یک: جلوی زندان اوین، ناگهان یک اتومبیل نیروی انتظامی سر رسید و پنج افسر عبوس از آن پیاده شدند و جناب سروانی که سرتر از دیگران بود بیسیمش را به سمت ما گرفت و گفت: بفرمایید، آقایون و خانمها بفرمایید اینجا را ترک کنید. شنبه بود و جمعیت ما به سی نفر می رسید. جلو رفتم و بعد از سلام به وی گفتم: جناب سروان ما از ساعت ده صبح اینجاییم و قرار است تا دوازده هم باشیم. هنوز تا ساعت دوازده پانزده دقیقه ای مانده بود. جناب سروان که حوصله ی شنیدن حرف های مرا نداشت محکمتر از قبل گفت: لازم نکرده. و رو به دوستان ما گفت: یالّا بفرمایید. رو به تخت سینه اش ایستادم و محکم تر از وی گفتم: جناب سروان ما تا ساعت دوازده اینجاییم و از اینجا تکان نمی خوریم. شما هم هرکاری که لازم است انجام دهید. این را که گفتم، جناب سروان کمی فرو کشید.
دو: جمعه، پیش از ظهر با دکتر ملکی راه افتادیم سمت کرج. در آنجا به منزل خواهرِ” شهرام فرج زاده” رفتیم. این شهرام فرج زاده همان جوانی است که اتومبیل نیروی انتظامی در روز عاشورای سال 88 از رویش رد می شود و مغزش را می شکافد. به ابتکار خانواده ی فرج زاده برای شهریوری های شهدای سال 88 جشن تولد گرفته شده بود. در آن محفل، از گوهر بانو که ستارش در شهریور به دنیا آمده بود حضور داشت تا پدر محمد مختاری و پدر امیر جوادیفر و پدر و مادر سعید زینالی و پدر مصطفی کریم بیگی و خانم منصوره بهکیش و مادر ریحانه جباری و خیلی های دیگر. آقای رضا ملک و جناب بادکوبه ای نیز آمدند. کمی بعدش آقای حشمت الله طبرزدی و پسرش، و کمی بعدترش، جناب عیسی سحرخیز و همسرش به جمع ما پیوستند.
سه: آنروز صحبتِ دوستان به درازا کشید. چرا که دو نفر از بانوان جمع، به سخنان من معترض شدند و توفانی بپا کردند بیا و بنگر. یکی از این دو بانو که هماره در اینجور محافل بدیده ی تردید در من می نگرد و هیچ ابایی نیز از بازگوییِ تردیدش ندارد، در آمد که: این آقای نوری زاد چرا این همه صحبت می کند و حتی اداره ی جلسه را به عهده می گیرد؟ کسی که سی و یک سال با این رژیم بوده اصلاً قابل اعتماد نیست. آقای نوری زاد باید ساکت در گوشه ای بنشیند و تا از او چیزی نپرسیده اند چیزی نگوید. این بانو به سخنان من در همین محفل اعتراض داشت. که من گفته بودم: این روزها ما بر هر چه انگشت بگذاریم می تواند محل تفرقه باشد. که ما اگر مثل حاکمان از تشیع و مملکت امام زمان بگوییم، خیلی ها که نسبتی با تشیع و امام زمان ندارند خود را کنار می کشند. حتی اگر سخن از عدالت و آزادی بزنیم، این عدالت و آزادی می تواند توسط هر جماعت یکجور تعریف و به همان جور بهره برداری شود. و گفتم: آنچه که می تواند فصل مشترکِ مهر و خیزش و جنب و جوش و همتِ همگان شود، اعتلایِ ایران عزیز است. اسم ایران که در میان باشد، شیعه و سنی و عرب و مسیحی و یهودی و بهایی و زرتشتی و جنوبی و شمالی و بلوچ و ترکمن و عرب و ترک و فارس و فقیر و غنی و کوچک و بزرگ و زن و مرد و پیرو جوان سر به تمکین و احترام فرود می آورند. و گفتم: در مسیر این اعتلا باید بتوانیم کینه ها و نفرت ها را مهار کنیم و بتوانیم ببخشاییم اگرچه نتوانیم فراموش کنیم. وگفتم: من روزی را آرزو می کنم که جمع کوچک ما فزونی گیرد و از همه ی اقشار بویژه از بسیجیان درستکار و روحانیان فهیم نیز به جمع ما بپیوندند.
چهار: چشم تان روز بد نبیند، تا این را گفتم، آن دو بانو سر به اعتراض برآوردند که نخیر، این فرمولی را که شما – نوری زاد – می گویید، ما قبولش نداریم. و بحث را بجایی کشاندند که: خود شما هم اساساً آدم مطمئنی نیستید و این فرمولی هم که پیشنهاد می کنید از کجا معلوم که کار خود حکومت نباشد؟ و حتی گفتند: ما این آقای عیسی سحر خیزِ اصلاح طلب را هم که در جمع خودمان می بینیم، دردمان می گیرد. بحثِ هیجانیِ این دو بانو تا اینجا ادامه پیدا کرد که: ما کجا می توانیم قاتل عزیزانمان را ببخشاییم؟ ما کجا می توانیم در کنار یک روحانی و یک بسیجی بنشینیم و به آنها فرصت صحبت و ابراز وجود بدهیم؟ یکی از این دو بانو بر خروشید که: نخیر، ما این فصل مشترکِ پیشنهادیِ شما را که ایران باشد، قبول نداریم. چرا؟ چرا ندارد. ایران نمی تواند فصل مشترک همه باشد. آخر چرا؟ برای این که ایران یک خاک است و مرزهای خاکی نیز با کش و قوس های سیاسی عقب و جلو می روند. مثل فاو. چقدر هزینه شد تا در زمان جنگ فاو فتح شد؟ و مگر نه این که بعدش مثل باد هوا از دست رفت؟ و همو با صدای بلند و آمیخته به بغض پیشنهاد داد: آنچه که باید فصل مشترک همه ی ما باشد، دادخواهی است. ما تا آخر باید روی دادخواهی پافشاری کنیم. دادخواهی است که همه ی ما را به هم پیوند می زند نه ایران.
پنج: بانوی دادخواهی داغدار بود. با هر تقلایی که بکار بسته بود، سر آخر دخترش را اعدام کرده بودند. و بانوی تردیدی نیز داغ سترگی بر سینه داشت. پنج عضو خانواده اش را یکجا اعدام کرده بودند. من در برابر این دو بانوی داغدار چه باید می گفتم جز با کلماتی از سکوت؟ اینجا بود که سحر بهشتی از جا بلند شد و رشته های این دو بانو را ریش ریش کرد و گفت: مادر من بارها گفته باز هم می گوید: اگر قاتلِ فرزند من به خانه ی من بیاید، از او پذیرایی می کنم مثل پسرم. و اگر از من بخواهد که او را ببخشایم حتماً می بخشمش. این سخنِ سحر با کف زدن های ممتد حاضرین به دل نشست. بله با کینه توزی و انتقام و اخم و عصبیت، ما راه بجایی نمی بریم. رشته ی کلام سحر بهشتی را آقای کریم بیگی بدست گرفت که فرزندش از شهدای روز عاشورای 88 است. وی نیز سخن از بخشایش گفت. بخشایشی از موضعِ قدرت. و نه ذلیلانه و خفت بار. رفته رفته جمع به سخن در آمد. همگی، هم بر بخشایش و هم بر آزادی و آبادانی و اعتلای ایران همسخن شدند.
شش: من در پاسخ به بانویِ دادخواهی گفتم: قبول کنید که می شود تصور کرد: جمعیتی از مردم ایران مشکلی به اسم دادخواهی نداشته باشند. اینها چه تعلقی برای دورِ دادخواهی جمع شدن در خود احساس می کنند؟ و حال آن که همین مردم با جان و دل دور ایران و فردای ایران جمع می شوند. و گفتم: جمعیت ما مگر چند تاست؟ ما اندکیم. و باید برای تازه واردین آغوش بگشاییم. به بانوی تردیدی گفتم: روزی را تجسم کنیم که در جمع ما علاوه بر تاجر و محصل و دانشجو و دکتر و مهندس و معلم و وکیل و کارگر و کشاورز و مردم کوچه و بازار، عده ای بسیجی و چند نفری روحانی نشسته اند. عزیزانی که نیک و انسانی می اندیشند و نیک و انسانی عمل می کنند. حتی گفتم: من کف پای این بسیجیان و روحانیان را می بوسم اگر که بر مدار انسانیت قرار گیرند و مخاطبان خود را به انسان بودن دعوت کنند. در آن نشست، آقایان بادکوبه ای و طبرزدی و اشجاری و دکتر ملکی و سحر خیز و خانم ها کریم بیگی ( مادر شهید مصطفی کریم بیگی) و شهین مهین فر( مادر شهید امیر ارشد تاجمیر که در روز عاشورای 88 در میدان ولیعصر خود روی نیروی انتظامی زیرش گرفت) نیز سخن گفتند. و چه نیک.
هفت: شنبه جلوی اوین، جمعیتِ ما رو به فزونی رفت. اگر جلوی دنا مأموران اجازه نمی دادند عکس محمد علی طاهری بالا برده شود، در مقابل زندان اوین شاگردانش عکس ها را در آوردند و بالا گرفتند. دو عکاسِ مأمور چپ و راست از ما فیلم و عکس می گرفتند. و خود ما نیز البته از خودمان. تا این که ناگهان یک اتومبیل نیروی انتظامی با شتاب سر رسید و چهار درش به یکباره وا شدند و پنج افسر پلیس از آن پیاده شدند. آن که سرتر از دیگران بود با بیسیمی که در دست داشت به ما اشاره کرد و گفت: بفرمایید. آقایان و خانمها بفرمایید اینجا را ترک کنید. تا تخت سینه اش جلو رفتم و با احترام و ادب به وی گفتم: جناب سروان ما تا ساعت دوازده باید اینجا باشیم. هنوز پانزده دقیقه ای مانده. جناب سروان بر افروخت که: نخیر. همین الآن اینجا را ترک کنید. گفتم: برنامه ی همیشگی ما این است که از ساعت ده تا دوازده اینجا باشیم. در پایان هم راهپیمایی می کنیم و از خودمان عکس و فیلم می گیریم و عکس ها و فیلم ها را هم می فرستیم برای بی بی سی و صدای آمریکا حتی. شما هم هر کاری که باید انجام بدهید دریغ نکنید لطفاً. و به جمعیت مان اشاره کردم و گفتم: اینها که اینجا جمع شده اند تا پای جان پای ایستادگی شان ایستاده اند. خلاصه این که ما از اینجا تکان نمی خوریم مطلقاً.
هشت: با این سخن من، شتاب و هیجان جناب سروان و همکارانش فرو نشست. جناب سروان تلفنش را در آورد و رفت به گوشه ای و با جایی تماس گرفت. این نخستین بار بود که جناب سروان را می دیدیم. احتمالاً به تازگی به کلانتری ولنجک منتقل شده. کمی بعد آمد و مرا به کناری کشاند و گفت: داستان شما چیست؟ گفتم: ما به آخوندهای بی لیاقت و دزد و سرداران آدمکش و دزد معترضیم. اعتراضی که در دل خود شما هست و جرأت ابرازش را ندارید. اعتراضی که در دل همه ی ایرانیان هست و جرأت ابرازش را ندارند. ما اینجا هستیم تا آزادی زندانیان بی گناهمان. جناب سروان گفت: پس زود تر هرکاری می خواهید انجام بدهید که برای من مسئولیت دارد. و ما، برنامه ی راهپیمایی مان را ده دقیقه ای جلو انداختیم بخاطر گل روی جناب سروان. و عجب راهپیماییِ خوش طعمی بود آن روز.
نه: شنبه ی اوین رفت و دوشنبه ی دنا آمد. عجبا که گوهر بانو و سحر بهشتی و آقا مصطفی همسر سحر و بنیامین پسر خردسال سحر نیز از رباط کریم به میعادگاه دنا آمده بودند. جلوی دنا شلوغ ترین روزش را تجربه می کرد. روی یک مقوای بزرگ نوشته بودم: ما به دزدی های سپاه معترضیم. کمی که این نوشته را بالا گرفتم، آقای رضا ملک آمد و گفت: این مقوا را به من بده. و تا پایان این شعار با او بود. خیلی ها آمدند و رفتند و با ما سخن ها گفتند. یکی از بانوانی که در کنار ما می ایستد، شعاری و عکسی بالا گرفته بود. برادرِ این بانو، از اعدامیانِ سال شصت و هفت است. شعاری که پای عکس برادرش نوشته بود این بود: برادرم را کشتید، با فرزندش چه کردید؟ داستان را که پرسیدم گفت: در یک زمان هم برادرم و هم همسر برادرم را که حامله بود دستگیر کردند. کمی که گذشت، همسر برادرم در زندان وضع حمل کرد و فرزندی به دنیا آورد اما هرگز صورت بچه اش را ندید. برادرم را اعدام کردند و همسرش را آزاد کردند و بچه را بردند که بردند.
ده: همه آمدند الا دکتر ملکی. دکتر ملکی نیامده بود. او که پیش از همه ی ما می آمد و بر سکوی دنا می نشست، نیامده بود. پدر سعید زینالی آمد و گفت: شنیده اید برادر دکتر ملکی از دنیا رفته؟ نه نشنیده ایم. بله ظاهراً برادرش از دنیا رفته. همانجا در صف معترضان به دکتر ملکی زنگ زدم. من این همه با وی بوده ام و با وی به هر کجا رفته ام اما هرگز از خویشان و بستگانش نپرسیده بودم و وی نیز چیزی در این خصوص با من نگفته بود که برادری دارد هنرمند و نقاش و نویسنده و شاعر. دکتر در منزل برادرش به عزا نشسته بود. گفت: تلاش می کنم خودم را برای نیمساعت پایانی برسانم به جمع شما. که البته خودش را رساند برای چهل دقیقه ی پایانی. صورتش را بوسیدیم و تسلیتش گفتیم. چه گرمایی دارد حضور این پیرمرد در جمع ما. و چه گرمایی به تن یک یک ما می دواند با عبور هر ازگاهش از مقابل همه ی ما. و چه اطمینانی به قلب ما می افشاند با کلماتی که بر زبان می آورد با ما: ممنون که آمدید. اینجا کلاس درس است. ما تا پایان می ایستیم. از هیچ چیز نترسید. می دانم که نمی ترسید. ما اینجا هستیم تا به مردم بفهمانیم: برای گرفتن حق باید ایستاد. با نشستن سنگی از پیش پا برداشته نمی شود. باید ایستاد و حرکت کرد.
یازده: روز شلوغ دنا با ورود چهره های تازه به جمع ما شلوغ تر شد. مأموران چه حساسیتی بخرج می دادند بابت عکس محمد علی طاهری. تا جایی که شاگردان طاهری مجبور شدند پشت عکس استادشان را که سفید بود بالا بگیرند. بله، با مقوای سفید هم می شود به اعتراض ایستاد. که هم نشانه ی صلح است و هم نشانه ی پاکی و همدلی. مردی به جمع ما پیوست که نظامی بود و سالها در کنار دستگاه رادار کار کرده بود و ” حق اشعه” اش را بالا کشیده بودند. مردی که پهلوانی بود بلند بالا برای خودش، آمد و مرا به سینه فشرد و گفت: عاشق آن عکسی هستم که شما نشسته ای و داری پای بچه بهایی را می بوسی. بانویی آمد و با گوهر بانو دیده بوسی کرد و سخت گریست. او با چشمانی اشکبار می رفت و چیزی رو به آسمان می گفت و دست هایش را رو به آسمان تکان می داد. این بانوی آسمانی را به دوست کناری ام نشان دادم و گفتم: احتمالاً دارد ظالمان را به خدای آسمان ها حواله می دهد. و گفتم: این رویکرد باید اصلاح شود. تا خودمان سرنوشت مان را بدست نگیریم، اراده ای از آسمان فرود نمی آید تا کاری بکند و گره ای از دست و پای ما وا بکند.
دوازده: سه شنبه صبح رفتم تالار وحدت که اسم سابقش بوده: تالار رودکی. راستی وحدت چه واژه ی قشنگی است و چه به طنز گراییده این روزها البته. در این سی و هفت سال، با این همه سخنی که از وحدت رفته، نه تنها نسیمی از همدلی و یکتایی بر جمال مردم نوزیده بل ملتی از هم دریده شده و بجایش نفرت ها و پراکندگی ها نشسته. مراسم تشییع پیکرِ مرحوم حسن ملکی – برادر دکتر ملکی – در محوطه ی بیرونیِ تالار وحدت برگزار شد. صد و پنجاه نفری آمده بودند. جمعی از دوستان مرحوم از جایگاه سخنرانی بالا رفتند و صحبت کردند. مجری برنامه سفارش صلوات می داد و مردم کف می زدند. جالب نیست؟ هر که از دنیا می رود، در مقام سخن، اغلبِ اطرافیان و آشنایان به یاد شایستگی های وی می افتند. همین اطرافیان و آشنایان دو روز جلوترش هیچ آیا سراغی از شایستگی های وی می گرفتند و سراغی نیز از خودش؟ جناب خسرو سینایی به سخن ایستاد و از مرحوم گفت و از فرصت هایی که با هم بودند. جناب سینایی از کارگردانان و مستند سازان بنام کشورمان است. انسانی فهیم و بی حاشیه. از جایگاه سخنرانی که به زیر آمد، مستقیم آمد طرف من و مرا در آغوش گرفت. دم گوشش از گذشته های دورِ نابخردیِ خودم گفتم و از وی پوزش خواستم بخاطر نقد تندی که بر یکی از آثار مستندش داشتم بیست سی سال پیش. شیخ علی تهرانی و همسرش – خواهر آقای خامنه ای – نیز آمده بودند. و عزیزانی چون: مادر سعید زینالی، پدر مصطفی کریم بیگی، رضا ملک، و نعمتی. در پایان مراسم، مردی لاغر و پنجاه ساله آمد و دستم را به گرمی فشرد و گفت: فرق غرب با کشورهایی مثل کشور ما در این است که: در غرب، مردم پچ پچ ها را به فریاد تبدیل کرده اند و در کشور ما فریاد ها به پچ پچ تبدیل شده. و گفت: شما، پچ پچ های مردم را دارید به فریاد تبدیل می کنید. جز در پچ پچ ها چه کسی می تواند فریاد بزند: بیت رهبری و سپاه و عده ای از مسئولین و آیت الله ها دزدند و بی لیاقت؟
سیزده: سه شنبه شب رفتم منزل کامران رحیمیان که یک چندی است از زندان بدر آمده. این کامران رحیمیان، پدرِ آرتین، همان کودکی است که من کف پایش را بوسیدم. کامران از بهاییان و نیکان سرزمین ماست. وجودی ناب و ناز از مدارا دارد. همسرِ کامران اما هنوز در زندان است. سخن از رسول بداغی به میان آمد که معلم است و شش سال پیش بخاطر تأسیس انجمن صنفی معلمان دستگیرش کردند و با بداخلاقی روانه ی زندانش کردند. کامران از هم بندی های رسول بوده است. رسول بداغی که باید همین یک ماه گذشته، بعد از تحمل شش سال زندان بدون یک روز مرخصی آزاد می شد، مجدداً به سه سال زندان محکوم شده است. عیارِ خلوصِ اسلام نابِ حضرات را از همین جاها می شود مشخص کرد. آرتین امروز – چهارشنبه اول مهر – به مدرسه می رود. به کلاس اول. او با هوش سرشاری که دارد، با شتاب پیش می رود تا دیپلم بگیرد. دیپلم که گرفت، اسلام ناب از دانشگاه رفتنش جلو می گیرد. آقا ما چه بکنیم که به دزدی های سپاه معترضیم؟
چهارده: جناب آشیخ صادق لاریجانی رییس دستگاه قضا دیروز پریروز هشدار داده که: جوانان ما از روحیه ی جهادی دور شده اند. که حتماً منظور ایشان از روحیه ی جهادی همان خصلت لام تا کامی است که بهنگام خطر عده ای بی هیچ پرسش و اما اگری خود را سپر بلای ملاهای حاکمیت کنند. ظاهراً آقایان در خلوت خود به اینجور چیزها فکر می کنند که: اگر یک روزی هوا به پس گرایید، از مردم چه کسی هوای ما را داشته باشد؟ حالا سرداران و نوچه هایشان بکنار. همین هفته جناب اژه ایِ ناقلا سخنگوی دستگاه ایشان نیز افاضه فرمودند: هیچ احدی اجازه ندارد به یک متهم توهین کند. که البته ایشان شوخی می فرمایید در حد برجام. ما توهین های همین جناب و هیولاهای اطلاعات و سپاه را که فراموش نکرده ایم چه در بیرون و چه در زندان. در این عتاب اخیر، منظور ایشان از متهم، بابک خان زنجانی است. آقای ترکان – مشاور رییس جمهور – گفته بود: بابک زنجانی نم پس نمی دهد. که این نم پس نمی دهدِ آقای ترکان اشاره به پس و پشت بابک خان دارد که از خود بیت رهبری و اتاق آقا مجتبی خامنه ای شروع می شود و تا سلول بابک زنجانی ادامه پیدا می کند. یک ماه دیگر رسماً قرار است بابک جان بقید سپرده آزاد شود. من بارها گفته ام بازهم می گویم که: بازداشت و زندانی کردن افرادی چون مرتضوی و بابک زنجانی راه به هیچ کجا نمی برد. چرا که اینان رسماً و حکماً از طرف آقا مجتبی خامنه ای به هر فساد و آدمکشی دخول فر موده اند. این اواخر نیز جناب رهبر یک واژه ی تازه ای کشف فرموده اند به اسم ” نفوذ” و همسنگ ایشان جنابان نوچه ها نیز بفرا خور حال از نفوذ دشمن در ارکان مملکت سخن بمیان می آورند. می گویم: جنابان، همان نفوذی ها تا بیخ شما را واگشته اند و از زیر و بالایتان فیلم و عکس و اطلاعات فرستاده اند به هرکجا که دل شان خواسته. و می گویم: جدا از این که عقلای یک قوم اینجور مسائل را هرگز به میان مردم نمی کشند و خود به مراقبت از هر نفوذ می پردازند، با این همه اما مگر شما جنابان به نفوذ و نفوذی محتاج اید؟ یعنی مگر قدر شما آنقدر است که جماعتی بخواهند در شما نفوذ بکنند؟ شما خود دانسته یا ندانسته در همان قابی ایستاده اید که ” آنها” تمایل دارند. کلاً خودتان نفوذی هستید و اینجور حرفها یکجور فرار به جلوست. خوش باشید حضرات!
شنبه ها جلوی اوین ده تا دوازده
دوشنبه ها جلوی دنا میدان ونک ابتدای گاندی ده تا دوازده
محمد نوری زاد
اول مهر نود و چهار – تهران
|
اگر دزد هم باشند بعید می دان اندازه تو خورده باشند یه ادم اشغالی مثل تو که فقط حرف هایش برای ادم مثل خودتو همفکرهایت که همگی شکر خدا نوچه وخر حمال امریکا هستید ارزش داره البته امریکا هم برایتان تره خورد نمیکند دیدید که مبارک در سطل زباله امریکا رفت شما ته زباله هستید
کاملا درسته آقا نوری زاد از کی تا حالا بهایی هم جز برادری ما شده بهایی وهابی ساخته کجاست حتما نمیدی بهایی ها مقر اصلی شون اسراییل یا اینه مهم نیست واست
دوست عزیز سید مرتضی عزیز
با تشکر از پاسخ معقولتان. من فکر میکنم شا به یک نکته خوبی اشاره کردید که خلاصه آن این است که یک امر حلالی ممکن است که مجریش در “شان” معتقد به آن نباشد. یعنی همانطور که فرمودید به نکاح موقت دیگران در امدن علیرغم همه حسن هایش میتواند به لحاظ “شان “اجتماعی افراد مورد عمل قرار نگیرد. بنظرم حال می توانیم بطور عقلی نتیجه گیری کنیم که هیچ فقیه و مرجع تقلیدی به ظن قوی اهل منزل خود را به چنین امری توصیه نکند هر چند حلال بودن آنرا به آنها اموزش دهد. یعنی “شان” اجتماعی بر ثواب “حلال” پیشی می گیرد که بنطرم بسیار هم درست هست.
شما مثل همیشه به یک نکته خوب دیگر هم اشاره کردید و آن اینکه اگر یک حکم در بین مومنین به یک شریعت وضعیت خاصی داشته باشد الزاما در صورت اجرای آن در اجتماع و قانون می تواند اولویت هایش تغییر کند و اتفاقا بحث بنده هم همین جا است. چون مقرارت فقهی در جامعه ما از محدوده احوالات شخصی مومنین خارج شده و بعنوان قوانین مدنی آحاد کشور را ملزم به رعایت آنها میکند پس دیگر زیاد نمی توان در مورد آنها بحث فقهی کرد. یعنی فقها که این راه حل را مناسب اجتماع میدانند باید دلایل عقلی محکم ارائه کنند که این راه حلها چرا کار آئی دارد.
مثلا در مورد حجاب که اشاره فرمودید ،موضوع حجاب شرعی “پوشش مو و گردن” است. ما در مورد برهنگی صحبت نمی کنیم. اگر اعراب حجاز در آنزمان دوست داشتند تا سال 9 هجری برهنه به حج بروند و مشکل اصلی آنزمان پوشاندن عورت و اندام جنسی و بی بندو باری خاص خودشان بود بما ارتباطی ندارد. ما سئوالمان این هست که بفرمائید چرا پوشاندن موی سر خانمها اینقدر امروز در جامعه ایران مهم هست که شما توسط آن در مورد کفر و ایمان مردم قضاوت میکنید و بدنبال آن از حقوق مسلمششان محروم میکنید و باب خشونت را بر آنها می گشائید؟
در مورد عقد موقت و صیغه هم همین سئوالات معتبر هست. من وارد بحث فقهی نمیشوم ولی بطور خلاصه عرض میکنم که بعنوان یک مسلمان این توجیه را که بیان کردید و دیگران هم گفته اند قانع کننده نیافته ام. ولی بحثم الان بعنوان یک شهروند هست نه یک مومن. شما مزایای چندی را برشمردید ولی واقعا و جدا و بقول معروف خدا وکیلی شما، منظورم فقها هست، چه بررسی را انجام داده و چه تحلیل دقیقی و علمی را در جامعه ایران انجام داده اید که با استفاده از نفوذ تان این قانون را برای ایرانیان مناسب دیدید؟ ما نه با خلفا کار داریم و نه با امامان. بقول زیبای قرآن آنان امتها و اقوامی بودند که آمدند و رفتند و حالا شما هستید که باید بفکر عاقبت خودتان باشید. آنچه که قانون عقد موقت برای این مردم به ارمغان آورده بی بند وباری و بهم پاشیدن خانواده و اخلاق و اشاعه نوعی فحشا در سایه دین هست. اگر دلیلش را می خواهید از دوستان روحانیتان در دادگاههای خانواده بپرسید. آیا فقهای ما که نفوذ انکار ناپذیر بر روند قانون گذاری کشور دارند نباید ببینند که این امر مباح چه وضعی درست کرده است؟
البته می توانید مثل مرحوم آقای مطهری بفرمائید که خوب اصل کار درست هست حالا مردم اگر بد میکنند بخودشان مربوط است. به ما چه؟ ولی در اینجا یک اصل را یاد آوری میکنم و آن اینکه ” قانونی که در اجرا مصیبت درست می کند به این معنا هست که بدرد زمانی که برای آن تدوین شده و یا اجرا میشود نمیخورد”.
با تشکر از شما
درود بر لاصفای گرامی
در مورد “شانیت” بحث من این بود که هر انسان مکلفی در اختیار امر مباح و ترک یا فعل آن مختار است ،و شرائط افراد نیز متفاوت است ،یعنی مکلفان هر حکم تحت شرائط گوناگون قرار دارند و احوالات آنان یکسان نیست ،برای شما مثالی بزنم مثلا فرض کنید نماز از واجبات مسلم دین اسلام و از ضروریات دین است و بر همه مکلفان عاقل و بالغ واجب است اما بلحاظ احوال مختلف مکلفان ممکن است نماز صور مختلفی پیدا کند ،کسی عاجز از ایستادن است و نشسته نماز می خواند و کسی عاجز از نشستن است خوابیده نماز می خواند و همینطور ،اما تفاوت احوال مکلفان آسیبی به اصل حکم وجوب نماز نمی زند و بعبارت عامیانه برای همه نمی توان نسخه واحد پیچید.
باز گردیم ببحث خودمان ،عرض شد که اصل نکاح از مباحات است و فعل و ترک آن باختیار و تابع احوال مکلفان است ،کسی در شرائط نکاح دائم نیست ،اگر می خواهد نکاح موقت می کند ،چه زن و چه مرد ،عرض کردم مساله نکاح امر طرفینی است و کامجویی زن و مرد دو طرفه است و ما در بررسی حکم نباید تنها به برخی احوال خارجیه مثل سوء استفاده مکلفان قضاوت و حکم کنیم ،بنابر این من هنوز می گویم حکم نکاح موقت یک حکم مترقی ناظر به احوال ضروری جامعه و مکلفان است و اگر از حکمی و مقوله ای استفاده سوء شخصی می شود ،بلحاظ حکم اجتماعی و حکومتی حاکم می تواند نظارت های قانونی و تحدید هایی اعمال کند اما اصل حکم مباح بودن نکاح موقت و فلسفه آن یعنی پیشگیری از شیوع فساد که سبب سقوط جامعه است را نمی شود نفی کرد ،الان مشخصا سوال من از شما که نقد به این مطلب دارید این است که نقد شما ناظر به تشریع اصل حکم نکاح موقت است یا به نحوه عمل مکلفان به این حکم؟ و پیشنهاد شما در فرض عدم امکان نکاح دائم برای یک مکلف چیست؟
————————–
در مورد مساله حجاب که بنظر میرسد حساسیت زیادی نسبت به آن بخرج می دهید پرسیدید؟
“”ما سئوالمان این هست که بفرمائید چرا پوشاندن موی سر خانمها اینقدر امروز در جامعه ایران مهم هست که شما توسط آن در مورد کفر و ایمان مردم قضاوت میکنید و بدنبال آن از حقوق مسلمششان محروم میکنید و باب خشونت را بر آنها می گشائید؟””.
(پایان)
ببینید شما اشتباه می کنید ،مساله پوشش دائر مدار کفر و ایمان نیست ،چه کسی این تعبیر را کرده است ،پوشش بانوان اولا یکی از احکام ضروری و واجبات مسلم اسلامی قرآنیست ،اگر کسی متقید بشریعت نیست که بحث دیگریست اما اگر در حیطه شریعت گفتگو می کنیم ،پوشش بدن بطور متعارف در غیر وجه و کفین بحکم شریعت و قرآن بر زنان واجب است و ما رودربایستی از بیان حکم اسلام نداریم ،منتها این هم مثل واجبات دیگر است مثل نماز و روزه و خمس و زکات و حج و چیزهای دیگر ،که مکلف باید باختیار خود واجب شرعی خود را انجام دهد ،البته ترک واجب یا انجام عمل حرام هم حرام است ،اما کسی نمی گوید اگر کسی واجبی را ترک کرد کافر است ،البته انجام گناهان کبیره و اصرار بر گناهان صغیره سبب حصول فسق هست ،اما مشی کلامی فقهی شیعه مثل خوارج نیست که مرتکب کبیره را کافر می دانستند ،پس بحث کفر و ایمان را از محل گفتگو خارج کنید.
در مورد محرومیت از حقوق لازم است توضیح دهید که مقصود شما چیست ،من البته با برخورد خشونت آمیز موافق نیستم ،بنظر من همانطور که در قوانین راهنمایی و رانندگی با متخلف برخورد قانونی می کنند و باید هم بکنند اما خشونت روا نیست ،در این مورد نیز چنین است.ممکن است بگویید بی حجاب شدن یا بد حجاب شدن یک زن بخود او مربوط است و این امر شخصی است که کسی یک واجب را ترک کند یا انجام دهد.این دیدگاه رایج مخالفان پوشش در صحنه اجتماع است که به آن تمسک می کنند ،و شاید آن تعبیر محرومیت حقوق که کردید مقصودتان همین بوده باشد.
ببینید پاسخ این اشکال این است که عمل و فعل هر مکلف در صحنه اجتماع (الان فرض ما هم این است که ما در جامعه ای زیست می کنیم که اکثریت مردم خواسته اند که حکومت بر اساس قوانین اسلام باشد نه در جوامع غیر دینی یا سکولار) دارای دو جنبه است ،یک جنبه جنبه فردی آن است و یک جنبه جنبه اجتماعی آن است ،اسلام گفته است یک خانم لازم است بغیر از وجه و کفین سایر نقاط بدن خویش را از نامحرمان بپوشاند (بحث من هم چادر نیست بحث پوشش بهر شکلی است) ،این یک واجب شرعی بر زن مسلمان است ،این خانم اگر فرض کنید در فضایی محدود مثلا در خانه خود به این واجب عمل نکند و خود را از نامحرم نپوشاند فقط یک واجب شرعی لازم المراعات را در یک محدوده کوچک مراعات نکرده است و مثلا سبب تحریک یک نامحرم در فضای محدود یک خانه شده است ،اگرچه این زن از نظر اسلام گناهکار است و مرتکب عمل حرام شده است اما قاعدتا کسی نباید متعرض او شود و فرضا اگر کسی در آن محدوده باشد مکلف است او را نهی از منکر کند ،اگر فرضا حکومت دینی برود داخل این خانه مداخله کند بنظر من امر غلط و خلاف اسلام است.
اما اگر بنا شد پدیده بی حجابی یا بد حجابی به صحنه عمومی اجتماع بیاید ،اینجا فقط جنبه فردی حکم پوشش ملاک نیست ،اینجا مساله فساد در اجتماع و مساله حق اکثریت مطرح است ،این همان بحث تعارض حق فردی با حقوق اجتماعی غالب جامعه است ،و شما در هیچ نظام و سیستم حکومتی حتی سکولار نمی یابید که اگر آزادی فردی معارض و متعارض با حق عمومی و کلیت اجتماع شد ،حق فردی را ترجیح دهند ،من الان بر مساله لزوم مراعات حقوق اکثریت جامعه که خواستار عمل به احکام اسلام هستند که قاعده دمکراسی هم هست تاکید نمی کنم ،اما می گویم منطق دین این نیست که در برابر فساد اجتماعی کوتاه بیاید یا بی تفاوت باشد ،اینکه زن بخواهد بهر شکلی آرایش کند و بی پوشش بمیان اجتماع بیاید و بگوید پوشش بر من واجب است و من نمی خواهم به واجب ام عمل کنم ، با منطق دین سازگار نیست ،زیرا در اینجا آزادی عمل فردی مضر بحال اجتماع و سبب فرو ریختن عفت عمومی و هنجارهای دیگر خواهد بود ،و این از موارد تعارض احوال شخصی با مصالح عمومی اجتماع است ،یا فرض کنید زنی اصلا به اسلام و قوانین اسلام متدین نیست فرض کنید از اقلیت های مذهبی است ،درست است که او بلحاظ فردی آزادی عمل و عقیده دارد ،لکن آزادی عمل او اگر بخواهد موجب ضرر و آسیب اجتماع و حقوق اکثریت شود ،هیچ ترجیحی بر مصالح اجتماعی ندارد ،و اسلام دینی است که نه فرد گراست و نه فقط جامعه گرا ،هم مصالح فردی و آزادی های فردی را لحاظ می کند و هم مصالح کلیت اجتماع ،حال بگذریم از قاعده دمکراتیک که می گوید در هر جامعه لازم است اقلیت تجاوز به حقوق اکثریت نکند و اینجا اکثریت خواستار عمل بقوانین اسلام بوده و هستند ،بحث کفر و ایمان هم که شما مطرح کردید نیست.
باصفای گرامی از طرز نوشته شما که عمل اعراب تا سنه نهم هجری را مطرح کردید و آنرا کنار گذاشتید اینطور استفاده می شود که شما احکام دین اسلام را مخصوص اعراب صدر اسلام می دانید ،این دیدگاه دیدگاه درستی نیست ،و دین اسلام بعنوان خاتم ادیان احکامی که بیان کرده است روی مصالح و ملاکات آن ،برای همه زمانها و همه جوامع است نه فقط برای اعراب صدر اسلام ،شما که بقرآن استناد می کنید مطالعه ای در قرآن بکنید ،پیام قرآن این است که دین اسلام و دعوت و رسالت خاتم انبیاء دعوت عام است و محدود بجغرافیای خاص نیست ،من اینجا نمی توانم بحث قرآنی در این مورد باز کنم چون دیر وقت است و خسته ام ،غرض این است که احکام اسلام برای یک مسلمان منفرد و برای یک جامعه مسلمان عام است و اختصاص بزمان و خاص ندارد.و پوشش بانوان یکی از این احکام و واجبات است که چنانکه عرض شد امری ذو جهتین است نه فقط امر شخصی ،بنابر این اینجا جای این نیست که کسی فقط به دید شهروندی به ارزیابی یک حکم و علل و فوائد آن و اسیب های آن بپردازد ،بله در جوامع لائیک و سکولار می توان چنین تفکیکی قائل شد نه در جامعه ای که اکثریت مردم آن در یک رفراندوم خواستار عمل به احکام اجتماعی اسلام شده اند.
شما مطالبتان را اگر هست بنویسید تا بعد بیشتر بررسی کنیم.
موفق باشید
جناب با صفا تعبیر ابتدای نوشته ناشی از اشتباه تایپی است که بعد در آخر شب بجهت خستگی فرصت ویرایش و بازنگری به نوشته پیدا نکردم ،این را الان صبح مشاهده کردم ،از شما پوزش می خواهم.
اقای سید مرتضی همانطور که فرمودید نکاح امری طرفینیست جوانی که توانائی مالی برای ازدواج دائم ندارد اگر با زنی احساس عاطفی داشت و ان خانم نیز همان اخساس را نسبت به او داشت ته صورت موقت با قرار توافقی ازدواج می کنند این همان چیزیست که در اروپا وامریکا دخترها وپسر ها باهم زندگی میکنند وشایدبعد از چندی ازدواج دائم کردند ویا در صورت عدم توافق یک یا دو طرف جدا میشوند این روند را میتوان در ایران با ثبت در یک محضر انجام داد نه اینکه دفا تر خاصی به دنبال یافتن همسر موقت ویا شوهر موقت ایجا شده وزمان را نیز معین کنند .وقتی دونفر با این شرایط بدون داشتن ارتباط عاطفی ازدواج موقت کنند به کار بردن وازه از دواح توجیه اخلاقی نخواهد داشت
امیر گرامی
آنچه که ما در اسلام از نکاح موقت اراده می کنیم شرائط خاص خود را دارد و واقعا ازدواج است و تحت آن شرائط،لوازم حقوقی آن مترتب است ،دو طرف باید رضایت داشته باشند ،مدت و میزان مهر مشخص باشد ،اگر فرزندی پیدا شد شرعا و قانونا فرزند حقیقی آنهاست نه ولد زنا ،و بر این اساس از پدر و مادر خود ارث می برد و لوازم خویشی نسبی مثل محرمیت و لزوم نفقه آن فرزند بر پدر مترتب است ،این یعنی نکاح و ازدواج حقیقی با لوازم آن منتها مدت دارد بودن که بعد از انقضاء مدت نیز ممکن است به تمدید و تجدید آن یا حتی تبدیل شدن به یک نکاح دائم منجر شود ،این اصطلاح نکاح موقت شرعی است ،و طبیعی هست که ارتباط طبیعی مبتنی بر عاطفه و احساس هست یا سبب پیدایش آن است ،بله این روند باید بصورت منضبط و با ثبت واقع شوند تا در صورت پیدایش فرزند به انکار منجر نشود ،اینکه افراد یا مراکزی سبب حدوث چنین پیوندهایی شوند در اصل ماهیت نکاح دخل و دخالتی ندارد ،چنانکه حتی در نکاح های دائم نیز وساطت و معرفی وجود دارد اما ماهیت نکاح دائم چیزی است که لوازم خود مثل استشهاد و ثبت قانونی و اجراء صیغه نکاح و مهریه و نفقه و ارث و لوازم خویشی سببی همه مترتبند بی آنکه وساطت دخالتی در اصل ماهیت نکاح نقشی داشته باشد.
اینها همه در حوزه حلیت و حلال بودن نزد شرع است و اینگونه عمل با لوازم حقوقی آن از نظر شریعت اسلام نکاح یا ازدواج دائم یا موقت نام دارد ،بدیهی هست که خارج از این چهارچوب هرگونه رابطه دیگری تحت هر عنوانی (گرل فریند و بوی فریند ،ازدواج سفید یا هرچه) که لوازم پیش گفته را در بر ندارد از نظر اسلام ممنوع است و طرفین حق هیچ گونه تماسی ندارند.
آنچه که در غرب به این صورت جریان پیدا می کند از نظر ما نکاح شرعی نیست ،و اگر فرزندی پیدا شود و مثلا دو طرف آشنائی نخواهند (یا فرض کنید مرد نخواهد) به ارتباط همسری ادامه دهند ،معنایی جز ولد زنا ندارد که نهایتا سبب تضییع آن فرزندان ،و بیشتر آسیب رسیدن به خود زن است ،در واقع در اینگونه ارتباط های خارج از لوازم مترتب حقوقی در غرب ،آنکه بیشتر دچار آسیب می شود خود زن است و از طریق او فرزندی که پیدا شده است دچار آسیب می شود.
موفق باشید
دوست و برادر گرامی جناب آقا مصلح حفظه الله
سلام علیکم
من از نوع و سابقه کسالت شما مطلع نیستم ،اما بنظرم رسید روی نصح و خیر اندیشی عرض کنم که اگر کسالت شما مربوط به قلب و بیماری های قلبی است ،احتیاط بیشتری کنید و سعی کنید از هیجانات عصبی دور باشید ،حتی اگر چنین است و توصیه پزشکی هم هست ،بنظرم تا حصول عافیت کامل از مطلب نوشتن و در گیر بحث های هیجانی شدن خودداری نمایید.
از این تذکر پوزش می خواهم ،قصد من فقط خیر خواهی و سلامت شماست ،و من امیدوارم عافیت کامل پیدا کنید.
دعای گوی شما سید مرتضی
عليكم السلام برادربزرگوارم جناب آقاسيدمرتضي گرامي ايدكم الله
ضمن عرض ارادت به حضورانورتان همانطور كه حدث صائب زده ايد بله بيماري قلبيم سابقه سه ساله دارد وسه فنر دررگهاي قلبيم دارم ودارو مصرف مي كنم ،آن بكنار حال يك ماه ونيم است كه به مرض زونا درناحيه راست سرم مبتلا شده ام وبدين خاطر بستري هم شدم ودوره آنتي بيوتيك مصرفي را گذرانده ام ليكن هنوز يخه {سر وجبين راست }مرا ول كن نيست مي خواست چشمم را كورنمايد كه خدارا شكرزودبه معالجه پرداختم.- وذوالرضا بما قضا مااعترضا.
ازدعاي خيرتان دريغ نفرمائيد كه ماهم درمظان استجابت دعاگويتان هستيم وبوده ايم اگرقابل باشيم.
نوشتارتانرا باقلمي شيوا وبافضلي سرشارازدانش علوم اسلامي كه مي بينم شادومبتهج مي شوم وبرايتان درود مي فرستم ودعاي خيرمي كنم -حفظكم الله من آفات الدهر- ازدلجوئي ومهرانديشي تان متشكرم زياده عرضي ندارم فقط ملتمس دعايتان هستم.
ارادتمندتان
مصلح
خدمت عباس انعامي سكولار دوآتشه سلام
جناب ايشان دربند 4مقالشان چنين ترسيم فرموده اند:
“اما نمیتوانیداعتقادات خود را معیارومرجع قانون برای همگان قراربدهید.”
هرچنددوست وبرادرمكرم ما برايشان پاسخ مفصل ودرخورداده اند سعيه مشكور.
امابنده هم خواستم وجيزه اي برايش بنوسم وسؤالي ازوي داشته باشم.
شما كه دم ازسكولار ودموكراسي وقانون آن هم ازنوع حقوق بشري مي زنيد چرا پايبندمرام خويش نيستيد؟
مگرطبق دموكراسي وملاك باراي اكثريت نوع حكومت وقانون مدني آن تعيين نمي شود؟
اين را كه نمي توانيدانكاركنيد. چون اين مسأله باآب طلا درمرام سكولار نوشته شده است .دركشورمانيز درسال 12فروردين58 نوع حكومت به رفراندوم گذاشته شد واكثريت قريب به اتفاق و98درصدمردم به جمهوري اسلامي راي داده اندكه قوانين جاري كشور هم باقوانين اسلام باشدوپدرمرحوم شما هم راي مثبت داده اند.
اما درمقام عمل واجرا كم وكاستي واعمال سليقه اي صورت گرفته است به ماربطي ازنظرايداولوژيك نداردوما مدافع آنهانيستيم.
خوب پسرخوب، پس شما بايداول برويد يخه پدرتان وامثال او را بگيريدوبگوئيد چرا به اين نوع حكومت راي داديد مگرنمي دانستيد كه من بزرگ مي شوم ودرهمين حكومت باسواد ميشوم وازدين مرتدمي شوم ومرام سكولاررا انتخاب مي كنم ،چرابه اين حكومت جمهوري اسلامي راي داديد؟ اين ازاين پس اعتراض شما بي مورداست اي عزيز.
شما مي توانيد اسلام وياهردين الهي را قبول نكنيد. امادرموردشيخ مفيد وصدوق وشيخ طوسي -عليهم الرحمه- جرزني تان بي ريط است. بله من همانندشما مي گويم سكولار يك مرام مزخرف رياكار وازنوع ديكتاتوري بس نابكار است اعلام دموكراسي مي كندوليكن يك عده قليل درمصدركار به هر جنايتي آدم كشانه ميليوني دست مي زنندونيازي به نمونه گوئي نيست مطالعه تاريخ ملل ودول وجنگهاي جهاني اول ودوم دراين دويست ساله اخيركافي است.
پس مرام سكولار ودموكراسي ادعائي شان خيلي مرام زشت ومزخرف و جنايتكارانه ترين نوع حكومت است درروي زمين هرچند علوم انساني ومادي وفيزيك وغيره ترقي كرده است ليكن به همين ميزان شيطنت سردمداران سكولار فزوني يافته وبايك ماشه چكاندن موشكها ميليونها انسانرا به خاك وخون مي كشند وبي شرمانه دم از حقوق بشر هم مي زنند.
خيلي به دوران دورهم نرويم عباس جان همين حالا كشور سوريه وعراق وافقانستان وپاكستان ومصر ويمن وليبي و… را؛اخبارشان را پي گيري مي كنيد دراين بيست سال اخير،همين خدايان وائمه شما سكولارها چگونه آدمكشي هاي مليوني به راه انداخته اند ؟
آيا داعش وبوكوحرام همانندقارچ يك دفعه اززمين روئيدند وبجان مسلمانان منطقه افتادند ؟
ويا خدايان سكولارشما آنان را تجهيز كرده وبه اين ديارفرستادندوهنوزهم پشتيباني مي كنند؟
اگراين حرفهاراقبول نداريد وبه سولها جوابتان منفي است ؟
بايدبگويم شماخيلي عقب مانده هستيد.وازمرحله تحليل تاريخ زمانتان خيلي پرت هستيد.
وشمارانرسد بااين وضعيت عقب ماندگي تان شيخ مفيد وصدوق وطوسي را نقدكنيد چون چيزي نفهميده ايدوهنوز هم درجهالت خويش غوطه وريد.
هرچندمي دانم جناب نوري زادخواهدگفت :نبايد اينطور مي نوشتيذ ولي چاره نداشتم دوسال است كه عباس انعامي همين حرف هارا بدون سند ومدرك تكرارمي كند ومي گويدتشيع را اينان ساخته وپرداخته اندغافل ازاينكه اززمان خودپيامبر واززبان او شيعه وپيروان اميرمومنان –ع-به عنوان رستگاران امت معرفي شده اند.
“اووشيعيانش ازرستگارانند= “هووشيعيته هم الفائزون” واولئك هم خيرالبريه “نقل بمضمون .
بيش ازاين تصديع ديگرعزيزان نكنم.
ارادتمندهمه نيكان
مصلح
آنکه خویش بر حق بداند ودرست
بر زی و مهر و راستی دارد پست
گر کسی ارزش نداند زیستن
رو نماید بر سوی نیستن
باید او را رهنما و یاوری
ورنه بیداد بر مرگ است داوری
ما فراموش کرده ایم تاریخ خود
زین جهت زیستن ندارد دست برد
دین ایرانی بر مهر و اشاست
نیکوی و بخشش راه خداست
دین معنای وجدان داشت
زین جهت راه خرد او می گماشت
هر کسی باید خرد را پیشرو
نیکویی او را دهد آبرو
دین ایرانی هستی دارد سپاس
نیکی کردار بودش لباس
هستی چون خدا را داده بود
پس نگاهداری او را چاره بود
در پس زور و کشتن های بسیار
ایرانی گم کرد دینش و تبار
حال از آنچه است درمانده است
زانکه دیروز را ناخوانده است
شرم دارد از گذشته و نام
بردروغ ملایان گردیده رام
هر چرندی گفت ملا بدو
داردش قبول بی هیچ گفتگو
لیک آن خرد را بنایش بر چراست
زردتشت را در چرا ی با خداست
در پی چرا خرد جویا شود
فکر در جستجو پویا شود
دین و آیین ایرانی بر چراست
زین جهت بانی زی اهورامزداست
او در صحبت با زرتشت اسپنتمان
گوید اولین نامم هستی است بدان
پس از آن او هستی فزاینده است
این جهان را او زاینده است
زین جهت پاس داشتند نیاکان
هستی را بنا بر خرد و وجدان
لیک این کنون زور شمشیر
میدهد فرمان مرگ و میر
ایرانی ترس را دور ریز دمی
وجدان را کن دیدبان آدمی
…..
با درود برنوریزاد و سایر یاران ارجمند
جناب مصلح بزرگوار،
نوشته پائین بخشی از گفته های شما در همین پست هست
«آرزوكردم اي كاش درميان جمع شما آزادگان مي شدم امادلم باشماهست وجسمم توانائي وكشش نداردوگرنه بعنوان نماديك طلبه دلم مي خواست درميان جمعتان باشم چه كنم تقدير چنين مقدركرده است كه من مريض احوال نتوانم درجمع شما شركت كنم هرچندآن بانوان باچشم خيره وبدبيني به من هم نگاه كنند وپرخاش نمايند»
دوست ارجمند کاملا در اشتباه هستید. (حدس به یقین میزنم) که بانوان مزبور و دیگران نه ققط با چشم بدبینانه به شما نگاه نکرده و پرخاشی هم درمیان نخواهد بود بل نامی دیگر به لیست برادران و یاران آنان و آزادیخواهان اضافه خواهد شد
بنده به هیچوجه نه شما را تشویق مینمایم ونه فکرمیکنم چنین انتظاری از شما در راستای انصاف باشد که شما درجمع دکتر نوریزاد و دکتر ملکی و سایرین شرکت کنید ولی چون خود شما این مورد را مطرح کردید عرض میکنم که اگر امکان پذیر بود و شما میتوانستید این کار انجام بدهید تأثیراین عمل یعنی مشاهده شما درجمع مزبور از مشارکت ۱۰۰۰ بلکه ۱۰هزار از آدمهایی مثل من بیشتر خواهد بود حتی اگر این حضوریابی فقط برای یکبار آنهم زمانی کوتاه بوقوع بپیوندد. و خود میدانید چون تا بحال واقعه ای مشابه اتفاق نیافتاده است شما با این کار صفحه ای گویا، زیبا و شایسته در تاریخ معاصر ایران برای خود ورق خواهید زد.
امیدوارم در تندرستی و شادابی خود کوشا باشید
با احترام
رسول
سلام جناب آقارسول
متشكرم ازاظهار لطفتان؛ بدنيست اين خبر را برايتان بگويم: واقعا به تنگ آمده ام ازجوروجفاي حاكمان بي عقل ؛خبراتهام جناب استادجعفريان را كه ازخردادسال93 اورامسموم كردند وبامعالجه سختكوشانه تازه ازبيمارستان به خانه اش نيآمده بود
فورااورا به زندان بردندوتهمت هاي ناموسي براو وبه خامش كه هردونوه مرحوم شهيدصدوقي هستند،باركردند ومحكوم به اعدام هم نمودندوچندين مرتبه درزندان به پاي اعدام برده اند وگفته اند هنوزوقتش نرسيده است وباچنين شكنجه هاي روحي بااورفتارمي كنند. باشنيدن چنين خبرهائي چرا به گروه آقاي نوري زادملحق نشوم. جالب اينكه بنده اورا ازنزديك مي شناسم وبه آثار وفضلش اطلاع دارم .
استخاره اش باتمام جزئييات ردخورنداشت گناهش اين بود كه جنابان سيدمحمد خاتمي وروحاني دردوراول انتخاباتشان به خانه او فرود آمده بودندوجلسه اي برگزار كرده بودند كه درتشريف فرمائي جناب دكترروحاني قبل ازثبت نام خودمن هم حضورداشتم وديگراينكه جلسات روضه ومرثيه خواني درايام فاطميه دوسال متوالي درمسجدرفأت قم شركت كنندگان زيادي داشت آنهم به وقت سحر بعدازنمازصبح.
اين عوامل باعث گرفتاري اوشده است . ويا حبس بي مورد وبي جرم وگناه استادنكونام ومشابه اين مواردزياداست كه باعث مي شود من درگروه جناب آقاي نوري زاد قرار گيرم اگرتنم ياري كندامامتاسفانه…هرچند باايشان درخيلي مسائل اختلاف داريم.بدروداي عزيز
مصلح
بخشی از اظهارات مجتهد شبستری در مراسم بزرگداشت آیتالله طالقانی (تهران، کانون توحید 20 شهریور 1393):
«من اگر تعبیر می کنم که در حال حاضر اسلام به عنوان یک دین دچار بحران است شما استبعاد نکنید، این اظهارات را امری منافی با ایمان تلقی نکنید. دینی که نتواند خودش را درست در دنیا عرضه کند دچار بحران است. آن علمای دین که نمی توانند این دین را آنچنان در دنیا معرفی کنند که این زشتی ها که امروز به این دین چسبیده از آن پاک شود، تفکر آن عالمان دچار بحران است، بیمار است. […] دین برای عامه مردم همان است که آنها می گویند. آنها می گویند آقایان خدا چنین خواسته، خدا چنین گفته، خدا چنین امر کرده، خدا چنین نهی کرده. از این مدعیات است که دین درست میشود اما الان نوبت این رسیده که از آنها سوال شود که خدا چنین می گوید یعنی چی؟ خدا سخن می گوید یعنی چه؟ خدا امر میکند و نهی می کند یعنی چی؟
سده های متمادی است که در کشورهای مسلمان هرچه گفته اند و هر چه کرده اند همه را به حساب خدا گذاشتهاند. حالا روز حساب پس دادن است. باید حساب پس بدهند. ما در این مرحله هستیم. […] ما در مرحله ای هستیم که دیگر آنچه در این 6 دهۀ گذشته به ما گفته شده کفاف زندگی مسلمانی ما را در این دنیای مدرن نمیدهد. آنها دیگر کافی نیست؛ چه طالقانی گفته باشد، چه طباطبائی گفته باشد، چه رهبر فقید انقلاب گفته باشد یا هر کس در هر کجای جهان اسلام گفته باشد آنها دیگر کافی نیست. اندیشه های نوینی لازم داریم تا بتوانیم به عنوان مسلمان در این دنیای پر از تهدید و پرتلاطم و در بطن کلافهای سردرهم پیچیده سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زندگی کنیم. »
کاملش را اینجا بخوانید: http://mohammadmojtahedshabestari.com/speech.php?id=389
گفتگوی عنایت فانی را با داود آلیانس ببینید. تا نمونه یک بارز انسان خود ساخته و بی کینه و حسد ایرانی را ببینید و به ایران و ایرانی افتخار کنید.
بخش اول:
https://www.youtube.com/watch?v=34n9PE-zyQg&list=PLmdEvtplre60ZJPnPHUv1MAdCbYpqcNZv&index=2
بخش دوم:
https://www.youtube.com/watch?v=Xx8fZZabrA8&index=1&list=PLmdEvtplre60ZJPnPHUv1MAdCbYpqcNZv
ایشان پیشنهاد بسیار منطقی هم برای سید علی کینه ای پر حسد را دارند.
با درود به نوریزاد عزیز جان برکف و هم میهنن رهیخته : باید تاریخ را دو باره و شاید چند باره خواند تا عبرت بگیریم و مد نظر قرار دهیم تا شاید شاید دچاراشتباه نشویم .
تقاضای اعدام آیت اله کاشانی برای دکتر مصدق
سخنان آیت اله کاشانی در گفت وگو با روزنامه ی اخبارالیوم در فردای کودتای 28 مرداد1332:
“او برای این کشور کاری نکرد.نه یک خرابی را تعمیر کرد، نه خیابانی را افتتاح کرد، نه خزانه را نجات داد و نه ملت را متحد ساخت. و حتی در مورد نفت که او ادعا داشت صاحب فکر ملی ساختن نفت می باشد، اگر این اتحادی که من در صفوف ملت به وجود آوردم، نبود، نفت هرگز ملی نمی شد.مصدق می کوشید برای تبلیغ به نفع خود، از اوضاع استفاده کند.همه امیدش این بود که مردم به تلگراف خانه هجوم آورده و تلگراف های پشتیبانی و تبریک برای او مخابره نمایند. اما در مورد انگشت های خارجی (درسرنگونی مصدق) تا آن جا که من می دانم، چنین چیزی نبوده! مصدق علیه شاه شورید و موقعیت و نفوذ شاه را در بین مردم فراموش کرد. شاه چهارماه قبل می خواست مصدق را عزل کند ولی من وساطت کردم تا این که وارد این نبرد شدیم و پیروز گردیدیم…
قبل از این که من با مصدق مخالفت کنم، ملت با او بود. ولی پس از این که من با او به مخالفت پرداختم، ملت از دور او پراکنده شد.
آیت اله کاشانی در باره مجازات مصدق نظر خود را این طور شرح داد:”طبق شرع شریف اسلامی، مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش درجهاد خیانت کند،مرگ است…مقامات مسئول ایران باید از یک سیاست ملی دینی اسلامی تبعیت نمایند.”
نقل از کتاب مجموعه ای از مکتوبات ، سخنرانی ها و پیام های آیت الله کاشانی، جلد چهارم، ص 32تا35، به کوشش محمد ترکمان (دهنوی)،چاپ اول 1362، انتشارات چاپ پخش
” تشخيص يك إنسان خوب”
شاگردی از استادش پرسيد:
چگونه ميتونم یک انسان خوب رو تشخیص بدم؟
استاد جواب داد:
تو نمیتونی صرفا از روی سخنان یک فرد، تشخیص بدهی که او یک انسان خوبيه يا نه !
از ظاهر هیچ فردی هم نمیتوني به این شناخت برسی!
اما میتونی از فضایی که با حضور آن فرد، به وجود میآید، او را بشناسی، زيرا هيچكس قادر نيست
فضایی در اطراف خودش ایجاد کنه که با روحيه اش سازگاري
نداشته باشه!
⭐️⭐️⭐️
با ديدن كليپ هايي كه نوري زاد عَزيز بمناسبت هايي و با حضور خودش در اونها، تو اين سايت ميزاره
ميشه دقيقا اين فضا رو احساس كرد. الان هم كه اين سطور نگاشته ميشه(حدود ساعت ١١ صبح)،
يقينا او در مقابل زندان اوين، در حال خلق چنين فضاييه!
اين باوريست خالصانه و بدون هرگونه انگيزه بزرگنمايي.
چون معتقدم أدمها مثل عكس هستند، هر چه قدر بزرگشون بكني، از كيفيت شون كاسته ميشه 🙂
بیایید آخوند بشویم!!!
آیا میدانید:
آخوندها معاف ازسربازی هستند!؟
آیا میدانید:
آخوندها قاضی میشوند.
در اداره ها استخدام میشوند.
در وزارت ارشاد، گمرک و… کار میکنند!
اما هیچ آخوندی در کارخانه کار نمیکند!؟
کمی فکر کنید…
آیا تا کنون آخوندی را در کارخانه به عنوان کارگر دیده؟!
آیا میدانستید دانشجویان باید ترمی بالای یک میلیون تومان بابت درس خوندن پرداخت کنن و آخوندا همین مقدار را بابت درس خواندن دریافت میکنند!!!؟
آیا تا کنون دیده اید آخوندی برای شفای فرزندش یا خودش خود را به امام زاده یا صحن امام رضا زنجیر کند!؟
آیا دیده اید آخوندی نذری درست کنه و بین مردم تقسیم کند!؟
آیا دیده اید دادگاه محاکمه آخوندی پخش شود!؟
چرا دکتر بیکار داریم ولی هیچ آخوند بیکاری نداریم!؟
آیا تا بحال دیده اید که آخوندی صف گوشت و مرغ و نون و شیر ایستاده باشد ؟ آیا دیده اید آخوندی برای عزاداری امام حسین قمه بزند؟ آیا در این ۳۷ سال عمر حکومت اسلامی آخوندی اعدام شده است؟ پس بیایید همه با هم آخوند بشویم !!!!؟؟؟؟؟
طرح های مثل برجام یا همین حضور میلیونی مهاجرین خارجی باید به رفراندم و همه پرسی گذاشته شود. مسایلی به این مهمی که به سرنوشت و حیات یک ملت بستگی دارد باید با رای مستقیم اکثریت قاطع مردم باشد نمیشود عده ای هر وقت خواستند تخت گاز هسته ای بروند و هر وقت خواستند هست و نیست هسته ای را که میلیاردها دلار هزینه برای آن شده را با بتن پر کنند. نمیشود چند میلیون مهاجر خارجی را به این مردم تحمیل کرد و یکشبه( بدستور غرب و طبق زدو بندهای پس پرده برجام که از مردم پنهان می شود) تصیمیم گرفت آنها را به ملت ایران گره زد اینها باید به همه پرسی شود شاید اقوام دیگر ایرانی نخواهند هموطنان زورکی عراقی و افغانی داشته باشند. تنها راه حل عاقلانه همه پرسی می باشد. مردم کشور سوییس همین چند وقت پیش با همه پرسی با مهاجرت خارجیها به این کشور مخالفت کردند. ما هم در این مسایل باید به رای مردم رجوع کنیم نه دستور بیگانگان.
سلام بر نوریزاد- دیروز ظهر آخوند ماندگاری داشت از مکه از طریق تلویزیون ایران نطق میکرد و فرمودند که بسیاری از حجاج ایرانی که در اثر ازدحام و فشردگی در حال مردن و قبض روح بودند دعا و توسل را فراموش نکردند و و یا حسین و یا عباس و یا ابوالفضل می گفتند— مانده ام از این همه /////// و حیرانی و سرگردانی و تحمیق توده ها و خر کردن عوام الناس
یکی نبود به این اخوند متکلم وحده گردن کلفت بگوید اولا در آن معرکه تو کجا بودی که چنین مزخرفی را بیان می کنی؟ در ضمن پیش قاضی و معلق بازی؟ یعتی ان حاجی ننه مرده انقدر ابله بوده که کنار خانه خدا به جای خدا متوسل به حسین و زهرا و عباس شود؟ اینکه نوبر است و زیره به کرمان بردن———————–من فکر می کنم با این حوادث پیش امده گویی خداوند مدتهاست که به خواب عمیقی فرو رفته است و کم کم باید جای خودش را به امام حسین و حضرت عباس و امام علی بدهد
خواب میدیدم در ایران گشته برپا انقلابی
وز دل این شام وحشت زا دمیده است آفتابی
برسر هر کوی وبازاری بپا گردیده داری
گردن هر نابکاری، رفته در خم طنابی
کوی و برزن گشته مالامال خون چون سرخ رودی
زاده امیدی زیأسی، زاده آبی از سرابی
رسته از هر قطره خونی، نوگل خوش رنگ و بویی
زاده از هر دانه اشکی، رشته در خوشابی
هر طرف دستی بقتل خائنی، برچوبدستی
هر طرف پایی برزم ظالمی، اندر رکابی
توده مسکین خروشیده است وننهاده است برجا
نی امیر کامکاری، نی جناب مستطابی
گنجبر مقهور دست رنجبر گردیده چونان
صعوه ای کافتد ز نادانی به چنگال عقابی
درهمه ایران، نمانده باقی ازغوغای شیران
کوری چشم امیران ، چشم کور و گوش خوابی
چیره ور گردیده خود بر نارواییها روایی
جاگزین گردیده خود بر بیحسابیها حسابی
نی وزیر پاکشیری! تا بتازد بر امیری
نی وکیل خوش حسابی! تا بدزدد نان و آبی
نی سلحشوری که اندر روز رزم و گاه هیجا
پشت بردشمن کند، بیند چو از دشمن عتابی
خواب میدیدم ولی این خواب شیرین دارد ازپی
بیگمان رخشنده خورشیدی نهان اندر سحابی
آخر ای فرسوده ملت تا به کی در رنج و ذلت
کوششی، رزمی، نبردی، جنبشی، عزمی، شتابی
جنبشی تا برکنیم ازریشه بنیاد ستم را
آتش بیداد را ازخون برافشانیم آبی
جنبشی تا شیخ و میر و شحنه و دزد و عسس را
دردل اندازیم ازبیم هلاکت اضطرابی
ورنه خائن تا بروز حشر دست ازما ندارد
گرنبیند انتقامی، کیفری، زجری، عقابی
فریدون توللی
آقای نوری زاد عزیز ! آیا براستی در سایت وزین شما کسی به اعتقادات دیگران و مسلمانان اهانت میکند !!!؟؟؟
مقدسات چه هستند؟ اهانت چیست؟
قسمت سوم :
به دلایلی که در دو قسمت پیشین آورده شد، روشن شد که احترام به اسلام کاری غیر اخلاقی و غیر انسانیست، اما احترام نگذاشتن به چیزی برابر با بی احترامی کردن به آن نیست. شما، مثلا”، به باورهای قبیله “زولو ” احترامی نمیگذارید چون اساساً نمیدانید این باورها چه هستند ولی به آنها بی احترامی هم نمیکنید، بنابر این میان احترام نگذاشتن و بی احترامی کردن نیز باید فرقی قائل شد، پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که آیا باید به مقدسات مسلمانان بی احترامی کرد یا نه؟
آیا باید به مقدسات مسلمانان بی احترامی کرد یا نه؟
بازهم پاسخ باز میگردد به اینکه بی احترامی یا اهانت یعنی چه؟ در نمونه هایی که قبلاً آورده شد اثبات شد که مسلمانان انتقاد از دین را در بسیاری از موارد اهانت به اسلام تلقی میکنند، اگر میخواهید مسلمانان را راضی نگه دارید باید تمام باورهای ضد اسلامی خود را مخفی نگه دارید و «خفه» شوید، منظور بسیاری از مسلمانان از احترام گذاشتن همین است. اما اگر اهانت یعنی انتقاد، آنگاه باید به اسلام اهانت کرد! مسلمانان از دماغ فیل نیافتاده اند که حق مصونیت از انتقاد داشته باشند، هیچ باور و اندیشه ای نباید این امتیاز را داشته باشد که کسی نتواند از آن ایراد بگیرد، انتقاد کند و نقصانی را به آن نسبت بدهد. اگر مسلمانانی اینرا درک نمیکنند /////////////////////////////////////////////////////////////////؟ انتقاد از اسلام و انتساب نقصان به اسلام و وارد کردن اتهام به اسلام و مسلمانان و شخصیت های اسلامی به دلیل //// بودن اسلام برای بشریت نه تنها امری جایز بلکه از نگر من برای هر نامسلمان فهیمی که اسلام را میشناسد امری بایسته و واجب است. اگر نامسلمانی منتقد اسلام نیست یا نسبت به اسلام نادان است یا شخصی بی وجدان و درونگراست که سرنوشت خود و دیگران برایش اهمیتی ندارد، چرا که اگر کسی در مقابل جنایت سکوت کند خود جنایتکار است.
داستایفسکی در کتاب جنایت و مکافات ، می گوید: هر جنایتی در هر نقطه از جهان که روی میدهد، همه ی مردم در وقوع آن جنایت شریکند. و یا ابوذر غفاری جمله ای نزدیک به همین مضمون دارد. یا به وی منسوب است. او میگوید: در شگفتم از کسی که نان در خانه اش نمی یابد، آنگاه با شمشیر آخته علیه همه ی مردم، نمی شورد(قیام نمیکند). اجازه دهید این جمله را بعنوان جمله ای معترضه، عرض کنم : نقل جمله ای از یک شخص نشانه قبول همه ی افکار آن شخص نیست من تعمدا” از ابوذر مثال آوردم که یاداوری کنم در بین مسلمانان هم اشخاص فهیم و قابل احترام هستند ولی خب، نسبت به ریشه ی آن و تاریخ آن ناآگاه و نامطلع اند درست مثل خودِ من در سالیانی پیشتر. و یا همانند غزالی که از وی به امام محمد غزالی یاد میشود. غزالی، یک دانشمند، فیلسوف و روانشناس بلند پایه بود و بر بزرگترین مسند علمی جهان آنروز( مدرسه ی نظامیه ی بغداد)تکیه زده بود ولی در اثر یک مناظزه ی سطحی با یک عالم مسیحی، درس و مدرسه را ول کرد و در نتیجه شک و تردیدی که آن عالم مسیحی در وی بوجود آورد، راهی بیابان ها گردید. من سعی میکنم در نوشتاری جداگانه در این مورد تحت نام ” چرا غزالی درس و مدرسه را ترک گفت و در وجود خدا شک کرد ؟” بطور خلاصه، مطالبی ارائه کنم.
نتیجه آنکه اگر انتقاد کردن از اسلام برابر با اهانت به اسلام است که ظاهراً از نظر بسیاری از مسلمانان تندرو اینگونه است، آنگاه باید به اسلام اهانت(انتقاد) کرد.
ولی خوب گروهی فهمیده تر نیز در میان مسلمانان وجود دارند که انتقاد را اهانت نمیدانند بلکه معیار منطقی تر و متمدن تری برای اهانت در ذهن دارند. مثلاً این گروه معتقدند فحاشی اهانت است و به مقدسات مسلمانان نباید کسی فحاشی کند، اینکه فحاشی اهانت است مسئله ای مسلم به نظر میرسد که نمیتوان در آن شک کرد، اما پرسش بعدی که پیش می آید این است که آیا باید به اسلام و مقدسات آن فحاشی کرد یا نه؟
به نظر من بطور کلی، فحاشی آنقدر امر مهمی نیست، البته این نظر من است و ممکن است اشتباه کنم و دیگران آنرا نپسندند. بگذارید خاطره ای طنز وار حکایت کنم تا اقلکن اندکی از معقولات خارج شویم :
ایام جوانی برای وصول چکی رفته بودم بانک، کنار من شخصی بود بنام حاجی بهار، چک هایش همیشه یکی دو ماه دیر وصول میشد به وی گفتم حاجی مردم پشت سرت بد و بیراه میگویند، فحشت میدهند، بلافاصله گفت ولشان کن مردم په رفسنجانی( رییس جمهور وقت) هم، فحش ناموسی میدهند. خب این دیدگاه حاجی بهار بود . یک روز دم خروسخوان پدرم آمد اتاق خوابم و منو بیدار کرد و چون دید دیر میکنم نهیب زد و بزور بلندم کرد، – از من میخواست برم بانک و پولی را که داخل پاکت آماده کرده بود به حسابش واریز کنم – مادرم به وی گفت بچه است بزار بخوابد. پدرم برگشت گفت : من امروز چک دارم دیروز فراموش کردم کارسازی کنم و الان حسابم خالیست اگر صاحب چک بره بانک و ببینه تو حساب پول نیست تو و او را فحش خواهد داد من نمیخام پشت سر اهل و عیالم کسی فحاشی کنه !!! من گفتم پدر، حاجی بهار چک هایش ماه بماه معطل میشود و داستان آنروز را به وی گفتم. پدرم جواب داد: حاجی بهار، حاجی بهار است و من فلانی ، مردم تا به امروز ندیده اند چک من دقیقه ای معطل شود وانگهی اگر قرار بود حسابم خالی باشد باید چند روز قبل تر به صاحبش اطلاع میدادم که نره بانک !!! حال اگر طرف برود بانک و ببیند حسابم خالیست و مرا نشناسد ممکن است پشت سرم ( هم من وهم شما اعضای خانواده ام ) هتاکی و فحاشی کند.
پس ملاحظه میشود از طرفی،دیدگاه ها و نظرات در این قبیل موارد نسبی و متفاوت است و از طرفی، کسی که دهانش را باز میکند و کلمات زشت و نامربوط از دهانش خارج میشود نمیتواند آسیبی جدی به کس دیگری بزند، طرف مقابل همواره میتواند گوش نکند یا مطالبش را نخواند به همین دلیل بعنوان یک انسان لیبرال معتقدم حق فحاشی نسبت به هر کس و هر چیزی برای انسانها باید محفوظ باشد، مگر در صورتی که خسارتی به شخص اهانت شده انجام گیرد در اینصورت آن شخص میتواند به دادگاه برود و از اهانت کننده شکایت کند. من خود بعنوان منتقد اسلام روزی نیست که فحشهای بسیار زننده و رکیک از مسلمانان و اطرافیانم دریافت نکنم ولی این فحشها برای من آنقدر اهمیتی ندارند من به سادگی آنها را نادیده میگیرم و اگر روزی این افراد فحاش را در موقعیتی برابر و کشوری آزاد و لیبرال، ببینم، نیز، کینه ای از آنها به دل ندارم و بدون اینکه آنها بخواهند، به دلیل ناآگاهی و سفاهتشان آنها را میبخشم. مسلمانان نیز باید همین کار را بکنند، اگر از این اهانت ها ناراحت هم میشوند باید آنها را نادیده بگیرند. اینگونه ممکن است مسلمانان برای خود احترامی کسب کنند، و الا با تهدید و خشونت مسلمانان نمیتوانند برای اسلام احترام کسب کنند.و تکرار میکنم:
اینگونه ممکن است مسلمانان برای خود احترامی کسب کنندو لاغیر !!!
و الا با تهدید و خشونت مسلمانان نمیتوانند برای خود و اسلام احترام کسب کنند!!!
گواه این مدعا این واقعیت است که بر اساس دیدگاه بسیاری از فقهای اهل تسنن هرکس به خلفای راشدین اهانت کند باید کشته شود، آیا این حکم خشن و وحشیانه جلوی اهانت شیعیان به سه خلیفه اول را گرفته است؟ البته که نه.
اما این در مورد کسانی است که به خود من فحاشی میکنند، ولی اهانت به اسلام و پیامبر اسلام و خدا و فرشتگان اهانت به یک شخص مسلمان نیست، هیچ مسلمانی هم وکالتی از پیامبر یا خدای کائنات ندارد که از او دفاع کند، دفاع از خدا کاری احمقانه به نظر میرسد اگر خدا میخواست خود میتوانست منتقدانش را در لحظه ای خاموش کند، خدا نیازی به دفاع بشر از خود، ندارد مگر اینکه خدا نباشد و وجودش فقط یک توهم باشد، خدایی که به دفاع بشر نیاز دارد دیگر خدا نیست. آیا براستی دفاع یک انسان و مسلمان کوچک که ////////////////////// از قدرتمند ترین موجود //////// قابل تصور(همان خدایی که جهنم دارد و با شهاب سنگ های آتشین در مقابل اجنه میایستد – سوره ی جن، آیات 1 تا 15قرآن)، مضحک نیست؟
نتیجه آنکه اهانت به مقدسات از نظر من یک حق برای همه انسانها باید به شمار برود و هیچکس نباید بخاطر بی احترامی یا اهانت به مقدسات دینی هیچ جماعتی مجرم شناخته شود. ولی حق طبیعی بودن هم برای انجام کاری دلیل موجهی نیست، برای نمونه سیگار کشیدن هم حق طبیعی همه آدمها است ولی بهتر است مردم از این حق طبیعی استفاده نکنند یا اگر میکنند کمتر استفاده کنند.
روشن شد که اهانت به مقدسات از نگر من حق هر انسانی است، اما به پرسش «آیا باید به مقدسات توهین کرد یا نه؟» هنوز پاسخی داده نشده است. به این پرسش از دیدگاه سودمندگرایانه باید پاسخ داد،
آیا توهین به مقدسات سبب خیر میشود و یا جلوی وقوع شرّی را میگیرد؟
فکر نمیکنم پاسخ قطعی بتوان به این پرسش داد که در همه زمینه ها و سنایوها صادق باشد، برای نمونه گاهی استفاده از کلمات رکیک بصورت طنز آمیز میتواند ذهن مخاطب را نسبت به دین روشن کند و تاثیر مثبتی روی او بگذارد. برای نمونه – {از دو ستان و سروران پوزش میطلبم اگر از کلمات رکیک استفاده میکنم ولی برای جا افتادن مطلب چاره ای ندارم اگر نوری زاد عزیز میتوانند، مختارند از کلمات جایگزین استفاده کنند.} –
///////////////////
/////////////////////
///////////////////////
/////////////////////////
//////////////////////////
————–
کاوه ی گرامی،
البته که من هیچ کلمه ی رکیکی را در این سایت بر نمی تابم، و شما نیک بر این موضوع واقفید.
نمی دانم چرا علیرغم آگاهی تان به اصرار من به نقدِ بدور از توهین و عصبیت و تنفر، اینقدر مصرّید از الفاظی که خود بر “رکیک” بودنشان صحه می گذارید– با هر توجیهی– در سایت نوری زاد استفاده کنید. ضمناً وقتی شما از واژگانی چون “توحش” و “فاشیستی” و “مضر” بودن برای توصیف یک دین و پیروانش استفاده می کنید، حریم این فضا را در نقد منصفانه زیر پا می گذارید. اهانت غیر از انتقاد است دوست من، و من میانه ای با توهین و ناسزا ندارم، و مطالبی این چنین را منتشر نخواهم کرد.
با احترام
سید مرتضی //////// و /////// و مستبدانه ترین حرفی همانطور که من بارها نوشته ام اینست که کشوری را اسلامی یا مسیحی ویا کمونیست و هر ///////// دیگری بنامیم.چون خود این حرف یعنی قبول قتل و کشتا و تجاوز به حقوق دگراندیشان.تو با گفتن این حرف و با توجه و آگاهی به دید اسلام به دگر اندیشان کمر به قتل و شکنجه وغارت و زندان و پایمال کردن حقوق آنها بسته ای.یعنی درست همانکاریکه در این 37 سال ////////////////////. بله نتیجه چنین دیدی //////////////// را رواج فحشا می داند ولی صیغه یک ساعته را /////////////// اسلامی و غیره فحشا می نامی!
با سلام
بعضي دوستان با وجود تذكر جناب محمد نوري زاد دائما در حال اهانت به عقايد اكثريت مردم ايران هستند
عجيبتر اينكه در اين سايت با يك شخص بيمار چند شخصيتي مواجه هستيم كه با نامهاي مختلف مانند خادم الأهرام و
خادم الحرمين و رستم و………………….مطلب مي نويسد
با يك نام اشعار سخيف و نژادپرستانه مي نويسد
با نام ديگر فیلسوف می شود و با نامهاي مختلف مانند آفتاب پرست رنگ عوض مي كند
گاهي نيز ناشناس مي شود
——————————
خلاصه كلام اينكه در اين سايت 2 الى 3 نفر معمولا مطالب ضد باورهاي مردم مي نويسند
يكي جناب مزدك كه همه دوستان با نظرات او آشنا هستند
نفر دوم ………………
و نفر سوم مرد هزار چهره با نامهاي مختلف رستم و كامبيز و هوخشتره و مرتضى والمرتضى و مسئلتون
فقط يك سؤال -فرزند ايران -و………………………..
