیگری نمیدهم که بخواهد در مواردی که اطلاع درستی از چند و چون آن ندارد ورود کرده و به تهدید بپردازد.
این روحانی که خود را پاسخگوی همه میداند نیاز به این ندارد که کسی مانند شما تازه پس از اینکه ایشان قهر کرد و رفت بیایید و از ایشان دفاع جانانه کند!. مگر شما از طرف ایشان وکالت دارید و یا زبان ایشان الکن از پاسخ دادن به من است.
اگر این جناب روحانی شجاعت و جسارت دارد باید در خصوص رفتارش با من بپذیرد که اشتباه کرده و رفتار درستی نداشته و نه اینکه خود را معصوم و بری از خطا بداند و روح جسور و گستاخش قادر به هضم یک موضوع ساده نباشد که :
آدم تحصیلکرده در حوزه و احتمالاً دانشگاه دیده!، تفاوت بسیاریست بین ” بفرما ” ، ” بنشین” و ” بتمرگ” …اگر تو خود را مختار در انتخاب یکی از این الفاظ میدانی پس ابتدا به خود احترام میگذاری و بعد به شخص مورد خطابت. پس اگر پاسخی در حد و اندازۀ همانها که گفتی دریافت کردی دیگر جرزنی نکن و مرام جوانمردانه داشته باش و خطای خود رابپذیر و مردانه عقب نشینی کن. معذرت خواهی باشد طلبت چرا که اگر غرور کذایی تو و نفس سرکشت نمیتواند و یا نمی خواهد، پس فقط یک تغییر رویه نشان بده و در گفتار و رفتارت ثابت کن که فهم و درک بالایی داری.همین. نه اینکه به همان رفتار غلط و توهین آمیز خود ادامه دهی!
جناب علی 1 شما الان که آن روحانی حضور دارد بر من هجوم بیاور و خودی نشان بده . این گفتار شما خطاب به من نه انسانی ست و نه نشانگر سکولار بودن شما، بلکه با عرض پوزش نشانگر فرصت طلبی شماست و ماهی گرفتن از آب گل آلود. یعنی این جملۀ شما چه معنایی دارد:
“…زمانی که این دیگران شما را خسته کنند و بخواهید نباشید، بسیار شدید و با تمام توانی که در قلم و کلمه دارم، بر خسته گران هجوم خواهم برد و این نه نشانه شجاعت من بل اصلی است که هر سکولار و هر انسانی در کمترین حد انسانیت باید پایبند آن باشد. ”
اگر او بخواهد که نباشد پس به شما چه ارتباطی دارد؟! خودش خواسته. ما که به زور ایشان را اخراج نکردیم. در ثانی ابتدا ایشان بودند که به من بی احترامی کردند و سندش هم حاضر است. من متوجه نشدم شما چرا این وسط موش میدوانید . این چه اصلی ست که شما دم از آن میزنید؟! هجوم و حمله به یک طرف ماجرا که شما آن وسط نه ته پیازید و سر پیاز چه ربطی به سکولار بودن و کمترین حد انسانیت دارد؟
به هر حال به شما توصیه میکنم در رفتار خودتان تجدید نظر کنید چرا که اینگونه دفاع شما نه نشانی از انسانیت دارد و نه نشانی از سکولار بودن و نه البته نشانی از درایت.
جناب علی 1 بازهم من مشتاقانه آماده هستم که نه تنها شما بلکه هرکسی نقدی به مطالبم داشت به گوش جان پذیرا باشم ولی اگر قرار باشد کسی هجوم و حمله کند بی شک پاسخی دندان شکن دریافت خواهد کرد. هر زمان که آمادگی داشتید می توانید قبل از رفتن این کامنت گذار روحانی اقدام کنید چرا که پس از رفتنش دیگر فایده ای ندارد. در ضمن همه رفتنی هستند و گمان نمیکنم شما قصد ماندن ابدی در یک جا را داشته باشید چرا که ماندن در یک نقطه فساد آور است!
بدرود
——————–
سلام آتش سوار گرامی
اطمینان دارم تمایل علی 1 گرامی ما نه به چوب و چماق کشیِ قلمی است در حمایت از سید مرتضی. بل نظر ایشان به حمایت از وی و هر کس دیگری است که حقی برای ابراز نظر دارد و احتمالاً بخاطر تنهایی اش و هجوم همه جانبه ی دوستان، خسته شود و برنجد و پای از این وادی بیرون نهد و عطای حضور در اینجا را به لقایش ببخشاید.
با احترام
.
جناب اتش سوار
دورود
همین پنجاه سال پیش در اسیای جنوب شرقی مارکیستها حتی معلمین پزشکان ومهندسین را می کشتند وانها را نماد سرمایه داری وامپریالیسم می دانستند.امید است شما از جنس این افراد نباشید.من در این سایت بیشتر برای یادگیری فرهنگ گفتگو امده ام اگر مطلبی هم می نویسم برای گرم شدن مجلس به اندازه توانم است.
حرف شما اگر حق هم باشد ابتدا به رای گذاشته میشود وبعد اگر به تصویب رسید بطور موقت به اجرا در می اید ونظر شما ابدی نیست اما حق شما برای بیان مطالبتان محفوظ است.دیگران هم به اندازه شما حق دارند.یک کمی دمکراسی.
شاد باشید
علی اقا شما کی هستی که اجازه دهی یا ندهی. نکند خود را در محله کوران یافته و رهبر سکولارهای جهان میبینی؟ اونم تو این سایت؟
جناب آسید مرتضی
این سیوال برای من پیش می آید که چرا از این همه روحانیون و علمای حوزه نمی آیند در این سایت تا به سیولات پاسخ دهند. البته سیوالم از شما نیست چون اختیار آنها به دست شما نیست.
اما آیا شما از یکی یا جندتا از همقطاران فاضل و دانشمند خود خواسته اید که همکاری کنند؟ یا اینکه ترجیح می دهید یک تنه همه را حریف باشید.
خود من در هیچ سایتی چیزی نمی نویسم مگر در اینجا. دلیلش هم سفره ای است که آقای نوریزاد برای اولین بار به طور سخاوتمندانه پهن کرده تا آنهایی که صدایی نداشته اند و یا صدایشان به جایی نمی رسیده از هر قشری و دسته ای و هر سطح معلوماتی بتوانند حرف دلشان را بزنند. مبادله افکاری کنند و تقریبا هر چه در دل تنگشان دارند بگویند و انصافا لا اقل من جای دیگری را سراغ ندارم که اینگونه بدون سانسور و گزینش مطالب بتوان نظرات خود را ارایه داد.
شما هم مشتاقانه وقت می گذارید و بر بیشتر نظریات ایراد وارد می کنید و گاه بیش از سایرین تند می شوید ، بد اخلاقی می کنید، شرط تعیین می کنید و … که چند بار به خود من گیر داده اید و عتاب آمیز نواخته اید که شخصا نه تنها از آن ناراحت نیستم که آنرا مشوقی برای تفکر و دقت بیشتر می دانم. هر چند که وقت و حوصله شما را ندارم. (ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند، داد و فریاد براری که مسلمانی نیست).
لازم به توضیح نیست که صنف شما هیچگاه اچازه نداده و نمی دهند که صدایی جز صدای خود آنها شنیده شود. حتی اگر به نفعشان باشد.
با توجه به حضور دایمی و ایرادات یک نفره و یک جانبه شما بر خلاف جریان مطالب، طبیعی است که مورد خطاب قرار گیرید چنانچه خود من در مطالبی که مستقیما در گفتگو با شما نبوده، از شما یاد کرده ام که شاید روش خوبی نباشد، اما خود شما بهتر میدانید که این خطابها لزوما به شخص شما نیست بلکه به شمای نوعی و مطالعات، شیوه تفکر ، گفتگو و عملکرد کل روحانیت است که در جایگاهی که متعلق به او نیست قرار گرفته و بحران و فاجعه آفریده است.
