یک: رو به دروازه ی بزرگ زندانِ اوین، در کنار دکتر ملکی پایین می نشینم و نوشته ی ” ما به سونامیِ دزدی ها معترضیم” را بالا می گیرم. دردی که بر کتف من نشسته و مرا مچاله ی خود کرده، نیمی از بالا تنه ی مرا به یکسو فرو می کشد. رفته بودم که ده دقیقه در کنار دوستانم باشم اما تا پایان با آنان می مانم. چند تن از دوستان همیشگی ما نیز یک به یک سر می رسند. هرکدام نوشته ای و عکسی از زندانیان در دست می گیرند: نرگس محمدی، دکتر سیف زاده، عبدالفتاح سلطانی، محمد علی طاهری، آیت الله کاظمینی بروجردی، آتنا دائمی، آتنا فرقدانی، …. مردم با کنجکاوی به ما می نگرند. مردمی که هر یک به بهانه ای در آن اطراف پراکنده اند و به ردیف بیخ دیواره ی پلِ جلوی زندان اوین یا نشسته اند یا که ایستاده. به جمعیتِ خودمان که نیک می نگرم، آوارگانی را می بینم که در این غوغای داد و ستد، از فرمول های رایجِ زندگی بیرون زده اند و به گردونه ای از دیوانگی پا نهاده اند و نمی خواهند باور کنند: تعریفِ زندگی همین است که ملایانِ حاکم بر ایران می گویند.
دو: یک ساعت جلوترش رفته ام داخل دادسرا و یک درخواستِ خط و نشان دار برای سرپرست دادسرا نوشته ام با این کنایه: این پنجمین نامه ی من است و من می دانم که بی پاسخ و بی سرانجام رها می ماند. و نوشته ام: اگر به خواسته ی من بی توجهی کنید، ممکن است بزنم به سیم آخر و عواقبش را برای شما باقی بگذارم. راستش را بخواهید بعد از آنکه نامه را تحویل سرباز پشتِ پیشخوان می دهم، بخود می گویم: خب این که نمی شود. سرپرست دادسرا اگر بخواهد با هر تهدیدِ اینجوری تن و بدنش بلرزد، باید بارش را بار کند و برگردد به شهرستانش. اما بخود که می نگرم می بینم نه، این یک تهدید نیست. بل یک فراخوانِ حتمی است از اکسیرهای بی کسی. که هر کسی در بن بست های ناگزیر، ای بسا بدان روی بَرَد. و من، یک چندی است که در همسایگیِ یک چنین حس و حالی دست بدست می شوم. این که: بزنم به سیم آخر و برای خواسته های بحق خود سر از پای نشناسم و دیوانگی پیشه کنم.
سه: مادرِ “مسعود سید طالبی” خودش را به ما می رساند و رگه هایی از بی کسی اش را در میان ما جا می گذارد و به سمتِ بی کسیِ فراتر می رود. سید مسعود سید طالبی جوان بیست و یک ساله ای بوده که با چند تن از دوستان هم سن و سال خودش در فیسبوک شعری و مطلبی دست بدست می کرده اند. مسعود را که بقول مادرش شعر می سروده و در صفحه ی شخصی اش در فیسبوک می نشانده، به بیست سال زندان محکوم می کنند و بعدها ریسمانِ این بیست سال را در دادگاه تجدید نظر پایین می کشند و به هفت سال چفتش می زنند. اکنون مسعود سید طالبی با شش نفر دیگر از دوستانش بجرم فعالیت در فیسبوک به گذران سالهای طلاییِ جوانیِ خویش در زندان مشغول اند و حتماً نیز بجان بچه های حضرت آقا دعا می فرمایند مخصوص.
چهار: دکتر ملکی به یکی از دوستان سفارش می کند که یک عکس و نوشته ای از ” سعید مرتضوی” برای روزهای بعد آماده کند. و می گوید: فعلاً که این آقا را تبرئه کرده اند در روز روشن. و با افسوس سر به زیر می برد و با خود نجوا می کند: یکی مثل نرگس محمدی را با این همه پاکی باید به هفت سال و ده سال و چهارده سال زندان محکومش کنند و یکی مثل این آقا را با این همه خسارت و دله دزدی تبرئه.
پنج: داستان تبرئه ی سعید مرتضوی در روز روشن، داستان تبرئه ی خودِ نظام اسلامی است توسط خودش. بهتر بگویم: مگر می شود قصابانِ یک کشتارگاه را بجرم سر بریدن ها و پوست کندن ها و ریز ریز کردنِ گوسفندها مجازات کرد و به چارمیخشان کشید؟ بهترتر بگویم: سعید مرتضوی، یعنی مجتبی خامنه ای. یعنی خودِ رهبر. یعنی کل نظام. یعنی همه ی ارکان آفرینش. خب در این ارکان، مردم یا اموال مردم یا کُشته هایی از مردم چه جایگاهی دارند جز هیچ؟ سعید مرتضوی یعنی دهن های بسته. یعنی سکوت، یعنی وحشت. یعنی آستین های بالا زده ی بیت رهبری. یعنی وضو ساختنِ شخصِ رهبر از آرزوها و حسرت های مردم. و یعنی نماز گزاردنِ یک خدای خیلی خیلی بزرگ رو به خدایی خیلی خیلی کوچک. که اسمِ خدای کوچکتر هست: آفریننده ی هستی.
شش: تبرئه ی فردی مثل سعید مرتضوی – که به نمایندگی از مجتبی خامنه ای و بیت رهبری، دهن ها بسته و قلم ها شکسته و پولها بالا کشیده و جان ها گرفته و نازنینان بسیاری را به سینه ی سردِ زندان سپرده، آنهم در روز روشن و جلوی چشم مردمی که بچشم خود یک به یکِ خسارت های این زنجیریِ بیت رهبری را دیده اند – یعنی بادِ هوا بودنِ کلّ احادیث و روایات با سند و بی سند شیعه در کل تاریخ هزار و اندی اش. یعنی بادِ هوا بودن بساطِ همه ی آیت الله ها و آخوندهای شیعه. ویعنی: وقتی یک نظام گنده ی اسلامی در روز روشن واقعیتی به این سترگی را قلب و وارونه می کند، چرا دیگران هزار هزار حدیث و روایاتِ آمده از راههای دورِ تاریخ را وارونه و قلب نکرده باشند؟
هفت: عصر دیروز- شنبه – می روم به دیدن سید مصطفی تاجزاده. گمانم بر این است که مرخصیِ چند روزه ی وی به آزادی اش متصل شده و او دیگر به زندان باز نمی گردد. اما خود تاجزاده می گوید که: نه، و باید همین امروز – یکشنبه هشتم شهریور – به زندان باز رود. من شانس این را داشته ام که چند ماهی با آقای تاجزاده در یک جا همبند بوده باشم در زندان اوین. و در همان چند ماه، وی را به درستی و پاکی و سلامت بشناسم. باهم مطالعه می کردیم و با هم می نوشتیم و با هم روزه می گرفتیم. بعد از آنکه من از زندان بیرون آمدم آقای تاجزاده به روزه گرفتن هایش ادامه داد تا سه چهار سالِ پی در پی. به شوخی به آقای تاجزاده می گویم: شما سه چهار سال روزه گرفته ای اما همسرت لاغر شده. در باره ی همسر آقای تاجزاده بگویم که این شیر بانو تمثیلی از پایداری و صبر و متانت است. بارها به وی گفته ام که شما و امثال شما پرچم های ما هستید برای سربلندی. عجبا که در ماههای نخستِ زندان، یک روز بازجوی بی سواد و پخمه ی من در میان ناسزاهای سخیف و آنچنانی اش، سخن به ستایش از تاجزاده و همسرش گشود که: بلحاظ اخلاقی، در میان همه ی اصلاح طلبان تنها و تنها تاجزاده سالم است آنهم بواسطه ی همسرش خانم محتشمی پور.
هشت: در بیمارستان که بستری شدم، جز یکی دو نفر کسی خبر نداشت. که من کجایم و چه قرار است با من بکنند. این خواست و اصرار خود من بود برای پرهیز از مزاحمت برای دوستان. دو عزیز اما از پرچین تأکیدهای من بدینسوی جهیدند و خود را به تخت من رساندند. یکی مادرسعید زینالی بود و دیگری بانو گوهر عشقی. که گوهر عشقی به دوست من گفته بود: یا مرا به دیدن فلانی می برید یا من به رباط کریم باز نمی گردم. راستی، من برای دردِ گردنم به بیمارستان رفته بودم اما پزشکان فنر به رگهای قلب من فرو کردند. فعلاً این درد کتف و گردن را باید تحمل کنم تا قلب خود را باز یابد. سپاس از همه ی خوبانی که نگرانم بودند.
نه: دوشنبه های لاستیک دنا را از دست ندهید. قشقرقی است آنجا. هفته ی گذشته که من در بیمارستان بودم یکی از کارکنان لاستیک دنا روی عزیزان ما از بالا آب می گیرد با شیلنگ. گوهر بانو به وی می گوید: اسید هم بپاشی من تکان نمی خورم. و دوستان ما در زیر بارش آب مانده بودند تا طرف از رو رفته بود. نشانی؟ میدان ونک ابتدای گاندی. زمان؟ ده تا دوازده.
ده: این هم یکی از تابلوهایی که به تازگی از کار در آورده امش. این تابلو را من با یاد ” رویین عطوفت” کار کرده ام. مرد استوار و سر زنده و شایسته و پاک و بی گناهی که اکنون در زندان اوین زندانی است بخاطر این که با دوستانش در یکجا جمع می شده اند و با هم کتاب می خوانده اند. و قرار است ده سال دیگر هم در زندان بماند. آقا رویین، سلام!
پسر نوریزاد به منافقین پیوست + عکس. … اباذر نوریزاد فرزند محمد نوریزاد با صدور
بیانیه از پیوستنش به گروهک منافقین خبر داده است. … گرگ زاده اخر گرگ شد! ….
شصت میلیون کمتر یا بیشتر از ایرانیان با واسطه این مذهب بر بر یت تصور این رادارند که این خدا …. خدایی هست که تاریخ را و سر نو شت ایران راو…..هر روز و ساعت زندگی شان را و فکرشان را و حکومت را و دولت را !وبا واسطه ملاهای ////// که پنجاه سال پیش ب دنبال هر رهگذری میدویدند و یک سکه پول گدایی میکردند تا دعایی بخوانند ……و انچه که هنوز باقی وهست تحت اختیارو ترس و جنایت و بر ده داری می خواهد …. برای هر انسانی خدایی اگر هست… برای درک و وخواست و فهم و خلوت خودش است . خدارا باید فهمید.نه پرستید نه از او ترسید….
فقط /// /// /// /////.
سلام. سيامكم. ميگم براي من بالاخره يك مسأله حل نشد كه نشد. چند بار هم پرسيدم، جواب ندادي. از بس كه آزادانديش و دموكرات و طرفدار روشن شدن حقايق هستي! مسأله اينه كه چطور ميشه توي اين همه تظاهرات و عكس انداختن و نمايشگاه گذاشتن و دور هم بودن و شعار دادن و مجلس بزرگداشت برگزار كردن ووووووووووووو همسر محترم جنابعالي حضور ندارد؟!!!!!!!!!!!!!!! يك بار پاسخ اين سوال را بده و جان ما را خلاص كن ديگر. اين قدر ما را دور سر نگردان. آخر چطور ميشود كه صدتا خانم و دختر خانم آلامد را دور خودت جمع ميكني و حسابي معركه ميگيري، يك بار همسرت محترم جنابعالي در اين بين حضور ندارد؟!!!!!!!!!!!!!!! آيا ايشان از شما جدا شده است به خاطر بعضي مسائل و بعضي مشاهدات؟ يا نه، همچنان همسر قانوني و شرعي جنابعالي است؟ اگر اين طور است پس چرا در كنار شما نيست؟ مگر نه اين كه ايشان شما را بهتر از هر كسي ميشناسد و به روحيات و خلقيات جنابعالي آگاه است و بايد دوشادوش شما در اين مبارزات پيگير حضور فعال داشته باشد؟ پس چرا حضور فعال ندارد؟ آيا بنده و امثال بنده حق داريم تعجب كنيم يا نه؟ مگر نه اين كه ايشان بهتر از هر كسي ميداند شما چقدر دلبسته آزادي و حقوق بشر و بويژه حقوق بهائيان عليالخصوص از جنس اناث هستيد؟ پس بايد يار و ياور شما در اين مسير باشد ديگر، نه؟!!!!!!! پس چرا ايشان حتي براي يك بار هم كه شده در كنار شما در اين مسير رؤيت نشده است؟!!!!!!!! چطور است كه جنابعالي هزار و پانصدتا عكس با خانم نسرين ستوده همسر آقاي خندان انداختهاي و به معرض ديد گذاشتهاي، آن وقت يك دانه عكس از خود و همسر محترمت نينداختهاي و به معرض دي نگذاشتهاي؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ياللعجب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جان هر كس كه دوست داري، جان نسرين، جان لعبتكان بهايي، جان ملكي، ديگر جان كي را قسم بدهم؟ پاسخ سؤال ما را بده. يك بار ديدي از فرط تعجب افتاديم مرديم ها!!!!!!!!!!!! خونمان ميافتد گردنت ها!!!!!!!!!!! ديگر خود داني!
—————————
سلام دوست گرامی
یکی باید چراغ خانه را روشن نگه دارد تا دیگری بتواند به این همه کار برسد. در ضمن فکر نمی کنید به حوزه ی خصوصی مردم نباید سر فرو برد؟ آنهم با ادبیاتی اینگونه شلتاق گون؟
با احترام
.
جواب به س س .
میدانم کجایت میسوزد . باش تا سوزشهایی بجانت بیافتد (هم تو و هم تمام همپالگیهایت) که آرزوی مرگ کنی . فکر کردی بهمین آسانی است که تن به همه رذالتها بدهید و بدون پاسخگویی لیوانی آب خنک هم نوشیده و تصور کنید تمام شد؟ نه ، اینطور نیست . باش تا صبح دولتت بدمد !
چقدر اين اقاي سيامك دووووووور از ادب و فرهنگ نوشته بود
خييييلييييييي بي ادبانه بوود و بي شرماوه
جناب آقای نوریزاد
با سلام و احترام
از شما عاجزانه استدعا دارم که در وبسایت خودتان قسمتی را به نامه های دیگران اختصاص دهید و صدای مردم شوید چون سایت شما به اندازه کافی بازدید کننده دارد و حداقل بردران آنرا میخوانند. البته اینکار را الان با قرار گذاشتن کامنت انجام میدهید ولی بسیاری از کامنتها تناسبی با مطلب ندارند. شاید با این کار صدای مظلومآن را به گوش ناشنوای مدیران بی خاصیت برسانید.
با احترام
منصوری
در کتاب خدا ایاتی هست در به تصویر کشیدن روز جزا
در ان روز فردی را میاورد و تابئینش
و دستور میاید همه به اتش برده شوند
در جهنم تابع و تبعیت شونده گفتگویی با هم دارند که جالب و شنیدنی است
و نهایت به نفرین هم میرسند که خدایا عذاب دیگری را دوبرابر گردان
خدا میفرماید، عذاب هر دو گروه دو برابر است اما نمیدانند
سالها برخی ها، امدند و گفتند ان فرد شیطان است، گروه دیگری ادعا کردند فرعون است
این برخی ها کار را به انجا رساندند که همسری با اولیا و انبیا برداشتند و خود را هم چون انان پنداشتند
البته به نظرم اینطور رسید که این، فرد رهبر هر گروهی است که مردم را از راه خدا باز میدارند و قبل از مال مردم را به حرام خورده اند
شاید برخی خرده بگیرند که در کتاب خدا امده یهود و نصاری، البته همینطوره، حتی سوره ای هم در قران به نام آل عمران و در خصوص بنی اسرائیل بسیار ایات اورده شده
اما این عده دو حدیث از ریول الله (ص) را نخوانده اند و یا نشنیده اند
اولی انکه حضرت فرموده اند هر انچه برای بنی اسرائیل رخ داد برای امت منهم رخ خواهد داد
اما دوم مهمتر است، فرمودند از یهود و نصاری امت من هذر کنید، پرسیدند یا رسول الله(ص) اینها چه کسانی هستند، فرمودند کسانی که به زبان مسلمانند اما در عمل شبیه انهایند
با اینحال لطفی به من ناچیز شد، در نوجوانی ایاتی که در اول نوشته اوردم بنده رو به این نتیجه رساند که صرف تقلید، مسئولیت رو از گردن مسلمان باز نمیکنه
و اگر تبعیت و تقلید از کسی باعث گمراهیم شود، در عذاب دوبرابر با او در جهنم شریکم
به هر حال، تصویرتان از جهنم در نامه تان خام بود، انهایی که پیشوا و مجرمند، چنان در قیل و قال دنباله روهاشان درگیرند که دستشان به شما نمیرسد، مگر آنکه
جناب نوری زاد، به نظرتان در صف محشر، در کدام گروه ایستاده اید؟
نامه محمد مهدوی فر به رییس قوه قضائیه
به نام خدا
ریاست محترم قوه قضائیه
حضرت آیت الله آملی لاریجانی دام ظله العالی
پس از سلام و عرض احترام؛
چنانچه استحضار دارید، سخنگوی محترم قوه قضائیه جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای محسنی اژه ای در نشست خبری روز دوشنبه ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۳ در خصوص سیاست نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران مبنی بر ممنوع التصویر شدن رییس جمهور دولت اصلاحات در جمع خبرنگاران فرمودند: « در مورد فرد مورد نظر نیز دستور داده شد که رسانه ها حق ندارند تصویر یا مطالب او را منعکس و منتقل کنند، این دستور همچنان به قوت خود باقی است و اگر رسانه ای خلاف آن عمل کند با آن برخورد خواهد شد.»
حضرتعالی می دانید که امروزه فضای مجازی و شبکه های اجتماعی که کاربران میلیونی دارند، رسانه هایی فراگیر محسوب می شوند و امکان نظارت دقیق امنیتی نیز برای آنها وجود ندارد.
متأسفانه در این میان بعضی از کاربران که احتمالا خودشان را از پیگرد قضایی در امان می ببینند از این آزادی سوء استفاده می کنند و مشاهده شده است که در مواردی با زیر پا گذاشتن قانون، بی مهابا اسم نامبرده را درج می کنند و یا عکس او را به اشتراک می گذارند و برای ما بارها اتفاق افتاده که ناخواسته در یک لحظه بدون اینکه هیچ گونه قصد و غرضی در میان باشد، نگاه ما به عکس ایشان افتاده است.
مستدعی است، مشخص فرمایید که آیا نگاه کردن به عکس نامبرده در خفا و یا به صورت علنی نیز جرم می باشد و برای بیننده مسؤولیت شرعی و قانونی ایجاد می کند و یا اینکه اصولا این کار جزء موارد تخلف به حساب نمی آید و مشمول جرم و گناه نمی باشد.
با تشکر
ارادتمند شما
محمد مهدوی فر
تخریب چی و غواص دفاع مقدس
شهریور ۹۴
https://www.facebook.com/mahdavifar.mohammad
باسلام وعرض ادب
دوستان وبزرگواران عزیز ؛دراخبارشنیدم که کمپینی تشکیل شده برای نخریدن خودروهای داخلی واین کمپین باعث عصبانیت شدید جناب وزیر مربوطه شده است که بله این کمپین کارضد انقلابی است وچنین وچنان ؛
کسی هست که از این وزیر بپرسد ،مردناحسابی مگرمردم ایران (بغیراز وابستاگان به رژیم )پول خرید خودرورا دارند ؟آیا حقوقهای بازنشستگی اجازه خرید خودروویا تعویض آنرا میدهد ویا دستمزدی که مطابق قانون کار به کاگران تعلق میگیرد چنین احازه ای را به ملت میدهد ؟شاید جناب وزیر به این امید حقوق کارگران را چند ماه یکبارمیپردازند تا پس اندازی برای آنها صورت پذیرد وبعد بتوانندخورو بخرند !!!ومسلما دراین فاصله تعدادی از افراد تحت تکفل کارگربیچاره از گرسنگی خواهند مردو این پول میماند تا شخص کارگرباقیمانده بتواند ماشینی بخرد تا ضد انقلاب نشود !!!!!
