سر تیتر خبرها
رگ های سیب زمینی + فیلم راهپیمایی جلوی دنا

رگ های سیب زمینی + فیلم راهپیمایی جلوی دنا

یک: از قدیم اگر می خواستند کسی را به بی غیرتی بنوازند، او را به سیب زمینی سنجاق می کردند. که البته این جفا به سیب زمینی بود. جفا از این روی که در این سالیان دراز، کسی از خود نپرسید: با این همه حضوری که سیب زمینی در سفره ی مردمان داشته و دارد، مگر سیب درختی و شلغم و شلیل و گوجه فرنگی و گندم و برنج و لوبیا رگ دارند که سیب زمینی رگ داشته باشد؟ حالا شما بیا به چهره ی ورشکسته ی مردمی بنگر که بی غیرتی اشان را از سیب زمینی سند می آورند. شما اگر به مردی بگویید: خربزه، چندان به وی بر نمی خورد تا بگوییدش: سیب زمینی. حیف که دلم نمی آید در صفِ جفا کارانِ به سیب زمینی جا بگیرم. وگرنه از شما می پرسیدم: در کدام یک از مسئولین ما – از نمایندگان مجلس گرفته تا خود بیت رهبری تا کل آخوندها و آیت الله ها و طلبه های طرفدار حاکمیت و کل سرداران سپاه و اطلاعاتی ها و خیلی از دولتمردان ما رگی از غیرت وجود داشته و دارد که سیب زمینی داشته باشد؟

دو: همین شنبه ی گذشته با دکتر ملکی و آقای نعمتی رفتیم داخل دادسرای اوین. در آنجا نامه ی بی سرانجام هفته ی پیشِ خود را پیگیری کردیم. نامه ای که در آن از بیماری نرگس محمدی گفته بودیم و از ضرورت آزادی اش، و چراییِ ممنوع الخروجی و اموالِ برده شده ی دکتر ملکی و خودم توسط سپاه. سرپرست قبلی که بعداً دزد از آب درآمد و برداشته شد، شنبه ها را به ملاقات مردمی اختصاص داده بود. سرپرست تازه اما به اینجور ادا و اطوار روی نبرده و مرتب جلسه برگزار می کند. بی خیال مردمی که در سالن انتظار با شیوه های عهد قجریِ مواجهه با ارباب رجوع مواجهند. خلاصه این شنبه نیز حضرت سرپرست در اتاقش نبود و ما کاری از پیش نبردیم. نامه های ما روی میزش بود و از خودِ سرپرست خبری نبود. بناچار نامه ای دیگر نوشتیم و تهدید کردیم که: ما شما را بارها از راههای قانونی آزموده ایم و راه بجایی نبرده ایم. ای بسا در یکی از همین روزها به راه های دیگر و غیر متعارف داخل شویم و عواقبش را برای شما جا بگذاریم.

سه: همینجور که در سالن انتظار دادسرای اوین نشسته بودیم، تلویزیونِ سالن مرتب از اجلاس جهانی اهل بیت و سخنرانی رییس جمهور و مصاحبه با رییس این اجلاس – حجت الاسلام اختری – خبر پخش می کرد. چند جمله از صحبتِ رییس جمهور که مستقیماً در اجلاس برای میهمانانِ منگ و لابد برای مسلمانانِ منگ ترِ جهان سخن می گفت، مرتب در قسمتِ زیرنویسِ شبکه ی خبر رژه می رفت. این جمله اش از همه شاخص تر بود: دشمن می خواهد دینِ اخلاق و برادری را به دین خشونت تبلیغ کند. و کلی از اینجور شعارهای مردم خرکنِ پوک و پخش و پلا. من با اشاره به این سخن آقای روحانی دم گوش دکتر ملکی گفتم: اینها با این شعارهای پوک شان، با چه رویی مردم را همچنان در محدوده ی بلاهت و نفهمی تصور می کنند و از اخلاق و برابری و برادری و اینجور خزعبلات اسلامی سخن می گویند. در این سی و هفت سال اسلامی، آقایان یک مورد نشان ما بدهند که هم مشتاق اخلاق بوده اند و هم هواخواهِ برادری و برابری. شعار های دروغین و مردم خرکنِ رییس جمهور آنقدر آزار دهنده بود که ترجیح دادم رگ های داشته و نداشته ی سیب زمینی را شماره کنم تا این که بخواهم مثل آدم های منگ بنشینم و اینجور افاضات تهوع آور یک آخوند دروغگو را تماشا کنم.

چهار: ما هنوز در سالن ملاقات دادسرای اوین بودیم و ناگزیر به تماشای برنامه های تلویزیونی که در برابرمان به دیوار نصب شده بود. تلویزیونی که تصویر داشت اما صدا نداشت. در یکی از برمه های خبری، نوبت به مصاحبه با حاج آقا اختری رسید. که سراپا سفید پوشیده بود افراط گونه. من هروقت اسمی از این آخوند به میان می آید به یاد ” دکتر احمدالتّونجیِ” سوری می افتم. این جناب اختری که حالا شده رییس مجمع جهانی اهل بیت و بودجه های چند صد میلیاردی را در این راه بالا می کشد و تباه می کند، سابقاً سفیر ایران بود در دمشق. در سفری که بیست سال پیش به سوریه داشتم، در شهر زیبای حلب به دیدنِ دکتر احمدالتّونجی رفتم که دکترای زبان و ادبیات فارسی اش را از دانشگاه تهران گرفته بود و در دانشگاه های دولتیِ دمشق و حلب دو واحد فارسی درس می داد.

این دکتر احمدالتونجی برای من – نوری زاد – تعریف کرد: نامه ای از سفارت ایران بدستم رسید که در آن از من برای حضور در هزاره ی فردوسی دعوت شده بود. من – دکتر احمدالتونجی – نامه ای برای سفیر نوشتم و از وی خواستم که خصوصیات این سفر و طول زمانی اش را برای من مشخص کند. کمی بعد نامه ی خودم به من برگردانده شد. نامه ای که شخص سفیر – همین جناب حجت الاسلام اختری – در حاشیه اش به پرسش های من پاسخ داده بود با دستخط خودش. منتها این چهار خطی که جناب اختری برای من نوشته بود، دو تا غلط املایی داشت و سه تا غلط انشایی. خیلی ناراحت شدم و نامه ای به اختری نوشتم با این مضمون که: شما سفیر کشور سعدی ها و فردوسی ها هستید. عجبا که در زمان شاه، سفرایی به سوریه می آمدند همگی با سواد و ادیب و مسلط به ظرائف زبان فارسی. شما چرا باید در چهار خط، دو تا غلط املایی و سه تا غلط انشایی داشته باشید؟ جناب اختریِ سفید پوش همینجور که مصاحبه می کرد و پیش می رفت، من به یاد مظلومیت سیب زمینی افتادم نمی دانم چرا.

پنج: چند تن از دوستان لگام آمدند داخل دادسرا. این اعلام حضور هماره ی دوستان لگامی، یعنی این که: آهای زندانبانان و قاضیانِ دستگاه قضا، نرگس محمدی هر جرم و خطایی که مرتکب شده، ما لگامی ها نیز در آن شریکیم. همه که رفتند، دکتر ملکی حکایتی از دیروزِ خود برای من تعریف کرد که جانم سوخت. گفت: دیروز سرِ راه، یک جوان ایستاده بود کنارِ وانتش و سیب زمینی ها را در کیسه کرده بود و می فروخت. یکی از کیسه ها را نشان جوان دادم و پرسیدم: کیسه ای چند؟ گفت: پنج هزار تومان. و به کیسه های ریزتر اشاره کردم و پرسیدم: اینها بچند؟ گفت: هزار تومان. به جیبم نگاه کردم و گفتم: یکی از این ریزها را به من بده. جوان تا این را شنید زد زیر گریه. دانشجو بود و مرا می شناخت. گفت: استاد، شما همین کیسه را که سیب زمینیِ درشت دارد ببرید به هزار تومان.

راه پیمایی در مقابل دفتر نمایندگی لاستیک دنا:

شش: دوشنبه، جلوی دفتر دِنا شلوغ بود. خیلی از دوستان آمده بودند. دوستان لگامی نیز. و نیز گوهر بانو البته. کمی که گذشت، دکتر ملکی از جمع جدا شد و آمد و گفت: دو تا از پوسترهای نرگس را به من بدهید. این دو برگ پوستر را بهم چسباند و از گردن آویخت. و چون پاهایش درد می کرد، شروع کرد به قدم زدن در آن حوالی. ما نیز به وی اقتداء کردیم. عجب صحنه ی شورانگیزی. یک جمعیت بیست نفره با نوشته هایی در دست به راه افتادیم. همه با هم جلوی دفتر دنا می رفتیم و باز می آمدیم. بی شعار و بی واهمه. جناب سرگرد و مأموران و مردمِ تماشاگر، همگی بهت زده ما را می نگریستند. و اصلاً نیز نگران رگ های سیب زمینی نبودند. به شوخی از دکتر ملکی پرسیدم: شما در انتخابات شرکت می کنید؟ اخم شرینی به چهره دواند و جوری که همه صدایش را بشنوند گفت: کدام انتخابات؟ مگر انتخاباتی هست که شرکت کنم؟ و گفت: شرکت در هیاهوی انتخاباتیِ اینها، آدم را به کثافاتشان می آلاید.

هفت: سخنان دیروز رهبر، بعد از اینهمه سکوت، نشان از این دارد که وی از درون در حال پوسیدن است و هنوز نتوانسته خواب راحت داشته باشد. او هنوز نیازمند الله اکبرهای طرفداران بی نوای خود است. او، ورشکسته ای است که از فرط اندوه زده زیر آواز. عصبیت او و رجز خوانی وی و اصرارِ مکررِ وی به پای نهادن در راهی که پیش تر به چاهش در افتاده، نشان از بی قراریِ درونیِ وی دارد. وی باید هم بی قرار باشد. او با امضای شخص خودش خانه ها را و هویت ها را و مردمی را ویران کرده. اگر او رجز نخواند و سخن از غیرت مندی نگوید، چه کسی رجز بخواند و سخن از غیرت بگوید؟ بقول جوانها: رگ غیرتتو عشقه حاجی!

هشت: فیلم راهپیماییِ ” این گروه نترس” در جلوی دفتر دنا را تقدیمتان می کنم تا شما نیز تا هرکجا که مقدورتان است در انتشار آن به من کمک کنید. اصلاً چرا به من، به خودتان کمک کنید. اسم این فیلم را گذاشته ام: راهپیمایی در روز روشن. شاید از این روی که همه ی آنانی که در این راهپیمایی شرکت کردند، جز به انجامش، به هیچ یک از نگرانی های بعدی اش فکر نکردند. ما روزهای روشنی در پیش داریم. حتماً. باهم. به شوق آن روز!

محمد نوری زاد
بیست و ششم مرداد نود و چهار – تهران
Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

162 نظر

  1. محمد نوریزادِ عزیز،

    درباره روحانی نوشته ای «افاضات تهوع آور یک آخوند دروغگو» که براستی برازنده اش است. پس از توافق هسته ای تعدادای از دوستان خارجی ام از ترکیه، اتریش و آلمان از من درباره توافق پرسیدند و عکس العمل مردم ایران نسبت به آن. یکی از آنها پرسید: «آیا روحانی واقعاً با خامنه ای فرق دارد یا فقط عروسک دست اوست؟ آیا رئیس جمهوری اصلا میتواند تاثیری در اوضاع ایران داشته باشد؟». برای او نوشتم حسن روحانی یک بازیگر ماهر نمایشی است به کارگردانی خامنه ای. رئیس جمهوری میتواند با ایستادن در برابر خامنه ای در اوضاع مردم و حکومت تاثیر بگذارد ولی روحانی هرگز آنرا نمیخواهد. او برای اینکار کمکهای واردی هم دارد از جمله محمد جواد ظریف. برای دوستانم نوشتم روحانی و شرکاء از طرف جمهوری اسلامی منصوب شده اند تا مردم ایران و جهانیان تصور کنند شرایط عوض شده است و البته موفق بوده اند. خیلی از ایرانیهای خوش خیال هنوز فکر میکنند روحانی با رای خنده دار 51% برنده انتخابات شد. خارجیها هم که به دنبال همین هدف و تسلیم جمهوری اسلامی بودند تا هر هفته هیئتهای سیاسی تجاری شان را روانه تهران کنند.

     
  2. دوست و هم سایت (اصطلاح جدید!) عزیز جناب مزدک …من معفقدم اگر به روشی پسندیده با هم گفتگو کنیم به جا های خوبی میرسیم و بهترین نتیچه هم این است که میتوانیم حرف و دغدغه های هم را بشنویم و نکات مشترک را پیدا کنیم وبد ترین وضع هم این است که با هم توافق کنیم که همه نظراتمان یکی نیست.این خودش گام بزرگی در تغییر متمدنانه خودمان است. من برای “سیّد مرتضی” نازنین احترام زیادی قائلم چون اهل گفتگو است و شما در هم صنفان ایشان موارد مشابه زیاد پیدا نمیکنید. همین اینکه ایشان چسارت مواجه شدن با نظرات خارج از مدار روحانیون و اهل حوزه را دارد نعمت بزرگی هست. من وقتی “سید مرتضی” را خطاب قرار میدهم اینطور فکر می کنم که با همه حوزویان دارم درد دل خود را میگویم و اگر آنها هم چنین توقعی داشته باشند بس معقول و مبارک است. بنظرم جناب نوریزاد نازنین هم بیشتر علاقمند به این گفتگو ها است. با تشکر مجدد از توجه شما نازنین.

     
  3. با درود خدمت دوست عزیز(از امیر برای آقا سید مرتضی)،باید عرض کنم که مردمِ ما بقدری از دوستان و هم مسلکان این آقاسید مرتضی، “بدی و فساد”و “فحشا و منکر” دیده اند که حتی زحمت خواندن مطالب فرسوده و فرساینده ی ایشان را هم بخود نمی دهند و هر چه بنام ایشان می بینند بلافاصله انتخاب می کنند “بسیار بد”. علی ایحال و مع الاسف، کار حرفه ای ایشان، علیرغم همه ی نظرات مخالفین، پشتیبانی معنوی از این رژیم توتالیتر می باشد، هر چند بظاهر می کوشند خود را با تردستی فقیهانه، مخالف برخی اعمال حکومت نشان دهند.
    بقول حافظ که خطاب به ترکان شیرازی میگفت:
    ” ما را سری است با تو که گر خلق روزگار ……….. دشمن شوند و سر برود باز بر آن سریم”
    که البته اوباشان اسلامی رنگ و لعاب عرفانی بدان داده اند!!!
    آق سید مرتضای ما هم می فرمایند:
    ” ما را سری است با {الله و رژیم} که گر همه ی مردم ایران و جهان ……….. دشمن شوند و سر برود، باز با {رژیم و الله} ایم
    فرصت را غنیمت میشمارم و از همینجا درودهای بی پایانم را نثار یگانه مرد شجاع و باریک بینِ زمانِ حالِ ایران زمین (محمد نوری زادِ عزیز تر از جان )می کنم، خاک پایش را توتیای چشمم میکنم و دستان پر تلاشش را می بوسم. خسته نباشی ای مرد بزرگ! ای راد مرد!
    محمدجان!
    ندانمت چه بگویم تو هر دو چشم منی…
    که بی وجود شریفت جهان نمی بینم….

    محمد عزیز! در آن لحظاتی که احساس تنهایی و خستگی میکنی دلم میخواهد زمین دهان باز کند و مرا درخود فرو بلعد، بگذار خیالت را راحت کنم،
    ای ابرمرد،
    ای ابرانسان !
    تو! خاری هستی در چشم این پلیدان و پلشتان و دزدان و استخوانی تیز و جانکاه، در گلویشان…
    مطمئن باش تا تو هستی و قلم تو و باریک بینی و ژرف اندیشی تو هست، این دزدان و نابخردان که رئیس قافله شان ////ای ایست خواب راحت و آرام و قرار ندارند…
    هنگامی که نوشته هایت را میبینم و میخوانم، //// پسرش، لاری “جانی ها !”، اژه ای، مقیسه، مرتضوی، سرداران -حیف این واژه ای که برای اینان بکار میبریم – پف کرده ی سپاه و بسیج و همه وهمه ی دزدان و اوباشان حکومت را در نظرم مجسم می کنم که چگونه با دیدن و خواندن مطالبت، هوش از سرشان می پرد و نفسِ شان در گلو خفه میشود.
    شاد باش و شاد زی، که یاد و نامت، در جریده این مرز و بوم و آیندگان این سرزمین هماره زنده و جاوید خواهد ماند.
    تو “ما نا ئی” محمدِ عزیز… بدرود…

     
  4. مازیار وطن‌پرست

    یک نکته بیش نیست: شرکت یا تحریم انتخابات وین عجب کز هر دهان که می‌شنوم نامکرر است!

    گفت و گویی که می‌خواهم بخصوص و با اصرار و تمنا و استدعا مورد توجه آقای نوریزاد و بقیهٔ دوستان قرار بگیرد، مناظره‌ایست بین سه نفر از سه سنّت سیاسی کاملا متفاوت یا متنافر:
    1- داریوش همایون. روشنفکری که روزنامهٔ آیندگان را تاسیس کرد و از باهوش‌ترین تحلیل‌گران سیاسی زمان خویش بود. از نشانه‌های هوش متفاوت وی همین بس که شاه به او اعتماد نداشت، انقلابیون او را به نوشتن مقالهٔ معروف روزنامهٔ اطلاعات با عنوان “ارتجاع سرخ و سیاه” متهم کردند. او سابقهٔ وزارت “اطلاعات و جهانگردی” و سخنگوی دولت در کابینهٔ جمشید آموزگار را نیز داراست. «وی در سال ۱۳۵۷ [پس از 17 شهریور و به دستور شاه برای فرونشاندن خشم مردم، همراه با هویدا و تعدادی دیگر] دستگیر و به زندان دژبان مرکز [پادگان معروف تهران، خیابان فاطمی، به همراه نصیری و برخی دیگر از مقامات رژیم شاه] منتقل شد. با حمله انقلابیون به زندان وی توانست که همراه با زندانیان دیگر بگریزد. اندکی بعد به فرانسه رفت و به اپوزیسیون پیوست. وی از بنیان‌گذاران حزب مشروطه ایران بود. یک جلد کامل از کتاب نیمه پنهان (از انتشارات دفتر پژوهشهای روزنامه کیهان) به زندگینامه مفصل داریوش همایون اختصاص داده شده است» (نقل از ویکی‌پدیای فارسی). او در سال 89 درگذشت.

    2- مهدی خانبابا تهرانی: با بیش از 60 سال سابقهٔ مبارزه در ایران و اروپا علیه رژیم‌های مستقر در ایران. از بنیانگزاران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور. که بارها در ایران در هر دو نظام حکومتی و نیز در آلمان غربی سابق به دلیل فعالیت سیاسی زندانی شده‌است.

    3- منصور حکمت: کسی که می‌شود به او عنوان نابغهٔ سیاسی داد یا یک متوهم خود بزرگ بین خواند. او از بنیانگزاران و رهبر بلامنازع حزب کمونیست کارگری بوده و سخنرانی‌های پر از شور و اعتماد به نفسش همراه با دانش و سیع و قدرت سخنوری آدم را متحیر می‌کند. پیروانش او را با مارکس مقایسه کرده و به مجموعهٔ اندیشه‌هایش “حکمتیسم” می‌گویند. و به نقل از ویکی‌پدیای فارسی:
    «منصور حکمت به طور بسیار ناگهانی در سال ۱۳۸۱ هنگام ۵۱ سالگی‌اش، به دلیل بیماری سرطان، در لندن و در کنار خانواده‌اش درگذشت. پس از مرگ او جنبش کمونیستی انقلابی یکی از چهره های شاخص دوره خود و حزب کمونیست کارگری رهبر، متفکر و نظریه‌پرداز خود را از دست داد. آرامگاه او در گورستان های‌گیت (Highgate Cemetery) لندن و در مقابل آرامگاه خانوادگی کارل مارکس، قرار دارد.»

    این بحث در آستانهٔ انتخابات مجلس ششم صورت گرفته و به شرکت کردن یا نکردن در انتخابات می‌پردازد. با گذشت قریب به 15 سال از آن دوران و مرگ دو نفر از مناظره کنندگان، موضوع بحث همچنان برای ما جدی و تازه است. به استدلال‌های همگی گوش فرا دهید.
    مشکل بر سر اینستکه همه دوست دارند طرف برنده باشند. اگر در انتخابات تغییری مثبت صورت بگیرد همه طرفدار شرکت در انتخابات می‌شوند، اگر بیفایده باشد آنوقت انتخابات بد است. به عقیدهٔ من شرکت یا عدم شرکت در انتخابات را باید به مثابه یک استراتژی تحلیل کرد و نه تاکتیک. اصولا آیا این روش را برای تغییر می‌پسندیم یا خیر؟ و اگر نه، بدیل آن چیست؟ اگر استقبال گستردهٔ اقشار جامعه به انتخابات 88 نبود، آیا “نوریزاد”ی که ما امروز می‌شناسیم متولد می‌شد؟ چگونه می‌توان حرف‌ها را ازین وبلاگ و از سطح حرف به کُنش سیاسی اثر گذار در جامعه ترجمه کرد؟ آیا می‌توان در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کرد اما در جنایات و اشتباهات دولت منتخب شریک و مسئول نبود؟

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    اگر اعتما به نفس آقای حکمت برایتان عجیب است، هنوز او را نشناخته‌اید! بهتر است به این سخنرانی (حدود سال 2000) هم گوش دهید: https://www.youtube.com/watch?v=RaSSppsFNZA

     
  5. سلام دوستان

    ​نخستین پادشاه زن ایرانی بعد از اسلام

    “شیرین” ملقب “ام رستم” دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی (387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید.
    او نخستین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان، ری، همدان و اصفهان حکم می راند.
    به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است.
    سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود :
    باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی .
    ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟
    پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .
    ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید:
    در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند، ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است بر روی زنی شمشیر می کشد.
    به سرورتان بگویید:
    اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم، تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر
    کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت.
    پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند .
    ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود. و مقبره این بانوی بزرگ در جنوب شرق تهران که به سید ملک خاتون شهرت دارد،
    قرار دارد

    نکته: آرامگاه وی در تهران معروف به آستانه امامزاده سید ملک خاتون می باشد.​

     
  6. مازیار وطن‌پرست

    وقتی علی1 عزیز در آغاز جوابیه‌اش به پاسخ دانشجوی گرامی گفت: “از اشتباه نخستین شما آنچنان متعجب شدم که نتوانستم به خواندن متن ادامه دهم” احساسی دوگانه به من دست داد. دو گانه به این معنا که خود من هم که با جدیت به خواندن پاسخ دانشجو برآمدم پس از مقدمهٔ آن وقتی دیدم ایشان در برآورد منشاء انتقاد علی1 به خطا رفته آن قدر نومید شدم که دیگر به خواندن ادامه ندادم. اما علی1 عزیز خود آغاز کنندهٔ دیالوگ نقد با دانشجو بود، لذا ایشان می‌بایست متن را خوانده و با حوصله بیشتر پاسخ می‌داد.

    از سخنان همراه دیرینم مزدک نسبت به علی1 بسیار بسیار متاسف شدم. واقعا گفتار و نوشتار علی1 آنقدر دیرفهم و غامض است؟ یا موضوع کلامش پیچیده است؟ برای کسی که خوانندهٔ “ریشه‌ها” است، متون علی1 محتوایی متفاوت ندارد. شاید هم انصاف درآنست که کورس آنچنان استادانه مسائل غامض و پیچیده را به آسانی و با تانی و حوصله به شیوه‌ای سهل و ممتنع شرح می‌دهد که توقع این هنر از همه داشتن خطا باشد. علی‌ای‌حال از مزدک گرامی خواهش می‌کنم کمی حوصله کند و علی1 را بازخواند. او نه به نعل و میخ می‌زند و نه چیزی متفاوت از کورس می‌گوید. اتفاقا علی1 حق داشته از ریشه‌ها گواه بطلبد. من در خودم آن شهامت را نمی‌بینم که بخواهم نوشته‌های علی1 را به قصد ایضاح بازگویی کنم. در واقع نیازی نمی‌بیم. اما اگر کسی علی1 را بخواند و دریابد ولی با او موافق نباشد، با آزاد اندیشی، تفکر انتقادی و بحث مستدل و علمی موافق نیست، سه پایه‌ای که “ریشه‌ها” نیز بر آن بنا شده‌است. نکته‌گیری‌های علی1 شاید برای ما از سر وسواس بنماید اما برای تدقیق بحث و پیراستن آن از خطاهایی بظاهر کوچک -ولی بنیادی- و نیز تربیت و پالودن معرفت ما، یک نعمت است. عدم وجود چنین افرادی سطح مباحث را تا حد استاتوس‌های فیس‌بوکی کاهش خواهد داد.

    و کاش علی1 گرامی در تبدیل مباحثه به کشاکش آن قدر همراهی نشان نمی‌داد، تا ناگزیر از پوزش خواهی باشد. اگر چه شجاعانه است که چنین قلم نازنینی به پوزش بچرخد، اما نه چنین ارزان.

    آنانکه حتی به اندازهٔ یک آی‌دی شهامت ندارند مسئولیت گفتهٔ خویش را بپذیرند و با نام ناشناس در جدل شرکت می‌کنند اساسا نشانی را اشتباه آمده اند.

     
    • جناب آقایی که چون میزان شهامت شما نسبت به من ناشناس از اندازه یک آی دی بیشتر است، بنابراین در شهامت تا مرتبهٔ مازیار ترقی پیدا کرده اید،حرف من در آن کامنت ،که هیچ ربطی‌ هم به شما نداشت، این بود که نمیتوان برای یک بیانی که از بنیان غیر منطقی هست، صد دلیل منطقی تراشید یا دست و پا کرد. چه اشکال دارد جناب علی‌ ۱-‌ها با نقد‌ها یا ایراداتی بی‌ مایه از ناحیه چون منی مواجه شوند تا سرعت رشد و تکامل فکری آنها افزونتر شود؟ نقد و انتقاد از کسی‌ ولو از طرف بی‌ مایه‌ای که این ناشناس باشد، بهتر است تا تعریف و تمجیدی که که شائبه طرفداری‌های حواریون گونه داشته باشد؟ این طور نیست؟ اجازه بدهیم هر کس خودش زبان و بیان خودش باشد.

       
      • مازیار وطن‌پرست

        در هنگام تعارض منطقی، من حتی شخص آقای نوریزاد را -که علت حضور ما در اینجاست و بیش از هرکس دیگر مستعد پوشیدن ردای پیشوا و قهرمان و پروردن حواریون- از انتقاد مصون ندانسته‌ام پس بهتر است شائبه‌تان را که از جنس سنجش نیت است نه برخورد آراء، پیش خود نگهدارید.

        این وبلاگ و هر نوشتهٔ دیگری که راهی به دهی می‌برد و محلی از اِعراب دارد در این آشفته بازار دنیای بی‌در و پیکر مجازی، از نظر من کمکی است برای به روز آوری اندیشه، ترویج خِرد نقادِ [و توسعهٔ فردی و اجتماعی] ایران و ایرانی. از اصول اولیهٔ چنین محیطی پذیرفتن مسئولیت سخنان خویش است. می‌شد پذیرفت که شخصی یکبار حضور خود را واجب و ضروری احساس کند و با -یا بی- نام و نشان به اظهار و نظر و نقد مبادرت کند؛ اما وقتی کسی دوست دارد ناشناس بماند تا مورد خطاب قرار نگیرد، و از سنگر ناشناسی به دیگران آموخته‌ای منتقل کند، پیشاپیش راه پاسخگویی طرف مقابل را به رویش می‌بندد. شخص ناشناس از راهی به هدف روانه شده، که اصولا ناصواب است و در منافات با هدف. دست کم برای این بحث خاص شناسه‌ای اختیار کنید و نقابی بر چهره بگذارید که نمایشگر یا شناسهٔ هدفتان باشد و بعد در جای دیگر اگر صلاح ندانستید آن نقاب و شناسه را به دور افکنید. به این دلیل و به منظور دستیابی به همان هدف [که گویا بین من و شما مشترک است و آن :«… با نقد‌ها یا ایراداتی بی‌ مایه از ناحیه چون منی مواجه شوند تا سرعت رشد و تکامل فکری آنها افزونتر شود»] با نشانی بیایید که بتوان در پاسخ مخاطب قرار داد. با همین عذر من اصولا نقد شما را وارسی نکرده‌ام چون نمی‌دانم در ادامه باید با کی و چطور بحث کنم.

         
        • با این همه که گفتی لبّ کلام شما چیست؟ چه ربطی‌ عدم اختیار یک اسم مجازی با “شهامت” دارد؟ به چه دلیل منطقی صرف داشتن یک اسم مستعار بنام مازیار به معنای شهامت شماست و انتخاب یک اسم مستعار بنام ناشناس یعنی‌ بی‌ شهامتی ناشناسی که من باشم؟ چرا با کلمات بازی می‌‌کنی‌؟ یک توهینی کرده ای، بگو ببخشید و تمام. من کاربرد شائبه را بوضوح آورده‌ام و شما آنرا به وادی چنان مغلطه‌ای گرفتار کرده‌ای که معلوم نیست سر از کجا در خواهد آورد. مگر شما محک هستید که درستی یا نادرستی آدرس ورود به مبحث و موضوعی را می‌‌سنجید؟ و از کی‌ اسم تمجید از کسی‌ شده برخورد آرأ؟

           
  7. مازیار وطن‌پرست

    بخش‌هایی از مصاحبه با آدونیس شاعر برجستهٔ سوری:

    – هنوز به یاد دارید؟ مدت زیادی از آن روزها نگذشته‌‌اند. زنان عرب آزادنه در زندگی اجتماعی حضور داشتند و لباس‌های زیبایی می‌پوشیدند، تحصیل هم می‌کردند. اما امروز ناپیدا، پنهان و کاملا پوشیده هستند. مدرنیته عربی کجا رفته است؟

    آدونیس: مدرنیته عربی هیچگاه وجود نداشت. جوامعی که بر اساس تصویری مذهبی از انسان و جهان‌ بنا شده‌اند نمی‌توانند مدرن باشند. مدرنیته عربی تنها جنبه ظاهری داشت. اتومبیل‌ها، یخچال‌ها، هواپیما‌ها، لباس‌های زیبا، وجه تزیینی داشتند.

    – مسافران دهه هشتاد و نود میلادی به شرق، کسانی مانند نویسنده ایرانی-آلمانی، نوید کرمانی از دهه‌های از دست‌رفته چندفرهنگی عربی می‌گویند.

    آدونیس: این آزادی، امری ظاهری و بی‌اهمیت و فراتر از یک از مُد نبود.

    – آیا زنان عرب با لباس‌های مارک «شانل» هم انسان‌هایی درجه دوم بودند؟

    آدونیس: در لبنان، سوریه، مصر، و عراق هیچگاه بهبودی در وضعیت زنان رخ نداده است. برای این باید ساختارهای خانواده تغییر داده شوند، زنان باید شکل زندگی خودشان را شخصا تعیین کنند و برای مناسبات عشقی خود هم مستقل باشند. چنین چیزی هیچگاه وجود نداشته است. این موضوع معروف به مدرنیته عربی امری کاملا سطحی و تقلیدی از زندگی غربی بود و این امر مدیون رژیم‌هایی بود که داشتند درهای کشورشان به روی موسسات سرمایه‌گذاری باز می‌کردند.

    هسته اصلی فرهنگ عربی از پانزده قرن پیش تغییری نکرده است، زیرا هنوز آزادی فردی، حق و زنانگی را نفی می‌کند. همه رژیم‌های به ظاهر مدرن عربی، از منظر همه نکات جهان‌بینی غربی، شیوه حکومت‌داری خلفاء را حفظ کرده‌اند، هرچند از نظر ظاهری به یک پاساژ بزرگ خرید تبدیل شده‌اند. این امر بدترین نوع خودکامگی در لوای آزادی بود.

    – یعنی از پانزده قرن پیش تمدن عربی هیچ توسعه‌ای نیافته است؟

    آدونیس: انسان (شهروند) عربی هنوز متولد نشده و وجود ندارد. کشورهای عربی تا همین حالا جوامعی کاملا قبیله‌ای هستند. اگر مسلمان‌ها در رویای انقلابی واقعی هستند، باید به دو کار دست بزنند: بایست مذهب را از قدرت جدا کنند و بایست زنان را آزاد کنند. تا وقتی که این کار را به سرانجام نرسانند، مطلقا هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد. تا آن زمان هر از گاهی رژیمی پدیدار می‌شود که کمی بازتر است، وزیری که بهتر از بقیه است، ولی همه این‌ها کم اهمیت هستند. بدون رهایی زنان، هیچ پیشرفتی در کشورهای عربی رخ نخواهد داد.

    – در آلمان هزاران نفر علیه «اسلامی کردن مغرب‌زمین (پگیدا)» تظاهرات می‌کنند. آیا باید از اسلام ترسید،چون ماهیتا با ‌مدارا غریبه است؟

    آدونیس: بله، اما این امر برای همه ادیان توحیدی معتبر است و شامل دین یهود هم می‌شود. یکتاپرستی، حقیقت نهایی را به آخرین پیامبرانش سپرده است. این امر به این معناست: نهایتا خداوند حرف دیگری برای گفتن ندارد، اینک کلام پیامبران معتبر است. و هر یکتاپرستی کلام پیامبر خود را معتبر می‌داند. تفکر مذهبی همیشه در خود، حصار، انسداد و راه ندادن دارد. دگرگونگی دیگران و وجود بنیادین فلسفه عربی‌یونانی، برای این تفکر غریبه است.

    http://www.radiozamaneh.com/196414 البته من با همهٔ حرف‌های ایشان موافق نیستم. به نظرم تاثیر ذهنیت چپ است با اینهمه شهامت ایشان در بازگو کردن مشکلات کشورهای مسلمان قابل تقدیر است.

    این هم مصاحبه‌ای دیگر با او: http://www.bbc.com/persian/arts/2015/07/150730_l44_adunis_ammar_interview
    مهم ترین کتاب آدونیس در زمینه اندیشه، الثّابِت والمُتحوِّل یا ایستا و پویا است که در آن میراث فرهنگی عربی اسلامی را نقد و بررسی کرده است. طرفداران آدونیس این کتاب را تلاشی جدی برای تحلیل میراث فرهنگی عربی اسلامی می دانند که پژوهشگران این عرصه نمی توانند آن را نادیده بگیرند. در این اثر ۴ جلدی – که در اصل پایان نامه دکتری اش است-، او دیالکتیک آنچه را که جریانهای سیاسی، اندیشگی، فقهی و شعری ایستا و پویا در فرهنگ عربی اسلامی می خواند بررسی کرده و نماینده هایشان را معرفی می کند.

    فکر ایستا از نظر آدونیس، بر متن اصلی که قرآن است تکیه دارد و صاحب این فکر ثبات این متن یا نصّ را، دلیلی بر ثبات خود می داند. ثبات اینجا به معنی برحق بودن است. چون منبع معرفتی این اندیشه متن مقدس است، بنابرین باید همه معارف از این منبع آب بخورند. پیامد این گرایش، به میان آمدن یک دستگاه قدرت معرفتی است که به خود حق تشخیص فکر خوب و بد را می دهد. در مقابل، اندیشه پویا که بر جستجو، پویایی و خلاقیت استوار است، نصّ اصلی را به عنوان منبع و اساس معرفت دنیایی قبول ندارد و اگر هم قبول دارد، مو به مو آن را نقل نمی کند؛ بلکه در پرتو تحولات زمانه به تأویل آن می پردازد.

    از دید آدونیس، تاکید بر ثبات نص دینی باعث شده که سیاست، ادبیات،‌ اجتماع و همه علوم غیردینی دچار ایستایی شوند چون اندیشه ایستا، با پشتوانه ثابت بودن نص اصلی که قرآن است، این همه را به گونه ارگانیک با دین پیوند می دهد و به خود حق می دهد که معیار سودمند یا زیانمند بودن معارف و علوم را برای جامعه تعیین کند. چیره بودن این تفکر ایستایی بر ذهنیتِ عربها، از دید او، دلیل عقب ماندگی شان از چرخه تمدن بوده و مانع بروز خلاقیت شان است. از زمان انتشار این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۹۷۴ میلادی، تا امروز جنجال بر سر آن پایان نیافته است.

     
  8. همیشه “پشت صحنه ها” از جذابترین بخشهای یک فیلم و یا یک سریال هستند. بعضی مواقع ا”پشت صحنه” خودش حکایتی است دیدنی و جذاب. در این بخش همه عوامل تولید با روحیات و شخصیت واقعی خود دیده میشوند که دارند تلاش می کنند یک “خود” دیگری را به نمایش بگذارند. در صحنه سیاست هم همینطور است. مردم به لحاظ تجربه های واقعی زندگی خود در یافته اند که همیشه در ورای آنچه که یک سیاستمدار میگوید یک “پشت صحنه ای” هم هست که واقعیات در آن جا است.
    مصاحبه های مکرر اینروزهای مسئولین دست اند کار پرونده هسته ای در حقیقت بنوعی نمایشگر پشت صحنه هائی هستند که بخوبی نمایشی را که برای مردم تدارک دیده شد بیان میکنند. مثلا می فهمیم که مبتکر اصلی این مذاکرات یک مقام دست دوم عمانی بوده و میبینیم که پیام علاقه مندی آمریکا به مذاکره را مدیر عامل یک شرکت کشتیرانی به آقای ضالحی میدهد!. بعد در میابیم که آمریکائیها اول فکر می کردند این یک شوخی است تا یک امر جدّی! آنگاه میبینیم که “صالحی” با “رهبر” در حال صحبت است که برای اتمام حجت برویم مذاکره کنیم! و میشنویم که رهبر میگوید “ولی یک شرط داره”.! “باید با غنی سازی موافقت کنند”!..آدم اینجا فکر میکند که رهبر الان میگوید” باشه..ولی باید تحریمها همان اول کار از بزرگ تا کوچیکش لغو بشه”..ولی نه..” پشت صحنه” اینرا نمی گوید. تحریمها باشد، ضر هم میدهیم!..هزار بدبختی را هم تحمل میکنیم ولی “غنی سازی” بر قرار باشد!
    در بخشهای دیگر حرفهای جالبتری میشنیویم..در آخر هم میگوییم “احسنت به این همه هنر بازیگری!..چه خوب همه نقش بازی میکنند!..جدی جدی باورمان شد!”..حالا فهمیدید “پشت صحنه” چرا این قدر طرفدار دارد!..نمایش واقعی آن جا است!..روی صحنه رو بی خیال!
    حالا میفهمم چرا ما بجه های شهریار و جوادّیه هر وقت یه تئاتری هست هی میریم پشت صحنه که آرتیست ها رو ببینیم.. تو خونمونه!..

     
  9. از امیر برای سید مرتضی

    ۱ : یکی از مسائلی که من به عنوان فردی مخالف عقاید سید مرتضی میبینم این هست که چرا دوستان خوبم به هر نظری که سید مرتضی میدهد رای ؛بسیار بد؛ میدهند. کمتر میبینم که رای هایی مثل ؛معمولی؛ یا ؛بد؛ یا خوب داده شود. من فکر میکنم ما میتوانیم از حرکت در رنگ های سیاه سیاه یا سفید سفید به رنگ های دیگر هم روی بیاوریم. من به عنوان مخالف سید مرتضی در حرف های ایشون نکات خوب هم دیده ام. به نظرم عقل یعنی پرهیز از حرکت در حد های چپ و راست و در عوض حرکت نقاط ملایم تر.

    ۲: من از سید مرتضی فقط میخواهم بگوید که : آیا باور دارد که زندگی شخصی یک فرد و عقایدش به خودش ربط دارد یا نه؟ و اینکه میخواهم آن مثال قدیمی که میلیون ها بار در سر کلاس و منبر و اینها شنیده ایم را نگوید که جامعه مثل کشتی است و یک نفر نمیتواند بگوید اینجا حوزه شخصی من است و من میخواهم طرف خودم را سوراخ کنم! این مثل یک مغلطه بزرگ بوده وهست. اگرهم نبوده باشد همین یک مثال کافیست تا اصل و اساس ولایت فقیه زیر سوال برود. چطور است که افراد جامعه برای کوچکترین عقایدشان باید متهم به سوراخ کردن کشتی و غرق کردن کشتی جامعه شوند اما یک فرد مثل آقای خامنه ای میتواند تبر بردارد و کشتی جامعه را با نظرات شخصی خودش و بدون احترام به نظرات دیگران تکه تکه کند و هیچ کس هم حق نداشته باشد اعتراضی کند؟ چطور است که نظر شخصی یک فرد جامعه را در چشم بر هم زدنی غرق میکند اما نادانی ها و دزدی ها و بی عدالتی های ۱ فرد, نه؟

    ۳: سید مرتضی دوران نفهم پنداشتن مردم به سر آمده. مردم یک جامعه حق دارند برای خود عقایدی داشته باشند و بر طبق عقاید خود زندگی کنند.

    ۴: سید مرتضی عزیزم, زندگی در هر جای این کره خاکی بسیار زیباتر است از هر جایی که اسلام آنجاست. از پشت آیه های قران که دایما ما را کر و کور فرض میکند و هی میگوید بر گوش ها و چشم های ما قفل نادانی زده شده بیا بیرون. چشم هایت را باز کن و ببین که هر جا اسلام هست خون و ظلم و کشتار و حق کشی نیز دقیقا همانجاست. این حق کشی و کشت و کشتار هم خیلی سال قبل تر از اینکه اسراییل و آمریکا باشند, بوده. شما که مدعی هستید جلوی آمریکا و اسراییل را در ایران گرفته اید پس دیگر نمیتوانید در ایران ظلم ها و تجاوز جنسی در زندان ها و فحشا و کشت و کشتار های فجیع سال های قبل را گردن آمریکا بیندازید.

    ۵: به من ای کاش میگفتی روش زندگی در سوییس و آلمان که همراه با احترام و آرامش است چه ایرادی داشت که اسلام آن را نپسندید و در عوض آنچه که در سوریه و عراق و ایران و افغانستان میگذرد را در آغوش گرفت؟

    ۶: سید مرتضی شما خیلی زیاد مینویسی. یادت باشد زیاد گفتن و زیاد نوشتن نمیتواند باعث اقناع مخاطب شود. کیلومتر ها و ساعت ها نوشتن یعنی سعی بر عکس نشان دادن حقایقی که مردم در ۱ ثانیه به چشم میبینند.

    ۷: سید مرتضی تو هر که هستی یک آدمی که از بد یا خوب روزگار, ایرانی هستی. اینقدر عربی مینویسی که گاهی با خود میگویم این آدم آیا مال همین مرز و بوم است؟ کمی فارسی یا پارسی بنویس و حرف بزن تا ببینی این زبان مثل همه زبان های دیگر دنیا زیباست.

    ۸: برای مدتی کمتر حرف بزن و بیشتر گوش بده. ما این کار را ۴۰ سال است داریم میکنیم. شاید الان نوبت شما باشد که ما بگوییم و شما بشنوی و فکر کنی. بیا و ۴۰ سال که نه فقط ۱ ماه مثل ما شو, که بشونی و حرف نزنی.

    ممنونم

     
    • با درود خدمت دوست عزیز، باید عرض کنم که مردمِ ما بقدری از دو ستان و هم مسلکان این آقاسید مرتضی، بدی و فساد دیده اند که حتی زحمت خواندن مطالب فرسوده و فرساینده ی ایشان را هم بخود نمی دهند و هر چه بنام ایشان می بینند بلافاصله انتخاب می کنند “بسیار بد”. علی ایحال و مع الاسف کار حرفه ای ایشان علیرغم همه ی نظرات مخالفین، پشتیبانی معنوی از این رژیم توتالیتر می باشد هر چند بظاهر می گویند مخالف برخی اعمال حکومت هستند.
      بقول حافظ که خطاب به ترکان شیرازی میگفت:
      ” ما را سری است با تو که گر خلق روزگار ……….. دشمن شوند و سر برود باز بر آن سریم”
      که البته اوباشان اسلامی رنگ و لعاب عرفانی بدان داده اند!!!
      آق سید ما هم می فرمایند:
      ” ما را سری است با {الله و رژیم} که گر همه ی مردم ایران ……….. دشمن شوند و سر برود، باز با {رژیم و الله} ایم
      فرصت را غنیمت میشمارم و از همینجا درود بی پایانم را نثار یگانه مرد شجاع و باریک بینِ فعلی ایران زمین (محمد نوری زادِ عزیز تر از جان )می کنم و خاک پای ایشان را توتیای چشمم میکنم و دستان پر تلاشش را می بوسم. خسته نباشی ای مرد بزرگ! ای راد مرد!

       
  10. ﻣﺮﯾﺪﯼ ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ابزاری ﺍﺯ ﺯﻥ ﺩﺭ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ﺷﯿﺦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺁﺭﯼ !ﻣﺮﯾﺪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺯ ﺣﻮﺭﯼ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩﻩ؟ﺷﯿﺦ ﺑﻘﭽﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺩﺍﻋﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ…

     
  11. دوستان درود
    قبل از هر چیز کشور سویس نه یک کشور آنچنان صنعتی‌ است که بتواند تکنولوژی مورد نیاز ایران را تامین کند و نه‌ یک کشور کشاورزی است که بتواند گندم و برنج به ایران صادر نماید. بانکهای سویس محل بسیار امنی‌ برای ذخیره پولهای دزدان بین المللی می‌باشد. کشور سویس با اعلام لغو تحریمها به رهبران و وابستگان رژیم اسلامی غارتگر اطمینان خاطر داد که پولهای شما در امن و امان است پس بهتر است که بطرف بانک‌های چینی‌ و آمریکای لاتین و غیره نروید
    لغو تحریمها از طرف دولت سویس به معنی‌ یک کلمه یعنی آزاد کردن حسابهای مالی رهبران و وابستگان حکومت اسلامی که در ۳۶ سال گذشته منابع مالی ایران را دزدیدند و در حسابهای شخصی خود ذخیره کردند. بیش از سیصد نفر از رهبران و وابستگان حکومت اسلامی مورد تحریم قرار گرفتند که حسابهای بانکی و دارأییهای آنها در اروپا، کانادا، و آمریکا بلوکه شده بودند. لغو تحریم دزدها قسمتی از توافقات پشت پرده معاملات هسته‌ای بود. زمانی که خامنه‌ای ///////// می‌کشید که تحریمها باید یک جا برداشته شود منظورش همین بود یعنی‌ اولا لغو تحریمهای خودش ورهبران رژیم و وابستگان آنها. زمانی که به این دزدان و جنایتکاران این اطمینان خاطر داده شد همگی خفه شدند و مخالفتی از خودشان نشان ندادند. دزدیهای آنها در این بانکها تا ارقام دوازده رقمی به دلار را بخود اختصاص میدهد
    ما از کشور سویس و بقیه کشورها میخواهیم که اموال و دارائی‌های به سرقت رفته مردم ایران که به اسم این افراد ثبت شده است متعلق به مردم ایران می‌باشد و تا زمانی که یک حکومت مردمی در ایران برپا نشود این دارائی‌ها بایستی همچنان در بلوکه باقی‌ بمانند

    نابود باد اسلام: اهریمن جهل و جنایت
    پیش به سوی ایرانی‌ سکولار و دمکراتیک

    ——————————————–

    سلام دوست گرامی
    بجای نابود باد این و زنده باد آن، به روزی بیندیشیم که همگان با هر عقیده ای که دارند در کنار هم زیست می کنند و عقیده ای مزاحم عقیده ای دیگر نیست. این نابود بادها یعنی: ما حالا حالاها بر اسب عصبیت سواریم و همین که اراده ی کارها بدست ما بیفتد همان می کنیم که قبلی ها کردند. به همزیستی بیندیشیم. راه برون رفت ما از هزارتوی آسیب ها همین مدارا با دیگران است. وگرنه حالا حالاها سرکاریم همگی.
    سپاس

    .

     
    • نوری زاد گرامی ایا عمر ما کفاف می دهد که ان روز را ببینیم؟با ریشه دوانی و ساخت و پاخت با کشورهای ابر قدرت (پشت پرده) حداقل برای 25 سال دیگر خودشان را بیمه کرده اند.

       
  12. جناب سید مرتضی…با تشکر از زحمتی که برای توضیح مطلب متحمل شدید. من بخوبی استدلال شما را که تلاش برای مشروعیت بخشیدن به شمول “فقه” در همه ابعاد است درک میکنم و شاه بیت کلام شما هم همین حرفی است که قائلان به این نظریه به آن باور دارند که انسانها و یا مومنین همینطور یله رها نشده اند و “فقه” نمی تواند در مورد اعمال ایشان ساکت باشد. همچنین درک میکنم که چرا نگاه . یا تماس بین دو جنس مخالف این میزان برایتان مهم هست بنحوی که برای انجام آن حتما باید عقد شرعی در کار باشد. من این نوع حرفها را میفهمم چون با کمال تاسف این نوع نگاه از بالا به جامعه و اعضا آن محدود به روحانیون شیعه و یا سنی نیست بلکه این رفتار مشابهی بین ایشان و ابدئولوگ های احزاب سکولار اعم از کمونیستها و فاشیستها و کلیسای قرون وسطا هست و متاسفانه همواره از مشکلات اصلی مسلمانان بوده است.
    بنده جهت جلوگیری از اطاله کلام عرض میکنم که توقعم از شما بعنوان فردی دین پژوه این نیست که رفتار فقیهان را توجیه بفرمائید. این کار را دوستان شما بقدر کفایت بر منابر ی که امروز تقریبا خالی هم شده بکرات میکنند. من انتظارم این است که جنابعالی به بقیه ثابت کنید که اولا این شیوه فقاهت با تعلیمات اساسی پیامبر اسلام همگونی دارد و ایشان هم تا این میزان در زندگی مردمان دخالت میکرد و ثانیا این نوع فقاهت راه حل سعادت بشر و یا مومنین به اسلام است.

    من با اطلاعات فعلیم تقریبا مطمئنم که شما در توضیح این دو مطلب برای حمایت از نظر خودتان موفق نخواهید بود . در مورد عشق باید عرض کنم که با توضیحات شما در جهت تلاش در توجیه فقهی مربوطه موافق نیستم چه آنکه “عشق” تجربه ای صد در صد شخصی است و برایش فرمولی نمی توان نوشت. اینهم که راجع به مقدمات حرام و نظائر اینها گفته میشود فقط موجب توسعه نگاه نوع منفی در بین اقشار مردم است. اینگونه گسترش دامنه “حرامها” و محدود کردن روز افزون “حلالها” بنظر نمیرسد کاری مثبت
    باشد کما اینکه در این سی و جند سال هم داریم نتیجه این رفتارهای عجیب و غریب را در همه ابعاد میبینیم. بنده همچنین به کامنت دوستمان “فائزه” نیز بسیار ارچ مینهم که قابل تامل است.
    بنظرم روحانیت شیعه اگر واقعا دلسوز این سرزمین است و دوست دارد این تنها کشور شیعه جهان را به نحو آبرومندی حفظ کند چاره ای ندارد که از رفتارها و گفتارهائی که در بین مردم بعنوان امور نادرست تلقی میگردند دست بردارد و برای چایگاه مرجعیت نقطه مناسبی را تعیین کند. بنظرم اولین قدم این است که روحانیون محترمی که با تحقیق و تدبر آشنا هستند این شیوه صدور فتوای بدون توضیح را ترک کنند و برای نظرات خود دلبل اقامه کنند. اینکه سئوال کننده چند سطر سئوال کند و مراجع محترم با یک کلمه جائز می باشد و یا نمی باشد پاسخ دهند بدرد روزگار ما نمی خورد. با سپاس از سعه صدر حضرتعالی

    ————————

    سلام دوست با صفای ما
    ما نیز از شما بخاطر نگارش این متن نرم و روان و دوستانه و فهیمانه سپاس می گوییم.
    سپاس

    .

     
    • با صفای گرامی

      ممنون از پاسخ شما ،من اصرار در تحمیل مطلب خودم ندارم ،فقط می گویم مطالب شما خروج از موضوع مورد بحث است و ناظر به بحث چگونگی فهم و تفهیم دین و روش های تبلیغی ،نیز کارکرد ذین در اجتماع است ،اینها بحث های دیگری است ،بحث من در چند جمله این بود که خود مقوله “عشق” یعنی دوستی و محبت شدید به هرچیز و هرکس ،موضوع حکم فقهی نیست ،اینکه روشن ترین بیان است ،یعنی فقه نمی گوید عاشق شدن حلال است یا حرام ،واجب است یا مستحب یا مکروه ،این اصلا بحث فقهی نیست ،بله ممکن است در علوم دیگری مثل عرفان و فلسفه سخن از عشق و خوب یا بد بودن آن شود و مثلا از سریان عشق در همه موجودات نسبت به موجود مطلق سخن بمیان آید و اینکه عشق به خدا چیست و عشق به غیر خدا چیست ،عشق حقیقی چیست عشق مجازی چیست و بحثهایی اینطور که در ایندو علم یا مثلا علم روان شناسی مطرح شود که آثار عشق چیست و چیزهای دیگر.
      پس من گفتم عشق موضوع بحث علم فقه نیست و تصادفا آن فتوا بخوبی حاکی از این بود که فقیه حریم و موضوع بحث خویش را حفظ کرده است.
      پس عشق فی نفسه امر قبیح و نکوهیده ای نیست ،شما ممکن است عاشق هر چیزی از جمله جنس مخالف باشید اینکه طبیعیست و کمال خلقت و آفرینش است و خدای متعال روی حکمت حفظ نسل بشر چنین جاذبه و جذب و انجذابی بین زوج ها اعم از گیاه وحیوان و انسان قرار داده است ،اینها روشن است اما من گفتم اینها موضوع علم فقه نیست.
      اما عرض شد که عمل اختیاری انسان موضوع علم فقه و حکم شریعت است ،اگر کسی به شریعت اعتقاد ندارد و خود را آزاد از احکام و اراده تشریعی خدا می داند خوب آن بحث دیگری هست ،من البته تاکنون از نوع نوشته های شما برداشتم این بوده است که شما مسلمان معتقد به احکام شریعت هستید ،اکنون نیز تصورم همین است ،اگر چنین است پس لازمه آن اعتقاد و التزام به شریعت است ،فرض کنید یکی از احکام شریعت عدم جواز لمس جنس مخالفیست که همسر شرعی انسان نیست ،اینجا نمی شود فقه یا فقیهی که تنها بیان حکم شریعت کرده است را متهم کنیم که تو به این چکار داری؟ فقیه بیان حکم مسلم شریعت را می کند نه چیز دیگر ،منتها مکلف و مخاطب یا مقید و ملتزم بشریعت است یا نیست ،اگر هست عمل می کند و اگر نیست عمل نمی کند. من از شما متعجبم که مساله نکاح و عقد شرعی و ازدواج را مورد کنایه قرار می دهید ،اگر دید شما دید فرادینی و خارج از شریعت است خوب من دیگر بحثی ندارم ،شما آزاد هستید هرگونه می خواهید بیندیشید و عمل کنید ،اما حق ندارید حوزه بیان احکام شرع را مورد استهزاء و سوال قرار دهید .
      شما فرمودید :
      “”ثابت کنید که اولا این شیوه فقاهت با تعلیمات اساسی پیامبر اسلام همگونی دارد و ایشان هم تا این میزان در زندگی مردمان دخالت میکرد و ثانیا این نوع فقاهت راه حل سعادت بشر و یا مومنین به اسلام است””.
      (پایان)

      ببینید بحث دخالت غیر از مقام بیان احکام است ،بله انسانها تکوینا آزاد هستند ،اما تشریعا مکلف به رعایت احکام شریعت هستند لا اقل در مورد مسلمات مورد اجماع مسلمین و قرآن اینرا قبول کنیم ،شما از تعلیمات اساسی پیامبر سخن گفتید ،تعلیمات اساسی پیامبر چیست ،اگر نص قرآن کریم بگوید :قل للمومنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم… بگو به مومنان به شریعت که باید چشمان خویش از نظر به نامحرم و حرام باز دارند و باید اعضاء و قوای جنسی خویش حفظ (از حرام) کنند ،بنظر شما این تعلیم اساسی پیامبر نیست؟ خوب پیامبر البته بیان حکم می کنند و الزام شرعی را بیان می کند در عین حال انسانها آزادند رعایت کنند یا عذاب اخروی را بپذیرند ،توجه کنید فرض من این است که ما در درون شریعت داریم گفتگو می کنیم ،اگر کسی بگوید من اصلا اسلام را قبول ندارم خوب آن امر دیگریست و من دیگر بحثی نمی کنم اما اگر کسی بیرون از شریعت اسلام می اندیشد دیگر نمی شود فتوای یک فقیه که برخاسته از همین کتاب و سنتی هست که پیامبر اسلام آورده است را مورد طعن و ایراد قرار دهد ،بله آن فتوا محترم است برای کسانی که خود را مقید به شریعت پیامبر میدانند و البته فقیه هرگز چیزی از خود ندارد ،فقیه نه خداست نه پیامبر اما کارشناس فهم دین و بیان کننده احکامیست که پیامبر آورده است ،این بنظرم بحث روشنی هست.
      من تلاش کردم اشتباه شما را در فهم رابطه بین فقه و مقوله عشق تصحیح کنم ،و گفتم اگر فقیه می گوید عشق موضوع احکام شرعی نیست برای اینکه عشق فعل اختیاری انسان نیست ،بله مبادی و مقدمات طبیعی آن امور اختیاریست ،اما خود عشق نتیجه یک فرایند امور اختیاری است و آقای سیستانی در مورد عشق چیزی نگفت ،آقای سیستانی تنها فعل های اختیاری انسان در این رابطه را بیان کرد ،نه فقه و نه هیچ فقیهی نمی گوید عاشق یک جنس مخالف شدن و دسترسی به او از طریق حلال در کانون زوجیت و خانواده حرام است ،عشق پدیده ای بشریست ،شما و من و هر فرد دیگری به همسر خویش عشق می ورزیم و او را دوست می داریم چه کسی می گوید عشق و عاشق شدن و عشق ورزیدن در کانون حلال زوجیت رسمی حرام است؟ شما لطفا اینها را با هم خلط نفرمایید ،آنچه که موضوع فقه که علم بیان احکام شریعت است که توسط پیامبر و در سنت او و جانشینان حقیقی او تبیین شده است ،این است که دیدن شهوانی و لمس کردن از روی شهوت و لاس زدن تحت عنوان دوست دختر و دوست پسر خارج از حریم زناشوئی حرام است ،اینها افعال اختیاری انسان و البته که افعال اختیاری انسان موضوع احکام شریعت است ،شما مگر در این شک دارید که کارهای اختیاری انسان موضوع حکم شرعیست؟ دقت کنید ما وقتی می گوییم “فعل اختیاری” مقصودمان اختیار بر حسب تکوین است یعنی فعلی که صدور آن متوقف بر تصور و تصدیق و شوق و تحریک عضلات انسانیست ،این فعل اختیاری تکوینی است ،اما مقصود از اختیاری این نیست که شما در حریم شریعت آزادید هر فعل اختیاری تکوینی را مرتکب شوید این که دیگر التزام به شریعت نیست ،پوزش می خواهم مثلا عمل “زنا” یعنی ارتباط جنسی با جنس مخالف خارج از محیط زناشوئی و رسمی شرعی و قانونی ،البته یک “فعل اختیاری” و حتی کمال قوه شهویه و جنسی انسان است ،آری انسان تکوینا آزاد است زنی را می بیند از او خوشش می آید قصد ارتباط با او می کند ،چه به زور و عنف و چه به رضایت او با او ارتباط جنسی بر قرار می کند ،این فرایند یک فعل اختیاری و طبیعی است و ناشی از کمال قوه شهویه انسان است ،اما میگوییم این ارتباط در حوزه شریعت و از نظر اراده تشریعی خدا “ممنوع” است ،شما می فرمایید تعلیمات اساسی پیامبر بر عدم دخالت است؟ بحث دخالت خارجی و در اجتماع بحث دیگری هست ،بحث من الان این است که اصلا نفس این ارتباط و عمل یعنی نظر و لمس و تماس با جنس مخالف ،حتی اگر مخفی صورت گیرد و هیچ کسی دیگری جز زانی و زانیه مطلع نباشند ممنوع است شرعا ،این از بدیهیات شریعت است ،حال اگر فقیهی آمد بیان حکم شرع را کرد باید بگویید فقیه دخالت کرد و این با اساس تعلیمات پیامبر تنافی دارد؟! اینطور نیست دوست من ،من دنبال تحمیل نیستم اما بنظرم میرسد ما در بحث های مبنائی باید مبنای خود را روشن کنیم ،اگر متدین به دین اسلام هستیم معنای متدین بودن لزوم مراعات احکام الهی است لا اقل در مسلمات شریعت ،شما اگر بفقه همه طوائف و نحله های مسلمین مراجعه بفرمایید هیچ مذهب و نحله فقهی از شیعه و سنی نیست که مثلا در حرمت “شرابخواری” و “حرمت زنا” و “حرمت ارتباط خارج از چهار چوبه ازدواج” و “حرمت نظر کردن به اجنبیه” و نظائر اینها شکی داشته باشد اینها فعل اختیاری مکلف است ،اما مکلف بحکم مکلف بودن و التزام بشریعت مکلف و موظف است باراده تشریعی خدا از عمل حرام بپرهیزد چه تحت عنوان “عشق”و چه تحت هر عنوان.این مطلب روشنی هست ،بله اگر کسی منکر دین اسلام و احکام آن است خوب طبعا التزام به احکام شریعت نخواهد داشت ،بتعبیر شما “یله و رها” خواهد بود ،اما اینرا بدانید همه انبیاء آمدند انسان را بعبودیت خدا نزدیک کنند و عبودیت و بندگی خدا یعنی اطاعت از خدا و اراده تشریعی او ،این یعنی انسان یله و رها نیست که از هر راهی به مشتهیات طبیعی خود دست یازد ،اینها منبر نیست که شما اسم منبر آوردید ،اینها بیان الزامات و التزامات در حوزه شریعت است ،آری انسان غریزه دارد ،انسان عاطفه دارد ،انسان کشش به محبوب دارد ،انسان عشق و میل به جنس مخالف دارد ،خوب مگر خدا گفته است انسان اعمال غریزه نکند؟ مگر خدا و پیامبر گفتند انسان نفس کشی کند؟ اینطور نیست ،شریعت آمد که قوا و غرایز انسان را تعدیل کرده و او را هدایت کند که از راه حلال اعمال غرایز فطری کند ،این هم در نظم اجتماعی موثر است و هم انسان را بمقام انسانی او می رساند و از سطح حیوانات و حیوانیت بالا می کشد.

      ممنون از توجه شما

       
      • آقا سید مرتضی می‌‌فرمایند” ،اگر کسی به شریعت اعتقاد ندارد و خود را آزاد از احکام و اراده تشریعی خدا می داند خوب آن بحث دیگری هست” حالا از کی‌ این بر ساخته‌های کاسبان دین شده حکم و اراده خدا؟ این آخوند جملات دیواری کوتاه تر از دیوار خدا پیدا نکرده‌اند، اسم هر غارت و جنایت و ظلم و جفایی را گذاشته حکم و اراده خدا یا شریعت. که قصه اصلی‌ قصه غارت است و قدرت و نه‌ هیچ چیز دیگری.

         
      • احتراما
        1.از آنجا که ما در زمانه و زمینه ای زندگی میکنیم که بیانات فقهی تنها بیانات فقهی نیستند نمی توان این بیانات را به عنوان بیانات غیر انضمامی طرح نمود.اگر چه در فلسفه های زبانی جدید اصولا امکان بیانات غیر انضمامی شک و تردید جدی به همراه دارد. معرفتها تنها با حدود قوای فا همه حد نمیخورند بلکه زمینه های اجتماعی و امکانات زبانی نیز آنها را حد میزنند.
        2.در زمینه و زمانه موجود ما با جنبشها و دولت ها یی مواجهیم که اجرای شریعت را از وظایف خود میدانند احتمالا به نظر این دولتها و جنبشها مردمان غالبا اگر چه مسلمانند اما مسلمانی را فراموش کرده اند چرا که شرط مسلمانی اجرای شریعت و شرط اجرای شریعت تشکیل حکومتی اسلامی با هدف اجرای شریعت است.
        3.فارغ از این دو نکته توصیفی همچنان که یکی از متفکران مولف بدرستی متذکر شده اگر یکی از کارکرد های دین را تربیت کردن مومنان به آن دین بدانیم و منطقه خاورمیانه را یک آزمایشگاه بزرگ احتمالا اسلام نتوانسته به علت عالمان این دین مومنان تربیت شده ای بار بیاورد.

