سر تیتر خبرها
اگر بمبی بخود نبسته ای بغلت کنم!

اگر بمبی بخود نبسته ای بغلت کنم!

یک: روز دوشنبه بود. از دور که به سمتِ سکوهای ساختمان دِنا می رفتم، چشمم در التماسِ تماشای دو نفر بود. یکی گوهر عشقی – مادر ستار بهشتی – و دیگری دکتر محمد ملکی. البته آقای نعمتی نیز پا به پای ما بوده در این یک سال گذشته. و من از وی سپاس فراوان دارم. این هرسه، پیش از من و پیش از ساعت ده صبح می آمدند و بر سکوی ساختمان دنا می نشستند تا دیگر دوستان فرا برسند. آن روز دکتر بود و نعمتی بود اما گوهر بانو نبود. نیز احتمال می دادم که “پرچم بانو” نیامده باشد. دیروزش، سحر – دخترش – با من تماس گرفته بود و گفته بود که مادر کمی بیمار است. و من به اصرار از وی خواسته بودم: مبادا مادر به سمت تهران حرکت کند؟ که یعنی این یک بار را: دِنا بی دِنا. و به وی گفته بودم: دخترم سحر، مادرت سرمایه ی باطنیِ این سرزمین است. بجای همه ی ما که هر از گاه در کنار شما حضور داریم، تو یک تنه از این گنج بی بدیل مراقبت کن و این بانوی پوست و استخوانی را برای همه ی ما و همه ی آرزو بدلان پرستاری کن. بانویی را که عربده کشان اسلامیِ این نظام ناجور و روشنفکران صاحب نام و سیاستمداران منتقد و اصولگرایان یقه دران و اصلاح طلبان متفاوت نگر، صدای مظلومیتش را تا کنون نشنیده اند و نخواسته اند که بشنوند.

دو: به جمع دوستان پیوستم و آن روزِ دِنا با ما و با نوشته هایی که بالا گرفته بودیم شروع شد. من نوشته ی پیشین خود را بالا گرفتم: ” کارخانه ی لاستیک سازی دِنا را شیخ محمد یزدی ( رییس مجلس خبرگان رهبری) دزدیده است. و دکتر محمد ملکی شعاری در باره ی آزادی نرگس محمدی که بیمار است. نعمتی این بار شعاری تازه با خود آورده بود: ” آقای خامنه ای، باید درِ قوه ی قضاییه را گِل گرفت”. به نعمتی گفتم: با گِل گرفتنِ قوه ی قضاییه نان بسیاری آجر می شود. این دستگاهها لازمه ی هر کشورند. مهم، اصلاح و سیستمِ درست دادن به این ناندانی هاست. شعار مادرِ سعید زینالی بسیار دردناک بود: “آقای خامنه ای، شما پدر نیستید، احساس ندارید، وگرنه یک خبر از پسر ما به ما می دادید. پاسداران شما هفده سال پیش پسر ما را برده اند که برده اند”.

سه: عجبا که شب قبلش در یک برنامه ی تلویزیونی، از حضرتِ حاج آقا حجت الاسلام و المسلمین جناب ” رییسی” دادستان کل کشور شنیدم که می گفت: بزرگترین مفاسد اقتصادی، زمانی صورت گرفت که: کارخانه ها و تأسیسات دولتی به بخش خصوصی واگذار شد. حالا شما بگو این کسانی که آمدند و این کارخانه های دولتی را به هیچ خریدند و فی الفور نیز آبش کردند، که بوده اند؟ گمنامان و سرمایه دارانِ واقعیِ بخش خصوصی؟ یا آدمهای سفارش شده و کسانی شبیه همین شیخ محمد یزدی – استادِ ویرانگریِ دستگاهی که رییسش بود – از بس که فکرش به جاهای دیگر سر می زد غیرِ دستگاه قضا.

چهار: جمعِ مستان یک به یک آمدند و در کنار ما ایستادند. آقای رضا ملک آمد. که از رنج کشیدگان سالهای سخت زندان اوین است. یک اطلاعاتیِ بیرون زده از سیستم مخوف اطلاعات. همکارانِ سابقِ وی بخاطر این که رضا ملک نخواسته بود شرافتش را – مثل خیلی از اطلاعاتی ها و عمله های نظام – به حراج بگذارد، هر بلایی را که می شد بر سرش آورده بودند تا بشکنندش اما نتوانسته بودند. رضا ملک این روزها در کنار ما در هر کجا حاضر است. حضورش با آن ریش انبوه و بلند، و باطن آرام و بی سخنش، گرما بخش محافل بی نوای ماست.

پنج: بانویی از هلند آمده بود به دیدن ما. و چه بلند نظر و نیک نگر. هر چه به وی اصرار کردم: همین که دوستان را دیدید، بروید، نرفت. و گفت: من این همه راه را به شوق شمایان آمده ام. و ماند تا پایان. مادر امید علی شناس آمد و مقوای از پیش آماده اش را که به بی گناهی پسرش اشاره داشت بالا گرفت. مریم کریم بیگی آمد به نمایندگی از برادر شهیدش و مادر و پدرش. چه خوب که چند چهره ی تازه نیز به صف ما پیوسته بودند و هر کدام یکی از شعارهای ما را که شعار خودشان نیز بود بالا گرفته بودند. ما از این پس با چهره های تازه تری همراه خواهیم شد. صفِ دریا دلان را نشان نعمتی دادم و به وی گفتم: سرِ دیگرِ این صف باید از لاستیک دنا برسد به بیت رهبری.

شش: علاوه بر سه نفری که مأمور کلانتری و احتمالاً اطلاعات اند و در این چند باره در اطراف ما بوده اند و مرتب از ما عکس و فیلم می گرفتند، مردم نیز ایستاده بودند و عکس و فیلم می گرفتند. آن روز یک مرد سی و پنج ساله ی رهگذر که کت و شلوار قهوه ای به تن داشت و ظاهری حزب اللهی، آمد و از ما و از بانوان عکس گرفت و موقع رفتن گفت: ایشالا با اربابانتون محشور بشید. یکی دو نفر از دوستان خواستند چیزی به وی بپرانند که من مانع شدم. همین حضور ما آنجا خودش نیک ترین پاسخ به اینجور آدمهاست که اگر امتداد نگرانی هایشان را دنبال کنیم، حتماً به منافعی بر خواهیم خورد که از فرو پاشی همان منافع در هراس اند. آخوندها چرا آیا نگرانِ اعتراض مردم اند؟ غیر از این که از برچیده شدنِ سفره ی تاریخی شان وحشت دارند؟ خدا وکیلی در مغز و متن این نگرانیِ آخوندها، چه اندازه خدا و پیغمبر و قرآن و اهل بیت حضور دارد؟ نه آیا آخوندهای حاکم از خدا و پیغمبر و قرآن دژی ساخته اند برای بقای خود و برای روبیدن و سمت و سود دادنِ بخت و اقبال و داراییِ مردم به سمتِ جیب شان؟ که مدام در پسِ این دژ پناه بگیرند و آن کنند که در قاموس هیچ بنی بشری نمی گنجد؟

هفت: مرد جوانی آمد و صورتم را بوسید و گفت: من سالها پیش رفتم توی این بساطی اسم نوشتم که ” سردار سعید قاسمی ” و انصار حزب الله پهن کرده بودند. کدام بساط؟ استشهادیون. که هروقت لازم شد به خودمان بمب ببندیم و بزنیم به قلب دشمن. بعدش زدم بیرون و از خودم بدم آمد و کلاً ازشان دوری کردم و نخواستم که ریختشان را ببینم. چرا؟ به این خاطر که من در کلّ بساط اینها چیزی به اسم شعور ندیدم. اینها هنوز که هنوز است بهره ای از شعور ندارند و احساس بر بالا و پایین شان غلبه دارد. اینها با احساس سخن می گویند و با احساس فحش می دهند و با احساس یک سخنرانی و یک مجلس را به هم می ریزند و اگر لازم باشد با همان احساس سر می برند. به وی گفتم: انقلابی که نه با شعور که با احساس پا گرفته باشد، عمله ها و طرفدارانش نیز از شعور گریزانند و با فوران همان احساس کور کارشان را پیش می برند. و گفتم: راز این که مراجع تقلید ما هیچگاه روی به عقل جمعیِ مردمان نمی برند و با چرخه ی خردمندی هم محور نمی شوند، همین تربیت احساسی مردمان است. و گفتم: در بستری از این بی تربیتی است که مراجع و مسئولان نظام برای خواسته ها و فرمایش های خود مخاطبِ احساسی می آرایند. شاید بهمین خاطر است که تا سخن از عقل و خردمندی به میان می آید اینان خود را به در و دیوار می کوبند و الم شنگه بپا می کنند و وااسلاما سر می دهند.

هشت: یک بانوی پیر که بقول خودش خانه ی ده میلیاردی اش را در همان حوالی بالا کشیده اند آمد و گفت: یک دانگ از خانه ی مرا به زور داده اند به یک مرد معتاد با چهار پسرش که در یک طبقه ی ساختمان من ساکن شده اند. و گفت: من واژه ی اِشغال را خوب می فهمم آقای نوری زاد. هم کشورم را و هم خانه ام را. و با صورتی پر التماس پرسید: این وضعیت تا کِی ادامه خواهد داشت؟ به وی گفتم: مغولان بر این سرزمین دویست سال حاکم بوده اند. تا این را گفتم، سریعاً میزانِ عمرِ باقی مانده اش را با دویست سالِ مغولانِ وطنی سنجید و چهره در هم کشید و گفت: واویلا. گفتم: نگران نباشید، ما این دویست سال را در همین چند سالِ آینده خلاصه می کنیم. بس شان است دیگر! این را که گفتم، چهره اش واگشوده شد. چهره های پرچروک نیز چه زیبا می شوند با لبخند. راستی ما آدمها چه عجولیم در این خصوص. دوست داریم همه ی تحول ها و رخدادها را در همین عمرِ محدودِ خودمان بچشم ببینیم. پس سهم آیندگان چه می شود؟ ما حتماً آخوندها را سرجای شان خواهیم نشاند. جایی که مستحقش باشند.

نه: مردی آمد و صورت دکتر ملکی را بوسید و شانه اش را بالا انداخت و در کنار من ایستاد و دم گوشم گفت: من بیش از خیلی های دیگر این محسن رفیقدوست و خانواده اش را می شناسم. باز شانه اش را بالا انداخت و گفت: این بابای بارفروش که با شوفری امام به هر چی که خواست رسید و هرچی هم بلا که توانست بر سرِ این مردم آورد، یک ام الفساد است که باید مجسمه اش را بسازند و در میادین شهر نصب کنند. گفت: این اواخر افتاده بود به دلالی قطعات برای تأسیسات هسته ای. تا تحریم ها ورق پاره بودند، نان این جماعت در روغن بود. رفیقدوست بود و آقای خجسته برادر زنِ جناب رهبر و عده ای دیگر که اگر بخواهید اسمشان را برایتان ردیف می کنم. کل شان هم زیر نظر سرداران خاص سپاه سر به دزدی و کارهای خلاف دارند. مرد باز شانه اش را بالا انداخت: اینها با دلالی قطعاتی که هیچ نظارتی بر آنها نبود، این اجناس را می خریدند به مفت، و می فروختند به هزار برابر. و چه سرمایه گذاری ها که نکرده اند اینها در خارج از کشور برای نسل اندر نسل شان. این مرد که تیک عصبی اش بالا انداختنِ شانه هایش بود، تفی به زمین انداخت و رفت. همینجور که می رفت، من به شانه های بی تابش نگاه می کردم. همه ی ما هرکدام به یک تیک عصبی گرفتاریم و سعی در پوشاندنش داریم. این مرد، اجازه داده بود شانه هایش آزاد باشند.

ده: بانویی آمد که همسر شهید بود. نوشته ای را نشان من داد که در آن به قطع شدنِ ماهیانه ی خانواده اش اعتراض کرده بود و این سه سال وقفه در پرداخت ماهیانه را به رواج اختلاس در داخل بنیاد شهید ربط داده بود. روی سخن نامه اش ریاست بنیاد شهید بود. این بانو گفت: مثل شما رفتم و ایستادم جلوی بنیاد شهید و یک مقوایی را بالا گرفتم. نگذاشتند. آمدند و مرا تهدید کردند. روی مقوا از قول لاریجانی رییس مجلس نوشته بودم: بنیاد شهید را چه به کارخانه داری و مرغداری؟ به این بانو پیشنهاد کردم: با همان مقوایتان بیاید اینجا. که ما اینجا برای هیچکس محدودیتی قائل نیستیم. هر که با هر اعتراضی که دارد می تواند به اینجا بیاید و در کنار ما بایستد. حتی کسانی که به خود ما معترض اند. بیایند و بی آنکه هیاهو کنند، نوشته هایی را علیه ما بالا بگیرند. دنیای فهم، سالهای سال است که بدینسوی رفته است. این که نصیب ما از این دنیای فهم چه خواهد بود و وقتش کِی فرا خواهد رسید، همه اش به خود ما مربوط است حتماً.

یازده: دوستان لگامیِ ما نیز آمدند. از مفتی زاده تا دکتر رییس دانا تا جباری. من و دکتر ملکی نیز که بودیم. جای نسرین بانو و نرگس بانو خالی.
دوازده: بانویی که یک مجله را بالا گرفته بود، آمد و در کنار ما ایستاد. روی جلد مجله، طرحی از چهره ی آیت الله حق شناس بود. این بانو با ماژیک روی عمامه ی حق شناس نوشته بود: دروغگو. و در جای دیگرش نوشته بود: من سند جنایتت هستم. دست این بانو به شدت می لرزید. همسر سابقِ مسئول دفتر حق شناس بود و پسری سیزده ساله از وی داشت. داستانها از جنایت های جاریِ بیت حق شناس تعریف می کرد با مدیریتِ همین مسئول دفتر حق شناس.

دوازده: مردی لاغر و شصت ساله و سر برهنه آمد و به نوشته های ما اشاره کرد و پرسید: حرفِ حساب شماها چیست؟ گفتم: ما به دزدی ها معترضیم. پاسخ مرا تکرار کرد و گفت: چرا با شماها کاری ندارند؟ و ادامه داد: برای اینها کاری ندارد که شماها را جمع کنند و ببرند جایی که عرب نی می اندازد. گفتم: ما یک تشکیلاتی داریم به اسم لگام برای لغو گام به گام اعدام در ایران. شرط عضویت در لگام این است که داوطلبانِ عضویت باید زندان رفته باشند و از زندان رفتنِ چند باره نیز نهراسند. و گفتم: این افرادی که در اینجا به اعتراض ایستاده اند، تقریباً همینجوری اند. یعنی از هر پیشامدی استقبال می کنند. با افرادی که نمی ترسند چه می شود کرد؟ ما را هرکجا که ببرند فردایش همینجاییم. به شوخی گفت: اگر بمبی به خود نبسته ای بغلت کنم و ببوسمت. در پاسخش چه می گفتم؟ خودش دانست که حرف خوبی نزده. پوزش خواست. گفتم: نیازی به پوزش خواهی نیست. این سخن شما خروجیِ سخنان پنهان و بر زبان نیامده ی جماعتی است که گاه به ماها همینجوری می نگرند. گفت: تکلیفِ ما که می ترسیم چه می شود؟ گفتم: همین وضعیتی که هست. که یعنی: این وضعیتِ حاکم بر کشور، استحقاق مردمی است که دوست دارند بترسند.

سیزده: رفته رفته بر تعداد ما افزوده شد. شدیم بیست نفر معترضِ پای کار. با نوشته هایی که بالا گرفته بودیم و هرکدام از این نوشته ها به سمتی تیر می انداخت. جناب سرگرد هر چه به مردم می گفت: بروید و عکس نگیرید، مردمی دیگر می آمدند و جای خالیِ رفتگان را پر می کردند. آنجا یک گذرگاه چند جانبه است و نمی شود از رهگذران دورش داشت. مردم می ایستادند و عکس می گرفتند و با داد و قال جناب سرگردِ لباس شخصی پوش و دو پلیسِ یونیفرم به تن می رفتند، اما مردمی دیگر جایشان را پر می کردند.

چهارده: مردی پنجاه و یکی دو ساله از میان جمعیتی که به تماشا ایستاده بودند خارج شد و رفت و بر دست های دکتر ملکی بوسه زد و برگشت و در کنارمن ایستاد و گفت: شما آقای نوری زاد هستید؟ گفتم: بله. ابراز خوشحالی کرد و گفت: من استاد یکی از دانشگاههای دولتی هستم. به تأسی از شما نامه ای نوشتم به رهبر و در آن نامه به فاجعه ی ” دزدی های علمی” اشاره کردم و از پوکیِ مقاله ها و پایان نامه ها و زد و بندهای علمیِ کارچاق کن های دانشگاه پرده برداشتم. دفتر رهبری این نامه را ارجاع داد به ریاست دانشگاه. حراستِ دانشگاه مرا خواست و طیِ نشستی مرا چهارسال از تدریس محروم کردند. بعدش از من شکایت کردند به دادگاه که چرا افرادی را به اسم کارچاق کنِ علمی رسوا کرده ام. نامه ی من جوری بود که ریسمانِ این کارچاق کن ها را اگر می گرفتید و می کشیدید، خیلی از بالاتری ها رسوا می شدند. استاد اخراجی گفت: برایم دوسال زندان تعلیقی بریدند و یکصد و بیست ضربه شلاق. که اگر با مشقت دستم به آقای فرجی دانا – وزیر وقتِ علوم – نمی رسید، کارم ساخته بود برای همیشه. استاد اخراجی، در یکی از رشته های مهندسی دکترا داشت. و عجب حسی از زخمِ یک تحقیرِ فرساینده بر چهره داشت این دکتر مهندس. ساعت که دوازده شد، همه جمع شدیم عکس بگیریم. جناب سرگرد صدا در داد که: تمامش کن آقای نوری زاد. گفتم: به امید روزی که خود شما نیز در کنار ما بایستید. گفت: ایشالا.

پانزده: روز سه شنبه رفتم بیمارستان قلب شریعتی و از چهار نفر از عزیزان مان دیدار کردم. نخست به دیدن آقای نعیمی از زندانیان بهایی رفتم که در اتاقی بستری بود و عده ای از سربازان در بیرون اتاق مراقب وی بودند. آقای نعیمی از هموطنان بهایی و از انسان های شایسته و بسیار با ادب و خواستنی و فهیم ماست که صرفاً بخاطر جهالت و خشم و تعصب و بد فهمیِ حاکمان دشمن طلب و شیعه گستر ما زندانی است. بعدش رفتم به دیدنِ پدر سعید زینالی که بر تختش نشسته بود و همسر و دختر و دامادش و دوستانی چون آقای نعمتی و جوان کاپشن پوش نیز در اتاقش حاضر بودند. من هرگاه که به چهره ی این پیر مرد سپید موی می نگرم، نمی دانم چرا رهبر و سرداران سپاه و همه ی آیت الله ها و آخوندها و نمایندگان مجلس و قاضیان دستگاه قضا را پیش چشم می آورم و بر مسند پاسخگویی می نشانم بخاطر ظلمی که بر خانواده ی وی فرو باریده اند. هم پسرش را هفده سال پیش از خانه بیرون کشیده اند و برده اند و هم این خودش را بعد از بیست و هشت سال کارمندی از کار برکنار کرده اند و هم دختر درسخوانده اش را از کار بیکار کرده اند.

در اتاق مجاور، به دیدنِ آقای سعید رضوی فقیه رفتم. از روزنامه نگاران اصلاح طلب، عضو سابق شورای مرکزی تحکیم وحدت و از حامیان آقای کروبی در انتخابات سال 88. در آغوشش که گرفتم، چشمم به دستبند ها و پابندی افتاد که به تختش چفت بسته بودند. راستش را بخواهید نتوانستم خودم را از گریستن باز بدارم. و گریستم در آغوش سعید. به وی گفتم: این منصفانه نیست که با همه ی خوبی هایی که در شماست، اینگونه با دستنبد و پا بند به شما توهین کنند. وی را از زندان به بیمارستان قلب آورده بودند برای جراحی قلبش.

از آنجا رفتم به دیدن آقای خسرو منصوریان که مردی هفتاد و دو سه ساله و لاغر و قد بلند است با ریشی پرفسوری بر چانه. سربازانی نیز در بیرون اتاق آقای منصوریان بر صندلی هایشان لمیده بودند برای مراقبت از وی. آقای منصوریان از اعضای با سابقه ی نهضت آزادی است و بارها و سالها در این سالهای پس از انقلاب بازداشت و زندانی شده و آخرین حکمش جاری شدنِ حکم سیزده سال پیش وی است. او را بخاطر ناراحتی قلبی اش به این بیمارستان منتقل کرده اند تحت الحفظ. اگر این روزها به بیمارستان قلب شریعتی بروید با این چهار عزیز می توانید دیدار کنید.

شانزده: ما و دوستانمان شنبه ها از ساعت ده تا دوازده همچنان در مقابل درِ اصلی زندان اوین برای رهایی بانو نرگس محمدی و سایر زندانیان بی گناهمان به اعتراض می ایستیم. این روزها حال عمومیِ نرگس بانوی ما آنچنان وخیم است که ما را برای دفاع از حقوق انسانیِ وی ناگزیر به انتخاب راههایِ غیرمتعارف ترغیب می کند. دوشنبه ها را نیز به سونامی دزدی ها و بی قانونی های آیات عظام و سرداران سپاه و مأموران اطلاعات و مسئولان خُرد و کلان نظام اسلامی اختصاص داده ایم. کجا؟ مقابل دفتر نمایندگی کارخانه ی لاستیک سازیِ دِنا که توسط شیخ محمد یزدی – رییس مجلس خبرگان رهبری – دزدیده شده. نشانی؟ میدان ونک ابتدای خیابان گاندی. زمان: از ساعت ده تا دوازده.

محمد نوری زاد
پنجشنبه بیست و دوم مرداد نود و چهار – تهران

Share This Post

 

درباره محمد نوری زاد

130 نظر

  1. با صراحت در مورد نظارت و عمل شورای نگهبان و داستان فتنه عرض می‌کنم.

    با اطمینان و اخلاص و برای نجات کشور از یک اختلاف خطرناک عرض می‌کنم. در جریان انتخابات ۱۳۸۸ ریاست جمهوری و آنچه آنجا در اعتراض و با سکوت یک جمعیت میلیونی اتفاق افتاد اعتراضی که به گفتهٔ آقای مطهری (اعتماد، ۲۵/۵/۹۰): واکنش طبیعی مردم بود. و به گفته آقای رضایی: مردمی که به راهپیمایی آمده بودند روی دهانشان چسب زده بودند، یعنی اینکه ما قصد مخالفت با نظام نداریم. یک نفر بیاید ابهامات ما را جواب بدهد. (۱۰/۱۰/۹۱) و به گفته آقای زیباکلام: بنده راهپیمایی ۲۵ خرداد را حاصل تفکر و برنامه ریزی موسوی و کروبی نمی‌دانم. (۲۱/۵/۸۸) این اعتراض هرچه بود با سهولت و بدون هیچ عارضه و ضایعه‌ای قابل حل و فصل بود و بدنه جمعیت و شخصیت‌های موثر آن به ثبات و استحکام نظام متعهد و راسخ بوده‌اند و امروز نیز هستند.

    و در صورت دعوت به یک داوری بی‌طرف و مورد اعتماد طرفین از طرف رهبر معظم انقلاب بی‌شک تسلیم بودند و نتیجهٔ این داوری هر چه بود پذیرفته می‌شد و به نفع جمهوری اسلامی و رهبری بود اکنون نیز هیچ تردیدی وجود ندارد که بعد از این همه ضایعات و خسارت‌ها رهبرمعظم انقلاب می‌تواند این اختلاف و شق عصا را رفع نماید و جلو خسارت بیشتر را بگیرد و از محصورین رفع حصر نماید و دستور تجدید نظر درباره پرونده‌های مربوط را صادر نماید و البته حفظ نظم و امنیت کشور از ضروریات مورد وفاق است و اصلاح طلبان با تمام وجود به آن متعهد و در حفظ نظم راسخ می‌باشند.

    این اختلاف بین چند نفر نیست اختلاف بین یک ملت و دو جناح سیاسی فراگیر است و هرگز با قدرت نظامی و اطلاعاتی و امنیتی و اخراج و تبعید و تبعیض و تکفیر و تفسیق و زندان یک جناح خارج از قدرت که در تمام کشور گسترده است و بسیاری از نخبگان و دانشمندان روحانی وغیر روحانی از آن طرفداری می‌کنند و درآن جناح قرار دارند حل و فصل نمی‌شود. اختلاف در حقیقت‌‌ همان اختلاف است که در انقلاب مشروطیت وجود داشت اما رقیق‌تر و ملایم‌تر و ‌گاه عیننا عبارات وتعبیرات یکی است. در آغاز مشروطیت یکی از مشایخ از آزادی به عنوان کلمهٔ قبیحهٔ آزادی تعبیر می‌کرد و امروز نیز آقای مصباح تصریح می‌کند که آزادی از غرب آمده است و دین آمده است تا آزادی را محدود کند. آنروز در برابر این تفکر مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم نائینی و دیگرانی قرار داشتند که قدرت مطلقه را محکوم و مدعی آنرا به عنوان دین بدعت گذار اعلام می‌کردند و این را از ضروریات اسلام و بلکه همهٔ ادیان می‌دانستند. مشروطیت مقید ساختن قدرت مطلقه و نفی استبداد بود و قانون اساسی مشروطیت بر همین اساس تصویب شد. در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز اصل قانون اساسی و تمام سمت‌ها بدون استثناء بر اساس انتخاب مردم است و مردم بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکمند و این حقی الهی شناخته شده است و منطقا قبل از انتخاب مردم هیچ سمتی وجود ندارد و بعد از انتخاب هم سمتی که معلول انتخاب است با هر اختیاراتی نمی‌تواند با علت در تعارض باشد و لذا همهٔ سمت‌ها در قانون اساسی باید با اراده عموم همآهنگ باشد که رسمیت خود را از آن دریافت کرده است. بنیان گذار جمهوری اسلامی در جواب آقای ناطق نوری و رای نمایندگان که گفته شد برخلاف مصلحت اندیشی امام انجام گرفته است می‌گوید: در جمهوری اسلامی جز در موارد نادری که اسلام و حیثیت نظام در خطر باشد آن هم با تشخیص موضوع از طرف کار‌شناسان دانا هیچ کس نمی‌تواند رای خود را بر دیگری تحمیل کند و خدا آن روز را نیآورد (صحیفه ج۲۱ ص۱۴۲ شهریور ۶۷) و این مطلب تمام گفته‌ها و نوشته‌ها و موضع گیری‌های امام را تفسیر می‌کند و برآن‌ها حاکم است.

    من با تواضع و احترام به محضر رهبر معظم انقلاب عرض می‌کنم اکنون وقت آن است که یک آشتی ملی اعلام شده و پروندهٔ فتنه و همه اختلافات در هم پیچیده شده و تمام متهمین این پرونده از قید و بند آزاد شوند و به خصوص آقای کروبی و آقای موسوی و خانم رهنورد از حصر آزاد شوند و این قید و بندی که در حضور و فعالیت آقای خاتمی است رفع شده و بازار تهمت و نسبت‌های اثبات نشده که جرم و گناه است از عرصه جامعه پاک گردد و همه به قانون تن بسپارند و هر کس از مرز قانون خارج شد تحت تعقیب قرار گیرد و جرم تخلف از قانون از ناحیهٔ هر کس باشد مورد مجازات قرار گیرد و اگر توطئه‌ای وجود دارد و اشخاصی از هر جناح و هر جا مرتکب خلاف می‌شوند وزارت اطلاعات اسناد آن را به قوهٔ قضاییه بسپارد و به صورت قانونی به آن رسیدگی و جلو آن گرفته شود.

    تأکید می‌کنم هنگام آن فرا رسیده و بلکه وقت آن گذشته است که طومار قانون شکنی و بداخلاقی و تعرض به آبرو و حیثیت و اموال و جان و حقوق اشخاص در هم پیچیده شده و هیچ کس از عواقب نقض قانون و هر گونه تعرض به اشخاص و گروه‌ها خود را مصون و در امان نداند.

    از خداوند متعال توفیق اصلاح امور را برای حضرتعالی مسألت می‌کنم.

    حسین انصاری راد

     
  2. محمد نوریزادِ عزیز،

    درباره روحانی نوشته ای «حرفهای تهوع آور یک آخوند دروغگو» که براستی برازنده اش است. پس از توافق هسته ای تعدادای از دوستان خارجی ام از ترکیه، اتریش و آلمان از من درباره توافق پرسیدند و عکس العمل مردم ایران به آن. یکی از آنها پرسید: «آیا روحانی واقعاً با خامنه ای فرق دارد یا فقط عروسک دست اوست؟ آیا رئیس جمهوری اصلا میتواند تاثیری در اوضاع ایران داشته باشد؟». برای او نوشتم حسن روحانی یک بازیگر ماهر نمایشی است به کارگردانی خامنه ای. رئیس جمهوری میتواند با ایستادن در برابر خامنه ای در اوضاع مردم و حکومت تاثیر بگذارد ولی روحانی هرگز آنرا نمیخواهد. او برای اینکار کمکهای واردی هم دارد از جمله محمد جواد ظریف. برای دوستانم نوشتم روحانی و شرکاء از طرف جمهوری اسلامی منصوب شده اند تا مردم ایران و جهانیان تصور کنند شرایط عوض شده است و البته موفق بوده اند. خیلی از ایرانیهای خوش خیال هنوز فکر میکنند روحانی با رای خنده دار 51% برنده انتخابات شد.

     
  3. مهدی رفسنجانی که هم اکنون در اوین بسر میبرد، با توییتی خواستار رسیدگی به دزدیهای مجتبی خامنه ایی، فرزند رهبری نظام شد. وی از جمله دزدیهای مجتبی خامنه ایی را امتیاز ایرانسل، فروش نفت به بهای ارزان به خانواده سلطنتی انگلیس ، انباشت ۱و۶ میلیارد پوند در بانکهای انگلیس، مبالغ زیادی در بانکهای آسیایی و دیگر کشورهای اروپایی منجمله سوئیس، قاچاق ۸و۵ تن شمش طلا به ترکیه، نزديك به دو مليون چهارصد هزار دلار پول نقد در مسكو، ارمنستان و گرجستان ، املاك زيادي مثل هتلهاي پنج ستاره و خانه هاي آنچناني در مسكو، ايروان، عشق آباد و دبي، يك كارخانه مواد غذايي در مسكو ، از بزرگترين كارخانه هاي مواد غذايي دنيا، يك كارخانه صنعتي در ايروان، قاچاق ارز، کمیسیون خرید اسلحه و فروش نفت… اعلام کرد. وی ادعا کرد که پول مجتبي خامنه اي به ميزاني است كه بودجه سه سال ايران را تامين ميكند. مهدی رفسنجانی در این توئیت گفت که دستگیری و محاکمه وی، برهم زدن قواعد بازیست که بزرگان نظام در این ۳۷ ساله به آن پایبند بوده اند. وی توئیت خود را با این نوشته که « گر حکم شود که دزد گیرند، در نظام همه را گیرند» را به پایان برد.

     
  4. یک هموطن شما

    سلام آقای نوری زاد
    این نوشته را یکی به من داد که به شما برسانم. خود دانید:

    ——————————-

    نمیدونم در ایران زندگی میکنید یا در اروپا
    اما فکر نمیکنم بجز آقای نوری زاد کسی به اندازه خانواده من از این شیاطین ضربه خورده باشد
    من با آدرس منزلهای خود یعنی با مستندات روشن ، حکایت این قوم وحشی عرب فلسطینی را به شما میگویم و چقدر دلم می خواست که بدون ذکر اسم برای آقای نوری زاد می گفتید
    سال 1348 در خیابان پهلوی پایین تراز پسیان وزعفرانیه ، خواهر و برادرم ‌از یک یهودی منزلی را به متراژ هزارو دویست متر و هفصد متر ساختمان در سه اشکوب خریدند . انقلاب شد ببخشید این کلمه منو یاد استفراغ میاندازد . از سال 1363 دانه دانه خانه هایی که در کوچه ما بود را شروع کردند به بررسی کوچه ما اول به نام پسیانی بود وبعد شد شهید محمود نسیبی و سر کوچه هم اغذیه لادن بود . به خانه ما که رسیدند گفتن زمین اینجا غصبی است و این زمین ‌مال صهیونیست است ، تمام اموال ما را مصادره کردند . در این سه طبقه
    طبقه اول را من ومادرم بودیم در دومین خواهرم و در سومین برادرم غیر از خانه شرکتشان را هم گرفتند البته این جریان تا سال هفتاد و پنج طول کشید و با گرفتن پولهای زیاد که اگر با آن پول چند آپارتمان میخریدند حداقل بی جا ومکان نبودند ، در سال ۱۳۷۶ یک روز شش مرد سیاه پوش اسلحه بدست وارد خانه شدند و همه را بیرون کردند شما فقط حال یک خانواده آبرومند را مجسم کنید که لخت وپاپتی انگشت به دهان مانده اول مادرم به کما رفت و مرد بعد خواهرم که در آغوش من مرد و سال بعد برادر نور چشمم و نابود شدیم وشدم و جالبتر از آن ‌دوسال پیش منزل شوهرم را در توانیر با همان متراژ زمین و شاید بزرگتر با 24 واحد آپارتمان که یکی متعلق به شوهرم است بعلت اینکه زمین را از کلیمی خریده اند مصادره کردند. و24 خانواده را آواره کردند
    ببخشید که سرتان را درد آورده ام ،ولی تا کی باید سرپوش روی‌جنایات این وحوش گذاشت یک جایی باید گفته بشه ، این قوم وحشی خیلی از خانه های تهران را با این ترفند به اسم اینکه مال صهیونیست است از دست مردم خارج کردند و خودشان صاحب شدند این به ما حرام و به این جرثمه های فساد حلال است
    آدرس منزل شوهرم .، توانیر ، سروران ساختمان سروران
    اگر توانستید این موضوع را برای جناب نوری زاد بگویید
    از صبر وحوصله تان سپاسگزارم

     
  5. آقای خامنه ایی
    آیا رهبر جامعه نباید مدیر و مدبر باشد ؟ آیا مشکلات اساسی زیر از بی تدبیری و بی لیاقتی و در نتیجه ظلم شما نیست ؟
    1. ایا این همه مشکلات آبی در کشاورزی که میشد با حداکثر 40 میلیارد دلار کل مملکت را آبیاری تحت فشار کرد و مصرف آب کشاورزی را بدون اسراف به بهترین شکل استفاده نمود از بی لیاقتی شما نیست . با تفرقه بین مردم ایران در سال 88 و سپس مردم و کشور های خاورمیانه و هدر دادن سرمایه این مملکت و خشک کردن دریاچه های ایران

    2. مدارس مملکت هنوز دو شیفت و با کلاس های 40 نفری دانش آموزان بخت برگشته ایران بدلیل هدر دادن سرمایه های مملکت همانند کشور های عقب افتاده اداره میشود و بچه های خودتان در ژاپن و امریکا و اروپا تحصیل میکنند اگر تحصیل خوب است چرا همان امکاناتی که برای فرزندانتان مهیا میکنید برای بچه های این مملکت مهیا نمی کنید ؟ چرا سرمایه این مملکت را با رجز خوانی بیهوده با دنیا هدر میدهید و مدارس این مملکت را دهها سال عقب می برید . در مدارس دولتی ایران بندرت کارگاه و آزمایشگاه مناسب میتوان یافت .چند نفر را آموزش میدهید و مدال المپیاد میآورید و در بوق و کرنا میکنید و در کمتر از 5 سال همان مدال آوران بدلیل نبود امکانات به اروپا و امریکا مهاجرت میکنند . این چه دین کثیفی است که اعمال زشت شما را در نظرتان زیبا جلوه میدهد .

    3. این چه بازی مبارزه با استکبار است که شما را ثروتمند و مردم مملکت را فقیر و جوانان را بیکارو پدران را شرمنده همسرو فرزندان میکند . برای 300 کیلو اورانیم غنی شده که در بازارهای جهانی 15000 دلار قیمت دارد 400 میلیارد دلار هزینه میکنید این است تدبیر شما ؟؟؟؟ با 400 میلیارد دلار میشد مملکت را بطور کامل ساخت آیا این خیانت نیست ؛ شورای نگهبان یکسری مجیز گو را صلاحیت میدهد و به نظر شما نزدیک میشود و سرمایه مملکت را منهدم میکنید؟ آخر این چه دین چه قرآن و چه خدای ظالمی دارید . پس چرا عذابی که بارها در قرآن وعده داده شده یک دفعه نمی بارد ؟ تا بساط ظلم شما را یکسره نابود کند؟

    4. ایا کشته شدن هزاران نفر در جادههای کشور بدلیل بی تدبیری شما نیست . جاده های نامناسب و خودروهای ازرده خارج . با این همه پول فروش نفت و اخذ این همه مالیات ؛ لیاقت مردم ایران این است؟ چه بد حکم میکنید . آیا دین اسلام به شما اینگونه حکم کردن را آموزش میدهد ؟ آیا زمان آن نرسیده بدلیل این همه بی تدبیری ؛ از حکومت کنار بروید تا مردم این مملکت بتوانند در آرامش زندگی کنند؟

    5. از لحاظ بی امنی همان بس که مردم دور تا دور خانه های خود را طوری با میله های آهنی پوشانده اند که میشود با نا امن ترین مناطق دنیا مقایسه کرد و البته از لحاظ رشوه و اختلاس سرآمد هستید ( ما مردم ایران میدانیم که یک صدم اختلاسها هم بدلیل نزدیکی آنها به شما افشاء نشده – مگر میشود 800 میلیارد دلار نفت فروخت و مملکت را دهها سال عقب برد ) راستی از دکل های نفتی چه خبر؟

    6. بیکاری ؛ تورم ؛ رکود ؛ وضعیت اسفناک بیمارستانها و . . . حاصل بی تدبیری شما طی رهبری بیش از 25سال است.

    7. بی تدبیری شما هزاران هزار میلیارد دلار به این مملکت طی 25 سال گذشته صدمه زده است از جمله تلف کردن عمر میلیون ها جوان بیکار و زمانهایی که کودکان ؛ نوجوانان و جوانان این مملکت در دبستانها ؛ دبیرستانها و دانشگاههای میتوانستند با بهترین امکانات آزمایشگاهها ؛ کارگاهها درس بخوانند تا آینده این مملکت را بسازند منهدم کردید و نتیجه آن را هم در خودرو سازی ؛ صنعت نفت و پترو شیمی و ضعف تکنولوژی در جامعه. . . دیدید

    پس این خشکسالی و بادهای سرخ و زلزله و ابابیل وسجیل و . . . کجاهستند آیا آنها هم در قرآن بدروغ یاد شده است ؟

     
  6. پدرعلم زلزله شناسی: یکی از گسل‌ها شکسته، تهرانی‌ها تا چند هفته در آماده باش زلزله باشند
    منتشر شده در دوشنبه, ۲۶مرداد , ۱۳۹۴ | ۳:۲۵ ق.ظ
    استاد باسابقه زلزله‌شناسی دانشگاه با تاکید بر این‌که مردم و ستاد بحران تهران باید در حالت آماده‌باش کامل قرار داشته باشند، هشدار داد: باید هفته‌ها گوش به زنگ بود و اقدامات پیش‌گیرانه را مدنظر داشت.
    به گزارش نسیم، بهرام عکاشه با اشاره به وقوع زمین لرزه در منطقه جواد آباد تهران، اظهار داشت: این زمین لرزه‌ها نشان می‌دهد یکی از گسل‌ها شکسته شده و بقیه آمادگی شکستگی را دارند؛ البته نمی‌توانیم قسم بخوریم کدام گسل فعال شده که این زلزله به وقوع پیوسته است. گسل در این منطقه و در تهران زیاد است و این موضوع حائز اهمیت بوده که نه تنها منطقه جوادآباد، بلکه کل تهران تحت تاثیر نیرو و استرس قرار گرفته است.
    وی با تاکید بر این‌که ستاد بحران تهران باید در حالت آماده باش کامل قرار داشته باشد، تصریح کرد: باید هفته‌ها نیز گوش به زنگ بود و اقدامات پیشگیرانه را در نظر داشت.
    پدر علم زلزله‌شناسی ایران، زلزله جوادآباد را از نوع «خوشه‌ای» دانست و گفت: تاکنون تعداد زیادی زمین لرزه در جواد آباد طی روزهای اخیر به وقوع پیوسته که تعدای بی‌شماری نیز در حد نیم درجه بوده است و موید تحت فشار بودن کل منطقه و تهران است.
    عکاشه با بیان این‌که بشر هنوز نتوانسته زلزله را پیش بینی کند، خاطرنشان کرد: تنها در سال ۱۹۷۵ میلادی در چین حوالی پکن، کاملا اتفاقی زمین لرزه پیش بینی شد و انواع پیش نشان‌گرها خبر از وقوع حادثه‌ای در این منطقه می‌داد لذا حزب کمونیست چین به مردم هشدار داد منازل را ترک کنند که حدود یک‌ساعت بعد زمین لرزه ۷ ریشتری به وقوع پیوست که اگر مردم اطلاعی نمی‌یافتند آمار تلفات به شدت زیاد بود.
    وی در پایان تاکید کرد: مردم تهران باید در آماده باش کامل باشند.
    از سوی دیگر، دکتر مهدی زارع در گفت‌و‌گو با ایسنا با اشاره به رخداد زلزله‌ای با بزرگی ٢.٨ در مقیاس امواج درونی زمین در منطقه ایوانکی (٨٠ کیلومتری جنوب شرق تهران) در ساعت ۲:۰۱ بامداد جمعه ۲۳ مردادماه که تا ساعت ١۵ دیروز با ۵ پس لرزه همراه بوده است، اظهار داشت: زلزله احتمالی در گسل ایوانکی با حداکثر توان لرزه زایی آن(۷٫۵ ریشتر) می‌تواند جمعیتی بالغ بر ٢.۵ میلیون نفر را در جنوب شرق تهران تحت تأثیر قرار دهد.
    وی در خصوص زلزله شامگاه پنج شنبه جواد آباد ورامین هم گفت: در ساعت ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد زلزله ای با بزرگی ۴.١ در مقیاس امواج درونی زمین در محدوده روستای قلعه بلند بخش جواد آباد در جنوب شرق ورامین به وقوع پیوست. این رخداد با یک پیش لرزه با بزرگای ٣، یک دقیقه قبل از رخداد اصلی و بعد لرزه اصلی و سپس ۱۱ پس لرزه تا ساعت ۱۵:۳۰ روز جمعه با بزرگای بین ١.۴ تا ۴.١ همراه بوده است.
    زارع خاطرنشان کرد: این زلزله به صورت یک خوشه (فوج لرزه) رخ داد. این فوج زلزله‌ها با پهنه گسله پیشوا منطبق است که از جنوب شرق پیشوا (از تلاقی با گسل گرمسار) آغاز می‌شود و از محدوده شهری پیشوا، ورامین و قرچک عبور می‌کند و در نهایت به انتهای گسل کهریزک در جنوب ری می‌رسد.
    وی با اشاره به این که زلزله سال ١٣٨۴ میلادی که در پایان دوره ایلخانی به وقوع پیوست و به ویرانی ورامین و ری (و خرابی مسجد جامع ورامین) منجر شد هم در اثر جنبایی گسل پیشوا رخ داده بود، اظهار داشت: زلزله سال ۱۳۸۴ با بزرگی حدود ۶ رخ داده بود و به نظر می‌رسد که توان لرزه زایی گسل پیشوا حداکثر در حد بزرگی ۶.۵ ریشتر باشد.
    زارع درباره ارتباط گسل پیشوا با گسل‌های تهران گفت: این گسل به طور مستقیم موجب تحریک گسل‌های تهران نمی شود، ولی در صورت رخداد زلزله‌ای با حداکثر توان لرزه زایی در این گسل، جمعیتی بالغ بر ۴٧٠ هزار نفر که در محدوده شهرستان ورامین زندگی می‌کنند در معرض آسیب‌های آن خواهند بود. ضمناً جمعیتی حدود دو میلیون نفر که در محدوده جنوب شرق تهران (ری) زندگی می‌کنند در معرض عوارض ثانویه رخداد زلزله احتمالی شدید در گسل پیشوا خواهند بود.
    وی با بیان این که زلزله‌هایی که در دو روز پنجشنبه و جمعه رخ دادند نشان‌دهنده این است که گسل‌های یادشده از نظر زمین ساختی فعال هستند بر ضرورت راه‌اندازی سامانه هشدار پیش هنگام زلزله به منظور کاهش ریسک زلزله در کشور تاکید کرد: برآورد احتمال رخدادهای لرزه‌یی با پایش علمی براساس اطلاعات علمی دست اول میسر است و شبکه لرزه نگاری کشور در صورت توسعه و ساماندهی به صورت برخط و تجهیز با دستگاه‌های مدرن و برخط (سنجشگرهای باند پهن زلزله نگار و شتابنگاری، ژئوفیزیکی و ژئودتیک) می‌تواند به برآورد و پیش‌یابی زلزله‌های مهم بعدی و تعیین پهنه‌های پرتنش از نظر رخداد زلزله بعدی کمک کند که متأسفانه چنین پایش برخطی با کیفیت بالای علمی هنوز انجام نمی‌شود.
    تداوم پس‌لرزه درمنطقه پیشوا نگران‌کننده نیست
    با این حال معاون پژوهش و فناوری پژوهشگاه بین المللی زلزله شناسی ومهندسی زلزله گفت: زمین‌لرزه ورامین به دلیل کوچک بودن و فاصله ۶۰ کیلومتری با تهران بسیار ضعیف است، بنابراین هیچگونه تاثیری بر روی فعالیت یا فعال شدن احتمالی گسل های تهران نخواهد داشت.
    دکتر محمد تاتار روز شنبه در گفت و گو با ایرنا با اشاره به اینکه زلزله پدیده بسیار پیچیده ای است و قطعی صحبت کردن در مورد آن معقول نیست افزود: در زمین لرزه پنجشنبه شب ۲۲ مرداد ورامین به لحاظ ویژگی زمین لرزه ای با دو پیش لرزه، به احتمال قوی می توان مسبب زمین لرزه را گسل پیشوا که یک روند شمال غربی به شرق دارد، محسوب کرد.
    وی بیان کرد: گسل پیشوا ، گسل فعال و کاملا مستقل وشناخته شده ای است، فاصله آن با تهران حداقل ۶۰کیلومتر است و درواقع بزرگی آن خیلی کمتر از آن است که بخواهد بر روی گسل های اطراف خود اثر بگذارد.
    تاتار اظهارکرد: منطقه ورامین، منطقه ای است که در آن زمین لرزه های زیادی با بزرگای ۲ تا ۴ ریشتر رخ می دهد اما بیشتر این زمین لرزه ها بر روی گسل پیشوا نمی افتد.
    وی گفت: با توجه به نقشه گسل های فعال منطقه ، بیشترین احتمال به گسل پیشوا وارد می شود، اما در رابطه با زمین لرزه ها با توجه به تجربه ای که اززلزله بم داریم ، خیلی سخت است که صد درصد نظر قطعی ارایه کرد، اما با توجه به شواهدی که وجود دارد و دیتاهایی که از سایت ژئو فیزیک و پژوهشگاه زلزله شناسی گرفته شده به احتمال قوی هم زمین لرزه اصلی و پس لرزه ها مربوط به فعالیت گسل پیشوا است.
    تاتارافزود: به لحاظ اثر آن بر روی گسل های تهران، زمین لرزه با قدرت چهارویک دهم ، زمین لرزه خیلی کوچکی است و فقط چند کیلومتر ازاین گسل شکسته شده و حتی اثر آن بر روی گسل های مجاورخود نیز خیلی کم است.
    معاون پژوهش و فناوری پژوهشگاه زلزله شناسی گفت: اگرزمین لرزه ای بخواهد بر روی گسل های مجاورخود اثر داشته باشد وموجب فعالیت آن ها شود، بزرگی آن باید ازیک حدی بالاتر باشد، معمولا زمین لرزه هایی که بالای ۶٫۵ریشتر باشد می تواند به گسل های مجاور حتی تا ۵۰ کیلومتری خود اثر بگذارند و یا زمین لرزه هایی که بالای ۷ ریشتر باشد می توانند بر روی گسل های دورتر اثر بگذارند اما همه این موارد باید مورد مطالعه قرار گیرند.
    تاتار یادآور شد: اما زمین لرزه اخیر بر روی گسل پیشوا چون ضعیف بوده و عملا فاصله زیادی با تهران دارد اثر آن بر روی گسل های تهران ناچیز است، بنابراین هیچگونه تاثیری بر روی فعالیت و یا فعال شدن گسل های تهران نخواهد داشت، حتی بر روی گسل گرمسار که فاصله کمی حدود ۱۵کیلومتر با آن دارد نیز بازهم خیلی بعید است.
    وی بیان کرد: اثرگذاری زمین لرزه های کوچک به دلیل کوچک بودن بر روی گسل های مجاو خیلی کم است، برای تهران می توان با اطمینان به خاطرکوچکی زمین لرزه گفت که قطعا تاثیرخاصی برروی گسل تهران نمی تواند داشته باشد، حتی شدت زمین لرزه دو روز گذشته ورامین در تهران نیز احساس نشده است.
    گسل پیشوا زمین لرزه تاریخی نداشته است
    وی با اشاره به اینکه ممکن است که گسل ها فعال شوند و البته همیشه این حرف صادق نیست گفت: گسل پیشوا، یک گسل دو تکه است و دارای یک چرخش، ما آن را به عنوان یک گسل یک دست و طولانی نمی توانیم به حساب بیاوریم .
    وی توضیح داد: برای اینکه زمین لرزه ای را به یک گسل نسبت دهیم ، بیشتربه سابقه گسل توجه می شود، اگر گسلی سابقه ایجاد زمین لرزه بزرگ داشته باشد یک مقدار بررسی های کارشناسی بر روی آن راحتر است وگرنه باید گسل مانیتور یا نظارت کامل بر فعالیت آن شود تا بتوان قدرت زمین لرزه های آن را پیش بینی کرد، اما با توجه به طول گسل پیشوا می توان زمین لرزه هایی با قدرت ۶ ریشتر را نیز برای آن پیش بینی کرد.
    تاتار ادامه داد: با توجه به تاریخچه گسل پیشوا، زمین لرزه تاریخی برای آن نداشته ایم، حتی در۵۰سال اخیر با زمین لرزه ، دستگاهی که بادقت درخوری مکان یابی شده اند نیز سابقه لرزه خیزی قابل توجهی برای این گسل دیده نشده است.
    پس لرزه ها نگران کننده نیستند
    وی در مورد پس لرزه ها نیز گفت : اکثر زمین لرزه ها در ایران کم عمق هستند، زیاد بودن پس لرزه نکته منفی ندارد و نگران کننده نیست، معمولا زمین لرزه هایی که پس لرزه ندارند نگران کننده هستند، پس لرزه ها ، واکنش زمین های اطراف به شوک اصلی که به طور ناگهانی تنش زیادی آزاد شده می باشد، این تنش در مناطق اطراف تجمع پیدا می کند و به صورت ریز ریز شروع به آزاد شدن و به صورت پس لرزه خود را نشان می دهد.
    وی گفت: تدوام داشتن پس لرزه در یک منطقه خیلی نگران کننده نیست اما مادامی که ما مطمئن باشیم پس لرزه است، اما خیلی وقت ها این اتفاق می افتد که یک جا زمین لرزه ای می آید وتصوربر این است که این ها پس لرزه است اما بعد از آن دیده شده که پس لرزه ها با یک زمین لرزه بزرگ دنبال شده است، آن وقت ما به آن ها دیگر پس لرزه نمی گوییم ، در این مواقع پیش لرزه است، درهیچ جای دنیا این توان که بتوانیم تشخیص دهیم این زمین لرزه ای که اتفاق افتاده و پس لرزه هایی که به دنبال آن آمده است، پس لرزه بوده و یا اینکه پیش لرزه ای برای زمین لرزه بزرگتراست وجود نداشته و غیرممکن است.
    این کارشناس ارشد زلزله شناسی اظهارکرد: اما با توجه به اینکه ما در ورامین زمین لرزه ای با بزرگای ۴ ریشتر داشته ایم و با تعداد ۲۷ پس لرزه با بزرگای حدود ۱٫۵ تا ۲٫۵ مواجه بوده ایم، بیشتر حالت اول صدق می کند، وجود پس لرزه موضوع نگران کننده ای نیست .
    وی درعین حال تاکید کرد: زلزله پدیده بسیار پیچیده ای است و قطعی صحبت کردن دررابطه با آن عقلانی نیست .
    شبکه های لرزه نگاری مرکز لرزه نگاری کشوری موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران در ساعت ۲۳:۱۲:۱۴ پنج شنبه شب زمین لرزه ای به بزرگای ۴٫۱ ریشتر در منطقه جواد آباد ورامین را ثبت کردند.مختصات این زمین لرزه که در عمق ۱۳ کیلومتری زمین رخ داده، ۳۵.۱۷ شمالی و ۵۱.۸۶ شرقی ثبت شده است.این زمین لرزه در ۱۷ کیلومتری جوادآباد، ۲۰ کیلومتری پیشوا و ۲۶ کیلومتری ورامین رخ داده است.
    این شبکه ها همچنین در ساعت ۲۳:۲۷:۳۷ پنج شنبه شب زمین لرزه دیگری را به بزرگی ۳٫۴ ریشتر ثبت کردند، مختصات این زمین لرزه که در عمق ۱۴ کیلومتری زمین رخ داده، ۳۵.۱۵ شمالی و ۵۱.۹۳ شرقی ثبت شده است، این زمین لرزه در ۲۵ کیلومتری جواد آباد، ۲۵ کیلومتری ایوانکی استان سمنان و ۲۶ کیلومتری پیشوا رخ داده است.
    به گفته تاتار در دو روز گذشته حدود ۲۷ پس لرزه با بزرگای۱٫۵ تا ۲٫۵ ریشتر در منطقه جواد آباد ورامین ثبت شده است

     
  7. حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامت برکاة و دامت افاضاة، سلام علیکم ، حضرت عالی آقای خامنه ای که ولی فقیه است و دیگر روحانیت دست اندرکار جامعه اسلامی را می خواهید به فرمان خداوند متعال و به راه راست ، آگاه و هدایت کنید . سئوال شرعی و قانونی الحقر : مگر اینان از راه راست خدا ، دین ، قرآن ، پیامبر و امامان معصوم شیعیان خارج شده اند ؟

    ————————

    سلام مبشر گرامی
    در قاموس آیت اللهی ما، هرکسی که حقوق دیگران را ضایع کند و دروغ بگوید و بدزدد و آدم بکشد یا درهریک از این موارد سهمی به مشارکت داشته باشد، حتماً از راه خدا دور افتاده است. کم و زیادش مهم نیست. حضراتی که این روزها در بستری از تضییع حقوق دیگران و دروغگویی و دزدی و آدمکشی غلت می زنند، سرسلسله ی راه شیطانی اند البته.
    با احترام

    .

     
    • جناب نوریزادبنظر من کلیه اعمالی حکومتیان واقایان انجام میدهد عین قران است اگر محبت کنید مشخص نمایید که کدام کار اینها خلاف اسلام است بر هر مسلمان واجب است از هر طریقی که میتوانداسلام را باید حفظ کنند حتی کشتار غارتگری وتجاوز مگر عملکرد داعش خلاف قران میباشد

       
  8. برای مهرداد گرامی
    سلام
    وقتی نماز جمعه در دانشگاه تهران و نمایشگاه کتاب در مصلی برگزار می شود خود پیداست که آشفته بازاریست ایران.

     
  9. جناب آقا مرتضی می‌گوید آنچه طی‌ ۳۷ سال در عمل شکست مطلق خورده، و فجایع بیشمار به بار آورده من با تئوری و استدلال ناشی‌ از حدیث و روایت و توضیح المسائل به شما ثبات می‌کنم که نابودی ایران و ایرانی در برابر حفظ این نظام و حاکمیت مرگبار آخوند، موضوع مهم و مطرحی نیست که اگر بود امثال من سید مرتضی هم به آن می‌‌پرداختیم. اگر ملیون‌ها انسان بیکارند ما حدیث دارم که… اگر سنّ فحشا به ۱۲ سال رسیده ما روایت داریم که… اگر خمینی فرمان کشتار چند هزار انسان را صادر کرد ما در سیره ایشان داریم که…. اگر کل مملکت غارت شده ما نظر علما را داریم که… اگر فساد و ناامنی و رشوه بیداد می‌کند ما نظر مراجع را داریم که…. آقا مرتضی نمی‌‌گوید اما در عمل خویش می‌‌گوید همه شما که برخی بز دل، برخی‌ بی‌ سواد ، برخی‌ شجاعت ندارید، برخی‌ بی‌ اطلاعید، برخی‌ بی‌ ادبید، برخی‌…برخی‌… بیایید همهٔ بدبختی‌ها و درد‌ها و رنجها و مصیبت‌ها و شکنجه‌ها و زندان‌ها و مال باختگی‌ها و … را که ۳۷ سال آزگار سرتان آمده به کناری بگذارید تا من شما را در باب احکام فقهی اسلام از قبیل چگونگی نزدیکی‌ با کودک شیر خواره، قطع دست و پا، بریدن سر، عمق گودال سنگسار، نحوه‌ گردن زدن، لحظه‌ مناسب خدعه در کردن، وجوب دروغ، چنگ انداختن به حساب سود آور تقیه، دخول فقط از ۹ سالگی و… آگاه و روشن کنم. راستی‌ معلوم است ما در چه عصری باید در حال نفس کشیدن باشیم که گرفتار اصرار و سماجت حق به جانب چنین دعوت کنندگانی باشیم؟ خدایا اگر لحظه‌ای حتی لحظه‌ای هم میشد که در تصورم بگنجد که براستی اینها دارند احکام ترا اجرا میکنند، به یقین محض می‌‌گفتم شما محال است خدایی باشید که بطور مطلق وجود خارجی داشته باشید. خدایا محال است اگر وجود داری آنی‌ باشی‌ که حامی‌ و یار و موید خمینی‌ها و خامنه ای‌ها باشی‌.

     
  10. آقا مرتضی‌،

    ببخشید باز هم سوال دارم،

    شما که باز هم نسخه پیچیدید و مسلمونای عاقل و بالغو دعوت می‌کنید که برند و تحقیق کنند و ببینند که کدوم دین بر حق و انتخاب کنند، فرض کنیم که یک نفر بره و تحقیق کنه و ببینه که‌ای دل غافل گاو پرستی‌ عجب دینیه، یا نه یهودیت عجب دینی، و واقعا به اون ایمان پیدا کنه، تکلیفش چیست، آیا اجازه داره که دینشو عوض کنه؟ حرفایی میزنید آقا مرتضی‌!!! دوستان اصلا دنبال تحقیق نرید که آخرو عاقبت خوبی‌ نداره.

    از شوخی‌ گذشته آقا مرتضی‌ تحقیق چیو باید – تحقیق – بکنیم؟!، همین تجربه که توی این ۳۷ سال داشتیم فکر نمی‌کنید که از صد‌ها سال تحقیق بهتر جواب میده؟ شما فکر نمی‌کنید؟

     
    • جناب ریبان درود بر شما!دوست ارجمند این برو تحقیق کن دراسلام یعنی فرستادن مردم به کام مرگ!بگذار دوست ارجمند جواب شما را از عبید زاکانی بشنویم که قرنها پیش چنین گفته….

      عبید زاکانی را گفتند اسلام چه دینی است؟ فرمود: اسلام دینی است آزادمدار که چون در آن وارد شوی سر آلتت را ببرند و چو از آن خارج شوی سر خودت را.

       
    • جناب ری بان

      من پاسخگوی سوالات هستم بشرطی که شما قصد جدی برای پرسش و پاسخ داشته باشید ،اگر مقصود شوخی و گوشه کنایه زدن ها روی خاستگاههای سیاسی و غیره باشد این سوال و استفهام حقیقی نیست ،شما می گوئید سوال دارم اما در عین حال در درون سوال خود پیش فرض های ذهنی خود را دخالت می دهید،این پس سوال نیست ،یعنی شما اگر صدر و ذیل نوشته خود را بازخوانی کنید اینطور بنظر می رسد که شما قبلا پاسخ سوال خودتان را پیش خود داده اید ،و احتمالا قصد تمسخر یا دست انداختن طرف مقابل را دارید ،من یک کارشناس دینی هستم و برای اینگونه سوالات نیز پاسخ دارم ،شما باید ابتدا از انگیزه های خود تفتیش کنید ،اگر این پیش فرض ها که در سوال آورده اید را پاسخ سوال خود می دانید پس چرا سوال می کنید و اینها را در جواب میاورید؟ و اگر پاسخ یک سوال مفهومی دینی را نمیدانید خوب اگر مرا بعنوان یک کارشناس دینی لایق پرسش می دانید خوب سوال کنید من صمیمانه در خدمت هستم ،من الان در طرز سوال شما هم جدیت می بینم هم شوخی و تمسخر می بینم هم پیش فرض های ذهنی ،شما از کجا میدانید که پاسخ سوال شما همین چیزهایی هست که در ذهن دارید آیا شما تحصیل علوم دینی کرده اید؟
      یک ایراد دیگر نوع سوال شما این است که فی المثل در انتهای کلام بحث و سوال را به امور سیاسی جامعه ربط می دهید این اشتباه است ،سوال شما اینجا از مفهوم تحقیق در دین است؟ این پاسخی دارد؟
      آیا سوال از جواز یا عدم جواز تغییر دین است؟ این پاسخی دارد
      آیا سوال از حکم شرعی ارتداد از دین اسلام است؟ این پاسخی دارد
      آیا سوال از این است که جمهوری اسلامی در عملکرد سیاسی از بدو تاسیس خود موفق بوده است یا خیر؟ این هم سوالی سیاسی است که پاسخ خود را دارد
      شما درست مثل سایز رشته های معرفتی وقتی سراغ کارشناس آن رشته ها می روید تنها سوال مورد نظر تخصصی را مطرح کنید و از مخلوط کردن انگیزه ها و چیزهای دیگر و پیش فرض های درست و نادرست اجتناب کنید ،می خواهم بگویم سوال کردن روش خاص خود را دارد ،این است که در روایات ما وارد شده که “حسن السوال نصف العلم” یعنی خوب سوال کردن و دقیق سوال کردن نیمی از علم است ،یعنی کسی که خوب سوال می کند (البته بقصد فهم و جمع آوری اطلاعات بیشتر نه بانگیزه جدل یا دست انداختن و نظایر آن) در حقیقت نیمی از فهم آن مطلب را با خود دارد و نیمی از راه را رفته است.
      جناب ری بان من برای مخاطب خودم از هر نحله و مذهبی باشد احترام قائلم و برای پرسش هر انسانی وقت گذاشته وظیفه و تکلیف شرعی خودم می دانم که آنچه میدانم در طبق اخلاص گذاشته و به او عرضه کنم ،اینقدر هم تجربه این گونه بحث ها و نوع سوالات را دارم که بفهمم پرسش کننده بدنبال چیست،آیا بدنبال فهم یک مطلب است خواه آنرا بپذیرد یا نپذیرد ،یا بدنبال جدل بیفائده یا تمسخر است ،شما لطف کنید الفاظ گفتار و سوال خود را اصلاح کنید و بطور خالص پرسش کنید پاسخ فلان مطلب از نظر من چیست ،من با کمال میل پاسخ میدهم شما بپذیرید یا نپذیرید آزاد هستید ،قبول کنید که طرز سوال شما و الفاظ شوخی یا کنایه که بکار می گیرید انگیزه مرا برای پاسخ دادن ضعیف می کند ،شما جدی باشید من در خدمتم.
      موفق باشید

       
  11. کشته مرده روز حسابم که دم پل صراط سر راه این جماعت به ایستم و باهاشون مخاصمه کنم. اول همه امام سیزدهم بعدش بهرمونی، به خامنه ای که رسیدم یقه شو میگیرم د بزن. اونقده میزنم تا سروصدای آ جبی در آد. ا آسمون هفتم داد بزنه آی چکار میکنی مرد دیوونه شدی . اونوقت جواب میدم آ جبی احترام مقام جبرئیلی تو نیگر دار. یه عمر رو کره خاک منو عذاب دادن نتونسم ا خودم دفاع کنم. حالا روز انتقامه مگه اینکه اینجا هم عدالتی تو کار نباشه . اگه هس بزار تلافی کنم. ا سر پل تا دم دروازه جهنم میکوبمش.

     
  12. ” نآن آور خانه”

    از يه بابايي ميپرسند چند تا بچه داري ؟

    ميگه : چهار تا پسر دارم، كه با وجود سن بالاشون هنوز تو خونه من زندگي ميكنند !

    ميپرسن پسرهات چيكار ميكنند؟

    ميگه : يكي مهندس برقه، يكي دكتراي ارشيتكته، يكيشون هم فوق ليسانس اي تي، اخري هم دزده !

    ميگن چرا اخري رو از خونت نميندازي بيرون ؟

    ميگه : همون يكي خرج خونه رو ميده، اون سه تاي ديگه بيكارند 🙁

     
  13. سلام بر شما آقای نوری زاد
    درباره نوشته بحث انگیز دانشجو که پیامبری حضرت محمد را زیر سئوال برده نظرتان را به یکی دو نکته جلب می کنم:

    من خود با شما کاملا موافقم بر لزوم طرح بلامنازع بحث های اینچنینی که شاید اتفاقا باید تند هم مطرح شوند حتی در یک برنامه پرمخاطب تلویزیونی و یا در قالب کتابی، اما در یک جامعه ایده آل و البته در زمانه ای که بستر لازم کم کم برای آن فراهم آید، تا بلکه تکانی دهد به اوهام آمیخته به خرافات و تعصبی که بتدریج و طی قرن ها درذهن مردم لانه کرده.

    اما همانطور که قبلا نیز مطرح کردم، کمی که نه، خیلی نگرانم که طرح چنین مسائلی از سوی شما و در سایت شما بهانه ای به دست آنهایی می دهد که سوارکاری بر موج احساسات مذهبی و خرافه ای مردم را خوب بلدند و برایش برنامه ها دارند، چون دستشان از راه های دیگر سرکوب مخالفان خالی است.

    کمی وسواس بیشتری لطفا داشته باشید به میدان دادن به طرح چنین مسائلی در این برهه.
    طرحشان را به این حدت و تندی فعلی بگذارید برای کمی بعدتر، که مردمان بیشتری از این غفلت و خرافاتی که به دور ذهنشان پیله بسته بیرون بیایند.
    که امروز مردمی که خود را از حل مسائل عادی زندگی شان به روش های عقلانی عاجز می بینند، به خرافات نیاز دارند و با آن خو گرفته اند و با آن خوشند.
    و تنها زمانی می شود آنها را از این خرافات جدا کرد که یادشان داد که همه این مسائل و مشکلات مبتلا به روزمره زندگی به کمک نیروی عقل قابل حل بوده و اگر امروز لاینحل می نمایند و آنها را به سمت خرافه برای حل شان سوق می دهد، ریشه اش در بی کفایتی مسئولان است.

    پس اول یاد این مردم بدهیم که به جای توسل به خرافه، باید حق خود را از حاکمان بی کفایت بگیرند و این اولین قدم برای ریشه کنی همان خرافه و تعصب هاست.
    نجات جامعه ای که همزمان به ویروس خطرناک همچون غفلت، خراقات، بی وجدانی، کمی مطالعه و چاکرمسلکی مبتلاست، که هر کدام از آنها برای هلاکتش به تنهایی کافی ست، نیازبه تزریق آگاهی دارد، به صورت تدریجی و برای دهه ها،

    و من نگرانم از نگرانی شما برای مقابله با همه این ویروس ها، آنهم اینچنین دست تنها.
    جسارت تعیین خطی مشی برایتان نمی کنم، که می دانم بر همه واقعیت ها آگاهید، اما در این شرایط دست تنهایی تان، کمی، و فقط کمی محتاط تر به چنین وادی ها ورود کنید. هدف من از طرح این موضوع، جز طلب خیرو همان حساسیت به سرنوشت و باور و راه و احساس صاحب سایت نیست.