هم اکنون که پولهائی بعنوان مالیات ویا ارزش افزوده به قبض های آب وبرق وتلفن وگاز اضافه میشود ؛بنده بازنشسته هیچ راهی ندارم جزاینکه ساعات 8تا 10شب برق همه قسمتهای خانه بجز تلویزیون را (جهت شنیدن اخبار زندانیها واعدامها )خاموش کنم تا جبران آن پولهای اضافه شده به قبوض آب وبرق وتلفن وگاز جبران بشود واین راهی است برای تما م کسانیکه مثل من هستند ،امید به همکاری وراهنمائی سایربخشهای جامغه دارم .
ضمنا جناب وزیر هم برای رفع نگرانی خودشان از نخریذن خود رومیتوانند به دزدان وچپاولگران اموال عمومی پیشنهاد کنند که برای سگ وگربه ونوه ها ونتیجه هاوندیده های خودشان وبعداز آنها هم خودرو خریداری کنند .
آقای یزدی کارخانه لاستیک دزد که آنرا دردهه هشتاد بمبلغ 900میلیارد دربورس فروخت ببینیدتااین زمان ورشکستگی دولت به پول ایشان چقدراضافه شده ؟!!!بله ایشان بغیراز آنندگانشان برای اجدادش که از ابتدای اسلام تا کنون هم مرده اند میتواند خودروی سرقبری بخرد وشبهای جمعه که بزیارت قبور میروند بجای شیرینی ومیوجات برسرقبور اجدادشان یکدستگاه ماشین بخرندوبگذارند !!!!تا ثابت کنند گذشتگانشان هم انقلابی وآیندگانشان هم انقلابی ودرخط رهبر بوده اند .وزیرراهم راضی نگهدارند ویک تنه جورملتی را بکشد .چون این وزیر به ایشان خدمات بزرگی تقدیم داشته اند .
فرض را بر این بگذارید که تمامی کارمندان زحمتکش شهرداری از همین امروز به مدت یکماه دست از کار بکشند و اعتصاب کنند ، چه اتفاقی می افتد ؟ تمامی شهرها را زباله و کثافت بر میدارد و هیچ کس حاضر نمیشود حتی برای خرید مایحتاج روزانه خود پایش را از در خانه بیرون بگذارد ، چه برسد به آنکه ساعتها در آن فضای مسموم و آلوده تنفس کند . اگر از همین امروز به مدت یکماه تمامی پزشکان ، جراحان و پرستاران اعتصاب کنند فاجعه ای انسانی به بار خواهد آمد که حتی تصورش پشت آدمی را به لرزه میاورد .همچنین اگر کارمندان شریف اتوبوس رانی و تاکسی رانی به مدت یکماه اعتصاب کنند ، هرج و مرجی در ایران به پا خواهد شد که بیا و ببین . یا حتی ارتشیان اگر بمدت یکماه مرزها را رها کرده و به خانه هایشان بازکردند ، نانوا ها ، لوله کش ها ، سیم کش ها ، مخابرات ، شرکت نفت ، گاز و …..
.
حال به این فکر کنید که اگر آیت الله ها و حجت السلام ها و امام جمعه ها به مدت یکماه که هیچ ، یک سال هم کم است ، به صورت مادام العمر دست از خر کردن ملت بشورند و اعلام کنند که دیگر از دروغ و نفاق و منبر ، شب اول قبر و نکیر و منکر و مهملات و موهومات و غول آسمانی خبری نیست ، چقدر دنیا زیبا میشود ، فقط یکجا نبودن آنها را احساس میکند ، قبرستانها ! جایی که تمامی آنها از همانجا آمده اند ، به نظر من اگر همه ما دست بدست هم دهیم و یک حمد و سوره را هم از بر نمائیم ، دیگر به وجود لا وجود آخوند نیازی نیست
(زنده یاد احمد کسروی) . عرض شود در گذشته دور یک بار حقیر می خواستم با اتوبوس واحد از میدان انقلاب به میدان فردوسی تهران بروم . در طول مسیر اتوبوس پر شد .من نشسته بودم و آخوندی شکم گنده بالا سرم ایستاده بود و با هر تکون من خودشو جابجا می کرد که اگه من پیاده شم جای من بشینه ، با خودم فکر کردم که اگه پیاده بشم ملا جای من میشیند برای همین تصمیم گرفتم که تا انتهای مسیر یعنی میدان امام حسین برم و دوباره برگردم ولی این وسط آخوند نشیند .این خاطره ای است که هر وقت یادم می افتد خندم میگیرد.
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
دكتر محمد ملكي از كشتار زندانيان سياسي در دهه شصت و تابستان خونين67 مي گويد
دكتر محمد ملكي، چهره سياسي نام آشنا ، در گفتگو با راديو ندا با اشاره به جنايات رژيم در كشتار زندانيان سياسي در دهه شصت خصوصا ً در تابستان خونين 67 ، گفت : ” بايد جنايت هاي انجام شده و سردمداران جنايت ها در يك دادگاه عادلانه معلوم و روشن بشود ؛ بعد ملت است كه تصميم مي گيرد!”
http://radio-neda.blogspot.com/2015/08/67_31.html
درود بسيار به نوريزاد عزيز و آزاده و شيردل و با آرزوى بهبود هرچه زودتر . واقعاً هزار بار بر شما درود كه به رغم مشكل جسمى همچنان به كار كارستان خود ادامه مى دهيد . دوست ارجمند وجود شما هشدارى است به وجدان ها. تنتان بى بلا. ديركرد اين پيام را بر من ببخشاييد .چند روزى به اينترنت دسترس نداشتم
ريشه ها ٣٣٥( قسمت ٣٣٤ ذيل پست: رگ هاى سيب زمينى+ فيلم راهپيمايى جلو دنا )
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
سفر مرغان عطار و پرواز در رساله عرفانى الطير ابن سينا كنايه اى است از سفر نفس از مبدأ بدن به ساحتى كه نفس را ديگر نه دنيايى است و نه اهل دنيايى و نه تعلق به بدنى ، چرا كه اين همه همچون پيوستن قطره به دريا در خدا يا عقل كل محو و فنا مى گردند . عارف به معناى رسمى و سنتى كسى است كه بر سفر درونى نفس تا فناى خود در خدا ادعا دارد. اشاره شد كه در وادى چهارم سفر مرغان يعنى وادى استغنا عارف از هر چيزى جز خدا بى نياز مى شود از جمله از نفس يا منِ خود استغنا نام دارد. در اين مرحله عارف از هرچيزى جز خدا ، از جمله از بدن خود ، بى نياز مى گردد.وادى استغنا همان مرحله است كه سفر عارف برگشت ناپذير مى شود
چگونه ممكن است كه هم انسان بود و هم رسته از تن و روان انسانى ؟ منِ بى من چگونه ممكن است ؟ عارفان اين پارادوكس را چگونه توضيح مى دهند؟
اگر يافته هاى پسيكوسوماتيك ( روان- تنى) مدرن درست باشند ، آيا قدما اساساً رابطه من و تن را درست دريافته بودند ؟
ابن سينا شايد از آن رو كه هم پزشك و هم حكيم الهى بود مى دانست كه بسيارى از خواهش هاى نفس در نيازهاى جسم ريشه دارند و از جسم جدايى ناپذيراند. اگر جوياى نظرى قدمايى در علم النفس باشيم كه كم ترين فاصله با روان شناسى مدرن دارد به نظر مى رسد كه نگره ابن سينا پاسخگوتر باشد . ابن سينا در رساله الطير مى كوشد تا مراتب سير و سلوك عارفان از طبيعت جسمانى تا فراگذار به عقل فعال و مستفاد و قدسى را از راه تمثيلى زيبا بيان كند . وى همچون فارابى و ديگر حكماى مشاء غالباً مى كوشد ادعا هاى خود را از پشتوانه اى اقناعى برخوردار كند . نه فقط ابن سينا بل ديگر حكماى اسلامى از جمله فارابى ، سهروردى و ملاصدرا نيز مراحلى را براى رشد عقل (نفس ناطقه) برشمرده اند كه در وجود انسان در همين جهان رخ مى دهند. اگر در اين مورد اختلافى ميان حكما هست به آن برمى گردد كه ما با يك حكيم مشائى ( ارسطويى) يا اصالت وجودى طرفيم يا يك حكيم اشراقى (افلاتونى و نو افلاتونى )يا اصالت ماهيتى .معروف ترين مراحل رشد عقل نزد حكماى اسلامى مرحله هاى عقل هيولائى ، عقل بالملكه ، عقل بالفعل و بالاخره عقل مستفاد يا فعال است . نفس در حكمت اسلامى آفريده يا مخلوق خدا ( واهب الصور / بخشنده صورت ها ) فرض مى شود ليك در انديشه ارسطو و افلاتون نفس مخلوق خدايى نيست و اساساً خلقت از عدم در فلسفه يونانى موضوعيت ندارد . با اين همه ، نفس چه مخلوق باشد و چه نامخلوق به محض تعلق به بدن خودش آغاز به رشد مى كند . سه مرحله نخست از مراحل چهارگانه بالا مراحل رشدِ خودِ نفس است . خواهم گفت كه اين سه مرحله در انديشه ارسطو ريشه دارد . همانجا نيز به تعريف آنها خواهم پرداخت . اگر بنا به همسنجى علم النفس قدمائى با روان شناسى مدرن باشد همين سه مرحله را مى توان ملاك سنجش قرار داد . مرحله چهارم و اساساً اصطلاحاتى چون عقل فعال ، عقل مستفاد ، عقل هدايت ، عقل قدسى ، عقل معاد و غيره مرز گذار به ساحتى فرازمينى هستند كه نزد حكماء و عرفاء از آن سو هدايت مى شوند . پيداست كه ارسطو و نيز روان شناسى مدرن در باره اين مرز عرفانى خاموش اند و هردو نفس را خود جنباننده مى دانند با اين تفاوت كه ارسطو به يك محرك نامتحرك غايى نيز به نام اوسيا باور دارد كه علت غايى همه جنبش هاست و همين اوسيا است كه براى حكماى اسلامى و مسيحى و در رأس آنها براى ابن سينا و توماس تكوينى جالب بوده است . اما تغييرى كه در مفهوم اوسيا مى دهند، بسته به موضع مفسران، هم تحريف در جهت همسازى با خداى اديان توحيدى تلقى شده و هم تجديد و نوآورى در فلسفه ارسطو . براى فهم اين نكته كه انديشه ارسطو و افلاتون در حكمت مسيحى و اسلامى متحمل چه دگرديسى اى مى شوند ، من نخست مى كوشم در حد توانم به بيانى ساده به مسئله نفس در انديشه اين دو فيلسوف بپردازم .بايد گفت كه تمامى انديشه فلسفى در تمامى تاريخ شرق و غرب هنوز كه هنوز زير نفوذ اين فيلسوفان بنيانگذار است . در اينجا بر دو نكته اختلافى ارسطو و افلاتون در مورد نفس دست مى گذارم كه خود راهى است ميانبر براى درك عميق و ريشه اى فلسفه كلى آنها :
نكته نخست : بنا به انديشه افلاتون من يا نفس همين كه از تن چون ابزارى بهره مى گيرد ، به آن وابسته مى شود . ابن سينا نيز اين را قبول دارد . بيش تر آثار افلاتون كه خوشبختانه تماماً به دست زنده ياد حسن لطفى به فارسى برگردانده شده اند ،در قالب ديالوگى هستند كه در بيش تر آنها سقراط يك سوىِ گفتگوست . يك صحنه عرفانى از ديالوگ فايدرون : نفس يا روح كه مجرد و جاودانه است سه بخش دارد : بخش خردمند يا همان نفس ناطقه ، بخش شجاع ، بخش داراى ميل . نفس تا از تن جداست فقط خردمند است . به محض حلول در بدن داراى ميل و شجاعت مى شود. حقيقت نفس بر فراز گنبد آسمان است و در غايت زيبايي است . نفس براى رسيدن به حقيقت خود بايد همچون ارابه اى پرنده و دواسبه به سوى آسمان سفر كند. ارابه ران بخش خردمند و اسب ها بخش هاى شجاعت و ميل اند . يكى از اسبها چموش و ديگرى نجيب است . ارابه به سقف آسمان كه رسيد نفس گوشه اى از زيبايى عالم بالا را مى بيند ، اما اسب چموش آن را به زمين فرومى كشد تا وارد بدنى گردد. تنها ارابه هايى مى توانند به عالم اعلا راه يابند كه پشت سر زئوس حركت كنند . اين تمثيلى است كه همچون همه تمثيل هاى عارفانه سفر درونى را در قالب سفرى برونى و مكانى توضيح مى دهد. پرندگان در اينجا ارابه پرنده شده اند. در همين اثر، در جايى بحث مى شود كه آيا نام ها قراردادى توافق شده ميان اهل زبان است يا گوياى حقيقت چيزها . نظر سقراط آن است كه نام جزئيات كثير همان صورت كلى است در عالم ديگر و انديشه درست آن است كه ميان جزئيات كثير و امر كلى ارتباطى را پيدا كند. در ضيافت (سمپوزيوم ) كه از آثار عالى افلاتون است عده اى از نامداران آتن به نوبت و از ديدگاه هاى مختلف در باره عشق سخنرانى مى كنند . مطابق معمول سقراط ختم مقال مى كند . وجهى از سخن وى آن است كه عشق نيازى است به آنچه ندارد ؛ نياز به تملك زيبايى . اما زببا ممكن است يك صورت يا سيرت انسانى يا يك شغل سياسى يا چيزهاى معين ديگر باشد . همه اين جزئيات بهره اى از زيبايى كلى برده اند كه در عالم ديگر است . در باره تمثيل غار ( در كتاب هفتم جمهورى ) پيش تر اشارت رفته است . زنجيريانى كه جز سايه هاى روى ديوار را نمى بينند بر اين پندار مى روند كه جهان حقيقى همين جهان سايه هاست . اين باور همگانى همان دوكسا ست . كسى كه برخلاف آمدِ عادت يا شريعت يا كيش همگانى زنجير مى گسلد و از اين جهان مجازي به سوى جهان حقيقى رو مى گرداند حيرتزده و با جشمان نور زده همان ايدوس ها يا ايده ها يا صورت هاى كلى را مى بيند كه نور خورشيدى آنها را مرئى كرده است . در پرتو اين خورشيد كه تمثيل آگاتون يا نيكِ برين است رهرو مرحله به مرحله آينه اى مى شود كه حقيقت چيزها از جمله حقيقت نفس در آن از تاريكى به در مى آيد چنانكه گويى در اين سلوك كه افلاتون پائيديا ( تربيت) مى نامدش رهرو خودش مى گردد و به تعبير طنزآميز نيچه تواند گفت : '' من، افلاتون ، خود حقيقت هستم ''. باز هم مى توان از آثار ديگر افلاتون شواهدى آورد تا اين نتيجه حاصل آيد كه همه اين شواهد پاسخى به يك پرسش اساسى فلسفه اند و آن چگونگى ارتباط جزئى و كلى . آنچه را افلاتون حقيقت يا آگاتون ( خير برين) مى خواند در نظر او امرى است معنوى ، مجرد از حس و محسوسات و جهان مادى .من يا نفس از نظر او در آغاز پيش از تنومند ( جسمانى) شدن مجرد و جدا از تن و جسم بوده است . پس از تولد به جسم و تن وابسته شده است و اكنون اگر بخواهد حقيقت را بشناسد بايد با يادآورى عالم پيش از تولد خود را از تن يا جسم رها كند ، رو از اينجهان برگرداند به سوى آن جهان و پس از پيمودن مراحلى به حقيقت برسد و خود نيز مجرد شود .در اين صورت شناخت هم معناى خاصى پيدا مى كند. دوگانه تئوريا (نظر) و پراگماتا(عمل ) رفع مى گردد ، چرا ؟ چون شناخت تنها علم داشتن به نيكى نيست بل عينِ نيك شدن است. چه بسا كسا كه نيكى را بشناسد اما شخص بدى باشد . شناخت در نظر افلاتون ديدن اصل خويش يعنى نفس مجرد در عالم اعلاست . اهل نظر اهل عمل نيز هستند .اين دو از هم جدايى ناپذيرند . به همين معناست اين جمله كه :'' من ،افلاتون، خودْ حقيقت ام''. عرفان را از آن رو تا مسيحيت و افلاتونيسم تبار شناسى كرده اند كه در هر دو عالم و معلوم ، انسان و حقيقت يكى مى شوند .'' من راه هستم و حقيقت و زندگى . هيچكس به سوى پدر نمى آيد جز از طريق من ''( انجيل يوحنا١٤:٦). آيا اين گزاره با '' أنا الحق'' حلاج يا '' صوفى همان خداست '' در تمهيدات عين القضات ، يا '' سبحان ما اعظم شأنى '' كه بايزيد مى گفت همانندى ندارد ؟ آيا اصطلاح چشمِ سر يا ديده بصيرت تبارى افلاتونى كه به واسطه فلوتين يا پلوتينوس شاكله دينى و نوافلاتونى و سرانجام عرفانى به خود گرفته است ، ندارد ؟ اين پرسش را باز مى گذاريم هرچند بيش تر پژوهشگران بر تبار نو افلاتونى عرفان اسلامى و مسيحى گواهى داده اند .افلاتون همچون عارفان بر آن بود كه من يا نفس از عالم ديگر و برترى در تن نازل شده و تا تنومند يا تنمند است همچون مستان دور خود مى چرخد و شناختى هم كه به واسطه عقل و حس يا از ديدگاه امروزين به واسطه مغز و اعصاب دارد شناختى كاذب از جهانى مجازى و كاذب است و شناخت حقيقى همان ايدوس يا ديدارى است كه بيننده و ديده را يكى مى كند و همچنين نظر و عمل را . افلاتون خود چنانكه پيش تر اشارت رفته است مسئله اى فلسفى و عقلانى را پاسخ مى گويد كه در ديالوگ ها از طريق نوعى گفتگو آن را توضيح داده است . اين مسئله رابطه اين سگِ معينى است كه در واقعيت در كوچه مى بينيم و نامى كه در زبان بر آن مى نهيم . آن سگ تك و منحصر به فرد است اما لفظ سگ شاملِ همه سگ ها مى شود. از آن سگِ تكينه و جزئى و معين چگونه به مفهوم كلى سگيت رسيده ايم ؟ رابطه كلى و جزئى مسئله اى اساسى در تمامى تاريخ فلسفه بوده است . افلاتون در ديالوگ هايش بدون توسل به وحى و عقل قدسى و كتاب مقدس و صرفاً از راه تفكر مى كوشد اثبات كند كه سگيت و تمامى نام هاى كلى كه در زبان پديد مى آيند صورت هايى در جهانى ديگر بوده اند. عالم ديگر افلاتون گرچه ساختار تمامى اديان دوجهانى را نقش مى زند ،چندان شباهتى به جهان آخرت دينى ندارد ، جسمانى نيست ، جهنمى با گرزهاى آتشين ندارد و سراپا نيكى است . مى بينيم كه خداى عارفان نيز سراسر عشق و گاه خودِ عشق است . همواره بايد در آثار عارفان جايى هم براى اين گمانه نهاد كه آنها از بيم تكفير به طرقى خود را سانسور كرده اند . اين گمانه در مورد عين القضات به يقين مى رسد چون او معاد را در جان عارف و در هجر مى يابد و با بسيارى از اعتقادات غالب در مى آويزد. تفكر افلاتون دو جهان انگار است ليك جهان ديگر او فاصله اى با اين جهان ندارد جز اينكه آن جهان ساحت ماهيات كلى اشياء و موجوداتِ همين جهان است . اين افلوتين مسيحى و ابن عربى مسلمان اند كه ميان اين دوجهان مراتبى پنج گانه يا دهگانه از عقل ها و نفس ها قرار مى دهند و فاصله خدا يا حق را به اندازه خداى اديان توحيدى مى كنند. در هر حال ، حق آن است كه افلاتون را از آثار خودش بشناسيم نه از آثار افلاتونى ها و نو افلاتونى ها .