         
    • جناب با صفا سید مرتضی یک آخوند شیعی است و نه یک دین پژو.یک دین پژو اولا تحصیلات دانشگاهی مدرن دارد و یا حداقل در مورد پژوهش چیزی می داند.دین تنها دین اسلام نیست که هر آخوند متعصب شیعی بخواهد خود را دین پژو بنامد.اولین اصول پژوهش یک پژوهنده بی طرفی در موضوع تحقیق است.کسیکه دین را منبع درآمد و ارتزاق کرده و متعصبانه از مشتی خرافات بی پبنیاد طرفداری می کند که دین پژوه نیست.
      در موارد حرام و حلال و معصیت و…اینها مضامینی هستند که برای افراد معتقد به اسلام معنی میدهند و تعمیم چنین مضامینی به کل جامعه اشتباه و در ضدیت با حقوق بشر وقانون است.اینها همه وسیله ایی شده اند برای مرعوب کردن و به بندگی و برده گی کشیدن انسانها و چاپیدن و غارت آنها توسط مشتی /////////////// بنام خاخام و کشیش و آخوند و غیره.درقانون مدرن چیزی بنام گناه و حلال و حرام وجود ندارد.طرف یا مجرم است چون کار غیره قانونی انجام داده و یا مجرم نیست.خوردن گوشت خوک و الکل و با دیگری بودن و چگونه رفتار کردن و زیستن همه تابع قانونی است که مردم یک جامعه برسر آن بتوافق رسیده اند.آیا ما ایرانیان بر سر قوانین //// اسلام بتوافق رسیده ایم؟مسلما نه.مبنای قانون امروزه قوانین حقوق بشریست نه دین یا ایدیولوژی خاصی.چون برای ارجمندی(نه کرامت انسانی چون بقول زنده یاد استاد جمالی/برداشت من از سخن ایشان… وقتی سخن از کرامت انسانی است در خود یک کریمی را یدک می کشد که لابد الله است) انسان باید زیربنای قانون حقوق انسان باشد نه چیز دیگری.

       
    • یادمان باشد رمان های بزرگ عشفی ما همه مربوط به قبل از اسلام است. تازی وفتی با همه میتواند با گفتن چند کلمه عربی صیغه بشود و ارتباط جنسی داشته باشدو حتی طفل 6 ماهه چطور میتوانئ شعور عاشف شدن را داشته باشد . بعد توضیح دهد عشق چیست.

       
      • مازیار وطن‌پرست

        اشعار عرب پیش از اسلام سرشار از خواست لذات زمینی، عشق و شراب و توصیف جهان پر از شگفتی است. اسطورهٔ عشقی بزرگ ما، داستان لیلی و مجنون اصلا افسانه‌ای عربیست؛ اما ویس و رامین و خسرو و شیرین پارسی است. خواهش می‌کنم مشکل ما با جمهوری اسلامی را به اقوام عرب و ترک و کرد و فارس تقلیل و تبدیل نکنید.

        باید از آقای نوریزاد خواهش کنیم به آنانکه نژاد و قوم و مردمی دیگر را تحقیر می‌کنند نیز تذکر دهند. نه در شان این وبلاگ است و نه در شان ایرانی سکولار پیرو حقوق بشر، و نه مهمتر از همه، انسانی است.

         
  13. روی سخنم با آقای علی خامنه ای است:
    آقای خامنه ای؛
    آرزو میکنم سالها زنده بمانید- سالهای سال- به همراه شازده مجتبا و سایر عزیزانت و با همه پاسدارانت و با همه نزدیکانت
    ولی امیدوارم با این کارهایی که با این ملت و پیر و جوانش کردید -همه با هم- آواره و در بدر دنیا شوید -همانگونه که ما را آواره کردید وخوار و خفیف کردید به شکلی که وقتی هم در زیر ولایت شما نیستیم, ///////////// شما دست از سر ما بر نمیدارد
    داشتن گذرنامه ج ا ا یعنی نگاه تحقیر آمیز دیگران یعنی ویزا خواستن حتا برای گذشتن از یک کشور و رفتن به دیگری یعنی گشتن وسایل و انگشت نگاری
    امیدوارم این پولهای کلان دزدی از این ملت از گلوی هیچ کدامتان پایین نرود -امیدوارم ۱۰۰۰۰ واحد مسکونی ساخته شده در ونزوئلا (به وسیله استاد دکتر مشایخی!) و زمینهای خریده شده در تایلند و بلاروس و جاهای دیگر دنیا هیچ کدام به درد شما نخورد. امیدوارم این روزهای ما را به خوبی تجربه کنید

    در انتها خواهشی دارم: آقای خامنه ای سن شما بالا رفته پدر جان – حرفهای شما ما را هر روز در دنیا خوار و خفیف تر میکند- آن دهان مبارک را بسته نگهدار و به تمام نوکرانت هم همین را دستور فرما

    از طرف کسی که پس از وفات روح الله خمینی یک هفته میگریست و زمانی کوتاه ولی سخت طرفدار شما بود

     
  14. سوالی دارم که ایا ساواک بیشتر شکنجه می کرده یا حالا در زندان ها؟

    ———————-

    دوست گرامی
    نظر شخصیِ من این است که هردو پلید بوده و هستند. اما این یکی در پلیدی دست پیشینگان خود را از پشت بسته و یک گونی هم بر سرشان کشیده و به شگردهای اسلامی در شکنجه و دزدی و تباهی و آبرو بری و ورود به حوزه های شخصی و پاسخگو نبودن دست یافته است. حفظ نظام وقتی اوجب واجبات باشد حالا حالا ها باید چشم به راه شگردهای تازه تر اینان باشیم.
    .

     
  15. » روح‌الله زم

    سعید مرتضوی از اتهام آمریت و عاملیت در جنایات کهریزک تبرئه شد. خبر کوتاه بود و شوک آور؛ در این میان «عباس بیگدلی» در برابر چشمانم نمایان شد. جوانی نحیف و لاغر که چهره گندم‌گون‌اش از گرد مظالم وارده، عدد ۴۰ بهار را نشان می‌داد.

    چند روزی بود که در بندهای چند نفره امنیتی الف سپاه بودیم، خسته و رنجور از انفرادی‌های ظالمانه و ممتد در آن گرمای طولانی تابستان ۸۸، زندان‌بان بند الف که به «سید» مشهور بود، «ساتیار امامی» را صدا کرد و گفت: تا چند دقیقه دیگر یک زندانی به بند شما منتقل می‌شود، با او سخن نگویید، او جاسوس هسته‌ای است و حرف زدن با وی، برای شما عواقب بدی دارد!

    او را آوردند، با چشم‌بند، به کنج اتاق خزید، زانوانش را زیر چانه‌اش گرفت، در غم خود کز کرد و چشمانش خیره به نقطه‌ای مبهوت ماند.

    منتظر شدیم «سید» برود، سید درب کوچک آهنی بالای سلول را بست، اما می‌دانستیم حالا گوشی مخصوص شنود مکالمات اتاق را بر گوشش نهاده تا مکالمات سلول را گوش کند، هیچ نگفتیم، اما در وعده شام با وی سخن گفتیم. «یخ‌»اش باز شد. پس از شام کنارش نشستم، (با لطایف‌الحیلی که شنودها صداها را نگیرند) او سخن گفت، از زجرش، از مظلومیت‌اش گریستم، او را که جاسوس هسته‌ای نام نهاده بودند «شاگرد کبابی» پدرش بود!

    شبی از شب‌های پس از کودتای ریاست‌جمهوری سال ۸۸، از کبابی پدرش واقع در چهاردیواری پونک مغازه را بست و به سمت پونک پیاده آمد. عباس عادت داشت که هر شب قبل از عزیمت به منزل، به عیادت عمه پیر و فرتوت در بستری بیماری آرمیده‌اش می رفت، داروهای او را می‌داد و بعد روانه منزل خود می‌شد. در یکی از آن شب‌ها با همان هیبت کارگری و دمپایی بر پاهایش، ۴ نفر بسیجی ندا برآوردند: «آهای! کجا بودی؟» عباس که بی‌خبر از همه جا بود و نمی‌دانست در خیابان‌ها چه خبر است، گفت: «خانه عمه‌ام!» آن چهارعدد بسیجی گمان کردند که وی شوخی می‌کند و آن‌ها را دست انداخته! به سمتش یورش بردند و تا می‌خورد او را زدند و پیکر نیمه جان را بر وسیله نقلیه سوار کرده، به پایگاه مقداد واقع در خیابان آزادی بردند. آن‌جا هم در «حسینیه» پایگاه مفصل او را زدند و فردای آن روز به حکم سعید مرتضوی و حیدری‌فر، به کهریزک اعزام شد.

    – شرم عباس از بیان تجاوز در کهریزک

    عباس یکی از شاهدان شیخ محصور «مهدی کروبی» بود، او پس از خروج از کهریزک آن‌چه بر سرش رفته بود را به «مهدی کروبی» گفت. زمانی‌که می‌خواست بگوید در کهریزک به وی تجاوز شده، سرش روی شانه‌های من بود، آهسته سخن می‌گفت که باقی هم‌بندی‌ها نشنوند، پس از آزادی از کهریزک نزد شیخ محصور رفت. کروبی سه قربانی کهریزک را به هیئت سه نفره قوه قضائیه معرفی کرد و گفت: در صورت رسیدگی به شکایات این سه نفر، بقیه قربانیان را نیز معرفی خواهم کرد. اما سپاه عباس و دو قربانی دیگر را بازداشت کرد.

    به این‌جا که رسید عباس گریه کرد و من هم. در بازجویی‌ها به عباس گفتند اگر ادعای شیخ را تکذیب نکنی و اقرار نکنی از «محمدحسین کروبی» برای ادعای تجاوز پول گرفته‌ای، جلوی چشمانت به همسر باردارت تجاوز خواهیم کرد. زمانی‌که آمد روی پاها و بدنش آثار شکنجه نمایان بود. او مجبور شد برای جلوگیری از آسیب به همسر و نوزادش، خانم‌اش را طلاق دهد.

    من چند روز بعد با قید وثیقه‌ آزاد شدم، اما عباس آن‌جا ماند و به «رهبران جنبش سبز» خیانت نکرد. او در مجموع پس از حدود ۵ سال حبس در اسفندماه ۱۳۹۳ از زندان آزاد شد.

    روایت «عباس بیگدلی» منتشر شده در وب‌سایت کلمه ۱۴ اسفند ۹۲:

    روز چهارشنبه ۲۲ مردادماه ۸۸ هنگامه تعیین کننده‌ای برای این محبوسان بود. بعدازظهر این‌روز چهار تن از نمایندگان مجلس، علاءالدین بروجردی، زهره الهیان، امیدوار رضایی و قدرت‌الله علیخانی به همراه خبرنگاران پرس تی وی، بیست و سی و شبکه خبر جهت بازدید از وضعیت بازداشت شدگان با توجه به فاش شدن ماجرای کهریزک، به بند ۷ می‌آیند. در این‌جا در پاسخ به دعوت نمایندگان برای ادای توضیح در مورد وضعیت کهریزک، «عباس بیگدلی» اظهار آمادگی می‌کند تا در برابر دوربین‌های تلویزیونی از آن‌چه بر او رفته است سخن بگوید.

    عباس ماجرا را می‌گوید و خانم الهیان خواستار توضیحات جزیی‌تر می‌شود، قدرت‌الله علیخانی متاثر شده و از حال می‌رود. گزارش تهیه اما در برنامه‌ای که همان شب از بیست و سی پخش می‌شود، خبری از اظهارات عباس نیست.

    – افشاگری دردسرساز

    شجاعت عباس در پاسخ به فراخوان نمایندگان مجلس، فردای همان روز برای او مشکل ساز می‌شود. صبح روز پنج‌شنبه یک‌نفر از مقامات زندان اوین به سراغ او می آید و عباس را با خود به دفتر «صداقت»، رییس وقت زندان اوین می‌برد. در آن دفتر اما صداقتی در کار نیست.

    مردی آن‌جا پشت میز نشسته است که عباس او را نمی‌شناسد. درحالی که با اوراق پرونده‌ای سرگرم است به زندانی نگاه می‌کند و می‌پرسد که این‌ها را دیروز تو گفتی؟ عباس تایید می‌کند. ناشناس برای عباس، برافروخته می‌شود و با اشاره به بطری آبی که در کنار دست دارد می‌گوید: «پس اگر الان این را هم … همه جا خواهی گفت».

    عباس خشمگین پاسخی می‌دهد. کار به درگیری فیزیکی می‌کشد که ناگهان سربازها و محافظان به داخل اتاق می‌ریزند. همان ماموری که زندانی را به دفتر صداقت آورده در راه برگشت می‌گوید پسر چه کار کردی؟ مرتضوی را می‌خواستی کتک بزنی؟ عباس باز هم نمی‌شناسد، پاسخ می‌شنود: سعید مرتضوی دادستان تهران، خلاصه بگم بعد از رییس دادگستری این همه کاره است.

    – تاوان افشاگری در ۲ الف و ملاقات با مقامات

    پس از این ملاقات عباس بیگدلی از سایرین جدا شده و به بند دو الف سپاه در همان زندان اوین منتقل شد. هم بندی‌ها به شدت نگران شده و در آن فضای رعب و وحشت، کار او را تمام شده می‌دانستند. عباس حدود چهل روز دشوار را در انفرادی‌های بند دو الف می‌گذراند.

    آن‌جا از بازجویی رسمی خبری نیست، اما یکی از مسئولان بازداشتگاه یک شب عباس را از سلول خارج کرده و او را وارد اتاقی می‌کند که از سقف آن طناب اعدام آویزان است، حکمی پرینت شده‌ای پیش رویش می‌گذارد و می‌گوید این هم حکم اعدامت. اما اعدام تنها یک نمایش برای شکنجه است. خواسته ماموران دو الف روشن بود، باید بگویی: «از کروبی و پسرش پول گرفتی که این‌ها را بگویی…»

    در همان ایام او را با چشم بند به مکانی در خارج از زندان منتقل کردند. پس از مدتی خود را در یک نهاد حکومتی یافت. به دفتری وارد شد که «سعید جلیلی» دبیر وقت شورای‌عالی امنیت ملی در آن‌جا حضور داشت. جلیلی به او نگاهی انداخت اما هیچ سخنی به زبان نیاورد، زندانی را که برانداز کرد او را از اتاق خارج کرده و مجددا به زندان بازگرداندند.

    ملاقات دیگر در روزهای انتهایی این دوره چهل روزه بود، عباس را به منظور پی‌گیری شکایتی که در دیدار با نمایندگان ارائه شده بود، نزد یک قاضی در دادسرای کارکنان دولت بردند، در آن‌جا در پاسخ به این خواسته که بگو از کروبی پول گرفته‌ام، عباس می‌گوید چگونه توضیح بدهم که در زندان از ایشان پول گرفته‌ام؟ در این‌جا قاضی می‌گوید: اونجاش رو خودمون درست می‌کنیم. در مورد ماجرای اظهارات مرتضوی هم قاضی از عباس می‌خواهد که اسم وی را در برگه بازجویی ننویسد.

    * سعید مرتضوی بداند که نکبت زندگی در این دنیای فانی، دامان او را گرفته است. او ناگزیر از «بی‌عرضگی» دستگاه قضایی، یا به حمله کین قربانیان، خود را به عدالت مردمی خواهد سپرد و وجود منحوس‌اش را از این جهان به آتش خواهد برد، یا بالاخره در دادگاه مردمی عادلانه‌ای محاکمه خواهد شد.

     
    • با درودی خالصانه به جناب نوریزاد عزیز و جان بر کف : جناب نوریزاد متن فوق را خواندید ؟ در کدام مورد اعمال ساواک به این نحو بود ؟که شما مقایسه کردید ؟ این ارازل که یک مشت بیمار جنسی هستند و در پناه اسلام و مدعی تدین ! دست به اعمال بیشرمانه میزنند و ازکسی هم حساب نمیبرند را با ساواک زمان شاه مقایسه نکنید ! این مفسدین در پشت تدین قلابی هر بلایی که دل نابکارشان خواست میکنند ! ا ی کاش حوزویان برای یک باز هم که شده گرفتار این نابکاران میشدند تا حساب کار دستشان بیاید و بدانند که اسلام چه ریشه ای دوانیده ! چه میکند این اسلام ناب ! البته من به ایشان ( حوزویان )حق میدهم چون این بنده خدا ها ازحوز ها به قبور ائمه رفته و ازقبور ائمه به بیت مکرم و این چرخه همیشه بر قرار بوده وفقط اظهار ارادت مردم به ائمه را شاهد بوده اند وراز ونیاز حاجت مندان و ندیدند که مردم دربیرون آن نقاط امن چه میکشند واز دست این نا مرد ها به هیچ جا نمیتوانند پناه ببرند ! به عنوان نمونه من ازآقای طاهری میتوانم نام ببرم و با اینکه هیچ شناختی از افکار ایشان ندارم وفقط میدانم که ایشان بنیانگذار عرفان حلقه هست و افکارش را نشر میداده را به زندان افکنده اند و حکم دو یا سه مرجع مبنی بر مهدور الدم هم ضمیمه پرونده ایشان وجالب است که شاگردان ایشان به بیت مکارم رفته و بست نشسته اند ! خوب اگر ایشان مهدر الدم بوده ! که نبوده ! امکان ندارد شاگردان ایشان به بیت آقا پناه ببرند و این مرجع هم حتما در معذوریت خواهد افتاد . که چرا چیزی را که اطمینان نداشته حکم صادر کرده و یا با لطایف الحیل از کنار آن خواهد گذشت !

       
    • روزگار ممدرضا شاه خدابیامرز شکنجه بود ولی این جنایتای رذیلونه نبود. اون خدابیامرز سخت میگرفت که ما به این روز نیفتیم. خودمونیم خیلی وحشتناک شده. چه ملت بیغیرتی هسیم که تکون نمیخوریم. آی خدا گناکاریم اما آخه این مجازات خیلی بیشتر ا گناهامونه.

       
  16. آقا مرتضئ،

    این مطالب شما که راجع به تحقیق نوشته اید، ضعیفترین نوشتهٔ شما تا حال می‌باشد. من یک بار هم قبلا به شما عرض کرده بودم که حیف شما که با این هوش، و پشتکار و خواسته بودم که مانند آقای نوری‌زاد به انسانیت روی بیارید، و دنیا رو فقط از طرف باریک قیف نگاه نکنید. آقا مرتضئ، ایکاش به جای یک سوی نگری و به هر صورت توجیه مسائل، بیشتر سفر میکردید، و دنیاهای دیگری و هم میدید، من مطمئنم با این هوشی که شما دارید، خیلی‌ در دیدتون نسبت به انسانیت و حقوق انسان تغییرات زیادی به وجود میومد.

    ارادتمند

    ری بن

     
  17. در طول این چند دهه اخیر ایران بیشترین صدمه را از به اصطلاح روشنفکر خورده است.
    بیشترین حمله به ایراندوستی را تا به حال روشنفکران ایرانی کرده اند. بیشترین ایرادهای بیخودی به ادبیات و هنر ایرانی را به اصطلاح روشنفکر ایرانی کرده. این به اصطلاح روشنفکر ایرانی بوده که گاهی چنان مدرن میشده که “ایرانیت” را به زیر سئوال میبرده است. دلایل آن هم چنینند:
    بیسوادی قشر روشنفکر. این باعث میگردد که این قشر، سریع جّوزده شده و بدون دلیل جبهه بگیرد. با خواندن یک کتاب خارجی ( آنهم ترجمه غلطی از متون از رده خارج) کسی را باسواد ننامند. این به اصطلاح روشنفکران فقط عیب یک نظام را میدانند، ولی از ارائه راه حل و یا تحلیل استراتژی برای آینده عاجزند
    ایدئولژی زدگی روشنفکر ایرانی باعث فقدان یک دید بی طرف به محیط اطراف خود میشود.
    جاه طلبی بدون مرز. صنف پرمدعا و بی خاصیت روشنفکر خیال میکنند اگر باعث نابودی نظامی شوند، به مقام و صدارت و وزارت میرسند. رفرم در هر مقدار، جلوی پیشرفت شخصی ایشان را میگیرد. باید حتما انقلاب شود. حتی به قیمت جان یک ملت یا نابودی یک کشور
    روشنفکر ایرانی هیچوقت اعتراف به اشتباه نمی کند همیشه طلبکار است حتی اگر نظرات امروزش کاملا بر عکس نظرات چند سال قبلش باشد.
    منطق پوچ روشنفکر ایرانی فقط بدرد نابودی یک سیستم و ساختار می خورد و نه ساختن یک جامعه و کشور

    …………..

    مطلب رو توی وب دیدیم بنظرم جالب آامد

     
  18. مطلب از روح الله زم

    پاسخ عباس‌ها را کدام محکمه می‌دهد؟

    منتشر شده در جمعه, ۳۰مرداد , ۱۳۹۴ | ۱۲:۱۲ ق.ظ

    karoubi-kahrizak-saham-news» روح‌الله زم

    قابل توجه مرتضی، که در پاسخ به کاربری که از او خواسته بود ادعای مومن به اسلام بودنش را در عمل به حدیث پیغمبرش اثبات کند که هرکس فریاد دادخواهی مسلمانی را بشنود و به یاری او نرود مسلمان نیست!! و دادخواهی زنی را که ادعای داشتن فرزندی از آیت الله حق پرست را سند جنایت این آیت الله دانسته بود و شوهر ملای خودش را که رئیس دفتر این آیت الله بوده است را کثیف و جنایتکار خطاب کرده بود و ناامید از هر محکمه ای در این حکومت ملاها با نشان دادن چهره خودش تقاضای دادخواهی داشت جناب مرتضی می فرمایند چرا آمده ای در کف خیابان!! برو در دادگاه ویژه!! روحانیت ادعایت را مطرح کن تا در پشت پرده بدون اینکه ملت ایران از مسائل درونی روحانیت مطلع شوند و قداست دروغین ما فرو بریزد ملاها به ادعایت چنان رسیدگی کنند که راه خانه ات را گم کنی!! در ضمن آن حدیث را هم ما فقط برای مردم میگوئیم قرار نیست که خودمان هم به هرچه میگوئیم عمل کنیم!! ما دکانداریم و جنسی را در دکانمان به مردم می فروشیم و سودش را میبریم!!

    لازم به ذکر است اولین پرونده ای که برای سعید مرتضوی در یزد تشکیل شد به استناد فیلمی بود که از او در حین ورود به خانه ای برای انجام عمل منافی عفت گرفته بودند و خودش و پرونده اش را برای رسیدگی به تهران فرستادند و به کمک حمید یزدی فرزند رئیس قوه قضائیه پرونده اش بایگانی شد و خودش را نیز در جایگاه ادعایی عدل علی!! نشاندند تا ملاگونه عدالت علی را به اجرا در آورد که او هم اجرا کرد چه جور!!

    حالا سرگذشت تلخ عباس بیدگلی را در دادگاههای عدل علی یعنی همانجایی که مرتضی آن زن را ارجاع میدهد را بخوانید تا بدانید وقتی میگویند ملاها فریبکارند یعنی چه، در برابر ملاها، باید وقاحت و بی شرمی را از نو معنی کرد روباه باید از ملاها درس بیاموزد:

    سعید مرتضوی از اتهام آمریت و عاملیت در جنایات کهریزک تبرئه شد. خبر کوتاه بود و شوک آور؛ در این میان «عباس بیگدلی» در برابر چشمانم نمایان شد. جوانی نحیف و لاغر که چهره گندم‌گون‌اش از گرد مظالم وارده، عدد ۴۰ بهار را نشان می‌داد.

    چند روزی بود که در بندهای چند نفره امنیتی الف سپاه بودیم، خسته و رنجور از انفرادی‌های ظالمانه و ممتد در آن گرمای طولانی تابستان ۸۸، زندان‌بان بند الف که به «سید» مشهور بود، «ساتیار امامی» را صدا کرد و گفت: تا چند دقیقه دیگر یک زندانی به بند شما منتقل می‌شود، با او سخن نگویید، او جاسوس هسته‌ای است و حرف زدن با وی، برای شما عواقب بدی دارد!

    او را آوردند، با چشم‌بند، به کنج اتاق خزید، زانوانش را زیر چانه‌اش گرفت، در غم خود کز کرد و چشمانش خیره به نقطه‌ای مبهوت ماند.

    منتظر شدیم «سید» برود، سید درب کوچک آهنی بالای سلول را بست، اما می‌دانستیم حالا گوشی مخصوص شنود مکالمات اتاق را بر گوشش نهاده تا مکالمات سلول را گوش کند، هیچ نگفتیم، اما در وعده شام با وی سخن گفتیم. «یخ‌»اش باز شد. پس از شام کنارش نشستم، (با لطایف‌الحیلی که شنودها صداها را نگیرند) او سخن گفت، از زجرش، از مظلومیت‌اش گریستم، او را که جاسوس هسته‌ای نام نهاده بودند «شاگرد کبابی» پدرش بود!

    شبی از شب‌های پس از کودتای ریاست‌جمهوری سال ۸۸، از کبابی پدرش واقع در چهاردیواری پونک مغازه را بست و به سمت پونک پیاده آمد. عباس عادت داشت که هر شب قبل از عزیمت به منزل، به عیادت عمه پیر و فرتوت در بستری بیماری آرمیده‌اش می رفت، داروهای او را می‌داد و بعد روانه منزل خود می‌شد. در یکی از آن شب‌ها با همان هیبت کارگری و دمپایی بر پاهایش، ۴ نفر بسیجی ندا برآوردند: «آهای! کجا بودی؟» عباس که بی‌خبر از همه جا بود و نمی‌دانست در خیابان‌ها چه خبر است، گفت: «خانه عمه‌ام!» آن چهارعدد بسیجی گمان کردند که وی شوخی می‌کند و آن‌ها را دست انداخته! به سمتش یورش بردند و تا می‌خورد او را زدند و پیکر نیمه جان را بر وسیله نقلیه سوار کرده، به پایگاه مقداد واقع در خیابان آزادی بردند. آن‌جا هم در «حسینیه» پایگاه مفصل او را زدند و فردای آن روز به حکم سعید مرتضوی و حیدری‌فر، به کهریزک اعزام شد.

    – شرم عباس از بیان تجاوز در کهریزک

    عباس یکی از شاهدان شیخ محصور «مهدی کروبی» بود، او پس از خروج از کهریزک آن‌چه بر سرش رفته بود را به «مهدی کروبی» گفت. زمانی‌که می‌خواست بگوید در کهریزک به وی تجاوز شده، سرش روی شانه‌های من بود، آهسته سخن می‌گفت که باقی هم‌بندی‌ها نشنوند، پس از آزادی از کهریزک نزد شیخ محصور رفت. کروبی سه قربانی کهریزک را به هیئت سه نفره قوه قضائیه معرفی کرد و گفت: در صورت رسیدگی به شکایات این سه نفر، بقیه قربانیان را نیز معرفی خواهم کرد. اما سپاه عباس و دو قربانی دیگر را بازداشت کرد.

    به این‌جا که رسید عباس گریه کرد و من هم. در بازجویی‌ها به عباس گفتند اگر ادعای شیخ را تکذیب نکنی و اقرار نکنی از «محمدحسین کروبی» برای ادعای تجاوز پول گرفته‌ای، جلوی چشمانت به همسر باردارت تجاوز خواهیم کرد. زمانی‌که آمد روی پاها و بدنش آثار شکنجه نمایان بود. او مجبور شد برای جلوگیری از آسیب به همسر و نوزادش، خانم‌اش را طلاق دهد.

    من چند روز بعد با قید وثیقه‌ آزاد شدم، اما عباس آن‌جا ماند و به «رهبران جنبش سبز» خیانت نکرد. او در مجموع پس از حدود ۵ سال حبس در اسفندماه ۱۳۹۳ از زندان آزاد شد.

    روایت «عباس بیگدلی» منتشر شده در وب‌سایت کلمه ۱۴ اسفند ۹۲:

    روز چهارشنبه ۲۲ مردادماه ۸۸ هنگامه تعیین کننده‌ای برای این محبوسان بود. بعدازظهر این‌روز چهار تن از نمایندگان مجلس، علاءالدین بروجردی، زهره الهیان، امیدوار رضایی و قدرت‌الله علیخانی به همراه خبرنگاران پرس تی وی، بیست و سی و شبکه خبر جهت بازدید از وضعیت بازداشت شدگان با توجه به فاش شدن ماجرای کهریزک، به بند ۷ می‌آیند. در این‌جا در پاسخ به دعوت نمایندگان برای ادای توضیح در مورد وضعیت کهریزک، «عباس بیگدلی» اظهار آمادگی می‌کند تا در برابر دوربین‌های تلویزیونی از آن‌چه بر او رفته است سخن بگوید.

    عباس ماجرا را می‌گوید و خانم الهیان خواستار توضیحات جزیی‌تر می‌شود، قدرت‌الله علیخانی متاثر شده و از حال می‌رود. گزارش تهیه اما در برنامه‌ای که همان شب از بیست و سی پخش می‌شود، خبری از اظهارات عباس نیست.

    – افشاگری دردسرساز

    شجاعت عباس در پاسخ به فراخوان نمایندگان مجلس، فردای همان روز برای او مشکل ساز می‌شود. صبح روز پنج‌شنبه یک‌نفر از مقامات زندان اوین به سراغ او می آید و عباس را با خود به دفتر «صداقت»، رییس وقت زندان اوین می‌برد. در آن دفتر اما صداقتی در کار نیست.

    مردی آن‌جا پشت میز نشسته است که عباس او را نمی‌شناسد. درحالی که با اوراق پرونده‌ای سرگرم است به زندانی نگاه می‌کند و می‌پرسد که این‌ها را دیروز تو گفتی؟ عباس تایید می‌کند. ناشناس برای عباس، برافروخته می‌شود و با اشاره به بطری آبی که در کنار دست دارد می‌گوید: «پس اگر الان این را هم … همه جا خواهی گفت».

    عباس خشمگین پاسخی می‌دهد. کار به درگیری فیزیکی می‌کشد که ناگهان سربازها و محافظان به داخل اتاق می‌ریزند. همان ماموری که زندانی را به دفتر صداقت آورده در راه برگشت می‌گوید پسر چه کار کردی؟ مرتضوی را می‌خواستی کتک بزنی؟ عباس باز هم نمی‌شناسد، پاسخ می‌شنود: سعید مرتضوی دادستان تهران، خلاصه بگم بعد از رییس دادگستری این همه کاره است.

    – تاوان افشاگری در ۲ الف و ملاقات با مقامات

    پس از این ملاقات عباس بیگدلی از سایرین جدا شده و به بند دو الف سپاه در همان زندان اوین منتقل شد. هم بندی‌ها به شدت نگران شده و در آن فضای رعب و وحشت، کار او را تمام شده می‌دانستند. عباس حدود چهل روز دشوار را در انفرادی‌های بند دو الف می‌گذراند.

    آن‌جا از بازجویی رسمی خبری نیست، اما یکی از مسئولان بازداشتگاه یک شب عباس را از سلول خارج کرده و او را وارد اتاقی می‌کند که از سقف آن طناب اعدام آویزان است، حکمی پرینت شده‌ای پیش رویش می‌گذارد و می‌گوید این هم حکم اعدامت. اما اعدام تنها یک نمایش برای شکنجه است. خواسته ماموران دو الف روشن بود، باید بگویی: «از کروبی و پسرش پول گرفتی که این‌ها را بگویی…»

    در همان ایام او را با چشم بند به مکانی در خارج از زندان منتقل کردند. پس از مدتی خود را در یک نهاد حکومتی یافت. به دفتری وارد شد که «سعید جلیلی» دبیر وقت شورای‌عالی امنیت ملی در آن‌جا حضور داشت. جلیلی به او نگاهی انداخت اما هیچ سخنی به زبان نیاورد، زندانی را که برانداز کرد او را از اتاق خارج کرده و مجددا به زندان بازگرداندند.

    ملاقات دیگر در روزهای انتهایی این دوره چهل روزه بود، عباس را به منظور پی‌گیری شکایتی که در دیدار با نمایندگان ارائه شده بود، نزد یک قاضی در دادسرای کارکنان دولت بردند، در آن‌جا در پاسخ به این خواسته که بگو از کروبی پول گرفته‌ام، عباس می‌گوید چگونه توضیح بدهم که در زندان از ایشان پول گرفته‌ام؟ در این‌جا قاضی می‌گوید: اونجاش رو خودمون درست می‌کنیم. در مورد ماجرای اظهارات مرتضوی هم قاضی از عباس می‌خواهد که اسم وی را در برگه بازجویی ننویسد.

    * سعید مرتضوی بداند که نکبت زندگی در این دنیای فانی، دامان او را گرفته است. او ناگزیر از «بی‌عرضگی» دستگاه قضایی، یا به حمله کین قربانیان، خود را به عدالت مردمی خواهد سپرد و وجود منحوس‌اش را از این جهان به آتش خواهد برد، یا بالاخره در دادگاه مردمی عادلانه‌ای محاکمه خواهد شد.

     
  19. با درود به آقای نوریزاد و شما
    چند کودتای پیش رو:
    کسی‌ که روی داشتن یک چیزی خیلی‌ پر مدعاست، گیر و کم و کسری وی دقیقاً در همانجست،مثلا ‌ تهیدستی در “بصیرتی” که از آن دم میزند، به ویژه وقتی‌ که با طرح آن می‌‌خواهد دیگران را به نداشتن آن متّهم و سپس منکوب کند، کاری که دون شأن یک انسان فرهیخته هست و یکی‌ از علائم بارز مرحلهٔ حاد بیماری دیکتاتوریست . کسی‌ که خود را دربست اسیر و گرفتار توهمی بینان برانداز کرد تا با تحمیل شومترین مصیبت یعنی‌ احمدی نژاد، یعنی‌ در رکاب داشتن گماشته‌ای به نام ریس جمهور، فرصتی بی‌ بدیل برای خود فراهم آورد که به همهٔ رویا‌هایی‌ سیری ناپذیر و مهار ناشدنی قدرت طلبی‌های سر سام گرفته خویش یک جا، جامهٔ عمل بپوشد و ولایتعهدی بی‌ بصیرتی را تضمین کند ، کارش به جایی‌ رسیده که حال و روز روزهای افول دیکتاتور‌ها در تندی شیب سقوط را پیدا کرده است و در این اواخر کمترین تسلطی هم روی گفتار خود ندارد و کودکانه اعتراف می‌‌کند که وحشت وی از سقوط محتومی است که در انتظار وی نشسته است و الا آمریکا بهانه هست، . من باور ندارم از دست صد تا پوتین هم کاری برای حفظ این پرورده بر آید. طی‌ چند ماه آینده اختلافات اوج می‌‌گیرد و گریزی از آن نیست. رفتن مهدی هاشمی به زندان و تبرئه یک جانی بالفطره چون سعید مرتضوی که بنا به اراده رهبری بیت رقم خورده ،آغاز راهی‌ است که اوج آن را ماه‌های آینده شاهدیم و اسناد بیشتری از نقش یک تازی‌های مجتبی خامنهٔ ای، از غارت‌های بی‌ حد و حساب گرفته تا راه اندازی کودتای ۸۸ تا بگیر و ببند‌ها و کشتار و زندانی کردن دسته جمعی به اتفاق پدر خود منتشر خواهد شد و تبرئه مرتضوی یعنی‌ گرا و قوّت قلب برای گماشتگانی که تهاجماتی جدید را به فرمان شخص رهبری بیت، تدارک دیده اند، هر چند نقشه راه بکلی لؤ رفته و روحانی هم به تلویح باخبری خویش را توام با هشدار اعلام کرد، اما هر چه افشاگری بیشتر ،نتیجهٔ بهتری از عقیم ماندن کودتا‌های پیش رو که همه و همه در بیت رهبری برنامه ریزی شده اند، حاصل خواهد شد. همزمانی تهاجم پدر زن مجتبی خامنهٔ‌ای ( حداد عادل)، فرماندهان سپاه، کیهان، صادق لاری جانی، سعیدی گماشته بیت در سپاه که می‌‌گوید اختیارات خامنه‌ای با اختیارات پیامبر یکسان است، یعنی‌ گوش به زنگی نیرو‌های داعشی بیت برای زمان فرمان تهاجمات به فرمان علی‌ خامنه‌ای که همهٔ پیشبینی‌‌ها می‌‌گوید، اینبار کودتا با شکست کامل در ابتدای راه مواجه می‌‌شود. از حالا تا چند ماه آینده منجمله ارتباط بین آمد و شد‌ها به روسیه و مواضعی که شخص رهبری بیت می‌‌گیرد، مجهول معادله رویداد‌هایی‌ که قرار است بفرموده کرملین اتفاق بیفتد را رصد کنید تا از تاریخ ۳۷ سال اخیر بهتر بتوان راز گشایی کرد.همیشه پاینده و برقرار و هوشیار باشید،

     
  20. ک دل نوشته تاریخی از یکی از دوستان :
    بحث و نظر و نقد با شما
    ——————————————————-
    رضا شاه : ﻫـﻨﮕـﺎﻣﯽ ﮐـــﻪ ﻣـﻦ ﺁﻣــــﺪﻡ ؛
    ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮐﻮﭼﮏ ﺧﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺷﺖ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﺴﮑﻮ ٫ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺷﻮﺭﻭﯼِ ﮔﯿﻼﻥ٬ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺋﯿﺲ ‌جمهور ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺗﻤﺒﺮ ﭼﺎﭖ ﻣﯽﮐﺮﺩ…
    ﺩﺭ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﻣﺮﮐﺰﯼ، ﺍﻣﯿﺮ ﻣﻮﯾﺪ ﺳﻮﺍﺩ ﮐﻮﻫﯽ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ…
    ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ در دست ﺩﻭ ﻃﺎیفه ﺗﺮﮐﻤﻦ ﺑﻮﺩ…
    ﺷﻤﺎﻝ ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻣﻌﺰﺯ ﺑﺠﻨﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻞ ﺷﺎﺩﻟﻮ ﺑﻮﺩ…
    ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﻭ ﻧﻮﺍﺣﯽ
    ﻫﻢ ﻣﺮﺯ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﻣﺎﮐﻮﺋﯽ ﺑﻮﺩ…
    ﻏﺮﺏ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ﻭ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺁﻗﺎ ﺳﻤﯿﺘﻘﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺘﻞ ﻋﺎﻡ ﻣﯽﮐﺮﺩ…
    ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ در ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻞ بزرگ ﺷﺎﻫﺴﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﺪﺍﻥ در ﺩﺳﺖ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻮﺩ…
    ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﺑﻠﻮﭺ ﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎﻥ ﺳﺮﮐﺮﺩﻩ ﺑﻠﻮﭺﻫﺎ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﺳﺘﻢ ﺩﺳﺘﺎﻥ نیز ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﺑﭙﯿﻮﻧﺪ…
    ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ
    ﺍﻣﯿﺮ ﻧﺸﯿﻦِ ﻣﺴﺘﻘﻞِ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ،
    ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ ﻭﯾﺰﺍ میگرفتند ﻭ ﺍﻣﯿﺮ ﺁﻧﺠﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩ…
    ﺗﺮﮐﻤﻦﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ…
    ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺤﻞ ﺟﻮﻻﻥ ﯾﺎﻏﯿﺎﻥ ﻭ ﻟﺮﻫﺎﯼ
    ﺷﻮﺭﺷﯽ ﺑﻮﺩ،
    ﻧﺎﯾﺐ ﺣﺴﯿﻦ ﮐﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺑﺎﺝ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺟﻨﺎﯾﺘﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺷﺖ…!
    ﺷﻤﺎﻝ ﮐﺸﻮﺭ در ﺩﺳﺖ ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ جنوب ﺩﺳﺖ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺎ!
    ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﺎﭖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣـﻖِ ﺗـﻮﺣـّﺶ، ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ…
    ﺗﺮﺍﺧﻢ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﮎ ﻭ ﻣﺎﻻﺭﯾﺎ نه ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﻌﺎﺩِ ﯾﮏ “ﮐﺸﻮﺭ” ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ…
    %95 ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻧﺸﯿﻦ ﯾﺎ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ،ﺁﻥ ﺍﻧﺪﮎ ﺷﻬﺮﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ…
    %98 مردم ، ﺳﻮﺍﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ و ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ…
    ﺭﺍﻩ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺘﻨﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩ…
    ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ…
    ﺍﺭﺗﺶ ﻭ ﺑﺎﻧﮏ ﻭ ﺷﯿﻼﺕ ﻭ ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﮔﻤﺮﮎ ﻭ …
    در ﺩﺳﺖ ﺍﺟﻨﺒﯽ ﺑﻮﺩ…
    ﺍﯾﺮﺍﻥ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻣﺴﺘﻌﻤﺮﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺿﺮﺑﺖ ﺁﺧﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ بودند ، ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﻮﺏ…؟!
    ﻭ …
    ﻫـﻨﮕـﺎﻣـﯽ ﮐـــﻪ ﻣـﻦ ﻣـﯽﺭﻓـــﺘﻢ :
    ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﻠﯽ ﻭ ﺳﭙﻪ ، ﺍﺭﺗﺶ ﻧﻮﯾﻦ ،
    (ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ،ﻫﻮﺍﯾﯽ،ﺯﻣﯿﻨﯽ)
    ﺭﺍﺩﯾﻮ ، ﻣﺪﺭﺳﻪ ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﺪﻧﯽ ، ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﺳﺮﺍﺳﺮﯼ ، ﺻﻨﺎﯾﻊ ، ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺘﺎﻥ ، ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﻣﺮﯼ ، ﺩﺍﻧﺸﺴﺮﺍﯼ ﻋﺎﻟﯽ ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ملی ، ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺳﺎﺯﯼ ، ﺛﺒﺖ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ، ﺑﯿﻤﻪ ، ﻣﻮﺯﻩ ، فرودگاه ، ﻓﺪﺭﺍﺳﯿﻮﻥ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻭ…شده بود،
    ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻟﻐﻮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ…
    ﺯﻧﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ…
    ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺍﺳﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ، ﺧﺎﻧﺴﺎﻻﺭﯼ ﺑﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ،
    ﺩﺍﺩﮔﺴﺘﺮﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻗﻀﺎ ﮐﻪ ﺍﻭﻗﺎﻑ ﻭ ﻣﮑﺘﺐﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪِ ﺍﺣﯿﺎﯼ ﺍﻣﺎﮐﻦ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ 16 ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﻧﻔﺖ ﺑـﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ… !
    ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ میگویید؛ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩِ ﻗﻠﺪﺭ !؟ِ
    ﺗﺮﯾﺎﮐﯽ؟!
    ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩ ﻭ
    ﻗﻠﺪﺭ ﺑﻮﺩﻡ ،ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﻝ ﺍﻓﯿﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﮐﺮﺩم ، ِﺗﺮﯾﺎﮐﯽ ﺑﻮﺩﻡ ؛حال بگویید…
    ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥِ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪ
    ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾـﺮﺍﻥ ﭼـﻪ ﮐﺮﺩﯾﺪ…!؟

     
    • روحت شاد رضا شاه، جات بهشت رضا شاه، خدائیش تو لطف الهی بودی و ما ملت بی شعور قدرتو ندونسیم.

       

  21. مطالبه محاکمۀ رهبر قبل از مرگ معمولی ، تا برایش امازاده نسازند و زیارتگاه امت شهیدپرور نشود

    اعتراف تکاندهنده یکی از مقامات سابق وزارت اطلاعات: ۳۳هزار و ۷۰۰نفر اعدام و در گورهای جمعی دفن شدند.
    معاون تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات آخوندها در دوران فلاحیان در یک نوار ویدئویی که در سال‌1387 منتشر شد، برای اولین بار در یک اعتراف تکان‌دهنده اعلام کرد: «… رژیم آخوندی در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال‌1367، 33‌هزار و 700نفر را اعدام کرده است. اعدام‌شدگان در گورهای جمعی دفن شدند»…
    در جریان افشای قتل‌های زنجیره‌یی و درگیریهای باندی «رضا ملک» یکی از همکاران سعید امامی دستگیر در بند 209 وزارت اطلاعات نگهداری زندانی می‌گردد.
    رضا ملک در سال1387 پس از هفت‌سال تحمیل سلولهای انفرادی وزارت اطلاعات در یک نوار ویدئویی خطاب به دبیرکل ملل‌متحد به جنایاتی که توسط وزارت ‌اطلاعات رژیم جنایتکار آخوندی صورت می‌گیرد، اذعان کرد. به‌اعتراف معاون سابق وزارت اطلاعات آخوندی، 170تا 190 گور ‌جمعی در نقاط مختلف کشور وجود دارد. تنها در تهران بیش از 100زندان و شکنجه‌گاه مخفی مربوط به وزارت اطلاعات دایر شده است.

     
    • جناب رستم رزیم اسلامی است نه آخوندی!این گزارش بوی مجاهدین میدهد و بهمین جهت هم از رژیم آخوندی نام می برند چون منتظر آوردن تفسیر جدید از اسلامند.

       
  22. نوری زاد گرامی
    ممنون از تذکری که دادید اولا واقعیتش من معمولا در نوشتار، آرامم و عصبانی نمی شوم اما در جدل چهره به چهره، زود عصبانی می شوم و از کوره در می روم و جزو آدمهای صبور محسوب نمی شوم پس این برداشت شما را اصلاح کنم که من را صبور دانستید. شکیبایی فضیلیتی بزرگ است که داشتنش آرزوی دیرینه من است.ثانیا جز پذیرش حرف حقتان نمی توانم توجیهی برای این نوشته بیاورم. من منطق حرف زدن را بلدم اما خشم ناانسانی گاه بر من غلبه می کند و این رذیلتی است که جز با تمرین رفع شدنی نیست. خوش بحالتان چه تجربه خوبی از مواجهه با یک فرد فحاش داشتید و چه قدرتمندانه توانستید کنشی نو و نیک و بزرگمنشانه و زاهدانه و فروتنانه بسازید در حین فحاشی کردن طرف مقابل. ساختن تجارب زیبا، روح را مجاب می کند که نیروگذاری جدیدی در این سمت انجام دهد و راه نویی باز کند. با اسف من ازاین مراحل فاصله دارم یک دلیل ناجورش افراط دراستعمال توتون است بقول قدما. من نمیدانم چه عقد اخوتی با این سیگار لعنتی بسته ام که هیچ از من جدا نمی شود. ذهنا آرامم و جسما ناآرام و هر دو دراین وضع متعارض، دستور نابجا و متعارض صادر کرده و مرا مغلوب صفتی بد می کنند. من این نوع تجاربی که گفتید را تنها، خاص آنانی می دانم که از هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزادند و من را هنوزها، صخره نوردی لازم است-در عین تنگ شدن نفسم- تا به این تجارب ژرف و فرازین، برسم. حالا برای تنبیه خودم،در منظر شما و عموم-که این قاعده گذاری های عمومی بیشتر من را اصلاح می کند تا خصوصی دانستن اخلاقیات- یک قاعده می گذارم: از این ببعد هیچگاه به تهمت و بددهنی هیچ کس پاسخ ندهم. قبلا قاعده بر گرده جسم و روحم نهادم که هیچ گاه مقابله به مثل نکنم. یعنی به فحاش، فحاشی نکنم و اگر خلاف قاعده خودنهاده ام، رفته ام یا رفتم، عموم بر من منت گذارد و تذکر دهد و اکنون قاعده می نهم که اصلا پاسخ فحاشی و تهمت را ندهم؛ شاید درونم مجاب شود و عصیبت ها را که اینک بی مصرف شده، به زباله دانی دور برای بازیافت و تبدیل ، بفرستد.وای بر من که آدم شدن چه سخت است.

     
  23. «شش سال طول کشید تا قاضی سعید مرتضوی تبرئه شود.
    در این شش سال احمد زیدآبادی، مهدی خدایی، حسن اسدی زیدآبادی، عبدالله مومنی، حسین رونقی ملکی و صدها زندانی نام‌دار و بی‌نام زندانی بودند و هنوز هم زندانی‌اند؛ بهاره هدایت هنوز زندانی است. هزاران نفر در این شش سال آواره‌ی جهان شدند اما سعید مرتضوی تبرئه شد. قوه‌ی قضائیه‌ای که می‌گوید به علی اقتدا می‌کند چه قاضی عادلی بود که سعادت را یار سعید کرد و بی‌گناهی‌اش را تاکید کرد.

    محسن روح‌الامینی، امیر جوادی‌فر و محمد کامرانی سه نفری که در کهریزک به شکل وحشیانه‌ای کشته شدند هم‌چنان بی پناه هستند و قوه قضائیه و ترازویش نتوانسته‌اند حتی یک نفر را مقصر آن جنایت بشناسند.

    این روزها به پدر روح‌الامینی فکر می‌کنم. او که عاشق نظام و رهبری و قوه‌ی قضائیه‌ی آن است و بارها سعید مرتضوی را در جنایت کهریزک مقصر دانسته بود. لابد باید الان بپذیرد که مرتضوی در کهریزک نقشی نداشته است و شرعا باید از او حلالیت هم بطلبد که به او اتهام مشارکت در قتل فرزندش را زده است چرا که قوه‌ی قضائیه‌ی علی زمانه چنین حکمی داده است.

    شاید برای کسانی که عزیزانشان را در آن حوادث از دست دادند و کسانی که در کهریزک مورد تحقیر و توهین وحشیانه قرار گرفتند امروز روز تلخ‌تری از آن روزها باشد. روزی که همه‌ی امیدشان برای برپایی اندک عدالتی بر باد رفت.

    مسعود علی‌زاده به عنوان یکی از قربانیان کهریزک چنین می‌گوید:

    «بعد از کشته شدن بچه‌ها و افشای جنایت‌های کهریزک، ما را به اوین منتقل کردند. من در زندان اوین قاضی مرتضوی را دیدم. او با مشاهده آثار شکنجه‌ها و شکستگی‌ها و زخم‌های وحشتناکی که در بدنم ایجاد شده بود نه تنها متأثر نشد، بلکه در همان زندان از من خواست بگویم این زخم‌ها در بیرون از کهریزک برایم اتفاق افتاده است. او به عنوان دادستان و کسی که هماهنگی‌های لازم را با دادیار، نماینده دادستان و فرماندهی ناجا برای اعزام و پذیرش ما در کهریزک داده بود، خودش هم به خوبی می‌دانست و می‌داند که مسئولیت همه شکنجه‌ها و جنایات برعهده اوست.»

    بله خودش می‌داند، ر هبر هم می‌داند، «قوه‌ی قصابیه» هم می‌داند، مردم هم می‌دانند اما…
    لحظه‌ای و فقط لحظه‌ای به خانواده‌های داغدار فکر کنید.
    این است عدالت اسلامی؟!»

    بقول ضرب المثل قدیمی <>

     
    • رستم گرامی میدانی چرا 6 سال طول کشید؟چون وقت صیغه خواهر آقای ///////////////////
      ———————

      دوست گرامی
      اگر چه به طنز، هرگز به حریم خصوصی دیگران نپردازیم. آیا خودمان ورود دیگران را حتی به طنز به حریم خصوصی مان می پسندیم؟
      سپاس که رعایت می فرمایید.
      سپاس

      .

       
  24. اختلاف‌ها میان اکبر هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی با علی خامنه‌ای بر سر توافق‌نامه هسته‌ای وین علنی‌تر از گذشته شده است.

    این ااتفاق از زمانی افتاد که آقای خامنه‌ای درباره این توافق‌نامه گفت تکلیف نهایی آن هنوز در مجلس ایران و کنگره آمریکا معلوم نشده که این اظهارات بازتاب‌های بین‌المللی فراوانی داشت.

    همان روز اکبر هاشمی رفسنجانی در کنایه‌ای کم‌سابقه به خامنه‌ای گفته «بعضی‌ها هم دلشان خوش بود که مقاومت می‌کنیم، اما اینکه کشور خود را فقیر‌تر کنیم، مقاومت نیست.»

    روز گذشته نیز حسن روحانی بی‌آنکه نامی از رهبر جمهوری اسلامی ببرد گفته «نباید فکر کنیم پس از حصول توافق می‌توانیم هر طور که بخواهیم حرف بزنیم و عمل کنیم.»

    سخنان روحانی و هاشمی رفسنجانی می‌تواند نشانه‌ای از وجود اختلاف‌های شدید میان مقام‌های ارشد جمهوری اسلامی درباره تعیین تکلیف نهایی توافق‌نامه هسته‌ای وین باشد.

    شب گذشته نیز محمدجواد لاریجانی٬ دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه اظهارات روحانی را «خطرناک» ارزیابی کرده است.

    ————————-

    سلام دوست گرامی
    مباد یکوقت فکر کنید که سخنان آقای روحانی در “مخالفت” با رهبر است! نخیر، ایشان “سهم”ی از نقش خود را ایفا می کند. آقای هاشمی نیز. اینها یک ثانیه نمی توانند مخالف حضرت آقا باشند.چرا که دست تک تک شان خونی و آغشته به اموال و حقوق تباه شده ی مردم است. نقش های اعتراض کنندگان را تقسیم بسته اند و سهم هر یک را جلویشان گذارده اند. تبرئه ی سعید مرتضوی را من سالها پیش حتمی دانستم. سعید مرتضوی نفوذی حضرت آقا برای بستن روزنامه ها و دهان معترضان بود. تک به تک مأموریت هایش به اشاره ی حضرت آقا بوده. حالا می آیند زندانی اش بکنند و یا بدست قصاصش بسپرند؟ چاقو که دسته اش را نمی برد. وای از پس پرده ی بیت رهبری و سرداران سپاه و دولتیان و مجلسیان و قاضیان. واویلایی است آن پشت مشت ها.
    سپاس

    .

     
    • جناب خرمگس گرامی این هما استحاله وخط حزب توده است!دوست ارجمند سگ زرد برادر شغال است.مهمترین هدف برای این جنایت پیشه گان حفظ رژیم جهل و جنایت و ترور و غارت و کشتار و تجاوز است .هر کدام از این مهرها دراین راه نقشی بازی می کند.اینها مارهای خوش خط و خال زهری و خطرناک دور بر آزدهایی ویرانگرند.37 سال اینهمه بدبختی و رذالت و ویرانی و کشت و کشتار و ددمنشی مشتی اراذل و اوباش باید کافی باشد که ما مردم گول این بازیها را نخوریم.اینها بازیهای تبلیغاتی است برای فریب بیشتر و بردن مردم پای صندوقهای رای از پیش تعیین شده. رفسجانی یکی از ////////// افرادیست که دستش درتمام جنایات 37 ساله پیداست و روحانی از اونهم بدتر. تار و پود این رژیم با جنایت و کشتار و خونریزی و بی عدالتی و غارت و تجاوز به حقوق دیگران آغشته است.راه رهایی افتادن در دام این اراذل نیست.آگاهی و افشاگری و تبلیغات برای شرکت نکردن در معرکه گیریهای آنها و سازماندادن برای شرکت نکردن و یا تحریم فعال و آگاه کردن مردم به حقوق انسانی و آلترناتیو حکومتی بر مبنای حقوق بشر و سکولار و دمکراتیک ضامن پیروزی براین اراذل است.37 سال شرکت در معرکه گیریها و سرکار گذاشتن مردم را آزمودید لاقل چند سالی نیز دیگر راهها را بیآزمایید.

       
  25. ﺍﺯ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
    ﭼﻪ موضوعی ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺎَﻣﻞ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺰ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟
    ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ :
    ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎَﻣﻮﺭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﺰﯾﺮﻩ ﻣﻮﺭﯾﺲ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ؟

    ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
    ﻣﻦ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺗﺒﻌﯿﺪﻡ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻢ ( ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ) ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﻧﻊ ﺳﻠﻄﻪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ..

    ﺑﻌﺪ ﻣﺎَﻣﻮﺭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ :
    ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺳﺎﺧﺖ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ايران ﺣﻮﺯﻩ ﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﯿﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺒﺎﻓند ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺷﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ …

     
  26. جمهوری اسلامی برره

    هاااا مه مخم هنگ وکرد وگوم مگر دیه آدم 160 میلیون تومان نبید پس چطور بید که ملیجک اقا مرتضوی این همه آدم وکشت فقط 200 هزار تومان جریمه ای وکردن تازه آنهم مشمول عدل علی بید و بخشیده بید ! مگر عدل علی سربریدن نبید ؟ هااا

     
  27. سيد مرتضاي گرامي، خدا وجود مطلق است و همه چيز ازوست. خدا كلام ندارد و در ضمن همه كلامها از اوست. و كلام خدا از طريق قلب انسانها به اين دنياي فيزيكي خيالي ورود ميكند. پس شدت راستي و درستي كلام بستگي به خلوص قلب آن انسان كه آن كلام را ميگويد دارد.
    شما خلوصيت قلب انساني را تصور كنيد كه در يك روزنزديك به 700 نفر را گردن ميزند، آن هم انسانهايي كه أسير بودند.
    جناب سيد مرتضاي عزيز، شما اگر عينك تعصب را برداريد (مخصوصا چون سيد هستيد اين تعصب شديدتر است،) ميتوانيد بهتر ببينيد و درك كنيد

     
    • طثلیم گرامی

      شما نیز تلاش کنید عینک بدبینی را برداشته مسائل را از مجرای صحیح ارزیابی کنید ،اشاره شما به ماجرای توطئه یهود بنی قریظه در جنگ احزاب و نقض عهد آنان و تلاش برای ریشه کن کردن اسلام و پیامبر در مدینه است ،بنظر می رسد از تازه واردان به این سایت هستید ،از سه سال قبل که اینجا مطلب می نویسم در این مورد بحث ها و سوالاتی مطرح شد و با استناد به تاریخ حقیقت ماجرا در مورد قضیه یهود بنی قریظه آشکار شد ،من الان نمی خواهمم دوباره آن بحثها را که بسیار هم طولانی بود مطرح کنم ،می توانید سوالات و پرسشهای دوستان و پاسخ های مرا از طریق سرچینگ در محدوده سایت نوریزاد دنبال کنید مثلا با ترکیب کلمه “بنی قریظه+ نوریزاد” و الفاظ مشابه ،من آن سلسله نوشته ها را بصورت آرشیو نوشتاری خودم حفظ کرده ام اما طولانیست و امکان درج دوباره نیست ،فقط اشاره کنم که این قضیه را بطور دقیق و همه جانبه باید بررسی کرد و باید توجه کرد که پیامبر وقتی به یثرب یا مدینه هجرت کردند ،و قبایل و طوائف با ایشان بیعت کردند و حکومت ایشان رسمیت یافت ،با یهود و نصارای ساکن در مدینه و اطراف آن هیچ بد رفتاری نکردند و آنان را در بقاء بر مذهب خود آزاد گذاشتند و حتی پیمانی برای حفاظت متقابل با آنان منعقد کردند که متن آن هنوز در تواریخ قدیمی متعدد هست ،مطابق این پیمان که پیمانی خونی و واقعی بود طرفین پذیرفته بودند جزا و مجازات خائن مرگ است ،یهود در ماجرای جنگ احزاب یا خندق که همه مشرکان پشت به پشت داده بودند برای نابوئی اسلام و پیامبر ،هم مشرکان مکه را تحریک به حمله به مدینه کردند و هم به آنان ساز و کار دادند و کمک کردند و در پشت صحنه در مدینه نیز خیانت های واضحی کردند ،پیامبر نیز پس از ماجرای جنگ خندق که خطر بزرگی هم برای مسلمانان و اسلام بود به قلعه های آنها حمله کردند و مطابق متن قرار داد آنها را مجازات کردند و جای عفو بخشش هم نبود چون اعتماد به نقض عهد کننده خلاف عقلانیت و تدبیر سیاسی است و مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود.
      در مورد عدد 700 که گفتید و تعداد اعدام شدگان نقلهای متفاوتی وجود دارد و برخی از موخان معاصر (مرحوم سید جعفر شهیدی) بقرائن قابل اتکا اثبات کرده اند که عدد آن یهود این مقدار نبوده است ،در همین سایت یکی از دوستان خوب کتابی بمن معرفی کرد بنام “الاموال” متعلق به ابن زنجویه که دارای سلسله سند های قدیمی و طرق دیگری غیر از تواریخ متعارف مثل طبری و کامل ابن اثیر و تواریخ دیگر است ،و از متن های مهم مربوط به قرن سوم هجریست ،در آن کتاب ابن زنجویه بچند سند نقل می کند که تعداد کشتگان یهود که در ماجرای خطرناک توطئه علیه اسلام شرکت داشتند “40” نفر بوده است نه اعداد متفاوت و متعارضی که در تواریخ دیگر هست ،نام دوست کامنت گذار محترمی که آن کتاب را به مجموعه یافته ها و اطلاعات من افزود ،علی1 بود ،از او سپاسگزارم ،از شما نیز می خواهم با مسائل دگماتیک برخورد نکنید و بیشتر مطالعه کنید ،اگر آن نوشته ها و بحث ها را در سایت نوریزاد نیافتید لطفا ایمیلی بگذارید تا برایتان ارسال کنم.
      موفق باشید

       
      • آقا مرتضای گرامی

        اغلب استدلالهای شما توسل به یکی از انواع مغالطه است. دراین مورد به شما حرجی نیست چون درحوزه ها این متد گریزاز استدلال منطقی را به جمع شما میآموزند. البته این موضوع ازدید کسانی که به منطق احاطه دارند، مخفی نمی ماند. بگذریم…درمورد قتل عام 700 اسیر دست وپابستۀ بنی قریظه، جناب طثلیم را به مراجع دست چندم تاریخی رجوع داده اید که بر هیچ سند تاریخی قابل اطمینانی متکی نیستند. ولی همین قدر میدانم که سرکار دراین مورد بخصوص نیز مشغول فرار به جلو میباشید. علت این ایراد آنست که حضرتعالی از یک آیت الله عظما که نمیتوانید آیت الله ترباشید. آیت الله العظما امام خمینی در 26 مرداد 1358 ضمن حمله به مطبوعات منتقد، خطاب به جمع حاضر چنین میگوید:

        ” مولای ما، امیرالمومنین سلام الله علیه، آن مرد نمونه عالم ، آن انسان به تمام معنا انسان، آنكه در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور، و در رحم و مروت آنطور، و بامستضعفین آنطور بود، با مستكبرین و با كسانی كه توطئه می كنند شمشیر را میکشت [می كشید] و هفتصد نفر را در یك روز، چنانچه نقل می كنند، از یهود بنی قریظه كه نظیراسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید باشند، از دم شمشیر گذراند! خدای تبارك و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است . و در موضع انتقام ، انتقامجو. امام مسلمین هم اینطور بود، در موقع رحمت ، رحمت ؛ و در موقع انتقام ، انتقام. ما نمی ترسیم از اینكه درروزنامه های سابق ، در روزنامه های خارج از ایران، برای [در مورد] ما چیزی بنویسند. مانمی خواهیم وجاهت در ایران، در خارج كشور پیدا بكنیم! ما می خواهیم به امر خدا عمل كنیم! و خواهیم كرد! ”

        آیا باید اظهارات آقای خمینی امام شما راباور کنیم یا اظهارات شما را ؟ دیگرآنکه این امام علی که به ضرب شمشیر ذوالفقار سراز تن 700 اسیردست وپابسته جداکرده است، راباید بازهم جوانمرد بنامیم؟ آیا آن عمل علی چیزی جز جنایت علیه بشریت نبوده است؟ بخوبی واقفم که شما بازدست درجیب لبادۀ مبارک برده و با ایراد سخنانی به پاسخگوئی خواهیدپرداخت. منتها توجه داشته باشید که این برهۀ تاریخی با سال 57 بسیارمتفاوت بوده و جمعی که دراینجا اظهارات شمارامیخوانند، با جماعت پنجاه وهفتی بکل تفاوت تجربه ومعلومات دارند.

         
    • جناب طثلیم گرامی

      شما با سوالات از من شروع کردید اجازه دهید من نیز بعنوان دوستی مجازی برخی مفاهیم بکار رفته در کلام شما را مورد سوال قرار دهم:
      فارغ از بحث یهود بنی قریظه در ذیل کلام شما که جداگانه به آن پرداختم، در این مورد که گفتید “خدا وجود مطلق است و همه چیز (هستی اشیاء) از اوست “، با شما موافقم و آنرا مطابق براهین دقیق فلسفی میدانم،اما در مورد این گزاره که ” خدا کلام ندارد و در ضمن همه کلامها از اوست” که جمله مبهمی است کمی توضیح دهید و بگویید چه استدلالی شما را به این نتیجه رسانده است که “خدا که وجود مطلق است کلام ندارد”؟ در عین حال چند سطر جلوتر می گویید خدایی که کلام ندارد ،کلام همه انسانها از اوست؟
      یک سوال دیگر متوجه نظریه کلام خدا بودن همه انسانها هست ،فرض کنید اگر من در برابر شما چیزی را ادعا کنم (کلام من) و شما در برابر من و برخلاف من چیزی دیگری 180 درجه بر خلاف کلام من و در تناقض با کلام من بگویید (کلام شما) ،روی نظریه شما که می گویید کلام همه انسانها کلام خداست ،آیا هم سخن من و هم سخن شما که نقیض همند ،هردو کلام خدایند؟ یعنی خدا در آن واحد دو یا بیشمار کلام متناقض از او صادر می شود؟ بنظر شما این چه توجیهی دارد؟

      نیز توضیح دهید که به چه بیان و برهانی می گویید “همه کلامها (کلام همه انسانها؟) از اوست”؟ این برای من نه بدیهی است و نه نظری اثبات شده به دلیل.

      نیز این گزاره شما که “”و كلام خدا از طريق قلب انسانها به اين دنياي فيزيكي خيالي ورود ميكند. پس شدت راستي و درستي كلام بستگي به خلوص قلب آن انسان كه آن كلام را ميگويد دارد””.
      (پایان)
      برای من گزاره گنگ و نامفهومیست ،و برایم این سوال مطرح می شود که چگونه است بتلقی شما کلام خدا از طریق قلب (همه انسانها؟) انسانها به دنیای فیزیک خیالی ورود می کند؟ یعنی من از کجا بدانم که کلامی که در قلب من است الان کلام خداست یا خواطر شیطانی و القائات نفس است؟
      همچنین این تعبیر “فیزیک خیالی” را من تاکنون ندیده بودم ،یعنی ما تقسیمی داریم در علم فیزیک و در بین اجسام که فیزیک اجسام و ماده دو گونه است : فیزیک خیال و فیزیک غیر خیال؟ مقصود شما از فیزیک خیالی چیست دقیقا؟

      سپاس

       
      • سيد مرتضاي گرامي، خوب روي حرفهايم فكر كنيد ، شايد روزنه اي براي شما باز شود. شما انسان با استعدادي هستيد ولي تعصب زياد مانع استفاده درست از اين استعداد شما شده است.
        به اميد رستگاري.

         
        • بیاد مظلومیت شلر

          هندوانه زیر بغل آخوند مرتضی نزار از خودش /////////////////
          ////////////////////////
          //////////////////////////! آقای نوری زاد هم که خیلی نجابت داره میدانه که آخوند ضد ایرانی است اما باز یک ارادت خاص و کم رنگی به آخوندها داره عادته دیگه زمان لازم داره .

           
    • برای شناخت بهتر ازتاریخ اسلام شما را دعوت میکنم به خواندن کتاب فاخر بیست وسه سال جناب علی دشتی تا دستگیرتان شود که چه به سر قوم بنی قریضه آمد و باقی قضایا. جهت دانلود این کتاب فاخر ودیگر کتب به سایت آزادی ایران مراجعه فرمایید .با احترام .

       
  28. جناب نوریزاد عزیز

    با سلام و عرض ادب.

    شما معتقدید که عدم شرکت در انتخابات یک نافرمانی مدنی است. آیا می توانید ترسیم کنید چگونه این نافرمانی مدنی می تواند منجر به تغییر شود؟

    آیا این نظام با این حرکت سرنگون شده و نظامی دیگر جایگزین می گردد؟

    یا اینکه همین نظام قرار است اصلاح شود یا تن به اصلاح بدهد؟

    مردمی که شما توقع دارید حرکتی بکنند درست است که ممکن است از سواد بالائی برخوردار نباشند ولی این سوال در ذهنشان هست. برای چه و برای که باید هزینه کنیم؟
    کلاه گشادی که آقای خمینی بر سر مردم گذاشت آنها را نسبت به هر تغییر بنیادینی حساس کرده. آنها باید بدانند که برای که و برای چه باید از جان و مالشان بگذرند؟
    شما بخوبی می دانید که همه جریانات یک شبه غیر قابل پیش بینی هستند و عموما کسانی این جریانات را تصاحب می کنند که صلاحیت ندارند و در بلبشوئی که پیش می آید هیچ ضمانتی وجود ندارد که همه چیز مطابق میل اکثریت مردم پیش برود.
    آنچه که از پلاکادرهای شما و دوستان دیگر در جلوی لاستیک دنا می بینیم مطالبات هستند. شما از نظامی که آنرا قبول ندارید مطالبات دارید. یعنی این نشان می دهد که شما در پی سرنگونی نیستید. شما در پی این هستید که از راههای قانونی همین نظام به خواسته های خود برسید. آیا این مفهومی غیر از اصلاح دارد؟

    اگر همه 70 میلیون ایرانی ، هریک پلاکادری در دست بگیرند و خواسته خود را بر آن بنویسند و جلوی دفتر کارخانه ای یا مقر سپاهی بایستند وخواسته خود را طلب کنند می تواند به نتیجه ای مشخص رسید؟

    نفس اینکه مردم خواسته های خود را پیگیری کنند، نترسند و برای رسیدن به خواسته هایشان ایستادگی نمایند بسیار درست و غیر قابل انکار است ولی چند سال طول می کشد تا اکثریتی تاثیر گذار از مردم به این جنبش بپیوندند؟ تا کی آقای دکتر ملکی و نوریزاد عزیز هستند که این تفکر را هدایت کنند؟

    اگر شما معتقید که با پی گیری مطالبات می توان به آنها دست یافت چرا به انتخابات که می رسید چنین نا امید می شوید و بذر نا امیدی می کارید؟

    در هر حال همه اینها چیزی از ارادت من به شما نمی کاهد. شما انسان ارزنده و بسیار مؤثری هستید. برایتان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

    ——————————-

    سلام منصور گرامی
    خروجی و نتیجه ی شرکت کردن یا نکردن در انتخابات، دم دست همه ی ما هست. و چیزی نیست که نیازمند کشف و شهود باشد. اگر دقت کرده باشید من سخن از ” مدیریتِ” شرکت نکردن بودم. یعنی یک ” جریان” ی اراده ی شرکت نکردن را مدیریت کند. در غیر اینصورت و در صورت احساسی، نتیجه همان می شود که شما فرموده اید. من سخن از مدیریت شرکت نکردن راندم. که اگر یک جریان فهیمانه ، شرکت نکردنِ مردم را رهبری کند، ما حتما بسیار سریعتر به نتیجه خواهیم رسید. پیشنهاد من، یکجور اعتصاب غذا برای زندانیانی است که صدایشان را کسی نمی شنود. یک زندانی با اعتصاب غذا در حقیقت جان خود را در معرض خطر قرار می دهد تا: صدایش شنیده شود. انتخابات نیز یک زندان موکّد و متخاصمانه است. با شرکت نکردن هوشمندانه – با هر خسارتی که دارد – به طرف می فهمانیم که: ما حرف داریم. طرف ، زیاد نمی تواند به این خود زنی ما بی توجه باشد. شرکت نکردنِ مورد نظر من یکجور ” هو” کردنِ طرف نیست. بل ذخیره کردن مواد غذایی برای قحطی بزرگی است که در راه است. بگذار طرف در آلاف و اولوف خود به ما بخندد. او نمی تواند از آوار قحطی ای که پر سر و صدا پیش می آید گریز کند. هرچند خانه اش را انبار مأکولات کرده باشد.
    سپاس

    .

     
    • جناب نوریزاد
      دقیقا با شما موافقم که یک عمل فراگیر و هدفمند صورت گیرد ولی چنین چیزی در حال حاضر میسر نیست. و چون نیست آیا به نظر شما تحریم های فردی انتخابات نتیجه ای جز پراکنده شدن دارد؟ حد اقل کاری که می توانیم بکنیم این است که با حضور خود و رای دادن به افراد معتدل تر از ورود جانورانی چون احمدی نژاد و همپالکی هایش جلوگیری نمائیم.
      با یک مقایسه بین دولت احمدی نژاد و دولت خاتمی قطعا هیچ انسان منصفی نمی گوید این دو با هم برابر بوده اند. ممکن است خاتمی ایده آل نبوده باشد ولی حضورش برای مردم و کشور به مراتب مفید تر از احمدی نژآد بوده است. این با شرکت فعال در انتخابات ممکن می شود. شرکت در انتخابات در صورتی که افراد معتدل حضور داشته باشند با توجه به اینکه تیم روحانی انتخابات را مدیریت می کند نه تنها شکست نیست بلکه به همه ما حس اعتماد بنفس و حضور می دهد.
      پیش و پس از هر انتخاباتی فضائی ایجاد می شود که حکومت ناگزیر است رقابت های انتخاباتی و تبلیغاتی را بپذیرد. در نتیجه مردم به هم نزدیک تر می شوند و مطالبات خود را بهتر به گوش حاکمیت می رسانند.
      بزرگترین آفت جنبش های مردمی تفرقه و عدم تفاهم بر سر حد اقل های مشترک است.

      به نظر من باید این حاکمیت را با “رقیق کردن” به شرایط ایده آل نزدیک کرد هرچند قدم ها و تغییرات کوچک باشند ولی فراگیر بودن مطالبات از حجم تغییرات آنی مهم ترند.

       
    • جناب نوری زاد سلام ٬روز بخیر .
      من ازآن جمله افرادی هستم که از این حکومت بسیا ر آسیب دیده ام و معتقدم که حتی ادامه این حکومت برای یک روز هم آسیب جبران ناپذیری به مردم و کشور عزیزمان ایران وارد خواهد کرد . اما در نظر بگیرید انتخابات سال ۸۸ صرفا بدلیل شرکت پر شور مردم وپیامد های بعد از آن چه هزینه هنگفتی برای حکومت بدنبال داشت . حال اگر مردم شرکت نمی کردنند حکومت چنین رسوا میشد ؟پیامد این رسوائی در خواست ملتمسانه حضرت آقا حتی از مخالفین برای شرکت در انتخابات ۹۲ وتصمیم برای رفتن پای میز مذاکره هسته ای شد چرا که حکومت احساس کرد هیچ پایگاهی در میان مردم ندارد .از طرف دیگر چطور و به چه وسیله ای می توان بدون وجود احزاب فراگیر اکثریت جامعه را به عدم شرکت در انتخابات وادار کرد مردمی با عقاید مختلف که برای داشتن شغل ٬تحصیل و سایر مایحتاجشان با هزاران در بسته مواجه هستند . مکر رهبری وسایر عوامل ریز ودرشت او همین آقای روحانی رو قبول داشتند ؟ اگر اینطور بود چرا از جلیلی حمایت کرد . بهر صورت اگر چه روحانی سال های متمادی نماینده رهبری بود ولی تا حدودی با او زاویه داشت اگر چه ناچیز .از همه این موارد که بکذریم تفاوت سخن مسئولین مردم را آگاه وسطح مطالباتشان را بالا میبرد . همانطور که خودتان بارها بدرستی گفته اید تنها با آگاه کردن مردم می توان به نتایج مطلوبی دست یا فت شرایط اکر مهیا نباشد نوزادی ناقص تر از حکومت فعلی به وجود می آید اگر چه درهیج جای جهان حکومتی به این درجه از فساد تباهی ٬ نا کار آمدی و بی شرمی وجود ندارد بد نیست بگویم مردم ما سیاسی ترین مردم دنیا هستند . و دربزنگاهای خاص با کمترین هزینه تصمیم لاز م را میگیرند .

      ————————

      سلام دوست گرامی
      رفتن پای میز مذاکره را هرگز بحساب انتخابات 92 و روی کار آمدن آقای روحانی نگذارید. اگر آقای جلیلی و حتی اگر بفرض محال آقای احمدی نژاد نیز رییس جمهور می شدند، حتما این مذاکره صورت می پذیرفت و همین نتایج هم بدست می آمد. چرا که مذاکره خیلی پیشتر شروع شده بود. از کی؟ از وقتی که حضرت آقا لرزش در زیر پایش را حس کرده و باور کرده بود. بنیان حضرت آقا به ارتعاش افتاده بود. خبر دارید که!!
      با احترام

      .

       
  29. سعید کهریزک از اتهام معاونت در قتل در پرونده کهریزک تبرئه شد. او در مصاحبه با روز می گوید که بیخود ۶ سال طول داده اند و از اول تبرئه بوده. عرض شود که آقای کهریزک نشان یکی از سرمایه های نظام اسلامی است ، و ببین چقدر زور کسانی که از او حمایت می کنند زیاد است که دو تن از سران سه قوه قدرت در ایران نتوانستند با او کاری بکنند و گفتند فضولات انسانی خورده اند .

     
  30. سلام بر مرد ظلم ستیز دوران محمد نوریزاد
    بنده ازارادتمندان هستم که بارها نام آشنای شما را شنیده و به انسانهای انگشت شماری همچون شما افتخار می کنم. میدانید بزرگترین چالش بشر از صدر تاکنون چه بوده است؟ از موقعی که شیطان گفته است انه خیر منه (من از او بالاترم) و خدا در اعتراض فرشتگان ،جانب انسان را گرفته ،یک خود شیفتگی در او بوجود آمده و این چالش آغاز شده است . بعضی از انسان ها میخواهند از شیطان پیشی بگیرند و من شان را از همه من های دیگران جلوتر بیاندازند و حکومت کنند حال به هر قیمتی شد.حتی اگر روی کره زمین همه را سر به نیست کرده و فقط خودشان باقی بمانند.اگر این من پرستان ، دین دار هم باشند، دیگه گل بود و به سبزه نیز آراسته شد. بقول مرحوم ایت الله طالقانی این بشر دوپا از هر چیزی کمک می گیرد تا حکومت خود را توجیع کند حتی ازتمام مقدسات عالم .
    نوری زاد عزیز در طول تاریخ اغلب عارفان راه بیراهی را پیمودند و با زاهدان احمق عجین نشدند. امثال منصور حلاج ها و امثال محمد علی طاهری ها . اینان دو رسالت دارند . اول مبارزه با جهل و نا آکاهی نشر یافته از به ظاهر دین داران یعنی روشن کردن بندگان حق و دوم مبارزه با قدرتمندان روزی خور از دین.
    شما جند بار راجب استاد بزرگ راه حقیقت، محمد علی طاهری صحبت و حتی یک بار در مصاحبه با تلویزیون آمریکا شاهد دفاع شما از این استاد عرفان و معرفت بودم . همنوع و برادر ایرانی ظلم ستیز ، می دانید که آقای طاهری که من از شاگردان کوچک ایشانم به اعدام محکوم شده است . جالب اینست که هنوزحکم را به او ابلاغ نکرده اند که اعتراض کند.به شاکردانش اجازه نمیدهند از او دفاع کنند. چند روز پیش برای گردهمایی به سر قرار بچه های عرفان حلقه، جلوی دیوان عالی کشور واقع در خیابان خیام رفتم . نمی دانی جقدر مامور زن و مرد ریخته بودند چند تا ون بود چند موتور سوار آورده بودند و چند تا …….
    انتظار دارم باز از این مرد بزرگ دفاع کنی . آخر آخرین باری که استاد ما (عید سال 92 ) به مرخصی آمد فرمود، من کارم را در زمینه عرفان تمام کرده ام و از این به بعد میخواهم در زمینه حقوق بشر در زندان فعالیت کنم. حالا شما بگو دفاع از چنین نازنینی وظیفه ما نیست؟
    البته شاید شما جدیدا کارتان را برای آقای طاهری انجام داده اید و من جیزی نمیدانم . بهرحال به دو دلیل من منتظر پاسخ شما هستم .اول اینکه نگران استادم ودوم اینکه جواب گرفتن از بزرگواری چون شما را افتخاری برای خود میدانم .
    دست شما را از دور می بوسم : آرش

    ——————————————-

    سلام آرش گرامی
    من و دوستانم در لگام، و در تازه ترین بیانیه ی خود صدور حکم اعدام برای ایشان را بشدت محکوم کرده ایم.
    ما همچنان در این راه با شماییم و دفاع از ایشان را یک ضرورت انسانی و مدنی می دانیم.
    سپاس

     
    • امثال محمد علی طاهری ها . اینان دو رسالت دارند . اول مبارزه با جهل و نا آکاهی نشر یافته از به ظاهر دین داران یعنی روشن کردن بندگان حق و دوم مبارزه با قدرتمندان روزی خور از دین.(آرش)

      جناب آرش دفاع از حقوق انسانی ایشان وظیفه همه انسانهاست ولی فراموش نکنید که آموزهای ایشان دست کمی از دیگر شیادان دین و ایدیولوژی ندارد.و ایشان نه تنها با جهل و خرافات مبارزه ایی نمی کنند بلکه خود در پیچیده کردن خرافات استادند.بنابراین شما باید انتظار خود را از دیگران تنها به دفاع از حقوق انسانی ایشان محدود کنید نه نشر و تعریف و تمجید عقاید ایشان که چیزی جز خرافات نیست.

       
  31. حدیث داریم که میگوید :
    خواب مومن هم ثواب دارد وزمانی که در خواب است هم ملائک برایش پاداش ثواب در بهشت مینویسند . من این حدیث را خیلی قبول دارم و به آن ارج می نهم ، زیرا تنها در خواب است که مومن نمیتواند دزدی کند،مال مردم را بخورد ، اختلاس کند ، آدم بکشد و …….. شما چی فکر میکنید ، آیا غیر از این است ؟

     
    • ای کاش همه ماهها رمضان بود و این مومنان روزه می گرفتند و می خوابیدند و برای اباد کردن اخر اخرت خود دنیای دیگران را تباه نمی کردند.

       
  32. کانال من و تو ۱، برنامه ای در خصوص ژاپن، کشاورزها، سیستم شکل گیری قدرت و سپس فلسفه به وجود امدن سامورایی ها پرداخته بود.
    من بر اساس کارتون ها و فیلکهایی که دیده بودم، همیشه سامورایی ها رو گروهی میدونستم که دنبال ازادی خواهی هستند، اما واقعیت چیز دیگه ای بلود

    سامورایی ها، مثل همون پیشکارهای خان های خودمون
    پآل و هزینه اونها از شریک شدن سامورایی ها در بخشی از زمین و البته رعیت اربابان بود

    چقدر آشنا، چقدر دردناک و چقدر بیهوده بود این رویاهای کودکی

    ساختار، همون ساختار زیست انگلیه که همیشه بوده و خواهد بود، و اتکثر اونهایی که در حال حاضر نالان و فریادزن هستند
    فقط به خاطر اینه که دستشون از خوان دور مونده

     
  33. ﻧﺰﺩﯾﮏ ٣٨ ﺳﺎﻟﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻋﺰﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ
    ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛
    ٨ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻧﺼﻒ ﺩﻧﯿﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﯾﻢ؛
    15 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ!!!
    ﭼﻪ ﺣﮑﻤﺘﯿﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﮥ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ
    ﻣﯿﮑﻨﻦ؟؟!!!
    ﺗﺮﮐﯿﻪ ﻗﻄﺐ ﺻﻨﻌﺘﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﯿﺸﻪ،
    ﺩﺑﯽ ، ﻣﺮﻛﺰ ﺗﺠﺎﺭﻱ ﺁﺳﯿﺎ ﻣﯿﺸﻪ،
    ﮐﺮﻩ ﺟﻨﻮﺑﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﻝ
    ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ؛
    ﮊﺍﭘﻦ ﮐﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯿﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ
    ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﻣﯿﺪﻩ .
    ﻗﻄﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺸﻪ!!!
    ﺍﺭﻣﻨﺴﺘﺎﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺵ ﺻﺎﺩﺭﺍﺕ ﺑﺮﻕ ﺑﻪ
    ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿﺸﻪ،
    ﺗﺎﯾﻠﻨﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺗﻮﺭﯾﺴﺘﺶ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﻬﺎ
    ﻣﯿﺸﻦ،
    ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﺯﻋﻔﺮﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ
    ﺩﺭﺁﻣﺪﺵ ﺻﺎﺩﺭﺍﺕ ﺯﻋﻔﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺸﻪ .
    # ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ
    ﻣﺎ ﺍﺯ ﺳﻮﻣﺎﻟﯽ ﻭ ﺑﻨﮕﻼﺩﺵ ﻓﻘﯿﺮ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﯿﻢ؛
    ﺗﻮ ﺻﻒ ﺳﺒﺪ ﮐﺎﻻ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ !!!…
    ﻛﺠﺎﻱ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ؛؟؟؟؟؟
    ﯾﺎ ﺩﻋﺎﻫﺎ ﺭﻭ، ﻋﻮﺿﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﯿﻢ،
    ﯾﺎ ﺩﻋﺎﯼ ﻋﻮﺿﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﯿﻢ،

    .
    ﺍﮔﺮ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﺮﺩ !!..
    ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ
    ﻓﻠﺴﻄﻴﻦ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﺪﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻛﻨﺪ
    ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﻕ
    ﻣﯿﮑﻨﺪ؟؟؟؟؟
    ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ٬ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ
    ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ٬ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ
    ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ٬ﺧﻮﻥ
    ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ
    ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﯾﺦ ﺯﺩﮔﯽ
    ﻣﻐﺰﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺧﺘﺮﺍﻉ ﺍﺩﯾﺴﻮﻥ
    ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﺑﺎﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪﻥ ﭼﺮﺍﻍ،ﺑﺮ
    ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺩﺭﻭﺩ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻨﺪ …
    ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﻮﺭﺵ ﺑﺰﺭﮒ
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﺧﺎﮎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻬﺎﯼ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺭﺍ
    ﺗﺒﺮﮎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ …
    ﺩﻟﺨﻮﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺕ؟؟؟
    ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ” ﻣﺮﻍ ” ﺣﺮﻑ ﻣﯽ
    ﺯﻧﻨﺪ ﻛﺴﯽ ﺍﺯ ” ﺧﺮﻭﺱ ” ﻧﻤﯿﮕﻮﯾﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﻫﻤﻪ
    ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﺷﺪﻥ ..!
    ﻓﺎﻧﻮﺳﻬﺎﯼ ﺩﻩ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺭﻭﺷﻨﻨﺪ !
    ﻭ ﺳﮕﺎﻥ ﺩﻩ ﻧﯿﺰ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﯿﺪﺍﺭﻧﺪ!!!
    ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺭﻭﺯ ﺩﺯﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ
    ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ !!

     
  34. امرو صبح دوباره دیدم و باز گریه ام گرفت

     
  35. Aug 20th, 12:29am
    درود برشما
    جناب نوریزاد خدای نخواسته فکر نکنید قصدم تخطئه فعالیتهای شماست همیشه کار شمارا ستوده وخواهم ستود چون خود را از هرجهت باشما هم فکر می دانم. هدفم صرفا بیان یک مشکل جمعی و همچنین فردی است .
    قبل از بیان اصل موضوع سوالی ازشما می پرسم .از دیدگاه شما تنها افراد جانباخته(مبارزان راه آزادی) قابل توجه وتقدیر هستند یا زنده ها را هم باید از یاد نبرد و حداقل سعی کرد گوشه ای از معضلات وآسیب های آنان را که در این راه متحمل شده اند جبران نمود ؟
    متاسفانه جامعه ما و حتی نخبگان ما دچار عارضه ای است که فقط به مرده ها توجه می کنند در صورتیکه زنده ها نیازمند توجه بیشتر هستند .
    من در خردادماه 91 یعنی سه ماه قبل از ستاربهشتی توسط پلیس فتای تهران دستگیر شدم . چندروزی مهمان برادران بودم در همانجا که ستار بهشتی را زیر شکنجه کشتند . هرچند جز روز اول که شیلنگ آب پرفشار به حلقوم کردند و دنده های قفسه سینه ام را شکستند در روزهای دیگر شکنجه ای نشدم چرا که همان روز اول تمام پسوردهای فیسبوک وایمیلم رادادم .البته نه بخاطر شکنجه بلکه آن وقتی که پای خانواده ام در میان آمد .
    بعد به اوین وسپس تحویل رجایی شهر شدم وبعدها با قرار وثیقه تا زمان دادگاه آزاد شدم .
    پرونده ام به دو قسمت شد . توهین به مقدسات که تحویل دادگاه کارکنان دولت شد و توهین به مقامات ومسئولین که به دادگاه انقلاب مشهد ارجاع شد چون مشهدی بودم .
    بدلیل توهین به مقدسات علیرغم نظریه پزشکی که گواهی کرده بود که ایشان (من) بدلیل عوارش جانبازی و صدمات جبهه وجنگ (اعصاب وروان)نیازبه درمان و بستری طولانی مدت در بیمارستان روانپزشکی دارد قاضی پرونده حکم دوسال زندان تعزیری برایم برید که در دادگاه تجدید نظر تایید شد .اما در دادگاه انقلاب علیرغم احضاریه و حتی تهدید خانواده حاضر نشدم واز ایران فرار کردم .
    فرار من از ترس زندان بود بلکه از ترس رفتار زندانبانان بود . من سالهاست داروی اعصاب مصرف میکنم وتحت نظر پزشک هستم انهم بدلیل عارضه موج انفجار و جانباز اعصاب وروان بودن اما در زندان داروهایم ندادند و حتی علیرغم اینکه بخاطر دنده های شکسته قفسه سینه درد می کشیدم داروی مسکنی هم نداند . دردی که خودشان با مشتها ولگدهابه من تحمیل کرده بودند .
    بهرحال همسر و4فرزند را رها وبه ترکیه گریختم . اینجا کار کردن برای پناهجویان ممنوع است اما کار سیاه که روزی 12تا14 ساعت هست تا حدودی هست که نه من قادر به کار سیاه هستم ونه صاحبکار به دلیل سن وسال بالای من قبول می کند که کاری به من بدهد .
    با اینحال گهگاهی به کارهایی تن داده ام که خودم باور نمی کردم روزی مجبور به انجام ان شوم مثلا کار در میدان بار و یا ظرفشویی رستوران .
    من در ایران دبیر بودم و کارم تدریس بود که البته بازنشسته شده بودم .بهر روی 17ماه هست در ترکیه هستم 17ماهی که به اندازه 70 سال پیر شدم .
    دراین مدت به هر کس که فکر کنید مشکل خودرا نوشتم .نوشتم که حتی برای تامین نان خالی مشکل دارم .به مهندس زعیم که خودرا همفکر ایشان می دانم تا رضا پهلوی که مخالفش هستم و اکثر این سازمانهای مثلا اپوزسیونی .جواب همه شان یکی بود . متاسفانه کاری از ما ساخته نیست .
    اگر واقعا منم زیر شکنجه مرده بودم بازهم همین رفتار را با من داشتید ؟یا هر کدام از گروههای اپوزسیون سعی میکرد مرا به خود منتسب کند وازاین نمد کلاهی برای خود بسازد!؟
    واقعا این شرط انصاف هست ؟
    پاینده وبرقرار باشید

    ————————————-
    سلام دوست گرامی

    روی ما سیاه و شرم بر ما که اینگونه بر شما آسیب باریده اند. ما نیز اگر جای شما بودیم ای بسا به همین راهی می رفتیم که شما رفته اید. و نیز شاید در همین ایران می ماندیم و زندان رفتن را بر آوارگی خارج از کشور ترجیح می دادیم. بهر روی نازنین، گمان من بر این است که اگر می توانید اسناد زندان و رنج های خود را ارائه دهید و پناهندگی بگیرید و از ترکیه به کشور دیگر بروید. که حتماً به این کار مبادرت کرده اید. وگرنه پای در یک کفش کنید و به وطن باز آیید و مستقیم بروید زندان. در زندان داخل وطن بودن بسی شاید بهتر از این شرایطی باشد که شما ترسیم فرموده اید.
    با احترام

    .

     
    • ذاش محمد فدای اون فهم و شعورت و اون دل پاکت ای لقمان دوران

       
    • با سلام به شما عزیز شکنجه شده، آنان که ساعت‌ها و روز‌ها و هفته‌ها و ماهها و سالها در، تو در توی دالانهای تنگ و خفن تاریخ فقه دنبال تازه‌هایی‌ از پریشان گویی‌ها می‌‌گردند تا تا مستمسکی برای حفظ این نظام جهنمی دست و پا کنند، جا دارد ولو برای لحظه‌ای عرق سرد شرمساری بر جبین آنها بنشیند مگر نشانی‌ از مردمی و شرف و آزادگی در خویش جستجو کنند و اینهمه بر دانسته‌های بنا شده بر افکار مالیخولیایی خویش مقهور و مغرور نباشند.

       
  36. من در بیرون از کشور همراه همه دردهای شما، با شماهستم
    این ماجرا از روری آغاز شد که شما از زندان نامه هایتان آمد بیرون و من منتشر کننده نخستین آن بودم
    بیشتر نامه های قدیمی تر شما را من زمانی چاپ میکردم که هیچکس شما را باور نداشت و البته در بیرون از کشور
    زیاد شما را نمی شناختند. از اینکه تا امروز بخت یارتان بود و زنده هستید و همچون روز نخست برسخن
    خود ایستاده و خسته نشده اید و نترسیده اید به امیدواری من برای بیرون آمدن این ملت از کمای تاریخی
    و رسیدن به پیروزی نهایی می افزاید . نامه های شما در آرشیو ما هست ضمن آنکه نشریه ما
    بصورت کتاب در آمده ونامه های زندان شما در کتابخانه های مردم تا ابد جاودانه میماند
    دوستدار سیاوش

     
  37. چشم به دهانی خِرَدها
    من با محتوای این خبر و مقالۀ زیر کار ندارم بلکه مایلم این خبر و مقاله را الگو کنم تا یک ویژگی فرهنگ قبایلی را بیان کنم. این ویژگی را “چشم به دهانی خردها” می نامم.
    در این مملکت بی شمار آدمیزاد هست که در مورد “برجام” یا نظر دارند یا می توانند نظر داشته باشند. البته کم هم نیستند کسانی که یا نظری ندارند یا از بیخ نمی دانند “برجام” چیست. تردیدی نیست که محتویات “برجام” روی زندگی تک تک ایرانیان اثر دارد. بنابراین معقول و منطقی است که تک تک ایرانیان -اگر بخواهند- بتوانند در مورد آن نظر بدهند. همین جملۀ اخیر نیازی به دلیل آوری ندارد زیرا بدیهی است که بنا به حکم خرد چنین حقی برای تک تک ایرانیان هست و این حق قابل مناقشه هم نیست.
    حالا ببینیم که “ولایت فقیه” در این زمینه چگونه داوری می کند. ولایت فقیه بر آن است که در مسایل مربوط به اجتماع مسلمین تنها و تنها یک نفر حق ابراز و اعمال نظر دارد وآن یک نفر هم ولی فقیه است. این نظر ولایت فقیه به لحاظ عقلی “بدیهی” نیست و در نتیجه نیازمند به دلیل آوری است. دلیلی که ولایت فقیه بر این حق انحصاری خود می آورد آن است که 1)عموم مسلمین از نظر عقلی همچون کودکانی صغیر هستند و 2)عقل کامل تنها از آن یک نفر است3) و آن یک نفر هم ولی فقیه است. این استدلال را خمینی به صراحت در کتاب “ولایت فقیه یا حکومت اسلامی” خود بیان کرده؛ پس ادعای من تهمت نیست. حالا اگر بپرسید به چه دلیلی می توان گفت که همگان صغیرند و تنها ولی فقیه عاقل است، نظریۀ ولایت فقیه پاسخی عُقلایی به این پرسش ندارد. زمانی که یک نظام فکری برای یک گزاره ای بنیادین دلیلی عَقلانی نداشته و به رغم نداشتن دلیل، آن را بنیاد الباقی ادعاهایش قرار می دهد، آن گزاره را “اصل موضوعه” می نامند.
    پس می توان گفت که “اصل موضوعه” ولایت فقیه آن است که عموم مردم بهره ای کافی از عقل ندارند – تا آنان را بتوان حاکم بر سرنوشت خودشان دانست – و از این نتیجه می گیرد که لازم می آید تا فردی که بهرۀ کافی از عقل دارد بر سرنوشت آنان حاکم باشد. آنگاه برای آن که ادعای عقل کافی برای شخص ولی فقیه را ثابت بکند ادعا می کند که خدا او را برگزیده است. حالا اگر بپرسید که برای چنان گزینشی از جانب خدا در مورد آن فرد خاص چه دلیلی هست، نظریۀ ولایت فقیه می گوید لطف خداوند بر انسان ها بزرگتر از آن است که چنین نکند پس این دست خداست که در روند گزینش ولی فقیه درکار بوده تا اویی که واجد عقل کامل است بر دیگران “کشف” شود.
    اگر از این دلیل آوری دکترین ولایت فقیه خنده تان گرفت، این خنده از توجه به تهی بودگی عقلی آن سخن است که در میآید. اما باید توجه بکنید که انسان به معنای “هوموساپینس” تا همین شش قرن پیش چنین می اندیشید. مرجعیت های همۀ ادیانی که در تاریخ بشر بوده اند چنین ادعا داشته اند، اگر در غرب و نیز شرق اسلامی در میان حُکَما و اندیشمندان نمی شد سخنی برخلاف ارسطو زد بدون آن که گوینده داغ نادانی بخورد، از همین رویکرد بود؛ اگر در میان پزشکان غرب ونیز شرق اسلامی سخن بقراط و سپس جالینوس “حجت” بود از همین رویکرد بود؛ اگر فراعنه مصر یا سلاطین باستان خود را به مثابه “خدا/خدایگان” بر بندگانشان (یعنی عموم مردم) عرضه می کردند، از همین رویکرد بود. “شاهنشاهی” ما ایرانیان هم این چنین بود، حتی قانون اساسی مشروطیت هم جرات نکرد براین جنون تاریخی خط بطلان بکشد تا ننویسد: “سلطنت موهبتی است الهی که ….”
    همۀ فرهنگ های باستانی فرهنگ هایی مرجعیت-مدار بودند که منادی تعطیل عقل طبیعی انسانی در قبال گفته ها و کرده های مراجعشان بودند. این بقایای باستانی هنوز هم نیم جانی دارند، از این روست که مارکسیست لنینیست های همین دیروز جرات نقد لنین یا مارکس را نداشتند مگر آنکه داغ “ریویزیونیست” بودن بخورند (انگار که “تجدیدنظر طلب بودن” گناه است)؛ از همین رو بود که از هیتلر تا کیم جونگ اون توسط مردمشان رهبری فرهمند در آلمان دیروز و کره شمالی امروز تلقی شده و می شوند که حرف و عملشان “فصل الخطاب” بود و هست. خمینی و خامنه ای با علاقمندان سینه چاکشان هم پدیده هایی از همین قماشند: ساختاری یکسان که در رنگ و لعاب های گوناگون در جوامع انسانی مختلف باز تولید می شده و هنوز هم گهکاه می شود.
    حدود شش قرن قبل در حوزۀ ایتالیای امروزی بود که “انسان” برای نخستین بار بر این جنون باستانی اش واقف شد. این آگاهی آغاز “تولد فرد انسانی” بود، قائم به ذات و پیرو داوری عقل خویش (ونه عقل دیگری) که بر مرجعیت ها شورید و روندی را رقم زد که امروزه “مدرنیته” اش می نامیم. در این هندسه نوین، نه سخن “مُویّد مِن عِند الله” حجت است نه “ولی”،”تزار”،”پاپ”، “رهبرفرزانه” یاهیچ رئیس قبیلۀ دیگر معنایی دارد. “قال الصادق” و “قال الباقر” یا “قال ارسطوطالیس” و “قال البقراط” همانطور به محک عقل زده می شود که هر سخن دیگری، تا “انسان مدرن” به ریش این جماعت ژاژخای “مُقفلُ العَقل” چشم-به-دهان باستانی-تبار بخندد….خنده ای برخاسته از خِرَد سرشتی انسان؛ همان خِرَدی که هزاره ها در بند سرشت قدرت پرستِ برخاسته از حیوانیت بشر بود. و این آغاز انسان است، “انسانی، به غایت انسانی!”
    سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴

     
  38. قربانت گردم

    کاغذ اخبار‌های یومیه تورق میکردیم به عادت مألوف جهت راپورت قابل عرض حضور قبلهٔ عالم.از حاجئ آقا سعید مرتضوی کهریزک و سلطنه گل سر سبد عدلیه همایونی که خودش قاضی ال قضات دستگاه عدلیه است و تا توانسته عدالت گستری کرده خبر می‌رسد که گویا ایشان از تهمت‌های ناا روای قتل و دست کجی تبرئه میشود عجالتا خودشان که پیشباز رفته‌اند و خود را بی‌ گناه اعلام کرده،که هیچ ، گویا طلب‌کار هم شده که ۶۸ کرور کرور تومان(۶۸،۰۰۰،۰۰۰)مواجب از دولت فخیمه پول طلبکارند،

    قربانت گردم ایشان که از جان نثاران درب خانه و دستگاه همایونی ‌ست به دلشان برات شده بود که بی‌ گناه هستند لذا پیشاپیش رأی مدعی ال عموم را حدس زده‌اند ،آخر حاجئ سعید که همواره دست نوازش می‌کشید بر سر رعیت مخصوصاً حبسیان کهریزک و اوین، از این طرف هم کاغذ اخبار‌هایی‌ بودند که به ایام ماضی مورد عنایت این قاضی عادل قرار گرفتند ایشان که فرمان می‌گرفتند برای آوردن کلاه ولی‌ برای قبله عالم سر میاوردند جایشان حبس و بند نبود،، دیگر چقدر عدل؟حالا رعیت مانده‌اند حیران که اینهمه عدل و داد را کجای چشمشان بگذارند؟

    فدوی پیشنهاد می‌کند جهت دلجوئی و جبران رنجی‌ که به این قاضی مظلوم داده‌ایم ایشان را رئیس دستگاه عدلیه کنیم که هم عدالت گستری مان را به رخ ممالک اجنبی بکشیم و هم به قول خودتان راه‌های نفوذ اجنبی را هم بسته باشیم.

    نمک نشناسی ریشخندمان کرد که تاریخ خوانان آینده چه فصل هایی از تاریخ دولت فخیمه ما را در اختیار خواهند داشت جهت انبساط خاطر.

    خاک پای ملوکانه

    تلقرافچی

     
  39. خودم و همسرم فیلم را دیدیم و گریستیم ! دختر پنجساله ام هم از اشک من و مادرش گریست ! الهی خدا از صدر تا ذیلشان را به تیر غیب گرفتار کند که آتش به دل این مادران بینوا گذاشته اند.
    نقل می کنند از زنده یاد زرین کوب که گفته بود “آقای خمینی از کجا می داند که خدا نیست???!!! “. جدا آقای رهبر و بادمجان دورقاب چینهایش چطور با اینهمه حتم و قطع فکر میکنند خدا نیست??!! !

     
    • جناب پژمان اتفاقا اینها درست بهمین خاطر که فکر می کنند ////////////////////// بنابراین سپردن اینها به مکافات الهی درست همانطور که دوست ارجمند تلقرافی نوشته اند سپردن مرتضوی به خامنه ایی و قاضی اهل بیت است برای مجازات.دوست ارجمند ما هر چه بدبختی داریم از همین //////////// است.من جناب نخجوانی نیا را بخوبی درک می کنم ولی ایشان هم گویا همه تقصیرها را به گردن افراد انداخته و نه مکتب! دوست ارجمند دین و هر عقیده ایی اگر به حریم خصوصی پاگذاشت و با زور بمردم تحمیل شد خامنه ایی یا هیتلر یا خمینی ویا استالین را می سازد. این درست که بشر اصولا زیاده خواه و قدرت طلب است اما همین بشر نیز عدالتخواه و انساندوست و مهرورز هم هست .تجمع معجونی از خصایل و معایب در یک موجود او را مهیا برای پرورش هر فکری در زمینه مناسب می نماید.بهمین دلیل در غرب به این نتیجه رسیده اند که دین و عقیده و مرام فردی و گروهی خاصی را از حریم قدرت دور کنند.این هم بنفع دین است و هم بنفع جامعه و سیاست و حکومت. جناب نوریزاد گرامی بخوبی نظر مرا دراینباره میداند ولی بارها این موضوع را پیش کشیده که …
      سلام مزدک گرامی
      زیاد وقت خودتان را صرف خرافات موجود در ادیان و اینجور چیزها نکنید. همه ی ادیان از این جور خزعبلات و خرافات دارند. مهم این است که این خرافه ها به صورت حکم حکومتی بر زندگی مردم آوار نشود. شما یک سفر بروید هندوستان تا با دهها و بلکه صدها مرام و مسلک و عقیده که با مسالمت تمام با هم همزیستی می کنند، آشنا شوید. دینی که مزاحم اطرافیان نشود، بگذار هر چه می خواهد باشد. اگر مردمی با این دین دلخوش اند، بگذار باشند.
      سپاس

      … گویا من با حرف ایشان مخالفم.نه دوست گرامی حرف ما اینست که تقدس در حریم عمومی و حکومت و قدرت و سیاست بی معنی است.دلیل اش هم همین گفتار دوست ارجمندمان جناب نخجوانی نیاست.دین زمانیکه به حکومت و سیاست وارد شد حربه ایی قدرتمند دردست قدرت و فرصت طلبان است و محیط دینی پرورنده بی عدالتی و نابرابری و قتل و جنایت و ترور و تجاوز به حقوق انسانها و منکوب و تحقیر آنهاست.آیا تا بحال دیده اید که کسی با تبر بزند و پای شما را قطع کند و بعد از شما بخواهد که تبرش را مقدس بشمارید؟دین از چنین تبری در دست چنین زنگیان مست بدتراست.بنابراین از تقدس انداختن چنین خرافاتی در حوزه عمومی وظیفه روشنفکران جامعه است.جناب نوریزاد گرامی ما با خرافات چون خرافاتند کاری نداریم ای بسا هزاران فکری که در تخیل خودما روزانه می گذرد و چیزی غیر از خرافات نمی توان به آنها نام نهاد.ولی دوست ارجمند ما با خرافاتیکه اتش به این ملک زده است کارداریم چون نسلها ی زیادی را اسلام و خرافات اسلامی به نابودی کشیده.حرف ما اینست دین شما چه خوب و چه بد ارزونی خودتون من و اکثریتی از ایرانیان جهنم را به همنشینی با //////////////ترجیح میدهیم.ما همین دنیا را به هر چه شما عرضه می کنید ترجیح میدهیم.مسلمین اگر شرفی دارید و راست می گویید به همان بهشت خود قناعت کنید و دنیای فانی و جیفه را به غقل جمعی واگذارید.ما آنچه را شما می گویید جز مشتی خرافات و حدیث و روایات دروغ و جعل نمی دانیم.اگر چنین چیزهایی برای شما مقدس است بدانید که از نظر ما بی ارزش و موجب پلیدی و پلشتی و پستی و قتل و جنایت و دزدی و ترور و غارت و تجاوز در جامعه شده .بهمین جهت ما وظیفه خود میدانیم که آنها را نه تنها به نقد بکشیم بلکه از تقدس بیندازیم.چون با سرنوشت ما بازی کرده اید. بنابراین برای اجتناب از چنین لجن مال شدن مقدساتتان بهترین راه بیرون کردنشان از حکومت و قدرت و حوزه عمومی است.اگر صداقتی در گفتار و رفتارتان هست رواست که بجای تفسیرهای جدید از اسلام آنرا به حوزه خصوصی برانید و از قدرت بیرون کنید.شما نمی توانید هم از دین دکانی پرمنفعت بسازید و مردم را قلع و قمع کنید و هم توقع احترام به چنین خرافاتی را از قربانیانش داشته باشید.

       
  40. افشاگری عفت مرعشی همسر رفسنجانی:

    ….. یک نفر دیگر شمش ها را از کشور خارج کرد، حالا پسر من را به زندان انداخته اند!”

    مشروح مصاحبه فاطمه هاشمی در سایت کلمه موجود است اشاره عفت مرعشی به خروج شمش های طلا از کشور، مربوط به همان 18 میلیارد دلار شمش طلا و پول نفد کشف شده در کامیون، در زمان احمدی نژاد در کشور ترکیه است که نظام!! انکار کرد و احمدی نژاد هم می گفت اصلا میدانید این مقدار پول چند کامیون می شود!!؟ و آن را دروغ خوانده بود و حالا همسر رفسنجانی دارد افشاگری می کند و منظور او هم این است که دزد آن طلا و دلارها مجتبی خامنه ای بوده است جالا پسر مرا به زندان آنداخته اند.

     
    • اینهم جواب عفت خانم !

      آقای رفسنجانی! آیا ۳۷ سال تجربه کافی نیست؟ مجتبی واحدی

      آیا نیمه پشیمان‌هایی همچون هاشمی رفسنجانی بنا ندارند در سال‌های باقیمانده از عمر، منشأ خیر شوند و از سایر تذکرات دلسوزان کشور و در رأس آن‌ها لزوم تفکیک کامل نهاد حکومت از نهاد دین، حمایت نمایند؟ سی‌وهفت سال حکومت جمهوری اسلامی ثابت کرد نا‌آگاه‌ترین افراد برای شناخت مصلحت کشور و ملت، جناح‌های مختلف سیاسی وابسته به نظام هستند
      ….
      باردیگر به مقدمه یادداشت باز می‌گردم. بی‌هیچ تردیدی به بر چیده شدن حکومت دینی معتقدم. اما این‌ها را نوشتم تا آقای رفسنجانی و سایر قدرتمندان مدعی تحول را به تفکر و پاسخگویی دعوت کنم. آنچه رفسنجانی پس از سه دهه تک‌تازی ولی فقیه ابراز می‌دارد سال‌ها قبل مورد توجه مجتهدان تراز اول بوده و برخی از آنان به خاطر ابراز همین دیدگاه دچار کینه عمیق حکومت شده‌اند. همانطور که در برخی عرصه‌های دیگر نیز تذکرات افراد دوراندیش و دلسوز مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. حدود سی سال قبل، مرحوم مهندس بازرگان از آیت اله خمینی خواست در زمان حیات خود، بساط ولایت فقیه – که در واقع حکومت غیر پاسخگوی یک نفر بر ملت بزرگ ایران است – را جمع کند. در آن زمان آقای رفسنجانی و بسیاری از افرادی که هم اکنون مورد انتقام جویی ولی فقیه هستند در برابر مرحوم بازرگان ایستادند. جنگ پرهزینه با عراق، از دیگر عرصه‌هایی بود که بسیاری از دلسوزان کشور وملت، ادامه آن را بیهوده می‌دانستند اما با لجبازی ایت اله خمینی، جنگ با هزینه مالی و تلفات انسانی فراوان ادامه پیدا کرد تا اینکه در دو سه سال اخیر، اختلاف نظر برخی عناصر در گیر درجنگ همچون رفسنجانی و محسن رضایی موجب اعتراف تلویحی به حقانیت کسانی شد که در اعلام بیهودگی جنگ، پیشتاز بودند. همین وضعیت در خصوص پرونده هسته‌ای جمهوری اسلامی، نگاه سران خود خواه نظام به تحریم‌ها و برخی عرصه‌های دیگر نیز قابل مشاهده بوده است…..
      http://news.gooya.com/politics/archives/2015/08/201151.php#more

       
  41. حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة، سلام علیکم ، حضرت عالی و خانواده های داغدار هر روزه در پیشانی ساختمان لاستیک دنا تصاویر جوانان کشته شده به ناحق را در دست گرفته و افراد قاتل این جوانان عزیز هنوز نا مشحص ! ! . در سوره دوم قرآن ( بقره ) آمده که جوانی از بنی اسرائیل کشته شد و به دستور حضرت موسی ، قوم بنی اسرائیل ” گاو ” گران قیمتی را خریدند و پس از ذبح گاو ، قسمتی از گوشت گاو را به جوان کشته شده زدند و جوان زنده شد و قاتل خودش را که پسر عمویش بود به مردم معرفی کرد . حال سئوال شرعی و قانونی الحقر : آیا در این زمان هم میشود گاو گران قیمتی خرید و به همان روش دستوری حضرت موسی ، آمرین و یا قاتلین این جوانان مرز و بوم را شناسایی کرد ؟

    ——————-

    سلام مبشر گرامی
    ظاهراً از وقتی که تکنولوژی ضبط و ثبت، و بویژه از وقتی که گوشی های تلفن همراه مجهز به دوربین عکاسی و فیلمبرداری شده اند از اینجور اتفاقات نمی افتد.
    با احترام

    .

     
  42. سلام به جناب نوریزاد

    من قبلا هم یک بار در مورد واژه “نامسلمان” پیام کوتاهی گذاشتم ولی به هر دلیل منتشر نشد. خواهش می کنم این دفعه اجازه بفرمایید این چند سطر منتشر گردد.
    به نظر من این کلمه نامسلمان در درونش نوعی نژادپرستی دینی نهفته است و در واقع شامل همه پنج و نیم میلیارد انسانی می شود که یا دین دارند یا بی دین اند اما در هر حال شایسته توصیف با چنین مفهومی که مصداق آن هم برخی دزد و جانی و جاهل و قاتل است، نیستند. چرا ما گمان می کنیم که هر چه خوبی و فضیلت و محاسن اخلاقی و انسانی در این جهان هست متعلق به مسلمانان است و بعد به دیگران صفت نامسلمان را اطلاق می کنیم؟
    جناب نوریزاد
    خواهش می کنم اولا اگر نظری در این باره دارید ارائه فرمایید،حتما استفاده خواهم کرد و ثانیا اگر موافق ایده من هستید از این پس در پلاکاردهایی که حرفی یا شعاری بر روی آن می نویسید از نوشتن این واژه نادرست نامسلمان پرهیز فرمایید. منتظر پاسخ جنابعالی هستم.
    با احترام

    ——————————

    دوست گرامی،
    روی سخن این ” نامسلمان” به بیت رهبری و مجلسیان و قضات و آیت الله ها و امام جمعه ها و دولتمردانی است که حتماً مجهز و ممهز به اسلام ناب اند و برای اسلام گستری در این ملک و در این منطقه چه ها که نکرده اند و چه ها که نخواهند کرد و همینان نرگس بانو را بندی کرده اند. اگر زحمت می کشیدید و به مخاطب سخن دقیق می شدید این پرسش برای شما پیش نمی آمد. بله اگر روی سخن در این یک جمله همه ی مردم جهان بودند سخن شما درست می نمود.
    سپاس

     
    • پلاکاردی که واژه نامسلمان روی آن نوشته شده است در دستان مبارک جناب دکتر ملکی غزیز، افتخار و شرف ایران زمین است که مربوط به درخواست آزادی بانو شیردل خانم نرگس محمدی است.

      ——————–
      دوست گرامی،
      روی سخن این ” نامسلمان” به بیت رهبری و مجلسیان و قضات و آیت الله ها و امام جمعه ها و دولتمردانی است که حتماً مجهز و ممهز به اسلام ناب اند و برای اسلام گستری در این ملک و در این منطقه چه ها که نکرده اند و چه ها که نخواهند کرد و همینان نرگس بانو را بندی کرده اند.
      سپاس

       
  43. ابتدا فکر کردم مملکت وزیر دانا میحواهد بعد فکر کردم شاه دانا میخواهد این اکنون میفهمم که ملت دانا میخواهد.
    امیرکبیر هنگام تبعید

     
    • د بگو رهگذر حق داری اینهمه به ملت بد و بیرا میگی

       
    • علی زضا قلی در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی میگوید مردم کاشان در اطراف حمام فین میدانستند میرغضب شاه برای کشتن او میآیدو کار او را تسهیل کردند. کسانی که این اکنون میپرسند چرا نوریزاد را نمیکشند و یا به اومتلک میگویند شاید از قماش آن مردمان باشند.

       
  44. اینم ا دزدیدن دنا بدتر به روایت کیهان لندن. خائیش ما ملت بلانسبت خیلی خریم

    گوشه‌هایی از اعترافات حسین تکبعلی‌زاده متهم ردیف اول فاجعه سینما رکس آبادان در دادگاه

    از میان آنچه در کیهان می‌خوانید ، تاریخ ، ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ / 19 اوت 2015

    تکبعلی‌زاده: دو روز بعد از فاجعه بود که عبدالله آمد به دیدن من. رفتیم داخل خانه نشستیم و پرسید جریان چه بوده و من گفتم: من و فرج و فلاح سینما را آتش زدیم…
    حسین تکبعلی زاده در دادگاه

    حسین تکبعلی زاده در دادگاه: این رژیم می‌خواهد مرا به رژیم سابق ربط دهد

    …عبدالله رفت و فردا آمد خانه ما گفت یک نفر بیرون با تو کار دارد. من آمدم به سر کوچه یک نفر را دیدم با من سلام علیک کرد و خودش را دوست پسردایی فلاح معرفی کرد و گفت که عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکاست و گفت که قرار است یک خبرنگار خارجی را دعوت کنیم تا بیاید ایران و راجع به این واقعه تحقیق کند و ما می‌خواهیم کسانی که در صحنه بوده‌اند جریان را تعریف کنند تا به این وسیله جنایات شاه را برای خارج از کشو رنشان دهیم. من گفتم من تو را نمی‌شناسم و از کجا می‌دانی که من داخل سینما بودم؟ گفت پسردایی فلاح گفته است که شما با فلاح بودید و رفتید سینما و بعد فرار کرده‌اید. و من قبول کردم بعد قرار شد که تلگرامی به خارج بزنند تا خبرنگار بیاید و با حضور مترجم من برایش صحبت کنم.

    قضیه گذشت. روز سوم و چهارم بود که ماموران شهربانی و ارتش سوار ریوی ارتشی شدند و در شهر می‌گشتند و می‌گفتند: ‌پلیس شهر شما شریک غم شماست. و من وقتی این وضع را دیدم مقداری سنگ جلوی منزل ما بود آمدم سر کوچه و به اتفاق بچه‌های محل شروع کردیم به شعار دادن و به طرف مأموران پرت کردن!

    رییس دادگاه: شما با فرج صحبت نکردید که چرا سینما را آتش می‌زنید؟

    متهم: فکر می‌کردم که کاری در جهت انقلاب و اینهاست.

    رییس: آیا فرج توضیح داد؟

    متهم: برایش فرقی نمی‌کرد و موافق جنگ فرسایشی بود که اعصاب رژیم توسط آنها خورد می‌شود.

    رییس: شما فکر نکردید بعد از آتش‌سوزی ممکن است حتی یک نفر بسوزد؟

    متهم: نه و آن هم علت‌اش مسایل خانوادگی است و اصولا قبل از انجام هر کاری به عاقبت آن فکر نمی‌کردم.

    رییس: یعنی هر کاری برایت پیشنهاد کنند انجام می‌دادی؟

    متهم: نه هر کاری، در کارهایی شرکت می‌کردم که در همه ایران اتفاق می‌افتاد.

    رییس: در کتاب‌فروشی جواهری چه می‌کردید؟

    متهم: گفتم که فرج اعلامیه‌ها را با صاحب آن مغازه که دوست او بود در آنجا کپی می‌کرد و تکثیر می‌کرد و با هم با موتور پخش می‌کردیم.

    رییس:‌ مطالب آن اعلامیه‌ها چه بود؟

    متهم: اعلامیه‌ای بود از امام در مورد تاکید وحدت همه مردم و همه گروه‌ها و خودداری از اختلافات و فکر می‌کنم همین تأکیدات بود.

    رییس: چه موقع بود؟

    متهم: فکر می‌کنیم اردیبهشت ۵۷.

    متهم: با وجودی که مردم پس از حادثه می‌گفتند رزمی و شاه این جنایت را انجام داده‌اند و من که خودم از مجریان این فاجعه بودم فکر نمی‌کردم هیچ گونه وابستگی به کسی داشته باشم ولی در این مدت فکر می کنم مسایلی برایم روشن شده که مرا در ارتباط با مسایل مهمی قرار داده است و من از بهمن ۵۶ تا امروز هر اتفاقی افتاده در حضور مردم می‌گویم و قضاوت با خود مردم است.

    [در این فاصله تکبعلی زاده به گفته خودش به دلیل سرقت و سنگ زدن به مأموران شهربانی دستگیر و زندانی می‌شود و البته در بازجویی‌ها از جنایتی که همراه با دوستانش انجام داده چیزی نمی‌گوید تا اینکه انقلاب می‌شود]

    متهم: من در میان مردم از زندان بیرون آمدم و همان شب به اتفاق سایر بچه‌های محل در خیابان‌های شهر به پاسداری مشغول شدیم و همان شب عده‌ای از بچه‌های محل ما با یک اتومبیل که نمره آن را گِل زده بودند و قصد سرقت داشتند با دیدن من از من خواستند که راه را برای آنها باز کنم و فردای آن روز رفتم اصفهان و بعد رفتم تهران و آن موقع امام در مدرسه علوی بودند و رفتم که خودم را معرفی کنم. شلوغ بود. نتوانستم و رفتم اصفهان و بعد تصمیم گرفتم برگردم آبادان.

    [در راه آبادان حسین تکبعلی زاده بر خلاف تصورش که فکر می‌کرد در راه انقلاب مبارزه کرده است چنین می‌بیند:]

    متهم: …مشغول چای خوردن بودم که چشمم افتاد به مجله جوانان که عکس مرا داخل آن چاپ کرده بودند و زیر آن نوشته بودند: «جنایتکار ساواک از زندان گریخت» و از مردم خواسته بودند در صورت مشاهده صاحب عکس فورا او را معرفی کنند. ولی کسی متوجه من و عکس مجله نشد ولی دو نفر از مسافران که بچه‌های آشنا بودند گفتند: مواظب باش متهم شبیه تو است، البته عکس قدیمی بود با آن روز من فرق داشت…

    … همان روز رفتم در خانه آقای رشیدیان که اکنون نماینده مجلس است و آن موقع در آبادان بعد از انقلاب سمتی داشتند و منزلشان در «سیکلین» بود و عکس داخل مجله را نشان دادم و گفتم: من حسین تکبعلی زاده هستم و در مجلسه ساواکی و قاتل معرفی شده‌ام و آقای رشیدیان قدری به سر و پای من نگاه کرد و کمی مکث کرد و بعد مرا تحویل نگرفت و گفت: مردم خشمگین هستند به خانه‌ات برو تا کسی ترا نبیند و گفت که سه روز بعد در گورستان آبادان با مردم صحبت می‌کنم و آرامش به آنها می‌دهم ترا دعوت می‌کنیم و به پرونده‌ات در حضور مردم رسیدگی می‌کنیم…

    [به گفته تکبعلی زاده سرانجام وی با حمایت رشیدیان و کیاوش که آن موقع فرماندار و موقع محاکمه تکبعلی زاده نماینده مجلس بود به تهران منتقل می‌شود تا با هاشم صباغیان در نخست وزیری صحبت کند. صباغیان قرار می‌شود با بازرگان صحبت کند. ولی دولت موقت کاری نمی‌کند و مراجعه تکبعلی زاده به آیت‌الله خادمی در اصفهان هم به جایی نمی‌رسد. او در همه این مراجعات خود را متهم سینما رکس معرفی می‌کند ولی کسی پیگیر کارش نمی‌شود. با رفتن به قم و «خانه امام» هم کاری از پیش نمی‌برد. پس از اینکه این در و آن در زدن‌ها به نتیجه‌ای نمی‌رسد وی نزد نماینده امام در آبادان می‌رود و درخواست می‌کند که محاکمه‌اش کنند. ولی او هم قبول نکرد و…]

    متهم: گفت: حسین تکبعلی زاده می‌خواهد بگوید روحانیون این کار را کرده‌اند و ممکن است مردم قبول کنند و باورشان شود و ما این کار را نمی‌کنیم. من گفتم: بروید به ایشان بگویید اگر شما ریگی به کفش ندارید چرا از محاکمه وحشت دارید؟ بعضی از ماموران زندان به من می‌گفتند آخوندها گولت زده‌اند و گویا یک مرتبه هم که آقای آذری قمی آمده بودند آبادان و سخنرانی داشتند گفته‌اند که آتش زدن سینما رکس را شاه و رزمی انجام داده‌اند و یکی دو نفر بیگناه در زندان هستند و مسلمین راضی نیستند خون بیگناهی ریخته شود. این جو باعث شده بود که ماموران در زندان سر به سر من بگذارند.

    دادگاه و دادستان تلاش می‌کنند تکبعلی زاده را دارای اختلال روانی نشان دهند و یا ثابت کنند که وی هر بار حرف دیگری زده است. تکبعلی زاده اما می گوید:‌ کل جریان این بود که در این دادگاه گفته و می‌گویم. او در نامه‌های متعددی که به این و آن از جمله به مردم آبادن نوشته بود می‌نویسد: «رزمی آن سگ کثیف که عامل اصلی است گفته است تکبعلی زاده ساواکی است ولی من ساواکی نیستم و این کار را کرده‌ام».

    حسین تکبعلی زاده در نامه‌ای به مادرش می‌نویسد: «این رژیم می‌خواهد مرا به رژیم سابق ربط دهد و از عوامل آن بداند».

     
    • دال خدائیش ا قلم افتاد بس که در تایپ کردن پخمم ، منو ببخشین. چکنم پیر شدم و تایپ کردنو یاد نگرفتم

       
  45. با درود بسیار بر جناب آقای محمد نوری زاد.
    بزرگوارا: میدانم که درد و داغ دارید. به جهت آسیب های وارده بر خود و خانواه محترمتان و هم بخاطراجتماع و سرزمینی که شاهد نابودی٬غارت٬ فساد گستردهٔ حکومتی و تباهی آن هستیم. باضافه٬ در حلقهٔ کوچک یاران و دوستانی هم که دارید٬ هر یک داستانی پر از آب چشم دارند. کدامیک را بگویم؟ آقای دکتر ملکی٬ این استاد باشرف را٬ والدین محترم سعید زینالی را٬ درد بی وجدانی قاضی در حق آتنای با شرافت وآزاده را٬ضجّه های پرچم بانو این مادرداغدیده را٬ درد یار مُهر سکوت بر لب زدهٔ حال و افشاکننده اعدام ناجوانمردانه ۳۱۷۰۰ زندانی بیگناه در ۱۹۰ زندان رسمی و بازداشتگاه های مخفی در مرداد ۱۳۶۷ و ماجرای سعید امامی را .
    گفت آن یار کزو گشت سر ( حبس انفرادی شش ساله) بلند – جرمش این بود که گوشه ای از اسرار جنایت هویدا میکرد.و یا تزئین اطاقهای خواب اعراب کثیف شیخ نشینهای جنوب خلیج فارس از دخترکان آلوده شده توسط حکومت اسلام ناب ولائی را.
    واما بعد: در سال ۶۰ هادی غفاری سرباز انقلاب شکوهمند! و هفت تیر کش خیابان تهران نو و مسلسل چی پل حافظ و حوالی میدان فردوسی در آخرین روز خرداد سال ۶۰ که تعداد زیادی از جوانان نا راضی را به خاک و خون کشید و مزد کار خود را نیز پیشاپیش از رهبر قبلی توسط در اختیار گرفتن کارخانه استارلایت دریافت داشته بود، در مصاحبه ای راجع به فعالیت حزب طراز نوین! ! و گروه زیر مجموعه آن که به جناح مارکسیست -لنینیستِ حزب جمهوری معروف و از هیچ گونه آدم فروشی و جاسوسی برای حکومت اسلامی و دولت شوروی سابق فرو گذار نمیکردند٬ گفت: ما اینها را آنقدر اذیت وآزار میکنیم تا بسیم آخر بزنند٬ آنزمان میدانیم که با آنها چه کنیم. این سیاست اینها برای سرکوب بیشتر است. نمونه دیگر برخوردشان با هموطنان سنی مذهب است تا اینجا نیز جنگ شیعی و سنی راه بیندازند. اصلاً اینها با جنایت و بحران به حکومت ننگین خود ادامه میدهند.
    حال با توجه به مصائب وارده بر اجتماع و شخص شخیص جنابعالی و همراهان محترمتان که در زندانهای رسمی ویا در زندان بزرگتری بنام ایران هستند٬ امیدوارم با سعهٔ صدر عمل فرمائید تا موجبات آزار و اذیت بیشترِ شما را فراهم نیاورند و مجوزی رسمی برای ارائه آن به افکار عمومی بخصوص در بعد خارجی را نداشته باشند.
    مردم ایران زمین خواهان پرچمداریِ شما در این برههٔ تاریخیِ سرزمین بلا زدهِ ایران هستند.

    در همینجا خطاب به عظما! میگویم:
    ز روزگار همین حالتم پسند آمد – که خوب و زشت و بد و نیک در گذر دیدم
    بر این صحیفهٔ مینا به خامهٔ خورشید – نگاشته سخنی خوش به خطّ زر دیدم
    که ای بدولت ده روزه گشته مستظهر – مباش غرّه که از تو بزرگتر دیدم
    کسی که تاج زبرجد صباح بر سر داشت – نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم.

     
  46. دانشجوی گرامی
    باور کنید باور کردن یا نکردن به یک چیز غیر از تلاش برای فهم آن پدیده است. اینگونه عبارات که از نوشته پیشین من نقل کردید، حداکثر مدافعه از فردی است که ناقد، او را قابل دفاع نمی داند. اگر بیشتر از این را می خواهید به نوشته من الحاق و الصاق کنید، من راضی نیستم و قبول ندارم اما دوست من، فرمایش شما را می فهمم و تلاشتان برای نقد هر شخصیت صاحب نفوذ را ارج می نهم. تمام حرف من این است که بگونه ای نقد کنیم که شنونده و خواننده ای که گرایش قوی به عکس حرف شما دارد، آنقدر استدلال قوی در بیان تو ببیند که گرایش مألوف پیشین خود را به دست چاقوی نقد شما بسپرد. من که خراباتی تر از این حرفهام اما دستکم تلاشتان را برای مجاب کردن باورمندان محقق و یا غیر محقق دیگر که خواننده نقد تو هستند، به کار گیرید. آنچه در غرب توانست کلیسا را مجاب کند که دنیای سکولار محل نفوذ او نیست و باید ترکش کند تنها این بود که نسل تحصیل کرده به سخن و نقد تفصیلی، کمرشکن و پیچیده منتقدان و نویسندگان بزرگ ناباور، گرایش یافتند و عیسی را با خرش تنها گذاشتند و اکنون این دنیای سکولار ستبر شده را به آسانی کلیسا که هیچ خود خدا هم نمی تواند، براندازد و دنیای پیشین را جایش بگذارد و همه چیز را آنچنان که دینداران می خواهند سامان دهد.

    می گویم مدرنیته و پیشتازان آن با دروغگو خواندن و سطحی نقد کردن مسیح، ذهن ریشه گرفته از دین را، متعصبتر نکردند بل با کاویدن ناپیدای ذهن و رگ و ریشه درون آن معتقدان ومتعصبان را شناسایی کردن و سپس آن را با بذر خردمندانه تر آبیاری کردن و سپس آن را به دست طبیعت سپردن و رشد آن را تماشا کردن، به این روز رساندند که دیگر عمده دنیای تحصیل کردگان، از کود شیمیایی کلیسا برای تقویت بنیه های کشت خود بهره نمی گیرد یا بهره اش از دین مسیح را بر فراز همه هستی اش و برتر از هر امر دنیایی نمی نهد. این از کجا آمده است؟ من دعوتم از تو برای درک راه صعب نقد دین بود نه حکم کردن به اینکه تو باورهایت در کجا لانه کرده و باور من در کجا. باور دارم، باورهای افراد را میزان قدرت و ضعف ذهن آنها شکل می دهد و چه بسا دانشجوی گرامی با بذر دین در آینده آماده کاشتن و برداشتن محصول ذهنش باشد ولو که اکنون سخت از آن تبری می جوید. به عبارت دیگر بسته به میزان توانایی ما در نقد هر پدیده، میزان فاصله آگاهانه از آن پدیده را می توانیم مشخص کنیم نه با بر زبان آوردن اعتراف گونه به وضع ایمانی فعلی خود. تازه کسی اگر منصف باشد حداکثر می گوید دفاع من در متنهای پیشین می رساند که من دین اسلامی را در برابر دینهای دیگر برتری می نهم و می گویم دین شهرت را در هنگام دشمنی بر دین رقیبان و دشمنان ترجیح بده همانطور که اگر هنگام عهد ساسانی بودم چنین نظری در باره دین زرتشتی داشتم و سپاهایان را به این وسیله مجهز می کردم تا به عرب نبازند نه اینکه دین را بر هر وضع ذهنی آرمانی که امکان ساختنش از سوی من و تو ممکن باشد، ترجیح داده باشم.

    به عبارت سوم دفاع از محمد عزیز، به معنای این نیست که من اکنون آموزه های او را بری از خطا و مطلقا قابل اجرا در هر زمانی می دانم. هم او را که انسانی بزرگ در میان انسانها بود، شایسته تقدیر می دانم و بر بزرگی اش اقرار دارم، می دانم آنچه گفت و اورد و ساخت، اکنون با نقد بسیار مواجه است و تنها با گذشتن از صافی خرد، می توان به گفته های او نزدیک شد یا آنها را با بهتر از آنها جایگزین کرد. مثلا محمد عزیز به شیطان، جن، شق القمر، فرشتگان، هفت آسمان، رزق و روزی الهی، همه چیز دست خداست، برده داری، احکام غلاظ و شداد، حکم کردن به سوختن پوست و گوشت گناهکاران در آخرت و زجر دادن مدام آنها و ترجیح دادن مرد در همه موارد بر زن، فرمان کتک زدن زن نافرمان دادن به مرد و موارد متعدد دیگر دعوت کرده و آیات بسیار در این موارد را مایه تربیت ذهن مومنان کرد اما اکنون که دنیای علم و درک و عقل برای ما رشد روشن یافته، تفوه کردن به این سخنان حتی برای منظورهای تربیتی نتیجه عکس دارد(البته در میان روستاییان و درس نیاموختگان و دنیاهای بسته عربی هنوز تفوق با این دیدگاه جن-شیطان-وحی محور است)پس می توان ضمن حفظ احترام بزرگی که دانش زمانه اش را بازتاب میداد و چون می جنگید حدود و مرزهای حقوق زمانه اش را پاس می داشت و هیچ گاه دستور کشتار محاصره شدگان به صرف دشمنی به آنها نمی داد(مسئله یهود یک مسئله متناقض است و هیچ معلوم نیست مقصر چه کسی بوده بل به نظر من که اخباراین حادثه را دیده ام، سران یهود مثل همیشه در حماقت و کینه توزی بسر بردند و البته با قهر و کشتار سنگین محمد مواجه شدند، یادمان نرود که روز کشتار، هر یک از سران یهود که از جلوی محمد رد می شدند به او توهینی سخت می کردند و آماده هیچ کردنشی نبودند. شما غالبی از میان خوبترین مردمان و بزرگان جهان نشان بدهده که وضع بغرنج یهود بنی قریظه را ببیند و ترسی که در عقبه سپاه مسلمان انداختند و بعد هم هیچ کرنشی نکنند و بعد هم آزاد و راحت بیایند و بگردند. آیا این از هیچ انسان بزرگ درگیر جنگی ساخته است؟)

    باری می بینی که من محمد را تنها یک انسان فرض می کنم با همه موفقیتها و شکستها و خطاهای هر انسان. من می خواهم فکر نکنی اگر خوش خوشانه فردی را با مرزهای اعتقادی از خود جدا کردی و کوفتی، می توانی وزنه نقدت را برتر بنشانی، این از انصاف و خردمندی به دور است. پیشتر گفتم آنچه برای من مهم است درک دانشجو از مبانی نقد یک پدیده سترگ است که بیش از یک ملیارد پیرو دارد و بسیاری عاشقانه او را دوست دارند و بسیاری آماده فدا کردن جان خود در راه دفاع از او هستند. این گونه پدیده ها را با احترامی خاص باید خواند و تفسیر کرد و سپس نقد نمود، نه اینکه بی فکرانه به آن باور داشت یا ناباور بود و بی محابا، آنچه در باره هر بی سروپایی بر زبان می آید، به آنها هم نسبت دهیم. اگر خواستی در باره زنان محمد هم بحث کنیم که ذهن امثال جنابعالی را سخت رنجانده، گفتگو کنیم. برده داری مهمترین نقدی است که به محمد می شود گرفت بدون هیچ اما و اگری و این برای کسی که با هر چیز مهم دنیای زمانه اش مبارزه می کند، واقعا شگفت و سخت نشانه کمبود در تعلیمات اوست.(سخن سیدمرتضای گرامی که لغو تدریجی مدنظر بوده تنها یک ترفند فقیهانه است که از دهه سی و چهل شمسی بر زبان روحانیان جاری شد و هنوز قصد به روز کردنش را ندارند) اما من هیچ بعید نمی دانم که بعد از پا گرفتن حکومتش-اگر فرصت بیشتری می داشت- برده داری را در میان یارانش لغو می کرد اما فعلا کاری به نشده ها ندارم. موضوع زنها هم جز بحث کتک زدن آنها هیچ چیز بغرنجی ندارد و نه نشانه بیماری است و نه نشانه نادرستی. هر مرد سالم بزرگ صاحب مکنتی، علاقه شدید به زیبارویان دارد و هر ریاکار دروغگویی، در عین داشتن مکنت و ثروت و فراغت، اگر از زیبارویان دوری کند، باید دنبال نشانه های بیماری روحی و جسمی اش گشت. باری دنبال کردن زیبارویان برای مردان سالم بزرگ صاحب مکنت و فراغت مثل محمد هیچگاه خارج از قواعد عرفی زمانه اش نبوده و جز در مسئله زینب بنت جحش هیچ چیز عجیبی وجود ندارد. دراین مسئله هم گیرم او اشتباه کرد، مگر دیگران اشتباه نمی کنند. اصلا چرا نباید فکر کنیم محمد انسانی بود مثل دیگران و اشتباه می کرد؟

    باری درود بر محمد و چه بهتر که یک زن زیبا گرفت اما چشم یاران و اطرافیانش را از حدقه بیرون نیاورد. تازه این زنان زیبا بعد او هیچگاه شکایتی از وضع خود نداشته و از بدرفتاری محمد سخن نگفته اند- یا دستکم به دست ما نرسیده است. گرچه گله و ملامت در باره هر مرد چند زنی از جانب زنانش وجود دارد. باری اگر فرصت و فراغت و بزرگی در حد یک صدم محمد عزیز را داشتم حتما همان کاری را که آن بزرگ کرد می کردم و زنان زیادی می گرفتم و البته طبق نرمهای زمانه ام رفتار می کردم یعنی جز یک زن نمی گرفتم اما زود طلاقش می دادم و یکی دیگر می گرفتم. این یعنی متناسب با شرایط و نرمها و عرفهای زمانه زیستن. کجای این برای محمد ضد اخلاقی است؟ کجای این زن بارگی است؟ زن باره بودن یعنی دست انداختن به زنان و دختران دیگران با زور و غلبه(غلیه جنگی استثناست) و فریب. مثل کار همه شاهان و سلاطین سرزمین من و تو. دانشجوی عزیز بیاد بیار هنگام آمدن سپاه عرب را به میان ما، که آنچنان از محمد سخن می گفت انگار یکی از میان آنها بود و سپاه ما آنچنان از شاهش سخن نمی گفت، که گویی خدای است که بندگان را نرسد سخن گفتن در باره اش. این تفاوتها را با دقت باید دید اگر چشمی برای دیدن باشد.

     
    • ” علی 1 خواهشا دست از این هذیان گویی بردار، دو تا کتاب فلسفه خوندی بجای خردورزی ، فقط و فقط مهمل میبافی سعی کن بقول خودت اول حرف رو کامل بفهمی بعد دهان باز کنی شما حتی یک مورد از مسائلی که دانشجو طرح کرد رو نتونستی مستدل جواب بدی (آیتم به آیتم) فقط قهر کردی و با این بهانه که دانشجو نیت خوانی کرده و بجای پاسخگویی به ایرادات من (یعنی علی1 ) به ایدئولوژی من گیر داده، سعی کردی با فرار به جلو از پاسخ به دانشجو طفره بری. باور کن… …..شعرهایی که گفتی بخصوص در مورد تمایل محمد به زن و بزرگی محمد از این بابت و بقیه موارد ، اینقد کودکانه بود که جای هیچ گونه پاسخی باقی نذاشتی حداقل اینو از ستاره هایی که خوانندگان سایت بهت دادن بفهم. از موضع بالا برخورد کردن و متهم کردن دیگران به ارائه‌ی “تئوریهای آبکی” و حرفهای قلمبه زدن و. …..… ، روش بحث علمی و بدون تعصب که شما مدعی اون هستی نیست آقای محترم. بجای ردیف کردن این خزعبلات و ژست روشنفکری گرفتن کمی مطالعتو بیشتر کن . ضربه ای که این ممملکت طی نیم قرن اخیر از روشنفکرای بیسواد (قلابی) خورده اگه بیشتر از سیاست پیشگان نادان نباشه کمتر هم نیست. پدران ما ، در آشوب ٥٧ با همون تحلیلهای آبگوشتی و دائی جان ناپلئونی شون درک بهتری از واقعیات زمان داشتن تا درس خونده ها و فرنگ رفته ها و مدعیان اون روز، فقط بیچاره ها نمیتونستن حرفاشونو از قول نیچه و هگل و کانت و…… . امثالهم بیان کنن.
      پیشنهاد میکنم حرفای داریوش آشوری در مورد روشنفکر جهان سومی رو یه نیگاهی بهش بندازی .

       
      • این سخن آریا کاملا درست است. پدران ما با همان برداشت های‌ها خویش می‌‌دانستند برای درک خطر و فاجعهٔ پیش رو به مراتب از به اصطلاح روشنفکران فاقد بینش و دید جهانی‌ جلوتر هستند. غالب روشنفکران به قول عموی بزرگ بنده اینقدر در فقر بینش غوطه ور بودند که در تملق از خمینی گوی سبقت از هم می‌‌ربودند، از شریعتی و آل احمد گرفته تا امثال حسن حبیبی /////////. کدوم روشن فکر؟ چند تا داریم که /////////// خمینی را پیشاپیش، پیش رو می‌‌دیده اند و تحلیلی درست بر اساس خوی و خصلت ذاتی آخوند جماعت و حکومت ایدئولوژی ارائه داده باشند؟

         
        • ناشناس گرامی یعنی روشنفکر پیشی بینی نکرد؟ پس مصطفی رحیمی که بود که مقاله تاریخی«چرا به جمهوری اسلامی رای نمی دهم» را نوشت و در معرض دید شما گذاشت؟ چرا پیش بینی کردند اما گوش نوایی نبود. پذیرش مسئولیت خطا، کارسازتر است تا اشکال دیگر رفتاری.

           
          • علی‌ آقا عزیز، خمینی در قطاری نشسته بود که واگن‌های آن را از جنس هویت روشنفکران ساخته بودند و نیروی کشندهٔ آن در مجامع بیگانه سر هم بندی و هدایت می‌‌شده است. انقلاب خیلی‌ قبل از تاریخ ۲۲ بهمن پیروز شده بوده و تاریخ پیروزی آن خیلی‌ دیر یعنی‌ تازه در روز ۲۲ بهمن ، به گوش به اصطلاح روشنفکران و به اصطلاح انقلابیون چار تا کتاب خوانده رسیده بوده است. طبیعی‌ است پیدا شوند کسانی چون مصطفی رحیمی که بعد از اعلام روز پیروزی شورش، ساز مخالفت سر دهند. همه می‌‌گویند بی‌ بی‌ سی‌ شبانه روز بیش از هر انقلابی دو آتشه‌ای بطرز وقاحت باری برای این شورش رگ گردن پاره می‌‌کرده و حالا هم که خیلی‌ حرفه‌ای همچنان آیت‌الّله بی‌ بی‌ سی‌ هستند. از پدرم به نقل از پدرش که درود خدا بر او باد، فریاد‌ها شنیده شده که نکنید‌ ای شمایان چارتا کتاب خواندهٔ بی‌ خبر از همه جا و فریب خورده ،و پشت سر بی‌ بی‌ سی‌ و آخوند کلنگ ویرانگری بدست نگیرید و الا این ملت و این مملکت روز خوش نخواهد دید، این حرف یک آدمی‌ با ته سوادی اما بینیشی عمیق بوده. منظور من این بود یعنی‌ ما روشنفکر بینش دار و آگاه به تاریخ و خصلت‌های ذاتی آخوند جماعت نداشتیم. که اگر می‌‌داشتیم که بی‌ بی‌ سی‌ خودش را پاره هم که می‌‌کرد قادر نبود کسی‌ چون خمینی را بر ما مسلط کند.

             
  47. وای چه عظمتی. دیدم و اشک ریختم. کاش منم اونجا بودم .

     
    • وای چه عظمتی. دیدم و اشک ریختم. کاش منم اونجا بودم .

      سلام عزیز به خودت و دیگر ایرانیان در خارج از ایران

      مخصوصأ سبزهای آوره

      میشود چنین حمایت کرد از تک تک این انسانهای پاک
      که چرا اجازه نداشته باشند که از ایران خارج شوند
      برای دیدن بچه هایشان / دوستان/ فامیل وووو
      چرا انجمن های حقوق بشری در کشورهای غربی
      ساکتند . نمی شود تظاهرات کرد جلوی سفارت خانه های
      جمهوری شیطانی یا در خواست کمک و حمایت کرد از
      نماینده های دولت های دمکرات غربی .
      چرا خانواده این عزیزان در هلند و امریکا واکنشی نمی کنند؟

       
  48. با سلام به استاد نوریزاد و همه ی از جان گذشتگان برای ازادی مردمی که ذلت را در برابر ظالمان
    برای خود عزت میدانند ، برای یکصد هزار تومان هماسه و حتی نزدیکترین فامیلهای خود را میفروشند
    جناب نوریزاد سپاس خداوندی را که عدالتش بدون نقص بوده و در زمان معیین به اجرا در میاد
    مگر نمیبینی این زالو صفتان افتادن بجون هم ، دزدیها و کارهای خلافشونو رو میکنن
    این یکی از گوشه های عدالت خداوندیست ، من خوابی دیدم در یکی از پستهای شما هم بازگو کردم
    بوزینگانی که در اتش سوزان خداوندی دست پا میزدند و خواهند زد این وعده ی الهیستو تخلف ناپذیره
    دنیا ائینه است هر عملی یک عکس العملی داره ، اینها بزودی با تاتحقق عدالت خداوندی عکس العمل
    اعمال ناشایست خود را خواهند دید از قدیم میکن هرچه بریزی تو اشت همون میاد قاشقت
    به امید خدای منان برداشت اش نزدیک است
    وسیعلمو الذین ظلمو ای منقلبون ینقلبون
    ان الله لا تخلف المیعاد
    فردی با درجه ی سرهنگی که با یک تسبیح بدستش با قیافه حق بجانب در ملا عام قدم میزد
    و همیشه هم منتظره تا دیگران بهش سلام بدن / پرسیدم جناب سرهنگ میشه سئوالی بکنم
    از شما سرباز ولایت ؟ گفت برما !!!
    گفت میشه تسبحات اربعه را بهم بگی ؟
    بعد از چند لحظه سکوت تسبیح دستشو بهم نشون داد گفت چند سالیه همین تسبیحو دارم
    فرمودی فلانی در نوشته هاش در چهار خط چندتا غلط داشته همهشون بیسوادن که عوض
    دادن جواب به سئوال کننده به بند و یا به دار میکشن

     
  49. سلام و درود بر نوریزاد عزیز و هموطنان گرامی
    بی شک دوستان حکایت ملانصرالدین را که الاغش را به پشت بام برد و نتوانست آنرا پائین بیاورد و ….. را بیاد دارند 😀

    این فیلم برای هموطنانی که به ////////////// اعتقاد و باور دارند شــــ ــــــ ــــــ ــــــاید روزنه ای باشد برای تفکر و استفاده از عقل .

    https://www.facebook.com/rezvan.sanai/videos/10153192564878042/

     
  50. با درود به همه ی دوستان امروز با خبر شدم مهدی هاشمی در زندان اوین پرده از دزدیهای اژدها ///////// برداشت و از قوه ی قضاییه درخواست رسیدگی نمود ببینیم چی پیش میاد شاید روزی برسد که اژدها هم پایش به دادگاه برسد و اونوقت منتظر ارایه ی مدارک بیشتر از سوی برادر نو ریزاد میمانیم تا کوس رسوایی این حرامزادگان همه ی گیتی را در بر گیرد

     
  51. فتوای حضرت آیت‌الله ری بن :

    من بد صیغه دادن دختری شیر خوار بخاطر شخصیت خود بانوان گرامی‌ و نه بخاطر عرف و یا عقل، و به خاطر حقوق بشر که خانمهای محترم بهترین مخلوقات هستند ممنوع میباشد، و هر پدر یا جّد پدری اینکار شنیع را انجام دهد علاوه بر جزای اون دنیا، در این دنیا هم حد آقل به ۱۸ سال زندان محکوم خواهد شد، و صیغه کننده به حبس آبد محکوم خواهد گردید تا عبرت آیندگان و گذشتگان گردد.

    آیت‌الله ری بن

     
  52. جناب سيد مرتضي آخرش جوابم را نداديد: شما فرموديد كه يك مسلمان بالغ ميتواند در باره باور و دينش تحقيق كندحالا سوْال اينست اگه مسلمان بالغي بعد از تحقيق فهميد كه دين ساخته بشر است و ديگر باور نداشت، بگفته شما ايشان مرتد ميشود پس چرا شما پيشنهاد تحقيق ميدهيد. از همان ابتدا بگوييد تحقيق بي تحقيق.

     
    • سلام به شما

      قبلا در مورد مفهوم ارتداد در اسلام بطور مجمل اشاره کرده بودم ،اولا من نگفتم یک مسلمان بالغ “می تواند” در باره باور و دینش تحقیق کند ،بلکه می گویم حتما و باید دین از روی تحقیق و بررسی باشد ،منتها تحقیق و بررسی اجمالی کافیست و نیازی نیست که تحقیق و بررسی در مرتبه عالی کارشناسی و بصورت تخصصی باشد ،مثلا در اثبات خدا معرفت اجمالی برهانی کافی است و لزومی ندارد که همه بنحو تفصیل و فنی اشراف بر تفصیل و جزئیات اصطلاحی مسائل فلسفی داشته باشند پس معرفت و یقین اجمالی کفایت می کند اما تحقیق باید دقیق و همه نگر و با مراجعه به سخن و استدلال همه کارشناسان دین و کتب و بیانات آنان و از روی سند ومدرک و استدلال صورت گیرد نه صرفا روی تمایلات خاص یا مراجعه به کتابها و گفتارهای معاندان و دین ستیزان ،بنابر این راه تحقیق و بررسی همیشه باز است ،و مساله دین شناسی و رد و اثبات حقانیت دین نیز مساله ساده و فرموله ای نیست که کسی با یک نگاه اجمالی یا ساندویچی پی به حقانیت یا بطلان دین برد .
      به این نکته نیز باید توجه فرمایید که مراد از تحقیق ، تحقیق در اصول و بنیان های شرایع و ادیان است ،که عبارتند از اصل اثبات خدا و صفات و اوصاف خدا ،مساله لزوم یا عدم لزوم بعثت انبیاء(نبوت عامه) و چگونگی شناخت پیامبران و شناخت صدق دعوت آنان و تمایز بین مدعیان نبوت و رسالت و پیامبران واقعی (نبوت خاصه) ،نیز تحقیق در اینکه برخی از شرایع و ادیان ناسخ و نسخ کننده ادیان قبل هستند و کم و کیف بررسی آن ،همینطور بررسی مساله معاد و سرنوشت انسان و بقاء او که مدعای همه پیامبران الهی بوده است و مورد برهان عقلی اجمالی نیز هست ،اینها و بسیاری از شعب و فروعات اینگونه بحث ها چیز هایی نیستند که کسی براحتی و در زمان کوتاهی بطور فرموله آنها را دریابد چه در قامت نفی کلی و چه در قامت اثبات کلی ،پس راه تحقیق و بررسی اینطور که شما ساده اندیشی می کنید خیلی راحت و هموار نیست و بسیار زحمت و کوشش علمی و تلاش نیاز دارد.
      شما الان تنها بطور کلی اشاره به یک فرض می کنید و بنیان کلام خود را بر این فرض استوار می کنید ،در حالیکه چنان که اجمالا بیان شد مفهوم “تحقیق” یک مسیله وسیع و عرض عریضی دارد و اینگونه نیست که کسی روی برخی انگیزه های مختلف سیاسی یا غیر سیاسی یا حتی هوا و هوس و میل به رها بودن از قیودی که ادیان برای سعادت انسان قائلند بیاید بدون بررسی همه جانبه و بصرف یک ادعا و فرض بگوید من تحقیق کردم و فهمیدم ادیان همه ساخته بشرند ،بی آنکه بتواند حاصل تحقیق و بررسی خود را در مواجهه با کارشناسان دین طرح و بکرسی بنشاند ،پس مساله تحقیق تفصیلی در حقانیت یا بطلان ادیان و متن و گستره بنیان ها و اصول ادیان و متن آنها مساله راحت الحلقوم و بسیطی نیست و تحقیق راه و رسمی دارد نه تکیه بر فرض و پیش فرض.
      آری در اسلام مساله ای بنام ارتداد وجود دارد اما مراد از ارتدادی که طبق بعضی از روایات مجازات آن مرگ تعیین شده است این است که شخص پس از اینکه حقانیت توحید یا نبوت پیامبر اسلام و یا برخی از ضروریات دیگر دین برای او ثابت گردید ،از روی عمد و عناد با حق به مخالفت علنی و آشکار برخیزد و بخواهد نظم جامعه را بر هم زند و اعتقادات دیگران را مورد طعن قرار دهد که چه بسا این امر کشف از توطئه ای پنهان از سوی مخالفان دین می نماید،مطلبی که عرض شد مستفاد از این آیه قرآن است که فرمود:
      “”إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى‏ لَهُمْ “”.محمد/25
      یعنی :بى ‏گمان، كسانى كه پس از آنكه [راهِ‏] هدايت بر آنان روشن شد به عقب برگشتند (مرتد شدند)، شيطان آنان را فريفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت.
      ملاحظه می کنید که در این آیه، ارتداد، مقید به تبین و روشن بودن حق و هدایت برای اشخاص شده است و آیات دیگری نیز دلالت بر این معنا دارند .
      بنابر این ارتداد در اسلام صرف کج فهمی ،پرسش داشتن ،تردید در اصول و فروع دین و شبهه داشتن نیست زیرا ممکن است همه اینها در بازه های زمانی کوتاه یا بلند با تکمیل تحقیق و اطلاعات و بررسی های مجدد و رجوع به کارشناسان واقعی دین زایل شوند.
      به بیان دیگر می توان گفت ارتداد در اسلام یک جرم امنیتی مربوط به ظهور و بروز در سطح اجتماع است ،یعنی کسی با تبین و روشن بودن حقیقت و حقانیت اسلام ،آنرا بخواهد انکار کند و بعد در سطح جامعه و عرصه عمومی دیگران را متزلزل کرده و نظم اجتماع اسلامی را بهم بزند وگرنه فرض کنید اگر کسی تحقیقی کرده و اجمالا مثلا به نتیجه ای که شما به آن اشاره کردید رسیده باشد ،با آنکه این تنها یک فرض است و راه تحقیق و پرس و جو و بررسی بیشتر و دقیق تر و یافتن پاسخ پرسش ها و شبهه ها برای او وجود دارد ،چه انگیزه ای دارد که در سطح اجتماع دینی بیاید و با اصرار بگوید بله من فهمیده ام دین ساخته بشر است و بخواهد تزلزل عقیدتی خویش را بدیگران سرایت دهد؟!
      بنابر این تبدیل دین بطور مطلق ،حکم ارتداد و اعدام ندارد بلکه اگر حقانیت دین اسلام برای کسی ثابت شده باشد و از روی عناد و لجاجت با حق اسلام را انکار کند و دین دیگری قبول کند یا اصلا کلیت دیانت را نفی کند و آنرا ابراز کرده به آن مباهات کند مرتد محسوب می شود و اگر در دادگاه صالح طبق موازین قضائی ارتداد و عناد او با حق ثابت شود حکم مرتد را دارد.
      پس صرف اینکه یک مسلمان و شیعه واقعی عقاید باطلی داشته باشد موجب کفر یا فسق او نیست زیرا چه بسا این عقاید باطل بنظر خودش عقاید حق باشد.
      بنابر این اثبات ارتداد بسیار مشکل می باشد زیرا یقین و تبین (که قید و شرط ارتداد در آیه پیش گفته بود) از امور نفسانی و غیر مشهود است ،از این رو به صرف انکار حق نمی توان براحتی کسی را مرتد شمرد ، و اساسا در مورد ارتداد و سایر گناهانی که موجب حد یا تعزیر است اگر کوچکترین شبهه ای در ثبوت آنها باشد حد و تعزیر جاری نمی شود ،زیرا پیامبر اسلام فرمود :” ادراو الحدود بالشبهات” یعنی با وجود شک و شبهه اجرای حدود را متوقف کنید که از این قاعده در کتاب الحدود تعبیر به قاعده “درء” (بفتح دال) می شود پس مطابق این قاعده مستفاد از کلام پیامبر ،اگر مرتکب یکی از گناهان حدی قبل از دستگیری توبه کند یا شبهه توبه در بین باشد ،حد از او ساقط می شود.

      موفق باشید

       
  53. دفتر مقام معظم رهبری

    بسم ال//// الرحمان الرحیم

    قالَ(صلى الله علیه وآله): یا أباذَر، اَلدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِن وَ جَنَّهُ الْكافِرِ، وَ ما أصْبَحَ فیها مُؤْمِنٌ إلاّ وَ هُوَ حَزینٌ، وَ كَیْفَ لایَحْزُنُ الْمُؤْمِنُ وَ قَدْ أوَعَدَهُ اللّهُ أنَّهُ وارِدٌ جَهَنَّمَ.

    رسول خدا میفرمایند : اى ابوذر، دنیا زندان مؤمن و بهشت كافران است، مؤمن همیشه محزون و غمگین مى باشد، چرا چنین نباشد و حال آن كه خداوند به او – در مقابل گناهان و خطاهایش – وعده مجازات و دخول جهنّم را داده است.

    عزیزان من با دیدن این فیلم خیلی خوشحال شدم که بحمدالله آزادی به حد اعلا در جمهوری اسلامی به بار نشسته و همه میتوانند به هر موضوعی اعتراض کنند صرف نظر از اینکه حقیقتی در آن باشد یا نه .
    اگر در زمان ستم شاهی کسی کوچکترین اعتراضی میگرد ساواک خاندان او را به باد میداد اما من به عنوان خدمتگذار ملت بزرگ ایران همیشه جوابگو و خیراندیش بوده ام . خداوند قبول کند انشالله

    و در مورد این فیلم باید عرض کنم که قرار دادن صدای خواننده زن لوس انجلسی روی فیلم کار زشت و ناپسندی بوده و بسیار تحقیر کننده حق زنان است حدیث داریم زنان وقتی میخواهند صحبت هم بکنند باید انگشت به دهان خود بگذارند که صدایشان عوض شود مبادا که مومنی تحریک شود این که دیگه با ساز و ضرب و ناز داره میخونده و ممکنه باعث تحریک مومنی بشود و خدای نکرده به ضغیفه ای حمله جنسی کند و مصیبت آنجاست که در اطراف او مجارم باشند و گناه کبیره انجام دهد و مطلبی دیگر هم در مورد پوشش بانوان در فیلم بود که پسندیه نظام جمهوری اسلامی نیست اینها باید رعایت شود و بدتر از همه وقتی فیلم به پایان میرسد وبوی لختی زنان غربی تبلیغ میشود . اما پیام فیلم خوب بود و مشت محکمی بود بر دهان یاوه گویان که تبلغ میکنند در نطام جمهوری اسلامی معترضان را میکشند حال اینکه ما پاسخ هم دادیم و نکاتی را متذکر شدیم . من الله التوفیق
    سید علی خامنه ای دامت ///////////

     
    • سردفتر مغام موٕأزم انصافا با این ادبیاتتون دس عبید ذاکانی رو ا پشت بسین آره، مژدگانی که گربه عابد شد

       
    • آزادی به این است که محالفان روزنامه داشته باشند و در صدا و سیما حرف های حودشان را بزنند .

       
  54. ” بمناسبت ٢٨ مرداد، سالگرد در گذشت بانوي غزل ايران”

    سيمين بهبهاني به عنوان يك زن، همچو ديگر زنان هموطنمان، ستمي مضاعف را در

    ولايت بگل نشسته إسلامي مان تجربه كرد. او همواره خاري در چشم دراز ريشان متحجر بود

    و سنت هاي پوسيده و ضد انساني شان را در غزل هايش
    به زيبا ترين شيوه، به چالش ميكشيد.

    سيمين در غزل زير كه به “سنگسار” معروف است، از يكي از شنيع ترين سنت هاي إسلامي

    با قلم تواناي خود، پرده دري كرده، چهره كريه و ضد انساني انرا اشكار ميكند.

    نوبت إقرار زن تا چار شد
    حكم دين از رجم او ناچار شد

    اين گره را دست حاكم باز كرد
    راز پنهان فاش در بازار شد

    مومنان را شرع أنور زد صلا
    سينه هاشان مشرق الأنوار شد

    اين يكي بر بام شد، ان بر درخت
    سنگ و نيرو محض دين، إيثار شد

    كم كمك در دستها يارا نماند
    شوق اندك، خستگي بسيار شد

    زن هنوزش نيمه جاني مانده بود
    پاسدارش هفت جان شد، هار شد

    تخته سيماني فراز أورد و سخت
    بر سرش كوبيد و ختم كار شد

    گفتم از إمداد غيبي دان كه دين
    با زمان همرنگ و هم رفتار شد

    عصر سيمان است و عصر سنگ نيست
    سنگسار القصه سيمانسار شد !

    ⭐️ ⭐️ ⭐️

    يادش گرامي و غزل هايش جاودان باد !

     
  55. امروز مقام معظم گفت اجازه نمیدهیم امریکا در ایران نفوذ کندو استکبار میخواهد عراق و سوریه را تجزیه کند ما نمیگذاریم.
    //////////// نمی داند آمریکا خود اوست. نمی داند که امریکا از امام ما و مقام معظم استفاده کرد برای پیاده کرده نقشه جدید خاورمیانه. عوض کردن نقشه از باز کردن راه برای به قدرت رسیدن خمینی شروغ شد. آن خلبان خوش تیپ قرانسوی که دست امام را گرفت و خیلی شیک از هواپیما پایین آورد باید می فهمیدیم که کاسه ای زیر نیم کاسه است در کجای تاریخ غربیان برای یک کشور جهان سوم به این شیکی دموکراسی آورده اند.
    خلبان بمب هسته ای ////////// را آورد و در منطقه انداخت و رفت. فرایند های هسته ای جهالت های مذهبی به صورت اتوماتیک همه مشکلات انها را حل کرد. همه مشکلات انها را حل کرد.بی هیچ هزینه ای برای انها.
    قرن ها بود که جنگ های مذهبی در منطقه در حافظه تاریخ جای گرفته بود. ایا برای اولین بار خمینیست نبود که حساسیت های مذهبی را بیدار ساخت. غولی را که به شیشه افکنده شده بود چه کسی آزاد کرد
    .////////// نمیداند استکبار حود اوست. نمیداند طلبه //////////دیروز که به ناگهان در برج عاج جهان قرار گرفته است . در حبابی از مجیز گویان و به به گویان دچار کبر شده است و واقعیت های جهان را نمیبیند.
    دیروز روزنامه ها نوشتند بیچاره وزیر نفت مفت. چه کسی باور میکرد که نفت 37 دلار زمان شاه که به سرعت در حال افزایش بود هم اینک به قیمتی کمتر از آن زمان بفروش میرسد. آن پرواز ایرفرانس از پاریس به تهران چقدر برای غربیان پر سود بود. افرین بر این همه عقل با کدام ابزار فکری انان به این همه عقل دست یافته اند
    .ای چشم ابی ها شرابتان نوش و بزم هایتان پر رقص و آوا باد انچه را که دارید لایق آنید

     
    • از قول من به رهبر بگو خوابی داداش

      یک مثال بزنم شاید رهبر از خواب زمستانی در آید
      این ماشین هایی که در خیابان رفت و آمد می کند در اصل مونتاژ است سر نخ فن آوری آن به آمریکا متصل است
      صنایع ما کوچک و بزرگ همه و همه نیازمند فن آوری است که سر نخ آن به آمریکا می رسد چه از طریق قطعات و چه از طریق لیسانس بهره برداری از فن آوری
      هواپیما های قراضه ما همه نیازمند قطعاتی است که آمریکا لیسانس آن را در اختیار دارد
      روسیه آمده هواپیمای سوپر دو لوکس مسافرتی تولید کنه با هزار بدبختی از لیسانس اروپا و آمریکا استفاده کرده و دست آخر هم کسی خریدارش نیست چون تپ و تپ سقوط می کنه (البته برادران قاچاقچی سپاه مخالفتی با واردات این هواپیما ندارند بالاخره حق حسابی گفتند…. شدیم مثل کشور های افریقایی…. جون مردم که ارزشی نداره همه شهید حساب میشیم میریم بهشت)
      همین الان ایران التماس می کنه بویینگ و ایرباس چند تا هواپیمای مسافری دست دوم از طریق واسطه به ما بفروشند جوابی نگرفته
      ما داریم به آمریکا التماس می کنیم بیا به دادمون برس خامنه ای شروع کرده به …….

      خامنه ای!
      تو و همدستانت سی و شش سال است مملکت را به باد داده اید!
      این طور که معلوم است پرونده بهشتی هم به شما ها متصل است….. بالاخره حقیقت بر مردم روشن خواهد شد….
      من شاهد می شناسم (در قید حیات نیست) که از برخورد لفظی بین بهشتی و خمینی خبر می داد که چندی بعد از آن دفتر حزب رفت هوا……..
      مملکتی که آرام آرام داشت وارد دنیای متمدن می شد را به قعر قرون وسطی افکنده ای
      حال که ما را زبون و خوار کردی که آمریکا خودش را قیم ما می داند و برای ما خط و نشان می کشد که پایمان را از گلیممان دراز تر نکنیم…. حال آمده ای می گویی اجازه نمی دهی آمریکا در ایران نفوذی داشته باشد؟
      برو این حرف ها را برای نوچه هایت بگو در اتاق در بسته

       
  56. با درود آقای نوری زاد – جنابعالی تعدادی از قاضیان ذلیل و بدبخت را که به دروغ قسم شغلی خورده اند و اینانی که باید در انشاء رأی مستقل باشند ، که در عمل نیستند و یوغ به گردن ارباب های جاهل خود و سپاهیان بوده و شما از اعمالشان بهتر آگاهید و آنها را” جنازه ها ” می نامید . در جدید ترین اقدامات یکی از این ” جنازه ها ” ، یعنی مقیسه رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب ! آقای قربان بهزادیان نژاد زندانی سیاسی سبز را که حبس وی تا کمتر از یک هفته دیگر به پایان می رسد ، به شکلی غیرمنتظره برای روز دوشنبه (۲۶ مردادماه) به دادگاه احضار کرده و مورد سوال و جواب قرار داده است . این “جنازه ” بدون اینکه درباره علت این احضار ناگهانی به دادگاه ، توضیحی به رئیس ستاد انتخاباتی مهندس موسوی بدهد ، از او درباره چگونگی گذراندن دوران حبس پنج ساله پرسیده است و بهزادیان نژاد در گفت و گوی خود با این ” جنازه ” دادگاه انقلاب! گفته : در روز داوری ، همه ما سرانجام باید پاسخگوی اعمالمان باشیم . ” جنازه ” مذکور که به تبعیت از بازجویان و نیروهای امنیتی شهرت دارد ، در پاسخ بهزادیان نژاد گفته است : خدا را شکر می کنم که با منافقین محشور نخواهم شد ، بلکه روز قیامت با اولیاءالله محشور می شوم!!!! مشاور ارشد میرحسین موسوی نیز به این ” جنازه ” یادآور می شود که با اعمال و رفتار او ، چه بسا او با شمر و یزید و نظایر آنها محشور شوند . ” جنازه ” مذکور با عصبانیت از سخنان صریح این زندانی سیاسی سبز ، به تهدید بهزادیان نژاد می پردازد و به او می گوید که تو درک و استنباط لازم را پیدا نکرده ای …

     
  57. دوست عزیز جناب سید مرتضی..بنده با تاخیر سئوال شما را در باره فتاوای جدید آقای سیستانی در مورد “عاشقی” و دوستی جنس مخالف دیدم که پرسده بودید منظورم از آن علامت تعجب چیست ؟ البته من فکر میکردم که خود این فتاوا یقدر کافی حاوی “تعجب” هستند ولی خوب این نظر من بود و معلوم شد که حداقل برای گروهی چنین نیست و شاید امری طبیعی هم باشد.
    توضیح بنده این است که “فقه” دامنه اش اینگونه مسائل فوق خصوصی مردم نیست و نیازی به ورود فقیه به این اندازه در رفتار مردم نیست . ممکن است بگوئید خوب وقتی سئوال میشود فقیه چه بگوید؟ و پاسخ من این هست که هیچ! یعنی بگوید برو با آدم وارد و یا یک کارشناس مشورت کن و عقل خودت را هم بکار بگیر و تصمیم بگیر. فقیه نمی تواند برای نحوه عاشق شدن و دوستی جنس مخالف نسخه بنویسد. امیدوارم وارد بحث مفسده روابط جنس مخالف با هم نشویم که اصلا به جائی نمیرسد. علامت تعجب بنده هم بیش از آنکه شخصی باشد اجتماعی است و اینکه اصلا چرا باید کسی چنین سئوالی را مطرح کند و حالا که پرسیده چرا باید به آن پاسخ داد. با تشکر از توجه جنابعالی

     
    • ما باید از سید مرتضی تشکر کنیم. او روحانی صادق و بی ریایی است. واقعیت های اسلام را بر روی میز میریزد. زیر و بالای فقه را روی میز تشریح زیر میکروسکوب میگرارد. تقصیر او نیست که خمینی در مورد تجاوز به کودک شیرخوار چه گفته است. بسیاری گفته اند اگر کتاب های خمینی قبل از انفلاب منتشر شده بود کسی به سراغ او نمیرفت. انچه را جوانان ما در زیر میکروسکوپ میبینند انها را از هر چه اسلام و فقه است متنفر میسازد. و ممکن است انها را به فراگیری آخرین روش های فکری تشویق کند. تا بگردند و دلایل بدبختی های ما را بیابند.
      اگر میخواهید بدانید سید مرتضا ها چه کرده اند. سری به دستفروش های روبروی دانشگاه بزنید. یک کتاب شریعتی و مطهری نیست. کتاب های صادق هدایت که زیر زمینی چاپ شده است بیشترین است. صادق هدایت جای شریعتی قبل از انقلاب را گرفته است. حاج سیاح جمالزاذه کانت میرزازاده عشقی بیشترین کتاب ها را تشکیل میدهند.
      عصر روشنگری آغاز شده است.

       
    • «با صفای» ارجمند، من با این گفتۀ شما که “فقه دامنه اش اینگونه مسائل خصوصی نیست” موافقم اما می گویم بیایید فرض کنیم که هست. یعنی فقه می تواند و باید در جزئی ترین مسائل خصوصی زندگی انسان هم ورود کند. در این صورت، فقهی اینچنین جزئی نگر، لاجرم باید در حیطۀ مسائل بنیانی تر هم ورود کند. اگر می شود با قیچی فقه طناب عاطفۀ آدم ها را برید تا مانع مفسده شد، پس با همان قیچی و با همان تیزی هم باید به حوزۀ مسائل مبتلا به جامعه ورود کرد تا از مفسده های بزرگتر و ویرانگرتر جلوگیری کرد. من اصطلاح «فقه پویا» و «فقه کاربردی» را شنیده ام اما چون کوچکترین دانشی دربارۀ آنها ندارم به چنین حوزه هایی ورود هم نمی کنم اما اگر فرض کنیم وجه تسمیۀ آنها بر اساس به روز کردن دانش فقه با نیازها و ابتلائات جامعه است، می گویم چرا احکامی از فقهای بزرگ ما صادر نشده که فرضاً:

      «هر یک روز حبس بانویی با دو فرزند خردسال به صِرف اقدامات بشردوستانه، حرام مسجّل است و آمران و عاملانش مرتکب معصیت کبیره شده و در صورت امتناع از توبه و اعتذار در پیشگاه مردم و عدم اقدام برای جبران مافات، سزاوار حدّ شرعی اند.»
      «هر یک روز حبسِ بدون محاکمۀ علنی رهبران جنبش سبز که مورد حمایت قطعی دست کم سه میلیون جمعیت تهران در یک گردهمایی صلح آمیز بودند، معصیت کبیره است و آتش دوزخ بر آمران و عاملان و حامیانش واجب.»
      «امروز، هر مسلمانی که صدای گوهر عشقی را بشنود و حرکتی ولو محدود در فضای مجازی نکند، از دایرۀ مسلمانی خروج کرده و بر مرکب شیطان سوار است.»
      «امروز، بر هر مسلمانِ آزاده ای واجبِ شرعی است که به هر طریق ممکنِ در حیطۀ وُسع خویش ولو در فضای مجازی، از لایک و share کردن مطلب در فیس بوک گرفته تا فوروارد کردن ایمیل , و از انتقال پیام در تلگرام گرفته تا تا انتشار عکس در اینستاگرام، در آگاهی گستری و رساندن فریاد دادخواهی خانم اکرم نقابی درتعیین وضعیت پسر ربوده شده اش به سایر هموطنان تلاش کند.»
      «امروز، پذیرفتن هر گونه سِمت مدیریت و وزارت و معاونت ارشد در مسئولیت های راهبردی در دولت محمود احمدی نژاد که خسارات مادی و معنوی فراوانی بر کشور تحمیل کرد، معصیت کبیره است و مرتکبان ملزم به محاسبۀ دقیق و ردّ مال حقوق غصب شدۀ مردمان آسیب دیده هستند.»
      «امروز، با توجه به امتناع نهادهای خیریه شبه دولتی اعم از بنیادها و نهادهای خاص از پرداخت مالیات –که معادل امروزین زکات و توصیۀ مؤکد اسلام است– ورود به هر گونه معاملۀ انتفاعی با این نهادهای مجرم باطل و سود حاصله مطلقاً حرام است.»
      «امروز، دریافت یک ریال سود از بانک هایی که فعالیت های غیرقانونی آنها در اموری که موجب وهن نظام بانکداری هستند –اعم از خرید و فروش ارز و دلالی مسکن– مسجّل شده و ربا و حرام قطعی است و احتیاط واجب، پرهیز مؤمنین از سپرده گذاری در این بانک ها وبیرون کشیدن سپرده ها به قصد تأدیب سکانداران نظام ویلان و ولنگار بانکی است.»
      «بخشش حتی یک دلار از ثروت این مردم بدون اجازۀ آنها به کشورهای خارجی، منکر و مفسدۀ محض و مصداق بارز دزدی و فساد فی الارض بوده و در صورت اثبات عمد در ارتکاب جرم، اجرای حدّ شرعی سرقت، بر آمران و عاملان و حامیان آن و نیز جبران خسارات وارده به شهروندان از قبل این بخشش ها لازم الاجراست.»

      مواردی که اینجا آوردم در حد چند مثال فی البداهه بود. در زمانه ای که مفسده از هر نوعش در تار و پود جامعه رخنه کرده، اوج گرفته، از حد تحمل فراتر رفته و هر روز آدم های بیشتری را به غرقاب بی اخلاق می افکند، شاید کم کم وقت آن است که آن دسته از فقهای نامور و محترم و وجدان مند شیعه که دامانشان به پلیدی های و وسوسه های قدرت آلوده نشده روشن کنند آیا پس از ورود به حیطه های خصوصی زندگی افراد تمایل به ورود به مسائل کلان تر جامعه و درگیر شدن با موضوعات پیچیدۀ جامعۀ انسانی که از حد ارتباط دو آدم فراتر می رود و کل جامعه را در بر می گیرد را هم دارند یا خیر. من گمان می کنم از میان ناموران شیعه، تا کنون دو تن به این پرسش با صراحت و در میدان عمل پاسخ داده و تا پایان راه پیش رفتند به بهایی بسیار بسیار گزاف. مرحوم منتظری و مرحوم احمد قابل. آن مفسدۀ موصوف در مثال «باصفا» ی ارجمند که از خلوت دو غریبه حاصل می شود، تبعاتی محدود به همان دو را در پی دارد، اما مفسده هایی که ابعادش به بزرگی طول و عرض یک جامعۀ افتاده به ورطۀ هلاک اخلاقی است، حتماً دیر و زود روزی دامنگیر اکثریت افراد آن جامعه خواهد شد.

       
    • دوست گرامی جناب باصفا

      اجازه دهید با نوع برداشت شما از چند فتوا در مورد روابط دختر و پسر یا زن و مرد اجنبی موافق نباشم و توضیحی در مورد خلط و اشکالی که در مورد برداشت شما از فقه و موضوع فقه بطور کلی ،و موضوع عشق و دوست داشتن بطور خاص برای شما اتفاق افتاده است بیان کنم ،و در عین حال به پذیرش یا نپذیرش شما ادای احترام کنم.
      برای اینکه دیگر ناظران نیز در جریان موضوع بحث قرار گیرند لازم می بینم مطلب فتوائی مورد نظر را که شما به آن نقد تلویحی داشتید اینجا بازنشر کنم و آنچه در ذهن دارم بیان کنم ،شما چند فتوا از مرجع عالیقدر آیت الله سیستانی حفظه الله نقل کردید به این صورت :

      “”با صفا
      9:40 ب.ظ / آگوست 14, 2015
      لطفا مومنانه عاشق شوید!..وقتی فقه کیفیت عشق را نیز تعیین میکند!

      متن سؤالات و پاسخ‌های آیت الله سیستانی به مقلدان به شرح ذیل است:

      سؤال: آیا عاشق دختر شدن حرام است؟

      پاسخ: امر غیر اختیاری حکم ندارد گرچه مقدمات آن اختیاری است. اگر حرام باشد نباید آن را مرتکب شد ولی هرگونه رفتار شهوت آمیز قبل از عقد شرعی حرام است.

      پرسش: آیا دوست شدن دختر و پسر نامحرم بدون لمس گناه است ؟

      پاسخ: ارتباط دو نامحرم بدون عقد ازدواج منجر به ارتکاب گناه می شود و جائز نیست.

      سؤال: اسلام برای دوستی با دختران چه محدودیتی برای پسران قرار داده است؟

      پاسخ: چون خوف وقوع در حرام موجود است جایز نیست.

      سؤال: دوستی با دختر(در صورتیکه انسان از تنهایی دیگر تحمل نداشته باشد و امکان ازدواج برایش فراهم نباشد) بدون هیچ قصد و اطمینان از خود چه حکمی دارد ؟

      پاسخ: جایز نیست و باید سعی در فراهم ساختن وسایل ازدواج داشته باشد .

      سؤال: آیا هر گونه رابطه(دوستی) دختر و پسر با یکدیگر از نظر شرعی و اسلامی اشکال دارد ؟ یعنی حتی اگر دو طرف، تمام کارهایی را که اسلام انسان را از انجام آنها منع کرده رعایت کنند و انجام ندهند و رابطه (دوستی) آنها از روی هوس نباشد، دوستی آنها اشکال دارد؟ در چه صورت مشکلی وجود ندارد؟ و اگر در همه حال ایراد و مسئله دارد، دلیل آن چیست ؟
      پاسخ: اگر ترس آن باشد که انسان به گناه بیفتد جایز نیست.
      منبع: باشگاه خبرنگاران””.
      (پایان نقل قول)
      مطلب توضیحی شما نیز که در اینجا وجود دارد که بجزئیات آن خواهم پرداخت:

      ببینید نکته اولی که شما باید به آن توجه کنید این است که “موضوع علم فقه” عبارت از “فعل مکلف” است ،فعل مکلف یعنی کارهای اختیاری که از مکلف صادر می شود که دارای مبادی اختیاریست ،توضیح اینکه وجدانا و در بحث های فلسفی محقق است که فعل صادر از انسان دو گونه است :فعل اختیاری – و فعل بی اختیار و اضطراری ،فعل اضطراری مثل رعشه دست که در اختیار انسانی که مبتلا به آن است نیست ،یا فعل تنفس و نفس کشیدن ،بدون تردید فعل اضطراری نه از نظر عقلاء مستحق مدح یا ذم است ،و نه موضوع حکمی از احکام فقهیست ،این مطلب روشنی هست که عاقلان کسی را که بی اختیار دچار رعشه است مورد مذمت قرار نمی دهند زیرا این فعل در اختیار او نیست ،و ملاک تحسین یا تقبیح و مذمت افعال صادره از انسان نزد عقلاء و از جمله شارع اقدس که راس و خالق عاقلان است ،صدور فعل از مبادی اختیاری انسان است ،مبادی اختیاری نیز عبارتند از تصور موضوع – تصدیق به فائده موضوع- شوق به تحصیل فائده مترتب بر موضوع ،حرکت دادن عضلات بدن و صدور فعل خارجی ،اینها مبادی و مقدمات فعل اختیاری انسان است ،اینجاست که اگر فعل قبیح باشد عقلا یا شرعا مورد مذمت عقل و شرع واقع می شوند ،و اگر حسن و خوب باشد مورد تحسین و مدح عقل و شرع واقع می شود.

      نکته دوم این است که “فعل اختیاری انسان” موضوع بحث علم فقه است از جهت عارض شدن احکام پنج گانه تکلیفی و احکام وضعی دیگر ،یعنی بلحاظ دید شرعی و درون دینی افعال اختیاری انسان موضوع احکامی قرار می گیرد که بجهت وجود مصلحت ها یا مفسده های لزومی و غیر لزومی عارض او می شوند یعنی فعل اختیاری صادر از انسان مکلف یا معروض حکم “وجوب” است یا معروض حکم “حرمت” است یا “استحباب ” یا “کراهت” یا “اباحه” ،بعبارت دیگر فعل های اختیاری صادر از انسان مکلف یا تحت عنوان واجب است یا تحت عنوان حرام یا مستحب یا مکروه یا مباح ،و هیچگاه در علم فقه که علم بیان احکام مورد نظر شارع است ،فعل غیر اختیاری یا فعل اجباری یا اضطراری معروض این احکام خمسه و احکام وضعی نیست. این هم یک نکته.

      نکته سوم این است که علم فقه هیچگاه افعال و گرایشاتی غیر اختیاری انسان مثل دوست داشتن باطنی یا بغض و دشمنی داشتن باطنی ،یا عشق داشتن و عاشق بودن نسبت به کسی یا چیزی را مورد بررسی یا حکم خود قرار نمی دهد ،آری افعال اختیاری مرتبط با این گرایشات باطنی و غیر اختیاری موضوع احکام فقهی قرار می گیرد و با روش های فقهی و ادله اثباتی در هر مورد اراده تشریعی خدای فرستنده شریعت احراز و بیان می شود. این هم یک نکته.
      اکنون با توجه به سه نکته پیش گفته خدمت شما عرض می شود که اگر به مجموع فتاوی که شما از جناب آیت الله سیستانی حفظه الله نقل کردید دقت و بازنگری فرمایید در می یابید که نه فقه از موضوع بحث خود خارج شده است و نه فقیه از شرح الوظیفه خود یعنی بیان احکام و اراده تشریعی الهی تعدی و تجاوز کرده است ،من به همه جزئیات این فتوا ها نمی پردازم بلکه فقط می پردازم به آن چیزی که سبب موضع گیری شما شد یعنی مفهوم “عشق” ،عشق برحسب تعریف رایجی که از آن در لغت یا بحث های فلسفی عرفانی شده است مرتبه عالی محبت و دوست داشتن یک شیء یا یک شخص یا شخصیت است ،که از آن گاه تعبیر به “افراط المحبه” شده است یعنی نهایت و منتهی دوست داشتن ،روشن است که “عشق” یعنی افراط در محبت و دوست داشتن یک چیز یا یک شخص امری قلبی و باطنی است ،و با تزریق و بطور دفعی حاصل نمی شود ،عشق در حقیقت ثمره گرایش ها و امیال ناشی از ممارست بر برخی افعال و مقدمات و امور اختیاریست ،شما عاشق یک گل یک منظره یا هر چیز دیگر می شوید زیرا آنرا می بینید (که فعل اختیاریست) یا می بویید یا لمس می کنید و آنرا اراده می کنید و می خواهید و با تحریک عضلات دست آنرا لمس می کنید و در هرحال با وساطت قوای حسی و ادراکی پنج گانه و بمدد حس وهم و خیال ،به آن تمایل پیدا می کنید و آنرا دوست می دارید و بعد در مراحل بالاتر عاشق آن می شوید ،دقت کنید آنچه که در این سلسله مبادی در اختیار شماست بکار گیری حواس خمس مثل نگاه کردن یا بوییدن یا لمس کردن است ،اما وقوع گرایش در قلب و شوق به آن و عشق پیدا کردن به آن دیگر در اختیار انسان نیست ،کسی جمال زیبائی می بیند و مفتون او می شود اینجا فعل دیدن امر اختیاریست اما مفتون شدن اثر قهری آن است.
      کوتاه بگویم ،خود عشق و اینکه تعریف مفهومی عشق چیست ،اصلا موضوع علم فقه نیست و فقیه به آن کاری ندارد ،اینکه عشق و عاشقی چیست موضوع بحث لغوی و موضوع بحث روان شناسی و موضوع بحث های فلسفی یا عرفانیست ،کدام فقیه گفته یا می گوید که “عشق” خوب است یا بد؟ کدام فقیه گفته یا می گوید عشق حرام یا واجب یا مستحب یا مکروه یا مباح است؟ من از برداشت شما دچار شگفتی شدم که خودتان فتوای آقای سیستانی در این جمله را نقل می کنید که :

      “”سؤال: آیا عاشق دختر شدن حرام است؟
      پاسخ: امر غیر اختیاری حکم ندارد گرچه مقدمات آن اختیاری است. اگر حرام باشد نباید آن را مرتکب شد ولی هرگونه رفتار شهوت آمیز قبل از عقد شرعی حرام است””.
      (پایان)
      در این جمله سوال کننده (بهر انگیزه که سوال کرده ،سوال کردن استفتاء کننده که در اختیار فقیه نیست!) بتصور اینکه “عشق” و”عاشق شدن” بخودی خود موضوع یکی از احکام فقهی در شریعت است می پرسد “عاشق یک دختر شدن یا عشق به یک دختر داشتن” آیا حرام است؟
      فقیه بروشنی بی اینکه در ماهیت “عشق” یا “عاشق” شدن دخالتی کند می گوید “عشق” که عرفا عبارت از “افراط در دوست داشتن ” است فعل اختیاری نیست (بتحلیلی که عرض شد) تا موضوع حکم فقهی باشد ،آنچه که موضوع حلال یا حرام است فعل اختیاری مرتبط با عشق است یعنی مبادی و مقدمات اختیاری آن که بعد سبب حصول خارجی عشق است ،از این روشن تر؟!
      بعد در ادامه به پاسخ به سوالات مربوط به افعالی می پردازد که فعل اختیاری انسان است و موضوع حکم ،آری نگاه کردن به یک زن خارج از چهار چوبه نکاح و ازدواج شرعی حرام است ،صحبت کردن خارج از ضرورت تحت عنوان دوست دختر و دوست پسر موضوع حکم فقهی حرمت است ،لمس کردن دختر و پسر یکدیگر را خارج از چهار چوبه نکاح شرعی حرام است چه ببهانه عشق چه ببهانه های دیگر ،برای اینکه اینها دیگر فعل اختیاریست و شارع اقدس انسان را رها و یله نکرده است که هرچه خواست انجام دهد ،البته تکوینا انسان مختار و آزاد است لکن تشریعا مکلف به رعایت حدود الهی است ،بله کسی که خارج از چهار چوب شریعت و ادیان است و آنها را قبول ندارد خوب نزد خود می گوید من می خواهم کسی را که دوست دارم و عاشق اویم ولو در خارج از حوزه نکاح و ازدواج ببینم و لمس کنم و با او سخن گویم و…،این از نظر شریعت و ادیان ممنوع است ،حال اگر کسی خود را مقید به ادیان می داند تبعیت می کند و اگر کسی مقید نیست و تخطی از احکام الهی کند استحقاق عقاب و مجازات اخروی خواهد داشت.
      بنابر این فقیه و فقه در اینجا هرگز بزعم شما از حوزه بیان احکام شرعی و تشریع الهی که بیان احکام افعال اختیاریست خارج نشده است ،و هرگز حکم و قضاوتی در مورد “عشق” نکرده است زیرا عشق فعل اختیاری قلبی حاصل از مبادی و مزاولت و ممارست با افعال خارجیست و موضوع فقه فعل اختیاری مکلف است ،نه فعل قهری و غیر اختیاری بله فقه و فقیه می گوید فلان فعل (مثلا نگاه شهوت آلود خارج از حوزه ازدواج – یا لمس و بوسیدن معشوق خارج از حوزه نکاح شرعی ) حرام است زیرا این افعال افعالی اختیاری و موضوع حکم فقهی هستند.

      با احترام

       
  58. مازیار وطن‌پرست

    تناقض در سخنان زیبای استاد:

    دکتر سروش: «وظیفهٔ روشنفکران دینی این است که فقه را اخلاقی کنند. یعنی اگر جایی فقه از اخلاق فاصله گرفت آن را به نفع اخلاق اصلاح کنند. مثلا قدیم رسم بر این بود که حق طلاق کلا با مرد بود و مرد می‌توانست حتی بیخبر و مثلا در سفر نامه‌ای به زن بنویسد و او را طلاق دهد. …»

    آخر استاد چرا متوجه نمی‌شود که اول باید منشا و اصول آن اخلاق را تبیین کند؟ از آنجاییکه استاد بعضی دستورات فقه را در تناقض با اخلاق می‌بیند پس قطعا نمی‌تواند اخلاق مورد پسند ایشان دینی باشد. چون قطعا در خود مجموعهٔ دین تناقض وجود ندارد. پس ایشان با دو سئوال روبروست:
    1- مبنای اخلاق مورد نظر ایشان چیست؟
    2- وقتی اخلاقی را مستقل از فقه بپذیریم، دیگر چه لزومی دارد همچنان از فقه آویزان باشیم؟ چرا باید انرژی و توانی را که می‌توان و باید مصروف آموزش فلسفی جامعه کرد، همچنان پای یک مجموعهٔ تدوین شده در عصر پارینه سنگی هدر داد؟

    من به نواندیشان دینی احترام می‌گذارم و حضورشان در فضای عمومی را لازم می‌دانم. اما به نظر من بهتر است به دین حداقلی رجوع کنند و رابطه بین فرد با خالق و اینکه نباید دین را به شریعت فروکاست. نه اینکه همچنان بخواهند با تغییر ظواهر دین (همانکاری که سایپا با پراید می‌کند!) این گاری میراث عصر حجر را با نصب موتور فورد مدل T و چراغ پژو و بوق بنز، بروز و کارآمد جلوه دهند.

    جای دوستمان مصلح هم خالی که بیاید خرخره‌ام را بجود!

     
    • جای تاسف دارد که کسانی به عنوان فیلسوف و روشنفکر، تا این حد عامیانه و بدور از مبانی منطقی و فلسفی نظریه پردازی می کنند و برعکس، اینهمه هم معروفیت و مقبولیت آن هم بین نخبگان که البته نه، بین قشر تحصیلکرده پیدا می کنند. قطعا معروفیت این فلاسفه، بازتاب سطح فکری و قوه تحلیل عموم است. کلاغ رفت راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد. بعضی ها فکر می کنند می شود با باور های غیر دینی وارد حوزه فلسفه اسلامی شد.

       
  59. با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
    دفاعيات محمود صالحي از فعاليت هاي كارگري خود در دادگاه سنندج
    محمود صالحي، فعال كارگري نام آشنا كه كليه هايش را در زندان از دست داد و هم اكنون دوبار در هفته همودياليز مي شود، در گفتگو با راديو ندا با اشاره به رد اتهامات واهي و دفاع از فعاليت هايش بعنوان يك كارگر آگاه در دادگاه سنندج ، بار ديگر بر ايجاد تشكل سراسري كارگران بعنوان ابزاري براي مبارزه تاكيد كرد.

    http://radio-neda.blogspot.com/2015/08/blog-post_14.html

     
  60. ” معجزهِ حذفِ نقطه ”

    مدتی‌ بود که از همه چی‌ خسته شده بودم. دیگه تاب و توانِ این زندگیِ
    مرارت بار رو نداشتم.

    احساس پوچی و بی‌ هویتی می‌کردم. به توصیه یکی‌ از دوستان نزدیکم، مشکلم را با یکی‌ از علما

    و مراجع مورد اعتماد، کتباً در میان گذاردم. جوابی سریع و کوتاه دریافت کردم :

    ” فقط ترکیه ”

    فردای همان روز چمدان در دست، عازمِ آنتالیا و پس از یک هفته اقامت در سواحل زيباي ان بسمت إستانبول روان گشتم.

    با باز گشتم به وطن، انسانی‌ دیگر شده بودم. شاداب و پر انرژی.

    جهتِ سپاس و عرضِ ادب، بر آن‌ شدم تا گزارش کوتاهی‌ از سفرم
    و وضعیت روانیم، برای مرجعِ محترم بفرستم.

    به همين مناسبت دستخط ایشان را، با پیام کوتاه آن از کشوی میزم بیرون کشیدم.

    با نگاهی دیگر به‌‌‌ خطِ مبارک، شگفت زده و شوکه شدم !!

    نقطه ” ز” در تزکیه، تقریبا قابل خواندن نبود، و طبیعتا ” ر” خوانده شد!

    حالا تزکیه یا ترکیه چه فرقی‌ میکنه؟ در هر حال مشکل ما رو جواب داد .

    ⭐️ ⭐️ ⭐️

    نوري زاد عزيز، چنين “تزكيه” ي دو هفته اي بر شما واجب شرعي است 🙂

     
  61. مازیار وطن‌پرست

    جناب آقای نوریزاد
    من تا 1380 در هیچ اتخاباتی شرکت نکردم تا دستم آلودهٔ جنایات و دروغ‌های نظام نشوم. اما وقتی نتایج انتخابات 1376 و تاثیر آن در زندگی مردم را دیدم، ازآنپس در تمام انتخابات‌های مهم شرکت کردم. در انتخابات 1992 که اغلب دو دل بودیم رای دادن و شرکت کردن در انتخابات تایید و همراهی با سارقین رای مردم و خونریزان و تجاوزگران باشد، نامهٔ سرشار از خرد آقای عماد بهاور از زندان دودلی من را برطرف کرد و علی‌رغم تعجب بسیاری از دوستان همفکرم در انتخابات شرکت کردم.

    فهمیدنِ دروغ‌ها، تزویرها و دودستی به میخ طویلهٔ اسب چموش قدرت* چسبیدن‌های بزرگان نظام کار چندان سختی نیست، دست کم من یش از 1370 بطور قاطع به این نتیجه رسیده‌ام. اما درک اینکه می‌شود و می‌توان تاثیری ولو اندک در سرنوشت خویش و آیندگان داشت را دیرتر پس از تجارب و بلوغ فکری آموختم.

    اینک شما اگر به تحریم انتخابات حکم می‌کنید مسئولید که راهی برای اثرگذاری نیز نشان دهید. این راه چیست؟ پیوستن به شما؟ همچون شما به راه افتادن؟ و اگر این راه -با توجه به وضعیت اجتماعی- هنوز زود باشد چه؟ یادتان می‌آید از انتخابات 1382 شورای شهر تهران و قهر مردم؟ که پلّه‌های صعود آن مردم فریب دزد بددهن را به کرسی شهرداری و سپس ریاست جمهوری هموار کرد؟ برعکس اما، شرکت پرشور مردم در انتخابات 1388 تبدیل به بزرگترین تظاهرات سیاسی چهار دههٔ اخیر شد. در طول سال‌های اخیر هرگز تحریم انتخابات نتوانسته مبنایی برای انتقال خواست مردم به حاکمیت شود. گمان کنم حتی در حاکمیت از تحریم طبقات تحصیلکرده خوشحال هم بشوند. آخر چیزی برای جلبشان ندارند که تبلیغ کنند.

    نتایج انتخابات مجلس و بویژه مجلس خبرگان رهبری در اسفند امسال می‌تواند در آینده همهٔ ایرانیان موثر باشد. خوتهش می‌کنم پیش از آنکه تحریم انتخابات را تبلیغ کنید با افراد پاکدست و خوشفکری مثل عماد بهاور، تاجزاده، زیدآبادی، طبرزدی، … نیز صحبت کنید. دست کم بین گفته‌های شما پاکان زمانه نباید اختلاف بیفتد.

    جناب آقای نوریزاد این درست که گذرگاه عافیت تنگ است و توصیه به جریده (=تنها) رفتن کرده‌اند**، اما راهی که به جماعت توصیه شود، فُرادا نتوان پیمود.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    * این اصطلاح از آل‌احمد است
    ** “جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است” حافظ

    ————————-

    مازیار گرامی
    ما یک روز باید به سمتی برویم که: “شرکت نکردن در انتخابات” – و نه تحریمِ آن را – مدیریت کنیم. بار نخست شکست می خوریم. بار هفتم و هشتم شکست می خوریم. اما حتما یک بار در همین نزدیکی ها پیروز خواهیم شد. ما آثار منفیِ شرکت نکردن در انتخابات را بر سر آخوندهایی آوار می کنیم که هیچ فرصتی برای ” حضور” مردم قائل نیستند. بقولی: ما شرکت نمی کنیم پس هستیم.
    با احترام

    .

     
    • مازیار عزیز،

      با تو موافقم.
      همه حرکتهای سیاسی از ابتدای انقلاب منجر به شکست شدند بجز آنهائی که از کانال انتخابات گذشتند. ما هنوز از دوره اول مجلس صحبت می کنیم. هنوز موجی که از انتخابات 76 ، 84 و 88 ایجاد شد در کشور وجود دارد وهمه گروهها ، حتی چپ های تند رو و حتی دوستانی نظیر اقای نوریزاد بر موجهای آنها سوارند. از اولین انتخابات شورا ها و مجلس ششم ضربه خوردیم چون باورمان شد و مغرور شدیم. در انتخابات 84 می توانستیم با کمی کم کردن توقعاتمان از روی کار آمدن احمدی نژاد جلوگیری کنیم ولی احساسات تند بر ما غلبه کرد . با مغز به زمین خوردیم. آما هوشیار نبودیم و نیستیم که بدانیم از کجا ضربه خوردیم.
      این موج را همان سیب زمینی ها ایجاد کردند که ظاهرا اکنون خاموشند ولی چون پشت سر ما نمی ایستند آنها را سیب زمینی می بینیم.

      امروز کسی آسیب شناسی درستی از آنچه گذشت ندارد .

      سال 84 اگر درایت بخرج داده بودیم با کمی کم کردن از توقعاتمان اجازه نمی دادیم انتخابات به دور دوم برسد و اینهمه فجایع و خسارتها ببار بیاید.
      من برای آقای کروبی خیلی احترام قائلم ولی ایشان و جریانات حامی ایشان در انتخابات 84 می توانستند در دور اول به نفع هاشمی کنار بروند. انتخابات را خاتمی برگزار می کرد و اگر مردم قوی شرکت می کردند انتخابات به دور دوم کشیده نمی شد.
      بله هاشمی مورد تائید مطلق ما نبود ولی آیا از احمدی نژاد بهتر نبود؟
      بد نیست همه ما اکنون از خود بپرسیم آیا بهتر نبود هاشمی انتخاب شود تا احمدی نژاد با آنهمه خسارت جبران ناپذیر؟

      “رقیق سازی” باید به یک استراتژی تبدیل شود. و آن این است که به تدریج در هر انتخابات به کسانی رای دهیم که معتدل تر و پراگماتیک ترند. این کار بازی با برگ های حریف است.

      ما باید در انتخابات شرکت کنیم و پروژه “رقیق سازی” را آنقدر ادامه دهیم تا آنجا که بتدریج نیروهای معتدل جایگزین تندروها شوند و در نهایت نمایندگان واقعی مردم بر سر کار آیند.

      آیا امروز کسی از حرکت های مسلحانه چپها در کردستان دهه 60 یاد می کند؟
      آیا کسی از عملیات توفان صحرا یاد می کند؟
      ولی هنوز انتخابات 76 و 88 بر سر زبانهاست و حاکمیت از التهاب آن حرکت ها آرام نگرفته است.

       
      • منصور عزیز
        کدام معتدل؟
        کجای کاری عزیز!
        شما مثل این که مولفه های قدرت را در حکومت درک نکرده اید
        سر اندر پای انتخابات ختم می شود به مجلس و رییس جمهور که در سلسله مراتب قدرت هیچ کاره اند
        این ها بهترین خاصیتی که دارند سرگرم کردن مردم است تا قدرت مداران بتوانند هر چه دلشان خواست بکنند
        هرگز تصور نکن خامنه ای و اعوان و انصارش حاضرند از قدرت دست بکشند
        مهندسی انتخابات مثل این که به گوشت نخورده است
        زمانی خاتمی آمد با شعار های دوست داشتنی بعد دیدیم صد رحمت به کرمونی که رفت بالا پشت بوم فحش رو کشید به طرف زنش گفت بیا پایین کشتیش که……
        احمدی نژاد آمد همه گفتند این از نشانه های امام زمان است…..
        حالا هم که روحانی آمده مثل دل..ک با عمامه و چهره ای خنده دار تمام حرف های قبل از انتخاب شدنش را پس گرفته دل به چه خوش کرده ای عزیز؟
        این حکومت و انتخاباتش یک تیاتر مضحک است که مثل نوار ضبط صوت در حال تکرار است و تکرار است و تکرار و مردم حالیشان نیست.
        هر رای که به صندوق ریخته می شود حتی اگر باطل باشد تاییدی بر این تیاتر است
        مردم که از انقلاب و قیام و …. خسته شده اند لااقل می توانند دست به نافرمانی مدنی بزنند و هنگام رای گیری در خانه بنشینند تا دنیا شاهد باشد رای هایی که از صندوق ها در می آید ساختگی است.
        انتخابات را می توان به نقطه آغاز نافرمانی مدنی تبدیل کرد یعنی از شرکت در آن سرپیچی کرد.
        یک بازی گر می رود بازی گر بعدی می آید یک دلقک می رود دلقک بعدی می آید
        روحانی جرات نکرد ساده ترین قولی که داد یعنی حصر موسوی و کروبی را حل کند

        مولفه های قدرت رهبری است و قوه قضاییه که توسط رهبری تعیین می شود و پایه در قانون اساسی دارد
        قانون اساسی که در آن رهبر ناظران بر رهبری را خود منصوب می کند. بیشتر شبیه یک کمدی غم انگیز است.

         
        • ساسانم گرامی و دیگر دوستان
          من هم در موضوع انتخابات با شما و نوری زاد گرامی و دیگر رای ندهندگان انتخابات آتی موافق و با مازیار و منصور گرامی و دیگر رای دهندگان مخالفم به این دلیل: بذر را بکار و امیدوارانه مراقب کار طبیعت باش و اگر هم ساقه نرویاند و بر نداد، بر کرده و کشته نامقصود خود، افسوس مخور و غم نیفزا بل بر نامرادی طبیعت – و در اینجا: بر چنبره های ناپیدای سلطه گری رقیب ایدئولوژیک- واقف شو اما اگر بذری، کاشتی که دیدنش و برآمدنش و بر دادنش را تو نبینی و نبری و بهره اش به دیگری- و در اینجا: سیری ناپذیری طمع ورزانه رقیب ایدئولوژیک- رسید و به تو حتی در سطح خودشکوفایی ملی بهره ای نرساند، باری در چنین وضعی جز خسران به بارت نیاید.

           
        • ساسانم گرامی،

          درود بر شما،

          میگوئید می توانیم انتخابات را به نقطه آغاز نافرمانی مدنی تبدیل کنیم.

          مگر تا سال 76 چنین نبود؟

          آیا تا سال 76 پنج دوره مجلس و 6 دوره ریاست جمهوری و چند دوره انتخابات خبرگان برگزار نشد. مگر در همه این دوره اکثریتی خاموش و اقلیتی فعال همیشه انتخابات را تحریم نکردند؟ چرا هیچ اتفاقی نیافتاد؟ در انتخابات 76 بیست میلیون نفر به کسی رای دادند که انتخاب خامنه ای نبود. این پیروزی بود برای ما که هیچگاه نتوانستند این شکست را پنهان کنند. و نتیجه اش بیداری بیشتر مردم و شور و التهاب در میان توده مردم بود.
          در عوض انتخابات مجلس هفتم و هشتم تحریم شد. چه اتفاقی افتاد؟ آیا شما تزلزلی در رژیم مشاهده کردید؟
          بیائید فرض کنیم در انتخابات آتی مجلس از 50 میلیون فقط 4 میلیون شرکت کنند.
          با فتو شاپ و سایر تکنیک های نمایشی و جمع کردن عده ای ساندیس خور نشان می دهند که مردم با شور انقلابی حضوری حماسی را به نمایش گذاشته اند. خوب نافرمانی من و شما چه نتیجه ای خواهد داشت؟ خامنه ای و بیتش خواهند فهمید که مردم آنها را نمی خواهند؟ خوب معلوم است که او این را می داند. او در انتخابات 76 ، مجلس ششم، 80 ، 84 و 88 و 92 بوضوح دید که مردم اورا نمی خواهند.

          دوست من

          جمهوری اسلامی نیاز مند این است که مردم بیایند و رای بدهند ولی اگر مردم هم نیایند او کار خودش را می کند و با این قهر های کودکانه ما گزندی به آن وارد نمی شود جز اینکه گوسفندان از مجلس میروند و گوساله ها جایشان را پر می کنند.

          فکر میکنم ما باید بیشتر از آنکه به فکر خنک کردن دلمان باشیم باید بر این تمرکز کنیم که عاقبت می خواهیم به کجا برویم؟ ما همه حرفهای کلی قشنگ میزنیم ولی از حرف تا عمل فرسنگها فاصله است.

          متاسفانه در اثر بی تدبیری های اوباش حاکم ، ما در منطقه خطرناک و بحرانی خلیج فارس در محاصره هستیم و گرگها در کمینند که با غفلتی کوچک قتل و غارتی وحشتناک به بار بیاورند.

          بیائید هوشیار باشیم که دوباره مملکت را به دست امثال احمدی نژاد (نور چشمی های اقا) ندهیم. و این کار با حضور در انتخابات میسر است.
          حاکمیت ناچار است برای به صحنه آوردن مردم از مهره های میانه رو استفاده کند. باید از این فرصت استفاده کرد.

           
        • جناب ساسانم

          شما و دیگر دوستانی که بر عقیده شما هستند می توانید در انتخابات شرکت نکنید و نافرمانی مدنی خویش را اینگونه اعمال کنید ،یا حتی تلاش کنید که همه مردم ایران را به اینگونه نافرمانی (ترک کلی انتخابات از سوی همه) دعوت کنید ،این لازمه دموکراسی است و من تلاش نظری یا عملی شما و همفکران شما را بلحاظ حقی که دارید نفی نمی کنم اگرچه با فلسفه و نوع استدلال و تعبیراتتان مخالفت دارم ،من بخلاف شما با دیدگاه منصور و مازیار موافقم ،بنظر من انتخابات و شرکت کمی و کیفی و نشاط در عرصه انتخابات برای تاثیر گذاری حتی روی مهندسی مفروضی که حاکمیت طراحی کرده باشد ،ناشی از نوعی عقلانیت و رئالیسم سیاسی است خصوصا برای کسانی که اصل جمهوری اسلامی را قبول دارند و به آن رای داده اند و تلاش برای اصلاح و ترمیم انحرافات و تحدید قدرت قدرتمندان می کند ،بنظرم حتی کسانی که تلاش برای ایجاد یک نظام سکولار می کنند و بطور مبنائی با جمهوری اسلامی مخالفند نیز از عقلانیت سیاسی بدور است که در صحنه مشارکت های اجتماعی هرچند دارای نواقص یا استاندارد های پایین حضور نداشته باشند و تنها تک مضراب سخن خویش را به مجموعه مردم ایران نسبت دهند.بنظر من دمکراسی یک مقوله محمول به تشکیک و دارای مراتب است و نیازمند یک پروسه طولانی گذار است ،این یک واقعیت عینی هست ،من گمان نمی کنم امثال شما هرقدر هم دمکرات باشید بلحاظ نظری و عقلانیت سیاسی از امثال صادق زیبا کلام و ابراهیم یزدی و دیگر روشنفکران دمکراتی که ساکن ایرانند و در میان مردم خود بلحاظ نظری و عملی تلاش برای دمکراتیزه کردن جامعه خود می کنند و در انتخابات ها تاثیر گذاری می کنند ،دمکرات تر باشید ،البته شعار و بدگوئی و بی تربیتی کردن و منتخب مردم را دلقک خواندن در فضای مجازی و مسولیت اجتماعی بعهده نگرفتن امر سهل و آسانیست و از هرکس که کار با رایانه و تایپ کردن را یاد گرفته باشد ساخته است اما من می گویم شما هرگز شجاعت صادق زیبا کلام را ندارید که در همین ساختار با هر حسن و عیبی مانده اند و برای بهبود و ترقی و بهروزی مردم ایران و دموکراتیزه کردن جامعه ایران تلاش می کنند ،من از شما می خواه هیچگاه کلام خود را به توهین به دیگران و دلقک خواندن منتخبان مردم و بدگوئی کردن استوار نکنید،بله می شود اشکال به ساختارها کرد و بطور جزئی نقد کرد و تلاش کرد سخن مردم را هماهنگ کرد ،این که شما الان در حال پیگیری آن هستید تنها تلاش مذبوحانه و جبونانه برای براندازی نظامی است که مردم 36 سال قبل به آن رای میدهند ،اگر مقصود شما براندازی و ریشه کردن نظام و خون و خونریزی است چرا رفته اید پس یک نام مجازی و اینطور غلاظ و شداد و توهین آمیز سخن می گویید؟ و اگر تلاش شما تلاش دموکرات منشانه و کوشش برای نافرمانی مدنی از طریق متحد کردن مردم در جهت تحریم کلی انتخابات هاست پس چرا اینگونه براندازانه سخن می گویید و به چه حقی منتخب اکثری مردم در انتخابات را بی ادبانه دلقک می نامید؟
          در هر حال سخن من این است که ساسانم یا هرکس دیگری که دعوت به تحریم کلی انتخابات می کند و آنرا مطلوب می داند تنها نظر فرد خود را نمایندگی می کند و ساسانم یا هرکس دیگری نمی تواند بگوید :”مردم که از انقلاب و قیام و …. خسته شده اند”.
          شما مگر مردمید یا نماینده کل مردم ایرانید که اینچنین بلسان ایجاب کلی از جانب مردم سخن می گویید؟ اینها را که شما گفتید و نوشتید خیلی ها در انتخابات های قبل هم گفتند و نوشتند اما در عالم عین و خارج مردم میلیونی شرکت کردند و می کنند ،پس شما نماینده مردم ایران نیستید آری ساسانم یکی از مردم ایران است و سخن خود را می گوید ،پس ساسانم نه حق توهین به اشخاص و نهادها و ساختارها دارد و نه حق اینکه از جانب مجموعه مردم ایران سخن گوید ،پس کمی مراقب قلم خودتان باشید و اگر دمکرات واقعی هستید تلاش کنید تلاش سیاسی شما متمدنانه و دمکرات منشانه باشد مثل زیبا کلام و یزدی و دیگر روشنفکران که بنظرم از شما بدمکراسی متعهد ترند و واقعیت های سپهر سیاسی کشور خویش را می شناسند و شعارهای ایده آلیستی نمی دهند.
          من همانند دوستانم منصور و مازیار اگرچه اختلاف های بنیادینی با آنان دارم ،تصورم این است که ایده “تحریم کلی” انتخابات در کشور ایران یم ایده نادرست غیر وقعی و غیر محقق و ایده آلیستی است ،و بنظرم هر ایرانی بحکم دوست داشتن کشورش باید تا می تواند تلاش در جهت تاثیر گذاری در کم و کیف قدرت و تحدید قدرت کند و بنظرم شرکت کمی و کیفی در انتخابات های متنوع یکی از بارزترین مصادیق تاثیر گذاری دمکراتیک و مدنی در ایران است با لوازمی که هر انتخابات دارد با طرح شعارها و خواست ها ابراز عشق ها و نفرت ها و میتینگ ها و بیانیه ها و نشاط سیاسی ،وگرنه پشت رایانه رفتن و فحاشی کردن و سخن خود را سخن ملت خواندن و دعوت بتحریم انتخابات که امری غیر واقعی و غیر متحقق است هنر خاصی نیست ،شما دقت کنید برای من انتخاب آقایان رفسنجانی یا خاتمی بسیار مطلوبتر از آقای روحانی بود ،و قطعا به آنان رای میدادم ،حال تصور کنید بروشی که شما پیشنهاد می کنید اگر نشاط در انتخابات قبل را کمرنگ می کردیم و رای به روحانی نمی دادیم ،نتیجه آن چه بود ؟ نتیجه آن شرکت شرکت کنندگان و هوادارن کاندیداهای سنتی مثل جلیلی و حداد عادل و دیگران و روی کار آمدن اینان بود؟ واقعا تصور می کنید اگر جلیلی یا حداد عادل روی کار میامدند ظریف وزیر خارجه می شد و مذاکرات هسته ای اینگونه پیش می رفت؟
          البته من متهم نمی کنم اما ممکن است شما هم با برخی ضد انقلاب های فراری از کشور هماهنگ باشید که خوب است روش هایی تند مثل احمدی نژاد و جلیلی بیایند مستقر شوند تا هم تحریم اقتصادی شدیدتر شود و هم خطرات حمله نظامی بیگانگان بمملکت شما تشدید شود ،شاید که به آمال و آرزوی خویش زودتر برسید :سرنگونی جمهوری اسلامی.
          واقع بین باشیم دوست من

           
          • شرکت در انتخابات یعنی افتادن در دور بیهوده بی وزنی و بی ارزشش بودن اجتماعی و مشروعییت دادن به رژیم ////////////////اسلامی!در ضمن جناب مرتضی شما خود نماینده کی هستی و کی شما را به این نمایندگی برگزیده؟ شما و هم صنفانتان برای مشروعیت یافتن اول باید کاری شرافتمندانه پیداکنید برای ارتزاق و بقول جناب نوریزاد به سربازی هم بروید.شمایی که نه تنها کوچکترین خدمتی به این آب و خاک نکرده اید بلکه این کشور را ویران نموده اید و ملیونها ایرانی را یا در سیاهچالها و زندانها زیر شکنجه و یا درخیابانها کشته اید و یا دربدر کرده اید و بحقوق دیگران تجاوز کرده اید و هزاران ناراستی و دروغ جعل پراکنده اید راستی چه حقی برتر از دیگران دارید؟شما که از اسراییل می خواهید فلسطینیانی را که از کشورشان بیرون کرده اند به اسراییل راه دهند چرا این حکم را برای همان بقول شما ضد انقلابینون)بخوان آواره شده گان توسط /////////// اسلامی روا نمی دارید و با بی شرمی با تحقیر از آنها یاد می کنید؟شما خود بخوبی میدانید که امروزه منفور ترین قشر این جامعه اید بهمین جهت اینچنین ناجوانمردانه به دیگران می تازید.ولی باور کنید سحر نزدیک است تنها کمی صبر باید!

            ———————————–

            سلام مزدک گرامی
            تا زمانی که دوستانی چون شما با این همه نفرت به آدمهای اطراف خود می نگرید و هیچ مفرّی نیز برای همدلی باقی نمی گذارید، دستیابی به آزادی و رهایی و ایجاد جامعه ای متعادل همچنان یک تخیل پوک است. باورم بر این است که آن زمانی این دستیابی شدنی خواهد شد که شما در همین سایت محتضر بیایید و با سید مرتضی مهربان باشید. تصورم بر این است که: رخ دادن این امر مبارک، ما را در افق مطلوب فرو می نشاند. نفرتی که در وجود شما پای می کوبد، مرتب گوهری به اسم ” عشق ورزی” را از شما می تاراند. سید مرتضی “باید” از اندیشه ی خود دفاع کند. اگر چه غلط. مثل آن دانشمند یهودی که اگر اندیشه اش را کنار بگذارد دیگر یهودی نیست. بارها گفته ام: گرفتاری ها و نفرت ها از آن بالا می گیرند که اندیشه ها و مرام ها و مسلک ها و عقیده ها شلاق بدست گیرند و امر و نهی کنند. سید مرتضی فرسنگها با آخوندهای حاکمیت تفاوت دارد. همین که در کنار ما است و با آرامش و البته گاه با عصبیت از عقیده ی خود دفاع می کند باید زیر پایش فرش قرمز پهن کنیم و برای همدلی و انتشار اندیشه هایش فضا بگسترانیم. همچنان که برای هر فرد و هر عقیده ی دیگری این کار را می کنیم. شما با فوران این نفرت هایتان این همدلی را به دوردستها می تارانید.
            سپاس که دوست می دارید به عشق ورزی یک نگاهی بیندازید.
            سپاس

            .

             
          • درود به کامنت گذار پرخاشگر مزدک گرامی

            بنا داشتم که هرگاه چنگک های فخیمه نوریزادیه در کلامت ندیدم مطالب ات را نقد و بحث کنم ،آن نکات پرخاشگرانه شعاری ذیل کامنت هم که سنت همیشگی شما و کسانی است که منطق و استدلالی جز دشنام و شعار ندارند.
            اما یک نکته قابل جواب در کلام شما بود اینکه من نماینده مردم نیستم ،این درست است و من نگفتم من نماینده مردم یا قیم و وصی مردم هستم من چنین چیزی نگفتم ،اما بخلاف شما و همفکران شما از جانب مردم هم سخن نمی گویم و چیزهایی بی سند مثل انزجار از دین و همه چیز را به آنان نسبت نمیدهم ،میدانید فرق بنیان های تحلیلی من با شمایان در چیست؟ در این است که من بخلاف شما مدعیان شداد و غلاظ دمکراسی و حقوق بشر ،فقط به شاخصه های روشن و معهود و معلوم از حرکت خود مردم استناد می کنم ،من بخود حق نمی دهم از طرف مردم بگویم مردم همه از دین بریدند یا مردم همه از آخوند بریدند یا مردم همه از جمهوری اسلامی بریدند ،آنچه پی و بنیان تحلیل و گفتمان سیاسی من است ،رفراندوم هایی بوده است که مردم در آنها به اصل جمهوری اسلامی رای قاطع داده اند ،یا به قانون اساسی مصوب منتخبان شایسته خود رای قاطع داده اند ،و علیرغم کم و زیاد خطاها یا حتی خیانت ها در اجراء که من از آن دفاع نمی کنم ،لکن مردم از ابتدای انقلاب در همه انتخابات های ریز و درشت باز ابراز وفاداری به جمهوری اسلامی کرده اند هرچند از عملکرد برخی افراد یا گروهها تلخکام باشند ،نیز بر اساس واقعیت حقوقی مادامی که مردم از اصل نظام جمهوری اسلامی پشیمان نشده اند و در رفراندومی دیگر رای بر خلاف آن نداده اند شما می دانید که هیچ حجتی بر خلاف رای مردم ندارید ،شما جربزه داشته باشید و جرزن هم نباشید ،اهل فحش و پرخاشگری نیز نباشید ،برسم قواعد دمکراتیک تلاش کنید رای اکثریت را با خود کنید ،اگرچه اگر من چنین چیزی را در حق سکولارهای مودب و ای بسا دیندار واقعی احتمال دهم که بتوانند چنین کنند از شما سکولار پرخاشگر به دین و ایمان و معتقدات مردم چنین امکانی را انتظار ندارم ،شما (یعنی شخص مزدک) می دانید که راهی به دل این مردم ندارید ،زیرا هم احترام دین و عقاید مردم را نگه نمی دارید و هم دمکرات واقعی نیستید ،برای اینکه فقط جر زنی می کنید ،اقلیت و جرزن ،بهمین جهت هم از کشور بیرون رفته اید و هنری جز نق زدن ندارید ،دمکرات واقعی صادق زیبا کلام است که در میان مردم خود می ماند و با ناهنجاریهای سیاسی نبرد می کند ،پشت بملت نمی کند و دشنام به عقاید دینی آنان نمی دهد ،من او و نظائر او را دمکرات وطن دوست میدانم نه جرزنانی که نه بقاعده دمکراسی یعنی التزام به رای اکثریت گردن می نهند ،نه به دین و دیانت مردم احترام می گذارند ،یک کلام عوامفریبانه دارند که: بله اگر دین از سطح اجتماع به حریم شخصی رود محترم است ،اما در عین حال همان بنیان های مشترک مثل پیامبر مسلمانان و قرآن و دیگر مقدسات شیعه را دائم هتک می کنند آنگاه ساده لوحانه توقع دارید مردم شما را استقبال کنند و فرش قرمز برایتان پهن کنند؟! نه آقا جان شما عاجزانه در خبالید.
            بنابر این من هیچ گاه بخلاف جرزنان بخود اجازه نمی دهم از زبان ملت چیزی بگویم ،چون من نه بعنوان فردی و نه بعنوان یک طلبه خود را نماینده آنان نمی دانم ،اما برحسب وظیفه دینی و ملی خود را مکلف میدانم که از حقوق اکثریت مردم که بر فاکتورهای عینی پیش گفته استوار است در برابر جرزنان دفاع کنم ،تا زمانی که رفراندومی دیگر شود و مردم چیز دیگری خواهند.
            پس لطفا جرزنی پرخاشگرانه نفرمایید.

             
          • جناب مرتضی پسر دایی یا پسر عمو
            بیاییم مختصر و مفید گفت و گو کنیم
            دوست دارم شما بنده را مجاب کنید که باید در انتخابات شرکت کرد
            فرمودید:
            “برای کسانی که اصل جمهوری اسلامی را قبول دارند و به آن رای داده اند و تلاش برای اصلاح و ترمیم انحرافات و تحدید قدرت قدرتمندان می کند”

            پس شما به انحرافاتی قایل هستید و ضرورت تحدید قدرت قدرتمندان
            بفرمایید این انحرافات به طور مشخص چیست؟ کجای کار خامنه ای و شورای نگهبان ایراد دارد؟ خامنه ای کجا به انحراف رفته؟

            لطف کنید اگر نگران آی پی خود هستید پاسخ مستقیم ندهید نمی خواهم برایتان دردسر ایراد شود. اشاره کلی هم برای گفت و گو کفایت می کند.

            در ضمن
            یکی باب سیدی را باز کرد
            سعدی در پاسخ گفت:
            بنی آدم اعضای یکدیگرند
            که در آفرینش ز یک گوهرند

             
          • جناب ساسانم

            من کلیاتی از مطالب مورد نظرم را ابراز کردم ،البته نگران چیزی نیستم چون روش من بخلاف شما بر اصول و بنیان هایی استوار است که آنها را بموقع و عند اللزوم بطور مودبانه ابراز می کنم ،من باکی از کسی یا چیزی ندارم چون روش ام مثل شما بر توهین کلامی و تند ی وغضب استوار نیست ،مثل شما در عدم درک موقعیت های سیاسی و رئالیسم سیاسی ،مثل شناگر ناواردیست که خود را درون آب میندازد و چون شناگر قابلی نیست مقداری دست و پای بی رویه می زند و خسته می شود یا غرق می شود یا نیازمند نجات غریق است ،امیدوارم از تمثیل و صراحت دوستانه من نرنجید ،وجه مثال و تمثیل این است که کسانی مثل شما که بهرحال مخالف سیاسی عقیدتی جمهوری اسلامی ایرانید و البته از نظر من محترم ،بمثل همان شناگر ناواردید ،یعنی تلاش ها و تندی هایی می کنید و خسته می شوید و بسکوت می روید ،یک شعری هست نمیدانم از کیست شعر حکیمانه ایست می گوید رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود ،این شعر پرمعنای هست که می تواند مبنای حرکت و رفتارهای فردی و اجتماعی انسان باشد.
            متاسفانه شما ناگهان وارد می شوید با چند نوشته و تندی مثلا به رهبر جمهوری اسلامی ایران یادیگران گمان می کنید می توان یک نظام را سرنگون کرد یا مثلا ایده دمکراسی که مطلوب شماست را مستقر کرد ،اینها همان حرکات آن شناگر ناوارد است ،من باقتضای استقلال فکری که برای خودم قائلم ممکن است به مرحوم سید روح الله خمینی یا رهبر فعلی ایران آقای سید علی خامنه ای هم ایراد و انتقاد داشته باشم ،اما بنای من بر فحش و ناسزا و مسخره کردن و “داداش” گفتن که اخیرا شما بکار بردید نیست ،من می گویم اینها نه نشان از ترس و نه نشان از شجاعت کسی هست ،ما باید مبنای فکری خویش را حفظ کنیم ،فرض هم این است که من بعنوان یک مسلمان معتقد و کارشناس دین که حتی بنظام حقوقی و اجتماعی اسلام اعتقاد دارم ،و ساسانم بعنوان یک دمکرات سکولار هردو کشورمان ایران و منافع آن را دوست داریم ،و هردو نیز معیار را مردم و رای مردم می دانیم،این مفروض است بحث فقط بحث روش است ،من قبلا بارها گفته ام و شما دمکرات های سکولار نیز می دانید که لا اقل در جهان سوم پروسه و روند دمکراتیزاسیون پروسه زمان بر و طولانی هست ،برای تحقق این روند و ایده مطلوب نیز باید تلاش کرد ،دقت کنید باید تلاش کرد ،تلاش یعنی روشنگری در کلام و تبیین نقاط ضعف و قوت جامعه و مردم ،و فورم دادن به طرز تفکر و حرکت مردم ،البته شعار دادن و از مطلوب ها سخن گفتن نیز جزء این پروسه و از مقومات مرحله گذار است ،اینها را البته من زیره بکرمان نمی برم ،شما اهل مطالعه اید و بزبان نیز آشنائید و افکار عمومی جهان را رصد می کنید ،بحث من این است که یک دمکرات صادق غیر از تلاش برای فهم مقومات دمکراسی و شاخصه ها و مطلوب های آن ،باید آگاه بوضع و مناسبات اجتماعی و بافت جامعه مورد نظر خویش نیز باشد ،این مثل نقش یک طبیب است که هم باید دارو را بشناسد،هم مرض را تشخیص دهد و هم تجویز داروی مناسب کند ،اگر دمکراتی فقط بلحاظ تئوریک رفته باشد همه گونه تئوری های دمکراسی را خوانده باشد و لزوم مراعات حقوق بشر را مطالعه کرده باشد و… اما جامعه خویش را نشناسد ،هنجارها و بافت سنتی مردم خویش را نداند ،هرچه بگوید و شعار دهد و تئوری و نظریه صادر کند ،در پراتیک ناقص است،و وقتی در پراتیک انسان دچار ضعف باشد به بن بست می رسد ،وقتی به بن بست رسید شکل رفتارهای اجتماعی او عوض شده به رادیکالیسم و تندی و چیزهای دیگر منجر می شود.

            من می گویم ما باید ضمن مراعات قواعد دمکراسی و احترام به رای و نظر من چه در دور و نزدیک ،اگر دمکرات سکولار هم هستیم تلاش کنیم با تبلیغ و روشنگری و نقد مودبانه قدرت به اهداف خویش برسیم ،رسیدن به اهداف ذهنی به این نیست که اگر نظام مستقر در کشور نظام دینی هست به بنیان های دینی مردم اهانت یا جسارت کنیم ، شما که تا حدود زیادی مودبید و من روان شناسی شما را دارم گهگاه از کوره بدر می روید و تندی هایی می کنید اما نوعا بحث مودبانه دارید اما نگاه کنید برخی در فضای عمومی خیال می کنند تلاش برای استقرار دمکراسی و حقوق بشر و روند آگاهی بخشی به مردم به این است که به بنیان های دینی مردم توهین کنند ،و آنها را خرافات بخوانند ،اشخاص و محترمین مردم را مورد هتک و بی احترامی قرار دهند ،من این روش ها را صرفنظر از بحث اخلاق حرکت در جهت عکس پروسه دمکراسی می بینم ،من خیلی موافق اسم آوردن از اشخاص و بت سازی یا بت شکنی نیستم ،بنظر من باید خطوط را در جامعه مورد بررسی قرار داد ،نه اشخاص را ،شما اگر خط فکری محافظه کاری در ایران را نقد کردید ضمیر مرجع خود را خواهد یافت ،یا خط اصلاح طلبی ،یا خطوط دیگر ،پس اگر مثلا نامی از صادق زیبا کلام میاورم مقصودم بت سازی یا موافقت با هرآنچه او می گوید نیست ،من صادق زیبا کلام را یک دمکرات صادق و شجاع میدانم ،برای اینکه در آن ریل و مسیر دمکراسی خواهی و پیگیری ایده آل های خود آرام و مطمئن حرکت می کند ،بدون نیاز به توهین به این و آن و حرکات رادیکال ،ساخت و پاخت و نوکری و مزدوری ،یا فرار بزدلانه از کشور و از دور فحش دادن ،بنظر من این سیمای یک دمکرات صادق است ،او ممکن است حتی عمرش قد ندهد که کشت های خویش را ببیند اما آیندگان و نسل های نو و متاخر تلاش صادقانه این دمکرات صادق را خواهند دید و خواهند ارج نهاد ،نام نیک هم البته هدف یک انسان متعالی نیست ،اگر خداییست رضای خدا معشوق اوست ،اگر معتقد به خدا هم نیست رسیدن به اهداف مطلوب و غایت آمال اوست ،دمکرات واقعی ارزیابی می کند وضعیت اجتماعی را می سنجد ،ضعف ها و قوت ها را در مسیر جامعه می بیند و راهبرد و استراتژی خویش را دنبال می کند ،شما نگاه کنید همین نامه های سرگشاده که گهگاه زیبا کلام با حفظ و رعایت ادب و آداب و القاب به این و آن می نویسد تا چه حد اثر گذار در جامعه و نسل جدید و تاریخ ایران است ،اینها اثر گذار است ،خصوصا با وضعیت رسانه ای امروز و انقلاب انفورماتیک ،میگویم این اثر گذاری مفید است ،او هم مثل من و شما در عالم واقع مواجه با “نظارت استصوابی شورای نگهبان” هست ،اما استراتژی خود را این انتخاب نمی کند که بطور دگماتیک بنشیند در منزل خود ،دمکراسی سوئیس و سوئد و امریکا و فرانسه و آلمان را در ذهن بیاورد ،بعد به ریخت و قیافه و بیانات آقای جنتی نگاه کند و فتوای تحریم انتخابات را صادر کند ،چرا چنین نمی کند برای اینکه فرد عاقلیست برای اینکه رئالیسم سیاسی را پیشه خود کرده است ،نظارت استصوابی اکنون یک قانون است ،حال شما بگو این تفسیر حقوقی خطاست ،و مورد نظر قانون گذار نبوده است ،اما بحث این است که با تحریم کلی انتخابات که بنظر من در جامعه ایران هیچگاه جامه عینی نخواهد پوشید می توان نظارت استصوابی را بر انداخت؟ یا باید با مشارکت و نشاط سیاسی و میتینگ ها و بحث ها و نوشتن ها و گفتن ها از این اوقات برای فشار و چانه زنی استفاده کرد ،روشن است که قالب فکری امثال آقای جنتی چیست ،آقای جنتی روحانی را می پسندد یا جلیلی را ؟ آقای جنتی احمدی نژاد را می پسندد یا خاتمی و هاشمی و روحانی را؟ پاسخ این سوالها بنظرم روشن و بدیهی هست ؛حال شما بگویید در انتخاباتی که جلیلی و روحانی و برخی دیگر آمده اند یک دموکرات ایده آلیست باید بنشیند در منزل خود تا هرچه می خواهد بشود؟

            روحانی یا جلیلی هرکدام شد بشود؟ شما ممکن است روی برخی انگیزه ها یا تباین کلی با جمهوری اسلامی بگویید به درک هرکدام شد بشود ،من همین جا با شما تباین دارم ،من همین جا می گویم صادق زیبا کلام بر خلاف شما یک دمکرات رئال است ،زیبا کلام ممکن است در دمکراسی مطلوبش حتی خاتمی روشنفکر و آخوند آپ دیت نیز مطلوب نباشد ،اما همین زیبا کلام در دمکراسی واقع گرایش برای تداوم همان پروسه ترجیح می دهد خاتمی بیاید و هاشمی نیاید ،هاشمی بیاید و احمدی نژاد نیاید ،روحانی بیاید و جلیلی نیاید ،سرش روشن است این لازمه عقلانیت است ،عقلانیت می گوید مرام فکری و کوشش عملی روحانی و هاشمی و خاتمی به دموکراسی حداقلی نزدیکتر است ،تا دگماتیزم دیگران ،کوتاه کنم بنابر این بنظر من ما دو جهت را لازم است پیگیری کنیم ،البته وقتی میگویم ما من اهل تظاهر و دروغ نیستم ،من بر خلاف شما به نظام اجتماعی ایده آل اسلام و مراعات دمکراسی و قانون گرائی معتثدم و برای آن تلاش می کنم ،شما نیز بعنوان روشنفکر دمکرات سکولار ایده آل های خود را دنبال می کنید ،منتها “ما” اینجا دو راهبرد مشترک را باید دنبال کنیم ،یکی پروسه نظری و تبیین تئوریک دمکراسی و حقوق بشر و مطلوب های خود شما بنحوی و من بنحوی ،دیگر راهبرد عملی در عالم عین و خارج ،یعنی پروسه عمل ،اینکه الان در وضع فعلی و با سیستم و قوانین فعلی،با وجود نظارت استصوابی و طزر فکر و عمل جنتی و جنتیان ،در بزنگاههای عملی در انتخابات ها در حرکات مدنی ،در تظاهرات های مختلف چگونه عمل کنیم ،آیا باید با نوعی خود برتر بینی و غرور از مردم فاصله بگیریم ،بعد خارج ازگود بنشینیم و با شعار و فحاشی و توهین به دیانت مردم بگوییم لنگش کن ،آیا اینطور پروسه دمکراتیزاسیون را دنبال کنیم ،و راه این است ،یا راه راه زیبا کلام ها و اضراب اوست ،اینکه در جامعه دینی و بین مردم زیست کنیم ،و در همین فضا بیندیشیم که کجا چه کنیم ،من بطور کلی این ایده تحریم یا عدم شرکت در انتخابات که نوریزاد و برخی دیگر از دوستان می گویند نفی نمی کنم ،حرف من این است دگماتیزم بد است ،یک رویه بودن که من اصلا از الان تا آخر وجود جمهوری اسلامی دیگر در انتخابات شرکت نخواهم کرد ،من می گویم این رویکرد عقلانی و رئالیستی نیست ،بنظر من باید انسان واقع گرا بیندیشد و در هر برهه از زمان با در نظر گرفتن شرائط تصمیم گیری کند ،در اینصورت حرکات اجتماعی تاثیر گذار خواهد بود ،نه دگماتیزم شرکت می کنم همیشگی ،نه دگماتیزم شرکت نمی کنم همیشگی. این مربوط به پروسه عمل و میهن دوستی و دوست داشتن کشور خود و منافع آن.

            اما چنانکه عرض شد در مرحله تئوری و روند روشنگری باید آهسته و پیوسته ،بدون لنگی و بدون تندی بحرکت ادامه داد ،تجربه تاریخ نشان داده است که تندی و رادیکالیسم سرانجام بایسته ای نداشته است.
            نمیدانم پاسخ سوال شما را دادم یا خیر اما من مطلبم را صادقانه گفتم.

            موفق باشید

             
  62. درود به آقای محمد(کاوه)نوری زاد
    و به یاران و هموطنان صدیق ، شجاع و نترس که اطراف شما حلقه زده اند.

    واقعأ به تمام معنی ، آفرین !

    این آخوندهای روضه خوان فکر می کنند خیلی زرنگ هستند و همیشه و در تمام زمینه ها با مکر و رندی خودشان، دوپهلو صحبت می کنند وحقایق را با شفافیت مطرح نمی کنند. اگر نتیجه مشکل ، مثبت از آب در آمد بنابراین آنرا جزو پیش بینی خودشان قلمداد می کنند و اگر نتیجه بد و منفی شد، می گویند: ما از اول هم اشاره وگفتیم که عاقبت این کار مثمر ثمر نیست.

    مسئله، حفظ ولایت فقیه و خلافت آخوندی درایران است واین روضه خوان ها از هیچ سخن وعملی اباء ندارند حتی اگر موجب نابودی ایران و مردم ایران بشود. عملکرد این روضه خوان ها در مدت سی سال واندی نشان داده است. در زمینه 444 روز گروگان گیری (آبروی ایران که در دنیا خراب شد به کنار ، از همان زمان امریکا قصد« انتقام » گرفتن دارد صرفنظر ازاین که ملیون ها دلار از ذخائر ارزی ایران در امریکا به عنوان خسارت به کارکنان سفارت پرداخت کردنند.) ، هشت سال جنگ لعنتی وخانمان سوز و بیش از یک میلیون کشته وزخمی ومعلول و آخر سر کشیدن جام زهر وفسی علیهذا. وحالا مسئله اتمی وخسارت میلیارد ها دلار به مردم ایران. وهنوز هم روضه خوان ها با کمال پر روئی و وقاحت رجز خوانی و مغلطه می کنند.
    آخه ای روضه خوان! تو را جه به سیاست واقتصاد و مدیرت جامعه ! عجیب است. بقول خودتان در عرش ملکوتی دانش سیاست ، اقتصاد و مدیرت فرا گرفته ای . فاتحه ! استقلال وحاکمیت ملی را هم بباد دادید.

    جند روز پیش مطلب زیر را یک جائی خواندم و نمی دانم چه کسی گفته و نوشته .بنظرم جالب آمد. با کمی تغییر در این جا می نویسم:

    ما همه روزی آدم و حوا پدیدار شدیم
    تا اینکه نژاد ما را از هم جدا کرد
    مذهب تفکیک و منحرف مان کرد
    طمع و آز بی حد وحصر مارا از طبیعت زیبا بدور کرد
    سیاست تقسیم مان کرد
    ٍثروت دسته بندی مان کرد
    و استبداد اخلاق انسانی را ، منحط و فاسد مان کرد

    با آرزوی تندرستی وموفقیت وتشکر از امکان ودرج دیدگاه دگری در وب سایتتان

     
  63. احمد سالک چندی پیش درسخنرانی پیش از خطبه های نماز جمعه اصفهان گفت : دشمن در عداوت خود علیه ایران و انقلاب جدی است و با تمام توان خود اقدام می‌کند، دشمنان برای معتاد کردن هر فرد به مواد مخدر 300 میلیون تومان و برای هر طلاق 150 میلیون تومان هزینه می‌کنند.
    با یک حساب سر انگشتی اگر ۳۰۰ میلیون تومان را برابر ۱۰۰هزار دلار حساب کنیم و این رقم رو ضربدر ده میلیون معتاد رسمی و غیر رسمی بکنیم نتیجه می گیریم که دشمن برای گسترش نفوذ خود فقط برای معتاد کردن جوانان ما چیزی حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار هزینه می کند حالا هزینه ای که برای طلاق میکند بخورد توی سرش . بیخود نیست که آقای رهبر مصمم است که راههای نفوذ دشمن ( امریکا ) را به هر طریقه ممکن بندد و این ممکن نیست مگر اینکه از توان مشاوران و روانپزشکان قهار بین المللی بهره بگیرد ،شاید این منافذ بسته شود .

     
  64. درخواست مهدی رفسنجانی برای رسیدگی به دزدیهای مجتبی خامنه ایی

    مهدی رفسنجانی که هم اکنون در اوین بسر میبرد، با توییتی خواستار رسیدگی به دزدیهای مجتبی خامنه ایی، فرزند رهبری نظام شد. وی از جمله دزدیهای مجتبی خامنه ایی را امتیاز ایرانسل، فروش نفت به بهای ارزان به خانواده سلطنتی انگلیس ، انباشت ۱و۶ میلیارد پوند در بانکهای انگلیس، مبالغ زیادی در بانکهای آسیایی و دیگر کشورهای اروپایی منجمله سوئیس، قاچاق ۸و۵ تن شمش طلا به ترکیه، نزديك به دو مليون چهارصد هزار دلار پول نقد در مسكو، ارمنستان و گرجستان ، املاك زيادي مثل هتلهاي پنج ستاره و خانه هاي آنچناني در مسكو، ايروان، عشق آباد و دبي، يك كارخانه مواد غذايي در مسكو ، از بزرگترين كارخانه هاي مواد غذايي دنيا، يك كارخانه صنعتي در ايروان، قاچاق ارز، کمیسیون خرید اسلحه و فروش نفت… اعلام کرد. وی ادعا کرد که پول مجتبي خامنه اي به ميزاني است كه بودجه سه سال ايران را تامين ميكند. مهدی رفسنجانی در این توئیت گفت که دستگیری و محاکمه وی، برهم زدن قواعد بازیست که سران نظام در این ۳۷ ساله به آن پایبند بوده اند. وی توئیت خود را با این نوشته که « گر حکم شود که دزد گیرند، در نظام همه را گیرند» به پایان برد.
    …………………
    دربالاترین

     
  65. در پاسخ به کامنت « 9:25 ب.ظ/آگوست16. 2015»، در پستِ « اگر بمبی بخود نبسته ای بغلت کنم!
    »
    علی 1 گرامی.
    چه بد است قلم کسی، یا توان دیگری، چنان باشد که خواننده نتواند مطلب را تا آخر بخواند.
    فرموده اید:«… می گویی تو بی اعتقادی و من معتقد. این را از کجای عبارات من درآورده ای؟ همین یکی را جواب بده الباقی پیشکش…»
    امر ِ حضرتعالی را اطاعت می کنم.
    به اعتقاد شما، سخنان زیر کافی نیست تا به مخاطب بفهماند که گوینده، دل در گرو فردِ مورد بحث دارد، و افکار او را پذیرفته است؟
    بخشی از سخنانی که برای نقد کننده ی محمد بکار برده اید چنین اند:
    «(خطاب به دانشجو)…تمام مطلب شما بر این فرض استوار است که محمد از همان آغاز طراحی داشت و در پی تحقق آرزویش، دروغهایی ساخت و پیش نهاد و دیگران را منقاد این دروغها کرد…( و بعد چنان که، نقاد یا همان دانشجو، ادب انسانی را رعایت نکرده است نوشته اید)معذرت از هر مسلمان و از هر معتقد به ادب انسانی که از نسبت دادن مفاهیم بد به بزرگان دوری می کند».
    فرموده اید:«…فرض ساده عوامانه که در کوچه بازار مستان و خوشان ورد زبانهاست…». ( آیا این نشانه، عصبانیت شما، و عصبانیت شما، نشانه وابستگی به محمد نیست؟)
    گفته اید:«…شما را برادرانه دعوت می کنم از این سنخ فرضها-که توهمی بیش نیست- دوری کنید…». ( آیا این سخنِ یک نقاد بی طرف است؟)
    می گویید:«…شما از دل خود، محمد را دروغگو دانسته و از دل خود کلمه و دلیل کلمات را تولید می کنید آخه چرا؟» ( گویا داستانِ ماه و نیل و معراج از دل دانشجو برخاسته؟!!).
    و باز:«…از دل خود هم مدعا و هم دلیل را بیرون نکش که این کار متوهمان است…».( بشمارید که مستقیم و غیرمستقیم چند بار دانشجو را متهم به متوهم بودند کرده اید).
    مرقوم داشته اید:«ما که بزرگان را به دروغ متهم می کنیم، خود یکی از هزاران آن توانهای پیش برنده آنها را در خود داریم؟». ( آیا این اتهام است که بگوییم محمد گفته به معراج رفته ام؟ و مگر معراج با معیارهای علم امروز می خواند؟)
    و بازهم از فرمایشات شماست:«…این نگاه دانشجو- که بر می آید که از عوام مست و لایعقل کوچه بازاری آن را قاپیده…».( دانشجو را دزد سخن خوانده اید. آنهم، دزدی که بی ارزش ترین حرف ها را قاپیده است).
    از جمله نوشته های حضرتعالیست: «…سخن من این است که بر بزرگان یک قوم طعن نزنیم و دروغ نبندیم…». ( تکار داستانِ شکافتن ماه و امثالهم بی مورداست. گویا شما میلی به این ندارید که این سخنان را نادرست بخوانید. آیا این همه اصرار در درستی ادعاهایی چون شق القمر و معراج و امثالهم، نشانگر این نیست که فردِ اصرار کننده دل در گرو، مدعی دارد؟)
    حال توجه بفرمایید به سخنانی که در تاییدِ محمد بکار برده اید:
    «…محمد دروغگو نبود چون هیچ دروغگویی نمی تواند جهان را تا ابدیتی دور به سیطره خود درآورد.
    … باورمندانه و راستگویانه جهان خودش را بازمی تابانید…
    محمد برترین و نخستین مومنان بود…
    …محمد همچنان به پیش می رود و سر تمام شدن ندارد و ما بیچارگان را جز خفه شدن و خودکشی و طرد شدن و از هستی پیاده شدن راه نجاتی نمانده و نیست؟
    …اگر در برابر پدیده های بزرگ کرنش نکنیم و تلاش بسیار برای فهم و تنظیم چارچوبش بر اساس یک مدل عقلانی و قابل فهم نکنیم، کار توضیح ما خود یک دروغ بیش نیست و آنان را که طالب شعر بی دروغند، به دروغترین آنها حوالت داده و خود متوهمانه و غرق شده در سروده دروغینمان، ندای راستی و درستی سر می دهیم…
    هر کس کارنیک کند و به خدا و روز دیگر باور کند، نجات می یابد و خودش (محمد)چنین بود
    میل قدرتی که نزد محمد هست براستی با استالین و هیتلر و هرهوشمند سترگ سیاست پیشه ای تفاوت دارد نه برای یارانش هیچ سختی مألوف قدرتمندان پیش اورد و نه مثل آنان دروغی گفت…
    آیا این و دیگر رفتارهای او نشان از طراحی و طرح برای رسیدن به قدرتی دارد که او کوچکش می شمرد؟
    به زنان میل وافر داشت و این هم نشانه بزرگی و سلامت او بود و به نظر من میل به زن های متعدد و تجربه کردن چند زن در چارچوبی که عرف و زمانه تعیین می کند نشانه بزرگی فرد است نه کهتری و نادرستی…
    راستگویانه و درست کارانه(به همان معنای زمانه خودش) به باورهایی دل بسته و به آنها ایمان داشت…
    اگر خود محمد بود و با درایتی که در او سراغ داریم حتما نسخ احکام و قوانین را به ما یاد می داد…
    او چون به قدرت می رسید، دشمنان را می بخشید…
    محمد با اینکه گفت برای مسلمانا الگویی است اما نه اموی و نه عباسی و نه عثمانی و نه ولایی تکرارش نکردند…
    قدرت توضیح دهندگی شهادت، جنگ بی محابا، فروتنی و خاکساری در برابر همگان، نساختن بت از خود و خود را بنده خدا دانستن…
    باید به دین رسمی شهرخود بیشتر از دین شهر رقیب احترام بگذاری ولو که کاملا آن را خرافه و نادرست می دانی…».
    برای این که سبب خشم شما نشوم بخشِ تعریف از محمد را پاسخ نمی گویم و همانطور که فرموده بودید:«… همین یکی را جواب بده الباقی پیشکش». از طرح بقیه در می گذرم و قضاوت را به خودتان واگذار می کنم که ببینید شما، پیرو یا دستکم، دوستدار محمد هستید یا نه و افکار او را قبول دارید یا خیر؟ افکاری که تکیه برآسمان و مابعدالطبیعه دارند.
    شاد و تندرست باشید.
    دانشجو

     
    • سلام بر همه

      چه علی1 گرامی مایل باشد پاسخ این اباطیل را بدهد یا ندهد ،اما من با توجه به اعتقادم لازم دیدم به نکاتی در مورد مطالب کامنت گذار مسمی به جویای دانش عرض کنم:

      جویای دانش گفته است :
      “” و بعد چنان که، نقاد یا همان دانشجو، ادب انسانی را رعایت نکرده است نوشته اید)معذرت از هر مسلمان و از هر معتقد به ادب انسانی که از نسبت دادن مفاهیم بد به بزرگان دوری می کند»
      (پایان)

      آری چنین است و جویای دانش ادب انسانی را رعایت نکرده است زیرا بدون بیان شواهد پیامبر یک و نیم میلیارد مسلمان جهان را به “توهم” ،”درو غگوئی” ،”تلاش ریاکارانه برای بدست آوردن قدرت” و یاوه های دیگر متهم کرده است ،آیا نسبت های ناروا به پیامبر مورد اعتقاد کثرت بزرگی از انسانها خروج از ادب انسانی نیست؟
      ——————————————————-
      گفته است :
      “”فرموده اید:«…فرض ساده عوامانه که در کوچه بازار مستان و خوشان ورد زبانهاست…». ( آیا این نشانه، عصبانیت شما، و عصبانیت شما، نشانه وابستگی به محمد نیست؟)””.
      (پایان)

      آری حق با علی1 است ،زیرا فرضیه ها اگر متکی بر شواهد و مدارک مستند حسی و عقلی نباشند ،یا حتی اگر یکی از اجزاء آن کاذبانه و بی اساس باشد ،خصوصا اگر قرین دگماتیزم و اغراض کینه جویانه باشند ،تعبیری جز آنچه این دوست ندارد :فرض ساده عوامانه در کوچه بازار مستان..
      این عصبانیت نیست ،بنظر من چه این دوست معتقد به پیامبری پیامبر باشد یا نباشد ،تنها فرضیه های متوهمانه و مغرضانه را بنقد کشیده است و اینکه نظریه منطقا باید معلل و مدلل باشد و این جویای دانش است که انصاف دادن را به عصبانیت تعبیر کرده است.
      ———————————————–
      گفته است :
      “”می گویید:«…شما از دل خود، محمد را دروغگو دانسته و از دل خود کلمه و دلیل کلمات را تولید می کنید آخه چرا؟» ( گویا داستانِ ماه و نیل و معراج از دل دانشجو برخاسته؟!!)””.
      (پایان)

      آنچه از دل جویای دانش بیرون آمده است اثبات کذب انشقاق قمر و شکافته شدن نیل و معراج روحانی و جسمانی رسول گرامی اسلام نیست ،بل آنچه از این دل بیرون آمده است تنها “تکذیب” و نسبت متوهمانه کذب به پیامبران الهی و معجزات آنهاست،آیا جویای دانش اثبات کذب معجزات را نموده است تا نتیجه آن را سند دروغگوئی محمد و دیگر انبیاء الهی قرار دهد؟ آیا دل های منکر رسالت انبیاء و معجزات انبیاء صرفنظر از “استبعاد” چه بینه و برهان عقلی و چه سند و اسناد علمی بر نفی و انکار معجزات پیامبران خدا دارند؟ آیا استبعاد و استنکار مبتنی بر شناخت حسی و حس گرائی ،بینه و برهان بر کذب انبیاء است؟ بنابر این نسبت دهندگان کذب به رسولان الهی خود لایقترند به کاذب بودن تا دیگران.
      ——————————————————-
      گفته است :
      “”و باز:«…از دل خود هم مدعا و هم دلیل را بیرون نکش که این کار متوهمان است…».( بشمارید که مستقیم و غیرمستقیم چند بار دانشجو را متهم به متوهم بودند کرده اید)””.
      (پایان)
      آری چنین است ،سخنان و نظریاتی که متکی بر شواهد دقیق تاریخی نیست ،بلکه خلاف بینات تاریخیست ،مفهومی جز توهم ندارد.
      ————————————————————–
      گفته است :
      “”مرقوم داشته اید:«ما که بزرگان را به دروغ متهم می کنیم، خود یکی از هزاران آن توانهای پیش برنده آنها را در خود داریم؟». ( آیا این اتهام است که بگوییم محمد گفته به معراج رفته ام؟ و مگر معراج با معیارهای علم امروز می خواند؟)””.
      (پایان)

      سخن جویای دانش این است که معراج که نص صریح قرآن کریم است دروغ است ،محمد نیز یکی از بزرگان تاریخ است پس تکذیب معراج تکذیب سخن آن بزرگ است ،اما اینکه معراج و حرکت در ملک و ملکوت عالم به اعجاز ،خلاف معیارهای علم است یعنی چه؟ آیا در لابراتوار های حسی و تجربی ثابت شده است که اینکه حرکت یک متحرک بیش از آن چیزی باشد که تاکنون بشر به آن دست یافته است مستحیل است؟ ببیان دیگر آیا در آزمایشگاهها اثبات تجربی شده است که معراج پیامبر یعنی سیر در ملک و ملکوت عالم از محالات و ممتنعات است؟! آنچه که یافته بشر است این است که با ابزارها و وسائلی که فعلا ما در اختیار داریم مثلا سرعت حرکت اشیاء متحرک تنها می تواند نزدیک به سرعت نور یا مادون آن باشد ،این حاصل بررسی بشر است بر اساس نظام علل و اسبابی است که یافته است،اما آیا اثبات شده است که هیچ سبب و مسببی وراء آنچه ما می شناسیم وجود ندارد یا امکان وجود ندارد؟
      بنابر این بیان ،حاصل تکذیب تکذیب کنندگان چیزی جز “استبعاد” و دور شمردن نیست ،و استبعاد دلیل بر نفی و اثبات پدیده ها نیست،این مثل این است که پانصد سال پیش بشر پانصد سال پیش با اصرار و الحاح انکار کند که بشر بتواند بر سطح ماه فرود آید ،آیا سخن انسان پانصد سال قبل (که امروز میلیاردها کیلومتر سیر و سفر دورتر از ماه برای انسان فراهم شده است) مفهومی جز “استبعاد” داشته است؟ معجزه ای که با انبیاء هست نیز خروج از نظام علل و اسباب نیست ،آن نیز متکی بر علل و اسباب است ،نهایت اینکه آن سببیت و مسببیت معهود بشر نیست ،پس معجزات خرق عادات و علل و اسباب معهودند نه خرق قانون علیت عمومی در جهان طبیعت که مورد اراده و مشیت خالق جهان است.
      بنابر این منکر معراج بینه و برهانی بر نفی و اثبات استحاله آن اقامه نکرده است ،آنچه که او مدعی آن است تنها “استبعاد” است و استبعاد یعنی : من نمی فهمم ،و من نمی فهمم غیر از نبودن و ممکن نبودن است.بنابر این روشن شد که نسبت دهندگان کذب به انبیاء ،خود به کذب نزدیکترند.
      —————————————————
      گفته است :
      “”و بازهم از فرمایشات شماست:«…این نگاه دانشجو- که بر می آید که از عوام مست و لایعقل کوچه بازاری آن را قاپیده…».( دانشجو را دزد سخن خوانده اید. آنهم، دزدی که بی ارزش ترین حرف ها را قاپیده است)””.
      (پایان)

      چنین است که نظریه و سخنی که متکی بر شواهد و فکت های دقیق تاریخی نباشد چیزی جز سخنان بی ارزش نیست ،و چیزی جز توهم نیست ،و سخنان بی ارزش شایسته وصف کوچه و بازاری است.
      ————————————————————
      گفته است :
      “”از جمله نوشته های حضرتعالیست: «…سخن من این است که بر بزرگان یک قوم طعن نزنیم و دروغ نبندیم…». ( تکار=تکرار داستانِ شکافتن ماه و امثالهم بی مورداست. گویا شما میلی به این ندارید که این سخنان را نادرست بخوانید. آیا این همه اصرار در درستی ادعاهایی چون شق القمر و معراج و امثالهم، نشانگر این نیست که فردِ اصرار کننده دل در گرو، مدعی دارد؟)””.
      (پایان)

      روشن شد که انکار معجزات بصرف تکیه بر یافت ها و دست آوردهای بالفعل بشری ،معنایی جز “استبعاد” ندارد ،زیرا یافته ها و دست آوردهای بالفعل بشر در عرصه علم و فناوری و تجربیات حسی تنها تبیین کننده سلسله اسبابی هست که تاکنون یافته شده است ،و این بمعنای نفی وجود علل و اسباب دیگر نیست ،عرض شد که در لابراتوار اثبات می شود فلان پدیده مستند به فلان علت و سبب است اما اینکه همین پدیده پیدایی اش ممکن نیست به علل دیگر مستند شود ،نتیجه ای نیست که از لابراتوار خارج شده باشد ،در این تامل کنید ،که ریشه لغزش حس گرایان و پوزیتیویستها همین است ،علم و تجربه حسی معلوم ،فهم و درک بین روابط بین پدیده هاست ،نه فهم علیت و علت منحصره ،پس حاصل همه این تکذیبها چیزی جز “استبعاد” نیست ،و استبعاد ،بینه و برهان نیست فقط استبعاد و نمیدانم است ،منتها فرق عاقلان با تکذیب کنندگان دگم انبیاء و معجزات انبیاء این است که عاقلان می گویند ممکن است عللی باشد که معهود من نیست ،و مکذبان کاذب انبیاء و معجزات انبیاء تنها لجوجانه می گویند همین است که من می فهمم و غیر این نیست! پس بناچار دست به تکذیب و استبعاد می زنند و متوهمانه گمان می کنند از دیگران برترند.شکافتن ماه را شما حسا ندیده اید ،آنان که حسا آن را دیدند و متواترا نقل کردند سبب علم دیگران شدند ،شما که حسا ندیده اید تنها انکار و استبعاد می کنید نه اثبات استحاله و عدم امکان.
      ———————————————————————
      آنچه نیز علی1 در تایید محمد گفت ،چه مورد اعتقاد او باشد یا نباشد ،حقایقی عینی و غیر قابل انکار است ،گویا جویای دانش تصور می کند که بیان حقایق عینی تاریخ و بازگو کردن آن لزوما بمعنای اعتقاد است ،و برای اینکه کسی مثل او به مقام علیای بی اعتقادی بار یابد ،لازم است دست به جعل و دسیسه تاریخ و بیان توهمات نیش غولی و بی سند زند ،چنین نیست.

      سپاس

       
      • جناب اسید مرتضی. در اسمان هفتم یک قوری بزرگ است. ابرها از دریاهای معلق اب بر می دارند و در ان قوری می ریزند. یک ملک به نام ملک الچای در ان چای میریزد. این قوری به حدی بزرگ است که چای همه اهل بهشت را بعلاوه حوریهای هفتاد فرسنگ قدی انها را تامین می کند. تا کنون هیچ دانشمندی و در هیچ ازمایشگاهی این نظریه رد نکرده است. لطفا شما هم الحاد نورزید و بیجهت در رد ان نکوشید گه از خاسرین بوده و میدانید که جایگاه ملحدان به خوارق عادات چه جایگاهی خواهد بود.

         
    • دانشجوی گرامی زیادی به این علی1 گرامی اهمییت داده ایی عزیز!حضرت ایشان یکی به نعل می زنند و یکی به تخته.ایشان از آنهایی هستند که درون حوزه و درس و بحثهای حوزه ایی سالها غوطه خورده و بخوبی درس مغلطه و سفسطه را آموخته.ولی جناب ایشان از طرفی هم گویا با فلسفه جدید دمخور بوده واز ایندو معجونی ساخته و پرداخته که با کسی سرسازگاری ندارد. اگر به کامنتهای ایشان نگاه کنید مشخص ترین نشانه هایش انتقاد و مخالفت است و پیچیده و بغرنج سخن گفتن .بستگی دارد با مخالف اسلام و محمد طرف است یا با موافق ولی موضع گیری ایشان همان مخالفت است.یک مقایسه بین جوابهایش به مرتضی و دانشجو بخوبی این تفاوت و درعین حال خط مخالفت را می رساند.من یکی که نفهمیدم ایشان مسلمان است یا کافر!چون هر چه باشد ادمی بی خیال نیست و این از صفات خوب و پسندیده ایشان است ولی هر انسانیکه وارد بحثی می شود لاقل انتظار اینست که موضع خود را مشخص کند.مثلا همین مرتضی بدون هیچ توهمی و یا شکی بنام آیه الله و مدافع اسلام دراین سایت قلم می زند و عده ایی یا با او موافقند و یا مخالف ولی درهر صورت موضعش مشخص است .ولی این جناب علی1 گرامی گاهی به چث و گاهی براست می زند.مسلما شرایط زندگی و مسایل روحی و روانی و ترس و تقیه افراد و گذشته و حال و دوستان و بسیاری از موضوعات پیدا و اشکار در جهتگیریهای انسانها موثرند ولی با تمام این وجود انسان موجودی مختار است و و کسی مثل ایشان هم سواد و هم توانایی اینرا باید داشته باشد که از جهتگیرهای متناقض دوری کند.چون کسیکه نتواند در یک سایت انهم به اسم مجازی آنچنان موضع گیری کند که مردم درکش کنند چگونه می تواند در یک جریان رویا رویی با دیگران از عهده چنین مهمی براید.مسلما انچه در آن حالت خواهد گفت جز ضعف و زبونی و تسلیم چیزی نخواهد بود.ایشان در کامنت های بسیاری موضع رادیکال نسبت به اسلام و محمد و دین گرفته ولی کامنت ایشان در جواب شما بطریقی خودشرینی کردن و چاپلوسانه می آید.چطوری می شود دم از سیستمی سکولار و دمکراتیک و حقوق بشر و برابری انسانها در برابر چنین قانونی دم زد و به توصیف کسانی پرداخت که ابندایی ترین حقوق انسانها را نادیده می گیرند؟چگونه می توان بعلم باور داشت ولی مشتی خرافات و دروغ و قصه و داستانهای بی پایه و مایه را قبول داشت و مدعیان آنها را انسانهایی والا و درستکار دانست؟

      ————————

      سلام مزدک گرامی
      زیاد وقت خودتان را صرف خرافات موجود در ادیان و اینجور چیزها نکنید. همه ی ادیان از این جور خزعبلات و خرافات دارند. مهم این است که این خرافه ها به صورت حکم حکومتی بر زندگی مردم آوار نشود. شما یک سفر بروید هندوستان تا با دهها و بلکه صدها مرام و مسلک و عقیده که با مسالمت تمام با هم همزیستی می کنند، آشنا شوید. دینی که مزاحم اطرافیان نشود، بگذار هر چه می خواهد باشد. اگر مردمی با این دین دلخوش اند، بگذار باشند.
      سپاس

      .

       
      • باورش برای من سخت است که در جایی قرار بگیرم که امثال جناب مزدک حرفم را بفهمند. اینجا یک سایت نقد است و من هم دیگران را نقد می کنم و دیگران هم من را نقد می کنند. گاهی فکر می کنم ما چقدر باید دیرفهم باشیم که حقیقت را می خواهیم از طریق باورهای شخصی افراد کشف کنیم و در همان حال داد بزنیم که باورهای افراد نباید ملاک حق و داوری قرار گیرد و حوزه خصوصی و عمومی بسازیم. گاهی فکر می کنم چقدر ما مانده تا بنیاد آموزشهای امثال کورس را درک کنیم که تمام تلاششان این است که نشان دهند که ایمان من و تو را نباید به عرصه عمومی آورد و چقدر سخت است این پرده ضخیم را از جلوی چشمانی کنار زد که عمری به خود تلقین کرده اند که: او کافر است پس نجس است و او مومن است پس امل و احمق است.
        باور کن مزدک اینجا ما با نام مجازی آمده ایم اما هم شماری از دوستان اینجا از طریق ایمیل من را می شناسند و هم نه بحث تقیه است نه مشکلات روحی-که اگر هم دارم ربطی به این بحث ندارد- بلکه تلاش برای یاد دادن به خودم و امثال توی دیرفهم است که شب و روز صحبت از تمایز باور و علم می کنی ولی در عمل به هیچ حرفت پایبند نیستی. من تلاش می کنم ثابت کنم باورهای ما ربطی به راست یا ناراستی داوری های ما در موضوعات علمی و سیاسی ندارد اما تو که دیگران را متناقض معرفی می کنی، مورد تناقض را مشخص کن تا اگر به خطا رفته ام خودم را تصحیح کنم و اگر درکت به فهم مسائل علوم انسانی نمی رسد به جای فحاشی بی سر و ته و چاله میدانی به دین و دینداران، عملا و در یک تقریر تحلیلی، نادرستی مفاهیم و موضوعات دینی را مدلل کن. من شک ندارم چون عده کسانی که مثل تو ساده و عوام و پیش پا افتاده با پدید هها و موضوعات بشری برخورد می کنند در ایران زیادند، تلاشهای جانفشانانه امثال نوری زاد، به این زودیها به ثمر نمی رسد چون حکومت بی تلاش، خوراک متعصبان دینی را برای سخت گرفتن و مسدود کردن راه آزادی از عبارات امثال جنابعالی استخراج کرده و به آنها می گوید فقط اینها را بخوانید و دیگر هیچ. باری با اسف باید گفت تنها کاری که امثال تو می کنند عقده گشایی نام دارد. یک سری کلمات تهی از معنا را ردیف کردن نه تحلیل و نقد دین است نه نقد حکومت و نه برجسته کردن حقوق بشر و سکولاریسم بل تنها نما عوام زدگی و بیچارگی فکری را می توان بر آن نهاد. آخه صحبت از مشکلات روحی کردن مثل همان کاری است که دیگر بدبختان سیاسی نسبت به مخالفانشان می کنند. چرا نمی خواهی بفهمی در تحلیل و نقد نباید به شخصیات و خصوصیات روانی و باوری افراد اشاره کرد.اگر نمی دانی بدان در دنیای نقد بالاترین حد و مرز به کار گرفتن کلمات ناجور، کلماتی شبیه توهم زدگی، سطحی اندیشی، جزمیت اندیشی است و صحبت از بیماری و مشکلات روحی کردن تنها نشانه دیرفهمی و کدذهنی بکار برندگان این عبارات است که دوست دارند صحنه بحث را به شخصیات و روحیات بکشانند تنها زبانشان که پر از فحاشی است، اندکی بار خود فارغ کند!
        من چند بار گفتم سکولارم و برای فهم هر شخص و هر موضوعی به یک چارچوب درست و روشمند باور دارم و هر کس ازاین چارچوب ها تخطی کرده و نادرست بگوید در حد فهمم با او منتقدانه برخورد کرده و در حد فهمم نادرستی سخنش را نشان و راه درست آن را هم -باز در حد فهم ناقصم- مشخص می کنم یعنی در نقد هم موضع و نظرگاه هست و هم نقد موضع و نظرگاه دیگران. قدر نقد از مقاله تحلیلی بیشتر نباشد کمتر نیست
        البته معنی این حرف این نیست که من نقد را روشمند می نویسم و پاس حق نقد می دارم بل معنی اش این است که هرکس را نرسد که فحاشی کردن و ب هزعم خود شخصیات ناپیدای دیگران را برای تحقیر دیگران،هویدا کردن، یا دیگران را بیمار یا حرامزاده خواندن، نقد است و یا با نقد نسبتی دارد. این شکل سخن گفتن و بیان آوردن، تنها نشانه کند ذهنی و رشد فکر نداشتن و خود را در یک جا و یک شکل آمیب وار نگه داشتن است.
        گفتی نوشته های من چیزی ندارد و نقد دیگران حرفی درآن نیست،در شگفتم اگر این سخن را کورس به من می گفت یا حتی دانشجو که درموضوعی بااو مخالفم، باز قابل فهم بود چون تلاشهای اینها برای پروراندن روش فهم برخی موضوعات-کورس در حد خارج از توان آدمی- دراین سایت هست و نقدشان بر من وجهی داشت اما تو چه کرده ای و چرا دیگران را به چیزی نقد می کنی که خودت در فجیع ترین وضع مرتکب آن شده ای.
        حرف آخر: باور کن واکنشهای تو به دین حتی به درد طنز هم نمی خورد و آنقدر تهوع اور است که اگر دیگرانی، می گویند مزدک باید باشد تنها برای احترام به آزادی آراست نه وجود حرفی جدید یا خوب یا واجد ارزش آموختن از مزدک.

        —————————–

        سلام علی 1 گرامی
        کاش بی هیچ کنایه و طعن و درشتی مزدک را به نقد منصفانه ی هماره ی خود می نواختید. ظاهراً نوشته ی مزدک شما را به واکنشی وادار کرده که در ضمیر شما پنهان مانده بود تا کنون. معروفست که می گویند: اگر می خواهی ناگفته های یک نفر را رصد کنی، عصبانی اش کن. و شما با نوشته ی مزدک عصبانی شده اید و اینچنین وی را به رگبار واژگانی بسته اید که من هرگز گمان نمی کردم دوست خوب ما یک چنین ذخایری نیز در خفا دارد. شکیبا باشیم نازنین. چندی پیش مرد جوانی آمد و از یک اتومبیل گرانقیمت پیاده شد و جلوی مرا گرفت و هر چه ناشایست بود بر من بارید. ابتدا کمی مثل شما از کوره در رفتم و پاسخی تیز اما کوتاه به وی دادم. بعدش در برابر تیزی های وی سکوت کردم فی الفور. چرا که طرف با گاردی آمده بود جلو که بکوبد. نه این که کوبیده شود. هر سخن تیز من بر او نمی کوبید. او گاردش را پیشاپیش بسته بود. سکوت در اینجور مواقع کارگر تر است. کمی که ازسکوت من و بمباران وی گذشت، تلاش کرد نرمی پیشه کند. با سخنانی محترمانه وی را راهی کردم. او می رفت و مرا به قیامت حواله می داد اما احساسم این بود که از زیاده روی خود به عذاب وجدان دچار شده است. بعدش خودم را در حالی تجسم کردم که پا بپای تیز گفتن های وی، من نیز تیزگویی کرده ام. ته این تجسم چندان مطلوب نمی نمود. هردوی ما فرو افتاده و چهره دریده و خاکمالی شده بودیم. ایکاش شما در پاسخ به نوشته ی مزدک از کوره در نمی رفتید. اینها ثبت می شوند. و در برآیند تأثیر گذاری های بعدی نمود پیدا می کنند. ما شما را شکیبا می خواهیم. مثل همیشه. شکیبا و صبور و ملایم و نرم اما قوی و مستدل و صاحب سخن.
        سپاس که هستید و اهل مدارایید
        سپاس

         
        • جناب علی1 با درود من اصلا قصد توهین نداشتم و آنجا نیز که اثر محیط و مسایل روحی غیره را مطرح کردم بطور عمومی نوشته ام و این تنها شامل تو نمی شود.ولی موضوع مهم در مورد تو همان مغالطه و سفسطه بافی و پیچ در پیچ و هیچ نگفتن توست. تو هر چه دوست دارید توهین کن و عقد خالی نما. تو نه اولین کسی هستی که چنین برخوردی با من داری و مسلما نه آخرین آن.من آنطور که خود تشخیص میدهم با اسلام برخورد کرده و می کنم و همانطور که تابحال بهایش را پرداخته ام خواهم پرداخت .لابد توقع داری مثل تو یکی به میخ و یکی به تخته بزنم!؟نه جناب علی1 من حتی نامی را که انتخاب کرده ام عمدی است و این می رساند که من درمخالفتم با اسلام هیچگونه ملاحظه ایی ندارم.راستی مگر این جنایتکاران اسلامی با امثال من و ملیونها ایرانی شوخی هم داشته اند؟درضمن اینهمه از کورس یا دیگران سرمایه بنفع خود خرج نکن.چون هیچ شباهتی بین نوشته ها و گفته ها و برخوردهای شما نیست.تو بهتره که خودت باشی ودر صدد کسب آبرو وحیثیت و جایگاه اجتماعی بدون تکیه بر دیگران باشی.
          بحث اصلا ایمان و تفتیش عقاید نیست بلکه شنونده و یا خواننده تو باید بتواند درکی از آنچه می خواهی بگویی داشته باشد.شما یکروز به محمد می تازی و روز دیگر او را مقدس می نمایی. شما فرض کن ما بی درک و بی سواد و هر آنچه تو می گویی هستیم ولی ایا حق داریم که در مورد آنچه می نویسی نظر دهیم.البته این تنها من نیستم که تا بحال این موضوع را بهت چندین بار گفته ام دیگران نیز کم و بیش یاد آوری کرده اند.ولی گویا تو را نخوت آنچنان از خود بیگانه کرده که آنچه را درمعرض دید دیگران می گذاری خود درک نمی کنی.
          در ضمن سکولار بودن بمعنی بی اعتقادی به اسلام نیست. چون سکولاریسم یک سیستم حکومتی است که تمام افراد با هر عقیده ایی در کنار هم کار می کنند و دین و آیینی برای دیگران چهار چوب تعیین نمی کند.انسان می تواند سکولار باشد ولی دمکرات نباشد.و به حقوق بشر معتقد نباشد و دست بهر جنایتی بزند.نمونه اش اسد و استالین و هیتلر…بهمین جهت من خواهان سیستمی سکولار و دمکراتیک بر مبنای حقوق بشرم نه چیز دیگری.حالا این از نظر شما حرف بی خودیست با شما دعوایی ندارم.این حق شماست آنچه را نمی پسندی نه تنها نقد کنی حتی به لجن بکشی!من چیزی را مقدس نمی دانم و حاضر هم نیستم به مشتی خرافات مقدس شده احترام بگذارم.
          موضوع دیگر که مطرح کرده ایی بحث حوزه خصوصی و عمومی است.تمام ناگفته های اشخاص مربوط به حوزه خصوصی است ولی وقتی حرف زدی و پخش شد دیگر حرف و نوشته شما نیست و به حوزه عمومی واردشده اید و در چنین حوزه ایی بحث از تقدس و احترام به عقیده و …چرندیاتی است که مسلمین و دینداران و سیاست بازان دیندار برای سرکوب و پایمال کردن حقوق دیگران یافته اند.در حوزه عمومی مارکس و محمد و مسیح و علی1 و مزدک و نوریزاد و کورس و غیره به یک اندازه تقدس دارند.احترام در چنین حوزه ایی تنها به حقوق انسانهاست و نه اعتقادات آنها.

           
          • مزدک گرامی
            نوشته ای:«من خواهان سیستمی سکولار و دمکراتیک بر مبنای حقوق بشرم نه چیز دیگری» می نویسم من هم همین را باور دارم.یعنی دقیقا با تکیه بر سکولاریسم و حذف نکردن و نادیده نگرفتن دموکراتیک بودن آن.فکر می کنم دراین چارچوب می توان نوشته های ناچیز گذشته و حالم را تفسیر معقول کرد. اگر فکر می کنی جایی تناقض در سخنم بوده، هر کس نقدم کند و تذکر دهد بر من منت گذاشته و سعی خواهم کرد که درکم را روشنتر و تصحیح کنم.
            در باره کورس من تفسیرم از تمام نوشته های او-افزون بر نکات مهم دیگر- این است که باورمان را از داوری مان تفکیک کنیم و باور را به هر شکلش برای خودمان نگه داریم و باور را-یعنی ایمان و بی ایمانی را- تکیه استدلال و نقد خود نکنیم. این تفسیر به نظر من از محکمات آثار کورس است. من خودم را در درک منظور و مطالب دیگران، محق نمی دانم اما درکم از نوشته او این است و از کورس خواهش می کنم اگر درکم از نوشته او خطاست حتما تذکر دهد. البته اگر این درک من از نوشته او صحیح باشد به این معنا نیست که من حق دارم آن را در مصداقی و موردی که او طرح نکرده و خلاف نظر اوست، بکار برم یا برای منکوب کردن مخالفی استفاده کنم. من برای خودم دارم تمرین می کنم که تا کجا می توان به باور دیگران کار نداشت اما داوری دیگران را نقد کرد

             
  66. //////////////////////////////////// حالا جناب رهبر خود خوانده هم مثل اینکه بدجوری بهش فشار اومده .
    ……

     
  67. این یعنی اوج نوشتن در تاریخ
    .
    .
    .
    سخنان دیروز رهبر بعد از اینهمه سکوت نشان از این دارد که وی از دورن در حال پوسیدن است و هنوز نتوانسته خواب راحت داشته باشد. او هنوز نیازمند الله اکبرهای طرفداران بی نوای خود است. او، ورشکسته ای است که از فرط اندوه زده زیر آواز. عصبیت او و رجز خوانی وی و اصرار مکرر وی به پای نهادن در راهی که پیش تر به چاهش در افتاده، نشان از بی قراری درونی وی دارد. وی باید هم بی قرار باشد. او با امضای شخص خودش خانه ها را و هویت ها را و مردمی را ویران کرده. اگر او رجز نخواند و سخن از غیرت مندی نگوید، که رجز خوانی کند و سخن از غیرت بگوید؟ بقول جوانها: رگ غیرتتو عشقه حاجی!

     
  68. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

    با سلام خدمت عزیز گرامی آقای نوریزاد
    و آقا مرتضی گرامی
    آقا مرتضی عزیز ‘بنده ‘ از آنجا که شما را معذور میدانم ‘ واقعاً شما را دوست دارم ‘ به هر حال هم نوع هم وطن و همزبان من هستی ‘ مگر غیر این است که به واقع ‘ شرایط جغرافیایی ‘تاریخی ‘ خانوادگی عامل اصلی اعتقادات و باورهای ما هستند ‘ اگر ما بپذیریم که تغییر دین ‘ باورها و عقاید اموری بسیار نادر و غریب الوقوعی هستند ‘ پس نمیتوانیم چنین انتظاری از جناب مرتضی داشته باشیم که یافته‌ها و بافته های خود را به کناری نهد و ببیند آنچه را ما میبینیم ‘
    واقعا من چگونه میتوانم مرتضی را به خاطر عقایدش سرزنش کنم و انتظار داشته باشم که او داستان را آنچنان ببیند که مزدک و کوروس و دانشجو میبینند ‘ مگر غیر از این است که اگر مزدک ما هم در همان خانواده‌ای که مرتضی ما تربیت یافته ‘ تربیت می یافت و از کودکی به همان مدارسی میرفت که مرتضی ما رفته ‘. آیا طبق همان جبری که پذیرفتیم ‘ عقایدی غیر از مرتضی میداشت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    حال بنده از خودم و خدایم سوال میکنم که آخر ما چه خاکی بر سرمان بریزیم ‘ و چگونه از این جبر تاریخی و محیطی رهایی یابیم و به حقیقتی دست پیدا کنیم ‘ تا کی میتوانیم به دلایل و برهانهای متغیر و بی ثباتی دلخوش باشیم که اگر امروز نه ‘ فردا به بطلانشان پی میبریم ‘ عقایدی که خود به آن اذآن داریم که بیشتر منشاء محیطی و جغرافیایی دارند ‘ اینجا جا دارد به خدمت دوستمان مرتضی گرامی عرض کنم که این نخوت و غروری که شما به بنده نسبت داده بودید و بیشتر از کینه شما برمی خواست ‘از همان شگردهای آخوندی ست که حمله بهترین دفاع است ‘ بنده خود را صاحب بهترین و علمی ترین و کاملترین مکتب دنیا که همانا مکتب اهل بیت شماست نمیدانم و با همین نوشته به عقل ناقص خودم اعتراف کرده‌ام و پذیرفتن حقوق بشر را دلیل صدق این مدعا میدانم ‘ این شما هستید که خیال میکنید عقل کلید.’ و دلیل این مدعا را هم غلط دیکته های بنده میدانید
    به عقیده بنده نقطه شروع حقوق بشر همینجاست ‘ یعنی ما انسانهای ناقص العقول ‘ از منه عاقل نفهم دانا ‘ مسلمان و بودایی و گبر و مسیحی و بهایی رضایت میدهیم به اینکه بگوییم ”’شاید ما اشتباه میکنیم ‘ به خود میگوییم شاید لذتی در این خود حق پنداری نهفته است و ما گول خورده‌ایم ‘ شاید هر کدام از ما قسمت کوچکی از حقیقت را یافته‌ایم و همه حقیقت در اختیار ما نیست ‘ تاریخ را گواه صدق این واقعیت میگیریم و از خر شیطان پیاده میشویم و قبل از اینکه عده‌ای را بر اساس باورهایمان نابود کنیم و راه بازگشت را بر خود ببندیم به خدا توکل میکنیم و این نتیجه را طاقت فهم بشری خود به حساب میآوریم و ترجیح میدهیم عبدالله مقتول باشیم تا عبدالله قاتل ‘ و حقوق بشر را به عنوان میثاق همگانی به رسمیت میشناسیم و سعی میکنیم در عمل نشان دهیم که مسلمان بودن مزایایی دارد که پیروان مکاتب دیگر مسلمان نبودن را نقصانی در زندگی خود بیابند ‘
    حال به امید آن روز میپردازم به موانع این آرزو
    این مقاله را بنده از سایت کلمه کپی کرده‌ام ‘موضوع آن باهتوهم است که عده‌ای آن را اتهام زدن معنی کرده‌اند این مقاله ”مقاله‌ای مرتضی پسند است که با زبان خود او موردی را به میان آورده که گوشه‌ای از حماقتهای همکیشانش را بازگو میکند و نشان میدهد که این تخصص و صلاحیتی که او برای فقها قائل است تا چه حد بی پایه و اساس است
    اینجا آیت‌الله مطهری دقیقاً اشاره به باطل بودن این معنا و برداشتی که از این لغت شده است دارد ‘ واقعا حیرت آور است که چنین حکمی که یکی از صدها ست چگونه بلاتکلیف تا همین امروز بر زمین مانده ‘ تا عده‌ای آن را وسیله‌ای کنند برای حذف رقیب خود ‘
    اتفاقاً جناب مطهری دقیقاًبه همین نکته اشاره میکند که بنده در مورد تقیه اشاره کرده بودم ولی از آنجا که تحصیلات کافی نداشتم مورد قبول مرتضی واقع نشد ‘
    شهید مطهری در این باب می نویسند: «بعضی آدم های «بی سواد» این «باهتوهم» را اینطور معنی کرده اند که به آنها تهمت بزنید ودروغ ببندید، و بعد می گویند: اهل بدعت دشمن خدا هستند و من دروغ علیه او جعل می کنم، با هر کسی هم که دشمنی شخصی داشته باشد،می گوید: این ملعون اهل بدعت است، صغری و کبری تشکیل می دهد، بعد هم شروع می کند دروغ جعل کردن علیه او. آن وقت است که شما می بینید، دروغ اندر دروغ جعل می شود» ( مجموعه آثار، ج۲۶، ص۴۱۷)
    این دقیقاً اتفاقیست که در کشور ما رخ داده و همین حکمهایی که به قول آیت‌الله مطهری افراد بیسواد صادر کرده‌اند و یا تایید کرده‌اند وسیله‌ای شده است برای حذف رقبا ”’ آیا آیت‌الله مطهری نمیدانسته که چه کسانی مهر تایید بر این حکم جاهلانه زده‌اند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    برخی از فقها از جمله مرحوم شیخ انصاری صاحب المکاسب و الرسایل ، مرحوم آیت الله العظمی خویی و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی دلالت این حدیث را بر جواز بهتان زدن به اهل بدعت، پذیرفته‌اند. (الدرّ المنضود، گلپایگانی، ج ۲، ص ۱۴۹)
    آیا اینها هم افراد بی سوادی بوده‌اند ‘؟؟؟؟؟؟؟ چرا جناب مطهری نامی از آنها به میان نیاورده ‘ این چه حکایتیست که آقایان چنین احکام خطرناکی را بلاتکلیف رها کرده‌اند تا عده‌ای مریض الحال به آن استناد کنند ”البته به نظر میآید جناب مطهری مشکلی در تهمت زدن به اهل بدعت نداشته ‘ ولی او آنقدر درایت داشته که بداند انسانها همه خود را بر حق و طرف مقابل را باطل میدانند و دادن چنین حکمی دقیقاً مثل دادن گوشت به دست گربه است .

    از سایت خبری کلمه
    محمد محبی:
    در چند هفته اخیر مباحثی مطرح است بر این مضمون که برای بدنام کردن مخالفین نظام و اسلام، می توان به آنها دروغ و تهمت بست و حتی ناسزا گفت تا آبرویشان برود. این بحث در گذشته هم مطرح بوده است. متاسفانه عده ای برای این کار توجیه شرعی هم دارند و این دروغگویی و تهمت زنی را مقدس می پندارند. لذا برخی عوام ناآگاه هم این سخنان بی پایه را می شنوند و باور میکنند که در رفتار با مخالف، هر کاری جایز است. شایع شدن چنین روشی، عواقب جبران ناپذیری دارد و دین و دنیای مردم را بر باد می دهد.

    از نماینده‌ی ولی فقیه و مدیرمسوول روزنامه کیهان نقل شده که «در فقه بابی داریم تحت عنوان «مباهته». مطابق با این بابِ فقهی، اگر مردم به دور کسی جمع شوند که محبوبیت و نفوذ زیادی دارد و در عین حال خلاف اسلام سخن می گوید و نمی توان مردم را از اطراف او پراکنده کرد، می توان به او «بهتان» و «تهمت» زد و شخصیت او را تخریب کرد و از این طریق با او در پیچید و از نفوذ و تأثیرش کاست.»

    شاید دلیل بسیاری از دروغ پراکنی ها و تهمت زنی های این روزنامه و همچنین فحاشی و هتاکی و بددهنی برخی شخصیت ها و جریان های مشابه سیاسی ریشه در همین باور به غایت غلط باشد. در طول بیست و چند سال اخیر، افراد زیادی آماج حملات این روزنامه بوده اند و دریغ از چاپ یک خط جوابیه قربانیان دروغ پردازی. ما امیدواریم که بخاطر بدفهمی از یکسری مفاهیم دینی و داشتن درد دین و درد نظام دچار این انحراف وحشتناک شده و بهتان زدن و دشنام دادن به مخالف را امری مقدس می پندارند. اما اگر از روی شیطنت و مطامع اهریمنی، اینگونه عمل کردند و مکنند، کاری از دست کسی ساخته نیست.

    اما ریشه مفهوم «مباهته» در فقه چیست؟

    اولا هیچ فقیه شناخته شده ای، بهتان زدن، دشنام دادن و دروغ بستن به مخالف را تجویز نکرده است بلکه شدیدا از این اعمال نهی کرده اند. اما عده قلیلی هستند که با استناد به یک حدیث در «الکافی» مفهوم «مباهته» را توجیه میکنند. متن حدیث بدین شرح است:

    الکافی للشیخ الکلینی (ج۲ / ص۳۷۶) : محمد بن یحیى ، عن محمد بن الحسین ، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر ، عن داود ابن سرحان ، عن أبی عبد الله (امام جعفر صادق علیه السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله): « إذا رأیتم أهل الریب والبدع من بعدی فأظهر والبراءه منهم وأکثروا من سبهم والقول فیهم والوقیعه وباهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام ویحذرهم الناس ولا یتعلمون من بدعهم یکتب الله لکم بذلک الحسنات ویرفع لکم به الدرجات فی الآخره .»

    یعنی : «محمّد بن یحیی، از محمّد بن حسین، از احمد بن محمّد بن ابی نصر، از داوود بن سرحان از ابو عبدالله امام جعفر صادق (ع) روایت کرده است که گفت رسول خدا -صلی الله علیه و آله و سلم- فرمود: «پس از من هنگامی که اهل شک و بدعت را دیدید بیزاری خود را از آنها آشکار کنید و دشنام بسیار بدان‌ ها دهید و درباره آنان بدگویی کنید و به ایشان بهتان زنید تا نتوانند به فساد در اسلام طمع بندند و در نتیجه، مردم از آنان دوری گزینند و بدعت‌ های ایشان را نیاموزند (که اگر چنین کنید) خداوند برای شما در برابر این کار، نیکی ‌ها نویسد و درجات شما را در آخرت بالا برد»

    این روایت را ۱۵ عالم بزرگ شیعی تصحیح کرده اند از جمله ، مسالک الأفهام للشهید الثانی (ج۱۴ / ص۴۳۴) – مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول للعلامه المجلسی (ج۱۱ / ص۷۷) – مجمع الفائده للمحقق الأردبیلی (ج۱۳ / ص۱۶۶) و …. و از لحاظ قواعد علم جرح و تعدیل ، ایراد چندانی نمیتوان به ان گرفت . ولی چند نکته قابل ذکر است. لذا از لحاظ سندی و سلسله روات، خدشه چندانی نمی توان بر آن وارد کرد.

    «مباهته» از فعل امر «باهتوهم» (ریشه «بهت») در این حدیث گرفته شده است. اما آیا فعل «باهتوهم» به معنای «امر به بهتان زدن و دروغ بستن» است؟ در پاسخ باید گفت که همیشه اینگونه نیست. به عنوان مثال فعل «بهت» در آیه ۲۵۸ سوره بقره آمده است و هرگز معنای بهتان بستن را نمی دهد. متن آیه ۲۵۸ سوره بقره:
    أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (بقره/۲۵۸)

    معنای آیه: آیا دیده ای کسی را که با ابراهیم درباره (الوهیّت و یگانگی) پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت ، بدان علّت که الله بدو حکومت و شاهی داده بود ؟ هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده می گرداند و می میراند. او گفت: من (با عفو و کشتن) زنده می گردانم و می میرانم. ابراهیم گفت : همانا الله خورشید را از مشرِق برمی آورد، پس تو آن را از مغرب برآور. پس آن (مرد کافر) حیران و مبهوت شد. و الله مردم ستمکار را هدایت نمی کند.

    همانطور که در معنای آیه فوق می بینیم «بهت» به معنای حیران کردن و مبهوت کردن طرف مقابل است. بدین معنی که حضرت ابراهیم با جبار زمانش (نمرود) و اعوان و انصارش مباحثه کرد و در نهایت ایشان را محکوم و مبهوت کرد. این محکوم و مبهوت کردن با بحث علمی و منطقی به دست آمده است نه با بهتان زدن و دروغ بستن و ناسزاگفتن!

    به همین سیاق، علمای بزرگ شیعه در معنای حدیثی که در بالا بدان ذکر شد، کلمه «باهتوهم» را هم به معنای مبهوت کردن تفسیر نموده اند. به چند مورد از این تفاسیر اشاره می شود:

    فیـض کاشـانی «باهتوهم» را به معنی آن میدانست که: «جادلوهم و اسکتوهم و اقطعوا الکلام علیهم» یعنی با آنان چنان سخن بگوئید که ساکت شوند و حرفی برای گفتن نداشته باشند (ج۱، ص۲۴۵)

    ملاصالح مازندرانی توضیح می دهد که «بهت» به معنای «تحیّر» است، پس معنی روایت چنین می شود که با «حجت قاطع» و دلیل محکم، راه ها را به روی بدعت گذاران ببندید تا آنها مبهوت شوند. (مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۰،ص۴۳)

    شهید مطهری در این باب می نویسند: «بعضی آدم های «بی سواد» این «باهتوهم» را اینطور معنی کرده اند که به آنها تهمت بزنید ودروغ ببندید، و بعد می گویند: اهل بدعت دشمن خدا هستند و من دروغ علیه او جعل می کنم، با هر کسی هم که دشمنی شخصی داشته باشد،می گوید: این ملعون اهل بدعت است، صغری و کبری تشکیل می دهد، بعد هم شروع می کند دروغ جعل کردن علیه او. آن وقت است که شما می بینید، دروغ اندر دروغ جعل می شود» ( مجموعه آثار، ج۲۶، ص۴۱۷)

    در طول تاریخ هیچ عالم صاحب اندیشه ای در عالم تشیع، نه تنها دروغ بستن به مخالف را تجویز نکرده است. بلکه توصیه همه این بزرگان این بوده است که در مباحثه با مخالفین و حتی سرسخت ترین دشمنان دین، نهایت ادب و منطق و صداقت را رعایت کنید. سخن مرحوم مقدس اردبیلی در این مورد بسیار جالب است: «مسلمانی که عقیده ی کافری را مورد نقد و اعتراض قرار می دهد، فقط می تواند از «دلیل منطقی» بر علیه او استفاده کند، و حق ندارد به او نسبت ناروا داده و او را قذف کند، حتی اجازه نداردکه زشتی های ظاهری و یا عیوب باطنی اش را موجب ناسزا قرار داده و به او خطاب کند: ای جزامی، و لو در واقع هم جزامی باشد، ویا او را کودن و پست بنامد! مسلمان حق ندارد، به دین و آئین کفر او دروغ ببندد و زشتی ها و ایراداتی که در آن واقعا وجود ندارد، به آن نسبت دهد. از قواعد شهید هم همین طور استفاده می شود.» ( اردبیلی، مجمع الفائده، ج۱۳، ص۱۶۴)

    همچنین شهید ثانی رضوان الله تعالی علیه می گفت: :«یصح مواجهتهم بما یکون نسبته الیهم حقا لا بالکذب» یعنی «در نقد و اعتراض آنها ، نباید ذره ای از حقیقت منحرف شده و مرتکب دروغ گردید»

    در عین حال عده قلیلی بر این تفسیر از فعل «باهتوهم» ایراد گرفته اند. خلاصه ایراد این طیف این است که هر چند فعل ثلاثی مجرد «بهت» بمعنای: دهش و سکت متحیرا (مدهوش و حیرت زده خاموش شد) آمده است ولی این فعل، چون به باب «مفاعله» رود و بصورت «باهت» در آید بمعنای: «حیره و ادهشه بما یفتری علیه من الکذب» بکار می ‌رود یعنی : «با دروغی که به او بست، وی را حیرت زده و مدهوش ساخت» استناد می کنند به المنجد ذیل واژه «بهت».

    برخی از فقها از جمله مرحوم شیخ انصاری صاحب المکاسب و الرسایل ، مرحوم آیت الله العظمی خویی و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی دلالت این حدیث را بر جواز بهتان زدن به اهل بدعت، پذیرفته‌اند. (الدرّ المنضود، گلپایگانی، ج ۲، ص ۱۴۹)

    شیخ انصاری به صورت احتمال این نظریه را مطرح کردهاست. (المکاسب، ج ۲، ص ۱۱۸)

    آیت الله خویی نیز با شرایطی این برداشت را پذیرفته و در صورت عدم وجود آن شرایط هجو آنان حتی در عیوب موجود در آنان را نمیپذیرد. ( مصباح الفقاهه، ج۱، ص ۷۰۱)

    آیت الله گلپایگانی که این نظرش در کتاب الدرّ المنضود نوشته یکی از شاگردانش آمده با اعتراض وی همراه بوده و وی در پاورقی با ذکر دیدگاه مجلسی و صاحب ریاض نظر استاد خود را رد میکند.

    سیدمحمدجواد غروی ، در مقاله «تفسیر باهتوهم» ۱۲ اشکال بر این معنی از حدیث می گیرد که در این خلاصه نمی گنجد و دوستان را به مطالعه آن دعوت میکنم.

    اما بر فرض محال اگر این معنی درست باشد، بازهم دلیل بر پذیرش این روش در اسلام نیست.

    چون این معنی از حدیث با صریح چند آیه از قرآن در تضاد اشکار است . میدانیم که اگر حدیثی با نص قرآن در تضاد باشد . بدون در نظر گرفتن سند باید آن را رد کنیم . در ذیل به چند آیه اشاره میشود:

    ۱- «وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلاَّ تَعْدِلُواْ.»( (مائده / ۸) یعنی «دشمنی با گروهی، شما را به بی‌عدالتی درباره آنها وادار نکند».

    ۲- «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ» (انعام / ۱۰۸) یعنی «کسانی را که (مشرکان) جز خدا می ‌خوانند دشنام ندهید زیرا که ایشان نیز ستمگرانه و ناآگاهانه به خدا دشنام می ‌دهند».

    با این آیات نه تنها بهتان زدن بلکه دشنام دادن به مخالف در هر حالتی، نکوهیده است. در سیره هیچ یک از امامان هم از عمل «مباهته» و حتی ملایم ترین توهین و نیش و کنایه به مخالفین حدیثی به ما نرسیده است.

    اندیشمند و متفکر بزرگ معاصر مرحوم استاد مطهری با اشاره به یک نمونه در این باره، جامعه ما را «اجتماع ننگین» می نامد، مطهری با درایت و بصیرت خود، انحرافات اخلاقی در میان متدینان را به خوبی تشخیص داده بود و نسبت به خطرات آن هشدار داد، ولی تا وقتی که در صدد یافتن ریشه های این انحراف بر نیائیم و تا وقتی که نپذیریم این انحرافات در حوزه ی «بی سوادان جامعه» محدود نمی شود، بلکه در بیرون آن ریشه دارد (سروش محلاتی، وبسایت شخصی)

    آری تا زمانی که اخلاق را بر دیانت و فقاهت، حاکم نکنیم، وضع جامعه ما به همین منوال خواهد بود. وقتی بی اخلاقی از طرف مدغیان ارزشها و دینداری، دیده میشود از عوام جامعه چه انتظاری می توان داشت؟ وقتی در رسانه های عمومی و در مقابل چشم میلیونها انسان آشکارا دروغ گفته میشود، تلاش برای اصلاح اخلاق جامعه بیهوده است. در پایان به جمله معروف داریوش اول هخامنشی اشاره میشود که در یک نیایشی از خداوند می خواهد که این کشور را از «دروغ و قحطی و دشمن، مصون بدارد» آیا می دانید چرا دروغ را بالاتر از قحطی و دشمن آورده است؟ برداشت بنده حقیر این است که: اگر قحطی شود، نان و نمک خود را با همدیگر تقسیم میکنیم و بالاخره قحطی را رد میکنیم. اگر دشمن وارد این آب و خاک شود، مثل چندین هزار سال اخیر، اسلحه به دست می گیریم و به جنگ دشمن می رویم. اما امان از دروغ! که همه چیز را نابود می کند.
    خدا همه ما را شفا دهد

     
    • جناب عرفانیان
      ممنون از زحمتی که کشیدید
      مرا یاد محترمی انداختید که در این سایت به اسم ساسان نوشت که بهایی است و …… که مجبور شدم به ساسانم تغییر نام دهم و حقیقت امر خنده ام گرفته بود از این همه آی کیو که انشتین رو تو جیب بغل خودش گذاشته بود و دست بر دار هم نبود.

      عرفانیان عزیز
      خواستم به دوستان یاد آور شوم که ما موهبتی داریم به نام عقل و شعور به حمد الله همگی کم و بیش از آن بهره مندیم. خیلی انسان باید فاقد این موهبت باشد که فکر کند در دوره و زمانه ما با دروغ بستن و تهمت زدن می توان کاری از پیش برد. چنین روش هایی شاید در دوران قدیم که سطح سواد و معلومات مردم خیلی پایین تر از این حرف ها بود شاید موثر بود لیکن امروزه بچه های دبستان با اینترنت جست و جو می کنند و در چشم بر هم زدنی پنبه آقایان معممین را می زنند. دوستان دین دار ما از جمله شریعتمداری مسلک ها (که من در دین دار بودن این شریعتمداری شک قوی دارم) هنوز واقف به اینترنت نشده اند. خدمت شما عزیزان باید عرض کنم که ابداع اینترنت را هم سنگ ابداع چاپ می دانند. یعنی چه؟
      ابداع چاپ در بشریت تحول عمیقی به وجود آورد و نیاز به توضیح نیست که چگونه موجب گسترش علم و دانش نسبت به زمان پیش از چاپ شد. (خمینی یک بار گفت مواظب حرف زدنتان باشید. صدایتان پیش از آن که به ته سالن برسد به تمام دنیا رسیده است)
      اکنون اینترنت نیز تحول عمیقی در بشریت به وجود آورده و گسترش علم و دانش جهشی تازه به خود گرفته و به قول بعضی اگر پیش از جنگ جهانی اول و دوم اینترنت داشتیم این دو جنگ به وقوع نمی پیوست…….
      حالا این جناب مرتضی که به دلیل سید بودنشان پسر دایی بنده نیز می باشند تا حدودی متوجه این ماجرا شده اند و با زحمت بسیار سعی در ارایه ادله دینی آن گونه که در مدارس علمیه آموخته اند تابع النعل بالنعل هستند که از باب زحمتی که می کشند به واقع قابل تحسین است. اگر چه مطابق علم و دانش روز نیست.
      در گفت و گو هایی که در گذشته های دور با جناب مرتضی یا بهتر بگویم سید مرتضی داشتم حول محور قصاص ایشان تاکید داشتند بر علم و نظرات دانشمندان و کارشناسان و روان شناسان و جرم شناسان و جامعه شناسان. مسیله دست و پا بریدن و چشم در آوردن و سنگسار و اعدام بی رویه و مقابله به مثل در وحشی گری و اثرات مخرب آن بر جامعه و ترویج توحش و قصاوت قلب بر کسی پوشیده نیست. پس چه شد سید؟ قرار شد به نظرات کارشناسان نیز وقعی نهیم…
      جمهوری اسلامی نیز هدف اصلی اش سرکوب مردم است نه حفظ دین که با این کار ها آبروی دین را می برند. به قول آیت الله دستغیب اگر این هنر است خر که خیلی هنرمند تر است! اگر این حفظ دین است داعش که خیلی از شما ها دین دار تر است!
      حتما فردا اگر دستشان رسید هم جنس گرایان را از کوه دماوند به پایین پرتاب می کنند یا اهل رد را در گودال آتش می اندازند و دیگر روایات و احادیث مشابه را بر سر ما مردم بی چاره خراب می کنند یا به قول خمینی ما احکام اسلام را در باره ایشان به اجرا در می آوریم………… که خدا رحم کند به مردم بد بخت از این احکام الهی. دار زدن دختران بالغ یا نابالغ فرقی نمی کند. دختری که در اثر معضلات اجتماعی دچار انحراف شده نیازمند کمک است و نه دار مجازات. سنگسار و ….
      مرتضی عزیز هم به طور حتم خواهند آمد و در پاسخ به اعتراضات مردمی که به عقل سلیم مراجعه می کنند ادله دینی خلاف عقل به خورد ما می دهند و بعد هم تهدید های این که تو پشت نام مستعار پنهان شده ای و خیلی جرات داری بیا تا حالت را بگیریم و …..
      ببخشید روده درازی کردم اصلا قصد نداشتم حرف های آن وقت ها را تکرار کنم چرا که فایده ای ندارد.
      امیدوارم جوان های این مرز و بوم آنقدر با درک و شعور و فهم باشند که برای تشخیص خوب و بد به عقل مراجعه کنند و فریب حرف های صد من یک غاز چهره های تابناک و نورانی آیات عظام و علمای اعلام!!!!!!

      خدمت دین داران عرض کوچکی داشتم و این که اگر نگران دین هستید بروید ببینید شبستری و کدیور و سروش چه می کنند و از ایشان بیاموزید. دنیای امروز دنیای استدلال برتر است. در لاک مدارس دینی فرو رفته اید و به لجن کشیده شده اید. حرف هایتان خنده دار است. ببخشید قصد توهین ندارم عین واقعیت را می گویم. به قول معروف خودتان می گویید و خودتان کیف می کنید از علم الرجال و …. اگر پایتان این طرف مرز بیافتد جرات ندارید ذره ای از این حرف ها را جلوی یک فرد عالم و فیلسوف که چه عرض کنم یک دانشجوی ساده و چه بسا یک زن خانه دار بیان کنید چه رسد به این که بخواهید جایی سخنرانی کنید.

       
      • قساوت قلب

         
        • بنام خدا

          با اجازه جناب کامنت گذار آتش سوار نقد النقد این نوبت را اینجا گذاشتم چون پانوشت گفتار ایشان کمی شلوغ شده بود و در برخی نوشته های برخی عزیزان که مزین به قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و مقایسه آن با قانون اساسی جمهوری اسلامی شده بود! که بخوبی انگیزه و بنیادهای نوشتارهای مطول فرهنگی شعری ادبی و… نویسنده محترم ریشه ها را نمایان کرده بود.
          پیش از ورود به نقد النقد ،یکی دو نکته در مورد سوالاتی که کامنت گذار آتش سوار در پست قبل مطرح کرده بود عرض کنم ،من عبارت کتاب مفردات راغب ذیل کلمه و ریشه “ملل” که ریشه لغوی کلمه “ملت” بود را آورده بودم ،نکته خاصی نبود ،شما مطلبی را به راغب در مفردات نسبت دادید که در متن نبود ،من متن را پیش روی شما گذاشتم و از شما خواستم که بگویید برداشت شما از کجای آن عبارت در می آید ،نیز از شما خواستم بگویید ریفرنس مطلب شما از کجا بود ،من چه الزامی دارم که بنشینم یک صفحه مطول ریفرنسی را که شما مدعی برداشت خاصی از متن آن شده اید را ترجمه کنم ،شما ترجمه کنید یا بگویید نکته ای که از فلسفه تعبیر ملت به ملت استفاده یا از جایی کپی کرده اید از کجای عبارت مفردات برداشت می شود.و به این نکته توجه کنید که اشکال شما بی اساس بود و روشن شد که برداشت پوارویی شما ناتمام بود و قانون گذار هم 33 بار از کلمه “مردم” استفاده کرده بود و هم 31 بار از کلمه “ملت” پس اساس این برداشت ها غلط بود و روشن شد که کلمه “ملت” هر ریشه و معنایی در زبانی دیگر داشته باشد اکنون در لغت فارسی و سپهر سیاسی ایران بمعنای مردم است و مطالب شما چیزی جز توهمات نبود.
          نکته دیگر این است کامنت گذار آتش سوار در شروع این سلسله گفتارها عنوان بحث خویش را “نقد قانون اساسی” قرار داده بود ،که با ایرادات شکلی از سوی من مواجه شد ،عرض شد که اقتضای نقد قانون اساسی فرو رفتن در یک بحث حقوق اساسی محتوائیست ،نه مخلوط کردن آن به تاریخ و اجراء و نقل گفته این و آن ،در حقیقت اگر کسی درصد سنجی محتوائی می کرد واقف می شد که بیش از پنجاه درصد گفتارهایی که این کامنت گذار تحت عنوان “نقد حقوقی قانون اساسی” نوشته است ،متشکل از نقل تاریخ و اقوال این و آن و اعتراض به عدم اجراء قانون اساسیست که این دیگر خروج از عنوان بحث است ،بهرحال اکنون که کامنت گذار با نقد شکلی واردی مواجه شده است از طرفی نمی تواند سخن خویش را از اینگونه مطالب خالی کند(شاید برای ترمیم ضعف های حقوقی و اشکالات ناوارد حقوقی که می کند) ترجیح داده است عنوان بحث خود را مطولتر کند :
          “”نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و همچنین مجریان قانون اساسی””!
          خوب بسیار خوب ،اما کسی که مراقب خلط مبحث هاست و توجه دارد دیگر به این “همچنین”! ها توجهی نخواهد کرد و یکراست می رود سراغ مطالب مربوط به “نقد قانون ” اساسی و عیار حقوقی آن.بگذریم.

          نکته دیگر آن است که من با این جمله ذیل آن کامنت کامنت گذار آتش سوار موافقم که گفته بود :””اگر همین قانون اساسی اجرا میشد بسیاری از مشکلاتی که امروز داریم وجود نداشت””.
          آری درست است مساله اساسی اجراء قانون اساسی است ،البته در هر مورد هم باید مصداقی بحث کرد و کلی گوئی نکرد ،من با شما موافقم هرجا با نقض قانون اساسی مواجه شدیم مستدل اعتراض کنیم ،اما خوب این بحث غیر از بحث نقد قانون اساسی است که شما معمولا می خواهید با تکیه بر مطالبی خارجی یا نقل هایی یا اموری اجرائی ،وزنه خود قانون اساسی را سبک کنید در حالیکه نقد محتوائی قانون اساسی بحث حقوقی محتوائی دیگریست ،نقد چگونگی اجراء آن و بیان مستدل چگونگی اجراء آن نیز امر دیگریست و من شما را از هیچیک باز نداشتم فقط گفتم بحث را دو پاره کنید :نقد قانون اساسی با تکیه بر بنیادهای حقوق اساسی و استدلال حقوقی بر پایه فهم مراد قانون گذار و احراز آن بعد اشکال به آن ،چیزی که تاکنون مراعات نشده و شما بسیار عامیانه فقط اشکالاتی لفظی و لغوی را مقرون محدود نگری کرده اید ،یعنی در نقد قانون توجه نمی کنید که احراز تمام مراد قانون گذار متوقف بر عنایت به مجموع قانون اساسی است که این موکول به این است که لا اقل در موارد اشکال به متن بحث های قانون گذاران چه در مجلس قانونی اول و چه در مجلس باز نگری مراجعه شود ،و همینطور متن را با خیالات و پیش فرض های خاص و مطالب سطحی لغوی و محدود نگر تفسیر به رای نکنید و در حقیقت خیالات خویش را رد کنید.
          جهت دیگر “نقد اجراء قانون اساسی” هست که این هم بادعا ثابت نمی شود ،باید در هر مورد متن قانون و اراده قانون گذار را احراز کرد پس از آن باید تلاش کرد با امانت و دقت مرحله یا مراحل اجراء را با اصل قانون تطبیق و مقایسه کرد و می دانید که این از نقد خود قانون اساسی مشکلتر است برای اینکه هم متوقف بر فهم درست متن قانون و اراده قانون گذار است و هم متوقف بر اشراف دقیق بر مراحل تاریخی اجراء است ،من بحثم با شما البته در فهم شما از قانون است ،به مرحله اجراء ورود نمی کنم چون اشراف دقیق بر این مرحله ندارم ،ممکن است مجریان و مفسران قانون اساسی برای شما پاسخ هایی داشته باشند یا اطلاعات شما را تکمیل کنند ،البته اگر من نیز چیزی بنظرم در تایید یا رد شما رسید تذکر می دهم.

          ———————————————-
          در نقد اصل سوم قانون اساسی باز کامنت گذار آتش سوار بخشهایی از این اصل را ذکر کرده و به تفسیر به رای پرداخته است و بدنبال آن نیز مطابق معمول برای خالی نبودن عریضه به نقل کلام این و آن و برداشت های خارجی پرداخته است که از بحث ما خارج است اگرچه کامنت گذار ترجیح داد عنوان اولی بحث خویش را تغییر دهد تا از ایراد شکلی مصون بماند!
          ——————————————————–
          1-کامنت گذار آتش سوار می گوید :
          “” در جملۀ آغازین آمده که اصل سوم برای نیل به اهداف مورد اشاره در اصل دوم میباشد و مسئولیت انجام این اصل بر عهدۀ دولت جمهوری اسلامی ست. پس با استناد به این جمله می توان گفت که تمامی اصول قانون اساسی بر پایۀ دین اسلام و مذهب شیعه می باشد و ضامن اجرای آنهم دین اسلام و مذهب شیعه است. از همین جاست که بدلیل ورود دین و مذهب به سیاست و امور کشور داری و با شعار اسلامی بودن تمامی اصول، می توان در صورت اجرا نشدن هر اصلی از قانون اساسی، انتقاد را از دین و مذهب شروع کرده و به حاکمان نظام اسلامی ختم کرد. از لحظه ای که دین در سیاست دخالت کند دیگر دین آن تقدّسی که داشته را از دست خواهد داد. در حقیقت بدلیل دخالت دین در تمامی امور مردم و محدود کردن آزادیهای ذاتی انسان، رفته رفته از محبوبیت قلبی دین در میان مردم کاسته شده و تداوم این امر به نفرت عمومی از دین می انجامد. این است سرنوشت و فرجام هر دینی که در سیاست دخالت کند، تاریخ و حوادث تاریخی نیز گواه این مدعاست””.
          (پایان)

          این ایراد ایرادی غیر حقوقی و غیر وارد و مبنائیست :
          بله قانون گذار در اصل دوم راهبردهایی را تاسیس کرده است و نشات گرفته از بنیان های حقوقی بوده است که در مقدمه قانون اساسی و اصول دیگر آمده است ،و در این اصل سوم دولت جمهوری اسلامی ایران که معرف همان قوه مجریه منتخب مردم است را موظف کرده است که بر اساس آن راهبردهای پیش گفته ،موارد مذکور در اصل سوم را اجرائی کند یا زمینه های اجراء را فراهم کند .تا اینجا که اشکالی وجود ندارد ،یک اصل منعطف به اصل دیگر است ،آن اصل دوم هم که مورد نقد نقد کننده قرار گرفت ،و نقد او نیز نقد شد و روشن شد که ایراد حقوقی محصلی به آن وارد نبود ،حال نقد کننده آمده است به اصل سوم و ابتناء و انعطاف اصل سوم بر اصل دوم را مورد ایراد قرار می دهد ،و این ایراد ناواردی است برای اینکه ایراد های شما به اصل دوم ناوارد بود پس ایراد به انعطاف اصل سوم به اصل دوم نیز وارد نیست.
          اینکه نقد کننده گفت :
          “”پس با استناد به این جمله می توان گفت که تمامی اصول قانون اساسی بر پایۀ دین اسلام و مذهب شیعه می باشد و ضامن اجرای آنهم دین اسلام و مذهب شیعه است””.
          (پایان)

          نیز از دو جهت نادرست است ،اولا نمی شود بصورت قضیه موجبه کلیه گفت تمامی اصول قانون اساسی بر پایه دین اسلام است ،برای اینکه بسیاری از اصول قانون اساسی ناظر به موضوعات عرفی و غیر مرتبط با دین است ،مثلا اصولی که مربوط به تعیین زبان رسمی ،خط رسمی ،پرچم رسمی ،و … هستند آیا بر پایه دین اسلام است؟! اینکه تعیین عرفی کنیم مثلا پرچم ایران سبز و سفید و سرخ باشد مرتبط با دین و تشیع است؟! از این موارد در اصول قانون اساسی وجود دارد ،اما برای نفی و اثبات ابطال قضیه موجبه کلیه سلب جزئی کافیست ،پس مدعای کامنت گذار نقد کننده در این بخش نادرست بود.
          ثانیا :اینکه نقد کننده گفت قانون اساسی ایران بر پایه دین اسلام و مذهب تشیع استوار است ،مطلب درستی است ،البته با لحاظ توضیحی که عرض شد ،آری بیشتر اصول قانون اساسی بر بنیان های اسلام و شیعه استوار است برای اینکه مذهب اکثریت مردم ایران شیعه اثنا عشریست ،و مردم حکومت دینی بر معیارها و فتاوی مراجع تقلید خود خصوصا مرحوم آیت الله خمینی را خواستار بودند ،نمی شود که اکثریت مردم ایران و رهبر آن حکومت دینی بر اساس دین اسلام و فقه جعفری را بخواهند و به “جمهوری اسلامی” با 98 درصد آراء رای دهند اما در مقام قانون گذاری قانون اساسی ،آنرا مبتنی بر ایدئولوژی مثلا کمونیستی یا مذاهب اقلیتی مثل سنی و زرتشتی و یهود و نصاری کنند ،شما مگر به ضابطه خواست اکثریت در مقام تاسیس یک نظام و تاسیس قانونی ملتزم نیستید؟ پس اکثریت مردم جمهوری اسلامی را خواستند هرچند شما نخواهید ،و مفهوم جمهوری اسلامی نیز یعنی جمهوریت عرفی مبتنی بر احکام دین اسلام و چون اکثر ایرانیان بلحاظ کلامی فقهی بر مذهب شیعه جعفری هستند ،قوانینی هم که در آن تاسیس می شود چه قوانین اساسی و چه عادی ،باید مخالف مسلک فقهی کلامی شیعه نباشد،هرچند اقلیتی مثل شما نخواهند.
          اما این جمله که :
          “”ضامن اجرای آنهم دین اسلام و مذهب شیعه است””.
          (پایان)
          حاکی از این است که نقد کننده اصلا با مفاهیم حقوقی آشنائی ندارد ، البته قانون بخواست اکثریت مردم بر اساس اسلام و شیعه تاسیس شده است اما دیگر ضمانت اجراء را که نمی شود بعهده خود پایه قانونی قرار داد! ضمانت اجراء در هریک از بخشهایی که مربوط به اجراء یک اصل است بعهده قوانین توضیحی دیگر و قوانین عادی مجلس و تعهد و التزام مجریان در هر پست و مقام است ،مثلا اگر رئیس جمهور طبق قانون اساسی مکلف شده است که قوانین عادی مصوب مجلس شورا را باجراء در آورد ،ضمانت اجراء آن قسمی هست که خورده است عمل کند و تعهدی هست که به ملت داده است ،و اگر هم به وظیفه خود عمل نکرد باز قانون راه کار برای پیگیری و تعقیب او قرار داده است ،اینجا دیگر ضمانت اجراء یک اصل یا یک وظیفه را که نمی شود پایه و بیس قانون دانست!
          بنابر این روشن شد که تعبیر “ضامن اجرای آنهم دین اسلام و مذهب شیعه است””.
          تعبیری نادرست و حاکی از عدم آشنائی نقد کننده به عنوان های حقوقیست،نیز حاکی از این است که نقد کننده فقط در صدد نفی اسلام و قوانین اجتماعی اسلام و مذهب تشیع است که هرجا و هرچیزی پیش می آید گریزی بکربلا می زند!

          این کلی گوئی های ذیل عبارت نیز بحث هایی مبنائی است ،اینکه دین از سیاست جداست یا سیاست و اداره جامعه در بافت دین است و اسلام به مساله حکومت و رهبری جامعه و استقرار عدالت نظر دارد بحث های کارشناسی مبنائی هست ،این نظر شماست که که سیاست از دین جداست و دین فقط عبارت از برخی عبادات شخصی و احکام فردی عبادیست ،شما چون سکولار هستید می توانید این خواست را تقویت کنید که دین از عرصه حکومت جدا شود ،این بحث سیاسی دیگریست ،اما اینکه دین به امر سیاست و اداره عادلانه جامعه نظر ندارد ،حرف شماست ،این باز می گردد به تفسیر متن دین که شما تمهری در آن ندارید.
          ———————————————————–
          2- کامنت گذار نقد کننده آتش سوار نوشته است :
          “”نقد اصلی من اینست که روحانیون و مذهبیون تند رو با وارد کردن دین اسلام و مذهب شیعه در محتوای اصلی قانون اساسی و بدلیل عدم اجرای بسیاری از اصول قانون، خود آنها عاملی شدند بر گسترش انزجار تودۀ مردم از دین و اینکه در صورت اجرایی نشدن هر اصل از اصول قانون اساسی این دین است که باید پاسخگو باشد و سپس مجریان قانون هستند که باید پاسخگو باشند. مهمترین ضربه به دین از طرف همین گروه وارد شد، چه بسا اگر همین قانون اساسی موجود اجرا میشد امروز شاهد اینهمه نابسامانی و ناهنجاری در ایران زمین نبودیم و اگر روحانیون و شخص آیت اله خمینی به وعده های خود در عدم دخالت در دولت عمل میکردند امروز شاهد از بین رفتن ارج و قرب روحانیون نبودیم.””.
          (پایان)

          این کلام سه بخش دارد :
          الف- ” روحانیون و مذهبیون تند رو با وارد کردن دین اسلام و مذهب شیعه در محتوای اصلی قانون اساسی و بدلیل عدم اجرای بسیاری از اصول قانون، خود آنها عاملی شدند بر گسترش انزجار تودۀ مردم از دین…”

          شما حق ندارید قانون گذاران منتخب مردم را تندرو بدانید این یک اهانت است ،عرض شد که تاسیس حقوقی قانون اساسی جمهوری اسلامی بر قواعد اسلام و شیعه خواست مردم ایران بوده است،پس منتخبان مردم خواست خود مردم را با کارشناسی بصورت قانون در آوردند ،علاوه اینکه بعد هم 98 درصد دوباره به آن رای دادند.
          ب- اینکه شما در مساله جامعه شناسی ایران و اثبات انزجار کلی مردم از دین تا چه حد درست بگویید مساله قابل بحثی هست ،این بحثی اجتماعی و جامعه شناسانه است و باید متکی بر واقعیات عینی و نظر سنجی های علمی معتبر باشد ،همینطور نیست که شما هر سلیقه ای در برداشت های خود از وضعیت اجتماعی ایران داشتید بگویید و درست باشد ،در واقع شما لسان ناطق و وکیل وصی مردم نیستید که وجدان بازگو کننده انزجار آنان از دین باشید.
          علاوه اینکه فرض کنید مجری یا مجریانی بدلیل عملکرد غلط مورد اشکال و اعتراض مردم باشند ،یا حتی مورد انزجار مردم ،شما چرا انزجار مردم از ایکس و ایگرگ را مساوق و مساوی انزجار از اسلام گرفتید ،این نظر شماست،آیا اگر شما از دین خود منزجر شدید باید حکم کلی از ناحیه عموم مردم کنید؟

          ج- اینکه “اگر روحانیون و شخص آیت اله خمینی به وعده های خود در عدم دخالت در دولت عمل میکردند امروز شاهد از بین رفتن ارج و قرب روحانیون نبودیم”.
          (پایان)
          مطبیست که شما و دیگران دائم تکرار می کنید ،لطفا مصداقی بحث کنید ،شما یک لیستی از مواردی که مرحوم آیت الله خمینی وعده داد و خلاف آن کرد ارائه کنید ممکن است در مواردی من با شما موافق هم شوم اما کلی گوئی نکنید ،آن مساله عدم دخالت را بارها اینجا توضیح داده ام ،آقای خمینی خدعه ای نکرد چنان که تهمت زنندگان می گویند ،ایشان بواقع مد نظرشان عدم دخالت مباشری روحانیون در مناصب اجرائی دولتی بود ،اما مقصود ایشان این نبود که کشور بر مدار قوانین اسلام اداره نشود ،ایشان که در همان پاریس هم از اجراء قوانین اسلام در قالب حکومت عرفی جمهوری عرفی سخن گفت ،اصلا مگر می شود مردم “جمهوری اسلامی” بخواهند اما قوانین اساسی و عادی کشور سکولار باشد؟! این که تناقض صدر و ذیل و پارادوکس است.
          ایشان بنظر من بحقیقت وعده عدم دخالت داد ،اما متاسفانه تنگ نظریها و سوء استفاده های گروههای چپ و التقاطی و برخی روشنفکران از آزادی های ابتدای انقلاب ،و تلاش آنها بر مصادره انقلاب مردم ایشان را اندیشناک کرد از تکرار تجربه تلخ مشروطیت ،از این جهت حاصل مشاورات این شد که از آن رای برگردند ،البته من بارها گفته ام ایکاش چنین نمی شد ،و با اعتماد به افراد متدین و مطمئنی مثل مرحوم بازرگان و سحابیها و برخی دیگر می شد از آن بلبشویی که گروههای التقاطی متظاهر و تمامیت خواه بوجود آوردند بیرون آمد،این وسط البته اشتباهات بنی صدر نیز نقش مهمی در این پیچ تاریخی داشت.
          ———————————————————-
          3-کامنت گذار نقد کننده آتش سوار در ادامه عباراتی طولانی در بیان و توضیح سلسله مراتب قدرت در قانون اساسی آورده است ،از رهبر و رئیس جمهور و هیئت دولت ،که من وجه این حاشیه روی را متوجه نشدم ،وقتی در اصول آینده هم اصل مربوط به اختیارات و مسولیت های رهبر و اصول مربوط به اعمال قوه مجریه و وظایف رئیس جمهور و هیئت دولت خواهد آمد دیگر طرح اینها اینجا چه معنایی داشت؟ اینجا الان شما در حال اصل نقد اصل سوم هستید روش شما هم این بود که بطور جامد فقط الفاظ یک اصل را می دیدید و بجای دیگر نمی پرداختید چه شد اینجا اینجور شد؟!
          بهرحال این بخش مطلب قابل نقدی نداشت.
          ——————————————————-
          4-کامنت گذار آتش سوار در ادامه نقد اجزاء اصل سوم نوشته است :

          “”من به این بند نقدی ندارم و با آن موافقم، فقط به عدم اجرای آن و مجریان آن نقد دارم:
          پرسش اینجاست که در نظام جمهوری اسلامی، فضایل اخلاقی چیست و مظاهر فساد و تباهی کدامند؟
          در نظام اخلاقی اسلام، هر آنچه كه موجب تقرب انسان به پروردگار و وصول به كمال مطلق باشد و با انگيزۀ خداجويانه و كسب رضای الهی صورت پذيرد داراي ارزش اخلاقی خواهد بود و فضيلت به حساب می آيد، گرچه ممكن است در دسته بندی فضائل برخی اعم و در برگيرندۀ فضائل خاص تری باشند. پس شرط اصلی برای فضیلت شماردن یک عمل رضای خداوند است.
          رضایت و خشنودی خدا از صفات افعال خدا است، نه از اوصاف ذاتی او. صفات افعال خدا از رابطه بین خدا و فعل خدا انتزاع می‌شوند و در حقیقت برگشت آنها در اصل به مخلوق است. در حقیقت خوشنودی و رضایت خدا از بنده، ارزانی داشتن بهای جاودان نعمت‌های بهشتی در برابر بندگی ست و در یک کلام راضى بودن خدا از بندگان خود، عطا کردن بهشت، نعمت و مقام کرامت می‌باشد.
          تقریباً همه کمابیش به فضائل اخلاقی و مظاهر فساد و تباهی واقفند ولی از مهمترین فضائل اخلاقی که رضایت خداوند نیز در آن است و به آن تأکید فراوان شده، رعایت حق الناس است و همچنین مهمترین مظاهر اصلی فساد و تباهی نیز عدم رعایت و پایمال کردن حق الناس است.
          پس وظیفۀ دولت اینست که محیط مساعدی ایجاد کند تا هر فرد (دقت کنید منظور فرد گرایی ست چون خداوند هم به انسان نگاه فردی دارد) به رشد روزافزون در فضایل اخلاقی برسد. خوب به نظر شما دولت جمهوری اسلامی از ابتدا تا امروز چه مقدار به فرد فردِ ایرانیان در رسیدن به فضائل اخلاقی کمک کرده و چه مقدار راه را هموار کرده؟ آیا با بیکاری، گرسنگی، فساد ، فحشا و اینهمه اختلاف طبقاتی و نبود نشانه هایی از همان عدل قرآنی و حق اسلامی در جامعۀ کنونی می شود به فضائل اخلاقی رسید؟ آیا با اینهمه اختلاس و دزدیها از بیت المال مسلمین که همین مجریان و ناظران قانون اساسی مجوز آنها را صادر کرده اند یا عامل و شریک آن بوده اند میتوان گفت که در این 37 سال گامی اساسی در جهت ایجاد محیط مساعد مورد اشاره برداشته شده یا خیر؟ البته که نخیر””.
          (پایان)

          این بخش در نقد این عبارت اصل سوم است که یکی از وظایف دولت های جمهوری اسلامی را تعیین کرده است:
          “” ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی””.

          نقد کننده می گوید نقدی به این بخش ندارد ،با اینکه بنای او بر نقد قانون اساسی بود نقدی ندارد به قانون اما اینهمه مطلب ذیل این بخش آورده است!
          خوب البته این نقد به اجراست ،عیبی ندارد این ملحق می شود به عنوان جدیدی که به نقد قانون اساسی در عنوان بحث اضافه شد! خوب برادر من با نقد مجریان مخالف نیستم ،ممکن است مثل شما در این بخش منتقد باشم و بگویم چرا دولتها بطور کامل به این وظیفه قانونی خود عمل نکردند ،اما باز این بحث بحث نقد قانون نیست ،من پیشنهاد میکنم شما یک بحث جداگانه با عنوان جدای نقد اجرای قانون اساسی بیاورید و خلط مبحث نکنید ،این خلط مبحث شما و تطویل مباحث این شائبه را بدنبال دارد که شما هم در بحث نقد قانون سخن حقوقی قابل اعتنائی ندارید و هم در بحث نقد مجریان ،لذا این دو بحث را تلفیق می کنید تا اهداف سیاسی خود را دنبال کنید ،این است که من این روش را پروپاگاندای سیاسی نامیدم که متاسفانه بر آشفتید.
          در مورد بحث فلسفه اخلاق در اسلام و نقش رضایت خدا از انسان که اشاره ای داشتید بحث زیاد است ،ما اینجا بحث از فلسفه اخلاق نداریم شما الان در اثناء یک بحث حقوقی هستید ،البته با توصیه شما به لزوم رعایت حق الناس موافقم اما از موضوع بحث خارج نشوید ،بنظرم در مواردی که به اصلی نقدی ندارید اصلا آنرا رها کنید و اینطور با حاشیه روی کامنت خود را مطول نکنید.
          ————————————————
          5- در ادامه آش سوار نوشته است :

          “”2- بالا بردن سطح آگاهیهای عمومی در همۀ زمینه‏ها با استفادۀ صحیح از مطبوعات و رسانه‏های گروهی و وسایل دیگر.
          – من به این بند نقدی ندارم و با آن موافقم، فقط به عدم اجرای آن و مجریان آن نقد دارم:……
          (پایان)

          خروج از موضوع بحث! پس اینجا نقدی بقانون نداشتید و قانون اساسی ایرادی نداشت.
          ————————————————
          6- در ادامه می گوید :
          “”3- آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح، و تسهیل و تعمیم آموزش عالی.

          – من به این بند نقدی ندارم و با آن موافقم، فقط به عدم اجرای آن و مجریان آن نقد دارم””.
          (پایان)

          خوانندگان ملاحظه کنند که چند درصد بحث های کامنت گذار آتش سوار نقد قانون اساسی و چند درصد آن نقد به اجراء و مجریان است بگذریم از اینکه در بحث اجراء هم باید دقیق شد و ممکن است مجریان برای ایرادهای شما پاسخ داشته باشند و برداشت شما و اطلاعات شما ناقص باشد ،این را کامنت گذار ساسانم هم گفته بود!
          بهر حال بیچاره بخش اول عنوان بحث : نقد قانون اساسی!
          ———————————————————–
          7- در ادامه می گوید :
          “”نمایندگان مجلس شورا در سال 1367 قانون تأسیس مدارس غیر انتفاعی را به تصویب رساندند و رهبر انقلاب و شوراهای چندگانۀ وی هم که در حکم ناظر اصلی بر اجرای قانون اساسی بود از تصویب آن جلوگیری نکردند و همچنین دولت و رئیس جمهور اعتراض و مخالفتی نکردند و باعث بوجود آمدن بسیاری از نابسامانیها شدند””.
          (پایان)

          این نیز ایراد به اجراء قانون است ممکن است وارد باشد و ممکن است وارد نباشد ،اما این ایراد حقوقی به قانون اساسی نیست ،زیرا قانون اساسی به مدارس انتفاعی مشروعیت داده است ،مطابق همین قانون اساسی ،وضع و تاسیس قانون عادی نیز بعهده مجلس شوراست ،تفسیر قانون هم بعهده شورای نگهبان قانون اساسیست ،لابد بحث قانونی و نظارت قانون به این نتیجه رسیده است که وضع مدارس غیر انتفاعی منافاتی با آنچه که در قانون اساسی آمده است نداشته است ،شما آیا ملتزم به مکانیسم قانون نیستید؟ اگر شما رای به قانون اساسی نداده اید یا آنوقت نبوده یا کودک بوده اید ،مردمی که رای به آن داده اند چه گناهی کرده اند؟ ضمن اینکه برحال مجریان ممکن است در مورد این امور (مدارس انتفاعی و غیر انتفاعی) توضیح داشته باشند و برداشت شما را غلط و یکسویه بدانند ،اما در هر حال شما اصولی را که نقد دارید ذکر کنید و کامنت خود را انباشته کنید ،آن اصولی را هم که قبول دارید درست است اما اجراء آن ناقص بوده یا اصلا نقض شده جداگانه بنویسید ،و اینطور کامنت خود را انباشته از بحث های خارج از موضوع نکنید ،زیرا همه به نکته مغلطه شما پی بردند هرچند عنوان بحث را دو قلو کنید!
          ———————————————–
          8- و بالاخره کامنت گذار محترم آتش سوار نوشته است :

          “”با یک جمع بندی از بندهای 1، 2 ، و 3 در اصل سوم قانون اساسی میتوان بگویم که تمامی حاکمان کشور ایران که اجرا کنندگان و ناظران اجرای قانون اساسی بودند از ابتدای برقراری نظام جمهوری اسلامی تا امروز، هیچکدام از این بندها را اجرا نکرده اند و به سامان نرسانده اند. تنها به دلیل اجرا نکردن به این سه بند از اصل سوم قانون اساسی میتوان تمامی آنها را محاکمه کرد. آنها نه تنها محیطی مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی ایجاد نکردند بلکه با جلوگیری از رشد اطلاعات عمومی مردم و بایکوت کردن نشریات و روزنامه ها و همچنین با دامن زدن به فاصلۀ طبقاتی در جامعه بوسیلۀ ایجاد مدارس خصوصی و همچنین عدم رسیدگی به مدارس دولتی ، نیازهای آنان و نیازهای معلمان در درجۀ نخست و البته با عدم پوشش تربیت بدنی رایگان و همه گیر، محیطی مساعد را برای رشد مظاهر فساد و تباهی بوجود آوردند و به مبارزه با رشد فضائل اخلاقی پرداختند. به عقیدۀ من حاکمان خود عامل اصلی در رشد مظاهر تباهی و فساد بوده اند””.
          (پایان)

          بسیار خوب این هم باصطلاح فذلکه البحث از همه موارد ایرادات به اجراء بود .نقد قانون اساسی را ادامه دهید لطفا ،اگر فرضا عنوان دوقلوی جدید را هم برسمیت بشناسیم که برای رفوی ماجرا بود ،اما خود کلاهتان قاضی کنید که چقدر از این نوشته نقد قانون بود و چه کمیتی نقد اجراء و چه کمیتی نقل تاریخ و قول این و آن.

          پایدار باشید

          ————————-

          سلام سید مرتضای گرامی
          از همت و حوصله ی شما در نقد نوشته های دوستان صمیمانه سپاس می گویم. یک جورهایی غبطه ی ما را بر می انگیزانید. کاش از واژه ی ” کامنت گذار” استفاده نمی کردید. به مخاطب خود – هرچند بداخلاق و منکر ما و خدا و همه چیز و کل هستی – احترام بگذاریم.
          سپاس

          .

           
          • سلام جناب نوریزاد

            من کامنت گذار سید مرتضی ،از حسن ظن شما تشکر می کنم ،و می گویم گمان نمی کنم ترکیب “کامنت گذار آتش سوار” ترکیب عرفی توهین آمیزی باشد نه ترکیبا و نه بلحاظ اجزاء آن ،کامنت گذار یعنی کسی که اینجا در سایت شما کامنت می گذارد ،و آتش سوار نامیست که این دوست کامنت گذار ما اختیار کرده است ،قصد من نیز توهین نبوده و نیست ،دیدم همین دوست ما در پست قبل نام مرا اینطور نوشت “کامنت گذار (سید!) مرتضی ،یعنی به سیادت من توهین و حسادت کرد ،اما من فقط به او گفتم کامنت گذار آتش سوار و تنها سخن او را نقد کردم و هیچ علامت تعجبی بین اجزاء ترکیبی اسم او قرار ندادم تا او را تحقیر کنم.
            بهرحال قصد من که توهین نبوده اما من باحترام توصیه خیر شما از این پس دوست ناقد را “جناب آتش سوار” یا آتش سوار خطاب می کنم.

            سپاس

            ——————

            سپاس دوست گرامی
            سپاس

            .

             
          • درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
            جناب نوری زاد،
            سپاس از شما بابت یادآوری به جناب سید مرتضی.
            متن بلند بالایی آماده کرده بودم تا در پاسخ به ایشان در اینجا بیاورم ولی بعد کمی فکر کردم که این جناب، نقد بی تکلّف و دوستانۀ مرا بر نتابید و اعتراض مرا در مورد کلماتی که مرا بدانها خطاب میکرد و موجب آزار من میشد را وقعی نگذاشت. چگونه می توانم نقد دوباره از او بکنم؟ پس باید بپذیرم که خطا کار منم.
            من فقط به این جملات اکتفا میکنم که :
            جناب سید مرتضی من از شما عذرخواهی میکنم ، من آنگونه که باید، شما را نشناخته بودم و متأسفم از اینکه شما را مورد خطاب و طرف صحبت خودم قرار دادم. شأن شما بسیار بالاتر است ، مرا عفو بفرمایید.
            شما که خود را مرد خدا، سید و از خاندان پیامبر اسلام، استاد اخلاق اسلامی و انسانی، حقوقدان و واقف به علم کلام و فلسفه می دانید در سخنان خود و در مقام نقد مطالب من، مرا به این صفات مزّین کردید:
            جرزن، دروغ گو، بی انصاف، اقلیت ناچیز!، جاهل و نا آگاه، مغالطه کننده در گفتار و تحریف کنندۀ حقایق، بی ادب، کینه ای، شانتاژگر، شیطنت آمیزبودن سخنان، غرض ورز، بد اخلاق، سفسطه باز، رسوا، تهیدست، پروپاگانداچی، کامنت گذار، خیال پرداز، توهم زده و …
            مرا ببخشید که با نقد از شما و بیان اینکه اینگونه صفاتی که به من نسبت میدهید مرا آزار میدهد موجب این شدم که شما مرا تحقیر کنید و مرا “نازنازی!” خطاب کنید. مقصر اصلی منم چرا که اگر قانون اساسی کشور خودم ایران را و مجریان آن قانون را نقد نمیکردم هیچگاه دهان و کلام مبارک شما آلوده به این الفاظ نمیشد. بازهم از شما میخواهم که مرا عفو کنید. خطا کار منم.

            با سپاس دوباره از شما جناب نوری زاد عزیز و گرانقدر
            بدرود

             
          • سید مرتضای گرامی
            هرچه در باره نقد مطالب من و نیز مطالبی از قبیل تحقیق ریشه ای در باره مفهوم ملت و نظر متون لغوی و مفردات راغب و امثال آن و و تصحیح برداشتی که خطا می دانید، بیاورید من از بن جان استفاده می کنم و زحمتت را ارج می نهم. ممکن است با اساس نظرتان مخالف باشم ممکن است قانع نشوم، ممکن است با شیوه تفصیل دادن مطالبتان موافق نباشم، ممکن است نتیجه گیری تان را نپذیرم اما اینکه رنج تحقیق کردن و تبیین کردن و ریشه های یک سخن را جستجو کردن و باز کردن آن را بر خود هموار می کنید، یک فضیلت می دانم و فضیلت بودنش هم از اینجاست که شما ریشه ای فکر کردن را در علوم مرتبط به رشته خود- و لو به قصد پاسخ به شبهه-بی هیچ چشمداشت مالی آموزش می دهید و من حتما استفاده می کنم و استادی که زحمت بکشد، حق آموختن بر گردن من دارد. پس اگر گاه نقدی بدون اشاره به این تلاش سترگ شما نوشتم از باب فراموش کردن میزان تلاشتان نیست. این آموزش ها را دیگرانی مثل کورس هم به من می دهند و بسیار از همه مردان سخت کوش و حق طلب و بری از مردم آزاری ممنونم. به راستی اگر جای نوری زاد عزیز بودم از کار سیاسی می کاستم(بیشتر غصه رفتن احتمالی او و نابود شدن این سایت را دارم والا کار او سترگ و شجاعانه و فداکارانه است) و به جمع کردن این مردان و باز کردن فضای بحث منظم بیشتر، برای آموختن به نسلی که نمی خواهد از یک دریچه به دنیا نگاه کند، آماده می کردم

             
      • جناب ساسانم

        شما مدتیست پس از غیبتی که داشته اید بصحنه سایت آمده اید و متاسفانه عنان قلم از کف رها کرده و هرچه بذهن مبارک می رسد قلمی می کنید ،روده درازی و توهین ها می کنید در عین حال می گویید غرضم روده درازی و توهین نبود ؛اگر واکنش گفتاری و نقد محتوائی این است که شما دارید خوب دیگران نیز ممکن است بشما و طرز فکر و ساده اندیشی شما بخندند ،بنای من البته پاسخ به خزعبلات بی محتوای کلامی نیست ،اسامی که نام بردید اشخاصی هستند که نماینده فکر خویشند ،و هرچه بگویند خود مسوول گفتار و استدلال خویشند ،من نیز خود صاحب فکرم و فکر و برداشت خویش را نمایندگی می کنم ،حال مگر شما بنیان های عقیدتی دینی سروش و کدیور و شبستری را پذیرفته اید که از آنان نام برده دیگر صاحبنظران را به تقلید از آنان می خوانید ،شما علیرغم اینهمه ادعای روشنفکری و به فهمی هنوز اینرا درنیافته اید که فکر مرز نمی شناسد (اگر پایتان این طرف مرز بیافتد جرات ندارید ذره ای از این حرف ها را جلوی یک ….) امروزه همه نوشته ها و افکار و استدلالها بمدد فضای مجازی و شبکه جهانی در مرآی و منظر همه صاحبنظران است ،آنچه اسامی که نام بردید می گویند و می نویسند در عرصه است چنانکه مطالب و گفتارها و استدلال های من ،شما خیلی دنبال اینگونه شانتاژهای تبلیغاتی و مرزبندی ها توهمی نباشید ،بیشتر بفکر خویش باشید که آن طرف مرز خود شما چکاره اید و چه حظ و بهره ای از علم و سیاست و میهن دوستی دارید ،تلاش کنید در بازگشت دوباره از پس غیبت ،مطالب و محتواها را نقد کنید نه اشخاص را ،ضمنا سادات یکدیگر را پسر عمو می نامند نه پسر دائی ،ای پسر عموی نازنین!

         
  69. درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
    * نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و همچنین مجریان قانون اساسی
    (نقد اصل سوم)
    اصل‏ سوم قانون اساسی :
    دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور در اصل دوم، همه امکانات خود را برای امور زیر به کار برد:
    1- ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیۀ مظاهر فساد و تباهی.
    2- بالا بردن سطح آگاهیهای عمومی در همۀ زمینه‏ها با استفادۀ صحیح از مطبوعات و رسانه‏های گروهی و وسایل دیگر.
    3- آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح، و تسهیل و تعمیم آموزش عالی.
    4- تقویت روح بررسی و تتبع و ابتکار در تمام زمینه‏های علمی، فنی، فرهنگی و اسلامی از طریق تأسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان.
    5- طرد کامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب.
    6- محو هر گونه استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی.
    7- تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون.
    8- مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش.
    9- رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینه‏های مادی و معنوی.
    10- ایجاد نظام اداری صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور.
    11- تقویت کامل بنیه دفاع ملی از طریق آموزش نظامی عمومی برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و نظام اسلامی کشور.
    12- پی‌ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه‏های تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه.
    13- تأمین خودکفایی در علوم و فنون صنعت و کشاورزی و امور نظامی و مانند اینها.
    14- تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون.
    15- توسعه و تحکیم برادری اسلامی و تعاون عمومی بین همه مردم.
    16- تنظیم سیاست خارجی کشور بر اساس معیارهای اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمان و حمایت بی‏دریغ از مستضعفان جهان.

    – در جملۀ آغازین آمده که اصل سوم برای نیل به اهداف مورد اشاره در اصل دوم میباشد و مسئولیت انجام این اصل بر عهدۀ دولت جمهوری اسلامی ست. پس با استناد به این جمله می توان گفت که تمامی اصول قانون اساسی بر پایۀ دین اسلام و مذهب شیعه می باشد و ضامن اجرای آنهم دین اسلام و مذهب شیعه است. از همین جاست که بدلیل ورود دین و مذهب به سیاست و امور کشور داری و با شعار اسلامی بودن تمامی اصول، می توان در صورت اجرا نشدن هر اصلی از قانون اساسی، انتقاد را از دین و مذهب شروع کرده و به حاکمان نظام اسلامی ختم کرد. از لحظه ای که دین در سیاست دخالت کند دیگر دین آن تقدّسی که داشته را از دست خواهد داد. در حقیقت بدلیل دخالت دین در تمامی امور مردم و محدود کردن آزادیهای ذاتی انسان، رفته رفته از محبوبیت قلبی دین در میان مردم کاسته شده و تداوم این امر به نفرت عمومی از دین می انجامد. این است سرنوشت و فرجام هر دینی که در سیاست دخالت کند، تاریخ و حوادث تاریخی نیز گواه این مدعاست.
    نقد اصلی من اینست که روحانیون و مذهبیون تند رو با وارد کردن دین اسلام و مذهب شیعه در محتوای اصلی قانون اساسی و بدلیل عدم اجرای بسیاری از اصول قانون، خود آنها عاملی شدند بر گسترش انزجار تودۀ مردم از دین و اینکه در صورت اجرایی نشدن هر اصل از اصول قانون اساسی این دین است که باید پاسخگو باشد و سپس مجریان قانون هستند که باید پاسخگو باشند. مهمترین ضربه به دین از طرف همین گروه وارد شد، چه بسا اگر همین قانون اساسی موجود اجرا میشد امروز شاهد اینهمه نابسامانی و ناهنجاری در ایران زمین نبودیم و اگر روحانیون و شخص آیت اله خمینی به وعده های خود در عدم دخالت در دولت عمل میکردند امروز شاهد از بین رفتن ارج و قرب روحانیون نبودیم.
    ابتدا سلسله مراتب قدرت در نظام جمهوری اسلامی و قوۀ مجریه(دولت) را شرح میدهم:
    1- رهبر جمهوری اسلامی:
    به عنوان بالاترین مقام در جمهوری اسلامی، ولی فقیه، ناظر قوۀ مجریه، امضاء کنندۀ حکم ریاست جمهوری (شاید به ظاهر تشریفاتی باشد و پس از انتخاب وی توسط مردم ولی در اصل تمامی کسانی که کاندیدای ریاست جمهوری میشوند باید ابتدا صلاحیتشان به تأیید رهبر برسد و این دخالت آشکار در حق انتخاب مردم است و دخالت آشکار در جمهوریت مردم)، عزل رئیس جمهور (که ایندفعه تشریفاتی نیست و رهبر میتواند هر زمان که خواست به بهانه های متعدد با کمک دیوان عالی کشور و مجلس، او را عزل کند)
    به نقش رهبر در جمهوری اسلامی و قدرت نامحدود وی خواهم پرداخت ولی یک نکتۀ بسیار مهم اینست که تمامی قوای سه گانه و تمامی مسئولین از بالا تا پایین تحت نظارت دائم رهبر هستند و او به عنوان ناظر اصلی و تعیین کنندۀ سیاستهای کلی نظام، حق دخالت در تمامی امور دولت، مجلس و دستگاه قضا را دارد. در حقیقت به زبان عامیانه، همه کارۀ مملکت رهبر است و مسئول اصلی هم اوست.
    2- رئیس جمهور :
    پس از رهبر عالی ترین مقام رسمی کشور، ریاست قوۀ مجریه و مسئولیت اجرای قانون اساسی به عهدۀ رئیس جمهور است (جز در اموری که مستقيماً به رهبری مربوط مي‌شود!). در حقیقت به نوعی شامل تمام امور میشود که در نقد اصل 113 قانون اساسی به آن خواهم پرداخت. در ضمن رئیس جمهور مسئول اجرای آن دست از قوانینی هم می باشد که در مجلس شورای اسلامی تصویب میشود و پس از طی کردن مراحل نهایی قانونی شده و برای اجرا به وی و قوۀ مجریه ابلاغ می شود. نقش رئیس جمهور در ایران با تمام کشورهای دنیا متفاوت است، هم مقامی رسمی است و هم مقامی تشریفاتی.
    3- هیئت دولت و مجموعۀ وزیران
    که بازوهای اجرایی رئیس جمهور هستند و هر کدام از آنها زیر مجموعه هایی دارند که تکمیل کنندۀ قوۀ مجریه یا دولت هستند.
    برای طولانی نشدن مطالب در بخش نخست به نقد بند 1، 2، و 3 از اصل سوم قانون اساسی میپردازم:
    – بند 1 از اصل سوم قانون اساسی:
    1- ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی.

    – من به این بند نقدی ندارم و با آن موافقم، فقط به عدم اجرای آن و مجریان آن نقد دارم:
    پرسش اینجاست که در نظام جمهوری اسلامی، فضایل اخلاقی چیست و مظاهر فساد و تباهی کدامند؟
    در نظام اخلاقی اسلام، هر آنچه كه موجب تقرب انسان به پروردگار و وصول به كمال مطلق باشد و با انگيزۀ خداجويانه و كسب رضای الهی صورت پذيرد داراي ارزش اخلاقی خواهد بود و فضيلت به حساب می آيد، گرچه ممكن است در دسته بندی فضائل برخی اعم و در برگيرندۀ فضائل خاص تری باشند. پس شرط اصلی برای فضیلت شماردن یک عمل رضای خداوند است.
    رضایت و خشنودی خدا از صفات افعال خدا است، نه از اوصاف ذاتی او. صفات افعال خدا از رابطه بین خدا و فعل خدا انتزاع می‌شوند و در حقیقت برگشت آنها در اصل به مخلوق است. در حقیقت خوشنودی و رضایت خدا از بنده، ارزانی داشتن بهای جاودان نعمت‌های بهشتی در برابر بندگی ست و در یک کلام راضى بودن خدا از بندگان خود، عطا کردن بهشت، نعمت و مقام کرامت می‌باشد.
    تقریباً همه کمابیش به فضائل اخلاقی و مظاهر فساد و تباهی واقفند ولی از مهمترین فضائل اخلاقی که رضایت خداوند نیز در آن است و به آن تأکید فراوان شده، رعایت حق الناس است و همچنین مهمترین مظاهر اصلی فساد و تباهی نیز عدم رعایت و پایمال کردن حق الناس است.
    پس وظیفۀ دولت اینست که محیط مساعدی ایجاد کند تا هر فرد (دقت کنید منظور فرد گرایی ست چون خداوند هم به انسان نگاه فردی دارد) به رشد روزافزون در فضایل اخلاقی برسد. خوب به نظر شما دولت جمهوری اسلامی از ابتدا تا امروز چه مقدار به فرد فردِ ایرانیان در رسیدن به فضائل اخلاقی کمک کرده و چه مقدار راه را هموار کرده؟ آیا با بیکاری، گرسنگی، فساد ، فحشا و اینهمه اختلاف طبقاتی و نبود نشانه هایی از همان عدل قرآنی و حق اسلامی در جامعۀ کنونی می شود به فضائل اخلاقی رسید؟ آیا با اینهمه اختلاس و دزدیها از بیت المال مسلمین که همین مجریان و ناظران قانون اساسی مجوز آنها را صادر کرده اند یا عامل و شریک آن بوده اند میتوان گفت که در این 37 سال گامی اساسی در جهت ایجاد محیط مساعد مورد اشاره برداشته شده یا خیر؟ البته که نخیر
    در پایان این بخش توجه شما را به مطلب زیر جلب میکنم:
    “محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری، حکومت اسلامی را بزرگترین معروف عصر حاضر دانست و تصریح کرد: همۀ ما با مظاهر گناه مخالف هستیم، اما قطعاً مخالفت و مبارزه با حکومت اسلامی بدترین منکر است و هر کس در هر لباس و مقامی با این حکومت مخالفت کند، بزرگترین منکر را انجام داده، زیرا برای تشکیل این حکومت خون‌های پاک هزاران جوان ریخته شده است.”
    در اینجا باز هم نظام و حکومت از خونهای جوانان به نفع خود استفاده ی ابزاری کرده ولی به این نکته توجه نشده که بسیاری از آن جوانان اگر امروز در بین ما بودند، از مخالفان اصلی نظام کنونی به حساب می آمدند چرا که بسیاری از خواسته ها و آرمانهای آنها محقق نشده. جناب محمدی گلپایگانی نمیفهمد که این جوانانی که نام میبرد از مردم بودند و نه از مسئولین نظام و خونهای آنان برای محقق شدن سعادت دنیا و آخرت مردم ایران ریخته شد و نه فقط برای حمایت از آن آقایان و تبدیل شدن جمهوری اسلامی به خلیفه گکری و سلطنت اسلامی. از نظر ایشان و همینطور از نظر رهبر نظام (چرا که او بدون مشورت با رهبر سخنی نمیگوید)، حکومت اسلامی بزرگترین معروف است (دقت کنید که جمهوری اسلامی جای خود را داده به حکومت اسلامی و علناً میگویند حکومت اسلامی با همان تعاریف معمول حکومت و خلافت) و همچنین میگوید مخالفت با حکومت اسلامی بزرگترین منکر است، جالب است که خونهای ریخته شدۀ جوانان را هم به نفع خود و حکومت اسلامی مورد نظر خود مصادره میکند و تصورش اینست که شخص خدا رهبر را برای برقراری حکومت اسلامی انتخاب کرده! و به مردم دستور به اطاعت بی چون و چرا از وی داده!
    رهبر ایران خود را خلیفة اله میداند و مردم هم امّت و ملّت اسلامی و محکوم به اطاعت از او .
    حال به این دو آیه از قرآن توجه کنید و با سخنان جناب گلپایگانی مقایسه کنید:
    “کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات خداوند هستند.”
    “بدترین جنبندگان نزد خداوند، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمیکنند.”

    – این بند از اصل سوم قانون اساسی هنوز با گذشت اینهمه سال اجرا نشده و مقصر کیست؟
    مقصران اصلی، اسلام سیاسی و حاکمان نظام اسلامی هستند که توانایی اجرای آن را ندارند.

    بند 2 از اصل سوم قانون اساسی:
    2- بالا بردن سطح آگاهیهای عمومی در همۀ زمینه‏ها با استفادۀ صحیح از مطبوعات و رسانه‏های گروهی و وسایل دیگر.
    – من به این بند نقدی ندارم و با آن موافقم، فقط به عدم اجرای آن و مجریان آن نقد دارم:
    در اینجا آگاهیهای عمومی در تمام زمینه ها مد نظر قانون گذاران بوده و نه آگاهیهای اسلامی و حافظ منافع نظام. آنهایی که سن و سالی دارند، خود شاهد بودند که چگونه این آقایان در طول این سالهای پس از انقلاب به بهانه های مختلف که مهمترین بهانه هم طبق معمول مصلحت نظام و اسلام بوده، بسیاری مطبوعات روشنگر را توقیف کرده و یا بسیاری از آزاد اندیشان را با زندانهای طویل المدت مجازات کرده اند.
    آزار و تهدید روزنامه نگاران در اولویت مصالح نظام بوده که آقایان هیچگاه از آن غافل نشده اند.
    در ابتدای انقلاب و در طول مدت 9 ماهۀ فعالیت دولت موقت در دکه های روزنامه فروشی همه نوع روزنامه و مجله با گرایشات گوناگون ملی، مذهبی، سیاسی دیده میشد، ولی خیلی طول نکشید که تعداد نشریاتی که بالغ بر 200 عنوان بود پس از سقوط دولت موقت به حدود 60 عنوان کاهش یافت. خوب دلیل آن را همه میدانیم که چه بود، قبضه کردن حکومت توسط یک گروه خاص با حرکت لاک پشتی و بایکوت دیگر گروههایی که مانند آنان نمی اندیشیدند و تن به خواسته های نامشروع و غیر انسانی حکومت و نظام نمیدادند. پس این آقایان حد و حدود آگاهی های عمومی مردم را و زمینه های آن را نیز طبق خواسته های خود مشخص کردند و به مردم نظرات خود را تحمیل و دیکته کردند.
    در دوران دولت خاتمی تعداد نشریات افزایش چشمگیری داشت بطوری که فقط در تهران 30 عنوان روزنامه وجود داشت. در اوایل سال 1377 تعداد کل روزنامه ها 850 عنوان بود و تیراژ کل روزنامه ها برای اولین بار پس از انقلاب به بیش از دو میلیون نسخه افزایش یافت. از اواخر سال 77 بود که توقیف گستردۀ نشریات شروع شد که تا همین امروز هم ادامه دارد.
    بر اساس جدول جهانی آزادی مطبوعات، فنلاند و هلند و نروژ سه کشور نخست در این جدول هستند و ایران با کمی فاصله قبل از ترکمنستان،کرۀ شمالی و اریتره قرار دارد.
    در ضمن ایران در ردۀ 173 از رده بندی جهانی سازمان گزارشگران بدون مرز قرار دارد.
    همچنین ایران جزء 5 کشور اول در جهان است که از روزنامه نگاران و وب نگاران در زندان پذیرایی میکند.
    – این بند از اصل سوم قانون اساسی هنوز با گذشت اینهمه سال اجرا نشده و مقصر کیست؟
    مقصران اصلی، اسلام سیاسی و حاکمان نظام اسلامی هستند که توانایی اجرای آن را ندارند.

    بند 3 از اصل سوم قانون اساسی:
    3- آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح، و تسهیل و تعمیم آموزش عالی.

    – من به این بند نقدی ندارم و با آن موافقم، فقط به عدم اجرای آن و مجریان آن نقد دارم:
    مهمترین بند از اصل سوم قانون اساسی و شاید اگر اغراق نباشد مهمترین بند از کل قانون اساسی همین بند است. اجرا نکردن کامل همین بند از قانون یکی از اصلی ترین عوامل دامن زدن به اختلافات طبقاتی بود که آسیب های فراوانی به تمام ایرانیان وارد کرد ، امروز کودکان ما هم با آن سن کم متأسفانه با تمام وجود این اختلاف طبقاتی را درک میکنند. مقصر این خیانت بزرگ به مردم ایران کیست؟
    نمایندگان مجلس شورا در سال 1367 قانون تأسیس مدارس غیر انتفاعی را به تصویب رساندند و رهبر انقلاب و شوراهای چندگانۀ وی هم که در حکم ناظر اصلی بر اجرای قانون اساسی بود از تصویب آن جلوگیری نکردند و همچنین دولت و رئیس جمهور اعتراض و مخالفتی نکردند و باعث بوجود آمدن بسیاری از نابسامانیها شدند.
    حال شاید عده ای بگویند این قانون هیچ ربطی به بند 3 از اصل سوم قانون اساسی ندارد ولی آیا همین قانون مجلس مهر تأییدی نبود بر اختلاف طبقاتی؟ و آیا تصویب این قانون منجر به این نشد انسانها بسته به میزان ثروت خود از سنین کودکی تفکیک شوند؟ آیا موجب جدایی ثروتمندان از طبقۀ متوسط و فقیر جامعه نشد؟ آیا به سبب کوچ معلمان و مدرسان با سابقه به مدارس و آموزشگاههای خصوصی باعث پایین آمدن سطح کیفی در مدارس و آموزشگاههای دولتی نشد؟ آیا باعث نابودی عزت و احترام معنوی بسیاری از معلمان نشد و معلمانی که نمونۀ ایثار و فداکاری بودند را تبدیل به گروهی اجیر شده توسط ثروتمندان نکرد؟ آیا باعث بوجود آمدن چشم و هم چشمی نشد؟ آیا باعث حقارت معلمان بخش دولتی که نتوانستند در مدارس خصوصی جایی داشته باشند نشد؟ آیا به بسیاری از خانواده ها فشار نیامد تا برای فرستادن فرزندان خود به مدارس خصوصی به هر کاری دست بزنند تا پول بیشتری بدست آورند؟ و …
    همزمان با تصویب این قانون شاهد بودیم که هرسال از میزان کمکهای دولت به مدارس کاسته شد و همچنان این رویه ادامه دارد، در ضمن به مشکلات معیشتی معلمان بخش دولتی نیز رسیدگی نشد.
    الان خود شاهدیم که هزینه های تحصیل سر به فلک میکشد و حتی در مدارس دولتی هم بین دانش آموزانی که به مدرسه کمک میکنند با آنهایی که توان اقتصادی ندارند تفاوت قائلند. با والدین آنها هم بسته به میزان پولی که میدهند برخورد میشود. من خود شاهد بودم که یکی از کلاسهای مدرسه ای دولتی مخصوص دانش آموزانی بود که والدین آنها پول داده بودند و آن کلاس بسیار متفاوت بود با دیگر کلاسها. آن کلاس مجهز به وایت برد، رخت آویز و کمد لباس، پنکه سقفی، کولر، بخاری مجهز، صندلی و نیمکت نو، ویدئو پروژکتور و دیگر امکانات بود، در ضمن با تجربه ترین معلم را هم در اختیار داشتند، در صورتی که در مجاورت آن کلاس، کلاسهایی بودند که در هیچ کدام از آنها چنین امکاناتی نبود. اینهمه اختلاف آنهم در یک مدرسۀ دولتی، آیا این یک فاجعه نیست؟ بدترین شکل تبعیض قائل شدن است که تأثیرات مخربی در روحیۀ دانش آموزان میگذارد.
    حالا اگر بخواهم به وضعیت مدارس در روستاها و مناطق دور افتاده بپردازم که حتی تمامی فضای این پست هم کافی نخواهد بود. در آنجا هم اگر مردم روستا پول خرج کردند و فرزندان خود را به شهرهای اطراف فرستادند، امکانات هست و اگر پول نداشتند که هیچ باید به حداقل ها بسازند.
    دیگر به تربیت بدنی نمیپردازم که وضعیت آن بسیار اسفناک است و همه از کم و کیف آن مطلع هستند.
    نظام آموزش و پرورش حکومت جمهوری اسلامی اینگونه به مردم میگوید که: ای مردم، هر چقدر پول بدهید همان قدر آش میخورید. این بدترین نوع تحقیر به مردمی ست که در بند 3 از اصل سوم قانون اساسی آنها به رایگان بودن تحصیل و تربیت بدنی اشاره شده دولت مکلف به اجرای کامل آن است. پول، حرف اول و آخر را میزند و ارج و قرب انسانها اینک به میزان ثروت آنهاست، دلیل اصلی آنهم عملکرد نادرست حاکمیت نظام است. برای حاکمان نظام گویی آموزش و پرورش در اولویت های نظام اسلامی نیست.
    براستی آیا امروز آموزش و پرورش و تربییت بدنی رایگان وجود دارد؟ پاسخ مثبت است ولی باید گفت از نظر کیفیت و در مقایسه با آموزش و پرورش پولی، در حد همان کلاس اکابر است.
    – این بند از اصل سوم قانون اساسی هر سال بدتر از سال قبل و به شکلی تحقیر آمیز و نیم بند اجرا شده.
    مقصر کیست؟ مقصران اصلی، اسلام سیاسی و حاکمان نظام اسلامی هستند که توانایی اجرای آن را ندارند.
    در پایان، یک نمونۀ عالی از آموزش و پرورش رایگان که به کشور “فنلاند” اختصاص دارد:
    نظام آموزشی فنلاند سیستمی برابرطلب بدون هیچ گونه شهریه‌ای می‌باشد. در مدرسه به دانش آموزان تمام وقت صبحانه رایگان داده می‌شود. برنامه‌های آموزش پیش دبستانی که عمدتاً در مهدکودک‌ها وکودکستان‌ها به کودکان رده‌های سنی ۰ تا ۶ سال ارائه می‌گردد. علاوه براین، مراکز مراقبتی روزانه خانوادگی نیز جهت نگهداری و مراقبت از کودکان مادران شاغل دایر می‌باشند. کودکان رده‌های سنی ۶ تا ۷ سال نیز قادر به پیگیری آموزش خود در مراکز پیش دبستانی یا مدارس جامع می‌باشند. مدارس جامع، مدارسی می‌باشند که آموزش در آن ۹ سال به طول می‌انجامد. در این مدارس هم‌چنین آموزش پیش دبستانی به کودکان رده سنی ۶ سال عرضه می‌گردد.

    با یک جمع بندی از بندهای 1، 2 ، و 3 در اصل سوم قانون اساسی میتوان بگویم که تمامی حاکمان کشور ایران که اجرا کنندگان و ناظران اجرای قانون اساسی بودند از ابتدای برقراری نظام جمهوری اسلامی تا امروز، هیچکدام از این بندها را اجرا نکرده اند و به سامان نرسانده اند. تنها به دلیل اجرا نکردن به این سه بند از اصل سوم قانون اساسی میتوان تمامی آنها را محاکمه کرد. آنها نه تنها محیطی مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی ایجاد نکردند بلکه با جلوگیری از رشد اطلاعات عمومی مردم و بایکوت کردن نشریات و روزنامه ها و همچنین با دامن زدن به فاصلۀ طبقاتی در جامعه بوسیلۀ ایجاد مدارس خصوصی و همچنین عدم رسیدگی به مدارس دولتی ، نیازهای آنان و نیازهای معلمان در درجۀ نخست و البته با عدم پوشش تربیت بدنی رایگان و همه گیر، محیطی مساعد را برای رشد مظاهر فساد و تباهی بوجود آوردند و به مبارزه با رشد فضائل اخلاقی پرداختند. به عقیدۀ من حاکمان خود عامل اصلی در رشد مظاهر تباهی و فساد بوده اند./
    در نوبت بعد و در ادامۀ نقد قانون اساسی به بندهای دیگری از اصل سوم می پردازم.
    مرا از راهنمایی ها و همراهی خود محروم نکنید. با سپاس
    بدرود

     
    • جناب آتش سوار
      اگر اجازه دهید ینده نقدی داشته باشم به نقد شما
      این مواردی که ذکر کرده اید نسبی است. یعنی اگر دادگاهی تشکیل شود به شما پاسخ خواهند داد حتی المقدور آن ها را مراعات کرده اند لیکن بیش از این در توانشان نبوده است. خروار خروار سند و مدرک و بخشنامه و حکم و دستور نشانتان می دهند که دال بر تلاش برای تحقق این اهداف بوده..
      بنا بر این جرمی صورت نگرفته چون سو نیتی در کار نبوده ……

      آتش سوار عزیز
      شما نکته اصلی را از قلم انداخته اید
      مشکل قانون اساسی ما بسیار ریشه ای تر از این حرف ها است
      این اصلاح طلب ها دایم مدعی هستند که اگر قانون اساسی درست اجرا شود مملکت گل و بلبل می شود که فریبی بیش نیست.
      قانون اساسی اصلا به چه درد می خورد؟
      قانون اساسی را ابداع کرده اند برای حفظ حقوق مردم. برای حفظ حق حاکمیت مردم. برای این که قدرت مداران اجازه نداشته باشند حقوق مردم را پایمال کنند. حاکمیت از آن مردم است. این درست؟
      قانون اساسی ما شروع می شود با نام الله که بسیار زیبا و نیکو است اگر چه از لحاظ علمی و حقوقی الله موجودی بی اثر است. یعنی در قانون اساسی اگر حق را به الله بدهید مشکل حقوقی دارد چون یک حقوق دان می پرسد این الله کیست آدرسش کجاست حرفش چیست محدوده اختیاراتش چیست وقتی می گوییم بی نهایت است حقوق دان می گوید این که نشد مبنای حقوقی یک قانون اساسی.
      شما می گویید خدا را قرآن مشخص کرده. حقوق دان می گوید قرآن هزار تعبیر و تفسیر دارد شیعه و سنی آن را متفاوت قرایت می کنند که سهل است این آیت الله آن آیت الله را قبول ندارد پس تکلیف من حقوق دان که باید خط و مرز مشخصی در قانون اساسی ترسیم کنم چیست؟
      در کشور های متمدن دنیا قانون اساسی با نام مردم آغاز می شود. این به معنی بی دینی و بی خدایی نیست. پایه و اساس حقوقی ایجاب می کند با نام مردم آغاز شود که نشان دهنده حق حاکمیت مردم است. اصل بر حاکمیت مردم است. وقتی می گویید حاکمیت الله این یعنی نا مفهوم. یعنی هر کس می آید الله را به میل خود تعبیر می کند یکی می شود خمینی یکی می شود خامنه ای خدا رحم کند نفر بعدی چه می شود و چه تفسیری از خدا دارد…….
      گام بعدی که در قانون اساسی آمده ولایت مطلقه فقیه است. حالا ما کاری نداریم شیعه دوازده امامی …. که این هم یک مفهوم نامشخص است و هزار جور تفسیر مختلف از شیعه دوازده امامی داریم که شاهدیم عده ای از این شیعه های دوازده امامی عده دیگری را بخاطر تفسیر متفاوتشان به زندان انداخته و شکنجه می کنند…… ما آیات عظام داریم که نظرشان 180 درجه با حاکمان کنونی متفاوت است.
      می رسیم به ولایت مطلقه فقیه
      ما زمانی غلطی کردیم رفتیم رای دادیم یه جمهوری اسلامی بدون آن که بپرسیم این جمهوری اسلامی چیست؟ حال که با جان و پوست و گوشت خود درک کردیم چیست فهمیدیم سرمان را کلاه گذاشتند طرف می گوید جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود. یعنی بنده حق ندارم رایی که دادم را پس بگیرم یا در آن تجدید نظر کنم.
      این هم اشکال اساسی دیگر قانون اساسی است که برگزاری همه پرسی قانون اساسی را از اختیارات رهبری می داند.

      این ولایت مطلقه فقیه یک دین تازه است. شما باید به آن ایمان بیاورید چه بخواهید چه نخواهید. قانون اساسی هم طوری تنظیم شده که شما یعنی مردم حق دخل و تصرف در آن را ندارید. یک نظارت استصوابی درست کرده اند که با آن میتوانند هر بلایی خواستند سر ما بیاورند.

      دقت کنید مکانیزم این قضیه چگونه است:
      خبرگان رهبری را کشف و منصوب می کنند. خوب می گویید خبرگان را مردم انتخاب می کنند. آری و خیر. شما نمی توانید به هر کس دلتان خواست رای بدهید. صلاحیت او باید به تایید شورای نگهبان برسد. این یعنی نظارت استصوابی.( خدا خفه شان کند اجمعین که از واژه های عربی استفاده می کنند برای خر کردن من و شما و پز دادن این که آن ها با سوادند و ما که عربی نمی فهمیم خریم. در ایرانی بودن این ها باید شک کرد. سند همین الفاظ عربی است که بلغور می کنند. زبان رسمی مملکت فارسی است این ها پز می دهند به عربی بلغور کردنشان.)
      این شورای نگهبان از کجا سر در می آورد؟ نصفش را رهبری تعیین می کند نصف دیگرش را رییس قوه قضاییه. خنده دار اینجاست که رییس قوه قضاییه را رهبر تعیین می کند یعنی چه؟ یعنی رهبر تمامی اعضای شورای نگهبان را خود تعیین می کند.
      دوزاری؟

      نتیجه چه شد؟
      رهبر یک عده مفت خور را تعیین می کند برای این که اجازه ندهند من و تو به افرادی که مورد اعتمادمان است رای دهیم بلکه تنها می توانیم به کسانی رای دهیم که مورد اعتماد شورای نگهبان هستند. این افراد که مورد اعتماد شورای نگهبان هستند در واقع مورد اعتماد رهبر هستند. یعنی رهبر مواظب است هیچ یک از این ها مخالف او نباشد. که خدای نا کرده روزی در مجلس خبرگان رای گیری شود و بگویند رهبری عرضه کار ندارد و باید برکنار شود.

      با این حساب این که ماداریم قانون اساسی نیست. سند بردگی ما است در برابر رهبر جمهوری اسلامی ایران.

      رهبر جمهوری اسلامی ایران مادام العمر کسانی را اجازه می دهد در مجلس خبرگان انتخاب شوند که طرفدار وی باشند و جرات مخالفت با وی را نداشته باشند

      بقیه قانون اساسی فکاهی است.

      برگزاری تجمعات غیر مسلحانه آزاد است مگر آن که مخل اسلام باشد.
      تشکیل حزب و گروه های مدنی سیاسی و غیر سیاسی آزاد است مگر آن که مخل اسلام باشد.
      همه چیز آزاد است و همه آزادند و روزنامه ها آزادند و احزاب آزادند و گل است و بلبل مگر آن که مخل اسلام ……

      شما می گویید مگر قرار است در کشور اسلامی کسی مخل اسلام باشد؟
      بنده می گویم مخلص اسلام و مسلمین هم هستیم الی الابد. می گویید پس مشکلتان چیست؟

      می گویم تعیین این که چه چیزی مخل اسلام است یا خیر با چه کسی است؟ اصلا این کلمه مخل اسلام است یعنی چه؟ هان!
      می گویند شورای نگهبان! که همه شان یا دستکم 99 درصدشان رفیق رهبرند و آن یک درصد هم جرات جیک زدن ندارد…
      یعنی شورای نگهبان است که مفسر قانون اساسی است و تعیین می کند مخل اسلام است یعنی چه. واقعا که بارک الله به شیری که تو را خورد با این قانون اساسی نوشتن.
      کسانی که دست اندر کار تدوین این قانون بوده اند خاینین به ایران هستند و نامشان بعنوان خاین به ایران در تاریخ ثبت شده است.

      یعنی رهبر است که از طریق شورای نگهبانی که خود تعیین کرده قانون اساسی را تفسیر می کند. البته او هم هر طور که سلیقه و نظرش باشد تفسیر می کند.
      این یعنی چه؟ دیکتاتوری و استبداد. قدرت که دست کسی متمرکز شد امامزاده هم که باشد فاسد می شود.
      دنیای مدرن آمده و گفته که نباید اجازه داد قدرت در اختیار یک نفر یا یک گروه خاص متمرکز شود. قدرت باید شکسته شود و از این روی حکومت را به سه قوه مقننه قضاییه و مجریه تقسیم کرده اند که به اصطلاح می گویند تقسیم قوا. این برای آن است که قوای حکومت شکسته شود و همه یکجا متمرکز نشود.
      قانون اساسی جمهوری اسلامی مغایر تقسیم قوا است. قوه مقننه و مجریه و قضاییه فکاهی بیش نیست. همه و همه تابع و مطیع رهبرند چرا که او است که تفسیر می کند حدود و اختیارات سه قوه چیست.
      دنیای مدرن قانون اساسی نیز ابداع کرده که در آن حقوق اساسی و خدشه ناپذیر مردم مشخص شده است. احزاب نهاد های مدنی مخالفین اعدام یا موافقین آن همه و همه حق تشکیل حزب و گروه دارند و به این ترتیب قدرت در یک نظام مدرن غیر متمرکز است

      جایی از خامنه ای شنیدم مردم باید از حکومت بترسند!!!!
      آخه عاقل!!! حکومت آمده برای خدمت به مردم. این حکومت است که باید از مردم بترسد. تنها کسی که باید بترسد دزد و خلافکار و خیانتکار است.

      خلاصه بدون تعارف خدمتتان عرض کنم قانون اساسی ما مشروطه را باطل کرده و ما در عصر قاجار بسر می بریم که در آن عدلیه نبود. شاه بود و وی صاحب و مالک مملکت بود و ما رعیت بودیم و بنده شاه.

      نوش جان. بخصوص سید مرتضی عزیزی که خوشحال خوشحال قانون اساسی را قبول دارد و کودکانه دلخوش است به اجرای احکام اسلامی قطع دست و پا و سنگسار و چشم در برابر چشم و ……

      در حالی که نمی داند آزادی که همین سید مرتضی در بلاد کفر دارد در جمهوری اسلامی ندارد.
      اگر روزی بعنوان آیت الله و صاحب فتوی و صاحب نظر به نتیجه ای دست یابد که حاکمان را خوش نیاید خود بهتر می داند چه سرنوشتی در انتظارش است. آن وقت دیگر دیر خواهد بود سید. دیگر کاری از دست کسی ساخته نخواهد بود….

       
      • جناب ساسانم،دورد بر شما
        سپاس از همراهی شما. در مورد اینکه فرمودید موارد مورد اشارۀ من نسبی ست، من هم با شما موافقم. در ضمن بهتر است ابتدا دادگاهی تشکیل شود (که در این رژیم امکان ندارد) و سپس آقایان هم حق دفاع دارند، مشکل اینجاست که تا امروز تا آنجا که من میدانم هیچکدام از مردان حکومتی و دولت مردان به جرم عمل نکردن به قانون اساسی محاکمه نشده.
        فقط در دورۀ ریاست جمهوری بنی صدر بود که آیت اله خمینی او را تهدید کرد و به او اتهام عمل نکردن به قانون اساسی را زد و بنی صدر که بدون محاکمۀ عادلانه از سوی رهبر نظام حکم مفسد فی الارضی را گرفته بود، جان خود را برداشت و فرار را برقرار ترجیح داد.
        برای شناخت شخصیت و ماهیت روحانیون و تندروهای مذهبی و همچنین روش حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر آنها ، فقط کافیست متن سخنان آیت اله خمینی در 6 خرداد 1360 (در زمان حاکمیت جمهوری اسلامی) را بخوانید. وی با لحنی همانند زمانی که در سال 1342 (در زمان حاکمیت محمد رضا پهلوی) فریاد سر میداد که “آهای… اسلام در خطر است!” در این سخنان هم خطاب به رئیس جمهور ایران اسلامی که با رأی بسیار بالای ملت ایران به آن مقام رسیده بود، خطاب به او و در مقام نمایندگی از تمام ملت ایران! اینگونه گفت: …”ملت ایران رأی داده است به جمهوری اسلامی؛ هرچه زحمت داشته و توان داشته است در طبق اخلاص گذاشته است گفته ما اسلام را می‌خواهیم؛ شما اگر با اسلام بد هستید، خوب تشریف ببرید اروپا و امریکا و هرجا دلتان می‌خواهد، آنجا زندگی کنید. یا همین جا زندگی کنید و اگر ملت را می‌خواهید، هی نگویید که «ملت با من است»، «ملت با من است». ملت با اسلام است. نه با من است و نه با شما و نه با دیگری. من اگر یک کلمه‌ای بر خلاف اسلام بگویم، همین ملت می‌ریزند و من را از بین می‌برند. ملت اسلام را می‌خواهد. ملت شخص نمی‌خواهد. شخص پرست‌ نیست ملت. …”
        در این سخنرانی بود که آیت اله خمینی چهرۀ واقعی خود را آشکار کرد؛ باید و نباید، خطوط قرمز نظام، عصبانیت، خشونت و تهدید کلامی، پرده دری، محاکمۀ بدون دادگاه بنی صدر و صدور احکام و فتواهای مختلف و تکفیر بنی صدر در جای جای کلام امام همام آیت اله خمینی موج میزند. شما به سخنان ایشان امتیاز دهید و نه به نام و مقامش. آیا اینگونه سخن گفتن در شأن رهبر یک نظام اسلامی ست؟!. سخنان او مرا ناخودآگاه به یاد سخنرانی های آتشین جناب”آدولف هیتلر” رهبر آلمان نازی انداخت؛ با این تفاوت که هیتلر به اروپاییان و یهودیانی حمله میکرد که سالها حق ملت آلمان را پایمال کرده بودند و آنها را تحقیر میکردند. او خود را سخنران مردم و سخنگوی حقوق مردم آلمان میدانست ولی آیت اله خمینی به رئیس کشور خودش و یک هموطن که بالاترین پست دولتی در کشور را داشت آنگونه حمله کرد آنهم به بهانۀ حمایت از اسلام و ملتی که به اسلام رأی دادند! امان از دست هیولای قدرت، امان امان!
        حال متن کامل سخنان وی که مربوط به موضوع مورد بحث ما هم میشود:
        “… آقایان در یک محیط آرام مسائلی که دارند با آرامش بیان کنند. اختلافاتی که در دیدها دارند، در سلیقه‌ها دارند، اینها را با یک آرامش خاطر بیان کنند و حل و فصل کنند و راجع به مسائل کشور هم که در آنجا می‌آید، باز هم با یک محیط آرام. در محیط آرام است که عقلها می‌توانند کار بکنند. آن روزی که غضب توی کار آمد، عقل کنار می‌رود.
        انتقادات‌ آزاد است، به اندازه‌ای که نخواهند یک کسی را خفیف کنند، یا یک گروهی را خفیف کنند و از صحنه خارج کنند؛ انتقاد برای ساختن، برای اصلاح امور، لازم است؛ هر مجلسی باید این انتقادات را داشته باشد؛ لکن اگر (در) این انتقادات آن که انتقاد می‌کند با آرامش خاطر و با نظر صحیح انتقاد بکند، این که جواب می‌دهد هم اگر با نظر صحیح و بدون اینکه غضب در آن راه داشته باشد جواب بدهد، آن وقت منطق در مقابل منطق است. و اگر با هیاهو و جار و جنجال بخواهید شما یک مسئله را حل بکنید، و هر کسی در نظر داشته باشد که طرف مقابل خودش را مثل یک دشمن بکوبد، عقلها کنار می‌رود و قوه غضبیه، که بدترین قوه‌هاست اگر مهار نشود، در کار می‌افتد؛ و مسائل را علاوه بر اینکه حل نمی‌کنند، مشکل‌تر می‌کنند. آدم هیچ وقت نمی‌تواند بیطرفِ بیطرف باشد. لکن در نظر دادن حق را ببیند. تحت تأثیر حق واقع بشود؛ این حق چنانچه از دشمن من هم صادر شد، من او را تمجید کنم به عنوان اینکه حق است. و باطل اگر از دوست من هم صادر شد، آن را تکذیب کنم به عنوان اینکه باطل است.
        شیطان باطنی انسان بسیار استاد است. و او همچو نیست که ابتدا انسان را به فساد بکشد – ابتدا قدم کوچکی را وا می‌دارد که انسان بردارد. این قدم که برداشت، فردایش یک قدم یک قدری بلندتری. انسان را یواش یواش به جهنم می‌فرستد؛ یواش یواش به فساد می‌کشد. همه اینهایی که می‌بینید فاسد شدند این‌طور نبودند که اینها از اول به این درجه از فساد بودند؛ بلکه کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَهِ و این‌طور هم نبودند که یکدفعه جهش کرده باشند از یک مرتبه‌ای به مرتبه بالای فساد. این‌طور هیچ وقت نبوده است. این بتدریج واقع شده است.
        مجلس باید یک محیطی باشد که با کمال تفاهم و خیرخواهی برای ملت و کشور، مسائل را پیش بیاورند. انتقاد می‌کنند، انتقاد خیرخواهانه باشد. جواب انتقاد می‌دهند، آن هم خیرخواهانه باشد. و منظره مجلس یک منظره صالح باشد، که مردم وقتی که این منظره را دیدند بگویند چه کار خوبی کردیم که یک همچو اشخاص صحیح را در مجلس بردیم. و یک وقت – خدای نخواسته – طوری نباشد که مردم پشیمان بشوند از رأیی که داده‌اند.
        و من تکرار می‌کنم مجلس بالاترین مقام است در این مملکت. مجلس اگر رأی داد و شورای نگهبان هم آن رأی را پذیرفت، هیچکس حق ندارد یک کلمه راجع به این بگوید. من نمی‌گویم رأی خودش را نگوید؛ بگوید؛ رأی خودش را بگوید؛ اما اگر بخواهد فساد کند، به مردم بگوید که این شورای نگهبان کذا و این مجلس کذا، این فساد است، و مفسد است یک همچو آدمی، تحت تعقیب مفسد فی الارض باید قرار بگیرد.
        ملت ایران رأی داده است به جمهوری اسلامی؛ هرچه زحمت داشته و توان داشته است در طبق اخلاص گذاشته است گفته ما اسلام را می‌خواهیم؛ شمااگر با اسلام بد هستید، خوب تشریف ببرید اروپا و امریکا و هرجا دلتان می‌خواهد، آنجا زندگی کنید. یا همین جا زندگی کنید و اگر ملت را می‌خواهید، هی نگویید که «ملت با من است»، «ملت با من است». ملت با اسلام است. نه با من است و نه با شما و نه با دیگری. من اگر یک کلمه‌ای بر خلاف اسلام بگویم، همین ملت می‌ریزند و من را از بین می‌برند. ملت اسلام را می‌خواهد. ملت شخص نمی‌خواهد. شخص پرست‌ نیست ملت.
        باید حدود معلوم بشود. آقای رئیس جمهور حدودش در قانون اساسی چه هست، یک قدم آن‌ور بگذارد من با او مخالفت می‌کنم. اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت می‌کنم. آقای نخست وزیر حدودش چه قدر است، از آن حدود نباید خارج بشود. یک قدم کنار برود با او هم مخالفت می‌کنم. مجلس حدودش چه قدر است، روی حدود خودش عمل کند. شورای نگهبان حدودش چه قدر است؛ قوه قضاییه حدودش چی است؛ قوه اجرائیه. قانون معین شده است. نمی‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‌کنی قانون را قبول نداری! قانون تورا قبول ندارد. نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت، که ما شورای نگهبان را قبول نداریم. نمی‌توانی قبول نداشته باشی.
        همه باید مقید به این باشید که قانون را بپذیرید، ولو برخلاف رأی شما باشد. باید بپذیرید، برای اینکه میزان اکثریت است؛ و تشخیص شورای نگهبان که این مخالف قانون نیست و مخالف اسلام هم نیست، میزان است که همه ما باید بپذیریم. من هم ممکن است با بسیاری از چیزها، من که یک طلبه هستم، مخالف باشم. لکن وقتی قانون شد [تصویب‌] خوب، ما هم می‌پذیریم. بعد از اینکه یک چیزی قانونی شد دیگر نق زدن در آن، اگر بخواهد مردم را تحریک بکند، مفسد فی الارض است؛ و باید با او دادگاهها عمل مفسد فی الارض بکنند. و اگر نه، رأی می‌دهد آرام. با رأی آرام هیچکس مخالف نیست. شما می‌گویید که نخیر، اینکه گفتند اینها اشتباه کردند؛ ولی ما در مقام عمل قبول داریم. رأی مان این است که این‌جوری نیست؛ اما در عمل ملتزم هستیم. این هیچ مانعی ندارد. البته مسائل اگر مسائل اسلامی باشد، اگر در رأی هم مخالف باشید، باید تو سرتان زد! اما اگر یک مسائل سیاسی هست، مسائل [دیگر] هست، می‌گویید اینها اشتباه کرده‌اند، بسیار خوب، ممکن است یک میلیون جمعیت هم اشتباه بکنند؛ این اشکال ندارد؛ اما در عین حالی که اعتقادتان این است که اینها اشتباه کرده‌اند، در عین حال باید بپذیرید. چاره ندارید.
        اگر می‌خواهید که از صحنه بیرونتان نکنند، بپذیرید قانون را. نگویید هی قانون، و خودتان خلاف قانون بکنید! بپذیرید قانون را. همه‌تان روی مرز قانون عمل بکنید. اگر همه روی مرز قانون عمل بکنند، اختلاف دیگر پیش نمی‌آید. دعواهای ما دعوایی نیست که برای خدا باشد. این را همه از گوشتان بیرون کنید! همه‌تان همه ما، از گوشمان بیرون کنیم که دعوای ما برای خدا است، ما برای مصالح اسلام دعوا می‌کنیم. خیر! مسئله این حرفها نیست. من را نمی‌شود بازی داد! دعوای خود من و شما و همه کسانی که دعوا می‌کنند همه برای خودشان است. واقعاً سرفرود بیاورید به قانون؛ و واقعاً سر فرود بیاورید به اسلام. لفظ را همه می‌گویند. شاید شیطان را هم ازش بپرسند، می‌گوید من انقلابی هستم! امروز همه انقلابی هستند! امروز همه دلسوز برای ملت هستند! امروز دعوای اینکه ما همه جنگ هم رفته‌ایم – و شما دیدید که یک دسته نوشته‌اند که ما از اول در جنگ چه بودیم – گفته‌اند. خوب، من هم می‌توانم بگویم من در صفِ اول جنگ دارم جنگ می‌کنم، ولی اینجا افتادم همینطور. باید به حسب واقع، به حسب انصاف، به حسب وجدان، این مردمی که شماها را روی کار آورده‌اند، این مردم زاغه نشین که شماها را روی مسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بکنید، و این جمهوری را تضعیفش نکنید. بترسید از آن روزی که مردم بفهمند در باطن ذات شما چیست، و یک انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید که ممکن است یکی از «ایام الله» – خدای نخواسته – باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست که برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است که فاتحه همه ما را می‌خوانند!”

        بازهم سپاس از مطلب شما جناب ساسانم
        بدرود

         
    • درودى از بن جان به آتش سوار دردمند و ارجمند
      ابدى سازى امر متغير ، تعميم ناموجه و پيش بنياد ، مغلطه حقانيت پيش بنياد ، اجرا ناپذيرى و ابهام و تفسيرپذيرى ايرادهاى ساختاري و فرمالى بودند كه ذيل انتقاد شما از اصل اول قانون اساسى توضيح دادم . اين ايرادها در اصل دوم و سوم با شدت و برجستگى بيش ترى به چشم مى خورند . عرض شد كه پايبندى به رعايت قانون چه در قلمروى كه در تمامى تاريخ آن يك شاهخدا در رأس و سلسله مراتب ديگرى از اميران ، سرهنگان ، شحنه ها ، پاسبان ها و گردن كلفت هاى محلى بر طبق اصلِ” من خود قانونم ” حكومت كرده اند ، قانون شكنى نيز از صدر تا ذيلش رواج پيدا مى كند ؛ حاكم با شكنجه و تجاوز به مال و نواميس قانون را زير پا مى نهد و محكوم با شكستن شيشه نظميه و نهادن پوست موز زير پاى پاسبان و بزن و در رو و يا با زد و بند و رشوه و چرب كردن سبيل و فاميل بازى و پارتى بازى و اختلاس و مانند اين ها . كار به جايى مى رسد كه رعايت قانون خل بازى مى شود و قانون شكنى زرنگى . كار هاى كاذب صرفاً به دليل درآمد بيش تر ارجمند مى شوند و سرانجام تنگ دست ترين افراد دقيقاً آنانى مى گردند كه واقعاً كار مى كنند ؛ خواه با نيروى جسمانى ، خواه با نيروى فكرى . بدينسان توليد كنندگان واقعى متحمل شديد ترين بهره كشى هاى ظالمانه مى گردند . درود بر شما كه از استثمار معلمان نوشته ايد و به درستى نظام آموزشى را توصيف كرده ايد . اين شرايط در قانون گذارى نيز رسوخ مى كند . خود قانون هم طورى نوشته مى شود كه ظاهراً از حقوق مردم و دموكراسى دم مى زند اما اختياراتى كه به حاكمان مى دهد حقوق مردم و دموكراسى را پايمال مى كند .
      براى مثال در اصل دوم از بند ١ تا بند ٥ يك دستگاه حقيقت و ايمان به آن پايه نظام معرفى مى شود چنانكه گويى اين پايه امرى يكپارچه و ابدى است به اين دليل كه اكثريت مردم ايران از نيم قرن پيش از شكم مادر مسلمان شيعه به دنيا آمده اند و مذهب خود را در فرم هاى دولتى شيعه جعفرى اثنا عشرى معرفى مى كنند . پس اين اصل هموطنان بى شمار يا اصلاً كم شمارى را كه به اين دستگاه حقيقت ايمان ندارند يا ايمانشان سست است و نيز اهل ساير مذهب ها را تابع مؤمنان مى كند . بسيارى كه ظاهرا و ميراثاً شيعه أما در حقيقت كمونيست ، سوسياليست ، درويش ، انسان گرا ، ليبرال و غيره ،هستند ، كسانى كه اصلاً بگيريد شيعه مؤمن أما ناباور به حاكميت دينى اند – از جمله زنده ياد دكتر و آيت الله مهدى حايرى يزدى فرزند بنيانگذار حوزه علميه قم – و كسانى كه در عين ديندارى باورمند به دموكراسى سكولار هستند ، و به طريق اولى اهل ساير اديان تابع و دست دوم مى شوند و صرفاً براى خالى نبودن عريضه در حد انتخاب يكى دو نماينده احترام دارند آما بايد در مجلس قوانين اسلامى را تصويب كنند و با توجه به جمله آغازين اصل سوم كه دولت را موظف به كاربرد همه امكانات براى اهداف مذكور در اصل ٢ مى كند ، پس طبيعى است كه خود قانون امكانات تبليغ و رسانه هاى ديدارى و شنيدارى را در اختيار دولت براى تبليغ يك عقيده و در نتيجه ناعادلانه ساختن گفتگو در شرايط امن و برابر در فضاى عمومى مى كند . آزادى بيان در رسانه هاى گروهى به سود عقيده دولتى كه تازه معلوم نيست دين يا موج سوارى بر عقايد موروثى براى اعمال قدرت باشد مصادره مى گردد.به آن مى ماند كه قانون مزورانه پاى دونده را ببندند و سپس به او بگويد : عزيز دلم تو آزادى كه هر طور دلت خواست بدوى . آزادى دويدن با پاى بسته كه ديگر آزادى نيست . اين امر بر تمام قانون اساسى ما تسرى يافته است . در متن اوليه در اصل ١٧٥ ق.ا. رسانه گروهى موظف به آزادى انتشارات و تبليغات طبق موازين اسلامى شده است .معلوم نيست اين موازين اسلامى چيست ؛ آيا براى مثال يك سوسياليست بايد تبليغ تشيع كند تا موازين اسلامى را رعايت كرده باشد يا جريان چيز ديگرى است . در بازنگرى عبارتِ ” آزادى انتشارات و تبليغات” تبديل شده است به ” آزادى بيان و نشر افكار ”. و عبارتِ مبهم و كثيرالتفسيرِ ” طبق موازين اسلامى ” همچنان بدون تفسير باقى مانده است . بازنگرى فقط در جهت محدود تر كردن همان آزادى هاى نيمبند بوده است . در عمل نيز كه هرگز و به هيچ وجه شرايط تبليغ و بيان و نشر افكار نه در رسانه هاى گروهى و نه در فضاى عمومى براى همه افكار برابر نبوده و حكومت تا توانسته بودجه هاى نجومى به تبليغات يك عقيده اختصاص داده است .

      آتش سوار عزيز و دوستان گرامى : مقصود من اين است كه بخشى از اجرا نشدن قانون از تعارضات خود قانون ناشى مى شود . در اصل ٢ از بند ١ تا ٥ عقيدتى بودن حكومت اعلام مى شود و سپس در بند ٦ از كرامت و ارزش وآلاى انسان سخن مى رود . اگر آزادى بيان و نشر افكار و عقايد در شرايط برابر و با امكاناتى حتى الامكان مساوى شرط كرامت انسان آزاد و مختار است پس بند ٦ حقه و زينتى بيش نيست كه بند هاى ١ تا ٥ آن را اجرا ناپذير مى كنند . بند ٦ آزادى را چنان مشروط و محدود مى كند كه آن را تبديل به اطاعت مى كند .
      قانون اساسى شوروى سابق نيز به شيوه يكى به نعل و يكى به ميخ زدن بود . از ٦ اصل آغازين اين قانون اساسى مى توان دريافت كه از يك سو سخن از دموكراسى ناب در تمام سطوح و آزادى انديشه مى رود و از سوى ديگر همه چيز مشروط به يك حزب و يك مذهب مى شود . شايد از طريق مقايسه اين قانون اساسى با قانون اساسى خودمان توجه ما از محتوا به ساختارى از قانونگذارى جلب گردد كه در خود قانون آزادى هاى حقه انسانى دكور مى گردد و اختيارات قدرت اصل . حكومتى كه همه ابزار سرمايه اى و رسانه اى و سركوب را در اختيار مى گيرد حقوق ملت را نيز در پاى اختيارات قدرت ذبح مى كند . ٦ اصل نخست قانون اساسى حكومت شوروى از اين قرار بودند :
      اصل ۱
      اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یک دولت سوسیالیستی است که بیانگر اراده و منافع کارگران ، دهقانان ، روشنفکران ، و همه اقوام کشور می باشد !
      اصل ۲
      در شوروی قدرت دولت ناشی از مردم است و از طریق شوراهای نمایندگان مردم که بنیاد سیاسی شوروی را تشکیل می دهد اعمال می شود ، کلیه ارگانهای دولتی تحت نظارت شوراهای مزبور قرار دارند !
      اصل ۳
      دولت شوروی بر پایه اصل مرکزیت دمکراتیک ، سازمان یافته و عمل می نماید ، کلیه ارگانهای دولت از درجات پایین تا بالا انتخابی بوده و در برابر مردم مسؤولیت دارند و تصمیمات ارگانهای مافوق برای ارگانهای پایین تر لازم ا لاجرا است . مرکزیت دموکراتیک ، رهبری مرکزی را با ابتکار و فعالیت خلاقه ارگانهای محلی و با مسؤولیت هر یک از ارگانهای حکومتی و مأموران در قبال وظایفی که به آنها سپرده شده است ، می آمیزد !
      اصل ۴
      دولت شوروی و کلیه ارکان آن بر اساس نظام سوسیالیستی وظیفه حفظ و نظم و امنیت، تأمین منافع جامعه و حقوق و آزادی شهروندان را به عهده دارند سازمانهای دولتی و اجتماعی و مسؤولین امور مکلف به رعایت قوانین اساسی و سایر قوانین شوروی می باشند!
      اصل ۵
      امور مهم دولتی به معرض مباحث عمومی و همه پرسی مردم گذارده خواهد شد !
      اصل ۶
      اصل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیروی رهبری کننده جامعه شوروی و هسته نظام سیاسی آن و کلیه سازمانهای دولتی و عمومی است . حزب کمونیست شوروی برای مردم بوجود آمده و در خدمت آنان است . این حزب بر اساس مارکسیسم – لنینیسم ، سیر تحول جامعه و خط مشی سیاست داخلی و خارجی را تعیین می کند . حزب همچنین کار عظیم سازندگی مردم شوروی را هدایت کرده و با برنامه منظم و کوششهای مردم را در جهت حصول نیروی کمونیست رهنمون می گردد . همه سازمانهای حزبی در چهارچوب قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی عمل می کنند !
      داورى با شما
      پايدار باشيد

      —————————-

      سلام و سپاس کوروس گرامی
      بخاطر زحمتی که برای فهم مخاطبان خود متحمل می شوید. چه پذیرا باشند و چه نپذیرند و چه با شما در درستی نکته های فوق زاویه داشته باشند.
      سپاس

      .

       
      • درود بر جناب کورس صاحبدل و بزرگوار
        سپاس فراوان از همراهی شما، شما به من محبّت دارید و نوشتار شما و توضیحات شما برای کامل کردن مطالب من حاکی از نگاه ظریف و عمیق شماست، جملات شما نشان از علاقمندی شما به توضیح و ریشه یابی پاره ای از کنشها و واکنشهای مردم و دولت مردان در کشور عزیزمان ایران می باشد. من که لذت بردم. بازهم خواهان و خواستار همراهی شما هستم.
        با سپاسی دوباره از محبّت های بی آلایش شما
        بدرود

         
  70. من از ایندگان شرمگینم که سرنوشت کشور بزرگ و فرهنگ مداری چون ایران را با دستان خود به دشمنان این مرز و بوم سپردیم و به ویران شدن ان به تماشا ایستادیم هفتاد میلیون نفر همه ی سرنوشتشان را به فردی سپردند تا بجای انها فکر کتد و تصمیم بگیرد در قرن 21 ام . من در شگفتم از بصیرت جناب رهبر چگونه امریکا با این توافق در فکر نفوذ اقتصادی ذر ایران است در حالیکه در انجا بر خلاف ایران و برادر روسیه که اقتصاد کاملا دولتی دارند شرکتهای خصوصی امور اقتصاد را در دست دارند و دولت هیچ کاره است .

     
  71. سخنرانی روز گذشته آقای خامنه ای از نظر دوستان سیاسی خبره حاوی نکات مهمی بود که شاید کمکی به درک وضعیت آینده این نظام هم بنماید. این نکات را به تزتیب ذیل عرض می نمایم:
    1. این موضوع را که پرونده هسته ای مهمترین دغدغه فکری رهبری هست دیگر نمیشود کتمان کرد. هم در عید فطر و هم دیروز و در بحبوهه بحثهای مختلف ایشان بطور آشکار به این موضوع پرداخته است. لذا تکرار اینکه این “برای ما تحریمها موضوعی نیست” و “ما از اول هم خوش بین نبودیم” از آن حرفهائی هست که در حد “صوت” قابل اعتنا میباشند!
    2. رهبری علیرغم تصریح مکرر تیم مذاکره کننده و سایرین مانند رئیس جمهور و آقای ناطق و دیگران حاکی از اینکه بطور کامل و دقیق در جریان مذاکرات بوده و هیچ تصمیمی بدون تائید وی گرفته نشده، نمیتواند بطور صریح نقش خود را تائید کند. این امر از سوی دیگر نشان این است که رهبری در محاصره کسانی هست که خواسته های متضادی دارند و او توان تصمیم گیری قاطع را ندارد. بگو مگوی این روزهای سپاه و شریعتمداری و فیروز آبادی و ولایتی و دلواپسان نیازی به توضیح بیشتر ندارد.
    3. بنظر میرسد رهبری مطمئن نیست که این جریانهای متضاد دنبال چه هستند. مثلا “علم الهدی” دنبال چیست؟ رابطه او با سپاه چگونه است؟ دلواپسها به همدیگر چه میگویند؟ اطلاعات دارد چکار میکند؟ در درون اصلاح طلبها چه خبر است؟ چرا این نگرانی ها هست؟ به یک دلیل واضح که همگان هم به آن معترفند و آن اینکه “رهبر” در این پرونده بازنده شده است. اصطلاح برد-برد در مورد خط قرمزهای ایشان صدق نمی کند. کسانی که ایشان را مطمئن کرده بوند با یک کلمه حرف ایشان 1+5 دنبال سوراخ موش خواهد گشت امروز معلوم شده که اصلا چیزی حالیشان نیود و یا اینکه مامور بودند “آقا” را در این وضعیت قرار دهند.
    4. امّا شاه بیت حرفهای رهبر این بود که به هر قیمت جلوی آمریکا و نفوذ آن در ایران را بدنبال این موافقتنامه خواهد گرفت. این حرف یعنی اعتراف به اینکه این مذاکرات در جهت منافع آمریکا جلو رفت و در نتیجه توافق وین این کار هم ممکن است! حال ایشان باید جوابگوی این امر باشد که چرا حضرت ایشان با آنهم حمایت امام غائب و امداد های غیبی و دارا بودن کل بصیرت عالم ، وارد این مذاکرات و این توافق شذه است؟ . چرا آنرا صریحا نفی نمی کند؟
    5. از سوی دیگر این سخنان غلاظ و شدّاد در عالم سیاست یک اعتراف آشکار به این است که گوینده اصولا نمی داند چکار باید بکند و هیچ راه حلی هم ندارد!.. فریاد های مکرر” ما نمی گذاریم آمریکا این کار و آن کار را بکند” و “یا با اسرائیل چه و چه میکنیم” بیان این مطلب هست که “من دیگر نمیدانم چکار بکنم!”.. حال شاید بهتر بتوان در مورد آینده صحبت کرد!

     
    • خامنه ای نگران عدم تصویب توافق در کنگره است چرا که اگر این توافق در کنگره به تصویب نرسد، جناب ایشان باید منتظر تحریم های بیشتر و مطالبات بیشتر غربی ها از ایران برای برسمیت شناختن اسرائیل و نیز موشکهای بالستیک و حقوق بشر در داخل باشد. اگر کنگره ، توافق را تصویب نکند این اتفاق خواهد افتاد.

       
      • جناب منصور درود بر شما

        باید حضورتان عرض کنم که اوباما از قبل علنا خاطر نشان کرده است که درصورتی که کنگره عهدنامه ما بین ۵+۱ وحکومت اسلامی را تصویب نکند ایشان تصمیم کنگره را وتو خواهد کرد مگراینکه دو سوم و یا بیشترنماینددگان در این تصمیم گیری توافق کرده باشند که درآن صورت رئیس جمهورقادر به وتو کردن نتیجه رأی گیری کنگره نخواهد بود.

         
        • رسول عزیز

          هنوز هیچ چیز معلوم نیست. سنای آمریکا با آن نامه احمقانه ای که پس از توافق لوزان به ایران نوشت نشان داد که هر کاری از دستش بر می آید حتی اگر آنکار منجر به بی آبروئی آمریکا شود

           
  72. جمهوری اسلامی برره

    هاااا وگوم آقای اوباما ما مردم برره بخاطر حرفهای منبری آقامون شرمنده بیدیم که مرتب جبهه نتانیاهو و جمهوریخواهان را تقویت وکند و شما را به زحمت وندازد ! ای خاک بر سر ما مردم برره که آخوند را حاکم وکردیم هاااا

     
    • آخوند مثل طاعونه شاید هم بدتر از طاعون به قول آذری ها : ایت وروسه آخون سیچو !

      ————————–

      دوست گرامی، هرکدام از ما اگر بر منصبی و موقعیتی قرار بگیریم که به صاحب منصبان خود ( مردم) پاسخگو نباشیم و مفت خواری پیشه کنیم و دروغ ببافیم و خرافه بپراکنیم، طاعون و بد تر از طاعون خواهیم شد. این ربطی به آخوند ندارد. آخوندها پرورده های ذهن های فریبخوار و دروغ پذیر ما هستند. چرا پزشکان و مهندسان و معلمان به این روز نیفتند اگر که: پاسخگو نباشند و دروغ ببافند و خرافه بپراکنند؟
      با احترام

      .

       
  73. ريشه ها ٣٣٤(قسمت ٣٣٣ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
    يك تكرار و تذكارِ تاريخى :
    روزى رندى ره نشين در جايى از اين زمين به سالكى كه از آنجا مى گذشت ، گفت : در انبانه چه دارى ؟ اگر دانه اى دارى بيا دامى پهن كن تا …..
    سالك درآمد كه :'' دام دارم ، اما كو شكار ؟'' رند پرسيد '' به دنبال چه شكارى هستى مگر ؟'' سالك گفت :'' سيمرغ !'' رند گفت :'' ما كه نشانى سيمرغ را نيافتيم . تو مى خواهى نشانش را پيدا كنى؟'' . اين گفتگويى است بسيار روشنگر ميان يك عارفِ سالك و يك رند كه در ديوان حافظ در قالب مثنوى بيان شده است : مثنوى بى همتاى آهوى وحشى .
    چنينم هست ياد از پير دانا
    فراموشم نشد هرگز همانا
    كه روزى رهروى در سرزمينى
    به لطفش گفت رندى ره نشينى
    كه اى سالك چه در انبانه دارى
    بيا دامى بنه گر دانه دارى
    جوابش داد گفتا دام دارم
    ولى سيمرغ مى بايد شكارم
    بگفتا چون بدست آرى نشانش
    كه از ما بى نشان است آشيانش
    آهوى وحشى نه سيمرغ متافيزيكى است نه هدهد فرزانه
    عطار . آهوى وحشى در دشتى مشوش در همين زمين چراگاهى مى جويد براى دمى آسايش از شر و شور خاك تيره زمينى كه گورستان آزادى است و برهوت آرامش . آهو چراگاهى خوش و ايمن نمى يابد، از پس و پيش دام ها در كمين اوست . رند قامتى كمابيش بلند دارد و ردايى بر دوش ، گه به آسمان مى نگرد تا مگر خضر مبارك پى در آيد و گه با ديدگان گود افتاده و اشك آلودش چشم به چمنزار مى دوزد و بوى گل و ياسمن را به مشام مى كشد . ناگهان ياد آنچه در پيرامونش رفته ، همه حواسش را آشفته مى كند ، به يادش مى آيد چكاچاك شمشيرهاى خون چكان در شهر ، شاهزاده اى كه براى ربودن تخت چشم پدرش را سيخ مى كشد و شاهى كه شحنه هايش پشت درهاى بسته خانه ها گوش مى خوابانند تا مبادا نغمه سازى به گوش رسد ، يا در كوچه كسى به كسى گفته باشد :'' دوستت دارم ''. ضجه كودكان يتيم شده و شيون مادران و دختران بى خانمان گشته در گوش رند پژواك مى اندازد ، روزگار غريبى است ، نه يارى ، نه همدردى ، نه عشقى ، نه وفايى ! همه جا جنگ و ستيزه و دشمنى و تنهايي و هراس . از هيچ شبى نمى توان چشم داشت كه سپيده اى بى رنگ خون زايد . غارت دكان ها و نواميس مردمان ، برباد رفتن آرزوهاى كوچك اما شريف زحمتكشان ، قحطى و گرسنگى ، آوارگانى كه نمى دانند از دم تيغ فاتحان نو رسيده به كجا بگريزند يا به كه پناه برند ، صوفيان و زاهدان و شارعان سالوس و دورويى كه هر بار با عوض شدن دولت هاى مستعجل ،بى اعتنا به فرياد خواهى قربانيان ، دربار امير تازه را جان پناه خويش مى سازند، جهل ، تعصب و عجز و تشويش مدام از بيم جنگ و آشوبى ديگر ، دزدان و حراميان و راهزنانى كه به نام امير و شاه و ظل الله دزدى و رهزنى خود را با اصلِ ''الحق لمن غلب ''حقانيت مى بخشند و رعب و عجز انسان هايى كه جنگ هاى پى در پى چهره هاشان را به گورستان لبخند مسخ نموده است . يادآورى اين تندبادهاى حادثاتِ به غايت سياه و جانگداز بر دل مهرآيين رند غبار مى نشاند ، عيشش را تيره مى كنند و رند '' به ياد شخصِ نزار''ش '' كه غرق خون دل است__ هلال را ز كنار افق '' مى كند نگاه . او با نم اشكى بر طرف جويبار با خود گفتگويى از اين سان دارد كه : اين بسى عجب است كه هنوز گل ها رنگ و بويى دارند، آخر تند باد حادثات ويرانگر نمى گذارند كه انسان ببيند كه در اين جهان گل يا سمنى هم هست ، رود و جنگل و آسمان و ستارگان و پرندگانى هم هستند، خانه دوستى هم هست / ز تند باد حوادث نمى توان ديدن __ در اين چمن كه گلى بوده است يا سمنى __ مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ __ كجاست فكر حكيمى و راى برهمنى /. دردنامه اى كه در وصف زمانه در ديوان رند شيراز ، در تاريخ مغول ، در رباعيات خيام ، در هجو و طنز عبيد زاكانى تا به اينجا ،هرچند با چند اشارت كوته، خوانده ايم از يك سو ، و آه بزرگى كه از پلشتى روزگار از نهاد اهل هنر در اين سرزمين برآمده است از سوى ديگر در كلام اين رند طناز و طعنه زن به اوج سوز و گداز مى رسد. او دارد دم به دم بزرگ تر مى شود ، روانش از خودش ترامى فرازد ، غم اين خفته چند خواب در چشم ترش مى شكند ، از خود درمى گذرد ليك نه چون مرغان عطار يا عارفان كه از خلق جهان درگذرد و عالم و عالميان را ترك كند ، بل چون هنرمند دانشور و دردمندى كه آهش به بزرگى آه يك قوم مى گردد . سده هشتم هجرى است ، زخم ويرانى ها و خونريزى هاى مغولان هنوز بر تن ها و جان ها التيام نيافته كه خونريز صوفى مسلكى ، تنها به اين دليل كه زورش مى رسد ،در اصفهان از سرهاى بريده مناره مى سازد و سپس به شيراز حمله مى برد. شاه منصور كه به فسا گريخته ، به درخواست مردم به شيراز بر مى گردد .منصور شاهِ محبوب مردم و حافظ است ، حافظ هيچ كس را چون اين شاه جوان و دلاور و خوش قامت از بن جان مدح نگفته است .مورخان همه از رزم دلاورانه منصور با لشكر تيمور به تحسين سخن گفته اند . رند همگاه با ورود منصور به شيراز و پيش از نبرد دلاورانه او كه تا يك گامى شكست تيمور پيش مى رود تيمور را صوفى دجال شكل و ملحد فعل و منصور را مهدى دين پناه خوانده است./ كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل__ بگو بسوز كه مهدى دين پناه آمد /. منصور با پشتيبانى مردم با دوهزار سوار به لشكر بى شمار تيمور مى زند ، شمار زيادى از لشكر تيمور را به هلاكت مى رساند ، به شخص تيمور نزديك مى شود ، شمشيرى بر كلاه خود مرد شكست ناپذير فرود مى آورد ، اما يكى از سردارانش خيانت مى كند و با هزار سوار به تيمور مى پيوندد ، منصور در گير و دار نبرد جان مى بازد ، جايزه بگيران سر بريده اش را به نزد تيمور مى برند ، در حالى كه از غم اين شكست بر مردم شيراز گرد ماتم پاشيده اند ، وعاظ ، صوفيان ، مشايخ و امراى شهر يك به يك به پابوس تيمور مى روند . همه آل مظفر كه منصور مظفرى را در نبرد با متجاوز تنها نهاده بودند به تيمور مى پيوندند تا مدتى بعد تيمور در اثر يك بدگمانى همه آنها را سر ببرد تا شايد ما امروز از اين تاريخ آكنده از جان فشانى ها ، رادمردى ها ، نارو زدن ها و خيانت ها درسى بگيريم در باب سرانجام اينهمانى با متجاوز .
    درد نامه بيش تر فرهيختگان و هنرمندان ، به ويژه پس از دوران تاريك سلجوقيان نشان از يك تكرار و تذكار دارد : در بيش تر سده هاى تاريخ ما به ويژه پس از سنايى و ابو سعيد هر دم از نو از زبان دردمندان اوضاع زمانه چنان وصف شده است كه گويى وضعيت آن زمانه همچون آخرالزمان بد ترين وضعيت ممكن بوده است . / اين چه شورى است که در دور قمر می بینم __همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم__هرکسی روزبهی می طلبد از ایام __ علت آنست که هر روز بتر می بینم__ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است__ قوت دانا همه از خون جگر می بینم__اسب تازی شده مجروح به زیر پالان __طوق زرین همه در گردن خر می بینم__دختران را همه جنگ است و جدل با مادر __ پسران را همه بدخواه پدر می بینم__هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد __ هیچ شفقت نه پدر را به پسر می بینم__پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن __ که من این پند به از در و گوهر می بینم/. از نگر تتبعِ خشك مى توان تا ابد در باره انتساب اين غزل به حافظ يا شاه نعمت الله يا شاعر ديگرى دليل آورد ، اما تو گويى مقدر بوده كه مضمون اين شعر در تاريخ ما هر دم از نو به گونه اى ديگر تكرار شود و سراينده اش همه و هيچ كس گردد. تاريخى كه آن را از تراجم احوال شاعرانه مى خوانيم ، با تصويرى كه حسرتخواران گذشته از قرون وسطى به زيبايى آراسته اند همساز نيست . آن سان آرامش چوپانى كه نوستالژياى آن بر سر سنت گرايان و شاعران رمانتيك پرسه مى زند البته از يك نگر نادرست نيست . هر ساختار اجتماعى و فرهنگى مادام كه عناصر برسازنده اش – يا همان پارسازه هايش – همساز و همسو هستند ، قوام و دوامى دارد كه به آرامش و امنيت تعبير مى شود، اما از سوى ديگر هر فرهنگ بزرگى در بطن خود در برابر عناصر ايستا جهتِ پويايى دارد كه همين معترضان به وضعيت زمانه از جمله پويه هاى آن هستند .عناصر ايستا به حفظ آيين غالب مى گرايند ،عناصر پويا آيين غالب را برمى آشوبند . اما در فرهنگ دينى حتى اذهانى كه برخلاف آمد عادت مى روند شالوده و ساختار فرهنگ را نفى نمى كنند . به همان سان كه امروزه آنچه نوانديشى دينى ناميده مى شود با اين دستاويز كه فرهنگ غالب مردم دينى است اصول اعتقادى را پيشاپيش در چنته دارند. غزل بالا يكى از همين پويه هاست كه تو گويى در باره روزگار ما سخن مى گويد. غم و اندوهى ژرف از گذرانى بودن زندگى اينجهانى ، شِكوِه اى جانسوز از بد عهدى دوران و بدسگالى دگرسالاران ، آه مخلوق ستمديده ، تقلاى روح براى گريز از خفقان زمين به باده و عشق و خلوتگهى بدور از رنج هستى هر روزينه ، دل بستن به يك رهايى بخش ابرانسانى و گرايش به مرگ و فنا و سوگ و بيخودى ، چاله وار ديدنِ اين جهان و زندان گونه يافتن دنياى هزار داماد ، اشتياق پرواز به ساحتى دور و جدا از جهان زندگى ، و احساس بيگانگى و تك افتادگى در اين سراى سپنجى آكنده از شرارت و ريا حتى پيش از حمله مغولان همبافته و همتافته با تار و پود هنر و ادبيات ايرانى مى گردند . / خرم آن روز كز اين منزل ويران بروم __ راحت جان طلبم وز پى جانان بروم __ دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت __ رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم /. خيام بى باده كشيد بار تن نتواند، فردوسى بارها رسم سراى سپنج را تف و لعنت كرده است . /يكى جز به نيكى زمين نسپرد __همى از نژندى فرو پژمرد__ يكى بد كند نيك پيش آيدش__ زمين بنده و بخت خويش آيدش/ شاعرى ديگر مى گويد: يكى را داده اى صد ناز و نعمت __ يكى را قرص جو آلوده در خون /،. باز خيام مى گويد : گر بر فلكم دست بٌدى چون يزدان __ برداشتمى من اين فلك را ز ميان __ از نو فلك دگر چنان ساختمى – كآزاده به كام دل رسيدى آسان /. حافظ مى گويد :/ فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو در اندازيم /. اعتراض به سالوسى و ريا و زهرپاشى معبد داران شريعتِ عامه از مكرر ترين مضمون هاى اين تكرار و تذكار در تاريخ فرهنگ ما بوده است . اين تكرار و تذكار به هيچ وجه نمى تواند از واقعيات تاريخى بر نيامده باشد . نه يكبار ، نه دوبار ، و نه ده بار بل مكرر اندر مكرر از زبان اهل دانش و هنر از تزوير كاسه ليسان شريعت سخن رفته است .
    شيخى به زنى فاخشه گفتا مستى
    هر لحظه به دام دگرى دل بستى
    گفتا شيخا هرآنچه گويى هستم
    اما تو چنانكه مى نمايى هستى؟
    عين القضات كه شايد بيش از هر عارفى رابطه مهرآيين با خدا را از بند تحجر آزاد خواسته و آزادى را مقدم بر بندگى خوانده است شريعت و كيشمدارى را در ستيز با عشق مى يابد و سد و بندى بر گفتار آزادانه يا به اصطلاح امروزيان : سانسور ./ كاين شريعت گُفتِ ما بُبْريده است / سانسور شريعت از بريدن گفتار به كشتار مى كشد . شريعتى كه به چشم عين القضات عادت پرستى است سرانجام وى را را به جرم اشتياق رابطه آزادانه با خدا به دار مى آويزد ، پوستش را مى كنند ،جسدش را در بورياى نفت آلوده مى پيچند، بوريا و جسد را به آتش مى كشند و خاكسترش را به دست باد مى سپرند .گويند كه وى مرگش را بدينسان از پيش خوانده بود :
    ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ايم
    وان هم به سه چيز كم بها خواسته ايم
    گر دوست چنين كند كه ما خواسته ايم
    ما آتش و نفت و بوريا خواسته ايم
    اين ممكن است افسانه باشد .ذبيح الله صفا اين ابيات را از يكى از مريدان عين القضات مى داند كه پس از مرگش سروده است . اما عين القضات كه خود پيش از تحول درونى اش فقيه و قاضى بود خوب مى دانست كه مفتيان سوزاننده كيش و شريعت را خواهند سوخت /
    آتش بزنم بسوزم اين مذهب و كيش __ عشقت بنهم به جاى مذهب در پيش /. عشقى كه خدا را در درون مى بيند – يا خدا و خود را يكى مى كند – چنانكه در قسمتى ديگر از ريشه ها اشارت رفت به نزد عين القضات وراى كيش و مذهب است. عين القضات در تمهيدات ( صص ٢٦٧-٢٦٦) آنجا كه مى گويد عيسى پسر خداست اذعان مى كند كه خونش را به كيفر اين سخن خواهند ريخت .پس او هرآينه مرگ فجيع خود را پيش بينى كرده بود . حلاج ، سهروردى و عين القضات بدست دژخيمان حكومتى اما به فتواى فقها به قتل رسيدند . هيچ يك از آنها خدا را انكار نكرده بودند ، هرچند سلب حيات از هر انسانى به جرم هر انديشه اى اساساً خلاف اصل ارجمندى انسان و آزادى اوست . عين القضات بيخدا كه نبود هيچ ، عاشق خدا هم بود. خداى او اما خدايى كه شارعان و فقيهان به بندش كشيده و در خدمت قدرتش درآورده بودند نبود .
    بارى ، مردى در يك روز از روزهاى سده ٨ هجرى (١٤ ميلادى) با نم اشكى در طرف جويبارى ايستاده است و در افق خونين همه اين حادثات مكرر از ذهن تيز بين اش مى گذرند. او خود را رندِ و مرام خود را رندى مى خواند . اين رند بيش از آنكه ،همچون هدهدِ سالك و عارف ، راه رستگارى را در جايى بدور از جهان و خلقِ جهان جويَد ، همچون خلَف خود ، سعدى ، نمى تواند غمخوارِديگران نباشد ، نمى تواند نسبت به رنج و درد ديگران كر و كور گردد ، نمى تواند همساز با عارفان و زاهدان سالوس و مزورى باشد كه به قول سعدى :'' تركِ دنيا به مردم آموزند __ خويشتن سيم و غله اندوزند'' . چشته خواران بدعهد و نيرنگ باز كه سجاده را دام حقه ساخته اند، همدست و همداستان با جبارانى چون مبارزالدين و تيمورِ نيم تن و خان ها و ملاك ها اتحاديه اى بوقلمون صفت راه انداخته اند براى خوردن خون كسان و همهنگام براى فريب عامه و هم آميزى پليس زمينى و آسمانى . اين طبقه فرادست در دوران سعدى و حافظ به مغولان مى آموختند كه چگونه بر جهل حكومت كنند. سعدى اميد بسيار دارد تا اندرز هاى انسان دوستانه اش در اين طبقه فرادست كارگر افتد و از آه خلق ستمديده بترسند .
    من از بينوايى نيَم روى زرد
    غم بينوايان رخم زرد كرد
    سعدى مى داند كه اصل رستگارى فردىِ عارف و عابد و صوفى از راه دنيا گريزى و از خلق رستگى نمى تواند باغمخوارىِ اهل جهان سازگار باشد. اين قطعه از سعدى بسيار مشهور است:
    صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
    بشکست عهد صحبت اهل طریق را
    گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
    تا اختیار کردی از آن این فریق را
    گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
    وین جهد می‌کند که بگیرد غريق را
    باب هاى نخست گلستان و بوستان از بى پرده ترين نصيحت الملوك هاست كه بر همدردى انسانى اين اديب بزرگ گواهى مى دهند .ليك خود سعدى به سادگى مى تواند اثر اجتماعى و تعليمى خود را از غزليات عاشقانه و عارفانه اش جدا كند.او مى تواند وجودِ ادبى اش را در خان هايى جدا از هم سامان دهد . در يك خان خطاب به جماعت و قدرت اندرز هاى تعليمى و اخلاقى گويد و در خان ديگر بگويد :'' من كه در خلوت خاصم خبر از عامم نيست '' و حال آنكه رند شيراز وجود چند پاره و انديشه چند ساحتى اش را تقسيم نمى تواند كرد ، پاره پارگى وجودِ دل آگاهش به برنامه ريزى تن نمى دهد و در هر غزل او آشكاره مى گردد . نثر در لغت به معناى پراكندگى است و نظم به معناى سامانمندى . شعر حافظ اما نظمِ پريشان است ، شعر حافظ هارمونىِ بى همتا و نامكررِ پراكندگى هاست .او خود نيز شعرش را نظم بريشان مى خواند : حافظ آن ساعت كه اين نظم پريشان مى نوشت __ طاير فكرش به دام اشتياق افتاده بود. اين نظم پريشان كه نخستين منتقدش شاه شجاع بود مانع از فراهم آوردن انسانهايى با انديشه هاى بسيار گونه گون و حتى ناهمساز نشده است . گلندام نخستين گردآورنده ديوان و يار و همدرس حافظ نيز در مقدمه معروفش اشاره كرده است كه '' سماع صوفيان بى غزل شورانگيز او گرم نشدى و مجلس مى پرستان بى نقلِ سخنِ ذوق آميزِ او رونق نياقتى ''. رند شيراز نه تنها نشانى از سيمرغ نمى شناسد بل وجود خودش نيز براى خودش معمايى است . وجود ما معمايى است حافظ __ كه تحقيقش فسون است و فسانه . ابهام و ايهام سخنش پرتوى از ابهام و ايهام انديشه اوست . اين انديشه چند ساحتى همان سان كه خودش مى گويد زبان طاير فكرى است كه به دام اشتياق افتاده است . پرنده اى كه بر فراز زمان ها و مكان ها در پرواز است و بر هيچ تخته سنگى قرار و آرام نمى گيرد جز آزادى از زنجيرهاى زمين و زمان درخواهِ چه چيز ديگرى مى تواند بود ؟
    حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست
    باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
    منت سدره و طوبى ز پىِ سايه مكش
    كه چو خوش بنگرى اى سرو روان اين همه نيست
    پنج روزى كه در اين مرحله مهلت دارى
    خوش بياساى زمانى كه زمان اين همه نيست
    عمر آدمى گذراست / آيينه سكندر جام مى است بنگر __ تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا /. همه ما پنج روزى در اين مرحله مهلت داريم و / چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن /. بخت و گردون با من و تو گاه بر سر مهر است و گاه بر سر قهر . رند كه از دو كون سر در نمى آورد __من كه سر در نياورم ز دو كون __ و منزلگه مقصود نيز در افق ديدش همچون بانگ جرسى دور و مبهم است ، نه به خود حق نوميدى از سابقه لطف ازل مى دهد ، نه همچون خيام مى تواند تكليف خود را با انديشه بيقرار و سرشارش يكسره كند . در اين جهانى كه خود از ابراز راز كردار بدسگال و سفله پرور و ستمگر نوازش عاجز است ، تنها چيزى كه در هر زمانى مى توان براى كشيدن بار هستى آموخت عشق است ؛ آن هم نه عشقى چون عشق عارفانه عطار كه معشوقش سيمرغ خداگونه باشد بل عشقى كه نهايتش همين آدميانى است كه خوردن ميوه ممنوعهِ درخت زندگى و معرفت از موجودات ديگر ممتازشان مى كند ./ ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون __ نيكى بجاىِ ياران فرصت شمار يارا __ آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است __ با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا __ حافظ بخود نپوشيد اين خرقه مى آلود __ اى شيخ پاكدامن معذور دار ما را /. جهانيان تا جهانى هست براى همزيستىِ عارى از حماقت و توهم و كين توزى راهى جز تدارك اسباب اين عشقِ خردمندانه ندارند . افق نگاه رند شيراز زمان و زمانه ها را مى شكند . شعر او گاه با عهد ازل معاصر مى شود ، گاه با عهد جمشيد و دارا و سياوش ، و گاه در آن مهلت پنج روزه خودش با قساوت و جهالت مبارزالدين درگير مى شود . در حقيقت نظم پريشان او بازنماى زمانه به شدت آشفته و پر آشوبى است كه از خلال ذهنى پويا و جوينده گذر كرده و اينجا و اكنونِ شاعر را به تمامى تاريخ گذشته و تا حدى آينده پيوسته است . پاسخ هاى پيشينى پاسخگوى اين دل دردمند و ذهن جوينده نيست . از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيافزود __ زنهار از اين بيايان ، وين راه بى نهايت .فيلسوفى معاصر پس از فجايع جنگ جهانى دوم گفت : ديگر آغاز فلسفه آن سان كه افلاتون مى گفت حيرت نيست بل وحشت است . رند تيزبين ما البته به آن معنا كه جرقه هاى ذهنىِ برخاسته از وحشت از زمانه اش را چون فيلسوفان خردورزانه مستدل كند متفكر نيست ، اما از افق اين زمانه رخدادهاى تاريخى گواهى مى توانند داد كه روح اين هنرمند بزرگ چه بسا از گزارش هاى مورخان به گونه اى گوياتر بر وجدان جمعى و تاريخى ما گواهى مى دهد . نكته در آن است كه برفرازندگى روح اين رند از آنچه در زمان و زمين خودش مى گذشته است آغاز شده است . هيچ انسانى در آن سيارك خيالى حقيقت كه از وضعيات واقعى و تاريخى جداگشته و پرت افتاده است زندگى و انديشه نكرده است ، انديشه ها از رابطه با واقعيات زاده و باليده مى شوند ، با اين همه ، ميزان نقشمندى سهم هوش و اراده و گزينش هاو توانش هاى شخصى در اين رابطه هنوز كه هنوز است با ابزارهاى منطق و رياضيات سنجبدنى نيست . منطق زنده منطقِ كشمكش انديشه است با آنچه هست . اميد سعدى در جهان آرام و امن دوران اتابكان فارس كه يك قرن و نيم دوام داشت ، باليدن مى گيرد. اتابكان از فرهيختگان پشتيبانى مى كردند و در دوران دراز حكومت خود – يك و نيم قرن- در شيراز مدرسه ها ، بازارها ، قنات ها و بناهاى بسيار ساخته بودند . در اين دوران از ماليات كاسته شد و شيراز، همچون شهرى ايمن از دست تطاول روزگار، مهد رونق كشاورزى و بازرگانى و علم و هنر گرديد و با تدبير سياسى ابوبكر ابن سعد از ويرانگرى و كشتار مغولان نيز در امان ماند . سعدى به نام همين خاندان تخلص سعدى را برگزيد. نصيحت الملوك ها از افق زمانه ما اين ايراد را دارند كه اصلاح ساختار فاسد را به اصلاح اخلاقى حاكم مشروط مى كنند اما از افق زمانه سعدى يك اراده مطلقه اختيار دار همه چيز به شمار مى آمد . زمينه ساز سرايش حماسه فردوسى عصر سامانيان و اميران روادارى بود كه هنوز به آيين هاى پيش از اسلام پايبند بودند . قلمرو سامانيان از ايران امروز پهناور تر بود .بخش شرقى اين قلمرو از بغداد دور و از دستگاه ضعيف شده خلافت آسوده خاطر بود. اصليت خاندان سامانيان به بهرام چوبين ساسانى مى رسيد .حتى زمانى كه بنيانگذاران اين سلسله اسلام آوردند در راه نگه داشت و شكوفا سازى زبان پارسى و احياى آيين هاى ايرانى بسيار كوشا بودند . سامانيان زبان عربى را در مراسلات ادارى به كار مى بردند و از عربى نويس هايى كه بعدها حكماى مشاء نام گرفتند پشتيبانى مى كردند ، اما زنده كردن فارسى درى – فارسى نوين به خط عربى – را به نثر نويسان و شاعران سپردند . پروژه نگارش شاهنامه وخداى نامه از ابتكارات سامانيان بود و فردوسى بخش عمده شاهنامه را در زمان سامانيان نوشت . فارسى اى كه امروزه به آن سخن مى گوييم فارسى درى است .فردوسى خود در پيشگفتار شاهنامه در باب پهلوان دهقان نژادى نوشته است كه موبدان سالخورده را از سرزمين هاى دور و نزديك گرد مى آورد تا با نگارش نامهِ باستان دريابند كه آن نياكان چه كردند كه سرنوشت ايران به خوارى كشيده است / كه گيتى به آغاز چون داشتند __ كه ايدر به ما خوار بگذاشتند /. شاهنامه دنباله مقاومتى بود كه پيش تر از سوى ايرانيان در حركت هاى نظامى بسيار دليرانه اى انجام شده و با قساوت تمام سركوب شده بودند .يعقوب ليث پيش از هلاكو تا پشت دروازه قصر خليفه لشكر آراسته بود، ليك قولنج و مرگ او و در واقع ساختار قدرتى كه همه چيزش از رأس هرم دستور مى گرفت اين حركت عظيم و دليرانه را ناكام نهاده بود. حركت هاى فرهنگى از نوع مذهبى در برابر خلفاى متجاوز و نژاد پرست غالباً به زبان خود متجاوز بود. سرانجامِ سخن گفتن به زبان متجاوز اينهمانى با متجاوز بوده است هرچند آغازش ايستادگى بوده باشد . شاهنامه تنها حركتى بود كه با مذهب متجاوز اينهمان نبود ، اين البته به شرطى است كه زبان و درونمايه شاهنامه را فراديده داريم نه جدل بيهوده بر سر شيعه يا سنى بودن شخصِ فردوسى . در زمان فردوسى شعوبى گرى ، قرمطى گرى ، تشيع زيدى و اسماعيلى خود اشكالى از مقاومت به زبان متجاوز بودند . بارى ، شاهنامه نيز چون بوستان و گلستان سعدى آغازگه و برآمدگاهى در يك اينجا و اكنون تاريخى و واقعى داشت كه تازه در اين تنگجاى پرداختن به همه ابعاد آن آسان نيست ، از همين روى ، همان سان كه در بخش فردوسى بارها اشاره شد چشمداشتِ دفاعِ فردوسى از دموكراسى يا مرام اشتراكى كه از نگرش هاى على حصورى و زنده ياد شاملو دريافت مى شود ، برخاسته از زمان پريشى (anachronism ) است . سخن گفتن فردوسى از نژاد ايرانى رويارويى و درآويزى با خلفاى به شدت نژاد پرست بود كه ايرانى را خوار مى داشتند . در بخش شاهنامه اشارت رفت كه كيخسرو ، در مقام خردمندترين شاه در شاهنامه دو رگه است . فردوسى از آيين ايرانشهرى انگيزشى مى سازد براى دميدن روح استقلال و ارجمندى ايرانيان . سهراب ، كه خود همچون رستمى جوان وصف مى شود از زهدان زنى ترك نژاد برون آمده است كه فردوسى در فضيلت او داد سخن مى دهد . مرداس ، پدر ضحاك ، در شاهنامه عرب و اهل دشت سواران نيزه گذار يا عربستان است و فردوسى او را پاكدين و پارسا و آزاده معرفى مى كند . بنا به ابياتى در داستان پادشاهى كيخسرو چهار چيز شرط آزادگى از رنج و غم و آز شمرده مى شوند : نژاد ، گوهر ، هنر و خرد به مفهوم قوه تميز نيك و بد .
    هنر با نژادست و با گوهر است
    سه چیزست و هر سه به‌بنداندرست
    هنر کی بود تا نباشد گهر
    نژاده بسی دیده‌ای بی‌هنر
    گهر آنک از فر یزدان بود
    نیازد به بد دست و بد نشنود
    نژاد آنک باشد ز تخم پدر
    سزد کاید از تخم پاکیزه بر
    هنر گر بیاموزی از هر کسی
    بکوشی و پیچی ز رنجش بسی
    ازین هر سه گوهر بود مایه‌دار
    که زیبا بود خلعت کردگار
    چو هر سه بیابی خرد بایدت
    شناسندهٔ نیک و بد بایدت
    چو این چار با یک تن آید بهم
    براساید از آز وز رنج و غم
    مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست
    هم از اين روى ، نژاد در شاهنامه اهميت پيدا مى كند ، ليك اصالت ندارد. خلط كردن راسيسم به مفهوم مدرن با مفهوم نژادگى به معناى اصالت و شرافت پدرى در زبان قديم خود گونه اى زمان پريشى است . تبعيض انسان ها به حسب ويژگى هاى فيزيكى مادر زادى ريشه هرگونه نژاد پرستى است به شرطى كه تنها همين ويژگى ها معيار برترى و كهترى باشند . نژاد پرستى نهايت بربريت و اوج تفكرستيزى است چرا كه انسانيت را به تنوارگى فرومى كاهد و انديشه ورزى خودسالارانه را نفى مى كند. به باور من اهميتى كه واژه نژاد در شاهنامه به معنايى كه راسيسم هاى مدرن مراد مى كنند به كار نرفته است ، با اين همه ، مايل نيستم در اين باره پافشارى كنم . مقصود كلى تر ، آن است كه شاهنامه در كليت اش كارى است كارستان كه وجه سياسى و زمانمندش ايستادگى در برابر خلفاى متجاوز است و نه حتى دين . شاهنامه از اينجا و اكنونى برآمده است كه به عصر سامانيان و آل بويه و آل زيار( ديلميان) تعلق دارد . گفتار اين عصر كوشش به آهنگ استقلال ايران از سلطه خلفاست . ايستادگى اين سلسله هاى ايرانى مقام خليفه را تا حد مقامى تشريفاتى نازل مى كند و دورانى كمابيش با ثبات و پراميد در پى مى آورد ، ليك شاهنامه همچون هر شاهكار ادبى اى در خاستگاه تاريخى اش متوقف نمى ماند .
    رند شيراز اما در عمرش شاهد بى ثبات ترين حكومت ها بود .؛ از محمود اينجو تا شاه منصور ١٦امير در عمر ٦٣ ساله او بر تخت نشستند :١- ملک شرف الدین محمود اینجو(‏ از ٧٢٥تا٧٣٥ه'ق)
    ،٢- امیرمسافر انیاق‏ (از ٧٣٥ تا٧٣٦)، ٣-غیاث الدین کیخسرو ارپاخان(‏ از ٧٣٦ تا ٧٣٩)، ٤-امير پیرحسین‏ابن امیر شیخ محمود سلیمان‏خان(‏ از ٧٣٩ تا٧٤٠)، ٥-ملک جلال الدین مسعودبن‏ محمود اینجو( از … تا ٧٤٠) ٦-امیر پیرحسین‏ (٧٤١تا٧٤٣)، ٧- شاه شیخ ابواسحق‏ ( ٧٤٣تا ٧٥٤)، ٨-امیر مبارز الدین‏ ( ٧٥٤ تا ٧٥٥)، ٩-شاه سلطان‏ امیر مبارز الدین‏ (٧٥٥)، ١٠-امیر مبارز الدین‏ (٧٥٨)، ١١-شاه شجاع‏ (٧٦٠ تا ٧٦٥)،، ١٢-شاه محمود (٧٦٥)، ، ١٣- شاه شجاع(٧٦٠ تا٧٦٥) ، ١٤- امیر تیمور(٧٨٩)، ١٥-نصرت الدین منصور (٧٨٩)، ١٦-شاه‏منصور( ٧٩٠ تا٧٩٥[ بنگريد به مقاله : فردوسى و حافظ از دكتر منصور رستگار فسايى در سايت دكتر رستگار ]. اين رند نه مى تواند همچون شاعران چهار سده پيش از خود رنگ و بوى سبزه زار و بوستان و عطر گل هاى باران خورده و جنب و جوش پرندگان را سراپا شاد و خرم بيند و نه چون عارفان رستگارى خود را در ترك جهان و خلق جهان جويد. گاه چون منوچهرى و فردوسى سخن مى گويد ، گاه چون خيام و گاه همچون خواجو و سنايى و عطار . هر بيت غزلش بيت الغزل معرفتى است از برهه اى از تاريخ ايران و غزل هايش ، در عين ناپيوستگى مضمونى ، پيوستارى دارد كه آن را در تاريخ پيش از خودش بهتر مى توان جست تا در معبدىِ مابعدى به نام حافظ عارف يا متشرع يا مهرآيين يا خيام مسلك .
    اين رند در شيراز سده هشتم مى زيد نه در زمان فردوسى و سامانيان و طاهريان . او در قلب تاريخ ايران صداى اين قلب را به گوش مى رساند . هم از اين رو ،در مثنوى آهوى وحشى دمى پس از گفتگو با سالكى كه سيمرغ را مى جويد، سالك و سيمرغ را فراموش مى كند ، چرا كه در جهان پيرامونش مى بيند كه براى صد من خون مظلومان به قدر يك دانه جوارزش نمى نهند. مى بيند كه روزگار سر فتنه دارد و در همين زمين خاكى عرصه رستخيز خون فشان شده است .مى بيند كه فريب جهان قصه اى است روشن و چنان پر تشويش كه كس نمى داند كه شب آبستن چيست. اين سينه كه مالامالِ درد است مرهمى مى جويد ، اين دل كه از تنهايى به جان آمده از خدا همدمى مى طلبد ، همان قدر كه اين رند دلى دريايى دارد ، خردش نيز تيز است و روانش نيز پاك و افزون بر اين ها از توانشى در تخيل و آفرينش هنرى برخوردار است كه سده ها بايد بگذرد تا مادر دهر يكى چون او بزايد ، او مى تواند با واژه ها سحر كند ، او مى تواند سخن چنان گويد كه قرن ها پس از مرگش ايرانى هاى دردمند در گوشه تنهايى خود با شنيدن كلامش احساس كنند كه صداى دلنشين يك دوست بى پيرايه و بيتا را در نزديك خويش مى شنوند ؛
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     
    • من هر دفعه که نوشته های گهر بار شما را میخوانم به این فکر میکنم که چگونه میتوانم کل این مقالات پر ارزش را یکجا در کتابی داشته باشم که همچون دیوان حافظ همیشه روی میز تحریرم باشد تا بتوانم هر روز ساعتی را برای باز خوانی ان قراردهم

       
  74. با سلام به نوری زاد عزیز و گرامی
    از اینکه در پست های قبلی رعایت ادب و شئونات سایت را نکرده و باعث رنجش خاطر شدم بی
    نهایت پوزش می‌طلبم و امیدوارم که آن استاد عزیز از خطای شاگرد حقیر بگذرد که این شاگرد استاد دیگری ندارد و گدای مسکینی است که درب خانۀ استاد خویش زند و خود میدانید که چقدر دوستتان دارم و آرزوئی ندارم جز رهائی وطن از ظلم و ستم و آن تحقق نخواهد یافت مگر با آگاهی
    و مبارزه با جهل و فساد که شما آنرا بخوبی انجام داده و هدایت میکنید و در این راه چه مصائب و رنجها که نبرده اید . سپاس بیکران از آنچه که برای من و هموطن من میکنی ، بی نهایت دوستتان دارم و امید به روزی دارم ، که در فردای ایران آزاد اگر زنده باشم و باشید ، در آغوشتان بگیرم و ببوسمتان و از آنچه که برای من و امثال من کرده‌اید تشکر نمایم و اگر گرۀ مشکلات خروجی تان بر طرف شد مهم نیست که در کدام کشور یا قاره باشید ، بدانید که برای دیدارتان لحظه‌ای درنگ نخواهم کرد . با سپاس و احترام

     
    • به نظر می رسد جناب رستم دعای کمیل را زیاد می خواند و عبارت گدای مسکین را از انجا گرفته است.
      می خواستم در پایان بگویم التماس دعا ولی دیدم با کرامت انسانی در تضاد است.

       
      • خدمت مهمان گرامی
        بنده اگر دعای کمیل بخوان و حامی این ///////// بودم ، در دو مقالۀ پیش یعنی (( دزدان دادسرا )) در باره کمیل چنان نمینوشتم حال آنرا دوباره برایتان میگذارم هرچند مایل به بازپخش آن نبودم زیرا بنا به دلایلی نمیخواهم باعث رنجش خاطر کسی شوم .برای اطمینان میتوانید مقالۀ دزدان دادسرا را باز کرده و تقریبا در انتهای کامنتها ،نوشته بنده را در مورد کمیل بخوانید . پیروز و سربلند باشید.
        باسپاس

        کمیل کیست ؟
        و دعاي كميل چيست ؟ کمیل ابن زیاد درسال ۳۶ هجری ازطرف امام علی بحکومت فارس منصوب شد،اما پس از واقعه حکمیت و خلع امام علی از خلافت؛ از حکومت ابقاء شد.کمیل حاکم فارس؛ وقتی متوجه شد مردم پنهانی بزیارت آرامگاه کوروش بزرگ میروند تصمیم گرفت آنرا خراب کند و این باعث شد مردم فیروزاباد فارس(شهر گور) که از شهرهای پر رونق آن زمان بود،علیه او قیام کردند و کمیل پس از شکست به شام گریخت….. این کسی است که دعایش ما را به بهشت میبرد؟؟؟؟؟!!!! (دعای کمیل)
        ﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ’ ﺟﺎﯼ ﻫﻮﺳﺮﺍﻧﯽ ﺣﻮﺭ ﻭ ﻋﺮﺑﺴﺖ؛
        ﭘﺲ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﯿﮏ ‘ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎﺷﻢ؛
        ﭼﻪ ﺑﻬﺸﺘﯽ ‘ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ ﻗﯿﻤﺖ ﻭﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺎ؟
        ﭼﻪ ﺛﻮﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺭﻩ ﻣﺎﺗﻢ ﺑﺎﺷﻢ؟
        ﻣﯿﻬﻦ ﭘﺎﮎ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺸﻮﺩ ﺩﻭﺯﺥ ﺩﺭﺩ؛
        ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﺡ ﻭ ﻣﺴﯿﺤﺎﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺪﻡ ﺑﺎﺷﻢ؛
        ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﻋﺎﺩ ﻭ ﺛﻤﻮﺩ؛
        ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻧﻢ ﮐﻪ ﭘﯽ ﻗﺼﻪ ﻣﺒﻬﻢ ﺑﺎﺷﻢ؛
        ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ کمیل ﻣﻈﻬﺮ کامیابی ﻣﺎﺳﺖ؛
        ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﻢ

         
        • با تشکر از رستم گرامی. خوانده بودم و دوباره خواندم و استفاده کردم. اشاره من به عبارت زیر و امثال آن از دعای کمیل بود و یاد آوری نوشته خوب شما. فکر کردم اگر مردمانی هر هفته جمع شوند و خودشان با زبان خود، خود را خوار و مسکین و حقیر و مفلوک بخوانند، آیا خود را برای بردگی و حقارت در برابر شیادان و رمالان مسلط بر آنه آماده تر نمی کنند؟ و آیا راهی به سرفرازی و رستگاری خواهند داشت؟

          وَ أَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ الْحَقِيرُ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ‏ يَا إِلَهِي وَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ لِأَيِّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو
          من بنده ناتوان، خوار ، كوچك، گدا و زمين‏گير و درمانده توأم.اى خداى من و پروردگارم و سرور و مولايم،براى كداميك از دردهايم به حضرتت شكوه كنم.

          شاید خطاب این بندگان خداوند دیده ناشدنی باشد. اما در عمل این خداوندی به پیامبر و بعد به ایمه و نهایتا به ولی امر می رسد و همه این کرنشها می شود برای او. چنانچه خود جناب رهبر چندها پیش فرمودند: رهبری (من) جلوه ربوبیت الهی است.

           
  75. سلام بر نوریزاد-

    1—امروز رهبر نظام اسلامی پس از 25 روز سکوت معنا دار به صحنه آمد و پس از کلی رجز خواندن و منم منم کردن—- آیه اشدا علی الکفار رحما بینهم ……. را بر زبان مبارک جاری ساخت و یاد اور شد که دشمن اصلی یعنی امریکا همیشه دشمن است و انگلیس خبیث است و آمریکا شاگرد انگلیس است

    2— البته با ز هم در نهایت بهت و حیرت ملت غیور ایران —رهبر معظم انقلاب اسلامی نفرمودند که بالاخره موافق توافق هستند و یا مخالف؟ شاید تصورشان بر این است که همه ی ملت ایران سیب زمینی هستند

    3——-مقام معظم رهبری از طرفی فرموده بودند از تیم مذاکره کننده راضی و خرسند هستند ولی ایشان از جزییات مذاکره خبری ندارند ولی تیم مذاکره کننده به گفته ظریف و عراقچی لحظه به لحظه از تهران دستور میگرفته تا خطوط قرمز رهبری رعایت شده باشد- شاید ظریف و عراقچی بجای دفتر رهبری با کاخ سفید در تماس بوده اند تا خطوط قرمز کنگره و سنای امریکا رعایت شده باشد و ما خبر نداشتیم

    4———-شریعتمداری کیهان-رجا نیوز و خبر گزاری فارس هر روز بوق و کرنا می کنند که دشمن یعنی امریکا و انگلیس خبیث با تریلی 18 چرخ تمامی خطوط قرمز رهبری را له و نورده کرده و قراردادی ننگین تر از ترکمن چای امضا شده است در حالیکه مقام عظمای ولایت از تیم مذاکره کننده راضی و خرسند هستند- به گمانم مقام اول مملکت ما زیاد از حد و بیش تر از خطوط قرمز تعیین شده به اطرافیان خود اطمینان دارند و به تعبیر خمینی کبیر شاید اقای خامنه ای اغفال شده است

    جالب تر و مضحکتر از همه این بود که خامنه ای ادعا کرد که ما با دشمنان همیشه دشمن هستیم ولی دست دوستی به سمت کشورهای همسایه و مسلمان دراز می کنیم— چه کشورهای همسایه در شمال ایران چه جنوب چه شرق و چه غرب

    5– اما انچه دستمایه خنده و موجبات انبساط خاطر حقیر شد این بود که وقتی خامنه ای به کلمه شرق و غرب که رسید –من منی کرد —و اسم هیچ کشور همسایه ای را بیان نکرد علت هم واضح بود

    الف- اگر می گفت با همسایه شمالی روسیه دوست هستیم که این بابا روسیه خودش یکی از تحریم کنندگان ایران در شورای امنیت بود که کلی باج از خامنه ای گرفت و دست اخر هم با آمریکا و انگلیس خبیث نگذاشت مقام رهبری به بمب اتم برسد— و در مورد نیروگاه بوشهر هم 12 سال است که ایران را سرکار گذاشته و منتظر است تا تمام اهن آلات بوشهر بجای آهن قراضه در بازار آهن شاد آباد و یا فت آباد به مزایده گذاشته شود

    ب—اگر می گفت ترکیه- که قوز بالای قوز می شد چرا که ترکیه اولین دشمن ایشان در بحث سوریه و داعش است و تلویزیون نظام اسلامی روزی نیست که به ترکیه و اردوغان فحش خواهر و مادر ندهد

    ج- اگر می گفت امارات که امارات خودش در یمن نیروی نظامی پیاده کرده است و نیروی هوایی امارات هر روز بر سر هم پیمانان و مزدوران خامنه ای یعنی نیروهای عبدالله صالح و انصار الله بمب میریزد

    د- اگر میفرمودند عربستان که عربستان فعلا حاجی های ایرانی را به مکه راه نمی دهد و در مورد سوریه و بشار اسد با ایران بکش بکش دارد و از همه بدتر هنوز تکلیف دو مامور لواط کار سعودی مشخص نشده تا بقیه حجاج از ترس لواط قید حج را نزنند

    ه— اگر میفرمودند که افغانستان و عراق که دیگر همه از خنده روده بر می شدند چون عراق به کمک مقام رهبری در حال تجزیه و فروپاشی است و از همه بدتر اینکه همه فهمیدند که مالکی مزدور ایران به نیورهای داعش کمک کرد تا شهر موصل به دست داعش سقوط کند و خود مالکی فعلا در معرض پیگیری قضایی در عراق است و در اینصورت قصه حسین کرد مقام معظم رهبری در مورد دشمنی ایران با داعش هم پته اش روی آب ریخته میشد

     
  76. ” اونهایی که می‌فهمند، و اونهایی که نمی‌فهمند”

    یه کسی‌ یه جایی حرف خوبی‌ زد :

    ” برای کسی‌ که میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی‌ که نمی‌فهمد هر توضیحی اضافست !

    آنانکه می‌فهمند، عذاب میکشند و آنان که نمی‌فهمند، عذاب میدهند”

    ⭐️ ⭐️ ⭐️

    سوال اینجاست که آیا واقعا یه عده‌ای نمی‌فهمند، یا اینکه خودشون رو به نفهمی میزنند !؟

    در هر دو حال، سخت مشغولِ عذاب دادن ديگران هستند .

    سيب زميني در عوض، با تمام بي رگيش، موجب عذاب كسي نميشه:-(

     
  77. یک جمکران ملا ساخته دیگر!!

    قصیدۀ گاو صاحب الزمان

    tohfeyegarmsar.wordpress.co

    شاهزاده نادر میرزا که همان زمان در تبریز بود، مشاهدات خود از این واقعه را در کتاب تاریخ و جغرافیای دارالسطنه تبریز، چاپ اقبال در سال 1323 قمری، اینگونه توضیح میدهد. به تبریز بودم به سال یکهزار و دویست و شصت و پنج از هجرت. روزی با شاهزاده محمد رحیم میرزا، به عزم شکار آهو از شهر خارج شدیم. در مراجعت پاسی از شب گذشته بود که به پردرود، محلۀ در اطراف تبریز رسیدیم، از فراز پل روشنائی هائی بسیار از سوی شهر پدیدار شد، و هیاهوی بود. گفتیم شاید جائی آتش افتاده و آن روشنائی از آنست، و آن هیاهو به این سبب که به فرونشاندن آتش گرد آمده اند. عنان سبک کردیم، فراشی چند از شاهزادگان پرسیدند. تهنیت گفتند که حضرت صاحب الامر علیه السلام معجزۀ کرده. شهر و بازار چراغان کرده اند. به بازار رسیدیم، همه دکانها پرچراغ و بانک صلوات بود و تهنیت، همی گفتند که تبریز شهر صاحب الامر شد، از مالیات و حکم حکام معاف است. پس از این حکم، تنها با گاو بزرگ مقام است. بدان سو شدیم، مسجد و مقام سراسر پر چراغ بود، و روسپیان بر بام بودند. کوس همی زدند، آنجا سجده کردیم و بدرگاه شدیم. حکمران حشمت الدوله بنشسته بود، کجا یارای دم زدن داشت. مردم از هر سو گرد آمدند، که جای ارزن انداختن نبود. آن گاو را آقا میرفتاح مجتهد تبریزی برده بود، جلی از بافتۀ کشمیر بر او انداخته، فوج فوج همی رفتند و بر سم آن حیوان بوسه همی زدند، و مدفوع گاو را به تبرک همی بردند، تا جائیکه سفیر انگلیس چهل چراغ بلوری بفرستاد و بیاویختند، و آنجا خدام و فراش بگماشتند.

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

86 queries in 1571 seconds.