    با احترام

     
  14. خدمت استاد ارجمند جناب آقاي نوري زاد

    پيشاپيش از صبر و حوصله جنابعالي در مطالعه اين متن كمال امتنان را دارم.
    به دليل شرايط بسيار خطير امروز كشورمان ايران ، اين مسئوليت گران بيش از گذشته برماست
    تا در خصوص ان به سهم خود باب بحث را بگشاييم . هرچند داليلي كه مي دانيم و مي دانيد
    عذري هرچند كوچك متوجه ما نمي سازد و باز همچنان مي توانيم نام ترس يا محافظه كاري روي
    آن بگذاريم، از اين رو و به دليل انكه شما را پيش قراول و پرچمدار اصالح گري مبتني بر عقل و
    درك گروهي مي دانيم ، تكميل اين ديدگاه نظري/عملي و باز نشر آن را به عهده بزرگ انسانهاي
    ماندگاري چون شما مي گذاريم . باشد تا تاريخ اينده در كنار طومار سياه رخوت و بي عملي نسل
    ما تك نقاط سپيدي نيز براي يادنگاري بيابد.

    نامه اي به كشور و فرزندانمان

    بگذاريد طرح موضوع را با عذر خواهي اغاز نمايم.
    عزيزان دلبند و فرزندان برومندمان ما و هم نسلي هايمان را به خاطر تمام مخاطرات ، كمبودها و
    اشتباهات گذشته ببخشاييد. مي دانيم دستانمان تهي از هر چيز خوبي بود كه بايد به شما جوانها
    به عنوان والدين هديه مي داديم .ما ادامه دهنده اشتباهات نسل گذشته و اغاز گر خطاهاي
    نابخشودني بوديم كه موجب وارد آمدن لطمات فراوان به كشورمان و مردممان شد. ما مي بايست
    زودتر از اين ها بيدار مي شديم و جلوي اين سيل ويرانگر را مي گرفتيم ، لذا جز شرمساري و
    تالش براي بيداري هيچ نداريم.
    ما چون شما فرزندان اين خاك پاك بوديم، تمام عمرمان تالش كرديم ، درس خوانديم ، از جان
    خود گذشتيم و برعليه ديكتاتوري قيام كرديم، براي هروجب اين خطه جنگيديم و عزيزانمان را
    تقديم نموديم، سخت درس خوانديم ، كار كرديم، تشكيل خانواده داديم ، خون دل خورديم و
    حركت كرديم. اما با همه اين ما مقصريم ، ما كوتاهي كرديم، ندانستيم بيماريم و محتاج مداوا .
    دنبال رو ديگران شديم بدون آنكه مستقل به انديشه و مشترك به جمع باشيم. تكرار كننده راه و
    حرف كساني شديم كه تنها از انان اسطوره هاي بت وار ساختيم . برايمان خطوط قرمز متعدد
    ساختند و ما ورود نكرديم. ندانستيم كه فريبمان مي دهند. تصورمان ان بود كه بايد تنها انجام
    وظيفه نمود ان هم وظايفي كه ديگران برايمان تعيين مي كنند بدون تعقل بدون انديشه تحليل
    گرا. بهشت و دوزخ را ديگران برايمان ساختند و به اين بشارت و از ان بيم دادند و ما ندانستيم
    بهشت و ودوزخ در درون خود ماست و خدا آن تصوري نيست كه برايمان ساخته اند.
    جوان بوديم و شور حركت ، به سادگي فريب شيادان و گرگهاي داخلي و خارجي را خورديم. كسي
    نگفت استعمارگران بي رحم در انسوي شعارهاي بشردوستانه تنها به دنبال منافع خود هستند و
    برايشان مهم نيست چند انسان بي گناه ديگر از بين برود. آن شد تا ظهور نشانه هاي رشد و
    بالندگي اقتصادي و فرهنگي كوچك اما رو به رشد كشور در كنار ميراث ديكتاتوري شاهنشاهي
    در دهه پنجاه شمسي هويدا شد ، زمينه بروز آشوب و انقالب در ايران را فراهم نموده و بر امواج
    بلند ان سوار شدند و در اين ميان بانيان اين سيل ويرانگر چون انگليس و امريكا با پرداخت
    هزينهاي اندك و ناخواسته اي چون اشغال سفارت امريكا در تهران در انتظار چيدن ميوه هاي
    ابدار اين هرج و مرج نشستند.
    تئوريسين ها و دكترين شرق شناس كه سالها بر كشورهايي چون ايران مطالعه نموده بودند به
    كاخهاي قدرت مشاوره مي دادند. مي بايست فانتومها ، تانكها و تسليحات فراواني كه در طي
    ساليان حكومت پهلوي وارد ايران شده بود مصرف مي شد تا قدرت نوظهور جديد خلع سالح
    شود بايد قدرت اين موجهاي ساخته شده مهار مي شد. حماقت حكومت داران مذهبي خام جديد
    در ايران در تشويق و تحريك عراق و حمايتهاي فرصت طلبان ابرقدرت ما را به جنگي هشت
    ساله كشاند كه موجب از بين رفتن هزاران جوان و منابع متعدد مالي و اقتصادي كشور شد و ما در
    چنان چاهي انداخت كه تا سالها توان ايستادن را نداشته باشيم و ما باز با ساده لوهي همان
    شعارهاي انقالبي تهي از درايت را با شدت بيشتر تكرار مي كرديم ) آيا به راستي تا كنون
    انديشيده ايد اگر بنا بر مرگ بر امريكا گفتن و پرچم اتش زدن بود كه ژاپن بعد از جنگ جهاني
    دوم و با خاك يكسان شدن دو شهر بزرگش به اين امر شايسته تر بود، اما انها مسير عقالنيت را
    پيش گرفتند و امروز جايي هستند كه عزت و قدرتي دارند كه همه ما مي دانيم( جنگ تمام شد
    پاكان انقالبي يا كشته شدند و يا خانه نشين ، حاال نوبت نوكيسه گاني بودند كه از پستوها و
    سفرهاي فرنگ بر ميگشتند تا صاحب درخت نونهال انقالب بشوند ) آيا از خود پرسيده ايد چند
    نفر از مسئوالن امروز مملكت پدر و مادر شهيد هستند، چند نفرشان خانه و كاشانه از دست داده
    اند. نه نگرديد چون اقازاده هاي مسئوالن زمان جنگ در همان فرنگي كه ما شعار مرگ بر ان مي
    داديم داشتند درس مي خواندند و در رفاه پول ارسالي پدرانشان از بيت المال بودند (.
    قصه پردرد ما ادامه داشت و تازه به دوران رسيده ها جيب هاي بزرگي براي پرشدن داشتند و
    تئوريسن هاي كاخ سفيد و اليزابت نقشه هاي تازه تري مي كشيدند. انقالبي هاي اصيل باقي
    مانده بايد حذف مي شدند ، تسويه حسابهاي حزبي و گروهي هم جاي خود داشت . حاال زمان
    ترور در داخل و خارج بود و اعدامهاي گروهي پنهاني . بايد رقيبها و نقاط خطر خيز بي اثر مي
    شدند بنابراين آن شد كه قتلهاي زنجيره اي ، اعدامهاي گروهي ، ترورهاي افراد داراي پتانسيل
    حركت زايي به اجرا در امد تا ميدان باز شود.
    عرصه براي تاخت و تاز باز شد چفيه ها پوشيدند ، ريش بلندتري گذاشتند ، مهر برپيشاني زدند و
    به خوان خواهي مقتوالن خود برخاستند ، انقالبي شدند و رساتر از قبل شعار مرگ بر اين و ان
    دادند و شروع كردند به غارت كردن…. شد انچه نبايد مي شد هرانچه در هوا و زمين و زير زمين
    بود بايد بلعيده مي شد . جنگلها سوختند ، خاك و معادن كشور تن تن بار شد به خارج ، نفت
    حراج عمومي شد و هرچيزي كه قابل دزديدن بود به يغما رفت. و در اين ميان به دليل سو
    مديريت )ان علمي مسئولين نداشتند و يا اهميت نمي دادند( منابع ديگري چون آب و خاك از
    بين رفت و شرايط اقليمي نيز موجب شد تا كشور عزيزمان چنين به خاك سياه بنشيند تا فالن
    آقازاده 0333 ميليارد بدزدد ، دكل گم كنند ، تريلي تريلي شمش طال خارج كنند و باز جيبها باز
    باشد .
    حضرت علي مي گويد اگر جايي كاخي بنا شده باشد حتما در كنار ان كوخي ويران شده است.
    آري اين شد تا چيزي براي حراج باقي نماند ، تن دخترانمان حراج چنگ شيخ نشين ها شد،
    فرهنگ و انسان دوستي رويا شد ، اعتماد به ديگران مسخره شد ، مردم چيزي براي زنده ماندن
    نداشتند هزينه دكل گمشده را با فروش كليه هاشان دادند، تن فروشي كردند، نوزداشان را
    فروختند.
    اه چه درد الود است مردمي كه بايد شرافتشان ، انسانيت شان و دين و باورهايشان را بايد
    بفروشندتا هزينه گنده گويي دلواپسان را بدهند.
    دكترين ابرقدرتهاي شرق و غرب عوض شد ، باز با تشويق و جهت دهي مسئوالن تهي از عقل و
    مست قدرت را اين بار برآن واداشتند تا وارد قمار تازه اي با جيب ملت نمايند. حال بازي هسته
    اي شروع شد و باز كاخ سفيد درست مثل سال 75 سوار موج شد و جنجال هسته اي را درست
    كرد.
    مسئوليني كه فكر مي كردند با داشتن بمب اتمي اين سفره را براي مدت مديدي بيمه خود مي
    كنند و باج به كسي نمي دهند با پول اين ملت وارد چاهي ديگر شدند. ابرقدرتها گذاشتند تا اين
    درخت رشد كند بعد موقع چيدن ميوه هايش بود اين سفره هنوز چيزهاي زيادي براي خورده
    شدن داشت لذا به ناچار كشورهاي زيادي را نشاندند دور سفره 1+7 . تصور نكنيد مانند نقابداران
    دلواپس ما هم مخالف صلح و توافق هستيم بحث ما اين است كه اين راه از ابتدا اشتباه بوده و ما
    بازي خورده ايم.
    آري عزيزان ما فريب خورديم و خود را مسئول مشكالت شما مي دانيم و از اين بابت عذر مي
    خواهيم.
    بايد بدانيم اولين قدم در راه بهبود، پذيرش بيماري است ، ما بايد مسئوليت خود را قبول كنيم ما
    بايد قبول كنيم بيماريم و اين بيماري را ريشه يابي كنيم بنابر اين اولين قدم اگاهي است هماني
    كه مسئولين مي ترسند همگاني شود. تا كنون انديشيده ايد چرا حكومت با افرادي چون دكتر
    طاهري ، خانم فرقداني ، بهاييها و … اين قدر مشكل دارد و سخت برخورد مي كند. از نظر رژيم
    هر چيزي كه پتانسيل اگاهي دادن و جذب گروهي و خطر زايي براي رژيم را داشته باشد بايد
    شديدا حذف شود.
    هر حكومت تماميت خواه مانند هيتلر نمادها و اهرمهايي مشترك در ذات و متفاوت در ظاهر دارد.
    آيا انديشيده ايد چرا در هر كوي و برزن اين مملكت بسيج داريم. سفر كنيد خواهيد ديد حتي
    روي تپه ها و جاهاي دور افتاده اي كه تنها چند خانوار روستايي زندگي مي كنند كلبه و كانكسي
    گذاشته اند با تابلوي بسيج، اتاقكي كه شايد سال تا سال در ان باز نشود مسلم بدانيد دليل ان
    اينست كه مردم در هرجاي كشور و در هر حالتي بايد احساس كنند تحت نظارت هستند و مراقب
    رفتار و گفتار خود باشند . اين درسي بود كه رژيم از شاه اموخت شاه فكر مي كرد تنها ساواك و
    ترس ان مردم را مهار مي كند در حاليكه اشتباه مي كرد رژيم بايد در ميان مردم گوش و دست
    داشته باشد خبرها از داخل مردم و بوسيله مردم بايد هدايت و كنترل شود. و دقيقا به همين
    دليل حجاب بعد از انقالب اجباري شد زيرا رژيم نه به دليل مذهبي بلكه نياز به تغيير نمادين
    بزرگي داشت كه چهره جامعه را از چهره جامعه تحت حكومت شاه عوض كند و همچنين با
    گماردن گشت هاي نسبت و ارشاد و امر به معروف ملت هميشه بايد احساس كند تحت نظارت و
    كنترل است و اال بدون اين بهانه ها چطور رژيم مي تواند حضورش و قدرتش را به رخ جامعه
    بكشد. در زمان تقلب انتخاباتي 88 رژيم دريافت كه چقدر اسيب پذير است لذا يگانهاي ضد
    شورش را در ابعاد كالسيك )گارد ويژه( و نيروهاي مردمي بسيج )جاسوسان ميان مردمي( را باز
    توليد نمود و سعي نمود نقاط ضعف را پوشش دهد.
    بكوشيم آگاه شويم و اگاهي دهيم تنها در ان صورت است كه قدمهاي بعدي آغاز مي شود.
    نااميدي را از خود دور كنيم و بدانيم اگر بخواهيم و حركت كنيم حتي قدرتهاي بزرگ جهاني
    مجبور خواهند شد كنار و پشت ما حركت كنند ، نه انكه ما كنار يا پشت انها حركت كنيم و تنها
    در ان صورت است كه زمينه هاي اصالح داخلي فراهم شده و انسانهاي فرهيخته وطن خواه در
    راس امور قرار خواهند گرفت.
    با درود
    آقاي نوري زاد خواهشمند است نظر خود درخصوص اين متن را در سايتتان اعلام فرماييد.

     
  15. کاپیتان نمو (نی)

    جناب دانشجوی خردمند و دانشمند سلام و همینطور درود بر سایرین

    از آنجاییکه علم، منزل به منزل و دانشجو به دانشجو، بدین مقام امروزین رسیده، علت اصلی اش، ذات خود علم و میل بشر به نادانسته ها و لذت از حیرانی است

    همینطور، این حس درونی دیگران را از حال و هوای گیج و منگ خود، خبر دادن، و آنان را در شادی خود، سهیم کردن

    جناب دانشجوی گرامی

    بنده می بینم که شما به سلاح عقل مجهزید و در جستچوی دانش، همت گمارده اید، پس بدون هیچ چشمداشتی، نتیجه تحقیقات دینی خودم رو در زمینه علم کلام و منطق، در اختیار شما و دیگر عزیزان می گذارم، باشد که مفید افتد و قطعاً، با تسری و گسترش علم، بنده هم مستفید و مستفیض خواهم شد!

    جرقه اولیه را همین تناقضاتی که شما نیز به خوبی به آنها اشاره داشته اید، در ذهن بنده نیز زده شد و مرا وا داشت، از منظری دیگر و کاملاً متفاوت با دیگران، صرفاً از روی منطق و بافت کلام و نیت و انجام، در قرآن نظری انداختم و با استعانت از سالها تجربه در همزیستی با مسلمین و شنیدن انواع و اقسام قصه ها، دانستم که قصه اسلام نیز، از جنس شب و دروغ سازی و دروغ پردازی است!

    (پرانتز، حجت و آیه ای دیگر از آشنایی با حال یکی از دوستانم،

    دوست بسیار باهوش و توانمندی داشتم که روزی ایشان را بعد از مدتها می دیدم و ایشان از حالات جدیدش در حد رویت پیامبر و شنیدن صدای خدا و تلقین احکام و الخ ………

    شرح ماجرا، مثنوی هفتاد من کاغذ است، اما حجت و دلیلی بود بر یافته هایم که محمد در بهترین حالت، بسان دوست قدیم بنده، دچار ///////////////
    //////////////////////
    /////////////////////////////
    /////////////////////////////////////

    ——————————————–

    سلام دوست گرامی
    پوزش که ناگزیر به حذف نوشته ی شما شدم.
    اینجا ایران است
    سایت خودتان را به ما معرفی کنید تا این مطالب را در آنجا مطالعه کنیم.
    بار خود را بر دوش من نیندازید
    لطفا
    سپاس

    .

     
  16. مازیار وطن‌پرست

    ….
    «اينجا خوشبيني شناخت نيز به ياري م يآيد. ايران جزيره دورافتاده‌اي در پايان جهان نيست. ما بخشي از انسانيت جوشان پوينده‌ايم، بخشي از جهان امروز، كه به هيچ تدبيري در جهان قرون وسطائي فولكلور شيعي جا نخواهيم افتاد. مسئله ما بسيار جدي است، يك
    واپسماندگي فرهنگي از بدترين نمونه‌هاي آن است. در هند بيش از ما ارباب معجزه دارند ولي خرافات در هند ماموريت سياسي و ادعاي حكومتي بر خود نمي شناسد و هندوئيسم از شيعيگري نيز غير متمركزتر است.

    روشنفكران و طبقه متوسط ايران مي بايد شهامت آن را بيابند كه به نُه توي (اصطلاح م.اميد) فرهنگ چيره هزار ساله، به ژرفاي غارهائي (از غار افلاطون و غار اصحاب كهف و غار تاريخي نزديكتر 1400 سال پيش) كه جهان تنگ نازيباي ما در آن گرفتار است، بروند و به قلب مسئله بزنند. مردم ما مي‌بايد دريابند كه با منطق زيارت و نذر و نياز و كتاب دعا و شهادت و انتظار ظهور؛ با شيوه تفكر سرسري و سطحي، و گذاشتن امداد غيبي بجاي اراده آگاهانه؛ با زيستن در تناقض و باور به امور بيرون از قلمرو شعور و دانش و اخلاق، روزگارشان همين است؛ تا زماني (بيست سي سالي بيشتر در اين سده) كه نفت هم ديگر لقمه نان را به سفره‌هايشان نياورد. نيمه راه رفتن‌ها و رويكردهاي شرمگين صد ساله كشاكش، به اين زمانه واژگون انجاميده است. در اين صدمين سال، دگرگوني رويكرد نخستين درسي است كه مي‌توانيم بگيريم.»

    بخشی از پیشگفتار کتاب “صد سال کشاکش با تجدد” از داریوش همایون

     
  17. مازیار وطن‌پرست

    «ارتگااي گاست مي گفت همه چيز تاريخ است. تاريخ يعني تجربه ثبت شده؛ و با برهم نهادن تجربه هاست كه انسان از ته چاه جمكران بر زبر ماه تابان مي رسد. براي شناخت اكنون و ساختن آينده مي بايد نگرش تاريخي داشت، برخلاف نگرش سياسي به تاريخ كه ابتلاي دو نسل سياستگران و تاريخ نگاران ايران بوده است. تاريخ را هر چه ”درست”تر به معني عين يتر و آزادتر از پيشداوري هاي عاطفي و سودجويانه مي بايد ديد. نگرش تاريخي، نقطه مقابل زيستن و يخزدن در رويدادهاي گذشته است زيرا يك معني ديگر تاريخ، چنانكه هگل از تامل در جهان بيني زرتشتي دريافت، پويائي است. انسان را نم يتوان بازايستاند. جهان انساني به سوي آيند هاي مي رود و چون انسان آفريننده است آن آينده از گذشته بهتر خواهد بود سرانجام بهتر خواهد بود. پنجاه هزار سالي چنين بوده است.

    پشت سر هر خوشبيني فلسفي همين نگرش تاريخي قرار دارد. اراده انساني، كاركرد روان است؛ بستگي به كاميابي در برطرف كردن موانع و يافتن a priory ” و ذهن او، و ”ازپيشي چار هها و گشودن رازها ندارد. ”كوشيدن نيازمند اطمينان از نتيجه نيست.” اين را يكي از كاميا بترين فرماندهان نظامي و رهبران سياسي سده هفدهم، ويليام اورانژ، به ما آموخت (سركرده يك تبار حزب هلندي كه با پادشاهي مشترك او و همسرش ملكه بريتانيا، نخستين پادشاهي مشروطه، بر پايه قانون اساسي، پا گرفت.) بقيه‌اش را، اگر لازم داشته باشيم، از سخن آنتونيو گرامشي (يك كمونيست ايتاليائي كه در زندان موسوليني جان سپرد) مي‌توانيم بگيريم: ”بدبيني شناخت، مانع خوشبيني اراده نمي‌شود.” روزگار تيره است، مي‌دانيم. ولي چيزي هم به نام اراده انساني هست. چيز ديگري هم در اين معادله شناخت در برابر اراده هست، و آن درآوردن شناخت و اراده از حالت روياروئي و گذاشتن شان در خدمت يكديگر است: اراده اي كه با شناخت همراه باشد. نه شناخت را مي‌بايد گذاشت كه به سستي اراده بينجامد و نه اراده را مي بايد بجاي شناخت گذاشت. اراده بي شناخت، مصيبت زاست؛ شناخت بي اراده، ناتواني است.»

    بخشی از پیشگفتار کتاب صد سال کشاکش با تجدد نوشتهٔ داریوش همایون

     
  18. تازه ترین سروده اضغر آقا هادی خرسندی

    مهدی به حبس رفت ولی مجتبا نرفت

    مهدی به حبس رفت ولی مجتبا نرفت
    آن رفت از برای چه و این چرا نرفت؟
    فرزند دیو رفت به زندان و من هنوز
    در حیرتم چرا پسر اژدها نرفت !؟

    در حاشیه به اضغر آ نوشتم سناریو ها مختلفه و باس مختلف باسه اما هدف یکیه. تنها خدا میدونه پشت پرده چی میگذره

     
  19. یک سیاستمدار فرانسوی بنام آن تورین اخیرا گفته است ” اروپا
    دو میلیون پناهنده پذیرفته است. اروپایی ها برای آنان 5 میلیون دلار هزینه کردیم در مقابل از سازمان ملل کمک 100 میلیون دلاری دریافت کردند!”
    یعنی یعنی چند ده کشور پیشرفته و ثروتمند اروپایی با جمعیت صدها میلیون نفری حدود میلیون نفری 2 میلیون پناهنده پذیرفته اند و 20 برابر پولی که برای آنها هزینه می کنند را از سازمان ملل دریافت می کنند. در حالیکه در کشور فقیر و تحت تحریم بجز پناهدگان عراقی و پاکستانی و … حداقل 5 میلیون فقط پناهنده افقان شناسایی شده است با توجه به ممنوعیت کامل حضور اینها در غرب کشور این چند میلیون مهاجر و پناهنده بین نهایتا 30 میلیوم جمعیت نیمه شرقی پراکنده هستند. سازمان ملل متعهد شده به ازای هر پناهنده قانونی و ثبت شده( حدد یک میلیون نفر سالانه نفری 5 دلار کمک کند که آنرا هم نمی دهند.
    در اروپا قانون برخورد مسلحانه با مهاجران غیر قانونی صادر می شود امادر ایران دستور به مماشات و دادن تسهیلات و خدمات در داخل کشور به آنها می دهند
    کشوری که تحت تحریم است و پول نفتمان را بلوکه می کنند فقط 5 میلیارد دلار توسط کارگران خارجی از کشور خارج میشود.

     
    • دو میلیون نفر ، 5 میلیون دلار . بعیارتی نفری دو و نیم دلار . آخه ناشناس آی کیو با دو و نیم دلار یه ساندویج هم به آدم نمیدند چه رسه به یه سر پناه و خورد و خوراک و … چه زود باوریم ما …

       
  20. «منصور
    7:28 ب.ظ / آگوست 14, 2015
    آقا مرتضی،
    درود بر شما،
    آیا لازمه عقد شرعی تفاهم و توافق دو طرف نیست؟ اگر هست چگونه می توان با یک دختر نوزاد یا شش ساله به توافق رسید؟ …به نظر شما اگر نتوان رضایت یک دختر نوزاد را ثابت کرد ، رفتار جنسی با او به معنی تجاوز نیست؟
    همه انتقاد ها و نظرات مخالف را با انگ اغراض سیاسی داشتن و یا ضد اسلام بودن تخطئه نکنید…اصل بیان لذت بردن از یک نوزاد حتی با مجوز شرعی، بسیار وحشیانه و غیر انسانی است.موفق باشید»

    منصور گرامی
    آری به درستی گفتید وحشیانه و غیر انسانی. حتی طبق دیدگاه فقیهی چون صانعی(به نقل از سید مرتضای گرامی)، شاگرد و دوستدار آیت الله خمینی، این کار نه غیر انسانی که گناه و منکر است و مشمول ادله نهی از منکر می شود. می دانید در عرف حوزه رسم نیست که یک شاگرد چنین به نقد استادش بپردازد و هر شاگردی مروج عقاید و فتاوی استاد خود است درست مثل سید مرتضای گرامی که مروج عقاید آیت الله منتظری است و معمولا هیچگاه نقد او را بر زبان نمی آورد. آقای صانعی، نظر امامش را رد می کند و به دلیل عقل/ سیره عقلا/ عقلانیت با این کار مخالف است و آن را منکر می داند و پیداست که به جواز منکرات فتوا دادن چه معنی دارد. باری حقیقت همان است که در یک مسئله سیاسی-طبق آن نوار معروف- بر زبان مهدی هاشمی جاری شده است: اینها میان خودشان دموکراسی دارند و در خارج از چارچوب خودشان به هیچ وجه اجازه آزادی بیان نمی دهند.(نمی دهند یعنی با آن مقابله شدید می کنند و صاحب رای را طرد و با عبارات نادرست منکوب می کنند) ببینید(عبارات منقول از جناب سید مرتضا در پست قبل را دقت و تعلیقه بر تحریر صانعی را ملاحظه کنید) تمام دارایی آقای صانعی در این نظر این است که این کار خلاف عقلانیت است و از اینجا پایه مبنایش را ساخته و بعد که کار راحت شده آن را بر آیه نهی از منکر تطبیق می دهد. این دارایی که نزد عقلای عالم و عموم ایرانیان هست و فرهیختگان و محققان هم بر مبنای آن به نقد چنین نظرات خارج از عرف عقلانی بشر اقدام می کنند، چون خارج از محیط فقهای دارای«حق نظر و فتوا» ارائه شده مشمول عنوان غرض ورزی سیاسی می شود.یعنی اگر صانعی بگوید این کار گناه است عیبی ندارد اما اگر نوری زاد و مزدک و هر صاحب عقل صحیحی بگوید، غرض ورزی سیاسی است در حالیکه مبنای استدلال صانعی و هر عاقل دیگری، خلاف عقل و عرف عقلایی بودن این کار است و این دیگر اختصاصی به فهم کتاب و سنت ندارد که فقیه ارجمند ما بگوید که شما صلاحیت درک این متون را ندارید و این متون به سالها ممارست نیاز دارند. دقت کنید مبنای استدلال، همانا چیزی است که به هیچ وجه ربطی به فهم کتاب و سنت ندارد. بگذریم که این موضوع به طرز نگران کننده ای چیزی دیگر را هم بر ملا می کند: اینکه این مسئله(جواز تمتع و لذت بردن از شیرخواره و طفل محرم شده) که هر عقل خداداد و طبیعی آن را شنیع می داند، برای کتاب و سنت دغدغه نیست و چون دغدغه نیست، فقیه به خود اجازه داده، چتر عمومیت متقضای عقد را بر سر این عمل شنیع هم بکشد و نامش را «دین»بگذارد. این و امثال این که به تعبیر خود علما- کم لها من نظیر- برای من، از همان مواردی است که به روشنی نشان می دهد نیفزودن عقلانیت و سیره عقلانی بشر (از جمله حقوق بشر) به کتاب و سنت و حتی آن را پایه فهم کتاب و سنت قرار ندادن و تنها رجوع بی غل و غش به کتاب و سنت کردن، فقیه را که انسانی مثل دیگر انسانها به جایی می کشاند و به چیزی دچار می کند که قطعا کتاب و سنت را(که علی الفرض و علی الاصول بر مبنای عقل و عقلانیت صادر شده) به ضد خودش تبدیل می کند و اگر تاریخ دانش فقه و اصول فقه بخوانیم می یابیم که امثال همین دغدغه ها باعث شد، بزرگان عقل و درایت از قرن سوم به بعد، دست و پای فهم کتاب و سنت را که اینک بی گوینده اصلیش به دست یک مجموعه انسانی با همه کمبودها و تمایلات و ساده اندیشی ها افتاده بود، بستند و با ساختن مبانی و قواعد اصولی مانع آویختن به کتاب و سنت (آمده برای زمان مشخص و هدف مشخص)شده، و حنای عقل را بر دست و پای رجوع بی در و پیکر به کتاب و سنت بستند و در حد خود جامعه را از مصائبی نجات دادند. آیا اگر در نقد کردن فتاوی و آرای فقیهان که انسانهایی هستند شبیه دیگران،چنین قصد و غرضی در میان عاقلان امروزی هم بود، ما مجازیم با دیدن هر نظر و نقدی از جانب آنها، آسان به غرض ورزی سیاسی تقلیلش دهیم؟ عقل حکم می کند، تنها راه مقابله با حکم عقل، عقل است؛ پس اگر شما جناب سید مرتضا می گویید که فتوای آیت الله خمینی در باره محرم شدن «شیرخواره با یک آدم عاقل و طبیعی» بر زبان آورده شده، آیا به سخن دیگر عاقلان هم اجازه شنیدن می دهید که: اگر اینگونه است یک بار فقیهی دختر شیرخواره اش را به «عقد عاقلی از جنس خودشان» درآورد و هیچ دغدغه هم نداشته باشد و مطمئن باشد و آرام بخوابد که فقیهان بیدارند!(این فرض بچگانه چیست علی1؟ این است که آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگری هم نپسند و لو فتوای امام عظیم الشأن باشد)
    این تذکره را هم بنویسم که ممکن است جناب سید مرتضا را برنجاند اما به نظرم این کاملا حیف است که حوزه از رندان و شوخ طبعان خالی شده و کاش زمانی که این بخش تحریر الوسیله نوشته و به حوزه رسید، رندی نامه ای ساده و گویا بر می گرفت و تقاضای محرمیت با یکی از دختران یا نوادگان طفل/ شیره خواره(بخصوص از نسل…؟) آیت الله خمینی را مطرح می کرد !شاید پیرمرد بیدار می شد و می دانست اگر می خواهد پیامد فتاوی خود را بنگرد باید چونان داستان علامه حلی و خشکاندن چاه، اول از چاه خودش شروع کند! البته اگر این تنها داستان نباشد! باری مرحوم خمینی در چهل حدیث، بارها(هم در اول کتاب و هم در مطاوی آن) تأکید دارد که مقام یقظه(بیدار شدن از خواب غفلت) نخستین مقام سیر و سلوک معنوی است با این بیان که: ای عزیز بیدار شو!

     
    • سلام به علی1 و نقد او

      از علی1 گرامی تشکر می کنم بجهت اهتمام دادن به عقل و سیره عقلاء و برخی تذکرات ،هرچند بنظرم لازم است برخی قضاوت ها کمی سنجیده تر و با تعدیل بیشتر صادر شوند.
      چند نکته در کلام علی1 بود که نیازمند کمی توضیح است :
      1- علی1 گفت :”درست مثل سید مرتضای گرامی که مروج عقاید آیت الله منتظری است و معمولا هیچگاه نقد او را بر زبان نمی آورد.
      (پایان)
      سید مرتضی می گوید:من مروج عقائد مرحوم استاد آیت الله منتظری نیستم ،عقائد آن مرحوم قائم به ذات باقی اوست و مکتوب در کتب و رساله های او ،من برای فقیه وارسته و ملای آزاد اندیشی چون منتظری درست بخاطر آزادگیش و حریت و استقلال رایش و شجاعت و استقامتش ،احترام و ارج بیشتری نسبت به دیگران قائلم و نمی توانم مراتب سپاس و احترامم را نسبت به این استاد جامع و عالیقدر و بهره ها و توشه ها که از زانو زدن در مجلس درس و بحث او برده ام دریغ نموده و ابراز نکنم ،اما در عین اینطور که شما گفتید من مروج عقائد ایشان نیستم ،و از عقائد و برداشت های خویش دفاع می کنم خواه موافق با آراء این استاد بزرگ باشد یا نباشد.
      —————————————————-
      علی1 گفت:””تمام دارایی آقای صانعی در این نظر این است که این کار خلاف عقلانیت است و از اینجا پایه مبنایش را ساخته و بعد که کار راحت شده آن را بر آیه نهی از منکر تطبیق می دهد””.
      (پایان)

      سید مرتضی می گوید :بنظر نمی رسد تتمیم قیاس مرکب فقهی و تلفیق حکم عقل و نقل مساله مستنکر و بدیعی باشد ،قبلا بحث ها و سوالاتی با هم داشته ایم و عرض شد که در فقدان نص معتبر ،عقل یکی از منابع قوی دین است ،بنابر این مانعی نیست که در فقدان نص ،عقل با تنقیح و تحلیل دقیق پی به قبح یا عدم حسن فعل یا عنوانی برد در قیاسی روشن و وجدانی ،آنگاه با احراز عدم معروفیت و احراز منکر بودن فعلی از افعال ،در قیاس دیگری نتیجه برهانی یا وجدانی حاصل از قیاس اول را موضوع و مصداق ادله نهی از منکر قرار دهد،بنابر این تحصیل دارایی مبتنی بر عقل و عقلانیت تنافی با شریعت نداشت که طعنه به کاربرد نتیجه قیاس اول در قیاس دیگری زده شود ،و ببیان دیگر مانعی نیست که ادله اثباتی یک حکم هم از حکم عقل اشراب شده باشد هم از حکم نقل ،زیرا کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل ،و تصادفا بحث ما نحن فیه یکی از آن موارد مورد سوال شما در مورد حکمیت عقل است اگر یادتان باشد ،چنانکه فتوا به حرمت دخانیاتی که مضر به سلامت انسان است و کم للمورد من نظیر.
      ———————————-
      علی1 گفت :
      “”چون خارج از محیط فقهای دارای«حق نظر و فتوا» ارائه شده مشمول عنوان غرض ورزی سیاسی می شود””.
      (پایان)

      سید مرتضی می گوید :چنین نیست دوست عزیز ،من خیلی تمایلی به بحث های موضوعی و دفاع از اشخاص نیستم .
      اولا: سخن من این نبود که هرکس در مورد مساله جنجالی مورد بحث به فتوای مرحوم آیت الله خمینی ایراد محتوائی کند یا آنرا مورد سوال قرار دهد مغرض سیاسی است ،من چنین حکم ایجاب کلی نکردم ،چه اینکه چنان که نقل شد حتی برخی از شاگردان خود ایشان بر حسب مبنا در این مساله براه دیگر و حکمی دیگر رفته اند در عین حال که پاس احترام استاد خویش می دارند،شما می دانید من از چه سخن می گویم ،توضیح دادم که در بررسی سخن بزرگان یا حتی غیر بزرگان باید ابتدا همه سخن او با همه قیود آن را مورد ملاحظه قرار داد و چنان که مرحوم سبزواری در مقدمه اسرار الحکم فرمود “فهمیدن سخن مردم هنر است نه فقط موضع گیری در برابر آن ،نیز گفتم پرسش از یک فتوا امر ناروائی نیست،هم چنان که عرض شد مرحوم آیت الله خمینی همچون دیگر فقهاء انسان معصوم نبوده است و انسان غیر معصوم ممکن الخطاء بحسب نظر و عمل خواهد بود.اما شما خود خاستگاه و الفاظ و الحان برخی (تاکید می کنم برخی) افراد در اعتراض به یک فتوا را زیر نظر دارید ،سخن من این بود که برخی (نه همه) خاستگاه اعتراضشان اعتراض به جنبه غیر انسانی بودن یک فتوای اشتباه نیست ،آنان پیش و بیش از آنکه معترض به یک فتوا باشند ،آیت الله خمینی را بر اساس آراء سیاسی خود و نقش موثر او در جامعه ایران و انقلاب ایران محکوم کرده و از او کینه بدل گرفته اند و بر این اساس با تکیه بر این فتوا شروع به شتم و لعن و توبیخ او می کنند ،این سخن یک ادعای صرف نیست ،انسان هوشمند می تواند آنرا از وراء الفاظ گفتار اشخاص و الحان آنان در یابد.

      ثانیا:شما واقفید که صدور و اصدار هر فتوا در فضای فقه اسلامی متکی بر دلایل اثباتی خاص و تشیید مبانی و بنیان های اصولی و لوازم اصول عقلی و لفظی و کتاب و سنت و استظهارات و استیناس ها و سیره و شهرت و اجماع و از این قبیل است ،نه میل و هوای شخصی و استحسانات خاص ،علاوه بر این بقول شما فضای تنفس یک فقیه و جهان شناسی و موضوع شناسی و احاطه به عرف عقلاء هر عصر ،از مقومات اجتهاد و استنباط هر فقیه است ،پس بنیان بحث بنیانی دارای عقبه حقوقی و فقهی و موضوعیست ،می گویم در این عرصه ممکن است فقیه که انسان غیر معصوم است در تمهید فاکتورهای اجتهاد و در استنباط و استنتاج دچار خطا شود ،این که مساله ای روشن و طبیعی در اساس دکترین فقاهت شیعه است ،و همین وجه تمایز ما با مصوبه است و اینکه ما مخطئه هستیم. بنابر این اختلاف فتوا و تفاوت اجتهاد لازمه طبیعی این امر است ،و ممکن است فتوای یک مجتهد تخطئه و تضعیف شود ،شما بگویید این چه تناسبی دارد با کاربرد الفاظ فحش و استنکار کلیت یک شخصیت جامع و فقیه اثرگذار؟
      من حرکت در این مدار را غرض ورزی سیاسی نامیدم ، و نگفتم هرکس چنین فتوایی را موردپرسش قرار داد غرض ورز است ،پس صرف خارج از محیط فقهاء ایراد کردن مدار حکم به غرض ورزی ایراد کننده نزد من نبود ،سخن این بود که طبع قضیه این است که توجه به استناد ایشان در مقام اصدار فتوا شود و اینکه دقیقا ایشان چه گفته است ،نه نسبت دادن چیزهایی که او نگفته است.
      ———————————————————
      علی1 گفت :””اینکه این مسئله(جواز تمتع و لذت بردن از شیرخواره و طفل محرم شده) که هر عقل خداداد و طبیعی آن را شنیع می داند، برای کتاب و سنت دغدغه نیست و چون دغدغه نیست، فقیه به خود اجازه داده، چتر عمومیت متقضای عقد را بر سر این عمل شنیع هم بکشد و نامش را «دین»بگذارد””.
      (پایان)

      سید مرتضی می گوید : این تعمیم علی1 تعمیم ناروایی است ،شما چگونه باستناد فتوای یک فقیه احراز عدم دغدغه کتاب و سنت را فرمودید؟ اگر چنین است که کتاب و سنت دغدغه مورد را ندارد چطور همین فقیه مخالف و معارض در مساله دارد؟ طبیعیست که استناد فقیه مخالف نیز استناد به شریعت است زیرا چنانکه عرض شد در فرض خلو دلیل معتبر شرعی کل ما حکم به العقل حکم به الشرع ،پس فقیه مخالف باستناد عقل که حکم شرع است ،استناد فقیه دیگر به التزام به مقتضای عقد ولو بلغ ما بلغ را تضعیف کرده است و آن را لا استناد کرده است ،بنابر این اجتهاد خطای یک فقیه علت تام یا ناقص عدم دغدغه شریعت در مورد بحث یا هر مورد دیگر نیست و چنین کلیتی و چنین اسنادی اسنادی نارواست که باید از آن پرهیز کرد.
      ——————————————————
      علی1 گفت :
      “”این و امثال این که به تعبیر خود علما- کم لها من نظیر- برای من، از همان مواردی است که به روشنی نشان می دهد نیفزودن عقلانیت و سیره عقلانی بشر (از جمله حقوق بشر) به کتاب و سنت و حتی آن را پایه فهم کتاب و سنت قرار ندادن و تنها رجوع بی غل و غش به کتاب و سنت کردن، فقیه را که انسانی مثل دیگر انسانها به جایی می کشاند و به چیزی دچار می کند که قطعا کتاب و سنت را(که علی الفرض و علی الاصول بر مبنای عقل و عقلانیت صادر شده) به ضد خودش تبدیل می کند””.
      (پایان)
      من با اصل این گزاره مخالفت ندارم ،یعنی حسن عقلانیت و سیره عقلایی مورد انکار و تنفر نیست ،بحث در تعمیم و کلیت است ،این سخن که میگویم میدانید که مبنای کلامی و بنیادین دارد ،عقل و عقلانیت ارجمند و مورد احترام شریعت است ،این بلحاظ کبروی ،یعنی فرض را این بگیریم که مصداق هر مورد اگر مصداق دقیق حکم عقل و عقلانیت ناشی از آن باشد ،چنانکه عرض شد حکم عقل مطاعست ،بلکه حتی اگر دلیل نقل مخالف و مناقض تباینی حکم صراح عقل باشد و اعتبار سندی دلیل نقل محرز باشد باید دلیل نقل تاویل و ارجاع به حکم عقل شود ،ما چگونه و بر چه مبنائی ثم استوی علی العرش را تنزیه می کنیم از استواء جسمانی بر عرش جسمانی؟ آیا جز به حکم نفی عقلی جسمانیت؟ پس حکم صراح عقل مطاع است اگر ناشی از مقدمات صحیحه باشد نه ناشی از هواها و امیال و توهمات و تخیلات و نظایر آنها.
      سخن اما در این است که بر اساس بنیادهای کلامی ،از نظر ما عقل علیرغم حجیت در حیطه هایی که بمناط احکام بار می یابد ،لکن از هدایت عقل کلی و شریعت و هدایت انبیاء بی نیاز نیست ،پس مواردی هست که عقل بمناط احکام شریعت راه نمی یابد آنجا حوزه تعبد است ،آری چنانکه عرض شد اگر عقل مناطی را باتکاء مقدمات صحیح دریابد آنجا حکم عقل مقدم است و حتی دلیل معتبر نقل تاویل و ارجاع به حکم عقل می شود تا چه رسد بجایی که فقدان دلیل نقل باشد یا دلیل نقل دلیل غیر معتبر باشد.
      ——————————————–
      علی1 گفت :””آیا اگر در نقد کردن فتاوی و آرای فقیهان که انسانهایی هستند شبیه دیگران،چنین قصد و غرضی در میان عاقلان امروزی هم بود، ما مجازیم با دیدن هر نظر و نقدی از جانب آنها، آسان به غرض ورزی سیاسی تقلیلش دهیم؟””.
      (پایان)
      سید مرتضی می گوید :توضیح عرض شد که مراد از آن گزاره ایجاب کلی نبود.
      —————————————————
      علی1 گفت :
      “”پس اگر شما جناب سید مرتضا می گویید که فتوای آیت الله خمینی در باره محرم شدن «شیرخواره با یک آدم عاقل و طبیعی» بر زبان آورده شده، آیا به سخن دیگر عاقلان هم اجازه شنیدن می دهید که: اگر اینگونه است یک بار فقیهی دختر شیرخواره اش را به «عقد عاقلی از جنس خودشان» درآورد و هیچ دغدغه هم نداشته باشد و مطمئن باشد و آرام بخوابد که فقیهان بیدارند!””.
      (پایان)
      سید مرتضی می گوید :سخن شما تمسک به قاعده طلایی اخلاق و قاعده الزام مورد قبول ماست ،آری چنین الزامی بگردن صاحب آن فتوا هست ،بحث اما چنانکه مکرر توضیح داده شد در صغرای محل نزاع است ،عرض شد که بر فرض صحت مبنای آن فتوا ،پیش فرض او آن است که نکاح بالغ با غیر بالغ ،در مفروض نظارت تام و دلسوزانه پدر و چد پدری بر فقدان ضرر و آسیب و وجود غبطه و مصلحت است و این پیش زمینه ها سبب خروج فرض مساله از امکان و تمکین دادن به بیمار جنسیست ،در واقع اگر به مناط نظارت بر غبطه و مصلحت از ناحیه ولی شرعی ،فرض مساله مواردی مثل تزویج بانگیزه حصول محرمیت ها یا تزویج بانگیزه پیوندهای نسبی مطلوب باشد ،فرض تزویج و تمکین طفل به بیمار جنسی موضوعا خارج خواهد بود.
      ————————————————————
      علی1 گفت :”””باری مرحوم خمینی در چهل حدیث، بارها(هم در اول کتاب و هم در مطاوی آن) تأکید دارد که مقام یقظه(بیدار شدن از خواب غفلت) نخستین مقام سیر و سلوک معنوی است با این بیان که: ای عزیز بیدار شو!””.
      (پایان)
      سید مرتضی بشوخی گفت : علی 1 عزیز که بارها در مخاطبه با کورس ،از عرفان نظری و خصوصا عرفان عملی نالیده و آنرا مورد شماتت قرار داده بود و ریاضات آنان را کشتن نفس بی محتوا و توهمی نامیده بود چگونه است که اینجا به مقام یقظه که اول منزل سلوک سالکان الی الله است تمسک کرده است آنهم با تمسک به کتاب عرفانی صاحب فتوای مزبور؟! باید گفت ای عزیز بیدار شو که بستر خواب جای دیگرست!

       
  21. در پاسخ به کامنت 2:54 ب.ظ / آگوست 14, 2015
    در پست «دزدان دادسرا»
    با پوزش از این که پاسخ دیر شد.
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    علی 1 گرامی
    نقد شما را چون دیگر نوشته هایتان با دقت خواندم و خوشحال شدم از این که فرموده اید:«… باید مراقب نظریه های آبکی باشیم…».
    با اتکا به این فرمایش شما و به امید این که نظریات، پرسش ها، و پاسخ های هیچ یک ازما آبکی نباشند؛ اشاره ای گذرا به چند مورد می کنم.
    در رابطه با فرضیه میل قدرت، و عملکرد محمد در اُحد و هشدار او به این که اگر محمد کشته شد راهش را ادامه دهید عرض می کنم که:
    1- از نوع سخن شما چنین برمی آید که معتقدید این هشدار از طرف خدا بوده است؛ یا به زبانی روشنتر، قرآن کلام خداست و سخن حضرت حق.
    نظر من این نیست؛ و معتقدم، خدا هرگز سخن نگفته و نمی گوید و دلیلم این است که در هیچ کجای هستی چیزی به اسم سخن گفتن نمی بینید الا در انسان.
    خدایی را که با چشم در طبیعت می توان دید چرا باید از با گوش از دیگران شنید؟
    «برگ درختان سبز از نظر هوشیار / هرورقش دفتریست زآیت پروردگار»
    پس، ما درهمین جا دو نظریه متفاوت داریم. خدای سخنگو و پیغمبر فرست. و خدا یا عمل کننده ی بی حرفی که با تمامِ موجودات، بدونِ واسطه، در ارتباط است.

    2- اما در باب عملکرد محمد و حرف ایشان در اُحد. این منحصر به محمد نیست و هرکسی مشتاق است تا راهش توسط آیندگان تعقیب شود و نامش جاودان بماند.
    درباره این که فرموده اید:«… ده ها آیه مسلمانان را به شهادت در راه خدا می خواند و خود محمد از همان اول آمدن به مدینه پیشتاز جنگ و شهادت بوده و….».
    الف. شهادت ابزاری برای جلب نیرو بود، تا حاکم به قدرت برسد و بماند. چنان که در جنگ ایران و عراق دیدیم.
    ب. آنچه را شما کاری مثبت می خوانید من عملکردی منفی می دانم.
    این که دیگران را به هرشکل به جنگ و آدمکشی بخوانی و خود نیز پیشتاز کُشتن و مُردن باشی کاری نیست که انسان ساز باشد چون، همانطور که می دانید چنگیز هم مغول ها را به جنگ و خونریزی تشویق می کرد و خود نیز در راس سپاه، در میادین جنگ حضوری فعال تر از محمد داشت.
    این که اسم ها را عوض کنیم و عمل چنگیز را خون آشامی و عمل محمد را جهاد و شهادت بنامیم در ماهیت قضیه تغییری حاصل نمی کند. هردو اینان در پی قدرت بودند، با تفاوت این که، ما نام عملکرد آنان را عوض کرده ایم تا هم خود و هم دیگران را بفریبیم.
    فروموده اید:«…(محمد) تلاش زاید الوصفی کرده تا نشان دهد که نجات و حقیقت تنها نزد آنانکه مسیحی شدند و یهودی شدند نیست بلکه هر کس کار نیک کند و به خدا و روز دیگر باور کند، نجات می یابد و خودش چنین بود…».
    باید دید، محمد به چه دلیل ایمان به خدا و روزِ دیگر را با کار نیک درهم آمیخته؟ چه اشکالی دارد اگر همه ی نیکوکاران به نجات و حقیقت دست یابند؟ آیا نکوکاران مشرک، یا بی خدا (مهاتما گاندی)، به حقیقت نخواهند رسید؟ آیا مخلوط کردن خدا، قیامت، و درستی، دلیلِ سیاسی نداشت؟
    همه می دانند که نیکی نیک است اگر چه به دست بدنام ترین ها صورت گیرد. و بدی بد است حتا اگر بهترین آدمیان انجامش دهند.
    و بعد، آیا محمد که می خواست بشر را درست کردار کند خودش درستکار بود؟
    لطفا برنیاشوبید وتحملِ پرسش و پاسخ را داشته باشید و اگر پرسشی قدیس شما را زیر سوال برد، پرسشگر را ملامت نکنید. بل، با همان لحنی که می پرسد، پاسخش دهید.
    شما گفته اید محمد در پی قدرت نبود و او را با استالین و هیتلر مقایسه کرده اید.
    اگر عصبانی نمی شوید و مرا متهم به بی ادبی نمی کنید اجازه بدهید محمد را با کسی که شما ازاو کرده اید مقایسه کنم. کسی که از استالین بیشتر آدم کشت. هیتلر.
    هیتلر در حداکثر توان جنگ کرد و محمد نیز.
    مرگ دشمن برای هیتلر امری عادی بود و برای محمد نیز.
    هیتلر میل شدیدی به گسترش تفکراتش داشت و محمد نیز.
    هیتلر یهودیان را دسته جمعی می کشت و محمد نیز .
    هیتلر اهل الکل نبود و محمد نیز.
    تا اینجا این دو کاملا همسان و همطرازند.
    حال، در جاهای دیگر.
    هیتلر از رویاهایش در زمین می گفت و محمد از آنچه در زمین و آسمان می بیند.
    هیتلر برای مخالفان به زجر دنیوی بسنده می کرد اما محمد به مخالفین وعده عذابِ هردو دنیا را می داد.
    هیتلر فقط با یک زن رابطه داشت که روزگار اجازه ازدواج با او را نداد، اما محمد با بیش از 15 زن.
    اگر این قیاس را اشتباه می دانید آن را اصلاح بفرمایید.
    فرموده اید:«محمد خود مقهور و منقاد واقعیت بزرگتری به نام دین و باور مابعدالطبیعی بود…».
    واقعیت؟!!
    مگر مابعد الطبیعی واقعیت است؟
    و باز گفته اید: «…یقین داشت که فرشتگان او را یاری خواهند کرد…».
    مشکل بزرگ ما، اعتقاد شما به فرشته و جن و مابعدالطبیعه و بی اعتقادی من به آنهاست. تفاهم دراین باره، سخت و زمان بر است.
    فرموده اید:«…. به زنان میل وافر داشت و این هم نشانه بزرگی و سلامت او بود و به نظر من میل به زن های متعدد و تجربه کردن چند زن در چارچوبی که عرف و زمانه تعیین می کند نشانه بزرگی فرد است نه کهتری و نادرستی…».
    بپذیریم که کارِ خوب، و از جمله تسلط برنفس، در همه ی زمان ها خوب است.
    اگر این میل را معاویه یا خسرو پرویز می داشت بازهم می گفتید این نشانه ی بزرگی آنهاست؟ یا آنان را زن باره می خواندید؟
    مگر درست و نادرست را با افراد می سنجند یا افراد را به درستی و نادرستی؟
    این که مردی با زنی ازدواج کند که فاصله ی سنی شان حدود 45 سال باشد نشانه ی بزرگی است؟ یعنی هرکس که میل و کشش خود را کنترل نکند بزرگ است؟
    بفرمایید چرا محمد در زمان خدیجه این بزرگی را نداشت؟
    سوال است. لطفا عصبانی نشوید. فکر نمی کنید این بزرگ مرد از خدیجه حساب می برده است؟ لطفا نفرمایید که به خدیجه وفادار بوده است چون خواهم گفت اگر وفادار بود بعد از مرگ او، حداکثر به یک زن بسنده می کرد.
    نوشته اید:«… رفتار او با زنان جوان بعد خود خوب نبود و نباید آنان را مجبور به تجرد می کرد؟ آیا این دیدگاه که شما آن را نادرست می دانید در همان زمان هم بد بود؟»
    شما به من گفته اید که تاریخ نخوانده ام، و از آن بی خبرم. شما که تاریخ خوانده اید به غیر از محمد کدام یک از مردمِ آن روزگار، و آن شهر ودیار، به زنانشان حکم کرده بودند که بعد از مرگ، حق ازدواج ندارند؟
    اشاره کرده اید که:«…محمد می گفت چون ذوالقرنین به جایی دور رفت خورشید را که در چاله فرو می رفت یافت،
    محمد می گفت شمار ماه ها نزد خدا 12تاست
    می گفت، جن شنونده سوره های قرآن بوده است،
    می گفت خدای شبی از مسجد الحرام به مسجد اقصی سرایتش داد.
    می گفت شیاطین به یارانشان، اشاره می کنند و وحی می رسانند،
    می گفت هفت آسمان،…».
    به اعتقاد شما که احتمالا تخصص تان فلسفه و کلام اسلامی است، این چنین ادعا هایی علمی و درست است؟
    و فرموده اید: « … اینها چون در زمانه ما معنی دیگری دارد …»
    کدامشان دراین زمانه معنی دیگری دارند؟خورشید در چاله؟ شمار ماه ها نزد خدا؟ جن؟ به آنی از عربستان به اورشلیم رفتن؟ شیاطین و وحی؟ هفت آسمان؟
    معانی، همان معانی قدیمی اند. عقل ها رشد کرده اند و دیگر کسی نمی تواند این سخنان بی پایه و اساس را موجه جلوه دهد.
    فرموده اید:«… راستگویانه و درست کارانه(به همان معنای زمانه خودش) ….».
    مگر معنی راستی و درستی از آن زمان تا به حال تغییر کرده است؟
    وگفته اید:«… سخن من این است که بر بزرگان یک قوم طعن نزنیم و دروغ نبندیم …».
    کدام طعنه زده شده، و کدام دروغ به او نسبت داده شده است؟
    چرا بعضی، هرگاه کسی مقدسی را در قد وقواره ی عموم ببیند می گویند تهمت زده؟
    این که بگوییم محمد مثل همه ی مردم قدرت طلب بود یا مثل همه متاثر از اتفاقات زندگی بوده است تهمت است و طعنه؟
    این که واقعیات زندگی او را مثل یک فرد معمولی مطرح کنیم و بگوییم شاید تعدد زوجاتش به فلان دلیل بوده است اهانت است؟
    این که کسی بگوید توصیه کننده ی اخلاق نخست باید خود اخلاقیات را رعایت کند و محمد به فلان دلیل، فلان حرف یا کار نادرست را گفته یا انجام داده، دروغ بستن است؟
    این است آن نقد مودبانه ای که دیگران به آن دعوت می شوند؟
    اگر واقعا معتقدید که ازدواج با کودک، ممنوعیت شوهرکردنِ همسران پس از مرگ، به رسمیت شناختنِ بردگی، وامثالهم، متناسب با جامعه ی جاهلی بوده و او کاری را کرده که جاهلان می کرده اند، چرا اعلام نمی کنید که محمد عزیزاست، اما مناسب برای الگو گرفتنِ مردم امروز نیست؟
    فرموده اید:«… محمد با اینکه گفت برای مسلمانان الگویی است اما نه اموی و نه عباسی و نه عثمانی و نه ولایی تکرارش نکردند…».
    بفرمایید کدام کار محمد الگو بود تا ما هم بفهمیم؟
    پندارش؟
    همان که می گفت: یا هرچه را گفتم بپذیر، یا بمیر؟
    گفتارش؟
    همان داستان های جن و معراج و شق القمر و امثالهم؟
    کردارش؟
    همان کشتنِ دگر اندیشان؟ به حراج گذاشتنِ مال و اموال و زن و بچه ی مغلوبان؟ زن را نصفِ مرد دانستن و…؟
    شما که او را کامل ترین انسان و اسوه اخلاق می دانید، منصف باشید و بی تعصب بگویید: امریکایی ها در جنگ هایشان انسانی تر عمل کردند یا محمد و پیروانش؟
    به تبلیغاتی که در باره حاکم کنونی می کنند توجه بفرمایید. آن را ضرب در چند برابر عمر تاریخی محمد کنید. حاصلش آن است که می بینید. قهرمانی که تبلیغات آن را ساخته، نه واقعیت ها و عملکردِ درستش.
    همه مصلحینِ تاریخ کاری را که بد می خوانند انجام نمی دهند اما،
    محمد می گوید:هرکس یک نفر را بکشد همه مردم جهان را کشته. و خودش، به اسمِ ترویج اسلام،هزاران نفر را می کشد.
    سران اسلام می گویند باید تسلط نفس داشت و برخویشتن چیره بود و خود ده – ده زن می گیرند و از کنیز استفادهای آنچنانی می کنند.
    سران اسلام می گویند نباید دل به مال دنیا بست اما برخی اعضای عشره مبشره، (نزدیک ترین یاران وشاگردان بلا فصل محمد) ده ها هزار برده و میلیون ها درم و دینار می اندوزند.
    همه پیامبرانی که نامشان را شنیده اید را لیست کنید و جلو خود بگذارید و بعد ببینید منهای نوح ، کدامشان به اندازه محمد در راه خدا جهاد کرده یا به قول ما، آدم کشته اند؟
    درباره میل قدرت فرموده ایدکه«…چگونه می توان با ترازویی سنجید که خود بخشی از وزنه مقابل است؟…».
    چاره ای جز این نیست. با اتکا به کدام تاریخ می توان واقعیات را فهمید؟ با اتکا به تاریخی که ترسیدگان یا تطمیع شدگان یا دلبستگان نوشته اند؟
    چاره چیست؟ لب بستن و به تماشای تبلیغات سراسر دروغِ سوء استفاده کنندگان نشستن؟ یا چسباندن تکه هایی از تاریخ به هم، به امید یافتن حقیقت مطلب؟
    از یاد نبریم که گاه مجبوریم در درون تاریخ باشیم و تاریخ بنویسیم.
    و باز نوشته اید:«… واقعا دانش روانشناسی ناتوان از توضیح مفهوم شهادت است…».
    چگونه دانشِ (توجه به این کلمه داشته باشید. دانش) روانشناسی توان توضیح مفهوم شهادت را ندارد اما آخوند های حوزوی کتاب ها در باره اش نوشته اند؟ معنی این سخن جز این است که آخوند بیش از عالمِ روانشناس می فهمد؟ من با این سخن موافق نیستم و چون این نوشتار به درازا کشید از ادامه ی سخن در باره ی روانشناسی در می گذرم، و تلاش در پایان دادنِ سخن می کنم.
    جنابِ علی 1، توافق دو نفر زمانی امکان پذیر است که نگاهی یکسان به بعضی اصول داشته باشند. به دیگر سخن، تا زمانی که شما، محمد را متکی برآسمان و من، عللِ ساخته شدنِ او را صرفا زمین می دانم گفتگوی ما به نتیجه نخواهد رسید.
    نگارنده همه انسان ها را چه نامدار و چه گمنام، ساخته و پرداخته ی کره خاک می داند و خیال می کند خدا (اگر باشد) بزرگتر از آنست که نمایندگی اش را به کسی چون محمد و امثال او بدهد.
    شاد و تندرست باشید.
    دانشجو

     
    • هل من ناصر ینصرنی

      ابراهيم نبوی

      گروه مهران مدیری که سریال شان متوقف شده یا طبق برنامه تمام نشده بود، متن بخش آینده “درحاشیه” را نوشتند و تقدیم قوه قضائیه کردند تا آن قوه نظر خودش را درباره متن سریال بدهد. البته متعجب می شویم که چرا قوه قضائیه باید فیلمنامه سریال تلویزیونی را بررسی کند؟ ولی وقتی متوجه می شویم که فرمانده بسیج در مورد وضعیت علوم انسانی در دانشگاه حرف می زند، و وقتی ائمه جمعه مسئول سیاست خارجی هستند، و وقتی سپاه در مورد انتشار کلنل دولت آبادی تصمیم می گیرد، تعجبی ندارد که قوه قضائیه هم حالی به سریال های تلویزیونی بدهد، یا حال شان را بگیرد.

      البته این خوشی ها بی پایان نیست و همچنان خبرهای بی نظیری در مورد حضور سازمانهای مختلف در موسیقی و سینما می شنویم. همین سازمانها خبر دادند که “فیلم رستاخیز پس از قرار دادن هاله نور بر روی چهره ها منتشر می شود.” که همین موضوع واقعا باعث افتخار است که ما در ایرانی زندگی می کنیم که بعد از پایان یافتن فیلم هاله نور را روی چهره های مقدس فیلم می گذارند. من فکر کنم تا همین سال دیگر، همین قوه قضائیه در مورد بسیاری از آثار هنری تصمیم بگیرد و آنها را کنترل کند، اتفاقا فواید فراوانی هم خواهد داشت. من فکر می کنم اگر همینجوری پیش برویم تا سال آینده قوه قضائیه کلا خودش تولید فیلم را آغاز کند و برای تولید فیلمهای سینمایی تاریخی بخشنامه زیر را صادر کند:

      بخشنامه درباره وقایع عاشورا

      قوه قضائیه جمهوری اسلامی اعلام کرد، از این پس موارد زیر باید در مورد ساخت فیلمهای مربوط به عاشورا رعایت شود:

      یک، با توجه به ظلمی که در واقعه عاشورا به امام حسین و یارانش شده است، تعداد یاران امام حسین باید به حداقل پنج هزار نفر افزایش یابند.

      دو، شهادت امام حسین از امروز ممنوع است. کلیه افرادی که قصد همکاری با شمر و خولی و یزید را داشته باشند، تحت پیگرد قانونی قرار گرفته و با شدت عمل قوه قضائیه مواجه می شوند.

      سه، با توجه به اینکه درهای توبه به روی گناهکاران باز است، برای قوه قضائیه قابل قبول نیست که فقط “حر بن یزید ریاحی” توبه کند، حداقل یک سوم عناصر دشمن باید توبه کرده و به لشگر امام حسین بپیوندند.

      چهار، محل واقعه عاشورای باید تغییر کند و درگیری باید در یک منطقه خوش آب و هوا که دارای منابع آبی مثل رودخانه یا چشمه باشد منتقل شود، تا از شهادت ناشی از تشنگی جلوگیری شود. منطقه محمود آباد، خزرشهر یا جنگل سیسنگان به عنوان محل درگیری پیشنهاد می شود.

      پنج، با عنایت به گفته های امام راحل جمهوری اسلامی موظف است که از مظلومان جهان حمایت مادی و معنوی و بخصوص تسلیحاتی نماید. لذا سپاه امام حسین به موشک زمین به زمین، خمپاره، تیربار، کاتیوشا مجهز می شوند و تا جمهوری اسلامی باقی است، همواره از این نیروها حمایت خواهد شد.

      شش، کلیه افرادی که ندای “هل من ناصر ینصرنی” امام حسین را می شنوند، موظف اند کار خود را متوقف کرده و به حمایت از سیدالشهدا بپردازند.

      هفت: با توجه به حملات عناصر دشمن به زنان و کودکان جبهه امام حسین، آنها به گاز اشک آور و شوکر برقی برای دفاع از خود مجهز خواهد شد.

      هشت: با عنایت به اینکه زینب پیام رسان واقعه کربلا بوده است، سازمان صدا و سیما موظف است، با ارسال چند واحد سیار کلیه سخنرانی های ایشان را بطور مستقیم پخش کند تا جهانیان در جریان این ظلم قرار گرفته و با آن همدردی نمایند.

      نه، به مردم کوفه هشدار داده می شود که خیانت به امام حسین و همراهی نکردن با وی جرمی بزرگ بوده و به عنوان همکاری با دشمن تلقی می شود. کوفیان باید هر چه سریعتر با غیرت اسلامی خود بکوشند تا امام خود را تنها نگذارند.

      و من الله التوفیق و علیه التکلان، قوه قضائیه جمهوری اسلامی، واحد فیلم و سریال

       
    • دانشجوی گرامی
      جدا من نتوانستم مطلبت را تا آخر بخوانم و از همان اول دیدم در درک نظر من به کج راهه رفته ای. می گویی توی بی اعتقادی و من معتقد. این را از کجای عبارات من در آورده ای؟ همین یکی را جواب بده الباقی پیشکش. من تنهاه شدار دادم که نظریه های مهم در باره پدیده های مهم را نمی توان با نادیده گرفتن بسیاری از نکات نظریه خواند. نظریه اگر یک مورد نقص در آن یافت شد باطل می شود. حرف من این است این چه میل قدرتی است که می گوید اگر محمد برد و کشته شد، مهم نیست شما راهتان را ادامه دهید. این یعنی چیزی بالاتر از میل قدرت مألوف سیاسی نظامی را باید برای فهم این پدیده به کار گرفت. من دعوتت کردم که فهم پدیده را جدی بگیر تو رفتی توی جلد ایدلوژیک من مومنم و تو نامومن پس…تو دقیقا همان چیزی را دمشن می داری که عملا انجام می دهی.
      لطفا حرف را بگیر و وادارم نکن به صریح حرف زدن که راهش را بر من و تو بسته اند. حرف من این است که میل قدرت و طراحی و دروغ مفاهیمی نیست که مومنان به خدا و پیامبران را بتواند توضیح دهد شاید مفهوم ایدئولوژی در توضیح این عاشقان شهادت بهتر باشد و شاید هم هنوز مفهومی و چارچوب علمی توضیح دهنده این فراروانشناسی ها کسف نشده چون فراتر از دنیای مألوف و قواعده آگاهانه را در خود دارد. آری فروید واژاه ناخودآگاه را وارد دانش روانکاوی کرد و می توان به مددش چیزهای این چنینی را اندکی پیش برد اما فراموش نکنیم ناخودآگاه از نامش پیداست که از ان هیچ نمی دانیم. پس دقت کن و بدان میل قدرت و قدرت طلبی یعنی تلاش برای سلطه بر دنیا و حفظ خود و دیگران را منقاد خود کردن با مقوله ایمان نمی سازد.یعنی فرد مومن چیزی بیشتر از قدرت طلبی را در خود دارد. من دارم از چاچروب فهم اینها بحث می کنم نه باور یا ناوری به اینها. می گویی من به جن و وحی و چه و چه باور دارم و تو نداری. اینها را از کجای عبارات من استنباط کرده ای؟ اگر کسی بگوید پیامبر مومنی بود که طراحی نداشت و در زمانه خودش راستگو و امین نامیده می شدو یک انسان(طبق نرمهای زمانه خودش بود) که بر دانش زمانه اش مسلط و متناسب با هنجارهای زمانه خودش زیست و برتر از اندازه بزرگان عرب زمانه، اخلاقی زیست و مردانه زیست و مردانه دنیایش را ساخت، به معنای آنست که چه و چه؟ این کلمات مردانه و راستگویانه را اندکی دقت کن و اندکی به متون فلسفه اخلاق هم مراجعه کن درخواهی یافت. بنیادی ترین مفاهیم اخلاقی از قطعیتی که انتظار داری، دورند. آری قطعیت حتی در تقریر مفهوم گرایانه از«آنجه بر خود نمی پسندی برای دیگران نپسند» ممکن نیست قاعده ای که همگان قبولش دارند شهودا، اما در مقام تحلیل تعارض رخ می نماید. یعنی محمد را نمی توان با یک جزمیت اخلاقی امروزی جوری خواند و تفسیر کرد که لزوما در همه زمانها، بد باشد بل جوری می توان خواند و تفسیر کرد که دستکم در زمان خودش بد نبوده و راست و درست بوده است. مطلب من هیچ ارتباطی به باور من و تو نداشت و تو آن را به سمت باورمندی شخصی من و تو کشاندی در حالیکه ضرورتی نداشت.