و اما ارسطو اساساً فيلسوفى دو جهانى نيست . او شناخت نظرى ، عمل به اخلاق و فضيلت و نيز ساختن و ابداع صنعتى و هنرى را به ترتيب تئوريا ، فرونسيس ( فرزانگى ، فضيلت مندى ) و پوئتيكا ( بوطيقا يا قوه ابداع يا شعر ) تقسيم مى نامد و همه آنها را اينجهانى و محدود به توانش عقلى و عملى انسان مى داند . شناخت نيكى با نيك بودن در انديشه او يكى نيست . فضيلت را بايد كسب كرد و همچنين است عدالت و حكمت و عفت . به نظر ارسطو، شناخت فضیلت کسى را صاحب فضیلت نمىکند و کار با آن تمام نمىشود. البته درست است که فضیلت وابسته به خردمندى است، ليك خطاست که فقط عقل را مقوم آن بدانیم. در اینجاست که مىبینیم ارسطو براى علم دامنه تمام خواهانه اى که در تفکر افلاطون داشت قائل نیست. پس مساله براى او به این صورت مطرح مىشود که چگونه فضیلت را کسب کنیم نه آنکه صرفا چگونه آن را بشناسیم يا به تعبير افلاتون ببينيم . شناخت نظرى و عملى در نگره ارسطو آن با واسطه خرد و ذهن بشرى رخ مى دهد نه با شهود و ديدار بيواسطه .ارسطو نظر را از عمل و شناخت را از اخلاق جدا مى كند . حتى در نظر ارسطو هسته هاى اين انديشه را مى يابيم كه خانه دارى يا اويكونوميا ( اقتصاد ) و شهرگردانى يا پوليتيكا ( سياست) لازم نيست از عالم بالا يا از علم نظرى به حقيقت يا به بيانى امروزى از ايدئولوژى و دستگاه حقيقت كسب شوند بل اين مصلحت شهروندان در هر موردى است كه اين امور عملى را تعيين مى كند. نفس يا من در نظام ارسطويى تا انسان در جهان مى زيد از بدن جدا شدنى نيست و با مرگ انسان نفس يا من نيز مى ميرد . كلى نيز صورتى است در خودِ امر جزئى نه ساكن در جهانى ديگر . عرفانى كه از اتحاد انسان و خدا يا پيوستن انسان به عقل كل سخن مى گويد از انديشه ارسطو بيرون نمى آيد . هر عرفانى به نوعى تبارى افلاتونى دارد .
نكته دوم : كمال انسان و هرچيزى در انديشه افلاتون به كمك يادآورىِ جهانى تحقق مى يابد كه من يا نفس از آن آمده است و به آن مى پيوندد . بنابراين فرايند اين كمال از آن سو است نه از اين سو. صورت دگرديس گشته اين نظر در فرهنگ دينى آن است كه به كمك فيض و رحمت و قدرت الهى است كه من يا نفس عارف مى تواند در همين جهان به موطن قدسى خود پرواز كند و در آن سكونت گزيند و از آن بالاتر در عقل كل محو گردد . در عرفان انسان با عقل و حس محدود خود و از جانب خود هرگز نمى تواند به ديدار خدا برسد. من از قوه خود نمى تواند بى من گردد . عارف پرسش ما در باره پارادوكس منِ بى من را با دخالت دادن عقل ها ، نفس هاى فراطبيعى و فرابشرى يا به يارى كشش و فيض و كمك خودِ حق توضيح مى دهد . درستى يا نادرستى اين توضيح بحث ديگرى است . عارف بر تجربه اى ادعا دارد كه هركس بايد خود آن را بيازمايد تا باورش كند. عارفان بارها گفته اند كه اين تجربه نه از نوع شناخت نظرى و حصولى است و نه شرح و بيان آن در شناخت عقلى و خودبنياد بشرى مى گنجد . در عين حال ، آنها بيش از تمامى فيلسوفان در باره همين تجربه شهودى و بيان ناپذير حرف زده اند ، شطحيات و اشعار سروده اند و حتى كوشيده اند درباره آن نظريه پردازى كنند و عرفان نظرى بسازند . اين درست كه در عرفان كوشش و همت تا حد مردن شرط طريق است ليك تا حق نخواهد ديدار ميسر نمى شود.در نظرارسطو كمال و هرحركت و هر كارمايه و فعل ( energeia/انرگئيا)يى از توانش يا قوه (dunamis/ دوناميس)اى كه در خود هر چيزى است سرچشمه مى گيرد . تمامى بحث عليت و علت هاى چهار گانه ( مادى ، صورى ، فاعلى ، غائى ) و نيز مباحث فيزيك ، فلسفه و اخلاق و علم النفس ارسطويى بر اساس دوگانه قوه و فعل يا به انگليسى potentiality وactuality است . بى درنگ بايد افزود كه حركت به نزد ارسطو تنها حركت مكانى و جابجايى نيست ، بل حركت بر هر نوع تغييرى ، خواه نفسانى و درونى و خواه فيزيكى و بيرونى دلالت مى كند . قوه يعنى چه؟ قوه يا دوناميس يعنى توانش ، امكان ، قابليت و استعداد تغيير . فعل يعنى چه ؟ فعل يا انرگئيا يعنى به كار آورده شدن همان قوه نهفته . اين به كار آورده شدن نيز ممكن است ناتمام يا تمام باشد . ارسطو براى هريك اصطلاحاتى داردكه با مثال دركشان آسان تر است . سنگ و چوب در خود استعداد تغيير به يك كلبه دارند . أما تا وقتى كه اين استعداد يا توانش به كارگرفته نشده است بالقوهِ محض اند .درست مثل ماده اوليه اى كه يونانيان آن را أرخه مى ناميدند و حكماى ما آن را هيولاء ترجمه كرده اند و اين مرحله را نيز قوه هيولائى يا مطلقه ناميده اند . عقل خشك و خالى – مثلاً عقل نوزاد – را نيز عقل هيولائى خوانده اند . اكنون فرض كنيد كه فاعلى به نام بنّا سنگ و چوب و تيشه و اره و ديگر وسائل كلبه سازى را آماده كند . اين وسائل اكنون از قوه هيولائى يك قدم جلوتر رفته اند . قوه آنها را قوه ممكنه گويند . متناظر با اين قوه عقل را نيز در مرحله اى كه اصول بديهى هرنوع تعقلى – مثلاً بزرگ تر بودن كل از جزء – را كسب كرده است ، عقل بالملكه ناميده اند . بنّايى كه شروع به ساختن كلبه مى كند بر اساس طرحى كه در ذهن دارد و كلبه در غايت بايد مطابق با آن گردد عمل مى كند . اكنون قوه را قوه انتلخيا ( entelecheia ) يا كارورزى به سوى كمال يا غايتِ فعليت نامند . حكما آن را قوه كامله ناميده اند . متناظر با آن عقل نيز در مرحله بعدى بر اساس اصول اوليه قادر به استدلال و درك معقولات ثانى مى گردد. عقل را در اين مرحله عقل بالفعل مى نامند . پس عقل نظرى در حكمت مشاء تا به اينجا به عقل هيولائى و ملكه و بالفعل تقسيم مى شود . ارسطوى يونانى در اصل همه علت ها را در خدمت حركت به سوى كمال غايى مى داند نه به سوى وجود كاملى كه از پيش يا از ازل در يك جهان ديگر وجود دارد . اوسيا يا جوهر هستى نزد ارسطو مبدأ و علت العلل نيست بل غايت است . اين غايت است كه همه چيزها را از قوه درونى خودشان به سوى خود مى كشاند . اين غير از واجب الوجودى است كه علت اول و آخر همه چيز فرض مى شود و صفات خالقيت و علم و قدرت و رحمت و غضب و همه جابينى و همه دانى ( عقل كل) نيز به آن نسبت مى دهند . در حكمت مشاء غايتى كه در فلسفه ارسطو اوسيا ناميده مى شد تبديل به علت العللى مى گردد كه با خداى انسانوار اديان يكى مى گردد . اين وفق دادن فلسفه نظرى ارسطو با الهيات اسلامى و مسيحى تا چه حد درست است ؟ اين پرسشى است كه پاسخ آن به تفصيلى فراتر از حد اين وجيزه نياز دارد . ارسطو براى رسيدن به غايت كمال چهار علت را لازم مى بيند .
هم افلاتون و هم ارسطو پس از ورود به فرهنگ دينى قرون وسطى بنا به قولِ مشهور كنيز الهيات مى شوند . اين دو فيلسوف باستانى در آغاز رنسانس دگربار در پى مطالعات آثار روم و يونان باستان به زبان اصلى خودشان و به اصل خود باز مى گردند. ممكن است بسيارى از جزئيات درون ساختارى فلسفه ارسطو و افلاتون امروزه پذيرفتنى نباشند اما ممكن نيست سايه هاى غول آساى آنها از بالاى سر بيش تر انديشه هاى فلسفى برداشته شده باشد، چرا كه
آنها در پاسخ هاى انديشمندانه شان به مسئله رابطه جزئى و كلى دو ساختار فكرى بر نهادند كه هر انديشه فلسفى بناگزير ذيل يكى از آنها قرار مى گيرد. انديشه و هستى ، ذهنيت و عينيت ، روح و طبيعت ، من و تن ، خدا و انسان ، اصالت ماهيت و اصالت وجود ، آسمان و زمين كدام يك مقدم بر ديگرى است ؟ كدام يك تعيين كننده ديگرى است ؟ براى پاسخ به اين پرسش ها بايد يا افلاتونى بود يا ارسطويى، مگر در كل اين دوگانه ها را بتوان ويران كرد . بيراه نيست كه در صدر رنسانس در نقاشى ''مكتب آتن '' اثر رافائل افلاتون و ارسطو در صدر رواق ايستاده اند و نامداران ديگر تاريخ علم و فلسفه زير نشين علم آنها هستند . آلفرد نورث وايتهد ، رياضى دان و فيلسوف انگليسى كه با برتراند راسل تأليفات مشتركى نيز داشته است بر آن است كه :'' انديشه غرب چيزى جز مشتى حاشيه نويسى بر افلاتون نيست ''.
با سپاس بسيار از بردبارى شما
با پوزش : توماس اکوینی درست است نه توماس تکوینی.همچنین در پاراگراف نخست عبارت استغنا نام دارد اضافی است. با پوزش دگربار
درود بر استادان گرامی نوریزاد و کورس
به ایرانی بودن خودم میبالم که فردی با دانشی همچو کورس گرامی در آن زندگی میکند.
بسیار چیزها یاد گرفتهام از این دوست و فرهیختهای به تمام معنا هستند.
کورس گرامی
ریشههای شما رو پیشتر ذخیره کردهام و از شماره ۱ تا بالای ۱۰۰ آن را دارم و بقیه رو تا چند روز بعد جمعآوری میکنم. امیدوارم بشود بصورت یک کتاب، پس از ویرایش توسط خود شما، در دسترس همگان قرار داد.
باسلام بركورس متحير وحيران
كسي كه عليت وسبب ومسببات را قبول دارد وليكن علة العلل هستي وآفرينش را ياقبول ندارد ويادرتحير وشك وحيراني به سرمي بردومتحيروسوفسطائي هست ؛اين چنين شخصي نمي تواندمغزاي سخنان عارف عاشق همچون عطار وحافظ ومولانا وسعدي رابفهمد، چون درمرام سوفسطائيان شكاك، فهميدن چيزي معنا ومفهومي ندارد چون به وجودخودش هم شك داردنمي داندوجوددارديانه؟
وناگزير چنين پارادوكسي برايشان توليدمي شود وچنين مي سرايند:
“چگونه ممكن است كه هم انسان بود و هم رسته از تن و روان انسانى ؟ منِ بى من چگونه ممكن است ؟ عارفان اين پارادوكس را چگونه توضيح مى دهند؟”
جناب كورس “من”بي “من” هيچوقت ممكن نيست واما منيتش “تنٍن “اخاكي اونيست بلكه من او روح وروان وجان اوستكه يك چيزمجرداست بنام روح . واين روح به وسيله آفريدگارش كه شما دروجود اودرتحيرهستيد به پيكرگلي اولين انسان دميده شده است با”ونفخت من روحي”ونسلهايش همه داراي اين روح هستند حتي خودشما. و”انشاناه خلقا آخر….”به وجودهمين روح درجنين بعداز تكميل خلقتش اشاره دارد .وصدرالمتالهين مرحوم جسمانيةالحدوث بدن وروحانية البقائ روح را ازهمينجا استفاده مي كند .يعني روح آدمي غيراز آدم اول باشكل گرفتن وتولد مزاج بدني آدم متولدمي شود يعني هرجسم بدني انساني يك روح خاص خودش باخودش متولدوحادث مي شود.
واين روح انساني چون اصلش ازنفخه الهي به وجودآمده است بارفتاراعتدالي وتزكيه آن كه لياقت ملاقات بااصلش راداشته باشدمي تواندبه همانجا مراجعه كند وبه تعبيري به آفريدگارش ملحق شود كه همان لقاءالله گويند وهست. وبه اين نكته اشاره داردمولانا : ازنيستان چون مرا ببريده اند///ازنفيرم مردوزن ناليده اند. وبه همين اشاره دارد آيه شريفه “انا لله وانا اليه راجعون”.
پس هرگز “مني ازمنيتش جدانمي شود تاپارادوكس ساختگي شمادرست شود؛ومنيت هركس روح اوست نه تن اوزيرا كه تنش ازهمين خاك است ودرهمين خاك هم ميماند ومي پوسد البته به اعتبار شرافت وپاكي برخي ارواح ،تنش درقبر نيز نمي پوسد وشواهدتاريخي اين مسأله را اثبات كرده است ؛همانند جسدحرعليه الرحمه كه شاه اسماعيل تروتازگي جسداورا بعدازهزار واندي سال مشاهده كردند وياجسدابن بابويه شيخ صدوق درزمان آقاعلي مدرس شاگردمكتب ملاصدرادرزمان قاجار. توضيح اين دومسأله را خودتان مي توانيد ازتاريخ دربياوريد.
پس منيت شما ازشما هرگزجدانمي شودتاپارادوكس لازم آيد.
اميدورجائ واثق دارم كه تأمل دقيق بفرمائيدحداقل خودتان به سرخودتان كلاه نگذاريد وازتحير بدر آئيد.
آيا چگونه است هرحادثه كوچكي علت وسببي دارد وليكن كيهان وهستي ممكنات بااين عظمت وكهكشانهايش وبامنظومه هايش ،علتي نداشته باشد؟؟؟؟؟
آياهاوكينز فيزيكدان همه كارهاوپژوهشهايش ازروي كنش وواكنش ماده است وبرمبناي عليت استوار است؛براي مجموعه هستي عليت را منكراست؟؟؟؟؟
او باانكارعليت براي مجموعه هستي دچارپارادوكس نشده است همانند شما.
آياشما ازاوپيروي كرده ايددرانكارعلةالعلل هستي يااوازشماهاي منكران ويامتحيران دروجود علة العلل هستي؟
آيا مي شود وجود وهستي ،ازنيستي وعدم محض به وجودآيدوهست گردد؟
آيا عقل وخردانساني مي پذيرد كه هستي چيزي، ازنيستي وعدم محض به وجودآيد؟؟؟؟؟واگرقبول شود اين پارادوكس مسلم نيست؟؟؟؟
مستدعي است دراين قضايا تأمل دقيق بفرمائيد.
ايام بكام
مصلح
با درود بر شما جناب آقای محمد نوری زاد.
بزرگوارا٫ عزیزا٫ مهربانا٫ با چه زبانی باید از شما خواهش کنم که مواظب سلامت وجود عزیزتان باشید. من پزشک نیستم ولی بحکم تجربه هر کسی میداند:اگر شخصی دچار گرفتگی رگهای کرونر شود و با بای پس یا فنر علاج نماید٫ بایستی زمانی متناسب با نحوه معالجه و وضعیت سنّی و شغلی و …بیمار که پزشک معالج میزان و نوع آنرا تعیین میکند٫ در استراحت مطلق یا نسبی بگذراند.
حال چگونه است جنابعالی را که شخصی اخلاق مدار میدانم٫ بدون توجّه به وضعیت سلامتتان مدّت کوتاهی به خوداستراحت نمیدهید؟ لطفاً بفکر ایران عزیز و ما امّت همیشه ترسان هم باشید که بشما نیاز مبرم داریم. خواهشاً٫ دشمن شاد نباشید. پرچمٍ انسان خواهی که برداشته اید بر افراشته تر باد.
تنت به ناز طبیبان نیاز مند مباد.
سلام بر نوریزاد-
من صبح امروز دوشنبه 9 شهریور 1394 از دم خیابان گاندی رد میشدم دیدم شلوغ است و دو نفر ( پلیس و لباس شخصی با بیسم و اسلحه بدست ) دارند بر دهان جوانی 30 یا 35 ساله با مشت میکوبند و او را به سمت کلانتری هدایت می کنند از اطرفیان و مردم پرسیدم برای چه او را میزنند اکثرا شانه ای بالا انداختند و جواب ندادند و فقط جوانکی که راننده تاکسی بود و منتظر مسافر بود گفت این جوان داشت فحش میداد- بعد که خیره شدم دوستان شما را دیدم با همان پلاکاردها و مقواهای شعار نویسی شده دم لاستیک دنا ایستاده بودند – جلو امدم به رضا ملک و دکتر ملکی سلام کردم- خیلی تحویل نگرفتند و البته کمی هم از قیافه ی تابلوی من ترسیده بودند- خلاصه غوغایی بود و همه ی رهگذران تو جه اشان جلب شده بود و پسرکی که ظاهرا بسیجی بود داشت فیلمبرداری میکرد و چند تا پلیس اطراف هم ظاهرا با وضعیت موجود خو گرفته بودند و با معترضین در حال نیمچه خوش و بش بودند ولی رهگذران مصون از تعرض افراد پلیس نبودند و تذکر میگرفتند- خیلی دلم به حال مادر شهید زینالی سوخت- خیلی دل شکسته بود- ولی رضا ملک خیلی با جمع شما سازگار و همگون نیست- زیرا یکی از افرادی که رد شد یواشکی به من گفت اینها همه از خود رژیم هستند و با هماهنگی شخص خامنه ای به این مکان می آیند تا احمقهایی مثل من و تو را غربال و شناسایی کنند برای روز مبادا- گفتم دلیلت چیست؟- گفت دلیلم همین رضا ملک بازجو و شکنجه گر اوین است که در قتلهای زنجیر ه ای از سیستم انداختنش بیرون تا گند کاریهای قبلیش خیلی آشکار و رسوا نشودو گفت کم مانده که علی فلاحیان و اژه ای و حسینیان و پور محمدی هم بیایند بغل رضا ملک بنشینند و عکس دسته جمعی بیندازند- من هم در جواب آن دوست گفتم فعلا نظریه و کامنتی ندارم و باید روی این مطلب فکر کنم و با هم خداحا فظی کردیم و از هم جدا شدیم—– سراغ شما را گرفتم یکی از دوستان فرمودند شما عمل کرده اید و در منزل بستری هستید – خدا وند به شما شفای عاجل عنایت فرماید- حتما پیگیر دوست بازداشت شده که به سمت کلانتری هدایت شد باشید-موفق و موید باشید
———————–
سلام افلاطون گرامی
من امروز به دوستان در همانجا پیوستم و ده دقیقه ای بودم آنجا. بعدش رفتم دادسرای اوین که ماجرایی دارد برای خودش می نویسم. درباره ی آقای رضا ملک کمی انصاف اگر بود چنین نمی گفتند آن آقا. ایشان سیزده سال تمام در زندان تلخ ترین شکنجه ها را تحمل کرده است. بخاطر من و شما. گرچه ایشان کارمند وزارت اطلاعات بوده اما آیا در دستگاههای اطلاعاتی انسانهای درستکار پیدا نمی شوند؟ آقای رضا ملک هموست که فیلم بازجویی از همسر سعید امامی را از آرشیو وزارت اطلاعات بیرون کشید و منتشر کرد. بعدش او را گرفتند و کاری با او کردند که خدا نصیب گرگ بیابان نکند. منصف باشیم دوست گرامی.
سپاس
.
برای جناب افلاطون. باقیمانده از پست قبلی نامه سی و سوم.
در تخت فولاد:
https://mamnoe.wordpress.com/2008/11/22/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%AA%D8%AE%D8%AA-%D9%BE%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AF/
نخوانده بودیم و اگر هم که خوانده بودیم فراموش کرده بودیم.
