یک: عصر دیروز – چهارشنبه – در اعماق منطقه ی پیروزیِ تهران به دیدن خانواده ی ” آتنا دائمی” رفتم. دختر جوانی که سه صفحه ی تمام برایش جرم تراشیده اند یکی از دیگری خنده دارتر. مثلاً بازجو رمز صفحه ی فیسبوکش را خواسته و آتنا نداده، می بینی بازجو به قاضی امر فرموده بنویس: پنهان کردن آلت جرم. و قاضی نیز همین را در کنار جرم های خنده دار دیگری که بازجو برای آتنا تراشیده، در رأی نهایی جای داده است. یادم هست در روزهایی که هم کوبانی در معرض یورش وحشیان داعش بود و هم غزه توسط اسراییلی ها بمباران می شد، من و خیلی ها در چندین نوبت رفتیم جلوی دفتر نمایندگی سازمان ملل در تهران و نوشته ای را بالا گرفتیم به نشانه ی همدردی و اعتراض. می بینی از میان آن همه مردمی که به آنجا رفته بودند، بازجو و قاضیِ مأمور و معذور، بند کرده اند به این دختر بی نوا و برایش جرم تراشیده اند اینجور: ایستادن بدون مجوز در مقابل دفتر نمایندگی سازمان ملل و حمایت از مردم کوبانی. بعدش این جرم ها را که جمع بسته اند شده: چهارده سال. ناقابل است.
من تجسم می کنم چهارده سال بعد را که نه این رهبر در قید حیات هست و نه نوری زاد و نه جنتی و نه هاشمی و نه مکارم شیرازی و نه صافی گلپایگانی و نه نوری همدانی و نه عسگراولادی بازرگان و نه شیخ محمد یزدی و نه فلاحیان قاتل و نه جلال الدین فارسی آدمکش و نه بسیاری از اینهایی که برای دو روز زندگی و دو روز شهرت و دو روز مبسوط الید بودن زدند و مردم را کشتند و اموالشان را روبیدند و ناراضیان را به اعماق سکوتی مخوف و کوچی ناگزیر فرو فشردند. چهارده سال بعد، آتنا را می بینم که خندان تر از امروز از زندان بیرون می آید در حالی که بسیاری از قداره کشان و مال مردم خورها در زیر خاک پوسیده اند یا آنان که مانده اند در نوبت رفتن اند یک به یک. خود آتنا نیز مثل خیلی ها که آمده اند و رفته اند، خواهد رفت. منتها به پیشانی آتنا که می نگرم، جز پاکی و درستی و ادب بر آن ردی نمی بینم، و به پیشانی گنده های این نظام که می نگرم، جز ظلالت و نفرت و ظلم و بی ادبی.
به پدر و مادر و خواهران آتنا گفتم: سرتان را بالا بگیرید که آتنا را جز پاکی و پاکدامنی و فهم و شایستگی هیچ نیست. آنانی سرشان را از شرم فرو ببرند که بر حقوق حتمیِ مردم پای می کوبند و اموال بی زبان مردم را می چرند و همچنان خود را آیت و نشانه و نور چشمیِ خدا می دانند.
دو: روز دو شنبه بود و روزِ لاستیک دنا. به محل که رسیدم دیدم پیش از من بانو گوهر عشقی – مادر ستار بهشتی – و آقای نعمتی در سایه ی دیواری ایستاده اند. رفتیم و سرِ جایمان ایستادیم و نوشته هایمان را بالا گرفتیم. پرچم بانو نیز مثل همیشه عکس ستارش را به سینه نشاند. مردم رهگذر می آمدند و دقیقه ای می ایستادند و عکس می گرفتند و می رفتند. بعضی هاشان جلو تر می آمدند و خوش و بشی می کردند. بانوانی نیز با چشمانی اشکبار صورت گوهر بانو را می بوسیدند و خود را شریک غم وی می دانستند. گوهر بانو یک نفس ردیفی از سخنان هماره اش را برای مردان و زنان پرسشگر باز می گفت: بچه ی مرا دو ساعته بردند که برش گردانند چهار روز بعد جنازه اش را تحویل من دادند. من از هیچ کس نمی ترسم. نه از رهبر نه از اطلاعات نه از سپاه. من تقاص خون بچه ام را می خواهم. من که راضی نیستم مادری دیگر مثل من سیاه پوش شود. می نویسم که قاتل پسرم را می بخشم. اما باید دادگاهی علنی تشکیل شود تا همه بدانند در این دستگاهها با بچه های ما چه می کنند. من آبروی اینها را خواهم برد. در همین هنگام دختری جوان با چند دسته گل رز آمد و روی گوهر بانو را بوسید و به من گفت: به شوق شماها آمده ام. خرم آبادی ام.
سه: حضور مردم در اطراف ما کم می شد و زیاد می شد. آنجا گذرگاهی است پر رفت و آمد. معمولا در اینجور صحنه ها، تصور مردم بر این است که این زن ها و مردهای کاغذ به دست، یا خل و چل و دیوانه اند یا بنای کاسبی و گدایی دارند. نیکبختانه کسی از مردم به این دو صورت به ما نگاه نکرد. کمی بعد در میان شلوغیِ رفت و آمد مردم، دکتر ملکی را دیدم که عصا زنان از آنسوی خیابان به سمت ما می آبد. با دیدن وی به سویش دویدم و روی گلش را بوسیدم. این پیرمرد، پرچمی است برای این که فردا در تاریخِ این روزهای تاریک و سیاه ما بنویسند: اما هنوز غیرت نمرده بود.
چهار: دوستان و همراهان همیشگی یک به یک آمدند. پدر سعید زینالی نیز آمد و برگه ای را بالا گرفت که بر آن نوشته شده بود: سعید من کجاست؟ من از رهبر شکایت دارم. مادر امید علی شناس نیز آمد و تابلویش را که آزادی پسرش را در آن خواسته بود بدست گرفت. مردمِ تماشاگر زیاد شدند. از جناب سرگرد خبری نبود و مردم پشت سر هم فیلم و عکس می گرفتند. یکی می گفت: این عکس را می فرستم برای همه. یکی می گفت: این کار شماها فایده ای نداره. دیگری می گفت: کار کارِ انگلیسی هاست. یکی دیگر می گفت: خودتان را خسته می کنید. یکی می گفت: آخوندها سوار خری که شدند پیاده نمی شوند. جالب این که: همگی به احترام در ما می نگریستند و از اراذل و اوباشی که مسئول اکسیژن رسانی به جریانِ جاریِ جهالت اند، خبری نبود.
پنج: جناب سرگرد در لباس شخصی و بیسیمی که داشت سر رسید و فوراً گزارش داد و تعداد ما را بر شمرد و چند و چونِ نوشته های ما را نیز به مسئول خود خبر داد. این جناب سرگرد احتمال می دهم نوشته های پیشین مرا خوانده بود و دانسته بود که من گفته ها و رفتار وی را ریز به ریز می نویسم. شاید به این خاطر بود که اصلاً به من نزدیک نشد و دورا دور به آنانی که عکس می گرفتند بند می کرد و در جایی دورتر با مأموران لباس شخصی که تعدادشان از حد متعارف زیادتر شده بود جلسه ی ای ترتیب می داد ایستاده.
شش: بانویی آمد که کارش کندو داری بود. هزار مرد بود این بانو. رشید بود و فهیم و با جرأت. جناب سرگرد به وی اشاره کرد که از آنجا دور شود. این بانو آنچنان محکم گفت: فعلاً هستم، که جناب سرگرد پذیرفت که با یک آدم معمولی طرف نیست. این بانو با کمی شرم و تردید از من پرسید: به نظر شما این کار شماها فایده ای دارد؟ گفتم: ما در تاریکی شمعی افروخته ایم. حالا اگر چراغ ما نورافکن نیست یا توش و توانش محدود است، این محدودیت، روشنایی شمع ما را که منکر نمی شود. بضاعت ما به همین اندازه است. این بانو سری به تآیید تکان داد و از قول کنفوسیوس گفت: به تاریکی فحش نده. اگر می توانی مشعلی بیفروز.
هفت: مادر سعید زینالی نیز آمد. این بانو با کمر دردی که داشت آمد تا به ما بفهماند: یک زن می تواند سنگ هایی را از پیش پا بردارد که میلیون ها نفر از تکان دادنشان عاجزند. دانشجویان و کارمندان و بی کاران ما را دوره کرده بودند و به اشاره ی جناب سرگرد متفرق می شدند. جناب سرگرد با جمعی از مأموران لباس شخصی دورهم جمع شدند و نمی دانم در باره ی چه با هم گفتگو می کردند. به محسن شجاع گفتم: این اوباشان موتور سوار ما چند نفر را می توانند لقمه ی چپ شان کنند در یک یورش. محسن گفت: می توانند اما جلوی چشم این همه مردم. و این شاید برایشان کمی هزینه داشته باشد. جناب سرگرد در بیسمیش گزارش داد: ده نفرند. پنج زن و پنج مرد.
هشت: یکی که سرو وضعی بسیجی داشت جلو آمد و رو به من گفت: جمع کن این بساط را نوری زاد. تو که از خود این رژیمی. به وی گفتم: مگر نمی گویی از خود رژیمم؟ پس برو و بگذار به کارم برسم مزاحمِ مأموریت من نشو. این را که گفتم خاموش شد. چه داشت بگوید؟ دکتر ملکی حالش خوب نبود. باید می رفتیم. ده دقیقه به دوازده ظهر مانده بود که دکتر ملکی را نشاندم داخل یک تاکسی و گوهر بانو را سپردم به دوستی که از شهریار آمده بود. جناب سرگرد به من نزدیک نشد. من نیز هر چه از وی نوشتم دورا دور بود. مگر این که این دوشنبه سخنی و رفتاری دیگر با وی باشد.
نه: تخریب مسجد و نمازخانه ی سنیان در تهران، بیش از آنکه گزشی در تن و بدن سنیان بیندازد، آدم را به یاد امام جمعه ها و آیت الله های خودمان می اندازد که مثلاً جناب جنتی در تهرانِ دوازده میلیونی به نماز می ایستد با چهار هزار نفر. ضمن ابراز شرمندگی، به هموطنان سنی ام می گویم: عزیزان صبور باشید. یک روزی در همین نزدیکی ها خودمان در تهران برای شما مسجدی می سازیم با شکوه. و خودمان بر گلدسته هایش برق می اندازیم. و می گویم: تخریب نمازخانه ی شما سنیان، فراتر از گمان بی خردانه ی عمله های این نظام هردمبیل، بیش از آنکه شما را به انزوا در اندازد، شما را در وسطِ معرکه ی مظلومان و بی پناهان بر زمین می نشاند. آنان به گمان باطل خود نمازخانه ی شما را خراب کردند، بی آنکه بدانند با هر کلنگی که بر دیوارهای آن می کوبند، یکی از آجرهای برقراری خود را بیرون می کشند بلاتردید.
ده: من خودم یک چند وقتی است که درگیر یک مسئله ی شخصی ام.. من باید هرطور شده گذرنامه ام را بگیرم. نمی دانم چرا مرا ممنوع الخروج کرده اند. من در خارج از کشور چه می توانم بکنم که در داخل نمی کنم؟ و یا مگر من مشتاق اینم که سفر کنم و دنیا را بگردم و به کشورم بازنگردم؟ و مگر نوری زاد در خارج از کشور بقدر یک هزارمِ اینی که در داخل می نویسد و سخن می گوید و منتشر می کند، می تواند منشأ اثر باشد؟ من بارها گفته ام و نوشته ام که هرگز این ” درکنار مردم بودن” را با دنیا عوض نمی کنم. من اگر به خارج از ایران سفر کنم، یک ماه بعدش فی الفور به آغوش وطن بازخواهم گشت. منتها اوضاع شخصیِ من بگونه ای است که باید به عزیزانم سر بزنم. باید. وحتماً باید. دارم به این فکر می کنم که یک تنه در جایی – نمی دانم کجا – بست بنشینم شب و روز برای رفع ممنوع الخروجی ام. شاید یک چند وقت دیگر خبری پیچید که فلانی زده به سیم آخر. هرچه بادا باد. مرگ یک بار و شیون یک بار. با نگاه به صورت جماعتی از سران نظام، یک جور احساس ناخوشایندی در من پای می کوبد. احساسی در مجاورتِ تحقیر. که یعنی آیا مثلاً معدل شعوری که در این کشور دست بدست می شود، خروجی اش باید بشود این نمایندگانی که در مجلس شورا و مجلس خبرگان به خوف و خفت و خفتن دچار شده اند؟ نه، من کاری به این معدل و خروجی اش ندارم، من شاید زدم به سیم آخر. ما فعلا روزهای دوشنبه از ساعت ده تا دوازده جلوی دفتر لاستیک دنا هستیم. میدان ونک ابتدای خیابان گاندی.
سید مرتضی! از متون و نوشتجات شما چنین استنباط کردم که در حوزه های علمیه درس خوانده اید و یا شاید آگاهی اجمالی از حال و احوال آن داشته باشید. یکی از دوستان سوالی داشت که از خدمتتان میپرسم، اگر امکان دارد نام چند تن از اساتید خارج مقام معظم رهبری را که ایشان در محضر آنان درس خوانده اند بفرمایید. با تشکر
تحصیلات حوزوی
سید علی خامنهای از سن هجدهسالگی در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد آیتالله میلانی از مراجع وقت آغاز کرد. در سال ۱۳۳۶ به قصد زیارت عازم نجف شد. در مدت اقامت کوتاه خود از دروس سید محسن حکیم و ابوالقاسم خویی و سید محمود شاهرودی بهره برد. او با مشاهدهٔ وضعیت تحقیق و تدریس در نجف تصمیم به تحصیل در آن شهر گرفت، ولی به دلیل مخالفت پدر پس از هفت ماه به ایران بازگشت.[۳۰]
پس از آن از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزهٔ علمیهٔ قم به تحصیلات عالی در فقه و اصول و فلسفه مشغول شد. او سر درس آیتالله بروجردی و مرتضی حائری یزدی و علامه طباطبایی حاضر شد و نیز پای درس فقه و اصول سید روحالله خمینی شرکت کرد.
در سال ۱۳۴۳ یک چشم پدرش براثر بیماری آب مروارید نابینا شد. پس از آن بهرغم علاقهاش به تحصیل در قم، برای مراقبت از پدر به مشهد بازگشت و تا سال ۱۳۴۷ همانجا درسآموزی خود را با شرکت در دروس استادانی چون آیتالله میلانی ادامه داد. در کنار آن به کتابهای فقه و اصول و معارف دینی به طلاب و دانشجویان میآموخت.[۳۰]
به نوشته آبراهامیان، بعد از برگزیده شدن حجتالاسلام سیدعلی خامنهای به عنوان رهبر ایران، رسانههای حکومتی، او و همکارش حجتالاسلام علی اکبر هاشمی رفسنجانی را به عنوان آیتالله معرفی کردند.[۳۱]
(دانشنامه ویکی پدیا)
جناب …..دیگر نمیدانم شما را چه خطاب کنم
با سلام
من به کامنت های متعدد و پراکنده گویی های مدعیانه شما کاری ندارم ،شاید این تکثر و تعدد کامنت و تفنن ها در تعبیر اقتضای همان تکنیک ان ال پی هست که از آن سخن می گویید ،رقص پا و ورجه و وورجه تان تمام شد؟
برسیم به اصل ماده نزاع ،من شب گذشته در آخرین کامنت ذیل صفحه “با گردنی کج و با چشمانی زل …” نکاتی را اخلاقا بعرض رساندم و در پایان کامنت چنین آوردم :
“”این بحث را تمام می کنیم.،اگر مایل به ادامه بحث در مورد آیه هستید ،لطفا دیگر اینجا پاسخی ننویسید ،در صفحه آخر نوریزاد من پرسشی از شما کرده ام در مورد تلقی ادبی شما از آیه مورد بحث آنرا کوتاه و بدون حاشیه رفتن و تطویل و شعر و دیگر مسائل بیان کنید تا مرا وادار به بحثهای دیگر نکنید ،من در این چند کامنت سعی کردم آینه شما باشم و شما را بخودتان نشان دهم روی این جهت نکات نوشته های شما را بشما تذکر می دادم ،اگر سخن را از حشو و زائد گویی خالی کنید راحتتر می توانیم در موضوع مورد بحث تمرکز کنیم””.
(پایان نقل قول)
اکنون به تکرار و تلقین های متعدد که در چند کامنت در این صفحه انجام دادید کاری ندارم ،زیاد خودتان و خوانندگان را خسته نکنید،آن سخنان و تعبیرات ارزش منطقی ندارند ،حال که رقص پا و بالا پایین پریدن تمام شد ،باز می گردیم به منطق و موضوع گفتگو ،بشما عرض می کنم سوال دو گونه است ،یکوقت شما ارتجالا میایید بکسی می گویید :آیه اقرا باسم ربک الذی خلق یعنی چه و من معنای معقول و درک درستی از آن ندارم ،آنرا برایم معنا کنید ،در اینصورت روش درست دیالوگ این است که من اطلاعاتم در مورد آیه را صمیمانه با شما باشتراک بگذارم.
یکوقت هم هست که شما وارد این سایت می شوید و مدعی می شوید که دلایل بطلان یک دین (اینجا اسلام) در دست من است ،اینجا بقاعده البینه علی المدعی ،از مدعی پرسش می شود لطف کنید آن دلایل را ارائه کنید ،و شما در پاسخ به این مطالبه اشاره به دو دلیل بدوی کردید :1-مفهوم سیادت در اسلام معنایی جز ریسیزم ندارد.که در بحث های مفصلی که در پیج مورد اشاره شد روشن شد که این ادعا باطل است ،حال شما بپذیرید یا نپذیرید بیان ما و شما در عرصه عمومی وجود دارد و ناظران قضاوت خواهند کرد ،پس این بحث تمام شد.
2- دلیل دوم شما این بود که گفتید می توانید با بیانی منطقی با تکیه بر دریافتی که از آیه “اقرا باسم ربک الذی خلق” در سوره علق ،دارید می توانید بطلان دیانت اسلام و نبوت رسول گرامی اسلام را ثابت کنید.
این صورت مساله و مدعای شما بود ،منتها بعد شما با اتکا به تکنیک ان ال پی (که ظاهرا مفهومی جز حرافی و تکرا ر مدعیات با الفاظ گوناگون ندارد) این مدعا را اینطور مطرح کرده اید که :شما مسلمانان این آیه را ترجمه و تفسیر کنید.
قبلا گفتم الان نیز میگویم برای من مشکلی نیست که مفصل در خصوصیات این آیه شریفه و شان نزول آن و آیات و روایات دیگری که کمک به فهم این آیه میکند را اینجا بیان و ارسال کنم.منتها من مقیدم که روش منطقی بحث سیر خود را داشته باشد ،در اینجا شما مدعی هستید که این آیه معنای نامعقولی دارد که سبب بطلان صدق نبوت رسول اسلام است ،پس شما مدعی هستید ،و هر مدعا باید متکی به دلیل خود باشد ،پس از شما انتظار می رود شما که چنین ادعای بزرگی کردید ،ابتدا دریافت دقیق خود از آیه شریفه را بصورت ترجمه و تجزیه و ترکیب مفردات این آیه بیان کنید و توضیح دهید که چگونه این آیه شریفه حاوی بطلان ادعای پیامبری یک پیامبر است.
من بانتظار بیان تحلیلی شما در این مورد هستم ،اگر ملاحظه شد که بیان و استدلال شما اثبات کننده ادعایی که کردید هست ،من آنرا می پذیرم و دست از مسلمانی و ایمان به نبوت خاصه پیامبر اسلام برخواهم برداشت.
اما اگر بیان شما از نظر من نادرست و استدلال شما عقیم بود ،ضمن بیان وجه بطلان استدلال شما ،توضیح دقیق در مورد مفاد آیه شریفه خواهم داد ،بدیهیست که بعد از بیان من باز برای شما فرصت نقد و ایراد به اجزاء یا کلیت گفتار من وجود خواهد داشت.
خواهش میکنم خارج از موضوع و شعریات و تمثیلات و ناسزاگوئی را رها کرده به حاق مطلب بپردازید.
بسم الله بفرمایید
———————————-
سپاس از سیدمرتضای گرامی بخاطر آرامش و متانتش و سخنان درست و منطقی اش در باره ی شیوه های یک مباحثه ی علمی درست.
سپاس
.
سید مرتضی سلام
بنده از عفت کلام شما بسیار سپاس گزارم و از وقتی که میگذارید و با این دقت پاسخ می دهید، بیشتر
این از عوارض جانبی محیط های اینچنینی است که بنده را وا داشته، متناسب با محیط، تاکتیک های مختلف بکار بگیرم، برای نیل به هدفم
هدفم چیست؟
حقیقت جویی و در عین حال، تلنگر زدن و ادای دین کردن بواسطه درک حقیقت!
قصد اولم هم که شفاف گفتم، راستی آزمایی جناب نوری زاد، که همچنان ادامه داره، اما از ایشان هم سپاسگزارم که با سعه صدر، بنده پرده در را، تحمل می کند
کفش دهی، باز دهندت کلاه
پرده دری، پرده درندت چو ماه
جناب سید، بیت فوق تقدیم به جناب نوری زاده، چون ایشان اهل قلم و ادیب و هنر مند هستند
اما سلاح بنده، همین شعر و غزله، دشنه ی من شعر و غرله، بعد شما که متوجه شده اید که سلاح من شعر و غرله، میخواهید بنده را خلع سلاح کنید؟
یعنی شما میخواهید اورانیم 70 درصد غنی شده را از من بگیرید و جاش، شکولات بدهید؟ بعد میخواهید اسم من، نی نی نباشد؟
شما میخواهید، سید باشید، و من، هیچکس نباشم؟
شما میخواهید ولایت مدار باشید و سفینة النجاة و بنده کاپیتان یک کشتی به گل نشسته هم نباشم؟
جناب سید
بنده بواسطه تخصصم، بلا واسطه قرآن را میخوانم و درک میکنم و چیزهایی که آقایان فضلا و فقها میخوانند، استخراج نمی کنم!
چرا باید اصولاً قرآن تفسیر داشته باشد، در وهله اول
به سیاق اولی، چرا باید تفسیر های گوناگون باشد، اما برداشت من غلط باشد؟
وقتی بین فضلا و حکما و فقها، تا این درجه اختلاف است که هر کسی درک خود را از قرآن می نویسد و بر آن تفسیر فلان می نهد، چرا بنده از ظن خود، یار قرآن نشوم؟
یا باید اِدارک مشکل داشته باشه، یا مُدرِک، یا مَدرَک، از این سه حال که خارج نیست؟
یا چشمه آلوده است، یا نهر، یا ظرف!
یا الله، حق نیست، یا پیامبر صادق نیست، یا من مسلمان قادر به فهم نیستم!
جناب سید، بنده تعبیر خودم رو از سید نوشتم و سیادت را به اسلام و مسلمانی ربط ندادم که شما بنده را به افترا و یا کج فهمی، متهم کنید. بنده به جد معتقدم که، مشکل از بشر، از خودشه!
تو خود حجاب خودی حافظ، از میانه برخیز
پس، حتی با گُل و گُلاب هم، به خودش ضرر میرسونه، افتخار و غرور و تبختر و جویای نامی که جای خود که این یک اصلِ اجتماعیِ جا افتاده و رایج امروزین است که، هر که به نوعی خودش رو میخواد منتسب به مقامی بالاتر بکنه، بلکه از این نمد، برای خودش کلاهی درست کنه!
پس نوع برخورد جامعه با سید، درست عین نژاد پرستی است و بدون شک، تمایز قایل شدن در میان اجتماع، با توسل به القاب و الفاظ، تبعیض و نژاد پرستی و خود بری تری جویی بدنبال داره که از یک جامعه بویژه دینی – اسلامی چون ایران، انتظار میره که به این جور القاب و الفاظ، توسل نجویند… از آن جمله، حجت الاسلام، آیت الله، ثقة الاسلام، آیت الله العظمی !!!!!!!!!!!
بنده چون واژه شناس هستم، به بار معنایی واژگان نیست آگاه و مُعترف و این مَعرفت نیز، بسان موم در دستانم، چراغ راه کشف حقیقته که میتوانم عاقبت را ببینم و این یک ادعا نیست که سیادت=نژاد پرستی، خود گواه آن است که عوام از آن قافلند و باشد تلنگری بر شما محقق و جویای درستی که اگر به این وجه ننگریسته بودید، اما وجود دارد. عین شما، چه بپذیرید، چه نپذیرید، سیادتی که ما در جامعه می بینیم، عین نژاد پرستی است! و شما در هیچ دائرة المعارفی شاید این تعبیر را نبینید، اما، دائرة المعارف را مگر کی نوشته؟ شاید در آینده ای نه چندان دور، در دایرة المعارف ها نیز، اضافه شود که سیادت، مترادف است با نژاد پرستی!
اما بنده هم دیگه میخوام تو این زمینه بحث نکنم، هم احترام به نظر شما و هم اینکه، مباحث من، قائم به اسلام است و تمامی مطالبی که خواهم آورد، با فرو ریختن عمود اصلی، فرو خواهند ریخت، بدون شک.
پس، بحث اصلی را پیش میکشم و خدمتتان عرض کردم که، برای خلاصی از اثبات درستی مدارکم، به شما آوانس دادم که شما مدرک ارائه دهید، تا با مدرک خودتان، ادارک جدیدی خلق کنم!
بسم الله
اقرا بسم ربک الذی خلق
یعنی چه
دقیق و جامع
Captain Nemo
دوست عزیز
سلام بر شما
مطلب طولانی شما باز خروج از محل نزاع بود ،عرض شد که احترام گذاشتن، بر اساس یک بنیاد ،بمعنای برتری نژاد و نژاد پرستی نیست ،آن بحث هم که مختومه شد ،شما حق دارید البته عاشق شعر یا هر چیز دیگر هم باشید ،لکن اینجا موضوع بحث ما نه شعر بود و نه سیادت ،موضوع بحث ما دریافت مفهومی از آیه اقرا باسم ربک الذی خلق بود ،از آنجا که شما لاجرم بر اساس دریافتی که از آیه شریفه داشته اید مدعی این گزاره شدید که محتوای این آیه سبب فروریزش بنیان بعثت و نبوت است ،پس شما مدعی هستید و دیگران بحکم اینکه فطرتا نمی توانند دل بمدعای بیدلیل دهند ،از شما می خواهند که دلیل گزاره مورد ادعای خود را بیان کنید ،و بیان دلیل بر مدعا متوقف بر بیان دریافتیست که حضرتعالی از آیه شریفه مورد اشاره دارید ،من آیا حق ندارم بعنوان یک مسلمان معتقد به اسلام و قرآن از شما سوال کنم شما به چه بیانی و با پشتوانه چه مبادی تصوری و تصدیقی مدعی هستید آیه مورد نظر سبب انهدام اصل شریعت است؟
بنابر این تا هنوز روز جمعه است و فراغتی وجود دارد شما لطف کنید دریافت مفهومی خویش از آیه شریفه را بیان کنید ،زیرا اگر بحث بفردا بکشد ،طبیعیست که مشغله و گرفتاری های مختلف زندگی و کاری ،سبب انقطاع پیوستگی بحث خواهد شد ،من الان تا آخر شب بانتظار بیان شما هستم.
متشکرم
سید جان سلام
بنا به دستور شما، می رویم به پست جدید، گوش های آقا مج ….
دوستان مقاله زیر در بار ه جنگ گروگانگیری و هسته ای را بخوانید
/http://sahamnews.org/2015/08/287862
با درود و فروتنی به پیشگاه شما عزیزان …!
اینجانب یک پرسش اساسی دارم وآن اینکه ….دین و مذهب چه کار اساسی برای بشریت انجام داده که علم انجام نداده…
همیشه مذاهب گرفتار فرعون بوده اند ولی علم رهایی پیدا کرده وخدمات علم به بشریت هزاران برابر بیشتر از مذهب بوده
حالا چرا بمن انسان می گویند ….مذهب داشته باشم که درگیر فراعنه باشم یا عالم و دانشمند باشم درگیر رهایی و آزادی و خدمت به بشریت….
کدام ابدی است واقعا؟
با سلام به شما
اگر ممکن است شما یک توضیحی در مورد مفهوم “کار اساسی” و اینکه مراد شما از گزاره “کار اساسی برای بشریت ” چیست ارائه بفرمایید تا من پاسخ سوال شما را عرض کنم.
به نقل از صفحهٔ فیسبوک “فرشته قاضی”:
سراغ اکرم نقابی می روم مادر سعید زینالی و او توضیح می دهد: نزدیک ۴ ماه می گذرد، هر دفعه رفتم گفتند نامه شما رفته قم چون آقای یزدی آنجا هستند و هفته ای یک روز اینجا می آیند. باید از آنجا پی گیر باشی. شماره آنجا را به من دادند،من از آنجا مرتب پی گیری کردم، در نهایت گفتند شما باید بروی از طریق قوه قضائیه پی گیری کنی. گفتم من ۱۶ سال است هزار بار از طریق قوه قضائیه اقدام کرده ام اما متاسفانه پرونده بایگانی شده. امید من این بود که حداقل شما جواب مرا بدهی. گریه و زاری کردم، گفتند یک هفته صبر کن. یک هفته صبر کردم، بعد گفتند ما کاری نمی توانیم بکنیم، نامه شما را بایگانی کردیم. من عصبانی شدم گفتم نامه مرا پس بدهید. هفته پیش پنج شنبه نامه مرا پس فرستادند.
و اینکه: دوباره نامه بردم بیت رهبری، نامه مرا قبول نکردند. حالا نمی دانم دیگر از کجا باید اقدام کنم. حتیاز آقای یزدی وقت ملاقات خواستم، ندادند، از آقای روحانی هم وقت ملاقات خواستم که وقت ندادند.
او سپس به جلسه ای که در پادگان سپاه داشته اند اشاره می کند: از سپاه محمد رسول الله ما را دعوت کردند، من با پدر سعید رفتیم، کمی با ما صحبت کردند و قرار شد پی گیر شوند و به ما جواب دهند. گفتند تمام مدارک ها و جاهایی را که نامه داده بودید بدهید. همه را تحویل اینها دادیم. ببینیم اینها چیکار می کنند، اگر کاری کردند که هیچ، اگر نکردند می روم جلوی بیت رهبری می نشینم، تحصن می کنم. آخر مگر می شود؟ به من می گویند بچه ات را فراموش کن. مگر من می توانم فراموش کنم؟ از دنیا می خواهم کمک ام کند. با دنیا مذاکره می کنند جواب من را هم بدهند حداقل بگویند سعید مرده.
و سالگرد بازداشت سعید زینالی از زبان مادر: ۱۶ سال گذشت وارد هفدهمین سال شدیم و هیچ خبری از سعید من نیست. یک حال بدی دارم در این ماه، می گویم، خدایا آنهایی که در این ماه عزیز قرآن به سر شده اند صدای من مادر را نمی شنوند؟ از حضرت علی می خواهم کمک ام کند،جواب من مادر را بدهد. نمی دانم باید عزا بگیرم، نمی دانم باید جشن بگیرم، دوستان لطف می کنند سالگرد بازداشت سعید می آیند دیدن ما. باور کنید این روزها دیگر دیوانه شده ام، نمی دانم چکار باید بکنم ..
نمونه گفتار آخوندهای کراواتی!
بازرگان سالها پیش ازظهورخمینی وانقلاب اسلامی، یکی ازنظریّه پردازان ِ«ولایت فقیه» بود به طوری که 16سال پیش از انقلاب اسلامی ،بازرگان درکتاب «بعثت وایدئولوژی»(سال 1341، ص295) مدّعی شد:
-«درایدئولوژی الهی(اسلامی)،قانونگذار ِ اوّل وازل،خداست واَحَدی(چه سلطان،چه مردم یاطبقات ِ آن ازطریق مجلس،شورا،ورفراندوم)،حقّ ِ وضع قانون وتعیین تکلیف ندارند»
بازرگان درهمین زمان ضمن مخالفت بااصلاحات اجتماعی دوران محمدرضاشاه، تاکیدکرد:
-«هرکس به خمینی پُشت کند،به قرآن پُشت کرده است»!
مقصود از این قانون و قانون گذاری اولیه ،قوانین کلی شرع است که بمنزله خطوط کلی مشی انسان در زیست فردی و اجتماعی خویش در این جهان است ،بنابر این بیان آن مرحوم منافاتی با تاسیس مجلس و تقنین قوانین موضوعه جزئیه ندارد ،آنچنانکه الان در اعمال رویه مجلس شورا در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود دارد.بعبارت دیگر مقصود آقای بازرگان از آن عبارت حق قانون گذاری و تشریع شریعت و قوانین کلی شریعت است که از این در گفتمان توحیدی اسلامی تعبیر می شود به “توحید در تشریع” ،مفهومی در برابر “خودسالاری” و “خود رهائی فردی و جمعی” که در گفتار دیگران هست.
رسول گرامی درود !دوست ارجمند مرتضی یک آخوند است و وظیفه اش حفظ بیضه اسلام بخوان منبع درآمد//////////////////////
/////////////////////
////////////////////////
//////////////////////////
/////////////////////////////
—————————————-
مزدک گرامی
نوشته ی شما بخاطر این که از توهین ها و کلمات ناشایست آکنده بود، حذف شد.
با احترام
.
جناب نوریزاد
سلام و درود
من از نحوه مدیریت شما در این صفحه دچار شگفتی شدم ،البته اعتراضم مربوط به پوشش چنگکی یک عبارت طعن گونه که یک جمله بود در برابر دهها و صدها فحش و ناسزای کامنت گذار مزدک به من و هم صنفان من و عقائد اسلامی من ،نیست ،آنرا مختارید نشر دهید یا ستار العیوب باشید ،از شما سپاسگزارم بخاطر ستار العیوبی ،و البته خودم تردید در نوشتن آن جمله طعنیه خطاب به آن کامنت گذار بودم ،در هرحال هیچیک از ما واجد مقام عصمت نیستیم و لغزش و خطا از لوازم رفتار و گفتار ماهاست.
اما اعتراضم ناظر به حذف (البته اگر دریافت نکرده اید بفرمایید تا دوباره ارسال شود) یک پاسخ سیاسی از سوی من است به چند کامنت گذار (دوستان: رسول-عرفانیان-امیر-ناشناس) که بصراحت انظار سیاسی خود را بصورت اعتراض بمن ابراز داشته اند ،آنچه هم که سبب مزید شگفتی شد این است که طلیعه همین کامنت فحش گونه کامنت گذار مزدک را که بنوعی دستگرمی به یکی از کامنت گذارانیست که مطلبی خطاب بمن نوشته اند را اینجا درج می کنید اما در عین حال جوابیه من به چهار مطلب انتقادی را اینگونه سانسور میکنید.
تشکر از شما و مدیریت شما
العربيه – امیرعباس فخرآور فعال دانشجویی و سیاسی ایرانی که در آمریکا به سر می برد، کتابی با عنوان «رفیق آیت الله» را منتشر کرده است.
در زیر عنوان این کتاب نوشته شده است: «نقش سازمان امنیت شوروی در انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن سید علی خامنه ای در ایران».
فخرآور در گفت و گو با «العربیه.نت فارسی» می گوید که کتابش 10 فصل دارد و در آن تلاش کرده تا امکان تحقیق مستقل و موضوعی برای پژوهشگران در آن زمینه خاص نیز فراهم شود.
فخرآور می گوید که برای نخستین بار در کتاب خود از نقش سازمان امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق در انقلاب ایران پرده برداشته است.
او تاکید می کند: «طرح گسترده سازمان امنیت شوروی برای استفاده از روحانیون شیعه برای مقابله با ایالات متحده…، برنامه ریزی برای انقلاب اسلامی و ایجاد آشوب و خرابکاری وسیع در ایران برای روشن کردن آتش انقلاب و سرنگونی حکومت شاه از جمله فاجعه آتش زدن سینما ها و کشتارهای ساختگی که مربوط به فعالیت این سازمان پیش از انقلاب بوده است.»
فخر آور می افزاید که در چهار فصل نخست کتاب «رفیق آیت الله» این مسائل به صور مدون و با ارائه اسناد، افشا شده است.
به گفته امیر عباس فخرآور «در فصل های پنجم و ششم این کتاب به نقش سازمان امنیت شوروی و ماموران این سازمان همچون سید علی خامنه ای و سید محمد موسوی خویینی ها در تاسیس سپاه پاسداران، اشغال سفارت ایالات متحده در تهران، کشف و خنثی سازی کودتای نوژه و توطئه برای برکناری نخستین رییس جمهور ایران اشاره می شود.»
فخرآور مدعی می شود که کشته شدن بسیاری از مقام های طراز اول جمهوری اسلامی ایران از جمله انفجارهایی که در سال های نخست روی داد، توسط سازمان امنیت شوری با همکاری خامنه ای و یک تیم وفادار به وی طراحی شده است.
در فصل هفتم و هشتم کتاب «رفیق آیت الله» که به این موضوع پرداخته، مده است که «دکتر چمران، آیت الله بهشتی، رییس جمهور رجایی و نخست وزیر باهنر» توسط همین تیم به قتل رسیده اند.
در فصل پایانی کتاب هم به آن چه «کمک های سازمان امنیت شوروی پس از به قدرت رساندن خامنه ای» نامیده شده، پرداخته شده است.
فخر آور به این گفته که آمریکا و انگلیس در پشتیبانی از انقلاب ایران دست داشتند نیز اشاره کرده و می گوید که این شایعه توسط سازمان های امنیتی روسیه ساخته و پرداخته شده است.
او می گوید این کتاب که «ثمره چهار سال تحقیق» است، شوکی خبری به وجود آورده که تاریخ مطالعات ایران را به پیش و پس از انتشار خود تبدیل می کند و معادلات را تغییر خواهد داد.
به گفته فخرآور در نگارش کتاب از «منابع درون حکومتی بر پایه مصاحبه ها و کتاب های خاطرات مقامات جمهوری اسلامی، تاریخ نگاری های رسمی، به بررسی تطبیقی آنها با اسناد معتبر و خاطرات منتشر شده توسط افسران سازمان امنیت شوروی که مرتبط با همان دوره تاریخی خاص بوده اند، اسناد رسمی منتشر شده توسط جمهوری اسلامی و دولت روسیه، اسناد محرمانه و طبقه بندی شده سازمان امنیت شوروی سابق، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و سازمان اطلاعات و امنیت مرکزی آمریکا که پس از سه دهه امکان انتشار یافته اند و از همه مهمتر اسناد محرمانه ای است که از دانشگاه پاتریس لومومبا یا همان دانشگاه دوستی ملل در مسکو به دست آمد و و برای نخستین بار در کتاب رفیق آیت الله منتشر می شود» استفاده شده است.
سید مرتضی
1404 سال پیش، در چنین روزهایی، یا شبهایی، جبریل بر محمد نازل شد و بهش فهماند (نه گفت، نه نشان داد) که
1
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذي خَلَقَ
2
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ
3
اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ
4
الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ
5
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ
———————————————————
حالا سئوال بنده از شما اینه
گاماس گاماس
پیامبری که با این 5 آیه، یکه و تنها، با بیسوادی و بی خبری تام و تمام، میره تو قلب کفار و دعوی پیامبری میکنه، آیا درخواست زیادیه از شمایی که کاپیتان نمو رو هم میشناسی، میدانی که کشتی اش به گل نشسته و هیچی تو چنته نداره، اونوقت جرات ترجمه و تفسیر بخود نمی دهی
از جد بزرگوارت یاد بگیری که چه جیگری داشت
اونوقت تو از یک نی نی میترسی و اقرا بسم ربک الذی خلق رو براش روشن نمی کنی؟
کمی جیگر داشته باش
قدر یک نی نی
نی نی
جناب نوری زاد سلام
مگه برای کسانی که در این سایت قلم می زنند، کپی میکنند یا سخن چینی میکنند، غیر از یک “آیدی”، علامت مشخصه دیگری هم دارند برای خوانندگان؟
فرض کنیم که “نی” کاپینان نمو نیست و “کاپینان نمو” هیچکسه و هیچکس، “همه کسه”!
فرض کنیم منی که الان قلم میزنم، با یک آی دی جدید بیام و تمامی ادعاهای قبلیم رو، با یک استراتژی دیگه بپرسم.
فرض کنیم
مگه در اصل ماجرا، تغییری حاصل میشه؟
مگه حقیقت متغیره؟
سید مرتضی میگه، انالحق
کاپیتان نمو هم میگه، انالحق
سید از کاپیتان بی خبر و کاپیتان از سید
اما الان هر دو از هم باخبرند
شما قضاوت کنید
بنده میگم، الان سال 1394 است و ایشان، یعنی سید مرتضی، فرضاً جناب حمید رسایی است که رفته خیلی رسا، در فنلاند، تبلیغات دین مبین اسلام بکنه!
نباید مدعاش رو بر دلها بنشونه؟ نباید اگه سئوال پیچ شد، حاضر به جواب باشه؟
جناب نوری زاد
بالاخره این سید که 40 ساله کار دین میکنه، نباید یک اصولی داشته باشه کارش؟
طبق اصول، کسی که میگه حقه، باید حقانیتش رو اثبات کنه و بنده فقط گفتم اسلام ناحقه و رای بر عدم حقانیتش دادم و گفتم، با یک عالم دین مناظره میکنم و انتظار داشتم هر کسی که مسلمانه، به دینش آگاه و مسلط باشه!
برای همین از شما پرسیدم که آیا مسلمانید، که فرمودید بله). بعد پرسیدم آیا بر آن تسلط دارید، فرمودید که خیر، سید مرتضی است که 40 ساله شاگرد این مسلکه و صراط المستقیم را می پیماید و میره و میاد!
شما می فرمایید بمب را شلیک کن!
بنده گفتم، این بمب را هر جایی شلیک نباید کرد!
پس یا من بلوف میزنم، یا نمیزنم!
هنوز با وجودیکه شما بارها در برنامه های مختلف، دیده اند که شما چرایی خروج خود را از “دایره دوستی با بیت” اعلام کرده اید، کسی باور ندارد که شما راست می گویید و این مدعای شما رو بدیده شک می نگرند!
مگر نه این است که این شمایید باید حقانیت جنبش و حرکت و خروج خود را ثابت کنید و دیگران تایید و باور؟
شما بینه و دلیل میاورید و دیگران استدلال شما را یا خواهند پذیرفت یا !!!!!!!!!!!!!!!!
معلومه این علامت تعجب های کذایی یعنی چه. سید مرتضی میگه، هیستریکه!!!!!!!!!!!!!
اما نخیر جناب نوری زاد
این علامت سئوالهای بزرگ و تعجب های دهان باز کرده و فک خورده روی زمین، ناشی از ساده پنداشتن طرف مقابله!
ناشی از اینه که او را نی نی فرض کنی!
بنده با قصد راستی آزمایی سخنان شما آغازیدم
حواله ام دادید به سید مرتضی
و حال سید مرتضی، بنده را میخواد سر انگشت حیرت خود، حیران کند و بگوید، اول شما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سید مرتضی، یک کلام
اقرا بسم ربک الذی خلق یعنی چه؟
این با شماست که یک بار دیگر به بوته راستی آزمایی سپرده بشید و اگر چاره ای نیست، قواعد و اصول عربی را هم به ما یاد بدهید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخر نه ما عربیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قضاوت با خوانندگان
—————————————-
پی نوشت
به هنرم ایجاد سئوال و شک و شبهه ، میگن فلسفه، درست عین سئوالاتی که دین در ذهن انسان آفرید، که مگر تو خالقی نداری؟ اگر نداری، من یک خدا برایت فراهم آورده ام، ایناهاش! بیا باهاش آشنا شو!
همچنین تمامی فیلسوفان متفق القول هستند که، هست را میشه نیست کرد، نیست را که نمیشه هست کرد!
خدایی که هست، ولی کسی باور نداره را میشود ثابت کنی!
خدایی که نیست ولی برخی باور دارند که هست را، چگونه میخوای ثابت کنی؟
سید مرتضی، متوجه هستی که چی میگی؟
این شمایید که باید حقانیت اسلام را ثابت کنید و درست همینجاست که بنده وارد عمل میشوم و کوس رسوایی تو را خواهم زد!
شما فرض می کنی که چیزی تو چنته ندارم، چون خودت چیزی نداری!
عین مذاکرات اتمی با 5+1 که از کاپیتولاسیون هم خفت آور تر و مفتضحانه تر از ترکمنچای است!
روز قیامت فرا رسیده
و سرخی و زرد را نشان خواهد داد
روز جدا سازی حق از باطل
چه “دینی” ، چه “نی نی”
بسم الله!
(نی نی)
سلام جناب نوری زاد
گزارشی از وضعیت زندان گوهردشت موسوم به رجایی شهر و رئیس این زندان
محمد مرادی رئیس زندان گوهردشت موسوم به رجائی شهر شکنجه گر، مسئول کشتار و مرگ خاموش ده ها زندانی در این زندان است.
– پرونده سازی برای زندانیان سیاسی از جمله خالد حردانی، رسول بداغی، مهدی شاندیز، شهرام چینیان،
– نگهداری ده ها زندانی سیاسی در بین زندانیان بیمار که دارای بیماری های خطرناک و پنهان از جمله HIV، هپاتیت دارند
– دستور ضرب و شتم زندانیان سیاسی توسط زندانبانان و یا زندانیان بیمار روحی و روانی،
-به رسمیت نشناختن حقوق زندانیان سیاسی طبق کنوانسیونهای بین المللی و نادیده گرفتن حقوق قانونی تنها بخشی از صدها شکنجه سفیدی است که توسط این جنایتکار و ماشین کشتار زندان بر علیه زندانیان اعمال می شود.
مرگ خاموش، مظلومانه و بی صدا آن هم به صورت مشکوک تعدادی از زندانیان سیاسی از جمله مهدی زالیه، علیرضا کرمی خیرآبادی، افشین اصانلو، محسن دکمچی، منصور رادپور، فقط در 2 و 3 سال اخیر مدیریت این جنایتکار است،
مرگ تعداد زیادی از زندانیان عادی در انفرادی از جمله بهرام تصویری و در نزاع های دسته جمعی و سازمان یافته توسط زندانبان از جمله و نه آخرین آن صابر شربتی و همچنین تشویق به خودکشی زندانیان از جمله فرهنگ و شهرام پور منصوری به دستور مستقیم و مباشر این مزدور امنیتی و اطلاعاتی است.
قطع ملاقات حضوری زندانیان سیاسی، قطع مکالمات قانونی تلفنی زندانیان با خانواده و نصب دستگاههای پارازیت سرطان زا در محوطه هوا خوری و جلوگیری از درمان تعدادی از زندانیان سیاسی به انجام معاملات پنهان مالی با زندانیان، جلوگیری از مکاتبات اداری زندانیان با مسئولین به جهت آگاه سازی از وضعیت پرونده و تشکیل دادگاههای غیرقانونی،
جلوگیری از آزادی مشروط و مرخصی، دستور آزار و اذیت خانواده ها در سالن ملاقات همراه با بازرسی های زننده، غیرانسانی و گاها توهین آمیز،ندادن وکالت به اعضای خانواده و همچنین جلوگیری از ملاقات زندانی با وکیل و عدم تحقق کامل حقوق اساسی و قانونی زندانی مطرح در آیین نامه سازمان زندانها،
ورود سیستماتیک مواد مخدر و پخش قرص های روان گردان در بین زندانیان جوان توسط عوامل خودفروش در بندها و حتی در سالن 12 سیاسی برای پرورش خبرچین، به جهت سوءاستفاده از زندانیان بیمار و در صورت نیاز حذف فیزیکی زندانی از این طریق تنها بخشی از کارهای کثیف به جهت سرکوب دیگراندیشان و زندانیان سیاسی است.
با درود ،همکار اداره ام ازم پرسید که همه ایرانیان اینگونه زندگی کردن را دوست دارند ! گفتم نه بابا همه ناراحتند .گفت چرا چرت و پر میگویی؟رفتم بگویم که ….حرفم را قطع کرد و گفت اگر مردم ناراضی بودند چرا این حکومت سرکار است ؟پس بدان حداکثر مردم راضی هستند .بیخود هم نگو همه ناراضیند فوقش یک میلیون اگر ناراض باشندپس 85برابر ان راضی هستند. اینها مگه از شاه قویترند . جوابی نداشتم بهش بدهم لطفا مرا راهنمائی کنید تا جوابش را بدهم چون به من گفت “خفه شو بیشعور”
چنین گفت آذر به تن های پست
به ایران ستیزان ِ تازی پرست
که ای اهرمن زاد ِ میهن فروش
سخن دارمت به سپاری بگوش
فرا آورم روزگاری ترا
که مرگ آرزوگر شوی بارها
برونت کشانم ازین مرز و بوم
جهانی رهانم ز کردار ِ شوم
رسد تا ز اسلام ِ ناپارسان
درین مرز چشمی نیابد نشان
چوسیمرغ زادان ره آورشوند
به کشور رهایی دلاور شوند
کنون هرچه خواهی توباخانه کن
بر و بام ِ این خانه ویرانه کن
یکایک سوا کن بگیر و ببند
گهی با خرافه گهی با چرند
گهی آشکارا خور و گه نهان
ز خون ِ زن و مردِ این باستان
ترا با سپاه ِکلانت چه باک
بخوابان جگرگوشگان را به خاک
بنام خداوندک ِ تازیان
جدا کن تن ِمردمان را زجان
همه دار و نادار ِاین خانه را
ببخشای دستان ِ بیگانه را
خرَد خانه بربند و مسجد گشای
به مشتی خرَد خفته شو رهنمای
به میدان زگلهای ما بیشمار
بگیر و بیاویز بر چوب ِدار
بترسانمان از امام ِزمان
بده نان ِ مارا به بیگانگان
کنون گوی وچوگان چو دردست ِتست
زمان و مکان هردو سر مست ِتست
زمانت برآید چنان بی خبر
که بینی بسی کاوه در هر گذر
مپندار کشتی به نام خدا
که مانَد سرانجام ِ تو بی جزا
……
کمی گر فریب ِترا خورده اند
گمانت که ایرانیان مرده اند
……
یکی زنده مانَد ز کورش پسر
یکی روز ِ خوش را نبینی دگر
……
به سال ِ هزاران چو ایران رسید
نگردد به سی سال ِ تو ناپدید
……
چو از ره رسد نوبت ِجنگ ِما
رهایی کجا یابی از چنگ ِما
……
برآید چوخورشید ازپشت شیر
کشانم ترا از بلندی به زیر
……
بدان تا که ایران مرا میهن است
بلند آسمان جایگاه ِ من است
پاسخ به نقد “مازیار وطنپرست” و گرامی
در مقالهٔ مربوط به “اقتصاد مال خر است” سعی من بر آن بوده که تحلیلی کلی از ساختار زیربنایی اقتصاد مبتنی بر صادرات نفت خام، و تجارتی عمدتاً یکطرفه وارداتی و دیوان سالاری متکی بر این ساختار، ارائه دهم، اجزای آنرا تفکیک کرده مختصراً توضیح دهم
نقد شما در مورد دیدگاه ساختاری من درست و به جاست، اما برداشتی مناسب و منصفانه با عمق و روح مقاله و وجوه مطرح و برجسته شده در آن نیست، امید است که اشتباهات ابهام آمیز به کمک توضیحات زیر رفع شود. من تحلیل طبقاتی از جامعهٔ ایران در این مقاله ندادم منهای اشاره ای به تضاد و تمایز ما بین شمیرانت نشینان و سایر مناطق محروم کشور – دلیلش هم پست اول این مقالهٔ در صفحهٔ “پسرم اینجا خرم شهر است” بود که قصد بر این بود که اشارهٔ به علل این تضاد کرده باشم.
درک ساختاری فلکی یا جهانی مسائل مرتبط با اقتصاد سیاسی برای شناخت مسایل مشابه منطقه یا ملی امری ضروری است، چون که در عصری زندگی میکنیم که این پیوندها سخت شکل گرفته و بدون درک این پیوندهای ساختاری از تحلیل درست مسایل مربوطه عاجز خواهیم ماند
از مهمترین وجوه بر جسته شده در این تحلیل (پست: اقتصاد مال خر است) که در تحلیلات دیگر تا کنون به آن توجه نشده عبارتند از
نقش پایتخت کشوراست ، تهران تقریبا فاقد نقش بارز مثبت و مولد و تولید کنندهٔ درامدزای ارزی (مستقل از منابع نفت و گاز) به عنوان صادر کنندهٔ کالا یا خدمات است- یا به عباراتی دیگر مصرفی بودن پایتخت در دستگاه اقتصاد، باری فوق العاده سنگین بر روی دوش اقتصاد بیمار کشور است و خود مسبب این اقتصاد بیمار. توجه به تاریخ تهران نیز حائز اهمیت برای درک این مطلب است
یعنی همانطور که در مقاله آمده ”
“مصیبت گریبان گیر کشور وجود پایتختیست با بیش از ۱۲ میلیون جمعیت که خود مستقل از در آمدهای نفت جنوب حتا در آمد ارزی هم طراز با صنعت صادراتی قالیبافی ابریشمی قم هم ندارد!!!! تهران کلان شهریست که در کلاف مصرف گرایی و ارایه خدمات، ترافیک و الودگی پیچ و تاب میخورد. به قول”طبیب جدید اقتصاد” فرزند تنبل و نالایقیست که ارث پدر را میخورد و میسوزاند”
انتقال و تمرکز ناعادلانهٔ عمدهٔ دلارهای نفتی در تهران به عنوان مرکز دیوان سالاری و محل استقرار ساختار هدایت و مدیریت اقتصاد مصرفی و لاجرم اثرات تورمی در جهت مطلوب ( البته به همراه اثرات نامطلوب الودگی محیط زیستی و معضلات ترافیک و تردد بی پایان به جهت مهاجرت به آنجا و افزایش و تمرکز بیش از حد جمعیت) مالکین املاک تجاری- مسکونی و اداری آن خصوصا در شمیرانت؛ یعنی بهرمندی بخش مستغلات پایتخت به دلیل متمرکز شدن عایدی صادرات نفت خوزستان نزد بانک مرکزی و دیوان سالاری حکومت بدون سهمی مثبت در رشد اقتصاد تولیدی. یعنی مصادرهٔ به مطلوب منابع عمومی زیرزمینی جنوب توسط منابع زمینی (و هوایی) تهران/شمیرانت، این خود مکانیسمی برای تبدیل ارزش افزوده این املاک و تبدیل آن به دلار و انتقال به خارج از کشور بوده، و این امری جأ افتاده در اقتصاد املاک این منطقه طی سالهای متمادی از دوران پهلوی دوم تا کنون بوده
نکته: قاچاق سوخت (یعنی فروش نفت و گاز یا سایر فراوردهای نفتی بخاطر ما بتفاوت مطلوب قیمت داخلی با قیمت خارج از طریق مرزهای شرقی، شمال غرب و سواحل جنوبی)، امری غیر قانونیست. اما خوب میدانیم که این فرصت شناسی تجاری امری آشناست، نیست؟ بله هست، این همون فرصتیست که دولت به شکل انحصاری برای خود قائل است. یعنی صادرات نفت و گاز و فروردهای نفتی از طریق شرکت نفت و سایر نهادها و رانت خاران و دلالان نفتی؛
نقش بسیار مخرب بانک مرکزی و نظام بانکی در تولید تورم پولی ، چاپ بی رویه و تعمدی اسکناس بدون پشتونه، تولید استقراضات بدون وثیقه لازم و تضمین وامهای قصور کرده و ناتوان در بازپرداخت اصل و سود، یعنی انتقال زیانهای ناشی از سؤ مدیریت، فساد و اختلاص افراد و بنگاهای تجاری ورشکسته به سایر سپرده گذاران و شهروندان بیخبر از همه جأ؛
آنها در این زمینه آنقدر بی شرم و بی حیا هستند که همین اخیرا آقای معاون اول در نشستی با اعضای باشگاه رانت خاران صریحاً اعتراف کردند که پولهای بلوک شده (در شبکه بانکی جهانی توسط آمریکا و غرب) که قرار است بعد از پذیرش رسمی توافق هستهای (برجام) دریافت شود – از قبل توسط بانک مرکزی تبدیل به “اسکناس احسن” شده و توسط دولت هزینه گردیده، یعنی ما این میلیاردها دلار گروگان- گرفته توسط آمریکا را از مردمی که مفته “خرند” به سر دادن شعار “مرگ بر آمریکا” با افزایش پایه پولی پس گرفتیم؛ و تازه بد از این که این چند بیلیون دلار باقی مانده هم توسط بانک مرکزی دریافت شد، قطعا یک بار دیگر با فروش آن در بازار خودی و غیر-خودی، این مفت “خران” پیرو اقتصاد “خر” را پالان میبندیم و بر آنان سواری میکنیم
آنها آنقدر در مورد میزان دارایهای بلوک شده از ریس بانک مرکزی گرفته تا وزیر اقتصاد و معاون اول و دوم و سوم و غیره ارقام مختلف بزبان آوردند که برادر حسین هم صداش در آمد که انگار یه رودهٔ راست تو شکم هیچ کدوم از اعضای باشگاه بنفش رانت خاران معتاد به دلار نیست. یا نکنه از اول دروغ میکفتند که اموال ما بلوک شده، اینها صرفا بهانه بوده برای تحمیل برجام به نظام
چه پولی؟ چه کشکی؟ کی دیده؟ کی برده؟ اینها همه شایع است!! فرهنگ دگر سالار قرون وسطا یا حرص و طمع بی پایان؟
نکته: چاپ اسکناس توسط شهروند غیر قانونیست ، و با مجازات سنگین مواجه میشود؛ اما همین کار را دولت یا بانک مرکزی در ابعاد میلیاردی آزادانه بدون پشتوانهٔ تولید یا طلا و بدون تر س از مجازات به شکل انحصاری انجام میدهد. بانکها بدون ترس از مجازات تولید استقراض (یا بدهی- پول مجازی منفی چاپ میکنند)
دولت مسبب اصلی و انحصاری تورم پولی و قیمتی از طریق افزایش پیوستهٔ قیمتهای سوخت و انرژی، منابع آب و سایر خدمات دولتیست. یعنی بر خلاف آن چه تصور عمومیست تورم پولی و قیمتی، و همچنین کسری سالانهٔ بودجه نه این که امری ناگزیر و غیر قابل مهار است بلکه تعمداً در جهت منافع و یا معلول سیاستهای تورمی خود اعمال شده دولت و همچنین متاثر از تورم جهانی دلار و البته وابستگی اقتصاد کشور به دلارهای نفتی بوده وچونکه بخشهای مسلط اقتصادی از این سیاستها سودهای کلان به جیب میزنند و اکثرییت شهروندان متضرر از قبل این سیاستها
اینها همگی از ویژگیهای اقتصاد سرمایه داری متکی به اقتصاد پولی (فایننس کپیتالیسم) متکی به پول کاغذی (فیات کرنسی – کلمهٔ لاتین فیات – به معنی “ بگذار انجام شود” ) ناشی میشود. ریشهٔ تورم پولی در همهٔ جهان در همین مضل پول کاغذی که خود ذاتا ارزشی ندارد، نهفته که البته باز سودی کلان برای گروه مسلط بر اقتصاد جهانی (نظام شبکه جهانی بانکهای مسلط غرب با هما هنگی بانکهای مرکزی آنها) و هم زمان زیانی بزرگ برای سایر شهروندان زحمتکش جهانی دارد. اشارهٔ کوتاه در مقالهٔ “اقتصاد مال خر است” به جایگاه برتر جهانی آمریکا و نقش این سیستم شده که در پستهای بعدی سعی میشود بیشتر بدان پرداخت .
تورم پولی و قیمتی (افزایش هزینه ها) سبب غیر رقابتی شدن تولیدات داخلی و کاهش ظرفیت، بیکاری و ورشکستگی بخشهای گوناگون تولیدات داخلی شده از جمله مواردی که در مقاله از آنها نام برده شده. باید توجه داشت که نقش اصلی دولتها در امور اقتصادی در مدیریت و گرداندن مستقیم بنگاها یا شرکتها نیست بلکه دست کاری کردن در عرضهٔ پول، و تعیین نرخ بهره و نرخ تبدیل پول ملی به آرز خارجی است یا بعبارتی تعیین قیمت یا ارزش پول ملی میباشد که همهٔ فعالیتهای اقتصادی را تحت شعاع خود قرار میدهد یا کنترل میکند. یعنی در واقع اقتصاد بازار آزاد توهمی بیش نیست، مگر زمانیکه مقوله “پول” خود دارای ارزشی حقیقی قابل انتقال، معاوضه و مقبول داشت باشد، مثل فلزات قیمتی همچون نقره و طلا که در گذشته نیز سکه آنها در تمدنهای قدیم رایج بود. این بحث به “استاندارد طلا” و جایگاه آن در اقتصاد مدرن بر میگردد که خود موافق و مخالفانی با دلایل گونگون دارد که نیاز به واگشایی مفید و عملی بودن آن برای مقابله با سیستم رایج و مسلط فیات یا آرز کاغذی یا الکترونیکی دارد. سکه طلا با عیار خاص را نمیشود تقلبی ضرب یا چاپ کرد حتا با پرینتر ۳ بعدی مگر گرد طلا استفاده کنیدبا درجه خلوص لازم. شیوهٔ تورم پولی کهن یعنی افزایش و ترکیب فلز نا مرغوب با فلز مرغوب یا طلا همان تاریخ کیمیا گری و داستان “یافتم” ارشمیدس است
موثر بودن سیستم دریافت مالیات مستقیم از حقوق بگیران، کارمندان، کارگران و اعمال مالیات مخفی (تورم پولی) بر آنها و در مقابل ضعف شدید ساختاری و عدم ارادی عملی از دریافت مالیات از گرو های مسلط بر ساختار اقتصاد از ویژگیهای نظام حاکم است. به استناد رئیس کّل ادارهٔ خزانه داری کشور سالانه بین یکصد تا یکصد و سی هزار میلیارد تومان (۳۰ تا ۴۰ میلیارد دلار) فرار مالیاتی در کشور است. که این شامل دو گروه عمدست، کارتن خوابها و رانت خواران گوناگون
طبق اعتراف صریح اخیر وزیر دادگستری و رئیس سابق بازرسی کّل کشور در دوره دوم ریاست جمهور سابق میزان موارد و گزارشات مربوط به فسادهای اقتصادی و اختلاسات مالی پولی به قدری زیاد شده و پروندههای در دستگاه غذا انباشته شده بود که نه فرصت و نه تمایلی برای پیگیری آنها به جهت جلو گیری از آبروریزی دولت، وجود داشت. خوب میدانیم که دستگاه قضا دغدغه فکری و اولویت اجرایی – عملیاتیش چیست و هدفش کیاناند
من در مقالهٔ مذکور ساختار اقتصاد و وجوه اصلی آنرا برشمردم و نقش نا مولد و مصرفی امروزی و تاریخی پایتخت را برجسته کردم. استنباط (کمونیستی – طبقاتی) شما از پستهای من احتمالا نشی از بحثهای فلسفی فی ما بین من و کوروس عزیز که از دیدگاهای متقابل ایدهآلیسم و ماتریالیسم به پدیدهٔ پیداش تمدن، فرهنگ و نهایتأ ساختار اقتصاد سیاسی و لاجرم اشارات من در این بحثها به نظریات و اصول مارکسی و اینگلس، ناشی میشود. این امر سبب شد که احتمالا هم مهرداد و هم شما این نتیجگیری نسنجیده و عجولانه را داشت باشید که من تحلیلی کمونیستی و بر همین مبنا الگویی سیاسی اقتصادی در گفت و گویم مطرح میکنم
اگر شما به مقاله مذکور دقت کنید متوجه میشوید که من اعتقادم بر این است که بجای استراتژی خام فروشی و کسب دلارهای نفتی و واردات کالاهای لوکس مصرفی – از قبیل کیف و کفش لویی ویتون، ساعت رولکس، شکلات سوئیسی، پورشه و لامبورگینی، کاشی و سنگ مرمر ایتالیایی برای آپارتمان ۱۰ میلیون دلاری، لباس آرمانی، اسب تاروبرد آلمانی، هواپیمای شخصی و غیره- برای شمیرانت نشینان و گندم آمریکایی، چای و برنج هندی، شکر بریزیلی، گوشت دام اوکراینی، برای سایر شهروندان و تبدیل اینها به نینی ایرانی، و واردات اسباب بازی و جقجقهٔ چینی و پوشک چینی برای نینی، تبدیل نینی به دانشجوی فارغ تحصیل بیکار دانشگاه آزاد و سراسری و پیام نور، یا دلال مستغلات و وسایل ماشین و، لوازم الکتریکی چینی کرهٔ ژاپنی یا مکانیک ماشین پورشه و غیره – نفت و گاز را میبایست روانه پالایشگاه ها، کارخانهها، کارگاهها و بنگاهای تولیدی کرد و با تکیه به نیروی خلاق پیشه وران، کار آفرینان، کارشناسان، کارمندان و کارگرن زحمتکش و مدیران لایق، مدبّر و منضبط و مسول و قانونمند کشور در جهت رشد اقتصاد و بهبود معیشت زندگی مردم و نهایتا آعتلای فرهنگی جهت گیری کرد و طرحی برای اقتصاد پایدار و انسان ساز ریخت. من آنجا نه تنها در مقام مخالفت با خام فروشی نفت، رانت خواری، دلالی گری، مصرف- گرایی و تنبلی اجتماعیم، بلکه آنجا در موضع حمایت از همهٔ اقشار خلاق مولد و زحمتکش جامعه قرار میگیرم. من معتقدم که ما در کشور طبقه سرمایه دار یا کاپیتالیست به معنی کلاسیک آن نداریم یا بشکلی بسیار ضعیف حضور دارد. رانت خواری، دلالی واسطه گری و تجارت هم در این تعریف نمیگنجند
فقدان شرایط تاریخی – اقلیمی در زایش و رشد پیشه وران بزرگ صنعتگر (بورژوازی) ملی و رشد طبقهٔ کارگر صنعتی یعنی دو طبقه مولد و دگرگون کنندی ساختار و مناسبات نظام کهنه فئودالی و فرهنگ آن که موضوع بحثهای نقادانهٔ کوروس عزیز است خود در این مقوله نهفتست. البته پیدایش این طبقه خود معلول شرایط خاص اقلیم است که همین مسئله محل تقابل فکری کوروس به عنوان یک محقق تاریخ فلسفه و فرهنگ با تفکری ایدالیستی با من است که به عنوان یک تکنو کرات با دیدگاهی ماتریلیستی این روند تحولات را تحلیل و نقد میکنم
امید است که توضیحات داد شده رفع ابهام در مورد برداشت شما کرده باشد. من صنعت چایکاران و شرکت سرامیک سازی را به عنوان نمونه هائیکه قربانیان نظام اقتصاد تورمزا ی پولی نه تولیدی آنجا آوردم. من توصیه به بنگاه گردانی دولتی در امور اقتصادی نمیکنم
بسیاری از کارشناسان اقتصادی کشور و یا در جهان الگوی اقتصاد مبتنی بر اقتصاد بازار (مارکت اکونومی) را به پیروی از اقتصاد دانان کلاسیک و نئو کلاسیک غرب تجویز میکنند، و در این راه ظاهرا از کوچک سازی ساختار دولت و پرهیز دادن دولت از شرکت در امور اقتصادی بسیار توصیه میکنند
اما “اقتصاد آزاد” غیر از توهم یا فریبی بیش نیست تا زمانیکه جدای از قوانین و مقررات گوناگون مرتبط با اقتصاد در بخش صنعت، تجارت، بازرگانی، و غیره که اعمال میگردد، نهادی به نام بانک مرکزی (در همه کشورها) عرضهٔ پول، نرخ بهره و نرخ تبدیل آرز را در کشور متبوع خود به شکل مرکزی و انحصاری توسط مافیای بانکی مسلط و حاکم تعیین میکند
شاد و پیروز باشید
خدمت دوست عزیز و ارجمند ɪ αm no body
ممنون از اینکه شعر زیبای خانم هیلا صدیقی را دوباره باز نشر کرده و اشتباهات املایی بنده را تصحیح کرده اید البته بنده در انتها نوشته بودم که شعر از دخت ایرانزمین هیلا صدیقی که نمیدانم چرا سرور گرامی ام آقای نوری زاد اسم ایشان را مندرج نکرده بودند . خوشحالم از اینکه در یو توب آنرا پیدا کرده و گوش داده اید . باز هم از لطف شما کمال تشکر را دارم و فرصت را غنیمت شمرده و برای سرور خودم نوری زاد عزیز سلامتی عاجل از درگاه ایزد منان خواستارم و به امید بهبودی هر چه سریعتر این مرد نازنین که دنیایی دوستش دارم
مهوش شهریاری با زبان شعر استقامت نرگس محمدی را ستوده است.
خانم شهریاری یکی از ۷ مدیر بهایی است که در اسفندماه ۸۶ بازداشت شد. وی به مدت ۶ ماه در سلول انفرادی به سر برد و دراین مدت دچار بیماری قلبی شده بود و پس از ۲ سال بلاتکلیفی و نگهداری در بند ۲۰۹، سال گذشته از سوی دادگاه به تحمل ۲۰ سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدیدنظر مورد تأیید قرار گرفت. این شهروند بهایی در زندان های اطلاعات مشهد٬ ۲۰۹ اوین، رجائی شهر، قرچک ورامین، بند نسوان اوین زندانی بوده است.
نرگس محمدی٬ فعال حقوق بشر نیز در اردیبهشت ماه توسط ماموران امنیتی بازداشت و در حال حاضر از شرایط وخیم جسمی رنج می برد. خانم محمدی در ساعتهای پایانی روز شنبه پس از آنکه به مدت هشت ساعت دچار فلج عضلانی میشود به بیمارستان طالقانی تهران منتقل شده و تحت مراقبتهای پزشکی قرار میگیرد. اما پزشکان بیمارستان طالقانی پس از انجام معاینههای اولیه اعلام میکنند که خانم محمدی باید تحت نظر پزشک متخصص قرار گیرد.
مقامهای مسئول در قوه قضاییه، خانم محمدی را با وجود تأکیدهای پزشکان مبنی بر معاینه این مدافع حقوق بشر توسط پزشک متخصص، دو ساعت قبل از انجام ملاقات هفتگی به زندان اوین منتقل میکنند.
این در حالی است که خانم محمدی در ملاقات روز یکشنبه خود با خانواده از هوشیاری کافی برخوردار نبوده است.
به گزارش سحام٬ در همینباره مهوش شهریاری شعری سروده که متن آن در پی آمده است:
آوای اذان در فضای زندان پیچیده بود و او
سجاده اش را
زیر آسمان کبود رو به خدا باز کرد
و پیشانی تبدارش را بر مهر خنک نهاد…
بر میخیزد
شاید برای آنکه به خدا نزدیکتر شود!
“ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا…”
چشمانش را میگشاید با شعف
چیزی از زمین بر می دارد
در میان دو دست نوازش گرش میگیرد
با شوق آنرا به قلبش میفشارد
آنرا میبوید
به نجوا در گوشش زمزمه میکند
و دستهایش را رو به آسمان خدا باز میکند!
قاصدک پرواز میکند
بر می گردد و از بلندی دیوارها شکوه میکند
نفس مشتاقش را بدرقه اش میسازد
او مادر است
از کودکانش بی خبر است
و راهی دیگر برای رساندن احساس مادارانه اش به کودکانش برایش باقی نمانده است
نسیمی میوزد
قاصدک از دیوارها میگذرد
از نظرها دور میشود
و عطر نفس نرگس
فضا را پر میکند!
مهوش شهریاری
زندان اوین
برای حس مادرانه و عاشقانه ات
مطلب زیر در مورد حکم اقای محمد علی طاهری را بخوانید
/http://sahamnews.org/2015/08/287765
اگر ممکن است نوشته های آقای طاهری را دراین جا بگذارید تا ما بدانیم او کیست و چه می گوید.
کامنت زیر در پست قبل توسط یکی از هموطنان درج شدهاست. از آنجاییکه ممکن است بعضی از دوستان کامنتها را به عنوان منبع اطلاعات صحیح فرض کنند لازم میدانم از میان اشتباهات عدیدهٔ کامنت زیر دست کم راجع به سایت ایران وایر اطلاع رسانی کنم:
«سایت موسوم به ایران وایر (iranwire.com) یک سایت شناخته شدهٔ دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی رژیم ایران است. داستان سرائی های این مقاله در بارهٔ اینکه بازجویی به نام علوی نفوذی مجاهدین بوده هم صرفا یک بازی روانی و امنیتی است. در همین راستا و در وسط معرکهٔ زد و بند اتمی با آمریکا چند شب پیش هم آیتالله بیبیسی برنامه مضحکی داشت برای تطهیر و توجیه شکنجه که در آن یک سر شکنجه گر سابق ساواک و یک مأمور اطلاعاتی جمهوری اسلامی که تحت عنوان یک “فرد” محقق معرفی میشود باهم به تطهیر و توجیه شکنجه در دو نظام شاه و شیخ پرداختند.
ایران کشور مهمی است و ابر قدرتها به این سادگی ها اجازه نخواهند داد که آخوندها دست از حکومت و سرکوب و شکنجه بکشند. »
این سایت توسط مازیار بهاری روزنامهنگار، فیلم ساز و فعال حقوق بشر معروف ایرانی و خبرنگار سابق نیوزویک در ایران راه اندازی و مدیریت میشود. ایشان در وقایع سال 88 دستگیر و زیر فشار ناگزیر به اعتراف به جاسوسی شدند. پس از آزادی و خروج از ایران او با ساخت فیلمهای تکان دهندهای همچون “اعترافات اجباری” و “شمعی در باد” از جنایات نظام در زندانها و نیز فعالیت سیستماتیک نظام علیه اقلیت مذهبی بهائیت پرده برداشت.
ضمنا مازیار بهاری با شکایت از شبکه انگلیسی زبان پرس تی وی بخاطر دردست داشتن و استفاده از نوارهای ضبط شده در ایام زندان و ارائهٔ آن به فضای بینالمللی برای تخریب جنبش سبز، به دستگاه قضایی بریتانیا شکایت کرده و موفق به محکوم کردن این شبکه به “نقض آزادی بیان” شد.
نسبت دادن عبارت “یک سایت شناخته شدهٔ دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی رژیم ایران ” به این سایت، در بهترین حالت از ناآگاهی نویسنده و قضاوت او بر اساس تحلیلهای غلطی است که اتفاقا کامنت مورد نظر سرشار از آن است.
اگر سبز نیستند ای کاش لااقل جوانمرد بودند. اما جوانمردان یکه سوار میادین ایران معاصر طوری توی ذوق چاهار تا سبز داغدار و آسیب دیده می زنند که سهام بیشتری از بیت المال اموال بی صاحاب ایران از سوی غاصبان ایران به ایشان تعلق گیرد. افسوس بر ایران.
این شعر (جناب رستم گذاشته بودند) خیلی توجهم رو جلب کرد و احساس کردم اشکالاتی داره، با اندک جستجو، رسیدم به سر منزل مقصود و حقیقت
آری چنین است، جوینده هست یابنده!
شعر از هیلا صدیقی است که در لینکی از یوتیوب، قابل مشاهده برای همه است و یک بار دیگه، برای عزیزانی که میخواهند درستش را بخوانند، باز نویسی و رفع اشکال کرده ام
باشد که مقبول خوانندگان افتد، اما شنیدنش، شوری بپا کرد در من، غیر قابل وصف
تقدیم به تمامی دوستاران حقیقت
از خاکم و هم خاکِ من از جان و تنم نیست
انگار که این قومِ غضب، هموطنم نیست
اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با پرچم بیرنگ بر این خانه نشستند
پا از قدم مردم این شهر گرفتند
رأی و نفس و حق، همه با قهر گرفتند
شعری که سرودیم، به صد حیله ستاندند
با ساز دروغی، همه جا بر همه خواندند
با دستِ تبر، سینۀ این باغ دریدند
مرغان امید از سر هر شاخه پریدند
بردند ازین خاکِ مصیبت زده نعمت
این خاک کهن بومِ سراسر غم و محنت
از هیبت تاریخی اش، آوار بجا ماند
یک باغِ پُر از آفت و بیمار بجا ماند
از طایفۀ رستم و سهراب و سیاوش
هیهات، که صد مرد عزا دار بجا ماند
از مملکتِ فلسفه و شعر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار بجا ماند
دادیم شعارِ وطنی و نشنیدند
آواز هر آزاده که بر دار، بجا ماند
دیروز تفنگی به هر آیینه سپردند
صدها گل نشکفته، سرِ هر حادثه بردند
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یاس و صنم و سروِ مقاوم
آندسته که ماندند، از آن غافله ها دور
فرداش از این معرکه بردند، غنایم
امروز تفنگِ پدری را درِ خانه
بر سینۀ فرزند، گرفتند، نشانه
از خونِ جگر، سرخ شد اینجا رخِ مادر
تب کرد زمین، از سرِ غیرت که سراسر
فرسود هوای وطن ازبوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت
این قوم نکردند به ناموسِ برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر، خانهای جز بیشه ندارد
از جنس درخت است، ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غمِ پاییز تکیده
از خون جوانان وطن، لاله دمیده
صد گُل به چمن در قدمِ باد بهاران
میروید و صد بوسه دهد بر لب باران
ققنوس به پا خیزد و با جانِ هزاره
پر میکشد از این قفسِ خون و شراره
با برفِ زمین، آب شود، ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره
شعر از هیلا صدیقی
https://www.youtube.com/watch?v=50Enkt4jQkM
(شعر به گفته ایشان، غزل مثنوی است که شبهات بنده به عدم داشتن قافیه رو بر طرف کرد)
جناب نوری زاد
توی ورد پرس این وبسایت، با انواع و اقسام خطا ها مواجه میشوم که راهکاری براش جز تغییرات مکرر آیدی ندارم، اما بنده همان نی هستم و اسامی دیگر، جنبه های دیگر همین اسم است، پس برای دیگران قابل تمیز!
دوباره آخرین پستم را ارسال میکنم، و اگر صلاح میدانید، یکی را حذف کنید، اما فقط خواستم مطمئن بشم که بدستتان میرسد، لاجرم دوباره میفرستم
ای قوم به حــج رفته، کجایید، کجایید
معشوق همین جاست، بیایید، بیایید
معشوق تو همســــــایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما، در چه هوایید؟
گر صورتِ بیصورتِ معشـــــــــــــوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خــــانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست، نشانهاش، بگفتید
از خواجــــــــه آن خانه نشانی، بنمایید
یک دسته ی گل کو؟ اگر آن باغ بدیدید!
یک گوهر جان کو؟ اگر از بحـــــر خدایید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با این همه آن رنج شما، گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
———————————-
این هم شعریست از مولوی و گویا
آیا با همین شعر، نمیشه طومار مدعیان را پیچید که شما ادعا کردید، ادعا دارید، پس کو؟
من از سید بزرگوار، سید مرتضی میخوام که، “اقرا بسم ربک الذی خلق” را در ادامه همین شعر، ترجمه و دقیق تفسیر نمایند!
یک بار هم که شده، از این آیه، از “خواجــه” ما نشانی، بنمایید!!!!!!!!!!! اگر از بحر خدایید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
افسوس اگر، بر گنج، خود شما پرده باشید
اما، ماهی را، هر وقت از آب بگیرید، تازه است و شاید بشه جبران مافات کرد و دیگران را از مسیر اشتباه، وا رهانید!
با سپاس
کاپیتان هیجکس
جناب “نی”=”کاپیتان نمو”=”آی ام نوبادی”
سلام و درود
ضمن خوش آمد به بازگشت سریع و زود هنگام شما ،باید از این تلون و عدم ثبات شما و تکلم به کلمات لغو و بیهوده ابراز تاسف کنم،دوست عزیز این چه منطق و سیره ایست که شما دارید؟،در عرض یک هفته سه بار تغییر اسم ،ورود هیجانی و گیر دادن های سه پیچه به جناب نوریزاد ،دائم در مدح و روش و تکنیک خود سخن گفتن که ان ال پی چنین و چنان،ادعای رسیدن به حقیقت ،ادعای استحاله کامل،بعد هم اینکه قرآن در شما تاثیری ندارد!،سپس :هرکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند!امروز :خدا نگه دار من کاپیتان نمو چون کسی بمن محل نگذاشت وقت زیادی ندارم خداحافظ! چند ساعت بعد : سلام دوستان باز آمدم!
کاپیتان عزیز من عذر می خواهم شما حالتان خوب است؟ مطمئنید که در سلامت کامل روح و جسم هستید؟
عزیز من! اگر کسی را اسرار حق آموختند و لبان او مهر کردند ،چطور کسی که اسرار حق آموخته و مهر بر لبان او خورده بعرصه عمومی می آید اینهمه مطولات متناقض و غیر مرتبط نظم و نثری بهم می بافد؟ لا اقل کسی که بوئی از حقیقت برده آیا نباید کم گوی و گزیده گوی باشد؟ اینهمه دعاوی و گزافه گوئی در قالب نظم و نثر برای چیست؟ برای جلب توجه دیگران؟ شما که میگویی بحقیقت دست یافته ای لا اقل یک احتمال کوچولو در انگیزه خودنمائی در نهاد نا خود آگاه ضمیر خود بده عزیز.شما گفتید قرآن در شما تاثیر ندارد ،عزیز من اینکه امر نوظهوری نیست ،شفاء و درد را در درون خویش بجوی ،و حکایت آنرا خود قرآن بشما آموخته است :
“أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.محمد/24 ،””وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً.الاسراء/82.
،””وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيد.فصلت/44.
“”وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ.الانعام/25.
“”وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.الانعام/39.
و…….
عزیز،قرآن درد را بیان کرده و دوای آنرا نیز ،ترجمه آیات فوق بماند برای بعد از بحث از آیه مورد نظر.
شما از آیه “اقرا باسم ربک الذی خلق ” پرسیدی ،از سوال اول فارغ شدیم ،چنانکه در کامنت دیگری در همین پیج عرض شد ،خواستم برای اینکه از تطویل و تفنن در عبارات و نثر و نظم جدا شوی و لغو در کلام بپرهیزیم ،و اندکی با زبان یکدیگر آشنا شویم ،لطفی کنید و دریافت خود از این آیه را بازگو کنید ،تا من بدنبال آن به توضیح آیه بپردازم ،سوالی که در کامنت قبل مطرح کردم این بود آنرا بعینه اینجا کپی می کنم :
“من الان آماده ام در مورد آیه ای که بتعبیر نوریزاد بمبی است که نابود کننده اسلام و قرآن است بحث و گفتگو کنیم،اما ابتدا می خواستم از تو که در یکی از بحث ها ادعای زبان شناسی کردی و از من در موردتسلط به ادبیات عرب پرسش کردی ،این درخواست را داشته باشم که قطع نظر از ترجمه (که ممکن است در هر زبان و انتقال مفهومی نارسا یا ناقص باشد) شما اگر آشنای به زبان و ادبیات عرب هستید یک لطفی بکنید ابتدا این آیه شریفه سوره علق را تجزیه و تحلیل برحسب قواعد عربی بکنی که فعل اقرا چگونه فعلیست؟ فاعل آن چیست یا کیست؟ مفعول فعل چیست؟ باء در باسم چگونه بائی است؟ اسم در اصطلاح قرآن یعنی چه؟ الی آخر آیه.”
این سوال را لطف کنید در بالای همین پیج پاسخ دهید تا من بحث ام را شروع کنم.
با تشکر
جناب رستم گرامی من تمام آنچه را شهبانو در سایت خود با کمک دیگران نوشته اند درست می دانم و کارهایی بزرگ و پیشرفتهای بزرگی برای ایرانیان درزمان حکومت پهلوی میدانم ولی تنها یک سؤال از شهبانوی دارم .
شهبانوی خوب و مهربان آیا تا بحا حال فکر کرده اید که با توجه به قانون مشروطیت و نقش شاه و دولت آیا تمام آن خدماتی که شما نام برده اید وظیفه کی بوده؟شاه یا دولت؟
اگر وظیفه دولت بوده که وظیفه اش را انجام داده و افتخاری برای شاه ندارد و باید به دولتها تبریک گفت نه خاندان پهلوی واگر شاهان پهلوی چنین کارهایی را انجام داده اند که هر دو نقض قانون کرده اند و باید محاکمه می شدند.چون اینکار یعنی نقض قانون اساسی .مگر این حرامیان اسلامی کاری غیر از نقض قانون و زیرپا گذاشتن حقوق مردم انجام میدهند؟ مهمترین دغدغه ایرانیان از زمان مشروطیت تا کنون وادار کردن حاکمین و مستبدین برعایت قانون و احترام به حقوق مردم و انتخابات آزاد و حکومتی سکولار و دمکراتیک است.یکی از دلایلی هم که ایرانیان قوانین را از فرانسه گرفتند هم همین بوده.چون فرانسویها دراین باره پیشرو بوده اند وهمین الان هم دارای قوانین سکولار و دمکراتیک و لاییک هستند.ولی متاسفانه ما هر روز پستر رفتیم .علت اصلی آن هم همین بزرگ نمایی هایی است که از گذشته گان داریم و همیشه بیاد پارسالیم و مستبدین قبلی را بهتر از مستبدین اکنونی می دانیم.ولی فراموش می کنیم که مشکل ایران مشکل ساختاریست که مستبد ساز است.این درست هما نکته مهمی است که کورس گرامی بخوبی دریافته و زیربنای ریشه است.طرف قانون اساسی کشور و حقوق مردم را زیر پا گذاشته .نمایندگان مردم را ایزوله کرده و مجلس را به اصطبل شاه تبدیل کرده حالا بیمارستان و پل و توپ و تانک و غیره ساخته.من بعنوان یک شهروند می گویم ایشان شکر خورده چون اولا وظیفه ایشان نبوده و دوما نقض قانون کرده.من ترجیح میدادم که حکومتی قانون اساسی کشور را که از طرف نمایندگان واقعی مردم (تا حدودی مثل دوران مشروطه که حقیقتا نسبت به آن زمان یکی از مترقی ترین قوانین بود) به تصویب رسیده اجرا میکرد و از آن تخلف نمیکرد و تقسیم کار را طبق همان قوانین می پذیرفت ولی پیشرفتی خیلی کند تر آز آنچه شهبانو نوشته اند می داشتیم اما درعوض حقوق مردم رعایت می شد و مردم ما بر روی رعایت قانون حساس تر می شدند و همین باعث می شد که شخصییت انسانها در نظر حکومت بالاتر از مشتی گوسفندی که محتاج چوپانند می بود.ای کاش بمردم اعتماد می شد و بجای حرف زدن درباره آنها و خدمت به آنها با آنها حرف زده می شد و به رای و نظرشان احترام گذاشته می شد و بجای باطوم و زندان و شکنجه به آنها آزادی فکر و نوشتن و گفتن و نظر داده می شد و آنها را با قبول انتخابات آزاد در اداره کشور واقعا شریک می کردند نه اینکه از آنها گله وار برای سیاهی لشکر به نفع خود سؤاستفاده می کردند و بدتر از آن با استفاده از عقبمانده ترین گروه اجتماعی مردم را در تاریکی نگاه می داشتند و به سرکوب روشنفکران جامعه می پرداختند.هواداران حکومت گذشته چه بپذیرند و چه نپذیرند اگر کمی خردمندانه بیندیشند و اگر به حکومتی دمکراتیک و سکولار بر مبنای حقوق بشر معتقد باشند که بنظر چنین نمی آید از این واقعییت تاریخی نمی توانند چشم بپوشند که حوادث سال نحس 57 نتیجه همان قانون شکنی های پهلویها و عدم تکیه بمردم و نبود آزادی سیاسی و تکیه بر مرتجعیین جامعه بود نه اراجیفی مثل ناشکری و نا سپاسی مردم.درپایان ما ایرانیان اگر بخواهیم از این دور تسلسل استبداد و شورش و انقلاب و عوض کردن مستبد خوب (کمتر آدم کشته و بیشتر پل و مدرسه ساخته…)با مستبد بد خلاصی یابیم چاره ایی نداریم جز پذیرفتن حکومتی سکولار و دمکراتیک بر مبنای حقوق بشر که درآن آزادی و برابری انسانها در برابر قانون و اجرای کامل و بدون چون و چرای قانون و احترام به حقوق انسانها اصلی جدا ناپذیر از توافق باشد.
تحصن در مقابل بیت رهبری
چرا به جرم حمایت ازاینترنت
یک آیت الهی باید زندانی شود؟
وطن یعنی اوستا خواندن دل / به آیین اهورا ماندن دل
وطن تیروکمانِ آرش ماست / سیاوشهای غرقِ آتش ماست
وطن منشور آزادی کورش / شکوه جوشش خون سیاوش
وطن نقشونگار تخت جمشید / شکوه روزگارِ تخت جمشید
وطن فردوسی و شهنامه اوست / که ایران زنده از هنگامه اوست
وطن آوای رخش و بانگِ شبدیز / خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرورِ ماست / صدای تیشه افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ نکیسا / سرود باربدها خسرو آسا
وطن یعنی سرود رقص آتش / به استقبال نوروزی فرهوش
وطن یعنی درختی ریشه در خاک / اصیل و سالم و پر بهره و پاک
وطن یعنی سرود پاک بودن / نگهبان تمام خاک بودن
وطن را لالههای سرنگون است / که از خون شهیدان لالهگون است
وطن شوش و چغارنبیل و کارون / ارس، زایندهرود و موجِ جیحون
وطن خرم ز دین بابک پاک / که رنگین شد ز خونش چهره خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار / و یا نادرشه پیروز افشار
به یک روزش طلوع مازیار است / دگر روزش ابومسلم به کار است
وطن یعنی صفای روستایی / زلال چشمههای بی ریایی
وطن یعنی دو دست پینه بسته / به پای دار قالیها نشسته
وطن یعنی هنر یعنی ظرافت / نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هی هی چوپان کرد است / که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ بختیاری / غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی بلوچ با صلابت / دلی عاشق نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش شروه خوانی / ز خاک پاک میهن دیده بانی
ز عطر خاک میهن گر شوی مست / کویر لوت ایران هم عزیز است
وطن یعنی بلندای دماوند / ز قهر ملتش، ضحاک در بند
وطن یعنی سهند سرفرازی / چنان ستارخانش پاکبازی
مرا نقش وطن در جان جان است / همان نقشی که در نقش جهان است
ببخشید ولی مجبورم چون تنم میلرزه از این پیام
بخون
از پدر پرسیدم براي چي انقلاب كرديد؟
پاسخ داد:
براي اسلام
گفتم :
مگه اون وقت ها نماز نميخوندي؟
…چرا
مگه مسجدنميرفتي؟
…چرا
مگه مكه نميرفتي؟
…چرا
مگه محرم تكيه ودسته نبود؟
…چرابود
مگه زنت حجاب نداشت؟
…چراداشت
مگه سود و نزول بدنبود
…خيلي بدبود
مگه ناموس محلتون حرمت نداشت؟
…چرازياد داشت
مگه صداي اذان از راديو پخش نميشد؟
…چرا ميشد
گفتم خب پس چه تغييري ايجادكرديد؟
كمي درنگ كرد
وهيچ پاسخي نداشت
گفتم :
ولی امروز فرزندتو نماز نميخواند
از حج بیزارست و از حجاب گريزان
و از چشم بد و نامرد مردان محله بدور نیست نزول بيداد ميكند
بانكهاي اسلامي راببين!؟
مساجد خالي
و پارتيهاي انچناني شبانه …
شاه غارت كرد؟
چقدر؟
جان بچت چقدر خورد، چقدر برد؟
تابه حال چقدر از پول من وتو به جيب نامردان رانتخوار سیاسیون رفت؟
اسلام امد اما از نوع جديدش
من به فرزندم حقيقت راخواهم گفت!
ﻣﻤﻠﮑﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ” ﺗﻤﺎﻡ
ﻣﺮﺩﺍﻧﺶ ” ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ …!
ﺑﻘﻮﻝ ﺑﻬـــــــــــــــﺮﻭﺯ ﻭﺛﻮﻗﯽ : . ﯾﻪ ﻣـــــــــــــــﺮﺩ ﻧﺸﻮﻧﻢ
ﺑﺪﯾﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﺯﻧـــــــــــــــﺶ ﺑﺸﻢ …
ﻣﺎ ﻧﺴﻠﮯ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ
ﭘﺪﺭﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ
ﻣﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ..
ﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ..
ﻧﺴﻠﮯ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭﻟﮯ ﻫﻤﻪ ﺑﮯ ﺍﻋﺼﺎﺑﯿﻢ ﻭ ﻣﻮﺟﮯ ..!
ﻧﺴﻠﮯ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﺷﺪﯾﻢ .!
ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﻓﯿﻠﺘﺮ .!
ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺯﺩ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﻠﯿﺲ !!
ﺣﯿﻒ ﺷﺪ …
ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺩﻧﯿﺎﯾﮯ ﮐﮧ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺷﮑﻢ
ﻣﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ﻟﮕﺪ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ
ﺍﯾﻨﺠﺎ :
ﻣﻨﻄﻖ ، ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﮐﺘﺎﺏ ، ﺩﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ، ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺍﺳﺖ
ﺁﺯﺍﺩﯼ ، ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ
ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ، ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ، ﺗﯿﻢ ﺍﺳﺖ
ﺷﻌﺎﺭ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺷﻌﻮﺭ ، ﻧﺎﯾﺎﺏ ﺍﺳﺖ
ﭘﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺳﺖ ، ” ﻋﺎﺭ ” ﺍﺳﺖ
ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ، ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﻭﻍ ، ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ
ﺷﺎﺩﯼ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﺍﻋﺪﺍﻡ ، ﺍﺻﻼﺡ ﺍﺳﺖ
ﺍﺻﻼﺡ ، ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﻧﺎ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﺎﺩﺍﻥ ، ﮐﺎﻣﯿﺎﺏ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺩﻡ ، ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺭﯾــــــــﺎ ، ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻤﺎﻥ ، ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻧﺠـــــﺎ
ﺍﯾـــــﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ….
چرا زمان شاه بهتر بود؟
شاید یک دلیلش این بود که:
1. هر موقع جنسی گرون می شد علما فتوا می دادن مردم نمی خریدن جنس ارزون می شد!
2. سود بانکی زیاد می شد علما فتوا می دادن سود وام های بانکی با همکاری مردم و آتش زدن اموال دولتی دوباره سودها به سرجاش بر می گشت.
3. بنزین گرون می شد علما فتوا مردم آتیش
4. بیلیت اتوبوس گرون علما فتوا مردم آتیش
5. توتون گرون علما فتوا مردم ترک سیگار
6. قند گرون علما فتوا قند نجس
7. هر مشکلی که پیش میومد علما فتوا میدادند ومردم یکپارچه عمل میکردند.
الان چی شده که صدای علما در نمی یاد؟ خدا عوض شده یا دین خدا؟!
شاید هم علما کاسب شدند؟!
آقای لاریجانی(ریس مجلس) دیروز در سخنرانی خودش اعلام کرد به کل دنیا:که ملت ما نشون دادن فشار تحریم ها به روی ما اثری نداشته و نداردخوب چند تا سوال برادر من بگو ببینم مگه تو از مردمی؟مگه توی مردم زندگی میکنی؟مگه پایه حقوق وزارت کاری میگیری؟مگه تو مستاجری؟تا حالا شده واسه خونت خرید کنی،اجاره بدی،فیش های آب و برق و گاز و … پرداخت کنی،شهریه دانشگاه،هزینه های جاری زندگی رو با یک ماه حقوق700تومنی بگذرونی؟کردی این کار رو؟بچه دانشگاهی داری که شهریه بدی؟میدونی چقدر از تولید کننده ها و کاسبهای این کشور توی جریان تحریم ها ورشکست شدن و الان گوشه های زندان هستن؟زناشون طلاق گرفتن؟بچه هاشون آواره شدن؟فشار رو شماها نیست،شماها سوار بر اریکه های قدرت هستید این ملت هستن که استخونهاشون زیر اریکه های شما خورد شده و داره میشه،شما نمیبینید و نمیخواهید ببینیدچرا آمار خود کشی های سرپرست خانواده ها رو نمی بینید؟از اونور تیلیاردی از کشور خارج میشه و از اینور گیر دادین به این 45 تومن مردم !!! موافق هاااااااااااااااااااا كپي اجباري به هزار گروه کپی کنید تا برسه دست صاحبش. نگا نکن کپی کن مگه توام از مردم نیستی؟
: اختلاسها به تومان:
پدیده شاندیز ۹۶٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
بابک زنجانی ۸۵٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
فساد بانکی ۳٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
منصور آریا ۱٫۲۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
دانشگاه ایرانیان ۱٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
تامین اجتماعی ۳۷۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
صادق محصولی ۳۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
معاون بانک مرکزی ۲۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
رحیمی معاون اول ۱۷۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
بنیاد شهید ۵۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
البته اونایی که تاالان ثابت شده ودادگستری اعلام کرده
مجموع: ۱۹۹٫۳۹۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰
جمعیت ایران: ۸۰٫۰۰۰٫۰۰۰
سهم هر ایرانی: ﷼ ۲٫۴۹۲٫۳۷۵٫۰۰۰
یعنی سهم هر ایرانی میشه ۲۴۹ ملیون تومان!!!
بعد بودجه واسه یارانه کم میادوبنزین آزادمیشه وفقط کافیه شمایک میلیون وام بخواین…
اگر دوست داشتین اين متن را تو تموم گروها بزارين تا همه ادامه بدن…!! تا همه بيداربشن که چی داره به سرمان میاد….!!!
با صفای گرامی ناز نفست . صفای قدمت . حق مطلب رو ادا کردی . امید که سلامت باشی و بمانی !! حالا از حوزویان خیلی مرد ! که حتی توی سایت نوریزاد هم گرد وحاک میکنن که اسلام به خطر نیفته اسلام عزیزبه بوته نسیان انداخته نشه چراغ حوزه ها روشن باشه دست بجنبانن و جوابیه بدن البته بعید میدانم که جواب صحیح بدن وباز هم مماشات میکنن و ساکت میمونن اگر چوابی هم بدن ره افسانه است ! این گود و این میدون . با صفا جان خیلی صفا داری .
از خاکم و هم خاک من از جان و تنم نیست
انگار که این قوم غضب هموطنم نیست
اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با پرچم بیرنگ بر این خانه نشستند
پا از قدم مردم این شهر گرفتند
رأی و نفس و حق ، همه با قهر گرفتند
شعری که سرودیم، به صد حیله ستاندند
با ساز دروغی، همه جا بر همه خواندند
با دست تبر سینۀ این باغ دریدند
مرغان امید از سر هر شاخه پریدند
بردند ازین خاک مصیبتزده نعمت
این خاک کهن گون سراسر غم و محنت
از هیبت تاریخی اش ، آوار بجا ماند
یک باغ پر از آفت و بیمار بجا ماند
از طایفۀ رستم و سهراب و سیاوش
هی حاد ، که صد مرد عزا دار بجا ماند
از مملکت فلسفه و شعر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار بجا ماند
دادیم شعار وطنی و نشنیدند
آواز هر آزاده که بر دار بجا ماند
دیروز تفنگی به هر آئینه سپردند
صدها گل نشکفته ،سر هر حادثه بردند
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یأس و سنم و سرو مقاوم
آندسته که ماندند ، از آن غافله ها دور
فرداش از این معرکه بردند غنایم
امروز تفنگ پدری را در خانه
بر سینۀ فرزند گرفتند نشانه
از خون جگر ، سرخ شد اینجا رخ مادر
تب کرد زمین از سر غیرت که سراسر
فرسود هوای وطن ازبوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت
این قوم نکردند به ناموس برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر خانهای جز بیشه ندارد
از جنس درخت است ، ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
از خون جوانان وطن لاله دمیده
صد گل به چمن در قدم باد بهاران
میروئد و صد بوسه دهد بر لب باران
قودنوس به پا خیزد و با جان هزاره
پر میکشد از این قفس خون و شراره
با برف زمین آب شود ، ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره
شعر از دخت ایرانزمین
رستم جان، چند ایراد املایی دیدم که شاید درست باشه و شاید هم مقصود دیگری،مطلوب شاعر بوده، لطفاً بنده را روشن فرمایید
“هی حاد” ، که صد مرد عزا دار بجا ماند
آیا “هیهات” منظور نبوده؟
شعر فوق، مثنوی است، چرا قافیه در دو بیت متوالی زیر، رعایت نشده؟
از طایفۀ رستم و سهراب و سیاوش
هی حاد ، که صد مرد عزا دار بجا ماند
از مملکت فلسفه و شعر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار بجا ماند
ایضاً در دو بیت زیر، آیا سنم مطلوب صنم نبوده؟
باز چرا قافیه در بیت دوم، رعایت نشده؟
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یأس و “سنم” و سرو مقاوم
آندسته که ماندند ، از آن غافله ها دور
فرداش از این معرکه بردند غنایم
و دست آخر، قودنوس، منظور همان ققنوسه؟
و باز اینجا هم، قافیه به صورت دو بیتی تنظیم شده، براستی چرا؟
قودنوس به پا خیزد و با جان هزاره
پر میکشد از این قفس خون و شراره
با برف زمین آب شود ، ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره
—————————-
به هر روی، شغر بسیار زیبایی بود و درود بر سراینده اش
یکی از زیبا ترین شعر هایی که خوانده ام، شعر شهیار قنبری است
که
وقتی که گل در نمیاد، سواری این ور نمیاد، کوه و بیابون چی چیه؟
حالا تو دست بی صدا، دشنه ما شعر و غزل، قصه مرگ عاطفه، خوابای خوب بغل بغل
و دست آخر میگه
تقصیر اون قصه ها بود
تقصیر اون ملا (دشمنا) ها بود
اونا اگر شب (دروغ نم بافتند) نبودن
سپیده (بخشی از حقیقت) با ما بود
سپیده امروز با ما بود
و دیگه نیازی نبود که سید مرتضی، داستان سرایی کنه و از حق دم بزنه و من مجبور باشم عدم حقانیتش رو اثبات کنم
چون تقصیر اون ملاها بود، سید مرتضی که تقصیری نداره، چون روی گنجش، پرده افتاده
ولی وای اگر، افسوس اگر، خودش پرده بر گنج خودش باشه!!!!
اقرا بسم ربک الذی خلق، رمزه!
با احترام
“هیچ کس”
لطفا جواب بدهيد اگر ايراني هستيد؟؟؟!!
سوْال : آيا يهوديان براي هيتلر قاتل اجدادي شان بر سر مي زنند؟
آيا هندي ها براي نادرشاه قاتل اجدادي شان به سر ميزنند؟؟!!
وقتي سپاه اعراب به طبرستان و گرگان حمله كرد به فرماندهي
حسين ابن علي – حسن ابن علي
عبدالله ابن زهير
در يك روز ١٥٠٠٠ مرد پارسي را سر زدند و زنان را براي فروش و تجاوز با خود بردند ( تاريخ طبري جلد پنجم ص ٢١١٦ — كتاب زندگاني امام حسين از زين العابدين رهنما جلد دوم )
** حال عزيزانم چگونه است كه ايرانيان براي این تازیان اينگونه بر سر مي زنند و كشور را محل تاخت وتاز و غارت براي ملاها و تازيها کرده اند ، تا به کی اسیر جهل و خرافات میخواهی بمانی چرا نتوانی دوست و دشمن خود را از یکدیگر متمایز کنی ///////
رستم
مطالبی که می نویسی مطالبی تحقیقی نیست ،تو فقط از این و آن تقلید می کنی.
اولا :مودب و انسان باش و ائمه شیعه اهلبیت را با هیتلر و نادر شاه و دیگران مقایسه نکن ،بعد اگر چپقت را بخاطر این توهین ها چاق کردند نگو که کسی بمن نگفت.
ثانیا:ریفرنسی که به کتاب زین العابدین قربانی دادی را معین نکردی و نگفتی که در آن کتاب چه گفته است تا نقد شود.
ثالثا:ریفرنسی که به تاریخ طبری دادی حاوی این جملات است :
“”سخن از حوادث مهم سال سى ام
بگفته ابو معشر و واقدى و على بن محمد مداينى از جمله حوادث اين سال
غزاى طبرستان بود بوسيله سعيد بن عاص. ولى به گفته سيف بن عمرو اسپهبد طبرستان با سويد بن مقرن صلح كرد كه به غزاى آنجا نرود و مالى بدو داد و خبر آنرا از پيش ضمن خلافت عمر آورده ام.
اما به گفته مداينى هيچكس به غزاى طبرستان نرفت تا عثمان بخلافت رسيد و به سال سىام سعيد بن عاص به غزاى آنجا رفت.
سخن از غزاى طبرستان بوسيله سعيد بن عاص
حنش بن مالك گويد: سعيد بن عاص به سال سىام از كوفه به منظور غزا آهنگ خراسان كرد حذيفة بن يمان و كسانى از ياران پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم با وى بودند. حسن و حسين و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمرو عمرو بن عاص و عبد الله بن زبير نيز با وى بودند. عبد الله بن عامر نيز به آهنگ خراسان از بصره در آمد و از سعيد پيشى گرفت و در ابر شهر منزل كرد.
خبر منزل كردن وى در ابر شهر به سعيد رسيد و او نيز در قومس منزل كرد كه بصلح بود و حذيفه از پس نهاوند با مردم آنجا صلح كرده بود. سپس از آنجا به گرگان رفت كه بر دويست هزار با وى صلح كردند. آنگاه به طميسه رفت كه شهرى بود بر ساحل دريا و بتمام جزو طبرستان بود و مجاور گرگان بود و مردم آنجا با وى به جنگ آمدند و چنان شد كه نماز خوف كرد و به حذيفه گفت: «پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم چگونه نماز خوف كرد؟» حذيفه به او خبر داد و سعيد در حالى كه جماعت به حال جنگ بود آنجا نماز خوف كرد. 269) (270 در آن روز سعيد با شمشير به شانه يكى از مشركان زد كه از زير مرفقش در آمد و دشمن را محاصره كرد كه امان خواستند و امانشان داد كه يكيشان را
نكشد و چون قلعه را گشودند همگى را بكشت بجز يكى، و هر چه را در قلعه بود بگرفت.
يكى از مردم بنى نهد جعبهاى به دست آورد كه قفلى بر آن بود و پنداشت جواهر در آن است. سعيد خبر يافت و كس پيش مرد نهدى فرستاد كه جعبه را بياورد.
قفل را شكستند و جعبهاى در آن يافتند، آنرا گشودند كهنه سياه خط دارى در آن بود و چون آنرا گشودند كهنه سرخى در آن بود. آنرا نيز گشودند كهنه زردى بود كه دو ابزار تناسلى مردانه در آن بود كه سياه شده بود با چند گل، شاعرى در هجو بنى نهد شعرى گفت به اين مضمون:
«مردم معتبر اسيران به غنيمت گرفتند «و بنى نهد دو … در جعبه اى به دست آوردند «كه سياه بود با گل بسيار «كه آنرا غنيمت پنداشتند و چه خطايى بود.
سعيد بن عاص ناميه را نيز فتح كرد كه شهر نبود بلكه صحراها بود.
(تاریخ طبری/ترجمه ج 5 ص 2114-2117)
اولا:آن عددی که ذکر کردی (15000) در این ریفرنس نیست ،در این ریفرنس میگوید قلعه ای با سپاهیان عرب جنگیدند،بعد که شکست خوردند کشته شدند ،در قلعه هم معمولا جنگجویان هستند و در جنگ نیز حلوا خیرات نمی کنند ،اگر آن ایرانیان نیز بر سپاه عرب تفوق می یافتند آنها نیز آنها را می کشتند،و اسیر می کردند و….
در هیچ تاریخی نیست که سپاهیان عرب مردم عادی را می کشتند ،این از مغالطاتیست که معمولا تکرار می شود ،در جنگ اعراب و ایرانیان ،تقابل بین جنگجویان حکومتی و آنان بوده است نه بین آنان و توده مردم ،والا پس چگونه می گویید آنها مردم را وادار به مسلمان شدن کردند؟! آیا مردم کشته شده را مسلمان کردند؟!
بنابر این قطع نظر از اینکه بسیاری از این نقلها و اعداد دروغ است و تاریخ قطعی نیست ،جنگ و کشتار بین جنگجویان بوده است و در جنگ دو طرف یکدیگر را می کشند ،آیا کسانی که این آمارهای جعلی را به این ریفرنس ها اسناد می دهند منظورشان این است که سپاه عرب آمد و همه ایرانیان را کشت و نابود کرد و یک سرزمین سوخته بجا گذاشت؟!پس کدام ایرانیان مسلمان شدند و ما الان اعقاب کدام ایرانی هستیم؟
ثانیا:شرکت امام حسن و امام حسین علیهما السلام (بسوز!)در جریان فتح طبرستان در “فتوح البلدان” و کتاب “الحیاه السیاسیه للامام الحسن ” بطور قطعی ذکر نشده ،بلکه به “ناقل ناشناخته” نسبت داده شده :”یقال او یقولون” بنابر این وقتی حضور آندو بزرگوار در فتح طبرستان قطعی تاریخی نیست ،بطریق اولی در جریان “طمیسه” نیز ثابت نیست حضور آنان ،از طرف دیگر قابل انکار نیست که در حاکمیت خلفا بخصوص خلیفه سوم عمر ،افرادی مثل امام حسن و امام حسین علیهما السلام (بسوز!) هرگز نمی توانستند دارای قدرت و نفوذی در کارهای سیاسی و نظامی کشور اسلامی و فتوحات آن باشند. پدر بزرگوار شان حضرت علی علیه السلام (بسوز!) بکلی منفک از قدرت بود تا چه برسد به فرزندان آن حضرت.بنابر این بر فرض اینکه در جنگ های ذکر شده تجاوز و خلافی انجام شده باشد ريالمسولیت آن بعهده فرماندهان جنگ و تصمیم گیران آن است نه حضرت امیر یا امام حسن یا امام حسین علیهم السلام (بسوز!).
توصیه میکنم شما به همان شعرهای بند تنبانی اکتفاء کنی و افتخار به زرتشتیگری و شعار :پندار و گفتار و کردار نیک که در عمل آنرا رعایت نمی کنی و به عقاید و ارزشهای دیگران اهانت می کنی ،پس تو حقیقتا زرتشتی راستین نیز نیستی ،فقط یک “رستمی” پشت یک نام مجازی که بزدلانه مدعی :من آنم که رستم بود پهلوان هستی.
————————-
سلام سید مرتضای گرامی
حتی توهین و فحش و خلاف گویی دیگران را با آرامش و نرمش پاسخ بدهیم. این به انصاف و ادب و به خود خدا نزدیکتر است.
با احترام
.
جناب نوریزاد
من پاسخی ذیل این سوال خطاب به این کامنت گذار ارسال کردم،شما آیا این جوابیه را دریافت کردید؟
با احترام
صالحی: امیدواریم توافق برای رضای خدا باشد.
حکومتی داریم ها! رضایت فلسطینیها، چینیها، روسها، لبنانیها، یمنیها،….. خلاصه همه کسب شده فقط خدا مونده بود. و انگار تنها کسی که رضایت اون مهم نیست ما ملت ایران میباشیم. دست حکومت و حکومتگران اسلامی درد نکنه!
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : از همه میخواهم به مطلب زیر توجه بایسته بنمایند .
حکیمه شکری چند روزی بیش نیست که بعد از ۳ سال و با پایان محکومیت اش از زندان آزاد شده؛ مهندس شیمی که از سال ۸۸ همراه مادران عزادار شد و ۳ سال زندان هم نتوانست او را از همراهی با مادرانی که حالا دیگر با عنوان مادران پارک لاله شناخته می شوند بازدارد.
او در مصاحبه با روز از بند ۲۰۹ زندان اوین، بند نسوان این زندان و همچنین زندان قرچک ورامین سخن می گوید و توضیح می دهد که چون بر همراهی با مادران تاکید داشته از حقوق قانونی خود، چون آزادی مشروط محروم شده است. خانم شکری توضیح می دهد که به خاطر رفتن بر سر مزار کشته شدگان بعد از اعتراضات مردمی ۸۸ به اجتماع و تبانی متهم و به دلیل همین اتهام به ۳ سال زندان محکوم شده بود. او می گوید: ما کاری را می کردیم و می کنیم که وظیفه خود آقایان بوده، آنها کوتاهی می کردند و ما انجام می دادیم و پاسخی که گرفتیم زندان و انفرادی و فشارهای روانی و امنیتی بود اما همچنان به حرکت مسالمات آمیزمان ادامه می دهیم، تا روزی که حاکمان ما یاد بگیرند و بپذیرند که صحبت های مخالف و منتقد را بشنوند و خود را اصلاح کنند.
بعد از ۳ سال آزاد شدید، الان وضعیت پرونده تان به چه صورتی است؟ اصلا چرا شما را بازداشت کردند؟
پرونده من مربوط به سال ۸۹ بود، و در رابطه با تولد امیرارشد تاجمیر که سالروز تولدش ما سر خاک او رفته بودیم. آمدند و ما را دستگیر کردند. چون بهشت زهرا جزو حوزه شهرری محسوب می شود، ما را ابتدا به اطلاعات شهرری بردند. حدود ۱۵ نفر بودیم که بازجویی سرپایی کردند اما از همان ابتدا ۳ نفر را از بقیه جدا و به اوین منتقل کردند که من، ندا مستقیمی و پدر رامین رمضانی بودیم. بقیه را آزاد کردند. بعد سعی کردند
اتهامات زیادی مطرح کنند، مثل شعارنویسی و تبلیغ علیه نظام و ارتباط با گروههای معاند و توهین به مقامات و.. که خوشبختانه توانستیم از همه آنها رفع اتهام شویم ولی چیزی که توانستند ما را به آن متهم کنند اجتماع و تبانی بود؛ آن هم صرفا به خاطر حضور در سرخاک امیرارشد.
من در دفاعیاتم هیچ گاه سعی نکردم اینکه با مادران هستم را انکار کنم حتی به بازجویم هم گفتم برای اینکه خیالتان را راحت کنم می گویم که من در همه تجمعات و برنامه هایی که برای همدردی و همراهی با مادران و بزرگداشت شهدای شان بود شرکت کرده و اگر هم شرکت نکرده ام به این معنی نبوده که نخواسته ام شرکت کنم بلکه نتوانسته ام. به هرحال توانستند اجتماع و تبانی را در پرونده من بگذارند؛ تنها اتهام من هم همین بود که ۳ سال حکم دادند.
بازجویی ها از شما به چه صورتی بود؟ از شما چه می خواستند؟
ابتدای بازجویی ها خیلی تلاش کردند اتهامات دیگر را بچسبانند، یعنی تمام تلاش شان تا آخر بازجویی ها این بود که ارتباط با گروههای معاند و تبلیغ علیه نظام را بچسبانند.می گفتند شما برانداز هستید. من در همه موارد دفاع کردم و گفتم که حرکت مادران به هیچ وجه خشونت آمیز نیست و مسالمت آمیز است. تمام دوران بازجویی همین طور بود. من ۳ ماه در ۲۰۹ بودم ؛ ۶۶ روز انفرادی و بقیه در اتاق های ۳-۴ نفره. ضرب و شتم و برخورد فیزیکی نبود اما فشار روانی شدید بود، نه تلفن و نه ملاقات. فشار مداوم بازجو بود که در هرجلسه بازجویی همه چیز از اول شروع می شد و برای چندمین بار هربار تکرار می شد. دوره بازجویی من بیشتر از ۱۸ روز نبود. در پایان ۱۸ روز گفتند وثیقه سنگین ۶۰۰ میلیون صادر میکنیم، بعد گفتند ۴۰۰ میلیون اما به خانواده هم اطلاع ندادند. بعد از ۱۸ روز دیگر بازجویی هم نکردند و همین طور در سلول انفرادی بودم. تا پایان یک ماه که دوباره مرا بردند و بازجویی کردند. از من هیچ چیزی نداشتند حتی یک خط، وقتی مرا بازداشت کردند خانه را گشتند، نه لپ تاب و کامپیوتر بود نه هیچ چیز دیگر برای همین هیچ چیزی نداشتند. بعد دوباره مرا بردند انفرادی و یک ماه و نیم بعد بازپرسی بردند. یعنی در ۶۶ انفرادی من ۱۸ روز بازجویی داشتم و بعد دیگر سراغ من نمی آمدند. بهرحال با وثیقه آزاد شدم و یک سال و نیم بعد دادگاه تشکیل و حکم صادر شد.
دادگاه چطور؟
در دادگاه هم تبلیغ علیه نظام البته مطرح شد و باز هم من رد کردم. قاضی می گفت خودت اعتراف کرده ای و من می گفتم امکان ندارد. بعد می رفت پرونده را نگاه میکرد می دید نیست. فکر می کنم اصلا پرونده را نخوانده بود چون سوال میکرد و من که جواب میدادم می رفت پرونده را نگاه میکرد. به هرحال همه را رد کردم تا رسید به مادران؛گفتم خواسته مادران کاملا قانونی است. خواسته ما این است که عاملین و آمرین جنایت ها شناسایی شوند ما که نگفتیم اعدام شوند که می گویید ما خشونت آمیز هستیم یا نرفتیم ترور کنیم که می گویید برانداز هستید و… ما در چارچوب قانون می گوییم همانطور که هرکسی کشته می شود یک قاتلی دارد و شناسایی می شود قاتل بچه ها را معرفی کنید، قاضی گفت ما هم می خواهیم. گفتم خب چرا نمی کنید؟ گفت نتوانستیم چکار کنیم؟ گفتم شما نتوانستید اما ما می توانیم از شما بخواهیم و خواسته مان را بیان کنیم. نتوانستید قاتل ها را معرفی و محاکمه کنید و به جای آن ما را زندانی و محاکمه می کنید؟ گفت شما مجوز نداشتید. گفتم مگر برای سرخاک رفتن هم باید مجوز گرفت؟ گفتم در هیچ کجا ندیده ام برای تولد یا عروسی یا مرگ یا سرخاک و.. بروند مجوز بگیرند. جوابی نداد و بعد همان اتهام اجتماع و تبانی را گفت و بعد هم که ۳ سال زندان.
هیچ فکر می کردید روزی که به دلیل رفتن به بهشت زهرا و سرخاک بازداشت و زندانی شوید؟
ما همیشه در تمام مراسم هایی که می رفتیم می دیدیم که آقایان اطلاعاتی در اطراف هستند، ولی فکر می کردیم کارخلاف قانونی انجام نمی دهیم. حتی خانواده ها به این افراد هم کیک و شیرینی تعارف میکردند و برخی برمیداشتند برخی برنمی داشتند. ما کار غیرقانونی نمی کردیم، برای همین هم نمی ترسیدیم. ما داشتیم کاری را که خود آقایان باید می کردند انجام می دادیم. آنها کوتاهی می کردند و ما می کردیم. اما می آمدند بازداشت می کردند. پاسخی که به ما دادند زندان و انفرادی و فشارهای روحی و روانی و امنیتی بود. سر قضیه سالروز تولد امیرارشد هم آمده بودند؛ خانواده امیرارشد کیک و شیرینی به آنها تعارف کردند. مشکلی نبود تا آن موقع که ما رفتیم سرخاک سهراب و رامین و مصطفی و بعد آمدند جلوی ما را گرفتند و دستگیر کردند.
بند عمومی چطور بود؟تلخ ترین چیزی که از بند عمومی برای شما مانده چیست؟
من وقتی رفتم که ژیلا مکوندی، از دوستان ما آنجا بود، خب از قبل به نوعی آشنایی داشتیم. اما آنجا تلفن نیست و خیلی از کسانی که آنجا هستند مادر هستند. نگرانی ها برای بچه ها و نداشتن تلفن واقعا آزاردهنده است، خبر بیماری بچه را می شنوند و دیگر تا دو هفته هیچ خبری ندارند و از نگرانی. درد می کشند و رنج می برند. این خیلی تلخ بود و هست. وقتی علی مریض شده بود، گرمازده شده بود من آنجا بودم و دیدم نرگس چه حالی دارد. وقتی رفت ملاقات و آمد گفت علی مریض بوده نتوانسته بیاید. من دیدم که نرگس چقدر درد کشید، چقدر مشوش بود درخواست کرد تلفن بدهند حداقل تماس بگیرد و حال بچه اش را بپرسد. اما ندادند. من دیدم چی بر سر نرگس می آید اما او همچنان ایستاده؛ با همه دردی که بر جان و روح و روانش ریخته و می ریزد اما ایستاده. نرگس خواسته فقط مادر بچه های خودش نباشد. او خواسته برای بچه های خودش فردایی بسازد، برای همه بچه ها. این از شعور مدنی نرگس است و چون از حقوق شهروندی خودش و از حقوق شهروندی مردم اطلاع دارد نمی تواند سکوت کند. مادران دیگر هم همین طور؛ من دیده ام چقدر درد می کشند و این خیلی تلخ بود.
یک مقطعی هم شما را به زندان قرچک منتقل کردند. دلیل این انتقال چی بود؟ آنجا را چطور دیدید؟
خیلی ناگهانی و بدون اطلاع مرا بردند قرچک. صبح صدا کردند و گفتند اجرای احکام شما را خواسته. من یک چادر و یک شال پوشیدم که بروم اجرای احکام. مرا سوار ماشین کردند و کلی در همان اوین دور زدند و در نهایت گفتند شما می روی قرچک. گفتم چرا؟ جواب ندادند. گفتم حداقل بگذارید وسایل ام را بردارم، کارت اعتباری ام را ببرم چطور می توانم اینجور بروم. نپذیرفتند و من نه پولی داشتم نه لباسی وقتی به قرچک بردند. هیچ کسی هم جوابی نمی داد. فقط در اوین مامور گفت گفته اند جنبه امنیتی حکم تان تمام شده، گفتم خب پس باید آزادم کنید چون اتهام و حکم دیگری که ندارم. یک هفته، ده روز اول این جواب را می شنیدم. قاضی ناظر زندان و هیچ مسئول دیگری در قرچک هم اصلا اطلاع نداشت. از آن طرف خانواده متوجه شده و رفته بودند دادستانی که آنها هم می گفتند نه اوین است و.. مرا بعد از قرنطینه برده بودند جایی که زنی که دو قتل در همان خود زندان انجام داده بود، آنجا بود. احساس ناامنی شدید می کردم و نمی توانستم اصلا بخوابم.
خانم مولارودی که آمده بود قرچک با شما ملاقات کرد. درست است؟
بله آمده بودند قرچک و خودشان اصرار کرده بودند با ۲ زندانی سیاسی که آنجا بودند دیدار کنند و ما همه مشکلات را گفتیم از اوین هم گفتیم و قرچک هم و بحث آزادی مشروط و… در قرچک گفتم حالا که مثل زندانی عادی با من رفتار می کنید باید از حقوقی که آنها دارند هم برخوردار شوم و ۱۰۸ روز باید کم شود طبق قانون و مرخصی به عنوان متصل به آزادی باید بدهید. در زندان قرچک مسئولان واقعا خیلی پیگیری و سعی کردند کمک کنند، فکر میکردند این دیگر مربوط به آنها است و قاضی مداخله ای نمی تواند بکند و.. اما درنهایت متوجه شدند که نه، قاضی اجازه نمی دهد. در نهایت مجبور شدم اعتصاب غذا کنم، درخواست ام هم آزادی یا انتقال به اوین بود که درنهایت به اوین منتقل کردند. اما درباره قرچک دو مورد را در کنار هم باید گفت. آنجا مسئولان زندان واقعا کار و کمک می کنند. زندانیان از خانم خاکی، قاضی ناظر بر زندان خیلی راضی بودند ومی گفتند که از وقتی آمده خیلی کمک کرده. خانم خاکی می گفت من افتخار میکنم اینجا بهترین زندان ایران است، به او گفتم افتخاری ندارد، اگر این بهترین زندان ایران است وای به حال بدترین. واقعیت این است که مسولان زندان آدم های خوبی بودند اما امکاناتی وجود نداشت، وضعیت خیلی بد بود. کثیف و تغذیه خیلی بد.
شما درخواست آزادی مشروط هم داده بودید اما موافقت نشد، درست است؟
من قبلا در اوین درخواست آزادی مشروط نوشته بودم خودشان آمده بودند و خواسته بودند همه بنویسند. قاضی مرا خواست و گفت هنوز با مادران هستی؟ گفتم بله. گفت پس هیچی. گفتم خواسته های ما اصلا خواسته های عجیب و غریبی نیست و شما خود باید این خواسته ها را داشته باشید. بعد با آزادی مشروط من مخالفت کرد. از قرچک که به اوین منتقل شدم مجددا درخواست آزادی مشروط دادم. باز مرا بردند، قاضی گفت دفعه پیش که شما را آوردند سر موضعت بودی. گفتم موضع؟ ما ۳ درخواست داریم که یکی آزادی زندانیان سیاسی است و اگر چنین درخواستی نداشته باشم که تقاضای آزادی خودم را هم نمی کنم. گفت یعنی از موضعت پایین آمده ای. گفتم نه. من عفو ننوشته ام من درخواست حق قانونی خودم را کرده ام، آزادی مشروط حق قانونی من است. قاضی گفت که حق قانونی است مشروط به اینکه قاضی بپذیرد. گفت من دلیلی برای موافقت ندارم. فقط ۳ ماه و نیم باقی مانده بود از حکم من ولی مخالفت کردند. تا محکومیت ام تا روز آخر تمام شد و آزاد شدم.
الان که بعد از ۳ سال آزاد شده اید چه نگاهی به این ۳ سال دارید و می خواهید چه بکنید؟
۵ سال زندگی، از همان ۲۰۹ تا الان. من می توانم بگویم که به هرحال اینها هزینه ای است که همه مردم ایران دارند می دهند و ما هم دادیم. باید می دادیم، مجبور شدیم بدهیم صرفا به این دلیل که به حقوق خودمان آشنا بودیم و حقوق خودمان را مطالبه می کردیم. هیچ چیز دیگری نبود، هیچ خواسته نابجایی نبوده ما فقط حق شهروندی خودمان را خواستیم و اگر برای حقوق شهروندی مان مجبور هستیم که تاوان بدهیم اشکالی ندارد می دهیم. تا روزی که حاکمان ما یاد بگیرند و بپذیرند که صحبت های مخالف و منتقد را بشنوند و خود را اصلاح کنند. ما می رفتیم پارک لاله بدون هیچ شعاری و فقط عکس بچه هایی که کشته شده بودند را دست می گرفتیم و دور آب نما قدم می زدیم اما از همان روزها دستگیری مادران و ضرب و شتم با باتوم شروع شد. بعد مادران برای اینکه آسیب را کم کنند تصمیم گرفتند بروند سرخاک ها یا خانه ها همدردی کنند. و همین کار را کردند، می رفتند به دیدن آسیب دیده ها و خانواده های کشته شده ها و زندانیان سیاسی اما همین هم تحمل نمی شد از سوی آقایان. حرکت کاملا مسالمت آمیز و آرام بود. خواسته ها کاملا مدنی بود فقط می پرسیدیم به چه جرمی بچه ها زندانی می شوند؟ به چه جرمی کشته می شوند؟ ما سوال می کنیم، هنوز هم سوال میکنیم و به خشونت اعتراض داریم. ما می خواهیم جلوی این رفتارها گرفته شود. دیگر تکرار نشود. من تاکید می کنم که حرکت مادران حرکتی غیرسیاسی و خودجوش و از طیف های مختلف زنان و مادران در کشور است، صرفا مادرانه بوده بدون وابستگی به هیچ جریان فکری خاص که به زیرپا گذاشتن حقوق شهروندی و قانون اعتراض داشته و دارد.
داش مهرداد حکیمه بانو عجب منطقی داره دس مریزادو قابل ستایشه. خدا به بعضیا چه استعدادی میبخشه.
با درود به نوریزاد عریر و هم میهنان فرهیخته : چند روزی به اینترنت دسترسی نداشتم ! ظاهرا حوزویان جهت ماست مالی اظهاراتی فرموده بودند که مطلب زیر جهت اطلاع حوزویانی که خود را به کوچه علی چپ زده اند ! می آید باشد که ازاین مماشات ها دست بردارند…….. گزارش تکمیلی پیرامون تخریب نمازخانه اهل سنت در تهران
روز گذشته نمازخانه هموطنان اهل سنت در منطقه پونک تهران توسط شهرداری تهران تخریب شد.
در اوج تحولات منطقهای و نفوذ داعش به کشورهای همسایه ایران و فجایع بیشمار این گروه تروریستی، روز گذشته در کمال ناباوری و بیتدبیری، نمازخانه اهل سنت تهران در منطقه پونک هدف تخریب شهرداری تهران قرار گرفت.
در همین رابطه یکی از شهروندان به بخش ناظران رادیو فرانسه گفته است: سالها است اهل سنت در تهران که شمار آنها حدود یک میلیون نفر تخمین زده میشود خواستار ساخت یک مسجد در تهران هستند. این سالها به دوران پیش از انقلاب سال ۵۷ برمیگردد. درخواستی که حتی شاه ایران نیز به آن پاسخ مثبت نداده بود. اهل سنت ساکن تهران نیز راه را در ایجاد چند «نمازخانه» در نقاط مختلف تهران دیدهاند. اما هر از چند گاهی خبر از پلمپ این نمازخانهها منتشر میشود. حالا اما کار از پلمپ نیز گذشته و شهرداری تهران روز سهشنبه گذشته اقدام به تخریب یکی از این نمازخانهها که در منطقه پونک واقع شده بود، کرد. این نمازخانه نیز البته پیش از این پلمپ شده بود، اما پس از مدتی با پیگیری مولوی عبدالحمید و برخی چهرههای دیگر اهل سنت، این پلمپ برداشته شده بود. در پی تخریب این نمازخانه، منزل مولوی عبیدالله موسی زاده امام جماعت این نمازخانه نیز مورد تفتیش قرار گرفت.
«میخواهند اهل سنت را وادار به واکنش تند و خشونتآمیز کنند»
سعید یکی از چهرههای برجسته جامعه اهل سنت در تهران است که ترجیح داده با اسم مستعار با رادیو فرانسه گفتگو کند. وی گفته است: معمولاً در تهران چند نمازخانه وجود دارد. قبلاً در سعادتآباد یک نمازخانه عمده بود که آن را پلمپ کردند و متولی آن نیز بازداشت شد. پس از آن، این نمازخانه در پونک راهاندازی شد. برای ماهها نماز جمعه و نمازهای روزانه و … آنجا برگزار میشد. اما در هفته وحدت به آنجا حمله شد و پلمپ شد. نهایتاً پس از رفع پلمپ برگزاری نمازهای روزانه در آنجا همچنان تحمل میشد تا اینکه روز سهشنبه گذشته به نمازخانه حمله کردند و تا ساعت ۶ بعد از ظهر آن را تخریب کردند. افرادی که مشغول تخریب نمازخانه بودند از اعضای شهرداری بودند اما مسلماً افراد دیگری پشت این تصمیم قرار دارند و این دست اقدامات را مدیریت میکنند.
تنها علتی که برای این رفتارها میتوانم بیان کنم تنگنظری و تبعیض قائل شدن است. آنها ارزشی برای حقوق دیگران قائل نیستند. از دید من، قصد آنها در این موقعیت این است که جامعه اهل سنت را وادار به واکنش تند و یا خشونتآمیز کنند تا آنها نیز بتوانند اهل سنت را در مقابل سرکوب کنند. وگرنه فکر میکنم برای همه واضح باشد که یک میلیون جمعیت سنی مذهب ساکن تهران مانند همه شیعیان در تمام نقاط دنیا حق دارند مسجدی بر اساس موازین حقوق بشر، قانون اساسی و حقوق شهروندی ایران داشته باشند.
معضل نداشتن مسجد برای اهل سنت مسئله جدیدی نیست. ما پیش از انقلاب نیز این مشکل را داشتیم. پس از انقلاب آقای خمینی، زمینی را به اهل سنت دادند تا مسجد خود را بسازند، جایی که الآن مسجد بلال صداوسیما ساخته شده است. پولی جمع شد تا این مسجد ساخته شود اما هم آن پول را ضبط کردند و هم اجازه ساخت را ندادند و در همانجا مسجد بلال صداوسیما را بنا کردند.
این در حالی است که در کوچکترین روستای سنینشین ایران اگر ۲ نفر شیعه باشند، آنجا مسجد و حسینیه ساخته میشود. اما اهل سنت در هیچ شهر بزرگ ایران حق داشتن یک مسجد را ندارند. بعید هم میدانم که پیگیریهای بلندپایهترین شخصیتهای اهل سنت مانند مولوی عبدالحمید نیز تأثیری داشته باشد. همه مقامات ایران در جریان این مسئله هستند اما من ارادهای در هیچکدام آنها نمیبینم که حقوق اهل سنت را مراعات کنند. در برخی محافل این مسئله مطرح میشود که برخی برای تحت فشار قرار دادن دولت آقای روحانی این کارها را میکنند. اما با شناختی که دارم، درباره حقوق اهل سنت، آقای روحانی و دولت ایشان با دیگرانی که دست به این اقدامات میزنند همدل هستند.
مولوی عبدالحمید، امامجمعه اهل سنت زاهدان و یکی از سرشناسترین چهرههای اهل سنت در ایران روز چهارشنبه در نامهای به رهبر جمهوری اسلامی و همچنین حسن روحانی رییسجمهور ایران به تخریب نمازخانه پونک اعتراض کرده و خطاب به آیتالله خامنهای نوشت: «در شرایطی که افراطگرایی، تکفیر، تفرقه و خشونت در دنیا موج میزند و جهان اسلام نیازمند آرامش و سعهصدر است، برادران و خواهران اهل سنت چنین انتظاری نداشتند. این نوع برخوردها به دشمنان اسلام، عوامل خشونتطلب و افراطگرا فرصت میدهد تا به اختلافات دامن بزنند و مردم شریف و همیشه درصحنه اهل سنت را مأیوس کنند.»
مولوی عبدالحمید، در نامه خود به حسن روحانی نیز عنوان کرده است: «عدم تحمل یک نمازخانه معمولی و تخریب آن، در شهری که اجازهٔ ساخت مسجد به شهروندان اهلسنت داده نمیشود و مطالبهٔ سیوهفت سالهٔ آنها پس از پیروزی انقلاب اسلامی ناکام مانده است، تنها جریحهدار نمودن احساسات جامعه اهل سنت ایران نیست، بلکه احساسات مسلمانان جهان را نیز جریحهدار مینماید.»
مشخص نیست این دستور توسط کدامیک از مقامات کشور صادر شده، اما چیزی که واضح است، آن است که وقتی جاسوسان رژیم صهیونیستی تا عمق مراجع تصمیمگیری کشور نفوذ کرده و در تصمیمگیریهای حساس کشور مسلط هستند، تخریب نمازخانه اهل سنت در تهران، دقیقا در راستای همان اهداف گروههای تکفیری در گسترش نبرد میان شیعیان و اهل سنت است؛ نکتهای که حتی ناآشناترین افراد به امور کشورداری و سیاستورزی نیز به آن واقف هستند.
1-چند روزی که این کامنت گذار دسترسی به نت نداشت کاربران سایت نوریزاد از دست کپی پیست های مطول و خسته کننده او راحت بودند! این کامنت گذار هنوز یاد نگرفته است که به خواست اکثریت کاربران یک فضای اینترنتی احترام گذاشته و اگر هم می خواهد خبر رسانی و کپی پیست که تنها هنر اوست (و اگر دست از کپی پیست بردارد با اغلاط ادبی و توجیهات خنک ادبی که مرغ پخته شده را هم بخنده وا میدارد اغلاط خود را توجیه می کند) لا اقل به رای دیگران احترام گذاشته ؛سرخط هر خبر و حداکثر چند سطر خبر را نقل کند و با گذاشتن لینک مطلب به دیگران حق گزینش دهد که اگر خواستند با یک کلیک مطلب مورد نظر او را ببینند،بگذریم از اینکه غالب کاربران اینجا اهل مطالعه هستند و پیش و بیش از او این مطالب را می خوانند.
2-کسی در ارائه لینک دو خبر در صدد ماست مالیزاسیون یا مماشات نبود ،این کامنت گذار اگر در صدد مماشات و ماست مالیزاسیون شیطنت آمیز نیست ،چشم اش را باز کند (اگر چشم او هم مشکلی دارد به چشم پزشک مراجعه کند) و ببیند که حوزوی که بقول او در صدد ماست مالی بوده است ابتدا برای دفع همین توهم های شیطنت آمیز این کامنت گذار ،بنحو کبروی نظر شرعی و قانونی خود مبنی بر لزوم مراعات حقوق اقلیت های مذهبی که در قانون اساسی به آن تصریح شده است را گوشزد کرده است،پس به لزوم مراعات قانون اساسی و حقوق اقلیت ها ملتزم و متعهد است و این وصله ها به او نمی چسبد.
بحث و نزاع اما نزاع صغروی بود ،که حوزوی مورد نظر این کامنت گذار ضمن تصریح به اینکه از اینگونه اعمال (حمله و تخریب به نمازخانه های اقلیت ها اگر تحت این عنوان باشد) منزجر است و دفاع نمی کند ،اما از نظر اطلاع رسانی صرفا اکتفاء به نقل لینک دو خبرگزاری داخلی کرد (تا شاید امثال این کامنت گذار متخصص کپی پیست اخبار لا اقل طرز خبر رسانی درست را فراگیرد و با کامنت های کپی پیستی کیلو متری دیگران را خسته نکند) ،دو خبر گزاری معتبری که خبر می دادند که برخورد قانونی با آن ساختمان نه از باب تخریب یک نماز خانه بل بعنوان برخورد با تغییر کاربری های غیر قانونی بوده است که پس از اخطارهای صورت گرفته انجام شده است.باز تاکید میکنم مسولیت آندو خبر بعهده آندو خبرگزاری است،و من صحت یا سقم آنرا بعهده نگرفتم ،همینطور صحت یا سقم استناد قانونی شهرداری آن منطقه و قصد بنده فقط خبر رسانی بود.
3- قابل توجه است که این کامنت گذار که در ایران زیست میکند بجای بررسی واقع هر ماجرا از طریق کانال های خبری داخلی یا مراجعه به نهادهای مربوطه (مثل شهرداری) استناد می کند به خبر رسانی رسانه های ضد انقلاب مثل ار اف ای و مصاحبه کنندگان مجهول الحال ،و سخن آنان را بر اظهاریه نهادهای قانونی داخلی مثل شهرداری یا خبرگزاری های داخلی ترجیح داده شروع به شانتاژ می کند و می گوید :مشخص نیست این دستور توسط چه کسی صادر شده! شما که صرفا با استناد به برخی اخبار سایت های معلوم الحال از وضع فلان زندان یا فلان اظهار نظر ،از دیگران توقع موضع گیری یا رفتن به آنجا برای استخبار واقع ماجرا داری ،چرا خودت یک مراجعه ای به شهرداری منطقه نمی کنی تا ببینی واقع ماجرا چیست و استناد به کدام قانون شده است و خبر و گزارش ار اف ای را ملاک ارزیابی نهایی می دانی؟
جناب! شما که اهل ماست مالی نیستی و روحیه ای مارتین لوتر کینگی داری براستی برای اثبات مطلوب های ضد انقلابی ات باید پشت به سرزمین و مملکت خود کرده و نهادهای قانونی و خبرگزاری های داخلی را رها کرده خبرها و تحلیل های ضد انقلاب را توتیای چشم مبارک کنی؟!
ضمن اینکه شما که اصل اسلام را قبول نداری حالا چه شده است که مدافع حقوق برادران مسلمان اهل سنت شده ای؟
این تذهبون؟
این جا همان بحث امروز من و شماست که آقای مرجع، آخوند، مذهبی یا هر اسم و عنوان دیگری که داری، شما که به هیچ کس به جز خودت حق اظهار نظر نمی دهی و خرد و استدلال هیچ کس به جز خودت را قبول نداری، از نظر تکامل عقلی و پیشرفت اخلاقی از یونانی دو هزار و شش سد سال قبل هم عقب تری. مفهوم دموکراسی اقلیت (که باید برای حتی یک سنی یا بهایی یا بیخدا هم همه گونه حق مدنی قائل باشی) بخورد توی سرت.(فرزند ایران)
……..
قطع نظر از این مطلب شما مگر بعنوان یک فرد طالب دمکراسی و تثبیت حقوق اقلیت ،ملتزم به حقوق اکثریت نیستید؟ آیا باید برای استیفاء حقوق پایمال شده اقلیت ،به اکثریت اهانت کرد یا تنها از حقوق اقلیت سخن گفت و آنرا از حاکمان خواستار شد؟
شما در یکی از شاخصه هایتان برای دمکراسی اقلیت (البته من این تعبیر را اینجا فقط از شما دیدم و لازمست در مورد آن توضیح دهید) اشاره کردید که :””مشارکت مردمی بدون قوه قهریه (نظر اکثریت)””.(سید مرتضی)
……..
می گم آخوند خدای مغالطه و سفسطه و ناراستی است.جناب فرزند ایران به آن کسی(آخوندی و یا انسانی…هر کسی) گفته که تو انسانهای دگر اندیش را نجس و کافر و ملعون(برداشت من از گفتار یک ایرانی) . و نفهم ..نخوان و لاقل برای حرف دیگران ارزش قایل شو و قبول کن که همه انسانها ممکنست اشتباه کنند و تو هم بنظر انسان می آیی چون مثل انسانها روی دوپا راه می روی و منافع خودت را هم خوب میدانی و غذا خوردنت و هوازی بودنت …مثل آدمهاست.حالا شما چگونه از این گفتار درک کردید که جناب فرزند ایران برای گرفتن حقوق اقلیت به اکثریت مورد خطاب جناب آخوند ظلم کرده! اولا جناب سید مرتضی بقول زنده یاد احمدی نژاد آن ممه را لولو برد.ا/////////
قربون اون دل کوچیکت بشم جهانگیری جون..ای اسحاق..ای از نسل یهود!..تو دلت نگه ندار عزیز!..دفعش کن اسرار اختلاس رو!..بریز رو داریه !..ببین راز “جومونگ” هم یکروز فاش شد!..راز هسته ای هم فاش شد!..فاش کن جیگر!..8 سال محمود قرار بود بگه حالا 8 سال هم تو!..بعد محمود میاد 8 سال می خواد راز تو رو بگه!..از ما نترس!..بنال ای مرغ خوش الحان دولت کلید!..نکنه این تنبون ما هم ار مال دزدیه؟!..اگه هست بگو وقت نماز تنبونمون روهم در بیاریم!!
قربانت گردم معروض میدارم چندی پیش نظمیه و خوفیه چیها ی همایونی خاک تنها نماز خانه سنّیان تهران را به توبره کشیدند و مراتب جاننثاری قبله عالم به جا آوردند،حال که تکلیف این یه گله جا مشخص شد و از این پس با آوار کردن نماز خانه سنّیان بر سرشان مملکت گل بلبل میشود (همان گونه که در تخریب خانقاه دراویش شد)،قبلهٔ عالم دستور فرمایید تا جان نثاران تکلیف استانها و بلاد سنی نشین مملکت را هم روشن کنند.
قربان آن تدبیرتان که هر چه میکنید جهت انبساط خاطره جهانیان است و خنده تاریخ و نسل آینده.
جان نثار
تلقرافچی
اخیرا کاغذ اخباری از قول حاجئ شیخ ناطق نوری ازملتزمین رکاب قبلهٔ عالم آب پاکی را بر دست که چه عرض کنم بر سر رعیت ریخت که ای جماعت رفع حصر از اختیارات رئیس الوزرا نیست،و کلید کوچه اختر مثل کلید لوزان و وین در میانه دسته کلید رئیس الوزرا نیست،مشت بر این درب مکوبید که کسی در این خانه نیست. بییت.
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
پنداشتی که حاجئ شیخ ناطق نوری که در ایام ماضی خود لقب ساکت فتنه را از درب خانه اخذ کردند یادشان رفته که این پیشتر از جانب عزیزو رعایا حاجئ سید محمد خاتمی بیان شده بود که رئیس الوزرا در دستگاه حکومت فخیمه تدارک چی ست یعنی در حد همان درشکه چی همایونی ای بسا که کریم شیرهی یا شیخ شیپور در درب خانه از رئیس الوزرا جلو ترند قربان خاک پای جواهر آسای قبلهٔ عالم بشوم که دستگاه حکومت را چنان چیده اند که سرو تهش را بخواهی پیدا کنی فقط باید دور خودت بچرخی عالمی ماندهاند انگشت حیرت به دهان از درایت همایونی
جان نثار تلقرفچی
برگرفته از کیهان لندن
عبدالله قراگزلو- ۲۷ ژوئیه سالروز درگذشت محمدرضاشاه پهلوی بود. بدین مناسبت گفتگویی داشتم با دکتر امیراصلان افشار آخرین رئیس کل تشریفات دربار و کسی که در آخرین سالهای عمر شاه، یکی از محارم و نزدیکان و مشاوران محمدرضاشاه بود.
دکتر امیراصلان افشار دکتر افشار میگوید وقتی اعلیحضرت از پاناما به مصر آمدند من که در اتریش بودم و مادرم بیمار بود بلافاصله راهی قاهره شدم تا در کنار آن پادشاه باشم. میدانستم در پاناما دوران سختی را سپری کرده است و بیماری او هم شدت گرفته است. متأسفانه جیمی کارتر به خاطر گروگانهایی که در تهران داشت با جمهوری اسلامی مخفیانه گفتگو میکرد تا در ازای تحویل شاه به آنها، زمینۀ آزادی ۵۲ دیپلمات خود را فراهم آورد و زمانی که خبردار شد شاه و همراهان قصد سفر به مصر را دارند هامیلتون جردن و تد کاتلر را به پاناما فرستاد تا مانع سفر شاه به مصر شوند. به سادات هم گفت که آمدن شاه به مصر ممکن است برای شما گران تمام شود که سادات هم پاسخ دندانشکنی به کارتر میدهد و از او میخواهد که سرش به کار خودش گرم باشد و در امور دیگران دخالت نکند. خلاصه هیأت آمریکایی زمانی به ویلای شاه و شهبانو میرسند که آنها همه اسبابها را جمع کرده و عازم سفر به مصر بودند. هامیلتون جردن به اعلیحضرت میگوید اگر در پاناما بمانید امکان سفر به آمریکا را برای معالجه خواهید داشت و اعلیحضرت هم در پاسخ او میگوید من میدانم که به زودی خواهم مرد اما میخواهم با افتخار و در میان دوستان و یاران وفادار خودم با زندگی وداع کنم. و از اتاق بیرون میرود و راهی فرودگاه میشود. خوشبختانه هم در فرودگاه پاناما و هم در فرودگاه آزور همه توطئهها برای توقف شاه خنثی میشود و اعلیحضرت به سوی دوست دیرینش انورالسادات پرواز میکند و در فرودگاه مصر، رئیس جمهوری و بانو سادات رسماً چون یک پادشاه و ملکه از اعلیحضرت و شهبانو استقبال رسمی بهعمل میآورند.
دکتر افشار ادامه میدهد روز به روز وضع مزاجی شاه بدتر از پیش میشد و تلاش پزشکان برای بهبود حال وی بینتیجه مانده بود. همه روزها خدمتشان شرفیاب میشدم ولی از ۲۶ ژوئیه همه چیز نشان از آن داشت که شاه آخرین روزهای عمر خود را سپری میکند. به همین خاطر من به اتفاق مهندس اردشیر زاهدی در فکر تهیه مراسم تدفین برای اعلیحضرت افتادیم. با آقای تیمور رئیس تشریفات مصر چند بار نشستی برگزار کردیم. گرچه خواست اعلیحضرت برگذاری مراسم خاکسپاری سادهای بود ولی انورالسادات رئیس جمهوری مصر گفت همان طور که با افتخار و احترام در زمان حیاتاش پذیرای او شدیم حال نیز همان گونه باید با او وداع کنیم. قرار شد نشانهای اعلیحضرت در روی بالشهای کوچکی بنا به اهمیت مدالها حمل شوند ولی هم آقای زاهدی و هم من با این امر مخالفت کردیم. تیمور رئیس تشریفات مصر علت را جویا شد؛ به او گفتم وقتی اکثر سران ممالک جهان در دوران سخت و بلاتکلیفی شاه به او جا و مکان اقامت ندادند حال چه لزومی دارد که ما نشانهای چنین کشورهایی را در جلوی پیکر شاه حرکت بدهیم.
دکتر افشار در ادامه گفتگوی خود با کیهان لندن گفت: من از آقای تیمور خواستم که سه نشان یکی از مصر و دو نشان از ایران در برابر پیکر شاه حرکت داده شود که هم ارادت و سپاس ما را به رئیس جمهوری مصر بازگو میکند و هم عالیترین نشانهای ایران دوران پهلوی با وی حرکت داده میشود. تیمور گفت باید ماجرا را به اطلاع رئیس جمهوری برسانم تا ببینم نظرشان چیست. چند دقیقهای بعد برگشت و گفت جناب رئیس جمهوری هم این نظر را پذیرفتند.
خلاصه روز ۲۷ ژوئیه، ساعت نه و پنجاه و شش دقیقه، محمدرضاشاه پهلوی چشم از جهان فرو بست. او قبل از مرگاش نفس عمیقی کشید و بعد هم اردشیر زاهدی چشمان شاه را بست.
مراسم خاکسپاری محمدرضاشاه پهلوی در روز ۲۹ ژوئیه در گرمای طاقت فرسای قاهره برگزار شد. مراسمی با شکوه که بیش از سه میلیون مردم مصر در مسیر، تماشاگر این مراسم بودند و با تکبیر و گفتن لااله الیالله معنویت خاصی به آن بخشیده بودند.
رئیس جمهوری مصر و شهبانو و جهان سادات و شاهزاده رضا پهلوی و اعضای خاندان سلطنت، نیکسون رئیس جمهوری پیشین آمریکا و کنستانتین پادشاه یونان از کاخ قبه تا مسجد الرفاعی به دنبال جنازه و پیاده تمام مسیر را پیمودند.
دکتر افشار میافزاید: هنگامی که جنازه شاه را که در پرچم ایران پیچیده شده بود از کاخ قبه پایین آوردند تا بر روی ارّادهای قرار دهند که ۱۲ اسب آن را میکشیدند، به ناگاه سلام شاهنشاهی نواخته شد که اشک از چشمان همه ما سرازیر گشت؛ واقعاً روز بسیار سخت و غمناکی بود.
ریچارد نیکسون که دکتر افشار را از زمان سفارتش در ایالات متحده بهخوبی میشناخت به او میگوید رفتار دولت ما با پادشاه ایران جزو صفحات سیاه آمریکا خواهد ماند. هنری کیسینجر نیز در رثای شاه میگوید او دوست خوب ایالات متحده بود و در همه بحرانها از ما پشتیبانی کرد. اما در حالی درگذشت که جز سادات همه او را رها کرده بودند. و جیمز مک کلوی از وزرای پیشین آمریکا نیز میگوید ما رفتار ناشایستی نسبت به او داشتیم.
در مسجد الرفاعی پیکر محمدرضاشاه درهمان محلی که پیکر رضاشاه چند سالی به امانت نگاه داشته شده بود، به خاک سپرده شد و مردی که عاشق ایران بود و آرزویی جز سربلندی و اعتلای ایران نداشت در دیار غربت اما در کشوری که رهبرش صمیمانه و برادرانه او را گرامی میداشت، به امانت گذارده شد.
دکتر امیراصلان افشار در پایان میافزاید: شاه چون ستارۀ تابناکی نام و خاطرهاش همیشه در اذهان ایرانیان باقی خواهد ماند.
PrintFriendly and PDF خواندن و چاپ در نسخه پی دی اف PRINT&PDF
1
189Share
به نوری زاد و اطرافیانش که نگاه می کنم هم خندم میگره هم گریه م. اگه گفتین چرا؟
من متأسفانه تخصص روان پزشکی ندارم و نمیدونم شما چرا خنده- گریه میکنید
کمبود عاطفه
آقای نوری زاد سپاسگزارم از پاسخ تان.
همانطور که اشاره کردید، آن قشر روحانی کم تعداد و فهیم، خود از عمق فاجعه و خیانتی که به دین می شود با خبر هست و بنابراین حتما آنقدر سعه صدر دارد که درک و تحمل کند گزش انتقادهای صریح و تلخی که از پوشش زرورق بیرون آمده و خشن و بی رحمانه مطرح می شود. بنابراین اجازه دهید بگویم که تأکید اصلی من در نوشتار نیکخواهانه فوق، نه بر نگرانی از گله مندی آن خوب های «شهاب گون»، بلکه بر لزوم هوشیاری برای به اصطلاح گـزَک ندادن شما به دست گـزمه های بی رحمِ مترصد فرصت بود. حتماً تیترهایی چون «توهین نوری زاد به دین مبین اسلام» و «توهین نوری زاد به پیامبر» و … را خود قبلا دیده اید، که البته وقتی به متن مراجعه می کنید، دست نویسنده را تهی از سند، و ذهنش را عاری از خِرَد و درونش را خالی از انصاف و وجدان می یابید که برای چندی ماندن در مسند، اینطور مذبوحانه به جعل گفته ها و مضامین می پردازد. اما به هر حال همان جعلیات هم ما را کفایت می کند بدانیم چه پتانسیل و چه عطش و چه تخصص و چه اشتها و چه اشتیاقی در اینها نهفته است برای ناجوانمردانه زمین زدن منتقدان، قبل تَرَش با ایجاد آشوب در کانون خانواده، و اکنون با چوب تکفیر، که دستشان جز این از هر کفایت و ابداع دیگری برای جلب ترحم و توجه افکار عمومی به سوی خود تهی است. اینها همان گـزمه هایی هستند که به چنین گـزَک هایی برای بالا بردن چوب تکفیر و ارتداد منتقدان محتاجند تا عندالزوم، پَکیج از قبل آماده شده تعصب های مذهبی مردم را هم ضمیمه برای اجرای سناریوی خود کنند. داستان تلاش روحانیان درباری زمان شاه عباس برای تکفیر و بر دار کردن صدرالمتألهین ملاصدرا به جرم بدعت در دین را که می خواندم، قرابت آن را با حال و روز خودمان با تار و پود وجودم درک می کردم. شما خود نیک می دانید که این گـزمه های درون تهی، بسیار خرج کرده اند و حالا حالا هم قرار است هزینه کنند برای تربیت هدفمند مردمی قشری با باورهای و تعصب های خرافه اندود، به عنوان سرمایه ای که به وقت لزوم بشود بر موج احساسات مذهبیش سوار شد و از آن بهره گرفت. نشانه اش راه انداختن بدعت سفر کاروان های میلیونی زائران به کربلا در محرم، گرداندن گنبدهای نوساز گران قیمت امامان، و افترای توهین به امام حسین به معترضان عاشورای 88 بود که جواب هم داد برایشان، ولو در کوتاه مدت. من هرگز نمی گویم چه کنید و چه و چگونه بگویید، که نه چنین جسارتی می کنم، نه در موقعیتی چنین هستم، و نه دانش و درایتش را دارم، ضمن آنکه گفته ها و نوشته هایتان از دید و منطق من منطبق بر خرد و واقعیت و نیاز جامعه بوده و هست. من نمی توانم راه نشان می دهم اما نگران که می توانم باشم. فقط می خواهم کمی بیشتر مراقب باشید و حواستان به گـزَک ها و آن گـزمه های فرومایه و کینه ورز باشد. می دانم که این نوشتار را از سر خیرخواهی و دلسوزی و نگرانی چو منی میدانید که می خواهد این شمعِ «تنها»، همچنان فروزان و برقرار و پرفروغ بماند در کنار مردم و خانواده.
خداوند یاور شما و خانوادۀ خوبتان.
و امید که دست این خدای خوب، همچنان بالای سرتان بماند،
و اینکه آرزو می کنم همیشه خوب و پاک ضمیر بمانید.
با احترام
پی نوشت: من شخصا تمایلی به انتشار و نمایش عمومی این مطلب ندارم (مگر آنکه شما صلاح بدانید)، که انتشارش شاید حساسیت بیهوده ایجاد کند در حالیکه هدف و مخاطبم، شما و گفتگویی از پشت یک حائل، و از سر صدق و دوستی عمیق و نیکخواهی ای ژرف بود، که می دانم می خوانید، و بر نیت ها و نگرانی های اینچنین مشفقانه آگاه بوده و هستید. همین که در سکوت بخوانید و بیشتر بر خود مراقبت کنید مشفقانتان را کافیست. برقرار باشید و تندرست.
از الطاف جناب نوریزاد سپاسگزارم. آن نوشتهٔ آشفته و نامنسجم را درخور چنین تعریفی نمیدانستم.
اما این یادداشت را بیشتر نوشتم تا از “فرزند ایران” تقاضا کنم بیشتر و با حوصلهتر بنویسد. آن نوشتهٔ ایشان در خصوص انواع دموکراسی الحق که بسیار آموزنده و محصول ذهنی منضبط و آموزش دیدهبود. با صرف کمی حوصله -درخور چنین نوشتههایی وزین و شریف- براحتی خواهید توانست از تندی و کاربرد جملات احساسی و نازیبنده بپرهیزید.
مازیار گرامی، دوست و هموطن ارجمند
– این که هموطنان و اهل نظر آن نوشته را تا حدی پسندیده اند باعث افتخار و خوشحالی من است.
– بیشتر نوشتن: برخی گرفتاری ها مانع می شوند وگرنه من قلبا به نوشتن و همفکری علاقه دارم. ولی چشم، در حد مقدور تلاش می کنم بیشتر بنویسم، اگر بتوانم.
– با حوصله نوشتن: اصولا حق با شماست. از طرفی من وقت و گنجایش حوصله خوانندگان، فضای موجود برای کامنت ها و نیز وقت جناب نوری زاد را (که تک تک کامنت ها را با دقت می خواند) رعایت می کنم. در موارد بعدی سعی می کنم دامنه سخن را گسترده تر بگیرم.
– تندی: در این مورد حق با شماست. این مورد (تنها کلمات “بخورد توی سرت”) تنها باری بوده است که من واژه های ناپسندی نوشته ام و همین جا از خوانندگان سایت بابت این اشتباه پوزش می خواهم. به گمانم تا کنون کمابیش 10 کامنت گذاشته ام و به گواه آرشیو سایت انصافا تا کنون هیچ واژه تند، ناپسند یا احساسی نگفته ام (الا این مورد که قربانی نگارش سریع شد). به هر حال پوزش مرا بپذیرید.
بسیار سپاسگزارم که با دیده انتقادی به نوشته من نگریستید و اشتباه من را یادآور شدید.
به امید روزهای بهتر
—————————
سلام دوست گرامی
“درد و بلای شما بخورد تو سر “مسئولان و نمایندگان و قاضیان و اطلاعاتی ها و سپاهیانی و دولتمردان و آن دسته از رانتخواران و کلاشان و مال مردمخوارانی که با خطاها و دزدی ها و آدمکشی ها و ناحقی های فراوانشان کمترین گزشی در خود برای پوزشخواهی احساس نمی کنند.
برای ما بنویسید
همچنان
سپاس
.
فرزند ایران گرامی
با سلام
از اینکه اذعان به خطای نوشتاری خویش کردید و صمیمانه از خوانندگان سایت عذر خواهی کردید ،صمیمانه از شما تشکر می کنم ،مقصود من نیز از اعتراض ،فقط همان جمله محل نزاع بود ،وگرنه من که باشم که بخواهم مانع نقد و انتقاد متمدنانه و مودبانه کسی در عرصه عمومی باشم ،چنانکه عرض شد من با اصل نقد و انتقاد بیرحمانه کاملا موافقم ،زیرا بدیهیست تا نقد و انتقاد نباشد هیچ اصلاح اجتماعی و هیچ بازنگری شخصی و فکری در هیچ جا وقوع نخواهد یافت ،ممکن است مبانی فکری من و شما متفاوت باشد ،اما نقد و اشکال نباید منجر به احساسات و کاربرد الفاظ توهین آمیز و غیر مودبانه شود ، چیزی که سیره و منش کاربری بنام مزدک است که /////////////در خارج از کشور نشسته و با یک نام کاربری مجازی به فحاشی و توهین به عقاید و اشخاص می پردازد و به محدودیت های سایتی که متعلق به یک مسلمان است توجه نمی کند ،و بناچار سخنان دور از ادب او اسیر چنگک های صاحب سایت می شود ،ب/////////////////////
//////////////////////////////////
جناب نوری زاد آخرین مصاحبه شما با صدای آمریکا بسیار تند تر از همیشه و با گذشتن از بسیای از خط قرمز های معمول بود . آیا دلیل خاصی دارد که اینچنین بیپروا جقایقی که از اسرار مگو محسوب میشود بیان میکنید
—————————
سلام دوست گرامی
تندتر از زدن و کشتن و روبیدن اموال مردم؟ تند تر از رهبریِ مادام العمر؟ تند تر از سردارانی که همه ی هست و نیست ما را بالا کشیده اند؟ دوست من، در جامعه ای که مردمِ غارت شده، اعتراض های حیثیتی اشان را در قالب لطیفه ها و جوک ها دفن می کنند و خود را بدین شکل تخلیه می کنند، سخنِ صریح و پوست کنده ی امثال من چرا تند جلوه نکند؟
با احترام
.
تحصن جمعی از شاگردان آیت الله نکونام در مقابل خانه خامنه ای”
کلمه : جمعی از شاگردان نکونام در اعتراض به ادامه بازداشت این استاد حوزه در مقابل بیت رهبری تجمع کردند.
به گزارش خبرنگار کلمه، در پی هفت ماه بازداشت غیرقانونی (آیت الله) نکونام و بی نتیجه ماندن پیگیری ها از دادگاه ویژه روحانیت، صبح امروز جمعی از شاگردان وی در مقابل بیت رهبری تحصن کردند و خواستار جلوگیری خامنه ای از ادامه این رفتارهای ظالمانه شدند.
این طلاب و فضلای حوزه تاکید دارند که دادگاه ویژه روحانیت در برخورد با استادشان به شکلی ناسالم و غیرقانونی عمل کرده و از این رو خواستار دخالت خامنه ای در ان موضوع و رساندن صدای خود به ایشان شده اند.
این استاد حوزه علمیه قم که از منتقدان جریان تحجر در حوزه به شمار می رود، سال گذشته به شدت از کسانی که به خاطر آشنا نبودن با ابرازهای جدید می گویند اینترنت و فیس بوک حرام است، انتقاد کرده و گفته بود: من به طلبه هایم گفتم بر شما واجب است که فرش زیرپایتان را بفروشید و بروید لپ تاپ یا تبلت بخرید. گفتم اگر نتوانید برای یک میلیارد حرف بزنید مفت نمی ارزید. مسلمان کسی است که متمدن باشد متدین باشد، نه اینکه خرفت باشد.
او چند روز پس از انتشار سخنان منتسب به مکارم شیرازی علیه اینترنت پرسرعت، از پایین بودن سرعت اینترنت در کشور انتقاد کرد و گفت: ما با اینکه این همه حلق اینترنت را فشار داده ایم و سرعت اینترنتمان در حد گاری است، بچه های مدرسه نرفته ی ما همه با اینترنت و کامپیوتر کار می کنند. من می گویم ما به جای حلزون شدن، سوار این قطار جهانی شویم. اینترنت یک قدرت است. خر مفت است، بپرید روی آن و بروید. بلد نیستید سوار شوید، بروید دنبال کارتان. اما این آقا نمی تواند از این سیستم، از این اینترنت، از این فیسبوک استفاده کند؛ می گوید همه اش حرام است.
چند روز پس از این اظهار نظر او توسط ماموران امنیتی بازداشت شد. اما در زندان دچار حمله مغزی و روانه بیمارستان شد و ناگاه خبر آزادی او رسید. اما این آزادی دیرنپایید و آیت الله نکونام فروردین سال جاری دوباره بازداشت شد.
خبرها حاکی از آن است که نکونام از وضعیت جسمانی خوبی در زندان به سر نمی برد.
در بحث علی و کورس نمیتوانم دخالت کنم. فقط میتوانم بخوانم و بیاموزم. مزدک گرامی، کمی تند اما صریح مواضعی را نسبت به علی اتخاذ کرد که ناگزیر شدم برگردم و یادداشت مورد اشارهٔ علی عزیز در خصوص اقتصاد را هم بخوانم.
چند موضوع به هم پیچیده و گره خورده که به عقیدهٔ من میبایست یکبار کلی و در قالب یک سیستم، و بار دگر با نگاه جزئی نگر به آنها نگریست. علی عزیز نگاهی سیستماتیک و کلی نگر دارد که اگرچه عینیات و واقعیات را به روشنی میبیند را اما چون با عینکی خاص به آنها مینگرد، در چشم اندازش اغلب درختها قربانی جنگل میشود.
برای اختصار مثالی را از نوشتهٔ ایشان برمیگزینم:
آبادی شمیرانات و ویرانی آبادان عین واقعیت است. اینها واقعیتند همچون دو درخت واقعا موجود. اما “جنگلی” که علی توصیف میکند تنها برخاسته از ذهنیت اوست. چون این ذهنیت است که به او حکم می کند باید در پس این واقعیت طبقات مشخص وجود داشتهباشد. دارندگان جهان سومیِ این ذهنیت اگرچه همواره عینیات را به رخ میکشند اما اغلب فراموش میکنند که عینیات مورد استفاده در این ذهنیت متعلق به جامعهٔ ما نیست. اگر فلان متفکر چپ فرانسه، پاریس را بر اساس چپ و راس رود سن نمایندهٔ دو هویت و دو ذهنیت مجزا و دارای بار اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی میداند دلیل نمیشود که من در ایران لاجرم چنین تفکیک و تشخصی را بین آبادان و شمیران داشتهباشم.
اولا علی عزیز آیا اهواز را (پایتخت نفت ایران) دیدهاند؟ شمای اهواز با پلها و برجهای 15 طبقهاش چندان تفاوتی با تهران ندارد. واقعیت تقابل بین شمیرانات با آبادان نیست. واقعیت تقابل شمیرانات با اسلام شهر و اهواز با آبادان است. واقعیت سنترالیزم و تمرکز گرایی است که تمام کشور از آن در عذاب است و نقاط مرزی صد چندان. آیا شما فقر را در شمایل کودکان گل فروش بر سر همان چهارراهای دوطبقه ندیدهاید؟ یا در قالب کارگران کارواشهایی که پورشهها را میشویند؟
علی گرامی در مثالی که از حکومت مافیای اقتصادی ارائه کردند به صنعت چای اشاره کردند. سئوال این است که مشابه صنعت خودرو، اگر صنایع چای دولتی وجود داشت و بر این اساس هر ایرانی ناگزیر بود چای را به قیمت تحمیلی و کیفیت پائین میخرید و دست اقشار کم درآمد از چای مطلوبشان به دلیل تعرفههای چند صدر درصدی کوتاه بود؛ ایشان باز هم به مافیای چای معترض نمی شدند؟ همانطور که صنعت ورشکستهٔ خودروی کشور تنها به پشتیبانی حمایت دولت قادر به تکرار و تکرار و تکرار پراید و پیکان و آر دی و … است.
از سوی دیگر علی گرامی از بسته شدن یک کارخانه در یزد خبر داده و ابزار تاسف می کند اما بهتر است جملهٔ خودش را بخوانیم:
«ورشکستگی و تعطیلی کارخانه تولید کنندهٔ کاشی سرامیک در یزد با ۱۵۰ کارگر به خاطر این که توانایی پرداخت فیش تلفن، برق گاز و سوخت کارخانه را ندارد مصداق عینی این اقتصاد فاسد و ورشکستهٔ کاپیتالیسم پولی محصول مکتب اقتصادی شیکاگو به ریاست افرادی چون میلتون فریدمن از یکطرف و نظریه پردازان کاپیتا لیسم دولتی (بخوان سرمایه عمومی و سودخصوصی رانت خواران) آقای جان مینارد کینز انگلیسی از طرف دیگر است»
معذرت میخواهم پس با نظریات مارکس و انگلس قرار بود آن کارخانه در یزد یا سایر کارخانههای دیگر سر پا بمانند؟ که اگر چنین بود در شوروی مانده بودند. شما کل نظریات بایر و دایر سرمایهداری را ریختی دور، پس با کدام نظریه میخواهید سرمایهداری صنعتی را احیا کنید؟ اگر نظریات جدیدی دارید خوب بنویسید اما به صرف بر چشم داشتن عینک کبودِ بدبینی: لاجرم دنیا کبودت مینمود.
اگر عینیات اقتصادی را زیربنای همه اتفاقات میدانید کمی در اشتباهید. ما وارث یک دولت رانتیر نفتی هستیم. اما به دلایل خاص تاریخی-فرهنگی -جمعیتی همچون عربستان یا امارات نیستیم. پس از سویی درست است که بسیاری از رفتارهای شاه و جمهوری اسلامی به دلیل خاستگاه اقتصادی و ممر درآمدشان یکی بود، اما به دلایلی غیر اقتصادی با هم تفاوت دارند. و این تفاوتها با تحلیلهای شبه طبقاتی شما قابل تبیین نیستند. چرا طبقهٔ حاکم در ایران با وجود سی سال چنبره زدن بر اقتصاد کشور قادر به برخورداری از سرمایه داری صنعتی و افزودن بر رانتهای خود نیستند؟ آیا آن هم بخاطر توصیههای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول است؟ یا آنکه مشکلات دیگری وجود دارد؟
مارکس بسیار بسیار قابل احترام است. چه به عنوان فیلسوف و چه جامعهشناس و چه اقتصاد دان و چه بزرگترین نقاد وضع موجود در زمانهٔ خویش. اما بیش از همه من مارکسی را دوست دارم که زیباترین رویای انسانی را در سر میپرورد: کارگری که اوقات فراغت دارد و در اوقات فراغتش افلاتون میخواند یا ماهیگیری میکند. کارگری که کار را برای رفع نیازهای مادی خویش انجام میدهد و نه سود صاحب سرمایه یا مالک ماشین تولید. برای به واقعیت پیوستن این رویای انسانی نخست باید بجای سیستم مزد بگیری یک سیستم دیگر طراحی شود. هرکس مادام که سیستم جدیدی را بجای سیستم مزدوری (یعنی یک انسان در ازای مزد معین برای شخص یا سیستمی دیگر، فارغ از امیال یا منافع شخصی خویش کار کند) معرفی نکرده، میتواند حداکثر همچون منتقدی نقنقو باشد. چون انتقادهایش بهبودی در حال جامعه ایجاد نخواهد کرد. حال آنکه بسیاری از همان سرمایهداران بیرحم، خیلی خیلی بیش از رویا پردازی جامعهٔ بشری را بهبود بخشیده اند.
به عنوان مثالِ بارز ایستادن در برابر قوانین اقتصاد: به یونان نگاه کنید! یونان چه راهی جز تولید ثروت و بازپرداخت دیون خود دارد؟ حزب چپ غیر از ناز کردن برای اتحادیه اروپا و سپس گردن نهادن به شرایطی اندکی سهلتر چه چارهای دارد؟ البته در این میان من وظیفهشناسی همه سیاستمداران یونان را میستایم. اما معتقدم حزب چپ تنها اندکی شکر به داروی تلخی که یونان ناگزیر از فرودادنش میباشد افزوده و بس. حقوق بازنشستگی در یونان 700 یورو است. اما در اسلواکی که به قوانین سخت ریاضت اقتصادی گردن نهاده 200 یورو. من مرده و شما زنده 20 سال دیگر این دو کشور را با هم مقایسه کنید تا ببینید بهای همین شکر اندکی که حزب چپ به داروی تلخ یونان افزوده از جیب نسلهای آتی خواهد رفت.
من با اعتقاد نئولیبرالها دائر بر عدم مداخله مطلق حکومت در اقتصاد 100٪ مخالفم. اما به عقیدهٔ من حکومت نه در تولید، عرضه و تقاضا (به شکل تعیین نرخ) که باید در سلامت رقابت، تامین حق مصرف کننده و جلوگیری از تشکیل انحصار دخالت کند. انسان ذاتا طماع است. و بازار برخلاف دگم نولیبرالها خود را لزوما تصحیح نمیکند. همانطور که در 1929 و 2008 نکرد. من با یوسف اباذری موافقم که در کشوری مانند ایران که پول نفت خرج هوسهای ایدئولوژیک هیئت حاکمه میشود و نیمی از اقتصاد کشور از پرداخت مالیات معاف است، چرا نباید بهداشت و آموزش رایگان باشد؟
شیطانی به نام سرمایهداری وجود ندارد. یک شیطان وجود دارد و آن طمع و خودخواهی است. سرمایه داری باید آزاد اما تحت نظارت شدید نمایندگان ملت باشد. نمایندگانی واقعی که مشروعیت خود را از رای مردم به دست آورده اند و نه انتسابشان به خدا. شما چه بدیلی برای جایگزینی نظام نمایندگی پیشنهاد میدهید؟ یا برای رفع نقایص آن چه پیشنهاداتی دارید؟ آیا به نظر شما نظام نمایندگی در آمریکا، بریتانیا، اسکاندیناوی یا نیوزیلند یکسان عمل میکند؟ من به مصون از خطا بودن هیچ سیستمی اعتقاد ندارم. اما تنها در نظام لیبرال است که انتقاد از خطاها ممکن بوده، به شهادت تاریخ.
اگر مارکس میگوید جامعه را صرفا باید بر اساس معاشش (آنچه میخورد و آنطور که زندگی می کند) شناخت، نباید به طور مطلق درست تلقی کرد. مردم ایران قبل و بعد از 57 تحول خاصی در اساس نوع معاششان رخ نداد. اما تحول شگرفی که اتفاق افتاد تغییر ارزشها بود: تا بهمن 57 شاه و مدرنها از رانت نفت برخوردار بودند و دولت محرک جامعه به سوی مدرنیسم بود. پس از 22 بهمن متحجرها و روحانیون از این رانت برخوردار شدند و اینبار جامعه موتور متحرک دولت به سوی مدرنیسم شد. این امر را به راستی با مارکس و انگلس و الگوهای کلاسیک اقتصادی نمیتوان تبیین کرد. به شما توصیهای نمیکنم ولی خودم برای درک این امر “ریشهها” را میخوانم.
———————-
سلام مازیار گرامی
چه تألیف شایسته ای بین دو نوشته ی عزیزانمان علی و کوروس بکار بسته اید در این نوشته. خواستم یکی دو جمله از نکته های خوب این نوشته ی شما بر بگزینم و در اینجا بیاورم دیدم همه اش پسندیده و منصفانه و شایسته است. سپاس از همه ی شما عزیزان که ما را از نعمت قلم خود بهره مند می سازید.
سپاس
.
دست این مردم ساده لوح را خیلی ها خوانده اند! بقول معروف دزدانی هستند که با چراغ آیند وکالاهای گزیده برند .ثروت زیادی را دزد ابلهی به نام خاوری برداشت و رفت (حال بماند که قدیمی ها می گفتند اول کدخدا را ببین بعد ده را بچاپ و..) و خود را بد نام کرد اما دزدان عاقلی در لفافه ی ضریح مطهر طلاو سرمایه هایی که اشک دیده ی ما و خون دل شما بود را در روز روشن بردند با سلام و صلوات بدست خودمان اموالمان را دزدیدنددر واقع تقدیم شان کردیم تازه همان ضریح را مالامال از طلا و پول کردند و با دعا بدرقه کردند همان روزها زنان بدبختی را دیدم که به عجله خود را به حرم فوق مطهر امام راحل (ارواحنا واجسادنا و اموالنا و عقولنا/////) می رساندند تا بلکه دستشان را به ضریح کشیده و چنانچه خوش اقبال تر باشند روسری به آن مالانده و آن تکه پارچه شفابخش آلام روحی و جسمی شان شود .باید ترسید از مردمی که در چشمش آن که غنی سازی می کند دلاور هسته ایست و آن که غنی سازی را تعلیق می کند نیز دلاور هسته ایست .نمی دانم دچار چه نفرین مستجابی شده اند مردم ما .وقتی به عبارت شفیعی کدکنی عزیز ” کویر وحشت ” درباره ی ایران فکر می کنم میبینم حقیقتا حد همین است سخندانی و زیبایی را
جناب نوری زاد سلام
مولوی میگه ( و درست میگه)
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
و اندیشه، که متجلی میشه در رفتار و گفتار، مرجح است بر صورت و ساختار
گر گُلست اندیشۀ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمۀ گلخنی
و حال و روز تو، ناشی از طرز تفکرت است، حال خوب و بد، به اندیشه ربط داره، چون عامل اندیشه و معلول نیت و اقدام است
گر گلابی بر سر جَیبت زنند
ور تو چون بولی بورنت افکنند
و همفکرانت، هم ارزش هایت، به تو بها میدهند که اگر مورد پسند ایشان باشی، جایگاه متعالی و اگر بالعکس، متنفر ازت
——————–
جناب نوری زاد
اما بول و غایط هم طرفدارانی داره!
انگل و باکتری و ویروس، در چنین محیط هایی رشد و نمو میکنند
انگل و باکتری و ویروس هم حق هستند، و بدون حکمت، خلق نشده اند یا بوجود نیامده اند
مگر در فلسفه اسلامی (حتی)، موجودیت تمامی موجودات مگر از جانب خدا نیست و مگر همه موجودات حق نیستند؟
پس چرا ما انگل و میکروب و بیماری رو از خودمون میرانیم؟
و چرا گل و گلاب، مطبوع و مطلوب ماست و بر جیب می مالیم و بر سر می زنیم؟
اما، سوسک، عاشق کثافته و بر هستی بول و غائط، زندگی میکنه!
طبله ها در پیش عطاران ببین
جنس را با جنس خود کرده قرین
حتی توی عطاری هم بروید، هر مطلوبی، طالب خودش رو داره و هر دوایی، مناسب دردی است
جنسها با جنسها آمیخته
زین تجانس زینتی انگیخته
اما، تمامی این اختلاف ها، اگر سر جای خودشون باشند، ذاتاً، زیبایی آفریده خواهد شد و چینش و آرایش اضداد در کنار هم، مخلوقی زیبا چون انسان را پدید می آورد، سرشار از دو گانگی ها، اما واحد در ساختار انسانی، از میکروب و انگل گرفته و بول و غائط، تا چشم و خط و خال و ابرو، که هر چیزی بجای خود نیکوست
گر در آمیزند عود و شکّرش
برگزیند یک یک از یک دیگرش
اما اگر، حالی به حالی بشه، اگر دچار دردی بشه، اگر بهداشت را رعایت نکنه، دچار عدم توازن شده، مکان مناسبی برای رشد مهاجمین ناخوانده که میزبان را هدف قرار داده، و او را قربانی ذات خود، یعنی تلاش برای بقا میکنند
اما تنها یک عطار است که میتواند بهم ریختگی میز عطاری اش و قاطی شدن شکر با عود و ترنجبین و ترتیزک و اسطوخودوس را مرتب کند و دوباره نظم ببخشه به بی نظمی. فرض یک بچه گربه پریده روی بساطش و اغتشاش کرده. عطار، هر چند زحمت داره، همه چیز را میتواند به حال اول برگرداند. چون یک عطار، یک دارو شناس است، حتی اگر روی دارو، اسمش نوشته نشده باشه، یک عطار باز قادره که شکر را از نمک و نمک را از آرد (بعنوان مواد بسیار شبیه به هم و برای غیر عطار، غیر قابل تمیز) تشخیص بده
طلبه ها بشکست و جانها ریختند
نیک و بد در همدگر آمیختند
اما اگر ما عطار نبودیم چی؟ مگر چند تا عطار داریم در هر جمعیتی؟
طبق آمار رسمی، نخبگان تنها 2 درصد هر جامعه ای را تشکیل میدهند، یعنی عطاران و طبیبان و نقاشان و طراحان و بطور کل، کارشناسان و متخصصان
پس، ما نیازمند متخصص هستیم، تا سره را از ناسره، تمیز دهیم، زیرا انسان که نمیتواند هم عطار باشد، هم طراح، هم خطاط، هم پزشک، هم مهندس، هم مکانیک، هم نجار، هم آهنگر، هم موسیقیدان
همه کس را همگان دانند و همگان از مادر زاده نشده است
حق فرستاد انبیا را با ورق
تا گزید این دانه ها را بر طبق
اینجا مدعی میشه که، پیامبران صاحب کتاب، با دستور العمل هایی که خدا در اختیارشون گذاشت، آمد که هر انسانی را، متخصص کند و اگر درست کتاب را بخواند، می تواند بفهمد، شکر چیست و به چه کار آید، نمک چیست و برای چیست؟
عطر چرا خوبه و به لباس میزنند تا جاذب باشند، پونه چرا برای مار بد و برای دفع شر استفاده میکنند
و دونه دونه، با استفاده از کتاب انبیا، مثل قرآن، انجیل و تورات، شما قادر خواهید بود، که بدون حضور عطار، بدون داشتن تخصص، تمامی اجناس رو، سر جایشان قرار دهید، تزیین کنید و بهشون زیبایی ببخشد، که مشتری میاد، بدون دغدغه، بدانید چی کجاست و در اسرع وقت، مطلوب را به طالب، عرضه کنید
آیا قرآن غیر از این و برای تشخیص نمک از عود و پونه و نعناع و ترنجبین و کاکل ذرت و ………… نازل شده؟
اگر قراره منِ نا متخصص که هر را از بر تشخیص نمیدهم، نتوانم از قرآن، استفاده کنم تا باهاش، تصمیم درست بگیرم، اصولاً کارآیی قرآن محل اشکال است!
وقتی شما یک منوآل می نویسید برای استفاده صحیح از یک دستگاه، چنان با جزئیات تشخیص میدهید که عامه فهم باشد، در غیر اینصورت، مطلوب شما، طالبی نخواهد داشت!
چه نیاز به تفسیر؟
اما می بینیم که اسلام عزیز، حتی برای مستراح رفتن، حکم داره که با پای راست وارد شوید یا پای چپ!
عجبا از این اسلام که برای همه چیز راه حل داره
از موی سر گرفته تا نوک پا، در اسلام راه حل داره!
واقعاً این قرآن معجزه است!
اما نمیدونم حکم توالت فرنگی چیست؟ با کدوم پا باید وارد شویم؟
یا نمی دونم، آیا حکم چشم در برابر چشم، دست در برابر دست، واقعاً جزایی خردمندانه و عادلانه است؟
جان عزیزه، ولی جبران مافات، چه قیمتی داره؟
چرا جان انسان، برابر با 100 شتره یا 1000 گوسفنده؟
کی گفته جان 220 میلیون تومان قیمت داره و چرا تو ماه حرام بیشتر و تو ماه غیر حرام کمتر؟ این چه حقی است که برای زن، نصفه برای مرد 2 برابر؟
مگه دست یک زن، از دست یک مرد، کمتر کار آیی داره؟
چرا دیه یک زن، باید از دیه یک مرد، کمتر باشه؟ چون خدا گفته، آنهم توی ورق قرآن؟ قرآنی که خودش نیاز به تحقیق و تفسیر دارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سید مرتضی که گفت این علامت سئوالات و تعجب ها، هیستریکه
اما واقعاً چرا اسلام برای اسید پاشیف راه حل نداده؟
بنده یک متخصص مغز و اعصاب، در آتش حسادت و کینه یک شخص، دچار نقص عضو میشوم و فرضاً چشمم کور میشه!
چرا باید تقاضا کنم که چشم طرف کور بشه؟
چطور میتوانم خسارت ناشی از بد ریخت شدن سوختگی ناشی از اسید پاشی را محاسبه کنم؟
چطور حساب کنم که بنده برای رسیدن به تخصصم، 20 سال زحمت کشیده ام و میلیارد تومان هزینه صرف کرده ام و قادرم میلیاردها تومان دیگر خلق کنم، ولی قانون دیه اسلامی، نهایت به من چقدر میتونه بده؟
باید از کی خسارت بگیرم؟
از جوان خردسالی که معلوم نیست حقیقت ماجرا چی بوده، و زده دکتر پیر زاده اردبیلی رو کشته، چقدر میشه دیه گرفت؟
از کشته شدنش،قصاص نفس، ضایعه نبود دکتر پیرزداده برای زن و فرزند، جبران میشه؟
این چه خدایی است که عاجزه، حق رو به حقدار برسونه؟
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
محاسبه ارزش جان مورچه و گوسفند و شتر و انسان و شیر و گربه، با کیست؟
ما چه حقی داریم که گوسفند رو بجای عزیز از دست رفته امون مطالبه کنیم؟
چون خدا توی ورق گفته؟
بعد کجای ورق گفته؟
همون جایی که گفته، خلق االانسان من علق؟
مگر انسان از خاک آفریده نشده بود، علق دیگر چه صیغه ایست؟
یا مثلاً، این خیلی به علم انسان اضافه میکنه که از علق آفریده شده؟
خوب، سیب هم از تخم سیب، مرغ هم از تخم مرغ و تربچه هم از تخم تربچه آفریده شده؟ آیا این معجزه نیست؟
این خداوند به محمد گفت، بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید، و تو را از علق آفرید
اما توضیح نداد، علق چیه؟ آیا خون بسته شده آویزان، نطفه، یا هر اسمی که از علق استخراج میشه، به علم انسان آن روز اضافه کرد که واقعاً انسان از کجا آمده؟
مگر از گل نیافریده بود و از روح خودش در انسان ندمید؟
چطور شد که تولید مثلش، عوض شد؟ و چرا؟
چه اشکالی داشت که همه رو از گل میافرید و هر دفعه هم از روح خودش در اون می دمید؟ مگه براش کاری داشت؟
جناب نوری زاد
اگه بخوام ادامه بدم، مثل پیشینیان، مثنوی 70 هزار من هم کفاف نمیدهد
برای همین، شما که جواب نمیدهید، یک نفر فقط به من بگه
<>، یعنی چه؟
دقیق و جامع
با سپاس از همگی
کاپیتان هیچکس
جناب نوری زاد سلام
پراکنده گویی هایی که کرده ام، هنوز جزء مقدمات است تا شاید با دیدگاه و نظام فکری بنده آشنا تر بشوید و بشوند
نه قصد ادعای فضل دارم و نه قص تخریب و تبلیغ و عقده گشایی و برام اهمیتی نداره چه برداشتی از مطالبی که پست کرده ام، میکنند
بنده به حقیقتی دست یافته ام و هر که را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند و این پارادوکس حکم میکنه که با رمز و اشاره، ذره ای از نور حقیقت را باز نشر داد
بنده قصدم بازگویی اسرار حقیقت نیست حتی و فقط میخوام، ناحق رو معرفی کنم، بلکه، خود به حقیقت پی ببریم
درست مثل ادیسون که تا لامپ برق را اختراع کنه، بیش از هزار راه را آزمود، دست آخر، 1000 شیوه که به ساخت لامپ منتهی نمی شه، یافته بود
ایضاً تلاش بشر برای یافتن راز خلقت و حقیقت ماجرا که لااقل، امروز میداند که ادیان و عمدتاً ابراهیمی، هیچ یک از جانب خدایی که منسوب به احد و واحد است نیست که اگر بود، نمی بایست این همه اسم داشته باشد و هر کسی، یه جور صدایش بزند و اگر قرار هر کس خدای خودش را، خودش نام گذاری کند، که دیگه خدای واحد معنی ندارد. محمد نوری زاد، یکی است، در تمام دنیا یکی است، و همه او را با نام محمد نوری زاد می شناسند، اما الله، یهوه، روح القدس، یکی نیستند!
ساختار وبلاگ شما، بیشتر یک سویه و ارتباط یک نفر با چند نفر و فید بک های محدوده، در حالیکه بنده به دنبال مناظره های یک به چند هستم و بعضاً چند به چند، با آزادی کامل که طرف حتی خودش را تخلیه روحی و روانی بکند و توهین و فحاشی و تهدید هم، آزاد باشد تا آنوقت بشه در مورد فرد، بهتر و با شناخت بیشتر ، نظر داد.
جناب سید مرتضی دچار کج فهمی هستند که با شنیدن کلمه انگل، احساس توهین میکنند که توضیحش رفت، این فقط یک تشبیه برای درک عمق فاجعه است که بسیار به ماجرا نزدیکه و حق مطلب را حتی و شاید نتونه به درستی ادا کنه
خمینی کبیر هم میگفت آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، آیا توهین به یک دولت و نهایتاً به یک ملت نبود؟
یا گفت، بگذارید این مغزهای پوسیده بروند از این مملکت، به جهنم! آیا این توهین به نخبگان نبود؟
یا خامنه ای فرضانه، بارها به اسرائیل با الفاظی چون سگ، نجس، غده چرکین و سرطانی و بسیار الفاظ رکیک تر تا حتی این اواخر، لاف در غریبی و ……. آیا اینها زیبنده یک رهبر معنوی و سیاسی یک مملکت بزرگ و با فرهنگه؟
بهتر نیست کلاه خودمون رو بالاتر بذاریم و سرمون رو از توی برف در بیاریم؟
حقیقتش، با این ساختار امنیتی و پالایشی و آلایشی وبسایت شما، بنده عطای اثبات عدم حقانیت اسلام را به لقای ارشاد مسلمین، بخشیدم که وقت طلاست و سوراخ دعا هم اینجا نیست که راه گم کرده باشم.
فقط فرصتی یافتم که با شما هم کلام شوم که متوجه شدم، شما برای همکلامی این وبلاگ را راه نیانداخته اید. شاید بیشتر بدرد کوچه دادن و میدان دادن که بنده اسمش رو گذاشته ام تست پنی سیلین بخوره یا محلی برای تخلیه خشم فرو خورده و ابراز همدردی و تسکین!
بنده با همین شیوه، به حداقل چیزی که میخواستم رسیدم و ادامه بیشتر را صلاح نمیدانم، آن هم با این شیوه فرسایشی و فرمایشی!
یاد گرفته ام که حرف مفت خریدار نداره و قصد ندارم مفت و مجانی حرف بزنم! و به وقت مقتضی، خروچ خواهد شد!
شما، سئوال صریح و تنها سئوالی که به جد دنبال جوابش بوده ام را عامداً یا سهواً، همچنان بدون پاسخ گذاشتید و در آخرین پست، با اصراری که به جواب گرفتن داشتم، متعجبانه دیدم که سئوالم را حذف نموده اید.
که
اقرا بسم ربک الذی خلق یعنی چه؟
چرا حتی یک نفر پیدا نشد بعد از این چند روزی که این سئوال را مطرح کرده ام، کسی جوابم را بدهد؟
آخر نه شما ها مسلمانید، چطور معنای نص صریح قرآن را نمیدانید؟
این چه جور اسلامی است که شما ها دارید که بلا فصل، قادر به درک کلام روشن خدا نیستید و همیشه یکی باید برای شما، بپزد و هم بزند و بگذارد توی دهان شما تا فقط بجوید یا قورت دهید، هضم هم نشد، نشد!
آن وقت انتظار دارید، دینی که حتی خود نمی شناسید، درکش نکرده اید، به دیگران منتقل کنید و آن ها هم راه باطل شما که کارنامه این چند قرن، گواه ناصوابی این دین است را، دنبال کنند؟
بنده به تمامی صاحبان قلم، آنانی که غمازی میکنند و طنازی، ارادت دارم، اما نه هر قلم، ارزش خواندن دارد!!!
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو،
به سوی آن وبسایت و وبلاگی رو،
مقیم آن خانه ای شو
که گلهای تر دارد
در این بازار مکاران، مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان، شکر دارد
ترازو گر نداری پس، ترا زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید، تو پنداری که زر دارد
و بنده بیکار نیستم که بیام توی دکان شما، از شکر خبری نباشه، از گلهای تر خبر نباشه
نیاوردم کاسه و نی نشستم
به هر دیگی که می چوشد
که هر دیگی که می جوشد، درون چیزی دگر دارد
ایضاً، این وبلاگ
که پذیرفتنی نیست، عمری از ما بگذره، محقق باشی، خلاق باشی، به حقیقت پی نبری و آگاهانه قلم نزنی
نتیجه گیری، بدون پایان یا به عبارتی، انتها باز (Opren ended)
اقرا بسم ربک الذی خلق
کاپیتان، هیچکس
رمز شکست
——————————–
سلام دوست گرامی
هیچ پرسشی از شما حذف نشده. اگر بگردید حتما در میان کامنت ها پیدایش می کنید. من اینجا تنها و تنها ناسزاها و توهین ها و تهمت ها را حذف می کنم.
راستی این ” اقراء بسم ربک الذی خلق” در ذات خود چه بمبی نهفته دارد که شما دست روی دکمه ی شلیک آن نهاده اید و از آن دکمه نیز دست بر نمی دارید. اگر معنای ظاهری آن را بخواهید که: مشخص است. شما بزرگواری کنید و به معنای باطنی اش ما را هدایت فرمایید. احتمال می دهم شما از همین یک آیه خیال دارید طومار هرچه دین و پیغمبر را در هم بپیچید. حتما ما را از رازی که در دل این آیه است آگاه فرمایید.
با احترام
.
سلام جناب نوری زاد
انسانها، با باورهای پیشینیان زاده می شوند و با باورهای ایشان رشد می کنند، و بسیاری، بدون دسترسی یا استفاده به قوه عاقله، مقلد و راحت الحلقوم، زندگی کرده و آن را به پایان می رسانند. خوشحال از این که، یا ناراحت از اینکه، به آمال و آرزوهایشان دست یافته اند و برخی، ادامه این ماجراجویی را، در دنیای پس از این، پی جو می شوند.
این تقابل با اندیشه هاست که شما رو متوجه نکاتی میکنه که پیشینیان به آن نپرداخته اند، یا پرداختن به آن را، به دلیل ضلالت به زعم ایشان، نهی کرده اند! باشد گمراه نشوید و از صراط درست، منحرف نشوید (باز به زعم خودشان)!
اگر همه مثل هم فکر میکردند که دنیا جای دیگری بود یا بهتره بگم، اصولاً دنیایی نبود، چون برابری، مساوی است با مرگ!
در حقیقت، این اختلاف سطحه که حرکت و زندگی به وجود میاره!
اگر آبی در ارتفاع بالاتر نبود، اگر جاذبه نبود، رودخانه ای جریان نمی یافت و این جریان، توربینی نمی چرخاند و از چرخشش، برقی، آسیابی، پمپاژی حاصل نمی شد!
بنده نیز، مغزم را دو دستی در اختیار مراجع عظام قرار داده بودم و هر چه ایشان می گفتند درست، درست و نادرست، نادرست می پنداشتم. تا اینکه رفته رفته، تناقضات آشکار شد. تفاوت ها عیان شد. اختلاف ها درک شد، پس حرکت ذهن، آغازیدن گرفت و شروع کرد به تفکر!
که اگر اسلام حق است، اگر دین دوستی و انسانیت و محبت است، چرا این حال و روز را دارد و بسیاری مسایل که خود بهتر میدانید و مجال صحبتش نیست.
دو مثال ساده کفایت میکند که بدانیم، فرضاً اگر شما از حق هم دم بزنید، لزوماً حق با شما نیست! مثل 1- خمینی و 2- خامنه ای که خود را رهبر نامیدند و قضاوت اعمال و گفتار و نیاتشان، با شمایان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آیا از این دو فرد به لحاظ مقام علمی (در مورد اولی) و مقام سیاسی و اجرایی در هر دو مورد، برتر و بالاتر سراغ داریم؟ و آیا، وقتی حقی را ناحق کنند، نباید گریبانشان گرفته شود که چرا؟
روی سخنم نه تنها وعده ها و اقوال است، بلکه رفتار و اعمال و گفتار نیز هست که، رنگ رخساره گواهی می دهد از سر ضمیر!
باز نمیخوام قلمفرسایی کنم و تکرار مکررات، قصدم این بود بگویم دچار استحاله شده ام، با تک ضرب هایی این چنین متعجبانه از رفتار و گفتار بزرگان دین و پی بردن به راز اندرونی، چون به خلوت می روند و آن کار دیگر کردن، 180 درجه مخالف آنچ بر منبر می بافند و می لافند!
جناب نوری زاد
برای راستی آزمایی و تحقیق، می بایست از انتها شروع کرد تا به قلب (ریشه، هسته، مغز) رسید.
رنگ رخساره گواهی می دهد از سر ضمیر، خود بهتر می دانید که یعنی، حال بیرونی شما متاثر از وضعیت درونی شماست.
فرق ظاهری یک یهودی، یک مسیحی و یک مسلمان، ناشی از عمل کردن به دستورالعمل های دینی شان است (فرضاً لباس پوشیدنشان، اصلاح صورت و گذاشتن عمامه و عرقچین بر سر و دیگر متمایز کننده های ظاهری) یا حتی در سایر ملل، بواسطه اختلافات اقلیمی، پوششی از پوست گرگ و خرس قطبی در میان اسکیموها تا نیمه برهنه و ستر عورت در میان قبایل آفریقایی!
شعر مولوی و عطار (عطار همان خداست) میگه، جنس ها با جنس ها آمیخته، زین تجانس زینتی انگیخته که منظورش، کثرت خلقت و حکمت خالق است.
و اینکه، انسان = اندیشه اش و هر چه از اندیشه ناشی میشود.
به طریق اولی، بنده هم از آخر شروع کردم
از خودم، بعد خانواده، بعد همسایه، بعد همشهری، بعد هم کیش، بعد زمین و دست آخر انسان و انسایت، حیوانات، جامدات و نباتات و در یک کلام، خلقت
بعد از این، سفر در بعد زمان را آغاز کردم و رسیدم به لایه های زیرین و رفتم و رفتم، چنانچه دیگران رفتند و رسیدم به بن بست های بزرگ و بی پاسخِ چیستی و چرایی آفرینش و چون دیگران، شروع به تخمین کردم و تفکر و تعقل و امکان سنجی با استعانت از شناخته ها و تجانس!
در مسیر جستجو و سیر در ابعاد و سفر به دور دست ها، رسیدم به ایستگاه پیامبر اسلام، توی غار حرا که جبرییل بر او نازل شد و بر او پدیدار، زیرا به او گفت بخوان
جناب نوری زاد، کسی که با پیامبر اسلام نبود در اون غار، از طرفی، محمد، مشهور به امین بود و میدانیم که امین، یعنی امانت دار و با بار معنایی درست کار و درست کردار. پس دروغ نگفته که جبرییل بر وی نازل شده و به او امر کرده که “بخوان”!
از یک جایی این داستان درز کرده بالاخره!
یا خود پیامبر جایی گفته، شرح حال غار نشینی هایش را،
یا کسی باید دیده باشد ایشان را که از رنگ رخساره، پی به حالات درون ایشان برده و نقل حالت کرده تا نقل قول، اگر قولی نبوده باشه!
در هر صورت، جناب نوری زاد، از روی آثارش شناخته میشه، از روی نوشته هایش، نقاشی هایش، خطاطی هایش، گفتارش!
نوری زاد امروز حاضره و بلافصل، در معرض دید و قضاوت و قابل ثبت و اثبات!
اما، از پیامبر اسلام چی باقی مونده؟
غیر از قرآن و روایات!
آیا موجه تر نیست که ما به سند محکم تر، چنگ بندازیم و مورد واکاوی قرار بدیم!
رویات خود قائم به قرآن هستد و جایی که خورشید هست، سخن گفتن از روز بی معناست!
پس بنده نه به اقوال، نه احادیث و نه روایات، بلکه به مکتوب و ثابت کار دارم. مکتوبی که به اعتراف و ادعای کلیه یک میلیارد و 600 -700 میلیون مسلمان، دست نخورده و تحریف نشده است!
و با توجه به اینکه خوراک مسلمان، قرآن بوده، پس حال و روزش و ظاهرش هم می بایست قرآنی باشه!
و وقتی قرآنی ترین پیروان اسلام، ظاهری چون خمینی و خامنه ای و منتظری و طباطبایی و طالقانی و بروجردی و …… یعنی فقها و مردان دین، به خود می گیرند، بدون شک مدلول خوراک و معلول اندیشه هایشان و ایدئولوژی اشان، به صورت کنونی در آمده اند. صورتی که رابط درون با بیرون است!
پس دوباره می بینید که راه رسیدن به درون، از بیرونه، یا شکافتن پوست و ریشه است و رسیدن به به قلب و تشریح بیماری است. رسیدن به مغز و اندیشه، راهی جز کنکاش در اعمال و گفتار و پی بردن به نیات نیست!
بنده هم وقتی قرآن را دارم، میخوام بدونم چرا این کلام حق، در من اثر نداره، اما در فقها اثر داره. چرا در سید مرتضی اثر داره، چرا در حسین بازجو (شریعت نداری) اثر داره، در گنجی اثر نداره، چرا در احمدی نژاد آنقدر اثر کرده که هاله ای دور سرش فراگرفت، اما از دور سر جوادی آملی بیرون نزد!
پس چاره ای ندارم که وقتی 100 هست، به 100 بپردازم و آن هم درک خود قرآن و نصر صریح اونه1
پس:
جناب نوری زاد، “بخوان” یعنی چه؟ “اقرا” منظورمه!
یا جناب سید مرتضی بفرمایند که 40 سال در دین و دین پژوهی مشغول و محقق هستند!
اقرا بسم ربک الذی خلق، یعنی چه؟
با سپاس از تمامی جویندگان حقیقت
کاپیتان هیچکس
سلام و درود
جناب نوریزاد
ابتدا لازم میدانم مراتب سپاس و احترام خود را نسبت به تشبیه زیبای ادبی که ابراز نمودید و نوشتید :”راستی این ” اقراء بسم ربک الذی خلق” در ذات خود چه بمبی نهفته دارد که شما دست روی دکمه ی شلیک آن نهاده اید و از آن دکمه نیز دست بر نمی دارید”.
که حق مطلب را ادا کردید.
من نیز خواستم این نکته را تذکر دهم که کشتی ناتیلوس کپتین نمو در داستان تخیلی ژول ورن خیلی زود با جزیره خیالی ادعا و گزافه گویی به اعماق دریاها رفت! شاید کپتین نموی غرق شده بعد قهرمان داستان بیست هزار فرسنگ زیر دریا گردد!
من در بحث های مقدماتی با این کاپیتان که ابتدا با آی دی “نی” خودنمائی می کرد (و شاید از خوف اینکه مبادا کسی یک “نی” دیگر کنار آن بگذارد پس آنرا تغییر داد) و الان در یکی از پست های قبلی هنوز هست ،به او که ید طولائی در پیش شرط گذاشتن و مباهات به تکنیکی بنام ان ال پی می کرد (که عملا چیزی از این تکنیک ندیدیم جز حرافی و پرمدعائی و یک نکته را بصد بیان تکرار کردن و تحقیر دیگران) گفتم شما بقول خودت :گاماس گاماس و بقول آذریها بیر بیر آنچه که در ذهن داری و مدعی آن هستی مطرح کن و گفتگو کن ،و هرگاه از نکته ای فارغ شدیم برویم سراغ بحث دیگر ،اینرا که رعایت نکرد ،ابتدا مقوله سیادت را به ریسیزم نسبت داد و آنجا همین آیه مورد اشاره شما را مورد سوال قرار داد،من در بیانی تفصیلی توضیح جامعی در مورد سیادت از نظر اسلام دادم و به او وعده دادم که در فراغتی دیگر در مورد آیه گفتگو کنیم ،باور کنید من الان بسبب کمبود وقت و درگیری که با مطالب این صفحه داشتم هنوز فرصت مراجعه به آن پیج قبلی را پیدا نکرده ام (ظاهرا دو پیج قبل) دیدم در خصوص آن مطلبی تفصیلی من در مورد بحث سیادت هیچ چیزی در چنته نداشت جز دوباره تفنن در تعبیر و تکرار مدعاها ،دریغ که استدلالی کند یا استدلالی ابطال کند.
بعد دیدم آمده به این صفحه باز با گزافه گوئی دهها مطلب حقوقی فقهی مبنائی که دارای توضیح و عقبه و فلسفه است را مطرح کرده و دارد شنگولی می کند!
جناب نوریزاد من تجربه گفتگوی این چنینی با افرادی نظیر او زیاد دارم ،فقط اینرا عرض کنم ،که اینطور افراد که با یک طبل و دهل و سرنای بلندی در این عرصه های عمومی می چرخند چیزی در چنته ندارند جز اولدورم بولدورم و منم منم کردن های توخالی تبلیغاتی ،و ادعای اینکه من چنینم و تکنیک ان ال پی چنان و من به حقیقت راه یافته ام و آنرا که حقیقت آموختند مهر کردند و دهانش دوختند! خوب بگو اگر حقیقت بتو آموختند و دهانت را دوختند چرا آمده ای بعرصه عمومی و مهر بردهان را شکستی؟! آنهمه ادعا و این جور زود غرق شدن با کشتی ناتیلوس؟! کجا رفتی داداش من تازه آماده شده بودم بحث قرآنی را شروع کنیم؟ رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود،آن ابتدا به او گفتم که شما بسرنوشت رفیق جویای دانش ما مبتلا نشو ،اجازه بده مسائل تک تک بررسی و تحلیل شود نه اینکه یک کامنت بنویسی کیلومتری و پنجاه سوال مطرح کنی و بروی سراغ گزافه گوئی های بعد،سوالاتی که اگر هرکدام پاسخ تفصیلی اش ذکر شود من باید بنشینم پنجاه کامنت کیلومتری بنویسم ،این است که من یک موی کامنت گذاران محترمی که اینجا مخالف منند و ثابت و بی ادعا مطلب خود را می نویسند به امثال کاپیتان نمو نمی دهم ،امثال کپتین نمو مثل خار و خاشاک های روی سیلاب ها هستند که با شتاب و جنبش های غیر عادی بالا پایین می روند و بعد هم زود در سیلاب محو میشوند یا رسوب می کنند.
بهرحال من خواستم اینجا باز او را دعوت به مناظره کنم ،و به او بگویم ما زود با کشتی ناتیلوس غرق نشو،منتها این پیش شرط را رعایت کن که مسائل را تک تک بررسی کنیم ،در آن دو سوال قبلی که همراه با مباهات های ان ال پی گونه بود شما دو سوال مطرح کردی ،و آفتابی شد که مفهوم سیادت نه تشریعا و نه تکوینا نسبتی با ریسیزم یا تبعیض نژادی ندارد،بسیار خوب شما قبول نکن توضیحات مرا ،اما اجازه بده مسائل را جدا جدا بحث کنیم،شما گفتی سیادت یعنی تبعیض نژادی ،بنده هم در توضیح تفصیلی بگمان خودم اثبات کردم که سخن شما یک دروغ و تهمت است ،آن مطالب نیز در عرصه عمومی هنوز هست و امید که همیشه بماند،چون بطور طبیعی موجود در اینترنت معدوم نخواهد شد.ناظران عرصه عمومی نیز با مطالعه مطالب می توانند که مطلب مورد ادعای شما درست بود یا پاسخ گرفت و کشتی ناتیلوس و ان ال پی بگل نشست.
من الان آماده ام در مورد آیه ای که بتعبیر نوریزاد بمبی است که نابود کننده اسلام و قرآن است بحث و گفتگو کنیم،اما ابتدا می خواستم از تو که در یکی از بحث ها ادعای زبان شناسی کردی و از من در موردتسلط به ادبیات عرب پرسش کردی ،این درخواست را داشته باشم که قطع نظر از ترجمه (که ممکن است در هر زبان و انتقال مفهومی نارسا یا ناقص باشد) شما اگر آشنای به زبان و ادبیات عرب هستید یک لطفی بکنید ابتدا این آیه شریفه سوره علق را تجزیه و تحلیل برحسب قواعد عربی بکنی که فعل اقرا چگونه فعلیست؟ فاعل آن چیست یا کیست؟ مفعول فعل چیست؟ باء در باسم چگونه بائی است؟ اسم در اصطلاح قرآن یعنی چه؟ الی آخر آیه.
و فی الخاتمه اقول : کاپیتان نموی عزیز شما لطف کن از کشتی ناتیلوس بیرون بیا و این نکات را توضیح بده تا ببینیم دریافت ات از آیه شریفه چیست و بتعبیر نوریزاد این آیه چگونه بمبی است که اینگونه کاپیتان ما را به جنبش و ورجه وورجه و گزافه گوئی سوق داده است؟
با تشکر
سید مرتضی سلام
1400-500 سال پیش، فردی عامی و امی، داعیه ی پیامبری کرد! آمد در میان مردم عرب آن زمان که شعر و شاعری مد روز بود، دم از کلام خدا زد و میان فضلا و علمای آن زمان، شاخ شد و گفت، من از جانب خدایم و اولین آیات الهی را این چنین بیان کرد
1- اقرا بسم ربک الذی خلق 2- خلق الانسان من علق 3 – …
جلوتر نمی روم، چون الان همان دوران است
فرض بنده یک فارسی هستم و شاعر و ادعای فضل و دانایی دارم و دارم از چیزی به نادرست، حمایت میکنم
سید مرتضایی ظاهر میشود و حاضر و میگوید، انالحق
و میگه
اقرا بسم ربک الذی خلق
خب جناب سید مرتضی
بفرمایید به یک فارسی زبان، سلیس و روان و عالمه فهم، بفرمایید مدعای خود را که اقرا بسم ربک الذی خلق یعنی چه؟
جناب سید، ادعای دانایی شما بر اصول و قواعد عربی، عیناً ادعای من مبنی بر یافتن تکنیک ان ال پی است!
شما به همان اندازه خود را در پناه قواعد عربی ایمن می دانید که شاید بنده در توسل به ان ال پی
و همون اولش هم گفتم، که ان ال پی اسم رمزه و بنده شیوه خودم را دارم و اولش هم که گفتم، تیرم خورد به سنگ و بعد دیدیم که کمانه اش خورد به شما و
چه خوب به چنگم افتادید!
همه خوانندگان حاضر و نوشته های ما هر دو حاضر و ظاهر
بنده فقط یک ادعا وارد کردم که اسلام حق نیست و مسلمان قربانی این //// است، الباقی هر چه بود، واکنشی به همراه داشت و شاید شما ده برابر بنده، اسیر توهم و تفکر شدید که بنده ناخدای ناتیلوس هستم که جهت جلوگیری از اطاله کلام و اثبات درستی مدعام، بجای اینکه خود را به در و دیوار بزنید و فکر کنید با یک نی نی سر و کار دارید، مثل یک بزرگ مرد، بر شما واجب است که، مدعای خود را ثابت کنید!
مخلص کلام
الان سال 1394 است و 1394 سال دقیقاً از ادعای پیامبری محمد بن عبدالله میگذرد!
در 15 مرداد 1394، یه بنده خدایی بنام کاپیتان نمو، سر راه سید مرتضایی ظاهر میشه و میگه انالحق
سید مرتضی میگه
خاموش، انالحق که از نواده حقم، آقام محمد
بعد کاپیتان نموی بی چاره و گزافه گو میگه، خب نشان چه داری از حق، من که دستم خالیه و کشتی ام به گل نشسته
سید مرتضی میگه، اول تو بگو چی تو چنته داری؟
کاپیتان نمو میگه، اول شما!
سید مرتضی میگه، نه خیر، اول شما که گفتی از اسرار حق آگاهی!
کاپیتان میگه، سید، اول شما، بزرگتری، 55 سالته، دیگه نی نی نیستی!
سید مرتضی میگه، برو بچه، سر به سر من نذار، بنده وقت ندارم، اول شما!
کاپیتان میگه، سید، حق با سید اولاد پیغمبره، ایشان بزرگ هستند، چون جد بزرگوارشان بر حقند، لاجرم تمامی سیدان حقند و من ناحق، اما از حق نگذریم، شما ادعای حق، گوش فلکتان را کر کرده و از مقام خود، یک گام عقب تر فرا نمی نهید!
تازه، شیعه از سنی هم بهتره، چون شما میگید، وگرنه اون بنده خداهای سنی مسلک، عرب اصل بودند و شنا عرب نا اصل هستید و مدعی هستید که عربی را از عرب هم بهتر میدانید که توانستید بفهمید، علی در روز غدیر خم، به جانشینی محمد، وصیت شد!
آخ ببخشید، باز یک شاخه فرعی و اضافی، رفتم به روزی که خیلی بعد تر از ادعای پیامبری است و قائم به غار حرا و مدعای 1394 سال پیشه!
سید
یک کلام
بفرمایید، دقیق و کامل، ترجمه بفرمایید، برای منِ لاحق، اما به زبان سلیس فارسی
که
اقرا بسم ربک الذی خلق یعنی چه!
همین
به روی چشم جناب نوری زاد
ولی بنده از حقیقت نخواهم گفت، بلکه فقط سر خط را می دهم
بنده فقط خواهم گفت که چی حق نیست، اما نخواهم گفت که حق چیست!
شعر مولوی به زیبایی تمام منظور را رسانده
(بنده از اشعار مولوی، فقط کمک میگیرم برای بیان بهتر و کسی نیاید بگوید که خود مولوی به قرآن و پیامبر اعتقاد داشته و از محبان درگاه اسلام بوده که محل بحث نیست)
1
گوش دار ای احـول اینها را بهوش
داروی دیــــــده بکش از راه گوش
2
پس کـــــــــلام پاک در دلهای کور
مینپاید، میرود تا اصـــــــــل نور
3
وان فسون دیـــــــــو در دلهای کژ
میرود چون کــفش کژ در پای کژ
4
گرچه حکـــــــمت را به تکرار آوری
چون تو نا اهــــلی شود از تو بری
5
ورچه بنویسی، نشانش میکنی
ورچه مــیلافی، بیانش میکنی
6
او ز تو رو در کشد ای پر ستـــــیز
بندها را بگســــــــــــلد وز تو گریز
7
ور نخـــــــــــــوانی و ببیند سوز تو
علم باشــــــــد مرغ دستآموز تو
8
او نپاید پیش هــــــــــــــر نااوستا
همچو طاــووسی به خانهٔ روستا
شعر کامل از این لینک قابل استخراج است
http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/
—————————
اما تعبیر شعر
میگه:
1
ای چپول، ای که دوگانه بینی داری و همه چیز را دو تا می بینی، برای درمان احولیت و دو بینی، گوش دل باز کن، راه درمانش از راه شنیدن است، نه دیدن! (چون نقصان در دید است)
2
پس وقتی در دیدن مشکل داری، میشی کوردل و چشم جان باید تا کلام حق را درک کرد (منظورش قرآنه که در دل کوردلان، اثر نداره)
3
ایضاً منظورش از دین، کلام افرادی چون کاپیتان نمو است که چون شیطان، در حال تردید افکندن به دلهای پاکه و اونایی بهش میگروند که مثل خودش، کژدل هستند. پس کژی با کژی گردد قرین، بد حال با بدحا، خوش حال با خوش حال، همجنس با همجنس
4
حالا هی از حق و حکمت دم بزن (از نظر سید مرتضی داره میگه به کاپیتان نمو یا هیچکس) چون که قوه عاقله ات مشکل دارد، حق در تو نمی گردد متجلی
5
و این عدم حقانیت تو، چه بنویسی، چه بالای منبر بروی، چون رنگ رخساره گواهی میدهد از سر ضمیر، یعنی قابل لاپوشانی نیست
6
یعنی حقیقت از چون تویی که دل ناپاک و دیده احول و دو بین داری، فراری و بری است و خودش را به تو نشان نمی دهد، حال هر چقدر دوست داری، از حق دم بزن
7
اما اگر حتی ادعا نکنی و فقط به عمل کردن روی بیاوری، حال تو را درک میکنه
ما زبان را ننگریم و قــال را
ما روان را بنگریم و حال را
و وقتی حالت را دید، به دانایی می رسی، چون مرغی دست آموز، علم بر دستان می نشیند و همه جا با توست و از تو، فرار نمی کند
8
اما اگر بلد نباشی مرغی را دست آموز خود کنی، اگر اوستا نشوی و عالم نگردی، عین یک طاووس که جایش می بایست فراخ و دلباز باشد، از خونه یک روستایی که تنگ و تاریک و گل و خشت است، فرار میکند و در آن خانه محقر، نمی پاید
—————–
جناب نوری زاد، این ابیات رو مولوی ظاهراً در حمایت دین و اسلام آورده، اما مناسب حال و روز آقایان طلبه ها و فقهای امروز ماست که فقط داعیه حق و حقانیت را دارند
چه کیلومترها تفسیر بر قرآن زنند، چه قرآن ها در شب احیا بر سر زنند، یا چه لاف بالای منبر زنند و مدام از حکمت و بصیرت، دم زنند
عقل و حق، به ادعای فضل نیست، به کارنامه ی عمل است
و نزدیک 4 دهه، مدت کمی نیست تا ما، لا اقل به حق یا عدم حقانیت عامل و حق العمل کاریش پی نبریم
زیرا، رنگ رخساره گواهی می دهد از سر ضمیر
و این کارنامه ای یک ضمیر پاک نیست که ناپاک است
هموطن سلام!
به تو سلام می کنم ، به تو که به زبان مشترکی صحبت می کنیم اما معنی لغات هم را نمیفهمیم . من به تو لبخند میزنم ، تو که فکر می کنی بهانه ای در پس لبخند بی ریای من است .
من به تو نگاه می کنم . تمام حرکات تو را می بینم . بیرونت را و گاهی شاید اندکی درونت را . قدر بضاعتم . تو به من نگاه می کنی و تنها برون مرا می بینی و بس . به تو نگاه کردم بی هیچ قضاوتی . به من نگاه کردی در مسند یک قاضی ؟ این همه راه را یک شبه چطور طی کردی که من با سفر چند ساله به درون خودم هنوز به ابتدای راه هم نرسیده ام ؟
هموطن سلام
باور کن هر سلامی طمع گرگی به همراه ندارد . ذهنت را کمی آرام کن . شاید در پس هر چهره روحی می ببینی . من هر روز تو را می بینم . در کوچه ، در خیابان ، در محیط کار در هر جای این خاک ، تو هم هر روز مرا می بینی . هیچ فکر کرده ای چطور میشود آدمی در خاک خودش اینگونه غریب بماند ؟ به حق تو چشم ندوخته ام . حقم را از حقت برداشت نکردم . به حریمت دست درازی نکردم . تمام سعی خود را کرده ام که کوچکترین حقوق شهروندی و انسانی را رعایت کنم ، هموطن ولی باز هم به تو لبخند می زنم . میدانم تو هم مثل من سرگشته ای و با وجود لبخندم باز تو خود را از من جدا می بینی .
هموطن ! من زبانم فارسی است . قلبم فارسی است . جسمم از این خاک است و هرگز نمی فهمم درک یک هموطن تا این حد برایت دشوار باشد . تصمیم دارم بروم . بروم بجایی که مردمانش به زبان دیگری گویش می کنند اما تمام سعی خود را میکنند که به زبان مشترک برسیم . این خاک مرا و امثال مرا پس می زند . خاک من روزگاری به خاطر صداقت مردمانش شهره عالم بود . اینک من به جرم صادقانه گفتن محکوم و انگشت نما . چون حرفهایم همه پسند نیست .
چون عجیبم . میدانم . چون تو حتی نخواستی بدانی من که هستم و چه هستم و جنسم چیست . این را هم خوب میدانم .
هموطن خوب من !
هرگز از شناختن نترس . از نشناختن بترس . بگذار آنان که از جنس تو نیستند فرصت صحبت کردن داشته باشند . شاید در پس حرفهای نا مفهوم و غیر منطقیشان برای تو ، ذره کوچکی خودنمایی کند . هموطن من ، از تو درسها گرفتم . کوله ام سنگین است به قدر سنم . نه بیشتر نه کمتر . کوله ام را هم خواهم برد . بگذار تمام این خاک برای آنان که این وضعیت را برای من و تو بوجود آورده اند بماند . من خدایم را هم با خودم می برم . با تعجب به من نگاه نکن . خدای من با خدای تو کمی متفاوت است . خدای من دوست من است و مهربان . خدای من هرگز قضاوت نمی کند . خدای من خدای فرصت هاست . خدای من نهایت تعادل است . خدای من از ذاتش به تو هدیه می دهد . خدای تو از تو نمی رنجد . خدای تو با تو قهر نمی کند . اما من با خدایم بارها قهر کرده ام . بارها دعوا کرده ام . بارها به خدایم از تو گفتم . میدانی جواب خدایم به من چه بود ؟ آتش نبود . جهنم نبود . جواب او تنها یک کلمه بود . باز هم صبر کن .بیشتر صبوری کن و با بنده ام مهربان باش . لبخندت را دریغ نکن آنگونه که من لبخندم را دریغ نکردم. به تو سخت نگرفتم پس به آنان سخت نگیر . قضاوت نکن . از آنها نرنج . هرکس در نهان نهان خود دلایلی برای انجام هرکار دارد . تو سعی کن تنها انسان باشی . آنگونه که خلقت کردم . و من هنوز درگیر پیدا کردن انسانیتم . میبینی هموطن خوبم . تو حق داری . چون تو آزادی . چطور می توانم حق را به تو ندهم . هر روز که می گذرد بیشتر می فهمم که تا آن لحظه رهایی بسیار فاصله دارم . تو آزادی و من نه . تو تصمیم می گیری و من تنها نظاره می کنم . هموطن ، امروز خوب میدانم من و امثال من حتی فرصت این را نخواهیم داشت سلامی نثارت کنیم .
هموطن !
مدتهاست بغض راه گلویم را بسته ، و من با خویشتن داری جلو بارش اشکهایم را مقابل تو گرفته ام . دیر زمانی است که فقط درخلوت می بارند و می بارند . باورت می شود در پس این ظاهر آرام چه غم بزرگی نهفته باشد … ؟بگذار وقت تو را با درد هایم نگیرم.
بگذریم . گذشتن شده کار هر روزه ام . گاه با خودم می گویم چگونه است که چشمانم را و برق نگاهم را می بینی ، اما به خود جرات نگاه کردن به قلبم را نمیدهی ؟ اشتباه نکن عزیزم . اینها گله نیست . اینها تنها سوال ذهن خسته من است . همیشه سکوت کرده ام و پناه برده ام به او که تو هم خوب میشناسیش . اینبار نمیدانم چرا مهر سکوتم شکسته . شاید دلم شکسته . شاید .نه به خاطر تو و نه به خاطر خودم . به خاطر مرگ عاطفه و به خاطر مرگ تمامی اصول اخلاقی در زندگی روزمره ما . می دانی چرا؟ بگذریم . من گذشتم .
هموطن خدانگهدار
دلنوشته های یک هموطن دور از وطن
ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ شهبانو ﻓﺮﺡ دیبا پهلوى ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮐﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﻋﻘﻞ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﺪ:
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﮊﻧﻮ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻭﺭﺍﻧﯿﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺻﺪ ﻏﻨﯽ ﺳﺎﺯﯼ! ﺗﻮﺍﻓﻖ ﺧﻮﺏ ﯾﺎ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﻬﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺎﺭﺯﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﯾﺎﺩﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮبلندﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ …
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻣﻮﺭﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻨﺎﺏ ﻇﺮﯾﻒ، ﺑﻪ ﻧﺎﻡ : ﻋﺒﺎﺳﻌﻠﯽ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ،ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻞ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺎﻝ1321 ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﻠﻪ ﭘﻠﻪ ﻃﯽ 30ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﯾﺸﺎﻥ، ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺗﺸﺮﯾﻔﺎﺕ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺧﺎﺭﺟﻪ 1321 ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺳﯿﺎﺳﯽ 1322 ﺩﺑﻴﺮ ﺩﻭﻡ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﻮﺋﻴﺲ 1323 ﺩﺑﻴﺮ ﺍﻭﻝ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻟﻬﺴﺘﺎﻥ 1326 ﺭﺍﻳﺰﻥ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ 1331 ﺳﻔﻴﺮ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻭﺭﺷﻮ 1338 ﺩﺑﻴﺮﻛﻞ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﺮﻛﺰی ﺳﻨﺘﻮ ﺩﺭ ﺁﻧﮑﺎﺭﺍ 1340 ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻪ 1347 ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻪ 1349 ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ 1351 ﺗﺎ 1357
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﺑﯿﮑﺎﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺭ ﺁﺷﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﺮﺩ.
ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺷﺪ،ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪ،ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻣﺘﻬﻤﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺟﺮﻣﺶ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 1975 ﺍﻟﺠﺰﺍﯾﺮ (ﺣﺪﻭﺩ ﻣﺮﺯﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﻧﺪﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﺧﻂ ﺗﺎﻟﻮﮒ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ) ﻭ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺍﺣﺪﺍﺙ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﺍﺗﻤﯽ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ.
ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﺍﺗﻤﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﺗﻀﯿﯿﻊ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۲۲ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ۱۳۵۸ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﻪ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺧﻠﺨﺎﻟﯽ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪ.
ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﻣﻔﺴﺪ ﺍﻟاﺮﺽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ 11 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺳﺎﺑﻖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻗﺼﺮ ﺗﻮﺳﻂ حکم ﺧﻠﺨﺎﻟﯽ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﻡ، ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭﯼ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺷﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺷﺪ، ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺎﺯﺣﻤﺖ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺭﺍﻧﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺭﺛﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ، ﻋﺒﺎﺳﻌﻠﯽ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺯﯾﺮ ﺧﺮﻭﺍﺭﻫﺎ ﺧﺎﮎ ﭘﻮﺳﯿﺪ … ﺟﻨﮓ ﺷﺪ، ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 598 ﺑﺎ ﻋﺮﺍﻕ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻣﻔﺎﺩ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 1975 ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﻮﺩ!!! ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺍﺗﻤﯽ ﺷﺪ ﺣﻖ ﻣﺴﻠﻢ ﻣﺎ، ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫﺎ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﻮﺩ!!!
.رضا شاه و محمدرضاشاه .
ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺳﺎﺧﺖ ، ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺳﺎﺧﺖ ،
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩﺳﺎﺧﺖ ، ﺩﺍﺩﮔﺴﺘﺮﯼ ﺳﺎﺧﺖ ،
ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﺳﺎﺧﺖ ، ﺟﺎﺩﻩ ها ﺭﻭ ﺳﺎﺧﺖ ،
ﭘﻞ ﻫﺎﺭﻭ ﺳﺎﺧﺖ ، ﻣﺮﺯﻫﺎﺭﻭ ﻣﺸﺨﺺ ﮐﺮﺩ،
ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺭﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﮐﺸﻮﺭﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﺭﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﮐﺮﺩ،ﻧﻔﺖ ﺭﻭ ﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ،
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﻻﯾﺸﮕﺎﻩ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﺎﺧﺖ،
ﺑﯿﻤﻪ ﺭﻭ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩ، ﺩﺯﺩﻫﺎﯼ ﮔﺮﺩﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﮐﺮﺩ، ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩ ،
ﺍﻣﺮﯾﮑﺎﺭﻭ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﻧﻔﺘﯽ ﮐﺮﺩ،
ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺧﻠﯿﺞ ﻓﺎﺭﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺮﺩ،
ﺟﺰﯾﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺐ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﻭﻣﻮﺳﯽ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ، ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﯼ ﻋﺮﺑﻬﺎ ﮔﺮﻓﺖ، 104 ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﻋﺮﺍﻕ ﺟﻨﮓ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﻧﯿﺮﻭ ﻣﻨﺪﯼ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﯿﺠﻨﮕﻨﺪ .
ﺍﺯ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﻮﺩ
ﺑﺮﺩ ﻭ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺻﻨﻌﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ،
ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺤﺎﺩﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺭﺷﻮ ﻭ ﻧﺎﺗﻮ ﺭﻭ
ﺟﺬﺏ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ،
ﻭﺭﺷﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺳﺎﺯﯼ ﺍﺭﺍﮎ ﻭ ﺗﺒﺮﯾﺰ را ﺳﺎﺧﺖ ، ازﻏﺮﺏ ﻭ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﻧفت ، ﮔﺎﺯ ، ﺧﻮﺩﺭﻭ و ﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ ﺭﻭ ﻭﺍﺭﺩﮐﺮﺩ، ﺣﻖ ﺭﺍﯼ ﺑﻪ ﺯﻧﻬﺎ ﺩﺍﺩ، ﺯﻧﺎﻥ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﻣﺪﯾﺮﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﻭ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺳﺎﺧﺖ،
ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺭﻭ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻫﻤﮕﺎﻧﯽ،
ﻭﺭﺯﺵ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ،
ﭘﻮﻝ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭا ﺩﺭ ﺟﻤﻊ 10 ﺍﺭﺯ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺑﺮﺩ ﯾﻌﻨﯽ، ﺍﮔﺮ ﮊﺍﭘﻦ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﯿﯿﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﮐﻨﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻦ ﺑﺎ ﺭﯾﺎﻝ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻥ،
ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﺁﺳﯿﺎﯾﯽ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﺮﺩ،
ﺩﺭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﻠﻞ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ،
ﺍﻭﭘﮏ ﺭﻭ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻧﻔﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺮﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻔﺮﻭﺷﻪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺍﻭﭘﮏ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩ،
ﻣﺪﺍﺭﺱ ﺗﻐﺬﯾﻪ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭘﻮﺷﺶ ﺑﻮﺩ،
ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩﻥ ،
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻧﺪ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺩﯾﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺎﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ،
ﺳﺮﮐﺮﺩﮔﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ ﯼ ﺁﻥ ﺭﻭز ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻥ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻥ، ﻭ …………..
ﺍﮔﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻭﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺧﯿﺎﻧﺘﻪ ﭘﺲ ﺗﻌﺎﺭﯾﻒ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ ﻋﻮﺽ ﺷده !!!
درود به هموطنم آقای نوری زاد
من هموطن زرتشتی شما هستم آقای نوری زاد. درسوئد زندگی می کنم. دلم لک زده برا وطنم اما مثل همه کوچ کردگان می ترسم بخاطر هیچ بازداشتم کنن و بفرستنم اوین که من اصلا تاب و تحملشو ندارم با یک چک و لگد هرچی بخوان تقدیمشون می کنم البته کاری نکردم که جرم محسوب بشه اما ترس را نمی شود کاری کرد ترس هست و من می ترسم. آقای نوری زاد در این غربت نوشته های شما به ما جان می دهد. احساس انسان بودن در ما قوران می کنه با خوندن نوشته های شما. احساس ایرانی بودن در ما ولوله می کنه با خوندن نوشته های شما. از این که ایرانی ام و هموطنی مثل نوری زاد دارم که زبان من زبان بریده شده و بجای من و برای من و برای فردای من و بچه های من داره خودش را به زحمت می اندازد و خانواده اش را هم به زحمت می اندازد هم لذت می برم و هم شرم می کنم که در کنارتان نیستم. شما با نوشته هایتان به ماها اکسیژن تلمبه می کنید. اکسیژن انسان بودن. عجیبه که من زرتشتی هیچ جدایی بین خودم و بین نوری زاد مسلمان احساس نمی کنم. من چقدر آرامش دارم کنار نوری زاد. در حالی که این احساس را اصلا به دیگر مسلمانان ندارم. لااقل نسبت به خیلی هاشون. بازهم خواستم تشکر کنم از هموطنی چون شما.
هموطن شما فریبرز از سوئد
آقای نوریزاد بزرگوار
درد داریم جناب نوریزاد ..امروز حال ما خوب نیست . بخاطر استادمان محمد علی طاهری و حکمی که در انتظار این مرد هست . به خدا قسم شب ها با کلام ایشان می خوابم و روزها کلام ایشان آرامش خاطر من هست و هیچ حرفی جز عشق و بی عشق بر زبان نرانده اند… این متن نامه من به رهبری است.. :
// متن نامه ارسالی به رهبری
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت آیت الله خامنه ای
با سلام و و وقت بخیر
به پیشگاه خدای متعال سوگند یاد می کنم که در آموزه های محمدعلی طاهری ، استاد موحد و مسلمانم ، هیچ انحرافی ندیدم و آموزه های ایشان سبب آشتی من با دین مبین اسلام و سایر ادیان الهی ، و همچنین ایمان به زندگی پس از مرگ شده است و آماده هستم در هر دادگاه منصفی به حقانیت این آموزه ها سوگند یاد کنم . همچنین اطمینان کامل دارم ، که ریختن خون این موحد مسلمان ، که می توانند مایه افتخار کشور عزیزمان در جهان باشد ، حاصلی جز ننگ و سرافکندگی نخواهد داشت و اتهام افساد فی الارضی که به ایشان نسبت داده شده است ، به گواه خیل عظیم دوستداران این انسان اندیشمند ، بالکل خلاف واقع است . چرا که روش درمانی ایشان سبب بهبودی بسیاری از هموطنانمان گردیده و در صورت اعلان فراخوان برای اخذ شهادت نامه ها و مدارک بهبود بیماری های مختلف بوسیله ی این روش درمانی ، براحتی قابل اثبات است که این روش درمانی ، چه در بعد اعتقادات و چه در بعد عملی ، تا چه حد رضایت هموطنان مسلمان و غیر مسلمان را بدنبال داشته است . امید است که بنا به آموزه های قرآن کریم بدون خون و خونریزی ، که تنها با احکامی که تحت مفروضات غلط صادر می شوند ، ممکن خواهد بود ، با این موضوع بر خورد شود .
فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ
وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ / سوره ی الزمر آیه ی(۱۸)
و امید به این که شاید از این هزاران تیر ، یکی کارگر افتد …. لطفا برایمان دعا کنید …و برای آقای طاهری ..
سلام محمد نوریزاد عزیز
روایتی که نوشته بودین چشمام رو مثل همیشه اشکبار کرد. خدایا به رهبرمون به مسئولینمون سلامت روح و روان عطا کن.
بخدا همه اینها روحشون و روانشون آسیب دیده که اینجوری هستن. ای کاش میدیدن که کسی برای ابد زنده نیست. اما خوبی و بدیامون ابدی هستن. دعا میکنم برای سلامت روانی این آقایون.
عجب ////////// شده این امیر المومنین شدن. ملا منصور از طالبان، البغدادی از داعش، و صد البته آق سید علی خودمون.
منظورم از ///////////// شیر تو شیر بود!
حکایت
دو کس در (روزنامه) کیهان قلم میچرخاندی و خدمت رندان میکردی
یکی نان در خــون بازجویی مردمان یافت
دیگری به طریق زیاد کنندگان نور پرداخت
(حسین)بازجو گفت: تو چرا هجو ننویسی و تاریخ نیآفرینی و بوسه بر دست رمالان نزنی، تا گردی از بی نوری آزاد، نه این که شوی پای بوس بی کسان (آرتین بهایی)!
(محمد)زاده ی نور گفت: تو چرا چون حسین (ع) ز شریعت نزنی دم و نچرخانی قلم به حمایت از مظلوم بی دست و قدم، چرا به داور نیاندیشی و در خلوت مشغولی به غلط نویسی برای ناکسان!
که خردمندان گفته اند:
هر که بازجویی کند چون شریعـتنداری در زندان
عاقبت خواهد شد حمالة الحطب آتش رندان (سخن چین بدبخت، هیزم کش است)
یا بشو چون محمـد پای بوس بی کسان
تا ز نورت زاده شود حماسه ی خار و خسان (راهپیمایی سکوت در کودتای 88)
از آن گشت قذافی عاقبت بدحال و نالان
که داده بود دست به دستِ ناپاکِ رمالان (ایضاً رهبر فرضانه)
———————————–
بدون تفسیر
از
50+10
<– دجبا **
شعر ناقصه
یا بشو … بدون قرینه است
میشد مصرع اول بیت سوم را اینطور تغییر داد تا قرینه ای برای “یا” پیدا کنیم
یا به حال قذافی دچار شوی و گردی نالان
که دست داده بود در دست پلید رمالان
(که عاقبت تمامی ظالمان و پلید اندیشان، چون هیتلر و قذافی و صدامه)
سلام آقای نوری زاد
امروز شنیدم که در برنامه صفحه آخرصدای آمریکا میگفتید که اسرائیل در سپاه رخنه کرده است.
ساعتی قبل از آن پیش خود فکر میکردم که بعد از جنگ تحمیلی، سپاه با یک حرکت خزنده تمام اقتصاد و سیاست کشور را در دست گرفته و امروز عملا کشور ما را کنترل میکند و حتی اگر صلاح بداند رهبر را هم عوض میکند.
تعجب من از این بود که این سلسله عملیات سپاه چقدر شبیه حرکت خزنده صهیونیستها در آمریکا وکنترل بانکها و منابع مالی و سپس رسانه ها و سر انجام دولت آمریکا بود.
صهیونیستها علیرغم تعداد بسیار اندک کنترل بزرگترین و قدرتمندترین کشور دنیا را در دست گرفته اند ودر وقت نیاز حتی سر پرزیدنت کندی را زیر آب کردند و امروزه شهروندان آمریکا بدون اینکه بدانند هزینه های سرسام آور جانی و مالی و حتی معنوی را برای حفاظت از اسرائیل می پردازند.
وقتی که این صهیونیستها میتوانند کنترل قوی ترین کشور دنیا با مردمی میهن پرست و باسواد با قانون اساسی کاملا دموکراتیک به دست بگیرند معلوم است که به کنترل در آوردن سپاه پاسداران با سردارانی بیسواد و به قول شما پخمه با عناصری نوکیسه و گداصفت چقدر برایشان راحت است.
بعید نیست که کشور ما عملا به بازیچه دست اسرائیل تبدیل شده باشد! امیدوارم با تحقیق بیشتر و افشاگری در این مورد باعث جلب توجه سران سالم مانده کشور به این موضوع ویرانگربشوید تا شاید تصمیمی در این مورد اتخاذ کنند.
خواهشمندم اگر همچنین قصدی دارید این عمل را در نهان و از طریق رابط انجام بدهید زیرا اگر آقای خامنه ای به هردلیل دستور قتل شما را صادر نکرده این صهیونیستها در صورت احساس خطر با از پیش رو برداشتن شما گناه آن را هم به گردن حکومت میاندازند و با یک تیر دو نشان میزنند.
خداوند پشت و پناه و نگهدار شما باشد.
می توانم بپزسم هدف از رحنه سپاه چیست؟ ایا میخواهد ج. ا را از بین ببرد سپاه را تقویت کند یا چه؟
ایرانیان عزیزهم میهنان گرامی باید کار را از یک جا شروع کرد؛ تا کی باید اسیر دست مافیای پرقدرت و رانتخوار و دلال پیشه خودرو در کشور باشیم؟ دیگر امید به حمایت دولت نیست زیرا شورای رقابت اش در رفاقت با مافیای انحصارگر خودرو است و از نظارت مجلس و سازمان بازرسی هم آبی برای مردم مصرف کنندگان گرم نشد که نشد!
با نیم نگاهی به کشورهای همسایه می بینیم که آنها ماشین را با بهترین کیفیت و بیشترین حق انتخاب از برندهای معتبر جهانی نخست به خانه می برند و بعد ذره ذره پولش را پرداخت می کنند و اما ما ایرانیان باید نخست قلمبه قلمبه پول بدهیم و پس انتطارات طولانی و خلف وعده بسیار محکوم به تحویل گرفتن خودرویی بی کیفیت هستیم و چه خفت ها و خواری ها که در نمایندگی های انحصارگر می بینیم و گویی که تمام عمر بدهکار ایشان شده ایم و چه هزینه تراشی هایی که باید تحمل کنیم!
هم میهن گرامی تا کی باید مورد تحقیر و سوء استفاده این مافیای ظالم باشیم ؟ آیا وقت آن نرسیده است که بااتحاد و همدلی بر این چپاولگران بتازیم و بنیانشان براندازیم ؟
چالش و کمپین تحریم خرید خودرو داخلی و خارجی تا رسیدن قیمت ها به حد منصفانه و افزایش کیفیت و تکریم مشتری در خدمات بعد از فروش ، ما را فرا می خواند ؛ بیاییم به این فراخوان بپیوندیم و دیگران را هم برای پیوستن فرا بخوانیم.
ایرانیان عزیز این متن را به دیگران نیز هدیه کنید تا با اطلاع رسانی من و شما سفره این فراخوان و همدلی هرچه بیشتر گسترده شود و مافیای چپاولگر خودرو نا امید گردد. (…. آری به اتفاق جهان می توان گرفت.)
این متن را هرچه بیشتر به اشتراک بگدارید به خود و هم میهنانتان خدمت بیشتری کرده اید . همگرایی مارا به خود می خواند. خدا قوت ایرانی
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت جناب استاد نوری زاد که تلاش شایسته شما در راستای احیای حقوق مدنی تحسین بر انگیز و ستودنی است.
جناب استاد استحضار دارید که مافیای خودرو در کشور جولان می دهد در همین راستا در پی ایجاد چاش و کمپین کارزار تحریم خرید خودرو هستیم و با توجه به اینکه سایت و صفحه حضرتعالی مشتاقان فراوانی دارد . لذا خواهشمند است در صورت صلاحدید به این کارزار بپیوندید و مطلب بالا را باز نشر دهید و تولید محتوی در این خصوص فرمایید تا مورد استفاده و انتشار قرار بگیرد .
جناب استاد فراخوان همه ایرانیان در همه شبکه های مجازی و برنامه های نظیر وایبر و واتس آپ و توییتر و … می تواند به گسترش این کارزار کمک کند و این مهم انجام نمی شود مگر با همراهی چهره های شناخته شده و محبوب مردم ایران، از همراهی شما سپاسگزارم.
الهی تا جهان باشه وجودت بی بلا باشه
همه کارت بخوبی و بدون ادعا باشه
قلندروار میگردم بدور بچه ایرانی
سردستت نبی گیره، نگهدارت خدا باشه
آقای نوریزاد، برادر فرهیخته و ارجمند، برای همه ازخودگذشتگیهات تو را سپاس میگویم.
اما شاید ندانی که در شرقی ترین شهر ایران در خراسان رضوی یعنی تایباد شریف مردمانی غیوری هستند که با وجود پردرآمدترین گمرک ایران،گمرک دوغارون ، تنها بجرم سنی بودن، هر لحظه به فلاکت نزدیکتر میشوند. وقتی می بینند در شهرشان با وجود شغل زیاد باید افرادی از شهرهای دیگر برسرکار باشند و نباید اعتراض کنند ، چرا که سنی اند!
شهری که با وجود بهترین خربزه دنیا زمینهایش در حال نابودی است و بجای بیل و بذر خربزه برای کار این روزها به دستشان انواع مواد مخدر میدههند تا خدای نکرده کار نکنند!
شهری که نباید نفس بکشی چرا که اینجا برای سنی مذهبان، فرق ندارد خاتمی رئیس جمهورباشدیا احمدی نژاد یا روحانی! نفس کشیدن جرم است و باید فنا شوی تا ازتو راضی شوند!
شهرمن برای همه خوبست (نورچشمی های نظام) الا برای مردمان شهرم…
و … خیلی اگر و کاشهای دیگر که جرات نوشتنش را ندارم…
به هرحال برای همه ی شهامت و جراتت کلاه از سربرمیدارم و تو را تحسین می کنم…
بقول مردم شهرم: الهی خیر ببینی و پیرشوی
حق یاسر و ناصرت باد
خدای من… فکر کنید شما گذرنامه بگیرید و از ایران خارج شید… نمیدونم چند نفر مثل من فکر میکنند و چند هزار میزبان منتظرتونند ولی آرزوی این رو دارم که شده حتی یکشب میزبان بزرگمردی چون باشم. در یک روستای دورافتاده بدون هیاهو در قلب اروپای مرکزی… از امروز مطالبتون رو بیشتر و دقیقتر رصد میکنم تا وقتی پاسپورت گرفتید افتخار اولین دعوت رو داشته باشم استاد ارجمند…
من چنین ام ، احمقم شاید
که می داند
که من باید
سنگ های زندان ام را به دوش کشم
به سان فرزند مریم که صلیبش را
و نه به سان شما
که دسته ی شلاق دژخیم تان را می تراشید
از استخوان های برادرتان
و رشته تازیانه جلادتان را می بافید
از گیسوان خواهرتان
و نگین به دسته ی شلاق خودکامگان می نشانید
از دندان های شکسته پدرتان !
چگونه میخواهیم مسیله ای را حل کنیم در حالی که صورت مسیله را نمیدانیم و صورت مسیله این است که ملتی داریم با عقل بسیار پیر مثل بیماران در حال احتزار. با این عقل دیگر نمیتواند اندیشید. کاش عفل کودکان را می داشت میتوانستیم امید داشته باشیم که روزی صاحب عقلی بزرگسالانه میشد.
این ملت دو دشمن دارد یکی آمریکا یکی آخوند اولی شیطان بزرگ است و دومی شیطان کوچک هر یک به ملت چنین وانمود میکند که دیگری دشمن اوست
انچه شیطان بزرگ میخواهد نفت سرمایه ها و مغز های ما و انچه شیطان کوچک میخواهد پول ما مغز های ما کشور ما شرافت ما هویت و شحصیت ما جوان های ماست
اگر ما عقلی چنین فرتوت و در حال موت نداشتیم وفتی آن خلبان فرانسوی خوش تیپ خمینی را از هواپیمای ایر فرانس پایین اورد درک میکردیم که او را برای حل مسایل خود آورده است و نه ما
///// بمب هسته ای جهالت را آورد و در منطقه انداخت و از آن پس فرایند های زنجیره ای تعصبات مذهبی همه مشکلات انها را حل کرد
ما در مقابل رفتیم چندین میلیون نفر از خمینی استقبال کردیم برایش سرود خواندیم برای او اولین هدیه خود را مرده گا نمان را بردیم
جناب ناشناس
اگر آمریکا و فرانسه و … بمب جهالت اتمی (آخوند و بنیادگرایی دینی) را در منطقه انداختند، پس خلاف قول نخست شما ما یک دشمن داریم که همان آمریکاست. بنابراین شما با رهبر جمهوری اسلامی هیچ اختلاف عقیدهای ندارید.
جناب ناشناس
زمانی دعای شما در خصوص بلوغ فکری ملت مستجاب میشود که ما مسئولیت کارها، تمایلات و اشتباهات خود را بپذیریم. هیچ کس، هیچ دولت و ملتی ذاتا دشمن ما نیست. وقتی تمام نخبگان ملت یکصدا آیتالله خمینی را تایید کردند، چرا آمریکا باید مخالفت میکرد؟ از نظر آنها مهم این بود که جریان نفت در خلیج فارس برقرار و ایمن بماند. آن هم محاسبهٔ درستی از آب درنیامد چون وقتی جنگ نفتکش ها در گرفت و امنیت بهم خورد، ناگزیر شد خودش نیرو بفرستد. آمریکاییهای تندرو هنوز از توهینی که ما با تسخیر سفارت و زندانی کردن کارمندان آن به آمریکا کردهایم دلگیرند.
نمیشود از یکطرف بدیهیترین اصول بینالمللی را زیر پا گذاشت و از طرف دیگر توقع دوستی و احترام داشت. نمیشود برسر گروگانهای غربی در لبنان معامله کرد و از سوی دیگر گفت تروریست نیستیم. آمریکا تاجر صفت است. قرن نوزدهم نیست که برای فروش پارچه و قند و شکر لشکر کشی کنند. در آن زمان مردم بیشتر نقاط جهان سنتی زندگی میکردند و نیازهایشان محدود بود. باید الگوی زندگی جدید را ابتدا معرفی میکردند تا سپس برای محصولاتشان مشتری ایجاد شود. حالا جهان فرق کرده آمریکا اولا تولید کننده محصولاتی با بیشترین ارزش افزوده و بالاترین تکنولوژی است. لوازم منزل و پارچه و … را خودش از آسیای جنوب شرقی وارد میکند. سرمایه بسیاری از کارخانجات آسیا از آن آمریکاییهاست. برای فروش لوازم زندگی غربی مشکلی ندارد: بزرگترین دشمنان مدرنیسم که ایران و داعش و عربستان باشند مشتاقترین خریدارانند: از اسلحه تا هواپیما تا تکنولوژی استخراج نفت، … تا لوازم آرایش (عربستان بزرگترین و ایران دومین وارد کننده لوازم آرایشند). پس آمریکا چرا باید با ما (ایران) دشمن باشد، اگر حکومت ایران برای توجیح بیعرضگیها و ناکارآمدیهای خویش احتیاج به دشمن نداشت؟ آمریکا دوست ایران نیست هیچ کشوری جز در خدمت منافع ملت خود نیست. غیر از حکومتهای ایدئلوژیک. کوبایی که سفارتش را در آمریکا بازمیگشاید چه فرقی با کوبای کاسترو دارد؟ کدام یک ازین دو کوبا یا آمریکا به آن یکی محتاجتر است؟ آیا صنایع آمریکا از اینکه کرهٔ شمالی درش را بروی جهان بسته ضرر می کنند؟
آیا غرب برای صدور تکنولوژی خود (که امروزه به نظر نخبگان جای هر ایدئولوژی و ایسمی را در جهان گرفته) نیازمند تبلیغات است؟ اگر درست نگاه کنیم میبینیم از مرتاض هندی گرفته تا طالبان همه چشم به تکنولوژی غرب دوختهاند: از آرپیجیهفت و موشک و وانت گرفته تا موبایل و مایکروفر. اما همه نمیتوانند سهمی در بازار عشاق تکنولوژی داشتهباشند. از میان کشورهای جهان سوم، کره، ترکیه، برزیل و هند دارند سهم خویش را میگیرند. ما، اما همچنان با ثروت بادآوردهٔ نفت دلخوشیم و سهمی در تولید ثروت جهانی نداریم. فکر میکردیم اگر نفت خود را نفروشیم بازار نفت دچار شوک میشود. حال آنکه ناگزیر خفت بارترین شرایط (از نظر ایدئولوژیکها) را پذیرفتیم تا تکنولوژی فرسودهٔ صدور و استخراج نفت و گازمان را ترمیم کنیم.
تحریم ایران دست کم چشم بسیاری را باز کرد که جهان بیما میتواند باشد، اما ما بیجهان نه. امیدوارم نقطهٔ پایان حماقتی باشد که 4 دهه با نام بیمسمای خودکفایی مرتکب شدیم. خودکفایی به معنای بینیازی نیست، خودکفایی یعنی همچون آلمان و ژاپن جهان را به خود نیازمند داشتن، حتی پس از فروپاشی کامل ملی و حاکمیتی.
ناشناس عزیز
ما یک دشمن داریم و آن جهل و نا آگاهی است. آخوند هم یک انسان است. اگر در جای خود قرار گیرد شاید مفید هم باشد (البته من شخصا نمیتوانم حدس بزنم چطور). ولی اگر آخوند منافع من و شما و فرزندانمان تا چند نسل را بباد داده، خود خواستهایم و خود کردهایم. کافیست فقط مردم آگاه شوند …
ای کاش این شجاعت را داشتم که به صف این بزرگان بپیوندم و پیش از آنکه صابون این ظالمان بر تن خودم یا عزیزانم بخورد ،کاری می کردم . از خودم شرمنده ام که اینقدر محافظه کار شده ام. خنده دار است فقط می توانم در ذهنم و افکارم مبارزه کنم.
آیا واقعا سکوت علامت رضایت است…
نه، سکوت علامت رضا نیست ، سکوت آتش زیر خاکستر است.
با سلام به آقای نوری زاد
بنده سال گذشته در حج تمتع حضور داشتم. در اولین شب جمعۀ حضور در مدینۀ منوّره (20/6/93) با تمهیداتی که مهیّا شده بود بین حرم نبوی و قبرستان بقیع (بین الحرمین) مکانی را برای برگزاری دعای کمیل جهت ایرانیان حاضر در آنجا آماده کرده بودند. مراسم در حدود یک ساعت و نیم بود. پلیس و شرطه های عربستانی جهت ورود زائران ، ورودی هائی را تعبیه کرده بودند و فقط به زائران ایرانی اجازۀ داخل شدن میدادند. هرچند زائران شیعۀ دیگر کشورها هم با ترفندهائی داخل میشدند. مراسم با نظم و ترتیب خیلی خوب برگزار گردید و در پایان هم با ذکر چند دعا من جمله برای رهبر که یکی از ارکان برگزاری هر مجلسی میباشد، خاتمه یافت. مقدّمه ای بود برای گفتن متن زیر.
پس از خارج شدن از محل برگزاری، در طول مسیر که به هتل باز می گشتیم به دوستان همراه خود میگفتم: خدا وکیلی مائی که (جمهوری اسلامی) دم از وحدت کل مسلمانان جهان میزنیم، آیا اجازه خواهیم داد که هموطنان اهل سنت کشورمان در همین تهران بزرگ در دور ترین نقطۀ آن(فی الواقع در جنوبی ترین منطقۀ شهرداری) هفته ای یکبار جهت برگزاری نماز جمعه دور هم جمع شوند؟ در صورتی که کشور عربستان برای ما ایرانیان این امکانات را فراهم کرده و در طول مدّت زمانی که مراسم حج برقرار است هرشب جمعه دعای کمیل خوانده میشود. مورد دیگر: در شهر مکه و هنگام طواف خانۀ خدا ایرانیان بصورت دسته جمعی، دعای امام زمان عج را میخاندند در حالی که شرطه های عربستان در آنجا حضور داشته و دعا هم به زبان آنها خوانده میشد و هیچ اعتراضی از جانب آنان نمی شد. در آنجا بود که متوجّه شدم مسئولین عربستانی از مسئولین ایرانی دموکرات تر هستند. ناگفته نماند که این مسأله را هم در شهر مکه حضورا”در بعثه به گوش بعضی از مسئولین وطنی هم رساندم. حالا میبینیم ، مائی که برای آنها خارجی بودیم احترام داشتیم ولی هموطنان اهل سنت خودمان در کشور خودشان هیچگونه حق و احترامی برایشان متصوّر نیست.
سلام بر نوریزاد- حداقل خوب بود نوشته ها و اراجیف بنده را به گونه ای هاشوربندی و سانسور میکردین که وقتی خودم دوباره کامنت خودم را میخوانم چیزی متوجه بشوم- من خودم کامنت خویش را مجددا که خواندم چیزی سر نیاوردم- خودم تعجب می کنم که چگونه 9 یا 10 نفر بر له یا علیه من در رتبه دهی نظر دادند
———————–
سلام افلاطون گرامی
باور کنید من وقتی کلمه ای و جمله ای از نوشته ای را حذف می کنم، خودم بیش از نویسنده اش دلگیر می شوم. از شما خواهش می کنم حساسیت های مرا در نظر بگیرید:
یک: توهین و تهمت و بی ادبی نباشد
دو: به مسائل خصوصی افراد مربوط نباشد
سه: نامربوط و بی سند نباشد
چهار: از خط قرمزهای یک سایت داخلی – هرچند با مدیریت محمد نوری زاد – عبور نکرده باشد.
با احترام
.
داشتم به این مسئله جالب فکر میکردم که انقلابیون سال ۵۷ آن همه زحمت و سختی ها کشیدند تا بتوانند نام خود را در ردیف خائنترین جامعه تاریخ ایران ثبت کنند. اگر امروز یک آخوند روضه خوان ۵ تومانی سرنوشت آنان را همانند خمیر کلاس کاردستی دردست گرفته است نتیجه زحمات حماقت وار آنان است. به جایگاه ننگبار خود درتاریخ خوش آمدید
درود به رسول
نگو انقلاب بگو تعیین مسیر رمههای گیج از پرخوری بسوی درهها توسط لباس چوپان به تن کردهای ///////// بفرمان اجانب.
بچه که بودیم همیشه توی کوچه بازی می کردیم. فوتبال، والیبال، هفت سنگ، بازی وسطی و بازی هایی از این قبیل.
بچه ها معمولا زرنگ، پر انرژی، و پرتحرک بودند.
گاهی سر و صدای ما اسباب اذیت همسایه ها می شد. بعضی از همسایه ها صبور و مهربان بودند و ما را تحمل می کردند اما بعضی دیگر از همسایه ها آستانه تحمل پایین تری داشتند.
اگر بچه ای خیلی شیطنت می کرد و باعث رنجش بزرگترها می شد، متداول ترین لفظی که آن روزها خطاب به یک بچه تخس و شیطان به کار می رفت این بود که به او می گفتند ای ذلیل مرده.
ما که نمی دانستیم ذلیل مرده یعنی چه. برای ما مهم نبود. مهم برای ما بازی بود.
وقتی بزرگتر شدم، دانستم که در عالم سیاست ، نوعی بازی هست به نام بازی سرنوشت، که این بازی همیشه برای خودش ذلیل مرده هایی داشته و دارد.
ذلیل مرده های بازی سرنوشت کسانی هستند که اغلب به خاطر ظلم هایی که در زمان حیات خودشان، روا می دارند، پیش از مرگ و در زمان مرگ به سرنوشت های تلخ و عبرت انگیزی مبتلا می شوند.
شاهان سلسله پهلوی هر دو تقریبا ذلیل مرده شدند، زیرا از کشوری که سالها در آن پادشاهی کرده بودند، اخراج شدند و در سرزمین غربت ذلیلانه مردند.
محمد رضا شاه جنازه پدرش را به ایران منتقل کرد و در شهرری برایش آرامگاهی بنا کرد.
مقبره رضاشاه در مقایسه با مقبره پدربزرگ من مقبره بسیار گران قیمتی بود اما در مقایسه با بعضی از مقبره ها، ناچیز و بی قیمت بود.
جمهوری اسلامی که شد، آیت الله خلخالی حاکم شرع منصوب از طرف آیت الله خمینی، مقبره رضا شاه را تخریب کرد و آیت الله خمینی، رهبر ایران این کار او را تایید کرد.
من در مدت عمر خودم، سه رییس جمهور مادام العمر را به خاطر می آورم که هر سه آنها تقریبا که نه، بلکه دقیقا ذلیل مرده شدند.
۱) نیکولای چائوشسکو بالاترین مقام و حاکم مادام العمر رومانی بود. حکومت وی که با سرکوب و روش های خشن گره خورده بود در سال ۱۳۶۸ در پی انقلاب رومانی سقوط کرد. وی به همراه همسرش پس از محاکمه ای شتاب زده و کوتاه که به صورت مستقیم از تلویزیون پخش می شد، به اعدام محکوم شدند و در برابر جوخه آتش قرار گرفتند.
کشتن آنها آخرین اعدام در رومانی بود و پس از آن قانون اعدام در رومانی ملغی شد.
۲) صدام رییس جمهور مادام العمر و دیکتاتور عراق ربع قرن حکومت کرد. پس از شکستی که در جنگ از ارتش آمریکا متحمل شد، به جای نامعلومی فرار کرد و بعد از مدتی با سر و رویی آشفته در حفره ای پیدا شد و پس از محاکمه در کشور خودش در سال ۱۳۸۵ حلق آویز شد.
۳) معمر قذافی سیاست مدار انقلابی و رهبر مادام العمر لیبی، بیش از چهل سال در کشور اسلامی لیبی حکومت کرد. وی در سال ۱۳۹۰ پس از شدت گرفتن اعتراضات و درگیری ها به شهر محل زادگاه خود فرار کرد و در حالی که در کانال فاضلاب پنهان شده توسط انقلابیون دستگیر و بدون محاکمه اعدام شد.
◀ آقای احمدی نژاد رییس جمهور سابق چند روز پیش در همایش مسئولین احمدی نژادی یعنی کسانی که در دولت فعلی برکنار و مطرود هستند، گله کرده است که این روزها در حق من ظلم روا می شود. گفته: « هر کس هر چه در دست دارد می زند ، یک نفر سنگ و دیگری لگد می زند، یکی با شمشیر و دیگری با نیزه می زند، در واقع از شش جهت هجوم آورده اند. »
من خطاب به آقای احمدی نژاد عرض می کنم، برادر عزیز نیزه و شمشیر کجا بود؟ این ها برای جنگ ها و درگیری های زمان قدیم بوده است. شما این طرز سخن گفتن را از مداح ها به عاریت گرفته ای و آنها هم از عمق تاریخ آورده اند.
بیاییم روضه ها را هم به روز بخوانیم که برای نسل امروزی ملموس باشد. مثلا این جوری خوب است بگوییم.
« باتوم دارها با باتوم می زدند، گلوله دارها با گلوله می زدند، گروهی گاز اشک آور می زدند، مشتزن ها با مشت می زدند، لگد دارها لگد می زدند. گروهی با ماشین از روی ما رد می شدند و گروهی هم با هل دادن، ما را از روی پل به پایین پرتاب می کردند، کارشان که تمام شد، رفتند هلهله کردند و جشن پیروزی گرفتند. »
و من دوباره خطاب به آقای احمدی نژاد عرض می کنم، شما که رییس جمهور مادام العمر این کشور نبودید، فقط دوره ای از آن شما بود، اکنون بنشین و نگاه کن تا دیگران در باره ات قضاوت کنند، خداوند باید عاقبت ما را به خیر کند. برو دعا کن مانند مثال هایی که زدم ذلیل مرده نشوی.
البته تجربه ی ما و حافظه تاریخ به ما ثابت کرده است، احتمال اینکه یک رئیس و یک حاکم مادام العمر ذلیل مرده بشود، نسبت به یک رئیس و یک حاکم دوره ای، احتمالی بیشتر و در خور توجه می باشد و چون این احتمال بسیار قابل اعتناست بهتر است آن را عبرت بزرگ تاریخ حاکمان جهان بدانیم.
https://www.facebook.com/mahdavifar.mohammad
یک بار چندماه (یا چند سال) قبل نوشته ای اینجا گذاشتم از مکالمۀ دو آدم یکی از سرزمینی خیالی که اسمش را «وِیست لَند» گذاشتم که تمثیلی از ایران خودمان بود، با آن دیگری از سرزمینی که تا سالها قبل فاصلۀ فرهنگی و اقتصادی چندانی با ما نداشت اما امروز در دنیا حرفی برای گفتن دارد. نمی دانم اصطلاح «وِیست لند» را اول بار کی و کجا و از چه کسی شنیدم یا خواندم اما جایی دیدم آنرا «سرزمین هرز» و «سرزمین هَدَر» هم نوشته بودند. یکبار اینجا یک برادر بسیجی خطاب به من به نصیحت اما به استهزاء گفت که حسابی هدر رفته ام (یا چیزی شبیه به آن که به خاطر نمی آورم). اینروزها به دلایلی درگیر نصیحت آن مرد بسیجی هستم که از لحنش پیدا بود که جوان بود، شاد بود، و صدای ساز کِیفش حسابی کوک. او یک جورهایی راست می گفت. داستان هدرشدگی های هر کدام از ما در این سال ها یک مثنوی است برای خودش…من دلتنگ شادی های هدر شده و از ته دل و بی بهانه خندیدن های گمشده و جامانده در سال های نه چندان دور هستم. از آن بسیجی، نشانی صندوقچۀ مخزن شادی هایش را می خواهم بپرسم که بروم و آن لابه لاها بگردم شاید ردّی از شادی هایی که متعلق به خودم بوده و از من ربودندشان را بیایم. من آن شادی ها و بهانه ها را امروز کجا باید بجویم و از در خانۀ کدام مسئول بازگشتشان را التماس کنم؟
من جنس بسیاری از شادی های متداول امروز را دوست ندارم اگر که بدانم ریشه شان یا جهل است یا غفلت. می گویم چرا به چنان حقارتی دچار شده ایم که اگر شاه دامادی به دستور و به فرموده، بالأخره «بلۀ» هسته ای را پس از دریافت بیلیون ها دلار زیرلفظی از جیب ملّت می گوید، اینطور شیفته اش می شویم و کلاه مصدّقی بر سرش می گذاریم و ردای امیرکبیری به تنش می کنیم؟ چرا اینقدر بدسلیقه و نازل پسند و احساسی شده ایم که اگر استاد دانشگاهی، صدای خوانندۀ محبوبمان را «فالش» و «مبتذل» می خواند، جنجال و هیاهو می کنیم و غیرتی می شویم الکی، اما همو وقتی پرپر می زند تا با نشان دادن «ماهی ها در سکوت می میرند» رگ غیرتمان را قلقلک بدهد، بی تفاوت می شویم تا مبادا شادی و عیش جوانی مان منغص شود؟ من این روزها سخت با آدمهای متداول اطراف احساس بیگانگی می کنم. حتی، آنها که قائل به خلق شادی از همین موقعیت های دم دستیِ موجودند، به نظرم فضایی می رسند. من نشانی شادی را گم کرده ام این روزها. من از نسلی ام که زود به کهولت یأس دچار شد. نسلی که میوۀ اقبالش نرسیده به آفت رفت. می گویند بگرد شادی را همین دور و بر ها پیدا می کنی، اما من می گویم گمش نکرده ام که پیدایش کنم، عمری است از من ربوده اند آن را. شادی در جامعه ای که روز به روز آدم های بیشتری از آن به کُمای غیرت و شرافت می روند، شاید همانقدر تصنّعی و بیهوده باشد که آراستن چهرۀ عروسی شوی مرده. شادی حقیقی من روزی بازمی گردد که تک تک آدم های بهت زده ای که در عکس بالای این پُست به دوربین نگاه می کنند، و تک تک آدم های متحصّنِ جلوی شرکت لاستیک دنا، و خیلی های دیگر از به استضعاف رفتگان بخندند از ته دل و از عمق رضایت.
سلام فائزه گرامى
رقص و پايكوبى مردم پس از توافق هسته اى براى من يادآور آن درويش داستان مولوى بود كه با صاحب مجلس و همپالكى هايش در مجلس عيش آنان با آواز ” خر برفت و خر برفت” شادى و پايكوبى و هم نوايى مى كرد و غافل از اين بود كه دليل شادى و منبع عيش آنها بالا كشيدن پول فروش خر خودش است.
(البته اگر اينها به راستى مردم بودند نه همان گروههاى كذايى چند منظوره، كه گاه به فرموده كفن مى پوشند و عربده مى كشند، گاه به فرموده با روبنده قمه به دست مى گيرند و گاه به فرموده بشكن مى زنند و قر مى دهند).
با سلام
معرفي يوسف استس
«شیخ یوسف استس» دعوتگر محبوب نزد تمام اقشار اجتماعی اعم از جوانان و کهنسالان است. او شخصیتی است که هنگام دعوت و رساندن پیام اسلام، همهگان بهخصوص اطفال و نوجوانان را شیفته و گرفته سخنان خود میکند، تاجاییکه نزد اطفال بنام «شیخ شوخ» (Funny Sheikh) معروف است.
***************
سخنرانیهای وی در دانشگاهها، انستیتوتها، حوزههای حکومتی و عامه برای تمام اعتقادات (اسلام، هندوییزم، مسیحیت و یهودیت) یکسان بوده. عدهی زیادی از مبلغین، کشیشها و خاخامها روش وی را در راستای نشر پیام اسلام، روش روشن خوانده اند. وی در راستای نشر پیام الهی میان جوانان و افرادیکه تازه به اسلام گرویده اند کار میکند و هنگام تدریس و دعوت از زبان ساده انگلیسی برای افهام و تفهیم کار میگیرد.
شیخ یوسف استس از تکنولوژی معاصر نیز بخاطر دعوت مردم به اسلام کار میگیرد. او همواره تلاش میکند پیام صلح، تسلیمی و فرمانبرداری را که معنی اصلی کلمهی اسلام میباشد، به همگان برساند
———
نكته مهم: چهره بشّاش و خندان آقاي يوسف استس راز موفقيت و محبوبيت او است
او را با علم الهدى و احمد خاتمي مقايسه كنيد كه انسان با ديدن قيافه عبوس آنها از دين اسلام خارج مي شود
ويديويي مؤثر از شيخ يوسف استس كه اشك ميليونها نفر را درآورد
http://www.youtube.com/watch?v=rQ8K1LfTMo8
سلام بر نوریزاد- من خیلی خوشحال شدم که مسجد اهل تسنن در پونک تهران با خاک یکسان شد- چون هنوز بسیاری اهل تسنن ///////////// هستند که طرفدار خامنه ای و رفسنجانی و روحانی و کل حکومت هستند چون در ادارجات دولتی هستند و از کیسه خامنه ای ارتزاق می کنند و دو دستگی بین خود اهل تسنن را از یاد برده بودند- شاید این امر هشداری جدی برای آنان باشد- عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
دوم اینکه ////////////////// و تظاهر آشکار آن نیز اعدام 4200 نفر از مخالفین در عرض 42 روز در تابستان 1367 بود و در نهایت //////////مرد
سوم اینکه زهر خوران هسته ای تعمیق انشقاق میان ملت و دولت را نشان داد و از آن بدتر آنکه شقاق رسمی میان خامنه ای و رفسنجانی را آشکارتر کرد و ظاهرا علی القاعده یکی از این دو قمار باز قهار باید از صحنه حذف شوند
چهارم انکه تخریب مسجد اهل تسنن و افزایش شمار اعدامهای مخفی و در ملاء عام تداعی کننده ( تالی فاسد ) زهر خوران به سبک /////////// است و باید انرا به فال نیک گرفت
سلام به شما اقای نوریزاد من میخوام در مورد صحتهای اقای سید مرتضی چند خط بنویسم ایشون در ابتدا در مورد حق اقلیتها گفتند اینکه در ابتدا گفتند که در قانون ساسی به داشتن این حقوق تصریح شده اما در انتها بسیار زیرکانه موضوع را عوض کردند و گفتند که این مکان نماز خانه نیست و تغییر کاربری داده شده برای همین شهرداری اقدام به اصلاح کرده. اقای سید مرتضی خواهشمندم به این سوال فکر کنید که چرا اهل سنت یک همچین جایی را نمازخانه قرار دادند و اگر خواستید جواب دهید از انجا که بعد از 37 سال اهل سنت نمیتونند مجوزساخت یک مسجد را بگیرد علی رغم اینکه امار حاکی از ان است که در تهران جمعیتی بالغ بر یک میلیون نفر را شامل میشوند اگر همین اهل سنت در تهران مسجد داشته باشند نیازی ندارند به سمت مکانهای استیجاری و از نظر شما غیر مجاز بروند و هزار تومان هزار تومان پول اجاره جمع کنند وبهانه دست شهرداری و دیگران بدهند که نمازخانه هایشان روتخریب کنند با تشکر
ناشناس گرامی
من که توضیح دقیق دادم و با تکیه بر اصول قانون اساسی بر اصل حق داشتن مسجد و انجام مناسک آنها تاکید کردم ،تا چه برسد به مساله نمازخانه ،من فقط خواستم اطلاع رسانی کنم که مطابق آن دو خبر خبرگزاریهای داخلی ،واقعه پیش آمده اقدامی بوده از سوی شهرداری در برابر تغییر کاربریهای خلاف قانون در یک ساختمان پس از اخطارهای قانونی ،باز هم اینجا بر حقوق قانونی اقلیت اهل سنت کشورمان تاکید می کنم ،و می گویم من نفی و اثباتی در مورد آن عمل نکردم و فقط اطلاع رسانی کردم که آن دو خبر گزاری می گویند اولا تخریب کلی ساخمان در کار نبوده و ثانیا تخریب مربوط به اصلاح کاربری های متخلفانه پس از اخطارهای متعدد بوده است ، پس بیان من بیان ادعای دو خبرگزاری از قول شهرداری منطقه بوده است نه دفاع از نحوه عملکرد آن و من میگویم میزان و معیار قانون است چه در ابرام بر حقوق اساسی مصرح در قانون اساسی و چه در اجراء و تنفیذ قوانین عادی کشور ،شما اگر خبری در جهت تکذیب ادعای آن دو خبرگزاری دارید ارائه کنید.
متشکرم
نظر دهندگان محترم
1 – رژیم عمامه پوشان (رژیم ولایت مطلقه فقیه) این روزها ئی را که سر کشیدن گالن سم هسته ائی را رسانه ائی کرده، همانطور که حدس زده میشد با رفتارهای گوناگون (مانند درست کردن مخالف وموافق شو 5+1 ) تمام سعی خود را میکند که بگوید از اقتدارش در دنیا کاسته نشده است. آقای علی خامنه ای هم طبق روال معمول و کلیشه ائی شده یکی به چپ میزند و یکی به راست تا اگر موفقیتی بود یگوید من بودم و اگر ناموفق نتیجه شو 5+1 از اب در آمد بگوید من نبودم. اما به نظر اینجانب رژیم عمامه پوشان بی جهت خود را به اب و اتش میزند زیرا شواهد و تاریخ نشان میدهد که هر گاه یک رژیم استبدادی ودیکتاتوری عمر ننگینش در حال پایان است یک توافق به ظاهر صلح آمیز به او تحمیل میگردد که آتش زیر خاکستری بیش نیست و آن اتش مقدمه جنگی خونبار میباشد. بلی دوستان فکر میکنم که اکثرما ملت ایران بهتر است دیگر دست روی دست نگذاریم واز خواب غفلت جهل و خرافات دینی و مذهبی که خود را بدان زده ا یم بیدار شویم و تکلیف این رژیم عمامه پوشان را یکسره کنیم تا بتوانیم جلو حمله 5+1 به ایران را بگیریم. شاید رژیم عمام پوشان هم با گفته آقای محسن رضائی که گفته اگر آمریکا حمله کند (ببینید نگفته اگر حمله میکرد گفته اگر حمله کند)ما هفته اول 1000 سرباز آمریکائی را به گروگان (اسیری) میگیریم و آمریکا برای ازادی هر یک باید میلیاردها دلار بدهد که خود باعث گشایش وضعیت اقتصاد ی میگردد باید بپردازد، پی به جنگ آتی 5+1 با ایران برده باشد.
جالب است این آقای محسن رضائی که یکی از عناصری بود که جنگ عراق علیه ایران را به شکست مفتضحانه کشاند و حتی نتوانسته خانواده خود را هدایت مثبت بکند – اشاره ائی است به آن پسرش که آن عاقبت ناگوار را داشت – از طرف ملتی 80 میلیونی اظهار عقیده میکند و بجای اینکه در دادگاه بعلت مدیریت غیر اصولی جنگ محاکمه شود به او پست و مقام هم داده میشود.
2- آقای علی خامنه ای بهتر است به خاطر ضرب وشتم ظالمانه یک بانوی دکتر جراح در ممسنی عمامه بالاتر بگذارد . عمامه بالا تر بگذارد که قوه به اصطلاح قضائی تحت فرمانش با آن رئیس منصوبش ( شیخ صادق لاریجانی عمامه پوش یکی از برادران معلو الحال لاریجانیها) در این مملکت دست به هر کار غیر انسانی میزند تا بلکه بتواند عاملی موثر در طولانی تر کردن عمر سرتا پا ظلم رژیم عمامه پوشان باشد. ولی زحی خیال باطل، قرن قرن 21 است و ارتباطات قوی.
3- اقای علی خامنه ای و دنباله روهایش هر چه بکنند نمیتوانند با عزرائیل مقابله کند، بالاخره باید با عزرایئل هم سفر شوند. امثال بانو آتنا دائمی و آقای ستار بهشتی (نسل رشد کرده تحت حکومت عمامه پوشان)و سایر جگر گوشه ای مادران ایران زمین که به دست رژیم عمامه پوشان یا به قتل رسیده اند و یا به غل و زنجیر کشیده شده اند بدانند که اگر فعلا تنها هستند اما این تنهائی در ظاهر است ولی در باطن جرق هائی است بس قوی که یکباره مانند ساعقهائی دودمان رژیم عمامه پوشان را به اتشی خاموش ناشدنی خواهد کشید که تا دنیا دنیاست دیگر نه دینی بر جا خواهد گذاشت و نه مذهبی .
4 –
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی
مهدی
آقای نوری زاد با سلام ، به قول معروف ، چند کلام هم از ” مادر عروس ” بشنو _ تیتر سخنرانی : اتهام بیعرضگی به دولت از تریبون نمازجمعه تهران : کلمه – گروه خبر : سخنران پیش از خطبه های نماز جمعه تهران با حمله به دولت و متهم کردن دولتمردان فعلی به بی عرضگی، مدعی شد که « اگر همین امروز ۳۰۰ میلیارد دلار وارد کشور شود چند هفته بعد ناپدید میشود » _ رحیم پور ازغدی این سخنان را بدون هیچ اشاره ای به سرنوشت ۹۵۰ میلیارد دلار درآمد ارزی دولت احمدی نژاد بیان کرد و دولتمردانی را که می گویند « با امضای توافق سرمایههای زیادی از کشورمان به سرعت وارد ایران میشود و اقتصادمان بهبود مییابد » به خیانت متهم کرد ! این عضو منصوب رهبری در شورای عالی انقلاب فرهنگی که سخنرانی های وی به مراتب بیشتر از مراجع تقلید و استادان حوزه و دانشگاه از صداوسیما پخش می شود، همچنین نسبت به مرتبط دانستن مساله هسته ای با انتخابات آتی مجلس هشدار داد . وی با انتقاد تلویحی از حسن روحانی ، گفت : « آنهایی که صلح امام حسن و جام زهر را بیان میکنند بیسواد هستند . متن صلح امام حسن این است که رژیم معاویه نامشروع است و باید سالیانه پولهایی به طرفداران اهل بیت داده میشد و حتی پس از توافق امام حسن فرمودند اگر با من همراهی میکردند تا آخر میجنگیدم ؛ کجای این توافق سازش بوده است؟ » بر اساس گزارشی که خبرگزاری آنا منتشر کرده، رحیم پور در عین حال از «برخی اتهامزنیها به مسئولان از سوی مخالفان مذاکرات هستهای» نیز انتقاد و خاطرنشان کرد: « ما نباید همدیگر را متهم کنیم چرا که دشمن در آن سوی مرزها قرار دارد نه در داخل کشورمان . » وی سپس همچون دیگر دلواپسان، تلاش کرد تیم هسته ای را به بیان « سخنان ضد و نقیض درباره قطعنامه و متن برجام » متهم کند، گفت : « درباره آزاد شدن مبالغی که بلوکه شده بودند ، سخنان ضد و نقیضی زده شد و هنوز نمیدانیم که پس از امضای توافق دقیقاً چه مبالغی از داراییهای کشورمان آزاد خواهد شد . »
آثای نوری زاد با سلام ، به قول معروف ، چند کلام هم از ” مادر عروس ” بشنو _ تیتر سخنرانی : اتهام بیعرضگی به دولت از تریبون نمازجمعه تهران : کلمه – گروه خبر : سخنران پیش از خطبه های نماز جمعه تهران با حمله به دولت و متهم کردن دولتمردان فعلی به بی عرضگی، مدعی شد که « اگر همین امروز ۳۰۰ میلیارد دلار وارد کشور شود چند هفته بعد ناپدید میشود » _ رحیم پور ازغدی این سخنان را بدون هیچ اشاره ای به سرنوشت ۹۵۰ میلیارد دلار درآمد ارزی دولت احمدی نژاد بیان کرد و دولتمردانی را که می گویند « با امضای توافق سرمایههای زیادی از کشورمان به سرعت وارد ایران میشود و اقتصادمان بهبود مییابد » به خیانت متهم کرد ! این عضو منصوب رهبری در شورای عالی انقلاب فرهنگی که سخنرانی های وی به مراتب بیشتر از مراجع تقلید و استادان حوزه و دانشگاه از صداوسیما پخش می شود، همچنین نسبت به مرتبط دانستن مساله هسته ای با انتخابات آتی مجلس هشدار داد . وی با انتقاد تلویحی از حسن روحانی، گفت: « آنهایی که صلح امام حسن و جام زهر را بیان میکنند بیسواد هستند. متن صلح امام حسن این است که رژیم معاویه نامشروع است و باید سالیانه پولهایی به طرفداران اهل بیت داده میشد و حتی پس از توافق امام حسن فرمودند اگر با من همراهی میکردند تا آخر میجنگیدم ؛ کجای این توافق سازش بوده است؟ » بر اساس گزارشی که خبرگزاری آنا منتشر کرده، رحیم پور در عین حال از «برخی اتهامزنیها به مسئولان از سوی مخالفان مذاکرات هستهای» نیز انتقاد و خاطرنشان کرد: « ما نباید همدیگر را متهم کنیم چراکه دشمن در آن سوی مرزها قرار دارد نه در داخل کشورمان. » وی سپس همچون دیگر دلواپسان، تلاش کرد تیم هسته ای را به بیان « سخنان ضد و نقیض درباره قطعنامه و متن برجام » متهم کند، گفت: « درباره آزاد شدن مبالغی که بلوکه شده بودند، سخنان ضد و نقیضی زده شد و هنوز نمیدانیم که پس از امضای توافق دقیقاً چه مبالغی از داراییهای کشورمان آزاد خواهد شد. »
رژیم معاویه (؟!) نامشروع بوده؟ بعد امام معصوم از حق خلافت صرفنظر کرده و با همان رژیم (؟!) نامشروع بیعت میکند؟!
هرکس از اینهمانی تاریخی استفاده بکند (یعنی یک واقعه عینی معاصر را به فلان واقعه، فلان زمان و فلان کس در تاریخ، تشبیه کرده و گره بزند) معلوم است که:
– از بررسی مسئلهٔ عینی ناتوان یا گریزان است؛
– از استدلال ناتوان یا گریزان است؛
– مشروعیتش بالذات نیست، یعنی تا خودش را به یک امام یا پیامیر یا پادشاه یا …. در تاریخ باستان گره نزند، خودش هم برای خودش مشروعیت قائل نیست؛
اما چرا استفاده از “اینهمانی تاریخی” کار آقایان را راحت میکند:
– ناگزیر نیستند مسائل امروز را بشکافند و به مردم توضیح دهند، چون در آنموقع بسیاری سئوالها پیش میآید که در پاسخگوئیش ناتوانند؛
برای همین آنچنان در بکار گیری “اینهمانی” افراط میکنند که یادشان میرود که دست کم صورت مسئله را شبیه سازی کنند: رژیم معاویه! مگر اصولا چیزی جز خلافت مطرح بوده که این آقا از رژیم معاویه دم میزند؟ در آن موقع معاویه حتی جرأت موروثی کردن خلافت را نداشته و در آن مصالحه امام حسن را به عنوان ولیعهد خود تعیین میکند! مهمترین بند آنهم اشاره به بیتامال کوفه است!
آقایان حتی هنگام عوامفریبی و سوء استفاده از تاریخ نیز بدان رحم نکرده و تاریخ را به میل خود تغییر میدهند.
مفاد صلح امام حسن و معاویه به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیتالله مکارم شیرازی:
«پرسش : امام حسن(علیه السلام) با چه شرائطی حکومت را به معاویه واگذار کردند؟ پاسخ : پیشواى دوم، هنگامى که جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدف هاى عالى و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت آمیز تامین کند.
از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقراری صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود – به طورى که ورقه سفید امضا شده اى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مى باشد.(1)- امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمان هاى بزرگ آن حضرت به شمار مى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند.
گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و به ترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده آن از کتب مختلف مى توان صورت تقریباً کاملى از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتى که امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى کرد، مى توان به تدبیر فوق العادهاى که حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پى برد.
اینک متن پیمان صلح را که در پنج ماده مى توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مى گذرانیم:
ماده اول: حسن بن على(علیهما السلام) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مى کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفتار کند.
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على(علیهما السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پیش آید حسین بن على(علیهما السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مى گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان(علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على(علیه السلام) جز به نیکى یاد نشود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى(علیه السلام) مصرف شود.»
شما چرا کتب معتبر تاریخی را گذاشته از مکارشیرازی نقل میکنید؟
به استنادکتب مرجع تاریخ اسلام ازجمله کتب ابن خلدون-ابن اثیر-طبری و..مفادصلح بدین شرح بوده.1خلافت از ان معاویه ست به شرط اینکه به سنت رسول و شیوه شیخین رفتارکنند.2بعدازمعاویه خلافت به انتخاب شورای مسلمین خواهدبود3-5ملیون موجودی خزانه کوفه متعلق به حسن خواهدبود4مالیات بخشی از فارس ایران متعلق به حسن خواهدبود5طرفداران امام علی دستگیر نخواهندشدودرامنیت خواهندبود.
البته درکتب مختلف برخی مفاد امده وبرخی ذکرنشده. بعضی مفاد هم مشکوک است.ازجمله میگویندمبلغ5ملیون درهم درخزانه کوفه با توجه به اینکه امام علی خزانه را هرهفته تقسیم میکرده عملا نشدنی ست.یعنی دران مدت کم که فتوحاتی هم درکارنبوده نمی شدیه مرتبه دران مدت کم ان همه موجودی جمع شود.به هرحال بعداز این صلح مسلمین ومشخصا شیعیان امام علی ،حسن را مذل المومنین نامیدند.//////////////////.ومردم را نمی رسد دران شک وشبهه وارد کنند.
جالب است مشابهت زیادی بین ان اتفاق واین نرمش قهرمانانه وجود دارد.//////////////
با سلام و خوش آمد به عباس انعامی
باید عرض کنم که شما باز بسنت سابق وارد بحث های تاریخی شدید بدون ارائه سند دقیق و تحلیل درست ،قبلا هم گفته ام ،مشکل شما این است که ادعاهایی کلی می کنید بدون ارجاع دقیق به کتب مربوطه و البته در مواردی هم غرض ورزی می کنید و پیش فرض های خود را به مسائل تاریخی تحمیل میکنید ،سر آنرا هم قبلا گفته ام ،که شما صرفنظر از مسائل ایمان به خدا و پیامبر او ،درک درستی از مقوله امامت و مقامات معنوی ائمه ندارید،البته اینجا الان بحثی در معنای امامت و امام نداریم و تنها پی میگیریم یک فکت تاریخی را که شما به آن اشاره کردید.
در مورد معاهده یا صلحنامه امام حسن علیه السلام با معاویه علیه الهاویه ،شما موادی را بعنوان متن صلحنامه امام حسن و معاویه ارائه کردید و نام سه مرجع تاریخی عمده یعنی :تاریخ طبری- کامل ابن الاثیر-تاریخ ابن خلدون را بمیان آوردید و گفتید این مواردی که (بادعای شما) متن صلحنامه امام با معاویه بوده است در این منابع تاریخی هست ،من برای اینکه عیار این مدعا و سایر مدعاهای تاریخی شما روشن شود متن ترجمه شده ماجرای صلح و بیعت امام با معاویه را از این سه کتاب دقیقا نقل می کنم تا ناظران عرصه عمومی بار دیگر ببینند که جناب عباس انعامی چگونه در اثر ضعف مطالعه (بنام تحلیل تاریخی مستقل) متن تاریخ را بدون ارائه ریفرنس های دقیق، و صرفا مطابق امیال و اهواء خود تحریف می کند.
متن مطالبی که در سه منبع فوق الذکر (تاریخ طبری- کامل ابن اثیر-تاریخ ابن خلدون) در مورد ابتدا و انتهای ماجرای خلافت و صلح و بیعت امام حسن علیه السلام آمده از این قرار است :
———————————-
سخن از بيعت حسن بن على
در همين سال يعنى، سال چهلم، با حسن بن على عليه السلام، بيعت خلافت كردند.
گويند: نخستين كسى كه با او بيعت كرد قيس بن سعد بود كه گفت: «دست بيار تا بر كتاب خدا عز و جل و سنت پيمبر وى و جنگ منحرفان با تو بيعت كنم.» حسن رضى الله عنه بدو گفت: «بر كتاب خدا و سنت پيمبر وى كه همه شرطها در اينست.» و قيس خاموش ماند و با او بيعت كرد. مردم نيز بيعت كردند.
زهرى گويد: على عليه السلام قيس بن سعد را بر مقدمه سپاه عراق كه مىبايد سوى آذربايجان و نواحى آن رود گماشته بود و هم بر نگهبانان سپاه كه عربان بوجود آورده بودند و چهل هزار كس بودند كه با على بيعت مرگ كرده بودند. اما قيس پيوسته از حركت تعلل كرد، تا على عليه السلام كشته شد و مردم عراق حسن بن على را به خلافت برداشتند.
حسن جنگ نمى خواست، بلكه مىخواست هر چه مىتواند از معاويه بگيردآنگاه به جماعت ملحق شود، حسن دانسته بود كه قيس بن سعد با رأى وى موافق نيست و او را برداشت و عبد الله بن عباس را سالارى داد، و چون عبد الله
! ابن عباس مقصود حسن را بدانست به معاويه نامه نوشت و امان خواست و براى خويشتن در باره اموالى كه برداشته بود تعهد خواست و معاويه تعهد كرد.اسماعيل بن راشد گويد: مردم با حسن بن على عليه السلام بيعت خلافت كردند، آنگاه با كسان حركت كرد و نزديك مداين جاى گرفت و قيس بن سعد را با دوازده هزار كس از پيش فرستاد، معاويه نيز با سپاه شام بيامد و در مسكن جاى گرفت.
در آن اثنا كه حسن به مداين بود، يكى در ميان اردو ندا داد: «بدانيد كه قيس ابن سعد كشته شد، برويد.» گويد: و كسان رفتن آغاز كردند و سرا پرده حسن را غارت كردند چنانكه در باره فرشى كه زير خود داشت با وى در آويختند. حسن برون شد و وارد مداين شد و در قصر بيضا جا گرفت، عموى مختار بن ابى عبيد به نام سعد پسر مسعود، عامل مداين بود، مختار كه جوانى نو سال بود بدو گفت: «مىخواهى ثروت و حرمت بيابى؟» گفت: «چگونه؟» گفت: «حسن را به بند كن و با تسليم وى براى خودت از معاويه امان بگير.» سعد بدو گفت: «لعنت خدا بر تو باد، پسر دختر پيمبر خدا را بگيرم و به بند كنم، چه بد مردى هستى.» گويد: و چون حسن پراكندگى كار خويش را بديد، كس پيش معاويه فرستاد و صلح خواست. معاويه نيز عبد الله بن عامر و عبد الرحمان بن سمره را فرستاد كه در مداين پيش حسن آمدند و آنچه مىخواست تعهد كردند و با وى صلح كردند كه از بيت المال كوفه پنجهزار هزار بگيرد با چيزهاى ديگر كه شرط كرده بود، آنگاه حسن در ميان مردم عراق به پا خاست و گفت: «اى مردم عراق سه چيز مرا نسبت به شما بى علاقه كرد: اينكه پدرم را كشتيد و به خودم ضربت زديد و اثاثم را غارت كرديد.»
پس از آن مردم به اطاعت معاويه آمدند، معاويه وارد كوفه شد و كسان با وى بيعت كردند.
عثمان بن عبد الرحمان نيز روايتى چنين دارد با اين افزايش كه گويد: حسن به معاويه در باره صلح نامه نوشت و امان خواست وى به حسين و عبد الله بن جعفر گفت: «به معاويه در باره صلح نامه نوشتهام.» حسين گفت: «ترا به خدا قسم مىدهم كه قصه معاويه را تأييد نكنى و قصه على را تكذيب نكنى ..» حسن بدو گفت: «خاموش باش كه من كار را بهتر از تو مىدانم» گويد: و چون نامه حسن بن على عليه السلام، به معاويه رسيد عبد الله بن عامر و عبد الرحمان بن سمره را فرستاد كه به مداين آمدند و آنچه را حسن مىخواست تعهد كردند. حسن به قيس بن سعد كه با دوازده هزار كس بر مقدمه وى بود نوشت و دستور داد كه به اطاعت معاويه در آيد.
گويد: قيس بن سعد ميان كسان به پا خاست و گفت: «اى مردم يكى را انتخاب كنيد، يا به اطاعت پيشواى ضلالت رويد يا بى امام جنگ كنيد.» گفتند: «اطاعت پيشواى ضلالت را انتخاب مىكنيم» و با معاويه بيعت كردند، و قيس بن سعد از آنها جدا شد. حسن با معاويه صلح كرده بود كه هر چه را در بيت- المال وى بود بر گيرد و خراج دارابگرد از او باشد، به شرط آنكه در حضور وى ناسزاى على نگويند. پس، آنچه را در بيت المال كوفه بود كه پنجهزار هزار بود بر گرفت.
در اين سال مغيرة بن شعبه سالار حج بود.
اسماعيل بن راشد گويد: در آن سال كه على عليه السلام كشته شد، وقتى موسم حج رسيد مغيرة بن شعبه نامهاى از جانب معاويه ساخت و به سال چهلم سالارى حج كرد. گويند وى به روز ترويه اقامت عرفه كرد و به روز عرفه قربانى كرد كه بيم داشت
! وضع او معلوم شود. و نيز گويند: مغيره اين كار را از آن جهت كرد كه شنيد عتبة بن ابى سفيان به سالارى حج مىرسد. بدين سبب در كار حج شتاب كرد.
در همين سال در ايليا با معاويه بيعت خلافت كردند، اين را از اسماعيل بن راشد آوردهاند. پيش از آن معاويه در شام عنوان امارت داشت.
سعيد بن عبد العزيز گويد: على عليه السلام در عراق عنوان امير مؤمنان داشت و معاويه در شام عنوان امير داشت و چون على عليه السلام كشته شد معاويه را امير مؤمنان ناميدند. آنگاه سال چهل و يكم در آمد.
سخن از حوادث سال چهل و يكم
از جمله حوادث سال اين بود كه حسن بن على كار را به معاويه سپرد و معاويه به كوفه در آمد و مردم كوفه با وى بيعت خلافت كردند.
زهرى گويد: مردم عراق با حسن بن على بيعت خلافت كردند، با آنها شرط مىكرد كه با هر كه به صلح باشم به صلحيد و با هر كه جنگ كنم به جنگيد، و مردم از اين شرط در كار خويش شك آوردند و گفتند: «اين يار شما نيست و اين سر جنگ ندارد.» از پس بيعت با حسن عليه السلام چندان مدتى نگذشت كه ضربتى بدو زدند كه وى را عليل كرد و به نفرت وى از مردم عراق بيفزود و از آنها بيمناكتر شد، پس به معاويه نامه نوشت و شرايطى براى او فرستاد و نوشت اگر اينها را تعهد كنى من شنوا و مطيع توام و بايد تعهد خويش را انجام دهى.
وقتى نامه حسن به دست معاويه رسيد كه پيش از آن نامهاى سپيد براى حسن فرستاده بود كه زير آن مهر زده بود و نوشته بود: «در اين نامه كه زير آن را مهر زدهام هر چه مىخواهى بنويس كه انجام مىشود» و چون اين نامه به دست حسن رسيد
! چند برابر چيزهايى كه از معاويه خواسته بود نوشت و نگهداشت. معاويه نيز نامه حسن را كه فرستاده بود و چيزها خواسته بود، نگهداشته بود.
گويد: و چون معاويه و حسن تلاقى كردند، حسن عليه السلام از او خواست تا تعهدى را كه در نامه مهرزده معاويه نوشته بود انجام دهد، اما معاويه نپذيرفت و گفت: «همان چيزها را كه نخستين بار خواسته بودى انجام مىدهم كه وقتى نامهات به من رسيد همان را تعهد كردم» حسن عليه السلام گفت: «وقتى نامه تو به من رسيد من در آن نوشتم و تعهد انجام كردهاى» در اين باب اختلاف كردند و معاويه هيچيك از تعهدات را براى حسن عليه السلام انجام نداد.
گويد: و چنان بود كه وقتى در كوفه فراهم شدند عمرو بن عاص با معاويه سخن كرد كه به حسن بگويد به پا خيزد و با مردم سخن كند، اما معاويه اين را خوش نداشت و گفت: «از اين كه وى را به سخن وادارم چه منظور دارى؟» عمرو بن عاص گفت: «مىخواهم سخن ندانى او بر كسان عيان شود» و همچنان با معاويه سخن كرد تا پذيرفت. يك روز معاويه برون آمد و با كسان سخن كرد آنگاه بگفت تا يكى بانگ زد و حسن بن على را بخواند و معاويه گفت: «اى حسن بر خيز و با كسان سخن كن» پس حسن شهادت بگفت و بى تأمل سخن آغاز كرد و گفت:
«اما بعد، اى مردم، خدا به وسيله اول ما شما را هدايت كرد و «به وسيله آخرمان خونهايتان را محفوظ داشت. اين كار مدتى دارد و دنيا «به نوبت است، خداى تعالى به پيمبر خود صلى الله عليه و سلم گفته: چه «مىدانم شايد آزمايش شماست و بهرهورى محدود» و چون اين بگفت، معاويه گفت: «بنشين» و پيوسته از عمرو آزرده بود و مىگفت: «اين به صوابديد تو بود» و حسن عليه السلام را سوى مدينه فرستاد.
على بن محمد گويد: «حسن بن على عليه السلام كوفه را به معاويه تسليم كرد و معاويه پنج روز مانده از ربيع الاول، و به قولى از جمادى الاول، سال چهل و يكم وارد آنجا شد.» در اين سال از آن پس كه قيس بن سعد از بيعت معاويه سر باز زده بود ميان او و معاويه صلح شد.
(تاریخ الطبری/ترجمه،ج 7 ص 2714-2718)
———————————————————-
آغاز سنه چهل و يك
بيان واگذارى خلافت از طرف حسن بن على بمعاويه
در زمان على چهل هزار تن از سپاهيان با او بيعت مرگ كرده بودند (يا مرگ يا پيروزى) زيرا صدق پيش گوئى على نسبت باهل شام كه پيش خبر داده بود كاملا ظاهر و ثابت شده بود.
هنگامى كه على آماده لشكر كشى سوى شام شده بود كشته شد. على عليه السّلام. گفته بود: چون فرمان خداوند برسد ديگر بر نمىگردد. و چون كشته شد مردم با فرزند او حسن بيعت كردند. چون حسن شنيد كه معاويه اهل شام را براى جنگ تجهيز و سوق داده او هم با همان سپاهى كه با على بر مرگ بيعت كرده بودند براى مقابله با معاويه از كوفه لشكر كشيد. معاويه هم در محل مسكن لشكر زد و حسن هم بمدائن رسيد. قيس بن سعد بن عباده انصارى را فرمانده دوازده هزار سپاهى مقدمه لشكر نمود. گفته شده فرمانده مقدمه عبد الله بن عباس بوده (نه قيس) و عبد الله هم خود قيس را فرمانده طلايع لشكر كرده بود.
چون حسن بمدائن رسيد منادى در لشكر او فرياد زد هان بدانيد كه قيس بن سعد كشته شده بشوريد و برويد سپاهيان هم شوريدند و خيمه حسن را غارت كردند و
هر چه داشت بردند بحديكه يك گليم كه زير پاى او بود از او ربودند. او نسبت بآنها سخت بد بين شده و از آنها ترسيد ناگزير بكاخ مدائن پناه برد. در آن زمان امير مدائن سعد بن مسعود ثقفى عم مختار بن ابى عبيد بود. مختار كه در آن زمان جوان بود بعم خود چنين گفت: آيا ميل دارى توانگر و شريف و صاحب مقام ارجمند شوى؟ عم او پرسيد: چگونه؟ گفت: حسن را بند كن و بسبب بازداشت كردن او بمعاويه تقرب نما و از او امان بخواه. عم او گفت: لعنت خداوند بر تو باد. من فرزند دختر پيغمبر را گرفتار و بند كنم. تو مرد بدى هستى. چون حسن ديد مردم از گرد او پراكنده شده و كار از دست رفته بمعاويه نوشت و شروط خود را پيشنهاد كرد و گفت: اگر هر چه بخواهم بمن بدهى من مطيع خواهم بود. ببرادر خود حسين و بعبد الله بن جعفر (پسر عم خود) گفت: من با معاويه درباره صلح نامه نوشتم. حسين باو گفت: ترا بخدا قسم مىدهم كه مرام معاويه را تصديق و مرام پدر خود را تكذيب مكن. حسن گفت ساكت باش من در اين كار از تو داناتر هستم. چون نامه حسن بمعاويه رسيد او نامه را نگهداشت كه قبل از آن عبد الله بن عامر و عبد الرحمن بن سمرة بن حبيب بن عبد شمس را بنمايندگى خود نزد حسن فرستاده بود و آنها قبل از رسيدن نامه حسن بمعاويه رهسپار شده بودند آنها حامل يك ورقه سفيد از طرف معاويه بودند كه در ذيل آن امضاء معاويه بود كه هر چه در آن نامه شرط شود قبول و اجرا مىشود. معاويه بحسن نوشته بود كه هر شرطى كه دارى در اين نامه بنويس كه من در ذيل آن امضا و تعهد كردهام چون نامه بحسن رسيد او چندين برابر شروط پيشنهادى قبلى خود را در آن نوشت و نامه را نزد خود نگهداشت. چون حسن امور خلافت را بمعاويه واگذار كرد از او خواست كه شروط خود را در نامه امضا شده انجام دهد. معاويه امتناع كرد و گفت: من هر چه تو پيش خواسته بودى مىدهم. چون صلح بين آن دو مقرر و منعقد گرديد حسن ميان اهل عراق برخاست و گفت: اى اهل عراق من سه چيز (سه كار زشت) را بشما
مىبخشم (از آنها عفو مىكنم) شما پدرم را كشتيد و مرا نيزه پيچ كرديد (با سر نيزه مجروح نموديد) و كالا و اثاث و رحل مرا غارت كرديد. حسن از معاويه خواسته بود كه هر چه در بيت المال كوفه موجود باشد باو واگذار كند كه مبلغ آن پنج هزار هزار (پنج مليون درهم) بود و نيز باج و خراج دارا بجرد فارس را باو واگذار كند (همه ساله) و نبايد على را دشنام دهد او درباره شتم على قبول نكرد كه على را ناسزا نگويد و چون حسن نتوانست او را منصرف كند از او خواست كه على را در حضور خود سب و ششم نكند معاويه قبول كرد ولى بعد باز آن شرط را نقض كرد (على را در حضور حسن لعن مىكرد). اما خراج دارا بجرد كه اهل بصره مانع تا ديه آن شدند و گفتند اين فى (حق) ماست و ما هرگز آنرا بكسى نمىدهيم. منع و مخالفت آنها هم بتحريك و تشويق معاويه بود.
معاويه زمام امور خلافت را در ماه ربيع الاخر پنج روز مانده باخر ماه در دست گرفت. گفته شده در ماه جمادى الاولى بوده روايت شده كه حسن زمام امور خلافت را بعد از نامه معاويه باو تسليم و واگذار نمود كه چون نامه رسيد ميان مردم برخاست و خطبه كرد و گفت: پس از حمد و ثنا. بخدا ما را از جنگ اهل شام شك و ريب باز نداشته و از دشمنى آنان هم پشيمان نمىباشيم. ما با اهل شام با تندرستى و سلامت نفس و بردبارى نبرد مىكرديم بعد از آن سلامت نفس با عداوت و شكيبائى با جزع و ملال مخلوط شد. شما هنگامى كه سوى صفين لشكر كشيديد. دين شما بر دنيا مقدم بود ولى دنياى شما بر دين شما مقدم شده اكنون شما در حالى هستيد كه بر دو كشته ندبه مىكنيد. يك كشته در صفين فدا كرديد كه بر او زارى مىكنيد. كشته ديگرى در نهروان داديد كه بخونخواهى وى قيام كردهايد. بازماندگان آن دو گروه (مختلف) كشته هم منافق و موجب سستى و افسردگى و خوارى ما شدهاند و آنانى كه بر كشتگان نهروان جزع و زارى مىكنند بروى ما برخاسته بخونخواهى كمر بستهاند. معاويه
ما را بكارى دعوت كرده كه در آن كار عزت و سرافرازى نخواهد بود دور از انصاف هم هست. اگر شما خواهان مرگ باشيد ما پيشنهاد و دعوت او را پس مىدهيم و او را نزد خداوند با شمشير محاكمه خواهيم كرد و اگر زندگانى را بخواهيد (و حيات را بر مرگ ترجيح دهيد) ما پيشنهاد او را قبول مىكنيم و او را از شما راضى خواهيم كرد. مردم از هر طرف فرياد زدند. باقى باقى بگذار (بقيه زندگانى را باقى بگذار و جنگ مكن) صلح را قبول و امضا كن.
چون (حسن) تصميم گرفت كه كار خلافت را بمعاويه واگذار كند ميان مردم خطبه كرد و گفت: ايها الناس ما امير و سالار و مهمان شما هستيم. ما خاندان پيغمبر شما هستيم كه خداوند پليدى را از آنها دور كرده و آنها را پاك نموده پاك كردنى.
اين جمله را تكرار كرد بحديكه در مسجد كسى نمانده بود كه گريه نكند و زارى او بگوش نرسد. نمايندگان هم نزد معاويه رفتند و شروط صلح را بطوريكه بيان نموديم مطرح و هر دو صلح نمودند و حسن كار (خلافت) را باو سپرد. اين روايت مطابق گفته كسى مىباشد كه او را تاريخ ربيع الاول خلافت را واگذار كرد بنابر اين مدت خلافت او پنج ماه و قريب نيم ماه بود. و بر حسب روايت ديگرى اين كار در ماه جمادى الاولى انجام گرفت بنابر اين مدت خلافت او هفت ماه و چند روز بود. خدا داناتر است.
چون صلح انجام گرفت و حسن با معاويه بيعت كرد معاويه بشهر كوفه رفت و مردم با او بيعت كردند. حسن هم بقيس بن سعد نوشت (كه صلح انجام گرفته) و او فرمانده مقدمه لشكر كه عده آنها دوازده هزار سپاهى بود كه تو اطاعت معاويه را بگردن بگير قيس هم ميان سپاهيان برخاست و نطق كرد و گفت: اى مردم يكى از دو كار را انتخاب كنيد. يا بيعت با يك پيشواى گمراه و گمراه كننده يا جنگ بدون امام (كه كنار رفته) بعضى از آنها گفتند: ما بيعت امام گمراه را ترجيح مىدهيم.
آنها هم با معاويه بيعت كردند. قيس هم با عده از ياران راه خود را گرفت كه ما بعد از اين بشرح آن خواهيم پرداخت.
چون وارد شهر كوفه شدند عمرو بن عاص بمعاويه گفت: حسن را وادار كن كه خطبه كند تا مردم بدانند كه او قادر بر سخن نمىباشد. (خطيب و سخنپرداز نيست) معاويه خطبه كرد و بعد دستور داد كه حسن هم خطبه كند. حسن برخاست و بالبداهه حمد و ثناى خدا را بزبان آورد و گفت: ايها الناس خداوند شما را با نخستين كسى از خاندان ما هدايت كرد (پيغمبر) و با آخرين كسى (كه خود حسن باشد) خون شما را حفظ كرد (كه بيهوده ريخته نشود) دنيا هم در حال تغيير و تبديل است. اين كار هم روزى خواهد داشت خداوند عز و جل برسول خود فرمود: «و ان ادرى لعله فتنة لكم و متاع الى حين» من نمىدانم شايد اين كار براى شما آزمايش و عبرت (فتنه) و يك مايه آرامش باشد آن هم براى يك مدت. چون اين را گفت معاويه گفت: بنشين و اين كار را نتيجه دسيسه عمرو دانست كه بر او خشم گرفت و گفت: اين هم مولود انديشه تست.
حسن هم با خانواده خود و هر چه حشم داشت راه مدينه را گرفت مردم هم هنگام سفر او از كوفه گريستند. از حسن پرسيدند. چرا چنين كردى؟ گفت. من دنيا را زشت ديدم و ترك كردم. اهل كوفه را هم چنين ديدم هر كه بآنها اعتماد كند مغلوب مىگردد. هيچ يك با ديگرى موافقت ندارند. نه در تدبير و نه در هواى نفس.
هميشه در اختلاف و كشاكش هستند. تصميمى در خير و شر و خوب و بد هم ندارند.
پدرم از آنها بليات سختى كشيد. اى كاش مىدانستم بعد از من در خور چه كارى خواهند بود؟ شهر كوفه بيشتر در خور ويرانى نه آبادانيست.
چون حسن از كوفه رخت بست يكى در عرض راه با او روبرو شد و گفت:
اى كسيكه روى مسلمين را سياه كرده. حسن باو گفت مرا سرزنش مكن. زيرا پيغمبر در خواب و عالم رويا ديده بود كه مردان بنى اميه يكى بعد از ديگرى بر منبر او فراز
مىشدند. از آن وضع دلتنگ شد. خداوند عز و جل اين سوره را نازل كرد «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» 108: 1 يعنى ما بتو كوثر را داديم و كوثر يك رود در بهشت است همچنين «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ» 97: 1 ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم و آن شب از هزار ماه بهتر است و آن هزار ماه مدت تملك و سلطنت بنى اميه خواهد بود (يك شب زندگانى براى تو از هزار ماه خلافت آنها بهتر است)
(الکامل/ترجمه،ج 10 ص 245-249)
——————————————————–
بيعت با امام حسن
چون على [ع] كشته شد، اصحاب او گرد آمدند و با پسرش حسن بيعت كردند.
نخستين كسى كه با او بيعت كرد قيس بن سعد بن عباده بود. قيس گفت: دست فرا كن تا به كتاب خدا و سنت پيامبرش و قتال با ملحدين، با تو بيعت كنم. حسن گفت: به كتاب خدا و سنت پيامبرش، كه آن دو همه شروط را در بردارند. سپس مردم با او بيعت كردند. حسن به هنگام بيعت با آنان شرط مىكرد كه گوش به فرمان او باشند و مطيع امر او. با هر كس كه صلح كند، صلح كنند و با هر كس كه جنگ كند، جنگ كنند. مردم به شك افتادند و گفتند:
اين مرد رفيق راه نخواهد بود و قصد نبرد ندارد.
چون خبر قتل على به معاويه رسيد، مردم با او بيعت كردند و او را امير المؤمنين خواندند، هر چند پس از واقعه حكمين، با او بيعت كرده بودند.
در شب چهلم شهادت على، اشعث بن قيس الكندى كه از ياران او بود، از دنيا برفت. نيز از اصحاب معاويه، شرحبيل بن السمط الكندى بمرد.
على پيش از كشته شدنش، مردم را براى حمله به شام بسيج كرده بود و چهل هزار تن از سپاهيانش با او به مرگ بيعت كرده بودند. چون مردم با حسن بيعت كردند، معاويه با سپاهى از مردم شام به جانب كوفه راند. حسن با سپاه خود براى مقابله با آنان بيرون آمد. بر مقدمه، قيس بن سعد را با دوازده هزار مرد جنگى بفرستاد. و گويند كه عبد الله بن عباس بر مقدمه بود و قيس بن سعد طلايهدار. چون حسن در مداين نزول كرد در ميان لشكر شايع شد كه قيس بن سعد كشته شده، مردم به هيجان آمدند و صفوف درهم ريخت و به خيمههاى حسن حمله كردند و دست به غارت گشودند تا آنجا كه فرشى را كه بر روى آن ايستاده بود، بكشيدند و رداء از تنش بربودند و يكى از آن ميان حربهاى به رانش زد.
افراد قبيله ربيعه و همدان به دفاع از او پرداختند و او را بر روى تختى به مداين بردند.
حسن به كاخ مداين درآمد نزديك بود، رشته كارها از دستش برود. در آن حال به معاويه
نامهاى نوشت و گفت كه از خلافت كناره مىگيرد، به شرط آنكه بيت المال كوفه را كه پنج هزار هزار (درهم؟) است به او دهد و خراج دارابجرد فارس را براى او بفرستد و على را دشنام ندهد. معاويه شروط را پذيرفت.
چون برادرش حسين و عبد الله بن جعفر آگاه شدند، او را ملامت كردند، ولى او به سخنشان گوش ننهاد. چون نامه حسن به معاويه رسيد آن را نگهداشت و عبد الله بن عامر و عبد الله بن سمره را نزد او فرستاد تا كاغذى نانوشته كه زير آن را مهر نهاده بود به او دهند. نيز نامهاى نوشت و از حسن خواست كه شروط خود را در آن نامه بنويسد. حسن چند شرط ديگر بر شروطى كه در نامه خود آورده بود درافزود و در آن صفحه بنوشت. چون كاغذ را به معاويه تسليم كرد و خواهان اجراى مواد آن گرديد، معاويه كاغذ نخستين را بيرون آورد و گفت: تو اينها را خواسته بودى. مردم بصره نيز خراج دارابجرد را از او منع كردند و گفتند اين فىء ماست، آن را به ديگرى نمىدهيم.
حسن براى مردم عراق سخن گفت و گفت: سه كار از شما سرزد كه دل مرا آتش زد:
كشته شدن پدرم و غارت خانهام و ضربتى كه به من زديد. سپس گفت: شما ميان دو گروه از كشتگان واقع شديد. كشتهاى در صفين كه براى آن مىگرييد و كشتهاى در نهروان كه به طلب خون او برخاستهايد. معاويه ما را به چيزى دعوت مىكند كه در آن نه عزت است و نه عدالت. اگر شما خواستار مرگ باشيد دعوتش را به او باز مىگردانيم و او را به نيروى شمشير به تسليم در برابر امر خدا وادار مىكنيم و اگر خواستار زندگى باشيد، آنچه را كه مىگويد، مىپذيريم و خشنودى شما را فراهم مىسازيم. مردم از اطراف ندا بلند كردند و خواستار صلح شدند. پس حسن، بعد از شش ماه كه مردم با او بيعت كرده بودند با معاويه بيعت كرد. معاويه به كوفه آمد و مردم نيز با او بيعت كردند. حسن به قيس بن سعد نامه نوشت و او را به اطاعت معاويه دعوت كرد. قيس برخاست و به اصحابش خطاب كرد و گفت:
آيا مىخواهيد در طاعت امام ضلالت درآييم يا بدون امامى به جنگ برويم. گفتند طاعت امام اولى است. آنگاه همه نزد معاويه آمدند و با او بيعت كردند. قيس از بيعت امتناع كرد و بازگشت.
چون معاويه به كوفه داخل شد عمرو بن العاص اشارت كرد كه از حسن بخواهد براى مردم سخن گويد تا مردم بدانند او را توان سخنورى نيست. چون حسن سخن آغاز كرد، حمد خدا به جاى آورد و گفت: اى مردم خداوند شما را به نخستين مردان ما هدايت كرد و خونتان را به واپسين آنان از ريختن بازداشت. همانا كه اين امر را مدتى است و دنيا را دولى است. و خداى عز و جل به پيامبر خود مىگويد: وَ إِنْ أَدْرِي، لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ 21: 111 (من چه مىدانم شايد تأخير آن براى آزمايش شماست كه تا مدتى برخوردار باشيد.) معاويه اشارت كرد كه بس كند. و دانست كه در باب سخنورى حسن اشتباه
مىكرده است.
آنگاه حسن با اهل بيت خود و اطرافيان خود، به مدينه روان شد. مردم كوفه براى وداع با او بيرون آمدند. همه مىگريستند. او در مدينه ماند تا در سال چهل و نه وفات كرد. ابو الفرج اصفهانى، سن او را پنجاه و يك نوشته است. نيز نقل كردهاند كه معاويه او را به دست زنش جعده دختر اشعث، زهر خورانيد. اين سخن از شيعه است و نپندارم كه از معاويه چنين اعمالى سرزده باشد.
(تاریخ ابن خلدون/ترجمه متن ،ج 1 ص 640-642)
—————————————————————
ناظران خود قضاوت کنند آیا ادعاهایی که عباس انعامی در مورد متن صلحنامه امام حسن با معاویه ارائه کرد تطابقی با متن این کتب که خود ایشان بعنوان ریفرنس کلی ارائه کرد دارد یا خیر.
متشکرم
من 15 سال پیش در حالی که مدت کمی از خدمت سربازی ام مانده بود بخاطر مشکلات خانوادگی و شرایط غیر انسانی خدمت و مزاحمتهایی که باید برای مردم ایجاد می کردم از خدمت فرار کردم. امروز با نزدیک 40 سال سن و داشتن و زن و فرزند از تمام حقوق اجتماعی از جمله داشتن پاسپورت و خروج از کشور محروم هستم( البته 3 میلیون جوان ایرانی وضع من را دارند و سرباز غایب و فراری هستند) تمام عمر و جوانی و استعدادم در محرومیت سپری شد بطوریکه حتی یک گواهینامه موتور و جواز کسب یک تعویض روغن به ماندادند در حالیکه تمام همسایه های مهاجر عراقی و افغان من براحتی در این کشور درس خواندند و دانشگاه رفتند و اجازه کار دریافت کردند و تعدادی از آنها با پولی که اینجا جمع کردند به کشورهای دیگر مهاجرت کردند. تازه بعد از 20 سال محرومیت آقایان قانون تصویب کرده اند تا 20 میلیون بدهیم تا کارت معافی بدهند آنهم وقتی بیش از یکسال خدمت کرده ام و 20 سال هم هست که مثل یک مهاجر غیر قانونی با ما برخورد شده است. ای کاش رسانه وابسته به سپاه که روزی چند مقاله درباب حقوق مهاجران خارجی می نویسد امثال ما را هم در این مملکت ببینند.
اگر توانستید سخنی نیز از حکم محمد علی طاهری بنویسید. آخر دادگاه او با دادگاه تفتیش عقاید قرون وسطی چه تفاوتی داشته است؟ حداقل آنجا برای جرایم آخوند ساخته دادگاه علنی برگزار میکردند اینجا خود شان میبرند و میدوزند و حتی زحمت نمیدهند متهم را به عموم نشان بدهند؟ واقعا و بالاغیرتن کسی بخاطر عقیده اش مفسد فی الارض میشود یا به خاطر حق خوری و مال مردم خوری و آدم کشی و پراکندن دروغ و ریا به نام دین ؟ یکی به من بگوید دستگاه قضایی ما با اینهمه محسنی اژه ای و رییسی و پورمحمدی و قاضی مرتضوی و شیخ لاریجانی و صلواتی و مقیسه مفسد فی الارض است یا مردمی که فکر میکنند تا خدا را از این همه کجی و تباهی دین حکومتی تبرئه کنند؟ مصداق تحصیل مال نامشروع دریافت شهریه بابت آموزش دادن چیزی (ولو بی نتیجه ) است یا زمین خواری آیت اللهی با عمامه سترگ نظیر صادق لاریجانی و محمد جواد لاریجانی؟ راستی از آقا مجتبی و پول های بابک زنجانی چه خبر؟ از پرونده فساد برادر کوچکتر لاریجانی که با دستور ویژه رییس قوه پیگیری میشد چه خبر؟
ایشان ظاهرا چند ماه پیش در زندان کشته شده است و این دادگاه فرمایشی برای این است که کشته شدن ایشان را متوجه جلوه بدهند و مثلا بگویندایشان مفسد بوده وگرنه ایشان یک سال بیشتر از حکمشان باقی نمانده بود چه لزومی داشت دوباره برای ایشان دادگاه تشکیل شود
جناب محمد با درود!در اسلام مسلمانی اگر حق نا مسلمانی را بخورد و یا او را بکشد مجازات نمی شود ولی اگر همین فرد مسلمان کفر بگوید و یا به اسلام شک کند مجازات می شود.بنابراین گله و انتقاد شما بهتر است که از اسلام و قوانین اسلامی باشد نه از بقول خودتان حکومت آخوندی.این حکومت بر مبنای شرع اسلامی عمل می کند و نه شما و نه هیچ فرد دیگری نمی تواند آنها به خروج از اسلام و یا اعمال غیره اسلامی متهم کند. درست است که مسلمین تفاسیر مختلفی از اسلام می توانند داشته باشند ولی قرآن را همه قبول دارند و فراموش نکنید که در گفتن شهادتین (لا اله الا الله و محمد رسول الله و الله اکبر…)همه متفق القولند.خود چنین شعارهایی نمی تواند غیر از دگر اندیش ستیزی و تقسیم انسانها به خودی و نا خودی معنی ایی داشته باشد.بنابراین متهم کردن آخوند کاری عبث و جاده صاف کن رژیمی بر مبنای تفاسیر دیگری از اسلام است و این یعنی روز از نو!اینست که اگر شما مسلمین انتقاد از رژیم دارید و براستی معتقد به جامعه ایی سکولار و دمکراتیک هستید(من اینو از نوشته های شما تا حدودی درک کرده ام) راهش مقایسه رژیم کنونی با تفاسیر دیگری از اسلام نیست بلکه انتقاد بنیادی از حضور دین و ایدیولوژی در حکومت و برافراشتن حکومتی سکولار و دمکراتیک بر مبنای قوانین لاییک و برابری همه انسانها است.شما با توصل به گفتارهای بدون پشتوانه و نا درست از روایات و گفته هایی که هیچ سند و مدرکی بی طرف آنها را تایید نمی کند جز فریب و استحمار مردم یعنی همانکاری که آخوندها می کنند انجام نمی دهید.
با درود به شما اقای نوریزاد عزیز
اتفاقٱ دست را بر نقطه درد نهاده اید چهارده سال دیگر بسیاری از این ادمخوران رژیم جمهوری اسلامی دیگر نیستند مرده اند بی مجازات و لابد جایشان را به جانوران اسلامی دیگری داده اند که هزاران بیگناه دیگری را قربانی درنده خویی خود کنند و بنام دین و دیانت به زندگی ننگین خود ادامه دهند وای که چ سناریوی دردناکی است این آینده و ایا از آتنای بیگناه ما چه خواهد ماند و از صدها بیگناه دیگر.اقای نوریزاد ایا شما تا بحال از اقای کاظمینی بروجردی که در زندان رژیم گرفتارند در سایت خود یادی کرده اید ایشان را به چه جرمی گرفته اند؟
” به نوري زاد ممنوع الخروج ”
بواسطه رابطه ” مليجكي ” ام با دربار، جهت اگاهي از علت ممنوع الخروجي تان، با بيت رهبري تماس حاصل گرديد.
در حين گفتگو با ريس دفتر همايوني، صداي شاهزاده اقا مجتبي را در پس زمينه، كه مشغول ” زير نويس” دادن به
ايشان بود را شنيدم، كه ميگفت :
” جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد ”
البته شما خود نيز در اين ميان بي تقصير نيستيد !
شما هم اگر يك فقره اختلاس ناقابل چند ميلياردي ميفرموديد، برادران خودشان، شما را همچون “خاوري” با
سلام و صلوات از بخش تشريفاتي فرودگاه، با رد كردنتان از زير قران، به هر دياري كه ميخاستيد بدرقه تان ميكردند.
مطابق تحقيقات انجام گرفته، هيچ حوزه اي در حال حاضر قابليت اختلاس شدن را در خود ندارد، بعبارتي ديگر
برادران، ” تپه اي نشاشيده باقي نگذاردند” ، لذا چنين بنظر ميرسه كه تنها راه خروج از اين معضل اين باشد كه پس از بازگشت
دارايي هاي بلوكه شده به كشور، با اولين شبيخون، پيش از انكه دست
ارازل و اوباش حكومتي به انها برسد،
چند ميلياردشو” ملا خور” كني !!
حي نگو نميشه ! اين برادران كردند و شد! يارو كارخونه لاستيك رو بدون خوردن يه استكان أب، فورت داده 🙁
سلام و درود
جناب نوریزاد
در مورد بند نهم گفتار شما ابتدا عرض کنم که من نیز از یکی دو روز قبل که خبر این تخریب را در سایت ها دیدم بسیار متاثر و ناراحت شدم ،و خواستم چیزی در اینمورد بنویسم ،چون من اینگونه رفتارهای حاکمیت فعلی جمهوری اسلامی را خلاف قانون اساسی میدانم که بزرگان ما تصویب کرده بودند ،زیرا برادران هموطن اهل سنت ما اگرچه بالنسبه به اکثریت شیعه جعفری در کشور ما در اقلیت هستند ،لکن نسبت به دیگر اقلیت های موجود در کشور دارای نصاب بالایی از حیث جمعیت هستند بنابر این تضییع حقوق تصریح شده آنان در قانون اساسی جمهوری اسلامی ،خلاف شرع و خلاف قانون اساسی است و من با این روش که به آنان اجازه داشتن مسجد در تهران یا شهرهای دیگر داده نشود مخالفم و آنرا خلاف قانون اساسی میدانم ،و اگر جمهوری اسلامی به این روش نادرست خود ادامه دهد نتیجه طبیعی آن این است که همین رفتار در مورد اقلیتهای شیعه در کشورهای سنی مذهب باب شود که این با مبانی دمکراسی و حقوق بشر هم ناسازگار است ،بنابر این امیدوارم مسولان جمهوری اسلامی این رویه را تغییر دهند و اجازه دهند مطابق قانون اساسی ،برادران اهل سنت در تهران و مناطق دیگر مسجد و نمازخانه داشته باشند تا بتوانند آزادانه مناسک مذهبی خویش را بجا آورند چنانکه در همین کشور اقلیت های مسیحی کلیسا دارند و یهودیان و آشوریان و زرتشتی ها نیز.
ما در اصل 12 قانون اساسی اینطور داریم :
“”اصل 12-
دين رسمى ايران، اسلام و مذهب جعفرى اثنى عشرى است و اين اصل الى الابد غيرقابل تغييراست و مذاهب ديگر اسلامى اعم از حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى و زيدى داراى احترام كامل مى باشند و پيروان اين مذاهب در انجام مراسم مذهبى، طبق فقه خودشان آزادند و در تعليم و تربيت دينى و احوال شخصيه (ازدواج، طلاق، ارث و وصيت) و دعاوى مربوط به آن در دادگاهها رسميت دارند و در هر منطقه اى كه پيروان هر يك از اين مذاهب اكثريت داشته باشند، مقررات محلى در حدود اختيارات شوراها برطبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پيروان ساير مذاهب.
این اصل بصراحت میگوید :”مذاهب ديگر اسلامى اعم از حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى و زيدى داراى احترام كامل مى باشند و پيروان اين مذاهب در انجام مراسم مذهبى، طبق فقه خودشان آزادند”.
و اقتضای آزادی در انجام مراسم این است که بتوانند مسجد و نماز خانه داشته باشند.
————–
در اصل سیزدهم نیز اینطور آمده است :
“”اصل 13-
ايرانيان زرتشتى، كليمى و مسيحى تنها اقليتهاى دينى شناخته مى شوند كه در حدود قانون در انجام مراسم دينى خود آزادند و در احوال شخصيه و تعليمات دينى برطبق آيين خود عمل مى كنند””.
وقتی ایرانیان زرتشتی و کلیمی و مسیحی ، اقلیت هایی با اینکه خارج از مذاهب اسلامی هستند تصریح به آزادی آنها در انجام مراسم دینی میشود ،چگونه ما مجاز هستیم که برادران مسلمان اهل سنت را در مورد انجام مناسک و مراسم مذهبی مورد تضییق قرار دهیم؟
———————————
همینطور اصول دیگری در قانون اساسی فعلی وجود دارد که با این مساله بی ارتباط نیست ،اصولی که در برابر حقوق ملت ،وظایفی برای مجموعه حاکمیت و بطور خاص دولتهای موجود در جمهوری اسلامی ایجاب وظیفه کرده است مثل :
“”اصل 14-
به حكم آيه شريه «لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطينَ» دولت جمهورى اسلامى ايران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غيرمسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامى عمل نمايند و حقوق انسانى آنان را رعايت كنند، اين اصل در حق كسانى اعتبار دارد كه برضد اسلام و جمهورى اسلامى ايران توطئه و اقدام نكنند.
اصل 19-
مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوى برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اينها سبب امتياز نخواهد بود.
اصل 26-
احزاب، جمعيتها، انجمنهاى سياسى و صنفى وانجمنهاى اسلامى يا اقليتهاى دينى شناخته شده آزادند، مشروط به اين كه اصول استقلال، آزادى، وحدت ملى، موازين اسلامى واساس جمهورى اسلامى را نقض نكنند. هيچكس را نمى توان ازشركت در آنها منع كرد يا به شركت در يكى از آنها مجبور ساخت.
——————————————————-
جناب نوریزاد، من تصریح به حق کردم ،اما در مورد فقره نهم مورد اشاره شما ،بعد که بررسی کردم دیدم ماجرای ساختمان پونک ،اینطور که در سایت ها منعکس شده است یا در نامه نماینده محترم اهل سنت به رهبری آمد نبوده است ،ظاهرا این مورد ،اصلاح کاربری هایی بوده است که با تخلف قانونی انجام شده است و شهرداری بعد از مدتها اخطار در مورد تغییرات کاربری در این ساختمان اقدام به اصلاح کاربری تخلف شده نموده است نه تخریب کل ساختمان ،به ایندو لینک عنایت کنید :
“ساختمان پونک، نمازخانه نبود، تخلف شهری داشت، اصلاح شد
جامعه > شهری – مهر نوشت:
تخلفات متعدد در یکی از ساختمانهای منطقه پونک که چند سالی است از سوی شهرداری تهران پیگیری و طی اخطاریههای متعدد نسبت به اصلاح آنان هشدار داده شده بود بالاخره منجر به اجرای رای کمیسیون ماده ۱۰۰ شد…..
http://www.mehrnews.com/news/2871133/
http://www.khabaronline.ir/detail/441493/
اقا مرتضی خان فعلا رهبرتان بهمه این اصول //////////// کرده اند .
علی خان جان طوری مطلب بنویس که دچار چنگک سانسور نشود،یعنی متمدنانه و با لحن مودبانه بنویس و انتقاد کن.
جناب آقا مرتضای عزیزو گرامی ضمن سلام وعرض ادب
اگراین اصول رعایت شده اند حق بجانب شما ودیگران ولی ایا ازقانون اساسی که خود رشته وبافته ان=یزی باقی گذاشته اند ؛جائی هست که حقی از مردم درآنجا مطرح وازطرف مسئولین رعایت شده باشد ،بنابراین صحبت از قانونی که خود مافوق دارد هیچ معنا ومفهومی ندارد .آیا باید کسی مافوق قانون باشد ؟
شمای عزیز بفرمائید برسزقانون اساسی اول بوسیله آقای خمینی وبعد هم بوسیله ایشان چه آمده است ؟!!!اگر ن…شا…یده اند،جتما ر..داند .
جناب سید مرتضی با درود، مگر اشارت شما به اقلیّت بالنسبه بودن سنیان ایران میتواند چیزی از بدیهیترین حقوق اولیه آنها را مشمول ترازوی وزن کشی اقلیّت- اکثریت کند؟ یک جا هم که از حقوق کسی دفاع میکنید یک قید و پیشوند ” گر چه” را از سر چه احتیاط کاریهایی بکار میبرید تا مثلا به چه حق اختصاصی و انحصاری برای شیعه بودن خود قائل شوید؟ مگر سنیان جمیتی قریب به ۹۰% مسلمانان را تشکیل نمیدهند و مگر این یک واقعیت مسلم نیست؟ و اگر کسانی چون ناصر مکارم جا مانده در عصر حجر طی همهٔ عمر میلیاردها پول از خزانه ایرانیان کش رفته تا صرفاً در در همهٔ طول عمر خود از درک یک عدد سادهٔ ریاضی ۹۰ %درصدی عاجز باشد، بایستی آثار این عجز را در هزاران احتیاط کاری متعصبین افراطی شیعی دید هر جا که میخواهند بفرمایند سنّیان هم حق و حقوقی دارند؟ جناب سید مرتضی امیدوارم راه درازی در پیش نداشته باشیم تا به این باور محض برسیم که تمامی انسانها اگر آفریده خدا هستند، این خدا هرگز هیچ سند وکالتی به هیچ کسی و قوم و قبیلهای نداده که حق انسان بودن انسان را در گرو قضاوت فلان باور و باورمندان کند. اگر به آنجا رسیدم شاخ غرور غول تعصب افراطی از هر نوع باورمندی میشکند و مردابهای هر نوع من به حق و دیگران بر باطل خشک میشود.
سلام و درود
ناشناس گرامی
بیان من ناظر به بافت جمعیتی و ترکیب اقلیت و اکثریت های موجود در جغرافیا و مرزهای جمهوری اسلامی ایران بود ،شما در اینجهت مگر شکی دارید که اکثریت قاطع ایرانیان در این جغرافیا شیعه مذهب هستند؟
در حالیکه بیان شما ناظر به مجموع امت اسلامی در سرتاسر عالم بود ،من می پذیرم که در مجموع مسلمانان جهان اکثریت با برادران اهل سنت است ،اما بحث ما الان در جغرافیا و مرزهای ایران اسلامیست و در حوزه الزامات قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ،که تصادفا من با تکیه بر قانون اساسی فعلی تاکید گذاشتم بر حقوق برادران اهل سنت اگر شما از آنان هستید ،این بحث من بود بلحاظ بحث کبروی ،اما از جهت صغروی من فقط ادعای دو خبرگزاری از قول شهرداری منطقه را نقل کردم که ماجرای آن ساختمان (چه نماز خانه بالفعل باشد و چه نباشد) باز می گردد به تخلفات قانونی مربوط به تغییر کاربری ساختمان،ومن کما کان می گویم از نظر من حق داشتن یک مسجد یا نماز خانه برای اهل سنت حقیست منطبق بر اصول متعدد قانون اساسی ،و شما بجای تشکر از صراحت من ،مرا مورد مواخذه قرار می دهید؟ این الانصاف برادر؟
—————————
سلام سید مرتضای گرامی
داستان تخلف این نمازخانه و تغییر کاربری ای که شهرداری منطقه مثلا بر ملا کرده از آن قصه هایی است که انتهایش از ابتدا لو رفته. دوستان اگر خیلی تب وحدتشان بالا گرفته یک زمین لخت را در آنسوی تپه های اطراف تهران به عزیزان سنی هدیه می کردند موقتاً بعدش دست به کلنگ می بردند. این همه حسینیه در تهران هست که سالی ده روز تا یک ماه از آنها استفاده می شود. یکی اش را تقدیم می کردند به این عزیزان. داستانی که انتهایش از همین ابتدا مشخص است به نماز جمعه ی جناب جنتی اختصاص دارد در تهران دوازده میلیونی با چهار هزار نفر. و این که عزیزان اهل سنت به نمازهای چند صد هزار نفری درهمین تهران چشم دارند.
با احترام
.
ناشناس ارجمند، دوست گرامی
با سپاس از نکته ظریفی که مطرح کرده اید. اجازه بدهید من هم مطلبی به نوشته ارزشمند شما اضافه کنم. اصولا سیر تاریخی دموکراسی را می توان به “هفت” دوره تقسیم کرد. همین جا (و برای پیشگیری از اعتراض به حق دوستان دانشمند) بلافاصله بیافزایم که این یک تقسیم بندی کتابی نیست، اما یک دیدگاه کلی تاریخی است که از مطالعه متون و کتاب های متعدد تاریخی، سیاسی و جامعه شناسی به دست می آید. به کوتاهی بپردازیم به تقسیم بندی:
یک. دموکراسی یونانی: زایش مفاهیم اولیه دموکراسی توسط قشر روشنفکر و اشرافیت دولت-شهرهای یونان (زمانی که هر شهری دولتی مستقل داشت). برده داری و بدرفتاری با آنان پذیرفته است. برابری در عدالت و حق برابر در بهره مندی از امکانات حتی برای شهروندان یونانی خود این دولت-شهرها هنوز مطرح نشده است. زنان مطلقا شهروند درجه دوم هستند. برخی اصول اولیه همه پرسی و رفراندوم پذیرفته شده اند. خطوط قرمز محکمی وجود دارند. این دموکراسی بر حق مشارکت فکری مردم (یعنی عمدتا مردان) در “برخی” امور مورد نیاز دولت و طبقه نخبه تاکید داشت، نه بر اساس آزادی مطلق عقیده و بیان.
یک.یک. دموکراسی رومی: با فراز و فرود هایی بسیار بیشتر از همتای یونانی، منتها در زمان اقتدار دموکراسی، مشارکت مردمی در انتخاب کنسول ها و نمایندگان و سناتورها بسیار بیشتر از سرچشمه یونانی بود (و البته این حقوق یک شبه توسط برخی از سزارها و ژنرال ها باطل می شد). به جز این موارد، دموکراسی رومی دنباله سنت یونانی و نوع تکامل یافته آن بود.
دو. دموکراسی نخبگان: هر چند آغاز قرون وسطی با سقوط امپراتوری روم در 476 میلادی آغاز می شود اما بساط دموکراسی رومی مدت ها قبل از آن برچیده شده بود. قرون وسطی تقریبا هزار سال (تا 1453 یا 1492) دوام می آورد. عمدتا در قرن پایانی این دوره است که اشراف و زمینداران (دو گروه جداگانه) برای کسب یا حفظ استقلال و آزادی از کلیسا و دولت های مذهبی، دست به تشکیل اتحادیه ها یا انجمن هایی می زنند که کارکردی دموکراتیک مابانه دارند اما فقط از همین اشراف و توانگران تشکیل شده اند و فقط هم منافع این دو گروه را تامین می کنند (با استثناهایی). اصولا در این دوره آن ها را کاری با مردم و حقوق ایشان نیست، امــــا… این ها الگویی می شوند برای تشکل های مردمی.
سه. دموکراسی پارلمانی: به جز “منشور کبیر” (Magna Carta) در انگلیس (1215 میلادی)، اصولا بیشتر نهضت های آزادی خواه در اواخر دوره قرون وسطی و از قرن چهردهم به بعد و با گوشه چشمی به نهادهای حمایتی اشراف و زمینداران شکل گرفتند. جنبش پروتستانیسم ابتدا در آلمان و سپس در کل اروپا، کالوینیست ها (Calvinist) و هوگن ها (Huguenot) وو از همین دست بودند امــــا خود به شدت ماهیت مذهبی داشتند. به واقع اولین دموکراسی پارلمانی نزدیک تر به مفهوم امروزی را باید در انگلیس جستجو کرد. نمایندگان پارلمان توسط مردم انتخاب می شدند و بر میزان وجوهات مورد نیاز پادشاه و مالیات ها نظارت و در صورت لزوم آن ها را رد یا تصویب می کردند. البته این پارلمان فقط در زمان صلاحدید پادشاه و نیاز وی به جمع آوری پول (برای جنگ ووو) تشکیل می شد!!
در همین زمان است که دخالت پادشاه و نقض مکرر “منشور کبیر” از یک سو و رشد طبقه متوسط کاسبکار و بازرگان در انگلیس (که در اثر انقلاب صنعتی قوی و ثروتمند شده است) از یک سو به برخورد طبقه متوسط و اشرافیت منجر می شود و نهایتا کرامول (فرمانده پارلمان خواهان یا “کله گردها”)، چارلز اول پادشاه مخلوع انگلیس را گردن می زند (1649 میلادی). این دوره از 1640 تا 1660 به نام “جنگ های داخلی” یا “انقلاب انگلیس” مشهور است. هر چند خود کرامول نهایتا پارلمان را منحل و دیکتاتوری برپا می کند اما به محض مرگ وی، پارلمان مجددا برپا می گردد.
چهار. دموکراسی های سکولار اکثریت: انقلاب کبیر فرانسه: با عللی مشابه انقلاب انگلیس (1789 تا 1799). سطلنت ابتدا با مجلس عوام موافقت می کند. خطابه های مجلس به انقلاب تمام عیار و سقوط سلطنت ختم می شود. انقلابیون تندرو، ابتدا خاندان سطلنت و حامیان آن ها و سپس انقلابیون میانه رو و نهایتا بقیه انقلابیون تندرو را به گیوتین می سپارند (!!! چقدر برای ما آشناست، نه؟) و سپس خود با کودتای درون حزبی سرنگون می شوند. قشر قبلا تندرو و اکنون میانه روی کودتاچی، کم کم و به دلیل مشکلات داخلی و شکست های خارجی (عمدتا از آلمان) جای خود را به کودتای نظامی ناپلئون می دهد. وی تاجگذاری کرده و خود را امپراتور می نامد و پس از سال ها درگیری مجددا سطلنت طلبان این بار در قالب نظام مشروطه پارلمانی باز می گردند.
انقلاب فرانسه است که نخستین بار مفاهیم “حقوق بشری” و “سکولاریسم” را وارد نظام پارلمانی می کند. تا پیش از آن، پارلمان ها اصولا در جهت منافع سیاسی و اقتصادی عمل می کردند. از این پس، و در عصر انقلاب ها (از 1775 تا 1848 میلادی) است که آمریکا، آلمان، ایتالیا، روسیه ووو همین تحولات را تجربه می کنند و دارای نظام های پارلمانی با “گرایش های” عمدتا سکولار و “تا حدی”حقوق بشری می شوند. نظام دموکراتیک بر مبنای نظر (و نتیجتا منافع) اکثریت تعریف می شد.
پنج. زایش دموکراسی های سکولار اکثریت: پس از جنگ جهانی اول و در سایه درک نیاز به مکانیسم های دموکراتیک تر، دموکراسی های نوپایی در آلمان، اتریش، ایتالیا، ترکیه ووو پدیدار می شوند که علیرغم تدوین قوانین اساسی بر مبنای سکولاریسم (=جدایی دین از دولت) و مفاهیم حقوق بشری، همچنان در تعیین سازوکارهایی (=مکانیسم هایی) برای مهار استبداد فردی ناتوان هستند. ظهور همزمان هیتلر در جمهوری وایمار، موسولینی در جمهوری ایتالیا، پیلسودسکی در لهستان، فرانکو در اسپانیا از همین نمونه ها هستند. مفاهیم حقوق بشری، گنگ و ناکافی و ناشناخته بودند. مبنای تعریف دموکراسی همچنان رای اکثریت (و نتیجتا منافع اکثریت بود). این امر در سایه رهبری دیکتاتورها، به “دیکتاتوری اکثریت” تبدیل شد و پایه ای شد برای تعقیب و سپس کشتار یهودیان در آلمان، قزاق ها و اوکراینی ها و تاتارها و یهودیان و چچن ها و مسلمان ها در روسیه و موارد مشابه محدودتر. یعنی اکثریت می تواند رای به نابودی اقلیت بدهد.
شش. دموکراسی های سکولار حقوق بشری: پس از جنگ دوم جهانی و با تعریف و تدوین “منشور حقوق بشر” یک موضوع بسیار مهم به دموکراسی اضافه شد. سکولاریسم فقط مانع دخالت خودکامگی مذهبی در دولت و اداره مملت می شد اما اغلب دیکتاتورهای غیر مذهبی / ضد مذهبی ابن جای خالی را پر می کردند، و سکولاریسم در مهار آنان ناتوان بود. اکنون تصویب قوانین اساسی، مدنی و سیاسی بر اساس بیانیه یا منشور جهانی حقوق بشر راه را بر دیکتاتوری افراد یا نظام ها می بست. اما هنوز یک بن بست اساسی وجود داشت: اگر اکثریت یک ملت به صورت دموکراتیک و در قالب ساختارهای دموکراتیک خواستار حذف بخشی دیگر از ملت باشند چه؟
هفت. دموکراسی اقلیت: پاسخ به پرسش بالا در ارائه مفهوم “دموکراسی اقلیت” نهفته است. یک نظام فقط وقتی واجد تعریف دموکراسی است که “حداقل” چهار اصل زیر را عملا به اجرا بگذارد:
1. مشارکت مردمی بدون قوه قهریه (نظر اکثریت)
2. سکولاریسم: جدایی نهاد دین از نهاد دولت (دین هیچ نقشی در تعیین سیاست ها یا تصمیم گیری ها ندارد)
3. رعایت مفاد بیانیه جهانی حقوق بشر
4. تضمین امنیت گروه های اقلیت (اقلیت را به بهانه هیچ دستاویزی از جمله منفعت اکثریت، امنیت ملی، شعائر مذهبی، باورهای متفاوت فرهنگی ووو نمی توان آزار داد یا سرکوب کرد)
این جا همان بحث امروز من و شماست که آقای مرجع، آخوند، مذهبی یا هر اسم و عنوان دیگری که داری، شما که به هیچ کس به جز خودت حق اظهار نظر نمی دهی و خرد و استدلال هیچ کس به جز خودت را قبول نداری، از نظر تکامل عقلی و پیشرفت اخلاقی از یونانی دو هزار و شش سد سال قبل هم عقب تری. مفهوم دموکراسی اقلیت (که باید برای حتی یک سنی یا بهایی یا بیخدا هم همه گونه حق مدنی قائل باشی) بخورد توی سرت.
پی نوشت: جناب نوری زاد گرامی، اصلا تصمیم نداشتم مطلب این قدر طولانی بشود. می خواستم در چند پاراگراف جمعش کنم، نشد برادر!! نشدنی است. بنابراین به صلاحدید خودتان یکی از این کارها را بکنید:
– زیر همین نظر ناشناس عزیز درج بفرمایید.
– اگر فکر می کنید مطلب به درد بخوری در این سایه کاری من! هست و بحث های این صفحه هم دیگر قدیمی شده و خواننده کمتری به آن سر می زنند، زیر نوشته بعدی خودتان درج بفرمایید.
– اگر هم فکر می کنید مطلب طولانی شده است و کسی نمی خواند، بفرمایید آن را تکه تکه کنم و هر بار اندکی را برایتان بفرستم.
تصمیم با شماست.
—————————
سلام دوست گرامی
اتفاقاً نوشته ی شما جذابیت و حلاوت ویژه ای دارد که مشتاقان را به مطالعه از ابتدا تا انتهای آن ترغیب می کند. سپاس از نوشته ی خوبتان
سپاس
.
جناب فرزند ایران
با سلام
ظاهرا با نامی که برای خودتان انتخاب کرده اید تصورتان هم این است که فقط شما فرزند ایران هستید و تنها شما برای کشور ایران دل می سوزانید،در حالیکه چنین نیست و شما تلاش کنید ضمن مراعات اخلاق دمکراتیک که سنگ آنرا بسینه می زنید ،ابراز نظر کنید در عین حال برای آراء و انظار دیگران نیز ارزش و احترام قائل باشید ،این چگونه لحنی است که به چیدن برخی مطالب قابل بحث و مبنائی اینگونه خطاب می کنید که
:””این جا همان بحث امروز من و شماست که آقای مرجع، آخوند، مذهبی یا هر اسم و عنوان دیگری که داری، شما که به هیچ کس به جز خودت حق اظهار نظر نمی دهی و خرد و استدلال هیچ کس به جز خودت را قبول نداری، از نظر تکامل عقلی و پیشرفت اخلاقی از یونانی دو هزار و شش سد سال قبل هم عقب تری. مفهوم دموکراسی اقلیت (که باید برای حتی یک سنی یا بهایی یا بیخدا هم همه گونه حق مدنی قائل باشی) بخورد توی سرت””.
آیا شما بعنوان یک فرد مدعی دمکراسی و دمکرات اجازه می دهید دیگران نیز آراء و انظار شما را حواله سرتان کنند و بگویند تفسیر شما از دمکراسی اقلیت بخورد توی سر خودت؟
بی شک این تعبیر متمدنانه نیست و مناسب با اخلاق اجتماعی و مرام یک فرد دمکرات واقعی نیست.
قطع نظر از این مطلب شما مگر بعنوان یک فرد طالب دمکراسی و تثبیت حقوق اقلیت ،ملتزم به حقوق اکثریت نیستید؟ آیا باید برای استیفاء حقوق پایمال شده اقلیت ،به اکثریت اهانت کرد یا تنها از حقوق اقلیت سخن گفت و آنرا از حاکمان خواستار شد؟
شما در یکی از شاخصه هایتان برای دمکراسی اقلیت (البته من این تعبیر را اینجا فقط از شما دیدم و لازمست در مورد آن توضیح دهید) اشاره کردید که :””مشارکت مردمی بدون قوه قهریه (نظر اکثریت)””.
پس چرا دیگر جرزنی می کنید؟ آیا در این کشور در آغاز انقلاب مگر نظر اکثریت تثبیت نشده است بر جمهوری اسلامی ،حال چون شما داخل اقلیت طالب سیستم سکولار هستید باید با جرزنی ،آراء و انظار اکثریت را حواله سر آنها کنید؟ این جرزنی نیست؟ نکند مقصود شما این است که اکثریت حتما باید از حقوق و دیدگاه های خود بنفع اقلیت صرفنظر کنند؟
در مورد شاخصه دوم (سکولاریسم) نیز ،این نظر شماست ،زیرا اکثریت مردم این جغرافیا (ایران) معتقد به دین اسلام هستند و به جمهوری مبتنی بر اجراء قواعد دین رای داده اند ،بنابر این این شاخصه نیز امری مبنائیست ،حال شما چون معتقد به سکولاریسم هستید باید بخود اجازه دهید که به دیگران توهین کرده و افکار دیگران را بر فرق سرشان بکوبید؟ اگر آنها نیز متقابلا مطالب شما را بر فرق سر شما بکوبند برای شما خوشایند است؟ کمی مودب باشید گرامی.
——————-
سلام سید مرتضای گرامی
توصیه های اخلاقی شما در این نوشته را تأیید می کنم. ما اجازه نداریم برای بر کشیدن یک اصل انسانی، از چارچوب های اخلاقی و انسانی خروج کنیم.
سپاس
.
جناب مرتضی درود بر شما
اینکه چون مردم هیجانزده، شتابزده و جوگیرشده از پیروزی نابهنگام خود به نوعی جمهوری که در طول تاریخ بشریت سابقه ای نداشته وخود این ملت هیچگونه اطلاعی از مفاد وقوانیین آن نداشته اند رأی مثبت داده اند پس هرعملی که دولتمردانی که خود نتیجه مستقیم برپایی چنین حوکومتی هستند قانونی بوده و شهروندان نباید به آنان اعتراض کنند
ببینید جناب مرتضی امروزه ازآن جمهوری کذائی که این مردمی که شرح حالشان را دربالا بعرض رساندم به آن رإی داده بودند اثری باقی نمانده است. ۵ یا ۶ سال بعدازتثبیت آن جمهوری دولتمردان که تازه به مال واموال مردم دست یافته ومزه آنرا چشیده بودند احساس کردند که آن قانون اساسی با مفاد واصولی که در آن گنجانده شده بود روزی سد راه امیال ومقاصد آنان خواهد بود و تصمیم گرفتند خمینی را که هنوز بیشتر مرد برای حرفهایش تره خورد میکردند راضی بصدورفرمان تشکیل شورای بازنگری قانون اساسی کنند و این شورا با قصابی کردن این قانون آنرا با مقاصد شوم این افراد که اکثریتشان تا ۶ سال قبل از آن درمیدانهای تره ومیوه بارکشی میکردند و یا در سفره های ماهانه مردم روضه میخواندند تطابق بدهد. امروز میبینیم که این حکومتیان حتی به همان قانون اساسی بزک کرده و وسمه کشیده خود نیز پایبند نبوده و هر روز چندین بار بر روی آن پای میگزارند و آن را بی محابا و بطور علنی نادیده میگیرد
هرحکومتی که حتی فقط یکی ازاصلهای قانونونی را که مشروعیت خودش از آن سرچشمه میگیرد زیر پا بگذارد خودغیرقانونی محسوب شده وباید بسرعت واگر لازم باشد با نیروی قهرآمیز از مسند حکومت ازل شده وافراد خاطی تحویل دادگاه های صالح داده شوند
با این تفسیردرمورد برخورد با این نوع حکومتی که غیرقانونی بودن آن بارها به اثبات رسیده است استفاده از کلماتی مانند اکثریت، اقلیت و یا آراء و انظار اکثریت مردم بیمعنی وبلااستفاده خواهد بود. این حکومت بارها وبارها برعلیه خود مردمی که قسم به تضمین امنیت و بهبود آنان خورده است برخاسته و دستان خود را به خون هزاران تن از این مردم آلوده کرده است.
با احترام
رسول
با درود به شما، به فرزند ایران گرامی و آقا مرتضی و آقای نوریزاد،
امروزه روز ما ایرانیان از دل یک تجربه سی و چند ساله دیگر هرگز آن امّتی نیستیم که در اوج شور و هیجانات آرزومندانه عاری از هر خردورزی و آینده نگری به بردگی، صغیر بودن و گله بودن خویش اقرار و اعتراف کرده آنگاه که به فاشیستیترین و ضدّ بشریترین قانون به اصطلاح اساسی رای داده اند. حتی در همین انتخابات نیمه بند نیمه پوشالی دو سال پیش هم مظهر این قانون اساسی ضدّ بشری یعنی خامنهای تحت نام جلیلی فقط ۴ میلیون رای معادل ۸ درصد آرا ایرانیان را داشت. آقا مرتضی از نعشی بنام قانون اساسی میگوید که قرار است حقوق مسلمانان اقلیّت نامیده شدهای را نادیده نگیرد حال آنکه در این مملکت ملا زده، چیزی که هیچ ارزش و احترام و کرامتی ندارد انسان است، چه شیعه، چه سنی و چه هر دیگر باوری. در این دیار یک مست قدرت و کفّ به دهان از غارت و شیفته کشتن شرف و فهم آزادگی، از روح مردابی این قانون فاشیستی شمشیری ساخته که برای خدا هم آنرا نشانه میگیرد و تکلیف معین میکند( ماجرای بیانیّه کور و سیاه و نکبت بار وی در بارهٔ فوت آقای منتظری که از یادها نرفته) زیرا که از کمترین ظرفیتهای انسانی، ذرهای ردّ و نشان در وی یافت نمیشود. شاید قانون اساسی دیگری را مدّ نظر دارید آقا مرتضی؟
جناب سید مرتضی . با سلام خدمت شما ، حضرت آیت الله خمینی در یکی از سخنرانی های قبل از انقلاب فرمودند : آمد و پنجاه سال قبل پدران ما اشتباه کردند و سیستم حکومتی پهلوی را انتخاب و حمایت کردند ، آیا باید ما هم همان اشتباه را ادامه دهیم .مضمونی اینچنینی تقریبآ . حالا من سئوالم از شما تکرار همان صحبت آیت الله خمینی است . برادر من آمد و ۳۷ سال پیش پدران من یک اشتباهی کردند و به نظام جمهوری اسلامی و نه حکومت اسلامی رآی دادند . آیا من جوان باید چوب اشتباه آنها رو بخورم؟ شما تصور می کنید که اگر همین حالا همان رآی گیری آری و خیر به جمهوری اسلامی اگر دوباره تکرار شود ،چند درصد مردم به جمهوری اسلامی رآی خواهند داد؟ گمان نمی کنم بیشتر از ۱۰ درصد . اگر شک دارید ،امتحان کنید برادر من . که گمان نمی کنم شهامت و اراده ای برای آن باشد . ما امروز همه فرزند ایرانیم واز فرزند ایران حمایت می کنیم چه شما خوشتان بیاید و چه نه… .خدا به همه ما عزت بدهد .
سلام خدمت آقا مرتضی بنازم به این انصاف
اگر سنت اجازه نمیداد به خاطر بیاوری آنچه به مردم تحت لوای اسلام وعده داده شد ‘ و آنچه در این سی و هفت سال اعمال شد ‘ میتوانستم بپذیرم که طلبه ای ساده که دنیا را ندیده ‘ قبول کرده هر آنچه شنیده ‘ ولی نه از شما که دوران انقلاب را دیده و وعده و وعیدها را شنیده
دوستان گرامی آقایان رسول و ناشناس (البته عباس انعامی بدلیل عادت بکار برد تعبیر “امروزه روز” چرا شجاعت گذاشتن نام اصلی نداشت؟چون قانون اساسی مورد تایید ملت ایران را فاشیستی ترین قانون جهان دانست ،شما که هم در بحث های تاریخی تاریخ را تحریف می کنید و هم شجاعت ابراز عقیده بنام اصلی نداری پس خاموش باش) و جناب امیر و عرفانیان
سلام بر همه شما
یک پاسخ عمومی نسبت به همه عزیزان دارم و بعد کوتاه به نکات مورد اشاره دوستان اشاره میکنم
بیان عمومی من خطاب به دوستان این است که مقصود من از اعتراض به کامنت گذار فرزند ایران این نبود که کسی انتقاد نکند یا حق انتقاد ندارد ،ایشان بیانی در تبیین مفهوم و مصداق تاریخی دمکراسی ارائه کردند،اگر فقط این بیان بود من هیچ اعتراضی به او نمی کردم،اعتراض من به این کامنت گذار فقط ناظر به این جهت بود که چرا کسی بخود جرات میدهد پس از یک بیان تئوریک و مفهومی ، متکبرانه به یک اکثریت (ملت ایران) یا به یک صنف (مراجع تقلید و عموم صنف روحانیت که افراد متفاوتی در بین آنها هست) به یک کلام بی ادبانه تعبیر کند “دمکراسی اقلیت بخورد توی سرت”؟
پس بیان اعتراضی من اعتراض به سوء اخلاق تحت ادعای دمکراسی و دمکرات بودن بود نه اینکه کسی حق ندارد به عملکرد تاریخی مسولان مختلف جمهوری اسلامی یا به مجموعه قانون اساسی نقد و انتقاد داشته باشد.این بیان عمومی.
1- جناب رسول شما بلحاظ تاریخی و حقوقی حق ندارید
در حالیکه کشور و مردم خود را ترک کرده و به ایالت های امریکا پناه برده اید ،یک رفراندوم عمومی را که ضمن آن مردم ایران پس از پیروزی بر رژیم سلطنتی ،بطور قاطع با 99 درصد آراء به جمهوری اسلامی آری گفتند به هیجان و شتابزدگی تفسیر و تاویل کنید ،بله می توانید ایراد کنید چرا مثلا فلان اصل یا فلان ماده قانون اساسی بعدها نقض شد ،این اشکال تئوریک به قانون است و اشکال تئوریک به قانون اعم از اساسی و عادی رواست ،اما پس از اعمال نظر عمومی مردم ،تفسیر و تاویل هایی اینگونه که بله مردم شتاب زده بودند یا هیجان زده ،مفهومی جز جرزنی و تفسیر به ندارد ،آنهم از سوی کسانی که در بین ملت خود نماندند تا به استیفاء حقوق ملت مصرح در همین قانون اساسی کمک کنند و به ایالات متحده امریکا پناه بردند.
اینکه گفتید هر حکومت اگر حتی یک قانون از قوانین اساسی را نقض کند غیر قانونی می شود مبتنی بر کدام اصل و بنیان حقوقیست؟ من از نقض قانون اساسی استقبال نمی کنم اما میگویم ادعای شما گزاف است و در بسیاری از نظامهای حقوقی مستقر نهایتا دادگاه قانون اساسی وجود دارد که به اتهام نقض کنندگان قانون اساسی رسیدگی میکند ،و رسیدگی به خاطیان و نقض کنندگان قانون اساسی غیر از سرنگون کردن اصل یک نظام است،اولا اگر کسی ادعایی میکند باید بطور مصداقی و با لسانی حقوقی آنرا بیان و اثبات کند ای بسا آنچه که شما نقض قانون اساسی می دانید پاسخی حقوقی داشته باشد.
ثانیا اینکه نقض کنندگان قانون اساسی مثلا عزل و مجازات شوند غیر از سرنگونی کلیت یک نظام است ،شما از نقض قانون اساسی سخن میگویید و در عین حال مطالبه سرنگونی آن نظامی میکنید که این قانون اساسی تابلوی آن است ،پس شما صداقت ندارید ،برخی هم بزدلانه تحت عنوان ناشناس اهانت به یک ملت کردند و مجموعه قانون اساسی را فاشیستی ترین قانون دانستند که شایسته خطاب نیستند.
اگر من بکسانی اعتراض کنم و بگویم مثلا فلان قانون از قانون اساسی را نقض کرده اند یا مثلا برخی از قوانین فصل حقوق ملت را زیرپا گذاشته اند ،من صداقت دارم چون به جمهوری اسلامی رای داده ام و اصل نظام دینی را قبول دارم نهایت اینکه با عملکرد افراد یا گروههای مخالفم ،اما کسی نمی شود به نقض قانون اساسی از سوی فرد یا افرادی اعتراض کند درعین حال سرنگونی همان قانون اساسی و نظام مستقر را مطالبه کند،این است که می گویم شما صداقت ندارید هم عملا بسبب اینکه ملت خود را تنها گذاشتید و هم نظرا بجهت استدلالی که میکنید.آری تنها راهی که برای مخالف کلی نظام جمهوری اسلامی می ماند اینکه مطالبه رفراندوم کند تا مدعای اعراض اکثریت مردم ایران از نظام جمهوری اسلامی را بکرسی بنشاند،من بارها گفته ام برای اینکه بطلان ادعای امثال شما ثابت شود با رفراندوم موافقم،البته من مصدر کاری هم نیستم،اما شما بگو در کدام نظام دمکراتیک جهان بخاظر نقض یک اصل قانون اساسی رفراندوم برای تغییر اصل نظام ترتیب می دهند؟ در همان ایالات متحده امریکا که شما به آنجا رفته اید آیا اگر نقض قانون اتفاق بیفتد آیا دادگاه قانون اساسی ترتیب می دهند و نهایتا یک دولت یا فرد را برکنار می کنند یا کلیت نظام سکیولار امریکا را مطالبه به رفراندوم میکنند؟ این است که می گویم سخنان شما ارزش حقوقی ندارد و صدر و ذیل آن متناقض است.
شما میگویید از اکثریت و اقلیت سخن نگویید،بعد مدعی می شود اکثریت ملت ایران از جمهوری اسلامی بریده اند،سند ادعای شما چیست؟ چون هرسال مردم ایران در راه پیمایی های بزرگ بخیابان میایند این ادعا را می کنید؟! لابد اجنه هستند که در راه پیمایی ها و انتخابات شرکت می کنند! بگویید با استناد به کدام رفراندوم و کدام آمار سنجی علمی معتقدید اکثریت مردم از نظام جمهوری اسلامی اعراض کرده اند،بله من میگویم بسیاری به عملکردهای افراد یا گروههایی در این نظام معترضند مثل خود من و اعتراض خود را بیان می کنند و آنرا در انتخابات ها ابراز می کنند،لکن بلحاظ حقوقی نتیجه یک رفراندوم عمومی بر استقرار یک نظام و یک قانون اساسی (ولو مربوط به دهها سال قبل) تنها با یک رفراندوم لاحق نقض و منتفی می شود چه در قالب یک انقلاب و براندازی عمومی و چه در قالب یک رفراندوم خود خواسته و انجام شده،بنابر این راهی برای شمایان نیست جز:براندازی و انقلاب مجدد (اگر قدرت دارید اعمال کنید و قدرت ندارید وگرنه به ایالات متحده امریکا نمی گریختید) و یا با حضور صادقانه در بین ملت و فعالیت روشنگرانه سیاسی و مجبور کردن نظام حاکم به یک رفراندوم،آنگاه همه پس از رفراندوم به نتیجه آن ملتزم باشیم و جرزنی نکنیم،من مکرر گفته ام از نظر شخص خود (یک طلبه و پژوهشگر ناچیز) برای انتخاب مردم ایران احترام قائلم چه نظام سکولار بخواهند و چه نظامی متکی بر قواعد دینی.
————————–
در پاسخ به ناشناس (که آشناس) که قانون اساسی جمهوری اسلامی را فاشیستی ترین نامید ،اولا می گویم شما اگر شجاعت و صداقت داشتید برای یک نقد منطقی نیازی نداشتید که از نام همیشگی اعراض کنی،شما از نام همیشگی اعراض کردی تا بزدلانه زیر نام ناشناس انتقاد منطقی را به رادیکالیسم بزدلانه تبدیل کنی،این نظر شماست ،قانون اساسی ایران البته وحی منزل نیست،و میشود آنرا نقد کرد اما من تاکنون از کسی ندیده بودم که این قانون را که مورد تایید اکثریت قاطع یک ملت قرار گرفته است (هرچند سالیانی دور) فاشیستی ترین قوانین اساسی دنیا بنامد مگر بزدلی که تحت نام اصلی خود تاریخ را تحریف می کند و تحت عنوان ناشناس چنین می گوید.
——————————————-
امیر جان همانطور که عرض شد من صادقانه با رفراندوم مجدد موافقم ،اما رفراندوم ها برای تبیین برایند درصد موافقان و مخالفان هر نظام است و پذیرش آن و اجراء،بنابر این شما نیز حق ندارید خود را نماینده و وکیل وصی یک ملت دانسته و از پیش خود با تخمین میزان در صد معین کنید ،پس فرمایش شما هم بلحاظ فورم حقوقی در اینجهت که مطالبه رفراندوم می کنید حق شماست ،اما بلحاظ اینکه برای موافقان جمهوری اسلامی تعیین درصد میکنید نادرست است شما یا باید ادعای علم غیب کنید یا خود را وکیل وصی یک ملت بدانید که ظاهرا هردو شق محتمل باطل است.
———————————————–
آقای عرفانیان ضمن آرزوی شفا برای همه (که آرزوی همیشگی شماست و شامل خودتان هم می شود)بحثی که با دوستان مطرح شد یک بحث اخلاقی-حقوقی- تاریخی بود ،من می پذیرم که از بعضی از وعده های ابتدای انقلاب عدول شد ،و در این جهت با شما موافقم ،نقد و ایراد را نیز بجا می دانم ،اما بحث ما ناظر به یک نظام حقوقی مستقر بود ،من میگویم تا حصول رفراندوم جدید کسی بلحاظ حقوقی حق ندارد خواستار سرنگونی و براندازی یک نظام شود و خود را وکیل وصی یک ملت بداند ،بلحاظ عملی هم براندازی طبیعیست که به مقابله عملی و خون و خونریزی منجر خواهد شد ،و شما هم که اهل خون و خون ریزی نیستی عزیزم وگرنه به ژاپن یا آلمان متحد هجرت نمی کردی!
درود بسیار بر شما جناب آقای محمد نوری زاد.
شما برای خاطر فرزند عزیزتان و خانوادهٔ محترمش که مشتاق دیدارشان هستید و همچنین خانوادهٔ ارجمند و دوستانِ همدل و همراهی که دارید٬ و شاید به همان اهمیت، بخاطر نهضت مسالمت جویانه و عاری از خشونتی که خود بنیان آن را بنا نهاده و ملیونها هوادارِ خاموش وعمدتاً ترسو چون حقیر چشم بر ثمراتِ دلپذیرِ آن دوخته ایم٬ هر چند که در موارد متعددی این آرامش از جانبِ ایادیِ رژیم نغض شده٬ باید استوار و سر پا باقی بمانید. همگان به تندرستی و پایداریِ شما نیاز داریم.
بیشمارانند افرادی چون جنابان دکتر ملکی و مهندس امیر انتظام و… که در شرائطی مشکل تر از جنابعالی قرار دارند و این موجودات ( ببخشید که هیچوقت نمیتوانم از واژگان سوم شخص مفرد وجمع که برای انسانها بکار میبرند در موردشان استفاده کنم ) هیچگاه بخود نیامده اند تا لحظه ای انسانیت پیشه کنند و پاسپورت آنان را برگردانند. از طرف دیگر٬ مگر ایستادگیِ سرکار خانم ستوده نتیجهٔ مطلوب ببار نیاورد؟
در نهایت پایان شب سیه حتّی اگر شب یلدا باشد روشنائی است. جسارتا و مهمتر٬ مسئله سلامت شماست که امیدوارم این دفعه توجه بیشتری مبذول بفرمائید.
زبان دلِ ناراضیانی چون من را خطاب به حکومتگران٬ شاعر ملّی و دور از وطن آقای دکتر اسمعیل خوئی که عمرش امیدوارم بمانند شمایان طولانی و همراه با سلامت باشد چنین سروده اند:
بد گویم و از بَدَم دریغ آید و شرم – نیز از بدِ بیحَدَم دریغ آید و شرم
حیرت زده ام که تا چه تان نام دهم – دَد گویم و از دَدَم دریغ آید و شرم.
سلامت و شاد باشید.
جناب نوری زاد سلام . پدر ارجمندم فکر خودتان را زیاد با ممنوع الخروجی مکدر نکنید . مگر ماها چطور خروج کردیم پنج میلیون دادیم به یک آدم پران ،ما رو تو اروپا هر جا خواستیم پیاده کرد ، و گفت هر وقت خواستی برگردی ، پنج میلیون دیگر می دهی و تو را برمیگردانم سر جای اولت . حالا بگیم پنج میلیون شده بیست میلیون ولی آدم پران نه تنها کم نشده بلکه زیاد تر و با امنیت تر شده. چرا که خود امنیتی های عزیز مشغول این تجارت پر سود و بی زحمت شده اند . اگر واقعآ قصد خروج و ورود مجدد دارید این راه رو امتحان کنید . فوقش باید جریمه بپردازید . پایدار باشید .
امیر جان،
با درود. کافی است یکی از همان “امنیتی های عزیز” را پنهانی بگذارند مسوول پراندن محمد نوری زاد. طرف هم وسط کوه و کمر و به دور از دیده حت یک شاهد نوری زاد را سر به نیست کند. نه نشانی که نوری زاد چه شد و کجا رفت؟ که بود که زد؟ برادر من، این هم شد راه حل؟؟
فرزند ایران عزیز با سلام خدمت شما ،من به شخصه نوشته های شما رو دوست دارم بخصوص اون اولیشو که محشر بود . اصولآ کار قاچاق انسان تو هیچ کشوری قانونی نیست .اون دوره ای که مردم به کوه و کمر می زدند سپری شده ، دیگه کسی از راه کوه و مرز از کشور خارج نمیشه، بلکه خیلی شیک از راه های قانونی با مدارک جعلی خارج میشه بدون اینکه آب از آب تکون بخوره . اگه من از برادران (عزیز) امنیتی نام می برم منظورم اینه که خیلی از این برادران واقعآ کار غیر قانونی نمی کنند ،بلکه فقط گاهی اوقات به عمد چشمشون رو در مواجهه با کار خلاف می بندند و انگار شتر دیدی ندیدی . پاینده باشید دوست من .
امیر گرامی،
هم میهن و دوست ندیده اما گرامی من
من باید از شما تشکر کنم، زیرا: زمانی که فکر کردید من مقصود شما را از نوشته تان درست درنیافته ام، بدون پرخاش و با حوصله مجددا موضوع را باز کرده اید. صرف نظر از این که آیا اصولا برداشت من اشتباه بوده است یا نه و این که آیا با شما موافقم یا خیر، برخورد شایسته شما درخور سپاس است.
من اصولا زیاد نمی نویسم (دوستانی که بیشتر می نویسند هم از من چالاک تر هستند و هم در دانش و بینش، بایسته اند) اما همین اندک نوشته های پراکنده هم “گاهی” با پرخاش های اصولا غیرضروری و بی معنی همراه بوده است. البته بنابر تجربه شخصی: این یک درد فراگیر و البته رو به گسترش در همه جهان است. آن سوی آب هم همین داستان ها (منتهی به نوعی دیگر) برقرار است. آنچه که کار ما را خراب می کند، گستردگی این برخوردهای عصبی در ایران است که از یک آستانه قابل محاسبه و پذیرفته شده بسیار بسیار بیشتر است وگرنه در هر جامعه ای همچنان درسدی (درصدی) به صورت “تخصصی” در کار گسترش بی ادبی و عصبیت هستند.
به هر حال، باز هم سپاس از شما دوست خوب من.
الملک یبغی مع اکفر و لا یبغی مع الظلم
الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم
خوب هر دو تاتون بنویسین کشور به کفر میمامند و به ظلم نه. و از آنجا که منظور، ظلم ظالمی چون اینی که نظرش به نظر احمدی نژاد نزدیکتره را مد نظر دارید، به یقین همین اینی که جنازه همهٔ بد نامیهای خود را به دوش میکشد هر لحظه که پوتین اراده کنه، تاپی جنازه اش میافته رو سر کوتولههای پاچه خوار بی همه چیز. این تفسیر حوزوی من بود، البته سایر حوزویان هم بجز مکارم و نوری همدانی و مصباح و محمد یزدی همین تفسیر را با جان و دل پذیرفته اند و آنگاه که سر بر بستر مینهند طوری که توی دلی گفته باشند آنرا تکرار میکنند که مبادا دیر و زود هر چه که شد سهم آنها مقدر بماند بحول قوهٔ خامنه ای.
ريشه ها ٣٣٠(قسمت ٣٢٩ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب / تذكارى حاشيه اى . قرون وسطى سپرى شده است
پيداست كه دوره زمانى اى كه از سقوط قسطنطنيه در سده پنجم ميلادى آغاز و با سقوط بيزانس يا امپراتورى روم شرقى در ١٤٥٣تمام مى شود، از نگرِ تاريخى به كذشته تعلق دارد . پيش از آن را عصر قديم يا باستان نام مى نهند .و پس از آن را عصر رنسانس يا نوزايى كه در ١٦٠٠ پايان يافته و زان پس عصر مدرن آغاز گشته است . گاه نيز آغاز عصر مدرن را همان رنسانس مى گيرند. امروزه هركس مى تواند با چند كليك به اين اطلاعات به صورتى جامع تر و دقيق تر دست يابد. با اين همه ، من از نو مى پرسم : سپرى شدن قرون وسطى يعنى چه ؟ چه چيزى سپرى گشته است ؟
تعيين مرز زمانى براى دوره هاى تاريخى امرى كاملاً قراردادى و ذهنى است . در واقعيت رخداد هايى باعث شده اند تا در ساختار فرهنگى و در شيوه زيستن و بودن انسان ها به طور كلى دگرگونى اساسى رخ دهد . اين دگرگونى در واقعيت چندان يكباره و ناگهانى نبوده است تا بتوان مرز زمانى قاطع و فارقى ميان يك دوره و دوره قبلش ترسيم كرد مگر در كتاب ها و ذهن ها. گاه باشد كه دوره اى چون قرون وسطى را به شيوه بيش تر تاريخ ها و تاريخ هاى علم و فلسفه و حقوق و هنر و سياست و مانند اينها در ترتيب رخداد ها و آثار مى بينيم ، گاه نيز مى كوشيم رشته پيوند اين عناصر را پيدا كنيم تا سرانجام بتوانيم گفت كه ساختارى كه اين رخداد ها و آثار عناصر متشكله يا پارسازه هاى آن بوده اند چه ويژگى يا ويژگى هايى داشته است . اين شيوه دوم راهى ناگزير است كه ما را به شناخت يك دوران نزديك مى كند.
در قسمت پيش سعى شد كوته و موجز مفهوم مدرن سوژگى يا سوبژكتيويته شفاف شود . اين درست كه جعل اين مفهوم در عصر مدرن رخ داده است ، ليك سوبژكتيويته تا انسان بوده وجود داشته است . مثالى ديگر بزنم : كشف ضمير ناآگاه به كوشش فرويد و در سده بيستم رخ داده است ، ليك اين نه بدان معناست كه انسان اوليه و باستان و قرون وسطى ضمير ناآگاه نداشته است ، حتى برخى از قدما به صورتى غير تجربى و اجمالى به چيزى شبيه ضمير ناآگاه نيز اشاره كرده اند . حافظ مى گويد:
در اندرونِ منِ خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
قدما غالباً بدون درنگ پديدارهاى ضمير ناآگاه را يا به جنون و جن زدگى و شيطان زدگى نسبت مى دادند يا به الهام الهى . در هر دو حال آن را از بيرون و از بالا مى انگاشتند ، اما نه بيرون يا بالايى كه در واقعيات زمينى باشد بل بيرون و بالايى افسونى و پر رمز و راز. فرويد در سده بيستم با هزاران آزمون بالينى دريافت كه ناخودآگاهى زيرلايه اى از سوبژكتيويته يا سوژه خودِ شخص است كه در اثر رابطه متقابل او با رخداد ها و اشخاص ديگر در طول زندگينامه شخص شكل مى گيرد. بدينسان از علم النفس قديم راز زدايى كرد . باز در قسمت قبلي گفته شد كه بنا به انديشهِ پس از كانت سوژگى ، اعم از ميل و خواست و اراده و تخيل و احساس و خرد ، در ارتباط با ديگران و جهان شكل مى گيرد. به بيانى ديگر سوبژكتيويته ، چه بخش عقلانى اش و چه بخش ناعقلانى و نا آگاهش ، رابطه است ، نه گوهرى مجرد و ذاتى و مجزا از بدن . چون در همه اين دگرگونى ها نيك بنگريم درخواهيم يافت كه ساختار فرهنگى و اجتماعى قرون وسطى كلاً دگر سالار بوده و مردم قرون وسطى در زمينه و بافت اين دگرسالارى خاستگاه پديدارهاى ناآگاهانه و به طور كلى جهان را رازآكنده و در بيرون و در بالا مى ديدند. به بيانى كه در قسمت پيش گفته آمد رابطه انسان قرون وسطى با چيزها فتاتيك يا معبد پرستانه بوده است . انديشه مدرن مى كوشد اين رابطه فناتيك و معبد پرستانه و رازآلوده را خرد ورزانه و راز زدوده كند . يكى از داعيه هاى فيلسوفان روشنگرى اسطوره زدايى بود . باز در قسمت نسبتاً طولانى پيش اشاره شد كه ساختار جهان انسانى در عصر مدرن بر خلاف خدامدارىِ (theocentrism) قرون وسطى انسانمدار (anthropocentrist) مى گردد. از سوى ديگر اشاره شد كه در پيشروند انديشه مدرن كم كم وجه تمايز انسان و حيوان را با لفظ سوبژكتيويته بيان مى كنند و سوبژكتيويته نيز صرفاً منحصر به تفكر نمى شود بل خواست و ميل و اراده و تخيل و احساس را نيز در بر مى گيرد. بنا به تحليل ها و كاوش هاى شمارى از فيلسوفان و روانكاوان ، از كانت گرفته تا فرويد و لكان و آرنت ، فناتيسم يا معبد جويى و معبد پرستى ريشه در خواست و ميل ناعقلانى و ناخودآگاهانه اى دارد كه مازاد تفكر آگاهانه و خردورزانه است . سوبژكتيويته نيز در همه اعصار وجود داشته است و ضمير ناآگاه هم. پس اين درست كه ساختار انديشه و هستى مدرن انسانمدار است ، اما رابطه همين انسان با غير خود مى تواند معبد خواهانه باشد نه متفكرانه . خواست قدرت و ميل شرارت شخص بى فكر و ناآگاه را نيازمند معبدى مى سازد كه ارتباط با آن دو سو دارد : يك سو رابطه شبه عرفانى و رمانتيك و جان نثارانه براى معبد و دو ديگر لعنت و كشتار مخالفان معبد . اين معبد ممكن است متنى مقدس يا نامقدس باشد و ممكن است شخصيتى كاريزماتيك باشد . اين رابطه است كه تعيين كننده است نه پيام هاى مهرآميز يا نفرت پراكن معبد. شخص ستيزى و شخص پرستى هر دو ميراثى كهن در ذهن دگر سالارى است كه ساختار را نمى بيند يا مى بيند و بيواسطه آن را احساس و زندگى مى كند ، اما ساختار را برساختهِ شخص مى پندارد و نه شخص را برساختهِ ساختار . غفلت از ساختار غفلت تاريخى ماست ، از همين رو، غفلت از ساختار و تقليل همه چيز به يك شخص باعث مى شود كه حتى در پى يك انقلاب عظيم ساختار خداشاهى چندان تغييرى نكند. شخص ستيزى ديو مى سازد و شخص پرستى فرشته . ديو چو بيرون رود فرشته در آيد ، فرشته به زودى از ديوِ رفته ديوسارتر مى گردد و باز هم ديده ها به اميد ظهور فرشته اى ديگر دودو مى كنند و سال به سال ، دريغ از پارسال .
در اين حالت، آنچه چون گربه مرتضى على از هرطرف كه ساقطش كنى باز با كف دست بر زمين سياست فرود مى آيد ، همان ساختار دگرسالار و تعبد به معبد است . شخص ستيزى و شخص پرستى ، در عين ساختار نشناسى ، در سياست و فرهنگ امروزى هم كم يا بيش برجا مانده است. جى.اِى.اسپندر در كتاب حكومت بشريت مى گويد : '' در آلمان پيشوا مستبد به معناى معمولى كلمه نبود . او زبان ملت تلقى مى شد. ملت مى بايست روح و اراده جمعى باشد كه به شيوه اى عرفانى در پيشوا متجسم مى شد. .. در سال ١٩٣٦ مسافرى در حال بازگشت از سفرهاى متوالى به مسكو ، برلين و رم گفت : سه ديكتاتور كه هر يك در كشورى بر دوش ميليون ها جوان شيدا و سودا زده حمل مى شدند.''( J.A.Spender, The Government of Mankind. London, Lowe&Brydone printers,1946,p.352). من واژه fan را مخصوصاً در كار آوردم تا به نوعى دگرسالارى در عصر مدرن اشاره كنم كه حافظ شناسى را نيز زير نفوذ خود در آورده است. معبد سازى از يك شخص ، فارغ از اينكه خودِ آن شخص حافظ باشد يا هيتلر يا چگوارا رابطه ما را با معبد مقدس يا نامقدس رابطه اى معبد پرستانه مى كند و هر رابطه معبد پرستانه اى تفكرگريز است و گونه اى وابستگى ايجاد مى كند كه در برابر انديشه انتقادى سخت مقاومت مى كند و چه بسا خشونت زايد و شرارت انگيزد . كم تر متنى سراغ داريم كه به قدر انجيل ها در آن انسان ها را به عشق ، حتى عشق به دشمنِ خود ، فراخوانده باشد . ليك همان كليسايى كه بنا به متن انجيل ها پطروس در زمان خود مسيح سنگ بنايش را نهاد در جنگ هاى صليبى و سپس در دوران تفتيش عقايد به نام جنگ عليه كفار يا دشمنان معبدش شرارت هايى را مجاز داشت كه روىِ درنده ترين جانوران را سفيد كرد . باز در سده ١٣ ميلادى در زمان پاپ اينوسنت سوم كه دربار مجلل پاپ از سيم و زر كارنكرده آكنده بود ، فرانسيس آسيزى ، تاجر زاده خوش گذران و جوان ، عزم جزم كرد كه جان و مال و همه چيز خود را به فرموده انجيل ها وقف فقرا و بيماران كند و به همه چيز عشق بورزد. او در ضمن شاعر عشق نيز بود . پس از مرگش به قول خودمان هنوز كفنش خشك نشده بود كه شاگردان بلافصلش بيرحم ترين شكنجه گران دستگاه انگيزيسيون شدند. چون پيش تر از قول امين معلوف فاجعه به سيخ كشيدن كودكان و تجاوز به دختران و وحشى گرى هاى دو طرف در جنگ هاى صليبى را بازگفته ام ديگر تكرار مكرر نمى كنم . تنها به اين اشاره بسنده مى كنم كه اين شرارت هاى بشرى جواز خود را از هر معبدى بگيرند ريشه در ميل و خواست قدرت كه در سوبژكتيويته نهفته است دارند و رابطه معبد جويانه و تفكر ستيزانه صرفاً آنها را با عنوان هاى زيبا و شورانگيز زيبا سازى مى كند . ابوعبدالله داعشى مى گويد :'' من قصاب و خونخوار نيستم . من جهاد مى كنم .'' ( بنگريد به قسمت قبلى). بنابراين ، حافظ و مولوى كه سهل است ، مسيحا و سن فرانسيس ، برادر خورشيد و خواهر ماه ، اين دوست داشتنى ترين قديس مسيحى ، نيز مى تواند معبد و اقنومى گردد كه تا هست هركارى مجاز است . صرف نظر از اينكه حافظ يا مولوى يا هيتلر كه شخصاً هفت كفن پوسانده اند خودشان آدم هاى خوب يا بدى بوده باشند ، رابطه معبد خواهانه برخى از هواداران يا fan هاى فناتيكِ امروزى با چهره هاى مقدس يا نامقدس جديد يا قديم از همان نوع رابطه اى است كه به فرض قدرت گيرى مى تواند رسم تفكركشى را گسترش دهد و با مخالفان و منتقدان معبد حضرتش همان كند كه درجنگ هاى صليبى با كافر مى كردند و در جنگ هاى مدرن با يهودى و از مرام برگشته و سياه و دگرگونه كيش و دگرگونه انديش و اقليت هاى قومى .
به چشم هوادارحافظ اقنوم گشته ، حافظ همه جا بى استثنا عارف ربانى است . حافظ يك شخص است در حد قديس ، و انسان كامل . اينان نيز گويا هنوز درنيافته اند كه قرون وسطى سپرى گشته است و بپسنديم يا نپسنديم در جهان زندگى اين نسل معبد ساختن از حافظ و چهره هاى فرهنگ كلاسيك دير يا زود نسل نو را از اين چهره ها وازده خواهد كرد، به همان سان كه ديگر اغراق ها ، مجازها ، توصيف هاى گزاف آلود معشوق ، رؤيا پرورى هاى ناانديشيده ، مديحه سرايى و احاله دادن هرچيز جبرى يا اختيارى به سالارى به نام چرخ گردون بوىِ زُخمِ كهنگى مى دهد . سپرى شدن قرون وسطى لازم نمى آورد كه ما انديشه مدرن را درك كرده باشيم . حتى وقتى كه وضعيت مدرن را در معرض تفكر قرار نداده ايم ، آثار ساختارى مدرنيته حتى بى آنكه خود بدانيم سبك زندگى و گفتار و زبان و سليقه هاى هنرى و روابط اجتماعى و همه شؤون زندگى ما را از آن خود كرده است .بسنده است به تعارضى كه در فرم لباس و لحن گفتار و شيوه رفتار ميان مقامات حكومتى و اكثريت نسل جوان مى بينيم اندكى درنگ كنيم . مقاومتى كه اين نسل در برابر تحميل دستورىِ محتواى قرون وسطايى در فرم مدرن مى كند بدان معناست كه قرون وسطى سپرى شده است . نثر و شعر و زبان قديم تغيير مى كند. رابطه با چيزها و متن ها دنيوى تر و روراست تر مى شود.
كمند زلف بتی گردنم ببست به مــــــویی
چنان کشید که زنجیر صد علاقه گسستم
ز قــــامتش چو گرفتم قیــــــــاس روز قیــــــــــــامت
نشست و گفت قیامت به قامتی است که هستم
حرام گشت به یغما بهشت روی تو روزی
که دل به گندم آدم فریب خـــال تو بستم
اين شعر از يغماى جندقى شاعر عصر قاجاريه ( سده نوزدهم ميلادى ) است . وى را در سبك شعرى متأثر از حافظ و سعدى و عبيد دانسته اند . پيداست كه شاعر با اغراق قصد تأثير حسانى ( زيبايى شناختى )داشته است ، اما از سوى ديگر، اين اغراق ها بازتابى از سليقه و گفتار مردم زمانه شاعر نيز هستند . دلبرى كه قدش دوبرابر روز قيامت است براى جوان امروزى مضحك و به اصطلاح خالى بندى جلوه مى كند. او خواهد گفت : '' دوست دختر اين شاعر كه غول بيابانى بوده است '' . امروزه نيز هنوز برخى از شاعران غزل هايى با همان اغراق ها مى سرايند ، اما اين غزل ها براى نسل امروزى در كل بوى زُخمِ كهنگى مى دهند. امروزه هم شاعرانى هستند كه براى اصحاب قدرت مديحه مى سرايند ، ليك جز شخص ممدوح كسى براى آنها به به و چه چه سرنمى دهد ، سهل است ، مديحه گو اسباب هجو و تمسخر و تحقير خود را فراهم مى آورد. علت آن است كه همسو و همدوش با دگرگشت گفتمان فرهنگى دريافت زيبايى شناختى نيز دگرگون گشته است . اما اين دگرگونى اگر در بوته تفكر نهاده نشود ، در سطح مُد هاى واگير باقى مى ماند .چشمداشت رفتار امروزى از شاعران گذشته از يك سو ، و امروزى كردنِ زمان پريشانه رفتگان و مردگان چنانكه قبلاً اشارت رفته است گريز از متنِ زنده به شخصِ مرده است . نكوهش و ستايش شخص مرده بدون درك متن نوشته و زمينه و بافتار ساختارين آن راهى به ديهى نمى برد و چه بسا ذهنيت خود ما نيز هنوز كم يا بيش در همان ساختار محبوس باشد .بسيارى از عشق ها و ارادت ها به سعدى و حافظ و مولوى و ديگر مردگان چنان است كه گويى اين حضرات يا همچون يكى از ستارگان هنر يا ورزش در قيد حيات اند يا اگر هم مرده اند به چشم دوستدارانشان همچون امامزاده اى مى نمايند كه مردهء زنده به حساب مى آيد . سخن گفتن از نياز انسان به هويت تكرار مكرر است . تبديل اشخاص مرده و زنده به fanum ها يا معبد ها براى كسانى كه نقش fan ها يا هواداران اين معبدها را ايفا مى كنند به قول فيلسوفى ميراث مراسم قربانى است . گاه كسانى چنان از حضرت حافظ سخن مى گويند كه انگار همين شب پيش در محضر حضرتش بوده اند ، اما از سوى ديگر تصويرى كه از حافظ در ذهن دارند ''بتى است كه ديگرانش '' ساخته و پرستيده و دست به دست كرده اند . مى توان آن را بت اپيدميك ناميد.
اوصاف ذاتى و ابدى اين بت از اين قرار است :حافظ عارف است ، منظورش از مى و باده و شاهد و زلف حتماً به خدا مربوط است . وضع اول يا دلالت اوليه الفاظ هيچ وقت قابل قبول fan ها نيست . هميشه رمز و رازى در كار است كه مى تواند تا ابد دكان مفسران را و اساتيد بحرالعلوم را پر رونق نگه دارد ، مقصود حافظ از فرخ در غزل مبتدى به '' دل من در هواى كوى فرخ '' به نزد پاسداران حافظِ معبد شده به هيچ وجه غلامى نيست كه در دربار شاه شجاع نقش اياز براى سلطان محمود داشته است . اصلاً و ابداً به حافظ اقنوم شده نمى چسبد كه براى خوشايند شاه شجاع يكبار هم از آن رسوم قرون وسطايى پيروى كرده باشد كه كم تر شاعرى بدون آنها امورش مى گذشته است.
كوته كنم : اين درست كه در ديوان حافظ آدم در حكم شخصيت اصلى و مثبت و زاهد در حكم شخصيت منفى است ، اما از نگر پرستندگان معبدِ لسان الغيب حافظ اصلاً آدم نبوده است ، بل صرفاً يك ذات يا يك اُقنوم خطاناپذير در سيارك خيالى حقيقت جويان بوده است كه نشانى اش در زمين و تاريخ يافت نمى شود و به طريق اولى در زباله دانى تاريخ هم كه معلوم نيست آدرسش كجاست نمى توان اقنوم ها و گوهر هاى ابدى را يافت. اين همه مغلطه و سفسطه و چانه زنى براى رفع تناقضات ديوان حافظ گريز از همين احتمال است كه حافظ هم آدم بوده است ، دگرگونى احوال داشته است ، تناقض گويى كرده است و اين تناقض گويى از نوعى است كه براى آزاده جان ها نشان آزادگى روح است نه عيبى نابخشودنى. حافظ گاه مهرآيين و تازه كن كيش زرتشتى است ، گاه خيام مسلكى است كه گريزگاهش از دنيا گوشه اى خلوت و خوش نسيم – لب سرچشمه اى و طرف جويى -در همين دنياست نه عالم ملكوت و لاهوت و هپروت . گاه همچون سالكان قطع اين مرحله با مرغ سليمان مى كند و ساكنان ملكوت به خراباتش فرود مى آيند تا با او باده مستانه زنند ، گاه خود اذعان دارد كه نشان سيمرغ كه سالك در پى به دام انداختن اوست بى نشان است ( مثنوى آهوى وحشى ) و خود نيز قطره اى است محال انديش و در اين ميان از تكرار چيزهايى هرگز خسته نمى شود و هرگز سخنى برخلاف اين چيزها نمى گويد و طنز ماجرا اينكه اين چيزها همه از دگرگونى هاى زمانه و روزگار بدسگال و تبه گشته اى حكايت دارند كه اين شاعر خود نيز مثل آدم در آن مى زيسته نه همچون زاهد و فرشته و حيوان . شكرانه اين انسان بى شكايت نيست ، چراكه سرها بربده مى بيند بى جرم و بى جنايت ، چراكه روا نمى داند حمايت خونريز را، چرا كه انكار نمى كند محال انديشى و سرگشتگى خويش را و زين همه مهم تر ، عصمت فرشته و حيوان و زاهد و اهرمن خويى خونريز و ستمگر را ناانسانى مى بيند و فريادرس انسان را جز عشق نمى يابد حتى اگر بى عشق قرآن را با چارده روايت بخواند :
زان يار دلنوازم شكرى است با شكايت
گر نكته دان عشقى بشنو تو اين حكايت
در زلف چون كمندش اى دل مپيچ كانجا
سرها بريده بينى بى جرم و بى جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و مى پسندى
جانا روا نباشد خونريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اى برون آى اى كوكب هدايت
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود
زنها از اين بيابان وين راه بى نهايت
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست
كش صد هزار منزل بيش است در بدايت
عشقت رسد به فرياد ور خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانى در چارده روايت
با سپاس بسيار از بردبارى شما
پاسخی به کوروس عزیز ( ریشها – ۳۲۹)
من فکر میکنم: پس هستم (دکارت، فرانسه، قرن ۱۷)
من جهادی سنی هستم، پس هستم (ابو عبداله، عراق، قرن ۲۱)
این دو خروجی ممکن از پس رویدادهای اقلیمی- تاریخی- فرهنگی خاص خود در جهانی که ما تجربه میکنیم پا به عرصه وجود گذشتند. قأعدتا باید هر رویدادی را در دستگاه مختصات زمانی- مکانی خود و در ارتباط با تاثیر گذاری- پذیری از نیروهای محلی – فلکی خود مورد برسی قرار داد تا تصویر واقعی تری آز علت وقوع، تحول و دگرگونی آن بدست آورد
انگلیس میگوید ” آنچه که امروز حقیقت شمرده میشود دارای جهات اشتباه آمیزیست که حال مستور است و به مرور زمان آشکار میگردد، و آنچه که گم راهی نامیده میشود دارای حرمتی حقیقیست که زمانی بدان واسطه حقیقت شمرده میشود؛
ابو عبدالله خود محصولی از همین قرن ۲۱ است. ابو عبداله را میتوان به سبب داشتن میراث فرهنگی قرون وسطا فقط در عالم ذهن به قرون وسطا برگرداند و تفکر جهادیش را آنجا دفن کرد، ولی او متعلق به همین عصر است و از نظر تاریخی او از دکارت جلو تر است. او نیز چون چامسکی در همین قرن دفن خواهد شد.
مشکل ابو عبداله چیست؟ او از بخت بد صاحب “خرد” زمان خویش که بجای خود او حتا صاحب “خرد” عصر شکوفائی فرهنگی خود هم نیست که “ابول معارف” نامیده شود. مختصات زمانی – مکانی او چیست؟ اقلیم، و فرهنگ او در طی ۱۰۰ سال گذشته مورد هجوم و تاراج امپرتوری عثمانی، بریتانیا و آمریکا واقع شده؛ حکومت بی خرد و مستبد حاکم معاصر در عراق در پی جنگهای متوالی خانمانسوز با خیال خام توسعه طلبانه به کشورهای همسایه (ایران و کویت)، زخمی، ناتوان و زمین گیر شده، سپس در پی تجاوز آشکار امپراطوری آمریکا به همراه شریک جزأش بریتانیا، کشورش را با ادبیات و ابزار “تکان و وحشت” متلاشی میکنند
آز بخت بد ابو عبداله اقلیمش از نظر بافت اجتماعی نا همگون است، و این اقلیم را ناگزیر با برادران ناساز عرب شیعه و قوم کرد تقسیمی نا مطلوب کرده.
وی که در گذشتهٔ نه چندان دور خود را به عنوان یک عراقی سنی متعلق به دستگاه حکومتی میدیده حالا همه هستی اقلیمی – حکومتی و مذهبی خود را از هم گسسته و یا از دست رفته میبیند. او اکنون همچون هیتلر که در جوانی و پس آز شکست کشورش در جنگ جهانی اول از رقبای بریتنیایی- آمریکایی سر خورده و دلچرکین بود، و در سر طرح انتقام میریخت، ابو نیز دلی خون از برداران عرب شیعه، اقوام کرد و شیعیان همسایه که نفوذ فراوان در اقلیمش پیدا کرده، دارد. او در اندیشه و عملش طرح پاک سازی اقلیمش را از “غیر – خودیها” مجدّانه و عاشقانه اجرا میکند. اما ابو چه بخواهد چه نخواهد، چه بداند چه نداند در این میان فقط به اندازی یک نیروی محلی یا نهایتاً منطقه ای با هدایت از راه دور و طرح ریزی نیروی فلکی آمریکا و تدارکات کشورهای اقماری منطقه (اسرائیل، ترکیه، عربستان، قطار، امارات، مصر) علیرغم داشتن طرح خاص خود، نقش بازی میکند.
پر واضح است که ابو عبدالله به قرون وسطا تعلق ندارد. ابو عبداله مهره سوختنی بازی شطرنج قدرت در منطقه ای خاور میانه در قرن ۲۱ است. او از نظر تجربه تاریخ از دکارت و کانت جلو تر است. این که شیوهٔ تفکر او هیچ سنخیتی با اندیشهٔ دکارت و کانت ندارد در این بیابان خشک خشم و انتحار و پاک سازی غیر خودی از خودی امری بی اهمیت است. او هم در ضمیر آگاه یا ناخود آگاه خود در فکر احیای امپاتوری نیاکان خود امویان و عباسیان است، او همان قدر در این عرصه تاریخ این جهان برای این جهاد “محق” یا “منفور” است که موسیلینی برای احیأ امپراطوری روم بود، هیتلر برای امپراتوری آلمان ، چرچیل برای بریتانیای کبیر، هیروهیتو برای ژاپن بود و اکنون کارگذارن کاخ سفید و پنتاگن برای حفظ امپراطوری آمریکا هستند
ابو عبدالله “قصاب” نیست، همانگونه که امپراطوری آمریکا بمب اتمی را برای تسلیم دشمن خود بکار برد، ابو هم به ابزاری که برای کسب این منظور، موثر باشد، دست میبرد. ساختن معبد و خلق و پرستش خداشاه قدرت متعلق به قرون وسطی و عصر باستان و یا فرهنگهای اسلامی – شرقی نسیت و نیازی هم نسیت که برای شناخت بهتر جهان امروزخود مدام به حفاری فرهنگ قرون گذشته خود بپردازیم. به باور اینجانب رویه بهتر آز آن این است که رویداد را نه آنگونه که “به نظر میاید” بلکه آنگونه که هستی مییابد و متحول میشود مورد سنجش قرار دهیم و به نتیجهٔ معقول – نه مطلوب از قبل رسیده- برسیم.
ابو میتوانست اکنون در بغداد یک قصاب گوشت دام باشد نه آدم، ابو میتوانست تامین کنندی گوشت حلال شعبات “مکدنالد” در بغداد باشد. اما چرا نیست؟؟؟ ابو اگر در ابو ذبی بدنیا آماده بود، احتمالا دغدغه فکریش رنگ پنجمین ماشین رولز رویس اش میبود نه فرار آز زندان ابو قریب و پی گیری عملیات انتحاری برای ساختن معبد آرمان هایش !!
آیا خطا کار ابو ست؟ آیا ابو حامل ویروس مهلک فنوم یا پرستش و فرهنگ معبد سازیست؟ گر بپذیریم که چنین است، در آن صورت عامل بیرونی چه نقشی در ظهور مجدد این ویروس دارد ؟ یا این که او در گرداب پر تلاطم جنگ قدرت امپراتوری عصر برای حفظ منافع خود و هم پیمانان و دول اقماریش در اقلیم خود گرفتار آمده؟ یا امپراتوری سلطه گر طرحی را که در عراق پیاده میکند با طرحی که در امارات یا قطر پیاده کرده متفاوت است؟
بیشک در این میان نقش اجتمایی مردمان گوناگون عراق در شکل گیری سرنوشت خود سهم بزرگی دارد
اگر حافظ و کانت حرص را با خرد برای خدمت به اخلاق مهار میکنند، امپراتوری امریکا خرد را لجام گسیخته در خدمت حرص و آز رها کرده و ابو نیز صرفا قربانی این آزمندی فلکی و نگون بختی اقلیمی- تاریخی- فرهنگی خود است
بر قرار باشید
علی گرامی درود! دوست گرامی تحلیل های ماکسیستی شما دیگر کهنه شده و بافتن رطب و یابس آست!چنین تحلیلهایی جز توجیه جنایات //////// حاکم نیستند. من و شما و سایر ایرانیان بهتره است که تمام توان خود را صرف مبارزه با استبداد داخلی کنیم و نه اینکه یافتن منفذی برای رهایی آنها از فشارهای داخلی.جنین تحلیلهایی از همانگونه بودند که عقب افتاده ترین گروه را در کشور به نیروهای نیمه دمکرات و دنمکرات ترجیح داد و همدست با جنایتکاران ارتجاعی اسلامی به سلاخی فرزندان این آب و خاک پرداختند. دوست ارجمند درد ما استبداد داخلی است و دوایش هم در دست ماست و نه خارج از کشور.این مواردی که شما بر می شمرید کهنه گشته .هیچکس نه از اسراییل و نه از آمریکا و نه از این کشور و آن کشور انتظار ی ندارد که دست از منافع خود بردارند.این تحلیلهای شاید بسیاری از حقیقت را بیان کنند ولی همه دریک چیز مشترکند و آنهم نادیده گرفتن توان مردم ایران.دشمن مردم ایران امریکا و اروپا و غرب و شرق نیست بلکه استبداد دینی است و آن چیزیست که شما با این تحلیلهای بیمارگونه ضد امپریالیستی تان درک نکردید و هنوز هم با وجود نادرستی آنها درعمل برآنها پا می فشارید. امروزه تمام نیروهای مارکسیستی همگام با داعش و جمهوری اسلامی و سایر اراذل و اوباش و ترویستهای اسلامی دریک جبهه اند.آیا این هماهنگی تلنگری به شماها نمی زند و یا آنچنان غرق در ایدیولوژی(نگو اعتقاد ندارم چون تحلیلهایت چیزی جز این نمی گویند)هستی که لختی شاه را نمی بینی؟
مزدک گرامی،
با تشکر از ابراز نظر شما، توصیه میکنم که پست ذیل را که من در رابطه با ساختار سیاسی- اقتصادی حاکم بر کشور نوشتم بخوانید. در ضمن بدون درک پیچیدهگیهای مسائل سیاسی- حقوقی- نظامی منطقه ای و جهانی و توازن قدرت بلوکهای موجود و تحول آنها و شناخت ظهور بلوکهای جدید مثل کشورهای بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی) و یا کشورهای غیر متعهد و نقش اساسی آنها در توسعه روابط بین ملل با ابعاد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، کشور را میتواند با معضلات گوناگون مواجه میکند کین پدیده امروز بخوبی در کشور نمایان است. من بخوبی نا شکیبایی شما را درک میکنم اما بر این باورم که نیروهای راستین دموکرات آزادیخواه و عدالت طلب بسان آهن گداخته بر سندان امپریالیسم و زیر پتک استبداد چاره ای جز فولاد شدن ندارند. مهازا میبایست که ماهیت اقتصاد- سیاسی استبداد را خوب درک کرد و چارهٔ علاج نمود.
http://www.nurizad.info/blog/29201
علی
6:24 ب.ظ / جولای 1, 2015
سیاستهای توسعه ایران با تأکید بر ‘اقتصاد مقاومتی’ ابلاغ شد
درود بر على گرانمايه و ارجمند
”على عزيز : رخدادى كه در اينجا بازنموده مى آيد اخراج غير-خودى از خانه ها و سرزمين شان است ، آواره شدن زنها و كودكان و پيرمردان در بيابان هاى سوزان است ، كشتار و قتل عام بازماندگانى است كه حاضر به تغيير كيش خود نيستند. سر بريدن ، تازيانه زدن و وحشت پراكنى و غارت خانه ها و مغازه هاست . فرياد الله اكبر و اهتزاز پرچم لااله الاالله است . اجراى احكام شريعت است به فتواى كسى كه منبع استنباط دارد. اين چيزى نيست كه صرفاً به نظر من آيد و به نظر شما نيايد .اين آنى است كه به نظر هركس مى آيد و البته از طريق فيلم هاى مستند .
بمباران هيروشيما ، نسل كشى در بوسنى ، جنگ نفت ، حمله آمريكا به عراق و رويداد هاى اينچنينى نيز رخداد اند آنچنانكه از طريق فيلم هاى مستند و اخبار تلويزيونى مى بينيم و مى شنويم و بر سر وقوع آن نيز اختلافى نداريم . با اجازه شما اسمش را مى گذارم: رخداد آن گونه كه پيش چشم ماست نه آن گونه كه به نظر مى رسد .
تا رخدادى در مقطع اكنونى و اينجايي اش از دور يا از نزديك ظهور پيدا نكند ، ما كه نمى توانيم به دنبال آن بگرديم كه چگونه هستى يافته است . تفكر اساساً اگر از اينجا و اكنون آغاز نشود كه نمى تواند به ما مربوط باشد .داعش سر مى برد ، آمريكا به عراق حمله مى كند، حكومت عراق عرصه را بر سنى ها تنگ مى كند ، طالبان مدرسه هاى دخترانه را مى سوزاند ، در كهريزك جوانان را به اتهام اعتراض به فجيع ترين شكل شكنجه مى كنند و مى كشند . تروريست هاى بنياد گرا در مترو ميان مردمى كه نمى شناسند بمب منفجر مى كنند . اين ها همان اند كه به قول شما به نظر مى رسند و من مى گويم رخ مى دهند . اخبار راديو و تلويزيون مى گويد: زنى در زامبيا پنج قولو زاييد ، در غزه ده كودك كشته شدند ، مراسم اسكار افتتاح شد ، ديويد كاپرفيلد از ديوار چين عبور كرد ،…. من هميشه از خود مى پرسم اين ها چه ربطى به هم دارند . از سوى ديگر ، همه اين ها رخ داده اند . من نمى خواهم اجازه دهم تا صنعت رسانه مرا در كثرات گم و گور كند . اساساً اگر بخواهيم به رخدادى فكر كنيم اول بايد آن را از ميان كثرات بيرون كشيم . به آن همان سان كه خودش را در اينجا و اكنون مى نمايد چشم بدوزيم . اما معلق ماندن در زمان حال نيز سد راه تفكر است . تعليق در زمان حال خلاف اصلى است كه ريشه ها تاكنون دنبال كرده است . پس من كاملاً با شما همداستانم كه بايد رويداد رانه فقط آن سان كه در مقطع اينجايى و اكنونى اش رخ مى دهد بل آن گونه كه هستى يافته است مورد سنجش قرار دهيم . به زبان ساده تر كافى نيست كه با تكرار طوطى وار اخبار – به ويژه اخبار اعتماد ناپذير و جهت دار صدا و سيما – بگوييم داعش سر مى برد اما جمهورى اسلامى عين اسلام رحمانى است و آمريكا شيطان است و ما كه براى مردم خود شيطان شده ايم با شيطان بزرگ در پيكاريم .
تفكر اصلاً از ترك عادات فكرى كه دگرسالارانه بر ما حاكم گشته آغاز مى گردد . رإساً و شخصاً و مستقلاً اكنون مى خواهيم سربريدن را آن گونه كه در سده ٢١ هستى يافته دريابيم . دقت بفرماييد كه روى مصداق مشخص دست مى گذارم ؛ سر بريدن با تشريفات خاص و آيينى . پس نه فقط پرسش بر سر هستى يافتن رخداد است بل افزون بر آن پرسش اين است كه چرا اين رخداد به اين گونه هستى يافته ، چرا در جنگ داخلى اسپانيا كشيش ها را مصلوب مى كردند؟ البته چون شيوه شرارت در اصل ماجرا كه كسب هويت از راه قدرتِ زور است ، فرقى نمى گذارد از آن مى گذرم . چرا مطلب را پيچيده كنيم : آنچه به نظر مى رسد يعنى چه ؟ وحشىانه بودن عمل داعشى ؟ خير ، من فقط مى گويم سر بريدن ، غارت ، آواره كردن و قتل عام غير خودى . اجازه دهيد هيچ صفتى روى اين اعمال نگذاريم تا رخداد صرف و عريان و عينى برجسته شود . گمان كنم بر سر اين رويداد عينى اختلاف نظرى نباشد .
در اينكه چگونگى هستى يافتن رخداد يا به بيان ساده تر علل و عوامل رخداد بايد بررسى شود باز هم اختلافى نيست . اما در اينكه اين علل و عوامل چيست انديشه ما ، گزينش ما ، و جهانبينى ما دخيل مى گردد. شما اگر مايل باشيد مى توانيد از ديدگاه خود چگونگى و علل اين رخداد را جداگانه بررسى كنيد و نتيجه اش را در اين سايت شريف در معرض نظر دوستان قرار دهيد و من هم از ديدگاهى كه مبانى آن را بارها و بارها به گونه هاى مختلف در ريشه ها با صراحت گفته ام . از خودِ ابو عبدالله كه مى پرسند چرا جوانان بيست تا سى ساله را با كمربند انفجارى به عمليات انتحارى مى فرستد پاسخش آنچه شما مى گوييد نيست . اين نه بدان معناست كه آنچه شما مى فرماييد حقيقت ندارد ، اما ابوعبدالله مثل بيش تر شرقى ها از ناخودآگاهى جمعى و تاريخى اش كسب هويت مى كند . آنچه ما مى توانيم در راهش تلاش كنيم آوردن ناخودآگاهى جمعى به سطح خودآگاهى است ، نه اين چشمداشت ساده انديشانه كه ابوعبدالله ها بايد كانت و دكارت بشوند . هر دم از نو بايد تكرار كنم كه اختلاف من و شما در كجاست . جمله اى از انگلس را نقل كرده ايد كه همسو با تحليل او از هگليانيسم است در كتاب : فويرباخ و پايان فلسفه كلاسيك آلمان . انگلس به باور من اگر يك حرف درست زده باشد همين است . اين سخن در متن تحليل اوست از اين حكم هگلى در پيشگفتار بنيادهاى فلسفه حق : آنچه واقعى است معقول است و آنچه معقول است واقعى است . مثال انگلس دولت پروس است . اين دولت واقعيتى است سزاوار مرحله اى از رشد عقل مردم پروس نه معقولِ مطلق . بنابراين هستى يافتن رخداد معلول رابطه اى است ديالكتيك ميان هستى و انديشه كه به باور انگلس اساسى ترين مسئله تمامى تاريخ فلسفه است . كسى كه مى گويد : ”مى انديشم پس هستم ” انديشه يا به بيان وسيع تر سوبژكتيويته – عقل ، احساس ، تخيل ، اراده ، ميل – را سرچشمه و خاستگاه هويت مى گرداند نه اعتقادات نانديشيده . او اشتباهاتى دارد كه بعدها ديگران به آن پى مى برند و من هم گرچه هنوز به انديشه مدرن به طور مجزا نپرداخته ام ، به آن اشاره كرده ام .از سوى ديگر كسى كه هر رخدادى را به هستى يافتن بيرونى آن فارغ از نقش عامل انسانى تقليل مى دهد مرتكب اشتباهى ديگر مى شود . چه اشتباهى ؟ تقليل همه چيز به عوامل جبرى و تبديل انسان به مهره اى بى اختيار در بازى تقدير . جمله انگلس اين هر دو اشتباه را دارد رفع مى كند. در كتاب يا مقاله بلند ” فويرباخ و پايان فلسفه كلاسيك آلمان ” جمله اى كه شما نقل كرده ايد به گونه اى ديگر تفصيل مى يابد و ما انگلس را يك هگلى تمام مى يابيم با اين شرط كه پايان سيستم هگل باز باشد و نه مختومه . من تا حدى با انديشه انگلس آشنايى دارم و حتى با تفاوت او با دوستش كارل ماركس . حرف من هم كه باز مجبورم تكرارش كنم همين است كه در چگونگى روى دادن يك رخداد انديشه و هستى ، آگاهى و واقعيات جبرى از جمله انگيزش ها و رانش هاى ناخودآگاهى ، نقد وضعيت موجود و سرسپردگى به وضعيت موجود ، سهم اختيار انسان و انبوه زنجيرهاى جبرى هر دو در كشمكشى پرتنش بوده اند . اگر صرفاً همه عوامل را به عوامل جبرى تقليل دهيم اولاً معلوم نيست كه عوامل برشمرده شده همه عوامل انفسى ( ذهنى ) و آفاقى ( ابژكتيو و خارجى ) بوده باشند بل چه بسا عواملى از قلم افتاده باشند .دو ديگر اينكه در اين صورت بايد فاتحه انسان و آزادى او و تفاوتش را با يك مهره كاملاً بى اختيار بخوانيم . انسان اميد جهان است ، درست از آن رو كه هستى او – نه نظر شخصى من در باره او – با هستى يك مهره فرق دارد . باز به همين دليل ، انسان مى تواند بختك و دوزخ جهان باشد . و واقعيات اين را نشان داده است . از والتر بنيامين نقل مى كنم : ” هيچ سندى از تمدن نيست كه همزمان سندى از توحش نباشد ”. آب در صد درجه سانتى گراد بخار مى شود. انسان ذاتاً و ازلاً و ابداً موجودى مكانيكى و از خودبيگانه نيست كه كنش هاى او صد در صد با عوامل بيرون از او قابل پيش بينى باشد يا دست كم علم هنوز نتوانسته است اسرار ژنوم و تقابل آن با سوژگى انسان را كشف كند . انسان در شرايط اضطرارى ممكن است به حيوان نازل شود . قبلاً مثالش را از نوعى شكنجه همسان در گوانتانامو و كهريزك آورده ام و تلاش شكنجه گر براى سوژه زدايى را ذاتاً ناكام خوانده ام . تو مى توانى مرا به بند كشى ، تو مى توانى مرا در جايى جدا از دنياى بشرى حبس كنى كه هيچ فريادرسى فرياد مرا نشنود ، تو مى توانى مرا وادارى تا چار دست و پا با پاهاى شرحه شرحه از تازيانه ها بر زمين سوزان كهريزك راه بروم و صداى عر عر در آورم . تو مى توانى مرا بكشى و از روى زمين محو كنى ، اما هرگز نخواهى توانست سوژگى مرا از آن خودت كنى ، هرگز نخواهى توانست انسانيت مرا به روح خود نازل كنى . اين خطابى است به هر شكنجه گرى .
على عزيز، انسان توانشى در هستى خود دارد كه مى تواند رابطه خود با زنجيرهايش را دگرگون كند . مگر من كى هستم يا چه قدرتى دارم كه اين آفاق پر فتنه و شر را عوض كنم ؟ من يك فردم كه مى توانم در خودآگاه كردن فرهنگ ناخودآگاهانه اى كه ابو عبدالله ها را مى پرورد سهمى ناچيزى ادا كنم و كارم هم هنوز تمام نشده است . اگر مى نمايد كه در انديشه هاى ذهنى سير مى كنم از آن است كه عجالتاً مضمون بحث فرهنگ است و فرهنگ نيز عقيده ذهنى شخصى نيست بل از آن رو كه بازتاب تاريخ روح قوم است خودش واقعيت است .من نمى دانم نوشته شما پاسخ به كدام بخش ريشه ها ٣٢٩ است . من هم غير از اين نگفته ام كه داعش پديده اى مدرن و برآمده از تعارض همين عصر مدرن است . اگر گمان مى كنيد كه رابطه معبد پرستانه يا فناتيسم قرون وسطايى است با نظر شما موافق نيستم . در عصر مدرن فقط فانوم ها ، معبد ها و دگرسالاران از نوعى ديگر مى شوند. داعش به هر دليلى نمى تواند با چيزها رابطه متفكرانه و انتقادى پيدا كند ، اما كم نيستند روشنفكران اهل تسنن كه در همان اقليم ، در همان فرهنگ و در همان سرزمين عرب را – اعم از سنى و شيعى – فرامى خوانند تا با تاريخ فرهنگ و دين و سياست خود منتقدانه و خودآگاهانه – و نه خودفريبانه و متعصبانه – انديشه كنند و از كسب هويت از پيش آماده به هويتى مهاجرت كنند ، كه از خودآگاهى تغذيه مى كند نه از اميال تيره و تاناتوسى ( مرگ گرا )ى ناخودگاهى . درباره انفجار برج هاى دو قولو مى توان عللى را برشمرد كه نتيجه آنها كنش امپرياليسم جهانخوار باشد ، اما در مقام يك انسان كه آرمانش جهان آكنده از همدردى و عشق انسان به انسان است نمى توان از اين انفجار خرسند بود صرفاً از آن رو كه عليه آمريكا بوده است . القاعده اگر بمب اتم داشت از آمريكا امپرياليست تر مى شد .اين وظيفه هر روشنفكرى است كه غفلت را اول از خود و سپس از ديگران بزدايد.
بارى ، ابو عبدالله هرگز قادر نيست عمل خود را آن طور كه شما تحليل كرده ايد تحليل كند . واكنش او ممكن است عقبه مدرن داشته باشد اما معبد او وامدار قرون وسطى است . مدرن شدن از پيروى از دكارت و كانت و هگل و ماركس و هيدگر آغاز نمى شود گرچه اين متفكران مى توانند در طريق تفكر به ما كمك كنند . مدرن شدن ما در گرو همان چيزى است كه شما به كنايه حفارى فرهنگ قرون گذشته مى ناميدش . چه كسى گفته كه اين حفارى براى شناخت دنياى مدرن است ؟ چند نفر تا كنون دست به اين حفارى زده اند كه صفت مدام را بتوان بدان متصف كرد ؟ به ويترين كتابفروشى هاى ايران اگر نظرى افكنيد مى بينيد كه از آثار ترجمه شدهِ فيلسوفان غرب از دكارت تا ژيژك و ژاك رانسير پر هستند ، اما دريغ از يك كتاب در نقد فراداد يا به اصطلاح سنتِ (tradition ) خودمان . اين ترجمه ها مادام كه ما را به تفكر – انتقال ناخودآگاهى به خودآگاهى – در باره خودمان فرا نخوانند چيزى چون متون مدرسى خواهند ماند كه ميان خود روشنفكران دست بدست مى شوند . اينكه ابوعبدالله در نزاع براى قدرت امپراطورى ها نقش ميانجى محو شونده ايفا مى كند وقتى بهتر دريافته مى آيد كه تاريخ اين منازعات را درنگريم. اسناد تاريخى در جنگ هاى گذشته نيز نشان از آن دارند كه تاريخ جهان از تنازع قدرت زور پر از خون و چرك و طاعون و خيانت و دسيسه و شكنجه است و ايدئولوژى ها تنها معبد هايى براى جواز و زيباسازى اين شرارت بوده اند . اگر اين درست باشد ، پس ما به عنوان روشنفكر و به خاطر وظيفه اى كه در بيان بى مماشات آنچه درست مى دانيم داريم حق نداريم به غارت جهادى هند بدست سلطان محمود غازى افتخار كنيم و همزمان بر امپراتورى آمريكا لعنت فرستيم . به عنوان يك مسلمان حق نداريم به امپراطورى خلافت عباسى و اموى افتخار كنيم و حال كه مقهور شده ايم امپراطورى آمريكا را به جاى قاهر ظالم بخوانيم . داعشى سر مى برد و خودش هم آن را در معرض تماشاى من و شما مى نهد . اين سر بريدن در يك دنياى ايدئال رخ نمى دهد . مسلم است كه واكنشى در برابر كنش هايى است كه قبلاً رخ داده و شما از ديد خود آنها را مرور كرديد. و آن كنش ها نيز خود واكنشى در برابر كنش هاى ديگرى بوده اند كه تنها با قيچى كردن عصر مدرن از پيش مدرن ست كه ما مى شويم مظلوم و قربانى و جهان غرب مى شود ظالم و امپرياليست . در حالى كه حقيقت اين دوگانه هاى وانمودين همان قاهر و مقهور در نزاع قدرتِ زور است . ما اگر بشود اسممان را روشنفكر نهاد كه قدرت زور نداريم . قدرت ما در انديشه ماست .
با سپاسى دگربار از نقد شما .
خوشدل و كامروا باشيد
دوست عزیز و ارجمند ; کوروس
من و شما و قطعاً بسیاری دیگر در جهان خارج این اشتراک نظر را داریم که در عمل و اندیشهٔ خود طرفدار حقوق انسانی همهٔ بشریت هستیم ( به انضمام جهان طبیعی که زیست گاه ماست) و هیچ گونه دلبستگی، وابستگی یا حس هواداری نسبت به هیچ قدرت قاهر و ضالمی چه وطنی چه غیر چه در گذشته چه حال نداریم. من بر این اعتقادم که جایگاه امپراتوریها و امپراتوران و خداشاهان در کتابهای تاریخ است نه در احساسات خود بزرگ بینانه و اندیشههای برتری طلبانه ما. من به اقتضای حرفهام در یک سایت حرفه ای مربوط به صنعت نفت هر از گاهی نقطه نظراتم را که عمدتاً در باره صنعت نفت و نقش شرکتهای بزرگ بین المللی (هفت خواهران قدیم) و هفت خواهران جدید (شرکتهای ملی نفت ) و نقش بازار بورس نیو یورک و لندن و دولت آمریکا درج میکنم، با واکنشهای منفی نه دور آز انتظار،اغلب کاربرهای سایت مواجه میشوم. دلیلش ساده است شهروندان “روم” قرن ۲۱ خود را تافته جدا بافته میدانند و با ادعای “استثنأ” بودن “خود پسندانه و خود عطا کرده” همچون صفت خود انگاشتهٔ “کبیر” بودن بریتانیا در گذشته- فرهنگ خود را آنهم با تکیه به قدرت زور صاحب حق دانسته و از این جایگا بر بقیه مردم دنیا حکمرانی میکنند. آنجا اذهان بیمار گونه شهروندان دگر سالار (امپراتوری آمریکا) موج میزند و اصلا دوست ندارند که غیری این توهمات تاریخیشان را به آنها گوشزد کند. اما تاریخ به رسم خود آنهایی را که مایل باشند با خود میبرد و بقیه را یا دفن میکند یا با خود میکشاند.
من رابطهٔ فلسفی جبرو اختیار را از نوع ریاضیات منطقی (درست یا غلط، همه یا هیچ، این یا اون) یا باینری (عدد دو گانه، صفر یا یک) نمیبینم، بلکه از نوع حساب احتمالات یعنی مقداری یا کسری بین صفر و یک میبینم که بین این دو کمیت متغیر است و متأثر از سایر شرایط زمان و مکان، لاجرم کمیتی خواهد بود که توازن بین این دو مقوله را برای فرد (سابجکت) و رویداد خاص تعیین میکند. در واقع فرد و رویدادها همواره تجربهای متفاوت از تقابل و توازن جبرو اختیار در حیات خود کسب میکنند. اراده بشر خود یک پدیدی طبیعست و به تبعه “اثر بال پروانه” در جهان بینظم یا “آشفته” میتواند اثری متفاوت از آنچه انتظار میرود به جأ بگذارد. رند شیراز مفهوم نتیجه بخشی قطعی کوشش یا کاربری اراده را در مقابل عنصر اقبال یا بخت نیک و یا داشتن تقوا دانش و صد هنر را در مقابل توکل یا اقبال قرار میدهد
انگار همواره تضمینی برای قطیعت خروجی مطلوب از اعمال اراده فردی علیرغم داشتن فضایل بر شمرده وجود ندارد و محتمل بودن آنرا لاجرم به عنصر بخت یا اقبال گره میزند.
کار چه وصالش نه به کوشش دهند /// هر قدر ای دل که توانی بکوش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست /// راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
و اما ابو، او نیز صاحب عقل و احساس و تخیّل و اراده و میل است، اما این عناصر طبق میل و ملاک دکارت نیست. باورهای اعتقادی ابو از همین عناصر ساخته و پرداخته شده،و به اعتقادات او تبدیل شده، مهازا مختصات اقلیمی- تاریخی- فرهنگی اش با آنچه که دکارت از آن بهرهمند شده متفاوت است و نتیجتاً برآیند آن نیز.
من نیز با شما و بسیاری دیگر موافقم که معبد سازی الزاماً فنّ معماری قرون وسطایی نیست و فقط شکل آن در طی قرون تغییر پیدا کرده و تا به عصر جدید ادامه داشته. معهذا تا انجائیکه من تا بحال تشخیص دادم اختلاف نظر یا نگرش ما اینست که آیا “معبدهای ایدئولوژی” دگر سالار (پرستش انسان توسط انسان) مسبب ایجاد تاریخ خشونت ساز و خونبار بشر از عصر حجر تا عصر فضا است یا حرص و آز بشر برای کسب و مصادره و به انحصار کشیدن دست رنج دیگران و منابع ثروت و قدرت بیشتر؟
و لاجرم پیداش طبقات بهره ساز و بهره کش، پدایش کمنهای اولیه تا طبقه رانت خوار فینانس کاپیتالیسم و اقتصاد کازینو ای جهانی ؟ تقسیم جامعه به ۲ طبقه ۱% حاکم و ۹۹% محکوم به پذیرش سلطهٔ صاحبان نظام مالی – بانکی و مافیای مالک کازینوی بورس جهانی؟؟؟ که این خود میتواند تجلی مدرن نظریه “معبد سازی” شما باشد.
نکته دیگر و با اهمیت تر اینست که این معبد سازی مدرن و بقایای معبدهای قرون وسطایی متکی بر شالودهٔ اندیشه ناخودآگاه دگر سالار اعتقاد محور چه مکانیسمی را برای دگر گونی در جهت ساختن معبد زیبای انسان دوستی عآری آز خشونت و بر جلوس نشاندن اندیشهٔ خودآگاه خرد محور میطلبد؟
حفاری باستان شناسی فرهنگی پر زحمت و صبورانه و پرتو افشانی نقادانهٔ شما قطعا میتواند تاریکی تاریخ محزون سپرده شده و باقی ماندهٔ این معبدهای ایدئولوژی هنوز فعال را عریان کند، و زحمتیست شایان قدر دانی از جانب امروزیان و آیندگان، اما بسیار بعید است که این پرتو افشانی بهمراه آموزش اخلاقیات کانتی، و بکار گیری نسخهٔ مدرن “دموکراسی مستقیم” آتن نه “دموکراسی نمایندگی” واشنگتن- آنگونه که منظور آرنت، کرنلیس کاستریادس و یا چامسکی است بتواند از عهده حرص و آز مافیای وال ستریت، کازینویهای لندن نیویورک فرانکفورت پاریس و توکیو و شانکهای ومسکو و تهران تسلیحات اتمی و غیر اتمی آنها بر آید. اما قطعا خواهید گفت باکی نیست
دست آز طلب ندارم تا کام من بر آید ///// یا تن رسد به جانان یا تن ز جان بر آید
پیروز و بر قرارو کامیاب باشید
خدايش رحمت كند منتظري نستوه را كه درموقع نماز جمعه ميگفت? بدانيد دوخطبه, دوركعت نماز است چون نماز ظهر رادرنماز جمعه دوركعت ميخوانيم/حال به خطبه هايي كه درنمازجمعه ها خوانده ميشود نظري بيافكنيم اولا عمده حطيبان دروغگوهستند!..به اين دليل كه ازطرف شوراي سياستگزاري به ايشان ديكته ميشود گه چه بگويند ثانيا محتوي خطبه جز مطالب غيرواقعي ومغرضانه نيست / قاعدتا خطبه اي مانند خطبه هاي مرحوم طالقاني. كه در بهشت زهرا ايراد نمود ميتواند بجاي ركعت نماز باشد….جمله اي ازان خطبه .… .وقتي ميگوييم شورا بايدباشد.ميگويند پس ماچي??شما هيچ!…اين مردم بودند خون دادند وفداكاري كردند..
بعد از چندین قرن جهالت مذهبی و پس از چهار دهه جنایت مذهبی، زیر “فرمایش” های آخوندی، ده تا رای آمده؛ هشت تاش “عالی” بوده.
نایید می کنم که “حق” هر کسی است که هر نظری داشته باشه، اما در عین حال ناکید می کنم ظاهرا هنوز چند صد سال کار داریم تا مستـ”حق” داشتن یک حکومت سکولار خردمند باشیم.
سنم خیلی بالا نیست اما فراز و نشیب زندگی و تجربه هام آنقدر بوده که بفهمم با وجود همه بی عدالتی هایی که در عالم واقعیت وجود دارند، همه کشورها در همان جایگاهی هستند که سزاوار و مستحقش هستند.