       
      • گویا هر چه مسیر راست در بارهٔ هر موضوع و مطلبی هست را بطور ذاتی در نهاد و سرشت این علی‌ آقا ۱، تعبیه کرده اند. شما تعریفی‌ از “راه” بدست بده که لااقل مورد قبول خودت باشد تا این ” کٔج راهه”‌ای که بسرعت برق تشخیص می‌‌دهی‌ را من پیشکش کنم. گاه من برای جا انداختن و اثبات یک چیزی که از بنیان غیر منطقی است می‌‌گردم که صد دلیل منطقی بیاورم، و اگر نتوانستم کسی‌ مثل سید مرتضی کاری جز این نمی‌‌کند.

         
        • نه ناشناس گرامی اینجور که شما فکر کرده ای نیست و من کوچکی در میان کثرت آدمیانم و بسی انسانهای داناتر از خودم را می شناسم که بخشی از امیدم برای ادامه زندگی، رجوع به فهم و درک آنها از حقیقت است. عباراتی شبیه «بخوان، دقت کن و بدان» و امثال این در خطاب به دانشجو یعنی اینکه من خیلی از تفسیر او از نوشته ام عصبانی ام و ناراحت و این ناراحتی را با این عبارات طرح می کنم که هیچ بی ادبی در آن نیست. او واقعا دیدی ناجور به نوشته من نسبت می دهد. اینجوری بگویم: انسانهایی که دنبال خط کشیدن و مرز ساختن میان خود و دیگران هستند، عملا عکس مسیر نقد کردن و یاد گرفتن از دیگری و آموختن به دیگری گام بر می دارند. عرضم این بود که این دلخوشی ساده انگارانه که تو مومنی و من نیستم پس دو فهم متفاوت از یک موضوع داریم، ره بجایی نمی برد. روش خطابم دراین قطعه به دانشجو را بی عیب نمی دانم اما در کل میدانم هر کس چنین طرح مطلب کند، ساده انگارانی در جا تصور می کنند نویسنده خود را سلطان صاحبقران می داند!
          من با اینکه انسانم و انسان موجودی کوچک و رها و افتاده در این بی نهایت هستی اما این را صحیح نمی دانم که فکر کنیم که نه راهی هست و نه کج راهه ای چون آنکه میان راه و کج راهه و راست وناراست مرزی نمی بیند، هیچگاه نباید به خود اجازه سخن گفتن و همکلامی با دیگری را بدهد زیرا همکلامی یعنی اینکه مخاطب می تواند بفهمد من چه می گویم و آن را از آنچه نمی گویم مجزا کند و پاسخ مخاطب هم یعنی اینکه او می داند که من می توان بفهمم که او چه می گوید و آنچه را نمی گوید از چارچوب سخنش طرد می کنم و این یعنی حقیقتا در زبان و سخن راه و کج راه وجود دارد. درخواست دوری از نسبت دادن آنچه فرد نمی گوید به او، متکی براین اصل مفروض همگانی است و توی ناشناس گرامی هم در ناپیدای روحت به آن باور داری والا با خواندن این جملات من به یک درک مشخص از آن نمی رسیدی!

           
          • درود بر علی‌ آقا ۱، کار من شده ایراد از دیگران گرفتن تا از پاسخ آنها یاد بگیرم چه ایراد‌های زیادی در من است و تلاش کنم شاید بتوانم بخشی را اصلاح کنم. ممنون از پاسخ آموزنده علی‌ آقای گًل.

             
          • سلام ناشناس گرامی

            حال این ایراد گرفتن از دیگران و پاسخ گرفتن از آنان و وقوف بر ایرادهای وارد بخود اینقدر امنیتی و خطیر است که لازم باشد چهره ناشناس در پس نقاب ناشناس ناشناس کند؟! اندکی رعایت حق ناشناس های دیگر کنید!

             
    • خدا /////////// اون کسی که به مرتد بودن سلمان رشدی فتوا داد و خودش صد هزار صد هزار مرتد به دنیا عرضه کرد !!!!

       
  22. با سلام ، پذیرش نسل اول تحصیل جویان(دزد) در رده سران میانی حکومت اسلامی از قبیل شهرام جزایری ، بابک زنجانی ، محمد رضا رحیمی ،حمید بقایی و اخیرآ مهدی هاشمی را در دانشگاه انقلاب ( اوین ) به امام زمان و نایب برحقش حضرت آیت الله و العظما سید علی خامنه ای تبریک و تهنیت عرض می کنم.

     
  23. ريشه ها ٣٣٣( قسمت ٣٣٢ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
    عرفان دل : حلاج و بايزيد بسطامى سلسله جنبان عرفانى بودند كه خواجه عبدالله و نجم الدين رازى و احمد غزالى و عين القضات همدانى آن را پى مى گيرند . من اين عرفان را عرفان دل مى نامم . عرفان دل البته عاشقانه نيز هست ، ليك اين عنوان مى تواند گوياى جنبه اى از اين عرفان باشد كه عارفان دل را با خطر تكفير و اتهام حلول رويارو كرده و پس از قتل حلاج و عين القضات به احتياط و رازپوشى واداشته است نه از آن رو كه از عشق الهى سخن مى گفتند بل از آن سبب كه خدا و خود را يكى كردند تا آنجا كه حلاج نداى انا الحق سر داد و عين القضات در تمهيدات (ص٣٠٠) نوشت :'' يك ساعت صوفى كه حلولى باشد درياب تا بدانى كه حلولى كيست ، مگر آن شيخ از اينجا گفت كه الصوفى هو الله[ صوفى همان خداست]. عبدالله انصارى مى گويد كه عالم به علم نازد و زاهد به زهد نازد . از صوفى چه گويم كه صوفى خود اوست .چون صوفى او باشد ، حلولى نباشد . هرچه خدا باشد اين حلول موحد را نيز باشد . در اين مقام هر چه از او شنوى ، از خدا شنيده باشى ،، عين القضات نه فقط خدا بل بهشت و دوزخ و شب اول قبر و آخرت را تمثيلى از حالات درونى انسان مى داند.( همان ،صص٢٩٠-٢٨٧) جهنم نزد وى همان حال فراق است (همان،ص٢٩٢) و مى دانيم كه حافظ نيز مى گويد :/ حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر __ كنايتى است كه از روزگار هجران گفت/. عين القضات و همه عارفان مسلمان مى كوشيدند ادعاهاى خود را با تأويل هاى خاص قرآنى يا استناد به احاديثى مشكوك و احتمالاً جعلى مستند كنند تا از تكفير در امان مانند . ان الله خلق آدم على صورته را فقها اين گونه ترجمه مى كردند :هرآينه خدا آدم را به صورت خودش [ به صورتِ خودِ آدم] آفريد . عين القضات حديث را به اين صورت تغيير مى دهد : ان الله خلق آدم على صورة الرحمن . اكنون معنا به اين صورت تغيير مى كند : هرآينه خدا آدم را به صورت خداى رحمان آفريد .به نزديك آوردن خداى دوردست و فراتاريخىِ فقها به درون هر انسانى بيرون كشيدن خدا از انحصار اهل فتوا بود . عين القضات درآميزى خود و خدا را بسيار پيچيده مى كند ، ليك بسيار محتمل است كه اين پيچيده سازى براى گريز از اتهام تكفير و حلول بوده باشد . بهتر است به همين اندازه بسنده كنم ، چرا كه پرداختن به پرسش از تنازع قدرت در اين چرخش معرفتى ما را از بحث اصلى خارج مى كند . مسلم است كه اگر حافظ عارف باشد عرفان او در همين خط است ، اما ادعاى من آن است كه حافظ به رغم خداباورى و اشارات عرفانى اش حتى به اين معنا نيز عارف نيست . براى روشن شدن مطلب مقايسه حافظ با عارفان دل ناگزير مى گردد . پس دگربار حافظ را رها مى كنيم و يكسره به تمثيل سيمرغ در منطق الطير عطار مى پردازيم . پس از قتل فجيع حلاج عارفان دل بجز عين القضات در بيان انسانخدايى احتياط مى كنند. اين احتياط در داستان سيمرغ عطار كاملاً چشمگير است .
    تمثيل طير يا پرنده در رساله عرفانى الطير ابن سينا و نيز در منطق الطير عطار بر پروازى دلالت دارد كه مرحله به مرحله پرنده را از دنيا و اهل دنيا دورتر مى كند. تمثيل هاى عارفانه غالباً نماد هاى قراردادى اند. مرغ نماد سالك است و پرواز نماد سلوك و هدهد نماد پير طريقت .هنر مدرن تر انديشه ها و احوال درونى را برونى ، مادى و جسمانى مى كند. استعاره و مجاز در هنر مدرن غالباً گونه اى عينيت بخشى يا پيكربخشى است به آنچه در درون مى گذرد. هنرمندان چيزهايى چون اضطراب ، اندوه ، وسوسه ، شادى و عذاب درونى را شكل و رنگ و صوت مى بخشند. تاركوفسكى سينما را پيكرتراشى زمان مى نامد. به همين معنا مثلاً گفته اند كه در تابلو گرنيكا كه از شاهكارهاى پيكاسو ست ، رنگ خاكسترى نماد اضطراب نيست بل خودِ اضطراب است كه مرئى شده است اما در تمثيل هاى عرفانى پرنده و دام و دانه و صياد نماد و تشبيه اند.
    در منطق الطير مى خوانيم كه همه مرغان جهان روزى در جايى گرد هم مى آيند و در اين باره راى زنى مى كنند كه هر قومى پادشاهى – بخوانيد سالارى – دارد و ما بى پادشاه نتوانيم زيست. نكته اينكه پيش از اين ابيات عطار مرغان متفاوت را يكان يكان معرفى مى كند و به هر مرغى خطابى متفاوت مى كند تا راه هاى مرغان را به عدد آنها متكثر كند .مرغان با اين تفاوت هاشان ، هركدام از جايگاهى در راه يافتن شاه راهى سفر مى شوند . اگر ابيات را بدون پيشداورى بخوانيم ، در آغاز معلوممان نمى شود كه مرغان شاه زمينى مى طلبند يا شاه آسمانى . در حقيقت خدا كه در فرهنگ قرون وسطى ستون ساختار بود ، در اينجا با شاه كه سرچشمه و سر نخ نظم امور به حساب مى آيد چون بازى آيينه ها برهم پرتو مى افكنند :
    تا به اينجا تنها چيزى كه مسلم است اين اعتقاد است كه شاه گرانيگاه نظم امور است. شاه دنيوى يا معنوى هر دو از بالا وضعيت فرودستان را نقش مى زنند . اين ديگر به داستان عطار منحصر نيست ، بل باور قرون وسطايى به ساختارى است كه همه چيزش از بالا تعيين مى شود . مولوى مى گويد :
    خوی شاهان در رعیت جا کند
    چرخ اخضر خاک را خضرا کند
    شه چو حوضی دان حشم چون لوله‌ها
    آب از لوله روان در گوله‌ها
    چونکه آب جمله از حوضى است پاک
    هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
    ور در آن حوض آب شورست و پلید
    هر یکی لوله همان آرد پدید
    زانک پیوسته است هر لوله به حوض
    خوض کن در معنی این حرف خوض
    لطف شاهنشاه جان بی‌وطن
    چون اثر کرده است اندر کل تن
    جز بيت آخر، ابيات ديگر همه در باب پادشاه زمينى و واقعى اند.مولوى گزارش مى كند كه شاه منبع آبى است كه به واسطه لوله هايى پاكى يا ناپاكى يا در اصل خوى بد يا خوب خود را به رعايا منتقل مى كند. خوى حشم و بندگان خوى دگرسالار شان است . الناس على دين ملوكهم. / اگر ز باغ رعيت مَلِك خورد سيبى __ درآورند غلامان او درخت از بيخ /. آيا به راستى داستان به همين سادگى است ؟ آيا در قرون وسطى رفتار سالار يكه اى به نام شاه يا سلطان تعيين كننده رفتار و خوى عمومى بود ؟ بسى بعيد است كه دانش و شيوه زيست و هستى انسان ها در هر زمانى متأثر از شرايط و علل اجتماعى و اقليمى و اقتصادى نبوده باشد ، اما بجز ابوريحان و ابن خلدون هيچ كس ديگرى سراغ نداريم كه نقش شرايط عينى اجتماع را در خو و ذهنيات عمومى به حساب آورده باشد . با اين همه ، ترديد نيست كه ساختارِ مناسبات قدرت در قرون وسطى از بالا به پايين بوده است . در اين ساختار جماعت همواره سر به بالا دارد . گمان بر آن است كه مزاج جماعت به دماسنج مزاج شاه وصل است . هنگامى كه از لوله هاى حوض تمثيلى مولوى جز فلاكت و تيره روزى و ستم سرازير نمى شد ، خلايق تنها مى توانست به عوض شدن حوض يا شاه اميد ببند مولوى در اينجا نه يك گام كه صدگام از اين پندار كه شاه يا اولو الامر در هر حال از مرجع الهى بالاتر از خود مشروعيت مى گيرد پيش مى رود. اين بى اعتنايى به شاه زمينى ميراث عارفان اوليه اى چون رابعه و ابراهيم ادهم است. عارفان اميد از زمين و شاه زمينى مى بُرند .بيت آخر مولوى همين دلالت را در خود نهفته دارد: لطف شاهنشاهِ جان . در قصه مرغان عطار اين چرخش از شاه دنيا به شاه عالم معنا با حضور هدهد رخ مى دهد . هدد همان پير است كه در عرفان نقش استاد رهنما دارد. براى مرغان بيش و پيش از ديدار شاه آنچه اهميت دارد داشتن يك سالار بيرونى است. سخنان آنها گوياى اين ديدگاه نظرى است كه تنها يك دگرسالار بيرونى – يك شاه ، يك سلطان ، يك خليفه و امپراتور- مى تواند جامعه و كشور آنها را سامان دهد. هدهد از خلاف آمدِ عادت كام مى طلبد. چه شده است مگر ؟ چه خللى در عادتِ خواجگى و بندگى دنيوى پديد آمده است ؟هدد نيز همچون مولوى اشتياقِ پرواز به شاهنشاه جانِ بى وطن دارد ، شاهى ديگر ، وطنى ديگر ، سرايي ديگر مى جويد. سلسله اى از عارفانِ اواخر سده ششم و سده هفتم از مكتب نجم الدين كبرا ، صدر الدين قونوى و ابن عربى برآمده اند .شايد اگر ابن عربى شارحى به نام صدر الدين قونوى نداشت و مولوى از مكتب قونوى درس نياموخته بود ، فصوص الحكم ابن عربى نيز شناخته نمى شد و مثنوى مولوى آنى كه امروز هست نبود. اين سلسله در آسياى صغير ( تركيه امروزى ) رشد مى كند ، ليك ناگفته نماند كه مولوى فرزند بهاء الدين ولد بود . وطن دنيوى بهاء الدين بلخ بود و استادش نجم الدين كبرا . هنگام يورش مغولان بسيارى از مدرسان و عالمان و عارفان به آسياى صغير گريختند . نجم الدين كبرا را گفتند كه چرا جان خود و خانواده ات را از مهلكه بدر نمى برى ؟ گفت : روز آسودگى با مردم بودم ، روز سختى چگونه تركشان كنم ؟ ايستاد ، جامه رزم پوشيد، دليرانه جنگيد و سرفرازانه جان سپرد .
    كمابيش همه تاريخ هايى كه فاجعه مغولان را بازنكاشته اند برخلاف پندار شايع خبر از مقاومت هاى دليرانه رزمندگان ايرانى به ويژه در خوارزم و خجند مى دهند. حتى جلال الدين خوارزمشاه پسر محمد خوارزمشاه تا ده سال پس از مرگ پدرش در جزيره آبسكون در برابر مغولان مقاومت كرد ، ليك هنگام حمله مغول پشت رزمندگان شهر هاى مختلف خالى بود و چنگيز در شيوه محاصره كم مانند . پس از شكست رزمندگان لشكر جرار چنگيز به شهر وارد مى شد و سپس جوى خون مردم بى سلاح بود و غارت و تجاوز و ويرانگرى . تاريخ نويسان مى گويند : چنگيز پيش از آن در تدارك گسترش قلمرو خود بود ، اما ترجيح مى داد با ايران روابط بازرگانى دوستانه داشته باشد . يكبار محمد خوارزمشاه از آنجا كه در نامه هيأت بازرگانى چنگيز او را فرزندم ناميده بود خشمگين شده بود ، اما سفير مغول با كياست توفان خشم سلطان را آرام كرده بود . شاهان زمينى معاصر با عطار و مولوى -اواخر سده شش و سده هفت – چه كسانى بودند ؟ بهاء الدين ولد ، شاگرد نجم الدين كبرا و پدر مولانا ، به دربار خوارزمشاه نزديك بود . خوارزمشاهيان به رغم حمايت از علم و ادب با عارفان چندان خوشرفتار نبودند . همگاه با حمله مغول بهاء ولد همراه با پسر خردسالش كه بعدها به مولوى و مولانا و رومى شهره شد بيايان هاى دور از بلخ و خوارزم و بخارا را به عزم قونيه پشت سر مى نهاد. علت اين مهاجرت حمله مغول نبود . دوست بهاء ولد و جانشين مجدالدين كبرا به اتهام ازدواج پنهانى با تركان خاتون ، مادر مقتدر و با نفوذ محمد خوارزمشاه ، به فرمان محمد خوارزمشاه به قتل رسيده بود. بهاء ولد از فرط ناخرسندى از اين صوفى كشان بود كه ترك وطن مى كرد . وطن بعدها يكى از مضمون هاى عرفان مولوى شد اما نه وطن دنيوى . عطار نيز نمى توانست از كشته شدن مراد صوفيان خراسان به دست شاه عياش خرسند باشد ؛ شاهى كه مصالح كشور را به تصميم هاى مادرش سپرده بود . قتل عام سفيران تجارى چنگيز در اترار رابطه مستقيمى با نفوذ تركان خاتون بر امرا داشت . پس از اين بى تدبيرى چنگيز سفراى ديگرى فرستاد با اين پيغام كه حاكم اترار را تحويلش دهند . خوارزمشاه بار دگر رييس سفرا را سر بريد و همراهانش را با سبيل هاى تراشيده و خفت و خوارى به سوى چنگيز برگرداند . علت آن بود كه حاكم اترار و امراء زير دستش كه با كشتن تجار مغول بارهاى طلا و نقره را صاحب شده بودند با تركان خاتون خويشاوند بودند . تحويل دادن حاكم اترار به اين دليل ميسر نبود . در اينجا بى تدبيرى ، نخوت و خود بزرگ بينى ، خويشاوند سالارى ، بى اعتنايى به مشورت با كسانى كه سربازگيرى از مناطق محلى را پيشنهاد كردند و از سوى ديگر مشورت پذيرى چنگيز از راه شناسان و تاكتيك هاى هوشمندانه نظامى دست به دست هم دادند تا نيمى از ايران ويران و تهى از سكنه شود .ناچارم ناگفته نگذارم كه چنگيز پيش از اين واقعه نيز تدارك حمله به ايران را مى ديد اما اين واقعه حمله را تسريع كرد و توحش را صد چندان . ظاهر امر توحش در برابر توحش بود ، ليك واقع امر شايد جنگ بر سر منافع ملكى بود . خوشبختانه در اين مورد منابع تاريخى در دسترس است . زنده ياد زرين كوب در كتاب تاريخ ايران بعد از اسلام بيش تر منابع تاريخىِ بعد از اسلام را معرفى و ارزيابى كرده است .از كتب فتوح و مغازى در باره صدر اسلام و تاريخ عرب پيش از اسلام گرفته تا ناسخ التواريخ در عصر قاجار . ٍبنا به رهنمود هاى اين كتاب ما مى دانيم كه كدام تاريخ در باره كدام سلسله يا دورانى اطلاعات سودمندى دارد .مى دانيم كه تجارب الامم و تعاقب الهِمَم از ابوعلي مسكويه بيش تر در باره ديلميان و آل بويه خبر مى دهد .مى دانيم كه ابن مسكويه از ديدى خردمندانه و تا حدى انتقادى به رخدادها مى نگرد ، از همين رو ، معجزات پيامبر را جزء تاريخ نمى داند و پيش از ابن خلدون نخستين مورخى است كه به فلسفه تاريخ نيز مى پردازد . زرين كوب مى رساند كه رخداد هاى تاريخ مغول را مى توانيم در جامع التواريخ رشيدالدين فضل الله ، تاريخ مختصر الدول:از ابوالفرج گريگوريوس ،تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار(تاريخ وصاف) از شهاب الدين عبدالله بن عزالدين شيرازي مشهور به شرف شيرازي و معروف به وصاف و بالاخره در تاريخ جهانگشاى جوينى بازخوانيم . عطار بدست مغولان اسير و سپس كشته مى شود . پيش از آن نيز همچون بيش تر عارفان از فساد دربارها ناخرسند بوده است و همچون ابراهيم ادهم براى اولى الأمر زمان ارزشى قائل نبوده است . عارفان كم تر مدح مى گفتند و عطار و مولوى اصلاً مدح نگفته اند . اكنون اما گريز عطار از شاهى چون خوارزمشاه بايد مضاعف بوده باشد . هد هد در منطق الطير خودِ عطار است . او شاهى ديگر را معرفى مى كند كه نامش سيمرغ است دست مى گذارم روى اين نكته كه رسيدن به اين شاه مشروط است به ترك دنيا و اهل دنيا هر چند در نهايت اين شاه الهياتى در خود سالكان باشد . از خودِ هدهد بشنويم:
    می‌گذارم در غم خود روزگار
    هیچ کس را نیست با من هیچ‌کار
    چون من آزادم ز خلقان ، لاجرم
    خلق آزادند از من نیز هم
    چون منم مشغول درد پادشاه
    هرگزم دردی نباشد از سپاه
    آب بنمایم ز وهم خویشتن
    رازها دانم بسی زین بیش من
    مرغان هيچ شناختى از سيمرغ ندارند.سيمرغ را نديده اند . سابق بر ديدار سيمرغ آنچه براى آنها اهميت دارد داشتن يك سالار بيرونى است .اين تمثيل ، همهنگام بيانيه اى در خود نهفته دارد عليه تمامى سالارهاى زمينى ، عليه شاهان ، عليه اتحاديه مصيبت آفرين شارعان و حاكمان ، عليه دنيا و شاهان دنيا . چرا ؟ چون تمثيل به روشنى شاهى ناديده را فراديده دارد . به قول مولوى :/ شاه آن باشد كه از خود شه بود __ نى به مخزن ها و لشگرگه بود/. كاربرد فراوان واژه شاه در ادبيات عرفانى و ملقب ساختن برخى از مشايخ صوفيه به شاه به هيچ وجه تصادفى و بى سبب نيست . عتابِ مرغان به دنيا و شاهان و معبد داران دنيا به هيچ روى در مقابلهِ روياروى براى تغيير يا بهبود ساختار قدرت زمينى و رهايى انسان ها از دست چپاولگران جان و مال و ناموسشان نيست ، بل صرفاً در گريز از همه رنج ها و لذت ها و بيم ها و اميدهاى زندگى اينجهانى است. مولوى مى گويد/ اين جهان زندان و ما زندانيان __ حفره كن زندان و خود را وارهان /. حين سفر بسيارى از پرندگان جان مى دهند يا از ادامه سفر سرباز مى زنند . بازماندگان به رهبرى هدهد فرزانه هفت منزل يا مرحله يا شهر يا وادى را مى پيمايند: وادى طلب ، وادى عشق ، وادى معرفت ، وادى استغنا ، وادى توحيد ،وادى حيرت ،و وادى فقر و فنا .
    عطار در باره هر يك از اين وادى ها توضيحاتى مى دهد. عشق را به آتش و خورشيد مانند مى كند. همانندى آتش و خورشيد در آن است كه هرچه را به آنها نزديك مى شود مى سوزانند. پس عاشق در حالت هجران مى داند كه چون به معشوق رسد ديگر در معشوق نابودو فنا و با او يكى مى شود . استغنا در اصل صفت صمديت خداست ، اما در اينجا گوياى بى نيازى عارف از هر چيزى جز خداست . سيمرغ چه شد ؟ سيمرغ و كوه قافى در كار نيست . شمار مرغان بازمانده سى عدد است .سيمرغ همان سى مرغ بازمانده است كه پس از مرحله فقر و فنا ديگر وجود ندارند تا راه را ادامه دهند يا به سوى دنيا و خلق برگردند .
    هفتمین وادی فقر است و فنا
    بعد از این روی روش نبود تو را
    در کشش افتی روش گم گرددت
    گر بود یک قطره قلزم گرددت
    هدهد از آغاز از اين بازگشت ناپذيرى خبر داده است
    گفت : ما را هفت وادی در ره است
    چون گذشتی هفت وادی ،درگه است
    وا نیامد در جهان زین راه کس
    نیست از فرسنگ آن آگاه کس
    چون نیامد باز کس زین راه دور
    چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
    چون شدند آن جایگه گم سر به سر
    کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
    هرآنچه در اين پرواز رخ مى دهد درونى و غير مادى است . هدهد پير طريقت است ، مرغان عارفان سالك اند ، سيمرغ خدايى است كه عارفان آن را در خودشان مى يابند هنگاميكه از نفس و در واقع از خودىِ خود رسته اند و با سنجه روان شناسى مدرن ديگر نفس و روانى نمانده است. اين سيمرغ همچون خورشيد و پرواز و ديگر نماد هاى اين داستان تجسم بيرونى حالى درونى هستند ، اما بيرونى بودن آنها مى تواند گول زننده گردد . به اين صورت ، كه اين سفر مكانىِ تمثيلى چنين إلقاء كند كه مرغان فاصله اى را طى مى كنند تا به خدايى دور و جدا از انسان برسند. صحنه اى كه مرغان سيمرغ را در خودشان مى يابند تأثير ميترائيسم يا مهر آيينى را محتمل مى كند ، چرا كه در آيين مهر برخلاف اديان سامى خدا آن حاكم مقتدر و همه دانى كه از بالا بر بندگان حكم راند نيست بل خدا همكار و همدوش و دوست انسان است و اساساً انسان و خدا هميار هم اند . در ميان پژوهشگران تأثير ميترائيسم و آيين غنوسى بر عرفان اسلامى و مسيحى هواداران بسيار دارد ، اما اين نكته حتى اگر از نگرگاهِ درون- متنى درست باشد ، عرفان در فرهنگ اسلامى حل و ادغام مى شود ، از همين رو در نقد فرهنگى ما منابع پنهان نظرى چندان اهميت ندارد . هر ساختارى تا وقتى كه شكسته نشده است ، هر آيين بيرونى را يا دفع مى كند يا در تنواره خود مى گوارد و هضم مى كند .
    افزون بر اين هدفِ نقد فرهنگ بازگشت به گذشته نيست بل حلاجى منتقدانه فرهنگ از افق امروز است . از اين افق اساساً نفس يا روان به گونه اى ديگر تعريف مى شود. حتى اگر چيزى شبيه خدا در ژرفاى ناخودآگاهى يا آگاهى يافته شود به باور روانكاوان و انديشمندان آن چيز در نفس انسان است نه اينكه وارده غيبى باشد .نفس يا سوبژكتيويته در گشودگى بر جهان و ديگران است كه هستى دارد.
    عارف به معناى سنتى كلمه انسانى است كه به آهنگ ديدار خدا از دنيا و خلق و خودش روگردانده است هرچند اين روگردانى در آغاز اعتراضى به خداى شارعان و حاكمان و عوام بوده باشد . انكار نمى توان كرد كه شاعران ايرانى پس از سنايى اعم از عارف و غير عارف ، در اشعار خود تعبيرات عرفانى به كار برده اند، ليك با توجه به جهت گيرى سفر عارفانه اى كه عطار ترسيم و توصيفش مى كند، شاعرى كه هر دم از نو به ناراستى ها و بدسگالى هاى روزگار خود اعتراض مى كند به آسانى در قالب عرفان نمى گنجد. حتى خودِ عارفان نيز با آن همه سخنانى كه در باره احوال خود بر زبان و در زبان آورده اند اين پرسش را بر مى انگيزند كه شخص فنا شده و سوخته در عشق الهى را چه نياز كه از احوال خود سخن گويد . سخن گفتن يعنى خطاب كردن به همان خلقى كه عارف مدعى تركِ اوست. مولوى كه عارفى به تمام معناست در داستان پادشاه و كنيزك ( دفتر اول مثنوى )مى گويد:
    هرچه گویم عشق را شرح و بیان
    چون به عشق آیم خجل باشم از آن
    گر چه تفسیرِ زبان روشنگرست
    لیک عشقِ بی زبان روشن ترست
    چون قلم اندر نوشتن می شتافت
    چون به عشق آمد قلم در خود شکافت
    اين ابيات در قصه پادشاه و كنيزك به يك عشق انسانى راجع است ، حال آنكه عارف سرمست عشق الهى است كه در طلب آن به قول خودش از قفس تن و منِ خويش و بنابراين از زبان و جهان و اهل جهان به آهنگِ ديدار معشوق ( خدا) سفر كرده است ؛ سفرى بى برگشت . /از مقامات تبتل تا فنا__ پله پله تا ملاقات خدا/. پس اين چه معما و پارادوكسى است كه اين جناب مولوى بيش از ٥٠٠٠٠ بيت در شرح عشقى سروده است كه از شرح و بيان آن خجل است چنانكه گويى اين عارف به جاى حرف زدن يوميه شعرمى گفته است. كس چه مى داند ؟ شايد عارفان اصلى در گمنامى و خاموشى زيسته و اين عارفان پر هياهو در زمره مريدان آنها بوده اند . آتش عشقى كه پس از ديدار شمس تبريزى به جان مولوى مى افتد ، مولوى و در واقع متون مولوى را شهره آفاق مى كند ، اما اطلاعات در باره شمس تبريزى اندك و مبهم است . مقالات شمس كه اكنون در دسترس است خاطرات و حكايات و سخنان پراكنده اى از شمس در زمان اقامتش در قونيه است كه ديگران يادداشت كرده اند. وى گفته است :'' من عادت به نبشتن نداشته ام هرگز ؛ سخن را چون نمى نويسم در من مى ماند و هر لحظه مرا روى دگر مى دهد''. اگر ديدار او با مولوى نبود هيچ نامى نيز از وى نبود . سوامى ويوِكاندا(Swami Vivekanada) به نقل از بوداى معروف مى گويد كه او بيست و پنجمين بودا بوده است . پس از آن بيست و چهار بوداى ديگر چه خبر ؟ ويوكانادا مى گويد : '' آنان در تاريخ ناشناس اندگرچه بوداى معروف بناى خود را بر بنيادى كه آنها نهاده اند ساخته است . والاترين انسان ها آرام ، خاموش و ناشناخته اند .آنها در واقع از قدرت تفكر با خبرند . آنها يقين دارند كه حتى اگر در غارى بروند يا درها به روى خود ببندند و تنها به پنج فكر حقيقى انديشه كنند و سپس بميرند ، اين پنج فكر آنها تا ابدالآباد زنده خواهد ماند ….بوداها و مسيح ها اين فكرها را قريه به قريه موعظه خواهند كرد. اين انسان هاى ساتويكا [ معنوى ] به خداوند نزديك تر از آنى هستند كه در اين جهان خاكى انسانى بتوانند فعال باشند ، مبارزه كنند ، كار و كوشش و موعظه كنند '' اين سخنى است شگفت كه من آن را از صفحه نخستِ كتاب '' كابوس تهويه هوا '' از هنرى ميلر برگرفته ام .به قول سعدى خودمان :
    اين مدعيان در طلبش بى خبرانند
    كان را كه خبر شد خبرى باز نيامد
    فارغ از باور يا ناباورى ما ، قيل و قال عارفان با وادى عشق و استغنا و فنا در تعارض است، مگر در حالاتى كه مدعى اند كه بى اختيار و طوطى صفت سخنى مى گويند كه گوينده اش دگرسالار قدسى است . اين حالت شطح گونه و مجنون آسا را در بسيارى از غزليات ديوان شمس مى توان يافت . در اين حالت گويى شاعر نابخود يا با خود سخن مى گويد بى آنكه رو به مخاطبى داشته باشد يا اصلاً نيازى به شنونده داشته باشد. او هيچ رابطه اى با انسان و جهان نمى تواند داشته باشد ، چرا كه به ادعاى خودش در حال سوختن در آتش عشق الهى است و در اين حال به ادعاى عارفان منى در كار نيست تا سخن گويد يا بنويسد. پارادوكس اشعار عرفانى خبر دادن از آنى است كه به گفته خود عارفان از آن خبر نتوان داد ، مگر همچون ويوكانادا اين عارفان پرگو و نامدار را سخنگويان عارفانى پنداريم كه همچون مرغان عطار برگشتى در سفر بى برگشت شان رخ نداده است تا خود همچون عطار از مراحل اين سفر خبر دهند . در قياس با متن هايى چون متن هاى عطار و مولوى است كه متن حافظ چندان عرفانى نمى نمايد. حافظ هر دم از نو به مناسبتى به اوضاع جهان پيرامونش اعتراض مى كند. تباهى روزگار خود و بلكه روزگارانِ ايران را فاش مى سازد ، پرده از چهره مردم فريبان آزمند بر مى اندازد ، جور و ستمى را كه بر مظلومان مى رود چنان دريافته است كه مى تواند آن را در گيراترين صورت در بيان آرد چنانكه گويى از ظلم و ظلمت روزگارش زار زار گريسته است . بى نيازى و درويشى و كنج فقر و قناعت و لب سرچشمه اى و طرف جويى را در همين زمين پناه خويش مى سازد تا منت دونان نكشد و گرد ستيزه و نفرت بر دل مهر آيين اش ننشيند/ بر دلم گَرد ستم هاست خدايا مپسند __ كه مكدر شود آيينه مهر آيينم /. . عارفى كه رستگارى شخصى و انفرادى خود را در ترك خلق و دنيا جُسته است كى و كجا ممكن است چنين دردنامه جانگدازى از تباهى روزگار خويش چون آنچه در ديوان حافظ مى يابيم بسرايد ؟
    اين مرغ خوش الحان كه زبان وجدان ايرانى گشته است ، حتى آنگاه كه زندان بزرگ زمين را سزاوار خود نمى بيند، يا دل غمخوارش از وحشت اين زندان سكندر مى گيرد ، تنها در عالم خيال آرزو مى كند كه رقص كنان تا لبِ چشمهِ خورشيد درخشان برود اما چگونه طوف كند در سراى عالم قدس كه در سراچه تركيب تخته بند تن است ؟ آنچه براى عارفان ادعاست براى حافظ خيال محال و آرزوست . اذعان به تخته بند تن بودن اذعان به انسانيت است .تأمل بيش تر در باب اين انسان گرايى حافظ بماند براى بخش بعدى . از اينكه سخن به درازا كشيد پوزش مى خواهم
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     
  24. عکس العملهای جهانی به وضعیت موافقت نامه هسته ای می تواند عاملی برای بررسی بیشتر این پدیده سیاسی باشد. مخالفت اسرائیل و در همان حال نگرانی اعراب و از سوی دیگر عدم جرات و شهامت رهبری برای پذیرش مسئولیت این موافقتنامه که با نظارت مستقیم شخص رهبر به انجام رسیده و بلاتکلیفی و سر در گمی اینکه بالاخره باید به تصویب مجلس برسد یا نه؟ خود بر دامنه ابهامات می افزاید و شاید نکاه تاریخی و درس آموزی از انرزی هسته ای در قرن اخیر بتواند کمکی به یافتن پاسخ برخی سئوالات بنماید.

    ژاپن کشوری است قربانی بی نردید سلاح هسته ای و نمونه ای از عملکرد آمریکا. ژاپن موقعی مورد حمله اتمی قرار گرفت که کاملا در شرف تسلیم بود و خطر نظامی آن بر طرف شده بود. با همه اینها آمریکا با سلاح هسته ای به آن حمله کرد. امّا نکته جالبی که در این بین جلب توجه مینماید این است که این کشور در حال حاضر 56 راکتور اتمی دارد و علیرغم چندین حادثه مرگبار در نیروگاههای خود که آخرین آن در “فوکوشیما” بود بازهم بدنبال آن است. آنهم کشوری که هر سال یادبود قربانیان هیروشیما و ناکازاکی را بر گزار مینماید. نکته تلخ این است که تحول صنعت هسته ای با کمک آمریکا انجام گرفته است!
    آنچه که تاریخ انرژی هسته ای در زاپن می آموزد این است که “انرژی صلح آمیز هسته ای” زاپن محملی بود برای توسعه انرژی هسته ای نظامی برای آمریکا! وقتی کشوری که قربانی اصلی این انرژی مرگبار است و این دانش از نفرت عمومی در آن بر خوردار است خود یک پایگاه برای آن بشود دیگر اشاعه آن برای آمریکا که تحت فشار افکار عمومی بوده است در بعد نظامی مشکلی نخواهد بود و این کاری بود که انجام شد.

    بنظر میرسد که رژیم ایران نیز در حال چنین نقشی در خاورمیانه است. در حالیکه اسرائیل دارای بیش از 200 بمب هسته ای است که با آنها تمام کشورهای اسلامی منطقه را هدف گیری کرده است و در عین حال عضو پیمان خلع سلاح هم نیست ، پرونده هسته ای ایران ناجی آنها شد. با عملکرد تحریک آمیز و بی خردانه ایران که همراه با تهدید مکرر اسرائیل و سایر کشورهای منطقه همراه بوده است دیگر سلاح های هسته ای اسرائیل نه تنها دیگر خطر نیستند بلکه وسیله دفاعی مشروعی برای مقابله با ایران هستند! ایرانی که نه سلاح هسته ای دارد و نه موشک حمل کننده آنها را و نه ذخایر اورانیوم! امّا 5000 سانتریفیوژ عهد دقیانوس بی خاصیت و یک راکتور آب سنگین کوچک ضعیف بی مصرف برای جا انداختن پرنامه هسته ای آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه کافی است! آنهم در کشوری که مرتبا از حرام بودن سلاح هسته ای دم میزند!

    امروز ژاپنی ها تا حدی متوجه ماجرا شده اند و تظاهرات مخالفان راه اندازی مجدد نیروگاه فوکوشیما به رهبری نخست وزیر قبلی ژاپن که بخوبی عمق فاجعه را تجربه کرده بود نشانه هائی از همین بیداری است. در مورد ایران فاجعه بس عمیق تر است. ایران تقریبا بر روی گسل زلزله قرار دارد و بوشهر برابر بر آورد پیمانکار آلمانی وقت از پتانسیل زلزله بس بالائی بر خوردار است که ورای توان طراحی روسها است. اما علیرغم همه اینها کماکان دهان کشاد سخنرانی و تحریک و جیب های گشاد برای قرار داد های هسته ای باز است.!

     
  25. درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛

    (بدلیل اینکه حس کردم این مطالب من ممکن است زبان حال بعضی از دیگر عزیزان باشد و برای اینکه در لابلای مطالب این پست پنهان نماند آنرا اینجا آوردم.)

    جناب سید مرتضی
    درود مرا پذیرا باشید و با تشکر از مطلب ارسالی شما. من توصیه میکنم که دوباره مطلب ارسالی خود را بخوانید و ببینید که علی رغم خواهش من از شما، متأسفانه شما به دلایل مختلف در لا به لای کلمات خود به نوعی به من توهین میکنید و بازهم من از شما میخواهم که رعایت ادب را بفرمایید.
    میخواهم روش نقد شما از دیگران را همانند سازی کنم ( با پوزش از شما ):
    در تمامی مطالب شما و همینطور با توجه به نحوۀ نقد شما از دیگران، تناقض های بسیاری موج میزند و همیشه در پاسخ به دیگران تلاش خستگی ناپذیری در پرداختن به حاشیه های دلخواه ، توجیه و سفسطه بازی در تمام امور دارید. اگر شما خود را اسلام شناس، مجتهد و حقوق دان و قانون دان میدانید (که من از سخنان شما اینگونه اثبات کردم)، اگر سر سوزنی جسارت دارید و اگر خود را انسانی آزاد می پندارید که دارای اندیشۀ آزاد است، لطف کرده بشکل پارالل و موازی با مطالب من، به نقد قانون اساسی بپردازید. آیا سید مرتضی تا کنون به شکل مستقلی در این سایت، نظرات خود را بیان کرده و یا حتی شده نقدی کوتاه و با ذکر نام به سران حکومت کرده باشد؟ و یا چون حقوق بگیر این حکومت است و نمیخواهد نمک خورده و نمک دان بشکند، تمام ورودیهای ادراک خود را از واقعیات پیرامون خود بسته؟ و یا چون حاکمان از هم جامگان وی هستند قصد نقد ندارد و یا اینکه خود نیز در اموری شریک جرم این آقایان است؟ و شاید هم از سربازان گمنام امام زمان میباشد و مأموریتش فقط نظارت بر مطالب نوشته شده در سایت نوری زاد است و حضور او در این سایت به عنوان ناظر امنیتی حکومت و وکالت و نمایندگی از طرف حکومت باشد؟ براستی دلیل اینکه شما علی رغم اینکه در بسیاری از علوم انسانی و الهی و دیگر علوم خبره هستید ولی استقلال کلام ندارید چیست؟ حداقل با خود روراست باشید و خود را فریب ندهید. آیا به نوشته های خود دقت میکنید و آنها را نه به عنوان مدافع نظام اسلامی بلکه به عنوان یک انسان به ما هو انسان و دارای آزادی اندیشه و تفکر مورد بررسی قرار میدهید؟

    جناب سید مرتضی، شما در پاسخ به مطلب من در نقد اصل دوم قانون اساسی در همین صفحه
    گفتید:
    “بنام خدا
    پیش از بررسی مطالب کامنت گذار آتش سوار به یک دو سوال ایشان می پردازم که قبلا از من پرسیده بود،اینکه من آیت الله خمینی را معصوم میدانم؟ نخیر من چنین اعتقادی در مورد ایشان ندارم .”
    – جناب سید مرتضی، شروع سخن شما با نام خدا بود ولی بر خلاف مطالب قبلی، خبری از آداب متداول شروع سخن صلح آمیز نیست و ادب شما تحلیل رفته. نه سلامی که نشانۀ صلح و دوستی ست و نه خطابی مؤدبانه در شروع سخن به من. من را کامنت گذار خطاب کردید که روش مناسبی نیست.
    اگر من یکی دو پرسش داشتم چرا شما یکی را پاسخ دادید و از پاسخ به پرسش اصلی من که برای بار سوم اینجا مطرح میکنم طفره میروید؛ لطفن در مقابل سخنانی که از آیت اله خمینی که قبل از رفراندوم و در پاریس فرموده بودند و من آنها را لیست کردم بنویسید “انجام شد” و یا “انجام نشد”. آیا این خواستۀ من اینقدر برای شما گران تمام میشود که از پاسخ به آن خودداری میکنید؟

    شما گفتید:
    ” در مورد نقد و برسی نظرات کامنت گذار آتش سوار ،البته نقد و بررسی نظرات اینجا نیازمند مجوز ایشان یا دیگران نیست ،من هرگاه لازم دیدم مطالب شما را نقد می کنم چه خوش آمد شما باشد یا نباشد ،برای اینکه من بنیادهای حقوقی قانون اساسی را قبول دارم و به آن رای داده ام ،البته قانون اساسی ایران وحی منزل نیست و قابل نقد است ،اما بحث های شما نقد حقوقی نیست ،و شما آگاه به مسائل حقوقی نیستید ،بحث شما فقط پروپاگاندای سیاسی و یکطرفه به قاضی رفتن است ،اینجا اگر کسی قانون اساسی ایران را نقد می کند باید نقدهای او بر اساس حقوق اساسی و بنیادهای حقوقی باشد و طبعا باید در این مباحث به بحث های پایه ای و مبنائی توجه داشته باشد،نیز به همه اصول قانون اساسی بطور جامع نظر داشته باشد نه اینکه گوشه یک اصل را نقد کند و نسبت آنرا با اصول دیگر قانون اساسی فراموش کند ،و این نکته بزرگی در فهم متون ،هر متنی هست که باید به نسبت و انعطاف اجزاء یک مجموعه بهم توجه داشت.”

    – جناب سید مرتضی باز هم مرا کامنت گذار خطاب کردید…برداشت شما از سخنان من مانند بسیاری از برداشتهای شما، ناثواب و نادرست است. سخنان شما مرا بیاد یکی از عزیزان می اندازد که نظرات ایشان درست در نقطۀ مقابل شماست و همیشه در پاسخ به شکایت شما از مطالب ایشان این جملات را در پاسخ به شما تکرار میکند. شما بنیادهای قانون اساسی را قبول دارید و به آن رأی دادید، احسنت به شما! مگر شما زمانی که به قانون اساسی رأی دادید حقوقدان بودید؟ زمانی که قرار است رأی دهیم فقط باید 16 سال و یا 18 سال به بالا باشیم و به آنهمه کلمات قلمبه سلمبه فقط بگوییم آری و یا نخیر ولی چگونه است که همین فرد وقتی میخواهد نقد کند باید حقوقدان باشد و به تمام علوم نظری و الهیات مسلط باشد. مگر قانون اساسی، آیات قرآن است و یا مگر به زبان دیگریست؟ یعنی آنقدر نوشته های آن مبهم و پیچیده است که برای نقدش باید مسلط به چندین علوم مختلف بود؟! همه و حتی یک روستایی بیسواد و از همه جا بیخبر در دورافتاده ترین نقاط ایران حق رأی دارد ولی برای نقد باید علامه باشد؟!
    من چه وقت و چه زمانی ادعای نقد حقوقی کردم؟ من گفتم به عنوان یک فرد از افراد جامعۀ ایران میخواهم قانون اساسی جمهوری اسلامی را نقد کنم. آیا باید از شما مجوز بگیرم و یا باید ابتدا به پرسشهای حقوقی شما پاسخ دهم تا بعد از قبولی در آزمون بتوانم نقد کنم؟
    جناب سید مرتضی، من آن روستایی ساده هستم که نگرش من و خواسته های من محدود به میزان فهم من است و البته بر پایۀ واقعیات و همانگونه که حق رأی دادن دارم حق انتقاد هم دارم. من مانند شما ادعای اسلام شناسی و حقوق دانی ندارم و به علوم نظری احاطه ندارم. من یک ایرانی هستم و حق خود میدانم نقد کنم. اگر شما نقد من را بر نمی تابید و یا خوشتان نمی آید در بهترین حالت میتوانید به موازات من به نقد و یا دفاع از آن مطلب بپردازید و نه اینکه به شکلی خودخواهانه و آکنده از غرور به طرف صحبت خود فخرفروشی کنید و خود را در جایگاه برتر بدانید.
    این چه استدلالی ست که شما دارید؟! شما اگر خیر خواه هستید در مقابل نقد من به دفاع مدلل و موجه از یاوه گویی های من(به زعم خود) بپردازید. به گفتار من توجه کنید و پاسخ دهید و نه به من گوینده.

    شما گفتید:
    ” در هر حال کسی اگر در مقام نقد قانون اساسی هست ،باید بحث حقوقی را از بحث تبلیغ سیاسی جدا کند ،این مقام مقام تبلیغات حزبی نیست که کسی بدون (به) عنایت به ریشه های حقوقی هر اصل ،فقط الفاظی را مورد حمله سیاسی قرار داده علیه آن تبلیغ سیاسی راه بیندازد .”

    – جناب سید مرتضی، من نه نگاه سیاسی دارم و نه نگاه حزبی. شما که عالم به علوم مختلف هستید بفرمایید که نوشته های من وابسته به چه حزب و گروه سیاسی ست؟ من حقوق دان نیستم ولی نقد به قانون اساسی را حق خود میدانم .چرا این کمترین حق من هم برای شما تحملش سخت و دشوار است؟ شما موارد مورد اتهام را بفرمایید و بگویید من بر لَه چه کسی تبلیغ میکنم؟ آیا پس از 37 سال یک ایرانی حق ندارد قانون اساسی کشور خود را به نقد بکشد؟ آیا نباید به او اجازه داد که حرف بزند؟

    شما گفتید:
    ” یک نکته اشتباه دیگر در نقدهای این کامنت گذار این است که یکی دو نکته در مورد اصلی بیان می کند بعد با خروج از بحث حقوقی و نقد کلی قانون اساسی می پردازد به عملکرد مسولان جمهوری اسلامی ،این که دیگر نقد قانون اساسی نیست ،این بحث دیگری است ،شما اگر به یک قانون ایراد حقوقی و اساسی داشته باشید باید فقط بنیادهای حقوقی و مبنائی آنرا نقد کنید ،چون شما دارید اصول قانون اساسی را نقد می کنید نه عملکرد مسولان جمهوری اسلامی ،بله ممکن است عملکرد آنان نادرست بوده باشد کلا یا بعضا ،این مقوله دیگریست ،اصلا خیال شما را راحت کنم ،شما فرض کنید مسولان جمهوری اسلامی قانون اساسی را کلا یا بعضا نقض کرده باشند ،و اصلا فرض کنید من هم با شما موافقم که آنان ناقض قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده و هستند ،شما الان در حال نقد اصول این قانون هستید نه نقد عملکرد مسولان جمهوری اسلامی ،و نقد عملکرد آنان غیر از نقد اصول قانون اساسی و بنیادهای حقوقی آن است ،پس وقتی دارید اصول این قانون را نقد می کنید گریز به مسائل بیرونی و عملکرد دیگران نزنید”

    – جناب سید مرتضی، از نگاه شما آیا پس از 37 سال من حق ندارم اشخاص حقوقی و حاکمان را که نقش آنان نظارت بر اجرای قانون اساسی ست نقد کنم؟ مگر رهبر نظام اسلامی ایران تنها کسی نیست که قادر مطلق در این نظام است و اصلی ترین نقش را دارد؟ آیا 37 سال زمان کمی ست برای انتظار منِ ایرانی بر اجرای همین قانون اساسی جمهوری اسلامی؟ شما صبور باشید و شکیبا، هنوز بسیاری از اصول قانون اساسی مانده و هنوز بسیاری از سخنان من مانده که به سران حکومت اسلامی بگویم.
    از نگاهی نزدیک به شما میگویم: قانون اساسی یک نوشتۀ بی روح است همانند قرآن و وقتی شما به آن عمل کنید آنوقت است که به آن نوشته ها روح زندگی میدمید. خوب شاید شما طالب این هستید که قانون اساسی را مانند قرآن بگذاریم روی تاقچه و سالی یکبار هم به آن یک نیم نگاهی نیاندازیم. مگر در نزد شما قانون اساسی از قرآن هم بالاتر است؟ چگونه است که سخنان خداوند در این سایت و در بسیاری از جلسات بحث و تفسیر در دنیای امروز مورد بررسی عوام و خواص قرار میگیرد ولی سخنان منِ گمنام از قانون اساسی که نوشتۀ انسانهاست ، شما را اینگونه عصبانی و خشمگین میکند که به بهانه های مختلف با عبارتهایی توهین آمیز به من پاسخ میدهید؟ پس از نگاه من نقد قانون اساسی بدون نقد از مجریان آن کاری عبث و بیهوده است همچنان که نقد قرآن بدون نقد مجریان و ناظران بر اجرای آن. مشکل اصلی ما امروز و پس از 37 سال عمل نکردن به همین قانون اساسی فعلی می باشد و اینکه مجریان قانون و ناظران آن به شکلی گزینشی و در راستای حفظ منافع شخصی و گروهی خود، اصولی به آن اضافه کردند و به آنها اولویت دادند ولی از اصولی که حافظ منافع مردم و خواسته های آنها بوده چشم پوشی کردند.

    شما گفتید:
    ” من نکته طولانی بودن کامنت های شما را همین میدانم ،چون بیشتر مطالب شما خروج از موضوع عنوانیست که اختیار کرده اید :”نقد قانون اساسی” اینکه فلانی چه کرد یا فلانی چه گفت قابل بحث و طرح هست اما نه در مقام نقد اصل خود قانون،که اگر بحث های شما را به این عینک آنالیز کنیم می بینیم بیشتر حجم کامنت شما خروج از بحث و خروج از موضوع بحث و تنها پروپاگاندای سیاسی است.”

    – جناب سید مرتضی، جای بسی شگفتی است که شما به طولانی بودن کامنتهای من اعتراض میکنید!
    پس این فقط شما هستید که حق نوشتن کامنتهای طولانی دارید و سرقفلی مطالب بلند بالا در این سایت به نام شماست! یعنی از نظر شما یک آیه از قرآن و یا یک سخن از یک مجتهد با موضوعی واحد که توسط شما در کامنتهای پی در پی و طولانی مورد بررسیهای کارشناسانه قرار میگیرد و در بسیاری از موارد به فلان حدیث و فلان آیۀ دیگر خروج میکند، درست و بجاست ولی نقد یک اصل از قانون اساسی که شامل مفاهیم و معانی متفاوتی ست و موضوعات مختلفی در آن بیان شده باید خلاصه مورد نقد و بررسی قرار گیرد؟! حال قبول میکنم که نقد من طولانی و خروج از بحث اصلی ست، آیا پاسخهای طولانی خود را در زیر کامنتهای من نمیبینید که 3 برابر مطلب من است و به حاشیه ها نیز پرداخته شده؟
    بر مطلب طولانی من ایراد میگیرید ولی خود را در تکرار همان ایراد محق میدانید؟ ولی بازهم اگر برداشت شما اینچنین است، من از شما عذر خواهی میکنم. بهر حال شما حق آب و گل دارید.
    برای آندسته از عزیزانی که معنای اصطلاح “پروپاگاندای سیاسی” را نمیدانند بگویم که:
    “دروغهای وقیحانۀ سیاسی برای فریب افکار عمومی(تبلیغات سیاسی) در علوم اجتماعی و سیاسی اصطلاحن پروپاگاندا نامیده میشود.”
    شما مرا متهم به دروغگویی وقیحانه کردید؟ دلایل شما چیست و چگونه است که به خود اجازه میدهید با دیگران اینگونه سخن بگویید. آیا این حق برای من محفوظ است که در پاسخ به شما، جمله ای با همین مضمون ولی در قالب دیگر به شما و نوشته های مثنوی گونۀ شما حواله دهم؟ آیا به من حق میدهید؟

    شما گفتید:
    “شما این ضعف ساختاری و شکلی مطالبتان را اصلاح کنید و الا خوانندگان هوشمند متوجه می شوند که شما بیش از آنکه بخواهید اصول قانون اساسی را که هریک دارای فلسفه ایست و قانون گذار در آن بنیادها و عقبه ای حقوقی را لحاظ کرده است که در مراجعه به مشروح مذاکرات قانون اساسی یا کتابهایی که در توضیح حقوقی قانون اساسی نوشته شده است بدست می آید ،تنها می خواهید یکی دو ایراد لفظی سطحی به قانون کنید و بعد بروید سراغ اینکه فلان مسوول چه گفت و چه کرد ،و این ایراد بزرگی بر شماست”

    – جناب سید مرتضی، چَشم و حتمن تلاش میکنم اصلاح کنم.من هیچ ادعایی ندارم در اینکه سخنان من از هر نظر کامل است. من که گفتم ، نه اسلام شناس هستم، نه سخنور و نه حقوقدان و نه عالم به هیچیک از علوم نظری و کلام که شما ادعای اشراف به آنها را دارید. مرا یک فرد عامی و امّل فرض کنید. بسیار خوشحال خواهم شد که ضعف ساختاری مطالب مرا به من یاد آوری کنید. شاید در کنار شما و با تلمّذ در پای منبر عالمان هوشمندی چون شما توانستم این ضعفها را بپوشانم. از حق نگذریم این نقد شما نه از باب دلسوزی و اصلاح ساختار گفته های من، بلکه با نیّت آشکار سازی و بزرگنمایی ضعف من و توهین به من بود. ولی به هر حال از شما سپاسگذارم هر چند در نیّتِ ثواب شما شک دارم. اگر قصد و نیّت شما آموزش به من حقیر است، بهتر نیست همان نقدهای مرا در قالب و ساختاری محکم بیاورید، مگر اینکه از نظر شما هیچ نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی و مجریان و ناظران اجرای آن وارد نیست و کل محتوای سخنان من از نظر شما مردود است.
    شما ایراد بزرگ مرا گفتید ولی مغرضانه و من در پاسخ به شما اگر اجازه دهید ایراد بزرگ شما را در جمع مطرح کنم. آیا به من اجازه میدهید ایراد بزرگ شما را بگویم؟ خوب از آنجا که شما را فردی مبادی آداب محاوره میدانم ، پس پاسخ شما را مثبت فرض میکنم؛
    جناب سید مرتضی، ایراد بزرگ شما نداشتن استقلال نفس و عدم خودباوری ست. نبود منیّت و شخصیت مستقل است. نبود جهان بینی و نگرش مستقل است.
    هرآنچه در پاسخ به شما آوردم ، همانطور که در ابتدای مطلبم گفتم ، پیروی از روش شما در پاسخهای طولانی به دیگران بود. ولی در آینده، دیگر به هیچ عنوان به پرسشها و نقدهای توهین آمیز شما پاسخ نخواهم داد ،چرا که شما و مطالب شما را خروجی و برداشت حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی میدانم و اینکه در پاسخ ها و نقدهای خود به من، با هیچکس اینگونه به شکل واضح خصومت کلامی نداشته اید که باعث تأسف است. شما با چه کسی و چه سخنانی موافقید؟ اینگونه حتاکی ها و نگاه های عاقل اندر سفیه شما به دیگران نشانۀ چیست؟ آیا آنکس که هم عقیدۀ شما نیست دشمن شماست؟ آیا من امّل و بی سواد حق نقد و اظهار نظر ندارم و این حق مختص شما و امثال شما عالمان است و آیا نقد کردن فقط مختص افرادی خاص است؟
    جناب سید مرتضی، از شما سپاسگذار خواهم شد که به نقد مطالبم بپردازید ولی مرا عفو بفرمایید که زین پس خود را مکلّف به پاسخگویی به شما نمیبینم به همان دلایلی که در بالا مطرح کردم.

    بدرود

     
    • کامنت گذار آتش سوار

      با سلام

      دوست گرامی چرا شما جیغ بنقش تان در آمد ،مگر من چکار کردم جز اینکه نقد های شما را بنقد کشیدم ،من چه توهینی بشما کردم که اینجا دائم تکرار کردید؟
      شما به ابتدای همین نوشته خود نظر کنید ،فراوان بمن توهین کردید اما بنا ندارم آنرا بروی شما بیاورم.
      بحث من ابدا توهین نیست ،من آنچه که نوشتم نقد قالب و شکل گفتار شما و نقد محتوای کلام شما بود این آیا توهین است؟ من گفتم برحسب شکل و فورم گفتار شما مبتلا به این نقصان هست که شما موضوع بحث را “نقد اصول قانون اساسی” قرار می دهید اما عملا به نقد عملکردها می پردازید ،من نگفتم عملکردها قابل نقد نیستند ،ممکن است خود من نیز حتی به عملکرد مرحوم آیت الله خمینی نقد داشته باشم ،اما گفتم این الان موضوع و عنوان بحث شما نیست ،شما الان قانون اساسی را مورد نقد قرار داده اید که من به آن رای داده ام و به آن اعتقاد دارم و سوای از این به لزوم احترام به خواست مردم اعتقاد دارم پس حساسیت من از این جهت است نه اینکه کامنت گذاری بنام آتش سوار آنرا نقد کرده یا می کند.
      پس یک اشکال به قالب و فورم نقد شما بود ،خوب من ایراد کردم ناظران هم می بینند ،شما چرا از یک نقد برآشفته می شوید؟ شما قانون اساسی مورد تایید یک ملت را نقد می کنید مانعی ندارد نقد کنید ،حال اگر کسی به این قانون معتقد بود و نقد شما را نقد ندانست باید برآشوبید؟ چطور نقد به نقد شما شما را آشفته می کند ،اما اجازه حساسیت یک معتقد به این قانون را نمی دهید؟
      پس یک اشکال بفورم نقد شماست ،من حتی گفتم شما اصلا فرض کن من در مقام نقد عملکرد آیت الله خمینی و دیگر مسولان جمهوری اسلامی با شما کاملا موافق ،بگویید الان موضوع بحث چیست؟ موضوع بحث آیا “نقد حقوقی قانون اساسی” نبود؟
      چرا شما از نقد قانون اساسی که در یکی دو پاراگراف اظهار می کنید یکراست می روید سراغ عملکردها؟ آیااین نشانه این نیست که محتوای حقوقی نقدهای شما ضعیف و بی بنیان است؟
      من نمی گویم عملکردها نقد نشود ،شما اصلا بحث و کامنت هایی جداگانه بگشائید در نقد عملکرد رهبران و مسولان جمهوری اسلامی ،از این بالاتر؟ اما مقام بحث از نقد قانون اساسی بعنوان یک قانون را خلط با مطالب دیگر نکنید ،این اقتضای درست بحث های آکادمیک و منظم است وگرنه شما متهم می شوید که چون دستتان از تحلیل دقیق و نقد محتوائی قانون اساسی خالی هست ،عناصر گفتمان خود را با مسائل خارج از موضوع رنگ و لعاب می دهید ،این مطلب روشنی است که مورد نظر من است و توهین هم نیست.
      دیگر اینکه شما چند بار در این نوشته به حق خود بر اصل نقد قانون اساسی بعنوان یک شهروند تاکید کردید؟ مگر من گفتم شما نقد نکنید؟ اصلا سمت و سوی گفتار و نقد من این نیست که شما نقد نکنید ،بحث من یکی شکل نقد شماست که مخدوش است و دیگری محتوای آن ،چرا شما تاب نقد ندارید و هر نقدی را توهین تلقی می کنید؟ من اگر گفتم مثلا آتش سوار در فلان مطلب مغالطه کرد و وجه مغالطه را هم آشکار کردم شما باید اینرا توهین تلقی کنید؟
      بنابر این من بر اصل حق نقد شما تاکید می کنم پس چیزی را بناروا به سخن من نسبت ندهید.

      مطلب دیگر اینکه شما تعبیر من “کامنت گذار آتش سوار” را هم توهین تلقی کرده اید! این عجیب است ،مگر من و شما و دیگران اینجا (در این فضای مجازی) هویتی جز کامنت گذار داریم؟! کامنت گذار کامنت گذار است اینکه توهین نیست ،شما هم بمن بگو “کامنت گذار سید مرتضی” اینکه اهمیتی ندارد ،ظاهرا شما با این مباحث فرعی و بی ربط تنها در صدد این هستید که از انفعال پیش آمده بیرون آیید ،کسی اگر در عرصه عمومی دست به چنین ادعاها و اقدامات مهم و بزرگ میزند باید پیه نقد و اعتراض دیگران را نیز بتن خود بمالد ،قبلا هم گفتم من بعنوان یک شهروند رای داده بقانون اساسی و معتقد به آن حق دارم نقد شما را نقد کنم چنانکه شما هم حق دارید نقد کنید پس لطفا خارج از موضوع سخن نگویید.

      شما در ادامه گفتید دیگر بمن پاسخ نمی دهید ،خوب ندهید مگر من مطالبه پاسخ کردم از شما ،شما بنای نقد قانون اساسی جمهوری اسلامی دارید و من نیز نقد شما را نقد می کنم ،ناظران عرصه عمومی هم ناظرند ،اینکه شما پاسخ نداشته باشید که بدهید یا اصلا نخواهید پاسخ دهید مهم نیست ،مهم آن است که نقد و نقد النقد کدام مستدل است و کدام بواقع نزدیک است.

      شما بمن تهمت عدم استقلال زدید ،آیا استقلال به این است که من تفکر شما را قبول داشته باشم؟! خوب شما نقد دارید و من نقد شما را نارسا غیر حقوقی ،و تبلیغاتی می دانم (دیدم رفته بودید لغت پروپاگاندا را شکافته بودید! بابا منظور من از پروپاگاندا معنای لغوی آن بود یعنی تبلیغات ،یعنی اینکه ستون گفتار یک شخص تبلیغاتی باشد این چه توهینی است ،با پوزش لطفا ااینقدر ناز نازی نباشید) ،من کی گفتم خودم نقد بقانون اساسی ندارم یا آنرا بمنزله قرآن میدانم؟ من گفتم موضوع بحث اینجا نقد شماست به قانون اساسی ،شما نقد کنید من هرجا نقد شما را صواب (شما لغت ناصواب را چند بار ناثواب نوشتید اینرا ضمنا اصلاح کنید) دیدم آنرا تایید می کنم و اگر ناصواب دیدم آنرا نقد می کنم اینکه جیغ بنفش ندارد عزیز من.

      یک مطلب خنده دار هم در گفتار شما بود ،شما گفتید کسانی که بقانون اساسی رای دادند(از جمله من ) حقوق دان نبودند! عجب فرمایشی! مگر شهروندان هر جغرافیا که بقانونی رای می دهند باید همه حقوق دان باشند؟! اینهمه کشورها و ملل که در رفراندوم های ریز و درشت شرکت می کنند یا بقوانین اساسی خود رای داده یا می دهند همه حقوق دان اند؟! یک نکته اینجا پس ما یاد گرفتیم و آن اینکه “کامنت گذار آتش سوار” ناقد جمهوری اسلامی معتقد است که ملاک صحت رای و رفراندوم مردم بقانون اساسی و معیار حجیت این قانون این است که همه ملت ایران باید حقوقدان می بودند تا این جناب به نتیجه رای 98 در صد ملت ایران گردن نهد و جرزنی نکند ،من نمی دانم راهکار این چیست؟ راهکار این است که ملت ایران یا بمعجزه و خلق الساعه همه بشوند حقوقدان یا اینکه ملت ایران بروند قبل از رفراندوم و مدتها حقوق اساسی و حقوق دیگر بخوانند و مدرک بگیرند و بشوند کارشناس حقوق بعد بیایند به قانون اساسی پیشنهاد شده توسط منتخبان خود رای دهند تا امثال کامنت گذار آتش سوار که در اقلیت قرار دارند جرزنی نکنند و به دمکراسی گردن نهند و نتیجه یک رفراندوم را که خلاف نظر آنان است بپذیرند و جرزنی نکنند! شما کمی دقت در مفاهیم و الفاظی که بکار می گیرید کنید اینطور می خواهید قانون مصوب گروهی از کارشناسان منتخب ملت را نقد و بررسی کنید؟ بگمانم این بحث های حاشیه ای حاکی از انفعال شما در بحث است بنابر این من نیز دیگر اینگونه اظهارات منفعلانه شما را پاسخ نخواهم داد ،فقط نقد حقوقی “کامنت گذار آتش سوار را بنظر خودم نقد خواهم کرد.

      سپاس و احترام به کامنت گذار آتش سوار

       
      • درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
        جناب سید مرتضی درود بر شما،
        برای اینکه کمی در آنچه میگویید و دیگران را خطاب قرار میدهید دقت کنید و بدانید عواقب و اثرات سخنان شما چیست به سخنان زیر توجه کنید: ( از باب خیر خواهی برای شما )
        مَن سََََاءَ لَفْظُهُ سَاءَ حَظُّهُ
        كسی كه كلامش زشت و نكوهيده باشد بهره اش از زندگی بد خواهد بود .
        سُوْءُ الْمَنْطِقِ يُُزْرِي بِالْقَدرِ وَيُفْسِدُ الاُخُوَّةَ
        بدگويی و هرزه گويی قدر و منزلت انسان را پايين می آورد و اخوت (برادری و دوستی) را از بين می برد .
        لاَ تَسُبُّوا النّاسَ فَتَكْتَسِبُوا الْعَدَاوَةَ بَيْنَهُمْ .
        به مردم دشنام مدهيد زيرا باعث ميشود كه از آنها كسب عداوت و دشمنی كنيد .