سلام بر مهمان عزیز
بسیار عالی بود- بهره کلان بردم- جدا حظ کردم
تحریم فیلم
محمد رسول الله اثر مجید مجیدی :
خواهشا به دیدن این فیلم نروید. تهیه این فیلم با هزینه سر سام آور
حدود 100 میلیارد تومان
به پایان رسید. در این فیلم قرار نیست تجاوز به دختران و زنان شوهردار و فروش آنها به عنوان برده توسط سپاه اسلام را نشان داده شود ،
قطعا به شما نشان نمی دهند که محمد زنان و دختران را ب//////////////////////
قرار نیست کشتار و سر بریدن کفار را نشان بدهند،
همه جنگ ها تدافعی خواهد بود،
و حضرت اجازه نمی دهد آب تو دل کسی تکان بخورد.
پول بلیط این فیلم 10 هزار تومان است، چشم ها به جیب های شما دوخته شده است.
تنها کسی که باید از این هزینه ها خوشحال باشد این اعراب هستند، که چنین خدمتی
به تاریخ و تمدن و بزرگداشت اجداد آنها می شود.
ایران را دریابیم ، هموطن ایرانی باش و به ایران بیندیش .
پاینده ایران عزیز
من این فیلم را نخواهم دید و به دیگر دوستان نیز ندیدن این فیلم را توصیه میکنم.
دهقان فداکار پیر شده،
چوپان دروغگو عزیز شده،
شنگول و منگول گرگ شدن،
کوکب حوصله مهمون رو نداره،
کبرا تصمیم گرفته دماغش رو عمل کنه،
روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسه اس،
حسنک گوسفنداش رو ول کرده تو یه شرکت آبدارچی شده،
آرش کمانگیر معتاد شده،
شیرین، خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی،
رستم اسبش رو فروخته یه موتور خریده و با اسفندیار میرن کیف قاپی،
واقعا” چه به سر ایران و ایرانی آمده است؟
خانم میترا پورشجری دختر زندانی سیاسی محمدرضا پورشجری نامه ای را که پدرش از زندان نوشته و در آن آخرین شرایط خود را توصیف میکند، منتشر کرده است.
.
متن نامه محمد رضا پورشجری خطاب به مردم ایران به شرح زیر است:
.
مرا یاری کنید!
.
در تاریخ اول مهرماه سال جاری یعنی کمتر از یکماه دیگر دوران حبس من به اتهام فعالیت تبلیغی علیه رژیم جمهوری اسلامی به پایان می رسد که بلافاصله مرا محبوس در غل و زنجیر به شهرستان طبس برده و دوره تبعید من آغاز می شود.
.
حاکمان جمهوری اسلامی و دستگاه قضایی این رژیم با تبعید من به شهرستان طبس که ده کوره دورافتاده ای است که دردل داغ کویر مرکزی کشور واقع شده، آنهم برای مدت دوسال، درحقیقت قصد جان مرا کرده اند.آنها به خوبی آگاهند که من سکته زده هستم و از نارساییهای قلبی بطورجدی رنج می برم و بیماری دیابت حاد و بیماریهای مجاری ادرار وسنگ کلیه و ورم غده پروستات، مجموعا جان مرا هر لحظه در معرض خطر مرگ قرار داده است ونیز به دلیل اینکه برای رهبران رژیم اسلامی ممکن نیست تا مرا اعدام کنند و یا با ترور به قتل برسانند وهمچنین بسیار پرهزینه خواهد بود اگرمن در زندان بمیرم (به دلایلی که همگان کم و بیش به آن آگاهیم) ازین قرار تصمیم گرفته اند به این وسیله وبا تبعید به دورافتاده ترین و بدآب وهواترین نقطه کشورنسبت به کرج که از هرگونه امکانات شهری وپزشکی و بیمارستانی بی بهره است، موجبات مرگ مرا بطور ظاهرا طبیعی فراهم آورند.
.
می بینیم که رهبران کینه توز جمهوری اسلامی درعوض اینکه به درمان واقعی بیماری های من اقدام کنند، درصددند که شرایط زندگی مرا هرچه بیشتر نامناسب و فاجعه بارکرده وبا تبعید وفشار وتضییع حقوق و آزادی ها، عرصه را برمن تنگ نموده و رفته رفته مرا از پای درآورده و نابود کنند.
.
ازاین رو، ازهم میهنانم و از فعالان حقوق مدنی، از مدافعان حقوق بشر، از حقوقدانان وسایر تلاشگران حوزه های اجتماعی وسیاسی تقاضا دارم که با هشدار نسبت به مخاطراتی که جان مرا تهدید میکند وبا دفاع از حقوق من به عنوان یک وبلاگ نویس ومدافع آزادی بیان و با استمداد از افکار عمومی،اجازه ندهند تا حاکمان رژیم اسلامی بطور خودسرانه و با بی اعتنایی به پرنسیپ های جامعه جهانی یکی ازمنتقدان خود و یکی از معترضان به شرایط اسف بار حاکم برجامعه ایران را در بی خبری همگان و درسکوت از میان برداشته و حذف کنند.
.
سیامک مهر (پورشجری) نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران
.
شهریور 1394 زندان کرج
يه روز تازه
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید، هوس را زنده به گور کنید
و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی…
زیر باران اگر دختری را سوار کردید ، جای شماره ، به او امنیت بدهید،
او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان!
هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید : اول شما!
در تاکسی ، خودتان را به در بچسبانید نه به او؛
بگذاربد زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند ، احساس امنیت کند نه ترس؛
بیایید فارغ از جنسیت ، کمی مرد باشید!!!
ای دهقان فداکار!
تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند؛
اما من در روزگاری نفس می کشم که زنی برهنه می شود تا کودکش از گرسنگی نمیرد!
در سرزمین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست
و هیچ خیابانی…!
بن بست ها اما فقط زنها را می شناسند انگار…!
اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست
تختهای بیمارستانها اما پر از مریمهای درد کشیده است!
که هیچکدام مسیح را آبستن نیستند.
(سيمين دانشور)
ایران وایر :” گفتند سگ بازِ نجس و با قمه حمله کردند.
حمله افرادی با قمه به هاله برومند موسس پناهگاه سگها در ورامین و در آتش سوختن شعله رئوفی بنیانگذار یک پناهگاه حیوانات به همراه ۲۰۰ گربه…
http://asranarshism.com/1394/06/08/%D8%AD%D9%85%D9%84%D9%87-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%82%D9%85%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%84%D9%87-
%D8%A8%D8%B1%D9%88%D9%85%D9%86%D8%AF-%D9%85%D9%88%D8%B3%D8%B3-%D9%BE/
کسانیکه در پی اصلاحات هستند بفرمایید چه چیز را می خواهید اصلاح کنید؟آیا تفاسیر آنچنانی و رحمانی جلوه دادن اسلام و دیدگاهش نسبت به زندگی و انسان و حقوق بشر و محیط زیست و حقوق حیوانات را می توان انسانی کرد؟آیا خود کلمه رحمت دال بر برده گی و بندگی انسانها و تحقیر در برابر قادری مطلق و همه کاره است که اگر خواست و گوشه چشمی هم به بردگانش نشان می دهد.اسلام با نجس کردن سگ و بسیاری از حیوانات حتی حیوانات را از رحمت بی دریغش فرو نگذاشته.بعد انسانهایی توقع دارندکه چنین طرز تفکر انسان و حیوان و زندگی ستیز را با تفسیر و توجیه به جامعه حقنه کنیم.یکی از مهمترین اشکال چنین طرز تفکرهایی نادیده گرفتن انسان و طبیعت و حیوانات و حقوق آنهاست.درقرآن وقتی از کشتن انسانها و عذاب آنها سخن می گوید آنچنان کینه توزانه و وحشت انگیز است که بیشتر به اساطیر می ماند تا وقایع تاریخی .نتیجه ایمان به چنین جنایات مقدس شده هم کمترینش همین کشتنها و ترورها و تجاوزات و بی رحمیهایست که در جامعه اسلام زده ما اتفاق می افتد.
یک منبع نزدیک به رئیس جمهوری ایران به خودنویس گفته که داماد حسن روحانی که مقیم اتریش است، در سکوت مطلق رسانهای یکی از بزرگترین دریافت کنندگان رانت هستهای تاریخ ایران خواهد بود…..
https://khodnevis.org/article/65582#.VeQPC_ntlBc
مقایسه خاطرات هاشمی رفسنجانی با رخدادهای تاریخی میتواند بسیار آموزنده باشد؛ از جمله وقتی۶ اوت ۱۹۹۱ از مرگ بختیار مطلع شد…پیش از آنکه پلیس و پزشکی قانونی و نزدیکان بختیار مطلع بشوند.
بیشتر بخوانید
اکبر هاشمی رفسنجانی به طور مرتب خاطرات روزگار پیشین را منتشر میکند. مقایسه بخشی از خاطرات رئیس جمهوری اسبق ایران، سوالهایی در باره قتل مخالفان سیاسی در خارج از کشور را به نظر اهل تحقیق میآورد.
بنا به مدارک و منابع موجود، خبر قتل شاپور بختیار و دستیارش سروش کتیبه، دو روز بعد از ترورشان به اطلاع دستگاههای امنیتی و خبری میرسد. عبدالکریم لاهیجی در گزارش ماجراهای مربوط به قتل دکتر بختیار مینویسد:
«روز ۷ اوت نگهبانها عوض میشوند. فردای آن روز گیو بختیار مراجعه می کند و می گوید که تلفن دائم بوق اشغال میزند. پس از ورود به منزل مشاهده شد که گوشی تلفن را روی زمین گذاشتهاند. جنازه سروش کتیبه جلو سالن افتاده بود و جنازه شاپور بختیار روی کاناپه در انتهای سالن. پزشک قانونی علت مرگ را خفگی و ضربات کارد اعلام کرد. در گردن بختیار جای ۱۳ ضربه کارد بود. ضربهها را با کارد آشپزخانه زده بودند. کتیبه ۵ زخم بزرگ در ناحیه جگر و قلب و ستون فقرات داشته و مقدار زیادی زخمهای کوچک که با کارد نان بری ایجاد شده بودند. تکه شکسته کارد زیر جسد به دست آمد. حمله به قدری سریع بوده که قربانیان هیچ گونه دفاعی نکردهاند.
پیش از آغاز تحقیقات از پزشک قانونی، رئیس دادگاه از همسر و فرزندان شاپور بختیار خواست که جلسه دادگاه را تا ختم تحقیقات ترک کنند. شنیدن آن اظهارات نه تنها برای بازماندگان که برای ما وکلای دادگستری هم جانگذاز بود.»
هاشمی رفسنجانی در خاطراتش چنین آورده است:
سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۷۰
آقای علی فلاحیان ، وزیر اطلاعات آمد. درباره ضدانقلاب در خارج ، «گزارش اطلاعاتی» داد.
کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۷۰-صفحه ۲۵۸
چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۷۰
آقای علی فلاحیان اطلاع داد که در فرانسه شاپور بختیار [آخرین نخست وزیر رژیم پهلوی] و یکی از کارکنانش در محل اقامت خود در پاریس کشته شده است. تا شب خبری در این جهت در گزارشهای جهانی «نیامد».
کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۷۰-صفحه ۲۵۹
پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۷۰
مدیران وزارت اطلاعات آمدند. آقای علی فلاحیان گزارش داد و من در صحبت مفصلی ، آنها را به مسایل اساسی «توجیه» نمودم. «بعدازظهر» خبر کشته شدن شاپور بختیار و دستیارش منتشر شد و بازتاب وسیعی یافت. خبر آزادی مک کارتنی، گروگان انگلیسی – در لبنان- بازتاب «وسیعتری» دارد.
کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۷۰-صفحه ۲۶۱ و ۲۶۲
جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۷۰
در اخبار و گزارشها ، مساله گروگانهای لبنان و مرگ بختیار، با تفسیرهای گوناگون درباره آن ، در صدر است. به وزارت امورخارجه گفتم که برای کمک به آزادی دیگر گروگان غربی «فشار» بیاورند و توجهی به تهدیدها «نشود».
کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۷۰-صفحه ۲۶۲ و ۲۶۳
به عبارت بهتر، اکبر هاشمی رفسنجانی یکی دو روز پیش از مطلع شدن نزیکان شاپور بختیار و بعد از آن هم دستگاههای انتظامی و امنیتی فرانسه، از مرگ بختیار به واسطه زیر دستش، یعنی علی فلاحیان آگاه بوده است.
این در حالی است که جمهوری اسلامی هیچگاه مسوولیت قتل آخرین نخستوزیر شاه را بر عهده نگرفت. جمهوری اسلامی همچنین سالها مدعی بود که ترور مخالفان در خارج از کشور از سوی «نظام» هدایت نشده است.
بیبیسی فارسی در مطلبی به این نکته اشاره کرده است، اما ماجرا چندان مورد توجه قرار نمیگیرد. سایت پارس نیوز هم اشارهای به این عدم تطابق کرده است.
بعید است عماد هاشمی رفسنجانی به عنوان ویراستار این بخش از خاطرات هاشمی رفسنجانی تاریخها را اشتباه کرده باشد، اما به نظر میرسد که برای بررسی وقایعی از جمله «میکونوس» و انفجار «آمیا» در آرژانتین، نیاز به مطالعه خاطرات دستکاری نشده هاشمی رفسنجانی باشد، چه، لو رفتن این گاف، باعث توجه بیشتر نزدیکان هاشمی رفسنجانی و حذف احتمالی نکاتی شود که دانستنشان را حق همه نمیدانند.
ــــ
*با تشکر از کیانوش ایرانی
https://khodnevis.org/article/58858#.VeQM5fntlBc
//////////////////////////
مطالب مرتبط
یک تحلیلگر: هاشمی خودرا با امیرکبیر و رهبری را با ناصرالدین شاه مقایسه کرد
علی مطهری، درستی سخنان جنجالی هاشمی درباره سوریه را تأیید کرد
«جونیور» رفسنجانی پیروزی میرحسین در انتخابات ۸۸ را رد کرد
دالتونها در اوین
Available on the iPhone App StoreDownload for Android
اخبار
حسن خمینی وارد میشودحسن خمینی وارد میشود
قربانیان ۶۷ در خاوران، باز هم قربانی شدندقربانیان ۶۷ در خاوران، باز هم قربانی شدند
وقوع حتمی زمينلرزه هولناک در آينده نزدیک در تهران وقوع حتمی زمينلرزه هولناک در آينده نزدیک در تهران
کشف سکه طلا و موبایل از مهدی هاشمی در اوین کشف سکه طلا و موبایل از مهدی هاشمی در اوین
بحران خشکسالی شدیدتر از پیش بحران خشکسالی شدیدتر از پیش
بادرودفراوان به جناب نوری زادودوستان گرامی مدتی است ازکورس فرهیخته وعزیزخبری نیست لطفا”اطلاع رسانی بفرمایید.
—————–
درود اردشیر گرامی که ما را با یاد کوروس گرامی آمیختید. بله یک چند وقتی است که از این بزرگوار خبری نیست. کاش این نوشته ی کوتاه را می خواند و به ما می فرمود که: هست، و برای ما خواهد نوشت.
سپاس
.
اردشیر و نوریزاد عزیز. جانتان بی بلا باد. چند روزی به اینترنت دسترس نداشتم. تقریبا نیم ساعت پیش قسمت دیگری از ریشه ها را برای همین پست ارسال کردم . به امید بهبود هرچه زودتر نور دیده مان نوری زاد دلاور و دردآشنا و سپاسی از بن جان به اردشیر گرانمایه و همه دوستان
به نقل از خودنویس:
روحانی و عصر پسا انقلابیگری خمینیسم
در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ۹۲، خامنهای با یک جمله خاص، پیامی خاص تر فرستاد: «ممکن است برخی با حکومت جمهوری اسلامی دشمن یا مخالف باشند ولی کشورشان را که دوست دارند آنها هم بیایند در انتخابات شرکت کنند». این جمله از سوی رهبر نظام اسلامی که اتفاقا نماد انقلابیگری ( از جنس چپیها ) هم هست نوید دوران پسا انقلاب یا دوران پس از هیچ بزرگ و خمینی ایسم را میداد. دورانی که خواستار مرگ ضد جمهوری اسلامی بود امروز به دورانی بدل شده که رهبرش دست همراهی به ضد جمهوری اسلامی دراز میکند!این جمله همانطور که گوشها و هوشهای جستجوگر را بیدارباش میداد کلیدواژه ای مهم هم بود. چرا؟
چندی پیش آقای روحانی در مصاحبه ای رادیوتلویزیونی به همین جمله خامنهای ارجاع مستقیم داد. چرا سعی میشود چهره نوینی از ایران جمهوری اسلامی مقارن با ظهور مهره گلاسکو نشان روحانی نمایش داده شود؟ چهرهای که با مخدوش کردن و رد و تکثیر آنچه احمدینژادیسم انقلابی میتوان قلمداد کرد تقارن دارد. آیا اینها رمز عبور از یک دوران نمیتوانند قلمداد شوند؟ دوران جمهوری اسلامی انقلابی و البته به دنبال آن ورود به عصر جمهوری اسلامی به عنوان حکومت عرفی و نه انقلابی. . . حکومتی که بتوان آن را به عنوان یک حکومت مردمی با رفتارهای آرام و عرفی در زمینههای اجتماعی و سیاست بین الملل به خورد جهان متمدن بخصوص افکار عمومی سیاسی – اجتماعی جهان غرب داد. اگرچه گروهی انقلابی و به اصطلاح تندرو، سعی میکنند در برابر چنین گذاری در ماهیت نظام انقلابی اسلامی ایستادگی کنند و هارمونی تبلیغاتی این گذار را برهم بزنند ولی مجموعه نمایشهای تبلیغی که در گفتههای دولتیهای فعلی و حتی سایتهای ی مثل باشگاه خبرنگاران جوان یا رسانههای نوشتاری و کلا جو فائقه رسانه ای نظام اسلامی به مخاطبانشان انتقال میدهند نمایشی از نوع جدید گفتمان دولت با ملت یا حکومت با ملت میباشد.
اگر میبینیم به بحث جوانان و آزادیهای دوران جوانی پرداخته میشود و یا حرفهای به ظاهر جوان پسندانه به گفتمان تازه حیطه فرهنگی نظام بدل گردیده و معضلات جوانان به ظاهر دغدغه رسانه ای نظام اسلامی را تشکیل داده ! یا میبینیم مبارزه با مفاسد اقتصادی تا سطح معاون اول احمدی نژاد و از سوی مقابل پسر هاشمی رفسنجانی پیش میرود ( دو طیف کاملا مقابل هم، تا گمانه اینکه این حکمهای قضایی صرفا برای تخریب یک جناح خاص یا به گوشه رینگ بردن خاندان متنفذ خاص دیگری باشد تا حدی در پرده ابهام قرار گیرد) . اگر میبینیم به ظاهر دستگاه قضائی جمهوری اسلامی در مورد اختلاسها و مفاسد اقتصادی و زمین خواری و موارد مشابه شمشیر را از رو بسته ( البته با خطهای قرمز واضح!)، اگر میبینیم نمایش چندانی از بالا رفتن از دیوار مردم و دیشهای ماهواره خم شده، دیده نمیشود، اگر میبینیم حرف از نقد آزادانه از مسوولین نظام زده میشود، اگر میبینیم حتی برخی مجلات و نشریات خودی بصورت کنترل شده میتوانند جلد خود را با تصاویر ممنوعه از پادشاه فقید ایران تا رضاشاه و دیگر ممنوعههای رسانهای نظام انقلابی بیارایند یا همین رسانهها از چپ آزادیخواه تروریست سخن به میان بیاورند و آن را نقد واضح کنند، اگر میبینیم حتی استفاده از فضای مجازی توسط بخش فرهنگی – رسانهای نظام اسلامی تبلیغ هم میشود، یا میشنویم روحانی و وزیر کشورش به نظارت استصوابی شورای نگهبان با زبان خاص خودشان نهیب و نقد میزنند، یا گفته میشود نباید ماهواره و اینترنت را خطر فرض کرد و آنها را محدود کرد بلکه فرصت هستند و باید برای همه آزاد باشند!