جناب عبدالله گرامی سخن بتحقیق گفتید ،کما قال تعالی :”في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ .البقره/10
————-
وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ .التوبه/125
————–
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ .الحج/53
————–
أَمْ حَسِبَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ .محمد/29
صدق الله العلی العظیم
ربودن و شکنجه ی یکی از افراد مکتب قرآن ساکن سردشت
حدود يك ماه قبل نيروهاي اطلاعاتي وامنيتي باماشين هاي ناشناس از كاكه شيرزاد عمري ( از اعضای مكتب قرآن در سردشت) مي خواهند كه به اداره ی اطلاعات اروميه برود. نام برده در پاسخ مي گويد بدون ابلاغ و دريافت احضاريه رسمي از طرف دادگاه ، نخواهم آمد. آنها مي گويند: پس ما با حكم جلب به سراغت خواهيم آمد. تا اينكه صبح روز دوشنبه ۹۴/۶/۲۳ ساعت ۷ صبح ، هنگامي كه اين فرد براي خريد از منزل خارج مي شود؛ چهارنفر از داخل يك ماشين بيرون آمده وبه او حمله ور مي شوند وبلافاصله به چشمانش چشم بند زده و دستانش را مي بندند واو را باخود به اطلاعات اروميه برده و درآنجا او را باهمان حال در سالني رها مي كنند. بعد از مدتي كوتاه با روشهاي مختلف او را مورد شكنجه قرارمي دهند :
با كابل به ساق پاهايش مي زنند تابي حس مي شود وبه زمين مي افتد. ( مأمور مافوق به شكنجه گران یاد آور می شود؛ طوري او را بزنيد كه آثار كابل بربدنش باقي نماند، چون اين مكتب قرآني ها آن را به گوش همه می رسانند) سپس به وي مي گويند: آيا بازهم بدون احضاريه به اروميه نخواهي آمد؟!! كاكه شيرزاد در پاسخ مي گويد: من مكتب قرآني هستم و از مصوبه ي شوراي مديريت سرپيچي نمي كنم.
درحالي كه همچنان چشم ها ودستانش بسته شده است باسيلي و مشت ولگد به جانش مي افتند وآنقدر او را مي زنند كه بيهوش مي شود وپس از پاشيدن آب سرد به صورتش او را به هوش مي آورند.
دستانش را باز مي كنند واورا روي صندلي الكتريكي قرارمي دهند وبازدن شوك برقي ۲ بار بيهوشش مي كنند. شكنجه گران براي خوردن نهاربيرون مي روند بعد از برگشتن دوباره اورا روي صندلي الكتريكي قرارداده و سه بارديگر با شوك برقي اورا بي هوش مي كنند. وقتي به هوش مي آيد در خواست مي كند كه اجازه دهند نمازظهرش را اقامه كند؛ به او مي گويند: اينجا جاي نمازخواندن نيست.
بازهم به اومي گويند: چرا با ما همكاري نمي كني ؟!!آخر مكتب قران چه كاري براي تو انجام مي دهد بدبخت بيچاره !! كاكه شيرزاد عمري در پاسخ مي گويد:
مكتب قرآن روش دينداري صحيح و انسانيت را به من مي آموزد.
سرانجام ساعت سه ونيم باچشمان بسته اورا به ترمينال اروميه برده و بليط اتوبوس را بانام جعلي ( آقاي حسن پور ) برايش تهيه مي كنند تا به سردشت برگردد. هنگام جداشدن، كاكه شيرزاد وخانواده اش را تهديد به مرگ مي كنند و مي گويند نبايد اين ماجرا را درسايت مكتب قرآن درج كنند. اونيز مي گويد: من كل ماجرا را جزء به جزء براي برادرانم تعرف خواهم كرد تا درسايت درج كنند.
لازم به ذكر است، فرزند كوچك كاكه شيرزاد؛ مريض است و مبلغ صدوپنجاه هزارتومان وجه نقد براي مداواي بچه اش همراه داشته است كه وقت سوارشدن اتوبوس متوجه مي شود كه صدوچهل وپنج هزارتومان از آن را هنگام بازديد بدني، از او دزديده اند.
روزبعد يعني سه شنبه ۹۴/۶/۲۴ به او زنگ مي زنند كه بايد به اروميه بيايد. ايشان در پاسخ مي گويد: جواب من همان است كه قبلا ً گفته ام ؛ من بدون احظاريه رسمي نخواهم آمد.
بدون شك اين مأموران، وقتي ديده اند، جواني لاغرونحيف اين گونه شجاعانه و با عزّت مقاومت مي كند[۱]غرور خود خواهانه شان به جوش آمده واينچنين كارو رفتاري با وي داشته اند.
حسبنا اللهُ و نِعمَ الوکیلُ
شورای مدیریت مکتب قرآن
28/6/94
سلام آقای نوری زاد با توجه به بحث هایی که در این سایت بین شما و دوستان و یا بیشتر دوستان با یکدیگر و مخصوصا” عریان سازی دینی و ضد دینی و بالاخص نقیضات دینی و شیعه و علما و … درگرفته ، به نظر این بنده کار دارد به جاهای باریک میکشد و هر کسی اگر در دایره فکری دیگری قرار نگیرد به هزار توهین و کج فهمی و … متهم می شود . چنانچه برای شما و دیگر دوستان مقدور است هر کسی در بدو بحث و نظر ، در دو گروه افراد دین باور و افراد غیر دین باور تقسیم و بحث های خود را شروع کنند و از یکدیگر ایراد نگیرند و به هم اهانت نکنند ( مثلا” بنویسند برای افراد دین باور و یا برای افراد غیر دین باور) . آقای نوری زاد شما در مقام آیت اللهی میدانید که در تمام کتابهای دینی آسمانی و غیر آسمانی ، بحث هایی وجود دارد که تمامی افراد باید درباره آن ” سکوت ” کنند و وارد معقولات آن نشوند . که اگر بشوند در وهله اول شک و تردید و در نهایت بدون جواب و تهی از اعتقادات خواهند ماند و به ” پوج گرایی ” خواهند رسید . مثلا” اگر مسیحیان در در هر چهار انجیل و آیه ای از آن می خوانند که : حضرت مسیح فرموده که آدم مؤمن ازدواج نمی کند( اگر افراد مسیح باور وارد بحث های آن شوند که همه اشان پوچ می شوند ) . یا در آیه ای از کتاب تورات داریم که مردان ، زنان اشان را در آن یک هفته!!! پیش خود نگه ندارند و از خانه بیرونشان کنند(اگر افراد تورات باور باید وارد بحث های آن شوند که امروز دیگر هیچ یهودی به کنیسه نمی رود و یهودی باقی نمی ماند ) .
خدمت سربازی در تمام کشورهای پیشرفته دنیا لغو شده است. امام خمینی نیز در کشف الاسرار سربازی اجباری را مخالف اسلام می دانست. در حالیکه در تمام این چند دهه پس از انقلاب 2 سجوانهای مملکت رابه سربازی بردند. حقوق سرباز 60 درصد حداقل حقوق کادر است اما پرداخت نمیشود. حقوق سربازان و هزینه ایجاد یک ارتش حرفه ای صرف مدرسه و بیمه میلیونها مهاجر خارجی میشود. 4 میلیون جوان ایرانی سرباز غایب و فراری هستند و از تمام حقوق اجتماعی مثل تحصیل در دانشگاه، جواز کسب و استخدام و گواهینامه و خروج از کشور محروم هستند دولتی که با چند هزار تومان برای یک خارجی اجازه اقامت و اشتغال صادر می کند قانون تصویب کرده از سربازان غایب که بین 10 تا 20 سال از تمام حقوق اجتماعی محروم بوده اند 20 تا 50 میلیون تومان بگیرد و کارت معافی بدهد دقت کنید بعد از 20 سال محرومیت و زندگی بدتر از یک مهاجر خارجی. آیا این عدالت است؟!
آی غریبه بگو مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه. من پیش ازینا گفتم که با سی و چن میلیون پاسدار و بسیجی جون بر کف این آخوندای حاکم سرباز اجباری واسه چی میخوان ا کی و ا چیی میترسن. انگل ستان که اونارو پروروند. امریکا اونارو سر کار آورد. روس هم که میچرونشون. دیگه ا کی میترسن.
جناب مزدک و جناب کبیری
شما بازخوانی تاریخ را با اطلاعات امروز انجام میدهید، حال آنکه دست کم به اندازهٔ من آن دوران را شخصا تجربه کردهاید. محمدرضاشاه پهلوی که برای حفظ قانون مشروطه سوگند یاد کردهبود، بیپروا قانون اساسی را نقض میکرد و در عین حال متمردین از ارادهاش را به بهانهٔ مخالفت با همان قانونی جزا میداد که خود اولین ناقضش بود. این نقض آنچنان آشکارا و بیپروا رخ میداد که حتی محبوبترین کارگزار و نخست وزیر 13 سالهاش بایگانیای سری از موارد نقض قانون تهیه کردهبود تا عنداللزوم از خویش رفع مسئولیت کند، و به اعتبار همان مدارک بهیچ روی احتمال گزندی از ناحیهٔ انقلابیون را متوجه خویش نمیدید. شخص محمدرضاشاه نارضایتی طبقات متوسط و بالای جامعه از خویش را درک نمیکرد. هیچ ارتباطی بین هیئت حاکمه و مردم وجود نداشت. انسداد سیاسی آنچنان بود که جرم بسیاری از فعالان سیاسی در دادخواستهای دادستان نظامی خواندن رمان دن آرام از شولوخف (برندهٔ نوبل ادبی) عنوان شدهبود. امری که در کشوری مدعی ارزشهای جهان شمول پذیرفته نبود. محمدرضاشاه نیز موجودی متناقض بود: رهبری کشور به سوی ارزشهای جهان شمول را در انحصار داشت ولی خود مهمترین بخشهای آن [از جمله دموکراسی و آزادی بیان را به نام بیانضباطی] مسخره میکرد. این اتقاق در زمانی رخ میداد که ارزشهای لیبرالی در تمام دنیا به واسطهٔ روشنفکران چپ و بلوک سوسیالیست (یعنی مخالفینش) به چالش گرفته میشد. از سوی دیگر و در جلوی چشم حامیان لیبرالش، محمدرضاشاه علنا همهٔ مردم را به عضویت در حزبی خلقالساعه یا ترک کشور فراخواندهبود. جمیع کنشگران سیاسی ایران به اضافهٔ همهٔ تحلیلگران سیاسی جهان از ماهیت اسلام سیاسی و دور خیز بخش کوچکی از روحانیت رادیکال برای کسب قدرت هیچ درکی نداشتند. محاکمهٔ عملکرد روشنفکران آن دوره (و حتی خود محمدرضاشاه) با استناد به دانستهها و تجربیات امروزه در هیچ مکتب اخلاقی یا تاریخی پذیرفته نیست. بررسی علیتها و عوامل چیزیست و دشنام و محاکمه امری دیگر. محمدرضاشاه آنچنان به همه القا کردهبود که جز با ساقط کردنش هیچ راهی برای مشارکت مردم و بازگشت به اصول انقلاب مشروطه وجود ندارد. بدیهی بود که در صورت سقوط او مردم دیگر به سلطنت ابقا نخواهند کرد. اما که میتوانست پیشبینی کند که بخشی کوچک اما سازمانیافته از روحانیت، که همواره بزرگترین پشتیبان سنتی سلطنت محسوب میشد، نقشهٔ تسخیر تاج و تخت را کشیدهاست؟ آن هم در زمانهای که اسلام رادیکال سیاسی هنوز موجودیتی نداشت تا شناخته شود.
به عنوان مثالی از خطا بودن قضاوت دیروز با اطلاعات امروز (به قول علی1 گرامی: زمانپریشی) مورخان، یکی از دلایل سرگردانی ارتش در زمان انقلاب را، نحوهٔ طراحی آن توسط شاه عنوان کردهاند. چه، محمدرضاشاه آنچنان ارتش را سازمان دادهبود تا امرای آن همه به هم مشکوک بوده و بدون حضور شخص او جرات تصمیم گیری نداشته باشند. برجستهترین و لایقترین امرای ارتش (آریانا و جم) به دلیل اخذ تصمیماتی در غیاب شاه به شدت تنبیه و عملا از عرصهٔ مدیریت حذف شدهبودند.
آنچنان از ورود ارتش در سیاست پرهیز میشد که حتی اطاق انتظار مقامات لشکری و کشوری در دفتر شاه از هم مجزا بود. اگر تاریخ سلسلههای پادشاهی خاورمیانه و سقوط همگی آنها بر اثر کودتای افسران ارتش را مرور کنیم خواهیم دید این کار شاه عاقلانه بوده و او را در مقابل کودتای ارتش بیمه کرد (و نیز باعث شد در حملهٔ عراق ارتش مانع از تجزیه کشور بشود). اما در موقع مقتضی ارتش را از دخالت به نفع او باز داشت (به اضافهٔ تصمیم ابلاغ شده از سوی هایزر که میخ آخر بر تابوت اقدام نظامیان بلاتکلیف شد). آیا میشود شاه را مقصر پنداشت؟
تاریخ را نمیشود همچون قصههای پریان به تقابل دیو و دلبر فروکاسته، یکی را خوب و دیگری را بد نامید.
——————————
سلام مازیار گرامی
چه مطلب جاندار و فشرده و فهیمانه ای.
سپاس از شما
سپاس
جناب مازیارخان،
باعرض معذرت، شما بسیار گفتید ولی هیچ نگفتید. استدلال شما براساس اینکه “خطابودن قضاوت دیروز بااطلاعات امروز خطاست،” دقیقاً ازنظربررسی وقایع تاریخی اشتباه محض است. زیرا بسیاری از پارامترهائی که در به وقوع پیوستن یک واقعۀ تاریخی دخالت دارند، ممکنست دربحبوحۀ آن واقعه دردسترسی نباشند. ولی بتدریج که از وقوع واقعه فاصله میگیریم، به اطلاعاتی دسترسی پیدا میشود که نور تازه ای برسایه های آن واقعه میاندازد. مضافاً به اینکه اشارۀ من به شواهد تاریخی دلیلی بر طرفداری من از حکومت خونخوار ودیکتاتوری شاه نمیباشد.
درمورد اینکه شاه ارتش را به نحوی سازمان داده بود که احتمال وقوع کودتا را نزدیک به صفربرساند، شکی نیست. اما شما فقط دارید به نقش ارتش برعلیه شاه اقامۀ دلیل میآورید که درواقع دلیل شما درمورد عکس العمل ارتش درمقابل سازمان دهنده های رویداد 57 از نظرمن قانع کننده نیست. زیرا اگر شما نظری به کتاب “مأموریت مخفی درتهران” هایزر بیاندازید، ملاحظه میکنید که وی چگونه امرای ارشد ارتش را ازدست زدن به اعمال نظامی برعلیه آخوندها باز میدارد. نمونۀ آشکار آن اصرارهای بی تابانۀ خسرودادفرماندۀ هوانیروز برای انجام کودتااست که هایزر مرتباً او را از دست زدن به اقدام نظامی منع میکند. دراین مورد، هایزر به صراحت درخاطرات پیش گفته چنین میگوید:
«آنها هنوز به فكر اين بودند كه آن شب كودتای نظامی راه بيندازند، روي آن بحث میكردند.قرار گذاشته بودند كه ساعت2.5 بامداد كودتا كنند. اما خيلی مشكل نبود كه آنها را از اين كار منصرف كنم… صحبت ما به مطالب معمولي كشيده شد. اما من قصد نداشتم پيش از منصرف كردن آنها از اقدام نظامي، آنجا را ترك كنم…از همهٌ آنها پرسيدم آيا بازهم قرار است امشب دست به كودتای نظامی احمقانه بزنيم؟ آيا كاملاً متوجه هستيد كه ما برنامه ريزيهای لازم را برای نيل به موفقيت نداريم؟ …»
مدرک دیگر کتاب ارتشبد قره باغی بنام “مثل برف آب میشویم” است که صحت مدعای بالای هایزررا تأئید میکند. وحتماً بخاطردارید که آن ارتشبد سند تسلیم ارتش به آخوندها را رأساً امضاء کرده و جواز خروج از ایران ونجات جان خود رادرمقابل دریافت کرد.
پس باملاحظۀ شواهد بالا چنین نتیجه میشود که سران ارتش در بحبوحۀ آن واقعه آن افرادی نبودند که شما در کامنت تان تصویرکرده اید. لازمست این واقعیت را هم به شما تذکربدهم که سپهبد ربیعی درمحاکمه اش اقرارکرد که ” هایزر شاه را مثل موش مرده به خارج ازکشورپرتاب کرد.” این اقرار با کتاب ” پاسخ به تاریخ” شاه که درآن خاطرنشان کرده بود که از حضورهایزردرایران بی خبربوده است، نیزمطابقت میکند. ولی با مطالعۀ اسناد تاریخی بالا اکنون به جرأت میتوان ادعاکرد که ژنرال هایزر امرای ارشد ارتش را مثل موش مرده تحویل آخوندهاداد.
از طرف دیگر، ویلیام سولیوان سفیر آمریکا درخاطرات خود بنام “مأموریت درتهران” شدیداً سیاست کارتر را مورد انتقاد قرارداده بود و دیگران نیزحکومت کارتررا به بی تصمیمی در رویاروئی باآخوندها نشان داده اند. اما موضوع به این سادگیها هم نبوده است.
بابررسی وقایع ماقبل رویداد سال 57، ملاحظه می کنیم بعد از پیروزی ارتش مصر دربازپس گرفتن صحرای سینا از اسرائیل که نتیجۀ اجازۀ شاه به عبورهواپیماهای شوروی ازفضای ایران به دور از چشم اسرائیلیها به مصرو رساندن سلاحهای لازم برای حملۀ ارتش مصر به اسرائیل ، روابط ایران واسرائیل تیره شد. البته لابد به خاطردارید که به کمک آن سلاحهابود که ارتش مصر، ارتش اسرائیل را غافلگیرو توانست از رود نیل برق آسا عبورکرده و صحرای سینا را که تاآن زمان دراشغال اسرائیل بود، آزادسازد. ازآن منبعد روابط ایران ومصر که اززمان عبدالناصر تیره شده بود، به وضع عادی برگشت ومصر سفارت خودرا درایران دوباره افتتاح کرد. ازاین رو بود که سادات شاه را درنهایت بدبختی وبی جا ومکانی که هیچ دولتی حاضر به پناه دادن به او نبود، به مصردعوت نموده، او را برادر نامید وازاو تاهنگام مرگ پذیرائی شاهانه کرد.
ناظران امورسیاسی ایران آن نامۀ غافلگیرکنندۀ منسوب به احمدرشیدی مطلق را به عوامل ساواک که توسط موساد اسرائیل تربیت شده بودند، نسبت میدهند. درحالیکه کمی قبل از آن، کارتر شب ژانویه را درتهران با شاه جشن گرفته وایران راجزیرۀ ثبات خاورمیانه نامیده بود.
درخاتمه برخلاف ایرادشما نسبت به سئوال من در مورد آن نامۀ تاریخی کذائی که واقعیت وجودیش غیر قابل انکار است، که نتیجه گیری کرده اید “تاریخ را نمیشود همچون قصههای پریان به تقابل دیو و دلبر فروکاسته، یکی را خوب و دیگری را بد نامید،” باید به شما یادآوری کنم که باوجود این همه شواهد تاریخی که به شما ارائه داده ام، این شخص شماهستید که واقعیات تاریخی مربوط به سال 57 را کتمان کرده و باکلی گوئی نتوانستید مدرکی در رد ادعاهای من دربارۀ باخبربودن جنابان بنی صدر و بازرگان و رهبران جبهۀ ملی و نهضت آزادی وغیره ازمحتویات کتاب “نامه ای ازامام موسوی کاشف الغطاء یاحکومت اسلامی،” ارائه داده و یا مقالۀ دکتر مصطفی رحیمی در مجلۀ فردوسی را خلاف واقع جلوه دهید. با شعاردادن صرف نمیتوان کُنه واقعیتها راتغییرداد. ضمناً از آقای نوریزاد درشگفتم که چگونه کامنت بی پایه واساس شمارا مورد تأئید قرارداده و آنرا “مطلب جانداروفشرده وفهیمانه ای” خوانده است!! معنی مطلب جاندار وفشرده وفهیمانه از زبان نوریزاد را اکنون بخوبی متوجه شدیم!!
کبیری گرامی
آقا خوبه که ما تو یه تیم توپ میزنیم! اگر اختلاف نظری بین من و شما که هر دو از معتقدان به حکومت سکولار و بازگشت دین به وجدانهای مردم هستیم، اینطور رگ گردن شما را بجهاند، اگر قدرت داشته باشی با مخالف چه میکنی، برادر من؟
من میگم شاه تعمدا افسران بدون عزم و ناتوان از تصمیمگیری را برگزیده بود، شما میگی نه خیر هایزر نذاشت! خوب پدر جان اگه غیرت مملکت و شاه پرستی داشتند به هایزر گوش میکردند؟ هایزر چه کارهٔ مملکت بود؟ ما حتی عضو ناتو هم نبودیم. هایزر در اصل اومدهبود بعضی تجهیرات اف 14 رو (اسم موشک یادم رفت) از کار بیاندازه. چون اسرائیل نگران بود این تجهیزات دست مسلمانان دو آتشه بیفته.
پس خودت هم داری حرف من رو میزنی! فکر میکنی اگه ارتشبد فریدون جم یا ارتشبد بهرام آریانا یا حتی اویسی فرماندهٔ ستاد بودند، فرق نمیکرد؟
از طرف دیگه اصلا جو مملکت طوری نبود که بختیار هم در صورت همراهی ارتش بتونه زیاد دوام بیاره. بختیار فکر میکنید در صورت عدم بیطرفی ارتش چکار میکرد؟ داشت مقدمات آرام تغییر نظام رو با بازرگان انجام میداد منتها با شرط و شروطی(که عین پیش نویس قانون اساسی هیچ معلوم نبود چقدر دوام بیاره). اما حرکت ستون زرهی از سمت لویزان به طرف میدان فوزیه ناگهان فضا رو ملتهب کرد و پای چریکها از هر دسته و سازمان به قضایا باز شد و همه چیز از دست دو نخست وزیر درآمد. جواب بقیه فرمایشات خود را هم در پاسخی که به مزدک عزیز میدهم ملاحظه کنید. چون از خشونت پاسخ شما و نسبت “عوام فریبانه” تان معلوم است اصلا آن یادداشت را نخواندهاید. یعنی تا آن جا که گفتم ایران 75 میلیون مسلمان دارد خوانده و بعد دیگر از شدت خشم ادامه ندادهاید.
پ.ن. آن نامه تاریخی زندهیاد مصطفی رحیمی را پارسال همینجا (در همین وبلاگ) منتشر کردیم.
مازیارگرامی،
پیش از شروع سخن مایلم تذکر کوتاهی به شما بدهم. بکاربردن واژۀ “پدرجان” دردوران پساانقلابی بقول شما، توهین به طرف مقابل بحساب میآید. //////////////////////////////// /////////////////////////////////////////////////. به نظرمیرسه شما خیلی زیاد دلِ نازکی دارید وبه افکار خود نیز بسیار بهاء میدهید. لابد تصورمیکنید که همه باید هرچه شما اینجامرقوم میفرمائید، مثل آیه های قرآن چشم و گوش بسته قبول کنند؟ اما غرض از ورود به بحث باشما اینست که درحال حاضرماداریم تمرین ورود به دمکراسی میکنیم. پس لازمست نقاط ضعف را زیر ذره بین انتقاد خردمندانه قراردهیم. قصد من آموختن ازشماست. ولی توجه داشته باشید که بنده دورۀ دبستان را سالهاست پشت سرگذاشته ام.
بگذریم…اولاً- شما درارائۀ مطالب منطق را رعایت نمیکنید. منطق حکم میکند که دربحث موضوعها را با تفکیک ازهم بررسی کنیم. شما چنین نکرده اید. مثال: 1- درکامنت مورخ 26 سپتامبر، به مزدک ومن ایرادگرفته اید که «شما بازخوانی تاریخ را با اطلاعات امروز انجام میدهید…»
به شما در کامنتی به همین تاریخ، پاسخ داده ام که «استدلال شما براساس اینکه “خطابودن قضاوت دیروز بااطلاعات امروز خطاست،” دقیقاً ازنظربررسی وقایع تاریخی اشتباه محض است.» درمقابل پاسخی از شما نیامده است. آیاهنوزهم بر ادعای خود پافشاری میکنید؟ منتظر جواب میمانیم.
ثانیاً- مجدداً ادعاکرده اید که « مورخان، یکی از دلایل سرگردانی ارتش در زمان انقلاب را، نحوهٔ طراحی آن توسط شاه عنوان کردهاند. چه، محمدرضاشاه آنچنان ارتش را سازمان دادهبود تا امرای آن همه به هم مشکوک بوده و بدون حضور شخص او جرات تصمیم گیری نداشته باشند.» الف- باید ابتداء ازشما بخواهم که چند نفرازآن مورخان مورد اشاره تان باذکرنام وعنوان پژوهش مربوطه وتصدیق اعتبارآن دراینجا را ذکر کنید. وگرنه ادعای شما ادعائی بی اساس است. مضافاً به اینکه نقل قول کردن ازنوشته های دیگران پیش ازآنکه اعتبار آن نوشته هارا با ذکردلائل خردمندانه اثبات کنیم، به عنوان مثال تلقی شده و ازنظر منطقی بی اعتبار است. ب- درمورد مشکوک بودن امرای ارتش به همدیگر، باید به این نکته توجه کنید که در نمودار سازمانی هر مؤسسه ای، اول رعایت سلسله مراتب مطرح است ودیگراینکه هرفرد مسئول حورۀ اداری خودش است. درمورد ارتش همانطوری که اشاره کرده بودم، رئیس ستاد مشترک که جناب قره باغی باشد، در همۀ موارد ازشرکت درجلسات امرای زیردست احترازمیکرد. درحالیکه ارتباطات سازمانی فرماندهان رده های مختلف ارتشی باشاه فقط ازطریق او انجام میشد. بنابراین جادارد که آن فرماندهان بجای قره باغیِ غائب به هایزر اتکاء کنند. ج- شما با ذکر اینکه «خوب پدر جان اگه غیرت مملکت و شاه پرستی داشتند به هایزر گوش میکردند؟» دارید چند واقعیت راانکار میکنید: ج1- ازنظرسازمانی این قره باغی بود که به شاه گزارش میداد. سایر امراء چنین اختیاری نداشتند تا مستقیماً باشاه تماس بگیرند. این موضوع تربیت نظامیست که شما به آن واقف نیستید. ج2- آن افسران دست پرورده های ارتش آمریکابودند. شما از نفوذ وقدرت درجه داران آمریکائی درارتش ایران بی خبرید. درآنجا یک سرجوخۀ آمریکائی احترام و دستوراتش از یک سرهنگ ایرانی بالاتربود. ج3- گذشته ازهمۀ اینها شما دارید واقعیت وجودی رابطۀ هایزر باامرای ارتش را انکارمیکنید. آن جلسه های مختلف امرای ارتش با ژنرال هایزر یک واقعیت تاریخیست ونشان از این دارد که آن امرای ارتش تصمیم به کودتا داشتند. شمادارید واقعیت تاریخی وجود آن جلسات راانکارمیکنید. اینکه بقول شما «مورخان!! یکی از دلایل سرگردانی ارتش در زمان انقلاب را، نحوهٔ طراحی آن توسط شاه عنوان کردهاند،» دارای دو نقص استدلالیست: 1- گزارش ژنرال هایزر از آن جلسات را انکار میکنید. 2- دفاع امرای ارتش ضمن حضوردردادگاههای آخوندی را که بر گزارش هایزر صحه میگذارند، همانطور که اشاره کرده بودم، درنظرنمیگیرید. 3- شما پس ازگذشت 37 سال از آن واقعه، هنوز هم آنرا انقلاب مینامید. درمقابل از این واقعیت گریزمیزنید که اگر آن نامۀ کذائی منسوب به احمد رشیدی مطلق که درآن به آیت الله خمینی توهین شده بود، بلواهائی که پیرو آن نامه ازسوی آخوندها بوجودآمد، رهبری حرکتهای سیاسی آن روزها از سوی آخوندها به رهبری آیت الله خمینی و پیوستن رهبران سیاسی به آخوندها را، درنظرنمیگیرید. با درنظر نگرفتن آن همه شواهد تاریخی که مرحله به مرحله دست آخوندها را در رهبری آن وقایع نشان میدهند، شما باز آن واقعه را بعداز 37 سال انقلاب مینامید!! لطفاً به ما نشان دهید که درعرض 1400 سال گذشته کدام انقلاب از جانب مسلمانان اتفاق افتاده است؟ ودیگراینکه انقلاب را برای ما تعریف کنید.
ثالثاً- شما درکامنت ” مشکل دوستان با آقای نوریزاد ونواندیشان دینی…” بااشاره به وجود 75 میلیون مسلمان درایران که باید پیش ازهمه وجود این 75 میلیون مسلمان را ثابت کنید ودیگر اینکه با اشاره به نواندیشان دینی که قبلاً خودشان را روشنفکران دینی وانمودکرده بودند ودرمقابل مخالفت دوستان به عقب نشینی وادارشدند، دارید به همه اخطارمیکنید که حق انتقاد به دین اسلام واین نواندیشان راندارند، چون در این مملکت 75 میلیون مسلمان وجود دارد!! به همین علت بود که استدلال شما ونه شخص شما را از جنس عوام فریبانه ونه روشنفکرانه نامیدم. درواقع شما در نقش جاده صافکن نواندیشان دینی زیرماسک روشنفکربه میدان آمده اید. ولی واقعیت آنست که هنوز هم که هنوزست این آقایان نواندیشان دینی نتوانسته اند منتقدین را قانع کنند که اندیشۀ نوی آنها چیست. درمقابل، من این جمع را اهریمنان نقابدار دانسته و با استدلال به آیه های قرآن نقش آنها را مخرب نشان داده ام. برای احتراز از طولانی شدن این کامنت، شما را به مقالۀ “اسلام اصلاح ناپذیراست” ارجاع داده و منتظر انتقادتان درمورد آن میمانم:
http://sokhan-rooz.blogspot.com/2015/08/blog-post_30.html
ضمناً در کامنت قبلی به (مقالۀ دکترمصطفی رحیمی) در مجلۀ فردوسی شما ره 11 یا 12 و قبل از آمدن خمینی به ایران اشاره کرده بودم. شما به (نامۀ دکتر مصطفی رحیمی) به آقای خمینی که بعداز مراجعتش به ایران است، اشاره کرده اید. حتماً متوجه تفاوت “مقاله” با “نامه” هستید. به نظرمیآید که شما از وجود آن مقاله بی خبرهستید. باتشکر.
مازیا گرامی درمورد حکومت پهلوی من با شما موافقم و حتی بیشتر از شما هم یک پله بالاتر می روم و می نویسم که سرنوشت ایران امروز و به قدرت رساندن ارتجاعی ترین تقکر درایران امروز را نتیجه مستقیم سیاستهای غلط و قانون گریز حکومت های پهلوی و سرکوب نیروهای مترقی و بستن راهای سیاسی و گفتاری در جامعه و پرو بال دادن به ارتجاعیون و تروریستهای اسلامی می دانم.من بارها در کامنتهای گوناگون به این نکته اشاره کرده ام.ولی در مورد قضاوت با شما هم رای نیستم.دوست گرامی اگر ما به تجزیه و تحلیل تاریخ گذشته نپردازیم و ازآن نتیجه گیر ی نکنیم چگونه می توانیم از تکرار اشتباهات گذشته بپرهیزیم؟مسلما تجزیه و تحلیل هر موضوعی به نتیجه ای خواهد رسید که خود نوعی قضات است.بنابراین موضوع زمانپریشی را نمی توان به چنین برداشته هایی از تاریخ اطلاق کرد.ما تاریخ را مطالعه می کنیم و بعد از تجزیه و تحلیل نظر میدهیم که همان نتیجه تحقیقات است.چون معتقدیم که گذشته می تواند چراغ راه آینده باشد و از تکرار اشتباهات گذشته جلوگیر کند.
درمورد روشنفکران و نقش آنها باید بگویم که با یک مقایسه بین روشنفکران زمان مشروطیت و روشنفکران قبل از سال نحس 57 می توان به این نتیجه رسید که ما در قبل از 57 روشنفکرانی بمعنی رایج آن که بی طرفی و غیره وابستگی ایدیولوزیکی و دینی است نداشته ایم و یا بسیار محدود و درجامعه ناشناخته و بی تاثیر بوده اند.من چیزی بنام روشنفکر دینی را قبول ندارم چون درآن صورت باید حقوق بشر اسلامی و علوم انسانی اسلامی …را هم قبول کنیم.خدمت نوآوران دینی قبل از اینکه بمردم باشد به دین اسلام است وشکی نیست که تا حدودی می تواند در قانع کردن گروه کثیری از مسلمین معتقد به اسلام برای مدارا با دگراندیشان مؤثر باشد ولی در زمانیکه حکومت استبدادی از میان برود خود همین نو آوران دینی وبال گردن حکومتهای سکولارند و دمکراتند و پیشرفت دمکراسی را کند خواهند کرد.بنابراین وظیفه ما بعنوان انسانهایی سکولار و دمکرا که به حقوق بشر بدون هیچ اما و اگری اعتقاد دایم تبلیغ برای نواندیشان دینی نیست ولی ما به کار آنها در آرام کردن جو غلیظ مذهبی احترام می گذاریم بشرطی که دنبال حکومتی بر مبنای تفسیر رحمانی از اسلام نباشند.من در کامنتی در جواب دوستم جناب کبیریر دفاع از اکبر گنجی همین موضوع را شاید کمی بسته تر نوشتم.
جناب مازيار سلام ودرودبرشما
ديدم كه ازمن گله مندي كه چرا كه به شما تهمت دروغ گوئي برنوشته زدم؛عذرخواهي ازشما نكرده ام.
دوست گرامي نوشتار شما آنوقت ازدروغهائي تشكيل شده بود. اگرمن نسبت دروغ داده ام به آن نوشتار پيش پا افتاده اي بود كه دروغ بودنش محرز بود؛پس من حقير بدهكار اين اعتذارنيستم.
امااگربااين اعتذار من ازشما ،دلتان خوش مي شود، چشم ،من ازشما معذرت مي خواهم .
وتشكرمي كنم ازاين كه هميشه مرا به اين تارنما براي نوشتن افكارم هرچند كه ميل باب شماها نيست ،دعوت كرده ايد.
وتشكرديگرازاينكه بعدازآن نسبت دروغ به نوشتار خاص شما؛ باعث شدقلمتان به روزشود ومحترمانه مي نويسيد وطالب نقدانديشه هاهستيد وازمطالعه كتب ومعرفي به ديگران هم سير نمي شويد. واين مايه خوشحالي من است.
ارادتمند همه نيكان
مصلح
با دورود به مازیار گرامی
درد دیروز وامروز ما
درد روشنفکری
در دهه 40و 50 نهیلیسم و شعر انکاری و بی ارزش دانستن همه تلاش کسانی که به شکلی برای احیای تمدن ایرانی تلاش میکردند فضیلت بشمار می امد به نظر من ترانه های داریوش خواننده معروف دغدغه روشنفکری ما بود همه چیز را سیاه دیدن پوچی و مرتاض گونه زیستن و رفاه را مساوی فساد دانستن مواردی بود که با تفکر دینی همخوانی داشت.هنر ما دیدن نکبت ها بود (حتی خوبیها را هم نکبت می دیدیم) امروز هم دجار همین دردیم با این تفاوت که حاکمیت هم مثل ما فکر می کند. حاکمیت به هر کجا نگاه می کند نکبت می بیند استبداد سرکوب اختناق سانسور نشانه همین بی اعتمادی است که در مردم حس می کند.ما از زیارت عاشورا لذت می بریم چرا که هر زشتی را در ان می توان دید.از تکرار ان هم خسته نمی شویم.ما عادت کرده ایم با زشتیها زندگی کنیم کسی را به تماشای دیدن یک تابلو زیبا دعوت نمیکنیم تخریب را بیشتر از سازندگی دوست داریم.در نگاه دینی انقلابی هم همه چیز نکبت است هیولای نکبت در نگاه انقلابی دینی بیداد می کند اما در نگاه دینی که با قدرت همخوان نیست بیشتر به محبت الفت ودوستی می اندیشد نزدیکی با دیگران برای محبت است عاطفه نقش اصلی دارد .البته تا زمانی که پای شریعت به میان نیامده .این نشانه این است که ما نمیخواهیم مسئولیت پذیر باشیم .مسئولیت عشق می خواهد فداکاری می خواهد از ملامت نمی هراسد(نمونه آن نوری زاد)
مازیار محترم
مطلب شما در توصیف اوصاف شاه (نقض قانون اساسی مشروطه-زیر پا گذاشتن آزادی بیان-نقض دمکراسی-استبداد از طریق تاسیس حزب رستاخیز و تهدید مخالفان به خروج از کشور) مطلب خوب و جامع و قابل استفاده ای بود ،در مورد دور خیز گروه متمرکزی از روحانیت رادیکال (بتعبیر شما) برای اقتناص قدرت ،با شما موافق نیستم ،بنظر من پیش از پیروزی انقلاب هیچ گروه خرد یا کلانی در روحانیت بصورت سازمان یافته بدنبال تشکیل حکومت و بدست آوردن قدرت نبود ،و این تز ولایت فقیه مرحوم آیت الله خمینی بود که حکومت بر مبنای دین را مطرح کرد ،و البته شاگردان و دنباله روهای ایشان بدنبال ایشان اقدام به این کار کردند ،غرضم این است که ایده تشکیل حکومت ناشی از پایداری آیت الله خمینی در مقابله با استبداد و خطاهای شاه بود که منجر به اعتراضات و پیروی مردم از آیت الله خمینی بعنوان مرجع تقلید سیاسی شد ،اما اینکه پیش از وقوع انقلاب 22 بهمن و پیروزی آن گروهی در روحانیت در پی بدست آوردن حکومت و اداره آن داشته باشند بنظرم واقعیت های تاریخی چنین نمی گوید ،و حتی تا روزهای آخر وقوع انقلاب و پیروزی مردم و فرار شاه و نوکران او ،بسیاری از روحانیون بزرگ در مورد بنتیجه رسیدن انقلاب و سقوط و انصراف شاه ابراز تردید می کردند و بقول معروف :من می دونم نمیشه! سر می دادند اما استقامت رهبر کاریزماتیک انقلاب ایران یعنی آیت الله خمینی و استقامت مردم و شهیدان انقلاب اسلامی ،سبب پیروزی و فرار شاه شد و مساله تشکیل حکومت و تنظیم پیش نویس قانون اساسی و بحث از سیستم حکومتی مبتنی بر قوانین اجتماعی اسلام در همین اوان پیش آمد ،این تلقی من از تاریخ انقلاب است و بگمانم تنها نقطه ضعف نوشته شما همین نکته بود ،دوستان اگر نظر و شواهد دیگری دارند بفرمایند ،البته باستثنای مزدک که کلیشه او مشخصه!
با شرمندگی از زحمت مکرر
نمی فهمم چرا اما از بازخورد بروزر متوجه شدم که باز هم کامنت دیگرم روانهٔ هیچستان شد! از دلایلش بیخبرم اما قبلا هم با وردپرس ازین ماجراها زیاد داشتهام. گاهی در بعضی وبلاگها شیطنتهای اینچنین وردپرس و اختفای کامنتها به سوء تفاهم و یقهگیری خوانندگان با مدیر وبلاگ میانجامید!
مازیار گرامی
اولا: همیشه پیش از ارسال مطلب ،نسخه رونوشت نوشته خود را در ورد پد یا چیز دیگری ذخیره کنید بعد ارسال مطلب کنید.
ثانیا:تجربه من می گوید در موارد بروز خطای ورد پرس ،کافیست صفحه را با اف 5 ریفرش کنید ،و فرضا اگر افاقه نکرد می توانید صفخه را بسته و دوباره در صفحه جدید مطلب خود را ارسال کنید.
مشکل دوستان با آقای نوریزاد و با نواندیشان دینی که هربار یکی از دوستان سردیاش میشود -به اعتبار آن لطیفهٔ قاجاری- درجا سرنگون و دستور به تنقیهشان میدهند در یک نکتهٔ واضح است. آن قدر واضح که میشود آن را به “جلوگیری درختان از دیده شدن جنگل” تشبیه کرد:
با مسلمانان جهان کاری ندارم، در همین مملکت با 75 میلیون مسلمانِ شناسنامهای، 35 میلیون مسلمانِ عامل به شرعیات و 10 میلیون مسلمانِ متعصب شما حکومت ایدهآل خود را چگونه برپای میدارید؟ بر ستونهایی از چوبهٔ دار؟ همه را به خط میکنید و از ایمانشان میپرسید؟ در ابتدای مانیفست خود خواهید نوشت: تا همه نامسلمان نشوید حکومت سکولار پا نخواهد گرفت؟ مگر نه آنکه این همان چیزی است که صحنهگردانان قدرت میخواهند همهٔ 75 میلیون نفر باور کنند؟
نظر شما راجع به ایمان و معتقدات اسلامی محمدرضا پهلوی -آخرین شاه ایران- چیست؟ آیا -همانطور که پروپاگاندای رسمی نظام میگوید- همهٔ تظاهرات مذهبی او ریا بود؟ آنهمه مشهد رفتنها در آغاز سال نوی هر سال؟ مکه رفتن؟ اعتقاد محکمش به اینکه نظر کردهٔ معصومین است (آنسان که در زندگی نامهٔ خویش به افتخار آورده)؟ نام رضا و علیرضا بر فرزندان ذکور گذاشتن (علیرغم آن همه تبلیغ ایران باستان)؟ حتی یک لحظه گمان میکنید او خود را غیر مسلمان میدانست؟ پس چرا آرزو داشت سریعترین پیشرفت مادی و معنوی با دولتی سکولار را در ایران به نمایش درآوَرَد؟ چرا این دو نقیضه -به زعم شما- در وجود او جمع میشد؟
بازرگان اگر سادهلوحانه در چنبر یک شبکهٔ از پیش دورخیز کرده برای قدرت و ثروت (با نام روحانیت مبارز) و انبوه گروههای ایدئولوژیک نیفتادهبود، مگر نه آنکه به عنوان یک فرد تا مغز استخوان مذهبی تنها کسی بود که در آن وانفسا، برداشتی مشخص از منافع ملی داشت و به آن تا سرحد خروج از حکومت و به خطر انداختن جانش متعهد (من درپی تطهیر اشتباهاتش نیستم که خود -برعکس همهٔ سیاستبازان ایران- بدانها اقرار کرده)؟
چرا سرود یاد مستان بادهٔ حلال قدرت میدهید که “مملکت مسلمان با سکولاریسم جور نمیآید” ؟ ترجیع بند همهٔ کامنتهای سیدمرتضی همین است. چون میداند نمیتوان این مملکت را ظرف 100 و بلکه 1000 سال آینده غیر مسلمان کرد. اما مگر نه آنکه اسلام ما از 400 سال پیش به این سو در ماهیت آنچنان تغییر کرده که سایر مسلمانان جهان ما را تنها کمی با کفار امتیاز میدهند! پس میتوان و باید اسلام را ازنو ساخت. همانطور که بارها و بارها در طول تاریخ از نو ساخته شده. و بیش از هر کس دیگر این انسان ایرانی بوده که اسلام را دگرگون کردهاست. اتفاقا این چیزی است که علی1 عزیز بهتر از هرکس دیگر میداند.
همانطور که علی1 عزیز جایی نوشته: چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. این امر که از دین اسلام تنها تئوکراسی درمیآید، محصول انقلاب ایران است. انقلابی که محصول شرایط خاص زمانهٔ خویش بود. اکنون ما باید جهان بینی آن انقلاب و تلقی ایدئولوژیک از دین را به پستوها بسپاریم: در 40 سالهٔ ابتدای قرن بیستم مردان و زنانی به نو کردن ایران برخاستند که یک لحظه نمازشان قضا نمیشد. تمام مجاهدین مشروطه، تمام تکنوکراتهای دولت رضاشاه و اکثر قریب به اتفاق همهٔ افسران ارتش ایران (از بدو تشکیل) همگی به شدت مسلمان و عامل به شرعیات بوده، در عین حال با باور به مدرنیسم و خرد، ستونهای ایران مدرن را برپاکردند. اسلام ایشان متعلق به خلوتشان بود. دقیقا از همینرو جامعهٔ بسیار اخلاقیتری داشتیم. چون اغلب مردم تا زمانی که با آموزش، وجدان مدرن خود را شکل ندادهاند، برای رعایت اخلاق محتاج دینند.
باید در دانستههای خود تجدید نظر کنیم و در آغاز عصر پسا انقلابی، به سوابق تاریخی خویش رجوع کنیم. جنگ با اعتقادات مردم نبرد با آسیابهای بادی است. مردم باید بدانند که در یک حکومت سکولار است که میتوانند ایمان عمیق داشته باشند و متهم به ریا نشوند. در یک حکومت سکولار است که اگر حجاب بگذارند معنا دارد. در یک حکومت سکولار است که اگر نماز بخوانند راهی برای ترفیع اداری به نظر نخواهد آمد. اما حکومت سکولار منطبق بر حقوق بشر، آموزههایی انعطاف ناپذیر دارد. باید این آموزهها را شناخت و شناساند، و در هر مورد تقابل آن با بخشی از اسلام، از ماهیت منعطف و نامتعین انبوه روایات و … کمک گرفت. این همان کاریست که نواندیشان دینی میکنند و از آن روست که چنین کسانی حتی بیشتر از ملحدان مورد تنفر دکانداران اسلام سیاسیاند.
نواندیشان دینی چه بپسندیم یا نه، درکار اثبات همین هستند: “مسلمانان میتوانند و بلکه لیاقت دارند حکومتی دموکراتیک و خردگرا و غیردینی داشتهباشند” و مگر مالزی مسلمان نیست؟ مگر آیتالله مهدی حائری یزدی مسلمان نبود؟ مگر کاظمینی بروجردی (که از سایر عقایدش آگاه نیستم) مسلمان نیست؟ مگر همین ملت پیش از انقلاب مسلمان نبود؟
جناب مازیارخان،
استدلال شما ازنوع استدلال عوام فریبانه ونه روشنفکرانه است. استناد به وجود 75 میلیون مسلمان درایران که مبنای درستی هم ندارد، استدلال پوپولیستی و ازجنس مغلطه است. روشنفکر وجدان بیدارجامعه است. بنابراین قراربراین نیست که روشنفکر کشی منی یا قپانی اندیشه کرده یا کتابی حکم صادرکند. روشنفکرنه خادم کسی است ونه مخدوم کسی. روشنفکرمنتقدی است که براساس شک نسبت به مقوله های سطحی، درعمق اندیشه اش به پژوهشی ژرف میپردازد. بنا نیست که اندیشه های روشنفکری نسخۀ شفابخشی برای معالجۀ فوری دردهای جامعه باشد.
من قبلاً از سیدمرتضی دعوت کرده ام به سایت من تشریف فرماشوند تا دربارۀ دین واسلام باهم مناظره داشته باشیم. حال ازشما هم دعوت میکنم چنین کنید که بسیار مایۀ شعف و امتنان خواهد بود. ولی اگر آقای نوریزاد به من اجازه داد تا بحث دربارۀ دین واسلام را با هرمدعی ای دراین سایت برگزارکنم، باکمال میل چنین خواهم کرد.
نشانی سایت اینجانب: sokhan-rooz.blogspot.com
جناب کبیری
اولا: از نوع تعبیرتان از دوست خوب جناب مازیار (که تعبیر به خان کردید) بخوبی روشن است که معمولا از گفتارهای رغم نظرات تندتان چگونه خشمگین شده و عنان قلم از دست می دهید ،چنین نکن جانم و اهل مدارا و تحمل باش بقول امروزیها :کو تولرانست کبیری؟
ثانیا: انکار اکثری بودن مردم ایران مثل انکار شمس فی رابعه النهار است ،اگر مفهوم جمله را نمی دانید در گوگل ترنسلیت عربی آنرا جستجو کنید، ما برای اقلیت غیر مسلمان ایران از هر قوم و طائفه و دینی باشند احترام قائلیم ،اما انکار اکثری بودن مسمان بودن ملت ایران که شما ابراز کردید مستند به هیچ شاهد تجربی و حسی و آماری نیست ،شما اگر در عالم ذهن و توهم به این توهم دلخوشید باشید .
ثالثا:این دوست خوب و مودب ما مازیار از دوستان سکولار در این سایت است که من با غالب مطالب او مخالفم ،اما در یک نکته فهم او را راقی تر از شما و امثال شما میدانم و آن اینکه مازیار بواقعیت بافت انسانی هم میهنان خود یعنی اکثری بودن مسلمانان اعم از شیعه و سنی در این کشور خوب واقف است و از این جهت مثل شما دچار سوفسطائی گری و بازی با الفاظ نیست ،منتها حسن و ارجحیتی که او بر شما و دیگر دوستان تند سکولار دارد این است که مکرر در مقام توضیح این نکته است که سکولاریسم بمعنای نفی دین و دین زدائی نیست (حال اینکه سکولارها تا چه حد در این گزاره صداقت دارند و اینکه آیا این تاکتیک مقطعی آنان است بحث نمی کنم ) ، نیز در پی تفهیم این نکته به دوستان سکولار تند و احیانا هتاک خود است که :توهین به دین و عقاید اکثریت ملت ایران (یعنی اسلام و تشیع) چیزی جز نتیجه معکوس نخواهد داشت و این دسته از سکولارها قطعا مورد اعتماد مردم ایران نخواهند بود ،یعنی فرضا اگر بلحاظ اجتماعی روزی اکثریت مردم ایران به این اعتقاد برسند که سکولاریسم یا جدایی نهاد دین از حکومت بنفع آنان است ،اما به کسانی که در این راه تاکتیک شان توهین و سبک کردن بنیادهای دینی و اعتقادی اسلامی آنان بوده است هرگزاعتماد نخواهند کرد و آنان را از دایره قدرت ملی بیرون خواهند انداخت.بنابر این من اگر چه با سکولاریسم مخالفم و به بنیان های اجتماعی اسلام معتقدم ،اما چنانکه بارها گفته ام اگر اکثریت مردم ایران روزی چنین چیزی خواستند به آن ملتزم خواهم بود و در عین حال تبلیغ احکام اجتماعی اسلام را در فرض اقلیت بودن خواهم کرد ،و به رای مردم احترام خواهم گذاشت ،بنابر این بنظر من مبنای صحیح ترویج و تبلیغ سکولاریسم برای اقلیتی مثل شما که ایده آل شما سکولاریسم است ،همین مبنا و روش عقلانی و مودبانه ای است که مازیار و امثال او دارند که با پرهیز از تعرض به اعتقادات اکثریت مردم ایران ،تنها و تنها از مزایای حکومت سکولار سخن می گویند و صدر و ذیل حکومت دینی و روش های آنرا مورد نقد قرار می دهند.
رابعا:چنانکه قبلا گفته ام شما رندی نکنید و بدنبال این نباشید که وبلاگ یا سایت خود را از انزوا بیرون آورید ،این چه منطقی است که با هرکس در هر مقوله ای ببحث می پردازید بلافاصله فیلتان یاد هندوستان می کند و لینک سایت خود را ارائه می کنید؟ بحث علمی اگر تابع روش علمی و مودبانه و متمدنانه گفتگو باشد همه جا ممکن است ،اینجا که میزبان و صاحب سایت نه تنها کسی را از بحث و گفتگو در همه مقولات از دین گرفته تا فرهنگ و سیاست و چیزهای دیگر منع نکرده است بلکه با متانت و شکیبائی و خوانش انظار همه دوستان موافق و مخالف و پی نوشت ها و رنج و کم خوابی که در این راه بجان می خرد ،همه را ببحث و گفتگوی خردمندانه و تبادل نظر و نقد دعوت و تشویق می کند ،پس هیچ منع و ردعی در اصل بحث وجود ندارد ،منتها چیزی که هست این است که خط قرمز این سایت مراعات ادب و پرهیز از توهین به اشخاص حقیقی و حقوقی و مقدسات دیگران است ،البته مقدسات را نیز می توان مودبانه نقد کرد ،اما هدف از پرداختن به مقدسات ملکوک کردن آنها نمی تواند باشد ،بنابر این اگر سایت شما زیاد مورد توجه نیست و ناچارید بیایید اینجا افکار خود را مطرح کنید ،راه برای شما باز است می توانید چنین کنید اما هیچگاه پیش شرط و بتعبیر دقیقتر شرط گفتگو با دیگران را پناه بردن به سایت خود عنوان نکنید ،شما که هر از گاهی اینجا می نویسید و با دیگران بحث دارید ،کسی مانع شما از بحث در زمینه های مختلف نیست ،و من از همه ازجمله مازیار گرامی می خواهم ،بحث های خود را به سایت علی کبیری نبرند و در همین سایت که مورد اقبال و توجه عمومیست ببحث بپردازند.
متشکرم
سید جان،
به جان شما وسرمبارک قسم که من از هیچ حرف زشتی هم ناراحت نمیشوم. امثال ما دنده هامون خیلی پهنه. شما که رویتان از هرچه جسم صلب هم سفت تره. آیا شده تابحال از این جمع دوستان مادراینجا یک نمرۀ قبولی بگیری؟ هی مرتب رفوره میشی وبازدومرتبه فردا سروکله ات پیدا میشود!! شما اگر روزی نان حلال یعنی به کدیمین وعرق جبین خوردی و از بیت المال ملت ومملکت نخوردی و به خانواده ات هم نخوراندی، درآن صورت میتوانی باسربلندی وافتخار درهمه جا به عنوان مرد خدا داد سخن سردهی تا دیگران از آن منبعد شما را انسانی خدائی و قائم به ذات بحساب آورده و به خرده فرمایشایتان گوش فرادهند. چه بسیار ایرانیهای خردمند وفرهیخته که برخلاف شما وامثالهم ننگ دارند از مال ملت وبودجه مملکت به رایگان امرارمعاش کرده وزبانشان هم چندمتربسر مردم درازباشد. من جای شماباشم، خجل شده وازاین منبعد دیگردر این سایت ودرانظارمردم ظاهرنمیشوم. لقمه ای که شما دردهان خود وخانواده ات میگذاری، براساس همان آموزه های اسلامی خودت، لقمۀ حرام است. این لقمه متعلق به مردم زجر کشیده ایست که ازبام تاشام دارند جان میکنند تا زنده بمانند. درخانه اگر کس است، یک حرف بس است.
اما تولرانس خان، بیشتر کاربران این سایت به چند زبان خارجی مسلطند ولی مدارا را تولرانس بلغورنمیکنند. همانطورکه قبلاً هم درخواست کرده ام، اگرنوریزادعزیزبه من رخصت دهد، شواهد ومدارک تاریخی غیر قابل انکاری درهمین سایت درمقابل دیدگان جنابعالی وهم فکرانت قرارمیدهم تا متوجه شوی که اسلام آنی نیست که شماها دارید تبلیغ میکنید. ضمناً بطورسربسته بگویم که جمع شما دستاربندان به علت عدم آگاهی مردم عادی به زبان عربی، آیه های قرآن را هم بطورعمدی دستکاری میکنید. به هرحال، قصد من این نیست که برخلاف روال این سایت، واقعیاتی دراینجا مطرح شوند که مایۀ زحمت نوریزاد گردند. شک نیست که شما بااین شیرین زبانیهایتان دارید نشان میدهید که کوچکترین ارزشی برای جان ومال نوریزاد قائل نیستید. وگرنه اینطور بلبل زبانی نمیفرمودید.
اما اینکه میفرمائید «ما برای اقلیت غیر مسلمان ایران ازهرقوم و طائفه و دینی باشند احترام قائلیم،» بی زحمت تصریح بفرمائید که آیا برای اقلیتهای بهائی و یزیدی هم احترام قائلید؟ اگر احترام قائلید، پس چرا بهائیان ویزیدیها نماینده در مجلس شورای اسلامی ندارند وچرا فرزندان آنها را هم به مدرسه راه نمیدهند؟ چرا مساجد اهل سنت را شیعیان ویران کرده وباخاک یکسان میکنند و سید مرتضی ککش هم…؟ به ما نشان بده که کجا از حقوق زندانیان بهائی ویزیدی دفاع کرده ای؟ تو که حتی از نوشتن اسم واقعی خودت هم دراین سایت واهمه داری. چرا شخصیت واقعی خودت را پشت اسم مستعار پنهان کرده ای؟ از چه هراس داری؟
ضمناً وبلاگ من نیاز به آگهی ندارد. آن وبلاگ برای روشنگریست ومقاله هایش نیز مورد استقبال سایر هموطنان بوده وروزانه حداقل بیشتر از 300 بازدیدکننده دارد. اگر سواد کامپیوترداری، میتوانی درستی ادعای مرا تحقیق کنی. میدانم که سطح سوادت آنقدرها بالانیست.
مواظب باش نمازت قضا نشه سید. فراموش نکن که موقع ورود به مبال، باپای چپ وارد شوی.
باسلام به جناب آقاسيدمرتضي زيدعزه وجناب كورس گرامي
باتشكرازجناب آقاي كورس گرامي كه پاسخ مارا داده بودندو باتشكر ازجناب آقا سيدمرتضي كه عنان كلام را به دست گرفته بودند وبحث هاي مفيدي متبادل شده بود كه مستفيدگشتم.
واماازجناب كورس معذرت مي خواهم اگرآن جملات را توهين تلقي كرده اند وليكن به نظربنده كه ازكلام وانظار خودتان استنتاج كرده بودم وبه شما نسبت “متحير وحيران “راداده بودم كه درجواب يكي نسبت به وجودخداوند فرموده بوديد:” بنظرمن نه اثباتش توان كرد ونه ردش”. وبنده هم ازهمينجا نسبت تحير درچندجا بشماداده ام .بنظرم نسبت اعتقاد شخصي را به وي ،توهين وجسارت تلقي نباشد.
وديگراينكه بنده نگفته ام كه شما منكرعليت هستيد. بلكه گفته ام عليت را درامورمادي قبول داردوليكن علةالعلل هستي را قبول ندارد ويابرايش هنوز ثابت نشده است.ودرتحيراست.
امااينكه تحيروشك درامور بنيادي واعتقادي محترم است چنانكه دكارت وكانت مي گويند{البته هنوزهم بنده اينان را متفلسف وفيلسوف نما مي دانم نه اينكه آثاراينانرا نخوانده وتدرس ننموده ام} امانكته اينستكه هميشه تاآخرعمركه نمي شود درشك وتحير ماند،تحير براي يافتن جواب سؤالي است كه درذهن پديدآمده است بايدپاسخ متقن آنرايافت وازشك بيرون آمد ،حال شما مي خواهيد درآن شك الي الابدبمانيد ؛نظرتان محترم ليكن به بنده هم حق دهيدكه نقدي براين نظرداشته باشم ،همين وبس وگرنه قصدجسارتي وياتوهيني به شماي عزيز وگرامي هرگزنداشته ام.
اما نظرعارفان مسلمان دركامنت اول توضيح دادم برمبناي اعتقادشان كه ازآيه شريفه “ونفخت من روحي…”نشأت گرفته است كه روح انسان روح الهي است كه برپيكره آدم ابوالبشر دميد واوجان گرفت وباملايك واردبحث شد باجانمايه “وعلم الآسماءبه آدم-ع-كه پدرنخستين من وشماهست اگرچه شما هنوزنپذيرفته ايد وفرويدي هستيد.
وهمچنين ازآيه “وأنشاناه خلقاآخر”درتكون همه انسانها. ازاين روعرفا براين مبنا اشعاري هم سروده اند: من ملك بودم وفردوس برين جايم يود….. ويابشنوازني چون حكايت مي كند وزجدائي ها شكايت مي كند… الخ .اين ني خودشخص انسان است وخودمولانا است كه ازنيستانش كه جاي خوبي بوده است جداشده است وبه اسفل السافلين كه اين دنياي مادي باشد افتاده است درقوس نزول ؛وازآن شكايتهادارد وتلاش مي كند به آن موطن اصلي برگردد وبه خدايش ملحق ودراوفاني شود وفاني شدن هم بمعني نفي ومحوشدن نيست بلكه منيت وانانيت اش زدوده شود وخواستش خواست مولا باشدوبس.
حال شما براين سخن عارفان وبرمبناي معتقدشان باورنداريد تقصيرآنان چيست عزيزمن كه شما برايشان پارادوكس درست مي كنيد وبرانان مي تازيدومي گوئيد مگرمن ازتن جدا مي شود؟
دراين باره بازبرادرگراميم آقاسيدمرتضي مفصل توضيح دادندكه تن واعضاي آن ابزارروح ونفس هستند درواقع حواس پنجگانه يابيشتر ابزارروح است واگركسي بگويد من باچشم خودشنيدم سخن حقي است درباطن؛اما درظاهرظاهربينان اورا مسخره مي كنند.
پس من حقيقي همان روح ويانفس انساني است ودرحال مرگ ابزارش را كه توانائي كشيدن اوراندارد،دراين عالم خاكي رهاكرده وبه اصل خويش رجوع مي كندوكرده است. هرچنددراين جهان به همديگرتعلق شديدداشته اند وازهمديگر متأثر مي شدند وهرچندباهم متولدشده بودنديعني كه جسمانيةالحدوث باشند وليكن آنچه كه ازاين آب وخاك بود درهمينجا مي ماندوليكن روح كه يك امرالهي است بسوي الاهش پروازكرده ومي كند.
حال يا بارحمت اوملاقات خواهدكرد وياباغضب اوويادربرزخ بين اين دو؛وليكن عرفا مي گويندما بنده مطيع اوبوديموهستيموعاشق ديدارووصل به او وبسوي اوحركت مي كرديم وبراي رضاي اوقدم برمي داشتيم وتوقع واشتياق ديداراورا بارحمت واسعه اش دارند.
آيا اين توقع نابجائي است كه حافظ مي گويد :بدانجا روم كه مرغ آن چمنم. ويا چنين سرايش دارد:
خرم آن روز كزين منزل ويران بروم //// راحت جان طلبم وزپي جانان بروم. ويادرمطلع ديگر مي فرمايند:گرازين منزل ويران بسوي خانه روم/// دگرآنجا كه روم عاقل وفرزانه روم.ويا مي گويد:
مابدين درنه پي هشمت وجاه آمده ايم ////ازبدحادثه اينجا به پناه آمده ايم. رهرومنزل عشقيم وزسرحدعدم ///تا به اقليم وجوداينهمه راه آمده ايم.
الي آخرغزل. كه دراين بيت أخير سيرنزولي وياقوس نزولي وجودانسانهاراازعالم بالاكه يكي ازعوالم حضرات خمسه است بيان مي كند.
بااين تفصيل كه تصديع كردم خوب شما مبناي اعتقاداينانرا قبول نداريد ودر پارادوكسي مي افتيد وبه انان نسبت مي دهيد ومي گوئيد من ازمن جدا نمي شود ،بله كه جدا نمي شود وليكن تن منيت انسان نيست بلكه منيت اصلي ازآن روح است واصالت انساني باروح است نه باتن هم دراين جهان وهم درآخرت ؛بلكه روح يك نحوه ماليكيتي برتن واعضايش دارد چناكه مي گوئي سرم دردمي كند،وياپاهايم ناتوان شده است والخ ؛اين گفتارهاي عاميانه ورايج گوياي اصالت روح ومالكيت اوبراعضاي تن اوست.ويامي گوئي افسرده شدم روحم كسل است؛اين را همين نفس وروح تومي گويدنه تن تو.
وازهمين جاهست كه ملاصدرا دربحث معاد معتقد به برگشتن وبرانگيخته شدن اين جسد خاكي نيست ؛هرچندظاهرمتن قرآن خلاف اين را مي گويد؛وبخاطر همين حرفش مورد تكفير قشري گرايان شد. وابن سينا هم بخاطر همين تكفير اصل عقيده اي كه به آن رسيده بود طبق مقدمات فلسفي اش دربحث معاد جسماني گفته شريعت را پذيرفت وازابرازعقيده برحذرماندودراين مودبحثي نكرد.
پس من ازمن جدا نمي شو وپارادوكسي هم درحرف عارفان نيست .بلكه ازصنايع ذهن شما هست جناب كورس عزيز چه بپذيري وچه نپذيري. گفته اند : خودشكن آئينه شكستن خطا است جان من. زيرا كه شما همان حرفي را مي زنيد وتكرار مي كني كه چه كسي چنين گفت وان ديگري چنان وليكن بگفته خردورزيدگان فرزانه گوش نيوش نمي سپاري وگوش نمي دهيد ونمي خواهيدگوش دهيد كه اين هستي منشأي ومبدئي دارد وعلةالعلل هستي اوست وهستي كائنات ازآنجا وبه اراده او آغازيده وازناحيه اوتدبيرمي شود. وبه همين اشاره دارد حافظ شاعرعارف:
لذت داغ غمت بردل ما بادحرام ////گرازجورغم عشق تو دادي طلبيم.يعني تدبير وكارهاي تو عادلانه است اگرچه ما درغم عشق رسيدن به تو به ابتلاهائي گرفتارشويم شكوه اي ازتونداريم هرآنچه توپسندي مامي پسنديم. يادرجاي ديگر:
زادراه حرم وصل نداريم مگر ///به گدائي زدر ميكده زادي طلبيم.
يعني مافقرمطلقيم وتوغني بالذات ودرعشق رسيدن به تو هم ازتومددمي گيريم وبه گدائي درت مي نشينيم.
ودرآخرهم ازاو به شماجناب كورس گرانمايه گويم :
نصيحتي كنمت بشنو وبهانه مگير /// هرآنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير.
بدروداي نازنين پيرغيرسالك ما
واما سلام ودرودي ازبن جان به جناب ساسانم دارم
ازدعاي خيرتان وازتوصيه به ورزش وخندان بودن به مشگلات وگياه خواري ؛وخوش آمدگوئي تان صميمانه متشكرم . ديشب كامنت بلندبالائي برايت نوشته بودم كه هرچه كردم ارسال نشد وديگر پست هاراهم كامل نشان نمي داد.بدرود
به جناب پيام عزيز هم سلام ودرود خالصانه دارم
ازاظهارلطفي كه كرده بوديد متشكرم.
به جناب مزدك هم درود مي فرستم
وازاينكه مارا باكبريت ديگران مي سوزاند ممنونم كه خودت كبريت نمي كشيد.
اما باز ايشان را به متانت دعوت مي كنم بالأخره هرچه باشيم من وتودرانسانيت مشتركيم ،
من به شما ازاين لحاظ به ديده كرامت واحترام مي نگرم فقط ازشما مي خواهم به خداي ما وپيامبرانش واوصيائش كه معتقدماهست لطفا فحش نثارنكنيد كه من قاطي مي كنم زيرا كه او وآنان معشوق من هستند . ومي داني كه به معشوق هركس جسارتي كنند ناراحت وعصباني مي شود هرچند جسارت متجاسر به جائي هم نمي خورد وبخصوص به كبريائي معشوق من گردي وغباري ننشيند ولي مرا ناراحت مي كند وآنوقت است كه به دنبال انتقام برخيزم وجنگ وجدال .وازجنگ هم هيچكسي بهره اي نبرده است جزتخريب هستي جنگجويان. پس لطفا بيا جنگجونباشيم والسلام.
وبه نوري زادعزيز وديگرهمراهان سلامي پرازمهر وشفقت دارم.والسلام ديگر.
ارادتمند همه نيكان
مصلح
سلام مصلح گرامی
این نوشته ی شما شاید یکی از خواستنی ترین نوشته های شما باشد. علتش؟ علتش را من در نرمخویی قلم تان یافته ام.
سپاس
سلام جناب نوري زادمكرم دامت بركاته
همينطوراست اي عزيز باچكشي حرف زدن مفيدفائده نيست
واين مرام را ازشماي گرامي آموخته ايم ومديون هنرمندي شماهستيم اگرادامه يابد ومزدك عزيز ورفقايش مرا عصباني نكنند باتوهين به مقدسات ما شيعيان.
راستي يكي پرسيده بود مگرچيز مقدسي داريم؟
مقدس بودن يعني چه؟
عرض به حضور آن جنابان مي شود،بله تقدس كه مصدر اين فعل است يعني پاكي ازهر نفرت وتنفرزابودن هرشيئي.
مامسلمانان جملگي براين باوريم وآنهم به استناد تعاليم خودخداوندكه مالك وصانع هستي دركتبي كه به انبيائش فرستاده است ودرآخرين كتابش خودشرا چنين معرفي كرده است:
هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (23) ازسوره حشر.
معني:=الْقُدُّوسُ، الطاهر من كل آفة المنزّه عن كل قبيح. ازتفسير اطيب البيان.
واماازتفسيرفارسي :برگزيده ازتفسير نمونه:
(آيه 23)- در اين آيه علاوه بر تأكيد روى مسأله توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده، مىفرمايد: «او خدائى است كه معبودى جز او نيست» (هو الله الذى لا اله الا هو)
.
«حاكم و مالك اصلى اوست» (الملك)
.
«از هر عيب منزه است» (القدوس)
.
«به كسى ستم نمىكند» و همه از ناحيه او در سلامتند (السلام)
.
سپس مىافزايد: او براى دوستانش «امنيت بخش است» (المؤمن)
.
او حافظ و نگاهدارنده و «مراقب (همه چيز) است» (المهيمن)
.
«او قدرتمندى شكست ناپذير است» (العزيز)
.
«كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مىكند» (الجبار)
.
سپس مىافزايد: «و شايسته عظمت است» و چيزى برتر و بالاتر از او نيست (المتكبر)
.
و در پايان آيه، بار ديگر روى مسأله توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده، مىفرمايد: «خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مىدهند» (سبحان الله عما يشركون).پايان.
اين هم يك روايت ازاميرمؤمنان -ع-وتفسيرروائي ازتفسير البرهان:
.
ثم قال: «كان علي (عليه السلام) يقول: لا تغضبوا و لا تغضبوا، أفشوا السلام، و أطيبوا الكلام، و صلوا بالليل و الناس نيام تدخلوا الجنة بسلام» ثم تلا (عليه السلام) عليهم قول الله عز و جل: السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ
.
عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- إلى قوله تعالى- وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [22- 24] 10640/- علي بن إبراهيم، في قوله تعالى: هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ
، قال: القدوس: هو البريء من شوائب الآفات الموجبات للجهل، قوله تعالى: السَّلامُ الْمُؤْمِنُ
، قال: يأمن أولياؤه من العذاب، قوله تعالى: الْمُهَيْمِنُ
أي الشاهد، قوله تعالى: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ هو الذي يخلق الشيء لا من شيء لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
«كان علي (عليه السلام) يقول: لا تغضبوا و لا تغضبوا، أفشوا السلام، و أطيبوا الكلام، و صلوا بالليل و الناس نيام، تدخلوا الجنة بسلام» ثم تلا عليهم قول الله عز و جل: السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ
.
10649/- و عنه: عن أحمد بن مهران، عن عبد العظيم بن عبد الله الحسني، عن علي بن أسباط، عن سليمان مولى طربال، عن هشام بن سالم الجواليقي، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قوله عز و جل: سُبْحانَ اللَّهِ
ما يعني به؟ قال: «تنزيهه».} پايان
– پس معني مقدس وتقدس معلوم شد يعني منزه وپاك ازهرپليدي تنفرزا وجهل باهرنوعش؛ وما مسلمانان خداوند مالك وصانع هستي را منزه ازهرعيب ونقص وپليدي وجهل وناداني وخرافه ،باور يقيني داريم وازآن به هرشكلي دفاع مي كنيم ؛حواه شما خوشتان بيايد يانيايد.والسلام
ارادتمند همه نيكان
مصلح
0
جناب مصلح گرامی با درود و تشکر از لطف شما و همینطور ممنون از تاکیدات ارزشمند شما روی مشترکاتی که ماها را سوای تنوع و تفاوتها و حتی تضادها در آرا و عقایدی که با هم داریم، به مقابله با ظلم و جور و جهل و جنایت فرا میخواند. تکیه بر سه مخرج مشترک هموطنی، باور به حقوق انسانی و انسانیت و همصدایی و همنوایی در مقابله با ظلم بی حد و حصری که بیداد میکند، ما را بیش از آن به هم نزدیک میکند تا با تکیه و تاکید روی مخالفت و تضاد در آرا و عقاید شخصی و جدالی پایان ناپذیر در این باب، از هم دور و دورتر شویم و شمشیر بیرحم ظلم و جور و جنایت و نامردمیها را ناخواسته تیز و تیزتر کرده باشیم تا هم فرصت بقای ظالمان را بیشتر کرده باشیم و هم خود فرصت سوزی کرده باشیم. مجددا آرزو میکنم بزودی سلامت کامل خود را باز یابید و مشترکات ما پایدارتر و مقتدرتر از پیش، مشعل پیوندهای بنیادین را چراغ راه رهایی و نجات ما و ایران ما قرار دهد.در مقابله با آتشی که خانهٔ بزرگ ما ایران را در لهیب شعلههای ویرانگر خود میسوزاند، کسی از کسانی که ظرف آبی برای محاق این این آتش در دست دارند، نمیپرسد دین و مرام و مسلکت چیست. انسانیتی است که به جوش میآید و خروش میکند و این پرستیدنی است و خود محک تجربه.
جناب مصلح اگر من نیستان مولوی و یا آن بهشت موهوم و موعود ادیان را زهدان مادر بنامم شما چه می گویید؟ انسان وقتی از جای گرم و نرم و بدون زحمت و ترس از نداشتن و ازار اگر به مکانی مثل زمین برسد و ا شما مسلمین هموطن شود آیا //////////////؟آیااین احتیاج به مقدس کردن و داستاسرایی دارد که شما متدینین مردم را با زور و ترویر و کشت و کشتار وادار کنید که یا باید به بهشت بروید و یا کشته و غارت و …شوید؟ درک این مطلب احتیاج به آیات شریفه 1400 سال قبل می خواهد؟فهمیدن اینکه روان بدون جسم نمی تواند وجود داشته باشد صغرا و کبرا می خواهد و دست یازیدن به آیات شریفه و گفتارهای پیچ در پیچ عرفانی …؟دریکی از برنامه های تلویزونی یکی از همین جن گیرها و روح گیرها عکسی از ارواح نشان میداد که می رقصند!تو خود بخوان حدیث مفصل …
علی1 گرامی
با ولع نوشتهات را خواندم و بسیار آموختم. شما از یک واقعهٔ تاریخمند تصویری بدیع از منظر عقل “عربی-اسلامی” ترسیم کردی که تنها بدون زمانپریشی در قرائت تاریخ قابل درک است. اما در نوشتهٔ قبلی -شاید به دلیل اختصار- نوعی برخورد ایدئولوژیک به نظر میآمد که الغایی وارونه داشت: انگار علی1 از منظری امروزی در کار تطهیر یزید است.
البته محض شوخی باید بگویم که پاردوکس قضیه هم همینجاست: ارائهٔ پرسپکتیو تاریخمند از یک واقعه، در واقع کاری سخت امروزی است!
یکی از ویژیگیهای اعتقادی در هر دین و مذهب، سرمایه فکری مادی و معنوی است که پیروان برای ان هزینه می کنند. از بدو تولد که ایده ها توسط والدین و محیط پیرامون به انها منتقل می شود و در طول زندگی ادامه می یابد فرد با انها رشد کرده و جزیی از هستی او می شوند. فرد به خاطر این عقاید خود را از خیلی چیزها محروم میکند . وقت خود را صرف میکند، دارایی خود را خرج می کند، عزیزان و فرزندان خود را از دست می دهد میکشد و کشته میشود. و هرچه بیشتر مایه بگذارد هستی خود را بیشتر به ان پیوند می دهد بطوریکه بدون ان هستی و وجودی برایش باقی نمی ماند و این عاملی سترگ در چسبندگی اعتقادات است که گرفتن انها از فرد به منزله نابود کردن ان فرد میباشد و لذا با تمام وجود مقاومت می کند و برای انها می جنگد. و این را زیرکها به صورت مدون و علمی می دانند.
محرومیتهای خوردن و اشامیدن و جنسی و … و تشویق به جنگ و نعمت دانستن ان و امثال اینها، تنها برای بهره برداری بیشتر خواص و خلاص شدن از شر کسانی که غیرتی داشته و ممکن است برایشان درد سر شوند نیست بلکه باعث بالا تر بردن هزینه ای هم هست که پیروان در راه اعتقاداتشان صرف می کنند و در نتیجه با گره زدن هر چه بیشتر هستی خود به ان در حفظ و ادامه ان بیشتر می کوشند. درست مثل سرمایه گذاری که در کاری سرمایه گذاری کرده و حتی اگر زیان ده هم باشد به هزینه کردن بیشتر، با امید به سود ده کردن ان ادامه می دهد. برای او بسیار سخت خواهد بود که قید ان همه سرمایه را بزند و طرحی نو بیاغازد.
کسانی که تمامی عمر را صرف مطالعه یک اعتقاد خاص و معمولا موروثی خود و برای گسترش ان کرده اند،در واقع بیش از دیگران، همه هستی خود را بر ان نهاده و معیاری هم برای سنجش و مقایسه ندارند. مشکل عمده در بسیاری از اعتقادات کهنگی انها و متون و استدلال هایشان است. استدلالها بر اساس دیدگاه ناقص و کودکانه بشر گذشته از خود و محیط اطراف خود در ان گذشته دور میباشند.
ادیان مجموعه ای از دانسته های بشری در گذشته را درون خود اندوخته اند که امیزه ای از درست و نادرست است. اقای مطهری از علم و ایمان بعنوان دو بال برای پرواز بشر نام برده. ایمان جز اعتقاد به محتوای ادیان نیست که همان دانسته های بشر در گذشته است و علم در اینجا به دانسته های جدید و اخیر بشر اطلاق می شود و لذا این دو در طول و ادامه هم هستند و نه تماما در عرض.
پیشرفتها و تغییرات در دانش بشری به طور حیرت انگیزی در جریان است و صرف وقت بر متون کهنه و قدیمی جز اتلاف وقت نیست. البته جز برای تحقیق در شیوه تفکر قدما و یا تاریخچه یک قوم، یک علم و امثال ان.
به این سبب. علمای عظام ما در گفتگو از تفکر و اندیشه در همان عالم ارواح و اجنه و انفس باقی مانده اند. در حالیکه امروزه دانش بشر از مغز و رفتار ان بسیار پیشرفته و مسایل بسیاری را به طور عملی حل کرده و می کند.
جا دارد بر کلمه عملی تاکید کنم که ور دنیای علم عمل و نتیجه میدان دار است نه حرف و سفسطه. انچه را می گوید طراحی میکند، می سازد و تحویل می دهد و مشکلی را از پیش پای انسانها بر می دارد.
برای نمونه چند لینک را از کارهایی که فقط در همین ماههای اخیر انجام شده ضمیمه می کنم. کارهایی که با تصورات برخی عزیزان این سایت فاصله بسیار داشته و غیر عملی است.