وقتی روحانیون در مقیاسی گسترده در همه جا اعم از مدارس ،و ادرات ،دولت، نیروهای نظامی و انتظامی و اطلاعاتی وارد شده و گلوگاهها را به دست گرفته اند باید پاسخگوی عملکردهایشان باشند که نیستند.
امید که دیگر همکاران شما هم همت و جریت و مطالعه شما را داشته و بتوانند به یاریتان بشتابند
ایرانیان با خطراتی جدّی مواجه هستند ولی شاید عمده ترین آنها را بتوان جابجائی “دین” با ” ایدئولوژی” دانست. این نطفه نا مبارک که از زمان مرحوم آقای خمینی حیات یافت بتدریج در حال تکمیل رشد سرطانی خود در همه ابعاد هست. دینی که در نزد هر پیامبری و در هر قومی پیام بازگشت انسان به انسانیت گم شده اش بوده با چیزی نا مانوس بنام “ایدئولوژی” جایگزین گردیده. این پدیده جدید گرچه خود را در چهره های دینی و یا غیر دینی نیز معرفی میکند ولی در حقیقت خودش بنوعی دین و آئین جدید با شرایع مختلف تقسم شده. از ایدئولوژی دینی تا ایدئولوژی های غیر دینی اعم از فاشیسم و کمونیسم و سرمایه داری که بعضا عنوان سکولار را هم برای خود انتخاب کرده اند همه سر وته یک کرباسند و آن اینکه طبقه ای بتوانند با زور و قلدری بر اکثریتی غلبه کند. حال این طبقه حاکم روحانی باشد و یا روشنفکران کمونیست و سوسیالیستهای از نوع نازی و یا سرمایه داران، زیاد فرقی نمی کند. عاقبت کار یکی است.
دین در اساس خود و در تعلیمات خود سلطه را نفی میکند و هر سازو کار سلطه جویانه را بی مقدار میداند. البته عدالت تام آرزوئی در افق دور است ولی امید رسیدن به آن وعده انسانهای مصلح به بشر بوده هست و ایمان هم یعنی اینکه آن گوهر نا مشهود آزادی واقعا وجود دارد.
وقتی ایدئولوژی حاکم شد آنگاه نوع قضاوتها هم فرق میکند و عدالت بشدت رنگ میبازد. در تفکر ایدئلوژیک همه بدیها و پستی ها مال دیگران هست و هر آنچه از قبیله ما هست خوب و دلپذیر و شیرین. میدان پرواز عقل تا جائی هست که در تائید ایدئولوژی ما باشد ولی اگر ذره ای از آن عدول شود باید منتظر عواقب سخت بود.
اما خطر بزرگتری که جوامع ایدئلوژیک زده را تهدید می کند این هست که آحاد جامعه در مورد بروز و شیوع خطراتی مرتبا توسط رهبری خود هشدار می گیرند که همه انها نتیجه اعمال خود رهبران زور مدار است. یعنی اگر اینها نبودند هیچ یک از این اتفاقات نمی افتد. برای مثال روحانیون ما مرتب نگران مسائل اخلاقی در قالب نوع پوشش زنان هستند. اخیرا هم اعلام کرده اند که گوشی های موبایل از دلائل آن هستند. جامعه ایرانی در مورد همه چیز در حال گرفتن هشدار روزانه از رهبری و کسانی هست که 24 ساعت در صدا و سیما مردم را نصیحت میکنند ولی بکبار هم فکر نمی کنند که وقتی علیرغم این همه هشدار 35 ساله جامعه به این وضعیت اسفبار رسیده که سن فحشا و اعتیاد در بین دختران به 13 سالگی رسیده شاید قدری از این مشکلات بدلیل بی خردی رهبری و هم پیمانان ایشان باشد. روحانیون محترم به جای بحثهای کارشناسی بیهوده با هزینه های میلیاردی در صدا وسیما و مراکز تبلیغی شاید بد نباشد قدری فکر کنند که آیا خود آنها هم در این مصیبت دستی دارند یا نه؟ وقتی رهبری از ترس مسائل فرهنگی حوابشان نمی برد شاید درست این باشد که قدری فکر کند که خود او هم در این میان چه نقشی داشته است؟.
در محیط ایدئولوژیک تمام گفتگوها بین دوستان هست. بین کسانی هست که همدیگر را قبول دارند و هیچ کس به مخیله اش هم خطور نمی کند که با ارزشهای مشترک جمع مخالفت کند. در دنیای آنها همه چیز آرومه!
وقتی بیماری میبیند که بیشترین زمان شدت بیماریش وقتی هست که در مطب دکتر هست و میبیند که هیچ فرد سالمی با همان وضع از مطب آلوده پزشک خارج نمیشود تصمیم میگیرد که اولا به این طبیب و درمان و تشخیصش بخندد و لعنت کند و دیگر آنکه تا میتواند از او دور شود. آقایان اگر دنبال دلایل بی دینی مردم هستند مشکل بی اخلاقی و بی دینی خود را حل کنند. الناس علی دین ملوکهم.
اعلام آمادگی محسن رضایی برای شهادت
محسن رضایی با انتشار فیلمی در صفحه اینستاگرامش برای شهادت اعلام آمادگی کرده است.
وی در اين فيلم مي گويد: من خودم را آماده کرده ام. کاملا آماده ام و امیدوارموقعیتی فراهم شود که من به برادران شهیدم بپیوندم و این همه فاصله بین ما در حقیقت شکل نگیرد.محسن رضایی همچنين در پيامي در اين صفحه نوشته است: دولتمردان عربستان رفتارشان با ایران را اصلاح کنند.دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: سران عربستان ماموریت دارند به اقتدار ایران آسیب بزنند و رفتار آنها در حج نوعی اقتدارشکنی بود. توصیه میکنیم دولتمردان عربستان رفتارشان را در قبال ایران اصلاح کنند، قبلا صدام این کار را کرد و به نتیجه نرسید و اکنون هم دلیلی ندارد اين مخاصمات آغاز شود.
پنج شنبه
اقا راه باز کنید خواهشا حاجی مون بدجوری اسمونی شده نور بالا میزنه شدییییییییییییییییییییید
از آخرین کامنت آتش سوار عزیز در صفحهٔ پیش:
« … و مهم تر آنکه اصرار بهشتی برای تصویب سریع این اصل به چه علتی است ؟ چرا چنین سریع و شتابزده ؟!
( بی شک امر آیت اله خمینی بوده، او که طبق قانون فقط حق یک رأی داشته، البته یک رأی که بالاتر و مهمتر بود از رأی تمام مردم. دقت کنید…هنوز به عنوان ولی مطلق فقیه انتخاب نشده امر و نهی را شروع کرده بود…با کدام مجوز؟ و کدام اختیار قانونی؟) …»
از پاسخ سید مرتضای عزیز به من در خصوص موضوعی مشابه:
«این مطلبی که آقای خمینی در حکم انتصاب مرحوم بازرگان آورده اند همانطور که در ابتدای آن هست :
“”بنا به پيشنهاد شوراى انقلاب، بر حَسَب حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراى اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طى اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبرى جنبش ابراز شده است….””
(صحیفه امام ،ج 6 ص 54)»
به نقل از آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی (حقوقدان، رئیس کنفدراسیون جهانی حقوق بشر و از نویسندگان پیشنویس نخست قانون اساسی به همراه دکتر حبیبی و زندهیاد استاد کاتوزیان*):
« وقتی آقای بازرگان پس از انتصاب به نخست وزیری توسط آیتالله خمینی، به من پُست وزارت دادگستری را پیشنهاد کردند به ایشان گفتم: من از نطق آیتالله خمینی در انتصاب شما به نخست وزیری که گفته “بر حَسَب حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراى اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران” بخش دوم، که انتخاب ایشان از سوی مردم به رهبری انقلاب باشد را درک میکنم، اما “حق شرعی” یعنی چه؟! چه معنا و جایگاه حقوقی دارد؟ جناب بازرگان! این حرف تهش باز است و خیلی مسائل دیگر در آن نهفته است. اگر ما آن را بپذیریم باید مترصد عواقبش هم باشیم. نه! من نمیتوانم در چنین شرایطی عضو هیئت دولت موقّت شوم»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آقای عبدالکریم لاهیجی و استاد کاتوزیان (اساتید برجستهٔ حقوق و از نویسندگان پیشنویس نخستین قانون اساسی) هر دو از سالهای نخست پس از انقلاب ناگزیر به زندگی مخفیانه شدند. دکتر لاهیجی پس از چندین ماه ایران را ترک کرد و به فرانسه پناهنده شد. در آنجا فدراسیون مدافعان حقوق بشر در ایران را تاسیس کرد. شخصیت علمی و وجههٔ بینالمللی ایشان سبب انتخابشان به ریاست کنفدراسیون همگی سازمانهای مدافع حقوق بشر گردید.
