اشاره: این نامه را یکی دو روز پیش برای پسرم اباذر نوشتم. با اجازه ی وی، آن را منتشر می کنم:
سلام پسرم
چند روز پیش برایت از دردی در مجاورتِ درد زایمان نوشتم. که البته در این مقایسه اغراق فراوان بود. دردی که من این روزها تحمل می کنم کجا و درد زایمان کجا؟ برایت نوشتم که این روزها به دردی عجیب و غریب در ناحیه ی گردن و کتف و ساعد دست راستم دچار شده ام. از درد بخود می پیچم و صدایم در نمی آید. با پزشکی مشورت کرده ام. باید بروم آزمایش. ظاهرا تعدادی سوزن به دست و گردنم فرو می کنند و با ارسال جریان برق موضع درد را مشخص می کنند. بعدش چه می شود نمی دانم. این دردها شاید نمکِ زندگی باشند. که البته نباید از اندازه بیرون شوند.
نمی دانم خبر داری یا نه، چند روز پیش با مادر و خواهرت رفتیم منزل یکی از دوستان که خودت آنها را کم و بیش می شناسی. در آنجا چند خانواده بودند که همگی از نیکان و شایستگان اند. خانواده هایی که هر یک برای جامعه مفیدند و درستکار و بی حاشیه. ما بارها با همین چند خانواده نشسته ایم و از هر در سخن رانده ایم. نشست های اینجوری معمولاً همه اش با پراکنده گویی هدر می شود: صحبت های چند بچند و رد و بدل چند خبر و چند خاطره و بعدش شام و ناهار و : خداحافظ.
یک بار به همه ی حاضران پیشنهاد کردم بیاییم یک موضوع واحد را بگذاریم وسط و از تک تک حاضران بخواهیم در اطراف آن موضوع نظرشان را با همه در میان بگذارند. اگر یادت باشد خودت هم در یکی از این نشست ها حضور داشتی. فکر کنم موضوع آن نشست ” برآورده شدنِ یک آرزوی ما” بود. از همه خواستیم که یک آرزوی خود را با حاضران در میان بگذارند. که تو گفتی: همه ی آخوندها را ببریم از کهکشانها بیرون و همانجا رهایشان کنیم. که من این آرزوی تو را اینگونه اصلاح کردم: آخوندها را به تناسب لیاقت شان بر کارها بگماریم. و گفتم: یک آخوند یا لیاقت دارد – که در این صورت محروم کردنش خود یکجور جفا به همنوع است و ظلم – یا لیاقتی و شایستگی ای ندارد. گرفتاری ای که ما داریم از ناحیه ی همین نالایقان است. و نه لباسی که یکی می پوشد یکجور و دیگری می پوشد بجوری دیگر. مهم فریبکاری و مفتخواری و دروغ پردازی و آدمکشیِ جماعتی از آخوندهای حاکم است. اما اگر آخوندی باشد اهل ادب و انصاف و اهل استقلال معیشتی و اهل خردمندی و اهل احترام به دیگران، خب بیرون انداختن این فرد از کهکشانها جفا به انصاف و خردمندی است و حتماً ظلم است بلاتردید. منتها قبول دارم که تعداد اینجور افراد بسیار کم است در نسبت با جمعیت کثیر آخوندهایی که به نادرستی در رفتار و گفتار خو کرده اند. تازه ترین فتوای آیت الله محمد نوری زاد را خوانده ای؟ این که هر آخوند و هر آیت الله سربازی نرفته، بقدر بیست سی میلیون تومان نقد از جیب مردم برداشته و حتماً در ردیف دزدان و مال مردم خورها جا دارد. اگر چه این سربازی نرفتن آخوندها، قانونی باشد. پسرم، مطرح کردن اینجور چیزها، بر تنهاییِ من افزوده است. خواهم گفت.
خلاصه همین چند شب پیش، دوستان نظر مرا در باره ی موضوع بحث پرسیدند. که یعنی این بار در چه خصوصی صحبت کنیم؟ من پرسشی را که ذهنم را اشغال کرده بود با همه در میان نهادم که با استقبال مواجه شد و همه نیز مشتاقانه در همان حوالی صحبت کردند. مخالف و موافق. و چه مفید. من گفتم: بیاییم به این پرسش بزرگ پاسخ بدهیم که: آیا مسئولیتِ ما بزرگترها، در خانه و خانواده و فرزندان و خویشانمان تمام می شود؟ این که ما پدران و مادران همه ی همّ مان را بکار بگیریم که: فرزندانمان درس بخوانند و موفق شوند و خوشبخت شوند و خودمان به تماشای این خوشبختی ها بنشینیم و کیف کنیم؟ و بچه ها نیز در امتداد خوشبختی و کار و تلاش خودشان به همین چارچوبِ “خوشبختیِ خانواده” متمرکز شوند؟ بی خیال همسایه ای که در رنج است؟ بی خیال خیابانی که کثیف و ناجور است؟ بی خیال مغازه داری که بی ادب است؟ بی خیال محله ای که در آن دزدی می شود؟ بی خیال شهری که همه جور بی تربیتی در آن جاری است؟ بی خیال کشوری که در آن همه جور زشتی دست بدست می شود؟ و گفتم: من کسانی را می شناسم که نابود شدند بخاطر این که همین “خوشبختی” دامن بگسترد و همگان را در بر بگیرد. کسانی را می شناسم که خانواده هایشان متلاشی شد بخاطر این که به خانواده ی بزرگترِ ایران نظر داشتند و در همین راه از هستی ساقط شدند و امروز هیچ نشانی از آنان نیست.