        جناب سید مرتضی،
        توجه بفرمائید که منظور من همان “ناثواب” بود و نه “ناصواب” مد نظر شما و اینکه یکبار در این مطلب آورده شده و نه چندبار.
        (نقد کاری ثواب است ، اما نق زدن کاری بیهوده و نا ثواب)
        “جناب سید مرتضی” شما نق میزنید، نقد نمیکنید. و این پاسخ محترمانۀ من به شما بود که مرا بارها “جرزن” خطاب کردید. در ضمن چون شما اجازه دادید شما را “کامنت گذار سید! مرتضی” خطاب کنم و گر نه از نظر من لفظ “کامنت گذار” نوعی بی احترامی و توهین کلامی ست که شما در پاسخ به کسانی که با آنها رو در رو هستید می آورید.
        من به شما گفتم که برداشتم از آن عباراتی که به من نسبت دادید توهین بود، حال شما هر چه میخواهید توجیه کنید. جسارت است آیا به نظر خودتان شما شخصیتی از خود متشکر ندارید، چرا که به هیچ عنوان حرفهای صادقانّه و گلایۀ مرا قبول نکردید و عناد ورزانه رفتار خود را تکرار کردید.
        امید وارم با “سید علی” نسبتی نداشته باشید چرا که شباهتهای زیادی بین شما و ایشان است.
        (این آخرین مطلبم به شما بود)
        – چون از نگاه شما اشکالی ندارد و شما راضی هستید اینگونه کلامم را به پایان میرسانم:
        بدرود کامنت گذار (سید!) مرتضی
        بدرود

         
    • با درود به جناب آتش سوار گرامی!دوست ارجمند وقت خود را با این سید تلف نکنید! نزدیک3 سال است که ایشان همین شیوه را در برخورد با دیگران دارند و کارشان صغرا و کبرا و ملغطه و سفسطه /////////////////
      /////////////////////
      /////////////////////////////
      /////////////////////////////////

       
      • درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
        درود بر جناب مزدک گرامی،
        حق با شماست، همین نحوۀ پاسخگویی ایشان به مطلب من نشانگر بسیاری از خصلتهای زیبای انسانی! ایشان است. من ابتدا باور نمیکردم که این سخنان از “کامنت گذار سید مرتضی” باشد، ولی دوباره که خواندم به خودم گله مند شدم که چرا شخصی با این مرام اخلاقی! را نقد کردم؛ کسی که ابتدا او بود که به من توهینهای شخصی کرد و حتی یک معذرت خواهی هم نکرد. او همانند هم جامگان و هم مسلکانش حتی مشخص میکند که چه جمله و کلمه ای توهین آمیز است و کدام نیست! و اینکه تمامی انسانهای طرف سخن ایشان باید در مقابل یک کلمه که از دهان مبارک ایشان! خارج میشود، یکسان و یکجور واکنش نشان دهند. بدتر از همه اینکه همین جناب به تکرار آن کلمات و جملات می پردازد و مرا “ناز نازی” هم خطاب میکند و همچنین به عمد و از روی عناد ورزی مرا دوباره “کامنت گذار آتش سوار” معرفی میکند. عجیب است که سخنان و نحوۀ بکار بردن کلمات ایشان شباهت زیادی به آیت اله علی خامنه ای دارد!
        من فقط از دست خودم گلایه دارم و به حال خودم تأسف میخورم که چرا در شناخت خودم از شخصیت ایشان اینقدر اشتباه کردم.

        با سپاس از شما
        بدرود

         
        • سلام جناب کامنت گذار آتش سوار

          من در پاسخ شما فقط یکی از پانوشت های جناب نوریزاد را اقتباس می کنم و اینجا می گذارم:
          چه متن دلنشینی
          سپاس از شما
          سپاس

           
  26. مازیار وطن‌پرست

    خواندن این کتاب را به دوستان توصیه می‌کنم:
    صد سال کشاکش با تجدد از داریوش همایون
    http://www.talashonline.info/Pdf/Sadsaal.pdf

     
  27. اگر میخواهیم برای آدم های زنده کاری بکنیم باید دست از خود آزاری برداریم. به همان اندازه که انرزی آزاد میکنیم میتوانیم بر اطراف خود تاثیر بگذاریم.ابتدا با ید بدانیم که ما هیچ چیز بیشتر از سرخپوستان بومی امریکا نیستیم. اینکه کورش کورش بوده است و حافظ حافظ هیچ چیز را عوض نمی کند. ملتی مغلوب و بازیچه دست قدرت ها ی غالب. سرخپوستان وقتی مریضی در حال موت است مریض را بر تختی میخوابانند بدو ر او میچرخند و چوب هایی را به زمین میزنند. و وررد میخوانند. تا مریض بمیرد
    ملت ما ان مریض است. بر تختی خوابیده ملایان بدور او میچرخند و ورد می خوانند.
    تورم را حکومت ایجاد میکند پول چاپ میکند. ایجاد تورم یعنی دزدی آشکار حکومت از همه مردم.

     
  28. درود بر خواهر ارجمندم بانوی بزرگوار فائزه

    بنظر من یک واژه در آنجمله باید تغییر کند چون در اصل این مردهست ک «خدا زدتش»

    تنها برتری طبیعی یک مرد درمقابل زن فقط زورو شاید اندازه جسمی وی هست و بس. من موقعی که ب۰ توانائی های وجود یک زن مینگرم از ضعف های وجود خودم شرمسا ر میشوم. انسانیت بدون وجود زنان محکوم بنابودیست

    به یکی از قدرت های خارق العاده و سحرآمیزوجود یک زن توجه کنید. ایشان میتواند (بدون هیچ ادعا و در کمال تواضع) محوطه ای را دردل خویش برای موجودیت بشری دیگرمهیا وآماده کند، در طول مدتی که این بشر را میهمان در نهان دارد از وجود خویش تمامی مایحتاج این بشر را اعم از غذا، هوا و دما با استفاده از تن خویش برآورده کند ضمن اینکه مشغول آماده کردن کاملترین غذای لازم برای رشد این بشر بعد از تولد هست حالا سرتان را با ذکرتمامی زحمات و مشقاتی راکه بعد از تولد و مستقل شدن این بشر متحمل میشود درد نمیاورم. وجود مرد قادربه هیچکدام ازاین توانائی های معجزه آسا نیست

    یکی دیگراز خصوصیات بارز زنان اهمیت دادن آنان به زیباییی هاست. شکی ندارم اگر جهانی بدون زن امکان پذیر بود بدون تردید همه چیز درآن سیاه و سفید وخاکستری بودند. بنده بدلایل زیادی معتقد هستم و گزاف نمیگویم که طبیعت با زنان بمراتب مهربانتراز مردان بوده است تا جائیکه برهمه ما مبرهن است که حیات بدون زن امکان پذیرنخواهد بود

    مورد دیگری که میخواستم بعرض تمامی هم میهنانم برسانم کلمه ویا بهترعرض کنم اعتقاد به کلمه «ناموس» هست. این کلمه توسط مردان در جوامع مرد سالار گذشته اختراع شده و با گذشت زمان آب و تاب فراوانی به آن داده شده است تا مردان زنان را مانند یک کالا بمالکیت خود درآورند. کلمه ناموس از حس مالکیت منشأ میشود و به همین دلیل هست که استفاده مستقل این کلمه بسیارنادرهست و همواره یک ضمیر را بعنوان پسوند یدک میکشد مانند ناموس من، ناموس ما، ناموس ایشان…

    دوستان! خواهرمن، مادرمن، همسرمن ویا دخترمن ناموس من نیستند. وابستگی نسبی یا سببی بنده با آنان چیز جز یک اتفاق نیست. وقت آن است که این واقعیت را مد نظر قرارداده وقبول کنیم که این عزیزان انسانهایی هوشمند، کامل، آزا د و مستقل هستند و بنده بعنوان مردی در زندگی آنان تا زمانی که آنان نظر و یا مشاوره با بنده را جویا نشده اند اجازه و یا حق دخالت در زندگی و تصمیم گیری های آنان ندارم. البته کاملا متوجه هستم که در جامعه مافوق محافظه کار و سنتی ایران درک این موضوع بسیار دشوار هست تا جایی که همین حالا شاید چندی از خوانندگان این نوشته در حال متهم کردن بنده به القابی ناخوشایند باشند ولی باور بفرمایید تمامی جوامع بشری یا این واقعیت را درک و قبول کرده اند ویا در حال پیمودن این راه هستند. هر چه زودتر بهتر.

    تندرست و پایدار باشید
    رسول

    —————————

    سلام رسول گرامی
    چه متن دلنشینی
    سپاس از شما
    سپاس

    .

     
    • سلام متقاعب (؟) بر وجودت، محمد جان

      تندرستی و پایداریت آرزوی میلیونهاست. نه غلو و نه چاپلوسی، فقط میدانم شماری بسیار دوستت دارند و اینقدر با معرفت هستند که این تن (نحیف) را نیز به جرگه خویش راه داده اند

      از راه دور دستانت را میفشارم و اگر روزی در مجاورتت بودم و قول دادی که بمبی بخود نبسته ای بغلت میکنم و صورتت را میبوسم. بقول رهگذرعزیز یه داش ممد که بیشتر نداریم

      چاکر
      رسول

       
  29. روز جمعه ۲۳ مرداد (۱۴ اوت) نیز صدها هزار نفر از مردم آزادیخواه عراق در شهرهای مختلف این کشور دست به تظاهرات زدند و خواهان انحلال پارلمان شدند. از جمله خواست های امروز مردم، محاکمه مالکی و مدحت محمود رئیس قوه قضائیه بدلیل همدستی با دزدان و فاسدان بود. انحلال شوراهای استانی یک خواست دیگر مردم بود. تظاهرات کنندگان اعلام کردند که جمعه هفته آینده نیز دست به تظاهرات در سراسر عراق خواهند زد.
    https://rowzane.com/ca/article=39766

     
  30. آقا مرتضا,
    شما اینجا می نویسید, محاجه می کنید, خودتان را به دیوارهای سنگی استدلال می آویزید, و اینهمه را به زعم خود برای دفاع از حقانیت اسلام انجام می دهید ! اما بدانید که بسیار بد از اسلام دفاع می کنید. بسیار بد! قطع نظر از چند و چون استدلالهای شما, خواستم بگویم اسلام در فقه خلاصه نمی شود انهم در یک مشرب فقهی.

     
    • پژمان گرامی

      همینطور است اسلام در فقه خلاصه نمی شود ،من نیز چنین نگفتم ،اسلام مجموعا دینی هست متشکل از سه بخش اصول معارف و اعتقادات ،اخلاق ،و احکام عملی که متکفل آن فقه اسلامیست ،من چنین چیزی نگفتم که فقه همه شریعت اسلام است ،اما مشرب فقهی و صحت و سقم آن در بحثهای کلامی و مبنائی اثبات می شود و صرفا تکثر مشارب فقهی یا نحله های کلامی نه دلیل بطلان آنهاست و نه دلیل عدم حجیت شریعت.
      چیزی که من فقط بشما عرض کردم این بود که پژمان محترم فقط نمایندگی از پژمان می کند نه نمایندگی از عموم ملت ایران ،پس هرکس در مسائل سیاسی یا مذهبی فقط سخن خویش را نمایندگی کند ،مثلا پژمان حق نداشت بگوید ملت ایران چنین می گویند یا ملت ایران چنین اعتقادی دارند ،من فقط این را گفتم وگرنه دشمنی با کامنت گذار پژمان نداشته و ندارم.

       
      • توضیحی که افزودید پاسخی به عرض اصلی بنده نبود, جدای اینکه من اساسا در انتظار پاسخی نبودم! آنچه گفتم ملاحظه بود نه استفهام. لذا دوباره تکرار می کنم: به گمان پژمان , شخص آقا سید مرتضا بسیار بد از اسلام دفاع می کند. بسیار بد!
        اما در مابقی آنچه فرمودید با شما همداستانم. کاملا درست گفتید : پژمان نماینده پژمان است و نظرش منحصر به اوست همانطوری که مرتضا تنها نماینده مرتضا است و نظرش منحصر به خودش می باشد و نه کس دیگر حتا کسانی که او آنها را همکیش خود می پندارد. پوست کنده تر بگویم : نظر آقا مرتضا الزاما نظر مردم ایران نیست: حتا نظر ان بخش از مردم ایران که سخت به ایمان اسلامی شان دلبسته اند و حتا زمانی که استدلال آقا سید مرتضا عقلا و نقلا بی نقص باشد. مرحمت شما مستدام . پژمان

         
  31. آقاي سيد مرتضي، شما اگر از يك پدر و مادر بودايي بدنيا آمده بوديد ، الآن چه ديني داشتيد؟؟

     
    • مازیار وطن‌پرست

      🙂 🙂 🙂
      مهم نیست آسید مرتضای ما بر چه دینی متولد می‌شد چون در هر دینی متولد می‌شد -مثل همین الآن- قطعا رستگار می‌بود. این اعتقاد منه!

       
    • جناب طثلیم

      این سوال و شبهه سطحی است که بارها اینجا مطرح شده است و پاسخ داده شده است ،اینکه بخواهیم بر اساس اینگونه سوالات ایمان یا اعتقاد محققانه کسی را مورد تحقیر یا تضعیف قرار دهیم مساله ای عقلانی نیست ،خود شما الان باید توضیح دهید ستون های فکری خویش را بر چه چیزهایی استوار کرده اید ،حال هر ستونی را اگر پی ریزی کردید فرض کنید کسی آن بنیان های فکری شما را بنحقیق باطل بداند و با آن مخالف باشد ،بنظر شما آیا شایسته (مفهوم اخلاقی) است کسی بیاید بدون محاجه و استدلال در بنیان های فکری شما فقط بشما بگوید جناب تثلیم شما اگر از پدر و مادری فلان عقیده ای در فلان جغرافیا متولد شده بودید هم آیا همین بنیان های فکری را پذیرفته بودید؟ من نمیدانم الان اساس تفکر شما چیست ،هرچه هست در آن بحث ندارم ،اما بگویید الان اگر شما با چنین سوالی مواجه شوید پاسخ شما چیست؟
      آیا می پذیرید که شما هم طوطی واری عقیده آباء و اجدادی پدر و مادرتان را تقلید می کردید؟ یا خواهید گفت خیر من حتی اگر از فلان پدر و مادر با فلان ایدئولوژی یا ایسم متولد شده بودم خودم تحقیق می کردم و حقیقت را بقدر فهم ام در می یافتم.
      من میگویم این پاسخ دومی می تواند پاسخ تحقیقی یک مسلمان بشما باشد ،یعنی لزومی ندارد که یک مسلمان زاده حتما مقلدانه به تدین به دین اسلام ادامه دهد ،راه تحقیق از سن بلوغ برای همه باز است ،من که یک متدین تحصیلکرده بقدر کافی در علوم اسلامی هستم و کارم هم پژوهش است ،اما می گویم شما حق ندارید نسبت به مسلمانان متدین غیر تحصیلکرده در علوم دین هم چنین سخن گویید برای اینکه میزان در ایمان و تدین به اسلام شناخت و معرفت اجمالی و مستدل به اصول دین از مبدا و معاد و رسالت پیامبر اسلام است ،فرض کنید اگر کسی ببرهانی ساده مثل برهان نظم در جهان هستی ایمان به خالق جهان آورد ،و شهادت بوحدانیت او دهد همین کافیست ولو اینکه فلسفه نخوانده باشد و با برهان حرکت و محرک اول آشنا نباشد ،فلسفه نخوانده باشد و احاطه ای به برهان وجوب و امکان نداشته باشد ،فلسفه نخوانده باشد و احاطه ای ببرهان صدیقین مبتنی بر مقدمات عدیده و پیچیده فلسفی نداشته باشد ،او مومن است بوجود خدای متعال.همینطور در مسائل مربوط به نبوت عامه و لزوم آن و نبوات خاصه و مسائل اجمایلی مربوط به معاد ،در اینها شما برای اینکه یک مسلمان معتقد باشید لزومی ندارد که شیخ الرئیس بوعلی سینا باشید ،لزومی ندارد شیخ اشراق و ملاصدرا باشید.در روایتی هست که پیامبر پیرزنی را دید که چرخ نخ ریسی داشت و با آن کار می کرد ،از او پرسید خدا را چگونه دریافتی یا شناختی ؟ پیرزن بدون اینکه سخنی بگوید دست خویش را از گرداندن چرخ ریسندگی برداشت و چرخ ایستاد ،یعنی که این پدیده کوچک و حرکت منظم آن نیازمند فاعل ذی شعورست ،چگونه می شود این دستگاه شگرف و محیر العقول آسمانها و کهکشانها و اینهمه نظم و ابعاد و شگفتی ،در اوج و حضیض هستی ،اموری باشند بدون فاعل ،اموری باشند اتفاقی ،اموری باشند تصادفی یا حاصل یک انفجار بی فاعل و بدون فاعل قصدی و ذو شعور؟آیا این پیرزن لازم بود فلسفه های افلاطون و ارسطو بخواند؟ آیا لازم بود مقدمات دور و دراز علم کلام بخواند تا شما به او بگویید ایمان تو تقلیدی نیست؟
      چنین نیست.
      در سایر معارف نیز چنین است ،بله مسلمان زاده مسلمان زاده است تا حد بلوغ ،یهودی زاده یهودی زاده است تا حد بلوغ ،پس از آن هم راه تحقیق و حقیقت جویی برای او باز است ،چرا شما گمان می کنید که بهرچه شما معتقدید حق است و همه باید به آنچه شما کوچ کرده اید کوچ کنند ،و چرا گمان می کنید هرکس مسلمان بالفعل است باید لزوما دین او تقلیدی و آباء و اجدادی باشد؟ یعنی بنظر شما باید همه مسلمانان مرتد شوند تا به نصاب تحقیق و حقیقت جویی بار یابند؟ این چگونه رویکرد و محاجه ایست که شما با مخالفان عقیدتی خود دارید؟ گمان می کنید چون شما یا بطور آباء و اجدادی مسلمان نبوده اید (پس ما حق داریم روی منطق شما بشما بگوییم بر تقلید آباء و اجدادی بی دین شده اید) پس حق دارید ایمان متدینان را تقلیدی بدانید؟
      گمان می کنید اگر مسلمان بوده اید و فرضا از اسلام کوچ کرده اید ،رویکرد شما حتما صحیح و مطابق با واقع بوده است که با اینگونه سوالات ایمان دیگران را تقلیدی بدانید؟
      از کجا معلوم می شود که اعتقاد فعلی خود شما تقلیدی یا از روی هوی و هوس نفسانی نباشد؟ سنجه آن بنظر شما چیست؟ جز این است که مسائل و اختلافات فکری باید در عرصه گفتگو و تبادل نظر مستدل مورد ارزیابی قرار گیرد؟
      بنابر این با اینگونه شبهات سطحی و با احساس فرادستانه تلاش نکنید دیگران را متزلزل کرده یا به تقویت روحی خویش بپردازید.
      موفق باشید

       
      • حالا اگر شخصي بالغ ومسلمان شروع بتحقيق كرد و متوجه شد كه فقط خدا هست وبس. تمام اديان زميني هست و ساخته ذهن بشر ، بنظر شما تكليف چيست.؟؟؟

         
  32. جناب اسید مرتضی. مسیله تنها در ازدواج و محرم شدن نیست. اقای خمینی اطفای شهوت با بچه شیرخواره را مجاز و شرعی میداند. صریحا از مالیدن … به ران بچه شیرخواره و لذت بردن از ان میگوید. جماع با شیر خواره را مجاز و حلال می داند. و می فرمایند اگر بر اثر این جماع بچه ناشیزه شد یعنی در اثر پارگی مجرای بول و غایت طفل یکی شد، اموقت ان مرد نمی تواند ان طفل را به همسری بگیرد. لابد فکر میکند این دختر نازا شده و ازدواج با او به زیان ان مرد خواهد بود زیرا دختر نمی تواند از چنین پدری فرزندانی همچون او به دنیا اورد و دنیا دچار کمبود چنین انسانهایی خواهد شد.

     
    • درود بر نوریزاد پاینده دل و سایرهم میهنان بزرگوار

      « می فرمایند اگر بر اثر این جماع بچه ناشیزه شد یعنی در اثر پارگی مجرای بول و غایت طفل یکی شد، ان وقت ان مرد نمی تواند ان طفل را به همسری بگیرد.»

      تنها حسی که دارم عرقیست سرد ومشمئزکننده از شرمساری برپیشانی و تمام وجودم. نه اینکه فکر کنم شخصی مرتکب چنین جنایتی علیه بشریت شده است فقط برای اینکه چگونه چنین فکر و یا تجسمی به تخیل موجودی بیمار وضد بشر راه پیدا کرده است. یعنی اینکه تحت چه باوری یک کودک ۶ ماهه، ۲ و یا ۶ ساله میتواند بعنوان شریک بستر تجسم شود.

      منظورم این هست که این بازمانده های اصحاب کحف یک زیلوی زمخت بنام حجاب بر سر بانوان زیبا روی و بالغ که آماده برای دوست داشتن و صمیمیت هستند میاندازند بعد در کمال توحش، حیوان مأبانه (با عذرخواهی از حیوانات) بر نوزادان خود حمله ور شده و پس و پیش یک نوزاد شیر خوار را یکی میکنند.

      برمن ایراد وارد نیست اگرادعا میکنم که رّبی وجود ندارد، دلیل دارم! چون اگر بود طاقت تحمل چنین توحشی را نداشت و برسراینان آن نازل میکرد که بر قوم لوط، نوح و اصحاب فیل نازل کرد

      شرمتان باد ای بازماندگان نوح

      رسول

       
      • رسول گرامی درود بر شما باد!دوست ارجمند هنوز خیلی وقت لازم داریم تا آخوند را بشناسیم! اینها پستی و رذالت را شرمسار کرده اند!

         
    • آی خواهران اگر طفل 6 ماهه ای دارید نزد آخوند بر ای دعا نبرید. یا با او تنها نگذارید.

       
    • جناب مهمان

      شما با مطلبی که نوشتید این دوست خوب ما رسول را باشتباه انداختید ،لطف کنید اندکی در مورد کلمه “ناشیزه” که مورد تکیه محوری دوستمان رسول قرار گرفت توضیح دهید ،توضیح دهید که ریشه کلمه “ناشیزه” چیست و معنای دقیق آن چیست و شما آنرا از کدام دائره المعارف فقهی یا از کدام عبارت مرحوم آیت الله خمینی در آوردید.
      ممنون

       
      • جناب آسید مرتضی. با تشکر از سوال بجای شما. لغت درست، افضا است و نشوز می تواند از پیامدهای بعدی آن باشد بعلاوه بسیاری از ضایعات و آسیبهای جسمی و روحی دیگر البته اگر کودک با پاره شدن رحم و دیگر اندام درونی زنده بماند.
        عین مسیله شماره 12 تحریراوسیله را از وب سایت جرا دین اسلام و مذهب شیعه را انتخاب کردم در زیر آورده ام . اما ابتدا چند نکته:

        1- تنها قسمت تشکر بالا خطاب به آسید مرتضی است بخاطر تذکر بجا و درستشان. بقیه تصحیح و توضیحی برکامنت قبلی است. البته اگر ایشان نظری داشته باشند قابل تقدیر است.

        2-اصل جواز ازدواج با کودک شیرخوار به هر عنوان، بهانه و کلاه شرغیی، بی معنی، بی منطق، مذموم و غیر قابل توجیه است و در جواز آن، ابتدایی ترین حقوق و کرامت یک انسان آنهم در ناتوانترین و بی دفاع ترین دوران کودکی پایمال بیماران جنسی و زورگویان شهوت پرستی می شود که شما آنها را خانواده های شریف می نامید که برای توجیه هر فساد و جنایتی به دنبال یک توجیه و کلاهبرداری شرعی هستند. اکثر علمای ما هم کارشان خدمت برای اینها و یا براوردن نیازهای خود، و آنها بوده و هست.
        3- این عبارت جای تامل بسیار دارد. (و اما سایر کام گیریها از قبیل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخیذ* اشکال ندارد هر چند شیرخواره باشد)
        تفخیذ* یا لاپایی به معنی فروکردن و مالیدن آلت جنسی مردانه بین ران‌های شریک جنسی است.
        4- در همین موضوغ هم بین زن آزاد و کنیز تفاوت قایل شده و اگر کودک بیچاره آزاد نباشد هیچ حقی برایش قایل نشده است.

        آیا مفتی اعظم به عواقب این فتوا اندیشیده است؟ شما چطور؟ آیا پای ظریف و ناتوان یک طفل شیرخوار را ندیده اید؟ آیا می توانید این ضحنه را در نظرتان مجسم کنید؟ هولناک نیست؟ از کودکی که از آن سن و سال در چنین شرایظ هولناکی قرار گیرد چه چیزی برای آینده خواهد ماند؟ عواقب روحی آن را می دانید؟ چه کسی یا کسانی مسیول حقوق این کودک و کودکان هستند؟ آیا کودک هم باید برده و آزاد داشته باشد در حقوق و کرامت انسانیش؟
        فکر کنید اگر همین منشور حقوق بشر و ترس هر چند محدود آن و رودربایستی با دیگر ملل جهان نبود برخی از این نابکاران بیمار با این افکار خطرناک چه بروز مردم میاوردند. البته تا آنجا که توانستند آوردند. نیم میلیون قربانی عدد کوچکی نیست.

        و اما مسیله 12 با مقدمه و موخره از سایت چرا مذهب … که پاسخ دندان شکن مرا هم داده است. شما هم بخوانید و قانع شوید.

        بسم الله الرحمن الرحیم

        برخی از اسلام ستیزان (که خواسته یا ناخواسته در جهت تقویت صهیونیسم فعالیت می کنند) در سایتهای مختلف اینترنتی با پیش کشیدن بعضی مسائل، به دنبال ضربه زدن به اسلام هستند. غافل از اینکه بزرگتر از اینها در مقابل اسلام کاری از پیش نبردند و زانو زدند. (اسلام بالا می رود و چیزی بالاتر از آن نمی رود.) یکی از مسائلی که توسط این افراد مطرح می شود، بحث جواز لمس و لذت از شیرخوار است. که اگر مردی یا زنی با یک شیرخوار ازدواج کند، می تواند از او لذت ببرد. در ادامه این مسئله را بررسی خواهیم کرد.

        امام خمینی، تحریرالوسیلة، باب النکاح، مسئله 12 :

        کسیکه زوجه اى کمتر از نه سال دارد وطى او براى وى جایز نیست چه اینکه زوجه دائمى باشد، و چه منقطع ، و اما سایر کام گیریها از قبیل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخیذ اشکال ندارد هر چند شیرخواره باشد، و اگر قبل از نه سال او را وطى کند اگر افضاء نکرده باشد بغیر از گناه چیزى بر او نیست ، و اگر کرده باشد یعنى مجراى بول و مجراى حیض او را یکى کرده باشد و یا مجراى حیض و غائط او را یکى کرده باشد تا ابد وطى او بر وى حرام مى شود، لکن در صورت دوم حکم بنابر احتیاط است و در هر حال بنا بر اقوى بخاطر افضاء از همسرى او بیرون نمى شود در نتیجه همه احکام زوجیت بر او مترتب مى شود یعنى او از شوهرش و شوهرش از او ارث مى برد، و نمى تواند پنجمین زن دائم بگیرد و ازدواجش با خواهر آن زن بر او حرام است و همچنین سایر احکام ، و بر او واجب است مادامى که آن زنده است مخارجش را بپردازد. هر چند طلاقش داده باشد، بلکه هر چند که آن زن بعد از طلاق شوهرى دیگرى انتخاب کرده باشد که بنابر احتیاط باید افضا کننده نفقه او را بدهد، بلکه این حکم خالى از قوت نیست ، و نیز بر او واجب است دیه افضا را که دیه قتل است بآن زن بپردازد اگر آن زن آزاد است نصف دیه مرد را با مهریه ایکه معین شده و بخاطر عقد دخول بگردنش آمده به او بدهد، و اگر بعد از تمام شدن نه سال با او جماع کند و او را افضاء نماید حرام ابدى نمى شود و دیه بگردنش نمى آید، لکن نزدیکتر به احتیاط آن است که مادامى که آن زن زنده است نفقه اش را بدهد هر چند که بنا بر اقوى واجب نیست .

        توضیحات :

        1. این ازدواج و این رفتار (لمس و لذت) واجب نیست. مستحب هم نیست. می دانیم که رفتارهای نیک از دید اسلام یا واجب هستند یا مستحب. لیکن این عمل نه واجب است و نه مستحب. پس یعنی عمل مثبتی محسوب نمی شود. بلکه (به خودیِ خود) فقط جایز است. یعنی حرام نیست.

        2. در فقه اسلامی یک قاعده کلّی وجود دارد به نام « لاضرار » یعنی « لا ضرر و لا ضرار فی الدین » که هر کاری اگر ضرری داشته باشد، جایی در دین ندارد. پس این رفتار (لمس و لذت ازشیرخواره) گرچه به خودیِ خود حرام نیست، اما اگر ضرر داشته باشد، حرام است.

         
        • جناب مهمان

          با سلام به شما

          خوشحالم از تصحیحی که در مورد کلمه “نشوز” و “ناشزه” کردید ،من در تکمیل توضیح شما عرض می کنم که “نشوز” ارتباطی با بحث های اینجا نداشت ،متاسفانه عبارت اولیه شما نکات نادرستی داشت و چیزهایی در آن بود که با عبارت مساله 12 از توضیح المسائل آقای خمینی بعد نقل کردید تناقض داشت ،من مشکلی ندارم که کسی از لحاظ سیاسی با آیت الله خمینی تعارض داشته باشد یا او را مورد نقد قرار دهد ،اما می گویم جوانمردی و فتوت و انسانیت اقتضاء می کند که در اسناد مطالب به دیگران خصوصا کسانی که مورد احترام قشر وسیعی از مردم قرار دارند احتیاط شود و فقط آنچه او گفته است مورد بررسی نقد یا رد قرار گیرد ،شما لابد نوشته های مرا می بینید ،من در این مورد مورد پرسش جناب نوریزاد قرار گرفتم و توضیحاتی ارائه کردم در این پست و پست قبل و همه این عبارت های آقای خمینی عربی و فارسی اش را نقل و بحث کردم ،تفکر در فقه سالهاست کار پژوهشی و طلبگی من است پس من با چیزهایی که شما نقل می کنید نه آشنائی از دور بلکه بحث و پژوهش و کار از نزدیک دارم ،یکی دو توضیح عرض می کنم تا هم شما دقت بیشتری کنید و هم دوست مان رسول که بارها با او گفتگو کرده ام ،این جناب رسول انسان خوش ذات و مودبیست منتها در مواردی روی عدم اطلاع یا شناخت و مراجعه دقیق هرکس هرچه علیه اسلام یا جمهوری اسلامی ایران بگوید می پذیرد و آویزه گوش قرار داده و بر آن ترتیب اثر می دهد آن کامنت گذار مزدک که دگماتیزم دین ستیز او روشن است او طرف خطاب من نیست،بهرحال این با عقلانیت ناسازگار است ،اینکه کسی بلحاظ سیاسی مخالف جمهوری اسلامی یا حتی مخالف اسلام یا آقای خمینی که یک مرجع تقلید بوده است باشد قابل درک است اما می گویم شرف انسانی و انسانیت انسان اقتضاء دارد ابتدا حرف و سخن دیگران را دقیق نقل کند و بفهمد بعد در برابر آن موضع بگیرد:

          1-آیا آقای خمینی گفته است “وطی” یعنی عمل زناشوئی یا با پوزش (دخول در عضو جنسی ) دختر نابالغ =زیر نه سال جایز است؟
          هرگز ،نه که آقای خمینی بلکه هیچ فقیهی در تاریخ فقه شیعه نمی گوید عمل جنسی (دخول) به دختر نابالغ (یعنی زیر نه سال اگر بلوغ دختر نه سال باشد زیرا برخی سن بلوغ دختر را سیزده سال هم گفته اند) جایز است ،بلکه اجماع فقهی هست که عمل جنسی (دخول) با دختر نابالغ حرام و محرم شرعیست ،چه آن دختر با اجازه ولی شرعی او بعقد ازدواج یک بالغ در آمده باشد و چه این عمل بصورت تجاوز و خارج از محیط شرع باشد ،یعنی شما حتی اگر دختر نابالغ را بصلاحدید ولی شرعی او بعقد نکاح شرعی و قانونی خویش در آورید بهیچوجه حق عمل زناشوئی (دخول) با او را ندارید ،این فتوای اجماعی همه فقهاء امامیه است چه آقای خمینی و چه دیگران ،پس با پوزش این جمله که شما در کامنت اول نوشتید :
          “”جماع با شیر خواره را مجاز و حلال می داند”” و جناب رسول را باشتباه انداختید یک دروغ و افتراء ناروا بود و مسولیت انسانی شما اقتضاء می کرد اینرا اصلاح کنید ،زیرا کلمه “جماع” از نظر لغوی و عرف فقهی بمعنای “دخول” به زن است نه در آغوش گرفتن و نه بوسیدن و نه حتی عمل تفخیذ ،پس آیت الله خمینی هرگز جایی نگفته و ننوشته است که “جماع” کردن با دختر خردسال (یعنی نابالغ در هرسنی باشد) جایز شرعیست.
          این یک نکته اشتباه که در گفتار شما بود.

          2- آیا آقای خمینی معتقد است که ازدواج شرعی با رضایت ولی شرعی طفل (پدر و جد پدری) جایز است؟
          آری این نظر ایشان است و نظر بسیاری از فقهاء دیگر ،برخی هم اصلا ازدواج یک بالغ با دختر نابالغ (هرچند با رضایت و صلاحدید ولی نابالغ باشد) را صحیح و مشروع نمی دانند که آن مطلب دیگریست.اما مساله اینجاست که ازدواج بالغ با دختر نابالغ با اجازه ولی دختر که معمولا با انگیزه های دیگری غیر از کامجویی جنسی صورت می گیرد مثل محرم شدن چند نفر با یکدیگر یا حصول پیوند با یک خاندان که از نظر آنان شریف است و از نظر آقای خمینی جایز است به این معناست که آن بالغ می تواند با دختر نابالغ که همسر او شده است عمل زناشوئی (دخول) انجام دهد؟
          چنین نیست ،عباراتی که من از تحریر الوسیله که کتاب فتوایی ایشان است و از توضیح المسائل ایشان که شما هم نقل کردید(همان مساله12) روشن است که ایشان فتوا می دهد که “دخول” کردن به دختر زیر نه سال (نابالغ) مطلقا حرام است ،و اصلا آن مساله “افضاء” که شما آنرا با مساله “نشوز” و “ناشزه” اشتباه گرفتید ،دنبال همین حرام بودن دخول به طفل نابالغ است .
          این توضیح را هم عرض کنم که “افضاء” یعنی یکی شدن مخرج حیض و بول یا یکی شدن مخرج حیض و غائط ،هیچ اختصاصی به مساله طفل نابالغ ندارد ،یعنی ممکن است مردی با همسر بالغه خود آمیزش کند و این آمیزش سبب افضاء شود ،آنچه که موضوع بحث در فقه است مساله دخول به نابالغ است که حرام است از نظر آقای خمینی و دیگران و اگر چنین کنند و سبب افضاء شود همان لوازمی را دارد که شما با نقل مساله 12 به آن اشاره کردید.
          اما مساله “نشوز” ربطی به این بحث ها ندارد ،”نشوز” در لغت بمعنی طغیان و خروج از اطاعت است و یک مساله طرفینی هم هست یعنی هم مرد نسبت به زن خود می تواند طغیان کند و هم زن نسبت به شوهر خود ،نشوز در حق مرد به این است که نفقه و خرج و خوراک و پوشاک و مسکن زن را ادا نکند ،و با او بدرفتاری کند و حق هم خوابگی چهار ماه یکبار در حق او را که واجب است ادا نکند ،این نشوز (طغیان) از سوی مرد است ،و مرد را در این صورت اصطلاحا “ناشز” می گویند.
          اما نشوز (طغیان) در حق زن به این است که در بوظایف زناشوئی خویش در برابر مرد عمل نکند و باصطلاح تمکین نکند ،چنین زنی را هم “ناشزه” می گویند که احکام و لوازمی دارد ،بنابر این تعبیر نادرست “ناشیزه” که شما ابتدا بکار بردید بعد اصلاح مفهومی کردید “ناشزه” است نه “ناشیزه” اما چنانکه عرض شد مساله “نشوز” و ناشزه ربطی به مساله افضاء زن ندارد و متاسفانه شما در کامنت اول تعبیراتی کردید که دوستمان رسول را به اشتباه و شعار دادن انداختید.

          3- آیا آیت الله خمینی در فرضی که دختر نابالغ را با رضایت و صلاحدید ولی شرعی او بعقد نکاح یک بالغ در آورند معتقد است که دیگر التذاذات (غیر از دخول که قطعا حرام است) مثل بوسیدن از روی شهوت ،در آغوش کشیدن از روی شهوت ،و حی “تفخیذ” بمعنایی که شما ذکر کردید ،با آن کودک زیر نه سال جایز است؟
          آری ایشان در چنین فرضی نه از باب توصیه به آن یا واجب دانستن آن یا قبیح عرفی ندانستن آن ،بلکه از باب تمسک به لوازم یک عقد شرعی با اجازه ولی طفل ،گفته اند دلیلی بر حرام بودن چنین عملی نیافته اند ،من قبلا توضیح دادم این بیان ایشان سوال در یک فرض اندر فرض دیگر است و ممکن است اصلا تحقق وقوعی خارجی نداشته باشد ،یعنی هرگز یک ولی شرعی عاقل و انسان دختر نابالغ خویش را بعقد نکاح بالغی که بیمار جنسی هست و می خواهد با تفخیذ از یک طفل نابالغ کامجوئی جنسی کند ،در نمی آورد و ممکن است محدودیت قانونی هم در بحث های حکومتی مانع باشد ،و غالب اینگونه نکاح ها هم نه با انگیزه کامجوئی جنسی که از لوازم طبیعی ازدواج است ،بلکه بانگیزه حصول محرم شدن ،یا وصلت با خاندان شریف صورت می گیرد ،از نظر وقوع خارجی هم غالبا دو طفل نابالغ را به عقد هم در می آورند نه مثلا دختر شیر خواره را بعقد ازدواج یک فرد فرض کنید چهل ساله در آورند ،کدام ولی شرعی عاقلی چنین می کند ،مگر فردی نامتعادل یا دیوانه باشد که آن فرض دیگری است ،پس این تنها یک فرض فقهی بسیار نادر التحقق است.
          حال فرض کنید این فرض تحقق خارجی داشته باشد یعنی نابالغی را بعقد یک بالغ در آورند ،پس آن دختر شرعا همسر شرعی آن بالغ است ،از آقای خمینی سوال شده است که آیا اکنون که این دختر همسر اوست و شما هم فتوا می دهید که عمل وطی و دخول با او تا سن بلوغ حرام است ،آیا سایر کامجویی های شهوانی مثل لمس و بوسه و در آغوش گرفتن و تفخیذ با او هم حرام است؟
          ایشان بعنوان یک فقیه که تنها می تواند با تمسک به دلیل فقهی فتوا دهد ،گفته است در مورد ممنوعیت دخول به نابالغ دلیل فقهی هست پس ممنوع است اما کامجویی های دیگر را من به دلیلی دست نیافته ام ،و چون دلیلی بر ممنوعیت ندارم می گویم بمقتضای وقوع عقد شرعی این موارد ممنوعیتی ندارد. دقت کردید؟ این یک بیان و استدلال فقهی ناشی از یک فرض در فرض دیگر است ،و نتیجه آن بر فرض صحت مبنا و استدلال ایشان یک “جواز” شرعی است ،و آقای خمینی کجا گفته است عمل تفخیذ با نابالغ “واجب” است یا یک عمل پسندیده اخلاقی یا عرفی است؟
          قبلا گفته ام حتی برخی شاگردان ایشان با این نظر ایشان مخالفند اما بر مبنای استدلال فقهی نه هو و جنجال آنهم بر اساس بیان یک فرض در فرض دیگر ،پس روشن است که سخن آیت الله خمینی یک توصیه عرفی یا اخلاقی نیست بلکه بیان لوازم تحقق عقد شرعی روی یک فرض است.
          بهر حال این یک نظریه فقهی مبتنی بر پیش فرض ها و اصولی هست که ممکن است ورد پذیرش فقیهان دیگر نباشد ،من بحث ام تعصب یا دفاع تعصب آمیز از مرحوم آیت الله خمینی نیست ،اما می گویم بیشتر کسانی که بدون مراجعه به اصل مطلب و فهم سخن ایشان اقدام به کاربرد الفاظ شانتاژی مثل توحش و چه و چه می کنند من موافقم که چنین عملی با یک نوزاد توحش است ،و مورد توصیه آقای خمینی هم نیست ،اما چنین شانتاژ کنندگانی بیش از آنکه بفکر انسانیت و اینطور مفاهیم باشند می خواهند کینه های سیاسی دیگری که از رهبر انقلاب اسلامی ایران بدل گرفته اند را اعمال کنند وگرنه اگر کسی فقیه و مجتهد باشد می تواند از نظر مبنا و مشرب فقهی با فتوای ایشان ،آنهم فتوایی که فرض اندر فرض است مخالف باشد مثل اینکه من نقل کردم که آقایانی مثل آیت الله مکارم شیرازی و صانعی با این فتوا مخالفند ،یا حتی مرحوم فرزند ایشان مرحوم آقا مصطفای خمینی مستدل با فتوای ایشان مخالفت کرده است یا دیگران ،درحالیکه اخترام ایشان هم نزد آنان محفوظ است ،پس مخالفت مستدل و بحث فقهی چیزی است ،و مخالفت و هیاهو و شانتاژ و عقده گشائی های سیاسی بخاطر چیزهای دیگر نسبت به ایشان چیز دیگریست و اینها را باید از هم جدا کرد.

          پایدار باشید

           
  33. سلام بر نوریزاد

    من یک سوال دیگر هم از مرتضای عزیز و نازنین دارم که خواهشمندم جواب بنده را بدهند

    1- در فرض دیگری از تخیلات و تجسمات بنده اگر بنده با زنی که به حکم دادگاه و با اصدار حکم طلاق بائن از شوهرش جدا شده و در عده رجعه هم نیست و یک بچه 8 ماهه دارد و مدت 4 ماه و 10 روز نیز سپری کرده — آشنا شده ام و قرار ننامزدی میگذاریم و با ماشین به دشت و صحرا میرویم و ناگهان ماشین بنزین تمام می کند و سه روز گرسنه و تشنه بمانیم و ناگهان خر یا گاوی به داد ما میرسد در فرض این سوال ما دیگر لیوان نداریم و بچه 8 ماهه هم مرتب ونگ ونگ می کند و شیر مادرش هم به دلیل ترس ار بهایم و درندگان خشک شده است و ما سه نفر چون لیوان نداریم مجبوریم دولا شویم اول به نوزاد 8 ماهه فرصت میدهیم تا پستانهای آن الاغ را بمکد و سپس خانم نامزد بنده و در پایان بنده حقیر شیر الاغ را با ولع مک میزنم

    2- در این حالت به نظر شما دوست عزیز مرتضای نازنین ایا من و نامزدم خواهر و برادر رضاعی هستیم یا نه؟ ایا طفل که نوک پستان الاغ را مک زده است (و فرض بر این است که ما سه روز در بیابان گیر افتدیم و بچه هم به مدت 10 تا 15 ساعت منقطع نوک پستان الاغ را مک زده است ) ( اینو نوشتم برای اینکه بدانی بنده خودم شبه آیت الله و احکام نسب و سبب رضاعی و علل انرا از بر هستم) آیا در این حالت طفل 8 ماهه بچه الاغ نیز محسوب میشود و آیا میتوان به طفل عنوان کره خر ذا اطلاق کرد؟

    3- تکلیف من ننه مرده و مادر واقعی بچه چه میشود؟آیا میتوانم از نامزدم کام بگیرم و لمس بدنی داشته باشم؟

    4- ایا بچه دو مادر دارد؟ یکی مادر واقعی و یکی دیگر مادر رضاعی ؟

    اقای نوریزاد لطفا این سوال بنده را با کامنتهای قبلی یکی کنید و با یکدیگر در معرض همگان قرار دهید

     
    • افلاطون گرامی

      با سلام

      بنظرم شما اگر اندکی در نحوه انتخاب الفاظ گفتارتان تجدید نظر کرده و از بار تحقیر و توهین آن بکاهید و لعاب و رنگ ادب در آنرا بیفزایید ،هیچ مشکلی در گفتگو و پرسش و پاسخ نداشته باشیم.
      یکی دو نکته در گفتار شما (اگرچه خارج از موضوع و بنظر من مصداق لغو گویی در کلام) بود که برای رفع سوء فهم اشاره میکنم و دیدم جناب نوریزاد نیز در پانوشت بدرستی به آن اشاره کرده بودند.
      ببیننید برخی مطالب شما واقعا فقط تهمت و بدبینی هست ،نمیدانم ماچرا باید اینگونه باشیم که چون کسی را به جد مخالف خود می بینیم ،یا او را در ایمان خود استوار می بینیم بهترین روش را این می بینیم که یا دستاویزهای غیر اخلاقی به او تهمت بزنیم تا او را از صحنه خارج کنیم ،شما گفتید سید مرتضی خوانندگان این سایت را مشتی هالو فرض کرده است ،خدایم شاهد است چنین نیست ،من البته یافته های خود را باور دارم ،اما بحث و جدال احسن و گفتگو و احترام به دیگران سرلوحه کار من است ،من حتی اگر با کسانی در این سایت مخالفت تباینی داشته باشم اما هرگز آنان را هالو نمیدانم ،این تصور شماست ،تصادفا شما چون بمطالب من توجه کافی نمی کنی زبان به اینگونه سخنان می گشائی وگرنه کسی اگر دیگران را هالو فرض کند هرگز به تجشم استدلال و بیان و ارجاع و ریفرنس دست نمی یازد و تنها مطالبی سطحی را سمبلیزاسیون کرده و ادعای فهم و برتری می کند و دیگران را تحقیر می کند ،حکایت کامنت گذاری بنام کاپیتان نمو و تکنیک ان ال پی او .
      شما گفتید من در صدد لوث کردن مطالب سیاسی جناب نوریزاد هستم ،چنین نیست برادر ،این از سبک و روش بحث ها و موضوعات آن پیداست ،اگر کسی در صدد بقول شما لوث کردن یک متن باشد ،اولین تلاش بدیهی این است که تمام اجزاء آن متن را تخریب کند و مثلا آنرا لوث کند ،من کجا چنین کرده ام ،البته هرجا واقعا به چیزی از گفتار نوریزاد نقد داشته ام صادقانه در طبق اخلاص گذاشته ام ،چه خطا کار باشم یا نباشم ،بگمانم احساس خود او چنین است ،بحث های من هم روشن است شما هر تصوری می خواهید بکنید اما من از معتقداتم و ایمانم و یافته های خودم دفاع میکنم ،نوع بحث ها هم بحث های درون دینی یا فلسفی یا فقهی یا تفسیری و نظایر اینهاست ،و بحث سیاسی کمتر در این بحث هاست ،من بارها گفته ام از خطا یا اشتباه کسی اگر برایم محرز شود دفاع نمی کنم ،در عین حال من مثل عموم مردم ایران به قانون اساسی رای داده ام ،و بر اساس عقایدم و بنیان های دینی و حقوقی از آن دفاع می کنم ،اگر کسی نقدی محتوائی دارد نقد کند ،اگر هم کسی می خواهد بصرف مخالفت با من توهین و فحاشی کند بکند ،اما بنظرم این نادرست است که کسی اگر دیگری را مخالف خود یافت بخود اجازه دهد هرچه خواست بار او کند ،در این سایت سابقا دوست کامنت گذاری بود که او برای من احترام قائل بود من نیز بحکم رفتار انسانی با او محترمانه سخن می گفتم ،چیزهایی را مطرح می کرد و پاسخ هایی می گرفت ،بعد که مشاهده کرد در استدلال و بیان کم آورده است شروع کرد به بدگویی و توهین و بد کلامی ،بگمان اینکه من از پاسخ به الفاظ او عاجزم ،بعد دیدم اینقدر کینه ورزی می کند که حتی در غیاب حضور مکتوب من و برخی دوستان در ماه رمضان شروع به بدگویی و غیبت و تهمت کرده است ،خوب چرا؟ بصرف اینکه من بدین اسلام محققا معتقدم؟ چون به جمهوری اسلامی معتقدم علیرغم اینکه با کجی ها مخالفم و معتقدم انحرافات را باید اصلاح کرد؟ اخیرا دیدم این دوست ما اینقدر در فشار عصبی قرار گرفته است که از من تعبیر می کند به “آق مرتضی”!تعبیری که معمولا ریتم گفتار سر کوچه ای های دروازه غار و میدان شوش و بیسم نجف آباد است ،با اینکه من همانها را در منش با مرام تر و با معرفت از افرادی میدانم که خود را مدعی علم میدانند و در عین حال با بی اخلاقی در صددتخریب دیگرانند ،بحث من این است که تخالف و تضاد عقیدتی مانعی ندارد بحث و مجادله جدی و قوی خوب است اما آیا روش آن اینگونه تهمت زنی و انگ زدن است؟
      در مورد گمانه زنی از جانب نوریزاد که او می خواهد با طرح مسائل من چنین و چنان شود ،خوب دیدید باز اشتباه کردید و خود او توضیح داد که شما در اشتباهید؟
      بنابر این من تصورم این است که چون شما افکار و عقاید مرا قبول ندارید بخود اجازه می دهید اینطور گمانه زنی های ناصواب و دور از اخلاق کنید ،بنابر این توصیه دوستانه من بشما این است که من و شما که در این سایت محترم امکان ابراز نظر آزاد پیدا کرده ایم ،خوب است بجای چنین تصورات غلط و دور از صواب تلاش کنیم با یکدیگر گفتگوی مستدل و خردمندانه و انسانی داشته باشیم ،نام انسانیت را بزبان نیاوریم و در عین حال مرام انسانیت را فراموش کنیم.
      این تذکری بود که در مورد روش نوشتاری شما لازم بود عرض کنم.
      اما در مورد سوالی که مطرح کردید ،اگرچه ممکن است خمیر مایه این طور سوالات عطف به سبک نوشتن شما ،طنز و تحقیر معتقدات دیگران باشد ،اما من حمل بر صحت کرده و پرسش شما را پرسشی جدی و استفهامی حقیقی فرض کرده به آن پاسخ می گویم ،شما در اینجا مساله نشر حرمت و حصول نسبت رضاعی و پیوند رضاعی حاصل از هم شیر خواری را بچالش کشیدید و تمثیلی کردید که چند نفر از شیر یک الاغ بخورند آیا این اشتراک در شیر الاغ سبب محرمیت رضاعی یا نشر حرمت می شود یا خیر؟!
      دوست عزیز ،آیا فرضا اگر شما به احکام تعبدی درون شریعت باور نداشته باشید این خردمندانه و انسانیست که این احکام را با تمثیل های اینچنینی مورد تحقیر قرار دهید؟
      بهر حال پاسخ این است که آنچه که در احکام رضاع و احکام ناشی از شیر خوردن مشترک موثر است و باصطلاح فقهی سبب نشر و انتشار حرمت است ،موضوع آن شیر خوارگی مشترک از یک انسان است نه از یک حیوان ،مثلا خوردن شیر یک دختر و یک پسر اجنبی از یک زن ،سبب تحقق عنوان اخوت و برادری یا خواهری رضاعی می شود ،یعنی انصراف ادله ای که اثبات کننده این حکمند به این است نه خوردن شیر حیوانی مثل الاغ! البته الاغ حیوانیست که از نظر فقهی گوشت او حلال اما نخوردن آن از خوردن آن بهترست (مفهوم کراهت) ،بنابر این به تبع حلال بودن گوشت الاغ خوردن شیر او نیز حلال است و هیچ نیازی نبود شما خود را اینقدر بزحمت بیندازید و فرضی اضطراری در بیابان تصویر کنید و زنی مطلقه بائنه و عده نداشتن عده و بچه شیرخوار و چه و چه!
      اصلا شما بگو چند نفر مذکر و مونث در حال اختیار بروند حق کره الاغ را خورده و شیر مادر او را بخورند ،نوش جانشان ،بخورند ،اما پاسخ این است که قواعد فقهی و ادله اثبات حکم رضاع ،منصرف به شیر انسان است نه شیر حیوانات ،پش مساله اینقدر ها پیچیده نبود که اینهمه علیه سید مرتضی و محمد نوریزاد مطلب بنویسی و پس از آن این مساله پیچیده افلاطونی را طرح کنی و مباهات کنی که چه عویصه چند مجهولی را روی میز گذاشتم!
      برایت آرزوی توفیق دارم دوست من

       
      • با درود به نوریزاد جان برکف عزیزو هم میهنان فرهیخته :
        —————- ببری مال مسلمان وچو مالت ببرند …. بانگ وفریاد بر آری که مسلمانی نیست —–
        منظور اصلی سخنم این جناب آق مرتضی بود که خیلی راحت به هرکس که خواست اتهام میبندد و متهم بی نوا (البته به تصور خودشان ) که در مقام پاسخ بر آمد را به انواع تهمت های تازه مزین میکند که این شیوه ! شیوه بیشتر روحانیون در انواع و اقسام دین ها است و علی الخصوص اسلام ازنوع شیعی یعنی آخوند جماعت ! خوب جهت روشن تر شدن ادعای خود از ایشان میخواهم که از این تعداد معتنابه به قول خودشان بد کلامی وبد گویی که به ایشان روا داشته ام و با دلیل و مدرک ( کامنت های سابق با ذکر تاریخ و پست آن ) ارائه دهند تا صدق گفتارشان اثبات شود ! البته من تعداد زیادی ازبد کلامی ایشان را با ذکر کامنت و زمان انتشار میتوانم ارائه کنم که قضیه بر عکس شده واین مورد بیشتر ازجانب ایشان بوده و شاگرد خاصه حضرتش یعنی جناب مصلح که متاسفانه بسیار بی چاک ودهان بودند که میتوانم صدق گفتار خود را اثبات کنم حال ایشان (جناب سید مرتضی ) باید اتهام های خود را اثبات کنند (با مدرک ) والا باید بگویم که
        خوش بود گر محک تجربه آید به میان …….. تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد
        با احترام . مهرداد.

         
        • داش مهرداد عزیز، ندیده و نشنیده بگیر. جواب همشون رو از زبان حافظ قرآن دادیم که

          عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
          من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
          همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
          سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

          البته پاکیزه رو کنایه بدون

          داش مهرداد عزتت برقرار که جمال هرچی جوونمرده عشق است

           
          • رهگذرگرامی روی ماهت را میبوسم و امید که همواره شاد و سرافرازباشی . با احترام .

             
      • سلام بر نوریزاد و سلام بر نازنین مرتضای عزیز

        1-مرتضی جان- توهینهای حضرتعالی مصداق قرینه صارفه را دارد یعنی شما ذهن شنونده را از معنای حقیقی به معنای مجازی منصرف می سازید مثال فارسی قرینه صارفه هم این عبارت است – ( شیری دیدم که تیراندازی میکرد ) مسلما در این مثال منظور از شیر –شیر درنده در بیابان نیست

        2- اجازه بدهید خاطره ای را برای شما و سایر دوستان تعریف کنم تا برگردم به اصل موضوع یکبار از آخوندی سر سخت و افراطی سوال کردیم حاج آقا مگر ضریح امام حسین سنگ کاری و مطلا کاری نشده است؟ چطور است از جایی که خاک در آن موجود نیست روزانه هزاران مهر و تسبیح به اسم تربت امام حسین- یا به عبارت (عوامی- اخوندی ) تربت اعلی از کربلای معلی به تهران و قم اورده می شود؟ و بعد هم سوال کردیم که اگر این تربتها واقعی بودند که الان تمام خاک کربلای معلی و قبرستانهای اطرافش هم باید تمام شده باشد ایشان یعنی آن آخوند محترم شروع به اصدار فتوا فرمودند که اگر یک گرم از تربت امام حسین را با هر خاک دیگر مثلا یک کامیون خاک از سایر بلاد عراق یا ایران مخلوط کنید حکم همان تربت اعلی از کربلای معلی را دارد- شخص ثالثی به ما رسید و گفت وقت عزیز خود را صرف اینگونه اباطیل نگنید و تا شما بخواهید تکلیف تربت اعلی کربلای معلی را مشخص سازید امریکا و انگلیس و فرانسه میلیونها پیچ و مهره ساخته اند و تمامی صنایع دنیا را به تصرف خود در اوردند و میلیونها آهن قراضه به اسم وسیله نقلیه و ماشین آخرین مدل ساخته اند و در پاچه شما کرده اند و نفت و منابع زیر زمینی شما را غارت کرده اند به جای بحث باطل و طرح تالی فاسد اراجیف و خزعبلات این چنینی تن خود را به کار دهید وگرنه وضعتان همین واویلای فعلی است که هی باید بروید کربلای معلی و پول مفت نفت زبان بسته را به عراقیان مفت خور بدهید و از عراق مهر و تسبیح قلابی وارد کنید

        3- مرتضای نازنین و گرامی شما حتما در رشته حقوق هم دستی دارید و مطلع هستید – از شما دوست عزیز سوال می کنم آیا توهین در زمره جرایم علیه حیثیت و اعتبار معنوی اشخاص هست یا خیر؟ ایا توهین به معنی وهن و سست گردانیدن اعتبار و شخصیت طرف مقابل هست یا خیر؟ در اصطلاح حقوقی همانگونه که خود شما استاد عزیز هم مستحضرید توهین هر گونه رفتاری است که بتواند به نحوی از انحاء موجب وهن شخصیت طرف مقابل در نظر افراد متعارف و معمولی جامعه گردد

        4- اگر شما مرتضای عزیز سایر کامنت گذاران این وبسایت را افرادی معمولی و متعارف جامعه ایران قلمداد می کنید کافیست سری به نقطه نظرات سایر دوستان در ارتباط با کامنتهای مرتضای عزیز بزنید تا صحت و سقم ادعای حقیر مشخص شود مگر اینکه افرادی که در وبسایت نوریزاد کامنت می گذارند از منظر شما دیوانه و سفیه و مجنون و محجور قلمداد شوند

        5- شریعتمداری کیهان هم فقط توهین لفظی نمی کند یعنی فقط نمی تواند الفاظ رکیک و مستهجن را در روزی نامه کیهان بطور علن و رسمی به کار گیرد مثل خواهر و مادر فلان شده ( البته بکار گیری لغاتی نام آشنا مثل بزغاله و گوساله و خس و خاشاک و میکروب و ویروس و مزدور اجبنی برای مخالفین یا منتقدین نظام مقدس جمهوری اسلامی اساسا فحش محسوب نمیشود ) وگرنه به نظر مشا کدام مخاطب کیهان بوده که منتقد نظریات رهبری و شریعتمداری بوده باشد ولی بی حیثیت نشده باشد؟

        6- در پایان به شما دوست عزیز توصیه کردم که با طرح فتاوی خنده دار و مضحک از سوی خمینی کبیر ( همانند لمس و یا تماس بدنی نوزاد شیر خواره و صیغه و متعه دختر نابالغ ) خود را مضحکه خاص این گروه نکنید

        7- ما دانشکده حقوق که میرفتیم صدها سوال مضحک جهت انبساط خاطر خودمان و استادمان حجت الاسلام خلفی در درس حقوق مدنی 5 ( خانواده ) مطرح میساخیتم که در آرشیو خاطرات و نوشتارم دارم- سوالاتی در باره قاعده فراش تلقیح مصنوعی و اطلاق طفل به پدر واقعی و یا پدر نا واقعی و مادر واقعی و مادر نامعلوم- ولد به شبهه- ولد به زنا- وطی به عنف – وطی از دبر – وطی از قبل – تفخیذ- ولد متولد از تفخیذ و هزاران سوالات چرت و مسخره این چنینی که ندرتا در فرض یک در 10 میلیون اتفاق می افتد و در فرض سوال و در فرض یافتن جواب به هیچ درد جامعه بشری نمیخورد- شما هم اگر مایل بودید میتوانیم صد ها ساعت با طرح سوال و جواب بپردازیم

        8- مرتضای عزیز یاد مبارک باشد – تا ما که به اصطلاح خودمان 4 تا کتاب درس خوانده ایم (و عوام بدبخت هم از روی گمراهی و نادانی به من و شما اطلاق فرزانه و نخبه و دانشمند می کند )
        در پیچاپیچ و دالانهای تاریک اینگونه بحثهای مضحک باشیم امریکا و روس و فرانسه و چین کمونیست بی دین تمام نفت ما را غارت کرده اند و ان وقت است که باید گدایی کنیم و حسرت روزهای از دست رفته را بخوریم

        9- در پایان شاید نوریزاد از من متنفر شود ولی به شما مرتضای عزیز توصیه و نصیحت کردم که با طرح مباحث این چنینی نه خودت را مضحکه کن و نه خمینی ////////// که دستش از دنیا کوتاه شده است را به چالش بکش و انگشت نمای عام و خاص نکن و از همه مهمتر — خودت را در تله افساید گرگ باران دیده ای مثل نوریزاد گرفتار مکن

         
        • افلاطون گرامی

          تشکر از نصایح و مواعظ و ابراز محبتی که بمن ابراز داشتید،من مطلب خاصی در گفتار شما ندیدم که لازم به پاسخ گوئی باشد مگر اشاره به دو سه نکته که ناشی از سوء تفاهم است:
          در مورد مساله تربت سید الشهداء سلام الله علیه ،خوب این یک مساله درون دینی هست ،و مرتبط با روایاتی تعبدی در مورد تبرک به تربت مضجع شریف حسینی ،شما اگر نگاهی برون دینی دارید مختارید کسی شما را مجبور به التزام به مراعات احکام درون دینی آنهم از جنس مستحبات نمی کند ،شما می توانید به این امور توقیفی رسیده از شرع بها ندهید یا حتی آنرا خرافات بدانید ،لکن این امور بنحو تعبد و توسل اموری توقیفی و دارای مبنا هست ،من اکنون در صدد بسط سخن و ورود به این گونه مسائل نیستم اما بعنوان یک دوست از شما که می گویید حقوق خوانده اید می خواهم بنگاه حقوقی برای عقاید و هنجارهای دیگران احترام قائل باشید هرچند به آنها معتقد نباشید ،فقط بگویم که مطابق روایات در تبرک و استشفاء به تربت امام حسین علیه السلام نیازی به این نیست که حتما غبار قبه و ضریح و قبر آنحضرت تربت شده باشد ،بلکه محدوده نزدیک عرفی مضجع شریف آن بزرگوار آزاده کافیست برای اخذ تربت و تبرک آن به ضریح ایشان ،اینها مسائل تعبدی وارد در روایات است و در کتابهای فقهی نیز مطرح شده است.

          —————————–
          در مورد توهین به شما تا جایی که بیاد دارم در این گفتار اخیرم فقط از شما خواستم حین گفتار در مورد آراء و عقاید مسلمانان یا شیعیان مراعات احترام و احتراز از توهین و تمسخر را فراموش نکنید البته نقد و پرسش بلامانع است اما تمسخر امر نادرستی است ،در ادامه هم سوال فقهی مورد نظر شما را که بطور تمسخر آمیز بیان کرده بودید پاسخ دادم ،من بیاد ندارم در ذهن یا گفتارم بشما توهین کرده باشم اگر موردی باشد خوشحال می شوم تذکر دهید تا آن را با عذر خواهی جبران کنم ،سوالم اما این است که شما نیز آمادگی روحی برای پوزش از توهین ها دارید؟
          —————————–
          در مورد کامنت گذاران من قضاوتی ندارم و به همه ادای احترام می کنم مگر کسی که توهین و تمسخر کند که ممکن است باقتضاء حال پاسخی داده باشم ،اما اینکه می گویید فلان مطلب یا فلان مطلب را اینجا مطرح نکنم ،اولا من کمتر ابتدا به بحث خاصی می کنم ،شما میدانید که غالبا مطالب ،بصورت خطاب سوالی یا ایراد شبهه متوجه من می شود و پاسخی داده می شود و بحث هایی صورت می گیرد ،یا کسی مطلب نادرستی را نسبت به دین و پیامبر یا خدا یا مذهب شیعه بیان می کند که من لازم می بینم بر حسب وظیفه ای که بر عهده خودم می بینم پاسخ دهم ،مثل همین مساله نکاح با کودک که سوالی را جناب نوریزاد مطرح کردند و من مجوعه نظرات فقیهان و از جمله نظر مرحوم آیت الله خمینی را توضیح دادم و البته دفاعی از نظر ایشان نکردم تنها آنرا با همه قید و قیودات آن توضیح دادم ،اینکه چیزهایی جزو باور شما نیست ،پس لازم نیست اینجا مطرح نشود بنظرم با پوزش نوعی زور گوئی و استبداد به رای است ،اینجا سایتی آزاد است و محمد نوریزاد چینشی ترتیب داده است که انظار مختلف با رعایت خط قرمز مراعات ادب و اجتناب از توهین مطرح شود ،و تضارب آراء که سبب رشد فکری همه است صورت گیرد ،اگر بنا باشد که کامنت گذاری به کامنت گذار دیگر تحمیل کند که تو یا اصلا ننویس یا تنها چیزی را بنویس که من به آن معتقدم ،این دیکتاتوری و تحمیل است و تضییع حقوق دیگران است ،و می دانید که تضییع حقوق دیگران قبیح عقلی و حرام شرعی است.
          پس اگر بنا بر تحمیل باشد ممکن است شخص دیگری هم به افلاطون تحمیل کند که شما چرا با لحن های تمسخر آمیز آراء و هنجارهای دیگران را مورد اهانت قرار می دهید مثل همین مورد بحث رضاع و اینکه نشر حرمت از خوردن شیر حیوان حاصل می شود یا خیر ،من می گویم این سوال و موضوعی فقهیست و می شود آنرا درست سوال و نقد کرد ،بحث ام تنها این بود که حاشیه پردازی و تمسخر چرا؟
          بنابر این شما که بهرحال دمکرات و آزادی خواه هستید اجازه دهید بدون محدودیت همه آراء و نظرات خویش را مطرح کنند ،و خود شما هم هرگونه بحث مستدلی داشتید مطرح کنید ،اما اینکه سید مرتضی یا هر کامنت گذار دیگری تنها چیزی را بنویسد که شما به آن تصدیق دارید یا پسند شماست ،با پوزش باید بگویم این خود پسندی است که اخلاق ناشایستی است ،درست مثل همان چیزهایی که خود شما اذعان کردید که در دانشکده حقوق نسبت به اساتیدتان مرتکب میشدید چه فردی و چه جمعی ،من از کسی که مدعیست حقوق خوانده است متوقع نبودم بگوید ما در دانشکده حقوق درس می خواندیم و از استاد استفاده می کردیم در عین حال برخی مفاهیم فقهی حقوقی را تمسخر می کردیم بنظرم این اخلاق ناشایستی بوده است و متضمن کمالی انسانی نبوده است که شما به آن مباهات کنید ،بله البته می شود مفاهیم حقوقی فقهی را نقد و تحلیل کرد اما تمسخر لایق شان انسانیت انسان نیست ،اصلا شما فرض کنید شما از اسلام و نظام حقوقی آن کوچیده و آنرا نامطلوب می دانید بحث من این است که تمسخر چرا؟
          ———————————–
          در مورد لزوم مراقبت از منافع ملی مثل مساله نفت ،و مراقبت از اینکه مورد تاراج دیگران و استعمار گران قرار نگیرد با شما موافقم ،این اما دلیل کافی و مطلوبی برای بحث و تحقیق و تنقیب در مفاهیم دینی و غیر دینی نیست.