استاد کاتوزیان به مدت حدود 8 سال مخفیانه و در منزل اقوام و آشنایان زیست (و در همین مدت یکی از بزرگترین تتبعات معاصر در حقوق خصوصی را که شاهکاریست بجای مانده از او، به انجام رسانید) تا در سالهای پس از جنگ با وساطت بعضی از اساتید دانشگاه، در دههٔ 70 به دانشگاه بازگرداندند (طرفه آنکه غیبت یکدههای او از جامعه و دانشگاه همراه با تدریس همهٔ آثارش، وجودش را نزد دانشجویان به نوعی افسانه آمیخته بود). سابقهٔ او به عنوان قاضی آنچنان درخشان بود که بواسطهٔ رغم صدور احکام بیگذشت در خصوص بعضی از افراد علم (خان قائنات، نخست وزیر، وزیر دربار و نزدیکترین شخص به شاه) چندین بار توسط دربار خواستار تنزل درجهٔ او شدند. اما قوهٔ قضائیهٔ (یا به عبارت بهتر: دادگستری در زمان پهلوی دوم) آنچنان مستقل و صحیحالعمل بود که هر بار در برابر اعمال نفوذهای دربار ایستادگی کرد. چیزی که در حکومت متکی بر “شرع” حتی به خواب نیز متصور نمیشود.
جناب مازیار
با سلام
شما در این نوشته تنها چیزی را که مورد اشاره قرار داده اید این است که جناب لاهیجی درکی از مساله ولایت فقیه نداشته است.
طبل جنگ به صدا در آمد
اینبار با یک کشور دیگر عربی مسلمان ( عربستان سعودی)
یکی از مهمترین رخدادهای درونی، دگرگونی زمان پیری و زمان بحران است. بحران جایی است که هجومی سخت از بیرون بر ذهن ما فشار آورده و مثلا به سبب ورشستگی، مصیبت و بیماری، از دست دادن منصبی و شهرتی، نرسیدن به آرزوی تلنبار شده ای یا به سبب جنگ و کشته شدن آدمیان، فضا کاملا تاریک شود و زمینیان معنوی هم بر آتش این تاریکی بدمند و انسان را دچار بحران در ذهن کنند. فهم چارچوب این دگرگونی و حوادثی که در پی دارد می تواند درک ما را از ماهیت دین بهتر سازد. این مقدمه کوتاه را داشته باشید که سخت در هم فشرده و نارساست و به آن بیفزایید این حرف دیگر را که: در مباحثات و مجادلات سنگینی که در این سایت از مدتها پیش در جریان بوده، از این لحاظ و درارتباط با این موضوع، من خط فکری مشخصی را همواره بخصوص نزد صاحب ارجمند سایت و بطور تلمیحی در نوشته های پربار کورس دیده ام: اینکه ایمان و باور در یک جامعه دینی یکدست نیست و مردمان اشکال متنوع دینداری خود را دارند و لزوما دین حاکم همان دین مردم نیست و اینکه تلویحا نتیجه می گیرند که هم دین حاکم مشروع و محق نیست هم نباید دین مردم به نفع حاکم مصادره شود و هم دین مردم سازگاری زیادی با دنیای مدرن دارد. به عبارت دیگر دین مردم به دیگران آزار نمی رساند یا به تعبیر نوری زاد ارجمند، مسلمانی او به کسی آزار نمی رساند. تصورم این است که از نوشته های کورس هم همین نگرش بیرون می آید در جاهایی که به تبیین روند تاریخی فرهنگ متنوع مردمان و نویسندگان و صاحب نامان می پردازد و فاکتهای تاریخی که گاه در مطاوی مباحث می آورد و گاه اشاره به اینکه این شمار گسترده مسلمان، لزوما یکسان نمی اندیشند و تنها در شناسنامه مسلمان اند.
این نگرش از نظر من معیوب و منشا آن تمایل تحلیلگر برای متنوع کردن دنیایی است که با اسف ذاتا و در گوهر متنوع نیست. تصور می کنم اشارات کوتاه رسول(که بقول خودش از دین دست کشیده) و نوشته های خوب مازیار(که سکولاراست اگر در اطلاق این عنوان به ایشان مجاز باشم) بر این پایه تکیه دارند. مثلا یک دو پست پیش رسول به دوره بروجردی و عزت شیعی آن دوران اشاره کرد. جالب این بود که اشاره کرد که پیامبر هم سکولار بود و به نحوی نتیجه منطوی در سخنش این بود که دینداری متنوع است و دین خوب اکنون حاکم نیست و دین خوب می تواند سکولار هم باشد(شبیه حرف جواد طباطبایی که باور دارد اسلام در ذات خود سکولار است و شبیه کار همه نواندیشان دینی) یا مازیار به کرات اشاره می کند که محمدرضا هم دیندار بود و در عین حال سکولار. همینجا بگذار نتیجه سخنی را که مستدل نکرده ام از نظر خودم بگویم: به نظر من دینداری و سکولاریسم همانطور که رهبران و مراجع دینی و مصباح یزدی به درستی فهم کرده و نویسندگان مذهبی این سایت هم بر آن تأکید دارند به هیچ وجه با هم سازگار نیست و تناقض ذاتی دارند. این نتیجه گیری من از عمری مشاهده است که تمامش را صرف درک ماهیت دین و دینداری کرده و از نوجوانی تاکنون دغدغه ذاتی ام بوده و با لحاظ رفتار جامعه دینی-بخصوص مفسران دینی و ذهن و چشم و دل آنها- است که در میانشان زیسته ام و نیز با تأمل در سرنوشتها و دگرگشتهایی است که از یک باور به باور دیگر دریک جامعه بظاهر متنوع دیده ام و می بینم. منظورم فاصله نگرفتن از واقعیت نهایی جامعه و دلخوش نکردن به ظهورات و تنوعات ظاهری است. بگذار با ذکر دو مثال از کلیت جامعه و مثالی از فرد، سخنم راروشنتر بگویم: من در میان اقوامی زیسته ام که بیشتر منبع درآمدشان از چاقاق مواد مخدر است، مردمانی از کردها در شهرهای کرمانشاه که بسیار ثرومندند اما تمام هنر و رشد اینان عموما در یک روستای کوچک منحصر است که چند گوسفند و چند مرغ دارد و سپس که به شهر آمده اند به ثروتمندانی تبدیل شده اند که می توانند به حکومت هم مدد برسانند و در انتخابات هم نماینده بگذارند تنها برای پز دادن و فخر فروختن و نه اثرگذاری سیاسی بر سیاست حکومت(با گروهی که حکومت تعیین می کنند و سیاست تعیین می کنند واحتمالا توی دهن این دولت می زنند فرق دارند!). اینها نوعا نماز نمی خوانند و روزه نمی گیرند و در باره منبع درآمدشان و حرام بودن آن بحث نمی کنند. اینها بشدت از دزدی دوری می کنند و مال حرام را مال دزدی می دانند. اینها بیشترین مخاطبان اخبار اختلاس در حکومتند و ناراحت از بخور بخور حکومتی. نشانه دینداری اینها عمومااین است که همواره و همیشه زیارتشان ترک نمی شود. نذرهای بسیار برای امامزاده های شهرستانها می برند و متولیان آن امامزادگان هم از مبرات شان سخت کیفورند. امکان ندارد یک قاچاقچی از این روستاییان به شهر آمده، سالی چند بار به زیارتی نرود و نذری نکند و در عزاداریها هم شدیدا فعال نباشد. اینان در هیچ کاری و در هیچ رفتاری به دنیای مدرن و سکولاریسم نسبتی ندارند