سابقا اگر دیداری بود ، یا از روابط عمومی بیت تماس می گرفتند که فلانی توهم هستی بلند شوبیا ، یا به اتفاق سایر دوستان به دیدار رهبری می رفتیم . اما بدیهی بود که این بار ، نه زنگی درکار بود نه دوستانی .
و اما داستان چگونه آغاز شد ؟
این که چرا دوستان از دعوت من به این محفل پرهیز فرمودند ، داستان مفصلی دارد . داستان صریح این پرهیز و قابل ندانستن ، از چهار سال پیش شروع شد . درست از دوماه بعد از انتخاب آقای احمدی نژاد . وگرنه پیش از آن نیز داستان بهمین منوال بود .
ما را برای ضیافت افطاری دعوت کردند . قرار شد من هم صحبت کنم . درحضور رییس جمهور و وزیر ارشاد (آقای صفارهرندی) و اعضای شورای انقلاب فرهنگی و دوستان هنرمند و شخصیت های فرهنگی کشور . که من درآن صحبت مستدل و صریح ، به جریانهای پشت پرده درکشورمان اشاره کردم . که : قدرت های درسایه ، کشورما را از ریخت انداخته اند وشما آقای احمدی نژاد ، به توفیقی دست نخواهید یافت الا این که با این قدرت های درسایه درافتید . و این که : نظام ما آنچه که ندارد : نظام است . و سخنان شفافی که فضای بذله پرانی آن نشست را – که مجری اش آقای کاردان بود – تغییرداد .
داستان نامه هایی که به آقای ضرغامی نوشتم
بعد از اولین دیدار با رییس جمهور ، من یک نامه سرگشوده برای آقای ضرغامی نوشتم . بعد از چندی نامه دوم راهم . دراین دونامه ، ایشان را از سانسور ویرانگری که گریبان صداوسیما را گرفته برحذر داشتم . البته این راهم گفتم که شما با به زیرکشیدن اندازه فهم مدیریتی سازمان – که سرخودتان برتر و بالاتر از سایرین باشد – گرفتارعوارض فراوانی خواهید شد . و بخصوص ایشان را از انباشت برنامه های سطحی دینی و متوقف کردن دین در سینه زنی و روضه خوانی و مداحی وپخش مکرر دعای کمیل و دعای ندبه و سخنرانی ها و میزگردهای سطحی مذهبی پرهیز دادم . و این که دین را تنها درحجاب بانوان دیدن و یک تار موی سفید بانویی هفتاد ساله را تحمل نکردن عین تخریب دین است . وباز این که : چرا ما در صداوسیما مرتب مردم را به عدم روزه خواری هشدار می دهیم و از کنار میلیارد خواری بسیاری به راحتی عبور می کنیم . این نامه ها ، چندین دیدار حضوری نیز پیشتراز خود داشت که با همین صراحت ، به ضرغامی از عاقبت سانسور و رسالتی که به فراموشی سپرده می شود سخن گفتم .
داستان نامه به روحانیان چه بود؟
داستان اما از آنجا بالا گرفت که من دو نامه سرگشوده برای روحانیان نوشتم . درنامه اول آوردم : اگر بلایی سرجامعه ما آمده – که آمده – نقش و تاثیر شمایان (روحانیان) دراین بلا، محوری و تعیین کننده و غیرقابل انکار است . درنامه دوم ، آنان را از عواقب دخالت هایشان درامورکشوری ، و نپذیرفتن مسئولیت این دخالتها ، پرهیز دادم . که یعنی اگر دخالت می کنید ، مسئولیتش را هم بپذیرید . نمی شود که روحانیان ، مستقیما در ریز و درشت امور کشور دخالت کنند و مسئولیتی نیز بعهده نگیرند . و دراین نامه دومی ، به دخالتهای فراوان امامان جمعه اشاره کردم . که : اگر یک استاندار تصمیم اشتباهی بگیرد و این تصمیم اشتباه منجر به ظهور ضایعه ای بشود ، لااقل به شکل نمایشی یک جاهایی هست که بشود از او پرسش کرد . اما برای امامان جمعه و سایر روحانیان ، که مرتب به مسئولین می گویند : این کارهارا بکنید و این کارها را نکنید ، هیچ مرجع قانونی مشخصی برای پرسش و توبیخ وجود ندارد .