چه مفید بود اگر این عزیزان می توانستند وقت خود را صرف فراگیری دانش و مطالعه نظریات و دانش جدید کنند که البته با همان مفهوم وجودی و هستی انان ناسازگار و امکان ناپذیر خواهد بود.
http://www.bbc.com/persian/science/2015/09/150924_l30_paralysed_man_control_over_legs
http://www.bbc.com/persian/science/2015/09/150925_me_body_chemical_calendar
http://www.bbc.com/persian/science/2015/09/150923_l47_vid_demencia_health_services
قابل توجه همهٔ دوستانی که در گیر بحث توهین یا احترام به عقاید یکدیگر هستند
قبلا متذکر میشوم من در این نوشته با هر نوشتهٔ دیگری توقع ندارم جنابان سیدمرتضی و مصلح یا سایر هم عقیدههایشان را به پذیرش نظر خود مجاب کنم. از وقتی که در یک مجلس ختم، یکی از بستگان باورمند به ایدئولوژی نظام (که چون آدم صاف و سادهای بود خیلی زود در همان دههٔ نخست انقلاب به آرامی کنارش گذاشتند) به واسطهٔ آنکه داعش را مسلمان خواندم آنچنان برافروخت که بدون خداحافظی با من مجلس را ترک کرد (حیف که آخر نفهمیدم از نظر او داعشیان هندو هستند یا بودایی؟)، به پدر و مادر این دو آخوند رحمت میفرستم که تا همینجا دوام آوردهاند. اما هم ازیشان توقع دارم که این سخنها را بخوانند و تاب آورند و هم یک تذکر مهم هم میدهم (بویژه به جناب مصلح که هنوز بابت تهمت دروغگویی از من پوزش نخواسته و ضمنا آرزوی سلامتش را دارم):
اگر تا همین دو، سه سال پیش از هر فیزیک دان بزرگ میپرسیدند جرم چیست؟ پاسخ میشنید: “دقیقا نمیدانیم، نظریهای ارائه شده که هنوز قادر به آزمایش آن نیستیم، مگر آنکه با تکمیل شتاب دهندهٔ اروپایی بتوانیم آزمایش کنیم”.
اما به هیچ وجه این پاسخ چنین تلقی نمیشد و نمیشود که “چون ایشان پاسخ را نمیدانند پس ول معطلند و بنابراین اقوال کاهنان مصر باستان در این خصوص -چون خیلی اعتماد به نفسشان بالا بوده و به تواتر در پاپیروسهایشان مکالمه با خدای جرم به تایید رسیده- صحیح است”
این را گفتم تا دوستان منجزم در یک عقیدهٔ خاص، از نتیجهای که خواهم گرفت، لبخند عاقل اندر سفیه نزنند که: “پسرِ خوب، حالا که شما به تحیّر نزدیکید، ما همهٔ جواب را از 1400 سال پیش از بر کردهایم، بیا از روی دست ما بنویس”. پاسخ اینست که: خیر! همانقدر که پاپیروس 5000 سال پیش مصری در غیاب اثبات فرضیهای برای جرم، محلّی از اعراب دارد، غیاب راه حل قطعی برای مسائل انسانی، مویّد راه و روش 1400 سال پیش تواند بود.
و اما اصل صحبت: آیزیا برلین متفکر بزرگ اندیشهٔ سیاسی در آخرین کتابش که با الهام از کانت “الوار کج آدمی” نامیده (ترجمه به فارسی “سرشت تلخ بشر”) طرحی بدیع برای رویارویی با انبوه ایسمها و مکاتب فلسفی/سیاسی موجود درانداختهاست. او امکان کشف “راه حل نهایی” برای بشریت را بیمعنا میداند. بدیهی است این گفتهٔ او نظر به ایدئولوژیهایی همچون مارکسیسم و کاپیتالیسم دارد که هر کدام خود را یگانه راه حل قطعی مسائل بشری قلمداد میکنند. اگرچه به عنوان یک متفکر لیبرال او مخالف کاپیتالیسم نیست (چنان که همواره او را سنگربان لیبرالیسم نامیدهاند) اما لیبرالیسم او را بیشتر باید قرن نوزدهمی دانست تا از نوع لیبرتارینهای قرن بیستم*.
آیزیا برلین میگوید: “تصوّر راه حل نهایی نه فقط عملی نیست، بلکه اگر نظر من صحیح باشد و بعضی از ارزشها راهی جز برخورد بایکدیگر نداشتهباشند، نامربوط نیز هست”
منظور او اینست که برخلاف مدعای ایدئولوگها، نمیشود همهٔ ارزشها را با هم جمع کرد. آزادی فردی با عدالت اجتماعی احتمالا سر ناسازگاری دارد و جمع کردن هر دو در یک سیستم ممکن نیست. بنابراین هیچ ایدئولوژی یا هیچ دکانی از عقاید و ارزشها قادر به عرضهٔ مجموعهای متکامل از همهٔ ارزشها نیست.
برلین اندیشهٔ راه حلی نهایی و قطعی را به همان اندازهٔ هم نامش “راه حل نهایی مسئلهٔ یهود” خطرناک میداند:
«اگر کسی معتقد باشد که چنین راه حلی امکان دارد، دیگر برای رسیدن به آن پرداختن هیچ بهایی گزاف نخواهد بود. برای رساندن بشریت به عدالت و سعادت و خلاقیت ابدی، پرداختن چه بهایی گزاف خواهد بود؟» و آنگاه است که استالینها، پلپوتها، هیتلرها، ابوبکر بغدادیها و آیتاللهها میگویند:
«از آنجا که من یگانه راه درست حل غایی همهٔ مسائل بشر را میشناسم، راهِ رساندن قافلهٔ بشریت به آن راه را نیز میدانم، و چون شما بدانچه من میدانم نادانید اگر بنا باشد که به آن هدف برسیم نباید به شما حتی حداقل آرادی انتخاب را داد. به اشتباه فکر میکنید نوع زندگی یا سیاست یا آزادیهای مطلوب خود را میدانید، اما من میدانم که اشتباه میکنید. میخواهید بر نفس و روح خود ستم کنید و شقاوت را بجای سعادت [در دو دنیا] پیشه کنید. من نه تنها نیاز شما بلکه نیاز همهٔ بشریت را میدانم و چنانچه از سر نادانی یا بدخواهی مقاومتی شود، در آنصورت باید سرکوب شود. برای رستگاری میلیونها و بلکه میلیاردها نفوس بشریت از فدا کردن چند هزار نفر چه باک؟ ما که صاحب شناختیم برای سعادت کلیهٔ بشریت، ناگزیریم اندوه این تصفیه را متحمل شویم»
ازینرو آیزیا برلین هر مکتب یا هر ایدئولوژی عقلی یا الهی (البته او در قرن بیستم مکاتب الهی را آنچنان جدی نمیگرفت چون تا جایی که به ایشان مربوط میشود این مشکل در دورهٔ روشنگری رفع شدهاست) که ادعای دانستن راه حل قطعی و کامل را داشتهباشد نتیجهای جز آنچه در آشویتز، گولاک، موصل یا اوین شاهد بودهایم، نخواهد داشت.
برلین حتی معتقد است که ارزشهای مطلق در تاریخ وجود ندارد و زندگی چیزی نیست جز زجر آنانکه مسئولیت دردناک انتخاب [بین راهها و ارزشها] را بر آسایش اعتقاد به حقایق مطلق ترجیح میدهند. **
در اینجا بیش از آنکه روی سخنم با متعبدین و مومنین باشد، نظر به همفکران خویش دارم. باید بدانیم که سکولاریسم و هر ایسم دیگری مادام که موجب رنج کمتر انسانها شوند ارزشمندند. نمیشود از رنج انسانها شاد بود به این دلیل که ما راه سعادتشان را به رغم ایشان بهتر میدانیم. اگرچه نظرم در خصوص زودرنجی بیهودهٔ مومنان به ادیان ابراهیمی را بارها بیان کردهام و نقد و توهین به یک عقیده را مصداق توهین به شخص نمیدانم. اما درشتی در زبان مصداق خشونت در عمل است. اساتید لیبرالیسم و سکولاریسم به ما میآموزند هیچ خشونتی در حق انسان نباید همچون وسیلهای برای نیل به مقصود -هر قدر متعالی- قرار گیرد. ارتکاب خشونت از سوی رقبای فکری ما نیز مجوز استفاده از آن را به دست نمیدهد.
ببخسید که طولانی شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* نقطهٔ ثقل لیبرالهای قرن نوزدهم، احترامشان به آزادی فرد است و مثلا منافاتی با سوسیال دموکراسی ندارد، اما نگاه لیبرتارینهای قرن بیستم به آزادی بازار آنچنان ایدئولوژیک است که کم و بیش آن را راه علاج هر دردی تلقی میکنند و از فدا کردن هزاران نفر در پای ایدئولوژی خود ابایی ندارند. آنچنانکه در بحران اقتصادی 2008 اوباما را نکوهیدند که چرا با پرداختهای عظیم به موسسات مالی و اتوموبیل سازی آمریکا از فروریختن شاکلهٔ اقتصاد جلوگیری کردهاست. چون طبق نظر ایشان دولت به هیچ عنوان چه مثبت چه منفی نباید در اقتصاد دخالت کند و به اصطلاح “بذار هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم بشینه” و برایشان مهم نبود که میلیونها آمریکایی پای این “لرز” نابود شوند بلکه اصولشان باید حفظ میشد. این دقیقا مخالف آموزه های برلین است، هرچند اقتصاد دان نباشد.
** با خلاصه و تغییراتی از مقدمهٔ کتاب “در جست و جوی آزادی” به قلم رامین جهانبگلو
روزنامه «القدس العربی» چاپ لندن در گزارش مفصلی در باره ثروت فرزندان ولی فقیه نوشت: ثروت فرزندان خامنهای میلیاردها دلار برآورد میشود که بیشتر آن در بانکهای انگلیس و سوریه و ونزوئلا است.
این منبع نوشت: ثروت مجتبی دومین پسر خامنه ای به سه میلیارد دلار بالغ میشود که بیشتر آن را در بانکهای امارات و سوریه و ونزوئلا و برخی کشورهای آفریقایی سپرده است. به نوشته این روزنامه، پسر خامنه ای دست روی اراضی گسترده ای در شهر مشهد گذاشته و آنها را به ملک خصوصی خود تبدیل کرده است. و این در حالیست که شهردار تهران محمد باقر قالیباف چندین هکتار از زمین های دولت را در بهترین منطقه عباس آباد تهران و دیگر نقاط به او هدیه کرده است.
مسعود سومین پسر خامنه ای است که مسئول بسیاری از مؤسسات متعلق به رهبر جمهوری اسلامی است. مسعود چیزی بیش از 400 میلیون دلار در بانکهای فرانسه و انگلستان و صد میلیون دلار هم در بانکهای تهران دارد. مسعود همچنین مالک انحصاری فروش تولیدات شرکت رنو فرانسه در ایران است. کوچکترین پسر رهبر میثم است. او با دختر یکی از مشهورترین تجار بازار ازدواج کرده است. او در کارهای تجاری از جمله شریک برادرش مسعود در شرکت رنو است. وی همچنین مسئول اجرایی برخی موسسات وابسته به دفتر رهبر انقلاب است،
بشری دختر خامنهای با پسر رئیس دفتر خامنهای محمد گلپایگانی ازدواج کرد. او از زمان طفولیت مورد توجه بسیار زیاد والدینش بود، زیرا اولین دختر در خانواده است، این خانواده آنقدر او را نازپروده کرده بود که حین خروج از مدرسه، مسیری که اتوموبیل او در آن حرکت می کرد را می بستند، و نگهبان جلوی در مدرسه مستقر می شد، و دو نگهبان هم پشت در کلاس در مدت زمانی که کلاس برقرار بود می ایستادند. ثروت بشری را 100 میلیون دلار برآورد می کنند.
اما دردانه دیگر هدی، کوچکترین فرزند بین دختران و پسران خامنه است. او با فردی از خانواده مذهبی سرشناس ازدواج کرده است، هدی توجه زیادی به لباس و مد و زیور آلات دارد، او در خانهاش یک سالن آرایش زنانه دارد، که به دلیل ترددات زیادی که به این مکان هست حفاظت میشود، ثروت او معادل ثروت خواهرش بشری یعنی 100 میلیون دلار برآورد شده است.
حسن مشهورترین دایی خامنهای است، او پیمانکار تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی، و مسئول خرید دوربین ها و لوازم برقی و ماشینآلات مونتاژ آن است، وی همچنین نماینده انحصاری شرکت سونی ژاپن در سراسر ایران است، مجموع خریدهای صداوسیما از شرکت سونی سالانه بین 50 تا 60 میلیون دلار است. مبلغ معاملات این شرکت در جمهوری اسلامی نیز به 600 میلیون دلار می رسد که 7 درصد از آن را دایی حسن به جیب می زند.
طبق گزارش رویتر علی خامنه ایی به امپراطوری 95 میلیارد دلاری تبدیل شده است .البته فساد در تمام بدنه حکومت اسلامی مشهود است .
یکی از ویژیگیهای اعتقادی در هر دین و مذهب، سرمایه فکری مادی و معنوی است که پیروان برای ان هزینه می کنند. از بدو تولد که ایده ها توسط والدین و محیط پیرامون به انها منتقل می شود و در طول زندگی ادامه می یابد فرد با انها رشد کرده و جزیی از هستی او می شوند. فرد به خاطر این عقاید خود را از خیلی چیزها محروم میکند . وقت خود را صرف میکند، دارایی خود را خرج می کند، عزیزان و فرزندان خود را از دست می دهد میکشد و کشته میشود. و هرچه بیشتر مایه بگذارد هستی خود را بیشتر به ان پیوند می دهد بطوریکه بدون ان هستی و وجودی برایش باقی نمی ماند و این عاملی سترگ در چسبندگی اعتقادات است که گرفتن انها از فرد به منزله نابود کردن ان فرد است و لذا با تمام وجود مقاومت می کند و برای انها می کنند. و این را زیرکها به صورت مدون و علمی می دانند.
محرومیتهای خوردن و اشامیدن و جنسی و … و تشویق به جنگ و نعمت دانستن ان و امثال اینها، تنها برای بهره برداری بیشتر خواص و خلاص شدن از شر کسانی که غیرتی داشته و ممکن است برایشان درد سر شوند نیست بلکه باعث بالا تر بردن هزینه ای هم هست که پیروان در راه اعتقاداتشن صرف می کنند و در نتیجه با گره زدن هر چه بیشتر هستی خود به ان در حفظ و ادامه ان بیشتر می کوشند. درست مثل سرمایه گذاری که در کاری سرمایه گذاری کرده و حتی اگر زیان ده هم باشد به هزینه کردن بیشتر با امید سود ده کردن ان ادامه می دهد. برای او بسیار سخت خواهد بود که قید ان همه سرمایه را بزند و طرحی نو بیاغازد.
کسانی که تمامی عمر را صرف مطالعه یک اعتقاد خاص و معمولا موروثی خود و برای گسترش ان کرده اند،در واقع همه هستی خود را بر ان نهاده و معیاری هم برای سنجش و مقایسه ندارند. مشکل عمده در بسیاری از اعتقادات کهنگی انها و متون و استدلال هایشان است بر اساس دیدگاه ناقص و کودکانه بشر گذشته از خود و محیط اطراف خود.
ادیان مجموعه ای از دانسته های بشری در گذشته را درون خود اندوخته اند که امیزه ای از درست و نادرست است. اقای مطهری از علم و ایمان بعنوان دو بال برای پرواز بشر نام برده. ایمان جز اعتقاد به محتوای ادیان نیست که همان دانسته های بشر در گذشته است و علم در اینجا به دانسته های جدید و اخیر بشر اطلاق می شود و لذا این دو در طول و ادامه هم هستند و نه تماما در عرض.
پیشرفتها و تغییرات در دانش بشری به طور حیرت انگیزی در جریان است و صرف وقت بر متون کهنه و قدیمی جز اتلاف وقت نیست. البته جز برای تحقیق در شیوه تفکر قدما و یا تاریخچه یک قوم، یک علم و امثال ان.
در غیر اینصورت علمای عظام ما در گفتگو از تفکر و اندیشه در همان عالم ارواح و اجنه و انفس باقی مانده. و خواهند ماند. در حالیکه امروزه دانش بشر از مغز و رفتار ان بسیار پیشرفته و مسایل بسیاری را به طور عملی حل کرده و می کند
برای نمونه چند لینک را از کارهایی که فقط در همین ماههای اخیر انجام شده ضمیمه می کنم. کارهایی که با تصورات برخی عزیزان این سایت فاصله بسیار داشته و غیر عملی است.
چه خوب بود اگر ای
«یک روزنامه نویس در صفحه فیس بوک خود نوشته “ماه قبل از یکی از نمایندگان پایداری در مجلس شنیدم که گفت بگذار رحیمی و بقایی اوین باشند تا بعد جایشان را به جانشینان خود بدهند” که اشاره مستقیمی است به اسحاق جهانگیری و ترکان مشاورعالی رییس جمهور که پرونده بقایی را افشا کرد.»
و بدین ترتیب عملیات اعضاء گروه پایداری برای مقابله به مثل آغاز شدهاست: http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-5b1a4bfb8e.html
آقای نوری زاد عزیز ! آیا براستی در سایت وزین شما کسی به اعتقادات دیگران و مسلمانان اهانت میکند !!!؟؟؟
مقدسات چه هستند؟ اهانت چیست؟
قسمت دوم:
یکی دیگر از ماجراهای اخیر و مرتبط با این بحث(اهانت به مقدسات)در پاکستان اتفاق افتاده است، ملایی با نام اسرار احمد حدیثی از یکی از معتبر ترین کتابهای اهل تسنن را خوانده بود تفسیر کرده بود و همین عمل او اهانت به امام علی و شیعیان تلقی شده بود و موجب اعتراضات گسترده شده بود. ماجرا به نقل از یک سایت شیعی از این قرار بود:
اسرار احمد كه خود را جانشين «ابوالاعلي مودودي» و حتي بالاتر از وي ميداند و در عين حال، هيچ گونه تحصيلاتي در زمينه قرآن، حديث و تقسير ندارد، با استناد به حديثي جعلي در كتاب «سنن ترمذي» در يك برنامه تلويزيوني پيرامون آيه «ولا تقربوا الصلاة و انتم سكاري» گفت: روزي علي (ع) [نعوذ بالله] در حالت مستي در مسجد بر رسولالله (ص) وارد شد. حضرت از اين وضع ناراحت شد و آنگاه اين آيه نازل شد كه مسلمانان نبايد در حالت مستي نماز بخواند. (1)
یعنی شیعیان، اینکه علی قبل از تحریم شراب، شراب خورده است را اهانت به تشیع میدانند، حال آنکه این تنها یک دیدگاه تاریخی و مستند است. ممکن است بپرسید پس چرا این دسته از مذهبیون میگویند «به مقدسات ما توهین نکنید» و بجای آن نمیگویند «از برداشت و کاسبی ما از دین انتقاد نکنید»، این پرسش مرا متعجب خواهد کرد و از شما خواهم پرسید مگر نمیدانید که مبنای همه ی مذاهب بر دروغ و دغل کاری و تغییر معنی کلمات و لفاظی و یاوه گویی و دو رویی است؟ اگر نمیدانید همین مسئله باید شما را از این واقعیت آگاه کند و اگر میدانید هم که نباید این پرسش برایتان مطرح شود.
تعریف کردن آنچه مقدس است و تعریف کردن دقیق اهانت، احترام و توضیح اینکه چرا باید به مقدسات احترام گذاشت موضوعی بسیار گسترده و پیچیده است و مسلمانان از تعریف آن همواره سر باز میزنند، برای نوشتن این نوشتار از آیت الله صانعی مرجع تقلید شیعه، ملایی که گمان همه بر آن بود که جانشین آیت الله خمینی شود ولی با دخالت باند رفسنجانی ولی فقیه نشد و یک ملای معمولی که حتی آیت الله هم نبود (خامنه ای) را جانشین او کردند، استفتاء کردم (2) و پرسیدم:
س- تعريف دقيق اهانت در شريعت چيست؟ چه زماني ميتوان گفت شخصي به پيامبر يا ائمه اهانت كرده است؟ آيا انكار نبوت، وارد كردن اتهام، طنز پردازي، انكار عصمت مصداق اهانت هستند يا خير؟ آيا منبعي كه بطور مشخص و دقيق اهانت را تبيين كرده باشد وجود دارد؟
پاسخ آیت الله این بود:
بسمه تعالي
با عرض سلام،
ج- موضوع اهانت، همانند بقيه موضوعاتي است كه تشخيص آن با عرف و مردم است و لذا هر عملي كه عرفاً مصداق اهانت نسبت به پيامبر و ائمه عليهم السلام محسوب شود، حرام و معصيت است و از گناهان كبيره مي باشد.
روشن است که آیت الله بخش دوم پرسش من را یا عمداً یا سهواً کاملاً نادیده گرفته است و توضیح نداده است که انکار نبوت، طنز پردازی و غیره مصداق اهانت هستند یا نیستند، بلکه این مسئله را به عرف نسبت داده اند، حتی در این قضیه نیز توضیح نداده اند که عرف چیست و چه کسی مرجع این است که بگوید عرف جامعه چیست؟ برای نمونه فرض کنید در کشور مراکش انتقاد کردن اهانت به شمار بیاید، حال بر اساس این دیدگاه انتقاد از اسلام در مراکش اهانت به اسلام خواهد بود، یا مثلاً فرض کنید راه رفتن بر روی چیزی در جایی اهانت نباشد، آنگاه راه رفتن روی قرآن در آنجا اهانت نخواهد بود! روشن است که عرف جوامع با یکدیگر بسیار متفاوت هستند و واگذاشتن چیزی که مجازاتش مرگ است به عرف کار بسیار ابلهانه ای است.
عرف جوامع مسلمان در دست آخوند است، اگر آخوند مسلمانان را تحریک کند آنها هر انتقاد و هر ایرادی به اسلام و حتی هر دگر اندیشی را میتوانند اهانت تلقی کنند، به همین جهت ملایان ترجیح میدهند بجای تعریف دقیق مقدسات، اهانت، و بی احترامی، این واژه ها را بطور کیلویی مصرف کنند چه اگر تعریف دقیقی از آنها ارائه دهند این تعریف دست و پا گیر خواهد بود و درخواست احترام به اسلام نابخردانه و ناعادلانه جلوه خواهد نمود. آنها ترجیح میدهند که بتوانند بطور دلخواه هرکسی را که مایلند محکوم به اهانت به اسلام کنند و هواداران خود را به جان او بیاندازند، این کار از لحاظ سیاسی برای آنها بهتر است تا اینکه معیار و خط کش دقیقی برای مسئله احترام و اهانت در اختیار همگان قرار دهند. افزون بر این، تعریف این مسائل بسیار دشوار و نیازمند تحلیل هایی است که بنیان دین و ایمان را زیر سوال خواهد برد از همین سو ملایان این سطحی نگری و یاوه گویی را ترجیح داده اند و توضیح دقیقی در مورد اهانت نداده اند. اما با اینکه باور کردن این قضیه سخت است (!) ملایان واقعاً معتقد هستند کسی حق ندارد علیه اسلام چیزی بگوید، چیزی بنویسد یا تبلیغی بکند! نه تنها کسی حق چنین کاری را ندارد بلکه در بلاد اسلامی کسی حق تبلیغ دین دیگری را نیز ندارد! آیا میتوان تصور کرد در قرن 21 ام جمعیتی اینقدر سبع باشند؟! ملایان از گفتن اینکه کسی حق ندارد چیزی علیه اسلام بنویسد شرم ندارند! برای نمونه به سخنان آیت الله خمینی «تحریف واژه ها توسط خمینی، منظور از آزادی چه بوده است؟ را در قسمت بعدی گفتار ، با درجِ منابعِ آن، خواهم آورد» نگاه کنید، منتها چون ملایان و اوباش تحت نفوذشان توانایی بیان صریح این مطلب را در این دوره و زمانه ندارند پشت این بهانه که «نباید به مقدسات توهین شود» مخفی میشوند، و الا دیدگاه آنان این است که کسی حق ندارد چیزی علیه اسلام بگوید یا بنویسد.
آیا باید به مقدسات توهین کرد؟
افزون بر مجتهد شبستری که شرحی کوتاه در مورد قائله آن در بالا آمد، ملایان و اسلامگرایان دیگری نیز محکوم به توهین به مقدسات شده اند، برای نمونه عبدالله نوری وزیر کشور رفسنجانی و خاتمی نیز در دادگاه به توهین به مقدسات محکوم شده بود (3). این واقعیت نشان میدهد که اسلامگرایان از اتهام «توهین به مقدسات» بدون اینکه در واقع اهانتی صورت گرفته باشد بصورت ابزاری برای خاموش کردن منتقدانشان استفاده میکنند. تجربه شخصی من نیز همین موضوع را تایید میکند، بارها برای من پیش آمده است که اسلامگرا یا مسلمانی به من معترض شده است که شما به مقدسات توهین میکنید. من نیز به آنها گفته ام که اگر به من نشان بدهند در کجای نوشتار من اهانتی صورت گرفته است ممکن است آنرا ویرایش کنم، در بیشینه موارد این معترضین طفره رفته اند و به دلیل اینکه حتی نوشتار من را نخوانده بودند قادر به نشان دادن واژگان توهین آمیز نبودند، در برخی موارد نیز البته مواردی ذکر شد که در بیشینه آنها بازهم آن واژه واقعاً توهین آمیز نبود. برای نمونه یکبار آخوندی اعتراض کرد که در نوشتار «آیا محمد دیوانه نیست؟» از واژه «دیوانه» برای محمد استفاده کرده ای، به او پاسخ دادم که این واژه را قرآن انتخاب کرده است و در چندین جا گفته است محمد تو «مجنون» نیستی، برگردان مجنون به پارسی نیز دیوانه است، با اینحال اگر واژه مناسبتری در ذهن داری میتوانی پیشنهاد کنی و من ممکن است بپذیرم! در این مورد بخصوص هم، آن شخص پاسخی نداشت. نتیجه آنکه اتهام توهین به مقدسات در بسیاری از موارد تنها یک بهانه بی مورد است برای پاک کردن صورت مسئله و خفه کردن منتقد اسلام.
باید به این واقعیت نیز توجه داشت که مسلمانان عادت به شنیدن سخنان منتقدین ندارند، چون اساساً تابحال مجالی برای مخالفت با اسلام وجود نداشته است، به دلیل عصبیت بالای مسلمانان منتقدین همواره دست به خود سانسوری میزده اند یا اینکه اگر لب به سخن باز میکردند، مرگ، پاسخ سخنان ایشان بوده است، به پاس وجود اینترنت و تکنولوژی غربی است که اکنون میتوان نسبتاً آزادانه تر از اسلام انتقاد کرد. به همین دلیل گوش مخاطبین مسلمان با سخنان انتقادی آشنا نیست و همواره و در تمام عمر خود تنها مدح و ستایش و چاپلوسی شخصیتهای دینی خود را شنیده اند و بیشینه مسلمانان اساساً اگر دسترسی به منابع منتقد اسلام هم داشته باشند آنقدر خرد و آزاد اندیشی ندارند که حتی آنها را مطالعه بکنند، لذا هر سخن انتقادی را اهانت میدانند.
اما در پاسخ به پرسش مطرح شده در این بخش باید گفت که بستگی به مقدسات و شیوه توهین دارد. فرض کنید برای افرادی گاو چیز مقدسی است، و خوردن گوشت گاو در آن فرهنگ اهانت محسوب میشود. آیا دیگران باید به این مقدسات احترام بگذارند و به آن توهین نکنند؟ به نظر نمیرسد هیچ انسان عاقلی پاسخی مثبت به این پرسش بدهد. حال فرض کنید همان جمعیت باورهای مضری برای اجتماع نیز داشته باشد، مثلاً افراد را بخاطر باورهای دینیشان تبعید کنند و یا اینکه بخاطر جرائمی انسانهایی را زنده زنده در آتش کباب کنند، برای نمونه هندو ها که احترام خاصی برای گاو قائل هستند در گذشته بر اساس باورهای دینیشان همسر مردی که فوت میشد را زنده زنده میسوزاندند، این عمل که ساتی نام دارد عملی مقدس بود و هنوز هم برخی زنان هندو، خود اینکار را انجام میدهند یعنی بدون دخالت دیگران بعد از مرگ همسر، خود را به آتش میکشند (4). در اینصورت چطور؟ آیا باید به این جمعیت و مقدساتش اهانت نکرد و مثلاً گوشت گاو را بخاطر آنها نخورد؟ روشن است که پاسخ منفی است.
جمعیتی را فرض کنید که برای هویج احترام ویژه ای قائل هستند و آنرا مقدس میپندارند. تا اینجای کار ممکن است شما برای این جمعیت و افکارش احترام قائل باشید، البته من چنین احترامی را قائل نیستم چون من برای افکار نادرست احترامی قائل نیستم، ولی حال فرض کنید که افزون بر مقدس پنداشتن هویج، خوردن هویج را جرم میدانند و هویج خوران را میکشند. حالا چطور؟ آیا باید به این گروه و عقیده اش احترام گذاشت؟ هرگز!
در مورد اسلام هم قضیه از نظر برخی نامسلمانان همینگونه است. اسلام شامل یک سری باورهای غلط و اساسا”، غیرقابل باور است – همچنانکه همانند سایر ادیان دارای برخی باورهای درست، نیز، میباشد – مثلاً باور به امام زمان، باور به داستانها و افسانه هایی که اغلب آنها قبل از اسلام و محمد هم، در افواه جاری بوده، همچون طوفان نوح، قصه آدم و حوا، ماجراهای سلیمان، یونس، صالح و غیره، مشتی باورهای نابخردانه و گاهی مضحک است، به همان میزان که احترام به هویج از نظر افرادی که عضو جمعیت فرضی بالا نیستند نابخردانه است، احترام گذاشتن به این باورها نیز برای نامسلمانان نابخردانه است و احترام گذاشتن به اسلام یعنی احترام گذاشتن به نابخردی. ممکن است برخی حاضر باشند برای این باورهای کودکانه که جدی گرفته میشوند احترام بگذارند ولی شوربختانه مسئله به اینجا ختم نمیشود. افزون بر نابخردانه بودن باورهای بالا این باورها مضر هم هستند؛ معتقدین به ادیان، بخاطر همین مجموعه باورها دست به جنایات و کارهای زشت متعددی میزنند و روزگار خود و دیگران را بخاطر همین باورها،سیاه کرده اند. احترام گذاشتن به این باورها و مذاهب و «مقدسات مردم» در صورتی که این مردم مسلمان باشند یعنی احترام گذاشتن به سنگسار، قصاص، جهاد، اعدام، زن ستیزی، همنجسگرا ستیزی، تبعیض دینی، تبعیض جنسی، و برده داری، و در یک کلام، بربریت، توحش و حماقت و نادانی!!!
آیا شما حاضرید به چنین چیزهایی احترام بگذارید؟ پاسخ به میزان مدنیت شما باز میگردد اگر مدنیت شما در حد مذهبیون و مسلمانان باشد آنگاه شما میتوانید به این مفاهیم و مروج آن احترام بگذاری، ولی اگر میزان مدنیت شما بالاتر از مسلمانان است آنگاه شما همچون من هرگز حاضر نخواهید شد که به اسلام که بخشی از مقدسات مردم مسلمان است احترام بگذارید چون احترام گذاشتن به اسلام و هر مذهب، یعنی بی احترامی به خرد، و بدتر از آن بی احترامی به انسانیت.
نتیجه آنکه من هرگز احترام به مقدسات مردم در صورتی که این مردم باورهای غیر منطقی و بدتر از آن مضر داشته باشند را نه تنها توصیه نمیکنم بلکه شدیداً نکوهش کرده و آنرا عملی غیر اخلاقی و غیر انسانی میدانم، کسانی که به چنین باورهایی احترام میگذارند یا دچار نادانی هستند و نمیدانند که مذهب چیست، یا اگر از آن آگاهند همانقدر بزهکار و بدکاره و پلید هستند که مجریان مذاهب هستند. من برای خود چنین آدمهایی که یا نادان هستند یا جنایتکار احترامی قائل نیستم هر انسانی از نگر من یا دین ستیز است یا انسان ستیز. این انسان ستیزی البته در بیشینه موارد نا آگاهانه و از روی نادانی نسبت به مذاهب و قوانین آن است.
هنگامی که فیلم یوسف پیامبر، از سیمای میلی! جمهوری اسلامی پخش میشد، من این مطلب را که اگر کسی نقادانه و بادیدی باز، اعمال و رفتار و کردارِ روحانیون آن دوره را، در فیلم دنبال کند، پی به ماهیت بی خاصیت آنان(طبقه روحانی)و فلسفه وجودی آنان، در همه ی قرون و اعصار، خواهند برد، به خیلی از دوستان و اقوام گفتم که بعد از اتمام سریال همه آنان صحت گفته ی مرا تایید کردند. – و همین موضوع را سال پیش خدمت آن بزرگوار(نوری زاد)، حضوری عرض کردم.
افزون بر آنچه در بالا آمد باید توجه داشت که اسلام تنها یک مجموعه باورهای خرافی شخصی نیست بلکه به ادعای اسلامگرایان کامل است و یک ایدئولوژی سیاسی است، احترام گذاشتن به یک ایدئولوژی سیاسی کاری احمقانه است، اسلام را از این دیدگاه میبایست در کنار کمونیسم، فاشیسم، نازیسم، بعثیسم و غیره آورد، به چه دلیل یک شخص باید به یک ایدئولوژی سیاسی احترام بگذارد؟ بخصوص اینکه این ایدئولوژی مسئله ای کاملاً غیر خصوصی است و در تمام زوایای زندگی هر انسانی دخالت میکند. درخواست احترام به اسلام و مذهب همانقدر نابخردانه است که درخواست احترام به کمونیسم، فاشیسم، و نازیسم، یا حتی سایر ایدئولوژیها، دیدگاه ها و نظامهای سیاسی مثل لیبرالیسم، دموکراسی، آریستوکراسی، جمهوریت، پادشاهی و غیره… کدام انسان عاقلی اهانت به این موضوعات را جرم میداند؟ روشن است که این تفکر و ایدئولوژی سیاسی میخواهد ارزشی بالاتر از سایر ایدئولوژی های سیاسی برای خود دست و پا کند، تا جایی که کسی حق اهانت به آنرا هم نداشته باشد، حال آنکه از نظر من همانطور که هرکس میتواند به درست یا غلط بگوید کمونیسم و نازیسم مزخرف هستند، باید بتواند بگوید اسلام نیز ….. است و کسی نباید به او خرده بگیرد که چرا اهانت کرده ای! تابحال دیده اید کسی از شما بخواهد به ایده دموکراسی احترام بگذارید؟
ادامه دارد…
منابع:
1- http://behar.ir/html/index.php?name=Sections&req=viewarticle&artid=73&page=1 مرور شده در 19 جون 2009
2- شماره نامه 62068 فرستاده شده از طریق تارنمای saanei.net
3- http://www.bbc.co.uk/persian/news/021105_a-iran-nouri.shtml مشاهده شده در 10 آپریل 2009
4- http://english.pravda.ru/society/stories/81664-Hindu-0 مرور شده در تاریخ 15 جون 2009
پانوشت: خوانندگان گرامی پوزش مرا بخاطر اینکه مجبورم در برخی موارد و ناچارا”، باورهای اسلامی را برای نقد انتخاب کنم، بپذیرید. من خود اسما” مسلمان و شیعه زاده ام و در یک خانواده ی کاملا” مذهبی بدنیا آمده ام پدرم تا زنده بود مقلد و نماینده مرحوم شریعتمداری در شهرمان بود و من خود که یک بسیجی داوطلب(از 17سالگی) بودم که اکنون نیز یادگارهای جنگ 8ساله (ترکش های توپ و خمپاره) در تن نحیفم باقیست، در همان منطقه ی جنگی، نماز شب را در پشت خاکریزها و بدور از چشم سایرین بجا میاوردم و الخ…
و با سپاس از نوری زاد عزیز و در پاسخ به سئوال کنایه آمیزتان باید عرض کنم ، قاعده ای عقلی و نقلی هست که امروزه حتی بچه دبستانی ها، هم، آنرا ازحفظ اند: کاری به من قال(گوینده ی گفتار) نداشته باشیدو توجه خود را به ماقال(نفسِ گفتار)، معطوف نمایید و اجازه دهید گفتار باتمام برسد، گوینده ی نوشتار خواهد آمد.
با احترام برقرار و بردوام، سالم و پایدار بمانید.
با خواندن متن و بویژه پاورقی به شما انسان غیرتمند و ازاده درود می فرستم. جوینده یابنده بود.
” پندِ روز جمعه ”
گاهی در تصمیم گیریهای دشوار زندگی و در لحظاتی سرنوشت ساز،
قلب یک سخن دارد
و
عقل و منطق سخنی دیگر !
⭐️ ⭐️ ⭐️
هر دوتاشون منحرف اند و وابسته به ” دشمن ” !
شما گوش كن ببین خطيب نماز جمعه چی میگه 🙁
نوری زاد گرامی
«به این فکر کنید که منِ نوری زاد هم مسلمان و شیعه ام اما هرگز کسی از مسلمانی و شیعه بودن من گزندی نمی بیند. ایمان من در خودم متوقف است مگر این که کسی را به آن تعرضی افتد. به این فکر کنید که من لابد در محدوده ی دوست و آشنا از خوبی های باور خودم دفاع می کنم و خرافه هایش را دور می ریزم. پس به امثال نوری زاد و باورشان احترام بگذار. به من چه که در گذشته های دور مسلمانان چه کرده اند و تا همین اواخر چه جنایت ها که مرتکب نشده اند. به من چه که داعشیان اسمی از مسلمانی با خوددارند. من به اسلام خودم خوشم و شما به سکولاریسم خودتان. شاید خیلی ها در جهان باشند که سکولاریسم و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را که شما مشتاقش هستید، بر نتابند. اینها حتما که آدمهای ناجوری نیستند. … اما در همین سی چهل سال اخیر بوده اند دستگاههای جباری که به اسم سکولاریسم جنایت ها کرده اند بیا و ببین. »
مجبور شدم قطعه ای از متن شما را نقل و آن را سپس باز کنم ببینم نوری زاد به کجا می رود و یا تا کجا می تواند مدعی انسانیت باشد.آنچه می توان گفت همان چیزی است که یک وقتی نوری زاد در پاسخ عصبانیت من بظاهر آرام نوشت: هر فرد بظاهر آرام را در بحران و سر بزنگاه و عصبانیتها می توان شناخت. حال فرد مومن مدعی انسانیت را هم می توان در پاسخ مثلا به توهینهای امثال مزدک به دین و باور شناخت. راه روشن: توهین هیچ کس به هیچ دینی ضربه نمی زند و توهینگر را محترم نمی کند اما واکنش مومن به حذف توهین و ربط دادن آن به سکولاریسم برملاگر ماهیت انتزاعی آن انسانیت مورد ادعاست. گرچه من شخصا مخالف هر توهینگرم اما کار حذفگر را بسیار بدتر از توهینگر می دانم. آری اگر از اول قانونی می گذاشت و کلمات مشخصی را حذف می کرد بحثی نبود اما اینک نسبت دادن توهین یک سکولار به ماهیت سکولاریسم واقعا برملاگر است.
می گویید مسلمانی من به کسی گزند نمی زند. از کجا این را بدانیم و درک کنیم؟ قاعدتا عقل معیار نهایی است و عقل مایه خود را از تجربه می گیرد. عقل متکی بر تجربه می گوید نوری زاد تا پنجاه سالگی تماما در خدمت گروه و حکومتی بوده که سکولاریسم در آن کفر یزید است و هر سکولاری را یا کشته یا تبعید کرده یا از دانشگاه اخراج کرده یا خانواد هاش را متلاشی کرده یا او را در خود فرو کوفته و نوری زاد در همه اینها اگر مشارکت نداشته اما با تمام وجود در تقویت این کشتار/تبعید/تهدید /اخراج کوشیده پس از کجا معلوم این شخصیت پنجاه ساله قوی، با دلخوری اجمالی که در داستان 88 بخود دیده ماهیت قوی گذشته را فرو نهاده و اینک انسانیت خواه شده است؟ قبول او انسان بزرگی است و توان این دگرگونی را در خود دارد و او براستی دگرگونی ماهیتا باورناپذیری را در خود ایجاد کرده است. پس ببینیم این انسانیت جدید او که او را از حکومت قصابی که به هیچ دگراندیشی رحم نمی کند جدا می کند چیست؟او طبق این قطعه می گوید این انسانیت مورد ادعای او، سکولاریسم نیست یعنی جدایی دین از حکومت نیست چون سکولاریسم به گفته نوری زاد خود جنایتها کرده است(کجا و توسط چه کسی بماند. راستی: آیا گروهی که مدافع حقوق بشر و سکولاریسم در جهان است را می شناسید که در تهدید، اخراج، قتل هیچ گروه دیگر مشارکت کرده باشد؟ حاکمان کشورهای سکولار به نام سکولاریسم قتل کرده اند؟ کجا و کی؟ ولی گیرم قبول اما مگر نباید-نکته مهم این است- گروه مدافع حقوق بشر و سکولاریسم مردمی از کار این حاکمان حمایت کرده و کارشان را منطبق بر حقوق بشر دانسته باشند؟ جواب نوری زاد: مگر ما هم از کار حاکمان حمایت کرده ایم؟ آری. کجا؟ هم گذشته پنجاه ساله شما هم اینکه حاکم می گوید چون فرد سکولار ضد دین است مستحق مرگ است و مستحق تهدید و اخراج و تبعید. شما نمی گویید؟ یعنی شما می گویید فردی که از دین خارج شود می تواند به دانشگاه برود کارمند شود، یعنی می گویید فردی که از دین خارج شود و دین را خرافات بداند و خرافات را عامل بدبختی جامعه بداند محترم می شمارید و در حکومت احتمالی شما جای دارد؟ یعنی شمای مسلمان شیعه که به زنده بودن امامی بعد هزار سال باور دارید و او را ناظر اعمال می دانید و امامان را معصوم و کلمات آنها را عامل سعادت می دانید و گفتار محمد را عامل خوشبختی می دانید به فردی که همه این را نشانه کوته فکری شما می داند و آنها را افیون ذهن تربیت نشده می داند، راه می دهید و در کارمندی و دانشگاه و کار و صنعت میدانش می دهید که کسب کند و دانش بیندوزد و در نوشته و اثرش بر خرافه بودن دین تأکید کند و آن را در معرض عموم نهد و عموم را به رها شدن از خرافه دعوت کند؟ آیا این آینده موهوم در سایه حکومت انسانی شما که در ذهنتان دین عزیز است و سعادت بخش امکان دارد؟ آیا این تناقضی نیست که نوری زاد باید از آن گذر کند؟ آیا اگر مزدک توهینهایش را خطای راهبردی بداند و همه را جبران کند ورو آورد به نقد بنیادین دین و اسلام و شیعه و همه آموزه هایش را سراسر خرافه و عامل بدبختی و حماقت پروری بداند آنگاه آن را منتشر و در دانشگاه برای دانشجو بگوید، آیا در حکومت انسانیت محور نوری زاد معتقد به سعادبخشی اسلام و تشیع راهی برای زنده ماندن مزدک هست و اخراج نشدن و تبعید و تهدیدنشدنش؟ امکان این را از روی کدام تجربه و عقل بپذیریم؟ آیا ما حق نداریم بگوییم تجربه برترین معیار خرد است و تجربه اسلام و تشیع از اول تاکنون بی رحمی به هر کس است که خارج دین است و هر کس که به امامت باور ندارد و آن را خرافه و حماقت می داندحق کار و زندگی و پیشرفت مساوی در کنار دیگر مومنان را دارد؟ جواب نوری زاد: یعنی شمای مدافع سکولار می خواهید بگویید حکومت سکولار شما هم به مومن و هم نامومن بطور مساوی نگاه می کند و هیچ کدام را ترجیح نمی نهد؟ آری این آرمان ماست. و برای تربیت کردن نسلی سکولار که حق برابری و آزادی و امنیت هر مومنی را تأمین کند می کوشیم و این مانیفست ماست و آیین تخطی ناپذیر و هر حاکم خطاکار را که اصول سکولار برابری، آزادی و امنیت را برای همه مومنان و سکولاران و لاییکان فراهم نکند در قانون اساسی و در گروه های بسیار متکثر مدنی که تعبیه خواهیم کرد او را سکه یک پول و از هستی ساقط خواهیم کرد اما شمای مدافع اسلام و تشیع که می گویید از حاکم و حکومت دور و باورتان با باور حاکم فاصله دارد بگویید چگونه می توانید قانون اساسی بسازید که فاصله مشخصی میان باور شما و باور ولی فقیه باشد؟ مگر ولی فقیه مسط ترین فرد بر دینی که شما آموخته اید نیست؟ پس چگونه عقل می پذیرد که نوری زادی که از مراجع و ولی فقیه دین آموخته و به اسلام و تشیع باورمند شده، می تواند دینی و آیینی خلاف دین و آییین ولی فقیه که یک اصلش کشتن و تهدید و تبعید و اخراج کردن سکولار است بیاورد و در قانون اساسی اش بنویسد و اجرا نماید؟ آیا عقل که همان تجربه است نمی گوید اسلام و مسلمانی همان است که در طول بیش از هزار و چهارصدر سال در دهها گروه و نژاد مسلمانی اجرا شده و در دل صدها فقیه و کارگر و صنعتگر نشسته و در همه موارد سر مرتد را از تن جدا کرده و نامومن را تهدید و اخراج کرده و حال هم تجربه پنجاه ساله نوری زاد دقیقا منطبق بر این شیوه است تا 88 که رخ داد او میانه اش با ولی امرش به هم خورد و اندکی دگرگونی یافت و اکنون می خواهد به ما بگوید دنیایی که سکولارها می سازند مخربتر از دنیای مومنان است. خوب به کدام تجربه و عقل برای این نظرتان استناد می کنید؟ ساده اندیشی، تناقض، فرصت نکردن برای خواندن عمیق دین و آموزه های آن و نحوه شکل گیریش، ابهام در مفاهیم و صدها عامل مخرب دیگر هنوز فرا راه نسلی اند که عملا شجاع است و عملا پیش تاز و عملا نترس و عملا بخشنده و عملا توانمند اما نظرا درگیر ابهام و تناقض و نظرا سردرگم خرافه اندیشی های پالایش نشده است و ما هنوز مانده تا جاده صافی ببینیم که می دانیم به کدام نقظه روشن می رسد.
———————
سلام دوست گرامی ام
باور بفرمایید می شود مسلمان بود و همنوعان را دوست داشت. می شود مسلمان بود و با بهاییان و کمونیست ها آمیخت و از خوردنی هایشان خورد و همان حقی را که بر خود قائلیم برای همگان قائل شد. می شود کمونیست بود و به مسلمانان احترام گذاشت. می شود بهایی بود و برای کمونیست ها تریبون پرداخت. می شود بودایی و بت پرست بود و در برابر حق و حقوق همه متواضع بود. اسلام و تشیع من از همین جنس است. بی هیچ مخاطره ای و تفاوتی بلحاظ قانونی با دیگران.
با احترام
.
علی گرامی
نوشته تان بسیار جذاب و خواندنی است به ویژه اگر نام نوری زاد را از آن حذف کنیم.
یک احتمال دهید که نوری زاد در محدودیت های خاصی قرار گرفته که دامنه اش از چماق به دستان حاکم فرا تر می رود…
نوری زاد گرامی
بحث من آمیختن و همسفره شدن و بوسیدن و ارتباط یک مسلمان شیعه با یک کمونیست، یک بهایی، یک بت پرست و یک سکولار نیست. اینها را حتی برخی فقها هم فتوا داده اند و بحث خیلی پیش پا افتاده ای است . بحث،بحث ساخت قدرت است از درون باورهای بظاهر بی آزار با این توضیح کوتاه تکراری:آری یک مسلمان شیعه می تواند همنشین بهایی و کمونیست و سکولار شود ولی نمی تواند اجازه دهد در حکومتش فرد بهایی، سکولار و بت پرست صنعتگر، دانشگاهی و معلم و کارگر نمونه شود و نمی گذارد در حکومتش این فرد سکولار/بهایی/بت پرست، باورش را در کتاب بیاورد و از آن دفاع و مثلا از نظر خودش باور به دین و شیعه را خرافی بداند و در رواج این باورش، نمی تواند اقدامی کند و نه تنها نمی تواند که یا کشته یا تبعید یا تهدید و یا اخراج می شود. من اشتباه می کنم؟ واقعا نشان دهید و یا اگر توضیحی هست، توضیح دهید که من چگونه اشتباه می کنم. بحث همسفره شدن با بحث تبعید و اخراج نکردن خیلی فاصله دارد. من دعوتم به رفع تناقض و ابهام از اندیشه ای است که بزک کردن آن، عمر نسل دیگری را بر باد می دهد نه به خروج شما از باورهاتان. می گویم روشنتر این است که بدانید شما عقایدتان را از مراجع و از متونی گرفته اید که دهها صراحت در قتل مرتد دارند پس کسی که چنین عقایدی را پذیرفته چگونه می تواند در لوای انسانیت به فرد سکولار/همان مرتد قدیمی اجازه کسب و درس و حقوق برابر و نمونه شدن و رواج عقیده بدهد؟ یا باید این بخش را تصحیح کرد یا باید باور کرد که هنوز مفهوم انسانیت در مرحله بذرافشانی است که امید می رود خشک سالی مانع رشدش نشود.در عین حال من از همه کسانی که مفاهیم عمومیت یافته و هموار شده را بکار نمی برند و به مفاهیم شخصی و انتزاعی پناه می برند، می ترسم.چون اینان دنیای قدیم را بظاهر فرو نهاده و دنیای نو را هم نادیده گرفته اند در حالیکه رو به سوی آینده ای دارند که قرار است از روی همین دنیای نو ساخته شود. دنیای نویی که کلید واژه مشخص و نامبهم آن حقوق بشر و سکولاریسم است.
———————–
سلام دوست گرامی ام
می بینم همچنان مصرید به عریان سازیِ باور و عقیده ی کسی که می گوید: من مسلمانم. و شما می خواهید به وی ثابت کنید که: نه، تو یا دروغ می گویی یا از اسلام چیزی حالیت نیست. تجسم کنید نوری زاد مرامی برای خود برساخته که: اسماً مسلمان و شیعه است اما هر چه را که غیرعقلانی است بدور ریخته و باورش را با خردمندی منطبق کرده. گمان تان بر این باشد که نوری زاد موش پرست است اصلاً اما به حقوق همگان همان گونه بها می دهد که به حقوق خود. شما اسلام موجود یا اسلام برآمده از دل تاریخ را بر یک کفه می گذارید و کل مسلمین را در کفه ی دیگر. که : اگر مسلمانید تکلیف تان را با برده داری وحجاب و مرتد و ارث و زن و مرد و برده و آزاد مشخص کنید. تصور این که در گوشه ای از این دنیا جماعتی از مسلمانان به عقل خود مراجعه کرده اند و خواهان هر چه که عقلانی است نباید دشوار باشد. این شدنی است دوست من. حتی اگر آنچه که باقی می ماند، نه آن باشد که نامی از اسلام برآن بشود نهاد. من شما را به بارش معکوس که نمی خوانم. از زمین به آسمان. قدیمی ها در تعریف خیانت می گفتند : ما به کاسه ای که از آن غذا خورده ایم، ادرار نمی کنیم. در گمان من، خیانت همین است که قدیمی ها آن را از لعاب کاسه ی خورش خویش زدوده اند. به زبانی ساده تر، هیچ ایرادی ندارد یکی مسلمان باشد و شیعه، اما نه به حجاب معتقد باشد و نه به ارتداد آنگونه که تا کنون از آن مستفاد می شده. باور کنید می شود هر چه را که غیر عقلانی است دور ریخت و بنیان های یک تفکر را از ریختِ کهن ش زدود و خواستنی اش کرد. پس گمان تان بر این باشد که من یک شتر گاو پلنگی بر ساخته ام از باوری که بر آن استوارم. مهم صورت بیرونی این باور است که در اعمال من چگونه متجلی می شود. شما هر چه بگویی: بابا این چیزی که شما بدان باور دارید آنقدر دریده شده که دیگر آب و رنگی از مسلمانی بر آن نیست. که من می گویم: نباشد. من مگر به آب و رنگ یک باور چشم دارم. من از یک باور به خروجی اش نظر دارم که: عقلانی باشد و انسانی. اسمش هر چه می خواهد باشد.
با احترام
.
ممنون مجاب شدم و انتظار هست همینجوری که روشنگرانه است پاسخ دهید. تنها چیزی که می ماند پاسخهای شماست در کامنتهای گذشته و حال که سکولاریسم جنایت می کند. خوب من و شما در دل داریم که به سمت آینده بهتر،انسانی تر، آزادتر، برابرتر خیز برداریم و شما عملا و شجاعانه این کار را کرده ای، بالطبع وقتی به نسخه موجود از حقوق بشر و سکولاریسم بد می گوییم-بخصوص کسی که ترس را در خود نابود کرده-آیا نسخه سوم روشنی-نه گذشته نه سکولاریسم- داریم و دارد؟کلید واژه شما از این راه سوم:انسانیت است. درخواست عاجزانه ام این است که مادام که مفاهیم دنیای علم و درک بشری(علوم تجربی و علوم انسانی) مثل انرژی، نیرو، جرم، مکان، زمان، روان، مذهب، جامعه و نیز حقوق بشر و سکولاریسم را نظرا و پژوهش محورانه از سطح ذهن و دل مردمان و فرهیختگان بیرون نکرده ایم بی دلیل در بیابان خالی از سکنه چادر اسکان برپا نکنیم و اگر کردیم وجه کرده خود را از دور شدن از تمدن بیان کنیم. باری این حرفها به این معنی نیست که ما حق نداریم خراش در چهره سکولاریسم بیفکنیم. در باره دنیای جدید، مهمترین آدمها کسانی اند که بتوانند آن را نابود کنند چون مجبورند چیزی به جایش بنشانند که بهتر باشد. ممنون از پاسختان.
درود بر علی1 گرامی .من درنظر داشتم جوابی به نوریزاد ارجمند بدهم ولی شما به زیبایی جوابی داده اید.ولی درمورد جواب نوریزاد بگویم که دوست گرامی می شود که مسلمان بود و با کافر و بهایی و یهودی و با خدا و بی خدا امیخت ولی نه درسایه حکومتی بر مبنای شریعت اسلام و یا بهاییت و یا هر دین و ایدیولوژی گروهی و حزبی و…نمونه همین حکومت را شما در کشورهای متمدن با سیستمی سکولار و دمکرات با قوانینی برمبنای حقوق بشر و ارجمندی و برابری انسانها می بینید.در این کشورها مردم با هر مرام و مسلک و دین و اعتقادی با هم و درکنار هم زندگی و کار وتجارت … کرده و نقطه مشترک همه قانون اساسی کشور و رعایت آن است.در چنین سیستمی کسی اصولا از عقیده شما نمی پرسد تا چه رسد که بخواهد به آن توهین کند.ولی در عوض هم هیچکس را برای توهین به اعتقادی یا دینی سلاخی نمی کنند.درعوض همه سعی دارند که به همدیگر و حقوق دیگران نه تنها احترام بگذارند اگر ظلمی به فردی و یا گروهی هم بشوند و قانون نتواند از انها دفاع کند جامعه مدنی از آنچنان انسجام و قدرتی برخوردارند که از حقوق آنها دفاع کنند.نمونه اش همین مثالی که شما راجع به زنجیره انسانی در دانمارک برای دفاع از مسجد مسلمین زده اید..بنابراین حرف ما این نیست که مسلمان و گبر و با دین و بی دین نمی توانند درکنار هم باشند.حرف بحث قدرت در حکومت و جامعه است که نباید در یک جا جمع شود.چنین چیزی با قوانین اسلامی و یا دین و ایدیولوژی دیگری امکانش نیست.درحال حاضر این بهترین نوع حکومتی است که بشر تا بحال تجربه کرده.اسلام تشیع شما با این توصیفی که شما نوشته اید دوست ارجمند اگر مربوط به حوزه خصوصی شماست محترم و بما مربوط نمی شود ولی در حوزه عمومی با اسلام و تشیع و شریعت اسلام و فقه شیعی در تضاد است.
جناب نوریزاد، اسلام و تشیع جنابعالی از کدام جنس است!؟ کارنامه عملی شما در همین سایت قبل از قدرت!!و سلطان شدن نشان میدهد گفته های شما با عرض معذرت، شعار است به عمل کار برآید به سخنرانی نیست!! مگر شما مرا از این سایت اخراج نکردی!؟ مگر شما در همین سایت جلوی چشم همه کاربران، به من نگفتی من خط قرمز دارم!! و هر کس از خط قرمز من عبور کند او را سانسور می کنم!!؟ یعنی پاسخ اهل قلم را با شکستن قلم او و سانسور کردنش میدهم شما کسانی که ریشه عقب ماندگی ایران را فهمیده اند و آنرا محترمانه نقد می کنند بیرحمانه سانسور می کنی و در همان حال یک ملای مروج خرافات را در سایتت آزادی مطلق داده ای!! جناب نوریزاد، اسلام و شیعه شما چنین صحنه نابرابری را برای مباحثه می پذیرد!!؟ دهان یک طرف را با سانسور می بندی و دهان طرف دیگر را باز می گذاری!! لطف کن بگو این شیوه خط قرمز داشتن با خامنه ای چه تفاوتی دارد!؟ تنها تفاوتش این است که او سلطان است و شما هنوز سلطان نشده اینگونه قلع و قمع می کنی جناب نوریزاد، آیا تاکنون با خود فکر کرده ای چرا شما و ملاها و خامنه ای و همه مسلمانان و شیعه ها ناتوانی خود در دفاع از اعتقاداتشان را با حربه سانسور و شکستن قلم اهل قلم پاسخ میدهند!!؟ آیا به این دلیل نمی باشد که نمی خواهید رسوایی خرافات در منظر مردم عیان شود!!؟ شما که هم خودت آزادانه هر چه بخواهی میتوانی پاسخ دهی و هم حوزه علمیه در سایتت برقرار کرده ای!! پس دیگر از چه می ترسید گه قلم منتقدین را خلخالی وار می شکنی!!؟ شاه و خمینی هم که گفته بودند هر کس نمی خواهد از ایران برود!! شما هم که میگوئی از سایت من برو ، با شاه و خمینی چه تفاوتی داری!؟ جناب نوریزاد، دو صد گفته چو نیم کردار نیست!! لطف کن شعار نده!! از شعار پوچ و تهی خسته شده ایم وقت عمل است. بدرود
—–
سلام دوست گرامی ام
من بارها به دوستانی چون شما یاداور شده ام که اینجا ایران است و من برای اینکه چراغ این سایت روشن بماند، ناچار به ملاحظاتی هستم، ضمن اینکه اگر در هر کجای دیگر هم بودم، خروج از دایره ی ادب و احترام به باورهای مردم را بر نمی تافتم، که این دو اگر در یک نقد منصفانه رعایت شوند، طرف مقابل را به پاسخگویی راغب تر نیز می کند بی آنکه به کدورت و دشمنی بینجامد. من هرگز مایل به خروج هیچکدام از عزیزان از این سایت نیستم که حضور تک تک شما به غنای مطالب می افزاید. پیشنهادی که مطرح کرده ام، آیا منصفانه نیست که: مطالبی که در محدودیت های این خانه نمی گنجد را در سایتی با نام و نشانی خود منتشر کنید؟ دوست من، شما مسئولیتی را بر دوش من می نهید که خود حاضر به قبولش نیستید. پس به من اختیار دهید که گاهی از پذیرش آن امتناع کنم.
با احترام
جناب علی,
آنچه را می گویید نیک درمی یابم و با شما در شالوده گفتمانتان همداستان هستم. اما به شما و برخی دیگر از دوستان یک ایراد بنیادی وارد است. و ان اینکه, شما از نوریزاد و تارنمای او انتظاری دارید فراتر از آنچه بایسته است. من و شما و دوستان دیگر با گرایشهای گوناگون و باورهای دور و ناهمساز, از تارنمای نوریزاد بهره می جوییم و آنچه می خواهیم و درست می پنداریم عرضه می داریم. نوریزاد هم از اینکه چنین فضایی را برای ما فراهم ساخته خشنود است. اما فراموش نفرمایید که هدف این تارنما – آنگونه که من از بن مایه ی سخن جناب نوریزاد در می یابم – نه مجادلات غامض علمی است, نه نظریه پردازی پیرامون مفاهیم انتزاعی پیچیده و نه به کرسی نشاندن یک گرایش فکری معین. این تارنما می کوشد تا همه کسانی را که از بیداد و تباهی بی پایان نظام خودکامه حاکم گریزانند ( قطع نظر از جهت ان ) در رشته ای پیوسته گرد هم آورد. آنچه نوریزاد می کند – خواسته یا نخواسته – درست عکس ان چیزی است که بسیاری از ما ایرانیها در مقابله با جمهوری اسلامی کرده و می کنیم. شیوه ایی که ایرانیها پیرو آن اند و شوربختانه شیوه ای است فراگیر, بیزش است. ما ایرانیها از بیختن همدیگر پروا نداریم. همدیگر را می بیزیم و بیخته مان را از نو می بیزیم و باز می بیزیم …ان اندازه که در پایان کسی باقی نمی ماند. اما نوریزاد در صدد غربال نیست؛ هر کس که از ستم آخوندهای تخت نشین به ستوه آمده است می تواند به ریسمان نوریزاد بپیوندد. نوریزاده متدین و سکولار و آخوند خشکه مقدس و استاد دانشگاه و کارمند دون پایه و عالیرتبه و هنرمند و کارگر و بانوی خانه دار و جوان دانشجو و کرد و آذری و بلوچ و لر و عرب و … را با هم و در هم میخواهد. اگر نوریزاد گاهی دست به غربال می برد درست برای حفظ این جمع درهم است. گذشته از این, تارنمای نوریزاد چشم اندازی اجتماعی دارد ولو اینکه دوستان دانشور و گاه دانشمند آنرا ساحت امن چوگان بازی اندیشه های ناساز پنداشته اند. آنچه شما از نوریزاد می خواهید در چهار چوب ان تارنما شدنی نیست.
نکته دوم اینکه, شما از سکولاریسم گفتید و آرمانی بس زیبا که بر ان پایه می گیرد. من با شما همآرمان هستم. تنها خاطر نشان می کنم که این سکولاریسم – که خود بدان باور دارم – اگر ویژگیهای تقدس درش بدمد می تواند درست همسان یک ” دین ” عمل کند و همان اندازه آشوبنده و ویرانگر باشد که دینی که امروز بر من و شما حکومت می راند.
و نکته آخر, من جناب نوریزاد را نمی شناسم. حتی اگر او را می شناختم هم نمی توانستم از نیت او به قطع و یقین آگاه باشم. آری, این امکان هست که نوریزاد مامور و مزدور شخص رهبر یا دیگری باشد. اما صرف یک احتمال نباید مجوز بی اخلاقی ما گردد. به گمان من اینکه خبط گذشته کسی را پیوسته به خاطرش بیاوریم و بر سرش فروکوبیم جوانمردانه نیست.
ارادتمند
پژمان
جناب پژمان من از کامنت جناب علی 1 برداشت برخورد ناجوانمردانه با نوریزاد گرامی ندارم.علی سعی کرده واقعیتی را که خود شما هم در مورد سکولاریسم در پایان مطرح کرده اید یادآوری کند.ولی با بقیه نوشته شما بجز آنچه در مورد بحث های علمی /اجتماعی سیاسی و تاریخی نوشته اید می چذیرم.
سلام ودرودمن به پژمان باانصاف وخردورزوفضاشناس گرامي ومحترم
من باشمااختلاف آرائ وعقايدي بسياردارم اما ازانصاف وخردورزي تان وتحليلي كه ازشيوه جناب نوري زادكرديد وخطابتان به علي1 بودبرايم خيلي آموزنده ودلنشين بود.
واين تجليل ازشما به همان سبب است كه خدا انسان را بامكرمت وصاحب احترام دانسته است كه درجوامع مختلف اعتقادي وآئيني انسانيت بايد محترم باشد وهركدام ازپيروان هرنحله هاوآئينها ومرام ها ومكتب هاتاچندي كه مخل اجتماع نباشند وامنيت جامعه را به هم نريزند؛بايد حق وحقوق فردي واجتماعي شان ازسوي حكومت مراعات گردد.
بالاخره همه انسانيم ودرانسانيت شريك هميم وخداوند هم همه انسانهارا بامكرمت ومحترم آفريده است “ولقدكرمنا بني آدم…” فرموده است به اعتقادمابه وحي الهي. شمارا نمي دانم درچه مسلكي هستيد وهرمرامي هم داشته باشيد تا چندي كه مخل جامعه نيستيد براي من محترم ومكرم هستيدوداراي حق وحقوق اجتماعي وفردي مي باشيد،هرچندتنفرتان راازبرخي نويسندگان مسلمان دراين تارنمااظهارفرموده ايدكه جاي گله دارد.
مگرشماها وهمه مخالفان حكومت وهمه سكولارها ازعقايدونظر خودشان ترويج نمي كنند؟
آخوندها هم همينطوربايدبتوانندازعقائد وانظرشان دفاع كنند،واين مسأله نبايدبه كسي بربخوردورنجيده خاطرشود.
مگرهمين آقاي نوري زادمسلمان شيعه باما آخوندهاي شيعه اثني عشري نويسنده در اين تارنما،اختلاف عقيده ندارند؟
ايشان مدعي است كه برخي ازاحكام اسلام بايدبه دورريخته شوند وقابليت اجرائي ندارندهمانند اعدام به قصاص نفس واجراي حدزناي محسنه وحدسارق وغيره ونحوه عزاداري براي امام حسين -ع- وبرخي امورديگررا ،اومي گويد حالا باترقي دنياي مدرن كه انسانهاهم مدرن شده اند ،به اجراي اين احكام نيازي نيست وبلكه ملكوك كننده ذات دين اسلام است.
خوب ما باايشان دراين مسائل اختلاف نظرداريم ودراين تارنماهم حل شدني نيست هرچند جدال ما باايشان بالا گرفت وايشان به ما گفت برايم ازقرآن وتفسيرآن دليل نياوريد عقل من نمي پذيرد.
وما درجوابش گفتيم كه دين باعقل يك نفروياچندصدنفر كه مقايسه نمي شودجناب نوري زاد.
به هرحال ازتحليل ونوشتاري تان خوشم آمد وخواستم تشكري بنمايم وسلامي عرض كنم. والسلام
ارادتمندهمه نيكان نيك نظر
مصلح
سربازان عراقی مواضع و پایگاههای خود را رها کرده و به موج مهاجرانی پیوستهاند که راهی اروپا شدهاند.
اینا همه نتیجه سیاست اشتباه سرداران شکست خورده و راهبرشونه. اینا خیال کردن با زیرآب دولت عراق رو زدن و مشتی سپاه بدر و امثال اونها رو بر عراق مسلط کردن به نفع خودشونه. اون باتلاقی که اینا به امریکا وعده میدادن گریبون خودشون رو گرفته، از سوریه تا یمن.
سلام به شما جناب آقای نوریزاد عزیز.
سوالی داشتم: در حادثه های امسال حج خدای مسلمانان کجا بود که نتوانست
مهمانانش را از خطر مرگ و این حوادث خواسته یا ناخواسته برهاند ؟ حتما در این حوادث
دستهایی به دعا رفته و از خدا نجات خود را خواسته اند ، پس کو؟ چرا خدا اجابت نکرد؟
خدا کجاست و آن زمان کجا بود؟ خود من جواب اینها رو میدونم ، ولی میخوام مذهبیون
بخصوص سنت گرایان شیعه که خدا را داخل اون اتاقک مییابند و می بینند کمی تفکر کنند.
همه ما باید به مرحله شناخت واقعی برسیم که اولا خداپرست باشیم نه مذهب پرست و پیغمبر پرست .
دوم اینکه فهم نظام آفرینش و خلقت و آنچه بر سر ما میاید چیزی است خارج از آنچه
تاکنون روحانیت به مردم القا کرده اند ، وگرنه اینهمه کشت و کشتار و جنگ و … بر سر مذهب
و روش خداپرستی وجود نداشت.
شراره خانم شما گفتید :خود من جواب اینها رو میدونم..
مایلم اول جواب شما رو نسبت به سوال و شبهه هایی که مطرح کردید بدونم ،شما دقیقا جواب اینها را که گفتید میدانید ارائه کنید ،بعد من پاسخ همه سوالاتی را که مطرح کردید خواهم داد.
متشکرم
شیر بی یال ودم و اشکم !
مولانا در مثنوی،
قصه ی مردی را می آورد ؛ که به نزد دلاکی رفت
تا نقش شیر را بر بازوی او خالکوبی کند
اما تا دلاک نیشتر برتن او زد
فریاد او برآمد که «کجای شیر را خالکوبی می کنی ؟»
دلاک پاسخ داد : «یال شیر را»
و مرد ناله کرد:«نمی شود شیر ما یال نداشته باشد ؟!»
دلاک پذیرفت که شیر بی یالی را نقش کند
اما همین داستان با دم و شکم شیر نیز تکرار شد
و دلاک بی طاقت شد و زبان به اعتراض گشود :
شیر بی یال و دم و اشکم که دید
این چنین شیری خدا کِی آفرید
حکایت، حکایت خنده دار آقای حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور ایران است. این آقا اجازه ورود و بازخواست سران دزد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ندارد.این آقا اجازه ورود به بحث نظارت ننگین استصوابی مشتی آخوند فرسوده. رو به موت ندارد. این آقا اجازه ورود به بحث زندانیان سیاسی واعتقادی و حصر ندارد.این آقا حالا به نیویورک رفته تا به عنوان رئیس یک کشور سخنرانی نماید .ولی کسی به سخنان او توجهی نمی کند. او خود را در لباس رئیس یک کشور پهناور ۸۰ میلیونی می بیند ولی دیگران او را به شکل همان شیر بی یال و دم و اشکم می بینند ، که از خود اراده ای نداشته و چند صباحی بازیچه دست مشتی آخوند بی سواد و سپاهی بی سواد تر می باشد.حسن به خودت بیا ….
جناب آقای نوریزاد
دو تا از کامنتهای من که نقل قول بودهاند منتشر نشدهاست، چه با تجربهای که از سوابق وردپرس داریم و چه احتمال اینکه من در ارسالشان سهوی مرتکب شدهباشم (از قبیل اشتباه در قید نشانی الکترونیک) ممکن است به بخش اسپم رفتهباشند؛ در اینصورت خواهش میکنم پیگیری فرمایید.
از سوی دیگر ممکن است شما تصمیم گرفتهباشید در مدیریت خود بر کامنتها تجدید نظر فرمائید که آن هم البته قابل قبول است. فرضا ازین به بعد از انتشار کامنتهایی که صرفا انتقال بیکم و کاست مطالب دیگری از دنیای مجازی است و میتوان با ذکر خلاصهای -حتی بدون آن- به گذاشتن نشانی (لینک) مطلب اکتفا کرد، خودداری کرده و تنها کامنتهای تالیفی را منتشر فرمایید؛ که آن هم موضوع مبارکی است و برازندهٔ وبلاگ شما.
با درود به نوریزاد عزیز جان بر کف و هم میهنان فرهیخته :خدمت جناب مازیار و سایر عزیزانی که از اخطار های ورد پرس به تنگ آمده اند عرض شود که اگر کامنتی ارسال نمودید وبا این اخطار مواجه شدید کلید فانکشن 5 ویا F5را اگر کلیک کنید کامنت شما ارسال خواهد شد . با احترام .
سلام مازیار گرامی
من مطلقا نوشته ی دوستان را حذف نمی کنم مگر این که توهین و ناسزایی در آن باشد. نوشته های شما را من هماره بر چشم نهاده ام. سواد فنی من بقدری نیست که دلیل این گمشدگی نوشته ی شما را رصد کنم. اما حاضرم خسارت بدهم بابت نوشته ای که برای تک تک کلمه هایش زحمت کشیده اید و اکنون نیست. هر چه بفرمایید آن می پردازم. بوسه بر پیشانی شما کفایت می کندآیا؟
درجواب نوشته های دوستمون سیدمرتضی درکامنت قبلی بایست متذکر بشوم
1مطمئنا نوع نگاه مادونفرمتفاوته واینکه نوشتید من در توهم هستم خب این نوع برداشت شماست.من هم میتونم ادعا بکنم شمادرتوهم هستید.
2ازشیخ مفید وشیخ طوسی وعلمشان نوشتید.محتوای نوشته این دو که شما بدان علم نام نهاده اید.اغلب سرتاسرضدانسانی وقابلیت اجرا دریک جامعه امروزی را ندارد.نوشته این سنخ از سردمداران ادیان ومذاهب در خدمت ونفع یک گروه خاص است.ودیگرانسانهای یک جامعه را به پشیزی نمی گیرد.متون وکتب این نویسندگان درخدمت تشیع وشیعیان است وربطی به دیگرانسانهای یک جامعه ندارد.البته دربخش فقه وقوانین ان انسانهای یک جامعه را به دستجات مختلف تقسیم میکند.
3تمامی علوم دانشمندان شاخه فیزیک وشیمی واقتصادودیگرعلوم درخدمت بشریت است.بدون اینکه منافع گروه خاصی را مدنظرقرارداده باشند.بطوریکه امروزه از علم فلان دانشمندیهودویاخداناباور شمای شیعه استفاده میبرید.
4پس هرفرد منصف نتیجه میگیردنوع دین واعتقادات امری شخصی ست.و نمیتواندمعیارومبنای مراودات اجتماعی باشد.شما وهرشخصی میتواندبرحسین وحسن وبودا وموسی ومسیح وهرکسی که دوست داردسینه زده ویا قمه هم بزنداما نمیتوانیداعتقادات خود را معیارومرجع قانون برای همگان قراربدهید.ماهم که داریم اعتقادات شمارا نقدمیکنیم بخاطراصرارشما دربسط دادن متون اعتقادادتان ان هم به زور درجامعه میباشد.وگرنه به کسی چه ربطی داره شما جوشن کبیربخوانیدیاجوشن صغیر.
ودرعمل نوع وسطح زندگی درجامعه ایران به عینه برای هر فردمنصفی مشخص میکنه که کارکردمتون دین واعتقادادتان به چه نحوی ست.حالا شما هی بنویسیدکه خیر دین واعتقادات ما خوب است اما برداشت وعمل مردم به گونه ای دیگراست.اما دوست محترم 14 قرن این اعتقادات شما ودیگرادیان به انحنای مختلف وکم وزیاد درگوشه و کنار دنیا حاکم بوده ونتیجه ای هم که به دست داده گویای همه چیز است و باطل بودن ادعای شما راثابت میکند.مگراینکه سطح زندگانی این جوامع را قابل قبول بدانید که ان امر دیگری ست.
آقا عباس
من فقط پاسخ پرسش شما را دادم ،شما گفتید آخوند و روحانی و متدین چه اثر ماندگاری از خود بجا گذاشته است؟ من مبادی سوال شما را واکاوی کردم و گفتم باید اثر ماندگار را برحسب مبنا و مبادی فکری خود مشخص کرد ،و توضیح دادم که چون دیدگاه شما نسبت به دین و رسالت منفی است و آنرا انکار دارید گمان می کنید که هر مقوله ای مربوط به دین بیفایده است و هر کتاب و اثری بوجود آمده است بی معناست.
و نکته دیگر اینکه توضیح دادم که از هر صاحب فنی باید توقع تولید اثر ماندگار مربوط به فن و رشته خودش را داشت ،نمی توان از عالم فیزیک متوقع اثر ماندگار در اقتصاد داشت و بالعکس ،در مقوله دین و علوم دینی نیز این دیدگاه شماست که برای دین و علم دین ارزشی قائل نیست ،آنجا مثال زدم که مثلا از مرحوم علامه طباطبائی که یک متبحر در تفسیر و فلسفه و عرفان و فقه است نمی توان توقع داشت که اثر ماندگار در زمینه فیزیک کوانتوم داشته باشد ،برای اینکه این تخصص او نیست ،پس اثر ماندگار هر فن و رشته معرفتی متفاوت است و گمانم درک این سخن دشوار نبود که اینجا دوباره آنرا تکرار کردید ،الان این نکاتی که مطرح کردید چیزی غیر از ماهیت آن سوال بود ،شما الان در این کامنت سخن از ارزش کار و اثر ماندگار عالمان فیزیک و شیمی می گویید ،مگر کسی منکر این است؟ و شما اینجا در صدد تثبیت منافع سیستم سکولار و مزیت آن نسبت به حکومت مبتنی بر قواعد دین هستید ،و این ربطی به سوالی که مطرح کردید ندارد ،برای اینکه خوانندگان در جریان سوال و جواب من و شما قرار گیرند و دریابند که آنچه شما پرسیدید چه بود و آنچه من جواب دادم چه بود و اینکه اینجا بعنوان جواب جواب من نوشتید چه ربطی به آن پرسش و پاسخ داشت ،من دوباره عین آن پرسش و پاسخ را اینجا درج می کنم:
“”با این مقدمه قصد داشتم سوالی مطرح وجوابش رو از دوستان بخواهم.دراین مدت حدود500سال شما یک اخوند فقط یکی را نام ببرید که کار ماندگاری برای بشریت انجام داده باشد واون کارش برای کل بشریت فارغ از هردین ومسلکی توانسته باشد مشکل وگرهی را حل بکند…””.
(عباس انعامی)
——————————-
جناب انعامی
نیازی نبود سوالی را که دهها بار اینجا تکرار کرده اید و بنیاد نادرستی هم دارد دوباره تکرار کنید ،برای ما از تجربه سفر به ایتالیایتان بنویسید ،این حرف های ضعیف البنیاد را چرا تکرار می کنید؟
اما برای اینکه یکبار بی اساسی این شبهه و سوال روشن شود من اشاره ای میکنم ،ببینید مغالطه تعبیر “کار ماندگار برای بشر” را بررسی می کنیم ،شما باید روشن کنید مقصودتان از “کار ماندگار برای بشر ” چیست، اولا بگویم این تعبیر و سوال شما ناشی از نوع نگاه شما به دین و رسالت دین و نقش آن در زندگی بشر است که در نوشته های تاکنون خود بروز داده اید ،شما چون منکر رسالت هستید ،چون منکر وحی و قرآن هستید ،طبیعتا نگاه شما به مقوله دین و خصوص دین اسلام و پیامبر اسلام و قرآن ره آورد وحی با نگاه یک متدین به دین که معتقد به مبدا و معاد و جهان پس از مرگ و رسالت و هدایت انبیاء است متفاوت است ،روی این مبنا طبعا ایفای رسالت علماء و تبلیغ و تبیین دین و احکام و اعتقاداتی که مرتبط با زندگی روزمره انسان و سعادت یا شقاوت ابدی اوست ،برای شما بی ارزش است ،این تنها یک نگاه است که منشا چنین توهماتی برای شما می شود ،اما برای متدینان به ادیان مساله تبیین کارشناسی محتوا و پیام دین چه در عرصه نظر و اعتقاد و چه در عرصه عمل و اخلاق ،کارکرد عالمان دینی کارکرد لازم ،بجا و مفید است ،بنابر این در واقع باز بحث بازگشت به “مبنای تفکر” و “مبنای دید” می کند ،شما مثلا برای شیخ مفید و شیخ طوسی و تراث علمی و تلاش فقهی و کلامی آنها ارزشی قائل نیستید و آنرا ماندگار نمی دانید ،چون شما متدین به دین نیست و از دین کوچ کرده اید ،اما برای کسی که نگاه شما را ندارد میراث علمی عالمان دین و جد و جهد آنان در ترویج و تهذیب دین و تالیف کتب نافع و تهذیب و ارشاد و تذکر مردم ،بسیار از چیزهایی که شما کمال برای خود می پندارید ارجمندتر است .
یک نکته ای هم که بنیا انحرافی این سوال است ،این است که ریشه مغلطه آن خلط بین تخصص ها و مهارت های افراد یا گروههاست ،از یک عالم فیزیک مثل فرض کنید اینشتین یا نیوتون و دیگران آنچه که متوقع است عرضه “اثر ماندگار ” در حیطه تخصصی اوست ،کسی از فیزیکدان توقع اثر ماندگار در زمینه “جامعه شناسی” مثلا نمی کند ،یا کسی از یک اقتصاد دان توقع اثر ماندگار در زمینه طب نمی کند ،یا از یک شیمیست توقع تبیین گزاره های فلسفی و آثار ماندگار فلسفی نمی کند ،توقع از هر صاحب فنی ارائه اثر ماندگار در حیطه تخصصی اوست و الان دیگر زمان ما زمان وجود بزرگانی مثل شیخ الرئیس و ابوریحان بیرونی و خیام و خواجه نصیر طوسی و شیخ بهائی نیست که بسبب محدودیت و عدم گستردگی شاخه های مختلف علوم در زمان خود هم طبیعیدان بودند و هم ریاضیدان و هم فیلسوف و هم منطقی و هم منجم و طبیب ….،و در هر رشته ای هم استاد فن بودند و آثار آنها هنوز در دسترس ماست ،اکنون گستردگی نطاق مقوله علم بمعنای عام خود و شاخه ها و یزر مجموعه های هر علم و انشعابات آن بکسی اجازه نمیدهد ابوعلی سینا یا ابوریحان بیرونی یا خیام و خواجه باشد ،این مطلب روشنی است.