ولو که در تظاهر رفتار دینی، دیندار محسوب می شوند و دینداریشان از دین حاکم فرق و فاصله دارد جز در اندکی موارد. نیز در میان مردمانی در قم زیسته ام که نمازشان ترک نمی شود و دعا و روزه و مناسک شریعت را بجا می اورند اما هیچوقت در یک تابستان گرم به درخواست یخ و آب همسایه تازه آمده یا فقیرشان شان پاسخ نمی دهند و لعن و نفرینشان نثار مردمانی در قعر تاریخ است و هیچ چیز از حکومت نمی خواهند جز اجرای مناسک با آداب تمام و در هیچ امر اجتماعی جز صدقه دادن شرکت نمی کنند و هیچ وقت کتاب نمی خوانند و نوعا از تحصیلات دوری می کنند و تنها کتابشان مفاتیج الجنان است آنهم برای خواندن ادعیه در مناسبتها. اینان نیز هیچ نسبتی با دنیای مدرن و سکولاریسم ندارند و در دینداری، عین دین حاکم را بازنمایی می کنند. نیز در میان افراد بسیاری زیسته ام(یعنی خودشان گزارش زندگیشان را برایم روایت کرده اند. افراد بسیاری، در قم و کرمانشاه و مشهد و اصفهان دیده و در میان روایت هایشان دنبال سرنوشت نامعلوم خود گشته ام) که جوانی را به رد و نفی دین و دینداری و خرافه دانستن آن سپری کرده و ذهنی فعال و عقلی روشن داشته و دارند اما ناگهان در یک بحران ناخواسته سخت به پناهگاه تخریب شده پیشین پناه می برند و به غلط کردن می افتند و امید بخشش. اینان نوعا آدمهای خوبی بوده اند از نظر عقلی گناه خاصی مرتکب نشده اند اما بحرانها آنهارا سخت از عقل تهی می کند و به دست(اینجا آن فرقی است که درک من از تنوع دینداری با درک جناب نوری زاد و کورس و مازیار دارد) وضعیتی می دهند که عملا در جامعه و کلیت زندگیشان سیطره دارد. منظورم فقط متن جامعه ایرانی نیست. این سیطره یک پیوند است که از ناخودآگاه جمعی قوم و قبیله و سرزمین به همراه آدم می آید و در جایی دوردست هم آدم را دچار بازخواست درونی می کند(مثال خانم شیبانی از فرانکفورت در یکی دو پست پیشین این سایت، تنها یک نمونه از این آدمهاست) اینان به سبب بحرانها(ییری تنها یک نوع از آن بحرانهاست) به هول و ولا می افتند که عمر رفته را چگونه جبران کنند. این شمای کلی که در یک کامنت تنها در حد کلیات طرح کردنی است به منظور گفتن این حرف کوتاه وساده است که جامعه ای که دین در ناخودآگاه جمعی آن نفوذ کرده حتی سکولارهای بظاهر ضد دینش هم دیندارند و لو که مثل مزدک روزی صدبار به آن دین بد بگویند! من از همه پرسشهای مذهبی که کسانی با دلنگرانی(مهرداد یکی از اینهاست) و با تشر و دلخوری از علمای این سایت می کنند دریافت می کنم که آنها سخت دیندارند. (از دید مذهبیان سایت: خوب چه عالی به تو چه مگر حسودی؟ نه من می خواهم به آنها نوید دهم که سکولاریسم کم جانتر از آن است که مناصب عالیه شما را اندکی به پایین کشد. پذیرش انقیاد در تمام تار و پود ذهنی ما نُسجیده و بافتیده است پس غصه نخورید که چند جوان تندمزاج تندی می کنند من قول می دهم چند دهه دیگر به دامان شما بر می گردند و توبه شان را عرضه می کنند با واگذار کردن فرزندان جوانشان برای فدا کردن در راه دین!)نتیجه:
1-دینداری خاصیت عمومی ما ایرانیان است حتی اگر در دور دست عالم سکنا گزیده باشیم و حتی اگر همه کامنتهای خود را به بدگویی به دین اختصاص داده باشیم
2-تنوع ظاهری دینداری در بحرانها به ذات دینداری که در سویدای جان لانه کرده و یا به سمت آنکه در جامعه متولی اصلی دین است، رجوع کرده و خود را از تنوع خالی می کند و به دست یک تصمیم گیرنده بیرونی و نهایی می سپرد.این همان بزنگاهها و بحرانهای تاریخی است که ما زودزود دچارش می شویم. تنوع دینی در جامعه ایرانی از سر سبکسری است نه تعقل ریشه دار.
3-از دینداری ظاهری و متنوع هیچ جامعه ای، هیچ نشانه سکولاری به ظهور نخواهد رسید مگر با زور و با رجعتهای متعدد تاریخی. یعنی جامعه دینی که با زور حاکم و انتخابات به سکولاریسم برسد در کمتراز یک نسل به جبران مافات می پردازد. فرد سکولار که جوانی خود را در زندگی شاد و عقلی و رها طی کرده در سنین پیری، فرزندان و جوانهای رعنایش را دو تا، سه تا، چهارتا پنج تا، تقدیم متولی دین می کند تا هر جور صلاح بداند در راه حفظ کیان دین هزینه کند.
4-سکولاریسم تنها با یک خودخوانی درونی مستمر طولانی مدت و از درون فرد آغاز می شود. سکولاریسم در یک کلام یعنی دنیا را تنها با تکیه بر قواعد و گفتار دنیا می توان بهبود بخشید و درست کرد و تکیه کردن به خارج از دنیا، مخ دینداری است حال چه از نوع اسطوره گرایی متنوع آن در همه اقوام چه از نوع وحیانی ادیان ابراهیمی چه از نوع عرفانی حلقات قدیم و جدید عرفان و چه از نوع شانس و طالع یابی مدرن آن.یعنی دینداری پایه اش بر چیزی است که سکولاریسم آن را رد و نفی می کند البته دینداری با سکولاریسم جمع می شود و لی عکس ان نه. یعنی در دنیای سکولار، فرد دیندار هم کنشورزی دینی دارد اما در دنیای دینی، تنوع ظاهری را نشانه سکولاریسم دانستن، خطای محض است چون سکولاریسم از روشنایی مستمر درونی می آید. یعنی فرد باید مدت مستمری پول و مقام و شهرت را فرو نهد و در پی دین و واقعیت آن بدود و البته با پربار کردن عقلش. در چنین وضعی فردی که از گول زدن خود دوری کرده و راه عقل را بسیار پربار کرده، درونیاتی می سازد که از باد و طوفان نیابد گزند. نه اینکه با سیلی زدن به گوش یک روحانی(که هنوز به او آخوند می گوید)در دور دست عمر، در طلب جبران مافات برآییم.(برای دیدن نمونه ای از بازگشتها نگاه کنید به معمای هویدا فصل مربوط به رفتن هویدا و ورزا به بغداد و نقد تندشان در هواپیما از خرافات شیعه و هنگام رفتن به نجف، خضوع و خاکساری روشنفکران خزعبل گو در پای صحن نجف! نیز بررسی کنید نام ارتشیان و صاحب منصبان صوفی و عارف شده و موعظه گر عهد پهلوی که عمری خوش پوشی و درست رفتاری را با دچار بحران شدن و جبران نهایی آخر عمری به عکس خودش بدل کرده و نشان می دادند ماهیت ایرانی ما را!)
گرچه من صلاحیت علمی و جامعه شناسی اظهار نظر در این نوشته و امثال ان را ندارم اما به عنوان یک خواننده کم سواد دراین زمینه .
