یک: در باره ی این سخنِ حضرت رهبری که در دیدار با اعضای هیأت دولت فرمودند: بعضی شب ها از شدت نگرانی (های فرهنگی) خوابم نمی برد، می گویم: البته جناب ایشان مختصری شوخی فرمودند از بابِ مُطایبه احتمالاً. وگرنه خواب ایشان سنگین تر از این حرف هاست. چرا؟ چون وقتی خواب ایشان را ضجه های کشته های زنجیره ای و کهریزکی بر نیاشفته، نگرانی های فرهنگی بر بیاشوبد؟ گفتم که، ایشان کمی شوخی فرموده اند. وگرنه ایشان کجا و بی خوابی کجا؟ ایشان در تمام سال هایِ همینجوریِ احمدی نژاد خواب بودند تختِ تخت. نیز در تمام سال های هسته ای. بویژه در سال هایی که همینجوری دلارهای هسته ایِ ما با مدیریتِ مستقیمِ حضرت ایشان به جیبِ روس ها سرازیر بود کرور کرور.
گرچه جناب ایشان این روزها به عذاب وجدانی فرساینده مبتلایند اما بعید می دانم حتی این عذاب وجدان نیز به بی خوابیِ ایشان منجر شده باشد. وقتی من و شما با مدیریت مستقیم خود، کشور را به فقر و فاحشگی و عقب ماندگی و اعتیاد و بی اعتباری های بین المللی در انداخته باشیم و به هیچ بنی بشری نیز پاسخگو نبوده نباشیم، معلوم است که بی خوابی های همینجوریِ خودمان را از کمرکشِ ضجه های مادرِ ستار بهشتی و زاریِ زندانیانِ بی گناه و آه و ناله ی جوانان بیکار و معتادِ این کشورِ به غنیمت گرفته شده توسطِ ملاها، به بی خوابی های فرهنگی کج کنیم تا به مردم گفته باشیم: بدانید و آگاه باشید که مای حضرت رهبری نیز پا به پای شما درماندگان و بی پناهان، یک وقت هایی بی خوابی بر چشمانمان می نشیند از جنس فرهنگی اش منتها. که یعنی مرتبه و کیفیتِ رهبریت ما که هیچ، بل بی خوابی های مای رهبر نیز با شما درماندگان متفاوت است. و یعنی: شماها بابتِ خرده چیزهای همینجوری به بی خوابی فرو می شوید و ما بابتِ مسائل فرهنگی. و یعنی: هرکس متناسبِ قُله ای که بر آن بر نشسته است!
دو: چهارشنبه ای که گذشت، رفتم دادسرای مستقر در داخل زندان اوین. که مأموران امنیتی قول داده بودند در این روز من حتماً با سرپرست دادسرا دیدار خواهم داشت. رفتم و کلی معطل شدم. اولش گفتند: باید بروی ساعت یک بعد از ظهر بیایی. که ساعت ده صبح بود بوقتِ شرعی. یک ساعتی که نشستم، دو مأمور آمدند و با جناب سروان مرا به داخل اتاق افسر نگهبان بردند. مأموری که سرتر از همکارش بود و یکی دو بار پیش از این به من دروغ گفته بود، در آمد که: سرپرست شما را نمی پذیرد آقای نوری زاد. چرا؟ به این خاطر که می گوید: کار نوری زاد به سپاه مربوط است و از من کاری بر نمی آید. وقتی از درِ دادسرا بیرون آمدم، نگاه خریدارانه ای به اطراف انداختم. به درِ بزرگ زندان اوین، به ورودیِ دادسرا، به آمد و شد مردم، به سربازان، و به زندانیانی که بیرون زندان را جارو می کشیدند و وقت تلف می کردند. شاید همنشین شان شدم یک روزی درهمین نزدیکی ها.
سه: با این که از ناحیه ی گردن و دست راست در رنج بودم، بعد از ظهر پنجشنبه راه افتادم طرف اصفهان با اتومبیل. مراسم بله برون فرزندِ یکی از دوستانم بود. این پسر، جلوی چشم من رشد کرده بود و حالا برای خودش مردی شده بود. به مبارکی و میمنت. نیمه های شب از اصفهان رفتم نجف آباد برای دیدن دوستی دیگر. صبح جمعه جمعی از نجف آبادی ها آمدند تا با هم گپ و گفتی داشته باشیم. در میان آنان، یکی از روحانیان صاحب نام نجف آباد نیز حضور داشت. در آن جمع، از هر در سخنی رفت هوشمندانه. از جانب جوانانِ جمع نیز البته. تا جایی که یکی از جوانان گفت: نمی شود که بی تحرک نشست و عبورِ ماه ها و سال ها را شمرد و خراب تر شدن اوضاع مملکت را تماشا کرد. و همو گفت: ما می خواهیم برای مثلاً شکستنِ حصرِ آقای موسوی و کروبی و خانم رهنورد یک کاری بکنیم فراتر از بی تحرکی. و از من پرسید: یک راهی نشانمان می دهید عملیاتی؟
جوان بود و خواستار تحرک. راست می گفت. نمی شود که نشست و گذرِ عمر را تماشا کرد و دست هایی را ورانداز کرد که بی اجازه ی ما به جیب مان داخل می شوند و دارایی های ما را بیرون می کشند و می برند و می خورند و تبسمی نیز تقدیممان نمی کنند محض ظاهر سازی هم که شده. به وی گفتم: این خواستِ شما برای انجام یک حرکتِ اجتماعی، به چند پیشنیازِ عملیاتی محتاج است. که شماها با انجام آنها بتوانید شهامت و جرأت خود را ورانداز کنید. خوب که این پیشنیاز و ضرورتِ آن را واکاوی کردم گفتم: شهر نجف آباد از قدیم یک شهر بهایی خیز بوده است. که پیش از انقلاب، بهاییان در این شهر با شیعیان در آرامش می زیسته اند سالهای سال. بعد از انقلاب، گرچه بهاییان نجف آباد کم آسیب ندیده اند اما نفوذِ معنویِ جناب منتظری در مردمان نجف آباد و نگاه انسانیِ ایشان به بهاییان، باعث شده که بهاییانِ این شهر از یک امنیتِ انسانی برخوردار باشند. و پیشنهاد دادم: شما که در این مجلس حضور دارید، به اتفاق حاج آقا، یک برنامه ای ترتیب بدهید و بصورت روزانه یا هفتگی، بروید به منازل بهاییان نجف آباد. برای آنها هدایایی ببرید و از خوردنی هایشان بخورید و از آنها بخاطر سالها آسیب و رنجی که از جمهوری اسلامی دیده اند پوزشخواهی بکنید. حاج آقا تا این را شنید، سراسیمه شد و رو به من کرد و گفت: من فکر کردم می خواهید راجع به انتخاباتِ پیش رو و زوایای آن صحبت کنید. و بعد با اطمینان گفت: شما که این پیشنهاد را می دهید اولش از جمعِ حاضر بپرسید چند نفرشان آمادگیِ این را دارند که به منزل بهاییان بروند و از خوردنی های شان بخورند؟ تا این را گفت، همه ی حاضران دست هایشان را بالا بردند که: ما.
چهار: عصر روز جمعه، با همان دردی که در جسمم می پیچید از اصفهان راه افتادم به سمت تهران. سرِ شب ساعت هشت با دکتر ملکی قرار داشتم. مستقیم رفتم درِ خانه اش. وی نیز تازه از گردِ راه رسیده بود. سوار شد و رفتیم مهر شهر کرج. در آنجا میهمان یک زوج جوان بهایی بودیم. خانم ژیلا بنی یعقوب و همسر فهیمش آقای بهمن احمدی آمویی نیز آمده بودند. از دستپختِ عروس جوان خوردیم و تا پاسی از شب نشستیم و از هر در سخن راندیم. داستان پیشنیازِ آن جوان نجف آبادی را و دست های بالا رفته ی پایان داستان را که گفتم، یک تبسم نمکینی به صورت این زوج جوان نشست که خستگیِ راه از تنم بیرون شد. ای شرم بر همچو منی که جماعتی از هموطنانمان بخاطر اسلامِ من و بخاطر شیعه بودنِ من احساس نا امنی بکنند و تن و بدنشان بلرزد و هر روز خبرهای ناگوار بشنوند. در آن دیرگاه شب، آقای دکتر ملکی را که دمِ درِ خانه اش پیاده کردم، ساعت یک و نیم بود. به وی گفتم: آقای دکتر، اگر همسرتان در آمد که این چه وقت باز آمدن است، همه ی کاسه کوزه ها را بر سر من بشکنید و به وی بگویید: ای امان از دست این نوری زاد!
پنج: شنبه بود و روزِ اوین. صبح ساعت ده جلوی اوین بودم. نعمتی زود تر آمده بود. گوشیِ تلفنم را دادم دستِ نعمتی و رفتم بطرف دادسرا. در را بسته بودند. مردم می آمدند و در می زدند و بعد از شناسایی داخل می شدند. ای عجب، این در که همیشه باز بود. در زدم. یک دریچه ی کوچکِ کشویی پس کشیده شد. سربازی با دیدن من گفت: به ما گفته اند که شما را راه ندهیم آقای نوری زاد. گفتم: من اما هر طور شده داخل می شوم که. گفت: به ما چند نفر گفته اند اگر نوری زاد داخل شود یکی یک ماه به سربازیِ هرکدامتان اضافه می کنیم. و با التماس و ادب گفت: شما که نمی خواهید به سربازی ما اضافه کنند؟ برگشتم به سمتِ نعمتی.
کم کم دوستان آمدند و هرکدام نوشته ای بالا گرفتند. به نعمتی گفتم: شما برو داخل دادسرا و یک چرخی بزن و بیا. رفت و برگشت و گفت: مرا هم راه نمی دهند. دکتر ملکی از شیب زندان اوین بالا آمد. کمی بعد وی برای استفاده از دستشوییِ دادسرا به آنسو رفت. سربازی داد زد: آقای دکتر ملکی شما را راه نمی دهیم. به دکتر گفتم: اینها که می دانند ما شنبه ها اینجاییم، برای این که ما سه نفر به داخل دادسرا نرویم این در را بسته اند. احتمالاً بجز شنبه ها بقیه ی روزهای هفته بازش می کنند. نعمتیِ همدانی نیز آمد. همو که سه واحد کارخانه اش را دادستان سابق همدان بالا کشیده. کفن پوشید و با همسر و فرزند خردسالش به اعتراض ایستاد. این نعمتیِ همدانی زده به سیم آخر. رفته تو نخِ گالن بنزین و خودسوزی. کلی با وی صحبت کردم و تلاش کردم او را به راههای بی تنش بخوانم. او یک پاکباخته ی به تمام معناست. ساعت کمی به دوازده مانده بود که همگی راه افتادیم به سمت پایین. بعدش برگشتیم به سمت بالا. مثلاً یکجور راهپیمایی درسکوت.
شش: امروز دوشنبه رفتم و به جمع دوستانِ دنایی پیوستم. کم کم داریم زیاد می شویم. چند نفراز شاگردان محمد علی طاهری آمده بودند. تا عکس استادشان را بالا گرفتند، مأموران خیز برداشتند که: عکس طاهری ممنوع. جناب سرگردِ لباس شخصی گفت: ببین آقای نوری زاد، ما همه جوره با شما همکاری کرده ایم این یکی را شما با ما همکاری کنید. تا آمدم چیزی بگویم، دکتر ملکی عصا زنان آمد و گفت: باشد آقا. باشد. و من در ادامه به جناب سرگرد گفتم: این آقای دکتر ملکی بزرگِ ما هستند و فصل الخطاب همه ی ما. حالا که می گویند باشد، ما هم می گوییم بچشم. جناب سرگرد تشکر کنان رفت به پراکندن مردمی که به تماشا ایستاده بودند و من به شاگردان طاهری گفتم: اینها از بالا دستور دارند. جلوی کانون وکلا هم عکس های طاهری را جمع می کردند. از شاگردان طاهری خواهش کردم به دل نگیرند و با شعارهای ما به اعتراض بایستند.
پدر و مادر سعید زنیالی نیز آمدند. جمعیتی شدیم برای خودمان. پدر سعید زینالی خبر داد که از هفته ی آینده بنا دارد یکی دو روز جلوی وزارت صنایع و یک روز جلوی دیوان عدالت به اعتراض بایستد. جلوی وزارت صنایع به این خاطر که کارمند بیست و هشت سال سابقه دار آنجا بوده، و جلوی دیوان عدالت به این خاطر که رأی نهاییِ این دیوان از کارش برکنار کرده بی هیچ حقی و حقوقی. این پدر به من گفت: یک نوشته ای برای من آماده کنید با این محتوا که: درکجای کره ی خاکی پسری را – حالا بخاطر خطایی که مرتکب شده – سر به نیست می برند و پدرش را هم از کار بیکار می کنند؟ به وی گفتم: شما اگر با نگاهی به قد و بالای جناب جنتی به من گفتید در کجای کره ی خاکی یک چنین اعجوبه ای را بر سر سرنوشتِ یک ملت و بر سرِ خردمندان و کاربلدان و نخبگان یک کشور می گمارند، من نیز به شما می گویم آن جایی که در کره ی خاکی بدنبالش هستید، کشوری است به اسم ایران که مُلایان اسلامی به غنیمتش گرفته اند. در پایان همانجا جلوی چشم رهگذران به راه افتادیم و مسیری را دوبار رفتیم و برگشتیم و عکس دستجمعی گرفتیم و برای خودمان و برای ایرانی آباد و آزاد کف زدیم.
هفت: دو شب با صدای آمریکا در باره ی شنبه های زندان اوین و دوشنبه های لاستیک دنا مصاحبه کردم که احتمالاً در دو قسمت پخش می شود. اولینش شنبه شب است. یکی به من می گفت: فلانی اینهمه مسئولین و نمایندگان را مخاطب قرار می دهی دریغ از یک تپش و دریغ از یک جو لرزش. گفتم: همین که جناب رهبر مختصری به بی خوابی مبتلا شده خودش غنیمت است. حالا اگر اسمش را می گذارند بی خوابی فرهنگی بگذارند ما که بخیل نیستیم. ما نیک می دانیم این عذاب وجدان است که گریبان آدم را ول نمی کند. طرف انتظار دارد با این همه خون و خسارت و آسیب های نسل پشتِ نسلی که بدست مبارکش آوارِ این کشور و کشورهای منطقه شده، راحت بخوابد و خواب های خوب نیز ببیند. بقول همگان: خواب دیدی خیر باشه رفیق!
هشت:
فیلم کوتاهی از راهپیمایی ما جلوی زندان اوین با صدای داریوش عزیز:
و این هم فیلمی از حضور ما جلوی دفتر لاستیک دنا در تهران میدان ونک ابتدای خیابان گاندی:
محمد نوری زاد
هفدهم شهریور نود و چهار – تهران
|
من محمد مهدوی فر و رؤیاهایم:
علی کریمی و علی دایی بی خود به شهرت نرسیدند. البته که خودشان زحمت کشیدند ولی شما تشویق ها و سوت و کف ها و شعارهای تماشاچی ها را در پیشرفت کار آنها نادیده نگیرید.
سر زدن های پی در پی علی دایی و دریبل های زیبای علی کریمی و موفقیت هر بازیکن و هر بازیگری مدیون تشویق بیننده ها و تماشاچی هاست.
تشویق به انسان هیجان می دهد و نیروی داخلی انسان را گاهی صد چندان می کند.
آرزویی که من برای آینده ی زندگی خودم در سر می پرورانم با تشویق ارتباط نزدیکی دارد. خیلی وقت ها دوست دارم چشم هایم را ببندم و به رؤیاهایم فکر کنم.
به این فکر کنم که : من الان سخنران و سخنور قهاری شده ام.
دوست دارم بالای بلندی بایستم و برای مردم سخنرانی کنم. در حین سخنرانی دائما جملات هیجان انگیز ایراد کنم و مردم مرتبا مرا تشویق کنند و برای من ابراز احساسات کنند.
من وانمود کنم که می خواهم به سخنرانی خودم ادامه بدهم و حضار وانمود کنند که هیجانی شده اند و پی در پی سخنرانی مرا قطع کنند.
من دوست دارم موقع سخنرانی اشک شوق را در چشم های مشتاقان ببینم.
من اطمینان دارم که در این صورت چنان قدرتی پیدا می کنم که می توانم با همه دنیا طرف بشوم و حسودان و بدخواهان خودم را یک به یک از سر راه بردارم و یا زیر پای خودم له کنم و برای دشمنان خودم خط و نشان بکشم و برای آنها تاریخ انقضا معلوم کنم.
خدایا چه شکوهی! چه عظمتی! این جماعت می خواهند جانشان را فدای من بکنند. می خواهند هر چه خون در رگ هایشان جاری است، برای من بدهند. خدایا من با این همه خون چه کنم؟ مگر من اینجا سازمان انتقال خون دارم؟
می خواهم زنان و دختران در تشویق من، از مردان پیشی بگیرند. گویا این ها سالهاست در حسرت دیدار من بوده اند.
با دیدن من ناگهان اشک از گوشه ی چشم های جادویی آنها بر گونه های زیبایشان سرازیر بشود. راستی این قطرات زلال اشک چقدر چهره معصومانه و زیبای آنها را زیباتر کرده است!
به به چه رؤیایی!
خدایا اسم کدامیک از اینها «رؤیا» ست؟
اصلا چه فرقی می کند که اسم هر کدامشان چیست؟ مهم خودشان هستند که در صحنه حضور فعال دارند.
من دوست دارم جو مرا بگیرد، من دوست دارم جو زده بشوم. دوست دارم نفهمم چه می گویم.
خدایا این لذت را از من مگیر . خدایا، نکند من خواب باشم و چشم باز کنم و ببینم همه آنچه دیده ام، خواب کوتاهی بیش نبوده است. خدایا این لذت را برای من جاودانی گردان.
محمد مهدوی فر
تخریب چی و غواص دفاع مقدس
شهرستان آران و بیدگل
شهریور ۹۴
https://www.facebook.com/mahdavifar.mohammad
یازینب.یاعلی.یاامام زمان.یا ابوالفضل.یازهرا.یا…
اینها اسامی ست که در لباس ورزشکاران اعم ازفوتبالیست وکشتی گیرو وزنه بردارو…دیده میشود.اولا اینکه ابدا اشکالی ندارد فردی ،شخصی را دوست داشته باشد.اما حرفم در ذهنیتها وتفکرات افراد است.
علی دایی چهره مشهوروتحصیل کرده این مملکت بردهای تیمش را به مددفاطمه زهرا میداند.رضازاده بالابردن وزنه را به مددابوالفضل.دیشب هم کشتی گیرانی رادیدیم که در خاک شیطان بزرگ لباسشان مزین به اسما یی بودکه ذکرش امد.حالا نمی دانم مثلا یک فرد امریکایی مانندجردن بارز که تابه حال کسی نتوانسته شکستش بده اسم واشنگتن یا رزولت وهرقرمساقی را رولباسش حک کند دیگران چه فکری خواهند داشت.یا ایضا این همسایگان عربمان مثلا اسم عمروعایشه .دیگرانی که شیعیان بدانها حساسیت بی خودی دارند چه خواهدشد.
اما برای یک فردمنطقی وعاقل واضح ومبرهن است موفقیت درعرصه های مختلف متضمن رعایت برخی حدوداست.درعرصه اجتماعی رعایت قانون-احترام به دیگران وبکارگرفتن شعورومنطق.درعرصه ورزش هم استفاده از علوم مختلف وتکنیک ها وتاکتیک هاومسایل روحی روانی و…ضامن موفقیتهاست.وگرنه نه تنها نتایج ورزشها بلکه نوع زندگانی ربطی به خداوپیغمبرو امام ندارد.
دراین میان مضحکه شدن دین ورواج چاپلوسی درجامعه باعث شده که افرادبرای خوش ایندحوزه های قدرت تن به هرپدرسوخته بازی بدهند.برخی هم تفکراتشان اینگونه است واحتمالا عمیقا باوردارندامور ماورایی میتوانددرسرنوشت انان موثرباشد.
اما وضعیت امروزه جوامع مختلف در دنیا به وضوح مشخص کرده کدام تفکر درست ودرخدمت جامعه وکدام یکی خرافه وجهل است.به دوروبرتان نگاه کنید.
عزت زیاد
سید هاشم الحیدری از رهبران حزب الله عراق: وجود مردانی همچون سردار سلیمانی مانع از سقوط عراق شد.
-وجوهاتی که سردارک شکست خورده توی پاکت بهت داد چن بود؟
همون سید فلان فلان خط بالا : در زمان پیروزی ها به سر می بریم و دوران شکست به پایان رسیده است.
-بیخیال! یارو وجوهات دریافتیش زیاد بوده مواد زیادی زده.
وزیرک ارشاد اجباری اسلامی: تحت تاثیر فشار رسانهها و نمایندگان مجلس تصمیم نمیگیرم.
بیا بگو تحت تاثیر فشار کی تصمیم میگیری؟
درس عبرتی که وارونه شد!
نمی دونم می تونید درک کنید تو سوریه چه خبره. چه بر سر مردم بخت برگشته این کشور می آد؟
قضیه سوریه اینه که رهبر معظم بعد از تشکیل جلسه با حضور …. و سردار سلیمانی و ….. با قاطعیت به بشار اسد اعلام می کنه که بزن و بکش که ما تا آخرش پشتت ایستادیم…..
این یک پیامی هم برا ما ایرونی ها داشت که فکر نکنید ما به این راحتی دست از سرتون بر می داریم و اجازه میدیم شما به این راحتی از شر ما خلاص بشین!
خلاصه بشار اسد هم دمش گرم هیچ کوتاهی نکرد و روی چنگیز و مغول رو سفید کرد. فکرش رو بکنید یک حاکمی برا ساکت کردن ملتش با هواپیما بمب رو سرش بریزه……..
خوب.
کیف کردی؟
رهبر!
حال کردی؟
آمار کشته های سوریه میگن دویست سیصد هزار نفر! چه بسا خیلی بیشتر! تقریبا تمام ساکنان سوریه آواره هستند……
و اما پیامی که به ملت ایران داشتی…..
من نمی دونم چند نفر تو سپاه داریم که با تمام سر سپردگی به رهبرشون حاضر بشن ایران تبدیل به سوریه بشه. داریم چنین وطن فروشانی؟؟
من که باور نمی کنم……
مقام عظمای رهبری انگاری با من طرف شده و جواب نوشته های من رو می ده.
همین قضیه شورای نگهبان که نوشته بودم چطوری رهبر با این شورا اجازه نخواهد داد مجلس خبرگان از افراد منتقد و مخالف جریان حامی وی تشکیل بشه
حالا اومده میگه
چی میگه؟
میگه نه! این حق الناسه! شورای نگهبان حق الناسه!
ما که نفهمیدیم چه جور حق الناسیه که در اون ناس هیچ حقی نداره و باید گوش به فرمان شورا باشه.
داداش!
لطف کن برای عوام الناس از جمله بنده نا قابل کمی شعور قایل باش با دسته کور ها و کر ها که طرف نیستی…..
قضیه اینه که حد اکثر نظارتی که در کشور های متمدن دنیا بر نامزد های انتخاباتی هست این هست که سابقه محکومیت قضایی نداشته باشند اون هم در حدی که قانون تعیین کرده. در هر کشوری تعیین شده نامزد های انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس یا دیگر نهاد های محلی نباید سابقه محکومیت کیفری داشته باشند. یعنی جرمشان به اثبات نرسیده باشه. اون هم یک مدت خاصی که بگذره بسته به جرمی که مرتکب شده سابقش پاک میشه و از حق نامزد شدن در انتخابات برخوردار میشه.
این که من چه کسی رو فرد مورد اعتماد خودم می دونم به تو ربطی نداره. اتفاقا قضیه همین جاست که من ممکنه فردی رو انتخاب کنم که تو اصلا دوستش نداشته باشی. تمام هنر دمکراسی هم همینه داداش.
ممکنه من هم خطا کنم و کسی رو انتخاب کنم که خلاصه تو زرد از آب درآد. خوب این اشتباه منه و من مسولیتش رو قبول می کنم و تو هم خیالت راحته که کسی نمی تونه مسولیت این اشتباه رو به گردن تو بیاندازه. آره چنین اشتباهی از طرف مردم ممکنه ولی حد اکثر دور بعدی انتخابات طرف از صحنه خارجه و خیال همه راحت.
این هزینه ای است که در کشور های مردم سالار باید تحملش کرد چرا؟
حالا بهت میگم چرا خوب چشم و چارت رو باز کن.
چون اگه قرار باشه آقا بالاسر داشته باشیم که بیاد به ما بگه کی خوبه و کی بده این یعنی استبداد و دیکتاتوری. یعنی دیکته کردن امور به مردم.
مردم با آزمون و خطا است که راه دمکراسی را راه و رسم مردم سالاری را به تدریج می آموزند. اگه قرار باشه همش با چماق با مردم حرف بزنی طفلکی ها هرگز رشد نخواهند کرد و بالغ نخواهند شد.
نتیجه:
هیچ کس ادعا نکرده دمکراسی یعنی انتخاب بی عیب و نقص خیر.
منتهی دمکراسی بهترین روشی است که بشر تا به امروز برای تشکیل حکومت سالم ابداع کرده.
دمکراسی
حقوق بشر
و قوانین بر گرفته از عرف و اراده ملت.
دین هم سر جای خودش محترم
در این صورت روحانیون هم همیشه طلبکار خواهند بود چون دستشون آلوده به سیاست و قدرت نیست ولی به خواسته های سیاسی شون می رسند
ای کاش این هایی که گفتم رو می فهمیدی تا هم دنیات رو داشتی و هم آخرتت رو.
من هنوز نفهمیدم محمد رضا شاه کی اسلام رو منع کرده بود که این ملا ها این همه جیغ و داد و فریاد راه انداختند……
وقتی چارقد خانمها از فروع دین بشود, خوب کار شورای نگهبان هم حق الناس می شود!
ضمنا من با فرمایش شما راجع به محمد رضا شاه کاملا همدستان ام. نور به قبرش ببارد که //////////// به این اوباش شرف داشت.
پژمان
ساسانم گرامی
من با قانون نظارت استصوابی و برداشت تفسیری که شورای نگهبان در مورد حق نظارت خود بر روند انتخابات در ایران داشته است ،نیز با نحوه عملکردهای دو یا چند گانه آن پس از این تفسیر مخالفم ،و آن را تفسیر به رایی آشکار در برابر اراده قانون گذار می دانم ،بدلایل تاریخی و حقوقی که در دست دارم ،اما با این سخن شما نیز که گفته اید :
“”قضیه اینه که حد اکثر نظارتی که در کشور های متمدن دنیا بر نامزد های انتخاباتی هست این هست که سابقه محکومیت قضایی نداشته باشند اون هم در حدی که قانون تعیین کرده. در هر کشوری تعیین شده نامزد های انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس یا دیگر نهاد های محلی نباید سابقه محکومیت کیفری داشته باشند. یعنی جرمشان به اثبات نرسیده باشه. اون هم یک مدت خاصی که بگذره بسته به جرمی که مرتکب شده سابقش پاک میشه و از حق نامزد شدن در انتخابات برخوردار میشه””.
(پایان)
نیز مخالفم و آنرا خلاف واقع می دانم ،با پوزش امروزه و در عصر انقلاب انفورماتیک نمی توان در عرصه عمومی و در فضایی که هرکس می تواند با چند کلیک به مسائل گوناگون معرفتی دسترسی پیدا کند ،با گفتارهایی تبلیغاتی و عوام پسند ،ادعاهایی کرد و چیزی را محکوم کرد یا مطلبی را ادعا کرد ،شما علیه نظارت استصوابی چیزی بگویید و بنویسید که بلحاظ منطق حقوقی و تاریخی قابل قبول باشد و مبتلا به نقض و ایراد نباشد ،اینکه شما گفتید ماکسیمم نظارت اعمال شده در کشورهای متمدن و دمکراتیک عبارت از “بررسی محکومیت کیفری” هست سخنی نادرست و خلاف واقع است ،خیر در همان کشورهای متمدن بتعبیر شما هم کمیته ها و مراحل و نظارت ها و شرائط مختلفی وجود دارد ،و اینجور نیست که هر حسن علی بقالی بتواند خود را در انتخابات های مختلف کاندیدا کند و قابلیت منتخب مردم واقع شدن داشته باشد ،من متعاقبا دلایل مخالفتم با نظارت استصوابی که اکنون یک قانون است، و نحوه عملکرد شورای نگهبان قانون اساسی در ایران را خواهم گفت اما فعلا در نقض فرمایش شما دو مقاله تحقیقی مستند بهمراه لینک آنها را اینجا می گذارم تا معلوم شود سخن شما نیز در برابر افراطی که در نظارت استصوابی هست ،سخنی تفریطی و غیر واقعی است :
الف-
“” آمریکا
در آمریکا “دیوان عالی آمریکا” عالی ترین نهاد قضایی این کشور است که شامل 9 قاضی مادام العمر است که به همراه مجلس سنا به تشخیص صلاحیت نامزدهای انتخاباتی و تایید صلاحیت انتخابات می پردازد.
“Candidate qualification” به معنای احراز صلاحیت کاندیداها در متن قانون دیوان عالی این کشور مشاهده می شود.
——————-
فرانسه
در فرانسه نظارت بر انتخابات و کاندیداهای فرانسوی بر عهده شورای قانون اساسی است. نهادی که وظیفه تایید صلاحیت و سلامت سیاسی نامزدهای انتخاباتی را بر عهده دارد.
فرانسوی ها تایید صلاحیت کاندیداها را با عنوان”Canditions de etre candidat” می شناسند که از ظهور یکباره افراد در میدان سیاست بدون بررسی صلاحیت آنها ممانعت می کند.
———————————-
آلمان
در آلمان”kostenau fwendige ernahrung”کلمه ای آشنا برای دادگاه قانون اساسی فدرال آلمان است. طبق قانون اساسی آلمان رسیدگی به صحت انتخابات و همچنین تایید نامزدها و حتی سلب مصونیت آنها بر عهده این دادگاه با 24 عضو است.
———————————–
ایتالیا
در ایتالیا “candidatiammissibili” به معنای احراز صلاحیت کاندیداها در انتخابات ایتالیا مورد استفاده قرار می گیرد. دیوان عالی قانون اساسی ایتالیا صافی ورود نامزدهای انتخاباتی به صحنه سیاسی این کشور است نهادی که صلاحیت تمامی این احزاب و نمایندگانشان را به طور دقیق بررسی می کند””.
(پایان نقل قول)
http://www.jamnews.ir/detail/News/185321
—————————————————————-
ب-“”تفاوت فرآیند احراز صلاحیت در ایران نسبت به سایر کشورها چگونه است؟
در مورد صلاحیت و شایستگی افراد برای انتخاب شدن تمامی کشورها شرایط و محدودیتهایی را برای نامزدهای انتخاباتی در نظر گرفتهاند که فرآیند انتخابات در کشور ما در مقایسه با دیگر دول از جریانی سادهتر و مردمیتر برخوردار است و شرایط قانونی برای احراز صلاحیت نیز دارای مبانی منطقیتر و تساهلمدارانهای است.
گروه سیاسی برهان/ لیلا نعمتی؛ انتخابات، به عنوان یکی از حقوق سیاسی شهروندان، مستلزم به رسمیت شناختن حق انتخاب و گزینش برای شهروندان است.[1]شورای نگهبان، به عنوان مقام ناظر بیطرف، میبایست با تطبیق مشخصات داوطلبان با شرایط قانونی و اجرای آن با نظارت بر جریان انتخابات تضمینکنندهی یک انتخابات آزاد و قانونی باشد.[4] در این بین، انتخابات ریاستجمهوری از اهمیت بسزایی برخوردار است. وظیفهی خطیر ریاستجمهوری اقتضا میکند که رئیسجمهور از شرایط ویژه و برجستهای برخوردار باشد تا بتواند به طور شایسته به ایفای وظیفهی خطیر خود بپردازد. هرچند که رئیسجمهور با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود، اما تشخیص شرایط ویژهی مورد نظر برای مردم شاید مشکل و در برخی اوقات غیرممکن باشد. بدین خاطر، قبل از انتخابات صلاحیت داوطلبان باید توسط مرجع صالح بینظر و متخصص مورد بررسی قرار گیرد و آنگاه آنان که فیالواقع دارای جمیع آن شرایط باشند، صلاحیتشان برای انتخابات مورد تأیید قرار گیرد. در این خصوص، قسمتی از بند9 اصل یکصدودهم قانون اساسی مقرر میدارد: «صلاحیت داوطلبان ریاستجمهوری از جهت دارا بودن شرایطی که در این قانون میآید، باید قبل از انتخابات به تأیید شورای نگهبان… برسد.»[2] باید اذعان داشت آزادی افراد چه در انتخاب کردن و چه در انتخاب شدن یک آزادی مطلق و بیقید و شرط نیست. از این رو، نمیتوان امکان ایجاد محدودیتهایی در انتخاب کردن و انتخاب شدن را به کلی منکر شد.[3]
مفهوم صلاحیت و شایستگی انتخاباتی
نظارت بر انتخابات از یک جهت باید جنبهی پیشگیری از وقوع تخلف را داشته باشد و از طرف دیگر باید جنبهی پیگیری و تعقیب و رفع و ابطال موارد تخلف را دارا باشد. فلذا، این نظارت تمام موارد و مراتب مربوط به لزوم صحت انتخابات و درستی نمایندگی و نمایندگان را شامل میشود. «لئوندوگی»، استاد و نظریهپرداز حقوق اساسی، خواستههای ذیل را برای دسترسی به انتخابات صحیح لازم میداند:
1. داوطلب نمایندگی باید شرایط انتخاب شدن را داشته باشد.
2. نمایندهی منتخب باید اکثریت را کسب کرده باشد.
3. تمام امور و اعمال مربوط به انتخابات باید بر اساس قانون صورت گرفته باشد.
جنبهی پیشگیری نظارت در بحث صلاحیت مطرح میشود. «سیستم قانونگذاری، ضابطهی صلاحیت نامزدها را در تمام دمکراسیها مشخص کرده، جزئیات روند گزینش افراد جدید را در کمترین حجم به شکل قانون تبیین میکند. بیشتر مقررات نامزدی مشهور در برگیرندهی سن، ملیت (تابعیت) اقامت رفتار شخصی و تصدّی مشاغل دولتی میباشند. شرط سن متغیّر است.[5] بنابراین شایستگی انتخاباتی موقعیتی است که به اشخاص اجازهی مشارکت در انتخابات را به عنوان کاندیدا اعطا میکند.[6]
مبانی احراز صلاحیت انتخابشوندگان
تفاوت میان گزینشگران و گزیدگان انتخابات در این است که دستهی اول، فقط بر اساس حق شهروندی، با شرکت در انتخابات، در حکومت مشارکت میکنند؛ در حالی که دستهی دوم، باید لزوماً از میان انبوه مردم دستچین و برگزیده شوند تا بتوانند گرایشها و خواستهای ارادهی عامه را به بهترین وجهی در عالم خارج تحقق بخشند و همین خصلت زبدگی و برگزیدگی، شرایط سختتر و مختصات ویژهای را ایجاب میکند.[7] به طور کلی، شرایط و محدودیتهای انتخاب شدن میتواند دلایل زیر باشد:
– محدودیتهایی که برای تضمین اهلیت نامزدها از راه تعیین حداقل یا حداکثر سن برای انتخاب شدن مقرر میشود؛
– تضمین بیطرفی کسانی که مناصب دولتی و حکومتی را در اختیار دارند؛ همانند محدودیتهایی که بر حق انتخاب شدن قضات، نظامیان و مقامات دیگر یا حتی بستگانشان وضع میشود؛
– احراز برخی شرایط برای اطمینان از تعلق واقعی نامزدها به جامعه، مانند شرط انجام خدمت سربازی یا داشتن تابعیت اصلی؛
– محروم کردن مرتکبین برخی جرائم خاص؛
– حمایت از منافع جامعه از طریق رد صلاحیت اشخاصی که در صورت انتخاب، ممکن است به دلیل داشتن روابط اقتصادی با ارگانها و مؤسسات عمومی و خصوصی دچار تعارض منافع شوند؛
– محدودیتهایی که ریشه در تاریخ سیاسی و اجتماعی هر کشور دارد؛ همانند محروم کردن شخصیتهای مذهبی یا افراد و رهبران شورشی یا وابستگان به نظام سیاسی گذشته.[8]
شرایط داوطلبان ریاست جمهوری در کشورهای مختلف
برای احراز سمت ریاستجمهوری در کشورهای مختلف شرایطی در نظر گرفته شده است که مهمترین آنها به شرح ذیل است:
تابعیت
برخی کشورها؛ از جمله بلاروس، بوسنی و هرزگوین، بوتسوانا و لیتوانی؛ چندتابعیتی بودن فرد را مانع نامزدی پست ریاستجمهوری میدانند و حتی برخی کشورها، علاوه بر برخورداری از تابعیت اصلی، شرط اقامت نیز برای نامزدان ریاستجمهوری مقرر کردهاند. چنان که مطابق بند «5» از بخش (1) اصل دوم قانون اساسی ایالات متحدهی آمریکا، نامزدان ریاستجمهوری باید حداقل 14 سال در ایالات متحده مقیم باشند. در السالوادور، مکزیک و موزامبیک تابعیت والدین نیز از جمله شرایط است.
سن
در بیشتر کشورها از جمله آرژانتین، اتریش، ایتالیا، روسیه، شیلی و برزیل سن انتخابشوندگان کلیهی انتخابات، بیش از سن انتخابکنندگان است.[9] مطابق اصل یادشده در قانون اساسی ایالات متحدهی آمریکا، شرط نامزدی برای سمت ریاستجمهوری این کشور داشتن حداقل 35 سال سن است. در فرانسه، سن انتخاب شدن برابر با سن رأی است و هر شخص فرانسوی 23 ساله و بالاتر میتواند نامزد انتخابات ریاستجمهوری شود.[10]
محکومیت کیفری
محرومیت از حق انتخاب شدن به دلیل محکومیتهای کیفری ممکن است به واسطهی ارتکاب جرائم خاص انتخاباتی یا هر جرم دیگر باشد. در آلبانی، ارمنستان، بلاروس، بوسنی و هرزگوین، پاکستان، اسلواکی، فرانسه و بسیاری کشورهای دیگر جرائم علیه قوانین انتخاباتی مانع نامزدی برای ریاستجمهوری است. در آلبانی، شیلی، جمهوری چک، السالوادور، لتونی، لیتوانی، مکزیک، نامیبیا و پاکستان هر گونه سابقهی کیفری مانع نامزدی برای ریاستجمهوری است. در بوتسوانا، اوگاندا و ترکیه، ورشکستگی و اعسار و در السالوادور، علاوه بر سابقهی کیفری، داشتن بدهیهای پرداختنشده از موانع نامزدی سمت ریاستجمهوری به شمار میآید.
داشتن سمتها و مناصب دولتی و عمومی
در قوانین اساسی کشورهای آلبانی، بوسنی و هرزگوین، بوتسوانا، بورکینافاسو، السالوادور، هند، مکزیک، موزامبیک، پاراگوئه، اسلواکی، ترکیه و بسیاری کشورهای دیگر داشتن سمت نظامی، مانع نامزدی ریاستجمهوری شناخته شده است. محدودیت دیگر مربوط به کسانی است که قبلاً متصدی پست ریاستجمهوری بودهاند. در برخی موارد چون مکزیک انتخاب مجدد نیز ممنوع شده است و حتی در بسیاری از کشورها چون مکزیک و بولیوی بستگان رئیسجمهوری پیشین نیز از نامزدی برای ریاستجمهور منع شدهاند. به هر حال، در اغلب کشورها دورههای تصدی ریاستجمهوری مجدد، محدود (اغلب دو دور) است.[11]
ابراز وفاداری به قانون اساسی
در قوانین اساسی برخی کشورها، احترام و مراعات قانون اساسی برای مردم عادی لازم شمرده شده است؛ همچنان که بر اساس اصل 54 قانون اساسی ایتالیا، «تمامی افراد ملت مکلفاند به جمهوری وفادار باشند و اصول قانون اساسی و کلیهی قوانین را مراعات کنند.»[12]
شرایط و نحوهی انتخاب ریاستجمهوری در دیگر ملل
-ایالات متحدهی آمریکا
بر اساس قانون اساسی ایالات متحدهی آمریکا، پس از مبارزهی انتخاباتی در درون احزاب (عملاً دو حزب جمهوریخواه و دمکرات) و تعیین نامزدهای هر یک از احزاب برای «هیئت انتخابکنندگان»، مردم «هیئت انتخابکنندگان رئیسجمهوری» را بر میگزینند. اعمال نظارت بر این روند به وسیلهی وزارت کشور صورت میگیرد و وزیر کشور هم به وسیلهی رئیسجمهور تعیین میشود.[13] شرایط نامزدهای انتخاباتی ریاستجمهوری آمریکا عبارت است از:
1) تابعیت اصلی آمریکا
2) حداقل سن 35 سال
3) اقامت در قلمرو آمریکا به مدت حداقل 14 سال
بر اساس قانون اساسی 1787 میلادی، رئیسجمهوری و معاون او توسط انتخابات عمومی انتخاب میشوند، اگر در انتخابات کاندیداهای ریاستجمهوری موفق به اخذ اکثریت مطلق آرای هیئت انتخاباتی گردند، مسئولیت ادارهی کشور به فرد منتخب واگذار میگردد. عملاً، انتخاب ریاستجمهوری و معاون وی در سه مرحله متوالی صورت میگیرد:
1. مرحلهی فعالیتهای احزاب سیاسی: دو حزب عمدهی آمریکا، یعنی دمکرات و جمهوریخواه، میبایست نامزدهای ریاستجمهوری و معاونت وی را تعیین نمایند. در هر یک از ایالتهای آمریکا هر دو حزب شعبات مستقلی را دارا هستند.
2. انتخابات حزبی: در این مرحله، احزاب آمریکایی نسبت به انتخاب نمایندگان حزبی اقدام مینمایند. این نمایندگان به کنگره یا انجمن ملی احزاب فرستاده میشوند. نمایندگان حزبی این کنگره در یکی از ایالات تشکیل جلسه میدهند و با اکثریت آرا، نسبت به انتخاب نامزد ریاستجمهوری تصمیم میگیرند. بعد از اینکه کاندیدای مورد نظر توسط احزاب مشخص شد، انتخاب معاون به پیشنهاد کاندیدای ریاستجمهوری و تأیید حزب انجام میشود.