نامه سرگشوده به رییس جمهور چه بود؟
کار با این دونامه ای که برای روحانیان نوشتم پایان نپذیرفت . نامه سرگشوده بعدی ، روی سخن با رییس جمهور داشت . آنگاه که با لذت پیروزی از آمریکا و سخنرانی در دانشگاه کلمبیا باز آمده بود . این که : آیا خود شما می توانید یک چنین فرصتی را برای دیگران فراهم آورید و یک چنین تریبون جهانی دراختیار مخالفین خود بگذارید ؟ درست درحالی که استادان خود ما ، بخاطر یک حاشیه رفتن درمتن درسشان ، از گردونه تعلیم و تعلم به دور انداخته می شوند ؟ شمایی که برای یک سخنرانی دردانشگاه تهران ، دانشجو از جاهای دیگر می آورید ؟ ودرهمان نامه به نکبت سانسور درصدا و سیما اشاره کردم . و نکبت اعتیاد و رشوه و ظهور نهضتی به اسم ریاکاری و چاپلوسی ، و بیکاری فراوان و زدوبند های آشکار ونهان . و این که چقدرخوب است شما – آقای رییس جمهور – بیایید و کمی از انرژی خود را که اغلب صرف انرژی اتمی صلح آمیز و جنجالهای مربوط به آن می کنید ، در رفع این ناهنجاری های تمام نشدنی که هرکدامش به مثابه لکه ننگی ست ، مصروف دارید .
دلیل نگارش نامه به آقای مکارم چه بود ؟
نامه سرگشوده بعدی ، روبه آیت الله مکارم شیرازی بود . که بعد از داستان مشایی و اظهار دوستی وی با مردم اسراییل ، به مجلس فرموده بود : مشایی نباید در دولت بماند . متاسفانه درکشوری که ادبیات فارسی، بایستی درهرکوی و برزن آن ، نمایندگان صاحب نامی داشته باشد ، دردرک این نامه ، به خطا درافتاد . یا به دلیل حاجت های جناحی موسوم به چپ ، این نامه به حساب حمایت من از آقای احمدی نژاد گذارده شد . و حال آنکه من درهمان ابتدای نامه ، نوشته بودم که هردولتی ، آدمهای متناسب با لیاقت خود را برمی گزیند . و مشایی ، بادانش و فهم و گرایشی که دارد ، حتما لایق یک چنین دولتی است .
و سپس ، درهمین نامه ، به دخالت علما و شخص آقای مکارم درکارهای کشوری اشاره کرده بودم . که یعنی : درجایی که مجلس هست و دولت هست و شورای نگهبان هست و مجمع تشخیص مصلحت و رهبری هست، شما ، و سایر مراجع ، درکجای قانون حضور دارید که اگر مثلا فردا ، امریه ها و بایدهای شما خطا بود و همگان هم به خواست شما تن درداده بودند ، با استناد به همان قانون ، بشود از جنابعالی و دیگر آقایان پرسش کرد ؟
و درهمان نامه ، به وضیعیت اسفبار شهر قم اشاره کرده بودم . آتشی که از این نامه برخاست ، ظاهرا همه زحمت ها و سابقه اصولگرایی مرا سوزاند و خاکسترکرد . من پرسیده بودم : حضرت آیت الله مکارم شیرازی ، چرا باید شهر قم ، که پیش از انقلاب ، جزو پاکترین شهرهای کشورمان بوده است ، اکنون ، در بیست ونه سالگی انقلاب اسلامی ، طبق آمار رسمی دستگاههای دولتی ، اول شهر آسیب دیده از مفاسد اجتماعی و اخلاقی باشد ؟ مردم مقصرند یا روحانیان کثیر این شهر ؟
عکس العمل ها چه بود ؟
اظهار این نکته ، تیرخلاصی بود برهمه داشته های آنچنانی من . کار بالا گرفت . علمای حوزه علمیه قم رسما از من بخاطر هتاکی به مراجع شکایت کردند و مرا به دادگاه خواندند و پرونده ای تشکیل دادند و تا ضامن معتبر نبردیم خلاصمان نکردند . مجلس و نمایندگان مجلس غوغا کردند . آقای علیخانی نماینده قزوین گریبان درید و آقای رسایی که روحانی حامی حتمی دولت است از تریبون مجلس گفت : “نوری زاد با این اظهارات سخیف رسما از مدار اصولگرایی بیرون است .”
رییس مجلس درسخنان پیش از دستور خود مرا محکوم کرد و امامان جمعه برآشفتند و از منبرخطابت هرچه داشتند برمن آوار کردند . روزنامه کیهان رسما طی یادداشتی هرگونه ارتباط مرا باخود – و به درستی – تکذیب کرد . که : فلانی بهیچوجه و هرگز عضوی از کیهان و تحریریه و سردبیری کیهان نبوده و مطالب خود را برای کیهان فکس می کرده است . خبرسراسری تلویزیون ، به نام ، مرا هتاک خواند . و…..بماند .