۱. به نظرم کاری مبتنی بر مشاهده، تفکر و تعمق خود نویسنده محترم است که ان را از قال الفلانها و گفته فلانها متمایز می سازد. یعنی بر حلاف معمول ما، فکر خودش را به کار انداخته و بنا بر منطق تفکر انتقادی (critical thinking) از بدترین روشهای استدلال، که استناد به گفته دیگران است، خود داری کرده است. به عبارت دیگر نویسنده، از خود حرفی برای گفتن داشته است.
۲. از طرفی از نوشته چنین بر می اید که نویسنده به هر دلیلی سعی در پنهان کردن مقصود اصلی خود را دارد و یا انرا به وضوح بیان نکرده است.
۳. به نظر من هم، مانند نویسنده (اگر مقصود ایشان را درست فهمیده باشم) استفاده بدون محتوی از سگولاریزم چندان درست نیست و تلاش کاربران انرا مانند تلاش ایدیولوژی گرایان برای تطبیق خواسته های خود بر تعریف از ایدیولوژی و حکومت ایدیولوژیک می دانم. واژه هایی که نه بکار برندگان، ان را به یک معنا به کار می برند و نه جامعه با ان ما نوس است. انچه که مهم است، اخلاق، رفتار، و کلا فرهنگ غالب بر جامعه است و در این رابطه لفظ اهمیت چندانی ندارد مگر اینکه بخواهد مبنای متن حقوقی و قانونی باشد. والا پریروز گفتند بگویید مشروطه میخواهیم و اجداد ما هم گفتند
دیروز گفتند بگویید حکومت اسلامی می خواهیم و پدران ما هم گفتند
و امروز میگویند بگویید سکولاریته می خواهیم و ما هم بگوییم
در حالیکه نه اجداد ما فهمیده بودند مشروطه یعنی چه نه پدران ما کی دانستند حکومت اسلامی چیست و نه ما در واقع میدانیم سکولاریته چه جور چانوری است.
با این حال من با خصوصا سه نتیجه اول از سه چهار نتیجه نویسنده موافق نیستم.
۱. به نظر من مردم خصوصا ایران انعطاف پذیری اعتقادی زیادی دارند و به سرعت به سمت و سوی قدرت مسلط بر خود می گرایند چون اعتقاداتشان ریشه عمیق و تحقیقی ندارد. بویژه قدرت رسانه ها در دنیای امروز را نباید دست کم گرفت.
۲. واکنشهای تقریبا یکسان در شرایط بحرانی بیشتر به خاطر شرایط مسلط یکسان و عدم دسترسی به راههای چاره دیگر است و حتی در صورت تغییر شرایط نمی توان انتظار تغییر واکنشها را در یک روز و گاه تا یک یا چند نسل داشت.
۳. نه تنها سکولارها که اکثریت دینداران هم فرزندان خود را هزینه کیان دین نمی کنند. شور و احساسات جوانان در بحرانهای سنی و هورمونی و خانوادگی را با تصمیم و خواست والدین اشتباه نکنیم
همینطور فرض را بر سکولار (schoolar) بودن هر رژیمی که با رژیم دینی جایگزین شد نگذاریم
ضمنا برداشتها و قضاوتهای نویسنده محترم از نوشته دوست خارج از کشور هم درست نمی نمایند.
پرانتز schoolar اضافی است و به عنوان صفت برای سکولار استفاده شده است.
ایشان در صدد هستند بنابر دستوری که دارند تا چندی دیگر بعد از فراهم شدن مقدمات جنگ دیگری را در منطقه که البته با یک کشور عربی دیگر همچون عربستان که از سالیان دور با هم جنگ نیابتی و بعضا درگیری های کوچک مانند واقعه کشتار مکه که با هوشیاری عربستان از وقوع شورش و خرابکاری سباه قدس با ارسال بمبهای کوچک توسط چمدانهای حاجیان ، و یا حمله سه فروند هوابیمای جنگی ایران به خاک عربستان که انهم با زدن دو فروند و تعقیب سومی که البته مورد اصابت قرار گرفت و به ایران بازگشت و همینطور دولت عربستان با کمکهای مالی به بختیار و تنی چند از روسای مخالف نظام ، بالاخره به جنگ رو در رو خواهند افتاد و صد البته قدرتهای بزرگ بسیار موافق این جنگ بین ایران و عربستان هستند چرا که همیشه بر اساس منافع ایشان مناطق مهم انرزی نباید دولت و یا نظام داشته باشد
اما ما مردم ایران باید هوشیار باشیم همچنان که قدرتهای باهوش و بزرگ به توسط خمینی جنگ بیهوده و فرسایشی هشت ساله را به دامن دو کشور با ثبات و قدرتمند ولی بیهوش و حواس ایران و عراق انداختند ، این بار به توسط خامنه ای و حس خودفریبی با کلمات میهن برستی و میهن دوستی (که این کلمات باید در تمام اجزای زندگی مان از خانه و کوچه و محله گرفته تا کل کشور بزرگمان از کرد و لر و بلوچ و عرب و ترک و……. تا ارتباط با کشورهای همسایه با رفاقت و تحمل و سازندگی نشان بدهیم نه با جنگ ، اونهم برای کسانیکه جنگ را نعمت میدانستند و میدانند برای آبادانی حسابهای بانکی از دلالیهای بسیار ) جنگ جنگ تا رفع کل فتنه منظور عربستان سعودی. در ضمن نگاهی به این مقاله بیندازیم اگر زمان داشتیم
http://www.radiofarda.com/content/f8-crowd-expert-on-hajj-crush/27275203.html
عرض ادب و احترام
زیاد تهدید خارجیان جدی نگیرید.
گویند درب در ابریزگاه مسجد شاه نگهبان مربوطه به هر فردی که افتابه را بدون اجازه او بر میداشت گیر میداد که ان یک افتابه مثلا قرمز را بردار. فردی پرسید فرق افتابه زرد با افتابه قرمز مورد نظر شماست چیست؟ نگهبان منتصب هئیت مسجد شاه ابریزگاه گفت پس من اینجا چکاره ام؟
مهدی از تهران
شدم غمگین ز مرگ زوار
اگر چه خویش زین کار باشدم عار
چه یک کشته و چه هزاران
باید دانست ارزش هر جان
به هر دین و مرام وملیت
حفظ جان است نشان آدمیت
کنون باید هوشیار بود و بیدار
که جنگ از صلح می باشد بیزار
بیایید قدر یکدیگر بدانیم
همه با هم ره دوستی گماریم
اگر دولت حقوق مردم شناسد
چرا باید از دشمن هراسد؟
زمان ساختن خرابی هاست
برِ دشمن جان ایرانی بی بهاست
” خشم رهبر ”
طّی قرون متمادی آخوندهای ریز و درشت هر آنچه از احادیث و روایات یافت شدنی
و بافت شدنی در خورجین داشتند به خورد امت شهید پرور داده، دردا که هنوز
نیاموختند که روضه خوانی در مسجد و تکیه برای جمعی نوجوانِ بسیجی و پیر مرد و
پیر زن روستائی، با سخنرانی در جایگاه رهبر سیاسی کشور کاملا متفاوت است !
نگاهی گذرا به کارنامه مردودِ حاکمان اسلامی، نشان از تکرار خجلت آور و پر هزینه
این رویکرد دارد:
اشغال سفارت آمریکا، صدور فتوای قتل سلمان رشدی، فتح قدس از راه کربلا، ریختن
اسرائیلیها به دریا، انفجار مرکز فرهنگی یهودیان در آرژانتین و . . . . . .
اگر به خروجی این گرد و خاک کردنها و خالی بندیهای منبری نظر کنیم، چیزی جز
آسیب و خسارت و بی آبرویی برای ما حاصلی در بر نداشته و در عمده موارد نتیجهای
کاملا معکوس به همراه داشته است.
برای نمونه, فتوای آیت الله خمینی پس از انتشار کتاب “آیههای شیطانی”، با انگیزه قتل
سلمان رشدی صادر گردید. حاصل آن اما، بی آبرویی و خجلت برای یک ملت، و مشهور
گردیدن سلمان رشدی در حد ستارگان هالیوودی بود. نویسندهای ناشناس که تیراژ کتابهایش
به چند صد نمیرسید، با معجزهای آسمانی یکشبه به پرفروشترین نویسنده جهان تبدیل گشت.