3. انتخاب اعضای هیئتهای انتخابکنندهی ریاستجمهوری: نمایندگان عضو هیئتهای انتخاباتی به پیشنهاد احزاب سیاسی در انتخابات عمومی و آزاد توسط مردم انتخاب میگردند. تعداد هیئت انتخابکنندهی هر یک از ایالات مساوی است با تعداد نمایندگان و سناتورهایی که در کنگره دارند. این نمایندگان معمولاً از معتمدان و سرشناسان آمریکایی محسوب میگردند، که قبل از انتخابات تمایل خود را نسبت به انتخاب یکی از نامزدهای انتخاباتی اعلام داشتهاند. تعداد اعضای هیئت انتخابکنندهی ریاستجمهوری برابر با تعداد اعضای کنگرهی آمریکاست. نمایندگان این هیئت انتخاباتی نمیبایست از اعضای کنگره باشند. اگر در رأیگیری، هر یک از کاندیداها اکثریت مطلق آرا، یعنی نصف به علاوهی یک رأی را کسب نماید، در انتخابات ریاستجمهوری پیروز میگردد و اگر هیچیک از کاندیداها اکثریت مطلق آرا را حائز نگردید، مجلس نمایندگان از بین 3 نفر، که بیشترین آرا را به دست آورده است، یک نفر را به عنوان رئیسجمهور انتخاب میکند.[14]
-فرانسه
طبق قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه پس از اصلاحات 1962، رئیسجمهور با رأی مستقیم مردم برگزیده میشود و وی با یک واسطه (نخستوزیر) وزیر کشور را تعیین میکند. از آنجا که وزارت کشور نظارت بر بررسی صلاحیت نامزدهای ریاستجمهوری و نمایندگی مجلس را بر عهده دارد، کسانی به انتخابات راه مییابند که وزارت کشور صلاحیت آنها را تأیید کند و در نهایت، نمایندگان مجلس و رئیسجمهور از میان همین نامزدها تعیین خواهد شد.[15] شرایط نامزدهای ریاستجمهوری به شرح زیر است:
شرط سن: نامزدهای انتخاباتی میبایست در روز رأیگیری به سن 23 سال تمام رسیده باشد.
1. نامزد انتخاباتی میبایست حداقل توسط 500 شهروند فرانسوی، که از نمایندگان مجلس ملی و سنای فرانسه، اعضای شوراهای منطقهای، شوراهای عمومی شهرستان، شورای شهرداری پاریس، نمایندگان مجالس سرزمینهای ماورای بحار یا شهروندان شهرهای فرانسه باشند، تأیید و معرفی گردد که این گواهی و تأیید نامههای نامزدهای انتخاباتی به شورای قانون اساسی تقدیم میشود.
2. هر نامزد ریاستجمهوری میبایست در «دیوان خزانهداری کل»[16] مبلغ 000/10 هزار فرانک به عنوان حق نامزدی پرداخت نماید.
3. دولت، خود هزینهی تبلیغات انتخاباتی را بر عهده میگیرد و همچنین به هر یک از نامزدهای ریاستجمهوری که حداقل 5٪ کل آرا را به خود اختصاص دهند، مبلغ 000/100 فرانک پرداخت مینماید. از سال 1962، انتخاب رئیسجمهور فرانسه به وسیلهی انتخابات همگانی و مستقیم صورت میگیرد؛ یعنی هر شهروند فرانسوی به یک نامزد ریاستجمهوری رأی میدهد. رئیسجمهوری فرانسه با سیستم انتخابات انفرادیاکثریتی و در دو مرحله انتخاب میشود و یک فاصلهی زمانی 15روزه حد فاصل میان 2 مرحلهی انتخابات خواهد بود. تنها دو نامزد ریاستجمهوری، که در مرحلهی اول انتخابات در میان تمامی نامزدها بیشترین آرا را کسب کردهاند، حق شرکت در دومین مرحله را خواهند داشت.[17]
– آلمان
رئیسجمهور آلمان توسط مجلسی با عنوان کنوانسیون فدرال انتخاب میشود، که نصف اعضای آن از نمایندگان مجلس فدرال و نیم دیگر از اعضای مجلس ایالتی محسوب میشوند. تابعیت آلمانی و شرط سن حداقل 40 سال جهت انتخابشوندگان الزامی است. دورهی تصدی رئیسجمهوری آلمان 5 سال است و برای یک بار مجدداً میتواند انتخاب گردد. رئیسجمهور نمیتواند عضو مجلس فدرال بوندستاگ یا مجلس ایالات بوندسرات یا عضو دولت باشد. هرگاه رئیسجمهوری از انجام وظایف خود بازماند، اختیارات وی توسط رئیس شورای ایالات یا بوندسرات اعمال میگردد. فرامین رئیسجمهور این کشور نیازمند امضای صدر اعظم یا وزیر صلاحیتدار است.[18]
– افغانستان
بالاترین مقام سیاسی در افغانستان رئیسجمهور است که با رأی مستقیم مردم به همراه معاون اول و دوم خود برای یک دورهی 5 ساله انتخاب میشود. رئیسجمهور نظر به مادهی 61 قانون اساسی و قانون انتخابات، با کسب اکثریت بیش از پنجاه درصد آرای رأیدهندگان انتخاب میگردد. هرگاه در دور اول هیچیک از کاندیداها نتواند اکثریت بیش از پنجاه درصد آرا را به دست آورد، انتخابات برای دور دوم در ظرف دو هفته از تاریخ اعلام نتایج انتخابات برگزار میگردد و در این دور تنها دو نفر از کاندیداهایی که بیشترین آرا را در دور اول به دست آوردهاند، شرکت مینمایند. در دور دوم انتخابات، کاندیداهایی که اکثریت آرا را کسب کند، رئیسجمهور شناخته میشود.[19]
– انگلستان
در انگلستان، نخستوزیر وزیر کشور را تعیین میکند و وزارت کشور، طبق قانون، مسئولیت اعمال نظارت بر بررسی و تأیید و رد صلاحیتهای نامزدهای نمایندگی مجلس را بر عهده دارد. از طرفی این نامزدها نیز پس از پیروزی در انتخابات، نخستوزیر را تعیین میکنند و پس از معرفی وزیر کشور از سوی نخستوزیر به مجلس نیز به وی رأی اعتماد میدهند.[20]
-فدراسیون روسیه
رئیسجمهور از سوی شهروندان فدراسیون روسیه برای مدت چهار سال، با رأیگیری عمومی، برابر و مخفی و با انتخابات مستقیم، اکثریتی و دومرحلهای برگزیده میشود. برای انتخاب شدن شهروندیِ فدراسیون روسیه، داشتن حداقل 35 سال سن و اقامت دائم بیش از ده سال در روسیه ضروری است. نامزدی برای انتخابات با پشتیبانی حداقل یک میلیون امضا امکانپذیر است. جمعآوری این امضاها یا به وسیلهی مجامع انتخاباتی که حداقل شش ماه قبل از انتخابات تشکیل میشوند یا از طریق بلوکهای انتخاباتیِ شناختهشده برای انتخابات مجلس دوما انجام میپذیرد.[21]
نتیجهگیری
با مطالعه در حقوق اساسی کشورهای مختلف و بررسی و مداقهی قانون انتخابات این کشورها، باید اذعان داشت برگزاری انتخابات در هر سرزمینی ریشه در سنن و فرهنگ آن کشور دارد. در اغلب موارد، فرآیند انتخابات در دیگر دول به نحوی پیچیدهتر از کشور جمهوری اسلامی ایران صورت میپذیرد. در واقع، شبهاتی که در چگونگی برگزاری انتخابات ارائه میگردد، ناشی از عدم آشنایی کافی از قوانین انتخاباتی در دیگر کشورهاست. در مورد صلاحیت و شایستگی افراد برای انتخاب شدن نیز تمامی دول شرایط و محدودیتهایی را برای نامزدهای انتخاباتی در نظر گرفتهاند که به عنوان نتیجهگیری میتوان اذعان داشت که فرآیند انتخابات در کشور ما در مقایسه با دیگر دول از جریانی سادهتر و مردمیتر برخوردار است و شرایط قانونی برای احراز صلاحیت نیز دارای مبانی منطقیتر و تساهلمدارانهای است.(*)””.
(پایان نقل قول)
پینوشتها:
[1] امیرحسین علینقی، نظارت بر انتخابات و تشخیص صلاحیت داوطلبان، تهران: نشر نی، 1378، ص 82.
[2] سید محمد هاشمی، حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، ج 2، تهران: نشر میزان، چ 6، 1381، ص 257.
[3] محمد قاری سید فاطمی، حق تعیین سرنوشت و مسئلهی نظارت بر انتخابات: نظارت تضمینی در مقابل نظارت تحدیدی، مدرس، دورهی 7، ش 3، 1382، ص 126.
[4] سید محمد هاشمی، نظارت شورای نگهبان انضباطی است نه استصوابی و نه استطلاعی، مدرس علوم انسانی، ش 31، 1382، ص 179.
[5] دفتر تحکیم وحدت، نظارت استصوابی، تهران: افکار، 1378، ص 227 و 228.
[6] علیاکبر گرجی ازندریانی، قانون انتخابات مجلس شورای اسلامی در بوتهی نقد، فصلنامهی حقوق، دورهی 40، ش 4، 1389، ص 346.
[7] دفتر تحکیم وحدت، پیشین، ص 228.
[8] وحید رنجبر، مطالعهی تطبیقی شرایط داوطلبان ریاستجمهوری، دوماهنامهی مجلس و پژوهش، سال 11، ش 46، 1384، ص 65.
[9] رنجبر، پیشین، ص 66 و 67.
[10] کاترین الیوت و کاترین ورنون، نظام حقوقی فرانسه، ترجمهی صفر بیگزاده، مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی، 1382، ص 38.
[11] رنجبر، پیشین، ص 67 تا 69.
[12] سید احمد حبیبنژاد، شرایط انتخابشوندگی در انتخابات مجلس شورای اسلامی در نظام حقوق اساسی ایران با نگاهی تطبیقی، علوم سیاسی، سال چهاردهم، ش 55، 1390، ص 107.
[13] محمدرضا مرندی، نظارت استصوابی و شبههی دور، تهران: انتشارات کانون اندیشهی جوان، چ 3، 1388، ص 48.
[14] سید محسن شیخالاسلامی، حقوق اساسی تطبیقی، انتشارات کوشامهر، 1380، ص 49 تا 51.
[15] مرندی، پیشین، ص 49.
[16] Tresorier-payeur general
[17] شیخالاسلامی، پیشین، ص 102.
[18] همان، ص 170.
[19] سید امید میرعظیمی، افغانستان مجلس و سیاست خارجی، تهران: خانهی تاریخ و تصویر ابریشمی، 1390، ص 18.
[20] مرندی، پیشین، ص 47.
[21] کمالالدین هریسینژاد، حقوق اساسی تطبیقی، تبریز: انتشارات آیدین، 1387، ص 217.
*لیلا نعمتی؛کارشناس ارشد حقوق جزا و جرمشناسی؛ وکیل پایهی یک دادگستری/انتهای متن/
http://borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=5309
من نمیتوانم همه آنچه که در بالا نوشته ای را کنترل کنم. منباب نمونه آن کلمه بقولت آشنا برای دادگاه قانون اساسی فدرال آلمان را دادم به برنامه ترجمه گوگل و در آمد (رژیم غذایی پر هزینه). مشت نمونه خروار؟
اولش از دیدن چنین نوشته ای از یک آخوند تعجب کردم بویژه با دیدن رفرنسها در ذیل آن. بعد دیدم که این توشته تحریف متن “پایگاه تحلیلی تبیینی برهان
(http://borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=5309) است با افزودن عبارات لاتین من دراوردی بی معنا. تمام رفرنسها هم از همان متن است.
جناب ناشناس،من مقصودت را از تحریف نفهمیدم ،اینجا چه تحریفی صورت گرفت؟ لطفا اندکی چشمان خود را باز کنید ،این دو نوشته جداگانه است ،نوشته اول مربوط به پایگاه خبر رسانی جام نیوز است (کلیک کردن روی یک لینک که احتمالا دلخواه شما نیست اینقدر سخت است؟) ،در نوشته جام نیوز معادل هایی انگلیسی یا ایتالیایی و آلمانی ذکر شده است که ممکن است دقیق باشد یا نباشد،آنچه که مقصود من بود لغات معادل نبود ،و مقصود این بود که در کشورهای یاد شده مراکز و کمیته ها و دادگاه هایی در امر نظارت بر صلاحیت و بررسی شرائط کاندیداها وجود دارد .
نوشته دوم هم همانطور که شما اشاره کردید مربوط به سایت برهان بود ،من که لینک آنرا ذیل آن ذکر کردم ،آری ارجاعات یا ریفرنس ها هم مربوط به مقاله مورد نظر است که توسط خانم لیلا نعمتی گرد آوری شده است ،حالا اینجا چه تحریفی صورت گرفته است؟ بنظر می رسد چون شما مطلب قابل ارائه ای در برابر این مطالب نداشته اید ،چاره ای جز این ندیدید که به حاشیه پردازی و تهمت و بد اخلاقی بپردازید ،شما بدانید که آثار و نوشته های کوتاه و بلند انسان در فضای اینترنت که آمد محو نخواهد شد ،بنابر این ناظران این عرصه عمومی دیدند که شما چون دستتان از ارائه مطلب مستدل خالی بود ترجیح دادید حاشیه پردازی و بد اخلاقی کنید.
اگر دقت در محتوای گفتار و لینک ارائه شده در ذیل آن می کردید در می یافتید که این نوشته به انشاء من نبود ،بنظر می رسد منطقی این بود که پیش از ملا نقطی بودن مراجعه ای به لینک مطلب می نمودید و غوری در اصل محتوا و مدعا می کردید ،من البته با لغت آلمانی آشنائی ندارم ،ممکن است نویسنده متن در جام نیوز دچار خطا شده باشد ،اما توجه کنید که تمرکز در ارائه ایندو نوشته بر لغات آلمانی یا فرانسه یا ایتالیایی و غیر اینها نبود ،آنچه که محتوا و مراد این دو نوشته برگرفته از دو لینک ارائه شده بود این بود که اجمالا در کشورهای ذکر شده نیز نهادها و کمیته هایی برای نظارت بر انتخابات و کاندیداها وجود دارد و اینطور نبود که دوستمان ساسان ادعا کرده بودند که تنها شرط کاندیداتوری “عدم مجرمیت قضائی” و بتعبیر داخلی برائت از مجرمیت باشد ،در واقع روح سخن این بود که در همه جای دنیا کم یا زیاد مطابق قوانین مصوب،شرائط عامه و خاصه ای برای کاندیداها در قانون پیش بینی شده است ،و نهادها و کمیته هایی برای نظارت در امر صلاحیت ها وجود دارد ،این اساس سخن بود ،پس نیازی نبود که شما برای ایراد نقض ،آنهم با این لحن مودبانه ،سراغ لغت آلمانی و گوگل ترجمه بروید ،و بدون توجه به محتوا ،فقط به لغت توجه کنید ،هرکس این مطلب را ببیند و اهل غرض ورزی نباشد و دنبال فهم محتوا باشد می فهمد که طریق ایراد نقض به دو متن ارائه شده این است که مراجعه کند و مراجعه کنید ببینید آیا در کشورهای نامبرده چنین رسم و عملی وجود دارد یا خیر؟ مثلا منطقی این بود که همایون در گوگل فارسی و دانشنامه ویکی پدیا “دادگاه قانون اساسی فدرال آلمان” را به سرچ بسپارد تا بفهمد آیا چنین دادگاهی اولا در آلمان فدرال وجود دارد یا خیر،و ثانیا بر فرض وجود، وظایف تعیین شده آن در قانون چیست و آیا این دادگاه در امر انتخابات ،نظارت دارد یا خیر؟ یادش بخیر قدیمها در بحث های منطق می گفتند :منطقی را کار با الفاظ نیست.
مقاله جالبی خواندم با عنوان «آیا بی ایمانی ممکن است راهی به ایمان باشد» نوشته یاسر میردامادی که مهرورزانه به قدر فهم و توان خود در عمل و نظر، در حال بیدار کردن مومنان و پایدار کردن مداراجویی آنان است. من بنده البته با این نوع مقالات هیچ میانه ای ندارم و تنها به توان و روشن بینی نویسنده اش درود می فرستم ولی باور ندارم که این نوع نوشته ها و تلاشها در ذهن یک فقیه سنتی یا عوام متعصب دیندار اثر داشته باشد به عبارت دیگر این نوع تلاشهای فکری بیشتر نشان دهنده تلاش و تقلای مجدانه اذهان ناباور(گرچه نویسنده مقاله خود از باورمندان است اما آنچه دارد از دنیای ناباواران به دست آورده است) برای نزدیک کردن دو دنیای متعارض به هم است تا امکان دگرگون کردن ذهن باورمند. اینک بخشی از مقاله با تلخیص و کاهش:
«آیا بی ایمانی میتواند راهی به ایمان باشد؟ اگر بلی، چرا و چگونه؟ و اگر نه، چرا؟ در پاسخ به این پرسش مهم، من در این نوشته میکوشم به سود این ادعا استدلال کنم که تجربهی بی ایمانی ممکن است راهی به سوی ایمان (دوباره) به خداوند باشد. بر این اساس میتوان ادعا کرد که بی ایمانی در مواردی نه وضعیتی علیه خداوند که ممکن است در نهایت وضعیتی رو به سوی خداوند باشد. علاوه بر آن استدلال میکنم که تجربهی بیایمانیِ منتهی به ایمان در مواردی میتواند به یکی از انواع اصیل تجربههای ایمانی بینجامد.این ادعا را میتوان، به طور کل، ادعای بیایمانی به مثابه راهی به ایمان. از این ادعا چه نتیجهای میتوان گرفت؟ یکی از نتایجی که از این ادعا میتوان گرفت آن است که مؤمنان اندیشهورز و مداراجو میبایست در معنای رایج از بی ایمانی، که مطابق آن خروج از دین سراسر از نظر اخلاقی و الاهیاتی قبیح شمرده میشود، تجدیدنظر اساسی کنند. این تجدیدنظر اساسی مستلزم آن است که نه تنها مال، جان، ناموس، شغل، موقعیت اجتماعی و آبروی فرد بی ایمان و پیوند خانوادگی و دوستی با او میبایست محترم شمرده شود، که حتی مؤمنان مجاز نیستند در باب تجربهی بی ایمانی، همیشه و تحت هر شرایطی، از نظر اخلاقی و الاهیاتی نیز داوری منفی روا بدارند -حتی اگر هیچگاه این داوری منفی را بروز ندهند و تنها در نهانخانهی دل خود نگاه دارند. این نوشته دو هدف عمده را دنبال میکند: می خواهد از یک سو به تجربهی بیایمانی معنای تازهای ببخشد، به ویژه تجربهی بی ایمانیِ کسانی که همچنان دغدغهی معرفتی و/یا وجودی (existential) نسبت به ایمان دارند. از سوی دیگر، این نوشتار میخواهد نسبتِ اخلاقی و الاهیاتیِ قابل دفاعی میان مؤمنان و بیایمانها پیشنهاد کند.
عموماً مدلی که برای شاخصهبندی ایمان ارائه میشود، عمل و عقیده را مبنا قرار میدهد ولی به نظر می رسد «امید» مدل مناسبتری باشد. بر اساسِ مدل «ایمان به مثابهی امید»، کسی که امیدوار به صادق از کار در آمدن یا معقول از کار در آمدن باورهای دینی و/ یا امیدوار به سودمندی (= رستگاریآوریِ) سبک زیست و باورهای دینی است، و برای این امید در زندگی خود جایی جدی باز میگذارد، مؤمن است. بر اساس این تلقی و به طور خاصتر، آن کس که امیدوار به وجود داشتن خداوند است و برای این امید در رویکرد فکری و نیز سبک زیست خود به صورت جدّی جایی باز میگذارد، مؤمن به شمار میآید، حتی اگر به خدا باور نداشته باشد و در عمل هم مؤمنانه نزید.این تلقی از ایمان را میتوان «ایمان امیدوارانه» نام نهاد.امید با باور و عمل تفاوت دارد. با این حال، امید با باور و عمل نسبتی دارد: امیدواری نسبت به امری نحوهای باور در باب آن امر را مفروض میگیرد. بدین معنا که امید نمیتواند به امر محال تعلق یا بسیار بعید تعلق گیرد (گرچه آرزو ممکن است به امر محال یا بسیار بعید هم تعلق بگیرد). از این گذشته، امید بستن معقول و قابل دفاع به امری تعلق میگیرد که شایستهی امید بستن باشد. مثلاً در حالت عادی، یک انسان عادی آرزوی قاتل شدن نمیکند، زیرا قاتل شدن وضعیتی نیست که شایستهی امیدواری باشد. بنابراین امید علاوه بر جنبهی عاطفی (affective) دستکم دو جنبهی شناختاری (cognitive)، یعنی قابل ارزیابی معرفتی، نیز دارد.
ادامه مقاله در: http://www.radiozamaneh.com/235100
پیش از کلید خوردن «پروژهٔ امام حسن»؛ رژیم «/////////// صفوی حاکم بر ایران»؛ پروژهٔ دیگری با عنوان Plan B را کلید زده بود؛ تا با پذیرفتن شرایط کشورهای مشهور به «۱+۵» (برای خارج شدن از زیر تحریمها)؛ پروژهٔ «تولید بمب اتمی» در خارج از ایران ادامه یابد. «عراق» مناسب نبود؛ «لبنان و سوریه» نیز به هیچ وجه نمیتوانستند مناسب باشند. لذا «یمن» به عنوان بهترین گزینهٔ طبیعی انتخاب شد. از همین روی است که رژیم صفوی مسلکهای ایران؛ حتی حاضر خواهد شد که «صعده» و «مران» را در برابر همهٔ خاک یمن معامله کند. آنها ظاهراً با تقسیم یمن به دو بخش «شمال و جنوب» مخالفت میکنند؛ امّا آرزوی قلبی آنها این است که این کشور تقسیم شود تا «عصای موسی» سالم بماند.
پروژهٔ کوتاه مدّت
این پروژه که در زیر لایه های اختلافات و رقابتهای منطقه ای رژیم صفوی حاکم بر ایران با حاکمیت عربستان سعودی و اقمار آن خوابیده است؛ در واقع؛ «نه برای کنترل باب المندب» و فشار آوردن به عربستان سعودی؛ بلکه استفاده از این «حدس و گمان»ها به عنوان «پوشش» برای فرستادن تعداد زیادی «سانتریفوژهای ممنوعه» به «یمن» و مخفی کردن آنها در غارهای کوهستانهای «صعده» و «مران» به خاطر پنهان نگاه داشتن آنها از «بازرسیهای پذیرفته شده در مذاکرات» در درون چهارچوب ارضی ایران بوده است.
پروژهٔ اصلی
تمامی قیل و قالهای اوباشان رژیم صفوی مسلک حاکم بر ایران؛ در رابطه با «ما ۴ پایتخت عربی را فتح کرده ایم» و یا «خطوط قرمز» رعایت نشده است؛ که هر روزه در بوق و کرناهای افراد و وبسایتهای حقوق بگیر وزارت اطلاعات و سپاه قدس؛ منتشر میشوند؛ برای سرپوش گذاشتن بر روی «پروژهٔ بازتولید فُردو و پارچین» در «یمن» بودند و هستند و گرنه سران احمق هیچ حکومتی چنین ادعاهای تحریک آمیزی را به صورت علنی مطرح نمیکند؛ بویژه آنکه «رهبران سیاسی و امنیتی» آنها در «کرملین» باشند و؛ اگر چنین مطالبی مطرح؛ هدف خاصی را از «مطرح شدن» دنبال میکنند که «خاک پاشیدن به چشمهان دیگران» و یا «نشان دادن آدرس عوضی» است.
لذا آنهایی که میخواهند؛ «عصای موسی» را کشف و نابود کنند؛ بهتر است که همهٔ دوربینهای ماهواره هایشان را بر روی کوهستانهای «صعده» و «مران»؛ زوم کنند و پس از پیدا کردن هدف؛ بهتر از همه میدانند که با هدف چه باید کرد؟
به احتمال قوی «روسها» و «چینی ها» و حتّی «اوباما» نیز از پروژهٔ «عصای موسی» خبر دارند.
کژدم
آقای نوری زاد
گمان نمی کنم که شما با استناد همراه با تحریف موافق باشید. این کار بدترین شیادی است که کسی می تواند مرتکب شود. شخصی به نام افلاطون مواردی را از امام خمینی نقل کرده که من با متن اصلی تطبیق دادم و در تمام موارد با تحریف های ناجوانمردانه و شیادانه همراه است. موارد زیر در بیانات امام ابداً وجود ندارد:
1- «اگر- فرض کنيد که- حفظ جان يک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] اين است که شما شرب خمر کنيد، واجب است بر شما. دروغ بگوييد، واجب است بر شما … اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمين واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است»
-2- «در نجف و پاریس یک حرفهایی زدم که چنانچه اسلام پیروز شود، روحانیون میروند سراغ شغلهای خودشان، لکن وقتی ما آمدیم و وارد معرکه شدیم دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مساجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروی میرود… »
3- « ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم».
آقای نوری زاد ساده لوح! شما با همراهی این قافله شیادان مدعی اصلاح امور کشور شده ای؟!! جل الخالق
درود برهمه دوستان ارجمند ونوریزاد گرامی
ازدوست ندیده آتش سوارارجمند به خاطرنقدمنصفانه اصول قانون اساسی حکومت دیکتاتوری ولایت مطلقه فقیه ،ازنظریه تاعمل سپاسگزارم.
درود دوستان
آقایی در تلویزیون برای محکوم کردن شاه میگفت شاه مذهبی بود!!…………………………………………………..آری مذهبی بود اما
اما نه همسرش و نه دخترانش را مجبور به پوشیدن حجاب اجباری نمیکرد. شاه مذهبی بود، اما در دوران او و پدرش هیچکس در ایران سنگسار نشد. شاه مذهبی بود، اما در دوران او و پدرش زنان با مردان و همهی ایرانیان با هم ،با هر باور و اندیشه و قومیت و جنسیتی در برابر قانون برابر بودند. شاه مذهبی بود، اما دریا و اسکی و استخر میرفت. شاه مذهبی بود، اما منعی در نوشیدن شراب نداشت. شاه مذهبی بود، اما چند همسری و صیغه در ایران ممنوع بودند. شاه مذهبی بود، اما پیرامونیانش هر کدام دین و باور خودشان را داشتند. شاه مذهبی بود، اما زنان و مردان برای رسیدن به هر قلهای که اراده داشتند، امکان برابر داشتند. شاه مذهبی بود، اما هیچ زنی نیاز به اجازه محضری «اجازهی سفر» از همسر آقابالاسرش را نداشت. شاه مذهبی بود، اما هیچگونه جداسازی جنسیتی در ایران در کار نبود و در زمان شاه مذهبی آزادی دین،آزادی لباس
وحتا آزادی های سیاسی بشرطی که اساس سلطنت را برای
براندازی نشانه نگیرد آزاد بود و سیاست شاه برمحور رفاه
اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی دور میزد و ترس او از آزادی بی قیدو شرط سیاسی در میان ایرانیان که علاقه زیادی به
اندیشه کمونیستی داشتند کاملا درست و بجا بود که سرانجام
اندیشه کمونیست با یاری گرفتن ازاندیشه اسلامی ،رژیمش
را که چقدر برای سرفرازی اش کار کرده بود از میان برد
جناب من هم مرتضی هستم
بنابر این مرجع تقلید شما شاهنشاه آریامهر محمد رضا شاه پهلوی مخلوع شده توسط ملت ایران است ،بسیار خوب شما از این مرجع تقلید عالم و عادل تقلید کنید ،فقط این را بدانید که “مذهبی” بودن تنها یک اسم نیست ،که ما خود را مذهبی بنامیم در عین حال همه واجبات مسلم در شریعت اسلام را کنار بگذاریم ،یا همه محرمات و چیزهایی که در نظر شارع دین از گناهان کبیره یا صغیره است مرتکب شویم! با همان توجیه معروف عامیانه که :بابا دلت پاک باشه ،هرکاری دوست داری انجام بده! الان هم که حقوق بشر همینو میگه :انسان اصل در جهان هستی است و خود سالار است،پس حقوق ذاتی و طبیعی او اقتضاء میکند هرکاری خواست بکند! زن با زن ازدواج کند و مرد با مرد ،هرکس خواست شراب بخورد و زنا کند،هرکس گرل فریند و بوی فریند داشته باشد و زن و مرد لخت و عور با هم بروند دریا و ….! خوب بله اینها مذهب مرجع تقلید شما شاهنشاه آریامهر بوده است ،مرجعی که حالا گوربگور شده اما هنوز عده ای مثل شما بر مذهب او هستند!
حالا واقعا شما گمان می کنید مساله اصلی شاه و سلطنت طلبان پیرو او ،مذهب شیعه و دین اسلام بود؟ این چگونه مذهبی بودنی می شود که کسی شرابخوری کند و حرمت شراب خوردن را که نص صریح قرآن است و از گناهان کبیره است زیر پا بگذارد؟! حالا شاه چه زن و دختران خویش را به پوشش وادارد یا واندارد ،مساله حجاب و پوشش از ضروریات احکام دینی و قرآن است ،کی گفته است که کسی اگر همه واجبات دینی را کنار گذاشت و همه محرمات صریح اسلام را مرتکب شد و فقط گفت من مذهبی ام کفایت می کند؟ اینها که گفتید اسلام جدید و فتواهای عصر مدرنیته است؟!
بنظرم شما با این افکار اصلا بهتر است کاری به دین و مذهب نداشته باشید و همان لیبرالیسم مد نظر غرب را پیروی کنید که امروزه با عناوین پر رنگ و لعاب :انسانیت و حقوق بشر و آزادی و خود سالاری در برابر خدا سالاری آمیخته شده است و دین گروه بسیاری را دزدیده است (دیدم کامنت گذاری گفته بود من اول مرتدها هستم! عجب افتخاری! و عجب مرامی!) ،شاه گور بگور شده هم هرچه بوده است اکنون در برزخ و قبر و قیامت در گرو اعمال و رفتار خویش است ،شما لازم نیست بی بند باری و لیبرالیسم و هرهری مذهبی را بگردن او انداخته و از مذهب اختراعی او تبعیت کنید ،یک کلمه را بدانید که مساله شاه مساله سلطه و قدرت ناشی از سلطنت غیر مشروع و موروثی از پدر زورگو و کودتاچی اش رضا شاه بوده است ،نه مساله مذهب و دین و رعایت احکام دین ،بله شاه با عوام فریبی می گفت من کمر بسته حضرت عباس هستم! و من مذهبی هستم ،تا ساده لوحان را فریب دهد و به سلطنت خویش تداوم بخشد ،بنابر این مذهبی بودن یک اسم و رسم شناسنامه ای نیست جانم ،مذهبی بودن به ایمان مستحکم به خدا و رسول او و عمل به احکام دین و فریفته دنیا و رنگ و لعاب های جدید نشدن است ،آن نکات قانونی هم که نمونه آوردید و آنها را دلیل بر مذهبی بودن شاه گرفتید ادعاهایی است که کردید ،سند ادعاهای شما چیست؟
سیدجان اگر اسلام شما این است (که 36 سال است برسر ما به زور چماق جاکم شده و قلدری می کنیدو با دروغ آب و برق را مجانی می کنیم برسر این ملت آوار گردیده اید )گوارای وجودتان باد. مگر اینکه خدایتان هم خدای ظالمی باشد که انسان ناسزاگویی مانند شما را به بهشت و شاه را
به جهنم ببرد.به نوشته خود نگاهی دیگر بیندازید زبان زیبای اسلامی تان گویای درون شماست . مرد مومن در تلویزیونی ایراد می گرفتند که شاه مذهبی بود، درست برعکس نظر شما که می
فرمایید شاه مذهبی نبود.
نمی شود که یکنفر هم مذهبی باشد هم نباشد یکی از شما دونفر انسان تند رو و سیاه و سفید بین حتما اشتباه میکند . شما میگویید شاه مسلمان نبود و این یک تهمت و شاید گناه کبیره است
که شما به یک مسلمان دیگر میزنی. چه کسی جز خداوند دانا میداند کسی مسلمان است یا نیست . چه بسا کسانی که شما مسلمانشان میدانی براستی مسلمان نباشند .که در میان حکومتگران فعلی ما فراوانند . شاه هر بدی که داشت سرمایه عظیمی را که بدست شما دادو رفت که برای شما بد نبود . بی انصاف جان این تعصب شماست که خطرش هزار بار از مسلمان نبودن یا بودن شاه بیشتر زیانبار است.
مرتضی جان
من نگفتم شاه مسلمان نبود یا مذهبی نبود ،بحث من با نوع تفسیر از مذهب بود ،تفسیری که بگوید شاه هم مذهبی بود و هم مبالاتی به حلال و حرام نداشت و مثلا شراب می خورد یا فلان عمل حرام را انجام میداد ،بنظر من تفسیر انحرافی هست ،من می گویم تبادر عرفی و شرعی از لفظ مذهبی بودن این است که شخص مقید به احکام مذهب باشد ،این سخن من بود که شما آنرا تحریف کردید ،حال که شما بسیار زیبا سخن می گویید برای من توضیح دهید آیا مذهبی بودن با زیر پا گذاشتن احکام مذهب سازگار است ،مثلا شمای مسلمان و مذهبی ،قبحی در این نمی بینید که هم مذهبی باشید و هم خدای ناکرده شراب بخورید یا اعمال حرام دیگر را مرتکب شوید؟
سید گرامی شما از آن نوشته و کارهای شاه یک نکته را که در مورد شراب بود چسبیدی و از این دریچه تنگ می خواهی سخنان نا درستت را به اثبات برسانی
همانطور که ما نمی توانیم به اعمال دینی آقای خامنه ای قضاوت داشته باشیم برای شاه و دیگران هم نمی توانیم رای بدهیم. چه بسا انسانهای خوب که شراب هم نوشیده اند و چه بسیارند افراد بدی که لبشان به شراب نخورده باشد. من از میان جامعه روحانیت کسانی را دیده ام شراب هم می نوشیدند و مینوشند اما آزارشان به مخلوق خدا نمی رسد و روحانیونی راهم میشناسم که شراب نخورده دستشان بخون مخلوق خداوند آلوده است . شما میتوانی از اعمال سیاسی یا اقتصادی و یا اجتماعی افراد انتقاد کنی و ایراد بگیری، اما از رابطه انسانها با خدایشان و یا اینکه چه کسی دین دارد یا ندارد نمی توانی نظر بدهی . بدی خوبی انسانها را در روابط بین انسانها میشود قضاوت کرد نه بین انسانهاو خدایشان. مشکل من با شما مسلمان تند رو در تندروی با انسانهای دیگر ست که آرامش جامعه را برهم میزند . زبان تند، زبان خشن ، بان ناسزا ، زبان تهمت به بیدینی به ایثن و آن ، این است مشکل …..منهم از شما یک پرسش دارم ، فرضا روز قیامت است و میبینی همان شاه در بهشت است و امیدوارم شما هم آنجا باشی آیااز تهمت بیدینی که به
شاه یا هرکس دیگری زده ای معذرت خواهی میکنی یا نه ا؟ پیامبر فرموده قضاوت مشکل ترین کارهاست . زمین خدا را بیشتر از این آشوب نکنیم
با سلام ، شما با این حرفی که زدی چگونه می خواهی با وجدانت بخوابی .شاه که با حرف من و تو اگر ان دنیایی باشد ….ولی بدان که ایت ال…. ……شاه رادر خوابش دیده که 85 درصد مردم از بس بهش گفته اند نور به قبرش بباره چشمش قرمز شده بود و عینک دودی گذاشته .
از طرف می پرسید” شما با این حرفی که زدی چگونه می خواهی با وجدانت بخوابی؟”
هیچی ! مثل قاطبه ی اهالی شهرستان ولایت فقیه, اول وجدانم رو میندازم توی فاضلاب بعد هم میرم تخت تخت لا لا میکنم عینهو یه پسر دسته گل !
با درود به نوریزاد جان بر کف عزیزو هم میهنان فرهیخته این هم جوابیه برای ( کامنت گذار ) سید مرتضی /////////////////////// مدافع اسلام ناب محمدی ! که آیا شما را ملالی هست ؟ با !!!!!
رستم
دهه ۵۰ : اگه انقلاب کنیم خوشبخت میشیم
دهه ۶۰ : جنگ تموم بشه خوشبختیم
دهه ۷۰ : خرابیای جنگ و بسازیم خوشبختیم
دهه ۸۰ : اگه تحریم برداشته بشه خوشبختیم
دهه ۹۰ : ازین بدبخت تر نشیم خوشبختیم
ﺷﯿﺦ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﺭﺍﺕ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺵﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﻴﻮﺥ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻣﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥﺣﻼﻝ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺳﻦ ﻓﺤﺸﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺭﺳﻴﺪﻩ
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺳﻦ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻧﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﻘﺮﺍ ﻛﻠﻴﻪ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﻗﻠﺐﻫﺎﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ !!
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻓﻘﻂ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﻭﺷﻨﺪ!!!
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻓﯿﻮﻥﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ !
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﺎﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻣﺨﺘﻠﻂ ﻟﻬﻮ ﻭﻟﻌﺐ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﻪ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ
ﻣﻘﺮﻭﺽ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﻧﺪ !
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺍﺫﺍﻥﺻﺒﺢ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ
ﺷﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﺲ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻋﺪﺍﻟﺘﯽﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻭ
ﻧﺎﻻﻧﻨﺪ !
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﺮﺣﺒﺎ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺘﺎﻥ ﺁﻣﺮﺯﯾﺪﻩ ﺷﻮﺩ !
ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻣﺮﯾﺪﯼ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﺯﺩ : ﻭﺍ ﻣﺼﯿﺒﺘﺎ
ﻭﺍ ﺍﺳﻼﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻭﻟﯿﻌﺼﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮی یک زن ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﻤﯽ ﺯﺩﻧﺪﯼ !.
ﺷﯿﺦ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻒ ﺑﺮ ﺩﻫﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﻧﺎﺳﺰﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻫﺮﻭﻟﻪ ﮐﻨﺎﻥ
ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎ ﻭ ﻗﻤﻪ ﻫﺎﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪﯼ ﻭ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﮐﺸﺎﻥ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺩﺑﻪ ﻫﺎی پنج لیتری اسید برای ارشاد ﺑﻪ ولیعصر ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﺪﻧﺪ
تقبل الله آق مرتضی !!!!!
آفرین مرد
بقول جناب خان در برنامه خندوانه : آخی! شما دوباره برگشتی؟! یک مدتی در غیبت صغری رفتی و سایت از کپی پیست های مطولت آسوده بود،گمان می کردی وای چه فاجعه ای برای اهالی این سایت و نوریزاد ما اتفاق میفته که آق (تعبیر میدان شوشی مورد علاقه ات!) مهرداد اینجا نباشه یا کپی پیست نکنه؟!
حالا گذشته از شوخی ،شما که با این ادبیات اول و آخر کلام و اینهمه فرهیختگی و آن چنگک های فخیمه نوریزادیه ،شایسته خطاب من نیستید ،من اینرا به جناب نوریزاد عرض می کنم ،خدایم گواه است دو سه روز قبل پیش خودم گفتم چیزی بنویسم خطاب به این دوستمان مهرداد و از او بخواهم حضور داشته باشد و بنویسد و مبادا از تندی گفتار من که پاسخی به تندی قبلی او بود رنجیده باشد و از او عذر خواهی کرده باشم ،الان که این نوشته را دیدم پی بردم که نخیر این دوست ما بر همان سنت سابق سخن گفتن بسبک میدان شوش و دروازه غار و طعنه و کنایه و کاربرد الفاظ زیبای ادبی که حاکی از ادب و فرهیختگی خاص اوست هست ،بهرحال مهم نیست برخی نیز که چیزی در چنته ندارند اینگونه خود راحت می کنند ،من برای این دوست آرزوی توفیق و حضور خوب و مودبانه دارم و الان می گویم مقصود من هیچگاه این نبوده و نیست که کسی از این سایت برود یا به دنیای سکوت برود ،خواست من این است که حضور و گفتگوها و مخالفت های فکری با یکدیگر انسانی مودبانه و عاقلانه باشد ،نه کاربرد الفاظ تحقیر آمیز و نیش و کنایه و حرف های زیر چنگک و علامت تعجب گذاشتن جلوی مطالب کم مایه و بی محتوا .
سپاس
عجم را دشمنی همچون عرب نیست
سروده های فردوسی عجب نیست
///// اهریمنی بد ذات و پست است
الاغی سرکِش و شهوت پرست است
همان قومی که در بندِ لواط است
فقط با دام و دَد در اختلاط است
حکیمِ توس اشعارش درست است
عرب را پایه ی اخلاق سُست است
///// با طینت و خوی گُرازی
کند با قوم تازی، تُرکتازی
خدایا غیرت ایرانیان کو؟
هماوردِ یَل تورانیان کو؟
///// با آن نژاد گوژ پُشتی
کند بر قوم ایرانی دُرشتی
خدایا رُستم و آرش کجایند؟
که تا ناموس ایرانی بپایند؟
اگر آید دوباره مازیاری
نماند بر ///// روزگاری
بیا حاجی زِ حج رفتن حذر کن
مزار حضرت کوروش گذر کن
خدا در مکه زیر صخره ها نیست
همیشه با تو و از تو جدا نیست
خدایی را که با او میشوی مست
زِ گردن هم به تو نزدیکتر هست
تو را این بینش و اندیشه ننگ است
که پنداری خدایت زیر سنگ است
خداوندی که رحمان و رحیم است
مکانش در دل و چشمِ یتیم است
بیا از بُت پرستی دست بردار
نرو مکه خدایت را نیازار
به موری نان دهی در زیر خُمره
بُوَد نیکوتر از صد حج عُمره
اگر حاجی مسلمانی چنین است
که نفرین خدا بر اهل دین است
فرزند تقی مصباح گفته مادر آیة الله شب قبل از زایمان خواب دیده که قرآن زاییده است.
دو بیت ناقابل به این میمنت:
قرآن ز میانه جان گرفته است
مصباح دمی از آن گرفته است
فاسألوا حالها عن الاکوان (حالش را از اکوان بپرسید)
بادافره کود کان گرفته است
یونسی: اسلام و قانون به ما اجازه تقسیم بندی قومیتی نداده است.
۱- اسلام و قانون اجازه خیلی چیزها رو نداده ولی شماها انجام میدین.