سخنرانی دردانشگاه و سخن مجدد درحضور رییس جمهور
سخنرانی من دردانشگاه امام صادق (ع) ، پیشنهادی بود برای جمع شدن شیوه کنونی ساحت مرجعیت (و نه اجتهاد) که این سخنرانی پیش از مراجع ، بساط خود مرا درهم پیچید . شاید درهمان ایام بود که دیدار من با رییس جمهور پیش آمد . باز با حضور هنرمندان و وزیر و معاونان ارشاد و اعضای شورای انقلاب فرهنگی . دراین ملاقات باز من صحبت کردم . و صریح و شفاف به آقای صفار هرندی و ظرفیت های ضعیف ایشان دراداره کردن وزارت ارشاد اشاره کردم و یک به یک دلایل این عدم صلاحیت را برشمردم . سخنان من بر آقای شریعتمداری و سایر دوستان آقای صفار که درآن جلسه حاضر بودند سخت گران آمد و اخمها درهم شد .
داستان دیدار پایانی با رییس جمهور چه بود ؟
اما فکر می کنم پایین کشیدن کرکره اعتراضات تمام نشدنی نوری زاد درآخرین دیدار وی با آقای احمدی نژاد رقم خورد . باز با دیدار جمعی از کارگردانان . من دراین دیدار به آقای احمدی نژاد که بیش از یک سال از دولتش باقی نمانده بود مشخص و صریح گفتم : آقای احمدی نژاد ، بحث درباره مسائل سینمایی و کمبودهای آن ، بحث درباره انتهای یک ریسمان آلوده است . باید ببینیم درجامعه ما چه می گذرد که سینمای ما این است که دوستان می گویند .
به آقای احمدی نژاد گفتم : درجامعه ما رشوه و تزویر و چاپلوسی بیداد می کند . از ماموران مخلص و سالم نیروی انتظامی که بگذریم ، بدنه نیروی انتظامی ما با رشوه پروار شده است . و این خفت با جملاتی چون : دلاورمردان نیروی انتظامی و فرزندان غیور و مرزداران حماسه ساز و اینجور الفاظ ، رفت و روب نمی شود .
گفتم : سه سال است که رییس جمهورید . تظاهر به مذهب و ریاکاری مدیران ، پوست این جامعه را دریده است . دزدی مسئولان با رقمهای درشت به یک امر عادی بدل شده . شما چند مدیر دزد را به محاکم معرفی کرده اید ؟ به من بگویید من چگونه پشت سرامام جمعه ای نماز بخوانم که معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را به اسم رسیدگی به شصت معلول زیر بغل زده است ؟ آن معدن را از او بگیرید و بدهید به هنرمندان همین محفل ، تا هم به ششصد معلول رسیدگی کنند و هم مشکل نبود امکانات سینمای کشور را از پیش پا بر دارند .
و درهمان نشست به رییس جمهور گفتم : یک بار رییس بنیاد شهید ، ما را که جمعی هنرمند بودیم دعوت کرد تا از مشورت با ما درباره کارهای فرهنگی بنیاد شهید الهام بگیرد . به او گفتم : آقای رییس بنیاد شهید ، کاش علاوه برما هنرمندان ، یک هنرمند واقعی نیز دعوت می کردید و از او هم درباره کارهای فرهنگی بنیاد شهیدتان استمداد می طلبیدید . کدام هنرمند واقعی را ؟ کاش یک “شهید” را دعوت می کردید و از او می پرسیدید ای شهید بزرگوار که زنده ای و درپیشگاه خدای متعال روزی داری ، آیا از پوسترها و نمایش ها و فیلم هایی که در رثا و در مناقب تو می سازیم و از داستانهایی که از خوبی های تو می نویسیم و چاپ می کنیم راضی هستی ؟
به آقای رییس بنیاد شهید گفتم : می خواهید من پاسخ آن شهید بزرگوار را از جانب خود او برای شما باز بگویم ؟ و گفتم : شهید ما می گوید من برای دفاع از سرزمینم به دل دشمن زدم . نرفتم که شما از من پوستر وفیلم بسازید . اگر می خواهید کاری برای من بکنید ، از آرمانهای من فیلم بسازید . من برای رسیدن به جامعه ای که درآن سراسر خوبی وخیرباشد و درآن پلیدی نباشد و رشوه نباشد و دروغ نباشد و دزدی نباشد به شهادت رسیده ام . چاپ پوستر که درشان خواسته های من نیست . شما با اینجور کارها برای خودتان بیلان کار درست می کنید اما این کارهایتان ارتباطی با آرمانهای من شهید ندارد …..