          برای افلاطون گرامی آرزوی موفقیت دارم

           
  34. سلام بر نوریزاد- من به عقل ناقصم اینگونه خطور کرده است که سید مرتضی خدای ناکرده یا همه ی بینندگان و خوانندگان وبسایت شما را مشتی هالو دسته چندمی فرض کرده است و یا خودش یک آخوند در حد خمینی کبیر است که فکر و ذکرش مربوط به ایات قتال و قصاص و حس لامسه و تماس بدنی و صیغه و متعه و اباطیلی از این دست است

    1- مرتضی عزیز اگر در صدد لوث کردن مطالب اجتماعی- سیاسی محمد نوریزاد هستی راهت خطاست – جون کسی که یار غار رهبری بوده و ساقی آوینی بی کله بوده است معلوم است که به سیم آخر زده است و راه مقابله با چنین آدمی جهل و کوچه علی چپ نیست- محمد نوریزاد خودش قاپ قمار خانه سیاست است و پخش سخنان شما توسط ایشان به نوعی بازار گرمی برای به بن بست کشاندن شماست تا در مواجهه با سوالات سایر دوستان عاجز شوید و محکوم به بی حقی شوید- مواظب باشید که در این گونه دامها نیفتید و هنوز زود است که با گرگ باران دیده ای مثل نوریزاد پنجه به پنجه شوید.

    2- مرتضی عزیز شخصیت و دانش و فهم و خرد هر کس در نوع سوالاتی که از من وشما میپرسد مشخص میشود- یک بچه 5 ساله از بادکنک و لواشک میپرسد و یک بچه 15 ساله از مادرش سوال می کند که بچه چگونه بدنیا می آید و یک مرد پنجاه ساله دانا و خرد ورز از سیاست و اقتصاد سوال می کند و یک فرد متعرض و خود آزار و یا دگر ازار جنسی مرتبا از زیر شکم سوال طراحی می کند و در آخر یک فرد بسیجی و چماقدار مرتبا از مرگ بر این و آن باتوم و چماق و موشک بمب هسته ای سخن میراند و گستره و بازه تصورات و عقلش در همین حد و حدود یتناهی است

    3- یک مرجع تقلید مثل خمینی اگر در باره صیغه لمس بدنی نوزاد شیر خواره و لذت و کام جنسی از دختر نابالغ گرفتن سخن می گوید و قلم میزند در حد فرض نیست- چون فرض بر این است که خمینی دارای عقل و شعور است ( تازه اگر فرض نکنیم که عکسش در ماه بود و نایب امام زمان بود و موجودی فرازمینی بود ) یقیین بر این است که او دارد مسئله جدی و یا نوینی را طراحی می کند که گره ای از مشکلات بشریت را حل کند و گرنه چیزی که مایه خنده و مضحکه مرجعیت شیعه شود اصلا فرض نیست بلکه وهن اسلام و شخصیت خود خمینی و امثال خمینی است

    4- من به نوریزاد حق می دهم که از شما دوست عزیز سوال کند اگر خمینی در باب صیغه و لمس بدنی نوزاد باعث وهن خودش و اسلام شد و فتاوی او و مالا عقل و تیز بینی او در معرض بی اعتباری قرار میگیرد ا آیا میتوان ادله فرد این چنینی را منا ط اعتبار جهت تنقیح مناط و صدور حکم برای اصدار احکام شرعی و خدای ناکرده احکام حکومتی و قضایی مجاز دانست؟ آیا واقعا میتوان اعتباری برای اینگونه فتوایی شکمی و من در آوردی مترتب دانست؟ و دقیقا به همین دلیل متقن که نوریزاد اشارت بر آنها داشت سایر فتاوی خمینی نیز دارای اعتبار متقن و مستدل و موجه جهت صدور حکم نیستند و شاید گفته شما دوست عزیز مرتضای نازنین درست باشد که فتاوی خمینی و امثالهم صرفا در حد فرض و خدای ناکرده تخیلی- تجسمی است- اگر در حد فرض و تصور است من هم با شما موافقم که بجای خواندن داستانهای تخیلی زول ورن میتوان تحریر المسائل خمینی را از حفظ کرد و برای بچه ها و نوجوانان در سن بلوغ خواند تا بخندند و با نشاط شوند

    5- حال فرض کنید شما خمینی کبیر هستید و من یک خر مثل میلیونها خر دیگر که در خیابان راه رفتند و عکس امام خمینی کبیر را مثل بنده نوعی در 17 اذر 57 در کره ماه دیدند

    6- بنده از شما سوال می کنم اگر بنده به فرض ( دقت کنید به کلمه فرض ) شبی بنده و من نامزدم به علت اینکه ماشین بنزین تمام کرد در بیابانی گیر افتادیم و تا سه روز هم کسی به داد ما نرسید و تشنه و گرسنه در معرض هلاکت بودیم و اتفاقا خر یا گاوی از آن محل عبور میکرد و من هم از روی اکراه و استیصال ناچارا خر را مقید کرده و شیرش را دوشیدم یک لیوان شیر خر خودم و یک لیوان به نامزدم دادم آیا به نظر شما و با فتوای ( خمینی های زنده مثل وحید خراسانی و آیت الله خامنه ای ) آن خر مادر رضاعی بنده محسوب میشود یا خیر ؟ و بدتر از ان اینکه ایا نامزدم هنوز حکم نامزد بنده را دارد و میتوانم ایشان را لمس بدنی کنم و کام بگیرم و یا اینکه نامزدم ار این حالت خواهر رضاعی من است و ممنوع المس میشود و من بدبخت باید دنبال نامزد دیگری باشم؟

    7- اگر منصف باشید ( البته نه در حالت فرض و وهن مثل فتاوی اخوند خمینی ) و فقط کمی خردورز باشید حتما به این نکته خواهید رسید که فقط یک ذهن علیل و مرتجع میتواند به طرح سوالات این چنینی بپردازد و فقط و فقط یک ذهن مسموم و ابوجهل صفت میتواند به اصدار فتوا در جواب دادن به اینگونه اباطیل مطرح شده بپردازد

    8- در پایان اگر بی ادبی به شما مرتضی عزیز یا نوریزاد را کردم عذر میخواهم و از اقای نوریزاد هم خواهش می کنم این کامنت بنده را قیچی و سانسور نکنند چرا که سانسور کردن اراجیف بنده توسط نوریزاد پدیده لاحقی نمیباشد و مسبوق به سابقه است

    ———————————-

    سلام افلاطون گرامی
    ضمن دعوت شما به رعایت آداب سخن درست، می گویم: آنچه که شما از فکر من برای جناب سید مرتضی تصور فرموده اید کاملا نادرست است. ایشان از نگاه من یک عالم شیعی است که در اینجا بزرگوارانه باور خویش را با ما در میان می گذارد. درست و غلط افکار ایشان به خودشان مربوط است. همین که از انتقاد دوستان دیگر بر نمی آشوبد و عطای این سایت را به لقایش نمی بخشاید، ناشی از تحمل و مدارا و صبوری و حتما رسالت ایشان است. من غلط بکنم با انتشار مطالب ایشان، پیش پایشان چاهی برای سقوط شان تعبیه کرده باشم. اینجا برای همه است. چه کمونیست چه هر که با هر اندیشه. سفره ای پهن است برای همگان. آنچه که همه ی ما را به هم پیوند می زند، آداب مدارا و همجواریِ انسانی است.
    سپاس

    .

     
  35. ali
    9:17 ب.ظ / آگوست 13, 2015
    ………
    اما بعد ظاهرا زندانی کردن مهدی هاشمی برای حکومت آقای رهبرچندان هم آسان نخواهد بود امشب درصدای امریکا برنامه افق مطالب بسیارجدیدی مطرح میشد (وسیله آقای فخرآوروایرج مصداقی )که پای مقام عظمای ولایت را به قتل باهنرورجائی ونیزآیت الله بهشتی،رهنمون میشدند ونیزخواستار روکردن پرونده انفجارات ده شصت بودند بنظرم قابلمه ای زیرنیم کاسه آمد .
    تصورمیرود آنچه ظاهرسازی میکرده اند یواش یواش به باطن سازی میرسد .الله اعلم

    ———————-

    سلام علی گرامی
    اینجا محل گفتمان است. یکی مختصر یکی مطول. مطابق با هر نوع سلیقه. ایرادی دارد براستی؟ اما در باره ی این نکته ی آخرتان، من بارها گفته ام: یکی از عکس های قدیمی حضرت آقا را بگذاریم وسط. یا همه ی اطرافیان حضرتش کشته شده اند یا زندانی یا فراری یا دق کرده و مرده یا خانه نشین یا بی آبرو. یک چند تایی مانده اند بی بخار و چاکر مسلک. انگار دست تقدیر مدام از دل اینهمه حادثه تنها وی را بر می گزیده.

    .

    ۱۱ رای

    پاسخ دادن
    مزدک
    2:46 ب.ظ / آگوست 14, 2015
    علی گرامی درود بر شما باد! اتفاقا آقای فخرآور موضوعاتی بسیار مهمی را که قبلا پراکنده اینجا و آنجا گفته و یا نوشته شده بودند مطرح میکنند ولی جناب مصداقی با آن سابقه مجاهدینی خود سعی در تختئه ایشان دارد .ترفندی کاملا آشنا!تحقیقات جناب فخرآور مستدل و منطقی و مقبولتر است ولی آنچه آقای مصداقی می گوید بیشتر خطی و نوعی دفاع بسک مجاهدین است.

    http://ir.voanews.com/media/all/horizon/latest.html?z=1566

    رتبه دهی (۱ رای)

    پاسخ دادن
    ali
    9:10 ب.ظ / آگوست 14, 2015
    باسلام
    جناب مزدک عزیز جمهوری اسلامی آنقدر پول این مردم بدبخت بیچاره را صرف هزینه های تفرقه اندازی میکند که گاهی انسان بخودش هم مشکوک میشود که آیا من هم براساس دریافت پول از سربازان گمنام مطلبی را نقل میکنم ویا اینکه به خواست واراده خودم است .آنقدررفتاروکرداراین آقایان مزدور ناجوانمردانه هست که هرکاری از دست اینها برمیآید وبنده بالشخصه عقیده دارم به هیچکس اهانتی رواندارم که شاید اشتباه باشد .

    ….
    علی گرامی آنچه شما در باره تفرقه اندازی رژیم نوشته اید درست است ولی نباید فراموش کرد که بسیاری در بین اپوزیسیون هم از آنچنان صداقتی که باید برخوردار نیستند و هدفی در حقیقت جز گرفتن قدرت ندارند.بنابراین باید هوشیار بود.یکی از بهترین کارها فرا گیری خط فکری گروهای مختلف است.شما اگر در همین مصاحبه نگاه کنید براحتی خط فکری مجاهدین را در برخورد با دگراندیشان می بینید هر چند که جناب مصداقی بقول خودش سالهاست از مجاهدین بریده و بسیار هم بر ضد آنها نوشته.در حقیقت سه یا چهار گروه در بین اپوزیسیون هستند که چنین خطی را دارند تحقیر و تهمت و توهین .حزب الهی های حکومتی و شاه الهی ها و مجاهدین و گروهای تند رو چپ.دراین اواخر می بینیم که اصلاح طلبان خارج از ایران هم تا حدودی به این شیوه روی آورده اند.شما دراین مصاحبه می بینید که جناب فخر آور بعنوان یک نویسنده و پژوهشگر با فاکت صحبت می کند ولی مصداقی مثل آخوندها به قال الصادق و قال الباقر(فلان نویسنده چه گفت و کی چی کرد…) متوصل می شود و در پایان چون به دلیل از خصم فرو ماند سلسله خصومت جنباند(سعدی با کمی تغییر) و به توهین و فحش گفتارش را آراست! بهمین دلیل دوست گرامی برای نیفتادن در دام توطئه رژیم باید دائما مطالعه و تحقیق کرد و سعی در بیرون کشیدن مطالب شد.در حقیقت آنچه جناب فخرآور می گوید چیز تازه ایی در کلیات نیست ولی در جزییات حتما هست.بهمین جهت خواندن کتاب رفیق ایه الله از دید انتقادی و پژوهشی بی طرفانه در مورد ارجاعات و مدارک درون کتاب بسیار با اهمیت است.واما مهمترین راهنما برای ایراندوستانیکه دل در گرو استقلال و تمامیت ارضی و داشتن حکومتی دمکراتیک و سکولار بر مبنای حقوق بشر و برابری و سعادت و پیشرفت مردم وداشتن رابطه ایی بر مبنای احترام متقابل و دوستی با همسایگان ایرانند تعریف منافع ملی و همگانی کردن آن و جهت گیری در آن سمت است.

     
  36. این کامنت را من در سایت گویا دیدم ….

    Mina Samani

    آیا میدانید : آخوندها معاف ازسربازی هستند ؟؟؟
    ایا میدانید :
    اخوندها قاضی میشوند…
    در اداره ها استخدام میشوند…
    در وزارت ارشاد…
    گمرک و…کار میکنند
    اما هیچ اخوندی در کارخانه کار نمیکند کمی فکر کنید ایا تاکنون اخوند رادر کارخانه به عنوان کارگر دیده اید؟

    ایا میدانید : نیروی انتظامی حق دستگیری اخوند را ندارد حتی اگر مجرم باشد؟؟

    ایا میدانستید اخوندها باید چند واحد کلاس رزمی و دفاع شخصی پاس کنند؟؟؟

    ایا میدانستید دانشجویان باید ترمی بالای یک میلیون تومن بابت درس خوندن پرداخت کنن و اخوندا همین مقدار را بابت درس خواندن دریافت میکنند؟

    ایا تا کنون دیده اید اخوند ها پیاده به کربلا بروند؟؟
    اما ما دیده ایم سال گذشته مردم عوام پیاده به کربلا رفته اند…

    ایا تا کنون دیده اید : اخوندی برای شفای فرزندش یا خودش خود را به امام زاده یا صحن امام رضا زنجیر کند ؟

    آیا دیده اید آخوندی نذری درست کنه و بین مردم تقسیم کنه؟

    آیا تا حالا اعلامیه مرگ آخوند را بر در و دیوار دیده اید؟

    چرا آخوند تو عزاداری تو سر و سینه خودش نمیزنه؟

    چرا تا حالا دادگاه محاکمه هیچ آخوندی پخش نشده؟

    چرا دکتر بیکار داریم ولی هیچ آخوند بیکاری نداریم؟

     
  37. آقا مرتضی‌،

    اگر فتوای شما بر خلاف این نوع کار هست، چرا روشنگری نمیکنیید؟ اینهمه نوشتید، نظر خودتونو هم می‌نوشتید.

     
    • ری بان گرامی

      نظر این بنده این است که حتی در فرض وقوع عقد شرعی برضایت و صلاحدید ولی شرعی-پدر یا جد پدری- صرفنظر از اینکه عمل زناشوئی متعارف با او بخاطر عدم قابلیت جنسی حرام است ،سایر استمتاعات جنسی از جمله عمل تفخیذ با او نیز که دارای قبح عقلی و عرفی هست حرام است و بنظرم با اینکه تزویج نابالغ با نظارت ولی شرعی و رعایت غبطه و مصلحت او بانگیزه های دیگر مثل حصول محرمیت یا پیوند نسبی مطلوب شرعا جایز است ،اما لازم است قانون گذار در خصوص اینگونه تزویج ها تضییقات و محدودیت های قانونی وضع کند تا احیانا راه سوء استفاده ها یا خطاهای فاجعه آمیز را سد کند.
      این برداشت متنی و فقهی من است البته من مصدر کاری نیستم و صرفا به سوال شما پاسخ دادم.

      تشکر از پیگیری شما

       
  38. آقا مرتضی‌،

    من نخواستم به شما توهین کنم و سوالام واقعا سوال بود، ولی‌ نه برای فهمیدن این مطلب که بچه‌ی ۶ ماه رو چطور می‌شه به ازدواج مرد ۵۰ سال در آورد. بلکه می‌خواستم ببینم که شماها که برای مردم هی‌ نسخه می‌پیچید خودتون هم عمل می‌کنید که دیدم نه. این امر خیر و ثواب دارو خودتون عمل نمی‌کنید. ممنون از جوابتون.

    این عمل جزو شنیع ترین کارهایی که یک انسان میتونه با بچه‌ی خودش بکنه. و از اون کثیفتر اونیه که یک بچه‌ی شیر خار و یا کودکی را مورد تجاوز(ازدواج) قرار میده. در کشورهای آزاد حتی فکر کردن به این کار هم جرمه.

     
  39. نظر دهندگان محترم ،جناب نوری زاد عزیز و جناب سید مرتضی گرامی
    عطف به نظر اینجانب در پست “دزدان دادسرا” و پاسخهای جنابان نوری زاد و سید مرتضی
    1 – جناب نوری زاد از اینکه ( الف ) آنقدر زندگی شفافی برای خود ساخته اید که سیستم تا کنون نتوانسته شما را ساکت کند و (ب) سایتی باز کرده اید که افرادی مانند اینجانب بتوانند پشت سر شما ( هر فردی به دلیلی پشت شما پنهان میگردد. دلیل اینجانب – به اشتباه یا درست – ترس از گرفتار شدن در چنگال سیستم برای یا بخاطر اکثر ملتی که قرنها خود را بخواب غفلت زده و مشکلی برای گذران زندگی در شرائط ناگوار مملکت ندیده و نمیبیند ) پنهان شوند و نظرات خود را بیان کنند ، سپاس گذارم. البته مراعات احوال شما برای اینجانب هنگامیکه مهمان منزل (مراد سایت) شما هستم وظیفه است.
    لذا تصمیم گرفتم به علت اینکه (1) نوشتار اینجانب از باورهای من است که سیستم در طول این 37 سال باعث تقویتش شده و ظاهرا این باورها خوشایند مطرح شدن در سایت بسیار خوب جنابعالی نمیباشد و (2) اینجانب قادر به مطرح نکردن باورهای خود نمیباشم، این آخرین یاد داشتی باشد که در سایت آن عزیز بزرگوار بگذارم.
    امید دارم که زمان رسیدن ایران عزیز به کشوری پیشرفته از لحاظ فرهنگی و سیاسی و اقتصادی طولانی نباشد.
    2 – جناب سید مرتضی با بکار گیری ” عمامه پوش ” نظر اینجانب توهین و تحقیر نبوده و اگر باعث چنین برداشتی شده پوزش مرا بپذیرید. ظاهرا اسکان اینجانب – تکرار مهدی در لندن است – برای شما مهم بوده. سید مرتضی گرام چرا ما ایرانیها الگو نباشیم و لندن نشینان یا اصولا خارج نشینان یا خارجیان برای بهتر زندگی کردن در جمیع جهات ما را الگو قرار ندهند. جناب سید مرتضی فکر کنم که اگر ما اول و آخر ایرانی باشیم و ائیدو لوژی را از ساختار قوانین ایران بزدائیم و شخصیش کنیم بتوانتیم بجای بکار گیری لفظ مخالف من برای مثال بگوئیم مخالف نحوه اجرای قانون بنحوی که من آنرا میبینم. ضمنا حتما میدانید که کشور بریتانیا (انگلیس) قانون اساسی مکتوب ندارد ولی هر بریتانیائی با رعایت حقوق دیگران کشوری میسازد که امروز مشاهده میکنیم. این همان بریتانیائی است که در قرون وسطی دچار مشکلات اساسی بود.
    جنا سید مرتضی، اگر میخواهی جامعه ائی را در یک نگاه بشناسی، به نحوه رانندگی و برخورد آن جامعه با بانوان را بنگر.
    جناب سید مرتضی حدود 37 سال از حکومت ایئدو لوژی میگذرد، متاسفم که بگویم، میانگین نمودار فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مملکت نه تنها رشدی نشان نمیدهد و نه تنها بصور خطی نیست بلکه با شیب بسیار تند در حال نزول است.
    برای جناب نوری زاد و جناب سید مرتضی و سایر نظر دهندگان محترم با هر تفکری آرزوی سلامتی و شادی دارم
    به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی
    مهدی

    ——————

    سلام مهدی گرامی
    ما نیز از شما بخاطر همه ی خوبی هایتان تشکر می کنیم
    سپاس

    .

     
    • سلام و درود مهدی گرامی

      با سپاس از نوشته مودبانه و تذکرات شما ،فقط عرض میکنم من ابدا سکونت شما در لندن برایم اهمیت نداشت و ندارد چنانکه تصور کرده اید و از نوشته شما بر می آید ،چیزی که من عرض کردم این بود که این تعبیر عمامه پوشان را که شما چند بار بعنوان تحقیر نسبت به یک صنف در اجتماع که بهر فلسفه و بنیادی چنین لباس می پوشند بکار بردید ،تعبیر شایسته و اخلاقی نبود و نیست ،حرف من با توجه به سکونت حضرتعالی در شهر لندن (که من هیچ نظر مثبت یا منفی نسبت به این سکونت ندارم) این بود که شما خود حتما آنجا بالعیان شاهدید که علیرغم آزادی های فردی و جمعی لیبرالیستی ،و علیرغم تکثر و تنوع در ابراز عقیده و علیرغم رقابت های سیاسی حاد مثلا بین حزب محافظه کار یا حزب کارگر و اصناف و احزاب سیاسی دیگر ،ندیده ایم و نشنیده ایم که آنان در مقام تخالف و تقابل فکری و ابراز مخالفت های متمدنانه هیچگاه به صورت تحقیر آمیز به نوع و رنگ پوشش و لباس یکدیگر گیر دهند و مثلا شکل پاپیون و کراوات و شلوار و کت و کفش و چیزهایی از این قبیل را دستاویز تحقیر یکدیگر ،یا اثبات حقانیت و فرادستی یکدیگر یا استحکام استدلال یکدیگر قرار دهند ،سخن من منعطف بلندن تنها از این جهت بود وگرنه بمن ارتباطی ندارد که چرا شما لندن را محل سکونت خویش قرار داده اید.امیدوارم که رفع سوء تفاهم شده باشد ،نیز امیدوارم از این سایت قهر نکرده باشید و بمانید و بنویسید ،من عاشق آن فرازهای پایانی کلام همیشگی شما هستم که :بامید اینکه عقل و عقلانیت و نفی خرافات سرلوحه تفکر همه ما باشد….
      موفق باشید

       
  40. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

    سلام آقا مرتضی’ میبینم ‘ کودتا کردی
    تلافی دوران غیبت را پس از ظهور مجدد جبران کرده‌اید.
    به هر حال ما شما را دوست داریم ‘ این گونه که شما به میدان آمده و تخته گاز میروی میترسم موتور بسوزانی برادر مرتضی ‘ ما نگرانتیم ”” مزاح ””
    بنده شنیده بودم که متکلمین ” فلسفه را مرکبی میدانستند برای سوار شدن و تاختن و مرکوب کردن خصم ‘ ولی نشنیده بودم میتوان با آن پرواز هم کرد ‘ بیا پایین با هم برویم برادر ‘ خلاصه از ما گفتن بود ‘
    راستی قبلا شما کارتان رفع شبهه بود ‘ و جواب دادن به انتقادات فقهی و قرآنی ‘ ولی میبینم سیاست دین شما را هم به غرض ورزی آلوده کرده و شما را به دنبال خود کشانده و همان رکبی را به شما زده که تحت آن نام ”’هر جنایتی قابل توجیه است ‘ منظورم همان اهداف و آرمانهای والایی هستند که به خاطرش حاج آدلف هیتلر ‘و استالین و مائو ‘ ملیونها نفر را قربانی آن کردند ‘ همان آرمانهایی را میگویم که هر چه بزرگتر باشند دست حاکمان و ایادی آنها را در جنایت و شقاوت بازتر میگذارند ‘ این همان دام و فریبی ست که تمام دیکتاتورها را در کام خود کشیده ‘ ‘ آرمانهایی که میتوان به خاطرش سر برید و هر واقعیتی را زیر پا نهاد ‘ هر جنایتی را به بهانه ‘ تلفات در راه آرمانهای بزرگ ‘ مرتکب شد و توجیه کرد ‘ و از مجموعه‌ای دفاع کرد که دفاع کردنی نیست و غرق در فساد است ‘ اینطور که پیداست شما تمام فجایع این چند دهه را تحت لوای تاسیس حکومت نوپا توجیه کرده‌اید ‘ و شاید از ترس فجایع بزرگتر ” بر آنچه بر کشور ما رفت و میرود چشم بسته اید .
    باری ما داستان خود را دنبال میکنیم و از آنجا که منشاء بیشتر این فساد و نفاق و تزویر و فقر و فحشاء را در افکار شما و بسیاری از آیت‌الله ها میدانیم ” آنها را نقد میکنیم ‘ و نشان میدهیم که آنچه در سال پنجاه و هفت به مردم ایران قالب کردند ‘ به هیچ وجه با آنچه به مردم وعده داده بودند شباهتی نداشت ” آنها در امانت مردم خیانت کردند ‘ مردم عدالت میخواستند نه تبعیض ‘ آزادی میخواستند نه اختناق ‘ رفاه میخواستند نه فقر ‘ شما بارها تاکید کرده‌اید که مردم ما حکومت اسلامی میخواستند و به آن رای دادند ‘ ولی شما نمیگویید که آنها کدام اسلام را میخواستند ‘ اسلامی که تمام حقوق آنها را ملغی کند و آنها را صغیر به حساب آورد ؟
    تو را به جان فرزندانتان قسم جناب مرتضی ‘ این بود حکومتی که به مردم وعده داده شد ‘
    مگر غیر از این است که اگر داعشی های عراق بر ایران حاکم شوند و اسلام خود را در ایران پیاده کنند ‘ آقا مرتضی ما به طور حتم اعتراض خواهد کرد و اسلام آنها را اسلام نخواهد دانست ‘ مگر اسلام آیت‌الله منتظری را اسلام آمریکایی نخواندند ‘ مگر ما ملت کور تشریف داریم و نمیدانیم که همیشه عده‌ای به نام اسلام حکومت میکنند نه خود اسلام ” ما چیزی به نام اسلام نداریم ‘ آنچه داریم قرائتی از اسلام است که عده‌ای با مغز ناقصشان تفسیر کرده‌اند و تحویل مردمان داده‌اند شاید در گذشته ”به علت نبود روشهای جدید و مردمسالار حکومت فردی توجیهی داشت ‘.ولی در دنیای امروز اینگونه مدیریت ها جز ستم به دین خدا هیچ معنایی ندارد ‘ .”بزرگترین اشکال آن هم این است که نظارتی از بیرون وجود ندارد ‘ در دنیای امروز حکومتی که مردم نتوانند حاکم را از اریکه قدرت به زیر آورند پشیزی ارزش ندارد ‘ شما اگر راست میگویی توضیح بدهید چگونه مردم اگر بخواهند میتوانند بدون خشونت تمام حاکمان را عزل کنند از رهبر گرفته تا اعضای خبرگان و شورای نگهبان.

    آقا مرتضی در جواب مفصل خود میگوید
    ______________________________________________
    شما یک تعریفی از انسانیت ارائه کن بعد به نفی و اثبات آن بپرداز ،انسانیت یک واژه مبهم و کشدار است ،و در ایسم ها و مکاتب مختلف هرکدام جداگانه تعریف می شود ،این بحث کشداریست و باید جداگانه در مورد آن گفتگو کرد ،ابتدا باید بحث کرد که اصلا انسان چیست؟
    ،البته قانون حقوق بشر که کلیاتی در باره حقوق اولی انسان است مورد تایید ماست ،اما نه همه آن ،بله در مواردی نظام حقوق بشری اعلامیه حقوق بشر با ساختار حقوقی دین اسلام ناسازگار است ،
    اینجا انسانیت نداریم ،کدام انسانیت را می گویید ابتدا بحث را در مبنا حل کنید بعد شعار دهید.
    شاید من نیز مثل شما دلم از اشخاصی پر باشد و سابقه و لاحقه کسانی را قبول نداشته باشم ،این چکار دارد به تعریف شرف و نفی آن از کل مردم ایران؟ شما مودب باشید ،توهین نکنید
    ،ابتدا شرف را تعریف کنید بعد آنرا روی میزان مورد وفاق از این و آن سلب کنید ،بگویید شرف چیست؟
    ،این چه کار دارد به کلیت یک نظام تاسیس شده و مورد تایید مردم؟ این چه کار دارد به اسلام؟
    حالا مردم ایران چه گناهی دارند که علیرغم شما متدین به اسلامند ؟ آیا آنها باید حتما بخواهش نفسانی شما ملتزم باشند تا صاحب شرف و شرافت باشند؟ این است که این تعبیرات فقط شعارهای بی محتوای سیاسی و انگ به یک ملت و خودخواهی است نه دمکراسی و احترام به خواست اکثریت .
    ______________________________________________
    جواب : البته شما این شوخ طبعی بنده را ببخشید’ شما باز رفته‌اید سراغ حسین کرد شبستری ‘ که بله شما بیا اول انسانیت و یا شرف را تعریف کن بعد میرویم سراغ مصداقها ‘ به این نکته هم اذآن داشته‌اید که اینها معانی کشدار و پیچیده‌ای هستند
    برادر من’ حرف بنده این است که انسان امروز مسائل کشدار و پیچیده را که در بیشتر موارد هم متغیر اند را به کناری نهاده ‘ دلیل آن هم باز تجربه بوده ‘ عاقلان متوجه شده‌اند که صرف‌نظر از اینکه این بحثها به چه نتیجه‌ای برسد انسانها برای ادامه زندگی احتیاجاتی دارند ‘ از مسکن و پوشاک گرفته تا کسب و کار و بهداشت ‘ مردمان خسته شده‌اند از این بحثهای مبنایی که یکی را به این نتیجه رسانده که ‘ همانطور که خدا خر را برای استفاده انسان آفریده جاهلان را هم برای خدمت به عاقلان آفریده ‘ و عاقلان و عالمان هم ما هستیم ‘ و آن جاهل شرف ندارد اگر خادم عالمان نباشد ‘ و خلاصه یکی بعد از دیگری آمده‌اند و تعریف خود از انسان و شرف را داده‌اند و مردم را به خاک سیاه نشانده اند و رفته‌اند اینجا بحث بحث مبنایی نیست این بحث در اصل بحث بر سر بحث است به این معنا که این بحثها شده است ‘ نه یک بار نه صد بار بلکه هزاران بار’ مردمان که همه علامه طباطبایی نیستند بروند و این معانی کشدار و پیچیده را تحصیل کنند ‘ آنها فقط به تجربه در یافته‌اند که این تفسیر بازیها عاقبت خوشی برای آنها ندارد و حقوق بشر برخاسته از این تجربه است ‘ توجه کنید ” ‘ احدی ادعا نکرده است که ما حقوق بشر را از دل بحثهای مبنایی بیرون کشیده‌ایم ‘ اتفاقاً ‘ حقوق بشر نتیجه ی ناکامی در بحثهایی بوده که طرفهای دعوا بارها داشته‌اند ‘ پایه و اساس داستان حقوق بشر بیش از هر چیز بحث تجربی ست و اینکه انسانها بعد از اینکه صدها سال بر سر هم کوفته اند و موفق نشده‌اند به اجماعی دست یابند دست از این ادعاها که مبنای من مبنای واقعیست ‘ بر اساس طبع بشر است ‘ وحی خداست ‘ علمیست ‘ خوشگل است ‘ مامانیست ‘ کشیده اند ‘ دوست گرامی بحث دقیقا همین است که آدمیان فهمیده‌اند که تفسیر این گونه مفاهیم کشدار و پیچیده‌ را نمیتوان به جماعتی سپرد ‘ اینجا بحث شیعه و سنی و گاوپرستان و مسیحیان نیست این یک بحث کلیست که نمیتوان خر و میخ و طویله را به احدی سپرد ‘ دلیل این مدعا هم تجربه است نه بحث مبنایی که شما به آن اصرار میورزید تا وارد آن شوید و با علم بیکرانتان عرفانیان را مثل همیشه پودر کنید ‘ داستان حقوق بشر به این گونه شکل گرفت که بعد از جنگ وحشتناک دوم جهانی عده‌ای جمع شدند و گفتند آقایان ما به دور هم جمع شده‌ایم تا راه حلی ارائه دهیم که شاید از دردها و مصیبتهای بشر اندکی بکاهد ‘ سپس قرار شد هر کس پیشنهادی دارد ارائه دهد ‘ یکی مثلاً گفت
    هیچکس نمیتواند به صرف متعلق بودن به نژادی’ مذهبی ‘ رنگی ‘ اعتقادی ‘ برای خود حقی از پیش تعین شده داشته باشد
    همه گفتند احسنت ( تصویب شد )
    دیگری گفت ‘ هیچکس را نمیتوان به خاطر عقیده اش زندانی و یا محکوم کرد .
    همه گفتند احسنت (تصویب شد )
    و خلاصه به همین نحو منشور جهانی حقوق بشر شکل گرفت و همه اعضا بدون رای مخالف به آن رای دادند
    اگر قرار بر این بود که آنها باز در آن جلسه به بحث و گفتگو در باره مبنای حقوق بشر بپردازند ‘ داستان همان میشد که تا آن روز بوده ‘و ما تا همین امروز هم چیزی به نام منشور حقوق بشر نداشتیم ‘ آنها از همین بحثها که به نتیجه نرسیده بوده فرار میکردند و به همین دلیل به قانون اولیهء بشر پناه آوردند .
    در کشورهای اسلامی زور حاکم است و مغلوبان همیشه منافقند و حاکمان اسلام ناب را در اختیار دارند ‘ این جماعت حتی حاضر نیست که مردم یکی از میان خود آنها را آزادانه انتخاب کند
    به خدای بزرگ قسم میخورم که اگر امکان این بود که ما فقط یک صدم از آنچه در این سی و هفت سال بر مردم ما رفت را ‘ در زمان انقلاب ‘ به آنها نشان میدادیم ”محال بود انقلابی به پا خیزد
    بنده میدانم که بعضی از تعابیر بنده کام شما را تلخ میکند
    ولی ای کاش شما هم میدانستند که چگونه با افکارتان روزگار ملتی را سیاه کرده‌اید ‘ افکاری که وسیله شده‌اند در دستان عده‌ای قدرت طلب
    گواه این مطلب هم آمار معتادان ‘ خود فروشان’ فرار مغزها ‘ اختلاص ها ‘ مصرف دویست و سی ملیون لیتر مشروبات الکلی’ و صدها مورد دیگر که هر روز به آنها بر میخوریم ‘ من واقعا نمیدانم آن چه خسارتی ست ‘ چه فاجعه‌ای ست ‘ که اگر رخ دهد این مرتضی ما رضایت میدهد و آن را نتیجه بیکفایتی و بی ارضه گی و خود بزرگ بینی حاکمانمان میداند ” دوست گرامی به هر حال این آش شعله غلمکاری که در حکومت اسلامی ایران پخته اند ‘ دست پخت فقهاست ‘ ما حتی اگر آنها را به عنوان آشپز قبول داشته باشیم و آنها را متخصص این کار بدانیم و به جاهل بودن خود در این رشته اعتراف کنیم ‘ بلاخره این ما هستیم که باید این آش را زهر مار کنیم ‘ ما حتی اگر اجازه نداشته باشیم در مورد آشپزی نظری بدهیم ‘ ولی میتوانیم به بوی گند این غذا و شوری بیش از حدش اعتراض کنیم ‘ این که دگر تخصص نمیخواهد.
    بنده مجبورم اول نکاتی را که شما به عنوان ایراد مطرح کرده‌اید بیاورم و از شما خواهش کنم که انصاف را رعایت کنید
    شما در جوابیه خود اعتراف کردید که ما اقتصاد اسلامی نداریم ‘پس شما آخوندها این علم را فرا نگرفته‌اید ‘ بهره پول هم ارتباط مستقیم دارد با اقتصاد ‘ و چون شما به قوانین اقتصاد جاهل هستید ‘ باید به متخصص آن رجوع کنید و احکام آن را به آنها بسپارید
    علم شما در مورد ربا حکایت آن مردی است که دکمه‌ای به نزد خیاط برده بود و میگفت ‘ کتی به این دکمه بدوز ‘
    شما که اهل مطالعه هستید بروید مقالات اقتصاددان کشورمان آقای محسن رنانی را بخوانید و گریه کنید از آنچه او از وضعیت اقتصاد کشورمان و اخطارهای که او و کل هیئت اقتصادی به دولت داده بودند ‘حال نگاه کنید ببینید آقا مرتضی به بنده چه میگوید ______________________________________________
    شما یک مقلدید و معلوم هم نیست اصلا چه نوع تحصیلاتی داشته اید ،ربا چه ربای قرضی و چه ربای معاملی یک حکم فقهی درون دینیست ،تشخیص آن نیز بر عهده کارشناس دین یعنی مجتهد دینیست ،شما را چه رسد که بگویی بانک ها ایران کلا ربویست یا برخی معاملات ربویست ،شما هم که مجتهد نیستید اگر مسلمانید باید از یک مرجع تبعیت کنید اگر هم مسلمان نیستید خوب بر نظرشخصی خود باشید اینجا مردم مسلمان معیارهای عمل خود را از اسلام می گیرند و کلیت حکومت نیز به انتخاب بوده است ،شما حال با این بحث ها می خواهید نظام دینی مورد خواست مردم را کنسل کنید؟ اصلا بحث شما چه بود؟ مگر بحث از قانون اساسی نبود؟ اینکه اقتصاد داریم یا نداریم ربا داریم یا نداریم بحث حقوقی از قانون اساسی بود؟
    ______________________________________________
    جواب ::: شما خیال کرده‌اید اگر اسم الاغ را شتر بگذارید میتوانید از صحرای کربلا عبور کنید ‘ مرد مومن مگر شما در ایران زندگی نمیکنید از اجاره خانه گرفته تا تمام بده بستان های پولی با اسکونت پول در رابطه است ‘ ما یک بانک نداریم که زیر نظر حکومت آخوندی نباشد ‘ این حرف شما مرا به یاد آخوندی انداخت که تریاکی بود و قسم میخورد که در اسلام هیچ آیه‌ای در رد تریاک نیامده ‘ همانگونه که هیچ آیه‌ای مبنی بر بالا کشیدن کارخانه‌ای نیامده
    هر کودکی میفهمد که چاره‌ای غیر از این نبوده و فقها هم مجبورند به این واقعیتهای دنیای امروز تن در دهند ‘ مصیبت اینجاست که فقط این یک مورد نیست ‘ بلکه صدها مورد دیگر داریم که در دنیای امروز به همین مشکل برخورده است ‘ دیگران خر نیستند ‘ فرق آنها با شما این است که آنها پیچیدگی ها و محدودیت ها را زودتر از شما فهمیده‌اند ‘ در همین آمریکا مشروبات الکلی ممنوع بود ‘ هزار کوفت و زهر مار دیگر از این ممنوعیت به بار آمد تا اینکه بلاخره به این مفسده رضایت دادند ‘اینها هم اهم و مهم را میفهمند ‘ این شما آخوندها هستید که همه را خر فرض میکنید و تاوان این فرض را باید مردم بدهند ‘ شما با چه رویی میگویید حکومت مردمی ‘ این حکومت کافیست یک بار دست از خشونت بردارد و حق راهپیمایی که جزو مسلمات قانون اساسی بوده را به رسمیت بشناسد ”’ ‘ یعنی شما اتوبوسهای دولتی که کارمندان بدبخت ادارات را که اگر به تظاهرات دولتی نیایند اخراج میکنند را ندیده‌اید ‘ یعنی شما واقعاً ادعا میکنید که اگر رفراندمی آزاد برگزار شود مردم ما به این ولایت فقیه و این حاکمان رضایت میدهند ‘ ” آیا بنده اجازه ندارم شما را به مکر و تقیه متهم کنم ”از در و دیوار مملکت مصیبت و فقر و فحشا میبارد و شما به جای پیدا کردن ارتباط میان این فجایع ” و مدیریت همصنفان تان باز به صحرای کربلا زده‌اید و میخواهید مظلومیت حسین را به اثبات برسانید
    شما در مورد تقیه هم فرموده‌اید
    ———————————————————–—————-
    ،تقیه یک بنیاد شیعه است که تعریف و شرائط دارد
    تقیه جا دارد ،دروغ در اسلام از اکبر کبایر است ،اگر استثنائی هم درکتاب فقهی قائل شده اند از باب همان تزاحم اهم و مهم است که عرض شد ،مثالی میزنم ،فرض کنید یک بیگناهی به شما پناه آورده است ،و یک قاتل جانی مسلح سراغ شما آمده است و میگوید آیا او نزد شماست؟ و فرض این است که شما او را پنهان کرده ای؟ آیا شما اینجا راست می گویی و می گویی نباید دروغ گفت پس میگویی آری او اینجاست و آن بیگناه را تسلیم قاتل می کنی؟ یا بحکم عقل مصلحت سنجی می کنی و می گویی اگر بدروغ بگویم آن بیگناه اینجا نیست ،اگرچه این دروغ است و دروغ مفسده دارد ،لکن در اینجا حفظ جان آن بیگناه مصلحت بیشتری دارد و در اینجا مفسده دروغ تحت الشعاع اهمیت مصلحت حفظ جان بیگناه است؟ روشن است که کار دوم و حکم دوم حکم عقل است و این همان تزاحم اهم و مهم است.پس دروغ مطلقا حرام است مگر امور استثنائی نادری که مفسده راست گویی در آنها از مفسده دروغ گفتن بیشتر است.این یک مورد تقیه است.
    ______________________________________________
    جواب به دوست عزیزمان مرتضی
    ‘ مثالی زده‌اید و به خیال خودتان توضح واضحات فرموده‌اید ‘گمان نمیکنم این مثالها دردی از دردهای ما را دوا کند ‘ شما فرض کنید آن فردی که نزد شما پنهان شده عرفانیان است ‘ و آن کسی که میخواهد گردن او را بزند مومن مسلمانی ست که نمیتواند کفر عرفانیان را تحمل کند ‘ کافیست شما عرفانیان را کافر بدانی تا او را تحویل دهی با اینکه به او قول داده بودی پناهش دهی و در عین حال صواب هم ببری
    شما اول باید در این داستان تکلیف گناهکار و بیگناه را روشن کنید
    در این مثالی که زده‌اید صورت مسله را به طور کلی پاک کرده‌اید ‘
    اشکال این داستان در این است که شما گناهکار بودن متهم و بیگناه بودن مظلوم را مسلم فرض کرده‌اید ” آری ”تحت چنین شرایطی که تکلیف ظالم و مظلوم روشن است شما میتوانید چنین فتوایی بدهید ‘
    ولی در زندگی واقعی هیچکس به نام شیطان ظلم نکرده و هر ظلمی بوده به نام حق بوده ‘ همیشه داستان این بوده که هر کس خود را بر حق و مخالف خود را ناحق میدانسته ‘ مشکل این داستان همیشه این است که فردی که تقیه میکند فرد مقابل خود را منحرف و گناهکار ‘ و خود را بیگناه و مومن میداند ‘ یعنی کافیست شما بنده را منحرف بدانی که میدانی و سپس راه برای هر خدعه و تقیه ای باز است ‘ شما خیال کرده‌اید تمام این گردن زدنهایی که در تاریخ اسلام و یا هر مذهب دیگر رخ داده ‘ بحث حق و باطل به معنای واقعی کلمه بوده ‘ الآن اگر گردن جناب موسوی و کروبی را بزنند چه کسی حق و چه کسی باطل است ‘ بسیاری از آخوندها آقا مرتضی ما را که عرفان اسلامی و فلسفه را برای مسلمانان مفید میداند ‘ بر اساس موازین خود منحرف میدانند ‘ آنها چطور میتوانند به مرتضی منحرف اجازه دهند فلسفه و عرفان تدریس کند و افراد بیشتری را منحرف کند ‘ مصباح یزدی که پشیزی برای رای مردم ارزش قائل نیست و در تریبونهای رسمی هم عنوان میکند ‘ مسلماً آقا مرتضی ما را که رای مردم را منشع مشروعیت نظام میداند منحرف میداند ‘ ولی فعلاً چون سنبه پر نیست تقیه میکند .
    و روزی که مصباح همه کاره این مملکت شود پوست از تن مرتضی ما میکند ‘ مگر اینکه آن روز مرتضی بگوید ‘ ای رهبر معظم من برای دلخوشی منحرفان و آنان که شعور و فهم ولایت مطلقه فقیه را نداشتند تقیه میکردم (البته انشاءالله که اینطور نیست )
    راه حل این داستان که شما تعریف کردید ‘ و امر بسیار نادرالوقوعی میباشد ‘ این نبوده که این حکم را وارد دین کرد و به آن رسمیت الاهی بخشید ‘ کسی که با روان آدمیان آشناست و میداند که آنها چقدر خود ناشناس و فرصت‌طلبند هیچگاه چنین حکمی را در اختیار زنگی مست قرار نمیدهد ‘ و این موارد استثنایی را به خود شخص واگذار میکند ‘ تلفاتی هم باشد چه باک ‘
    من همیشه از خود سوال میکنم که آیا پیامبر اسلام هم تقیه میکرده ؟؟؟؟؟؟
    خدا همه ما را شفا دهد

     
    • جناب عرفانیان

      با سلام

      من نوشته شما را شایسته پاسخ گوئی ندیدم ،بدو دلیل :یکی خروج از ادب و هزل گوئی ناشایست و بی ادبانه ای که چاشنی گفتار کردید و نقد محتوا را به نقد شخصیت طرف گفتگو تبدیل کردید.

      دیگری بدلیل کم سوادی شما و مخلوط کردن مباحث و خروج از موضوع بحث ،یاد آور می شوم که اصل بحث و گفتگو که ناشی از تاسیس بحث جدید کامنت گذار آتش سوار بود پرداختن به مساله “نقد اصول قانون اساسی” بود نه بحث های حسین کرد شبستری و غیر آن،آنچه که شما نوبت اول نوشتید در ظاهر نقد قانون اساسی بود و عملا به بحث های سیاسی خارجی کشید ،در عین حال من نقد های مربوط به قانون اساسی را پاسخ دادم ،و اکنون شما بجای پاسخ های حقوقی نشسته اید خود را خسته کرده اید و بمسائل دیگری خارج از محتوای بحث از قانون اساسی پرداخته اید که البته تکرار مکررات بحث های بی محتوای قبلی شماست ،برخی از آنها مجادلات لفظی بی محتواست و برخی از امور هم ناشی از کم سوادی و عدم آشنائی شما به موازین فقهی و علوم دیگر اسلامیست ،در واقع شما تظاهر بدوستی با سید مرتضی می کنید و می گویید او را دوست دارید درعین حال الفاظ گفتار شما پر از نخوت و تکبر و تلخی در قالب شوخی و استهزاء است ،من لزومی نمی بینم کسی را که الفبای مسائل فقهی را نمی فهمد و درک درستی از تعریف ربای قرضی و معاملی در فقه ندارد و در این مورد بدون فهم تخصصی تنها لجاجت می کند اقناع کنم و مطولات او را پاسخ گویم ،نوشته های شما با اغلاط مختلف همه حاکی از عدم تحصیل و عدم مطالعه شماست ،و اینرا خود بارها گفته اید که معیار مطالعاتی شما ویدئو های سایت یوتیوب است نه مطالعه مستند کتب فقهی فقهاء یا کتب فلسفه یا کلام ،من اینجا فقط به یک قرینه از کم سوادی شما اشاره می کنم که در ابتدای سخن خارج از مروت و اخلاق شما بود و آن اینکه گفتید :
      “”بنده شنیده بودم که متکلمین ” فلسفه را مرکبی میدانستند برای سوار شدن و تاختن و مرکوب کردن خصم ‘ ولی نشنیده بودم میتوان با آن پرواز هم کرد ‘ بیا پایین با هم برویم برادر ‘ خلاصه از ما گفتن بود ‘””.
      (پایان)
      این عبارت دلیل روشنی برای ناظران عرصه عمومیست بر اینکه شما حتی بتفاوت علم کلام و علم فلسفه و تمایز موضوعی آنها آگاهی ندارید! متکلمین فلسفه را مرکبی می دانستند….!
      کسی که اینقدر اطلاع از تفاوت موضوعی یا روش های دو علم متفاوت ندارد چگونه می تواند در خصوص معارف فلسفی و کلامی و فقهی و اصولی اظهار نظر کند در حالیکه معلوم نیست سطح سواد او چیست و تحصیلات او چیست ؟ آیا حتی دیپلم متوسطه را در اختیار دارد تا چه رسد به بحث های تخصصی فقهی و اصولی و فلسفی و غیره ،البته بحث ما هم اینجا کلام و فلسفه و فقه نبود ،اینها بچه بازی نیست که کسی باغراض سیاسی از وطن خویش کوچ کند و بنشیند آن سر دنیا و در مورد ربا و مسائل و موضوعات تخصصی و اجتهادی فقهی نظر های نخوت آلود و خود حق پندارانه صادر کند ،فراگیری این مسائل راه و روش دارد ،کتاب دارد ،استاد فن راه رفته دارد ،مگر هرکه هرکه است که شما بنشینی پش رایانه و چند تا ویدئوی یوتیوب را نگاه کنی و روی اغراض سیاسی و کینه ورزی ،فقه و اصول و فلسفه و کلام را با آن عقبه طولانی و خون جگری که باید پای آموختن آنها خورد ،در هم پیچید و گمان کرد کاری صورت داده است.
      من دیگر به اینگونه نوشته های مطول ،سبک ،هزل آلود و پر از نخوت شما پاسخی نخواهم داد زیرا بر من معلوم شد که شما در عین کم سوادی و قلت اطلاع پر از نخوت و تکبر هستید و شان یک دوست را مراعات نمی کنید ،آری اگر سنجه ادب و گفتار مودبانه علمی را مراعات کنید شاید در آینده با شما بحث کنم ،اما صریح بگویم اینگونه نوشته های پر از جهل و نخوت و عدم رعایت احترام را شایسته پاسخ نمیدانم.

      موفق باشید

       
  41. آقای مرتضی، در این عکس فوق زنی در کنار نوریزاد ایستاده است و عکس یک آیت الله بنام حق شناس را در دست گرفته است این زن روی عمامه این آیت الله نوشته است”دروغکو” و در کنار چهره این آیت الله نوشته است “من سند جنایتت هستم” این زن به نوریزاد گفته است من همسر رئیس دفتر این آیت الله هستم و از این آیت الله دارای فرزند پسری 13 ساله شده ام!! و در بیت این آیت الله فساد و جنایت غوغا می کند این زن در جکومت اسلامی ملاها هیچ فریاد رسی پیدا نکرده است و حالا آمده است کنار خیابان علنی و با نشان دادن چهره خود به این آیت الله میگوید من سند جنایتت هستم!! آقای مرتضی ، به نظر شما این زن برای دادخواهی باید به کجا پناه ببرد؟ شما در کامنتهای قبلی تعدادی از کاربران این سایت را بدلیل استفاده از نام مجازی مکررا بزدل!! خطاب کرده ای و مدعی هستی خودت شجاع هستی!! البته پشت یک نام بنام مرتضی!! بدون مشخص کردن نام خانوادگیت!! و یا موقعیتت در حوزه قم!! نام مرتضی هم که فراوان است!! حالا این گوی و این هم میدان!! مگر شما مدام بالای منبر نمی گوئید خداوند از علما پیمان گرفته است که در مقابل ظلم سکوت نکنند!؟ مگر شما خودت را آیت الله خطاب نکرده ای!؟ مگر شما خودت را مومن به اسلام معرفی نمی کنی!؟ آیا حاضر هستی ظلمی که این زن مدعی هست به او شده است را پیگیری کنی!؟ و در این راه هر سختی که برایت پیش آمد را برای رضای خدا فرض کنی!؟ و بگذاری به پای دفاع از لباسی که به تن کرده ای!؟ شما که یک دزد را محارب قلمداد می کنی و می گویی باید دست و پای او بریده شود حکم این آیت الله حق شناس از نظر اسلام چیست!؟ این آیت الله حق شناس فرد گمنامی نیست یک آیت الله معروف است آیا حاضر هستی در دفاع از اسلام به اتفاق دیگر روحانیون همراه، در صورت صحت ادعای این زن فلک زده، لباس روحانیت را از تن این آیت الله دزد و ناپاک بیرون آوری و یا حداقل در جلوی بیتش جمع شوید و از او توضیح بخواهید!!در این راه اگر کشته هم شدی اجر شهید را داشته باشی!؟ یعنی ادعایی که می کنی را در عمل ثابت کنی!؟ به نظر شما این زن که از همه جا ناامید شده است برای دادخواهی چه باید بکند؟ او با مشخص کردن چهره اش، آبروی خودش را به خطر انداخته است تا شاید یک نفر به دادخواهی او بشتابد شما که مدام میگوئید هر کس که دادخواهی یک مسلمان را بشنود و به کمک او نرود مسلمان نیست!! آیا اینها همه برای فریب مردم و تبلیغات است!؟ امیدوارم پاسخ شما را داشته باشم .

     
    • جناب //////روباه

      شما میگویید خانمی مدعی هست که همسر رئیس دفتر مرحوم آقای حق شناس است ،و فرزندی دارد که آنرا منتسب به آن مرحوم میداند ،البته الان که مرحوم آقای حق شناس در قید حیات نیست تا به این ادعا پاسخ دهد ،من نیز وکیل ایشان نیستم ،اما شما سوال از راه کار حل این ادعا می کنید ،پاسخ من این است که محل طرح دعواها و مرافعات قوه قضائیه است نه کف خیابان و پلاکارت بدست گرفتن و آبروی خود و دیگران را بردن ،من قضاوتی در مورد محتوای ادعای این خانم محترمه ندارم زیرا من در منصب قضاء نیستم ،اما قاعده قضائی می گوید هر مدعی باید مدعای خویش را با بینه و سند اثبات کند ،ایشان اگر بر ادعای خود بینه و سندی دارند می توانند از طریق محاکم شکایت کنند تا به ادعای ایشان رسیدگی شود ،این صرفا یک ادعاست و شما یا هرکس دیگری نمی توانید بصرف ادعای کسی بر کرسی قضاوت بنشینید و هتک آبروی این و آن کنید ،این ادعا ادعای نسب است ،و اگر محتوای این ادعا این باشد که خدای نکرده عمل منافی عفت صورت گرفته است ،این یک تهمت و افتراست ،چه در حق یک عالم و چه در حق یک انسان غیر عالم ،در اسلام زن شوهر دار نمی تواند بعقد نکاح دائم یا موقت فرد دیگری در آید ،این مساله واضحیست ،و کسی اگر مدعی نکاح شرعیست باید آنرا باثبات برساند ،و اگر مدعی فحشاء و تجاوز و عمل منافی عفت است باز باید آنرا با شواهد و سند و بینه باثبات برساند ،و این روش عقلایی و درستی نیست که هرکس ادعایی داشت بر علیه این و آن یک پلاکارت بدست بگیرد و برود کنار خیابان عکس بگیرد ،اینجا من به جناب نوریزاد که بدنبال اعتراض مدنی در موضوعات خاص هستند که آن موضوع دیگریست ،هشدار می دهم که شما مراقب باشید افرادی از حرکت شما سوء استفاده نکنند ،شما بهر علت و فلسفه ای در عرصه اجتماع حرکت مدنی اعترای دارید ،اما این مجوز نمی شود که اجازه دهید هرکس با هرادعایی بیاید کنار شما بایستد و پلاکارتی دست گیرد و عکس بگیرد.مرحوم حق شناس تصادفا یکی از علمای اخلاقی و غیر سیاسی این جامعه بوده است ،الان هم در قید حیات نیست ایشان ،فرضا اگر کسی علیه میتی هم ادعایی داشته باشد راه آن مراجعه به محاکم و شکایت حقوقیست ،اگر شکایت کرد و بر مدعای خود سند قبل قبول از سوی دادگاه ارائه کرد ممکن است رای صادر شود و برخی آثار و لوازم حقوقی و کیفری یا مالی بار شود ،اما بصرف ادعا نمی توان هتک آبروی دیگران خصوصا اموات کرد ،کاری که این کامنت گذار انجام داده است ،مساله قضاوت مساله مشکل یست و مبانی دارد ،من از این کامنت گذار (/////روباه) سوال می کنم شما با تکیه بر کدام سند و مدرک بصرف ادعای یک خانم جزم و یقین به صحت مدعای او پیدا کرده اید؟ پس معلوم می شود شما اصلا بمحتوای دعاوی و محتوای نزاع حقوقی کاری ندارید و صرفا بر اساس موضع پیشینی سیاسی می خواهید علیه این و آن یا نهادهای این کشور یا علیه جمهوری اسلامی تبلیغ سوء و ناروا کنید.

      ————————–

      سلام سید مرتضای گرامی
      من از شما تشکر می کنم بابت سفارشتان که: باید مراقب اینجور سوء استفاده های احتمالی باشم. شما نیز مختصری برای من فهم و شعور و خرد قائل باشید. دیگر این که من از میان هزار سخن سراسیمه ی این بانو در چندین ملاقات در چندین مکان اعتراض، به همین مختصر بسنده کرده ام. بله آن فرزند، فرزند شرعی ایشان است و من هرگز به غیرشرعی بودنِ آن اشاره نکرده ام. بل ایشان ام الفساد دفتر آقای حق شناس را مسئول دفتر وی که شوهر این خانم باشد می داند. سخن از دادگاهها نگوییم که تا به یک آخوند و آیت الله می رسند ور می جهند. تنها در یک مورد: من خودم در دادگاه ویژه ی روحانیت به مردی برخوردم که یک قاضی آخوند همسرش را بالا کشیده بود و وی از شکایتش بجایی نرسیده بود. البته من هماره حساب ابن الوقت های این صنف را با خوبانش جدا کرده ام.
      با احترام

      .

       
      • نوریزاد گرامی با سلام به شما ،عزیز ،من کی در این گفتارم متعرض فهم و شعور شما شدم که چنین گلایه کرده اید؟ اصلا نوشته من منعطف به نوشته متنی شما نبود ،باور کنید من پیش از نوشتن این نوشته ام یک مروری سریع به نوشته شما کرده بودم و گذاشته بودم مطالعه دقیق پست شما را برای بعد ،و اصلا من این بخش از نوشته شما مربوط به آن خانم محترمه را ندیده بودم ،بعد که این گلایه شما را دیدم تعجب کردم ،و تازه به متن شما حساس شدم و آنرا دیدم ،باور کنید نوشته من فقط ناظر بنوشته این کامنت گذار بود ،که نوشته بود :
        “”آقای مرتضی، در این عکس فوق زنی در کنار نوریزاد ایستاده است و عکس یک آیت الله بنام حق شناس را در دست گرفته است این زن روی عمامه این آیت الله نوشته است”دروغکو” و در کنار چهره این آیت الله نوشته است “من سند جنایتت هستم” این زن به نوریزاد گفته است من همسر رئیس دفتر این آیت الله هستم و از این آیت الله دارای فرزند پسری 13 ساله شده ام!! و در بیت این آیت الله فساد و جنایت غوغا می کند این زن در جکومت اسلامی ملاها هیچ فریاد رسی پیدا نکرده است و حالا آمده است کنار خیابان علنی و با نشان دادن چهره خود به این آیت الله میگوید من سند جنایتت هستم!! آقای مرتضی ، به نظر شما این زن برای دادخواهی باید به کجا پناه ببرد؟””.
        (پایان)
        مطالبی که من نوشتم ناظر به پرسش این دوست بود ،و ادعاهای غیر متعارفی که به او و شما اسناد داده بود ،من گفتم روش درست اثبات اینگونه دعاوی مراجعه به محاکم است نه کف خیابان ،من چه کار داشتم به فهم و عقل و شعور شما؟ ،در هر حال نیت من چیز دیگری بود و چنانچه سبب دلتنگی شما شدم عذرخواهی می کنم.
        با احترام

         
    • درنوع حکومتی که رهبروامامش احازه لمس بچه شیرخواره را بعنوان لذت صادرمیکند ،شما انتظاردارید به این خانم عاقل وبالغ رحم کنند .وای به آن روزیکه تمام دختران وزنان زندانی این رژیم فاسد بخواهند بحرف بیایند وآنچه برانها گذشته بی پرده وتعارف برزبان آورند .منتهای مراتب رهبرشان باید بداند این بازجوها به زن وفرزندان خودش هم رحم نمیکنند .باشد که آنروز را ببینیم .

       
  42. و اما اونایی که با بمب هم از خواب غلفت بیدار نمی شوند، چه راه حلی برای بیداریشان است؟؟؟

    نکته اینجاست چه اصراری است که همه بیدار باشند؟

    خب یکی دوست داره بخوابه، حقشه!!!

    پس بذارید بخوابه

    ولی وقتی بیدار شد، من خودم رو میزنم به خواب

    اینجوری، نه خانی آمده، نه خانی رفته، با هم درگیر هم نمی شویم!

    مادامی که کسی به کار کسی کاری نداره، بهتره که همه چیز به حال خودش رها بشه، مگر اینکه خلافش پیش بیاد و اونوقته که باز باید از حق خودمون دفاع کنیم!

    اما نکته دیگر اینجاست، حق با کیه؟

    با اسلام

    با مسیح

    با یهود

    یا بقیه دنیا؟

    و ملاک حق چیست و با کیست؟

    باز برگشتیم سر خونه اول

    یا باید بگیم وللش
    یا نه وللش

    در هر صورت، عاقبت بی تفاوتی بر همگان عیان شده، پس مسئولیتش هم متوجه کسی است که بی تفاوته و اونی هم که بی تفاوت نیست، پیه همه چیز را به تن خودش مالیده!

    مختصر و مفید

    خلایق، آنچه لایق

     
  43. جناب سرانجام، سلام

    شما از بنده ادله خواستید، خدمتتان ارائه کردم

    حال بقول دوستی، نمیخواهید از خواب غلفت بیدار شوید، چرا بهتان می زنید؟

    بنده کجا توهین کرده ام به اسلام و مسلمان؟ به هوش ایرانی ها؟ به 56 درصد مسیحیان و مسلمانان؟

    بنده با دلیل، میگویم که اسلام دروغ است، بعد شما میگید توهین کرده ام؟

    این چه ربطی به میزان باورمندان یک عقیده داره؟

    یک زمانی، گالیله گفت، این زمین است که دور خورشید می چرخه و کلیسا وادارش کرد که حرفش رو پس بگیره!!!

    خب، گالیله از ترس جونش، حرفش رو پس گرفت، اما کوپرنیک، سالها بعد، ثابت کرد که زمین دور خورشید میگرده و کل مردمان عصر خودش، بر این باور بودند که خورشید دور زمین میگرده!!!!!!! و امروزه، کسی دیگه نمیگه زمین مرکز دنیاست، و جتی نمیگن خورشید مرکز دنیاست!!!!

    بنده هم با علم دارم سخن میگویم و فعلاً علامه شما، این دین پژوه چهل ساله؛ جناب سید مرتضی نژاد نپرست، از ترجمه اقرا باسم ربک الذی خلق عاجزه، چه برسه تفسیرش و بعد شما بر این باورید که محمد از جانب خداست، واقعاً فکر میکنید بنده کاری از دست ساخته است؟

    بنده گفتم که اسلام به سان یک بیماری، شما را ناتوان میکنه و قادر نیستید از تمامی ظرفیت ذهنتون استفاده کنید، برای همین، از درک قابلیت های انسانی و عظمتش، غافلید، و بعد شما به من میگید توهین کرده ام به انسانیت؟

    بنده نه به اسلام کار دارم، نه به نظام، بنده به همان انسانی کار دارم که جناب نوری زاد مدعی هستند که انسان هستند.

    اما، فرق من با بقیه در اینه که، خودم را شناخنه ام و انسان را می شناسم و خدای را نیز

    اما چون افرادی چون بنده کم هستند، میشوند خاری در چشم بقیه و فکر میکنند که بنده ادعای بزرگی کرده ام!!!

    خیر دوست عزیز، بنده فقط یک چشمی شهر کور ها هستم و وقتی همه کور و بیسوادند، کسی که در حد کلاس اول و دوم دبستان معلومات داشته باشه، خود به خود میره تو جرگه باسوادان و برتران، چون میزان سواد شما اندک است!

    شما از ترس از دست دادن هویت خود، قادر نیستید به اشتباه رفتن راهی پس از سالیان دراز، حتی فکر کنید، چه برسه به اینکه به محک و آزمایش بگذارید دانسته ها و اندوخته های خویش را و آنوقت، بدون تحقیق و صرفاً با تقلید، انتظار دارید، عاقبت به خیر هم بشوید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    اثبات کم هوشی ایرانیان بسیار ساده تر از آنست که شما فکرش را بکنید و چون اصولاً، ذهن خود را دو دستی تقدیم باورهایتان کرده اید، دیگر قادر به درک حقیقت هم نیستید، مگر اینکه یک بار، چشم ها را بشویید، شاید جوری دیگر ببینید!!!

    از دیگر تفاوت های بنده با سایر منتقدین در این است که بنده به ریشه می پردازم، نه شاخ و برگ و هنوز شاهدیم که برخی دغدغه اشان، صیغه دختر شش ماهه و سنگسار و حلال و حرام و گناه محارم و احکام ارث و میراث و سیادت و خمس و زکات و ………….. خیلی چیزای پیش پا افتاده دیگر است، در حالیکه، وقتی صد آمد، پرداختن به 99 هم جایز نیست، و بعد شما، بدی دین را میگذارید به پای بدی حکام و تازه طرفداری میکنید که حاکمی که بده، حالا یخورده هم خوبه، همه اش که بد نیست!!!!!!!!!!!!!!!!

    واقعاً آدم میمونه چی جواب این استدلال رو بده!!!!!!!

    بنده فرضاً 99.99 درصد خوبم، بعد تنها خطایم، فشردن دکمه شلیک بمب اتم بر سر میلیون ها بیگناه، خدای شما بنده را می بخشه؟؟؟؟؟؟؟

    در حالیکه، اسلام 1400 سال و مسیحیت 2000 سال، به نام همون خدا، میلیون میلیون انسان را از هستی ساقط کرده اند

    ایضا یهودیان که فکر نکنید بنده یهودی هستم

    که بعد برید سر بهاییت و حقوق شهروندی و حقوق بشر و الخ

    بنده حرفم یک چیزه، همون حرفی که خیلی های دیگر هم زده اند، اما اندکند در قیاس با اکثریت، یا مثل من ، یک چشمی شهر کورهایی هستند که حتی تلاش برای روشن بینی نمی کنند

    خب معلومه که حرف اثر نمیکنه در دلهای کور

    اگر اسلام حقه، چرا یکی جرات نمیکنه (از همین آقایون حاکم و همیشه حق به جانب) که یک مناظره با مخالفین برگزار بشه، تا رسوا بگردد، هر که در او غش باشد؟؟؟؟؟؟؟

    مختصر و مفید، بله، بنده با سران کار دارم و آخرش نابودی ایشان است، ولی، به آزادی انسان فکر میکنم و نه حتی ایران

    زیرا، انسان 100 است، پس 90 هم پیش انسانیت است، ایضاً ایران

    اما جایگاهی برای دروغگویان و خائنین به متجاوزین به کرامت و شرافت انسانی در مرام بنده نیست!

    صدق “نی نی” احد العین بین مدینة هو الاعمی کثیراً

    راستی دقت کرده اید چرا آخوندها اینقدر علاقه دارند عربی سخن بگن؟؟؟؟؟

    دلیلش رو همه میدونند، چون کسی سر در نیاره چه اراجیفی می بافند، در حالیکه، عربی ای هم که صحبت میکنند، ایرانیزه شده است و اصلاً عربی نیست و در میان خود اعراب حتی ،مرسوم نیست!

    سرانجام

    معنای دقیق اقرا باسم ربک الذی خلق ، چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    از سید مرتضی که آبی گرم نشد، این محقق 40 سال محقق

    شما لا اقل چیزی بگو

    باور کن علم بنده زیاد نیست

    نترس

    علم بقیه کمه که به بنده جسارت میده و میرم تو دل فقها

    این فقیهان دین فروشِ بیسواد

     
  44. سلام آقای نوری زاد ، در انتهای متن ” شش ” چه خوب آورده اید : خدا وکیلی در مغز و متن این نگرانیِ آخوندها ، چه اندازه خدا و پیغمبر و قرآن و اهل بیت حضور دارد؟ من میگویم به غیر از تعدادی انگشت شمار، هیچ!!! و همانطور که خود گفته اید : این آخوندهای حاکم از خدا و پیغمبر و قرآن دژی ساخته اند برای بقای خود . در سالهای قبل سریالی از سیما پخش می شد به نام ” سربداران ” که در آن سریال ، آمدن نماینده “شیخ حسن جوری ” به دربار مغولان و در دیالوگی زیبا و معنادار با آخوند درباری مغولان ( قاضی شارع – بازیگر علی نصیریان ) ، آنجا که فرستاده به قاضی شارع میگوید که : دو پیام از شیخ حسن برایت دارم که اگر اولی را آموختی ، دومین پیام را میگویم و اولین پیام آن است که بگویی ” رَب ” . قاضی شارع در دیالگی طولانی دائم از گفتن ” رَب ” طفره میرود و نمی گوید و از فرستاده شیخ حسن میخواهد که دومین پیام را بگوید که فرستاده شیخ هم دائم یادآور میشود که بگوید ” رَب ” ، و در نهایت ” قاضی شارع ” عصبانی میشود و در نهایت میگوید که ” رَب ” را نیاموخته و نخواهد آموخت . میگویم آقای نوری زاد اگر شما بتوانید تمامی این آخوندهای درباری کشور را از آیت الله گرفته تا ثقة الاسلام و در مکانی و در یک ستون ” به صف ” کنید و در یک قیاس مشابه از تک تک آنان بخواهید که بگویند ” رَب ” ، 1_ آیا آنان ” رَب ” خواهند گفت؟ 2_ آیا فکر میکنید که مانند ” قاضی شارع ” دربار مغولان در معذوریت شرعی و اخلاقی قرار خواهند گرفت و از گفتن ” رَب ” طفره خواهند رفت و نخواهند ” رَب ” گفت . 3_ من قسم دیگر را هم متصورم که زمانی برای خودم اتفاق افتاد و اینکه چشم در چشم شما بیاندازند و با بی شرمی و با بی حیایی کامل و برای چند روز دنیای چرب و چیلی اشان و با ” توجیات بند تنبانی ” بگویند ” رَب ” که باز هم در یک قیاس ساده اینان از آن ” قاضی شارع ” دربار مغولان هم پست تر خواهند بود .

     
  45. مازیار وطن‌پرست

    امیدوارم بمانی و شاهد شکوفه دادن بذرهایی که در این خاکِ بی‌رمق خشک می‌کاری باشی؛ که امید و همت و شجاعت تو خاک خشک پوک را می‌زایاند و بذرها را می‌رویاند و غنچه‌های نحیف را می‌شکوفاند.
    به امید آن روز که فرزندم را به حضور تو بیاورم و به او نشان دهم که این خاک هنوز می‌تواند فرزندانی شریف و باغبانانی با دم مسیحایی بپرورد.
    به امید آنکه همه دست از ترسیدن برداریم و همگی عضو لگام شویم.

     
  46. با درود بسيار به نوري زاد عزيز وجناب اتش سوار وجناب مهرداد،
    پيشنهاد جناب مهرداد را جدي بگيريد. ما خام سوختگان بايد فكري براي شرمساريمان از اوار كردن اين حكومت جور وستم وجهل برسر نسلهاي سوخته اين سرزمين بكنيم.
    گردگر پاي رفتنمان نيست،
    باري قلعه بانان اين حجت بر ما تمام كرده اند.
    اگر خيال اقامت در اين ديار داريد.
    بايد با ابليس قراري ببنديد.!

     
  47. یکی از دیالوگ های فیلم «هنرپیشه» را بیاد می آورم که شخصیت مرد فیلم دربارۀ همسرش می گوید «…این زنه، خدا زدتش، دیگه زدن نداره…». این دیالوگ البته که به طنز برگزار و از سر گذرانده شد اما نمی شود انکار کرد که بخشی از جامعۀ مردسالار ایران، همین امروز هم در خفا و قفا چنین تفکری دارد. در واقعیت اما، و در یک جامعۀ آرمانی، زن بودن به خودی خود نه امتیاز است و نه ضعف، اما فرصت هست. خلقت زن، و بخشی از سرنوشتش البته، به گمان من در وابستگی و دلبستگی او به سه عنصر زنانه است، «عشق»، «عاطفۀ مادری» و «میل به زیبایی و جوان بودن». زن متداولی که عاشق باشد، یا زن متداولی که مادر باشد، برای عشقش، و برای فرزندش داوطلبانه فداکاری می کند و ای بسا از آرزوهای شخصی اش چشم می پوشد. من عمداً از واژۀ «زن متداول» استفاده کردم که بعد از آن از زنانی بگویم که از معدّل پذیرفته شدۀ جامعه، و از صف زنانی با احساسات زنانۀ صِرف فراتر رفته اند بدون اینکه خللی در عاطفۀ مادری شان وارد آید، یا از عشق به محبوبشان درگذرند یا زیبایی و جوانی برایشان بی اهمیت باشد. و اینجا می خواهم از بانو نرگس محمدی، بهاره هدایت، و دو آتنا به عنوان سمبل این زنان جوان نوظهور نام ببرم. اولی، به عنوان سمبل مادری که در دوران تبعید ناخواستۀ همسر، فرزندان را با دل و جان و دست تنها پرورد، دومی به عنوان زن جوانی که برای عشقش جنگیده و لحظه لحظۀ بودن در کنار امین برایش گنجی است، و سومی به عنوان سمبل دو دختر جوان و هر دو زیبا، که قطعاً خوب بلد بودند چگونه لذت برخورداری از این هر دو موهبت را جرعه جرعه سر بکشند. اما عجب که این هر سه، که از موهبت های مادری و عاشقی و زیبایی لبریز بوده اند، آرمان دیگری را نیز خواسته اند، نه برای خود، که برای آیندگان، و پای هزینه هایش هم ایستاده اند. از این زاویه که به قضیه نگاه می کنم، می بینم این زنان چه زیبا فرسنگ ها از عرف متداول زنانگی، که البته به جای خود زیبا و ارزشمند هم هست، فراتر رفته اند.

    این ها، سمبل همان زنانی هستند که حاکمیت از آنان هراس دارد وگرنه کیست که نداند زندانی کردن مادری بیمار، و دختران جوانی به 10 تا 14 سال حبس هیچ مبنایی جز ترس از حضور و تکثیر آنها در اجتماع ندارد. زنانی که محاسبات جامعۀ مردسالار را مبنی بر توسری خور و اغواگر بودن زنان بر هم می زنند. اینجاست که همان حاکمیتی که جوشِ اختلاط زن و مرد را می زند و بزعم خود غیرتی می شود تا با خانه نشین کردن زنان، آسیب ها را از آنان دور کند، «مردانه» این زنان را به دخمه های اوین می سپارد، به خیال خود برای خاموش کردن صدای فتنه، اما غافل از اینکه با حبس آنها، تنها پنبه ای در گوشش فروکرده تا صدایی که دارد کَر کننده هم می شود را نشود. زنانی که جلوه گری هایشان به واسطۀ جاذبه های زنانۀ صِرف نیست که تاریخ مصرف داشته باشد. روح این زنان، به واسطۀ شجاعت و جسارت کم نظیرشان، روزنه هایی به بیرون از بدن یافته و بر آسمان شهر به پرواز درآمده. اینست که نام نرگس جهانی می شود، آتنا جایزۀ جهانی شجاعت می گیرد، و عشق امین و بهاره، برغم دیوارهای بلند اوین، زبانزد می شود. عاطفۀ مادری و آن جنگیدن برای عشق، هر دو زیبا هستند و ارزشمند، اما وقتی پای هدف و ملاحظات بزرگتری به میان می آید، از حوزۀ زیبایی، کمی به بالاتر کوچ می کنند، و اینبار «متعالی» و خواستنی تر می شوند، و قلیلند آدم های صبور و دریادلی که این «متعالی» بودن را بر آن زیبایی ترجیح می دهند علیرغم همۀ سختی هایش.

    پ. ن. این روزها باید بهاره هدایت آزاد می شد. اما نشد. به جرم شرکت در سازماندهی اعتراضات به قوانین تبعیض آمیز علیه زنان در سال 85. عکس روز دستگیری بهاره را که ببینید، او را محصور در بازوان زنی باتون به دست و قهوه ای پوش می بینید. چیزی که از آن عکس مرا جلب توجه کرد، پوشش زن مأمور بود، همرنگ بودن مقنعه و شلوار آن زن نشان می داد که گرچه با گرفتن باتونی به دست، هشدار می دهد که من از هر مردی خشن تر و مَردترم، اما نتوانسته بود تمایلش به دیده شدن و خوب دیده شدن را که مقتضای هر زنی است، مخفی کند. وای بر سیستمی که آدم های مأمورش ناچار به اختفا یا انکار زیبایی ها و زیباجویی و لطافت های درونی شان شوند.

    در پایان هم بخشی از این شعر تلخ نیما تقدیم به بهارۀ محصور در دستان آن زن مأمور، و تقدیم به متحصّنان شرافتمند دنا، در مقابل عابران هاج و واج:

    «…
    من چهره ام گرفته
    من قایقم نشسته به خشکی
    مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
    یک دست بی صداست
    من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
    فراد من شکسته اگر در گلو، وگر
    فریاد من رسا
    من از برای خلاص خود و شما
    فریاد می زنم
    فریاد می زنم!»

     
  48. درود برنورزاد گرامی و سایرهم میهنان ارجمند

    روزی بزرگی گفت:

    « اگردیدید درکشوری عکس شخص اول مملکت را که اندازه آن بزرگتر از جلد یک کتاب معمولیست به در و دیوار معابر و اماکن عمومی نصب کرده اند مطمئن باشید که در آن کشور یک دیکتاتوری خشن حکمفرماست»

    عجب حرفی زده، آدمو یاد استالین، موسولینی، ایدی امین، صدام، قذافی، پینوشه، خامنه ای، مائو، کیم جونگ ایل، رابرت موگابه و خیلی های دیگه که معمولا مردم دنیا نام آنها را با ///////////////یاد میکنند میاندازه.

    با احترام
    رسول

     
  49. لطفا مومنانه عاشق شوید!..وقتی فقه کیفیت عشق را نیز تعیین میکند!

    متن سؤالات و پاسخ‌های آیت الله سیستانی به مقلدان به شرح ذیل است:

    سؤال: آیا عاشق دختر شدن حرام است؟

    پاسخ: امر غیر اختیاری حکم ندارد گرچه مقدمات آن اختیاری است. اگر حرام باشد نباید آن را مرتکب شد ولی هرگونه رفتار شهوت آمیز قبل از عقد شرعی حرام است.

    پرسش: آیا دوست شدن دختر و پسر نامحرم بدون لمس گناه است ؟

    پاسخ: ارتباط دو نامحرم بدون عقد ازدواج منجر به ارتکاب گناه می شود و جائز نیست.

    سؤال: اسلام برای دوستی با دختران چه محدودیتی برای پسران قرار داده است؟

    پاسخ: چون خوف وقوع در حرام موجود است جایز نیست.

    سؤال: دوستی با دختر(در صورتیکه انسان از تنهایی دیگر تحمل نداشته باشد و امکان ازدواج برایش فراهم نباشد) بدون هیچ قصد و اطمینان از خود چه حکمی دارد ؟

    پاسخ: جایز نیست و باید سعی در فراهم ساختن وسایل ازدواج داشته باشد .

    سؤال: آیا هر گونه رابطه(دوستی) دختر و پسر با یکدیگر از نظر شرعی و اسلامی اشکال دارد ؟ یعنی حتی اگر دو طرف، تمام کارهایی را که اسلام انسان را از انجام آنها منع کرده رعایت کنند و انجام ندهند و رابطه (دوستی) آنها از روی هوس نباشد، دوستی آنها اشکال دارد؟ در چه صورت مشکلی وجود ندارد؟ و اگر در همه حال ایراد و مسئله دارد، دلیل آن چیست ؟

    پاسخ: اگر ترس آن باشد که انسان به گناه بیفتد جایز نیست.

    منبع: باشگاه خبرنگاران

     
    • سلام با صفای گرامی

      شما آیا نقدی مبنائی یا محتوائی به مطالبی که نقل کرده اید دارید؟
      اگر ممکن است و مایل هستید وجه تلقی طنز آلودتان با این فتاوی را که از دو علامت تعجب در کلامتان پیداست توضیح دهید.

      با احترام

       
  50. دوستان مقالات زیر را مطالعه کنید
    /http://sahamnews.org/2015/08/288347
    /http://sahamnews.org/2015/08/288339

     
  51. آقای محمد نوری‌زاد عزیز، سلام
    امیدوارم که دستانت قوی و قلبت سرشار از انسانیت، انسانیتی که حاکمان از آن بی خبر و بسیاری از مردمان ما بس نا مانوس با آن…
    محمد نوری‌زاد عزیز؛ از لحاظ سن و سال و عقل و درایت و منش، بسیار بزرگتر از بنده رفته ای، اما مرا ببخشید اگر همین بار اول دوست دارم قدری صمیمی، قدری نزدیکتر با شما حرف بزنم، بی توجه به قید و بندهای اضافی گفتار…
    چندی پیش از تنهاییت نوشتی، از اینکه مردم این شهر تورا نه عاقل و آزاده و انسان طلب، که دیوانه می‌پندارند…
    از نگاههای سراسر ترس و واهمه ی این مردم نوشتی آنگاه که نوشته هایی را که بر افراشته ای میخوانند، آنگاه که هراسان از کنارت میگذرند تا مبادا اگر به تو نزدیک شوند، گزندی به حاشیه ی امن خودخواسته ی سراسر وحشت آنها را برساند…
    نگرانی بودی و امیدوار نیز، نگران از بی احساسی و بی خبری این مردم، امیدواری اما به آینده ای روشن، شاید مسیحا گونه میدانی که اوضاع اینگونه که هست نمی‌ماند، آخوندهای چمباتمه زده بر جان و مال و ناموس مردم، روزی، نمیدانم شاید دور شاید نزدیک، به سوراخهای تنگ و تاریک و پر از وحشت خویش بازگردانده خواهند شد دخمه ای که سزاوار آنند، عاری از فهم و درایت، دور،بسیار دور از مال و جان و ناموس مردم، همینهایی که برای مالمان کیسه ها دوخته اند وبرای ناموس دندانها تیز کرده اند…
    نوری‌زاد گرامی؛ مردمان این شهر نامهربانند نه کم که بسیار، محبت فقط بر سر زبانهایشان است و جایی در دلهاشان ندارد، فهم و درایت و پایمردی مدتهاست که کوچیده است از این دیار، معیار کردار و رفتار متقایل این مردم بند شده است به ستون محکم ظاهربینی آنها و یا شاید بدتر از آن، به نگاه آلوده به جیب آنکه با وی دمی هرچند کوتاه هم صحبتند، چه کنم که: “خواب این خفته ی چند، خار در چشم ترم میشکند…”
    پوزش می طلبم اگر در ابتدای سخن تن به معرفی ندادم، شاید خواستم این رسم مردمان پیرامونم را کمی، شاید، بشکنم، دانشجوی یکی از دانشگاههای دولتی تهرانم. یک سالی میشود که مهمان شهر شما هستم و به قول نیما بیست و چند سالی مهمان این میهمانخانه ی مهمان کش…
    مجبورم برای گذران زندگی در کنار درسم کار کنم، ویزیتور یکی از بازرگانی های همین شهرم، خیابان به خیابان، گوچه به کوچه و گاهی مغازه به مغازه میگردم، کاتالوگی در دست، کوله ای بر پشت، کالاهای شرکت را به مغازه داران معرفی میکنم.
    وقتی نوشته هایت را میخوانم حس خوب آشنایی در من جاری می‌شود، انگار سالهاست تورا میشناسم، اما وقتی آن نوشته ات (در مورد تنهاییت) را نوشتی ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد، چیز دیگری بود برای من، نمیدانم چرا ولی انگار عمری بود با آن نوشته زندگی میکردم، تمام و کمال حرف دلم را زده بودی، عمری است از نگاه های سراسر پرسش این مردم می آزارم که چرا چیزی را که درست میدانم و بر انجامش مصرم را بر نمیتابد کسی که چرا مرا برای درست بودنی که آنها نیز باید درستش بدانند، نکوهش می‌شوم…
    با آنکه دورم از تو، اما تنهاییت را به تمام وجودم درک میکنم، میفهمم و میشناسم. وقتی قدم در مسیر روزانه ی کارم میگذارم، سوالهایم نیز شروع میشوند که چرا فلان شخص اینگونه رفتار کرد و دیگری آنگونه؟ چندی پیش وارد مغازه ای شدم که غرور مغازه دار بیشتر از آن بود که آنچه را که من پر فروش میدانستم قبول کند، بیرونم کرد، چند قدم که ناراحت و غرور شکسته از آنجا دور شدم، پیرمردی مهربان اما، مرا خواند و با چند حبه انگور بسیار خوشمزه مهمان کرد، لذت بخش ترین انگور زندگیم بود… به راه افتادم باز، اما همچنان پر از سوال های بسیار و بی پاسخ، همان سوالهای همیشگی…
    هنگامیکه کاتالوگ به دست وارد مغازه ای، داروخانه ای، سوپرمارکتی میشوم نگاههای تحقیر امیز این مردم، سراسر وجودم را به سختی می خراشد، مردمانی دور از ترحم که وقتی با صداقت مطلبی را میشنوند، بدون کوچکترین تاملی دروغش میخوانند و گاه هم با نا مهربانی بیرونم میکنند…
    گفته ام برای گلایه از کارم و سختی اش نیست، ابدا، هدفم مقایسه ایست، بین کار من و تو، میخواهم بگویم که گوش و چشم و دل مردمان این شهر نامهربان خفته در خواب، با صداقت و انسانیت و نیک خویی بسیار نامانوس است، مبادا که جهل و نا آگاهیشان تورا از مسیرت، حتی ذره ای دور و یا ناامید کند، این مردم در انتظار مهدی هستند که از چاهی بیرون بیاید و برایشان بجنگد و آزادشان کند، غافل از اینکه مهدی که ظهورش نامعلوم است، با جانشینانی معلوم و پر مدعا، هیچگاه نمی آید…
    از نگاه من، مهدی همان مهربانی و محبت است، همان صداقت و یک رویی، همان انسانیت همان آزادگی که بسیار زیبا می جنگد، هم با جهل هم با ظلم هم با تاریکی…
    رفتار و نگاه و گفتار و احساسشان آزار دهنده است. میدانم، ولی پدر گرامی و مهربانم، محمد نوری‌زاد عزیز، درست است این مردم مرده اند، عاری از درک و گذشت اند اما، میشود از لابلای آنها، افراد نیکو سرشت نیز یافت، مهربان و دوست داشتنی، محکم و بی ادعا، کم اند ولی خستگی از وجود آدم می‌رهانند، نفس تازه ای به تو میدهند و به ادامه ی راه میخوانندت. هنوز هم باورم بر این است که روزی ما، راه ما، هدایت ما، حس های ناب و تکرار نشدنی گاه و بیگاه ما، در دستان لایزال خدای مهربان و نه در دستان این مردم و آخوندهای مسلط بر آنهاست. کار من شاید در ظاهر برای بدست آورن پول باشد، و هنوز با وجود آنکه نیک میدانم قوانین آهنها و دستگاهها بسیار ساده تر از قانون این قوم گرفتار است، هر لحظه در میان این مردم به دنبال سوالهایی هستم که مرا بسیار آشفته گردانیده، آگاهانه این مسیر را برگزیده ام…
    میدانم اگر مهربانی و مهربان ماندن آسان بود، داشتنش بی ارزش می نمود، آنچه ما را بر این راه پایدار میکند، نه تکریم و تحقیر این مردمان و نه تهدید و تطمیع حاکمان، بلکه وجود آزادی خواه و پرسشگرمان است…
    شریعتی درست میگفت: در عجبم از مردمی که خود زیر تازیانه ی ستم زندگی میکنند و بر حسینی می‌گریند که آزادانه زیست…
    آنچه در این شهر، هنوز مرا بیشتر از پیش به فکر می‌کشاند این است که این مردم چرا این چنین ناجوانمردانه نامهربانند؟
    روزگارتان پر از آزادگی و بارش حسهای ناب و تکرار ناشدنی…

     
    • داش بی نشانم، خاسم دلداریت بدم دیدم خودم ا تو دردمندترم. راسی چه دلی داره این داش محمد که اینهمه بی واهمه بما دل و جرئت میده، بما امید میبخشه. راسی راسی داش محمد دریا دله. اجازه میدی این مردم نامردمو لعن و نفرین کنم.

       
  52. آقا مرتضی‌،

    ۲ تا سوال داشتم،

    ۱: آیا از علمای!! بزرگ اسلام(از آخوندش)، کسی رو سراغ دارید که دختر مثلا ۶ ماهشو به صیغه یک مرد داده باشه؟

    ۲. آیا خودتون حاضرید دختر یا نوه ۶ مهتونو به صیغه یک مرد در بیارید(به شرط عدم دخول).

    آدم نمیدونه از این همه جسارت و شقاوت و وحشیت به کجا پناه ببره؟

     
    • پاسخ سوال 1
      خیر من کسی را سراغ ندارم ،یعنی اطلاعی ندارم اما عدم اطلاع من دلیل نبودن نیست.
      اما این توضیح را هم عرض کنم که در بحث هایی که شد کسی نگفت کسی مکلف و ملزم به چنین کاری هست ،بحث بر سر جواز فقهی بود و اینکه اگر فرض کنیم ولی طفل با مراعات دقیق مصلحت و غبطه فرزند دختر خود (که امری طبیعی و لازمه عاطفه پدری فرزندی هست) را باغراض عقلایی مثل خویشی با خاندانی شریف یا حصول محرمیت یا اغراض معقول دیگر بعقد ازدواج (نه خصوص صیغه یا عقد موقت) کسی در آورد ،روی مبنای فقهی که آیت الله خمینی اختیار کرده است که حلیت استمتاعات (بغیر از عمل متعارف زناشوئی) از لوازم قهری عقد نکاح و حصول علقه زوجیت در عالم اعتبار است ،بلحاظ لازمه حصول زوجیت ممنوعیتی نیست ،اما توضیح داده شد که این بیان لازمه این مسلک فقهی است از حیث نظر ،ولی این بمعنای توصیه یک فقیه به چنین امری که قبح عرفی اخلاقی دارد نیست ،ضمن اینکه اصل فرض تزویج ولی طفل باید با مراعات غبطه و مصلحت ولی باشد و بدیهی است که ولی طفل اگر فرضا به اغراض عقلایی مثل پیوند و خویشی با خاندان شریف ،یا حصول محرمیت اقدام به چنین تزویجی کند اقتضای مراعات مصلحت طفل این است که او را به بیمار جنسی تزویج نکند.

      پاسخ سوال 2

      قبلا عرض شد که بحث در یک فرض فقهی و فرض اندر فرض است ،ضمن اینکه بحث در جواز چنین تزویجی هست نه وجوب الزامی ،طبیعی هست که کسی حتی روی فتوا و نظر ایشان چنین الزامی ندارد ،من نیز چنین الزامی در خود نمی بینم و چنین نمی کنم ،ضمن اینکه اجتهاد شخصی من غیر از اجتهاد مرحوم آیت الله خمینی هست و من صرفا نظر و مسلک فقهی ایشان را تقریر کردم.

      این جمله در پایان نوشته شما که :
      “”آدم نمیدونه از این همه جسارت و شقاوت و وحشیت به کجا پناه ببره؟””
      (پایان)
      نشان می دهد که استفهام و سوال شما استفهام حقیقی نبود و شما با چنین پیش ذهنی تلاش کردید از طریق سوال بمن توهین کنید ،در حالیکه لازمه فهم انسانیت این است که سوال برای فهم دقیقتر باشد نه تعجیز دیگران ،چنانکه در روایت هست :
      “سل متفقها و لا تسال متعنتا” سوال کن برای بهتر فهمیدن نه برای تعجیز و تحقیر کسی که از او پرسش می کنی.
      اینهم که گفتید به کجا پناه ببرد،خوب شما الزامی به تبعیت فتوایی از آیت الله خمینی ندارید که اینگونه پریشان شوید که ندانید به کی پناه ببرید ،شما اگر مسلمان هستید و غیر مجتهد به هر مرجعی که تشخیص می دهید او اعلم هست پناه برید و از او تبعیت کنید ،زیرا غیر مجتهد باید در عمل بوظایف دینی به مجتهد و کارشناس دین رجوع کند و خودسر نباشد.
      اگر هم مجتهد و کارشناس فهم دین هستید خوب به رای کارشناسی خود عمل کنید.
      اما اگر مسلمان نیستید و تابع الزامات حقوقی شریعت اسلام نیستید خوب به همان مسلک و مرامی که کوچیده اید پناه برید دیگر شما را چه رسد که فتوای یک کارشناس دین را مورد طعن قرار داده و آنرا به جسارت و توحش و شقاوت نسبت دهید مگر آیت الله خمینی کسی را الزام کرد و گفت واجب است شما کودک خود را تزویج به مرد بالغ کنید؟ او تنها بیان لوازم یک عقد بر مسلک فقهی نمود ،در عین حال که ممکن است همو بلحاظ اخلاق و عرف آن عمل را مقدوح بداند.

      موفق باشید

       
      • سید مرتضی
        1:04 ق.ظ / آگوست 15, 2015
        پاسخ سوال 1
        خیر من کسی را سراغ ندارم ،یعنی اطلاعی ندارم اما عدم اطلاع من دلیل نبودن نیست.
        اما این توضیح را هم عرض کنم که در بحث هایی که شد کسی نگفت کسی مکلف و ملزم به چنین کاری هست ،بحث بر سر جواز فقهی بود و اینکه اگر فرض کنیم ولی طفل با مراعات دقیق مصلحت و غبطه فرزند دختر خود (که امری طبیعی و لازمه عاطفه پدری فرزندی هست) را باغراض عقلایی مثل خویشی با خاندانی شریف یا حصول محرمیت یا اغراض معقول دیگر بعقد ازدواج (نه خصوص صیغه یا عقد موقت) کسی در آورد ،روی مبنای فقهی که آیت الله خمینی اختیار کرده است که حلیت استمتاعات (بغیر از عمل متعارف زناشوئی) از لوازم قهری عقد نکاح و حصول علقه زوجیت در عالم اعتبار است ،بلحاظ لازمه حصول زوجیت ممنوعیتی نیست ،اما توضیح داده شد که این بیان لازمه این مسلک فقهی است از حیث نظر ،ولی این بمعنای توصیه یک فقیه به چنین امری که قبح عرفی اخلاقی دارد نیست ،ضمن اینکه اصل فرض تزویج ولی طفل باید با مراعات غبطه و مصلحت ولی باشد و بدیهی است که ولی طفل اگر فرضا به اغراض عقلایی مثل پیوند و خویشی با خاندان شریف ،یا حصول محرمیت اقدام به چنین تزویجی کند اقتضای مراعات مصلحت طفل این است که او را به بیمار جنسی تزویج نکند.

        “مساءله 12 – كسيكه زوجه اى كمتر از نه سال دارد وطى او براى وى جايز نيست چه اينكه زوجه دائمى باشد، و چه منقطع ، و اما ساير كام گيريها از قبيل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخيذ (با ران او شهوترانى كردن) اشكال ندارد هر چند شيرخواره باشد.”(حمینی)

         
  53. درود همه موجودات زنده بر راد مرد فهیم،مهربان،مودب و ادیب و از همه بالاتر شجاع ملت ایران جناب نوری زاد عزیز.من از سال ۵۹ به جنگ و بسیج پیوستم و برادر خود را نیز به این راه کشاندم که در ۶۲ مفقود وبعد از چهارده سال گفتند شهید شده .الان حالم از خودم و همه چیز بهم میخورد.ظلمهایی که بر مردم میشود و وعده های تاریخی زیرپا گذاشته شده،فریبهای داده شده . وسعت و حدت خریت برخی از یکسو وپستی ورذالت برخی دگر از دیگر سو .شما را عزیز و عظیم میدانم.کاش ذره خاکی در کف کفش پایت میبودم.

     
  54. .با درودبه عزیز بزرگواررهگذر گرامی وتشکر از موضوعی که گوشزد فرمودید پیرو فرمایش آن عزیز ( تبریک هیتلر به رضا شاه کبیر ) سرچ کوتاهی کردم و به نکته مغفول مانده ای رسیدم ونبود جز نام گذاری محله نازی آباد (حزب “نازی ” ) که پیش خود گمان میکردم که خانمی باعث آبادی آن مکان شده که پی به اشتباه خود بردم لازم به یاد آوری است که مرحوم رضا شاه جهت اعتلای ایران ویران شده به دست حکام قاجار و روحانیون دگم اندیش برنامه خستگی نا پذیر راه آهن سراسری ایران زا با جدیت دنبال میکرد که فقط یک مورد کوچک آن پل ورسک است که زیبا تزین پل راه آهن سراسزی هنوز روی پاهایی است که در آن زمان کار گذاشته شده البته با همت ایرانی و پیگیری رهبر وقت مملکت (مقایسه کنید رضا شاه را با رهبر فعلی که سوریه را اولین دزایران میداند لبنانی ها که اخوان عالی هستند در کربلا نیرو گاه میسازد و در تانزانیا اتوبان شش بانده و اخیرا بیمارستانی در اوگاندا ! لازم به یاد آوری است که مستشاران آلمانی که به ایران آمده بودند واقعا شاهکار های ساختمان سازی آن زمان آلمان را با خود به ایران آوردند و نمونه آن ساختمان راه آهن فعلی تهران است که همچنان پا بر حا ومحکم ایستاده بگذریم ! آلمان ها حهت توسعه راه آهن سراسزی ایران زحمات زیادی متحل شدندومورد تقدیر رضا شاه کبیر واقع شدند و آدولف هیتلر در پاسخ به قدر دانی آن بزرگ مرد به ایشان پاسخی به این شرح داد (از اعلیحضرت خواهشمندم تبریکات صمیمانه مرا پذیرا با شید ) آدولف هیتلر

     
    • با درود های بسیار
      داش مهرداد خیلی لطف کردین . ازین بابت یه دنیا ممنون شما هستم. دستون درد نکنه. ولی این موضوع منو بفکر فرو برده اونم چه جور. هرجا زیر عنوان رضا شاه کلیک کنی یه عالمه اطلاعات بیرون میاد ، مخصوصا در باره این تلگرام تبریک کذائی هیتلر به شادروان رضا شاه، ولی ا تلگرام پاسخ اثری دیده نمیشه. من تا دو سال پیش متن تلگرام پاسخ رو که نه شخص شاه فقید بلکه وزارت خارجه و نوشته بود میدیدم اما حدود دو ساله که این تلگرام ا دنیای مجازی غیبش زده. موندم یعنی این حکومت جیم الف اینقد قدرت و نفوذ داره یا ما ملت بلانسبت خائن تر از خائنیم. بدبختی اینه که من خودم این متن رو ضبط شده داشتم و حتی واسه یکی از جراید خارج ارسال کردم اما موردی پیش اومد و با یه مجموعه اطلاعات مهم پاک شد. چه دس مرموز و نیرومندیه که این تلگرامو از این دنیای بی انتهای مجازی قاپیده و محو کرده. راسش کمکم دارم به همه رسانه ها مشکوک میشم. به چندین رسانه برونمرزی نوشتم اگه تو آرشیو دارین عرضه کنین اما همه شون لال اند. مقاله البرز ایرانزادبه یه نکته مهم اشاره میکنه و اون اینکه رضا شاه در ملاقاتش با آتاترک به او هشدار میده که فریب هیتلر رو نخور که این دیوونه ربطی به فرهنگ امپراتوری پروس نداره. این یعنی ابراز احترام شاه به فرهنگ پروس و تحقیر شخصیت هیتلر دیوونه نیمه اتریشی نیمه یهود. این فراست و آگاهی راستی قابل تمجیده. این نبوغه که اروپا رو ندیده باشی ولی اوضاع سیاسیشو از اروپایی بهتر بشناسی. حالا با اینهمه شرافتو میهنپرستی یه مشت نوکر مسکو و لندن بیان و این سرباز سرفراز میهن رو طرفدار هیتلر تبلیغ کنن. امیدوارم یه میهنپرست، یه جوونمرد ، یه مورخ آزاده و بیطرف یه جوری این تلگرامو به دنیای مجازی برگردونه که دس کم باور کنم گشتاپوی جیم الف اونقده ها هم به همه جا راه نداره.
      خدا یارو نگهدارت

       
  55. باسلام
    سخنی با اصلاح طلبان غیرحکومتی
    ما تکلیفمان با اصلاحاتیهای حکومتی روشن است وآنها نمیخواهند حتی ذره ریزگردی که خروارهاش برسرمردم زابل وخوزستان فرود می آید برسرحکومت اسلامی فرود آید ؛ولی چرا حداقل خانواده زندانیهای سیاسی درروزهای شنبه باعزیزان ما که بخاطرآنها جانشان را بخطرمی اندازند ،همکاری داشته باشند .چه میشود که آنها هم روزهای شنبه به بزرگواران متحصن درجلوزندان اوین بپیوندند وازحکومت بخواهند تا زندانی بیگناه را آزاد کنند .کمی هم غیرت وحمیت خوب است .

     
  56. باسلام
    خداوندا جمهوری اسلامی اصول وفروع دین را از ماگرفت ؛مگذار که تورا هم از ما بگیرند .

     
  57. با پوزش، لينك مربوطه در پست اول پيوست نبود !

    ” دوقلو‌های هسته‌ای ”

    ما حی‌ می‌گفتیم اینا سرشون به یه آخور بنده

    شما میگفتین : آقا توهین نکن !

    خدائیش خودتون به این کلیپِ کوتاه، یه نگاهی بندازین،

    داد میزنه که هر دو، تو‌ یه مکتب درس خوندن !

    تنها فرقِ این” دو قو لؤ‌های هسته ای” اینه که، سوختِ “هالهِ نورِ ”

    دست راستیه، اتمی‌ یه، ولی‌ سوختِ هسته‌ای “هاله نور” دست چپی یه

    رو، “لؤ لؤ” برده 🙂

    https://youtu.be/Bc8LZgVrZJE

     
  58. گر میخواهید بدانیید ما چقئر باهوش هستیم. در نظر بگیرید اون خلبان خوش تیپه ایرفرانس که دست امام را گرفت و خیلی شیک از هواپیمای ایر فرانس پایین اورد برای خل مسایل خودشان آورد نه برای حل مسایل ما. از نظر هوشی ما مثل سرخپوستان بومی آمریکا هستیم. انها مطابق یک رسم مذهبی پتوی های خود را نمی شستند. مهاجران اروپایی این را فهمیده بودندو پپو هایی زا به میکروب طایون آلوده کردند و خیلی شیک رفتند تقدیم رییس قبیله دادند. سرخپوستان ندانستند که انها پتو ها را برای حل مسا یل خودشان میآوزند نه برای حل مسایل انها.

     
  59. یک اجر یا یک آجر؟

    ابراهيم نبوی
    آقاجان! چرا به حرف گوش نمی کنی؟ نمی میری که. دو تا گوش داری و یک دهان، یعنی دوبرابر آن که حرف می زنی باید گوش کنی، دو دقیقه دندان روی جگر بگذار، شاید یک حرف درست و حسابی شنیدی. قبل از اینکه گوش کند طرف سئوالش چیست، دهان بی مروت را باز می کند و هی مثل تیربار شلیک می کند.
    طرف آمده مغازه و می گوید: “یک ساندویچ بده با یک کوکا کولا” صاحب مغازه می گوید: “ساندویچ نداریم” طرف می گوید: “باشه، یک ساندویچ بده با یک دلستر” صاحب مغازه می گوید: “ساندویچ نداریم” طرف کلافه می شود و می گوید: “باشه، یک ساندویچ بده با یک دوغ” صاحب مغازه حالا دیگر اعصابش خط خطی است، می گوید: “ساندویچ نداریم.” طرف سری به نشانه تاسف تکان می دهد و می گوید: “باشه، یک ساندویچ بده با یک لیوان آب” صاحب مغازه خیره می شود توی چشمهایش و می گوید: “عرض کردم که، ساندویچ نداریم.” مشتری حالش بکلی گرفته شده و می گوید: “نداری که نداری، یک ساندویچ خالی بده کوفت کنم و بروم”.
    یعنی این صاحب بدبخت مغازه باید چکار کند؟ اصلا اینجا ساندویچ فروشی نیست، اصلا هیچ وقت ساندویچ فروشی نبوده، طرف اصلا گوش نمی کند که چه می گوید.
    ملت می گویند “ما حکم رهبری را قبول نداریم.” سخنگوی شورای نگهبان می گوید: “اگر کسی با حکم رهبری مخالفت کند، مثل این است که با نظر روحانیت مخالفت کرده.” ملت باز می گوید: “ما حکم رهبری را قبول نداریم.” طرف می گوید: “اگر کسی با حکم رهبری مخالف باشد، انگار که با نایب امام زمان مخالفت کرده.” طرف تکرار می کند که “من چکار به نایب امام زمان دارم، ما حکم رهبری را قبول نداریم” این دفعه دو متر می رود بالاتر و می گوید: “اگر کسی با حکم رهبری مخالفت کند، انگار که با خود امام زمان مخالفت کرده.” طرف تکرار می کند که “ما حکم رهبری را قبول نداریم” باز سخنگوی شورای نگهبان فریاد می زند که “اگر کسی با حکم رهبری مخالفت کند، انگار با امام معصوم و پیغمبر مخالفت کرده.” باز هم طرف می گوید: “برادر من! چرا ما را با امام و پیغمبر دعوا می اندازی؟ ما فقط حکم رهبری را قبول نداریم.” این دفعه آقای عضو شورای نگهبان، یعنی آقای شب زنده دار، کلاس مخالفت را می برد به طبقه هفتم آسمان و می گوید: “اگر کسی حکم رهبری را قبول نکرد، حکم خدا را کوچک شمرده است.”
    ببین! تقصیر خودت است، این ملت همان اولش گفتند که ما حکم رهبری را قبول نداریم، وقتی شما رهبری را می گذاری در حد مرجع تقلید، مردم در همان حالت مخالفت می کنند، حالا که بردی در سطح خدا، همین می شود که الآن شده، هزار تا خدا را هم بیاوری روی زمین کسی عین خیالش نیست. من نمی فهمم این علما چه دشمنی با دین و ایمان مردم دارند؟
    در زمان عبید زاکانی طرف از آن شیعه های تندرو بود، رفته بود به یک مسجد اهل سنت، دید اسم عمر و عثمان و ابوبکر و علی را یک جا نوشتند، عصبانی شد، آمد روی اسم عثمان تف بیاندازد، افتاد روی اسم حضرت علی، عصبانی شد و گفت: “حق ات است، می خواستی پهلوی عمر و ابوبکر و عثمان نشینی.” حالا حکایت آقای شب زنده دار است. اصلا بگو شما مرض داری هی این رهبر را پهلوی خدا و پیغمبر می نشانی که مردم اگر با این یکی دعوا داشته باشند، دست از ایمان به خدا هم بردارند؟ بعد می نشینند غصه می خورند که چرا مردم بی دین شدند؟ همین کارها را کردید که بی دین شدند.
    وقتی بگوئی اگر یک مرد زن دار با زن شوهردار بخوابد، زنا کرده، تعداد زناکاران تهران می شود ۱۰ هزار نفر، ولی وقتی بگوئی اگر مردی با زنی دست داد زنا کرده است، تعداد زناکاران تهران می شود یک میلیون نفر. حالا خودت می دانی، اگر در جهنم برای یک میلیون نفر جا داری همه آنهایی که دست می دهند، بگو زناکار.
    اصلا یعنی چی اون وقت؟ زمان صدر اسلام کفار را کتک می زدند و می گفتند بگو من مسلمانم تا دیگر کتک نخوری، حالا طرف نمازخوان است و به خدا اعتقاد دارد، اینقدر کتکش می زنند که بگوید من کافرم. اصلا معلوم نیست این حامیان رهبر، دشمن خدا و دین مردم هستند، یا دوستش؟ عوض اینکه کاری کنند که مردم به دین و خدا علاقمند شوند، به زور به مردم ثابت می کنند که همه کافرند و دشمن خدا. شما دیگر چه دیوانه هایی هستید.
    از آن طرف آقای شب زنده دار گفته: “رهبر حتی اگر اشتباه هم بکند، خدا یک اجر برای او در نظر می گیرد.” هی جمله را می خوانم و فکر می کنم فهمیدم، بعد به عقل آقای شب زنده دار شک می کنم، لابد این قدر شب ها بیدار مانده، که با خودش جت لگ پیدا کرده و حالا قاط زده و چنین حرفی می زند.
    یعنی چطوری می شود که اگر رهبری اشتباه هم بکند، باز هم خداوند به او اجر می دهد؟ یعنی آن قانون اساسی که نوشته اگر رهبری اشتباه بکند، خبرگان برکنارش می کند، هذا کشک! آن وقت عدالت خدا کجا می رود؟
    هی با خودم فکر کردم و دوباره جمله را خواندم، “رهبر حتی اگر اشتباه هم بکند…” تا اینجا که همه چیز معلوم است. معنی کلمه “اشتباه” هم که عوض نشده. برداشت دیگری نمی شود کرد. بقیه جمله چی؟ “رهبر حتی اگر اشتباه هم بکند، خدا یک… برای او در نظر می گیرد.” این کلمات همه مشخص هستند و نمی شود قاطی کرد.
    فقط یک احتمال می ماند و آن اینکه کلمه “اجر” به معنی پاداش نباشد و به معنی “آجر” باشد که با آن ساختمان را می سازند. یعنی این جوری باشد که “رهبر حتی اگر اشتباه هم بکند، خدا یک آجری خشتی سنگی برای او در نظر می گیرد و آن را پرت می کند طرفش.” این شد یک چیزی. اشتباه کردی بخور.
    البته من از خدا انتظار نداشتم به جای اینکه طرف را محو کند یا بخارش کند یا بکشد، با آجر و سنگ به او حمله کند. ولی به هر حال وقتی با خدا اینجوری برخورد کنند، او هم عصبانی می شود و از این کارها می کند. این شد یک حرفی.

     
  60. با درود به نوریزاد جان برکف عزیز و هم میهنان فرهیخته :مطلبی که در زیر می آیدرنج نامه قشر کارگران تولیدی البسه است که با مشقت و رنج فراوان درپستوهای گاها تنگ وتاریک (به خاظر نپرداختن مالیات ودیون دولتی صاحبان کار) به تصویر می آید لطفا خوب توجه کنید ! وبیندیشید!—————————————————-من زنم، کارگر شب کار

    فریبا داوودی مهاجر
    “اسم کارگر شب کار رو شنیدین؟ من کارگر شب کارم. سردوزی وپس دوزی، گاهی هم چسبوندن لایی یقه و سرآستین. سرساعت ۶ خودم رو می رسونم ساختمون پلاسکو و تا ۱۱ شب برای یک تولیدی مردونه دوزی پیراهن کار می کنم. ۲۳ سالمه و دیپلم دارم. شاید اگر پدرم سرطان نگرفته بود سرنوشت من هم جور دیگری جفت و جور می شد اما سرطان، خانواده من رو به خاک سیاه نشوند. از فروختن طلاهای مامان شروع کردیم و تا فروش خونه و ماشین و فرش و تیر و تخته پیش رفتیم.
    ///////////////////////////
    //////////////////////////////
    ////////////////////////////////

    —————————————–

    ادامه ی مطلب ارسالی مهرداد گرامی را از اینجا بخوانید:
    http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/-8affe34931.html

    .

     
  61. ” دوقلو‌های هسته‌ای ”

    ما حی‌ می‌گفتیم اینا سرشون به یه آخور بنده

    شما میگفتین : آقا توهین نکن !

    خدائیش خودتون به این کلیپِ کوتاه، یه نگاهی بندازین،

    داد میزنه که هر دو، تو‌ یه مکتب درس خوندن !

    تنها فرقِ این” دو قولؤ‌های هسته ای” اینه که، سوختِ “هالهِ نورِ ”

    دست راستیه، اتمی‌ یه، ولی‌ سوختِ هسته‌ای “هاله نور” دست چپی یه

    رو، “لؤ لؤ” برده 🙂

     
  62. تلقرافن فدایت گردم
    معروض میدارم چندیست که قنسول دول متخاصم مخصوصاً انگلیس و ینگه دنیا فنگ انداخته اند وسط که آنچه که در قور خانه پارچین انجام میشود خلاف توافق ۵+۱ است.

    کلنل حاجئ فیروز امیر نظام(فیروز آبادی) دلیرانه جواب اجنبی را داده است که خدا سر شاهد است ما در قور خانه همایونی فقط جاده سازی می‌کنیم….فدایت گردم مملکتی ساخته اید گلستان دیگر جایی‌ برای جاده سازی نمانده است الا همین قور خانه همایونی.

    نمک نشناسی ریشخند مان کرد که هر آیینه قنسول اجنبی این پاسخ باور نکنند پای خودشان همین که رعیت پاچنار سبز میدان و درشکه چی‌‌های سه‌راه آب منگول باور کنند برای ما کفایت دارد…حالا هم از خفیه راپورت رسیده است اجنبی عجالتا همهٔ اوتل و منجنیق مارا با قمر‌های مصنوعی خود دیده و فتو گراف کرده است.دیگر آن‌ بخش شیر دهی اطفال را لولو برده است که بتوان چیزی را در ممالک محروسه اختفا کرد.عنقریب است که دیگر رنگ گلهای پیژامه قبله عالم را هم در خلوت همایونی به رخمان بکشند.حال قبله عالم بفرمایید با این زهر ماری قمر‌های مصنوعی چه کنیم؟ صلاح چه میدانید؟ خاک پای جواهر آسا

    تلقرفچی

    پاسخ قبله عالم .

    صحنه را دیدم

    من که رسوای جهانم چه صلاح اندیشم؟

     
  63. درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛

    * نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی
    ( نقد اصل دوم )

    اصل‏ دوم قانون اساسی :
    جمهوری اسلامی‏، نظامی‏ است‏ بر پایۀ‏ ایمان‏ به‏:
    1- خدای‏ یکتا ( لااله‏ الاالله‏ ) و اختصاص‏ حاکمیت‏ و تشریع به‏ او و لزوم‏ تسلیم‏ در برابر امر او.
    2- وحی‏ الهی‏ و نقش‏ بنیادی‏ آن‏ در بیان‏ قوانین‏.
    3- معاد و نقش‏ سازنده‏ آن‏ در سیر تکاملی‏ انسان‏ به‏ سوی‏ خدا.
    4- عدل‏ خدا در خلقت‏ و تشریع.
    5- امامت‏ و رهبری‏ مستمر و نقش‏ اساسی‏ آن‏ در تداوم‏ انقلاب‏ اسلام‏.
    6- کرامت‏ و ارزش‏ والای‏ انسان‏ و آزادی‏ توأم‏ با مسئولیت‏ او در برابر خدا، که‏ از راه‏ :
    الف‏ – اجتهاد مستمر فقهای‏ جامع الشرایط بر اساس‏ کتاب‏ و سنت‏ معصومین‏ سلام‏ الله‏ علیهم‏ اجمعین‏،
    ب‏ – استفاده‏ از علوم‏ و فنون‏ و تجارب‏ پیشرفته‏ بشری‏ و تلاش‏ در پیشبرد آنها،
    ج‏ – نفی‏ هر گونه‏ ستمگری‏ و ستم‏ کشی‏ وسلطه‏ گری‏ و سلطه‏ پذیری‏، قسط و عدل‏ و استقلال‏ سیاسی‏ و اقتصادی‏ و اجتماعی‏ و فرهنگی‏ و همبستگی‏ ملی‏ را تأمین‏ می‏ کند.

    – بازهم تعریفی دیگر از جمهوری اسلامی که البته اگر بگویم “حکومت اسلامی” صحیح تر است. تعریف جمهوری اسلامی که در اصل دوم بیان شده ، همان تعریف اصول دین و مذهب است.
    پس اگر پرسیدند جمهوری اسلامی چه نظامی است ؟ در پاسخ باید اصول دین و مذهب را نام ببریم که میشود: نظامی بر پایۀ ایمان به ( توحید ، نبوت ، معاد ، عدالت و امامت ).
    آیا چیزی که نشان دهندۀ معنای متعارف کلمۀ جمهوری باشد در این 5 مورد اول دیده میشود؟ البته که نه.
    پس با استناد به این تعاریف 5 گانه میتوان گفت که جمهوری اسلامی در ایران یعنی حکومت اسلامی بر پایۀ مذهب شیعه در ایران، حکومتی که مردم و رأی آنها در مرحلۀ دوم اهمیت قرار دارد ( البته اگر برداشت من خوش بینانه باشد). در نظام جمهوری اسلامی ماهیت دینی و اسلامی ارجح است بر ماهیت جمهوری و انسانی. در جمهوری اسلامی ابتدا باید تسلیم قوانین خداوند در قرآن بود، سپس باید تسلیم قوانین شریعت محمدی باشیم. در نوبت سوم باید ایمان به روز معاد ( برانگیختگی پس از مرگ ) داشته باشیم. در مرحلۀ چهارم باید به عدالت خداوند و شریعت او ایمان داشته باشیم ( دقت کنید که کلمۀ “تشریع” یکبار در بند اول و بار دیگر در بند چهارم تکرار شده و نشاندهندۀ تأکید و اهمیت آن است ) در نهایت هم باید تابع امامان و البته تمامی آنچه گفتند باشیم که نقش اساسی در تداوم انقلاب اسلام دارند ( منظور از انقلاب اسلام در اینجا چیست؟ و مگر چند امام بودند که انقلاب کردند؟ و نقش اساسی در تداوم آن داشتند؟! ).
    تا اینجا دریافتیم که 5 بند اول از تعریف نظام جمهوری اسلامی، همان شرح اصول دین اسلام و مذهب تشیع است و اینکه مفهوم جمهوری در هیچکدام از آنها وجود ندارد. با کنار هم گذاشتن دو اصل اول و دوم قانون اساسی به این نتیجه میرسم که “جمهوری اسلامی” فقط نامی جدید ، مردم پسند و فریب دهنده از نوعی حکومت اسلامی ست که به مردم اینگونه القاء میکند که در سایۀ حکومت اسلامی، به خواستۀ مردم هم اهمیت داده خواهد شد، ( طبق وعده های آیت اله خمینی قبل از رفراندوم ) کشور ایران بهشت روی زمین خواهد شد و نمونه ای برای دیگر کشورها، حداقل برای دیگر کشورهای اسلامی!. مردم در آن روزها به آینده بسیار امیدوار بودند و بدون شک، تمام مردم خواستار زندگی بهتر و ایرانی سرافراز بودند ولی نتیجه چه شد؟ مردم در کمتر از 1 سال پس از رفراندوم تک گزینه ای، به خیالی بودن تمامی آن آرزوهایی که برای آیندۀ ایران در سر میپروراندند پی بردند و آن آرزوها تبدیل به رؤیاهایی دست نیافتنی شد. مردم به نوعی سرخوردگی وعذاب وجدان دچار شدند که تا امروز هم ادامه دارد. شاید علت سکوت و سکون مردم (نسل انقلابی) تا امروز این باشد که هنوز خود را لایق مجازات میدانند و هنوز بر این باورند که آنها خودشان علت و عامل اصلی در به وجود آمدن و قدرت گرفتن روحانیان و مذهبیون تند رو و خود محور بوده اند. براستی این بود آن مدینۀ فاضله ای که قرار بود ترکیبی یگانه از اسلام و جمهوری باشد؟
    در بند 6 از انسان نام برده شده و فردیت او را در نظر گرفته و مفهومی از مردم در آن یافت نمیشود. حال این انسانِ تنها بازهم در برابر خداوند مسئولیت دارد که البته شرح وظایفش را هم آقایان مشخص می کنند، چرا که خداوند خود به دلایل مختلف ارتباطش با انسان امروزی قطع شده و این وظیفه و تکلیف بس دشوار به عهدۀ حضرات است که نقش رابط بین خداوند و انسان را دارند. انسان آزاد است ولی در برابر خداوند مسئول است و چون نمایندۀ خداوند هم ولی فقیه است پس انسان در برابر ولی فقیه مسئول است. انسانِ آزاد است اما در بند توقعات ، فرمایشات و احکام انعطاف ناپذیر رهبری و ولایت فقیه. آیا اگر روزی خداوند هم به شکل فیزیکی و قابل لمس روزی حاکم به سرنوشت انسان شود، اینگونه انعطاف ناپذیر است و تحمل آزادی ذاتی او را ندارد؟ انسان در کشور ما چه تفاوتی با انسان در دیگر کشورها دارد که حتی از آزادی های حداقلی که دیگر انسانها در ممالک خود دارند نیز محروم است.
    در شرح تکمیلی بند 6 آمده که ابتدا مجتهدین با کرامت و والا مقام هستند که بازهم باید بر طبق کتاب قرآن و سنت پیامبر و همچنین سنت رایج معصومین ، کرامات و ارزشهای انسانی را به انسان نا آگاه ایرانی ( از دید آنها ) اجتهاد کنند و بیاموزند. جالب اینکه مستمر نیز می باشد و بدین معناست که انسان در ایران، از دید آن حضرات، هیچگاه از مجتهدین بی نیاز نخواهد شد و تا روز معاد هم باید از محضر مجتهدین بهره ببرد و زیر نظر آنها باشد. دقت کنید که اولین و تنها گروهی که به آن اشاره شده و از آنها به عنوان نمونه ای از انسان والا و با کرامت یاد شده فقط مجتهدین هستند و لاغیر!، مجتهدینی که تنها درعلوم دینی و اسلام شناسی تخصص دارند باید منبع لایزال تربیت انسانهای والا و با کرامت باشند الی قیام یوم الدین. این شرح حال حکومت جمهوری اسلامی ست یا مدرسۀ علوم دینی؟
    تنها قسمت “ب” در بند 6 از اصل دوم قانون اساسی ست که اشاره ای به اسلام و متعلقاتش نشده :
    ب‏ – استفاده‏ از علوم‏ و فنون‏ و تجارب‏ پیشرفته‏ بشری‏ و تلاش‏ در پیشبرد آنها،
    این جمله منطقی ترین جمله ایست که در اصل دوم قانون اساسی آمده و من اولین نمرۀ مثبت را به این قسمت از قانون اساسی و این جمله میدهم.
    در قمست “ج” آمده:
    ج‏ – نفی‏ هر گونه‏ ستمگری‏ و ستم‏ کشی‏ وسلطه‏ گری‏ و سلطه‏ پذیری‏، قسط و عدل‏ و استقلال‏ سیاسی‏ و اقتصادی‏ و اجتماعی‏ و فرهنگی‏ و همبستگی‏ ملی‏ را تأمین‏ می‏ کند.
    جملات شعار گونۀ زیبایی هستند که تا امروز در خوش بینانه ترین حالت، در عمل شاهد درصد ناچیزی بودیم که آنهم یا برای حفظ نظام بوده و یا انجام آنها به مصلحت نظام بوده و نه بخاطر مردم و یا به قولی “جمهور مردم”. همیشه مردم و نظام در تقابل با یکدیگر بوده اند و همیشه این نظام بوده که ارجحیت داشته و نه مردم. اگر واژۀ “ستم کشی” را در اینترنت و گوگل جستجو کنید به نتایج جالبی میرسید که در بیشتر آن آدرسها به حقوق تضییع شدۀ زنان در نظام جمهوری اسلامی اشاره شده و از زنان به عنوان نمونه ای بارز و آشکار از ستم کشان در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی یاد شده.
    در مورد این جملۀ آخر از اصل دوم قانون اساسی پرسشهای بسیاری را میتوان مطرح کرد :
    آیا حاکمان ایران که بعد از تصویب جمهوری اسلامی بر مسند قدرت تکیه زدند، هیچ گاه و در هیچ زمانی حتی کوتاه مدت هم که باشد، ستمگر و سلطه گر نبوده اند؟ آیا مردم ایران هیچ گاه و در هیچ زمانی حتی کوتاه مدت هم که باشد، ستم کش و سلطه پذیر نبوده اند؟ آیا قسط و عدل در ایران برقرار است و تمام افراد جامعه در مقابل قانون یکسان هستند؟ آیا ما به استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی رسیده ایم؟ آیا ما براستی در سایۀ حکومت جمهوری اسلامی همبستگی ملی داریم؟
    مثالها و مستندهای بسیاری را می توان آورد که در هیچکدام از موارد مطرح شده گام مؤثری توسط حاکمان برداشته نشده و بسیاری از موارد ادعایی در قالب حرف و شعار مانده که اگر بخواهم به آنها اشاره کنم میشود حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ.
    در پایان، نتیجه ای که از شکل کلی جملات موجود در اصل دوم قانون اساسی میگیرم اینست که در این اصل هم، فقط به اسلام و دین اشاره شده و یک تعریف ناقصی هم از انسان والای مسلمان شیعه ارائه شده. خبری از جمهوری، مردم و خواستۀ مردم نیست . فقط یک سری اصول اساسی اسلامی که مورد تأکید آقایان قانون گذار بوده را به مردم دیکته کرده اند. معلوم نیست قانون گذاران نمایندۀ مردم بوده اند و یا نمایندۀ خداوند و ولی فقیه؟ در اصل دوم قانون اساسی و در تعریف جمهوری اسلامی آمده که نظامی است بر پایۀ ایمان به همۀ حقیقتهای مجازی اسلامی و تاریخی (از نگاه من). چرا میگویم حقیقتهای مجازی و تاریخی؟ دلیل من اینست که تمام آنچه که مردم ایران قبل از انقلاب و در اوایل انقلاب از اسلام ، روحانیت و افراد مذهبی میشنیدند، حکایات و قصص القرآن و قصص الانبیاء و قصص الامامان بود و اینکه اگر آنها در مسند قدرت بودند چه ها که نمیشد! و مردم به واقع هم در این دنیا و هم در آن دنیا سعادتمند میشدند! و هم زمان با دیدن عملکرد آنها در آن روزگار، مردم رفته رفته به این باور رسیدند که تحقق رؤیاهای آنها فقط در دستان این جماعت است. حال پس از آنکه آن جماعت متدّین و روحانی مسلک که هم اهل کتاب ، هم اهل نماز و هم مردان خدا بودند، بر مسند قدرت تکیه زدند و عهده دار حکومت بر مردم شدند، هر روز شاهد فروپاشی یک قسمت از آن رؤیاهای شیرین بودیم که تا امروز ادامه دارد.
    پس این سخن نابجایی نیست که حکومت اسلامی و یا جمهوری اسلامی بر پایۀ ایمان به حقایق مجازی و تاریخی استوار است و در این نوع حکومت شما نشانه ای از واقع گرایی نمی یابید. مهمترین واقعیت یعنی مردم و خواسته های آنان نادیده گرفته شده، نمونۀ بارز آن همین مجلس شورای اسلامی ست. این نمایندگان باید حافظ منافع مردم باشند و نه حافظ منافع نظام و حکومت. هیچ انسان آزاد اندیش و با انصافی شک ندارد که این مجلس فرمایشی ست . اول از همه رهبر و ولی فقیه است که باید موافق مصوبات باشد و یا تمایلات و خواسته های اوست که ارجحیت دارد (البته در خفا). او نمایندۀ خدا و همچنین مظهر نظام اسلامی می باشد. مهم رضایت اوست و مهم نظام است و اولویت با مصلحت نظام. بسیاری از خواسته های مردم در این 37 سال به سرانجام نرسیده و دلایل اصلی آنها هم وفاداری تمامی مسئولین و سران نظام به چاکری درگاه رهبر و ولی فقیه است. حتی بدون اجازۀ رهبر آب هم نمیتوانند بخورند. این چه نوع از جمهوری ست که آیت اله خمینی وعده داده بود؟
    نه در اصل اول و نه در اصل دوم عبارت ” مردم” نیامده و فقط یکبار در اصل اول از “ملت” یاد شده که این ملت هم مقام و جایگاهش فقط درحد وسیله و ابزار بوده برای به چنگ آوردن قدرت توسط آقایان و رسیدن به هدف غایی. مهم حکومت حق و عدل قرآن بوده (آنهم فقط حق و قرآنی که آنها میگویند). این ملت در ادامه و طبق اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز محکوم به اطاعت و بندگی می باشد.
    در اصل دوم فقط به انسان منفرد اشاره شده و البته در پایین ترین درجه از درجات ششگانه.به انسانی دربند و نه آزاد، بازهم نه جمهوری میبینید و نه مردم. بازهم اولویت با اسلام است و نه جمهور مردم. پرسش اینجاست که بدون مردم و بدون انسان آیا هیچکدام از آن واژه ها و اسامی ارزش و معنایی دارند؟ این انسان است که به آن واژه ها معنا می بخشد. انسان ولی نعمت است و در اوج عزّت و نه نوکر و غلامی در بند و در حضیض ذلّت. این انسان و خواسته های اوست که باید اولویت داشته باشد، بدون انسان و بدون مردم همه چیز بی معناست. باید ابتدا انسانی باشد و از جمع انسانها مردمی بوجود آیند که حکومتی تشکیل دهند و تازه بعد از آن است که نوع حکومت مشخص میشود که چه باشد؟ متأسفانه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برعکس است و مردم در پائین ترین درجۀ اهمیت هستند و چیزی نیستند جز نوکر و غلامی در بند، ملتی گوش به فرمان رهبر و ولی فقیه.
    قانون گذاران با زیرکی خاصی بجای به کار بردن واژۀ “مردم ایران” از “ملت ایران” استفاده کرده اند.
    به کاربرد و تعریف ملت در قرآن و دین اسلام دقت کنید:
    کلمه ملت عربی است و به معنای راه و روش است، ملت در قرآن 17 بار آمده است و به معنای راه و روشی است که از طرف رهبر الهی بر مردم عرضه شده مانند: مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفً.
    ( دقت کنید به ” رهبر الهی”)
    راغب اصفهانی در کتاب مفردات می‌گوید: ملت و املال همان املاء است و از یک ریشه‌اند و علت این که یک طریقۀ الهی ملت نامیده شده است این است که از طرف خداوند دیکته شده است.
    (دقت کنید به ” دیکته شده”)
    و این هم تعریف ملت در فرهنگ لغت آکسفورد:
    “ملت به گروهی از انسانهای دارای فرهنگ، ریشۀ نژادی مشترک و زبان واحد اطلاق می گردد که دارای حکومتی واحد هستند یا قصدی برای خلق چنین حکومتی دارند.”
    در حقیقت قانون گذاران مجلس مؤسسان از بکار بردن کلمۀ ملت بجای مردم هدف خاصی را دنبال میکرده اند و منظور آنها ملت مورد اشاره در زبان عربی و قرآن و اسلام بوده، منظور آنها ملت مورد اشاره از زمان مشروطیت به بعد بوده : ” مردم به دو دسته تقسیم می‌شوند طبقۀ حاکم و طبقۀ محکوم، طبقۀ حاکم دولت و طبقۀ محکوم ملت است” این همان معنایی ست از ملت که در دوران مشروطیت در ایران باب شد.
    متأسفانه از ابتدای شروع حکومت جمهوری اسلامی تا امروز، ما ملتی بودیم محکوم به اطاعت و بندگی!.
    تعریف “ملت” در فرهنگ لغتِ مورد نظر آقایان میشود: مردمی که پذیرای “ذلّت” باشند را “ملّت” مینامند.
    (پایان نقد اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی)
    در نوبت بعدی میپردازم به نقد اصل سوم .
    مرا از راهنمایی ها و نظرات مفید خود محروم نکنید. با سپاس
    بدرود

     
    • با درود به شرف ژرف اندیش گرامی جناب آتش سوار : نظر به اینکه هیچ جکومتی تا ابد پایدار نیست و جمهوری اسلامی قطعا از این امر مستثنی نیست و دیر یا زود طومار آن در هم پیچیده خواهد شد البته با ظلم هاو فساد های روز افزون که آشکار میشود این امر حتمی الوقوع است و ایران قطعا به قانون اساسی جدیدی نیاز دارد. که اگر این امر مغفول واقع شود احتمال انحراف ازخواسته به حق عموم مردم توسط قانون اساسی نویسان آتی میرود . واگر هم از قوانین اساسی دیگر کشور ها کپی برداری شود حتما مورد رد بعضی از خواص ! واقع خواهد شد وامکان انحراف میرود همین جا من پیشنهاد میکنم دوستان مطلع پیش نویس قانون اساسی جدیدی را به رشته تحریر در آورند که پس ازبرسی به عنوان قانون اساسی به همه هم میهنان ارائه شود که زمان از دست نرود . وشیادان سوء استفاده نکنند و راه روشن گردد . با احترام .

       
    • ب‏ – استفاده‏ از علوم‏ و فنون‏ و تجارب‏ پیشرفته‏ بشری‏ و تلاش‏ در پیشبرد آنها،
      این جمله منطقی ترین جمله ایست که در اصل دوم قانون اساسی آمده و من اولین نمرۀ مثبت را به این قسمت از ……
      ……
      با درود به جناب آتش سوار شما این جمله را منطقی از نظر خود دانسته اید ولی اگر همین جمله را با توجه به دید قانونگذاران اسلامی نسبت به مردم و حقوق آنها در نظر بگیرید می بینید که همین جمله وسیله ایی شده برای سرکوب و منکوب و به زنجیر کشیدن مردم جهت حقنه کردن اسلام و احکام اسلامی.چون زورگویان //////////// حکومتی تا آنجا که توانسته اند از تجربیات و تکنیک پیشرفته برای قتل و جنایت و کشتار و شکنجه و سلاخی مردم و نمایش قدرت خود استفاده کرده اند و کمتر از این علم و تجربیات و دانش روز برای بهبودی وضع مردم و پیشرفت کشور .علتش هم مهم بودن و نگه داشتن نظام بوده و نه حقوق و زندگی مردم.از طرفی واژه هایی چون کشور اسلامی وجمهوری و روشنفکر و عدالت و حقوق بشر و غیره وازهایی عامند و اصولا اگر در چهار چوبی قرار گیرند معنی اصلی و کلی خود را از دست میدهند و محدود به یک حوزه فکری می شوند .مثلا جمهوری اسلامی در خود بی حقوقی کسانی را که در محدوده کشوری بنام ایران اسلامی (وازه ایی بشدت تحقیر کننده و ضد بشریست)زندگی کنند و معتقد به اسلام نباشند یا باید کشته شوند و یا جزیه بدهند و هر روز تحقیر شوند و هیچگونه حقی نداشته باشند و یا مسلمان شوند تا مثل سایر شهروندان برده وار و گوسفند وار به چوپانی ولی فقیه گردن نهند.بهمین نحو عدالت اسلامی و حقوق بشر اسلامی و …
      در یک کلام می توان گفت که عده ایی در سال 57 میدانستند که چه می گویند و چه می خواهند ولی اکثریت مردم چیزی از اسلام و حکومت اسلامی نمی دانستند و گروهی هم یا فرصتطلبانه و یا از بی شعوری و تنها بخاطر تعصب مذهبی که داشتند مردم را در دام ///////////////// گرفتار کردند.ضحاک اگر دو مار بر دوش داشت اینها هزاران بر دوشها دارند و یک از یک درنده تر و خطرناک تر و زهری ترند. در پایان در مورد عدالت از استاد منوچهر جمالی را می توانید دراین سایت مطالعه نمایید…….http://jamali.info/simorgh/excerpt_atashi_2/
      ////////////////////////////
      … “بـه نـام ِمـلـّت بـه جـای الـلـّه اکـبــــر”
      //////////////////////////////////
      /////////////////////////////////////
      /////////////////////////////////////////
      //////////////////////////////////////////

       
      • خوانندگان گرامی، آزادی مورد نظر یک مسلمان شیعه که تازه هنوز هیچ قدرتی ندارد را ببینید!! نوریزاد در روز روشن جلوی چشم همه شما مثل آب خوردن!! سانسور می کند و هم زمان شعار میدهد من آزادیخواهم!! در یک دستش پرچمی بنام لگام را گرفته است و میگوید من مخالف اعدام هستم و همزمان با دست دیگرش اهل قلم را اعدام می کند!! آنهم چه جور!! رفتار نوریزاد را در اعدام کامنت جناب مزدک ببینید و خود قضاوت کنید همه اینها اعدام گر قهاری هستند تحت یک عنوان پوسیده بنام ” توهین به مقدسات ” شما بخوانید جلوگیری از رسوا شدن خرافات!! هموطنان به گوش داشته باشید که هیچ مسلمانی نمی تواند آزادیخواه واقعی باشد هر کس جز این گفت مطمئن باشید دارد به شما دروغ میگوید نمونه اش برپا کردن چوبه دار در کامنت فوق بوسیله نوریزاد، آنهم برای هزارمین بار!! یادتان هست خمینی قبل از قدرت در پاریس می گفت جمهوری مثل فرانسه!! ولی نوریزاد اکنون قبل از قدرت اینگونه بی مهابا اعدام می کند که باید گفت صد رحمت به کفن دزد قبلی!!

         
        • جناب وحشتناک

          آزادی مطلق در هیچ سیستم و نطام حکومتی وجود ندارد ،همینطور توهین و افتراء به دیگران در بسیاری از سیستم ها جرم و موجب استحقاق مجازات است ،این یک سایت داخلی و متعلق به یک مسلمان معتقد به هنجارهای اسلامیست ،شما یا دیگران نقد و مطلب محتوائی به هرچیز که دوست دارید داشته باشید اما توهین و افتراء و دروغ پراکنی ،یعنی سوء استفاده از آزادی بیان ،و سوء استفاده از آزادی نشر در یک سایت ،آنچه که معمولا زیر چنگک های صاحب این سایت قرار می گیرد توهین یا خروج از ادب است.پس شما متوقع نباشید هرکس هرچه اینجا نوشت منتشر شود هرچند توهین و افتراء به اشخاص حقیقی یا حقوقی باشد ،ضمن اینکه ذیل هر مطلب معمولا لینک آن که ذکر شده است ،و هرکس خواست می تواند از طریق آن لینک به فضای اصلی آن مطلب راه پیدا کند ،پس این سخن شما نوعی زور گوئی و تحمیل و شانتاژ تبلیغاتی و دخالت در نحوه اداره یک سایت از سوی صاحب آن است.

           
        • جناب وحشتناک درود بر شما

          بتده با این عقیده شما بدلایل زیر موافق نیستم:

          ۱- آقای نوریزاد هیچ وقت ادعا نکرده اند که اینجا یک سایت همگانیست و قرار است اصول دمکراسی و آزادی بیان کامل در آن رعایت شود

          ۲- اینجا یک سایت خصوص هست و صاحب آن بارها و بارها محدودیتهای موجود در آن را به بازدیدکنندگان بطور جامع خاطرنشان کرده است و من نوعی چاره ای جز رعایت آنان حتی اگر با باورهای من همسو نباشند ندارم

          ۳- در این سایت که برهمه ماست که در پایداری آن کوشا باشیم همه ما میهمان هستیم و بر میهمان است که خطوط قرمز خانه میزبان را رعایت کند

          ۴- جناب نوریزاد خطرات بیشماری را بخاطر تأسیس و نگهداری این اندیشکده بجان خریده است و خدا میداند با این همه مشغله روزانه چقدر برای این سایت وقت صرف میکند انصاف نیست بخاطر رضایت درونی خودمان کار ایشان را دشوارتر کنیم آنهم زمانیکه هیچ نوع کمکی از دستمان برنمیاید

          ۵- واضح است که در مواقعی در گرماگرم بحث ها خط قرمزها نادیده گرفته شوند ودر آن صورت پررنگ کردن این خطوط توسط صاحبخانه نباید باعث شاکی شدن ما بشود

          با احترام
          رسول

           
    • بنام خدا

      پیش از بررسی مطالب کامنت گذار آتش سوار به یک دو سوال ایشان می پردازم که قبلا از من پرسیده بود،اینکه من آیت الله خمینی را معصوم میدانم؟ نخیر من چنین اعتقادی در مورد ایشان ندارم .
      در مورد نقد و برسی نظرات کامنت گذار آتش سوار ،البته نقد و بررسی نظرات اینجا نیازمند مجوز ایشان یا دیگران نیست ،من هرگاه لازم دیدم مطالب شما را نقد می کنم چه خوش آمد شما باشد یا نباشد ،برای اینکه من بنیادهای حقوقی قانون اساسی را قبول دارم و به آن رای داده ام ،البته قانون اساسی ایران وحی منزل نیست و قابل نقد است ،اما بحث های شما نقد حقوقی نیست ،و شما آگاه به مسائل حقوقی نیستید ،بحث شما فقط پروپاگاندای سیاسی و یکطرفه به قاضی رفتن است ،اینجا اگر کسی قانون اساسی ایران را نقد می کند باید نقدهای او بر اساس حقوق اساسی و بنیادهای حقوقی باشد و طبعا باید در این مباحث به بحث های پایه ای و مبنائی توجه داشته باشد،نیز به همه اصول قانون اساسی بطور جامع نظر داشته باشد نه اینکه گوشه یک اصل را نقد کند و نسبت آنرا با اصول دیگر قانون اساسی فراموش کند ،و این نکته بزرگی در فهم متون ،هر متنی هست که باید به نسبت و انعطاف اجزاء یک مجموعه بهم توجه داشت.
      در هر حال کسی اگر در مقام نقد قانون اساسی هست ،باید بحث حقوقی را از بحث تبلیغ سیاسی جدا کند ،این مقام مقام تبلیغات حزبی نیست که کسی بدون به عنایت به ریشه های حقوقی هر اصل ،فقط الفاظی را مورد حمله سیاسی قرار داده علیه آن تبلیغ سیاسی راه بیندازد .
      یک نکته اشتباه دیگر در نقدهای این کامنت گذار این است که یکی دو نکته در مورد اصلی بیان می کند بعد با خروج از بحث حقوقی و نقد کلی قانون اساسی می پردازد به عملکرد مسولان جمهوری اسلامی ،این که دیگر نقد قانون اساسی نیست ،این بحث دیگری است ،شما اگر به یک قانون ایراد حقوقی و اساسی داشته باشید باید فقط بنیادهای حقوقی و مبنائی آنرا نقد کنید ،چون شما دارید اصول قانون اساسی را نقد می کنید نه عملکرد مسولان جمهوری اسلامی ،بله ممکن است عملکرد آنان نادرست بوده باشد کلا یا بعضا ،این مقوله دیگریست ،اصلا خیال شما را راحت کنم ،شما فرض کنید مسولان جمهوری اسلامی قانون اساسی را کلا یا بعضا نقض کرده باشند ،و اصلا فرض کنید من هم با شما موافقم که آنان ناقض قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده و هستند ،شما الان در حال نقد اصول این قانون هستید نه نقد عملکرد مسولان جمهوری اسلامی ،و نقد عملکرد آنان غیر از نقد اصول قانون اساسی و بنیادهای حقوقی آن است ،پس وقتی دارید اصول این قانون را نقد می کنید گریز به مسائل بیرونی و عملکرد دیگران نزنید ،من نکته طولانی بودن کامنت های شما را همین میدانم ،چون بیشتر مطالب شما خروج از موضوع عنوانیست که اختیار کرده اید :”نقد قانون اساسی” اینکه فلانی چه کرد یا فلانی چه گفت قابل بحث و طرح هست اما نه در مقام نقد اصل خود قانون،که اگر بحث های شما را به این عینک آنالیز کنیم می بینیم بیشتر حجم کامنت شما خروج از بحث و خروج از موضوع بحث و تنها پروپاگاندای سیاسی است.شما این ضعف ساختاری و شکلی مطالبتان را اصلاح کنید و الا خوانندگان هوشمند متوجه می شوند که شما بیش از آنکه بخواهید اصول قانون اساسی را که هریک دارای فلسفه ایست و قانون گذار در آن بنیادها و عقبه ای حقوقی را لحاظ کرده است که در مراجعه به مشروح مذاکرات قانون اساسی یا کتابهایی که در توضیح حقوقی قانون اساسی نوشته شده است بدست می آید ،تنها می خواهید یکی دو ایراد لفظی سطحی به قانون کنید و بعد بروید سراغ اینکه فلان مسوول چه گفت و چه کرد ،و این ایراد بزرگی بر شماست.
      من برخی نکات این نوبت کامنت گذار آتش سوار در مورد اصل دوم قانون اساسی را یادداشت کردم برای پاسخ گوئی ،و الان چون فرصت ندارم این بررسی را موکول به وقت دیگری می کنم.

      متشکرم

       
      • نقد واردی است، که به بسیاری از نوشته های خود اسید مرتضی هم وارد است.

         
      • بنام خدا

        کامنت گذار آتش سوار در ادامه بحث از نقد قانون اساسی در مورد اصل دوم مطالبی گفته است که فاقد بار حقوقی هست و بیشتر بنوعی تبلیغ سیاسی و مناقشات لفظی شبیه است :

        کامنت گذار آتش سوار می گوید :
        “”نظامی بر پایۀ ایمان به ( توحید ، نبوت ، معاد ، عدالت و امامت ).
        آیا چیزی که نشان دهندۀ معنای متعارف کلمۀ جمهوری باشد در این 5 مورد اول دیده میشود؟ البته که نه.””.
        (پایان)

        قبلا اشاره شد که نقد بنیادین و حقوقی به یک مجموعه حقوقی می باید همه نگر و جامع و منعطف بر صدر و ساقه قانون و مرادات او باشد نه جمود روی یک لفظ یا یک اصل و تحلیل خاص ،این مغلطه را قبلا هم من توضیح دادم و هم در جای جای قانون اساسی به آن پاسخ داده شده است که ترکیب معهود “جمهوری اسلامی” ترکیبی هست که برحسب اجزاء آن روشن است و گفته شد که کلمه “جمهوری” عنوان مشیر به “شکل و فورم” این سیستم و نظام حقوقیست ،و کلمه “اسلامی” عنوان مشیر به “محتوای این جمهوری” است ،پس جمهوریت که مفهومی عرفی و روشن در سپهر سیاست است اشاره به قالب این ترکیب است و اسلامیت محتوائی هست که در این قالب واقع می شود. اینجا آتش سوار آمده است به بخشی از اصل دوم تمسک کرده است که در مقام بیان تحلیل آن محتواست ،و قانون گذار البته هم در مقدمه پیش اصل ،و هم در اصول دیگر و خصوصا در بخش حقوق ملت بارها به کلمه جمهوری و قالب مفهومی عرفی آن اشاره کرده و پی ریزی حقوقی کرده است ،که به آنها خواهم پرداخت ،مزید اطلاع این کامنت گذار ،در این قانون 50 بار مجموعا در مقدمه و در اصول این قانون از کلمه “جمهوری” استفاده شده و پی ریزی حقوقی و تاسیس اصل شده است ،حال کامنت گذار آمده چشمان خود را بر اصول دیگر و مقدمه قانون بسته و اصلی را که در بیان محتوای قالب جمهوریست مورد نظر قرار داده اقدام به حکم کلی کرده که بله در این قانون هیچ توجهی به مفهوم “جمهوریت” نشده و فقط محتوای “اسلامیت” پر رنگ شده است.
        در حالیکه قانون گذار در همان مقدمه عباراتی دارد به این صورت :

        الف-“”جمهورى اسلامى ايران مبين نهادهاى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى جامعه ايران بر اساس اصول و ضوابط اسلامى است كه انعكاس خواست قلبى امت اسلامى مى‏باشد””.
        (پایان)
        که این عبارت مقدمه مبین هردو مفهوم قالب و محتوای جمهوریت و اسلامیت است.

        ب-باز در مقدمه آمده است :
        “” ملت ايران به طور يكپارچه و با شركت مراجع تقليد و علماى اسلام‏و مقام رهبرى در همه‏پرسى جمهورى اسلامى تصميم نهايى وقاطع خود را بر ايجاد نظام نوين جمهورى اسلامى اعلام كرد و بااكثريت 2/ 98% به نظام جمهورى اسلامى رأى مثبت داد. اكنون قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران به عنوان بيانگر نهادها و مناسبات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جامعه بايدراهگشاى تحكيم پايه‏هاى حكومت اسلامى و ارائه‏دهنده طرح نوين‏نظام حكومتى بر ويرانه‏هاى نظام طاغوتى قبلى گردد””.
        (پایان)
        این عبارت هم فلسفه تاسیس ترکیب جمهوری اسلامی و غایت آنرا اعلام می کند و هم اشاره به جنبه جمهوریت ترکیب است که بخواست ملت ایران معلل شده است.

        ج- اصل اول که مورد نقد کامنت گذار و نقد النقد این قلم واقع شد نیز همین ترکیب را مورد تاکید قرار داده است :
        “”حكومت ايران جمهورى اسلامى است كه ملت ايران، براساس اعتقاد ديرينه‏اش به حكومت حق و عدل قرآن، در پى انقلاب اسلامى پيروزمند خود به رهبرى مرجع عاليقدر تقليد آيت‏الله العظمى امام‏خمينى، در همه‏پرسى دهم و يازدهم فروردين‏ماه يكهزار و سيصد و پنجاه و هشت هجرى شمسى برابر با اول ودوم جمادى‏الاولى سال يكهزار و سيصد و نود و نه هجرى قمرى با اكثريت 2/ 98% كليه كسانى كه حق راى داشتند به آن راى مثبت داد””.
        (پایان)

        د- از همه واضح تر و مهمتر مفاد اصل ششم قانون اساسیت که اینطور می گوید :

        “”اصل 6-
        در جمهورى اسلامى ايران امور كشور بايد به اتكاء آراى‏ عمومى اداره شود، از راه انتخابات: انتخاب رئيس جمهور، نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراها و نظاير اينها، يااز راه همه‏ پرسى در مواردى كه در اصول ديگر اين قانون معين‏ مى‏ گردد.””.
        (پایان)

        این اصل بوضوح تمام مراد قانون گذار از مفهوم جمهوریت را روشن کرده است ،سوال این است آیا کامنت گذار آتش سوار باید بدون لحاظ مرادات قانون گذار و تاکید او بر مفهوم جمهوریت و راه کار آن در مقدمه و اصول متعدد ،یکسویه بگوید که این قانون فقط بر اسلامیت تاکید کرده است؟! اینجاست که باید گفت مشکل و دغدغه کامنت گذار نه مفهوم جمهوریت ،که مخالفت با دین اسلام و بعد محتوایی ترکیب جمهوری اسلامیست.
        اصول دیگر و موارد دیگر کاربرد کلمه “جمهوریت” هست که دیگر به آنها نمی پردازم ،عرض شد که در این قانون مجموعا پنجاه مورد کلمه “جمهوری” در اصول مختلف بکار رفته وبر اساس آن تاسیس حقوقی و تاسیس اصل شده است.
        ————————————————————-
        می گوید :
        “”در نظام جمهوری اسلامی ماهیت دینی و اسلامی ارجح است بر ماهیت جمهوری و انسانی””.
        (پایان)
        این برداشت شماست ،عرض شد که ترکیب حقوقی قالب و محتوای جمهوریت و اسلامیت در این قانون بنیاد همه اصول است ،رجحان مفهومی ندارد وقتی چیزی عرفی قالب یک محتوا واقع می شود ،پس بلحاظ بار حقوقی هم قالب رجحان دارد و هم محتوا ،منتها شما چون با محتوا مشکل دارید و فقط اعتقاد به قالب مفهومی جمهوریت دارید از تاکید و تاسیس بنیان های حقوقی بر اساس نظام حقوقی اسلامی و قوانین اجتماعی اسلام برآشفته می شوید.
        ——————————————————————-
        می گوید :
        “”در جمهوری اسلامی ابتدا باید تسلیم قوانین خداوند در قرآن بود، سپس باید تسلیم قوانین شریعت محمدی باشیم. در نوبت سوم باید ایمان به روز معاد ( برانگیختگی پس از مرگ ) داشته باشیم. در مرحلۀ چهارم باید به عدالت خداوند و شریعت او ایمان داشته باشیم ( دقت کنید که کلمۀ “تشریع” یکبار در بند اول و بار دیگر در بند چهارم تکرار شده و نشاندهندۀ تأکید و اهمیت آن است ) در نهایت هم باید تابع امامان و البته تمامی آنچه گفتند باشیم که نقش اساسی در تداوم انقلاب اسلام دارند ( منظور از انقلاب اسلام در اینجا چیست؟ و مگر چند امام بودند که انقلاب کردند؟ و نقش اساسی در تداوم آن داشتند؟! ).””.
        (پایان)

        خوب این از توضیحات قبل روشن شد که اینگونه اظهارات نفی و رد بعد محتوایی قانون اساسی است ،نظر کامنت گذار بعنوان کسی که دین اسلام را قبول ندارد ،محترم است ،اما چنانکه در مقدمه قانون آمده است و در تحقق خارجی ،خواست اکثریت قاطع مردم مسلمان ایران ،تاسیس جمهوری مبتنی بر قوانین اسلام بوده است و شما از این جهت در اقلیتید ،و قاعده دمکراتیک این است که اقلیت بخواست اکثریت احترام گذاشته و اقدام به جرزنی نکند.
        مقصود از امامت و رهبری مستمر ،بنیاد امامت در دکترین شیعه اثناعشریه است که مذهب اکثریت قاطع ملت ایران است و در عصر غیبت توسط فقهاء جامع الشرائط بنیابت از ائمه معصومین دنبال می شود.این مطلب در مقدمه و اصول دیگر بتفصیل باز شده است.
        ——————————————————–
        می گوید :
        “”تا اینجا دریافتیم که 5 بند اول از تعریف نظام جمهوری اسلامی، همان شرح اصول دین اسلام و مذهب تشیع است و اینکه مفهوم جمهوری در هیچکدام از آنها وجود ندارد””.
        (پایان)
        این جمله بمنزله خلاصه گیری و استنتاج از اظهارات گذشته کامنت گذار بود که بطلان آن آشکار شد بنابر این روشن شد که این استنتاج نیز باطل است.
        —————————————————
        می گوید :
        “”
        با کنار هم گذاشتن دو اصل اول و دوم قانون اساسی به این نتیجه میرسم که “جمهوری اسلامی” فقط نامی جدید ، مردم پسند و فریب دهنده از نوعی حکومت اسلامی ست که به مردم اینگونه القاء میکند که در سایۀ حکومت اسلامی، به خواستۀ مردم هم اهمیت داده خواهد شد””.
        (پایان)

        بر اساس توضیحاتی که داده شد و اجزاء مدعاهای کامنت گذار تحلیل و ابطال شد ، بطلان این نتیجه گیری هم واضح شد ،ضمن اینکه این سخن هم توهین به قانون گذاران منتخب مردم در تاسیس قانون اساسی و تهمت است ،و هم بنظر میرسد خروج از رسم نقد مستدل و حقوقی داخل خود محتوای قانون است و بیشتر نظر به امور خارجی و احیانا نقض هایی هست که توسط مجریان قانون صورت گرفته است ،که قبلا گفته شد ،مساله نقد محتوای قانون چیزی هست و مساله اجرای کامل یا ناص یا نقض آن در عالم واقع خارجی چیز دیگری ،و شما الان در مقام نقد محتوایی یک قانون هستید پس خلط مبحث نکنید و از مرحله بررسی محتوای قانون به عین و عالم خارج تعدی نکنید ،آن مساله و مقوله دیگریست که جداگانه باید نقد شود.
        ——————————————————————–
        می گوید :
        “”( طبق وعده های آیت اله خمینی قبل از رفراندوم ) کشور ایران بهشت روی زمین خواهد شد””.
        (پایان)
        اولا کسی وعده بهشت در جهان طبیعت نمی دهد ،شما اگر به بهشت موعود ادیان و انبیاء قائلید باید بدانید که آن وضع دیگری در جهان دیگریست ،و در عالم طبیعت امور نسبی هستند ،اصلا این گفتار گفتار حقوقی نیست ،هیچ نظام و سیستم و تاسیس حقوقی و رهبران آن وعده “بهشت” نمی دهند ،در این جهان بر اساس بنیادهای پذیرفته شده در هر سیستم وعده رفاه و آسایش و احقاق حق و تامین امنیت و رفع فقر و حقوق دیگر مجموعه ملتی که خواستی دارند داده می شود ،و این امور هم نسبی هستند ،در هیچ سیستمی اعم از جمهوری عرفی سکولار ،یا نظام پادشاهی ،یا نظام پارلمانی ،یا هر سیستم دیگری ،مطلق گرایی وجود ندارد ،مگر الان در نظام های دمکراسی پیشرفته در جهان وعده بهشت داده اند یا مردم را ببهشت رسانده اند؟
        کجا بهشت و کمال مطلق و مطلوب وعده ها تحقق یافته است ،ادعای حقوق بشر و رفاه و رفع فقر و تبعیض در همه جای عالم وجود دارد ،اما شما بگویید در پیشرفته ترین نظام های دمکراتیک در جهان اصلا فقر ،اصلا تبعیض ،اصلا نقض حقوق بشر ،و چیزهای دیگر وجود ندارد؟
        پس بهشت نه موعود هیچ سیستمی هست و نه در جهان محقق شده است ،بله ارزیابی ها باید نسبی باشد چه در مقام وعده و چه در عرصه عمل ،ممکن است جایی مثل سوئیس دمکراسی پیشرفته ای تحقق یافته باشد و مثلا از جامعه امریکا بهتر پیاده شده باشد یا جاهای دیگر ،اما هیچ جا بهشت نشده است و انحاء تبعیض و فقر و نقض حقوق انسانی در همه جا هست ،پس امور نسبی هست و اصلا وعده بهشت در یک تاسیس حقوقی حرف عامیانه یا مغرضانه ایست ،حقوق بشر نیز یک بیانیه است ،ضامن اجرایی آن چیست؟ در هرجا بنوعی و با تفاوت مراتب نقض می شود پس مغلطه نکنید و بحث بهشت را پیش نکشید.

        ثانیا :باز شما از نقد قانون اساسی رفتید سراغ نقد عملکرد موسسان و رهبران این نظام ،این خروج موضوعی از بحث و مغلطه است .
        ————————————————————-
        می گوید :
        “”مردم در کمتر از 1 سال پس از رفراندوم تک گزینه ای، به خیالی بودن تمامی آن آرزوهایی که برای آیندۀ ایران در سر میپروراندند پی بردند و آن آرزوها تبدیل به رؤیاهایی دست نیافتنی شد. مردم به نوعی سرخوردگی وعذاب وجدان دچار شدند که تا امروز هم ادامه دارد””.
        (پایان)

        در مورد رفراندوم تک گزینه ای من قبلا گفته ام ،بنظر من نیز معقولتر این بود که رهبران و موسسان جمهوری اسلامی موضوع رفراندوم همه یا اهم صور نظام های حکومتی را برفراندوم می گذاشتند ،من این اشکال را می پذیرم ،اما در عین حال معتقدم اگر صورت رفراندوم طور دیگری که مطلوب شما هست می بود باز مردم اکثریت مسلمان و شیعه ایران به جمهوری اسلامی رای می دادند ،این یک ادعای دور از واقعیات عینی نیست ،من سن و سال شما را نمیدانم ،اگر در آن زمان بوده اید که می فهمید چه می گویم ،شعارها و آرمانهای گذشته های دور مردم انقلابی ایران و در آستانه انقلاب و تحول برهبری مرحوم آیت الله العظمی خمینی ،حاکی از خواست حکومت اسلامی بود ،شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی شعار (اگر نگوییم همه) اکثریت قاطع مردم ایران بود ،این توهم نیست ،بازگردید به تاریخ ابتدای انقلاب بطور مکتوب ،و بازگردید به شعارهای مردم که در فیلمهای تظاهرات هست ،بازگردید به شعارهای مردمان تبریز و یزد و مشهد و جاهای دیگر که جلوی گلوله های رژیم شاه قرار گرفته بودند و استارت و جرقه انقلاب آنجاها زده شده بود.
        اگر هم آنموقع نبودید یا خردسال بودید خوب به بزرگترهای خود مراجعه کنید ،خواست مردم عدالت و آزادی و استقلال ،و حکومت بر اساس قوانین اجتماعی اسلام بود ،نه جمهوری دمکراتیک صرف و نه سیستم های دیگر ،شما در هیچ شعار و تظاهراتی نمی یابید که مردم گفته باشند ما نظام جمهوری دمکراتیک سکولار می خواهیم ،حتی امثال آقای بازرگان و دوستانشان که از جمهوری ایران یا جمهوری دمکراتیک ایران سخن می گفتند بحث شان در تسمیه و نام گذاری بود نه نفی حکومت بر اساس قوانین اجتماعی اسلام ،شما به کتابهای مهم مرحوم مهندس بازرگان قدس سره مراجعه کنید آنجا ایشان مکرر از نظام حقوقی و اجتماعی اسلام سخن گفته است پس بحث مخالفان اقلی نیز نفی اسلام آنطور که آرزوی شماست نبوده است.
        شما ضمنا حق ندارید از جانب مردم ایران سخن بگویید و خواست آنان را مصادره کنید ،این یک دروغ واضح است که مردم ایران بعد از یک سال سرخورده شدند ،اینرا از کدام سند و مدرک و شاهد و از کدام رفراندوم و نظر خواهی عمومی استنباط می کنید؟
        ———————————————————-
        می گوید :
        “” شاید علت سکوت و سکون مردم (نسل انقلابی) تا امروز این باشد که هنوز خود را لایق مجازات میدانند و هنوز بر این باورند که آنها خودشان علت و عامل اصلی در به وجود آمدن و قدرت گرفتن روحانیان و مذهبیون تند رو و خود محور بوده اند.””.
        (پایان)

        جالب است هم ادعای سرخوردگی پس از یک سال و هم ادعای سکوت! پس شما سکوت مردم ایران (البته به ادعای شما) را تفسیر می کنید به “سر خوردگی”؟ عجب منطقی،ضمن اینکه مردم ایران همیشه در صحنه حضور داشته اند و در تظاهرات ها و راهپیمائی ها و موارد پیش آمده از اول انقلاب تاکنون وفاداری خود بجمهوری اسلامی را بیان کرده اند،چه سکوتی؟ اینکه در سال 1376 ،با نسبت جمعیتی آنروز ،بیست میلیون رای به سید محمد خاتمی دادند و در دوره دوم بیشتر ،و اینکه در همه انتخابات ها با در صدی بالاتر از حتی دمکرات ترین سیستم های جهانی شرکت کرده و می کنند یعنی سکوت ،یعنی سرخوردگی؟ کمی تامل کنید و موهومات و خیالات خود را بحساب مردم ایران واریز نکنید.
        ————————————————–
        بجهت ضیق وقت بررسی سایر ادعاهای کامنت گذار آتش سوار را بکامنت بعدی وا می گذارم.

        متشکرم

         
        • بنام خدا و با سلام به همه می پردازم بدنباله نقدهای کامنت گذار آتش سوار به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
          ————————————————–
          کامنت گذار آتش سوار نوشته است :

          “”در اصل دوم قانون اساسی و در تعریف جمهوری اسلامی آمده که نظامی است بر پایۀ ایمان به همۀ حقیقتهای مجازی اسلامی و تاریخی (از نگاه من). چرا میگویم حقیقتهای مجازی و تاریخی؟ دلیل من اینست که تمام آنچه که مردم ایران قبل از انقلاب و در اوایل انقلاب از اسلام ، روحانیت و افراد مذهبی میشنیدند، حکایات و قصص القرآن و قصص الانبیاء و قصص الامامان بود و اینکه اگر آنها در مسند قدرت بودند چه ها که نمیشد! و مردم به واقع هم در این دنیا و هم در آن دنیا سعادتمند میشدند! و هم زمان با دیدن عملکرد آنها در آن روزگار، مردم رفته رفته به این باور رسیدند که تحقق رؤیاهای آنها فقط در دستان این جماعت است. حال پس از آنکه آن جماعت متدّین و روحانی مسلک که هم اهل کتاب ، هم اهل نماز و هم مردان خدا بودند، بر مسند قدرت تکیه زدند و عهده دار حکومت بر مردم شدند، هر روز شاهد فروپاشی یک قسمت از آن رؤیاهای شیرین بودیم که تا امروز ادامه دارد””.
          (پایان)

          ناظران ملاحظه فرمایند این فقرات مطول آیا نقد حقوقی به یک قانون کارشناسی شده است که ملت =مردم ایران به آن رای داده اند؟!
          اولا: هر ناقدی وقتی یک متن را تحلیل و نقد می کند منطقا حق ندارد الفاظ آنرا حتی با امانت به الفاظ مترادف تبدیل کند تا چه رسد به اینکه یک متن منقح را به مفاهیم تاویلی سلیقه ای و خود حق پندارانه تغییر دهد ،ملاحظه کنید متن اصل دوم قانون اساسی یک کشور که کشور این کامنت گذار هم هست مبدل شده است به این عبارت :
          “”در اصل دوم قانون اساسی و در تعریف جمهوری اسلامی آمده که نظامی است بر پایۀ ایمان به همۀ حقیقتهای مجازی اسلامی و تاریخی (از نگاه من)””.
          (پایان)
          فرهیختگان و ناظران ملاحظه فرمایند که نقاد زبر دست قانون اساسی چگونه با تمویه و تغییر عبارات یک متن حقوقی دارای بار و عقبه حقوقی ،دست به عوامفریبی و تحریف زده است ،الان ملاحظه شود من در مقام نقد سخن ایشان بخود اجازه نمی دهم دست در عین عبارت او ببرم و عین عبارت او را نقل کرده و نقد می کنم ،در حالیکه همین نقاد چیره دست بخود اجازه می دهد متن حقوقی یک قانون اساسی و پایه را که پشتوانه حقوقی و کارشناسی دارد را اینجور بتمسخر گرفته و تحریف محتوائی کند.

          ثانیا :باز این فقره عبارت شما نقد قانون اساسی است یا نقد مسولان جمهوری اسلامی؟!

          —————————————–
          نوشته است :

          “”نه در اصل اول و نه در اصل دوم عبارت ” مردم” نیامده و فقط یکبار در اصل اول از “ملت” یاد شده که این ملت هم مقام و جایگاهش فقط درحد وسیله و ابزار بوده برای به چنگ آوردن قدرت توسط آقایان و رسیدن به هدف غایی. مهم حکومت حق و عدل قرآن بوده (آنهم فقط حق و قرآنی که آنها میگویند). این ملت در ادامه و طبق اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز محکوم به اطاعت و بندگی می باشد””.
          (پایان)

          نقد:عجب نقد محتوایی با شکوهی ،لا اقل خوب بود این کامنت گذار یک سیری در مجموعه قانون اساسی می کرد بعد اقدام به اظهار این توهمات می کرد،مزید اطلاع این کامنت گذار و دیگر ناظران بعرض می رسد که در مجموع قانون اساسی ایران ،33 بار لفظ “مردم” بکار رفته است هم در مقدمه این قانون و هم در اصول مختلف که ارائه خواهد شد ،از آنطرف لفظ “ملت” نیز 31 بار در مقدمه و اصول دیگر مطرح شده است ،البته در ادامه به مدعاهای لغوی این کامنت گذار در مورد بار مفهومی “ملت” و “مردم” مستندا اشاره خواهد شد که آیا قانون گذار ایندو لفظ را در این قانون که بزبان فارسی نوشته شده است در یک معنا استعمال کرده است و در نتیجه ایندو لفظ با هم مترادفند یا خیالات کامنت گذار درست است که چون ملت لغتی عربیست و در قرآن بمعنی کیش و آیین و مذهب بکار رفته ،اینجا قانون گذاران خواسته اند این لفظ عربی با مفهوم مذهب و کیش و آیین را رندانه در کت مردم کنند؟!
          بنظر من با شواهدی که عرض خواهم کرد ایندو تعبیر در قانون اساسی با هم مترادفند و صرفا از باب تفنن در تعبیر بوده است که چنین تعبیری متفاوت شده است نه خیالات کامنت گذار ،و اصلا کامنت گذار توجه نکرده است که تعبیر و کاربرد لفظ “ملت” در زبان فارسی دارای بار معنایی دیگری غیر از زبان عربیست ،و ملت در زبان فارسی بهمان معنای مردم است ،حال چه در انتقال زبانی “نقل معنایی در لغت ” صورت گرفته باشد و چه معنای مجازی باشد بقرینه که این جهت الان موضوع بحث نیست.
          اولین سوالی که متوجه سوء برداشت یا توهمات کامنت گذار آتش سوار است این است که اگر برداشت پوارویی حضرتعالی درست بود که قانون گذاران خواسته اند رندانه مفهوم “ملت” بکار رفته در زبان عربی را در کت ملت کنند ،چرا همین قانون گذاران 33 بار لفظ “مردم” را در این قانون مکرر کرده اند؟! و چرا لفظ “ملت” 31 بار آمده است؟!
          بانتظار حکم سلول های خاکستری این کامنت گذار در پاسخ این سوال هستیم!
          من اینجا چند نمونه مهم از مقدمه و اصول قانون اساسی را که لفظ “مردم” در آنها بکار رفته است را برای خوانندگان کپی می کنم تا بروشنی دریابند که ادعای کامنت گذار آتش سوار تا چه حد با نصاب تحقیق سازگار است ، و روشن شود که کاربرد دو لفظ “ملت” و “مردم” توسط قانون گذار در معنای مترادف و صرفا از باب تفنن در تعبیر است و احتمالا اگر قانون گذاران در 37 سال قبل و در کوران پس از پیروزی انقلاب مردمی ملت=مردم ایران احتمال می دادند که 37 سال بعد سلول های خاکستری مغز یک کامنت گذار در سایت جناب محمد نوریزاد چنین حکم پوارویی خواهد کرد ،حتما برای رفع تهمت آن 31 بار کاربرد لفظ “ملت” را هم مبدل به لفظ “مردم” می کردند تا سب زحمت کامنت گذار آتش سوار ،و سید مرتضی نشوند!
          عنایت کنید به این موارد :

          “”ماهيت انقلاب عظيم اسلامى ايران و روند مبارزه (مردم )مسلمان از ابتدا تا پيروزى كه در شعارهاى قاطع و كوبنده همه قشرهاى مردم ‏تبلور مى‏ يافت اين خواست اساسى را مشخص كرده …‏””.
          (مقدمه قانون اساسی)

          “”طرح حكومت اسلامى بر پايه ولايت فقيه كه در اوج خفقان و اختناق رژيم استبدادى از سوى امام‏ خمينى ارائه شد، انگيزه‏ مشخص و منسجم نوينى را در (مردم) مسلمان ايجاد نمود…””.
          (مقدمه قانون اساسی)

          “”انتشار نامه توهين‏ آميزى به ساحت مقدس روحانيت و بويژه ‏امام‏ خمينى در 17 دى 1356 از طرف رژيم حاكم اين حركت راسريعتر نمود و باعث انفجار خشم (مردم )در سراسر كشور شد و رژيم ‏براى مهاركردن آتشفشان خشم (مردم) كوشيد اين قيام معترضانه‏…””.
          (مقدمه قانون اساسی)

          “”باتوجه به ماهيت اين نهضت بزرگ، قانون اساسى تضمين گر نفى‏ هرگونه استبداد فكرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى مى‏ باشد و درخط گسستن از سيستم استبدادى، و سپردن سرنوشت (مردم) به دست‏ خودشان تلاش مى‏ كند…””.
          (مقدمه قانون اساسی)

          “” مشاركت عامه (مردم )در تعيين سرنوشت سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى خويش….””
          (بخشی از اصل سوم قانون اساسی که بزودی توسط کامنت گذار آتش سوار نقد خواهد شد!)

          “”در جمهورى اسلامى ايران دعوت به خير، امر به معروف‏ و نهى از منكر وظيفه‏ اى است همگانى و متقابل برعهده (مردم) نسبت‏ به يكديگر، دولت نسبت به (مردم )و (مردم )نسبت به دولت. شرايط وحدود و كيفيت آن را قانون معين مى‏ كند. «و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»””.
          (اصل 8 قانون اساسی)

          “”زبان و خط رسمى و مشترك مردم ايران فارسى است…””.
          (اصل 15 قانون اساسی)

          “”مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوى برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اينها سبب امتياز نخواهد بود….””
          (اصل 19قانون اساسی ایران)

          “”دولت مكلّف است طبق قوانين از محل درآمدهاى عمومى و درآمدهاى حاصل از مشاركت مردم، خدمات و حمايتهاى مالى ‏فوق را براى يك‏ يك افراد كشور تامين كند””.
          (اصل 29)

          “”اعمال قوه مقننه از طريق مجلس شوراى‏ اسلامى است كه از نمايندگان منتخب مردم تشكيل مى‏ شود ومصوبات آن پس از طى مراحلى كه در اصول بعد مى‏ آيد براى اجرابه قوه مجريه و قضائيه ابلاغ مى‏ گردد””.
          (اصل 58)

          سایر موارد را که مجموعا 33 بار کاربرد لفظ “مردم” است دوستان می توانند از طریق سرچ بیابند.
          —————————————————————
          کامنت گذار آتش سوار نوشته است :
          “”در اصل دوم فقط به انسان منفرد اشاره شده و البته در پایین ترین درجه از درجات ششگانه.به انسانی دربند و نه آزاد، بازهم نه جمهوری میبینید و نه مردم. بازهم اولویت با اسلام است و نه جمهور مردم.””.
          (پایان)

          این مطلب قبلا پاسخ داده شد ،که هم فردیت و هم زندگی و نقش اجتماعی انسان موضوع احکام اسلامی هست ،نیز آفتابی شد که اصل دوم در مقام بیان یکی از شاخصه های اسلامیت در جمهوری اسلامیست ،و روشن است که اثبات شی نفی ماعدا نمی کند ،این اصل سخنی از جمهوریت و مردم نگفته است برای اینکه در مقام بیان چیز دیگریست ،و مقام بیان جنبه جمهوریت و مردم و نقش جمهور مردم در مقدمه و اصول آتی آمده است این چگونه نقد و سخن حقوقیست که شما می کنید که مفاد یک اصل را که در مقام بیان چیزی هست را قرینه برای نفی یا کمرنگ کردن مفهوم دیگری قرار می دهید؟! خوب در این اصل از زبان و پرچم و خط نیز سخن نگفته ،آیا مفهوم التزامی بیان یکی از شاخصه های اسلامیت نظام اسلامی ،نافی این موارد است؟!
          شما سعی کنید استانداردهای نقد و تفسیر متون را مراعات کنید ،این قانون اساسی کشور شماست که ببهای خون شهیدان مردم=ملت بوجود آمده است.
          ————————————————–
          نوشته است :
          “”پرسش اینجاست که بدون مردم و بدون انسان آیا هیچکدام از آن واژه ها و اسامی ارزش و معنایی دارند؟””.
          (پایان)
          خیر معنایی ندارند ،اما مگر مردم در اصول دیگر قانون اساسی ذکر نشده اند؟ و مگر نقش و حقوق اساسی ملت=مردم در فصل سوم یعنی حقوق ملت تاکید نشده است؟ و مگر نقش مردم در اعمال قوا تعیین نشده است؟ من این روش های غیر منصفانه شما را “پروپاگاندا=تبلیغات”” می دانم و “تبلیغات”
          نقد نیست در حالیکه شما مدعی نقد قانون اساسی هستید.
          ————————————————————-
          نوشته است :
          “”باید ابتدا انسانی باشد و از جمع انسانها مردمی بوجود آیند که حکومتی تشکیل دهند و تازه بعد از آن است که نوع حکومت مشخص میشود که چه باشد؟ متأسفانه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برعکس است و مردم در پائین ترین درجۀ اهمیت هستند و چیزی نیستند جز نوکر و غلامی در بند، ملتی گوش به فرمان رهبر و ولی فقیه””.
          (پایان)

          عجب توضیحات عمیقی! روشن است که پایه تحقق و فعلیت حکومت و تعیین نوع آن مردم هستند ،اینها که توضیح واضحات است،مطالبی که در ذیل عبارت آوردید فقط ادعاست ،شما منعطف به قانون اساسی سخن بگویید ،این که الان شما می گویید باز بحث از وقوع خارجیست ،من الان به وقوع خارجی کاری ندارم ممکن است من نیز در عالم خارج مثل شما منتقد نقض قانون اساسی باشم ،اما بحث شما نقد قانون است و نه نقد نقض قانون (دقت کنید)
          ————————————————————-
          در ادامه نوشته است :
          “”قانون گذاران با زیرکی خاصی بجای به کار بردن واژۀ “مردم ایران” از “ملت ایران” استفاده کرده اند””.
          (پایان)

          این مصداق همان استنباط های پوارویی است که عرض شد ،متاسفانه این گونه رویکرد دوست کامنت گذار حاکی از عدم مطالعه جامع و همه نگر به مجموع قانون اساسیت ،این روش جدیدی در خوانش متن است ،یک اصل را بگیر و برو جلو تا گاو و ماهی هرچه خواهی بگو بدون نسبت سنجی با سایر اصول و لوازم و ملزومات اصول دیگر و تلاش برای احراز مرادات قانون گذار که از اصول ضروری بررسی و تحلیل متون حقوقیست.
          ——————————————–
          “”در حقیقت قانون گذاران مجلس مؤسسان از بکار بردن کلمۀ ملت بجای مردم هدف خاصی را دنبال میکرده اند و منظور آنها ملت مورد اشاره در زبان عربی و قرآن و اسلام بوده، منظور آنها ملت مورد اشاره از زمان مشروطیت به بعد بوده : ” مردم به دو دسته تقسیم می‌شوند طبقۀ حاکم و طبقۀ محکوم، طبقۀ حاکم دولت و طبقۀ محکوم ملت است” این همان معنایی ست از ملت که در دوران مشروطیت در ایران باب شد””.
          (پایان)

          چنانکه عرض شد و موارد کاربرد دو کلمه “ملت” و “مردم” کما و کیفا روشن شد اینگونه سخنان مصداق بارز تهمت و توهین و افتراء به قانون گذار است ،قانون گذار فارسی زبانی که در مقام انشاء قانون مفاهیم کابردی فارسی را بکار می برده است و در عرف فارسی زبانان نیز چنانکه معلوم شد دو کلمه “ملت” و “مردم” لغات مترادفند چه به تحول و نقل لغوی از زبانی بزبان دیگر و چه بصورت استعمال مجازی مع القرینه ،و همه این مطالب کامنت گذار چیزی جز تصورات باطل و خیالی و بدگمانی های ناشی از اغراض سیاسی و عدم رعایت اصول اخلاق نیست.
          ———————————————
          و بالاخره کامنت گذار نقاد ما با مراجعه به کتاب لغت عربی تلاش کرده است تا مدعیات خیال پردازانه خویش را در بدگمانی به قانون گذاران منتخب ملت=مردم باثبات برساند:

          “”کلمه ملت عربی است و به معنای راه و روش است، ملت در قرآن 17 بار آمده است و به معنای راه و روشی است که از طرف رهبر الهی بر مردم عرضه شده مانند: مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفً.
          ( دقت کنید به ” رهبر الهی”)
          راغب اصفهانی در کتاب مفردات می‌گوید: ملت و املال همان املاء است و از یک ریشه‌اند و علت این که یک طریقۀ الهی ملت نامیده شده است این است که از طرف خداوند دیکته شده است.
          (دقت کنید به ” دیکته شده”)””.
          (پایان نقل قول کامنت گذار آتش سوار)

          نقد :
          من هرچه در کتاب مفردات راغب اصفهانی تفحص کردم از این عبارتی که کامنت گذار از آن نقل کرده است چنین عبارتی نیافتم! محتملا این کامنت گذار این مطلب را از جایی بصورت دست دوم کپی کرده است ،من در حضور ناظران عرصه عمومی این دوست را بدروغ متهم نمی کنم اما از او می خواهم مرا راهنمایی کرده ماخذ این عبارت را که به راغب نسبت داده است معین کند که ذیل چه لفظ و لغتی بوده است ،یا لا اقل سراغ آن سایت ها یا کتابهایی که راهنمای او در این نسبت شده اند رفته از آنان بپرسد عبارت عربی راغب اصفهانی در کجای کتاب مفردات اوست و کلمه دیکته از کجا پیدا شده است؟!
          در عین حال من عبارت راغب را ذیل ریشه “ملل” عینا نقل می کنم تا ناظران خود مقایسه کنند ،راغب می گوید :

          “”ملل‏

          الْمِلَّةُ كالدّين، و هو اسم لما شرع اللّه تعالى لعباده على لسان الأنبياء ليتوصّلوا به إلى جوار اللّه، و الفرق بينها و بين الدّين أنّ الملّة لا تضاف إلّا إلى النّبيّ عليه الصلاة و السلام الذي تسند إليه.
          نحو: فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ‏
          [آل عمران/ 95]، وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي‏
          [يوسف/ 38] و لا تكاد توجد مضافة إلى اللّه، و لا إلى آحاد أمّة النّبيّ صلّى اللّه عليه و سلم، و لا تستعمل إلّا في حملة الشّرائع دون آحادها، لا يقال: ملّة اللّه، و لا يقال: ملّتي و ملّة زيد كما يقال: دين اللّه و دين زيد، و لا يقال: الصلاة ملّة اللّه. و أصل الملّة من: أَمْلَلْتُ الكتاب، قال تعالى: وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُ‏
          [البقرة/ 282]، فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ‏
          (3) و هذا النقل عن التهذيب 10/ 294.
          و قال ثعلب: يبطل أن يكون مكان فعالا، لأنّ العرب تقول: كن مكانك، و قم مكانك، و اقعد مقعدك. فقد دلّ هذا على أنه مصدر من «كان» أو موضع منه. انظر: اللسان (مكن).
          الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ‏
          [البقرة/ 282] و تقال الْمِلَّةُ اعتبارا بالشي‏ء الذي شرعه اللّه. و الدّين يقال اعتبارا بمن يقيمه إذ كان معناه الطاعة. و يقال: خبزُ مَلَّةٍ، و مَلَّ خبزَه يَمَلُّهُ مَلًّا، و الْمَلِيلُ: ما طرح في النار، و الْمَلِيلَةُ: حرارة يجدها الإنسان، و مَلِلْتُ الشي‏ءَ أَمَلُّهُ «1»: أعرضت عنه. أي: ضجرت، و أَمْلَلْتُهُ من كذا: حملته على أن ملّ. من‏
          قَوْلِهِ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «تَكَلَّفُوا مِنْ الْأَعْمَالِ مَا تُطِيقُونَ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَمَلُّ حَتَّى تَمَلُّوا» «2».
          فإنه لم يثبت للّه مَلَالًا بل القصد أنّكم تملّون و اللّه لا يملّ.
          (مفردات الفاظ القرآن ،راغب اصفهانی ،ص 773)

          ———————-
          علاوه بر این اسناد نادرست ،کامنت گذار اینقدر مشتاق نسبت دادن معنای عربی قرآنی کلمه “ملت” به قانون گذاران منتخب مردم بوده است که از مراجعه به کتب لغت فارسی غفلت کرده است! ملاحظه کنید هم در فرهنگ معین و هم در لغت نامه دهخدا و هم در سایت فرهنگ واژگان فارسی ،علاوه بر معنای معادل دین و آیین و کیش برای لغت “ملت” تصریح کرده اند که یکی از معانی لغت “ملت” همان چیزی است که در فارسی به آن مردم می گویند و بندگان خدا قانون گذاران قانون اساسی در مقام تاسیس قانون هردو لفظ را تقریبا یکسان بکار برده اند (33 بار مردم و 31 بار ملت) البته اگر آنان اطلاع از اعجاز سلولهای خاکستری کامنت گذاری بنام آتش سوار در 37 سال بعد داشتند حتما خود را جمع و جور کرده و فقط لغت “مردم” را در قانون بکار می بردند تا در مظان اتهام قرار نگیرند.
          به این ریفرنسها عنایت کنید :

          الف-شریعت, کیش, آیین , پیروان یک دین, مردم‌یک کشورکه‌ازیک نژادوتابع یک دولت باشند, ملل جمع
          http://www.farsilookup.com/p2p/seek.jsp?lang=fa&word=
          سايت فرهنگ واژگان فارسی

          ب- ملت
          فرهنگ فارسی معین

          (مِ لَّ) [ ع . ملة ] (اِ.) 1 – کیش ، آیین . 2 – پیروان یک دین . 3 – مردم یک کشور.
          فرهنگ فارسی معین
          http://www.vajehyab.com/moein/%D9%85%D9%84%D8%AA

          ج- – به مردمی گفته می شود که با هر دینی که دارند در یک سرزمین با مرزهایی مشخص زندگی می کنند. بر خلاف امت که به معنی کسانی است که دارای یک دین…
          http://parsi.wiki/dehkhodasearchresult-fa.html?searchtype=0&word=2YXZhNiq
          —————————————————–
          متشکرم

           
          • درود
            جناب سید مرتضی،
            با سپاس از وقتی که گذاشتید و نقدی که به مطالبم داشتید.
            خواهش میکنم ترجمۀ متن عربی مفردات جناب راغب اصفهانی را هم بگذارید. آیا ننوشتن ترجمه دلیل خاصی داشت؟! لطفن در پست بعدی بگذارید که قابل مشاهده برای همگان باشد.
            من به نقد قانون اساسی و همچنین به نقد مجریان قانون می پردازم، چرا که مشکل اصلی ما عدم اجرای همین قانون اساسی موجود است و اینکه حاکمان نظام اسلامی سلیقه ای آن را به اجرا در می آورند. اگر همین قانون اساسی اجرا میشد بسیاری از مشکلاتی که امروز داریم وجود نداشت. حاکمان نظام اسلامی هم خیانت در امانت کردند و هم خیانت به اعتماد مردم.
            با سپاس مجدد از شما
            بدرود

             
      • بنام خدا

        ادامه نقد مطالب کامنت گذار آتش سوار در نقد بر قانون اساسی
        ——————————————
        کامنت گذار آتش سوار در ادامه می نویسد :

        “”در بند 6 از انسان نام برده شده و فردیت او را در نظر گرفته و مفهومی از مردم در آن یافت نمیشود. حال این انسانِ تنها بازهم در برابر خداوند مسئولیت دارد که البته شرح وظایفش را هم آقایان مشخص می کنند، چرا که خداوند خود به دلایل مختلف ارتباطش با انسان امروزی قطع شده و این وظیفه و تکلیف بس دشوار به عهدۀ حضرات است که نقش رابط بین خداوند و انسان را دارند. انسان آزاد است ولی در برابر خداوند مسئول است و چون نمایندۀ خداوند هم ولی فقیه است پس انسان در برابر ولی فقیه مسئول است. انسانِ آزاد است اما در بند توقعات ، فرمایشات و احکام انعطاف ناپذیر رهبری و ولایت فقیه. آیا اگر روزی خداوند هم به شکل فیزیکی و قابل لمس روزی حاکم به سرنوشت انسان شود، اینگونه انعطاف ناپذیر است و تحمل آزادی ذاتی او را ندارد؟ انسان در کشور ما چه تفاوتی با انسان در دیگر کشورها دارد که حتی از آزادی های حداقلی که دیگر انسانها در ممالک خود دارند نیز محروم است””
        (پایان)

        این برداشت غلط اندر غلط است ،مقصود از انسان مطلق انسان است بنعت عام ،که هم شامل فردیت او می شود و هم جمعیت انسان ،البته روشن است که جمع و جامعه امر اعتباریست ،اسلام هم برای هدایت انسان و رساندن او به سعادات دنیوی و اخروی آمده است ،در این راستا احکام شریعت اسلام هم احکامی فردیست و هم احکامی اجتماعی ،در مکتب اسلام هم فردیت انسان مورد نظر است و هم زندگی اجتماعی و یکسویه و تک بعدی آنطور که مکاتب اومانیستی به انسان فارغ از مسولیت او در برابر خدای خالق جهان و خالق او اصالت داده اند ،به انسان نپرداخته است ،آری بر اساس منطق اسلام انسان بخود رها نشده است تا هرچه خواست کند ،هویت انسان در برابر خدای او تعریف می شود ،از این جهت خود سالاری یا اتونومی به این معنا که انسانی که مخلوق خداست و خلقت او هدفمند است و غایتی جاودان دارد و زندگی او بحیات حسی و محدود دنیوی تمام نمی شود،بحال خود رها شود ،امر باطلیست ،و خدای تبارک و تعالی ،که انسان را خلق کرده است و غایتی ابدی برای او و سعادت او در نظر گرفته است باقتضای برخی از اوصاف کمالیه خود ،بخل از فرستادن هدایت انبیاء نمی ورزد ،و بشریت را بحال خود رها نمی کند ،زیرا عقول جزئیه بشری هرچند در جهت ساخت و رشد رفاه دنیوی و زندگی بهتر دنیوی مستقلند و مورد تاکید شریعت هستند در عین حال در تبیین معارف مبدا و معاد ،و فهم مبدا و منتهای انسان و چیستی انسان و ابدیت و غایت جاودان انسان ،از هدایت انبیاء بی نیاز نیستند ،و انبیاء الهی هستند که برای رشد و شکوفائی بیشتر بشر و هدایت او بسعادت دنیوی و اخروی شرایع را از سوی خدای متعال بارمغان میاورند تا او را از ورطه هواهای نفسانی دور کرده و بعبودیت خدای متعالی رهنمون شوند ،اسلام که آخرین دین و پیامبر اسلام که آخرین پیامبر الهیست ،در این جهت احکامی فردی و اجتماعی را برای بشر آورده است که در وحی قرآنی و سنت نبوی و بعد از او سنت معتبر ناشی از عترت او که بتصریح خود پیامبر امامان بشرند و ضامن استمرار نبوت او در چهار چوبه امامتند ،منعکس شده است ،و در عصر غیبت اولیاء معصوم که در آن هستیم ،تبیین احکام شریعت و مسائل مستحدث به اجتهاد عالمان راستین اجتهاد کننده در سنت و کلمات پیامبر و ائمه واگذار شده است که این اصل در صدد تبیین همین مطالب است
        خدا البته قابل دسترسی نیست مگر بوسیله وحیی که به رسولان خود نازل می فرماید ،این اراده تشریعی خود اوست و انبیاء الهی نیز دارای نشانه ها و بینات قولی و فعلی هستند که بوسیله آنها از مدعیان دروغین متمایز می شوند ،پس ارتباط خدای متعال پس از خلقت انسان همیشه همین گونه بوده است و متحول نشده است ،این اراده تشریعی او از ابتدای خلقت انسان بوده است که بوسیله هدایت انبیاء بشر را بسعادت دنیوی و اخروی او رهنمون شود ،این البته تنافی با رشد عقلی بشر و رشد علوم و کمال و بهینه سازی زندگی دنیاوی او ندارد.
        در مورد آزادی ،عرض شد که خدا انسان را تکوینا آزاد و مختار آفریده است و تشریعا نوامیس و شرایع خود را از طریق انبیاء الهی بر آنان فرو فرستاده است ،انسان البته آزاد هست لکن بحکم مخلوقیت و مرهون خالق خود بودن ،در برابر او مسوول است ،هیچ گاه آزادی بمعنای مطلق العنان بودن نیست ،اینرا عقل خود بشر نیز می فهمد که اگر بنا بر مطلق العنان بودن و آزادی مطلق باشد ،انسان ممکن اس از حیوانات نیز ساقط تر شود و سقوط کند ،نمونه اتونومی ها در عصر مدرنیته و باصطلاح انسان مدرن همین است که می گوید من مالک بدن خویش هستم پس آزادم که با همجنس خویش نکاح کنم و آزادم که ازدواج همجنس گرایان را رسمیت بخشم ،این تازه اول برکات و اوج اتونومی و خود سالاری ناشی از لیبرالیسم و یله و رها بودن مطلق است ،انبیاء آمدند انسان را از خودسالاری به این معنا که چیزی جز تبعیت از هواهای نفسانی نیست آزاد کنند و مسوولیت انسان برابر خدای خالق او را به او گوشزد کنند و او را خدا سالار کنند نه دگر سالار ،نه عبودیت و بندگی در برابر اشیاء و انسان های دیگر ،سخن کدامیک از انبیاء این بود که من سالارم و ای انسانها بیایید بنده من شوید ،انبیاء بندگان خدا بودند و بشریت را از عبودیت بتها و اشخاص و طاغوت ها و هواهای نفسانی معنون به خود سالاری پرهیز می دادند و او را می خواستند که خدا سالار کنند ،خدا سالاری انسان نیز به تبعیت از شرایع انبیاء و هدایات الهی است ،همین نکته است که دین ستیزان ضد بشر و ضد انسان را وا می دارد که در برابر هدایت انبیاء بایستند و آنان را متهم به سحر و شعر و جنون کنند و با آنان بستیزند ،اکنون نیز چنین ستیزه ای استمرار دارد ،شکل آن تفاوت پیدا کرده است ،اکنون ستیزه جویی با انبیاء و دعوت های آنان به این است که بیایند در عرصه عمومی و پیامبر خدا را متوهم ،قدرت طلب ،فریبکار ،و در وغگو و اوصاف دیگری که خود لایق آنند بخوانند…..
        حرف بسیار است ،در یک کلام انسان در برابر خدا مسول است و آزادی انسان باراده تشریعی خدای خالق او نامحدود نیست ،و آزادی در چهار چوبه قوانین تشریعی خداست.
        —————————————————–
        می گوید :
        “”در شرح تکمیلی بند 6 آمده که ابتدا مجتهدین با کرامت و والا مقام هستند که بازهم باید بر طبق کتاب قرآن و سنت پیامبر و همچنین سنت رایج معصومین ، کرامات و ارزشهای انسانی را به انسان نا آگاه ایرانی ( از دید آنها ) اجتهاد کنند و بیاموزند. جالب اینکه مستمر نیز می باشد و بدین معناست که انسان در ایران، از دید آن حضرات، هیچگاه از مجتهدین بی نیاز نخواهد شد و تا روز معاد هم باید از محضر مجتهدین بهره ببرد و زیر نظر آنها باشد. دقت کنید که اولین و تنها گروهی که به آن اشاره شده و از آنها به عنوان نمونه ای از انسان والا و با کرامت یاد شده فقط مجتهدین هستند و لاغیر!، مجتهدینی که تنها درعلوم دینی و اسلام شناسی تخصص دارند باید منبع لایزال تربیت انسانهای والا و با کرامت باشند الی قیام یوم الدین. این شرح حال حکومت جمهوری اسلامی ست یا مدرسۀ علوم دینی؟””.
        (پایان)

        آری چنین است ،علیرغم فهم و اختیار شما ،مردم مسلمان و شیعه ایران ،هویت خویش را تحت هدایت انبیاء تعریف کرده اند ،و به این چهار چوب رای داده اند ،آری اجتهاد مستمر مجتهدان و فقهاء تبیین کننده اراده تشریعی الهیست ،این چیزی هست که ناشی از نبوت و استمرار آن یعنی امامت است ،مردم ایران در این چهار چوبه هستند چون مسلمان و شیعه اند ،شما نیستید نباشید ،اما مردم حکومت بر اساس قواعد و قوانین اجتماعی اسلام را سرلوحه قرار داده اند ،و تبیین این قواعد و قوانین در عصر غیبت ولی معصوم در ضمان اجتهاد مستمر و پویای فقهاء جامع الشرائط است چه شمای فردی بخواهید یا نخواهید و جرزنی کنید ،بله اگر روزی اکثریت مردم ایران اینرا نخواستند ،این ساختار را عوض می کنند.البته زمینه اجتهاد عالمان تبیین قوانین شریعت است و این تنافی با پیشرفت های عقلی و علمی بشر برای بهسازی و رفاه و آسایش و امنیت زندگی دنیائی خویش ندارد.
        ——————————————————-
        می گوید :
        “”آیا حاکمان ایران که بعد از تصویب جمهوری اسلامی بر مسند قدرت تکیه زدند، هیچ گاه و در هیچ زمانی حتی کوتاه مدت هم که باشد، ستمگر و سلطه گر نبوده اند؟ آیا مردم ایران هیچ گاه و در هیچ زمانی حتی کوتاه مدت هم که باشد، ستم کش و سلطه پذیر نبوده اند؟ آیا قسط و عدل در ایران برقرار است و تمام افراد جامعه در مقابل قانون یکسان هستند؟ آیا ما به استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی رسیده ایم؟ آیا ما براستی در سایۀ حکومت جمهوری اسلامی همبستگی ملی داریم؟””.
        (پایان)

        ممکن است پاسخ به این سوالات مثبت باشد یا منفی باشد یا در مواردی مثبت باشد و در مواردی منفی باشد ،من اینگونه مطالب را می گویم خروج از موضوع بحث ،شما اینگونه مباحث را جداگانه تحلیل کنید من آیا مانع این هستم ،بحث اما این است که شما دارید قانون را نقد می کنید یا عمل مجریان قانون را ،عنوان بحث شما نقد قانون اساسیست ،پس چرا اینها را ضمیمه می کنید؟ برای من واضح است که این خروج های موضوعی تصادفی نیست ،اینها تنها برای تحجیم مطلب ،و پوشاندن ضعف استدلال های حقوقی در مقام نقد قانون است.
        ————————————————-
        می گوید :
        “”در پایان، نتیجه ای که از شکل کلی جملات موجود در اصل دوم قانون اساسی میگیرم اینست که در این اصل هم، فقط به اسلام و دین اشاره شده و یک تعریف ناقصی هم از انسان والای مسلمان شیعه ارائه شده. خبری از جمهوری، مردم و خواستۀ مردم نیست “”.
        (پایان)

        روشن شد که این استنتاج ابتر و عقیم است ،زیرا هم به ایرادات محتوایی به اجزاء اصل دوم پاسخ داده شد ،و هم در ایراد شکلی عرض شد که قانون گذار هم به جمهوریت و هم به اسلامیت پرداخته است ،همه در مقدمه قانون و هم در سراسر اصول پراکنده در قانون خصوصا بخش حقوق ملت ،و توضیح داده شد که جمهوریت قالب عرفی برای اسلامیت است بخواست اکثریت مردم ایران ،چه جرزنان بخواهند و چه نخواهند ،منتها نقد کننده این اصل را که در مقام بیس ها و پایه های اسلامیت جمهوری اسلامی هست ،در نظر گرفته و هردو چشم مبارک را بر مقدمه قانون و اصول دیگر که در مقام تاسیس و بسط مفهوم جمهوریت اند بسته است و چنین می گوید.
        —————————————————————–
        می گوید :
        “”معلوم نیست قانون گذاران نمایندۀ مردم بوده اند و یا نمایندۀ خداوند و ولی فقیه؟ “”.
        (پایان)
        معلوم است ،این شمائید که جرزنانه چشم خود را از حقیقت فرو بسته اید و بداهت تاریخی را انکار می کنید ،قانون گذاران در یک انتخابات آزاد نماینده مردم شدند ،و با صبغه کارشناسی های خود در امر سیاست و اقتصاد و فرهنگ و دین شناسی ،این قانون را ببحث کارشناسی گذاشتند ،و در مورد هر اصل بحث ها کردند و رای گیری،در عین حال چون مردم مسلمان ایران خواستار حکومت بر منطق دین اسلام بودند ،این قوانین را با مراعات هنجارها و ملاک های دینی وضع کردند ،بعد هم باز این قانون به رای عموم ملت گذاشته شد ،و با اکثریت آراء مردم تصویب و قانون شد ،ایراد این فرایند چیست؟ چون شما رای منفی دادید باید اکثریت از خواست شما تبعیت کنند؟
        ———————————————————-
        مطلب طولانی شد ،بمن ایراد نکنید که طولانی می نویسی ،ملاحظه کنید که مطالب این کامنت گذار چقدر طولانیست ،و من فقره بفقره تنها مطالب او را پاسخ می دهم . بقیه مطالب در کامنت دیگری بیان خواهد شد.

        متشکرم

         
  64. نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیان‌آور؟ عبدالکریم سروش (بخش پنجم)، جلال ایجادی

    جلال ایجادی
    راه سروش برای تحول جدا کردن تفسیر قرآن از قرآن است، جدا کردن دیانت اسلام از تفسیر دیانت است. او یکی از شروط تجدد را نقد و دوری از مبانی قرآنی ۱۴۰۰ سال پیش نمی‌داند بلکه برای او، تجدد در اعلام تاریخی بودن معرفت از دین یا تفسیر از دین است
    عبدالکریم سروش مدافع جهل و خرافات است. در بخش پیش نقش سروش در انقلاب ایدئولوژیکی دانشگاه را نشان دادم و در اینجا بطور کوتاه افکار او را درباره دین و علم مطرح ساخته و نشان می‌دهم که نواندیشان شیعه باعتبار عقب ماندگی فکری و تبلیغات ایدئولوژیکی و رانت رسانه‌ای، دارای شهرت می‌گردند. آقای سروش از «قبض و بسط تئوریک شریعت» حرف می‌زند، او معرفت به دین را حامل تحجر و دین را عامل ثبات و ضروری می‌داند. حال ببینیم چگونه بسط اعتقاد او جز تلاشی ضدعلمی چیز دیگری نیست.
    قبض و بسط تئوریک شریعت از نظر سروش

    پس از مرگ آیت الله خمینی در مرداد سال ۱۳۶۸، آقای سروش از جمله روشنفکران «جمهوری‌خواه» بود که بحث دربارهٔ مفاهیم «دموکراسی اسلامی» را آغاز کردند و به تدریج و بنحوی از نظریهٔ حکومت اسلامی فاصله گرفتند و خواستار پیشروی مسلمانان و عدم درجازدن شدند. مدعای اصلی سروش باین ترتیب است که دین خود ثابت و مقدس است ولی تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، تاریخی است و معروض خطا می‌باشد. از نظر مذهبیون شیعه او با این نظر حکومت دینی ایران و ولی فقیه را تضعیف می‌کند؛ چون اگر تمام درک‌ها و فهم‌های بشری از دین معروض خطا باشد، هیچ کس نمی‌تواند به نام خدا ادعای پیاده کردن شریعت را داشته باشد؛ روحانیون حوزه از مشروعیت دائم محروم می‌گردند. این نظر پیش پاافتاده در فضای آخوندی و روزنامه نگاران مذهبی و نخبگان شیعه که از تحولات دنیای علم و اندیشه در سطح جهان بی‌خبر هستند، رویداد عظیمی تلقی شد. یکی از نوشته‌های اصلی آقای سروش که سروش را بعنوان نواندیش و نظریه‌پرداز برجسته شیعه مطرح کرد «قبض و بسط تئوریک شریعت» است که در کیهان فرهنگی، سال پنجم، ۱۳۶۷، منتشر شد و طی این سلسله مقالات سروش خود را تجددگرا نشان داده و می‌گوید تجدد نفی دین نیست بلکه حفظ آنست و اصل تغییر در سنت تفسیر است.
    سروش می‌نویسد: این نکته برای عموم مصلحان مطرح بود که فکر دینی فکری است «ثبات طلب» در حالی که جوامع پیشرفته جوامعی هستند که پشت پا به فکر ثبات‏طلبی زده‏اند… کسانی «گذشته گرا» و «آینده نگر» یا «تحجرگرا» (متحجر) و «تجدد گرا» را به کار برده ‏اند که از آن بوی بی‏مهری به دین می‌‏آید، گفته‏اند که اندیشه‏های دینی، نوعی ایستادن در یک جا را از پیروان خود طلب می‌‏کنند، نوعی نگاه به عقب و گذشته را. وقتی که می‌‏خواهند مشکلات امروز خودشان را حل کنند دائماً برمی‏گردند ببینند که این مشکل فی المثل در جامعه ‏ی عربستان بوده یا نبوده، اگر نبوده چه چیزی شبیه آن بوده تا بر قیاس آن، و از راه درس گرفتن از آن، جوابی برای مشکل امروزشان پیدا کنند. «ثبات گرایی» یعنی همین،… و در برابرش دیدگاهی است که پشت پا به ثبات می‌‏زند و به اصل تغییر و تجدد پایبند می‌‏شود. سروش در ادامه چنین می‌‏نویسد:
    مصلحان دینی یک گرفتاری بزرگ داشتند و آن اینکه می‌‏دیدند اگر بخواهند به تغییر پسندی مطلق فتوا بدهند، کاملاً باید دست از دیانت بردارند، دیگر مصلح دینی نخواهند بود. اگر کسی گفت پابه پای زمان حرکت کنید، اصل تغییر را بر خودتان حاکم کنید، دیگر دین و سنت برباد خواهد رفت، تمام گذشته انکار خواهد شد و آن اعتقادات و ضروریات ثابت دینی از دست خواهد رفت، لذا به این سو نمی‌‏توانستند به طور مطلق درغلتند. (سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، چاپ سوم، ۱۳۷۳، ص ۴۹۴)
    به اعتقاد او جمع بین ثبات و تغییر، عمده‏‌ترین مسأله‏ ای بوده است که مصلحان دینی درگیر آن بوده‏ اند و در صدد یافتن چاره برمی‏ آمدند. بنابراین باید برای جمع بین ثبات و تغییر راه حلی ارائه شود که هم ثبات را حفظ کند تا دین حفظ شده باشد، هم تغییر را بپذیرد تا تحجر از میان برود و پیشرفت می‌سر شود. این مشکل احیاگری و اصلاح‌گری دینی بوده است. کاری که ما کردیم این بود که از یک دیدگاه معرفت‌شناسانه (تاریخی و پسینی)، دین را از معرفت دینی جدا کردیم.
    این گفتار سروش دارای چند نکته اساسی است:
    یکم، معرفت بشری متغیر است. این گفته جز یک امر بدیهی پیش پا افتاده چیز دیگری نیست و تمامی تاریخ دنیا و کهکشان‌ها و تمامی سیر افکار فلسفی و اقتصادی و علمی و جامعه‌شناسی همیشه بیانگر این امر بوده است. یکی از بحث‌های مهم در جناح مذهبی شیعه این مطلب آقای سروش است که پاره‌های مختلف معرفت بشری در داد و ستد دائم هستند و ربطی وثیق با یکدیگر دارند. اگر در علم نکته بدیعی روی نماید معرفت‌شناسی و یا فلسفه را متاثر می‌کند. تحول فهم فلسفی فهم آدمی درباره انسان و جهان را عوض می‌کند. هر زمان که جهان چهره دیگری یافت معرفت دینی هم معنای تازه به خود می‌گیرد. او می‌افزاید: فهم (صحیح یا سقیم) شریعت، سراپا مستفید و مستمد از معارف بشری و متلائم با آن است و میان معرفت دینی و معارف غیر دینی داد و ستد و دیالوگ مستمر بر قرار است. (اصل تغذیه و تلائم) سروش تاکید می‌کند اگر معارف بشری دچار قبض و بسط شوند، فهم ما هم از شریعت دچار قبض و بسط خواهد شد. روشن است که نه تنها دانش افراد به درک‌های متفاوت از دین می‌انجامد بلکه منافع گروهی و طبقاتی، منافع ایدئولوژیکی و فرقه‌ای، تمایلات شخصی و خانوادگی، دوره تاریخی و فرهنگی، به درک متفاوت از دین منجر می‌شود. این پدیده تاثیری پذیری و تاثیرگذاری در تمامی زمینه‌های اندیشه و هنر و علم صادق است.
    دوم، بر خلاف نظر سروش در طول تاریخ برخی تفاسیر و برداشت‌ها از کتاب‌های دینی بیان نوآوری در اجتماع بوده، نفی ثبات مطلق گرای دینی بوده و این امر مثبت بشمار می‌آید زیرا‌گاه بمعنای کنده شدن از جزمیات الهی است. از نظر سروش گویا دین خود بدور از عیب است و جز سرچشمه آرامش چیزدیگری نیست. آرامش کاذب ناشی از دین و افیون زدگی مردم معتقد نیز ناشی از مذهب است. هر مذهبی در هرکجای زمین مورد برداشت و تفسیراست و خود تولید کننده کینه و نفرت و دترمینیسم روانپرشی نیز می‌باشد. راه سروش برای تحول جدا کردن تفسیر قرآن از قرآن است، جداکردن دیانت اسلام از تفسیر دیانت است. او یکی از شروط تجدد را نقد و دوری از مبانی قرانی ۱۴۰۰ سال پیش نمی‌داند بلکه برای او، تجدد در اعلام تاریخی بودن معرفت از دین یا تفسیر از دین است. برای او تفسیر هائی که دین را معرفی نموده‌اند منشا گرفتاری است و راه خروج از عقب ماندگی حفظ دین و نگه داری ثبات از یکسو و از سوی دیگر جدا کردن معرفت و شناخت افراد از دین است. برای سروش شناخت بشری پیوسته متغییر است تاثیر پذیر است، حال آنکه دین الهی دارای ثبات است. بالاخره چرا در نظر سروش وجود دین ازقاعده تاثیر پذیری جداست؟ نه تنها برداشت‌ها و معرفت از دین متغییر است بلکه تمامی ادیان در طول تاریخ نتیجه فرهنگ و جامعه و سنت و عادات و اهداف اجتماعی و سیاسی گروه‌های اجتماعی بوده‌اند. مطالعات هرمنوتیک و باستان‌شناسی زبان و ساخت ادیان نشان می‌دهد که چگونه دین یهود و مسیحیت و اسلام و زرتشت و هندوئیسم و بودیسم و بهائی و صد‌ها فرقه دینی دیگر محصول تاریخ و ویژگی محلی و فرهنگی و نفوذ ادیان و افکار دیگر بوده است. بدون درک تاثیرگذاری دین یهود و بدون شناخت سنت قبیله‌ای شبه جزیره عربستان و بدون درک تاثیرگذاری مردمان کلدانی‌ها و سومری‌ها و یهود و نصارا و سوری‌ها و ایرانی‌ها بر محمد و عرب‌ها، شناخت قرآن ناممکن است. پس تمامی افکار و تجربه‌ها و باور‌ها و از جمله ادیان، از یکدیگر متاثر بوده‌اند. آقای سروش بطرز ضدعلمی دین را از سایر پیدیده‌های جامعه انسانی جدا می‌کند زیرا او دارای هدف ایدئولوژیک حمایت از اسلام دارد دارد و فردی است که نه بر تجربه بلکه بر خرافات و جزمی گرایی شیعه اعتقاد دارد.
    سوم، بطور خلاصه سروش معتقد است که دین از معرفت دینی جدا بوده و معرفت دینی (یعنی فهم جمعی ما از متون دینی) مستقل و مستغنی از معارف بشری نیست. مبانی علوم انسانی از قرآن فقط با کمک علوم انسانی می‌سر است. سپس سروش می‌نویسد: «احکام دین از احکام معرفت دینی تمایز دارند؛ توضیح اینکه دینْ صامت، ثابت، مقدس، خالص، کامل و حق است و لیکن معرفت دینی ناطق، متغیر، نامقدس، غیر خالص و ناقص و آمیزه‌ای از حق و باطل است». (همانجا). سروش که به نواندیش معروف است و طرفداران بسیاری در میان نخبگان مذهبی و چپ و ملی گرا دارد، از «که دینْ صامت، ثابت، مقدس، خالص، کامل و حق» صحبت می‌کند. شما وقتی نگاهی به آثار محمدآرکون (۲۰۱۰-۱۹۲۸) اسلام‌شناس فرانسوی و الجزایری تبار می‌اندازید به عقب ماندگی آقای سروش بهتر پی می‌برید. محمدآرکون قرآن را انتخاب عثمان خلیفه سوم دانسته و حذف نسخه‌های رایج و مواد گوناگون توسط خلیفه سوم را قابل تاسف دانسته و اعلام می‌کند که قرآن معجزه نیست و نوشته قرآن امروز نیز باید به انتقاد تاریخی درآید زیرا از نظر او قرآن بیانگر بینش تاریخی عثمان می‌باشد. (محمد آرکون، «تفکر عرب»، ۲۰۱۲ پاریس). تحلیل محمد آرکون قرآن، کتاب دیانت اسلام را بطرز تاریخی بررسی کرده و آنرا بیان «تفکرعرب» می‌داند. او از قرآن یک نوشته ایده آلی و افسانه ایی و خارج از تاریخ نمی‌سازد، بلکه تاثیرات گوناگون بر این کتاب را تحلیل نموده و تحولات بعدی اسلام را مورد بررسی قرار می‌دهد. چگونه می‌توان قرآن و دین را صامت و کامل و حق دانست؟ آقای سروش برای دارو سازی دانشگاه رفته ولی منطق علمی و خرد فلسفی بر او غلبه ندارد و او مانند هرآیت الله یا هر نخبه دیگر دینی به دین نگاه می‌کند. هیچ فرد روشنفکر و خردمند که با نقد علمی پرورش یافته نمی‌تواند چنین استدلال کند که دین اسلام «کامل و خالص و حق» است. بیان چنین یاوه گویی نتیجه مسخ روانی و بی‌خردی است.

    دین صامت و کامل آقای سروش
    تمدن مایا‌ها به ۲۶۰۰ تا ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تخمین زده می‌شود و جمعیت بسیاری در آمریکای مرکزی و مکزیک امروزی را در بر می‌گرفته است. مایا‌ها باور داشتند که پروردگار از آنجا که کسی برای نیایش او وجود ندارد بخشم آمده و تصمیم به خلق زمین و کوه‌ها و درختان و اکثریت حیوانات می‌گیرد. ولی از آنجائیکه جانوران حرف نمی‌زدند خدا تصمیم می‌گیرد تا انسان را از گل و خاک بیافریند، ولی از آنجا که این انسان‌ها خطاکار بودند، خدا آن‌ها را در آب نابود می‌کند. تصمیم بعدی خدا اینستکه آدمهایی را از چوب می‌سازد، ولی این‌ها هم ابله بودند و خدا تصمیم می‌گیرد تا آن‌ها را نیز نابودکند، ولی آن‌ها به جنگل پناه برده و تغییر ماهیت داده و به میمون تبدیل می‌شوند. پس از این حادثه ناموفق خدا بالاخره انسانهایی از ذرت سفید و زرد بوجود آورد و خیالش راحت می‌شود. این افسانه آفرینش در ادیان به گونه‌های متفاوت مطرح شده است. همانگونه که در تورات، در فصل آفرینش، آمده در روز ششم خدا آدم و حوا را بوجود می‌آورد. در قرآن همین داستان تکرار می‌شود و آفرینش جهان طی شش روز صورت می‌گیرد. اسلام در قرآن آیات ۱ – ۱۲ سوره فصلت، خلقت زمین را چهار روز و خلقت آسمان‌ها را دو روز اعلام می‌دارد و بالاخره بر اساس قرآن خداوند انسان را از گل آفرید. این توضیح افسانه‌ای متعلق به دوره‌ای از تاریخ بشریت است که دانش بعنوان نتیجه اندیشه و خرد و تحقیقات انسانی و علمی وجود ندارد. امروز علم فیزیک به ما می‌گوید پیدایش جهان هستی به ۱۳. ۷ میلیارد سال پیش برمی گردد و پیدایش منظومه خورشیدی و زمین به ۴. ۵ میلیارد سال می‌رسد و علم زیست‌شناسی و انسان‌شناسی برآنست که انسان بدنبال تحول در شاخه‌ای از خانواده شمپانزه، نزدیک دومیلیون سال است که وجود دارد. (رجوع شود به کتاب «آیا معمار بزرگی در جهان موجود است؟» استفان هاوکینگ). با پیشرفت علم تابو‌ها و خرافات و مذاهب رنگ می‌بازنند. ولی دین سخت جان است بخصوص که از نیروی پرقدرت نخبگان و قلم بدستان و فرصت طلبان چپ و راست و نهادهای دولتی سرکوب و ایدئولوژیک و اعتقاد سرسخت ذهنیت توده و ازخودبیگانگی آن‌ها برخوردار است. ذهنیتی که برای نقد و تجربه تربیت نشده و تنبل است و از هراس و ناامیدی پرشده است، نمی‌تواند از دین بگذرد. افسانه دینی آفرینش ذهن را بخواب می‌کند.
    فلسفه، پیش‌درآمد و مادر دانش مدرن می‌باشد. در طول تاریخ علوم زاییده روند پرسشگری و وجود دقت‌ها و تحقیقات در دانسته‌های بشری است، این روند و پراتیک با به چالش گرفتن مدام قوانین و نظم موجود، محرک اصلی پیشرفت می‌باشد. در یونان کهن فلسفه و علم در کنار هم حرکت را آغاز کردند ولی باید گفت علوم نوین بر ستون فلسفه و تجربه‌های دیرین ایستاده‌اند. به بیان دیگر زیر بنای دانش مدرن بر پایه مفاهیم، ساختارهای عقلی و نگرش انتقادی و حقیقت‌جو و تناقضات مداوم و آزمایش در پراتیک انسانی قرار دارد و این چنین روندی است که توسعه دانش را می‌سر ساخته است. البته دانش همیشه محدود و ناقص است زیرا شناخت کامل از پدیده‌ها ناممکن است و طبیعت و پدیده‌های عینی و ابژکتیو و نیز تمام پدیده‌های اجتماعی و روانی و فرهنگی و معنوی، پیوسته در حال تغییر و دگرگونی هستند. بقول «استفان هاوکینگ» از انفجار بزرگ «بیگ بانگ»، کهکشان‌ها در حال گسترس و انکشاف بی‌پایان هستند. زمین همیشه در حال شدن بوده است و انسان و طبیعت و جامعه نیز همیشه در حرکت و تغییر هستند.
    افزایش دانش و شناخت در تاریخ بشری چگونه میسر می‌گردد؟ نیازهای پیاپی انسانی و ضرورتهای زندگی اجتماعی و اقتصادی و نیز نیاز انسان به تخیل و نوآوری و وجود روحیه کشف و کنجکاوی نیروی محرکه برای شناخت است. اگر نیاز انسانی برای تولید اقتصادی و نیاز برای تبادل نظر و مکالمه در جامعه نبود، مهندسی کامپیوتری و تکنولوژیِ سخت افزار‌ها و نرم افزار‌ها توسعه نمی‌یافت. اگر نیاز به شناخت تحول کهکشان و پیدایش زندگی نبود، علم فیزیک و بیولوژی و ژنتیک رشد نمی‌یافت. دانش فیزیک، بیولوژی، ژنتیک، مهندسی کامپیو‌تر، دانش ریاضی، جهان کنونی را دگرگون ساخت زیرا انسان و زندگی کنونی بر اساس این پیشرفت علوم بخش مهمی از رازهای خود را بازگو کردند. بعلاوه کشفیات و دانستنیهای علوم انسانی مانند انسان‌شناسی، مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی، روانکاوی، تئوریهای اقتصاد و سازماندهی، تجربه‌های اجتماعی فردی و گروهی و آزمونهای گوناگون عقلی و عملی، شناخت نسبت به انسان و زندگی روی زمین و اجتماع را ژرف نمودند. تئوری تحول چارلز داروین که منجر به متزلزل نمودن افسانه‌های مذهبی گشت زمینه‌های جدید پژوهش را در تاریخ، بیولوژی، ژنتیک، آنتروپولوژی و مردم‌شناسی باز نمود و تمامی این تئوری‌ها در واکنش متقابل شناخت دقیقتری در باره انسان ارائه نمودند و با تاثیر خود فصل‌های جدیدی در زمینه فلسفه و تاریخ و علم گشودند. این شناخت علمی نشان می‌دهد که هستی و پیدایش انسان در شش روز غیرواقعی است و قدمت منظومه خورشیدی که به چهار و نیم میلیارد سال می‌رسد نمی‌تواند به اراده الله بیابانهای شبه جزیره عربستان به چرخش درآید و پیدایش انسان که به دومیلیون سال می‌رسد با تمام روند پیچیده و تاریخی خود نمی‌توانست و نمی‌تواند با افسانه دینی آفرینش نزد مایا‌ها و تورات و قرآن خوانائی داشته باشد.
    رابطه متقابل میان دانش‌های بشری و تاثیر پذیری متقابل یک واقعیت است و تمام زندگی انسان جز حرکت و انرژی و شکل بشکل شدن چیز دیگری نیست. سروش این حرف را تا نیمه می‌خواهد. او نگران دین خویش است، نواندیش به علم باور محکم ندارد، به نقد باور ندارد و حرفهائی می‌زند که برای دین دردآور نباشد. سروش می‌گوید معرفت به دین متفاوت است و تغییر می‌کند ولی دین صامت و عامل ثبات می‌باشد. چرا؟ حال آنکه اگر معرفت انسان‌ها متفاوت می‌شوند جهان مادی نیز متغیر است و دین نیز خود نه صامت، بلکه‌زاده جامعه انسانی و تغییر یابنده است. در فصل بعدی این مطلب را بیشتر می‌شکافیم. منابع جدی و معتبر مانند «منشا علوم» از «کولن رونان» یا «تاریخچه افکار در فیزیک» از «روبرت لاکنو»، تمام تاریخ فلسفه و تاریخ علوم اجتماعی و تاریخ علم، گواه تحولات فکری متقابل و دیالکتیکی می‌باشد. علم یونان کهن بر پایه علم بابلی‌ها و مصری‌ها بناگردید و علم در نزد یونانی‌ها در پیوند با فلسفه و منطق یونان توسعه یافت. در دوره بعد، قرون وسطا، رشد علوم باعتبار خوارزمی و ابوعلی سینا و ابن رشد و دانش نجوم و جغرافیا و پزشکی و ریاضیات تحقق پذیرفت. در قرن سیزده میلادی «داکن مقدس» باعتبار فلسفه ارسطو زمینه روش‌های علمی را فراهم ساخت. رنسانس اروپا با رجوع به ارسطو و و نوشته‌های متفکران دنیای زیر نفوذ اسلام و کشفیات جدید و کوپرنیک و سپس سرآغاز دوران روشنائی می‌سر شد. در چنین بستری است که رنه دکارت فرانسوی کارهای علمی خود در باره هندسه و روش تحقیق را مطرح ساخته و بینش فلسفی را دگرگون می‌سازد. عظمت کار نیوتون به تحول دانش منجر شده و بزرگان دیگری مانند فیلسوفانی مانند ول‌تر و داوید هیوم را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در قرن نوزدهم بیولوژی با ژان باتیست لامارک متحول شده و با چارلز داروین و «تئوری تحول» به مرحله شگرفی دست رسی پیدا می‌کند. در این درگیری علمی است که فیلسوف معروف اوگوست کنت در روش پوزیتیویستی و انتقال دوران مذهب به دوران متافیریک و سپس دوران شناخت علمی را مطرح می‌سازد. تاریخ قرن بیستم تاریخ بی‌سابقه فیزیک اتمی با البرت انیشتن و تاریخ گامهای بزرگ بیولوژی با کشفیات تازه در باره سلول‌ها و ژن‌ها است. فیزیک و شیمی و بیولوژی در هم آمیخته می‌شوند و ریاضیات و ستاره‌شناسی نیز از این تحولات بهره می‌گیرند. کارل پوپر در کارهای خود اعلام می‌کند برای اینکه یک تئوری علمی باشد باید توسط تجربه قابل رد باشد. کارل پوپر بر دین و خرافه می‌شورد و از تجربه و علم دفاع می‌کند.
    دین ناتوان از درک تمامی این تحولات است و خود مانعی در برابر آزادی انکشاف و تجربه علمی است. دین به جزمیات رجوع می‌کند و آرامش دین در خفته بودن انسان‌ها و متوقف کردن چرخ دانش است. گفتار دینی در باره انسان بیشتر به افسانه و اسطوره و تخیل غیر علمی می‌ماند. دین در باره انسان افسانه می‌گوید. گفتار فلاسفه یونان انسان را به جهان و واقعیت آن نزدیک‌تر می‌کند. فلسفه قرن ۱۷ دکارت فرانسوی انسان را به دوبخش، فیزیک و روح، تقسیم می‌نماید ولی درک «اولیستی» را نامیسر می‌سازد. در سده بیستم مجموعه فلسفه و جامعه‌شناسی و روانکاوی و تمامی دانش زیست‌شناسی و ژنتیک فرصت درک همه جانبهتر از انسان و زندگی را فراهم می‌سازد. نتیجه این گفته کدام است؟ اول آنکه دانش بشری در روند تعقلی و قدرت تخیل انسان، باعتبار پس زدن افسانه و خرافات رشد یافت. دوم آنکه تمامی رشته‌های دانش بشری در ارتباط با یکدیگر بوده و تاثیر متقابل دارند. سوم اینکه تمامی پدیده‌ها در طبیعت و در عرصه معرفت بشری پیوسته در حال تحول می‌باشند و امر صامت و تغییر ناپذیر وجود ندارد.
    در طول تاریخ بشری هر دینی نیز متناسب لحظه و محل تولدش با دیگر ادیان متفاوت بوده و تمام تفسیر‌ها و معرفت‌های بشری به آن‌ها نیز گوناگون بوده زیرا زمان و زاویه نگاه تولید کننده خوانش‌های رنگارنگ می‌باشند. دین‌ها بوجود آمده‌اند و چه بسا روزی برخی باور‌ها بمیرند و برخی دیگر‌زاده شوند ویا تغییر شکل دهند. به نظر میخائیل سِرگییِف، استاد دین و فلسفه در دانشگاه هنر‌ها (فیلادلفیا)، در کتاب «ادوار دینی» (انتشارات بریل ۲۰۱۵)، هر دینی در دوران تکامل خود ۶ مرحله را می‌گذراند: تکوین، راست کیشی، تثبیت، اصلاح طلبی، بحران و پس از بحران. از نظر او مدرنیته معرّفِ مرحلۀ بحرانی مسیحیت بود. حال باید مورد به مورد وضعیت هر دین را بادقت بررسی نمود و ناگفته نماند که دین اسلام علیرغم پرخاشگری ذاتی و عملی خود و خشونت مضمونی آن، در حال گسترش است و انسانهای بسیاری که از سطح فرهنگی پائینی برخوردارند و با محرومیت‌های متعددی گریبانگیر هستند و به مدرنیته و دمکراسی خصومت می‌ورزند، استعداد بیشتری برای جذب این دین نشان می‌دهند. تعرض خشن اسلام بیانی از بحران عمیق آن و ضعف در برابر دنیای مدرن و خواستهای آن است. در چنین وضعی آقای سروش دیانت اسلام را عامل ثبات نشان داده و زبان پرخاش اسلام و واقعیت چندین و چندگانه و پر تضاد و جدال آنرا، واحد و یگانه جلوه می‌دهد. آقای سروش نه در کار فلسفه، بلکه در کار تحکیم پی خرافات فلج کننده است. آقای سروش سازنده ازخودبیگانگی ایرانیان می‌باشد. (در شماره دیگر نقد سروش ادامه دارد).

    جلال ایجادی
    استاد جامعه‌شناسی – پاریس
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    پاورقی: پیوند برای بخش‌های پیشین «نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیان آور؟» و از جمله نقد عبدالکریم سروش و نیز سلسله مقالات «مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان»، روی گوگول اسم نویسنده و عنوان مقاله نوشته شود.
    کتاب «جامعه‌شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران» نوشته جلال ایجادی روی آمازون:
    http://www.handsmedia.com/books/?book=sociology-of-fractures-and-changes-in-iranian-society
    Le rôle négatif des penseurs islamiques en Iran, D. IDJADI

     
  65. احمد قدیمی ​

    جناب نوریزاد – مطلب زیر را در ارتباط با ۲۲ پست اکثرا بسیار طولانی سید مرتضی (ماشاالله!) در مدت کمتر از دو روز ذیل مقاله قبلی شما (دزدان دادسرا) نوشته بودم که با اجازه در اینجا میاورم.

    آقا سید مرتضی ما از مرخصی برگشته و پر انرژی تر ازهمیشه مشغول فرو کردن عمود خیمه اسلام در سایت محمد نوریزاد شده. در پاسخ شکوه نوریزاد از قطع دست و پای یک انسان ایشان از سوره مائده آیه میآورد و میفرماید:
    “ترجمه ساده و ابتدایی این آیه این است که :
    سزاى كسانى كه با خدا و پيامبر او مى‏ جنگند و در زمين به فساد مى‏ كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند. اين، رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت‏.”
    با تشکر بابت این ترجمه تا اینجا آنچه که باعتقاد ایشان کلام خداست حتی برای من عربی ندان هم کاملا روشن شد. این آیه تنبیه کسانی را که بجنگ خدا یا پیغمبرش بروند مشخص کرده. البته برای من روشن نیست که چرا خداوند بین کشتن و دار زدن تفاوت قائل شده چون درهر دو حال طرف سریعا به جهنم موعود میرود. سید مرتضی هم در مورد این تنها قسمت نا مفهوم آیه توضیحی نمیدهد. بگذریم.
    اما جالب اینکه تنها چند سطر پایین تر جناب سید مرتضی باستناد “کتب فقهی” و نه کتاب خدا ناگهان کلام خدا را تغییر داده و مدعی میشود که منظوراین آیه تنها در باره جنگ با خدا و پیغمبرش نیست بلکه فرمان قتل و دست و پا بریدن است برای “هرکس در جامعه سلاح کشنده (اعم از سرد و گرم) بدست گرفته مردم را بترسا ند یا تهدید کند”. و دوباره در پست دیگری باز همین حرف را تکرار میکند. با این توضیح اضافی سر در گمی من شروع میشود و بناچار چند سوال را در غالب اعتقاد نه بی اعتقادی مطرح میکنم که امیدوارم سید مرتضی بدون عصبانیت و صدور حکم تکفیر بانها پاسخ دهد.
    ۱. چطور قرانی که باعتقاد ایشان معجزه ایست در بلاغت تا این حد گنگ و نارسا ست که تفسیر و تعبیر جناب سید مرتضی و همکاران خبره ایشان درطی قرنها باعتراف خودشان هنوز نتوانسته آنها را به درک مشترکی از یک جمله (در واقع تنها سه کلمه “فساد در زمین”) برساند؟
    ۲. به چه دلیل برداشت شخصی من – که “و درزمین به فساد میکوشند” بهما ن جنگ با خدا و پیغمبر بر میگردد زیرا آنها در پی حذف فساد در زمین هستند – غلط است ؟ مگر نه اینکه اگر خدا میخواست در باره اسلحه کشیدن و تهدید مردم و دزدی صحبت کند مسلما خودش میتوانست اینکار را بکند ؟
    ۳. کدام آیه قران میگوید که آنها که به شغل شریف “آخوندی” اشتغال دارند میتوانند هر زمان به میل خودشان کلام و دستور خدا را تفسیر کنند و یا تغییر دهند ؟ در همین مقاله مورد بحث سید مرتضی بارها از اختلاف نظر “فقها” صحبت میکند و حتی اینکه یک فرد (مثلا منتظری) نظرش را در موردی عوض کرده یا فتوای جدیدی داده. آیا این بهمان دلیل نیست که این آقایان بدنبال یافتن مطلب متفاوتی از آنچه که صریحا در قران آمده هستند؟
    ۴. نمونه بارز مطلب فوق این جمله سید مرتضی : “قیدی هم در آیه وجود دارد که می گوید (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً ) یعنی محارب کسیست که با تجرید سلاح و ترساندن مردم در صدد ایجاد فساد در زمین (جامعه) است” ! جل الخالق!! جناب سید شما که متخصص زبان عربی هستید چطور سه لغت “يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً” را باین صورت ترجمه کردید که حتی در ترجمه چند سطر قبل خودتان هم نبود!؟
    مساله اساسی برای همه کسانی که در گیربحث با آخوند جماعت میشوند درست همین که سید- آشیخ – ملا- حجت الاسلام – آیت الله شما چرا و چگونه آنچه را که خودتان کلام خدا وتا ابد غیر قبل تغییر میدانید بدلخواه خود تفسیر میکنید و حتی وقتی بین خودتان در موردی اختلاف نظر هست هر کدامتان که زورش بیشتر یا مقامش بالاتر یا صدایش رساتر باشد از همه دنیا انتظار دارد که قول او را قبول کنند نه آنچه را که شعور و عقل خودشان حکم میکند.

     
    • با سلام

      ابتدا تشکر می کنم از نقد دوست قدیمی احمد قدیمی

      من طعن های ابتدای گفتار شما را که دیدم بنای بر پاسخ نداشتم اما چون در ادامه پرسش ها و انتقاداتی مطرح کرده بودید که ناشی از سوء فهم یا عدم آشنائی با مبانی فقهی و دینی بودم لازم دیدم بقدر امکان پاسخ دهم.
      این توضیح را در مورد مطول بودن نوشته ها عرض کنم که بنای ابتدایی من بر تطویل و خسته کردن خود یا دیگران نیست ،این اقتضای وضع این سایت و نوع چینش کامنت گذاران هست ،من در این سایت مطالب کوتاه نیز می نویسم ،اما چه کنم وقتی کسی بلکه کسانی در یک کامنت دهها مطلب متنوع مربوط به مفاهیم دینی را مورد پرسش ،هجوم ،ریشخند یا نقد قرار می دهد طبع قضیه این می شود که پاسخ به چند پرسش طولانی شود ،و وقتی دقت به موازنه بین گرایش های کامنت گذاران کنید می بینید که اکثریت قاطع کامنت گذاران در اینجا مخالف مبانی اعتقادی من هستند و تعدد و تکثر مطالب خطاب بمن سبب این می شود که تعداد کامنت های پاسخیه من بنظر حضرتعالی زیاد بیاید و تعبیراتی کنید مثل اینکه عمود اسلام چه و چه ،این شایسته شما نیست که در مقام نقد به طعنه های این چنینی روی بیاورید ،با اینکه شما کم نویس هم هستید ،اما پاسخ اینگونه طعنه ها می تواند این باشد که شما سکولارها یا مخالفان دین نیز در سایت یک مسلمان در حال بپا کردن عمود خیمه سکولاریسم یا دین ستیزی و نظایر اینها هستید ،بهرحال خوب است اگر بحث مفهومی یا نقدی داریم ،سخن خود را با اینگونه تعبیرات مستحکم نکنیم ،آیا مقصود شما این است که من اینجا نباشم و فقط شما باشید؟ این اقتضای طرز تفکر مدرن و دمکراسی و اخلاق سکولاریستی هست؟ بگذریم.
      ———————————————
      شما نوشتید :
      “”این آیه تنبیه کسانی را که بجنگ خدا یا پیغمبرش بروند مشخص کرده. البته برای من روشن نیست که چرا خداوند بین کشتن و دار زدن تفاوت قائل شده چون درهر دو حال طرف سریعا به جهنم موعود میرود. سید مرتضی هم در مورد این تنها قسمت نا مفهوم آیه توضیحی نمیدهد””.
      (پایان نقل قول)
      همانطور که اشاره کرده اید آیه شریفه در مقام بیان حکم “محارب” در اسلام است ،اگر ببحث های قبلی من توجه می کردید من توضیح دادم که “محاربه” که از ریشه “حرب” بمعنای جنگیدن است اخذ شده است ،نیز توضیح داده شد که مقصود از این محاربه برحسب روایات نبوی و روایات معتبر اهلبیت علیهم السلام ،این است که کسی در فضای جامعه اسلامی ،تجرید سلاح (اسلحه کشیدن) کند برای ترساندن مردم ،چه بانگیزه قتل و چه بانگیزه های دیگر مثل غارت اموال و سرقت ،پس موضوع آیه نه اختصاص به زمان صدر اسلام دارد ،نه مربوط به جنگ های معهودی بوده است که بین مسلمانان و کفار و مشرکان صورت می گرفته است ،یعنی محارب برحسب تعریف فقهی می تواند مسلمان یا غیر مسلمانی باشد که بقصد اخافه (ترساندن) مردم و افساد مالی یا هرج و مرج و آشوب ،در دل جامعه اسلامی اسلحه بکشد ،اسلحه کشنده اعم از سرد و گرم.این تعریف محارب بر حسب روایات معتبر وارد شده در ذیل آیه است که در کتاب الحدود ،یا کتاب “قطاع الطریق” در فقه مطرح شده است ،این تعبیر قطاع الطریق هم همان راهزنان و سارقان مسلح در جاده ها یا شهرها را مورد اشاره قرار می دهد.این تعریف محارب است که برحسب آیه مجازات های مترتب طولی ،یا مجازات های هم عرض برای او تعیین شده است که در این مبنای دوم حاکم شرع مخیر است بین انتخاب هریک از مجازات های برحسب نوع وکم و کیف محاربه که مفهومی قابل تشکیک است و ممکن است ،مراتب مختلفی داشته باشد ،یعنی ممکن است کسی فقط اسلحه بکشد و مردم را تهدید کند اما کسی را نکشد ،یا ممکن است اسلحه بکشد و فقط کسی را بقتل برساند و بگریزد ،یا ممکن است با زور گیری هم مرتکب قتل شود هم مردم را تهدید کند و هم اموالی را بزور برباید ،یا ممکن است فقط با اسلحه کشیدن و تهدید به زور گیری فقط اموالی را برباید مثل سرقت مسلحانه از بانکها یا مغازه ها و نظایر اینها ،برحسب نگرش و تعریف فقهی متکی بر روایات وارده ،و مفهوم عرفی حرب و محاربه ، همه اینها مصداق محاربه است ،یک مصداق هم این است که کسی یا کسانی فارغ از انگیزه های مالی یا ترساندن مردم ،اقدام بقیام مسلحانه علیه حکومت اسلامی مستقر کنند ،اینهم یک مصداق محاربه است.
      بنابر این محاربه ممکن است دارای مراتب و مصادیق متفاوتی باشد ،روی همین جهت هم هست که برخی از فقهاء که بنظر میرسد این گرایش اکثری تر هم هست ،معتقدند مجازات های چهارگانه مذکور در آیه ( تقتیل- بصلیب کشیدن- قطع دست و پا از جهت مخالف- تبعید یا نفی بلد) مجازات های هم عرض نیستند ،بلکه برحسب شدت محاربه مصداقا مجازات ها متفاوت است ،نه اینکه در همه مصادیق خارجی محارب حاکم مخیر باشد که هرکدام از این مجازات ها را در حق محارب اجرا کند که برخی از فقهاء اینرا مقتضای تعبیرات عطفی به “او”=”یا” بفارسی که علامت تخییر بین قبل و بعد است در آیه دانسته اند ،اما در بحث های قبل روشن شد که نظر مرحوم آیت الله خمینی و مرحوم شیخنا الاستاد آیت الله منتظری این است که اینجا او بمعنای تخییر نیست ،و مجازات ها مترتب طولی و داری مراتب مختلف است برحسب نوع و شدت محاربه ،که در برخی روایات هم هست و من عبارت مرحوم استاد را در کامنت های قبلی نقل کردم ،اگر مطلب را نیافته اید مراجعه کنید.
      اینکه فرمودید :
      “”البته برای من روشن نیست که چرا خداوند بین کشتن و دار زدن تفاوت قائل شده چون درهر دو حال طرف سریعا به جهنم موعود میرود””.
      (پایان)
      بله من در این مورد توضیحی نداده بودم ،برای اینکه آنجا گفتم من در اینجا در مقام بیان تفصیلی همه استدلال های طرفین و شواهد عقلی و نقلی در مورد بحث از محارب نبودم ،بلکه فقط خواستم با توجه به موردی که در مشهد پیش آمده بود فقط به برخی دوستان که از این حکم دچار شگفتی بودند و از وجه آن آگاه نبودند گوشزد کنم که عمل سارقان مسلح در مشهد که با تهدید و زور گیری مسلحانه از بانک سرقت کرده بودند و گریخته بودند و در درگیری با پلیس نیز تیر اندازی کرده بودند و یکی از ماموران را هدف قرار داده بودند،و از خانه تیمی آنان نیز سلاح های مختلف و نارنجک کشف شده بود ،مصداق واضح محاربه بوده است که به رد اموال و قطع دست و پا هم محکوم شده بودند و حکم هم اجرا شده بود ،اشاره من این بود و چون برخی دوستان از محاربه پرسیده بودند بقدر میسور توضیح دادم.
      در مورد اشکالی هم که می کنید :چه فرقی بین بصلیب کشیدن و کشتن آنهاست ،از توضیحات قبلی روشن شد که چهار جزای مذکور در آیه برحسب روایات، حمل بر مراتب متفاوت محاربه می شوند ،مقصود از قتل که روشن است و تعبیر “یقتلوا” که در باب تفعیل استعمال شده است بمعنای قتل متعارف است مثلا در زمان ما بدار کشیدن او.
      اما تعبیر “یصلبوا” که باز در باب تفعیل استعمال شده است مقصود از آن دار زدن که یک شیوه قتل در مجازات اول است نیست ،بلکه مقصود از آن زنده بصلیب کشیده شدن یا بصلیب کشیده شدن بعد از اعدام است که در روایات و فتاوی فقهی مدت آن سه روز تعیین شده است ،این برای عبرت گرفتن دیگران است ،بنابر این مثلا فرض کنید اگر محاربه و اسلحه کشیدن در جامعه فقط منجر به قتل شود و به غارت مال مثلا منتهی نشود ،این محارب اعدام می شود چه به دار چه بوسایل متعارف در هر زمان ،اما فرض صلیب مربوط است به محاربه شدیدتر و افساد بیشتر ،مثل سرقت اموال علاوه بر قتل ،یا ضرر و آسیب های دیگر ،در این فرض شخص زنده بصلیب کشیده می شود تا سه روز،برخی هم گفته اند شخص اعدام شده تا سه روز بصلیب کشیده می شود ، ،من اینجا عبارت تحریر الوسیله و ترجمه آنرا برای شما نقل می کنم :

      “”مسألة 9): يصلب المحارب حيّاً، و لا يجوز الإبقاء مصلوباً أكثر من ثلاثة أيّام، ثمّ ينزّل فإن كان ميّتاً، يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن، و إن كان حيّاً قيل يجهز عليه، و هو مشكل. نعم يمكن القول بجواز الصلب على نحو يموت به، و هو- أيضاً- لا يخلو من إشكال.
      (تحریر الوسیله ،ص 891،حد المحارب)

      ترجمه :
      “”مسأله 9- محارب به طور زنده مصلوب مى‏شود- و باقى ماندن او به صورت مصلوب بيش از سه روز جايز نمى‏باشد- سپس پايين آورده مى‏شود، پس اگر مرده باشد غسل و كفن مى‏شود و بر او نماز خوانده مى‏شود و دفن مى‏گردد. و اگر زنده باشد، بعضى گفته‏اند كه: در قتل او تسريع مى‏شود. ولى اين مشكل است؛ البته ممكن است گفته شود كه جايز است طورى مصلوب شود كه به سبب آن بميرد، ولى اين هم خالى از اشكال نيست.
      ———————————————————–
      شما ضمنا بتعریض نوشتید :
      “”تشکر بابت این ترجمه تا اینجا آنچه که باعتقاد ایشان کلام خداست حتی برای من عربی ندان هم کاملا روشن شد””
      (پایان)
      مقصود شما این است که باعتقاد شما قرآن کلام خدا نیست؟! اگر چنین است پس چرا این بحث را فرو گذاشته وارد بحث های فقهی و تفسیری و ادبی از آیه شده اید؟!
      آری پیش فرض ما این است که قرآن کلام خداست ،و اگر نگرش شما نگرشی برون دینی هست ،پس بحث در جزئیات مسائل درون دینی بحث عبثی می شود ،زیرا بحث در این صورت باید در مبانی باشد نه در فروعات شریعت ،چون کسی که کلام خدا را وحی می داند و بر اساس منطق وحی روایات معتبر نبوی و عترت را حجت می داند ببحث تفسیری از آیه می پردازد ،نه کسی که از قبل پیش فرض او این است که قرآن وحی و کلام خدا نیست ،با این حال من بحکم دوستی مماشات می کنم و پرسش های شما را پاسخ می دهم.
      ——————————————————
      شما در ادامه نوشتید :
      “”اما جالب اینکه تنها چند سطر پایین تر جناب سید مرتضی باستناد “کتب فقهی” و نه کتاب خدا ناگهان کلام خدا را تغییر داده و مدعی میشود که منظوراین آیه تنها در باره جنگ با خدا و پیغمبرش نیست بلکه فرمان قتل و دست و پا بریدن است برای “هرکس در جامعه سلاح کشنده (اعم از سرد و گرم) بدست گرفته مردم را بترسا ند یا تهدید کند”. و دوباره در پست دیگری باز همین حرف را تکرار میکند””.
      (پایان)
      مطلبی که بمن اسناد دادید درست است ،یعنی من نوشتم که مقصود از “محاربه” در آیه 33 سوره مائده که می فرماید :””إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيم‏””.
      محاربه خاص است نه جنگ های خاص که رسول الله و مسلمانان با کفار و مشرکان صدر اسلام داشتند .
      اما استناد من به کتب فقهی به این معناست که این مطلب از روایات معتبر نبوی و اهلبیت استفاده می شود ،شما مگر کتب فقهی را در خلا فرض کرده اید که چنین می گویید ،این همان مشکل بحث مبنائی هست که به آن اشاره شد ،کتب فقهی یعنی کتب فقهی استدلالی فقهاء دارای یک متدولوژی خاص است و آن عبارت است از تمسک به منابع معتبر در شریعت ،یعنی نص قرآن ،روایات معتبر ،دلیل عقل ،اجماع ،سیره عقلاء ،پس کتب فقهی همینطور الله بختکی کتب فقهی نیستند ،و اسلوب فقهی اسلوبی روشمند و مترتب است.
      اما استناد دیگر در اینکه مراد از محاربه محاربه بمعنای جنگهای کلاسیک در صدر اسلام نیست ،به قرائن داخلی آیه است ،یک قرینه ضمیمه شدن کلمه رسول به الله در آیه است ،آیه فرمود مجازات کسانی که با خدا و رسول او می جنگند ،این تعبیر نشان می دهد که مساله محاربه ارتباط پیدا می کند با چیزهایی مرتبط به رسول الله ،که عبارت از ولایت و سرپرستی او بر جامعه است ،مثل جنگ کفار با پیامبر یا اخلال و نا امنی راهزنان به امنیت جامعه ، اما چیزی که معنا را متشخص در مفهوم مورد بحث ( یعنی اینکه محاربه مذکور در آیه یعنی اسلحه کشیدن و زور گیری و راهزنی و ترساندن مردم و کشتن و غارت اموال مردم) می کند تعبیر عطفی دنبال آیه است که می فرماید “وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً،این باصطلاح ادبی عطف تفسیری است ،یعنی فرمود جزا کسانی که با خدا و رسول می جنگند و افساد در زمین (فضای جامعه) می کنند این است که ….پس جمله آنها افساد در ارض می کنند ،عمومیت معنای محاربه با خدا و رسول را متشخص در معنای خاص می کند ،و آن چنانکه در روایات تفسیر شده است این است که کسی اسلحه بکشد و مردم را بترساند و آنان را بکشد و اموال آنان را غارت کند (کل من جرد سلاحا لاخافه الناس …).
      این نکته و قرینه درون آیه ای را ضمیمه کنید به این نکته تاریخی که پیامبر آنچنانکه در سیره و تاریخ از ایشان نقل شده است در هیچیک از جنگها با مشرکان حجاز چنین نکرد که مثلا اسیران آنها را بکشد یا بصلیب بکشد یا دست و پای آنها را من خلاف قطع کند یا آنان را نفی بلد و تبعید کند ،این هیچ شاهدی از سنت و تاریخ و روایات ندارد.
      نیز اینرا ضمیمه کنید به اینکه سوره مائده و آیات آن جزء آخرین سوره ها و آیات نازل شده به ایشان در مدینه است(دقت کنید)
      بنابر این بمدد قرینه لفظی متصل در درون آیه ،و بقرینه منفصل و بیرون از آیه ،نیز بقرینه روایات معتبر ،روشن شد که مقصود از محاربه با خدا و رسول در آیه شریفه محاربه خاص است و آن در یک مفهوم کلی “اخلال به امنیت جامعه” خلاصه می شود که مصادیق متفاوتی دارد: راهزنی در بیرون شهر ،زور گیری در داخل شهر ،سرقت مسلحانه ،اسلحه کشیدن و گروگان گبری ،قتل ،اسلحه کشیدن و آسیب جسمی و روانی زدن بدیگران .
      شما در ادامه نوشتید بیان من سبب سر درگرمی شما شده است و سوالاتی را پیش کشیدید ،خوب با این توضیح امیدوارم که سر درگمی شما رفع شده باشد ،در عین بطور خاص بپرسشهای شما پاسخ می دهم ،البته بنای من بر عصبانیت یا تکفیر هم نیست ،شما اگر باذعان خودتان قرآن را کلام خدا ندانید دیگر عصبانیت من چه محلی از اعراب دارد؟! می شود فارغ از اشکال بفروعاتی که بر اصولی مبتنی هستند به آن اصول پرداخت مثل اینکه آیا قرآن کلام خدا هست یا نه.
      —————————————————-
      نوشتید :
      “”چطور قرانی که باعتقاد ایشان معجزه ایست در بلاغت تا این حد گنگ و نارسا ست که تفسیر و تعبیر جناب سید مرتضی و همکاران خبره ایشان درطی قرنها باعتراف خودشان هنوز نتوانسته آنها را به درک مشترکی از یک جمله (در واقع تنها سه کلمه “فساد در زمین”) برساند؟””.
      (پایان)
      من آیا گفتم مفهوم “فساد در زمین” معنای گنگ و نارسا هست؟ ،تصادفا من توضیح دادم که اختلاف ناظر به چیست ،و توضیح دادم که معنای “محاربه” مفهوم عرفی لغوی روشنی دارد،و سعی در فساد فی الارض نیز تصادفا مشخص معنا و عطف تفسیری آیه است که معنای محاربه بطور خاص روشن می کند ،همینطور در مورد مفهوم خود مجازات های محاربان : قتل (اعدام) ،بصلیب کشیده شدن ،قطع دست و پا بطور معکوس ،و نفی بلد و تبعید ،مفاهیم روشنی دارند ،کجای این الفاظ از نظر شما گنگ و نا معین است؟
      اما آنچه که بنده عرض کردم مورد خلاف است مساله مجازات های در عرض هم بمقتضای عطف به کلمه “او”= “یا” در زبان فارسی است ؛برخی گفته اند این عطف سبب مخیر بودن حاکم مجری حکم در انتخاب هریک از این مجازات ها نسبت به هرنوع یا مرتبه محاربه است ،این یک دیدگاه فقهی هست که شواهدی از درون آیه دارد و شواهدی از بیرون آیه مثل برخی روایات.
      دیدگاه دیگر که اکثری هم هست این است که این مجازات ها طولی و دنبال هم برحسب مراتب محاربه و شدت آن است و حاکم مخیر نیست بلکه هر مجازات مخصوص یک نوع محاربه است ،این دیدگاه نیز شواهدی ادبی و شواهدی بیرونی دارد و تمسک بروایاتی می کند که موارد مختلف محاربه را توضیح می دهند.
      چه کسی گفت آیه اجمال مفهومی طوری که شما تصور می کنید دارد که شما بر اساس آن بلاغت قرآنی را نفی کنید یا آنرا گنگ بدانید؟ این بحث صغروی.
      اما در بحث کبروی ،آری قرآن در حد اعلای از فصاحت و بلاغت است و این یکی (نه همه وجوه) از وجوه اعجاز آن است ،البته همه آیات قرآن در یک سطح از بلاغت و اشتمال بر معارف بلند نیستند ،این مراتب دارد ،اما به این نکته هم توجه کنید که در باب احکام فرعی عملی بیان قرآن بیان اجمالیست،لکن این اجمال رابطی به فصاحت و بلاغت قرآنی ندارد و شما اینجا خلط مبحث کردید ،قرآن مجموعه ای وحیانی مشتمل بر معارف گوناگون است ،که اشاره ها به کلیت احکام یک بخش از آن است ،پس قرآن کتاب احکام و کتاب فقه نیست ،این بحث اختصاصی به مساله محارب ندارد ،ببینید در قرآن مثلا می گوید :”اقیموا الصلاه” نماز بخوانید ،شما هیچ جای قرآن نمی یابید که نماز بشکل کنونی را توضیح داده باشد ،که مثلا الله اکبر و حمد و سوره و رکوع و سجود و تشهد و سلام و…،قرآن می گوید :آتوا الزکاه” ،زکات دهید،این بیان اجمالیست ،اما کم و کیف زکات دادن در قرآن نیست ، روزه هم چنین است ،حج هم چنین است و….
      این اما آیا سبب افول بلاغتی و فصاحتی قرآن در کلمه “اقیموا الصلاه” است؟ سبب افول “آتوا الزکاه” است؟ سبب افول “کتب علیکم الصیام” است؟ روشن است که اینطور نیست ،زیرا بیان تفصیلی و جزئی موضوعات احکام و حدود و ثغور آنها در سنت نبوی و عترت طاهرین اوست،مساله محارب و محاربه هم چنین است ،کلیت آیه با حفظ فصاحت و بلاغت ویژه قرآن بیان شده و در عین حال تشریح و توضیح مصداقی در عهده روایات است ،اینجاست که برداشت و مسلک فقهی را در پی دارد .
      بنابر این روشن شد که استنباط شما بطور صغروی و کبروی نادرست بود.
      —————————————————————
      نوشتید :
      “”به چه دلیل برداشت شخصی من – که “و درزمین به فساد میکوشند” بهما ن جنگ با خدا و پیغمبر بر میگردد زیرا آنها در پی حذف فساد در زمین هستند – غلط است ؟ مگر نه اینکه اگر خدا میخواست در باره اسلحه کشیدن و تهدید مردم و دزدی صحبت کند مسلما خودش میتوانست اینکار را بکند ؟””.
      (پایان)
      پاسخ این دو استفهام از بیان قبی روشن شد ،برداشت شما نادرست است زیرا روشن شد که جمله “و یسعون فی الارض فسادا” عطف تفسیری و از تتمه و قیود تعبیر “الذین یحاربون الله و رسوله” است ،عرض شد که ضمیمه شدن کلمه رسول به الله و تعبیر عطفی یسعون فسادا ،معنای محاربه را تشخیص در معنای خاص می کند ،علاوه اینکه روایات معتبر چنین توضیحی دارند ،مضافا به اینکه سیره و سنت رسول الله در جنگهای کلاسیک مجازات های مذکور در این آیه نبوده است.
      در مورد پرسش دوم هم روشن شد که قرائن داخلی آیه و ضمیمه افساد فی الارض با محاربه با خدا و رسول ،بطور اجمالی اشاره مفهومی به محاربه خاص (راهزنی – ترساندن مسلحانه مردم- گروگان گیری- قتل آشکار-غارت مسلحانه اموال و امثال اینگونه فسادهای مسلحانه) دارد ،و روشن شد که بیان اجمالی احکام عملی قرآنی مثل نماز -روزه- صوم- حج- زکات- خمس – و سایر احکام و معاملات و جزائیات ،در سنت نبوی و عترت بسط و تفصیل یافته است.
      —————————————————-
      شما نوشتید :
      “”کدام آیه قران میگوید که آنها که به شغل شریف “آخوندی” اشتغال دارند میتوانند هر زمان به میل خودشان کلام و دستور خدا را تفسیر کنند و یا تغییر دهند ؟ در همین مقاله مورد بحث سید مرتضی بارها از اختلاف نظر “فقها” صحبت میکند و حتی اینکه یک فرد (مثلا منتظری) نظرش را در موردی عوض کرده یا فتوای جدیدی داده. آیا این بهمان دلیل نیست که این آقایان بدنبال یافتن مطلب متفاوتی از آنچه که صریحا در قران آمده هستند؟””.
      (پایان)

      نه چنین نیست دوست محترم ،اینجا بحث ما از شغل شریف یا غیر شریف آخوندی نیست اینجا بحث کارشناسی مستدل و روشمند دین است که خطوط کلی آن در قرآن و سنت قطعی آمده است ،من متقابلا همین سوال را بشما بر می گردانم ،فارغ از بحث سیاسی آخوند و غیر آخوند ،شما چرا با این گونه لحن و عصبانیت می خواهید بگویید برداشت شما از آیه قرآن صحیح است؟! این لحن و عصبانیت ما را بجایی از فهم درست می رساند؟ شما آن انگیزه ها و بدبینی های خاص را کنار بگذارید و بدانید که فهم دین و استنباط دین و اجتهاد در دین قاعده و ضابطه دارد ،استنباط و اجتهاد و اختلافات نظری فقهاء نیز در چهارچوبه خاص و قواعد خود است ،شما می توانید برداشت خاص داشته باشید اما برداشت باید مستدل و متکی بر شواهد لفظی و عقلی و قرائن متصل و منفصل ،و مراعات قواعد زبان ،و چیزهای دیگر باشد ،بنابر این صرف برداشت متفاوت ضامن صحت و انطباق آن با واقع نیست.
      در مورد تبدل رای ،بین فقهاء و فقیه بزرگواری که شما بنحو خاصی از او نام بردید ،همانطور که اصل اجتهاد و رای و فتوای اول باید مستند به ادله و اجتهاد روشمند باشد ،تبدل رای و فتوا که در بین فقهاء هست ،باز مستند به بازنگری و بررسی دقیقتر ادله ایجابی حکم است ،فقیه تمام وسع خویش را بکار می گیرد برای استنباط حکم عملی و فروعات فقهی ،ممکن است پیش زمینه های دیگری در فهم پیش آید یا تحولات در موضوع و تدرج در آن و قرائن دیگر یا دست یافت به ادله دیگری که تا آن زمان مخفی بوده است ،سبب تحول و تبدل رای یک مجتهد و فقیه شود ،در واقع مساله تجدید رای یا استنباط فقهی چه اولیه و چه ثانویه ،بر اساس هوای نفس یا دلبخواه و میل شخصی نیست ،بلکه الزامات و بایسته های ضروری دخیل در فهم و تدرج و تکامل آن سبب تحول رای فقهیست ،نه لج بازی یا هوس یا عصبانیت و پیش زمینه های دیگر ،بنظر می رسد چون شما آشنا به متد استنباط نیستید و احتمالا برخی انگیزه های خاص سیاسی یا معرفتی شما را به چنین تعبیراتی سوق می دهد.
      ———————————————————–
      فرمودید :
      “”. نمونه بارز مطلب فوق این جمله سید مرتضی : “قیدی هم در آیه وجود دارد که می گوید (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً ) یعنی محارب کسیست که با تجرید سلاح و ترساندن مردم در صدد ایجاد فساد در زمین (جامعه) است” ! جل الخالق!! جناب سید شما که متخصص زبان عربی هستید چطور سه لغت “يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً” را باین صورت ترجمه کردید که حتی در ترجمه چند سطر قبل خودتان هم نبود!؟””.
      (پایان)

      ببینید دوست عزیز شما کمی دچار بدبینی هستید ،من نگفتم جمله “محارب کسیست که با تجرید سلاح و ترساندن مردم در صدد ایجاد فساد در زمین (جامعه) است”
      ترجمه فقره “و یسعون فی الارض فسادا” هست ،این جمله که در همان ترجمه مجموعی ابتدای کلام بود این جمله می گوید و آنان (محاربان) کسانی هستند که می کوشند در زمین فساد کنند ،این سه کلمه است که معنای مشخصی دارد ،آنچه که بنده گفتم این بود که این جمله باستناد وحدت ضمیر (ضمیر یسعون بازگشت به محاربان در ابتدای آیه می کند) قید دیگری برای “الذین یحاربون الله و رسوله” است و بصورت عطف تفسیری معنای محارب را تکمیل می کند ،پس ترجمه ای که من ذکر کردم نه ترجمه این قید ،بلکه ترجمه مجموع قید و مقید است یعنی مجموع مفهومی “یحاربون الله و رسوله” و “یسعون فی الارض فسادا” مفید این معناست که محاربان با خدا و رسول کسانی هستند که در صدد افساد در زمین اند.
      ——————————————————
      شما در پایان آنچه را انگیزه اصلی شما از بحث ها و سوالات هیجانی تان بود آشکار کردید و نوشتید :

      “”مساله اساسی برای همه کسانی که در گیربحث با آخوند جماعت میشوند درست همین که سید- آشیخ – ملا- حجت الاسلام – آیت الله شما چرا و چگونه آنچه را که خودتان کلام خدا وتا ابد غیر قبل تغییر میدانید بدلخواه خود تفسیر میکنید و حتی وقتی بین خودتان در موردی اختلاف نظر هست هر کدامتان که زورش بیشتر یا مقامش بالاتر یا صدایش رساتر باشد از همه دنیا انتظار دارد که قول او را قبول کنند نه آنچه را که شعور و عقل خودشان حکم میکند””.
      (پایان)

      این همان چیزیست که من آن را پیش زمینه های ذهنی و موانع فهم می دانم ،می گویم اینجا بحث زور مطرح نبود و نیست زیرا نه من بشما می توانم زوری بگویم نه جنابعالی بمن ،ما در این فضای مجازی تنها می توانیم با استدلال چیزی را نفی و اثبات کنیم ،و چنانکه عرض شد اختلافات در عرصه نظر تنها باید متکی بر بحث های روشمند و مستدل باشد ،و نمی توان با الفاظ و تعبیرات هیجانی با انگیزه های خاص ،بحث های نظری را بسامان رساند.

      از نقد شما متشکرم
      موفق باشید

       
  66. به نقل از خبرنامه عصر امروز چاپ لس آنجلس
    جایزه جهانی شجاعت برای آتنا فرقدانی،‌ کارتونیست زندانی ایرانی

    شبکه جهانی دفاع از حقوق کارتونیست‌ها اعلام کرد که آتنا فَرقَدانی، کارتونیست ایرانی که در زندان به سر می‌برد،‌ برنده‌ امسال جایزه‌ شجاعت این سازمان خواهد بود.
    این جایزه‌ قرار است در تاریخ 14 شهریور( 5 سپتامبر) در مراسمی هم‌زمان با نشست سالانه انجمن کاریکاتوریست‌های مطبوعات آمریکا، از سوی رابرت راسل، بنیان‌گذار و مدیر اجرایی این شبکه‌ به صورت غیابی به آتنا فرقدانی اهدا شود.
    خانم فرقدانی اولین زن کارتونیست جهان است که این جایزه را به صورت انفرادی از آن خود می‌کند.
    این جایزه در سال 2014 به صورت مشترک به دو کارتونیست از هند و فلسطین اهدا شد و آنها اولين زنانی بودند که این جایزه را دریافت می‌کردند.
    شبکه‌ جهانی دفاع از حقوق کاریکاتوریست‌ها، جایزه‌ شجاعت خود را هر ساله به شخصی اهدا می‌کند که به خاطر کشیدن کاریکاتور و نبود آزادی بیان به خطر افتاده باشد.
    پیش از این، نیک آهنگ کوثر در سال 2001 و مانا نیستانی در سال 2010برنده این جایزه شده بودند.
    آتنا فَرقَدانی روز دوم شهریور 93 توسط ماموران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازداشت و در روز 11 آبان همان سال با قرار وثیقه آزاد شد.
    او پس از آزادی در ويدئويی اينترنتی از نصب دوربين‌های مدار بسته در دستشويی‌ها و حمام‌های بند دو الف سپاه پاسداران خبر داد.
    خانم فَرقَدانی سپس در مصاحبه‌ای با وب‌سايت جرس گفت که نقاشی‌های انتقادی‌اش و همچنین ارتباطش با خانواده قربانیان جنبش سبز و بهائیان محور اصلی بازجويی‌هايش بوده است.
    بر اساس گزارش‌ها، خانم فَرقَدانی روز 20 دی 93 پس از معرفی خود به شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران با «ضرب و شتم» ماموران بازداشت و به زندان قرچک ورامين منتقل شد.
    او پس از انتقال به این زندان اعتصاب غذا کرد و در اسفند 93 پس از بستری شدن در بیمارستان فیروزگر شهر ری به زندان اوین منتقل شد.
    محمد مقیمی، وکیل آتنا فَرقَدانی، روز 11 خرداد سال 94 خبر داد که موکلش از سوی شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی، با سه اتهام به 12 سال و 9 ماه زندان محکوم شده است.
    کشیدن کارتونی از نمایندگان مجلس ایران، از جمله اتهامات اصلی خانم فرقدانی عنوان شده است

     
    • هر شب خواب چوبه دار می بینم

      شهرزاد همتی
      پیش‌شماره ۳۹۳ که روی تلفنت می‌افتد نباید درنگ کنی. تحت هر شرایطی باید تلفن را جواب بدهی.شاید کسی که پشت خط شماره را گرفته بخواهد از یک اعدام و یا انتقال به انفرادی خبر بدهد. این پیش‌شماره‌ی زندان زنان قرچک است.
      امروز صبح زنگ زده و می‌گوید یک نفر دیگر را هم اعدام کردند. صدایش می‌لرزد و می‌گوید: هرکدام را که به انفرادی می‌برند، فکر می‌کنم یکی از همین روزها نوبت من می‌رسد. بعد هردویمان سکوت می‌کنیم. من به استیصال و توان اندکم می‌اندیشم و او به تاب خوردن بدنش بالای چوبه دار. سکوت که ادامه پیدا می‌کند می‌گویم: تو می‌آیی بیرون و دفعه دیگه باهم کمک می‌کنیم برای بیرون آمدن دوستانت. بعد از چند ثانیه می‌گوید:‌مطمئنی؟
      اما راستش، مطمئن نیستم. هیچ‌وقت نمی‌شود مطمئن بود. اصلاً شرایط قضایی ایران اجازه اطمینان پیدا کردن برای حل پرونده‌های محکومان به قصاص را نمی‌دهد. کسانی می گویند که رسانه‌ای کردن ماجرای آن‌ها باعث پیچیده‌تر شدن صورت‌مسئله می‌شود و کسانی هم می گویند در سکوت فرورفتن و دست‌وپا زدن هم به فرورفتن بیشتر منجر می‌شود.
      “میم”هم یکی دیگر از زنان محکوم‌به اعدام زندان قرچک است.هر روز صبح و عصر با من تماس می‌گیرد و از دغدغه‌هایش می‌گوید. از خونریزی‌های مداومی که از اضطرابش ناشی می‌شود، از سردردها و خواب‌های دنباله‌دارش. برایم از مبلغ سنگینی که خانواده مقتول برای بخشش او در نظر گرفته‌اند صحبت می‌کند و من و دوستانم به تمام داشته‌هایمان فکر می‌کنیم و دست‌هایی که کار زیادی را بلد نیست.
      حالا یک ماه است که گروهی از فعالان برای برگزاری گل‌ریزان بسیج شده‌اند. قرار است در گل‌ریزانی که شنبه ۲۴ مردادماه به همت انجمن حمایت از زندانیان مرکز و گروه سینمایی هنر و تجربه در سینما فرهنگ تهران با اکران فیلم “اعترافات ذهن خطرناک من” برگزار می‌شود، دیه چهار زندانی محکوم به اعدام تأمین بشود.
      میم هم یکی از این چهار زندانی است و با اضطراب اخبار گل‌ریزان را هر روز از من جویا می‌شود، او تا آخرین لحظات هم نگران است که مبادا نام او در این گل‌ریزان از یاد برگزارکنندگان برود. اما برگزارکنندگان نگران اتفاقات دیگری هستند. اتفاقاتی که مثل دستان نامرئی می‌تواند زندگی یک زن را عوض بکند. مثل همان داستان پیچیده و نخ نمایی که از “میم” قاتل ساخت. مثل داستانی که صابر شربتی در آستانه آزادی را، دربند اشرار زندان رجایی شهر دو هفته پیش به قتل رساند. و حالا مادر صابر که این روزها خانه را برای آمدن پسرش آماده می‌کرد، ‌پارچه‌های سیاه را جلوی خانه‌شان می‌چسباند. مادر صابر خسته است و بی‌حوصله، صدایش گرفته و توان حرف زدن ندارد، هرچند دقیقه یک‌بار می‌گوید: اگر زندان امن نبود چرا بچه‌های ما را به زندان می‌فرستند؟ چرا قوه قضاییه نمی‌گوید که زندانش امن نیست؟ سکوت می‌کند و بعد با فریاد می‌پرسد: تو به من بگو زندانی چطور چاقو حمل می‌کند که شبانه، سر بچه من را توی خواب بیخ تا بیخ ببرد؟
      صابر شربتی ازجمله زندانیان کم سن و سال در زندان رجایی شهر به شمار می‌رفت. بااین‌حال مسئولان رجایی شهر کرج او را به یکی از خطرناک‌ترین بندهای این زندان انتقال داده بودند. با مادر صابر تلفنی حرف می‌زنم و می‌بینم که کسی پشت خطم آمده، شماره زندان زنان قرچک است، نمی‌دانم باید قطع کنم یا نه؟ تلفن را می‌گذارم و جواب زندانی را می‌دهم. «میم »است، صدایش می‌لرزد و می‌گوید: یک نفر دیگر هم اعدام شد و من بیشتر ترسیده‌ام. قول می‌دهی از 24 مرداد دیگر خواب طناب دار را نبینم؟
      یخ‌کرده‌ام، دستانم می‌لرزد. به خودم فکر می‌کنم، به مادر صابر که ۱۰ سال آزگار برای بخشش فرزندش از شمال به تهران آمد، به مادرم فکر می‌کنم و دادسرای خیابان آذری. به قاضی اجرای احکام که مرد جوان و خوش برخوردی بود،‌ به خودم که چادرم را سفت و شلخته دورم پیچیده بودم و چهارزانو کنار اتاق قاضی اجرای احکام نشسته بودم،‌ به مادری که در آن شعبه لعنتی تأیید حکم اعدام پسرش را گرفت و از پله‌های دادسرا خودش را پرت کرد پایین، به زنجیرهای دور پای زن زندانی که به جرم قتل مردی که به دخترش تجاوز کرده بود به دادگاه فراخوانده شده بود، به تسبیح دستان مادرم و نگاه ملتمسش به من که فکر می‌کند تواناترین آدم دنیا هستم… به لبخند بی‌حس و حال قاضی اجرای حکم وقتی‌که می‌گویم ماشینم را برای فروش گذاشته‌ام و می‌گوید: قیمت ماشینت یک‌پنجم دیه در نظر گرفته‌شده هم نیست.
      میم می‌گوید:‌قول می‌دهی؟ بعد از چند ثانیه می‌گویم: صدایت نمی‌آید و تلفن را قطع می‌کنم… باید برای گل‌ریزان ۲۴ مرداد خودم را آماده کنم.
      منبع: کانون زنان ایرانی

       
  67. با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
    صدها اعدام در جمهوري اسلامي ايران در شش ماه اول سال جاري ميلادي
    دكتر محمود اميري مقدم ، سخنگوي سازمان حقوق بشر ايران، در گفتگو با راديو ندا با اشاره به بيش از 694 اعدام در شش ماه اول سال جاري ميلادي در جمهوري اسلامي ايران ؛ و حمايت از كنشگران كارزار لغو اعدام در ايران ، گفت : ” اعدام براي حكومت اسلامي ايران يكي از مهمترين ابزار ايجاد رعب و وحشت در جامعه و راز بقاي حكومت است!”
    http://radio-neda.blogspot.com/2015/08/blog-post_11.html

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

85 queries in 1567 seconds.