اگر میشنویم در این گفتمان نوین «برجام نشان» حرف از دوستی با دنیا و احترام به آنچه دشمن نامیده میشود ( مثل آمریکا بطور مشخص) از سوی پروپاگاندای دولت تدبیر و امید به گوش میرسد اینها همه سیگنال مشخصی هست برای ناظر سیاسی اوضاع ایران که متوجه شود این مدعیات و نگرش نو، فراتر از ادعاهای محدود به دوران انتخابات و وسیله کشاندن ملت به پای صندوقهای رای میباشد و بیشتر صدا و نگاهی از جنس دیگر از سوی بخشی از تئوریسینهای نظام جمهوری اسلامی میتوانند فرض شود. همانها که یک روز پروژه اصلاحطلبی را روی میز گذاشتند و اتفاقا برایشان هم خوب گرفت و امروز که این مدعای اصلاح طلبی توسط جناح الترا انقلابی و ترمز بریده و با تکیه بر فریبهای بی پایان و دغل کاریهای عیان متصدیان جریان اصلاحات تا حد زیادی مخدوش گردیده، اتاق فکر «ماندگاری نظام اسلامی» به ای نتیجه رسیدهاندکه باید از عصر انقلابی گری عبور کنند و برای بیمه کردن بدنه فرسوده و رسوا شده این نظام برآمده از انقلاب اسلامی، حکومت جمهوری اسلامی را از یک حکومت با مدعیات و تعصبات دگم انقلابی به یک حکومت جمهوری اسلامی مهربان و سازگار با جهان، بدل کنند.
حکومتی با سیاستمدارانی منعطف و بطور کلی یک سیستم حکومتی «نیست در جهان» که بر پایه اسلام رحمانی توسط بانیان مذهبی اش در ایران بنا شده و میتوانند به عنوان حکومتی عرفی، کارا و پایا به حیات خود ادامه دهد. مسلما تمام حکومتهای انقلابی جهان یک روز باید از عصر انقلابی و پوسته ایدئولوژیک خود خارج شده و به حکومتی عرفی و پسا انقلابی بدل شود. این در چین و فرانسه و حتی روسیه و امروز در کوبا به نوعی در طول حیات انقلابشان رخ داده، ولی به نظر میرسد مشاوران «بالادستی» نظام انقلابی جمهوری اسلامی فکر بکر و جالبی را برای این گذار مهم، به بخشی از عمال نظام اسلامی توصیه کرده و با حمایت از آنها مشغول جااندازی این پروژه خود میباشند. از خود پرسیدهایم چرا از بی بی سی تا صدای امریکا به عنوان طوطیان شکر شکن وزارت خارجه این دو کشور، چنان که به یاد داریم برای روحانی یقه درانی میکردند و میکنند؟ چرا بیبیسی بدل به کمپین انتخاباتی روحانی شده بود و روز پیروزی این کمپین، علنا کارمندان بیبیسی جشن ملی راه انداخته بودند؟ و چرا امروز این رسانههای به پروپاگاندای دولت روحانی و مدافع تلویحی معمار فقیهش شدهاند؟ و مهمتر بسیاری سایتهای به اصطلاح مخالف نظام اسلامی که تا دوسال پیش و دوران احمدی نژاد شمشیر را از رو برای نظام اسلامی بسته بودند امروز رسما منعکس کننده گفتمان دولت روحانی و منویات مورد نظر جریان حاکم امروز در نظام اسلامی میباشند.
برای پاسخ به این پرسش نیاز به تفکری «داییجان ناپلئونی» الزاما نیست بلکه با تفحصی در تحولات دو سال پسا انتخابات تدبیر و امید، روحانی مامور جااندازی دوران پسا انقلابی گری و ایجاد جو حکومت جمهوری اسلامی به عنوان حکومتی عرفی و نه انقلابی بوده است. پروژهای دقیق که سناریوی آن در حد برنامهنویسان پشت پرده نشین به نظر میرسد اگر هم این مدعای من( یعنی برنامه نویسان این پروژه) به عنوان نگرشی دایجان ناپلئونی فرض شود ولی واقعیت در حال رخنمون، که شرح آن در بالا گذشت هرگز قابل انکار نیست و شاید هم امثال حجاریانها بازیگردان و کارگردان آن باشند که این بحثی مجزاست ولی تمامیت موضوع به باور من قابل تامل و فاکتی ملموس و قابل مشاهده در منظره عملکرد سیاسی – اجتماعی جمهوری اسلامی به نظر میرسد.
حکومت انقلابی جمهوری اسلامی طبعا و ماهیتا، یک حکومت ایدئولوژیک است و هر ایدئولوژی یک اپوزیسیون ضد آن ایدئولوژی را بالقوه دارد. پس این چینش باید بهم میخورد تا جمهوری اسلامی به عنوان یک نوع خاص و تازه حکومتهای عرفی جهان شناسانده شود. و تمام این تحولات که در گفتمان و رفتارهای سیاست داخلی با مخاطب قرار دادن ملت ایران وشاید در درجه بعد افکار عمومی خارجی با جهانیان، از سوی این جمهوری اسلامی نوین از نوع روحانی میبینیم نویدبخش پیاده شدن این پروژه است.
آنچه مسلم است یک اتاق فکر در چارچوب سیاستگذاریهای حاکمیتی نظام اسلامی به این نتیجه منطقی رسیدهاند که شعارها و وجنات و مدعیات یک نظام موسوم به جمهوری اسلامی انقلابی با تکیه بر شعارهای مبتنی بر ایدئولوژی انقلابی دگم، برای نسل نو و تفکرات مدرن شده جامعه جوان امروز ایران کاملا غیرقابل هضم و مطرود و حتی مضحک میباشد و این موضوع یک خطرو تهدید بالقوه را برای حیات سیاسی این نظام از سوی جامعه ایران بصورت آتش زیر خاکستر ایجاد کرده که شرارههای آن را در جنبش دانشجویی و شدیدتر در جنبش سبز که جنبش بالاشهریها(کنایه و نمودی از مطالبه محوری نسل مدرن و نو برای گذار از ادئولوژی انقلابی – اسلامی) هم خطاب میشد کاملا عیان ساخت و اینکه میبینیم حتی سردار احمدی مقدم هم سعی میکند در مصاحبهای به نگاهی دیگر به جنبش سبز بپردازد و مدعیات او سریعا توسط طیفهای مختلف تکذیب میگردد خود نشان از این دارد که برآورد جامعه شناختی از این پدیده، از سوی سران جمهوری اسلامی و اتاقهای فکر این نظام بسیار فراتر از ادعای فتنه بودن و این مدعیات ظاهری رهبران نظام داشته و کاملا این پدیده اجتماعی و اقشار درگیر آن را آنالیز جامعه شناسانه کرده و بخشی منعطف از این اتاق فکر سعی به پیشگیری پیش از وقوع درد بی درمان غلیان نسل نوین کرده است که ماحصلش شعارهاو عملکردهای سیاسی – اجتماعی جناح روحانی و هاشمیستهاست که نه تنها جمارانیها را هم کنار خود میبیند که حتی تا ایجاد شکاف گفتاری و شاید استراتژیک بین برادران لاریجانی، له یا علیه این جریان روحانی محور پیش رفته است.
این میان که چنین تحولاتی در جمهوری اسلامی و لایههای متکثر سیاسی آن و حضور لابیهای مخفی و آشکار بین المللی آن که در دالانها و لابیرنتهای سیاسی واشینگتون و لندن و حتی پاریس، نوید عصر جدید حیات سیاسی و منش حاکمیتی نظام اسلامی میدهد اپوزیسیونی که اپوزیسیون تمامیت این نظام میباشد چه کار میکند؟ اصلا چقدر بر این تحولات فوکوس سیاسی کرده؟ چرا نباید به آنها که در سیاست حزب باد لقب دارند، این حق را ندهیم که امروز دسته جمعی زیر علم روحانی سینه بزنند ؟چه واکنشی را از سوی اپوزان تمامیت این نظام( نه اپوزان بخش خاصی از این نظام) موسوم به اپوزیسیون برانداز در برابر کنشهای متلون اتاقهای فکر جمهوری اسلامی مشاهده میکنیم ؟ چه چاره و اندیشه ای برای تقابل با فرستادههای به ظاهر اپوزیسیون ولی در عمل پوزیسیون که امروز عملا به دفاع از دولت روحانی به عنوان بخشی از نظام اسلامی پرداختهاندو به این ضریح پوسیده دخیل فریب بخش، بستهاندتوسط اپوزان برانداز واقعی اتخاذ شده بود که امروز آچماز نشود؟ و چرا بخش گسترده ای از اپوزیسیون برانداز شروع به بهانه گیری و حمله به تیم اوباما به خاطر عملکرد مهربانانه و سخاوتمندانه نسبت به جمهوری اسلامی، کردهاند در حالیکه تیم اوباما با مطالعه و رصد کردن اپوزیسیون برانداز این نظام، گزینهای جز سازش موقت پیش روی خود ندارد در حالیکه نیک میتوانن از لابلای کنایهها و گفتگوهای مقامات مختلف آمریکائی حتی جناح لیبرالهای دموکرات آمریکا که امروز اوباما و تیم اوباما آنها را نمایندگی علنی میکند و با نظام اسلامی تن به سازش نسبی دادهاند، به علاقه سیاست کلان ایالات متحده به تغییر رژیم در ایران پی برد.
جائی که این سیگنال داده میشود که بسیار علاقهمند به تغییر کامل رفتارهای نظام اسلامی(که ترجمان سیاسی آن همان رژیم چنج یا تغییر رژیم میتوانند باشد) میباشند ولی هیچ گزینهای برای تحقق بخشیدن بر این ایده آل سیاسی آمریکا ( بر خلاف اروپا) در دست ندارند. این همان لکنت سیاسی اپوزیسیون برانداز بود که آنروز که باید خود را برای بزنگاههای موثر در مسیر فعالیتهای سیاسی خود، مجهز میکرد با نادانی آمیخته با خودخواهی خودشان والبته نقش مستقیم پول نفت و فرستادههای نظام اسلامی، خودزنی سیاسی میکردند؟ اگر جمهوری اسلامی وارد فاز گلخانه ای پسا ایدئولوژی گری انقلابی خود شود و این پروژه جا بیافتد آنگاه شاید، باید نگران این بود که آرزوی خامنهای در برپا کردن حکومتی اسلامی با حیات طولانی مثل عباسیان متجلی گردد؟ برای این روزها بیشتر باید اندیشید. . . به نظر میرسد وقت تنگ است.
آقای نوریزاد، با عرض معذرت این حرفهای شما در مورد همسر آقای تاجزاده مفته. اینا هنوز با ملت ایران نیستن و دلشان با ولی فقیه میباشد. همین حاج خانم یه ماه پیش نامه ای نوشته بود شکایت که در این ۶ سال گذشته داد و عدالت از این مملکت رخت بر بسته است. توجه بفرمایید-فقط در طول ۶ سال گذشته! انگار ۳۱-۳۲ سال قبل از اون دوران طلایی بوده-که البته بوده ولی برای “خودیها”. حاج خانم توی اون ۳۱-۳۲ جزو خودیها بوده و نانش در روغن جمهوری اسلامی، شکایتش اون روزی شروع میشه که آقاشون رو گرفتن و انداختن توی هلفدونی.
آقای مش قاسم بادرود ، کلیه اصلاح طلبان امروزه دیکتاتوران دیروز بودند و همه اش در راس حکومت بودند . چرا که بنده در زمان نخست وزیری آقای موسوی از دانشگاه اخراج و از استخدام در نهادها وسازمانهای دولتی محروم شدم ،بخاطر همان فکری که آقایون امروزه میکن در سال 64 میکردم . بله حاجیه خانم آن موقع که همسرش در وزراتخانه … مشغول بود خبر داشت که پرونده های امثال بنده در دست ایشان است ولی حق به جانب میگرفتند . ولی حاجیه خانم و آقای تاجزاده فقط این 6 سال را که دستشان ازهمه جا کوتاه شده و شاید در فکر نفوذ دوباره در دولت باشند ،در کنار من وتو هستند ، شاید الان آنها بفهمن که رد صلاحیت کردن یک غیر خودی از استخدام شدن و یا عدم صلاحیت از ادامه تحصیل و آنهم فقط به خاطر افکارش چقدر دردآور است .
نه هموطن گرامی می توان باور داشت که تاجزاده و همسر محترمشان واقعا به فکر نفع شخصی آینده خود نیستند، می توان باور کرد که تاجزاده تحمل، شجاعت و امید ژرفی دارد، می توان باور کرد که کمتر کسانی مثل او اینقدر روی باور خود می ایستند،می توان باور کرد که او به فکر نفوذ مجدد در حکومت نیست. اما هیچوقت نمی توان باور کرد که تاجزاده باور دارد که حقوق بشر، عقلانیت، انسانیت، نرمهای بین المللی، آزادی و دموکراسی مقدم بر همه عقاید و باورهای موروثی باشد و نمی توان باور کرد که در تعارض میان دموکراسی و حقوق بشر و سنت، آیا حقوق بشر را مقدم بر هر سنت موروثی می داند یا نه؟ بلکه هنوز هم فکر می کند یک مصداق مشخص انحرافی در نظام رخ داده والا اصل و اساس، خوب و ارزشمند است یعنی تاجزاده حتی حاضر است برای این اصل و اساس و «امام راحل عظیم الشان» جانش را فدا کند. بنازم به نظام که اگر روزی می خواست از خاتمی لبخند زن به حقوق بشر، زهر چشم بگیرد احمدی نژاد را ساخت و اکنون لاریجانی و اژه ای را می سازد تا به ما احمقان این کشور بفمهماند که اگر مطهری را شهید کنند نهضت زنده است! و بهشتی یک امت بود و این راه ادامه داردو دستکم صدهزار طلبه جوان می توانند بسیار قهرآمیزتر از صادق خان لاریجانی فلسفه خوانده، در صف ظهور و آماده به رکاب برای آینده نظام باشند! باری تا در نیابیم که هیچ سنت و مذهبی هیچگاه و در هیچ عرصه ای و در هیچ موردی از تاریخ ما بیچارگان روی زمین با حقوق بشر، دموکراسی و آزادی سازگار نبوده و تا در نیابیم اصلاحات یک زائده خفه کننده در پیکره هر نوع دعوت به سکولاریسمی است و تا در نیابیم که انسان را می خواهیم یا نا انسان را، شاید مثل تاجزاده شجاع و شجاعان بسیاری در نسل فداییان خلق و توده ییان ضد امپریالیسم که جانهایشان برای هیچ و پوچ بر باد رفت، فدکاریها هم بکنیم و جان هم بدهیم و سالها روزه مثلا مبارزه هم بگیریم اما به هیچ دگرگونی بینادینی نخواهیم رسید. باری باید به تاجزاده شجاع گفت که سبز و بنفش و قرمز را رها کن و به حبل متین نظام بچسب و اینقدر به این در و آن در و لجبازی رو نکن. جناب تاجزاده با کی مشکل داری؟ با رهبری نظام؟. مگر او ولی فقیه منتخب خبرگان رهبری نیست؟ مگر قرار نیست اگر مشکلی هست آنها حلش کنند پس تو چرا لج کرده و خود را تلف می کنی و راه را کج می روی؟ باور کن در تناقض صریح داری زندگی می کنی هم خودت و هم همسر محترمت که تفسیر و قرآن به دیگران می آموزد. باور کن نظام را یا مردانه راه روشنایی برگزین و چارچوب ذهنی مشخص بیرون دینی برگزین. باید باز هم به تاجزاده صبور گفت که این سرنوشت نهضت آزادیهای بیچاره بود که در دهه هفتاد جلوی دانشگاه امامت جماعت دانشجویان می شدند و به این طریق ادعای رهبری فکری به سمت سکولاریسم را داشتند!. وای بر ما که در بیچارگی فکری بالادست نداریم! سخت آماده فدا کردن جانیم اما هیچگاه پیله های کودکی را به قدر یک نخود دگرگون نمی کنیم. لجبازی ابراهیم یزدی و تاجزاده و خاتمی و دیگر مومنان به نظام با رهبری نظام جز خسران و بیچارگی برای آنها به ارمغان نمی آورد.تنها مردان زنده می مانند آنانکه انسانیت را مقدم بر هر حقیقت مطلق نامفهومی ترجیح می دهند و آنانکه دگرگونی را از خود آغاز می کنند و آنانکه می ایستند و چون خود را ساختند به سمت ساختن جهان فراختری روی می آورند نه آنانکه در پیله خودیتهای متوهمانه مانده و شجاعت روزه گرفتن ده و بیست ساله را دارند اما هیچ وقت شجاعت برتری دادن حقوق بشر و سکولاریسم و آزادی را بر هر مذهب و سنتی ندارند. بی شک آنکه می ماند نرگس محمدی، و ستار بهشتی و طبرزدی است آنچنانکه از عهدهای ماضی آزادگانی چون ابن مقفع نامشان ماند و بسیاری از مبارزه گران متوهم که در نسب و قیافه و رفتار و کردار و باور عین امویان وعباسیان بودند،اکنون هیچ سهمی در ذهن هیچ آزاده و شرافتمندی ندارند متوهمانی که همگی علوی و مدعی تاج و تخت و خلافت رسول بودند!
نظر نهایی: حقیقتش را بخواهید هیچ وقت فکر نمی کردم نوری زاد عزیز مرد بزرگی باشد اگر از او نمی خواندم و به کرات نمی شنیدم که انسانیت مقدم بر هر چیزی است.(بی ربط؟ نه. تمام حقیقت در اینجاست که آنانکه دگرگون نشوند، می خواهند نشان بدهند که یک فرد مشخص در نظام مقصر است و این نهایت گمراهی ما نسل آینده را فراهم می کند!)
با سلام به آقای نوریزاد عزیز و گروه لگام
در خبرها خواندم که در بازرسی های بند 7و8 زندان اوین از آقای م . ه (به قول صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ) موبایل و سیم کارت و تعدادی سکه های ربع ، نیم و گرمی کشف کردند و آقای اژه ای اظهار نمودند که زندانی نمی تواند سیم کارت و موبایل داشته باشه ولی سکه موردی ندارد . حالا برای من سوال شده که آقای نوریزاد ، در زندان اوین مغازه طلا فروشی هم دایر کردند .سکه در زندان به چه درد می خوره ، نکنه برای (ر، ش، و، ه ) ؟ نه ، فکر نمیکنم ، از آقای (م.ه ) بعید است ، کسانی آن کار سخیف رو انجام میده که خودش اهلش باشه ،
سلام بر نوری زاد گرامی .ایا سفرهای استانی را در اینده ادامه خواهید داد؟
——————
سلام صابر گرامی
یک چند وقتی باید بگذرد تا این قلب عمل شده ی من سلامت خود را باز یابد. گرچه بعد از آن یکی دو کار بیمارستانی نیز دارم. بله حتما. به یکی از استانهای شرقی دارم فکر می کنم.
با احترام
.
سلام برادر بزرگوارم
کتابهای خاطرات اقای هاشمی و رفیقدوست و بقیه حضرات فرصتی است برای کشف واقعیات انقلاب وقتی کتابهای خاطرات این بزرگواران منتشر شد با خوشحالی آنها را ورق میزدم تا جواب سئوالاتم را پیدا کنم ولی هرچه خواندم و ورق زدم بازهم سئوالاتم بیشتر شد اگر شما و خوانندگان محترمتان میتوانید این بنده حقیر را از این گرفتاری نجات بدهید .
اقای هاشمی در خاطرات خود اشاره میکند به دستور امام برای دستگیری و محاکمه مقصران ادامه جنگ وجای دیگری میگویند اقای وحید دستگردی معاون رفیقدوست بازداشت شده بود و اقای اکبر غمخوار و رفیق دوست امده بودند و نگران بودند (با توجه به خاطرات رفیقدوست که مکررا میگوید من از طرفداران ادامه جنگ بودم و پس از قطعنامه ایشان و دار و دسته نگران پیگیری امام و دستگیری و محاکمه بودند)آقای هاشمی ادامه میدهد پیگیری کردم تا آزاد شود .
سئوال من اینجاست با توجه به روحیات امام اگر ایشان گرفتار سرطان نمیشدند و فوت نمیکردند قطعا جریان محاکمه این کاسبان جنگ را پیگیری کرده و آقای هاشمی آنوقت میخواست چه جواب امام را بدهد ؟آیا اینها میدانستند امام در هفته های آینده حالشان بهم میخورد و ارتحال مینمایند شرمنده ام اگر با مطالعه خاطرات حضرات جواب بنده را پیدا نمایید ؟
حضرت امام خود ازمقصران ومجرمان آغازوادامه جنگ خانمان سوزبودند.شما دنبال مقصر می گردی؟یکی بایدایشان را محاکمه می کرد.