بنابر این عرض من این است که باید از عالم و متخصص هر رشته علمی و معرفتی متوقع “اثر ماندگار” در فن و رشته او بود ،اثر ماندگار از مرحوم علامه طباطبائی قدس سره این نیست که روی نگاه ضد دین خود تحلیل کنیم که ایشان چه اثر ماندگاری در زمینه فیریک و شیمی و ریاضی و طب برای بشریت داشته است زیرا روشن است که علامه طباطبائی یک استاد فلسفه و تفسیر و عرفان و فقه است نه استاد متخصص ریاضی و فیزیک و شیمی و علوم دیگر ،پس اثر ماندگار او مربوط است به رشته معرفتی که او در آن متبحر بوده است ،شاگردانی که در این زمینه ها متخصص کرده است و به جامعه فلسفه و فقه و تفسیر و عرفان تحویل داده است و اثر ماندگار او تفسیر قیمی است که بر قرآن کریم نوشته است و علم تفسیر و متد آنرا متحول کرده است و کتبی است که در رشته فلسفه بنگارش در آورده است ،منتها شما چون دید و نکاه منفی به اصل دین و محتوای رسالت و پیام دین دارید و علم در نظر شما یعنی فقط علم تجربی و زمینه های حسی و مادی ،گمان می کنید بیشمار آثار دینی بجا مانده از علماء شیعه و سنی ،در زمینه های تاریخ و جغرافیا و فقه و اصول و ادبیات و فلسفه و طب و ریاضی و نجوم و کلام و غیر اینها ،همه اموری بی ارزش و غیر ماندگارند،چرا؟ چون دید من به ادیان دید منفی است .
بگمانم یک جهت دیگری که بنیاد اینگونه سوالات تکراری بدبینانه است ،مساله سیاست و اجتماع و حکومت و دخالت دین در امر اجتماع است ،شما چون این برایتان ناگوار است هرچند یکبار این سوال تکراری را مکرر می کنید ،وگرنه کسی را رسد از خود شما سوال کند که اثر ماندگار شما در زندگی بشر چیست و چه بوده است؟
بنابر این در یک کلام “اثر ماندگار در زندگی بشر” در هر مورد و رشته معرفتی متفاوت است ،و از هر متخصص و ذو رشته ای باید متوقع اثر ماندگار مربوط به تخصص وفن او را داشت و اینگونه مغالطه و خلط مبحث نکرد. و به مبناها و نگاههای متفاوت به ارزیابی های کلی اقدام نکرد .
موفق باشید
(سید مرتضی)
می بینید که در صدر و ذیل این سوال و جواب اصلا مساله “حکومت دینی” یا “حکومت سکولار” مطرح نبود ،آنچه که مطرح بود پرسش از کار ماندگار توسط یک آخوند (بتعبیر شما) بود و من توضیح دادم که اثر ماندگار هر فرد صنف و رشته تخصصی متفاوت است ،و شما چون دیدگاه منفی به دین و علوم دینی دارید چشمتان را بر آثار ماندگار باقی مانده از علمای اسلام از صدر اسلام تاکنون هم می گذارید ،شاهدش هم همین بی انصافی است که آثار بزرگ باقی مانده از دو استوانه فقاهت و کلام اسلامی یعنی شیخ مفید و شیخ طوسی را سرتاسر ضد انسانی می دانید،چرا ضد انسانی میدانید؟ چون تفسیر شما از انسان و انسانیت با آنان متفاوت است ،این است که عرض شد که باید پس هر سوال و پرسش مبادی و مبانی آن را شکافت.
سلام آقای نوری زاد 1- در سال 1369 مرحوم ” علی ططری ” نماینده مجلس شورای اسلامی در نامه ای به رهبری ، خواستار عدم تغییر نام شهر باختران به کرمانشاه که در جریان بود شد که رهبری فرمودند : این کار باید در مجلس بررسی شود و بنده هم دخالتی نمی کنم . در آخرین روزهای سال 1369 در شهر باختران ، تغییر پلاک اتومبیل از باختران به ” کرمانشاه 11 ” مشاهده کردم . در آخرین روزهای فروردین 1370 در مجلس تغییر نام باختران به کرمانشاه تصویب و چندی بعد هم توسط شورای نگهبان تأیید شد( تأییدی که حتما” قبلا” انجام و نشست و برخاست فرمالیته ای بیش نبوده است ) . طنز و جوک تاریخی آن است که اداره راهنمایی و رانندگی باختران به چه مجوزی قبل از تصویب مجلس و تأیید شورای نگهبان مبادرت به تغییر پلاک کرمانشاه 11 نموده است ؟ غیر از دستور از ” رهبری ” ؟ 2_ آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی از مراجع تقلید وقتی متوجه بیماری طولانی مدت آیت الله العظمی منتظری علی الله مقامه در زندان خانگی شده بودند و عوامل اطلاعات هم مانع از وضعیت درمان و مداوای ایشان، تلفنی با خامنه ای صحبت و به ایشان گوشزد کرده بودند که حتی در اسلام از مداوای ” یهودیان ” هم نباید جلوگیری شود ، چه رسد به مداوای یک فقیه عالیقدر . ایشان به آن مرجعیت مرحوم گفته بودند : من اطلاع از بیماری ایشان نداشته!! وگرنه دستور میدادم که برای مداوا با هلی کوپتر ایشان را از شهر قم به تهران بیآورند3_ در سال 1388 و در زمان تبلیغات کاندیداها آقای کروبی سفری به کردستان ، با تبلیغات خود نظر مردم کردستان را بخود جلب نموده و چند روز بعد رهبری برای ” پاتک ” به کروبی و برای تقلب در آرای مردم سنندج و به حمایت آشکار از احمدنژاد به سنندج سفر کرده بود در میدان آزادی سنندج میگوید : من از اینکه در این استان ” اذان شافعی ” از صدا و سیما پخش نمی شود اطلاع نداشتم( 31 سال از انقلاب گذشته ) و از امروز دستور میدهم که ” اذان شافعی ” در این استان پخش شود ( مثلا” رهبری هنوز هم نمی دانند که در بلوچستان ” اذان مالکی و حنفی ” پخش نمی شود که دستور بدهند در آن استان هم ” اذان مالکی ” پخش شود ) . آقای نوری زاد با ذکر این چند نمونه می بینید که رهبری را که باید مظهر صداقت و شجاعت در کشور باشد و دیگران هم به تأسی از او ، در چه ” ورطه ای ” افتاده ؟؟
1-ابراهیم گلستان جمله ای دارد به این مضمون”طی سالیان متمادی دو چیز در ایران تغییری نکرده است .استبداد حکومت و حماقت روسنفکران”
2 – در مصاحبه هیکل با خمینی پرسیده شد برنامه تان برای حکومت چیست و خمینی گفته بود برنامه خاصی لازم نیست کارمند وکشاورز میروند سر کارشان .هیکل میگوید از این همه سادگی متعجب شدم .با منافع قدرتهای بزرگ و کوچک میخواهید چه کنید.
3 – چشمتان به قدوم شیخ علی تهرانی روشن .آیا این حکومت از صدام هم سبوعانه تر و ظالمتر است که برای دادخواهی یا اعتلای ایران آغوش خود را برای بوقچی صدام باز میکنید.
4 آیا اغلب اعدامها 67 همان منافقینی نبودند که به جاسوسی صدام افتخار میگردند. آیا همکاران صدام در پی اعتلای ایرانند؟
آن یکی گفت اشتر را که هی —از کجا میایی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو—–گفت خود پیداست از زانوی تو
جمعی که شیخ علی و منافقین در بینشان باشند در خوشبينانه ترین حالت ساده اند.اگر دادخواهی باشد باید به خامنه ای ایراد گرفت که چرا رانت فامیل را در باره شیخ علی اعمال کرده.
5- اگر مقصودتان رسیدن به شهرت و احیانا حکومت هست ( که البته عرضه آنرا ندارید ) راه بدی را انتخاب نکردید اما اگر واقعا به اعتلای ایران میاندیشند بدترین راه را انتخاب کردید.
اگر خواستید بگویید تا در مناظره ای در سایت خودتان ادامه دهم .
جناب شهاب . شما بفرماید که راه اعتلای ایران چیست ؟ شما بفرمایید اگر این جناب شیخ علی تهرانی که اسرار هویدا مینمود! حال در رادیو بغداد هم که بود آیا راه دیگری هم داشت ؟ چگونه ایرانیان په اسرار نهانخانه آقایان که بر جان و مال و ناموس ایرانیان استیلا یافته بودند .پی میبردند ؟ من به حرامیانی که بر علیه ایران جاسوسی کردند حال در هر لباسی که باشند کاری ندارم . این آشیخ مثلا چه جاسوسی بر علیه ایران انجام داده ؟ اتفاقا سخت مایلم که با ایشان گفت و گوی رسانه ای انجام شود که آیا ایشان هنوز بر سر موضع ! هست ویا عدول کرده وسر به راه شده . البته باتوجه به سن ایشان ! متوقع هستم که گفت وگوی رسانه ای زود تر انجام شود و از عزیز دل جناب نوریزاد استدعا میکنم که پیشقدم گفت و گو با ایشان شوند شاید که باب جدیدی باز و مسائل جدیدی آشکار شود .
آقا مهرداد عزیز من نميدانم شما شخصا سخنان به قول رادیو بغداد گهربار شیخ علی تهرانی را شنیده آید یا خیر ! ولی من خود مدتی شنونده بودم .کدام حقیقت را میگفت؟ .قدری دروغ با ملات فحش .یادم هست ترجیح بند سخنانش خطاب به خمینی این بود ” ای روحت در بگیره و هاشمی را خوک گرگ میخواند.اما به خامنه ای که میرسید میگفت “این “.
این از حقیقت گویی اما شکنجه روحی که با سخنرانی به همین سبک برای اسرای ایرانی میکرد جای خود دارد.
شما اگر جاسوسی منافقین را خطا میدانید هیچ جایی برای شیخ علی باقی نمیماند.
اما از این گذشته فرض کنیم حقایقی را میگفت اما به چه قیمت ؟ به قیمت بوق تبلیغاتی شدن برای صدام .آیا به واقع صدام بهتر از همین حکمت بود یا بسیار سبوعانه تر رفتار میکرد.
آقا مهرداد به شما پیشنهاد میکنم رفتار امثال منافقین یا همان جاسوسان صدام و شیخ علی را زیر نظر داشته باشید که با عمری جنایت و خیانت تازه به نقش طلبکار ظاهر شده اند.اگر حکومت فعلی ظالم و دزد هست موجب تبرئه جاسوسان و همکاران صدام نمیشود.و نیز شهرت طلبی جناب نوریزاد را دریابید که به اندازه ای دوستدار همراه است که حتی آغوشش برای جاسوسان صدام باز میشود آنهم بدون آنکه آنها از گذشته خود نادم باشند.
جای دور نروید همین حالا جناب دکتر محمود مرادخانی یعنی همین پسر شیخ علی که مدتها در آغوش صدام در معینت پدر خود تغذیه میکرد با استفاده از عنوان خواهر زاده خامنه ای نامه سرگشاده به آ مریکایی آن مینویسد و آنها از لغو تحریمها برحذر میدارد .فقط گوگل کنید تا خود ببینید.
سیّد مرتضی عزیز
با سلام.. کامنت شما در مورد عقد موقّت در مورد مباح بودن این حکم دینی که در تمام رسائل عملیه بوضوح بیان شده و آن فرمایش شما در مباحثه با “یاران ” گرامی که شما موضوع عقد موقّت را یک قانون و یا حکم درخشان دانستید که امتیازش برای اسلام یعنی اسلام شیعی هست سئوالات جدیدی را می تواند بدنبال داشته باشد که چطور جنین پدیده درخشانی “مباح” هست در حالیکه موضوع بی اهمیت تری چون حجاب امروز از سوی فقها مرز بی دینی و ایمان تلقی میشود. حتما هم حکمتی دارد.
من بر خلاف نظر شما سئوال دوستمان “پیام” را از سر طعنه نمیدانم ولی اگر هم باشد برای کشف یک حقیقت هم هست. بنظر من سئوال “پیام” به بیان دیگر این است که آیا فقهای معظم و روحانیون مکّرم که این همه مزایا برای عقد مو قت برای جامعه امروز ما قائلند، به دختران و خواهران و خاله ها و عمّه های خود هم میگویند که برای کمک به زندگی سالم جوانان و یا کسانی که بضاعت ازدواج ندارند از طرف ایشان اجازه دارند که برای 2 ساعت و یا بیشتر و کمتر به عقد موقت مثلا طلاّب مجّرد حوزه های علمیه ذر بیایند؟ بنظرم سئوال “پیام” را بشود این طور هم بیان کرد. البته این سئوال سابقه تاریخی دارد.
امّا علاوه بر سئوال وی برای بنده هم دو سئوال مطرح هست و آن اینکه آیا این حکم را پیامبر اسلام دستورش را داده؟ و دیگر اینکه این حکم درخشان دقیقا برای درمان چه دردی در جامعه امروز ما کار ائی دارد؟
با تشکر
دوست گرامی جناب با صفا، با درود، بدرستی که منظور من همان بود که شما رساتر و شیواتر بیان کردید.سید مرتضی گرامی اول نیت خوانی کرد و مرا متهم به طعنه و سپس با حاشیه پردازی حصار بلندی دور پرسش من کشید. اگر کسی از روحانیت در هر زمانی در عاملیت به مستحبترین و مباحترین احکام فقهی یک برجستگی داشته، آنرا با آب و تاب تمام مطرح کرده اند. چطور ممکن است اگر صیغه نیز حکمی فقهی و شرعئ دارد، نامی از چند مرجع و عالم بزرگ پیشگام و پیشتاز در تاریخ حیات روحانیت وجود خارجی نداشته باشد که خود برای عضوی و افرادی از خانواده و فامیل و بستگان خویش نسخهٔ صیغه را نپیچیده باشد و به اجرا در نیاورده باشد؟ اگر هست چه شرم و قبحی در آن است که به دیگران روا هست و برای روحانیت ناپسند و ناروا و شرم آور؟ همچنان پرسش بنده مطرح هست و جویای پاسخم.
سلام باصفای گرامی
ممنون از پرسش های شما
در مورد بحث طعن بحثی مطرح نمی کنم چون ممکن است سبب این توهم شود که می خواهم بگویم سوال شما هم طعن است ،به پیام گرامی هم سلام می کنم و می گویم من پرسش او را بدقت پاسخ دادم ،حال در اسناد طعن به ایشان مصیب باشم یا نباشم.
باصفای گرامی شما مقایسه ای کردید بین حکم “اباحه متعه” و حکم “وجوب پوشش” و پرسش هایی مطرح کردید ،از نظر من که متعبد به شریعت اسلام هستم و اعتقاد اصولی دارم که احکام خمسه شریعت (وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه) همه روی وجود مصالح و مفاسد موجود در متعلقات آنها جعل و تشریع شده است ،تفاوتی بین حکم اباحه یا وجوب از آن جهت که حکمی از احکام شریعت است وجود ندارد یعنی بلحاظ ارزشیابی و ارزش گذاری روی یک حکم شرعی ،شخص معتقد و متعبد به دیانت اسلام نمی تواند حکمی را (هر حکمی) دارای اهمیت بداند و حکمی را متقابلا بفهم خود بی اهمیت تلقی کند ،و همه احکام شریعت اعم از الزامی و غیر الزامی به این دید یکسان هستند بسبب انتساب آنها به شریعت و شارع.
اما البته احکام را بلحاظ نقش و تاثیرات خاص آنها در زندگی فردی و اجتماعی و نوع اهتمام شارع به آنها می توان درجه بندی کرد و برخی را نسبت به برخی مهم تر دانست ،در عین حال که در عرصه عمل همه احکام شریعت باید مورد عمل و مراعات واقع شوند حال یا بصورت الزامی (مثل وجوب و حرمت) یا بصورت غیر الزامی (مثل استحباب و کراهت و اباحه) که الزام عملی در مورد آنها وجود ندارد.
“نکاح موقت” یا “متعه” که در عرف عامیانه از آن به صیغه تعبیر می شود و گاه همین تعبیر منشا تحقیر و تمسخر قرار می گیرد (با اینکه لزوم صیغه نکاح خواندن در عقد دائم نیز وجود دارد) یکی از بهترین تدبیرهای اسلام برای پیشگیری از فساد و فحشاء و اشباع غریزه است برای کسانی که امکانات مالی یا غیر مالی برای نکاح دائم ندارند یا مثلا فرض کنید در سفر هستند ،من بسیار متعجبم از دوستانی که غالبا در فلسفه و حکمت احکام شریعت تامل و چون و چرا می کنند اما اینجا در مورد مساله متعه تامل دقیق به حکمت آن نمی کنند ،متاسفانه باید گفت برخی به فحشاء و زنا و اعمال حرام جنسی رضایت می دهند و با لجاجت به صنعت سکس (که اگر بنا بر دفاع از حقوق زنان است آنجا بنحو بارزتری به زن و حقوق او تجاوز می شود و زن را مبدل به یک کالای جنسی می کند) رضایت می دهند و به آن حکم می کنند اما مساله متعه یا نکاح موقت را که در بیشتر احکام و لوازم نکاح با نکاح دائم هماهنگ و مشترک است ،و ماهیتا تفاوتی با نکاح دائم ندارد جز در مساله مدت داشتن کوتاه یا بلند ،مورد هو و جنجال قرار می دهند ،البته اگرچه لسان دلیل شرعی اثبات کننده حکم اباحه متعه مطلق است و اختصاصی یمواقع ضرورت ندارد ،لکن تناسب حکم و موضوع و حکم اباحه آن این فهم را بما می دهد که مساله متعه برای جلوگیری از فحشاء و شیوع زنا در بین کسانی جعل شده است که امکان نکاح دائم برای آنها وجود ندارد.
من قبلا در پاسخ پرسش های دوستان توضیح دادم که نکاح موقت که در قرآن کریم به آن اشاره شده است (سوره نساء آیه 24) و روایات فراوانی از ائمه اهلبیت علیهم السلام در تایید آن و تبیین حدود و شرائط آن وارد شده است و تاریخ صدر اسلام و روایات خود اهل سنت حاکی از این است که در صدر اول اسلام و زمان رسول خدا صحابه به آن عمل می کرده اند ،تنها یک حکم اباحی است ،و اصطلاح اباحه در علم اصول فقه به هر فعل یا ترک فعلی اطلاق می شود که مکلف در مورد آن هیچ الزامی ندارد و در مورد آن مختار است عمل کند یا عمل نکند ،و بسیاری از افعال انسانی از این قبیلند ،مثل پارک رفتن و تفریح و استخر رفتن و شنا کردن و افعالی از این قبیل ،یعنی مکلف در عمل به فعل مباح هم آزادی و اختیار تکوینی دارد و هم آزادی و اختیار تشریعی ،بخلاف محرمات و واجبات که در عین آزادی تکوینی ،آزادی تشریعی در ترک واجب ندارد چنانکه آزادی تشریعی در انجام حرام ندارد و این معنای تقید و التزام بشریعت است.پس وقتی گفتیم نکاح متعه از نظر اسلام یک عمل “مباح” است یعنی اینکه هر انسان مکلف آزاد است یاقتضای حال و شرائط خود آنرا انجام دهد یا انجام ندهد ،بنابر این این پرسش بی معناست که ما کسی را الزام کنیم و او را مورد طعن قرار دهیم که چرا این عمل مباح را خودت انجام نمیدهی،مثل اینکه کسی را مورد طعن قرار دهیم که تو چرا خودت یا اطرافیانت به پارک نمی روی؟! و این طعن و پرسش عملی عقلائی نیست ،چون فعل پارک رفتن در دائره مباحات است و انجام یا ترک عمل مباح باختیار همه آحاد مکلفان است.
اما نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که دائره مباحات و ساحت آنها گاه موثر و تاثیر گذار در کلیت اجتماع و جامعه هست و گاه فقط جنبه فردی دارد ،و در مورد نکاح موقت یا متعه وقتی ما می گوییم این عمل مباح است ،مباح بودن آن بمعنای نفی اهمیت جعل و تشریع آن و نفی تاثیر گذاری آن در اجتماع نیست ،و چنانکه عرض شد بنظر می رسد با توجه به اهمیت و قوت جاذبه جنسی و غریزه جنسی در بشر ،و لزوم اقناع و ارضاء آن از طرق مشروع ،و لزوم پیشگیری از فساد و شیوع زنا و بی بند و باری که هلاک کننده حرث و نسل است ، حکمت حکم اباحه متعه همین است که جامعه بفساد کشیده نشود ،و ارتباطات جنسی و اطفاء شهوت امری ضابطه مند و دارای چهار چوبه باشد که مساله حفظ نسل و پاکیزگی توالد و تناسل از نتایج آن است ،البته اگر کسی بدقت در شرائط نکاح موقت یا متعه تامل کند ،می فهمد که متعه با فحشاء و زنا هم خوانی ندارد ،و چنین تعبیراتی ناشی از جهل به احکام متعه و حکمت آن است.
یک نکته ای هم که هست این است که ممکن است عرف برخی جوامع این مساله را عار تصور کنند چنانکه شاید در ایران چنین باشد،اما استقرار عرف بر چیزی ربطی به مناط و معیار اصل حکم متعه ندارد ،و چنانکه عرض شد این حکم در صدر اسلام نیز وجود داشته است و منسوخ نیز نشده است ،و در جای خود بحث شده است که سخن مدعیان نسخ سخنی خلاف تحقیق است چنانکه استناد اهل سنت به تحریم شدن آن توسط خلیفه ثانی ،استنادی نادرست است زیرا اولا خود تحریمی که به خلیفه ثانی نسبت می دهند بهترین دلیل است بر اینکه این نکاح مباح بوده و به آن عمل هم می شده است منتها خلیفه ثانی از پیش خود گفته است “انا احرمها”=من آنرا تحریم می کنم ،کلامی از خلیفه ثانی نقل شده است که خود اهل سنت آنرا در کتب معتبر خویش نقل کرده اند که ” متعتان محللتان کانتا فی عهد رسول الله و انا احرمهما:متعه الحج و متعه النساء ،یعنی دو گونه متعه در عهد رسول الله حلال (مباح) بودند که من آنها را تحریم می کنم :یکی حج تمتع (متعه الحج) و دیگری متعه نساءو
مشاهده می کنید که خود کلام منقول از خلیفه ثانی حاکی از مباح بودن متعه یا نکاح موقت بوده است و ایشان حق نداشته است بخلاف تشریع رسول الله چیزی را تشریع کند.این در مورد متعه یا نکاح موقت.
شما در گفتارتان متعه را با مساله حجاب مقایسه کردید و بمن نسبت دادید که می گویم متعه یا نکاح موقت از احکام درخشان و مهم اسلام است در حالیکه موضوع بی اهمیت تری چون حجاب امروز از سوی فقها مرز بی دینی و ایمان تلقی میشود.
چنین نیست دوست عزیز ،ممکن است از نظر شما مساله حجاب و پوشش (که اعم از زن و مرد است) مساله کم اهمیتی از نظر شما باشد که باید وجه کم اهمیتی آنرا بیان کنید ،اما از نظر من مساله پوشش در جامعه امر کم اهمیتی نیست ،زیرا حکم وجوب پوشش (نه لزوما چادر) یکی از واجبات مسلم قرآنی اسلامی است ،چه کسی گفته است که مساله پوشش کم اهمیت یا بی اهمیت است؟ خیر اینطور نیست و اصل حکم پوشش یا حجاب از احکام ضروری اسلام است اگرچه ممکن است در حد و حدود پوشش قیل و قال و ان قلت هایی وجود داشته باشد.
در مورد بیان مزایا و فلسفه حکم متعه ،قبلا گفتم که وظیفه مبلغ اسلامی یا مرجع تقلید استنباط حکم شرعی و بیان آن برای همه مکلفان است ،و مبلغان و مراجع دینی نیز حکم اباحه را بیان می کنند ،اما چنانکه عرض شد در دائره مباحات نمی توان کسی را الزام کرد ،وقتی خود شارع چیزی را مباح کرده است ،چگونه یک فقیه و مرجع می تواند دیگری را به آن الزام کند؟! آری اگر بحث توصیه باشد می توان همه را توصیه کرد اعم از بتعبیر شما دختر خاله و دختر عمو یا دیگران ،سخن بر سر این است که الزام نسبت به هیچ کس روا نیست،و هر مکلفی از زن و مرد مختار است مطابق تشخیص خود در امر اقناع غریزه اقدام بچنین نکاحی کند یا نکند.البته عرض هم شد که اصل در نکاح نکاح دائم هست و تلاش برای تسهیل و ساده برگزار کردن نکاح دائم هم مورد تشویق و توصیه اسلام است و مساله نکاح موقت خارجا مربوط به محدوده ضرورت ها و لابدیت هاست ،فرض کنید در جامعه زنانی هستند که بیوه می شوند و در سنین نیاز جنسی و احتیاج به زوج هستند ،و امکانات نکاح دائم هم ندارند ،یا فرض کنید بجهت بیوه بودن یا سن بالاتر مطلوبیت اولی نکاح دائم را ندارند ،بنظر شما اینگونه زنان برای اطفاء غریزه و اقناع جنسی بروند تن به فحشاء دهند؟ مگر زمینه نکاح موقت فقط زمینه فقر و نداری است؟ یک زمینه مهم فقدان زوج است ،البته غالب این است که دختران تن به چنین نکاحی نمیدهند هرچند مباح هم باشد ،اما باز در مورد دختران باکره شرط رضایت ولی و پدر هم وجود دارد ،اما چنانکه توضیح دادم نوعا زمینه نکاح موقت زنان بی سرپرستی هستند که یا متارکه کرده اند یا شوهران آنها مثلا در جنگ از بین رفته اند یا اصلا بمرگ طبیعی مرده اند ،بنظر شما اگر در مورد اینها امکان نکاح دائم وجود نداشته باشد باید ملتزم به صدور فحشاء در مورد اینان شویم؟ این است که شارع این حکم را در نظر گرفته است اما بدون الزام و با واگذار کردن به اختیار اشخاص اعم از زن و مرد.
و نکته آخر اینکه اگر جامعه یا عرفی روی بدفهمی یا تبلیغات سوء امری را عار تلقی کند ،یا عده ای از حکمی سوء استفاده کنند باید اصل حکم را منتفی کرد یا تلاش برای رفع سوء استفاده؟ کدام قانون و قاعده اجتماعی هست که مورد سوء استفاده واقع نمی شود؟
در مورد بخش آخر سوال شما که پرسیدید :
“”امّا علاوه بر سئوال وی برای بنده هم دو سئوال مطرح هست و آن اینکه آیا این حکم را پیامبر اسلام دستورش را داده؟ و دیگر اینکه این حکم درخشان دقیقا برای درمان چه دردی در جامعه امروز ما کار ائی دارد؟””.
(پایان)
بخش اول سوالتان یعنی ادله اثباتی حکم متعه از کتاب و سنت بحث مبسوطی است ،و باید جداگانه آنرا بحث کرد ،و اما قسمت دوم سوالتان پاسخ داده شد ،و ملاکات و فلسفه ای که برای تشریع حکم متعه عرض شد و تحلیل شد اختصاصی به جامعه خاصی ندارد ،این مربوط به همه جوامع است زیرا مساله غریزه جنسی و لزوم پاسخ مشروع به آن اختصاصی به جامعه خاصی ندارد و از لوازم طبیعی نوع بشر است.
موفق باشید
تماشاچى نما و……..
” گزارشگر فوتبال اصرار دارد بین تماشاچیان معقول و سر به راهی که فقط تخمه می شکنند و عربده می زنند با کسانی که در استادیوم چشم و چار یکدیگر را با بمب و ترقه کور می کنند و فحش های ناموسی به داور و بازیکنان تیم حریف می دهند مرزی بکشد و به گروه دوم لقب “تماشاچی نما” می دهد اما حتی کسانی که مثل من فقط یک بار در طول عمرشان به استادیوم فوتبال رفته اند می دانند که “تماشاچی نما”ها در اکثریتی مطلق هستند و استادیوم ها از حضور همین ها است که رونق می گیرند.
تعدادی “راننده نما” که قسم خورده اند قاطبه ی رانندگان قانون مدار تهران بزرگ را بدنام کنند با لایی کشیدن، حرکت به عقب در بزرگراه های شلوغ، ایستادن در وسط خیابان برای پیاده و سوار کردن مسافر، سرعت غیر مجاز، بی اعتنایی به علائم هشدار دهنده و عبور از خیابان های یک طرفه تلاش می کنند تا به اهداف شوم خود برسند. احترام به حقوق عابرین پیاده در فرهنگ ما محلی از اِعراب ندارد اگر زیرگرفتن عابر پیاده روی خط کشی هنوز جرم تلقی می شود و مجازات دارد نثار کردن فحش های آبدار به او وقتی می خواهد از روی خط کشی عبور کند نه تنها مباح بلکه از امور پسندیده است.
“عابر پیاده نما” مانند راننده نما، بی توجه به قوانین و برای برهم زدن نظم عبور و مرور اصرار دارد که حتماً از جایی که نباید و در زمانی که نباید از عرض خیابان بگذرد. در میان این گروه نیز فحش دادن به جد و آباء راننده ای که توقع دارد از حق خود برای عبور از چراغ سبز استفاده کند بسیار رایج است.
“هنرمند نما” کسی است که اسم و رسمی دارد اما چون ما دوستش نداریم و در عین حال زورمان نمی رسد که جلوی کار کردنش را بگیریم برای خوار کردنش اینجوری صدایش می کنیم وگرنه هر کسی یا هنرمند است و یا نیست.
تشخیص یک “روشنفکرنما” بسیار آسان است، حتی آسانتر از تشخیص یک “تماشاچی نما”، کسی که خیلی شبیه به ما نیست و به فوتبال علاقه ندارد و شبیه به “سلطان” حرف نمی زند یک روشنفکرنما است. اگر کتاب هم بخواند یا خدای نکرده فیلم های تارکوفسکی تماشا کند قطعاً مبتلا به بدترین نوع از ویروس “روشنفکرنما”یی است. با این که متنفرین تأکید می کنند که حساب این ها را از روشنفکران واقعی جدا کرده اند اما هیچ راه قطعی و روشنی برای تمیز این دو گروه از هم ندارند و هنوز بهترین معیار معاندین برای اطمینان از درستی تفکیک، اعتماد به حسی است که از دیدن یک روشنفکر به آن ها دست می دهد، یعنی احساس حقارت و حسادت.”
بعد از اينكه مصلح گرامى،، تعدادى از برجسته ترين فلاسفه جهان را ” فيلسوف نما” خواند، گفتم شايد خواندن اين نوشته توكا نيستانى خالى از لطف نباشد.
( با پوزش از آقاى نوريزاد كه در پانوشتشان بر كامنت مازيار گرامى، هنرمندانه و با ملايمت، از كامنت هايى كه به نوشته شان مربوط نباشد گلايه كردند و نيز مى دانيم كه دل خوشى هم از كپى كردن نوشته هاى ديگران و ارسال آن بعنوان كامنت ندارند و اين كامنت من داراى هر دو ويژگى مورد گلايه ايشان است.
بله، سخن ايشان بسيار بجا و منطقى است اما كو گوش شنوا؟ گويا ايشان نمى دانند در سايت خود با عده اى “كامنت گذار نما” روبرو هستند كه بدون توجه به پست ايشان، هر چه مى خواهد دل تنگشان مى گويند و هر چه هم به ايشان تذكر داده شود كه نوشته از خودتان باشد و مربوط به پست باشد، يك گوششان در است و يكى دروازه)
جای نگاه های تیز بینانه و مو شکافانه شما در به تصویر کشاندن مصایب اجتماعی دنیای عجایب حکومت خود پرستان بسیار خالی است…..
باتشكرازآنيتا خانم
سلام گرم وصميمانه مرا خواهشا پذيرا باشيد.
البته شمارا همان تماشاچي فرض مي كنيم وهوراكش براي تيم موافقتان وطنزپرداز ناب ولطيفه گوبراي مخالفتان بهترازهرنام ديگراست.
امامن شمارا واقعا طنز پرداز باقلم شيوا ولطيفه پراكن زبردست مي دانم ،اگرخودتان شك داريدبه اين هنر وتبحرتان ودرتحير هستيد من اصلا شك ندارم.
ولي آن فيلسوف نماهارا هنوز هم متفلسف مي دانم چون آثارشان راديده ام وتدرس هم كرده ام مقالات آنانرا.
واگرنظر شما مقلدانه خلاف نظرمن است پس تير به تاريكي انداختن است طنز ولطيفه هايتان ،ولي اگر درديدگاه آنان غوركرده ايد وياتدرس نموده ايدچنين نظري داريدمعلوم مي شود كه به آثارفلاسفه اسلامي ازقبيل فارابي وابن سينا وسهروردي وملاصدراآشنائي نداريد وبه دكارت وكانت واكثر نظردهندگان غربي درموضوع وجودوهستي را فيلسوف مي انگاريد.
وشباهت داوري شما دراينجا به همان تماشاچيان ورزشگاه مي ماندوبس ودراين صورت باشما حرفي ندارم وسكوت راترجيح مي دهم وخداحافظي مي كنم.
ارادتمندهمه نيكان
مصلح
در روایت است که روزی در یکی از مراسمات قربانی اشوزرتشت جوان نیز مانند دیگران برای انجام بایسته های مذهبی به پرستشگاه رفته بود.همین که چشمش به کاردهای خونین در دست پیشوایان دین افتاد و لاشه های بیجان چهارپایانی که برای بخشایش گناه بندگان گناهکار قربانی شده بودند مشاهده کرد چنان پریشان و افسرده خاطر گشت که با چشمان گریان از انجا خارج شد و به مردمانی که با شتاب به سوی پرستشگاه میرفتند گفت:
« نفرین باد بر کسانی که جانداران را با فریاد شادمانی قربانی میکنند و با بد آموزی خود مردمان را گمراه کرده به کارهای ناشایست وا می دارند»
ایشان در سروده های گاتها سروده است:
«دیربازی است که این گروه گمراه کنندگان که چشم و گوش خود را دانسته بر حقیقت بسته اند از هواخواهان گمراه خود یاری میجویند تا به مردم بفهمانند که با هدیه گوشت قربانی و مشروب سکراور میتوان تباهی و مرگ را از خود دور داشت».
«با این اموزش ها مردم را از کردار نیک بازمی دارند و حیوانات را با فریادهای شادی قربانی میکنند و مردم را می فریبند و عده ای را که چون کوران با چشم و کران با گوشند بدون توجه و ترس از پادافره، با آشوب و غوغا به جان خلق می اندازند، تا آنان بتوانند با جور و ستم بر مردم سروری کنند».
« ای مردم مگر با چشم خود نمیبینید که چگونه این دیوپرستان برای خشنود ساختن خدایان پنداری خود به حیوانات ستم و بیداد روا داشته و بجای اینکه آنها را به کار زراعت و آبادانی وا دارند خون آنان را ریخته و نثار دیوان (خدایان دیوپرستان) میکنند».
سید علی: . مدیریت غلط و اقدامات ناشایسته که عامل این فاجعه (رجم) بوده نباید از نظر دور بماند.
دیگ به دیگ بر میگه روت سیاه!
آقای نوری زاد عزیز ! آیا براستی در سایت وزین شما کسی به اعتقادات دیگران و مسلمانان اهانت میکند !!!؟؟؟
مقدسات چه هستند؟ اهانت چیست؟
قسمت اول:
به نظر میرسد هم مقدسات هم اهانت ها هردو مسائل فرهنگی هستند که هر اجتماعی برای خود مصداقهای متفاوتی از آنها را تعریف میکند. بنابر این هردو این مقوله ها تابع جای و گاه(مکان و زمان)هستند و نمیتوان تعریفی از آنها ارائه داد که تابع یک جمعیت مشخص نباشد. البته این به خودی خود به آن معنی نیست که نمیتوان مصادیقی از چیزهای مقدس و رفتار یا گفتار اهانت آمیز پیدا کرد که همه جا کسری از مردم آنها را مقدس یا اهانت آمیز میدانند.
مقدسات چه هستند؟ به نظر نمیرسد تعریف جهانشمول و دقیقی از مقدسات وجود داشته باشد که تابع جای و گاه نباشد. یک نویسنده مسلمان نیز به همین واقعیت اینگونه اشاره کرده است:
قانونگذار از مقدسات تعریفی ارائه نداده است و در منابع فقهی و حقوقی نیز غیر از ذکر مصادیق، تعریفی روشن بیان نگردیده است. در کتب لغت نیز تعریف مقدسات در هاله ای از ابهام است و فقط به تعریف از مفرد ان اکتفاء شده است. (1)
با این حال روشن است که مقدسات تنها برای مسلمانان موضوعیت ندارد بلکه دیگران نیز مقدساتی دارند، لذا نزدیک ترین تعریف قابل تصور به مقدسات چنین است:
H برای جمعیت P مقدس است اگر آن جمعیت برای H ارزش و احترام فوق العاده قائل باشند و خواستار بزرگداشت و رفتارهای ویژه در قبال H باشند
به نظر میرسد هریک از اجتماعات انسانی برای خود مقدساتی داشته اند، برای نمونه گاو در میان سایر حیوانات برای برخی هندوها موجودی مقدس است، یعنی آنها برای گاو ارزش و احترام خاصی قائل هستند و خواستار احترام ویژه به گاو هستند، یعنی خواستار این هستند که با گاو مانند دیگر حیوانات برخورد نشود. نمونه های دیگر را نیز میتوان در بسیاری از اقوام و نژادها و فرهنگ ها یافت، سرخپوستهای آزتک ذرت را مقدس میدانستند، برخی سلت ها آب را مقدس میدانستند و ماهی نمیخوردند، مصریان باستان هم گربه ها را مقدس میدانستند. در بیشتر جاها پرچم کشور و سمبل های ملی برای کسری از مردم بخشی از مقدسات هستند.
ممکن است تصور کنید آنچه برای اجتماع ما مقدس است واقعاً ارزشی بالاتر از مقدسات جوامع دیگر دارند، ولی خوب این تصور در جوامع دیگر نیز نسبت به مقدسات ما وجود دارد. پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که از نظر مسلمانان مقدسات اسلام چه چیزهایی هستند؟ یک نویسنده مسلمان به این پرسش اینگونه پاسخ داده است:
نخستین چیزی که از مقدسات اسلام در ذهن میاید «اشخاص و مفاهیمی است که بايستي محترم شمرده شده و از گزند استهزاء و اهانت در امان و مصون باشند» بدون شک ذات باری تعالی اولین مصداق روشنی است که پاکتر و منزهتر از او در آموزهای دینی وجود ندارد «سبحان الله عما یصفون» پیامبران و پیشوایان دین و دیانت و سمبل های بشری نیز در زمرهی مقدسات دینی قرار میگیرند که باید از هرگونه تحقیر و توهین در امان باشند. هم چنین مقدسات، شامل اماکن نیز میگردد همانند کعبه، مزار امامان، قرآن، نهج البلاغه و شخصیتهای مورد احترام همچون حضرت ابوالفضل العباس، علی اکبر، حمزه و… همچنين شخصیتهای سایر مذاهب که از نظر مسلمانان واجب التعظیم اند همانند حضرت هاجر، مریم مقدس و… (2)
تجربه شخصی من نشان میدهد که هرگاه چیزی مقدس خوانده میشود آن چیز «بو دار» است و دارای ضعف های بسیار ! از همین رو میخواهند با تقدیس، آنرا از انتقاد و رسوایی مصون دارند. قانون جاذبه برای هیچ کس مقدس نیست، چون مسئله دو دو تا چهارتا است، کسی نیاز ندارد روزی هزار بار بگوید جاذبه صحیح است! و حرکات مسخره از خود نشان بدهد و مثلاً روزهای سه شنبه ماتحت خود را به سوی آسمان بگیرد و به خود تلقین کند که «جاذبه اکبر»! اما وقتی چیزی تقدیس میشود و اهمیت و بزرگی آن مکرراً تکرار میشود و مدافعان آن در بیان باور خود به آن بسیار تظاهر میکنند و برای پاسداشت آن حرکات غیر عادی انجام می دهند انسان هوشمند باید بداند که در اینجا کاسه ای زیر نیم کاسه است! کسی دارد چیزی را پنهان میکند و کسانی دارند از این پنهانکاری سود میبرند! واقعیت غیر قابل انکار یا دستکم اثبات پذیر و محکم نیازی به تقدیس و تظاهر ندارد! بنابر این تقدیس و شیادی معمولاً همراه هم هستند.
اهانت چیست؟ همچون مقدسات تعریف اهانت نیز دقیق و جهانشمول نیست و تابع جای و گاه است، نزدیک ترین تعریف قابل تصور برای اهانت چنین است:
رفتار یا گفته B برای جمعیت P اهانت آمیز است، اگر بر اساس آداب و سنن و نرمهای رایج در میان آن جمعیت، B غیر محترمانه باشد یا به عبارت دیگر در شان چیزی که به آن اهانت میشود نباشد
هر اجتماعی برای خود اهانت های مختلفی دارد. در میان چینی ها آروغ نزدن بعد از غذا خوردن اهانت به میزبان است، در میان ایرانیان نشستن با پاهای دراز روی زمین در جمع اهانت آمیز است، در میان ایرانیان نشان دادن انگشت شست به دیگران اهانت آمیز است، در میان برخی از فرهنگ ها نشان دادن کف دست به طرف مقابل اهانت آمیز است. در میان آنگلوساکسونها نشان دادن انگشت میانه به طرف مقابل بسیار اهانت آمیز است. افزون بر این نمونه ها، نمونه هایی هم وجود دارند که همه جا اهانت حساب میشوند، مثلاً تف انداختن یا فحش دادن در هر جامعه ای دستکم برای کسری از مردم اهانت محسوب میشود.
حال پرسش این است که چه چیزی در نظر مسلمانان توهین به مقدسات محسوب میشود؟ نویسنده مسلمان در این مورد نوشته است:
اهانت در مادهی فوق، اعم است از نسبت دادن صریح الفاظ رکیک و یا هر فعل و ترک فعلی که در نظر عرف موجب وهن و تحقیر طرف گردد. توهین شامل گفتار، کردار، کتابت و حتی اشارهی صریح است. به طور مثال اگر کسی در عاشورا لباس شادی به تن کند و یا به شادی و هلهله بپردازد مشمول ماده مزبور قرار میگیرد.
اما در مورد ترک فعل مثلا صلوات نفرستادن بر پیامبر از روی عمد و توهین، ایا مشمول ماده، قرار میگیرد یا خیر؟ در این جا بین حقوقدانان تفاوت نگاه و نظر وجود دارد؛ نظر برخی بر این است که برای ترک فعل، نمیتوان مجازات، قایل شد، هر چند که به قصد توهین باشد. (3)
روشن است که اگر کسی حرفهای بسیار رکیک جنسی به پیامبر اسلام بزند این کار او هم از نظر مسلمانان هم از نظر هر انسان منصف دیگری فحاشی و در نتیجه اهانت حساب میشود، ولی آنچه عجیب است این است که مسلمانان استانداردهای عجیب و غریبی برای اهانت در میان خود دارند. همانطور که خواندید برای نمونه لباسی با رنگ شاد پوشیدن در ماه محرم اهانت به مقدسات حساب میشود (!)، تحقیر مقدسات نیز مصداقی از اهانت به مقدسات است، یعنی یک نامسلمان نباید حقارت و پستی و نقصانی را به مقدسات اسلامی نسبت بدهد. شوربختانه تعریف اهانت گویا در میان مسلمانها به این استاندارد غیر عادلانه نیز محدود نیست، حتی خود مسلمانان نیز گاهی تنها بخاطر بیان یک دیدگاه به اهانت به اسلام محکوم شده اند. برای نمونه مجتهد شبستری یکی از متفکرین مسلمان و اصلاح طلب در یکی از سخنرانی های خود مسئله عصمت پیامبران و امامان را انکار کرده بود (4) و اسلامگرایان به همین سبب وی را متهم به اهانت به پیامبر اسلام کردند، برای نمونه آیت الله خاتمی به نقل از روزنامه حکومتی کیهان در مورد وی گفته است:
آیت الله سیداحمد خاتمی نماینده مردم کرمان در مجلس خبرگان رهبری سه شنبه گذشته در جمع هیئت های مذهبی و اقشار مختلف مردم و عزاداران پیامبراعظم این شهر با اشاره به توهین محمدمجتهد شبستری از روشنفکران دوم خردادی به ساحت مقدس پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) گفت: این فرد سابقه اظهارات نادرست زیادی دارد و در گذشته گفته بود برای رشد و تعالی کشور راهی جز روی آوردن به دمکراسی غرب نداریم و باید دست از مبانی فقهی اسلام برداریم. وی که سابقه طلبگی داشت، خودش را خلع لباس کرد. خاتمی در ادامه با اشاره به گفته این روحانی نمای دوم خردادی در دانشگاه اصفهان که معصومیت پیامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) را رد کرده است بیان داشت: جای بسی تعجب است، فردی که سابقه طلبگی دارد این چنین سست حرف می زند، عصمت پیامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) از بدیهیات دینی است و این را آیات قرآن تصریح می کنند و از اعتقادات شیعه است. (5)
خبرگزاری حکومتی فارس در مورد خبری مرتبط نوشته است:
در پی تجمع اعتراضآمیز دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان در واکنش به سخنان موهن مجتهد شبستری، دفتر انجمن اسلامی این دانشگاه که محل هتک حرمت به ساحت مقدس پیامبر اعظم(ص) بود پلمب شد. به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، در پی هتاکی بیشرمانه محمد مجتهد شبستری در ظهر امروز جلسه انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی اصفهان، در مسجد این دانشگاه سخنان وی با واکنش اعتراضآمیز تشکلهای مختلف دانشجویی و نمازگزاران روبرو شد. در میان دو نماز بیانیه اعتراض آمیز معترضان به هتک حرمت پیامبر(ص) توسط یکی از دانشجویان قرائت شد و دانشجویان با امضا کردن متن این بیانیه خواستار واکنش فوری مسئولان دانشگاه به این مسئله شدند. (6)
همان خبرگزاری باز از قول امام جمعه دیگری میگوید:
حجتالاسلام و المسلمين مهدي رحماني امروز در گفتگو با خبرنگار فارس در اراك افزود: شبستري بايد مطالب و ادعاهاي خود را در جمع عالمان ديني كه هم اكنون در تخصصهاي گوناگون و در حوزه علميه قم و مشهد مقدس مشغول فعاليت هستند بيان ميكرد. وي با محكوم كردن سخنان مجتهد شبستري در توهين به ساحت مقدس پيامبر اكرم(ص) گفت: ايجاد شبهه و ترديد در ذهن دانشجويان جوان كار ناپسند و نادرستي است. امام جمعه كميجان با اشاره به مناظره شبستري با استاد مصباح يزدي خاطرنشان كرد: سخنان توهينآميز شبستري نشان ميدهد كه ايشان از مناظره با مصباح درس عبرت نگرفته و بايد با دقت افكار و كتب شهيد مطهري، حضرت امام (ره) را مطالعه كرده و در افكار خود تجديد نظر كنند. (7)
خبرگزاری حکومتی آفتاب در مورد خبری مرتبط نوشته است:
مجتهد شبستری همزمان با رحلت پیامبر گرامیاسلام با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان با توهین به عصمت پیامبر گرامی اسلام اظهار داشته بود که تنها رسالت پیامبر دعوت مردم به سمت خدا بوده و آنان تنها در این امر عصمت داشتهاند و از لحاظ گناهان باتوجه به روایات معتبر و سخنان بر جای مانده از آنان نمیتوان عصمت برایشان در نظر گرفت. وی همچنین در بخشهایی از سخنان خود پای را از این امر فراتر گذاشته بود و حتی قرآن و جنبه علمی بودن آن را نیز زیر سوال برده بود. (8)
روشن است که اسلامگرایان با شدید ترین الفاظ شبستری را که خود مسلمان است به اهانت و هتک حرمت متهم کرده اند، اما آنچه از متن سخنرانی بر می آید همانطور که قابل پیشبینی است این است که کوچکترین واژه زشت یا تندی در آن بکار گرفته نشده است، بنابر این سخنان وی فحاشی نبوده است اما از نظر افراد یاد شده اهانت بوده است. این نمونه از رفتار اسلامگرایان نشان میدهد که مفهوم اهانت در میانشان وسیع تر از فحاشی است و فحاشی تنها یک نمونه اهانت است. روشن است که هرگونه انتقاد حتی نه به خود اسلام، بلکه به برداشت یک عده از اسلام از نظر ایشان یک اهانت حساب میشود.
نمونه دیگر سخنرانی پاپ بنديکت شانزدهم ، رهبر کاتوليک های جهان،در روز سه شنبه۱۲ سپتامبر ۲۰۰۶ ، در دانشگاه رگنزبورگ آلمان بود که وی در آن سخنرانی به نقل از سندی تاریخی از زبان يک امپراتور مسيحی قرن چهاردهم به نام مانوئل دوم قسطنطنیه خطاب به یک مسافر ایرانی گفته بود:
محمد برای جهان فقط شرارت و اعمال غيرانسانی به ارمغان آورده و از جمله دستور داده که دين را با زبان شمشير گسترش دهيد.
این دیدگاه یک اهانت نیست، هیچ واژه زشتی در آن دیده نمیشود بلکه انتقادی است که هرکس مخالف با اسلام است ممکن است داشته باشد، ولی تنها «نقل» این جمله توسط پاپ باعث شد که بسیاری از مسلمانان پاپ را محکوم به اهانت به اسلام کنند. برای نمونه: دبير كل علماي مسلمان انگليس اهانت پاپ را عمدي دانست (9) ، ائمه مساجد سني عراق اهانت پاپ به اسلام را محكوم كردند (10) طلاب حوزه علميه قم در اعتراض به اهانت پاپ به اسلام، تجمع كردند (11) و احمد الطیب رییس دانشگاه الازهر گفت: اظهارات موهن به قرآن از سوی پاپ بندیکت شانزدهم یکی از دلایل اصلی کند شدن روند مذاکرات و تعاملهای حسنه علمای اسلامی با واتیکان می باشد (12).
ادامه دارد….
سالم و پایدار باشید
منابع:
1- عبدالحکیم عادلی، توهین به مقدسات، فقه پژوهان – زمستان 1386، شماره 2 +
2- همان 21
3- الغدیر ج 10/ص 157 و لعن نمودن رسول الله معاویهء ملعون در الغدیر ج 10/ص139 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 4 / ص79-ج15/175-ج6/ص289. تاریخ طبری ج11/ص357
4- خبرنامه گویا متن کامل سخنان مجتهد شبستری را تحت عنوان «متن کامل سخنان محمد مجتهد شبستری در دانشگاه اصفهان، نوروز» منتشر کرده است. +
5- روزنامه کیهان، تهران، صفحه 2 اخبار کشور، مورخ 10/12/87 +
6- خبرگزاری فارس، شماره خبر :8712051489، مورخ 87/12/05 +
7- خبرگزاری فارس، شماره خبر :8712080291، مورخ 87/12/08 +
8- خبرگزاری آفتاب، پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷ ساعت ۱۲:۰۰؛ نماینده فلاورجان: سخنان مجتهد شبستری بیاساس است +
9- http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8506250139 مرور شده در تاریخ 21 آپریل 2009
10- http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8506250040 مرور شده در تاریخ 21 آپریل 2009
11- http://www.makaremshirazi.org/persian/squestions/?qid=10685 مرور شده در 18 آپریل 2009
12- http://www.islahweb.org/html/modules.php?op=modload&name=News&file=article&sid=1553&mode=thread&order=0&thold=0 مرور شده در تاریخ 21 آپریل 2009
————————-
سلام کاوه ی گرامی
اگر این نوشته از خود شماست و شما برای فهم ما این همه وقت صرف فرموده اید، امتنان من و سایر عزیزان را پذیرا باشید. بهر حال از نویسنده ی این مطلب بخاطر ابتکار و زاویه ی ورود پسندیده ای که اختیار کرده سپاس مندم.
با احترام
.
درود بر کاوه گرامی برای این مطلب خوبتان.اتفاقا این موضوع مهمی است و بهتر بود در این سایت به بحث گذاشته می شد و جناب نوریزاد هم بدون اینکه حساسیتی به بعضی از کلمات و جملات نشان دهند به واشکافی موضوع کمک میکردند.جون پایه و اساس تقریبا تمام اتهامات مذهبی مثل ارتداد و زندیق وکافر …در طول تاریخ درست همین تقدس گرایی و متهم کردن افراد به توهین به اعتقادات و دین و مقدسات بوده است.مسلما تقدس گرایی تنها مختص ادیان نیست و ایدیولوژیها و عقاید و باورهای دنیوی انسانها از این قاعده مثتثنی نیستند.شخصا من معتقدم که مقدسات تا زمانیکه به حریم شخصی مربوط می شوند و عاملی برای کسب درآمد و سرکوب و ترور و تجاوز به حقوق انسانها نیستند و یا در قدرت وحکومت نقش تعیین کننده ایی ندارند کاملا بی آزار و قابل احترامند ولو اینکه ما با آنها مخالف باشیم.چون داشتن دین و عقیده و مقدس دانستن هر چیزی جزء حقوق بشراست و در یک جامعه سکولار و دمکراتیک چنین امری کاملا پذیرفته است. مشکل زمانی پیش می اید که مقدسات و اعتقادات دینی و ایدیولوژیکی افراد از حوزه خصوصی پا را فراتر نهاده و وارد حریم عمومی می شوند و الت قدرت و حکومت و سرکوب دگراندیشان دردست عده یی میگردند.درچنین موقعی دیگر نمیتوان از مقدسات دیگران و اعتقادات آنها حرف زد و موضوع احترام به عقاید افراد زیر سؤال میرود.مثال عینی در این مورد نقش اسلام در ایران بعنوان ابزار سرکوب و فریب و غارت و تجاوز و شکنجه در دست حکومتگران اسلامی است.
جناب نوریزاد در پند و اندرزی بمن از زنجیره ایی از انسانهایی در دانمارک اشاره کرده اند که ازمسچدی در پایتخت آن کشور دربرابر متجاوزین و یا بعنوان سمبل و همدردی با مسلمین و پناهندگان جمع شده اند.اتفاقا این یکی از مثالهایی است که میتوان روی آن بحث کرد.باید به اطلاع جناب نوریزاد و دیگران برسانم که اکثریت مطلق آنها از نیروهای چپ و دمکرات و سکولارند و می توان گفت که یا هیچ و یا بسیار ضعیف به مقدسات از هر نوعی اعتقادی ندارند و اصولا دین و اعتقادات را مربوط به حریم خصوصی می دانند.ولی چیزیکه تقریبا تمام این انسانها را وادار به چنین تجمعی کرده احترام به حقوق بشر و برابری انسانهادر مقابل قانون و دفاع از حقوق مسلمین بعنوان انسانهایی که درچهار چوب قانونی سکولار و دمکرات تعریف شده و نه دفاع از اسلام بعنوان یک دین یا قوانین شرعی آن.چه اکثریت آنها قوانین شرعی را از هر نوعی غیره انسانی و در ضدیت با حقوق انسانها میدانند.اما تقربیا تمامی این افراد آزادی دین و اعتقادات را در حریم خصوصی و برآوردن ایینها و سنتها انسانها را بدون هیچ تبعیضی جزء حقوق فردی و یا گروهی آنها میدانند.منتها تا زماینکه چنین حقوقی در مخالفت با حقوق دیگران و قوانین اساسی پاسدار حقوق دیگر انسانها نباشد.و درست همین گروها بر ضد دگراندیش ستیزی و پایمال کردن حقوق زنان و دگراندیشان در اسلام و ترورهای اسلامیان بارها به تظاهرات خشونت آمیز پرداخته اند.حالا شما اینها را مقایسه کنید با گروهای اسلامی در کشوهای اسلام زده.از همین جناب سید مرتضی بارها پرسیده شده که نظر شما درباره بهاییت چیست و ایشان حکم ارتداد و ضاله برایشان خیلی راحت صادر کرده و به آسانی از مرگ و زجر هزاران هزاران ایرانی دگراندیش با گفتن خب هر حکومتی با مخالفینش این و آن می کند و با ارجاع به قوانین اسلام در باره دگراندیشان براحتی گذشته بدون کوچکترین ناراحتی و انتقادی به بانیان چنین جنایتهایی.بنابراین صحبت از کرامت انسان در اسلام بیشتر به شوخیی تلخ و گزنده می ماند. واز این سید مرتضی ها در ایران ما بسیارند.بنابراین می بینیم که وقتی مقدسات وسیله ایی در دست عده ایی برای حکومت بر جامعه ایی می شوند دیگر بحث تقدس و اعتقادات افراد و یک میلیاد مسلمان نیست بلکه وسیله سرکوب و معاش مورد نظراست.درکشورهای اسلام زده تقدس نه تنها وسیله معاش بخصوص روحانیا ن بوده وهست بلکه عامل مهمی برای اجبار دیگران به تغییر روال زندگیشا ن بوده.چون اسلام دینی است که هیچگونه مدارا و تسامح و همزستی مسالمت آمیز با دیگر ادیان و اعتقادات را نمی پذیرد.بهمین جهت مقدسات خود را به دیگران تحمیل و یا بقول کورس گرامی زور اور میکند.چون هدف اسلام تسخیر دیگران است بهر نحویی نه قانع کردن آنها. بهمین دلیل این دیگران هستند که مجبور به عقب نشینی و دست کشیدن از شیوه زندگی خود در برابر مسلمین می شوند و نه اینکه بعنوان انسانهایی آزاد و برابر به مدارا و احترام به حقوق یکدیگر به تبادل نظر و سرانجام به توافقی منصفانه برسند.اینست که در جوامع اسلام زده با اکثریتی مسلمان حرف از دمکراسی و حقوق بشر و رعایت حقوق دگراندیشان زدن همیشه برابر با رنج و درد و شکنجه و ترور و تجاوز بوده.جالب تر اینکه همین مسلمین وقتی وارد کشورهای سکولار و آزاد می شوند با اشاره به قوانین حقوق بشری که نه خود ونه مکتبشان به آن معتقد نیستند ادعای حق می کنند.و سعی در استفاده و حتی سؤاستفاده از جو آزاد این کشورها میکنند ولی همان دید انسان و دگراندیش ستیزانه و زن ستیزانه را که مخالف قوانین اساسی کشورهای آزاد است تبلیغ می کنند.کافی است نگاهی به فیلمهایی که در غرب بطور پنهانی از مساجد و از معتقدان به اسلام گرفته شده بیندازید تا این موضوع را بهتر درک کنید.همین زنانیکه با باور به دمکراسی و حقوق بشر از مسلمین دفاع می کنند و زنجیره ایی انسانی را دور مساجد و مکانهای عبادی آنها تشکیل میدهند و یا در نشریات و وسایل ارتباطی از حقوق آنها باخریدن اهانتها دفاع میکنند دربین خود مسلمین فاحشه و هرزه و …نامیده می شوند.چون آنها زنان آزادی هستندکه بهمان ترتیب که از حقوق انسانی مسلمین بعنوان اقلیتی در جامعه خود دفاع می کنند از همجنس بازان و دگراندیشان وحقوق زن بعنوان انسانی آزاد و برابر با مرد و آزدی عقیده و دین و نقد دین و عقیده …هم دفاع می کنند. اینجاست که مسلمین چنین برداشتی را چون بضرر خود و مخالف با دین خود میدانندبر نمی تابند.و با وجودیکه از کشورهای خود رانده شده اند قوانین شرع اسلام را برای حکومت در جامعه بر قانون اساسی کشور میزبان ترجیح میدهند.نتیجه چنین دیدی به گتوسازی و جمع شدن مسلمین در مکانهای مخصوص و به حاشیه راندن آنها از جامعه میهمان و بی هویتی گشته. چنین جوامعی یا گتوهایی محلهای مناسبی برای رشد گروهای تندرو اسلامی و پرورش تروریست میگردد.
جمهوری اسلامی دارد چکار میکند ؟هروز بیشتر خودش را در خودش(گ….)غرق میکند برای نمونه چند هفته قبل در برنامه از جیغ لاک تا خدا (قسمت 37)با خانمی گفتگو کرده که زرتشتی بوده و مسلمان شده پدر و مادرش هردو شهید زرتشتی بوده اند وووپس از تحقیق معلوم شده که اصلا شهیدی بدین نام در بین زرتشتی وجود ندارد و مهمتر این خانم زن منحرفی بوده که در فیلمهای پرنو ایرانی (سکسی) که در اینترنت موجود است دیده شده و در این قسمت نقش بازی کرده !!! واقعا با این کار چه نصیب جمهوری اسلامی شده ؟بجز اینکه عده ا ی از هموطنان خوبمان را از خودمان برنجانیم چه کرده ایم؟ایا با نشان دادن این مستند ،اندیشه وکردار و گفتار نیکی پیامبرشان به همه ارزانی داشته فراموش می شود یا عوض می شود !!!
من هم این مستند را دیدم هرچه فکر کردم که چقدر قیافه ایشان اشنا است یادم نیامد .خیلی ممنون که گفتی چکاره بوده
دکتر نوری زاد گرامی،
مقالۀ شما را در رابطه با پدیدۀ شوم روسپیگری در کشورمان خواندم و به پهنای صورت اشک ریختم. دختر ایرانی کجا و پدیدۀ شوم روسپیگری کجا!؟
نوری زاد چرا باید به صورت شما آب دهان انداخت؟ آب دهان را باید به صورت و هم به سرتا پای آیت الله های دزدی انداخت که بی شرمانه پول مردم ما را میدزدند و با این عمل ننگین شان زمینه را برای روسپیگری دخترانمان فراهم می آورند. پدیدۀ شوم روسپیگری از فقر فرهنگی و خاصه از فقر اقتصادی برمی خیزد. غیر از این است آقای نوری زاد؟ در کشورما با این دله دزدی های پیدا و پنهان که امری عادی در کشورشده و پول های میلیاردی به یک سمت جامعه میرود طبیعی و بدیعی ای است که فقر و بدبختی و روسپیگری و هزاران نکبت های گوناگون دیگری سمت های دیگر جامعه را که توده های میلیونی مردم هستند فرا گیرد.
بدبخت تر از فاحشه در جهان موجودی وجود دارد؟ نوری زاد عزیز،این دختران نگون بخت ما که روسپی شده اند روسپی نبودند روسپی شان کردند. حالا اگر همین مسئلۀ روسپیگری را که دردناک است که مایه سرافکندی ما مردم شده با مسئولین حکومتی و یا با ایادی حکومتیان در میان بگذاریم شانه بالا می اندازند واین طور جواب میدهند: روسپیگری در همۀ کشورها هست.در کدامیک از کشورهای جهان روسپیگری نیست که در ایران ما نباشد؟
به قول شادروان احمد کسروی بدهکار را اگر دنبال نکنی یک پا طلب کار هم میشود. شکی نیست که روسپیگری در تمامی کشورهای جهان وجود دارد.جان کلام اما این نیست. جان کلام این است که دولت مردان ما چرا با دزدی های پیدا و پنهان شان زمینۀ را برای پلشت ترین مسائل اجتماعی که یکی اش روسپیگری است فراهم می کنند؟ غیر از دولت اسلامی ما در ایران کدام دولتی است که در این جهان پهناور با دزدی آن هم دزدی های میلیاردی دختران شان را به پلشتی و روسپیگری وا دارد؟
یک دولت مرد باید در حقیقت الگوی تمام عیار انسانیت و صداقت باشد. چنین دولت مردی کجا و یک مشت دله دزد که در ارکان همین حکومت و در مجلس جا خوش کرده اند کجا!؟
آقای نوری زاد من از این حکومت گران اسلامی می پرسم چه از ریز و چه از درشت شان: در کدامیک از کشورهای جهان غیر از کشور ما دزدی نهادینه شده؟ در کدامیک از کشورهای جهان غیر از کشور ما میلیاردی دزدی شده و یا میشود؟ تمامی کشورهای جهان اگر نیاز به وام داشته باشند از بانک جهانی میلیونی وام میگیرند در کشور ما اما به برکت وجود آیت الله ها میلیاردی دزدی میشود. غیر از است هم وطن عزیز؟
نوری زاد شما انسان با شهامت و شرافتمندی هستی. درود و هزاران درود بر شما و افرادی چون شما باد. به راستی همانطوری که نوشته بودی چه تفاوتی بین دختر ما با دختران نگون بختی که از ناچاری برای لقمه ای نان پا به وادی روسپیگری نهاده اند وجود دارد؟ شدنی است که پدیدۀ شوم روسپیگری و دیگر پدیده های پلشت اجتماعی را که در شأن و شکوت اجتماع نیستند در کشور ریشه کن و یا دستکم به حداقل رساند؟ پاسخ این است که شدنی است. ولازمۀ این کار بدون شک کنترل دولت و دولت مردان است که دزدی و خلاف نکنند و وظایفشان را به نحو احسن انجام دهند. لازمۀ کنترل دولت و دولت مردان هم بودن دمکراسی و آزادی در کشور است.
معلم اخراجی شهر کنگاور، محمد مستوفی .18/09/2015
روزنامه الریاض عربستان سعودی در یکی از شماره های اخیر خود “جمهوری اسلامی ایران” را یکی از “بُرد های جهان عرب در نیم قرن اخیر” خواند. نویسنده با مقایسه موقعیت ایران وکشورهای عرب منطقه در قبل وبعد از انقلاب عنوان میکند که جایگاه والای امروز کشورهای عرب منطقه در عرصه جهانی به خاطر پسرفت ایران میباشد که اگر ایران با همان سرعت قبل از انقلاب به رشد خود ادامه میداد “دنیا تنها کشوری را که در خاور میانه میشناخت ایران میبود”. نویسنده عنوان میکند که جنگ با ایران تا زمانی که شاه در راس حکومت بود غیر ممکن بود و ادامه میدهد “حتی بعد از انقلاب هم غیرت فرزندان تریبت شده دوران شاهنشاهی که به ملیت خود میبالیدند باعث شد که ایران هشت سال دوام بیاورد” و سپس نسل رزمندگان را با جوانان امروز ایران مقایسه میکند و مینویسد که “صدام زود به جنگ با ایران رفت.باید منتظر این نسل میماند. نسلی که از بی حویتی سردرگم است…” سپس به تحلیل اوضاع واحوال ایران وایرانی در دنیای امروز میپردازد. از مهاجرت ایرانیان، مشکلات اقتصادی، فحشا… در بخش بعدی به درآمد کشورهای عربی، سوریه،عراق و عربستان از زائران ایرانی اشاره میکند و میگوید که در زمان قبل از انقلاب درآمد اعراب از زائران ایران فقط سه درصد آمار امروزی بوده. نویسنده به این هم قناعت نمیکند و در آخر تجاوز به جوانان ایرانی، تعرض به مسافران ایرانی در فرودگاههای عربی، فروش دختران ایرانی به اعراب و سفر (به ظاهر) زائران عرب به شهرهای مذهبی قم و مشهد برای خوابیدن با زن ایرانی را “یک پیروزی بزرگ برای اعراب میداند” و ایران را “تایلند منطقه” میخواند
و چه بر سرمان آمد…
دکتر نوشته شما ( درباره آن دختر تن فروش) کار خودش را کرد در مشهد مردم عربها را بیرون میکنند
هتل دارای وطنفروش و تنفروش و بیغیرت چی. کی اونا رو بیرون کنه.
با دورودی بی پایان به نوری زاد گرامی
مازیار گرامی از اینکه در پست پیشین مرا مورد لطف قرار دادید سپاسگزارم
ایران برای همه ایرانیان
مازیار از مانیفست گفتید متاسفانه ما هنوز به ان مانیفست نرسیده ایم که در ان از تمامیت سرزمینی منافع ملی وهویت تاریخی نظر مشترکی داشته باشیم. اسیبی که هنوز فکری برای ان نکرده ایم شبیه وضعیتی است که بعد از بهمن 57 گروه های سیاسی هر کدام به راه خود رفتند وفهم خود را راه نجات کشور از انچه به نام استبداد وفساد شاهنشاهی تعبیر می کردند مطرح کردند..ماحق داریم هر انتقادی به جمهوری اسلامی داشته باشیم اما این را نباید انکار کنیم که جمهوری اسلامی توانسته تمامیت سرزمینی ایران را حفظ کند.فرهنگ مردم ایران هم گرائی قومی وفرهنگی فرهنگهای متفاوت سرزمین ایران را بخوبی نشان میدهد به طور مثال در مورد یهودیان در ایران هچگاه معابد ومکانهای مقدسشان مورد تعرض قرار نگرفته وبه راحتی توانسته اند مناسک دینی خود را به انجام برسانند.چیزی به نام اقلیت قومی در کشور نداشته ایم .حکومت پهلوی این همگرائی را حفظ کرد وحتی با زنده کردن هویت ایرانی به ان تقدس بخشید وجالب این است که هیچ قومیتی احساس نکرد که پهلویها نسبت به انها تبعیضی قائل باشند همه ایرانی بودند اما گروهای سیاسی با تاثیر از ایده ئالوژی چپ حقوق خلقها را مطرح کردند و نکبت احیای حق سیاسی را از طریق احیای قومیت ها مطرح کردند ودیگر گروهای سیاسی برای جذب مخاطب از این الگو تبعیت کردند .آسیبی که امروز نسبت به ان بی تفاوتیم . پتانسیل سوئ استفاده گروه های سیاسی برای جذب هوادار بیشتر استفاده از هویت قومی است این اسیب را ما در کردستان سیستان و بلوچستان وکم و بیش در اذربایجان حس می کنیم اموزش به زبان مادی یا خود مختاری اینها سم مهلکی هستند که ما دیگر برای خود هویتی قابل احترام باقی نمیگذاریم در صورتی که در همین امریکا که ترکیبی از اروپا ئیها لاتین ها و سیاهان ودورگه ها است همه زبان انگلیسی را به عنوان زبان رسمی پذیرفته اند وهر انچه را که میخواهند برای خوددر قالب همین زبان رسمی حفظ میکنند .نگاه جمهوری اسلامی به مردم نگاهی ایدالوژیک است ونه قومی انها که در کردستان هستند این را بدانند که جمهوری اسلامی با کردها همان رفتار را دارد که با فارسها دارد نمونه ان همین رفتار زشتی است که با اصلاح طلبان دارد این رفتار با اصلاح طلبان حتی خشن تر از رفتار با به اصطلاح قومیت ها است.تحریک احساسات به بهانه های قومی زبانی ومذهبی سهم مهلکی است برای احیای دمکراسی اگر این موضوعات به جای احیای دمکراسی و حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود مورد استفاده گیرد خود اغاز بحرانی دیگر خواهد شد که امروز خاورمیانه در قالب جنگ مذاهب گرفتار ان است.در ارزشهای قومی همانند باورهای مذهبی ستیز ونفی دیگران را در بر دارد. متاسفانه استبداد دینی در کشور از ظرفیتهای قومی یک نیروی پتانسیل بر علیه تمامیت وهویت تاریخی ایران فراهم کرده .امید است کسانی که برای ایران دل میسوزانند موضوعات قومی ودینی را بهانه مبارزه با استبداد دینی اخوندها قرار ندهند. اروپا علی الرغم ستیز تاریخی قومیت های خود امروز اتحایه ای است که ثبات ان از کشورهائی که دارای قومیتهای مختلف هستند بیشتر است چرا که عقلانیت حاکم بر اتحادیه اروپا فروپاشی ان را به حداقل رسانده که در چند ماه گذشته با بحران یونان ومسئله امروز پناهجویان ارزش این همگرائی را حفظ کرده .بهترین شعار و آرمان ما برای کشورمان به نظر من ایران برای همه ایرانیان
شاد وپیروز باشید
درودی از بن جان به جناب نوری زاد عزیز
از پیام شما برای سوریه و جنایت هایی که آنجا می شود لذت بردم
ممنونم
https://www.facebook.com/hashtag/sorrusyria?source=feed_text&story_id=1635774633345906
رهبر ایران اخیرا خواستار مسئولیتپذیری مقامهای سعودی در قبال حادثه منا شده اند . خواستم بگویم ایشان بسیار فرمایش به جایی داشته اند کاش همین مسوولیت پذیری را خود حضرت ایشان هم در ماجرای هشت سال به باد رفتن سرمایه های مادی و معنوی کشور در قضیه اتمی ، تخریب کسترده محیط زیست و فساد و رانت خواری ناشی از روی کار آوردن دولت احمدی نژاد ، پایمال شدن خون جوانان وطن در قضایای بعد از انتخابات ۸۸ و ماجرای کهریزک و رواج اعتیاد و تن فروشی در میان مردم به جان آمده ایران داشته باشند.
با درود فراوان از نوری زاد عزیز درخواست میکنم این کامنت را اگر صلاح می دانند برای اطلاع رسانی مجددا”، منتشر نمایند:
چه بر ما رفته ….
نوری زاد عزیز بادرود !
یادتان که نرفته، قبل از عیدِ سالِ جاری، همین موضوع را در مورد یکی از هتل های تهران(هتل تاج محل – که البته این واقعیت تلخ و جانگداز در اغلب هتل های شهرهای بزرگ جریان دارد)، با شما نازنین در میان نهادم و شما فرمودید چون خودتان ندیده اید، نمی توانید قضاوت کنید !؟
و اگر باز، خاطر شریف تان باشد، گفتم همین ناسردار “احمدی مقدم” که توسط رهبرو بخاطر رسانه ای و برملا شدن گندکاری هایش، در سال جدید کنار گذاشته شد، هر هفته یا ماه، همراه دوستانش و یا با خانواده اش، میهمان ویژه ی رستوران همین هتل هستند.
در این هتل که همه ی مسافرانِ آن، خارجی و اغلب از کشورهای عربی هستند، دخترکان 15 الی 20 ساله ایرانی، چه شب ها و روزها که از اتاقی به اتاقی و از سوئیتی به سوئیتی دیگر، دست بدست نمی شوند!!!
شما و هر کسِ دیگری، اگر روزی برای صبحانه که معمولا” از ساعت 7 صبح شروع میشود، به این رستوران مراجعه کنید – اگر چنانچه بتوانید اذن دخول بگیرید – این موضوع را، به عینه، مشاهده خواهید کرد البته معمولا” از ساعت 6 صبح که …. این دخترکان،کارشان تمام میشود، از اتاق ها خارج میشوند و پس از صرف صبحانه آنجا را ترک میکنند، تا شبی دیگر و آغوشی دیگر!!!
گفتنی است این هتل، که 99% مسافرانش را عرب های مسلمان از کشورهای همسایه و هند و حاشیه ی خلیج فارس تشکیل می دهند، مسافرِ ایرانیِ غریبه، نمی پذیرد و در طول سال، بی وقفه، و هر شب، هر 70 اتاق آن پُر و مملو از مسافر می باشد.
صاحبِ هتل از کارمندان زنِ هتل میخواهد – البته خیالتان راحت فقط پیشنهاد میکند و نه اجبار! – که سرو سینه ی خود را کامل نپوشانند و با آرایش کامل ظاهر شوند و با مسافران راحت باشند – باز خاطرتان جمع از این بابت هیچ شیتیلی از کارمندان اخذ نمی شود!
نام فامیل صاحب هتل، هم، احمدی مقدم میباشد و من براستی نمی دانم با آن ناسردار، نسبتی دارد یا نه ؟؟؟
در میانِ میهمانان و مشتریانِ ویژه ی هتل که هر از چند گاهی برای صرف شام بدانجا میروند، چند تن از قضات عالیرتبه و رئیسان کلانتری هم، به چشم می خورند.
محمد جان ! من قبلا”، که در بازار فعالیت می کردم، دوست و همکاری داشتم، باسم احمد، که 15 سال از من مسن تر بود و در تجارت موفق تر، فردی بود بسیار متدین در آن سالها، دست به خیر و امین، الان هم همه ی بازار فرش او را میشناسند، وی الان هم غیر از تهران بزرگترین فروشگاه و نمایشگاهِ فرش جده در عربستان را دارد.
این احمد آقا تع ریف میکرد زمانِ شاه، 2 هزار دلار- دلاری 7 تومان – از بانک می گرفتیم و می رفتیم در اروپا – اغلب آلمان – و با زیباترین و بلندبالاترین دختران آبی چشمِ ژرمنی کل آلمان را 15،20روز ، می گشتیم، کیف و حال می کردیم و با کلی سوغات از فرنگ بر میگشتیم.
محمد عزیز و رنجدیده و محنت کشم، که میدانم با شنیدن چنین واقعیت های تکان دهنده ای، چهار ستون بدنت به لرزه در میاد، اکنون پس از گذشتِ 37 سال که شاهِ خائنِ مزدور و بیدین!، رفته و اسلامِ نابِ محمدی، سرِکار آمده است، قضیه درست وارونه و “قلب” گردیده است(انقلاب اسلامی یعنی همین)، یعنی یارو، همان عربِ پاپتی از کشورهای همجوار بلند میشه، میاد ایران، هزار دلار میدهد، و سه و نیم ملیون تومن پس میگیرد و 10،20 روز، دختران و خواهرانِ من وشما را…
اجازه بده خجالت نکشم…
بگذار آه در سینه پنهان کنم…
و شرمسارانه و آزرمگین،در گوشت بخوانم… محمدجان
آری دختران و خواهرانِ ماهروی ما و سرزمینِ ما را…
با دوستانش قسمت میکند
آه که چه بر ما رفته است؟؟؟!!!!
و باز بر من ببخشید، سید علی خامنه ای و ناسردارانش که هیچ، اگر رگِ غیرت من و شما و سایر هم میهنانمان، در چند سال پیش از این، اندکی ور می جهید و غلیان می کزد، امروز شاهد این همه بی ناموسی و بی غیرتی بنام دین و اسلام نبودیم!!! براستی چه بر مارفته است؟؟؟
براستی اگر من و شما و همه مردم این سرزمین، بخاطر این مصیبتی که بر ما میرود، سر بدیوار بکوبیم، جا دارد!!!!
و براستی اگر روزان و شبان، و سالیانِ سال، ما و آینده گان این آب وخاک، خاک برسر افشانیم و ناله و نوحه سردهیم، رواست!!!!!!
چه بر ما رفته است؟؟؟؟
«چه راحت است صغير بودن! [آدم صغير پيش خود چنين استدلال می کند که] اگر کتابی داشته باشم که به جای فهمم عمل کند، اگر روحانیای داشته باشم که به جای وجدانم عمل کند و […] در اين صورت نيازی ندارم که به خود زحمت دهم. اصلا احتياجی ندارم که بينديشم؛ تا وقتی پول دارم دیگران جور مرا می کشند.
قيم هايی که از سر خيرخواهي، سرپرستی انسانهای صغير را بر عهده گرفته اند زود در می يابند که بخش اعظم نوع بشر […] برداشتن
گام به سوی بلوغ ذهنی را نه تنها دشوار بلکه بسيار خطرناک می دانند.»