صادر کننده فتوا، دیر زمانیست با نوشیدن”جام زهر” دیار فانی را وداع گفته، “فتوا شونده”
اما با محافظتهای شبانه روزی، برای انجام هر سخنرانی، دهها هزار دلار عایدش میگردد !
همان اسرائیلی که بنا بود به دریا ریخته شود، مشاوران و دستیاران رهبر را در روز روشن
در مراسم حج میرباید(فیلم ضمیمه شده در ذیل)، و این است علت خشم و غضب رهبر، نه
صرفا کشته شدن چند صد بیگناه دیگر. اینها که عددی نیست. مطابق آمار مسئولین خود نظام
سالانه قریب ۹۰۰ هزار نفر بدلایل آلودگی آب، هوا، مواد غذایی، استرس، پارازیت، مواد رادیو
اکتیو در مناطق مجاور به سایتهای هسته ایی و . . . . . مبتلا به بیماری سرطان میگردند .
این حضرات چنان کاری کردند که اسرائیل را به نزدیکترین یار عربستان در منطقه تبدیل کرده است.
اتفاقی که کمتر کسی تصورش را میکرد!
⭐️ ⭐️ ⭐️
بابا، وقتی مقام معظم رهبری میگن، “ما رکورد زدیم” شما فکر کردی شوخی میکنند ؟ 🙂
https://youtu.be/uegypRH6K4g
پاراگرافی از مقدمه کتاب ضیافت افلاطون
در مقدمه کتاب ضیافت افلاطون که در زمان رییس جمهوری خاتمی به چاپ رسیده بود متنی وجود داشت که در چاپهای
بعدی از روی این کتاب حذف شد. پاراگرافی از این مقدمه:
”
در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته باشد،
شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد
و زن ها و مرد ها در انتخاب هم به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز دیگری ..چرا؟؟ چون اگر
در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می
دهند و خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن انسانی بنا می کنند و فرزندان سالم تربیت می کنند که
تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند
آقای نوری زاد، یادتان هست آیت الله خمینی آمریکا را به شیری تشبیه کرد که ازیک سو غرش می کند وازسوی دیگر از ترس باد ازوی خارج می شود ؟ آقای خامنه ای ازیک سو برای انحراف افکارعمومی وداخلی عربستان را به واکنش سخت وخشن تهدید می کند وازسوی دیگرمحمدجوادظریف را درسازمان ملل به پای نماینده کویت می اندازد تا شیخ کویت بین ایران وعربستان برای انتقال اجساد حجاج درگذشته در مراسم رمی جمرات شفاعت بکند واقعا اینها باید کارخانه سنگ پای قزوین را با خودشان حمل بکنند
باسلام
امروز دربرنامه افق صدای امریکا سخنان گهربار آیت الله صفراف را شنیدم که میگفت توافق ایران وامریکا فقط به فقط دریک مورد بوده ودرموارد دیگرهیچگونه توافقی باهم ندارند ونمیتوانند داشته باشند .
معلوم شد که جناب آقا از کجا دستورگرفته اند که با عصبانیت تمام بگویند ما شیطان بزرگ را از درب بیرون راندیم میخواهد از دیواروارد شود ومن احازه نمیدهم ؛معلوم شد که لا شرقی به له شرقی تبدیل شده ودستورات از کجا صادرمیشود .مبارک است !!!
واما صدای جنگ جهانی سوم یواش یواش دارد بگوش میرسد ؛ایران وروسیه وچین دریکطرف ودنیای دیگردرطرف مقابل .
ما اگرخرد وعقل ودرایت داشتیم خیلی زود پای خودمانرا از معرکه سوریه بیرون میکشیدیم ،که شاهد تکه تکه شدن مملکتمان نباشیم .وقتی مملکت بدست پیران ///// اداره میشود ،بیش از این توقعی نمیرود .
راستی راستی کجایند آن فرماندهان
شاید هم روسها دستورداده اند آقا بلوا بپا کند وبعد مملکت تکه پاره شود وروسها به هدف نهایی خودشان دست یابند .
فقط تصورکنید دراین شرایط یک رئیس جمهور جمهوریخواه درامریکا درراس کاربود .
سلام به همه ناظران ونيكان وپاكان ونوري زادشجاع وگرامي
رسيدن عيدسعيد غدير خم ،برشيعيان ودوستداران مولي الموحدين علي بن ابي طالب -عليه السلام- مبارك باد.
الحمدللله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي بن ابي طالب -عليه السلام-الٌلهٌم والِ من والاه وعادِمن عاداه وانصرمن نصره واخذل من خذله.
نادِعليٌاً ،علياً ،ياعلي.
ايضاقال رسول الله -ص-:”علي قسيم الجنةوالنار.علي حبٌهُ ايمان وبغضه نفاق. علي اعلم أمتي من بعدي.علي وشيعته هم الفائزون .
علي اي هماي رحمت توچه آيتي خدارا/// كه بماسوي فكندي همه سايه همارا.
بجز از علي كه آرد پسري ابوالعجائب /// كه علم كند به عالم شهداي كربلارا.
بجزازعلي كه گويد به پسر كه قاتل من /// كه اسيرتوست اكنون به اسيركن مدارا.
ازشهريار
بدرود اي نازينان
مصلح
درود بر شما جناب مصلح گرامی
من هم به نوبۀ خودم این عید بزرگ شیعیان را به شما تبریک میگویم و البته طبق رسم معمول از شما عیدی میخواهم!
و اما عیدی من:
اگر مطالب مرا پی گیری میکنید، لطفاً نظر خود را در مورد اصل ولایت فقیه بفرمایید.
و این را به حساب عیدی دادن به من بگذارید.
با سپاس و تبریک مجدد و آرزوی سلامتی برای شما
بدرود
جناب آتش سوارسلام ودرود برشما
عيدي شمارا به رسم معمول بنده قبلا درهمين پستهاي أخير داده ام ليكن احتمالا مطالعه نكرده ايدوخلاصه اش اينست كه نظريه ولايت فقيه بااين سابقه تجربي اش ديگركارآئي نداردوتاريخ مصرفش گذشته است .
ولايت فقيه فعلا چوماقي شده است برسر مخالفان ومنتقدان نظرولي فقيه باصطلاح نه بواقع ودراين وقت عده اي ازاين فرصت خوب سوءاستفاده مي كنند وبازار تملق وچاپلوسي را گرم نگه داشته اندوكاسبي مي كنند .
وتعدادي هم سعي دراصلاح اموردارند ونظرات خويش را ابراز مي دارندوراه حل ازبرون رفت اين بحران ارائه مي دهندودراين راه باهرناملايماتي هم روبرومي شوند ومي سوزندومي سازندومردم بيچاره هم نظاره گراين ميدان هستند.
وتعدادي هم مثل نوري زادگرامي هستي خويش را برطبق اخلاص گذاشته ونارسائيها ونقايص اين بيدادگري هار افشا وبرطبل رسوائي هاي همين نظريه حاكم مي كوبند.
وجناب سيدمرتضاي عزيز دانشمندفاضل وكارشناس متبحري هستندهم مدافع اين نظريه نمي باشند اما مخالفان جورجائران نارسائيها ونقايص را ازديدگاه اسلام مي دانندوتلقي مي كنند ؛ايشان مدافع اسلام اصيل وزلالي كه برمهور اصالت انسانيت دور مي زند ،مدافع آنست نه مدافع اين نظريه .ايشان هم چنانكه خوداظهار فرموده اند ازاصلاح گران بمعناي عام كلمه است نه اصطلاحي اش كه حزب خاصي است.
بنده علم وحلم ودانش وفضل وصبر وحوصله وشيوائي قلم ايشان را مي ستايم وبه ايشان سلام درود مي فرستم.