سلام به نوری زاد عزیز. آقای نوری زاد خواستم بپرسم این معذرت خواهی وزیر اطلاعات از مقام عظمای ولایت و مردم بخاطر چند کلمه جابجا مطرح کردن سخنان حضرت آقا چه صیغه ایه؟
———————————————————————————-
سلام ایوب گرامی. اینها دارند دل می دهند و قلوه می ستانند. زیاد تحویلشان نگیرید. بجای پوزشخواهی بخاطر غارت مردم و زدن و کشتن مردم دارند رسم پوزشخواهی را خاکمالی می کنند.
سلام بر محمد نوریزاد عزیز
در کلاس درس از حسین گفتم و از مردانگی اش. گفتم راه حسین خـ…. می خواهد! یکی از دانش آموزان گفت حرف زشتی زدید! گفتم آری زشت است ولی می خواهد! گفت چطور؟ گفتم تو یا با حسینی یا نه! راه سومی وجود ندارد. حسین وقتی ظلم را دید به قیمت از دست دادن جان خود که هیچ بلکه به قیمت جان خانواده اش سکوت را شکست و در برابر ظلم ایستاد! آیا شما این چنین هستی؟ به فکر فرو رفت. گفتم دیگر برای شیوه ی وحشتناک کشتن حسین و یارانش نمی گریم چون وحشتناک تر از آن در همین روزگار دارد اتفاق می افتد. گفتم گریه می کنم به خاطر بزدلی خودم و تنهایی شجاعانی که به قیمت خون خود الان در برابر ظلم دستگاه حکومتی ایستاده اند.
سرتان را درد نیاورم. آن دانش آموز بسیجی بود ولی چهره اش از بهتی بزرگ و ضربه ی پتکی سهمگین بر خواب غفلتش نشان داشت.
باشد تا این حقیر هم به نوعی با شما همراهی کرده باشم.
راستی به متنی با عنوان “نوری زاد یا خمینی دیگر” که در تابستان در زیر یکی از مطالبتان گذاشته بودم جواب ندادید. اگر پیدایش کردم حتما برایتان پیام می گذارم.
موفق و پایدار باشید.
این هم متنی که پارسال کامنت گذاشتم.
بالاخره پیداش کردم:
ﻧﻮﺭﯼ ﺯﺍﺩ ﯾﺎ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﺩﯾﮕﺮ ! ؟
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺳﺘﻢ 2500 ﺳﺎﻟﻪ ( ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ) . ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺍﻣﺎﻥ ﺷﺎﻥ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺎﺏ ﺳﺘﻢ ﻭ ﺳﺮﺳﭙﺮﺩﮔﯽ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻧﺸﺎﻥ ﺁﺏII ﺩﻫﺎﻥ ﻣﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺁﻩ ﺍﺯ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ؛ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻭﺭﻧﺪﺍﺯﯼ ﺭﮊﯾﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺟﺮﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﺘﻤﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﺑﺮﺁﻭﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﺧﻮﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺕ ﻭ ﺑﺎ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﮊﯾﻢ ﺩﺩﻣﻨﺸﯿﺎﻧﺎﻧﻪ ﺩﺩﻣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺩﺩﻣﺸﺘﯽ ( ﺩﺭﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺟﻨﺘﯽ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ ) ﺭﺍ ﺳﺮﻧﮕﻮﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﻧﺪ . ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺑﺮ ﺭﮊﯾﻤﯽ ﮐﻪ ﻭﺻﻔﺶ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ، ﯾﮑﻬﻮ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭﺍﻻﻣﻘﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ . ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺑﻠﻨﺪﺍﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻓﻬﻢ ﺁﻥ ﻣﺮﺩﻡ . ﺍﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻭﻟﯽ ﻓﻘﯿﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺑﻮﺩ . ﺭﻫﺒﺮ ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ، ﺩﺷﻤﻦ ﻣﺴﺘﮑﺒﺮﯾﻦ ﻭ ﯾﺎﺭ ﮔﺪﺍﯾﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺭﻭﺍ ﻣﺪﺍﺭ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺷﻮﻧﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻠﻔﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﻭ ﺟﯿﺒﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ . ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺟﺰﻭ ﮐﺪﺍﻡ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ؟ ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ؟ ﻣﺴﺘﮑﺒﺮﯾﻦ؟ ﯾﺎ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﯿﻦ؟ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺟﺰ ﺗﺤﻤﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﻢ ﻭ ﺳﺮﺳﭙﺮﺩﮔﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻭ ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻭ ﭼﯿﻦ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻣﺎﭼﯿﻦ .
ﺣﺎﻝ ﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ، ﺍﮔﺮ ﺗﺎﺏ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﻧﻮﺭﯼ ﺯﺍﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺤﻤﺪﺵ، ﻧﻪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮔﺸﺘﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﺶ .
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﺑﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ﻭ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺻﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻗﺼﻪ ﺍﺵ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ .
ﺑﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﯼ ﻧﻮﺭﯼ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺮﺽ ﭘﻮﺯﺵ
————————————
سلام معلم گرامی
در باره ی درس شهامت آنهم سر کلاس پیشنهاد می کنم کمی آهسته بروید و اینگونه آشکارا و بی محابا بر سفال آقایان سنگ مزنید. در مثال هایتان بسراغ کربلا و تاریخ شیعه نروید که همزمان در کنار امام حسین و کربلا امام حسن هم هست و امام رضا نیز هست که اهل صلح و سازش بودند و هر دو نیز با ظالم طرف بودند. به اصل انسانی ورود کنید. این که همه ی ما انسانیم و حقوقی داریم فارغ از اعتقاداتمان. سپاس از محبت تان
سپاس
در مثال هایتان بسراغ کربلا و تاریخ شیعه نروید که همزمان در کنار …و از اسلام و اسلامیان مثال نیاورید چون آنچه که از اسلام و اسلامیان بما گفته شده///////////////////
ایام بکام
برای درد گردنتان هرگز عمل باز نکنید
بنده پزشکی بسیار خوب معرفی میکنم انشاالله بدون عمل بهبود خواهید یافت
دکتر صدیقی شماره تماس: 88745459
میتوانید از کارش تحقیق نمایید
ایشان متخصص از امریکا هستند و تا به حال بسیاری از دیسکهای کمری و گردنی را بهبود بخشیده اند.
با عرض پوزش ایمیل تزیینی میباشد
اگر رفتید و سالم برگرشتید به الباقی خبر دهید.
درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
* نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و همچنین مجریان قانون اساسی
( نقد اصل سوم: بندهای 9 و 10 )
9- رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینه های مادی و معنوی.
10- ایجاد نظام اداری صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور.
– به بند 9 و 10 نقدی وارد نیست و با آن موافقم، فقط به عدم اجرای آن و مجریان قانون نقد دارم:
من خیلی فشرده به تبعیضاتی که در دوران حکومت اسلامی تا امروز شاهد بوده ایم میپردازم ، ایجاد امکانات عادلانه هم در حقیقت همان رفع تبعیض می باشد. منظور از تبعیضات ناروا، تبعیض در تمامی امور مربوط به انسانها و شهروندان است که حاکمان بعنوان مجری قانون اساسی باید از هر گونه تبعیض جلوگیری کنند.
به برخی از تبعیضات اشاره میکنم که در حکومت اسلامی از سال 58 تا کنون نه تنها رفع نشده بلکه در بسیاری موارد تشدید هم شده :
– تبعیض دینی
(نادیده گرفتن حق انسانی باورمندان به دیگر مذاهب اسلامی و همچنین باورمندان به ادیان مسیحی، یهودی و زرتشتی و بدتر از آن دشمنی علنی با باورمندان به ادیانی خارج از این چهار دین – تفتیش عقاید و تبعیض دینی در هنگام استخدام در مجموعه های دولتی و عدم توجه به تخصص افراد و …)
– تبعیض قومی و زبانی
(نادیده گرفتن حق انسانی اقوام تشکیل دهندۀ کشور ایران و تلاش در نابود کردن آنها مانند زبانها و قومیتهای ترکی ، کردی، بلوچی و … )
– تبعیض در آموزش و پرورش
(عدم پشتیبانی فنی و مدرن سازی مدارس و آموزشگاههای دولتی در مقابل بخش غیر انتفاعی یا همان خصوصی و تبعیض بین پولدار و فقیر- عدم توجه به خواستۀ بحق بسیاری از مردم روستاها و شهرستانها در برآوردن حداقل نیازهای تحصیلی فرزندان آنها – سهمیه بندیهای دانشگاهها و مراکز آموزش عالی- عدم توجه به حقوق و حق معاش معلمان و مدرسان بخش دولتی – اعطای بورسیه های غیر قانونی به افراد – اخراج و ستاره دار کردن دانشجویان به خاطر ابراز عقاید و نظرات شخصی و گردهمایی مسالمت آمیز آنها و سرکوب آزادی بیان که حق هر انسانی است و …)
– تبعیض در حقوق و رفاه اجتماعی
(عدم برخورداری تمامی مردم ایران به شکل یکسان از پارک، ورزشگاه، سینما، فرهنگسرا، خیابان و جاده، آب و برق و گاز، بیمارستان و درمانگاه، کتابخانه، شبکۀ حمل و نقل شهری، امکانات ساخت و ساز، دریافت وام – تفاوتهای بسیار زیاد بین انسانها از جانب حکومت بسته به مقام و جایگاه اجتماعی آن افراد و عدم توجه به انسانیت آنها و یکسان بودن آنها در مقابل قانون – پارتی بازی، باند بازی، سفارش و … در استخدام افراد برای مجموعه های دولتی و …)
– تبعیض سیاسی
(نادیده گرفتن حق سیاسی بسیاری از مردم ایران در انتخاب حزب، گروه و یا گرایش دلخواه خود، همچنین اعمال سلیقه های شخصی و محدودیتهای غیر انسانی توسط حاکمان به بهانۀ مصلحت نظام و … )
– تبعیض جنسیتی
(زنان هم از نظر شرعی و هم به لحاظ عُرفی و هم از منظر قانون، تفاوتهای فاحشی با مردان دارند، مخصوصن در جوامع روستایی این تفاوتها بسیار علنی ست – تحمیل روند حجاب اجباری بر زنان توسط حکومت که با حرکتی لاک پشت وار پس از تحکیم پایه های حکومت اسلامی، اولین گامهای آن با سخنان آتشین آیت اله خمینی در تیرماه 1359 برداشته شد. بعد از آن بود که از سوی شورای انقلاب و دادستان وقت بدون اینکه هیچ قانونی برای حجاب اجباری باشد دستوراتی در برخورد با بی حجابان صادر شد و تا اواخر سال 1362 ادامه داشت- جلوگیری و محدود کردن زنان و اعمال تبعیض در بسیاری از فعالیتهای ورزشی و نقش های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و … در ضمن ایران ششمین کشور جهان در تبعیض جنسیتی علیه زنان است)
– در مورد نظام اداری صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور ، در سالهای پس از پيروزی انقلاب اسلامی فعاليتهايی در رابطه با اصلاح نظام اداری كشور انجام شد. هدف عمده اين فعاليتها، تطبيق نظام اداری كشور با ارزش های متصّور اسلامی بود. در اين برهه تلاش گرديد اصول و مبانی حاكم بر نظام اداری تدوين و نظامهای كارآمد منطبق با اسلام طراحی گردند و در مقطع ديگری نيز به كارگيری اصول علمی مديريت در اصلاحات، مدنظر قرار گيرد. نتيجه اين اقدامات در چندين مرحله به بازنگری در تشكيلات دولت منجر شد كه هيچ يك به نتيجه نهايی نرسيد. آیا میدانید دلایل اصلی چه بودند؟
در حکومت جمهوری اسلامی ما شاهد بسیاری از مفاسد هستیم که حاکی از عدم وجود نظام اداری صحیح در جامعۀ ایران است.
یکی از مهمترین مفاسدی که در پُستهای مدیریتی شاهد آن هستیم: اول، گماردن مدیران غیر متخصص در بسیاری از بخش های اداری کشور. دوم، تعویض و جابجایی پی در پی و زود هنگام مدیران و سوم اینکه به محض تعویض یک مدیر ابتدا بسیاری از پرسنل اداری هم تغییر می کنند، مدیر جدید از تمام ایل و تبار خود برای همراهی در ادارۀ مطبوعش دعوت بعمل می آورد و سپس دست به تغییرات بسیار پر هزینه در دفتر خود میزند، از جملۀ اینکه تمام فضای دفتر را تغییر دکوراسیون میدهد تا باب میلش شود! و دیگر اینکه چون میداند فرصت کمی دارد با ولع سیری ناپذیری دست به چپاول و دزدی میزند و تمام برنامه های مدیریتی جهادی او حول محور مال اندوزی شخصی میچرخد. منشاء اصلی گسترش فساد ولی فقیه است چرا که نظام اداری مطلوب وی مبتنی بر ارج نهادن به تخصص و تعهد افراد نیست بلکه بر مبنای ریاکاری، پارتی بازی، باند بازی، چاپلوس پروری و تملّق استوار گردیده. از همین روست که امروز نظام اداری ایران یکی از فاسدترین نظامهای اداری در دنیاست. بدون استثناء در تمام ادارات انواع مفسده در جریان است و کک آقایان حکومتی هم نمی گزد چرا که خودشان ام الفساد هستند، هر چه فساد در سطح جامعه گسترده تر و فراگیر تر باشد به نفع آنان است، آنها از این طریق ارتزاق میکنند.
عامل بعدی در گسترش فساد اداری در ایران، اقتصاد دولتی می باشد. دخالتهای بیجای ولی فقیه در تمامی امور هم دیگر قوز بالا قوز شده، جالب اینکه هیچکس حق پرس و جو و پرسش از رهبر و امپراتوری اقتصادی تحت سلطه اش را ندارد. دولت جمهوری اسلامی و همچنین ولی فقیه، مردمی مستقل نمیخواهند. آنها مردمی میخواهند نیازمند و مستحق حمایت دولت و مقام ولایت. بیخود نیست که دائم بر ملّت و امّت تأکید دارند تا مردم، چرا که استمرار ذلّت مردم، تداوم قدرت حاکمان اسلامی ست.
از آغازین روزهای انقلاب اسلامی تا امروز نه تنها شفاف سازی در نظام اداری صورت نگرفته بلکه به شکلی بی سابقه انواع فساد در حال گسترش بوده. در کشوری که بالاترین مقام آن دزد و فاسد باشد، باید از چه کسی انتظار داشته باشیم که بر تخلفات اداری نظارت کند؟! نظامی اداری حاکم بر ایرانِ امروز نظامی مبتنی بر سلیقه محوری ست و نه اصالت محوری. نظام اداری حکومت اسلامی در ایران بر مبنای تملّق، چاپلوسی و رابطه بنا شده. شواهدی دال بر وجود شایسته سالاری و ضابطه در نظام اداری مبتنی بر ارزشهای اسلامی وجود ندارد. اسلامی کردن نظام اداری نتیجه ای نداشته جز گسترش فساد در تمام لایه های اداری حکومت و دولت که بدبختانه به مردم هم سرایت کرده.
آیا منظور از حکومت حق و عدل قرآن که در اصل اول قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده و نشان از تأکید دارد، همین است که ما سالها شاهد هستیم؟! آیا مردم ایران به این نوع حکومتِ حق و عدل قرآن اعتقادی دیرینه داشتند؟!
در نظام اداری بر مبنای احکام اسلامی، رعایت حجاب اسلامی برای بانوان از اهم واجبات است و نه زدودن زنگار و حجاب ضد انسانی و ضد اخلاقی از حاکمان، مدیران و نظام اداری کشور.
در نوبت بعد و در ادامۀ نقد قانون اساسی به بندهای دیگری از اصل سوم می پردازم.
مرا از راهنمایی ها و همراهی خود محروم نکنید. با سپاس
بدرود
باسلام به نوری زاد عزیزوهمه ی دوستانی که دراین سایت نظریات خود را بازگو می کنند. سوالی داشتتم: انقلاب وضد انقلاب یعنی چه؟ ؟؟؟؟؟ 1- اولین قایم مقام رهبری ضد انقلاب بود( منتظری) 2- اولین امام جمعه تهران حامی منافقین بود(طالقانی) 3-اولین معلم انقلاب التقاطی بود.( شریعتی) 4-اولین نخست وزیر انقلاب جاسوس امریکا بود (بازرگان) 5-اولین رییس جمهور انقلاب هم جاسوس منافقین بود (بنی صدر) 6- نخست وزیرهشت ساله جنگ که اصل فتنه بود.موسوی. 7- هشت سال رییس جمهور اصلاحات که حامی فتنه بود خاتمی
هشت سال رییس جمهور سازندگی ورییس تشخیص مصلحت نظام که ساِکت فتنه است. رفسنجانی. 9- این هشت سال اخر هم که جریان انحرافی ازکار درامد. احمدی نژاد. 10-ریبس دو دوره ی مجلس هم که فتنه گر وعامل استکبار از کاردرامد. کروبی. شما پیدا کنید پرتقال فروش را.
تیتر عمیقی است. مانده ام که کدام خالق کدام است؟ کوچک هایند که بزرگ را می آقرینند یا بزرگ است که کوچک را. یا مرتضی مدد!
مهمان گرامی، با درود، به اعتبار انبارهایی پر از حدیث و روایت، آن بزرگ هست که کوچکترها را خلق کرده اما در میدان عمل محض، این کوچکترها بودهاند که وظایف بیشماری برای بزرگ آفریده اند. در این وظایفی که این کوچکترها برای بزرگ قطار کرده اند، خودشان نباید نان از دست رنج خودشان بخورند،آنها تعیین میکنند که کی بهشتی و کی جهنمی هست، سربازی نباید بروند، سهم باج خواهی از درآمد دیگران از شیر مادر هم برای اینها حلال تر است، مردم عوامند و عوام هم صغیر و مهجور و به چوپان نیاز دارند، اینها هستند که برای دانشها و دانشمندان احکام حلال و حرام صادر میکنند، حکومت و حکومت کردن حق آنهاست. ابزار کارشان سفسطه، مغلطه، بازی با کلمات، خدعه، تقیه، دروغ، ریا، تظاهر، خدا شناسی انحصاری، و…و… میباشد و سایر کلیهٔ کوچکترها که در عدد بیشمارانند، باید ممنون و سپاسگزار و شاکر باشند که این قلیل کوچکترهای حاکم بر آنان ،حکم میرانند و حکومت میکنند و شما در این معرکه گیریها تجسم کنید اوضاع و احوال بزرگ را که این کوچک ترها هر روز وظایف و تکالیفی برای آن بزرگ تعیین میکنند تا خود مسلط تر و بیش از پیش خدایی کنند و مستانه طلبکار از هر چه نامش عالم و آدم است، باشند.
ممنون جناب ناشناس. خوب در اینصورت خاصیت وجودی بزرگتر در چیست؟ آیا فقط در کمین نشسته تا کوچکتر ها به او ملحق شوند و آنگاه دمار از روزگارشان در آورد. کنده نیم سوز به اسفل السافلینشان کند؟ در اینصورت چه فرقی است بین بزرگ و کوچک؟ اینها هم که درست همین کار را می کنند؟ اصولا بزرگ و کوچک یعنی چی؟ از کجا آمده؟ نتیجه عملیش چیست؟ تکلیف آن کوچکترترترترترها چه میشود؟ مگر نباید بندگی کنند؟ راستش من که گیج شده ام. به اعتقاد من خدای واقعی، ملموس، همه کاره، همه چیز دان، قادر مطلق با افزودن یک (ه) تأنیث به مطلق او و تبدیل آن به مطلقه بزرگتر یا کوچکتر نمی شود. اینها برای رد گم کنی است. سلسله مراتب من دراوردی آدمی است. برای اینکه ما اوی واقعی را نشناسیم.
مهمان گرامی، با درود،
جواب را آقای کدکنی از زبان تجربه تاریخ به این مطلقهٔ مست قدرت و غارت و کشتار ، داده تا معلوم شود بزرگ کیست و کوچک چیست.