۲- تو بیا بگو اسلام چی میگه تا جوابت رو بدیم. با اعمال شماها برای ماها کمی شبهه به وجود آمده.
۳- کدوم قانون؟ توی این مملکت قانون شماها شده گلابی که به همه جا پاشیده شده.
۴- تو اصلا نگران نباش، هم پالکیات واسه هر قانون و اسلامی کلاه شرعی پیدا میکنن.
۵- معلمات توی اردوگاه های مشق خرابکاری فلسطینیا توی لبنان بهت گفتن این جفنگیات رو بگی؟
دسته گل رفسنجانی در سطل زباله خامنه ای
منصور امان
باند حاکم از زبان سُخنگویش، آقای خامنه ای، عزم خود بر “مُهندسی انتخابات” را با هدف تعیین توازُن در مجلس شورای اسلامی و قبضه کردن مجلس خبرگان رهبری به نمایش گذاشته است.
همانگونه که انتظار می رفت، آیت الله خامنه ای در واکُنش به انتقادهای جناح رقیب از نظارت استصوابی شورای نگهبان، بدون اما و اگر به دفاع از اُرگان زیر دست خود برای “مُهندسی انتخابات” برخاست و بر جایگاه بی بدیل آن در ساختار “نظام” تاکید ورزید.
رهبر باند ولی فقیه که به طور معمول ترجیح می دهد از بیان نقشه و رویکرد واقعی خود پرهیز کند، با حمله مُستقیم به مواضع آقایان رفسنجانی و روحانی، اهمیت و حساسیتی که جدال دسته بندیهای قُدرت در دوران “نرمش قهرمانانه” و شکست هسته ای یافته را آشکار ساخت.
وی در این راستا، تفسیر حُجت الاسلام حسن روحانی از نقش نظارتی شورای نگهبان را “حرف بی منطق” نامید و به وی یادآور شد که حذف نامزدهای رقیب و چینش اُرگانهای انتخابی را “حق قانونی، منطقی و عقلی” شورای نگهبان و به زبان روشن تر، حق خود می داند.
وی سپس دسته گُلی را که آقای رفسنجانی به مُناسبتهای گوناگون به وی به دلیل اشاره به “حق اُلناس” تقدیم می کند، به سطل زُباله افکند و برای رفع سووتفاهُم از منظورش از عبارت مزبور، آن را با رُسواترین مثالی که می توانست بیاورد، یعنی تقلُب انتخاباتی 88 مُستند کرد.
آیت الله خامنه ای تن دادن به ریاست جمهوری آقای روحانی در چارچوب عقب نشینی خارجی را شیادانه احترام به آرای مردم و “حق اُلناس” نامیده بود. آقای رفسنجانی از آن پس همواره تلاش کرده است از یکسو با ریسمان بافته شده توسُط خود “مقام مُعظم”، اشتهای قُدرت او را لگام زند و از سوی دیگر، شکل گیری یک تغییر سیاست در برخورد “نظام” به آرا و نظرات مردُم را به جامعه بباوراند.
حال آقای خامنه ای هر دوی این توهُمات را به کنار زده و به جناح رقیب نشان داده که هر روز نوروز نیست و “حق اُلناس” یک حراج دایمی برای تقسیم سهم به شمار نمی رود. او به این وسیله همچنین به رُقبایش خاطرنشان می کند که سازش هسته ای خارجی را به مفهوم عقب نشینی داخلی نپندارند و وی خیال ندارد ابزارهای اعمال قُدرت مُستبدانه ولایت فقیه مانند شورای نگهبان و نظارت استصوابی را چونان سانتریفیوژهای نطنز و فُردو واگذار کند.
اگر چه آیت الله خامنه ای از در گرفتن زودرس جدال بر سر بُرش کیک قُدرت ابراز ناخُرسندی کرده، اما خود او با پرداختن بدان و جبهه گیری تهاجُمی نشان داده که دینامیسم “نرمش قهرمانانه” با چاشنی “جام زهر”، از طریق این تسمه انتقال، راه خود در دستگاه قُدرت را یافته است.
شکر نامه حضرت آیت الله خامنه ای خطاب به امت شهید پرور ایران
ملت ایران ، امت بزرگ اسلام ، جوانان ،مردان ، زنان ، موئمنین و معتقدین به اسلام ناب و
راه امام خمینی . سلام علیکم…
راه من به پایان رسیده و در انتظار رسیدن به حضرت امام خمینی لحظه شماری میکنم .
بسیار خوشحالم که توانستم راه آن امام همام را ادامه داده و شما مجوسان بیشرافت وطنفروش و
ناسپاس را به خاک سیاه بنشانم .
بسیار خوشحالم که جوانانتان را بقتل رساندم ، مغزهای متفکرتان را فراری دادم و یا کشتم ،
نویسندگان و باسوادهایتان را کشتم ، زندانی کردم و بلائی بر سرشان آوردم که دیگر هرگز توانائی خدمت به وطن را در سر نپرورانند . امواج پارازیت ساز سرطانزا برایتان تدارک دیدم که هرگز روز سلامتی و نشاط بر خود و خانواده تان نبینید .
شادم از اینکه مرد وزن ، پیر و جوانتان را معتاد و سربزیر کردم . حجاب ذلت بر سر زنانتان کشیدم . کودکانتان را ولگرد کوچه و خیابان در جستجوی لقمه این نان نمودم .دختران و خواهرانتان را به تن فروشی به بلاد اعراب فرستادم .
شادمانم از آنکه توانستم شما ابلهان را مردمی وحشی ، نفهم ، عقب افتاده و مطیع آخوند به دنیا معرفی
کنم و آن عزت و اعتبار کاذبی را که شاه برایتان تدارک دیده بود محو و نابود سازم .
خدا را شکر میکنم که توانستم ثروتهای خدادادیتان را بین عربهای فلسطینی ، سوری ، تروریستهای بین المللی و اوباش داخلی که وظیفه سرکوبتان را بر عهده دارند تقسیم کنم و شما را به اعماق لجنزار
ذلت و درماندگی که حق مسلم شماست سوق دهم .
خوشحالم از اینکه دیگر نه آب برای آشامیدن دارید ، نه خوراک برای خوردن و نه هوا برای نفس کشیدن .بقول حضرت آیت الله جنتی روزی یک وعده غذا بخورید و آماده دستور آخوندها باشید . راهپیمائی کنید ، مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل بگوئید ، مثل شغال زوزه بکشید و از آخوند حمایت کنید . من رفتم ولی رسالت تاریخی خود را تا حد امکان. دقیق و ایران شکن به انجام رساندم . تنها یک قدم موثر و لازم باقی مانده و آنهم ساختن بمب اتمی برای نابود کردن کامل این کشور خود بزرگ بین ابله پرور است. که آن را هم بازماندگانم اجرا خواهند کرد و فاتحه این سرزمین را خواهند خواند ….من مُردم ولی اسلام با بودن شما حیوانات رام و مطیع هرگز نمیمیرد . هر روزتان را با یاد دیروزی بهتر شروع کنید و اشگ حسرت بر گذشته روشن و آینده تاریکتان ببارید که آن زمان هرگز باز نخواهد گشت . منتظر ظهور رضا خان و کودتا علیه عربهای حاکم نباشید .که این قسمت از تاریخ ایران هرگز تکرار نخواهد شد . از دکتر مصدق قاجار یاد کنید و درمورد کودتا و یا ضد کودتای آن زمان داستانسرائی نمائید . از کمونیسم ، از سوسیالیست و نبودن آزادی در زمان شاه سخن بگوئید .
حامی دولتمردان اسلامی باشید . اینها اگر سواد ندارند ، اگر دروغگو و شیادند ، اگر دزد و آدم کشند ، اگر تجاوزگر و زن ستیزند مهم نیست .جای مهر را بر پیشانیشان ببینید ، ریش نتراشیده و چهره مردمفریبشان و گندیده شان را نظاره کنید . گویای خودمانی بودنشان است و همین اهمیت دارد .
مثل زمان مرگ خمینی . ده ملیون نفر جمع شوید و بر سر و روی خود بکوبید و در سوک مرگم اشگ بریزید .خود زنی کنید تا روح من شاد شود و ضمنآ یک حرمسرا هم برای پسرم مجتبی تهیه نمائید و برای خودتان هم منقل و وافور را فراموش نفرمائید . روح مرا در دنیای ماورا شاد میکند .
ملیون ملیون برسر گورم بیائید و البته مسئولین نهار و ساندیسی خدمتتان عرضه خواهند کرد .
در خاتمه شما را به مسئولین نظام میسپارم و مسئولین را به روح امام و ابلیس مکار .اگر فرصتی باقی ماند باز هم برایتان مینویسم .پای دار باشید . السلام علیکم و رحمت الله . سید علی خامنه ای
دهه ۵۰ : اگه انقلاب کنیم خوشبخت میشیم
دهه ۶۰ : جنگ تموم بشه خوشبختیم
دهه ۷۰ : خرابیای جنگ و بسازیم خوشبختیم
دهه ۸۰ : اگه تحریم برداشته بشه خوشبختیم
دهه ۹۰ : ازین بدبخت تر نشیم خوشبختیم
ﺷﯿﺦ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﺭﺍﺕ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺵﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﻴﻮﺥ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻣﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥﺣﻼﻝ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺳﻦ ﻓﺤﺸﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺭﺳﻴﺪﻩ
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺳﻦ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻧﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﻘﺮﺍ ﻛﻠﻴﻪ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﻗﻠﺐﻫﺎﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ !!
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻓﻘﻂ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﻭﺷﻨﺪ!!!
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻓﯿﻮﻥﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ !
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﺎﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻣﺨﺘﻠﻂ ﻟﻬﻮ ﻭﻟﻌﺐ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﻪ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ
ﻣﻘﺮﻭﺽ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﻧﺪ !
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺍﺫﺍﻥﺻﺒﺢ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ
ﺷﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﺲ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻋﺪﺍﻟﺘﯽﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻭ
ﻧﺎﻻﻧﻨﺪ !
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﺮﺣﺒﺎ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺘﺎﻥ ﺁﻣﺮﺯﯾﺪﻩ ﺷﻮﺩ !
ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻣﺮﯾﺪﯼ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﺯﺩ : ﻭﺍ ﻣﺼﯿﺒﺘﺎ
ﻭﺍ ﺍﺳﻼﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻭﻟﯿﻌﺼﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮی یک زن ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﻤﯽ ﺯﺩﻧﺪﯼ !.
ﺷﯿﺦ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻒ ﺑﺮ ﺩﻫﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﻧﺎﺳﺰﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻫﺮﻭﻟﻪ ﮐﻨﺎﻥ
ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎ ﻭ ﻗﻤﻪ ﻫﺎﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪﯼ ﻭ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﮐﺸﺎﻥ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺩﺑﻪ ﻫﺎی پنج لیتری اسید برای ارشاد ﺑﻪ ولیعصر ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﺪﻧﺪ
فصل اول
روزگاري خانه هامان سرد بود
بردن نفتِ زمستان درد بود
يک چراغ والور و يک گِرد سوز
زيرکرسي بالحافي دست دوز
خانواده دور هم بودن همه
در کنار هم مياسودن همه
روي سفره لقمه ناني تازه بود
روي خوش درخانه بي اندازه بود
گربراي مرد ، زن نامرد بود
صدتفاوت بين زن تامرد بود
آن قديماعاشقي يادش بخير
عطروبوي رازقي يادش بخير
عصرپست وتلگراف ونامه بود
روزگارخواندن شه نامه بود
تبلت و لپ تاپ و همراهی نبود
عصر دلتنگی و بی تابی نبود
……………….
فصل دوم
قلبهامان اندک اندک سرد شد
رنگ وروي زندگيمان زرد شد
بيني ِخيلي کِسا باطل شدند
باپروتز بعضيا خوشگل شدند
عصرساکشن آمدولاغرشديم
درخيال خودچقد بهترشديم
ميوه هم گلخانه اي شدعاقبت
آب هم پيمانه اي شد عاقبت
……………….
فصل سوم
عصر آدم هاي بد، بي مايه شارژ
عصرتلخ خودفروشي با يه شارژ
عصرمرفين وترامادول..دوا
باکراک وشيشه رفتن به فضا
عصرآقايان آرايش شده
عصرخانمهاي پالايش شده
واي براين عصرتلخ بي کسي؛
عصرتلخ استرس ، دلواپسی
به کجا میرویم اینچنین…….؟؟؟؟
سوال از رضای ملک رفیق نوریزاد و سرباز گمنام امام گمنام مهدی موهوم و مزودور سابق خمینی (ره )
آقای ملک لطف کنید جملات زیر را مطالعه کنید و تفاوت امام خمینی و ماکیاول را در دو خط خط مرقوم بفرمایید اگر هم از جواب عاجز شدید از یار غار شهید اوینی و سید مرتضی کمک بگیرید
«يک بيچاره ای به من نوشته بود شما که گفتيد که همه اينها بايد تجسس بکنند يا نظارت بکنند، خوب، در قرآن می فرمايد که: وَ لا تَجَسَّسُوا: در کارهای پنهانی يکديگر جستجو نکنيد(حجرات،۱۲)، راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی بايد لا تَقْتُلُوا انْفُسَکُمْ: خودتان را مکشيد (نسا، ۲۹). اين اشکال را به سيد الشهدا بکنيد. وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفيد که با جاسوسی حفظ بکنيد اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمين بر همه واجب باشد، اگر- فرض کنيد که- حفظ جان يک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] اين است که شما شرب خمر کنيد، واجب است بر شما. دروغ بگوييد، واجب است بر شما. احکام اسلام برای مصلحت مسلمين است، برای مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه مان بايد از بين برويم تا حفظش کنيم. اگر دماء مسلمين را در خطر ديديم، ديديم که يک دسته دارند توطئه می کنند که بريزند و يک جمعيت بی گناهی را بکشند، بر همه ما واجب است که جاسوسی کنيم. بر همه ما واجب است که نظر کنيم و توجه کنيم و نگذاريم يک همچو غائلهای پيدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از ساير چيزهاست. حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. اين حرف های احمقانهای است که از همين گروه ها القا می شود که خوب، جاسوسی که خوب نيست! جاسوسی، جاسوسی فاسد خوب نيست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمين واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است» [۴].
——————————————————————————————————————————————————
-«در نجف و پاریس یک حرفهایی زدم که چنانچه اسلام پیروز شود، روحانیون میروند سراغ شغلهای خودشان، لکن وقتی ما آمدیم و وارد معرکه شدیم دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مساجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروی میرود… ما اینطور نیست که هرجا یک کلمهای گفتیم و دیدیم مصالح اسلام اینجوری نیست، بگوییم سر اشتباه خود هستیم. ما دنبال مصالح هستیم. بنابراین مسألهای نیست که آقایان به ما بگویند شما آن روز اینجوری گفتید… هرچه میخواهند به ما بگویند. بگویند کشور ملایان، حکومت آخوندیسم. این هم یک حربهای است که ما را از میدان به در کنند. ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» [سخنرانی ۳۰ خرداد ۱۳۶۱، صحیفۀ نور، جلد ۱۶، صفحۀ ۲۱۱-۲۱۲
«ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» [سخنرانی ۲۰ دی ۱۳۶۲، صحیفۀ نور، جلد ۱۸،صفحۀ ۱۷۸]
جناب افلاطون اگر رضا ملک مزدور دیروز خمینی بود فکر میکنم شما مزدور فعلی خامنه ای باشی . چقدر میگیری تا فضای سایت رو با خزعبلات صد من یک غاز خودت در جهت تخریب نوریزاد و یاران اندکش، مسموم کنی برادر ارزشی. رضا ملک هر چه که بوده انسان زجر کشیده ایه که زندگیش بخاطر شرافتش تباه شده اگرنه هم اینک با امکانات نظام میتوانست در بهترین موقعییت ممکن باشه.
———————-
سلام عارف گرامی
تلخ ننویسیم و همدیگر را با سخنان تلخ مرنجانیم
سپاس
.
به روی چشم جناب نوریزاد ، مرا عفو بفرمائید. فقط نکته ای خدمتتان عرض کنم که اینجانب با پیگیری کامنتهای این شخص در پستهای قبلی شما ، به این نتیجه رسیدم که مشارالیه فقط بدنبال توهین و تخریب و انحراف مباحث مطرح شده و بیان مطالب جعلیست، در ابتدا اساسا قصد پاسخگوئی به ایشان را نداشتم منتها با توهینهای مکرر و بیان مطالب سخیف توسط ایشان خواستم بدانند که اینجا جائی نیست که کسی بتواند با جعلیات، توهین و تخریب دیگران به مقصود نائل شود. با اینحال مجددا از جنابعالی و همه ی فرهیختگانی که در این سایت قلم میزنند بابت تند روی در بیان عرائضم پوزش میطلبم.
پسر با پدر گفت روزی چنین
چه کردید با مرز ِ ایرانزمین
….
یکی دین گرفتید از تازیان
سپردید کشور به بیگانه گان
…..
همه هستی ِ نسل ِ ما باختید
به چنگال ِ ضحّاک انداختید
…..
به من ازتو زین خاک میراث کو
به جز مرگ و خون حرمت وپاس کو
…..
همه خانه داریم و بی خانه ایم
که در خانه ِ خود چو بیگانه ایم
…..
مرا زندگی کردن از یاد رفت
ترا مُلک و ناموس بر باد رفت
…..
چهل قرن فرهنگ و آیین ِ ما
در آتش شد از دین ِ ننگین ِ ما
…..
چه حس و چه روح و دلی داشتید
که دروازه بر دشمن افراشتید
…..
کنون بس ز گُلها سر انداختند
هم از مام ِ میهن قفس ساختند
…..
سر ِ عشق بر دار آویختند
به سینه بسی مرگ ِ دل ریختند
…..
شما خویش را عقل ِ کُل خوانده اید
ز دیوانه گان هم عقب مانده اید
…..
به گیتی چو ما نیست دیوانه ای
که بر سر زند خاک ِ بیگانه ای
…..
نه امّا دگر ما چو ما نیستیم
بدانید ما چون شما نیستیم
…..
نتازند دیگر درین سرزمین
نگیرند ما را نفس بیش ازین
…..
که ما یادگاران ِ آهنگریم
مباد آنکه از حقّ ِ خود بگذریم
…..
شما آنچه کردید غم بود و درد
بدانید ما آن نخواهیم کرد
…..
بدانید ما دیده خواهیم شست
نیاکان ز تاریخ خواهیم جُست
…..
اجازه به کس کِی دهیم این زمان
که هندی بکارد درین باستان
…..
وزان پس بتازد به ما روز و شب
شبیخون بر آرَد وجب تا وجب
…..
ولایت کجا دست ِ باطل دهیم
به فرزند ِ خود نام ِ قاتل دهیم
…..
به آنان که جانی صفت زاده اند
به نابودی اجدادِ ما داده اند
…..
بسی تن عرب شد درین سال سی
ازین پس نجوییم جز پارسی
…..
نداریم اینباره حقّی چنان
که نابود سازیم آینده گان
…..
چگونه شویم اندرین غم سهیم
جگر گوشه گان را جهنّم دهیم
…..
مرا مادرم دوش در گوش گفت
که تا زنده هستی نبایست خُفت
…..
به یغما همه هستی ات برده اند
وزین بیش ناموس ات آزرده اند
…..
به مُلک ِ تو دشمن نوازی کنند
به نامِ خدا مُرده سازی کنند
…..
رد ِ قفل و زنجیر بر دست و پاست
کنون نازنین خانه شیطانسراست
…..
چنین گر بمانَد ترا آب و خاک
گریزد ز دستت تن و روح ِ پاک
…..
گلستانسرایت چو زندان شود
در آن حبس و کُشتار آسان شود
…..
چنانت بکوبند بر سر همی
نخیزد دگر زین سرا رستمی
…..
ازین بوم و برزن یکی آریا
نمانَد برای نمونه به جا
…..
ز میهن زبان ِ دری بر کَنند
عرب را کیان تاج بر سر زنند
…..
شبانگه شبیخون به حافظ برند
بجایش امامزاده بس گسترند
…..
ببندند دانشکده بیشمار
مساجد گشایند صد ها هزار
…..
همه ثروت ِ ملًی ِ خانه را
ببخشند دستان ِ بیگانه را
…..
بسی مُهر ِ باطل به آرَش کِشند
خِرَد خانه ها را به آتش کشند
…..
اگر هوش ات از تو گریزان شود
دو صد نسلِ بعد ازتو ویران شود
…..
نهان گردد آیین ِ مهر آوری
ز کشور گریزد همی داوری
…..
پسر را به مادر ستمگر کنند
پدر را چو فرزند پر پر کنند
…..
نشینند زان پس سر ِ هر گذر
به شمشیرِ تازی برآرند سر
…..
به هر کوچه میدان و منبر زنند
به دستور الله شان سر زنند
…..
بزودی چنین واعظان ِ لجن
اَلْا یران بنامند نام ِ وطن
…..
نگه کن سراپای ایرانزمین
چه آمد سر ِ پرچم ِ راستین
…..
کجا شد سرود ِ خوشاهنگ ِ ما
همه تازیانیست فرهنگ ِ ما
…..
به دلها دگر عشق تعطیل شد
به ما دین ِ بیگانه تحمیل شد
…..
بسی اسمها را ز مذهب زدند
بسی دُخت ِ کورش سمیّه شدند
…..
حکومت عرب شیخ و دولت عرب
بکارند تخم ِ عرب هر وجب
…..
چو خواهی که مانَد ز ایران نژاد
سر ِ شیخ بر دار باید نهاد
…..
وگر نه چنین بگذرد روزگار
که جایی نمانَد ز ما یادگار
…..
دریغ است ایران اَلْا یران شود
مَلَخ جای بلبل فراوان شود
…..
شما را چو نیست اختیاری به جان
نکارید فرزند در این جهان
…..
اگر من در آینده گشتم پدر
گذارم کمانگیر نام ِ پسر
…..
بخوانم به گوش ِ دلش پند ِ خویش
که گوید به نوبه به فرزندِ خویش
…..
که گر یک به یک تن به تن جان دهیم
از آن به که کشور به دزدان دهیم
…..
بیا دست در دست ِ یاران کنیم
وطن را سراسر گلستان کنیم
کیهان لندن
صدراعظم آلمان این جمله را نگفته ولی در آن حقیقتی هست: مسلمانان به جای پناه بردن به مکه ترجیح میدهند به آلمان پناه بیاورند!
Reuters©
المان برای بیچارگان امن تر از مکه است بخاطر ایتکه عقل و منطق و قانون حاکم است
براستی که باید صفحات تاریخ این سرزمین را ورق زد، تا از دل وقایع ناگوار آن به خیانت ها و فرصت طلبی های جماعت آخوند و ملای شیعه پی برد. موقعیت های سیاسی که از دست رفت، فرصت سوزهائی که عقب مانده گی فرهنگی و اجتماعی جامعۀ ایران را رقم زد، ولطماتی که در زمینه ترویج و گسترش خرافات بر پیکر خردگرائی ایرانیان وارد گردید. تنها در این صورت می توان از بلائی که حکومت مذهبی قزلباشان صفویه، با دولتی نمودن مذهب شیعۀ اثنی عشری بر سر ایران و ایرانی نازل کرد، آگاهی یافت. در سایۀ این آگاهی تاریخی تمام تحلیل های جانبدارانۀ اسلامی نویسان از این حکومت، بشدت زیر سئوال خواهد رفت.
یکی از مبلغان مذهبی فرانسوی به نام برنارد دو بورژ، که در زمان حملۀ محمود افغان به اصفهان، به منظور تصرف پایتخت ایران، و سرنگونی حکومت صفویه، در اصفهان حضور داشته، در نامه ای که در تبریز و در تاریخ 26 فوریه سال 1713 میلادی نوشته است، اوضاع آشفتۀ ایران را چنین شرح میدهد: ایران در نهایت پریشانی و ویرانیست، از عدل و داد خبری نیست، و هرکس به میل خود، بی آنکه بیمی از مجازات داشته باشد، هر عمل بدی که بخواهد مرتکب می شود. نظیر آنچه که امروز و در دوران ولایت علی خامنه ای بر این مملکت حاکم است. او اضافه می کند که، پادشاه صفوی نه حیثیت و نه پول دارد که جلوی متخلفین را بگیرد. اعیان و اشراف با یکدیگر مخالف اند، و پادشاه بی شعور کاری جز ارضای شهوات خود و فروش فرامین ندارد. این نامه در بایگانی وزارت خارجه فرانسه موجود است. در دوران اسفناکی که پایتخت ایران اصفهان، در محاصرۀ سربازان متجاوز محمود افغان قرار داشت، شاه سلطان حسین صفوی وزیر کاردانی داشت بنام فتحعلی خان داغستانی، که محمد حسین مجلسی، ملاباشی دربار دشمن سرسختش بود، چون می ترسید که اگر فتحعلی خان بر محمود افغان پیروز گردد، قدرتش نزد پادشاه فزونی گیرد، و موقعیت مذهبی ملاحسین مجلسی به خطر بیفتد. لذا تلاش میکرد تا ذهنیت پادشاه احمق صفویه را نسبت به وزیر و سردارش خراب کند. محمدحسین ملاباشی که سردستۀ توطئه کنندگان علیه فتحعلی خان بود، بالاخره نقشه ای برای عزل او کشید، که متاسفانه مورد قبول شاه ساده لوح قرار گرفته، و او را برکنار و نابینا نمودند. چندی بعد زمانیکه سپاه ایران برای مقابله با حملۀ محمود افغان از اصفهان خارج و به گلناباد در چند فرسنگی اصفهان رسیدند، اما از سپاهیان افغانی اثری ندیدند، منجمان شاه پیش بینی کردند که چون اوضاع کواکب مساعد نبوده، دشمن دست از حمله برداشته، و سربازان دشمن قابل رویت نیست. شاه سلطان حسین خرافاتی و خوش باور که از اظهارات منجمان قانع شده بود، فرمان داد که در آن شب به سربازانش آبگوشت سحرآمیز بدهند. جریان از این قرار بود که یکی از فرماندهان گفته بود که اگر سربازان از آن آبگوشت بخورند، نامرئی خواهند شد، و به این ترتیب می توانند بر دشمن فایق آیند. بر پایۀ این فرمان نادرست شاه قرار شد در چند ظرف، هر کدام دو ران بز نر بپزند، و 325 دانه نخود که بر هر یک از آنها دختر باکره ای 325 بار کلمۀ شهادت را خوانده باشد، در آن بریزند. این اوامر شاه به خوبی اجراشد. اما نتایج شوم این خوش خیالی پادشاه بی کفایت صفوی، که دست پرودۀ ملا حسین مجلسی بود، این بود که شهر اصفهان پایتخت ایران یکروز بعد به محاصرۀ کامل سربازان افغانی محمود درآمد. گاردان در گزارش 19 مارس خود به پاریس، که در بایگانی وزارت امور خارجه فرانسه موجود است می نویسد: با وجود آنکه عدۀ زیادی از مردم اصفهان می توانند سلاح بردارند، فقط پانصد سرباز برای دفاع از شهر حاضرست. او در گزارش خود می افزاید: از هر هزار نفر جمعیت، ده نفر بیشتر مسلح نیست. همه چیز در کمال بی نظمی است، و من می ترسم که خدا بخواهد این کشور را خوار کند. برای این کار بیش از ده هزار نفر افغانی لازم نیست.
در اینجا لازم می بینم تا نکته ای را یادآوری کنم. آخوندهای بی سواد و بی شعوری که حکومت مذهبی فاسد و بی لیاقت صفویه را ابلهانه مبداء تاریخ ایران معرفی، و معتقدند که قبل از این سلسله، در ایران زمین، حکومت قابل ذکری وجود نداشته است، از نظر نگارنده، به مراتب از پادشاهان صفویه بی کفایت تر، فاسدتر و بی سوادترند. و تعجب می کنم از مورخین اسلامی نویس متعصب، که این سلسلۀ قزلباش و پادشاهان فزرتی و خرافه پرست آنرا که بالغ بر دو قرن این کشور را بین یاران قزلباشان خود تقسیم و بساط ملوک الطوایفی را در کنار خرافات و مهملات مذهبی ترویج دادند، به چه دلیل موجب استقلال این مملکت می دانند؟ زبدة التواریخ می گوید: در زمان محاصره اصفهان، شاه سلطان حسین، فرزند بزرگش محمود میرزا، را که در آنزمان 25 سال داشت، از حرمسرا بیرون آورده و بعنوان نمایندۀ خود و فرمانده کل قوا معرفی نمود. به این امید که شاید بتواند اوضاع نابسامان را مرمت نماید. اما روز بعد دوباره این شاهزاده را به حرمسرا بازگرداند. دلیل این عمل شاه این بود که شاهزاده، در قبال خدمتگزاریش به پادشاه از او خواسته بود، تا ملاباشی، یعنی ملا حسین مجلسی را از شورای دولتی بیرون کند. چون این پیشنهاد شاهزاده به گوش ملا حسین ملاباشی رسید، کمر به دشمنی با او بست، و نزد پدرش اظهار کرد که محمود میرزا فردی جاه طلب است، و اگر در راس قشون قرار گیرد برای غصب تاج و تخت اقدام خواهد کرد. در حالیکه شاه نادان اگر سخن فرزندش را می شنید، و توجهی به اتهامات غلط و مغرضانۀ ملاباشی خود نکرده، این میکروب های خطرناک مذهبی را از پیرامون خود دور می کرد، شاید هرگز ناچار نمی شد تا تاج شاهی را با دستان خودش بر سر محمود افغان بگذارد.
بعد از دسیسه چینی های آخوند ملا حسین مجلسی بر علیه بزرگترین پسر شاه سلطان حسین، و اخراج او از عرصۀ حکومتی، شاه پسر دومش صفی میرزا را وارد گود کرد، اما به توصیه ملاحسین از واگذاری فرماندهی کل قوا به او خود داری نمود، چون او هم همچون برادر بزرگش، وجود این آخوند حیله گر و قدرت پرست در اطراف پدرش را بدتر از هرگونه دشمن می دانست، لذا به شاه گفت تا اختیارات حقیقی نداشته باشد، و دست این آخوند شرور و همدستانش از امور حکومتی و نظامی کوتاه نشود، نمی تواند کاری از پیش ببرد. او نیز به توطئۀ ملا حسین مکار به حرمسرا بازگرداند شد، تا روند نابودی ایران توسط مشتی سرباز افغانی شکل گیرد. عواقب این دخالتها و خیانت های ملاحسین مجلسی، آنچنان برای ایران ناگوار و ذلت بار بود، که بعنوان ننگی در تاریخ این سرزمین برای همیشه باقی خواهد ماند. شاه سلطان حسین خلاصه ناچار شد کوچکترین پسرش، یعنی طهماسب، که بر خلاف دو برادر دیگر معایب پدر را داشت، و به خوشگذارنی و تنبلی عادت کرده بود، همچنین به آسانی تحت تاثیر توطئه های ملاحسین قرار می گرفت را انتخاب کند. به همین دلیل این انتخاب مورد قبول ملاحسین مجلسی قرار گرفت، زیرا دریافت بود که به سهولت می تواند شاهزادۀ جوان را چون پدرش آلت دست مهملات و خرافات مذهبی خودش نماید. نارضایتی مردم از عدم کفایت و لیاقت شاه، و مشاوران مذهبیش، آنقدر تشدید شد که شورش نموده و خواهان خلع شاه از حکومت گردیدند. مردم در مقابل خانۀ ملا حسین مجلسی تجمع نموده، و او را مسبب همۀ این بدبختی های نازل شده می دانستند. یوداش تادوش کروسینسکی، از راهبان یسوعی که در هنگام سقوط اصفهان در ان شهر حضور داشته، در کتاب سرنامۀ خود می نویسد: شاه سلطان حسین تیره بخت، بعد از پیروزی محمود افغان بر اصفهان، با پریشانی و افسردگی براسبی که محمود برایش فرستاده بود سوار شود، چون تمام اسب های اصطبل سلطنتی همگی به مصرف خوراک در زمان محاصره و قحطی در اصفهان رسیده بود، و در فرح آباد اصفهان که محل اقامت محمود افغان بود، با دستان خودش، تاج شاهنشاهی ایران را بر سر محمود افغان بگذارد. و بدین شکل دورۀ طولانی فرمانروائی سلسلۀ قزلباشان مذهب شیعۀ اثنی عشری، با این وضع غم انگیز و شرم آوری که در تمام طول تاریخ این سرزمین سابقه نداشته خاتمه پذیرفت.
فقها با هوای نفس حکم نمی کنند.
اینان فرشتگانی هستند در ظاهر انسان. یکپارچه نورند
غایتشان حریر است و بولشان کوثر. هر دو بوی عطر می دهند.
در سه سالگی مجتهد می شوند (مجلسی)، در شکم مادر قرآنند و قرآن به دنیا می آیند (مصباح)، و در هنگام تولد یا علی می گویند (رهبر معظم)، چهره در ماه دارند (رهبر انقلاب)، علمشان علم کامل است ( جوادی آملی) بر خلاف علوم جدیده که علم ناقصند (دانشمدان)
خواب و بیداری برایشان یکی است.
بری از هر گونه خطایند چون عین سخن خدا گویند و کیست که در برابر آن سخنی تواند گفت؟
چیز عجیبی است, در مورد همه علوم وقتی نیاز داشته باشیم از دانشمندان
خارجی بطور مستقیم یا غیر مستقیم کمک میگیریم ولی نمیدانم چرا در مورد
علوم انسانی مثل اقتصاد, سیاست یا مدیریت کمک نمیگیریم. ؟
در مورد مالیات گیری و یارانه قبلا نوشته ام. حالا در مورد انتقال پایتخت
چند پیشنهاد دارم. اگر انتقال پایتخت به هر دلیلی مشکل است, کاری کنید
تهران بیش از این بزرگ نشود چون اداره شهر به این بزرگی در هر جای دنیا
کار بسیار مشکلی است. به هیچ چیز جدیدی که صد درصد نیاز نباشد جواز
ندهید! کمبود ایجاد خواهد شد و گرانی به وجود خواهد آمد! خوب بیاید! اصلا
عمدا کاری کنید که زندگی در تهران مشکل و گران شود. مسکن درصد بزرگی از
هزینه مصرفی خانواده ها میباشد, به کارمندان دولت که مجبور به زندگی در
تهران هستند یارانه مسکن یا آپارتمان ارزان اجاره دهید!
دلیلی ندارد که افراد بازنشسته که فرزندان شان خانه شخصی دارند و با آنها
زندگی نمیکنند در تهران زندگی کنند. این مهاجرت معکوس اجباری از لحاظ
اقتصادی به نفع مالکان آپارتمان در تهران نیز میباشد, چون اجاره آپارتمان
در تهران بیش از هر نقطه دیگر ایران میباشد!
در آمریکا همه شهر ها مستقل از ایالت و دولت مرکزی میباشند و شهروندان هر
شهر مستقیما در اداره شهرشان سهیم هستند و تصمیم میگیرند که جمعیت شهرشان
زیاد شود یا نه!؟ با اجازه ندادن به ساختن و یا سخت گیری در تاسیس
شرکتهای جدید در کنترل جمعیت نقش بازی میکنند.
نه تنها در شهر حتی در مجتمع های بزرگ مسکونی قوانین و اساس نامه های
داخلی سفت و سختی اجرا میکنند که افراد نامطلوب مثلا سیاه پوستان نتوانند
در آن محل زندگی کنند. یعنی عمدا زندگی را سخت میکنند تا افراد بی فرهنگ
وارد آنجا نشوند! منتها شرط اول داشتن و اجرای قانون است که در این مملکت
که همه خود را بالا تر از قانون میدانند مشکل است! مثلا میگویند برای
اثاث کشی فقط در ساعات اداری آنهم از طریق شرکتهایی که بیمه معتبر دارند
میتوانید اثاث بیاورید. یا در بالکن باربکیو یا آویزان کردن لباس ممنوع.
صدای موزیک بلند ممنوع. یا با صدای بلند تیزیدن ممنوع!
http://www.vajehyab.com/
مسئله دوم این که حداقل در مراکز استانها امکانات مورد نیاز مردم را
فراهم کنید تا برای هر کار ساده ای مجبور به رفتن به تهران نباشد. در
آمریکا نه تنها مردم بعد از بازنشستگی به شهر های کوچک مهاجرت میکنند
بعضی ها بخاطر ارزانی به شهر های مرزی مکزیک رفته و در مکزیک زندگی
میکنند چون با حقوق بازنشستگی دلاری در مکزیک زندگی راحت تری دارند.
مشکل ما چیست؟ و راه حل چیست؟
امروز همانند قبل از انقلاب مشکل ما اقتصاد است, ما هرگز مشکل مذهبی در
این کشور نداشتیم که به خاطر آن مردم انقلاب کنند. شاید برای طبقه
روحانیت وضع فرهنگی یا اجتماعی قبل از انقلاب مشکلی بوده است ولی برای
اکثر مردم مشکل همان بود که امروز است, مشکلات معیشتی! شاه خود را عقل کل
می دانست و این باعث پس رفت بود. متاسفانه امروز هم طبقه روحانیت نه تنها
خود را عقل کل می دانند بلکه مشکل ما چند برابر شده است, این ها خود را
نماینده استغفرالله خدا هم می دانند, و مخالفت با این حرف را خلاف شرع می
دانند. حالا ما چطور باید ثابت کنیم شاید خدای ناکرده اینها اشتباه می
کنند؟
مشکل اساسی شاه و همه شاهان بعد از مشروطیت چه بود؟ اطاعت نکردن از
قانون! متاسفانه امروز هم همین مشکل وجود دارد. جوانی چهل ساله یک شبه
میلیاردر می شود؟ مداحی بر سر مردم اسلحه می کشد؟ از همه مهم تر رییس
جمهور خود را تابع هیچ قانونی نمی داند و فکر می کند او می فهمد و دیگران
نمی فهمند؟
این خیلی عجیب است که در کشوری مذهبی که مذهبش برای همه چیز قانون و راه
و چاهی هزار سال پیش نوشته است مشکل اساسی قانون باشد
1394/6/13
دولت ایران از ایرانیان مقیم خارج دعوت کرده ‘بیشتر به کشورشان تردد کنند’
از نظر من قبل از این کار دولت اول باید تمایل ایرانیان داخل به مسافرت و
مهاجرت به خارج را کم کند! چطور؟ با ساختن زیر ساختهای مورد نیاز! چرا
ایرانیان علاقه به مسافرت خارج دارند ولی علاقه چندانی به مسافرت داخل
ندارند؟ بنده فقط به چند نکته ساده اشاره میکنم که رعایت آنها شاید کمکی
کند!
از لحظه ای که جلوی خانه ام میخواهم سوار تاکسی شوم اعصابم خراب
میشود؟! راننده تاکسی بخود زحمت پیاده شدن و باز کردن صندوق عقب را
نمیدهد و میگوید چمدان به این گنده گی را در صندلی عقب بگذار! میگویم ته
چمدان کثیف و صندلی کثیف میشود میگوید موردی ندارد؟ برای چه کسی موردی
ندارد؟ برای من دارد چون آن من مسافر نوعی هستم که در صندلی عقب مینشینم.
این راننده این قدر شعور و فرهنگ ندارد که به ظاهر هم تمیز بودن تاکسی را
رعایت کند؟ چکار باید کرد؟ در آمریکا هر کسی برای دریافت هر گونه جواز
کسب باید بطور دوره ای آموزش ببیند. یعنی راننده تاکسی باید برای دریافت
جواز کسب هر چند سال یک بار برای جند ساعت کلاس فرهنگ این شغل را
بگذراند. اکثر مردم ایران در مورد شغل خود آموزشی ندیده اند. مثلآ مغازه
دار ها فکر کنند آنها ارباب و من مشتری رعیت او هستم. در حالی که در
آمریکا این بر عکس است. چون در آمریکا دولت منتخب ملت است, دولت به
نمایندگی از مردم به مغازه دار جواز مشروط کسب میدهد. فکر نکنم در ایران
کسی این مفهوم را بفهمد, چون حالا دیگر کارفرما هم نمیتواند کارگر خود را
به این راحتی اخراج کند! اگر با مغازه داری مشکل داشته باشم میگوید برو
پی کارت! در آمریکا سازمانهایی غیر انتفاعی وجود دارند که با یک تلفن و
یا ایمیل به این مشکلات رسیدگی میکنند و همه مردم و سازمانها برای خود
این قدر و شغل خود خود این قدر ارزش قائل هستند که کوچکترین نارضایتی از
طرف ارباب رجوع باعث ناراحتی و آبروریزی شخص یا سازمان میشود. در حالی که
در ایران دومین بالاترین مقام اجرایی مملکت را به جرم فساد به زندان می
اندازد آب هم از آب تکان نمی خورد. یا به روسای دو قوه کشور لقب برادران
قاچاقچی زده میشود و کسی برای دفاع از آبروی خود کاری نمیکند ؟!
در کشور های پیشرفته بخش خصوصی سالانه درصد بزرگی از درآمد خود را صرف
تبلیغات میکند تا مشتری بیشتر بدست آورد در نتیجه حاضر نیست به این راحتی
آبرو و شخصیت خود را از دست بدهد. در ایران گویا شخصیت و آبرو محلی از
اعراب ندارد! شخصی میگوید نظر رئیس جمهور به من نزدیکتر است بعد که معلوم
میشود این رئیس جمهور بی کفایت باعث بدبختی مملکت شده است کسی بابت حمایت
بی خود از درگاه ملت معذرتی نمیخواهد!
به نقل از کیهان لندن
آیا ما از درون پوسیدهایم؟
تریبون آزاد ، دیدگاه ، ۱۸ شهریور ۱۳۹۴ / 09 سپتامبر 2015
نیکا نیکزاد- ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن مینویسد: «هیچ تمدنی توسط بیگانگان مغلوب نمیشود، مگر آنکه خود از درون پوسیده باشد». پرسش این است: آیا ما از درون پوسیدهایم؟
تا بحال داستان فیل و مردان نابینا یا فیل و کوران را خوانده یا شنیده اید؟
روایت چنین است کهاز شش آدم کور خواسته شد در باره فیل توضیح دهند. یکی از آنها به پای فیل دست کشید و آنرا ستون دانست دیگری بر دم فیل دست کشید و آنرا مانند ریسمانی تصور کرد و سومی خرطوم فیل را لمس کرد و گفت که فیل مثل شاخه درخت است و دیگری بر گوش فیل دست کشید و گفت که بادبزن است و پنجمین نابینا به شکم فیل دست زد و گفت که فیل مثل دیوار است و آخرین نفر به عاج فیل دست کشید و او را مثل شیپوری تصور کرد.
حالا این داستان مثل فرقه های گمراهی هستند که اسلام را برای خود طور دیگری تفسیر میکنند در حال حاضرده ها گروه اسلامی هستند که خود را نماینده واقعی اسلام میدانند و دیگر گروه های اسلمی را قبول ندارند و حتی حاضرند که خون همدیگر را بریزند.
وهابیت یک جنبش مذهبی است که به یک پالایش اساسی در اسلام معتقد است و هدف خود را بازگشت به آموزه های اصیل قرآن و سنت پیامبر میداند و با هر نوع بدعتیمخالفت میکند و هرکسیکه با تفسیر آنها از اسلام موافق نباشد کافر و باید با او جهاد کرد . سلفی ها خود را پیرو سلف صالح میدانندو در عمل و اعتقادات خود از پیامبر و صحابه تبعیت میکنند و دو رکن اساسی دارند یکی بازگشت به سنت حجازو سنت اهل مدینه در 1400 سال پیش و دوم مبارزه با بدعت یعنی هر چیزی که سلفی ها جدید و خلاف سنت میدانندو آنها را گمراه میدانند . گروه حزب الله با الهام از تفکرات اسلام سیاسی خمینی که در لبنان ظهور کرد و در زمان جنگ داخلی لبنان و تحت حمایت مالی و نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی قرار گرفت و سه هدف اصلی را به عنوان آرمان خود اعلام کرده 1-محو آثار غرب 2- مجازات فالانژها و دیگری برپایی حکومت اسلامی در لبنان است و گروه دیگر اخوان المسلمین : خداوند هدف ما . پیامبر الگوی ما قرآن قانون اساسی ما جهاد راه ما و مرگ در راه خدا والاترین آرزو است و گروه طالبان در افغانستان که الهام گرفته از وهابیت قرن بیستم است که ادعای آوردن اسلام واقعی است ودیگری جهاد گرایی سلفی به جریانی در درون سلفی گری گفته میشود که جهاد و خشونت را راهی مناسب برای اسلام میداند و گروه دیگری مسلح مانند القاعده که هدف آنان پاک کردن جامعه اسلامی از رفتارهای غیر اسلامی استو گروه دیگر بوکو حرام (به زبان هوسه: تحصیل غربی حرام است) این گروه وحشی در شمال نیجریه خواستار تعطیلی تمام مدارس نوین و تحمیل شریعت اسلامی در 26 ایالت نیجریه و چاد و شمال کامرون و دیگری گروه اسلامی الشبابو گروه گمراه دیگر ابو سیاف در جنوب فیلیپین فعال است و هدفشان نابودی مسیحیان و تشکیل حکومت اسلامی است و دولت اسلامی داعش به رهبری ابوبکر بغدادی از جهاد گرایان سلفی جدا شدهو با اجرای سربریدنو برده داری ادعا میکند که اسلام واقعی را اجرا میکند و گروه های دیگری مثل جندا لله جیش محمد اتحادیه جهاد اسلامی و لشکر طیبه و سپاه صحابه و گمراهان دیگر و در ایران با آتش زدن سینماها و کشتار دستجمعی تابستان 67 و بدار کشیدن مردم بعنوان قاچاقچیو دست و پا قطع کردن و دزدی دروغ و فحاشی و هزاران کارهای خلاف انسانی بنام شیعه از اسلام جداشده خود را اسلامی میداند.
جالب اینکه این گروه ها یکدیگر را متهم میکنند که ساخته دست غرب و آمریکا و صهیونیزم هستند.
عجب شباهتی است کوران و این گروه ها
—————————
سلام و سپاس گلابتون گرامی بابت این نوشته ی خوب و فشرده و پیوسته
سپاس
البته داستان کوران فیل کاملا درست است ولی باید دید اصلا در این مورد فیلی هست
وضعیت هرجامعه ای را افراد ان جامعه رقم می زنند.اینکه تقصیرات وکمبودها وبحرانها را گردن دیگران بیندازیم حماقت است وخودفریبی وعوام فریبی.
نمیگویم همه افرادجامعه یک دست باشندومثلا مثل من فکرکرده و زندگی کنند.اما تاکید میکنم زندگانی بایست بر مدار عقل ومنطق واستفاده از علوم وتجربیات گذشتگان باشد.دراین نوع زندگی اجتماعی که غرب نمونه ومدل موفق ان است،تعصبات دینی جایی ندارد.منم منم وخودخواهیهاو رضالت وشرارت(بااینکه کم وزیادهمه جاوجود دارد)جایی درجامعه ندارد.هرچه هست.حاکمیت یک قانون مترقی ست که ازادیهای افراد دران تضمین شده ست.علی به دین خود ولی به دین خود.کسی را بردیگری کاری نیست.هرشخصی درفکر تکامل خویشتن است وکمتر بردیگران وکارهای دیگران فضولی و زوم میکنند.مدح بی خودافرادوپاچه خواری و رشوه وهزاران پدرسوخته بازی در ان جوامع خیلی خیلی کمتر ازجوامع استبدادی اسلامی ست.همه وهمه هم برمیگردد به خود افراد.تقصیر رادر دیگران میجویند اما خودشان سرچشمه هزاران تقصیروکلک وبامبولند.هرگونه رذالت ووبدبختی تن داده اندودرپناه دین جای گرفته اند.متنفرم ازاین جماعت واز این جامعه.
امروز فوتبال سالنی بودم.درواقع هفته ای دو روز بازی داریم.اقاجان پدرم دراومدونتوانسته ام به اینان که ناسلامتی مثلاقشر فرهنگی جامعه هم هستن حالی کنم که کمتر ازدیگران ایراد بگیرید.یارو خودش بازی بلد نیست اما تا دیگری یک سوتی میده پدرش رو در میارن که اقا بازی بلدنیستی بازی نکن.گفتم بابا همه ما برای امادگی جسمانی ولذت بردن داریم بازی میکنیم وگرنه کسی که فوتبالیست حرفه ای نیست که.خودشماها دهها سوتی میدهید انوقت تا دیگری یک سوتی میدهد دادوهوار راه میندازید؟این فرهنگیان تو مدرسه واداره وجامعه هم همین گونه اند.همش پشت سر این واون دارن وراجی میکنندیا راجع به فیش حقوقی شون بحث میکنند.تو این بیست سال یک بار ندیدم تو ده دقیقه استراحت بین کلاسی یک حرف درست وحسابی بزنن.
اقاسوختیم به پای این ابله جماعت.حالا نگیدطاقچه بالاگذاشته ام وخودم را بدون نقص میدانم نه.حداقلش اینه که کاری به دیگران ندارم وفضولی دیگرا نمی کنم .اما اینها پیر مارو دراورده اند.بخدابخاطر این جماعت خانه نشین شدهام.البته خودخواسته.فقط مشغول مطالعه ودیدن فیلم وسریالو مسافرت ومصاحبت باخانواده هستم.حتی با فامیل هم رابطه ای ندارم.اینقدر … وبی ملاحضه اند..خلاصه زندگیماهم اینجوری است دیگه .چکارمیشه کرد.ازمن که گذشت درفکراین دوبچه ام تااگربتونم ازاین خراب شده بیرون ببرمشون.تا سرنوشت برای ماچه تدارک ببیند.عزت زیاد
معاونک رییس جمهورک گفته: رشد اقتصادی سه درصدی سال ۹۳، امکان تحقق در سال ۹۴ را نیافته است. و درخواست کرده: دولت از اقتصاددانان و صاحب نظران اقتصادی کشور انتظار دارد نظرات و دیدگاه های راهگشای خود را به دولت ارائه دهند و دولت را در مدیریت مقطع دشوار فعلی یاری کنند. ای معاونک نادان، اقتصاددانان و صاحب نظران اقتصادی ۳۷ ساله نظرات و دیدگاه دادن که زبونشون مو درآورده، کو گوش شنوا. حکومت اسلامی همین بلبشوی که میبینی. اینهایی که تو میگی همش واسه ویترینه.
خدا یکی رو که بخواد تو سرش بزنه از دست خودش استفاده میکنه.
سید علی ستاد امر به معروف و نهی از منکر تحت فرمان مستقیم خودش تشکیل داده. /////////// خیال میکنه ایران امروز ایران سال ۵۷ است. این آمران به معروف و ناهیان از منکر جلوی هرکی واستن، دودش به چشم سید علی میره. ماکرالماکرین کارش رو حسابی بلده. از ما گفتن.
تعداد زنان نبی اکرم با حساب و کتابهای علامه جعفری و تاریخ طبری- دوستان لطف تاریخ اسلام را چک کنید تا زن یا دختری از قلم نیفتاده باشد
این زنان بر اساس آیه قرآن به امهات المؤمنین[۳۱] مشهورند.
خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی
عایشه دختر ابوبکر
صفیه دختر حیی بن اخطب
زینب دختر خزیمه
زینب دختر جحش
ام سلمه دختر امیه بن المغیره
سوده دختر زمعه بن قیس
ام حبیبه دختر ابوسفیان بن الحرب
حفصه دختر عمر بن الخطاب
جویریه دختر حارث بن ابوضرار
میمونه دختر حارث الهلالیه
زینب دختر عمیس
خوله دختر حکیم سلمی(خود را به پیامبر بخشید)
ماریه دختر شمعون قبطی
ریحانه خندفیه
عمره دختر یزید
سناء بنت سفیان
البته علامه جعفری تعداد زنان پیامبر را ۹ نفر میداند که جز عایشه همگی بیوه بودند.
اسامی زیر نیز در تاریخ طبری ذکر شدهاست؛ اما در درستی آن اختلاف نظر وجود دارد:
1—فاطمه دختر سریح
2—هند دختر یزید
3–عصما دختر سیاء
4—زینب دختر یزید
5—هبله دختر قیس
6—لیلی بنت الخطیم
7—ملائکه دختر کعب
8—شنباء دختر عمر الغفریه
9—ملائکه دختر داوود
10—دختر الجهال
11—تکانه
فهرستی از زنان محمد ابن عبدالله پیامبر اسلام
١-خديجه دختر خويلد بن اسبن عبدالعزی .محمد وقتی ٢٥ ساله بود با کارگزار خود خديجه که زنی ثروتمند بود ازدواج کرد تا ديگر
نيازمند کارکردن و جان کندن نباشد و از چوپانی و همراهی کردن کاروانهای تجاری خديجه به زندگی مرفه و آرامی رسيد. اما بعد
از مرگ خديجه، به سرعت ثروت وی را به باد داد تا جايی که نيازمند غارت و چپاول نامسلمانان گشته بود. محمد تا زمانی که
خديجه زنده بود جرات نداشت با زن ديگری ازدواج کند زيرا احتمالاً مورد خشم خديجه قرار ميگرفت و مجبور بود به زندگی قبلی و
دشوار خود بازگردد.
٥:١٦٨ برگ ١٠٥ ( صحيح بخاری ٥:١٦٤١٦٥ ( برگ ١٠٣ ·
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ٣ ·
صحيح بخاری جلد . ٤:٦٠٥ برگ ٣٩٥ ·
صحيح بخاری جلد . ٥:١٦٨ برگ ١٠٥ ·
( صحيح مسلم ٤:٥٩٧١ ( برگ ١٢٩٧ ·
٢- -عايشه دختر ابوبکر صديق، محمد وقتی عايشه ۶ ساله بود با وی ازدواج کرد و در سن ٩ سالگی با او وقتی خود ۵٣ سال داشت
همبستر شد، اين ازدواج پدوفيل (بيماری بچه بازی) بودن محمد را نشان ميدهد، برای اطلاعات بسيار کامل و جامعی از اين ازدواج
و اثبات بيمار بودن محمد و بررسی نظرات مختلف در اين مورد به نوشتاری با فرنام” سن پايين عايشه، مناظره ای بين آيت الله
منتظری و دکتر علی سينا “مراجعه کنيد. عايشه محبوب ترين زن محمد بود تا جايی که محمد در بستر مرگ سر بر روی سينه های
وی گذاشته بود. علاقه محمد به عايشه تا جايی بود که وقتی زينب عايشه را محکوم به زنا با صفوان کرده بود، محمد از طرف الله
آياتی آورد تا عايشه را برائت کند .برای شرح کل ماجرا مراجعه کنيد به عايشه و صفوان و بحث در مورد آيات مربوط به برائت
عايشه .عايشه از راويان مهم حديث و از حافظان قرآن حساب ميشود. اما شيعيان به دليل خصومتی که وی با علی داشت و جنگی که
او با علی داشت اورا ملعونه و پليد ميدانند. محمد بارها اعلام کرده است که عايشه را از همه زنان خود بيشتر دوست داشته اما
شيعيان معتقدند وی زن فاسدی بوده است و محمد خديجه را بيش از ساير زنان دوست داشته است تا جايی که سالی که خديجه از دنيا
رفت را سال عذاداری اعلام کرد.
٣٣٠٩،٣٣١٠،٣٣١١ صفحه ٧١٥ و ٧١٦ . : صحيح مسلم جلد جلد ٢ ·
صحيح بخاری جلد . ٧:٨٨ برگ ٦٥ ·
٣- سوده دختر زمعه بن قيس، زن سوم محمد بود، سوده بيوه زن مسلمانی بود اهل حبشه که پدرش اورا به محمد داده بود و محمد
قبل از آوردن عايشه به خانه اورا به خانه آورده بود. سوده به رواياتی ۵٠ سال سن داشت و محمد برای نگهداری از بچه هايش و
همچنين اداره خانه اش به سوده نياز داشت. البته سوده در مقابل عايشه نيز همانند يک مادربزرگ بود. سوده در آخرين سال خلافت
عمر از دنيا رفت. عايشه روايت کرده است که سوده برخی اوقات از نوبت خود ميگذشت تا پيامبر شب خود را با عايشه بگذراند
زيرا سوده هراس داشت مبادا محمد وی را بخاطر سن بالايش طلاق دهد. پيامبر در حالی با سوده ازدواج کرده بود که تقريبا چاره و
امکان ديگری برای ازدواج نداشت زيرا قبيله قريش اورا طرد کرده بود و در آن سالها ازدواج کردن با فرزندان عبدالمطب و بنیهاشم بر ضد مفاد عهدنامه ای بود که منجر به شعب ابيطالب شد بنابر اين محمد از روی اجبار با سوده ازدواج کرد.
. تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٩ ·
ابو داوود جلد . ٢:٢١٣٠ برگ ٥٧٢ ·
صحيح بخاری جلد . ٦:٣١٨ برگ ٣٠٠ ·
تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٢٨ ·
( صحيح مسلم جلد . ٢:٢٩٥٨ ( برگ ٦٥١ ·
مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری
برگ ٤٦
( صحيح بخاری جلد . ٣:٢٦٩ ( برگ ١٥٤ ) جلد . ٣:٨٥٣ ) برگ ٢٩ ·
( صحيح مسلم جلد . ٢:٣٤٥١ ( برگ ٧٤٧ ·
۴- ام سلمه دختر اميه بن المغيره، زن يکی از مسلمانان به نام “ابوسلمه بن ابوالاسد” بود که در جنگ احد زخمی مهلکی برداشته
بود و در نهايت کشته شده بود. ام سلمه در هنگام ازدواج با محمد ٢٩ سال سن داشت و محمد ۵٣ سال سن داشت. ام سلمه از کليهزنان محمد بيشتر عمر کرد و پس از همه آنها وفات يافت.
ابو داوود جلد . ١:٢٧٤ برگ ٦٨ جلد . ٣:٤٧٤٢ برگ ١٣٣٢ جلد . ٢:٢٣٨٢ برگ ٦٥٤ ·
٢٤٠ برگ ٢٢٨ no. سنن نساء جلد . ١ ·
ابن ماجه جلد . ٣:١٧٧٩ برگ ٧٢ ·
. تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ٨٠ ·
صحيح مسلم جلد . ٢:٢٤٥٥ برگ ٥٤٠ ·
۵- حفصه دختر عمر بن الخطاب، در سن ١٨ سالگی شوهر خود خنيس بن حذاقه السهمی را از دست داده بود و بيوه شده بود.
حفصه در هنگام ازدواج با محمد ٢٠ سال سن داشت و محمد 55 ساله بود. در احاديث موجود است که بعد از اينکه ابوبکر و عثمان
از ازدواج با وی سر باز زدند، محمد قبول کرد که با وی ازدواج کند. حفصه نيز از حافظان قرآن حساب ميشود و نسخه عثمان از
قرآن با همکاری وی تهيه شده بود. از ماجراهای جالبی که حفصه در آنها شرکت داشت رسوايی محمد در ارتباط با کنيز حفصه يعنی
ماريه است که محمد را مجبور کرد سوره تحريم را بسرايد. برای اطلاعات بيشتر از اين ماجرا به محمد ماريه و حفصه ، ماريه
قبطی شانزدهمين زن در زندگی محمد، وساطت الله جهت رفع اختلافات خا نوادگی محمد مراجعه کنيد.
ابن ماجه جلد . ٣:٢٠٨٦ برگ ٢٥٨ ·
. ابو داوود جلد . ٢:٢٤٤٨ برگ ٦٧٥ جلد . ٣:٥٠٢٧ برگ ١٤٠٢ ·
صحيح مسلم جلد . ٢:٢٦٤٢ برگ ٥٧٦ جلد . ٢:٢٨٣٣ برگ ٦٢٥ جلد . ٢:٣٤٩٧ برگ ٧٦١ ·
۶-زينب دختر جحش؛ ازدواج زينب با جحش از بحث برانگيز ترين ازدواجهای محمد است. زينب از خانواده بزرگ و محترمی بود.
مادر زينب دختر عبدالمطلب پدربزرگ محمد بود. زينب با زيد فرزند خوانده محمد ازدواج کرده بود و محمد روزی بدون خبر به
خانه زيد وارد شد و زينب را نيمه لخت ديد و به او علاقه مند شد، سپس مهريه اورا پرداخت تا از فرزندخوانده خود طلاق گيرد، بعد
با وی ازدواج کرد و مسلمانان ميگويند خداوند به محمد دستور داد تا با زينب ازدواج کند زيرا خداوند ميخواست اين رسم غلط
جاهليت مبنی بر اينکهيک مرد نميتواند با زن پسرخوانده خود ازدواج کند از ميان بردارد و اين بسيار مضحک است. ماجرای
مفصل زينب را ميتوانيد در سه نوشتار” محمد، زيد و زينب “و” زيد و زينب “و” عشق محمد به همسر پسر خوانده اش (زينب) و
ازدواج با او “.بخوانيد. زينب در موقع ازدواج با محمد ٣٥ سال داشت و محمد ٥٨ سال.
. صحيح مسلم جلد . ٢:٢٣٤٧ ( برگ ٥١٩ (جلد . ٢:٣٣٣٠ ( برگ ٧٢٣٧٢٤ ) جلد . ٢:٣٣٣٢ ( برگ ٧٢٥ ) جلد . ٢:٣٤٩٤ برگ ٧٦٠ ·
( صحيح بخاری جلد . ٣:٢٤٩ ( برگ ١٣٨ (جلد . ٣:٨٢٩ ( برگ ٥١٢ ) جلد . ٤:٦٨٨٣ ( برگ ١٤٩٣ ·
١٣٧٨ جلد . ١:١٤٩٨ – . ابو داوود جلد . ٣:٤٩٣٥ برگ ١٣٧٧
٧- جويريه دختر حارث بن ابوضرار، محمد در سن ۵٨ سالگی با جويريه که ٢٠ سال سن داشت ازدواج کرد. جويريه دختر رئيسقبيله بنی المصطلق، يکی از قبايل يهودی متعددی بود که محمد به آنها حمله کرده بود. شوهرش مالک بن صفوان بود و در حمله
ناگهانی که محمد به اين قبيله کرده بود کشته شده بود. محمد از جويريه درخواست ازدواج کرد و جويريه قبول کرد به شرط اينکه
اسرای باقيمانده از اين جنگ آزاد شوند و غنايم بدست آمده به صاحبان باقيمانده از اين جنگ بازگردد. از جويريه به عنوان “زنی
بسيار زيبا” در بسياری از تواريخ ياد شده است، ابن اسحق ميگويد جويريه از زيبايی شگفت انگيزی بهره می برد، بطوری که هيچ
مردی قدرت نداشت در برابر زيبايی وی مقاوت کند. و رابطه او با محمد به شدت عواطف عايشه را تحريک کرده بود و عايشه از
ديدن او در عذاب بود. جويريه ۶ سال زن محمد بود و بعد از محمد نيز 39 سال زندگی کرد و در سن ۶۵ سالگی درگذشت. ماجرای
جويريه را پروفسور مسعود انصاری در کتاب کوروش بزرگ و محمد عبدالله را در نوشتاری با فرنام” جويريه زنی که محمد را
اسير زيبايی خود و طايفه اش را آزاد کرد “بخوانيد.
ابن اسحق سيرت الرسول، برگ ٧٢٩ ·
١٣٧٨- ابو داوود جلد . ٣:٤٩٣٥ برگ – ١٣٧٧ ·
( صحيح بخاری جلد . ٨:٢١٢ ( برگ ١٣٧ ·
. ابو داوود جلد . ١:١٤٩٨ برگ ٣٩٢ ·
مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری
برگ ٤٧
صحيح مسلم جلد . ٢:٢٣٤٩ برگ ٥٢٠ ·
(٤٣٢— صحيح بخاری جلد . ٣:٧١٧ ( برگ ٤٣١ ·
٨- ام حبيبه دختر ابوسفيان بن الحرب، ابوسفيان رئيس قبيله قريش، قدرتمند ترين مرد مکه بود که همراه با شوهرش عبيدالله ابن
جحش از اولين کسانی بودند که مسلمان شده بودند و به حبشه رفته بودند تا پادشاه حبشه را به اسلام دعوت کنند. اما عبيد الله ابن
جحش در حبشه مسيحی شد و از ام حبيبه طلاق گرفت، پيامبر اسلام از راه دور از پادشاه حبشه خواست تا ام حبيبه را به زنی او در
آورد، ام حبسن داشت و محمد ۵۴ سال. محمد اميدوار بود ازدواجش با ام حبيبه نظر ابوسفيان دشمن درجه يک اسلام را تغيير دهد اما چنين
اتفاقی نيافتاد.
صحيح مسلم جلد . ٢:١٥٨١ برگ ٣٥٢ جلد . ٢:٣٥٣٩ برگ ٧٧٦ ·
ابن ماجه جلد . ٥:٣٩٧٤ برگ ٣٠٢ ·
صحيح مسلم جلد . ٢:٣٤١٣ برگ ٧٣٩ جلد . ٢:٢٩٦٣ برگ ٦٥٢ ·
٩- صفيه دختر حيی بن اخطب، صفيه در هنگام ازدواج با محمد ١۶ سال سن داشت و محمد ۶٠ سال سن داشت. صفيه دختر حيی بن
اخطب رئيس قبيله بنی نضير، از قبايل يهودی مدينه بود که محمد به آن حمله کرد و آنها را مجبور کرد از مدينه خارج شوند و هرچه
قابل نقل کردن است با خود ببرند و باقی اموال را برای مسلمانان باقی بگذارند. شوهر قبلی او کنان بن ربيع بود که توسط مسلمانان
در همان جنگ کشته شد. شوهر وی توسط مسلمانان به دليل اينکه مکان مخفی کردن جواهراتش را افشا نميکرد شکنجه و در نهايت
به دستور پيامبر کشته شده بود، و پبامبر همان شب با صفيه ازدواج کرد و با وی همبستر شد. او ۴ سال با محمد زندگی کرد و بعد ازيبه تا ۶ سال بعد نتوانست محمد را ببينيد زيرا نميتوانست به مدينه برگ ردد. ام حبيبه در هنگام ازدواج با محمد ٢٩ سال
به دستور پيامبر کشته شده بود، و پبامبر همان شب با صفيه ازدواج کرد و با وی همبستر شد. او ۴ سال با محمد زندگی کرد و بعد از
مرگ محمد ٣٩ سال بيوه بود و در سن ۶٠ سالگی درگذشت
. تاريخ طبری ٣٩ برگ ١٨٥ ·
صحيح بخاری . ٢:٦٨ و ٤:١٤٣٢٨٠ ·
١٠ – ميمونه دختر حارث الهلاليه، ميمونه در زمان ازدواج با محمد ٣۶ سال سن داشت) برخی روايات وی را ٣٠ ساله خوانده اند)
و محمد ۶٠ ساله بود. ميمونه خواهر ناتنی زن ديگر محمد بود. ميمونه ٣ سال با محمد زندگی کرد و در سن ٨٠ سالگی از دنيا رفت،
يعنی 44 سال بيوه ماند.
تاريخ طبری جلد . ٨ برگ ١٣٦ ·
. ٣٦٩ جلد. ٢:١٦٧٢ برگ ٣٦٩ – صحيح مسلم جلد . ١:١٦٧١١٦٧٤١٦٧٥ برگ ٣٦٨ ·
١١ – -فاطمه دختر سريح
تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ٣٩ ·
١٢ -هند دختر يزيد
.٩٢٩- ٤٢٥٤ برگ – ٩٢٨ – صحيح مسلم جلد . ٣:٤٢٥١ ·
١٣ – عصما دختر سياء
. تاريخ طبری جلد . ١٠ برگ ١٨٥ وزير نويس ١١٣١ برگ ١٨٥ ·
١۴ – زينب دختر يزيد
١٦٤- تاريخ طبری جلد . ٧ برگ ١٥٠ زيز نويس ٢١٥ و ٢١٦ تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٣ ·
١۵ – هبله دختر قيس و خواهر اشعث
تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٨ ·
مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری
برگ ٤٨
١۶ -عصما دختر نعمان ملا محمد مجلسی در مورد اين زن نوشته است وقتی وی را نزد محمد آوردند عايشه و حفصه نسبت بو وی
حسادت کردند و وی را فريب دادند که ازدواجش با محمد انجام نگيرد. به اين صورت که به وی گفتند اگر مايل است توجه محمد رابه خود جلب کند بايد به محمد بی اعتنای کند، عصما وقتی محمد را ديد به او گفت “من فکر ميکنم بايد از دست تو به الله پناه ببرم”
محمد برانگيخته شد و گفت “من فکر ميکنم بايد به خانواده ات پناه ببری”
مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه ٥٩٧ ·
١٧ – فاطمه دختر صحاک، ملا محمد باقر مجلسی نوشته است وقتی آيات ٢٨ و ٢٩ احزاب نازل شد، فاطمه تصميم گرفت راه اول را
انتخاب کند و از محمد جدا شود.
مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه ٥٩٧ ·
١٨ – ماريه دختر شمعون قبطی، که مقوقس فرستاده بود، وی از پيامبر باردار شد، نام اورا ابراهيم نهادند، دوسال زيست و بمرد.
ماجرای ماريه نيز از ماجراهای بحث برانگيز زندگی محمد است. ماريه کنيز (برده) حفصه بود که بعنوان هديه به او داده شده بود .
روزی محمد به خانه حفصه دختر عمر می رود و ماريه را تنها در خانه می يابد، وی با ماريه همبستر ميشود و ناگهان حفصه از راه
ميرسد و از مشاهده اين قضيه بسيار خشمگين ميشود. محمد قول ميدهد که ماريه را بر خود حرام کند به شرطی که حفصه ماجرا رابرای کسی تعريف نکند، اما حفصه ماجرا را برای عايشه و بقيه زنان محمد تعريف ميکند و محمد از الله کمک ميگيرد تا رسوايی
پيش آمده را با سوره تحريم کمرنگ و سرکوب کند. ماجرای ماريه را در محمد ماريه و حفصه، ماريه قبطی شانزدهمين زن در
زندگی محمد بخوانيد.
. تاريخ طبری جلد . ٨ برگ ٦٦١٣١ ·
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٩٤ ·
١٩ – ريحانه دختر زيد قرظی از اسرای بنی قريظه بود که سهم محمد از غنائم جنگی بود. ريحانه هرگز حاضر نشد اسلام بياورد و
حتی پيشنهاد محمد مبنی بر ازدواج با وی را نيز قبول نکرد و تصميم داشت نه اسلام بياورد و نه با محمد ازدواج کند. از طرفیمحمد نيز قصد رهاکردن اين کنيز (برده زن) زيبا را نداشت و وی تا آخر عمر تن به حقارت برده بودن در داد اما حاضر نشد
مسلمان شود و يا با محمد ازدواج کند.
١٦٥- تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٤ ·
. تاريخ طبری جلد . ١٣ برگ ٥٨ ·
٢٠ – ام شريک دوسيه
٢١ – صنعا يا سبا دختر سليم،زنی بود که پيش از آنکه پيامبر با او همبستر شود او مرد.
٢٢ – قضيه دختر جابر از بنی کلاب، زنی بود که به محمد گفت مرا به تو داده اند و به من خبر ندادند، پس از محمد طلاق خواست و
محمد اورا طلاق داد. روايات ديگری حاکی از آن است که محمد با وی ازدواج کرد اما وقتی برای همبستر شدن پيش وی رفتدريافت که او بسيار پير است بنابر اين وی را طلاق داد.
تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٩ ·
٢٣ – زينب دختر خزيمه از بنی عامر بن صعصعه، بود که بود که بعد از کشته شدن شوهرش” عبيده” در جنگ بدر قبول کرد که با
محمد ازدواج کند اما ٨ ماه بعد از اين ازدواج از دنيا رفت.
٢۴ -دختر خليفه الکلبی و خواهر دحيه بن خليفه، به خانه آوردش و در خانه پيامبر مرد
زنان ديگر محمد
٢۵ – عاليه دختر طبيان از بنی بکربن زنی بود که محمد با وی ازدواج کرد اما بعد از مدتی وی را طلاق داد.
تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٩ ·
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٨ ·
مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری
برگ ٤٩
٢۶ – قوتيله بنت قيس بن معدی کرب و خواهر اشعث بن قيس، پيامبر اورا به زنی کرد اما هنوز او را نديده بود که مرد. برخی نيزگفته اند محمد اورا طلاق داد.
٢٧ -خوله بنت الهذيل از بنی حاريث که طلاق گرفت.
٢٨ – ليلی بنت الخطيم پير زنی بود از قبيله بنی خزرج که به گفته طبری (ذکر زنان محمد از تاريخ طبری)، پيامبر روزی به مزگت
اندر نشسته بود پشت سوی آفتاب کرده و اين زن از پشت آمد و دستهايش را بر روی کتف پيامبر گذاشت و گفت با من ازدواج کن تا
من به قبيله خود بگويم پيامبر با من ازدواج کرده است. سپس به ميان قبيله خود رفت و مردم به او گفتند کار اشتباهی کردی چون پير
هستی و پيامبر از زنان پير خوشش نمی آيد و اگر تو را ببيند طلاقت خواهد داد. ليلی پيش پيامبر آمد و گفت من پشيمانم که زنی پير
هستم و شايستگی ازدواج با تو را ندارم و پيامبر او را طلاق داد.
٢٩ – ام هانی دختر ابوطالب، وی بهانه آورده بود که بچه دار است و بايد از بچه اش نگهداری کند. لذا پيشنهاد محمد را رد کرد.
٣٠ – ضباعه دختر عامر بن قرط، که پيغمبر اورا از پسرش بخواست اما پسرش به پيامبر گفت مادرم پير است و پيامبر دست
برداشت.
٣١ – صفيه دختر بشامه عنبری که از اسرای افتاده به دست مسلمانان بود، محمد او را بخواست اما شوی باز آمد و چون زنش را
ميخواست مسلمان شد تا زنش بر او حرام نگردد .پيامبر از او پرسيد من را خواهی يا شويت را؟ صفيه گفت شويم را.
٣٢ – ام حبيبه دختر عباس بن عبدالمطلب، پيغمبر اورا به زنی خواست، عباس گفت يا رسول الله او با تو شير خورده است.
٣٣ -جمرهدختر حارث بن ابی حارثه، محمد اورا از حارث بخواست، حارث به دروغ به پيامبر گفت بدن او پيسی دارد و تورا شايسته
نيست.
ساير موارد موجود در تاريخ ·
٣٤ – محمد زنی که نامی از وی باقی نمانده است طلاق داد زيرا وی چشم چرانی ميکرد و به مردانی که از مسجد خارج ميشدند زير
چشمی نگاه ميکرد.
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٧ ·
٣٥ – محمد زنی را به دليل اينکه وی جذام داشت طلاق داد.تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٧ ·
٣٦ – ملائکه دختر کعب به مدت کوتاهی با محمد ازدواج کرد، عايشه از وی پرسيد آيا ميخواهی شوهری داشته باشی که شوهر قبلی
تورا کشت؟ وی به خدا از محمد پناه برد و محمد وی را طلاق داد.
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٥ ·
٣٧ – شنباء دختر عمر الغفريه، مردم قبيله او با قبيله بنی قريظه هم پيمان بودند، وقتی ابراهيم فرزند محمد مرد؛ وی به محمد گفت
اگر تو پيامبر راستينی ميبودی فرزندت نمی مرد. محمد بعد از اينکه با او همبستر شد وی را طلاق داد.
تاريخ طبری جلد . ٩ برگ ١٣٦ ·
٣٨ – ملائکه دختر داوود زن ديگری بود که با محمد ازدواج کرد اما پس از اينکه فهميد محمد پدرش را کشته است، از وی جدا شد.
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٦٥ ·
٣٩ – عمره دختر يزيد که محمد وی را طلاق داد زيرا وی به جذام مبتلا شده بود.
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٨ ·
مقدمه ای بر مذهب شيعه اسلامی تاريخ عقايد شيعه اثنی عشری
برگ ٥٠
٤٠ – سناء بنت سفيان، محمد مدت کوتاهی با او ازدواج کرد.
تاريخ طبری جلد . ٣٩ برگ ١٨٨ ·
٤١ -احدايث ضعيفی خبر از ازدواج محمد با عمره نيز ازدواج کرده بود.
ابن ماجه جلد . ٣:٢٠٥٤ برگ ٢٣٣ جلد . ٣:٢٠٣٠ برگ ٢٢٦ ·
٤٢ – دختر الجهال برای مدت کوتاهی با محمد ازدواج کرد.
صحيح بخاری جلد . ٧:١٨١ برگ ١٣١،١٣٢ ·
٤٣ – دوبه دختر امير .از طايفه سعسعه
مجلسی حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم، صفحه ٥٩٧ ·
٤٤ – عماره يا عمامه دختر حمزه، از طايفه قريش، هاشم.
٤٥ – شينيا دختر سالت زنی ديگر بود که محمد قصد ازدواج با وی را داشت اما قبل از اينکه به اين خواسته خود بخواهد عمل کند از
دنيا رفت.
مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم صفحه ٥٩٧ ·
٤٦ – تکانه نام زنی ديگر است که مجلسی در مورد وی نوشته است دختر سياهپوستی بود که “مقدوس “پادشاه مصر همچون ماريه
قبطيه به محمد هديه داده بود. محمد ابتدا او را آزاد کرد و سپس وی را به عقد ازدواج خود در آورد. بعد از درگذشت محمد عباس با
او ازدواج کرد.
مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم صفحه ٥٩٧ ·
شيخ کلينی نويسنده و انديشمند بزرگ اسلامی و نويسنده کتابهای اصول و فروع کافی در مورد محمد از امام رضا نقل کرده است که
قدرت جماع پيامبر با چهل مرد برابر بود .
مجلسی، حيات القلوب يا زندگی حضرت محمد، جلد دوم صفحه ٥٩٩ ·
http://parsa1980.blogspot.se/2010/11/blog-post_21.html
سلام بر مزدک عزیز و نازنین- اقا مطمئنی زن یا دختری از قلم نیافتاده است-///////////////////// /////-؟ ////////////////// حتما فرشتگان ایشان را با اب گرم بهشت غسل تعمید میدادن
سفر آینده رئیس جمهور به نیویورک برای شرکت در جلسه مجمع عمومی در تثبیت وزنه ی گروه های رقیب در صحنه سیاسی ایران، بسیار مهم است. روحانی مایل به نمایش قدرت خود در سیاست ایران می باشد. او از هر گونه فرصت چه به صورت مصاحبه، جلسه با سرمایه گذاران خارجی و چه به صورت مذاکره با روسای کشورهای دیگر و به ویژه اوباما برای اثبات موقعیت خود، استقبال خواهد کرد. این ملاقات می تواند “تصادفی” و یا با قرار قبلی اعلان شده انجام گیرد. تلاش روحانی در این ملاقات ها، ارایه ی چهره “خندان” (در برابر چهره “عبوس اسلامی”) و آرامی از نظام اسلامی بر مبنای الگوی خاتمی، خواهد بود. او خواستار است که حمایت روسا و برداشت عمومی دیگر کشورها، وزنه او را در سیاست داخلی و نزد ملت، تا حد تعیین کننده تثبیت کند. سفر بزرگان اروپایی به تهران در حالی که اخطاری به کنگره آمریکا(ونتن یاهو) دال بر آمادگی اروپا برای عادی سازی روابط با ایران می باشد، همزمان مستحکم کردن موقعیت داخلی روحانی نیز هست. رهبر و گروه اندک حامیان او، با آگاهی و توان تاثیر گذاری بالقوه چنین مشی بر سیاست ایران، بنوبه خود در تلاش خنثی کردن مانورهای روحانی پیش از آغاز سفر او می باشند. خارجیان مورد تحقیر و نفرت نظام اسلامی در سی و شش سال گذشته، به مهره تعیین کننده در جنگ قدرت در داخل نظام، بدل گشته اند.
رزمایش سپاه در خیابان های تهران، در ظاهر قدرت نمایی آن نیروی مسلح در مقابله با شورش های مدنی آینده انجام گرفت. این حرکتی پیش گیرانه، بر مبنای منطق نمایش قدرت به عنوان عامل موثر برای خروج شورشیان بالقوه از صحنه می باشد. اما همه و از آن میان سپاه، می داند که توان واقعی نیاز به نمایش قدرت ندارد. همزمان چنین عملیاتی هشداری به روحانی بود که با احتیاط از سواری بر موجی که برمبنای توافق هسته ای به وجود آمده، عمل نماید. تلاش او برای تقویت بخشیدن به محبوبیت خود در نزد ملت نباید تا آنجا پیش رود که شتاب حذف “رهبر” از سیاست ایران با توان نابودی تمامی نظام، بیش از این دور گیرد. با اعلان علنی ارجاع توافق هسته ای به مجلس، رهبر نظام دو هدف را دنبال می کرد. نخست او پدافندی موثر در برابر کوشش تمامی واقع گرایان که خواستار امضای سند این توافق پس از تایید شورای امنیت بودند، را بکار انداخت. آنان خواستار تایید آشکار و غیرقابل برگشت او از این توافق هستند. هدف دوم، با ارجاع این توافق به مجلس اسلامی، سنگر مخالفان روحانی، احتمال تصویب آن را با تردید روبرو کرد. بدینوسیله، “رهبر” تا مقداری مکانیسم مهار خود را بر تحولات هسته ای، بیش تر کرد. برای تقویت این دو حرکت مهم، حمله و شعارها بر علیه آمریکا، نخست وسیله ی رهبر و سپس دیگر بلبل های او و از آن میان رایزن نخست او، بالا گرفتند. این اخطارها نمی بایست از دید غربی ها و عرب های منطقه، پنهان مانده باشد. این مانورها، با هدف روشن کردن قدرت و مرزهای فرمانروایی روحانی برای کشورهای خارجی و منطقه ای انجام گرفته است.
روحانی با نگاهی به تغییر موازنه قدرت در دوسال گذشته، باید به این نتیجه رسیده باشد که سیاست تهاجمی او تاکنون با موفقیت هم در نزد ملت و هم در ساختار قدرت و به ویژه نیروهای مسلح، روبرو گردیده. او با تجربه از دوران خاتمی تا هنگامی که ملت از او پشتیبانی می کند، باید به حمله ادامه دهد. حمله او به شورای نگهبان، تلاشی در راه تسخیر مجلس شورای اسلامی، دژ محافظه کاران می باشد. او اگر بتواند مجلس اسلامی را به فتح خود در آورد، می تواند ادعا کند که در مقابل تمام سنگ اندازی گروه مخالف، توانسته انتخابات آزاد برگذار کرده و نمایندگان “ملت” را روانه مجلس کرده است. حال در این راه، اگر قادر باشد که تلنگری بر مجلس خبرگان نیز وارد آورد، امتیاز مضاعفی به دست آورده است. با روکردن دزدی های گسترده و چپاول دارائیهای مردم، توانسته ضربه موثری بر قوه قضاییه، دیگر سنگر قدرتمند رهبر نظام وارد آورده و بر محبوبیت خود نزد ملت بیافزاید. هرچند روحانی دقت می کند که از برخورد مستقیم با سپاه (که بر اثر از همگسیختگی داخلی دچار ضعف شده است) خود داری می کند و خواستار حمایت آنان از دیوانسالاری کشور می باشد، اما همزمان می داند که در یک رویارویی مستقیم و تعیین کننده، سپاه از درگیری با ملت، حذر خواهد کرد. نظام تلاش می کند که نشان دهد، سپاه توان و آمادگی سرکوب ملت در ابعاد بزرگ را هنوز دارا است. سپاه “تمایل” ایستادگی در برابر ملت را ندارد و در یک رویارویی تعیین کننده، بدون تردید به آرزوی ملت تسلیم خواهد شد. سپاه با تمام تلاشی که می کند، حتا دیگر نمی تواند سقوط اجتناب ناپذیر نظام را بتعویق اندازد.
در جهت دیگر، رهبر نظام در جبهه گیری علیه روحانی، هر روز مجبور گردیده که نظر خود را هرچه صریح تر اعلان کند. حتا در موضوعاتی که او بخوبی آگاه است که از نظر افکار عمومی پسندیده نیست. در آخرین سخن رانی خود در پاسخ به سخنان روحانی که پس از توافق هسته ای ما باید به دیگر مسایل بپردازیم و در مورد سوریه با هرکس که لازم باشد، صحبت خواهیم کرد، او گفتگو با آمریکا را منحصر به موضوع هسته ای کرد و نه چیزی بالاتر. “رهبر” بخوبی آگاه است که ملت ایران هم خواستار عادی سازی روابط با آمریکا هستند و هم از درگیری هرچه بیش تر کشور در بحران سوریه ناخرسند. در بحث وظایف شورای نگهبان، بازهم رهبر نظام مجبور گردید موضعی انتخاب کند که می دانست در تضاد با موضع ملت خواهد بود. از همه بالاتر، برای او چاره ای بغیر از تایید سلامت انتخابات در دوران نظام اسلامی و به ویژه سال 88 باقی نمانده بود. همه ی این موضع گیری ها در تضاد با برداشت عمومی است و بر نفرت ملت از او و هرچه که او نماینده آن است را بیش تر برخواهد انگیخت. دفاع از انتخابات سال 88 به عنوان دفاع از “حق الناس” ضربه ی کاری بر آخرین وجهه باقی مانده او را وارد آورد. بخشی از این موضع گیری مدیون مهارت روحانی و دارودسته او است که با پیش کشیدن موضوعاتی که می دانستند رهبر نظام مجبور به جبهه گیری ضد مردمی خواهد شد که بنوبه، بر جهت گیری در کانون سپاه نیز اثر خواهد گذارد. بخش دیگر به خاطر حفظ آخرین سنگرهای باقی مانده برای رهبر نظام است. اگر در هریک از موارد بالا، او جانب ملت را می گرفت، فروپاشی هواداران از آنچه که هست، حتا شتاب بیش تر پیدا می کرد.
همزمان، شکست سیاست های تندروها در منطقه، که هر روزه آشکارتر می گردد به اعتماد به نفس و اعتبار آنان در داخل ایران و به ویژه در نیروهای مسلح، آسیب های اساسی می رساند. اعزام نیروی دریایی، کمک های تسلیحاتی و نظامی به یمن که نیروی اسلام واقعی در حال جنگ با استکبار جهانی بود، شعارهای نماز جمعه و یقه درانی مزدوران نظام، به ناگه تمامی قطع شدند. گویی یمنی هیچگاه وجود نداشت. “دست آورد” بزرگ نظام اسلامی در استواری کمربند شیعی در منطقه، دود شده و به هوا رفت. یمن به طوری فراموش شده که اعزام قوا از قطر و بمباران حوثی ها وسیله ی امارات، بدون واکنش نظام روبرو گردید. در سوریه که شخص “اسد” خط قرمز نظام اسلامی اسلامی بود، روسیه به طور آشکار آمادگی وی را برای تشکیل نوعی حکومت ائتلافی اعلان کرده است. پیش روی داعش در عراق و سوریه تا اندازه زیاد با بمباران مواضع آنان وسیله ی آمریکا و حتا ترکیه، متوقف گردید و نه نظام اسلامی. شکست دیگر در رویارویی با حکومت “غاصب” عربستان است که پس از سی و اندی سال بدگویی از جانب خمینی و جانشینانش، امروز مانند یمن در باره آن سکوت برقرار گردیده است. تمام این شکست ها، سیاست عربی نظام را که نه زیر نظر فرماندهان سپاه بلکه با هدایت نماینده رهبر و رئیس امنیتی آن نهاد قرار داده بود، با پرسش اساسی در اداره آن نهاد روبرو کرده است. سپاه چرا باید این بدنامی ها را در اعمالی که مهار آنها در دست چند آخوند هستند، خریدار باشد؟ از آن بالاتر، نتیجه این سیاست ها از پیش روشن بود که نه در جهت منافع ملی و نه حتا در جهت منافع سپاه، قابل توجیه نبودند. اکنون مدتیست که سخنی از “استراتژیست” های سپاه بگوش نمی رسد امید است که این سکوت نشانه ی برکنار شدن آنان از سمت فرماندهی واقعی سپاه باشد و با برکناری عده ای دیگر، پاکساری همچنان ادامه یابد.
این برهه یکی از زمان ها تعیین کننده هم برای سپاه و هم برای روحانی و دارو دسته می باشد. روحانی اکنون نمی تواند در برابر موضع گیری رهبر که تلاش کرده که برگ های برنده او را از دسش بگیرد. سکوت در برابر این حمله، به هزینه از دست دادن حمایت مردمی که بزرگ ترین برگ برنده او می باشد، تمام خواهد شد. اگر خاتمی در تمامی برخورد های سرنوشت ساز با رهبر نظام عقب نشست، بیش تر بخاطر این بود که نخست حمایت سپاه را نداشت و دوم بجز بخش بزرگ دانشجویان، بقیه ملت (به دلایل مختلف) آماده ریختن به خیابان ها نبودند. اکنون هر دو سد از میان برداشته شده است. بخش بسیار بزرگ نیروهای مسلح با ملت همراه هستند. فرماندهان سپاه اگر هم بخواهند (اگر بزرگی است)، نمی توانند در برابر ملت مقاومت کنند. و سد دوم که در برابر خاتمی وجود داشت که عدم آمادگی ملت برای شرکت در خیزش خیابانی بود، اکنون دیگر وجود ندارد. ملت، بدون وجود تهدید نیروی نظامی خارجی، آماده درهم ریختن طومار نظام هستند.
رهبران اثر گذار در تاریخ، در دوران بحران و ناروشنی است که ارزش خود را ثابت می کنند. زمامداران کنونی در حکومت و سپاه، پرورش یافته و بنوبه خود، پرورش دهنده این نظام ضد ایرانی و ضد بشری بوده اند و از این رو، داغ ننگ را بر پیشانی دارند. تنها با یک جهت گیری روشن و قاطع در راه ملت و در این زمان سرنوشت ساز است که شاید بتوانند، داغ ننگ را تا اندازه ای کم رنگ کنند. توسل به قانون اساسی که مدتهاست مشروعیت خود را از دست داده، دست آویزیست که دیگر خریدار ندارد.
http://sakhtariran.com/
جناب انعامی کاش می پرسیدید که چرا برادران مسلمان که کشورهای اسلام زده را به سرقت برده اند و دمار از روزگار غیره مسلمین درآورده اند به برادران مسلمان خود کمک نمی کنند و آنها را به کشورهای اسلام زده راه نمی دهند.اینروزها کارتنی در سایتها می چرخید که گویا از یکی از روزنامه های عربی بود.درآن کارتن عربی دور خود سیم خاردار کشیده و به درهای بسته اروپاییان بر روی پناهنده گانی از کشورهای اسلام زده می نگرد و اروپاییان را مورد شماتت قرار میدهد که چرا به پناهنده گان کمک نمی کنند!
خطاب به نوریزاد و شیفتگان محمد رسول الله و کسانی که به نکاح جهادی و فروش زنان مسیحی ایزدی توسط داعش عیب و ایراد میگیرند
پیامبر(ص) تا ۲۵ سالگی مجرد بودند و بعد از آن با حضرت خدیجه(س) ازدواج کردند و تا حدود ۵۵ سالگی تنها یک همسر داشتند. و بعد از آن به دلایل فرهنگ قبیله ای عرب و بعضی از اقتضائات دیگر، ازدواج های متعددی نمودند. مثل لزوم عمل الگوی جامعه برای تغییر بعضی از فرهنگ های زمانه ، که ازدواج با زینب دختر عمویشان از همین سنخ است؛ همانگونه که بعضی از ازدواج های ایشان برای تکریم یک بانوی محترم بوده است. و … در ذیل نام همسران ایشان را ذکر می کنیم:
۱- حضرت خدیجه، ایشان اولین همسر پیامبر(ص) بود و تا زمانی كه زنده بودند پیامبر با زن دیگری ازدواج نكردند. ایشان زن دائمی آن حضرت بودند.
۲- سوده دختر زمعه بن قیس بن عبدشمس. وی همسر پسر عمویش سكران بن عمرو بود كه از دنیا رفته بود وسوده تنها وبی سرپرست وبا رنج زندگی می كرد.
۳- عایشه دختر ابوبكر، وی تنها دختری بود كه پیامبر با اوازدواج كرد. عایشه هم زن دائمی پیامبر(ص)بود.
۴- زینب امّ المساكین، همسرعبیده بن حارث پسرعموی پیامبر(ص) بود كه درجنگ بدر به شهادت رسید و پیامبر با زینب كه پیرزن هفتاد ساله ای بود در رمضان سال سوم هجری ازدواج كرد كه زینب بعد ازدو ماه ازدنیا رفت.
۵- حفصه، دختر عمر بن خطاب و همسر خنیس بن حذافه سهمی بود که پس ازجنگ بدر بر اثر جراحات وارده از دنیا رفت.
۶- امّ سلمه، هند دختر ابی امیه مخزومی و شوهرش ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومی بود كه درجنگ احد مجروح شد وبعد ازمدتی ازدنیا رفت. وقتی پیامبر به وی پیشنهادازدواج داد وی بعلت داشتن فرزندان وسن بالا امتناع كرد و به سفارش فرزندش سلمه پذیرفت.
۷- زینب دختر جحش اسدی و دخترعمه پیامبر بود كه ازهمسرش زید طلاق گرفته بود.
۸- جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، رئیس قبیله بنی المصطلق بود. شوهر سابق وی پسرعمویش مسافع بن صفوان مصطلقی بود.
۹- صفیّه دخترحییّ بن اخطب وشوهرش كنانه بن الربیع بن ابی الحقیق بود كه درجنگ خیبركشته شد. و صفیه به اسارت مسلمانان درآمد و اسلام را پذیرفت ولذا پیامبر او را آزاد كرد و با او ازدواج كرد. وی دختر رئیس قبیله بنی نضیر بود.
۱۰- امّ حبیبه دخترابوسفیان بود. شوهرش عبیدالله بن جحش درحبشه از دنیا رفته بود.
۱۱- میمونه دخترحارث بن حزن، شوهر اولش مسعود بن عمروبن عمیرثقفی بود كه او را طلاق داده بود. و سپس با ابورهم بن عبدالعزی ازدواج كرد كه ازدنیا رفت.
۱۲- ماریه قبطیه. مقومس حاكم اسكندریه او را برای پیامبر هدیه فرستاده بود.
افلاطون گرامی، لطفاً واقعیت علاقۀ بی حد حضرت محمد نسبت به زنان را در مقالۀ تحقیقی زیر مطالعه کنید:
http://sokhan-rooz.blogspot.com/2015/07/2-1.html
سلام بر نوریزاد و کسانی که فکر می کنند منطق خمینی با دعش تفاوت دارد- جملات زیر گواه و مدعی است
خمینی زمانی گفته بود «اختیارات ولایت فقیه بیش از آن چیزی است که در قانون اساسی آمده است و من به خاطر مماشات با آقایان روشنفکر کوتاه آمدم.»
خمینی در نامهای به خامنهای در دی ماه 1366 مینویسد: «حكومت كه شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله است، یكی از احكام اولیه است و مقدم بر تمام احكام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حكومت میتواند قراردادهای شرعی را كه خود با مردم بسته است در مواقعی كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد یك جانبه لغو نماید. حكومت میتواند هر امری را چه عبادی و چه غیرعبادی، كه جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامی كه چنین است جلوگیری كند.»
سلام بر نوریزاد- من هم چند سطری را برای شیفتگان اسلام ناب و خمینی روح الله ارسال می کنم- باشد که مفید واقع شود
«ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» [سخنرانی ۲۰ دی ۱۳۶۲، صحیفۀ نور، جلد ۱۸،صفحۀ ۱۷۸]
1-ابتدا نظر افلاطون گرامی و دیگر دوستان را جلب می کنم به یک نکته در “خوانش متون” (هر متنی که باشد) و آن نکته این است که در خوانش متن ها گاه می شود با “تقطیع”=”جدا سازی” یک یا چند جمله از مجموعه یک متن ،چیزی را بخواننده القاء کرد که اصلا مورد نظر نویسنده یا گوینده متن نبوده است ،که البته اگر این جدا سازی ناخواسته یا روی عدم اطلاع و اشراف به تمام یک متن باشد ،امری غیر اخلاقی نیست ،لکن اگر کسی با توجه به پیام کلی یک متن ،چیزی از آن را به عمد از اصل گفتار یا نوشتار یک گوینده یا نویسنده جدا کند و آنرا از معنای اصلی منسلخ کند یا تحلیل ناروا و غلط روی آن بگذارد ،این دیگر می شود زیر پا گذاشتن اخلاق و انسانیت و توجیه کردن هدف بهر وسیله ،این امر روشنی هست که حتی از یک کامنت چند سطری خود دوستمان افلاطون (که معنای معقولی هم دارد) می توان چند کلمه یا چند جمله یا یک پاراگراف را جدا کرد که بسبب فقدان قرینه یا قرائنی که در مجموع کلام او هست تبدیل شود به یک امر مستهجن ،غیر معقول ،یا حتی مضحک ،که اگر همان چند کلمه یا چند جمله یا پاراگراف ، در جای خود در اصل کلام واقع شود ،بواسطه وجود قرائن در صدر و ذیل کلام ،دارای معنایی معقول و غیر قابل خدشه است ،این است که من به این دوستمان و دوستان دیگر توصیه می کنم ،اگر در مقام نقد یک جمله یا گفتار از کسی (هر کسی یا هر متنی) هستند ،اخلاق و ادب انسانی اقتضاء میکند ،کلام را بدقت و امانت نقل کرده و ریفرنس کنند ،بعد اگر نقدی به همه یا بخشی از آن گفته دارند مطرح کنند ،وگرنه نقل ناقص گفتارها و منسلخ کردن آنها از جایگاه واقعی محفوف بقرینه در محل خود ،معنایی جز دلخوشی و تقویت روحیه شخصی ،غرض ورزی،یا زیر پا گذاشتن اخلاق نقد و گفتگو ندارد.
2- این قطعه ای از کلام مرحوم آیت الله العظمی خمینی جدا شده است ،بخشی از یک سخنرانی خطاب به فقهای شورای نگهبان است که در ضمن آن آنان را توصیه می کند به اینکه نظر آنان از نظر فتوایی بر مر اسلام باشد ،و اگر فرضا در موضوعی و در حکمی دچار خطا شدند ،اصرار بر خطا و اشتباه خویش نکنند و اذعان به خطای خود کنند ،و نگویند چون من چیزی را قبلا گفته ام یا فتوا داده ام که الان پی بخطا بودن آن بردم ،باید الی الابد بر آن خطا اصرار کنم ،بلکه باید با اذعان بخطا ،نظر فعلی خویش را اعلان کنم،و این نکته و توصیه مهمی به این نهاد هست که وظیفه تطبیق دادن قوانین عادی بر قوانین کلی شرع یا قانون اساسی دارند ،بعد هم ایشان به مساله “تبدل و تحول رای و نظر اجتهادی” اشاره می کنند که امری رایج بین فقهاء است ،به این معنا که فقیه با مراجعه به مدارک و ادله هر مساله ممکن است بفتوائی برسد ،اما مدتی بعد با بررسی مجدد ادله یا تحولاتی که در موضوع آن حکم و فتوا رخ می دهد ،بفتوائی خلاف فتوای قبل برسد ،و این لازمه تحول در اجتهاد و تجدید نظر در دلایل احکام است ،همه سخن ایشان خطاب به شورای نگهبان همین است ،و در ضمن آن اشاره به مساله تبدل نظر در مورد سپردن برخی امور به روحانیون می کند که می گوید قبلا گفته بودم که روحانیون در امور اجرایی دولتی دخالت نخواهند کرد زیرا تصورم این بود که افراد صالح بقدر کفایت هستند ،و اکنون که می بینم اینطور نیست ،بر خطای قبلی خود اصرار نمی کنم ،این همه سخن ایشان در این سخنرانی است ،حال ملاحظه کنید وقتی افلاطون یکی دو جمله از بخشی از این سخنان را “تقطیع”=جدا سازی می کند ،عبارت متن به چه چیزی تبدیل می شود.
3- این سخنرانی مربوط به تاریخ 20 دی 62 نیست ،بلکه در 20 آذر 62 برابر با 6 ربیع الاول 1404 در جماران ایراد شده است و حضار آن هم فقهاء و حقوق دانان شورای نگهبان آن روز بوده اند ،من مجموعه بخشی که افلاطون آن را “تقطیع” کرده است را بهمراه صدر و ذیل گفتار میاورم ،البته کلام طولانی هست اما پاراگراف کامل مربوط به این جمله اینطور است:
“”بيانات [در جمع اعضاى شوراى نگهبان (هدف اصلى، حاكميت اسلام)]
زمان: صبح 20 آذر 1362/ 6 ربيع الاول 1404
مكان: تهران، جماران
موضوع: هدف اصلى، حاكميت اسلام
حضار: فقها و حقوقدانان شوراى نگهبان قانون اساسى
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
معناى عدول از فتوا در بين فقها
آنچه مهم است اين است كه ما مى خواهيم مطابق شرع، اسلام مسائل را پياده كنيم. پس اگر قبلًا اشتباه كرده باشيم بايد صريحاً بگوييم اشتباه نموده ايم. و عدول در بين فقها از فتوايى به فتواى ديگر درست همين معنا را دارد. وقتى فقيهى از فتواى خود برمى گردد يعنى من در اين مسأله اشتباه نموده ام و به اشتباهم اقرار مى كنم. فقهاى شوراى نگهبان و اعضاى شوراي عالى قضائى هم بايد اين طور باشند كه اگر در مسئله اى اشتباه كردند صريحاً بگويند اشتباه كرديم و حرف خود را پس بگيرند، ما كه معصوم نيستيم. پيش از انقلاب من خيال مى كردم وقتى انقلاب پيروز شد افراد صالحى هستند كه كارها را طبق اسلام عمل كنند، لذا بارها گفتم روحانيون مى روند كارهاى خودشان را انجام مى دهند.
بعد ديدم خير، اكثر آنها افراد ناصالحى بودند و ديدم حرفى كه زده ام درست نبوده است، آمدم صريحاً اعلام كردم من اشتباه كرده ام. اين براى اين است كه ما مى خواهيم اسلام را پياده كنيم. پس در اين رابطه ممكن است من ديروز حرفى را زده باشم و امروز حرف ديگرى را و فردا حرف ديگرى را، اين معنا ندارد كه من بگويم چون ديروز حرفى زده ام بايد روى همان حرف باقى بمانم امروز مى گويم ما دام كه احكام اسلام پياده نشده است و افراد صالحى نداشتيم تا طبق اسلام عمل كنند، علما بايد مشغول به كارهايشان باشند. اين شأنى براى علما نيست كه رياست جمهورى و يا پست ديگرى را داشته باشند. چون وظيفه است به اين كارها مى پردازند. خلاصه يك چيز را نبايد فراموش كنيم كه همه مى خواهيم اسلام پياده شود””.
(صحیفه امام ،ج 18 ص 241-242)
4-من دوستمان افلاطون را متهم به بی اخلاقی نمی کنم چون احتمال میدهم او دسترسی به قبل و بعد این چند کلمه ای که نقل کرده نداشته ،یا آنرا از جایی کپی برداری کرده است ،اما دوستان خواننده خود قضاوت کنند که جایگاه این چند جمله بطور مجزا چیست و بطوری که در ضمن مجموعه کلام نقل شود چیست.
سپاس
آنچه ما با چشم خود دیدیم و می بینیم این است که نظر اول آیت الله خمینی مبنی بر پرهیز روحانیون از کارهای حکومت و مدیریت صحیح و نظر دوم ایشان در همه کاره کردن آنها خطای واضح بوده است. کار بجایی رسیده روحانیون بر مصادر ریز و درشت و همه ارگانها مدیریت و نظارت دارند حتی آب و فاضل کشور! مهم نیست که فقها چه می فرمایند و چه می کنند آنچه مهم است این است که فقیه که تنها و منحصرا کارش استنباط احکام فرعی شرعی از منابع دینی(ادله فقهی) است سر از کار مدیریت و نظارت و مراقبت و پول و اقتصاد و سیاست درآورده و در حالیکه تعامل با دنیا را نیاموخته و بان سیاست و مدیریت و صنعت و هنر نمی داند، بر همه سیاستهای مرتبط با مدیریت، صنعت، علم و هنر و وروزش حاکمیت دارد. به همین دلیل بدترین وضع در هر کشور این است که اداره آن را به دست روحانیون بسپرند نه اینکه روحانیون، دزد یا مختلس باشند بل مختلسان و دزدان تنها زیرقبای روحانیون امکان پرورش مستمر و سیستماتیک خواهند داشت. روحانیت بیش از 35 سال حاکم بلامنازع این کشور است براستی کدام دانش مدیریت، صنعت، کارمندی، سیاستگذاری، فرهنگ، اقتصاد و آموزش را آموخته تا محق باشد از صدر تا ذیل این کشور را زیر چتر و چنته خود بگیرد؟ روحانیت دانش دین می داند و این تنها بخشی اندکی از خواسته یک کشور پرجمعیت را امکان شکوفایی می دهد که عملا امروزه به سبب خراب کردن بخش آموزش، صنعت، هنر، علم انسانی، حقوق، و اقتصاد و مالکیت، همین بخش دین هم از چشم مردمان افتاده و راه بی دینی بسیار شتابانتر از عهد پهلوی دارد رواج عمومی می یابد. روحانیت دغدغه حجاب، نظام اسلامی، امر به معروف، دینداری و عبادت دارد و دغدغه اقتصاد، فقر، فحشا، اعتیاد، ارتباط اجتماعی، خشونت و کتاب و فرهنگ ندارد. کدام روحانی را می شناسید که یک جلسه از وعظش را در باره کتاب طرح کند؟ کدام روحانی را می شناسید، از حقوق بشر، در یک سلسله دروس مستمر فنی بحث کند و پایه حقوق مردمان را ثابت و مستقر و راه دست اندازی حاکمیت را بگیرد. کدام روحانی را می شناسید که نظام اقتصادی طرح کند که فقر را کاهش دهد و رفاه و سیاست مالی و پولی درستی را برای کشور پیش نهاد دهد. بله کتابها در باره حرمت ربا می نویسند ولی هیچ از اقتصاد نمی دانند و تنها مفاد یک گزاره قرآنی و روایی را تفسیر می کنند. واضح است که روحانیت متعلق به دنیایی است که ارتباطی با زمین و ساختن زمین و تنظیم مناسبات درست زمین ندارد.او متولی امور آسمان است و چون خود را برتر می بیند، از همان فراز، کار زمینیان را هم می سازد! مباد صغیران، تصور کنند که می توانند در امور زمینی نظر دهند زیرا آسمانیان، برتر و فرازینتر از آنها حقیقت را می فهمند و اکثریت هم که رای قاطع داده و راه را برگزیده اند پس یک عده روشنفکر بیچاره بگذار خود را جر دهند!. درداو افسوسا که روحانیت روزکور شده است و روشنایی جامعه را که هیچ نسبتی با مطالبات روحانیت ندارد، نمی بیند، در چنین وضع روزکورانه ای، طوفانی سهمناک که از دل همین جمعیت کثیر بظاهر خاموش بر می خیزد، چشمهاشان را هنگامی بینا می کندکه دیگر هیچ امکان بازگشتی وجود ندارد و دیدن آن روز که چشم همه دستگاه روحانیت گریان و پشیمان باشد، دور نیست و ما آن روز را نمی خواهیم زیرا چرخه کور شدگی و استبداد و پشیمانی را در دوره تازه ای خواهد انداخت. کاش روحانیت بینایی خود را با دستان خود فراهم می کرد. این فقط شورای نگهبان نیست که دچار روزکوری است همه روحانیت دراین ابتلا، مشترکند و اگر بیداری امکان پذیر بود، چنین نقدهایی موجب عصبانیت و خشمگینی روحانیون معزز نمی شد. کاش روحانیت کور نمی شد ما به چشمان بینای هر قشر این جامعه نیازمندیم.
با تشکر ،آنچه که محور سخن گذشته بود ،لزوم پرهیز از تقطیع و تحریف سخنان بزرگان بود ،نه ادعای معصومیت و مصونیت آنان از خطا،البته شما به بخشی از سخن من پرداختید که ناظر به مساله عدول از عدم دخالت روحانیون در مناصب دولتی بود ،من با روح سخن شما که بازگشت به لزوم سپردن کارها و مشاغل و مناصب به کارشناسان و اهل خبره در هر امر است مخالفتی ندارم ،سخن من نیز این است ،پیش از این هم گفته ام ایکاش رای مرحوم آیت الله خمینی از آنچه که در پاریس گفته بودند مبنی بر عدم مباشرت روحانیون در مناصب دولتی و حکومتی ،عدول نمی کرد و مجرای امور بدست افراد متعهد و در عین حال متدینی مثل مرحوم بازرگان و سحابی ها و دیگران می بود و نظارت و ارشاد روحانیت ،در عین حال در مورد این تبدل رای و عدول از رای قبلی باید به شرائط تاریخی پیش آمده و نوع عملکرد برخی گروههای مسلح و غیر مسلح آپورتونیست در ابتدای انقلاب توجه کرد که بستر چنین عدولی را فراهم کردند ،اینرا هم بگویم (البته شما اینرا نگفتید) من با این نظر افراطی برخی موافقت ندارم که از این عدول و تبدل رای به خدعه و فریب و مفاهیمی از این دست تعبیر می کنند ،من اعتقادم این است که مرحوم آقای خمینی اهل فریب و خدعه نبود و آنچه که در پاریس گفته بود مطلبی ناشی از یک تصمیم و اراده جدی بود ،البته الان پس از سی و اندی سال ممکن است برای ما راحت باشد که حکم کنیم رای اول آیت الله خمینی رای صحیح ، و رای و عدول ثانوی او رای ناصحیح بوده است ،اما حکم کننده به این حکم لازم است شرائط دقیق تاریخی پیش آمده و گفته ها و عملکردها و سوء استفاده های خائنانه گروههای مختلف اعم از مجاهدین خلق و مارکسیست ها و کومله و غیر کومله و فدائیان خلق اعم از اکثریت و اقلیت که نهایتا به حرکات مسلحانه و به آشوب کشیدن کشور انجامید را هم از نظر دور ندارد و اینکه مرحوم آیت الله خمینی بعنوان رهبر کاریزماتیک مردم و انقلاب ،از آن وضعیت احساس خطر کرده باشد و حتی از سخنان و توصیه برخی از نزدیکان و دوستان خویش نیز اندیشناک باشد ،این نکته اولی است که باید در ارزیابی تاریخی از نظر ما دور نباشد.
نکته دیگر آن است که مرحوم آیت الله خمینی هرچه در پاریس و غیر پاریس گفته باشند و به هرچه پایبند بوده یا از آن عدول کرده باشند ،همه این مطالب باز می گردد به مرحله “پیشا تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی” ،اما در مرحله “پسا تدوین قانون اساسی ” که در متن قانون، نهاد ولایت فقیه و رهبریت ،و برخی مناصب مشروط به اجتهاد مثل ریاست قضائی ،و نظارت عالی فقهاء بر قوانین پیش بینی شدو مردم نیز به اکثریت قاطع (بتعبیر شما) به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی تدوین شده توسط منتخبان ملت رای دادند ،دیگر نوبت نمی رسد به اینکه روشنفکر سکولاری مثل حضرتعالی بیایید روی مبنای خاص خویش این کلیت قانونی به رای گذاشته شده را مورد سوال قرار دهید،آری مبنای شمای روشنفکر سکولار مدافع حقوق بشر سکولار ،لزوم عدم دخالت دین در سیاست و عدم دخالت نهاد دین در امر اداره جامعه است ،اما نظر فقیهی مثل آیت الله خمینی و تابعان او برخلاف مبنای شما ،دخالت در امر جامعه و اداره آن بر اساس قواعد و قوانین شرع بوده است و این یک مبنای اجتهادی و فقهی خاص است در تفسیر ولایت فقیه مطرح در دکترین فقه شیعه ،که مورد رای و تایید مردم نیز قرار گرفته است ،بنابر این می دانید که بر اساس مبنایی خاص نمی توان تصمیمات مبنائی دیگر در سیاست و مدیریت را فائل دانست و به آن تاخت.
نکته دیگری که در سخن شما بود مساله مدیریت صنعت و علم و هنر و شوون دیگر بود ،به قانون اساسی جمهوری اسلامی عنایت کنید ،بغیر از مورد منصب خاص ولایت فقیه که مصداق آن لازم است مجتهد جامع الشرائط باشد و ریاست منصب قضاء و فقهاء ناظر بر قوانین عادی ،کدامیک از شوون مدیریتی و مناصب حکومتی ،مشروط به روحانی بودن است؟ آیا گفته اند نمایندگی مجلس شورا ،عضویت در اقسام شوراها ،منصب انتخابی ریاست جمهوری و وزراء منتخب او و استانداران و فرمانداران و متفرعات اینها ،همه مشروط به روحانی و آخوند بودن مصادیق این عنوانهاست؟ روشن است که چنین نیست ،و از نظر شمای دمکرات سکولار هم روشن است که بر اساس قواعد دمکراسی اشتغال به یک پست و شغل انتخابی از سوی یک روحانی ممنوعیتی ندارد ،بنابر این می بینیم معنای عدول آیت الله خمینی از سخن پاریس تحت شرائط خاص ،اینکه شما گفتید نبوده و نیست که همه مشاغل دولتی قبضه روحانیت باشد ،شما لطف کنید یک سبر و تقسیمی کنید در همه کابینه هایی که از ابتدای انقلاب تشکیل شده است ببینید آیا نسبت حضور افراد روحانی نسبت به افراد غیر روحانی چه نسبتی بوده است ،بحث من الان بحث مصداقی نیست ،اما می خواهم بگویم اینطور هم که شما میگویید نیست ،و در بسیاری از مناصب دولتی از ابتدای انقلاب افراد کارشناس مربوط به هر رشته حضور داشته و دارند ،پس می بینید که همه بحث شما بازگشت به مبنا می کند و اینکه برداشت شما از متن دین جدایی دین از سیاست و جدایی نهاد دین از دخالت در شوون اجتماع است که در عباراتی این چنین ظاهر شده است که : “”روحانیت دغدغه حجاب، نظام اسلامی، امر به معروف، دینداری و عبادت دارد و دغدغه اقتصاد، فقر، فحشا، اعتیاد، ارتباط اجتماعی، خشونت و کتاب و فرهنگ ندارد. کدام روحانی را می شناسید که یک جلسه از وعظش را در باره کتاب طرح کند؟ “”.
خوب این رای و برداشت شماست ،اما برداشت فقیه معتقد بولایت فقیه و احکام اجتماعی اسلام اینکه شما می گویید نیست ،آری دغدغه روحانیت قائل به احکام اجتماعی اسلام، حجاب و نظام تاسیس شده توسط مردم و امر بمعروف و دینداری است،اینها احکام اجتماعی اسلام است ،البته دغدغه اقتصاد و فقر و فحشاء و اعتیاد و کتاب و فرهنگ و دیگر امور هم هست ،این برداشت شماست ،اشتباه نکنید مقصودم دفاع از خطاهای راهبردی و اشتباهات سیاست گذاری و سیاست گزاری در این امور نیست ،مقصودم این است که دغدغه وجود دارد،اشتباهات هم وجود داشته و دارد.
در مورد برنامه ریزی اقتصادی و امور دیگر ،همانطور که گفتید اقتصاد فقط مساله ربا نیست ،کدام روحانی اینرا که شما گفتید می گوید؟ بهرحال در زمینه اقتصاد و راهبردهای آن چه در زمینه سیاست های کلی و چه در تشخیص سیاست های کلی در امور جزئی کار کارشناسی اقتصادی صورت می گیرد ،و این تصور درستی نیست که کسی بگوید یک یا چند روحانی می نشینند کلیات و جزئیات اقتصادی تدوین می کنند ،اینهمه متخصصان گوناگون در سطح حاکمیت وجود دارند که مورد مشورت قرار می گیرند یا راهبردهای سیاسی اقتصادی فرهنگی تدوین می کنند ،این تلقی درستی نیست که ما یکسره بگوییم همه شوون در دست آخوند و روحانیست ،الان قوانین عادی که در مجلس شورا و با کار گروهها و کمیسیون های مختلف تدوین می شوند همه کار روحانی و آخوند است؟
این است که عرض شد که روح رویکرد انتقادی شما باز می گردد به بحث های مبنایی ،اینکه از نظر شما دین از سیاست جداست و دین رویکردی به مسائل اجتماعی ندارد و اینکه باید سکولاریسم حاکم بر جامعه باشد ،خوب این نظریه شماست و محترم است ،اما معیار رای مردم است ،من این معیار بودن رای مردم را یک اصل می دانم و می گویم اگر اکثریت مردم روزی معتقد به اینکه شما معتقدید شدند ،سخن آنان معیار است ،لکن شما غفلت یا تغافل می کنید از اینکه در این کشور روزی مردم به این نظام رای داده اند ،و به قانون اساسی تدوین شده توسط منتخبین خویش رای قاطع داده اند و مطالبی مبنایی را به بحث های بنائی سرایت می دهید،مثل تعبیرات زمینی و آسمانی پنداشتن دیگران ،بحث آسمان و زمین نیست ،بحث این است که آیا ما بوحی و رسالت و مفاد احکام فردی و اجتماعی شریعت ایمان داریم یا خیر؟ در ایران این رویه و این قانون اساسی فعلا مورد تصویب مردم قرار گرفته است که اداره جامعه بر اساس قوانین اسلام باشد ،البته شمای نوعی سکولار حق دارید از رویه مورد نظر خود ترویج و دفاع کنید،این بنظر من مشکلی ندارد و من آن تعبیر خاص را که در مورد روشنفکران کردید نمی پسندم ،اما بحث آسمان و زمین ،صرفا نعبیراتی هست که می شود ،و روشنفکر سکولار و دمکرات بهرحال نیازمند بینایی و روشنگری و نقد امور است ،چنانکه نیازمند التزام بقواعد حقوق بشری و دمکراسی که از آن سخن می گوید.
… ما می خواهیم اسلام پیاده شود ….
خدا را شکر دست خمینی باز بود و کسی مانع وی نشد و بالاخره به هر زحمتی بود اسلام آن گونه که وی می خواست پیاده شد. خدا را شکر.
https://www.youtube.com/watch?v=PItbu6iL8E8
سید علی: یقیناً ورودیهای میدان سیاست باید کنترل شود. ادارهٔ کشور و مدیریت کشور است؛ مگر شوخی است؟ یک کشور را میخواهند دست یک نفر بسپرند؛ لذا باید ورودیهای این میدان کنترل شود و معلوم گردد کسی که دارد میآید، کیست؛ اصلاً عُرضهٔ این کار را دارد یا ندارد؟
تو که این همه حالیته و حواست توی این کارا هست چرا مموتی رو راه دادی؟
سلام و درود به جناب نوری زاد و خوانندگان خردمند سایت ایشان
من همین امروز برای بار اول فیلم کوتاه ” تعادل ” را دیدم. ظاهرا این انیمیش بیست و شش سال پیش ساخته و پخش شده که من از آن خبری نداشتم. این فیلم را که دیدم به یاد وضعیت امروز کشور خودمان ایران افتادم. یک هرج و مرج و بقول استاد نوری زاد یک هردمبیل تمام عیار. از همه عزیزان خواهش می کنم حتما این فیلم کوتاه را ببینند و وضعیت بحرانی کشور را بطور ملموس در این فیلم مشاهده کنند. سازنده این اثر یک فرد خارجی است و اصلا نیز نگاهی به کشور ما نداشته اما چه خوب ما را تحلیل کرده. کشورهای مثل ما را هم همینطور. البته فکر می کنم این عدم تعادل یک ساختار ذهنی است در وجود همه ما. به نوشته آقای مهران مدبر توجه کنید:
«تعادل» نام انیمیشن هفت دقیقه و سی ثانیه ای است که حدود بیست و شش سال پیش ساخته شده. کسانی که به انیمیشن علاقه دارند حتما این فیلم کوتاه را دیده اند اما بین نسل جوان، شاید کسانی باشند که تاکنون آن را ندیده اند بنابراین انتخاب ما انیمیشن «تعادل» اثر برادران لاین اشتاین است.
ولفگانگ و کریستف لاین اشتاین برادران دوقلو آلمانی، وقتی در سن بیست و سه سالگی می خواستند وارد مدرسه هنرهای زیبای هامبورگ بشوند تصمیم گرفتن نمونه کار عالیی بسازند که کلید ورود آنها به این مدرسه باشد. آنها در زیرزمین خانه شان «تعادل» را به روش استاپ موشن ساختند. این فیلم در سال ۱۹۸۹ پخش شد و سال ۱۹۹۰ اسکار بهترین فیلم کوتاه انیمیشن را گرفت. انیمیشن ماندگاری که هرگز از یادها نمی رود و نظیرآن کمتر دیده شده است.
داستان پنج نفر روی یک تخته معلق در فضا که تعادل این تخته، در صورت حرکت هماهنگ هریک از آنها حفظ خواهد شد. یکی از آنها جعبه موسیقیی صید می کند که اوضاع را بهم می ریزد… شخصیتهای داستان با شماره ای که پشت آنها هست، قابل تشخیص هستند. بررسی پیام عمیق فیلم شاید به یک بحث طولانی جامعه شناسی بیانجامد. اما آنچه به نظر می رسد، مالکیت و برخورد انسان با مالکیت به قضاوت گذاشته شده است. جالب است که این فیلم در آخرین روزهای عمر ارودگاه کمونیست در اروپا نمایش داده شد. بعدها با الهام از داستان این انیمیشن فیلم «گنجینه ملی: کتاب رمز» به کارگردانی جان ترتل تاب به بازیگری نیکلاس کیج و اد هریس ساخته شد. برادران دوقلو لاین اشتاین کارهای مشترک زیادی کردند که هیچ یک موفقیت «تعادل» را تکرار نکرد.
ولفگانگ اما در سال ۲۰۰۶ فیلمی به تنهایی ساخت اما هیچ کدام از این دو برادر نتوانستند دوباره بدرخشند. «تعادل» اثرمستقل، کم خرج و عمیقی است که نمونه آن برای این دو برادر، تکرار نشد. لینک های مختلفی از این انیمیشن در یوتیوب و ویمیو وجود دارد که بعضی آنها بیش از یک میلیون بازدید کننده داشته اند.
http://iranwire.com/pictorian/video-of-the-day/255/
“دو كار سخت”
دو کار در این دنیا خیلی سخته !
اول اینکه موضوعی رو که در ذهنته، در ذهن دیگری وارد کنی!
دوم اينكه پولی رو که در جیب دیگريه، در جیب خودت وارد کنی!
⭐️
اگه کار اول رو خوب انجام دادي، معلّم كار كشته اي هستی !
اگر كار دوم رو خوب انجام دادي، تاجر حقه بازي هستی !
اگر هر دو رو بخوبی انجام دادي، اخوند هستي 🙂
لینکها به ترتیب
1- https://www.youtube.com/watch?v=fdVpLNtQdrk&list=PL7E180CCDD22BED14
2- https://www.youtube.com/watch?v=5MnRVhyhQU4
3- https://www.youtube.com/watch?v=BadN5tk8hs8
– https://www.youtube.com/watch?v=EvAf58L-hvc
– https://www.youtube.com/watch?v=Gk7tn6HpLCg
سخنانی شنیدنی
https://www.youtube.com/watch?v=fdVpLNtQdrk
در پایان هر قسمت، صفحه را باز نگهدارید تا قسمت بعد بارگذاری و باز شود.
حرفهای مشیری در خصوص استبداد فردی بسیار بسیار مهم است. کاش جوانان بجای بعضی مزخرفات خوش آب و رنگ شبکهٔ من و تو که تاریخ را مطابق سلیقهٔ سفارش دهندگان تفسیر و تعریف میکند، به مشیری توجه کنند.
حرفهای نوریزاده صحیح اما نقدش به مشیری بلاموضوع است. اگر پادشاهان پهلوی قانون اساسی مشروطه را زیر پا نمیگذاشتند، شاید سرعت توسعهٔ اقتصادی اندکی پایین میامد، اما توسعهٔ سیاسی و اجتماعی در عوض سرعت میگرفت و دچار این بختک 40 ساله نمیشدیم.
«ملیگرایی مخالف اسلام است.» [سخنرانی در جمع دانشجویان و طلاب، جمهوری اسلامی، ۵ خرداد ۱۳۵۹]
«ملیگرایی بر خلاف اسلام است این بر خلاف دستور خداست و بر خلاف قرآن مجید است.» [سخنرانی ۳ خرداد ۱۳۵۹، صحیفۀ نور جلد ۱۲،صفحۀ ۱۱۰]
.«ملیگرایی اساس بدبختی مسلمین است.» [سخنرانی در کنگرۀ قدس، صبح آزادگان، ۱۹ مرداد ۱۳۵۹]
«ما از این ملیها هیچ ندیدیم جز خرابکاری» [جمهوری اسلامی، ۵ خرداد ۱۳۵۹
«آنهایی که میگویند ما میخواهیم ملّت را احیا کنیم، مقابل اسلام ایستادهاند.» [پیام به مناسبت روز قدس، سروش، شماره ۶۳، ۲۵ مرداد ۱۳۵۹، صفحۀ ۶]
.«ما چقدر از این ملّیت سیلی خوردیم. من نمیخواهم بگویم که در زمان ملّیت، در زمان آنکس که آنقدر ازش تعریف میکنند(مصدق) چه سیلی به ما زدند. من نمیخواهم بگویم که مدرسۀ فیضیه را به مسلسل بستند. بروند کنار اینها، بروند گم بشوند. ما از آنها ضربه خوردیم.» [سخنرانی در جمع شورای عالی قضایی، ۳۱ تیر ۱۳۵۹، صحیفۀ نور، جلد ۱۳، صفحۀ ۵۱]
«در نجف و پاریس یک حرفهایی زدم که چنانچه اسلام پیروز شود، روحانیون میروند سراغ شغلهای خودشان، لکن وقتی ما آمدیم و وارد معرکه شدیم دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مساجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروی میرود… ما اینطور نیست که هرجا یک کلمهای گفتیم و دیدیم مصالح اسلام اینجوری نیست، بگوییم سر اشتباه خود هستیم. ما دنبال مصالح هستیم. بنابراین مسألهای نیست که آقایان به ما بگویند شما آن روز اینجوری گفتید… هرچه میخواهند به ما بگویند. بگویند کشور ملایان، حکومت آخوندیسم. این هم یک حربهای است که ما را از میدان به در کنند. ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» [سخنرانی ۳۰ خرداد ۱۳۶۱، صحیفۀ نور، جلد ۱۶، صفحۀ ۲۱۱-۲۱۲
«ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» [سخنرانی ۲۰ دی ۱۳۶۲، صحیفۀ نور، جلد ۱۸،صفحۀ ۱۷۸]
«واجب بر همۀ ما، بر همۀ شماست که اگر توطئهای دیدید و اگر رفت و آمد مشکوکی دیدید خودتان توجه کنید و اطلاع دهید. بر همۀ ما واجب است که جاسوسی کنیم. بر همۀ ما واجب است که نظر کنیم و توجه کنیم و نگذاریم که غائلهای پیدا شود. منع جاسوسی از حرفهای احمقانهای است که از همین گروهها القاء میشود که جاسوسی خوب نیست. اما برای حفظ اسلام و حفظ نفوس مسلمین واجب است.» [پیام انقلاب، ارگان مطبوعاتی سپاه پاسداران، شمارۀ ۴۰، ۱۴ شهریور ۱۳۶۰، صفحۀ ۶]
«مردم باید پند بگیرند از آن مادری که پسر خود را آورد و بدست محاکمه سپرد و آن پسر اعدام شد. این یکی از نمونههای اسلام است و دیگران هم باید همینطور باشند. اولادها وبرادرها و فرزندان خودشان را اگر نصیحت نپذیرفتند معرفی کنند تا به مجازات خود برسند.» [سخنرانی شهریور ۱۳۶۰]
«اسلام را همه باید حفظ کنیم… یک بیچارهای به من نوشته بود که شما گفتید همۀ اینها را باید تجسس کنید، خوب در قرآن میفرماید: «لاتجسسوا…» وقتی که اسلام در خطر است همۀ شما موظفید که با جاسوسی حفظ کنید اسلام را.» [صحیفۀ نور، جلد ۱۵،صفحۀ ۱۰۰-۱۰۱]
«دانش آموزان عزیز باید با کمال دقت اعمال وکردار دبیران و معلمین را زیر نظر بگیرند که اگر خدایی ناکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند… فرزندان عزیزم در صورتیکه مشاهده کردند که بعضی از دشمنان در لباس دوست و همشاگردی میخواهند آنان را جذب گروه خود کنند به مقامات مسئول معرفی نمایند وسعی کنند اینکار خود را به صورت مخفی انجام دهند.» [پیام به مناسبت بازگشایی مدارس، اول مهر ۱۳۶۱، صحیفۀ نور، جلد ۱۷، صفحۀ ۲]
–
«راجع به دادگاه انقلاب و راجع به كارهایی كه مربوط به دادگاه انقلاباست، من نمیگویم كه باید اینجا سستی بشود. اینجا باید با جدّیت جلویش گرفته بشود، باید جلوی این فسادها گرفته بشود. حالا بگیرند نگه دارند تربیت كنند یا اگر واقعاً مستحق حدود شرعی هستند حدود شرعی را جاری بكنند كه زندانها باید محل تربیت باشند.» [سخنرانی در جمع حكام شرع دادگاهها، ۱۸بهمن ۱۳۶۱، صحیفۀ نور، جلد ۱۷، صفحۀ ۱۷۹]
«آقایان بعضىشان مىگویند: مسألۀ ولایت فقیه، اگر یك مسألۀ تشریفاتى باشد مضایقه نداریم، اما اگر بخواهد دخالت بكند در امور، نه، ما آن را قبول نداریم. اگر متوجه به لازم این معنا باشند، مرتد مىشوند.» [سخنرانی ۱۲مهر ۱۳۵۸، صحیفۀ نور، جلد ۹، صفحۀ ۲۵۴]
«مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و اسلام است.» [صحیفۀ نور، جلد ۵، صفحۀ ۵۲۲]
.«هركه به رسول خدا اهانت كند، هركه به ائمۀ هدی اهانت كند، واجبالقتل است.» [سخنرانی در جمع گروهی از بانوان لنگرود، ۲ تیر ۱۳۵۸، صحیفۀ نور، جلد ۷، صفحۀ ۱۸۲]
«قیام كردن بر خلاف حكومت اسلامى، جزایش جزاى بزرگى است. قیام بر ضد حكومت اسلامى در حكم كفر است، بالاتر از همۀ معاصى است، همان بود كه معاویه قیام مىكرد، حضرت امیر قتلش را واجب مىدانست.» [سخنرانی مورخۀ ۲۹ مهر ۱۳۵۸، صحیفۀ نور، جلد ۱۰، صفحه ۱۵«آنکه مکتبی را مسخره میکند، اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود.» [صحیفۀ نور، جلد ۱4،صفحۀ ۳۷۶]
گفته های ضد آزادی و دموکراسی خمینی در مناسبت های مختلف .
^^
به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملّت را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم، آنهایی را که صحبت ملّی و دمکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم.» [سخنرانی مورخۀ ۲۲ اسفند ۱۳۵۷، قم]
«آنهایی که به اسم دموکراسی، با اسم دمکرات، میخواهند مملکت را به فساد و تباهی بکشند، اینها باید سرکوب شوند. ملّت آنها را سرکوب خواهد کرد. کاری نکنید که باب غضب باز شود.» [صحیفۀ نور، جلد ۹، صفحۀ ۳۷۲]
«شما روشنفکر هستید و آزادی همهچیز، از جمله آزادی فحشا را میخواهید. یک نحو آزادی میخواهید که جوانان ما را فاسد کند. ما میخواهیم مملکت را حفظ کنیم و حفظ مملکت به آن آزادی که شما میگویید نیست. این آزادی مملکت را بر باد میدهد. این آزادی که شما میخواهید، آزادی دیکته شده است.» [سخنرانی در مسجد فیضیۀ قم، جمعه 2 شهریور ۱۳۵۸، سروش، شمارۀ ۱۸، ۱۰ شهریور ۱۳۵۸، صفحۀ ۶-۷]
.
«من انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود كنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میكردیم، تمام جبههها را ممنوع اعلام میكردیم و یك حزب و آن حزبالله، حزب مستضعفین تشكیل میدادیم و من توبه میكنم از این اشتباهی كه كردم.» [كیهان، ۲۷ مرداد ۱۳۵۸]«یک نفر آدمی که یک مملکت یا گروه را فساد میکند، قابل اصلاح نیست. این را باید برای تهذیب جامعه نابود کرد. این غدۀ سرطانی را باید از جامعه دور کرد و دور کردنش هم به این است که اعدامش کنند.» [سخنرانی ۱۹ تیر ۱۳۵۸، امام و …، گردآورنده: منصور دوستکام و هایده جلالی، انتشارات پیام آزادی، چاپ سوم، ۱۳۵۸ صفحۀ ۹۶]
«یکی از اینها آمده بود گریه میکرد که چرا بعضی از اینها را میکشند! اینها باز توجه ندارند که اسلام در عین حال که تربیت است، یک مکتب تربیت است… اگر ما بخواهیم مسامحه کنیم در قضاوت، تا آخر گرفتار هستیم. ما با هیچکس قوم و خویشی نداریم. ما مطیع اسلام هستیم و احکام اسلام را میخواهیم جاری کنیم.» [صحیفۀ نور، جلد ۱۳، صفحۀ ۵۰]
«ما دیگر نمیتوانیم آن آزادی را که قبلاً دادیم بدهیم و نمیتوانیم بگذاریم این احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعاً نمیتوانیم مهلت بدهیم. شرعاً جایز نیست که مهلت بدهیم. ما آزادی دادیم و خطا کردیم. به این حیوانات درنده نمیتوانیم با ملایمت رفتار بکنیم. دیگر نمیگذاریم هیچ نوشتهای از اینها در هیچجای مملکت پخش شود. تمام نوشتههایشان از بین میبریم. با اینها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهیم کرد.» [مجلس معارفه با نمایندگان مجلس خبرگان در فیضیۀ قم، ۲۷ مرداد ۱۳۵۸]
«این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند، بلکه جرمشان محرز است. باید فقط هویت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلاً احتیاج به محاکمۀ آنها نیست. هیچگونه ترحمی درمورد آنها مورد ندارد. اگر ما اینها را نكشیم، هر یكیشان كه بیاید بیرون میرود آدم میكشد. با چند سال زندان كار درست نمیشود. این عواطف بچهگانه را كنار بگذارید.» [سخنرانی به مناسبت سالروز تولد رسول اسلام، ۹ تیر ۱۳۵۹]
«راجع به دادگاه انقلاب و راجع به كارهایی كه مربوط به دادگاه انقلاباست، من نمیگویم كه باید اینجا سستی بشود. اینجا باید با جدّیت جلویش گرفته بشود، باید جلوی این فسادها گرفته بشود. حالا بگیرند نگه دارند تربیت كنند یا اگر واقعاً مستحق حدود شرعی هستند حدود شرعی را جاری بكنند كه زندانها باید محل تربیت باشند.» [سخنرانی در جمع حكام شرع دادگاهها، ۱۸بهمن ۱۳۶۱، صحیفۀ نور، جلد ۱۷، صفحۀ ۱۷۹]
«آقایان بعضىشان مىگویند: مسألۀ ولایت فقیه، اگر یك مسألۀ تشریفاتى باشد مضایقه نداریم، اما اگر بخواهد دخالت بكند در امور، نه، ما آن را قبول نداریم. اگر متوجه به لازم این معنا باشند، مرتد مىشوند.» [سخنرانی ۱۲مهر ۱۳۵۸، صحیفۀ نور، جلد ۹، صفحۀ ۲۵۴]
«مخالفت با ولایت فقیه، تکذیب ائمه و اسلام است.» [صحیفۀ نور، جلد ۵، صفحۀ ۵۲۲]
.«هركه به رسول خدا اهانت كند، هركه به ائمۀ هدی اهانت كند، واجبالقتل است.» [سخنرانی در جمع گروهی از بانوان لنگرود، ۲ تیر ۱۳۵۸، صحیفۀ نور، جلد ۷، صفحۀ ۱۸۲]
«قیام كردن بر خلاف حكومت اسلامى، جزایش جزاى بزرگى است. قیام بر ضد حكومت اسلامى در حكم كفر است، بالاتر از همۀ معاصى است، همان بود كه معاویه قیام مىكرد، حضرت امیر قتلش را واجب مىدانست.» [سخنرانی مورخۀ ۲۹ مهر ۱۳۵۸، صحیفۀ نور، جلد ۱۰، صفحه ۱۵«آنکه مکتبی را مسخره میکند، اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود.» [صحیفۀ نور، جلد ۱4،صفحۀ ۳۷۶]
«ملیگرایی مخالف اسلام است.» [سخنرانی در جمع دانشجویان و طلاب، جمهوری اسلامی، ۵ خرداد ۱۳۵۹]
«ملیگرایی بر خلاف اسلام است این بر خلاف دستور خداست و بر خلاف قرآن مجید است.» [سخنرانی ۳ خرداد ۱۳۵۹، صحیفۀ نور جلد ۱۲،صفحۀ ۱۱۰]
.«ملیگرایی اساس بدبختی مسلمین است.» [سخنرانی در کنگرۀ قدس، صبح آزادگان، ۱۹ مرداد ۱۳۵۹]
«ما از این ملیها هیچ ندیدیم جز خرابکاری» [جمهوری اسلامی، ۵ خرداد ۱۳۵۹
«آنهایی که میگویند ما میخواهیم ملّت را احیا کنیم، مقابل اسلام ایستادهاند.» [پیام به مناسبت روز قدس، سروش، شماره ۶۳، ۲۵ مرداد ۱۳۵۹، صفحۀ ۶]
.«ما چقدر از این ملّیت سیلی خوردیم. من نمیخواهم بگویم که در زمان ملّیت، در زمان آنکس که آنقدر ازش تعریف میکنند(مصدق) چه سیلی به ما زدند. من نمیخواهم بگویم که مدرسۀ فیضیه را به مسلسل بستند. بروند کنار اینها، بروند گم بشوند. ما از آنها ضربه خوردیم.» [سخنرانی در جمع شورای عالی قضایی، ۳۱ تیر ۱۳۵۹، صحیفۀ نور، جلد ۱۳، صفحۀ ۵۱]
«در نجف و پاریس یک حرفهایی زدم که چنانچه اسلام پیروز شود، روحانیون میروند سراغ شغلهای خودشان، لکن وقتی ما آمدیم و وارد معرکه شدیم دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مساجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروی میرود… ما اینطور نیست که هرجا یک کلمهای گفتیم و دیدیم مصالح اسلام اینجوری نیست، بگوییم سر اشتباه خود هستیم. ما دنبال مصالح هستیم. بنابراین مسألهای نیست که آقایان به ما بگویند شما آن روز اینجوری گفتید… هرچه میخواهند به ما بگویند. بگویند کشور ملایان، حکومت آخوندیسم. این هم یک حربهای است که ما را از میدان به در کنند. ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» [سخنرانی ۳۰ خرداد ۱۳۶۱، صحیفۀ نور، جلد ۱۶، صفحۀ ۲۱۱-۲۱۲
«ما میخواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» [سخنرانی ۲۰ دی ۱۳۶۲، صحیفۀ نور، جلد ۱۸،صفحۀ ۱۷۸]
«واجب بر همۀ ما، بر همۀ شماست که اگر توطئهای دیدید و اگر رفت و آمد مشکوکی دیدید خودتان توجه کنید و اطلاع دهید. بر همۀ ما واجب است که جاسوسی کنیم. بر همۀ ما واجب است که نظر کنیم و توجه کنیم و نگذاریم که غائلهای پیدا شود. منع جاسوسی از حرفهای احمقانهای است که از همین گروهها القاء میشود که جاسوسی خوب نیست. اما برای حفظ اسلام و حفظ نفوس مسلمین واجب است.» [پیام انقلاب، ارگان مطبوعاتی سپاه پاسداران، شمارۀ ۴۰، ۱۴ شهریور ۱۳۶۰، صفحۀ ۶]
«مردم باید پند بگیرند از آن مادری که پسر خود را آورد و بدست محاکمه سپرد و آن پسر اعدام شد. این یکی از نمونههای اسلام است و دیگران هم باید همینطور باشند. اولادها وبرادرها و فرزندان خودشان را اگر نصیحت نپذیرفتند معرفی کنند تا به مجازات خود برسند.» [سخنرانی شهریور ۱۳۶۰]
«اسلام را همه باید حفظ کنیم… یک بیچارهای به من نوشته بود که شما گفتید همۀ اینها را باید تجسس کنید، خوب در قرآن میفرماید: «لاتجسسوا…» وقتی که اسلام در خطر است همۀ شما موظفید که با جاسوسی حفظ کنید اسلام را.» [صحیفۀ نور، جلد ۱۵،صفحۀ ۱۰۰-۱۰۱]
«دانش آموزان عزیز باید با کمال دقت اعمال وکردار دبیران و معلمین را زیر نظر بگیرند که اگر خدایی ناکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند… فرزندان عزیزم در صورتیکه مشاهده کردند که بعضی از دشمنان در لباس دوست و همشاگردی میخواهند آنان را جذب گروه خود کنند به مقامات مسئول معرفی نمایند وسعی کنند اینکار خود را به صورت مخفی انجام دهند.» [پیام به مناسبت بازگشایی مدارس، اول مهر ۱۳۶۱، صحیفۀ نور، جلد ۱۷، صفحۀ ۲]
–
سلام
قضاوت بسیاری بر این است که دوران انقلاب اسلامی و ولایت فقیه یکی از بدترین دوران های تاریخ ایران است ،در این نظام امید اصلاح و فلاح عبث و بیهوده است ، ظاهرا استدلال آنها قابل توجه و تامل ،حتی برای عقل سلیم قابل پذیرش است، در این نظام هیچ تدبیری جهت برون رفت از مشکلات مثمر ثمر نمی شود.
پس اولی آن است جدا بفکر تغییر نظام باشیم .
اما به نظر من مشکلات افغانستان را هم پایانی نیست مگر بعد از تاسیس نظام جدید در ایران، ایران و افغانستان طی یک فرآیند دموکراتیک و با رعایت خواست و نظر اکثریت مردم کشور واحدی بشوند،ایران غربی (ایران ) و ایران شرقی (افغانستان ) هر کدام عناصر ی مادی و معنوی و فرهنگی خاصی دارند که با تمرکز آنها در ایران واحد هم به نفع مردم افغان و هم مردم فارس می باشد.
چقدر کارهای مهم، مهم در پیش داریم و غافل هستیم.
(افغانستان ) هر کدام عناصر ی مادی و معنوی و فرهنگی خاصی دارند که با تمرکز آنها در ایران واحد هم به نفع مردم افغان و هم مردم فارس می باشد…..
جناب میر افضل مثل اینکه در مدارس پانترک و پان عرب درس خوانده اند.ایران کل مردم ایران است نه فارس!
این استدلال مثل این است که دو نفر که یکی طاعون و دیگری جذام دارد را در یک خانه با هم قرار دهیم. هزار مرتبه وضع بدتر می شود. باید هریک جداگانه درمان شوند. ایران خودش بی اندازه مشکلات دارد. از سیاست که بگذریم فقط بحث اعتیاد در ایران خودش فاجعه ای بس عمیق است که صدها روانشناس و جامعه شناس و نیروی پلیس و … از حل آن عاجزند. اوج فقر فرهنگی افغانستان را هم در قضیه قتل دختری به نام فرخنده توسط عوام الناس می توان فهمید. این دو کشور خیلی خیلی بیمارند….
لطف کنید وضع ایران را با افغانستان مقایسه نکنید. آری جنایتی هولناکی که فرمودید در افغانستان رخ داد با این تفاوت که قاتلان فرخنده همگی دادگاهی شدند و در انتظار مجازات هستند ولی اسید پاشان حزب اللهی ما همچنان آزاد برای خود می چرند که سهل است دیگر رفقای چماق بدستشان چماق های خود را با قمه و باتوم و کلت و یوزی و زره پوش و موتور سکلت و جلیقه ضد گلوله و …. عوض کرده اند و در انتظار روز موعودند که بنده و جناب عالی و دیگر آحاد ملت را سلاخی کرده و به سلابه بکشند و از دست مبارک رهبر (این ها شمشیر های من هستند شمشیر های من را کند نکنید!) سله و هدیه دریافت کنند…
و چه زیباست و چه روزیست این روز ………
بدنبال انتشار اخباری مبنی بر اعتصاب غذای تر ۱۵ روزه توسط محمد علی طاهری و مراجعه به دیوان عدالت اداری (به حای دیوان عالی کشور) برای لغو حکم اعدام توسط منابعی تایید نشده اینجانب تحلیل خود را از آن اخبار جهت اطلاع خوانندگان شما ارایه میکنم. محمد علی طاهری از حدود نه ماه پیش و بعد از انتشار نامه اش مبنی بر شکنجه خود و تهدید خانواده اش خطاب به احمد شهید اعتصاب غذای تر نمودو از آن تاریخ نیروهای اطلاعاتی وی را از زندان اوین خارج نمودند و تا کنون در هیچ مکانی به رویت عمومی نرسیده است. اغلب طرفداران او اخباری مبنی بر عدم رسیدگی پزشکی و قتل او در خانه های امن وزارت اطلاعات منتشر میکنند. حکومت پس از این اخبار اقدام به برگزاری یک دادگاه غیر علنی و بسیار پر ابهام که حتی زمان آن نیز به درستی اعلام نگردید نمود و وی را به صرفا به دلیل عقایدش به فساد فی الارض و اعدام محکوم نمود. محسنی اژه ای سخنگوی قوه قضاییه و بعضی نمایندگان محلس و وکیل ظاهرا انتخابی وی تا کنون در مورد وی و پرونده اش به اظهارات پر تناقضی و بسیار متناقض داشته اند. خبرگزاری امنیتی فارس از برگزاری دادگاه با حضور وکلای متهم و نه خود او خبری را منتشر کرد که در بی بی سی فارسی به غلط و با تحریف بصورت با حضور خود متهم و وکلایش نقل گردید. بعد از اعلام حکم دادگاه مبنی بر اعدام وی و اعتراض شدیدالحن کمیسر عالی حقوق بشر چند وقتی است که از قول منابع غیر معتبر نظیر صفحه فیس بوکی منتسب به مادر ۸۲ ساله اش اخباری مبنی بر اعتصاب غذای تر منتشر میگردد در حالی که فرد پس از ۱۵ روز اعتصاب غذای تر و بدون آب قطعا در میگذرد. بنظر میرسد بعد از شکست حکومت در قبولاندن حکم اعدام قلابی ، این اخبار نیز توسط حکومت برای آماده کردن اذهان جامعه جهانی برای اعلام خبر فوت او منتشر میگردد تا زمان واقعی فوت او مخفی گردد
جناب مازیار به خوبی می دانند که داشتن نظر امری است و اصرار بر پذیرش آن توسط دیگران امری است دیگر.
جناب مهمان
اگر یادداشت شما مربوط به کامنت من خطاب به آقای کبیری باشد، باید عرض کنم اگر با دقت بازبینی فرمایید اصلا تضادی بین حرفهای من با ایشان نیست تا لزومی به “اصرار بر پذیرش آن توسط دیگران” باشد. در غیر اینصورت متوجه منظور حضرت عالی نشدم.
با احترام
جناب آقای علی کبیری
همینکه شخصی با دقّت شما، حوصله به خرج داده و یادداشت آشفتهٔ مرا خوانده و نقد کرده، برای وقتی که گذاشتهام و بضاعت اندکم، چیزی بیشتر از اجر، و در حکم پاداش است؛ حتی اگر شما تنها خوانندهٔ آن متن بوده باشید.
دوست گرامی! نکاتی که برشمردهاید عین صواب است و با آن موافقم. در واقع اگر چیزی خلاف تذکرات شما از نوشتهٔ من استنباط گردد، از ضعف بیان من است نه از تفاوت آراء. گاهی برای رعایت انصاف و پرهیز از یک سو نگری، آنچنان فاصلهای از هدفم میگیرم که یا خود از آنسوی میاُفتم یا به خواننده چنین القا میشود. این ضعف منحصر به متن فوق نبوده و مسبوق به سابقه است. با اینهمه اگر جسارتا از شما درخواست کنم با علم به همسویی اینجانب، مجددا متن را مرور کنید امیدوارم نظرتان نسبت به آن تعدیل گردد. چنانچه یادداشت من در بازخوانی نیز، تعبیری جز برداشت شما نداشتهباشد همهٔ موارد انتقاد شما را وارد میدانم.
اقای خامنه ای روزنه فرهنگی ایجاد شده از ناحیه تعقل برجام را میبیند ولی چاه ویل بیکاری و فساد و فقر و اعتیاد و…….. ناشی از سوء مدیریت کسی که نظرش به او نزدیک بوده و امروزه حتی کثافت خانه قضائی منباب فریب مردم هم جرات حساب و کتاب کشیدن از او را نمیکند نمیبیند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ایابااینهمه فقر و بیکاری و بی امیدی به اینده در جوانان و اعتیاد و فساد های نجومی دیگر و………… دیگر دژمن نیازی به روزنه فرهنگی دارد با این شکاف اسمانی موجود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حکایت بز در کشور
مقاله ای که موجب بسته شدن هفته نامه طبرستان گشت!
چقدر “بز” در مملکت زیاد شده است!
همه بدبختی ما ازاین “بزها “و”بززاده ها” است !
با آنکه کارشناسان کشاورزی و سازمان مراتع و متخصصان حفظ و احیای مراتع بارها و بارها وجود “بز “را خطر بزرگی برای مراتع و آب و خاک کشور دانسته اند، معهذا مشاهده میشود هر روز بر تعداد بزهای کشور اضافه میگردد و”بز” گر هم در میان این همه بز دیده میشود !
بزها که علامت مشخصه آنها ریش بلندشان است و این ریش بلند آنها را در میان گله گوسفندان متمایز میسازد.
١. دارای پنجه های تیزی هستند و با پنجه های تیز خود بر روی منابع با ارزش دست اندازی میکنند.آنها روی دو پای عقب خود می ایستند و به تنه درختان پنجه میکشند و باعث نابودی درختان میشوند سرشاخه های درختان را هم میخورند و باعث خشک شدن درخت میشوند.
٢. با پنجه های تیز خود پای ریشه درختان، گیاهان را شخم میزنند و باعث تخریب خاک میشوند و گیاهان خودروی مراتع را از بیخ و بن میخورند و به این ترتیب هرجا که بز چرا کند پس از مدتی عاری از هرنوع گیاه و رستنی میگردد.
٣. بز حیوان ناسازگاری است و مرتبا درمیان گله گوسفندان به دنبال قدرت طلبی و خود نمایی و زیر پا گذاشتن حقوق گله گوسفندان میباشد و در این رهگذر بعضا با استفاده از رانت شاخ خود به چشم و چارگوسفندان بینوا میکوبد و با اعمال خشونت و سرکوب گوسفندان را مرعوب کرده ، خفقان سیاسی راه می اندازد و آزادی بع بع گوسفندان را سلب میکند.بز ها معمولا تعدادی بزغاله هم دارند و این بز زاده ها که معمولا درسایه پدران خود حرکت میکنند و چمن ها وعلف های مرغوب صحرا را تصاحب کرده و قسمت های مرغوب زمین و امکانات طبیعی و خدادادی را غارت می نمایند ! اکنون که مضرات بز و بز زاده ها یا بزغاله ها بر همگان روشن است جا دارد گوسفند داران محترم و حشم داران و مرتع داران عزیز اوپوزیسیون فعالی برای مبارزه قاطع با بز ها تاسیس و پنجه بز ها را از این آب و خاک کوتاه کنند به هر حال به نظر میرسد بخش اعظم بدبختی ما ناشی از بز بیاری باشد و خدا لعنت کند کسی را که پای بز را به این مملکت باز کرد…..؟؟
⭐️ ⭐️ ⭐️
عجب بز بازاري شده
هر چند ملیجک به زیبایی مسیله را با طنز بیان کرده اند اما واقعیت تلخی است. کاملا درست است که بز بر خلاف گوسفند در هنگام چرا علفها را از بیخ و بن می کند و موجب عدم رشد مجدد ان و در نتیجه تخریب مراتع می شود. و عجیب است که اینها به متخصصین دامداری و مهندسین کشاورزی ما اموزش داده نمی شود. بیش از انکه فکر می کنیم پس معرکه ایم. از بز برای بیابیانی و غیر قابل سکنا کردن مناطقی استفاده می شود که می خواهند اهالی انرا از انجا ها فراری داده و به استفاده های معمولا مخرب محیط زیستی بپردازند. و فلاکت بارتر واردات همین چند وقت پیش بز به جای گوسفند از فرانسه توسط نابکاران بی عقل وشعور بود. صادراتی که کاملا هدفمند و رذیلانه صورت می گیرد و ایران هم تنها فریب خورده مفلوک این برنامه نیست. چندی پیش هم به بهانه کمک انسان دوستانه به یکی از کشورهای افریقایی برایشان بز می فرستادند. پیشگیری از اینگونه اقدامات مخرب برای حفظ مراتع و محیط زیست کاری خیر و انسانی و نجات انسانهای ان مناطق از گرسنگی خواهد بود.
ضارب زنان می گوید بسیجی است. رهبر فرزانه هم می گوید یک بسیجی است. ضارب زنان نماز می خواند ، رهبر هم نماز می خواند.ضارب زنان چپری سفید راهراه دوره گردنش می اندازد ، رهبر هم ، ضار ب زنان برای رفتن به بهشت آدم می کشد ،رهبر فرزانه هم . کارشناسان می گویند او ( ضارب زنان )روانی است. کارشناسان در خصوص رهبر فرزانه ////////////////
ضارب آن زنان را می توان در وجود هر یک از اینان دید. از رهبر فرزانه بگیر تا مصباح و احمد خاتمی و جنتی و تا یکایک سرداران نظام و تا این جوجه بسیجی ها.
هر دیکتاتوری در جهان که از طرف هر قدرت بزرگ خارجی روی کار آمده و حمایت شده، خلق و خو و روحیاتی داشته یا پیدا کرده که با خلق و خو و فرهنگ قدرت خارجی همخوانی و هم نوایی داشته و دارد. شما یک کشور را در دنیا سراغ بگیرید که دیکتاتور حاکم در آن کشور سرسپرده روسها بوده باشد و آن ملت و کشور غارت نشده باشند، مردم آن کشور اسیر و گروگان دیکتاتور حاکم نباشند، خود دیکتاتور بیرحمترین و سنگدلترین و خون خوارترین موجود نباشد، فرهنگ دیکتاتور پرستی شبانه روز تبلیغ نشود و تصویر منحوس دیکتاتور در ابعاد بزرگ همه جا ولو نباشد، مردم آن کشور در فشار و خفقان مطلقه نباشند و سران حکومت منصوب این دیکتاتور افراد رذل و جبون و بیاراده و بی اختیاری نباشند و آب خوش از گلوی ملت گرفتار چنین دیکتاتور بازیچه روسها پایین رفته باشد و کلّ ملت و مملکت بسوی فنا و قهقرا نرفته باشند. منظور از نخوابیدن این ////////// خود مسائل فرهنگی هم نیست، اسم وحشت و کابوس خود از انزجار عمومی و سقوط را گذاشته نگرانی از وضعیت فرهنگی. حالا اگر کینه توزی و قدرت پرستی و حرص سیری ناپذیر غارت هم //////////// بیداد کند، میشود اوضاع فلاکت باری که گریبان ایران و ما ایرانیان را گرفته بخاطر سلطهٔ روسها از طریق ///////////////
شاهد از غیب رسید: این ویدئوی کوتاه را خود آمریکاییها ساخته و در آن به مقایسهٔ سیستم آموزشی ناکارآمد خویش، با آموزش و پرورش در کشور فنلاند پرداختهاند: https://www.youtube.com/watch?v=0__9s3A2pcA
برای ما هم آموزنده میتواند باشد. چگونه ملتی کوچک (حدود 5 میلیون نفر) و فقیر از نظر منابع، با تکیه بر آموزش استعدادهای خود به تولید تکنولوژی پیشرفته و افزایش بهرهوری در کشاورزی و نهایتا ثروت میپردازد و ظرف مدتی کمتر از نیم قرن خویش را در میان کشورهای معتبر جهان تغییر مییابد.
نمیدانم چرا ابرقدرتها با این کشورها کار ندارند. چرا حتی کشورهایی مثل ژاپن و کره و مالزی و … هیچکدام در معرض توطئههای شیطانی نیستند؟ شما باور میکنید؟ خیر قربان، در آنجاها هم توطئه میکنند اما آنها نمیفهمند و احتمالا بخاطر همین توطئهها کارساز نمیشود. چطور؟ عرض میکنم:
تناقض عجیب آنکه این نقشه ها و توطئهها به حدی شیطانی و پیچیده است که مثلا ما فهمیده ایم از 50 سال پیش برای هر لحظهٔ اکنون ما و منطقه مسلمان پرور خاورمیانه، برنامهریزی کرده اند. اما ما خاورمیانهایها به لحاظ هوش عجیبی که داریم همیشه متوجه نقشهها و توطئههایشان میشویم مثلا از رانندهٔ تاکسی گرفته تا شاه مملکت همه توطئههای اینگلیس و آمریکا را میفهمیم: از ساختن القاعده و داعش و سرکارآوردن جمهوری اسلامی توسط آیتالله بی بیسی و ساخت طالبان و … اما بازهم ما که قهرمان کشف این توطئهها در سطح ملی هستیم، رکب میخوریم.
و باز هم عجیبتر که آنکشورها که اصلا توی باغ اینجور توطئهها و کشف آن نیستند، هیچوقت هم دچارش نمیشوند. بامزه اینجاست با اینهمه استاد دانشگاه در رشته های علوم سیاسی و … تا حالا یکیشان نتوانسته توطئهٔ آمریکا برای براندازی شاه را کشف کند، در حالیکه حتی شاگرد شوفرهای ما هم این موضوع را میدانند. بیخود نیز که گفته اند اگر صحبت از توطئه در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس آن را خواهند جُست.
احتمالا بزودی خواهیم فهمید که سر کار آوردن احمدینژاد هم یک توطئهٔ کثیف صهیونیستی بودهاست. جالب اینجاست که مردم توطئه یاب فلسطین نیز از همان روزی که احمدینژاد به انکار هولوکاست روی آورد و اسرائیل پس از 70 سال تلاش بیهوده موفق به ثبت روز جهانی هولوکاست در تقویم سازمان ملل گردید، فهمیدند کار کار انگلیسیها و اسرائیلیها و آمریکاییهاست که از آستین احمدینژاد و جمهوری اسلامی درآمده. وگرنه مگر ممکن است رئیس جمهور کشوری مثل ایران -که دخترکان نوباوهاش در آشپزخانه انرژی اتمی تولید میکنند- آنقدر احمق باشد که از عواقب سیاسی حرفها و اقدامات خویش در جهان بیخبر بماند؟ خوب حتما ما هم بالاخره راهی پیدا میکنیم تا با آنها همعقیده شویم وگرنه کدام یک سوزناکتر است و به قول آن صاحب کرامت محتاج ریختن آب بیشتر؟ اینکه ما مردم سرزمین پاک اهورایی و کورش و ابوالفضل و امامزاده بیژن چنین فرد مخبطی را به ریاست جمهوری پذیرفتهباشیم یا اینکه توطئهٔ کشورهای معظم و عقل کلی مثل اسرائیل و آمریکا و اینگلیس باشد؟ ها؟
در فیسبوک با چند نفر از همسایگان افغان دوست هستم. جالب اینجاست که آنها هم در توطئه یابی ید طولایی دارند. سه، چهار دهه جنگ و بسته شدن مطبوعات و دانشگاهها نه تنها نتوانسته قریحهٔ کشف توطئه آنها را خنثی سازد بلکه به شکوفایی عجیبی هم رساندهاست. مثلا آنها کشف کردهاند آن طالبی که با گذشتن از زن و فرزند و جان و خان و مان خویش، جلیقهٔ انتحاری را در یک هتل و بین گردشگران آمریکایی منفجر میکند برساختهٔ خود آمریکا و پاکستان است. مثلا پاکستان برای رد گم کردن اجازه داد یک مدرسه مخصوص فرزندان نظامیان آن کشور به دست طالبان منفجر شود تا همه را فریب دهد. اما آن برادران ما هم مثل خود ما همیشه در کشف خود توطئه استادند، ولی هرگز در خنثی سازی موفق نبوده اند. انصافا که تناقض عجیبی است. خخخخخخ
————————————
سلام مازیار گرامی
از زحمتی که برای روشنگری و تعمیم آگاهی افرادی چون من متحمل می شوید سپاس مندم.
سپاس دوست گرامی
سپاس
.
جناب آقای نوریزاد
گویا همهٔ آنان که زمانی از خرده گیران شما بودهاند، دیر یا زود، چه شهامت اعتراف داشتهباشند و چه نه، زمانی فرا میرسد که خود را در حال تقلید یا پیروی از شما خواهند یافت؛ تنها اگر مصداق “ختمالله علی قلوبهم و علی ابصارهم …” نباشند (با هر برداشتی که از کلمهٔ “الله” و فعل “ختم” مراد شود!). دلیلش هم بسیار ساده اما مهم است: شما در کسوتی جدید بر ما ظاهر (و دوستتر داشتم بگویم مبعوث) شدهای که جز ردای انسانیت نیست. در جهانی که علیرغم همهٔ تفاوتها و فاصلههایش، به دهکدهای تشبیه شده، فرهنگها و اعتقادات گونهگون در حفظ کرامت انسان و انسانیت، روز به روز همگرایی و همانندی بیشتری مییابد.
“حقوق طبیعی بشر” نه آنطور که دیکتاتورهای سراسر عالم اصرار دارند از تمدن غربی، بلکه همچون میراث گرانقدر تمدن انسانی، راه خویش را به همهٔ فرهنگها و مکاتب پویای بشری بازکردهاست. چنانکه متولیان مذاهب و پاسداران سنّتهای عتیق نیز، از سر تسلیم به این قدرت بیمهار “روح زمانه” خود را براو میبندند تا مگر از اضمحلال ناگزیر، چند صباحی بگریزند!
این مقدمهٔ واجبتر از متن را باید مینوشتم تا شما را گواه گیرم به میزان دلتنگی خویش. اعتراف میکنم از باهوشترین و نخبهترین دوستانم گرفته تا بعضی عوام (به بدترین معنایش) بیزار از اندیشه، از ایرانی گرفته تا فلسطینی و افغان و سوری و عراقی و یمنی و عربستانی و مصری و ترک و کرد و پاکستانی، در این لحاف چل تکّهٔ در حالِ انفجار و تجزیه، تنها و تنها یک اندیشه با شدت و حدتی درخورِ ایمان دینی یا ایدئولوژیک، حاکم است و آن مسئولیت گریزی تاریخی منِ ایرانی/عرب/افغان/ترک/کرد/ در قبال عقب ماندگی است و تولید و بازتولید لولویی هراس انگیز و فعّال مایشاء به نام “آنها” است. “آنها”یی که در هرکجا نامی دگرگونه دارد.
سوژهٔ “آنها” با مهارتی شگفت ساخته شده تا وظیفهای خطیر و سهمگین را برعهده گیرد. مهارتی شگفت و شایان تحسین که از تجربهٔ قرنها مطالعه در احوال “اهریمن/ شیطان/ شرّ/ …” و در دو قرن اخیر “کاپیتالیسم/بورژوازی/لیبرالیسم/ … ” حاصل شده. این سوژهٔ خطرناک از چنان ماهیّت اثیری و ازلی/ابدی برخوردار است که نویسندهای با قریحه و آزادهجانیِ “آلاحمد” مطابق پسند همهٔ نحلههای فکری زمانه نام “غرب زدگی” را به تاسی از فیلسوفی پریشانگوی، بر پیشانیاش نگاشت و جامهای نوین پوشاند. جامهای آنچنان فاخر که توانست رد این هیولا را از زمان خسرو و در قالب شیرین ارمنی تا قرارداد ساخت “سد دز” بر ما نمایان کند.
نزد شما گرامی نوریزاد آزاده اعتراف میکنم، گاه میپندارم که در هیئت دن کیشوتی رواننژند به جنگ آسیاهایی رفتهام که در واقع هیولاهایی تمام ناشدنیاند. همچون مار چند سر افسانهٔ هرکول در ازای قطع هر سر، دو سر دیگر از آن میروید. این سوژهٔ دست ساختهٔ ما همچون بت عیاریست که هر لحظه به رنگی و هر ساعت به شکلی جدید چهره مینماید. مانند همهٔ دیوان اساطیری اما، شیشهٔ عمر این هیولای بر ساختهٔ ذهن ما نیز در دسترس است: تنها باید اراده کنیم تا همگی با هم وجودش را انکار کنیم.
با تمام وجود معتقدم با شکستن شیشهٔ عمر این هیولای خود ساخته، تمام ملّتهای خاورمیانه که “پیش چشمش داشته شیشهٔ کبود / لاجرم گیتی کبودش مینمود” ناگهان جهان را با وضوحی غیر قابل باور از نو کشف خواهند کرد. جهان در وضوحش اتفاقا شرم آورتر و ترسناکتر است. چون اینبار در نور آگاهی به عمق کاستیها و کژیهای خویش بیشتر پی خواهیم برد. علت وجودی این لولو، این هیولا و این هیئت مهیب، چیزی نیست جز خودفریبی و فرار ما از مواجهه با واقعیت زشت.
در فاجعهٔ سوریه، در بحران عراق، در هزیمت سومالی، در جنایات بوکو حرام و داعش و طالبان و …. و از همه مهمتر در زندانی شدن آتنا فرقدانی، نرگس محمدی، در فاجعهٔ آغاز شده بر بام مدرسهٔ رفاه و جنایات خوف انگیز تابستان 67 تا مفقود شدن سعید زینالی و مرگهای سال 88 در خیابانها و بازداشتگاهها و … در تمام اینها، بیش و پیش از همه مقصر و مسئول خودمانیم. کاش میتوانستم به همان شدّت و حدّتی که شما پیر فرزانه به وجدان ملی ما بدل شدهاید، اینها را در گوش تکتک مردمان این خطّه فریاد بزنم و سپس بگویم که درست است که ما 90٪ از تقصیرات را مرتکب شدهایم اما به همان نسبت نیز در جبران آنها میتوانیم سهیم باشیم.
برآنم که بیش از آنکه عینیات و وقایع اهمیت داشتهباشد، فیلتر و ذهنیتی که با آن به عینیات نظر کرده و آن را تحلیل میکنیم اهمیت دارد.
صادقانه امیدوارم از من کدورتی حاصل نشدهباشد و با احترام.
—————————–
سلام مازیار گرامی
کمی به دو و نیم صبح باقی است که من این نوشته ی نمکین و البته فهیمانه ی شما را خواندم. یادم هست نوجوان بودم و به رسم کاسبی، با دوستی هم سن و سال خود در روستایمان سبزی و یخ می فروختیم. سبری را با مشقت از روستایی دور می خریدیم و یخ را از کارخانه ای دورتر. و هر دو را با مشقت بار دوچرخه ای می کردیم و دو ترکه تا روستا می آوردیم و می فروختیم. کمی که گذشت هر دو خسته شدیم و قرار شد که نقدینگی را نصف و موجودی را نیز نصف کنیم. پول ها را نصف کردیم. و بعد: او سبزی های باقی مانده را برداشت و رفت و من یخ باقی مانده را. در این میان، سهم من یک قالب یخ بود و گرمی هوا و مشتری ای که نبود. دوست شریکم سبزی هایش را فروخت و به نقدینگی اش افزود اما یخ روی دست من مانده بود و کسی نمی خریدش. به رسم مألوف که هر روز داد می زدم : آی یخ آی سبزی، این بار داد می زدم : آی یخ. نگرانی من مرتب رو به فزونی بود و از مشتری خبری نبود. سرمایه ام داشت جلوی چشمم آب می شد و تقلای من تأثیری در ماندگاری اش نداشت. جنس آن نگرانی و جنس آن سرمایه را این روزها من به کوله ای بدل کرده و بر پشت خود نشانده ام تا یادم نرود که: قرار نیست دیگرانی که نسبتی با درستی ندارند، سهم ما را از فردا دو دستی تقدیممان کنند. بهمین خاطراست که من مرتب به سهم خواهی خود و دیگرانی که اشتیاق فردا را دارند اما در محدوده ی همین اشتیاق مانده اند، به سمت سهم خودمان دست می برم . فردا روبان نیز نهیب می زنند و پس می رانند و پس می کشند. خلاصه کنم مازیار گرامی که یخ سرمایه ی ما در حال آب شدن است و گذر زمان در این گردونه: سهمگین و بی تعلل. خیلی راحت بگویم: اگر نگذاریم یخ مان را آب کنند، لاجرم از درون منجمد می شویم. و این هزار توی ناگزیری است که بابت اجابتش باید سر برآورد و سر به دیوار طرف کوبید. من این روزها با سر به دیوار حادثه های در کمین می کوبم برای دو چیز. یک این که: نمی خواهم یخم را آب کنند. و دیگر این که: نمی خواهم منجمد باشم. یک پارادوکس مالیخولیاوش. شاید بهمین خاطر است که صورت بیرونی رفتار من دن کیشوت وار یا بهلول گون است. جامعه ای که با هراس و تماشاگری خو گرفته باشد، دیگرانی را که نمی هراسند و نمی خواهند تماشاگر بمانند، روانی و نامتعادل تفسیر می کند.
با احترام
.
مازیار گرامی درود!دوست ارجمند شما هم مواظب باشید که از آنطرف بام نیفتید!مشکلات در سیاست و جامعه بسیار پیچیده است و سیاست جهانی هم.من شخصا بین عوامل خارجی و داخلی نوعی اثرات دوجانبه می بینم.مسلما دربعضی مواقع می شود عوامل داخلی یا خارجی را مهمتر دانست ولی اهم نبودن با بی اثر بودن تفاوت دارد.ما ایرانیان باید بعنوان یک ملت و مردمی در یک محدوده جغرافیایی منافع ملی خود را تعریف نموده و مردم را برای فهم آن آموزش دهیم تا بتوانیم از ان دفاع کنیم.در غیر اینصورت نمی توانیم تاثیرات عوامل خارجی و داخلی را باز شناسیم.مثلا در موضوع نفت و کودتای 28 مرداد عوامل خارجی اصلند و اینرا اسناد مربوط به آن بخوبی نشان میدهد ولی عوامل داخلی مجری کودتا هستند.بسیاری از موضوعات را می توان مثال زد.
جناب مزدک
حرف سر این است که اگر ملتی آگاه و فهیم باشد تاثیر عوامل خارجی بر امور داخلی اش به نسبت آگاهی و فهم آن ملت کم رنگ تر و کم رنگ تر می شود تا جایی که امثال کودتای 28 مرداد در کشوری مثل سوییس امکان پذیر نخواهد بود.
با درود به آقای نوریزاد و جناب مازیار وطن پرست. با مطالب آقای مازیار وطن پرست موافقم و آگاهی بخش است. اما و اگری هم به درستی گفتار ایشان ندارم. مثال روی کشور فنلاند با فقر منابع بوده که به این جا رسیده، قبول. ولی یک گرفتاری بزرگ کشور ایران در این صد سال اخیر این بوده که روسها از این طرف و غربیها از آن طرف به وجود منابع سرشار نفت و گاز گرفته تا انواع معادن پی برده بودند و غارت را از طریق حکومتهای نالایق و خائن طرفدار خود و ناآگاهی گسترده و بی خبری و بیسوادی عموم و بی در کجایی فوجی از به اصطلاح روشنفکران نماهای شیفته شرق گرا و یا غرب گرا، حق طبیعی خود میدیدند و دخالت آشکار در امور داخلی ایران را نیز با توسل به هر حیله و فنی اسباب کار. مگر جای تردید است که قدیمیترین و منسجمترین و سازمان یافتهترین حزبی که حزب توده باشد، در میدان عمل رسالتی و ماموریتی جز اجرای نقشهها و سیاستهای توسعه طلبانه و تجاوز کارانه روسها برای خودشان قائل بودند؟ مگر تجاوز و لشکر انگلیسیها به بنادر جنوب از حافظه تاریخ محو شده است؟ مگر کودتای انگلیسی آمریکای علیه دولت قانونی ابر سیاست مرد ملی و وطن پرست از اذهان و ضمیر تاریخ پاک شدنی است؟ آیا کشور فقیر فنلاند در آن زمان با یکی از چنین لشکر کشیهای سیاسی و نظامی شوروی و کشورهای غربی هم مواجه شده بود؟ اعتماد به نفس و گرفتار فرضیه “تئوری توهم “نشدن نیاز مبرم ماست. اما شما سر سوزنی تردید نداشته باشید که حفظ حافظه تاریخی و باور به اینکه چشم طمع شرق و غرب به منابع ایران هنوز هم پا برجاست، در همهٔ آنچه شما جویای آنید و خواست و آرزویی همگانی نیز هست نباید مبنای هوشیاری و بیداری قرار نگیرند.من هم باور دارم که همین فعلی نیز که گاهی شبها خوابش نمیبرد نیز چشم امیدش اول به پوتین هست و بعد شاید به خدا.
با درود ، خواهش میکنم یکنفر جوابم بدرستی بدهد که “اولین کسی که مرتد شد که بود و چرا؟”اگر منبعی که بتوانم جواب ان را پیدا کنم هم بنویسید سپاسگزار خواهم بود.
اولین کسی که مرتد شد من بودم چون دیدم امام سیزهم و پیرواش دروغگو هسن
محمد عزیز ؛
سلام و درود خداوند رحمان و پیام آورانش ارزانی تو و همسر و فرزندانت باد . آرزوی شادابی و سلامت و کامیابی و بهروزی و وسعت رزق برای شما خانواده معزز را از حضرت حق خواهانم . بابی انت وامی
گرفتاری و بدبختی که ما دچار آن شده ایم آن است که می خواهیم خود بچشم خود مان شاهد پیروزی باشیم
جناب نوریزاد, شما را به جان عزیزانتان, قدری آرام بگیرید و بگذارید این تن فرسوده اندکی بیاساید! قبول بفرمایید که ایران بیشتر نیازمند نوریزاد زنده و سلامت است تا نوریزاد تن نادرست و نکرده خدای جان از کف شده … یکماهی به خودتان مرخصی بدهید, این تهران دود آلود ویران شده را رها کنید و با خانواده بروید به روستایتان نزد پدر و مادر. نفسی تازه می کنید و سر حال باز می گردید تا پوست از گرده جنتی و یزدی و دیگر جوندگان ارضی و سماوی جمهوری اسلامی بکنید. بیش از آنکه خود می پندارید برای ما عزیز هستید.
پژمان
چرا آمریکا، آمریکا شد؟
نزدیک به 200 سال پیش، اشرافزادهای فرانسوی که گرچه از هواداران آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه (برابری، برادری، آزادی) بود اما از خونریزیها، دزدیها و فجایع متعاقبش دل آزرده؛ به دنبال ماموریتی دولتی راهی ایالات متحدهٔ آمریکا شد تا ضمن ایفای ماموریت خود، اوضاع این نخستین جمهوری دنیای مدرن را رصد کند و در مقام مقایسهٔ آن با کشور خویش برآید.
این یادداشت تنها با الهام از کتاب مزبور و برای ترغیب دوستان به مطالعهٔ آن نوشتهشده. سطور ذیل تنها بیانگر دیدگاههای غیر تخصصی نگارنده است. برای آگاهی بیشتر به: http://www.bashgah.net/fa/content/show/18409 رجوع کنید.
آمریکای آن سالها، کشوری جوان و تازه استقلال یافته بود با مساحتی بسیار کمتر از آنچه امروز آمریکا نامیده میشود، و مزیت اقتصادی چندانی نسبت به کشورهای دنیای کهن (اروپا) نداشت، غیر از وسعت خاک. وسعتی که با توجه به جمعیت آنزمان آمریکا و در غیاب فنآوری و شبکههای حمل و نقل، چندان قابل استفاده نبود؛ یا به عبارت دیگر واجد مزیت خاصی نبود.
از سوی دیگر آمریکاییها مردمی بودند به شدت بیزار از دولت قدرتمند مرکزی و متکی به خود. با توجه به این ویژگی، ایالات آمریکا هر یک برای خود کشوری بودند با قانون، مجالس قانون گذاری، پرچم و حتی واحد پولی مستقل. برای استرداد مجرم از یک ایالت به ایالتی دیگر تا سالهای دههٔ 30 قرن بیستم هیچ دستگاه مسئولی وجود نداشت. یکسان کردن واحد پولی ایالات دهها سال به طول انجامید و اختلافات فرهنگی و اقتصادی (تفاوت شیوهٔ معاش از شمال صنعتی تا جنوب کشاورز و بردهدار) آنچنان حاد بود که به جنگی 6 ساله و خانمان برانداز انجامید.
با اینهمه متفکر فرانسوی بدور از تعصب و پیشداوریِ متداول اشرافزادگان و شهروندان کشورهای باستانی، چشمانش را با دقت و انصاف بر آنچه در آمریکا میدید، متمرکز کرد. آنچه او در کتاب معروفش “دموکراسی در آمریکا” گزارش کرد، در ایران متاثر از گفتمان (دیسکورس) چپ بی مخاطب ماند. این کتاب (که در حقیقت نوعی مشاهدهٔ بالینی زایش دموکراسی و پیوند آن با فردگرایی و اقتصاد آزاد است) متاسفانه با تاخیری بزرگ و تنها پس از فرونشستن شور حسینی/سوسیالیستی نخبگان ما، به فارسی منتشر شدهاست. در این کتاب نویسنده توانسته مسئولیت پذیری و مشارکت مدنی اعجاب آور شهروندان این کشور تازه تاسیس را ببیند و به جهانیان معرفی کند. شهروندانی که دولت را همواره یک شرّ لازم میدانند که حتیالمقدور باید کمترین حجم اختیارات را داشتهباشد و تازه همان را هم باید مدام رصد و بازرسی کرد تا با فساد و ناکارآمدی (که ویروس همهٔ سیستمهای غیر خصوصی است) آلوده و بیمار نگردد.
شهروندانی که به منظور حراست از حق و حقوق خویش، مستقلترین و مقتدرترین قوّهٔ قضائیهٔ آن روز جهان را بنا نهادند، تا بتوانند عنداللزوم حق خویش را از صاحب منصبان بی کفایت و فاسد دولتی بستانند. بدون درک این نکته نمیشود از تعصب آمریکائیان برای آزادی مالکیت اسلحه سردرآورد. قوهٔ مجریه در آمریکا با گذشت زمان و پیشرفت تکنولوژی به مرور متمرکزتر و قدرتمندتر شد، اما در طول تاریخ بارها و بارها مواردی از سوء مدیریت و فساد در اندامهای مختلف این ارگانیسم عظیم مشاهده و توسط افکار عمومی و نمایندگان آن (مطبوعات متعهد و آزاد) کشف و جراحی شد. نه مردم آمریکا و نه بنیانگزاران آن هرگز ادعای بنا کردن مدینهٔ فاضله و آرمانشهر نداشتهاند و همواره کوشیدهاند با رصد کردن سیاستمداران و پاسخ خواهی از آنان، گام به گام مراقب منافع شخصی و عمومی شهروندان باشند. برخلاف ما که دوست داریم و عادت کردهایم یک معصوم را “کشف” کرده و سپس تاج شاهی یا اورنگ ولایتمداری را مادامالعمر به او ارزانی داریم.
در تضادی آشکار با آمریکائیان، در کشور ما مردم همیشه در پیشگاه حکومت مقصرند ولی برای قدرتمداران غیر پاسخگو، اصل بر برائت است! از سوی دیگر مردم در قبال جامعه و حکومت هیچ مسئولیتی نمیپذیرند و وقتی زباله را در جوی آب میریزند توقع دارند کوچه و خیابانشان پاک و بهداشتی باشد! کمتر کارمند دولتی خود را در قبال مزدی که میگیرد مسئول میداند (حدود 10 درصدی از کارمندان بار دیگران را به دوش میکشند که البته در ادارات مختلف متفاوت است) اما همان کارمند همیشه و همواره متوقع است و منت بر سر ارباب رجوع میگذارد، ارباب رجوع آشکارا پی تسهیلاتی میگردد که حقش نیست و به کارمندی که قانون را به او متذکر میشود تهمت ارتشاء میزند، …)
فرهنگ صدقه در میان آمریکائیان نه تنها وجود ندارد بلکه مصداق پلشتترین و زشتترین گمراهیهاست. “سخت کوشی” در فرهنگ آمریکائیان بزرگترین فضیلت دینی و اجتماعی است. آمریکائیان بجای صدقه دادن، میکوشند توانایی کسب درآمد بین ضعفا را ایجاد کنند. آمریکائیان سنّتگرا معتقدند دولت نباید هیچ گونه امکانات رفاهی به مردم ارائه کند (درست برخلاف کشورهای سوسیال دموکرات اروپایی و مفهوم دولت رفاه که دوران اوج آن تا دههٔ 70 میلادی بود) چون آن را مصداق گداپروری و کمونیسم دانسته و هم معتقدند به دلیل فساد و ناکارآمدی ذاتی سیستمهای دولتی (سازمان تامین اجتماعی و کمیتهٔ امداد را بخاطر آورید) به مستحقان واقعی تعلق نمیگیرد . البته موسسات عظیم خیریه که توسط بخش خصوصی تاسیس و با کار مجانی داوطلبان اداره میگردد وجود دارند. شاید تبلور چنین طرز فکری را بتوان در جملهٔ معروف جان کندی یافت. در دورهای که اروپا به تاسی از دیدگاه سوسیالیسم، دولتها را هرچه بیشتر متولی رفاه مردم میدانست، کندی میگفت: اینقدر نگوئید آمریکا (حکومت، ساختار بوروکراسی) برای ما چه کرده؟ از خود بپرسید من برای آمریکا چه کردهام؟
از سوی دیگر تفاوت بزرگ آمریکائیان با ساکنان امپراطوریهای استخواندار اروپایی، در رویکردشان به دین است. مردم اروپا قرنها دچار استثمار و استحمار کلیسا بودند. انقلاب فرانسه و دگرگونی ارزشها بی مهار کلیسا امکان پذیر نمیبود. باید ولتری وجود می داشت و با مقالهها و داستانهایش دههها ارزشهای پوسیدهٔ کلیسا را میجوید تا نهایتا در 1789 انقلابِ فرانسه امکان پذیر گردد. اما آمریکائیان، عمدتا از فرقههای مذهبیای بودند که به عنوان اقلیت در کشورهای اروپایی (مگر هلند که اجازهٔ زندگی و کار در کشور خویش را به همهٔ اقلیتهای دینی میداد) مورد آزار و اجحاف مذاهب رسمی قرار داشتند. برای آنان آمریکایی بودن به معنای آزادی توأم با حفظ مذهب خویش بود. به بیان دیگر ایشان آزادی مذهب در آمریکا را به پاداش خداوند بر استواری ایمانشان تعبیر میکردند. این امر منجر به بروز پدیدهای نادر گشت: ملتی بسیار مذهبی و در عین حال متسامح نسبت به سایر مذاهب. طُرفه آنکه آمریکائیان گاه تسامح و رواداری را فراموش کردهاند اما هرگز پیوندهای مذهبی خویش را واننهادهاند. نکتهای که برای ما (که عادت کردهایم آمریکا را شیطان بزرگ و به تاسی از مارکسیستها، پدر الحاد در جهان بنامیم) گاه عجیب مینماید.
آمریکائیان به دلیل ریشههای نازک سرزمینشان از تحمل بسیاری از زنجیرهای دست و پاگیر و غیر عقلانیِ عادات و سنن و اشرافزادگی و … معاف شدهاند ولی با ولعی سیری ناپذیر در آموختن و انتقال میراث عصر خرد (قرون هفده و هژده اروپا) و بازخوانی و فراگیری از سنن و ساختارهای حقوقی رُم باستان کوشا هستند. او به درستی تشخیص داد که آمریکا برخلاف تصّور اروپائیان، کودکیِ اروپا نیست، بلکه آئینهٔ بلوغ تمدن غربی است. امری که تا دههٔ 80 قرن گذشته نزد روشنفکران چپ اروپای غربی کفر محسوب میشد.
مطالعه و شناخت آمریکا به ما میآموزد چطور میتوان مذهب، همبستگی احتماعی، مسئولیت فردی و احترام به قانون و قوه قضائیه مستقل را در کنار هم داشت. ضمنا در بسیاری از موارد آمریکائیان از پسرعموهای انگلوساکسون خود در کانادا، استرالیا و نیوزلند عقبترند. بویژه آنکه جامعهٔ آمریکا ترسی ایدئولوژیک از ارائهٔ هر گونه خدمات رفاهی دولتی به نیازمندان داشته و آن را مساوی با کمونیست میدانند. امری که باعث شده سرزمین “رویای آمریکایی” چهرهای زشت نیز داشته باشد:
راست گرایی افراطی، لابیهای پر نفوذ مذهبی، افراط در عوام زدگی و سیستم نخبهگرا و معیوب آموزش و پرورش (که یک مشت نخبه و یک خروار بیسواد تربیت میکند و همیشه محتاج نخبگان سایر کشورهاست) و فقری شرم آور در کشوری که بزرگترین بودجهٔ نظامی جهان را داراست و محرومیت چیزی در حدود یک دهم جمعیت از هرگونه خدمات درمانی (اگر دست راستیها بگذارند رویای طرح بیمهٔ همگانی موسوم به Obama Care از حالت شیر بییال و دُم و اشکم خارج شود).
ای کاش بتوانیم در هر پدیدهای بدون پیشداوریهای ایدئولوژیک به مشاهده بپردازیم و کلمات و جملات ویرانگر و جزمی مثل “کافر، ملحد، بهایی، صهیونیست، کمونیست، کاپیتالیست، گمراه، آخوند فکلی، … شاهاللهی، حزباللهی” را از تحلیلها و نگرشهای خود بپیرائیم، و فراموش نکنیم واقعیت همواره پیچیده است و ما به حکم ماهیت انسانی خویش هربار بخشی از آن را بسته به موقعیت خود درک میکنیم.
آقای مازیار وطنپرست گرامی،
با تشکر از تشویق شما به مطالعۀ کتاب “دمکراسی درآمریکا” که دراینترنت با دو ترجمه دردسترس میباشد که به عقیدۀ من ترجمۀ انگلیسی پروژۀ گوتنبرگ که با حاشیه نویسی همراهست، مناسبتر به نظرمیرسد. پروژۀ گوتنبرگ کتاب مزبور را در دو جلد منتشرکرده است. لینک آنها:
جلد یک: http://www.gutenberg.org/files/815/815-h/815-h.htm
جلد دو: http://www.gutenberg.org/files/816/816-h/816-h.htm
اما اینکه متذکر شده اید « ای کاش بتوانیم در هر پدیدهای بدون پیشداوریهای ایدئولوژیک به مشاهده بپردازیم و کلمات و جملات ویرانگر و جزمی مثل “کافر، ملحد، بهایی، صهیونیست، کمونیست، کاپیتالیست، گمراه، آخوند فکلی، … شاهاللهی، حزباللهی” را از تحلیلها و نگرشهای خود بپیرائیم، و فراموش نکنیم واقعیت همواره پیچیده است و ما به حکم ماهیت انسانی خویش هربار بخشی از آن را بسته به موقعیت خود درک میکنیم. » یک حکم کلی است که درهمۀ موارد و درمورد هر مقوله ای صدق نمیکند. شما حقوق مدنی مردم را با حقوق سیاسی و سیستمهای اقتصادی را با دین وایدئولوژی مخلوط کرده و به این نتیجه رسیده اید که باید همۀ اینهارا درمجموع یا یک به یک محترم شمرد چون هرکدام ازآنها واقعیتی هستند که ما نسبت به آن آگاهی نداریم. این گونه نگاه چیزی جز ترویج هرج ومرج فکری نیست. درمورد دین، نه تنها نباید افراد را براساس اعتقادات دینیشان ازهم تفکیک کرد بلکه اصولاً قانون باید جلوی این کار رابگیرد. اجرایش هم چنین است که در امور استخدامی، مشارکت دادن مردم درامور اجتماعی وسیاسی واقتصادی وتحصیلی و بطور کلی دررابطه با حقوق مدنی افراد، سئوال درمورد اینکه دین تو چیست، نباید مطرح شود. اما درمورد اینکه عده ای ازمردم دورهم جمع شده و بنام دین بخواهند حکومت تشکیل دهند، اینجا مشکل بوجودمیآید، زیرا که قانون باید به نحوی تدوین شود که دین را از حکومت جدا نگه دارد. اگر دین بخواهد درحکومت دخالت کند، همین بلبشوئی که شاهدش هستیم بصورت دیگری اتفاق خواهد افتاد. درمورد سیستم اقتصادی باید روابط طوری تنظیم شود که به آزادیهای فردی خللی واردنشود. به عقیدۀ من تفاوتی بین حکومت پرولتاریا و حکومت ملاتاریا نیست و حکومت ملاتاریا همینی است که مردم ومملکت را به مشقت وزحمت انداخته است وحکومت پرولتاریا هم نظامهای شوروی سابق و چین کمونیست و ویتنام و غیره هستند. پس درامر حکومت نباید ایدئولوژی و قشریگری دخالت داده شود ومردم هم نباید دراین مورد ساکت بنشینند. اما قانون میتواند به نحوی تدوین شود که هر طبقه و صنف و قشری قادرباشد از منافع خود دفاع کند. در نتیجۀ چنین حالتی اجتماع به یک حالت تعادل خواهد رسید. متقابلاً اینکه بخواهیم مدینۀ فاضلۀ افلاتونی ایجاد کرده و هرکه چهارتا کتاب خوانده را به سرمردم سوار کنیم هم عمل بخردانه ای نیست. باید دید آن کسانی که ادعای فضل دارند، درعمل چندمرده حلاجند. براساس سخنوری نباید مجذوب افرادشد. به عمل کاربرآید، به سخندانی نیست. وگرنه مگه همین آخوندا از دیگران در حرف زدن وسخنوری دست کمی دارند؟ منتها حالا که ادارۀ امور مملکت را به عهده گرفته اند، می بینیم که بابا اون مرحوم مغفور شیخ سعدی در چند صد سال پیش درست گفته بود که بعمل کاربرآید، به سخندانی نیست. بطور خلاصه، موضوعهای مختلف را باهم مخلوط نکنیم بطوریکه خودمان هم در راست و ریس کردن آنها دربمانیم.
الهی بیخوابی مادر و پدر بهنود رمضانزاده نصیب حضرتتان شود !
متاسفم که عنوان کنم اوضاع و صحنه ی سیاسی و اجتماعی آینده ی نزدیک، یعنی ماههای منجر به انتخابات دو مجلس را اصلاً خوش آیند پیش بینی نمیکنم.
در واقع فاجعه ای که از 10 سال پیش آغاز شد، تنها پوسته ی خارجی عاملان آن کنار رفته و در حقیقت لو رفته است، اما لایه های اصلی، پشتیبان و اتاقهای فکر مشغول بازسازی و بازگشت با رویکردی دیگر هستند . یک جنگ منظم را تصور بفرمایید که نیروهای خاکریز خط مقدم آن در اثر حمله ی نیروهای متخاصم مضمحل گردیده، اما نیروهای خطوط پشتیبان آن مشغول تجدید سازماندهی و حمله ی متقابل باشند.
تفاوت این زمان با سالهای 78 و 88، آگاهی مردم از روسیاهی عوامل پشت پرده و غارتگران اصلی است. در مورد اینکه مردم میگویند “تا سه نشه، بازی نشه… تا آخوند کفن نشود، این وطن، وطن نشود” باید تامل کرد.
تصور یک انقلاب دیگر، یک لشگرکشی خیابانی دیگر، یک کشتار و قتل عام دیگر و به تبع آن مشکلات قومی دیگر، بسیار تلخ است.
به آقایان توصیه میشود که اگر لااقل بویی از اسلام و اخلاق برده اند، و اگر تمایل به عاقبت به خیری خود دارند، به قانون بازگشته و عقلانیت را پیشه کنند.
حداقل این جنتی رو برش دارید که مردم یک لبخندی بزنند… :o)
مگر امام خمینی در اولین روزهای پس از 22 بهمن 57 و قبل از انتخابات تغییر نظام نگفت؟: “مردم مختارند که حتی اسلام را نخواهند”
انسانیت را پیشه کنید، اسلام طلبمان…اگر همه مردم را یکسان در کنار هم بخواهید بسیار شیرین خواهد شد… “يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ “.
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا بدانید که بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است.
سلام
آنچه خواب رهبر ائتلاف ملايان و سرداران را آشفته کرده قریب به یقین علاوه بر دیگران، روشنگری های حسن اللهیاری در شبکه اهل بیت علیهم السلام می باشد. ندیدم مثل او در این سی و چند سال،زنده باد اللهیاری
فقط این را بگویم که جناب نوری زاد بدجوری زده ای بخال. وسط پیشانی طرف را نشانه گرفته ای. حالا طرف یک غمزه ای آمده بنده خدا
متاسفم که عنوان کنم اوضاع و صحنه ی سیاسی و اجتماعی آینده ی نزدیک، یعنی ماههای منجر به انتخابات دو مجلس را اصلاً خوش آیند پیش بینی نمیکنم.
در واقع عاملان فاجعه ای که از 10 سال پیش آغاز شد، تنها پوسته ی خارجی آن کنار رفته و در حقیقت لو رفته است، اما لایه های اصلی، پشتیبان و اتاقهای فکر مشغول بازسازی و بازگشت با رویکردی دیگر هستند . یک جنگ منظم را تصور بفرمایید که نیروهای خاکریز خط مقدم آن در اثر حمله ی نیروهای متخاصم مضمحل گردیده، اما نیروهای خطوط پشتیبان آن مشغول تجدید سازماندهی و حمله ی متقابل باشند.
تفاوت این زمان با سالهای 78 و 88، آگاهی مردم از روسیاهی عوامل پشت پرده و غارتگران اصلی است. در مورد اینکه مردم میگویند “تا سه نشه، بازی نشه… تا آخوند کفن نشود، این وطن، وطن نشود” باید تامل کرد. تصور یک انقلاب دیگر، یک لشگرکشی خیابانی دیگر، یک کشتار و قتل عام دیگر و به تبع آن مشکلات قومی دیگر، تلخ است.
به آقایان توصیه میشود که اگر لااقل بویی از اسلام و اخلاق برده اند، و اگر تمایل به عاقبت به خیری خود دارند، به قانون بازگشته و عقلانیت را پیشه کنند.
مگر امام خمینی در واپسین روزهای پس از 22 بهمن 57 و قبل از انتخابات تغییر نظام نگفت؟: “مردم مختارند که حتی اسلام را نخواهند”
انسانیت را پیشه کنید، اسلام طلبمان…اگر همه مردم را یکسان در کنار هم بخواهید بسیار شیرین خواهد شد… “يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ “.
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا بدانید که بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است.
استاد نوریزاد. من مدتی مشکل گردن درد که به دست انتشار می یافت را داشتم. پزشکان اکیدا توصیه کردند که رانندگی نکنم و چیزی را هم با دستانم بلند نکنم. من با این پرهیزها بهتر شدم. شما انتظار نداشته باشید با این همه فشار کاری و رانندگی و عکس و پلاکارد بالا گرفتن وضعتان بهتر شود. مواظب خودتان باشید و این پرهیزها را انجام دهید. ارادتمند
خواهی منتشر بفرما خواهی آرشیو. سپاس.
صرفا جهت اطلاع شماره دو اکبر
ما برای زندانبان خوب با زندانبان بد تفاوت قائلیم
خامنه ای /////////، شکوری راد رو رها کن.
بازداشت شکوری راد که هیچ، اگر تو شکوری راد را و یا مرا قطعه قطعه هم کنی، ما نمی توانیم رفسنجانی را رییس و صاحب و شخص اول اپوزیسیون بشناسیم. انجام کارهای ضد سبز با نام جنبش سبز اصلا در دست ما و در اختیار و توان ما نیست. شکنجه ها و سرکوبها را متوقف کن که فقط عرض خود می بری و زحمت ما می داری. ما به میزان و نسبتی که سبزیم از اعتبار سبز برخورداریم. ما به همان میزان و نسبتی که نقش ابزار رژیم برای استحاله جنبش سبز را ایفا می کنیم بطور اتوماتیک به همان میزان و نسبت نیز از اعتبار سبز تهی شده و به ابزار جنبش سبز که به جان رژیم جمهوری اسلامی افتاده است و آن رژیم را استحاله می کند تبدیل می شویم.
///////////////////////
//////////////////////////
//////////////////////////////
/////////////////////////////////
//////////////////////////////////
————————————–
سلام ابراهیمی گرامی
نوشته ی بلند شما را ناگزیر حذف کردم. چرا که محتوای آن از حد و اندازه ی این سایت خارج است. در عین حال که هرچه تلاش کردم نتوانستم به منظور نهایی شما راه یابم.
پوزش مرا بپذیرید
با احترام
.
” دزد دوچرخه ”
” ﺁﻝ ﭘﺎﭼﻴﻨﻮ” هنرپيشه معروف امريكايى میگه:
دوران بچگيم يه ﺑﺎر ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻳﻪ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ يه مدت ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺻﻼ ﮐﺎﺭﺵ ﭼﻴﺰي ﺩﻳﮕﺴﺖ!
بعدش رفتم ﻳﻪ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺩﺯﺩﻳﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺸﻪ !
⭐️ ⭐️ ⭐️
ميگم نكنه اين جونور اين كلك رو به اين اخوندها ياد داده باشه!
ولي احتمال اينكه عكس قضيه صادق باشه، خيلي بيشتره 🙂
اون دوچرخه مال من بود. باید مصادره بشه.
نخیر مال منه، میبخشمش به ال پاچینو
اگر مال شما هم بوده باشد باز همراه بقیه کره زمین به بندگان صالح به ارث می رسه. این وعده قرآنه. پس بازهم آخر سر مال من میشه.
https://www.youtube.com/watch?v=5RbJPlF5T64
سید علی: باید از انفعال در فضای مجازی خارج شد و به دنبال تولید محتوای اسلامی متقن و جذاب رفت.
کاملا از مرحله پرته. خیال میکنه ۱۴۰۰ پیش صحرای عربستانه. خیال میکنه این جوانان امروزی دنبال محتوای اسلامی متقن و جذاب-شما بخونید سینه زنی، قمه زنی، نوحه، گریه، زاری، مداحی هستن. نه حاجی، کلا از مرحله پرتی!
فکر کنم گنده تر از دهنت صحبت میکنی
خیلی بی تربیتی
رعایت ادب نکردن در گفتار مصداق جمله زشت شماست .
سران جمهوری ایران در حال جشن و سرور
=========================
تا چند روز دیگر سران جمهوری اسلامی ایران 86 میلیارد دلار را بین خودشان تقسیم میکنند و به حسابهای شخصی خودشان میریزند.
جان كري لحظاتي پيش گفت حدود يكصدو پانزده ميليارد دلار از پولهایی که بخاطر تحریم در آمریکا مانده بود به ایران برگردانده خواهد شد. اما رييس بانك مركزي رژیم گفته که كل دارايي بلوكه شده ايران بيست و نه ميليارد دلار است!
29 را از 115 کم کنید میشود 86.
86 میلیارد دلار ایران نیومده, پر زد و رفت هوا.
اگرسهم نایب امام زمان را در نظر نگیری هم برکت پول میرود هم اینکه هم پولها هم خودت سنگ می شوی!! پس بقیه اش بحساب پسر نماینده امام زمان برای امام زمان نگهداری می شود . به من و تو هم مربوط نیست . باور نمیکنی از مجلس خبرگان یا شورای نگهبان بپرس!!!! مجلس شورا که نباید ….
اینو بخونین، انگار 6تا لیسانس گرفتین…
:بچه ای از پدرش پرسید سیاست یعنی چه؟
پدر میگه یه مثال در مورد خانواده خودمون برات میزنم:
من حکومت هستم:
چون همه چیز رو من تعیین میکنم.
مامانت جامعه هست چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه.
کلفت مون ملت فقیر وبیچاره هست چون از صبح تا شب کار میکنه وهیچی نداره.
تو روشنفکری چون داری درس میخونی و پسر فهمیده ای هستی.
داداش کوچیکت هم که دو سالش هست نسل آینده هست….
پسرک نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب بیدار میشه و میبینه که زیرش رو کثیف کرده،
میره تو اطاق پدر و مادرش، بعد میبینه پدرش تو تخت نیستش،
و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته،
و هر کاری میکنه مآدرش از خواب بیدارنمیشه،،،
میره تو اطاق کلفت شون که اونو بیدار کنه،
میبینه پدرش با کلفت شون خوابیده!!!!!!!!
فردا صبح باباش ازش می پرسه:
پسرم فهمیدی سیاست یعنی چه؟
پسر میگه:
بله پدر؛
سیاست یعنی اینکه حکومت ترتیب ملت فقیرو بیچاره رو میده
در حالی که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته،
و روشنفکر هر کاری میکنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه،
در حکالیکه نسل آینده داره تو کثافت دست و پا میزنه!
از : ریچ میشیگان
حشمت اله طبرزدى: روحانى در همه سرکوبها دست داشته است
حشمت اله طبرزدى از مخالفان رژیم که پس از سالها حبس به تازگی از زندان آزاد شده است ، ضمن انتقاد از حامیان آخوند حسن روحانى، تصریح کرد: سابقه روحانى در شوراى عالى امنیت ملى رژیم نشان مى دهد که وى در همه سرکوبها دست داشته است.
.
طبرزدى از كسانى كه از روحانى به بهانه انتخاب بين بد و بدتر، حمايت مى كنند، انتقاد كرد و گفت: كسانى كه مسايل اساسى را فداى مصلحت كرده و براى فرار از تبعات حاكم شدن باند خطرناك احمدى نژاد به سراغ فردى امنيتى رفته اند كه در همه سركوب ها دست داشته است، بايد در اين زمينه پاسخگو باشند.
.
طبرزدی به حاميان دولت آخوند روحانی يادآورى مى كند كه روحانى پس از وقايع كوى دانشگاه و زمانى كه هيچ كس حاضر نبود براى حكومتى ها سخنرانى كند، عليه دانشجوها و مردم عربده كشى كرد و معترضان را اراذل و اوباش خواند و گفت كه آنها را مى زنيم و مى كشيم.
.
طبرزدى ادامه داد: حالا اين فرد را كه به سابقه امنيتى بودن خود افتخار مى كند، در انتخاباتى كه حساب و كتاب ندارد، رييس جمهور كردند، خوب مشخص است كه اين چهره امنيتى، همكاران خود را از ميان چهره هاى امنيتى و همكاران سعيد امامى و دست اندركاران قتل هاى زنجيره اى انتخاب مى كند و وزير دادگسترى اش مى شود “پورمحمدى” كه عضو كميته سه نفره اعدامهاى سال ٦٧ بوده است و وزير كارش مى شود “عباد” امنيتى؛ “سعيدى” بازجو هم مى شود رييس آن همه شركت هاى مربوط به سازمان تامين اجتماعى!
حشمت الله طبرزدی تصريح كرد: اكنون مدعيان اصلاح طلبى و اعتدال بايد به خاطر حمايت از روحانى، پاسخگوى مردم باشند.
——-
داش محمد مواظب سلومتیت باش. خودتو فدای ملت نکن . ما ملت لیاقت فداکاری جوونمردا رو نداریم
اتفاقا جناب رهبر خود خوانده درست می گویند.خواب ایشان را کشت و کشتار و آواره کردن دگراندیشان و جنایات عمال ایشان اشفته نمی کند.بلکه به تمسخر گرفتن فرهنگی که او و دیگر همفکرانش میلیاردها از پول و امکانات مردم ایران را بپایش قربانی کرده اند خوابش که چه عرض کنم جانش را به لرزه انداخته.این حرف ایشان غیره مستقیم همان صدای انقلاب را شنیدم از دیکتاتور سابق است.بنابراین باید به فال نیک گرفته شود.حضرت ایشان بخوبی میداند که آنچه را سالیان سال با جبر و زور بمردم تحمیل کرده اند بدون استثنا پای در هوا داشته و کافی است که حرکتی و ولوله ایی در بین مردم براه افتد تا بنیان کاخ کذایی اش فرو ریزد.ایشان کمی بجلو پریده اند تا در عقب نمانند (بقول عشقی) ولی دیگر دیر شده.
آقای نوری زاد! “هام دهولت” به لهجه لری یعنی نگرانتم! لطفا ما را از خود بی خبر نگذارید زیرا شما تنها متعلق بخود نیستی و به نمایندگی از ملت برآشوبنده ی خواب “نظام” هستی!
ريشه ها ٣٣٧( قسمت ٣٣٦ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
چندين قرن خرد سوزى :
منطق چنان كه اشارت رفت از روحى نشان دارد كه قانونيت را بر فراز حاكميت مى خواهد نشاند . چرا سرانجام يونانيان بودند كه با نوشتن قواعد درست انديشيدن به ارگانون يا آلتى دست يافتند كه به عقلانيت معنايى بخشيد بيرون از وضعيت هاى خاص و بيرون از خواست و ميل اشخاص ؛ قواعدى كه براى عقلانيت جمعى به همان گونه پذيرفتنى باشد كه چهار عمل اصلى پذيرفتنى است ؟ چرا سرانجام ايرانيان و هندى ها كه هر دو از فرهنگى ستبر و ديرينه برخوردار بودند بنيانگذار منطق نشدند ؟
در ايران تا پايان سلسله ساسانيان البته كثرت جهان بينى ها و مذهب ها به هيچ وجه به پاى كثرت مذاهب هند نمى رسيد . آريايى هايى كه نخستين بار با روى آورد به كشاورزى و يكجا نشينى در دشت هاى آسياى ميانه سكنا گزيدند و آريايى هاى ديگر كه هنوز خانه بدوشى را ترك نكرده بودند هر دو نخست خدايان متعددى داشتند . ميترا خداى اصلى ايرانيان بود و آيين مهر يا مهرآيينى دين شان . به موازات همستيزى زمينى اين دو دسته آريايي ، خدايان آنها نيز همستيز مى گشتند. مذهب دوبنى در ميان آريايى هاى ايرانى پيدا آمد .پس از مرگ زرتشت اختلافى مذهبى بر سر يگانگى يا جداسانى دو بن خير و شر پديد آمد. فرقه زنديكان از جدا سانى دفاع مى كرد و فرقه مغان از يگانگى . پس از آنها زروانيان دو بن تاريكى و روشنايى را فرزندان زمان بيكران يا زروان اكرانه انگاشتند. اين مذاهب و فرقه ها از درون دينى برآمدند كه ايده اخلاقى نيكى و روشنايى را بر هستى شناسى بنا نهاده بود و نسبت به روزگار خود چندان ارزشمند به شمار مى آمد كه به باور برخى از انديشمندان غربى ، منبع الهام يونانيانى چون هراكليتوس و فيثاغورث بود . ( محمد اقبال لاهورى ، سير فلسفه در ايران ، بخش نخست ، فصل اول )اين نكته در بحث ما اهميت دارد كه زرتشت پيامبر دانسته مى شد نه فيلسوف . در عصر ساسانيان دينى كه در خدمت اتحاديه شارع و حاكم بود ديگر حتى به مهرآيينى باستانى كه پيام آور شادى و آبادى و داد و بى بيمى در گيتى يا زمين بود، شباهتى نداشت . حكومت دينى با احكام مخوف و جايرانه و تفكر ستيزش كه انسان ها را به بهدين و بددين تقسيم مى كرد بر آسمان سياست ايران تتق زده بود. در زير اين آسمان هراس آور مردم نيز با ترس و خرافه و پندار هاى نامعقولى مى زيستند كه نمونه هايى از آن را در آنچه از مناظره مزدكيان و موبدان در روايت دينكرد باقى مانده است مى توانيم يافت . در نقش رستم كتيبه اى هست از گفتار موبد كرتير كه از افتخار وى به كشتار بى رحمانه پيروان اديان ديگر حكايت مى كند و اين يعنى اين موبد خشك مغز اين كشتارها را عينِ عقلانيت و عدالت مى انگاشت . بخش باقى مانده از مناظره موبدان و مزديكيان نشان مى دهد كه مزدكيان بدون افزودن صفات به دنبال نام اشخاص تنها از باورهاى اصلاح گرانه خود به زبانى مؤدبانه دفاع مى كنند اما موبدان با اطمينان از حقانيت پيشينى خود و به پشتوانه سرنيزه مزدكيان را تبه خو ، فريبكار ، شهوتران ، آشموخ ، و بد دين مى خوانند. مزدكى مى پرسد كه چرا ما را به پرستش خداى يگانه ، اهورامزدا ، نكوهش مى كنيد و موبد به جاى پاسخ به پرسش از ديويسنايى نفس يا روان مزدكى و آلوده بودن آن به گناه مى گويد و به قول امروزى ها به تخريب شخصيت متوسل مى شود . از نشانه هاى اين نوع گفتار آن است كه گوينده حتى وقتى طرف مقابل را كژانديش و دروغگو و گمراه و مانند اين ها مى خواند هرگز ممكن نيست از عباراتى چون '' به نظر من '' يا '' از ديد من '' استفاده كند، بلكه با اطمينان از مطلق بودن احكامش گزاره هاى طرف مقابل را مطلقاً اشتباه و گنه آ لود و كفر مى خواند. اين طرز گفتار مناظره و گفتگو را از همان آغاز به محاكمه اى تبديل مى كند كه يك طرف آن از موضع بالا و نابرابر به طرف ديگر توهين مى كند . مزدكيان از خرافه هايى چون واجب بودن بستن پوزه بند ( پدام ) براى زرتشتيان يا غسل چند باره با گميز ( إدرار ) و آب براى رفع نجس شدگى از مردار سگ يا هدر دادن گوشت در آتش در شرايط فقر عمومى و لاشخور كردن لاشه دين ستيزان در بيابان و منحصر نبودن زنان و اموال در تملك اشراف و دين گسترى با كشتار و شمشير و إتلاف بيش تر اوقات مردم در ذكر و ورد و دعا انتقاد مى كنند و موبدان يا دشنام مى دهند يا انتقاد از خرافه را با خرافه پاسخ مى دهند : از جمله اينكه نفس انسان چنان كثيف است كه بستن پوزه بند از پخشِ بازدم نجس در هوا جلوگيرى مى كند . اين مناظره به روايت موبدان است و معلوم نيست كه چه مقدار از آن به دست موبدان سانسور يا تحريف شده است ، اما همين مقدار نيز براى دريافت بلاهت هايى كه از نظر موبدان عقلانى و عادلانه بوده است كفايت مى كند و بنا به همين عدالت و عقلانيت انوشيروان عادل كه حتى به وزير خردمندش ، بزرگمهر ، رحم نمى كند ، عادل خوانده مى شود . گفتار موبدان گفتار يك حكومت دينى است كه بندگان آن تا آن حد تحقير مى شوند كه بازدم نفس كشيدن آنها هوا را آلوده مى كند . گفتار مزدكيان اما گفتارى است اصلاح گرانه كه در عين حال با تأكيد بر پرستش يك خدا به نام اورمزد يا اهورمزدا ، در مبنا به زبان دين غالب سخن مى گويد . در واقع ، در زير آسمان خفقان آلود حكومت دين هر اعتراض و تغيير ديگرى نيز براى نفوذ در جماعت جهل زده ناگزير بود در زمين دين بازى كند و به زبان اتحاديه ستمگر شاه – موبدان سخن گويد. مزدك و مانى و نوكيشانِ اواخر حكومت ساسانى هيچ يك از ديدگاه فيلسوفى آزاده سخن نگفتند. گفتار آنها در بن همچنان دينى بود نه فلسفى . برخى از آثار يونانى از جمله بخشى از منطق ارسطو و برخى از آثار هندى به دست دانشورانى چون بزرگمهر به پهلوى ترجمه شده بودند اما اين آثار بيش تر در همان دربار دست بدست مى شدند. . در يونان منطق در دوران گذار ميتوس ( اسطوره ها و نقليات ) به لوگوس ( خرد انسانى ) پديد مى آيد. فرهنگ دينى و باور به تقدس متون دينى و نقليات اسطوره اى ، آن هم وقتى كه سخت با قدرت حاكمان و موبدان و زمين داران گره مى خورد راه شجاعتى را كه لازمه قرار گرفتن در ايستارى آزاد از ديانت رسمي است سد مى كند . گاه باشد كه انسان ها از بن جان باور دارند كه اين يا آن مذهب يا انديشه صرفاً فراورده ذهن يك انسان است ؛ بدون هيچ رمز و راز و تقدسى ، بدون هيچ هيبت و زور ناشناخته اى ، بدون هيچ سلاحى جز سلاحِ خود آن انديشه . گاه نيز باشد كه همان مذهب و انديشه را فراورده مرجع اقتدارى چون خدا يا شاهخدا مى دانند ؛ اين مرجع ديگر سلاحش فقط انديشه اش نيست و در ديد عموم انديشه اش را نمى توان از قدرتش جدا كرد بلكه قدرت و زور خوفناك و پدرسالارانه و داورى كننده اى نيز هست كه مؤمنانش را جايزه مى دهد و ناباورانش را كيفر مى كند. در حالت نخست انسان ها بى هراس تر ، شجاعانه تر و آزادانه تر مى توانند به آن مذهب يا انديشه فكر كنند يا آن را نقض يا رد يا اصلاح يا قبول كنند . صاحب انديشه و مذهب در اين حالت انسانى است مثل همه و برابر با همه كه گفتگو با او ، اعتراض به او ، نقد و نقض و رد يا قبول انديشه او خطرى در پى ندارد. در اين حالت گفتگوىِ آزادانه انديشه ها در فضاى عمومى ممكن مى گردد . . . هراكليتوس همه چيز را مدام در تغيير و حركت و شدن مى ديد و هر نوع هستى ثابتى را انكار مى كرد . پارمنيدس بر عكس منكر حركت بود و همه چيز را هستى ثابتى مى انگاشت . هريك براى نگره فلسفى خود توضيحى داشتند كه با كلمه بيان مى شد و ديگرى نيز آن را با كلمه رد مى كرد. بنا به نگره اى كه نيچه آغازگر آن است و برخى از فيلسوفان سده بيستم تفصيلشان داده اند ، حتى در پسِ انديشه هايى از نوع انديشه هاى فيلسوفان يونانى نيز انگيزه قدرت نهفته بوده است . أما اولاً قرار نيست كه اين فيلسوفان براى ما مفتى باشند و ثانياً حتماً بايد افزون بر اينهمانى ها به تفاوت ها نيز توجه داشته باشيم . فيلسوف حتى اگر در ناخودآگاهى اش ميل قدرت نهفته باشد قدرتش را در توجيه انديشه اش مى بيند نه در سرنيزه يا عدد پيروانش . همچنين چپ ها در پس نگره هاى فلسفى منافع طبقاتى مى بينند . در پس انديشه هاى فلسفى هر علتى كه نهفته باشد، آن علت نيست كه معلول را باطل مى كند ، بل بطلان توجيه و توضيح و استدلال فيلسوف است كه موجب بطلان فلسفه اش مى شود . ادعاى منطق ، از ارسطو تا كانت و هوسرل ، ادعايى است دقيقاً در فراسوى روان شناسى و جامعه شناسى و تاريخ انگارى . غايت منطق يافتن قوانينى است همچون قوانين رياضى كه انگيزه روانى و طبقاتى و شرايط تاريخى و اجتماعى و دلخواسته هاى مستبدانه شاهان و موبدان و شارعان نمى توانند آنها را به نفع خود مصادره كنند . منطق برآمده از فضاى عمومى اى است كه در آن تبادل نظر و گفتگوى شهروندان آزاد ، فارغ از ترس و با آزادى و بدون دخالت يك شاه خودكامه يا نمايندگان آسمان ، قوانين را وضع مى كند . در هر حالتى ، نمى توان قطع نظر داشت كه حتى در اين فضاى عمومى و علنى كم ترين انگيزه روانى و ترسى وجود ندارد يا همه در بيان انديشه هاى خود ، به ويژه در عصر رسانه هاى گروهى و دخالت تبليغات و پول ، امكانات برابرى دارند . أما انسان ها هيچ چاره اى ندارند تا براى آزاد سازى خرد و انديشه از دست زورمندانى چون يك مستبد (despot) سنتى ، يا يك ديكتاتور مدرن يا يك حزب و اليگارشى تمام خواه يا حتى قدرت بانكداران بزرگ و نيز قدرت اوراق بهادار يا كاغذ هايى كه روحى تسخير كننده دارند و هر زور ديگرى به تقويت قدرت واقعى فضاى عمومى بپردازند. در يونان باستان اين فضاى عمومى را اگورا مى ناميدند . مى دانيم كه شمار كثير بردگان و زنان در اين دموكراسى مشاركتى حق شركت نداشتند ، أما اين نقصان كه امروزه ناانسانى تلقى مى شود مانع از آن نبود تا در عصر طلايى پريكلس اجتماع عظيم و ادوارىِ آزادگان يا شهروند شمرده شدگان در شرايط امن و برابر در اگورا حاضر شوند و حال آنكه در ايران و هند و به طور كلى در شرق آزادان فقط حاكمان بودند و پاسداران دينى . حاكمان با زور نظامى و پاسداران با حاكميت بر اعتقادات همگانى و به اصطلاح امروز افكار عمومى آزاد بودند و ديگران بنده و رعيت . اين آزادى در واقع خود فرمانى و بلهوسى و خودكامگى كاملاً آشكارى بود كه براى كسب مشروعيت و زدودن زشتى آشكار خود مى بايست خود را زيبا سازى كند. فرايند اين زيباسازى همان اتصال به قدرتى بالاتر و آسمانى بود و هاله هايى از رمز و راز و عرفان كه شاهان لازم داشتند و هيچ طبقه اى بهتر از موبدان و شيخ ها و هاتفان و معبد داران براى آرى گفتن به اين فريب فرهى كارآمد تر نبودند. اين باور مشهور كه سلطنت موهبتى الهى است اين زيباسازى مشروعيت بخش را در خود چكيده مى كرد. در چنين مناسباتى كه پايه اش خواجگى و بندگى بود ، يك تن آزاد بود و مابقى بنده ، ليك در يونان زمان سقراط و ارسطو هركس كه شهروند محسوب مى شد آزاد بود؛ نه فقط در زمينه مشاركت در تصميمات سياسى و قانونگذارى بل همچنين در انديشه ورزى در باره كائنات و شناخت انسان و هستى . ترديد نيست كه از بركت نيروى كار بردگان فراغتى كه دربايستِ تفكر است براى فيلسوفان و دانشمندان فراهم بود، أما به اين علت نمى توان مثلاً قضاياى فيثاغورث را باطل دانست . حتى برخى از اين فيلسوفان از جمله پيروان ديوژن ( كلبيون) همچون عارفانِ اوليه خوشبختى را در فقر و نداشتن مى دانستند و بنا به پژوهش هاى يونان شناسان اين فيلسوفان ( دوستداران دانايى ) برخلاف زاهدان و شيخان و موبدان سالوس با انديشه خود مى زيستند . يك فيلسوف رواقى كه زير شكنجه با دستگاهى پاهايش را زير فشار قرار داده بودند ، با همان بى احساسى (apathy) كه از اصول فلسفه رواقى است بدون كم ترين ناله اى شكنجه گر را مى نگريست جز اينكه با خونسردى به شكنجه گرش گفت :'' پايم مى شكند ها'' و چون پايش شكست گفت :'' نگفتم مى شكند ؟''. فلسفه هاى بسيارى كه در يونان باستان پديد آمدند حتى عرفان ارفئيستى فراورده انديشه يك شهروند تلقى مى شدند . سقراط ، يك لاقبا و برهنه پا در كوى و برزن پرسه مى زد و هم خودش و هم دگران او را انسانى ساده مى دانستند كه در پرسه زنى هاى خود بر سبيل تصادف با دوست يا بيگانه اى برخورد مى كند و از پيش پا افتاده ترين مسئله هاى ملموسِ روز گفتگويى را مى آغازد كه نخستين نتيجه آن اقرار به نادانى است .بدينسان روشن مى شد كه عامه و كيش و رسم و به اصطلاح امروزى افكار عمومى خوگرفتن به جهلى است كه علم و عقلانيت پنداشته مى شود . اين كيش همان است كه افلاتون دوكسا يا دخشى مى نامدش . تا به اينجا سقراط درست برخلاف موبدانى رفتار مى كند كه كارشان حفظ و نگه داشت همان دوكساىِ آكنده از خرافه اى است كه جماعت از پيش به آن باور داشته اند و پايه اى براى حفظ قدرت شاهخدا بوده است . سقراط اين دوكسا يا شبه علم را برمى آشوبد و در محاكمه نيز متهم به تشويش و انحراف اذهان جوانان مى شود و نه ارتداد . اتهامش نيز حقيقت دارد أما فقط جرم بودن آن مسئله است . تشويش اذهان اثر طبيعى هر چيز تازه اى است در جماعتى كه در ظلمت رسوم به خواب رفته است همچون ناآسودگى و مزاحمتى كه خرمگسى سمج باعث مى شود و از همين رو ، سقراط را خرمگس مى نامند نه ملحد و مرتد. فضاى فعاليت اين خرمگس بسيار آزادتر از آن گونه فضايى است كه تنها شاهخدا در آن آزاد است . سقراط پيش از نوشيدن شوكران همه حرف هايش را بدون هراس و سانسور گفته است . روش او بدواً آن نيست كه وى برگزيده اى است آسمانى كه حقيقت را فقط او مى داند . او انسانى است مثل همه با اين تفاوت كه خود را نادان و حيران مى يابد . نادانى همچون زهدانى است كه در فرايند ديالوگ يا گفتگويى چند سويه بايد حقيقت موضوع بحث از درون آن زايانده شود . حتى برخى از ديالوگ ها از جمله پارمنيدس و سوفيست بى سرانجام و ناتمام مى ماند . از همين رو فن مباحثه سقراطى را هنر قابلگى يا مامايى(maioutique) خوانده اند. اجراى اين هنر در جايى كه گفتگوى آزاد در فضاى عمومى اصلاً شكل نگرفته است ممكن نيست . در ادبيات كلاسيك ما بى آنكه شاعران و حماسه سرايان قابل نكوهش باشند ، چيزى چون اگورا هرگز حضور ندارد. مردم يك سياهى لشكر يكدست و بى نام و نشان است . شاهنشاهى كيخسرو در شاهنامه با اينكه از طريق پهلوانانِ محبوب مردم بايد تأييد گردد و دوام فرهى آن در گرو دادگرى و مردمدارى و شادى و بى بيمى مردم است ، ليك معقول نيست كه از فردوسى چشمداشتى جز بيان واقعيات تاريخى و اسطوره اى پيش از خودش را داشته باشيم . مجلس اعيان و پهلوانان و مهان با اگورا تفاوت بسيار دارد . اگورا مجمعِ مردمى خودسالار است و سنگ بناى فضاى برابر و آزاد و بى هراس گفتگو . اين فضا جان و جوهر دموكراسى است و بدون آن هر نوع دموكراسى اى هر قدر هم كه أدوار رأى گيرى داشته باشد ناقص و گاه مردم فريبانه است . سركوب فضاى عمومى سركوب دموكراسى است با آهنگ ابدى سازى نتيجه رأى گيرى اوليه اى كه در انتخابات هاى بعدى فقط رنگ به رنگ مى شود . دشمنى با دموكراسى در اساس در دشمنى با صندوق هايى نيست كه در غياب قدرت اگورا به صندوق شعبده بازان و مارگيران تبديل مى شوند . دشمنى با دموكراسى در سركوب فضاى امن و برابر گفتگوست . اين فضا دايمى است و انتخابات يك روزه . در هند و در ايران چنين فضايى دركار نبوده است . در اين فضاست كه عقلانيت جمعى نه فقط زاده مى شود بل مى بالد و رو به كمال مى رود و آن هم از طريق توارد و تبادل دايمى كثرت انديشه هاى سياسى و فلسفى . در فرايند اين رشد انسان ها پس از گذار از نزاع من قانونى ها سرانجام قوانينى مى جويند كه همه پذير باشند نه دلخواسته حاكمان و شارعان و پاسداران رسوم كهنه اى كه نگه دار جهل اند و مجال جولانِ زورمندان و قلدرها و خرپول ها . انگيزه وضع چنين قوانينى با انگيزه كشف قواعد انديشيدن و استدلال درست يا منطق همدوش بوده است . در جايى كه ترس بر گفتار ها و گفتگوها حاكم است ، زبان و گفتار و افكار به خودفريبى و تعارفات دروغين و ريا و پرده پوشى مبتلا مى شود . هيچ فيلسوفى مخالف خود را تكفير و محكوم به مرگ نكرده است ، هيچ فيلسوفى فيلسوف ديگر را '' فضله شيطان '' نخوانده است . در يونان حتى در عصر اساطير در اسطوره هاى سيزيفوس و پرومته و تا حدى اوديپوس انسان رقيب خدايان بودو سركشى او در برابر تقدير ستوده مى شد . رابطه خواجگى و بندگى آن گونه كه در هند و ايران بود در يونان نبود . در هند كه فرهنگى بسيار كهن و ديرسال دارد ، كثرتى از مذهب هاى مادى و بيخدا و دهرى و يك بنى و دوبنى و مقدس و نامقدس پيدا آمدند . اختلاف تنها در كشتار نمايان نمى شود بل به نزاع هاى گفتارى و نوشتارى نيز دامن مى زند . در اين نزاع ها چه در هند و چه در ايران حتى پيش از ورود منطق يونانى هر طرف مى كوشيده است با جدل و سفسطه و بلاغت و شيوه هاى ديگر بر طرف ديگر غلبه كند . متكلمين معتزلى و اشعرى ، موبدان زرتشتى و مزدكى ها ، عيسى و فريسيان با هم در حيطه گفتار نيز جدل مى كردند. در جريان اين جدل ها عقلانيتى كه به معناى قدرت غلبه بر خصم شكل مى گرفت . در پى اين مناظره ها هندى ها حتى قواعدى براى اشكالى از قياس منطقى وضع كردند ، اما در هند نيز بنيانگذران مذاهب تا حدى از سوى پيروان خود تقديس مى شدند .نخستين بار در يونان بود كه مجموعه اى جامع از قواعد استدلال و انديشه تدوين شد . آيا يونانيان از نژادى برتر بودند ؟ آيا به دليل سرشتى مادر زادى بود كه نخستين دموكراسى ، نخستين فضاى عمومى و نخستين عقلانيت منطقى در يونان شكل گرفت ؟
مسلماً يونانيان نژاد برتر نبودند ليك سرزمين آنها برخلاف خاورميانه پيامبر خيز نبود. زمين آنها زمانى آسمانى داشت نه چندان دورتر از كيهان (cosmos) و پر از خدايان و نيمه خدايان و تايتان هايى كه ضعف ها و قدرت هاى آنها همان ضعف ها و قدرت هاى بشرى بود ليك در ابعادى عظيم تر. گفتن ندارد كه پاسخ من به اين پرسش ها تنها يك سهم و يك گام از جريان گفتگوى ميان اذهان بود و نه حكم قطعى و خدشه ناپذير ، أما ناگفته نماند كه اين پرسش هاى ناقابل بيش از آنكه نظر من باشند تحليل واقعيات تاريخى اند و بايسته است بگويم كه در ايران ستيزه چند قرنه با عقل بر اساس اين ادعاست كه ويژگى هايى كه به يونانيان نسبت داديم اصلاً عيب آنهاست نه امتيازى كه بر شرق داشته اند . اين ادعا پس از غزالى شدت مى يابد. منطق ارسطو و عقلانيت سينوى و برهان مشائى تا آن حد آماج هجوم قرار مى گيرد كه تلبيس ابليس و فضله شيطان و كوركردن مشكاة نبوت خوانده مى شود . نجم الدين رازى به گونه اى خشك و تر سوز مركز نظرات خود را ضديت عشق با عقل قرار مى دهد . از يك نظر او و ديگر عقل ستيزان غلط نمى گويند . منطق ارسطو تنها سنجه شناخت درست نيست . از قضا ابن سينا خود نيز قواى شناختى را صرفاً عقلانيت منطقى نمى داند بل هر جا كه به عرفان پرداخته است قوه حدس ( كشف و شهود ) و شناختى را كه به باور او از عقل ها و نفس هاى قدسى و فرابشرى مستفاد و مستفيض مى شود ، به مراتب در جايگاهى بالاتر از عقل بالفعل بشرى يافته است . بهتر است فارغ از ارزشداورى اين خرد ستيزى چند قرنه را كه تا دهه هاى پيش از انقلاب در مكتب فرديد و آل احمد و بسيارى از جانبداران اسلام سياسى ادامه دارد بررسى كنيم . ايمان و عشق به خدا يا به هركس و هر چيز نمى تواند كاملاً عقلانى باشد. عاشقان رگه اى از جنون دارند و آنكه به عشق ليلى شهره آفاق است مجنون ناميده مى شد . در اينجا تجربه عرفانى و دينى به خودى خود محل نزاع نيست . در فرهنگ دينى خداوندى كه فعال مايشاء و ما يريد دانسته مى شود بر فراز همه چيز است . مشكل نه در ذات اين خداست ، نه در مؤمنان به خدا ، و نه حتى در عالم خيالى يا حقيقىِ به غايت زيبايى كه پناه و گريزگاه عارفان بوده است از جهان استبدادِ پر از گند و چرك و خون و دروغ و ريا و نارو و ناهمزبانى و سفله پرورى و هنر سوزى و شهوات نهانى و ارتباط هاى زبانى همدگر فريبانه و هزار مصيبت بيمارگونه ديگر . هركس شخصاً حق دارد به هرچيزى ايمان داشته باشد ، ليك مشكل از جايى آغاز مى شود كه همين استبداد مصيبت بار خودكامگى خود را به آن فعال مايشاء تشبه مى كند و سالوسان – به تعبير حافظ- خود را ميانجى ارتباط با خدايى جا مى زنند كه به خدا مربوط است و بنده خدا . مزدكيان مى پرسند چرا بايد دين را از راه جنگ و كشتار تبليغ كرد و موبدان پس از چند دشنام و اتهام هولناك شرعى فتواى يكى از فجيع ترين قتل عام هاى تاريخ را مى دهند . اى كاش مزدكيان به جاى بازى در زمين آن ناكسان خيلى راحت به آنها گفته بودند : ارتباط هركس با خدايش به خودش مربوط است و خدايش . در سياست هر راهى جز تقدم قانونيت بر حاكميت به تباهى كشيده شده است ؛ البته قانونيتى برآمده از اگورا
با سپاس بسيار از بردبارى شما
با پوزش درست می کنم: در سطر 14 به جای در عصر ساسانیان بهتر است در اواخر عصر ساسانیان باشد. افزون بر منبع یاد شده همچنین بنگرید به مقاله کوتاه و مایهور تاریخ سیاسی دولت ساسانی از تورج دریایی که مروری کوتاه دارد بر آغاز تا انجام ساسانیان و البته بدون اشاره به ماجرای مزدکیان . با پوزشی دگربار
هاااا وگوم آخوندهای بی وطن یک بی غیرتی ملی اسلامی را در برره نهادینه کرده بیدن ! چرا عزافی را مردم لیبی مثل سگ وکشتن ! چون غیرت داشته بیدن هاااا
دکتر صدیقی برو برای گردنت
88745459
درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
* نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و همچنین مجریان قانون اساسی
(نقد اصل سوم: بند 13)
13- تأمین خودکفایی در علوم و فنون صنعت و کشاورزی و امور نظامی و مانند اینها.
یکی از مهمترین و اصلی ترین عوامل اقتدار ملی و جهانی هر کشور، تلاش برای خودکفایی ست.
خودکفایی و اقتدار ملی، یکی از آن واژه های دهن پُرکن است که توسط سران نظام حکومت اسلامی به هر بهانه و در جای جای سخنانشان همیشه تکرار شده و همیشه به دروغ ادعا کرده اند که کشور ایران به خود کفایی در بسیاری از عرصه ها دست یافته!
منظور از خودکفایی عدم وابستگی به کمک، حمایت و همراهی نیروی خارجی می باشد که در نهایت به قطع وابستگی و همچنین رشد اقتدار ملی و خود مختاری می انجامد. مهمترین عامل در رسیدن به خودکفایی، توانایی بالا در تولید و به اشباع رساندن نیاز داخلی ست در حدی که مازاد آن ذخیره سازی شود و باقیمانده نیز به کشورهای دیگر صادر شده و برای کشور ارز آوری کند و ذخایر پولی و قدرت اقتصادی کشور را ارتقاء دهد. مهمترین بخش در خودکفایی نیز مربوط به کالاها و محصولات استراتژیک میشود.
بند 13 از اصل سوم قانون اساسی را کلمه به کلمه نقد میکنم؛
– خودکفایی در علوم و فنون:
محصولات استراتژیک در خودکفایی علمی و فنی کدامند و ایران تا چه اندازه در تولید آنها خودکفاست؟
1- ارزش پولی واردات کاغذ و دیگر اقلام وابسته به صنعت چاپ در سال 1393 حدود 10 میلیارد دلار می باشد. از نیازهای اولیه در خودکفایی علمی، وجود کاغذ و صنعت چاپ است که بیشتر آنهم وارداتی ست!
2- لوازم التحریر، ابزار مهندسی و فنی، کامپیوتر و دستگاههای مربوط به پردازش و فن آوری اطلاعات، قطعات ریز و درشت و حساس الکترونیکی، الکتریکی و مکانیکی، ابزار دقیق و آزمایشگاهی، مدارات فرمان و بسیاری از اقلام دیگر که از پیش نیازهای اصلی و محصولات استراتژیک در رسیدن به خودکفایی علمی و فنی می باشد که بیش از 80 درصد آنها وارداتی ست.
3- مواد شیمیایی و مرغوب که لازمۀ رسیدن به خودکفایی در صنایع شیمیایی، دارو سازی، ساخت مواد شوینده، پترو شیمی و بسیاری از صنایع مادر میباشد که بیش از 80 درصد آن وارداتی ست.
– خودکفایی در صنعت و کشاورزی و امور نظامی:
صنایع مادر کدامند و ایران در کدامیک خودکفاست؟ ابتدا به 12مورد مهم آن اشاره میکنم:
1- تولید و نورد فلزات مهم از قبیل آهن، فولاد، آلومینیوم، مس و …
2- ماشین سازی و موتور سازی از قبیل هواپیما، لوکوموتیو، مترو، اتومبیل، کشتی، موتور سیکلت، ماشینهای راه سازی،ماشینهای کشاورزی، ماشینهای صنعتی و بسیاری دیگر…
3- پتروشیمی، پالایش و بهره برداری از انرژی های فسیلی از قبیل تجهیزات اکتشاف، حفر چاه، برداشت و در مرحلۀ بعد تجهیزات مربوط به پالایش و تفکیک نفت خام و گاز
4- صنایع مربوط به معادن، حفر تونل و استخراج کانی ها، تجزیه و تفکیک کانی ها و صنایع مربوط به آن.
5- صنایع مربوط به کامپیوتر، فن آوری اطلاعات، مخابرات و ارتباطات
6- صنایع مربوط به ساختمان، راه سازی و پل سازی
7- صنایع مربوط به تولید یا بهره برداری از برق و الکتریسیته، آب و انواع انرژی
8- صنایع مربوط به چوب، کاغذ سازی، چسب و رزین های صنعتی، نساجی، لاستیک، پلاستیک و …
9- صنایع مربوط به الکترونیک، قطعات مادر، مدار فرمان و …
10- صنایع غذایی و دارویی و تجهیزات مربوط به تولید
11- صنایع نظامی و دفاعی، تولید ماشین جنگی، جنگ افزار، سلاح و مهمات
12- صنایع هسته ای و تجهیزات مربوطه
از لیست بالا میتوان فقط به سه مورد تولید و نورد فلزات- ساختمان، راه سازی و پل سازی- تولید برق اشاره کرد که ایران در آنها پیشرفت قابل قبولی داشته و تا حد زیادی خودکفا بوده ، البته در این سه مورد هم بدون وجود قطعات، تجهیزات و ماشین آلات وارداتی به هیچ وجه قادر به پیشرفت نبود و در یک جمله باید گفت که ایران نه تنها در هیچیک از صنایع مادر به خودکفایی 100 درصد نرسیده بلکه در بیش از 70 درصد صنایع مادر و ابزار و قطعات پایه، وابستگی 100 درصد به کشورهای خارجی دارد.
– محصولات استراتژیک در خودکفایی کشاورزی کدامند و ایران تا چه اندازه در تولید آنها خودکفاست؟
محصولات استراتژیک کشاورزی در ایران شامل: گندم، دانه های روغنی، برنج، شکر، خوراک دام، انواع گوشت و لبنیات، کودها و سموم شیمیایی و کشاورزی، ماشین آلات کشاورزی و …
مهمترین نوع خودکفایی، خودکفایی در تولید محصولات کشاورزی و تولید گوشت است که برای ادامۀ زندگی انسانها در هر کشوری نقش حیاتی را ایفا میکنند. بسیاری از کشورها مخصوصن کشورهای آفریقایی و خاور میانه بدلیل وابستگی در این بخش قادر به پیشرفت در بقیۀ ضمینه ها نیستند. کشوری که نتواند شکم مردم خود را سیر کند و محتاج به دیگر کشورها باشد چگونه میتواند در موارد دیگر ادعای خودکفایی کند.
فهرست 6 قلم عمده واردات کشاورزی ایران در سال 1393:
1- گندم خوراکی به ارزش تقریبی 2.5 میلیارد دلار
2- خوراک دام و طیور شامل دانۀ ذرت دامی و کنجاله سویا به ارزش تقریبی 3 میلیارد دلار
3- برنج به ارزش تقریبی 1.5 میلیارد دلار
4- شکر به ارزش تقریبی 500 میلیون دلار
5 – روغن خام سویا به ارزش تقریبی 500 میلیون دلار
6- انواع گوشت به ارزش تقریبی 500 میلیون دلار
نَقل شده که: چند سال پیش «رمزی کلارک» از سناتورهای سابق آمریکا فاش کرد که یکی از برنامههای این کشور طی دهههای اخیر، وابسته کردن دولتها در زمینه مواد غذایی به آمریکاست.کلارک با اشاره به وضعیت تولید مواد غذایی در زمان شاه گفته بود ما توانستیم برای اولین بار در کشور ایران این طرح را پیاده کنیم و کشوری که ۲ هزار سال غذای مردمش را در داخل تولید میکرد به خودمان وابسته کنیم.این سناتور آمریکایی گفته است که این طرح آنقدر موفقیت آمیز بوده که بعد از آن در ۲۲ کشور عربی آن را پیاده کردیم.
آسیبهایی که بخش کشاورزی را با چالشهای جدی رو به رو کرده کدامند :
– خشکسالی (که از عوامل اصلی به وجود آمدن آن عدم مدیریت صحیح در مصرف آب می باشد)
– نوسانات نرخ ارز (که عامل اصلی آنهم وجود تحریم ها و بازیهای سیاسی حاکمان می باشد)
– کمبود منابعی که در حوزۀ کشاورزی قرار بوده توسط بودجه تأمین شود (که البته مُلّا خور شد)
– عدم رقابت بین تولیدکنندگان داخلی و رقبای خارجی
– اشتهای بسیار زیادی که برای واردات در سیستمهای دولتی و خاندان آیات عظام وجود دارد
– حضور کمرنگ بخش خصوصی ، بهطور مثال: تأمین نهادهها از وظایف دولت نیست و باید اجازه دهند که بخش خصوصی به این بخش وارد شود و دولت تنها سیاستگذاری در این بخش را دنبال کند.
– تغییر کاربری اراضی در حالی است که به گفتۀ کارشناسان، برای تشکیل یک سانتیمتر مربع خاک زراعی، دستکم ۴۰۰ سال زمان لازم است، بنابراین تغییر کاربری و نابودی هر هکتار از اراضی کشاورزی و باغات خسارتی جبران ناپذیر است.
در کنار مشکلات ذکر شده در بالا، کارشناسان مدیریت سنتی اراضی و غیر اقتصادی بودن وسعت زمینهای کشاورزی را یکی از مشکلات ساختاری این بخش اعلام میکنند.
به گفته کارشناسان، تقریبا هر ربع قرن یکبار، اراضی کشاورزی بین ورّاث تقسیم میشود و این مسئله موجب شده اراضی مرتب به قطعات کوچکتری تقسیم شود که این امر بخش کشاورزی را با تهدید جدی مواجه کرده است.
به آمار رسمی واردات ایران از کشورها با رقم بالای پانصد میلیون دلار در سال 1393 توجه کنید:
1- چین، حدود 13 میلیارد دلار
2- امارات، حدود 11 میلیارد دلار (البته امارات مبدأ اصلی واردات نیست و حکم دلال معاملاتی را دارد)
3- کره جنوبی، حدود 5 میلیارد دلار
4- ترکیه و هند، هر کدام حدود 4 میلیارد دلار
5- سوئیس و آلمان، هر کدام حدود 3 میلیارد دلار
6- ایتالیا، هلند، تایوان و روسیه، هر کدام حدود یک میلیارد دلار
7- انگلستان، فرانسه و سنگاپور، هر کدام حدود 500 میلیون دلار
و بسیاری از کشورهای دیگر که در جمع ارزش کل واردات ایران در سال 1393 حدود 52 میلیارد دلار است.
البته میزان واردات غیر رسمی بسیار بالاتر از این رقمی ست که اعلام شده.
ما هنوز پس از 36 سال در تولید بسیاری از محصولات استراتژیک برای مصرف بازار داخلی خود درمانده ایم چه رسد به ذخیره سازی مازاد تولید و یا صادرات آن محصولات که نشانی از خودکفایی ما داشته باشد.
حاکمان اسلامی در ایران با دولتی کردن و انحصاری کردن بخشهای زیر بنایی در تولید، کشور را به وضعیت امروز رساندند که از کوچکترین و بی اهمیت ترین اقلام مصرفی ایرانیان در زندگی روزمره تا بزرگترین و مهمترین کالاها نیز وارداتی ست. حاکمان اسلامی در طول اینهمه سال نه تنها باعث تقویت اقتدار ملی و خودکفایی ایران نشده اند بلکه موجب تضعیف موقعیت جهانی ایران در تمامی ضمینه ها شده اند. ما در بسیاری از اقلام وابستگی به چین، هند و روسیه و همچنین دیگر کشورهای اروپایی و آمریکایی داریم. تنها تفاوت امروز با سالهای قبل از انقلاب اینست که در آن زمان در بیشتر مواقع کالای با کیفیت و تکنولوزی روز دنیا با قیمت ارزان از کشورهای آمریکایی و اروپایی وارد میشد ولی امروز کالاهای بی کیفیت و تکنولوژی تاریخ مصرف گذشته و گران از کشورهای آسیایی، روسیه. در آن زمان ایران وابسته به غرب بود و امروز ایران وابسته به شرق است. امروز ایران در بسیاری از صنایع و محصولات وابستگی کامل به کشور چین دارد. از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد، همگی تولید کشور چین است.
پس این شعار: نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی به مانند تمامی دیگر شعارها در حد شعار ماند و به مرحلۀ عمل نرسید. حاکمان اسلامی خودشان از عوامل اصلی عقب نگه داشتن ایران بودند و مُهلک ترین ضربه را آنها به کشور عزیزمان ایران وارد کردند؛ با انحصاری کردن بسیاری از صنایع مادر، واردات بی رویه (برای پر کردن جیبهای شخصی و حسابهای بانکی)، عدم حمایت از صنایع داخلی، دخالتهای بیجا و سنگ اندازی مقابل سرمایه گذاران و دانشمندان و محققان داخلی که باعث فرار مغزها و فرار پولها از کشور عزیزمان ایران شد. مدیریت مسموم و توأم با روشهای اسلامی آنان حاصلی جز آنچه که امروز می بینیم نداشته، ایران حداقل در سالهای قبل در تولید مُهر نماز، تسبیح، سجاده و دیگر ملزومات راز و نیاز با خداوند خودکفا بود ولی امروز بسیاری از آن ملزومات هم ساخت چینی های کمونیست همه چیز خوار است که مشخص نیست از چه موادی در ساخت آن استفاده شده! روحانیت امروز و به شکل خاص شخص ولی فقیه باید شجاعت داشته باشد در این که اقرار کند اشتباه کرده و بگوید “اشتباه کردم و شِکر خوردم” و عرصه های صنعت، اقتصاد، تجارت، حکومت و تمام مسائل دنیوی را به اهل آن بسپارد و خود را وقف امور اُخروی و دینی کند و عاملی باشد متذّکر و لاغیر، همان چیزی که در آن تخصص دارد، همان چیزی که رهبر کبیر انقلاب وعده داده بود و خُلف وعده کرد.
روحانیت شیعه آن زمانی که در متن حکومت نبود، نقد کنندۀ اصلی و دو آتشۀ دولتها و حکومتها بود، تمام حرکات حاکمان را زیر ذره بین می گذاشت و خود را دلسوز مردم و پی گیر حقوق مردم معرفی میکرد، ولی از آن زمان که خود حاکم شدند و ولی فقیه نامی طعم شیرین قدرت را مزه مزه کرد به دلیل انبوه عُقده ها و کمبودهای شخصیتی تلنبار شدۀ قبلی، نبود عزّت نفس، و دستیابی به قدرت بی حد و اندازه، خود را یکی از خدایان برتر همچون زئوس تصّور کرد. او غرق در سرخوشی های مانیایی و توهمّات اسکیزوفرنیایی، دست به هر جنایت و هتک حرمتی زد و صدای هر نقد کننده ای را در نطفه خفه کرد چون خود را تافته ای جدا بافته از مردم تصّور می کرد که خون خدایان در رگهایش جریان دارد!
ایران از شروع حکومت اسلامی و تحت حاکمیت روحانیون شیعه هنوز هم که هنوز است برای اصلی ترین و حیاتی ترین مایحتاج خود، دست گدایی به سوی دیگر کشورها دراز میکند. زیر سایۀ حکومت ولی فقیه،که خود را آگاه به تمامی علوم و خدای مجسّم می پندارد، ما حتی توان تولید گندم مورد نیاز خود برای تهیۀ نان یا همان قوت لایموت را نداریم و چه ذلّتی بالاتر از این! ولی فقیه، این خدای ادعّا و قمپُز در کردن، که کسی را یارای مقابله با او نیست ما مردم ایران را به چه روزی انداخته.
این بند از اصل سوم قانون اساسی همان اندازه اجرا شد که دیگر بندها.
در عالم خیال تصور کنید که تمام کشورهای جهان در حرکتی منسجم و یکپارچه فقط 1 سال ایران را تحریم 100 درصدی میکردند و شرط لغو تحریمها را هم خروج روحانیت از سیاست و حکومت اعلام میکردند. آنموقع بود که باید میدیدیم خودکفایی مورد ادعای آقایان تا چه اندازه میتوانست به آنها کمک کند.
در پایان حکایتی یادم آمد که نقل آن خالی از لطف نیست،البته فشرده شده و شاید هم با کمی تغییر:
یکی از حاکمان بنا به دلایل امنیتی و برای حفظ نظام سلطنتی خود، تصمیم گرفت که یک روحانی و عارف مشهور و پر آوازه را به کاخ خود دعوت کرده و مورد آزمایش قرار دهد، او را به نزد خود خواند و به او انجام چهار عمل حرام را پیشنهاد کرد، فرد روحانی باید انجام یکی از آن چهار معصیت را انتخاب میکرد و یا آنکه شاه جان او را میگرفت؛ 1- کشتن یک نوزاد 2- تجاوز به یک دختر باکره 3- تجاوز به یک پسر نوجوان 4- شُرب خَمر تا مستی کامل … آن شخص روحانی و عارف از آنجا که حُب نفس داشت و ترس از مرگ، لذا تصمیم گرفت یکی از آن چهار گناه کبیره و عمل حرام را انتخاب کند و با مغز فندوقی که داشت “شُرب خَمر” یا نوشیدن شراب تا مستی کامل را انتخاب کرد، غافل از اینکه او پس از مستی بود که ذات خبیث و سیرت پلید خود را علنی ساخت و هر سه عمل شنیع دیگر را هم انجام داد و شاه هم او را به سزای اعمالش رساند… نتیجه گیری اخلاقی با شما دوستان.
در نوبت بعد و در ادامۀ نقد قانون اساسی به بندهای دیگری از اصل سوم می پردازم.
مرا از راهنمایی ها و همراهی خود محروم نکنید. با سپاس
بدرود
گفته شما انجا جالب وقابل قبول است كه رهبر ميگويد فقط با برداشتن تحريم ها برجام رامي پذيريم!… يكي نيست بگويد اگردراين 37 سال نظام كارامد بود چه فرقي داشت تحريم يا غير تحريم! .يااينكه 17 نفر رامامور فضاي مجازي ميكند انوقت خودش درfacebook و…… عضواست واز اختراعات ديگران بهره ميگيرد به ياد دارم دردهه 50 كه دانشجو بوديم ميگفتند اين گونه افراد درقطار تمدن بشريت سوارند وبه سمت عقب ميدوند وفكر ميكنند قطار رامتوقف كرده اند……
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
برگزاري مجمع عمومي كانون نويسندگان ايران ، در گفتگو با رضا خندان
رضا خندان (مهابادي) ، عضو كانون نويسندگان ايران ، در گفتگو با راديو ندا با اشاره به چگونگي برگزاري ششمين مجمع عمومي كانون نويسندگان ايران و با بيان اينكه ” شكوفائي انسان اصولا ً در آزادي ممكن است ” و ” مهمترين مشكل ما اين است كه حق داشتن تشكل مستقل را نداريم ” ، گفت : ” نياز خود جامعه به آزادي بيان تشكل هاي خودش را مي سازد؛ از جمله كانون نويسندگان ايران. ”
http://radio-neda.blogspot.com/2015/09/blog-post_6.html
تلقرافان قربانت گردم
خبرها تواتر است که نظمیه همایونی حکم کرده است هر آینه نسوان در اوتل شخصی خود به تاسی از دورهٔ سردار سپه در سنوات ماضیه کشف حجاب نمایند یا پیچه و لچک مطلوب طبع دستگاه نظمیه نداشته باشند هم خودشان هم اوتلشان توقیف و هم چندین کرور تومان رایج ممالک محروسه جریمه میشوند.(عجالتا چوب فلک فعلا لازم نیست).
قربانت گردم گویا نظمیه از عدلیه هم جلو افتاده است خودشان دیوان به پا کردهاند ، حکم میکنند و جزا میدهند ،جمعی منور الفکر ماندهاند انگشت حیرت به دهان از این همه درایت و شعور نظمیه چیها که همین نسوان با همین حجاب پای صندوقهای آرا معجزه گر همایونی (همان که رای عباس میاندازیم کناس اخذ میشود و بویش هم ۸ سال عالم گیر میشود) حاضر هستند بر صدرشان مینشانیم و فتوگراف آنان را در کاغذ اخبارها به رخ دول اجنبی میکشیم که چشمتان ۴ تا نگاه کنید نسوان زیر سایه قبله عالم در ایران قند به دلشان آب میکنند از وفور آزادی، لیکن بعد از پایان رو حوضی انتخابات اوتل شخیصیشان توقیف و به عسسشان میسپاریم،
قربانت گردم دولت فخیمه با این همه آدم با شعور که احاطه اش کرده چه کند که رعیت قدرشان را بداند؟
نمک نشناسی اینبار حتی ریشخندمان هم نکرد بلکه تفی انداخت پیش پایمان و گفت: “به غیرتی که ندارید.”
خاک پای ظللّ الهی
تلقرافچی
سلام علیکم – احادیثی از یزرگان دینی داریم که هر آدمی باید 8 ساعت خواب ، 8 ساعت کار و 8 ساعت عبادت داشته باشد . معمولا پزشکان و اطبا بر این عقیده هستند که هر انسان فکور ، سالم و تلاش گری برای آماده بودن وظایف روزانه اجتماعی و زندگی خود ، حتما” باید استراحت داشته باشد تا روزانه کارایی بهتری در هر زمینه داشته و کسی که استراحت نداشته باشد ، حتما” انسانی مریض و بیمار است . حال اینکه رهبری شب ها خوابش نمی برد ، میتواند دلایل مختلفی داشته باشد . برای نمونه : 1 _ شاهنشاه قبل از انقلاب هم ، شب ها نمی خوابید و به کوروش سفارش میکرد که تو بخواب که ما بیداریم . 2_ رهبری بخاطر اعدام وحشیانه اول انقلاب دوست نویسنده اش ” حبیب الله آشوری ” در مشهد و به خاطر کتابی که به زعم آیت الله مصباح یزیدی بوی الحاد میداد و نویسنده کتاب مذکور خود رهبری بوده ، شب ها خوابش نمی برد . 3_ رهبری بخاطر اینکه ” دشمن نجیب اش ” مرحوم داریوش فروهر و پروانه فروهر که بدست زیر دستانش هر یک با 27 ضربه خنجر” کارد آجین ” شده اند ، خوابش نمی برد .4 _ رهبری هنگام خواب ، تصویر مادر ” نحیف ” ستار بهشتی را مانند غولی درشت هیکل تصور میکند که ” گرز ” و ” پتک ” سنگینی بدست دارد و به تماشای رهبری ایستاده و رهبری هراسان از یک ” پلک زدن ” لحظه ای ، خوابش نمی برد . بِ
علیکم سلام ،مطمین باش که رهبر چون طبق قوانین اسلام رفتار میکند شب هم راحت میخوابد .حتی پولهایی که به حساب آقازاده میرود هم طبق قانون غرف است چون ولایت مطلقه می باشد .کشتن ها هم مگر بخاطر شخصی است ؟نخیر بخاطر نیابت خداوند ی بر روی زمین است !!!تازه مگر امامانمان به چه دلیل کشتار میکردند ؟ ایا بخاطر خودشان بود ؟اگر شک داری از ایت …مصباح یا هر ایت … ای که خودت قبول داری بپرس .