“روشنگری چیست؟” نوشتهٔ کانت، ترجمهٔ ی. موقن
خواندن این متن را به همهٔ دوستان توصیه میکنم:
«آيا [یک] انجمن […] يا مجمع […] می تواند با مقيدکردن خود به تعاليمی تغييرناپذير و از طريق سوگند خوردن، مشروعيت پيدا کند تا قيمومت بر اعضای خود و از طريق آنان، قيمومت بر همه ی مردم را برای هميشه تضمين کند؟ پاسخ من اين است که اين کار غيرممکن است. زيرا هدف چنين قراردادی که مسدودکردن هميشگی راه روشنگری بيشتر نژاد بشراست، مطلقا پوچ و باطل است »
«حتی اگر اين قرارداد را عاليترين مقام کشور، […] و محکمترين پيمان نامه های صلح تأييد و تصويب کرده باشند. چون هيچ عصری نمی تواند خود را در بند کند تا چه رسد به آن که برای اعصار بعدی مقرر بدارد که بايد در شرايطی گذاشته شوند که بر ايشان ناممکن شود که دامنه ی شناخت خود را وسيعتر کنند (به ويژه در جايی که موضوع مهمی مانند روشنگری در ميان است)؛ يعنی رهايی بشر از خطاها يا به طور کلی افزايش روشن [و دانایی] شدن او.»
«در بند کردن اعصار بعدی جنايتی بر ضد بشريت است که سرنوشت اساسی او دقيقا در چنين پيشرفتی قرار دارد؛ در نتيجه نسلهای بعدی کاملا حق دارند که چنين توافق نامه هايی را نامعتبر و جنايتکارانه بشناسند و آنها را باطل اعلم کنند.»
«معيار چيزی که مردم بتوانند بر سر آن، به منزله ی قانون، به توافق برسند در اين پرسش است :
آيا آنان می توانند [و حق دارند] چنين قانونی را بر خود [و آیندگانشان] تحميل کنند؟»
گزیدهای از مقالهٔ “روشنفکری چیست؟” از امانوئل کانت ترجمهٔ یدالله مؤقن
سلام
در مراسم ختم برادر آقای ملکی شیخ علی تهرانی حضور داشته است و عکس ایشان در اینترنت پخش شده، چه رابطه ای بین این دو وجود دارد. البته شیخ علی تهرانی به واسطه نسبت ایشان با آقای خامنه ای از محکومیت های مشابه جان بدر برد.
آدم گیج میشه از این همه روابط عجیب و عریب !
چه زیبا است مردمان راصلح و دوستی
همه با هم برقص و شادمانی و تندرستی
بخوانیم ودهیم دستان در دست
که باید در به روی غم را بست
کجایند کاروانهای صحرا
چرا باز ناگشتند دریغا
عرب ترک و کرد و پارسی و مصری
کنون با هم ندارند روی دوستی
چه فتنه بود که ما را جدا کرد
به نام دین دشمنی به پا کرد
کنون خاور میانه در سوز است
به جان هم فتاده بی فروز است
نه آن سیمرغ است در بابل دور
شده جغدی که از نور باشدش کور
نبیند آنچه آید ز او زاید
دهد بر دیگری تقصیرباید
فراموشش شده راستی درستی
خیالش پول و قدرت را پرستی
ولی در ظاهرش عبد و عبید است
وزینرو هر عزا بر او عید است
چه زشت است این کنون خاورمیانه
که حتی جغدان نخواهندش لانه
همه خلقها جدا از هم گشتیم
چو بر دین کین دایم گشتیم
هر آنچه آمد از دست ما بود
طلسم دین چو افکار را ربود
شد انسانیت گم و جان بی ارزش
وما در ایمان و ترس و کرنش
زنیم تیشه به ریشه ی هم
جوانمردی شد افسانه ی درهم
زمین نیز خشک شد سراسر
ز جیحون و فرات و دجله ی پر
بسوزاند ریگ باد چشمها را
مگر ما ندادیم او را آوا
طبیعت با ما همصدا است
خشک سالی آیینه ی ما است
…….
بخورد ته دیگ قاشق ملا
راه اتم بود تله و گرفت دمش را
ز نادانی خود حیران گردید
چه شد که رویایش ویران گردید
که او قدرت می جست در خیالش
هزینه مردم دهند و او گیرد باجش
بدادند ملت هزینه بسیار
ضرر پشت ضرر خروار خروار
درون جبهه در سوریه لبنان
نه تنها اسلحه که دادند جان
درون مملکت بازور و کشتار
سر آزادگان هر روز بر دار
ولیکن آخوندزادهایند قبراق
ببستند دهان مردم با اختناق
شما را تاریخ قضاوتی است راست
که جلادی با مردم داری جداست
نه مردم دارید و نه کشور را دوست
برای امت تان مرگ نیکوست
مرگ پرستان پر حیله استید
ولی خویش را بیش پرستید
در رویایتان جویید بهشتی
ولی پاداشتان است مرگ و زشتی
اگر گول می زنید این جهان را
شما در تار یخ باشید آفت و زیان را
حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامة افاضاتة و دامة ظل العالی سلام علیکم ، اول آنکه در اولین زیارت حضرت صمد آقا اخوی گرانقدر ، سلام بنده را خالصا” و مخلصا” برسانید و دست و روی ایشان را فقط به نیابت از بنده حقیر ببوسید . حضرت آیت الله ، در سیمای کشور تکرارا” در این چند روز و کرارا” جانبازانی در سطوح بالای مشقت زندگی را نشان میدهند که به زیارت رهبری مشتاق و حریص بوده و تقدسا” به ایشان ارادت ورزیده و هم اینکه از رهبری التماس دعا و یا اضافات پوششی ایشان را متبرکة خواستارند . حال مسئلة ، آیا حضرت صمد آقا اخوی هم به اینگونه زیارات و تبرکات و تقدسات رهبری نیازمند و مشتاق هستند و یا اساسا” حضرتعالی اینگونه تقدس نمایی لسانی و اعمالی را چگونه ارزیابی می نمایید ؟ __ الحقر مبشر
زنده یاد احمد شاملو، پنجاه و یک سال پیش شعری سرود از زمانه ای که در آن معانی و ارزش ها قلب شده اند. زمانه ای که در آن، «زندان، باغِ آزاده مردم است»، و «شکنجه و تازیانه و زنجیر، معیار ارزش های آدمی شده». روزگاری که در آن، «مرگ، زندگی است»، و «کشتار، تقدّس و زهد است.» زمانه ای که پاکانِ آزاده پشت دیوارهای بلند حبسند، و فرومایگان، حبس و حذف را مقدّس و ضروری جلوه می دهند. او قبلترش شعری هم در رسای یک روز خوب سروده بود. درست شصت سال پیش. سال هزار و سیصد و سی و چهار. که در آن از افق های روشنی نوید می داد که «هر انسان، برای هر انسان، برادری است».
از روزی که شاملو دغدغه و آرزویش را سرود شصت سال تمام می گذرد. امّا انگار که تاریخ این کشور از 1334 یکباره به 1394 جهش کرده باشد، به قدر یک خواب نیم روز، بی هیچ گشایشی در نظام اجتماعی. که ارزش ها هنوز واژگونند، هنوز پاکانی هستند که به جرم حق طلبی در حبسند، هنوز ستم توجیه می شود و رنگ تقدّس بر آن پاشیده شده و مصلحت نام می گیرد، و هنوز هم در تمنّای روزی هستیم که دست هم را به مهر بفشاریم و «هر انسان، برای هر انسان برادری باشد». راستی به فرض که شرایط سیاسی و اقتصادی مطلوب، همین فردا برایمان مهیّا شد. چقدر آمادۀ پذیرایی هستیم و امروز چقدر در برابر آن آینده مسئولیم؟
واویلا که این نفرت ها و کینه ها و دو دستگی ها و برچسب زنی هایی که به قدر بیش از نیم قرن در دل ما آدم های غارت شدۀ ایران رسوب کرده، و این اشتیاق و اشتهای ما برای انتقام و حذف، چه پتانسیل هایی را در وجود ما نشکفته دفن می کند و چه انرژی عظیمی که از ما به هدر می برد. انگار حواسمان نیست که همه در یک قایقیم و سرنوشت خود و آیندگان مان به حرکات هم و به سرنوشت یک کلّیت به اسم ایران گره خورده. درست مثل آدم های انیمیشن «تعادل» که این روزها در صفحات اجتماعی دست به دست می شود. کاش حالا که نفت زیر پای مان، هوش و استعداد جوانان مان، زمین های کشاورزی و آب رودها و دریاچه های مان، و قوّت بازوی نیروی کارمان به خاطر بی لیاقتی ها و بی کفایتی ها به هرز رفته و می رود، بیاییم و استعداد ذاتی دوست داشتن یکدیگر، بخشش، و مدارای با هم را در خود زنده نگاه داریم و تقویت و ذخیره کنیم اگر نه بخاطر دیگری، لااقل بخاطر حفظ و جلوگیری از سقوط خودمان. بخششی که سحر بهشتی در آن مجلس توصیفش کرد البته که قاتلان ستّار را به قدر یک تلنگر هم به خود نمی آورد اما شاید بانی رسمی نیک شده و ابرهای گریختۀ معرفت را به جنب و جوش در آورد برای بارور کردن زمینی که فقط تشنۀ بخشش است تا انسانیّت و همگرایی از دلش دوباره جوانه بزند.
اگر به روزی فکر می کنیم که این کشور طوفان ها و تلاطم های فعلی را پشت سر گذاشته، بدانیم که سرزمینی که سال ها جنگ، تحریم و انزوا، سوء مدیریت، فقر اقتصادی و فرهنگی، بیکاری و فسادهای عمیق و چندلایۀ اقتصادی را از سر گذرانده، آسیب پذیرتر از آن است که کشش مواجهه با چالش فوران نفرت ها و انتقام های آسیب دیدگان و طرد شدگان را داشته باشد و بساط خشونتی نو را تاب بیاورد. انتقام و تسویه حساب و انباشتگی نفرت از هم، به این غلظت کنونی اش، نه تنها ایران پر حادثۀ امروز را بیشتر به ورطۀ سقوط و واگرایی و خشونت می کشاند، بلکه آبادانی کشور را در روزهایی که از این بزنگاه دشوار و دیرگذر اسارت عبور کرده ایم هم به تعویق می اندازد. روزی شایستگان در این کشور بر مسند امور خواهند نشست، چه ما باشیم و چه نباشیم، که اگر نباشیم، کاش تمرین کنیم تا نسلی برآوریم که با بخشش و مدارا و الفت و درستی بیش از ما و گذشتگانمان آشناست، اگر که به آیندۀ پس از خود هم اهمیت می دهیم. این پیش نیاز جامعه ای است که شاملو شصت سال پیش می طلبید، و ما امروز همچنان در آرزویش هستیم.
باسلام خدمت پدر عزیزم جناب نوریزاد
ایکاش اگر دوستان مایل بودند یکبار هم به روبروی زندان زنان قرچک برویم و توجه جامعه جهانی و فعالین حقوق بشری را به این زندان جلب کنیم، هرچند از نظر طول مسافت و شرایط جسمانی عزیزانی مانند جناب اقای دکتر ملکی و خودتان کمی مشکل ب نظر میرسد،
با سپاس
بهترین و بدترین آدمها را در بین دینداران دیدم،
بهترین آنها کسانی بودند
که میخواستن خودشان به بهشت بروند و چقدر بی آلایش و پاک بودن، سرشان به کار خودشان بود و بی آزار بودن و بهترین مشوق من به دین بودند،
و بدترین آنها کسانی بودند
که میخواستن غیر از خودشان بقیه را هم به بهشت ببرند، چقدر وحشتناک بود برخورد با آنها، تظاهر و ریا و خشونت وتوحش در بین آنها موج میزد.
گاندي
به صورت من تف بینداز
فرزانه روستایی
پس از انتشار عکس برهنه یک زن جوان ایرانی در میان شش مرد زائر عراقی در یک مهمانسرای شهر مشهد یادداشتی از محمد نوری زاد منتشر شد که خطاب به این زن جوان نوشته بود دخترم به صورت من تف بیانداز. من نیز به سهم خود شرمسارم و بیجا نیست اگر این زن جوان به سیمای من نیز آب دهان پرتاب کند که از کرده خود پشیمانم و در نوجوانی سیاه لشکر اسلامیونی بودم که کشور را به جایی رساندند که بتدریج تایلند جهان اسلام شود. چرا که هر چه بود قرار نبود بعد از ۳۷ سال، زنان و دختران محروم این اقلیم ثروتمند فقط برای تامین معاش “تن فروشی که نه” طفلک ها به سکس جمعی رضایت دهند یا در شهر های مذهبی به صورت هفتگی به گروهی از زائران مرد کرایه داده شوند که احتمالا اندکی بیشتر پول می پردازند.
جا دارد این زن جوان به سیمای عباس واعظ طبسی تولیت آستان قدس رضوی “نماینده ولی فقیه در استان خراسان” عضو مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت تف بیندازد که اداره صدها میلیارد اموال منقول و غیر منقول آستانه قدس رضوی را در سراسر کشور را از۳۷ سال پیش در کنترل دارد “اما روزنامه گاردین بنا بر گزارش خبرنگارش با اتنشار گزارشی با تیتر: نماز، غذا، سکس و پارک آبی، محترمانه شهر مشهد را فاحشه خانه جهان تشیع معرفی می کند. جا دارد به سیمای علمای مشهد و قم آب دهان پرتاب شود که سکوت آنان در قبال این همه بی عدالتی و ظلمی که در حق مردم یی پناه، بویژه زنان بی سرپرست می شود حاکی از این است که بیوت یا مرعوبند و یا از این به هم ریختگی منافعی نصیب آنها می شود.
یکی از همین زنان ایرانی کمی آن طرف تر در یکی از کلوپ های شبانه دوبی به خبرنگاری گفته بود که فکر می کنید از سر رضایت و انتخاب شب را تا صبح با مردان عرب و هندی و کره ای می گذرانم. اگر در اینجا کار نکنم یک ماه دیگر بچه های من در تهران باید کنار خیابان بخوابند.
بسیاری از ساکنان اربیل عراق هم طی چند سال اخیر شاهد خود فروشی موج زنان ایرانی هستند. قبل از رونق گرفتن بدن فروشی زنان و دختران ایرانی در اربیل، موج آن ابتدا در میدان تقسیم و آکسار استانبول آشکار شد و اندکی بعد در کردستان عراق گسترش یافت.
شاید تجارت سکس زنان ایرانی در اربیل “ترکیه” دبی یا حتی در جنوب شرق آسیا مستقیما به هیچ نهاد و مسئولی ربط نداشته باشد اما نمی توان آستانه قدس رضوی را نسبت به آنچه در خراسان می گذرد پاسخگو و مسئول ندانست. آستان قدس بزرگترین نهاد مالی ایران پس از دولت رسمی است که ارزش ثروت ثابت و در گردش مالی آن از بنیاد مسنضعفان و بسیاری از کشورهای کوچک جهان نیز بیشتر است. آستان قدس مالک ۹۰ درصد اراضی استان خراسان و مالک ۴۳ درصد اراضی کشاورزی مشهد است. آستان قدس با حدود ۱۵ مجتمع کشت و صنعت ۵۰ شرکت تجاری و سود صدها میلیارد تومانی ناشی از زیارت سالیانه ۳۰ میلیون نفر در استان خراسان یکی از بزرگترین بنگاههای مالی منطقه خاورمیانه است که با میلیاردها دلارثروت، معاف از مالیات وحسابرسی است. یعنی، ثروتی که نه دولت بر آن نظارت دارد، نه گزارش رسمی از آن به اطلاع عموم می رسد و نه درآمدهای آن در جایی گزارش می شود. گردش مالی بسیار سنگینی که فقط گوشه ای از آن می توانست حداقل صرف تامین نان و معاش زنان محروم و بی سرپرست و فرزندان آنها در این استان شود.
اما کاش آنچه بر گروهی از زنان بی حرفه و بی پشتیبان شهر ثروتمند مشهد می رود فقط به تن فروشی خلاصه می شد و با صیغه های هفتگی و ماهیانه زوار پولدار پایان می یافت. چرا که تن فروشی به عنوان شغل پست وبی آینده آسیب پذیرترین اقشار اجتماعی در ردیف پایین ترین رده های شغلی، با اغماض در بسیاری از کشورها اگر نه مورد پذیرش که مورد سکوت قرار گرفته است. اما حتی خرید یا فروش بدن یک زن نیز در عین بی قانونی، در چهار چوب اخلاقی دون ترین و بی پرنسیب ترین آدم ها نیز باز هم اصولی دارد که حتی در فاحشه خانه ها نیز رعایت می شود و نادیده گرفتن آن ستم مضاعفی بر زن تن فروش به حساب می آید .یکی از همین چهارچوب های نانوشته، مذموم بودن سکس جمعی است یا واگذاری یک زن همزمان به چندین مرد. اینکه همزمان پنج مرد ( به علاوه عکاس ) در تصویر مهمانسرای مشهد با یک زن در سوئیتی قرار می گیرند حاکی از فراگیر شدن نوعی از بدن فروشی در مشهد است که حتی در مراکز فحشا آن را مضموم می شمارند اما در اراضی استان قدس رضوی جریان دارد.
در بخشی از کتاب “شهر نو” از محمود زند مقدم که پژوهش بی نظیری است پیرامون زندگی زنان بی پناه شهرنو و قوانین جاری در آن، در گفت و گو با یکی از زنان قلعه، مرزهای ظلم و ستم را در نگاه یک زن فاحشه معرفی می کند. وقتی از زن شاغل در شهرنو پرسیده می شود که انتظار داری مشتریان شما چگونه باشند پاسخ می دهد دوست داریم “آقا” باشند.
وقتی از او پرسیده می شود آقا چه کسی است، تصور او از آقا یک مرد پولدار نیست که بیشتر بپردازد، بلکه می گوید که آقا یعنی : با ما فقط یک کار کنند و آن یک کار دیگر را انجام ندهند، از سر شب تا صبح روی آدم ملق نزنند، وقتی زن فاحشه از خستگی به خواب رفت پول او را ندزدند، به زن فاحشه فحش ندهند و او را نزنند.
بیش از چهار دهه از تدوین کتاب شهر نو محمود زند مقدم می گذرد. معیار های “آقا” بودن یا عدالت نسبی در رعایت حقوق یک زن بدن فروش حتی از چهل سال پیش عقب تر رفته است. اینکه یک زن ۲۲ ساله ایرانی با شش مرد عراقی در یک مهمان خانه به سر ببرد و همه با هم بدن برهنه او را تماشا کنند و یکی از آنها حتی آخرین حرمت های انسانی را پایمال کند و از این زن جوان در میان این مردان با موبایل عکس بگیرد، همگی حاکی از این است که زنان بی سرپرست و بی پناه ایران بسیار بی پناه تر از سابق شده اند و آنانی که در شهر مشهد یا دیگر شهر های مذهبی خود را می فروشند حتی از بقیه بی پناه تر هستند.
مشهد شهر زیارتی هست ولی شهر امن و پاکی برای زنان نیست
حتی تو همون حرم اقا اکثریت خدامه زن با ادم رفتار غیر محترمانه ای دارن
یادمه 27 ساله بودم و جهت زبارت و رفع کسالت روحی عزم زیارت اقا امام هشتم کردم اونم برای یک روز
تنها سفر کردم و طبعا تنها به حرم رفتم یادمه عصر همون روز موقع وداع در محل نزدیک به ضریح دو سه تا خادم همزمان بسمت من دویدن و دوره ام کردن که کی هستم و از کجا اومدم و چرا تنهام و چرا پدر و مادری همراهم نیست و از این حرفا
مشهد یک همچین جایی هست مخصوصا حرم به اصطلاح امن امام هشتم با این سطح درک و فهم و حرمت قایل بودن برای جنسیت زن
چه توقعی داریم ما که حرمت زن تو جامعه ای که زن درجه 2 و 3 تلقی میشه برای امنیت اجتماعی اون اهمیتی در خور شان و منزلت زن از طرف دستگاه های دولتی در نظر گرفته بش
////////////. اقلا یه ت تانیث به آخرش میبسی که ملت عوضی نگیرن. بیبین خانوم اومدیو نسازی. اگه یه بار دیگه خودتو رهگذر جابزنی ما ا این گذر رد میشیمو دیگه هم برنمیگردیم
امضا
داش رهگذر
سلام به استاد نوری زاد ارجمند و گرانمایه
و سلام به خوانندگان این سایت وزین
دوستان، فکر می کنید این سخنان از کیست؟
…………….. واقعیت ماجرا این است که واژه نفوذ که آقای خامنهای تولید کرده بیشتر از این بابت است که بعد از قضیه توافق هستهای که اینها فرو ریختند. اینها همیشه برای لق لقه کلام باید یک چیزی داشته باشند. همان طور که گفتم رخ قضیه این است که اینها عربدههای خودشان را داشته باشند که مراقب باشید نفوذ میکنند. ببنید احمقها میآیند چنین مسائلی را که باید در پس و پشت یک جامعه بگذرد در ملاءعام مطرح میکنند، مثلا برای یک روستایی چه ضرورتی دارد که شما از حساسیت نفوذ و مراقبت و این چیزها بگویید. او دارد زندگیاش را میکند شما اگر عرضه دارید بروید در پس و پشت جامعه مراقبت کنید که کسی نفوذ نکند. مگر کشورهای دیگر نفوذپذیر نیستند و یا مثلا ماجرایی به اسم نفوذ ندارند و نباید مقابله کنند؟! مگر سیستمهای امنیتی و اطلاعاتی خلق نشدند برای اینکه جلوی این نفوذها را بگیرند. تاکید چنین ماجرایی یعنی چه؟ بعد از ماجرای توافق که آن دژ آمریکاستیزی را تقریبا از دست دادند حالا باید «دشمن، دشمن» بکنند که حواستان باشد میخواهند نفوذ کنند. اما پیرخ ماجرا مهم است، عربدههای نفوذگرایی میتواند در جریان انتخاباتی که پیش رو داریم کاربرد داشته باشد. یعنی در قلع و قمع مخالفین و پیوستن حرکات معترضانه منتقدین به آن سوی مرزها و اینکه هر مخالفی را بتوانند به راحتی سرکوب و زندانی بکنند و یا سرش را زیر آب کرده و اعدام کنند. من تصورم جز این چیزی نیست شما نگاه کنید این الم شنگهای که به اسم نفوذ اینها راه انداختهاند و عمله اکرههاشان هم بر این آتش میدمند. مساله امنیتی بدیهی است که در هر کشوری هست. چند سال پیش انگلستان مسابقات جهانی المپیک را برگزار کرد، شما فکر میکنید در میان خودشان چقدر جلسه گذاشتند که آقا مواظب نفوذ و این حرفها باشید. اما من تعجب میکنم از اینکه چنین مسائل بدیهی که در ابتداییات تمام دستگاههای امنیتی هست چرا میآیند در سطح جامعه مطرح میکنند. علت آن هیچی نیست جز آنکه گفته باشند که حواستان جمع باشد که چماقی بلند کردیم به اسم نفوذ هرکسی بخواهد چپ برود ترتیباش را میدهیم. من تصورم چنین نگرشی است…………….
بله درست حدس زدید. این سخنان محمد نوری زاد است در مصاحبه با کیهان لندن که اخیرا منتشر شده. حتما بخوانیدش من که خواندم لذت بردم این هم لینکش با فایل صوتی مصاحبه : http://kayhanlondon.biz/fa/1394/07/02/%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%DB%8C%E2%80%8C%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C/
نوید
پند دایی آقای خامنهای به خواهر زادهاش
سید حسین میردامادی مترجم و استاد سابق دانشگاه در یادداشتی از تجربهی ساواک نظام شاهنشاهی با آن شکنجههای فنی عجیب و غریب و گسترده می نویسد که نشان داد روش خشونتآمیز نه تنها در حفظ نظام طاغوت هیچ کارآمد نبود که به عکس به انسجام و یکپارچگی انقلابیون انجامید. به گزارش کلمه ،این قرآن پژوه در بخشی از یادداشت خود خطاب به رهبری می نویسد: معمولا مقام و ریاست و قدرت ، غرور و کبریائی میآورد که صفت کبریائی مختص ذات باری تعالی – تقدست اسمائه – است ، سعی کنید در برابر شعارهای ظاهری ، همواره روحیۀ خضوع و فروتنی راستین را در خود رشد دهید و هرگز خود را به تکبر و خود بزرگ بینی نیالایید که صفتی بسیار نکوهیده است و برای کسی در جایگاه شما تنها خسرانش به نفس و باطن خود شما نمیرسد ، بلکه کشوری ضرر خواهد کرد. سید حسین میردامادی در پایان ضمن توصیهی دوباره به آزاد کردن تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی و رفع حبس خانگی ، تصریح کرده که این نکته را خوب میدانید که تذکرات یاد شده ، خواست اکثر علما و مراجع تقلید عظام و انسانهای دلسوز انقلاب و نظام است که از بیم فشار چماق داران ابراز نمیکنند. سید حسین میردامادی که رابطهی خود با خواهرزادهاش را از همان سالهای نخست رهبری وی قطع میکند ، در اواخر دولت دوم هاشمی از بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی و نیز از دانشگاه فردوسی مشهد اخراج میگردد. تنها پس از ریاست جمهوری سید محمد خاتمی و با وساطت مصطفی معین ، وزیر علوم وقت ، چند سالی برای تدریس در دانشگاه دوباره به کار دعوت شده و سپس او را بازنشسته میکنند. بیش از دو هفته پیش ، فرزند وی سراج الدین میردامادی روزنامه نگار و از اعضای سابق دفتر تحکیم وحدت ، به اتهام تبلیغ علیه نظام و تبانی علیه امنیت ملی در تهران بازداشت شد و اکنون در اوین زندانی است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
بر سبیل مقدمه : ضمن مطالعه و غور دراحادیثِ مربوط به نصیحت (خیرخواهی)، به این نتیجه رسیدم که نصیحت ، این وظیفۀ مهم دینی – اخلاقی ، که تالی تِلْوِ امر به معروف و نهی ازمنکر است، تا چه اندازه مغفول و مهجور مانده است. اینک اشارهای به چند حدیث معتبر در این رابطه ، باشد که گوش شنوایی را به کار آید و وجدان مسؤولی را تکان دهد که فذکر ان الذکری تنفع المؤمنین:
۱ــ إنَّ أعظم الناس منزلهٌ عندَالله یَوْمَ القیامهْ اَمْشاهُمْ فی ارضِهِ بالنصیحه لِخلقهِ بح ،ج ۷۴ ص۳۵۸ / اصول کافی ج۲ ، بالاترین مقام و منزلت در روز قیامت از آن کسانی است که مردم را نصیحت به نیکی میکنند.
۲ـ یجب للمؤمن علی المؤمن النصیحه لَهُ فی المشهد والمغیب ، برمؤمن واجب است مؤمن دیگر را در خلوت و جلوت نصیحت کند / اصول کافی ج۲ ص۲۰۸
۳ ـ ایها الناس إنِّ لی علیکم حقآُ ولکم علیِّ حقً، فامّا حقُکُمْ علَیَّ فالنصیحه لکم،ُ واما حقی علیکم والنصیحه فی المشهدِ والمَغیبْ ، ای مردم من بر شما حقی دارم و شما بر من نیز حقی دارید. حق شما بر من آن است که ازخیرخواهی و نصیحت درحق من دریغ نورزید واما حق من بر شما آن است که در آشکار و نهان برایم خیرخواهی و نصیحت کنید / خطبۀ ۳۴ نهج البلاغه
حال، با توجه به روایات بالا و با توجه به مشکلات مردم در ارتباط با مسؤلان امنیت ملی کشور بر خود فرض دیدم که در حدِّ بضاعتم تذکرات نصیحتآمیزی را به برادران مسؤول عرض کنم شاید که مقبول افتد و ما هم مشمول روایات فوق قرار گیریم، انشاءالله تعالی:
۱ـ شکی نیست که شما مسؤلان امنیت ملی و ماموران و بازجوهای اطلاعات و قوّۀ قضائیه و اطلاعات سپاه در این زد و بندها ، بازداشتها ، و بازجوئیها به زعم خود قصد انجام وظیفه و انجام ماموریت در راستای حفظ نظام اسلامی را دارید ، لکن خوب حواستان جمع باشد که دراین رهگذر ، چنانچه ذرّهای زیاده روی کنید و نسبت به انسانها ستم روا دارید ، به صراحت قرآن کریم که منْ یَعمل مثقال ذرهٍ شَرّا یَرَهُ و روایات پرشمار در مورد اجتناب ازظلم ، شما نه تنها به وظیفۀ خود عمل نکردهاید که از رحمت خدا به دور خواهید بود ، چرا که در روایات اسلامی ، کرامت و احترام انسان را بالاتر از خانۀ خدا با همۀ اهمیت و قرب و منزلتاش شمردهاند (المؤمن اعظم حرمه من الکعبه) و بالاتر از آن در قرآن ولقد کَّـرَّمْنا بنی آدم فرموده است ، نه ولقد کَرَّمْنا المؤمنین والمسلمین. پس شما چنانچه به مردم ظلم روا دارید ، نه تنها در راستای حفظ نظام اسلامی عمل نکردهاید که دقیقا برخلاف اسلام و کرامت انسان عمل نمودهاید.
۲ ــ تجربهی ساواک نظام شاهنشاهی با آن شکنجههای فنی عجیب و غریب و گسترده نشان داد که روش خشونت آمیز نه تنها در حفظ نظام طاغوت هیچ کارآمد نبود که به عکس ، به انسجام و یکپارچگی انقلابیون انجامید و سرانجام با رهبری امام امت به این انقلاب شکوهمند منتهی گردید.
بهترین و کارآمد ترین شیوۀ برخورد با منتقدان نظام ، شیوۀ مدارا و محبت و اخلاق و عمل به قانون اسلامی است ، چرا که اسلام در محبت و اخلاق خلاصه میشود، به تعبیر امام باقر ” هَلِ الدِّینُ الاالحُبّْ” آیا دین جز دوستی است ، و برای هدایت منتقدین و معترضین و حتی معاندین نظام اسلامی حتما روش محبت و کرامت بهتر جواب می دهد.
۳ ــ یکی از خطاهای بازجویان پروندهها این است که از طریق تفتیش عقاید متهمان را استنطاق میکنند و بر آن اساس داوری مینمایند. در بازجوییها بارها از افراد میپرسند در مورد ولی فقیه کنونی (و نه حتی فقط ولایت فقیه) ، انتخابات ، فلان مسؤول ، فلان متهم و غیره چه عقیدهای داری؟ این شیوه به صراحت در قرآن کریم محکوم و ممنوع گردیده است، آن جا که قرآن میفرماید: یاایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن إن بعض الظن إثم ولاتجسسوا. ای کسانی که ایمان آوردهاید از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی ازگمانه زنیها گناه است؛ و هرگز در کار دیگران تجسس نکنید. سورۀ حجرات/۱۲
۴ــ وای بر زمانی که خدای نکرده بازجو بخواهد با شیوۀ شکنجۀ روانی و فیزیکی و تهدید ، متهمی را وادار به اقرار نماید که گناهی مضاعف ، نابخشودنی وحرامی بَّین است. اقرار گرفتن با شکنجه اصولا باطل و در دادرسی قابل استناد نیست ، که جای بحث مفصل دارد و از مجال بحث ما خارج است.
۵ـ شما به ناحق افراد را زندانی میکنید، بگذریم ازمسؤولیت سهمگینی که چنین کاری در پیشگاه پروردگار دارد ، اما این سلول انفرادی دیگر چه صیغهای است؟ در کجای شرع و حقوق اسلامی پیش بینی و تجویز شده است؟ ماموران اطلاعاتی در بازجویی از بنده میگفتند ما مسلمان و ملتزم به شرع هستیم و هرگز شکنجه نمیکنیم ، مگر سلول انفرادی خود مصداق شکنجۀ روانی نیست؟! شما خودتان را به جای یک فرد در زندانی انفرادی بگذارید: چهار- پنج سال در یک سلول کم نور و تنها به سر بردن چه حالی و روحیهای برای یک انسان با نشاط پس ازاین مدت باقی میگذارد؟ این انفرادی را تعطیل کنید که خدا را خوش نمی آید و اسلام از آن بری است.
۶ ـ برای زندانی امکانات رفاهی از قبیل اجازه استفاده از تلفن ، کتاب ، رادیو و تلویزیون ، اطلاع رسانی به خانوادهاش – که درکجا زندانی است – اجازۀ ملاقات یا تلفن به خانواده و مراجعه به پزشک و مرخصی فراهم کنید که سلب این امور همه جزء شکنجۀ روحی به حساب میآید ، چه برای زندانی و چه برای خانوادهاش ، چرا خانوادۀ زندانی را در شرایط بی خبری میگذارید؟ از دلواپسی و دل نگرانی مادر و پدر و همسر و برادر و خواهر بیچارهی فرد زندانی چه نفعی میبرید؟!
۷ـ بازپرس و قاضی باید بر اساس شریعت مقدس اسلام، و بنا بر اصلِ اصاله البرائه و اصاله العدم اظهارات متهم را حمل بر صحت کند مگر به شیوهای عقلائی خلاف آن ثابت شود. در صورت اثبات اتهام نیز باید حتی الامکان حداقلِ حکم را برای متهم در نظر بگیرد ، و در صورتی که دلایل متقن و روشنی بر خلاف اظهارات متهم وجود نداشته باشد ، باید حکم به برائت بدهد؛ نه اینکه بر عکس ، بازجو سعی در پرونده سازی نموده با تفتیش عقاید نکاتی را علیه متهم استفاده نموده بر اتهاماتش بیفزاید و بالاترین و ظالمانه ترین کیفر را برای وی پیشنهاد کند. البته این تذکرات در این جا بیشتر در مورد زندانیان سیاسی و عقیدتی است ، ولی در خصوص جرائم دیگر نیز به تناسب جرم میبایست همین نکات رعایت گردد.
۸ــ اگر فرضا فردی تخلفی کرده باشد، بازپرس و قاضی باید سوابق درخشان خدمات و مسؤلیتهای متهم را مدِّ نظر قرار داده ، بخشودگی و عفو و یا تخفیف در کیفر را در نظر بگیرد نه این که برای سوابق درخشان متهمی هیچ تاثیری قائل نباشد. برای دفاع از متهم میکروفون و تریبون در اختیارش بگذارید و دادگاه را علنی کنید و به خبرنگاران اجازۀ شرکت دهید ، نه این که روا بدارید غیابا همه گونه تهمت و ناسزا را نثارش کنند و حیثیت اش را زیر سؤال ببرند و از وی هتک حرمت کنند ، به وکیلش اجازه دهید با وی ملاقات کند و پرونده اش را در اختیارش قرار دهند ، نه اینکه به وکیل حتی اجازۀ ورود به دادگاه داده نشود!
۹– همان طور که جناب هاشمی رفسنجانی در آخرین خطبۀ نماز جمعهی خود پیشنهاد کردند همۀ زندانیان سیاسی و محبوسان در حبس خانگی را آزاد کنید، قطعا بدانید به نظام هیچ آسیبی نمیرسد بلکه موجب تقویت و محبوبیت نظام خواهد بود، این امر را تجربه کنید که روشی اسلامی است.
خلاصه این که شیوۀ پیامبر را الگو و مدل کار قرار دهید که با دشمن چگونه با گذشت و محبت برخورد میکرد و با این کرامت اخلاقی از دشمن یک مسلمان فدائی و جان برکف میساخت که نمونههای بسیاری در تاریخ دیده میشود، چه رسد به آن که این زندانیانِ شما غالبا به کشور خود و انقلاب و اسلام علاقمند هستند و از روی دلسوزی انتقاد میکنند. این ناقدان که تمام خطرها را به جان خریده و نصحیت خیرخواهانه و انتقاد دلسوزانه میکنند، شایستهی عز و احترام اند نه درفش و زندان.
در پایان هم سخنی چند با آسید علی آقای خودمان دارم، که گفتگو آیین درویشی اگر نباشد ، آیین حکومت داری هست:
۱ـ یک اقدام پسندیدهی شما ، انتقال آقای شیخ علی تهرانی از زندان به آغوش خانوادهاش بود، که آن هم مطابق میل و خواست امام علیه الرحمه نیز بود که فرموده بودند ایشان را تحت فشار قرار ندهید ، گیرم که بعضی در خاطرات شان این عمل انسانی را مورد نقد قرار داده باشند. ولی اصولا عفو و گذشت یکی ازاصول مسلَّمِ و پسندیدۀ فرهنگ اسلامی است، در عفو لذتی است که در انتقام نیست. آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد حتی اگر در نظر شما خطایی کرده باشند، از شیخ علی تهرانی که در نظرتان خطاکار تر نیستند. او را عفو کردید ، اینان را هم عفو کنید.
۲ـ ای کاش در مورد آیت الله منتظری، این شخصیت بزرگ و ناشناخته، هم شما مانع میشدید که دستگاه امنیت ملی این ستمها را در مورد ایشان روا بدارد ، با توجه به گفتارهای تمجیدآمیز و تعریفهای عجیبی که شما از ایشان داشتهاید ، که البته مربوط به خیلی قبل از این قضایا بوده است ، چنین کاری از شما شگفت مینمود. زیرا که مردم شرایط سالهای آخر عمر مبارک معظم له را از چشم شما میبینند ، گویا علاوه بر تلَمُّذی چند صباحه ، شما از ایشان تقلید می کردید ، که این مراتب ، حقی را از جانب ایشان بر شما میافزود. گذشت آن چه گذشت ، امید است اما آن تجربهی تلخ حصر به کار رفع حصر محصورهی ثلاثه بیاید که تا کنون نیامده است ، امید است زین پس بیاید. درِ تاریخ گشوده است ، بابهای آسمان نیز هم.
۳ــ حتما این سخن بزرگان علم سیاست را شنیدهاید که قدرت فسادآور است. خیلی مراقب باشید خدای ناکرده دراین چند صباح گذرای قدرت (که چشم بگردانید تمام می شود و دیگر مجالی برای جبران اشتباهات باقی نمی گذارد) از آسیبهای آن بر حذر باشید. پناه بر خدا از تبعات ستم بر مظلوم که به تعبیر حافظ ، تیر آه آتشناک و سوز سینهی شبگیرش از گردون بگذرد.
۴ ـ به تَاَسِّی از شیوۀ مرحوم امام، شما خوب است سفرهای اُستانی را به همان دولتمردان وا گذارید که این سفرها با هزینۀ کلان و اسراف در بیت المال (و با توجه به عدم گردش شفاف مالی در ساز و برگ دفتری شما) جز تبلیغات معکوس و کاستن از محبوبیت ، پیامدی نخواهد داشت و نداشته است.
۵ ــ انسان معصوم نیست و ممکن است اشتباهاتی از وی سر زند ، حتی بالاتر از این: آدمی ، خصوصا در جایگاه قدرت ، نه جائز الخطا که حتمیّ الخطا است (مگر این که با تئوری پردازی آقای مصباح قائل به «عصمت استراتژیک» برای خود باشید) ، چه خوب است آدمی صریحا به اشتباهاتش اذعان کند (آن هم اشتباهات مهم ، نه کوچک یا شبه اشتباه مانند این که اشتباه کردیم سیاست کنترل موالید را پیشه کردیم)، این حقیقت هرگز از مقام ظاهری و باطنی شما نمیکاهد که برعکس بر آن میفزاید. به طور ویژه به اشتباهاتی مرد افکن و هولناک از سوی شما نظر دارم ، مانند سخن تان در نمازجمعه مبنی بر این که رأی من به احمدی نژاد نزدیک تراست تا آقای هاشمی ، آن هم با عاقبت رفتار فردِ نام برده در قهر کردن و خانه نشستناش و اتلاف بی نظیر منابع تاریخی مملکت در موقعیتی استثنایی از تاریخ این مروز و بوم که قصهی پرغصهای است و اشارهی کوتاهاش هم داستان درازی خواهد شد.
۶ـ صلۀ رحم را فراموش نکنید، هرچند در مورد ارحامی باشد که در بعضی موارد موضعی در موافقت با شما نداشته باشند ، چرا که با ادای این وظیفۀ شرعی خود کمک به تألیف قلوب میکنید و باب مسدود گفتگو را باز میکنید. در قرآن کریم در چند موضع ، قاطعِ رحم لعنت شده است و میدانید که حضرت ابراهیم علیه السلام نسبت به پدر یا عموی مشرک اش قویا صلۀ رحم را رعایت میکرد.
۷ ـ شما بارها دانشجویان را به سیاسی بودن و با دلیل قاطع انتقاد سازنده کردن ، توصیه کردهاید که رویکرد پسندیدهای است ، ولی چقدر خوب است اجازه دهید که نقادان انتقاد سازنده خود به مسؤولان را به رهبری نیز تعمیم دهند که رهبری مسؤول ترین (اگر نگوییم یگانه مسؤوول) است و در نتیجه شایسته ترین فرد برای نقد شدن. این سنت حسنه موجب میشود بسیاری از این منتقدان که به این جرم اکنون در زندان به سر میبرند ، آزاد شوند و دیگر به بهانۀ تضعیف رهبری و نظام ، کسی زندانی نشده و مورد ستم قرار نگیرد. من از مدینه فاضله سخن نمیگویم ، این کار به سادگی شدنی است ، اگر ارادهای باشد.
۸ـ باید یک فکر و چارهی اساسی برای جلوگیری از کردار قهرآمیز مشتی افراد کم سواد ، چماق دار و بی سر (که کاش خودسر بودند) در پوشش طرفداری از ولی فقیه بکنید که گهگاه به دفاتر مراجع عظام حمله ور میشوند و یا در سخنرانی نوۀ امام حجه الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی یا جناب هاشمی یا ریاست مجلس اخلال ایجاد میکنند و صحنه های زشتی را به نمایش می گذارند. این کارها برای انقلاب بسیار زیان بخش است. این سکوت شما در مقابل این رفتار خشونت آمیز را مردم حمل بر رضایت شما نسبت به این کردارها میکنند ، زیرا این چماق داران علنا خود را گوش به فرمان و بلکه فدایی شما میدانند ، این قضیه را جدی بگیرید. گاهی دیده میشود این چماق دارها دارای بی سیم هستند که نشان از این دارد که از نهادهای رسمی و دولتی حمایت میشوند.
۹ـ چقدر زیباست که در این نشستهای سالانۀ مجلس خبرگان رهبری وسخنرانی پایانی شما در جمع اعضا، به تأسّی از مولای متقیان درخطبۀ ۲۱۶ نهج البلاغه اجازه دهید اگر تذکری و نقدی نسبت به رهبری دارند ، که اگر زمینه آماده باشد حتما دارند ، از شما دریغ نکنند که این امر جزء وظایف اولّیۀ آنان است که تاکنون مغفول مانده است.
۱۰ ـ معمولا مقام و ریاست و قدرت ، غرور و کبریائی میآورد که صفت کبریائی مختص ذات باری تعالی – تقدست اسمائه – است. سعی کنید در برابر شعارهای ظاهری همواره روحیۀ خضوع و فروتنی راستین را در خود رشد دهید و هرگز خود را به تکبر و خود بزرگ بینی نیالایید که صفتی بسیار نکوهیده است و برای کسی در جایگاه شما تنها خسرانش به نفس و باطن خود شما نمی رسد بلکه کشوری ضرر خواهد کرد.
۱۱ــ در پایان ضمن توصیهی دوباره به آزاد کردن تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی و رفع حبس خانگی ، لازم دانستم اشاره کنم که این نکته را خوب میدانید که تذکرات یاد شده، خواست اکثر علما و مراجع تقلید عظام و انسانهای دلسوز انقلاب و نظام است که از بیم فشار چماقداران ابراز نمیکنند.
رجاء واثق دارم با توجه وعنایت ویژه به این تذکرات خالصانۀ اینجانب ، روح بلند مرحومهی والده ، و ارواح مطهر مرحوم والد و مرحوم آقا بزرگ علیهما الرحمه را راضی و خشنود خواهید کرد.
و بالله الثقه
و السلام علیکم و رحمه الله
سید حسین میردامادی
سیام اردیبهشت ۱۳۹۳ خورشیدی
آقای نوریزاد عزیز
سلام ها بر شما
فریبا وخشوری
می توانست، هر زنی آزاد باشد در انتخاب
می توانست، افکار نو نمانند بی جواب
می توانست، راستی و درستی حاکم شود
می توانست ،قدرت نه در دست ظالم شود
می توانست ،باغ ایران را نرگس نام نهاد
می توانست ،افتخار ایران را بهایی بخواند
می توانست، لبخند باشد میهمان دلان
می توانست، آسوده باشند مردمان
می توانست، دروغ با خرد نیستی شود
می توانست، دولت ایران بر هستی شود
می توانست ، ایران جان بگیرد نو شود
می توانست ، فردا با ایران هم سو شود
می توانست ،دانشگاه باشد جای زندان
می توانست، اگر ملایان نبودند حاکمان
وقتی شخصی مثل الله کرم بعد از سالها میگوید در سفارت انگلیس اشتباه عمل کردیم یعنی عمق نفوذ سازمانهای جاسوسی در هدایت این اقایان را باید فهمید یعنی اوج درایت و بازیچه نمودن این مجسمه های بلاهت در 36 سال گذشته که یا از روی احساس و یا از روی سربازی بدون لباس یا از روی منافع هرچه کرده اند سناریوئی است که موساد و سیا و ام ای شش و بدبخت ترین سازمانهای جاسوسی بیچاره ترین کشورها مثل جزایر گوام و بورکینافاسو برای اقایان نوشته اند و این ابلهان بدون کم و کاست بر ضد منافع ملی انجام داده اند از این روشنتر نفوذ و در اختیار داشتن افسار مقام عالی و نوچه هایش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوستان. این دو مصاحبه آقای نوری زاد را ببینید و بشنوید
https://www.youtube.com/watch?v=lHiEB-SQXeE
https://www.youtube.com/watch?v=lHiEB-SQXeE
جناب دكتر نورى زاد عزيز و إفسانه اى
ببخشيد كه انشاء بهترى ندارم كه توجه شما را بگيرم من ارزو دارم شما را ببينم و بوسه به صورت مهربانتان بزنم منهم خيلى كشيدم همسرم زندانى بود با سه بچه چه روزها و شبهاى سياهى را گذراندم نصف شب با نقاب توى رختخواب من وهمسرم امدند از خواب پراندند وقتى چشم باز كردم توى تخت ما بودند. فريادهاى وحشتناكى با صدايى مثل حيوان ميكشيدم شوكه بودم دست خودم نبود با تفنگ بصورتم كوبيد و ميگفت خفه شو گفت اول بچه هاتو كشتيم حالا نوبت شماست اين بعد از ازاد كردن همسرم بود هرچه داشيم مصادره كردند دنبال بقيه أمده بودند ميگفت شما بهائى ها بايد بميريد تا ساعت چهار صبح توى تخت ما بودند و تهديد ميكردند و با تلفن بى سيم با پاين حرف ميزدند وقتى ديدند هيچم ديگ نداريم چهارونيم صبح رفتن و گفتن اگر چراغ روشن كنيد يا به كسى خبر بديد مدرسه بچه هاتون را بلديم تا سه روز زبانم بند رفت تا يكماه در اطاقهابستيم با قرص واليوم بيست خواب نداشتم و بالاى سر بچها م مينشستم خيلى طولانيه ديگه تا وقتى از راه پاكستان فرار كرديم همسرم وشوهر خواهرم كه با هم شريك بودن شركت ساختمانى داشتيم وقتى با عفو امام ازاد شدن هيجى نداشتيم خيلى بلا كشيدم هنوزم ميكنم كابوس دارم ولى خيلى دوستتان دارم عاشق شجاعت و ازادگيتان هستم برايتان لوح احمد ميخوانم كه بلايى سر شما نياورند فداى شما
بانوی بزرگوار وخواهر ارجمندم
یکی از همین روز ها که دیر نیست میلیون ها هم میهن خودتان را خواهی دید که در مقابل شما صف کشیده و از شما برای ظلمی که بر شما روا داشته اند و یا در برابر آن ناظر بوده و سکوت کرده اند از شما طلب بخشش خواهند کرد در این میان بر خورد نوریزاد با آرتین تنها شروع این پدیده بود.
در آن روز اگر زنده بودم کلنگ اول بنیاد بیت العدل در ایران را خود خواهم زد این آرزوی من است. مگر نه اینکه ایران مقدس ترین سرزمین در دنیا برای شماست؟ همانطور که مکه برای مسلمانان مقدس هست و کربلا و نجف مهمترین سرزمین برای شیعیان.
از راه دور دستتان را میبوسم و برایتان بهترین ها را آرزو دارم
رسول
جناب رسول با درود من قبلا نوشته ام که ایرانیان در یکی از بزنگاهای تاریخی احمقانه ترین تصمیم را گرفتند و کسانی مثل امیرکبیر بجای تقویت جریان بابی برای خنثی کردن قدرت شیعیان دست به کشتار بابیان زد .همین اشتباهات فاحش باعث هر چه بیشتر نفوذ اسلامیان شیعی در ایران و بانی جنایات و خیانتهای بسیاری در تاریخ 200 سال اخیر ایران و سرانجام در سال نحس 57 باعث به حکومت رسیدن حکومت ///// شیعی /اسلامی شد.
آقا مرتضی،
شما عجب حرفی میزنید، هر کس سوالی در رابطه با صیغه یا لذّت بردن از کودک شیرخوار از شما میپرسد و میخواهد که شما که این اینهارو مترقی میدانید نشون بدید که بین آخوندا هم کسانی هستند که دختر یا کودک خودشو به صیغه مثلا یه دانشجو در آورد، شما طفره میرید، این چه نوع جواب دادنه؟؟
مثلا میگید که شهادت در راه اسلام خوبه و مثال میارید امام حسین، یا نماز شب خوبه و مثال میارید فلان آیتالله، خوب برای این صیغه و بچهی شیرخوار صیغه کردن هم مثال بیارید دیگه. البته همه میدونند که آخوندا خیلی از دختری مردم رو صیغه خودشون کردند، خوب از دخترای خودشون هم بگید کیارو به صیغه مردم دادهاند. اگر اینطور نیست، پس معلومه که این نسخهها رو فقط برای ماها میپیچید. هر کس که سوالی کرد، زود بهش تهمت نزن.
من پاسخ به این سوال کامنت گذاری بنام پیام را در پست قبل دادم ،و گفتم که احکام شرعی اعم از وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه برای همه مکلفان وضع شده اند نه برای افراد خاصی .
واجبات و محرمات را همه باید انجام دهند و همه باید اجتناب کنند ،اما احکامی که از مستحبات و مکروهات و مباحات هستند ،کسی در انجام آنها ملزم نیست ،یعنی انسان مکلف مختار است یک مستحب یک مکروه یک مباح را انجام دهد یا ترک کند ،و هیچ الزامی ندارد ،مساله نکاح موقت نیز نه از واجبات اسلامی است نه از محرمات آن ،این یک امر مباح و جایز غیر الزامیست ،که هرکس می تواند آنرا انجام دهد یا انجام دهد ،شما مختار هستید این عمل مباح را بتشخیص خودتان انجام دهید صیغه کسی شوید یا کسی را صیغه کنید (نکاح موقت) پس این نکاح امری جایز است نه واجب ،و نمی توان بکسی تکلیف کرد که تو حتما نکاح موقت انجام بده یا انجام نده ،آنچه که مربوط به شریعت اسلام است و وظیفه مبلغین احکام شرعیست این است که این حکم قرآنی اسلامی را بعنوان یک امر “مباح و جایز” تبیین کنند ،و توضیح دهند که نکاح موقت یک حکم مباح و جایز است برای عموم مکلفان ،هرکس در شرائط انجام آن است انجام می دهد،و هرکس در شرائط آن نیست انجام نمی دهد ،هیچکس مجبور نیست که یک امر مباح را حتما انجام دهد ،اما اینکه کسی یا کسانی از قانون مباح سوء استفاده کنند یا تنوع طلبی کنند مطلبی غیر از اصل تشریع آن است که می شود با تضییقات قانونی آنرا تصحیح و هدایت کرد.
موفق باشید
،و هیچ الزامی ندارد ،مساله نکاح موقت نیز نه از واجبات اسلامی است نه از محرمات آن ،این یک امر مباح و جایز غیر الزامیست ،که هرکس می تواند آنرا انجام دهد یا انجام دهد ،شما مختار هستید این عمل مباح را بتشخیص خودتان انجام دهید صیغه کسی شوید یا کسی را صیغه کنید (نکاح موقت) پس این نکاح امری جایز است نه واجب ،و نمی توان بکسی تکلیف کرد که تو حتما نکاح….
………………..
آیا جناب سیدراه دیگری هم هست؟اگر طرف نخواهد به تو آخوند رجوع کند و پولی بپردازد آیا می تواند بدون تجارت و دلالی و حق دلالی پرداختن به آخوند این کار را انجام دهد بدون اینکه سنگسارشود؟مسلما نه!بنابراین حرف تو از مختار بودن به تف سربالا می ماند.
جناب مزدک
چون نوشته ات خالی از چنگک ها بود پاسخ می گویم ،می گویم خوش انصاف کسی اگر بخواهد ازدواج موقت کند (چه زن و چه مرد) چه لزومی دارد بمن مراجعه کند؟ کسی از من حکم شرعی نکاح موقت از نظر اسلام را پرسیده است من گفته ام نکاح موقت بلکه نکاح دائم فی نفسه “مباح” است ،مباح را خوب آندرستندینگ کن ،مباح یعنی فعلی که جایز است آنرا انجام دهند یا ترک کنند و کسی در انجام آن الزامی نداشته باشد ،و معنای اختیار از اینجا انتزاع می شود ،یعنی اختیار باصطلاح شرع ،وگرنه شما که از هفت دولت آزادی و خدا و پیامبر و شریعت را قبول نداری خوب مختار هستی باختیار تکوینی که بروی فحشاء مرتکب شوی و عاقبت آنرا هم در جهان دیگر ببینی ،مانع ندارد امتحان کن ،پس غرض من از توصیف فعل مباح به اختیار انجام یا ترک آن اختیار ناشی از حکم شریعت بود ،یک مقدار هم منصف باش و اخلاقیات و انسانیت را مراعات کن ،کسی اگر بخواهد نکاح دائم یا موقت کند هیچ آیه و روایتی نداریم که باید به آخوند مراجعه کند ،یا به او وجهی بپردازد ،می تواند به دفاتر ثبت ازدواج مراجعه کند و با هرکس ازدواج کند ،این حکم شریعت اسلام است ،اما فحشاء و زنا البته حرام است و اگر در محیط کشور اسلامی مرتکب شوی مجازات خواهی شد ،امیدوارم شیرفهم (همان آندرستندینگ) شده باشی.
درود به استاد نوری زاد عزیز
من شیوه نگارش شما را دوست دارم و بعضی از نوشته های شما را برای خودم بر می دارم و بعضی از جمله هایش را آنالیز می کنم که با چیدمان چند کلمه چگونه شما به یک معنای عاطفی و سیاسی و اجتماعی و انسانی رسیده اید. من این گونه نوشتن های خوب را در نوشته های آقای مازیار وطن پرست هم دیده ام. بخصوص این نوشته شما ( ما به دزدی های سپاه معترضیم) از این خاصیت برخوردار است. این که شما یک داستان را شروع کرده اید و به سراغ مسائل دیگر رفته اید و در وسط مطلب مجددا به همان موضوع اولیه برگشته اید و ادامه داده اید خیلی سینمایی شده شاید به ذوق سینمایی شما برگردد. من به موازات قلم شما به ریز نگری خانم فرزانه روستایی هم علاقه دارم. فکر می کنم اگر یک روز قلم شما و ریز نگری خانم فرزانه روستایی با هم دست بدهند چه مطالب خواندنی و ارزشمندی حاصل می شود. در زیر یکی از مطالب خانم فرزانه روستایی را تقدیم شما و دوستداران شما و خوانندگان این سایت می کنم:
شاید سالیان زیادی باید بگذرد تا قضاوت دقیقی پیرامون پرونده هسته ای ایران شکل بگیرد و تاثیر ویرانگری که شبکه های پیچیده بین المللی براین فعالیت ها داشتند را بتوان ردیابی کرد. از اولین سانتریفیوژی که علی اکبر ولایتی ۲۸ سال پیش با هواپیمای خود از پاکستان به ایران آورد تا دانشمند قلابی که ۱۵ سال بعد سیا تلاش کرد در تاسیسات هسته ای ایران بکارد یا کاشت، همه و همه حلقه هایی از زنجیره ای هستند که نشان می دهد چه شبکه های پیچیده خطرناکی در اطراف ایران کار کرده اند تا مردم ایران در نقطه ای با مختصات امروز قرار بگیرند.
روز دوشنبه یک کارمند سیا به اتهام افشای قطعه مهمی از تلاش اداره اطلاعات مرکزی آمریکا در دوران کلینتون برای نفوذ و خرابکاری در فعالیت های هسته ای ایران محکوم به سه سال و نیم زندان شد. جفری استرلینگ اخبار محرمانه ای را به یک خبرنگار نیویورک تایمز داده بود که بعد ها در کتابی با عنوان وضعیت جنگی در سال ۲۰۰۶ منتشر شد. ماجرای لو رفته این است که سیا یک دانشمند روس با کد مرلین را در تماس با مسیولان هسته ای ایران قرار می دهد تا طرح ساختن یک بمب اتمی به دست ایرانی ها برسد. نقشه ساختن بمب به عمد اشکال فنی داشته تا وقت ایرانی ها تلف شود و درگیرساختن بمبی شوند که با آن طرح و نقشه هرگز ساخته نمی شد.
اخبار دیگری از دیگر منابع حاکی است که سیا شبکه پیچیده ای از تشکیلات مافیایی را در سراسر جهان اداره می کند که قطعات و مواد حساس قابل ردیابی را به خریداران و مشتریان هسته ای عرضه می کنند. در چنین شبکه هولناکی همه چیز از سانتریفیوژ نو و کار کرده گرفته تا ظاهرا بمب های هسته ای نیمه سوار شده، و مواد هسته ای با درصد های مختلف غنی شده به فروش می رسد. اکثر این مواد و تجهیزات از جمهوری های سابق اتحاد شوروی مانند قزاقستان یا اوکراین، پس از فروپاشی شوروی، دزدیده یا گم شده و به بازار سیاه راه پیدا کرده اند. عامل و منشا این سرقت ها بدون استثنا همگی کارمندان و نگهبانان تاسیسات هسته ای این جمهوری های فلاکت زده فقیر اتمی بوده اند که حقوق کمی می گرفتند یا حتی دانشمندان هسته ای که دیگر کسی آن ها را نمی خواست و برای پرداخت کرایه خانه و هزینه مدرسه فرزندانشان محتاج کمک بودند.
بر اساس شواهد و قراینی، احتمالا ایران خریدار ثابت این بازار سیاه بوده و از طریق دلال یا کارچاق کن هایی با ملیت های مختلف، مواد و تجهیزات هسته ای خریداری کرده است. اکثر این دلال ها دلالی دو جانبه می کنند یا بدون اینکه خود بدانند در شبکه نادیده ای که سیا آن را اداره می کند رفت و آمد دارند.
معمولا شرکت های صوری متعلق به سیا در سراسر جهان درگیر بازی با این دلال ها و خریداران و فروشنده این بازار هستند.
مواردی بوده که دوایر دولت آمریکا یک شرکت را به اتهام فعالیت های مشکوک هسته ای علیه امنیت ملی آمریکا به دادگاه کشانده اند ولی بعدا در روند دادرسی معلوم شده که شرکت خاطی بدون اینکه خود بداند به اداره اطلاعات مرکزی آمریکا تعلق داشته و دایره ویژه ای در سیا از راه دور آنها را اداره می کرده اند تا مثلا مشتریانی از ایران، پاکستان یا برزیل و آفریقای جنوبی را ردیابی کرده یا به تور بیاندازند.
کسی نمی داند چند نفر مانند این دانشمند روس به نام مریلین ازطریق سیا یا حتی موساد از تاسیسات هسته ای ایران سر درآورده است، چه تعداد از قطعاتی که از بازارهای سیاه خریداری شده اند مانند آنچه رئیس سازمان انرژی اتمی یک بار گفت بمبی را با خود همراه داشته است یا حتی اینکه چه دستگاههای خریداری شده ای در چه تاسیساتی بدون اینکه مسئولان ایرانی بدانند هنوز دارد سیگنال هایی را برای آن سوی مرزها می فرستد.
اگر همه این جیمزباند بازی ها را بگذارید کنار برخی از رخدادهایی که در تاسیسات هسته ای ایران اتفاق افتاد، آنگاه شاید بتوان به این نتیجه رسید که مدیریت استراتژیک پرونده هسته ای ایران به خاطر وارد شدن به عرصه هایی که شناخت و دانشی ازپیچیدگی های آن نداشت تا چه حد فاجعه بار و جبران ناپذیر بوده است. بعد از تحریم هایی که همه استانداردهای ملی در ایران را سی سال عقب برد، شاید بدترین اتفاق، ترور پنج تن از کارکنان یا به عبارتی دانشمندان هسته ای باشد که جزییات پرونده هیچگاه برای عموم باز نشد و شرم آورترین سابقه را برای تشکیلات اطلاعاتی ایران از خود باقی گذاشت.
شاید هم خ
طرناک ترین رخداد ارسال ویروس های استاتکس نت و استارس به تاسیسات ایران بوده است که در یک احتمال ممکن بود به حادثه ای مانند فاجعه چرنوبیل در ایران منجر شود. در یک مورد نیز آمریکایی ها گزارش دادند که همه کامپیوترهای دو مرکز هسته ای حساس ایران در اثر آلودگی ویروسی هدایت شده ای نیمه شب با هم روشن شده و یک موزیک مشهور راک به نام Tunderstruck را از گروه موسیقی AC/ DC پخش کرده است.
با این وجود این ها ظاهرا فقط علنی ترین خرابکاری هایی است که از راه دور در تاسیسات حساس ایران انجام شده است. شاید بعدا گوشه های دیگری از این ماجرا فاش شود که نشان دهد ارتباط بحرانی شدن پرونده هسته ای ایران با ریاست جممهوری احمدی نژاد وپرت و پلاگویی های او، و نیز ارتباط گروههای فشاربا او در این میان چه بوده است.
گزارش ها حاکی است که هجوم شبانه مأموران امنیتی به منزل مسکونی شاپور رشنو، از فعالان سیاسی ملی مذهبی شهر اندیمشک که با هدف بازداشت او صورت گرفت، موجب شد تا همسر باردار این فعال سیاسی ملی مذهبی، بر اثر شوک وارده، سقط جنین کند.
یکی از نزدیکان این فعال سیاسی ملی مذهبی در گفتوگو با رادیو فردا، ضمن اعلام این خبر گفته است، ماموران امنیتی که احتمالاً از اعضای واحد اطلاعات سپاه پاسداران بودند، ساعت یک بامداد چهارشنبه هفته گذشته، ۲۵ شهریورماه سال ۹۴، به منزل مسکونی شاپور رشنو در اندیمشک حملهور شدند و او را بازداشت کرده و به مکان نامعلومی انتقال دادند.
در جریان بازداشت این فعال سیاسی ملی مذهبی، همسر او که حدود سه ماه باردار بود بر اثر ترس و فشارهای عصبی ناشی از حمله نیروهای امنیتی، فرزند خود را از دست دادهاست.
همسر شاپور رشنو، روزهای گذشته را در بیمارستان گذرانده و چند روزی به دلیل سقط جنین در بیمارستان بستری بوده است.
همزمان با بازداشت شاپور رشنو، مأموران امنیتی و اطلاعاتی، شماری دیگر از فعالان سیاسی ملی مذهبی شهر اندیمشک را نیز بازداشت کردهاند.
به گزارش سایت ملی مذهبی، نیروهای امنیتی با هجوم به منازل فعالان مدنی و کارگری شهر اندیمشک، دست کم ۱۰ نفر از جمله علی محمد جهانگیری، خانم رحیم خانی و علی نجاتی از فعالان سندیکای کارگران هفت تپه را بازداشت کردند.
برساس این گزارش، عزتالله جعفری، یکی دیگر از فعالان مدنی و ملی مذهبی اهل اندیمشک که در شب بازداشت این افراد در منزل حضور نداشت، با مراجعه به نهادهای امنیتی و معرفی خود، بازداشت و به جمع بازداشتگان اضافه شد.
گفته میشود، خانم رحیمخانی در روزهای گذشته و با سپردن قرار وثیقه یکصد میلیون تومانی آزاد شدهاند.
اتهام بازداشتشدگان روشن نیست، اما گفته میشود پرونده اتهامات این افراد به شعبه سه بازپرسی شهر اندیمشک ارسال شده است.
ريشه ها ٣٤٠ ( قسمت ٣٣٩ ذيل پست سيستم نجس)
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
چندين قرن خرد سوزى :
نتيجه اين انديشه نگارى ها در قسمت پيش اين شد كه يك شخص ، حتى اگر پيامبر باشد ،صرفاً با كلمات خود نمى تواند تأثيرى ماندگار و صدها ساله در هستى اجتماعى و در نتيجه در فرهنگ يك قوم بگذارد. براى چنين تأثيرى اسباب و لوازم ديگر نيز لازم است ؛ اعم از اسباب پيشينى و اسباب پسينى . فرهنگ دينى گسترش پيامى آغازين است كه در گذر از فهم ها و فرهنگ ها و كشمكش هاى سياسى و اعتقادى ، و نزاع هاى كشتارى و گفتارى و انگيزش ها و غايات انسانى دگرگشت هاى بسيارى را از سر گذرانده است ؛ دگرگشت هايى كه متناسب با خود، پيام و نص آغازين را معناها بخشيده و تأويل ها كرده است . حتى آغازين بودنِ پيام – يا بخوانيد كتاب- نيز امرى ذاتى و بى سابقه و ابتدا به ساكن نيست ، و احكام امضايى يك گواه بر اين ادعاست . اين دگرگشت ها تابعى ناگزير از دگرگشت هاى تاريخى و فرهنگى اند، به گونه اى كه اگر صدبار تاريخ به عقب برگردد و دگربار از همان پيام آغازين آغاز گردد باز هم از همان جنگ مثالينِ هفتاد و دو ملت سر در خواهد آورد. با اين همه دعوا بر سر نص و اصل هرگز پايان نمى گيرد . ابديت و تغيرناپذيرىِ خدا يا به قول فارابى واضع النواميس ( برنهندهِ قوانين ) به قوانينى هم كه براى امور متغير و تاريخمند زمينى و انسانى وضع كرده است سرايت مى كند . اين است كه نظام هاى حقوقى شرعى ، به رغم تمامى كوشش هاى دينداران براى هماهنگ سازى آنها با عرف زمانه ، همواره بسى بيش از قوانين انسانْ ساخته در برابر تغيير مقاوم ، متصلب و انعطاف ناپذير بوده اند . مقاومت در برابر تغيير مانع بزرگى بر سر راه پيشرفت بوده است ؛ خواه پيشرفت را مثبت بگيريم و خواه منفى. با اين همه ، محافظت كار (conservative ) ترين نيروها حتى در فرهنگ دينى نيز نتوانسته اند همه چيز را به حالت اوليه اش نگه دارند . خدا نيز ، هر قدر در ذاتش تغيير ناپذير فرض شود ، در اذهان فردى و قومى معانى دگرگونه مى پذيرد . در قسمت هاى قبلى مستقيم و غير مستقيم اشارت رفته است كه خدا واژه اى است كه حافظ به گونه اى مى فهمدش و زاهد به گونه اى ديگر . اسم مرجع خطاب در قرآن الله است ، الله اسمى آغازين نيست بلكه پيش از بعثت نيز به عنوان خداى بزرگ تر يا بزرگترين ( اكبر) ستايش مى شده است و بت هاى بزرگ فرزندان او به شمار مى آمده اند . از پيامبر اسلام نقل شده است كه '' فرمود آن هنگام كه به دين خويشانم بودم گوسفندى سرخاسفيد برايش[ براى عزى دختر الله ] هديه بردم ''( كتاب الاصنام ، ، ابو منذر هشام كلبى متوفا در سنه ٢٠٤ هجرى ، ترجمه جلالى نايينى ، چاپ تابان ، ١٣٤٨ ، صص٢١-١٩) . اين الله كه برخى آن را با الوهيم عبرى همريشه مى دانند پس از اسلام تغيير معنا مى دهد و بر اين نكته كه نه زاده و نه زاينده است ( لم يلد و لم يولد ) تأكيد مى شود.
پيش از پيدايىِ زرتشت ميترا يا ميتراس اسم خدايى بوده است كه افزون بر ايران در هند و روم نيز پرستيده مى شد كه مورخان معانى و آيين هاى گونه گون آن را شرح داده اند . به روايتى يكى از معانى ميترا تغيير است . ميترا خدايى است بسيار گراينده به آبادى و شادى گيتى و كتابى هم ندارد . مى شود گفت كه اين خداى بدون شريعت در معنا همانند خداى خداباورانى بوده است كه خداشان نه كتاب و شريعت دارد نه دوزخ و بهشت . دين رستم را بيش تر پژوهشگران ميترائيسم دانسته اند . در حالى كه خداى اسفنديار خداى زرتشتى است و برخى نبرد اين دو را نبردى عقيدتى دانسته اند . خداى عهد عتيق يا يهوديت چندين اسم دارد از جمله الشداى و يهوه ( El-Shaddai and Jehovah). خداى مسيحيت يا عهد جديد theos و Pateras و به يونانى (πατέρας) به معناى پدر است . اين اسم ها مسماهاى مختلف داشته اند ، شيوه رابطه با آنها ، آيين ها ى آنها ، خشونت و شفقت آنها متفاوت بوده است . دريافت هاى بشرى از رفتار خدايان نيز يكسان نبوده است . زندگى زمينى امرى است متغير و قوانين اش نيز بايد متناسب با تغييراتش باشند . ابدى سازى قوانين امر متغير در فرهنگ دينى همواره با دگرگونى خواهى هاى ناشى از دگر گونى هاى تمدنى و فرهنگى در كشمكشى جانفرسا بوده است . مخاطب هر پيامى امروزه ديگر انسان هاى بدوى و قبايلى بى سواد نيستند . پيام نمى تواند به سيارك بريده از تاريخ و زمان و مكان خطاب شود . هر كتابى فى نفسه چيزى نيست جز جلدى و اوراقى با خطوطى سياه ، درست همچون خدايى كه به قول عارفان پيش از تجلى همچون گنجى مخفى بوده و فروبسته و مستور. الكساندر كوژو ، يكى از مفسران بزرگ هگل ، درباره هستى مى گويد : ''بدون انسان هستى آنجاست ، اما خاموش و گنگ است ''. همين كه پيام يا صداى هستى ، خدا يا كتاب مقدس به انسان مى رسد يا به تعبيرى ديگر ابلاغ مى شود ، رندگى تاريخى و تاريخمندِ آنها نيز آغاز مى شود. منشأ صدور پيام خواه خدا باشد و خواه هستى و خواه فرشته و خواه يك انسان ، تا وقتى كه پيام ابلاغ و همرسانى(communication ) نشده است ، پيام آنجاست اما در خود فروبسته و خاموش . متن ها نيز ، چه مقدس فرض شوند و چه نامقدس ، تا زمانى كه خوانده نشده اند در عالم مادهِ خنثا و بى آزارى آرميده و خفته اند. متن ها از وقتى زندگى خود را در اين جهان مى آغازند كه خواننده و مخاطب زاده مى شود . كتابى كه هيچكس هنوز آن را نخوانده است ، چندان تفاوتى با گچ ديوار ندارد . كتاب اما به محض خوانده شدن فهم هايى را مورد خطاب قرار مى دهد. اين فهم ها به رغم شباهت هايشان تفاوت هايى نيز دارند . وحدت امت اوليه پيامبران پيش از وحدت عمل وحدت فهم ها بوده است . ابن سينا در رساله اضحويه بر آن مى رود كه تصويرهاى دوزخ و بهشت در قرآن تمثيل هايى هستند در حد فهم عرب شترچران .اين بدان معناست كه خود متن نيز در هنگام خطاب به فهم اعراب خود را با فهم آنها وفق داده است و از اين نظر مخاطب محور بوده است . متن خطاب به اعرابى مى گويد خدا زاييده و زاينده نيست كه قبلاً الله را پدر لات و عزى مى دانسته اند .چنين وصفى در باره خداى مسيحيت نمى بينيم . اسامى خدا ها مدلول هايى دارند كه فهم مخاطب هر خدا را با خداى ديگر متفاوت مى كند . هر متنى ، خواه مقدس و خواه نامقدس ، به زبان معينى است كه نخست به دانندگان آن زبان خطاب گشته است . وقتى به زبان يا فرهنگ ديگر منتقل مى شود خطوط سياهش دست ناخورده مى ماند اما فهمش دست ناخورده نمى ماند . اختلاف فهم ها به اختلاف تفسيرها دامن مى زند و اين تفسيرها بعضاً فرقه هاى فرعى پديد مى آورند . تفسيرها اما در سيارك خيالى حقيقت جويى رخ نمى دهند .مرجئه به سود معاويه حكم گناه كبيره را به قيامت حواله مى كردند، اما اين فقط مرجئه نبودند كه تفسير شان زمينه اى در خاك واقعيات داشت . بسيارى از فرقه ها و مذاهب برانگيخته از وضعيتى واقعى كتاب مقدس را تفسير مى كردند. كتاب هاى مقدس به سبب آكنده بودن از تمثيل و مضمون هاى پر رمز و راز اساساً نياز به تفسير پيدا مى كنند، اما تفسيرها نيز از وضعيتى واقعى بر مى آيند نه از خلأ. در اين ميان ، كتاب مقدس از آن رو كه مقدس فرض مى شود ديگر چون كتاب هاى معمولى به شمار نمى آيد . در حالتى نيز كه خوانده نمى شود ، ديگر ماده اى خنثا نيست بلكه جلد و كاغذ آن نيز حرمت برانگيز مى گردد، به آن سوگند مى خورند ، آن را با احترام برمى دارند ، هرچه در آن است برحق شمرده مى شود ، حتى به چشم مؤمنى كه آن را هيچ وقت تماماً يا با توجه به معنا نخوانده است قرار نيست حتى يك خط آن نادرست باشد، به فرض كه كسى در آن چيزى را نادرست بيايد ، مفسر آماده است تا درستى آن را با تفسير و تعبير روشن كند. فرض بر آن است كه مؤلف اين كتاب بشر نبوده است. سهروردى شايد از آن رو كه عادتِ مقدس شمارى مقلدانه را مانع از تأمل و انديشيدن در قرآن مى بيند ، در پايان كتاب كلمة التصوف مى نويسد :'' قرآن را چنان بخوان كه گويى تنها بر تو نازل شده است ''. يك كتاب معبدِ محورىِ تاريخ يك فرهنگ مى گردد كه رابطه با آن با هر كتاب معمولى فرق دارد . مى توان بى بيمانه و آزادنه گفت شفاى ابن سينا اين يا آن إيراد را دارد اما كتاب مقدس نه فقط براى مؤمنان ايراد ناپذير فرض مى شود بل تمامى گوشه و زواياى فرهنگ ، از جمله حكمت و هنر و ادبيات را زيرنشين علم خود مى كند . مفسر دگرگون انديشى كه چه بسا كتاب را بيش از خيل مؤمنان با موشكافى و دقت خوانده باشد ، منتقد به حساب نمى آيد. به پشتوانه توده بى شمار مؤمنان و حوزه هاى علوم دينى اين مفسر ممكن است به كفر و زندقه و ارتداد متهم و خونش مهدور شود . نصر حامد أبو زيد كه قرآن پژوه و حافظ قرآن بود از طرف شيخ الأزهر مرتد شناخته شد و دادگاه استيناف مصر حكم به جدايى وى از همسرش داد .كسروى كه خود زمانى معمم بود و كارى جز نوشتن و مباحثه نكرده بود به فتواى آيت الله امينى و آيت الله حسين قمى مهدور الدم اعلام شد و در روز روشن به ضرب كارد و گلوله بدست جاهلان متعصب شرحه شرحه شد ؛ آن هم درحال دفاع از خود در دادگاه . در قتل هاى زنجيره اى قاتلان براى توحش و جنايت خود فتوا داشتند .اخيراً محمد امير اصلانى كه خود قرآن پژوه بود به حكم ارتداد اعدام شد . هر قدر نيز كه دايره شرايط ارتداد را تنگ كنند ، باز هم يك كتاب به يك قدرت مقدس تبديل مى شود . اين تقدس حكم مى كند كه هركس حق ندارد آن را بدلخواه تفسير كند . علم تفسير و تأويل متن (hermeneutics ) در ابتدا به كتاب هاى مقدس اختصاص داشت ، سپس به اقمار كتاب هاى مقدس از جمله آثار عرفانى ، ادعيه و گفته هاى قديسان گسترش يافت و از زمان شلاير ماخر به متون حقوقى و ادبى نيز گسترش پيدا كرد .
بارى ، چه در جهان اسلامى و چه در جهان مسيحى ، پيام و كتاب آغازينى كه در كتابى مجهز به قدرت تقدس مكتوب شده است ، در معرض چنان تفسيرهاى متفاوتى قرار گرفته است كه جان بسيارى از مفسران را بر باد داده است . اين تفسيرها نيز در شبكه مناسبات قدرت توليد شده اند . زمانى كه خلفاى اموى با اشاعره و مرجئه بودند ، معتزله را به بند و شكنجه مى كشيدند . زمانى كه عباسيان با معتزله بودند اشاعره را به دستگاه تفتيش عقايد يا المحنه مى سپردند . هر صاحب قدرتى تفسير خود را بحق مى دانست و تفسيرهاى ديگر را كفر و زندقه . در فرهنگ دينى نه اينكه مباحثه و برهان در كار نبوده باشد ، اما مباحثات در فضاى ترس و ارعاب و غالباً در شرايط نابرابر رخ داده اند . در فرهنگ دينى نزاع هاى گفتارى همواره دوشادوش نزاع هاى كشتارى پيش رفته اند . چنين چيزى در فرهنگ فلسفى كم تر پيش مى آمده است . كتاب جمهورى افلاتون مقدس شمرده نمى شد تا كتاب سياست ارسطو توهين به مقدسات شمرده شود . در فرهنگى كه شمشير داموكلسى به اسم تكفير بر سر نويسندگانش در نوسان است ، بسى بعيد است كه اين نويسندگان خود سانسورى نكرده باشند . اتحاديه شارع و حاكم همواره به تعبير عين القضات '' گفتِ حق جويان را مى بريده است / كين شريعت گفتِ ما ببريده است /. در چنين مناسباتى پيشاپيش شيپور مرگِ خردِ خودبنياد و آزاد نواخته شده است و نيازى به امثال غزالى ندارد .هم از اين رو فروكاستن تاريخ خردسوزى و مرگ فلسفه به شخص غزالى قولى است گزاف . افزون بر اين به قول هانرى كربن آنچه فلسفه اسلامى خوانده مى شود پس از غزالى نيز ادامه مى يابد ( هانرى كربن ، تاريخ فلسفه اسلامى ، ترجمه سيد جواد طباطبايى، انتشارات كوير، چ٧، ص ٢٦٣) مى توان فهرستى از نام هايى چون سهروردى ، خواجه نصير ، ميرداماد ، ملاصدرا و ديگران را به زبان كربن به عنوان فيلسوفان پس از غزالى نام برد ، اما اين سخن كه پس از سلجوقيان خرد ستيزى قرن ها بر فرهنگ ايرانى دامن گسترد واقعيتى فرهنگى است كه به مباحث محبوس در مدارس و حوزه ها ربطى ندارد . فرهنگ به ويژه پس از حمله مغول تحت نفوذ دامن گستر شعر و عرفان بوده است . اين ايدئاليسم بدخيم و شخصيت گراى ماست كه دوست دارد از واقعيات عينى و نزاع گفتارى و كشتارى برسر تقسيم موهبت الهى ميان شاه و خليفه در عصر سلجوقيان چشم پوشد و فقط يك شخص را مقصر خواب چند صدساله خرد بشناسد . با اين همه ، تأثير غزالى را ناديده نمى توان گرفت . درك اين تأثير دست كم مرورى اجمالى بر كتاب تهافت الفلسفه را لازم مى آورد. اين مرور را به قسمت بعد موكول مى كنيم
با سپاس بسيار از بردبارى شما
کورس عزیز
کین شریعت گفت ما ببریده است
چه زیبا و چه دیدنی است. نمایش ریشه مصیبت ها در چند کلمه موزون.
حرف عین القضات چیست؟ اولین چیزی که از آن استخراج می شود کرد اصالت بخشیدن به “گفت” است. مثل این که هابرماس “فلسفه گفتمانی” خود را بر این بیت بنا کرده باشد. مثل این است که اصل آزادی بیان را از این بیت الهام گرفته باشند. آری عین القضات دست گذاشته بر یکی از حقوق طبیعی بشر. دست گذاشته بر حقوق بشر. شکایت آورده از عدم مراعات حقی که هیچ کس و هیچ چیز حتی شریعت اجازه ندارد آن را سلب کند.
این بیت می تواند نقطه حرکتی باشد و نهیبی باشد بر “عرف” که چرا چشمانت را بسته ای؟ چرا اجازه می دهی شریعت یا هر چیز دیگر مانع “گفت” شود؟ که ممانعت نه تنها عنصری خارجی بلکه عاملی داخلی نیز می تواند داشته باشد. چرا خود سانسوری؟
آیا این عرف نیست که حرف آخر را می زند؟ عرف نیست که محدوده شریعت را تعیین می کند؟ عرف به معنی چکیده و میوه تجارب بشری. عرف مافوق هر چیزی است. از هر دری که فکری وارد عرف جامعه شود از همان در هم می تواند خارج شود.
عین القضات گفتاری را گشوده که خود نقد کننده خود است. در عین حالی که شریعت را متهم به بریدن گفت می کند این سوال را در ذهن تداعی می کند که پس نقش ما در این میان چیست؟ مگر ما موجودی بی خاصیت و منفعل هستیم؟ مگر این ما نیستیم که اجازه می دهیم شریعت جلوی گفت را بگیرد؟
این را اگر قبول کنیم چاره کار نیز مشخص است. ماییم که وظیفه و مسولیت پاس داشت این حق طبیعی انسانی را بر عهده داریم. مسولیت در نهایت با ما است و نه شریعت.
جناب آقای نوریزاد عزیز بنده با بانویِ دادخواهی موافقم.
اما با این توضیح که اگر بنا وتوجه ونگاهمان بر اصالت مالکیت ولوازم حقوقی مترتب بر آن باشد،حق آزادی ودادخواهی و……. وعدالت نیز منبعث از آن خواهد شد.
حق مالکیت وتمام حقوق منبعث از آن حق هر انسانی است . چه ایرانی باشد وچه غیر ایرانی ،خواه دیندار ومسلمان باشدوخواه غیر دیندار وغیرمسلمان.
جناب آقای نوریزاد خلاصه حرفم اینست که میبایست متفکرانه (نه روشنفکرانه !) ازآگهی بخشی درباره اصالت وتثبیت حق مالکیت ولوازم منطقی آن شروع وصحبت کردودراین ضمینه ها به مردم آگهی بخشید ونهادینه شود که شناخت وحفظ حق مالکیت باحفظ جان وناموس ودین برابری می کند.
والا چاره درآزآدی خواهی وانسانگرایی وایرانیت و قوم گرایی و…..که چندین دهه است روشنفکران مذهبی وغیر مذهبی و به تبع آن توده ها بی صبرانه بی ثمرانه بدنبال آن هستند نیست.
” اصول دين ”
پس از بررسیهای انجام گرفته توسط کمیسیون تحقیق و تفحّص مجلس
مشخص گردید که اصول دین شیش تاست :
1- توحید
2- نبوت
3- معاد
4- عدل
5- امامت
.
.
6- اختلاس!
ناكسا، این شيشمی رو از کتابها حذف کردن، و براي اينكه ثواب بيشتري عايدشون بشه،
فقط خودشون بهش عمل میکنن ! 🙁
ملیجک عزیز! این اصول دین شیعه است! اصول دین سنی ها 3 تای اولی + برده داری و…است! البته همه سرتاپا یه کرباسند!!!!
هاااا اهل احادیث ویگولنزح : دین اسلام اجباری نبید و کاملا اختیاری بید ! وگوم درست بید منتها بدون دین باید قید تحصیل و کار و زندگی را وزنید حالا اینا به کنار اگر دین اجباری نبید پس چطور بید که کله سحر با بانگ اذان همه را از خواب وکنن ! من که وقتی بیدار وشم از اصل تا نسل فحش ودم ! ممکنه وگوید خوب کشور ما مسلمان بید این هم یک رسم عادی بید ! وگوم این احمقانه ترین توجیه بید ! بهتره وگویم آین آثار تجاوز اعراب بید که همچنان بر سرمان آوار بید هاااا
سلام برنوري زادوبرهمه ناظران بخصوص جناب كورس گرامي
فرازي ازدعاي عرفه امام حسين -ع- :
أيكون لغيرك من الظهورماليس لك حتي يكون هوالمظهرلك ،متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك ؛ومتي بعدت حتي تكون الآثارهي التي توصل اليك؛عميت عين لاتراك عليها رقيبا؛وخسرت صفقة عبدلم تجعل له من حبك نصيبا.
ت=آياموجودي غيرتوظهوري داردكه ازآن ظهور وپيدائي تونيست تااوسبب پيدائي توشود؛توكي ازنظرپنهاني تابه دليل وبرهان محتاج باشي؛وكي ازمادورشدي تاآثارومخلوقات مارا به تونزديك سازد؟كوربادچشمي كه تورا نمي بيندباآنكه توهميشه مراقب وهمنشين اوهستي ،ودرزيان وخسران باد بنده اي كه نصيبي ازعشق ومحبت تونيافت.
وفرازي ديگر:
ماذاوجدمن فقدك وما الذي فقدمن وجدك،لقدخاب من رضي دونك بدلا، ولقدخسرمن بغي عنك متحولا.
ت= آنكه تورا نيافت،چه يافته؟وآنكه تورا يافت چه نيافته است؟هركس به هر چه غيرتومايل شدازهرچيزمحروم شدوهركه روي طلب ازتوگردانيد،زيان كارگرديد.
فرازي ديگر:
يامن احتجب في سرادقات عرشه عن أن تدركه الأبصار.
ت=اي آنكه درسراپرده هاي نورقاهر عرش جلالت ازديده ها پنهان گشتي.
{باترجمه الهي قمشه اي مرحوم}
باتشكرازهمه صاحب نظران وباپوزش ازمخالفان اين متن.
دوستدار همه انسان ها
مصلح
جناب مصلح گرامی
ضمن خیر مقدم و ابراز خوشحالی از بازگشت به این جمع
امید وارم کسالت هر چه سریع تر بر طرف شود.
به عقیده من تغذیه مناسب و تحرک بدنی و سلامت روحی و لبخند زدن به مشکلات شخصی و اجتماعی مهمتر از دارو است. سعی کنید تدریجا به گیاه خواری روی آورید و از مواد چرب و حیوانی دوری کنید.
با آرزوی طول عمر
ساسان
در ضمن فکر نکنم امام معصوم گمراهان را لعنت به کور شدن کرده باشند.
جناب ساسانم
ترجمه ای که دوست محترم جناب آقا مصلح در مورد فقره “عمیت عین لا تراک علیها رقیبا” از مرحوم حکیم متاله قمشه ای رضوان الله علیه گذاشته اند یکی از دو احتمال در معنای این فقره است و مبنی بر این است که این جمله جمله ای انشائی در معنای دعا علیه باشد که شما بمعنای آن اشاره کردید :کور باد.
احتمال دیگر که بنظر قاصر اقرب الاحتمالین است این است که این جمله و گزاره گزاره ای خبری باشد نه انشائی و اشاره باشد به کور بودن آن نظر و انظاری که سطوت ظهور اشعه وجودی ذات ذوالجلال را نمی بیینند بجهت انغمار و فرو رفتن در حسیات و محسوسات و بحقیقت مبتلا بکوری و ندیدن هستند و من حیث لایشعر بر این کوری اصرار می ورزند،نظیر شب پره هایی که بعکس دیگران از شدت تجلی نور حسی آفتاب کور هستند و بینائی خویش را از دست می دهند ،این فقره که جهانی از معنا ذیل آن قابل طرح است اشاره است به آنچه که در کشف تام محمدی صلی الله علیه و آله وارد شده است که :هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ،و هو معکم اینما کنتم ،و تحقق این معانی و شهود تجلیات ذاتی صفاتی و اسمائی حق متعال و رقیب و مراقب دیدن او موکول به تحولات شهودی و نفسانی و گذر از اکتفاء بر حواس و حسیات است ،رزقنا الله و ایاکم.
جناب سید مرتضی
ممنون از توضیح شما. اخبار وقایعی که از ده ها سال یا صد ها سال پیش از این به ما رسیده را باید با احتیاط فراوان ملاحظه کرد چه رسد وقایعی که بیش از هزار سال از عمرش می گذرد. ما هرگز نمی توانیم در باره این گونه وقایع قضاوت عادلانه ای کنیم چرا که نمی دانیم تحت چه شرایط زمانی و مکانی و فرهنگی و فکری و سیاسی و …. رخ داده است. مهم این است که اخبار این وقایع چه تاثیری بر زندگی حال و آینده ما بر جای می گذارد. اینجا است که عقل بشر وارد معرکه می شود و ترازوی عقل است که سره را از ناسره تشخیص می دهد. عقل حسی یا شهودی یا قلبی یا … در هر حال اثر و نتیجه برداشتی که ما از این اخبار داریم مهم است.
حال باز گردیم به فرمایش جناب عالی که اشاره کردید منظور ناتوانی ناباوران از مشاهده انوار حق و چه بسا ابراز تعجب از چنین ناتوانی است در حالی که نور حق همه جا را فرا گرفته ولی عده ای همچنان مثل شب پره ای ناتوان از دیدنش هستند. اگر این را محدود به یک دیدگاه مذهبی کنیم و در چهار چوب باورمندان و کسانی که از این طریق راه ثواب را یافته اند و خود را در مسیر بهشت می یابند و قصد دارند خود را سرمشق دیگران قرار دهند و از این طریق خداباوری را رواج دهند بسیار نیکو و پسندیده است. ولی تصور کنید این دیدگاه “خود حق مدار” وارد دنیای سیاست شود و با این دیدگاه حقوق دیگران تعریف شود نتیجه اش چه خواهد شد؟ غیر از این است که حقوق دگر اندیشان و حقوق انسانی ایشان ضایع خواهد شد و مهر خفقان بر لبانشان زده خواهد شد؟
مشکل اینجا است که حتی اگر از این زاویه حرکت کنیم که این گفتار به طور حتم صحیح است و خدشه ای در آن نیست چه کسی به بندگان خدا امثال بنده و جناب عالی اجازه می دهد چنین استنتاج کنیم که آن را پایگاهی کنیم برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت خود و حق حاکمیت را از آن خود دانستن؟ آیا کسی می تواند ادعا کند دارای سندی یا حکمی یا امضایی است که تصریح شده باشد منظور از گفتار فوق ماییم و نه دیگری؟
این ها شبهه پراکنی نیست جناب سید مرتضی. این ها را تشبیه کنید به استقرای ریاضی. محاسبات احتمالات. بدیهیات عقلانی حکم می کند چنین بیاندیشیم. این به معنی شکاک بودن هم نیست.
البته از گفت و گو با جناب عالی تا کنون در یافته ام که معتقد به روش های دمکراتیک برای تعیین حق حاکمیت یا بهتر بگوییم حاکمیت هستید که باید بگویم در این صورت ما از لحاظ سیاسی هم فکریم. با این حال برخی اوقات هنگامی که دفاعیات شما را از قانون اساسی مشاهده می کنم احساس می کنم در این باره هنوز به قطعیت دست نیافته اید. یک بار نظارت استصوابی را نفی می کنید و آن را نادرست می شمرید و در جای دیگر مدعی می شوید قانون اساسی ما (با وجود نظارت استصوابی) تضمین کننده یک روند دمکراتیک است.
روزیتان نیکو
با سلام
یک نظام ایده ئولژیک همین است. با نظام انسانی خیلی متفاوت است. من اگر بجای شما و آقای دکتر ملکی بودم خاطراتم را بی ملاحظه ی یاران منتشر می کردم تا درسی باشد برای همه.
قربانت گردم
تلقرفان راپورت میشود که حاجئ آقا مجید مجیدی کرور کرور کرور تومان رایج ممالک محروسه پول دولت را خرج کرده به تاسی از مرحوم مصطفی ال عقاد شامی جنت مکان خلد آشیان داستان حضرت پیغمبر را سینماتو گراف کرده است، آن هم در مملکتی که چهار تا و نصفی تماشا خانه دارد. پنداشتی شمشیر پشت سرمان گذاشتهاند که زندگی حضرت پیغمبر را دوباره سازی کنیم ، که چه بشود؟؟؟
عجالتا مفتیهای بلاد عرب سخت مکدر شدهاند و ما را تکفیر کردند که هیهات مجوسان رسولله را اهانت کردند. خون مان مباح و عمر مان هدر شده است،تا کنون دشمن سازی میکردیم با کار خانه برق اتم پیزوریمان حالا دشمن میسازیم با سینماتو گراف دو صباح دیگر هم حتما با نمایشهای رو حوضی اندرونی. فدایت شوم هیچ کس چنین هنر دشمن سازی ندارد که ما داریم.حکماً این هم هنر هشتم ماست بعد از سینماتو گراف و قمپز در کردن هایمان
نمک نشناسی ریشخندمان کرد که:قبله عالم ربع قرن است که رعیت را سینماتو گراف کرده است خوب این خطرش کمتر است رعیت خون مان را مباح نمیکند بهتر بود دیگر پا توی کفش سینماتو گراف عرب نمیکردیم که تکفیر شویم همان سریالهای آبگوشتی را بسازیم لاا عقل سرمان بار گردنمان نیست.
جان نثار
تلقرافچی
مصلح
8:25 ب.ظ / سپتامبر 2, 2015
باسلام بركورس گرامي متحير وحيران عزيز كه برمنتقدانش جواب نمي دهد وهرچه به نظرش آمدمي بافد. اين سطورنقدي برنوشته شماي گرامي به تاريخ مصدر بودكه ازجوابش ياغفلت كرده ايد وياخودرا به تغافل زده ايد اميدوارم كه تغافل نباشداگرلايق دانستيد مشابه همين نقد درپست قبلي ارسال كرده ام مستدعي است كه به هردوجوابگوباشيد. پيشاپيش متشكرم
كسي كه عليت وسبب ومسببات را قبول دارد وليكن علة العلل هستي وآفرينش را ياقبول ندارد ويادرتحير وشك وحيراني به سرمي بردومتحيروسوفسطائي هست ؛اين چنين شخصي نمي تواندمغزاي سخنان عارف عاشق همچون عطار وحافظ ومولانا وسعدي رابفهمد، چون درمرام سوفسطائيان شكاك، فهميدن چيزي معنا ومفهومي ندارد چون به وجودخودش هم شك داردنمي داندوجوددارديانه؟
وناگزير چنين پارادوكسي برايشان توليدمي شود وچنين مي سرايند:
“چگونه ممكن است كه هم انسان بود و هم رسته از تن و روان انسانى ؟ منِ بى من چگونه ممكن است ؟ عارفان اين پارادوكس را چگونه توضيح مى دهند؟”
جناب كورس “من”بي “من” هيچوقت ممكن نيست واما منيتش “تنٍن “اخاكي اونيست بلكه من او روح وروان وجان اوستكه يك چيزمجرداست بنام روح . واين روح به وسيله آفريدگارش كه شما دروجود اودرتحيرهستيد به پيكرگلي اولين انسان دميده شده است با”ونفخت من روحي”ونسلهايش همه داراي اين روح هستند حتي خودشما. و”انشاناه خلقا آخر….”به وجودهمين روح درجنين بعداز تكميل خلقتش اشاره دارد .وصدرالمتالهين مرحوم جسمانيةالحدوث بدن وروحانية البقائ روح را ازهمينجا استفاده مي كند .يعني روح آدمي غيراز آدم اول باشكل گرفتن وتولد مزاج بدني آدم متولدمي شود يعني هرجسم بدني انساني يك روح خاص خودش باخودش متولدوحادث مي شود.
واين روح انساني چون اصلش ازنفخه الهي به وجودآمده است بارفتاراعتدالي وتزكيه آن كه لياقت ملاقات بااصلش راداشته باشدمي تواندبه همانجا مراجعه كند وبه تعبيري به آفريدگارش ملحق شود كه همان لقاءالله گويند وهست. وبه اين نكته اشاره داردمولانا : ازنيستان چون مرا ببريده اند///ازنفيرم مردوزن ناليده اند. وبه همين اشاره دارد آيه شريفه “انا لله وانا اليه راجعون”.
پس هرگز “مني ازمنيتش جدانمي شود تاپارادوكس ساختگي شمادرست شود؛ومنيت هركس روح اوست نه تن اوزيرا كه تنش ازهمين خاك است ودرهمين خاك هم ميماند ومي پوسد البته به اعتبار شرافت وپاكي برخي ارواح ،تنش درقبر نيز نمي پوسد وشواهدتاريخي اين مسأله را اثبات كرده است ؛همانند جسدحرعليه الرحمه كه شاه اسماعيل تروتازگي جسداورا بعدازهزار واندي سال مشاهده كردند وياجسدابن بابويه شيخ صدوق درزمان آقاعلي مدرس شاگردمكتب ملاصدرادرزمان قاجار. توضيح اين دومسأله را خودتان مي توانيد ازتاريخ دربياوريد.
پس منيت شما ازشما هرگزجدانمي شودتاپارادوكس لازم آيد.
اميدورجائ واثق دارم كه تأمل دقيق بفرمائيدحداقل خودتان به سرخودتان كلاه نگذاريد وازتحير بدر آئيد.
آيا چگونه است هرحادثه كوچكي علت وسببي دارد وليكن كيهان وهستي ممكنات بااين عظمت وكهكشانهايش وبامنظومه هايش ،علتي نداشته باشد؟؟؟؟؟
آياهاوكينز فيزيكدان همه كارهاوپژوهشهايش ازروي كنش وواكنش ماده است وبرمبناي عليت استوار است؛براي مجموعه هستي عليت را منكراست؟؟؟؟؟
او باانكارعليت براي مجموعه هستي دچارپارادوكس نشده است همانند شما.
آياشما ازاوپيروي كرده ايددرانكارعلةالعلل هستي يااوازشماهاي منكران ويامتحيران دروجود علة العلل هستي؟
آيا مي شود وجود وهستي ،ازنيستي وعدم محض به وجودآيدوهست گردد؟
آيا عقل وخردانساني مي پذيرد كه هستي چيزي، ازنيستي وعدم محض به وجودآيد؟؟؟؟؟واگرقبول شود اين پارادوكس مسلم نيست؟؟؟؟
مستدعي است دراين قضايا تأمل دقيق بفرمائيد.
ايام بكام
مصلح
ا شیخ مصلح
چرا اینهمه مرا در گور می لرزانی؟ دیشب بخوابت امدم انقدر سنگین بود که دست خالی برگشتم. در راه حر را دیدم که او هم به سراغت امده و نتوانسته بود بیدارت کند. می دانی پیش از امدن به سراغ تو صدرالمتالهین را دیدم.حسابی دمق بود. ملایکه غلاظ و شداد بهش گیر داده اند که تو این تعاریف و اوصاف روح را از کجایت در اورده ای. به او که پیغمببر تو بود گفته بودیم که این امر پروردگار است و به شما ها ربطی ندارد (یسیلونک …..قل الروح من امر ربی). مصلح جان الان هم این روح من است که برای تو مینویسد. خودم که امدم و تو در خواب بودی. می دانی هم که تا به حال صد ها کفن پوسانده ام. تو را به هر چه دوست داری دست از گور من و بقیه مرده ها بردار. مگر ادم زنده دور و برت نداری؟ خداوند به این جناب کو رس هم صبر حوصله عطا کند. مصلح عزیز مواظب سلولهای مغز تان باشید که تقریبا تنها سلولهایی از بدن هستند که خلاف تصور شما (در پست قبلی) باز تولید نمی شوند. از همه اینها گذشته بهبودی هر چه سریعترتان را ارزومندم. با احترام. مرتضی. ضمنا وقتی مطمین شدم که خودم هستم یا روحم و همینطور مطمین شدم که این روح سرکش ناقلا الان درون من است یا فرسنگها دورتر برای خودش الاکلنگ بازی می کند، به همان اسم اصلیم بر می گردم. چون مرتضی خیلی خواهان پیدا کرده.
آقای نوریزاد این به مطلب شما مربوط نیست ولی مهم است. اطلاع رسانی کنید
در آخرین اجرائی که قرار بوده از ژوله در خندوانه ضبط شود چند نفر از شبکه نسیم آمده اند و جلوی اجرای ژوله را گرفته اند و از ژوله خواسته اند فردا بیاید و طوری اجرا کند که به رقیبش( آقای مسعودی) ببازد. دلیلشان هم این بوده که موضوع امنیتی شده
درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
* نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و همچنین مجریان قانون اساسی
اصل 5
در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل اله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهدهدار آن میگردد.
اصل سابق: در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجلاله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است، که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند و در صورتی که هیچ فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن میگردد.
– من با اصل 5 قانون اساسی چه نسخۀ قدیمی آن و چه نسخۀ آپدیت شده اش در سال 1366 به شدت مخالفم و در ادامه دلایل خود را توضیح میدهم. از آنجا که مطالبم بسیار مفصل است و همچنین برای اینکه خوانندگان محترم از خواندن مطالب خسته نشوند، موضوع نقد اصل 5 قانون اساسی را به چند قسمت تقسیم کرده ام.
ابتدا در مقدمه ای می پردازم به تفاوت در عبارات اصل سابق و اصل جدید و موارد مطرح شده در آنها؛
با پیش رو قرار دادن هر دو ورژن از اصل پنجم متوجه میشویم در نسخۀ جدید این جملات حذف شده:
“… اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند و در صورتی که هیچ فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا…”
1- حذف شرط فقاهت جامع الشرایط که منتخب اکثر مردم باشد و نادیده گرفتن رأی و خواستۀ مردم.
2- حذف شورای رهبری، مرکب از فقهای واجد شرایط و دادن اقتدار کامل یا ولایت مطلق به رهبر در نسخۀ جدید از اصل 5 قانون اساسی.
با توجه به دو مورد ذکر شده در بالا می توان گفت که نسخۀ جدید از اصل پنجم، گامی بود در جهت بسط و گسترش دیکتاتوری و انحصار طلبی اسلامی و دینی با نادیده گرفتن نقش مردم.
* نقد اصل 5 از قانون اساسی جمهوری اسلامی – قسمت اول
پیش نویس قانون اساسی كه به دستور آیت اله خمینی نگارش یافته و توسط شورای انقلاب و دولت موقت مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود، جهت جلب آرا و نظرات مردم و اندیشمندان در تاریخ 24/3/1358 در روزنامههای كثیرالانتشار منتشر شد. با تأكید آیت اله خمینی بر تشكیل مجلس خبرگان جهت بررسی نهایی قانون اساسی، قانون انتخابات نمایندگان این مجلس تصویب شد و این انتخابات در 12 مرداد 1358 برگزار شد و 75 نفر نماینده این مجلس انتخاب شدند. مجلس خبرگان قانون اساسی در روز 28 مرداد 1358 با پیام آیت اله خمینی افتتاح گردید. البته اسامی 73 نفر را یافتم که نفر 73 از لیست عبدالرحمان قاسملو بود که به نمایندگی از استان آذربایجان غربی برگزیده شده بود ولی به دليل شروع جنگ كردستان و غيرقانونی شدن حزب دموكرات در اين مجلس شركت نكرد.( همه کمابیش میدانیم که بعدها او را در 1368 و در وین اتریش عوامل سربازان گمنام امام زمان به طرز فجیعانه ای ترور کردند ).
مجلس خبرگان قانون اساسی، که پیش از این قرار بود مجلس مؤسسان نامیده شود، پس از سه ماه کار تدوین قانون را در ۲۴ آبان ۱۳۵۸ به پایان رساند. این قانون اساسی شامل ۱۲ فصل و ۱۷۵ اصل و یک مقدمه و مؤخره بود که در تاریخ ۱۲ آذر ۱۳۵۸ به تصویب نهایی ملت ایران رسید.
حقوقدانی چون عبدالکریم لاهیجی که از نویسندگان پیش نویس اولیه قانون اساسی بوده معتقد است که پیش نویس اولیه قانون اساسی ، قدرت را همانند اکثر کشورهای جهان بین قوای مجریه ، مقنننه و قضاییه و افرادی چون رئیس جمهور و نخست وزیر تقسیم کرده بود و اصولاً حرفی از ولایت فقیه در آن نبوده است . درواقع در پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی تا زمانی که این پیش نویس توسط آقایان لاهیجی و ناصر کاتوزیان تحویل دفتر طرح های انقلاب و شورای انقلاب شد اثری از اصل ولایت فقیه نبوده است و این اصل بعد ها اضافه شده است.پیش نویس جدید که اصل ولایت فقیه در آن گنجانده شد از شورای انقلاب و بعد از کسب نظرِ آیت اله خمینی به مجلس خبرگان ارسال شد! ضمن اینکه آیت اله خمینی نامه ای به مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی ارسال کرد و به صراحت گفت که فقط فقیهان عضو این مجلس حق اظهار نظر درباره موافقت یا مخالفت آن با احکام اسلام را دارند، فقط در صلاحیت فقیهان عضو خبرگان است و نه بقیه نمایندگان.
با وجود تأکید دولت موقت برای به بررسی گذاشتن پیش نویس قانون اساسی موجود، مجلس خبرگان خود را محدود به آن نکرد و پیش نویس را تنها به عنوان پیشنهادی واحد به رسمیت شناخت. اعضای مجلس، پیش نویس را ناقص و ناکافی میدانستند و قصد داشتند بر اصول آن بیفزایند.
سیر شکل گیری اصول قانون اساسی توسط مجلس خبرگان ، یا از طریق افرادی همچون آیت اله منتظری، آیت اله بهشتی و حسن آیت یا از طریق دستور مستقیم یا دستور تلویحیِ آیت اله خمینی، طوری پیش می رفت که در کشور مقامی به عنوان رئیس مملکت برای ایشان در نظر گرفته شود. سخنان آیت اله خمینی خود شاهدی بر این مدعاست؛ در طول فاصلۀ زمانی فعالیت مجلس خبرگان قانون اساسی و قبل از تدوین نهایی قانون اساسی در مجلس و همچنین قبل از تصویب نهایی قانون اساسی توسط مردم از طریق رفراندوم، سخنان آیت اله خمینی حاکی از دخالتهای مستقیم وی در امور جاری و تهدیدات کلامی در جهت پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده می باشد.جالب این که نقطۀ آغازین این سخنان درست چهار روز پس از مرگ آیت اله طالقانی بود.
در ادامه به گوشه ای از سخنان تهدید آمیز آیت اله خمینی توجه کنید که یا خطاب به مردم برای رأی آری دادن به قانون اساسی بوده و یا به نمایندگان مجلس خبرگان برای تصویب نهایی قانون اساسی دارای اصل ولایت فقیه که البته مغایر بود با متن پیش نویس قبلی؛
آیت اله خمینی آشکارا به اعضای خبرگان قانون اساسی تذکر می داد اگر این گونه عمل کنید یا آن طور عمل نکنید، وکالتتان مُلغی می شود.
سخنان آیت اله خمینی در 23 شهریور 58 ، چهار روز پس از مرگ مشکوک مهمترین مخالف با اصل ولایت فقیه یعنی آیت اله طالقانی و دو روز پس از تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان در جمع اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و تعدادی از نمایندگان مجلس خبرگان خطاب به مخالفین اصل ولایت فقیه:
“شما میخواهید این مطلب را به زور گردن ملّت بگذارید که نه، شما این مثلًا راجع به ولایت فقیه را کنار بگذارید!، ما قطع نظر از این می کنیم که دولت ما دولت اسلامی است، خداست، خدا این کار را کرده، ما آمدیم چندین درجه پائین!.”
– جالب است که ایشان حدود سه ماه قبل از برگزاری رفراندوم عمومی قانون اساسی در آذر 58 ، ، قائل به این بوده که ملّت ولایت فقیه را خواهد خواست!، و اگر کسی بگوید ملّت ولایت فقیه نمی خواهد، “به زور گردن ملّت گذاشته!” و این که ایشان بر مردم ایران منّت گذاشته و حکومت ولی فقیه که چند درجه پائین تر از حکومت خداست را برای مردم تجویز کرده، همۀ این لفاظی ها و کُرکُری ها نشان چیست؟!
آقای خمینی در 28 شهریور 1358 درست 5 روز پس از سخنرانی پیشین خود در جمع همافران و پرسنل نیروی هوایی ارتش می فرماید:
” من به همه ملت، به همه قوای انتظامی، اطمینان میدهم که امر دولت اسلامی، اگر با نظارت فقیه و ولایت فقیه باشد، آسیبی بر این مملکت نخواهد وارد شد. گویندگان و نویسندگان نترسند از حکومت اسلامی، و نترسند از ولایت فقیه. ولایت فقیه آنطور که اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرمودهاند به کسی صدمه وارد نمی کند؛ دیکتاتوری به وجود نمیآورد، کاری که برخلاف مصالح مملکت است انجام نمی دهد، کارهایی که بخواهد دولت یا رئیس جمهور یا کس دیگری برخلاف مسیر ملت و برخلاف مصالح کشور انجام دهد، فقیه کنترل میکند، جلوگیری میکند. شما از اسلام نترسید، از فقیه نترسید؛ از ولایت فقیه نترسید. شما هم مسیر همین ملت را طی کنید و با ملت باشید، حساب خودتان را از ملت جدا نکنید؛ ننشینید پیش خودتان طرح بریزید و پیش خودتان برنامه درست کنید. شما باید دنبال ملت باشید. باید هوادار ملت باشید. شما اینقدر اشکال به برنامههای اسلامی نکنید شمایی که از اسلام هستید لکن از اسلام درست اطلاع ندارید، مُسْلِم هستید لکن از احکام اسلام درست مطلع نیستید، شیعه هستید لکن از احکام ائمه – علیهم السلام – درست مطلع نیستید؛ اینقدر کارشکنی نکنید. ملت رأی داده است به جمهوری اسلامی، همه باید تبعیت کنید؛ اگر تبعیت نکنید محو خواهید شد. برخلاف مسیر ملت، برخلاف مسیر اسلام، راهی را پیش نگیرید، گمان نکنید که آن طرحی را که اسلام داده است موجب نابودی اسلام میشود. این منطق، منطق آدم ناآگاه است.
نگویید ما ولایت فقیه را قبول داریم، لکن با ولایت فقیه اسلام تباه میشود! این معنایش تکذیب ائمه است؛ تکذیب اسلام است. “
– ایشان قبل از رفراندوم قانون اساسی و رأی دادن مردم به قانون اساسی ، به تمام مردم ، احزاب و مطبوعات و … گوشزد کرد که:
“مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و تکذیب اسلام است”.
– آیا معنای این جملات تحمیل رأی شخصی و تهدید نیست؟! هنوز مردم به قانون اساسی رأی نداده، ایشان علم غیب داشته که تمام مردم موافق ولایت فقیه و قانون اساسی خواهند بود!؟ یا شاید اطمینان داشته از اینکه در هر حال باید رأی آری از صندوقها بیرون بیاید چه مردم موافق باشند و چه نباشند! و با این روش قصد تلقین و جا انداختن موضوع را داشته.
آیت اله خمینی در 12 مهر 1358 حدود دو ماه قبل از رفراندوم قانون اساسی میگوید:
“به حرفهاى آنهایى که بر خلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب مىکنند و مىخواهند ولایت فقیه را قبول نکنند [اعتنا نکنید].اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است.”
– اگر دقت کنیم متوجه میشویم که آیت اله خمینی دارد آشکارا و یا در لفافه تذکر می دهد و هشدار می دهد که ولایت فقیه باید باشد. البته با توجه به شواهد و قرائن و قائل شدن نقش خود به عنوان رهبریت کاریزماتیک و نقش مردم به عنوان فرمانبرداری بی چون و چرا ، به یقین منظور ایشان «ولایت خودش» بوده؟! و نه کس دیگری.
و در ادمه میگوید:
” چشمهایتان را باز کنید! اهل خبره چشمشان را باز کنند. کسانى که با ولایت فقیه مخالفت مىکنند بر خلاف این چیزى که ملت آنها را تعیین کرده است عمل مىکنند، وکالت ندارند در این امر. من اولى که مجلس بنا بود تأسیس بشود، و پیشبینى این امور را مىکردم. اعلام کردم که مردم جمهورى اسلامى مىخواهند، جمهورى غربى را [نمىخواهند] جمهورى کمونیستى نمىخواهند مردم. مردم، جمهورى اسلامى مىخواهند. مردم شما را وکیل کردند که جمهورى اسلامى درست کنید. کسى که مخالفت کند با احکام اسلام، مخالف با جمهورى اسلامى است؛ مخالف با رأى موکّلین هست، آنها شما را وکیل نکردند براى این امر. همهتان هم اگر چنانچه یک چیزى بگویید که بر خلاف مصالح اسلام باشد، وکیل نیستید؛ حرفتان قبول نیست، مقبول نیست. ما به دیوار مىزنیم آن حرفى را که بر خلاف مصالح اسلام باشد. آن قدرى که شما اختیار دارید در این مجلس، این است که جمهورى اسلامى را بر طبق موازین اسلامى پیاده کنید. البته راجع به امور ادارىاش و اینها نظر دادن هیچ مانعى ندارد. نظر دادن مانعى ندارد؛ اما اشکال تراشى و این حرفها را به مردم القاء کردن که اگر چنانچه فقاهت در کار بیاید و فقیه باشد، اگر چنانچه ولایت فقیه باشد، یک بساطى لازم مىآید و یک بساط دیگرى”.
– آیا آیت اله خمینی قبل از تنظیم نهایی قانون اساسی و به رفراندوم گذاشتن به خبرگان قانون اساسی و مردم گوشزد نمی کرده و هشدار نمی داده که باید ولایت فقیه در قانون اساسی باشد؟ و آیا منظور ایشان از مصداق ولی فقیه فردی جز خودش نبوده؟!
-سخنان پراکندۀ آیت اله خمینی قبل از تصویب نهایی قانون اساسی:
” ملت ولایت فقیه را مىخواهد، که خدا فرموده است”
” قضیه ولایت فقیه یک چیزى نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزى است که خداى تبارک و تعالى درست کرده است. همان ولایت رسول اله هست.”
” این طور ولایت فقیه از روز اول تا حالا بوده. زمان رسول اله تا حالا بوده.”
” شما موافقت کنید با این ولایت فقیه. ولایت فقیه براى مسلمین یک هدیهاى است که خداى تبارک و تعالى داده است. مِنْ جمله همین معنایى که شما سؤال کردید و طرح کردید که خوب، زنهایى که الآن شوهر دارند چنانچه گرفتاریهایى داشته باشند، چه باید بکنند؟ آنها رجوع مىکنند به آنجایى که فقیه هست.”
” ولایت فقیه براى شما یک هدیه الهى است”
” آن قدر به ولایت فقیه، اثرِ مترقى بار است که در سایر این موادى که شما ملاحظه مىکنید، معلوم نیست مثل آنجا باشد.”
– و این هم اعلام خرسندی آیت اله خمینی از نتیجۀ رفراندوم قانون اساسی که البته دور از انتظار وی هم نبود! در دی ماه 58 و یکماه پس از همه پرسی:
“بهترین اصل در اصول قانون اساسى این اصل ولایت فقیه است.”
در اصل 5 قانون اساسی سابق (قانون اساسی بین سالهای 1358 تا 1366) به نقش اساسی مردم در انتخاب رهبر و یا شورای رهبری تأکید شده بود که البته از آنجا که آیت اله خمینی شهرۀ آفاق بود و شخصیتی کاریزماتیک، مقّدس و مهمتر از همه اینکه شخصیتی خود محور داشت، نخواست و یا مصلحت ندید! که رهبری و ولایت را شورایی کند و با دیگران تقسیم کند حتی با در نظر گرفتن اینکه در هر حال خودش در رأس آن شورا قرار خواهد گرفت. او نخواست که انتخاب رهبری را به مردم بسپارد با توجه به اینکه یقیناً باز هم با رأی حداکثر مردم انتخاب میشد. او میتوانست با به رفراندوم گذاشتن انتخاب رهبر بین چند کاندید و یا انتخاب شورای رهبری و با راه اندازی انتخاباتی دموکراتیک نشان دهد که به مردم و خواست آنها احترام میگذارد. گنجاندن اصل ولایت فقیه در لابلای اصول دیگر حرکتی حساب شده بود./
پایان قسمت اول از نقد اصل پنجم قانون اساسی
در نوبت بعدی به تشریح عملکرد نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی می پردازم
مرا از راهنمایی ها و همراهی خود محروم نکنید. با سپاس
بدرود
او نخواست که انتخاب رهبری را به مردم بسپارد با توجه به اینکه یقیناً باز هم با رأی حداکثر مردم انتخاب میشد. او میتوانست با به …
دوست ارجمند جناب آتش سوار .خمینی اصولا بویی از دمکراسی و چنین طرز فکری نبرده بود تا بتواند به انتخابی مردمی و ازاد تن دردهد.انسانی //// که سالیان سال در حوزه های مختلف درس آخوندی خوانده بود و دراتش کینه پهلوی می سوخت.شما در نوشته های و گفتارهای خمینی چیزی جز تشر و بزن و بشکن و خرد کردن نمی یابید.//////.یکی از بدبختیهای ایرانیان تصحیح کردن و وارونه کردن و نرم و لطیف نمودن افکار ویرانگر و انسان ستیز خمینی توسط فریبکاران و اخوند کراواتی های غرب دیده مثل بنی صدر و قطب زاده و یزدی و امثالهم بود.والا بحث خمینی از اول مشخص بود .خمینی از اول حکومتی اسلامی می خواست و سالها پیش هم در کتابش انرا آورده بود بنابراین شناخت خمینی و طرز تفکرش برای روشنفکران سخت نبود ولی ارایش سیاسی چه در داخل و چه در جهان دران سالها خمینی را //////////////////// بیرون اورد.و غرب تمام تسهیلات را برای سرنگونی شاه و بالا بردن دیوان انسان ستیز مهیا نمود.
این روشنفکران مسلمان طمع کار فکر می کردند خمینی را انها در دست گرفته و خط و ربط می دهند، غافل از انکه شبکه پیچیده اخوندی از قبل توسط زرنگترها (به قول اقای نوریزاد) تشکیل شده و با ورود خمینی همه چیز را در دست گرفت تا سرنوشت سده پیش رو را رقم زند. برای همان زیرکترها.
بنام خدا
نقدهایی که به نقد اصل پنجم قانون اساسی وارد است را بترتیب عبارت های نویسنده کامنت و با آوردن عین عبارات وی بررسی می کنیم:
1-نویسنده نوشت :
“”با پیش رو قرار دادن هر دو ورژن از اصل پنجم متوجه میشویم در نسخۀ جدید این جملات حذف شده:
“… اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند و در صورتی که هیچ فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا…”
(پایان نقل قول)
پاسخ :همینطور است که نویسنده گفته است ،این فقرات با بازنگری قانون اساسی از متن ورژن اول حذف شد ،با مراجعه به متن بحث های بازنگران قانون اساسی معلوم می شود نکته حذف این بخش این بوده است که تعبیر : اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند…..
ناظر انتخاب تعینی خارجی خود مرحوم آیت الله خمینی بوده است ،یعنی از آنجا که ایشان رهبر کاریزماتیک مردم و انقلاب ایران بوده اند ،خود بخود و بطور اتوماتیک مردم و همه گروهها و اقشار و حتی گروههای چپ نیز ایشان را رهبر می دانستند ،اما چنانکه بعد اصل 107 قانون اساسی را نقل خواهم کرد ،مطابق مفاد آن اصل بنا بوده است که در خارج از وضعیت استثنائی ایشان (انتخاب تعینی یا اتوماتیک و مستقیم از طرف قاطبه ملت ایران که غیر قابل انکار است) امر انتخاب رهبر ،یا شورای رهبری بعهده کارشناسان منتخب مردم در خبرگان رهبری باشد ،بنابر این اصلاح این فقره برای رفع تهافت با اصل 107 بوده است و اینکه انتخاب تعینی رهبر اول انقلاب از وضع قانون اساسی خارج شود که البته باز در طلیعه همان اصل 107 به این انتخاب تعینی تاریخی اشاره شده است.
در مورد حذف بخش شورای رهبری ،من قبلا هم گفته ام ،من با این حذف مخالف بوده و هستم ،و بنظر من این یک اشتباه بوده است که در بازنگری قانون اساسی شورای رهبری را که بصورت طولی یکی از گزینه ها بوده است را حذف کردند ،و نقل شد که مرحوم استاد آیت الله منتظری قدس سره هم با این حذف مخالف بودند و به بازنگری قانون اساسی رای ندادند،همچنین ایشان در برخی از نوشته های خود از این نظریه هم دفاع می کردند که اصلا رهبر یا شورای رهبری به انتخاب مستقیم خود مردم هم می تواند باشد ،در هر حال قانون این شد که شورای رهبری حذف شود ،و در غیر مورد استثنائی مرحوم آیت الله خمینی که انتخاب تعینی بود ، انتخاب رهبر به انتخاب مع الواسطه مردم باشد یعنی مردم خبرگان رهبری را انتخاب کنند و خبرگان با کارشناسی و موضوع شناسی خود رهبر را در هر زمان انتخاب کنند.
======================================
2- نویسنده نوشت :
“”حذف شرط فقاهت جامع الشرایط که منتخب اکثر مردم باشد و نادیده گرفتن رأی و خواستۀ مردم””.
(پایان نقل قول).
پاسخ : چنین نیست ،قبلا عرض شد که از اشتباهات نویسنده کامنت گذار این است که هنگام نقد این مجموعه و کلکسیون حقوقی ذو الاجزاء ،دید جامع و همه نگر به همه اجزاء آن ندارد ،و گمان می کند در بررسی و نقد هر اصل فقط باید به الفاظ و صدر و ذیل همان اصل توجه کند ،و این خلاف قواعد هرمنوتیک و خوانش متن است خصوصا یک متن حقوقی و حقوق اساسی که اصول آن منعطف بهم و ناظر و منظور و حاکم و محکوم و مطلق و مقیدند ،و با انعطاف بیکدیگر یک مجموعه قانونی حقوقی را تشکیل می دهند. اینجا نویسنده فقط به مقایسه بین دو لفظ اصل 5 پیش و پس از بازنگری پرداخته است و گمان کرده است که وصف “فقیه جامع الشرائط” که از مقومات عنوانی رهبر است حذف شده است و چنین نیست ، نظر نویسنده ناقد را جلب می کنم به متن اصل 107 و 109 این قانون :
“”اصل 107-
خبرگان رهبرى
پس از مرجع عاليقدر تقليد و رهبر كبير انقلاب جهانى اسلام و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت آيتالله العظمى امام خمينى” قدس سره الشريف” كه از طرف اكثريت قاطع مردم به مرجعيت و رهبرى شناخته و پذيرفته شدند، تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبرى درباره (همه فقهاء واجد شرايط مذكور در اصول پنجم و يكصد و نهم) بررسى و مشورت مى كنند هر گاه يكى از آنان را اعلم به احكام و موضوعات فقهى يا مسائل سياسى و اجتماعى يا داراى مقبوليت عامه يا واجد برجستگى خاص در يكى از صفات مذكور در اصل يكصد و نهم تشخيص دهند او را به رهبرى انتخاب مى كنند و در غير اين صورت يكى از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفى مى نمايند. رهبر منتخب خبرگان، ولايت امر و همه مسووليت هاى ناشى از آن را بر عهده خواهد داشت. رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوى است””.
نیز در اصل 109 اینطور آمده است :
“”اصل 109-
شرايط و صفات رهبر
صلاحيت علمى لازم براى افتاء در ابواب مختلف فقه.
عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امت اسلام.
بينش صحيح سياسى و اجتماعى، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافى براى رهبرى.
در صورت تعدد واجدين شرايط فوق، شخصى كه داراى بينش فقهى و سياسى قوى تر باشد مقدم است””.
همینطور که مشاهده می شود مجموع این دو اصل اشاره کننده به آن تعبیر حذف شده در اصل پنجم پیش از بازنگری است ،فقهاء واجد شرائط و صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه. بنابر این چیزی عملا حذف نشده است.
اینکه نویسنده در ادامه بیان حذف گفت :
“”منتخب اکثر مردم باشد و نادیده گرفتن رأی و خواستۀ مردم.””
(پایان)
نیز سخن ناصوابی است زیرا چنانکه بیان شد در غیر مورد کاریزماتیک و انتخاب تعینی بودن انتخاب مرحوم آیت الله خمینی ،انتخاب رهبر توسط خبرگانی صورت می گیرد که توسط اکثریت مردم انتخاب شده اند پس انتخاب رهبر توسط خبرگان منتخب مردم می شود انتخاب اکثریت مردم مع الواسطه ، بنابر این مکانیزم رای و خواسته مردم نادیده گرفته نمی شود.
=======================================
3- نویسنده نوشت :
“” حذف شورای رهبری، مرکب از فقهای واجد شرایط و دادن اقتدار کامل یا ولایت مطلق به رهبر در نسخۀ جدید از اصل 5 قانون اساسی””.
(پایان نقل قول)
پاسخ : در این مورد حق با نویسنده کامنت گذار است ،آری مساله شورای رهبر در بازنگری قانون اساسی حذف شد و بنظر من هم این اصلاح نادرستی بود که ممکن است در ادامه تاریخ جمهوری اسلامی مشکل ساز باشد ،اینجا فرصت نیست در مورد اهتمام و اهمیت دادن اسلام و قرآن به مساله شورا بپردازم ،اما می گویم ثبوت قانونی شورای رهبری می توانست تنگنا و خلا وجودی رهبر کاریزمایی مثل مرحوم آیت الله العظمی خمینی را پس از ایشان و در آینده تاریخ جمهوری اسلامی بهتر پر کند ،اما بهرحال نهاد بازنگری قانون اساسی نهادی قانونی بوده است که به چنین نظری رسیده است و مردم نیز به نتیجه کار آنها رای داده اند ،بنظر من متفکران و دلسوزان جامعه می توانند با چانه زنی و تبیین نظری مساله اهمیت شورا در اسلام ذهنیت جامعه را مستعد چنین خواستی کنند و در بازنگری های احتمالی آتی آنرا در متن قانون اعاده کنند.
====================================
4- نویسنده نوشت :
“”پیش نویس قانون اساسی كه به دستور آیت اله خمینی نگارش یافته و توسط شورای انقلاب و دولت موقت مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود، جهت جلب آرا و نظرات مردم و اندیشمندان در تاریخ 24/3/1358 در روزنامههای كثیرالانتشار منتشر شد……
(پایان نقل قول)
پاسخ :در مورد پیش نویس در نوبت قبل توضیح داده شد ،اولا خود این عبارت حاکی از این است که بر خلاف کسانی که ادعا می کنند مردم در جریان متن پیش نویس و بعد قانون اساسی تصویب شده قرار نداشتند و طوطی واری رای دادند ،مردم در جریان پیش نویس بودند و این پیش نویس در روزنامه های کثیر الانتشار منتشر شده بود.
ثانیا قبلا تذکر دادم ،نمی دانم چرا نویسنده توجه نکرد که پیش نویس یک قانون فقط یک پیش نویس است نه خود قانون ،و در هیچ سیستم حقوقی و قانون گذاری بنا بر این نیست که عین یک پیش نویس طابق النعل بالنعل تصویب و قانون شود ،مهم این است که روند دمکراتیک طی شود ،و طی شد ،مردم خبرگان قانون اساسی را انتخاب کردند و بنا شد خبرگان این پیش نویس را مورد بحث کارشناسی قرار دهند ،و اگر بنا بود که عین پیش نویس قانون اساسی که در کلیات آن بر گرفته از قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه و برخی دیگر کشورها بود ،را کپی اند پیست و تصویب کنند که دیگر انتخاب خبر گان معنا نداشت ،و مردم هم که قبل از تصویب قانون اساسی به متن پیش نویس که رای نداده بودند! چرا توجه نمی کنید؟ پیش نویس کار بدوی حقوقی است و مقام قانون گذاری هم موکول به کار کارشناسی و تایید مردم است که شد.
==========================================
5- نویسنده می گوید :
“”مجلس خبرگان قانون اساسی، که پیش از این قرار بود مجلس مؤسسان نامیده شود،””.
(پایان نقل قول)
در این مورد در نوبت های قبل با استناد به سخنان آیت الله خمینی ره و حکم ایشان به دولت موقت و سخنان مختلف ایشان در پاریس و ایران روشن شد که مقصود از تعبیر “مجلس موسسان” همان مجلس خبرگان قانون اساسی بوده است ،اینرا مکرر خبر نگاران از ایشان پرسیدند و ایشان توضیح دادند ،و در حکم به دولت موقت نیز هست که مجلس موسسان یعنی مجلس خبرگان قانون اساسی ،اینها را در نقد های قبلی به نقد نویسنده کامنت گذار ارائه کرده بودم ،واقعا در یک بحث حقوقی مستدل تکیه بر یک واژه و نزاع لفظی چه اهمیت علمی و استدلالی دارد؟
=========================================
6- نویسنده نوشت :
“”پیش نویس جدید که اصل ولایت فقیه در آن گنجانده شد از شورای انقلاب و بعد از کسب نظرِ آیت اله خمینی به مجلس خبرگان ارسال شد!””
(پایان نقل قول)
پاسخ : بسیار خوب شد ،حال که چه؟! هم شورای انقلاب از معتمدان مردم ایران و از مبارزان انقلابی و اهل علم و روشنفکران و دانشگاهیان بودند ،و هم مرحوم آقای خمینی معتمد مردم بودند ،حال ایشان هم نظر خویش را ابراز داشته اند ،شما بگویید فرایند کار چه بود و چه شد؟ آیا خبرگان کارشناس قانون اساسی که منتخب مردم بودند دست و پا بسته بودند یا یک یک فقرات پیش نویس و طرح ها و پیشنهادها را مورد بررسی و بحث قرار می دادند و به یک یک آنها آزادانه رای مثبت یا منفی می دادند؟ بعد هم آیا مردم در مقام رای دادن دست و پا بسته بودند که رای منفی به قانون اساسی مصوب دهند؟ چرا شما فقط تکیه روی پیش نویس می کنید و روی طرح ها و پیشنهادها ،اما به فرایند دمکراتیک کارشناسی خبرگان منتخب مردم و رای مردم بقانون اساسی اشاره نمی کنید؟ چون اشاره به این فرایند جرزنی متاخر جرزنان را آشکار می کند؟
====================================
7-نویسنده نوشت :
“”ضمن اینکه آیت اله خمینی نامه ای به مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی ارسال کرد و به صراحت گفت که فقط فقیهان عضو این مجلس حق اظهار نظر درباره موافقت یا مخالفت آن با احکام اسلام را دارند، فقط در صلاحیت فقیهان عضو خبرگان است و نه بقیه نمایندگان””.
(پایان نقل قول)
پاسخ :نامه مورد اشاره ایشان را بدون تحلیل و پیش فرض ،ابتدا نقل و ریفرنس کنید ،تا ببینیم ایشان مجموعا چه گفته است ،در ثانی این برداشت شما خلاف روند و رویه پیش گفته خبرگان است ،چنانکه عرض شد خبر گان منتخب آزاد مردم ایران بودند و فقط روحانی هم نبودند ،این خبرگان پیش نویس و طرح ها و پیشنهادهای کارشناسان و طبقات مختلف را بررسی کارشناسی می کردند و پس از بحث ها به تک تک این اصول رای جداگانه دادند ،بعد هم مردم با اکثریت قاطع به مجموعه حاصل شده رای بالا دادند ،شما دیگر چه می گویید؟ آیا این مطالب تعبیری جز جرزنی دارد؟
================================
8-نویسنده می گوید :
“”با وجود تأکید دولت موقت برای به بررسی گذاشتن پیش نویس قانون اساسی موجود، مجلس خبرگان خود را محدود به آن نکرد و پیش نویس را تنها به عنوان پیشنهادی واحد به رسمیت شناخت. اعضای مجلس، پیش نویس را ناقص و ناکافی میدانستند و قصد داشتند بر اصول آن بیفزایند””.
(پایان نقل قول).
پاسخ : سخن عجیبی است ،مگر در فرایند ما قبل از تصویب قانون یک دولت موقت می تواند از پیش خود اعمال رای کند و کارشناسان خبره ملت ایران را محدود به یک متن کند؟ اولا که دولت موقت منصوب مستقیم خود آیت الله خمینی بود ،و خبرگان قانون اساسی منتخب مستقیم خود مردم ،اگر فرض هم بکنیم دولت دو نهاد منتخب مردم با هم تعارض کنند ،نهاد قانونی منتخب مردم که برای بررسی پیش نویس و تصویب قانون انتخاب شده اند اولویت بیشتری بر دولت موقت داشته اند ،دولت موقت هم مطابق همان حکم آیت الله خمینی مامور به ابلاغ پیش نویس قانون اساسی و پدید آوردن شرائط بررسی آنان بودند نه مامور به تحدید و تعیین وظیفه در جزئیات بررسی پیش نویس ،پیش نویس به قانون گذار تسلیم می شود و قانون گذار متخصص منتخب مردم نیز اختیار دارد پیش نویس را بررسی یا کم و زیاد کند ،بعد هم که رای مردم است ،چرا نویسنده کامنت گذار خیال می کند پیش نویس وحی منزل است؟ پیش نویس فقط پیش نویس است که ببحث کارشناسی نهاده می شود.
از این گذشته عده ای از همان دولت موقت هم خود در بین این خبرگان قانون اساسی بودند پس بی معناست که شما ایده دولت موقت را معارض قانون گذار منتخب قرار داده و آنرا بر آنان ترجیح دهید.پس روشن شد که قانون گذار منتخب مردم حق دارد که یک پیش نویس را کم یا زیاد یا تعدیل کند و معنای قانون گذاری همین است ،از این گذشته مگر پیش نویس مورد رای مردم قرار گرفته بود که اینقدر روی آن مانور می دهید؟
=====================================
9-نویسنده گفت :
“”جالب این که نقطۀ آغازین این سخنان درست چهار روز پس از مرگ آیت اله طالقانی بود””.
(پایان نقل قول)
پاسخ : این حرف شما یعنی چه؟! یعنی مرحوم آیت الله خمینی از مرحوم آیت الله طالقانی خوف و هراس داشت؟!
اولا آقای خمینی اگر اهل خوف و هراس از کسی بود که سال 41 در برابر رژیم مخوف شاه آن گونه سخن نمی گفت ،بعد هم تبعید نمی شد ،و بعد از تبعید هم دنبال تداوم انقلاب و خواست های مردم نبود ،پس خمینی اهل خوف و هراس از کسی نبود.
ثانیا : مرحوم آقای طالقانی که خود در بین خبرگان قانون اساسی بود و مخالفت خویش با تصویب اصل ولایت فقیه ابراز کرده بود ،منتها فرق آن مرحوم با امثال شماها این است که طالقانی قدس سره یک فرد دمکرات بود و بقانون و رای مردم احترام می گذاشت و ضمن مخالفت شخصی در عین حال به رای همکاران خود در خبرگان احترام گذاشت و جرزنی نکرد.
ثالثا: روابط آقای طالقانی با آقای خمینی چطور بود؟ مگر آقای طالقانی امام جمعه منصوب ایشان نبود و مگر نمی گفت که هرگاه احساس ضعف می کنم به قوت ایمان آیت الله خمینی بعنوان رهبر انقلاب پناه می برم؟ چرا تحربف تاریخ می کنید؟ اگر سن شما اقتضاء می کند پس حقیقت را بگویید و اگر آن زمان نبودید یا کودک بودید خوب است از پیشینیان خود از شیفتگی و اطاعت مرحوم آقای طالقانی از مرحوم آقای خمینی سوال کنید.
===============================
10 – نویسنده نوشته است :
“”سخنان آیت اله خمینی در 23 شهریور 58 ، چهار روز پس از مرگ مشکوک مهمترین مخالف با اصل ولایت فقیه یعنی آیت اله طالقانی و دو روز پس از تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان در جمع اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و تعدادی از نمایندگان مجلس خبرگان خطاب به مخالفین اصل ولایت فقیه:
“شما میخواهید این مطلب را به زور گردن ملّت بگذارید که نه، شما این مثلًا راجع به ولایت فقیه را کنار بگذارید!، ما قطع نظر از این می کنیم که دولت ما دولت اسلامی است، خداست، خدا این کار را کرده، ما آمدیم چندین درجه پائین!.”””.
(پایان نقل قول)
پاسخ : مرگ مشکوک یعنی چه؟ چرا گمانه زنی و ابهام گویی می کنید ؟ من خود از علاقمندان و شیفتگان مرحوم آیت الله طالقانی قدس سره بودم و مجموعه بحث های تفسیری آن بزرگوار را دنبال می کردم ،روشن بود که مرگ ایشان بتصدیق پزشکان معتمد و خانواده محترم ایشان ناشی از یک ایست قلبی بود ،شما چون در بحث های حقوقی دستتان خالیست و در صدد جرزنی هستید باید مطالب القائی خود را با موهومات و حدس و گمان های بی اساس پیش ببرید؟ چقدر مرحوم آیت الله طالقانی برای مرحوم آقای خمینی احترام قائل بود ؟ و چقدر مرحوم آیت الله خمینی برای آقای طالقانی احترام قائل بودند؟ واقعا برای تصویب یک اصل که روند دمکراتیک خود را در مجلس قانون گذاری طی می کرد لازم بود کسی یک مخالف ولایت فقیه را از میان بردارد؟! خوب دیگرانی هم مخالف این اصل بودند، آیت الله مکارم شیرازی هم مخالف این اصل بود چرا هنوز ایشان زنده است؟ مقدم مراغه ای و بنی صدر و مرحوم بازرگان و برخی دیگر هم مخالف بودند چرا آنها بمرگ مشکوک از دنیا نرفتند؟! اینها که مطرح می کنید بحث حقوق اساسی و بحث حقوقیست؟!
اما آن قسمت از سخنان مرحوم آقای خمینی که نقل کردید من صدر و ذیل آن را هم اضافه می کنم تا روشن شود که با تقطیع عبارت قصد سوء داشتید ،این توضیح را عرض کنم که مقصود و مخاطب این سخنان ایشان نق بزن های روشنفکر مآبی بودند که پس از تصویب یک اصل بنحو قانونی ،هنوز در حال نق زدن بودند درست مثل نق زنان سی سال بعد،در این سخنان ایشان می خواهد بگوید وقتی یک اصل روند قانونی و دمکراتیک خود را طی کرد دیگر نق زنان حق ندارند بزور چیزی را بگردن ملت بگذارند ،عبارت کامل ایشان چنین است :
“”يك مملكتى كه مردم بيل و كلنگى را كه مرحوم آقاى طالقانى را با آن دفن كردند مى بوسند. ما با اين مردم مى خواهيم، براى اين مردم مى خواهيم قانون بنويسيم؛ براى اين مردم مى خواهيم چه بكنيم. اينها هستند كه به اينها رأى مى دهند. اگر ما فشار آورديم به اينكه آقا رأى بدهيد، حتماً بايد به اين مسأله رأى بدهيد، آن وقت البته هم به ما اشكال است، هم به آنها. اما اگر به دست مردم داديم و گفتيم آقا اين مسأله است؛ شما قبولش داريد يا نه؟ ممكن است همين يك چيز را به آراى عموم بگذاريد كه آيا شما قبول داريد كه عالِم مثلًا درجه اول اسلام اين كارها را مثلًا نظارت در آن بكند. ببينند 35 ميليون- الّا آنهايى كه همه دستهايشان را به هم دادهاند و يك ميليون نتوانسته اند درست كنند-! ببينند اينجا هم همين طور است؛ يا مسأله اين است كه مى خواهيم ما به زور تحميل بكنيم. اگر مسأله اين است، پس شمايى كه خلاف اين را مى گوييد ديكتاتور هستيد و مى خواهيد به ما تحميل بكنيد.
ديكتاتورى؛ خلاف مسير و رأى ملت
ديكتاتورى اين است كه بر خلاف مسير ملت، بر خلاف رأى ملت، يك چيزى را به زور گردن ملت بگذارند. شما مى خواهيد اين مطلب را به زور گردن ملت بگذاريد كه نه، شما اين مثلًا راجع به ولايت فقيه را كنار بگذاريد! ما قطع نظر از اين مى كنيم كه دولت ما دولت اسلامى است؛- خداست، خدا اين كار را كرده- ما آمديم چندين درجه پايين. و ما مطابق ميل آقايان رفتار كرديم، زيادتر، براى اينكه ما يكدفعه يك مجلس درست كرديم با آراى مردم كه بيايند بگويند كجايش اين آراى زور بوده است؟ كجا فشار آورده اند؟ يك نظامى را گذاشته اند آنجا كه تو بايد اين طورى رأى بدهى؟ يا يك صندوقى را بردند و خلافش كرده اند؟ بيايند بگويند هر جا هست باطلش مى كنند آقايان. اينكه يكدفعه آراى عمومى به اين هم اكتفا نشده؛ ثانياً هم آقايان، با اينكه منتخب خود مردم هستند، اين را گفتند مورد تصديق ماست، ثالثاً به آراى همه مردم اين كجايش اشكال دارد كه آقايان اين قدر سوز و گداز مى كنند؟ جز اين است كه همان رگِ خلاف اسلامى است كه اينها را وادار مى كند به اينها! گاهى ملتفت نيستند به آن؛ گاهى هم ملتفت هستند به آن. مسأله اين طورى است.
(صحیفه امام ج9 ص 528-529)
می بینید که این سخنان بعکس توهم شما هم تجلیل شخصیت مرحوم آیت الله طالقانی قدس سره است ،و هم تاکید بر پرهیز از دیکتاتوری و اینکه معیار رای مردم و منتخبان مردم است ،و هم اینکه بقول خودتان این سخنان دو روز پس از تصویب آزاد و دمکراتیک یک اصل بوده است ،یعنی منتخبان مردم پس از کارشناسی به یک اصل رای آزاد داده اند و مخالفان هم رای منفی داده اند اما اکثریت با موافقان بوده است ،حرف ایشان این است که کسی با نق زدن تصویب منتخبان مردم را تضعیف نکند و بمردم تحمیل نکند ،البته مردم هم رای بمجموعه قانون اساسی دادند پس جای نق زدن نبوده و نیست.
=================================
11- نویسنده می گوید :
“”جالب است که ایشان حدود سه ماه قبل از برگزاری رفراندوم عمومی قانون اساسی در آذر 58 ، ، قائل به این بوده که ملّت ولایت فقیه را خواهد خواست!، و اگر کسی بگوید ملّت ولایت فقیه نمی خواهد، “به زور گردن ملّت گذاشته!” و این که ایشان بر مردم ایران منّت گذاشته و حکومت ولی فقیه که چند درجه پائین تر از حکومت خداست را برای مردم تجویز کرده، همۀ این لفاظی ها و کُرکُری ها نشان چیست؟!””.
(پایان نقل قول)
اینها نقد حقوقی یک قانون است یا تحریف یک تاریخ؟! بله ایشان بعنوان یک تئوریسین فقیه و کارشناس دین ،ولایت فقیه را از دید خود یکی از احکام اسلام میداند و آنرا تبلیغ و ترویج می کند ،اما شما بگویید آیا مردم در آری یا نه گفتن به قانون اساسی مصوب منتخبان خود آزاد بودند یا مجبور؟ این مهم است که شما از آن می گذرید.
آن جمله زور بر ملت نیز در عبارت ایشان روشن شد که خطاب به کیست؟ به نق بزن های پس از تصویب یک اصل.
==============================
12- نویسنده می نویسد :
“”ایشان قبل از رفراندوم قانون اساسی و رأی دادن مردم به قانون اساسی ، به تمام مردم ، احزاب و مطبوعات و … گوشزد کرد که:
“مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و تکذیب اسلام است”.
– آیا معنای این جملات تحمیل رأی شخصی و تهدید نیست؟! هنوز مردم به قانون اساسی رأی نداده، ایشان علم غیب داشته که تمام مردم موافق ولایت فقیه و قانون اساسی خواهند بود!؟ یا شاید اطمینان داشته از اینکه در هر حال باید رأی آری از صندوقها بیرون بیاید چه مردم موافق باشند و چه نباشند! و با این روش قصد تلقین و جا انداختن موضوع را داشته.””.
(پایان نقل قول)
پاسخ : نه این تحمیل رای نیست ،زیرا سلب اختیار از مردم نمی کند ،چنانکه بیان شد این ابراز نظر کارشناسی یک فقیه است ،منتها مشکلی که برای شما هست این است که آن فقیه معتمد مردم بود ،پس ایراد شما به مردم و اعتماد مردم است و این یعنی زیر پاگذاشتن دمکراسی و حق انتخاب مردم و تضییع حق آنها ،نه ایشان علم غیب نداشته است ،فقط نظر کارشناسی دینی خود را در مورد یک اصل و مطابقت آن با اسلام ابراز کرده است بعنوان یک فقیه و مرجع تقلید و رهبر کاریزماتیک و مردم نیز به او اعتماد داشته اند ،آیا ابراز رای کارشناسی خلاف است؟ یا شما به اعتماد مردم به ایشان معترضید یا حسادت می کنید؟
ذیل عبارت شما نیز تهمت و بی احترامی به یک ملت است ،شما دارید ایهام تقلب و خلاف می کنید نسبت به یک انتخابات آزاد و فراگیر ،چون ملتزم به خواست تاریخی مردم ایران نیستید و این صفت بدی هست که انسان را بتوهم و انزوا می رساند.
از اینها گذشته این بحث ها و تحریفات تاریخی نه نقد حقوقی یک قانون است و نه نقد به مجریان قانون ،بنابر این یک عنوان ثالثی هم برای این بخشها برگزینید و به آن دو عنوان بیفزایید!
===================================
13- نویسنده می نویسد :
“”اگر دقت کنیم متوجه میشویم که آیت اله خمینی دارد آشکارا و یا در لفافه تذکر می دهد و هشدار می دهد که ولایت فقیه باید باشد. البته با توجه به شواهد و قرائن و قائل شدن نقش خود به عنوان رهبریت کاریزماتیک و نقش مردم به عنوان فرمانبرداری بی چون و چرا ، به یقین منظور ایشان «ولایت خودش» بوده؟! و نه کس دیگری””.
(پایان نقل قول)
پاسخ: این بحث ها نقد قانون است؟ شما در این سخنان هم توهم می ورزید و هم تهمت می زنید و هم به مردم توهین می کنید و اینها نقد قانون نیست ،فرض کنید آیت الله خمینی تبلیغ این کرده است که مردم بقانون رای دهند ،آیا این تبلیغ و ارائه رای کارشناسی دینی سلب کننده اختیار رای دهنده است؟ مگر کسی را با دست و پای بسته بردند پای صندوق و از او رای گرفتند؟! مردم می توانستند شرکت نکنند یا شرکت کنند و رای منفی دهند ،و شما جرزنانه با رای مثبت قاطع مردم مشکل دارید و آنرا تحریف می کنید پس شما دمکرات واقعی نیستید.
آن حرف و تهمت ذیل عبارت که دیگر یک بحث حقوقی تمام عیار است! آقای خمینی سفارش به رای مردم به قانون مصوب منتخبان خود می کند برای اینکه در این قانون ولایت فقیه تصویب شده و چون ایشان دنبال ولایت شخصی خود بوده چنین تلاشی کرده است! آیا این رعایت اخلاق و رعایت حد و حدود یک بحث حقوقیست؟ این است که قبلا هم گفتم این نوشته ها نقد حقوقی یک قانون نیست ،تنها مانیفست سیاسی و مخالف خوانی و توهم و تحریف تاریخ است،شما توجه نمی کنید که بحث ما بحث از تصویب یک قانون است برای آینده های دورتر از وجود آیت الله خمینی ؟ مگر بنا بوده ایشان جاویدان باشند؟ بحث یک قانون است و اینکه ممکن است دهها رهبر پس از ایشان مصداق رهبر مورد نظر قانون اساسی باشند ،بنابر این حد و حدود خود را بشناسید و از دایره اخلاق و ادب خارج نشوید.
================================
14-نویسنده می گوید :
“” آیا آیت اله خمینی قبل از تنظیم نهایی قانون اساسی و به رفراندوم گذاشتن به خبرگان قانون اساسی و مردم گوشزد نمی کرده و هشدار نمی داده که باید ولایت فقیه در قانون اساسی باشد؟ و آیا منظور ایشان از مصداق ولی فقیه فردی جز خودش نبوده؟!””.
(پایان نقل قول)
پاسخ این مطلب داده شد.
=================================
15 – و بالاخره نویسنده می نویسد :
“”در اصل 5 قانون اساسی سابق (قانون اساسی بین سالهای 1358 تا 1366) به نقش اساسی مردم در انتخاب رهبر و یا شورای رهبری تأکید شده بود که البته از آنجا که آیت اله خمینی شهرۀ آفاق بود و شخصیتی کاریزماتیک، مقّدس و مهمتر از همه اینکه شخصیتی خود محور داشت، نخواست و یا مصلحت ندید! که رهبری و ولایت را شورایی کند و با دیگران تقسیم کند حتی با در نظر گرفتن اینکه در هر حال خودش در رأس آن شورا قرار خواهد گرفت. او نخواست که انتخاب رهبری را به مردم بسپارد با توجه به اینکه یقیناً باز هم با رأی حداکثر مردم انتخاب میشد. او میتوانست با به رفراندوم گذاشتن انتخاب رهبر بین چند کاندید و یا انتخاب شورای رهبری و با راه اندازی انتخاباتی دموکراتیک نشان دهد که به مردم و خواست آنها احترام میگذارد. گنجاندن اصل ولایت فقیه در لابلای اصول دیگر حرکتی حساب شده بود””.
(پایان نقل قول)
اینها هم همه تحریف و تهمت است ،اتفاقا تا نزدیک مرگ ایشان که هنوز بازنگری قانون اساسی در جریان بود که در متن قانون اساسی مساله طرح شورایی بودن رهبریت که مطرح بود! دقت می کنید چه می نویسید؟! پس شائبه این نبود که ایشان با شورائی بودن رهبریت مخالف بوده است ،پس حذف شورائی بودن رهبریت مستند به ایشان نبوده است که شما اینگونه پوارویی گمانه زنی کنید و تهمت بزنید ،حذف شورایی بودن مستند به لجنه بازنگری قانون اساسی بوده است.
نحوه رهبریت ایشان که عرض شد انتخاب تعینی ناشی از کاریزماتیک بودن ایشان و اتفاق مردم ایران بوده است ،اما طرح انتخاب رهبر بوسیله خبرگان منتخب مردم ،یا فرض شورایی بودن نیز تا زمان مرگ ایشان برقرار بود و پس از بازنگری تغییر یافت پس همه سخنان شما توهم بود.
یک خطای بزرگ هم کردید و آن اینکه گمان کردید که ولایت فقیه با شورایی بودن نهاد رهبری تنافی دارد ،اینچنین نیست و می شده است و می شود که دو یا چند فقیه جامع الشرائط باتفاق و با انتخاب خبرگان ،شورای رهبری را پدید آورند و عنوان ولی فقیه و ولایت فقیه بر همه آنها صادق باشد و البته خواست مردم در انتخاب رهبر یا بیواسطه است (چنانکه در انتخاب تعینی آیت الله خمینی) یا مع الواسطه و از طریق انتخاب خبرگان است که می شود خواست مع الواسطه ،پس قانونا خواست مردم کنار گذاشته نشده است ،آن طرح مرحوم شیخنا الاستاد را هم که توضیح دادم که ایشان مدل انتخاب مستقیم رهبر توسط مردم را هم ممکن و بلا اشکال می دانستند اگرچه این مدل بتصویب نرسید.
درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان،
کامنت گذار حکومتی، درود
سپاس از نقد حکومتی شما
از آنجا که ازمن پرسشهایی داشتید و در فهم برخی مطالب دچار مشکل شده بودید و ابهام داشتید و یا نیاز به توضیح، ریفرنس و یا واشکافی من داشتید، پاسخ من به شما اینست:
تا زمانی که ادب را رعایت نکنید و به خواست من و جناب نوری زاد احترام نگذارید. به هیچ یک از پرسشها و خواست های شما پاسخی نمیدهم. شما را همچنان فاقد شخصیت حقیقی و انسانی میدانم و از نگاه من شما شخصیتی حقوقی حکومتی و رباتیک اسلامی دارید که فاقد روح، احساس و بینش شخصی هستید.شما یک ماشین سخنگوی حکومت اسلامی هستید، یک ربات که از سوی حاکمان فقط برای سایت جناب نوری زاد بزرگوار طراحی شده و در حافظه اش مجموعه ای از مطالب را قرار داده اند تا فقط منعکس کنندۀ نظرات حکومت باشد، چون شما را شخصیتی فاقد آزادی اندیشه میدانم لذا توهینها و متلکهای شما را نیز حکومتی تلقی میکنم. شما کارگزاری بیش نیستید و تعلق به کسان دیگری دارید. شما هیچ چیزی از خود ندارید و فاقد استقلال رأی هستید، فقط برای پاسخ دادن طراحی شده اید. تا پرسشی از شما نشود و تا سیستم حکومتی را در خطر نبینید وارد گفتگو نمیشوید. تصور من و تجسم من از شما یک ربات یا آدم ماشینی ست درهیبت و هیئت یک آخوند و آیت اله!
کامنت گذار حکومتی، من برای تمام پرسشها و ابهامات شما، پاسخهایی دارم ولی این بستگی تام به رفتار شما دارد. از نگاه کوک کنندگان شما شاید من برای حکومت خطرناک باشم و از این روست که شما از به کار بردن اسم مجازی منهم می ترسید و مدام مرا کامنت گذار خطاب میکنید. من به این مسیری که انتخاب کرده ام به پیش میروم و شما هم به ولی تان و یا بهتر بگویم ولی امرتان پیام مرا منتقل کنید : بچرخ تا بچرخیم!
کامنت گذار حکومتی، تازه من در ابتدای راه هستم و به روشنگری خود به روشی مختص به خودم ادامه خواهم داد، بقول معروف “حالا کجاشو دیدی!”.
بگذارید من بی سواد به روش مردم عامی و کوچه بازار، قانون اساسی و مجریان قانون را نقد کنم.
مگر این ما مردم عامی و کوچه بازار نبودیم که بر اساس شنیده های خود، فریب سخنان آیت اله های اسلامی به ظاهر مردم دوست و در باطن متکبر، خود محور و قدرت طلب را خوردیم و رأی” آری” به جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن دادیم؟ مگر این دیگر آیت اله های جامع الشرایط بزدل و ترسو نبودند که در مقابل کج روی های ولی فقیه سکوت کردند و هیچ نگفتند؟ آیا 37 سال فریب و نیرنگ، جور و ستم ، کشتار و سکوت کافی نیست؟
پس بگذار یکی از همین مردم زجر کشیده و بی سواد آنها را به نقد بکشد، شمای آخوندِ آیت الهِ نسل سومیِ به روز شده و فاقد منیّت که منبع لایزال دانش فقهی و حوزوی ست هم به این نقد در نقد من ادامه دهید.
شما از منِ بی سواد انتظار نقد حقوقی قانون اساسی نداشته باشید. مگر شما که نقدی بر نقد من مینویسید حقوق دان هستید و اشراف کامل بر اصول قانون اساسی دارید؟
من از نسل همان مردم عامی هستم و شما از نسل آخوند و آیت اله. نسل شما باید پاسخ بسیاری از اعمال و رفتار ضد انسانی خود را بدهد. نقد از قانون اساسی تازه اولین قدم است. نسل شما به همین قانون اساسی هم عمل نکرد و به اعتماد مردم خیانت کرد. نسل شما در مقابل ظلم وستم ولی فقیه بزدلانه سکوت اختیار کرد تا مواجبش قطع نشود و یا به خود و خانواده اش آسیبی نرسد.امروز روز پاسخگویی در دادگاه مردمی ست. همان مردم بی سوادی که اینهمه سال دارند تاوان ندانم کاری و اعتماد کور کورانۀ خود به نسل شما را میدهند. نسل شما نشان داد که هیچگاه قابل اعتماد نیست ، خیانت به مردم و نه خدمت به مردم در خون آنهاست. نسل شما نشان داد که هیچگاه با مردم نبوده و در تمام مدت بدنبال منفعت شخصی و کسب قدرت بوده. نسل شما هزاران سال همراه و همدم شاهان بوده و یکی از عوامل اصلی ماندگاری شاهان. شما دشمن مردم بودید چه در آنزمان که در کنار حاکمان بودید و چه در اینزمان که خود حاکم شدید.
به عقیدۀ من نسل آخوند و روحانی را باید “دشمن مردم” نامید. به همین مقدار بسنده میکنم.
اگر ادب مند، متمدنانه و انسانی رفتار کردید و مرا با نام خواندید و دست از توهین و متلک پرانی برداشتید و به روشهای غلط خود بر پایۀ غیظ و کینۀ ذاتی آخوندی که مقام “سید”ی هم دارد و تازه دست نشاندۀ حاکمان هم هست ( چه شود! معجونی ست! ) پایان دادید،آنزمان میتوانم با شما وارد گفتگو شوم.
بدرود
مصلح گرامى با پوزش از نوريزاد شيردل و هوشمند و همه دوستان ارجمند اول نوشته شما در ذيل پست قبلى را مى آورم و سپس پاسخ خود را
مصلح
12:44 ق.ظ / سپتامبر 23, 2015
سلامي مجدد بركورس گرامي وانديشمند متحير
وسلام برهمه دوستان اندشمند اين سايت
اين آخرين گفتارشما جناب كورس گرامي باعلي1 گرامي است درمورد نظركانت ودكارت درمورد جدائي روح ازتن وبدن وياجدائي جسم ازروح ونفس انسان ،كه درذيل ميان گيومه مي آيد:
“{شايد شما كلمه ايمان را مناسب ندانيد ، اما نتيجه ناگفته دكارت جز اين نيست كه انسان ها اين مطابقت را با ايمان پذيرفته اند نه با برهان
خالى از لطف نيست كه به انتقاد نيچه از دكارت در كتاب فراسوى نيك و بد نيز اشاره كنم ، وى بى پيشفرضى (presuppositionless) دكارت را دروغى بزرگ از نوع وجود آخرت مى داند. وى مى گويد : چه پيشفرضى گنده تر از ثنويت و جدايى جسم و روح و از آن گنده تر والاتر بودن روح . از كجا معلوم كه جسم والاتر نباشد ؟ از كجا معلوم كه روح همان جسم نباشد ؟ اين دوگانه يك ميراث افلاتونى- مسيحى است كه دكارت آن را ارزشگذارانه و زيرجلى وارد فلسفه اش كرده است . ثنويت روح و جسم شكل ديگرى از دوجهان انگارى افلاتونى- دينى است .( نقل مضمونى). نيچه در جاى ديگر مى گويد: همواره آزاده جان ها نادر بوده اند . حقيقت دروغى است كه مردم بدون آن نمى توانند زيست . پايدار باشى}پايان گفتار وتحليل شما.
البت من كاري به گفتار دكارت وكانت وباركلي واسپونيزا ونيچه وغيرهم ازاين قبيل فيلسوف نماها ندارم ومدافع آنان هم نيستم .
امامن درپست {خداي خيلي بزرگ…}آنجاكه پارادوكسي ازپيش خوددرست كرده بوديد وبه عرفا وفلاسفه اسلامي نسبت داده بوديدمختصري درنقدفرمايشات بي اساس وبي برهان شما نوشتم لابدجوابي منطقي وبرهاني برردآن نداشتيد وچيزي درجواب ننوشته بوديد كه بعدازسفرم نگاه كردم جوابي ازشما نديدم واما خلاصه بگويم:
شما كه عليت وسبب ومسببات را دراين جهان مادي فيزيكي قبول داريدكه هراثري ازيك مؤثري ناشي مي شود وهرحركتي محركي دارد وهرحادثي ،محدثي دارد. وهيچ حادثه اي به اتفاق وشانس وبخت نيست بلكه منشاوسبب حدوثي دارد.
آيا شما عليت را دربرخي جاها قبول داريد ودربرخي جاها قبول نداريد؟ اگرجوابتان مثبت باشد؛آيااين پارادوكسي واضح وآشكار نيست ؟آيا اين گفتارشما متناقضترين گفتارنيست؟آيا ازچنين انديشمندي چنين گفتاروانديشه اي سزاواراست؟
آيامجموعه اين جهان كيهاني به صدفه واتفاق به وجودآمده است؟ايجادكننده اي نداشته است؟
جواب شما به اين سؤال چيست؟لطفاجواب دهيد.
آيا به دور كور ويا به تسلسل علل معتقد هستيد كه هردودرجاي خود بطلانشان مبرهن گشته است؟
اما درمورد جدائي روح ونفس آدمي ازتن وجسمش. نفس وروح انساني همان گوهروجودانساني است تاچندي كه دربدن وبه جسم تعلق دارد نيمه مجرداست وفرمانده همه اعضا وجوارح انسان است وبه تعبير فلسفي “النفس في وحدتها كل القوي” ومنيت وانانيت انسان روح اوست ،واصالت وجودش به روح اوست. وهمه علوم وانديشه وانديشه ورزي اش به روح نيمه مجرداوست .وقتي كه ازبدن فارق شد اين جسم است كه مرده مي پنداريدزيرا كه ازخاك بود وبه خاك برگشت وپوسيد وجزئ خاك شداما روح فارق ازبدن مجردتام و الي الابدزنده است ودرعالم خود باكردار ومنويات وباخصائلي كه ملكه اووراسخ دراوگشته انيس ومانوس است ؛چه نيك وچه بد.
سؤال ديگر :آيا اين همه علوم ودانسته هاي انسان دركجا متمركزاست غيراز نفس وروح او؟
اگربگوئي درسلولهاي مغزاو ،بي راهه رفته اي زيرا هرازچندسالي سلولها عوض مي شوند.ودرثاني اينهمه علوم واطلاعات درسلولهاي مغز چگونه انباشته شده اند؟مگرمغز انساني بيش ازيك تخته ساه بزرگ مادي نيست؟
آيا مي شوداينهمه علوم واطلاعات را دريك تخته سياه نوشت وحفظ كرد؟ اگرمي شودچرا كله اين عالمان وفيلسوفان وفيزيكدانان گنده تراز كله آدم هاي عادي بي سوادنشده است؟
آيا شما درخواب مي بيني كه به فلان شهررفته اي وبادوستانت درآنجا ملاقات كرده ايدوخوش وبشهاي مفصل داشته ايد وانواع طعامها نوش كرده ايد.آيا جسمتان هم درخواب برده بوديد؟ويا جسم درخواب بودوخوروپف مي كرد وفقط روح تان بود كه اين سفرخوب را سيركرده بود؟
جواب شما چيست؟آيااين سؤالها وگفتارها غيربرهاني است؟
شما كه هنوز دراثبات علت العلل هستي درمانده ايدوحيران ومتحير هستيد ،جدائي نفس ازبدن را هم نمي توانيد دريابيد؟.
من هيچوقت ازمن جدا نمي شود وليكن ازاين جسم وتن خاكي فرسوده كه اسباب وابزار من {روح}يانفس من بود ديگرفرسوده وناتوان گشته كه ابزار روح يانفس من باشدوازآن خداحافظي مي كند وجدائي قهرا حاصل مي شوداماتعلقي بينشان هست بخاطرالفت ديرينه ايكه ميانشان بود.
اين سؤال كوجكي است كه بازتكرار مي كنم:
آيا اين همه علوم وفنون درمغز كوچك مادي شما چگونه جاي گرفته است؟
پايان نقل قول
……………..
پاسخ :
نخست بر شما درود و سلام مى گويم .
مصلح عزيز : شما به دنبال اسم ها صفاتى نكوهيده به كار مى بريد .مثلاً حكم مى فرماييد :” فرمايشات بى اساس و بى برهان ” يا كورس متحير . گاهى نيز اين حكم ها به اين صورت است كه :”شما كه هنوز دراثبات علت العلل هستي درمانده ايدوحيران ومتحير هستيد ،جدائي نفس ازبدن را هم نمي توانيد دريابيد؟.” اين ها را من مى گويم نسبت دادن صفتى نكوهيده به شخص نويسنده . شما اول فرض مى گيريد كه من عليت را قبول ندارم و بعد بر اساس اين فرض نادرست سؤال طرح مى كنيد . شما اول فرض مى گيريد كه من نفس را كاملاً مادى مى دانم و بعد مى پرسيد اين همه دانش در كجا جا گرفته است ؟ شما از كورس اول يك آسياب بادى مى سازيد و سپس به آن حمله مى بريد .شما به متفكرانى كه در همه آكادمى ها به عنوان فيلسوف مى شناسندشان مى گوييد : فيلسوف نما . و احتمالاً فلسفه را منحصر مى دانيد به حكماى اسلامى . خب، من چه حرفى دارم كه در پاسخ شما بگويم . يك جهان اينان را فيلسوف مى داند و تأثيرات آنها در تاريخ انديشه موضوع صدها رساله و پايان نامه است . اين ها البته الزاماً گواه حقانيت نمى شود ، اما دست كم مى رساند كه فيلسوف نما هم نيستند . من خود را در حدى نمى دانم كه به حضرتعالى تكليف كنم كه به من قال ( شخصِ گوينده)كارى نداشته باشيد و بر ماقال ( آنچه گفته شده ) متمركز شويد اما حق دارم در برابر شما سكوت كنم و در عين حال به فرمايش شما در خلوت خود فكر كنم . اگر در برابر شما دليلى نداشته و كلام شما متقاعدم كرده باشد البته سكوت را جايز نمى دانم بلكه بر خود مى دانم كه علناً و صريحاً از شما تشكر كنم . الگوى كاربرد صفت نكوهيده به دنبال اسم اشخاص گوياى قطعيت گوينده نسبت به حكم خويش است . شما اين الگو را لابد در صدا و سيما و كيهان شريعتمدارى ديده ايد كه به دنبال اسم ها صفات نكوهيده اى چون معلوم الحال ، مفتضح شده ، شكست خورده ، جاسوس ، ، فراماسون و مانند اين ها به كار مى برند . شما البته چنين صفاتى به كار نمى بريد اما مقصودم الگوى ” نام شخص + صفت نكوهيده ” است كه اگر اثبات نشود بهتان و اتهام نارواست . من حق ندارم به حضرتعالى بگويم اين كار را بكنيد يا نكنيد يا در مقام داورى در باره شخصى بنشينم كه در اين سايت شريف فقط يك اسم مستعار است +يك فكر . اما حق دارم سكوت كنم و داورى را به خوانندگان بسپرم .
در پاسخ نوشته قبلى شما قبلاً هم گفته ام كه طرح نظريه هاوكينگ در باره پيدايش كيهان يا طرح نظريه هايى چون ژنوم در باره تكوين روان الزاماً به معناى قبول آنها نيست .من فردى آزادم و مدافع چيزى جز آزادى انديشه نيستم . خوش به حال شما كه تمامى حقيقت را در مشت خود داريد . اگر منظورتان اين است كه اصلاً چرا اين نظريه ها را طرح و شرح كرده اى بايد عرض كنم كه من در اينجا نيامده ام كه نقش سانسورچى ايفا كنم .شما هم مختاريد نظر خود يا ديگرى را نقل كنيد يا بر من إيراد بگيريد كه مثلاً در نقل نظر هاوكينگ امانت را رعايت نكرده ام ، اما نقل نظر كه به معناى قبول نظر نيست . شما اگر نظر هاوكينگ را ناخوانده رد مى كنيد مى توانيد آن را در سطح جهانى مطرح كنيد و حتماً ًاگر منطق شما محكم باشد در سطح جهانى از آن استقبال مى شود. اصلاً كورس چه اهميتى دارد و رابطه اش با خدا كه امرى كاملاً شخصى است به چه درد شما مى خورد ؟البته حيرانى و حيرت صفت نكوهيده اى نيست بلكه همان سان كه افلاتون در رساله تئاتِتوس (Theatetus) از زبان سقراط مى گويد : فلسفه از حيرت (θαῦμα /thauma ) آغاز مى شود . جرم سقراط هم در واقع تشويش اذهان عمومى بود يا همان به حيرت افكندن جوانانى كه در بستر يقين به آيين پدران خود آرميده بودند . بنابراين شما از موضع يقين تزلزل ناپذير خود سخن مى گوييد و من از ايستار شخصى كه مى كوشد بى هراس از حيرانى ابدى از نو پرسش كند بدون هيچ ممنوعيتى جز احترام به هر مخالفى . بدون تعارف آب ما به آسانى در يك جوى نمى رود .
اما در مورد آنچه در بالا آورده ايد . جمله اى كه در گيومه آورده ايد – جمله مبتدى به “شايد شما…..،،- اصلاً در باره جدايى روح از بدن نبوده است . متن كامنت من در پست پيش حى و حاضر است .اين جمله در باره مطابقت يا adaequatio يعنى مطابقت شئى خارجى و بازنمود ذهنى آن است. اثبات اين مطابقت مشروط به اثبات وجود شئى خارجى است كه يقين ما به آن از راه حس و تجربه است . اثبات آن از راه برهان پس از شك در وجود آن چنان دشوار مى گردد كه كانت آن را رسوايى فلسفه مى نامد . خب، من در اين مورد گزارشى چكيده از بخشى از تأملات دكارتِ فيلسوف و به قول شما فيلسوف نما عرضه كرده ام خدمت دوست ارجمند على1. شما بگوييد ايرادش چيست .
در مورد جدايى روح از جسم يا به ديگر سخن جدايى من از تن تأكيد كرده ام كه ما در باره انسان زنده سخن مى گوييم و نه بعد از مرگ . من يا روان انسان زنده سخت به جسمش پيوسته است . افزايش يا كاهش هورمون ها در حالات روانى تأثير مستقيم دارند . بسيارى از اختلالات روانى با دارو درمان مى شوند . پس اين نظر كه نفس يا من گوهرى قايم به خود است تا آنجا كه به انسان زنده مربوط است نظر درستى نيست . حتى ابن سينا در اين مورد از دكارت بهتر فكر مى كرد ، چون نفس را جسمانية الحدوث مى دانست .روان شناسى مدرن در اين باره كه نفس يا منِ ما چگونه تكوين يافت پاى زبان و فرهنگ و آموزش و تربيت و بسيارى از مقومات ديگر را را در ميان مى آورد ، بنابراين طبيعى است كه از عارفان بپرسيم كه اين من يا هويتى كه همبسته غيريت است چگونه از تن و از خلق و از خاطره و از فرهنگ و گفتمان و بسيارى از عوامل ديگر جدايش مى كنند يا در حالى كه دارند سخن مى گويند مدعى رهايى و نفى من مى شوند .پرسش چه ايرادى دارد ؟ اين پارادوكس را من از پيش خود درست نكرده ام . اين پرسشى است كه پيش مى آيد به شرط آنكه ادعا هاى عارفان را بى چون و چرا قبول نكرده باشيم .
شما در جاى ديگر اصرار داريد كه كورس را منكر عليت معرفى كنيد . پس بايد بفرماييد كه من كجا عليت را انكار كرده ام ؟ نظر هاوكينگ يك نظريه كيهان شناختى و فيزيكى است كه فيزيك رياضى و مكانيك كوانتوم در آن سهم عظيمى دارد. اين سهم گوياى آن است كه اين رئاليسم وابسته به مدل (model-dependent realism)
صرفاً تجربى نيست بلكه رياضياتى نيز هست . برهان آن محاسبات است . رد كردن آن كار من نيست . فقط يك پرسش مطرح كردم كه مربوط به فرهنگ مى شود نه به بيگ بنگ . پرسش در باره مرحله پيدايش خودآگاهى و اختيار انسانى است از بطن طبيعتى كه خودكار و خودپردازنده است ، همين . حالا شما چه اصرارى داريد كه من از باور يا ناباورى خود به خدا بگويم . من فقط مى توانم به شما بگويم كه هيچ تعصبى به هيچ مذهبى ، اعم از الهى يا الحادى ، ندارم . شما مى فرماييد كه كارى به دكارت و كانت و نيچه نداريد و آنها را فيلسوف نما مى دانيد .پس نقلِ نقل قولِ من از نيچه چه مناسبتى دارد ؟ مصلح گرامى خاطر تان عزيز اما من گمان نمى كنم بحث من و شما راهى به ديهى ببرد . حالا شما هر طور كه مى خواهيد آن را تعبير كنيد .شاد و تندرست باشيد
—————————
سلام و سپاس از کوروس گرامی و مصلح عزیز بخاطر این گفتاگفت پسندیده و مجادله ی نیکو
سپاس
.
با درود به جناب کورس
در مورد مساله تجرد و دوگانگی روح (روان) و بدن انسان که از اهم مباحث بخش روان شناسی فلسفی است ،در مواردی از نوشته هایتان استناد به تجربیات و مشاهدات حسی روان شناسی جدید کرده بودید و معمولا به همین میزان اکتفاء کرده بودید (محتملا در مقام بیان تفصیلی نبودید) ،بحث من بحث حق پرسش و طرح نظریات متفاوت نیست ،اینکه مفروغ عنه است ،بحث من بحث استناد و بررسی است ،چه ما کلا هستی را مساوی و مساوق ماده بدانیم و در دستگاه نظری فلسفی خویش در بخش جهان شناسی انکار تجرد و مجردات و متافیزیک کنیم و چه در بخش روان شناسی فلسفی قائل به انکار روح یا بتعبیر دقیقتر تجرد آن شویم ،آنچه که ملاک گرایش است استدلال و برهان است ،مجموعا از مطالب شما اینگونه برداشت می شود که تجربیات روان شناسی جدید حاکی از عدم تجرد روح انسان ،یا اصلا حاکی از عدم تغایر روح و جسم است ،این البته اگر در مقام بیان نبوده اید می طلبد که تفصیلا بیان شود ،آیا مقصود شما این است که متخصصان روان شناسی جدید بر اساس تحقیقات تجربی خویش اینطور یافته اند که روح و روان انسان نه تنها مجرد از ماده نیست بلکه مغایر آن نیز نیست؟ اکنون بمساله مرگ کاری نداریم این روشن است که بقاء روح از لوازم تجرد و مغایرت آن با بدن انسان است ،و فساد روح از لوازم عدم تجرد و یگانگی نفس و بدن است ،همانطور که تفکیک کرده اید اکنون ما هستیم و انسان زنده و این دو گزاره که :آیا روح و بدن انسان دو شان متغایرند ،و اینکه آیا روح مجرد از ماده بدن است یا روح و بدن مفاد این همانی هستند؟
مطلب دیگری که در این جوابیه تان به دوستمان جناب مصلح اضافه کردید این جملات بود :
“”در مورد جدايى روح از جسم يا به ديگر سخن جدايى من از تن تأكيد كرده ام كه ما در باره انسان زنده سخن مى گوييم و نه بعد از مرگ . من يا روان انسان زنده سخت به جسمش پيوسته است . افزايش يا كاهش هورمون ها در حالات روانى تأثير مستقيم دارند . بسيارى از اختلالات روانى با دارو درمان مى شوند . پس اين نظر كه نفس يا من گوهرى قايم به خود است تا آنجا كه به انسان زنده مربوط است نظر درستى نيست . حتى ابن سينا در اين مورد از دكارت بهتر فكر مى كرد ، چون نفس را جسمانية الحدوث مى دانست .روان شناسى مدرن در اين باره كه نفس يا منِ ما چگونه تكوين يافت پاى زبان و فرهنگ و آموزش و تربيت و بسيارى از مقومات ديگر را را در ميان مى آورد ، بنابراين طبيعى است كه از عارفان بپرسيم كه اين من يا هويتى كه همبسته غيريت است چگونه از تن و از خلق و از خاطره و از فرهنگ و گفتمان و بسيارى از عوامل ديگر جدايش مى كنند يا در حالى كه دارند سخن مى گويند مدعى رهايى و نفى من مى شوند .پرسش چه ايرادى دارد ؟ اين پارادوكس را من از پيش خود درست نكرده ام . اين پرسشى است كه پيش مى آيد به شرط آنكه ادعا هاى عارفان را بى چون و چرا قبول نكرده باشيم “”.
(پایان نقل قول)
در این جملات ابهاماتی وجود دارد :
1-اینکه از پیوستگی جان و جسم سخن گفته اید امر درستی است ،این نکته مورد توجه فیلسوفان معتقد به تجرد روح و بقاء آن پس از مرگ نیز واقع شده است ،چه در سخن قدماء فلاسفه مثل فارابی و شیخ و دیگر قدماء و چه در حکمت متعالیه صدرایی که شاهراه کلام و عرفان و مبانی مشاء و اشراق است ،نیازی به اسناد و استناد و تطویل گفتار نیست خود آگاه به این نکته هستید که حکماء الهی ،در کلمات خود از تاثیر و تاثیرات متقابل نفس و بدن در یکدیگر مکرر سخن گفته اند ،اینکه ناخوشی تن تاثیراتی در روح روان انسان دارد و ،متقابلا کیفیات نفسانی تاثیرات خاص در بدن انسان دارد ،اینها در کلمات حکماء مورد اشاره واقع شده است ،منتها اساس سخن آنها بر اثبات برهانی مغایرت روح و بدن و تجرد ناقص روح است ،و همه اینها در نظر آنان نشات گرفته از مساله “تعلق” است ،آری تعلق جان و روان به تن (حال این تعلق را هرگونه تفسیر و تحلیل کنیم ،و مسبوقید به تشبیهات تقریبی که ارائه شده است) سبب چنین تاثیر و تاثراتی است. منتها چیزی که از شما قابل برداشت است این است که شما تاثیر و تاثرات متقابل روان و بدن انسان زنده را اماره و قرینه بر “وحدت و یگانگی آندو” می گیرید،البته استنتاج صریح نمی کنید اما شاید فحوای گفتار التزام به این است که روح و تن انسان یک امر هستند و نتیجه آن این است که فساد بدن (مرگ) برابر است با فساد انسان که اکنون این نتیجه قهری خارج از محل بحث است ،ببینید شما فرمودید :
“”افزايش يا كاهش هورمون ها در حالات روانى تأثير مستقيم دارند . بسيارى از اختلالات روانى با دارو درمان مى شوند . پس اين نظر كه نفس يا من گوهرى قايم به خود است تا آنجا كه به انسان زنده مربوط است نظر درستى نيست””.
(پایان)
از این عبارت اینطور استفاده می شود که :الف- افزایش یا کاهش هورمونها موثر در حالات روانی هستند.
ب- بسیاری (و نه همه ) اختلالات روانی با دارو درمان می شوند.
بعد بر اساس اینطور داده های تجربی استنتاج جزمی می کنید که :”این نظر که نفس یا من انسانی گوهر قائم بذات خود است نظر درستی نیست” البته بنظرم دیگر در این استنتاج جزمی نیازی به تقیید بقید “انسان زنده” نبود ،زیرا بدیهی است که اگر کسی روان و من انسان زنده را مساوی و مساوق با بدن و جسم محسوس دانست قهرا باید ملتزم باشد که فساد (مرگ) بدن انسان یعنی فساد و تمام شدن انسان و موهوم بودن مساله اعاده روح و ابدیت انسان ،که اکنون این موضوع بحث نیست.
چنانکه عرض شد تاثیر و تاثر روان و تن در یکدیگر امری غیر قابل انکار است ،دو داده تجربی حاصل از علوم تجربی یا طب نیز محل مناقشه نیست بلکه از مجربات و مشاهدات است ،بحث من بر سر استنتاج جزمی شماست و اینکه چگونه بنحو جزم از تاثیر و تاثرات متقابل روان و تن و کاربرد دارو در اختلالات روانی نتیجه می گیرید که “نظریه قائم بنفس بودن یا همان تجرد و مغایرت روح و بدن نظریه نادرستی” است؟
2- اینکه تفکر ابن سینا برتر از تفکر دکارت بود یا نه ،و اینکه شیخ نفس را جسمانیه الحدوث می دانست و بیان تفصیلی آن از محل نزاع فلسفی خارج است.
3- مقصود شما از این گزاره که :
“”روان شناسى مدرن در اين باره كه نفس يا منِ ما چگونه تكوين يافت پاى زبان و فرهنگ و آموزش و تربيت و بسيارى از مقومات ديگر را را در ميان مى آورد””.
برای من روشن نشد روان شناسی جدید (که صرفا متکی بر تجربه و آزمون حسی است) چگونه با بمیان آوردن پای زبان و فرهنگ و آموزش و تربیت و مقومات دیگر به چگونگی تکون نفس یا من پی برده است؟ و روشن نشد که چگونه شما از بمیان آوردن پای این مقومات به بحث های روان شناسی استنتاج می کنید که نفس و من انسان همان بدن اوست؟ اگر ممکن است اندکی در خصوص این ترابط و استنتاج توضیح دهید.
4- در مورد سخن عرفا و بحث های عرفانی و سوالی که در ذیل کلامتان متوجه اندیشه عرفانی و عارفان می کنید ،من سابقا ایراد مشابهی به بخش های دیگر ریشه های شما داشتم،عرض شده بود که شما در موارد مشابه که اساس بحث بر رویکردهای فلسفی استوار است و در تحلیل فرهنگ دینی ،نقطه عزیمت بحث های خود را بجای اینکه روی بحث فلسفی بگذارید ،بر عرفان و عارفان و اندیشه های عرفانی زوم و سرمایه گذاری می کنید ،بیاد دارم در نوبتی در پاسخ به این ایراد من اکتفاء کردید به اینکه از نقش تاثیر گذار اندیشه عرفانی در تحولات فرهنگ بمعنای عام و فرهنگ دینی بنحو خاص سخن گفتید ،من البته منکر نقش تاثیر گذار فی الجمله مقوله و اندیشه عرفان در فرهنگ و سیاست نیستم (البته با بحث ها و شواهدهای مطول شما در تاثیر گذاری عرفان و نحله های عرفانی و عارفان متفرد در سیاست و اندیشه های حکومتی آنطور که شما در صدد استنتاج آن هستید موافقتی ندارم و غالب آنها را حدسیات غیر منطبق می دانم که الان موضوع بحث ما نیست) بحث من اما اکنون این است که چرا شما الان در تثبیت گرایش خود به عدم مغایرت نفس و بدن و تجرد روح از بدند ، تنها اکتفاء می کنید به داده های تجربی روان شناسی نوین ،و پرسش از عارفان در اعتقاد یا ادعای آنان در زمینه هایی مثل خلع بدن و چیزهای دیگر؟
آیا در یک بحث مرتبط به روان شناسی فلسفی ،بهتر یا متعین نیست که براهین تجرد نفس در کتب فلاسفه را وارسی کنیم و سخن و ادعاهای شهودی عرفاء را رها کنیم؟
سوال من مشخصا از شما این است که حاصل بررسی شما از براهین اقامه شده بر تجرد نفس از بدن چه در کتب مشاء و خصوصا شیخ الرئیس و چه در کتب اشراقیین و آثار مرحوم صدر المتالهین چیست؟
سالم باشید
درود و سلام بر سيد مرتضاى گرامى
اميدوارم حالتان خوب باشد .
من مى كوشم به پرسش هاى شما در حد وسع خود پاسخ گويم ، ليك پيش از هر چيز اجازه دهيد در مورد باور يا ناباورى خود به خدا و تجرد و دوام نفس پس از مرگ بسنده به يك كلمه كنم : اميد . كانت تمامى بنياد فلسفه خود را در سه پرسش يك كاسه مى كند ( در اواخر سنجش خرد ناب ) : چه مى توانم بدانم ؟ چه بايد بكنم ؟ به چه مى توانم اميد داشته باشم ؟ ايمان و دوام نفس موضوع پرسش سوم است . در ضمن برهان هاى حكماى اسلامى نيز نقد ناپذير نيستند ، اما انسان مسؤول حرف خويش است . نقد اين حكما كارى است سترگ به ويژه از آن رو كه بسيار هم پر نويس بوده اند و عجالتاً جز در مواردى كه مقتضاى بحث فرهنگ باشد مجالى براى نقد سيستماتيك نيست و من نقد پذيرى اين حكما را در حد گمانه اوليه نگه مى دارم .شايد وقتى ديگر.
در پاسخ به پرسش پايانى در پاراگراف نخست شما بايد عرض كنم كه من نظر روان شناسان را خيلى كوتاه بازمى گويم . كمابيش اكثر روانشناسان نفس و بدن را مغاير اما وابسته به هم مى دانند و من هم هيچ جا نگفته ام كه روان همان بدن است .دو مكتب استثنا هستند: يكى نورولوژيست هايى كه بر جايگزين شدن پزشكى به جاى روان كاوى پاى مى فشرند و آثار و بروزات روان از جمله تأثرات ، حال هاى درونى ، خواهش ها ، انگيزش ها ، اميال و غيره رابه كاركرد مادى مغز و اعصاب فرومى كاهند و ديگر فيزيكاليست هاى حذف گرا كه روان را در كل از جنس بدن مى دانند .يادم نيست كجا مصاحبه اى از لئونارد ملادينو خواندم كه مى گفت : در آينده پاسخ به اين پرسش كه من كيستم يا چيستم اين طور خواهد شد: ژنوم هر كسى را به او نشان خواهند داد و خواهند گفت : اين تو هستى . مرتضاى گرامى : من قبلا به كتابى از همين جناب ملادينو و مناظره جنجالى اش با ديپاك چوپرا ، عالم الهياتى، اشاره كرده ام . درست در نقطه مقابل فيزيكاليسم ايدئاليسم اسقف باركلى است با اين اصل بنيادى ( esse=percipere/ هستى = ادراك ). از اين ها كه بگذريم روانشناسى در كل به وابستگى روان و بدن باور دارد . وابستگى اينهمانى نيست . جدايى هم نيست . مثل زوجى كه با هم مغايرند اما بدون هم نيز نمى توانند زندگى كنند .
اكنون بر حسب شماره بندى هاى شما مى كوشم به مابقى فرمايش هايتان پاسخ دهم :
1- آنچه شما امر جزمى مى خوانيد در نظر من امر واضح است نه جزمى . ما تا زنده ايم نفس يا روانمان گوهر قايم به ذات نيست . همچنين است بدن يا جسممان . نقيضِ قايم به ذات يا self-independent مى شود :وابسته به غير . دست كم من تجربه نكرده ام كه حتى يك لحظه از تن رها شوم : چگونه طوف كنم در سراى عالم قدس __ كه در سراچه تركيب تخته بندِ تنم . من باز هم مى گويم تا وقتى كه زنده ايم روان ما قايم به ذات نيست و اين را هركس مى تواند در هر لحظه با شهود و تجربه امتحان كند . حكم جزمى اين است كه بگوييم : اى برادر تو همه انديشه اى __ مابقى جز استخوان و ريشه اى . انديشه تا زنده هستيم پيوندى ناگسستنى با مغز ( استخوان و ريشه) دارد . بعد از مرگ را اميدوارم كه چنين نباشد . اين به اين معنا نيست كه بگوييم انديشه يا روان همان تن يا بدن است . خير ، مغايرند اما وابسته به هم . چرا شما عكسش را نتيجه نمى گيريد ؟ چرا به جاى آنكه بگوييم روان همان تن است نگوييم : تن همان روان مجسم شده و عينيت يافته است . مرلو پونتى و هوسرل مى گويند : سوژه جسمانيت يافته . وابستگى دوجانبه من و تن از نوع تأثير و تأثر است تا وقتى كه حيات اينجهانى داريم . در شكنجه گاه وقتى بدن انسان ها را به بدن صرفاً جانورى فرومى كاهند به آن سوژه زدايى (desubjectivisation) مى گويند . برعكس ، قامت گردنفراز نوريزاد جلو لاستيك دنا روح يا سوژه اى است جسمانيت يافته .اين تمثيل نيست . اين ويژگى انسان است كه او را از جانوران متمايز مى كند. قول به استقلال روان از تن با قول به مغايرت در عينِ وابستگى تفاوت دارد . حالا شما ممكن است روح كلام مرا به ماترياليسم مطلق تعبير كنيد . با اين كلام چه مى كنيد؟ :” در عالم خارج تفاوتى ميان جسم و نفس نيست .همين دست شما و حتى ناخن شما نفس است ”.مى دانيد از كيست ؟ جسارت نباشد . براى شما نياز به معرفى ندارند .به دوستان معرفى شان مى كنم : دكتر آيت الله مهدى حايرى يزدى پسر بنيانگذار حوزه علميه قم كه درجه آيت اللهى را از آيت الله بروجردى گرفته و در فلسفه غرب نيز در حد تدريس در دانشگاه هاى غرب وارد بوده است . وى در كتاب حكمت و حكومت از بيخ و بن ولايت فقيه را غير اسلامى معرفى مى كند و بنا به قانون مالكيت مشاع تنها حاكم مشروع را وكيل عرفى مردم مى داند . اين كتاب در لندن منتشر شده و در ايران انتشارش ممنوع اما انتقادش آزاد است و دستخوش هم دارد . نشانى جمله بالا : سفر نفس : تقريرات استاد دكتر مهدى حائرى يزدى ،انتشارات نقش جهان ،چ١، ١٣٨٠، ص ٣٠. مقصود ايشان آن نيست كه نفس همان بدن است . مقصود ايشان نفى جدايى نفس و بدن در هنگام حيات انسان است .
2- من از تفكر ابن سينا سخن نگفتم و مقايسه ام تنها به همسنجى ثنويت دكارت و جسمانيت الحدوث بودن نفس نزد ابن سينا منحصر بود .فقط در اين مورد خاص گفتم ابن سينا تشخيصش درست تر بوده
3- فرويد تعريفى به عنوان نفس بما هو نفس ندارد. اساساً در روان شناسى مدرن به جاى تعاريف كلى براى شناخت نفس يا روان زندگينامه روانى فرد ها را مى كاوند . نفس در روان شناسى مدرن كمابيش همان محتويات يا متعلقات روان است كه از لحظه تولد تا پايان عمر در هر فردى در زندگينامه خاص او شكل مى گيرد . تأمل در نفس فردى معين ويژگى روان شناسى مدرن است گرچه در قديم نيز امثال غزالى و سنت اگوستين و عارفان تا حدى در نفس شخص خود تأمل كرده اند .روان شناسى نفياً و اثباتاً كارى ندارد به اينكه نفس از عالم بالا ( واهب الصور/ بخشاينده صورت ها) به بدن مونتاژ شده يا پيش از تولد در عالمى ديگر بوده است . روانشناسى نفس را چون يك هويت تهى در هنگام تولد مى نگرد كه مرحله به مرحله رشد مى كند . فرويد در سه رساله در باره تئورى جنسى اين مراحل را به دهانى ، مقعدى و تناسلى تقسيم مى كند . وى جز در اواخر عمرش چندان به نقش جامعه و فرهنگ در تكوين روان نمى پردازد . ژاك لكان و كارل گوستاو يونگ هر يك از طريقى مى كوشند اين كمداشت را جبران كنند . يونگ كاشف ناخودآگاهى جمعى و تاريخى مى شود كه خصلت هاى قومى و گذشتگان را به روان فرد منتقل مى كند . لكان اما متأثر از ساختارگرا ها در كل شكل گيرى هويت را همبسته غيريت هاى كوچك و بزرگ مى داند . من بنا به دريافت خود توانم گفت كه غيريت ها همان جهان فرد هستند . مثلاً نوزاد وقتى از زهدان جدا و بريده مى شود او را از موطنى ببريده اند كه تماماً مال او بوده است . او با زهدان اينهمان بوده است . ناگهان به جهانى پرتاب مى شود كه گرچه خيلى بزرگ و روشن است اما مال او نيست . او در اين جهان سراپا ناتوانى و نياز است . او هويتى است تهى ، او يك فقدان و به قول مولوى لاش و شكاف است كه هرگز به تمامى پر نمى شود . نخستين غيريتى كه او را صدا مى كند مادر و در واقع زبان است . اساس زبان شنيدن است نه گفتن . مادر كاتاليزورى است كه به نحوى مابعدى زبان و فرهنگ را به نوزاد منتقل مى كند . جهان كودك نخست عضوى از بدن مادر است كه لكان آن را ابژه كوچك a مى نامد . زمانى كودك در مى يابد كه مادر يك اندام كامل است . تشبه به اين اندام كودك را از خودشيقتگى سرمست مى كند . لكان اين مرحله را آينه اى مى نامد چون انگار كودك نخستين بار خودش را تمام قد در آينه مى بيند . ورود پدر عيش كودك را برمى آشوبد . پدر نماينده نظم نمادين يعنى قانون و نخستين منع يعنى زنا با محارم است . مادر و پدر در عين اينكه مادر و پدر واقعى هستند ، هر يك نماينده غيريتى بزرگ تر چون زبان و فرهنگ و نظم و قانون اند . پدر نماد خدا نيز هست . مرتضاى گرامى : چون ريشه ها يكجا نيست برخى مطالب كه قبلاً تفصيل شان داده ام فراموش مى شوند . در بخش فردوسى در شرح داستان رستم و سهراب از گذر شرح همين نگره ها دو مفهوم مادر-ميهن و پدر-ميهن را برنهادم .كوته كنم : من هويتى است كه غيريت مى سازدش . هويت در رابطه اى پر كشمكش با غيريت تكوين مى يابد ؛ غيريت هايى چون زبان ، سنت ، فرهنگ ، دين ، تابوها ، ممنوعه ها ، مُجاز ها ، تربيت خانوادگى و اجتماعى ، حادثات گزند ناك (traumatic) و خوشايند و غيره . ادعاى نفى من يعنى گسستن از همه اين ها . از اين مقومات من استنتاج نكرده ام كه نفس همان بدن است .
4- گمان كنم پاسخ اين قسمت در بخش هاى بالا منطوى باشد . تأثير شعر و عرفان در فرهنگ ايران به ويژه پس از عصر سلجوقيان تأثيرى فرهنگى يا همگانى است . مباحث برهانى نيز نقدناپذير نيستند اما بر حال و شور و سرمستى متكى نيستند . اينجا بحث تجرد نفس نيست . بحث بر سر ادعاى وارستگى عارفان از من و نفس است . گيرم كه نادر عارفانى اين وارستگى را تجربه كرده باشند ، اما در سطح اجتماعى و فرهنگى چنان كه قبلاً عرض كرده ام مازاد عرفان به صورت روحيه عرفانى – و نه عرفان – كمابيش خلقيات ما را تشكيل مى دهد . ملاصدرا و شيخ اشراق و ابن سينا نتوانسته اند دنيوى شوند . عرفان دنياى ما را بلعيده است . ما پرورده شعر و حال و شوريم . دليل هايش را به تفصيل گفته ام و باز هم خواهم گفت . عقل لوجيك و قانونگذار ارسطو وارد اگورا يا قلمرو عمومى گفتگو شد ، اما ارسطوئى ترين حكماى ما تقريباً بى استثنا به پوليتيكا يا شهرگردانى كه مى رسيدند افلاتونى و نو افلاتونى مى شدند. اين ريشه ضددموكراتيك در فرهنگ ما مجالى به پديد آمدن عقلانيت جمعى نداده است .
شادكام باشيد
سلام مجدد خدمت استاد کورس
تشکر از پاسخ گوئی شما
به دو سه نکته مربوط به بحث و پاسخ های شما اشاره می کنم و از مطالب خارج از موضوع بحث گذر می کنم:
1-همانطور که قبلا گفته اید کامنت نویسی خیلی تناسبی با تفصیل بحث و بیان همه حد و حدود هر مساله و برهان ها و اقوال مربوط به آن ندارد ،علیهذا در هر مورد تبادل نظر و اندیشه به این است که اشاره بکلیات هر بحث شود و تفاصیل آن به منابع مربوطه ارجاع شود و شما البته این را مراعات می کنید ،در مورد موضوع مطروحه نیز چنین است و بحث از تعریف نفس و کیفیت تکون آن و کیفیت علاقه و ارتباط آن با جسم انسان ،چه از نقطه نظر روان شناسی جدید و چه از نظر بخش روان شناسی قدیم که در کتب قدیم رایج فلسفه مثل کتابهای ارسطو و شفا و اشارات و حکمه الاشراق و حکمت متعالیه از آن تعبیر به کتاب النفس می شد که سابقا هم در بخش طبیعیات درج می شده است ،بحث های مطولی است که حتی فهرست کردن عناوین بحث های آنها سبب تطویل کامنت می شود تا چه رسد به بیان هر مساله و اقوال مطرح و برهان های هریک ،پس ما و شما از تفصیل بحث معذوریم بنابر این اینجا طرح اینکه فروید بصورت عنوانی چه گفته است یا یونگ و لکان چه مدعایی داشته اند رافع نزاع های فی البین نیست ،و در هر مورد باید جداگانه به حد و حدود مدعاها و براهین و ادله فلسفی یا تجربی آنها پرداخت.
2- در مورد باور ،باور کنید بحث من بحث باور شما نیست ،و هیچ نیازی به چنین استدراکاتی وجود ندارد ،اینکه شما در وجودتان بخدا باور دارید یا نه ،به جهان پس از مرگ و ابدیت و بقاء انسان باور دارید یا نه ،به ادیان و شرایع و رسالت انبیاء باور دارید یا نه ،چیزی است که مربوط به جان و درون و نهان خانه سر شماست و رابط بین ما الفاظ و مفاهیم مطرح شده و گفتگو و زبان است ،بنابر این من بحثم باور شما نیست ،بحث من ناظر به نکته ها و مطالبی است که ابراز می شوند و بررسی لوازم آنها و تلاش برای هم اندیشی آنچه که معیار گفتگو و بحث است اینگونه عبارات است که :
“”افزايش يا كاهش هورمون ها در حالات روانى تأثير مستقيم دارند . بسيارى از اختلالات روانى با دارو درمان مى شوند . پس اين نظر كه نفس يا من گوهرى قايم به خود است تا آنجا كه به انسان زنده مربوط است نظر درستى نيست””.
(پایان)
من اگر چنین گزاره هایی را مورد سوال قرار می دهم نظرم به همین گزاره های ابراز شده در فضای عمومیست و گرنه بدیهی است که انسان موجود سیال و متکاملیست که آن فآن با اندیشه و عمل ارتقاء می یابد و متحول می شود و به باورهای جدید و جدید تر و اجد می رسد. بنابر این نیازی به چنین توضیحاتی نیست ،و باور و برداشت من از متن شریعت و نصوص دینی این است که هر انسان باید بحکم شناخت بیشتر از خود و عدم احاطه بر همه جوانب شخصیت دیگران ،دیگران را از خود برتر بداند و به آنان خوش گمان باشد.
3- اینکه فرمودید :””فرويد تعريفى به عنوان نفس بما هو نفس ندارد. اساساً در روان شناسى مدرن به جاى تعاريف كلى براى شناخت نفس يا روان زندگينامه روانى فرد ها را مى كاوند””.
(پایان)
من اکنون به متدولوژی روان شناسی مدرن و مبناهای آن کاری ندارم ،اما می گویم در روان شناسی فلسفی و کتاب النفس کتب فلاسفه ،بحث فقط بر کلی گویی و ایفاء تعاریف کلی استوار نیست ،شما تسلط به مبانی مشاء و مباحث اشارت شیخ دارید ،آن نمط سوم اشارات را ملاحظه کنید ،بحث شیخ و ارسطوئیان و حکماء متاخر ،و شرح مرحوم خواجه ،و تفصیل مباحث جواهر و اعراض اسفار صدر المتاهین و مباحث نفس در مجلد هشتم اسفار ایشان بحث کلی گوئی و اکتفاء به تعاریف کلی نیست ،حکماء اگرچه نفس را جوهر قائم بذاته و مغایر با بدن می دانند ،اما جوهریت نفس را مصداقی از مصادیق بحث جوهر در مباحث عامه جواهر و اعراض می دانند ،آری تعریفات کلی جوهر و تقاسیم آن مربوط است به امور عامه و جواهر و اعراض ،لکن در کتاب نفس ،سخن از اثبات جوهریت نفس و تشخص آن و چگونگی ارتباط و تعلق آن ببدن است ،مسبوقید حتی شیخ در آن نمط سوم ،بطور خاص به آنالیز قوای ادراکی (حس و خیال و سمع و بصر و…) و تحریکی نفس و چگونگی بکار گیری آنها توسط نفس می پردازد و گاه مباحث جزئی سر از مباحث طب قدیم در می آورد خصوصا با شرح و تفصیل مرحوم خواجه در شرح و تفصیلات امام رازی در شرح خود.
بنابر این بنظرم توصیف تحلیلی سایکولوژی جدید به اینکه به کلیات نمی پردازد کنایه یا تعریضی ناشی از بد گمانی به روان شناسی فلسفی قدیم است که تعانق با علم و تشریح و طب هم داشته است ،بنابر این این توصیف که حکماء فقط به کلیات و تعریفات کلی از نفس پرداخته اند سخنی ناصواب است.
4- من دریافتم که شما به این همانی نفس و بدن قائل نیستید اگرچه برخی عبارت ها موهم بود ،اما اکنون تصریح فرمودید که به این همانی باور ندارید و سایکولوژیست های جدید نیز ،این البته یک مرحله از بحث است ،میدانید مرحوم شیخ و دیگران در ابحاث طولانی خود در کتاب النفس دو مرحله را پیموده اند :یک گام در خود شناسی و معرفت النفس این است که پی به تغایر “من” ما و بدن “ما” ببریم ،از این تعبیر به مغایرت نفس و بدن شده است گرچه بنظر من این امری شهودی و وجدانی است ،و هرکس با فرو رفتن در کنه ذات خود می تواند به شهود تغایر من خویش با بدن خویش برسد و بفهمد که بدن ابزار نفس و ابزار فعل او در کنش های ادراکی و تحریکی است ،سوای این باز شیخ چند برهان بر مغایرت نفس و بدن اقامه کرده است که باید آنها را تحلیل کرد ،من نگفتم برهان فلسفی قابل نقد نیست ،اما می گویم برهان ها را باید تحلیل کرد و سخن فلاسفه در اینجا کلی گویی و اکتفاء به تعریفات نیست.بگمانم شیخ در نفس و طبیعیات شفا هشت برهان تجربی و غیر تجربی بر مغایرت و تجرد نفس اقامه فرموده است.
یک بحث هم اما در تجرد و قائم بذات بودن نفس انسانی است ،این خود مرحله دیگری است و صرف مغایرت اثبات کننده تجرد نفس نیست ،شیخ و خواجه و ملاصدرا در اینجا براهین مختلفی اقامه کرده اند که سوای از مساله مغایرت که شما می گویید مورد تایید روان شناسی جدید است ،اثبات کننده تجرد نفس است ،و این تنافی با جسمانیه الحدوث بودن نفس ندارد ،خصوصا روی مبانی خاص حکمت متعالیه صدرایی ،البته نظریه افلاطونی قدم نفس و من ملک بودم و فردوس برین جایم بود بحسب ظاهر رای فائل و مردودیست و نفوس انسانی حادثند نه قدیم ،اگرچه مرحوم آخوند ملاصدرا در نفس اسفار محملی برای کلام افلاطون تبیین کرده است.و در انتها نظریه جسمانیه الحدوث بودن و روحانیه البقاء بودن نفس را روی مبانی خاص خود اثبات می کند و بر بسیاری از مبانی شیخ خدشه می کند ،زیرا که شیخ عاجز از اثبات تجرد خیال است ،و میدانید که کمیت شیخ در بحث اثبات معاد جسمانی لنگ است و آنرا به تعبد به شریعت محول فرموده است ،در هر حال همانطور که گفته اید ما اینجا از تفاصیل برهانی معذوریم و من نیز به سبک و سیاق شما که به طور کلی به عناوین و تاریخ آراء و اقوال حکمای جدید اشاره میکنید چنین بیان می کنم.
5- کورس گرامی ،در کامنت گذشته اشاره کردم که با مفروغیت مغایرت نفس و بدن ،کسی منکر وابستگی و تعلق نفس به بدن نیست ،نیز کسی منکر ترابط و تاثیر و تاثرات متقابل روح و بدن نیست ،تصادفا همه اینها عنوان های جداگانه ای در بخش روان شناسی فلسفی کتب حکماء دارد ،شما لابد مراجعه دارید به “مباحث مشرقیه” فخر رازی ،و اشارات و شفای شیخ و جواهر و اعراض اسفار (جلد پنجم) و مباحث نفس اسفار (مجلد هشتم) در همه اینها عنوان های جدگانه “تغایر نفس و بدن” و “تعلق نفس ببدن و چگونگی این تعلق” و معنای جوهر قائم بذات بودن نفس” و چگونگی نیاز نفس در کنش های ادراکی و تحریکی به قوای جسمانی” ،”وقت تعلق نفس ببدن” و …وجود دارد ،حتی مرحوم آخوند در اسفار در جلد هشتم اسفار یک فصل مفصل تحقیق کرده است در انحاء معنای “تعلق” اصلا سوای فهم کیفیت تعلق نفس به بدن ،ایشان اقسام “تعلق” را تحلیل کرده است تا به ببحث کیفیت تعلق نفس ببدن رسیده است ،به این عبارات ایشان عنایت کنید :
“”فصل في كيفية تعلق النفس بالبدن
اعلم أن تعلق الشيء بالشيء و حاجته إليه متفاوتة بحسب القوة فأقوى التعلقات و أشدها هو التعلق بحسب الماهية
و المعنى ذهنا و خارجا كتعلق الماهية بالوجود.
و الثاني :ما بحسب الذات و الحقيقة بأن يتعلق ذات الشيء و هويته بذات المتعلق به- و هويته كتعلق الممكن بالواجب.
و الثالث : ما بحسب الذات و النوعية جميعا
بذات المتعلق به و نوعيته كتعلق العرض كالسواد بالموضوع كالجسم.
و الرابع :ما بحسب الوجود و التشخص حدوثا و بقاء بطبيعة المتعلق به- و نوعيته كتعلق الصورة بالمادة فإن حاجة الصورة في تشخصها ليست إلا بمادة لا بعينها- بل بواحدة منها بالعموم كتعلق السقف المستحفظ بالدعامات على سبيل البدل بواحدة منها لا بعينها و كحاجة الجسم الطبيعي في وجوده إلى مكان ما لا بعينه و لهذا يسهل حركته- عن كل واحد من الأمكنة إلى مكان آخر.
و الخامس : ما بحسب الوجود و التشخص حدوثا لا بقاء كتعلق النفس بالبدن عندنا حيث إن النفس بحسب أوائل تكونها و حدوثها حكمها حكم الطبائع المادية التي تفتقر إلى مادة مبهمة الوجود فهي أيضا تتعلق بمادة بدنية مبهمة الوجود حيث يتبدل هويته بتوارد الاستحالات و تلاحق المقادير فالشخص الإنساني و إن كان من حيث هويته النفسية شخصا واحدا و لكن من حيث جسميته أي التي بمعنى المادة أو الموضوع- لا التي بمعنى الجنس أو النوع ليس واحدا بالشخص و قد سبق تحقيق كون موضوع الحركة الكمية أمرا نوعيا بحسب الجسمية شخصيا بحسب الطبيعة أو النفس.
و السادس: ما يكون التعلق بحسب الاستكمال و اكتساب الفضيلة للوجود لا بحسب أصل الوجود كتعلق النفس بالبدن عند الجمهور من الفلاسفة مطلقا و تعلقها به بعد البلوغ الصوري الذي عند صيرورتها نفسا ذات قوة متفكرة و عقل عملي بالفعل قبل أن يخرج عقله النظري من القوة إلى الفعل عندنا و هذا أضعف التعلقات المذكورة و هو كتعلق الصانع بالآلة إلا أن هذا التعلق بهذه الآلات البدنية تعلق طبيعي ذاتي و تعلق النجار مثلا بالآلة عرضي خارجي و ذلك لأن النفوس كلها خالية في مبادي تكونها عن الكمالات و الصفات الوجودية سواء كانت بحسب الحيوانية مطلقا أو بحسب الإنسانية خاصة و لم يكن لها تحصيل هذه الكمالات إلا بحسب استعمال الآلات و كان من الواجب أن تكون تلك الآلات مختلفة بعضها من باب الحركات و بعضها من باب الإدراكات- و التي من باب الحركات بعضها بحسب الحيوانية من باب الشهوة و بعضها من باب الغضب- و التي من باب الإدراكات بعضها من باب اللمس و بعضها من باب الشم و بعضها من باب الذوق- و بعضها من باب الإبصار و بعضها من باب السماع و هكذا غيرها و لو لم يكن آلات النفس مختلفة- حتى يفعل بكل آلة فعلا خاصا لازدحمت عليها الأفعال و لاجتمعت الإدراكات كلها على النفس و كانت حينئذ يختلط بعضها على بعض و لم يحصل منها شيء على الكمال و التمام و لأن صور الأشياء إنما تحصل للنفس أولا في حسها ثم في خيالها ثم في عقلها النظري و لهذا قيل من فقد حسا فقد علما و لا شيء من المحسوسات بحيث يكون جامعا لذاته بحسب وجود واحد لجميع الكيفيات و الصفات التي يقع الإحساس بها فإن المبصر غير المسموع و الرائحة غير الطعم فهكذا يجب أن يكون مدارك هذه الكيفيات و الكمالات و مشاعرها الجزئية مختلفة و هذا بخلاف وجود الأشياء في العقل- حيث يجوز أن يكون هناك شيء واحد بحسب وجود واحد عقلي شما و ذوقا و رائحة و صوتا و لونا و حرارة و برودة و غير ذلك من الصفات على وجه أعلى و أشرف كما بينه الفيلسوف العظيم في كتابه فثبت أن من الواجب أن يكون إدراك المحسوسات بما هي محسوسات- لا يمكن إلا بآلات مختلفة حسب اختلاف أجناسها كيلا يختلط على النفس و يتشوش إدراكاتها- و لما اختلفت الآلات فلا جرم النفس إذا حاولت الإبصار التفتت إلى العين فيقوى على الإبصار التام و إذا حاولت السماع التفتت إلى الأذن فقويت على السماع التام و كذلك القول في سائر الأفعال بسائر القوى و إذا تكررت منها هذه الأفعال باستعانة هذه الآلات وقعت لها ملكة و اقتدار على تحصيل تلك الأمور التي لم يمكن حصول حضورها إلا باستعانة الآلات من غير الاستعانة بشيء منها بل تستحضرها و تتصرف فيها كما تشاء بذاتها و في عالمها- فعلم من هاهنا أن النفس في أول تكونها كالهيولى الأولى خالية عن كل كمال صوري- و صورة محسوسة أو متخيلة أو معقولة ثم تصير بحيث تكون فعالة للصورة المجردة عن المواد جزئية كانت أو كلية و لا محالة تلك الصور أشرف و أعلى من هذه الصور الكائنة الفاسدة.
فما أشد سخافة رأي من زعم أن النفس بحسب جوهرها و ذاتها شيء واحد من أول تعلقها بالبدن إلى آخر بقائها و قد علمت أنها في أول الكون لا شيء محض كما في الصحيفة الإلهية هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً و عند استكمالها تصير عقلا فعالا.
فإن قلت: قد ثبت أن النفس كمال أول لجسم طبيعي و الكمال و الصورة شيء واحد بالذات متغاير بالاعتبار فكيف يحكم بأن النفس في أول الفطرة معراة عن كل صورة.
قلنا: الصورة صورتان إحداهما صورة مادية وجودها وجود أمر منقسم متحيز ذي جهة و وحدتها عين قبول الكثرة و ثباتها عين التجدد و الانقضاء و فعلها عين قوة الأشياء فكونها صورة مصحوب بكونها مادة و الثانية صورة غير مخلوطة بالمادة سواء كانت مشروطة بوجود المادة على وضع خاص بالقياس إلى آلتها أم لا و هذه بقسميها هي الحرية باسم الصورة دون الأولى لأن الأول ضعيفة الوحدة ضعيفة الوجود- كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً و لذلك لم يكن لها وجود إدراكي فلا يكون بوجودها الخارجي محسوسة و لا متخيلة و لا معقولة و الثانية لها وجود إدراكي صوري بلا مادة فتكون إما محسوسة إذا احتاجت في وجودها إلى نسبة وضعية لمظهرها و مرآة حضورها بالقياس إلى مادة و إما متخيلة أو معقولة إن لم يكن كذلك- فإذا تحقق ما ذكرناه و تبين و ظهر أن النفس في أول الفطرة ليست شيئا من الأشياء الصورية بالمعنى الثاني و لا أيضا كانت مما قد حصل لها شيء من الصور الحسية أو الخيالية أو العقلية- إذ وجود الشيء للشيء فرع على وجود ذلك الشيء في نفسه بنحو ذلك الوجود إن خارجا فخارجا و إن حسيا فحسيا و إن خياليا فخياليا و إن عقلا فعقلا فهي حين حدوثها نهاية الصور الماديات و بداية الصور الإدراكيات و وجودها حينئذ آخر القشور الجسمانية و أول اللبوب الروحاني.
(الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ،ج 8 ص 327-331)
مقصودم زیره بکرمان بردن نیست ،می دانید که تشریح و توضیح این اقسام و جزئیات آنها اینجا میسور نیست ،و البته خود آخوند نیز در اثناء کلام خود بسیاری از مدعیات را به بیان تفصیلی مبانی پیش گفته خویش در باب اصالت الوجود و تشکیک در وجود و تجرد خیال متصل و منفصل و امور دیگر احاله می کند ،اما مقصود من این است که این مسائل مبانی خاص خود را دارد و مثلا حتی “نوع نعلق نفس ببدن” مورد تحقیقات وسیع قرار گرفته است ،اینجور نیست که ما صرفا با شواهدی حسی مثل روان درمانی داروئی ،و تاثیر و تاثرات هورمونی ادعای وضوح یا جزمیت کنیم،غرض این است که جدید بودن نظریات ضامن صحت آنها نیست چنانکه قدیم بودن نظریات تحقیقی بمعنای بطلان آنها نیست.
چیزی که اینجا خواستم به آن اشاره کنم خلطی است که در کلام شما واقع شده است در مورد جوهر قائم بالذات بودن نفس ،بگمانم تصور شما این است که فرض جوهر قائم بذات بودن نفس انسانی و تجرد آن با تعلق ببدن سازگار نیست ،و چنین نیست ؛اگر در بخش نفس کتب فلسفی سخن از جسمانیه الحدوث بودن و روحانیه البقاء بودن آن می رود ،و نفس را جوهر قائم بذات و مجرد ناقص می دانند و بر آن اقامه برهان می شود ،این نافی و منافی تعلق تدبیری نفس ببدن نیست ،و نفس جوهر مجرد از ماده است در عین اینکه تعلق تدبیری و استکمالی دارد ببدن ،در واقع بدن آلت فعل نفس است در کنش های ادراکی و تحریکی و این منافاتی بر تجرد ذاتی نفس ندارد ،اینها در جای خود برهانی شده است. ونکته بالاتر اینکه در حکمت متعالیه یک قدم بالاتر گفته شده است که بدن روح متجسد است ،یا بتعبیری بدن نازله روح است و اینکه تعبیر دقیقتر آن است که بدن در روح است نه روح در بدن ،و آن جمله ای که از مرحوم آقای دکتر مهدی حائری نقل فرمودید که حتی دست شما و ناخن شما همان نفس شماست بنیان اش همین است که در حکمت صدرایی بثبوت رسیده است و مرحوم حائری ریزه خوار سفره حکمت متعالیه است ،البته من با آراء ایشان و خصوص آن نظریه سیاسی فقهی ایشان یعنی مالکیت مشاع مردم نسبت به حکومت که در کتاب حکمت و حکومت ایشان تحلیل شده است آشنائی دارم.
در مورد تاثیرات زبان و فرهنگ و روابط بر نفس انسانی بحثی نیست ،بحث و سوال من مربوط به تکون جوهر نفس بود که آن تعبیر شما برایم عجیب بود که توضیح دادید.
چنانکه عرض شد تاثیر عرفان و عرفا متفرد و نحله های عرفانی و تصوف بر اجتماع و فرهنگ غیر قابل انکار است ،بحث من ناظر به حساب وسیعی است که شما در این مورد در ریشه ها باز کرده اید و آنهمه عرفان را به حکومت پیوند می دهید،بطوری که گویا عنوان “آیا حافظ عارف بود یا نبود” هرگز پایان نمی یابد! این مزاح و نقدی دوستانه بود ،مقصودم این است که این تاثیر سیستماتیکی که جنابعالی برای عرفان و عارفان و صوفیان در امر سیاست و حکومت قائلید مطلبی حدسی و غیر واقعی است ،و عارفان و صوفیان چه بلحاظ فردی و متفردانه و چه بصورت نحله ها و جمع های صوفیانه و ارادت به اقطاب و خلوت در خانقاه ها و رقص و سماع و این امور ،آنچه که برایشان اصالت داشته است سیر و سلوک و قطع منازل عرفانی و رسیدن بقله توحید و درک وحدت وجود بوده است ،و این نقش ها که شما در سلسله طولانی ریشه ها در مورد آنان بیان و انتزاع می کنید اموری عینی نبوده است ،آری وضع زندگی و انزوای آنان و دعاوی خاصی که داشته اند آنها را گاه در تقابل با اهل ظاهر و فقهاء رسمی و حکومت های قشری و متعصب قرار می داده است و این غیر از نقش سیاسی قائل شدن برای بنیاد عرفان و تصوف است که موضوع بسیاری از مطولات ریشه ها و شواهد استخدام شده قابل بحث است.
و آخر اینکه این تعبیر شما که :””ملاصدرا و شيخ اشراق و ابن سينا نتوانسته اند دنيوى شوند “”.
برای من ابهام دارد ،مقصود شما از این تعبیر چیست؟
شاد و موفق باشید
درود بر شما : آقا زيره به كرمان بردن كدام است ؟ حقيقتاً آموختم . شايد بهتر بود به جاى كلى مى گفتم نظرى . شايد مجال اندك و گاه توان اندك مانع مى شود تا حق مطلبى ادا گردد. من قبول دارم كه ابن سينا شايد به سبب پزشك بودن در تحليل قواى ادراكى و تعلق نفس به بدن حتى به تجربه هم نظر داشته ،من قبلاً هم در اشاره به رساله الطير به ابن سينا و علم النفس او با ديد مثبتى نگريسته و حتى گفته ام كه وى به سبب پزشك بودن از تأثيرات جسم بر نفس و برعكس وقوف علمى داشته است ، اما به نظر من بخش هايى از اشارات و الهيات و بخش آخر طبيعيات از دانشنامه علايى – يعنى در جاهايى كه اين حكيم برهانى در صدد اثبات چيزهايى چون معجزه و كرامت و شهود غيب و معاد جسمانى و مانند اين هاست برهان مى لنگد . و حتى در اين مورد حق با غزالى است .
اما مقصودم از دنيوى نشدن حكماى برهانى در فرهنگ اسلامى و مسيحى تعبير ديگرى است از scholastic ( مدرسى) بودن آنها .هرچند در متن ريشه ها – در آنجا كه بحث از عقلانيت لوگيك و منطقى ارسطو- دريافت خود را در اين مورد توضيح داده ام . عقلانيت دنيوى همان عقلانيت مشتركى است كه در فضاى عمومى اى رشد مى كند و اين فضاى عمومى در باره امور عامه و وضع قوانين و حكمروايى حق مشاركت و تصميم و عمل دارد . در يونان در فضاى عقلانيت عمومى و دنيوى در اگورا بود كه فيلسوفان سياسى پديد آمدند و در شهرگردانى ( پوليتيكا) طرح هاى متفاوتى عرضه كردند كه بر نظام سياسى مبتنى بودند نه فقط بر حاكم . اليگارشى ، تايرانى ( جباريت ) ، اريستوكراسى ، دموكراسى شيوه هاى حكمروايى بودند كه گزينه ها و امكانات مختلفى را فراپيش انديشه عمومى قرار دادند . روح منطق ارسطو همان سان كه قبلاًعرض كرده ام وضع ملاكى براى قوانين فكر بود كه همچون چهار عمل اصلى در رياضيات خارج از اراده و هوس و شرايط خاص باشد . منطق عقلانيت همه شمولى برنهاد كه از مدرسه ارسطو به جامعه اى گسترش يافت متشكل از شهروندان آزاد كه در اجتماعات ادوارى درباره امور مشترك خود خودشان تصميم مى گرفتند .سقراط جايش كوچه و خيابان هاى آتن بود و مسائلش همان مسائل روزمره كه به شيوه مامايى او از حالت اسطوره اى به حالتِ عقلانى تعميق مى يافتند و وى اصلاً خودش را عوام مى دانست اما چنان كه قبلاً در باره پيدايش منطق عرض كرده ام در هند و در ايران و به طور كلى در شرق عقلانيت منطقى جامعه پذير نشد .مناسبات قدرت دنيوى در رابطه خواجگى و بندگى درجا زد . در اين قلمرو هندسه قدرت از بالا به پايين بود . رأس هرم قدرت همواره بر قاعده حكم مى راند . عقلانيت منطقى كاربردش محدود به مسائل مدرسى بود . ارسطويى ترين حكماى ما نوبت به سياست كه مى رسيد افلاتونى مى شدند . سياست شرقى بيش تر حاكم محور ماند تا حكومت محور . به نظر من ما هنوز هم از اين مناسبات خواجگى و بندگى رهائى نيافته ايم . عقلانيت حكماى ما در گذشته به قلمرو عمومى گسترش نيافت اما در عوض شعر و عارف مسلكى به صورت نوعى روحيه عرفانى ، تقدير گرايى ، خرافه پرستى ، سربه گريبانى ، ترس و تزوير و تنبلى فكرى و تملق و يكدگرفريبى و نهانكارى و راز و رمز گرايى و خوارداشت دنيا در عين چنگ زدن به آن با بيست دست و در يك كلام خواب خرد با تار و پود اين فرهنگ سرشته شد . دنيوى شدن تنها سياسى شدن نيست بل بيش و پيش از سياسى شدن در فرهنگى شدنِ منش ها و خلقيات است . طور ديگرى بگويم : دنيوى شدن يعنى وارد شدن به قلمرو عمومى يا همان عوام به گونه اى كه سرشت نماى اين قلمرو گردد. فلسفه هاى مدرسى بيش تر محبوس در مدارس خواص و مخصوص به هر مسئله اى شدند الا سياست و فرهنگ همگانى و متكى بر مراوده و مشاركت همگانى در جهت اخذ تصميماتِ مربوط به زندگى عمومى . براى مثال در مسئله معاد جسمانى ابن سينا آشكارا حق حكيم را از عامه جدا مى كند . وى در فصل ٣٧ الهيات نجات و مقاله نهم از فصل ششم الهيات شفا ( ص٤٢٣) همان طور كه حضرتعالى اشاره فرموديد برهان را از اثبات معاد جسمانى ناتوان مى يابد و همين طور تعبداً راه تسليم حكم شرع و تصديق خبرالنبوه را در پيش مى گيرد . بيان ديگرى هم در المبدء و المعاد دارد كه كمابيش بازتوليد مطلب ياد شده در الهيات نجات است .اما در رساله اضحويه تا حد انكار معاد جسمانى پيش مى رود و مى گويد قرآن نيز تمثيل هاى جسمانى قيامت را بر وفق فهم عرب شترچران آورده است و عين القضات هم از اين مطلب الهام مى گيرد .اين سينا در اضحويه مى گويد وقتى مى توان آياتى چون يدالله فوق ايديهم يا مافرطت فى جنب الله كه براى خدا دست و پهلو قائل شده اند را به مجاز و استعاره تأويل كرد، چرا در مورد معاد جسمانى نشود تأويل كرد :
” و کیف یکون ظاهر الشرع حجه فی هذا الباب و لـو فرضـنا الامـور الاخرویـه روحانیه غیر مجسمه بعیده عن ادراک بدایه الاذهان لحقیقتها لم یکن سبیل الرائع فـی الدعوه الیها و التحذیر عنها مُنبّها بالدّلاله علیها بل بالتعبیر عنها بوجوه مـن التمثـیلاتالمقر ِّبه الی الأفهام ( الاضحویه، صص ٥٠ و ٥١) خلاصه كلام اينكه چون امور اخروى بدون تجسم از ادراك عوام بدور بوده است پس قرآن به تجسم مادى متوسل شده است اما حكيم مجبور نيست تابع عوام و همج رعاء باشد . ابن سينا در اينجا نه تنها آشكارا حكيم را از عوام جدا مى كند بل معاد جسمانى را هم انكار مى كند . اين حكيم و همچنين سهروردى و ملاصدرا اصلاً خود را از عوام جدا مى دانند . عوام همان سان كه غزالى در تهافت مى رساند از جهنم مى ترسند ، و به همه امور مادى جهنم تعبداً و موروثاً ايمان دارند . هر جماعتى بدون اخلاق فرومى پاشد و منحط مى شود . مى نمايد كه در غياب عقلانيت جمعى و اخلاق مدنى دست كم اخلاق دينى حلال و حرام در نظر غزالى بهتر از فقدان هرگونه اخلاقى بوده است . بسيارى از پژوهشگران نگرانى غزالى را سياسى و اخلاقى دانسته اند .از همين رو غزالى ابن سينا را از بابت انكار معاد جسمانى تكفير مى كند، و بيم دارد كه اين فيلسوفان نظم اجتماعى و سياسى را كه بر مدار ترس از كيفر اخروى مى چرخد از هم بپاشند اما به نظر من اگر چنين بوده ترس غزالى بيهوده بوده است . مردم نياز به اثبات يا انكار معاد نداشته اند ، آنها را نياز به كاربرد عقلانيتى خود سالار در حكومت دنيوى و امور عامه شان بوده است كه در فرهنگ استبداد نه تصورش را مى كرده اند و نه حكماء برهانى آن را به آنها منتقل كرده اند .من اين را دنيوى نشدن عقلانيت مشائى و برهانى مى نامم.
اما در مورد وحدت وجود نفس و بدن در اصالت وجود تشكيكى ملاصدرا كه از براهين وى در اثبات معاد جسمانى نيز هست و يازده اصلى كه اين حكيم در أسفار براى اثبات معاد جسمانى مى آورد خودتان تصديق مى فرماييد كه تحليل و نقدش در اين مجال نمى گنجد و در هرحال صميمانه سپاسگزارم كه با حوصله انواع تعلق را از زبان ملاصدرا نقل كرديد. بحث اشتداد و ضعف وجود در حكمت ملاصدرا به عنوان بحثى فلسفى در نظر من هم نقطه اوج حكمت اسلامى است و اين طور كه تصور مى كنيد آن را به دليل قديمى بودن كم ارج نمى دانم ، و دقت كردم به ماقبل و مابعد گفتار دكتر مهدى حائرى يزدى و آن را مطابق يافتم با تعلق جنس و فصل ، اما اضافه كنم كه ايشان اين جمله را كه ناخن شما نفس است فقط از بحث تعلقات ملاصدرا نياورده بلكه گمان مى كنم به همان مطالبى كه در باره بدن انسان همچون سوژه متجسم عرض كردم نظر داشته اند و از فلسفه هگل نيز متأثر بوده اند و مقصد تصريح شده ايشان نيز رد استقلال گوهرين نفس در ثنويت دكارت است .( همان منبع ، ص٣١).
نكته آخر اينكه تا آنجا كه من دريافته ام در روان شناسى مدرن تعلق نفس به بدن نه فقط تعلق تدبيرى نيست بل هرچه از زمان مى گذرد علم ، درست يا غلط ، به اين نكته بيش تر ادعا دارد كه روان فراورده مغز و ژنوم است . براى حسن ختام در برابر ” اى برادر تو همه انديشه اى ” همسو با مهدى حائرى جمله اى از هگل را نقل مى كنم :” روح چيزى چون استخوان است ،،
از گفتگو با شما آموختم . شاد باشيد .
با پوزش من نه در خد اقای مصلح هستم نه در حد اقای کورس فقط چون دندانپزشگ هستم از اناتومی بدن انسان مطلعم باید به اقای مصلح اطلاع دهم که یاخته های سازنده مغز انسان هراز چند سالی عوض نمیشود وبرعکس گفته شما مغز انسان قابل مقایسه با تخته سیاه نیست بلکه دارای توان بسیار بالائی جهت ثبت اطلاعات میباشد
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
بازگشائي مدارس در اول مهر؛ 3 ميليون و نيم دانش آموز محروم از تحصيل
گفتگوي راديو ندا با يكي از شهروندان تهران در مورد بازگشائي مدارس در اول مهر ماه. وی با بيان اينكه ” استان تهران محرومترين استان ايران است ”، گفت : ” تنها جائي كه خوب نمي رسند آموزش و پروش است [در حالي كه] بيشترين نياز را هم از هر لحاظ آموزش و پرورش دارد.”
http://radio-neda.blogspot.com/2015/09/3.html
ان.بی.سی: سند محرمانه نشان می دهد آمریکا از احمدی نژاد در نیویورک جاسوسی کرده است
http://ir.voanews.com/content/us-ahmadinejad-nsa-spied-unga/2975414.html
حالا سخنرانی احمدی نژاد، رییس جمهور محبوب دل رهبر از سفر نیویورک در جمع بسیجیان از این سفر.
https://www.youtube.com/watch?v=ZokyUgAwH0s
با سلام
اگرزباغ رعیت ملک خورد سیبی
درآرند غلامان درخت سیب ازبیخ
اخیرا پیامکی آمد که شخصی وجود دارد که پدرش ایرانی ومادرش از متمولین وجزئ ده ثروتمند شیخ نشین دبی وصاحب ثروتی هنگفت درایران است که اسمش مجتبی وفامیلش خامنه است واین شخص هیچ نسبتی با فرزند آغا ندارد .
ولی ظاهرا این آقا مجتبای جدید نه نامی از پدرش برده شده ونه نامی از مادر اویعنی فاقد پدرومادراست !!!
آیا میشود باورکرد؟من نمیدانم ولی اگردوستانی اهل خامنه ویا دراطراف خامنه زندگی میکند میتواند نام پدراین شخص را که توانشته با یک خانم شاهزاده دبی ازدواج کند به دیگردوستان معرفی کند .البته مطلب فوق را از وبلاگ (امام صادق57 دات بلاگ فا دات کام ارسال شده بوده است .
اما بعد جناب آقای نوریزاد زمانیکه ملک خود درخت سیب را از بیخ وبن درآورده تکلیف غلامان مشخص است که باید باغ را باتمام محصولش چپاول کنند .شاید هم مملکت را که شاید نیست وحتما مملکت را به تاراج برده اند واگرهمین ساعت یکی از صاحبان مشاغل بالا بنده بدون پارتی را ازخانه ام بیرون بیاندازد ؛آیا با وضع این بیداد گاهها کسی هست که به داد ممن ویا من نوعی برسد ؟
نمونه آن همان آقای نعمتی که همراهتان است .غلامان را رها کنید که هرچه هست زیر سرملک است .
1- آخوندهای جاه طلب و عده ای مردم احساسی و مشتی انجمنی خارج نشین خام و لجباز که در غرب تحصیل و خوش بودند ایران و ایرانی را به فلاکت و تیره روزی انداختند. همه ی افراد از آقای ظریف و همنوعانش تا رفسنجانی و خامنه ای و همنوعانش نسبت به تمامی بدبختی هایی که ایرانیان با آن روبرو هستند صددر صد مسئولند و باید گذشته را جبران کنند نه با سکوت بلکه با فریاد و حتی خون خویش.
بنده مسئولم به خاطر سکوتم- نوری زادِ مهربان مسئول است به خاطر سالیانی که حامی معنوی حکومت بوده- و دیگران نیز مسئولند هر کدوم به نوعی. اما نوری زاد خود را به آتش می زند تا گذشته را جبران کند و ادای دین نماید به ایران و ایرانی اما من متاسفانه هنوز مسئولم چون سکوت کرده ام و جرات فریاد ندارم!
2- می گویم در بحث طبیعت اگر اجداد ما زمین خوار و دریاخوار و جنگل خوار بودند اکنون نه جنگلی داشتیم و نه کوهی و نه دریایی و همه جا خشک و بایر و ویران می شد و ما فریاد لعنت بر آنها سر می دادیم . اما به برکت جمهوری ولایت فقیه در این چند دهه چنان به جان طبیعت افتاده ایم که شکی نیست نسل های بعد لعنت درست و حسابی نصیب ما خواهند کرد!
علی1 گرامی
میخواستم این سطور را پیشتر بنویسم که جناب سید مرتضی طبق معمول خویش در عمل به وظایف ایمانی، پیشدستی فرمود و ظاهرا دخول من در موضوع، دیگر بیمورد مینمود. اما از آنجا که سیدمرتضای عزیز هم این داغ بر پیشانی دارد که اعتقادی و ایدئولوژیک با مسائل برخورد میکند (البته که خودش سرود یاد مستان داده و بقیه بیتقصیرند!) احساس کردم که ایراد این انتقاد از ناحیهٔ من همچنان میتواند مفید باشد:
راستش را بخواهی من هم از خواندن سطور زیر در نوشتهات (که طبق معمول حاوی اطلاعاتی تازه برای من بود) یکّه خوردم:
«یزید برخلاف ادعای افسانه سرایان، خردمندانه با قضایا برخورد کرد مشکل این بود که جامعه اسلامی نمی توانست چنین خلیفه بدیعی را بپذیرد در حالیکه صحابیان بزرگ هنوز زنده و همه از او مسن تر و مسلمان تر و قوی تر بودند و هر چه خواست با ابن زبیر کنار بیاید و با مردم مدینه، جواب نگرفت و سپاه او هم جانانه همه مردم معترض مدینه و بخشی از مکه را از دم تیغ گذراند.»
و بعد در پاسخ به انتقاد از نوشتهٔ فوق تصریح کردهای که تصمیمات “یزید بن معاویه” به ضرورت حکمرانی و علیرغم تمام صحابه و مردم مدینه واجب و خردمندانه بودهاست. دوست دارم پیش از آنکه با تعریضی به نوشتهات تو را به پاسخگویی وادارم درخواست کنم برنامهٔ دیشب “پرگار” (https://www.youtube.com/watch?v=6_xmbku5O9s) را ببینی و برایم تعریف کنی هنگام شنیدن حرفهای “مازیار رازی” چه احساسی را تجربه میکنی؟ آنگاه با استعانت از شعر مرگ شبدیز زندهیاد “سیمین بهبهانی” همچون “باربد” و “نکیسا” به عرضت خواهم رساند که: «ما نگفتیمش! تو خود گفتی!» 🙂 🙂 🙂
حال آنکه خود به وضوح میدانم نسبت بین تو و “یزید” کمترین شباهتی به نسبت بین “مازیار رازی” و “لنین” ندارد. همین است که بروز چنین احساساتی -بیتعارف آن نوشته را استدلالی نمیدانم- در نوشتهٔ شما را نمیتوانم هضم کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه از علی1 به واسطهٔ نوشتهها میشناسم، شخصیتی بسیار متمایز از دیگران است. جمع این تمایز با معلوماتی کم نظیر و صفای دل، علی1 را شخصیتی بسیار -کلمه را از نوریزاد گرامی وام میگیرم- خواستنی و مصاحبتش را غنیمتی کم نظیر مینماید.
علی1 گرامی کلامت هرچه صمیمیتر و شخصیتر باشد -و در این صفت، عیب باشد یا حسن، مشترکیم- نوشته ات را پیچیدهتر و غامضتر، و خواندنش را مطلوبتر (در این یک بعید میدانم!) میسازد. طرفه آنکه نوشتهٔ صمیمانهات و بوی اُنسی که از آن میآمد مرا به نوشتن این انتقاد مصمم ساخت!
مازیار گرامی
ممنون از انتقادت.
مجبورم اندکی توضیح بدهم در باره ساختار قدرت در صدر اول اسلام و دگرگونی احتمالی سپسین آن.
قدرت عصر نبی و پیش از آن ماهیتی قومی و شیخوخیتی داشت و دین نو با دگرگونی در چشم و دل و احساس مردم نسبت به زندگی، هستی و مسئولیت تنها در نگاه مردم نسبت به آنچه میان «آنها و شیخ قبیله» مشترک بود، دگرگونی ایجاد کردند و رابطه آنها با شیخ قبیله دچار چالش جدی نشد.شیخوخیت یک حقیقت بزرگ عینی بود که با یک شیخ موجه مسن خردمند مداراگر و بیعت مردمان شکل می گرفت. پس شیخ بود و بیعت و این تمام هویت سیاسی عصربود. کسی نمی توانست از این دوگانه خارج شود:یا باید شیخ بود و یا تابع و بیعتگر. با کار سترگ نبی و مبارزه بی امان او برای تفوق «دینی بر دینکم» این «دین» هیچ کاری به ساختار سیاست و شیخوخیت پیشین نداشت زیرا خود نبی با چالشی در نپذیرفتن شیخوخیتش در عهد مدنی که عهد تشکیل حکومت بود مواجه نشد. ابوبکر و عمر و عثمان هم این ساختار را نمایندگی کرده و عینیت دادند و تلاش ناامیدانه علی-که دین و قومیت و مجاهدت را برتر از شیخوخیت مستقر و ارزشهای مستمر پیشین می دانست- و تأکید او بر بنی هاشم و نقش خود او تنها بعد از عثمان به ثمر نشست و در باب معاویه هم شیخوخیت او با مشکل مواجه نشد. معاویه که همسایه رومیان بود و با دگراندیشی و دگرآیینی آنها در حکمرانی، فرماندهی و رهبری آشنا شد و جاه طلبیهایی که برای آینده قومش داشت، دگرگونیهای بسیار در قصر و ارتباط با زیردستان پدید آورد و از جمله روی یزید که جوانی با هوش و خردمند و توانا و شاد بود کانونی از حوادث را عملا پایه ریزی کرد که منجر به یک دگرگشت در هویت سیاسی عربی گردید. تمام زیربنای سنت پیشین در استقرار شیخ در حکمرانی با این کار معاویه مخدوش شد و همه صحابه زادگان بزرگ خود را احق به این منصب میدانستند و در این میان سه خلیفه زاده حسین علی، و عبدالرحمن ابوبکر و عبدالله عمر و صحابی زاده بزرگ عبدالله زبیر که هر کدام بالای شصت سال سن داشتند پیشتر و بی کمترین تردید به پا خاستند و با هجرت و مشورت و جابجایی در محل زندگی خود، خود را آماده به زیر کشیدن یزید از این مقام نامشروعش کردند.چرا نامشروع چون هر چیز که با آن خو نگرفته ایم و با ما غریبه است و ذهن ما در هیئت دیگری غریبه دیده، نامشروع و بد و حرام است. ما هویت ایرانی را بر هویتهای دیگر ترجیح می دهیم چون با دیگر هویتها انس و خو نگرفته و احساس خوبی را با آنها تجربه نکرده ایم. عرب تاکنون چنین وضع بدیع ناهنجاری را تجربه نکرده بود. آیا دین می تواند به کمک مخالفان بیاید؟ اسلام در این باره با چالشی مواجه نشده و راهی برای مقابله با انحراف حاکم از سنت مرسوم پیشین پیش ننهاده بود. بیعت با شیخ باید با بیعت با یزید جا عوض می کرد و این برای ذهنی که تاکنون چنین بیعتی را در هویت جمعی خود نداشت به معنای خروج از هویت انسانی خود بود پس دوگانه یا باید شیخ بود و یا بیعتگر با انکار صاحبی زادگان و در نتیجه به اجبار کردن بیعت بر گردن بزرگان چهارگانه فوق شروع شد و کار به جای باریک کشید و در نهایت حسین علی دلاورانه برای حفاظت از هویت جمعی راه قیام در پیش گرفت(تمام منقولات از او و خطبی که مضمون:همچو منی با همچو اویی بیعت نخواهد کرد، بازسازی لفظی زبانی این حرکت است و الا اصل قیام و شهادت او و یارانش را شصت هفتاد سال بعد در حد نام افراد، یک مورخ(ابومخنف ازدی) ثبت کرد و صد سال بعد مورخ دیگر نام ها را بیشتر کرد و در زمان طبری(324ق) تازه این دو متن موجود از قیام حسینی به شکل مدون و مستند راویت شد با همه کم و کاهشها و افزایشهای 250 ساله ای که ممکن است در هر روایتی از هر واقعه ای رخ دهد). نتیجه قیام او هم عبدالله عمر و هم عبدالرحمن ابوبکر را به سکوت کامل مجاب کرد(کار عبدالله عمر از این ببعد شد آموزش دادن مناسک حج با روایت سیره پیامبر که عمدتا از بزرگترها و از پدرش به یاد داشت و عمده روایات مناسک حج سنیان از اوست) عبدالله زبیر اما جاه طلبتر از همه و زیرکتر و با تصور اینکه قیامهای سپسینی در کوفه و عراق علیه شام، حکومت یزید را نابود خواهد کرد اندکی صبر کرد و سپس در فرصت حج و با آگاهی از اغتشاشهای احتمالی خوارج و کوفیان، خود را خلیفه مسلمین در مکه اعلام کرد و در حالیکه چنین بیعت گرفتنی هم یک نوپدید کار دیگر و باعث سردرگمی ذهنی عربان مسلمان و نومسلمان شد اما او شروع به تبلیغات وسیع علیه دستگاه خلافت با تمرکز بر جوان بودن یزید و عیاشی او کرد. تنها باید بیاد آورد عقل هیچ حاکم اسلامی که هر از بر تشخیص دهد اجازه نخواهد داد حاکم خود را نزد هر گروه که از راه دور و نزدیک می آیند به میمون و مشروب مشغول کند و لابد بعد هم به نماز ایستد!. مشاوران حتی خلیفه جوان مشروب خوار را دور از دسترس هر کس قرار خواهند داد مثل اکنون و مثل هر زمان دیگر. آیا کسی دیده است که ملک سلمان و فهد و ایکس و ایگرگ فلان عمل حرام اسلامی انجام دهند؟نه چون او را نابود می کند پس هرچه هست مخفیانه است و این از ضرورترین عمل حاکمیتی است.. یادم رفت بگویم که جوانی یزید که در سنت مرسوم عربی مساوی با سبک سری و عیاشی بود و در میان همه جوانان مسلمان و خود جوانهای خویش و قوم زبیر رواج داشت، این آگاهی را به ابن زبیر داد که به شدت یزید را بیشتر از آنچه در ذهنیت مرسوم عربی از دوره جوانی بود به«اخبار»تبدیل کند. هر چند وقت یکبار مدعی می شد گروهی را به شام فرستاده و آنها با چشم خود شرابخواری و میمون بازی یزید را مشاهده کرده و در جا این گروه مخبر آماده خبر را در مکه و مدینه رواج می دادند. طبیعی است که فاصله دور شام و دمشق از مدینه و مکه کار دست حاکمیت داد و مردم مدینه بر اثر شهادت کسان بسیاری که از بزرگان و متدینان بود به ضمیمه آن ذهنیت پیشین دست به اقدام هولناک مبارزه علنی با حکومت زدند یعنی قصر حاکم اموی در مدینه محاصره و همه کارگزاران در معرض مرگ قرار گرفتند که با وساطت علی بن حسین اینها به بیرون مدینه در محل استقرار و خانه او سکنا گزیدند و تا آمدن سپاه یزید مهمان او بودند و سپاه که رسید مردم که عمدتا از صحابه زادگان و تابعین بزرگ و هر کدام برای خود ادعای حکومت و ریاست داشت(یاد بیاوریم انصار در سقیفه هم می خواستند امیری از آنها حاکم مردم باشد و حکومت دوگانه شود یا دو ریاستی شود) اینان یک وضع جنگی به خود گرفتند خندقهای دور شهر را بیاد سپاه نبی کندند و شمشیرزنان و جنگجویان آماده و آرایش یافته منتظر آمدن سپاه یزید شدند که حتی اگر فرض کنیم برای نابودی آنها آمده بودند بعد از مدتها آمد و رفت افراد و نتیجه نگرفتن با این مدنیان بود. اعتراض می کردند مردم در مقابل ظلم و ستم؟ کدام ستم؟. اصلا این مفاهیم آن زمان ساخته نشده بودند من مدعی ام ستمگری حاکم اصلا محل بحث نبوده و در ذهنیت پیشین و پسین مسلمانان اولویت اصلی نبود. حتی دو قرن بعد که روابط حاکمیت و مردم شکل نظری فقهی مشخص یافت عمده فقیهان طراز اول عصر رایشان این بود که در مقابل حاکم جور به صرف ستمگری او نمی توان و نباید قیام کرد. یعنی ذهنیت قیام از جای دیگری آمده بود. از کجا؟ از اینکه «ما» مجموعه شیوخ و صحابه زادگان و تابعین حق حکومت کردن داریم چون این سنت پیشینیان ماست و یک جوان عیاش کم خرد را نمی تواند بر ما حاکم کرد و ما نمی توانیم با کم خردتر از خودمان بیعت کنیم و بیعت را قبلا با زور از ما گرفته و اکنون آن را می شکنیم. چرا قبلا بیعت کردید؟ زوری بود. این پاسخ مرسومی بود که هر قیامگری قبل و بعد به آن متوسل می شد. باری یزید بسیار با نمایندگان ابن زبیر و مردم گفتگو کرد و نتیجه نگرفت یا باید از حکومت کنار می رفت(کاری فرزندش معاویه بن یزید کرد) و یا با آنها می جنگید. مفاهیم اعتراض و عدالت خواهی متاخرتر از ذهنیت مرسوم اسلامی عربی مردم عهد بوده و تازه مهمتر اینکه: تا دویست سال بعد یعنی تا زمانی که تقریبا قیامهای اسلامی ته کشید و دیگر چشمه اش خکشید(درست در زمانی که عباسیان در دوره ضعف و فتوری خود بودند. تحلیل این نکته ما را با بسیاری از مشکلات سپسین ذهنیت اسلامی آشنا می سازد) از این دوره یزید تا قیامهای خوارج و تا سقوط امویان و برآمدن قیامهای بسیار برای نابودی عباسیان که معمولا رهبری هر قیام را یکی از«قریشیان» و خاصتر: علویان و یا حتی عباسیان بر عهده داشتند تمام و کمال برای یک چیز بود: امام حقیقی باید حاکم باشد نه امام ناحقیقی.در این میان نارضایتی اقوام تازه مسلمان تنها برای آماده کردن نیروی جنگی و جنگ افزار است تا به تعبیر ماکیاولی دچار این حقیقت تلخ نشویم که هر پیامبر بی سلاحی شکست بخورد و واقعیت سیاست نشان میداد که هر پیامبر مسلحی پیروز شده. (خیلی مطالب را با اندماج و کلیت طرح می کنم) از اینجا می توان به تلاش عظیم شیعه برای طراحی «امام حق» و تلاش اسماعیلیه و پیشتر از آن دو تلاش زیدیه اشاره کرد و اینکه همه چیز در امام حق خلاصه می شود و در این میان هیچ بحثی از حق اعتراض مردم و اینکه ما به ستمگری حاکم و درازدستی او اعتراض داریم و اینکه آزادی و حقوق ما سلب شده وجود ندارد. جامعه بر اساس شریعت اداره می شود و هر کس تخلف کند مجازات می شود.پس چه چیز مردم را به قیام وا می دارد؟ طبیعی است هر کس از ظن خود یار کادر اول قیام می شد اما کادر اول که معمولا از قریشیان بودند ادعای امامت مسلمین داشتند و می خواستند خلیفه موجود برود و آنها بیایند و دعوت سازمان یافته عباسی و سقوط اموی این ذهنیت علویان مخالف را تقویت کرده بود که با تشکیل گروه های دینی که تأکید را روی فضائل اهل بیت و امام حق بگذارند و وعده های آینده نجات بخشی که «امام» به همه می دهد این قیامها را شکل داد. قیام زید، قیام یحیی فرزند زید، قیام نفس زکیه و قیامهای بسیار دیگر. البته قیامهای ایرانی از جنس دیگر و برای بازگشت به هویت ایرانی بود و در این راستا که بحث میکنیم قابل تحلیل نیستند اما تمام قیامهای دینی که در ذیل امویان و عباسیان شکل گرفتند برای کنار زدن امام باطل و آمدن امام حق بود و کلیدواژه مهم این قیامها«حق و باطل» است حول ایده کانونی«امام» و ایده امام زمان که از عهد دعوت مخفی عباسیان اشکالی از آن روایت می شد و وعده داده می شد و شکل محقق شده آن در خلافت عباسی و محقق شده آن در خلافت اسماعیلی در مصر و بخشی از ایران و شکل محقق نشده شیعی امامی آن و تبدیل آن به امام غایب گرچه گاه روایتهایی مانند«می آید وقتی که جهان آکنده از جور شده و او جهان را پر از عدل می کند» تمام تأکید روی«می آید» و قهرمانی بود که عملا در سنت عباسی و اسماعیلی مخوفترین جهان وعده داده شده را محقق کرد و در سنت شیعی امامی به «غیبت» رفت. نکته مهم دیگر: ایده غیبت رفتن امامی که تنها«مخفی» است خود نشان می دهد که خلافت عباسی کاری کرده که قیام دیگر روی نمی دهد و مر دم دیگر امام را بر اوج ذهنیت خود نمی دهند. نزد شیعه امامیه، امام غایب تبدیل می شود به محبوبی که ناظر اعمال ماست و ما را از گناه باز می دارد ولی حق نداریم بپرسیم کی می آید حق داریم از خدا بخواهیم و دعا کنیم بیاید و نزد اسماعیلیه هم به اشکال سکولار و آمیخته با مدنیت رو می آورد که امام تنها یک نام نمادین است و… جالب اینجاست که عباسیان در اوج ضعف عملا نجات یافتند. نیمه دوم عباسیان نزد عموم مورخان به دوره افول و ضعف شناخته می شود و معمولا بعد از نیمه دوم قرن سوم تا سقوط آنها امتداد دارد. پس چرا این حکومت ضعیف که ماهیتا ستمگر است این همه سال تداوم یافت؟ به نظر من به دو دلیل: گسترش سرزمینهای اسلامی تا جنوب فرانسه و گرفتن اسپانیا و از این سمت تا دوردستهای روسیه فعلی این نوید را به طالبان امام حق داد که اگر هم بخواهند به سعادت برسند می توانند به دورتر از خلافت مرکزی هجوم برند. این بود که فاطمیان مصر و شام و آفریقا را محل حکومت خود کردند و دیگر میلی برای نابود کردن عباسیان در آنها نبود زیرا به آنچه می خواستند رسیدند. پس سعادت و حکومت عدل کجا رفت؟ از اول هم مردم اشتباه فهمیدند زیرا تعلیم کانونی این بود که امام جایگاه نبی را دارد و مردم وظیفه اطاعت دارند و اطاعت باید به امام حق تعلق گیرد و در این پروژه هیچ بحثی از سعادتمند کردن دنیوی مردمان نیست همینکه آخرتتان تأمین است خدا را شکر کنید. امویان هم در اندلس نمایانگر بخش و سنت دیگری از«قریش»ی شدند که در چشم و دل مسلمان تنها فردی از آن قوم می توانست رهبر و حاکم جامعه شود. یک دلیل دیگر ماندگاری عباسیان ضعیف تا آمدن مغول که یک نیروی خارجی بود این بود که از همان اواخر سده سوم که هر گروه داشت امام خود را معرفی می کرد جامعه را به سمت شکل دادن به فرقه های بسیار سوق دادند و همه چیز آزاد شد و گروه ها همدیگر را خنثی کرده و تمام انرژی خود را معطوف به جدل و پاسخ و دفاع از خود می کردند و هر فرقه بخشی از نیروی فرقه دیگر را با کار علمی و نوشتاری و منبری به هدر می داد و دیگر رغبتی برای نخبگان عملگرا نبود که نیروی بزرگ اقدام شکل دهند یعنی دیگر نیرویی نبود باری طرح علم و فلسفه و فرقه ها و مذاهب که البته اندکی حالتی طبیعی داشت اما معمولا از طرف حاکمیت حمایت می شد عملا به ماندگاری و در امان ماندن خلیفه گانی انجامید که گاه می شد با نیروی اندک یک قوم مضحملشان کرد.
نتیجه: جامعه اسلامی عربی با مفاهیمی که اکنون ما از حکومت داریم آشنا نبود و مفاهیم امام و بیعت و حق و باطل همه چارچوب سیاست اسلامی بود و مردم تنها ابزار جنگی که امام را به خلافتی که حق او بود برسانند. کلیدی ترین مفهوم سنت اسلامی به نظر من همین مفهوم حق است و عمده ترین شیب آن به سمت امام و خلیفه است و در این حوزه و میدان معنایی تعین می یابد. پس ما وقتی از یزید نام می بریم یا باید بگوییم او باید حکومت را وامی گذاشت به حاکم دیگری و بحث از اعتراض و عدالت و اینها مباحث روضه ای متأخری است که به تدریج به ذهنیت شیعی ایرانی ما افزوده شده است و اگر این حکم را کردیم باید عقلا بگویم چرا یزید باید حاکمیت را وا می گذاشت و البته بر اساس ذهن عربی می رسیم به اینکه او بزرگ و شیخ قبیله نبود و این هم نهایتا جدلی است حول کسی که باید«امام حق» باشد و در این میان عموم و مردم و ستم و دست درازی حاکمیت و آزادی هیچ نقشی و ما به ازایی ندارد و فی الواقع نداشت. بگذریم که خوارج دراین میان یک تافته جدابافته ای بود که کانون مفاهیم او که از حق و باطل شکل می گرفت،به«شریعت» و اجرای آن سمت و سو می گرفت و تعین می یافت و در مواردی که معمولا گول علویان را می خورد و با امام آنها همراه می شد سپس که خطایش را بررسی می کرد به فرقه گرایی درونی و تجزیه شدن بیشتر می انجامید و عملا نابود می شد. برگردیم به حرف اول: یزید یا باید حکومت را تحویل می داد یا باید بیعت می گرفت و در این میان هیچ مدنیت و اعتراضی برای جامعه شناخته شده نبود نه در آن زمان نه در زمانهای سپسین و نه حتی تا عهد سبز88 در حاکمیت شیعی. حاکمیت شیعی با این مفهوم مدنی آشنا نیست. زوری که نیست این مفهوم را نمی شناسد او حق و باطل می شناسد که تعینش در خودی و دشمن شکل روشن می یافت. پس تا با چیزی آشنا نباشیم نمی توانیم با ارزش آن آشنا شویم و مردم نه در گذشته و نه در اکنون در قاموس ایدئولوژی اسلامی جایی ندارند برای مدنیت و اعتراض و حقوق منفصل از حاکمیت. من لفظ خردمندی را به کار خامنه ای در قبال 88 هم می دهم ولی با این خردمندی و خردمندی یزیدی میانه ندارم چون چشم و ذهن دیگری دارم که در آن مدنیت و اعتراض و عمومیت برایش قابل فهم است و حق و باطل نامفهوم. با این چشم و ذهن معلوم است که بد چیست و خوب کدام است اما آنکه چشم عربی اسلامی دارد با چه وسیله ای می تواند بگوید یزید بد بود؟ حتما چون یزید باطل بود چرا؟ چون امام حق نبود! پس بحث معلوم است از کجا راه سکولار با راه حق و باطل گرا جدا می شود.جهانی که چشم عربی اسلامی می سازد حتی نمی تواند یک دهکده را به سعادت نسبی برساند چه رسید به جهانی پهناور از آدمیان متکثر امروزی.اینجاست که می گویم تا راه دیگری پیش چشم وذهنمان نباشد و نسازیمش، نمی توانیم کار هیچ حاکم اسلامی گذشته ای را به دروغ و بد و خطا متصف کنیم.چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
عید قربان را به تمامی چهار پایان قربانی این عید تسلیت عرض می کنم.
درود بر نوریزاد و سایر یاران بزرگوار
جناب نوریزاد
اشاره شما به قوه قضائیه، شیخ صادق لاریجانی و محسنی اژه ای مرا یاد سخن زیر از خمینی انداخت که دوستی ناشناس آنرا در ترد «خواب خوش رهبری + دوفیلم کوتاه راهپیمائی» پست کرده اند:
«این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند، بلکه جرمشان محرز است. باید فقط هویت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلاً احتیاج به محاکمۀ آنها نیست. هیچگونه ترحمی درمورد آنها مورد ندارد. اگر ما اینها را نكشیم، هر یكیشان كه بیاید بیرون میرود آدم میكشد. با چند سال زندان كار درست نمیشود. این عواطف بچهگانه را كنار بگذارید.»
[سخنرانی به مناسبت سالروز تولد رسول اسلام، ۹ تیر ۱۳۵۹]
عجیب است که این امام یک تنه در مقام داروغه، قاضی و جلاد هیچ شکی ندارد که باز داشت شد گان همگی مجرم هستد ولی نمیداند آنان چه کسانی هستند و هویتشان باید ثابت شود یعنی ما نمیدانیم آنان کی هستند ولی اطمینان داریم که مجرم هسند و باید بقتل برسند
این نوع قضاوت (البته اگر بتوان چنین اسمی بر روی این نوع کشتار دست جمعی و جنایت علیه بشریت گذاشت) مرا یاد یک داستان تخیلی قدیمی انداخت:
روزی در یک جنگل روباهی با سرعت مشغول فرار بود گرگی اورا دیده و از وی پرسید
چی شده؟ از چی وحشت کردی که با این سرعت فرار میکنی؟
روباه گفت: خبر نداری اخیرا یک عده ای قلدر چماق بدست بجنگل آمده اند و هر کس را که سه تا بیضه دارد میگیرند و بیضه های او را می کشند. تو هم بهتر است با من همراه شده و فرار کنی.
گرگ گفت: من چرا فرار کنم؟ مرا هیچ باکی نیست چون من دو تا بیضه بیشتر ندارم
روباه گفت: ای نادان تا دیر نشده تو هم فلنگ و ببند چون این جماعت اول می کشند بعد میشمارند
بنظر بنده داستان بالا بخوبی وضعیت قضاوت در ج.ا را تشریح میکند
با احترام
رسول
این سخنان دروغ و جعلی است ،من همه الفاظ جملات مورد ادعا را در نرم افزار آثار ایشان و در صحیفه امام سرچ کردم ،چنین مطالبی وجود ندارد و آن تاریخ هم دروغ و جعلی است ،میخواهید منشا جعل این دروغ ها را که با بی تقوایی و عدم مراعات انصاف به محترمین این کشور نسبت می دهید نشان دهم ،این ادعاهای دروغ ماخوذ از سایت های دروغ پراکنی مثل دیدگاه دات نت و بالاترین دست ساخت اسرائیل است که این دومی مثل مستراحی است که هرکس می رسد فضولات و عقده های خود را در آنجا رها می کند و استناد شما به این مکان است ،به این دو لینک بروید تا ببینید ماخذ تحلیل ها و استنادات جناب رسول و هم فکران ایشان در این سایت کجاست :
“”خميني: «این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند بلکه جرمشان محرض است؛ باید فقط هوییت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلاً احتیاج به محاکمه آنها نیست. هیچگونه ترحمی درمورد آنها مورد ندارد. ما معتقدیم که مجرم اصولاً محاکمه ندارد و باید او را کشت.» پیام به ملت ۹ تیر ۱۳۵۹
براي شنيدن سخنراني خميني اينجا را فشار دهيد
تاريخ دقيق اين سخنراني را نمي دانم (شايد28 آبان 57). لطفا اگر تاريخ دقيق را مي دانيد آن را به سايت ديدگاه ارسال کنيد.””
منبع: سايت ديدگاه
http://www.didgah.net/print_Maghaleh.php?id=16854
http://www.balatarin.com/permlink/2009/8/6/1692385
اگر سید مرتضی دنبال کشف دروغ و جعلیات میگردند، زیاد طول نخواهد کشید که طرز تفکر و نوشتههای ایشان دگرگون خواهد شد.
اقای سید مرتضی. من این عبارات را خودم از اقای خمینی و از تلویزیون در همان اوایل انقلاب شنیدم. اینکه اینها محاکمه ندارند و تنها روشن شدن هویتشان برای اعدام انها کافی است. میلونها ایرانی دیگر هم شنیده اند. نوارهایش موجود است. شما چه چیزی را می خواهید پاک کنید؟ محلی را که در نوشته تان به ان اشاره کردید؟ اینها دقیقا از دهان ایشان خارج شده و افتابه شما ظرفیت شستن انها را ندارد. زمان پیغمبر نیست که بتوانید گفته ها را با بازی با کلمات و سفسطه وارونه و بزک کنید و کسی هم نفهمد. هرچند نفهمها یی برای رفع حوایج شرعیه شماها همواره وجود داشته و دارند. و الا نمی توانستید اینگونه بی پروا همه را دروغ گو بخوانید و سفسطه بازی و خرافات خود را به خورد انها دهید.
همنام گرامی
من از بحث و نقد و نفی و اثبات ناراحت نمی شوم ،از خروج از ادب و سخن را به طعن آلودن ناراحت می شوم ،من از زمانی که شما به این نام شروع بنوشتن کردید مطالب روتین و معمولی شما را که همه قابل پاسخ گویی بوده اند دیده و می بینم ،اما برایم پیش از محتوای گفتار ،طرز گفتار و ادب گوینده مهم است این است که در غالب موارد که دیدم سخن شما مقرون به خروج از ادب و آلوده به طعن است اعتنایی نکردم ،ظاهرا شما در هر سطح از تحصیل و معلومات باشید هنوز یاد نگرفته اید که در مقام گفتگو و تبادل نظر با مخالف فکری اولی ترین و بدیهی ترین امر لازم المراعات ،حفظ احترام و احتجاج کردن و گفتگو بصورت مودبانه است ،شما اینرا رعایت کنید من با شما در هر مقوله ای گفتگو می کنم ،الان شما زبان و قلم خود را در این نوشته کوتاه بچیزهایی آلوده کردید که شایسته یک انسان اهل اندیشه و گفتگو نیست ،شما زبان و طرز بیان تان را تظهیر کنید ،تا بتوانیم با هم گفتگو کنیم ،در مساله سیاست نیز اختلاف نظر همیشه وجود داشته و دارد ،مثل سایر موارد ،یعنی ممکن است چیزی برای شما دارای بداهت باشد و برای دیگری محل بحث و نظر ،شما الان بر نکته ای در اسناد به مرحوم آیت الله خمینی اصرار دارید؟ این نیازی به طعن و زشت گویی و دهان آلودن نیست ،راه روشن است ،اگر چیزی را اسناد می دهید و روی آن تحلیلی دارید ،نیازی نیست بی ادبی کنید ،کافیست ماخذ آن مطلب و الفاظ عبارت را نقل کنید تا با یکدیگر گفتگو کنیم ،در نمونه دیگری شما به پیامبر مسلمانان توهین کردید و گفتید او هم مثل کپلر و دیگران گفته است خورشید گرد زمین می چرخد،من پرسیدم سند حرف شما کدام سخن پیامبر و کدام آیه قرآن است ؟ و شما طفره رفتید و باز طعن کردید و توهین ،برای من راحت است که اصلا مطلب شما را نخوانم یا به این نام که رسیدم از آن گذر کنم ،اما اگر اهل ادعا و بحث هستید سخن و استدلال خود را مودبانه و بدون طعن بیان کنید و توقع پاسخ داشته باشید ،اگر چنین باشید ما دوستان خوبی برای گفتگو خواهیم بود و گرنه برای شما آرزوی توفیق دارم.
الان در این بحث که مطرح کردید لطف کنید ماخذ آن سخنرانی را دقیق بیان کنید تا ببینیم ایشان چه گفته است ،شما الان در همین سایت نمی بینید که همفکران شما سخنان ایشان را بصورت ناقص یا مغلوط نقل می کنند که وقتی سراغ اصل مطلب می رویم می بینیم آن مطلب سرتاپا متفاوت است؟
این آیا شایسته مقام انسانی شما یا دیگران است بصرف مخالفت یا کینه هر چیزی را بدون ارجاع و ریفرنس مفروض بگیرید و مطالبی بگویید؟ من یک سوال و بحث طبیعی مطرح کردم و آن اینکه من به چنین عبارت هایی در مجموعه سخنان ایشان دست نیافتم ،اگر کسی یافته است آنرا ارائه کند تا من هم ببینم ، طرح این سخن و پرسش آیا سزاوار این بود که شما دهان و قلم خودتان را بطعن و زشتی آلوده کنید؟
معنی است. باز به قول غلط حوزویها انسان یا برده است یا ازاد. برده سیوال نمیکند و اگر بکند با هر پاسخی اقناع می شود. اما ازاد که منظور من آزاده است. با هر پاسخی سیولاتی بیشتر بر سیوالش افزوده می شود و با بردگانید در پی اقناع انها باشید که اقناع علمی را در ازادگان نخواهید یافت.
با تشکر از نوشته شما دلیل استفاده از نام شما اللبته بدون قید سید جهت رفع اشتباه این بوده که می خواستم مثل شما گفتگو کنم. هر چند به گرد شما هم نمی رسم
در رابطه با مرقومه شما دنبال فرصتی هستم که مفصل تر بنویسم اما بنده از بی اعتناعی نیست که گاه پاسخ نداده ام. یا فرصت نبوده و یا لزوم به پاسخ. من نظری داشته ام و شما هم نظری. بر خلاف رسم حوزه در بسیاری از این مقولات اقناع بی معنی است. باز به قول غلط حوزویها انسان یا برده است یا ازاد. برده سیوال نمیکند و اگر بکند با هر پاسخی اقناع می شود. اما ازاد که منظور من آزاده است. با هر پاسخی سیولاتی بیشتر بر سیوالش افزوده می شود و پایان و اقناعی بر ان نیست. پس اگر دوستدار حشر و نشر با بردگانید در پی اقناع انها باشید که اقناع علمی را در ازادگان نخواهید یافت.
میهمان گرامی پس مرتضی شما بودید؟
البته در انتخاب نام بحثی ندارم ،انتخاب نام در فضای مجازی اختیار هر کسی است لکن آن غایات و اغراض که به آن اشاره کردید که مثل شما گفتگو کنم ،بنظرم اخلاقی نبود و اساسا یک رنگ بودن و ثابت و صادق بودن و بر اصول خویش پای فشردن از تلون و چند رنگی بسیار بهتر است ،دیدید که من در مواجهه با نوشته های شما اصول فکری خویش و اصول اخلاقی خویش را حفظ کردم خواه شما مهمان باشید و خواه مرتضی یا هر نام دیگری ،اما بنظرم خوب است همان مهمان همیشگی باشید و ثبات فکری و جسارت ابراز نظر تحت همان اسم داشته باشید ،اصطلاح حر و عبد را که به حوزه اسناد دادید هم اصطلاح غریبی است ،حریت اندیشه همه جا باید باشد خواه حوزه و خواه هرجا ،بدبینی و توهم و سوء ظن نیز غیر اخلاقی است ،نمونه : دو بحثی را که مطرح کردید بنام مرتضی :نسبتی که به پیامبر دادید و بنظرم دروغ یا توهم بود و ماجرای یهود بنی قریظه را آزادانه و با حریت مستند کنید نه با کپی از مطالب دیگران
متشکرم
کسیکه به خواب رفته را میتوان ییدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده را بسیارسخت است ! آقای منتظری مرحوم هم دروغ میگفتند ؟ کذب میفرمودند؟ یا تازه بیدار شده بودند و با برائت ازاین رجالگان عاقبت خود را به نیکی پیوند زدند و وجدان خود را ازجهل پاک کردند و نام نیکی از خود به یادگار گذاشتند .دو پو یو آندر استند ! پدر آمرزیده !!!
اشاره شما به ماجرای اعدام مجاهدین خلق پس از عملیات مرصاد است که مساله دیگری است ،و شیخنا الاستاد مرحوم آقای منتظری آن را توضیح داده بودند ،دقت کنید اینکه دوستمان جناب رسول نقل کرده است و به جزم به مرحوم آیت الله خمینی نسبت داده است ، مطابق ادعا جملاتی از یک سخنرانی است ،و بحث من بر سر مستند این جملات است ،من در سرچی که در نت کردم این جملات را که رسول نقل کرده است بعینه فقط در سایت دیدگاه دات نت و در بالاترین مشاهده کردم ،که در این دو لینک شما بررسی کنید ببینید ماخذ این گفتار چیست و کجاست ،لینک فایلی هم که مدعی سخنرانی ایشان شده است در آنجا وجود ندارد و فایل نات فوند می دهد ،شما اگر بیش از این یافتید باطلاع ما هم برسانید ،از طرفی من این جملات را در نرم افزار آثار ایشان که صحیفه امام هم در آن است سرچ کردم چنین جملاتی را نیافتم ،شما آیا باید باز عجولانه قضاوت کنید و تلاش و بررسی کسی را به خواب تعبیر کنید؟
درود به تمام آزادمردان ایران زمین
چندی بیش در یکی از سواحل خوش آب و هوا ی فرانسه بادشاه عربستان قصد استراحت داشتند اما مردم فهیم منطقه از اینکه این مهمان متکبر به آنجا آمده و باقرق کردن منطقه مزاحم استفاده مردمی که مالیات میدهند و از ساحل دریا لذت میبرند، شده بود ، در نتیجه مردم بجای غر زدن یواشکی ، هیاهو کردند و بسان دوستان خوبمان با بلاکاردها و نوشته ها و فریادهای بحقشان باعث شدند شاه عربستان بعد از هشت روز بساط را جمع کردند و رفتند
اما در گوشه گوشه کشور عزیزمان ایران ، روسهای طماع سالیان سال در همه ابعاد نفوذ کرده اند و در واقع به آرزوی دیرینه اشان توسط مقام معظم رهبری این دانش آموخته شماره یک روسها و بالطبع دیگر دانش آموختگانشان مانند کوچک اف نماینده مجلس ، دست بیدا کرده اند و البته نگران تفکر دموکراسی که غربیها مبدع و مجریش هستند کسی نیست جز روسیه که از حلقوم وابستگانشان همچون رهبر حزب اله ایران (خامنه ای) بیرون میاید
چندی بیش روسیه با اسراییل جلساتی داشتند مبنی بر اینکه در رابطه با ایران و سوریه باید با ما صحبت کنید
این مناطق از قلمرو ماست
یکی از شیواترین متن هاییست که از شما دیده ام. دست مریزاد.
حاج اقا خطاب به مجمع الشرعیه:
هر جوری که می تونی نگذار مردم فهمشون زیاد بشه. بهشون بگو هر چی هست همینه که ما به شما می گیم و خارج از گفته ما کفر است و باطل.
هیچوقت نگذار قمه و زنجیر علم و کتل از دست مردم بیفته.
اگر روزی بیاد که مردم این ها رو زمین بندازن و کتاب به دست بگیرن، اون روز باید بریم و این عیش مدام رو رها کنیم.
اگر تونستی این جوری مردم رو حفظ کنی، هزاران سال بر اون ها سواریم و از خریتشون ثروتمند و محترم زندگی می کنیم.
اگر در هر هزار نفر یکی هم مثل این شاعر چرند باف پیدا شد، نترس و فوری اتهام کافر بودن بهش بزن.
اون وقت می بینی همون مردمی که تو تربیت کردی چطور بر سرش می ریزن و تکه تکش می کنن…
کتاب_حاجی_آقا
صادق_هدایت
90 سال پیش…
کارگران ساختمانی ایران در روز کارگر تابلو نوشته ای بلند می کنند با این عنوان ” کارفرما حیا کن کارگر خارجی را رها کن” ، انجمن کارگران ساختمانی با صدور بیانیه ای از بیکاری 75 درصد از کارگران ساختمانی ایرانی بخاطر حضور افسار گسیخته خارجیها می گوید اما مسئولان وزارت کشور می گویند خارجیها مزاحم اشتغال کارگر ایرانی نیستند( البته معلوم نیست چرا حضور با خیر برکت آنها در نیمه غربی کشور ممنوع میشود؟! شاید برای آنکه راهی اروپا نشوند!!!)
ورود چند صد هزار پناهجو به اروپای چند صد میلیونی ثروتمند، سران اروپا را به تشکیل جلسه اضطراری وا می دارد اما با اشاره همین اروپا و غرب در یکسال اخیر بازگشت یک میلیون از چند میلیون مهاجر غیر قانونی داخل ایران لغو میشود و تعداد زیادی مهاجر غیر قانونی بی مدرک نیز به بهانه تحصیل کودکانشان در کشور اسکان می یابند در حالیکه اروپا درهای خود را به روی مهاجران بسته است! اخیرا یکی از نمایندگان مجلس نیز گفته بود روزانه 2 هزار مهاجر غیر قانونی وارد ایران میشود!!!
اخبار مهاجران در اروپا مبنی بر اینه که ۴ یا ۵ کشور مخالف پذیرش مهاجران هستند و کشورهایی مثل المان و اتریش مهاجران رو نام نویسی و پذیرش میکنن. تشکیل جلسه هم برای سازماندهی کاره و اتفاقا کار خردمندانه ایه. ایران اگر به مهاجرای غیرقانونی سر و سامون بده و اونها بدونن که در مقابل قانون باید پاسخ گو باشن و جلوی بی سوادی و فقر و فحشا رو در این جمعیت بگیره افغانی ها هم مثل سایر انسان ها زندگی میکنن و اینهمه فاجعه به بار نمیارن. مشکل از حضور مهاجرین نیست. مشکل از هرج و مرج و فقدان تحصیلات و شرایط زندگی نابسامانه. مشکل از مدیریت مسئولینه که توی اداره ی همه چی گند میزنن
مشکل حضور مهاجران است و نه ثبت نام کردن و نکردن آنها و نه قانونی و غیر قانونی بودن آنها. منابع محدود است روز بروز مهمان ناخوانده وارد میشود.آنها اگر به قانون پاسخگو بودند به مملکت ایران که خودش گرفتار انواع مشکلات است هجوم نمی آوردند ما مسئول مردم خودمان هستیم نه از بین بردن فقر و بی سوادی در بین اتباع دیگر کشورها
در ضمن 300 هزار مهاجر به اروپای 600 میلیونی رفته اند در حالیکه چند میلیون مهاجر به ایران آمده اند و همه در 14 استان محدود که روی هم 30 میلیون نفر جمعیت دارند اسکان یافته اند عمق فاجعه را درک می کنید؟!
برخلاف عادتم که معمولا در کامنتها به هر چه میپردازم جز موضوع نوشتهٔ نوریزاد گرامی، اینبار نوشتههای ایشان مرا وامیدارد تا سایر دوستان و خوانندگان محترم را دعوت کنم به بازخوانی و درنگ بیشتر بر آن.
نوشتههای آقای نوریزاد به خاطر تمرکز ایشان بر موضوعی خاص -که همانا اعتلای انسان ایرانی است و آسیب شناسی آن- عموما حول محورهای واحدی نگاشته میشود. به دلیل وحدت موضوع، بسامد کلمات و عباراتی چون “سرداران فربه سپاه”، “آخوندهای حاکم” و مشابه آن ممکن است به نوشتههای ایشان رنگی از تکرار بزند. نوشتهٔ فوق نیز مستثنی نیست اما، به دلایلی که خواهم گفت، به شکل یک “بیانیه” یا “مانیفست” درآمدهاست.
فرهنگ عمید کلمهٔ “مانیفست” را اینگونه معنا کردهاست: “نوشتهای که در آن، یک گروه یا حزب نظریات سیاسی، اجتماعی، مذهبی، فلسفی، و یا ادبی خود را اعلام میکنند؛ ”
واژه نامه فارسی ویکیپدیا، محدودهٔ معنای مانیفست را کوچکتر میسازد: “مانیفست سندی است که یک حزب سیاسی منتشر میکند. در این سند برنامهها و هدفهایی را که پس از در دست گرفتن قدرت باید دنبال کند مشخص میکند. مانیفست بیشتر توافقی میان گروههای درون حزبی را بیان میکند و به معنای یک برنامه توافق شده نیست”
هرکدام از تعابیر بالا را که در نظر بگیریم، به عقیدهٔ من نوشتهٔ امروز جناب نوریزاد، به نوعی مانیفست شباهت دارد. به اختصار دلایلم را از متن بالا انتخاب و به عرض دوستان میرسانم:
– مبنای وحدت معترضین به وضع موجود برای نخستین بار، توسط آقای نوریزاد مطرح میشود. اشخاصی میتوانند به این حرف خُرده بگیرند که فرضا شاهزاده رضا پهلوی نیز، خیلی پیشتر و خیلی مشخصتر همین هدف را برای خود برگزیدهاست. پاسخ این انتقاد را باید در محل اعلام چنین هدفی جست: رضا پهلوی و سایر کنشگران مشابه، قادر به برقراری دیالوگ با ملت نبودهاند (دلایلش موضوع بحث ما نیست) اما نوریزاد این سخن و هدف را در جمعی بیان میکند که نقطهٔ مشترکشان اهدای “قربانی” برای ابراز نظر یا داشتن عقیدهٔ متفاوت با نظام حاکم است. گروههایی از مردم که به هر دلیل، چنین تجربهای نداشتهاند -و به اصطلاح داغدار نیستند- در روزی مثل امروز که حاکمیت از ثبات برخوردار است ممکن است حداکثر با قربانیان نظام حاکم همدلی نشان دهند. اما در فرصتهای تاریخی که امکان تاثیرگذاری بر سرنوشت یک کشور غیر دمکرات بروز مینماید، وحدت در اهداف و اشتراک در منافع از اهمیت بالایی برخوردار است.
بخشی از انقلابیون در آغاز بحرانی که به انقلاب 57 منتهی شد، به خوبی از اشتباهات نظام وقت، سود جستند و توانستند تمامی ظرفیتهای فعال و بالقوهٔ جامعه را حول محور مخالفت با سلطنت متحد کنند. اما پس از سرنگونی نظام حاکم، از شکافهای موجود بین همین گروهها و خُرده فرهنگها سود برده و هریک را جدا جدا و چه بسا با کمک خود آنان حذف کردند. ماهیت ایدئولوژیک قریب به اتفاق گروههای سیاسی در آن سالها نیز، به کمک فرصت طلبان آمد.
ایدئولوژی آن چنان دریچهٔ نگاه به جامعه را تنگ و محدود میسازد که هرگونه تخطی از آن به نقض غرض ایدئولوژیستها بدل خواهد شد. یک ایدئولوژیست نمیتواند ایران و ایرانی را مستقل از تعاریف خویش ببیند و درک کند. برای یک ایدئولوژیست یک ایرانی نخست مسلمان/مستضعف/کارگر/خلق قهرمان و نظائر آن است و سپس انسانی که حفظ کرامتش (طبق حقوق تعریف شده) در اولویت قرار دارد.
شرکت کنندگان در مراسم تولد شهدای “شهریوری” از شعار دم دستیِ “میکُشم، میکُشم، آنکه برادرم کُشت” فرسنگها فاصله گرفتهاند. عدالت برای عزیزانشان را پیش از هر چیز به شفافیت و پاسخگویی مسئولین جنایات تعبیر میکنند و نه خونخواهی یا قصاص. این چهرهٔ نوین انسانیت ایرانی است که تولدش بر همگان مبارک است.
اجتماعات هفتگی جلوی لاستیک دنا، در تاریخ مبارزات مدنی و بدون خشونت بیبدیل و کم نظیر است. افتخار کشف و اختراع آن را میشود به همان گروه کوچک بانی نسبت داد. اشتراک همهٔ شرکت کنندگان در “حق”ی است که از همان شخص یا ملت ضایع شدهاست. اما چون تضییع کنندهٔ حق مشترک است، مطالبهٔ “حق” هریک از افراد به همهٔ شرکت کنندگان مربوط است. این الگوی جاندار مدنیت در ژرفترین معنای خویش است.
——————————-
سلام مازیار گرامی
سپاس که برای نخستین بار این پرده را پس زدید و یکی از نوشته های سرگردان مرا واکاوی کردید. در این چند سال، عمده ی دوستان نه به نوشته های من که به سخن و نگرانی و علائق خود پرداخته اند و من صبورانه یک به یک نوشته هایشان را مثل نوشته های خودم پرستاری کرده ام. برای من همین که دوستانم در کنار این باغچه نشسته اند، سرشار از گوارایی و شیوایی است. چه به نوشته های من بپردازند و چه نه. من به تعبیری جارو کشِ این خانه ام. برای حضور عزیزانی که یک به یک شان را دوست می دارم و گاه با کلمه هایشان مست می شوم.
سپاس دوست گرامی
سپاس
.
جناب مازیار,
گل گفتید! بهتر از گل گفتید !
پاینده باشید
پژمان
سرورم نوری زاد گرامی حقیقتش من مدتی است که می خواستم نقدم را معطوف به جملات و نوشته های شما کنم اما در میانه راه یک دفعه دیدم از حق تان مبنی بر داشتن خط قرمز سخن گفتید و دیدم مدتی صبر باید تا این حق خط قرمز به جایی مشخص برسد و سپس با خاطر مشخص تر از موضع شما در قبال متن دیگران- بخصوص که چیزی در آن باشد عکس موضع و نوشته فخیم شما- به نقد نوشته های شما رو کنم. حقیقت دیگراین است که من از صبوری شما در جا دادن به نقدهای متنوع دیگران و اینجا را محل گفتگوی میان خود کردن و کمتر بحثها را حول محور صاحب خانه چرخاندن، باز هم آموختم گرچه هنوز در فکرآن کلاغم که…(تا آخر شعر شاملو)!
باسلام ودرود برآقاسيدمرتضي دامت بركاته وزيدعزه
ازخواندن كامنتهايتان مستفيدشدم ولذت بردم وبرحلم وتوام بادانش وصبوري تان آفرين وهزارآفرين واحسنت گويان هستم وبروجودنازنين شما دانشمندوفاضل گرامي سلام ودرودمي فرستم كه يك تنه جوابگوي همه معاندان قدعلم كرده ايدوثابت واستوارايستادگي ومقاومت ازخودنشان داده ايدكه جاي تقدير وتشكر من ناقابل را درپي دارد.
وسلام ودرودي ديگر برجناب آقاي نوري زاد باد كه جرزنان رامهاركرده اند وگفتارش باآنان ستودني است هرچندمي خواهدصبوري بيش ازحدازخودنشان دهدوفرصتي به آنان دهدتا عقده هاي خويش را ازاسلام وتشيع ابرزاردارنداماباادب ومتانت انساني اما آنان هرگزنفهميدند ونمي فهمند وتكرارمكررات خويش را هي تكرارمي كنندوخودرا مي فرسايند .
اگراينان هنروغيرت ونيم جوعرضه دارند به جمع گروه جناب آقاي نوري زادبه پيوندند ،چراازدورجرمي زنند ودراين سايت شريف فحاشي مي كنند.
مفادگفتارآقاي نوري زاد به اين فحاشان اينست كه برويدپي كارتان ؛وليكن اينان چنان سمج و/// هستند بازازرونمي روندوبازمي نويسند وبي ادبي شان را به منصه ظهور مي رسانندهمانند رفتاربرخي حكومتيان كه جناب نوري زاددرهمين پست به آنها اشاره داشته اند.
ارادتمندهردوتاي تان
مصلح
“اگراينان هنروغيرت ونيم جو عرضه دارند…چرا…دراين سايت شريف فحاشي مي كنند…وليكن اينان چنان سمج و//// هستند…”
عجب!!
و یک خاطره کاملا واقعی:
سال ها قبل که من شاگرد دبستانی بودم، روزی در کوچه محل عبورم شاهد دعوای دو نفر بودم که اولی، دومی را بسته بود به فحش های ناموسی و دومی که فردی “باهنر و باغیرت و باعرضه” بود در جواب درآمد که: مودب باش، //////////////// (سانسور از خود من است).
جناب مصلح مدتی تشریف نداشتی .طوری نوشته ایی که گویا پایان عمرته .گله کرده ای که نمی تونی کاری کنی.اتفاقا خوب هم می تونی .یک زنگ بزن خبرنگاران خارجی می تونی از جناب نوریزاد هم کمک بگیری.یک حلب بنزین بردار و برو مرکز شهر و خود را به آتش بکش و بنویس که بر ضد ظلمهایی که بنام اسلام شده چنین کاری را می کنی.خب مگر حسین نه ظهر آشورا ///// خود را به شمشیرها سپرد؟مگر شما آخوندا به بهشت باورندارید.سید مرتضی که از این /////// ندارد.حضرت ایشان در کشوری قاضی اند که قاضی القضاتش از جنایتکارترین و پست ترین انسانهاست.لاقل همه شما آخوندها به اندازه یک مونک بودایی غیرت ندارید؟در طول تاریخ که //////////// از شماها کسی ندیده.باور کن اگر قدرت داشتم تمام آخوندهای اسلامی را چه شیعه چه سنی جمع میکردم و بنزین می ریختم رو سرشون و بعد کبریت را میدادم دست عده ایی از خشن ترین افراد و فقط میگفتم که اینها حق ورود به جامعه ندارند حالا هر کاری با آنها می کنید مختارید.این و نوشتم تا بدانی حکومت بر مبنای یک عقیده و دین و عقاید یک فرد چه می تواند بکند.این چیزیست که حکومت///// اسلامی بر سر ایرانیان آورده.
نظرات مزدک همان اندازه نفرت انگیز است که نظرات داعش
پیامبر اکرم هم همه یهود بنی فریضه (یا بنی نظیر درست یادم نیست) را پس از پیروزی بر انها در یک جا جمع کرد و به سعدبن معاذ که می دانست بد ترین کینه ها را از انان دارد خواست که در موردشان حکم کند. او هم حکم کرد تمام مردانشان را گردن بزنند و زنانشان را به اسارت گیرند. در همین واقعه بود که گویند شیر خدا علی بن ابیطااب در یک روز هفتاد تن از انان را گردن زد.
از نوشته شما چنین بر می اید که راهی جز راه انبیا و اولیا وجود ندارد. و این با دیدگاههای شما ناسازگار می نماید.
دوست ارجنمد جناب مرضی درود بر شما باد.شما جمله بعدی را اگر بخوانید متوجه منظور من می شدید. دوست گرامی من یک مورچه را هم حاضر نیستم اگاهانه له کنم تا چه رسد به گرفتن جان انسانی! من فقط میخواستم به جناب مصلح و دیگر مؤمنین نشان دهم که حکومت بر مبنای یک عقیده و برداشت یک گروه و یا حزب و یا فردی چه جنایاتی می تواند ببار بیاورد.بهمین دلیل دنیای متمدن با قبول حکومت جمعی و بر مبنای خرد جمعی و حقوق بشر راه را برای همفکری و همکاری تمام انسانها دریک جامعه باز گذاشته اند.
هفتاد هزار درست است نه هفتاد. با پوزش از اشتباه تایپی. جالب است که در این مو د سید مرتضی نگفت دروغ گفتی.
همنام گرامی اتفاقا این اصلاحیه دروغ یا اشتباه است،در عدد اعدامی های خائن بنی قریظه اختلاف است و برخی نقل ها 40 نفر است ،آنچه که برخی گفته اند 700 است نه هفتاد هزار ،آخر مومن! اصلا کل فبیله کوچک و خائن بنی قریظه هفتاد هزار بودند که هفتاد هزار مرد آنها اعدام شود؟!
من الان اگر مثل آن موردی که دروغی را به پیامبر نسبت دادی از شما بخواهم سند این هفتاد هزار مورد ادعا را ارائه کنی بعد نخواهی گفت من نگفتم هفتاد هزار؟!
هنوز منتظر ارائه آن ادعای سابقت هم هستم که گفتی پیامبر اسلام هم مثل کپلر و دیگران معتقد بودند که “خورشید دور زمین می چرخد” اینرا لطفا سندش را بیاور که پیامبر کجا چنین گفته است ،در قرآن یا در روایات؟
تقریبا بیش از ۸۰ درصد کامنتها و نوشته ها در این سایت.توسط تعداد محدودی ۱۰ تا ۱۵ نفر نوشته میشود که اکثر انها اموزنده و بسیار با ارزش هستند ولی کسانی نیز هستند که از نوشته انها چیزی جز ابراز نفرت و توهین به دیگران استنباط نمیگرددبا اینکه بارها نیز مورد تذکر اقای نوریزاد قرار میگیرند اینها به کل مجموعه سایت صدمه میزنند و من تعجب میکنم چرا مانع ادامه اینگونه نفرت پراکنی نمیشوند ایا این نوشته اقای مزدک برازنده این مجموعه میباشد؟
جناب جلیل کامنت مرا با دقت بخوانید.در ضمن من در جواب دوستمان مرضی هم توضیحاتی داده ام.در ضمن ارزش سایت به تنوع عقیده است نه به تک اندیشی.
” وفور آزادی ”
خرمشهر را خدا آزاد کرد !
کیش را هاشمی آزاد کرد !
ماهواره را خاتمی آزاد کرد !
دزدی و اختلاس را احمدی نژاد آزاد کرد !
خاوری را سپاه آزاد کرد !
مرتضوی را قوّه قضائیه آزاد کرد !
بنزین را روحانی آزاد کرد !
پریدن از پنجره قطار در حرکت رو هم رهبر آزاد کرد !
⭐️ ⭐️ ⭐️
حالا هی بگید تو مملکت آزادی نیست !
خوب یه کم مثبت فکر کنید 🙁
باسلام ودرودبرآقاي نوري زاد شجاع ونترس ومتهوروبي باك ومقاوم آزادانديش وآزاده ازهرناخالصي ها ؛
واقعا ازنوشته هاي گزارش گونه ات لذت بردم وآرزوكردم اي كاش درميان جمع شما آزادگان مي شدم امادلم باشماهست وجسمم توانائي وكشش نداردوگرنه بعنوان نماديك طلبه دلم مي خواست درميان جمعتان باشم چه كنم تقدير چنين مقدركرده است كه من مريض احوال نتوانم درجمع شما شركت كنم هرچندآن بانوان باچشم خيره وبدبيني به من هم نگاه كنند وپرخاش نمايند ؛من به آنان حق مي دهم زيرا كه آخوندهاي حكومتي بارفتارشان اعتمادآنان را ازكل روحانيت صالح هم سلب كرده اندآنان داغدارند وبرسوگ عزيزانشان نشسته اند اميدوارم باتلاش وكوشش همه شماوديگرخردورزان نيك انديش تحولي دركشورحاصل شود وريشه ظلم وجورازريشه بسوزد وباآتش خودظالمان را نيزبسوزاندوميهن عزيز مامهدآزادانديشان خردورزوعدالت مدارباشد.واين ميسرنمي شودمگرباكاروتلاش امثال شماها وهمه فرهيخته گان آگاه ودلسوزميهن وملت اسلامي وايراني باهردين وآئيني ولوملحدسكولار.
والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته
دوستدارتان
مصلح
شخصیت و منش مصلح گرامی در این کامنت عیان است و جدای از این آرزو میکنم صحت و سلامتی کامل خود را هر چه زودتر بازیابند. هر آرا و عقایدی که ظلم را بر نمیتابد و به ستیز بر میخیزد محترم است.
ایا در همه ایران یک نفر ادم عاقل پیدا نمیشود که بگوید امریکا برای چه میخواهد نفوذی در حکومت بفرستد هدف ایا سرنگونی یا تغییر جمهوری اسلامی است هدف از سزنگونگی جیست-
ایا میخواهد قیمت نفت را پایین تر بیاورد چه کسی بهتر از ج. ا این کار را میکند.
میخواهد بین سنی و شیعه اختلاف بیاندازد چه کسی بهتر از ج.ا. این کار را میکند.
میخواهد مغز ها وسزمایه ها را را فراری بدهد به امریکا چه کسی بهتر از ج.ا این کار را میکند
میخواهد امنیت اسراییل را تامین کند در چه دوره ای از تاریح امنیت اسراییل بهتر از حالا تامین بوده است.
میخواهد از صدمه زدن به منافع امریکا جلوگیری کند در کجا ج.ا به امریکا صدمه زده است.
میخواهد اسلحه بفردشد. چه کسی بهتر از ج.ا سیل اسلحه را به منطقه باز کرده است.
اول انقلاب میگقتیم که راه قدس از کربلا میگذرد چفدر کار راخت بود حالا باید برای رسیدن به فدس باید داعش و 35 گروه مسلح دیگر را شکست بدهیم تا به فدس برسیم. هنوز دو زاریمان نیافتاده است که چه اتفاقی در متطفه افتاده است.
خدایا اورا که غقل دادی چه ندادی و اورا که ندادی چه دادی؟
بنظرم هیچ یک از دولت های غربی و یا امریکا نمی خواهد که رژیم جمهوری اسلامی سرنگون شود
کی از این رژیم بهتر و بیشتر در خدمت این دول بوده در این سالها ؟!!!!
جناب آقای نوریزاد عزیز بنده با بانویِ دادخواهی موافقم.
اگر همین روند ادامه پیدا کند که کسی عملی انجام دهد و حتی قتل کند سر آخر بداند مبنی بر اینکه میبخشندش خوب باز همین سیستم را ادامه خواهد داد.
باید به موقع دادخواهی کرد و به موقع بخشید.درست است بخشش مال بزرگان است اما نه در همه جا.
شخصی ،گروهی ، حکومتی دارد تو روز روشن آدم میکشد و چوب تو . . . . مردم و لواط و . . . آیا باید بخشید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
حکومتی که بر علیه مردم خودش اسلحه میکشد و لباس شخصی میفرستد آیا باید بخشید.
مطمئننم اگر در موضع قدرت بودید میگفتید حالا باید عدالت رعایت شود کسی که کشته باید کشته شود و . . . .
ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر زیز دستان
——————————-
سلام دوست گرامی
در تمامی نوشته های من هرگاه سخن از بخشایش به میان آمده، حتماً بخشایش از موضع قدرت مورد نظر بوده است. یعنی ابتدا حق و ناحق مشخص شود و سپس صاحب حق – اگر مایل بود – گذشت کند. مادر ستار بهشتی نیز بارها گفته که: اگر قاتل پسر من بیاید و از من تقاضای بخشش کند و این تقاضا را علنی کند تا همه بدانند، من از او در می گذرم. در همین نوشته هم بخشش را از موضع قدرت توصیف کرده ام.
با احترام
.
نوری زاد عزیز، اندکی آرام تر برادر ! جلادان اسلامی هم، هنگام فروکوفتن شلاق برای جاری کردن حدود الهی و برای کاستن از شدت ضربات، یک جلدقرآنی، زیر بغل می نهند، باور بفرمایید من یکی طاقتِ آنهمه غیض و عتاب قهرآلود و خشماگینِ آن نازنین را ندارم یعنی برادران دینی شما، تاب و تحملی برایمان نگذاشته اند !!!!!!
باشد، اگر تو نمیتوانی، من آرام می گیرم…بقول شاعر دانا :
توجفای خود بکردی و نه من نمیتوانم……. که جفا کنم و لیکن نه تو لایق جفائی !!!!!
از شوخی گذشته، نوری زاد گرامی و ارجمند!
از پاسخ به عتاب آن یار عزیز و امتثال فرمایشات و منویاتِ آغا! مطلب را کش نمیدهم چون قبلا” کامنت گذاری با نام ” فقط یک سئوال ” ذیل پست “سیستم نحس” ، پاسخِ مشابه و مناسبی داده اند و از پاسخ اضافه در می گذرم علی الخصوص، وقتی الان می بینم لحنِ پاسخ دیروز بعد از ظهرتان را تغییر داده اید و از شدت قهر و عتاب تان کاسته اید، سپاسگذارم، البته…
فقط یادآوری این نکته را ضروری میدانم که به هر حال، رژیم خونخوار اسلامی و حامیانش، دشمنان مشترک من و شما و این سرزمین اند، دشمن شادکن نباشیم من و برخی دوستان را، دست بسته و خلع سلاح شده، با شمشیر آخته و خونریزِ طرف مقابل رو برو نکنید و به مسلخ نسپارید . و اگر مطلبی برخلاف خواسته ها و نظرات شماست، شما مختارید و میتوانید منتشر نکنید ولی اگر منتشر میکنید استدعای حقیر اینست، گزک ها و سانسورهایتان به گونه ای نباشد که معنی مخالف از آن در ذهن خواننده، متبادر شود، همین و فقط همین.باز بقول شاعر دانا با اندکی تغییر :
جانا روا نباشد مخدوم را جنایت، جلاد را حمایت !!!
و آخرین استدعای این کوچکترین اینکه، گله مندی ها و پرسش های مرا بر خود، حمل نکنید در مورد اخیر، فقط انتقاد بود، و اگر هم، کنایه ای بود از نوع انکاری بود مثلا” وقتی به کسی تشر میزنیم، مگر کور بودی؟؟؟!!! منکرِ قوه ی بینائیِ مخاطب نیستیم منظورمان این است، چرا ندیدی و دقت نکردی !!!
محمد گرامی، اگر برای سایرین گوش بوده، بر شما که چشم بوده و به عینه ثابت گردیده، از میزان شیفتگی و ارادت بی چون و چرای حقیر نسبت به خود، نیک، آگاهید. این کمترین به احترام شما، بارها وبارها، از جای بر می خیزم و قیام میکنم و دستان پر تلاش و خستگی ناپذیرت را به پاس آنهمه شجاعت، شهامت، نیکمردی و پایمردیِ کم نظیرتان میبوسم و بدان مفتخرم، شما انسانی آزاده، ستودنی و قابل تقدیس هستید و صد البته و هرچند، با برخی رویکردها و دیدگاه های تان، به شدت، در زاویه و مخالفم و ایضا” به نقل از شاعر دانا:
چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان ………. تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
برقرارو بردوام، پایدار و سالم بمانید.
ما هم معترضیم
سید مرتضی من بارها دراین سایط نوشته ام که تخصص من آخوند شناسی است و دراینکار واقعا تبحر دارم.بله من به جامعه ایی سکولار و آزاد برمبنای حقوق بشر باوردارم.اما تو و صنف تو چون ////////////////////////
/////////////////
/////////////////////
////////////////////////
————————————-
سلام مزدک گرامی
من ناگزیر نوشته ی نسبتاً بلند شما را بخاطر توهین ها و عصبیت ها و کینه ها و نفرت هایش، حذف کردم. من بارها شما را به رعایت ادب و پرهیز از توهین دعوت کرده ام. راستی یک پرسش. کلیسا قرنها بر اروپا حکم راند و کشتارها کرد و ذهن ها را جوید و معرفت ها را روفت. همه اش هم به اسم مسیحیت. همه اش هم به اسم خدا. حالا در همان معرکه ی تسلط کلیسا، شما یک روحانی مسیحی را تجسم کنید که در عین باور به مختصات مسیحیت، با سیطره ی کلیسا به آن شکل مخالف است و بخاطر این مخالفت آسیب دیده و به تنگنا در افتاده. این روحانی مسیحی آیا صدها قدم نسبت به هم صنفانش جلوتر نیست؟ در آن میان شما فردی به اسم مزدک را تجسم کنید که تبر برداشته و بر سر کلیسا می زند و همزمان بر سر این روحانی مسیحی. که چه؟ که این قرنها جنایتی که کلیسا مرتکب شده از ذات مسیحیت بیرون می زند. خب، این آیا کمی ناجوانمردی نیست؟ شاید گیر کار در این باشد که شما باور خودتان را طراز و شاقول درستی می دانید. به این فکر کنید که منِ نوری زاد هم مسلمان و شیعه ام اما هرگز کسی از مسلمانی و شیعه بودن من گزندی نمی بیند. ایمان من در خودم متوقف است مگر این که کسی را به آن تعرضی افتد. به این فکر کنید که من لابد در محدوده ی دوست و آشنا از خوبی های باور خودم دفاع می کنم و خرافه هایش را دور می ریزم. پس به امثال نوری زاد و باورشان احترام بگذار. به من چه که در گذشته های دور مسلمانان چه کرده اند و تا همین اواخر چه جنایت ها که مرتکب نشده اند. به من چه که داعشیان اسمی از مسلمانی با خوددارند. من به اسلام خودم خوشم و شما به سکولاریسم خودتان. شاید خیلی ها در جهان باشند که سکولاریسم و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را که شما مشتاقش هستید، بر نتابند. اینها حتما که آدمهای ناجوری نیستند. سید مرتضی یک عالم مسلمان است. بارها نوشته که فرسنگها با روحانیان حاکم اختلاف بنیادین دارد. او اگر از اسلام دست بشوید و آنگونه بشود که شما دوست می دارید که به نقض غرض فرو شده است. او باید از اسلامش دفاع کند. مثل هر عالم در هر دین و مذهب و گرایش و مسلک. من این سخن با شما گفتم بی آنکه امیدی به تأثیر آن داشته باشم. پیشنهاد می کنم مدتی به گلدانهایتان برسید و گل ها را بو کنید و به زیبایی هایشان خیره شوید.
با احترام
.
دوست گرامی جناب نوریزاد حرف شما زمانی می توانست تاثیری داشته باشد که کامنت یا حرف مرا سلاخی نمی کردید.شما بفرمایید از چی و کدام قسمت از کامنت من ایراد گرفته اید.اصلا این نوشته شما راجع به چیست؟از چی دارید حرف می زنید جناب نوریزاد؟مگر من قبلا گفته ام از اسلام و آخوند خوشم می آید که اکنون از آنها متنفر شده ام؟بله دوست ارجمند برای چندمین با من می گویم که از اسلام و مؤمنین به اسلام که معتقدند اسلام بهترین دین دنیاست و دنیا باید بر مبنای قوانین شرع اداره شود متنفرم ولی کسیکه چنین دیدی را ندارد اصلا مرا با اوکاری نیست.مقایسه یک کشیش مسیحی که نه تنها قبول کرده که مسیحیت بعنوان یک دین نباید در قدرت باشد و به جامعه ایی سکولار و دمکرات و حقوق بشر معتقد است با سید مرتضی که شب و روز کارش توجیه جنایات و تجاوز به حقوق دگراندیشان و قتل و کشتار توسط هم صنفانش است چه وجه مشترکی با هم دارند؟انسانی که بعنوان یک آخو.ند متعصب شیعی خود را پژوهشگر میداند یا نا آگاه است و معنی پژوهش را نمی داند یا دروغگو و /////////// است.چه مقایسه ایی بین شما با چنین افرادی است.شما دارید از حقوق بهایی و کافر و بیدین بعنوان یک معتقد به مسلمان شیعی دربرابر جنایات حکومت اسلامی دفاع می کنید آیا سید مرتضی چنین حرفی را زده؟من بارها دراین سایت نوشته ام که بحث من دشمنی با اسلام بعنوان عقیده دیگران نیست بلکه حکومت و قانون بر مبنای اسلام و یا هر دین و ایدیولوژی باعث فساد و خونریزی و ترور و کشتار و تجاوز به حقوق دیگران است.آیا شما در طول تاریخ یک استثنا سراغ دارید که چنین نبوده؟روحانیت بطور کلی و روحانیت شیعه در ایران از جنایتکارترین و ////////// صنفی هستند که در طول تاریخ ایران بر مسند قدرت نشسته اند ایا دراین شکی دارید؟منبع درآمد آنها جز نان دین چیست؟نفع این روحانیت که میلیاردها دلار سرمایه این مملکت را درسال بپای خرافات و دروغ و جعل و جهل می ریزند برای ایران و ایرانیان چیست؟چه شما و چه آخوندها این پرسشها را دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند اینها پرسشهایی است که دیگران دارند.درضمن دوست گرامی قسمتی از کامنت من راجع به حرفهای آن خانم محترم بشما بود.دارم شک می کنم که شما بجز همان سطرهای اولیه کامنت را نخوانده حذف کرده اید.
———————–
درود مزدک گرامی
مشکل شما این است که جنایات حاکمان اسلامی را به پای مسلمانان این سرزمین می گذارید. در ایران یک اقلیت پنجاه میلیونی از شیعیان و سنیانی هستند که یک جماعت ده میلیونی غارتشان می کنند. این پنجاه میلیون نفر که از حاکمیت آسیب می بینند و مسلمان نیز هستند، بنا بفرمایش شما چه بکنند که نفرت شما از مسلمانی و مسلمانان فرو بکشد؟ شما ذغال آتشگرفته ی آن جماعت غارتگر را بر کف دست آن پنجاه میلوین نفر می نهید صرفا بخاطر این که مسلمان اند و مسلمین در طول تاریخ فلان بوده اند و بهمان. امروز دوست من، مسلمانان یک میلیارد نفرند در جهان. بخاطر نفرت شما دست از باورشان نمی کشند. شما نفرتت را اجازه داری نثار حاکمانی بکنی که از خدا و اسلام می گویند و می کشند و غارت می کنند. اما اجازه نداری به یک میلیارد مسلمانان جهان و پنجاه میلیون مسلمان ایرانی که نقشی در حاکمیت جور ندارند بد بگویی. شما این دو تا را مرتب قاطی می کنی. من هم با شما در نفرت از حاکمان اسلامی شریک و سهیمم. اما چرا باید به پنجاه میلیون انسانی که می توانستند مسیحی و بودایی و کمونیست باشند اما در این کشور مسلمان بوده اند و مسلمان مانده اند و اکنون همین مسلمانان در فشار حاکمان اسلامی اند، توهین شود که: مسلمان اند. شما به سکولاریسم معتقدی من نیز. اما در همین سی چهل سال اخیر بوده اند دستگاههای جباری که به اسم سکولاریسم جنایت ها کرده اند بیا و ببین. مشکل شما دوست من این است که مرتب مسلمانان را با حاکمان مسلمان قاطی می کنی. نفرت از حاکمان اسلامی اگر مجاز باشد نفرت از مسلمین که اکثریت این جامعه را شامل می شوند منصفانه نیست. همین حالا پنجاه میلیوم مسلمان اسیر دست حاکمان اسلامی اند و همزمان باید نفرت شما را نیز تحمل کنند. شما از این به بعد هر چه به حاکمان اسلامی بتازید و نقدشان بکنید من منتشر می کنم اما اگر بخواهید به مسلمانان فحش بدهید و ناسزا بارشان بکنید، شرمنده ام: حذفش می کنم.
با احترام
.
با سلام و تبریک عید قربان به همه مسلمانان و هموطنان ،و عرض خوش آمد و شاد باش به دوست بزرگوار جناب آقا مصلح و آرزوی صحت و سلامت کامل ایشان و دوام حضور.
نکته ای را خواستم بجناب نوریزاد که اداره سایت شان را بعهده دارند و هم به جناب آقا مصلح عرض کنم که :نرود میخ آهنین در سنگ ،جناب نوریزاد بنظر من موعظه و استدلال در حق این آقا بی ثمر و فائده و اتلاف وقت گرانبهاست ،استدلال و موعظه در مورد کسی نافع است که روزنه ای انعطاف و هدایت را برای خود مفتوح گذاشته باشد ،نه کسی که نور فطرت را خاموش کرده است و فطرت الهی را دفن کرده است چنانکه قرآن در سوره شمس فرموده است :قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها ، هر كس آن (نفس و جان) را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد،و هر كه آلوده اش ساخت، قطعاً جان را باخت.
این تعبیر دس و دسیسه بمعنای پوشاندن و دفن کردن است که در ترجمه ها به آلودگی تعبیر شده است ،پس معنای دقیق این است که گاه انسان بجایی می رسد که بر اثر غفلت و دنیا طلبی و غرور و لجاجت ،آن فطرت الهی توحیدی را کاملا دفن می کند و آنرا می پوشاند.
من گفته ام در امر اداره سایت حق مالکیتی شماست و من دخالتی نمی کنم ،اما سخن گفتن بصورت موعظه یا استدلال در مورد یک موضوعی (لزوم نقد مودبانه و اجتناب از هتک عقاید دیگران) که هزاران بار در این سایت حتی از ناحیه سایر دوستان سکولار همفکر او صورت گرفته ،بنظرم مصداق همان مثل نرود میخ آهنین در سنگ است ،و نتیجه قهری اینگونه سخن گفتن های ناشی از حسن نیت شما بصورت پانوشت در ذیل گفتارهای او این است که او مجال پیدا می کند که دوباره مطالب بی وزن خود را تکرار کند ،و در حقیقت از حسن نیت شما سوء استفاده کند یا بگمان خود حسن استفاده را ،بنظرم وقتی کسی اینچنین دگماتیک اصرار بر توهین شعائر مشترک مسلمانان اعم از شیعه و سنی را دارد ،سخن گفتن اینچنینی شما و دوستمان با او اهتمام و اهمیت دادن بیش از حد به اوست و امر را بر او مشتبه می کند که خیلی مهم است ،گفتم من دخالت در نحوه اداره شما نمی کنم اما پیشنهاد می دهم که شما اصلا پانوشتی برای او نزنید ،نمی گویم او اینجا ننویسد یا او را کلا از اینجا حذف کنید ،عرض من این است که شما دقیقا همان خطوطی را خط قرمز خود محسوب می دارید اعمال کنید و مطالب توهین آمیز او را پالایش کنید ،همان چنگک های فخیمه نوریزادیه او را بس است ،هیچ نیازی نیست که توضیح دهید او چنین کند یا نکند ،شما ملاک ها و خط قرمز های خود را اعمال کنید حتی در مورد من و جناب مصلح ،من قبلا هم گفته ام اگر گفتار او را خالی از چنگک و دارای مطلبی دیدم بعنوان یک مخالف و یک هموطن یک انسان به او نظر می کنم و سخن او را نقد می کنم ،اما اگر غالب مطالب او توهین آمیز و چنگک دار است به او اعتنایی نمی کنم ،حرف من این است که شمابطور قاطع ملاک های خود را اعمال کنید و وقت و اعصاب خود را صرف اقناع او و اهتمام به او نکنید که او باز در مقام پاسخ به شما سوء استفاده کرده مطالب غیر منطقی خود را مکرر کند.
سپاس و اعتذار
باسلام برنوري زادمكرم
وسلام برجناب مزدك آشناي سايتي قديمي كه بااسلام ومسلمين درافتاده است.
جناب مزدك، اين نوشتارآقاي نوي زادآيا به اين معنا نيست كه “برواي گداي مسكين درديگري طلب كن //// كه هزاربارگفتي وجواب همين بود”چرا خودرا فرسوده مي كني بخودت رحمت نمي آيدخيلي دوآتشه مخالف اسلام و اين نظام هستي، اگرراست مي گوئي بيا باگروه نوري زاددرجلودنا واوين بااين معترضان شريف وآزاده همراه باش .چراازدورفحاشي وناسزا مي گوئي؟
واگربراحكام واعتقادات اسلامي نقدي داري تك به تك نقد كن شايد جوابگوئي براي شما باشد كه مستدل پاسخ دهد چنانكه آقاسيدمرتضي دام عزه ومجده پاسخگوهستند چنانكه يك تنه درمقابل همه معاندين اسلام قدعلم كرده وپاسخهاي مستدل ارائه مي دهد واينجاهم كه دكان بازاري نيست تادكانداري كند.مگركسي وياازشماها تابحال برايش پاكتي مملوازپول فرستاده ايد ؟ تادكانداري باشد.
عزيزكم چرا لجبازي مي كنيد؟اگرهمه كسان شمارا اين حكومت به دارآويخته باشد بازهم انسانيت شما وديگران حكم مي كندكه منطقي حرف بزنيد وبنويسيد وخونخواهي كنيدنه بافحاشي وركيك گوئي.
من اين چندپست اخيررا كه نگاه مي كردم ديدم كه جناب نوري زادچندين مرتبه به شما وامثال شما تذكرات مهمي داده است وخط قرمزي براي سايتش مقرركرده است .اگرشما قانونگراي حقوق بشري هستيد چرا قانون نوري زاد رازيرپا مي گذاريد وچرا به حقوق وعقايد ديگران تجاوز وتعدي وظلم مي كنيد؟
پس چگونه خواهان دموكراسي وحقوق بشري هستيد كه خودتان عمل نمي كنيد؟
آيا اين عمل ورفتارشما يك بام ودوهوانيست؟
آيا چنين وانمودمي كني كه شما ما آخوندهاراشناخته اي وليكن ماشمارا نشناخته ايم ازچه جنسي هستي وچه شيشه خورده هائي داري؟
آقاسيدمرضي عزيزوبزرگوارماباشما خيلي مدارا وبزرگوارانه رفتاركرده است وما الآن سه سال است كه جنس وماهيت وجودي شمارا به درستي شناسائي كرده ايم وهرچه باملا يمت باتو نوشتيم وليكن توهمان فحشهاو حرفهاي تكراري را مكررمي نمائي وازگفتارپوسيده جلالي را تكرار مي كني وخودت هم يادت رفته است چقدرتكراركرده اي؟
يك مقدار به انسانيت خودت احترام بگذار اينقدر خارو خفيف نكن اين بيچاره را.آخر اين انسانيت تو مي توانست يك آدم معقول ومتوازن ودرسگفتارباشد ورهبرديگران به خردگرائي وخردورزي باشد .چراازاين سرمايه عقل وتعقل وتفكر انسانگونه مددنمي گيري ؟چراآن را به صندوق باطله ريخته اي؟
پيشنهاد ناخوشايندپنداري من به تواينست كه ازنيروي عقل استفاده كنيد به نفعتان است .هرچندكه ميدانم اين پيشنهاد ناخوش آيند تواست .ليكن پندحكيمانه است اگربه كارببندي. هرچند مي دانم كه اين حرف ها براي شما ،چون گردكان برگنبد است ليكن برمبناي فقط وظيفه انساني بود نه به اغراض ديگر.
من هم ازشما انسانيت وخردورزي آرزومندم ،پس من ونوري زادرا ملول مكن وبه خردت احترام بگذار ودرست تفكركن ودرست ومعقول بنويس ونقدكن ونه فحاشي.
خيرخواه شما
مصلح
جناب سید مرتضی میگوید آقای نوریزاد عزیز چه بکند تا مزدک گرامی حذف شود. بنظر من اگر این شدنی بود آقای نوریزاد، نوریزاد نمیشد و شما که سید مرتضی باشید بیش از اینها مشوق سینه چاک آقای نوریزاد میشدید و از روش حذفی استقبال بیشتری میکردید.
سماوات گرامی
اگر دقت در همه نوشته من کنید نگفتم مزدک حذف شود ،گفتم آقای نوریزاد همان رویه اعمال خط قرمزهای خویش را دنبال کنند تا این آقا خود را تطبیق به خطوط قرمز اینجا کند نه اینکه دائم مفصل کسی را موعظه کنند که بجای تاثیر پذیری مطالب خود را دوباره تکرار کند. این سخن من بود و من اگرچه با مزدک مخالفم اما طالب عدم حضور او نیستم،چون او گاهی غیر از فلان و بیسار کردن و تندی به این و آن و کپی پیست کردن منوچهر جمالی ،توصیه های پزشکی خوبی نسبت به جناب نوریزاد و دیگران دارد ،حال نمیدانم پزشک است و توصیه می کند یا این هم از باب اظهار نظرهای غیر تخصصی دیگرش است!
سلام جناب نوري زاد
اميد است كه جناب مزدك گلهارا بو كند وازحرفها ونوشته هايش بوي گل محمدي تراوش نمايد.
درنااميدي بسي اميداست.
با درود به نوریزاد گرامی!
دوست ارجمند شما نیز مسلمانید ایا من به شما توهینی کرده ام و یا با شما درشتگویی نموده ام؟ اسلام یک مجموعه ایی از قوانینی است برای اداره یک قبیله یا کشور و یا جمعی.منتها چنین قوانینی مربوط به جامعه امروزی نیست و لی اکثریت مسلمین با هر تفکری خواهان و یا مدافع سیستم حکومتی ایی هستند که برمبنای قوانین اسلامی کشور را اداره کند. شما خود بخوبی کتب نوشته شده از طرف مسلمین از آخوندهای حوزه وی تا جنبش های گوناگون اسلامی تا نویسندگان غیره دستاربند معتقد به اسلام و احزاب گوناگون را اگر مطالعه نمایید بر ادعای برتری سیستم حکومتی اسلام تاکید میکنند.و من باورم اینست که هر کدام از این نحله های فکری که قدرت را چه درایران و یا درکشورهای اسلام زده بگیرند حکومتی بهتر از حکومت همین جنایت پیشه گان حاکم نخواهند داشت.چرا چون مشکل از اسلام بعنوان ابزار حکومتی است.بنابراین اختلاف مسلمین معتقد به حکومتی برمبنای شریعت اسلام نه از عقاید مترقی و یا متحجر آنهاست بلکه بر سر قدرت است.ولی درعمل هیچکدان مخالف حکومت بر مبنای اسلام نیستند.بهمین جهت چنین مسلمانانی درحقیقت کاری به انسان و حقوق انسانی ندارند وحکومت آنها بدون استثنا به استبداد دینی خواهد انجامید.چنین مسلمانانی پشتیبانان مطمئنی برای حکومتهای اسلامیند.شما نمی دانم تا بحال پای صحبت یهودیان عادی درباره اختلافات بین اسراییل و مردم فلسطین نشسته اید.من با بسیاری صحبت کرده ام اغلب تا حدودی درست بهمین ترتیب که سید مرتضی ایراداتی به حکومتگران اسلامی دارد از اسزاییل انتقاداتی می کنند ولی وقتی پای حقوق مردم آواره فلسطین می رسد و رعایت حقوق انسانی آنها و اشغال سرزمینهای آنها ورق برمیگردد.من شما را یکبار دیگر به کامنتهای مصلح علیه السلام به من و جناب کورس و مرتضی ارجا می دهم.تا موضوع را بخوبی دریابید.بله من با اسلامیکه درحکومت است و قوانین انسان و ایران ستیزش را برجامعه زورچپان کرده مخالفم و متنفر ولی مرا با مسلمانیکه به چنین حکومتی اعتقاد ندارد و اسلام را بعنوان یک اعتقاد شخصی پذیرفته و رابطه خود با خدایش برای خودش محفوظ است اصلا بحثی ندارم.چون او اصلا کاری بمن ندارد.تازه با چنین کسی من برای آبادی ایران و بوجود آوردن سیتمی مردمی و ارجمندی و حقوق انسان بنیان همکاری هم می کنم.بحث ما بنابراین نه اسلام بعنوان یک عقیده شخصی است زیرا چنین چیزی نیست و اسلام بعنوان یک ایدیولوژی در طول 14 قرن از اول تا کنون چنین نبوده.بنابراین اگر مسلمین خلاف اینرا باور دارند باید درعمل نشان دهند.نه اینکه از اسلام حکومتی همه حمایتها را نموده و بعد شعارهای صد من یه غاز سردهند.
—————————-
درود مزدک گرامی
پس من و شما در این امر انسانی و عقلانی مشترک النظر هستیم که: از میان بیش از یک و نیم میلیارد مسلمانی که در جهان هستند و در کنار سایر مذاهب زندگی می کنند، عده ای شاید در حد سی چهل میلیون نفرند که در طبقه ی حاکمان و طرفداران حاکمان جای می گیرند و به اسم اسلام بر دیگران حکم می رانند و فضا را برای فوران نفرت می گدازند. اطمینان داشته باش که مابقی مسلمانها همه از حاکمان خود متنفرند و احتمالا مثل ما: اسیر. پس عمده ی مشکل شما با همان سی چهل میلیون مسلمانی است که از اسلام چماقی ساخته اند برای منافع خود. و نه با یک و نیم میلیارد مسلمانی که یا اسیرند یا سر به زندگی خود دارند و اعتقادشان از خودشان فراتر نمی رود. ایکاش بخش کامنت ها این قابلیت را داشت که من و شما می توانستیم عکس و فیلم مورد نظر خودمان را نیز در آن جای دهیم. در این صورت، من عکسی از مردم دانمارک نشان شما می دادم که دست بدست هم داده اند و در اطراف یک مسجد زنجیره ی انسانی آراسته اند. شهرداری خیال داشته این مسجد را خراب کند. همراهی مردم شهر با مسلمانان معترض باعث می شود که این مسجد باقی بماند. من دوست دارم مزدک را در این