پیش از شما
بسان شما
بیشمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
کاین دولت خجسته ی جاوید…
زنده باد!
. . . . . . . . . . . . . .
«شفیعی کدکنی»
یکی از سئوالات بسیار مهم در پیش روی ایرانیان مرببط به اصلاحات و اصلاح طلبان است و این پرسش درست که چرا عامه مردم در رابطه با اصلاحات همیشه سردرگم هستند. در این روزگار هم میبینیم که جناحی که داعیه اصلاح طلبی دارد کماکان وضعیتش در بین مردم نا مشخص است . براستی چرا چنین است؟
بنظر بنده مشکل کار این جا است که اصلاح طلبان هیچگاه حاضر نیستند بطور روشن و صریح بگویند که قرار است چه چیزی را اصلاح کنند. آنها باید قبل از آن اعلام کنند که چه چیزی دچار انحراف شده و با چه معیاری آنرا سنجیده اند. اما بعد از انجام این کار باید بروشنی بیان کنند که جایگزین و بدیلشان چیست و به چه دلیل راه حل ایشان بنفع مردم است.
این روش پایه ای و اساسی یک حرکت اجتما عی و سیاسی است که یک جریان سیاسی و یا اجتماعی خط مشی و راه حل های خود را هوشمندانه توضیح دهد تا اقبال عمومی را کسب کند و این کاری است که اصلا “اصلاح طلب” ایرانی حاضر به انجام آن نیست و در مقابل از مردم انتظار یاری دارد. مردمی که در هیچ جناح کشور همدردی نمی یابند لاجرم “خشمگین” میشوند و این خشم معمولا بهترین ابزار برای سلطه گروهی دیگر بر آنان است. انتخاب “احمدی نژاد” را از همین منظر ببینید.
حال که شما خانم “ستوده” را بعنوان رئیس جمهوری ایده ال معرفی کرده اید که کار خوبی هم هست بهتر است کار در این حد متوقف نشود و از طرف این گروه بروشنی یک برنامه کاری در زمینه های مختلف به مردم داده شود و از آنها خواسته شود تا در باره آن فکر کنند و نظر بدهند. خود این موضوع میتواند به موجی اجتماعی تبدیل شود و بسیار بهتر از شورشهای احتمالی میباشد.
بعنوان یک پیشنهاد موضوع احیا طبقه متوسط و بر خورد با فساد و نجات محیط زیست که توسط مردم قابل لمس هست میتواند شروع خوبی باشد.
به هر حال خدا قوّت و با آرزوی رفع کسالت از وجود نازنین شما انسان دلسوز.
—————————-
سلام یاران گرامی
در این نظام، یا باید دربست با وی بود و همراه، یا سکوت کرد و سر به زیر بود، یا هر تحرک دیگر دشمنانه تلقی می شود. دلیل این که احزاب در این نظام هماره مچاله شده اند به این خاطر است که حاکمیت آخوندی هیچ رقیبی را تحمل نمیکند. راز فرو کوفتن بهاییان و سایر نحله ها در سده های پیش نیز در همین بر نتافتن رقیب است. آخوندهای تاریخی شیعه، دکان را دربست برای خود می خواهند. و معتقدند از یک دکان مگر چند طایفه می توانند سود برند؟ اصلااح طلبان مطلقا نمی توانند روی کاغذ بیاورند که بنا دارند چه بکنند. خود آقای خاتمی به من گفت: من هرگز نمی توانم یک فردی را به اسم ولایت فقیه به رسمیت بشناسم که این همه اختیارات قانونی و فراقانونی دارد و به هیچ کس هم پاسخگو نیست. گرچه این سخن و نظر شخصی وی می تواند باشد اما او هرگز همین باور را روی کاغذ نمی آورد. شاید صلاح نیز نباشد. ای امان از این ” صلاح” . قرار گرفتن اصلاح طلبان در چارچوب نظام و پذیرش استخوانبندی و هستِ نظام توسط آنان، این دوستان را وا می دارد که از هیچ افقی بصورت مکتوب اسم نبرند و مثلا نگویند و ننویسند که ما قرار است در مورد زن چه بکنیم و در مورد آزادی های اجتماعی چه؟ چرا که به محض مکتوب شدنِ همین دو فروند از حساسیت های مردمی، آوار شریعتمداری برسرشان فرو می ریزد و کارشان می سازد. احزاب قرار است که فعالیت کنند و با تأمین نظر مردم قدرت را در دست بگیرند. در اینجا در دست گرفتن قدرت توسط احزاب بصورت یک فاجعه ی حتمی تلقی می شود. تصور این که امام جمعه ها فقط خطبه بخوانند و در کارها دخالت نکنند امری شوم و خواسته ی دشمنان و کافر پیشگان محسوب می شود. چندی پیش دوستی را دیدم که از مشهد آمده بود. نمی شناختمش اما انگار سالهابود که می شناختمش. مهندس بود و در کار ساختمان. تعریف می کرد که این آقای علم الهدی امام جمعه ی مشهد سوار بر اتومبیل از خیابانی رد می شده می بیند ساختمانی بلند دارند می سازند که طبقات بالایی اش احتمالا در تیر رسِ نگاهی قرار می گیرد. فی الفور دستور می دهد که الا و بلا باید پنج طبقه ی فوقانی این ساختمان تخریب شود. این مهندس می گفت: کسی حریف این آقا نشد و پنج طبقه ی بالایی ساختمان تخریب شد. ساختمانی که مجوز های لازم را گرفته بود و داشت کارش را می کرد. همین مهندس می گفت: بلای جان مشهد و مشهدی ها همین علم الهدی است. حالا دوستان اصلاح طلب جرأت می کنند آیا نیم خط در باره ی آینده ی کاری امام جمعه ها بنویسند؟ گرچه من خود نفوذ نرم نرم را در ارکان قدرت می پسندم و شاید ما را نیز چاره ای جز همین روش نباشد اما شخصا نمی توانم به صورت یک قاتل نگاه بکنم و منافقانه بصورتش لبخند بزنم و بگویمش که من در چارچوب نظام قبولت دارم و در چارچوب نظام نیز تحملت می کنم و برایت حقوق شهروندی که هیچ، برایت آینده ای با هرچه که تا کنون داشته ای و بدست آورده ای و بدست خواهی آورد قائلم. در باره ی پیشنهاد بانو نسرین ستوده برای ریاست جمهوری شاید وجهه ی غالب نگاهم بر بی خردی و بی شعوری و پخمگی و بی عرضگی و پلشتی و ناپاکی و بی آبرویی و کارنابلدی آدمهای حاکمیت اسلامی بود در مقایسه با نسرین بانو. که یعنی در یک قلم شما بیا ببین که همین نسرین بانوی ما اینهمه از شخصیت های عریض و طویل شما سر تر است اما برکنار. من در این نامه بنای پیشنهاد یک سیستم برای برون رفت از این آوار فرو ریخته نداشته ام. گرچه آن را یک ضرورت حتمی می دانم و با شما سخت موافقم.
با احترام
.
باور کنید…هیچ تفاوتی بین اصلاح طلبان ودیگر دست اندرکاران رژیم نیست. شما تصور میکنید که این همه بدبختی وادبار که سالیان درازیست به سرِ مردم واین مملکت آمده، از دید این جمع اصلاح طلبان پنهان بوده است؟ اینها همواره خودشان یک پای این بازی بوده و هستند و خواهندبود. و دیگراینکه چه کسی میتواند ادعاکند که موسوی وکروبی که اولی دریک دورۀ هشت ساله نخست وزیربوده وسپس به مدت بیش از بیست سال عضو ارشد مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده، از این همه دزدی و چپاول ونابکاری بی خبربوده؟ پس چرا کوچکترین نق وناله وشکایتی نکرد؟ واین جناب کروبی که ازاول آفرینش این جمهوری من درآوردی دارای مناصب عالیه بوده وحتی بعداز اتمام ریاست مجلس بخاطر خوش خدمتی از سوی رهبر به عنوان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام پذیرفته شده، از این همه گند و کثافتکاری خبری نداشته است؟ بالأخره این مردم کی میخواهندازخواب غفلت بیدارشوند؟ این انتخابات یک بازی است و بس. دریک دوره بنا به اقتضاء شل میکنند ودردورۀ بعدی سفت. این مردم هم شده اند آلت فعل اینها. تازه مردمی که دردورۀ احمدی نژاد برای گرفتن یک گونی سیب زمینی رأی خودشون را میفروشند، خبرندارند که دارند آیندۀ خود وخانواده و بچه هایشان را درمقابل یک گونی سیب زمینی تاخت میزنند. تازه اینها که به رأی مردم اهمیت نمیدهند. حسن را تو صندوق بندازی، حسین ازتوش بیرون میاد. علتش هم اینست که مردم به حقوق خودشون واقف نیستند تابغل صندوق بست نشسته و از رأی خودشون دفاع کنند. زمان شاه هم همین بازی بود. مردم ناآگاه درمقابل پنج تومن رأی خودشون را میفروختند.27 مرداد 32 شعار میدادند زنده باد مصدق و 28 مرداد داد میزدند مرگ برمصدق و خانۀ او را غارت کردند.
1000 میلیارد دلار خسارت جنگ از عراق را بخشش کردند چونکه یک سوم جمعیت عراق شیعه هستند و چونکه مقابر متبرکۀ امامان شیعه درآنجا قراردارند. تازه هزارتن طلا هم دادند به عراقیها که گنبدهای آنها را مطلا کنند! آنوقت مردم بی پناه باید از گشنگی شکمشون به پشتشون چسبیده باشه و کارتن خواب بشوند. عربهای عراقی را آوردند ایران و مردم را از خانه وزندگیشان راندند و مال وهست ونیست مردم را دادند به آنها و شاهرودی و لاریجانی عراقی را کردند رؤسای قوه قضائیه ودو لاریجانی عراقی را کردن رئیس مجلس و سخنگوی قوۀ قضائیه. اعراب لبنانی وسوری را آوردند به ایران و تیر و تفنگ دادند دستشون تا مردم را بکشند. به قول خودشون 700 میلیارد دلار در دورۀ احمدی نژاد گم شده و بنا به امر رهبر کسی حق کمترین اعتراضی را هم نداره؟! حالا شما به من بگو که آیا رهبر دراین ماجرا دست نداشته است؟ اینها دارند راست وحسینی دزدی کرده و به این مردم وکشور خیانت میکنند و باکشان هم نیست. تازه همۀ این آیت الله ها و حجت الاسلامها و غیره شاهد اینهمه فضاحت وتباهی هستند وجیکشون هم درنمیاد! پس این عبا و عمامه و لباده فقط وفقط برای عوام فریبی است وبس.
باپوزش…بدینوسیله اشتباه نوشتاری بالا مبنی بر “هزارتن طلا” به “هزارشمش طلا” تصحیح میشود.
فراموش نکن که خمینی جنگ را 8 سال طول داد دو سال پس از جنگ صدام خواست جنگ را متوقف کند خمینی قبول نکرد اینها غرامت جنگ را نبخشیدند وقتی فهمیدند باید غرامت 6 سال از جنگ را به عراق پرداخت کنند سکوت کردند لعنت به انهایی که خون بهترین جوانان وطن را ریختند و فرزندان خود را برای تحصیل به خارج فرستادند و یا در پستوها پنهان کردند
باسلام به آقاي نوري زادگرامي ودوست مكرممان جناب آقاي ياران عزيز
جناب آقاي ياران عزيز جوابيه ونظر ارزشمند نوري زاد مكرم راپسنديدم خيلي واقع بينانه بود ونص صريح واقعيات زمانه ماست گفتاروتحليل ايشان.والسلام
مصلح
پیش نویس
صرفا جهت اطلاع شماره یک اکبر
آقای علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران،
ملت ایران آنهمه خواستهای فطری و تاریخی ناخودآگاهانه و خود آگاهانه خوب خوب، قشنگ قشنگ و غرور آفرین و باشکوه داشت. جنابعالی از میان آنهمه تمایل و خواسته و رانه رفتید جستجو کردید و از لابه لا و اعماقشان رانه هایی همچون جاه طلبی، بلند پروازی و قسمهای سفت و سخت آخر الزمانی را کشف، برجسته و عینی و ملموس و واقعی فرمودید؟!!! آری، چونکه به آن نیاز داشتید.
چونکه بضاعت کافی برای حرکت در راههای صحیح موجود در دهه های اخیر را نداشتید.
////////////////
///////////////////////
////////////////////////////
———————————————
سلام علی اکبر گرامی
مدتی است برای ما از یک دنیای ماورایی نوشته هایی برای دنیایی ماورایی تر می نویسید. من باور کنید در فهم نوشته های شما در مانده ام. در ادامه ی همین نامه پای کشورهای 1+5 را به میان کشیده اید و برای آنان خط و نشان. کمی زمینی تر بنویسید تا ما هم در فهم مطالب شما سهیم باشیم.
با احترام و با پوزش از حذف نوشته ی بلندتان
.
از قدیم گفتن آدم اگه حواسش جمع باشه از همه چیز درس میگیره و چشماش بازتر و آدم میشه!..امروز یکی از اون روزهای چشم باز شدن بود . امروز یه بنده خدائی لیست پادشاه های مورد نفرت و علاقه ایرانی ها رو در طول تاریخ فرستاده بود که یه هوئی چشام رو بازتر کرد. پادشاهان بد عبارتند از : ناصرالدین شاه، فتحعلیشاه، شاه سلطان حسین و سلطان محمد خوارزمشاه! و پادشاه های خوب هم عبارتند از : کوروش کبیر، داریوش کبیر و انوشیروان عادل!…یعنی در تاریخ پر افتخار ما پادشاهان اراذل بعد از اسلام بوده اند و پادشاهان آدم حسابی ها قبل ار اسلام!!..حالا چشاتون باز شد یا هنوز هم تنتون میخاره؟!..
باسلام
هم اکنون اخبار رادیو فردا را گوش میدادم که خبرمیداد ازتفتیش اطاق مهدی هاشمی 30 عدد سله ویک عدد سیم کارت گوشی همراه کشف کرده اند .باخودم فکرمیکردم که اگراطاق مجتبی خامنه ای را یک زمانی تفتیش کنند حتما شمش های طلا ودلارها ویوروها وخلاصه پول رایج تمام کشورها وحتی کارخانجات کوچک وبزرگ وهتل های چندین ستاره نیز کشف وضبط خواهند کرد .به امید آنروز.
با سلام وعرض ادب
جناب نوریزاد خسته نباشید دستتان درد نکند ،خانه آبادان .ای کاش یک سری از برنامه های کاری شمارا میدانستم که چطوروچگونه این همه نگارش را برسایت می آورید وخسته نمیشوید ؛که امیدوارم هیچوقت خسته نباشید ونشوید وسالیان دراز ،البته زنده باشید ولی شاهد ظلم وجور ونامردمی ها نباشید .کاش از طرف اینحقیر دست تاجزاده را میبوسیدید که خیلی دوستش دارم ودارند .امیوارم بیخردان ونادانان بخود آیند واین عزیز بیگناه را این اندازه اذیت وآزارنکنند.
البته اینکه خواستم بفهمم شما ازوقت چگونه استفاده میکنید ،برای اینست که درحدود سن وسال شمایم وشاید کمی بالا تر ولی بدون حوصله وکارزیاد .پاینده باشید برادر ،درپناه خداوند وبا آرزوی بهبودی کامل شما .
سلام اي خوب خوبان لطفا طبق نصايح متب خود بهمه كه توصيه به ادب ومتانت و….. ميفرماييد لطفا هيچگاه بسيم اخر نزنيد كه شمارا شديدا در ايران نياز است وفقدانتان باعث خوشحاي كساني است كه دوست نداريم با انها محشور شويم.
مسئله ای به نام« تعلق به سرزمین»
یکی از بزرگ ترین مشکلات ایران این است که در کشور ما ” تعلق به سرزمین” بسیار ضعیف است.
یعنی ایران هنوز یک “کشور- ملت” نیست. در کشورهای پیشرفته دنیا، افراد تفکر خود را دارند،
بعد در یک مدار بزرگ تر به یک گروه تعلق دارند و درمدار بزرگ تر از آن, احساس تعلق به سرزمین دارند.
شما اگر تاریخ غرب را بخوانید، مقدم تر از دولت, بخش خصوصی بوده و مقدم تر از بخش خصوصی, اصل
دیگری بوده است و آن ثروت و قدرت سرزمین بوده که خیلی اهمیت داشته است.
آلمان و ژاپن در تابستان 1945 بر اثر جنگ جهانی دوم, دو کشور مخروبه بودند، اما به جز کسانی که آمریکایی ها
آنها را بالاجبار از آلمان برداشتند و بردند، سندی دال برمهاجرت آن ها موجود نیست, این خیلی مهم است!
بعد دیدیم که درعرض 30- 20 سال کشور خود را اصلاح کردند و دومین و سومین قدرت اقتصادی جهانی شدند!
این که یک شهروند در جامعه ما, به راحتی از پنجره ماشین, آشغال بیرون می اندازد و تعریف از تمیزی خیابان های
اروپا میکند، یک معنی تربیتی دارد. یک معنای عمیق دیگری هم دارد, که به این سرزمین تعلق خاطر ندارد.
ما یک ناسیونالیسم احساسی داریم و یک ناسیونالیسم عقلایی! در ناسیونالیسم احساسی قوی هستیم،
یعنی این که من غذا و موسیقی ایرانی را دوست دارم، زبان فارسی را دوست دارم، به فرهنگ دیرینه ام می بالم و…
ولی حالا یک قدم بالاتر بیایم و ببینم که منی که در این سرزمین به دنیا آمده ام، من چه مسئولیتی دارم؟
اینجا کم میارم! اینجا سکوت می کنم! این یعنی فقدان ناسیونالیسم عقلایی!
به همین خاطر است که من و شما وقتی از یک اتاق میخواهیم بیرون برویم، چون همدیگر را می شناسیم، به هم
احترام می گذاریم و کلی باهم تعارف می کنیم، ولی وقتی که در خیابان رانندگی می کنیم، یک سانتی متر اجازه
نمی دهیم کسی از ما جلو بزند! چون هیچ احساس تعلقی به همدیگر نداریم.
چرا هنرِ شنیدن دیگران, در ما ایرانیها ضعیف است؟ چرا من اصرار دارم که حرف خودم درست است؟
چون منِ ایرانی درحلقه اول فردی و نهایتا درحلقه دوم گروهی گیرکرده ام. آن حلقه مهم تر و سومِ ملی که همه این ها
را به هم ربط می دهد، وجود ندارد.کسی به من آموزش نداده که سرنوشت حلقه اول و حلقه دوم به حلقه سوم ربط دارد.
تا وقتی ناسیونالیسم عقلایی نداشته باشیم و به این سرزمین فکر نکنیم، هیچ تحولی در ما و سرزمینمان
صورت نخواهدگرفت !
با کمی ویرایش از “دکتر سریع القلم”
⭐️ ⭐️ ⭐️
انصافا با این “سریع القلم” ایش حرفِ بدی نزده، فکرش رو بکن
اگه “کند القلم” بود چه میکرد 🙂
مازیار گرامی این جناب وقت بسیاریست که دراین سایت برای دفاع از اسلام و رژیم اسلامی /شیعی قلم می زند. برای هر سؤال جند جمله ایی هم جندین صفحه جواب مغالطعه و سفسطه و//////////////
//////////////////
//////////////////////
————————–
سلام مزدک گرامی
سرانجام شما و ما نتوانستیم به یک حداقلی از مشارکت منصفانه ی نوشتاری دست پیدا کنیم. دوست گرامی، وقتی شما بیخ یک موضوع واحد را گرفته ای و رها نمی کنی و مرتب از هر کامنت به کامنتی دیگر همان را تکرار می کنی و طرف را فحش باران و تحقیر می کنی و ناسزایش می باری، خب از همچو منی چه بر می آید برای شما؟ شما تا کنون یک موضوع واحدِ ناسزاگون را شاید یکصد بار تکرار و تکرار کرده اید و من بخاطر گل روی شما و دوستانی چون شما و این که: نظرات دوستان نباید حذف شود، تقریبا نودتایش را منتشر کرده ام. این منصفانه نیست که شما بازگردید به نقطه ی نخست و این رشته ی زمخت گویی را بدست گیرید و شلاقش کنید و بر سر حریف بکوبید. من یکبار نیز به شما گفته ام. بفرض که من سید مرتضی و دوستانی چون وی را از این سایت کنار گذاردم و رفتم هندوستان و از هندوستان یک استاد دانشگاه گاوپرست را آوردم اینجا. خب این دوست تحصیل کرده ی گاو پرست ما قرار نیست که بخاطر تحقیرهای ما از گاوپرستی اش دست بشوید.