این سخنان و این نامه ها درست در محافلی مطرح می شد که دوستان و همراهان من ترجیح می دادند به کاستی های موجود در حرفه خود بپردازند و از ورود به مقولات اینچنینی به شدت پرهیز می کردند . درها روز به روز برمن بسته می شد و عرصه تنگ تر . من تلاش داشتم خجالت را کنار بگذارم و نشان بدهم که در دین ما ، سخن گفتن با بزرگان و مطرح کردن نازیبایی ها و خطاها ، می تواند بدون ترس صورت بگیرد اما غافل از اینکه بزرگان ما به این ترس و واهمه مخاطبینشان نیازداشتند .
دیگر کسی دعوت نکرد !
از آن پس دیگر کسی مرا به هیچ محفلی و نشستی دعوت نکرد . تا این که کار به انتخابات ریاست جمهوری اخیر رسید . و من با صراحت ، همه رعایت کردن های بیجا و رودربایستی های تمام نشدنی و تعارفات ویرانگری را که هرکدام ما گرفتارش هستیم ، درگونی حجیم بی تفاوتی جا دادم و همه را به یکباره به آتش کشیدم .
جای تعارف نبود . حادثه ای تاریخی پیش روی بود و تعلل هریک ازما می توانست به خیانتی بزرگتر بیانجامد . انتخابات انجام شد و به سرنوشتی که همه می دانیم منجر گردید . تا این که با نوشته های اخیر همچون “سمفونی ایکاش های من” ، و سرانجام با نوشتن نامه سرگشوده به رهبر ، همه تاروپود خود را به پیشگاه خدای متعال عرضه داشتم و خود را برای هر تهاجمی و خطر بالقوه ای مهیا کردم .
ادب و خیرخواهی درنامه به رهبری !
اما درهمین نامه ، برخلاف نامه های همطراز ، شرط ادب را بجای آوردم و از موضعی خیرخواهانه ، بارهبر سخن گفتم . تامگر ایشان را از شتاب روندی که به حذف مناسبات اسلامی تاکید می ورزد ، و این روند ، برخواست حتمی خود نیز مصر است ، و این روند ، برخاسته و برخواسته از سنت های موکد الهی نیزهست ، خبرکنم . و ایکاش یک نفر ، بله ، یک نفر از دوستان قدیم من پای پیش می نهاد و می گفت : نامه ای که نوری زاد رو به رهبر نوشته ، عین درستی و برگرفته از ظرفیت های ناب شیعه است . و بگوید : بله ، ما اینیم . می توانیم اینگونه و با این شرافت و صراحت با رهبرمان سخن بگوییم . و بگوید : نفرین برکسی که نوری زاد را جیره خوار موساد و سیا بداند . اما کسی این نگفت . و درمقابل ، تا توانستند ناسزا گفتند و هیچ حرمتی را رعایت نکردند .
داستان “ترک” مثل : ت : تابناک – ر: رجانیوز – ک : کیهان !
متاسفانه ، نامه ای که سراسر ادب و خیرخواهی بود ، به آب دهان و تهمت و تهدید و ناسزای دوستان قدیم آلوده شد ، و البته از جانب دیگر ، به لطف خدای متعال مطهر گردید . سایت خبری تابناک ، همین دو روز پیش ، به خروج و طرد من از طریقت اصولگرایی از جانب طیف گسترده ای از اصولگرایان اشاره فرمود و رجانیوز به ارتباط با موساد و سیا متهمم کرد و کیهان به اخراجم از انجمن قلم بشارت داد و همان خبر رجانیوز را باز نویسی کرد .
سخن پایانی :
یادم نمی رود یک بار که صراحتا درحضور رهبر به مختصات و فاجعه های قوه قضاییه و بیکاری جوانان و هدررفتن فرصتهای کشور پرداختم ، مسئول هماهنگی این جلسه دربیرون از جلسه به من گفت : آقای نوری زاد ، من قربتاالی الله از تو می ترسم . با این تفاصیل ، به گردانندگان محفل دیدار هنرمندان با رهبری باید حق بدهیم که بر نام حقیر خط قرمز بکشند . خدا کند : خدای خوب ، برنام ما خط نکشد . آمین .
|