اما درهمينجا متذكرشوم كه بارها هم تكراركرده ام جامعه ايراني كه اكثريت مسلمان است مرام لائيك و سكولاررا اگربه رفراندوم هم بگذارند راي نمي آورد وقوه پذيرش آن را ندارد وهيچوقت هم اين قوه به فعليت نمي رسد كه سكولاررا پذيراباشد.
پس سعي وكوشش حاميان سكولار ،آب درهاون كوبيدن است.سياستمدار متفكر نبايدسعي به كرسي نشاندن نظريه ومرامي باشد كه اكثريت جامعه مخالف آنست هرچند درنظراين متفكر روشنفكرنظريه دلخواهش به نفع جامعه باشد ليكن پذيرش نداشته باشد به چه دردي مي خورد بازور چپاني هم استوار نمي گردد چنانكه نظريه ولايت فقيه چنين شد ودرآن وقت حسن نزيه مرحوم گفت :كه ازاستبدادشاهي خلاص شديم وبه استبدادنعلين مبتلا گشتيم.وليكن چنان اين نظركوبيده شد كه ناي سخن گفتنش نماندويا آيةالله شريعتمداري مخالف اين نظر بودند وهم چنين استادمكرم مامرحوم آية الله منتظري هرچند اسم كتاب سه جلديش بنام دراسات ولايت فقيه است كه موضوع درس خارجش بود اما ولي فقيه جامع الشرائطي كه اورا اكثريت مردم به كرسي حكومت انتخاب كرده باشند.
نه به نحوزورچپاني كه درانتخاب آقاي خامنه اي شدهرچند باشرائطي كه هرگز ازآن شرائط اسمي برده نمي شود. دراين مورد به نوشتار جناب كديور -همكلاسي گراميم كه صدغافله دل همره اوست وهركجاهست خدايا به سلامت دارش -رجوع بفرمائيد.بدرود
مصلح
هو ۱۱۰
به علی شناختم من بخدا قسم خدا را
ایامکم سعیدا
سلام بر نوریزاد- درود و صد سلام بر رضا ملک //////- تهنیت به آیت الله ///// سید مرتضی //////
بنده یک شوهر خاله داشتم که سال 1384 به رحمت خدا رفت و دو جمله قصار از ایشان همیشه آویزه ی گوش بنده هست
1- آن مرحوم میفرمودند یک ایرانی همیشه سالی دو بار///// و کارهای نا بجا و غیر عقلانی می کند- این آقای خامنه ای هم اگر واقعا ایرانی باشد ( و مثل هاشمی شاهرودی و جلال الدین فارسی عراقی و افغانی نباشد ) از این قاعده مستثنی نیست- ایشان یکبار در تیرماه امسال جام زهر برجام را نوش جان کردند و حتما بار دوم به فکر موشکهای اسقاطی و خاک خورده شهاب هستند که به ریاض پرتاب کنند تا قطعنامه های بعدی بمراتب مرگبارتر از برجام و ترکمن چای را به ملت نحیف ایران تحمیل نمایند
2- باز هم مرحوم شوهر خاله ما میفرمودند هر ایرانی تا دو تا جنگ را تجربه نکند به گور نخواهد رفت— به قول قاطبه در شوی ایتالیا ایتالیا شخص بنده خودم چون متولد 1345 هستم جنگ 8 ساله ایران و عراق را تجربه کرده ام و حتما خیلی از دوستان و عزیزانی هم که کامت گذار هستند وضعیت مشابه بنده را دارا هستند پس به زعم مرحوم شوهر خاله بنده حق بنده و امثال بنده این است که جنگ خونین دیگری را تجربه کنیم تا چشممان 8 تا شود که دیگر به اخوندها رای ندهیم ولی تعجب من از جناب رفسنجانی و خامنه ای و وحید خراسانی و مکارم شیرازی و جنتی و ……. ( که عمرشان کمتر از نوح نبی نیست و جنگ جهانی دوم و جنگ 8 ساله ایران و عراق را در کارنامه دارند ) این است که چرا میخواهند //////// و جنگ سوم را هم ببینند قبل از اینکه به جوار ملکوتی مرقد امام راحل ملحق شوند
لطفا سخن را ابتر نگذار بیشتر توضیح بده یعنی چی. بگذار ما هم در آخر عمری بفهمیم که چطوری کار خودمان است و چطوری و با چه هدفی باید انقدر حاجی را کشت. نکند حرکت جدلی در فیلم مختار را اجرا میخواسته اند بکنند .
نه آقای نوری زاد نمیشود شما اشتباه میکنی کار دشمن است. ادم با حیوانهای مملکت خود نیز چنین نمیکند حاجیان که جای خود دارند.
با سلام خدمت جناب نوري زاد عزيز
وقتي اخبار مربوط به ايران دنبال ميكنم سردرد مي گيرم و حسابي عصبي ميشم .
چرا حاكم سرزمين ما اينقدر … چرا نماينده هاي بي سواد و بي شعور البته نه همه برخي شون بايد تو مجلس قانون گذاري مون باشن؟
چرا اكثريت مردم با اينكه مي دونن حاكميت و دار و دسته اش دروغ و دغل و دزد و نابكارن بازم سكوت ميكنن
از ترس جان ايا؟
نمي دونم والا
بانوی گرامی به بجهت اینکه شما خارج از گود نشسته اید و وضعیت را همانگونه که هست می بینید لیکن بسیاری از ما ایرانیان داخل کشور چون موشهایی هستیم که در داخل یک لابیرنت پیچ در پیچ گرفتار شده ایم و مدام از این سوراخ به آن سوراخ پناه می بریم شاید مفری بیابیم غافل از اینکه مدام دور خود می گردیم … امید است بزرگ مردانی چون نوریزاد گرانمایه چراغی بیفروزند در این دالان تاریک و ما از خواب هزار ساله بیدار سازند …
با درود به نوریزاد جان بر کف عزیز و هم میهنان فرهیخته :جناب نوریزاد این حضرت آقا و سر داران پوک مغز هرچه را که ندانند این را نیک میدانند که هرگونه حمله به خاک عربستان مساویست با به جان خریدن دشمنی حدود یک ونیم میلیارد مسلمان عالم اسلام که چشم به سرزمین وحی دارند و علاوه بر آن دفاع دول غربی و منحد با حکام سعودی ! قافله سالار همه این ها آقای خمینی بود که در ماجرای کشتار حجاج گفت (( ما اگر از صدام وصدامیون بگذریم ازآل سعود نخواهیم گذشت )) خوب نتیجه این تهدید جانانه !! چه بود ؟ هیچ واقعا هیچ . همه میدانند که این حرف ها برای خالی نبودن عریضه است و بس در ضمن در این شرایط بحرانی اقتصادی و بی کاری های کمرشکن و خشکسالی روزافزون ماجرای خرید هنگفت بیست ویک میلیارد دلار ناقابل اسلحه از روسیه چه معنا دارد . به گمانم پورسانت های بسیار هنگفت کام خیلی ها را شیرین کرده . با احترام .
نامه پنجم محمد مهدوی فر به رهبری در موضوع حج و عذرخواهی عربستان:
به نام خدا
محضر مبارک مقام معظم رهبری مد ظله العالی
پس از سلام و عرض احترام؛
اینجانب به نوبه ی خود ضایعه درگذشت مظلومانه حاجیان را در فاجعه منا، به محضر حضرتعالی و به خانواده های مصیبت زده تسلیت می گویم.
حداقل انتظار جنابعالی و هموطنان شریف و بلکه مسلمانان جهان از دولت عربستان، عذر خواهی رسمی آنان از خانواده های عزادار بود که با توجه به روحیه تکبری که در شاهان و شاهزادگان عربستان سراغ داریم، ما و شما به همین مقدار نیز امید نداریم.
من به یاد دارم که حضرتعالی به خاطر سیاست های کنترل جمعیت در سخنرانی خود، در کمال تواضع و فروتنی، تلویحا و کنایتا از مردم عزیز عذرخواهی کردید و اصولا فرهنگ عذرخواهی، جزئی لاینفک از سیاست های مسئولین طراز اول جمهوری اسلامی از ابتدا تاکنون بوده است.
ما در دفاع مقدس بنا داشتیم اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد، هر طور شده بغداد و کربلا را فتح کنیم و از آنجا برای آزادی فلسطین و قدس شریف اقدام کنیم و در نهایت پرچم اسلام را در کاخ سفید به اهتزاز در آوریم ولی وقتی که پس از هشت سال اصرار بر تداوم جنگ، بوی شکست را استشمام کردیم بلافاصله قطعنامه ۵۹۸ را به شکلی حماسه وار پذیرفتیم و از مردم جنگ زده و از خانواده های شهدا و جانبازان به خاطر پاره ای از اشتباهات عذرخواهی کردیم.
ما بر مبنای فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) در مرداد ماه ۱۳۶۷ قرار شد، تنها تعدادی از زندانیان سیاسی که در موضع نفاق خود باقی مانده بودند، را اعدام کنیم ولی در جایی که مشخص شد تعداد اعدام شدگان از مرز چند هزار نفر گذشته است، بلافاصله از مردم بی خبر و از خانواده های مصیبت زده عذرخواهی کردیم و به خانواده ها قول دادیم که این کار را دیگر تکرار نخواهیم کرد.
ما احمدی نژاد را برای ریاست جمهوری به دیگران ترجیح دادیم ولی وقتی به خاطر صدور پاره ای از رفتارهای ناهنجار از جانب وی، به صحت عقل او تردید کردیم، به خاطر این اعتماد نسنجیده و نیز به خاطر فرو رفتن در چاه هسته ای و در اقیانوس بی انتهای اختلاس ها، در کمال فروتنی از مردم عزیز عذرخواهی کردیم.
زمانی که در تجمعات سال ۸۸ و به ویژه در عاشورای ۸۸ ، گاهی بعضی از مردم به خاطر خونریزی های داخلی می مردند یا به خاطر نداشتن تعادل کافی در راه رفتن، از روی پل به پایین پرتاب می شدند یا بر اثر بی احتیاطی زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی له می شدند، با وجودی که تقصیر خودشان بود ولی ما بزرگواری می کردیم و در مراسمی رسمی مانند نهم دی از همه آسیب دیدگان عذرخواهی می کردیم.
ما بابت واقعه کهریزک و کوی دانشگاه و بابت قتل های زنجیره ای از خانواده های آسیب دیده عذرخواهی کردیم.
ما به محض اینکه پی بردیم در کشتار جاده ای و فراوانی معتادان و افزایش طلاق و افزایش بیکاری در میان جوانان تحصیل کرده، در دنیا رکورد زده ایم، بلافاصله از مردم عزیز و به ویژه از خانواده های از هم پاشیده شده، و از میلیون ها پسر و دختر افسرده و مأیوس از ازدواج و اشتغال، شدیدا عذرخواهی کردیم.
ما بابت فرار مغزها و مهاجرت همیشگی نابغه هایمان به آمریکا و اروپا، هر چند ابعاد خسارات بسیار ناچیز و قابل اغماض بود ولی باز هم ترجیح دادیم از مردم عزیزمان و سپس از نابغه هایمان که به آنها بی اعتنایی کرده بودیم، عذرخواهی کنیم.
ما از مادر مستضعف و محجبه شهید ستار بهشتی از اینکه فرزند جوانش زیر ضربات شکنجه بی طاقت شده بود، تقاضای بخشش کردیم.
ما سر راه پدری سبز شدیم که دست خالی و سرافکنده و شرمنده از روی همسر و فرزندانش نای راه رفتن و پای راه رفتن به سمت منزل خود را نداشت و از او عذرخواهی کردیم.
ما از حسن نصرالله و از بشار اسد که وقتی کمک ها به دست آنها میرسید، در شمارش پول ها نمی توانستیم به آنها کمک کنیم، عذرخواهی کردیم.
ما به خاطر تزریق فقر و گسترش فحشا زیر پوست شهرها و روستاهایمان از مردم عزیزمان عذرخواهی کردیم.
ما که نزدیک به سی سال سیاست حج را شخصا خودمان تبیین و ابلاغ می فرمودیم، سالها تحقیر ایرانیان را در حج مشاهده کردیم ولی از سیاست های غلط گذشته درس عبرت نگرفتیم و بنا بر این ناچار شدیم در خصوص فاجعه منا، از غرور جریحه دار شده ایرانیان عذرخواهی کنیم و برای تسلای دل داغدیدگان هم پیام صادر کردیم و هم سه روز عزای عمومی اعلام کردیم و هم اجازه دادیم پیکر جان باختگان و پیداشدگان را در گلزار شهدا به خاک بسپارند.
ما در این راستا به زودی تعدادی از همین خانواده های داغدیده و مصیبت زده را گلچین خواهیم کرد و برای دلجویی به منزل آنها خواهیم رفت و در آنجا جلوه های زیبایی از ارادت و وفاداری و شیفتگی و دلدادگی را به نظاره خواهیم نشست.
ارادتمند و دوستدار شما
محمد مهدوی فر
تخریب چی و غواص دفاع مقدس
۹۴/۷/۸
https://www.facebook.com/mahdavifar.mohammad
فقط با کندن پوست این آخوندهای مفت خور دل مردم خنک خواهد شد.
سلام جناب نوریزاد من موندم چجوری این همه حرف میزنید وکسی کاری بکارتون نداره!!!خیلی عذرمیخوام اگه پشت پرده چیزی هس بگیدمام بدونیم
———–
http://www.nurizad.info/blog/26403
عباس آقا نامی
لطفا به ما بفرمایید کی میخواید بیدار شید ، دیگه دم مغرب ، یالو تکوون بخور قوتم
شما کشتار مردم رو محکوم نکردید!!!
جالبه….
فقط از این اتفاق سوء استفاده میکنید تا حرف خودتان را بزنید….
از شما بیعد بود….
متاسفم
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکـلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبـه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنـند
گوییا باور نـمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنـند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نـشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنـند
ای گدای خانقـه برجه کـه در دیر مـغان
میدهـند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسـبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخـمر میکـنـند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
///////////////////////////////////////////////
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
کـه تا چو بلبل بیدل کنم عـلاج دماغ
بـه جـلوه گـل سوری نگاه میکردم
کـه بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
چـنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور
کـه داشـت از دل بلبل هزار گونه فراغ
گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم
نـهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ
زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن
دهان گـشاده شـقایق چو مردم ایغاغ
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
کـه حافـظا نـبود بر رسول غیر بـلاغ
باسلام واحترام
میگویم بیچاره طریف بجای اینکه اوبامارا گاز بگیرد ولگدی به او بپراند ؛با همچوآدمی دست داد.
نمیدانم چرا آقای طریف به جناب اژه ای نمیگوید بابا دندانهای من مصنوعی بوده واگرگاز میگرفتم دندانم می افتاد روی زمین ومیشکست .بعدهم میگفتند اوباما با مشت به دهن طریف زده که حرف مفت ومجانی میزده وآنوقت رسانه های دنیا آبروی نداشته مارا میبردندکه بله رئیس جمهوری آمریکا آنچنان زد تودهان طریف که دندانهایش شکست .
البته اینجا مقداری ذیه گیرآقا می آمد که خرج سوریه وروسیه هردوبکند.!!!
ضمنا به گمانم //////// که شاخ وشانه میکشد ./////////.
تاریخ بیهقی میگوید وقتی سلطان محمود غزنوی درحال جان دادن بود تمام جواهراتی را که از هندو سایرنقاط جهان جمع آوری کرده بود جلویش پهن کردند واو زار زار میگریست که اینها میمانندو من دارم میمیرم ودرهمان حال جاضرنشد اندکی از آنرا برفقیری ببخشاید .
//////.خداوند رحم کند که جنگ وجدالی راه نیندازد ویا دستورقتل وعام زندانیان بدبخت را ندهد .
وخاورانی دیگردرست نکند.