ایران کشوری مسلمان است. و در این سی و هفت سال ما از حاکمان اسلامی فراوان آسیب دیده ایم. گرچه پیش تر نیز آسیب دیده ایم تا هرکجای تاریخ. اما واقعیت فعلی ایران، این است که می بینید. بسیاری از مردم مسلمان اند. و به اسلامشان نیز دلخوش اند. حالا چه جاهلانه و چه آگاهانه. فحش کشیدن بجان مسلمانان و اعتقادشان پسندیده ی فرد تحصیل کرده ای چون شما نیست. شما بجای ناسزا گویی به اصل اسلام و کاستی هایش، یا دست بکار شو و همان کاستی ها و پلشتی ها را نقد بکن یا به کسانی ایراد بگیر و نقدشان بکن که چه به اسم اسلام و چه به اسم گاو، به صورت اجتماع خراش می اندازند. شیوه ی درست این است. شما مرتب می گویید: چون کشور ما از اسلام و مسلمانان آسیب دیده، من این دو را ( اسلام و مسلمین را) رها نمی کنم و هر دو را مفتضح می کنم. دو بار دیده ام که دوستی کوروش نام، مرتب برای پسر من می نویسد: اباذر، بیا و اسمت را عوض کن. که این اسم عربی است و ما از اعراب جز آسیب ندیده ایم. نگرش های اینچنینی همانقدر خطرناک اند که نگرش داعشی. یعنی طرف بجای این که به رفتار و گفتار و اندیشه ی یکی بپردازد، به دکمه ی پیراهنش بند کرده و می گوید: برازنده ی تو نیست. حالا پسر من اگر اسمش هامیلتون بود لابد ایرادی نداشت. شما روزی را تصور و آرزو کنید که در ایران مردمی زیست می کنند فهمیده. که با هر عقیده ای که دارند، با ادب اند. و به هم احترام می گذارند و غم هم را می خورند. شما با این شلاقی که برداشته ای و بر بیخ اسلام و مسلمین می کوبی، چه جذابیتی در آینده ای است که شما مالک و تصویرگرش هستید؟ جذابیتی که همین مسلمانان جاهل را بدان ترغیب کند.
مردم اروپا، از کلیسا و کشیشان قرن ها آسیب دیدند. این درست است که امروز با دیدن هر کشیش بطرفش سنگ بیندازند؟ لطفا نفرت خود را در خود هضم کنید. ” مردی” این است. وگرنه فحش دادن حتما نشانه ی ضعف است بلاتردید. یک پیشنهاد: شما بیا چهل پنجاه موضوع اسلامی را – مثل دوستمان آتش سوار که بند بند قانون اساسی را نقد می کند – پیش رو بگذار و یک به یک آنها را چنان محکم و مستند و عاقلانه نقدشان بکن که احدالناسی از این به بعد به اسلام رغبت پیدا نکند الی الابد. درست؟ حالا از دور به این دو شخصیت خودت نگاه کن. که یکی، محکم و مستدل و انکار ناپذیر و خلل ناپذیر نقد می کند، و دیگری با هر یکی دو نکته ای که می نگارد، شیلنگ فحش را می گیرد به سرتاپای حریف. کدام یک برازنده تر است؟ خودت بگو! شما وقتی با عصبانیت خودت را تخلیه می کنی، طرف عاشق عصبیت تو نیست که. که فی الفور برگردد و بگوید: جناب مزدک، من از این فحش باران شما و از عصبیت شما محظوظ و متأدب و منقلب شدم. و بعدش از شما بپرسد: می فرمایید از این به بعد چه بکنم نازنین؟ جوری ننویس که جمعی بگویند: طرف از یکجا خراش خورده و حالا آنچنان از آن می نویسد که “تخلیه” شود! باشد نازنین؟
با احترام
.
با سلام
آقای نوری زاد عزیر همین ماله کشان عمری توی مغز ما کردن مظلوم حسین ! من میگم شلر حالا چرا شلر ؟ برای اینکه یک دانشجوی پاک و بی گناهی بود با کلی آرزو و فریاد در گلو خشکیده که با یک سوال ساده از رهبر آخوندها به زیر خاک رفت ! در صورتی که اون یکی مظلوم کلی آدم کشت تا کشته شد ! بنابراین اسلام دیگر چیزی برای نقد کردن ندارد چون که داعش که خروجی انفلاب خودمان است که صادر کردم ریز ریز قوانین اسلام را عملا نقد کرده و عمل کرده یعنی کپی برابر اصل اسلام صدر ! با این اوصاف اگر یک ایرانی همچنان بگوید که من مسلمان هستم و به آن افتخار میکنم ! ترجمه اش این است که من یک ////// هستم و به کشورم خیانت میکنم و در خدمت اسلام هستم ! ( قادر به انجام هر جنایتی با فتوای یک دیوانه ) صد رحمت به گاو پرست ! در دنیای ارتباطات امروز دیگر نیاز به ماله کشان نیست اگر حنای آخوندها قبلا بیرنگ بود امروز به رنگ کثیف خون است .
آنتی آخوند از کردستان
حناب آنتی آخوند عزیز درود / این رهبر آخوندها را خوب اومدی گل گفتی چرا که وقتی ما میگوییم رهبر به شعور خودمان داریم توهین میکنیم همان بهتر که بگوییم رهبر آخوندها ! دوستان هم رعایت کنند نکته جالب و حدیدی بود . 20
با صمیمانهترین درودها به آقای نوریزاد عزیز و یکایک شما بزرگواران،
در پست قبل سید مرتضی از هیچ کوششی برای تطهیر چهرهی خمینی دریغ نکرد و در بارهٔ فرمان کشتار سال ۶۷ از طرف شخص خمینی نیز دستهای ////////////// خمینی را از منظر آنچه در خود دارد، پاک شست و طاهر کرد، آنجا که گفت این کشتار بنا به “فتوای” ایشان بوده است. مگر فتوا غیر از این است که فتوا یعنی حکم قطعی و قاطع خدا که فتوا دهنده آن را به نمایندگی و وکالت تام و قابل اثبات از طرف خدا صادر کرده است؟ و آیا اگر فتوا غیر از اجرای حکم صریح، قاطع ، شفاف و تفسیر ناپذیر خود خدا باشد، دیگر اسمش فتوا نیست؟ حال پرسشهای اساسی و بنیادین مطرح میشوند که منجمله عبارتند از: طبق چه سند معتبری خدا وکالت تام و تمام به فتوا دهنده داده است؟ و این سند کجاست؟ به چه دلیل خدا باید به بنده یا بندگانی از خود وکالت بدهد که از طرف وی که خدا باشد نظر وی را آنطور که دقیقاً منظور خود خداست تحت نام فتوا، اعلام و بی کم و کاست اجرا کنند؟ چنین خدایی به چه چیز و چه کسانی نیازمند است؟ چه عواملی بطور قطع و یقین در صدور فتوا از طرف یک فتوا دهنده تاثیر مستقیم دارند که فتوای فتوا دهنده میتواند نظر و حکم خدا نباشد؟ آیا نباید تن و روح و روان یک فتوا دهنده بلرزد آنگاه که بنام نظر قطعی و قاطع خدا فتوائی میدهد که با جان و مال و ناموس و ابتداییترین حقوق یک بندهای از بندگان خدا بازی میکند؟ یقینا شما اندیشمندان این سایت پرسشهای بنیادین اساسی تری مطرح میکنید که پاسخ بدانها از عهدهٔ هزاران سید مرتضی هم بر نمیآید اگر ره افسانه نزنند، با کلمات بازی نکنند و در پناهگاه همیشگی سفسطه و مغلطه سنگر بندی نکنند. اگر ما اساسیترین عامل و موثرترین محرک صادر کنندگان فتوا که همانا به چنگ آوردن پول و قدرت و کسب اعتبار در دنیای عوام و عقب افتادهترین قشرهای اجتمایی از طرف فتوا دهندگان هست، را حکم و نظر خدا ندانیم، کیست که بگوید نظر قاطع خدا در فلان مورد چیست؟ حافظ جواب داده: “حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش”. یعنی ای فقیهان و به اصطلاح مراجع ،اسباب دکان خود جمع کنید و جویای شغلی شرافتمندانه برای خود باشید.
سماوات گرامی،
شغل آقا مرتضی وامثال ایشان //////////////// است وقبل از آن که اینترنت راه بیافتد، این جمع درمساجد وکلیساها وکنیساها دکان بازکرده و به عرضۀ متاع خود میپرداختند. حالا که دوران اینترنت فرارسیده است، ارتباط روشنگران با مردم هم سهل ترشده است. بنابراین مردم به درستی متوجه شده اند که اجناس عرضه شده از سوی دکانداران دین اجناس بنجلی هستند. توضیح آنکه همین اینترنت دکان بسیاری ازشرکتهای گردن کلفت بین المللی را تاکنون تخته کرده است.///////////////////// به همین خاطراست که حاکمان این جمهوری من درآوردی اینقدر از اینترنت وحشت وهراس دارند. دوستی حرف خوبی میزد که “جمهوری اسلامی با بی بی سی آمد وبا اینترنت خواهدرفت.”
اما درپاسخ اشارۀ شما به ادعای وکالت فقهاء از جانب خدا همین قدر بسنده میکنم که این ادعاها جز دروغ چیزدیگری نیست. اینکه این جمع آخوند وکشیش وخاخام وغیره…ادعا میکنند که نمایندگان دین خدابرروی زمین هستند، ادعای باطلی است، زیرا که خدا اصلاً متاعی بنام دین ندارد که آقایان نماینده اش باشند. چون دین یعنی ایمان بدون قید وشرط به وجود خدا واگر خدا دین داشته باشد، پس دیگر خدا نیست. باتوجه به این واقعیت ملاحظه میکنیم که این جمع آخوند وکشیش وخاخام وغیره… باادعای عرضۀ دین خدا به مردم، درواقع خدارا به عنوان عمده فروش وخودشان را نیز به عنوان توزیع کننده و خرده فروش دین به مردم تحمیل کرده اند. مسجد وکلیسا وکنیسا هم تاکنون محلهای کسب وکار اینها بوده است. با به وجودآمدن اینترنت، این کاسبان دینی هم مثل سایر کسبه به تدریج محل کسب خودشان را تعطیل کرده و به فروش دین ازطریق اینترنت میپردازند. کشیشها وخاخامها زودتروارد این حوزه شده اند و آخوندها هم بعداً به اینها ملحق خواهند شد. اما کاراینها بامشکل روبرو میشود. چون که برخلاف فی المثل مسجد که مردم ناچارند چارزانو برزمین نشسته ودوساعت تمام به افاضات آقایان گوش فرادهند، اینترنت محل مناسبی برای پرگوئی وتکرارسخنان نخ نماشده نیست. خب اینها میتوانند صدها برگِ اینترنتی افاضه کنند، ولی درمقابل کسی هم آنهارا نخواهد خواند.
———————————
علی آقای کبیری گرامی
نگاه غضبناک شما به مبلغان دینی نگاه درستی نیست نازنین. شما یک سفر برو هندوستان و ببین چه غوغایی از تنوع مذهب و دین و گرایشان اعتقادی است در آنجا. و همگان در صلح و سلامت با هم زندگی می کنند و هرکس با متاع فکری و ایمانی و درونی خویش دلخوش است. در میان آنانی که به هیچ عقیده ای معتقد نیستند هم خبرهای چندان خوبی در جریان نیست. پیشنهاد من این است که نه به این طرفی ها کار داشته باشیم و نه به آنطرفی ها. هرکجا اینها از دیوار خانه ی ما بالا رفتند گریبانشان را بگیریم.
سپاس که با همگان مهربانید
.
با درود به جناب آقای نوریزاد عزیز و بزرگوار، احتمالا منظور از خطاب شما در اینجا جناب آقای علی کبیری بوده و نه بنده که سماوات باشم، با اینکه همواره اندرزهای جنابعالی بر گوش جان اینجانب نشسته و از این منظر نیز مدیون شمایم و قدر دان.
————————–
درود سماوات گرامی
حق با شماست. اشتباه از من بود. رفتم و اصلاحش کردم. پوزش مرا بپذیرید. این اشتباه شاید حُسنی نیز داشت که من به پیشگاه شما درود گویم و از دوست خوبی چون شما پوزش بخواهم. همین گفتگوی کوتاه را غنیمت می دانم برای ابراز ادب و البته امتنان
.
نوریزاد عزیز،
اشاره به هندوستان کرده و آنرا ملاک سنجش قرارداده اید. ولی شایسته است کمی عمیق تر به وضعیت هندوستان نظر بیاندازید. اساس رابطۀ مردم و حکومت در آن کشور، سکولاریسم یا عدم دخالت دین ومذهب درادارۀ امور کشور ونیز عدم اجازه به حاکمان و مأموران حکومتی در تبعیض مردم براساسِ دین و باورشان است. درآنجا همانطورکه یک گاوپرست حق دارد از گاوپرستی خود دفاع کند، یک خدا ناباورهم حق دارد از عقیده اش مبنی برعدم باور به خالق، پیروی کند وکسی هم مصدع اینها نیست. مضافاً به اینکه اکثریت هندوها با تقریب نزدیک به صد درصد، مدافع حقوق حیوانات هستند. حال میخواهد این حیوان یک فیل، یک مار یا یک گاو باشد. به همین جهت هم گوشتخوار نیستند.
اما سیستم حکومتی کنونی ایران نه براساس سکولاریسم بلکه براساس آپارتاید قراردارد. منظوراز آپارتاید همانا دادن حق تقدم مطلق به شیعیان در کلیۀ امور نسبت به حتی مذاهب به رسمیت شناخته شدۀ خودِ اینهاست. به این نوع حکومت میگویند “حکومتِ آپارتاید.” پیروان سایر ادیان به رسمیت شناخته شده وشناخته نشده باید به این حکومت باج وخراج بدهند تا حق حیات داشته باشند. منظوراز حق حیات، حق نفس کشیدن است. آیا این مردمان غیر شیعه که دارای شناسنامۀ ایرانی هستند حق ندارند تا مانند شیعیان از مواهب این مملکت و حقوق انسانی برخوردار باشند؟ حکومت چه حقی دارد که 1000 میلیارد دلار خسارات جنگی وارد شده از جانب عراق به ایران را ببخشد؟ مگر درآن جنگ شیطان پرست وسنی و زرتشتی وبهائی وحنبلی وحنفی و ارمنی ویهودی و کمونیست وچپی وغیره… به عنوان سرباز به جبهه نرفته و برای دفاع ازاین آب وخاک جان خودشان راازدست ندادند؟ این پول مال ملت ایران صرفنظر از دین و باور و دین و مذهبش است. مردم ساکن در خط مقدم جبهه هست ونیستشان را ازدست دادند. اگر میخواهید درست ارزیابی از جان ومالشان نسبت به عقائد مذهبیشان بکنید، اکثر آنها سنی ها و شیطان پرستان ساکن غرب ایران بودند که این خسارات به آنها وارد شد. این حاکمان مدافع مذهب شیعه چه حقی دارند که درمقابل خوش آمدهای شیعیان عراقی، خسارتهای وارد شده به این مردم را ببخشند؟ شما که رشتۀ تحصیلیتان برپایۀ ریاضیات است، لطفاً محاسبه کنید که آیا رقم 1000 میلیارد دلار با ربح مرکب و نرخ تورم و تنزل ارزش دلار در طی بیش از 25 سال ازگذشت پایان جنگ باعراق، اکنون چیزی کمتراز 6000 میلیارد دلارمیشود؟ بیشتر این پول مال همین سنی ها وشیطان پرستان است. اینها به چه حقی مال اینهارا به عراقیها بخشیده اند؟ اما این رقم یک رقم کوچک از خیانتهای این حکومتگران شیعه است. نگاهی به بودجۀ تصویب شدۀ کشور برای سال 94 بیاندازید. یک چهارم بودجۀ مملکت برای ادارۀ امور مذهبی شیعیان نظیر اوقاف، حج وزیارت، تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم، شورای هم آهنگی تبلیغات اسلامی، شورای عالی حوزه های علمیه، شورای برنامه ریزی حوزۀ علمیۀ خراسان، شورای عالی انقلاب فرهنگی، نهاد رهبری در دانشگاهها، بنیاد امام رضا، مساجد (نه مساجد سنی ها)، پژوهشگاههای حوزه، مجمع جهانی اهل بیت، دانشگاه اهل بیت، سازمان تبلیغات اسلامی و غیره وغیره……که همۀ این پولها صرف ادارۀ امور آخوندهای شیعه میشود. حتی برای امورمذهبی اهل تسنن بودجه ای درنظرگرفته نشده و لابد خبردارید که تعدادی از مساجد آنهارا هم امسال ویران کردند. بحث برسرِ اینست که اینها چه حقی دارند پول مردمان غیر شیعه را صرف امور شیعیان بکنند؟ سپس مشاهده میکنیم که برای بازسازی حرمین امامان عسگری چه بودجه ای هنگفتی اختصاص دادند و کلی هم شمش طلا برای طلاسازی گنبدهای آنان روش گذاشته وبه عراقیها هدیه کردند. که چی؟ آیا این پولها از کیسۀ مردمان غیر شیعه نبوده است؟ به این میگویند خیانت درامانت. اما مگر جز این بوده که به تقویت جمعی مفتخور میپردازند تا زبانشان از یک متر دو متر هم درازترشود وجمعی چماقدار را بجان مردم بیاندازند؟ آیا در حکومت هندوستان هم که شما مثال زده اید، 25 درصد بودجۀ آن مملکت صَرفِ حمایت صِرف از گاوپرستان میشود یا اینکه بودجه به تساوی میان مردم برای زنده نگاهداشتن مسلمان و مسیحی و گاوپرست و دیوپرست وشیطان پرست ومارپرست صرف میشود؟
شیعیان میخواهند تبلیغات دینی بکنند. خب بکنند. کسی مصدع آنها نمیشود. ولی نه از کیسۀ ملت. حق ندارند قوت لایموت مردم و بودجۀ مملکت را صرف این کار بکنند. این پول مال ملت بطور اعم است.
خرج که ازکیسۀ مهمان بود/ حاتم طائی شدن آسان بود.
——————————-
سلام علی گرامی
بله نگاه من به هندوستان، همین نگرشی است که شما فرموده اید. که مرام و مسلک و باور کسی در آنجامزاحم باور دیگری نیست. و این، یک امر قانونی و حکومتی و ساختاری است نه این که مردم خودشان به یک چنین رویه ای راضی شده باشند. که البته این ساختار، خروجی نظام تربیتی مردم است در یک فرایند تاریخی. ویعنی درست در حالی که در ایران، ملایان سراسیمه بهاییان را از دم تیغ ارتداد می گذراندند و خونشان مباح می دانستند و زندگی شان را می روفتند، در همان هندوستان، هیچ مرامی از مرام مجاور خود واهمه نداشت. بهر روی، سخن از نظام آپارتاید در ایران راندید. که در اینجا شیعیان بر دیگران غلبه دارند. که البته اینگونه نیست دوست گرامی. در اینجا، یک اقلیتی از شیعیان بر اکثریتی از شیعیان و سایرین حاکم اند. داستان خودی و غیر خودی حضرت رهبری آنچنان انشقاق در میان مردم افکنده که این ساطور رهبری به جامعه ی شیعه نیز رحم نکرده. بگونه ای که می شود گفت: شیعیان بسیاری نیز در این سرزمین در شمار اقلیت اند.
با احترام و سپاس
.
گردنت شکسته نوریزاد؟؟؟
خدا رو شکر
خخخخخخخخخ
شما هم اینجوری وجود داری مصطفی. مگه امروز جایی نبردنتون؟ بنی! ساندیسی! ناهاری! شامی! سهم دکلی!!
سلام
اميدوارم كسالت جسمي شما هر چه سريعتر بر طرف شده سلامتتان را بدست آوريد
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش