سر تیتر خبرها
دزدانِ داد سرا

دزدانِ داد سرا

یک: در آن یک سال و نیمی که من در اوین زندانی بودم، فردی به اسم ” رشته احمدی” سرپرست دادسرای داخل زندان اوین بود. دو مرتبه مرا از سلولم خارج کردند و به اتاق سرپرستی بردند. در اتاق سرپرستی دیدم که وی با چه خلوص و ادا و اطواری سجاده پهن می کند و به نماز می ایستد جلوی چشم منِ زندانی. این جناب رشته احمدی، هموست که با کلک و خیانت، برگه ی تقاضای انتقال بانو نرگس محمدی را – که خواسته بود از بند امنیتیِ زندان اوین، به بند نسوانِ زندان اوین منتقل شود – دستکاری کرده و وی را ناجوانمردانه به زندان زنجان منتقل کرده بود. این اواخر، عجبا که رشته احمدی را بخاطر دزدی و زد و بندهای قضایی از کار برکنارش کردند. بعد از رشته احمدی، فردی به اسم ” تورَک” شد سرپرست همین داد سرا. که قلمی عبوس در صدور احکامی تند برای متهمین سیاسیِ سال 88 به بعد داشت. در یک مورد مشخص، من خود رأیی را که همین جناب تورَک برای “ابوالفضل عابدینی” – این جوان شایسته و درستکار و حامی کارگران و کارکنان شرکت نیشکر هفت تپه – صادر کرده و وی را به اشد مجازات محکوم کرده بود، خوانده ام. که این حکم چه جفاکارانه و بی منطق و آکنده از عصبیت است و رونویسی شده از فرمایشاتِ مأموران اطلاعات یا سپاه.

دیروز شنبه در دادسرای داخل اوین متوجه شدم که همین جناب تورَک را نیز به جرم دزدی و زد و بند و پرونده سازی های قضایی از کار معلقش کرده اند و فعلاً قاضیِ شعبه ی شش شده سرپرست دادسرا تا کِی نوبت وی شود. که البته ما راضی به اینجور ورود و خروج دزدان نیستیم. چرا که این جماعت، می آیند و کیسه ای می اندوزند و می روند. در این میان، آنکه ضرر می کند، مردم اند. بی آنکه این رفتن ها و آمدن ها تفاوتی در برچیده شدنِ سنگ های پیش پایشان داشته باشد.

دو: دکتر ملکی و نعمتی و من، سر ساعت ده صبح روز شنبه از شیب اوین بالا رفتیم. جوان کاپشنی نیز با ما بود. جوانی به اسم ابراهیم نیز آمد. جوانها را در بیرون گماردیم تا پاسخگوی دوستان و همراهانی باشند که یک به یک از راه می رسند. و خودمان به داخل دادسرا رفتیم. من دو تا نامه نوشتم یکی برای قاضی اجرای احکام و یکی برای سرپرست دادسرا. در نامه ای که برای قاضی اجرای احکام نوشتم، به وعده های وی برای پیگیریِ مداوای بانو نرگس محمدی اشاره کردم و به اعتمادی که ما به وعده های وی بسته بودیم. به وی گوشزد کردم که اگر از طریق قانونی نتیجه نگیریم، حتماً به شیوه های غیرمتعارف روی خواهیم برد. در نامه به سرپرست دادسرا، هم به ممنوع الخروجی دکتر ملکی و خودم اشاره کردم و هم به اموالی که سپاه و اطلاعات از ما دو نفر برداشته و برده اند و تا کنون پس نداده اند. نامه ها را که تحویل دادم، به یک سپاهی بازنشسته برخوردم که از اینجور اموال برده شده خبر داشت. گفت: به احتمال بسیار زیاد خود مأموران سپاه از کامپیوترهای شما در خانه هایشان استفاده می کنند همین اکنون. و داستان هایی از دست های کج این جماعت برای من بازگفت و رفت.

سه: حضور ما در دادسرای اوین بی نتیجه ماند. که ما البته خود را برای این بی نتیجگی آماده کرده ایم از پیش. دوستان ما در لگام نیز یک به یک آمدند و در داخل دادسرا به ما سر زدند. نرگس محمدی عضو لگام است و یکی از جرم های وی عضویت در لگام است برای لغو اعدام. ما بارها اعلام کرده ایم که هر حکمی برای نرگس بانو صادر کنند، باید برای تک تک ما صادر فرمایند. وگرنه کلاهمان می رود توی هم بدجوری!

چهار: جمعه عصر با اعضای لگام رفتیم منزل بانو نسرین ستوده که انگشتان شستِ هر دو پایش را عمل کرده بود. جلسه ی لگام را با وی به انجام رساندیم و در باره ی خیلی چیزها و بویژه تحصن در برابر دفتر نمایندگی لاستیک دنا صحبت کردیم که نسرین بانو بخاطر همین جراحی نتوانسته بود به جمع ما بپیوندد. در این نشست بیانیه ای منتشر کردیم و در آن به چند مورد بی قانونی از جمله حکم اعدام محمد علی طاهری اعتراض کردیم. کمی بعد خواهر و کمی بعد تر برادر نسرین بانو نیز داخل شدند. شما تصور کنید در یک راه بندان از یک راننده ی تاکسی می پرسید: آقا، نزدیک ترین مسیر برای رسیدن به راه آهن کدام است؟ که وی لبخندی می زند و می پرسد: شما آقای نوری زاد نیستید؟ بله هستم. خوشوقتم. من هم برادر نسرین ستوده ام.

پنج: ما هر شنبه از ساعت ده تا دوازده در برابر درِ ورودی زندان اوین اجتماع می کنیم برای رهایی نرگس محمدی و سایر زندانیان سیاسی و زندانیان بی گناهمان، و هر دو شنبه نیز از ساعت ده تا دوازده می ایستیم در برابر دفتر نمایندگی لاستیک دنا در اعتراض به سونامی دزدی ها و تباه شدن حقوق فردی و جمعی مان. جرم ما هر چه می خواهد باشد. چه اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور. و چه توهین به رهبری و توهین به نمایندگان خمیری شکل مجلس شورا و توهین سپاه و اطلاعات و توهین به نمایندگانِ جامانده در هشتصد سال پیشِ مجلس خبرگان رهبری به ریاست دزد مشهوری به اسم شیخ محمد یزدی. و یا به جرم تضیعف نظام و توهین به رییس قوه ی قضاییه و توهین به آخوندهای رهبری. می گویم: آنقدر سوراخ سنبه های دزدی در این مُلک ملا زده فزونی گرفته که به هر کجای این سرزمین به غارت رفته دست بنهی صدای دزدان بر می جهد و شما را به بند بند قانون بی نوا ارجاع می دهند و زندانهایشان را به رخ می کشند. بقول جوانها: بی خیال، ما جماعتِ پاک باخته ایم. باشد روزی که به سیم آخر بزنیم ما همین هفت هشت ده نفر و جنازه هایمان را بر سرِ دزدان بکوبیم یک به یک.

محمد نوری زاد
هفدهم مرداد نود و چهار – تهرانShare This Post

 

درباره محمد نوری زاد

235 نظر

  1. با سلام و احترام

    یک مقاله در باره دروغ بودن بمب اتمی خدمتتان ارسال میکنم که با حوصله و بدون تعصب بخوانید

    ازشما خواهش میکنم این مقاله را در صفحه اصلی سایتتان وهمینطور کانال تلگرامتان منتشر کنید تا دیگران قضاوت کنند.

    راه مبارزه با امریکا کاملا” روشن است .باید دروغهای این ابرقدرت پوشالی را با صداقت رو کرد.
    مقاله ای نوشته ام که در سایتهای زیادی اعم از داخلی و خارجی منتشر شده اند وبرایتان میفرستم.

    به سایت های زیر مراجعه فرمایید:

    http://asrarnameh.com/pages.php?id=14719

    http://asrarnameh.com/pages.php?id=14830

    http://yon.ir/59ik

    حقیقت ان چیزی نیست که گفته می شود و یا نوشته می شود بلکه حقیقت همان چیزیست که می خواهند ان را مخفی کنند.

    این مقاله را برای مسئولین کشور در دستگاه رهبری، نهاد ریاست جمهوری، قوه قضائیه، تعدادی از نمایندگان مجلس ، سپاه پاسداران و ارتش و نهادهای مذهبی فرستادم.

    اقایان علی مطهری نایب رییس مجلس و علیرضا زاکانی این مقالات را در سایتشان منتشر نمودند.

    در هر صورت منتظر پاسخ هستم.

    تا این دروغ بزرگ در باور ملتهاست اوضاع دنیا روز به روز بدتر می شود و ممکن است به کشور ما اسیب برسانند..
    پیروز و سربلند باشید.

     
  2. با سلام
    جناب نوریزاد اگرخرید منبری برای سید مرتضی مقدورنیست ،سایت اختصاصی برای ایشان منظوربفرماییدالبته با هزینه دفترآقا تا اینقدر حجم این سایت را بخود اختصاص ندهند .اندازه نگهدارند تا دیگران نیزبه اختصار مطلب مورد نظرشانرا بعرض برسانند .
    اما بعد ظاهرا زندانی کردن مهدی هاشمی برای حکومت آقای رهبرچندان هم آسان نخواهد بود امشب درصدای امریکا برنامه افق مطالب بسیارجدیدی مطرح میشد (وسیله آقای فخرآوروایرج مصداقی )که پای مقام عظمای ولایت را به قتل باهنرورجائی ونیزآیت الله بهشتی،رهنمون میشدند ونیزخواستار روکردن پرونده انفجارات ده شصت بودند بنظرم قابلمه ای زیرنیم کاسه آمد .
    تصورمیرود آنچه ظاهرسازی میکرده اند یواش یواش به باطن سازی میرسد .الله اعلم

    ———————-

    سلام علی گرامی
    اینجا محل گفتمان است. یکی مختصر یکی مطول. مطابق با هر نوع سلیقه. ایرادی دارد براستی؟ اما در باره ی این نکته ی آخرتان، من بارها گفته ام: یکی از عکس های قدیمی حضرت آقا را بگذاریم وسط. یا همه ی اطرافیان حضرتش کشته شده اند یا زندانی یا فراری یا دق کرده و مرده یا خانه نشین یا بی آبرو. یک چند تایی مانده اند بی بخار و چاکر مسلک. انگار دست تقدیر مدام از دل اینهمه حادثه تنها وی را بر می گزیده.

    .

     
    • علی گرامی درود بر شما باد! اتفاقا آقای فخرآور موضوعاتی بسیار مهمی را که قبلا پراکنده اینجا و آنجا گفته و یا نوشته شده بودند مطرح میکنند ولی جناب مصداقی با آن سابقه مجاهدینی خود سعی در تختئه ایشان دارد .ترفندی کاملا آشنا!تحقیقات جناب فخرآور مستدل و منطقی و مقبولتر است ولی آنچه آقای مصداقی می گوید بیشتر خطی و نوعی دفاع بسک مجاهدین است.

      http://ir.voanews.com/media/all/horizon/latest.html?z=1566

       
      • باسلام
        جناب مزدک عزیز جمهوری اسلامی آنقدر پول این مردم بدبخت بیچاره را صرف هزینه های تفرقه اندازی میکند که گاهی انسان بخودش هم مشکوک میشود که آیا من هم براساس دریافت پول از سربازان گمنام مطلبی را نقل میکنم ویا اینکه به خواست واراده خودم است .آنقدررفتاروکرداراین آقایان مزدور ناجوانمردانه هست که هرکاری از دست اینها برمیآید وبنده بالشخصه عقیده دارم به هیچکس اهانتی رواندارم که شاید اشتباه باشد .

         
  3. اخیرا خانم فرشته قاضی در مجله اینترنتی روز مصاحبه ای را با خواهر و مادر محمد علی طاهری منتشر کرده و بدلیل اینکه امکان جوابیه را در آن سایت منتفی دیدم، من این مطلب را در جواب آن مصاحبه که لینکش در پایین موجد است برای شما میفرستم و امیدوارم که برای روشن شدن حقیقت سوالات من مورد توجه قرار گیرد.

    خواهر و مادر ایشان که مورد صاحبه قرار گرفته اند هیچ کدام اظهار ننموده اند که در چند ماه اخیر با آقای طاهری تلفنی یا حضوری صحبتی داشته اند. دلیلی که آنها مبنی بر زنده بودن آقای طاهری می آورند ملاقات همسر ایشان یا برادرشان در ایران با آقای طاهری یا اظهارات آقای طباطبایی وکیل حال حاضر ایشان است. حال آنکه کسانی که معتقد به در گذشتن آقای طاهری زیر اعتصاب غذا در زندان هستند استدلال میکنند که خانواده او در ایران (علی الخصوص) همسر ایشان بدلیل فشار های وارده یا ترس از شکنجه با دستگاه اطلاعاتی ایران همکاری میکنند و اطلاعاتی بودن آقای علیزاده طباطبایی مستند به پرونده های قبلی ایشان و همچنین اظهارات ضد و نقیض خود وکیل میدانند.
    خواهر ایشان در حالی قصد تخریب خانم نیرومنش را دارد که عملا در همین مصاحبه نامه منتشر شده توسط آن خانم به احمد شهید مبنی بر وجود شکنجه های فراوان و تهدید همسر و فرزند خردسالش توسط دستگاه امنیتی و چهار بار اقدام به خودکشی را تایید میکند. پس اگر حامل آن نامه همین خانم بوده است و فرد متهم وی را صالح برای باز نشر نامه تشخیص داده چرا امروز اظهارات او با این شدت و حدت انکار میشود؟ چرا باید اظهارات خانواده او در کانادا به دنبال تخریب کسی که خود متهم به او اعتماد داشته است بر آیند؟ چرا این خانواده هیچ اعتراضی نسبت به برگزاری غیر علنی چنین دادگاهی که به دلیل عقیدتی یک انسان را به مرگ محکوم میکند نمیکند ؟ چرا شما با خود زن و برادر محمد علی طاهری در ایران مصاحبه نمیکنید و از آنها نمیپرسید که آخرین باری که طاهری را حضورا دیده اند چه زمانی بوده است ؟
    بنظر من سوال اصلی که امروز برای افکار عمومی مطرح است این نیست که چه کسی راست میگوید بلکه این مطلب است که از حدود صد ها نفری که به هنگام برگزاری دادگاه طاهری در کنار زندان تجمع کرده بودند چرا هیچیک نه طاهری را به هنگام ورود و نه خروج از دادگاه ندیده اند؟ دادگاهی که به مساله منحرف کردن جوانان توسط او رسیدگی مینموده است چرا بصورت غیر علنی در مکان و زمان نامشخص برگزار شده است؟ غیر از نقل قولهایی از این دست که مصاحبه شونده شما از طرف زن و برادر او نموده (بدون اینکه خود آنها رسما و مستقیما اطهار کنند) و اظهارات آقای طباطبایی که خودش قبلا اظهار داشته از طرف خانواده (و نه خود متهم) بعنوان وکیل معرفی شده هیچ اظهار نظر رسمی در مورد محل نگهداری طاهری در طول هفت ماه گذشته صورت نگرفته است؟ سخنگوی رسمی و معاون قوه قضاییه یک روز میگوید که حکمی در مورد او صادر نشده و روز دیگر میگوید اگر حکم اعدامی هم صادر شده باشد (گویا آقای اژه ای از آن خبر ندارد) قابل تجدید نظر خواهی است و روز دیگر در وبسایت رسمی قوه قضاییه ایران اعلام میشود که حکم اعدام او در دادگاه تجدید نظر تایید شده است؟ چرا حکومت که در مظان اتهام نابودی متهم در زندان قرار دارد یکبار با نشان دادن او به این مباحث خاتمه نمیدهد و به جای آن فیلم ادیت شده بصورت ناشناس در اینترنت پخش میکند؟ این همه پنهان کاری برای چیست؟http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-650577eafb.html

     
  4. من هم جمله خود و هم جمله سید مرتضی را در زیر می آورم تا خوانندگان برداشت ایشان را و مغلطه و سفسطه بازی ایشان را بر مبنای آن برداشت غلط ببینند! ادعای من اینست که دروغهای خمینی باعث گرفتن حکومت و قدرت توسط اسلامیان و کشتن و سلاخی و شکنجه و آواره کردن ملیونها ایرانی شده.ولی ایشان مرا متهم به اتهام کشتن ملیونها نفر به خمینی زدن می کند!بله آید مرتضی شما مسلمین ملیونها ایرانی را یا در زندانها زیر شکنجه سلاخی کردید و یا درخیابانها با چوب و چماق و اسلحه نابود کردید و یا در بیدادگاهای صحرایی به تیر بستید و یا بدار اویختید و یا آنها را مجبور به تر سرزمین آبا اجدادی خود کردید که یا در بیابانها و کویرها از تشنگی و گرسنگی تلف شدند و یا بدست دلالان غارت و ویران شدند و مورد سؤاستفاده قرارگرفتند و یا در غربت دق مرگ شدند و یا به تر غیب سربازان امام زمان گرفتار و سلاخی شدند. بله جناب سید این شمایید که معنی ملیونها را درک نمی کنید و الا می فهمیدید که سرزمینی مثل ایران با تمام امکانات اقتصادی و آبی اش نباید بیش از 40 ملیون نفر جمعییت داشته باشد.مسلما اگر حکومتی در بند زندگی خوب و معتدل و شاد و مرفهی برای مردمانش باشد.من اعداد را خوب می فهمم جناب سید!

    ….. : آیت الله خمینی “میلیونها” نفر را کشت ،آیا مفهوم کلمه میلیونها را درک می کنید؟ سند شما بر اینکه ایشان میلیونها نفر را کشت چیست و کجاست؟(سید مرتضی)
    ……
    جناب آیه الله مگر خمینی نگفت که خدعه کردم و ایران را با همین خدعه ویران کرد و ملیونها ایرانی را یا کشت و سلاخی و شکنجه و غارت و در بدر کرد ؟مگر مردم به شما به اصطلاح علما پناه نیاوردند؟پس چرا دروغ تحویلشان میدهید و خمینی و حکومت اسلامی اش را پشتیبانی می کنید؟(مزدک)

     
  5. با عرض سلام
    جناب نی نی! در انتقاداتتان، به اعتقاد بیشماری از مردم ایران زمین و حتی ساکنان کره زمین توهین میکنید. برای یادآوری خدمتتان عرض میکنم که حدود 23 درصد جمعیت کره زمین مسلمانند. و بیش از 33 درصد دیگر آن مسیحی و یهودیند (که معتقد به وجود خداوند هستند). فرض میگیریم که شما وجود چنین خداوندی را منکرید و شما با علم بی نظیر و دانش بی بدیل خود به این نتیجه رسیده اید که خداوندی که پیامبر اسلام از آن یاد میبرد و یا آنچه در انجیل و تورات گفته شده زاییده فکر بشر است و وجود خارجی ندارد و آن را بت ساخته محمد مینمامید، آیا شما که از این همه دانش عظیم روانشناسی و …. برخوردارید، احترام به نظر دیگران را نیاموخته اید. از طرفی شما ایرانیان پرمدعا را کم هوشترین مردمان میدانید (که گویا واقعا چنین است) و از طرف دیگر شما و امثال شما، یک تنه خود را عالم کل و تنها عاقل روی زمین میشمارید و با عقیده مشترک بیش از نیمی از آدمیان ساکن بر روی زمین به مخالفت میپردازید. من توقع ندارم که شما به خاطر عقیده اکثریت، از عقیده خویش دست بردارید، اما علم و دانش شما قطعا باید شما را به این نکته رهنمون نماید که به دیگران احترام بگذارید و به عقیده آنان توهین نکنید….
    ———————————————————–
    پی نوشت: در نظراتی که در ذیل موضوعات این سایت درج میشود دو موضوع مهم و برجسته نمایان است: 1- مخالفت با نظام جمهوری اسلامی 2- مخالفت با دین اسلام
    عده ای با نظام جمهوری اسلامی مشکل دارند ولی خود را پایبند اسلام میدانند. عده دیگر، هم با اسلام مخالفند هم با نظام جمهوری اسلامی و عده ای دیگر، هم اسلام را قبول دارند و هم جمهوری اسلامی را.
    به نظر من، در میان مخالفان جمهوری اسلامی، اکثریت به اسلام وفادار و بر اعتقادات دینی خود پافشارند. اما عده روزافزونی هم که عمدتا جوانان هستند ریشه تمام مشکلات و نابسامانیهای امروز ایران را، اسلام میدانند. به نظر من، ریشه تمام این بی اعتمادیها و حمله به اسلام (که قطعا موقتی خواهد بود و به زودی با فروپاشی جمهوری اسلامی از جایگاه و دامنه حملات آن کاسته خواهد شد) عملکرد ناصواب حاکمان ایران است. امروز عده بسیاری به خاطر عملکرد بد دولتمردان، از جاده عدالت و انصاف خارج شده و به تمام متعلقات و باورهای حاکمان میتازند در حالی که لزوما تمام معتلقات یک حاکم بد، بد نیست. اگر ما به خاطر دشمنی با جمهوری اسلامی، چشم بسته تمام متعلقات و باورهای حاکمان و مردمان را ریشه بریدیم و با تمام آنها به مخالفت برخاستیم در حقیقت خود را برای نابودی آماده ساخته ایم.

     
  6. /////////////////////
    ////////////////////////
    ////////////////////////////

    دویچه وله – پدری اجازه نداد دختر ۲۰ ساله‌اش را که در ساحل دوبی در حال غرق شدن بود، نجات دهند. او به پلیس گفته است که نمی‌‌خواسته دست “نامحرم” به بدن دخترش بخورد.

    رسانه‌های امارات متحده عربی دوشنبه (۱۰ اوت/ ۱۹ مرداد) خبر تکان‌دهنده‌ای را منتشر کردند: پدری غرق شدن دخترش را به نجات او توسط “نامحرم” ترجیح داد.

    به گفته احمد برقیبه، معاون مدیر بخش جستجو و نجات دوبی، این پدر همسر و فرزندانش را برای پیک‌نیک به ساحل دریا برده بود. بچه‌ها در حال شنا بودند که ناگهان دختر جوان شروع به فریاد زدن می‌کند.

    ت

    زمانی که دو نجات‌غریق برای کمک به او به سوی دریا می‌دوند، پدر که گویا بسیار هم قوی‌هیکل بوده، جلوی آن‌ها را می‌گیرد و مانع این کار می‌شود. او حتی با نجات‌غریق‌ها دست به یقه می‌شود، تا نگذارد برای نجات جان دخترش وارد ‌آب شوند.

    به گفته احمد برقیبه، این پدر به نجات‌غریق‌ها گفته است: «ترجیح می‌دهد دخترش بمیرد تا این‌که مردان نامحرم به او دست بزنند و حیثیت‌اش را لکه‌دار کنند.» او اضافه کرد که اگر دخالت پدر نبود و نجات‌غریق‌‌ها اقدام می‌کردند، احتمالا دختر زنده مانده‌ بود.

    در حال حاضر پدر خانواده در بازداشت پلیس دوبی بسر می‌برد. اگرچه دوبی به یکی از مراکز تفریحی گردشگران از سراسر دنیا تبدیل شده است، اما هنوز کشوری است که تفکرات اسلامی شدید بر آن غلبه دارد.

    بوسیدن و نوازش کردن زوج‌ها در ملاء عام بی‌نزاکتی و عملی غیرقانونی تلقی می‌شود و رابطه جنسی خارج از ازدواج یا برهنگی در خارج از محیط خصوصی با زندان و یا تبعید مجازات می‌شود.

     
  7. ظزیف گفته است نقشه غرب برای بر اندازی ج.ا با شکست روبرو شد. ایا کسی میداند چرا غرب میخواست ج. ا را سزنگون کند؟

     
  8. برگرفته از سایت فارسی دویچه وله.
    دیدار محمد جواد ظریف با بشار اسد در دمشق

    محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، در ادامه دومین دور سفر منطقه‌ای خود با بشار اسد، رئیس جمهور سوریه دیدار کرد. ظریف درباره طرح پیشنهادی ایران به سازمان ملل برای برقراری صلح در سوریه، با اسد رایزنی کرد.

    وزیر خارجه ایران زیر گلوله باران و حمله موشکی مخالفان رژیم اسد عصر روز چهارشنبه (۲۱ مرداد/ ۱۲ اوت) وارد دمشق شد. فیصل مقداد، معاون وزیر خارجه سوریه در فرودگاه از محمدجواد ظریف استقبال کرد. وزیر خارجه ایران بلافاصله در کاخ ریاست جمهوری به دیدار بشار اسد رفت. اسد در ابتدای این دیدار “موفقیت دستیابی به توافق هسته​ای با کشورهای بزرگ” را به ایران تبریک گفت.

    بیشتر بخوانید: حمله موشکی به دمشق در آستانه ورود ظریف به سوریه

    رئیس‌جمهور سوریه از حمایت​ها و کمک​های مالی و نظامی ایران به سوریه نیز تشکر و قدردانی کرد. استفان د میستورا، سخنگوی نماینده ویژه سازمان ملل در سوریه، (۸ ژوئن / ۱۸ خرداد) گفته بود که ایران سالانه ۶ میلیارد دلار به دولت بشار اسد کمک مالی می‌کند. کارشناسان خاورمیانه ولی تخمین زده‌اند که کمک مالی ایران به سوریه رقمی بین ۶ تا ۱۵ میلیارد دلار برآورد می​شود.

    ای وای که ما چه ملت بدبخت و احمقی هسیم که میلیون ها دختر و زن و کودک ا فقر ونداری تن فروشی میکنن و ثروت ملی میره تو جیب این جماعت اوباش ا خدا بیخبر. خاک عالم بر سر ما ملت بیغیرت . حیف از داش محمد و همرزماش که خودشونو فدای ما ملت بیغیرت میکنن

     
  9. کودک درون، خردسال پنهان ماست که نیاز به مراقبت و محبت دارد و با برآورده شدن این نیازاو ، استرس و غم درون ما کاهش می یابد

    تک‌تک ما براي اينکه در زندگي واقعا احساس رضايت داشته باشيم ، لازم است تا کودک درون‌مان را کشف کنيم، با او دوباره ارتباط بر قرار کنيم، او را بپذيريم و در آغوش بگيريم.

    در واقع هيچ‌يک از ما، به عنوان فردي بالغ قادر نيست بدون زنده کردن و شفا بخشيدن کودک درونش، در زندگي خوشبخت و کامل باشد.

    اگر با کودک درونمان ارتباط برقرار نکنيم او تنها و منزوي مي‌شود و خود را پنهان مي‌کند. اگر به احساس‌ها و علاقه‌مندي‌هايش اهميت ندهيم او سرکوب مي‌شود و آسيب مي‌بيند.متاسفانه بسياري از افراد وقتي با کودک درون‌شان مواجه مي‌شوند در مي‌يابند نياز کودک‌شان به مهر و محبت، اعتماد و امنيت و پشتيباني و احترام برآورده نشده است. افرادي که از زندگي‌شان ناراضي هستند و يا مشکلاتي مثل اعتياد، افسردگي و روابط نادرست و مشکل‌ساز دارند، بايد توجه کنند که مدت‌هاست پيام‌هاي کودک درون‌شان را ناديده گرفته‌اند. اما نکته ي مثبت اين است که هر لحظه که اراده کنند ، مي‌توانند به کمک ارتباط برقرار کردن با کودک درون‌شان و آشنا شدن با آن راهي جديد به سوي زندگي‌اي تازه و شاد و پر‌انرژي باز کنند.

    منبع اصلي مشکلات بسياري از افراد مي‌تواند مربوط به گذشته‌شان باشد. مشکلاتي که در گذشته براي آنها پيش آمده و حالا بعد از سال‌ها بر تمام مسايل زندگي‌شان سايه اندخته است. مسايلي از گذشته که در زندگي امروز ظاهر مي‌شود و لحظه حال را تحت تاثير قرار مي‌دهد.

    در درون هر يک از ما لايه‌هاي مختلفي وجود دارد و يکي از آنها کودک ماست که بايد او را از لابه‌لاي لايه‌ها، بيرون بياوريم و به او زندگي تازه‌اي ببخشيم. با کمک اين روش مي‌توانيم از گذشته رها شويم و زندگي‌مان را در زمان حال هدايت کنيم.

    مرحله ي شناخت کودک درون و نشان دادن جهان به او و دعوت کردن او به زندگي مي‌تواند به طرز معجز‌ه‌آسايي مسير زندگي و نحوه ي انتخاب‌هاي‌تان را تغيير دهد و شما را به سمت انتخاب‌هاي بهتر و مثبت‌تر هدايت کند.

    براي اين کودک نام‌هاي مختلفي به کار گرفته شده: عده‌اي به او کودک غيب‌گو مي‌گويند و عده اي آن را کودک «معجزه‌گر» ناميده اند، بعضي روان درمان‌گران نام «خود واقعيت‌گر» را انتخاب کردند و در نهايت چارلز فيلمور نام “کودک درون ” را برگزيد.

    کودک درون ، ‌بخشي از درون ماست که مي‌تواند در اوج سرزندگي و شادابي قرار داشته باشد. کودک درون همان خود عاطفي ماست، او در جايي است که احساسات ما زنده هستند. وقتي احساس لذت، غم، خشم، ترس، يا محبت و شفقت مي‌کنيم ، اين همان کودک درون ماست که ظاهر شده است.

    وقتي بازي‌گوش مي‌شويم و پر جنب‌وجوش، وقتي خلاق و آگاه مي‌شويم و اوقاتي که حسي شهودي در ما زنده مي‌شود و با خويشتن معنوي‌مان رابطه برقرار مي‌کنيم، همان خود اصلي‌مان، کودک درون‌مان، چيزي که مي‌دانيم در عمق وجودمان ريشه دارد خود را نشان مي‌دهد، به ما خوشامد مي‌گويد و ما را تشويق مي‌کند تا در لحظه ي حال حضور داشته باشيم.

    بهتر است باور کنيم که همه ما کودکي در درون‌مان داريم و نحوه ي برخورد ما با اين کودک، زندگي‌مان را تحت تاثير قرار مي‌دهد. علاوه بر خودمان، والدين و جامعه نيز در شکل‌گيري اين کودک تاثير‌گذار هستند. وقتي اين کودک اجازه پيدا نکند تا خود را نشان دهد، شنيده نشود، و حتي حضورش به کلي ناديده گرفته شود و هيچ شناختي از او نداشته باشيم، کم‌کم يک خود غيرواقعي ظاهر مي‌شود، تصويري غيرواقعي از ما.

    در اين شرايط است که در زندگي در نقش يک قرباني ظاهر مي‌شويم و با خودمان احساس غريبي مي‌کنيم و بسياري از مسائل به صورت حل نشده در ذهن‌مان باقي مي‌ماند و کم‌کم انباشته شدن اين احساسات سرکوب شده ، منجر به خشمي مزمن،پرخاش به دیگران،مقصر جلوه دادن دیگری،خودشیفته گی،توهم، ترس، احساس خلا، بي‌انگيزگي و احساس نارضايتي مي‌شود. در این حالت هیچ چیز شخص را خوشحال نمی کند و چون مبارزه با محیط پیرامون برای شخص پرهزینه است ، دنبال یک حریف کم هزینه می گردد و برای این شخص چه چیزی کم هزینه تر از مبارزه با خدا ؟ پس شروع به انکار خدا می کند . ای کاش این حالت تنها در خلوت خصوصی او بماند اما نه اینگونه اقناع نمی شود باید اعتقادات دیگران را به سخره بگیرد تا رضایت او را فراهم کند ، او فکر میکند که به کشفی دست یازیده که دیگران از آن غافلند و باید بیدارشان کند ولی هر چه تلاش می کند بیهوده است ، کم کم احساس پوچی مطلق می کند و در آخرین مرحله شخص یا به خودش آسیب می رساند و یا دچار روان پریشی می شود .

    ———————————

    سلام امیر گرامی
    لطفا مطلبی اگر از جایی بر می دارید اسم نویسنده یا منبع خبر و مطلب را برای ما بنگارید تا حقی از کسی ضایع نشود و گمان ما بر این نرود که ارسال کننده ی مطلب همو نویسنده اش است. این مطلب از کیست و از کجا برش داشته اید؟
    سپاس

    .

     
    • جناب نوری زاد ، خدمت محترم عرض می کنم که چند سال قبل در واقع روز اول دانشگاه توجهم به نوشته ای روی تخته آبی کلاس جلب شد که هنوز آویزه گوشم هست . نوشته بود : ننگر که که میگوید ،بنگر که چه می گوید ، به همین دلیل برای من تفاوت چندانی نمی کند که نویسنده یک متن کیست .بلکه برایم مهم است که آیا یک متن ارزش خواندن دارد یا نه . قسمت اول این متن رو من از یک سایت دیگر گرفتم که نویسنده نا مشخص بود ،ولی قسمت های پایانی رو خودم اضافه کردم. شما فرض بفرمائید نویسنده جعفر قلی حشمتی .

      ————————

      سلام امیر گرامی
      شما هوشمند تر از آنی هستید که باطن سخن مرا در نیافته باشید.
      سپاس که توضیح دادید.
      سپاس

      .

       
      • جناب نوری زاد ، با سلام مجدد حضور شما ،من منظور شما را درک می کنم و منبعد رعایت فقط خواستم توضیح بدهم که خودم چگونه به مسئله نگاه می کنم هر چند ممکن است اشتباه باشد . من به شما اردت خاص دارم و خصوصآ از شما سپاس مندم که تمام وقت و زندگی خود رو صرف روشنگری و ایجاد راهی برای پایه گذاری جامعه مدنی مبتنی بر انسانیت گذارده اید .

         
  10. سلام به دوست گرامی جناب نوریزاد

    با اجازه شما برای اینکه ذیل کامنت سوالی شما پارازیت هایی وجود داشت برای حفظ انسجام پاسخ ذیل پرسش ،نوشته سوالی جنابعالی را اینجا کپی نموده پاسخ خویش بسوال شما را ذیل آن درج می کنم ،البته همانطور که شما قبلا گفتید کوشش من برای اقناع مخاطب هست اما برای تحمیل نظر نه ،در عین حال تلاش علمی من برای اقناع اصالتا متوجه مخاطبی مثل شماست که سوالشان برای فهم بیشتر است نه برای تعجیز مخاطب و نه برای بهانه گرفتن و ناشنیده گرفتن سخن چنانکه در امثال آن پارازیت ها مشاهده می شود ،آن پارازیت دهندگان پیش از آنکه بدنبال فهم سخن مردم باشند جهت گیری خویش را انجام داده اند و انگشت در گوش تنها بدنبال جدل های پارازیت گونه اند نه سوال برای فهم و دانستن بیشتر چنانکه در روایت وارد شده است :”سل متفقها و لا تسال متنعنتا”یعنی سوال کن برای فهم بیشتر نه برای عاجز کردن مخاطب.
    الفاظ پرسش شما اینطور بود :

    “”سید مرتضای گرامی
    حال که برای تعیین میزان جرم و: از کجاییِ قطع دست و پای مجرمین و محاربین به تحریر الوسیه جناب آیت الله خمینی استناد فرموده اید ، یک چند خطی هم از فتوای حضرت ایشان در باره ی صیغه کردن نوزادان شیرخواره و آمیزش جنسی با آنان برای ما بنویسید. مگر می شود یک فقیه انقلابی و صاحب نام با این همه تضاد احکامی مواجه باشد و معلق باشد بین عقل و غیرعقل؟ مرادم این است که با داشتن یک چنین فتوای شنیعی در باره ی آمیزش جنسی با نوزادان از یک سوی، چگونه می شود به فتوای قطع دست و پای وی اعتنا بست از دیگر سوی؟
    سپاس که ما را روشن می فرمایید.
    سپاس
    (پایان نقل قول)
    ——————————————-
    خدمت شما عرض کنم که این سوال قبلا بارها در این سایت مطرح شده است و من در مواردی توضیحاتی در مورد آن داده ام ،این سوالیست از یک فتوای فقهی که متاسفانه در فضای اینترنت از سوی کسانی که دارای اغراض سیاسی و کینه های خاص نسبت به مرحوم آیت الله خمینی هستند (مقصودم شما نیستید) بعنوان یک طعن متوجه ایشان می شود از روی نا آگاهی ،زیرا آنها نمیدانند که این نظریه یا فتوا اختصاص به آیت الله خمینی ندارد ،این نظر برخی دیگر از فقهاء قدیم و متاخر است و در بین فقهاء قدیم و جدید و حتی بین شاگردان خود ایشان که اکنون سمت مرجعیت هم دارند دارای مخالفانی برحسب مبناست که در ادامه ذکر نمونه خواهد شد.
    چیزی که باید مراعات شود این است که کسانی که با فقه شیعه و بنیادهای آن آشنائی دارند می دانند که هر فتوا یا احتیاط از سوی یک فقیه متکی بر یک عقبه بنیادین از مبناهای فقهی اصولی ، ، بحث های موضوع شناسی ،قواعد عقلایی ،آیات،روایات،سیره عقلاء و اجماعات و شهرت هاست ،و هیچ فقیهی در مقام فتوا بمیل یا هوس شخصی اقدام به اصدار فتوا نمی کند ،فتوایی که باید بر اساس بنیاد های دین حجت بین او و خدای او باشد.
    یک نکته دیگری که مع الاسف دیده می شود این است که نا آگاهان مغرض (باز مقصودم فرهیختگانی که بدنبال فهم صادقانه یک واقعیت هستند نیست) در بیان این مطلب اقدام به “تغییر صورت مساله فقهی” و تحریف آن از جایگاه اصلی آن چه در کلام آیت الله خمینی و چه در کلام دیگر فقهاء می کنند و صورت مساله را مطابق هواهای نفسانی و اغراض پیشین خویش برای کوبیدن یک فقیه و یک مرجع تقلید تغییر می دهند تا یا ناآرامی نفسانی خویش را آرامش بخشند یا بخیال خود ضربه حیثیتی به یک فقیه و مجتهد بزنند و از اینطریق هم ضربه ای به فقه شیعه و اصل شریعت اسلام زنند ،این هدف اصلی مغرضان است که متاسفانه سبب سوء فهم و سوء برداشت اشخاص دیگری که نا آشنا به مسائل هستند می شود ،فی المثل ببینید کامنت گذاری که می دانید کیست صورت مساله را به “تجاوز” یا “پدوفیلی(سؤاستفاده جنسی از کودکان و شیرخواران)””. تغییر می دهد ،در حالیکه اصل مساله را که بعد از کتاب تحریر الوسیله نقل خواهم کرد مشاهده کنید می بینید که بحث از “نکاح” است و بحث از ازدواج شرعی است نه بحث تجاوز ،زیرا تجاوز یک مفهوم عرفی حقوقیست بمعنای اینکه کسی خارج از چهار چوبه نکاح و عقد شرعی از انسان دیگر اعم از ذکور یا اناث سوء استفاده جنسی کند ،این چه کار دارد با مساله رابطه بین یک زن و مرد در چهار چوبه نکاح معتبر شرعی؟
    یا نکته نادرستی که در فرمایش شما بود ،شما تعبیر کردید :”” صیغه کردن نوزادان شیرخواره و آمیزش جنسی با آنان برای ما بنویسید””.
    در حالیکه عرفا تعبیر صیغه کردن منصرف به نکاح موقت رایج است ،اصلا مساله این نیست که شما فرض می کنید ،یا تعبیر “آمیزش جنسی” اصلا مساله مورد بحث این نیست ،اصلا خدمت شما عرض کنم و عبارت را نقل خواهم کرد با ترجمه تا ببینید که اصل صدور و شان نزول این مساله مربوط است به “ممنوعیت آمیزش جنسی(دخول) به کودک زیر نه سال ،چه کسی و کدام فقیهی گفته است با صیغه ،آمیزش جنسی (دخول) با دختر نابالغ زیر نه سال جایز است.
    ببینید فرض مساله این است که اگر دختر زیر نه سال با صلاحدید ولی او (که قطعا بلحاظ شرعی باید غبطه و مصلحت فرزند خود را در نظر بگیرد) به هر انگیزه ای مثل محرمیت یا خویشی با کسی یا هر انگیزه مشروعی به عقد نکاح دائم یا موقت کسی در آید آیا جایز است این فرد که پس از اجراء عقد نکاح همسر شرعی و قانونی آن دختر است با او آمیزش جنسی متداول (دخول) کند؟ فقیه پاسخ میدهد بهیچوجه آمیزش جنسی چه از پیش و چه از پس جایز نیست ،و اگر چنین کند و منجر به افضاء که توضیح خواهم داد شود مجازات های مختلفی بلحاظ احکام وضعی و تکلیفی و احیانا قانونی خواهدداشت ،مساله این است و دنباله هایی که دارد.
    من برای اینکه مطلب طولانی نشود از همین جا شروع می کنم بنقل عبارت مرحوم آیت الله خمینی در تحریر الوسیله ،و نقل موافقان و مخالفان از شاگردان خود آن مرحوم در مورد فقره ای که مورد نظر است (یعنی جواز یا عدم جواز استمتاعاتی غیر از دخول ،مثل بوسیدن و در آغوش کشیدن و تفخیذ کودکی که علی الفرض همسر شرعی شوهر است).

    عبارت مساله این است :
    “” (مسألة 12): لا يجوز وطء الزوجة قبل إكمال تسع سنين، دواماً كان النكاح أو منقطعاً، و أمّا سائر الاستمتاعات- كاللمس بشهوة و الضمّ و التفخيذ- فلا بأس بها حتّى في الرضيعة، و لو وطئها قبل التسع و لم يفضها لم يترتّب عليه شي‏ء غير الإثم على الأقوى، و إن أفضاها- بأن جعل مسلكي البول و الحيض واحداً، أو مسلكي الحيض و الغائط واحداً- حرم عليه وطؤها أبداً، لكن على الأحوط في الصورة الثانية. و على أيّ حال لم تخرج عن زوجيّته على الأقوى، فيجري عليها أحكامها من التوارث و حرمة الخامسة و حرمة اختها معها و غيرها، و يجب عليه نفقتها ما دامت حيّة و إن طلّقها، بل و إن تزوّجت بعد الطلاق على الأحوط، بل لا يخلو من قوّة، و يجب عليه دية الإفضاء، و هي دية النفس، فإذا كانت حرّة فلها نصف دية الرجل، مضافاً إلى المهر الذي استحقّته بالعقد و الدخول. و لو دخل بزوجته بعد إكمال التسع فأفضاها، لم تحرم عليه و لم تثبت الدية، و لكن الأحوط الإنفاق عليها ما دامت حيّة و إن كان الأقوى عدم الوجوب‏
    (تحریر الوسیله ،ص698 ،کتاب النکاح )
    ———————————————–
    ترجمه فارسی این مساله هم که امیدوارم در آن تامل شود این است :
    “”مسأله 12- نزديكى با زوجه قبل از تمام شدن نُه سال جايز نيست- نكاحش دائمى باشد يا منقطع- و اما ساير لذت‏ها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و تفخيذ او حتى در شيرخوار، اشكالى ندارد. و اگر با او قبل از نُه سالگى نزديكى كند و او را افضا ننمايد بنابر اقوى چيزى بر او نيست مگر گناه. و اگر او را افضا كند؛ به اين‏كه راه بول و حيض، يا راه حيض و غائط او را يكى نمايد، براى هميشه نزديكى با آن زن بر وى حرام است، ليكن در صورت دوم (كه راه حيض و غائط يكى شود) مبنى بر احتياط (واجب) است. و به هر حال بنابر اقوى از زن او بودن خارج نمى‏شود پس احكام زوجيت، از قبيل ارث بردن و حرمت زن پنجم و حرمت جمع كردن خواهرش با او و غير آن‏ها بر او جارى مى‏شود. و مادامى كه آن زن زنده است نفقه‏اش بر او واجب است اگرچه او را طلاق بدهد، بلكه اگرچه بنابر احتياط (واجب) بعد از طلاق، زن با ديگرى ازدواج نمايد، بلكه خالى از قوت نيست. و ديه افضا بر او واجب است؛ و ديه افضا، ديه نفس است- پس اگر حُرّه باشد برايش نصف ديه مرد است- علاوه بر مهرى كه با عقد و دخول مستحق آن است. و اگر بعد از نه سالگى به زوجه‏اش دخول نمايد و او را افضا نمايد بر او حرام نمى‏شود و ديه ثابت نمى‏شود، ليكن احتياط (مستحب) آن است كه مادامى كه زنده است نفقه به او بدهد، اگرچه اقوى آن است كه واجب نيست‏
    تحریر الوسیله /ترجمه فارسی ،ج2 ص 258-259))
    ————————————————————–
    ملاحظه کنید شروع این مساله یک فرض و فرع مفروض فقهیست ،شما فرض کنید ولی یک نوزاد دختر به انگیزه ای مشروع مثل حصول محرمیت یا خویشی با کسی یا خاندانی با رعایت مصلحت و غبطه طفل ،او را بعقد نکاح دائم یا موقت کسی در آورد ،بدیهیست که الزام مراعات مصلحت و غبطه طفل از سوی ولی او این نتیجه را دارد که پدر او را بهمسری یک انسانی در می آورد که فرد متعادل و عاقل است و بطور قهری و طبیعی مراعات قوانین شرع و عرف و عقلاء را خواهد کرد (یعنی فرض کنید در مانحن فیه انسانی بیمار جنسی نیست که بخواهد با یک طفل آمیزش کند یا از او استمتاع غیر متعارف کند) ،این اصل فرض مساله است ،البته همین جا عرض کنم که برخی فقهاء اصلا اینگونه نکاح را شرعا جایز نمی دانند زیرا علی الفرض در مورد ،دختر قابلیت نکاح ندارد ،و این قابلیت نداشتن ،خلاف مقتضای عقد نکاح است زیرا روشن است که اعظم فائده نکاح و زناشوئی امکان تمتع یا استمتاع جنسی هست و وقتی قابلیت در یکطرف وجود ندارد اصلا تحقق عقدی بر این فرض در عالم اعتبار ممکن نیست ،این نظر برخی از فقهاست که روی این فرض اصلا بحث سالبه بانتفاء موضوع خواهد بود.
    لکن بهرحال ما اکنون روی مبنای مرحوم آیت الله خمینی بحث می کنیم و من تنها نظر حضرت ایشان و کسانی از فقهاء را تقریر می کنم که قائل به مشروعیت نکاح یک مرد بالغ با دختر نابالغ زیر نه سال است خواه 8 ساله باشد یا هفت یا شش یا کمتر تا برسد به طفل شیرخوار ،این فرض مساله است البته با مفروضیت مراعات غبطه و مصلحت طفل ،پس فرض فرض نکاح شرعیست نه مزخرفات مزخرف گویانی که سخن از “تجاوز” یا “پدوفیلی” را بمیان میاورند و چیزهای دیگری را به بزرگان از فقهاء نسبت می دهند.
    در این فرض ایشان می گوید این دختر همسر شرعی این مرد است اما شرعا حق آمیزش متداول (دخول قبلا و دبرا) با او را ندارد (لا يجوز وطء الزوجة قبل إكمال تسع سنين، دواماً كان النكاح أو منقطعاً).
    مطلبی که مورد سوال استفهامی شما و غرض ورزی مغرضان است مربوط به بعد این جمله است ،اینجا بعنوان سوال فرضی بر حسب قواعد فقهی و مشرب فقهی ،این سوال مطرح شده است که شما که میگویید این دختر همسر شرعی آن مرد است و در عین حال میگویید عمل زناشوئی متداول با او حرام است ،بگویید برحسب قواعد فقه و مبنای شما آیا استمتاع و التذاذ به اموری مثل :بوسیدن یا در آغوش کشیدن یا تفخیذ جایز است یا خیر؟ (و أمّا سائر الاستمتاعات- كاللمس بشهوة و الضمّ و التفخيذ- فلا بأس بها حتّى في الرضيعة).
    عبارت می گوید اما سائر بهره بردن ها و التذاذات جنسی مثل امور پیش گفته جایز است حتی در مورد طفل شیرخوار ،پس مساله اعم از طفل شیرخوار است یعنی از دختر زیر نه سال تا طفل شیر خوار ،اینرا ایشان و برخی دیگر از فقهاء می گویند “لا باس بها” یعنی اشکالی ندارد.
    چرا؟ همه بحث اینجاست ،چنانکه عرض شد جواب فقهی بر اساس عقبه ها و مبناهای فقهیست نه میل خاص یک فقیه ،استدلال آقای خمینی و برخی دیگر از فقهاء نظیر ایشان این است که :این جواز لازمه و مقتضای پیوند و عقد شرعی انجام گرفته بر اساس اذن شرعی ولی طفل و مراعات غبطه و مصلحت اوست ،یعنی چنین بیانی در یک فرض اندر فرض دیگر ،این است که لازمه تحقق زوجیت در عالم اعتبار ،چنین جوازیست،این یک مرام و مسلک فقهی روی در نظر گرفتن قاعده است ،و این بیان “لوازم حلیت” در فرض تحقق فرضی دیگر است ،پس بحث بحث “جواز” روی تمسک به لوازم تحقق عقد شرعیست ،نه بیان “وجوب” یا “الزام” یا “توصیه” و اینطور مفاهیم .
    آیا آیت الله خمینی و فقهاء دیگری که هم عقیده با اویند مثل مرحوم صاحب جواهر :(«نعم، لا بأس بالاستمتاع بغير الوطء؛ للأصل السالم عن المعارض»)
    جواهر الکلام ج 29 ص 416)) آمده اند توصیه کرده اند که یک مرد بیاید با یک طفل شیرخوار چنین کند؟ چنین نیست ،برای اینکه اگر خارج از چهارچوبه قواعد و لوازم فقهی ،بعنوان سوال حقوقی یا سوال اخلاقی مورد این سوال قرار گیرند قطعا این عمل را ممنوع خواهند دانست ،پس چنین بیانی و چنین پاسخی در یک فرض (عقد نکاح بالغ با دختر زیر نه سال) اندر فرض دیکر (استمتاع به بوسیدن و تفخیذ و ضمیمه کردن) تنها بیان لوازم شرعی حلیت حاصل از نکاح شرعیست ،نه توصیه به اقدام به چنین عملی.
    ببیان دیگر ،از یک فقیه (نه یک عالم اخلاق و نه یک حقوقدان) سوال می شود که شما که برحسب ادله فقهی آمیزش متداول شوهر با همسر نابالغ خود را ممنوع می دانید بطوریکه اگر چنین عملی کند و آسیب جسمانی مثل افضاء (یکی شدن مخرج بول و حیض یا یکی شدن مخرج بول و غائط) به او برسد او را مستحق مجازات های شرعی مختلفی می دانید ،آیا برحسب ادله شرعی مانعیتی در سایر استمتاعات می بیند یعنی دلیلی بر حرمت وجود دارد یاخیر؟ این فقیه برحسب دلالت فقهی می گوید خیر من در ادله مانعی بر این ممنوعیت نیافتم بلکه حلیت سایر استمتاعات از لوازم قهری عقد نکاح شرعیست.
    این یک مبناست که مورد قبول برخی از فقیهان است و اختصاصی هم به مرحوم آیت الله خمینی ندارد تا کسی فقط او را مورد حمله قرار دهد آنهم بدون ملاحظه عنوان فقهی و ادله فقهی ،صرفا بر اساس نگاهی حقوقی یا انسانی یا اخلاقی ،غافل از اینکه آیت الله خمینی و دیگران نیز بنگاه اخلاقی یا انسانی حکم شما را میکنند ،و پاسخ آنها یک پاسخ فرضی متکی بر قواعد مربوط به لوازم و ملزومات نکاح شرعیست،اگر فقیه روی این زاویه دید حکم به “جواز” کرد باید تصور کنیم که این یک توصیه و الزام به اقدام به چنین عمل غیر انسانیست؟ اینطور نیست.
    ملاحظه کنید همین اختلاف بر حسب مبنا حتی بین شاگردان مکتب فقهی ایشان نیز واقع شده است ،مثلا در حالیکه مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی در شرح این جمله آقای خمینی ،چنین می نویسد :
    “”الثاني: جواز سائر الاستمتاعات من الزوجة قبل إكمال تسع سنين أيضاً، ويدلّ عليه- مضافاً إلى الأصل و إلى انّ أصل جواز التزويج ملازم لجوازها، وإلّا لا يبقى لجواز التزويج كثير فائدة- الروايات الناهية عن الوطء والدخول قبل إكمال تسع سنين، فإنّ اللقب وإن لم يكن له مفهوم كما بيّن في الأصول، إلّاأنّه لو كان سائر الاستمتاعات منها قبل الإكمال المزبور غير جائز أيضاً لكان اللازم جعلها منهيّاً عنها مع كثرة تحقّقها بالإضافة إلى الزوجة، مع أنّ المستفاد منها أنّ المنهي عنه هو الدخول والوطء الموجب للتعيب نوعاً، كما لا يخفى.””
    (تفصیل الشریعه ،آیت الله فاضل لنکرانی ،کتاب النکاح ص 25)
    و همچون استاد خود ،جواز این عمل روی سوال فرضی را از لوازم حلیت نکاح می داند و مثل استاد خود مشی کرده است ،در عین حال برخی دیگر از شاگردان ایشان این مطلب را نامشروع دانسته و استدلال دیگری دارند ،مثلا آیت الله مکارم شیرازی در کتاب “انوار الفقاهه” که شرح بر تحریر الوسیله است ذیل این جمله می نویسد :

    “”الفرع الثاني: في حكم سائر الاستمتاعات بها غير الوطء
    قد صرّح غير واحد من المتأخّرين والمعاصرين بجواز سائر الاستمتاعات بها دون الدخول، وقد صرّح به في «الجواهر»، قال: «نعم، لا بأس بالاستمتاع بغير الوطء؛ للأصل السالم عن المعارض» «1». هذا.
    ولكنّ الإنصاف: أنّ بعض الاستمتاعات بالنسبة إلى الصغيرة- كالرضيعة مثلًا- قبيح جدّاً في عرف العقلاء، وكأنّ قبحه من المستقلّات العقلية أو العقلائية، فلذا يخرج عن تحت عمومات الحلّية، كما لا يخفى.””
    (انوار الفقاهه،آیت الله مکارم شیرازی ج 1 ص 54)
    حاصل گفتار ایشان در رد نظریه استاد خود این است که بسیاری از متاخران و متقدمان فقهاء گفته اند استمتاع به غیر دخول در مورد همسر نابالغ جایز است زیرا از این از لوازم تحقق نکاح شرعیست ،حتی صاحب جواهر تصریح بجواز می کند بجهت اصل اباحه ملازم با نکاح شرعی که معارضی هم ندارد.
    بعد ایشان تصریح می کند که انصاف این است که بعضی از استمتاعات نسبت به دختر صغیره یا شیرخوار از نظر عرف عقلاء قبیح است و بنظر می رسد که فبح این عمل از مستقلات عقلیه عقلیه یا عقلائیه است ،بنابر این این فرض از عمومات حلیتی که لازمه عقد شرغیست خارجست .یعنی بدلیل عقلی و لبی دست از ادله لفظی و لوازم آن برمی داریم.

    همچنین آیت الله صانعی در مقام نقد و اشکال به استاد خویش اینطور می نویسد :

    “” بل الظاهر البأس والحرمة فيها، لاسيّما في الرضيعة؛ لكونها منكراً، فيكون منهيّاً عنه بقوله تعالى: «وَيَنْهَى عَنِ الفَحْشَاء والْمُنْكَرِ وَالْبَغْي»، (النحل (16): 90) ولكونها مستقبحة عقلائية وموجبة لاستحقاق فاعلها المذمّة الكاشفة عن الحرمة الشرعية، كما لايخفى. هذا مع ما فيها من المضارّ الجسمانية والمشاكل الروحانية والمعنوية للصغيرة، بل وللبالغة غير المستعدّة للزواج، وللاستمتاع بها، كما لايخفى، المختلفة زماناً ومكاناً وسنّاً للزوج والزوجة، بل ومع حرمتها لابدّ من القول بحرمة الزواج؛ لأجل الاستمتاعات المحرّمة أيضاً، بل بطلانه كذلك؛ قضاءً لنفي الضرر والضرار وكون الزواج بداعي الاستمتاعات المحرّمة، بل على الحاكم منع الزواج المحتمل فيه ذلك، إلّامع إحرازه العدم للغلبة أو القضاء العرفيّ؛ قضاءً لشؤون الحكومة، ودفعها المفاسد والمضارّ عن الناس والرعي
    (التعلیقه علی تحریر الوسیله ،آیت الله صانعی ،ج2 ص 240)
    حاصل استدلال ایشان این است که :خیر این مطلب اشکال دارد و بنظر می رسد از منکرات است و خدای متعال نیز در قرآن از منکرات و فحشاء نهی فرموده است.
    و دیگر اینکه این عمل قبح عقلی دارد که این قبح سبب استحقاق مذمت برای فاعل آن است که این قبح عقلی که از احکام عقل است کشف از حکم شرع بممنوعیت میکند بقاعده ملازمه.
    ایشان علاوه بر ایندو دلیل تمسک بقاعده لاضرر نیز کرده است یعنی می گوید این عمل بسا سبب آسیب به جسم و روح کودک زیر نه سال تا طفل شیرخوار خواهد شد و این ضرریست که بقاعده لاضرر منفی از شریعت است.
    بلکه بالاتر از این ایشان می گوید آن عقدی که واقع شده است اگر به چنین اغراضی از سوی شوهر واقع شده باشد از اصل باطل است.و حاکم شرع نیز موظف است از چنین عقدی که محتمل است منجر به این عمل شود ممانعت کند…
    ———————–
    یا مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی فرزند ایشان نیز در کتاب “مستند تحریر الوسیله” به مبنای فقهی پدر خود ایراد کرده است که :

    “”و بالجملة: و إن أمكن المناقشة في كلّ ذلك، و لكن جواز بعض‏ الاستمتاعات غير المتعارفة، الخارجة عن اقتضاء العقد، محتاج إلى الدليل المرخّص‏
    (مستند تحریر الوسیله ،مصطفی الخمینی ،ج 2 ص 344)

    میگوید استمتاعات غیر متعارفه خارج از مقتضای عقد است (بعکس نظر آیت الله خمینی که استمتاعات غیر مورد آمیزش را از اقتضائات و لوازم عقد نکاح دانسته بود) و استمتاعات غیر متعارف (بهره مندی از کودک نابالغ) نیازمند دلیل ترخیص کننده دیگریست که در مانحن فیه وجود ندارد ،بلکه ببیان شاگردان دیگر ایشان اصلا دلیل عقلی یا عقلایی بر ممنوعیت هست.
    جناب نوریزاد!همینطور که ملاحظه کردید در اینگونه مسائل بنیادین فقهی ابتدا اصل مساله و حدود و ثغور آنرا ملاحظه کرد ،آنگاه باید به مبناها و اصول و استدلالی که یک فقیه بر فتوای خویش می کند توجه کرد ،شما می بینید که مخالف در مساله وجود دارد چنانکه موافق هم وجود دارد و اصل مساله تنها مربوط به مرحوم آیت الله العظمی خمینی نیست ،تا کسی روی مشکلات سیاسی یا سلیقه ای که با ایشان پیدا کرده است ،ایشان را مور د طعن قرار دهد و گمان کند تنها او چنین گفته است ،علاوه اینکه موضوع بحث یک موضوع فقهیست ،و در فقه یا هر علم دیگری باید به سنجه های مربوط به آن عنایت کرد ،یعنی بحث فقهی یک بحث است متکی بر شیوه های استدلالی خود ،بحث اخلاق سنجه هایی دارد ،بحث حقوق نیز سنجه های خاص خود.
    من این بحث را بپایان می برم با پوزش از طولانی شدن کلام و از کاربد قهری برخی اصطلاحات و مفاهیم کاربردی فقهی.

    با احترام

    —————————-

    سلام سید مرتضای گرامی
    سپاس از زحمتی که متحمل شده اید برای اقتاع همچو منی و آنانی که به اینچنین مواردی حساس اند. من اگر می دانستم یک پرسش مختصر من اینهمه شما را به رنج و زحمت در می اندازد، حتما در ابراز آن تجدید نظر می کردم. با اینهمه: سپاس فراوان. پذیرش و نپذیرفتنِ ادله ی جناب شما را به خود دوستان وا می نهیم. باشد؟
    بازهم سپاس

    .

     
    • با سلام
      جناب نوریزاد عزیز قدیمیها تعریف میکردندکه یک روز درروستای ما خارکنی بار هیزمی را برخری جهت فروش به روستا می آورد ؛یکی از آخوندهای بزرگ روستا از سرراهش درمی آید .
      آخوند :این حمایل که برپشت این حمار میبینم بچند درهم ودینار میفروشی ؟
      خارکن:نمیفهمم چه میفرمائید .
      آخوند :میگویم این حمایل که برپشت این حمارمیبینم بچند درهم ودینار میفروشی؟
      هیزم فروش :آقا اگرهیزم میخواهی باری 25 قران ،اگرمیخواهی ////////////////////
      حالا ببینید برای یک سوال کوچک ویک توضیح کوچکتر چه اندازه صغرا کبری میچینند که سوال کننده از اصل از سوالش پشیمان میشود ویا آنقدرتوضیح میدهد که طرف بخواب رفته ومثل خفتگان درمجلس به اصطلاح خبرگان اصلا نمیدانند بحث روی چه موضوعی بوده است .
      تصورمیکنم قانع شدید.که این قشرچگونه یک موضوع زشت وبسیار شنیع را میخواهند لباس دین بپوشانندودرمجلس بچرخانند .آقا سید مرتضی هرگونه که فکرکنند بکنند ومختاراند ولی بنده اصلا نفهمیدم ایشان چه میگویند وفکرمیکنم از آن گونه توضیحاتی بود که نه خودشان فهمیدند چه میگویند ونه دیگران فهمیدند ایشان چه میگویند .نوعی بازی باکلمات .امیدوارم حمل بربی ادبی نکنند .

       
      • جناب ali

        شما درست گفته اید که :”ولی بنده اصلا نفهمیدم ایشان چه میگویند” این از رویکردهای تمثیلی غیر اخلاقی اخیرتان پیداست ،مخاطب کلام من کسانی هستند که اهل فهمند و تامل در صدر و ذیل گفتار مخالف خود می کنند ،اگر قدرت استدلال دارند بحث استدلالی مودبانه می کنند اما اگر فهم درستی از سخن مخالف خود نداشتند ،یا دوباره از او پرسش می کنند ،یا سکوت می کنند و از کاربرد تمثیلات غیر مودبانه کنائی خودداری می کنند چون در این صورت تهیدستی خویش از استدلال و قدرت محاجه انسانی با دیگران را به منصه ظهور میاورند ،توصیه من بشما این است که شما حد و حدود فهم خود را بشناسید و بهمان مخالفت های رادیکال سیاسی و شعار های تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی ادامه دهید و وارد معقولات نشوید ،باور کنید این بیشتر بصلاح شماست.
        موفق باشید

         
    • آقا مرتضی،

      درود بر شما،

      آیا لازمه عقد شرعی تفاهم و توافق دو طرف نیست؟ اگر هست چگونه می توان با یک دختر نوزاد یا شش ساله به توافق رسید؟ آیا به نظر شما دختری نوزاد یا حتی شش ساله و نه ساله تمایل به ازدواج و بهره دهی و بهره گیری جنسی دارد؟
      چگونه می توان ثابت کرد که یک دختر نوزاد یا بزرگتر ، خود تصمیم به ازدواج و بهره دهی جنسی گرفته است؟
      به نظر شما اگر نتوان رضایت یک دختر نوزاد را ثابت کرد ، رفتار جنسی با او به معنی تجاوز نیست؟

      همه انتقاد ها و نظرات مخالف را با انگ اغراض سیاسی داشتن و یا ضد اسلام بودن تخطئه نکنید. اینها همه واقعیاتی تامل بر انگیزند که باید پاسخی در خور به آنها داده شود و یا اگر پاسخی منطقی که ذهن انسان امروزی را مجاب کند نمی یابید به غلط بودن اینگونه احکام، شجاعانه اعتراف کنید.
      اصل بیان لذت بردن از یک نوزاد حتی با مجوز شرعی، بسیار وحشیانه و غیر انسانی است.

      موفق باشید

       
      • عرض خاک پای جواهر اسای حضرت مقام قدسی سید نمودم فرمودند بنا بر حدیث صحیح و قاعده اطلاق و عقلی که شما سر در نمی اورید و لازم هم نیست شما صغیرها سر دراورید اما عاقلانه است ودر درر الاحکام و اصول کافی و تهذیب و استبصار صفحه فلان و سطر بهمان (یعنی خیلی علمی است) حضرت فرموده اند انت و مالک لابیک!حالا می فرمایید اشتباه است/معلوم است شما غیر عقلی فکر می کنید و ملت ایران با نود و نه درصدو نودو نه صدم درصد انرا تصویب کرده اند!می گوویید انسان بما هو انسان شان دارد؟ سید فرمودندآن حضرات ایات عظام هستند که صاحب فضل هستند و دانای مطلق و صاحب شان و شریعت و فضولی ان به مقلدان نیامده بحث علمی!!است مابین صاحبان عماعم، می فرمایید پس جایگاه انسان و لزوم حفاظت او در مقابل شهوت رانی سایر انسانها چه میشود و به هر حال هنگامی که طفل عقد شد معقوده است و قابلیت استمتاءدارد شرعا ،وسرنوشت دختری که در بچه گی به عقد مردی در امده و یحتمل افضائ شده یعنی مجرای بول و فرج او یکی شده و یا اصلا نشده و علی رغم تنفر حق گسست این عقد را در بزرگسالی ندارد چه می شود فرمودند شکر میخورد اشکال کننده و اساسا مگر مکلفین داخل ادمنددواین پارازیت است در احکام نورانی که ما در ان تخصص داریم و اگر این معقول وشنگول را از ما بگیرند پس برویم بکار گل و مرده شویی پس فانوس کش و کفش جفت کن و محافظ و راننده و مرید و هزینه بچه سیدها در غربت را چه کنیم؟اینجاست که باید گفت یا خود خدا!اصلا بحث این است که این احکام با قرنی که انسان بعنوان سرمایه جامعه ملی و بالاتر بشری مطمح نظر است و دولتها از مرحله حاملگی برای ان برنامه ریزی کرده و زایمان رایگان و نیز هزینه ماهیانه می پردازند تا طفل به روش صحیح رشد کند و شکل اجتماعی بگیرد و تمام این قوانین که مطابق خواست اکثریت و نیاز هر دوره تصویب می شود جنبه حمایتی داشته و با ممنوعیت و جعل مجازات تابو برای جامعه فراهم میکنند تا قوای دولتی از موضوع انها یعنی اطفال حمایت کند تا احیانا کار به عقد اجباری و فروش انان نرسدحتما با بلغور کردن مشتی عربی و نقل از ابن ابی بکیر!و عمه سلمه ! بطریق علمی برای شما ثابت میکنند که درست همین است که فلان ملای هفتصد سال قبل به ان رسیده.وقت طلبگی در شیخان قم بحث در باب بیع و شراع بودواستاذ از بیع صرف داد سخن داده بود و سری هم زدند به معاملات ربوی و راه برون رفت از ان از قبیل معاملات صوری و خرید و فروش ظاهری که یکی از همدرسان ارام گفت “به این می گویند آب کشیدن عین نجاست و ریختن سس مهرام روی ان وحلال کردن و عرضه آن بعنوان فقه نوین” !!.برای علاقه مندان این بحث و اثار مشعشع ان به قارءین محترم و محترمه توصیه می کنم به کتاب خواندنی خاطرات حاج سیاح مراجعه فرمایند و قضیه عقد دخترک فرد متمول که در نزد شیخ یزد تلمذ می نمود به جهت متشرع بودن استاذ و لزوم محرمیت و اجتناب از گناه وسپس مطالبه ضعیفه را از پدر نموده و تهدید می کند در صورت عدم روانه کردن طفل به خانه ملا،کفن پوشان مطالبه زن شرعی خود را از عدول مومنین خواهد کرد و استمداد پدر بیچاره دختر از جلال الملک حاکم وقت یزد و پرداخت مبالغ متنابهی باج ریش برای طلاق دادن دخترک بیچاره.

         
        • جناب آخوند سابق بنده براي نوشتن اين چندخط خيلي کلنجار رفتم که مبادا حرمت حضرتعالي شکسته شود هرچند شما با اسمي مجازي و بي مسما ظاهر شده ايد اما فکرکردم احتمالن مي خواهيددر آينده هم اينجا بنويسيد و دوست نداشتم حرمتي از شما پامال شود. اما چند وقتيست شما حرمت سايرين را در اين سايت نگه نميداريد و اينجا را به جاي ديگري اشتباه گرفته ايد. نه حرمت صاحب سايت را نگه ميداريد که شجاعت و آزاديخواهي او را بخاطر اعراضش از درج نوشته هايي از شما که موهن تشخيص ميدهد بسخره گرفته ايد (اخيرا آقاي نوري زاد را بخاطر حذف مطلبتان به کنايه شجاع خطاب فرموده و مثلا خداحافظي کرديد) و نه حرمت کامنت گذاراني که با جنابعالي زاويه ي فکري دارند. شما سلسله نوشته هايي اينجا درج ميکنيد که حتما دوسنداراني هم پيدا کرده و احترام شما به همين دليل برهمه واجبست. اما بنده بشخصه اگر بخواهم نوشته هاي مذهبي را دنبال کنم قلم کوروس و علي 1 و عرفانيان و سيد مرتضي و مجتبي را ترجيح ميدهم چراييش بخاطر فحواي حرفشان نيست که گاها زاويه 180 درجه باهم دارند بلکه به اينخاطر که تا جاييکه ميدانم رفتار رياکارانه نداشته اند. درمورد سيدمرتضي في المثل هرچند بعضي گفته هايشان از ديد بنده غيرمنطقيست ولي وي هيچوقت به شيوه ي ناجوانمردانه ضربه فني نمودن مخالف از طريق تغييرنام در فضاي مجازي متوسل نشده و کورس و علي 1 و مجتبي و عرفانيان هم همينطور. ولي شما در تغييرنام مجازي خبره ايد و آنرااز حد گذرانده ايد که ني ني و وحشتناک و رستم و اخوندسابق فقط چندتااز آنانست که به خودي خودش ايرادي ندارد و ايراد جاييست که شما از يک يا دو اسم براي براي نوشتن متون شرعي مودبانه استفاده مي کنيد و از اسمهاي ديگر براي تهاجم و مفتضح نمودن مخالف حتي اگر ان مخالف آقاي نوري زاد باشد. اين رسم جوانمردي نيست و بنده فکر ميکنم بقدرکافي بحفظ حرمت حضرتعالي بها داده ام و الان هم اگر به حرف آمدم احساسم از سو استفاده جنابعالي از محيط سايت و نبديل آن به محلي براي تسويه حساب شخصي با متشرعين است. براي جلوگيري از بيشتر جريحه دار شدن حرمت شما بنده از اطاله ي کلام صرفنظرميکنم . مطالب شما گاهي درست هستند و گاهي هم به قول يکي ازدوستان سبک هستند مثل همين مطلب اخير ولي آن مطالبيکه فعاشانه و بااسمهاي ملون مي نويسيد فاقد ارزش خواندن هستندچون حاوي درجه بالايي از ناجوانمردي مي باشند. همه ي اسمهايتان را در يکي تجميع کنيد و شان مخاطب را حفظ کنيد تا شان خودتان هم در امان بماند. ايراد بزرگ شما اينستکه حتي حاضر نيستيد مسيوليت نقدهاي خودتان و حتي فحاشيهاي خودتان را به عهده بگيريد فلذا هرروز يک ماسک بصورت ميزنيدو يک کمپرسي مطلب توهين اميز به اسلام و يک کمپرسي فحاشي به متشرعان را در اين سايت خالي مي کنيد و مي رويد پشت کامپيوترتان سنگر مي گيريد.از کمي تندي که بايد صورت ميگرفت تا به خوداييد عذرخواهي ميکنم و از اوردن اسمهاي مودبانه اي که براي خود انتخاب ميکنيدخودداري کردم اينکه فرموديد چرا از شيوه ي /رازورزي/ استفاده ميکنم دليلش حرمتي بود که ميخواستم از حضرتعالي حفظ شود/ بنده مسلمانم و حضرتعالي نامسلمانو ميبينيد که همه ي مسلمانان لزومن بي اخلاق و تندرونيستند و همه ي نامسلمانان لزومن بااخلاق و راستگو نيستند. اگردين نداريد ازاده باشيد/

           
          • دوست گرامی اقا یا خانم رند خرابات بنده با یک عنوان وارد این مجموعه می شوم و ان هم اخوند سابق است.می خواهید بپذیرید میخواهید نپذیرید.دویم انکه با هیچکس دعوای شخصی ندارم و مطالبی که ناشی از سالها تجربه در حوزه قم و زندگی طلبگی است را مینویسم تا دوستان از شاکله و چهارچوب نحوه استدلال مضحک و من در اوردی این جماعت اگاه شوند.شما کافی است قلم و موضوعات انتخاب شده بنده را با افرادی که نام بردید مقایسه کنید تا به تفاوت انها پی ببرید بازهم بقول رفقای حوزه لک خیار یعنی اختیار با شماست.اما پذیرش مسئولیت اگر نام خود را بنویسم که گیر دادگاه ویژه و تفتیش عقاید می افتم و شیخ فراهانی و شیخ سلیمی !در مورد حفظ احترام هم حرمت گذارید حرمت می گذارم و اگر پا از دایره ادب بیرون گذارید قصاص و مقابله به مثل خواهم کرد بنحو حوزوی و اب نکشیده که استاد ان هستم.باقی بقای عمرتان.

             
        • سلام جناب اخوندسابق. اولا دوستي حرمت دارد بنده مطلقن دوست شما نيستم و علقه اي هم در حقير براي رفاقت با حضرتعالي نيست مگراينکه دوست خطاب نمودن بنده از جانب شما تعارفات مالوف جاريه باشد که حرجي نيست/ ثانيا ممنون که بنده را مخير به قبول ويا عدم قبول حرف خودتان نموديدو بنده از اين اختيار استفاده نموده و حضورتان عرض مينمايم مطلقن قبول نميکنم که با يک اسم مينويسيد. /ثالثا اينکه بنده با ادبيات هزل اميز حضرتعالي در برخوردبا مخالفان و مفتضع نمودن آنان در اين سايت آشنايم و نوشتن اين مرقومه هم منباب تذکري بود مبني بر اينکه: لطفا بس نماييد و محيط اين سايت را بيشتر از اين آلوده رياکاري و حقد خود ننماييد. اينها فرع قضيه بود و اصل قضيه و رابعا قضيه اينستکه چرا حضرتعالي باري که به قول جناب نوريزاد خودتان حاضر بدوش کشيدنش نيستيد و از عقوبت ‘دادگاه تفتيش عقايد’ ميترسيد را مي گذاريد بدوش ديگري؟؟ چرا هر چندوقتي گاها مودبانه و با لفاذي زيادو گاها بي ادبانه يک کمپرسي مرقومه هاي ضددين در اين سايت تخليه مينماييد و خودتان پشت کامبيوترتان سنگر ميگيريدو اگر مطلبي از مرقومههايتان حذف گردد صاحب سايت را تمسخر ميفرماييد؟ کارحضرتعالي مثل اينستکه دوراز جان جناب نوريزاد، جنابعالي عرض ميفرماييد که آقاي نوريزاد شماکه کارت تمامه اينچندتا مطلب ضددين رو هم در سايتت بگذار بلکه دل من از اين اسلاميون خنک شود!!بنده بناندارم بيش از اين وارد مجادله به حضرتعالي گردم فقط جايي خودتان از لزوم پرهيز از ‘رازورزي’ فرموديدو بنده اطاعت امر نمودم که بدانيد همه در اين سايت رنگ شدني نيستند/ اين پست قديمي شده و بازديدکننده هاي کمي دارد همينکه شما و جناب نوريزاد يا مدير سايتشان آن را مطالعه فرماييد غايت مطلوب بنده حاصل امده/اگر دين نداريد ازاده باشيد/

           
      • سلام بر آقا منصور

        مدتی نبودید و من دلتنگ شما بودم ،امیدوارم حالتان خوب باشد و موفق باشید.
        در مورد سوالاتی که مطرح نمودید همه آنها باز می گردد به مساله عقد نکاح طفل (چه مذکر و چه مونث) بصلاحدید ولی شرعی او ،شما تعبیر به “عقد شرعی” نمودید ،پس لابد ما بحث را باید فقط در چهار چوبه احکام شرعی داخل اسلام دنبال کنیم ،و گرنه اگر فرض کنید که ما روی مبانی غیر دینی دیگری گفتیم عقد ازدواج و نکاح مطابق قانون فقط موکول به سن هیجده سال است ،یا ولی دختر باکره هیچ گونه ولایت و تسلطی بر اختیار ازدواج او ندارد ،خوب بحث و سوال خود را روی مبانی دیگری پیش برده ایم ،و در این صورت نمی توانیم از واژه “عقد شرعی” استفاده کنیم.بنابر این من پیش فرض سوالات شما را می برم روی اینکه شما در حوزه احکام شرعی و دین و فقه این سوالات را مطرح کردید و طبعا پاسخ من نیز متکی بر فتاوای مشهور و غیر مشهور فقهاست نه روی بنیاد دیگری که سن ازدواج را فقط 18 سال میداند و نکاح دختران یا پسران پس از بلوغ را ممنوع می داند.
        روی این پیش فرض می گویم از نظر فتاوی شرعی نکاح دختران باکره (نه زنی که شوهر کرده و باکره نیست و طلاق داده یا شوهر او مرده است) حتی در سنین بعد از بلوغ ،غیر از لزوم اذن خود دختر ،بر حسب فتوا یا احتیاط شرعی بلحاظ روایات مختلفی که هست ،متوقف بر اذن ولی شرعی او نیز هست ،و ولی شرعی او برحسب ادله شرعی عبارت است از پدر یا جد پدری ،که البته طبع قضیه این است که پدر یا جد پدری بحکم عطوفت نسبی و بحکم عقل و بحکم دلایل شرعی حتما باید رعایت مصلحت و غبطه مولی علیه خویش را مراعات کند که اگر نکند هم از نظر حکم تکلیفی گناهکار و معاقب است و هم بلحاظ حکم وضعی و آثار مترتب ،پس حتی در فرض اینکه دختر بالغه و عاقله باکره ای می خواهد ازدواج کند و خود نیز بر این نکاح رضایت دارد ،باز برحسب فتوای شرعی یا احتیاط واجب اذن ولی او در صحت عقد نکاح شرط است ،البته اگر ولی دختر بی دلیل و بدون وجود مصلحت و غبطه از دادن اذن خودداری کند در این موارد در صورت اصرار دختر و وجود مصلحت واقعی در مورد آن نکاح ،حاکم شرع می تواند حکم به جواز نکاح کند و ولایت ولی در این فرض ساقط است.
        مقصود من از این توضیح در اینجا این بود که این رویکرد شارع به ضمیمه کردن اذن ولی در فرض نکاح باکره حتی در سنین 18 سال ببالا حاکی از عنایت شارع به مصلحت و غبطه دختران است و اینکه یک دیدگاه سرد و گرم روزگار چشیده نوعی نظارت و ولایت بر دختر داشته باشد تا مبادا دختر مفتون یا دچار آسیب شود .
        حال همین شارع اگر ولایت بولی طفل (حتی نوزاد) دهد تا در فرض صلاحدید و احراز مصلحت و غبطه او بتواند او را تزویج کند که تابع احکام خاص شرعی هم هست ،پس فرض ماجرا این است که ولی طفل بحکم عاطفه پدری و بحکم لزوم مراعات مصلحت شرعی و با لحاظ اینها رضایت به نکاح طفل خود میدهد،پس فرض مساله اینجاست بطوریکه اگر طفل ببلوغ ببرسد و روشن شود که نکاح شرعی که ولی او به آن رضایت داده است بمصلحت او نبوده ،یعنی کشف خلاف شود زیرا فرض این است که ولی طفل دیوانه نیست که بر خلاف مصلحت فرزند خود اقدام کند،مثلا فرض کنید تشخیص ولی طفل این شد که او را بعقد نکاح پسر عموی او در آورد،یا فرض کنید برای حصول محرمیت بین خود دختر و دیگران در آینده و اقرباء آنان اقدام به عقد نکاح دائم یا موقت کند،در همه این فرض ها هم روشن است که مورد یعنی دختر و طفل زیر نه سال که قابلیت نکاح و عمل زناشوئی ندارد عمل زناشوئی با حرام شرعیست ،و غرض ترتب لوازم دیگر نکاح است تا وقتی که دختر قابلیت انجام عمل زناشوئی داشته باشد.فرض مساله فقهاء روی این حدود و قیود استوار است نه فرض ها و سوالاتی که شما مطرح می کنید ،آن مساله مربوط به نظر آقای خمینی را هم توضیح دادم که این فرضی در فرضی دیگر است روی قواعد فقهی ،و اصلا تحقق این فرض ها و سوالات که شما می کنید روی حد و حدودی و قیودی که شارع برای ولایت و تسلط ولی دختر بر عقد ازدواج او گذاشته است مستحیل التحقق است و امکان وقوعی ندارد.بنابر این که ما فرض هایی را مطرح کنیم و تعبیراتی از آنها بکنیم مثل تجاوز و چیزهای دیگر ارتباطی با حدود و قیود حکم شرعی ندارد.
        شما می پرسید مگر عقد شرعی موکول به توافق طرفین نیست؟ آری چنین است ،اگر زن غیر باکره (چه طلاق داده شده و چه زن بیوه) نکاح می کند نکاح او موکول به رضایت اوست ،اگر حتی دختر باکره در فرض سنی بالای هیجده سال راغب به نکاح با کسی هست ،بله عقد شرعی موکول به رضایت اوست ،و در عین حال روی مصلحتی که شارع در نظر گرفته است و بیان شد ،رضایت دختر باکره یک پایه از مشروعیت عقد است و مثل جزء العله یا علت ناقصه است که باید ضمیمه رضایت و اذن ولی شرعی او شود که حتما بحکم عاطفه پدری و حتما بحکم عقل و حتما بفرمان شارع باید مصلحت نفس الامری دختر را لحاظ کند تا او آسیب نبیند.
        بنابر این با این منطق طبیعی هست که در فرض تزویج و نکاح طفل نابالغ ،فرض آن است که رعایت مصلحت نفس الامری بشود تا عقد صحیح باشد ،بعد از بلوغ هم اگر فرزند متوجه عدم مصلحت یا خطای ولی شد و واقعا احراز دقیق شد که نکاح بمصلحت نبوده آن عقد به عقد فضولی متبدل می شود و دختر حق فسخ دارد.
        البته من در بحثم اشاره به مبنای برخی ازفقهاء کردم که اصلا برخی از فقهاء تزویج طفل قبل از بلوغ با اذن ولی را مشروع نمی دانند که این مبنای دیگریست و مساله را سلب بانتفاء موضوع می کند.

        امیدوارم مقصودم را رسانده باشم ،اگر ابهامی هست بفرمایید.

        موفق باشید
        در عین حال بر حسب همین ادله شرعی

         
        • درود بر شما آقا مرتضی،

          بنا بر فرمایش شما در شرع اسلام هیج قید سنی برای ازدواج یک دختر تعیین نشده و پدر یا جد پدری در صورتی که صلاح بداند می تواند دختر نوزاد خود را به عقد یک خواستگار درآورد. در ارتباط با اعمال بعد از ازدواج هم، داماد تنها حق دارد که بطرقی که آقای خمینی در تحریر الوسیله ذکر کرده اند خواسته های جنسی خود با نوزاد را رفع و رجوع کنند نه بیشتر.

          البته شما همه اینها را بر این فرض بنا کرده اید که پدری یا جد پدریی از لحاظ عقلی سالم است و تصمیم گرفته که فرزند شیر خوارش را به عقد کسی در بیاورد. داماد ،این نوزاد را تصاحب می کند و آنچه که از لذت های شرعی است با این کودک می کند. به نظر شخص شما اینها برای آن کودک هم مفید و لازم است؟ اگر آن اتفاق ها برای این نوزاد نیافتد آیا چیزی خلاف خواست و رضای خدا اتفاق افتاده؟
          اگر پاسخ شما مثبت است لطفا منافع این کار برای آن نوراد یا اجتماع را بیان کنید.
          اگر پاسختان منفی است لطفا بفرمائید چرا باید چنین حکم مضری در شرع اسلام مطرح شود؟
          به عبارتی چه لزومی دارد که شرع به ولی اجازه عقد نوزادش را بدهد در حالی که منافعی از آن برای هیچکس مترتب نیست. از مضراتش میگذریم.

           
          • درود بر آقا منصور گرامی

            ببین آقا منصور فرض اینکه دختر بالغه اختیار نکاح کند و البته اذن ولی او نیز باید ضمیمه شود که روشن است.
            پس بحث در ولایت پدر و جد پدری بر امر نکاح دختر نابالغ است ،من قید و قیود این سلطه و ولایت را در مورد پدر و جد پدری توضیح دادم ،باید به این قیود توجه کرد ،متاسفانه شما معمولا نیمه خالی لیوان را ملاحظه می کنید.
            در عین حال من توضیح دادم که در این مورد اختلاف فتوا وجود دارد ،شما یک نظریه کلی اسلام تصور نکنید بعد بر آن اساس یک اشکال حقوقی عام کنید ،اینجا فقط فتوای فقهی آیت الله خمینی معیار نیست ،ایشان یکی از فقهاست و مراجع دیگری نیز وجود دارند که هر مقلد به مرجع خویش رجوع میکند ،پس امر دائر نیست بین اینکه اسلام همه نظریات فقهی آقای خمینی باشد.
            در مورد فتوای ایشان نیز باید توجه به فرضی بودن و ندرت وقوع کرد ،اصلا شما فرض کنید از نظر من و دیگران فتوای ایشان یک فتوای نادرست و متکی بر مبانی نادرست باشد ،این صرفا یک فتوای فقهی هست که من یا دیگران با آن مخالفیم ،بحث اما این است که استدلال ایشان چیست ،گفتم بحث ایشان در یک مساله فرضی هست ،کجا یک ولی یا جد پدری صلاح فرزند خود را در این می بیند که او را بعقد نکاح کسی درآورد که بیمار جنسی هست و چنین قصدی دارد ،او می تواند چنین فرضی را پیش از عقد نفی کند یا شرط ضمن عقد بگذارد ،ضمن اینکه بیان شد که خود آقای خمینی و دیگران تصریح بممنوعیت آمیزش زناشوئی با طفل زیر 9 سال کرده اند و احکامی هم مترتب است.
            پس پیش فرض سوال و جواب از آیت الله خمینی وقوع یا توصیه به این عمل نیست ،هم بلحاظ لزوم مراقبت عقلی و شرعی ولی طفل که ولایت دارد ،همه بلحاظ قبح عرفی و اخلاقی ،بحث اما این است که در یک سوال فرضی آقای خمینی می گوید من دلیل شرعی بر ممنوعیت عمل زناشوئی متداول (دخول) دارم ،اما در مورد مثلا لمس کردن یا بغل کردن یا آن عمل دلیل خاص نیافته ام و مقتضای وقوع عقد این است که سائر استمتاعات موکول بر وجود دلایل ممنوعیت است و من دلیلی نیافتم.
            این حاصل استدلال ایشان است ،من توجه دارم و این استدلال ایشان را ناتمام می دانم ،نهایت این است که من بنگاه فقهی حقوقی اخلاقی عرفی این استدلال را ناتمام می دانم و فتوای ایشان را نادرست ،و شما هم فرض کنید به نگاه بیرون دینی و حقوقی اخلاقی هم این فتوا را نادرست میدانید ،بحث از جهت فقهی اینجا تمام است ،بحث من ماعدای این است ،من میگویم آقای خمینی یک فقیه است و یک مرجع تقلید و برای فتوای خود استدلالی دارد ،هرچند چنانکه دیدیم استدلال ایشان مورد مناقشه برخی شاگردان یا فرزند ایشان حتی واقع شد من تا همین جا را کافی و بحث علمی میدانم ،من شما را نمی گویم اما می گویم مازاد بر این دیگر طعن زدن های سیاسی و هو و جنجال چیزی جز غرض ورزی نیست و آنانکه مثلا با کارای انقلابی و مفید دیگر آیت الله مخالفت دارند بهر علتی ، می خواهند یک فتوای فقهی را که روی یک پیش فرض اندر فرض دیگرست مستمسک قرار داده او را بکوبند ،با اینکه گفتم این فتوا و استدلال اختصاصی به آیت الله خمینی ندارد و برخی دیگر نیز اینرا گفته اند و برخی دیگر هم مخالفند مثل اقوالی که از آقایانی نقل شد.
            بنابر این شما مساله را اینطور نبینید که بله این نظر کلی دائمی نظام حقوقی فقهی اسلام است و مثلا بخواهید نتایجی مطابق مرام خود بگیرید.
            یک نکته را هم بگویم که به آن کمتر توجه می شود و آن این است یک رویکرد فقهی تنها یک رویکرد فقهی هست ،اما همین رویکرد فقهی وقتی در مرحله حکومت داری و پروسه عمل بخواهد لباس قانون بپوشد ممکن است قانون گذار آنقدر حد و حدود و قید و قیود بر آن بگذارد که جلو هر گونه استفاده ای را بگیرد و این نکته مهمی هست ،حتی اگر شما فرض بگیرید در شورای نگهبان که ضامن شرعی بودن قوانین است رد شود و مثلا مجلس بر وجود مصلحتی پافشاری کند در پروسه ای سه مرتبه ای بحث مورد به مجمع مصلحت رفته و آنجا نسبت سنجی بین فتوای شرعی و مصلحت قانونی می شود پس راه بر پروسه اعمال مصلحت اجتماعی یا مجازات و جلوگیری از تخلف متخلفان مسدود نیست ضمن اینکه گفتم بسیاری از مسائل فتوایی با صبغه فقهی جنبه واقعی و وقوعی ندارد ،اینجا در کلام آقای خمینی یک فرض در فرض دیگرست ،اولا کجا جد پدری و پدر رصا به چنین امری دهند ،و کودک خود را در اختیار بیمار جنسی قرار دهند ،ثانیا مگر اینجا بحث از وجوب و لزوم و توصیه فقهی بود ،آقای خمینی هرگز توصیه خارجی بر چنین عملی ندارد ،او تنها در یک استدلال اشتباه می گوید اقتضای عقد فرضی و رضایت فرضی ولی طفل این است که فقط دخول به او که دلیل واقعی فقهی دارد ممنوع است و او دلیل فقهی بر ممنوعیت سایر استمتاعات نیافته است ،خوب فقهاء دیگری روی بنیان های دیگری نظر ایشان را رد می کنند این مساله جدیدی نیست و اختلاف فتوا در بین فقهاء الی ما شاء الله است ،دیگر این هو و جنجال بانگیزه های سیاسی ندارد.
            در مورد منافع من گفتم پیش فرض چنین نکاح هایی استمتاع جنسی نیست ،اگر ولی یک دختر و پسر مثلا یک ساله روی علاقه فامیلی یا خاندانی رضایت دادند ایندو را تزویج کنند ،انگیزه اینجا اصلا استمتاع جنسی نیست برای اینکه اصلا قابلیت وجود ندارد ،معمولا دوستانی اعمال اینگونه سلطه و ولایت شرعی را میبرند در این فرض که مثلا یک دختر نوزاد را تزویج کنند به فردی مثلا پنجاه ساله! این اصلا وقوع دارد؟ دیوانه اند اولیاء طفل؟
            یا فرض کنید انگیزه حصول محرمیت های فامیلی باشد ،گفتم حتی اگر دختر ببلوغ رسید و فرض این شد که نکاح بمصلحت نیست و او رضایت ندارد حق فسخ جود دارد ،ما باید همه این قیود را لحاظ کنیم بعد شروع ب اشکال حقوقی کنیم.
            آن نکته قانونی را هم بیاد داشته باشید ممکن است قانون گذار در قانون عادی یا مدنی بیاید برای حق سلطه و ولایت شرعی جد پدری و پدر حدو حدود و قید و قیود بگذارد ،و همه اینها بحث در مساله جواز است ،اسلام تکلیف الزامی معین نکرده بر اینکه اولیاء طفل چنین کنند ،بحث بحث جواز است نه وجوب ،اینرا دقت کنید و دوستان دیگر دقت کنند ،بحث الزام و وجوب بسیار تفاوت دارد با مساله جواز اعمال ولایت ،و فلسفه حق ولایت را هم که توضیح دادم ،شما حال فرض کنید در مواردی حتی نادری مصداق هایی یافت شوند که بدون سوء استفاده دارای مصلحت های فردی و اجتماعی هستند مثل مساله پیوند نسبی که مطلوب کسی باشد یا مساله محرمیت.
            آری باید با بسط قانونی و حقوقی جلو سوء استفاده را گرفت ،اما فرض این است که اولیاء یک طفل دیوانه نیستند و مصلحت و غبطه فرزند خویش را بر هرچیزی ترجیح می دهند.
            این در مورد اصل ولایت پدر یا جد پدری ،اما آن فتوای فرض در فرض را هم که عرض شد خوب نظر مستدل ایشان است ،ما استدلال ایشان را نمی پذیریم و فتوای ایشان فتوای یک مجتهد است نه تمام نظر اسلام .و مساله تکلیف شرعی ولی در رعایت مصلحت طفل و مساله امکان تحدید قانونی و منظم کردن اعمال سلطه و ولایت شرعی پدر و جد پدری را نباید از نظر دور داشت.
            سپاس

             
          • آقا مرتضی

            درود بر شما

            مشکل من با همین فرض است. مجوز این فرض از کجا صادر شده؟
            آنطور که از این فرض استنباط می شود اسلام این اجازه را به پدر یا جد پدری داده است. یعنی این امکان می توانست وجود داشته باشد که شارع مؤکدا بگوید هیچ پدر یا جد پدریی حق چنین عمل فجیعی را ندارد. ولی ضاهرا چنین تاکیدی صورت نگرفته و همین موجب شده که فقهائی نظیر آقای خمینی بر مبنای همین اصطلاحا “فرض” حکم صادر کنند.

            البته ما هرچه این بحث را بیشتر ادامه دهیم در نهایت به همان صحبت شما می رسیم که این ها بحثهای درون دینی است و به کسی که از خارج به این دین نگاه می کند ربطی ندارد. من هم مشکلی ندارم اگر این شما را راضی میکند. تنها می پذیریم که اسلام همین است که بوده ، هست و خواهد بود.

             
          • درود بر منصور گرامی

            شما به سابقه برخی بحث ها اشاره می کنید که من علاقه به یاد آوری آنها ندارم ،ما باید روش گفتگو را مراعات کنیم ،البته خوب احکام داخلی و فروعات فقهی خصوصا اجماعیات محقق بین مسلمین یا شیعیان اموری درون دینی هستند ،کسی اگر منکر اصل اسلام باشد یعنی منکر اصول دیانت ،شاید روش منطقی بحث تقدم بحث در اصول است برای پذیرش یا رد اصل اسلام ،اما خوب در عین حال گفتگو بین متفکران در همه امور ممکن است.
            درست می گوئید مساله سلطه و ولایت شرعی جد و جد پدری یکی از مسلمات فقه اسلامیست ،در مورد فلسفه آن نیز قبلا در همین سلسله گفتار توضیح دادم پس آنرا تکرار نمی کنم.
            مجوز تسلط و ولایت ولی شرعی خوب از شارع تعیین شده است همین جاست که ممکن است بتعبیر شما راه جدا شود.
            شما تعبیر عمل فجیع نمودید مقصودتان اصل جعل ولایت و نظارت ولی شرعی است؟ من اینرا قبول ندارم ،اما اگر مقصود از عمل فجیع رضایت به مسلط کردن بیمار جنسی بر نابالغ است ،پاسخ این است چنین فرضی مورد نظر شارع نیست ،مورد نظر شارع از جعل ولایت مراعات غبطه و مصلحت فرزند بالغ یا نابالغ بکر است با توجه به تجربه و سر و گرم روزگار چشیدن و عاطفه قهری و طبیعی ،پس شارع ولی شرعی را بطور مطلق العنان مسلط نکرده است و رعایت مصلحت و غبطه نابالغ یا بالغ بکر را از او خواسته است ،شما فرض را از محل اصلی خود خارج نکنید.
            ببیان دیگر شارع جعل سلطنت برای ولی شرعی کرده است لکن ولی شرعی ولایت مطلقه ندارد ،و مطلق العنان نیست و ولایت او مشروط به رعایت غبطه و مصلحت است و عقل حکم می کند که مسلط کردن ولی شرعی بیمار جنسی را که می خواهد سوء استفاده غیر متعارف از طفل کند ،با لزوم مراعات غبطه و مصلحت تنافی دارد. این توضیحات بخوبی روشن می کند که بحث آقای خمینی یک فرض اندر فرض و حکم بلوازم فرضی است ،پس ممکن است وقوع خارجی نداشته باشد.
            مایلید بحث را ادامه دهید اما برایم جای سوال است که چرا منصور دیگر در بحث های عمومی سایت شرکت نمی کند؟

            سپاس

             
          • دوست عزیزم مرتضی،

            سؤال من این است: چرا باید شارع فرضی را مطرح کند که تنها از یک بیمار روانی چنین عملی بر می آید؟

            مرتضای عزیز،

            نفس مطرح شدن این که بر فرض که پدری احمق فرزندش نوزادش را به عقد یک بیمار جنسی در اورد و شارع خواسته باشد برای آن بیمار جنسی حد و حدود تعیین کند خارج از قاعده عقلاست و مفسده انگیز است.

            و اما دلیل اینکه چرا در بحثهای عمومی شرکت نمی کنم این است که بعضی دوستان از جمله شما توقع دارند برای هر اظهار نظر و هر مطلبی مدرک تحصیلی رو کنم باعث شد که از بحثهای عمومی منصرف شوم ولی کمابیش در جریان بحثها هستم.

             
    • سفسطه انواعي دارد كه يكي از خام دستانه ترين شلوغ كردن موضوع ونهايتن فرار وانحراف است .اين شيخ نيز همان كرده .درموضوعات مختلف براي فهم بيشتر وبهتر هر موضوعي سعي در ساده كردن وبريدن اضافات ورسيدن به مغز مطلب است.با اين وصف ايا درهر شرايطي حيوان انسان نمايي كه از كودك شير خواره استفاده جنسي نمايد((((نه دخول وافتضاح)))) شخصي مريض وپدوفيل وانسان نما است.وكسي كه قبل از 18 سالگي وحق راي و رانندگي و…… چه با نكاح چه بي ان وحتي با رضايت كامل خانم هر غلطي حتي نگاه شهوت زده داشته باشد در زمره انسان نميتوان نامش برد حتي اگر خود حضرت حق باشد.

       
  11. دوست عزیز جناب سید مرتضی..آنچه که من از نظر شما فهمیدم این است که ما باهم در اکثر موارد اشتراک نظر داریم. همینکه شما قائل به آزمودن مجازاتهای فقهی برای مطمئن شدن از اثر بخشی شان هستید بسیار مبارک است..یعنی اینها حکم خدا نیستند.
    در مورد محاربه در حالی از معلوم بودن آن سخن میگوئید که بدرستی استنباطات گوناکون زا هم ذکر میکنید که این هم یعنی به آن میزان که بنظر میرسد وحدت نظر در این مورد نیست. بررسی اقوال مختلف هم بیش از این چیزی را نشان نمیدهد.
    در بحث محاربه یک نکته جالب وجود دارد و آن این استکه بسرعت و با قاطعیت یکی از مصادیق آیه مذکور مخالفت با”دولت اسلامی ” بیان میشود. یعنی مخالفت با این دولت نمونه بارز و مصداق آشکار محاربه است و حاکم میتواند بسته به تصمیم خود یکی از مجازاتها را اعمال کند. بزبان دیگر این مخالفت یعنی “فساد در زمین”. البته تعریف اینکه “حکومت اسلامی” کدام است با فقیهان است که در حال حاضر حکومت ایران را مصداق آن دانسته میشود.
    حالا سئوال این است که در این بین شهروندان مخالف این جکومت که اکثرا هم مسلمان شیعه هستند چگونه می توانند فساد راه بیاندازند؟ و اصلا این فساد تعریفش چیست؟ نکته قابل تامل این است که فقها در یک ترفند زیرکانه جکومت اسلامی و کارگزارانش از احتمال ایجاد فساد در زمین تبرئه کرده و گناه را متوجه شهروندان میدانند. تمام ستمها نیز از این تحلیل سرچشمه میگیرد.
    در جامعه اسلامی از بین حکومتیان و مردمان آنکه به لحاظ اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیکی توان گسترش فساد را دارد فقط حاکمیت است. مردمان قربانیان هستند. آنچه که از قرآن فهمیده میشود بزرگترین فساد “شرک” و ایجاد روابط مشرکانه در بین مردمان است و این کار بغیر از حاکمان و توانگران مسلط از کس دیگری ساخته نیست. حداقل در جامعه خود ما اثبات این موضوع چندان سخت نیست. متاسفانه آنکه از فساد ها بطور آشکار حمایت میکند و بر اساس این آیه میتواند دست و پایش از جهت مخالف قطع شود کماکان در انواع خطبه خوانیها و نمایشهای خود اصرار بر گسترش فساد را با افتخار تبلیغ میکند و مخالفین خود را مفسدین میداند! که اینهم از ظنزهای تلخ روزگار است. شاید بقول سهراب سپهری بد نباشد “چشمها” را بشوییم و جور دیگری هم نگاه کنیم” تا شاید ابعاد دیگری هم بر ما مشکوف شود.

     
    • دوست محترم جناب علوی گرامی

      با سلام

      قبلا توضیح دادم که تعریفی که در فقه از حد محارب و مفهوم محاربه شده است مستنبط از آیه 33 شریفه سوره مائده است هم بقرینه داخل آیه و هم بمدد مفهوم عرفی محاربه و هم بمدد روایات معتبر اهلبیت علیهم السلام .
      نیز در کامنت های مختلف و پرسش و پاسخ هایی که با دوستان محترم درگرفت من توضیح دادم که افساد فی الارض از قیود تکمیلی مفهوم محاربه است یعنی محارب کسی هست که با خدا و رسول او و حکومت هایی که ناشی از او هستند بجنگ بپردازد و در زمین فساد کند ،و بر اساس روایات تفسیری ،در مفهوم محاربه تجرید سلاح و قیام مسلحانه اخذ شده است ،نه صرف هرگونه مخالفت قولی و عملی ،از این جهت برخی مواردی که شما بصورت لازم این معنا یعنی افساد مطرح کردید خارج از مفهوم محاربه و محارب مورد نظر فقهاء است ،یعنی شما به همه کتب فقهی اگر مراجعه فرمایید از قدماء فقهاء مثل مقنعه مرحوم شیخ مفید و خلاف و مبسوط شیخ الطائفه شیخ طوسی و سرائر ابن ادریس و دیگر قدماء تا فقهاء متاخر ،همه در مفهوم محارب و محاربه قید “تجرید سلاح” و اسلحه کشیدن و قیام مسلحانه و اخافه و ترساندن مردم بمدد سلاح کشنده را اخذ کرده اند ،یعنی اگر کسی فرضا دیگران بدون سلاح تهدید کند یا بترساند ،این مصداق محارب نیست ،اگر دزدی فقط دزدی با شرائط و هتک حرز کند ،این فقط سارق است و حد سرقت بر او جاری می شود ،اما اگر کسی سلاح کشید در وجه مردم و زور گیری کرد یا آنان را تهدید به قتل کرد یا اقدام بسرقت مسلحانه بمدد سلاح کرد ،یا قیام مسلحانه در برابر حکومت اسلامی مشروع کرد اینها همه مصداق محارب است و حد محارب بر او جاری می شود ،بنابر این در صدق عنوان محارب فقط مساله افساد معیار نیست و ببیان دیگر افساد فی الارض یکی از قیود توضیحی محارب و محاربه است نه همه آن ،البته مفهوم افساد هم مفهومی عرفی و قابل فهم در هر زمینه است.
      از توجه شما سپاسگزارم

       
  12. علمای شیعه و “مشکل” بهاييت
    مریم دادگر
    بنا به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن، حجت‌الاسلام سید ابوفاضل رضوی اردکانی امام ‌جمعه موقت شیراز، در مراسم یکمین سالگرد ارتحال آیت‌الله‌ سید محمدباقر شیرازی که در شیراز برگزار شد اظهار کردند: « در فتنه بهائیت اگر فقهای شیعه نبودند، امروز ایران دچار بهائیت شده بود.»[1] بیایید در این جمله قدری تأمل‌ کنیم – واقعاً اگر بهائیان نبودند، یا آن‌طور که آقای رضوی اردکانی گفته‌اند، اگر علماى شيعه جلو بهائیان را نگرفته بودند و ايران “دچار” بهائيت شده بود، اكنون کشورمان چه حال ‌و روزی داشت؟ اجازه دهید با برگشت به تاریخ، چنین سناریوی ترسناکی را مجسم کنیم.
    ///////////////////////////
    ////////////////////////////////
    /////////////////////////////////////

    ———————————————
    ادامه ی این مطلب را از اینجا بخوانید:
    http://iranwire.com/blogs/6272/7137/

     
    • جناب مؤمن با درود من بارها دراین سایت نوشته ام که اگر روشنفکران ما و حکومت وقت به محمدعلی باب و پیروانش اجازه فعالیت داده بودند ما هرگز در قرن 20 گرفتار ///////////////// نمی شدیم.و کشور براحتی می توانست بطرف جامعه ایی سکولار و دمکراتیک گام بردارد.هجوم مردم به فرقه بابی آنچنان بوده که مردم دسته دسته به آن آیین وارد می شدند و حتی بسیاری از عمامه بزرگان ////////// دست از /////////// شستند و وارد ایین جدید میشدند و همین باعث ترس و وحشت عمامه داران شیعی برای کساد بازار خود و بسته شدن دکانشان شد.و بدبختانه گروهای روشنفکر ی در ایران بجای همراهی و راهنمایی سیل مردم به تقلید از رنسانس در اروپا زمین بازی را اشتباه گرفتند.چون درایران انروز زمینه های ورود یکباره به پشت پا زدن به دین و بیرون کردن دین از قدرت آماده نبود ولی تغییر مسیر دین (شیعه به بابی )کاملا آماده بود.و همین باعث رنسانس درایران می شد.یکی از دلایل نفرت آخوندهای شیعی نسبت به جنبش باب و بهاییت(که تفاوت بسیاری بین این دوجریان است) منسوخ کردن اسلام توسط باب و بهاییت است.من دوران تاریخی یا پیچ تاریخی ایران زمان باب را با پیچ تاریخی ایران زمان جنبش مزدک مقایسه می کنم.چه شباهتهای بسیاری بین آنهاست!

       
  13. با درود به سید مرتضی
    و درود به آقای عباس انعامی که در پست “گوش‌های آقا مجتبی خامنهٔ ای” نوشته اند:
    “””عباس انعامی
    2:21 ب.ظ / آگوست 12, 2015
    سلام.من مدتیه وقت نکردم سری به سایت بزنم.قضیه عباس انعامی چیه؟”””

    آقای عباس انعامی پرسیده اید قضیه چیه؟ توضیح: من با نام مجازی “ناشناس” در پست قبلی‌ با آقا سید مرتضی وارد مباحثاتی شدیم که ایشان مرا متّهم کرد که شما یعنی‌ منی‌ که ناشناس باشم، همان عباس انعامی هستم که نام مجازی ناشناس را گزیده ام. از من تکذیب و از از آقا مرضی اصرار که نخیر شما که بنام ناشناس می‌‌نویسی همان عباس انعامی هستی‌. من از آقا سید مرتضی خواستم از بنده عذر خواهی کند و ایشان سر انجام شرط عذر خواهی را این گذاشتند که عباس انعامی بیاید و خود بگوید که این عباس انعامی نبوده که بنام ناشناس با آقا مرتضی وارد مباحثه شده. حالا شما ای جناب عباس انعامی لطفا در پست قبلی‌ کامنت‌های ردّ و بدل شده بین من ناشناس و آقا مرتضی را بخوان و اگر شما که عباس انعامی باشید همان ناشناس نیستید، گواهی‌ کن تا آقا سید مرتضی بدهی خود را به من بپردازد و من هم توهین‌هایی‌ که آقا مرتضی به من کرده ببخشم، هر چند من این کار را پیشاپیش کرده‌ام و کامنتم را ندیدم که منتشر شده باشد. اگر اینکار را نکردی شما را تهدید به یاد آوری مجدد می‌‌کنم.

     
  14. درود بررند خراباتِ عزیز.
    خیال می کنم دوران راز ورزی گذشته، و هنگام آن رسیده که اگر کسی چیزی به ذهنش می رسد بگوید وبنویسد چون، این چند هزار سال که اسیر ادیان کهن و سپس اسلام بودیم و جان و مال و زندگیمان به تاراج رفت کافی است.
    گمانم می کنم زمان رو در رو شدن با سارقینِ عقل و منطق، و گفتنِ عقیده با زبانی ساده و صریح رسیده است.
    شاد وتندرست باشید.
    دانشجو

     
  15. Amir عزیز.
    با سلام و احترام.
    دوست گرانقدر، شاید بد نوشته باشم یا خوب نخوانده باشید. نظرمن این نبود که پیامبریا پیامبران ادعای خدایی کرده اند بل منظورم این بود که همه از جمله پیامبران متاثر از شرایطی که درآن هستند می باشند.
    سخن شما کاملا درست و بجاست. بشر در راستای تاریخ به دلایل گوناگون خدایانِ گوناگونی داشته است و امروز نیز تحت تاثیر محیط، شرایط، مکان ها، و فرهنگ ها، خداهای مختلفی دارد.
    سخن من در نوشته ی «توحید» برسر خدا نیست، بل برسر استفاده یا سوء استفاده از نام خداست؛ و گرنه با شما کاملا هم عقیده هستم و نظراتتان را پاس می دارم.
    شاد و تندرست باشید.
    دانشجو

     
  16. مومن محترم سلام برشما.
    سخن برسر این نیست که خدا هست یا خیر و او واحد است یا کثیر، چون بنا به فرمایش شما شرط تصور، حدود است، و چون خالق به حدود در نیاید، پس قابل تصویر و تصور نیست. یا به قول فردوسی« زنام و نشان و گمان برتراست…»
    سخن برسر این است که علل زندگی محمد می توانسته در ایجاد معلول یا همان گفتار و کردارش موثر باشد. درستی یا نادرستیِ وحدت و شرک امر دیگریاست. اگر چه همچنان که آن نامدار گفته « درخت را از میوه و ادیان را از پیروانش می توان شناخت»، ازعملکرد و تاثیری که تک خدایی، چند خدایی ، یا بی خدایی بر معتقدین خود گذاشته می توان به درستی و نادرستی این اندیشه ها پی برد.
    از این که نوشته اینجانب را مورد توجه قرار داده اید و زحمت اعلام نظر را به خود داده اید سپاسگزارم.
    شاد و تندرست باشید.
    دانشجو

     
    • دوست محترم جناب دانشجو

      بنظر بنده سزاوار نیست اعمال پیروانِ اسلام را به حساب دین اسلام گذاشت. اعتقاد باجبار نیست و انسان مختار است. حضرت محمد خودش نیز نا صالح بودن امتش را نفی نکرده است. این را بیقین میتوان گفت که اگر محمد امروز مجددا ظاهر شود دیانت خود را نخواهد شناخت.
      با احترام

       
  17. درود بر دوستِ عزیزی که به گمان من از شدت درد و رنج نامِ زندگی در حکومتِ دینی را برخود گذاشته.وحشتناک.
    دوست عزیز، اگر چه این گمان و خیال گفتن های من سبب شده تا بدخواهانِ به یقین رسیده دستاویزی بیابند و به صورت تمسخر از آن بهره بگیرند با این وجود خیال می کنم که جنابِ نوری زاد، در دو بند قرار دارد.
    یک، بند نامدار بودن در اجتماعی مسلمان و کم و بیش متعصب.
    دو، اسارت در آنچه بیش از پنجاه سال به او تلقین شده است.
    من نیز چون اویم با این تفاوت که بند اول را ندارم و شهره ی شهر نیستم. من و چون منی که با اسم مستعار می نویسیم و از ترسِ آدمکشانِ حکومت، یا به امیدِ مبارزه بیشتر با دیوانِ جهل، حتا خانواده از کارمان بی خبراست نمی دانیم کسانی چون نوری زاد که از یک سو دائم در تهدیدِ حکومتیان هستند واز سوی دیگر، تمام دوستان و آشنایانشان مذهبی و دین دار می باشند، چه شرایطی دارند و از چه محدودیت هایی رنج می برند.
    من نمی گویم که اگر نوری زاد به قدرت برسد همین خواهد بود که هست چون ذات قدرت، ثروت، شهرت و امثالهم تغییر دهنده است. به ویژه اگر قدرت مطلقه باشد.
    دوست عزیز. شک نیست که محیط و عوامل اند که افراد را شکل شخصیتی می دهند؛ و شک نیست که اگر علل فراهم شوند معلول ناگزیر از به وجود آمدن است.
    هرکس، هرچند توانا، اگر در مسند ِقدرتی بنشیند که بی رقیب است، بی تردید دیکتاتور، خودخواه و جنایت کار خواهد شد. اگر چه این شخص من ، شما ، نوریزاد، یا محمد باشد.
    با آنچه پیش آمده ، گمان می کنم دیگر زمینه ی ولایت مطلقه برای آیندگان وجود نداشته باشد.تلاشِ من، و تو، و او ، سبب شده تا تخت دیکتاتوری ترک بردارد و در آینده ای نه چندان دور درهم بشکند.
    به امید این که زمینه ای فراهم کنیم تا اگر نوری زاد برمسند قدرت نشست نتواند جز به میل مردم کاری انجام دهد.
    شاد و تندرست باشید.
    دانشجو

     
  18. جناب علی1 گرامی.
    سلام برشما.
    اگر چه پرده ای متین و آرام بر نوشته ای تند و توهین آمیز و طعنه زننده کشیده اید و همانگونه که شاهدید نگارنده از ترس مقابله به مثل، پاسخِ هتاکان را دراین سایت نمی دهم، با این وجود، و به امید این که این طعن و تحقیر عمدی نیست، در حد توان و بظاعت اندکم پاسخگوی حضرتعالی هستم.
    نخست فرموده اید که «…. تمام مطلب شما بر این فرض استوار است که محمد از همان آغاز طراحی داشت و در پی تحقق آرزویش، دروغهایی ساخت و پیش نهاد و دیگران را منقاد این دروغها کرد؛ هم بر خرافاتیان غلبه کرد و هم دینی مجزا و نو به جهان قالب کرد و هم خود و مومنان به خود را به سروری رساند(معذرت از هر مسلمان و از هر معتقد به ادب انسانی که از نسبت دادن مفاهیم بد به بزرگان دوری می کند).
    در پاسخ به عرض می رسانم: یا من خوب مطلب را نرسانده ام و یا شما کم توجهی کرده اید. آنچه دراین نوشته آمده، همان است که همگان مبتلایش می باشند. نه بیشتر. میل قدرت.
    کیست که این میل را ندارد؟ آیا جاندارای سراغ دارید که فاقد میل قدرت و خودنمایی باشد اعم از حیوان و انسان؟ این یک میل است و مثل خیلی از امیال دیگر خدا یا طبیعت آن را برای بقا در همگان قرار داد است و هرکس متناسب با توانش در پی ارضا آن می رود. مثل میل به خوردن و خوابیدن و دیگر امیال.
    اگر نظریه روانشناسان را بپذیریم خواهیم دید که بعضی از آنان معتقد براین هستند که انسان بیش از این که تحت تاثیر بخش خود آگاه ذهن عمل کند از ناخودآگاهش دستور می گیرد. وقتی می نویسیم فلان کس در پی این بود، منظور این نیست که او نقشه ی این کار را کشید و مرحله به مرحله آن را پیاده کرد.
    به عنوان مثالِ شما تحت تاثیر محیط کودکی تصمیم می گیرید که به فلان شغل دست یابید. پایه ی این تصمیم چیست؟ شما در جایی شخصی را که از نظر شما مهم بوده، دیده اید یا در باره اش شنیده ایدو متاثر از این دیدن یا شنیدن تصمیم گرفته اید که چون او بشوید.
    نخست ببینیم این مهم بودن به چه دلیل در ذهن شما شکل گرفته است؟ چون شاهد احترام اطرافیان یا گویندگان به آن شخص برای ویژگیش اش بوده اید.
    حال در پی رسیدن به آن مقام، که علمی، یا مالی، یا حکومتیست به تکاپو افتاده و در طی سالیان بسیار تلاش و کوشش، به چیزی چون آن مقام دست یافته، یا در آرزویش مانده، یا به دلیل قرار گرفتن در فراز و نشیب های زندگی آن را از یاد برد اید.
    دراین جا آیا شما از همان آغاز به صورت قانونمند و گام به گام آن کار را تعقیب کرده اید یا این که نهانخانه ذهن شما در کودکی چیزی را دیده و پسندیده و در این راستا، بی این که خود آگاه باشید شما را به همان سمت و سو کشانده است؟
    این قانون کلی که هرجنبنده ای متاثر از جنباننده ای به حرکت در می آید را نباید نفی کنیم. وقتی می گوییم هر، معنایش کلی است بی استثنا و محمد نیز دراین قاعده قرار می گیرد. او نیز مانند هرچیز و هرکس تحت تاثیر غم و شادی های دوران کودکی و آنچه محیط براو تحمیل کرده عمل می نماید.
    اگر محمد را یک فرد معمولی بدانیم خواهیم پذیرفت که، یتیمی او در روانش اثر کرده؛ عدم ثروت پدر موثر بوده؛ سن ازدواجش تاثیرگذاشته؛ نوع ازدواجش اثر داشته؛ ووو.
    این امری بسیار معمولی است که وقتی تاریخ زندگی یک نامدار را صرفا دوستان یا فقط دشمنان بنویسند، برخی که میل به فهم عللِ عملکرد آن کس دارند با توجه به فراز هایی از زندگی او، حدس و گمان هایی در باره علل کارهایش می زنند.
    اگر محمد را موجودی غیر زمینی فرض کنیم نباید تاثیرِعلل محیطی، ژنتیکی ، تاریخی و جغرافیایی را دراو در نظر گرفت.اما اگر او را مثل همگان بدانیم، با بررسی علل می توان پی به معلول یا عملکرد او برد و برعکس. هرچند که نتیجه ی این کار خیلی دقیق نیست اما این به مراتب بهتراست ازاین که گوش و هوشمان را دراختیار دوست و مریدِ جانفشان، یا دشمنِ بدخواهِ مغرض اش بگذاریم.
    اگر نگاه حضرتعالی به محمد همان نگاهی است که به دیگر نامداران تاریخ دارید می شود دراین باره سخن گفت اما، چنانچه محمد از دید شما متفاوت با گاندی و مارکس و هیتلر است و به طور استثنایی خدا در ساختار شخصیتی او دخیل بوده، احتمال فهمِ زبان یکدیگر برای هردو سخت است.
    در پاسخ به این که فرموده اید: «من فرض را براین گذاشته ام که محمد در پی تحقق آرزویش دروغ هایی ساخت…».
    اگر محمد از نظر شما فردی چون همگان است چرا آنچه را قبول دارید به دلیل عظمت نام او کتمان می کنید؟
    مگر دروغ تاریخ دارد و در یک زمان، درست و در زمان دیگر، غلط است؟
    یعنی اگر سقراط در دوهزار و اندی سال پیش ادعایی دروغ کرد، امروز ما می توانیم بگوییم: با توجه به شرایط زمان و مکان آن ادعا دروغ نیست اگر چه راست هم نیست؟ آیا چنین کاری درست است؟
    شما که مرا متهم به بی ادبی می کنید چون مستقیم یا غیر مستقیم گفته ام محمد دروغ گفته، بفرمایید به نظرشما ادعای معراج یا شق القمر راست است؟
    اگر مسلمان و معتقد به اسلام باشید باور شما این است که محمد فرستاده ی خداست و قرآن، کتاب الله است، و همه ی آنچه در آن آمده کاملا راست و درست می باشد؛ چون امکان ندارد خدا دروغ بگوید« صدق الله…».
    در این صورت جای بحث و گفتگویی بین دو دیدِ کاملا ضد هم وجود ندارد.
    اما اگر کسی هستید که بی توجه به این که گوینده کیست، حرف او را برمبنای عقل و منطق سبک سنگین و َرد و تایید می کند، در این صورت باید پرسید: داستان نوح و موسی و عیسی با کدام منطق (غیراز سفسطه هایی به اسم اثبات معجزات) درست در می آید؟
    برفرض که این داستان را محمد از پیشینیان نقل کرده باشد، چرا مدعی شده که خدا آنها را به او وحی کرده و تاکید کرده راست است؟
    شما با کدام علم و برهانی ادعای شق القمر یا معراج را سخنی راست می دانید؟
    فرموده اید: «فرضیات باید متکی بر شواهد بیرونی باشد نه برآمده از خود فرض».
    سخنی است بسیار به جا اما، آیا به همان اندازه که در تعریف و تایید محمد تاریخ نوشته شده، در رد و تکذیب او نیز نوشته اند تا بتوان از منابع تاریخی دست اول، مواد دلخواه را بیرون کشید؟
    مگرجز این است که مسلمین برخود واجب می دانسته و می دانند تا هرچیزی که سببِ زیر سوال رفتن و سُست شدنِ ایمان مومنین می شود را نابود کنند؟
    به همین دلیل، مدرکی که غیرِ هواداران و ذوب شدگانِ اسلام نوشته باشند نیست. چیزی که سخنی از صدر اسلام بگوید که برخلاف میل مسلمین باشد تا آن را در کنارِ تاریخی بگذاریم که در تایید اسلام نوشته شده و از میان آن دو پی به واقعیات ببریم.
    چاره ای نیست جز این که از روی حدس و گمان و چیدن بعضی مطالب کنارهم، دلخوش کنیم که اندکی از وقایع را فهمیده ایم؟
    دوست گرانقدر، چگونه می شود بدون استفاده از حدس و گمان و احتمال، علل کارهای مردی را فهمید که در سن پیری نزدیک به بیست زن می گیرد؟ کسی که تا 25 سالگی تجرد را تحمل می کند. همسرِی می گیرد که 15 سال از او بزرگتر است، و نزدیک به سی سال با او زندگی می کند، بدونِ ارتباط با زنانِ جوان اعم از آزاد و کنیز؛ و به یک باره این الگوی پرهیز و تسلط برنفس، پس از مرگ زن تقریبا هفتاد ساله اش، نزدیک به بیست مورد ازدواج را در پرونده اش ثبت می نماید. آیا به راستی علت این همه ازدواج های مکرر همان است که در تاریخ تایید گر اسلام نوشته شده است؟
    اگر چه این توهین و تحقیرتان درست نیست که فرموده اید: « …. نگاه دانشجو- که بر می آید که از عوام مست و لایعقل کوچه بازاری آن را قاپیده- نشان می دهد…».
    با این وجود، بفرمایید که جز با نگاهِ کوچه بازاری دانشجو، با کدام نگاه می توان پی به این برد که چرا محمد در دهه ی پایانی عمر و هنگامی که بطور معمول هرکس بخشی از نیروی جوانی اش را از دست داه و افزون برآن بیشتر از گذشته بر نفس خود مسلط است، این همه ازدواج کرده است؟
    و چرا با این که می دانست نیازِ جنسی یکی از نیازهای واجبِ هرانسانی است و داشتن کودک حق طبیعی هرکس و بخصوص زنان، می باشد، فرمان داد که پس از مرگش هیچکدام از همسرانش ازدواج نکنند؟
    دو راه داریم. یا مثل گذشتگان، ساکت و آرام بنشینیم و گاه تعریف این و گاه تکذیب آن را بشنویم و چون سند لازم را از هردو طرف دعوا نداریم ،با لب و چشم بسته، بنده ی گوش شویم.
    یا وارد دنیای حدس و گمان و نظر گردیم و با جسباندن تکه هایی از تاریخ به هم در پی این باشیم که چرا محمدِ پس از مرگ خدیجه این همه زن گرفت؟
    چرا با ممنوعیت ازدواج پس از مرگ ، برای همسرانش، آنچه را خود حلال خوانده بود حرام کرد و با این کار ستمی بزرگ برزنانش روا داشت؟
    چرا ادعا کرد که ماه را شکافته یا به معراج رفته؟
    چرا چند سد انسانِ دست بسته را در یک جا گردن زد؟
    چرا محمدِ مکی با محمد مدنی تا این حد متفاوت بود؟
    ووو
    شاد و تندرست باشید.
    دانشجو

     
    • دانشجوی گرامی
      بنیاد نقد من این بود-گرچه مجموعه کوتاهی از نقدها دیگر هم همراهش کرده بودم- که فرضیه و دلیل فرضیه باید از دل هم بیرون نیایند و مجزا از هم باشند چرا؟ تا بدون صاحب فرضیه، دیگران چون شنیدند، بر عقلشان عرضه کنند و بپذیرند. مدلل بودن همان وجه مشترک عقل آدمیان است و ما و شما می توانیم از هر فرضی شروع کنیم در توضیح یک پدیده مهم اما آوردن دلایل و شواهدی است که همان عقل مشترک آدمیان، درکش کند. خوب شاید هم من سخن شما را درک نکرده باشم. نکته دیگر اینکه من و شمایی که درس خوانده و در تلاش توضیح درست پدیده ها هستیم، باید مراقب نظریه های آبکی باشیم. نظریه آبکی که حاصل توهم است نظریه ای است که از دیدن چند ناسازواره، به پریشانی در ماهیت یک پدیده حکم می دهد و دیگر ساختار منسجم آن در جاهای دیگر را نمی بیند. اینکه بگوییم میل قدرت سازنده هر پدیده انسانی است و سپس بر پدیده محمد تطبیقش کنیم، باید به اقتضائات این نظر پابند باشیم. طبق فرضیه میل قدرت جوابی برای این گزاره ها بیاب: بعد از حادثه احد و شکست مسلمانان، قرآن هشدار می کند که آیااگر محمد مرد یا کشته شد شما به گذشته نادینی و خرافی خود بر می گردید(جوری سخن از مردن محمد می گوید که گویی او و دیگران هدف برتر مشخصی دارند که با رفتن او نباید فراموشش کرد اینجاست که مفهوم ایدئولوژی به میان می آید و برتر از مفهوم میل قدرت توضیح دهنده اینگونه پدیده هاست). دهها آیه، مسلمانان را به شهادت در راه خدا می خواند و خود محمد از همان اول آمدن به مدینه، پیشتاز جنگ و شهادت بوده و در ادامه هم علقه دینی او، او را به درگیری با یهودیان کشانده و تلاش زاید الوصفی کرده تا نشان دهد که نجات و حقیقت تنها نزد آنانکه مسیحی شدند و یهودی شدند نیست بلکه هر کس کار نیک کند و به خدا و روز دیگر باور کند، نجات می یابد و خودش چنین بود. میل قدرتی که نزد محمد هست براستی با استالین و هیتلر و هر هوشمند سترگ سیاست پیشه ای تفاوت دارد نه برای یارانش هیچ سختی مألوف قدرتمندان پیش اورد و نه مثل آنان دروغی گفت و سپس برای پنهان کردنش دست به کشتار هموطنان و پیروان زد. شما ظاهرا خیلی تعین بیرونی رفتارها و اقدامات قدرتمندان سترگ مثل اسکندر و چنگیز و هیتلر و استالین را نخوانده ای یا اگر خوانده ای چندان بر تفاوت ها تأکید نداری. باری محمد خود مقهور و منقاد واقعیت بزرگتری به نام دین و باور مابعد الطبیعی بود. دنیا را بدون خدا بی معنا می دانست و در وجود خدا شک نداشت، برای توضیح هر چیز طبیعی دست خدا را در کار می دید و چون می جنگید، یقین داشت که فرشتگان او را یاری خواهند کرد و مسلمانان را چنین تربیت می کرد. او دانش زمانه اش را در ذهن داشت و بر زبان عربی مبین هم بطور خدادادی مسلط بود بهتر از هر کس. آیا این و دیگر رفتارهای او نشان از طراحی و طرح برای رسیدن به قدرتی دارد که او کوچکش می شمرد؟ او قدرت بزرگتری به نام ایمان به خدا را در ذهن داشت و بر آن زندگی می کرد و به این سخت باور داشت. چون بدون این باور نمی توان خود پیشتاز شهادت بود و دیگران را هم به آن دعوت کرد. باری او به زنان میل وافر داشت و این هم نشانه بزرگی و سلامت او بود و به نظر من میل به زن های متعدد و تجربه کردن چند زن در چارچوبی که عرف و زمانه تعیین می کند نشانه بزرگی فرد است نه کهتری و نادرستی. رفتار او با زنان جوان بعد خود خوب نبود و نباید آنان را مجبور به تجرد می کرد؟ آیا این دیدگاه که شما آن را نادرست می دانید در همان زمان هم بد بود؟ واقعا سندی در میان نیست و نمی توان گفت زن زمانه محمد، دوست داشت به ازای هر زن یک مرد باشد و مرد نتواند با زن دیگر بیاویزدو… می خواهم بگویم این موارد برساخته اجتماعی است و متناسب با هر زمان و فرهنگ تغییر می کند.
      محمد می گفت چون ذوالقرنین به جایی دور رفت خورشید را که در چاله فرو می رفت یافت، محمد می گفت شمار ماه ها نزد خدا 12تاست می گفت، جن شنونده سوره های قرآن بوده است، می گفت خدای شبی از مسجد الحرام به مسجد اقصی سرایتش داد. می گفت شیاطین به یارانشان، اشاره می کنند و وحی می رسانند، می گفت هفت آسمان، می گفت، خدا باران فرستاد و بیماری و سلامتی و خنده و گریه از اوست و خیلی چیزهای دیگر. آیا اینها چون در زمانه ما معنی دیگری دارد و ما به مدد علم حقیقت طبیعت را کشف کرده ایم، به این معناست که محمد عامدانه و آگاهانه، به این عبارات می چسبید تا دل عوام را به دست آرد و جهان را مطابق میل خود طراحی کند؟ نه. بلکه به این معناست که محمد راستگویانه و درست کارانه(به همان معنای زمانه خودش) به باورهایی دل بسته و به آنها ایمان داشت و سخت برای محقق کردن این باورها می جنگید و راهی برگزید که مثل هر راه دیگری هم تلفات داشت و هم خوشبختی برای پیروزمندان. سخن من این است که بر بزرگان یک قوم طعن نزنیم و دروغ نبندیم. آری همه می دانیم در روزگار ما حتی علما نیز نمی توانند چهار زن بگیرند اما گفتن این از سوی محمد یا خدای محمد به معنای نادرست بودن آن نیست چون قوانین متناسب با هر جامعه و زمانه ای شکل و رنگ می گیرندو ما امروزه می دانیم که بسیاری از احکام و برساخته های عصر محمد اکنون باید دگرگون شوند و اگر خود محمد بود و با درایتی که در او سراغ داریم حتما نسخ احکام و قوانین را به ما یاد می داد. او در عین ایمان به خدای واحد، شهودا و درونا می دانست که چگونه این خدا را بپرستد و راه راست رود و پیروانش اما به نص و جمود و تحجر گرفتار شدند و تجربه او را به قهر و غلبه صرف تبدیل کردند در حالیکه او چون به قدرت می رسید، دشمنان را می بخشید. این واقعیت که دشمنان، به او ایمان واقعی نداشتند، مانع از بخشش و رعایت بزرگی آنها نمی شد و این محمد با اینکه گفت برای مسلمانا الگویی است اما نه اموی و نه عباسی و نه عثمانی و نه ولایی تکرارش نکردند و قهر و غلبه خود را به نام اسلام کردند.این چگونه پدیده ای است که با اینکه می خواهیم با میل قدرت مألوف نزد دیگران توضیحش دهیم اما هیچ رفتارش یا مهمترین رفتارهایشان شبیه این دیگران نیست؟
      نیز نمی گویم میل قدرت در انسانی خاص هست یانیست می گویم میل قدرت یک ترم ناگویاست و قدرت توضیح دهندگی شهادت، جنگ بی محابا، فروتنی و خاکساری در برابر همگان، نساختن بت از خود و خود را بنده خدا دانستن، نترسیدن از مرگ و اماده مردن شدن را نمی دهد و اگر سخنت این است که مدل میل قدرت رفتار محمد را توضیح می دهد باید برای این مقولات هم در آن توضیح مناسبی بیابی. می خواهم بگویم کلمات کوتاه هیچ گاه نتوانسته اند پدیده های سخت را توضیح دهند و اگر توضیح ممکن باشد باید تمام جزییات و حوادث زندگی فرد مورد بحث را بی طرفانه به میان آورد. تازه گیرم که میل قدرت، محمد را راه می برد چه اشکالی دارد من و شما و همه کسان چنین اند.اگر می گویی میل قدرت یک حقیقت عمومی است، نمی توانی برای نقد دیگران از آن بهره گیری چون همگان مبتلایش هستند. فردی را نشان بده که خارج از این میل باشد؟ نیست؟ خوب چگونه می توان با ترازویی سنجید که خود بخشی از وزنه مقابل است؟ تازه تر اینکه:، اگر می شد با کوتاه کلمه میل قدرت، همه حرکات آدمی را توضیح داد که اکنون علم روانشناسی برتر از علم تجربی نشسته بود. واقعا دانش روانشناسی ناتوان از توضیح مفهوم شهادت است. چون روانشناسی علم قواعد اگاهانه است و مفاهیم دینی تن به آگاهی فرد نمی دهند و بر تمام وجود او سیطره دارند همانطور که علم روانشناسی ناتوان از توضیح مفهوم جنون، عشق و مرگخواهی است.توضیح یعنی ساختن یک قاعده که علم متعارف بپذیرد نه اینکه صرفایک فرضیه طرح چند از جانب چند محقق باشد.مثلا توضیح پدیده ها با مفهوم ناخودآگاه و خودآگاه فروید هنوز به جایی نرسیده گرچه کسی در سترگی و بزرگی فروید و راهی که باز کرد شک ندارد

       
  19. یک اتفاق جالب و نادر
    دو روز پیش مطلبی به ظاهر طنز و احمقانه به شرح زیر خدمتتان نوشتم و با کمال تعجب دیروز در سایت سحام نیوز مطلبی بود از اخوندی بنام شب زنده‌دار که به نحوی تایید مطالب طنز و احمقانه در نوشته من بود.اول مطلب خودم و بعد نظر ان اخوند مرتجع را ببینید
    با احترام علی
    ali1
    11:00 ب.ظ / آگوست 10, 2015

    اقای محمد نوریزاد
    من دیگر شما را به عنوان ایت الله چه از نوع معمولی و یا عظمی قبول ندارم زیرا جنابعالی را از مرحله مقامی چنان علمی بدور یافته ام.
    اولا شما فراموش کرده ای که اینجا مملکت امام زمان است و وقتی که امام زمان در چاه قایم شده نایب او صاحب مملکت است و اگر بخواهد میتواند کشور را به اتش بکشد و یا دو دستی تقدیم اقازاده نماید و هیچکس حق ندارد جیک بزند.
    اقای مطلق میتواند هر روز هر کجا بخواهد دستور بدهد طناب دار برپا کند و سپس دستور بدهد طناب را کش بدهند و یا زیر دستانش معادل تمام کاینات اختلاس بکنند و یا الکی بورسیه بگیرند و ایشان دستور کش ندادن بدهند.
    طبق گفته امامان جمعه خبرگان ایشان را کشف کرده اند و ایشان از طریق سیم پریزشان به پریز امام زمان وصل است.
    ایشان در علم فیزیک /شیمی/ریاضات/مهندسی/پزشکی/زمینی و فضایی/مادی و معنوی/ادبیات تمام عالم/شعر و شاعری/کارگردانی/مهندسی/علی لخصوص هنرپیشگی و هر چه شما فکر کنید سرامد دهر هستند.
    ایا میتوان به رهبری که یا علی گویان به دنیا امده بپرسی که چرا شما یک بیمار روانی دروغگوی دزد خاین را به ریاست گماردی.
    این از انصاف به دور است که این رهبر را سوال پیچ کرد.زیرا هر کار غلط و یا درستی که بکند حکمتی در ان است.
    مثلا ایشان میخواهند جمعیت مملکت به ۱۵۰ میلیون برسد خوب ابتدا هر ادم عاقلی با این وضع خراب اقتصادی و بی ابی که که حتی کفاف جمعیت فعلی را نمیدهد از خنده روده بر و یا از گریه دق میکند ولی حکمت انرا نمید انیم.
    میدانید حکمت ان چیست.یکی از اقایان بزرگان از قول خواهر مادر عمه پسردایی یک راننده تاکسی بسیجی در اهواز نقل کرده است که امام زمان به خوابش امده و فرموده اند روزی تمام ایران کویر میشود و مردم خیلی تشنه خواهند شد و اقتصاد دنیا از بین میرود ماشینها همه از کار میافتند و تنها راه ابرسانی برای شرب دستی و به قول استکبار مانوال میشود و سپس میتوان هشتاد میلیون جمعیت اضافی را به صف کر تا از دریا سطل سطل اب برداشه دست به دست بکنند و به شهر ها بزسانند.
    حضرت ایت العظمای سابق دامهایت اضافاتهم و مکرت افزایشکم و چپاول هایت واختلاساتت ازدیادکم نوریزاد عزیز لطفا مرا ببخشید چرا که وقتی که محمود میتواند رییس بشود و تپه ای را بی نصیب نگذارد خوب من هم تحلیل گر میشوم.
    با احترام همکلاسی زمان شاه در علم و صنعت
    عضو شورای نگهبان: خدا برای اشتباه ولی فقیه هم ثواب در نظر می‌گیرد
    Mohamad-mehdi-shabzendedar-saham-newsمحمدمهدی شب زنده‌دار: «اگر فقیه اشتباه کرد، خداوند یک اجر برای او در نظر می‌گیرد و اگر اشتباه نکرد اجر او مضاعف خواهد بود.»

     
  20. سلام دوستان

    ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﺷﻬﺮ ﺑﯽ ﺩﻓﺎﻉ

    ﻓﻬﺮﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﺷﻬﺮﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ :

    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺟﻌﻔﺮﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺎﺯﯾﺎﻓﺖ،
    ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻓﺮﻭﺗﻦ ﻣﺪﯾﺮﮐﻞ ﺍﻧﺘﺼﺎﺑﺎﺕ ﺷﻬﺮﯼ،
    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺻﻼﺣﯽ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ – ﻫﻨﺮﯼ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ،
    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺣﯿﺪﺭﯾﺎﻥ ﻣﺪﯾﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺍﻣﻼﮎ ﻭ ﻣﺴﺘﻐﻼﺕ،
    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﯾﺎﺯﯼ ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﭘﯿﺸﯿﻦ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ،
    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﺮﯾﻔﯽ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ،
    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﯿﮕﯽ ﻣﺪﯾﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﭘﺎﯾﺎﻧﻪﻫﺎ ﻭ ﭘﺎﺭﮎ ﺳﻮﺍﺭﻫﺎ،
    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﺮﯾﻒ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﺪﻳﺮﻋﺎﻣﻞ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﻭ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﺍﻳﻤﻨﻲ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ،
    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﻣﺎﻧﯽ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﻭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﻮﺭﺍﻫﺎ ﻭ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺳﺎﺑﻖ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ،

    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺗﺸﮑﺮﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺣﻤﻞ ﻭ ﻧﻘﻞ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﻭ ﻣﺪﯾﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﻩ ﺍﻟﯽ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺯﯾﺮ ﻧﻈﺮ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ،

    ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻣﺪﯾﺮ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﺘﺮﻭ ،
    ﺷﻬﺮﺩﺍﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ۱ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﯾﺰﺩﺍﻧﯽ

    معلوم نیست شهرداریه
    یا ستاد مشترک وزارت دفاع

     
  21. سلام آقای نوری زاد . من تا حدود زیادی شما را خیرخواه ایران و دین می دانم و البته به بعضی از مواضع شما هم انتقاد دارم اما در کل شما را خیرخواه می دانم . اما دو سوال :

    1- آیا به من حق می دهید که به عنوان یک مخاطب ، از شما گله داشته باشم که بدون هیچ سندی مبنی بر تخلفات مالی و یا قانونی و امنیتی افرادی که در سایت تان نام می برید ( لاستیک دنا ، مجتبی خامنه ای و مصلحی و ..) ، و بر خلاف اخلاق اسلامی و انسانی ، و بدون حکم دادگاه ، این اسامی را منتشر می کنید ؟

    آیا این کار شما مثل کار بعضی دیگر از مسئولین ، مصداق بی اخلاقی نیست ؟

    آیا من ِ مخاطب حق دارم چون هیچ سندی منتشر نشده و بنا بر دوری کردن از شنیدن تهمت و دروغ و غیبت ، دیگر نوشته های شما را نخوانم ؟ چرا که شما در هر نوشته تان ، ادعاهای تکراری را تکرار می کنید بدون ارائه ی هیچ سندی ؟

    آیا اگر شما مطمئن هستید ، ما نیز نباید مطمئن شویم ؟

    2- آیا اگر یک مسئولی مانند مثلاً یکی از همین هایی که نام می برید ، فعالیت اقتصادی داشته باشد ، و پول در بیاورد و در خفا هم شاید به مستمندان کمک کند ، این از نظر شما اشکالی دارد ؟

    ————————————————————-

    محمد نوری زاد:

    سلام دوست گرامی
    شما محق هستید در باره ی من و هر کسِ دیگر هر گونه که می خواهید بیندیشید. اما یک نمونه سند بیاورید که: در باره ی مثلا دادگاههای معترضین و منتقدین و فجایعی که در زندانها و سلولها رخ داده و می دهد، نظام اسلامی یک سندی و یک روشنگری ای منتشر کرده باشد. و یا یک مأمور خاطی را آشکارا به محاکمه کشیده باشد. یا یک دادگاه را علنی برگزار کرده باشد. و به متهمین اجازه ی دفاع آشکار داده باشد و به وکلای آنها نیز. یک سند بیاورید که در بنیاد مستضعفین سلامت اقتصادی جاری است. یک سند بیاورید که در امپراطوری آستانقدس رضوی یک نظارت مالی برقرار است. پریروز شخص آقای رییسی در یک برنامه ی تلویزیونی می گفت: بزرگترین مفاسد اقتصادی زمانی صورت گرفته که کارخانه های دولتی به بخش خصوصی واگذار شده. این کسانی که توانسته اند با زد و بند به کارخانه های دولتی دست پیدا کنند من و شما و امثال من و شما هستیم یا خودی های آنچنانی حضرات؟ هیچ مسئولی اجازه ندارد از این راهها پول در بیاورد و به مستمندان کمک کند. این یک کلاه شرعی و سرپوش است برای دزدی ها و تداوم دزدی ها و توجیه دزدی ها.
    با احترام

    ————————————————-

    گیوم اوار:

    سلام دوباره و سپاس . من نیز مانند هر انسانی می دانم بی قانونی و ویژه خواری دمار از این مملکت درآورده اما بعضی اوقات احساس می کنم اسم آوردن خلاف احتیاط عقل و اخلاق است . می توانم یک سوال دیگر بپرسم ؟

    می توانم از شما خواهش کنم مطلبی هم در مورد مهدی هاشمی رفسنجانی بنویسید ؟ اگر شما منتقد دزدی هستید ، و حکم را عادلانه می دانید ، خوب است در این باره هم بنویسید .

    من نیز مانند شما سعی می کنم جناحی برخورد نکنم و بی طرف باشم . نظرتان در باره ی محاکمه و به زندان رفتن مهدی هاشمی رفسنجانی چیست ؟ آیا اینکه برخی از خانواده اش گفتند به تو افتخار می کنیم ، و او را تایید کردند ، کار صحیحی بود ؟ آیا اینکه با شادی و خوشحالی و سربالا به زندان رفت ، نشان از صافی او بود یا کدری اش ؟ آیا این همه پرونده که موجب حکم ده ساله او شد ، همگی ساختگی بود ؟

    —————————————————–

    محمد نوری زاد:

    سلام دوست گرامی
    من چندین بار در نوشته هایم و چند بار در مصاحبه های تلویزیونی شبکه های خارج از کشور این را گفته ام که: من فقط یک بار با آقای هاشمی رفسنجانی رخ به رخ صحبت کرده ام و در همان یک بار به وی گفتم: شما چه بخواهید و نخواهید یکی از دو نفری هستید که: مردم را زده اید و کشته اید و اموالشان را بالا کشیده اید. و از وی خواستم که: طی یکصد مطلب به شرح ماجراهایی بپردازد که خودش یا عامل بوده یا شاهد یا خبر دار شده. و از صاحبان حق های تباه شده پوزشخواهی کند.
    دوست من
    من وقتی به رهبر آنگونه و به هاشمی اینگونه می گویم وقتم را برای این آدم ها تلف نمی کنم
    سپاس

     
    • دوست عزیز وبزرگوارآقای سجاد :درمورد فروش صوری کارخانه لاستیک دنا به شیخ محمد یزدی ،بروید گزارش تحقیق وتفحص مجلس را بخوانید ببینید چگونه این کارخانه درهمان زمان حدود 140میلیارد ارزش داشته ولی آقای نعمت زاده آنرا به ده میلیارد تومات به شیخ یزدی رئیس وقت قوه قضائیه میفروشد وآنهم فقط دومیلیارد نقدی میدهد وبابت هشت میلیارد باقیمانده خود وزارت صنایع 22میلیون سفته میخردومیدهد به این شیخ دزد تا امضا کند ،مگرمیشود کسی اتهامی را درچنین سایتی که خوانندگان زیادی دارد منتشربکند ومدرک نداشته باشد ؟.دوست عزیزآقای نوریزاد از هیچکدام این وابستگان به رژیم نیست که براحتی دروغ بگوید وآبروی مردم را ببرد .مطالعه کنید وبعدااین کارخانه دربورس بمبلغ حدود نهصد میلیارد تومان بفروش رسید وشیخ خوردوبالاکشید ورهبرحمایت کرد .

       
  22. داش مهرداد سلام. الحق که دس مریزاد تو دنیای اخبار کنکاش میکنی. میگم هرچند باعث زحمته اما اگه وقت داشتین یه جستجو در باره پاسخ وزارت خارجه شادروان رضا شاه به تبریک کذائی هیتلر بکنین . میخام اگه پیداش کردین وردارم و بکوبمش تو دهن اونائی که این مرد وطنپرستو همدس هیتلر /////////// شایع کردن. من هرچی گشتم پیدا نکردم اما اونائی که قبلا دیدن تصدیق میکنن که این تلگرام در دنیای مجازی موجود بوده. پیشاپیش ازتون تشکر میکنم.

     
    • با درودبه عزیز بزرگواررهگذر گرامی وتشکر از موضوعی که گوشزد فرمودید پیرو فرمایش آن عزیز ( تبریک هیتلر به رضا شاه کبیر ) سرچ کوتاهی کردم و به نکته مغفول مانده ای رسیدم ونبود جز نام گذاری محله نازی آباد که پیش خود گمان میکردم که بانویی باعث آبادی آن مکان شده که پی به اشتباه خود بردم لازم به یاد آوری است که مرحوم رضا شاه جهت اعتلای ایران ویران شده به دست حکام قاجار و روحانیون دگم اندیش برنامه خستگی نا پذیر راه آهن سراسری ایران را با جدیت دنبال میکرد که فقط یک مورد کوچک آن پل ورسک است که این زیبا ترین پل راه آهن سراسزی هنوز روی پاهایی است که در آن زمان کار گذاشته شده البته با همت ایرانی و پیگیری رهبر وقت مملکت (مقایسه کنید رضا شاه را با رهبر فعلی که در کربلا نیرو گاه میسازد و در تانزانیا اتوبان شش بانده و اخیرا بیمارستانی در اوگاندا ساخته) ! لازم به یاد آوری است که مستشاران آلمانی که به ایران آمده بودند واقعا شاهکار های ساختمانسازی آن زمان آلمان را با خود به ایران آوردند و نمونه آن ساختمان راه آهن فعلی تهران است که همچنان پا بر حا ومحکم ایستاده و رضا شاه جهت قدر دانی محله ای را در جنوب به نازی آباد اسم گذاری کرد! چون آلمان ها حهت توسعه راه آهن سراسزی ایران زحمات زیادی متحل شدندومورد تقدیر رضا شاه کبیر واقع گردیدند و آدولف هیتلر در پاسخ به قدر دانی آن بزرگ مرد به ایشان پاسخی به این شرح داد (از اعلیحضرت خواهشمندم تبریکات صمیمانه مرا پذیرا با شید ) آدولف هیتلر .

       
  23. خواننده مایا رسا
    آهنگ از کیوان ساکت
    لینک یوتیوب

    https://www.youtube.com/watch?v=meZb6YlD4F0

    فریدون مشیری:

    گلهای کبود

    ای همه گلهای از سرما کبود
    خنده هاتان را که از لب ها ربود
    مهر هرگز این چنین غمگین نتافت
    باغ هرگز این چنین تنها نبود
    تاجهای نازتان بر سر شکست
    باد وحشی چنگ زد بر سینه تان
    صبح می خندد خود آرایی کنید
    اشک های یخ زده آیینه تان
    رنگ عطر آویزتان بر باد رفت
    عطر رنگ آمیزتان نابود شد
    زندگی در لای رگها تان فسرد
    آتش رخساره هاتان دود شد
    روزگاری شام غمگین خزان
    خوشتر از صبح بهارم مینمود
    این زمان حال
    شما حال من است
    ای همه گلهای از سرما کبود
    روزگاری چشم پوشیدم ز خواب
    تا بخوانم قصه مهتاب را
    این زمان دور از ملامتهای ماه
    چشم می بندم که جویم خواب را
    روزگاری یک تبسم یک نگاه
    خوشتر از گرمای صد آغوش بود
    این زمان بر هر که دل بستم دریغ
    آتش آغوش او خاموش
    بود
    روزگاری هستیم را می نواخت
    آفتاب عش شورانگیز من
    این زمان خاموش و خالی مانده است
    سینه لز لارزو لبریز من
    تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
    خنده ام را اشک غم از لب ریود
    زندگی در لای رگهایم فسرد
    ای همه گلهای رگهایم فسرد
    ای همه گلهای از سرما کبود

     
  24. نوشته ی اخیر جناب دانشجو (که ما همگی از مفاهیم شمارگان فراوان مطالبش – مثل مطالب پر شمار و فهیمانه ی کوروس گرامی – بهره مند می شدیم)، حاوی یک نگاه تازه است. من شاید از منظر یک مسلمان نباید راضی به انتشار آن می شدم. چرا که انتشار آن را گناه متداولی می دانستم که می توانست خودم را در آتش غضب الهی بسوزاند و خشم مردمان مسلمان را علیه من بر بیانگیزد. به این نتیجه اما رسیده ام که: ما هرچه از طرح مسائل و نقدها و ایرادهای مخالفین بهراسیم و از مواجهه با آنان دوری کنیم و موعد این رویارویی را به ورطه ی تعویق بیندازیم، خودمان بدست خودمان موجبات حقارت و نابودی باور و اعتقاد خود را فراهم می آوریم و به مرگی زودهنگام دچارش می کنیم. ضمن پوزش از پیشگاه هموطنان مسلمانم ، چه شیعه و چه سنی و چه دیگرانی که به پیامبر گرامی اسلام هرگز از این منظر که جناب دانشجو به وی نگریسته، ننگریسته اند، به انتشار آن دست می یازم صرفاً به این خاطر که بحثی شریف و روشنگرانه برانگیخته شود و ماحصل آن روشنایی ذهن ها باشد و لاغیر!

    با احترام و ادب: محمد نوری زاد

    جناب نوریزاد گرامی درود بر شما باد که اینچنین فداکارانه و شجاعانه و دور از بغض و تعصب و با بلند نظری به انتشار گفتار دانشجوی گرامی و دیگر عزیزان مبادرت می نمایید.این رفتار دمکراتیک و دور از تعصب و شریف شما نمونه ایی از شرافت و بزرگی و انسانیتی است که آیندگان این مرز و بوم را به تحسین از شما و پیمودن راه شما بر می انگیزد.دوست ارجمند هرچند نسل زخم خورده و صدمه دیده من توان همراهی و همگامی با شما عزیز و گرامی را نداشته و با شک و تردید به آنچه که شما درایران با گذشتن از جان و زندگی خود بما عرضه می کنید بنگرد اینده گان غیر از تحسین و تقدیر شما و ارج گذاشتن راه شما چاره ایی ندارند.ولی این را بدانید که همین نسل زخمی و ویران شده هنوز هم در سر چیزی جز یافتن راهی برای ارامش و زندگی در مدارا و برابری در برابر قانونی بر مبنی حقوق بشر در کنار تمامی ساکنان ایران زمین بدون درنظر گرفتن دین و عقیده و نژاد و تعلقاتی دیگر ندارند.

     
  25. چندی پیش در کلاس درس یکی از اساتید بودم , نکته ای را شنیدم که تا مدتی ذهنم را مشغول کرده بود.

    آقای دکتر . . . . . می گفت من از دست تمام ایرانی ها به شدت عصبانی هستم . و اگر می فهمیدم چه کسی این طرز تلقی غلط را در ذهن ما کرده که ایرانی ها , باهوش ترین مردم دنیا هستند , حتما به حسابش می رسیدم ( خنده حضار … )

    همین درک غلط از خودمان که فکر می کنیم خیلی باهوش هستیم باعث بدبختی ما شده . انقدر توقعمان بالاست که وقتی دیپلم می گیریم , فکر می کنیم به اندازه لیسانس بلدیم . وقتی لیسانس می گیریم فکر می کنیم به اندازه دکترا بلدیم و . . . همینطور برو بالا

    وقتی با خودمان هستیم دائم داریم برای هم شاخ و شانه می کشیم و منم منم می کنیم و وقتی در جمع بیگانگان قرار می گیریم , از فرط ضعف اعتماد به نفس آنچنان در موقعیت جدید ذوب می شویم که از خودشان هم فرنگی تر می نماییم.

    از جامعه شناسان و روانشناسان در گرایش های مختلف استمداد می طلبم که برای این بیماری ایرانی ها فکری بکنند .

    نمی دانم این همه توقع از کجا امده ؟ از میزان تولید علمی که هیچگاه از سطح مقاله و پروژه های دانشگاهی به ثروت آفرینی نرسید ؟!
    از سهمی که در تولید و صادرات تکنولوژی نداریم ؟!
    از روند رو به قهقرای اقتصادمان ؟!
    از سطح رفاه اجتماعی که نداریم !؟

    شاید به این چهار نفر اساتیدی که در اقصی نقاط جهان بعنوان نخبه یا انسان موفق اسمشان بر سر زبان ها افتاده ؟!

    حتما می گویید بیشتر از چهار نفر هستند . بله موافقم بیاید تعدادشان را بشماریم . شما می گویید 150 نفر ؟ 400 نفر ؟ 2000 نفر ؟!!؟ من می گویم صدهزار نفر !

    آیا با وجود صدهزار نفر ( بر فرض محال ) انسان موفق و نخبه می توان نتیجه گرفت ایرانی ها با هوش ترین مردم جهان هستند ؟!!؟

    نتایج آخرین تحقیقات موسسه گالوپ ( یکی از موسسات معتبر بین المللی ) از بین 81 کشوری که در طرح ارزیابی سطح هوش ( IQ ) ملت ها نمونه برداری شده اند . ایرانی ها رتبه 54 را کسب نموده اند . یعنی هوش ایرانی ها پائین تر از متوسط سطح جهانی است

    جالب است بدانید هنگ کنگ در این ارزیابی رتبه اول , کره جنوبی رتبه دوم , ژاپن رتبه سوم , بریتانیا رتبه 15 , فرانسه رتبه 20 , آمریکا رتبه 22 , روسیه رتبه 28 , عراق رتبه 47 , لبنان رتبه 51 , و ایران رتبه 56 را دارند

    در علم رفتار شناسی , طرز تلقی هر کس از خودش زیربنای رفتاری او را شکل می دهد . لطفا به طرز تلقی خود از این به بعد بگویید هوش ما ایرانی ها پایین تر از سطح متوسط جهانی است تا اینقدر از خود متشکر , متوقع , غیراجتماعی و توهمزده بار نیاید .

    —————————-

    متن فوق در فضای مجازی در حال چرخیدن است و منبع، معلوم نیست

    اما با مطالعه خودم، معترفم که ایرانی واقعاً باهوش نیست، زیرا در وضع حال حاضر، گرفتار شده که نشانه هوشمندی نیست، شما از بهترین منابع و مصالح برخوردار باشید، اما بدترین سازه ها و تولیدات، محصولش باشد.

    اما علتش رو میدونم

    علتش، قصه های از جنس شب و ایدئولوژی پوسیده و سراسر دروغ و ناقصمونه که حتی دهانت را می بویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم………………

     
    • با سلام، به اندازهٔ یک سر سوزن نظرسنجی موسسهٔ گالوپ ارزش و اعتبار واقعی نداره. مضحک‌ترین سنجش اینکه ببینی‌ در فاصله ۱۰ متر اینطرف یک مرز با ۱۰ متر آن طرف مرز دو ملت متفاوت هستند و حالا بیایی بهره هوشی را اندازه بگیری. بطور کلی در سنجش افکاری در این سطح وسیع بخاطر نقش فاکتورهایی غیر قابل سنجش و تداخل نقش فراوانی عناصر تصادفی آنچه بدست می‌‌آید مطلقا قابل اتکا‌ نیست و شما به این راحتی اعتماد به نفس خود را از دست نده.

       
    • با توجه به مهاجرت چندین میلیون ایرانی پس از انقلاب 57 تا کنون به نظر می رسد این ادعاچندان بی راه نباشد . زیرا اکثر این مهاجران جز نیروی ماهر و فرهیخته و به عبارت دیگر هوشمند جامعه بوده اند که در فضای مسموم بعد از انقلاب تاب نیاورده و مجبور به ترک کشور شده اند و بدیهی است که فرزندان این افراد که حامل ژنهای هوشمند بوده و یا تحت تربیت والدین خود قرار بوده انسانهای باهوشی شوند (به احتمال زیاد) از این کشور خارج شده و به کشورهای مقصد هبه شده اند .زمانی که در آوایل انقلاب خطر خروج مغزها به اقای خمینی گوشزد شد ایشان فرمود ایشان فرمود : بگذار بروند این مغزهای پوسیده ( نقل قول از بنی صدر در کتاب خیانت به امید ) . الحق که ایشان درست می فرمود . این مغزهای فعال که از فرط پرکاری پوسیده اند به درد او و رژیمش نمی خوردند . بلکه به مغزهایی آک چون بنده نیاز داشت که هر باطلی را بتواند داخلش جای دهد و ابدا به درست و غلط بودن آن فکر نکند .

       
    • در این مورد مطالب زیادی تحت عنوان خود شیقتگی احتماعی در اینترنت وجود دارد.یک عارضه روانی دسته جمعی است. ما همه به مجیز خوانی اغراق آمیز نیاز داریم. و هر گونه انتقادی از ما ممکن است بهای سنگینی برای منتقد داشته باشد. شما هم اکنون میتو انید تلویزیون های همه کشور ها را از ماهواره ببینید. تا پیچ اتها را باز میکنیم میبینیم دارند از خود انتقاد میکنند. در تمام دنیا هم غیر از ایران دو کشور هست که مقام معظم رهبری دارند. یکی کره شمالی یکی یک کشور بد بخت اقزیقایی که اسمش را یادم رفته است و رهبر معظم کلاه پوست پلنگ به سر میگذارد و اورا بر یک ماشین بزرگ چوبی سوار میکنند و بدوش میبرند.
      وفتی ناظزان خارجی به این کشور می ایند و میبینند که ما عکس چند متر در چند متری یک آدمی را (که مثل این است که تازه از قبر بیرون آمئده ) به همه جا زده ایم و بدان افتخار میکنیم میفهمند که بیماری این ملت دیگر چاره پذیر نیست.

       
    • اگر میخواهید بدانیید ما چقئر باهوش هستیم. در نظر بگیرید اون خلبان خوش تیپه ایرفرانس که دست امام را گرفت و خیلی شیک از هواپیمای ایر فرانس پایین اورد برای خل مسایل خودشان آورد نه برای حل مسایل ما. از نظر هوشی ما مثل سرخپوستان بومی آمریکا هستیم. انها مطابق یک رسم مذهبی پتوی های خود را نمی شستند. مهاجران اروپایی این را فهمیده بودندو پپو هایی زا به میکروب طایون آلوده کردند و خیلی شیک رفتند تقدیم رییس قبیله دادند. سرخپوستان ندانستند که انها پتو ها را برای حل مسا یل خودشان میآوزند نه برای حل مسایل انها.

       
  26. نسخه جدید انجیل برنابا در ترکیه کشف شد

    در ترکیه کتاب مقدسی کشف شده است که بیش از 1500 سال پیش به صورت دستی نوشته شده است. این کتاب مقدس به شدت واتیکان را نگران کرده است، چرا که حاوی “انجیل برنابا” است. برنابا یکی از حواریون عیسی مسیح بود و با “پولس مقدس” سفر می کرده است.
    به نوشته ی سایت خبری “oxu.az ” به نقل از خبرگزاری “ANSPRESS “، این کتاب در سال 2000 میلادی کشف شده بوده است و در مکانی مخفی در موزیم “مردم نگاری” آنکارا از آن نگه داری می شد.
    صفحات این کتاب از جنس چرم بوده و به زبان عیسی مسیح یعنی “زبان آرامی” نوشته شده است. برخی از صفحات این کتاب نیز در مرور زمان سیاه شده اند. بر اساس اطلاعات دریافتی، این کتاب توسط متخصصان مورد بررسی قرار گرفته و اصل بودن آن ثابت شده است.برخی از محققان مسیحی با بررسی متن این کتاب مقدس مدعی شده اند که عیسی به صلیب کشیده نشده و همچنین او فرزند خداوند نبوده است، ولی او پیامبر خدا بوده و آپوستل پاول ” پالس مقدس” تنها یک انسان فریبکار بوده است.
    در اواخر این کتاب نیز (بر طبق روایت اسلامی) نوشته شده است که عیسی در صعود به اوج آسمانها زنده بوده است و به جای او، “یهودا اسخریوطی” از حواریون عیسی که مکان وی را به دشمنانش نشان داد، به صلیب کشیده شد.
    در این کتاب همچنین ظهور آخرین ناجی اسلام نیز پیش گویی می شود.
    واتیکان به شدت از کشف این کتاب ابراز نگرانی می کند و به دولت ترکیه پیشنهاد می دهد تا با کارشناسان کاتولیکی در “شورای کلیسای نیقیه روم” بنیشند و محتویات این کتاب را مورد بررسی قرار دهند.
    گفته می شود که “شورای کلیسای نیقیه روم” اقدام به سانسور و حذف برخی از محتوای “کتاب انجیل ” نموده است. یاد آور می شویم که انجیل بخشی از کتاب مقدس به شمار می آید. این حذفیات به احتمال فراوان شامل “انجیل برنابا” نیز بوده است.

     
    • یعنی سازمان اطلاعات و امنیت رمیهای موذی اونقده احمق بودن که نمیتونسن تشخیص بدن کدومیک عیسی و کدومیکی یهوداس. تروخدا مرده ها رو ول کن و زنده های قالتاقو بگیر

       
    • با سلام و درود بر امیر عزیز و جناب نوری زاد گرانمایه .
      شایسته است علاوه بر انجیل برنابا اشاره ای داشته باشم به طومارهای بحر المیت که در سال 1947 درسرزمین فلسطین و توسط شبانی عرب کشف شد .این طومارها در کوزه های گلی و در دل غاری پنهان شده بود و آزمایشات کربن 14 قدمت آن را به 2000 سال پیش تخمین زدو تا سال 1956 تعداد بیشتری از آنها توسط محققان کشف گردید. نویسنده این مکتوبات فرقه ای از یهودیان آن روزگار بودند که(( اسنی)) نام داشتند.
      مقارن با عصر مسیح چندین فرقه از یهودیان در فلسطین می زیسته اند . که اکثر آنها فریسی بوده و جمعیت کمتری هم به صدوقیان و قرائیم تعلق داشته اند. اسنی ها نیز جز اقلیت به حساب آمده و مطرود جامعه اسرائیلیان بودند . این گروهی مسلکی گنوسی و زاهدانه داشته به رهبانیت اهمیت می دادند و به جهت تزکیه نفس و یا طرد شدن توسط اکثریت جامعه یهود به غارها و بیابانها پناه برده و به اعمال عبادی می پرداختند . بنابر روایات مورخین عیسوی، عقاید این گروه در ناصره محل زندگی عیسی از شهرهای ایالت جلیل بسیار رواج داشته است .در عصر عیسی فردی به نام یحیی بن زکریا ( معروف به تعمید دهنده ) رهبری اسنی های جلیل را بر عهده داشت. گویا عیسی مسیح نیز در نوجوانی به این فرقه پیوسته و توسط یحیی در شعبه ای از رود اردن تعمید یافته است . یحیی در حدود سال 25 پس از میلاد و پس از مخالفت با ازدواج هیرودیوس حاکم جلیل وبرادرزاده اش هیرودیا به قتل رسید و عیسی که احترام بالایی در نزد اسنی ها داشت به رهبری فرقه برگزیده شد . و اما عقاید اسنی ها : این گروه بر خلاف نظریات رایج در میان عبرانیان آن روزگار اعتقادی شدید به پاداش و مکافات پس از مرگ و همینطور وجود فرشتگان به عنوان دستیاران خدای نادیدنی ( یهوه ) در امر اداره جهان داشتند و همینطور ایمان به نوعی مکاشفه در جهت تنویر یافتن روح و درک حقیقت متعالی ،که بنظر می رسد بسیاری از این باورها از کیش میترایی که در آن دوران بقایای آن در شام و آسیای صغیر و صد البته ایران اشکانی رواج داشت اخذ شده و به نوعی با اعتقادات یهودیان بیگانه بوده است به عقیده بسیاری از محققین باورهای اسنی شالوده کیش آینده مسیح را شکل می دهد و صد البته این انتشار این مطلب کلیسای کاتولیک را خشمگین ساخته و اصالت این طومارها را بلکل رد نمود
      به هر روی هیاهوی تعلیمات عیسی باعث جبهه گیری یهودیان ارتودکس و بخصوص کاهنان سنهدرین ( شورای مشورتی اشراف و روحانیون یهود ) شد و آنان که عیسی را بدعت گذاری خطرناک می دانستند سعی نمودند مسیح را به عنوان یک شورشی در نظرپیلاتس فرماندار رومی یهودیه جا بیندازند . البته عیسی نیز در مقام کاهش التهابات اقداماتی نمود از جمله نقل قولهای او در اناجیل چهارگانه : ((نیامده ام چیزی از تورات کم کنم و یا کلمه ای بر آن بیافزایم. بلکه تا ابد الاباد تورات چنین خواهد بود)) و یا جمله ((کار خدا را به خدا واگزارید و کار قیصر را به قیصر)) . در واقع عیسی هیچ ادعایی در باب نبوت و تاسیس یک آیین جدید نداشت ، بلکه خود را یک یهودی مومن می دانست که قصد دارد بندگان را به ملکوت خداوندی پیوند دهد. بهر صورت منتفذان یهود برنده این بازی شده و موفق شدند مسیح را بدست رومیان مصلوب کنند. پس از مرگ مسیح و بنا به وصیت او پترس حواری عهده دار مقام جانشینی او شد . در این زمان یهودیان به تعقیب مریدان مسیح پرداخته و به آزار آنان می پرداختند و پترس برای کاهش این اذیت و آزار سعی نمود فرقه خود را وفادار به یهودیت نشان دهد .اما در این میان ناگهان ورق برگشت یکی از یهودیان متعصب و متعلق به طبقه ممتازبه نام پولس طرطوسی که سخت مخالف فرقه جدید بود ادعا نمود نور مسیح را در بیابانهای سوریه دیده و از یک مخالف بی رحم تبدیل به مبلغی پرشور برای مسیحیت شد . او به جای توجه به یهودیه سعی نمود باورهای خود را در یونان و روم گسترش دهد و برای موفقیت در این امر اعتقادات فرقه را به باورهای مردم غربی نزدیک نمود و رسما جدایی کیش خود را با یهودیت اعلام نمود . به این ترتیب دینی جدید را پایه گذاری کرد که به زبان امروز مسیحیت می باشد . این اقدامات پولس خشم پطرس و سایر مریدان مسیح من جمله برنابا همراه همیشگی پولس را برانگیخت لیکن با توجه به پیش زمینه باورهای میترایی در روم و آسیای صغیر دین تازه توانست علی رغم مخالفت قیصران جبار روم به سرعت در قلمرو امپراتوری گسترش یافته و به کیش برتر این جغرافیا تبدیل شود . از شباهتهای این مذهب با آیین مهر پرستی می توان به ماهیت عیسی و مشابهت آن با متیرا اشاره کرد هر دو تولدی غیر طبیعی چون خدایان دارند ( تولد از مادر باکره بدون داشتن پدر ) و پس از پایان ماموریت به قلمرو خدایان عروج می کنند. هر دو در روز اول زمستان یعنی روز خورشید متولد می شوند و یکشنبه روز یادبود آنهاست . در زبانهای غربی به sunday یعنی روز خورشید معروف است که یادبودی از تولد میترا نماد خورشید و همینطور مسیح می باشد . میترا در شب اول دیماه و عیسی در 26 دسامبر ولادت یافته اند که البته این تفاوت به خاطر اختلاف پنج روزه میان تقویم یولیانی روم و تقویم جلالی ایران می باشد و موارد مشابه دیگر که در مقالات محقق ارجمند جناب دانشجو به تفضیل به آن پرداخته شده است .
      در اوایل قرن چهارم میلادی زمامداران روم دست از مخالفت با مسیحیت برداشته واین ایین را کیش رسمی امپراتوری روم شناختند ( کنستانتین 313 میلادی ) در این زمان شوراهای بزرگی به دستور کنستانتین تشکیل شد تا اعتقادات آیین جدید را مدون گرداند . در این زمان دو جریان بزرگ در دل مسیحیت وجود داشت اول دیدگاه آریوسی که متعلق به اقلیت بوده و معتقد به ماهیت یهودی، مسیحیت بود . این دیدگاه مسیح را نه فرزند خدا و بلکه انسانی عادی دانسته که نقش پیامبر را بر عهده داشته است و دیدگاه اکثریت که نماینده آن اسقف الکساندر دوم بود و مسیح را فرزند خدای پدر شمرده که برای کفاره گناهان انسان به شکل بشر ظاهر شده و مصلوب گردیده است و سپس به قلمرو لاهوتی بازگشته است (تاویل قدسی از عبارت لوگوس که در اغاز انجیل یوحنا در تببین مسیح آورده شده ) واضح است که با توجه به گسترش اعتقاد گروه دوم در روم نمایندگان این نحله فکری توانسته اند حرف خود را به کرسی نشانده و در همایش نیقیه مبانی امروز مسیحیت را رسمیت ببخشند .
      و اما در قران و همچنین اعتقاد مسلمین نه دیدگاه آریانی ( منسوب به آریوس )و نه نگاه آلکساندری نسبت به مسیح وجود دارد . به عقیده حقیر این دیدگاه متاثر از عقاید نسطوریان بوده و مسیح را دارای دو جنبه الهی و انسانی می داند . الهی از آن جهت که او از طریق غیر عادی چون موجودات قدسی بوجود آمده و چون ایشان نامیراست و جنبه انسانی او که عارفی پرشور و انسانی عادی می باشد و با توجه به گسترش این فرقه در غرب ایران ساسانی و شام احتمال دارد این نوع دیدگاه از این طریق به عربستان رفته و در قران نمود یافته است . و اما ماجرای فارقلیط که روحانیون مسلمان آن را بشارتی بر ظهور محمد پیامبر اسلام می دانند با توجه به اعتقادات اسنی ها قابل تبیین می باشد . آنها بر خلاف دیگر یهودیان که اعتقاد به ظهور یک مسیح و یا عبارت عبری آن ماشیح در طول تاریخ داشتند ،ظهور چند مسیح را در طول تاریخ تا آخرالزمان بشارت می دانند، در انجیل برنابا تحت تاثیر این باور یکی از آنها با نام فارقلیط توصیف شده است که جدای از مسیح معروف اخرالزمان می باشد . این ایده بسیار شبیه به ماجرای موعودهای سه گانه در آیین مزدیسنا می باشد (اخوشیت ارت، اخوشیت نم, اَستَوت اِرِتَ )
      از دوستان گرانقدر عذرخواهی می کنم اگر منابع و مصادر گفتار بالا را در این مقال ذکر ننموده ام لیکن با اندکی کاوش در فضای وب هموطنان پژوهنده می توانند منابع را به اسانی بیابند و اما پاراگراف آخر صرفا دیگاه این حقیر می باشد و خالی از نقص نیست . بدرود .

       
  27. آیات شیطانی/ هانس یانزن

    مترجم: ب. بی‌نیاز (داریوش)

    (برگرفته از کتاب «زندگینامه‌ی محمد»، هانس یانزن) (۱)

    نمونه‌ی دوم داستانی مشهور است که بنا بر اطلاعات امروزین ما معلوم نیست واقعاً چه رخ داده یا اصلاً در این راستا چیزی رخ داده یا نه. قضیه مربوط می‌شود به آیات شیطانی. گویا در سال‌هایی که محمد در مکه بود این آیات شیطانی از سوی او گفته شده و قاعدتاً باید در سوره‌ی ۵۳ (سوره نجم) میان آیات ۲۰ و ۲۱ قرار گرفته باشند.

    (۱۹) مگر لات و عُزا را ندیده‌اید (أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى)

    (۲۰) و منات، سومی را؟ (وَمَنَاهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرَى)

    (**) آن‌ها والاترین قوهایند، (فانهن الغرانیقُ العُلى) [هانزن «غرانیق» را قو ترجمه کرده است؛ البته غرانیق «مرغ آبی با گردنی بلند» شناخته شده که می‌تواند قو، لک‌لک یا بوتیمار باشد / بی‌نیاز)

    (**) و از آن‌ها امید شفاعت است،( و إنّ شفاعَتَهن لتُرْتَجى)

    (۲۱) آیا شما [مکیان] باید پسر داشته باشید و او (خدا) دختر؟ (أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَى)

    (۲۲) این تقسیم‌بندی نادرستی است! (تِلْکَ إِذًا قِسْمَهٌ ضِیزَى)

    آیاتِ شیطانی شهرت خود را مدیون رُمانِ سلمان رشدی – آیات شیطانی- است که در سال ۱۹۸۸ نوشته شد. همین رُمان باعث شد که آیت‌الله خمینی رهبر ایران، در ۱۴ فوریه ۱۹۸۹ علیه نویسنده‌ی کتاب، فتوای قتل صادر کند، تا «دیگر کسی به خودش جرأت ندهد به اسلام توهین کند.» رژیم ایران چندین بار این فتوای قتلِ سلمان رشدی را در سال‌های پس از فتوا مورد تأیید قرار داد؛ نویسنده‌ی کتاب هم مجبور شد چهار سال تمام پنهان و تحتِ نظر پلیس زندگی کند. البته این فتوا هنوز از لحاظِ شرعی پا برجاست ولی ظاهراً رژیم ایران دیگر در این راستا فعال نیست که بخواهد به کسی سفارشِ قتل رشدی را بدهد. این که آیا داوطلبان پرشور و متعصب برنامه‌ی مستقلِ خودشان را پیش ببرند یا به گونه‌ای مخیفانه از حمایت‌های دولتی برخوردار بشوند، هیچ چیز معلوم نیست……

    http://eslamshenasi.net/?p=297

     
  28. توافق
    —–
    دوش وقت سحر توافق شد
    بین صبر و ظفر توافق شد

    با شکوه و مبارک و میمون
    خوب و بی دردسر توافق شد

    آسمان بر ستاره ها خندید
    بین شمس و قمر توافق شد

    اینکه دُور وطن کبوتر صلح
    بزند بال و پر توافق شد

    سر جشن و بزن بکوب اینجا
    توی کوی و گذر توافق شد

    بهر اینکه کمی برقصم من
    بین قر، با کمر توافق شد

    سر دیدار توی تاریکی
    بین دختر پسر توافق شد

    این شلوغی چه فرصت خوبیست
    ندهیمش هدر، توافق شد

    روی یک بوسه پس از تحریم
    زان بت عشوه گر توافق شد

    رفع تحریم عشق شد، یاران
    طاقباز و دمر توافق شد

    سر حق مسلم سابق
    که شده مختصر توافق شد

    سر دادن ز کیسه ملت
    خرج سیر و سفر توافق شد

    بر سر اینکه ملت ما کرد
    میلیاردها ضرر توافق شد

    بر سر اینکه میشود آدم
    سانتری-فوژ خر توافق شد

    سر هفتاد و پنج میلیون خلق
    بین پنج شش نفر توافق شد

    همچنان خط فقر پررنگ و
    مرزمان پرگهر توافق شد

    بابت اینکه کفش نو نخرد
    بچه کارگر توافق شد

    روی اینکه کسی نگوید هیچ
    از حقوق بشر توافق شد

    بابت «زنده باد» آمریکا
    عوض «مرگ بر» توافق شد

    روی نفتی که حرف آن نزدند
    از همه بیشتر توافق شد

    گاز را میزنند چوب حراج
    نصف قیمت ببر توافق شد

    به مصدق اگر که شد توهین
    نشوم من پکر، توافق شد

    آبرو بردن از امیرکبیر
    ضمن جعل خبر توافق شد

    کاریکاتوور میشود تاریخ
    با بی.بی.سی اگر، توافق شد

    وه چه شیرین مذاکراتی بود
    مثل قند و شکر توافق شد

    روی اینکه رژیم اسلامی
    بشود معتبر توافق شد

    اینکه باشد به قدرتش باقی
    شیخ عمامه سر توافق شد

    خطری در افق نمایان بود
    بهر رفع خطر توافق شد

    روی اینکه برای ما بپزند
    آش کشکی دگر توافق شد

    آش بهتر ازین نشاید پخت
    چه ظریف آشپز شود چه زمخت

    هادی خرسندی

     
  29. فقط بواسطه گم شدن احتمالی نظرات، جوابیه جناب سید مرتضی را دوباره پست میکنم تا به منظر همگان برسد

    سلام

    جناب سید مرتضی

    این پاسخ اجمالی شما با توسل و تمسک به مخلوق اجنبی، بنده را یاد یک شخصی انداخت که بی مناسبت با رابطه عینک و سواد نیست!

    دوستی داشتم که بزرگ شده آمریکا بود و بغایت، سلیس و روان، انگلیسی صحبت می کرد!

    یک روز برامون سئوال شد که، به انگلیسی، “برگه مرخصی” چی میشه، چون هیچ جایی ندیده بودیم و ایشون بعد از چند دقیقه با یک برگه آمد به ما گفت، اینها معانی برگه مرخصی است (رفته بود یه سرچی کرده بود عین شما، با جواب دندان شکنی مثل شما با دست پر برگشته بود، از جمله، یکی از بامزه ترین هاش، Paper exemption)

    بنده هم ایمان آوردم به صدق گفتار ایشان، “صدق الصدیقی به الفظ الانجلیزیه للمرخصیه ….. ” و الخ

    سید مرتضیای فقیه عادل و دانا، شما واقعاً دیگران را چی فرض کرده اید؟

    بسیاری کلمات و واژگان، دنیایی از تجربه و فرهنگ پشت سرشون نهفته است و شما به راحتی با یک دیکشنری، با یک سرچ اجمالی، میخواهید به جواب برسید و اسم این تحقیق میشه؟

    خیر سرش، عربی کامل ترین زبان دنیاست، اما برای تبیین صفت عالی و تفضیلی، دچار اشکاله. و ما داریم بر سر مطلق و برترین بحث میکنیم!

    چرا باید برای احترام بگیم، خدای بزرگ و بلند مرتبه و یک کلمه ی گویا و اتم، برایش نیاوریم؟

    اعراب برای شمشیر، صدها کلمه دارند، یا شتر ده ها و بلکه بیشتر، آلترناتیو داره که موصوف خود را به نحو احسن و اکمل تشریح و تبیین کند تا شما برداشت غیر نداشته باشید، جز آنکه اراده شده است، آنوقت برای توصیف خدا، باید بگوییم خدای راست گو؟

    مگه خدا دروغ هم میگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    بنابراین، “صدق الله العظیم” که شیعیان اهل مبالغه، بهش یک العلی هم میچسبونند، همینطور الکی و از روی تفنن خلق نشده و قطعاً حکمتی پشتش نهفته است که علم روانشناسی جواب آن را داده، حال شما با تعابیر پسیکولوژیک آشنا نیستید، یه سرچی کنید و آشنا شوید، باشد که رستگار شوید!

    هرگز نشه فراموش که الله، همان “خدا” نیست، یعنی بتی که محمد آفریده تا با سایر بت های زمانه، رقابت کند، برای همین، مدام باید بزرگ خواندش تا بزرگ به نظر برسد، با وجودی که قابل تصور نیست!!!!!!!!!
    همانطور که جماز، هیون نیست! و عرب به خوبی، فرق بین این دو را میداند، برای همین مدام توصیفات جور واجور میتراشد، بلکه چیزی از قلم نیافتد!

    سید مرتضای محقق

    به دایره لغات و معارف خود اضافه کنید (شرمنده، تو اینترنت قابل یافتن نیست)، همانطور که توضیح دادم سید=نژاد پراست، فقیه هم یعنی، دین فروش

    بعداً باز خواهم کرد که چرا!!!!

    ضمناً، الله الصمد و نیازی به احترام ما نداره که بگیم خدایا، تو راست میگی و بزرگ و بلند مرتبه هستی!!!!!

    این همان اللهی است که به پیامبر اسلام نشان داد، بخوان به نام پرودگارت که تو را آفرید و تو را از علق آفرید و نشان محمد داد که بخوان و پرودرگارت بزرگوارتر است (از چی؟) و به انسان آموخت آنچه را نمی دانست و آموزش هم با قلم بوده (معلوم نشد قلم با چی، پوست آهو، خشت گلی، کاغذ پاپیروس، سنگ، چی؟؟؟؟؟؟)!!!

    که تماماً با استعانت از علم کلام و روانشناسی قابل اثبات است که مجعول بشر است تا آیه و نشانه ای از قادر متعال

    ان ال پی، فقط تلخیصی از علم “عظیم” روانشناسی است، آنهم برای کسی که مسلط به علم “عظیم” روانشناسی باشه! یه چیزی تو مایه های جدول ضرب برای کارهای دم دستی، برای محاسبات پیچیده، قطعاً ماشین حساب و کامپیوتر لازمه!!!

    صدق الله العظیم

     
  30. دوست ارجمند رستم ! اسلام گرچه از دید روایت سنتی قسمتی از فرهنگ عرب است اما تحقیقات جدیدی نشان داده که اصولا دین اسلام و جنبش قرانی ساخته اعراب مسیحی ایی بوده که در قلمرو ایران زمان ساسانی می زیسته اند.این پژوهشها نشان میدهد که اصولا کسی بنام محمد……………

    ///////////////////////////
    ////////////////////////////
    /////////////////////////////

    برای آگاهی بیشتر به این سایت مراجعه فرمایید.
    http://eslamshenasi.net/
    ———————————————

    سلام مزدک گرامی
    انتشار نوشته ی شما از توان و ظرفیت این سایت خارج است. پوزش اگر حذف شد.
    با احترام

     
  31. دزد دکل کجاست؟
    —————-

    گفت آقا دکل؟! دکل گم شد؟
    این خیانت به ملک و مردم شد

    دکلی آنچنان عریض و طویل
    شده سرقت؟ کجا شده تحویل؟

    چه کسی برده و کجا برده
    هرکه هرجا که برده گه خورده

    تف به ارواح سارق دکلی
    جگرش خون شود به حق علی

    زیر ماشین رود الهی دزد
    تکه تکه شود به راهی دزد

    تف به ناموس دزد بی ناموس
    تف به همدستهای آن /////

    تف به بابا و تف به فرزندش
    بزند بر زمین خداوندش

    من که اصلاَ‌ نمیکنم باور
    ننهم روی دزد، اسم بشر

    اگر آمد، امان بهش ندهید
    قصه را بیخودی کشش ندهید

    این دکل بوده مال مستضعف
    حیف بوده که رفته است از کف

    گفت آقا دکل به آن عظمت
    هست خیلی گران و پر قیمت

    ثروتی بود، من خبر دارم
    داغ آن بر سر جگر دارم

    وای خون شهید شد پامال
    دارم از حرص میروم از حال

    آتش افتاده در درونم وای
    رفت بالا فشار خونم، وای

    خون آقا چنان به جوش آمد
    که همه جمع در خروش آمد

    ناگهان آمد از جمیع جهات
    بانگ الله اکبر و صلوات

    گفت آقا سخن کنم کوتاه
    چونکه قلبم فشرده شد ناگاه

    میروم بهر جستن این دزد
    تا کف دست او گذارم مزد

    بعد آقا به حالت عصبی
    رفت سمت کریدور عقبی

    از در پشت چون برون میرفت
    دیدم /////////////////////
    ——————————————-
    هادی خرسندی

     
  32. شنیدم یکی از گنده های جمهوری اسلامی اخیراَ از خیانت زن های شوهردار وطن به شوهرانشان خبر داده.
    فرصتی است تا من این شعرانه قبلی را دوباره آبش کنم.
    ————————————–

    حکایت زن هوسباز و شوهر حکومتی

    //////////////////////////////////////

    //////////////////////////////////////////

    /////////////////////////////////////////////

    ———————
    رستم گرامی
    شما ظاهرا این سایت را با سایت های سرگرمی و طنز و مطایبه و شوخی و یا سایت های همینجوری اشتباه گرفته اید. خواهشمندم مراعات فرمایید. شما هفته ای یک شعر هم برای ما ارسال کنید از شما سپاس مندیم. تلاش کنید از شعرهای خودتان باشد. استفاده از شعر دیگران آنهم نه یکی بل پی در پی نه چیزی است که به خرسندی مخاطبان این سایت بینجامد.
    سپاس

    .

     
  33. سلام سید مرتضی عزیز . بنظر بنده مشکل شما اینه که شما فکر میکنید در اینجا با هم درساهاتون یا بقول معروف با طلبه ها بحث میکنید . عزیز دل برادر اکثریت بزرگواران در اینجا عقلیون هستند نه نقلیون . لطفن مطالب تون رو با ادله عقلی بیان کنید نه بر اساس حدیث و روایت و … اگر شما میخواهی از قطع دست و پای دزدها دفاع کنی . نه بر اساس روایت و حدیث و … که بر اساس دلایل عقلی ثابت کن که به این دلیل قطع و دست و پای دزد میتونه میزان جرائم دزدی رو کاهش بده و …

     
  34. درود بر نوری زاد و دوستان

    داستانی متفاوت از چوپان دروغگویی دیگر :

    یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد.

    مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه …

    یک روز چوپان شروع کرد به فریاد:
    آی گرگ آی گرگ.
    وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

    آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: “گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ”. وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!

    پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را …

    چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد “آی گرگ، آی گرگ” چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

    مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند:
    آی دزد، آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم.
    اما ناگهان چهره ى مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

    بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از “گاز” سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: “خود کرده را تدبیر نیست”. یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان “چوپان دروغگو” را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

    اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست “”راستگو”” باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه میشود و دروغگو میشود
    پس بهتر است هیچگاه “”گوسفندان””، “”چماق”” و “”سگ های نگهبان”” خود را به یک نفر نسپاریم .

    ——————————-

    درود مهدی گرامی. داستان ارسالی ات را منتشر می کنم. کاش اسم نویسنده اش را می نوشتی که حقی از وی ضایع نشود. اگر از خودت هست که: آفرین به این قریحه. سپاس

     
    • دوست عزیز، آقا مهدی سلام

      اعتماد، فرزند زمان است و شرط عقل، مطالعه پیشینیان و خواندن تاریخ و بالا تر از آن، به کار گیری خودِ عقل است!

      معلم قصه شما، یک نکته اساسی رو فراموش کرده و آن اینکه، چوپان گله ی ما، یک ایران رو با فرش قرمز جلوی پاش قربانی کردند و گفتند چه احساسی دارید، گفت: هیـــــــــــــچ!!!

      پس در انتخاب چوپان، می بایست به نشانه ها دقت کرد!

      کسی که یک عمر مبارزه کرده تا طاغوت رو ساقط کنه، بارها تا پای اعدام کارش بالاگرفته و حبس و تبعید و دست آخر بعد از 15 سال دوری از وطن، هنگام رجعت، میگه هیچ احساسی نداره، خب اصولاً “نباید” گله را بدستش می سپاردند دیگه! اسلحه و پول و رسانه که جای خود!!!

      نکته اساسی بنابراین در اینجاست که، لزوماً هر چوپانی، خوراکش، گوسفند نیست، بلکه “صاحبِ گوسفند” رو اگر تصاحب کنه، لاجرم صاحب گوسفند هم میشه!

      و این مردم، هم گوسفند دادند، هم تراکتور، هم جوان، هم وطن و هم دین، “چون پیشتر نیاموخته بودند” که، یک مملکت رو با آب و برق و اتوبوس مجانی نمی شه اداره کرد و اگر به شما چیزی را رایگان دادند، قبلاً در ازاش، قیمتش را پرداخته اید اما خود بی خبر مانده اید.

      که

      اگر پند خردمندان به جاـن و دل نیاموزی
      فلک آن پند با “تلخی” بیاموزد تو را روزی

      به این میگن، خر برفت و خر برفت و خر برفت

      و صاحب خر، مشتاق تر از همه، در این خریت دخیل و مشترک

      و

      مر مرا تقلیــــــدشان بر باد داد
      که دو صد لعنت بر آن تقلید باد

      وگرنه، مرجع تقلید، چه گناهی داره که از نعمات مجانی خودش رو بی نصیب بذاره؟؟؟؟

      و خلایق، آنچه لایق
      ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

      پی نوشت:

      ایضاً اون 3 پایی که اسلحه و زور و رسانه و پول و قدرت بهش سپرده بودند، 4 پا نبوده که بره برای یه مشت بی خبر، جون بده، بره رو مین، شیمیایی بشه و ناقص العضو و مفقود الاثر، بعد ما فقط دیه اش را بدهیم و حواله اش بدهیم به حوریان بهشتی. نقد را بچسب و نسیه پیش کش!

       
    • چوپانی تعریف میکرد، گاهی برای سرگرمی با یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان می ایستادم و هنگام خارج شدن گوسفندان،چوبدستی را جلوی پایشان می گرفتم،طوری که مجبور به پریدن از روی آن می شدند.
      پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن می پریدند،چوبدستی را کنار می کشیدم،اما بقیه گوسفندان هم با رسیدن به این نقطه از روی مانع خیالی می پریدند.
      تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی در آن نقطه پریده بودند!!!!!!
      گوسفند تنها موجودی نیست که از این گرایش برخوردار است.
      تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارهایی هستند که دیگران انجامش میدهند؛ مایل به باور کردن چبزهایی هستند که دیگران به آن باور دارند؛ مایل به پذیرش بی چون و چرای چیزهایی هستند که دیگران قبولش دارند.

      وقتی خودت را هم صدا با اکثریت می بینی،وقت آن است که بنشینی و عمیقا فکر کنی!!!!

      “دیل کارنگی”

      ———————————————-

      صدق الله العظیم

       
    • یک جوابیه فرستادم و این دومی است که اگر اولی منتشر نشد، احتمالاً مشکل فنی باعثشه

      بی اختیار، یاد پینوکیو افتادم و اینکه بعد از 100 قسمت آدم شد

      اینجوریند آدم ها، خام و بیسواد، و نمیدانند که درخت سکه، با کاشتن سکه، سبز نمیشه و در گیر و دار زندگی، اونی که بیسواده، همیشه رفوزه میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      ” رفوزه ها ”
      آقای مصباح یزدی اخیرا گفته: بعضی فرزندان و نوادگان امام(ره) رفوزه شده اند.
      جواب نعیمه اشراقی به مصباح:
      .

      وقتی این جمله را شنیدم پرسیدم امتحان چگونه بوده است؟ و ممتحن چه کسی است؟ و سوالات امتحان را چه کسی تصحیح کرده است؟

      اما رفوزه واقعی کیست؟

      رفوزه آنهایی هستند که پازلی را برای ملت چیدند تا احمدی نژاد در آن ظاهر شود.
      رفوزه آنهایی هستند که به دروغ، دعا برای پیروزی احمدی نژاد را به امام زمان(عج) نسبت دادند.
      رفوزه آنهایی هستند که وقتی احمدی نژاد ۸۶ درصد قانون بودجه را اجرا نکرد، لایحه بودجه را هیج سالی به موقع ارایه نداد، ده روز برای تحت فشار قرار دادن مقام رهبری خانه نشست اعتراض که نکردند هیچ همچنان از او حمایت نمودند.
      رفوزه آنهایی هستند که بعد از برملا شدن تخلفات مالی و اختلاس های وابستگان احمدی نژاد حتی یک عذر خواهی ساده را به دلیل حمایت های بی قید و شرط ، از مردم دریغ نمودند.
      رفوزه آنهایی هستند که قرائتی منفعت طلبانه از اسلام ارایه می کنند و جمهوریت و دموکراسی را مخالف آموزه های اسلام می دانند.
      رفوزه آنهایی هستند که وقتی آقای وزیر در دولت احمدی نژاد مدرک تحصیلی تقلبی داشت و رییس جمهور همچنان از او دفاع می کرد دم نزدند.
      رفوزه آنهایی هستند که وقتی احمدی نژاد گستاخانه خود را در هاله نور گذاشت، به جای اعتراض باز هم از او حمایت کردند.

      جناب مصباح، پیشنهاد می کنم برگه های امتحان را به مردم بدهید تا تصحیح کنند، آنگاه خواهید دید آنکه رفوزه شده است خود شمایید.
      وای بر
      مملکتی که
      مداحش
      برای ملت خطوط سیاسی ترسیم می کند!
      دلم سوخت
      برای غربت علم که سیاستمدارانش
      ساعتها سر میز مذاکره
      با غولهای دنیا برای بند بند
      حقوق این ملت چک و چانه میزنند
      … بیسواد و خائن خوانده میشود…’!
      در
      حالیکه
      مداح بیسواد
      سیاست خارجی بلغور میکند،
      یادت بخیر
      جناب امیر کبیر
      که
      گفتی :
      وقتی که می خواستی وزیر شوی
      فکر می کردی
      مملکت
      وزیر دانا می خواهد ،
      وقتی
      وزیر شدی و اوضاع را دیدی
      با خود اندیشیدی
      که
      مملکت شاه دانا می خواهد
      و
      هنگامی که
      در بند راهی کاشان بودی
      به
      نتیجه رسیدی
      که مملکت ،
      ملت دانا می خواهد.

      آری آری مملکت

      ، ملت دانا می خواهد ،
      ملت دانا!!!

      ——————————————

      البته رفوزه اصلی اونایی هستند که گله وار، تظاهرات کردند برای اسلامی که قرار بود جمهوری بشه و هیچگاه از خود نپرسیدند:

      اسلامیت و جمهوریت، مگه میشه، مگه داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

      صدق الله العظیم

       
      • با درودبه بی نی عزیز و روشنگر : ممکن است به ما آموزش دهید کسی که خود را به خواب زده را چگونه بیدار کنیم ؟ اصولا کسی که خواب است ودوست ندارد ازخواب گران برخیزد راچگونه بایدبیدار کرد ؟

         
    • ان چوپان عاقبت اندیش نببوده چوپانهای امروزی بعد از خوردن گوسفند اثار جرم را مخفی مکنند

       
      • چوپان های امروز، زحمت مخفی کاری به خود نمی دهند حتی،

        بلکه حق به جانب، توی دهن میزنند که هی نگویید انقلاب برای ما چه کرد، بگویید ما برای انقلاب چه کردیم!

        بعد هم یک بیل میدهند دست آدم، خودت با دست خودت، گور خودت رو میکنی، چه نیازی به مخفی سازی؟؟؟؟؟؟؟؟

        وقاحت که به حد اعلی برسه، بجای پیگیری دزدی ها و اختلاس های از جنس 3000000000000 تومانی، میگن، کــــــــــــــشـــــــــــــــــش ندید قضیه رو!!!!!!!!!!!!!!!!!

        بعدش هم میگن، در حق بورسیه های تحصیلی، ظلم شده، یک هو، 3000 مورد میشه چند مورد که جلوی بچه بذاری، قهر میکنه!

        کار ما از این حرفها گذشته

        برای اینکه زندگی کسی تباه بشه، نیازی نیست هر لحظه یه اشتباه بکنه، یک اشتباه فاحش و کولی دادن به متظاهر و فریبکار و فریب اب و برق مجانی خوردن، مساوی است با 37 سال سواری دادن

         
    • اگر این کاررا انجام دهد دیگرنمیتوتد بخودش بگوید من سید (آقا) مرتضی هستم آنوقت مانند دیگران باید بگوید من هم مرتضی هستم ودرردیفدیگران ونه درردیف شیوخ وآخوندهای ….

       
  35. سوال از سید مرتضی

    اگر بشما دسترسی پیدا کنند شما را باید محاکمه و مجازات کنند. این عین جمله شماست . چقدر این کلمات آشناست .بگویید تا روح خلخالی بداند راهش ادامه دارد .!!!!!!در این جمله محاکمه که میفرمایید یعنی که چه؟!!!!!!!!

     
    • مقصود من از این تعبیر ،اشاره به “توهین” بود ،شما مگر تردیدی دارید که در این کشور مطابق قوانین ، توهین به مقام رسالت و قرآن و امامان شیعه و حتی به افراد عادی از انسانها ممنوعیت قانونی دارد؟ پس عنوان توهین و افتراء و نظایر آن که در قوانین کشور هست سبب این است که مرتکبان آن مستحق مجازات باشند ،اشاره من به این نکته بود نه مساله نقد محترمانه و فارغ از توهین

       
  36. درود به همه ی دوستان

    آیت الله صانعی:

    امروز در تعزیرات اداری، نامه توبیخ روی پرونده میگذارند و این، همان چیزی است که کاشف اللثام در آن زمان گفته و مطلق جزاء است، منتها نه جزای همراه با خشونت، نه اینکه او را بزنیم تا له و لورده بشود. یکی از اقسام قتل صبر، یکی از تفاسیر قتل صبر که شهید ثانی در مسالک، در کتاب الجهاد نام میبرد، این است که کسی را زندانی کنیم تا بمیرد، بگوییم این باید در زندان بماند تا بمیرد، این، قتل صبر است و علاوه بر دیه، قصاص دارد. اگر کسی را در زندان نگاه داشتیم تا بمیرد، یک وقت کسی است که دزدی کرده، دستش را بریدهایم، دوباره دزدی کرده پایش را قطع کردهایم، باز دزدی کرده، به زندانش افکندهایم، به حبس ابد محکومش کردهایم تا جامعه از گزندش در امان باشد، باز در زندان هم از زندانیان سرقت میکند. در آنجا گفته اند مجازاتش به کشته شدن است. ولی اگر کسی را بی جهت در زندان یا خانه و زندگیاش نگاه داریم تا ده سال؟ پانزده سال؟ میگوید نه، تا وقتی که جنازهاش را بیاوریم. این که همان مسئله موسی بن جعفر (سلام الله علیه) میشود که آن حضرت را آن قدر در مطموره نگاه داشتند تا جنازهاش را آوردند، کالعرش حمّل فوق أربع حاملی، جنازهاش را آوردند. این قتل صبر است. نگاه داشتن یک نفر در حصر و خانه و زندان تا بمیرد، وقتی میپرسند تا چه مدت باید اینجا باشد؟ میگویند باید بمانی تا جنازه‌ات را ببریم.

    http://saanei.org/index.php?view=01,02,10,1405,0

     
    • با درود
      البته میدانم چاپ این اظهار نظر برای شما هم به سبب پیشینه فکری و هم شاید به لحاظ اخلاقی و امنیتی میسر نمیباشد ولی حداقل اینکه با بخشی از تفکرات جامعه برای تجربیات خودتان آگاه میشوید . روزی حکیمی مردی را دید که برآشفته فریاد میزند و هوار میکشد و به قول امروزی تظاهرات میکند پرسید : این مرد را چه شده ؟ گفتند حاکم و داروغه وی را قرمساق خطاب کرده اند , حکیم مرد را به کناری کشید و در گوشی با وی صحبت کرد بعد از ساعتی مرد آرام گرفت حکیم را گفتند چه در گوش مرد گفتی که آرام گرفت ؟ گفت : یک ساعت اول را فقط گفتم قرم قرم قرم و بعد ساق ساق ساق و چون عادت کرد کلمه ( قرمساق ) را در ساعت های بعدی کامل گفتم . حالا حکایت این دزدی ها و پیگیری آنها توسط سر دسته دزدان است و مردم عادت کردند که اول با ۱۰ میلیون آماده شوند و بعد به میلیاردها عادت کنند , اول گوش مردم با اعدام این افراد پر شود و بعد کاری کنند که مردم به برگشت پول راضی شوند و بعد هم همه خسته شوند و قید پول را هم بزنند , در تمام مورد دیگر هم این قضیه صادق است . شاید برای همین است که شعار ملت این شده آقا جان از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید و ما نه شیر شتر میخواهیم نه دیدار عرب ,,,, بقیه را خود سانسوری میکنم .

       
  37. المیرا:

    سلام دکتر نوزی زاد عزیز برایم درباره شما سؤالی پیش آمده است؟ چرا درباره نقش کثیف فلاحیان و سعید امامی در فجایع قتل های زنجیره ای و ساخت برنامه‌ هویت که خود شما هم در فاز تبلیغاتی آن دخیل بودید اکنون دست به افشاگری نمی زنید تا مردم بتوانند حداقل از تقصیرات شخص خود شما در این ماجرا گذشت کنند؟ نوری زاد عزیز امروز اگر در نهایت تلخی با مردم همه چیز را در میان بگذارید بهتر از آن فردایی است که تاریخ این مجال را به شما نخواهد داد و نسل فردای ایران زمین را داور اعمال گذشته شما خواهد کرد.

    ————————————————

    محمد نوری زاد:

    سلام بانوی خوب، من هرگز در ساخت و پخش و هیچ چیزِ برنامه ی هویت و برنامه های اینجوری دخیل نبوده ام . شما احتمالا مرا با دیگری اشتباه گرفته اید. همینجوری حرف نزنیم. همینجوری!!
    ————————————————

    المیرا:

    استاد نوری زاد عزیز از بابت سخن نادرست و ناپسندی که چند روز قبل در موردتان گفتم از شما معذرت می خواهم من را به بزرگواری خودتان ببخشید. استاد نوری زاد عزیز متأسفانه یکی از دوستانم به دروغ درباره نقش شما در ساخت برنامه هویت در وبسایت خود مطالبی را نوشته بود که من بدون تحقیق و ناآگاهانه آن را باور کردم اما دیروز که به عیادت همرزم عزیزم آقای فرزاد ثقفی رفتم از ایشان حقیقت را شنیدم و خیلی شرمنده شما شدم.

     
  38. سوال از سید مرتضی

    اگر از پیروان مذاهب دیگر کسی اسلام را بعنوان دین انتخاب کندشما با پوشش وسیع تبلیغاتی و تعریف و تمجید از او که با مطالعه و تحقیق به راه راست هدایت شده او را می پذیرید اما اگر همین فرد بعد مدتی بگوید من با تحقیق ومطالعه به این نتیجه رسیده ام که دین و مذهب بهتری هم هست و من پیرو آن مذهب شده ام به عنوان مرتد حکم به قتلش میدهید؟!!!!!

     
  39. چند قدم پایین تر از نهر کرج
    زیر ماشین رفت و له شد مش فرج

    زد از این دنیای پر زحمت به چاک
    غسل دادند و سپردندش به خاک

    طبق معمول آمد آنجا دو ملک
    با مداد و کاغذ و چوب و فلک

    گفت با آن بینوا از روی خشم
    هر چه میگویم بگو … گفتا بچشم

    گفت شغلت چیست؟ گفتا کارمند
    ساکن تهران ولی اهل مرند

    گفت بر گو تا چه داری سور و سات
    از نماز و روزه و خمس و زکات

    یک به یک نام همه پیغمبران
    بی غلط بشمر که باشی در امان

    حج واجب گر بجا آورده ای
    پول آن را از کجا آورده ای ؟

    نامه ی اعمال گر باشد سیاه
    می کنم من روزگارت را تباه

    مش فرج از جا کمی جنبید و گفت
    کم به گوش من فرو کن حرف مفت

    من کجا وقت عبادت داشتم؟
    کی مجال قرب و طاعت داشتم؟

    نصف عمرم در اداره شد تلف
    نصف آنهم شد تلف در توی صف

    از برای روغن و صابون و نفت
    آبرویم در میان خلق رفت !

    دایما آنجا من شوریده بخت
    می زدم در زیر کفشم نیم تخت

    در اطاقی خیس منزل داشتم
    فکر صاحبخانه در دل داشتم

    روزه گر سی روز بوده برقرار
    من تمام عمر بودم روزه دار

    این مرا برنامه ی هر روزه بود
    کی دگر وقت نماز و روزه بود

    مرحمت فرما بیا روی زمین
    چند روزی همچو ما شو خوش نشین

    تا فراموشت شود لطف خدا
    می شوی اهل جهنم مثل ما

    گر تو می بودی به جای این حقیر
    کفر می گفتی دمادم ای نکیر

    مش فرج زین حرفها بسیار گفت
    تا که قانع گشت آن گردن کلفت

    نامه ای داد و فرستادش بهشت
    در میان نامه این مطلب نوشت

    حامل این نامه قبل از مرگ خویش
    سوخته در بین آتش پیشآ پیش !

     
  40. سلام دکتر.خسته نباشید.از داستانهایی که از خواندنشان لذت میبرم یک نسخه!هم برای دوستان میفرستم تا انها هم از خواندن یک داستان خوب لذت ببرند.ممنونم از حضور سبزتان.همیشه پاینده و تندرست باشید

    ——————————————

    پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :
    – اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی . پرنده گفت :
    – من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
    انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود . پرنده گفت :
    – راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید . پرنده گفت :
    – نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
    انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی . پرنده گفت :
    – غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .
    پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
    آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
    – یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
    انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست …..

    ————————-

    سلام سعید گرامی
    کاش اسم نویسنده ی این داستان کوتاه را برای ما می نوشتید تا حقی از ایشان تباه نشود.
    سپاس

    .

     
  41. رضاشاه چه کرد؟
    در زمان رضاشاه حق آبه ایران از رود هیرمند 50 درصد بود. حتی رضاشاه ماموران مسلحی را در سیستان گذاشته بود که هر از چندگاهی به داخل افغانستان می رفتند و کانال ها و سدهایی که افغانها برای انحراف آب درست کرده بودند را خراب می کردند. کمی قبل از انقلاب، دولت که تنها بفکر پولهای بادآورده صادرات نفت بود طی قراردادی حق آبه ایران را تا حد زیادی کاهش داد. در سالهای اخیر نیز افغانها کلا آب را بسته اند و بی هیچ توجهی به قرارداد دوجانبه می گویند درباره آب مذاکره نمی کنیم باوجودی که میلیونها افغانی آب لوله کشی تصفیه شده در ایران استفاده می کنند که بخاطر یارانه دولتی بسیار ارزانتر از قیمت تمام شده در کشور توزیع میشود.
    نزدیک دو دهه است که افغانها آب رود هیرمند را به روی ایران بسته اند و صدها هزار سیستانی مجبور به مهاجرت شده اند. هر 5 دقیقه یک خانواده سیستانی بخاطر خشکسالی مهاجرت می کند و جالب است هیچکدام از این انقلابی هایی که صبح تا شب برای مستضعفین جهان و مظلومان فلسطینی و لبنانی و حتی مهاجران میلیونی قانونی و غیر قانونی افغانی در ایران دل می سوزانند و سینه می زنند کوچکترین اعتراضی به این ظلم به ایرانیان سیستانی که اتفاقا شیعه هم هستند نمی کنند
    لازم به توضیح است تا زمان صفویه منطقه جنوب افغانستان فعلی سیستان نامیده میشد. در آنجا سیستانیهای ایرانی و فارسی زبان زندگی می کردند. بدنبال حمله محمود افغان به ایران افغانها که به خود پشتو می گویند( و زبانشان شبیه هندیها می باشد) از شمال هند که مسکن اصلی آنها بود به داخل ایران سرازیر شدند. آنها توسط نادرشاه از ایران اخراج شدند اما پس از نادر و بویژه در دوره ضعف قاجار به تجاوزات خود به ایران و بویژه سیستان قدیم که همجوار هند بود ادامه دادند و بدنبال کشتار و فرار سیستانیها این افغانهای پشتو( که طالبان از نژاد آنهاست) جای آنها را گرفتند. شمال افغانستان نیز ازبکها ( با سیمای اکثرا مغولی ) همزمان با صفویه و تهاجم ازبکها به ایران در شهرهای سابقا ایرانی شمال این کشور جایگزین شدند. در قرن گذشته انگلستان مرزهای شرقی ایران را ترسیم کرد و شرق ایران را به افغانهای مهاجر داد. نام افغانستان را نیز انگلستان انتخاب کرد!

     
    • آ ناشناس مقاله تون یه کلمه کم داره و اونم کلمه خدابیامرزه که پسوند نام شادروان رضا شاهه

       
  42. حبذا حبذا به جويندکان ′دانش′ که مثل ′رستم′ دستان در محيط مجازي مقابل ′کنش′ گريهاي حاکمان ايستادهاند وبا شجاعتي مثل ′کاوه′ درمقابل ضحاکان و مثل ′ناخدايي′ يک چراغ فانوس′ در مقابل تاريکيها بدست گرفتندو ′خادم′ خردمندي شدند. مرحبابه ′ني′ که شکايت ميکند و ميگويد که من يکرنک بيزارم از اين نيرنک بازيهاي ′وحشتناک′

     
  43. با سلام خدمت جناب سید مرتضی….آنچه که در رابطه با محارب و قصاص آوردید بدرستی حق مطلب بود و اگر اجازه بفرمائید بر همین اساسی که خود شما قبول دارید مطالبی عرض کنم:
    بنا به توضیح درست خود شما در درک و استنباط موضوع محاربه و بدنبال آن موضوع قصاص و مجازاتهای تنبیهی در بین فقها اختلاف نظر گسترده ای وجود دارد. من واقعا تعجب میکنم که در این شرایط که در حقیقت اصل موضوع مورد مناقشه جدی است چگونه میشود با بی احتیاطی کامل اصلا به اجرای این مفاهیم در زندگی انسانها مبادرت ورزید. فرضا بپذیریم حکم خدا است ولی همه فقهای مورد نظری که آرای مخالف هم دارند نیز بر همین عقیده اند که نظرشان حکم خداست. آیا صلاح نیست این موضوعی را که حقیقتش معلوم نیست اصلا بکنار بگذاریم؟

    حال اگر شما بفرمائید که نه حکم خدا هر جند که معلوم نیست چه هست را نمیشود کنار گذاشت در این صورت شما باید یکی از آرای فقهی را بر دیگری و یا دیگران باید ترجیح دهید. اگر چنین باشد باید بتوانید با استدلال از این انتخاب خود دفاع کنید.

    اگر بفرمائید که به هر حال اجرای این حدود و مجازاتها بنفع جامعه است و باید آنرا اجرا کرد در این صورت سه سئوال مطرح میشود:

    آیا این قطع دست و یا اعضا به این دلیل درست است که شما یر اساس یکی از آرا معتقدید حکم خدا است؟

    شاید شما بگوئید که بعله این روشها برای از بین بردن جرم خوب است در این صورت باید بشود با دلیل موثر بودن آن را ثابت کرد. برای مثال باید این سئوال را جواب داد که چطور در بعضی جاهائی که اجرا نمیشود کاهش جرم هم داریم و بالعکس

    ولی اگر بفرمائید که این از همه روشها بهتر است در این صورت باید بشود انواع مجازاتها را در جهان با این شیوه های فقه اسلامی مقایسه کرد و نتیجه منطقی و علمی برای بهتر بود آنها گرفت.

     
    • جناب علوی سلام بر شما
      دو سه نکته قابل بحث در کلام شما وجود داشت:
      ،اول اینکه طوری سخن گفته اید که گویا من الان فاعل مباشر اجرای حدود اسلامی در این کشور هستم ،اینطور نیست و من سمتی اجرائی ندارم و صرفا نظریات را بازگو می کنم.

      دوم: اینکه اگر درست متوجه شده باشم شما از اجمال و ابهام مفهومی در مورد “حد محارب” سخن گفتید ،ببینید اینطور نیست ،من در پاسخ اولیه ای که اجمالا بجناب نوریزاد دادم عرض کردم که حد محارب و عنوان محارب نص صریح قرآن است در آیه 33 سوره مائده ،یعنی اصل عنوان محارب که در روایات معتبر تفسیری تفسیر شده است به کسانی که تجرید سلاح کنند و مردم را بترسانند و اموال آنان را غارت کنند ،مطلبی مجمل و گنگ نیست ،که اختلاف فقهی ناشی از این باشد ،اینهم که جزاء و مجازات محارب : تقتیل یا دار زدن یا قطع دست و پا از خلاف ،یا نفی بلد و تبعید است باز مورد اختلاف فقهی یا اجمال فقهی نیست ،عرض شد که اختلاف در آیه مربوط است به اینکه مجازات مذکور برای محارب مفسد فی الارض آیا مجازاتی تخییری برای حاکم است یعنی اگر حاکم شرع با محارب مواجه شد مخیر است یکی از این مجازات ها را که با حرف عطف “یا” در آیه شریفه بیان شده است اجراء کند ،چنانکه ظاهرا مرحوم شیخ مفید و برخی دیگر از فقهاء گفته اند ،یا خیر این تعبیر یا این یا آن یا آن که چهار بار تکرار شده است و مجازات های قتل و بدار کشیدن و قطع بخشی از پا و بخشی از دست و تبعید از محل سکونت را بیان کرده است ،از قبیل مجازات های مترتب و متناسب با نوع و شدت محاربه است ،بیان شد که مرحوم شیخ طوسی و بسیاری از فقهاء از جمله فقهآء متاخر مثل مرحوم آیت الله خمینی و مرحوم آیت الله منتظری معتقد به این نظر دوم هستند ،و این به احتیاط در امر خون که مورد توجه اسلام است نزدیکتر است.
      این یک اختلاف اساسی و مبنائی هست که وجود دارد.
      در آن گفتار اما اشاره به یک مبنای خلافی دیگر نیز شد ،عرض شد که در زمان حضور معصوم بلاتردید حدود الهی اجراء می شود و می شده است ،لکن همه بحث در عصر غیبت معصوم است ،در این مورد برخی از فقهاء مثل مرحوم محقق حلی صاحب کتاب شرایع الاسلام و المختصر النافع و علامه حلی در برخی از مصنفات خود ،نیز از قدماء فقهاء مرحوم ابن زهره و ابن ادریس معتقدند که اجراء حدود مخصوص عصر حضور معصوم است و در غیبت معصوم باید تعطیل شود ،در بین متاخران از فقهاء مرحوم آیت الله حاج سید احمد خوانساری نیز در کتاب جامع المدارک همین نظر را دارند ،اما خوب بسیاری از فقهاء نیز معتقدند در زمان بسط ید فقیه جامع الشرائط جایز است که اجرای حدود کنند.
      این اختلاف مهمی هست ،اما شما به این نکته توجه کنید که در جمهوری اسلامی مستقر ،آنچه که معیار عمل در اداره جامعه است نظر فقیهی هست که اقدام به تاسیس جمهوری اسلامی کرده است یعنی مرحوم آیت الله خمینی ،و نظریه فقهی ایشان مطابق نظر مشهور فقهاء جواز اقامه حدود است ،و این مبانی در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم منعکس شده است ،بنابر این اینکه می فرمایید بدلیل اختلاف مبنای فقهی که بین فقهاء از گذشته وجود داشته است باید اجراء حد متوقف شود امر درستی نیست.
      من البته عرض کردم که مرحوم استاد آیت الله منتظری قدس سره از تعلیل مذکور در برخی روایات که میگویند در بلاد دشمنان نباید اجراء حد کرد ،زیرا که سبب توهین و وهن اسلام خواهد بود ،اینطور استفاده کرده اند که اگر در زمانی اجراء حدود اسلامی سبب وهن وجهه اسلام و شریعت باشد بعنوان ثانوی موهون بودن حد ،باید اجراء حد متوقف شود یا با کارشناسی موضوعی دقیق توسط کارشناسان متبدل به مجازات دیگری شود ،با اینکه مبنای فقهی خود آن مرحوم لزوم اجرای حدود الهی در همه زمانها اعم از حضور یا غیبت معصوم است.
      استدلال قائلین لزوم اجراء حد غیر از عموم و اطلاق زمانی آیات و روایات ،این است که مناط و علت اجراء حکم یعنی مساله بازدارندگی از وقوع جرم و برقراری امنیت و نظم ، و ارعاب مجرمان و خلاف کاران و عبرت آنان ،مساله ای نیست که اختصاص به زمان معصوم داشته باشد ،و قانون شریعت وضع شده است برای اجراء.
      در مورد اینکه اجراء حدود ممکن است بازدارندگی خود را از دست داده باشد ،البته بسته به ادعا نیست ،این مطلب نیازمند کارشناسی دقیق در این مورد است که بحث جرم شناسی و روان شناسی و برخی علوم دیگر را بمیان میاورد.
      مزید اطلاع دوستان عرض کنم که این جنبه ها بصورت سوال و جوابهایی از فقیه برجسته مرحوم استاد آیت الله العظمی منتظری در کتابی بنام “مجازات های اسلامی و حقوق بشر ” که پرسشهایی از سوی برخی از شاگردان ایشان است ،مطرح و ایشان راههایی در این زمینه ها ارائه کرده اند ،همینطور کتابی در این زمینه (اجراء حدود یا عدم اجراء آن در عصر غیبت) از سوی آیت الله آقای محقق داماد تالیف شده است بنام “حدود در زمان ما” که کتاب مفیدی هست و پی دی اف این کتابها در اینترنت قابل دسترسی هست.
      من اینجا از آقای نوریزاد که نوشته خود و بنده را دوباره در این پست منعکس کرده ببحث گذاشتند تشکر می کنم و این پاسخ را پاسخ بمطلب ایشان نیز می دانم ،البته یک نکته ای که در گفتار ایشان بود و من در نوشته اشاره کردم و عبرت مرحوم آقای منتظری را هم نقل کردم این بود که احتیاط در مورد محارب اقتضاء می کند که قصد افساد که از قیود محارب در آیه هست احراز شود ،همینطور احراز شود که اقدام به اسلحه کشیدن و زور گیری و سرقت مسلحانه از باب لابدیت اقتصادی نباشد ،که این نکته درستی هست و در کلام مرحوم استاد نیز بود ،البته من باز در کلام جناب نوریزاد تامل بیشتری خواهم کرد و اجزاء آنرا جداگانه بحث خواهم کرد ،همینطور دوستان اگر بحثی داشتند من در خدمت هستم.
      یک نکته را نیز فرصت نکردم بیان کنم ،و آن سلام و تشکر از دوست گرامی علی 1 عزیز بود که ضمن نقد کوتاهی ،نکاتی در مورد این کمترین گفته بودند که من سزاوار آن نیستم و امیدوارم که چنین بشوم ،اما در مورد نقدی که علی1 گرامی داشت ،باید عرض کنم در بحث صغروی که آن مورد قطع دست و پا در مشهد از باب محاربه نبود ،توجه ایشان را به دو نکته جلب می کنم ،یکی اینکه ظاهرا ایشان به لینک خبرهایی که من گذاشته بودم مراجعه نکرده بودند ،در آن لینک ها بصراحت هست که اتهام آن دو نفری که مجازات به قطع دست و پا شدند ،محاربه بوده است بجهت سرقت از بانک که هتک حرز بوده است و با تهدید مسلحانه انجام شده است ،علاوه اینکه پس از فرار نیز با تیر اندازی به ماموران و ترساندن مردم مصداق “من جرد سلاحا لاخافه الناس” بوده اند و در خانه تیمی آن مجرمان نیز سلاح و نارنجک و ابزارهای دیگر یافت شده است.این بلحاظ صغروی که ایشان مراجعه خواهند کرد.
      اما بلحاظ کبروی جناب علی1 توجه کنند که سرقت از حرز با شرائط خاص آن در نوبت اول اثبات چه ببینه و چه به اقرار ،قطع انگشتان دست است ،و در مرتبه دوم قطع پا از محل مسح وضوء صورت می گیرد و پاشنه پا باقی می ماند ،و در مرتبه سوم اعدام است و برخی نیز می گویند در مرتبه سوم قطع دست دیگر و در مرتبه چهارم اعدام است. اینها در قانون مجازات اسلامی و کتب فقهاء هست.
      اما در مورد محارب مفسد فی الارض ،قطع دست و پا بهمان حد قطع در سرقت ،در همان مرتبه اول است ،و سارقان مسلح مشهدی که متهم به محارب شدند بهمین شکل مجازات شدند بنابر این مجازات آنان تحت عنوان محاربه بوده است نه عنوان صرف سرقت.

      تشکر

       
      • با سلام و پوزش خطائی را در مورد مراتب حد سرقت اصلاح می کنم و آن اینکه در مرتبه اول از سرقت با شرائط خاصی برای سارق و مسروق و مسروق منه و هتک حرز وجود دارد ،قطع از انتهای مفصل چهار انگشت دست راست ،و در مرتبه دوم قطع شدن پای چپ از قسمت قبه وسط پای چپ و باقی گذاشتن پاشنه پاست ،اگر همین سارق باز سرقت با شرائط مرتکب شد ،در این مرتبه سوم مجازات او حبس ابد خواهد بود ،اگر همین سارق که سه بار مجازات شده است باز در زندان حبس ابد مرتکب سرقت با شرائط شود یا فرضا از زندان بگریزد و دوباره مرتکب سرقت با شرائط شود ،در این مرتبه چهارم مجازات او اعدام خواهد بود.
        (تحریر الوسیله ،آیت الله خمینی،ص 887 ،کتاب الحدود،القول فی حد السرقه)

        ————————–

        سید مرتضای گرامی
        حال که برای تعیین میزان جرم و: از کجاییِ قطع دست و پای مجرمین و محاربین به تحریر الوسیه جناب آیت الله خمینی استناد فرموده اید ، یک چند خطی هم از فتوای حضرت ایشان در باره ی صیغه کردن نوزادان شیرخواره و آمیزش جنسی با آنان برای ما بنویسید. مگر می شود یک فقیه انقلابی و صاحب نام با این همه تضاد احکامی مواجه باشد و معلق باشد بین عقل و غیرعقل؟ مرادم این است که با داشتن یک چنین فتوای شنیعی در باره ی آمیزش جنسی با نوزادان از یک سوی، چگونه می شود به فتوای قطع دست و پای وی اعتنا بست از دیگر سوی؟
        سپاس که ما را روشن می فرمایید.
        سپاس

        .

         
        • جناب نوریزاد گرامی این آیه الله خود بارها صحه براعمال و دستورات و قوانین ضد انسانی و بشر ستیزانه اسلام و فقه ها گذاشته و امیزش جنسی با کودکان هم جزء کوچکی از این//////////// پدوفیلی(سؤاستفاده جنسی از کودکان و شیرخواران)است که قبلا جناب مصلح هم صنف این آیه الله نه تنها تایید بلکه مورد تعریف و تمجید هم قرار داد.

           
        • با سلام خدمت دوستان.در مرقومه شیخ و سید و ایت الله دقت بفرمایید.این یک پزشک یا اناتومیست نیست که راجع به مفصل و عضو بدن صحبت میکند،ببینید با چه دقت و لذتی تمام علم فقه و کوله بار صدها سال تاریخ فقهی بکار گرفته شده تا بحمدالله محل قطع از مفصل مشخص شود.تصور کنید در قرن یست و یکم یک جوان بی کار یا پدر طفلی که قربانی بی کفایتی سیستم اقتصادی و اختلاس و فساد اداری است و برای گذران عمر دزدی میکند را برای اجرای حکم میبرند. شوخی نیست بحث فقه است و تمام کوله بار علمی فقها که در ان تخصص دارند!محل قطع را مشخص میکنند،مازیک می کشند و زیر گیوتین کوچک اختراعی میگذارند،و ضامن را رها می کنند ، تیغه کوچک فرود می اید و بحمدالله شرع مبین اجرا میشود ،خون فوران می کند و با اجرای حکم صورت مسئله که سیستم فاسد و غارتگر پرور است باقی است و معلول واقعا برای عمری علیل شده است.در گوشه دیگر دنیا ،جراح تربیت میکنند تا عضو قطع شده را به محل اصلی خود وصل نماید این را داشته باشید که اولین سمینار جرم شناسی و علت ارتکاب جرم در سالهای پایانی قرن نوزدهم در کشور نروژ تشکیل میشود!هبذا اسید ! گروهی در جهان چنان و در این گوشه با چه لذتی از مفصل و عضو صحبت میشود!به شما قول می دهم اسید به حدیث صحیح و روایت درست و دلیل عقلی!! ثابت میکند که این حکم صحیح است اما عقل شما نمیرسد.تمام تلاش برای اثبات خشونت بکار گرفته میشود.وه که انسان با انسان چه میکند!اما اگر بپرسید چرا دست دزد میلیاردی که ارز دارویی ملت را خرج واردات خودرو میکند به صد دلیل فقهی و استفاده از علم اصول ثابت میکنند که نص وجود ندارد و احتیاط و هکذا!!!یعنی عقل و منطق تعطیل و احکام هزاران سال قبل مجری!و سپس ادعای عقل و مدرنیسم میکنند و اداره جهان!

           
          • سلام بر شما

            برای اجرای حد سرقت در کتب فقهی ،از جمله مجموعه فتاوی مرحوم آیت الله خمینی شرائطی ذکر شده است ،که یکی از آن شرائط “عدم اضطرار و عدم مضطر بودن سارق از نظر اقتصادی است” ،شما چون می گویید سابقا آخوند بوده اید (حال لاحقا چه هستید مهم نیست) طبعا باید آشنایی اجمالی به زبان عربی داشته باشید ،بنابر این من ابتدا عبارت عربی کتاب تحریر الوسیله مرحوم آیت الله خمینی در بیان شرائط لازم برای اجراء حد سرقت را بیان می کنم ،سپس برای تسهیل در فهم فارسی زبانان ترجمه آنرا هم ذکر می کنم تا روشن شود که شرائط قطع دست سارق چیست و عیار سخنان شما چیست:
            “”القول في السارق‏
            (مسألة 1): يشترط في وجوب الحدّ عليه امور:
            الأوّل: البلوغ، فلو سرق الطفل لم يحدّ، ويؤدّب بما يراه الحاكم؛ ولو تكرّرت السرقة منه إلى الخامسة فما فوق. وقيل: يُعفى‏ عنه أوّلًا، فإن عاد ادّب، فإن عاد حكّت أنامله حتّى‏ تدمي، فإن عاد قطعت أنامله، فإن عاد قطع كما يقطع الرجل. وفي سرقته روايات، وفيها: «لم يصنعه إلّارسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم وأنا»؛ أي‏أمير المؤمنين عليه السلام. فالأشبه ما ذكرنا.
            الثاني: العقل، فلايقطع المجنون ولو أدواراً إذا سرق حال أدواره وإن تكرّرت‏
            تحرير الوسيلة (دو جلدى)، ج‏2، ص: 458
            منه، ويؤدّب إذا استشعر بالتأديب وأمكن التأثير فيه.
            الثالث: الاختيار، فلايقطع المكره.
            الرابع: عدم الاضطرار، فلايقطع المضطرّ إذا سرق لدفع اضطراره.
            الخامس: أن يكون السارق هاتكاً للحرز منفرداً أو مشاركاً، فلو هتك غير السارق وسرق هو من غير حرز، لايقطع واحد منهما؛ وإن جاءا معاً للسرقة والتعاون فيها، ويضمن الهاتك ما أتلفه والسارق ما سرقه.
            السادس: أن يخرج المتاع من الحرز بنفسه أو بمشاركة غيره. ويتحقّق الإخراج بالمباشرة، كما لو جعله على‏ عاتقه وأخرجه، وبالتسبيب كما لو شدّه بحبل ثم يجذبه من خارج الحرز، أو يضعه على‏ دابّة من الحرز ويخرجها، أو على‏ جناح طائر من شأنه العود إليه، أو أمر مجنوناً أو صبيّاً غير مميّز بالإخراج، وأمّا إن كان مميّزاً ففي القطع إشكال، بل منع.
            السابع: أن لايكون السارق والد المسروق منه، فلايقطع الوالد لمال ولده، ويقطع الولد إن سرق من والده، والامّ إن سرقت من ولدها، والأقرباء إن سرق بعضهم من بعض.
            الثامن: أن يأخذ سرّاً، فلو هتك الحرز قهراً ظاهراً وأخذ لايقطع، بل لو هتك سرّاً وأخذ ظاهراً قهراً فكذلك‏””.
            (تحریر الوسیله ،آیت الله خمینی ،ج 2 ص 458،کتاب الحدود،حد السرقه).

            ترجمه :
            “”مسأله 1- در وجوب حدّ بر او چند امر شرط است:

            اول: بلوغ است؛ پس اگر بچه‏ اى سرقت كرد، حدّ نمى‏ خورد و طبق آنچه كه حاكم صلاح مى‏ بيند، تأديب مى ‏شود و لو اينكه دزدى از بچه تا پنج مرتبه و بيشتر، تكرار شود. و بعضى گفته‏ اند كه در مرتبه اول مورد عفو قرار مى‏ گيرد، پس اگر عود نمود تأديب مى‏ گردد، باز اگر دوباره عود نمود سر انگشتانش خراش داده مى‏ شود تا اينكه خون بيايد، پس اگر عود كند سر انگشتانش قطع مى‏ شود و آنگاه اگر عود نمايد قطع مى‏ شود همان طور كه از مرد قطع مى‏ گردد. و در سرقت بچه رواياتى هست و در آن‏ها است كه: «فقط من- يعنى امير المؤمنين عليه السلام- و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آن را انجام داديم» پس اشبه آن است كه ذكر كرديم.

            دوم: عقل است؛ پس ديوانه و لو اينكه ادوارى باشد در صورتى كه در حال جنونش، دزدى كند قطع نمى‏ شود؛ اگر چه از او تكرار شود و در صورتى كه تأديب را درك كند و امكان تأثير داشته باشد، تأديب مى‏ گردد.

            سوم: اختيار است؛ پس شخص مكره قطع نمى ‏شود.

            چهارم: عدم اضطرار است؛ پس اگر شخص مضطر جهت دفع اضطرارش دزدى كند قطع نمى‏شود.

            پنجم: اينكه دزد، حرز (محل نگهدارى) را باز كند يا بشكند؛ چه به تنهايى باز كند يا شريك داشته باشد؛ پس اگر غير دزد حرز را باز كند و او بدون اينكه حرزى باشد بدزدد هيچ كدام آن‏ها مورد قطع واقع نمى‏شوند، اگر چه هر دو با هم براى دزدى و كمك به همديگر در دزدى، آمده باشند. و شخصى كه آن را باز كرده، آنچه را كه تلف نموده و دزد آنچه را كه دزديده، ضامن مى ‏باشند.

            ششم: اينكه خودش يا با مشاركت ديگرى، متاع را از حرز خارج سازد، و اخراج آن، با مباشرت، تحقق پيدا مى‏كند مانند اينكه آن را روى شانه‏اش قرار دهد و خارج سازد و با تسبيب هم تحقق پيدا مى‏كند، مانند اينكه آن را با طنابى ببندد سپس از بيرون حرز آن را بكشد يا بر بال پرنده‏اى بگذارد كه به طور معمول به سوى او برمى‏گردد، يا به ديوانه يا بچه غير مميز دستور دهد كه از حرز بيرون آورد. و اما اگر بچه مميز باشد، در قطع يد دزد، اشكال بلكه منع است.

            هفتم: اينكه دزد، پدر كسى كه از او دزديده شده نباشد؛ پس پدر براى مال فرزندش، قطع نمى ‏شود. ولى اگر فرزند از پدرش بدزدد، قطع مى‏ شود. و مادر اگر از فرزندش بدزدد و خويشان اگر بعضى از بعضى بدزدند، قطع مى‏ شود.

            هشتم: اينكه به طور پنهانى بردارد، پس اگر حرز را به قهر و به طور ظاهر بشكند و بردارد، قطع نمى‏ شود؛ بلكه چنين است اگر به طور پنهانى بشكند ولى به صورت ظاهر و به زور بردارد.
            (ترجمه تحریر الوسیله ،ج2 ص 514)

            آن شرط چهارم یعنی عبارت”الرابع: عدم الاضطرار، فلايقطع المضطرّ إذا سرق لدفع اضطراره”،همان است که نویسنده پارازیت روی آن مانور داده است ،یعنی لزوم عدم اضطرار اقتصادی در اجراء حد سرقت.
            نویسنده این پارازیت اگر خواست در خلوت وجدان خود ،مطالبی را که نوشته است با آنچه که ارائه شد مقایسه کند و اگر وجدان او هنوز بر فطرت اولی خود هست قلم قرمزی بر پارازیت خود بکشد.
            پاسخ پارازیت دیگر را در ضمن پاسخ به سوال جناب نوریزاد ارائه خواهم کرد.
            متشکرم

             
          • ممنون از توضیحات شافی و وافی سید!اسید نمی دانم شاگرد کدام ///////////////// بوده ای مهم هم نیست ////////////// اما وجدانا در فن سفسطه اخوند به تمام معنی هستی.اولا در پاسخ ،اوردن عربی در متن که خود مجموع ان متن محل اشکال است زائد است .مثلا خواسته ای بگویی که نوشته رفرنس دارد! و علمی است!گویی احد از اهل علم جهانی مطلبی نوشته که استناد و نقل آن محل اشکال واقع شده که متن عربی را هم همکار سابق میاوری.ثانی سید مطلب را نمی گیری!موضوع این نیست که اخوند از نوع بزرگ و کوچک چه می گوید مهم این است که این حرفها مال این دوره نیست و قطع عضو مال دوره وغ وغ صاحاب است!سیم ایا //////////////////// وقتی کشتن و قطع عضو عملا فایده ای نداشته این همه اصرار جز ترویج بی دلیل خشونت چیزی ندارد.الرابع مردم عقل دارند و مفهوم سردستی عدالت را می فهمند و می پرسند اخر وقتی فقه و حکم ان برای فلان بدبخت اجرا میشود چرا برای دزدان میلیونی اجرا نمی شود سوال خیلی ساده است و اخر اینکه کل پاسخ جنابعالی شمردم با لحاظ حذف حشو و زائد چهار خط بود.اما در خصوص پارازیت کسی از شما سوئالی نپرسید یا حداقل الاحقر نپرسیدم و اگر منظور از پارازیت کامنت گذاران هستند و نظر دهندگان به عرض ان عالم ربانی و حافظ دین والمله می رسانم که رویم به دیوار از قدیم در کشور ایران مالی را می خواستند بگویند از دست رفت مفتی می گفتند ملا خور شد یا غش کردن به سمت زنها و رابطه مال وقفی و حیف و میل ان و میدانیم که ضرب المثلها بخشی از فرهنگ ملی و بیانگر واقعیتهای اجتماعی هستند حال را ننگر اسید که تغاری شکسته و جهان به کام کاسه لیسان گردیده این سیب که به هوا پرتاب شده بسیار چرخ می خورد و تاریخ نشان میدهد پارازیت که بود !!! و بعد التحریر آن روز فرخنده که برای اخرین بار لباس دین فروشی را در اورده و در میدان شهید بهشتی سوار اتوبوس بسمت مسقط الراس شدم ،شجاعانه ته مانده وجدان و شرف انسانی خود را نجات دادم همان روز که کتابهای ریاض و امثال انرا در پاساز روبروی درب حمام به کتابفروشی مصطفوی فروختم فکرم را ازاد کردم.جنابعالی نگران خود باشید!!

             
      • جناب علوی سید فاعل نیست، اما فاعل تربیت میکند و با بیان این نظریات و گرم کردن بازار تحت عنوان بحث فقهی قضاتی!!همچون خلخالی و فلاحیان و امثال ذالک تربیت میکند. اگر به سید اشاره میکنم قصدم سید نوعی است که هریک صدها سال است میخی محکم تر بر اساس جمود فکری و شیفتگی محض و فقدان تعقل و اعتقاد واقعی به کرامت انسانی بر پیکره دردمند انسان ایرانی کوبیده اند.طرفه انکه هنگامی که مصداق بی عدالتی و ظلم عینی همچون قطع ید سارق معادل چند درهم به ریال و عدم مجازات شایسته و عادلانه فلان دزد دولتی میلیاردی رابه ایشان میدهید حضرتش دامان خود را از اجرا بری میکند و خود را نظریه پرداز معرفی میکند و هنگامی که وارد مباحث اساسی تر و تئوریهای قرن هیجده و نوزده در زمینه اصولی که حاکمان میبایست رعایت کنند و راههای کنترل قدرت و جایگزینی نخبگان مطرح میشود و اینکه انچه که پدران ما خواستند معلوم نیست ما هم بخواهیم حضرتش به رفراندوم سی و هفت سال قبل متوسل می شوند و مباحث اجرایی را به رخ می کشند! جالب این است که اسلام گرایان و کمونیستها مثل هم عمل میکنند انگاه که هنوز به قدرت نرسیده اند از روشها و سنت حقوق بشر فریاد می کنند و فریاد سر می دهند ای حقوق بشر بداد این ملت برس (اشنا بود نه؟)و هنگامی که به قدرت می رسند معذالک حقوق بشر بر خلاف موازین اسلامی است!اسید با زبان خودت سخن می گویم به روایت صحیح از امام ششم نقل است که فرمود در روز قیامت افراد کاسه ای خون در دست به دیگری اشاره و خونخواهی میکنند و ان فرد می گوید من سیصد سال قبل از تو مرد هام و مقتول می گوید تو باعث قتلم شدی !اری سید خون بی گناه پای تمام مسببین و بنیانگذاران و توجیه گران را نیز خواهد گرفت.

         
  44. محمد نوری زاد

    ضض

     
  45. درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛

    قسمتی را انتخاب کردم از مقاله ای با نام “چگونه می شود دیکتاتور ها را شناخت ؟” که تقدیم به شما میکنم:
    (فقط قسمتهایی را ویرایش کردم)
    .
    .
    – زمینه های اجتماعی وفرهنگی موثر در پردازش شخصیت دیکتاتور

    اگر قبول کنیم که دیکتاتور ها بیماران روانی نیستند و اختلالات کروموزومی و ژنتیکی مشخصی هم ندارند. پس باید روی زمینه های روانی و اجتماعی که باعث ساخته شدن شخصیت دیکتاتور می شود تاکید بیشتر کرد.

    چه عوامل مشخص تربیتی- اجتماعی و فرهنگی در ساخته شدن دیکتاتور نقش اساسی دارند؟

    ظهور دیکتاتور را باید درارتباط با نیازهای فرو خفته توده مردم از یک طرف و ویژگی های فردی شخص دیکتاتور( به خصوص چهارچوب خانوادگی- دوران کودکی و نوجوانی) از طرف دیگر، جستجو کرد. به این معنی که در جوامع و فرهنگ های پدر سالار و یا تک صدایی ، محرومیت ها ، شکست ها ، حقارت های اجتماعی، بی عدالتی ها ،سرکوب ها و ناامنی ها و ترس ، فراگیر می شوند . توده های هایی که این تجربیات دردناک را به خود دیده اند همواره در فکر رها شدن از این بدبختی ها و حقارت ها هستند و به دنبال راه چاره ای هستند . از آنجا که جامعه و فرهنگ بسته مجال و امکان بروز این احساسات فرو خفته را از مجاری طبیعی بسته است ، ناچار به دنبال ناجی و قهرمان می گردند در چنین شرایط نا امن اجتماعی و بحران های هویتی، دیکتاتور کشف می شود و توان و قدرت خود را از این توده های بی هویت که فاقد قدرت هستند می گیرد و در راه به ثمررساندن این آرزوها و نیازها قد علم می کند و خود را بجای قهرمان و ناجی جا می زند و هر چه جامعه بسته تر و با خفقان بیشتر همراه باشد ، توده ها هم بی هویت ترند و دیکتاتور هم قاطع تر و خشن تر عمل می کند . وقتی که توده ها با احساسات آتشین به غلیان می افتند، نیازشان به قدرت بیشتر می شود، خود از دیکتاتور می خواهند تا به نمایندگی از آنها به دردها و تألمات آنها مرهم بگذارد . هرچه پیروان دیکتاتور بیشتر شوند و عاطفی تر و هیجانی تر به سوی او بروند دیکتاتور هم قاطع تر ، خشن تر و کم عاطفه تر می شود . در این تراژدی انسانی- اجتماعی و فرهنگی، توده ها دیکتاتور را بر می کشند و دیکتاتورهم که خود بدنبال سلطه جویی و قدرت است، شدیداً به این توده های چشم و گوش بسته که به او اختیار تام داده اند ، گوش فرا می دهد . او در آغاز بی پرواتر در جهت نیاز توده ها حرکت می کند و به استحکام قدرت فردی خود و سلطه طلبی مطلق خود قدم به قدم نزدیکتر می شود . در این جا تراژدی دوم به وقوع می پیوندد و آن پروسه استحاله شدن تودۀ مردم در دیکتاتور به وقوع می پیوندد یعنی تودۀ فاقد قدرت با دیکتاتور پرقدرت همانند سازی میکنند و با حکومت یکی می شود.هرچه دیکتاتور بیشتر به قدرت بی پاسخگو نزدیک تر می شود بیشتر فاسدتر می شود و بیشتر از تودۀ مردم و پیروان و نزدیکان خود که او را به اینجا رسانده اند دورتر می شود . توده ها هم به نوبۀ خود بیشتر به دیکتاتور دخیل می بندند و با او یکرنگ و همراه می شوند و پروسه این همانی با دیکتاتور(identification with aggressor) قوام می یابد.( یعنی شکنجه شونده برای رهایی از شکنجه ، خود با شکنجه گر خود همکاری می کند و در یک پروسه نه چندان دور خود به شکنجه گر تبدیل می شود) دیکتاتور فکر می کند که قدرت به دست آمده دائمی است و اصلاً او برای این کار خلق شده و ماموریت خاص دارد و لذا خود را از پیروان خود بی نیاز می بیند . خیلی راحت به آنها پشت می کند و آنها را گوشت دم توپ می کند. …. تراژدی دیگری رخ می دهد . دیکتاتور، اول نزدیک ترین یاران و حتی فرزندان خود را قربانی می کند و سپس به پیروان خود می رسد . نزدیکان و هواداران او از این تراژدی شوکه می شوند و به مکانیزم انکار ( Denial) متوسل می شوند.دیکتاتور به پیروان خود دروغ می گوید و خدعه و فریب می کارد. تا جایی که نیاز دارد از آن ها استفاده ابزاری می کند و نا کار آمدی خود را به دیگران و دشمنان خیالی نسبت می دهد . Manes Sperber روان شناس مبارز ضد فاشیسم در کتاب معروف خود نقد و تحلیل جباریت می نویسد که ” تمام دیکتاتور ها با یک اسطوره می آیند “اسطوره دشمن”. این دشمن خونی یا ملی یکی از همسایگان است و یا یک دشمن بزرگتر. خصم همسایه نزدیک یا دور تجسم تفاله های حقارت و دغلکاری هاست.. جبار و دستگاهش خودشان را نجیب زادۀ مادر زاد و نمونۀ اخلاق و عدالت تمام خوبیهای عالم می دانند و دشمن را فقط شیطان نابکار و شر مطلق میدانند و کیست که از این دشمن نابکار که باعث تمام بدبختی هاست ناراحت نباشد”دیکتاتور به دقت تمام از این شیوه استفاده می کند تا هواداران بیشتری به دور خود فراهم کند و تمام خشم و نفرت عمومی را به دشمن خود ساخته (غیر خودی) کانالیزه نماید و همین که به هدف های خود رسید از پیروان خود و توده ها روی بر می گرداند. و آدمی می شود که هرگز کسی تصورش را هم نمی کرده است. رفتن توی پیله همان و دور شدن از واقعیت ها همان . طولی نمی کشد که تفکرات، احساسات و رفتار دیکتاتور به کلی دگرگون می شود و از مردم و واقعیت فاصله می گیرد و به سوءظن و بدگمانی و دیگر آزاری و توهمات مالیخولیایی دچار می شود و آرام آرام فساد ، تنهایی و ترس او را از پای در می آورد. توده ای که دیکتاتور را ساخته و پرداخته می کند خود قربانی دیکتاتور می شود و دیگر خیلی دیر شده است تا قدرت را از او باز پس بگیرد چرا که او تمام قدرت و مکنت و ثروت و وسایل ارتباط جمعی و تعلیم و تربیت و دستگاه قانون و قضا را قبضه کرده است و کوچکترین انتقاد و اعتراض هزینه گزافی را می طلبد که توده ها به قدری در شوک روانی و ناباوری فرو رفته اند که خود را بی پناه و نا امید Hopeless و Helpless می پندارند و شاید سالها طول بکشد تا بر این احساس قربانی بودن ، نا امیدی و بی پناهی مطلق و درونی شده خودشان غلبه کنند.

    بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون هیتلر،موسولینی، استالین، صدام حسین، قذافی، کیم ایل سونگ، موگابه و خمینی و خامنه ای نشان می دهند که همگی در دوره های تاریخی زندگی خود مثل من و شما آدم های عادی بوده اند. دارای احساس و عاطفه انسانی بوده اند. به اخلاقیات پایبند بوده و از گریۀ زن و فرزند خود نیز رنج می برده اند. به موسیقی و کتاب علاقه داشته اند. با مردم روابط نسبتا خوبی داشته اند. پدر و یا همسر مسئولی بوده اند.با واقعیت های زندگی نیز واقعی برخورد می کرده اند.حتی به موسیقی واگنر و بتهوون گوش می داده اند و از اشعار اخوان ثالث لذت میبرده اند. اما در شرایط زمانی ، مکانی و اجتماعی خاصی قرار گرفته اند و نقش هائی را پذیرفته اند که خود سالها به دنبالش بوده اند . و این نقش ها از طرف توده های مردم به آنها تفویض می شود. دیکتاتورها عموما در ابتدا جوابگوی نیازهای سرکوب شده پیروان خود هستند و با قدرت گرفتن بیشتر، آرام آرام از همان مردم فاصله می گیرند و آنها را به شکل ابزاری در خدمت تمایلات و برنامه های بزرگ بینانه خود می کنند و خم هم به ابرو نمی آورند. تا زمانی که به آنها احتیاج دارند با آنها همراهند و به پیروان خود هویت، قدرت ، و مصونیت از مسئولیت تفویض می کنند. هر چه پیروان وابسته تر و گوش به فرمان تر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشن تر و یکدنده تر میشوند.. دراین حالت آنها نه تنها به اطرافیان خود دروغ می گویند بلکه به خودشان هم دروغ میگویند.و دروغ های خود را واقعیت می پندارند.. دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روان شناسی در دانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب و شخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آنها هم ملاقات و گفتگو کرده، معتقد است که ” دیکتاتورها تلاش می کنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیم هایی که از نظر آنها مقدس و اخلاقی است پافشاری کنند و کوتاه هم نیایند برای مثال می گوید: آدولف هیتلر ، خودش را اخلاقی جلوه میداد و ۱۰۰ ملیون دلار در آن زمان خرج کرد تا اقداماتش را توجیه کند” و یا خامنه ای رهبر ایران ، تمام بسته های تشویقی و امتیاز های غرب را برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران نادیده گرفت. او فکر می کند هرگونه بده و بستان با غرب ، غیر اخلاقی و با ارزش های مذهبی او در تضاد است و لذا هرگونه همکاربا غرب را توطئه قلمداد می کند.
    .
    .
    مطالعات زندگی هیتلر، استالین، کیم ایل سونگ، صدام حسین، حسنی مبارک، معمرقذافی، محمد رضا شاه، آیت اله خمینی و خامنه ای چنین پروفایل شخصیتی را نشان می دهند.هر کدام از این شخصیت ها را که بررسی کنیم به ویژگی های مشابهی می رسیم .کافی است نام ها را عوض کنیم آن وقت می بینیم که چقدر این ویژگی های شخصیتی مشابه اند. . همگی گویی فاقد عاطفه اند. چهره ای عبوس، خشن ،بی تفاوت دارند . مثل آدم های عادی در حال زندگی نمی کنند بلکه در آینده سیر می کنند . توهمات مالیخولیایی و غیر واقعی از موقعیت خود دارند . به دنبال عوض کردن نظم جهانی اند. یکی میخواهد از آلمان بیرون رفته و روسیه را فتح کند . یکی به دنبال سوسیالیزم جهانی و مخاصمۀ همه جانبه با امپریالیزم است. یکی در سر سودای دروازه تمدن بزرگ را می پروراند. یکی روی به کویت و ایران دارد .آن یکی به دنبال رهایی تمام قاره سیاه از سفید پوستان است و دیگری به دنبال فتح قدس از راه کربلاست و گرفتن خانۀ کعبه از آل سعود و سپردن آن به شیعیان و آن دیگری در ذهن خود با آمریکا و اسراییل و انگلیس در یکجا می جنگد. . دیکتاتور ها همگی آرام آرام به دور خود حصار می کشند و در پیله خود فرو می روند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر می کنند . بدبختی آنها زمانی شروع می شود که ارتباط آنها با واقعیت کم رنگ تر و محدودتر می شود تا این که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود اوست ، فراهم می کند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست می دهند و با انسان عادی متفاوت می شوند . او دیگر توان خندیدن ندارد.گریه نمی کند . عواطفی از خود نشان نمی دهد. به دیگران گوش نمی کند .سعی نمی کند تا چیز تازه ای یاد بگیرد لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. . همه را گوش به فرمان محض می خواهد. خشک و یک دنده وغیر قابل انعطاف می شود .انتقاد ناپذیر و اصلاح ناپذیر می گردد . از کوچکترین انتقادی بر آشفته می شود و بزرگترین تنبیه را در حق منتقد روا می دارد و گاهی جان او را به سادگی و بدون هیچ احساس گناه می گیرد و تازه به خود هم حق می دهد و کشتار خود را اخلاقی- انسانی و دینی قلمداد می کند. دیکتاتور ها با استرس بیگانه هستند . هیجانات و عواطف انسانی خود را با قدرت تمام مهار می کنند و یا آنها را سرکوب می کنند . دیکتاتور خود را مسئول رفتار خود نمی داند چرا که فکر می کند بر گزیده شده است و نجات دهنده یک قوم یا یک ایدوئولوژی یا یک مذهب و یا یک نژاد برتر است. مأموریت دارد. لذا به کسی جوابگو نیست.
    .
    .
    برای خواندن متن کامل مقالۀ جناب اشکبوس طالبی به آدرس زیر مراجعه کنید:
    http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=34065

    بدرود

     
  46. بنام خدا

    کامنت گذاری بنام جویای دانش که معلوم نیست چه انتساب و نسبتی با کدام دانش غیر از دانش نظامی و سربازی دارد ،باز بخود اجازه داده است تا در تنهایی موحش خود حق پنداری و بدون مطالعه و کنکاش دقیق در زندگی یک پیامبر هرچه خواست از قدرت طلبی و دنیا طلبی و تلاش برای اقتناء قدرت و جاه با تکیه بر فریب کاری و نقشه های خاصی که اهل دنیا و دنیا طلبانی نظیر خود او بدنبال آنند را به پیامبر بزرگوار اسلام نسبت داده و به آن سرور جسارت های بزرگی نماید که از این جهت قلب مرا اندوهناک و مجروح کرده است ،من ضمن انتقاد به جناب نوریزاد در خصوص انعکاس این گزافه گویی ها و گنده گویی های بی سند و مدرک که خلاف بینات تاریخی زندگی یک پیامبر خداست ،و حکایتی جز از این ندارد که گوینده این سخنان آنچه که خود او لایق آنست از احساس حقارت و خود برتر بینی و تلاش برای خودنمائی در عرصه های عمومی و عقده گشائی از گذشته های معلوم و نامعلوم ،لازم می بینم برخی نکات را در مورد مطالب این کامنت گذار مورد بحث و بررسی قرار دهم:

    1-چنانکه قبلا هم گفته ام مشکل اساسی این کامنت گذار خود حق پندار این است که مبتلا به مشکل مونولوگ و جمع آوری و القاء مطالبی بی پایه و یکطرفه است ،بی آنکه در مورد اجزاء تحلیلی شاکله گفتارهای خود از کسی و کارشناسانی سوال و پرسش کند ،می برد و می دوزد و مطالبی را یکسویه تل انبار کرده گمان می کند دست به چه دانش و پژوهش عمیقی یازیده است ،و متاسفانه جربزه پاسخ گویی به نقدها به اجزاء تحلیلی گفتار خویش ندارد.این وصف کلی این کامنت گذار است که حتی گاهی فریاد و اعتراض برخی دوستان سکولار را که در عین حال خود را متدین به دین اسلام میدانند را در میاورد .

    2-قاعده علم و پژوهش و تحلیل از هر نوع که باشد این است که اجزاء تحلیلی آن مبتنی بر فکت های بدیهی یا نظری یا شواهد دقیق حسی باشد ،و از خرص و تخمین های بی اساس و یکسویه و عقده گشائی های روانی تهی باشد وگرنه در نزد گوهر شناسان و اهل مطالعه صرف ترکیب کلامی و بهم پیوستن چند تخمین بی پایه و حدس های ناشی از انگیزه های خاص و پیش فرض های باطل و دگماتیک ،فاقد ارزش علمی و کارشناسانه است.

    کسی اگر حتی در مورد افراد عادی و دارای منشا اثرهای محدود نیز بررسی و وقایع نگاری و ارزیابی می کند ،لازم است اجزاء تحلیلی گفتار خود را در مقام قضاوت و نتیجه گیری مستند به فکت ها و گزاره های مستند تاریخی و شواهد دقیق کند ،تا چه رسد به بررسی زندگی یک پیامبر و رویکردهای او و آثار و نتایج فرهنگی و تاریخی دست داده از زندگی او.چیزی که فقدان آن در این نوشتار یکطرفه و بی پایه کاملا برجسته است ،خوانندگان مشاهده کنند اکثر اجزاء تحلیلی گفتار این کامنت گذار باصطلاح جویای دانش با “شاید” و “گمان می کنم” ،”احتمالا” ،”خیال می کنم” و اینگونه الفاظی که نه نشان فرهیختگی و وارستگی و تواضع علمی ،بلکه نشان از این است که قالب فکری او این است که می توان بهر احتمال ضعیف و غییر قابل استناد ،هر نتیجه ای را بار کرد و به یک پیامبر نسبت داد و بخورد بی خبران یا کسانی داد که همچون او دچار کینه های عمیق کهنه شده و آماس کرده اند که طبعا بخاطر تورم این کینه ها از طرح هر رطب و یابسی استقبال می کنند .بنابر این ناظران می بیینند که در سرتاسر کلام این نویسنده مدعی دانش دهها تهمت و افتراء و ناراستی و اخلاق ناروا را به پیامبر مسلمانان جهان نسبت می دهد ،باستناد چه؟ “شاید” ،”احتمالا” ، “گمان می کنم” ،مگر از یک انسان عاقل پذیرفته است که بدون ذکر هیچ فکت و شاهد دقیق تاریخی براحتی پیامبری را به “قدرت طلبی” ،”توهم” ،”دنیا طلبی” ،”فریب دیگران” و ….متهم کرد؟ اموری که تصادفا شواهد تاریخی دقیقا برخلاف آن است ،آیا خوانندگان این هفوات یک مورد از تواریخ مستند با ارجاع و ریفرنس دقیق برای اتهامات بی ادبانه در عرصه عمومی به یک پیامبر مشاهده می کنند؟ یا تنها توهین ها و جسارت هایی را می بینند که صرفا معلل به “شاید” ،”گمان می کنم” ،”احتمالا” است؟
    اکنون بجهت تالم روحی بنا ندارم مبسوطا مطالب او را نقد کنم ،همین شمای کلی حاکی از بی محتوایی گفتارهای این کامنت گذار است زیرا چنان که عرض شد اتقان و استحکام یک گفتار ،یک تحلیل ،یک مقاله ،و … به گزاره های ادعایی و حدسیات بی پایه آن نیست بلکه ،اساس استحکام و اتقان یک گفتار و نوشته به مستندات و فکت های دقیق اجزاء تحلیلی آن است ،پس وقتی اجزاء همه نامربوط و غیر مستند ،سطحی و حدسی بود منطقا کلیت آن نوشته یا تحلیل نزد خردمندان یا کارشناسان یا عقلاء بی ارزش خواهد بود:
    ————————————-
    می گوید :
    “”او بازوانی نیرومند و شمشیری برا نداشت””.
    (پایان)

    سوال این است اینرا شما از کدام تاریخ استنباط کردید؟
    تصادفا آنچه که تاریخ حاکی از آنست ،شجاعت فوق تصور آنحضرت است ،او شجاعانه در جنگها حضور داشت و شمشیر هم می زد ،این کلام در نهج البلاغه مولی علی هست که مضمونش این است که :ما یاران و اصحاب آنحضرت در شدت باس و کارزار به او پناه می بردیم ،شما همینطور الله بختکی قلم می چرخانید که پیامبر نیرومند نبود یا شمشیر برا نداشت؟
    این یک فقره از اسنادهای بی پایه.
    ———————————————-
    می گوید :
    “”برهیچ قبیله ی پرجمعیتی نیز ریاست نمی کرد””.
    (پایان)
    بله پیامبر از نوجوانی که فردی امین و اخلاقی هم بود و او را محمد امین می نامیدند ،مهتر یک قبیله نبود ،اما قبیله قریش که او از آن بود یکی از مهمترین قبایل شبه جزیره بود و خویشان آنحضرت مثل ابوطالب و عبد المطلب و دیگران از مشایخ و کبار این قبیله بودند ،بله محمد مهتر آنان نبود ،اما اگر مساله نزول وحی و مخالفت با بت پرستی و عقاید آباء و اجدادی نبود ،بعکس تحلیل نادرست شما طبیعت تاریخی قضیه این بود که کم کم پس از بزرگان قریش او مهتر آنان باشد بواسطه احترامی که به او داشتند تا پیش از نزول وحی ،و امانت و صداقت و رعایت اخلاقی که در او می دیدند ،آن ماجرای نزاع قبایل در مورد برداشتن حجر الاسود و نصب آن در کعبه را لابد شنیده اید ،نزاع مهیبی بود و نزدیک به جنگ و خونریزی شدند ،ناگهان محمد امین که آنروز سی و پنج ساله بود وارد شد ،گفتند ببینیم محمد امین که صداقت دارد و اهل هوی و هوس نیست چه می گوید ،آن جناب دستور داد تا ردائى بياورند و حجر الاسود را در آن نهاده و به قبائل دستور داد تا اطراف آن را گرفته و بلند كنند، و حجر را در محل نصب يعنى ركن شرقى بالا بياورند. آن گاه خودش سنگ را برداشت و در جايى كه مى ‏بايست باشد، قرار داد.
    صرفنظر از هوشمندی و تدبیر ی که بخرج داد و رفع نزاع کرد،این ماجرا دلیل روشنی بر شرافت و بزرگی او نزد همه قبایل است ،پس بخلاف توهمات نادرست شما اگر محمد اصالتا دنبال قدرت و مهتری دنیائی بود بحکم همان هوشمندی باید می دانست که اگر با آنان مماشات کند و با خدایان و بتها و منافع آنان نیاویزد حتما به ریاست کلی قبیله قریش یا قبایل دیگر می رسید ،این یک دلیل روشن علیرغم همه ادعاهای شما نشان می دهد که محمد بدنبال قدرت دنیائی و اینگونه توهماتی که ابناء دنیا مثل شما دارند نبود ،برای اینکه اگر بود اینقدر هوشمندی داشت که با آنان درگیر نشود ،پس محمد قدرت طلب و ریاست طلب نبود.
    مگر همان قریش و بزرگان آن نیامدند سراغ ابوطالب که یکی از بزرگان و مهتران آنان بود و گفتند به محمد بگو دست از دعوت به توحید و نفی خدایان ما بردارد ،که اگر چنین کند هرچه بخواهد از ریاست و زن و ثروت به او خواهیم داد؟ واکنش محمد صلی الله علیه و آله چه بود؟ فرمود اگر خورشید را در دست راستم بگذارید و ماه را بدست دیگرم بدهید دست از دعوت به توحید و عبودیت خدای خالق جهان الله و نفی عبودیت معبود های بی اثر بر نخواهم برداشت؟ محمد آیا اگر بدنبال قدرت دنیائی که آرزوی دنیا طلبانی امثال شماست بود قاعده این نبود که تعارف آنان را بپذیرد؟ فکت تاریخی این است آقا جان نه “شاید” و “خیال می کنم” و “گمان می کنم”.
    —————————————————————–
    می گوید :
    “”از مال و ثروت شخصی هم بی بهره بود””.
    (پایان)
    محمد رسول الله ،یتیم بود و در کودکی پدر و مادر خویش را از دست داده بود ،لکن از قبیله شریف قریش بود ،جد او عبد المطلب ،و عموی او ابوطالب ،و بستگان او همه از اشراف قریش بودند ،پس محمد از نظر دسترسی به مال و مکنت کمبودی نداشت ،مگر بهره مندی از مواهب مال به این است که قباله ها املاک در دستان شما باشد ،ملاک بهره مندی بود ،پس محمد ندیده و ندار نبود که شما با این جزء تحلیلی بی پایه بخواهید انگیزه های مالی را جزئی از اجزاء علت تامه حرکت و دعوت او بدانید.
    اینهم یک جزء تحلیلی گفتار شما.
    ——————————————-
    می گوید :
    “”با این وجود، آرزوی سروری و رهبری داشت””.
    (پایان)
    از کجا؟ این خیال و حدس شما از شواهد بر خلاف که به برخی از آنها اشاره شد بیرون می آید؟! آیا انسان عاقل در مقام تحلیل نباید سخن خود را معلل و مدلل کند؟
    اگر آرزوی سروری دنیائی که غایت آمال شما دنیا طلبان است مد نظر آن سرور بود نمی بایست پیشنهادهای قریش را بپذیرد؟ شما خودت را جای محمد فرض کن ،اگر قریش میامدند و با وساطت ابوطالب می گفتند : آقای جویای دانش! همه مواهب دنیا ،از زن گرفته تا پول و ثروت و مقام را بتو می دهیم اما تو دست از دعوت خود بردار، من باورم این است که شما اگر جای محمد بودید بالادرنگ استقبال می کردید چون همت شما فقط دنیاست و بهره و درکی از معنویات و خدا و مقام رسالت و هدایت انسانها ندارید ،اما محمد رسول الله آن دعوت را رد کرد ،پس انگیزه محمد دنیا و قدرت نبود.
    —————————————————-
    می گوید :
    “”برای رسیدن به این آرزو، ناخودآگاه اش، همان بخشی که وقتی پیامی می دهد با الهام و وحی اشتباهش می گیرند، و در گذشته بعضی عملکرد هایش را منصوب (بخوانید منسوب) به آسمان می کردند، به کار افتاد و او را به سویی رهنمون شد که بیشترین احتمال دست یابی به قدرت را داشت””.
    (پایان)
    روشن شد که ملموس ترین و بیشترین راه در آغوش گرفتن قدرت و مکنت برای محمد موافقت با آنان و پیشنهاد آنان بود ،اما محمد که دنبال قدرت دنیائی نبود ،محمد غصه می خورد برای گمراهی و کفر و کجراهه دنیاطلبان و مشرکان.
    ————————————————————————–
    می گوید:
    “”محمد امیدی به کسب مقام از طریق اسبابِ زمینی نداشت””.
    (پایان)
    ناظران محترم عنایت کنند به این اجزاء تحلیلی گفتار کامنت گذار جویای دانش ،با توجه به نکات پیش گفته الان دیگر سستی و بی پایگی و غرض الود بودن این ادعاها آفتابی شده است،تصادفا گزارش تاریخ چنانکه عرض شد گواه این است که اسباب عیش دنیا و رسیدن به سیادت و آقائی دنیائی برای او فراهم بود ،پس چرا رد پیشنهاد کرد ،چرا با خویشان متمول خود در افتاد؟ راه سهلتر که همراهی با آنان بود اگر محمد دنیا طلب بود و خدا نداشت و رسالت نداشت ،پس بعکس توهم شما اسباب زمینی کاملا برای او فراهم بود ،این است که گفتم شما سوای از توهین و بی ادبی که بمقام رسالت خاتم انبیاء کردید و می کنید ،پایه های تحلیل و گفتار شما بر توهم استوار است نه بر عینیت تاریخ.
    ———————————————–
    می گوید :
    “”سران قبایل تا وقتی نشانه های قدرت را در کسی نمی دیدند، حاضر نمی شدند امتیازاتشان را با افرادِ بدونِ خدم و حشم تقسیم کنند و آنها را در قدرت شریک نمایند””.
    (پایان)
    بگویید پس چرا اینقدر با محمد عناد داشتند؟ چرا آمدند پیشنهاد دست برداشتن از دعوت و ادعای رسالت به او دادند؟ و چرا در دارالندوه توطئه قتل آن گرامی را طراحی کردند؟ چون نشانه های قدرت و صلابت دعوت الهی را در ناصیه و جبین او و در گفتار موحدانه او می دیدند و احساس خطر کردند.
    شما بروید اندکی در مرخصی تاریخ بخوانید و انگیزه های دیگر را در تحلیل های خود دخالت ندهید،من خیر خواه شما هستم،و از عاقبت دنیائی شما که نه ،از سوء عاقبت اخروی شما خائفم.
    ——————————————————–
    می گوید :
    “”شاید، پرس و جو از این و آن و اندیشیدن در تنهایی کار خودش را کرده، و او را به این نتیجه رسانده بود که باید بدونِ هرگونه پشتیبانیِ زمینی به رهبری و سروری برسد و او””.
    (پایان)
    آیا شاید می شود بنیان تحلیلی بررسی دعوت یک پیامبر؟! آیا شاید در تحلیل علمی تاریخ باصطلاح شما کافیست که هر نسبت دروغ و تهمتی را به کسی دهید که شما روی جهالت او را پیامبر نمی دانید لکن دیگران او را پیامبر می دانند؟
    ————————————————————————–
    می گوید :
    “”و شاید، محمد بی این که بداند این امیال و آرزوهایند که در زیر پوششِ خدمت به مردم و رها کردن آنان از شرِ شرک، او را به این سو و آنسو می کشانند، باور کرده بود که هدفش خدمت به مردم است””.
    (پایان)
    دروغ و تهمت و حدس و گمان و توهم ،باستناد یک “شاید”؟ عاقل را شاید که به شاید استناد کند؟! البته ممکن است اینگونه تخلیه های روانی کمک به نا آرامی درونی کسی یا کمک به انگیزه های خودنمایانه او در عرصه های عمومی کند ،کف و هورای چند نفر پس از آن دگر هیچ!
    من می گویم اگر بخواهیم توهم به باور خدمت به مردم را نسبت بکسی دهیم آن کس شمائید نه محمد رسول الله و خاتم الانبیاء صی الله علیه و آله.
    ————————————————-
    می گوید:
    “”شاید هم، می دانست که اگر اصل مطلب رو شود مردم خواهند گریخت و به همین دلیل، تا پایان عمر هرگز از خواسته های شخصی اش در رابطه با ایجاد حکومت الله سخنی بر زبان نیاورد””.
    (پایان)
    “شاید”؟! با شاید تحلیل منطقی درست می شود؟! چه چیزی بنا بود رو شود؟ مگر اول و آخر محتوای دعوت رسول الله تفاوتی داشت؟ محمد همه انسانها را به توحید و عبودیت خالق جهان دعوت کرد چه در ابتدای رسالت :اقرا باسم ربک الذی خلق- و چه در ادامه “قل یا ایهاالکافرون لا اعبد ما تعبدون…” و چه در انتهای دعوت و بر بالین مرگ ،شما ها در خیال و توهمید ،انبیاء دنبال این نبودند که جایی را بگیرند ،انبیاء دنبال این بودند که من و تو را انسان کنند به فهماندن حقیقت ،به فهم توحید ،بفهم رابطه خالق و مخلوق و نحوه ربط جهان به مبدا آن :اللهم ارنی الاشیاء کما هی،شما خیال می کنی پیامبر مثل من و تو دنبال باغ و پارک و ساختمان و جاه و مال است؟
    این آیا درست است که من هم بنشینم در باره شخص شما و انگیزه های نوشتاری شما و روان شناسی شما با تمسک به یک لفظ پوچ “شاید” تحلیل و نتیجه گیری داشته باشم؟
    ——————————————
    می گوید :
    “”به گمان نگارنده، محمد می دانست که تفاوتی بین کفر و اسلام نیست؛ و انسان خوب، در بین همه ی ادیان، ازجمله بت پرستان، هست””.
    (پایان)

    عجب! حالا این گمان شما مستند به کدام شواهد تاریخی علمی و تحلیلی از محتوای دعوت رسول الله است؟
    پیامبری همه هستی و مال و مکنت و قوم و خویش خود را فدای نفی کفر و بسط توحید می کند آنگاه پس از 1400 سال کامنت گذاری با استناد به گمان باطل خویش می گوید برای محمد کفر و اسلام تفاوتی نداشت! عجب!
    خوب اگر تفاوت نداشت چرا جنگها کرد ،چرا عموی خویش را در این راه فدا کرد؟ چرا حصر اقتصادی طاقت فرسای شعب ابیطالب را تحمل کرد؟! اگر انگیزش او دنیا و قدرت بود چرا این مصائب را تحمل کرد همان موقع که قریش آمدند و ابوطالب را واسطه کردند حرف آنان را می پذیرفت و رئیس کل می شد ،خوب شمای تاریخ شناس و تحلیل گر چه پاسخی برای این سوالات دارید؟ همینطور “گمان نگارنده” شد برهان تحلیل؟
    ————————————————————
    می گوید :
    “”او می دانست، که انسانیت به مراتب از اسلامیت بهتر است، چون چهار چوبی بزرگتر دارد و خدایش جهان شمول تراست””.
    (پایان)
    مقصود شما از انسانیت چیست؟ لطف کنید یک تعریفی از “انسان” و “انسانیت” ارائه کنید تا بعد برسیم به نسبت آن با اسلامیت ،تا برسیم به خدای جهان شمول انسانیت ،مگر انسان گراها خدایی وراء انسانیت هم قائلند؟
    این بحث ها مبهم است ،اینها را باید روشن کرد و چیزهایی که اول بحث و مدعاست نباید بطور تخمینی در تحلیل های دیگر گنجانده شود ،ما انسانیت را صرفا بعنوان یک “مد” نباید تبلیغ کنیم ،شما از رابطه انسان و خدا چه می دانید؟
    ——————————————————————————
    می گوید :
    “”چون محمد اهل زر اندوزی نبود و ثروتمندان در ذهنش جایگاهی نداشتند، و از طرفی پس از ازدواج با خدیجه، اندک تجربه ای از ثروت و ثروتمند بودن داشت، مثلِ بسیار از مشاهیر، دل به مال و دارایی نبست و برای رسیدن به رویاهایش، در پیِ نام و قدرت رفت””.
    (پایان)

    عقد اول این گزاره صحیح است و مقبول ،محمد اهل دنیا و زر اندوزی نبود،اما عقد دوم مستند به کدام برهان است؟ این که روشن خلافش اثبات شد ،اما سوال این است که شمای عاقل باید فقط تهمت بزنید ؟ باید فقط ادعا کنید یا باید برای ادعایتان شواهد جمع کنید؟ چرا خوانندگان این سایت باید سخن بی دلیل شما را بصرف “شاید” و “گمان می کنم” بپذیرند؟
    —————————————-
    می گوید :
    “”بت زیاد بود و خدایان فراوان. اگر محمد مدعی می شد که از طرف فلان بت یا فلان خدا رسالت یافته است نمی توانست به آرزویش که ولایت مطلفه بود دست یابد چون، ممکن بود یکی دیگر بیاید و مدعی شود که از سوی فلان خدایِ دیگر به رسالت برگزیده شده است و با این کار، همه ی رشته های او را پنبه کند. پس، درآغاز باید، تعدد خدایان را از بین می برد تا هیچ کس از طرف خدایی دیگر نتواند مزاحم او شود””.
    (پایان)

    چنانکه مستدل بیان شد محمد اگر قدرت طلب بود و غایت آمال او چیزی بجز هدایت انسانها بتوحید و انسانیت واقعی بود ،برخلاف گمان باطل شما بهترین و راحت ترین راه رسیدن به قدرت برای او مهیا بود : دعوت و ادعای رسالت را رها می کرد و بقدرت و سروری دنیائی می رسید ،این هدف و این طریق ربطی به محتوای دعوت نداشت که فلان بت خدا باشد یا فلان بت ،کافی بود با آنها درگیر نشود ،پس بهترین دلیل بر اینکه او طالب ریاست دنیائی نبود و تنها رسالت و ماموریت الهی خویش را ایفاء می کرد همین است که سهل ترین راههای وصول بقدرت دنیائی را رها کرد و حتی با قوم و قبیله خود قریش که سرور قبایل دیگر بودند بر سر استقامت بر دعوت خود درگیر شد ،این روشن ترین دلیل بر بطلان تخیلات و اوهام و گمان های شماست.
    ————————————–
    پانوشت:
    من خدمت جناب نوریزاد عرض می کنم که من دخالتی در نحوه مدیریت سایت شما نمی کنم ،و قدرتی هم بر دخالت تکوینی ندارم ،اما فقط این تنبه را می دهم که من همه نوشته های این کامنت گذار را از اول بدقت دیده خوانده ام ،شما اینرا بدانید همه آن بحث های “ادیان چند خدائی” و “سه خدائی” و “دو خدائی” و “باصطلاح دین شناسی هایی که بیشتر مطالب آن هم مغشوش و بی محتوا و غیر مستند بود و گاهی من تذکراتی هم می دادم ،همه مقدمه ورود به این توهین ها و تهمت ها به دیانت اسلام و اهانت به پیامبر اکرم بود ،هدف این کامنت گذار این بود ،اینکه گاو پرست چه می گوید و ثنویت چیست و بت پرستی چیست و مطالب دیگر آنها همه بحث های انحرافی بود ،بگذریم از اینکه همه آنها چیزی جز مونولوگ و یکطرفه بقاضی رفتن نبود ،هدف اصلی این دین ستیزان و اسلام ستیزان این است که جایی پیدا کنند تا آنجا را منبر مونولوگها و توهین ها و حدس و گمان های دین ستیزانه خود کنند وگرنه اگر کسی ابهامی دارد و بحثی دارد بحث ها را جدا جدا با دیگران بتبادل نظر می گذارد نه آنکه یکطرفه توهمات خویش را در کامنتی بگنجاند و از مصاف با کارشناس دین طفره برود ،یعنی دین ستیزان چیزی ندارند جز مونولوگ ،حال شما خود دانید.

    با احترام

    —————————-

    سلام سید مرتضای گرامی
    اگر این نوشته و نوشته هایی اینچنین نبود، ما کجا پاسخ های شما را می داشتیم؟ همین پرسش ها و ایرادها و بر نتافتن هاست که قلم شما را بر سر غیرت می نشاند و در شما انگیزه بر می خیزاند. خود قبول دارید که بسیاری از آثار قلمی، از همین مسیر متولد شده اند و مولفین و نویسندگان و بر آورندگان آنها چه بخواهند و چه نخواهند مدیون منتقدان و معترضان و ناباوران اند. دوست خوب ما، آنجا که جمعیتی اساساً به خود خدا معتقد نیستند و از جهات گوناگون نیز بر این عقیده ی خود وجه علمی و شعوری می انبازند، چرا نباید یک چنین نوشته ای فرصت ابراز داشته باشد؟ من تا حدودی می توانم به میزان شیفتگی و علقه ی جناب شما نسبت به جایگاه نبوت و پیامبری محمد مصطفی(ص) راه یابم اما شما چرا همین علاقه و شیفتگی را نسبت به خود خدا ندارید که مثلاً همه ی کمونیست های جهان وجود و نقش حضرت حق را نه بالاستقلال قبول دارند و نه از منظر آفرینشگری؟ برای من و شمای مسلمان، قبول نداشتن خدا توسط جماعتی، چرا نباید رنج آور تر از قبول نداشتن پیامبر باشد؟ از همین روی می گویم: از هر نقد و هر سخن منتقدین برای استحکام باور خودمان سود ببریم. نه این که: دهان دیگران را ببندیم تا مبادا بر باور ما تَرَک بیفتد.
    از صبوری شما سپاسمندم

    .

     
    • جناب نوریزاد سلام و درود

      من به توصیه های شما در زمینه صبوری و تحمل انظار دیگران احترام می گذارم و آن را می پذیرم،بحث من نقد و پرسش محترمانه نیست ،بحث من توهین و جسارت به مقدسات دیگران است چه خدا و چه پیامبر اکرم (ص) ،ایراد من به شاکله گفتار این کامنت گذار است ،من از شما شگفت زده ام که باری این کامنت را حذف کردید و بار دیگر آنرا نشر دادید ،من همان رویکرد اول شما را منطبق بر خط قرمزی که ترسیم کرده اید میدانم :رعایت ادب حتی در حق مخالفین و افراد متعارف مردم ،تا چه رسد به بی ادبی و بی نزاکتی نسبت به پیامبر خدا ،اجازه دهید آنان خود را با میزان رعایت ادب تطبیق دهند و مطالب علمی خود را بسمت توهین و عقده گشائی نکشانند ،من نمی گویم از سلوک و روش زندگی رسولخدا پرسش نشود ،می گویم با سخنان متوهمانه و تخمینی و شاید و احتمال ،نباید صفات ناروا به پیامبر نسبت دهند:قدرت طلبی- فریب-متوهم بودن- و چند صفت رذیله دیگر که نسبت آن به اوساط از مردم هم مشکل است را به یک پیامبر نسبت دهند آنهم بدون اقامه دلیل و بصرف توهم و احتمال و شاید.
      نکته دیگر اینکه در مورد خدا و چیزهایی که بمن نسبت دادید نیز کم لطفی کردید ،ما اگر ارجی برای پیامبر قائلیم بخاطر مقام رسالت و نسبت او با خداست ،البته که من نسبت به بحث خدا نیز منطقا باید حساس باشم ،اما اینجا الان ما بحث با مارکسیست یا کمونیست نداریم اگرچه من در خدا پرستی این آقایان با این منطق نیز شک دارم ،اما بهرحال مقصودم این بود که عشق و محبت به پیامبر اساسش ،عشق به خداست و در برابر خدا هیچکس هیچ چیز نیست.

      سپاس و احترام

       
      • بحث من توهین و جسارت به مقدسات دیگران است چه خدا و چه پیامبر اکرم (ص) ،ایراد من به شاکله گفتار این کامنت گذار است ،من از شما شگفت زده ام که باری این کامنت را حذف کردید و بار دیگر آنرا نشر دادید ،من همان رویکرد اول شما را منطبق بر خط قرمزی که ترسیم کرده اید …(سید مرتضی)

        در نقد چیزی بنام مقدسات وجود ندارد.مقدسات تنها در حوزه خصوصی و تا زمانی است که به دیگران تحمیل نگشته و دکانی برای نانخوردن دیگران و چماقی برای سرکوب دیگران نشده و به حوزه عمومی پا نگذاشته!آنچه به حوزه عمومی وارد شد از تقدس افتاده هرچند که ملیونها انسان آنرا مقدس بمنایند.چنین مقدساتی با ورود به حوزه عمومی احترام و تقدس خود را از دست داده اند!

         
        • آری در نقد چیزی بنام مقدسات وجود ندارد ،اما “نقد” توهین نیست ،نقد فقط نقد است برحسب ماهیت ،اما نقد می تواند موصوف به صفت “مودبانه و غیر توهین آمیز ” باشد ،و می تواند موصوف به “بی ادبانه و توهین آمیز باشد” ،این کبرای مطلب است.اما بلحاظ صغروی ،شما مگر اصلا نقد بلدید؟ آنچه ما از شما دیده ایم فقط فحش و توهین به مقدسات دیگران است ،و هنوز با اینکه در جوامع غربی زندگی می کنید این دو کلمه را فرا نگرفته ای که آنچه نزد شما مقدسات نیست ،ممکن است نزد دیگری مقدسات باشد ،و نقد مقدسات دیگران لزوما ملازم با توهین آن مقدسات دیگران نیست ،پس نقد مقدسات دیگران ممکن است و لزومی ندارد که ببهانه “نقد” یعنی چیزی که شما هنوز بلد هم نیستید ،به مقدساتی که نزد دیگران مقدس است توهین کنید ،در واقع شما نقد بلد نیستید (بدلیل اینکه فقط توهین می کنید و چنگک های فخیمه نوریزادیه هم شاهد آن است) و تنها عنوان نقد را بهانه کینه ورزی و توهین و عقده گشائی نسبت به چیزهایی که به آنها باور ندارید و مقدسات دیگران است قرار می دهید ،دیگران می گویند نقد مقدسات ممکن است اما کسی که نقد را فرانگرفته است چرا فقط توهین می کند؟
          دید یو آندرستند؟

           
  47. ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻓﺎﺭسي
    ﺭﻭﺯﺑﻪ ﮐﺎﺯﺭﻭﻧﯽ” ﭘﺴﺮ ” ﺑﺪﺧﺸﺎﻥ ﮐﺎﻫﻦ” ( ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ
    ﺯﺭﺗﺸﺘﯽ) ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺍﺟﺪﺍﺩﯼ ﻣﻮﺭﺩ
    ﺗﻌﻘﯿﺐ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ .
    ﺳﻠﻤﺎﻥ (ﺭﻭﺯﺑﻪ ) ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
    ﺩﺍﺩ ﻭ ﻋﻤﻪ ﺍﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﻭ ﯾﮏ
    ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻠﻢ ﺳﺎﺣﺮﯼ ﻭ
    ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﯼ ﻧﯿﺰ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎﻥ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﯼ
    ﺯﻣﺎﻥ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﺍﻭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺩﯾﻦ ﻣﯿﺘﺮﺍﯾﯽ (ﺩﯾﻦ
    ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺯﺭﺗﺸﺖ) ﮐﺎﻣﻼ” ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻮﺩﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﯾﻦ
    ﺯﺭﺗﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺒﻌﯿﺖ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ .////////////////////
    //////////////////////////////////////////////////////////////
    /////////////////////////////////////////////////////////////
    ////////////////////////////////////////////////////////////

    ————————————————————-

    سلام رستم گرامی
    مطلب ارسالی شما اگر از الفاظ توهین آمیز تهی بود حتما منتشر می شد. کاش خودتان این مهم را مراعات می فرمودید.
    سپاس

    .

     
  48. کمیل کیست ؟
    و دعاي كميل چيست ؟ کمیل ابن زیاد درسال ۳۶ هجری ازطرف امام علی بحکومت فارس منصوب شد،اما پس از واقعه حکمیت و خلع امام علی از خلافت؛ از حکومت ابقاء شد.کمیل حاکم فارس؛ وقتی متوجه شد مردم پنهانی بزیارت آرامگاه کوروش بزرگ میروند تصمیم گرفت آنرا خراب کند و این باعث شد مردم فیروزاباد فارس(شهر گور) که از شهرهای پر رونق آن زمان بود،علیه او قیام کردند و کمیل پس از شکست به شام گریخت….. این کسی است که دعایش ما را به بهشت میبرد؟؟؟؟؟!!!! (دعای کمیل)
    ﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ’ ﺟﺎﯼ ﻫﻮﺳﺮﺍﻧﯽ ﺣﻮﺭ ﻭ ﻋﺮﺑﺴﺖ؛
    ﭘﺲ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﯿﮏ ‘ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎﺷﻢ؛
    ﭼﻪ ﺑﻬﺸﺘﯽ ‘ ﮐﻪ ﺷﻮﺩ ﻗﯿﻤﺖ ﻭﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺎ؟
    ﭼﻪ ﺛﻮﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺭﻩ ﻣﺎﺗﻢ ﺑﺎﺷﻢ؟
    ﻣﯿﻬﻦ ﭘﺎﮎ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺸﻮﺩ ﺩﻭﺯﺥ ﺩﺭﺩ؛
    ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﺡ ﻭ ﻣﺴﯿﺤﺎﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺪﻡ ﺑﺎﺷﻢ؛
    ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﻋﺎﺩ ﻭ ﺛﻤﻮﺩ؛
    ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻧﻢ ﮐﻪ ﭘﯽ ﻗﺼﻪ ﻣﺒﻬﻢ ﺑﺎﺷﻢ؛
    ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ کمیل ﻣﻈﻬﺮ کامیابی ﻣﺎﺳﺖ؛
    ﺑﻬﺘﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﻢ

     
    • آقا رستم گرامی

      این دعای کمیل که بنام او مشهور شده است دعاء متعلق به او نیست ،یعنی این دعا که از نفایس متون عرفانی شیعی در مناجات و معامله عاشقانه بنده با خداست ،انشاء خود کمیل نیست ،کمیل همانطور که گفتی از اصحاب سر و دوستان نزدیک مولی علی علیه السلام بود و از آنحضرت درخواست دعایی برای مناجات و گفتگو با خدا در خلوات خود کرد و مولی علی نیز این دعا را به او املاء و دیکته کرد و او آنرا نوشت ،از این جهت این دعا به دعاء کمیل معروف شده است یعنی اضافه کلمه دعا به لفظ کمیل از قبیل اضافه ملکی نیست بلکه بمعنای دعاء برای کمیل یا دعاء منقول از کمیل است ،البته در روایت هست که خود مولی علی آنرا گاه در سجده های خویش و گاه در قنوت می خواندند ،دعاء شریف و پر معنایی است ،و حتی شروحی بر آن نوشته اند مثل شرح مرحوم کلباسی که من آنرا در اختیار دارم و شرح خوبیست ،و آنرا در اوایل طلبگی خوانده ام ،این دعاء گنجینه ای از معارف عرفانی و دارای نکات پر راز و رمز در معاشقه و مناجات بنده با خالق خود است و حقیقتا به انسان زبان می دهد که چه بگوید ،راستی رستم تاکنون هیچ فکر کرده ای که اگر ما خودمان با خدایی که قبول داریم سخن بگوییم دعاها و خواست های ما و گفتگوی ما از چند چیز فراتر نمی رود؟ خیلی هنر کنیم می گوییم خدایا خانه ای و باغی و همسر لایقی و اتومبیل خوبی بمن بده ،عمر مرا هم طولانی تر کن تا بیشتر چلو کباب و قیمه و قورمه بخورم! خیلی انسان وارسته ای هم باشیم چند دعا هم به همسایه و دوست و آشنا و بابا ننه می کنیم! قبول داری؟
      اما اگر کسی فارغ از سیاست و فارغ از اذعان به ادیان یا عدم اذعان به متن این دعا بدقت نظر کند یا بترجمه دقیق آن ،می بیند این متن (و نظایر آن مثل دعای ابوحمزه ثمالی ،دعاء و مناجات شعبانیه ،مناجات خمسه عشر ،دعاهای صحیفه سجادیه) افقی برتر از این گونه آرزوهای ما دارد ،من اینجا نکته ای را عرض کنم هرچند خطاب به بیدینان ،یا شکاکان ،یا دشمنان ادیان ،و آن اینکه اینگونه متن ها از امامان شیعه و از خود پیامبر بزرگوار اسلام ،از بهترین ادله قولی حقانیت آنان است ،معمولا عوام الناس در طول تاریخ از پیامبران معجزه های فعلی می خواستند و البته آنان نیز برای اثبات صدق دعوت خود باذن خدای متعال ، و تا جایی که به مسخره بازی و تمسخر و بهانه جویی و لوس شدن مرتبط نباشد معجزاتی داشتند ،یعنی معجزات فعلی و تصرفات در ماده کائنات ،اما بنظرم اینگونه ادعیه و گفتارهای اولیاء الهی چه بصورت کلمات در معارف و چه بصورت آنچه که در خلوت های خود با خدا مناجات می کردند ،معجزات قولی انبیاء و اولیاء الهی هستند اگر کسی درست آنها را مطالعه کند تا بفهمد کیست که همچون آنان بتواند این مضامین را انشاء کند و در شب های تار و خلوت مناجات خویش با آنها با خدای خویش راز و نیاز کند ،من گمانم نیست که حتی بین عارف ترین از عارفان و ادیبان کسی چنین گوهرهای نابی به جهان معرفت و عشق و بندگی خدا ارائه کرده باشد ،این گزافه نیست ،هرکس گمان می کند اهل عرفان و معرفت و احاطه بر فنون عشق و بندگی به خدای جهان است ،از اینهمه کتابهای اهل معرفت از امثال محی الدین بن العربی و قونوی و جندی و قیصری و شاگردان آنها که استادان برجسته عرفان نظری پس از اسلام هستند تا عرفان های هند و چین و جاهای دیگر ،یک نمونه متن نثری یا نظمی در مناجات و معامله بنده با خالق جهان هستی بیاورند که بتواند با کلمات معاشقه با خدا که در مناجات شعبانیه و همین دعای کمیل هست برابری کند ،این کتابهای اهل معرفت پیش از اسلام از یونانیین تا افلاطونیان و نوافلاطونیان و اسکندریین و صاحبان حکمت اشراق و حکمت متعالیه در شرق و غرب جهان در دست ما و شماست ،کدامیک در سطح معرفتی و لطافت و زیبائی های مناجات و معاشقه و گفتگو با خدای متعال است.بگذریم شقشقه هدرت.
      اما رستم گرامی ،شما مطالبی تاریخی هم نسبت به کمیل بن زیاد نخعی نسبت دادید که من تاکنون ندیده بودم،ممکن است ریفرنس مطالب تاریخی که در مورد کمیل رضوان الله علیه بیان کردید را برای مراجعه ارائه کنید؟

      تشکر

       
  49. جناب آقای نوری زاد صرفنظراز صحت وسقم اتهامات آقایان نامبرده(رشته احمدی وتورک) همانطور که جنابعالی گفته ای ازمقامات مشغول خدمت دردادسرا بوده اند واینکه قضات شاغل دردادسرا قاضی تحقیق هستند وصدورحکم توسط آنان امکان پذیرنیست واینکه شما رای صادره آنان رادیده ایدباعقل جور درنمی آید.شایدکیفرخواست صادرکرده باشند.

    ———————–

    سلام دوست گرامی
    من شخصا رأی بسیار تند و تیزی را که آقای تورک بعنوان رأی نهایی برای آقای ابوالفضل عابدینی صادر کرده است دیده ام. منتها ممکن است در محکمه ای دیگر این حکم صادر شده باشد. و نه در مقام سرپرستی دادسرای اوین.
    با احترام

    .

     
  50. ردپای «سلطان شکر» در پرونده بنیاد شهید

    منتشر شده در دوشنبه, ۱۹مرداد , ۱۳۹۴ | ۷:۳۲ ق.ظ.

    محمدرضا یوسفی ملقب به سلطان شکر ایران

    دست‌هایی در پشت‌پرده در حال فعالیت است تا گزارش بنیاد شهید در صحن علنی مجلس قرائت نشود. این را «امیر خجسته» صریح‌تر از همیشه مطرح کرده و به صراحت خبر داده که احتمال دارد اصلا گزارش بنیاد شهید در صحن علنی مجلس قرائت نشود. او در همین زمینه به «شرق» گفته: «برخی زدوبندها چندی است که آغاز شده و افرادی در تلاش‌ هستند تا جلوی قرائت گزارش در صحن علنی گرفته شود. حالا قضاوت با افکارعمومی است اما ما تا آخرین لحظه برای خوانده‌شدن تخلف‌های گسترده در بنیاد شهید در صحن علنی مجلس تلاش خواهیم کرد، دانستن تخلف‌های گسترده حق مردم است». خجسته درهمین‌حال به فارس خبر داد که «سیستم‌های حراستی و نظارتی اصلا درباره نظارت بر عملکرد بنیاد شهید کار نکرده‌اند و ردپای سلطان شکر در این پرونده دیده می‌شود، هرچند شبکه‌های اقتصادی به‌طور مخوف حرکت می‌کنند و به هم وصل هستند. ما گله‌مندیم و در گزارش هم آورده‌ایم، یا بی‌حال بودند یا اتفاق دیگری افتاده، آنان باید کاملا مراقبت می‌کردند، این مراقبت و نظارت متأسفانه نبوده است».او افزوده: «بدانید دست‌هایی پشت‌پرده وجود دارد که بنده در جای خود این دست‌های مخوف را بازگو خواهم کرد و به مردم خواهم گفت در این مدت چه گذشته است».

    ماجرای سلطان شکر

    سال ٨٧ بود که الیاس نادران درباره عدم بازگشت از مرخصی یک محکوم که «سلطان شکر» نامیده می‌شد تذکر داد و گفت که «سلطان شکر از تاریخ ٢۵ اسفند سال گذشته به مرخصی رفته و تاکنون مراجعت نکرده است».

    اتهام اصلی «سلطان شکر» این بوده که با تصاحب و خریدوفروش اراضی دولتی ‌میلیاردها تومان اراضی را فروخته یا خریداری کرده بود. روش او این‌گونه بود که ابتدا اراضی و املاکی را که صاحبان آنها بعد یا قبل از انقلاب یا در زمان جنگ، رها کرده و به خارج رفته بودند، شناسایی می‌کرد و سپس با وکالت‌نامه‌های جعلی منسوب به وارث صاحبان اراضی و با تبانی، آنها را به‌طور غیرقانونی خرید و فروش می‌کرد؛ اما دلیل اینکه او به‌عنوان سلطان شکر معروف شد، این بود که او نسبت به خرید کارخانه‌های شکر، مسائل مربوط به‌کارخانه قند دزفول، واردات شکر خام، پرداخت گمرکی و نحوه ترخیص واردات مواد اولیه و دیگر امور اقدام کرده بود.

    لابی برای خوانده‌نشدن

    رئیس کمیته تفحص از بنیاد شهید تا این‌جای کار سه جلسه با علی لاریجانی، رئیس مجلس برگزار کرده تا در جریان عدم قرائت گزارش در صحن باشد. بااین‌حال روند سنگ‌اندازی‌ها به سمت‌وسویی می‌رود که گویی بنا نیست گزارش بنیاد شهید در صحن علنی بهارستان خوانده شود.

    به گفته خجسته، «در دو سال گذشته با فرازونشیب‌های بسیار زیادی روبه‌رو بودیم که بسیار سنگین بودند، الان هم با وجود ارائه گزارش این تحقیق‌وتفحص به کمیسیون اجتماعی و گذشت پنج ماه، تاکنون این گزارش در کمیسیون مذکور قرائت نشده است».

    پیش از این، غلامعلی جعفرزاده ایمن‌آبادی خبر داده بود که سطح تخلف‌ها در بنیاد شهید بسیار وسیع‌تر از تخلف در تأمین اجتماعی – دوره سعید مرتضوی- است.

    عده‌ای می‌گویند قرائت گزارش به‌نفع کشور نیست

    خجسته در بخش دیگری از گفت‌وگویش به فارس گفته «عده‌ای می‌گویند قرائت این گزارش به مصلحت کشور نیست، باید گفت آیا در جایی که اختلاس کرده‌اند، مصلحت بوده؛ آن وقت قرائت این گزارش برای معرفی فرد متخلف به دادگاه و محاکمه وی به مصلحت نیست؟ این چه مصلحتی است که شما دارید». او درعین‌حال از اخراج برخی تفحص‌ کنندگان به دلیل تطمیع خبر داده «شبکه‌های اقتصادی از طرق مختلف وارد می‌شوند و افراد را تطمیع می‌کنند تا بتوانند در جایی کار را متوقف کنند و ما در جریان این تحقیق‌ و تفحص موضوعاتی را مشاهده کردیم و عذر برخی از دوستان را خواستیم. ان‌شاءالله در گزارشم افرادی را که به خوبی انجام وظیفه کردند یا کسانی که قصوری در مبارزه با مفسدان اقتصادی داشتند ، بیان خواهم کردم».

    ٣٠ ‌هزار صفحه گزارش در انتظار رسیدگی

    گزارش تفحص از بنیاد شهید۴٠ صفحه است و باید به ١۴ صفحه کاهش پیدا کند. در جریان تحقیق و تفحص از بنیاد شهید و امور ایثارگران ٣٠‌ هزار برگ سند به دست آمده و ١٠٧ ‌هزار نفر ساعت وقت برای این موضوع گذاشته شده است. گزارش اولیه به‌دست‌آمده در این تفحص،۵٠٠ صفحه بود. اردیبهشت ٩٢ مصطفی افضلی‌فرد، سخنگوی وقت کمیسیون اصل ٩٠ مجلس خبر داد که تحقیق‌وتفحص از «بنیادشهید و امور ایثارگران» با امضای ٩٠ نماینده کلید خورده و بنا شد تا پاییز همان سال گزارش، نهایی شود و به صحن علنی بیاید. فساد‌هزارو ٧٠٠‌ میلیارد ریالی در «بنیاد شهید» و انتقال آن به خارج از کشور از دیگر حفره‌های مالی شناسایی‌شده در این گزارش است. سال ٩١ بود که خبر کشف اختلاس ١۵‌ میلیارد تومانی در «بنیادشهید» فاش شد.

     
  51. با درود به نوریزاد جان برکف عزیز وهم میهنان فرهیخته گذارش زیر از زندان تهران است که بیشر به پیشگاه آق سید مرتضی که میفزمایند مردم مسلمان نوع حکومت ودر نتیجه قوانین جاری وساری در جامعه را پذیزفته اند و احساس مسرت میکنند تقدیم میکنم ………امنیتی‌ترین زندان کشور؛ بازرسی‌های خشن و تجاوزهای جنسی

    منتشر شده در دوشنبه, ۱۹مرداد , ۱۳۹۴ | ۸:۲۹ ق.ظ.

    زندان تهران بزرگ، جایی است که در آن نه نشانی از حقوق بشر است و نه از انسانیت و دین و اخلاق، هرچند در ابتدا نمایی شیک و زیبا و مدرن از خود به نمایش بگذارد.

    گزارش تکان دهنده‌ای که در ادامه می خوانید، جزئیاتی از شرایط فاجعه بار این زندان را که قرار است هزاران زندانی دیگر به آنجا منتقل شوند، برای اولین بار به نمایش می‌گذارد. جزئیاتی که احتمالا مسئولان دولتی بازدیدکننده نیز از آنها بی خبر نگه داشته می‌شوند تا بگویند: «وضع آموزش قرآن و مفاهیم قرآنی، نظافت و پاکیزگی، فضا و محیط استراحت و هواخوری بسیار مطلوب و قابل تقدیر بود.»

    احتمالا معاون امنیتی و انتظامی استاندار تهران که این جملات را چهارشنبه گذشته پس از بازدید از زندان مذکور بر زبان رانده بود، با خواندن این گزارش در برداشت ظاهربینانه خود تجدیدنظر خواهد کرد.

    به گزارش کلمه، از ابتدای مردادماه و طی دو هفته گذشته حدود هزار نفر از بندهای مختلف اوین به زندان تهران بزرگ منتقل شده‌اند و در نتیجه تعداد کل زندانیان اصطلاحا حاضر به خواب در اوین به سه هزار نفر کاهش یافته است.

    زندان تهران بزرگ در مسیر جاده قدیم قم – از فشافویه به سمت ورامین در کنار زندان فشافویه و زندان جدید التاسیس شهید لاجوردی واقع شده است و چند سالی است که در سه تیپ این زندان، زندانیان متهم به سرقت نگهداری می‌شوند. تیپ چهار این زندان نیز بندی است با دوازده سالن دویست نفری که اخیرا هزار نفر از محکومان متهم به کلاهبرداری از اوین به آنجا منتقل شده اند.

    بنابر شنیده‌ها قرار است طی روزهای آینده سایر زندانیان اوین که چنین اتهامی دارند و تعداد آنها حدود پانصد تا ششصد نفر برآورد شده است (البته غیر از آنهایی که از حمایت‌های ویژه برخوردارند) به همراه تعدادی از زندانیان زندان های استان البرز (قزل حصار و رجایی شهر) به زندان تهران بزرگ انتقال یابند.

    نحوه انتقال زندانیان از اوین به این نحو است که هر روز صبح ابتدا تلفن‌های بندها قطع می شود تا کسی نتواند خبر انتقالش را به بیرون از زندان اطلاع دهد و سپس همه کسانی که نامشان برای انتقال خوانده می شود، باید ظرف حداکثر دوساعت با تمام وسایل آماده رفتن شوند. زندانیان را با دستبند و پابند سوار اتوبوس‌ها می‌کنند و با اسکورت نیروهای ویژه پلیس از اوین به تهران بزرگ می برند.

    زندان تهران بزرگ در محیط کویری فشافویه که آبی شور و هوایی بسیار گرم دارد، ایجاد شده است. وسعت این زندان بسیار زیاد است و غیر از تیپ چهار که به تازگی ساختمانش به اتمام رسیده و به زندانیان تازه وارد از اوین اختصاص یافته، تیپ های بعدی نیز قرار است به مرور آماده شوند.

    زندان تهران بزرگ یکی از امنیتی‌ترین زندان‌های کشور است و به برخورد شدید و تند با زندانیان شهرت دارد، اما افراد زندانی به دلیل نوع اتهاماتشان هرگز نتوانسته اند حتی گوشه‌ای از این خشونت‌ها را بازگو کنند.

    اما در مقابل، زندانیان انتقال یافته از اوین به دلیل برخورداری از روحیه بهتر، پس از چند روز به دلیل نبود آب شیرین، پتو، سیگار و امکانات اولیه لازم، دست به اعتراض زده و از گرفتن غذاهای خود خودداری کردند تا اینکه سه شنبه گذشته متعاقب بازدید رییس سازمان زندان ها و معاونت امنیتی استانداری تهران، ضمن تامین آب شرب با تانکر، اقدام به توزیع و فروش برخی اقلام مورد درخواست زندانیان مانند آب معدنی و سیگار در فروشگاه‌ها شد. ولی مشکل تلفن این زندانیان هنوز حل نشده، زیرا در هر سالن فقط یک دستگاه تلفن موجود است و آنها برای چند دقیقه تماس تلفنی باید ساعت های متمادی در صف باشند.

    برخلاف زندان اوین که در آن زندانیان در صورت تخلف، مطابق آیین نامه سازمان زندان‌ها برای مدت کوتاهی و حداکثر تا بیست روز به سلول‌های انفرادی دارای حمام و توالت در بند ۲۴۰ منتقل می شوند، در تهران بزرگ به جای انفرادی، سوئیت های بیست تخته ای وجود دارد که بعضا ۶۰ تا ۷۰ نفر در آنجا مشمول حبس تنبیهی می شوند. در گوشه هر سوییت، یک حمام و یک توالت وجود دارد که با پرده از سالن جدا شده است که با این ساختار بوی آزار دهنده ی تعفن به طور مداوم، در تمام سالن طبیعی به نظر می رسد.

    در سوئیت‌های تنبیهی درها همیشه بسته است و زندانیان هیچ‌گونه دسترسی به هواخوری، نور آفتاب، سیگار و فروشگاه ندارند. آ‌ن‌قدر زندانی در آن‌جا نگه‌داری می شود تا به اصطلاح ببرد و به قول زندانبان‌ها به غلط کردن بیفتد، سپس با گرفتن تعهد آنها را به بند عمومی برمی گردانند. به طور کلی فضای عمومی زندان تهران بزرگ آن‌قدر بسته و سرکوب‌گرانه است که همه زندانیان را به تعظیم و تکریم زندانبان‌ها وا می دارد.

    از دیگر مسائل عمده در سالن‌های نگهداری سارقان؛ فراوانی مواد مخدر، فعالیت باندهای سازمان یافته، تعرض و تجاوز به زندانیان جوان و باج‌گیری از تازه واردان است که این اعمال بدون هماهنگی وکیل بندها و مسئولین رده پایین زندان امکان‌پذیر نبوده و نیست. ظاهرا تاکنون دستگاه قضایی به هیچ مقام دولتی یا نمایندگان مجلس نیز اجازه بازدید از تهران بزرگ را نداده است، ضمن آنکه بعضی سالن‌های آنجا و خصوصا سوئیت‌های تنبیهی آ‌ن‌قدر کثیف و غیرقابل مشاهده است که حتی مسئولان سازمان زندان‌ها نیز از آنجا بازدید نمی‌کنند.

    بازرسی‌های ماهیانه نیز در آنجا به صورتی خشن و غیر انسانی انجام می شود و مسئولان زندان به سربازان میدان می دهند که با خشونت با زندانیان برخورد کنند؛ به نحوی که حتی ظروف و فلاسک‌های آنها را برای پیدا کردن مواد مخدر می‌شکنند و تمام اسباب و لوازم‌شان را وسط اتاق زیرورو و گاه تخریب می‌کنند. کوچک‌ترین اعتراض زندانی نیز با باتون و ضرب و شتم پاسخ داده می شود و در مواردی گزارش شده که حتی به زندانیان گفته شده که در موقع بازرسی حق نگاه کردن و شناختن صورت سربازان را ندارند و در صورت بلند کردن سر با شدیدترین عکس العمل پاسیاران و سربازان مواجه می شوند.

    سربازان مستقر در تهران بزرگ نیز از شرایط این زندان بسیار ناراضی هستند و اکثر آنها تلاش می کنند با یافتن آشنایان ذی نفوذ، به زندان های دیگر به ویژه اوین منتقل شوند، زیرا فضای زندان بر این سربازان ۱۹-۲۰ ساله نیز اثر مخرب روانی دارد. سربازانی که شبها صدای گریه و فریاد زندانیانی را می شنوند که زندانیان قدیمی تر به آنها تجاوز می کنند، یا آنها که نیاز به مواد مخدر یا سیگار نخی پنج هزار تومان دارند (به دلیل ممنوعیت فروش سیگار در فروشگاه های آنجا، قیمت سیگار بسته ای تا صد هزار تومان است و معلوم نیست که سودش را چه کسانی می برند) اما به دلیل بی پولی یا بدهی به آنها مواد داده نمی شود و آنها با التماس و تضرع یا فریاد و شیون درخواست مواد دارند.

    ehran-saham-newsزندان تهران بزرگ، جایی است که در آن نه نشانی از حقوق بشر است و نه از انسانیت و دین و اخلاق، هرچند در ابتدا نمایی شیک و زیبا و مدرن از خود به نمایش بگذارد.

    گزارش تکان دهنده‌ای که در ادامه می خوانید، جزئیاتی از شرایط فاجعه بار این زندان را که قرار است هزاران زندانی دیگر به آنجا منتقل شوند، برای اولین بار به نمایش می‌گذارد. جزئیاتی که احتمالا مسئولان دولتی بازدیدکننده نیز از آنها بی خبر نگه داشته می‌شوند تا بگویند: «وضع آموزش قرآن و مفاهیم قرآنی، نظافت و پاکیزگی، فضا و محیط استراحت و هواخوری بسیار مطلوب و قابل تقدیر بود.»

    احتمالا معاون امنیتی و انتظامی استاندار تهران که این جملات را چهارشنبه گذشته پس از بازدید از زندان مذکور بر زبان رانده بود، با خواندن این گزارش در برداشت ظاهربینانه خود تجدیدنظر خواهد کرد.

    به گزارش کلمه، از ابتدای مردادماه و طی دو هفته گذشته حدود هزار نفر از بندهای مختلف اوین به زندان تهران بزرگ منتقل شده‌اند و در نتیجه تعداد کل زندانیان اصطلاحا حاضر به خواب در اوین به سه هزار نفر کاهش یافته است.

    زندان تهران بزرگ در مسیر جاده قدیم قم – از فشافویه به سمت ورامین در کنار زندان فشافویه و زندان جدید التاسیس شهید لاجوردی واقع شده است و چند سالی است که در سه تیپ این زندان، زندانیان متهم به سرقت نگهداری می‌شوند. تیپ چهار این زندان نیز بندی است با دوازده سالن دویست نفری که اخیرا هزار نفر از محکومان متهم به کلاهبرداری از اوین به آنجا منتقل شده اند.

    بنابر شنیده‌ها قرار است طی روزهای آینده سایر زندانیان اوین که چنین اتهامی دارند و تعداد آنها حدود پانصد تا ششصد نفر برآورد شده است (البته غیر از آنهایی که از حمایت‌های ویژه برخوردارند) به همراه تعدادی از زندانیان زندان های استان البرز (قزل حصار و رجایی شهر) به زندان تهران بزرگ انتقال یابند.

    نحوه انتقال زندانیان از اوین به این نحو است که هر روز صبح ابتدا تلفن‌های بندها قطع می شود تا کسی نتواند خبر انتقالش را به بیرون از زندان اطلاع دهد و سپس همه کسانی که نامشان برای انتقال خوانده می شود، باید ظرف حداکثر دوساعت با تمام وسایل آماده رفتن شوند. زندانیان را با دستبند و پابند سوار اتوبوس‌ها می‌کنند و با اسکورت نیروهای ویژه پلیس از اوین به تهران بزرگ می برند.

    زندان تهران بزرگ در محیط کویری فشافویه که آبی شور و هوایی بسیار گرم دارد، ایجاد شده است. وسعت این زندان بسیار زیاد است و غیر از تیپ چهار که به تازگی ساختمانش به اتمام رسیده و به زندانیان تازه وارد از اوین اختصاص یافته، تیپ های بعدی نیز قرار است به مرور آماده شوند.

    زندان تهران بزرگ یکی از امنیتی‌ترین زندان‌های کشور است و به برخورد شدید و تند با زندانیان شهرت دارد، اما افراد زندانی به دلیل نوع اتهاماتشان هرگز نتوانسته اند حتی گوشه‌ای از این خشونت‌ها را بازگو کنند.

    اما در مقابل، زندانیان انتقال یافته از اوین به دلیل برخورداری از روحیه بهتر، پس از چند روز به دلیل نبود آب شیرین، پتو، سیگار و امکانات اولیه لازم، دست به اعتراض زده و از گرفتن غذاهای خود خودداری کردند تا اینکه سه شنبه گذشته متعاقب بازدید رییس سازمان زندان ها و معاونت امنیتی استانداری تهران، ضمن تامین آب شرب با تانکر، اقدام به توزیع و فروش برخی اقلام مورد درخواست زندانیان مانند آب معدنی و سیگار در فروشگاه‌ها شد. ولی مشکل تلفن این زندانیان هنوز حل نشده، زیرا در هر سالن فقط یک دستگاه تلفن موجود است و آنها برای چند دقیقه تماس تلفنی باید ساعت های متمادی در صف باشند.

    برخلاف زندان اوین که در آن زندانیان در صورت تخلف، مطابق آیین نامه سازمان زندان‌ها برای مدت کوتاهی و حداکثر تا بیست روز به سلول‌های انفرادی دارای حمام و توالت در بند ۲۴۰ منتقل می شوند، در تهران بزرگ به جای انفرادی، سوئیت های بیست تخته ای وجود دارد که بعضا ۶۰ تا ۷۰ نفر در آنجا مشمول حبس تنبیهی می شوند. در گوشه هر سوییت، یک حمام و یک توالت وجود دارد که با پرده از سالن جدا شده است که با این ساختار بوی آزار دهنده ی تعفن به طور مداوم، در تمام سالن طبیعی به نظر می رسد.

    در سوئیت‌های تنبیهی درها همیشه بسته است و زندانیان هیچ‌گونه دسترسی به هواخوری، نور آفتاب، سیگار و فروشگاه ندارند. آ‌ن‌قدر زندانی در آن‌جا نگه‌داری می شود تا به اصطلاح ببرد و به قول زندانبان‌ها به غلط کردن بیفتد، سپس با گرفتن تعهد آنها را به بند عمومی برمی گردانند. به طور کلی فضای عمومی زندان تهران بزرگ آن‌قدر بسته و سرکوب‌گرانه است که همه زندانیان را به تعظیم و تکریم زندانبان‌ها وا می دارد.

    از دیگر مسائل عمده در سالن‌های نگهداری سارقان؛ فراوانی مواد مخدر، فعالیت باندهای سازمان یافته، تعرض و تجاوز به زندانیان جوان و باج‌گیری از تازه واردان است که این اعمال بدون هماهنگی وکیل بندها و مسئولین رده پایین زندان امکان‌پذیر نبوده و نیست. ظاهرا تاکنون دستگاه قضایی به هیچ مقام دولتی یا نمایندگان مجلس نیز اجازه بازدید از تهران بزرگ را نداده است، ضمن آنکه بعضی سالن‌های آنجا و خصوصا سوئیت‌های تنبیهی آ‌ن‌قدر کثیف و غیرقابل مشاهده است که حتی مسئولان سازمان زندان‌ها نیز از آنجا بازدید نمی‌کنند.

    بازرسی‌های ماهیانه نیز در آنجا به صورتی خشن و غیر انسانی انجام می شود و مسئولان زندان به سربازان میدان می دهند که با خشونت با زندانیان برخورد کنند؛ به نحوی که حتی ظروف و فلاسک‌های آنها را برای پیدا کردن مواد مخدر می‌شکنند و تمام اسباب و لوازم‌شان را وسط اتاق زیرورو و گاه تخریب می‌کنند. کوچک‌ترین اعتراض زندانی نیز با باتون و ضرب و شتم پاسخ داده می شود و در مواردی گزارش شده که حتی به زندانیان گفته شده که در موقع بازرسی حق نگاه کردن و شناختن صورت سربازان را ندارند و در صورت بلند کردن سر با شدیدترین عکس العمل پاسیاران و سربازان مواجه می شوند.

    سربازان مستقر در تهران بزرگ نیز از شرایط این زندان بسیار ناراضی هستند و اکثر آنها تلاش می کنند با یافتن آشنایان ذی نفوذ، به زندان های دیگر به ویژه اوین منتقل شوند، زیرا فضای زندان بر این سربازان ۱۹-۲۰ ساله نیز اثر مخرب روانی دارد. سربازانی که شبها صدای گریه و فریاد زندانیانی را می شنوند که زندانیان قدیمی تر به آنها تجاوز می کنند، یا آنها که نیاز به مواد مخدر یا سیگار نخی پنج هزار تومان دارند (به دلیل ممنوعیت فروش سیگار در فروشگاه های آنجا، قیمت سیگار بسته ای تا صد هزار تومان است و معلوم نیست که سودش را چه کسانی می برند) اما به دلیل بی پولی یا بدهی به آنها مواد داده نمی شود و آنها با التماس و تضرع یا فریاد و شیون درخواست مواد دارند.

    من امید وارم که آقایان حوزوی جرئت وشهامت پیدا کنند وبرای دفاع از اسلام که به گفته خودشان برای دفاع از انسانیت آمده قدم رنجه بفرمایند وبه کهریزک و زندان کچویی و دیگر سیاه چال های رژیم سری بزنند تا دستگیرشان شود که چقدر با این اسلام مردم را نواخته اند !ولی بعید میدانم که ازبیوت و حجره ها بتواننددل بکنند تا حقایق نزد چشمانشان آشکار شود واسلام را فقط در کتب دینی نظاره گرباشند اولی تر است !

     
  52. دو کلمه حرف حساب را تاب بیاورید!

    منتشر شده در سه شنبه, ۲۰مرداد , ۱۳۹۴ | ۲:۳۶ ق.ظ.

    با درود ////////
    -محمدرضا عالی‌پیام (متخلص به هالو)، شاعر‌ی‌ست که قلم‌اش را به طنز و در نقدِ هر آنچه بر حق نباشد می‌چرخاند؛ چرا که رسالت شعر آنجا که با چاشنی طنز همراه می‌شود همین است که انعکاس‌دهنده‌ی حقایق اجتماعی باشد و به جای خود، منتقد و معترض نسبت به ناملایماتی که بر جامعه‌‌اش رفته است. در عین حال، باید توجه داشت که نقد هیچ‌گاه با نیّتِ خصومت نوشته نمی‌شود بلکه رسالتِ نقد در هر جامعه‌ای، حل مشکلات و بهبود اوضاع آن جامعه بوده و است و جز این نیست که شاعر و طنزنویسی که به نقد دست به قلم می‌برد از آنجا که به دنبال اصلاحِ اوضاعِ مشکل‌آفرین است، حتی برای ظالمان زمانه‌‌اش نیز در قلب خود جایی دارد چرا که می‌خواهد با بازگو کردنِ مشکلات جامعه به طنز و به شیوه‌ای هنرمندانه، بر اذهان آنانی که خود بانی مشکلات بوده‌اند نیز تاثیری بگذارد مگر که چاره‌ای بیاندیشند.

    جامعه‌ای آگاه چون جامعه‌ی ایرانی که در دهه‌های اخیر، مدنیت را سرلوحه و هدف قرار داده است، باید نشان دهد که برای شعر، طنز و هنر اجتماعی هر چند هم که تلخ و گزنده باشد، نیوشا و پذیرنده است چرا که قدر مسلّم است که می‌داند دست‌یابی به جامعه‌‌ای مدنی در هیچ سرزمینی بدون افزایشِ قدرتِ تحمل و مدارا و شنونده بودن در مقابل نقد امکان‌پذیر نبوده است.

    حال می‌شنویم که محمدرضا عالی‌پیام در حالی‌که برای دومین بار به جُرمِ سرودن یکی از اشعار طنزش، دوران حبس‌ِ خود را – البته این بار تحتِ شرایط غیر انسانی‌ترِ زندان رجایی شهر و نه در اوین – می‌گذراند، در پی وخامت حالش پیروِ ده روز اعتصاب غذا و اعتصابِ دارو به بیمارستان انتقال یافته است.

    این شاعر و هجده تن از زندانیان عقیدتی- سیاسیِ زندان رجایی شهر، در اعتراض به موضوع عدم تفکیک زندانیان دست به اعتصاب غذا زده بودند و خواستار تفکیک خود از زندانیان جرایم سنگین بودند.

    شاعران، نویسندگان و طنزپردازانِ امضاکننده‌ی این متن از آنجا که به الگوی جامعه‌ی مدنی باور دارند و آزادی بیان و حمایت از هم‌صنف را از ملزوماتِ دست‌یابی به آن می‌دانند، بدین‌وسیله نگرانی خود را نسبت به وضعیت سلامتی محمدرضا عالی‌پیام ابراز کرده و خواهان آزادی فوری و بی قید و شرطِ این شاعر و هنرمندِ طنزنویس‌اند.

    امضاکنندگان این متن ضمن ابراز امیدواری درباره‌ی احتمالِ حلِ برخی مشکلات اقتصادی جامعه به دلیل لغو تحریم‌های بین‌المللی، بر این باور خود پافشاری می‌ورزند که حل باقی مشکلات این سرزمین بدون فرصتِ بروز دادن به نقد و طنز اجتماعی– سیاسی یا همان‌گونه که زنده‌یاد کیومرث صابری فومنی (گل آقا) بر آن نام نهاده بود “دو کلمه حرف حساب”، امکان تحقق نخواهد یافت.

    امضاکنندگان:
    بکتاش آبتین
    علیرضا آدینه
    شبنم آذر
    شکوفه آذر
    آریا آرام‌نژاد
    سعید آرمات
    وحید آقاجانی
    علی آموخته نژاد
    هادی ابراهیمی رودبارکی
    علی اسداللهی
    فرشیده اسدی
    شهلا اسماعیل‌زاده
    فرهاد اکبرزاده
    رضا اکوانیان
    دلشاد امامی
    امیرحسین امیربهزادی
    آسیه امینی
    خالد بایزیدی
    سلیمان بایزیدی
    کیانا برومند
    آزاده بشارتی
    نسیم بنی کمالی
    علیرضا بهنام
    فتح‌الله بی‌نیاز
    شهرنوش پارسی‌پور
    منیره پرورش
    فرازمهر پورافرا
    فرامرز پورنوروز
    امیر پوریا مهری
    هادی ترابی
    اردوان تراکمه
    رؤیا تفتی
    نیما تقوی
    علی ثباتی
    سپیده جدیری
    مهری جعفری
    ناما جعفری
    رحمان چوپانی
    بنفشه حجازی
    باران حجتی
    محمدعلی حسنلو
    اوختای حسینی
    سمیه حسینی
    فرهاد حیدری گوران
    رضا حیرانی
    پویا خازنی اسکویی
    مینا خازنی اسکویی
    سارا خلیلی جهرمی
    بابک خوشجان
    ساناز داوودزاده‌فر
    روزبه دُرنشان
    آزاده دواچی
    نعیمه دوستدار
    بابک ذاکری
    محمد ذوالفقاری
    مریم رئیس‌دانا
    حامد رحمتی
    سهراب رحیمی
    علیرضا رضایی
    علیرضا روشن
    ریحان ریحانی
    حسن زرهی
    شراگیم زند
    سیامند زندی
    ماندانا زندیان
    میثم سراج
    قارن سوادکوهی
    روناک شاه محمدی
    محمد شعبانی
    سید رضا شکراللهی
    منا شکرریز
    فاطمه شمس
    رضا شنطیا
    شاهین شیرزادی
    غلامرضا صراف
    فرزاد طبائی
    علیرضا عباسی
    علی عبدالرضایی
    حسین عبدالوند
    مریم عبدی
    ناهید عرجونی
    هومن عزیزی
    یاسر عزیزی
    شادیار عمرانی
    آیدا عمیدی
    ماهرخ غلامحسین‌پور
    حسین فاضلی
    حسین مارتین فاضلی (نانام)
    ابوالقاسم فرهنگ
    نگین فرهود
    کیانوش فرید
    ساسان فریدی‌فر
    مهرداد فلاح
    جواد قاسمی
    فرید قدمی
    علی قنبری
    فرزانه قوامی
    ساسان قهرمان
    ساموئل کابلی
    میلاد کامیابیان
    مهتاب کرانشه
    علی کریمی کلایه
    سعیده کشاورزی
    الهام گردی
    ساقی لقائی
    رباب محب
    سعید محمدحسنی
    محمد محمدعلی
    شیدا محمدی
    داریوش محمدی مجد
    نسرین مدنی
    رئوف مرادی
    غزال مرادی
    محمدحسن مرتجا
    داود مرزآرا
    مرتضی مشتاقی
    داریوش معمار
    سید مهدی موسوی
    مزدک موسوی
    مرضیه مهاجر
    محمد مهدی پور
    مؤدب میرعلایی
    آرش نصرت‌اللهی
    محمد نعامی پوران
    امیر نعمتی
    سعید نعمتی پور
    علی نگهبان
    علی‌رضا نوری
    نیما ‌نیا
    مازیار نیستانی
    مهدی وزیربانی
    مریم هوله

     
  53. واقعن اگر قانون برای همه یکسان بود //////// اخوندها بسبب //////بالا کشیدن اموال عمومی وسرمایه های مردم دست وپا نداشتند،گویا همچنان که خودگویند غیبت مومن گناه است یعنی غیبت دیگران جایز اینجاهم ////////// آخوند نماینده آمام زمان وامام زمان جانشین پیغمبر و پیغمبر فرستاده خدا جایز ولازم وبرای دیگران گناه و کیفر در انتظار.

     
  54. با سلام

    بعضي از افراد ي كه در اينجا اقدام به نشر مطالب مي كنند اصلا مسلمان نيستند بدون تعارف عرض مي كنم

    اينها يا زرتشتي هستند يا ملحد وبي دين ويا نژادپرست —– بنابراين از اين افراد چه انتظاري داريم؟

    نوشته هاي اين افراد سراسر فحاشي و ناسزاگويي به اسلام و مسلمانان است و به قدري ترسو هستند كه حتى

    در فضاي مجازي جرأت ندارند اعتقاد خو د را اظهار كنند مثلا فلان شخص به ما بگويد چه ديني دارد؟

    ابتدا به زرتشيان مي پردازم ودر نوشته هاي بعدي به ملحدان و ………………………

    اين مطلب را نقل مي كنم:

    یکی از راه ها برای پی بردن به برتری یک دین بر دین دیگر، مقایسه میان آنهاست. در اینجا تعدادی از مهم ترین های اسلام و زرتشتی را باهم مقایسه می کنیم.

    پیامبر
    پیامبر زرتشیان سراسر در هاله ای از ابهام است. تاریخ زندگی او چند هزار سال مورد اختلاف است. با اطمینان هیچ کتاب، سخن و رفتاری را نمی توانیم به او نسبت دهیم. نمی دانیم کجا زندگی می کرده. به قدری مبهم است که برخی محققان او را شخصیتی خیالی دانسته اند.
    اما پیامبر اسلام اینگونه نیست. در تاریخ تولد او تنها پنج شش روز اختلاف دیده می شود. کتاب او دست نخورده به ما رسیده و سخنان فراوان از او داریم و بخش اصلی و مهم زندگی او برای ما معلوم است.

    کتاب آسمانی
    خود زرتشتیان قبول دارند که اوستا تحریف شده است. کتابی که در زمانی روی دوازده هزار پوست گاو نوشته می شد، امروزه بخش اندک آن باقی مانده و از این مقدار باقیمانده تنها حدود چهل صفحه ی آن (گاتها) را قبول دارند که برای زرتشت است. هرچند این مقدار را هم نمی توان با اطمینان به زرتشت نسبت داد. ترجمه ی آن نیز به درستی معلوم نیست.
    کتاب آسمانی اسلام (قرآن) دست نخورده تا این زمان باقی مانده است.

    مقدس ترین چیز
    مقدس ترین چیز در نظر زرتشتیان آتش است در حالی که نمی تواند ما را راهنمایی کند. همچنین در طبیعت می توان مهم تر از آتش را هم یافت؛ مثل هوا. نیم ساعت نبود هوا در کره زمین را با نیم ساعت نبود آتش مقایسه کنید. اگر هوا نباشد آتشی هم وجود نخواهد داشت اما عکس آن درست نیست.
    مقدس ترین چیز در حال حاضر در نظر مسلمانان قرآن است به گونه ای که کسی نمی تواند بی وضو دست به کلمات آن بگذارد. قرآن بسیار پرمحتواست؛ با ما سخن می گوید و راه راست را به ما نشان می دهد
    ——————
    اين نوشته را از سايت عاكفون نقل كردم

     
    • با درود ، غبداله گرامی هر مطلبی را که می خوانی به خردت رجوع کن و بعد ان را انتشار بده . من خودم یک مسلمان زاده هستم ولی تا انجا که تحقیق کرده ام دین زرتشتی بر پایه اندیشه وکردار و گفتار نیک استوار است که هر پیامبری امده همین حرف را زده پس مرجع میباشد . همچنین زرتشتیان به 4 عنصر اب -باد (که همان هوا می باشد)-خاک و اتش احترام گذاشته و ان را نمی آلایند .حالا چرا فقط به انها میگوییم اتش را احترام میگذارند نمی دانم. گتاب اصلی انها گاث ها است مثل قران ما و کتابهای دیگر شان میتوانیم مثلا اوستا را با نهج البلاقه ویا ….مقایسه کرد ومطالبی که در ان دو کتاب اصلی است باهم تفاوت بسیاری دارد مثلا در مورد ازدواج که اگر انها را با هم مقایسه کنیم و به فارسی ترجمه کنیم انچه در کتاب ما امده باعث سانسور توسط استاد ارجمند خواهد شد ولی برای انها اختیار به هردو داده شده و اول از عروس پرسیده می شود که ایا فلان مرد را به همسری وهمروانی قبول داری؟وبعد از مرد همین جمله پرسیده می شود.که فکر کنم به همین دلیل انها را به ازدواج با محارم محکوم میکنیم .بیشتر از این سرت را درد نمی اورم

       
  55. هند و چین نزدیک به 2/5 میلیارد نفر جمعیت دارند، 150 خدا و بیش از صدها عقیده ی متفاوت دارند و در صلح و آرامش زندگی می کنند…!
    مسلمانها یک خدا و یک پیامبر، یک دین و یک کتاب دارند، ولی خیابانهایشان، همیشه و همواره، آغشته به خون یکدیگر…!!!

    قاتلش می گوید: الله اکبر !
    مقتول هم می گوید: الله اکبر !

     
  56. چنین روزگاران کجا دیده ای
    مگر تازیان را تو زاییده ای
    …..
    که در دامن ِ میهن ِ آریا
    خوری نان و آب ِنیاکان ِما
    ……
    سپس گریه زاری کنی روزوشب
    کنی پاره خود را برای عرب
    …..//////////////////////////
    ///////////////////////////////

    ———————————-

    سلام رستم گرامی
    هر چه تلاش کردم نتوانستم شعر ارسالی شما را که سراسر توهین به مسلمین است منتشر کنم
    پوزش

    .

     
    • استاد عزیزم و سرور گرامی نوری زاد عزیز ،

      با احترام و عرض سلام ، ای کاش تمامی شعر را انعکاس و منتشر میکردید ، تا مردم و بازدید کنندگان سایت نظر بدهند که توهین شده است و لا غیر ، ای کاش زمانی برسد که مردم ایران و وطنم حقیقت و رک گوئی را دشنام ننآمند و با دلیل و برهان به رد گفته طرف اکتفا کنند و یکی از بدبختیهای مردم جهان سوم و ایران این است که به ظاهر همه گونه کرنش و احترام میکنند ولی در خفا و پشت سر بدترین دشنام ها و الفاظ رکیک را میگویند . در این سی و چند سالی که در اینجا هستم و بقول مسلمانان نزد کافران ، یک چیز را آموخته ام که حقیقت را بگویم و رک باشم و آنچه را و آن کلمه ای را که برای پاسخگوئی خود مناسب میدانم بیان کنم نه شان و منزلت طرف ، نگاه کنم و آنچه را که او خوشش آید ، بگویم ، هر چند که من توهینی در این شعر نمی بینم و اگر بر ضد عرب میگویم دلیلش واضح و آشکار است که ایرانیم و هر آنچه که برایم عزیز و مهم باشد قبل از آن خاک وطنم عزیز و مهم است . و اگر زیاده باشم و از حد و حدود دستجین شدۀ سایت خارج شده ام ، اراده کنید ، از این پس کلامی نخواهم نوشت . با درود و عرض ادب

      ————————————————

      سلام رستم گرامی
      از من مرنجید دوست خوب، این سایت، یک سایت داخلی است. ما همینجوری بسیار فراتر از خط قرمزهای رایجِ حاکمیت دست بقلم برده ایم. هم من هم شما خوبان. من نه زیاد بل تا حدودی می توانم از این خط قرمزها عبور کنم. آنجایی که ناگزیر به حذف مطلبی می شوم حتما توهینی به جمعی از مردم نهفته است که انتشار آن شما را راضی می کرده و جمع بسیاری را بر می آشفت و دلگیر می ساخت. دوست من به همزیستی بینیدیشیم. نقد بکنیم اما توهین نکنیم. احترام بگذاریم به عقیده و باور دیگران اما در دل این احترام، محترمانه نگاه آنان را به نقدها و زشتی ها و ناهنجاری هایشان اشارت دهیم. شرایط مرا در داخل رعایت کنید. گرچه من اگر در خارج و در کنار خود شما نیز بودم هرگز به عقیده و قومی توهین نمی کردم. بل به نقد محترمشان روی می بردم.

      با احترام

      .

       
  57. عجب روزگاریست!هیچکس به سکوت آدم نمیرسه! همه منتظرن به فریاد آدم برسن!!

     
  58. سلام بر همگی

    چون که صد آمد، نود هم پیش ماست

    و چون به ریشه و نطفه پرداختی، هم شاخ و برگ و مازاد، فیه مافیه است!

    بنابراین، مهمترین جزء زندگی هر انسانی، ایدئوژی اوست و مابقی، استخوان و پوست و ظاهر است!

    در ایران، اگر ایدئولوژی حاکم اسلام است و بی نقص و برترین در دنیا، باید پرسید، این چه خدایی است که یا خود یا بنده اش، بعد از خواندن آیاتش، میگوید، “صدق الله (علی) العظیم”؟

    صدق الله العظیم، یعنی خدای بسیار بزرگ (جثه) راست گفت!

    مگه قراره خدا، راست هم نگه؟

    در علم روان شناسی، اثبات شده، هر وقت چیزی بی اندازه پر رنگ و تاکید شود، مشکل همونجاست. و صدق الله العظیم، یعنی الله داره دروغ میگه، پس تاکید داره که راست گفت!

    بنابراین، برای اینکه از نظرها غایب شدن، مساوی است با فراموشی، نماز خلق شد و تکرار مکررات، تا بر خود بقبولانی که ما بنده اوییم و شاکر

    و هر وقت بر چیزی که نیست، مدام تاکید کنی، هست می شود.

    امروزه، اسم تکنیک فوق (از زیر شاخه های ان ال پی) را گذاشته اند، قدرت تذکار یا همان تلقین که مدرنترش (ان ال پی) میشه تصویر سازی!

    شما تصویری خلق میکنی و مدام به آن شاخ و برگ میدهی و مدام تغذیه اش میکنی (عین نماز خواندن با خلوص نیت)، تا اینکه، یک روز متولد میشود و صورت بیرونی به خود میگیرد(تجسد یا متریالایز شدن)

    الباقی قصه، همانی است که ماکیاولی اول بار، مکتوب و مضروب کرد؛ ” هدف، وسیله را توجیه می کند” و دنیا در گیر و دار ما و منی، اسیر است

    نردبان خلق، همین ما و منی است
    عاقبت زین نردبان، افــــتادنی است

    هر که او بالاتر رود ابلـــــــه تر است
    کاستخوانش بتــــر خواهد شکست

    و هر کسی که قواعد بازی را بهتر بازی کند، فقط ممکنه مدت بیشتری اون بالا بمونه، اما لاجرم، با مخ به زمنی می کوبندش

    به عبارتی، همه به نوعی دزد قدرتند، اما دزد نگرفته، پادشاه است

    صدق الله العظیم

    ——————————–

    سلام دوستان
    این نوشته ی دوستمان نی نی خبر از یک برداشت از یک تکیه کلام قرآنی دارد و ریشه ای در یک امر روانی. گرچه ممکن است گفته آید این سخن به مردمانی روی دارد که اهل فراموشی اند، با این همه اما ریشه ی روانی آن نباید از نظر دور داشت. خیلی باعث مسرت همچو منی است که جناب سید مرتضای گرامی در این خصوص ما را روشنی دهند. سپاس از تحمل همه ی شما خوبان که از انتشار یک چنین نوشته هایی نه تنها بر نمی آشوبید بل فضا برای آن می پردازید. سخنان درست از دل نقدها بیرون می زنند و سلامت خود را به رخ می کشند.
    سپاس از همگی

    .

     
    • سلام بر شما
      در قسمتی از مطلب خود فرموده اید: (در علم روان شناسی، اثبات شده، هر وقت چیزی بی اندازه پر رنگ و تاکید شود، مشکل همونجاست.) لطفا مستندات خود را در مورد این اصل روانشناسانه بفرمایید.

       
      • با سلام

        متاسفانه، آمیختگی فرهنگها و ترجمان ناصواب، باعث شده که گاه در تبیین نظرات و افکار، انسان از واژگان نابجا استفاده کنه یا از ترجمه نا صحیح تر، بهره ببره

        در اینجا، مشکل، یا مسئله، بهتره که “نکته” تعبیر بشه

        the problem is

        یعنی، نکته اینجاست

        و در روانشناسی، ما مکانیسم های دفاعی متعددی داریم که بین دو طیف سازنده و مخرب قرار میگیرند و در هر حال، اسمش روشه، این مکانیسم ها، حکم تنازع بقا و تحمل را ایفا میکنند

        در این مورد، میشه به مکانیسم طفره رفتن یا انحراف افکار اشاره کرد که در این حالت، فرد مذکور تلاش میکند که در پشت یک نقاب، سنگر گرفته و توجه ها را معطوف شخص ثالثی سازد.

        مثلاً گفته های خود را، در قالب یک فرد مشهور تر و مورد پسند عامه، عرضه کردن، ایضاً از طرف خدا سخن گفتن!

        و وقتی شما جملات رو، مسلسل وار در کنار هم بگذارید، پی به تناقضات خواهی برد

        مثلاً الله الصمد، که خدا بی نیاز است

        بعد آفرینش نماز، نماز که میشه ادای احترام و شکر گذاری، برای خالقی که بی نیاز است، ولی با طفره رفتن و انحراف افکار، یه جورایی خودمون رو در کانون توجه قرار میدهیم، مثل نماز جماعت و نیاز به امام جمعه و نقش آفرینی و برخورداری از مواهب ایفای نقش که گاه با مخلوط سازی و گل آلود کردن آب، توجهات را به سمت غیر واقعی تر معطوف میکنیم تا نیات ما، پوشید و مستور بماند و در این مورد بخصوص، خلق یک مستمسک بجای ادوات گذشته یعنی الله بجای بت، اما برای مشغول سازی و مرجعیت، بسیار کارا و موثر است!

        یا جدا سازی و داشتن 2 نظریه کاملاً متفاوت در کنار هم، اما برای خودی ها و نخودی ها

        مثلاً دزدان (علی الخصوص بیت المال) در میان دوستان و خانواده خود بسیار صادقند، اما در خارج از این جمعیت، دست به هر کاری میزنند و تمامی وسایل را برای توجیه هدف بکار میگیرند، ایضاً دروغ گویی و دروغ سازی

        لطفاً برای اطلاعات بیشتر، عبارت “مکانیسم های دفاعی در روانشناسی” را جستجو کنید

        +++++++++++++++++++++++++++

        پی نوشت:

        در اینجا نکته ای به ذهنم خطور کرد

        یکی از مکانیسم های دفاعی، ارزش سازی است و در مقابلش، از ارزش اندازی، چیزی تو مایه های

        مثل داستانهایی که برای امام اول شیعیان یا خلیفه چهارم راشدین میسازند تا نقیصه خردمندی نزد دین اسلام، بر طرف بشه

        از جمله، من عرف النفسه، فقد عرف الربه

        اما بیش از یک هزاره پیشتر، ارسطو گفته، شناخت خود، اولین مرحله خردمندی است، زیرا منجر به شناخت انسان میشود (خودت را بشناس تا انسان را بشناسی)

        و قصه سازان، عبارت فوق را متعالی تر کرده اند و گفته اند، شناخت خود یعنی شناخت خدای خود

        ولی وقتی پای خود شناسی میرسه، میگن پسیکولوژی دیگر چیست؟

        خدمت سید مرتضای گرامی عرض شود که با تعبیرات روانشناسانه آشنا نیستند اما میدانند که پیسکولوژی تفنن است، پسیکولوژی، یعنی خود شناسی و خود شناسی یعنی شناخت خدا به تعبیر مولایتان علی و شناخت انسانها، به تعبیر ارسطو

        در هر صورت، به من بسیار کمک کرد تا حقیقت قرآن را بفهمم، منجمله،

        اقرا باسم ربک الذی خلق
        و

        صدق الله العظیم
        اما

         
    • بنام خدا و با سلام به جناب نوریزاد و کامنت گذار “نی نی”

      در مورد تعبیر ترکیبی “صدق الله العلی العظیم” که مفاد و مفهوم آن این است که :راست گفت خدایی که بلند مرتبه و بزرگ است ،چیزی که بدوا بنظر من رسید این است که این گزاره ای خبری هست که بانگیزه ادب و احترام نسبت به گفتار خدای متعال از سوی مسلمانان ابراز می شود ،در واقع این یک عرف احترام و ابراز ادب است که پس از نقل کلام خدا و قرآن بیان می شود و چیزی بیش از این نیست و من از اینگونه تفنن در تعبیر و بحث های روان شناسانه و ان ال پی گونه این دوستمان بی خبر و بیگناهم!
      البته در یک بررسی اجمالی که در نرم افزارهای حدیثی کردم مشاهده کردم این تعبیر در برخی ادعیه وارد شده است ،نیز در یک روایتی که مرحوم مجلسی در بحار از یکی از کتابهای عتیق نقل کرده است گفتگویی را نقل می کند که بین پیامبر اسلام و عالمی یهودی بنام عبد الله بن سلام صورت گرفته است ،و این یهودی پس از پرسشهای متعدد و دریافت پاسخ های دقیق از سوی پیامبر ،از روی نشانه هایی که در کتب یهود و روایات آنان از پیامبر آخر الزمان در دست داشته است پی به صدق نبوت پیامبر بزرگوار اسلام آورده و اسلام می آورد:
      1- مرحوم سید بن طاووس قدس سره که از علمای بزرگوار و از کملین از اهل الله است در کتاب بزرگ و معروف خود بنام “اقبال الاعمال” که مجمع ادعیه و اعمال خاص هر روز و هر ماه است ،ضمن نقل دعائی از امام جعفر الصادق سلام الله علیه که امروز روز شهادت آن بزرگوار است این فقره را نقل می کند که جمله مورد بحث دوست ما در آن هست :

      “”بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، صَدَقَ‏ اللَّهُ‏ الْعَلِيُ‏ الْعَظِيمُ‏، الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ذُو الْجَلالِ وَ الإِكْرامِ، الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ، الْحَلِيمُ‏ الْكَرِيمُ، الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ، الْبَصِيرُ الْخَبِير…….””
      الإقبال بالأعمال الحسنة (ط – الحديثة)، ج‏3، ص: 243

      البته چون محتوای دعاء انشائیه است مفاد این جمله در اینجا انشائی می شود بتبع دعا.

      2-اما روایتی که حاکی از گفتگوی پیامبر با یک دانشمند یهودیست آن بخشی که در آن این جمله هست اینطور است :

      “”مَسَائِلُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ وَ كَانَ اسْمُهُ إِسْمَاوِيلَ فَسَمَّاهُ النَّبِيُّ ص عَبْدَ اللَّهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ………….
      قَالَ يَا مُحَمَّدُ فَأَخْبِرْنِي مَا ابْتِدَاءُ الْقُرْآنِ وَ مَا خَتْمُهُ قَالَ يَا ابْنَ سَلَامٍ ابْتِدَاؤُهُ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ وَ خَتْمُهُ صَدَقَ‏ اللَّهُ‏ الْعَلِيُ‏ الْعَظِيم‏
      بحار الانوار ج 57 ص 243

      مسائل و سوالات عبدالله بن سلام که نام او در اصل “اسماویل” بوده است که بعد پیامبر او را عبد الله نامید ،ابن عباس که راوی این روایت است آنرا نقل می کند تا می رسد به این سوال و جواب که :ای محمد خبر بده مرا که ابتدا قرآن چیست و انتهای آن چیست؟(یعنی سوال از ادب ابتدا کردن به قرآن و ادب ختم قرآن است) ،پیامبر فرمود ای ابن سلام ،ادب ابتدای بقرآن گفتن بسم الله الرحمان الرحیم ،و ادب اختتام قرآن گفتن جمله “راست گفت خدایی که بلند مرتبه و بزرگ است.

      این حاصل بررسی اجمالی من در این مورد است و بنظر میرسد اینگونه روایات منشا رواج اینگونه ادب بین قاریان قرآن و کاتبان آیات قرآن بوده است ،بجهت اسوه قرار دادن رسولخدا در قول و فعل و بجهت پاسداشت و احترام به قرآن کریم ،و این امری توقیفی و شرعی و درون دینی برای ترتب ثواب و تادب به قرآن است و ارتباطی به بحث های پسیکولوژی و تلقینی و تفنن های عبارتی که شگرد این دوست ماست ندارد.

      با احترام

      ————————-

      سلام و سپاس سید مرتضای گرامی
      سپاس

      .

       
    • با درود ////////////////
      ////////////////////////

      ///////////////////////////

      /////////////////////////////////

      ——————————————-

      سلام مهرداد گرامی
      بخش وسیعی از نوشته ی شما عبوس و عصبانی بود و من بناچار و بی آنکه زحمت شما را برای نگارش آن در نظر نگرفته باشم، حذف کردم. کاش به جای پرخاشگری مدارا پیشه می کردیم.
      و اما ادامه ی نوشته شما:

      ———————————————-

      این آقایان حوزوی که سینه سپر میکنند و میگویند مردم مسلمان این حکومت را کا ملا میشناختند و با چشمان بازبه آن رای داده اند چرا جرئت نمیکنند یک بار دیگر رفراندوم بر گذار شود که مردم حد اکثری مسلمان بار دیگر به ج اسلامی رای دهند که زبان خیلی ها را بدوزند ؟ و سخن خمینی را مد نظر قرار نمیدهند که گذشته گان چه حقی دارند که برای آینده گان تصمیم بگیرند. من مطمئن هستم که شما روحانیت کاملا به اوضاع مملکت واقف هستید و میدانید که اگر چنین رفراندومی برگذار شود ج اسلامی نیست ونابود خواهد شد ! به همین دلیل سخنان آخوند هم لباس خودتان یعنی شجونی را اینجا می آورم که دستگیرتان شود که همه به اوضاع واقفید فقط مماشات میکنید که به خیربگذرد . ……..—————————————————————–شجونی: پس از شنیدن رفراندوم، لرزیدم/ همه پرسی نه امری دینی و نه قانونی است!
      منتشر شده در جمعه, ۱۹دی , ۱۳۹۳ | ۱۱:۱۹ ق.ظ
      جعفرشجونی عضو جامعه روحانیت مبارز درحاشیه پنجمین نشست هم‌گرایی اصولگرایان ضمن انتقاد شدید از سخنان اخیر رییس جمهور درطرح موضوع همه پرسی گفت: همه پرسی نه امری دینی و نه قانونی است، این گفتار رییس دولت لرزه ایی بر اندام ما وارد کرد، من نمی دانم منظور ایشان چه بوده، اگر منظور ایشان رفراندوم باشد که درست نیست.
      وی به ایسکا گفت: ریس جمهور باید کار خودش را انجام دهد، رفراندوم لغت بدی بود، همه پرسی برای چه چیز؟
      شجونی دراین خصوص که اگر اکثریت نمایندگان مجلس شورای اسلامی رای به اجرای همه پرسی بدهند و درصورت تایید رهبری همه پرسی قابل اجرا است یا خیر، افزود: این امر معنا ندارد و فقط لرزاندن مملکت است .
      این عضو جامعه روحانیت مبارز در رابطه با وحدت جریان اصول‌گرا و جبهه پایداری، گفت: جبهه پایداری نیز جزء اصولگرایان هستند و ایرادی ندارد که احزاب مختلف اصولگرا در کنار هم داشته باشیم .
      شجونی: اعتدال، خیانت به اسلام است
      منتشر شده در دوشنبه, ۲۴فروردین , ۱۳۹۴ | ۱۰:۴۷ ق.ظ
      جعفر شجونی، روحانی تندرو عضو جامعه روحانیت مبارز تهران در گفت‌وگو با آفتاب در مورد جلسه سه‌گانه آیات یزدی، موحدی کرمانی و مصباح یزدی که پس از دوبار تعویق روز ۱۸ فروردین برگزار شد، گفت: فایده این جلسه این بود؛ این سه روحانی هستند و انقلاب فرزند روحانیت و جامعه روحانیت است، مردم بلاد هم توقع دارند اگر حادثه ای پیش می اید نظر جامعتین را بدانند و آقای مصباح هم مدرس بزرگ حوزه علمیه است اگر چه عنوان جامعتین را ندارد.
      به گزارش«سحام» به نقل از بهار، وی در ادامه افزود: دشمنان خیال می‌کردند ایشان از جامعتین جدا شده است درحالی که این‌طور نیست و این سه روحانی همواره باهم بودند. انشالله درآینده هرچه پیش رو هست از انتخابات مجلس تا انتخابات خبرگان هم در کنار هم خواهند بود.
      این عضو جامعه روحانیت مبارز در پاسخ به این سوال که آیا نزدیکی جامعتین به مصباح یزدی، نوعی تلاش برای تعدیل مواضع حلقه افراطی اطراف اوست، ادعا کرد: آیت الله مصباح حلقه افراطی‌گری ندارد. دیگران کندرو هستند و آن‌ها را تندرو می‌دانند.
      وی با بیان قسمتی بریده از تاریخ یادآور شد: در صدر اسلام هم مصیبت پیش آمد؛ ابوموسی عشری با لفظ اعتدال وارد میدان شد و علی بن ابی طالب را خانه‌نشین کرد. او مدعی شد علی اعتدال ندارد و تندرو است. به دلیل همین خیانت در نهایت اسلام به دست معاویه افتاد. در حالی که حضرت علی‌(ع) همان راه پیغمبر و اسلام را رفت. اعتدال خیانتی بود که توانست علی را خانه‌نشین کند!
      شجونی در تشریح خروجی این جلسه گفت: بنا شده سه گانه‌ای در میان نباشد و تصمیمات به همان صورت دوگانه گرفته شود. بنابراین آقای مصباح به جامعتین اضافه نمی‌شوند، ایشان در فاز دیگری خدمت می‌کرده که اکنون به جامعیتن بازگشته است.
      او همچنین افزود: آقای مصباح یزدی به ظاهر ضلع سوم ائتلاف اصولگرایان است در حالی که این‌طور نیست. او هم از جامعتین است و هر سه ایشان به وحدت رسیدند.
      خوب به سخنان این آخوند توجه نمودید و وحشت وترس را در سخنان گهر بارش ! حس نمودید ؟ ولی بالاخره این اتفاق دیر ویا زود خواهد افتاد وماه همیشه زیر ابر نخواهد ماند . به امید آن روز .

       
  59. راستی یه سئوالی!..چرا “آقا” ظهور نمی کنه؟..مگه 313 نفر بیشتر می خواد؟..شما همه حوزه ها و مراجع و احمدی نژادی ها و بیت رهبر و خود رهبر و دولت و لاریجانی ها و مجلس ولایتمدار را با هم جمع بزن ببین جند نفر میشن؟..مگه اینا آدم نیستن ؟!..آخه این درسته؟!

     
    • دلیلش همینه که گفتی! از بین اینها یک نفر هم پیدا نمیکنی! چه رسد به 313 نفر.
      اگر قرار بود حکومت صالح با این افراد به سرانجام برسد که از این قبیل افراد فراوان و فراوان در تاریخ بوده اند و نیازی به این همه انتظار نبود…

       
  60. باسلام
    بنده پیشنهاد میکنم به آقای نوریزاد که درکنار این سایت منبری برای آقا مرتضی یا همان سید برپادارند تا همگی جمع شده پس از شنیده سخنان ایشان ؛مصیبت نامه ای هم بخوانندو ماهم بگرییم .

     
  61. سلام بر نوریزاد

    من عادت ندارم که فی ما بین بحث دو شخص ثالثی که بحث و جدلشان به بنده ربطی ندارد وارد شوم- فضولی کنم و کامنت دهم– اما با این انشای بلند بالای شما و سید مرتضی عزیز میخواهم از —-شما نوریزاد عزیز و سید مرتضی نازنین که اینقدر شیفته اسلام هستید و اینقدر از انسانیت دم میزنید که آب از لب و لوچه بیننده و مستمع راه می افتد جسارتا سوالی بکنم تا تکلیف اسلام ناب محمدی و انسانیت و حضرت علی و نهج البلاغه را با هم مشخص سازیم

    1-علی رضی الله عنه در کتاب نهج البلاغه ( با فرض اینکه این کتاب واقعا مال علی باشد و سید رضی انرا جعل نکرده باشد ) اشاره به این دارد که 6 والی یا استاندار را به علت خیانت یا اختلاس و و دزدی از کار بر کنار کرده است نمونه بارز آن اشعث بن قیس حاکم آذربایجان بود که به روایتی 30000 درهم یا دینار را بالا کشیده بود و نمونه های دیگر

    آیا شما دو دوست گرامی اصلا اعتقاد دارید که دزدی از بیت المال و یا اختلاس دزدی محسوب میشود و یا اینکه آقای دزد فقط سهم خود و خانواده اش را البته به مقدار بیشتر از حد متیقین از بیت المال بلند کرده است؟ یعنی به عبارت فارسی سلیس تر آیا اختلاس دزدی محسوب میشود یا خیر؟

    2- با فرض اینکه اختلاس دزدی باشد آیا دزدی اختلاس که نوعی ورود به حرز ( جایگاه مخفی نگهداری و اختفای پول ) است مجازات حد یا قطع ید دارد یا خیر؟

    3- اگر علی رضی الله عنه قطع ید برای غارتگران بیت المال را انجام نداد ( چون نه در نهج البلاغه علی بیان کرده- نه در تاریخ امده که علی دست دزدان بیت المال را قطع ید کرد و نه در احادیث و روایات آحاد و متواتر قال باقر و قال صادق این مسئله اشاره نشده است

    4- آیا علی عادل بود که تخم مرغ دزد زمان خود را قطع ید میکرد و لی دزدان بیت المال را به حال خویش رها میکرد؟

    5- آیا خمینی و خامنه ای و لاریجانی عادل هستند که کسی که دو کیسه برنج میدزد را قطع ید می کنند ولی رحیمی و بقایی و رفسنجانی و میلیونها دزد یقه سفید را قطع ید نمی کنند؟

    6- آیا در اسلام تخیلی- تجسمی شما دو نفر دوست گرامی به غیر از خواص با بصیرت ( انسان ) به عنوان موجود ذی حق تعریف شده است؟

    7- آیا در اسلام تخیلی شما شایسته و بایسته است که به عوام و پا برهنه ها و خواص بی بصیرت لفظ انسان را اطلاق کرد ؟

    8- در پایان من که نفهمیدم انسانیت و اسلام در لغت نامه سید مرتضی و نوریزاد جه فهومی دارد لطفا برای من تشریح کنید تا من خر فهم شوم

    ————————————

    سلام افلاطون گرامی
    همه ی ما می توانیم به هر باوری دلخوش باشیم. به هر باوری. حتی به پرسش ماه و ستاره و گاو و انسانی همچو خود. مهم لحظه ای است که این باور قرار است از خود فرد بیرون بزند و برای اطرافیان مزاحمت و محدودیت ایجاد بکند. که اگر نکند، چه ایرادی دارد. اجازه بدهیم هر کس به هر باوری دلخوش باشد. قطع دست و پا از آنجا به دشواری می انجامد که: یک باور، از درون جمعیتی بیرون می زند و برای دیگران محدودیت و مزاحمت ایجاد می کند. مگر این که خصوصیات انسانی با همه ی ظرفیت های ممکنش، از طریق عقل جمعی مردمان یک سرزمین به قانون بدل شده باشد. که در اینجا همگان باید مطیع باشند. چرا که آن قانون برآمده از خرد آزاد و شایستگی های همان مردم است.
    سپاس

    .

     
  62. با درود بر شما برادر گرامی جناب آقای نوری زاد ، قبل از انقلاب ، همسایه و همکلاسی داشتم که در همه ایام تحصیل تا فارغ التحصیلی مرا و دیگر دوستان را سفارش میکرد و میگفت : پدرم را که قاضی دادگستری بوده و در کلیه اتهامات افراد و جرایم و فساد های و جنایت های جمعی و … بوده مرا سفارش ” اکید ” کرده که فرزندم هرگز در هیچ گروه مبارزین ، حزب ، دسته ، اجتماع ، هیئت و … نباش و شرکت نکن ، حتی شرکت ” تعاونی مصرف ” اداره و محل خود . زیرا که این اجتماعات و تبانی ، حکومت ها را عصبانی میکند . اما شما جان عزیز خود را در دست گرفته اید و با بزرگان و مماقات نظام درافتاده اید تا کجروی های نظام!! را به سمت ” راه مستقیم ” برگردانید و رهبری و دیگر دست نشاندگان ایشان هم چشم و گوش هایشان ( صمم ، بکمم ، عمین ) را با دو انگشت سبابه گرفته و یا پنبه در آن فرو کرده اند تا نصبحت های خیر خواهانه شما را دقت نکنند . اگر آن قاضی قبل از انقلاب که به فرزند خود سفارش میکرد که خود را در اجتماعات تباه کننده ، آفتابی نکند ،چنانچه سفارشی هم به هم قاضیان خود یعنی ” رشته احمدی” و ” تورَک” که با چاپاوسی و پاچه خواری سپاهیان و اطلاع چی ها ، سرپرست دادسرای داخل زندان اوین شده بودند، میکرد که حق کشی که میکند بماند ، دیگر دزدی نکنند خیلی بهتر بود .

     
  63. با درود به کوروس عزیز و گرامی

    علل تاویلات وارونه از تمثیلات زمینی‌، استخراج “معانی‌های زورکی و ثانوی”، “توجیهات چپ اندر قیچی” ، “تزویر خوی گشتهٔ تاریخی‌”، “معبد سازی” از حافظ چیست؟
    شاید بشود گفت که تا حدی مسبب تعبیرات غیر واقعی و غلو آمیز و گمراه کننده و خود‌گول زننده و یا حیران سازی “حافظ خوان حرفهٔ” خود حافظ است، کسی‌ این گمان در حق خیام ندارد، چون خیام صریح و بی‌ پرده آنچه در نهان خانهٔ دل و سر خود دارد به زبان می‌آ‌ورد؛ پیچیدگی‌ تفکر حافظ توام با آرایش بغرنج، پراکنده،مبهم و متناقض، خارج از ظرف زمان و مکان خود، مملو از مفاهیم چند پهلو، ترکیب مقولات مختلف و همزمان پیش پا افتاده و بغرنج حیات و هستی‌، عشق، انسان، اخلاق، دین، فلسفه، تاریخ، جامعه شناسی‌، انسان شناسی‌، روان شناسی‌، کیهان شناسی‌، هنر و زیبا شناسی‌، موسیقی، همه گونه ذهن را به خود محصور می‌کند؛ او از داشتن دانش و روحی‌ عظیم رنج میبرد، او بیش تر از حد بشر عصر خود میداند، و این امنیت و سلامت جانش را به خطر می‌اندازد، او روی لبه تیغ با پای برهنه، لبی خندان و دلی‌ خون راه میرود، گرچه اعلام می‌کند که کام روا و خوش دل است از سهم زکاتی که مستحق بوده و گرفته است؛ او کام عطشناک مارا را نیز با شاخ نبات خود شیرین می‌کند.
    در خانهٔ او بروی همه باز است و هرکی‌ با تناقلاتی از پندی و فهمی‌ و درکی و یقینی و شکی و جامی‌ از شراب انگور و جامی‌ از شراب معرفتی پذیرائی میشود. طبری و، شاملو و مطهری، گوته، ناصرالدین شاه، حصوری، کوروس، نوری‌زاد، علی‌، پیرو جوان، مرد و زن، کافرو دیندار، عارف شناس و عامی‌ آنجا تشریف فرما میشوند به انضمام قدسیان که شعر حافظ از بر می‌کنند، پس میبینیم که او خود در حیران سازی ما نقش مهمی را بازی می‌کند. و الا حضور این جمع میهمانان نا مربوط در محفل انس او چه معنی‌ دارد؟ مگر او خداست که کشف حال بندگان رنگ به رنگ آمده و نیامده می‌کند؟
    عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست //// راز کس مخفی‌ نماند با فروغ رأی تو
    اگر جسم او هر آن فقط در یک جا حضور دارد انگار اندیشهٔ او در فضا‌های متفاوت وموازی سیر می‌کند و قوه تخیّل شگفت آور، به او توان ترکیب و روی هم سوار کردن اندیشها و احساسات گوناگون را جهت تغذیهٔ روح جان احساس و اندیشهٔ نه فقط ‌قوم تاریخی خود داده بلکه به جامعه بشریت عرضه کرده است و این در هر کس به اندازه گستره دید و بینش فرد و مطابق قوه تشخیص و تخیّل او ظهور پیدا می‌کند. و این خود از ویژگیهای نوابغ هنری جهان است و حافظ خود این تشتط افکار و تاویلات و تعبیرات را به ما گوشزد می‌کند
    در نظر بازی ما بیخبران حیرانند /// من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
    او به لحاظ محذوریت‌های زمانی‌ و مکانی، تنازع بقا، حفظ جان و تامین معیشت ناچاراً آن چه در دل و سر شوریده دارد حتی الامکان صریح به زبان میاورد، نه آنگونه که در خلوت با خود می‌اندیشد. اما همان طور که خود بارها اشاره دارد این همیشه “راز سر بسته” به علت نبود “محرم اصرار”، جاویدان سر بسته میماند، با این وصف گفتها و نا گفتها خود راز جاودانگی اوست. دلیل دیگر کمبود دانش و فهم کلامی‌، تاریخی‌، فرهنگی ما “عارف پرستان” از این گوهریست که از صدف کن و مکان بیرون است، و این امریست شاید تا حدی اجتناب ناپذیر، حال هر قدر که منتقدین حافظ سعی‌ بر کندو کاو تاریخ حیات او به منظور پرتو افکنی بر نکات تاریک زندگی حافظ کنند؛ خورشید هم با همهٔ عظمت و نورانیتش دارای نقاط تاریک است که فقط مورد توجه و پژوهش خورشید شناسان قرار میگیرد و در این حال ما باقی‌ بعضی‌ به شعر حافظ شیراز مینازندو میرقصند چون ترکان ثمر قندی، بعضی‌ نیز گرد معبدش طواف می‌کنند
    درک و تفسیر حافظ از حیات و تاریخ – فلسفه و تسلسل تاریخ -با توجه به شناخت و مشاهدات شخصی‌ او از تاریخ عصر خود و گذشته به همراه اشارات فراوان، نشان از ذهن پویا و کاوندهٔ او دارد
    حافظ درک دقیقی‌ از جامی مبتنی‌ بر سلسه مراتب (فئودالی) قرون وسطی، جایگاه دگر سالار متافیزیکی- آسمانی- خدا، و دیگر سالار زمینی‌ شاه، خلیفه، محتسب، شیخ، صوفی، مفتی، زاهد – نخبگان اجتماعی‌مذهبی‌ و طبقه زیر‌دست تحتانی فقیر درویش گدا (رعایا) دارد. اما از افق امروز است که ما جوامع طبقاتی قرون گذاشته ر ابا توجه به جایگاه آنها در ساختار و مناسبات کار و تولید ثروت و تملک ابزار و منابع مادی است که میبینیم. به عبارتی پس از پیدایش و سنجش داده‌های مناسبات طبقاتیست که الگوی تحول و تکامل تاریخی‌ طبقات اجتماعی کشف میگردد
    درک ما از سلسله‌ مراتب طبقات اجتماعی عصر ما ، درکی از جایگا تاریخی‌ ما در ساختار و مناسبات تولید در عصر دگر سالار سرمایه داری (فینانس کپیتالیسم) و نه دست غیب بازار بلکه دست غیب بازار سازان و بازار گردانان – مجتمع صنعتی‌ بانکداری و قمار بازان کازینوی جهانی‌ بازار بورس در قرن بیست و یکم است
    اما شاید آنچه که از نظر فلسفی‌ شایان اهمیت بیشتریست در این نقد که نکتهٔ مرکزی سلسله‌ بحثهای شما در ریشه‌ها هست و آن رابطهٔ بشر مدرن خود سالار با نه تنها تاریخ و فرهنگ خود است، بلکه رابطهٔ بشر مدرن خود سالار با جهان هستیست و اینگونه به نظر میاید که شما این خود سالاری را هم به این عرصه تعمیم میدهید

    یعنی‌ شما بر این باورید و یاآ اینگونه القا می‌کنید (اگر اشتباه دریافت نکرده باشم، گرچه هنوز به عصر فرهنگ مدرن نه پرداخته اید) که بشر مدرن با تکیه به پیشرفت اندیشه و علم و دسترسی‌ به فناوری پیشرفته و پیچیده در جایگاهی نه هم تراز بلکه فرا تر از “دور گردون”و “چرخ فلک” هستی‌، قرار گرفته و یا میتواند بگیرد، یا به عبارتی خدای متافیزیک را ساقط کرده و خود بر تخت آن تکیهٔ خود‌سالارانه زده – و قطعاً این همان حقیقت تاریخیست که گذشتگان قرون وسطی که جای خود دارند حتا برادران رایت هم در ابتدای قرآن بیستمم هنگامیکه چند تا میله چوبی را با طناب سیمی و پرده پار چه به هم وصل کرده تا ماشینی برای پرواز بسازنند باور نمی‌کردند که فقط بد از ۷۰ سال بشر بتواند فضا پیمائی بسازد که به تواند با آن به کرهٔ ماه سفر کرده بر روی آن پیاده شود، بر روی آن قدم روی کند و پرچمی بر آن فرو کرده بیفرازد. حال که پایگاهی دائم در فضا دایر و قدم روی و کار تعمیرات معلق در فضا هم میسر شده.
    اما علی‌‌رغم پیشرفتهای حیرت انگیز و فوق العاده بشر خصوصاً در قرن بیستم و تا کنون در قرن بیست و یک با توجه به دانشی که بشر خصوصاً در علم فیزیک فضا، و کیهان شناسی‌ کسب کرده و روز بروز در مقابل عظمت لایتناهی کیهان با توانمندی و همینطور محدودیتهای خود بیشتر مواجه میشود القای این تصور که بشر با اینکه فقط جزئی – هر قدر هوشمند و خلاق در ابزار سازی- از جهان هستی‌ بی‌نهایت است و این که این جزٔ بتواند بر کّل فائق آید خود از آن جمله موقولات فلسفیست که بر ردّ خود دلالت می‌کند.
    محاسبات احتمالی‌ از روند پیشرفت علمی‌ و فناوری بشر و کسب توانی‌ لازم و عملی‌ برای رخت بستن از این کره خاکی و پیدا کردن کرهٔ قابل زیست و دسترسی‌ با توجه به فواصل نجومی و لاجرم زمان‌های نجومی لازم برای رسیدن به منزلگاه جدید آنقدر دور و زیاد است که پیش از آن احتمال داده میشود که تمدن مدرن امروز که هیچ، تمدن ابر‌پیشرفت آینده نیز بر اثر نابودی کرهٔ زمین محو گردد.
    نابودی کره زمین میتواند به دلایلی مختلف و ممکن از قبیل اصابت شهاب سنگهای بزرگ، یا تخریب سپر حفاظتی میدان مغناطیس کرهٔ زمین و سپس نابودی اتمسفر بر عصر بمباران تشعشعات هسته ایی خورشید و یا محتملتر و خیلی‌ نزدیکتر به ما مثل جنگ تمام عیار هسته‌‌ی یا بر اثر تخریب محیط زیست و تخریب منابع حیاتی‌ طبیعی و انسانی‌ باشد که به شکل غیر قابل برگشتی به واسطه توسعه ناپایداری که در حال حاضر در سطح جهان مشاهده و تجربه می‌کنیم، در سرا شیبی نابودی قرار بگیرد.
    این گونه بنظر می‌رسد که جهان هستی‌ همان قدر از وجود خود آگاه است که یک کوزه از وجود خود! رنج بشر، چه رندان هزاره‌های خاموشی و چه ابر بشر خود سالار تمدن هزارهای آینده این است که در مییابد که جهان هستی‌ صاحب خود آگاهی نیست، حضور ما در این کیهان یا کیهانها امری اتفاقیست، وجود یا عدم وجود ما برایش علی السویه یا بی‌ اهمیت است، به همین سبب است که حافظ شکری دارد با شکایت، و از مشاهدهٔ شری که بر بشر روا میرود و رنجی‌ که متحمل میشود میپرسد “تعأل …. چه استغناست اینجا”؟
    جهان سست و بی‌ بنیاد، از این فرهاد کش فریاد ///// که کرد نیرگ و افسونش ملول از جان شیرینم
    یدایش و تکامل تاریخی‌ خود‌آگاهی‌ ناشی‌ از حیات محصول عنصریست (کربن) که خشت بنای ساختمان حیاتیست که در این کره خاکی می‌شناسیم و این خود زاییدهٔ انفجارت مراحل پایانی (غولهای سرخ) عمر ستارگان است. شگفتا که جهان بیجان و ناخود آگاه در کوره ستارگان برای نمون و عرضهٔ نا خود آگاه و فائق خود بذر خود‌آگاهی‌ و حیرت میکارد
    در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود //// از گوشهٔ برون آی ‌‌ای کوکب هدایت
    خلاصه کنم انگار حکم ازلی این بوده که بشر در ساختار سلسله مراتب هستی‌ خود با جهان هستی‌ همواره نگاهی از پایین به بالا هر قدر خردمندانه آگاهانه و علمی‌، پیشه کند
    جهان رو به گسترش، بسمت افزایش آنتروپی (بی‌ نظمی)، خاموشی ستارگان، کهکشانها، سردی مطلق طریق طی‌ می‌کند اگر چه بکندی اما به قطعی ‌
    وگر سرای جهان را سر خرابی نیست //// اساس او به از این استوار بایستی‌

    شاد و با قرار باشید

     
    • علی گرانمایه : دروذ و سپاس از نوشته خوب شما و از ذلگرایی شما به ریشه ها. در نوشته شما چیزی نیافتم که با آن همداستان نباشم. خودسالاری که من کوشیده ام شرحش دهم گونه ای رابظه است ذر نقطه مقابل معبد پرستی حتی با خود معبد ها ، با خدا، با دین ،با جهان .نه تکیه زدن انسان بر فرق کاینات . اگر دقت فرموده باشیذ کس دیگری تا کنون نگفته است دست غیبی بازار. معمولا می گویند: دست پنهان،دست نهان و مانند این ها . من به کنایه و طعنه می گویم: دست غیبی و گاهی هم دست متعال بازار. خیلی خوشحال شدم . نوشته های همدلانه یا انتقاذی شما تآمل انگیز است. همیارانه است ، به رغم ناهمسانی دیدگاه ها . پر توان و پایدار باشید.

       
    • سپاس علی گرامی واقای نوریزاد که این سایت را به یک دانشکده رسانده اید با استادان بر چسته ای چون کورس دانشجو علی وعرفانیان که روز به روز اگاهی ما را افزایش میدهند

       
  64. سلام و درود جناب نوریزاد

    این فرمایش شما از دو جهت باید بررسی شود ،یکی از جهت موازین دینی قرآن فقهی ،و دیگری جنبه و نکات دیگری در حاشیه این قضیه که بدان اشاره کردید.البته قبلا در این سایت بحث های مبسوطی در خصوص مساله “قصاص” داشتیم ،ولی مساله محارب یکی از احکام مربوط به کتاب الحدود فقهیست نه مساله قصاص.
    ریشه اصلی حکم محارب و تعریف فقهی که از آن وجود دارد آیه 33 سوره مائده است که فرموده است :

    “”إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ “”.

    ترجمه ساده و ابتدایی این آیه این است که :
    سزاى كسانى كه با خدا و پيامبر او مى‏ جنگند و در زمين به فساد مى‏ كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند. اين، رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت‏.
    موضوع این آیه شریفه عنوان “محارب” است که موضوع چند گونه مجازات در طول یا عرض هم قرار گرفته است ،محارب که از کلمه “حرب” بمعنای جنگ اخذ شده است یعنی جنگجو و جنگنده،جنگ با خدا و جنگ با رسول ،این البته غیر از جنگهای معمولی بوده است که بین پیامبر و مخالفان او اتفاق افتاد،زیرا بر اساس روایات نبوی و روایات معتبر عترت بزرگوار آنحضرت ،این محارب اینطور تعریف شده است که :کل من جرد سلاحا لاخافه الناس ،هرکس در جامعه سلاح کشنده (اعم از سرد و گرم) بدست گرفته مردم را بترساند یا تهدید کند ،یا آنها را بقتل برساند و اموال شان را با تکیه بر زور و ترساندن برباید.
    این تعریفیست که در کتابهای فقهی بر اساس این آیه از محارب شده است و قیدی هم در آیه وجود دارد که می گوید (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً ) یعنی محارب کسیست که با تجرید سلاح و ترساندن مردم در صدد ایجاد فساد در زمین (جامعه) است ،که فقهاء لزوم قصد افساد در اینجا را لازم می دانند ،البته اختلافی هست که برخی خود مفسد فی الارض را عنوانی مجزا از محارب می دانند ،مثلا فرض کنید قاچاقچیان مواد مخدر را جداگانه مفسد فی الارض میدانند ،این ناظر به همین بخش از آیه است که این نظر مرحوم آیت الله خمینی و برخی دیگر از فقهاء است ،البته مرحوم شیخنا الاستاد آیت الله منتظری نیز ابتدا چنین رایی داشتند ،اما در این اواخر از این نظر عدول کردند و عنوان مفسد فی الارض را عنوانی جداگانه ندانستند بلکه آنرا تفسیر و عطف تفسیری و از قیود عنوان محارب دانستند،یعنی محارب کسیست که با تجرید (اسلحه کشیدن) سلاح برای ترساندن مردم به افساد در زمین می پردازد ،که روی این استدلال البته دیگر در اعدام کردن قاچاقچیان مواد مخدر نمی توان به این بخش از آیه (وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً ) استدلال کرد که آن بحث دیگریست.
    پس این آیه سند اصلی عنوان “محارب” از نظر فقه اسلامیست بمدد روایات معتبر ،که در دنبال آیه چهار نوع مجازات برای آن ذکر فرموده است :قتل-بدار آویخته شدن-قطع دست و پای مخالف-نفی بلد(تبعید).
    از دیر باز بین فقهاء رضوان الله علیهم اختلاف تفسیری بوده است که این چهار نوع مجازات برای محارب که با حرف “او” عطف که بمعنای “یا” در فارسیست بهم عطف شده است آیا بمعنای تخییر حاکم شرع بین این مجازات هاست؟ یا خیر تفاوت این مجازات ها متناسب با نوع و میزان جرم محاربه و افساد در ارض است؟ یعنی اگر عنوان محارب بر فردی منطبق شد آیا حاکم مخیر است او را بکشد یا بدار کشد یا دست و پای او را قطع کند یا تبعید کند؟ که این لازمه تخییر است.
    یا نه اینها بصورت مراتب طولی مطرح اند یعنی هر قسم از مجازات های مذکور در آیه ناظر بنوعی خاص از محاربه است مثلا اگر با سلاح يورش آورده و كسي را كشته باشد او را بكشند، و اگر فقط مال مردم را غارت كرده مال را از او پس بگيرند و دست راست و پاي چپ او را قطع كنند، و اگر كسي را مجروح كرده پس از قصاص تبعيدش كنند، و اگر هم مال مردم را غارت كرده و هم كسي را كشته، پس از گرفتن مال دست و پاي او را قطع كنند و سپس او را قصاص نموده و به دار آويزند، و اگر يورش آورده ولي موفق به كاري نشده فقط تبعيدش كنند، و اگر خواست به بلاد كفر فراركند جلوي او را بگيرند.
    البته این نظر دوم هم به احتیاط در خون ها که مرام اسلام است نزدیکتر است و هم قائلان بیشتری دارد.
    در هر حال اصل مجازات محارب قرآن است و روایات معتبر.
    این جنبه فقهی قضیه که البته بحث مبسوطیست و ذکر استدلال های طرفین و شواهد مختلف مناسب با این فضاها نیست.
    اما در مورد نکاتی که شما فرموده اید من باز مختصرا با نقل کلام شما اشاره می کنم :

    اینکه گفته اید :
    “مهم اما قطع کردن دست و پای این ها در این عصر و زمانه است”.
    اینکه عصر و زمانه چه بگوید ارتباطی با فلسفه اصلی احکام جزائی اسلام ندارد ،فلسفه جزائی احکام جزائی اسلام حفظ نظم و امنیت جامعه و جلوگیری از انتشار فساد و بازداشتن مجرمان از ارتکاب جرم است ،و این جهات تعلیلی اختصاص به زمانی دون زمانی ندارد ،بله اگر کارشناسی دقیق موضوعی شود که برخی مجازات ها متناسب با عرف جوامع مختلف نباشد یا سبب وهن دین باشد ،ممکن است صورت مجازات تغییر یابد مثل مساله سنگسار که اگر فرضا سبب موهون بودن شریعت باشد ،تبدل به نوع دیگری از اعدام شود.
    اما صرف اینکه ما عواطف و احساسات خویش را دخیل در مسائلی کنیم که از اهم مسائل جامعه است ،این منجر به بهم خوردن نظم جامعه و امنیت جامعه و تلاشی آن خواهد بود،در بحث قصاص نیز این مساله مطرح بود ،اینکه بگوییم فلان قدر زندان را جزای جرم محاربه قرار دهیم ،اولا این اجتهاد در برابر نص الهی است و ثانیا از کجا معلوم باشد که حبس و محرومیت اجتماعی ضامن تام جلوگیری از ارتکاب مجدد جرم خواهد بود ،چنانکه مشاهد است بسیاری از مجرمان حتی با تحمل حبس های طولانی پس از زندان دوباره می روند سراغ همان عادت ،بلکه گاهی زندان خود می شود یک مرکز آموزشی!
    ————————-
    شما می گویید :
    “”اما همزمان نیز نقش میلیاردها پولی را مشخص فرمایند ….و این که با کدام اراده ی مردمی این پول ها از جیب مردم ربوده شده “”.
    (پایان)
    این مطلب درستی هست ،که به جرم دیگر دزدان و مختلسین و سارقان جور و واجور جامعه هم رسیدگی شود ،اما این رسیدگی ربطی به مجازات یک مجرم دیگر ندارد ،ببیان دیگر اجرای یک حد از حدود الهی مشروط و منوط به حدود و مجازات های دیگر نیست.
    ———————————–
    شما در ادامه فرمودید :
    “”در این جور خسارت های اجتماعی و خشونت ها که همگی اغلب ریشه در اوضاع بد مالی این آدمها دارد””.
    (پایان)
    این البته نکته درست و مهمیست ،حال غیر از وظیفه عمومی حکومت که رفع تبعیض ها و رفع فقر و اجرای عدالت اقتصادی هست ،اما این نکته درست است که در اجراء حدود باید به زمینه های اجتماعی که سبب انگیزش و سوق مجرم بسوی جرم شده است هم توجه شود و این مورد توجه فقهاء هم هست ،از باب نمونه من عبارت صریح مرحوم استاد منتظری را در این زمینه اینجا نقل می کنم ،ایشان نوشته اند:

    “”مساله 3207- در مواردي كه دانسته شود يا احتمال داده شود عمل شخص ناشي از ضرورت اقتصادي و يا فقرفرهنگي او بوده و تصميم او بر افساد جامعه و ضربه زدن به حيثيت عمومي و كيان فرهنگي يا سياسي و يا اقتصادي اسلام و مسلمين محرز نباشد، صدق عنوان “مفسد” معلوم نيست “”.
    (رساله توضیح المسائل آیت الله منتظری ره ،ص 580)
    البته بررسی این مطلب و احراز آن موکول به تحقیق و بررسی دقیق قاضی یا حاکم شرع است.
    ——————————————–
    اینکه نوشتید :
    “”اما همزمان نیز نقش میلیاردها پولی را مشخص فرمایند – در این جور خسارت های اجتماعی و خشونت ها که همگی اغلب ریشه در اوضاع بد مالی این آدمها دارد – و این که با کدام اراده ی مردمی این پول ها از جیب مردم ربوده شده – در روز روشن – و بخشی از آن از کشور خارج و به دیگر جاها سرازیر می شود؟””.
    (پایان)
    چنانکه عرض شد این نکته درستی هست اما مطلبیست خارج از موضوع ،یعنی اینکه لزوما باید به جرم مجرمان و دزدان کلان دیگر باید رسیدگی شود ،دخلی به مجازات کسی که محاربه او محرز است ندارد ،بنابر این این قسمت از فرمایش شما خارج از موضوع بحث است.

    —————————————-
    اینکه نوشتید :
    “”در قطع دست و پا و اعضای بدن و قصاص جزء بجزء یک خشونت ذاتی ای هست که مشمئز کننده است””.
    (پایان)
    عرض شد که در فرض موهون بودن عصری برخی مجازات ها امکان تعطیل یا تغییر مجازات وجود دارد ،منتها این بحث تابع کارشناسی دقیق موضوعیست نه تابع احساسات یا عواطف یا اشمئزاز ،بله مجازات محارب به اشکال پیش گفته حاوی نوعی خشونت است ،این غیر قابل انکار است ،اصلا مجازات حتی فرضا حبس کردن دارای نوعی خشونت در ذات خود هست ،اما مگر فعل محارب که اسلحه بکشد و نظم و امنیت اجتماع را بر هم زند ،کسی را بکشد و بزور اموالی را غارت کند اینها مگر خشونت نیست؟ آیا خشونت را می توان با نوازش پاسخ داد؟
    و نکته دیگر اینکه مگر در عصر نزول آیه اگر محارب را مجازات می کردند ،حاوی خشونت و اشمئزاز نبود؟ آیا در خشن بودن قطع دست و پا بین این عصر و آن عصر تفاوتی هست؟ بنظر تفاوتی نمی رسد ،و ملاک و فلسفه بازدارندگی حکم یعنی ارعاب محاربان و قاتلان مسلح نیز به تفاوت اعصار تفاوتی نمی کند ،بنابر این روی این منطق اجتهاد برابر نص شما ،حتی در عصر نزول نیز نمی بایست چنین مجازاتی وضع می شد.
    البته این نکته را هم بگویم که در مورد اجراءحدود دو دیدگاه بین فقهاء هست ،یک دیدگاه همین که حدود الهی باید اجراء شود زیرا پشتوانه و فلسفه آن یعنی بازدارندگی بتفاوت اعصار تفاوتی نخواهد کرد و باصطلاح ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان.
    این دیدگاه می گوید تربیت و اصلاح مجرم هم البته مربوط به است به پیش از ارتکاب جرم ،اما پس از وقوع جرم برای پیشگیری از تکرار جرم توسط همان مجرم ،نیز برای عبرت و پیش گیری دیگران باید مجرم مجازات شود و مجازات به حبس غالبا رادعیت ندارد.
    دیدگاهی هم هست که برخی فقهاء مثل مرحوم محقق حلی دارند که می گویند اجراء حدود الهی در عصر غیبت معصوم جایز نیست و توسط معصوم اجراء می شود.
    ————————————————-
    شما فرمودید :
    “”این روزها مردم بجای خنک شدن دلشان نسبت به فرد دست و پا قطع شده احساس ترحم می کنند. چرا که زمانه عوض شده و اگر در طول تاریخ این دل خنک شدن محلی از آرامش و تربیت جامعه بوده، اکنون جز ایجاد نفرت خروجی ای ندارد. مردم با مواجهه با یک چنین خبری در دم حاکمان را در مدار بی عقلی و گزیده کاری جای می دهند نه درستکاری””.
    (پایان)
    اولا: این فرمایشیست که شما ادعا می کنید،شما این مطلب را از کجا احراز کرده اید که به همه مردم اسناد می دهید؟ آیا آمار سنجی علمی شده است یا صرفا حدس و گمان است؟ بنظر می رسد هرکس در اسناد دادن مطالب به عموم مردم باید مراعات احتیاط را بکند و صرفا تمایل و نظر شخصی را به همه مردم نسبت ندهد.

    ثانیا:شما مساله اجراء حدود را با مساله قصاص مخلوط کردید ،قبلا بعرض رسید که در مورد قصاص در آیات و روایات تصریح شده است که فلسفه اصلی آن تشفی خاطر کسی که جنایت بر او واقع شده یا بازماندگان اوست ،در اینصورت آنان بعنوان حقی شخصی می توانند مجرم را قصاص کنند تا تشفی پیدا کنند یا از او دیه بگیرند یا اصلا او را عفو کنند،این جنبه شخصی ماجرا در مورد قصاص است ،البته جنبه عمومی جرم منجر به حکم قصاص هم همان نظارت حکومت بر قصاص یا اخذ دیه یا عفو صاحبان خون است.
    اما در مورد حدود الهی بحث انتقام و تشفی مطرح نیست ،در اینجا چنان که عرض شد ،فلسفه اصلی بازدارندگی و حفظ نظم و امنیت جامعه و ترساندن مجرمان یا قصد کنندگان اینگونه جرائم است نه تشفی خاطر.

    بااحترام

    ————————————-

    سلام سید مرتضای گرامی

    من با اجازه ی شما ادامه ی این بحث را به پای این مطلب تازه منتقل می کنم تا خوانندگان بیشتری با آن درگیر شوند. نخست این که: سپاس از شما بخاطر نگارش این متن مفصل و البته به اندازه ای که در حوصله ی این مقال مختصر بگنجد. دیگر این که: من هماره از این حس ” اقناع مخاطب” ی که در آثار قلمی شما هست لذت برده ام. تا آنجا به بحث ادامه می دهید که احساس کنید طرف شما به اقناع دست یافته باشد. اگر چه گاه نوشته تان از اندازه ی حوصله ی طرف تان خارج باشد احتمالا. من اما این حُسنِ اقناعیِ شما را می ستایم. در این نوشته نیز با اطمینان می گویم که: قصد شما جز این نبوده است. که منِ نوری زاد به آنچه شما می فرمایید و آنچه که به اصول اسلامی مربوط است متقاعد شوم. با این تفاوت که شما در آسمان خیال خود یک جامعه ای آراسته اید که مردم باید در آن آسمان اسلامی از برکات حدود الهی بهره مند شوند و حتما نیز روز به روز بهتر شوند. اگرنه اگر روز به روز به سمتی بعید در بغلتند در آنجام آن حدود چه خاصیتی می تواند باشد؟

    مهم تر اما می گویم: اینجا ایران است دوست دانشمند من. جمهوری اسلامی ایران. که اعدامهای همینجوری اش معروف است. همین جناب شیخ مصطفی پورمحمدی وزیر دادگستریِ همین نظام اسلامی در فشردگی چند ماه چندین هزار نوجوان و جوان و زن و مرد زندانی را که برخی از آنان مدتها در زندان بوده اند و دوران محکومیت شان به سر رسیده بود با اعتماد به سه پرسش فی الفور به جوخه ی مرگ می سپرده البته به فرمان چهار خطی امامش. در این جامعه ما قتل های زنجیره ای و کشتار وسیع و مخفیِ مخالفین و دگر اندیشان و زندانی کردن معترضان را همگی بی دادگاهی علنی داشته و داریم. در همین دستگاه قضا جلال الدین فارسیِ قاتل – دوست دیرین رهبر – را همین جناب شیخ محمد یزدی – که دزدیدن کارخانه ی لاستیک سازی دنا را در یک قلم در پرونده دارد – و اکنون به ریاست مجلس خبرگان رهبری بالا خزیده، به صلاحدید رهبر تبرئه می کند. اگر “حرب”ی هم در کار باشد قطع دست و پای اینجور افراد اولی تر است. چه: مردم به دین حاکمان خود اند. که اگر آنان قاتل و دزد باشند مردم نیز بدانسو می خزند. و البته اگر با تربیت و انسان باشند مردم نیز بدانسو گرایش پیدا می کنند.

    حالا در این اوضاع و احوال و بلبشو، شما بر اجرای حدود الهی و قرآنی مصرید و بایستگیِ انجام آن را خواستارید. این اصرار شما یک تعارض باطنی با خود دارد. که یعنی شما در همان آسمان اسلامی مانده اید و به زمینی که اسمی ازاسلام شما دارد پای نگذارده اید. شما که آسمانی هستید اجازه ندارید برای محبوسان این زمین نسخه تجویز کنید. بر زمین محکم پای نهید و بر چشم من نوری زاد تا با هم برابر شویم در: آنچه می گوییم و آنچه می شنویم و آنچه که می بینیم و آنچه که باور داریم.

    با احترام و سپاس فراوان

    .

     
    • این آقای سید مرتضی شکی ندارم که خود آقا امام زمان است ما که گفتیم حال بپذیرید یا نپذیرید حتی نوشته هایش در کامپیوتر من چنان نوری متصاعد میکند که دارم کور میشوم ،بابا یکی نجاتم بده ، مغز هائی داریم ها که خودمون هم نمیدونستیم .

       
      • دوست عزیز آقا رستم، با درود، گفتار نغزی از علی‌ آقا در بارهٔ سید مرتضی گرامی‌ خواندم که در خور تامل است. نمی‌‌خواهم از نظر علی‌ آقا و به ویژه آقای نوریزاد عزیز، تاسی‌ کنم و این هم که در پست قبلی‌ بنده را نواخته بودند به کناری، اما اجازه بده به این نوشته شما با تمام وجود مخالفت کنم و معترض باشم. من ضمن اینکه با عقاید آقا سید مرتضی مخالفم و گاه در حد اندک سوادم واکنش‌هایی‌ نیز نشان می‌‌دهم، اما به اعتقاد و شخصیت ایشان احترام می‌‌گذارم و از نظر خودم باید هم احترام بگذارم، و باور دارم در بین آخوند‌ها ما خیلی‌ کم به کسانی چون سید مرتضی بر می‌‌خوریم که تا این حد صبور و پیگیر و پر کار و مهمتر اینکه پذیرای شنیدن آرا و نظرات و عقاید مخالف خود باشند که واقعا درخور تحسین است. آگر چه استدلال‌های ایشان گاه ممکن است مورد قبول من نوعی نباشد، اما عنصر استدلال در تمامی نوشته‌ها ایشان حرف اول را می‌‌زند و این یعنی‌ مطا لعات زیادی دارند و این بسیار ارزشمند است و باز هم در خور تحسین. کاش گاه تلخ و تند و عصبانی نمی شد و جانب خویشتنداری و شکیبایی را همیشه نگه می‌‌داشتند، کما اینکه خودم هم در داشتن این آخری کمتر توفیقی داشته ام.

         
      • سلام رستم جان

        من سخن شما را یک طنز و شوخی دوستانه تلقی می کنم ،من مولایم حجه ابن الحسن العسکری روحی له الفداء نیستم ،بسی برایم مایه افتخار و کرامت است که کوچکترین سرباز معنوی آن مولی باشم ،شما از این جنس طعن و طنز گونه سخن گفتن پرهیز کنید که عاقلان بخوبی در می یابند که ریشه اینگونه گفتمان ،عجز و ناتوانی از سخن مستدل و عقلانی کردن است ،بگمانم نور نمایشگر شما درست تنظیم نشده ،آنرا دوباره رگلاژ کنید.
        متشکرم

         
    • جناب نوری زاد با سلام .یکبار به دوستان عرض کردم فریب اخوند در بحث را نخورید اینان اول شما را از زمینه علوم و تجربیات انسانی خارج کرده سپس به زمینه ای که خود در آن استادند- سفسطه، نه به معنی توهین بلکه به معنی فن – کشانده و در اخر با یک صغری کبرای معیوب فثبت ولایت فلان و فلان . این صحبتهای کهنه امروز اساسا کاربردی در جهان مدرن ندارد.علت انکه بزرگان انان امثال جوادی املی هم نفهمیده ان است که در اثبات امری علمی روش علمی نیاز است و نه پیش داوری های ایدئو لوزیک که اصولا حجاب عقل هستند و اقایان با عمامه ظاهر ،سر و با دیدمکتبی کارکرد انرا می پوشانند. امروز جوامع بشری به این نتیجه رسید ه اند که حقوق امر قدسی نیست و صرفا روشی برای حفظ نظم جامعه بشری است. انهم نظمی معقول و مطلوب و قابل فهم و درک جامعه. راهی که اقایان امروز از ان دفاع می کنند از حیث تاریخی معلوم و از نظر عقلی و فلسفی و تجربی اساسا شکست خورده است. اول اینان بهتر است به تعریف حقوق اشنا شوند تا هر عربی خوانی خود را حقوق دان نداند ،چه انکه تفاوت است میان حقوق و فقه که موضوع بحث دیگری است که توصیه می شود فرصتی بگذارد امثال جوادی املی و سالی چند پای درس اساتید حقوق نشسته مطالعه تطبیقی کند بعد برود برای امثال اسید مرتضی تفهیم کند که منابع حقوق با فقه در ایران متفاوت است حتی امروز که هم پالکی های ایشان مصادر قضا را مصادره کرده اند نیز هنوز این تفاوت موجود است.اما از جهت کلی در خود فقه شیعه هم اجرای حدود همانطور که پیشتر ها گفته شد مورد اجماع همه نیست و بقول اقایان در امر خون احتیاط جاری است دوم در اینکه ایا بشر اصولا تا چه اندازه به معارف این جماعت می تواند اعتماد کرده و اینکه خدا واقعا انچه که اینان بیان می کنند مطمح نظر داشته و اصولا کار کرد وحی همین است که اینان می گویند و امر قدسی ایا سر منشائ قدسی دارد یا موضوع ان قدسی است مباحثی است که فلاسفه و زبان شناسان مدرن در ان بحث کرد ه اند که از موضوع کتاب امثله و شرح امثله و جامع المقد مات خوانها فراتر است که به اقایان در دگم اندیشی همین را یاد می دهند که اخر دعوانا الحمد و لله یعنی در این مسیر قدم بردار و مغز را تعطیل و به توجیهات بپردازیابقول خودشان مصادره مطلوب است در بیان مقدمه . اما از حیث تاریخی جهان تمام این سبعیت را ازموده است که در تاریخ مجازاتها فراوان وارد شده. حقوق به معنی عام و موضوعی عبارتند از قواعدی است که برای تنظیم روابط انسانها و فراهم اوردن ارامش و اسایش انها وضع می شود این قوانین حق ندارند در حوزه جزایی مجازاتهای نفرت انگیز و شدید تحمیل نمایند. مجازات امروزه در جهان مدرن قواعدی برای خود دارد که داعشی گری را از جامعه سویس جدا می کند. شدید و نفرت انگیز را مردم تعیین می کنند و چنان امر عجیب و کشدار و فلسفی نیست. این خواسته را نمایندگان منتخب مردم تعریف واعمال میکنند در قالب قوانین جزایی. مگر اینکه دوست ما اسید معتقد باشد طبق نظر پیشوایشان حضرت مصباح مردم غلط می کنند و مردم حقی بر خود ندارند و امت رمه می باشند که باید گفت اقایان لطف کرده مردم مالیات دهنده صاحب قدرت را قیاس با نفس نفرموده و یادشان باشد که همین رمه نان و اب اقایان را تامین و محافظت می فرمایند. در عصر روشنگری که با ظهور فیلسوفان بزرگی همچون استوارت میل و ظهور مکاتبی چون فایده گرا و کلاسیک جزا و در قرن بیستم مکتب تحققی و تلاش برای علمی نمودن علوم انسانی و در پی کتاب مشهور سزار بکاریا قواعد و اصول جدید معقول و انسانی پدیدار شد. برای مجازات علاوه بر عدالت که دارای مفهومی کشدار و ذهنی است جنبه بازدارندگی و نیز موثر بودن تعیین شد.در این راه سایر علوم چون امار و روانشناسی و اخیرا ژنتیک و جامعه شناسی و احتمالات وارد شدند. مجازات از حالت کور و سفک دمائ بی دلیل خارج و جنبه انسانی و واقعی به ان داده اند. اسید گویی اینجا منبر است و مستمعین تعدادی عوام بر شما می تازد که ایا امار دارید در خصوص نفرت عمومی شما را به فقدان نظر سنجی متهم مینماید اما خود اصولا روشن نمی کند در اجرای مرده ریگ مشتی ملای روستایی در طول قرون بنام فقه ایا در تکرار جرم مجدد محکومین تا چه اندازه به علم و نظر سنجی متکی بو ده اند. یا للعجب از این شعوذه بازی شیخ!ایا بحث تطبیقی و تاریخی و رایطه معنا دار بین شدت مجازاتها و جنبه باز دارندگی مورد مطالعه واقع شده یا خیر و ایا اساسا اگر تحقیقات علمی خلاف نظر شارح را معلوم کند حاضر به پذیرش ان هستند؟ایا جرم معلول جامعه بیماری نیست که در ان اقایان روحانی دولتی مصدر امورند و جامعه ای بر اساس خشونت و ترویج مفهوم مرگ و پوچی حیات و ازادی و لذت انسانی بنا کر ده اند؟ ایا در جامع ه ای مانند سویس و هلند و نروژو دانمارک و سوئد و… که مجازاتهای خشن فقهی وجود ندارد مثلا میزان قتل و غارت و سرقت و ضرب و جرح بیشتر از جوامع اسلامی است؟اگر این مجازاتها باز دارنده بوده چرا اقایان بعد از سی سال اعدام و کشتار قاچاق چیان به این نتیجه رسیدهاند که حذف فیزیکی تاکنون موفق نبوده و می بایست کشتی بان را سیاستی دگر اید؟ این چه عدالت عقل پسندی است که مردم عادی این جوامع دسته دسته از دام بوکو حرام و الشباب و سوریه و ایران گریخته و غرق شدن در دریا را بر زندگی در بهشت فقها تر جیح می دهند؟ در غیر عاقلانه بودن این دفع ذهنی حضرات فقها همین بس که کدام عقل انسانی می پذیرد که مجازاتهای چهار گانه برای محارب یکی مصلوب کردن است و قطع دست و پا و معادل ان و بقول حضرت اقا تبعید و نفی بلد؟غیر این است که این حکم از نظر تاریخی مربوط به جامعه قبیله ای است که در ان طرد از قبیله به معنی و معادل ازاد شدن خون فرد عضو قبیله و برابر با کشته شدن وی است؟اخر کدام عقلی قبول می کند که کلمه او به معنای این باشد که فرد را حکم به کشتن دهند یا مثلا تبعید به شیراز یا مثلا جهرم و…ایا این دو مجازات با هم برابرند؟حال شیخ برای شما ثابت خواهد کرد که نص فلان است و تفاوت نص با تصریح و تنقیح مناط و بحث الفاظ و چنین است و چنان!در یک کلمه باید به انان گفت خوب و بد این فقه مال خودتان و تا هنگامی که در حجره زاویه صحن بحث می کنید وقت خودتان را تلف می کنید لک خیار اما هنگامی که نسخه معجون افلاطونی برای ملتی در قرن بیست و یکم می نویسید البته مردم را بیهوده رنجه می دارید. و می بینید که سی و هفت سال از مجازاتهای عرفی دور شد هاید و به همان میزان مجازاتهایتان جز خشونت و فساد بیشتر چیزی از عدالت موجب نشده است.اگر قطع ید وسیله جلوگیری و تکرار جرم بود و جنبه ارعاب ان بر همه چیز می چربید امروز به اقرار خود مسئولان حکومتتان فساد نهادینه نشده بود و نظامی از سر تا به پا فاسد و دزد و حرامی تولید نمی کرد.خوشمزه انکه خود شیخ محمد یزدی که روزی چندین اذن قتل و قصاص و قطع امضائ و بر این دستگاه معدلت پرور ریاست می کرد خود می بایست زودتر از دیگران عبرت می گرفت یا بقول اصطلاحات بی مزه طلبگی ذات نا یافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش!اخر هذا مسجد هذا منبر نتیجه و تولید سیستم مذهبی تان مشتی اخوند بی تقوی و دزد دولتی و تعالیم شرعیتان شیخ خلخالی و داعش و طالبان شده که جز نفرت همگانی و فرار از مملکت تحت تصرفتان نتیجه دیگری ببار نی اورده است.جناب نوری زاد این اقایان مدعی هنوز در تعریف عدالت در مانده اند و نتیجه انکه حتی در برابری اجرای مجازات هم ناتوان.بقول شیخ فضل الله نوری ایا میتوان یک زرتشتی را با مرجع تقلید یکی دانست؟ایا می دانید که کرامت انسانی شعار و وسیله گول زدن مردم است؟هنگامی که دیه یک اهل کتاب دانشمند و پزشک نامدار برابر یا نزدیک یک سگ شکاری است؟کدام کرمنا بنی الادم؟فلذاست جناب نوری زاد مجددا تکرار می کنم در دام بحث با حوزویان و ابزار انان نیفتید . اینان کالای نو و علمی برای عرضه کردن نداشته و ندارند و مجبور به قلب سکه گلین بوده و انکار واقعیتهای ساده اجتماعی. بدیهی است در نوشتار بعد و مقایسه امار های دولتی قبل و بعد از انقلاب و اجرای قوانین شرع انور و نیز مقایسه بین امار تکرار جرم و میزان ان در ایران و سایر کشورها به شیوه برهان خلف کشف تلبیس خواهم نمود.

       
      • بسیار عالی و پرمغز نوشته اید. فقط اگر لطف کرده و پس از نگارش متن آن را یک بار بخوانید تا غلط های تایپی و علائم نگارشی مثل نقطه و کاما سرجای خودشان بیایند حظ خواندن آن را دوچندان می کنید.

         
    • من به جناب سید مرتضا می گویم: هزار بار ممنون و سپاسگزار که توفیر بین حدود و قصاص را برای بینوایان کم سواد توضیح دادید و به قول اقای نوریزاد هم وافر به کار بستید تا بر تیره دلانی مثل بنده حقیر نور دانش بتابانید و به اقناعشان برسانید. باور بفرمایید که زنگار تردید و تشکیک را از دل خوانندگان زدودید! ان شا الله حضرت حق شما را با علامه حلی و شیخ کلینی و شیخ الشیوخ مرتضا انصاری و … محشور بگرداناد.
      حالا اگراساسا یک ملتی نخواهد مسلمان باشد یا مسلمان به اسلام شما باشد باید چه کند ؟ اصلا اگر فرادای نیامده ایی این ملت ابله بخواهد در حوزوات علمیه را گل بگیرد و ساکنانشان را برای کار گل, یا نمد مالی, یا تون تابی, یا دلاکی, یا گورکنی یا هر کار مفید دیگری به روستاها بفرستد باید چه کند ؟ اگر – بر فرض محال – این ملت نخواهد که شرع منور اسلام را بپذیرد و به کار بندد باید که را ببیند؟کجا برود ؟ چه کار کند ؟ پیشاپیش از پاسخ حضرتشان سپاسگزارم

       
    • نکته ای را فراموش کردم, جناب سید مرتضا در بخش پایانی استدلال خود میفرمایند ” این اجتهاد در برابر نص الهی است” و لذا مردود. خوب, حالا اگر این ملت تصمیم گرفت, ملحد شود و در برابر “نص الهی” اجتهاد کند ؟

       
    • بابا /سیدمرتضی خسته نشدی /عجب پوست کلفتی داری!

       
  65. (( خاک عالم بر سرم ))
    انقلابی کردم و شد غرق ماتم کشورم خاک عالم بر سرم
    تازه فهمیدم بلا نسبت که خیلی هم خرم خاک عالم بر سرم
    همچو مرغی پر کشیدم از قفس،جان خودم! حال آسوده شدم !!
    هم قفس شد تنگتر ، هم کنده شد بال و پرم! خاک عالم بر سرم
    حکم کردند بگویم ((مرگ بر شاه )) آن زمان گفتم و کردم فغان
    شاه مرد و من به مرگ خویشتن هم حاضرم! خاک عالم بر سرم
    حکم کردند بگو (( الله و اکبر )) روی بام رفتم و گفتم مدام
    حال بی (( الله )) مانده زیر بار اکبرم! خاک عالم بر سرم
    گفت آقا : (( ضد امریکا )) بده دائم شعار هی زدم آن را هوار
    خود به امریکا یواشی گفت: (( لاکن نوکرم ! )) خاک عالم بر سرم
    عده ای قاتل ، رئیس جمهور یا رهبر شدند صاحب کشور شدند
    این میان من ملتم یا اُمتم یا منترم ! خاک عالم بر سرم
    چون رئیس جمهور را بینم،بیفتم در عذاب میکنم خود را خراب
    همچنین زهره ترک از دیدن آن رهبرم خاک عالم بر سرم
    مالک پائین اندامم ، فقیه حاضر است چار چشمی ناظر است
    هم به شورتم کار دارد،هم به وضع بسترم خاک عالم بر سرم
    گفته آقا عشقبازی نیست بعد از این مجاز من که دارم اعتراض
    پس تحصن کرده ام زیر پتو با دلبرم ! خاک عالم بر سرم
    ای که پرسی روزگارم غرق وحشت یا غم است ! وحشت و غم با هم است
    بستر خیسم ببین ، بنگر به چشمان ترم ! خاک عالم بر سرم

     
    • رستم اقا یکبار انقلاب کردن کافی نیست باید هر روز انقلاب کنیم. مردم امریکا هر بار که انتخابات میشود از هر حزب 20 میلیون نفر جابجا میشود میروند در ایالات دیگر چادر میز نند تبلیغ کنند. هر کتابدار و معلم انها یک زنرال است در حد توانایی در گسترش دانش هر روز فعالیت میکند. در هر کتابخانه عمومی اسم 50 نفر را زده اند که برای ساخت کتابخانه پول داده اند. اگریک نفر در یک اداره ای دروغ بگوید بغل دستی او فورن با او گل آویز میشود. خیلی فداکاری کرده اند خیلی شرافت داشته اند خیلی فهمیده اند تا بدین جا رسیده اند. ما چه کار کرده ایم. شوما هم یک روز رستمی بکن برو با این نوریزاد بنده خدا یک عکس بگیر برگرد.

       
  66. اقای محمد نوریزاد
    من دیگر شما را به عنوان ایت الله چه از نوع معمولی و یا عظمی قبول ندارم زیرا جنابعالی را از مرحله مقامی چنان علمی بدور یافته ام.
    اولا شما فراموش کرده ای که اینجا مملکت امام زمان است و وقتی که امام زمان در چاه قایم شده نایب او صاحب مملکت است و اگر بخواهد میتواند کشور را به اتش بکشد و یا دو دستی تقدیم اقازاده نماید و هیچکس حق ندارد جیک بزند.
    اقای مطلق میتواند هر روز هر کجا بخواهد دستور بدهد طناب دار برپا کند و سپس دستور بدهد طناب را کش بدهند و یا زیر دستانش معادل تمام کاینات اختلاس بکنند و یا الکی بورسیه بگیرند و ایشان دستور کش ندادن بدهند.
    طبق گفته امامان جمعه خبرگان ایشان را کشف کرده اند و ایشان از طریق سیم پریزشان به پریز امام زمان وصل است.
    ایشان در علم فیزیک /شیمی/ریاضات/مهندسی/پزشکی/زمینی و فضایی/مادی و معنوی/ادبیات تمام عالم/شعر و شاعری/کارگردانی/مهندسی/علی لخصوص هنرپیشگی و هر چه شما فکر کنید سرامد دهر هستند.
    ایا میتوان به رهبری که یا علی گویان به دنیا امده بپرسی که چرا شما یک بیمار روانی دروغگوی دزد خاین را به ریاست گماردی.
    این از انصاف به دور است که این رهبر را سوال پیچ کرد.زیرا هر کار غلط و یا درستی که بکند حکمتی در ان است.
    مثلا ایشان میخواهند جمعیت مملکت به ۱۵۰ میلیون برسد خوب ابتدا هر ادم عاقلی با این وضع خراب اقتصادی و بی ابی که که حتی کفاف جمعیت فعلی را نمیدهد از خنده روده بر و یا از گریه دق میکند ولی حکمت انرا نمید انیم.
    میدانید حکمت ان چیست.یکی از اقایان بزرگان از قول خواهر مادر عمه پسردایی یک راننده تاکسی بسیجی در اهواز نقل کرده است که امام زمان به خوابش امده و فرموده اند روزی تمام ایران کویر میشود و مردم خیلی تشنه خواهند شد و اقتصاد دنیا از بین میرود ماشینها همه از کار میافتند و تنها راه ابرسانی برای شرب دستی و به قول استکبار مانوال میشود و سپس میتوان هشتاد میلیون جمعیت اضافی را به صف کر تا از دریا سطل سطل اب برداشه دست به دست بکنند و به شهر ها بزسانند.
    حضرت ایت العظمای سابق دامهایت اضافاتهم و مکرت افزایشکم و چپاول هایت واختلاساتت ازدیادکم نوریزاد عزیز لطفا مرا ببخشید چرا که وقتی که محمود میتواند رییس بشود و تپه ای را بی نصیب نگذارد خوب من هم تحلیل گر میشوم.
    با احترام همکلاسی زمان شاه در علم و صنعت

     
  67. صدها زایر ایرانی بخاطر ورود غیر قانونی در عراق زندانی هستند و 3 تا 6 سال حبس را باید تحمل کنند در حالیکه بجز جمایتهای مادی و ساخت نیروگاه و … برای عراق جوانهای ما در حال مبارزه با داعش در عراق هستند و بجز چند میلیون افغانی صدها هزار مهاجر عراقی که خیلی هایشان غیر قانونی هستند در ایران زندگی می کنند از طرف دیگر در خبرها می خوانیم که بازیگر ایرانی که برای ساخت فیلمی در حمایت از لبنان به این کشور رفته فقط بخاطر چند روز گذشتن زمان ویزایش در فردوگاه بیروت دستگیر و روانه زندان میشود
    واقعا این چه وضع مملکت داری است که ما داریم

     
  68. فائزه هاشمی: حبس برادرم با مهندسی انتخابات مرتبط است.
    او که مهندسی انتخاباتی میکردی همه عمر دیدی که چگونه مهندسی انتخاباتی او رو گرفت

     
  69. نظر دهندگان محترم
    1- چپاولگران و فاسدین ودزدان در رژیم ولایت مطلقه فقیه (عمامه پوشان) متوجه شده اند که دیگر بوئی از استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی سه شعار محوری مردمان سال 1357 به مشام نمیرسد و اکثر مردم – با این حال که خود را به خواب غفلت جهل و خرافات دینی و مذهبی زده اند – به ماهیت واقعی عمامه پوشان – که همانا زر و زور و تزویر است – پی برده اند و زمانشان روبه اتمام است، لذا یکی یکی یکدیگر را در دزدیها و فسادها مقصر میکنند و یا لو میدهند و گناه به فلاکت کشیدن ایران را به گردن یکدیگر می اندازند.
    عمامه پوشان ظاهرا غافل از این هستند که دیگر خیلی دیر شده است و نزد دنیا و ایران نه آبروئی برای اسلام و مذهب شیعه بجا گذاشته اند و نه حیثتی برای عمامه پوش.
    2- آخر و عاقبت مستبد و دیکتاتور امروزی ایران هم مانند سایر سلاطین و خود محورها و فرعونیان در حال رقم خوردن رو به زوال و نیستی و نابودی میباشد، چه رژیم ولایت مطلقه فقیه بخواهد و چه نخواهد.
    3 – اینجور که از رفتار و گفته های عمامه پوشان (مهره و عناصر ایران و دین اسلام و مذهب شیعه به باد ده) بلند گوی رژیم ولایت مطلقه فقیه مانند آقایان احمد خاتمی و احمد جنتی و مصباح یزدی و شیخ محمد یزدی وبرادران لاریجانی و حداد عادل (پدر عروس اقای علی خامنه ای) و امثالهم پیداست، اینان نیز پی به اخر و عاقبت شوم خود و رژیم سلطانی برده اند و برای همین است که مدام با عربده کشی و یقه درانی در حال تحدید و این کشور و آن کشور هستند. این عناصر و رهبرشان به خوبی میدانند که در روز واقعه نه خود و نه اطرافیانشان به جز ایستادن در مقابل دادگاه مردم ایران مکانی دیگر ی برایشان وجود ندارد.
    4 – آقای علی خامنه ای//////////////////////////////////////////////// از اینکه دوباره این روزها آشکارها نحوه یک شبه آیه الله و ولی فقیه و رهبر شدنش توسط آقای علی اکبر بهرمانی (رفسنجانی) ، مورد بحث محافل گشته به شدت عصبانی است و رنج میبرد. خلاصه اینکه رنج و درد فیزیکی و معنوی امان ایشان را بریده و خواب از چشمانش ربوده است.
    5 – به نظر اینجانب اعمال این روزهای رژیم ولایت مطلقه فقیه نشانگر آن است که عمامه پوش در حال زمینه چینی تداوم رژیم ولایت مطلقه فقیه پس از هم سفر شدن عنقریب آقای علی خامنه ای /////////////// است، امید وارم که اکثر ما ملت علی رغم اغفال شدن چند صد دفعه ائی توسط عمامه پوش این بار گول رفتارهای عمامه پوش را که همانا بر اساس “” حفظ نظام از اوجب واجبات است = هدف وسیله را توجیه میکند “”” استوار است را نخوریم.
    6 – همواره یادمان باشد عمامه پوش با اعتقاد به “”””حفظ نظام از اوجب واجبات است”””” برای اغفال مردم به جهت در قدرت ماندن، عمامه پوش میتواند کل دین اسلام را زیر سئوال ببرد یا انکار کند یا میتواند ملی گرا یا کمونیست افراطی شود یا کافر شود و خلاصه اینکه با داشتن این اعتقاد، دست عمامه پوش در هر کاری باز است و به هر رنگی و نیرنگی میتواند متوسل شود.
    ما ملت تنها یک راه برای نجات خود و ایران و حتی دین اسلام و مذهب شیعه داریم و آن نجام ایک رنسانس مانند رنسانس رهائی ابدی از کلیسیا و به گور فرستادن قرون وسطای حکومت عمامه پوش مسیحی میباشد.
    به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی
    مهدی

    ————————

    سلام مهدی گرامی
    ما همیشه از نکته پردازی های شما بهره می بریم اما یک چند ماهی است که کمی بیش از اندازه از نمکِ بکارگیری الفاظ تند بر نوشته های خود می افشانید. کمی نرم تر دوست گرامی. نوشته هایی که سراسر عبوس باشند حتما از نفوذ و ماندگاری کمتری بهره مند خواهند بود. سپاس که مراعات خواهید فرمود.
    سپاس

    .

     
    • بله جناب نوریزاد ،این بنظر من هم رسید ،این دوستمان مهدی که از کامنت گذاران قدیمی این سایت است و ظاهرا از لندن مطلب می نویسد ،ریتم خاصی در گفتار داشت ،انتقادهایی جدی و بعضا خوب ،معمولا هم در آخر کامنت اظهار امیدواری که :بامید روزی که ….،بدون کاربرد الفاظ تند و خشن ،اما مدتیست همانطور که شما گفتید مهدی از لندن دست یازیده است به تندی های در لفظ و نام گذاری های خاص تحقیر آمیز مثل “عمامه پوشان” و چیزهای دیگر که ناشایست است ،این درست است که صنف روحانیت شیعه لباس خاصی دارد یا مثلا عمامه ای بر سر دارد لکن شایسته و متمدنانه نیست گیر دادن و تحقیر اشخاص و اصناف به نوع لباسشان ،خصوصا از سوی کسانی که در اروپا و مراکز تمدن و فرهنگ می زیند،بله نقد و ایراد و انتقاد مشکلی ندارد ،اما ایراد به نوع لباس اشخاص و اصناف ،آنهم اصنافی که دارای افراد متفاوت است انسانی و عقلایی نیست ،من میگویم حتی بنظر مهدی اگر مرادش فقط خصوص طبقه حاکمان از این صنف باشد ،باز ایراد به لباس و یاد کردن از نوع لباس بعنوان تحقیر ،منطبق بر قواعد اخلاق نیست خصوصا ازسوی غرب رفته ها و بقول قدیمی ها فرنگ رفته ها ،از مهدی می پرسم شما که الان در ناف لندن نشسته اید تاکنون دیده اید احزاب و گروههای متقابل مخالف در لندن که بحث های عنیف و نقدهای بیرحمانه ای نسبت به یکدیگر دارند ،به نوع لباس یکدیگر یا رنگ پاپیون و کراوات یکدیگر یا نوع کلاه یکدیگر بند کنند؟ من که تاکنون چنین چیزی در رسانه ها ندیده ام ،آنها که حتی می گویند ما مالک بدنمان هستیم و گاهی لخت مادرزاد هم بخیابان می آیند و کسی به آنها گیر نمی دهد مگر پلیس از باب برقراری نظم ،من بنظرم میرسد مهدی گرامی به این نکته توجه کند که کاربرد الفاظ فحش و تند و تعبیرات خشن در گفتار نشانه استحکام محتوای سخن نیست ،و سخن مستدل هیچ نیاز یا پیش نیازی به الفاظ خشن و تند و ناگوار ندارد و هیچ نتیجه در پراتیک ندارد جز عصبی کردن طرف مقابل و مقابله بمثل و بقول نوریزاد انزجار و عدم نفوذ کلام و ناماندگاری.

      درود به مهدی هرچند مخالف من

      ———————————–

      سلام و سپاس به سید مرتضای گرامی
      من چه مشتاق این نرمش انسان مدارانه ی شما هستم در مواجهه با منتقدین و حتی با توهین کنندگانِ به صنف و باور خود. اطمینان دارم مهدی گرامی نیز از این سخن مشفقانه ی شما در پوست نمی گنجد.
      سپاس نازنین
      سپاس

      .

       
  70. ،شما اصلا معنای تقیه را نمی دانی همینطور دورادور چیزی بگوش شما خورده است یا سخن فلان مخالف اسلام را عیار ارزیابی قرار داده ای؟تقیه جا دارد ،دروغ در اسلام از اکبر کبایر است ،اگر استثنائی هم درکتاب فقهی قائل شده اند از باب همان تزاحم اهم و مهم است که عرض شد ،مثالی میزنم ،فرض کنید یک بیگناهی به شما پناه آورده است ،و یک قاتل جانی مسلح سراغ شما آمده است و میگوید آیا او نزد شماست؟ و فرض این است که شما او را پنهان کرده ای؟ آیا شما اینجا راست می گویی و می گویی نباید دروغ گفت پس میگویی آری او اینجاست و آن بیگناه را تسلیم قاتل می کنی؟ یا بحکم عقل مصلحت سنجی می کنی و می گویی اگر بدروغ بگویم آن بیگناه اینجا نیست ،اگرچه این دروغ است و دروغ مفسده دارد ،لکن در اینجا حفظ جان آن بیگناه مصلحت بیشتری دارد و در اینجا مفسده دروغ تحت الشعاع اهمیت مصلحت حفظ جان بیگناه است؟ روشن است که کار دوم و حکم دوم حکم عقل است و این همان تزاحم اهم و مهم است.پس دروغ مطلقا حرام است مگر امور استثنائی …(سید مرتضی)
    …..
    جناب آیه الله مگر خمینی نگفت که خدعه کردم و ایران را با همین خدعه ویران کرد و ملیونها ایرانی را یا کشت و سلاخی و شکنجه و غارت و در بدر کرد ؟مگر مردم به شما به اصطلاح علما پناه نیاوردند؟پس چرا دروغ تحویلشان میدهید و خمینی و حکومت اسلامی اش را پشتیبانی می کنید؟بفرمایید گناه مردم ایران جز جهل و فریب خوردن چه بود؟یعنی شما معنی تقیه و خدعه را از آیه الله های کله گنده تر از خودت بهتر می فهمید؟ایا همین کامنتهای 10000 کلمه ایی توجیه و سفسطه و مغالطه و دروغ و تهمت و خدعه نیست؟ همینها یعنی تقیه.بنظرم این شعر سعدی را شنیده باشید که..گر خورد ملک ز باغ رعییت سیب…برکنند غلامان درخت از بیخ.خب وقتی آیه اللهی براحتی خدعه کند و تقیه اصلی در اسلام باشد از مردم عادی چه انتظاری باید داشت.

     
    • بسیار خوب چون این نوبت کمی متمدنانه تر سخن گفتی و کلامت خالی از چنگک های فخیمه نوریزادیه بود به پرسش های شما می پردازم:

      1-شما گفتید :
      “”جناب آیه الله مگر خمینی نگفت که خدعه کردم””.
      (پایان)
      روشن و دقیق و بدون پرداختن به حواشی لطف کنید ارجاع دهید که آیت الله خمینی چه وقت و کجا و در کدام سخنرانی یا مکتوب گفته است :من خدعه کردم.
      بدیهی هست که اگر نتوانید چنین مدعایی را اثبات کنید شما از جمله دروغ گویان و افتراء زنندگان هستید که مستحق مجازاتید و همین نمونه عیار صحت یا سقم سخنان دیگر شماست.
      ———————————
      2- شما گفتید : آیت الله خمینی “میلیونها” نفر را کشت ،آیا مفهوم کلمه میلیونها را درک می کنید؟ سند شما بر اینکه ایشان میلیونها نفر را کشت چیست و کجاست؟
      ممکن است بگویید مجموعا ،اما بگویید الان آمار ایرانیانی که مثل خودت از کشور گریخته اند چقدر است؟ آیا آیت الله خمینی کسی از اینها را اخراج کرد؟ خود شما که الان در ناف اروپا پای رایانه نشسته ای و فقط فحش میدهی ،آیا کسی شما را تبعید یا اخراج کرد یا بمیل خود بغرب رفتید؟ یا شاید بخاطر جرم هایی که مرتکب شدی یا ارتباط ارگانیک که با گروهک های فاسد مسلح ضد انقلاب داشتی از ترس مجازات بخارج فرار کردی؟ بنابر این شما یا فهم درستی از معنای “میلیونها” نداری ، یا همینطور عادت کرده ای بجای مبارزه سیاسی متمدنانه و روشنگری فقط فحش به این و آن دهی و “مشتی فلان” و “مشتی بیسار” کنی.
      ————————————
      3-“… چرا دروغ تحویلشان میدهید و خمینی و حکومت اسلامی اش را پشتیبانی می کنید؟…”.
      (پایان)
      من دروغی تحویل نمیدهم ،گناه من از نظر شما فقط این است که بلحاظ تئوریک و عقیدتی به اصلی پایدارم ،بعنوان یک شهروند به جمهوری اسلامی که حاصل الله اکبر و پایداری مردم و ریخته شدن خون مردم است ،رای داده ام و به اصل آن وفادارم ،در عین حال تلاش می کنم با حفظ اصل به اصلاح انحرافات و اعوجاجات بپردازم ،مگر من اینرا هیچگاه پنهان کرده ام ،من بعنوان یک مسلمان معتقد و بعنوان یک روحانی تحصیل کرده در بنیان های اعتقادی از دین ام و اسلام ام و ایدئولوژی ام دفاع مستدل و بنیادی می کنم ،و مثل بی ریشه هایی نیستم که بخاطر کجی در قول و رفتار کسی یا کسانی، در بنیان های اعتقادی برهانی ام متزلزل یا مرتد شوم.
      نیز بعنوان یک شهروند که به جمهوری اسلامی رای داده ام و آنرا حاصل تلاش افراد و گروههایی می دانم که بحبس رفتند و در رژیم شاه شکنجه شدند ،یا شهدای عزیزی که خون خود را بپای برپائی این نظام ریختند ،و باحترام اکثریت قاطع ملتی که در یک رفراندوم آزاد رای به جمهوری اسلامی دادند ،نمی توانم در برابر بی انصافی و بی مروتی کسانی که اینها را فراموش می کنند یا خود را بفراموشی می زنند ،یا بی ریشه هایی که اصلا ایمان به اسلام ندارند ،مثل آنها بی تفاوت باشم یا با نادیده انگاری مسائل پیش گفته خواستار سرنگونی نظام جمهوری اسلامی باشم ،البته مساله رفورم و اصلاح طلبی همیشه همه جا وجود داشته و دارد و روش ملموس تر و مدنی تری در برابر انحرافات و خطاهای راهبردی یا حتی خیانت هاست ،این روش کسی هست که کشور و سرزمین و ملت خویش را دوست دارد و بطور دمکراتیک برای رای و خواست اکثریت مردم احترام قائل است ،شما بگو این روش که بین ملت باشی و نقد کنی ،بین ملت باشی و خیر و صلاح آنها را بخواهی ،بین ملت باشی مثل امثال نوریزاد خطر کنی و نقد و اعتراض کنی ،به صلاح و سداد و انسانیت و وطن دوستی نزدیکتر است ،یا روشهایی مثل شما فراریان از ملت و مملکت ،و جبونانه از دور فحاشی کردن؟
      شما طالب دمکراسی و دمکراتید که به رای و نظر مردم احترام نمی گذارید یا امثال صادق زیبا کلام و دکتر ابراهیم یزدی ودیگر دوستداران صادق دمکراسی و ملت که در کشور خود مانده اند و در عین پاسداشت احترام به دیانت و اعتقادات مردم ،حکومت و حاکمان را نقد می کنند و در پی اصلاح امور کشور خویش هستند و پروسه دمکراسی را پی می گیرند وهزینه هم می دهند؟ ،من این روشنفکران را متعهد به ملک و مملکت و دین و آیین و متعهد به دمکراسی میدانم ،نه آنان که بزدلانه از بین مردم و مملکت خود گریخته و به عیش و کیف در مناطق خوش و آب و هوای اروپا و امریکا مشغولند و در عین حال هنری جز پشت میز رایانه نشستن و نق زدن و فحاشی به اعتقادات مردم ندارند مثل شما که من این چند ساله چیزی ندیدم از شما جز نق زدن و فحاشی و توهین به یک دین و آیین بنام مبارزه سیاسی با یک حکومت ،شما اگر مبارز سیاسی صادقی بودید پشت به مملکت و مردم خویش نمی کردید ،همین جا می ماندید و بقدر میسور پروسه دمکراسی را پی می گرفتید ،نمی گویم نفس بخارج رفتن یا در خارج بودن ممنوع است ،اما می گویم این از صداقت دور است که کسی بزدلانه بخارج برود و در عین حال با فحاشی و توهین به دین و آیین مردم ،حتی مبارزان صادق با استبداد را که در داخل کشور خود مانده اند و شجاعانه نقد و انتقاد می کنند و پروسه دمکراسی را دنبال می کنند ،فکل کراواتی و خائن و چه و چه بداند ،اما هنرش فقط هرکول پشت رایانه بودن و فحاشی به این و آن باشد.
      ————————
      من اینجا بارها معنای تقیه و تفاوت آن با مزخرفاتی مثل خدعه و دروغ و غیرو را بیان کرده ام ،چه کنم که شما گوش شنوا ندارید (صم عمی بکم فهم لا یعقلون) و تامل در مفاهیم و مغزای سخن مخالف ندارید ؛البته من اینقدر کله گنده هم هستم که بتوانم پاسخ اباطیل و سخنان بی معنای امثال شما را که منشا آن چیزی جز جهالت و نا آشنائی با مفاهیم دینی یا غرض ورزی نیست بدهم.
      کامنت 10000 هزار کلمه ای بقول شما ،واکنش طبیعی در برابر انبوه شعریات و اباطیلی هست که شما و همفکران شما در این عرصه عمومی با کپی پیست کردن آنها مطرح می کنید ،شما یک سوال و شبهه مطرح کنید تا پاسخ کوتاه بگیرید وقتی دهها نفر مطالب مختلف و گاهی دهها سوال و شبهه و انگ و تهمت به دین و مملکت و قوانین کشور را در یک کامنت روانه عرصه عمومی این سایت می کنند ، طبیعیست که یکنفر با مطالب طولانی پاسخ آنها را بدهد ،من تقیه ای اینجا ندارم ،مسائلم را شفاف بیان می کنم ،این شمائید که دستتان از استدلال و بحث مردانه آزاد و مودبانه خالیست و پناهگاهی جز فحاشی و توهین کردن نمی یابید شاهد آن این است که 99 در صد نوشته های شما اسیر چنگک ها می شود ،این لحن عصبی و تندی و فحاشی گونه گویای تهیدستی شما از منطق گفتگوست،اگر تصور می کنی که کله گنده ها بقول شما چیز دیگری گفته اند شما سخن آنها را با ریفرنس و تحلیل نقل و نقد کن ،این روشن است که شما درک درستی از مفاهیم دینی ندارید ،سخن شما یا ناسزا و فحش است یا نقل کلام منوچهر جمالی دین ستیز یا دین ستیزان دیگر ،این عجز و تهیدستی شماست و هنر شما فقط این است که بخشی از کلام مرا تقطیع کرده فقط آنرا استهزاء کرده یا فحش باران کنی ،این که منطق نیست ،منطق آن است که مجموعه یک کلام را نقل کرده آنرا مستدل نقد کنید نه مسخره کردن و فحاشی.

       
  71. اهالی روستایی زنگ میزنند حوزه علمیه قم و میگویند برای ما یک امام جماعت جدید بفرستید. از قم میپرسند پس با اون امام جماعت قبلی که فرستادیم چکار کردید؟ اهالی روستا میگویند ؛ برای انجام مراسم و اعیاد مذهبی نیاز به پول داشتیم و چون کسی حاضر نبود کمک نبود ما هم امام جماعت را کشتیم و باهاش امامزاده درست کردیم حالا مردم و زائرین پول میریزند و ما از عهده مخارج یومیه برمی آئیم .

     
  72. متن وصيت ثريا اسفندياري همسر محمدرضا شاه كه به علت باردار نشدن مجبور به جدايي از شاه شد :

    بعد از مرگم تمام ثروتم را به گربه هاي پاريسي مي بخشم ! مي دانم مردم ايران در فقر و بد بختي هستند ولي راضي نيستم يك ريال از اين پول كه حق خودشان هم هست به آنها برسد ! چون چشم و رو ندارند . چشم و روي گربه ها از اين مردم بيشتر است . رضا شاه مرحوم برايشان دانشگاه ساخت ، جاده و بيمارستان و نظميه ساخت ، كاري كرد اگر يك زن با طبق طلا از اين سر كشور به آن سر كشور برود كسي معترضش نشود ، براي زنها حق زندگي آورد و سعي كرد آنها را از زير سلطه مردها بيرون بكشد و حق و حقوقشان را بشناسد ، خواست چادر سياه اسارت را از سرشان باز كند و طعم آزادي را بهشان بچشاند ، به مردهاي شال و قبا و كهنه پوش كت و شلوار و كلاه پوشاند و بچه هايشان را با خرج دولت فرستاد فرنگ تا سواد ياد بگيرند و بيايند ايران را بسازند ، اما مردم چه كردند ؟؟؟ با وعده بهشت ملاها بيرونش كردند . محمدرضا شاه آمد، كاري كرد سنگاپوريها و چشم تنگها بيايند براي ايراني كلفتي و نوكري كنند ، عربها التماس كنند كه يك شب بتوانند در كاباره ايراني زن ايراني را تماشا كنند ، در چاه هاي نفت را بست تا انگليس دستش از مملكت كوتاه شود ، با برپايي جشن ٢٥٠٠ ساله شاهنشاهي عظمت ايران را به رخ دنيا كشيد ، براي دخترها مدرسه رقص فولكوريك باز كرد ، دلار را ٧ ريال تصويب كرد تا أهل فن و تفكر و علم راحت بتوانند بروند مملكت فرنگ ، كاري كرد كارمند و كارگر قادر باشد جلوي مهمانش گوسفند قرباني كند ، براي عظمت ايران هزار طرح و برنامه داشت و حتي ميخواست سنگاپور را بعنوان منطقه آزاد و تفرجگاه ايرانيان بخرد ( حالا سنگاپور شده شهر كشور جهان اول ) ولي مردم ايران براي رفتن به بهشت وعده يي ملاها بيرونش كردند … حالا هم همين مردم منتظر باشند ملاها ببرندشان بهشت … و در اين آخرين روزها آرزو ميكنم همانطور كه اشك همسرم ( اگر چه همسر پيشينم بود ولي چنان عظمت و بزرگي داشت كه مصر با اينكه او داماد سابقشان بود و فوزيه دختر ملك فاروقشان را طلاق داده بود ولي براي مراسم تشعيع اش قيامت كردند ) را در آوردند، روزي هزار بار اشكشان در بياييد … برويد مردم ايران به اميد همان بهشتي باشيد كه قرار است ملاهاي انگليسي شما را ببرند ، شما لياقت عظمت و بزرگي نداريد شما بايد پايمال شويد تا درد پايمال شدن را بفهميد … برويد، چشم و روي گربه ها از شما بيشتر است

     
  73. پرسش : این مشخصات متعلق به کدام کشور است ؟

    کشوری با بیست میلیون فقیر ، هفت میلیون بیکار ، چهار میلیون معتاد ، سه میلیون زن تن فروش ، چهارده میلیون بیمار روانی ، ششصد هزار کودک کار ، یک و نیم میلیون محروم از تحصیل ، هشت میلیون بیسواد ، یکصد و هشتاد هزار نابغه فراری با سی تریلیون و چهارصد میلیون تومان خسارت ناشی از فرار مغزها ، چهارصد و پنجاه هزار تصادف در سال ، چهل هزار بیمار ایدزی ، کثیف ترین پایتخت جهان از نظر آلودگی هوا ، سن بزهکاری زیر ده سال ، کف سنی فحشا چهارده سال ، کف سنی اعتیاد سیزده سال ، سه میلیون مفتخور ( آخوند )
    واضح تر بگویم : این کشور یکی از کشورهای اسلامی است که مردمش ادعا میکنند بهترین دین دنیا را دارند و حاکمینش همواره قوانین اسلامی را در این کشور اجرا میکنند و نه قانون اساسی را زیرا اساس قانون کشور طبق قوانین اسلام پایه ریزی و تدوین شده است . حال شما بگو نام این کشور چیست ؟
    امیدوارم آقای سید مرتضی نیآید و با چند آیه از قران و دلایل آنچنانی رد گفتارم کند .

     
  74. سلام باید زمان اعتراف آقای رفسنجانی به باطل بودن انقلاب (و36 سال دروغگویی وجنگ وغارت ودزدی وچند تکه کردن ملت ایران و اعدامهای گوناگون با توجیه حفظ انقلاب ونهایتا زاییده شدن گروههای جنایتکار ی مانند داعش وطالبان و.. ومتاسفانه همه بنام اسلام (که قطعا حداقل شما اسلام را بری از این همه بیرحمی وانحرافات بدتر از قرون وسطایی میدانید )و هم اکنون زندانی شدن فرزندش بحق یا بناحق (که البته ناحق بودن دادگاه بویژه غیر علنی بودن آن ثابت است)و بدبخت شدن وآواره شدن ونابود شدن چند نسل و…. ومخصوصا دروغ بزرگ سال 68 در مجلس خبرگان بنفع خامنه ای از قول خمینی
    بلکه خیانت عظیم که یک فرد صغیر را بنام عظیم وعظما به ملت ایران حاکم کرد ووووووو ) رسیده باشد وتا بیشتر از این دیر نشده توبه کند واز ملت بخاطر اشتباهاتش عذر خواهی کند و در رسیدن ملت را به یک زندگی شرافتمندانه کمک کند وحقایق را بگویید ولو بضرر خودش وخیانتکاران را افشا کند شاید ملت بزرگ ایران اورا ببخشد

     
  75. سلام به انسانیت و سلام به نوریزاد
    شیطان چرا طرد شد او مگر هزاران سال خداوند را پرستش نکرد یک نکته بسیار مهم در ذکر داستان شیطان توسط خداوند وجود دارد و آن اینکه شیطان انسان را خطا کار میداند و اینکه جنس خود را که آتش است برتر از جنس انسان میداند پس حاضر نیست به او سجده کند به نظر من این دو نکته بزرگترین دلیل برای همسو بودن نظام ولایت با شیطان است چرا که آخوندها انسانهای خطاکار را طرد میکنند و دستور به عدم معاشرت با آنها را میدهند و با ذکر دلایل بسیار که اکثرا ریشه در خود پسندی دارد دیواری بین مومنین و دیگر انسانها ایجاد میکنند و دوم خواص شیطانی روحانیت همان خود برتر بینی ایشان است که شیعه را انسانی فرض میکنند که به جهنم نمیرود و امامان امکاناتی ویژه برای او ایحاد کرده اند و حتی ائمه در فرایض دین نیز برای شیعیان پارتی بازی میکنند مثلا خداوند شب قدر را در سی شب ماه رمضان عمدا مخفی میکند تا بندگان تمام شبهای آنرا عبادت کنند ولی روحانیت محترم با استفاده از احادیث ما را از زحمت بیخودی نجات داده و در امتحان الهی بما تقلب میرسانند تا ما بی زحمت با این تقلب جلوی خداوند رو سفید باشیم ،

     
    • سلام بر شما

      اینکه نظام ولایت با شیطان سنخیت دارد یا ندارد قضاوتش با شما ،در این جهت بحثی ندارم ،اما چند نکته خطای اعتقادی در پایه های استدلال شما وجود دارد :

      1-جهت طرد شیطان همانطور که گفتید استکبار و خود بینی او نسبت به انسان بود و اینکه من از جنس آتشم ،او از جنس خاک است ،و چون جنس آتش از جنس خاک برتر است ،پس من از آدم و بنی آدم برترم ،این حاصل قیاس شکل اولی شیطان بود بگزارش قرآن کریم :
      “قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ.الاعراف/12
      این مربوط می شود به آغاز خلقت انسان ،و پیش از فریب خوردن آدم از شیطان ،و گزارش قرآن چیزی بیش از این نیست که خدا شیطان را امر به کرنش به آدم کرد ،اما شیطان با اینکه مطابق روایات شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود که معلوم نیست این شش هزار سال از سالها بمعیار دنیائی بوده است یا بمعیار دیگر ،به کبر و خود برتر بینی مبتلا شد و بر آدم سجده نکرد ،قرآن می گوید همین سبب طرد شیطان شد ،نه تخطئه انسان ،زیرا آن گمراه کردن انسان و هبوط او از بهشت ،با هر فاصله زمانی مربوط است به بعد از مرحله خلقت انسان و امتناع شیطان از سجده به او ،بنابر این عله العلل و باصطلاح علت تامه طرد و ابعاد شیطان امتناع از فرمان الهی بود نه خطاکار دانستن انسان. این یک نکته در کلام شما.

      2-شما در ادامه فرمودید :
      “” آخوندها انسانهای خطاکار را طرد میکنند و دستور به عدم معاشرت با آنها را میدهند و با ذکر دلایل بسیار که اکثرا ریشه در خود پسندی دارد دیواری بین مومنین و دیگر انسانها ایجاد میکنند””.
      (پایان)
      این سخن شما نیز بسنجه دین و شریعت اسلام نادرست است ،من از همه آخوندها دفاع نمی کنم و نمی گویم همه خوب ،اما میگویم آخوند بما هو آخوند اگر تابع شریعت پیامبر باشد نمی تواند چیزی خارج از تعلیمات آن سرور بگوید ،آنچه که ما از متن قرآن و روایات معتبر نبوی و روایات معتبر اهلبیت او می یابیم این است که بعکس فرمایش شما آنها می گویند خطاکار را نباید طرد کرد ،و انسانها می توانند با همه انسانها حسن معاشرت داشته باشند ،مگر با دشمنان دین و توطئه گران.آیات و روایات در این زمینه فراوان است که مهلت طرح آنها نیست.

      3-شما گفتید :
      “”دوم خواص شیطانی روحانیت همان خود برتر بینی ایشان است که شیعه را انسانی فرض میکنند که به جهنم نمیرود و امامان امکاناتی ویژه برای او ایحاد کرده اند””.
      (پایان)

      این سخن شما نیز نادرست است ،شما از کجا می گویید شیعه به جهنم نمی رود؟ چه کسی گفته است شیعه مسلمان و موحد دچار عذاب نمی شود؟ در بسیاری از آیات قرآن هست که :کل نفس بما کسبت رهینه ،و من یعمل مثقال دره شرا یره و ….
      هرکس جزاء عمل خود بلکه خود عمل خود را چه در برزخ و چه در قیامت کبری خواهد دید ،و هیچ ضمانتی نیست که خطاکار جزای عمل خویش را نبیند ،بله موحد مبتلا به خلود در جهنم نخواهد بود بلکه اقتضای توحید او این است که تخلیص شده و با رفع آلودگیهای عرضی ببهشت رود ،اما اجمالا عذاب و دیدن نتیجه برخی اعمال یا بگو دیدن خود اعمال روی مبنای تجسم اعمال قرآنی ،بلا استثناست ،اگر اشاره شما به مساله شفاعت است ،مساله شفاعت نیازمند برخی زمینه ها سنخیت ها و استعدادهاست ،اما همان امامان که سخن از شفاعت (که البته ریشه در قرآن هم دارد) گفته اند ،گفته اند که بر شما شیعیان خائفیم از عذاب های ناشی از اعمال شما در برزخ ،پس شیعه استثناء نیست ،البته بحث محتوائی در شفاعت طولانیست ،و برخی روایات ضعیف هم در این زمینه وجود دارد که باید در جمع بندی روایی جمع محتوایی شوند.

      4- گفته اید :
      “”و حتی ائمه در فرایض دین نیز برای شیعیان پارتی بازی میکنند مثلا خداوند شب قدر را در سی شب ماه رمضان عمدا مخفی میکند تا بندگان تمام شبهای آنرا عبادت کنند ولی روحانیت محترم با استفاده از احادیث ما را از زحمت بیخودی نجات داده و در امتحان الهی بما تقلب میرسانند تا ما بی زحمت با این تقلب جلوی خداوند رو سفید باشیم “”.
      (پایان)

      این فرمایش هم ناتمام و ناشی از نوعی سوء برداشت یا بدبینی است ،آری لیله قدر در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان است ،هیچکس هم بجزم نگفته است حتما لیله القدر شب نوزدهم است یا شب بیست و یکم است یا شب بیست و سوم است یا شب بیست و هفتم ،حتی بعکس تصور شما در برخی روایات راویان با اصرار از عترت طاهره خواسته اند که شب قدر را متعینا مشخص کنند ،امام در پاسخ فرموده اند چه ایراد دارد که همه این شبها و همه عشر اواخر رمضان را قدر فرض کنی و عبادت کنی؟ ،در برخی روایات هم هست که خود پیامبر نیز در دهه آخر رمضان رختخواب خویش را کنار می گذاشت ،و بعبادت می پرداخت .
      البته از مجموع روایات شیعه و سنی استفاده می شود که لیله قدر در یکی از شبهای دهه آخر رمضان است نه در همه سی شب رمضان چنانکه شما فرمودید ،البته چه فضلی بالاتر از این که مسلمان همه سی شب را عبادت کند و چنین هم می کنند ،شما از کدام آخوند بتعبیر شما شنیده اید که گفته باشد سی شب رمضان را عبادت نکنید؟ کسی اینرا نمی گوید ،لکن می دانید که مفاهیم درون دینی اموری توقیفی هستند ،یعنی بیان و توصیف آنها در عهده کتاب خدا و بیان و سنت پیامبر و عترت طاهرین اوست ،و هیچ آخوند یا روحانی نمی تواند در این مورد چیزی از خود ابداع کند ،البته می دانید و می دانیم که در قرآن لیله قدر را اجمالا در ماه مبارک رمضان دانسته است و آنرا لیله مبارکه دانسته است ،و این همان شبیست که در صدر اسلام قرآن بر قلب مبارک رسول الله نازل شده است :
      “إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ (1)
      وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ (2)
      لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3)
      تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4)
      سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)
      —————-
      “إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ .الدخان/3
      ————————-
      “شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقان‏..البقره/185
      —————————-
      پس در قرآن معین نشد که شب قدر در کدامیک از سی شب ماه مبارک است ،اجمالا در ماه رمضان بوده و هست و لیله القدر هم استمرار دارد ،بنظر شما ایرادی هست که آنان که محل نزول قرآن و مهبط ملائکه الله بودند ،اجمالا در روایاتی بدون تعیین شب خاص بگویند لیله القدر در یکی از ده شب آخر ماه مبارک است ،و در عین حال فضل عبادت سی شب ماه مبارک محفوظ باشد؟

       
      • پس اینجور که حوزویان خیلی مطلع ! میفرمایند ! خداوند با بشر قایم باشک بازی در آورده که شب قدر را پنهان نموده ؟ مگردر قرآن آورده نشده که ما این قرآن را به زبان فصیح عربی نازل کرده ایم که نگویند فهم نمیکنم ! حال بپردازید به این دو مغایرت تا بعد !

         
  76. جناب اقاى عرفانيان ممنون از اين قلم شيوا.

     
  77. 1) فلیکس جرژینسکی (Felix Dzerzhinsky) ملقب به فلیکس آهنین (سه دهه پس از مرگش مجسمه آهنین 15 تنی از او ساختند و برای جاودان ساختن خدماتش که به سیخ و صلابه کشیدن منتقدین و دگراندیشان بود در وسط میدان لوبیانکا و روبروی در ورودی اصلی اداره مرکزی کا گ ب نصب کردند) موسس و نخستین رییس پلیس مخفی شوروی (چکا) به دستور لنین بود. وی به دلیل سکته قلبی درگذشت. وی که اصالتا لهستانی بود (نه روس) تنها کسی از روسای پلیس مخفی و اداره اطلاعات و امنیت شوروی است که در زمان لنین و استالین به مرگ طبیعی درگذشته است.

    2) ویاچسلاو منژینسکی (Vyacheslav Menzhinsky) جانشین فلیکس شد (وی نیز اصالتا لهستانی بود، نه روس). در دوره وی که در بیرحمی دست کمی از فلیکس نداشت، نام چکا به اوگپو (گاهی گپو) تغییر کرد اما خط مشی آن سازمان با تغییر نام تغییر که نکرد، هیچ تندتر و بی رحمانه تر هم شد. در اواسط ریاست وی (1930 میلادی) بخشی از قبرستان صومعه دونتسکوی مسکو را کندند و نام “گورستان اشتراکی شماره یک” بر آن نهادند. از آن پس بود که خاکستر محکومین دگراندیش را که جنازی هایشان در کوره های آدم سوزی خاکستر شده بود به اسن خندق می ریختند. نیاز استالین به روبوت های بی رحم و بی مغز به جایی رسید که حتی برای منژینسکی که “سگ آسا” به وی وفادار بود، جای خاصی باقی نماند…نتیجتا منژینسکی سال های آخر از ریاست هشت ساله بر اوگپو را با دردهای شدید قلبی سپری کرد. وی مجبور بود در اتاق ریاست به صورت درازکش کامل به گزارش های جامع و کلی رسیدگی کند یا اشعار خیام بخواند (وی به ده زبان از جمله زبان فارسی مسلط بود) و ریاست عملی را به معاونش “یاگودا” بسپارد. وی در همان شرایط “جان داد”.

    3) گنریخ یاگودا (Genrikh Yagoda): شاگرد داروساز سابق به دلیل بی رحمی، اطاعت کورکورانه و آشنایی با برخی سموم برای استالین بسیار مفید بود. وی با مسموم کردن منژینسکی و با فرمان استالین به ریاست اوگپو رسید. سازمان به ان کا و د (NKVD) تغییر نام داد اما همچنان خط مشی سرکوب را با شدت بیشتری دنبال کرد. تعداد مسمویت ها و مرگ های ناشی از سکته قلبی در میان مقامات ارشد و سران قدیمی حزب کمونیست سیر صعودی گرفت. زینوویف و کامنف دو تن از سران بنام و موثر در انقلاب روسیه، در محاکمه ای نمایش و رسوا به جرم “براندازی” محکوم و اعدام شدند. یاگودا گلوله هایی را که برای اعدام آن ها شلیک شده بودند، یادگاری نگه داشت. این بار نوبت اقدامات قرون وسطایی بود. یاگودا، هزاران دگر اندیش، مخالف، مجرم عادی، جنایتکارووو را در اردوگاه های کار اجباری به خط کرد تا در زمان محکومیت خود در بدترین شرایط زیستی، کانال سراسر مسکو-ولگا را حفر کنند. کوره های آدم سوزی و گورستان شماره یک با سرعت بیش از قبل، بی وقفه به کار ادامه می دادند. ظاهرا همه این درنده خویی ها، عطش رییس استالین، “رهبر خردمند” (یکی از صدها لقب استالین) را سیراب نمی کرد. بازده کشتار یاگودا کافی نبود، اما اطلاعاتش از قتل های پشت پرده کافی بود. استالین یاگودا را به اتهام خیانت و کوتاهی در سرکوب دشمنان ملت برکنار و معاونش، کوتوله رنجوری به نام یژوف را به جایش منصوب کرد. یاگودا را به جرم خیانت نگهداری مطالب منافی عفت (هزاران عکس و فیلم و آلات جنسی) به اعدام با تیرباران محکوم کردند. مدت ریاست یاگودا فقط دو سال بود، این همه جنایت فقط در دو سال!!

    4) نیکولای یژوف (Nikolai Yezhov) وی با تیرباران یاگودا، گلوله هایی را که باعث مرگ یاگودا شده بودند به یادگار برداشت و در کنار گلوله های یادگاری زینووویف و کامنف نگهداری می کرد. او حتی کمتر از دو سال ریاست کرد اما در طی این مدت کشتارها و آدم ربایی های شبانه را موسوم به “تصفیه بزرگ” (که از اواخر دوره یاگودا آغاز شده بود) به نقطه اوجی بی بدیل رساند. او که شخصیتی سادیستیک داشت، در طی این مدت کوتاه و تحت نظر و راهنمایی موشکافانه استالین، نزدیک به 75 درصد مقامات کشوری و لشکری و نظامیان عالی رتبه را به اردوگاه های کار اجباری (گولاگ) یا جوخه های اعدام سپرد. او تمام گماشتگان منژینسکی و یاگودا را برکنار و سپس بازداشت و مجازات کرد و به جای آنان، خود کسانی را منصوب کرد. سپس همان منصوبین خود را سراسر تصفیه کرد. در طی این زمان، نزدیک به یک میلیون و سیصد هزار نفر بازداشت و حدود هفتصد هزار نفر آنان اعدام شدند که خاکستر اجساد سئخته آن ها با گور شماره یک ریخته شد. جمعیت اردوگاه ها از حدود هفتصد هزار نفر به قریب دو میلیون و یک صد هزار نفر رسید که صد و چهل هزار تن از آنان در اثر بی غذایی، ضعف (و حتی خفگی ناشی از حمل در قطارهایی با فضای بسیار کم و تهویه نزدیک به صفر) مردند. یژوف به قدری قدرت گرفته بود که حتی پرونده مخصوصی برای استالین (پرونده ویژه شماره یک) ترتیب داده بود. اکنون زمان یژوف فرا رسیده بود. پناهندگی یک مدیر “ان کا و د” که تحت حمایت یژوف بود کار را تمام کرد. یژوف بازذاشت شد و ضمن محاکمه ای کوتاه به اتهام “براندازی” (!!) به شنیع ترین اعمال اخلاقی اعتراف کرد. با اعلام حکم اعدام وی در صحن دادگاه بیهوش شد. وی را در حالی که از ضعف و هراس قادر نبود بر پای خود بایستد و شلوارش را آلوده کرده بود، به گلوله بستند و گلوله های یادگار مانده از وی به همراه گلوله های زینوویف، کامنف و یاگودا به “بریا” رسید.

    5) لاورنتی بریا (Lavrenty Beria) با طولانی ترین دوره ریاست (15 سال) بر یک سازمان اطلاعاتی-امنیتی در زمان لنین و استالین. طنز روزگار آن که یژوف در میانه کار خویش، بریا را (که مدیر اطلاعات و امنیت گرجستان-زادگاه استالین-بود) در فهرست قربانیان تصفیه گذاشته بود. بریا به محض دریافت علائمی از این کار شبانه به مسکو پرواز کرد و در دیداری عاجل با استالین وی را تقاعد کرد که چه خذمات ارزنده ای به استالین کرده است. استالین نام وی را خط زد و وی را با ماموریتی جدید به ان کا و د برگرداند…و نهایتا وی را دژخیم عزراییل خودش، یژوف کرد. بریا کار تصفیه بزرگ را تا زمان دستور استالین دائر بر پایان تصفیه ادامه داد. با وقوع جنگ دوم جهانی، استالین عملا از تصفیه های بزرگ دست کشید و در سال 1953 تصمیم به حذف بریا گرفت. بریا بود که “سرقت بزرگ” را برای شوروی طراحی کرد و به کمک دانشمندان طرفدار کمونیسم توانست اسرار بمب اتمی را از همتایان غربی برباید و دست به ساخت بمب اتمی در روسیه بزند. اما اکنون زمان رفتن بود. بریا که تحولات ساسی و جابجایی مدیران امنیتی و اطلاعاتی را زیر نظر داشت به پیاین کار خویش واقف شد. وی در یک پیشدستی هنرمندانه، استالین را در واپسین روزهای اقتدارش مسموم کرد و کشت…اما این گرگ پیر بیرحم اطلاعاتی-امنیتی هسته ای بلافاصله پس از ندفین استالین و توسط همکارانی که به نفوذ و اقتدار سازمان امنیت و شخص بریا واقف بودند دستگیر و محاکمه و به اعدام محکوم شد. همکاران با هماهنگی قبلی و بدون هیچ مقدمه ای به وی شبیخون زده، به خیانت متهمش کردند و بلافاصله به یاری سران ارتش (نه سازمان امنیت) وی را دستگیر کردند. وی سریعا به مرگ محکوم شد و در زمان شنیدن حکم اعدام همچون سلف خود، یژوف به زانو افتاد و در میانه غش و گریه طلب بخشش می کرد. در زمان اعدام نیز همچون یژوف مانند کودکان شیون می کرد تا جایی که مجبور شدند به روشی (!!) ساکتش کنند. جسد یژوف و بریا نیز سوزانده شد و خاکسترشان را به همان گور اشتراکی شماره یک ریختند.

    استالین ها و بریاها رفتند و باز هم خواهند رفت اما این تاریخ پرغصه خودکامگان تکرار در تکرار است، بی هیچ عبرتی. آیا ما در این بدنامان آیینه ای از ایران خود نمی بینیم:

    – چه تشابه عجیبی است در این چرخش جانیان بین ما و آن ها: یک به یک جنایت می کنند و خود به اتهام همان چیزها که بر بیگناهان می بستند (و می بندند) پس از مدتی جای به جانی بعدی می سپرند،
    – چه شباهتی است میان تقدیر از جانیان بین روسیه شوروی و ایران ما،
    – چه همانندی بی همانندی در ریاست ناایرانیان بر سازمان های اطلاعاتی و امنیتی و ریاست ناروسان بر سازمان های مشابه (هاشمی شاهرودی عراقی، آیت الله حکیم، پاسدار نقدی، آقای صالحی ریاست سازمان انرژی اتمی و سایر جماعت لبنانی و سوری و فلسطینی و عراقی که اصولا نباید در مسند چنین کارهایی باشند)
    – گور همگانی شماره یک را آیا با خاوران شباهتی نیست؟
    – تصفیه های درون سازمانی اطلاعاتی و امنیتی پس از ماجرای قتل های زنجیره ای در این میانه آشنا نیستند؟ همگان هم در روسیه استالینیستی و هم در ایران آخوندیستی می دانستند و می دانند که از این دخمه ها چیزی جز با هماهنگی بیرون نمی آید. این اتهام های براندازی همه بهانه اند،
    – شباهت محاکمات نمایشی استالینی با جمهوری اسلامی عیان نیست؟
    – مسموم کردن و اعدام سران اصلی انقلاب روسیه چه شباهتی با ترور سران انقلاب ایران دارد؟
    – در محاکمه تمام این سران اطلاعاتی موارد اخلاقی و منافی عفت جایگاه ویژه ای داشته است (بماند که اغلب به دلیل قدرت بی حسابی که دشاته اند عملا به اعمال خلاف اخلاق مبادرت می کردند). نظر ایرانی آن برای ما آشناست.
    – سرنوشت دردناک مسوول دزدیهای هسته ای شوروی اما شاید هنوز فرصتی برای همتایان ایرانی باقی بگذارد که به خود بیایند… و این قصه سر دراز دارد.

     
    • با درود به شرف فرزند ایران گرامی و مقایسه بسیار بجای سران حکومت فعلی با سران حکومت شوروی استالینیستی و قابل توجه جناب عبدالله و حوزویان که معترضان را به نژاد پرستی متهم میکنند ! و چرایی مصدر کار قرار گرفتن متولدین خارج از ایران واین که این موضوع بسیار مهم و قابل تامل است ! هرچند میدانم که وجه مشترک فکری شما فقط مسلمان بودن فارغ از ملی گرایی است . پس این جمله را برای ما تعبیر کنید که حب الوطن من الایمان واقعیت دارد یا نه ؟

       
      • مهرداد گرامی،

        همانندی های سیاسی میان جمهموری اسلامی و شوروی اصولا همان تشابهات سیاسی بنیادینی هستند که همه خودکامگی ها را صرف نظر از زمان و مکان به هم پیوند می دهند. بر این اساس، شما می توانید همین الگوها را در خمرهای سرخ کامبوجی، چین مائویی، رومانی چائوشسکویی، آلمان شرقی هونکر، آلمان هیتلری، ایتالیای موسولینی زده، آرژانتین تحت لوای “پرون” و “بیلا”، فیلیپین مارکوس زده و ده ها نمونه دیگر پیدا کنید.
        امـــــا…درباره روش های عملیاتی سازمان های اطلاعاتی-امنیتی ایران مطلب اندکی متفاوت است: گو این که سازمان های اطلاعاتی و امنیتی غربی و روش هایشان سنگ بنای سازمان های همتا در ایران را گذاشتند، اما روش های عملیاتی و بازجویی از متهمین (یا به صورت کلی: دستگیرشدگان) در هر دو دوره پیش و پس از انقلاب 57 اصولا از جنس روش های استالینیستی و چکیستی بوده است. در مقام مقایسه، البته این موضوع پس از انقلاب به علل بسیار، شدیدتر و گسترده تر شد.

        پاسخ به این دو پرسش بنیادین و بسیار جذاب که: 1) چرا سازمان های اطلاعاتی-امنیتی ایران با وجود شالوده غربی (که از روش های خشن و ضد بشری به صورت محدودتر و در موارد کم شمارتر استفاده می کند) متوسل به روش های استالینیستی شدند (که شدت عمل بی حد و ارعاب و تحقیر جزء اولیه و جدایی ناپذیر آن هستند) و 2) چرا این مشی استالینیستی پس از انقلاب به تنها جریان (توجه بفرمایید: جریان غالب نه، تنها جریان) عملیات و بازجویی تبدیل شد، نیازمند مطلبی دنباله دار است که اگر زمان اجازه یدهد و علاقمند هم داشته باشد یکی از مطالبی است که در آینده خواهم نگاشت.

        به امید روزهای بهتر

         
  78. علت بدبختی و عقب ماندگی این ملت ، استبداد نیست ، بلکه جهالت و خرافات و ناآگاهی مردم است .
    مردمی که به میل خود در تاریکی نشسته اند ، نیاز به روشنآئی ندارند .
    زنده یاد احمد کسروی

     
  79. درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛

    * نقدی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی
    نقد اصل اول ( قسمت دوم ):
    اصل اول:حکومت‏ ایران‏ جمهوری‏ اسلامی‏ است‏ که‏ ملت‏ ایران‏، بر اساس‏ اعتقاد دیرینه‏ اش‏ به‏ حکومت‏ حق‏ و عدل‏ قرآن‏، در پی‏ انقلاب‏ اسلامی‏ پیروزمند خود به‏ رهبری‏ مرجع عالیقدر تقلید آیت‏ الله‏ العظمی‏ امام‏ خمینی‏، در همه‏ پرسی‏ دهم‏ و یازدهم‏ فروردین‏ ماه‏ یکهزار و سیصد و پنجاه‏ و هشت‏ هجری‏ شمسی‏ برابر با اول‏ و دوم‏ جمادی‏ الاولی‏ سال‏ یکهزار و سیصد و نود و نه‏ هجری‏ قمری‏ با اکثریت‏ 98.2% کلیه‏ کسانی‏ که‏ حق‏ رای‏ داشتند، به‏ آن‏ رای‏ مثبت‏ داد.

    – در قسمت نخست به واژۀ جمهوری اسلامی پرداختم ولی برای تکمیل آن گفته ها به این نکتۀ بسیار مهم اشاره میکنم؛ طبق مستندات موجود، از تاریخ 22 بهمن 1357 اعلام رسمی پیروزی انقلاب ایران تا 12 فروردین 1358 که رفراندوم برگزار شد، با یک حساب سر انگشتی میشود 50 روز. حال با هر کس که در میان بگذارید و این پرسش را مطرح کنید که آیا 50 روز برای شناختن و درک واژۀ جدید جمهوری اسلامی کافی بود؟ به اتفاق خواهند گفت به هیچ عنوان 50 روز برای معرفی و شناسنامه دار کردن واژه ای بنام ” جمهوری اسلامی ” کافی نیست. حال با توجه به وضعیت آن دوره و اینکه بسیاری از وسایل ارتباط جمعی فعالیتی محدود داشتند و مردم ایران فقط در شهرهای اصلی و مراکز استان بود که به تلویزیون و روزنامه ها دسترسی داشتند، آنهم بسیار محدود. بسیاری از مردم ایران تنها از طریق رادیو، اعلامیه ها و نوارهای صوتی در جریان اخبار آن روز بودند. مردم ایران اصولن تا همین امروز هم اهل مطالعه نیستند، حالا شما برگردید به سال 1357 و فضای آن موقع ایران را تصور کنید که چه بل بشویی بوده. در ضمن بیش از نیمی از ایرانیان نیز بی سواد بودند و امکان خواندن اعلامیه ها را هم نداشتند. حال تصور کنید میزان درک مردم را در آن زمان، از مردم آنزمان آیا میشود انتظار داشت که در فاصلۀ زمانی 50 روزه با آن شرایط و توصیفاتی که داشتند و شرح حالشان را گفتم ، درک درستی از جمهوری و یا کیفیت و نحوۀ حکومتی بر مبنای اسلام داشته باشند؟ امروز حتی با توجه به اینهمه وسایل ارتباط جمعی و سرعت بالای اطلاع رسانی حداقل 6 ماه لازم است تا مردم در مورد نوع حکومتی که در آینده میخواهند انتخاب کنند، مطالعه داشته باشند، به اینترنت مراجعه کنند و رادیو تلویزیون و ماهواره هم هر روز برنامه و میزگرد بگذارند و سیستمهای حکومتی کشورهای مختلف را بررسی کنند و به مردم اطلاع رسانی کنند و در این فاصله شورای موقتی شامل تمامی گروه ها و گرایشها امور کشور را اداره کنند. با توجه به دلایلی که گفتم تنها میتوان گفت که چون نیمی از مردم عادی، و درصدی از افراد تحصیلکرده و اهل مطالعه به رهبری آیت اله خمینی معتقد بودند، با گوش فرا دادن و مرور سخنان ایشان چه در پاریس و چه در تهران و قم در سال 1357 به تعاریفی که آیت اله خمینی از حکومت جمهوری اسلامی داشت اکتفا کردند و رضایت دادند! این بی انصافی ست که تصور کنیم تمام ایرانیان به دنبال حکومت اسلامی بودند و یا اصلن شناختی از آن داشتند، البته چند قرن از آخرین حکومت اسلامی و شیعه در ایران میگذشت. باید گفت که اکثر افراد عامی ، بی سواد، کم سواد و مستضعف با توجه به شعارهای آیت اله خمینی جذب وی شده و با ایمانی که به وی داشتند بدون مطالعه! (خب آنها که بیسواد بودند ، نمی توانستند مطالعه کنند و آنها که کم سواد بودند نیز حال و حوصلۀ مطالعه را نداشتند و آنها هم که سوادی داشتند منابعی برای مطالعه نمی یافتند! ) و بدون پرس و جو از افراد مطلع دیگر ( که بازهم افراد مطلع، بسیار محدود بودند ) و با در نظر گرفتن زمان 50 روزه که البته در این فاصلۀ زمانی هم نه دولت موقت و نه دیگر افراد مشهور به غیر از آیت اله خمینی به هیچ عنوان تلاشی برای اطلاع رسانی نکردند و یا گفته های آنها سانسور شد ، به همین دلایل به یک شخص و گفته هایش اعتماد کردند، آنهم نه یک فرد معمولی بلکه یک مرجع عالم و عالیقدر با آن سابقۀ درخشان و سیدی از خاندان پیامبر.
    بسیاری از مردم تحصیلکرده و متخصص و البته تأثیر گذار در انقلاب، وابسته به گرایشهایی بودند که گام اصلی را در به ثمر رساندن انقلاب ایران برداشتند و در آن نقشی مهم ایفا کردند.
    اگر به پروندۀ بسیاری از افرادی که در طول این 37 سال در لایه های مختلف حکومت نقشی داشتند مراجعه کنید متوجه میشوید که بیشتر آنان تا قبل از برگزاری رفراندوم یا از اعضای “مجاهدین خلق” بودند و یا با آنها همکاری تنگاتنگ داشتند ولی چند روز پس از رفراندوم شاهد تغییر اساسی و بنیادینی از جانب آنها بودیم که با راه اندازی “سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی” به شکلی رسمی و علنی در نقطۀ مقابل سازمان مجاهدین خلق قرار گرفتند و دشمن درجۀ یک آنها شدند. این رویارویی باعث بسیاری از درگیریها و کشتار شد که تا همین امروز هم ادامه دارد. اعضای سازمان مجاهدین خلق که اسلام گرا بودند و گرایش به چپ و مارکسیسم داشتند یکی از متحدان اصلی روحانیون و مذهبی ها بودند و از سال 1344 و اعلام موجودیت خود بسیار به آنها کمک کردند و بسیار هم قربانی دادند. پس از رفراندوم دیدیم که بسیاری از روحانیون و مذهبیون ناگهان با چرخشی 180 درجه شدند دشمن خونی مجاهدین خلق. گروه های دیگری هم بودند که به ترتیب اهمیت میتوان از “حزب توده” یاد کرد که رهبر این حزب دوستی نزدیکی با آیت اله خمینی داشت و در دوران مبارزات قبل از رفراندوم این گروه هم کمکهای فراوانی به روحانیون و مذهبیون کردند. گروه بعدی “جبهۀ ملی” و “نهضت آزادی” بود که از زمان مصدق در ایران سابقۀ مبارزاتی داشتند و این گروه ها نیز همانند مجاهدین خلق رابطۀ تنگا تنگی با روحانیون و مذهبیون رادیکال و بازاری داشتند مانند “مؤتلفه” و “فدائیان اسلام”. البته افراد مهمی هم در شناساندن آیت اله خمینی به مردم به عنوان یک رهبر جنبش آزادیخواه نقش داشتند همانند “جلال آل احمد” و “علی شریعتی”.
    پس اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید بگوییم که آیت اله خمینی و گروه روحانیون و مذهبیون بدون کمکهای سازمان مجاهدین خلق، حزب توده ، جبهۀ ملی، نهضت آزادی و افراد شاخصی مانند جلال آل احمد و علی شریعتی به هیچ عنوان نمیتوانست انقلاب ایران را به ثمر برساند. نقطۀ اشتراک اصلی بین آنها نیز دشمنی مشترکشان یعنی حکومت پهلوی بود.گروههای غیر مذهبی دیگر هم بودند مانند : فدائیان اکثریت و اقلیت، سازمان پیکار طبقۀ کارگر و دیگر گرایشات چپی و ملی گرایانه که با مذهبیون برای براندازی نظام پهلوی همکاری میکردند.
    قبل از رفراندوم، آیت اله خمینی متحد آن گروه ها بود و از آن گروه ها برای نتیجه گرفتن استفاده کرد ولی بعد از رفراندوم ایران برای سالیان طولانی صحنۀ درگیری و کشتار بین آنها بود. آیا اگر آیت اله خمینی به تعاریفی که از جمهوری و جمهوری اسلامی کرده بود پای بند بود و به تعهداتی که داده بود عمل میکرد، اینگونه میشد؟!
    پس از رفراندوم گروهی از روحانیون ، مذهبیون و بازاریان، گروه “مؤتلفه” و همچنین اعضای بعدی “حزب جمهوری اسلامی” در صدد برآمدند که حکومت را قبضه کنند با حرکتی دقیق ، کُند و حساب شده و به دیگر گروه ها مجال نفس کشیدن هم ندهند. گروه هایی که زمانی نه چندان دور از متحدین آنها بودند و نیمی از جمعیت ایران نیز طرفدار آنها. آیت اله خمینی که قرار بود نقش هدایتگر و متذکر داشته باشد و در دولت مسئولیتی نداشته باشد، بالاترین مقام نظام که همان رهبر جمهوری اسلامی بود شد و همچنین ولی فقیه و بعد هم فرماندۀ کل قوا. روحانیون و مذهبیون اعضای حزب جمهوری اسلامی و مؤتلفه هم، دولت ، مجلس و دستگاه قضا را بدست گرفتند و … البته در آینده به جزئیات بیشتری اشاره خواهم کرد.
    عجب سخن نیکی گفته اند که اگر میخواهی شخصیت کسی را بشناسی به او قدرت بده. ما دیدیم و شاهد بودیم که برای تصاحب قدرت، چگونه این روحانیون و مذهبیون به قلع و قمع رقیبان پرداختند.
    در اصل اول آمده ” … ‏ ملت‏ ایران‏، بر اساس‏ اعتقاد دیرینه‏ اش‏ به‏ حکومت‏ حق‏ و عدل‏ قرآن‏،…”
    اعتقاد دیرینۀ ملت ایران به حکومت حق؟! و عدل قرآن؟!
    براستی این جمله که اولین جمله از قانون اساسی است چه معنا و مفهومی را دنبال میکند؟
    منظور از حکومت حق چیست؟ منظور از عدالت قرآن چیست؟ آیا در طول تاریخ چند هزار سالۀ ایران، مردم ایران یکبار هم که شده به شکل عمومی و نهادینه حرکتی نشان دادند و یا رفتاری کردند که حاکی از اعتقادشان به حکومت حق باشد؟ و یا به دنبال عدالت از نوع قرآنی اش باشند؟ اکثریت ملت ایران حق طلب و قرآن دوست بودند ولی اینکه بدنبال حکومت حق و عدالتی قرآنی باشند هیچگاه در تعریف حکومت جمهوری اسلامی قبل از رفراندوم بیان نشده بود. اصولن قرار دادن دو کلمۀ ” حق ” و ” قرآن ” توسط اعضای مجلس مؤسسان آنهم پس از رفراندوم از آندست حرکات موزیانه است . آنها میتوانند تعاریف متفاوتی را در مورد “حکومت حق” و ” عدالت قرآنی” که همانند “جمهوری اسلامی” بیاورند.
    اگر قرار بود جمهوری اسلامی مد نظر آقایان و نه ملت ایران با این جمله آغاز شود بهتر نبود قبل از رفراندوم توضیح میدادند که منظور از حکومت حق و عدالت قرآن چیست؟ این دو کلمه هرگز در قبل از رفراندوم جزئی از تعریف جمهوری اسلامی نبود و همانند بسیاری دیگر از قوانین فقط حافظِ منافع روحانیون می باشد که خود را رابط بین خدا و ملت میدانند و تعاریف گستره و پیچیده ای هم برای “حکومت حق” و “عدالت قرآنی” و “جمهوری اسلامی” می توانند به فراخور زمانش ارائه دهند. کجای دنیا و در کدامین قانون اساسی می توانید شبیه این جمله را بیابید؟ پس تکلیف “جمهور مردم” چه می شود؟! آیا این تعریف جمهوری اسلامی ست و یا تعریفی ست از حکومت اسلامی؟! آنهم به روشی یکتا در دنیا. منظور از حکومت حق یعنی حکومتی که اسلام در آن حقوق را مشخص میکند و نه مردم و همچنین منظور از عدالت قرآن، عدالتی ست که در چارچوب قوانین قرآن و شریعت باشد و نه قوانین بشری. پس براستی مردم این وسط چه کاره اند و یا بهتر بگویم چه کاره بودند؟ زمانی که انقلابی گری ، آرمان گرایی و اسلام خواهی و جمهوری اسلامی خواهی ( با تعاریف به کار رفته توسط آیت اله خمینی ) بالا گرفته بود و بقولی دیگر تا تنور انقلاب داغ بود، نان جمهوری اسلامی را چسباندند و بعد هم دیگر کار از کار گذشته بود و اولین جمله از قانون اساسی و تعریف جمهوری اسلامی شد “حکومت حق و عدالت قرآنی”، البته آنهم به دروغ و از طرف ملت ایران.
    کدام ملت؟ ملتی که در نیمۀ دوم سال 1358 متوجه شدند که چه کلاه گشادی بر سرشان گذاشته اند این روحانیون و مذهبیون!
    اگر پیش نویس قانون اساسی به تأیید آیت اله خمینی رسیده بود و متن آن در پاریس تنظیم شده بود، چرا در مرحلۀ تصویب توسط مجلس خبرگان موقت نادیده گرفته شد! و اصل ولایت فقیه نیز به آن افزوده شد.مگر قرار نبود آیت اله خمینی فقط نقش روشنگر و هدایتگر داشته باشد؟ مگر قرار نبود روحانیون در حکومت شرکت نکنند؟ آیت اله خمینی در دولت نبود ولی مقام ایشان بالاتر از دولت و قانون بود!
    مهدی بازرگان و یداله سحابی با به همه پرسی گذاشتن متن پیش نویس قانون اساسی مخالفت کردند و آن را به عهدۀ مجلس مؤسسان یا خبرگان فعلی گذاشتند. البته آنها به همان متنی اشاره داشتند که در هنگامۀ سخنان جمهوری خواهانه و آزادیخواهانۀ آیت اله خمینی در پاریس تنظیم شده بود. آنها نمیدانستند که آن متن در مجلس تغییر میکند و اصولی حذف و جابجا میشود و اصل ولایت فقیه که بدترین اصل از آن فقره بود نیز به متن قانون اساسی اضافه شد.( چه اشتباه بزرگی کردند بازرگان و سحابی )
    در پایان ابتدا به فتوای آیت اله خمینی در جمع اعضای انجمن اسلامی در 30 شهریور 58 اشاره میکنم که حدود 6 ماه پس از رفراندوم بوده:
    ” اگر فقیهی یک مورد دیکتاتوری بکند از ولایت می افتد ”
    آیا آیت اله خمینی و آیت اله خامنه ای، یک مورد دیکتاتوری هم در کارنامۀ اعمال خود نداشته اند؟
    حال می پردازم به مواردی از سخنان آیت اله خمینی، که همگی در دوره ای کوتاه پس از رفراندوم:
    ” شما از ولایت فقیه نترسید، فقیه نمی‏خواهد به مردم زورگویی کند. اگر یک فقیهی بخواهد زورگویی کند، این فقیه دیگر ولایت ندارد. اسلام است، در اسلام قانون حکومت می‏کند… می‏خواهیم جلوی دیکتاتور را بگیریم. ( البته منظور ایشان قانون الهی بوده و نه قانون اساسی. ایشان ولی فقیه را نمایندۀ خدا در زمین میدانستند ) ”
    دقت کنید به این جملات:
    ” قضیه ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشند! ( یعنی اگر مجلس خبرگان یا مؤسسان هم در پیش نویس قانون اساسی، نام واژۀ ولایت فقیه را وارد نمیکرد ایشان راهی پیدا میکردند. به احتمال زیاد، وارد کردن این واژه بدستور شخص آیت اله خمینی بوده و ایشان از این موضوع استقبال هم کرده آنهم برخلاف آنچه در قبل از رفراندوم تعهد کرده بود ) و ایشان در ادامه میفرمایند ” ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده!، همان ولایت رسول الله است! و اینها از ولایت رسول الله هم می‏ترسند!. شما بدانید که اگر امام زمان سلام الله علیه حالا بیاید، باز این قلم‏ها مخالفند با او و آنها هم بدانند که قلم‏های آنها نمی‏تواند مسیر ملت ما را منحرف کنند.” 30 مهر 58
    پس از نظر ایشان مسیر ملت یعنی اینکه تمام مردم باید تحت نظارت و حکومت امام زمان و یا به عبارتی نمایندۀ وی که “ولی فقیه” نامیده میشود باشند و کوچکترین انتقاد هم ممنوع است!. در ضمن ملت در انتخاب و موافقت با حاکمیت ولی فقیه هیچ کاره اند….شما آیا متوجه منظور جملۀ بالا شدید؟
    در جایی دیگر میفرمایند:
    “من هم ممکن است با بسیارى از چیزها، من که یک طلبه هستم، مخالف باشم. لکن وقتى قانون شد خوب، ما هم مى‌پذیریم”…
    عجب سخن پر معنایی!. آیت اله خمینی این سخنان را خطاب به ایرانیان در سال 58 و پس از تصویب حکومت جمهوری اسلامی و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی فرموده اند و نه برای خارجیان. یعنی ملاک خوب و بد بودن قانون، نظر شخص آیت اله خمینی است.

    از این دست سخنان بسیار است که در مخالفت با منتقدین از ولایت فقیه فرموده اند…
    و این هم جملۀ پایانی و البته بسیار مشهورِ ایشان در مخالفت با انتقاد بسیاری از مردم و بسیاری از گروه های سیاسی و موافقان رئیس جمهوری بنی صدر که منتخب اکثریت مردم بود. با این جمله بود که طومار زندگی بسیاری از مخالفان نظام مقدس ولایت فقیه اسلامیِ امام زمانی بسته شد:
    ” اگر تمام مردم موافقت کنند، من مخالفت میکنم” 6 خرداد سال 60

    – پایان نقد اصل اول قانون اساسی جمهوری اسلامی
    در نوبت بعد به نقد از اصل دوم می پردازم.
    خواهش میکنم مرا همراهی کنید و از مطالب و نوشته های خود محروم نکنید.
    بدرود

     
    • بنام خدا

      شما گفتید :
      “”طبق مستندات موجود، از تاریخ 22 بهمن 1357 اعلام رسمی پیروزی انقلاب ایران تا 12 فروردین 1358 که رفراندوم برگزار شد، با یک حساب سر انگشتی میشود 50 روز. حال با هر کس که در میان بگذارید و این پرسش را مطرح کنید که آیا 50 روز برای شناختن و درک واژۀ جدید جمهوری اسلامی کافی بود؟ به اتفاق خواهند گفت به هیچ عنوان 50 روز برای معرفی و شناسنامه دار کردن واژه ای بنام ” جمهوری اسلامی ” کافی نیست””.
      (پایان)

      این فرمایش ناصواب است ،اولا شما از کجا احراز کردید که مردم به اتفاق پاسخی که شما بذهنتان رسیده است را خواهند گفت؟

      ثانیا:چنانکه در نقد پیشین عرض شد،در این فاصله بحث های زیادی در رسانه ها و مطبوعات مطرح شد ،و سخنرانان توضیحات جامعی در مورد مفهوم جمهوریت و ترکیب آن با اسلامیت دادند ،از جمله بحث ها و سخنرانی های مفصل مرحوم استاد مطهری که الان در کتابی بنام انقلاب اسلامی بطبع رسیده است و گفتگوهای تلویزیونی ایشان در سیمای آنروز پخش شد.

      ثالثا:چنانکه در بحث قبل گفته شد ،ترکیب جمهوری اسلامی از قبیل معادلات یک مجهولی یا چند مجهولی یا فرمولهای پیچیده فیزیک و ریاضی نبوده است که مردم ایران آنرا فهم نکنند ،شما چرا با فرادستی سطح فهم مردم ایران را پایین میاورید؟ اگر فهم آنان اینطور که شما خیال می کنید نازل بود که اقدام به انقلاب و عدالت خواهی و تظاهرات نمی کردند و در شعارهای متحد استقلال آزادی جمهوری اسلامی مطالبه نمی کردند.رهبران انقلاب و ایدئولوگهای آن نیز بصراحت توضیح دادند که مقصود از جمهوریت،همین جمهوریت های متعارف در دنیا بوده است ،یعنی اینکه انتخاب همه ارکان حکومت :رهبر-ریاست جمهور-نخست وزیر-پارلمان-استانداران-فرمانداران و دیگر اجزاء حکومت به انتخاب مستقیم و غیر مستقیم مردم باشد ،اینکه معادله انتگرال دیفرانسیل نیست که توده مردم آنرا نفهمند.این از قالب حکومت دینی.
      نیز توضیح داده شد که اسلامیت،محتوای این قالب و شکل است ،اسلامیت یعنی چه؟ اسلامیت یعنی اجراء قوانین اجتماعی اسلام ،زیرا قوانین فردی اسلام مثل نماز و روزه و حج و خمس و زکات و معاملات که پیش از انقلاب اسلامی نیز مورد عمل مردم بوده است ،چگونه مورد عمل مردم بوده است؟ بحکم اسلامیت و تشیع آنان ،با مراجعه به فتاوای مذهبی کارشناسان دین یعنی مراجع اسلام ،این در حیطه فردی.
      در حیطه احکام اجتماعی اسلام نیز ،وقتی اکثریت ملت ایران رهبری یک مرجع دینی را پذیرفتند ،یعنی خود را تابع و ملتزم به فتاوای کارشناسی اجتماعی او دانستند ،و این لازمه تعین رهبریت مرجع عالیقدر شیعه مرحوم آیت الله خمینی بوده است،این مطلب نیازمند تجشم استدلال نیست ،برای اینکه رهبریت متعین دینی آن مرحوم مورد توافق همه مردم بود ،حتی گروههای چپی و روشنفکران و اقلیت های مذهبی شکی در رهبریت ایشان نداشتند ،و دلیل آن تبعیت واحد همه در مورد فرامین مختلف ایشان در مبارزه با رژیم شاه بود .
      پس از پیروزی انقلاب نیز این ترکیب “جمهوری اسلامی” برفراندوم آزاد و عمومی گذاشته شد ،جمهوریت روشن ،و اسلامیت هم مقصود احکام اجتماعی استنباط شده توسط مراجع دینی بود ،البته بعد به حکم بحث های کارشناسی در مجلس قرآن ،و رای و نظر کارشناسان و مردم ،معیار در عمل به احکام اجتماعی اسلام ،فتاوای رهبریت دینی که ناشی از ساختار قانون اساسی باشد مقرر شد.
      بنابر این هیچ ابهام مفهومی نه در اجزاء تشکیل دهنده این ترکیب وجود داشت و نه هیچ اجمال مفهومی در خود این ترکیب،زیرا جمهوریت که فورم و شکل یا قالب حکومت است روشن است ،و اسلامیت بمعنای اجراء احکام اجتماعی اسلام نیز شد محتوای این قالب و احکام اجتماعی اسلام نیز حاصل اجتهاد پویا و مستمر مراجع دینی بوده و هست ،نهایت اینکه بعد در قانون اساسی مقرر شد که فتاوی رهبریت و مرجع منتخب مردم معیار عمل به احکام اجتماعی اسلام باشد و در موارد خاص نیز در تعارضات به فتاوی مشهور مرجعیت شیعی مراجعه می شود ،این نظم ناشی از قاعده اصلی دمکراسی یعنی خواست اکثریت مردم این جغرافیاست ،اکثریت مردم ایران شیعه بوده و هستند ،مرجع و رهبر منتخب آنان نیز شیعه است ،پس احکام اجتماعی مستفاد از مرجعیت منتخب شیعه محور اداره این کشور خواهد بود ،البته با لحاظ حقوق اقلیت های کوچک و بزرگ این کشور.
      بنابر این نه اجزاء این ترکیب اینطور که نویسنده القاء می کند دچار اجمال مفهومی بوده است و نه ترکیب حاصل دارای اجمال بوده است، و نه زمان پنجاه روز بقول شما ناکافی در تفهیم بوده است و نه گویندگان و سخنرانان و رهبران و رسانه ها کوتاهی در توضیح این ترکیب داشته اند،مشکل منتها الان این است که اقلیت ناچیزی که آن موقع مخالف بودند یا الان مخالف شده اند ،با جرزنی درصددند خواست اکثری مردم ایران با توجیهات خنک زیر سوال ببرند ،و به لوازم دمکراسی و اولین و بدیهی ترین مقومات دمکراسی که خواست اکثریت است گردن ننهند.
      من نمی گویم الان مخالفان جمهوری اسلامی ترویج و تبلیغ مدل حکومت مورد نظرشان را نکنند ،از فواید سکولاریسم و جدایی دین از سیاست سخن نگویند ،آنچه که من می گویم این است که با توجیهات خنک و تحریف بینات تاریخی جرزنی سیاسی و اخلاقی نکنند و قیم مآبانه از جانب مردم ایران سخن نگویند و فعلا به لوازم رفراندوم اول انقلاب ملتزم باشند.

      رابعا:شما میگویید پنجاه روز برای تفهیم محتوای جمهوری اسلامی ناکافی بود،شما الان طرحی برای شرائط آنروز دارید؟ اگر شما جزء رهبران انقلاب اسلامی بودید ،چند سال این فترت بین سقوط رژیم شاه و تاسیس حکومت جدید را کش میدادید؟ میزان و زمان خاصی برای این فترت و خلا بذهن شما می رسد؟
      آیا مردم تجربه دخالت خارجی و کودتای 28 مرداد و دخالت های خارجیها را نداشتند؟
      روشن است که هم باید دوران فترت و گذار از رژیم شاه طی می شد و هم در تاسیس حکومت جدید تسریع می شد ،قانون اساسی تنظیم می شد و ارکان حکومت تشکیل و مستقر می شد ،این ساده لوحی واضحیست که پس از یک انقلاب پر رنج و کشته شدن هزاران نفر از شهداء این ملت ،ما می بایست تسریع در تاسیس حکومت می کردیم .
      این نکته را هم توجه کنید (اگر سن و سال شما اقتضا می کند وگرنه از شاهدان انقلاب بپرسید) که مردم در شعارهای خود در تظاهرات های قبل و مقارن انقلاب از استقلال آزادی و حکومت اسلامی سخن می گفتند زیرا رهبر قاطع و بلاتردید آنها یک مرجع دینی قاطع بود ،البته بعد بتشخیص رهبران مردم حکومت اسلامی تعین در جمهوری اسلامی یافت. شما یک نمونه از تظاهرات دور و نزدیک مردم را شاهد بیاورید که مثلا مردم :جمهوری دمکراتیک ،جهوری سوسیالیستی،حکوم پادشاهی یا سلطنتی ،یا مدل های دیگر را در شعارهای خود مطرح کرده باشند ،بله ممکن است چند نفر روشنفکر از این مدلها سخن گفته باشند ،شما ببینید حرف اکثریت مردم و شعارهای آنان چه بود ،بنظر من هرکس این بدیهیات تاریخ انقلاب اسلامی را انکار کند و چشم خود را هم بگذارد یا سوفیست است یا مغرض.
      —————————————————
      شما گفتید :
      “”امروز حتی با توجه به اینهمه وسایل ارتباط جمعی و سرعت بالای اطلاع رسانی حداقل 6 ماه لازم است تا مردم در مورد نوع حکومتی که در آینده میخواهند انتخاب کنند، مطالعه داشته باشند، به اینترنت مراجعه کنند و رادیو تلویزیون و ماهواره هم هر روز برنامه و میزگرد بگذارند و سیستمهای حکومتی کشورهای مختلف را بررسی کنند و به مردم اطلاع رسانی کنند و در این فاصله شورای موقتی شامل تمامی گروه ها و گرایشها امور کشور را اداره کنند…””
      (پایان)
      ببینید برخی از این امکانات که اصلا یا نبود(مثل شبکه اینترنت) یا در اختیار نبود(مثل ماهواره)،من توضیح دادم که از امکانات موجود مثل رادیو -تلویزیون-روزنامه- مجله- سخنرانان انقلابی اعم از روشنفکر و مذهبی استفاده شد ،هیچکس هم نمی گوید ابتدای انقلاب مثلا سانسور یا اختناق بو ،هرکس اینرا بگوید دروغ گفته است ،پس همه آزادانه سخن می گفتند ،شما نمیدانم مناظرات ایدئولوژیک تلویزیونی بین موحدان و مارکسیستها و توده ایها و چریک های فدائی خلق را دیده اید؟ مناظرات و بحث های مختلف در دانشگاههای آنروزها را دیده اید؟ کیانوری و احسان طبری که از ایدئولوگهای حزب توده و تابع تز مارکسیسم بودند آزادانه حتی در سیما با آقایان بهشتی سروش و مصباح یزدی مناظره داشتند ،در جاهای دیگر سخنرانی داشتند ،مقصودم الان نوع بحث ها نبود می خواهم بگویم فضا کاملا آزاد بود ،حتی رئیس دولت موقت مرحوم آقای بازرگان طاب ثراه ،و دوستان نزدیک ایشان با اینکه در دولت موقت انقلاب و شورای انقلاب بودند مگر نظرات خود را نمی گفتند ،آنها بدون پرده پوشی می گفتند جمهوری دمکراتیک ایران باشد ،یا مثلا در مرحله وضع قانون اساسی می گفتند ولایت فقیه در قانون اساسی نباشد ،مگر خود مرحوم آیت الله طالقانی قدس سره که یک روحانی آزاد اندیش و صادق و مردمی بود بصراحت در خبرگان قانون اساسی رای منفی به ولایت فقیه نداد؟ یا آقای بنی صدر و مقدم مراغه ای و دیگر روشنفکران؟
      پس فضا فضای آزاد بحث بود ،البته شعارهای مردم هم روشن بود ،من در مورد قالب مفهومی توضیح دادم ،اینکه شما می گویید شش ماه این نظر الان شماست ،باید شرائط خطیر ابتدای انقلاب و اینکه هنوز شاه بود ،و هنوز امریکا و غرب حامی او بودند ،و ،هنوز بدنه و اذناب ارتش و جاویدان شاه پراکنده بودند ،و هنوز مردم خاطره تلخ 28 مرداد مرحوم مصدق را بیاد داشتند ،الان برای شما ساده است پس از 36 سال از یک واقعه و رویداد و شرائط خاص و خطیر بنشینید پشت رایانه و تایم های خیالی و ایده آلیستی معین کنید.شما خودتان را جای آیت الله خمینی فرض کنید من شکی ندارم که هرکس بود در آن شرائط مخصوص اقدام به تسریع در کار می کرد مجال برای نظریه پردازی و تئوری بافی و اینطور امورد نبوده است ،ممکن است اگر شش ماه هم تعیین می شد و بحث می شد و همین نتیجه بدست می آمد :اکثریت مردم مسلمان شیعه ایران اسلام خواهند و از مرجعیت دینی خود تبعیت می کنند نه از روشنفکران ،باز شما که الان مخالفید می آمدید می گفتید :شش ماه کافی نبود باید یک سال درنگ می کردیم!
      در مورد شورای موقت ،خوب همینطور هم بود ،مرحوم آقای خمینی هم شورای موقت انقلاب تاسیس کردند بریاست مرحوم مطهری،هم پس از ورود به ایران دولت موقت بازرگان را ،این مطالب چیزی نیست که شما متفرد به فهم آن باشید ،پس اداره موقت کشور وجود داشت ،بحث های مفهومی در مورد جمهوری اسلامی هم وجود داشت و بداهت مفهومی هم داشت ،منتها چون شما الان با آن نتیجه مخالفید ،یا از تبعیت اکثریت مردم از مرجع دینی خشمگین هستید ،این مطالب را می گویید.
      ————————————————————————-
      گفتید :
      “”این بی انصافی ست که تصور کنیم تمام ایرانیان به دنبال حکومت اسلامی بودند و یا اصلن شناختی از آن داشتند””.
      (پایان)

      بی انصافی عدم التزام به نظر مردم است ،مردم با 98 درصد رای دادند ،نه در عالم خیال ،در عالم واقع ،مردم در شعارها می گفتند حکومت اسلامی بعد هم به آن رای دادند ،شما می گویید بی انصافیست که بگوییم همه می خواستند؟!
      شما نظر خود را نظر کلیت مردم آنروز نخوانید ،این چگونه انصاف و تحلیلی است که شما می کنید ،مردم آزاد بودند که رای منفی دهند یا شرکت نکنند ،شما الان پس از 36 سال آمده اید خواست مردم را زیر سوال می برید؟ این چگونه دمکراسی و التزام به دمکراسی هست که شما دارید ،میدانید که بلحاظ حقوقی شما هرگز چنین حقی ندارید که از ناحیه مردم سخن بگویید.
      ————————————————-
      گفتید :
      “”. باید گفت که اکثر افراد عامی ، بی سواد، کم سواد و مستضعف با توجه به شعارهای آیت اله خمینی جذب وی شده و با ایمانی که به وی داشتند بدون مطالعه! (خب آنها که بیسواد بودند ، نمی توانستند مطالعه کنند و آنها که کم سواد بودند نیز حال و حوصلۀ مطالعه را نداشتند و آنها هم که سوادی داشتند منابعی برای مطالعه نمی یافتند! ) و بدون پرس و جو از افراد مطلع دیگر ( که بازهم افراد مطلع، بسیار محدود بودند )””.
      (پایان)
      اتفاقا شما چیزی را گفتید که نباید گفت ، شما با بی ادبی مردم ایران را به بی سوادی و کم سوادی متهم کردید،صرفا بخاطر اینکه نسبت به ایمان مردم به رهبری که هدایت انقلاب مردم را بعهده داشته است حسادت می ورزید ،شما نگویید چرا مردم مجذوب مرجع دینی و رهبر سیاسی خویش بودند ،تلاش کنید تفتیش کنید که چرا خود اینطورید و نسبت به عموم مردم ایران احساس قیمومت می کنید.
      ———————————————————————
      “”بسیاری از مردم تحصیلکرده و متخصص و البته تأثیر گذار در انقلاب، وابسته به گرایشهایی بودند که گام اصلی را در به ثمر رساندن انقلاب ایران برداشتند و در آن نقشی مهم ایفا کردند…..””.
      (پایان)
      این سخنان تحریف تاریخ و ناصواب است ،بله گروههایی از چپ ها و مجاهدین نهضت آزادیها و دیگران تاثیر داشتند در انقلاب ،لکن اینرا هم بگویید که همه آنها رهبری متعین و واحد مرحوم آیت الله خمینی را پذیرفته بودند،شما چرا مثل سوفیست ها واقعیات تاریخی را انکار می کنید؟ فرمان تظاهرات ،فرمان اعتصابات ،فرمان به ترک پادگانها ،دعوت به پایداری و بی اعتنایی به حکومت نظامی ،اینها کار کی بود؟ اطلاعیه ها و سخنرانی هایی آیت الله خمینی از عراق تا پاریس ،این نفوذ کلمه او بود که مردم را متحد و مقاوم کرده بود ،گروهها و افراد دیگر همه تابع رهبری واحد بودند ،پس لطفا تاریخ را تحریف نکنید ،تاریخ خیالبافی نیست ،متاسفانه نوع ارزیابی های یکسویه شما مرا بیاد ارزیابی های دوستی بنام حامی میندازد که مسائل جنگ را در این سایت ارزیابی می کرد ،ارزیابی هایی کاملا یکطرفه و یکسویه متکی به اظهارات یک رئیس جمهوری سابق فراری که طبیعیست که در هر تحلیل ساز مخالف زند.
      شما مسائل را دقیق و واقع نگرانه ببینید ،نه مردم را تحقیر کنید و نه رهبریت کوشا و قاطع آنروزهای انقلاب را ،بی انصافی این است.
      ———————————————————-
      “”پس اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید بگوییم که آیت اله خمینی و گروه روحانیون و مذهبیون بدون کمکهای سازمان مجاهدین خلق، حزب توده ، جبهۀ ملی، نهضت آزادی و افراد شاخصی مانند جلال آل احمد و علی شریعتی به هیچ عنوان نمیتوانست انقلاب ایران را به ثمر برساند. نقطۀ اشتراک اصلی بین آنها نیز دشمنی مشترکشان یعنی حکومت پهلوی بود.گروههای غیر مذهبی دیگر هم بودند مانند : فدائیان اکثریت و اقلیت، سازمان پیکار طبقۀ کارگر و دیگر گرایشات چپی و ملی گرایانه که با مذهبیون برای براندازی نظام پهلوی همکاری میکردند””.
      (پایان)

      کسی منکر نقش ایجابی گروههای دیگر از کمونیست و غیر کمونیست در حدوث انقلاب
      نبوده و نیست ،منتها مغالطه گفتاری شما این است که می خواهید با بیان نقش ایجابی آن گروهها در پیدایش انقلاب ،رهبریت واحد و یگانه و مورد وفاق همه را انکار کنید،این مغالطه است ،مرحوم آل احمد و دکتر شریعتی که در کوران انقلاب اصلا زنده نبودند ،گروههایی را هم که نام می برید همه رهبریت کاریزماتیک آیت الله خمینی را پذیرفته بودند ،همه این گروهها هم ابراز نظر می کردند و در فرایند رفراندوم ها حضور داشتند نمی دانم دیگر حرف شما چیست؟ البته من اینرا قبول ندارم که اگر این گروهها وجود نداشتند انقلاب بثمر نمی رسید ،این سخن نادرستیست ،انقلاب متکی به قدرت و پایداری مردم و رهبری قاطعانه و شجاعانه مرحوم آیت الله خمینی بود ،شما میدانید در ایران این گروهها از نظر کمی عددی نبودند ،شما بگویید سمپات های مجاهدین و گروههای چپ و نهضت آزادی و دیگران حتی پس از پیروزی انقلاب کما چقدر بودند؟ بنظرم تحلیل های شما بر واقعیات عینی استوار نیست ،و شما می خواهید صرفا بخاطر کینه ای که از وحدت رای مردم بدل گرفته اید تحلیل های غیر عینی کنید.
      —————————————————————————————–
      ادامه تحلیل و بررسی مطالب این کامنت را به کامنت متعاقب واگذار می کنم

      با تشکر

       
      • جناب اقا مرتضی اگر شما در خاطرتان نیست ما در خاطرمان هست که اقای خمنینی بار ها قبل از ر فر اندوم فر مود ند جمهور ی اسلامی نه یعنی اسلام نه ضمنا جنابعالی که میفرمایید گفتن اینکه اکثر مردم ایران کم سواد بود ند توهین به مر دم ایران است سفسطه میفرمایید زیر ا طبق اماری که خود حکومت پس از انقلاب اعلام کرد امار بیسوادی در ایرانت هشتاد درصد مردم را شامل میشد
        حتی خود اقای خمینی د ر زمان وزار ت اقای پرورش که حد ود سه سال از انقلاب میگذ شت به غلط
        ادعا میفرمود که در این مدت ما بیشتر از کل دوران پهلوی مد ر سه ساخته ایم

         
    • بنام خدا

      می پردازم به ادامه بررسی مدعیات دوست کامنت گذار:
      ———————————-
      شما گفتید :
      “”قبل از رفراندوم، آیت اله خمینی متحد آن گروه ها بود و از آن گروه ها برای نتیجه گرفتن استفاده کرد ولی بعد از رفراندوم ایران برای سالیان طولانی صحنۀ درگیری و کشتار بین آنها بود. آیا اگر آیت اله خمینی به تعاریفی که از جمهوری و جمهوری اسلامی کرده بود پای بند بود و به تعهداتی که داده بود عمل میکرد، اینگونه میشد؟!””.
      (پایان)

      همه کسانی که آن زمان حضور داشتند می دانند که ابتدای انقلاب فضا کاملا آزاد بود ،گروهها آزاد بودند ،انتخابات هم آزاد بود ،همه نشریات داشتند ،بحث های سیاسی و غیر سیاسی رایج بود ،جلوی دانشگاه ،درون دانشگاه ،اماکنی مثل حسینه ارشاد که منزل پدری ما آنجا بود من خود هم آنجا شاهد بحث ها بودم هم بحسینیه می رفتم ،سخنرانی های متفاوت بود ،جلوی حسینیه ارشاد کتابهای مرحوم شریعتی و دیگران بفروش می رفت ،گروههای چپی مثل پیکار و دیگران نشریات داشتند و ….بهرحال فضا آزاد بود.
      چه شد؟ آیا آیت الله خمینی از عهد خود بازگشت؟ من چنین برداشتی ندارم ،واقعا حسم از آن زمان را می گویم ،بنظر من مدارای سران انقلاب بسیار زیاد بود ،این گروههای مختلف بودند که دست بزیاده خواهی دراز کردند ،زبان درازی علیه احکام اسلام می کردند ،و توقعاتی زائد بر قوانین داشتند ،اگر مردم در انتخابات مثلا مسعود رجوی را نخواستند و به او رای ندادند آیا او باید توقع زائد کند و اگر اعتنا نشد دست به اسلحه ببرد؟ شما کجای جوامع دمکراتیک سراغ دارید که گروههای علیه نظام مستقر شورش کنند و زیاده خواهی کنند و دست به اسلحه ببرند ،زمینه کودتا فراهم کنند ،قوانین اساسی و عادی را بی اعتنایی کنند ،و با آنان برخورد نشود ؟ من متاسفانه می بینم در این سایت دوستانی دائم از بد عهدی آیت الله خمینی در مورد آزادی سخن می گویند،آزادی که یک فقیه و مرجع تقلید می گوید و بعد هم حدود آن توسط خبرگان منتخب مردم تعیین می شود آزادی های متداول لیبرالیستی در جوامع غربیست؟ آیا مقصود آقای خمینی از آزادی ولنگاری بود؟ اینکه بر خلاف قانون اسلام مردم بروند علنا مثلا مشروب خواری کنند و در کاباره ها زنان و مردان برقصند؟ آیا مقصود از آزادی در نظام دینی جمهوری اسلامی این میشود که زن و مرد کنار دریا لخت و مختلط معاشرت کنند؟ وعده آیت الله خمینی اینها بود که کسانی او را به بد عهدی متهم کنند؟ مسلما نه!
      بنابر این شما تاریخ را درست ورق بزنید ،در هیچ نظام مستقری که قانون اساسی و عادی وضع شده اجازه نمی دهند گروهها مسلحانه فعالیت کنند و زیاده خواهی کنند و با آنها برخورد نشود.
      ————————————-
      “”پس از رفراندوم گروهی از روحانیون ، مذهبیون و بازاریان، گروه “مؤتلفه” و همچنین اعضای بعدی “حزب جمهوری اسلامی” در صدد برآمدند که حکومت را قبضه کنند با حرکتی دقیق ، کُند و حساب شده و به دیگر گروه ها مجال نفس کشیدن هم ندهند. گروه هایی که زمانی نه چندان دور از متحدین آنها بودند و نیمی از جمعیت ایران نیز طرفدار آنها. آیت اله خمینی که قرار بود نقش هدایتگر و متذکر داشته باشد و در دولت مسئولیتی نداشته باشد، بالاترین مقام نظام که همان رهبر جمهوری اسلامی بود شد و همچنین ولی فقیه و بعد هم فرماندۀ کل قوا. روحانیون و مذهبیون اعضای حزب جمهوری اسلامی و مؤتلفه هم، دولت ، مجلس و دستگاه قضا را بدست گرفتند و … البته در آینده به جزئیات بیشتری اشاره خواهم کرد””.
      (پایان)
      نه آقا جان شما مسائل را وارونه می بینید ،کسی در صدد قبضه نبود ،این گروهها بودند که چون مورد اعتنای مردم واقع نشدند با عصبانیت و تندی برخورد می کردند ،زمان حیات آیت الله خمینی که نظارت استصوابی وجود نداشت ،مگر همه گروهها در انتخابات شرکت نمی کردند؟ اینکه مورد انتخاب واقع نمی شدند باید گفت دیگران قدرت را قبضه کردند؟!
      آیت الله خمینی که رهبر نشد ،آیت الله خمینی پیش از نظم قانونی جمهوری اسلامی رهبر کاریزماتیک بود ،والله بالله اگر صد بار هم در مورد رهبری او نظر خواهی می شد یا بگویید بعد از حدوث نظم قانون ،خبرگان رهبری در مورد رهبری او بحث می کردند کسی شکی در رهبر بودن او داشت؟ این رهبری کاریزماتیک رهبریت تعینی بود ،یکوقت تعیین قانونیست ،یکوقت تعین پیدا کردن است ،خمینی متعین بود برای رهبری حتی چپ ترین چپ ها هم در این شک نداشتند ،مردم عاشق خمینی بودند ،چرا شما چشمان خود را بروی تاریخ واقعی می بندید؟
      بعد از نظم قانونی نیز که در خبرگان پیش آمد برای رهبری ایشان یا هر رهبر دیگری وظایف و اختیاراتی تعیین شد ،اینکه می گویید خمینی رهبر شد یعنی چه؟ یعنی رهبر نبود؟ یعنی قانون اساسی را قبول ندارید؟ بله همین است مشکل این است که شما جرزنانه نمی خواهید فرایند دمکراتیک و انتخابی مردم را بپذیرید ،لذا مردم بزرگ ایران را بی سواد و کم اطلاع و چه و چه می نامید ،نخیر بی اطلاع نبودند چون خواست فعلی شما را مردم آنوقت نخواستند شما تهمت می زنید ،شما هم بنظرم اگر آنوقت در شرائط همان گروهک هایی که بعد قیام مسلحانه کردند واقع می شدید شما نیز مثل آنها می شدید ،حال الان نشسته اید جرزنانه تاریخ را معکوس می کنید.
      ———————————————————
      “”در اصل اول آمده ” … ‏ ملت‏ ایران‏، بر اساس‏ اعتقاد دیرینه‏ اش‏ به‏ حکومت‏ حق‏ و عدل‏ قرآن‏،…”
      اعتقاد دیرینۀ ملت ایران به حکومت حق؟! و عدل قرآن؟!
      براستی این جمله که اولین جمله از قانون اساسی است چه معنا و مفهومی را دنبال میکند؟
      منظور از حکومت حق چیست؟ منظور از عدالت قرآن چیست؟ آیا در طول تاریخ چند هزار سالۀ ایران، مردم ایران یکبار هم که شده به شکل عمومی و نهادینه حرکتی نشان دادند و یا رفتاری کردند که حاکی از اعتقادشان به حکومت حق باشد؟ و یا به دنبال عدالت از نوع قرآنی اش باشند؟ اکثریت ملت ایران حق طلب و قرآن دوست بودند ولی اینکه بدنبال حکومت حق و عدالتی قرآنی باشند هیچگاه در تعریف حکومت جمهوری اسلامی قبل از رفراندوم بیان نشده بود. اصولن قرار دادن دو کلمۀ ” حق ” و ” قرآن ” توسط اعضای مجلس مؤسسان آنهم پس از رفراندوم از آندست حرکات موزیانه است . آنها میتوانند تعاریف متفاوتی را در مورد “حکومت حق” و ” عدالت قرآنی” که همانند “جمهوری اسلامی” بیاورند””.
      (پایان)

      متاسفانه این سخنان فقط شانتاژ تبلیغاتیست،بله مردم ایران چون مسلمانند ،چون تابع قرآن و احکام فردی و اجتماعی اسلام هستند ،طبعا ایده آل و آرمان آنان حق قرآنی و عدالت قرآنی هست ،بله این خواست دیرینه است ،منتها هیچوقت شرائط تاریخی اجازه فعلیت این خواست را نداد ،مردم ایران بحکم مسلمانی قرآن خواه و عدالت خواه اند ،منتها گرفتار طواغیت و شاهان فاسد بوده اند ،و شرائط جمعی و رهبری کاریزماتیک استثنائی برای آنان فراهم نشده بود که این خواست را تحقق بخشند.

      اینکه گفتید :
      “”اصولن قرار دادن دو کلمۀ ” حق ” و ” قرآن ” توسط اعضای مجلس مؤسسان آنهم پس از رفراندوم از آندست حرکات موزیانه (موذیانه) است . آنها میتوانند تعاریف متفاوتی را در مورد “حکومت حق” و ” عدالت قرآنی” که همانند “جمهوری اسلامی” بیاورند””.

      باز همان خوی جرزنی و عدم توجه درست به تاریخ را بنمایش می گذارید،تعبیر موذیانه شما حاکی از این ادعاست ،بالاخره شما از نظر حقوقی مشخص نمی کنید که به بررسی و انتخابات آزاد خبرگان قانون اساسی ملتزم هستید یا خیر ،وقتی مبنای شما فاسد و جرزنانه شد طبعا نتایج غلط می گیرید ،هم به انتخاب و لوازم آن ملتزم نیستید و هم به بافت فرهنگی ایران اسلامی توجه نمی کنید ،بالاخره شما قبول دارید اکثریت ملت ایران مسلمان و شیعه اند یا خیر؟ شما حال هر مذهب و نحله ای داشته باشید ،اما اکثیرت شیعه بر اساس دکترین تشیع آرمان هایی دارند ،شما چون به آن دکترین معتقد نیستید فهم این مطلب برایتان دشوار است که اکثریت شیعه حکومتی تاسیس کنند مبتنی بر دکترین حق طلبی شیعی و بر اساس عدالت قرآنی ،حال بقدر میسور ،من نمی گویم در همه ابعاد توفیق حاصل شده است ،الان بحث ما در کلیت و مرحله تئوریست ،و اشکال شما هم ،پروسه عمل را باید جداگانه آسیب شناسی کرد.
      پس معلوم شد اینگونه سوالات که حکومت حق چیست و عدالت قرآنی چیست؟ و..
      همه ناشی از عدم توجه به بافت فرهنگی این کشور ،و ناشی از خوی جرزنی آنهم پس از سالهای طولانیست ،بنابر این این سوالات پاسخ دارند شما نگرشتان را اصلاح کنید.
      —————————————-
      “”اگر قرار بود جمهوری اسلامی مد نظر آقایان و نه ملت ایران با این جمله آغاز شود بهتر نبود قبل از رفراندوم توضیح میدادند که منظور از حکومت حق و عدالت قرآن چیست؟ “”.
      (پایان)
      پوزش می خواهم عجب سخن بچگانه و بی مبنایی!
      این گونه اصول ابتدایی و مقدماتی قانون اساسی روشن است که پس از تکمیل ساختار حقوقی قانون اساسی نوشته می شود ،اگر قانون نویس می گوید حکومت حق ،شما برای اینکه مراد قانون گذار را از حکومت حق بدانید باید به دید حقوقی همه قانون اساسی را که ساختار حکومت را ترسیم کرده است بخوانید،نمیدانم بحث شما بحث لفظ است؟ شما آیا نسبت به کلمه حق آلرژی دارید؟! قانون گذار یک مجموعه حقوق اساسی را تالیف کرده است اکنون در مقدمه آمده است از آن تعبیر به حق کرده است این مشکلی دارد؟ مثل اینکه قانون گذاران قانون اساسی امریکا بیایند مجموعه قانون اساسی را وضع کنند بعد در مقدمه در مقام توصیف بگویند :نظام و حکومت دمکراتیک امریکا ،کسی بگوید نطام دمکراتیک امریکا یعنی چه؟ خوب برو مجموع آن ساختار حقوقی را بخوان تا بفهمی!
      اصلا فرض بگیرید قانون گذاران قانون اساسی این اصل را اول اول نوشتند ،خوب بدیهیست که مقصودشان از حکومت حق همان ساختار حقوقیست که در بیان حقوق اساسی مربوط به قوه مجریه قوه قضائیه قوه مقننه و سایر ساختار ها ترسیم می کنند ،بنظرم از این تعبیرات شما چیزی نمی شود تعبیر کرد جز نزاع لفظی و ماندن در الفاظ برای همان مشکل جرزنی!
      ———————————————
      “”پس تکلیف “جمهور مردم” چه می شود؟! آیا این تعریف جمهوری اسلامی ست و یا تعریفی ست از حکومت اسلامی؟! آنهم به روشی یکتا در دنیا. منظور از حکومت حق یعنی حکومتی که اسلام در آن حقوق را مشخص میکند و نه مردم و همچنین منظور از عدالت قرآن، عدالتی ست که در چارچوب قوانین قرآن و شریعت باشد و نه قوانین بشری. پس براستی مردم این وسط چه کاره اند و یا بهتر بگویم چه کاره بودند؟””.
      (پایان)

      سخنان عجیبیست! مردم تکلیف خودشان را خودشان تعیین کردند شما می پرسید تکلیف مردم چیست؟ مگر مردم در ابتدای انقلاب حکومت اسلامی یا بگو جمهوری اسلامی نخواستند؟ شما چشمتان را بر روی رفراندوم جمهوری اسلامی می بندید ،همین مردمی که جمهوری اسلامی را خواستند با مفهومی که ابتدا توضیح داده شد یعنی حکومت انتخابی مردم مبتنی بر قواعد اسلام ،همین ها کارشناسان مختلف را برگزیدند تا ساختار جمهوریت مبتنی بر قواعد دین را پی ریزی کنند ،اینکه مردم آنروز شما یا اشباه شما را انتخاب نکردند الان باید سبب این شود که شما فرادستانه از طرف آنها سخن بگویید؟
      بله مردم حکومت اسلامی خواستند یعنی حکومتی بر مبنای احکام اجتماعی اسلام ،منتها قالب و فورم امروزی آن جمهوری است ،جمهوری یعنی انتخابی ،یعنی انتخاب همه ارکان حکومتی ،این نقش جمهور مردم است برای اینکه خود آنها به انتخاب خود حکومت بر قواعد دین خواستند شما کی هستید که از طرف آنها سخن می گویید بله شما بعنوان یک شهروند عادی اگر آن زمان بودید حق داشته اید رای منفی برخلاف اکثریت دهید ،شاید هم داده اید ،منتها الان آمده اید اینجا جرزنی می کنید!
      اینکه مردم چکاره بودند توضیح داده شد ،مردم مسلمان بودند و هستند ،و چون مسلمانند می دانند که امر قانون گذاری کلی بر عهده شریعت است ،بله در قوانین عادی مردم منتخبینی دارند و قانون عادی وضع می کنند منتها قوانین عادی که با کلیات تشریعی اسلام مخالف نباشد ،حال چون شما اعتقادی به اسلام ندارید باید بگویید مردم چه کاره اند؟ در واقع بحث شما مبنائیست ،شما باید در مبنا بحث کنید نه در بنائی که اکثریت مسلمان روی مبنای خود بنا کرده اند.
      ——————————————————————–
      “”نان جمهوری اسلامی را چسباندند و بعد هم دیگر کار از کار گذشته بود و اولین جمله از قانون اساسی و تعریف جمهوری اسلامی شد “حکومت حق و عدالت قرآنی”، البته آنهم به دروغ و از طرف ملت ایران.””.
      (پایان)
      مراقب الفاظی که بکار می گیرید باشید ،شما رهبران مورد تسالم و اجماع این ملت را بدروغ گوئی متهم می کنید در حالیکه اکثریت قاطع این ملت به تبعیت از رهبرشان انقلاب کردند و رژیم سلطنتی را ساقط کردند و در شعارها ی عمومی خواستشان حکومت اسلامی=جمهوری اسلامی بود ،همه اینها هم با انتخابات آزاد بود ، اگر امر دائر شود بین اینکه بگوییم رهبران و مردم ایران دروغگو بودند یا شما که الان پس از 36 سال دروغ می بافید باید گفت شما دروغگوئید.
      ———————————————————
      “”کدام ملت؟ ملتی که در نیمۀ دوم سال 1358 متوجه شدند که چه کلاه گشادی بر سرشان گذاشته اند این روحانیون و مذهبیون!””.
      (پایان)
      شما این مطلب را از کجا احراز کردید؟ شما مگر قیم یا وکیل مردمید؟ یا مگر مردم رفراندومی دیگر کردند و اینرا بشما فهماندند؟ یا شاید غیب گوئید؟ لطفا از جانب مردم سخن نگویید.
      ———————————————–
      “”اگر پیش نویس قانون اساسی به تأیید آیت اله خمینی رسیده بود و متن آن در پاریس تنظیم شده بود، چرا در مرحلۀ تصویب توسط مجلس خبرگان موقت نادیده گرفته شد! و اصل ولایت فقیه نیز به آن افزوده شد.مگر قرار نبود آیت اله خمینی فقط نقش روشنگر و هدایتگر داشته باشد؟ مگر قرار نبود روحانیون در حکومت شرکت نکنند؟ آیت اله خمینی در دولت نبود ولی مقام ایشان بالاتر از دولت و قانون بود!””.
      (پایان)

      پاسخ روشن است ،پیش نویس فقط پیش نویس است ،پیش نویس که فی نفسه الزام حقوقی ندارد ،بسیاری از مطالب پیش نویس کم و زیاد می شود ،تکمیل می شود ،شما اینرا بگو آیا خبرگان منتخب مردم بحکم منتخب بودن و بحکم خبرویت حق قانونی حقوقی وضع یک قانون اساسی داشتند یا نداشتند ،اگر بگویید نداشتند دروغ گفته اید ،اگر بگویید حق داشته اند پس آنان بحکم کارشناس منتخب مردم بودن می توانسته اند خطوط کلی پیش نویس را رعایت کرده و آنرا کم یا زیاد کنند؟ اصلا شما بگو مگر مردم خبرگان را انتخاب کردند که پیش نویس را تصویب کنند؟! خوب اگر اینرا می خواستند که تحصیل حال بود! پس پیش نویس یک متن اولیه برای تکمیل و اصلاح بود ،اما شما بگو الان اگر همان پیش نویس را خبرگان بدون اصل ولایت فقیه تصویب می کردند شما آنرا قبول داشتی یا با جرزنی می رفتید سراغ اصول دیگر؟!
      —————————————————————
      “”مهدی بازرگان و یداله سحابی با به همه پرسی گذاشتن متن پیش نویس قانون اساسی مخالفت کردند و آن را به عهدۀ مجلس مؤسسان یا خبرگان فعلی گذاشتند. البته آنها به همان متنی اشاره داشتند که در هنگامۀ سخنان جمهوری خواهانه و آزادیخواهانۀ آیت اله خمینی در پاریس تنظیم شده بود. آنها نمیدانستند که آن متن در مجلس تغییر میکند و اصولی حذف و جابجا میشود و اصل ولایت فقیه که بدترین اصل از آن فقره بود نیز به متن قانون اساسی اضافه شد.( چه اشتباه بزرگی کردند بازرگان و سحابی )””.
      (پایان)
      این مطالب ارزش حقوقی ندارد ،آقایان بازرگان و سحابی دو انسان مبارز خوب و وارسته بودند ،و از خبرگان مردم هم بودند ،لکن تنها دو شهروند ایران بودند و دو رای داشتند ،آنان در جریان بحث های خبرگان شرکت داشته اند و رای خود را داده اند ،اینجا هم شما نمی توانید آنان را به اشتباه نسبت دهید ،در خبرگان قانون اساسی بحث آزاد بوده است و رای گیری نیز آزاد ،ایندو بزرگوار بیش از این وظیفه ملی میهنی نداشته اند ،آنها البته پس از رای گیری نیز به لوازم دمکراسی و رای مردم ملتزم بودند چون هم افراد متدینی بودند و هم دمکرات واقعی بودند و مثل شما جرزنی نمی کردند.
      —————————————————–
      “”” اگر فقیهی یک مورد دیکتاتوری بکند از ولایت می افتد ”
      آیا آیت اله خمینی و آیت اله خامنه ای، یک مورد دیکتاتوری هم در کارنامۀ اعمال خود نداشته اند؟””.
      (پایان)
      شما کلی گویی نکنید ،مصداقی بگویید ،اگر مصداقی گفتید ممکن است در مواردی توافق داشته باشیم اما آنکه آقای خمینی گفته است علی القاعده است یعنی فقیه بحکم التزام به اسلام و عدالت مفروض باید ملتزم به همه قوانین باشد اعم از قوانین کلی شرع و قانون اساسی که میثاق است ،و قوانین عادی
      ———————————————————-
      “”( البته منظور ایشان قانون الهی بوده و نه قانون اساسی. ایشان ولی فقیه را نمایندۀ خدا در زمین میدانستند ) ”
      (پایان)
      این توضیح پرانتزی شما نادرست است ،خیر مقصود ایشان هم قانون کلی الهی بوده است و هم قانون اساسی و هم قانون عادی ،علاوه اینکه قانون اساسی تبلور کارشناسی شده قوانین شرع است ،لطفا تفسیر برای و شیطنت نکنید.
      ———————————————————–
      “”” قضیه ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشند! ( یعنی اگر مجلس خبرگان یا مؤسسان هم در پیش نویس قانون اساسی، نام واژۀ ولایت فقیه را وارد نمیکرد ایشان راهی پیدا میکردند. به احتمال زیاد، وارد کردن این واژه بدستور شخص آیت اله خمینی بوده و ایشان از این موضوع استقبال هم کرده آنهم برخلاف آنچه در قبل از رفراندوم تعهد کرده بود )””.
      (پایان)
      ببینید این پرانتزها یا ناشی از شیطنت و غرض ورزی شماست یا ناشی از سوء فهم و عدم آشنایی با مسائل فقه و طرز گفتار مرحوم آقای خمینی ،ولایت فقیه چیزی نیست که خبرگان آنرا ایجاد کرده باشند ،یعنی در مقام تئوری و قانون شرعی ،البته روی نظر ایشان و شاگردان ایشان که ولایت فقیه را قبول داشتند ،منظور ایشان این است ولایت فقیه منصبی است که از ناحیه شرع به او تفویض شده است نه اینکه خبرگان قانون اساسی آنرا ایجاد و ابداع کرده باشند ،بله خبرگان این قانون شرع را از نظر ایشان از نظر حقوقی در ساختار حقوقی قانون اساسی گنجاندند چون اقتضای اختیار قانونی و اقتضای کارشناسی آنان بود (دقت کنید تا مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه نباشید)
      این احتمالی را هم که دادید خلاف واقع است من اطلاع دقیق دارم که در پیش نویس قانون اساسی اصلا نامی از ولایت فقیه نبود و حضرت ایشان هم آنرا امضاء کرده بود ،منتها بلحاظ کارشناسی فقهی برخی از بزرگان مثل مرحوم استاد آیت الله منتظری و مرحوم آقای بهشتی آنرا مطرح کردند و ببحث و رای گذاشته شد و حدود قانون وظایف و اختیارات او هم تعیین شد که باید هر رهبر مطابق همان عمل کند.پس لطفا با احتمالات بی اساس به مرحوم آیت الله خمینی تهمت نزنید البته پس از تصویب هم باز رای به قانون اساسی برای همه آحاد ملت آزاد بود ،شما آنوقت بودید؟ رای مثبت دادید یا منفی؟ در هردو حال رای شما محترم است اما اکنون جرزنی های بی پایه شما بر اساس این لفاظی ها نامحترم و غیر دمکراتیک است.
      ———————————————-
      “”و ایشان در ادامه میفرمایند ” ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده!، همان ولایت رسول الله است! و اینها از ولایت رسول الله هم می‏ترسند!. شما بدانید که اگر امام زمان سلام الله علیه حالا بیاید، باز این قلم‏ها مخالفند با او و آنها هم بدانند که قلم‏های آنها نمی‏تواند مسیر ملت ما را منحرف کنند””.
      (پایان)

      معمولا کسانی که کلام آنها استحکام و قوت برهانی ندارد ناچار می شوند فقدان قوت خود را با برخی چیزها مثل تشبیهات و استعارات و شعر و کنایه و طعن و از جمله علائم تعجب جبران کنند ،شما این علائم تعجب را برای چه جلوی سخن ایشان گذاشتید؟ چون او فقیه و مجتهد و مرجع تقلیذی بوده است که بلحاظ مشی فقهی به ولایت فقیه معتقد بوده است و بر این اساس کتابها در این مورد نوشته است و اقدام به تاسیس حکومت کرده است سخن او را مشفوع بعلامت تعجب می کنید؟ این نظر فقهی او بوده است و کتابهای “البیع” و “ولایت فقیه” او پیش از انقلاب بطبع رسیده است ،حال چون شما سر از فقه و شریعت در نمی آورید یا متدین به دین اسلام و مقید به آن نیستید باید با علامت تعجب گذاشتن ایشان را مسخره کنید؟ مودب باشید لطفا.
      ——————————————————
      “”پس از نظر ایشان مسیر ملت یعنی اینکه تمام مردم باید تحت نظارت و حکومت امام زمان و یا به عبارتی نمایندۀ وی که “ولی فقیه” نامیده میشود باشند و کوچکترین انتقاد هم ممنوع است!. در ضمن ملت در انتخاب و موافقت با حاکمیت ولی فقیه هیچ کاره اند….شما آیا متوجه منظور جملۀ بالا شدید؟””.
      (پایان)
      کی اینها را گفته است که شما می گویید؟ کی گفت انتقاد ممنوع است؟ البته انتقاد غیر از مقوله جرزنیست که شما دارید ،الان شما در حال انتقاد نیستید و من در حال پاسخ نیستم؟
      مشکل شما این است که وقتی از مفهوم “ملت” سخن می گویید خود را به بی خبری از مسلمان بودن آنها می زنید ،بله مردم مسلمانند و از مرجع دینی خود تبعیت می کنند ،کی گفت مردم هیچ کاره اند ،مردم در قوانین کلی شرع بحکم مسلمانی تابع قانون کلی الهی هستند ،و در تاسیس حکومت ارکان حکومت را حتی را رهبر را انتخاب می کنند ،و در قوانین عادی و جزئی نیز نماینده انتخاب می کنند و پارلمان تاسیس کرده و قانون عادی وضع می کنند و در امور اقتصادی و تولید و تحکیم منافع ملی نقش ایفاء می کنند ،پس اینکه ولایت فقیه چه فردی چه جمعی نظارت بر قوانین کشور کنند که از قانون شرع تخطی نشود بمعنی هیچ کاره بودن مردم نیست ،صریح بگویم مشکل شما این است که چون به اسلام ملتزم نیستید و به قوانین شریعت ،تصورتان این است که مردم باید شرع را کنار بگذارند و همه قوانین را خودشان تاسیس کنند،یعنی چه؟ یعنی همان “خود سالاری” و “لیبرالیسم ” غربی در برابر خدا سالاری ،همان خود سالاری و لیبرالیسمی که حتی به جایی می رسد که “ازدواج همجنس گرایان” را می کند قانون رایج کشور ،این اقتضای خود سالاری در برابر خداسالاریست ،ما به خدا سالاری معتقدیم و انسان گرائی همراه با مسولیت در برابر خدا و در برابر هدایت انبیاء ،نه دگر سالاری ،تصادفا دگر سالاری مربوط به جوامعیست که بنام “خود سالاری” و نفی دگر سالاری یک فرد یا یک حزب را حاکم می کند تا حتی بتواند “ازدواج همجنس گرایان” و ممنوعات دیگر از نظر ادیان را بکنند “قانون رایج کشور” ،اینجاست که اتونومی پر سرو صدای غربی سر از “دگر سالاری” بشکل دیگر در میاورد ،و این نتیجه اومانیسم افراطی و بی مسولیتی انسان در برابر شریعت و هدایت انبیاست ،و همین نکته بغض و عداوت شدید اومانیست ها با پیامبران و شرایع و هدایات انبیاست.
      ————————————-
      “”“من هم ممکن است با بسیارى از چیزها، من که یک طلبه هستم، مخالف باشم. لکن وقتى قانون شد خوب، ما هم مى‌پذیریم”…
      عجب سخن پر معنایی!. آیت اله خمینی این سخنان را خطاب به ایرانیان در سال 58 و پس از تصویب حکومت جمهوری اسلامی و تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی فرموده اند و نه برای خارجیان. یعنی ملاک خوب و بد بودن قانون، نظر شخص آیت اله خمینی است””.
      (پایان)
      شما عجب انسان غرض ورزی هستید ،مرحوم آقای خمینی در این جمله سعی در تاکید بر قانون دارد هرچند که خلاف سلیقه شخصی او باشد ،و شما اینگونه سخن او را تحریف و مسخر می کنید ،توجه کنید مراد ایشان اینجا آن حوزه وظایف ولایت فقیهی خود او نیست ،آنجا خود او نیز باید تابع شرع باشد ،این تمثیل است بر اینکه در حوزه های غیر مربوط بوظایف ،رای او نیز یک رای است و قانونی مربوطه در آنجاها حاکم است ،مثلا فرض کنید ایشان به بنی صدر رای نداده بود ،و با او موافق نبود ،اما اگر مردم رای به بنی صدر دادند ،اقتضای قانون این است که او ملتزم به رای مردم باشد،خیلی عجیب است او میگوید اگر چیزی قانون شد باید همه بپذیرند ،ولو اینکه خلاف رای شخصی آنان باشد ،حتی خود ایشان هم باید قانون را بپذیرد ،آنوقت شما اینگونه سخنان او را تحریف می کنید ،این است استدلال و نقد شما؟!
      —————————————————-
      “”با این جمله بود که طومار زندگی بسیاری از مخالفان نظام مقدس ولایت فقیه اسلامیِ امام زمانی بسته شد:
      ” اگر تمام مردم موافقت کنند، من مخالفت میکنم” 6 خرداد سال 60″”.
      (پایان)
      شما متاسفانه با بد اخلاقی و سفسطه کلام فرد بزرگی مثل مرحوم آیت الله خمینی را تقطیع و تفسیر به رای می کنید ،این خلاف اخلاق و انسانیت است ،شما حق ندارید بخشی از کلام کسی را نقل و ذیل آن شانتاژ کنید .
      اما خوب بالاخره کسی هم هست که دروغگویان و سفسطه گران را رسوا کند ،این کلام ایشان را من کاملتر نقل می کنم تا ناظران عرصه عمومی ببینند ،که حد بینش و کنش سفسطه گرانی که سابقا مساله جنگ را با نقل قولهای دروغ و ناقص تحریف می کردند و اکنون باصطلاح بنقد قانون اساسی می پردازند چیست و کجاست.
      آقای خمینی در این سخنرانی تاکید بر مراعات قانون از سوی همه ارگانها و افراد کرده است و اینکه هم افراد در هرسطحی قانون و لوازم آن را بپذیرند هرچند خلاف سلیقه و رای شخصی آنان باشد و تلخی این التزام را بر خود هموار کنند ،عبارت جامعتر ایشان اینطور است:

      “”من اول سال به آقايان عرض كردم كه اين سال خوب است سال اجراى قانون باشد. بايد حدود معلوم بشود. آقاى رئيس جمهور حدودش در قانون اساسى چه هست، يك قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت مى ‏كنم. ((اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت مى‏ كنم)). آقاى نخست وزير حدودش چه قدر است، از آن حدود نبايد خارج بشود. يك قدم كنار برود با او هم مخالفت مى‏كنم. مجلس حدودش چه قدر است، روى حدود خودش عمل كند. شوراى نگهبان حدودش چه قدر است؛ قوه قضاييه حدودش چى است؛ قوه اجرائيه. قانون معين شده است. نمى‏شود از شما پذيرفت كه ما قانون را قبول نداريم. غلط مى‏كنى قانون را قبول ندارى! قانون ترا قبول ندارد. نبايد از مردم پذيرفت، از كسى پذيرفت، كه ما شوراى نگهبان را قبول نداريم. نمى‏توانى قبول نداشته باشى. مردم رأى دادند به اينها، مردم شانزده ميليون تقريباً يا يك قدرى بيشتر رأى دادند به قانون اساسى. مردمى كه به قانون اساسى رأى دادند منتظرند كه قانون اساسى اجرا بشود؛ نه هر كس از هر جا صبح بلند مى‏ شود بگويد من شوراى نگهبان را قبول ندارم، من قانون اساسى را قبول ندارم، من مجلس را قبول ندارم، من رئيس جمهور را قبول ندارم، من دولت را قبول ندارم. نه! همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد، و لو بر خلاف رأى شما باشد. بايد بپذيريد، براى اينكه ميزان اكثريت است؛ و تشخيص شوراى نگهبان كه اين مخالف قانون نيست و مخالف اسلام هم نيست، ميزان است كه همه ما بايد بپذيريم. من هم ممكن است با بسيارى از چيزها، من كه يك طلبه هستم، مخالف باشم‏””.
      (صحیفه امام ج 14 ص 377)

      من جمله مورد نظر کامنت گذار آتش سوار را بین دبل پرانتز گذاشتم ،تا خوانندگان عرصه عمومی خود ببینند و قضاوت کنند که جایگاه آن جمله در سخن آیت الله خمینی چیست و این کامنت گذار چگونه آنرا جدا و تحریف و تفسیر به رای کرده است ،
      آقای خمینی با تاکید مراعات حد و حدود قانون از سوی همه مقامات می گوید آقای رئیس جمهور حد قانونی خود را مراعات کند ،و از آن تخطی نکند ،و اگر تخطی کرد ،اگر همه مردم و طرفداران او با او در این تخطی همراهی کنند من با او مخالفت می کنم ،با چه مخالفت می کند؟ با تخطی رئیس جمهور از قانون هرچند همه رای دهندگان به رئیس جمهور در این تخطی او را همراهی کنند ،این سخن ایشان آیا التزام به قانون و سفارش به قانون و قانون گرائیست یا مقصود ایشان مخالفت با رای مردم است که این کامنت گذار آنرا بدروغ و سفسطه تاویل کرده است؟
      من قبلا هم دیده ام که نا آگاهانی همین جمله را از مرحوم آیت الله خمینی بطور مجزا نقل می کنند و آن را هو می کنند ،لکن اگر کسی این جملات را ببیند پی به رسوائی و تهیدستی اینگونه سفسطه گران از استدلال و دلیل منطقی در گفتار خواهد برد.

      خدا به همه انصاف دهد.

       
      • آقا مرتضی شما اصرار عجیبی دارید که دنیا را از دید قوانینی که شما آنها را درست میدانید بررسی کنید و به مردم زور کنید که دنیا را از دید عقاید شما ببینند و با عقاید شما زندگی کنند
        سوال : ما اگر نخواهیم قوانینمان بر مبنای اسلام باشد چه؟
        ما اگر بخواهیم آزادی های جوامع غربی و شرقی را داشته باشیم و اسلام را نخواهیم چه؟ ما حق داریم چیزی یا فکری یا طرز زندگی را بخواهیم یا نه. آقا مرتضی عزیزم هیچ وقت نمیتوان به زور محبت چیزی را به کسی تحمیل کرد. شما نمیتوانی با آیات قرانی که خود به آنها معتقدی به بقیه اجبار کنید که باید چیزی را که شما دوست دارید و از دید خیلی ها دوست داشتنی نیست دوست بدارند.
        آقا مرتضی تا ۳۰۰ سال قبل راهبان مسیحی برای سالیان سال خیلی قبل از اینکه اسلام باشد همین حرف ها و مغلطه ها و شکنجه ها و سفسطه ها و تحلیل ها پیچیده فلسفی و ابزارهای دیگر را به کار بردند تا مردم آنطوری که آنها میخواهند زندگی کنند و فکر کنند. گذر زمان اما نشان داد مردم در طول زمان کم کم درک میکنند آنچه نیاز دارند شادی و زندگی سرشار از امید و آزادی انتخاب است نه مغلطه های فلسفی.

        شما از خدا طلب انصاف کردید. من هم برای شما طلب انصاف میکنم. باشد که روزی را ببینیم که شما با همه فلسفه ها و عقاید محکم و غیر محکم خود زندگی خود را میکنید و به دیگران هم حق زندگی میدهید عزیز جان من. و امیدوارم روزی بیش از اینکه حرف های فلسفی و عدد و رقم سوره های قران را بدانید فقط معنی یک جمله کوتاه را درک کنید : “اسلام نمیخواهیم”!

         
        • امیر گرامی

          شکر از نقد شما
          من به عقیده شما احترام می گذارم ،الان به بحث مقایسه بنیانی اسلام با مسیحیت محرف نیز ورود نمی کنم ،در این جهت هم که شما (یعنی شخص شما بعنوان یک فرد صاحب حق و یک شهروند) حق دارید بگویید من اسلام را نمی خواهم هیچ بحث و تشکیکی ندارم ،اما متقابلا از شما انتظار دارم شما نیز بعنوان فردی سکولار یا حتی ضد مذهب ،بمن این حق را بدهید که بخواهم دنیا را از دید اسلام و قوانین اسلام ارزیابی کنم ،یا به پشتوانه نظام حقوقی اسلام به دیگر بنیان ها و مکاتب و ایسم ها بنگرم ،آیا از نظر شما این اجازه را دارم یا ندارم؟ اگر طور و لحنی که ابتدای کلام شما حاکی از آن است شما برای من هیچ حقی قائل نباشید که من نیز تفکر آزاد داشته باشم پس چرا مسیحیت و کلیسای قرون وسطی را محکوم می کنید؟ تفاوت شما در اینصورت با کلیسای تفتیش عقائد و زور سالاری حاکم بر آن چیست؟ امیدوارم این شق مفروض در حق شما صادق نباشد.
          اما اگر شما بعنوان کسی که از حقوق بشر سخن می گوید و از نوع آزادی لیبرالیستی غربی سخن می گوید و آنرا ایده آلی مطلق میداند ،پس چرا می گویید من نباید در فضای دینی که پذیرفته ام نباید بیندیشم و چرا نباید بدنیا از نگر بنیادهای دینی ام ننگرم؟
          شما از زور سخن گفتید ،اگر مقصود شخص من است من اینجا کی خواستم بزور چیزی را بکسی تحمیل کنم ،آری من تفلسف می کنم مگر تفلسف و فلسفیدن از نظر شما مقدوح است؟ پاسخ تفلسف فقط تفلسف است نه عبوسی در کلام ،آری من از قرآن کتاب آسمانی و وحی شده به پیامبرم سخن می گویم به آن معتقدم ،بهمان میزان که شما به تفکر غربی و آزادی غربی بسته اید یا حتی با یقین و ایمان بیشتر ،مگر سنجه صحت گفتار و استدلال استحکام برهانی سخن نیست؟ چرا شما به حق پنداری من ایراد می گیرید و در عین حال خود شما هم خود حق پندارید؟
          شما چند بار در این نوشته کوتاه از ضمیر “ما” سخن گفتید :ما اسلام را نمی خواهیم ،من نیز بشما میگویم :ما اسلام را می خواهیم! این آیا نزاع را حل می کند؟
          چند بار گفتید :”ما” تفکر و آزادی غربی می خواهیم ،مقصود شما از این کلمه “ما” کیست؟ ما یعنی من شما ،بسیار خوب شما یک فردید و تنها از خودتان نمایندگی می کنید ،من نیز از هویت خودم نمایندگی می کنم. شما اگر هویت حقوقی دیگری داشتید مثلا “وکیل” کل ملت ایران بودید ،یا “وصی” کل ملت ایران بودید ،یا “قیم” کل ملت ایران بودید ،می توانستید بگویید:
          “ما اسلام را نمی خواهیم” ،اما مگر “امیر” کل ملت ایران است ،آری امیر بگوید من اسلام نمی خواهم ،بسیار خوب امیر اسلام را نخواهد ،این مشکل را چگونه باید حل کرد؟ با نظر خواهی از مردم ،فعلا تاکنون مردم ایران (نه کل آنها) بلکه اکثریت قاطع آنها نظام اجتماعی اسلام را خواسته اند ،شما بگویید به چه حقی از جانب آنان سخن می گویید و نظر شخصی خود را از ضمیر “من” به “ما” تغییر می دهید؟
          پس لطفا الفاظ تبلیغاتی را ترک کرده هنگام نوشتن مطلب به بار حقوقی گفتارتان اهمیت بیشتری دهید.

           
          • از امیر برای سید مرتضی عزیزم

            سید مرتضی عزیزم سلام به روی ماه شما..
            ۱: شما آیا فکر میکنید در ایران فقط من امیر اسلام نمیخواهم؟

            ۲: این نظر سنجی که میگویید کی انجام شده و با نظارت کدام سازمان بی طرفی؟ اگر منظور شما ۴۰ سال قبل است که هیچ. سخن بنده از همین اکنون است. یادم هست قدیم ها از طرف مدرسه ما را میبردند راهپیمایی, آنجا از قیمه نذری گرفته تا عدسی لذیذ و عکس گرفتن مجانی و جایزه و غیره از هر چه بخواهید بود. شما (نه خود شما) بلکه عقیده شما که اکنون حاکم بر کشور است ۴۰ سال به طرفداران خودش انواع امکانات را داد. حالا فقط و فقط ۱ روز نه بیشتر بیایید قیمه و عدسی و عکس رایگان و اینها که نه, بلکه مختصر آزادی بدهیم و بگوییم, آی همه شمایی که اسلام ما را نمیخواهید یا حجاب نمیخواهید, بیایید و آزادانه نظرتان را بگویید. آنوقت به سادگی میبینید که این فقط امیر نیست که اسلام نمیخواهد.

            ۳: آقا سید مرتضی گل آن ۱ میلیون نفری که در صفحه آزادی های یواشکی زنان خواستار حق انتخاب هستند برای حجاب, آنها نه اجنبی هستند نه فراری های خارج از کشور و نه مزدوران اسراییل و آمریکا و نه پول تبلیغ دارند. آنها از لابلای هزار فیلتر حکومتی خود را به جایی رساندند و حرفی زدند. این جماعت آیا وزن حقوقی ندارند؟
            ضمیر “من” اگر بیش از ۱ نفر باشد میشود “ما”! من نه قیم ملت هستم نه وکیل اما میشناسم بسیار بسیاری که اسلام نمیخواهند. نمونه اش را دیده ای و میدانی که هستند بسیار. آیا آقای نوری زاد طرفدار حجاب اجباری است؟ من و محمد نوری زاد روی هم “ما” نمیشویم؟ آن ۱ میلیون نفر چه؟ آن بقیه که صدایشان به جایی نرسید چه؟ آن هزار هزار نفری که اسلام نمیخواستند و فله ای در سال ۶۸ اعدام شدند چه؟ آن ۱۸۰ هزار نفری که هر ساله از دست همین اسلام از وطنشان به کشورهای دیگر پناه میبرند و رکورد مهاجرت را در دنیا میزنند چه؟ آن ۲۰ میلیون نفری که در این ۴۰ سال مهاجرت کرده اند چه؟ یادم هست دوستی داشتم بسیجی. یکبار که گفتم شاید مردم حجاب اجباری و اسلام نخواهند. چرا زور کنیم؟ گفت : هر کس نمیخواهد میتواند برود از این مملکت. و سید مرتضی این جمله چه دردناک بود. پدر و مادران و اجداد این مهاجران از اسلام زوری همانقدر برای این خاک زحمت کشیدند که اجداد شما. چرا در این خاک نباید جایی داشته باشند؟

            ۴: البته شما اجبار نمیکنید. اتفاقا این خیلی زیباست که ما نظرات هم را بشنویم و چه خوب میشد ما همچنین جامعه ای داشتیم که شما آنطور که میخواستی زندگی میکردی و من آنطور که میخواستم. ولی آنچه که هست همه چیز است جز چیزی که من و شما دوست داریم. حرف ما هم همین است. کلام اول و آخر من هم بدون شماره کردن سوره های قران و حدیث و آیه و غیره همین هست و بس که : ما هیچ وقت به زور حرف های فلسفی و زور نوشتن های طولانی نمیتوانیم محبت چیزی را در دل کسی جای دهیم. ما هیچ وقت نمی توانیم مردم را مجبور کنیم که حسین و علی را دوست داشته باشند. محبت زوری در دل جایی ندارد.

            ۵: آقا مرتضی عزیز شاید اگر امروز همه آزادی داشتیم و زور بالای سرمان نبود, ای بسا مقدار نفرت از اسلام کمتر و میزان علاقه بیشتر بود.

            ۶: اول اینکه روی گلت را میبوسم از همین لابلای نوشته های اینترنتی. دوم از شما میخواهم برچسب های مثل سکولار و بی دین به من و امثال من نزنید. آنچه ما میخواهیم یک زندگی آرام و با محبت کنار هم هست, مثل آنچه در همه جای دنیا هست بجز همین ایران و پاکستان و افغانستان و عراق که داعیه به بهشت بردن مردمشان از فرسنگ فرسنگ مداوم به گوش میرسد و سالها به بهانه بهشت بردن, زندگی را بر مردمانشان جهنم کرده اند. نه مرتضی عزیزم. من نه دندان گرگ گونه دارم, نه کراک و حشیش مصرف میکنم, نه شاخ دارم. من یک نفرم که فقط یک زندگی آرام برای خودم و بقیه میخواهم و میخواهم خودم برای زندگی خودم و شیوه زندگی خودم و عقیده خودم تصمیم بگیرم و به عقیده شما هم احترام بگذارم. شما دوست داری محرم سینه بزنی, ما دوست داریم در پارک ملت آب بازی کنیم و دستگیر نشویم! اینجا که میتوانم بگویم “ما”؟ دیگر یادت هست انهایی که آب بازی میکردند بیشتر از۱ نفر بودند! “ما” دوست داریم با موسیقی شاد شویم نه با صدای قرآن. شما میتوانی هر طوری که میخواهی شاد باشی.

            ۷: سید مرتضی خوبم اگر ما به همه عقاید احترام بگذاریم و راه زندگی را بر آنها نبندیم میتوانیم در کنار هم زندگی کنیم. اگر بخواهیم چیزی را تحمیل کنیم, فرهنگ تحمیل کردن و خشونت میشود بخشی از رفتار مردمان. پس روزی این گردونه با شما خواهد بود و روزی با تمام شدت و عصبیت بر علیه شما. امروز عقیده اسلامی حاکم زور میکند. فردای روزگار که خیلی هم دور نیست از پس یک انقلاب خونین , عقیده ای سرشار از عصبیت بر علیه همین اسلام کنونی, که میروبد و میکشد. دیروز و امروز با نام اسلام, فردا با نام سکولار بودن خون شما و دوستان خوب دیگرم با عقاید شما. این خوب است؟ نیست! اینطوری ما در گذر روزگاران فقط خون هم را خواهیم ریخت و هم را پایمال خواهیم کرد. امروز شما, فردا دیگران بر علیه شما. امروز حجاب اجباری. فردا بی حجابی اجباری برای همسر و دختران شما! میبینی چه دردی دارد سید مرتضی که به زور بگویند دختران و همسر شما باید بدون حجاب بیرون بیاید؟ همین درد برای بقیه ای که حجاب نمیخواهند هم هست. پس اگر فردای بر علیه خودمان را نمیپسندیم, امروز بیایم با مردم آن کنیم که دوست داریم با ما در آینده کنند.

            متشکرم و روی ماهت را میبوسم

            ——————————————

            سلام امیر گرامی
            سپاس از آرامش و ادب شما در این نوشتار. اطمینان دارم آقا سید مرتضی نیز از این متانت شما خشنود است. ما با همین رویکرد و مراوده و جدل نیکو می توانیم پتانسیلی را که در عصبیت و ” دیگر کوبی” هست، به سمت تحمل و حتی دوست داشتن مخالفین، هدایت کنیم. جامعه ی انسانی در همین نزدیکی است. اگر که ما بخواهیم از تعصب دست بشوییم.
            سپاس دوست ما
            سپاس

            .

             
      • درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛

        جناب سید مرتضی،
        با سپاس از اینکه به نقد مطلب من پرداختید. همان طور که در مطلب قبلی به شما گفتم، متأسفانه نقد شما از مطالب من حاکی از نگاه حکومتی شماست و برداشت مستقلی از جانب شما را دریافت نکردم. در ضمن نوشتۀ شما بسیار عصبی ست و همراه با توهین و تهدید به شخص من، آیا از نظر شما آیت اله خمینی شخص مقدسی ست و معصوم نیز هست؟ از نگاه شما ایشان در تمام دوران رهبری خودشان هیچ گفته وعملکرد اشتباهی نداشتند؟ مخالفت شما با مطالب من از موضعی حق بجانب است و این باعث میشود که نتیجه گیری ما از بحث دو طرفه پیرامون یک موضوع واحد به فرجام دلخواه نرسد. من فقط برداشتهای شخصی خود را آوردم و آنچه از گفتار و عملکرد آن شخصیتها دریافت کردم و آنچه که در آن زمان بر ما گذشت را مورد بررسی و نقد قرار دادم. اگر می خواهید مطالب شما را به شکلی مستقل نگاه کنم و باور کنم که شما توانایی این را دارید که نظر شخصی خود را بیان کنید، ( بدون مصلحت اندیشی، بدون زدن عینک بدبینی و بدون آمادگی قبلی برای مخالفت ) خواهش میکنم ابتدا آنچه در پاسخ به نقد شما از مطلب قبلی خود در پست قبلی، از شما خواستم را انجام دهید. یعنی در مقابل وعده هایی که آیت اله خمینی به مردم ایران در پاریس فرموده بودند، خیلی خلاصه و جلوی هر جمله بنویسید که آن وعده انجام شد و یا انجام نشد و نیازی نیست که دلایل آن را شرح دهید. از نگاه من شما با نوعی زیرکی مسیر گفتگو را به حاشیه های دلخواه خود می کشانید. اگر میخواهید مطلب مستقلی در مورد موضوعات مورد اشارۀ من بنویسید کافیست بدون مخاطب قرار دادن من، فقط برداشتهای خود را بنویسید، ولی اگر مرا خطاب قرار میدهید آیا بهتر نیست که بدون عصبانیت و هتک حرمت باشد؟ من آیا به شما بی احترامی کردم؟ من و شما و هر ایرانی حق داریم که از تمامی اشخاص حقیقی و حقوقی که در درون حکومت هستند انتقاد کنیم و این کمترین حق قانونی ماست. نه شما نمایندۀ حکومت هستید و نه من نمایندۀ مردم. اگر شما می خواهید به عنوان فردی از افراد مردم ایران به من پاسخ دهید پس این تحکم ها و تهدید و توهینها دیگر چه معنا دارد؟ نقد من بر مبنای درک من است و ممکن است اشتباه باشد ولی این روشی که شما در پاسخ به من انتخاب کردید از نظر من صحیح نیست. اگر مایل به ادامۀ گفتگو و تبادل نظر فی مابین هستید، بهتر است چارچوبی که مورد توافق هر دوی ماست را رعایت کنیم، در غیر اینصورت من مستقل بنویسم و شما هم مستقل بنویسید، دیگر نیازی نیست که شما مرا متهم کنیم و یا تهدید. همچنان که مخاطب من تمام حاضرین در سایت است، مخاطب شما هم آنها باشند. تصمیم گیری را به عهدۀ عزیزانی بگذاریم که هر دو مطلب را می خوانند.
        بدرود

         
      • این دومین بار است که مطلب زیر را میفرستم و دلیل آنهم اینست که مطلب ارسالی خود را ندیدم.

        درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛

        جناب سید مرتضی،
        با سپاس از اینکه به نقد مطلب من پرداختید. همان طور که در مطلب قبلی به شما گفتم، متأسفانه نقد شما از مطالب من حاکی از نگاه حکومتی شماست و برداشت مستقلی از جانب شما را دریافت نکردم. در ضمن نوشتۀ شما بسیار عصبی ست و همراه با توهین و تهدید به شخص من، آیا از نظر شما آیت اله خمینی شخص مقدسی ست و معصوم نیز هست؟ از نگاه شما ایشان در تمام دوران رهبری خودشان هیچ گفته وعملکرد اشتباهی نداشتند؟ مخالفت شما با مطالب من از موضعی حق بجانب است و این باعث میشود که نتیجه گیری ما از بحث دو طرفه پیرامون یک موضوع واحد به فرجام دلخواه نرسد. من فقط برداشتهای شخصی خود را آوردم و آنچه از گفتار و عملکرد آن شخصیتها دریافت کردم و آنچه که در آن زمان بر ما گذشت را مورد بررسی و نقد قرار دادم. اگر می خواهید مطالب شما را به شکلی مستقل نگاه کنم و باور کنم که شما توانایی این را دارید که نظر شخصی خود را بیان کنید، ( بدون مصلحت اندیشی، بدون زدن عینک بدبینی و بدون آمادگی قبلی برای مخالفت ) خواهش میکنم ابتدا آنچه در پاسخ به نقد شما از مطلب قبلی خود در پست قبلی، از شما خواستم را انجام دهید. یعنی در مقابل وعده هایی که آیت اله خمینی به مردم ایران در پاریس فرموده بودند، خیلی خلاصه و جلوی هر جمله بنویسید که آن وعده انجام شد و یا انجام نشد و نیازی نیست که دلایل آن را شرح دهید. از نگاه من شما با نوعی زیرکی مسیر گفتگو را به حاشیه های دلخواه خود می کشانید. اگر میخواهید مطلب مستقلی در مورد موضوعات مورد اشارۀ من بنویسید کافیست بدون مخاطب قرار دادن من، فقط برداشتهای خود را بنویسید، ولی اگر مرا خطاب قرار میدهید آیا بهتر نیست که بدون عصبانیت و هتک حرمت باشد؟ من آیا به شما بی احترامی کردم؟ من و شما و هر ایرانی حق داریم که از تمامی اشخاص حقیقی و حقوقی که در درون حکومت هستند انتقاد کنیم و این کمترین حق قانونی ماست. نه شما نمایندۀ حکومت هستید و نه من نمایندۀ مردم. اگر شما می خواهید به عنوان فردی از افراد مردم ایران به من پاسخ دهید پس این تحکم ها و تهدید و توهینها دیگر چه معنا دارد؟ نقد من بر مبنای درک من است و ممکن است اشتباه باشد ولی این روشی که شما در پاسخ به من انتخاب کردید از نظر من صحیح نیست. اگر مایل به ادامۀ گفتگو و تبادل نظر فی مابین هستید، بهتر است چارچوبی که مورد توافق هر دوی ماست را رعایت کنیم، در غیر اینصورت من مستقل بنویسم و شما هم مستقل بنویسید، دیگر نیازی نیست که شما مرا متهم کنیم و یا تهدید. همچنان که مخاطب من تمام حاضرین در سایت است، مخاطب شما هم آنها باشند. تصمیم گیری را به عهدۀ عزیزانی بگذاریم که هر دو مطلب را می خوانند.
        بدرود

         
    • درود بر آتش سوار ارجمند و دردمند:
      نخست از درونمايه بجايى كه براى نوشته خود برگزيده ايد به شما آفرين و دستمريزاد مى گويم و اميدوارم آن را تا پايان پى گيريد .
      شما از نگرِ درونمايه اى يا به گفته حقوق دان ها از نظر ماهوى اصل نخست را نقد كرديد، اكنون به يارى كار خوب شما مى توانيم به مشكل صورى يا شكلى اين قانون نيز پى ببريم . پس درون مايه يا محتوا را كنار مى گذاريم . در اين صورت ،دست كم چند اشكال به نظر من مى رسد كه با مفاهيمى كه خود ساخته ام بيانشان مى كنم :
      ١- ابدى سازى امر متغير : سفارت يك كشور را اشغال مى كنند. اين كار را به قول خودشان حيثيتى مى كنند . يك حركت كاملاً احساسى امروز انجام مى شود ؛ آن هم نه احساس خوب و سازنده در جهت صلح و دوستى بلكه اشغال بخشى از خاك يك كشور . شطرنج باز خوب با هر حركتى تا ده حركت بعدى را پيش بينى مى كند ، اما اشغالگران سفارت مثل يك موجود خشمگين و بى توجه به حركت هاى بعدى فقط چند سرباز را مى زنند. مى شد گروگان ها را همان روز بعدش آزاد كنند ، اما ٤٤٤ روز اين معضل ادامه مى يابد چون امر متغير را ابدى كرده اند . سرانجام نيز همان كارى را كه از آغاز با خسارت بسيار كم تر مى توانستند انجام بدهند با خسارت بسيار بيش تر انجام دادند ،چرا ؟ چون حرف مرد يكى است ، چون امر متغير را به اسم حق در برابر باطل ابدى كردند ، رابطه با آمريكا ، قبول آتش بس پس از باز پس گيرى خرمشهر ، برنامه هسته اى ، و خيلى از امور ديگر كه در ديپلماسى بايد در جهت منافع ملى تغيير پذير باشند ، در جهت همسازى با ايدئولوژى ذهنى ابدى ، تغيير ناپذير و بى انعطاف فرض شدند. در اصل نخست قانون اساسى نيز به گونه اى از جمهورى اسلامى و اعتقاد مردم ايران سخن رفته كه انگار اين ها امور تغيير ناپذير و ابدى هستند . در اصل دوازدهم ديگر در اين مورد جاى ابهامى باقى نمى ماند كه اين ابدى سازى سهوى نيست . مطابق اصل ١٢ اسلام و مذهب جعفرى اثنى عشرى با اين قيد كه ” الى الابد غير قابل تغيير است ” دين رسمى اعلام مى شود .اين يعنى از جانب رأى دهندگان سال ٥٨ قانونگذار براى مذهب نسل هاى متولد ناشده بعدى نيز تا پايان زمان تعيين تكليف مى كند . من نمى گويم كه قانون بايد هر روز عوض شود ، اما قانون نيز در حد امكان نبايد امور تغيير پذير از جمله اعتقادات و افكار عمومى را ابدى فرض كند. اگر آيت الله خمينى گفت نسل گذشته حق ندارد براى نسل كنونى تعيين تكليف كند ، اصل ١٢ همين قانون به نسل پنجاهم آينده مى گويد من تكليف دين رسمى ات را تعيين كرده ام .اصل دوازدهم ديگر در اين مورد جاى ابهامى باقى نمى گذارد كه اين ابدى سازى سهوى نيست . اين يعنى قانونگذار از جانب رأى دهندگان سال ٥٨ به نسل هاى هنوز متولد ناشده مى گويد : اى ناآمدگان گرچه در كتم عدميد اما مذهب رسمى كشورتان را قانون از پيش سفارش داده است ؛ شما اگر پا به عرصه وجود نهاديد با اين اصل قانونى از زهدان مادر متولد خواهيد شد. آخر اين هم شد قانون ؟ . من نمى گويم كه قانون بايد هر روز عوض شود
      اما قانون بايد وقتى كه با امرى ذاتاً متغير سر و كار دارد حكم ابدى بودن ندهد.اين ابدى سازى امر متغير در مورد قوانين جزايى صدها سال پيش وقتى مشكل آفرين مى شود كه آن قوانين مقدس فرض مى شوند . امرى كه مقدس فرض مى شود به آسانى تن به تغيير نمى دهد و حال آنكه قوانين براى انسان هاىِ تاريخمند و مدنى وضع مى شوند كه در طول زمان نگرش آنها در باره جرم و مجازات تغيير مى كند .بخشى از اشكال هاى قانون اساسى ما ناشى از همين ابدى سازى امور زمانمند و متغير است . قانونگذار بايد راه تغيير و اصلاح را با چنين حكم هاى ابدى اى مسدود نكند مگر در جايى كه از حقوق ابدى همچون ممنوعيت شكنجه و آزادى بيان و حق حيات و حق انتخاب براى هر نسل سخن مى رود؛ حقوقى كه حقوق بشر بماهو بشر اند فارغ از هر زمان و مكانى از جمله حقوقى هستند كه بنا به تجربه تغيير آنها غالباً در جهت محدود سازى آنها بوده است . اين است كه واژه آزادى از زبان حاكمان ما غالباً شنيده نمى شود مگر براى بيان حدود آن.
      ٢- تعميم ناموجه و پيش بنياد . فرض مى كنيم كه در زمان تصويب اين قانون 98.2% ملت ايران به حكومت حق وعدل قرآن اعتقاد داشته اند و تا ابد هم بر اين اعتقاد باشند . البته اين فقط يك فرض است به سود مدعى . ملت ايران يعنى صد در صد و نه 98.2%. يك درصد هم كه عقيده ديگرى داشته باشد نمى توان گفت : ملت ايران . بايد گفت : اكثريت ؛ آن هم اكثريت در تاريخ رأى گيرى . ناممكن نيست كه اكثريت امروز به كسى رأى دهد و فردا يا مدتى بعد نظرش برعكس شود . دموكراسى ، دموكراسى راستين نيست اگر در كنار ساز و كار تعيين انتخابى قانون و حكومت ساز و كار خلع يد و براندازى و تغيير را نيز فراهم نكند ؛ البته با رأى اكثريت و حفظ حقوق اقليت و ايجاد شرايط امن و برابر گفتگو از طريق رسانه ها و مطبوعات و انجمن هاى كاملاً آزاد و مستقل . حال چرا نگفته اند اكثريت رأى دهندگان در فلان تاريخ . اگر به مصاديق كاربرد واژه ملت در زبان رجال و انصار حكومت توجه كرده باشيد بارها به يك شخص حقيقى يا حقوقى برخورده ايم كه همين طور دهان باز مى كند و خواست خود را خواست ملت مى خواند . ملت انرژى هسته اى مى خواهد ، ملت تو دهن آمريكا مى زند ، ملت از اسراييل متنفر است ، ملت در ٩ دى حماسه آفريد ، ملت يك نان را به هفتاد ميليون قسمت تقسيم مى كند اما تحريم ها را تحمل مى كند ، و..و…و…. از اين جملات بسيار شنيده ايم .پيش آمده است كه مشتى اوباش قمه كش خود را ملت ناميده و با شعار حزب فقط حزب الله به جان عده اى ديگر از ملت افتاده است . اين رخدادها كه شواهد بسيار دارند قرينه اى است بر اينكه آوردن واژه ملت و ناديده گرفتن اقليت يك اشتباه تصادفى نيست بل سوء نيت خودكامانه و ديكتاتور منشانه اى است در فرهنگ كه در قانون هم رسوخ كرده است . تنها در اينجا واژه ملت يكدست نشده است ، در گفتمان سياسى جمهورى اسلامى نيز غالباً اين يك دست سازى كثرات دريافت مى شود .اين نوع يكدست سازى به سوى وحدت فاشيستى سوق پيدا مى كند . وحدت بد نيست اما به شرطى كه وحدت كثرات باشد نه يكى كردن كثرات و تطبيق قهرآميز و خونبار همه كثرات با عقايد يك تن يا يك حزب يا يك اكثريت در تاريخ معينى ؛ اكثريتى كه تجربه روزانه ما نشان مى دهد كه چقدر از آرى گفتن در برگه رأى در سال ٥٨ پشيمان اند و چقدر نور به قبر شاه مى فرستند. اين تعميم پيش بنياد و مطلق انديش شايد يك مشكل فرهنگى باشد ، نه فقط واژه ملت بل واژه هاى بسيارى در قالب يك حكم كلى و همه شمول به كار مى روند ؛ همه چنين اند ، هيچكس چنان نيست ، هرگز اين طور نيست ، شك نكنيد كه اين طور است ، هميشه ، هيچوقت ، هرگز ، مطلقاً ، صد در صد ، كاملاً ، اصلاً و ابداً ، و مانند اين گزاره ها و واژه ها غالباً در زبان متداول در جاى نادرست به كار مى روند. اين مطلق گرايى كه در كفتار بى آزار مى نمايد وقتى كه اصلى براى قدرت سياسى گردد به سياست حذف و تصفيه منجر مى شود . ملت سنى دارد ، كرد دارد ، لر و بلوچ و عرب و ترك دارد ، ملت زرتشتى و مسيحى و بهايى و يهودى و كمونيست و سوسياليست و ليبرال و سكولار و بيخدا و خدا باور دارد . ملت كارگر و بازرگان و اصناف گونه گون دارد . فارغ از اينكه اكثريت در تاريخ معينى چه فكرى داشته است همه اين گروه ها براى بيان خواست ها و ايده هاى خود بايد در فضاى عمومى شرايط برابر و امن داشته باشند . دموكراسى فقط رأى گيرى نيست . تعداد انتخابات ها فى نفسه فضيلت نيست ، چه بسا انتخابات زياد براى پيچيده كردن دموكراسى و سوق دادن انتخاب به انتصاب باشد. البته در عمل نازيسم هم دموكراتيك بود ، اما دموكراسى يعنى خودسالارى جامعه در سياست و اقتصاد و حتى فرهنگ . امروزه دموكراسى بيش تر با وضعيت اقليت ها سنجيده مى شود . تاريخ دو جنگ جهانى و حكومت هاى توتاليتر و پوپوليستى انديشه دموكراسى را بيش از پيش از ديكتاتورى اكثريت دور مى كند .ديكتاتورى اكثريت يعنى فرايندى كه به اكثريت يا حكومتى كه به هر دوز و كلكى خود را تا ابد نماينده اكثريت مى داند اجازه مى دهد تا به محض قدرت گيرى شروع به انحصار همه رسانه ها و امكانات تبليغاتى به سود خود و عليه غير خود كند. فرض كنيد اكثريت مردم يك شهر خواهان نماينده شدن يك سوسياليست باشند . جمهورى اسلامى هرگز اجازه ورود هيچ سوسياليست ، كمونيست ، سكولار ، بهايى و ليبرال به مجلس ملى نداده است ، سهل است ، اجازه تبليغ و نشر فكر در شرايط برابر هم نداده است . علت آن است كه ملت بنا به يك تعميم پيش بنياد فقط شامل همان رأى دهندگان آرى گو در همان تاريخ معين شده است .دموكراسى ما در همين جا لو مى رود.
      ٣-مغلطه حقانيت پيش بنياد :حكومت قرآن پيشاپيش حق و عدل فرض شده است . به چه دليل ؟ آيا چون اكثريت به آن رأى داده اند ؟ آيا دموكراسى يعنى يك حقيقت يا به بيانى دقيق تر يك دستگاه حقيقت را به رأى نهادن ؟ منظور از دستگاه حقيقت مكتب و ايدئولوژى است در باره هستى و اصل جهان و مسائل بنيادين . در باره اين مسائل عدد باورمندان حقانيت نمى آورد ، قدرت زور و غوغاسالارى و غيركشى مى آورد . حقيقت اگر حقيقت باشد براى اثبات حقانيت خود نياز به گفتار دارد نه زور و پول حكومت . محل تبادل گفتار نيز فضاى عمومى است . تاريخ گواهى مى دهد كه هرگاه يك دستگاه حقيقت – اعم از الهى يا الحادى- به ايدئولوژى حكومت تبديل شده بدون حتى يك استثنا كار به زندان و شكنجه و سركوب خونين انديشه كشيده است . از آنجا كه ما در مغلطه يدى طولا داريم چه بسا بگوييم ليبراليسم و دموكراسى هم خودش يك ايدئولوژى است و از اين حرف ها . خير ، چنين نيست ، چرا؟ چون يك حكومت دموكراتيك و ليبرال هيچكس را وادار نمى كند كه دستگاه حقيقتى چون ماترياليسم ديالكتيك يا اسلام يا شيطان پرستى يا مانند اين ها را به رسميت بشناسد. دستگاه هاى حقيقت را به فضاى عمومى واگذار مى كند تا در فرايند گفتگو و تنازع انديشه ها و در ميان ديگر عقيده ها از خود با كلمه دفاع كند نه با قمه . از قضا اين جمله آيت الله خمينى كه اگر همه موافق باشند من مخالفم مى تواند روا باشد . اما در كجا؟ در فضاى عمومى آزاد و بى هراس نه در مقام قدرت حكومتى . با قلم و كلمه و انديشه در شرايط امن و برابر با مخالفان نه با چماق و كارد موكت برى حزب اللهى ها ، نه با قلع و قمع دفتر روزنامه ها ، نه با بهره بردارى از تعصب بخشى از مردم . خود اين جمله مى رساند كه حقانيت يك دستگاه حقيقت به عدد ربطى ندارد . اگر در يك قبيله آدمخوار اكثريت به كاركشته ترين آدمخوار رأى بدهند، آدمخوارى حقانيت پيدا نمى كند .در اصل ياد شده حكومت قرآن – كه بسيار مبهم است – پيشاپيش حق و عدل محسوب شده است . هيچ دستگاه حقيقتى حقانيت پيش بنياد ندارد . تا انسان هست ، شك هست ، ترديد هست ، تفكر هست ، اختيار هست ، باور و ترك باور هست . اين ها ابدى هستند تا آن زمان كه انسان ها مهره هاى بى اختيارِ يك ماشين نشده اند.تحقيقى بودن اصول دين نيز در جايى كه تحقيقِ منجر به شك و الحاد ممنوع باشد نقض غرض است .
      ٤- تفسير پذيرى و ابهام : اگر كسى بگويد صندلى ، درخت ، كوه ، سگ ، گربه كمابيش همه در مسماىِ اين اسم ها اجماع نظر دارند . چون مابازاء يا مدلول اين اسم ها محسوس و ملموس اند .اما واژه ها و عبارات انتزاعى از قبيل شرافت ، اسلام عزيز ، عزت ، استقلال ، آزادى ، عدل ، عدالت ، اعتلا ، هميت ، ظلم ، استكبار ،مخصوصاً از نوعِ جهانى اش ، امنيت ، ايمان ،كرامت انسانى ، سلطه ، قسط ، تقوا، فساد ،شجاعت ، تدبير ، مهرورزى ، امنيت ،رشد شخصيت ، باطل ، قداست ، هويت ، انسانيت ، و هر ئت و ئيت ديگرى و در رأس همه آنها حقيقت اسم هايى نيستند كه چون كوه و درخت بر مسماىِ آنها اجماع آسان باشد . كافى است در كوچه و خيابان از عابران بپرسيد ؟ حقيقت يعنى چه ؟ باطل كدام است ؟ رذالت جيست ؟ فضيلت كدام است ؟ بعيد است پاسخ دقيق و يكسانى بشنويد ، در عين حال خواهيد ديد كه واژه رذالت دافعه دارد و واژه حقيقت جاذبه . اين دافعه و جاذبه هاله موروثى واژه هاست .بى دليل نيست كه سياستمداران ما اين همه با اين قبيل واژه ها هاله بازى مى كنند.يكى از كارهاى خوب فلسفه و علوم انسانى مدرن تبديل اين معانى مبهم و كثير التفسير به مفهوم است .مفهوم معنا را تعيين و تحديد و تدقيق مى كند . قانون هم بايد چنين باشد . البته در همه قوانين مضامين تفسير پذير گاه ناگزير مى گردد ، اما اجازه دهيد اين را دستاويز دفن درخت در جنگل نكنيم . در قانون اساسى ما واژه هاى كثيرالتفسير و مبهم بسيار است و هيچ تلاشى هم نشده كه تفسير پذيرى اين واژه ها به حد اقل برسد، البته منهاى لايحه هاى دو قولو در مجلس ششم كه با حكم حكومتى ناكام ماند .حكم حكومتى در پيش گيرى از لايحه هايى براى تعريف جرم سياسى ، تدقيق قانون مطبوعات ، دارد از سى فرسنگى ديكتاتورى را داد مى زند . كثير التفسير ترين قوانين نبايد به زندانى سياسى – يا به اصطلاح زندانى وجدان – مربوط باشد . فرقى نمى كند كه قانون كنونى يا آينده اسلامى يا غير اسلامى باشد . قانونيت قانون به آن است كه با تعاريف دقيق و بى در رو ، درجا و نه با احاله به قوانين ديگر ، امكان تفسير هاى دلبخواه از واژه هاى انتزاعى را مسدود كند ، چون امر دلبخواه ضد قانون است . كثير التفسير بودن قانون گريزگاهى است به سوى بى قانونى و ديكتاتورى .
      ممكن است تصور شود كه من لقمه را از پشت گردن مى گيرم. اين تصور چندان بيراه نيست اگر به مفهوم زدن به ريشه هاى ساختارى باشد . فرم و ساختار قانون اگر از آغاز ناعادلانه و كژ باشد محتواى آن قانون هرچه باشد از بى قانونى سر در مى آورد
      ٥- قانونى كه در اجرا مردم و حاكمان را پايبند نكند و بالاتر از هر چيزى قرار نگيرد ،كم كم در خودِ كتاب قانون دفن مى گردد .از زمانى كه مشروطه خواهان حكومت قانون را هدف خود قرار دادند تا همين امروز بخشى از قانون اساسى كه به حقوق مردم راجع است كم تر اجرا شده است . از جمله شكنجه هنوز هم قربانى مى گيرد .اگر اين درست باشد ، پرسش پيش مى آيد كه چرا ؟ من مايلم اين پرسش را باز بگذارم تا پاسخى پيش بنياد به خواننده القا نشود . پايبندى به قانون يا قانون شكنى چه در بالا چه در پايين بايد ريشه هاى فرهنگى و جغرافيايي داشته باشد، اما تا آنجا كه به متنِ خودِ قانون مربوط است به باور من بسنده است كه در جايى از قانون اساسى خودِ قانون راه براى استبداد باز گذاشته باشد . آن گاه بايد پرسيد حاكم به كدام يك بيش تر مى چسبد : به حقوق ملت يا اختيارات قدرت ؟ طبيعى است كه به دومى . چرا ؟ چون هر قدرتى در فكر بقاى خويش است . در قوانين اساسى ما آيا اين دو بخش هماهنگ بوده اند يا متعارض . اگر شق دوم درست باشد ، پس حتماً قانون بايد چنان اصلاح گردد كه اختيارات قدرت نتواند حقوق ملت را پايمال كند . بخش انتصابى و شبه انتخابى قدرت نبايد بخش انتخابى را چنان أخته كند كه رييس جمهور براى پى گيرى غارتگران خزانه و ثروت ملى از حاكم فرادست كسب أجازه كند . اين يك فاجعه است . به آن مى ماند كه رييس جمهور در برابر مقامى كه در عمل مادام العمر – شاهخدا- شده است بگويد : ” خزانه را تاراج كرده اند ، هزار ها ميليارد خورده اند و برده اند . آقا اجازه هست تعقيب و دستگير و محاكمه شان كنم ؟ آقا اجازه هست پيگير حقوق مردم باشم ؟ و آقا به جاى پيشباز از اين خواسته نمره بصيرت رييس را صفر بدهد . بصيرت ، هويت ، استكبار جهانى ، نظام سلطه ، تهاجم فرهنگى ، اوجب واجبات … اين ها را رييس بايد آويزه گوش كند . رييس بايد تداركاتچى باشد نه رييس مردم .
      ٦- تعيين تلويحى نظام در فرم رفراندوم : اگر رهبر انقلاب بيش از خواست خود به آزادى انتخاب مردم ارزش قائل بود ، بايد در فرم رفراندوم جدولى از آنواع حكومت ها و نظام هاى سياسى مى آمد تا هركس هر نظامى را كه دوست دارد با ضربدر يا نشانه اى ديگر مشخص كند . همچنين در صدا و سيمايى كه متعلق به ملت است دو سه ماهى سخنگويان اين گزينه ها جدا جدا يا در مناظره از نظرات خود دفاع مى كردند . البته گمان نمى كنم كه كسى آن دوسه مناظره كذايى با توده اى ها را عليه من سند كندمگر شوخى داشته باشد .عبارتِ جمهورى اسلامى آرى يا نه ، به آن مى ماند كه نظامى را كه از پيش در بالا تعيين شده است به تو اعلام كنند و بعد حكم كنند كه يا بگو بله يا بگو نه . ممكن است ايراد وارد شود كه در آن شر و شور انقلابى نمى شد برگه رفراندوم دقيق تر نوشته مى شد و البته عادلانه تر . اما چرا نمى شد ؟ از قضا اگر چنين مى شد ، احتمال خشونت هاى بعدى نيز كم تر مى شد .
      آتش سوار دردمند : اين ها شرايط ساختارين هر نوع قانونكذارى هستند كه اميدوارم در ايران فردا از چشم قانونگذاران نهان نماند .
      كامروا و خوشدل باشيد

       
      • درود بر جناب نوری زاد و دیگر عزیزان؛
        جناب کورس
        درود مرا پذیرا باشید. سپاس فراوان از اینکه مطلب من مورد توجه شما قرار گرفت و اینکه وقت گذاشتید و به موارد بسیار مهمی هم اشاره کردید. من که لذت بردم و امیدوارم و خواهش میکنم که اگر فرصت داشتید مرا در این راه که روشنگری ست همراهی کنید. من قصد دارم قانون اساسی جمهوری اسلامی را از ابتدا تا انتها و از نگاه یک فرد ایرانی مورد بررسی و نقد قرار دهم و تمام تلاشم اینست که مطالب من تا حد امکان ساده و روان باشد و از پیچیدگی های گفتاری بپرهیزم. نگاه من هر چند مختص به خودم است ولی بهتر است دیگر عزیزان هم نظرات خود را و برداشتهای خود را از موضوع های مورد اشارۀ من بیان کنند و اگر نقص و کمبودی احساس کردند، آن را اصلاح کنند.بازهم سپاس قلبی مرا پذیرا باشید.
        بدرود

         
  80. سلام بر نوریزاد- من خیلی از کشورهای جهان را الکی چرخیدم و به یک نتیجه رسیدم- اگر از کسی پرسیدی و جواب شنیدی که طرف مسلمان است یقیین بر سه چیز کن

    1—آن فرد به احتمال بالای 90 درصد دروغگو است- اصلا خمیر مایه دین اسلام با تقیه و دروغ سفت بندی شده است

    2—آن فرد میتواند دزد باشد و اگر هم بعدها شنیدی که جایی دزدی کرده است اصلا شک و دودلی به دلت راه نده- کار خودش است

    3- به احتمال یک تا 5 درصد آن فرد درستکار است و پدر و مادرش اشتباهی او را مسلمان بدنیا اورده اند و ///////

    نتیجه گیری-یک ///// به احتمال زیاد بالای 90 درصد حتما دورغگو و به احتماتل زیاد دزد است مگر اینکه خلافش ثابت شود

     
  81. مازیار وطن‌پرست

    من باید عذر خواهی کنم نام آن دوست کامنت گذار فردین عرفانی بود. من دو کامنت در نقد ایشان نوشتم در حالیکه با حواس پرتی فکر می‌کردم ناشناس بوده‌اند. این آدرس کامنت ایشان است: (http://www.nurizad.info/blog/29237#comment-211114)

    و کامنت‌های من یکی در همین صفحه، و دیگری در اینجا (http://www.nurizad.info/blog/29240#comment-211311) آمده‌است.

     
  82. مازیار وطن‌پرست

    مازیار بهاری موسس سایت ایران وایر کاری جالب و درخور تقدیر کرده‌است. او ضمن ساخت فیلمی مستند با نام “فرقهٔ بوقلمون صفت” در مورد سازمان مجاهدین، در سلسله مقالاتش تحت عنوان “موثرترین زنان ایران” نام “مریم قاجار عضدانلو – رجوی” را نیز قرار داده‌است.

    در یک اظهار نظر فیس‌بوکی، اشخاص زیادی کامنت‌های توهین آمیز در خصوص این انتخاب نوشته‌بودند، بدون آنکه دقت کنند ممکن است با آنکه خانم رجوی از نظر همه منفور است اما آیا نمی‌توان او را به عنوان یک زن و نقشی که در سیاست بازی کرده، شخصیتی ممتاز و قابل ذکر دانست؟ عنوان آن تاریخچه همانطور که گفتم “زنان موثر” بود و نه “زنان وطن‌دوست” یا “زنان خوب”. به نظر من آقای مازیار بهاری با این عمل خویش نشان داده که نسبت به بسیاری از خبرنگاران دارای وسعت نظر و پختگی بیشتری است.

    احتمالا بخاطر همین وسعت نظر و استقلال رای نیست که یکی از دوستان نظرگزار اخیرا ـو ننوشت به چه دلیل- او را مامور اطلاعات خوانده‌بود؟ ترجیح می‌دهم “نیت سنجی” نکنم و تنها از ایشان درخواست کنم دلیل خود برای مامور خواندن کسی که در اوین زندانی و تحت شکنجه بوده و سپس ضربهٔ بزرگی به شبکهٔ تلویزیونی تی‌وی پرس وارد کرده را، برای ما بنویسند.

     
  83. مازیار وطن‌پرست

    آقای نوریزاد من پس از سال 92 که خبر دستگیری دو شاعر موفق و جوان (که هردو ضمنا پزشک هستند) فاطمه اختصاری و سید مهدی موسوی منتشر شد (http://www.kaleme.com/1392/10/03/klm-169211/) دیگر خبری از آنان نشنیده‌ام. آیا آزاد شدند یا هنوز زندانی هستند؟ امسال در نمایشگاه کتاب، یکی از کتاب‌های فاطمه اختصاری به جرم اینکه یک خواننده در آنسوی آب شعرش را خوانده جمع‌آوری شد، با اینکه قبلا ناشر گفته‌بود که آن اشعار در کتاب نیامده‌اند.

     
  84. فوق العاده اس این شعر

    (( فروغ فرخزاد ))

    گر تن بدهی …..دل ندهی کار خراب است
    چون خوردن نوشابه که در جام شراب است

    گر دل بدهی…….تن ندهی باز خراب است
    این بار نه جام است و نه نوشابه .. سراب است

    اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند
    چون دغدغۀ مردم این شهر حجاب است

    تن را بدهی …..دل ندهی فرق ندارد
    یک آیه بخوانند… گناه تو ثواب است

    ای کاش دلقک شده بودم نه شاعر
    در کشور من ارزش انسان به نقاب است

     
  85. من مسلمان ایرانیم..کارم تماز خواندن و دزدی کردن است!
    من در ماه مبارک رمضان آب نمی خورم هرجند کلیه هایم از کار بیفتد!..جون روزهام باطل میشود!
    در این ماه نان هم نمی خورم!.به خدا ر دسول هم دروغ نمی بندم. چرا؟ جون روزه را باطل می کند و این خیلی بد است!
    ولی می توانم مال مردم را بخورم!..به آنها دروع بگویم!..می توانم جوانها را معتاد کنم!..می توانم بانوان عفیفه را به فحشا بکشم!
    می توانم با اسرائیل و جمهوریخواه و دموکرات همداستان شوم….ولی در این ماه عزیز راحت و آسوده باشم!

    چون در رساله مرجعم حتی به احتیاط در این امور هم توصیه نشده!..آری من مسلمانم!

    من در ایران اسلامی دارو ندار و بانوان عفبفه خود را می گیرم و میدهم به بانوان بی حجاب لبنانی که با شلوارک و شلوار جین تنگ و تی شرت تا بالای ناف از “سید حسن نصرالله” دفاع کنند..در عوض من زن ایرانی را که پولش را زن لبنانی داده ام در خیابان بباد مشت و لگد میگیرم!
    اجرم قبول انشالله!

     
  86. این سئوال کماکان مطرح است که توافق وین خوب است یا بد؟ در شرایطی که همه میدانیم چگونه سرنوشت ملتی اینگونه بازیچه بی عقلی و در عین حال قدرت طلبی فردی که نام دیگرش حماقت و بی شعوری است شده آیا می توان گفت که با لحاظ جمیع جهات این توافقنامه امری مثبت است؟ پاسخ بنده به این سئوال مثبت است و معتقدم باید از آن دفاع کرد و دلایلم را توضیح میدهم.

    در دو طرف این پرونده کسانی قرار دارند که نابودی ایران و ایرانی اصلا برایشان اهمیتی ندارد. رهبری ایران با همدستی باند منحوس احمدی نژاد بر خلاف هر عقل و درایت متوسطی ، ایران را اسیر قطعنامه ای مرکبار شورای امنیت و تحریمها و تهدیدات جدی جهانی و منطقه ای نمود. در طرف مقابل اسرائیل قرار دارد که فرصت بی نظیری را برای تامین اهداف خود بدست آورد و برای اینکار آمریکا و
    قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی آنرا هم در کنار خود دارد.
    در این 12 سال سیاه سرنوشت ایران برای رهبری و اکثریت روحانیون و متحدین فاسد و خود کامه شان کوچکترین اهمیتی نداشته است. و اگر بد تر از این هم میشد برایشان مهم نیود. فراموش نکنیم که در این سالهای نداری حدود 10 میلیارد دلار وجه نقد به اسد پرداخت شد و معادل آن هم شاید بین حزب الله و سایر نانخوران نا خوانده سفره ایرانیان توزیع شد.علاوه بر آن دار و ندار ایران را هم غارت و فساد و تباهی اخلاقی و اقتصادی و سیاسی را هم در ایران نهادینه گردند. لذا برای حاکمیت نه تحریم مهم بود و نه ایران و ایرانی.

    قرار داد ترکمن چای قطعا در تاریخ ایران لکه سیاهی است و لی شاید بشود به امضا کنندگان آن آفرین گفت که از بلای بزرگتری ایران را نجات دادند هر جند که باید همیشه به مسببین اصلی آن که در درجه اول روحانیون شیعه وقت و فتحعلیشاه نادان می باشند لعنت دائم کرد. توافق وین هم شبیه به آن است. باید از امضا کنندگان تقدیر و بر مسببین این وضع لعنت کرد.

     
  87. مازیار وطن‌پرست

    جناب عرفانیان بزرگوار
    از اینکه مرا مورد لطف قرارداده‌اید سپاسگزارم. بدیهی است که من نگفته‌ام و نخواهم گفت: “که اگر در واقعیت انقلاب ایران به دست حکومت‌های بیگانه بوده، بنابر صلاحدید اجتماعی آن را افشا نکنیم تا مردم خود را موثر در مقدرات خویش بدانند”. قطعا گویندهٔ چنین حرفی یک دروغگوست. متاسفانه ملت ما سال‌هاست عادت کرده مصلحت را سنگ بنای دروغ‌های تاریخی و مذهبی کند و روایت‌های مذهبی و تاریخی ما سرشار ازین دروغ‌های مصلحت بنیادند.

    منظور بنده اینست که انقلاب ایران و هیچ انقلاب دیگری را نمی‌توان پدیده‌ای آنقدر ساده و بسیط دانست که یک یا دو عامل را بتوان در انجامش متمایز و موثر نامید. پدیده های اجتماعی و از جمله انقلاب بهمن 57 وقایعی آنقدر پیچیده و نشأت گرفته از عوامل مختلف‌اند که ساده کردنشان به اینکه: “آمریکایی‌ها خمینی را آوردند” یا “آیت‌الله (!) بی‌بی‌سی انقلاب کرد!” به عقیدهٔ شخص بنده در حکم توهین به شعور مخاطب است.
    یکی از راه‌های توسعه اجتماعی، گذر از فرهنگ شفاهی و استقرار در فرهنگ دقیق کتبی است. در فرهنگ شفاهی است که می‌توان بی‌مرجع تاریخ نوشت و با خواب جمکران تولید کرد. در فرهنگ شفاهی است که می‌توان حداکثر 200 تا 300 شهید میدان شهدا (ژاله) را به 3000 و بیشتر تبدیل کرد. در فرهنگ شفاهی است که می‌توان 53 کشتهٔ 15 خرداد را به 15000 نفر رساند. در فرهنگ شفاهی است که می‌شود صحنهٔ آب آوردن ابوالفضل عباس را که هیچ کس ناظر آن نبوده، سنگ زیربنای یک مذهب قرار داد. در فرهنگ شفاهی است که می‌شود شاه را یکسره آمریکایی، انگلیسی و اسرائیلی دانست و به او فحش داد و باز دوباره همان‌ها را موجب انقلابی علیه شاه دانست!

    در فرهنگ شفاهی است که می‌شود شاه را نوکر اسرائیل خواند و یک نفر -حتی از روشنفکران و آگاهان- مخالفت نکند. حال آنکه شاه در خصوص اسرائیل سیاستی خاص قرائتش از منافع خود و کشورش را داشت:
    «[در جنگ چهارم اعراب با اسرائیل] شاه همزمان به اعراب و اسرائیل کمک می‌کرد: «شاه با تقاضای اسرائیل مبنی بر ارسال تعدادی گلوله‌ توپ و وسایل الکترونیک موافقت نمود و در عین حال ششصد هزار تن نفت نیز به مصر تحویل داد. هواپیماهای باری ایران یک هنگ پیاده‌نظام سعودی و تجهیزات نظامی را به بلندی‌های جولان حمل کردند و در راه بازگشت، زخمی‌های سوری را برای معالجه به ایران آوردند. در این جنگ شاه کوشید بین دو متخاصم، نوعی سیاست موازنه در پیش بگیرد.» (مناسبات ایران و اسرائیل در دوره‌ی پهلوی دوم، تقی نجاری راد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص93)»

    علی‌الخصوص منِ ایرانیِ نقدگریز و خود متشکر که برای تمام شکست‌های تاریخی دلیلی خارجی جسته ام و حتی سقوط تخت جمشید به دست اسکندر را هم کار انگلیسی‌ها می‌دانم! مسئله‌ای مانند انقلاب ایران معلول دهها دلیل ریز و درشت است. شک نیست که پس از انفعال شاه و درماندگی او -به زعم بعضی به دلیل بیماری و به زعم بعضی دیگر بخاطر ضعف شخصیت- در مواجهه با مخالفت‌های هر دم فزایندهٔ مردم، غرب که نمی‌خواست در جبههٔ بازنده باشد از آذر 57 به انقلابیون مذهبی نزدیک شد.

    اما مردم ما آنچنان پایبند واقعیت نبودند، چنانکه غیر از بازرگان و نزدیکانش همهٔ ملت از روشنفکر و عامی تسخیر سفارت آمریکا را تایید کردند. حتی روحانیونی مثل بهشتی و … با اینکه در جریان این حمایت بودند فریاد زدند: “ای آمریکا از ما عصبانی باش و … !” چرا؟ چون در فضای به شدت متاثر از دیسکورس چپ، این آمریکا بود که باید مقصر همهٔ اتفاقات قلمداد می‌شد. آیت‌الله خمینی در همین فضا به موضوع صبغهٔ دینی می‌دهد و آمریکا را شیطان بزرگ می‌خواند. با تمام این حرف‌ها آمریکا تا یکی دو سال پس از جنگ از ایران حمایت تسلیحاتی غیر مستقیم می‌کند چون صدام وابستگی مستقیم به شوروی داشت. اما پس از دست بالا گرفتن ایران در جنگ جریان کمک‌ها تغییر کرد و به سوی عراق سرازیر شد؛ پس به هیچ روی نمی‌شود قضایا را ساده کرد و بخورد مردم منتظر داد.

    اگر بنا باشد من به یک یا دو عامل موثر در انقلاب 57 اشاره کنم خواهم گفت نه مردم درک درستی از منافع ملی داشتند و نه شاه -به دلیل عدم درک مردم- قادر به ایجاد ارتباط با آنان بود، ولی اگر اراده‌ای مصمم داشت، می‌توانست از آن جلوگیری کند. غربی‌ها هم ترجیح دادند با یک حکومت مستقر مذهبی سروکار داشته‌باشند تا هرج و مرج، یا حتی بدتر از آن: روی کار آمدن گروه‌های چپ‌گرای نزدیک به شوروی.

    باید تاکید کرد که مردم بودند که در خیابان‌ها شعار می‌دادند و کشته می‌شدند، این مردم بودند که شاه را نمی‌خواستند و ما وظیفه داریم بفهمیم و به دیگران منتقل کنیم که چرا؟ چرا شاه با آنهمه خدماتش در ارتباط با مردم ناتوان بود؟ چرا بهترین فارغ‌التحصیلانی که دانشگاه‌ها و مدارسی که شاه بوجود آورده بود، به مخالفان قسم خورده و جان برکفش تبدیل می‌شدند؟ شاهی که در ترور 1326 محبوب ملت بود و همه برای بهبودی‌اش دست به دعا برداشتند چه کرد که به شاه 57 بدل شد؟

    بر جوانانی که اطلاعاتشان از تاریخ منحصر به مستند‌های شبکه من‌وتو است شاید حرجی نباشد که پس از 55 دقیقه تماشای مستند بالاخره نفهمند که پس مردم چه مرضی داشتند که به خیابان‌ها ریختند و به هربهایی برای سرنگونی شاه -حتی رهبری یک آخوند- راضی شدند. اما من و شما که یادمان است و می‌دانیم نباید اجازه دهیم این تجربهٔ سنگین که به بهای گران صدها هزار کشته‌ و شکنجه دیده و میلیون‌ها آواره از وطن پرداخت شده، درست خوانده و مطالعه شود و به: “اینگلیسی‌ها آخوندها را آوردند!” فروکاسته نشود. از حوصله‌تان متشکرم.

     
    • این جمله
      ( غرب که نمی‌خواست در جبههٔ بازنده باشد از آذر 57 به انقلابیون مذهبی نزدیک شد.)
      نمی تواند درست باشد!

       
      • دوست عزیز اتفاقا در کنفرانس گوادلوپ که در همان حدود تشکیل شد سران غرب به این نتیجه میرسند که با توجه به اینکه شاه از کنترل اوضاع ناتوان است جهت جلوگیری از گستر ش کمونیسم شوروی باید از استقرار نظام مذهبی در ایران پشتیبانی شود

         
  88. گفت اخوندی که ما نان اوریم
    برق و خانه مفت و ارزان اوریم
    کوی و برزن را چراغان میکنیم
    مهر و ازادی فراوان میکنیم
    گرگ را همسایه با بز میکنیم
    دشت را پر از گل رز میکنیم
    جسم و روح جملگی پر میدهیم
    هرچه خواهی ما بر ان سر میدهیم
    خود رویم و خانه در قم میکنیم
    با عبادت نفس خود گم میکنیم
    مردمان مسحور گفتارش شدند
    سر به سر راهی به درگاهش شدند
    مدتی بگذشت و او رهبر بشد
    لیک حال مردمان بدتر بشد
    وعده هایش جملگی وارونه گشت
    شهر ها با جنگ او ویرانه گشت
    هرچه بودی شد گران اندر گران
    غیر خون مردم پیر و جوان
    علم و دانش گوییا بازنده شد
    رسم تازی بار دیگر زنده شد
    زن دوباره زیر چادر شد نهان
    تیره شد در نزد او هفت اسمان
    شد شتر معیار و مقیاس عمل
    ملک و ملت دست ملای دغل
    با ریا و تقیه و دوز و کلک
    گشت ملا هم امام و هم ملک
    نوکران تازیان،افسر شدند
    از همه ایرانیان برتر شدند
    واژه ی میهن پرستی شد خطر
    نخبگان صد جای دنیا در بدر
    درس تاریخی ما تغییر کرد
    هرچه ملا خواست خود تحریر کرد
    دزدی و فحشا وطن را درگرفت
    اعتیاد اینجا و انجا را گرفت
    کشور خوشنام ما بد نام شد
    ضد ما هر دشمنی همگام شد!!!

     
  89. با درود به آقای نوریزاد عزیز و عزیزان گروه لگام
    جناب آقای نوریزاد ، این آقا زاده ها و آیت اله زاده ها مثل اینکه زمانی ماها در جبهه ها مشغول دفاع از ایران بودیم و آنهایی که در پشت صحنه شعار «جنگ ،جنگ تا رفع فتنه از عالم » میدادند خودشان و بچه هایشان به نوعی در پشت جبهه ها فتنه ها برپا میکردند . آنطوریکه معلوم است آقازاده ها ببیشترشان مملکتو می چابیدن . و آن زمان (جنگ) مثل بنده مطلبی بر علیه جنگ می نوشت (بعد از فتح خرمشهر ) و یا انتقاد از کسی میکرد محروم از ورود به دانشکاه و محروم از استخدام سازمانها ی دولتی و …میشدیم . الان بنده با مدرک دیپلم از سال 64 به شغل شرافت حمالی مشغولم ولی با افتخار .
    با توجه به اینکه جوانی ام را با بیکاری و غم و غصه سپری کردم و رنج کشیدم و تهمتهاشنیدم و دوست و آشنا عوض اینکه دستم را بگیرند از پاها یم کشیدند و افتادم . آقای نوریزاد شما که این مطالب را می گویید در سال 63 می گفتم ولی راهش را بلد نبودم ، ای کاش در آن زمان کسی مثل شما بود که دستم را به دستش میدادم .
    الان خبر از سوءاستفاده از مقام پدرش به 10سال حبس محکوم شده است ، اگر اتهاماتش راست باشد وای به حال ما که چنین مسئولین داشتیم و اگر دروغ باشد باز وای به حال ما که چنین دادگستری داریم .
    آقای هاشمی بهرمانی چرا ؟ آقای احمدی نژاد چرا ؟ آقایون مسئولین کشور چرا ؟ آقایون بالا بالاها چرا ؟ آقای …
    صدرصد جواب ندارید .

     
  90. با سلام آقای نوری زاد ، خواهشمندم که شما و دیگران خود را به سلامت بدارید و در این کشور فلک زده ، به سیم آخر نزنید . من مانده ام که شما خود را ” ققنوس وار ” در چه کشوری میخواهید به سیم آخر بزنید ! در کشوری که جهل و حماقت و نادانی مسئولان نظام ! به اوج اعلا رسیده . در کشوری که مثلا” آیت الله اش هاشمی رفسنجانی بوده و زمانی رئیس شورای امنیت ملی و امام جمعه شهر تهران و رئیس تشخیص مصلحت نظام اسلامی و رئیس مجلس خبرگان ( کمی قبل تر او را برداشتند و آن پیر مرد پیزوری و مردنی را بجایش گماردند که خیلی زود هم ریق رحمت را سر کشید ) و همین ایشان حضرت آقا را با هزار ترفند و دغل بازی و نقل قول کذابی که ، بله ، از امام شنیدم که گفت : حضرت آقا برای رهبری مناسب هستند ، به مصدر رهبری نشانده و برای این همه خوش خدمتی به نظام و حضرت آقا ، تازه ملیجکان حضرت آقا بیآیند و هاشمی را ” بی بصیرت ” بدانند و علیه ایشان شعار ناموسی و غارت بیت المال و … امثالهم سر بدهند و حضرت آقا هم جهت تأیید و خط دهی بیشتر به این چاپلوسان و ” پامنبری ” های خود بیآیند و هاشمی را ” لگد مال نموده و برای چند صباحی بیشتر در اریکه قدرت رهبری ، بگوید که نظر من به احمد نژاد نزدیک تر است ! ! ! حال آقا نوری زاد شما بیا و بخوان حدیث فراوان از این مجمل !!

     
  91. ” سگِ اهل بیت ”

    ما خلاصه آخرش نفهمیدیم، اگه مطابقِ باور آخوندها، سگ نجسه
    پس این حضراتی که میگن، ما سگِ اهل بیتیم، منظورشون چیه ؟

    لطفا برادران هر چه زودتر اطلاع رسانی کنند. شرعاً جایز نیست،
    ماها رو همینجوری در بیخبری نیگر دارین 🙂

     
  92. عکس چقدر گویاست. انسان ترین رییس دانشگاه ما به تنهایی انسانیت است در این سرزمین! انسان چه تنهاست در این سرزمین علم چه خوار است در این سززمین. شرافت چه نادر است در این سرزمین. غروز چه ناپیدا است.
    تنهایی دکتر ملکی چفدر شبیه تنهایی دکتر مصدق است در اواخر عمر!

     
  93. با سلام به جناب آقای نوریزاد و شما ،
    آنچه زیر پوست جامعه می‌‌گذارد، کاهش شدید قدرت نفوذ اکثریت مجلسیان سر سپردهٔ دفتر رهبری بیت و بی‌ جایگاهی‌ آنها در حوزه‌های راه یافتگی خود، بطوری که دیگر آن رو و گستاخی و دریدگی بی‌ محابا را ندارند که همچنان در نقش پادو‌های بیت به وظیفه گماشتگی عمل کنند، رسوایی‌های انبوه و روز افزون مهره‌های اصلی‌‌دولت اسبق نور چشمی رهبری بیت، انتخابات پیش رو، خالی‌ بودن خزانه دولت، بالا گرفتن ابعاد افشا گریها در همهٔ سطوح، نشانه رفتن انگشت اتهام از طرف عموم به سمت شخص رهبری بیت بعنوان علت العلل همهٔ مصائب و فجایع و ویرانگریها، از بین رفتن جایگاه و اعتبار صدا و سیمای زیر نظر رهبری بیت که همچنان لانهٔ اصلی‌ احمدی نژادی هاست، ارائه‌ی انواع گزارشات و افشاگریها به رهبری بیت به ویژه در بارهٔ صادق لاریجانی و برادر زمین خوارش بعنوان ترفندی از طرف دولت فعلی تا بگاه مناسب دودی زیر بینی‌ شخص اول بگیرند که حاج آقا، به هوش بیایید که دیگر حیله غش و ننه من غریبی و کی‌ بود کی‌ بود،به کارت نیاید، زندانی شدن مهدی هاشمی که یعنی‌ دیگر شماره معکوس روز‌های آزاد احمدی نژاد و برملا شدن ابعاد وسیعتری از یکه تازیها و چپاول‌ها و دخالت‌های بی‌ حد و حصر مجتبی خامنهٔ‌ای در همهٔ امور مملکت، رو شدن پرونده‌های غارت بسیاری از نمایندگان خفتگان رهبری، همه و همه بیانگر واقعیات اوضاع فعلی و ماه‌های پیش روست که هوشیاری می‌‌طلبد و سر جمع همهٔ اینها یعنی‌ نوید فردایی بهتر بر ویرانه‌هایی‌ که به ویژه و بطور مستقیم از نتایج عملکرد محض شخص رهبری بیت بوده است و لاغیر. همیشه می‌‌گویم رهبری بیت، چون اطلاق پذیرش عام رهبری و مرجعیت ایشان هرگز در جامعه مورد قبول و احترام واقع نشده و این رنج بزرگی است که هرگز وی را رها نکرده و به باوری اعمال خیلی‌ واکنش‌های غضب ناکانه، بروز حیرت آور کینه ورزی‌های ویرانگر، مظلوم نمایی‌های ترّحم خواهانه از سر استیصال، نمایش قدرت خطرناک در عرصهٔ داخلی و خارجی، و… و… بیشتر از همین رنج دائم به رسمیت نشناختن رهبری و مرجعیت وی ناشی‌ میشود. جالب اینجاست هر چه بیشتر برایش تبلیغات راه می‌‌اندازند، نتیجه معکوس تری دارد به رسم آنچه در در فرهنگ ما این جا افتاده است که ” مشک آن است که ببوید، نه‌ آنکه عطار گوید”، به ویژه که اگر عطار نماها امثال جنتی و علم الهدی و احمد خاتمی و محمد یزدی و مصباح یزدی و ناصر مکارم شیرازی و سعیدی، یعنی‌ بی‌ وجاهت‌ها و بد نام‌ها باشند. آخر اینکه آمران حمله به مطهری در شیراز فعلا در امان و امان به ریش قانون و عدالت می‌‌خندند. با سپاس از شما تا فرصتی دیگر.

     
  94. حمید بقایی» که چهارشنبه ۱۴ مردادماه سال‌جاری، پس از ۵۶ روز موفق به ملاقات با وکیل خود شد، روحیه خود را به طور کامل در زندان از دست داده و درباره بسیاری از مسائل و تخلفات خود، اسفندیار رحیم مشایی، محمود احمدی‌نژاد و پسر محمود احمدی‌نژاد اطلاعات مهم و ذی‌قیمتی را در اختیار بازجویان قرار داده است.
    به گزارش وب‌سایت آمدنیوز اطلاعات مهمی را در رابطه با «بازداشت حمید بقایی»، «بازجویی از وی در زندان»، «بازجویی از اسفندیار رحیم مشایی» و «جلسه برخی از سران نظام با رهبر جمهوری اسلامی در خصوص مفاسد کلان مالی دولت احمدی‌نژاد» منتشر کرده است.
    این وب‌سایت نوشته است: پس از روی کار آمدن دولت حسن روحانی، اهتمام ویژه‌ای از سوی دولت تدبیر و امید جهت شناسایی و مجازات عاملان مفاسد اقتصادی در دولت اصولگرای محمود احمدی‌نژاد صورت گرفت که از آن جمله می‌توان رسیدگی به پرونده‌های «بابک زنجانی، سردار محمد رویانیان، سعید مرتضوی، محمدرضا رحیمی(معاون اول دولت دهم محمود احمدی‌نژاد)، حمید بقایی(معاون اجرایی محمود احمدی‌نژاد)، حمید رسایی(نماینده تندروی مجلس)، برادران دانشجو و حتی احضار و بازجویی اسماعیل احمدی مقدم فرمانده سابق نیروی انتظامی» اشاره نمود. رسیدگی‌هایی که مانند محمدرضا رحیمی به صدور حکم زندان و ظاهرا بازداشت وی(که البته نامبرده به طور دائم در مرخصی است!) منتهی شده و یا پرونده‌هایی مانند سعید مرتضوی که در مراحل پایانی است.
    سال گذشته در دیدار حسن روحانی و برخی از اعضای هیئت دولت وی با آیت‌الله علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی، برخی وزرا از جمله وزیر اطلاعات، وزیر دادگستری، وزیر علوم، وزیر نفت و معاون اول رییس‌جمهور، گزارش‌های تکان دهنده‌ای از سوء مدیریت و مفاسد کلان اقتصادی در هشت سال دولت احمدی‌نژاد به رهبر جمهوری اسلامی ارائه دادند و برخی پرونده‌ها نیز از سوی وزیر اطلاعات جهت اطلاع آیت‌الله خامنه‌ای بازخوانی شد و حسن روحانی خواستار صدور اجازه رهبر جمهوری اسلامی جهت برخورد با محمود احمدی‌نژاد و بازداشت وی شد. در آن جلسه آیت‌الله خامنه‌ای به شدت با درخواست حسن روحانی مخالفت کرد و خواستار پایان افشاگری‌های دولت فعلی علیه اقدامات غیرقانونی دولت احمدی‌نژاد و آن‌چه از سوی رهبر جمهوری اسلامی «کش ندادن» این مسائل عنوان گردید، شد.
    پس از آن نیز آیت‌الله علی خامنه‌ای در سخنان مختلفی از برخی افشاگری‌های مقامات دولت نسبت به اقدامات خلاف قانون احمدی‌نژاد انتقاد کرد و در یکی از آخرین سخنرانی‌های خود، به شدت از ماجرای افشای بورسیه‌های غیرقانونی در زمان تصدی‌گری کامران دانشجو بر وزارت علوم و مجری کودتای انتخاباتی سال ۸۸ انتقاد نمود.
    البته قابل پیش بینی است که رهبر جمهوری اسلامی با هرگونه بازداشت و محاکمه محمود احمدی‌نژاد و تیم مدیریتی وی مخالفت کند، زیرا در جریان انتخابات سال ۸۸ و در حالی‌که هنوز نتیجه انتخابات از سوی شورای نگهبان تایید نشده بود و اعتراضات میلیونی مردم در شهرها ادامه داشت، رهبر جمهوری اسلامی بلافاصله نتیجه انتخابات را تایید کرد و در خطبه‌های نمازجمعه ۲۹ تیرماه ۸۸ اعلام داشت که تفکرات محمود احمدی‌نژاد به وی «نزدیک‌تر» است و عملا با مخالفان احمدی‌نژاد و معترضین به نتیجه کودتای انتخاباتی اتمام حجت کرد و فردای آن روز نیز نیروهای امنیتی، انتظامی و نظامی به سرکوب و بازداشت شدید معترضین با چراغ سبز رهبر جمهوری اسلامی پرداختند. طبیعی است که رسوایی احمدی‌نژاد و دولتمردان او که در هشت سال مورد حمایت کامل رهبر جمهوری اسلامی بوده‌اند، موجب رسوایی و سرشکستگی آیت‌الله خامنه‌ای گردد.
    در هفته‌های اخیر وزارت اطلاعات با رسیدگی به پرونده اسفندیار رحیم مشایی درصدد بازداشت وی برآمده و با فشار وزیر اطلاعات، نهایتا دادسرای انقلاب تهران دو هفته پس از بازداشت «حمید بقایی»، «اسفندیار رحیم مشایی» را جهت پاره‌ای از توضیحات به محل دادسرا احضار کرده که پس از مراجعه رحیم مشایی به دادسرا، وی به مدت هفت ساعت مورد بازجویی سخت قرار گرفته است. این بازجویی بر اساس اقاریر صریح حمید بقایی و اطلاعات اخذ شده از وی در طول مدت بازداشت، انجام گرفته است.
    بر اساس اطلاعات دریافتی خبرنگار «آمدنیوز»، «حمید بقایی» که چهارشنبه ۱۴ مردادماه سال‌جاری، پس از ۵۶ روز موفق به ملاقات با وکیل خود شد، روحیه خود را به طور کامل در زندان از دست داده و درباره بسیاری از مسائل و تخلفات خود، اسفندیار رحیم مشایی، محمود احمدی‌نژاد و پسر محمود احمدی‌نژاد اطلاعات مهم و ذی‌قیمتی را در اختیار بازجویان قرار داده است.
    بر همین اساس، «حمید بقایی» در زندان به طرز غیر قابل پیش‌بینی‌ای، بر علیه محمود احمدی‌نژاد موضع‌گیری و از اقدامات وی تبری جسته است، به طوری‌که تمام فعالیت‌های خلاف قانون خود را «با دستور مستقیم احمدی‌نژاد» توصیف کرده است.
    آقای بقایی هم‌چنین در طول بازجویی‌های خود از محتوای جلسات متعدد چند نفره خود، محمود احمدی‌نژاد، هاشمی ثمره و اسفندیار رحیم مشایی در طول دوران ریاست جمهوری احمدی‌نژاد و پس از آن، اطلاعات مهمی را در اختیار مقامات مسئول قرار داده است. به عنوان مثال بقایی در جلسات بازجویی خود عنوان کرده که «در این جلسات آیت‌الله خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی را با عناوین دیگری مورد خطاب قرار داده‌‌اند.» وی هم‌چنین به «موارد مکرر نقض قانون و سوء استفاده های کلان» در دوران ریاست محمود احمدی‌نژاد بر دولت اعتراف کرده است.
    بر اساس اظهارات یک منبع آگاه، شایعات هفته‌های اخیر در خصوص بازداشت اسفندیار رحیم مشایی صحت ندارد و وی تنها ۷ ساعت مورد بازجویی قرار گرفته، اما براساس اقاریر صریح حمید بقایی در زندان، ممکن است «اسفندیار رحیم مشایی» به احتمال بسیار زیاد بازداشت شود.
    بر اساس اطلاعات دریافتی، بر پایه اعترافات «حمید بقایی» در زندان، مقامات مسئول به حجم عظیمی از بی قانونی‌ها و تخلفات مالی تیم محمود احمدی‌نژاد برخورد کرده‌اند که این اعترافات مبنای تشکیل پرونده‌های حجیم و متعدد مالی علیه محمود احمدی‌نژاد، اسفندیار رحیم مشایی، ثمره هاشمی و یکی از پسران محمود احمدی‌نژاد شده که اگر مخالفت آیت‌الله خامنه‌ای با بازداشت احمدی‌نژاد ادامه داشته باشد، این تخلفات مکتوم خواهند ماند، در غیر این صورت احمدی‌نژاد و افراد نامبرده بازداشت و روانه زندان خواهند گردید.
    |

     
  95. ريشه ها ٣٣٢( قسمت ٣٣١ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
    جانا روا نباشد خونريز را حمايت :
    ديوان حافظ از انسان سخن مى گويد ، ليك بيدرنگ بايد افزود كه اين دريافت به معناى بيرون بودن حافظ ازساختار خدامدار ودگرسالار قرون وسطى نيست . مى توان گمانه زد كه برخى از عارفان بزرگ نزديك شدن به خداى فراتاريخى يا سلوك را به راهى كه شخصاً بايدپيمود دگركردند چون مى ديدند كه پاسداران رسمى كيش و شريعت و دين همگانى از جانب همان خدا فضاى زندگى انسانى را به زندانى با اعمال شاقه تبديل كرده اند تا خود همكاسه با زورمندان زمانه و با تزوير و زهد فروشى برگرده جماعت سوار شوند و از خون كسان كيسه اندوزند و قدرت فروشند. پيداست كه اعتراض به آنچه در جهان پيرامون مى گذرد الزاماً نيازى به عارف بودن ندارد. ليك تفاوت اعتراض از راه ترك جهان و آدميان و اعتراض در ميان جهان و آدميان بسيار عظيم و اساسى است . گمان مى رود كه عارفان مصايب پيرامون خود را نشان از دورى از خداى حقيقى مى دانستند. آنها در عين عتاب به شريعتِ غالب و حاكم مى بايست باور به خدا را حفظ مى كردند و در كل هيچ راه و حتى التفاتى به تغيير يا بهبودى كه دنيوى و عمومى باشد نداشتند . آنها در پىِ رستگارى فردى بودند. تركِ خلق و رهايى از دنيا از اصولشان بود.عارفان اوليه راه رهايى از اين جهان پرمظلمه را وانهادن اين جهان به حال خودش مى دانستند. همه عارفانى كه تذكرة الاولياى عطار پيش از حلاج معرفى مى كند ، جريده رو و بى اعتناء به كار جهان اند. حلاج با علنى كردن و حتى تبليغ عرفان خود شورى برمى انگيزد كه ستون خلافت را به لرزه مى افكند. او را مى كشند . در عصر ما برخى از پژوهشگران و در صدر آنها لويى ماسينيون كوشيده اند كه به جنبش حلاج نقشى سياسى بخشند ؛ از يك نگرگاه ريشه اى ، هيچ انديشه و كنش انسانى نيست كه از سياست به مفهوم شهرگردانى ( پوليتيكا ) و ساختارِ مناسبات قدرت خارج باشد ، به قول ارسطو انسان zoon politikon ( زيستمندِ سياسى) يا به اصطلاح حكماى اسلامى '' مدنى بالطبع'' است . از زيستمندِ سياسى ارسطو تا مفاهيم معاصرى چون biopolitics و geopolitics و اقتصاد سياسى حيطه و گستره نفوذ قدرت سياسى بر تن و جان انسان ها هر دم از نو موضوع پرسش و انديشش بوده است . در اينجا ناگزيرم گذرانه به اين نكته اشاره كنم كه اگر در قديم غارى ،صومعه اى ، بيابانى ، زيرزمينى يا جايى بدور از دسترسِ شاهخدايان يافته مى شد تا عارفى ، زاهدى ، عابدى يا هرانسانى از جهان رميده اى به اميد نوعى رهايى فردى به آن بگريزد ، امروزه ديگر هيچ سوراخ سمبه اى نيست كه آدمى بتواند در آن از شناسنامه و ده ها نوع اوراق هويت و دفترچه هاى بانكى و كاغذهاى ظاهراً بى آزار آزاد گردد . هنرى ديويد ثورو نخستين واضع اصطلاح نافرمانى مدنى در كتاب والدن شرح مى دهد كه چگونه با عزمى جزم سه سال در جنگل والدن زندگى كاملاً خودكفا و خودسالارى را در پيش مى گيرد و سرانجام گرفتار مأموران ماليات مى گردد . از همين رو ، من پيش از ورود به بخش فرهنگ مدرن چند بار كوته و گذرانه اشاره كرده ام كه مدرنيته كشمكشى است ميان خودسالارى اجتماعى با مهار دگرسالارانه اين خودسالارى . به بيانى ساده تر ، سياست همه جا و در هرجا با ما كار دارد به ويژه در آنجا كه مى پنداريم كارى به كار سياست نداريم . سلطه قدرت سياسى در جايى كه در بيخودى ، سربه گريبانى و تخدير و سرمستى خود را از سياست رها مى پنداريم ، بيش از هر جايى با ما كار دارد .اجازه دهيد تأمل بيش تر در اين نگره را به بعد بسپاريم و برگرديم به عرفان و مسئله رهايى .
    فرض مى گيريم كه اين سلوك شخصى عارفانه آن گونه كه برخى از عارفان و حكيمان اشراقى در نظر داشتند، مبناى طرحى براى زيست سياسى در همين دنيا قرارمى گرفت . فرض مى گيريم حلاج دستگاه خلافت را برمى انداخت و خود در جايگاه امامِ سهروردى يا انسان كامل عزيزالدين نسفى مى نشست تا به قول آن رييس دولتى كه هاله نور مى ديد ''مديريت جهان ''را بر عهده گيرد . چرا نگوييم : مديريت كشور يا ايرانشهر ؟ به اين دليل : آغاز حكومت عقيدتى آغازِ پايانِ ايرانشهر بود و هر حكومت عقيدتى اى جهان خوار است . امام سهروردى امام جهان است ، خليفه خدا در زمين است نه صرفاً در ايرانشهر .قطب رييس زمان است و رياست روزگار با آن كس است كه در معارف كشفى سرآمد باشد اگرچه از علوم رسمى هيچ نداند. دكتر يحيى يثربى در كتاب حكمت اشراق سهروردى ( بوستان كتاب ،چ٢، ١٣٨٦، صص ٤٩ تا ٦٤) مرورى انتقادى دارد بر طرح هاى سياسى از ابن سينا تا فارابى و صوفيه و سهروردى . زبان اين كتاب بسيار شفاف و محتواى آن مستند و عالمانه است . چكيده همه اين طرح ها حكومت يك عارفشاه يا انسان كامل است . يثربى پس از بررسى طرح سياسى ابن سينا مى نويسد: '' مى بينيد كه ابن سينا هرگز به خود اجازه نمى دهد كه صراحتاً چيزى بگويد كه با سياست حاكمان ناسازگار باشد . او مى گويد- و آشكارا هم مى گويد- كه شرط اصلى در حاكميت خردمندى است و معلوم است كه هيچ حاكمى ، از برترى خودش از لحاظ عقل و خردنگران نيست ''.( ص ٥٨) من افزوده مى كنم ناگفته هاى پژوهش اين استاد مايه ور فلسفه اسلامى را. تمامى اين طرح ها هيچ خدشه اى به ساختار استبداد وارد نمى كنند . همه آنها اين خوشباورى تاريخى را ادامه داده اند كه اگر رأس هرم از ظالم به عادل و از بلهوس به عاقل و از عامى به عارف و فيلسوف و فقيه و امام تغيير كند ، تمامى هرم – يعنى تمامى جهان – نيز مدينه فاضله مى گردد. شوربختانه هنوز هم كسانى اين گمان را دارند كه مشكل تنها در اخلاق حاكمان است ، پس اگر حاكمى كه نشانه هايش تأله و ارتباط غيبى و طى الارض و راه رفتن بر آب و پريدن در هوا – نشانه هايى كه سهروردى براى حاكم برمى شمرد( همان ، ص ٥٩)- باشد تمامى مثلث از رأس تا قاعده بر مدار حق و عدل قرار مى گيرد . آيا اين معبد پرستى قرون وسطايى نيست كه در سرزمين ما جامه مدرن برخود پوشانده است ؟ نه فقط ابن سينا و فارابى كه تازه تبيين عقلانى تر و عينى ترى براى حاكم و يارانش داشتند ، بل تمامى طرح هاى سياسى در آثار مفاخر ما چيزى كه با سياست حاكمان وقت ناهمساز باشد نگفته اند. شاهان همواره خود را به دگرسالار قدسى منتسب مى كردند . اگر هم خودشان دعوى خدايى نمى داشتند مديحه سرايان آنها را بر عرش مى نشاندند. برخى از همان مديحه سرايان نصيحت الملوك هايى مى نوشتند كه در همه آنها ،به رغم مضمون اصلاح گرانه و همنوع دوستانه شان ، يك چيز ثابت مى ماند : بنده همچنان بنده مى ماند و شاه همچنان مصدر رحمت و غضب . تغيير ساختار حتى در تصور آن بزرگان نمى گنجيد .پيامدِ پرزورِ اين ساختار نشناسى انقلاب ٥٧ را تا امروز پشتوان بوده است . پس زهى آفرين بر عارفانى كه در آن ساختار استبداد قديم كه هرگز دستش در رسانه و تكنيك هاى مهار تا به كنج غارها و خلوتگاه ها و سبزه زارها و مهرابه هاى مغان امتداد نمى يافت ، رستگارى فردى را پيشه كردند و قدرت اولوالامر زمانه را به پشيزى نگرفتند ورنه سياست عرفانى از عرفان چيزى جز جوى خون بيگناهان و سرهاى بريدهِ بى جرم و بى جنايت در يادها نمى نهاد . / / چشمت به غمزه ما را خون خورد و مى پسندى __ جانا روا نباشد خونريز را حمايت /. درويشى و كنار آب ركناباد و گلگشت مصلى براى حافظ نه در جهان ماورا كه در همين كنج خراب آباد است / از كران تا به كران لشكر ظلم است ولى__ از ازل تا به ابد فرصت درويشان است /. بايد خود را در حدى كه ممكن است در زمانه حافظ نهاد تا دريافت كه چرا مهرآيينى مسيحانفس حافظ راهى ناگزير براى ساختن عالمى و آدمى از نو بوده است . عشقى كه حافظ از آن سخن مى گويد عشقى كه همچون عشق در تمثيل مرغان عطار صرفاً جنبه الهى داشته باشد نيست . عشقى كه حافظ همگان را به آن فرامى خواند به قول خودش آيينى است و آيين قانونگذار است در دنيايى مشتعل در شعله هاى زبانه كش خشم و آز و شهوت سيرى ناپذير قدرت و مال . حافظ خود نيز مى داند كه خيال حوصله بحر مى پزد/ هيهات__ چه هاست در سر اين قطره محال انديش . او گاه به خود مى گويد :/ ترك افسانه بگو حافظ و مى نوش دمى __ كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت /. از سوى ديگر پير مغان وعده كرده است كه تنها عشق فريادرس آدمى است و آتش اين عشق تنها به حاكم و شيخشاه تعلق ندارد بل توانشى است آيينه سان در درون هر انسانى كه در وضعيت موجود از كينه و ستيزه و جنگ زنگار گرفته است .
    زين آتش نهفته كه در سينه من است
    خورشيد شعله اى است كه در آسمان گرفت
    پس حافظ درست سوداى پروازى دگرگونه دارد كه محال مى نمايد صرفاً از آن رو كه نه فقط از زمان او بل از زمانه ما نيز بسى پيش تر است .
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     
  96. علی اکبر ابراهیمی

    پوریا ابراهیمی را آزاد کنید.

     
  97. علی اکبر ابراهیمی

    پلاکادر من
    من سهمم را از امنیت، ثبات و حرمت و کرامت شش سال اخیر کشورهای 5+1 می خواهم.
    در این راه، اما شما بجای سهمم، حقم و پاسخم، “مرگ تدریجی” را به من و به نبوغ و استعدادهای ذاتی و خدادادی ام دادید.
    من در این راه بدون جرم و گناه و بجای شما (کشورهای 5+1) مجازات شده ام و با غرور و افتخار می میرم.

     
  98. با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
    گفتگوي راديو ندا با دكتر محمد ملكي پيرامون تحصن در مقابل زندان اوين براي آزادي نرگس محمدي و توقف اعدام در ايران

    http://radio-neda.blogspot.com/2015/08/blog-post_8.html

     
  99. داعش ادعای حمله به ایران را نموده است. اگر این امر محقق گردد و داعش پس از کشتار فراوان ایران را تسخیر نماید، در سالیان اتی ما ایرانیان فرقه ای نو از اسلام داعشی به وجود خواهیم آورد. از فرماندهان خونخوار داعش قهرمانان ملی مذهبی خواهیم ساخت. هر داعشی که بمیرد و کشته شود او را در قبری زرین نهاده و پرستش خواهیم نمود. هر سال برای کشتگان داعش عزاداری مفصلی برگزار خواهیم کرد. احیانا اسامی کودکان ما نیز داعشی خواهد بود: غلام داعش، کلب الداعش، داعش السادات، و…. کسانی که در اثر تجاوز داعشیان به زنان ایرانی متولد میگردند لقب آقا و سرور( سید) خواهند گرفت. بسیاری از ایرانیان پیدا خواهند شد که در وصف داعش شعر بگویند و آنان را ثنا گویند. و در نهایت ///////////////////!
    کتاب دو قرن سکوت این ادعا را ثابت میکند، از( دکتر عبدالحسین زرین کوب) ????????????

     
  100. با سلام

    در روزهاي اخير شاهد نوشته هاي افراد بيمار و عقده اي و نژادپرست در قالب اشعار سخيف و فاقد ارزش ادبي در اين

    سايت بوديم بد نيست نظري به اين پدیده شوم داشته باشيم

    شنيدن كي بود مانند ديدن

    اين ويديو را ببينيد

    گزارش تکان دهنده صدای آمریکا از نژاد پرستی‌ آشکار ایرانیان

    https://www.youtube.com/watch?v=UesEkxNGvNo

     
    • جناب عبدالله این برنامه درباره رفتار ////////////// حکومت اسلامی است با مهاجرین افغانی .مگر این حرامیان با دگراندیشان ایرانی بدتر از اینها را نکرده و نمی کنند؟مگر دگراندیشان ایرانی جایی در ایران یعنی سرزمین اجدادی خود دارند؟بیشتر آنها یا کشته و سلاخی شده اند و یا در زندانها زیر شکنجه بوده و هستند و یا آواره جهان شده اند.این از برکت حکومت عدل علی است که امثال شما سینه چاک آنید.متاسفانه موضوع ورود غیر قانونی اتباع خارجی به کشورهای دیگر از معضلات مهم امروزی جامعه بشریست.ولی در بسیاری از کشورهای مترقی و پیشرفته لاقل دولت سعی در سازماندهی درست در این مورد است ولی در کشوریکه مشتی اراذل و اوباش مردم خود را سرکوب می کنند و در بسیاری موارد از همین اتباع خارجی برای چنین سرکوبی استفاده می کنند انتظار بهتر شدن اوضاع این پناهندپان نیست.فراموش نکنید که همین پناهنده گان هم خود قربانیان اسلام و مسلمینند! این ربطی به نژاد پرستی ندارد چون افغانها و ایرانیان هم نژادند.و جالب است که هم مردمان ایدیولوژی زده چپ قدیم و هم اسلام زدها با وجود دشمنی هیستریک با غرب بیشر غرب را برای پناهنده گی بر می گزینند تا مثلا دیگر کشورهای بلوک شرق قدیم و یا کشورهای اسلامی !فیلمی در یوب چند سال پیش در مورد رفتار گروهی از پناهندگان سنی عراقی به عربستان سعودی بود که متاسفانه نتوانستم آنرا پیدا کنم.دراین فیلم اولا تمام پناهندگان در قسمتی دور از شهر در کپر آبادی زندگی میکردند حق ورود به شهر را نداشتند و غذا که برایشان می آوردند درست مثل حیوانات جلو آنها می ریختند و همزمان که فیلم را نشان میداد از زبان یک عراقی می گفت که…سعودیها همانطوریکه جلو سگ غذا می ریزند غذاها را جلو ما می اندازند و رفتارهای بسیار ناشایستی و غیره انسانی با ما میکنند….موضوع پناهندگان بخصوص آنهایی که از کشورهای اسلام زده می آیند برای دنیای متمدن هم خطر بزرگی شده.چون اغلب جوانان چنین مهاجرانی بعلت اینکه نمی توانند خود را با جوامع دمکراتیک و سکولار تطبیق دهند رادیکال گشته و از جامعه و فرهنگ و مردمان جامعه میهمان متنفر می شوند.بهمین جهت بهترین طعمه برای نیروهای رادیکال اسلامیند.یکی از عللی که افرادی مثل قطب زاده و بنی صدر و یزدی(بقول آهنگر مثلث بیق) و افراد زیادی که در اروپا و غرب تحصیل کرده بودند به خمینی گرویدند بنظر من همین موضوع بود .بسیاری از افغانها هم ایران را معبری برای خروج و پناهندگی به دنیای غرب می بینند.و مسلما مشکلات بسیار دیگری از جمله مواد و فحشا و…را هم می توان به این معظلات افزود.ولی علت اصلی بی برنامه گی و نا بسامانیها خود مافیای حکومتی است.

       
  101. گفت دانائی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر
    هر که گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته میشود انسان پاک
    وآنکه با گرگش مدارا میکند خلق و خوی گرگ پیدا میکند
    در جوانی جان گرگت را بگیر وای اگر این گرگ با تو گردد پیر
    روز پیری ، گر که باشی همچو شیر ناتوانی در مصاف گرگ پیر
    مردمان گر یکدیگر را میدرند گرگ هاشان رهنما و رهبرند
    وآن ستمکاران که با هم محرم اند گرگ هاشان آشنایان همند
    گرگ ها همراه و انسانها غریب با که باید گفت این حال عجیب ؟

    شعر از فریدون مشیری

     
  102. دوست ارجمند رستم منهم مثل نوریزاد گرامی فکر نکنم که شعری که آورده اید از زنده یاد سمین باشد.ولی بگذار با هم به جواب و یا انتقاد آیه الله برویم که شما را به نژادپرستی متهم کرده آنهم با آوردن آیاتی از قرآن که در حقیقت پیامی جز انسان و دگراندیش ستیزی ندارد و نتیجه اش هم در 1400 سال گذشته جز کشت و کشتار و غارت و ترور و تجاوز به زندگی دگراندیشان و غیره مسلمین نبوده.
    ……………………………
    این شعر که به نوعی خود زنی شباهت دارد ،از هرکس باشد ،مفهومی جز راسیسم یا همان نژاد پرستی بیمار گونه ندارد که در قالب ناسیونالیسمی کور و بی اساس ابراز می شود ،زیرا تازی ستیزی و مخالفت با عربیت یا هر نژادی همین معنا را دارد ،البته عاقلان می دانند که تبعیت از دین و مکتب اسلام و پیامبر آورنده آن محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله الطاهرین ،نه از آن جهت است که عرب یا تازی بوده اند ،بل از آن جهت که پیامبری بعنایت خدای متعال برانگیخته می شود برای رساندن آخرین پیام الهی ،و این نکته فاقد اهمیت است که پیامبر از نژاد عرب باشد یا عجم ،ترک باشد یا فارس ،سفید باشد یا سیاه یا زرد یا سرخ ،آنچه که مهم است مقام رسالت و ولی الله اعظمیست و محتوای پیام ،و اساسا همان پیامبر آمد که ریشه چنین جهالت ها یعنی افتخار و تفاخر به آباء و اجداد و یلان ( و لو گمراه باشند ) را بخشکاند ،پیام دین این است :
    خدا سالاری و عبودیت خالق هستی و نفی دگر سالاری اشخاص و اشیاء:

    1-“ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.یوسف/40
    شما به جاى او جز نامهايى [چند] را نمى‏پرستيد كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كرده‏ايد، و خدا دليلى بر [حقانيت‏] آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دينِ درست، ولى بيشتر مردم نمى‏ دانند.

    2-“قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ “.الانبیاء/54
    گفت: «قطعاً شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد.»

    3-“”إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏”.النجم/23
    [اين بتان‏] جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كرده‏ايد [و] خدا بر [حقّانيت‏] آنها هيچ دليلى نفرستاده است. [آنان‏] جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمى‏كنند، با آنكه قطعاً از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است‏.

    4-“”قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ.الاعراف/70
    گفتند: «آيا به سوى ما آمده‏اى كه تنها خدا را بپرستيم و آنچه را كه پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم؟ اگر راست مى‏گويى، آنچه را به ما وعده مى‏دهى براى ما بياور.»

    5-“قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفي‏ شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريبٍ .هود/62
    گفتند: «اى صالح، به راستى تو پيش از اين، ميان ما مايه اميد بودى. آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى‏پرستيدند باز مى‏دارى؟ و بى‏گمان، ما از آنچه تو ما را بدان مى‏ خوانى سخت دچار شكّيم.»

    6-“قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ .ابراهیم/10
    پيامبرانشان گفتند: «مگر در باره خدا -پديد آورنده آسمانها و زمين- ترديدى هست؟ او شما را دعوت مى‏كند تا پاره‏اى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و تا زمان معينى شما را مهلت دهد.» گفتند: «شما جز بشرى مانند ما نيستيد. مى‏خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى‏ پرستيدند باز داريد. پس براى ما حجتى آشكار بياوريد.»

    7-“وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ.البقره/170
    و چون به آنان گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد»؛ مى‏گويند: «نه، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته‏ايم، پيروى مى‏كنيم.» آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمى‏كرده و به راه صواب نمى‏رفته‏اند [باز هم در خور پيروى هستند]؟!

    8-“وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ .المائده/104
    و چون به آنان گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش‏] بياييد»، مى‏گويند: «آنچه پدران خود را بر آن يافته‏ايم ما را بس است.» آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى‏دانسته و هدايت نيافته بودند؟

    شما در این آیات تامل کنید نه در اشعار بی بنیاد و افتخار کردن به سنت پوچ آباء و اجدادی و افتخار به نژاد و راسیسم ،البته شعر اگر حاوی حکمت باشد کارساز و رساست ،چنانکه همان پیامبر فرمود :ان من الشعر لحکمه همانا برخی از اشعار حکمت اند ،و حکمت آن است که محکم کننده بنیان انسانیت و تفکر بنیادی انسان است.
    (سید مرتضی)

    …..
    این شعر از هرکس که باشد جز انعکاسی نسبت به جنایات اسلامیان در این سرزمینی که به //// اسلام گرفتارشده نیست.من قبلا هم بارها نوشته ام که فرهنگ ایران بهیچ وجه نه انسان ستیز است و نه دگراندیش کش و نه نژادپرست پرور .چنین اشعار و گفتار هایی واکنش هایی در برابر جنایات و ترور و کشت و کشتار و غارت و تجاوز شما ////بر این مردم و دراین سرزمینی است که شماها هیچ تعلق خاطری نسبت به ان ندارید و تمام عشق و علاقه خود را به زبان و کتاب و مرده گان عربی بسته اید که //////.همین آیات خود بخوبی دگراندیش ستیزی و نا چیز شمردن عقاید و افکار و آمال و آرزوهای دیگران را بخوبی می رساند. اولا این آیات اگر بزبان عربی است پس خطاب به دگراندیشان(مشرکان و غیره مسلمین )عرب است.چون در زمان خود محمد و برای توجیه ///// گفته شده.درثانی آنچه را دوران جاهلی نامیده اند درحقیقت تحقیر فرهنگ چندین هزار ساله ایی بوده که تمام بزرگان خود اسلام از جمله خود ////نتیجه اش بوده.بنابراین ///////.////چون بقول سعدی چون بدلیل از خصم فرو ماند سلسله خصومت جنباند و شمشیر از غلاف برکشید و به زن و مرد و کودک رحم نکرد و از کشته ها پشته ساخت تا بتواند آنچه را مردم نمی پسندیدند چون در ضدیت با طبیعت و روابط و خرد انسانها بود به مردم حقنه کنند.مثلا بهمین امریه توجه کنید… …

    مگر در باره خدا -پديد آورنده آسمانها و زمين- ترديدى هست؟ او شما را دعوت مى‏كند تا پاره‏اى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و تا زمان معينى شما را مهلت دهد.» گفتند: «شما جز بشرى مانند ما نيستيد. مى‏خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى‏ پرستيدند باز داريد. پس براى ما حجتى آشكار بياوريد.»
    …..
    خب معلوم است که برای بشریکه خرد را رهنمای خود بداند درباره همه چیز تردید دارد این امری کاملا طبیعی است.واتفاقا همین آیه هم بدرستی شک مردم را بخوبی بیان می کند و همین نشان از مقاومت مردم در پذیرفتن اسلام است.//////.

    .پیام دین این است :
    خدا سالاری و عبودیت خالق هستی و نفی دگر سالاری اشخاص و اشیاء:….

    من بارها نوشته ام که خدا کلمه ایی عام و فارسی است و الله یکی از این خدایان گروهی از عرب بوده و بتی بوده بین بتهای اعراب و دخترانش هم عزا و لات از بتهای مردم عرب بوده اند.بنابراین شما مسلمین بهتره همان کلمه الله را بجای خدا بکار برید.چون خدا در زبان فارسی از کلمه تخم و دانه و تخمدان می آید و معنی ریشه و بنیاد دارد با انسان همریشه و همزاد و رفیق و دوست و از یک جنس است نه آفریننده.و روابطی مثل آفریده و عبد و عبودیت و برده و این //////به خدای ایرانی نمی چسبد.حتی در آیین زرتشت بزرگ که اهورا مزدا برجسته گشته و از سایر خدایان ایرانی برتر ی دارد چنین روابط برده گی و بندگی و ذلیل و خوار و تحقیر کننده ایی بین انسان و خدایش نیست.در این فرهنگ جان و زندگی و جیات انسانها همچون خدا مقدس است .بنابراین بهتر است که شما مسلمین همان آش پخته شده ////را بخورید و دست از سر خدای ایرانیان بردارید چون الله خدایی ///// به پدرخواندها بیشتر شباهت دارد تا به خدای ایرانیان . باری الله سالاری همان دست شستن از خرد و قناعت به بندگی و برده گی واطاعت از الله و نمایندگان خدا یعنی همان دگرسالاری .آیا وقتی همین آیه الله های دزد آرا مردم و خود مردم را آدم بحساب نمی اورند منظورشان و مرجعشان همین آیات نیست؟در حقیقت حرف این آیه الله های درد و جنایتکار همان حرف الله است چون اینها خود نشانه های الله بر روی زمینند.انسان در اسلام موجودی بخت برگشته برده و عبد و نیازمند و تهی از همه چیزی است که تنها هدف از آفرینشش بنده گی و اطاعت و دعا و ندبه و تحقیر در پیشگاه خالقی مطلق و بی رحم و حسود و تنگ نظر و ناظر بر درون و برون انسانها که کوچکترین نافرمانی را به مجازاتی بی نهایت وحشیانه و نامتناسب با جرم جواب می دهد.در یکی از کامنتایت از کامنتگذاری که پرسیده بود اسلام و یا محمد چه کار اساسی برای بشریت کرده در جوابش پرسیده بودید که منظورتان از کار اساسی چیست؟هرانسانی منظور ایشان را می فهمد.علم و دین و دانش و هنر و سیاست و فلسفه …هرآنچه که توسط انسانها پدید آمده تنها یک هدف را داشته اند و آن بهبود زندگی و بوجود آوردن شادی و پیشرفت و سرزندگی و راحت و معتدل کردن زندگی برای انسانها.کار اساسی کار مفید برای جامعه و مردمان و سازندگی است.درتمام قرآن شما هیچ سوره ایی و یا ایه ایی در اینباره نمی بینید.هرجا از کار صحبت شده منظورش راضی نمودن پدرخوانده و عبادت و بنده گی و برده گی.دلیل اش؟ چون انسان دراسلام ابزاری برای عبادت و بندگی الله است.بهمین چهت هم ممالک اسلامی به چنین فلاکت و بدبختی و فقر وفاحشگی و بی ارزشی جان انسانها دچار شده اند.چون اسلام و اسلامیان با وعدهای پوچ بهشت موهوم زندگی را بر آنها جهنم کرده اند.تازه این سرنوشت خود مسلمین در دیار اسلام زده است وای به بحال ما مرتدها و زنادقه و کفار و دگراندیشان !

     
  103. وای که چه عظمتی . پیرمردی خمیده قامت با عظمتی رستم آسا . این دکتر ملکی نیس، البرز کوهه . داش محمد این عکس جاودانه شد.

     
  104. داش محمد من موندم که این جماعت و رهبرشون روز قیامت در بارگاه عدل الهی چی جواب میدن. نکنه برزخ و دوزخ و قیامتی در کار نیس. والله منکه نه ستار بیگناهی کشتم و نه نرگس معصومی شکنجه کردم و نه مال ملت رو چاپیدم از فکر حساب قیامت تنم میلرزه اما این واعظای نامتعظ انگار نه انگار. راسی بلانسبت شما و همرزمای باوفاتون ما ملت بی لیاقتی هستیم که زبونانه ساکتیم و رستاخیز بپا نمیکنیم. ای ۷۷ میلیون فدای خاک پای شما و ۷۲ تن یاران وفادارت.

     
  105. شيخ را گفتند : علم بهتر است يا ثروت؟ شيخ بي درنگ شمشير از ميان بيرون آورد و مانند جومونگ مريد بخت برگشته را به سه پاره ي نامساوي تقسيم نمود و گفت : سالهاست که هيچ خري بين دو راهي علم و ثروت گير نمي کند.

    مريدان در حاليکه انگشت به دندان گرفته ولرزشي وجودشان را فرا گرفت گفتند يا شيخ ما را دليلي عيان ساز تا جان فدا کنيم.

    شيخ گفت: در عنفوان جواني مرا دوستي بود که با هم به مکتب ميرفتيم ، دوستم ترک تحصيل کرد من معلم مکتب شدم.

    حالا او پورشه داره…من پوشه…او اوراق مشارکت دارد،ومن اوراق امتحاني…او عينک آفتابي من عينک ته استکاني…او بيمه زندگاني،من بيمه خدمات درماني…او سکه و ارز…من سکته و قرض….

    سخن شيخ چون بدينجا رسيد مريدان نعره اي جانسوز برداشته و راهي کلاسهاي آموزش اختلاس گشتندي … .

     
  106. دوستان ، حدود ۲ هفته است که از سرکار خانم هیلا صدیقی شاعره پرآوازه و دخت ایران زمین خبری نیست . آیا کسی در مورد ایشان خبری دارد ؟

     
  107. روزنامه کیهان، ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ و سخنان تاریخی و نابش

    ۲۶ ﺩﯼ ۵۷ :
    – ﻫﻤﻪ ﺍﺣﺰﺍﺏ ﺩﺭ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
    – ﻣﺎﺭﮐﺴﯿﺴﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
    – ﻣﺎ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺳﺎﺧﺖ

    ۲ ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ :
    – ﺭﯾﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ (ﺭﻫﺒﺮ) ﮐﺸﻮﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ

    ۳ ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ :
    – ﺩﺭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ

    ۷ ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ :
    – ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﻔﺖ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯿﺎﻭﺭﻡ
    – ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺭﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﻘﻮﻗﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺣﻖ ﻧﻔﺖ ﻣﺎﻫﯿﺎﻧﻪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﻨﻨﺪ

    ۹ ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ :
    – ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﮐﻨﻨﺪ
    – ﻣﺎ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻫﻞ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ

    ۱۹ ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ :
    – ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺨﺮﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
    – ﺣﻘﻮﻕ ﻣﻠﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ
    – ﺣﺬﻑ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﻗﻄﻌﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﯾﻢ

    ۸ ﺍﺳﻔﻨﺪ ۵۷ :
    – ﺁﺏ ﻭ ﺑﺮﻕ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻮﺩ

    ۹ ﺩﯼ ۵۸ :
    – ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺭییس ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﻮﻧﺪ

    ——————————————————————–

    این هم خارج از گود

    17 آبان 58

    آمریکا، “هیــــــــــــــــــــــچ” غلطی نمی تواند بکند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    27 تیر 67

    نوشیدن جام زهر

     
  108. جاي بسيار تاسف است اين همه دزد در قوه قضاييه باز رييس قوده ميگويد تعداد انگشت شمار قاضي مفسد در صورتي كه زياد هستند.
    در دولت قبل هم دزدي بيداد مي كرد .آقاي نوري زاد ديروز نوشته بودي در انتخابات شركت نميكني بنظر بنده اشتباه است كنار بكشيم مثل 4 سال قبل و افراد بي ليلقت مانند كوچك زاده و رسايي و … وارد شدند بايد امد از بين بد و بدتر بد را حداقل انتخاب كرد . البته بين افراد خوب هم هستند مانند دكتر عارف و مطهري و.. كه افراد منصفي هستند و حق گو .
    قهر كردن مشكلي را حل نميكند و بدتر مي كند و افراد بي ليلقت دوباره مجلس را ميگيرند و سنگ لاي چرخ دولت و مردم مي كنند

     
  109. رهبر مسلمین جهان در 3 اپیزود

    >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
    I

    17 آبان 58

    آمریکا، “هیـــــچ” غلطی نمی تواند بکند!!!

    II
    در خلال 8 سال جنگ خــــــــــــــــــود تحمیلی

    جنگ جنگ، تا رفع فتنه در عالم!!

    III

    27 تیر 67

    سر کشیدن جام زهر آنهم با قلبی مالامال از درد و اندوه!
    ش

    <<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

    زان که میگفتی نی ام با صــــــــد نمود
    همچنان در بند خـــــــــود بودی که بود

     
  110. ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

    سلام یاران عزیز
    به قول آقای نوریزاد این داستان اتمی و تمام داستانهای این حکومت امام زمانی از آن داستانهایی هستند که از همان ابتدا انتهایش معلوم است اصولاً در کشور امام زمانی هیچ چیز قابل اثبات نیست
    در اصل سوال اصلی از تمام زمامداران حکومت باید اینگونه مطر