طرحِ این پرسش، خانواده ها را در بهت فرو برد. به راستی جمعی از آنان اصلاً مشتاق مطرح شدن اینجور بحث ها نبودند. آنها کمترین گزش در قلعه ی محکم خانواده ی خود را بر نمی تافتند. و حال آنکه من آنان را به پاسخگویی فرا خوانده بودم. این که اگر جامعه ی درست می خواهیم، باید هزینه کنیم از خود. و گرنه می شود گفت: گور پدر جامعه و دیگران و همه. فقط و فقط و فقط خانواده را عشق است و بس.
پسرم، گاه با سخنی که صریح و بی تعارف و البته نرم و روان در یک جمع بر زبان می آورم، عده ای را از خود می رنجانم. بیان یک سخنِ صریح در جامعه ای که در هزار توی چاپلوسی و فریبکاری و ریاکاری و تعارف و حرفهای پوک سر درگم است، نابخردانه می نماید. و من، عجبا که مستِ این نابخردی ها هستم. راز تنهایی من در همین مستیِ نابخردانه است. کافی است کمی عاقلی پیشه کنم.
یادم هست چند سال پیش در قم، با جمعی از روحانیان منتقد نشستیم و از هر در سخن راندیم. یکی شان که شاخص تر و درسخوانده تر بود، رسماً گفت: آقای نوری زاد، شما هر حرفی می زنید بزنید اما داستان بهایی ها را بی خیال شوید. چرا که شما وقتی از بهاییان دفاع می کنید، ما دیگر نمی توانیم از شما دفاع کنیم. من در آن جمع و در پاسخ به این سخن چه باید می گفتم؟ یا باید همراهی و رضایت آن روحانیان را برای آینده ی خود حفظ می کردم یا به یک امر درست و انسانی اصرار می ورزیدم. با صراحت گفتم: من دفاع شما را نمی خواهم اگر که مرا به یک امر نادرست می خوانید. بله پسرم، من به همین سادگی همراهیِ جمع فراوانی از روحانیان منتقد حاکمیت را از دست دادم و تنها تر شدم.
تنها که شدی، طعم نگاهها را بهتر می چشی. یادم هست از زندان تازه بیرون آمده بودم که در یک جمع، به یکی از دوستان دیرین خود بر خوردم. من با شوق به سمت وی می رفتم و او با هراس عقب عقب می رفت. گاه باور کن احساس یک فرد جذامی در من پای می کوبد. که من مگر چگونه ام که عده ای از من گریزان اند؟ فصل مشترکِ گریز پایان، موقعیتی است که دارند. نمی خواهند بخاطر حضور در کنار من، شغل و موقعیت شان به مخاطره افتد. آنها سخت نگران انتشار عکس خود در کنار مالیخولیایی به اسم نوری زاد هستند. کافی است این عکس را شریعتمداریِ کیهان ببیند. آبرو: پر، شغل: پر، شهرت: پر، منصب و موقعیت و آینده: پر.
من در برابر همه ی آنانی که با تعجب به کارهای من می نگرند، یا سکوت می کنم یا با توضیحی مختصر از آن در می گذرم. در این راه، هر چه تنها تر می شوم، به درستی راهم بیش از پیش مطمئن تر می شوم. شاید بخاطر این که: در تنهایی، یا باید بر درستی ات تکیه کنی یا بر دیوانگی ات. و من به روی هر دوی اینها آغوش گشوده ام. گاه تنهایی ات در نگاه دیگران آنگونه مخوف و ترسناک می شود که اطرافیانت و مردمی که از غلظت تنهایی ات ترسیده اند، از سرِ هراس از تو دوری می کنند. اینجا عمق تنهایی است. کمتر کسی است که به اعماق اینجور تنهایی فرو شده باشد. در پس و پشت دیوارهای بلند زندان های مخوف، بوده اند انسانهای بلند مرتبه ای که تنها بوده اند و در همان تنهایی پوسیده اند و صدایی از آنان به هیچ کجا نرسیده، مهم اما : تنهایی در میان جمع است. این جور تنهایی است که فرساینده است. این که در میان جمع باشی و تنها باشی. این که از هست و نیستت برای همان جمع گذشته باشی و توسط همان جمع فهمیده نشوی.
پسرم، چرا نگویم: به نقطه ای از تنهایی رسیده ام که روی گشاده و عبوس دیگران خدشه ای بر تنهایی ام وارد نمی کند. گاه به افراد نام آوری بر می خورم که هراس خود را در زرورق تردید می پیچند و با تماشای آن، هم مرا از خودشان نا امید می کنند و هم خود را از مسئولیتی که دارند می رهانند. این جماعت، برای این که شانه های خود را از زیر بارِ انسان بودن و مسئول بودن برهانند، بر اصل موضوع خاک می افشانند و درستی اش را انکار می کنند. بسیاری از کسانی که به تردید در من می نگرند، برای فرار از مسئولیتی است که به وجدان شان نهیب می زند. آنها با علم کردنِ ” نوری زاد مشکوک می زند” باری را که خود باید حمل کنند، بر زمین می نهند.
پسرم، من در این سالهای فلاکت، از هزار توی همه جور مکر و فریب و حزب و دسته و صنف و تشکیلات عبور کرده ام. بقدرِ یک ثانیه نیز عضو و سمپات هیچکدامشان نبوده ام. بله، طرفدار نظام بودم و به جبهه های جنگ می رفتم و از شخص رهبر دفاع جانانه می کردم. در همان حال نیز از هر دو جناح چپ و راست انتقاد می کردم. بزرگترین خطای من، جهالت بود. و البته ترس و طمع و امید نیز. در روزهای تلخ زندان، کم کم به گشایشی دست یافتم که از هر چه خرافه و تعصب و نابخردی است دست بشویم. کم کم به راز بزرگ زندگی دست یافتم. به این که: همه ی خوبان جهان از ابتدا تا اکنون و تا آینده، روی سخن شان: تمکین و تکریمِ انسان و انسانیت بوده است. و چون ذات این تکریم، امری فطری و بشری است، هرگز مغلوب اوضاع جوی و سیاسی و بگیر و ببندهای احتمالی نمی شود. یک لبخند، هماره لبخند است. چه در زمستان و چه در تابستان. چه در فقر و چه در مغز و متن ثروت. ادب مندی، هماره پسندیده است. چه در آسمان و چه در زمین. احترام به دیگران و به حقوق دیگران همیشه دوست داشتنی است. چه با یک قاتل و چه با یک کودک تازه زبان گشوده. مراعات انصاف و درستی نه چیزی است که فرسوده شود و به مرور زمان از شفافیت آن کاسته شود. پاکیزگی فکر و جسم نیز خواستنی است. اینها هیچکدام نه با سیاست ها زدوده می شوند و نه در انزوا از رونق می افتند.
من تنهایی ام را با همین رویکرد انسانی است که برق می اندازم. به همین دلیل وقتی به یک درویش و بهایی و مسلمان و نامسلمان و یک فقیر و غنی می رسم، بیش از هر چیزشان، انسان بودنشان است که مرا به احترامشان ترغیب می کند. من با کسانی مخالفم که از انسان بودن در رنج اند. کسانی که به انسانیت لطمه می زنند. گردنم بد جوری درد می کند بابا. دستم نیز. بیش از این فعلاً مقدورم نیست. بعداً بازهم برای هم می نویسیم. تو برای من و من برای تو. بابا فدای تو.
آقاجان
به گمانم اكنون از هميشه كمتر تنهايى.
ورزش نه اما نرمش رهايت كند از درد تن.
باشى اى عزيز مام ميهن
نوری زاد عزیز …. حضرتعالی « از لحظه ای که » به دفاع از بهائیت پرداختی از چشمها افتادی .
عزیز برادر ظاهرا از نظر شما مرگ خوبست اما فقط برای همسایه!
اگر بهائیت خوب است چرا آنرا از دل مسیحیت و یهود استخراج نکرده اند و چرا سعی دارند آنرا به اسلام بچسبانند؟
برای درمان درد شانه و گردن و پشت و دست فقط و فقط ورزش و تقویت عضله ها جواب می دهد نه چیز دیگر
بسیار کسانی که به تردید در من می نگرند برای فرار از مسئولیتی است که به وجدانشان نهیب می زند ( و جگر و جرات هزینه کردن مسئولیت خو را ندارند) محمد نوریزاد درست ترین شکل واقعیت و پاسخ به شکاکان
چند مطلب :
اول: از خواندن نامه شما دلم بدرد آمد. من هم پدرم و روزی پسر یک پدر بودم. امیدوارم خدا هرچه زودتر این غم را از دل شما بزداید. با این نامه دل ابوذرتان خواهد شکست در غربت.
دوم: شما احساس تنهائی میکنید. آقای ماندلا ۲۷ سال در زندان بود. در تنهائی زندان ایشان به ان مقامی از انسانیت رسید که مسیحی,مسلمان و غیره در پیشگاهش زانو میزدن. من در شما و نوشته هایتان انسانی میبینم که به تمام مراجع تقلید دینی درس دین میتوان داد. از شما ملتمسانه تقاضا دارم که به مبارزهتان ادامه بدهید. البته با نوشته هایتان و خط فکریتان.شما پیغمبری هستید که میتوانید ما را با دین آشتی دهد. من برخلاف بعضی از دوستان جامعه فعلی رو علیرغم نخا ندن کتاب خیلی روشنترو دموکرات تر از نسلی میبینم که در سال ۵۷ مثل گله رم کرده به خیابان ریخت واسلحه برداشت و خون و خون ریزی ,,,که تا امروز ادامه دارد.
سوم: ایراد گرفتن ملاهای حوزه علمیه به شما درباره رفتار شما با بهائی های هموطن. مگر ما میلیونها بار از همین جماعت نشنیدیم که حضرت علی با پیرزن یهودی یا مسیحی ووو چه گونه رفتار کرد. چرا محض نمونه ما یکبار از این جماعت یک چنین چیزی را ندیدیم. رفتار اینها با ما شیعیان رو نظاره کنید در این ۳۵ سال , رفتارانسانی با ادیان دیگر پیشکش….
چهارم:با سپاس به نوع تفکر شما و همچنین خانوم انیتا که درباره مقوله دین نگاهی جدید ارائه کردید. میگویند یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.
امیدوارم سر بلند و سلامت باشد.
ارادتمند شما کیومرث
خیلی متاسفم که حتی می ترسی نظرم رو نمایش بدی..
آزادی بیان دیگه!!!
خخخخخخخ
——————————
سلام مصطفای گرامی
پوزش اگر انتشار نوشته ی شما کمی به تأخیر افتاده. این روزها من درگیر یک درد شدید در ناحیه ی دست و مهره های گردن هستم که کار با موس و نشستن پشت کامپیوتر را دشوار می کند. من هرگز نوشته ی دوستی را که سخن به نقد رانده حذف نکرده و نمی کنم. این تأخیر به همین دلیل بوده که بدان اشاره کردم.
با احترام
.————————–
سید مصطفای گرامی
هر چه گشتم نوشته ای منتشر شده از شما نیافتم. احتمال می دهم شما نوشته ای را ارسال فرموده اید به گمان این که همان نوشته در جا برای من فرستاده شده. گاه بلحاظ فنی این ارسال ها به مشکل بر می خورد. زحمت بکشید و نوشته ی خود را دو باره برای من بفرستید.
سپاس و پوزش
https://www.facebook.com/Alalam.Farsi.tv.Ir/videos/vb.560945303973092/912283218839297/?type=2&theater
نوری زاد عزیز،
چه بنویسم؟ فقط از چند نکتهِ مکتوبتان به اباذر عزیزتان: جهالت، تنهایی و هزینه برای جامعهِ بهتر
جهالت خطا نیست عدم دسترسی به دانستن است،عدم رسیدن به دانایی است،فقر از دانایی است الحمدلله از آن بدر آمده اید؛ سوال اینجاست که آیا بکمال دانایی رسیده اید؟ یعنی از آنها شناخت کامل دارید؟ بنظرم هنوز نه چون هنوز بدنبال آنان سر در گُم اید گاه اموالتان را گاه حق خروجتان را گاه و اغلب حقوق دیگران را از آنان مطالبه میکنید به چه امیدوارید؟ به کی امیدوارید؟ شاید بگویید امیدوار نیستید ولی قصدتان باجبار کشاندن است. قدرتمندان هرگز مجبور نمیشوند. آنهاییکه شناخته اند دل بریده اند و خود را آزاد کرده اند ولی شما دوست عزیز خود را بالاجبار در بند آنان می اندازید . شما با آزادی خود دردهای عصبی را دیگر نخواهید داشت.
همدردی ، دلجویی و مهربانی قلبی شما با ستمدیدگان مظلوم قابل ستایش است الحمدلله که به اراده اش چراغ سبز دارید پس ادامه دهید شما سالک راه عشقید چرا خود را با نِفرَتیان در بند میکنید بهترین هزینه برای جامعه بهتر عشق است که پایدار است پس سرمایه است نه هزینه. شکر نمایید که چنین سرمایه ای دارید. آنرا بپای نفرتیان هزینه نکنید. برای ساختن جامعه بهتر به سرمایه(عشق) احتیاج است نه به هزینه. وقتی که چنین سرمایه ای همگانی شود جامعه بهشت زمینی خواهد شد. عشق نور است در هر کاخی مستقر شود ونفرت وکینه ظلمت است در هر لانه ای رخنه نماید. عشق و نفرت هرگز در یک قلب نگنجند شما وقتی احساس تنهایی میکنید که به جنگ نفرت میروید.تنها راه مبارزه با نفرت عشق است، نفرتیان عشق پذیر نیستند به خودشان واگذارید، تعمیم عشق حلال مشکلات است.
امیدوارم که دیگر جلوی “لاستیک دنا” اتلاف وقت و سلامت ننمایید و در مقابل به اقدامات مهم خود در راه ایجاد عشق بین اقشار جامعه آنرا بهتر وبهتر نمایید برای مثال نفرتی که از بهاییان در دل فقها ست را میتوان با شناخت از خقیقت تبدیل به عشق نمود الحمدلله شما قادرید چون از چنگ تعصب جاهلانه رها شده اید چون آنها را انسان میدانید. در مصاحبه ای خود را انسان طلب معرفی کردید. انسان طلب لازم است انسان شناس باشد چنانچه انسانِ بهایی را بشناسید خواهید توانست پلی باشید ما بین اینها و آنهایی که نفرت در قلبشان لانه کرده. اینست تعمیم عشق. شما اگر آنها را رها کنید و خود را تنها، عشق خود به بهاییان را هزینه کرده اید برای جامعه نا بهتر در حالیکه با سرمایه کردن عشق خود به بهاییان و به جامعه فقها به تعمیم عشق فایق میشوید. نا دیده نمیشود گرفت که چنین اقدامی بسیار سخت است ولی با تکرار وتکرار نتیجه خواهد داد.
با تشکر از حوصله شما
—————————-
سلام مومن گرامی
سپاس از توصیه های دوستانه و مشفقانه ی شما
امید که لایق باشم و باشیم.
سپاس
.
الان دهها هزار طلبه خارجی در حوزه های علیمه مشغول تحصیل هستند و هزینه آن از جیب ملت پرداخت میشود.( چه از محل خمس و زکات و چه بودجه هایی که دولت به حوزه های می دهد) فقط 12 هزار طلبه افغانی در حوزه ها مشغول تحصیل هستند و سر ماه حقوق( شهریه) دریافت می کنند و خانه و حجره رایگان برای زندگی خود و خانواده و مدرسه و دانشگاه رایگان و آموزش فنی حرفه ای و اجازه اشتغال برای فرزندانشان دریافت می کنند. این طلبه ها به اتفاق زنان و فرزندان و بعضا سایر وابستگان یک جمعیت چند صد هزار نفری بی خاصیت و غیر مولد را به این ملت فقیر و بیچاره تحمیل می کنند بدون اینکه سودی برای جامعه داشته باشند.
ارزشش را دارد بخوانید.
هیچ راهی ندارید جز اینکه کتاب بخوانید !
مردم ما اگر به جای کپی پیست کردن پیام های بیهوده و تکراری در مورد افزایش نرخ بنزین , کمی برای بهبود معیشت خودشون کتاب میخوندند , کلاس میرفتند , فکر میکردند , و نگاهشون رو به زندگی تغییر میدادند , خیلی سریع تر نتیجه میگرفتند .
بیشتر کار ما مردم شده شایعه پراکنی و کپی پیست کردن مطالبی که یک دینار هم نمی ارزد.
عده ای هم در خفا نشسته اند و هوش و ذکاوت ایرانیان را اندازه گیری میکنند .
شعر نو مینویسند و زیرش نام مولانا را میگذارند میگویند یک انرژی مثبت از مولانا تقدیم به شما و میفرستند توی گروه ها و به سرعت انتقال بی اندیشه مردم می خندند.
یا جمله ای از جلال آل احمد را بر میدارند نام صادق هدایت زیرش میگذارند .
یا از مجلات و صفحات زرد , جملات زرد بر میدارند نام کوروش را بر آن میگذارند و در میان مردم شیوع میدهند .
شبکه های اجتماعی تبدیل به شبکه های بیهوده پروری شده است .
خودمان از خودمان در حال ساختن آدمهای بی مصرفی هستیم که تفاوت شایعه و واقعیت را نمیدانیم.
فقط ژست و فیگور میگیریم که جملات آنچنانی با امضاء نام بزرگان کپی پیست کنیم . حتی به خودمان زحمت نمیدهیم یک خط از آن جمله را در گوگل سرچ کنیم و ببینیم صاحب این جمله بی صاحاب کیست .
اجازه میدهیم عده ای پشت مونیتور بنشینند و به ریش ما بخندند.
امروز در گروهی که کار تخصصی میکند مطلبی میبینم که نوشته روز جمعه پمپ بنزین نرویم و پمپ ها را خلوت کنیم تا خبرگزاری های خارجی متوجه خلوتی پمپ ها بشوند و این اعتراض رسانه ای و جهانی شود . ملت هم کف و دست و هورا میکشند که آفرین .
جلل الخالق !
آخر یکی نیست به این بزرگوار بگوید مگر همه ملت ایران قرار دارند روزهای جمعه بروند پمپ بنزین چادر بزنند که این جمعه با حرف تو نروند !
یعنی شب جمعه نمیتوانند بروند ؟ یعنی این جمعه قرار است همه باک ها ناگهان خالی شود و نیازمند پمپ بنزین شوند و با فرمایش شما باید جلوی خودشان را بگیرند ؟
گاهی انسان ناامید میشود از وضعیت موجودی که در جامعه میبیند.
شبکه های اجتماعی تنها ویژگی ای که داشت , افکار نازیبا و روان ناموزون ما ایرانیان را از پس چهره ها و لباس ها و ماشین ها و گوشی های آن چنانی , عریان کرد
تا جامعه شناسان و روانشناسان بدون نقاب بتوانند این جامعه را مطالعه کنند .
وضعیت ما ایرانیان از نظر تفکر آنچنان بر آشفته و بی سامان است که اگر کسی بخواهد ما را مدیریت کند ,
کافیست چند روز در شبکه های اجتماعی ما بچرخد تا محرک ها , مشوق ها و ساختار نگاه ما به زندگی را بفهمد و سپس برایمان برنامه هایی که در راستای اهداف خودش است را بچیند.
نمیدانم کی میخواهیم کمی از ژست های نازیبای همه چیز دانی خارج شویم و کمی کتاب بخوانیم , مطالعه کنیم , کلاس برویم , و در فضاهایی که به تکامل افکار و نگرش ما کمک میکند حضور پیدا کنیم .
حتی اگر زمان زیادی را در اینترنت و فضای مجازی هستیم این فضا را به جایگاهی برای رشد و آگاهی مان تبدیل کنیم .
دوستان من , عزیزانم , مغزهای ما هم مانند شکم هایمان نیازمند غذا و خوراک هستند .
مغز های ما هم مانند بدنمان نیازمند پوششی از آگاهی و دانش فاخر است .
اگر میخواهید ثروتمند شوید , اگر میخواهید زندگی آرام داشته باشید , اگر میخواهید برای خودتان اهداف و رویاهایی ترسیم کنید و به آنها برسید , اگر میخواهید زندگی تان از آنچه هست بهتر شود:
هیچ راهی ندارید جز اینکه کتاب بخوانید , کلاس بروید , و در معرض رویدادهایی قرار بگیرید که نگاه و تفکر شما را تغییر دهد .
جای افسوس و شرمساری دارد که بگویم چندی پیش در یکی از بزرگترین شرکتهای زیر مجموعه یکی از وزارت خانه های کشور سخنرانی داشتم
و از مجموع چند صد نفری که در سالن بعنوان مدیران این مملکت حضور داشتند
فقط یک نفر در نظر سنجی ها نوشته بود در دو سال گذشته کتاب خوانده است.
البته آن کتاب هم کتاب چه کسی پنیر مرا دزدید بود که پنجاه صفحه هم نمیشود !
تبدیل شده ایم به مردم پر ادعایی که هیچ تلاشی برای شکوفایی و رشد خود نمیکنیم اما برای همه چیز ابراز عقیده میکنیم .
و از همه عالم و دنیا طلب کار هستیم که چرا وضعیت مملکت ما چنین است .
دوست من , عزیز من , جان من , مملکت یعنی برآیند من و تو . یعنی بروز و ظهور خرد و آگاهی من و تو . وقتی من و تو حاضر هستیم به لباس و پوشاک و آرایش و ظاهر خود با تمام توان برسیم و بالاترین هزینه ها را بکنیم
ولی برای خریدن یک کتاب ده هزار تومانی , یا یک سی دی آموزشی یا حضور در یک کلاس یا رفتن به مشاوره , میخواهیم جان به جان آفرین تسلیم کنیم , چه توقعی داری که سرزمین اجدادی من و تو آباد شود ؟
امیرفریدون نصرتی/پژوهشگر و مشاور مدیریت افکارعمومي
محمد آقا سلام
شما رو آدم منصفی یافتهام محمد آقا. تابهحال از انصاف شما تجلی فراوان دیدم اما یک شاهدش همینکه حرف اباذر را اصلاح کردی و گفتی بهجای بیرون راندن آخوندها از کهکشان، آنها به تناسب لیاقتشان بر کار بگماریم.
برای انسانخواهی شما هم شاهد فراوان است. قبلا هم به شما گفتهام، شاید یکی از پرارزشترین کارهای شما (در نظر من) که مرا مبهوت کرد، به اندیشهام فرو برد و این پرسش را که “کیست این نوریزاد” بر ذهنم نشاند و از آن برای من معمایی ساخت، ایستادن شما کنار بهاییان بود. این بود که انسان را پاسداری به صرف انسان بودنش. آقا، این کار شما را فراموش نمیکنم.
بله، شما تنهایی در میان جمع. تنهایان ِ چون شما اما انگشتشمار نیستند. بدخواه و دشمن و منتقد مغرض کم نداری. هر چه بیشتر میگذرد میزان عداوت با شما برایم روشنتر میشد. دلم میگیرد که لندننشین چپ شما را “معرکهگیر” بخواند و خود مصون از اندک تعرضی، در صلح و آرامش در استودیوی بیبیسی معرکه بگیرد. تحریف کنند یا با خوشبینی بد بفهمند. بگذریم، جایش اینجا نیست. آقا، صبر و پشتکاری داری.
برای شما محمد آقای دوستداشتنی از صمیم دل آرزوی تندرستی میکنم. قصد من اصلا از گزاردن این نظر همانا این بود که بگویم سلامتی شما از آرزوهای من است. این دردهای عجیب و غریب بسیاریشان ناشی از فشارهای عصبیست. من البته دکتر نیستم. بهترین کار مشاوره با پزشک است. و عجب که با این درد دوشنبهها را بیخیال نمیشوی! مطمئنام اگر این درد نبود، درد جامعه شما را هر روز هفته روبروی لاستیک دنا میکشاند. آقا، باغت آباد!
برادر بزرگ و بزرگوارم، پیروز و تندرست باشی.
ارادتمند شمای نازنین، ریش حنایی
جناب ریش حنایی درود!ایشان پاریس نشین هستند چپ هم که چه عرض کنم اصلاح طلبند مثل جناب مهاجرانی که لکه سیاهی در زندگی خامنه ایی نمی بیند.البته خود ایشان لندن نشینند و از دولت فخیمه تغذیه می کنند و تازه گیها هم جریان پورس تحصیلی پسرش از دولت سعودی بیرون زده.مسلمه برای چنین افرادی چنان کسانی نمی توانند لکه ایی سیاه داشته باشند و نوریزاد و هر کس دیگری که چیزی غیر از این بگوید معرکه گیر است.
نوری زاد عزیز ما زنده به آنیم که آرام نگیریم /موجیم که خاموشی ما عدم ماست /ره صدساله رو یکشبه رفتی جدیدا رسانه های اصلاح طلب دارن منکرت میشن و انسان دوستان حامی تو .فیلم پرچم های قلعه کاوه شما رو بعد از شناختت رفتم خریدم مطلبی رو زیر نویس جلد کرده بودی چندساله که منو بفکر برده .برادر یه عده انسان دوست پشت تو دارن حرکت میکنن ناامیدشون نکنی.البته این روند تکامل ما طبیعیه بشرط تفکر و مطالعه آینده خوبی داریم .اگه جوابمو بدی خیلی افتخار میکنم
————————–
سلام کاوه ی گرامی
من چرا باید به راهی در افتم که انسان دوستان را نا امید کنم؟ البته قبول می کنم که در نظام امنیتیِ برادران، ای بسا روزی بیاید که کوهها به تپه بودن خود اعتراف کنند و رودخانه ها به باریکه جوی بودنِ خود. فراتر از این رویه ی ناجوانمردانه ای که در اینجا بشدت باب است، من اما تا پای جان بر آداب انسانی پای می فشرم.
با احترام
.
علی
على گرانمايه ؛ درود بر شما و سپاس از نقد شما . نوشته ايد :
”از افق جنبشهای متفاوت رهایی بخش مردم اکثراً مسلمان کشورهای در حال توسعه خاور میانه – که از اوایل قرن ۲۰ تا کنون یعنی اوایل قرن ۲۱ – که در حال گذار از جامعه فئودالی – عشیرتی – قبیلهٔ و مصمم به گسستن زنجیرههای استعمار کهنه و نو با تکیه به فرهنگ مذهبی خود هستند- توصیه اکید به “نقد دین” چه مناسبت عقلانی – تاریخی و عملی با نظرگاه هگل و مارکس با این توصیه از افق قرن ۱۹ جامعه آلمان قیصری که در آغاز دوران شکوفائی صنعتی با فرهنگ خداشاهی- سلطنتی مشروطه – بورزوای است، میتواند داشت باشد؟
از افق دهه ۶۰ میلادی مبارزه علیه استعمار و استثمار – امپریالیسم و استبداد سلطنتی در دستور کار تاریخ است نه مبارزهٔ سیاسی بر علیه دین که چهرهای برجسته مبارز و سیاسی آن در زندان و تبعیدند و نه آن زمانیکه هنوز “استبداد دینی” عصر معاصر شکل نگرفته عینیت نیافته و در همهٔ عرصها بروز و حضور کمی و کیفی نیافته است. مارکس در مقالهٔ سهمی در “نقد حق” هگل میافزاید: “کافی نیست که اندیشه برای تحقق خود جهد کند، واقعیت خود نیز باید به سمت اندیشه جهد کند.” و تجربه تاریخ نیز همین را نشان داد- یعنی نقد استعمار و امپریالیسم نه نقد دین – اگر چه میوهٔ آن نه چندان شیرین برای همهٔ باغ کاران انقلاب شد.”
پايان بازنگاشت نوشته شما
………..
پاسخ
على گرامى از گفته من توصيه ، آن هم توصيه اكيد ، در نقد دين ، دريافت نمى شود . اين عين گفته من است :
”ماركس در سال ١٨٤٨ در نقد فلسفه حق هگل گفت : نقد دين پيشفرض همه نقد هاست . در همان مقاله شورانگيز است كه وى مى گويد دين das opium des Volkes ( ترياك مردم ) است . من اين را نمى گويم . من مى گويم ما از گذشته خود و از چهره هاى فرهنگى و دينى خود حضرت يا اقنوم ساخته ايم . عجالتاً به غرب و شرق و سرمايه دارى كارى ندارم” اين ها عين گفته هاى من هستند .پس از نقل جمله ماركس مى گويم : ” من اين را نمى گويم ” چرا ؟ چون فرهنگ صرفاً انديشه انتزاعى نيست كه مثلاً ايده اى شخصى صرفاً در ذهن من يا شما باشد . فرهنگ به دليل همگانى بودن اش بستر و زمينه واقعى بسيارى از كنش هاى اجتماعى است .جمله اى كه از مقاله ماركس نقل كرده ايد، به فرضِ درست بودنش ، بنا به متن آلمانى كه الان پيش روى من است در پايان پاراگرافى در قلب مقاله مى آيد كه اين طور آغاز مى شود:” انقلاب به عنصرى پذيرنده(passiv) نيازمند است ؛ يعنى به بنيادى مادى . تئورى به نزد يك قوم هماره فقط تا آنجا واقعيت مى پذيرد ، كه واقعيت پذيرى نيازهاى او [آن قوم ] باشد. …بسنده نيست كه انديشه خودش را براى واقعيت بخشى [ به خودش] زور آور كند [drängt]. واقعيت خودش نيز بايد خودش را به سوى انديشه زورآور كند ”( برگردان از خودم ).
على گرانمايه : يادتان هست كه قبلاً گفتم مبناى اختلاف ما در كجاست ؟ در آنجا كه شما فرموده بوديد اقليم بر فرهنگ بيش از فرهنگ بر اقليم نقش تعيين كننده دارد . ( نقل به مضمون ). در اينجا نيز گزينش گفته بالا از مقاله ماركس همان را مطرح مى كند منتها به صورتى ريشه اى تر ؛ يعنى : ماركس به جاى اقليم مى گويد : واقعيت (Wirklichkeit ).چون پرسيده ايد نقد دين در تاريخ مبارزات صد سال گذشته كشورهاى مسلمان خاورميانه چه ربطى با نقد دين در افق قرن نوزدهمى جامعه قيصرى آلمان و شرايط طبقاتى و بومى آن دارد ، ما ناچاريم مقاله ماركس را با توجه به پس و پيش نقل قول شما دريابيم فارغ از اينكه قبولش داشته يا نداشته باشيم . ببينيم واقعاً ماركس در باره دين چه مى گويد و حرفش چه ربطى به فلسفه حق هگل و اقتصاد سياسى دارد و چطور حرفش را توجيه مى كند .شوربختانه ورود به اين متن خوانى براى دوستان ديگر در اين سايت شايد خسته كننده باشد . من چكيده مى كنم : از همان آغاز نقد ماركس از دين مختص مسيحيت و پرتستانيسم نمى شود. البته خطاب او به آلمانى ها و هگل و لوتر است كه مرجعيت اقتدار بيرونى (كاتوليكى، يهودى ) را درونى كرده اند و هر آلمانى يك كشيش درونى و خوى كشيشى ( pfäffische Natur/ priestly nature) دارد، اما اصل مطلب آن است كه دين دوجهانى است و به تعبير ماركس با آن جهان خيالى اش ستمديدگان واقعى در اين جهان را تسلي كاذب ، آگاهى وارونه ، و رهايى خيالى و ناواقعى مى دهد . درست ؟ حال اگر كسى اين سخن ماركس را قبول داشته باشد ، نمى تواند با اين دستاويز كه دين در خاورميانه انگيزه مبارزه عليه استعمار نو و كهنه بوده – به فرض كه راه اين مبارزه درست بوده باشد – حساب اسلام را جدا كند . من ادعاى ماركسيست بودن ندارم ، اما ماركسيست اگر چنين كند ، فرصت طلبى كرده است. چرا ؟ چون در اينجا ماركس دارد در برابر هگل و ايدئاليسم آلمانى موضعى فلسفى مى گيرد كه از اين نظر مختصِ آلمان قيصرى و بورژوايى سده ١٩ نيست . ماركس كه هيچ ، شيطان را هم اگر بخواهيم قبول يا رد كنيم ، نخست بايد ببينيم كه خودش چه مى گويد نه اينكه از او آسياب بادى بسازيم و سپس به او حمله كنيم يا برعكس از او اقنوم و امامزاده بسازيم تا در راهش جان خود را بدهيم و جان مخالفانش را بگيريم. مقاله نقد فلسفه حق كه همچون مانيفست از نگر ادبى با شعر پهلو مى زند ، از يك سنت فلسفى فراتر از ١٨٤٣ بر مى آيد. ماركس صرفاً پرتستانيسم را نقد نمى كند ؛ او ايدئاليسم دو جهان انگارى را نقد مى كند كه پيشينه آن در فرهنگ اسلامى و به ويژه عرفانى ما نيز بسيار قوى و ريشه دار است . من مى گويم زمين و آسمان حافظ تا به طور ضمنى به هجويه رندانه حافظ بر همين ايدئاليسم نيز اشارت كنم .نكته ها هست در اين اشارت .
در همين جا بى مناسبت نمى دانم كه به نقد شما درباره حافظ پژوهى ريشه ها نيز پاسخ دهم . حافظ را من از پيش مركز بحث فرهنگ ايرانى قرار نداده ام . او مركزيت خود را بر بحث تحميل كرده است . هنر و تخيل و بينش و بحر بيكرانه عشق او از هر رساله فلسفى در بيان معناى هستى پيشرو تر است . در ضمن احساس شخصى من با حافظ و خداى سراپا مهر و شفقت او چيزى نيست كه در سلسله نوشته هاي پژوهشى – اگر بتوان اسمش را پژوهش نهاد- گفتنى باشد. در پژوهش نمى توان فتواى كلى داد . نمى توان يك بيت را از كل ديوان برچيد و به تمامى آن تعميم داد . حافظ پژوه در مقام پژوهش حق ندارد رابطه ايمانى با حافظ داشته باشد. براى من بسيار سهل است كه حافظ را با بلاغت كلامى به معبدى مقدس فراكشم و معبد خواهى برخى از خوانندگان را نيز ارضاء كنم ، اما در اين صورت نه فقط به پژوهش بل به رند راه نشين شيراز نيز خيانت كرده ام . ديوان حافظ ،اين شاهكار يگانه ، را بايد چون سرزمينى از بالا و از چشم پرنده ديد و براى رسيدن به اين نگاه بايد شخصاً و رأساً وارد اين سرزمين شد و قريه به قريه آن را درنورديد. نمى توانيم مديحه هاى حافظ را از آن حذف كنيم ، از همين رو ، من به همين مديحه ها نيز پرداخته ام و از جمله قصيده در مدح يحيى مظفرى . از روى همين مديحه ها نيز مى توان دريافت كه حافظ ، در عين وقوف بر تباهى روزگارش ، در عين ناتوانى فردى و شخصى اش از شكستن ساختار دگرسالارى كه شاه و شارع را اقنوم خدايى مى گرداند ، همچون رند و پيكارو اين ساختار را به ريشخند گرفته است و اين يكى از رموز جاودانگى اوست . رمز بزرگى هنرمندان بزرگ در همين بلنداى روحى است كه از شخص خودشان فرامى رود و زبان حال روح يك ملت مى گردد . آسمان حافظ زمين را براى رستگارى فردىِ عارفانه وانمى گذارد. آسمان حافظ زمين اوست.
دو ديگر اين كه شما مى گوييد : از افق دهه ٦٠ ميلادى استبداد دينى عصر معاصر هنوز عينيت نيافته بود . من هم به تعبير هگل مى گويم : جغد مينروا در پسينگاه بال مى گشايد ، اما در دهه ٦٠ و ٧٠ اگر به جاى تور انداختن در گذشته نقدناشده ،فرهنگ گذشته به همين صورت كه الان دارد نقد مى شود نقد مى شد ، در مى يافتيم كه كمابيش تمامى تاريخ گذشته ما به شهادت حافظ و عبيد و خيام و حتى برخى از عارفان بزرگ استبداد دينى بوده است ؛ هم در فرهنگ عامه ، هم در اتحاديه شارع و حاكم ( زاهد و محتسب ). اى عزيز ، بايسته تر آن است كه ما خود را نقد كنيم . منظورم از ما ، على يا كورس نيست ، بل يك ” ما” ى كلى تر است . روشنفكران چپ گرا را مى گويم . آيا قتل فجيع و نامردمانه كسروى را نديده بودند ؟ آيا نمى دانستند كه پشت اين قصابى فتوا نهفته بود ؟ آيا از خيام نشنيده بودند كه :
ای صاحب فتوی، ز تو پرکارتریم،
با اینهمه مستی، از تو هشیارتریم؛
تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان،
انصاف بده؛ کدام خونخوارتریم؟
آيا از طرح حكومت اسلامى در كشف الاسرار و نامه كاشف الغطاء از آيت الله خمينى خبر نداشتند ؟ آيا با استبداد داخلى مى توان با استعمار خارجى مبارزه كرد ؟ تازه چند تا روحانى زندان رفته بود ؟ شاه تا دلتان بخواهد فرهنگ عمومى را سپرده بوده به ده ها هزار منبر و دريغ از يك روزنامه آزاد . دريغ از يك تريبون آزاد براى روشنفكران . تمامى تاريخ گذشته ما تاريخ استبدادى است كه موبدان و شيخان گمراه و پيران جاهل همواره يك پايه اتصال آن به عالم بالا بودند .
ما را به رندى افسانه كردند
پيران جاهل ، شيخان گمراه
دوست دورادور و ناديده ام . من از بن جان نقد شما را ارج مى نهم و تعارف نمى كنم ، چون نقد شما مبنايى است و بر اصلى استوار كه هم فلسفى و هم سياسى است .من وقتى به جوان امروزى مى گويم ، حتى در آن دوران كه جوانى هيچكاره بودم از دموكراسى دفاع مى كردم ، در كتش نمى رود . باور نمى كند و حق هم دارد .پس بناچار خود را هم جزء آن ما قرار مى دهم و مى گويم : ما بايد اقرار به اشتباهمان كنيم . حتماً يك جاى كار خراب بوده كه حاصل آن مبارزات ضد امپرياليستى آنى شده كه امروز مى بينيم . قصد و نيت رهايى از ”استعمار و استثمار- امپرياليسم و استبداد سلطنتى ” كافى نيست .همه رهبران ناسيوناليست و كمونيست و اسلاميست و حتى فاشيست كه توده هاى سودازده و خردباخته بر دوش حملشان مى كردند ، قصد خود را همين رهايى مى خواندند . اگر واقعيت بر آرمانهاى آنها زورآورشده بود ، پس حكومت آنها مى بايست اين واقعيت را بهتر كرده باشد نه بدتر. همه آنها در درون مرزهاى كشور خود نظامى پليسى و سركوب گر مستقر كردند و همزمان براى بيرون از مرزها پيام هاى رهايى بخش مى دادند. درست برعكسِ جهان غرب كه براى شهروندان خودش توليد رضايت مى كند و غارت و جنگ را برون سپارى مى كند . اين هر دو برخلاف جهانى است كه در آن عشق حافظانه جارى باشد .آيا دليل خفقان و استبداد داخلى حكومت هايى كه پيامى رهايى ستمديده و مستضعف صادر مى كردند صرفاً اين بود كه منابع سرشار طبيعى و اقليمى در سرزمين هاى امپرياليستى بود ؟ شرايط اقليمى به جاى خود و به عنوان يك عامل درست ، اما آيا فقط اين بود دليل كنترل انديشه ها و تأسيس سياه چال ها و شكنجه گاه ها و تصفيه هاى گسترده ؟ كجاى كار خراب بوده ، ريشه ها مى خواهد پيدايش كند تا مصيبت تكرار نشود. ريشه ها از مبارزان دهه ٦٠ چشم ندارد كه فرهنگ را مى بايست نقد مى كردند. ريشه ها كارش جستجوى ساختارهاست و اگر از اشخاص مى گويد از آن روست كه اين اشخاص بازنماى ساختار سياست و فرهنگ داخلى در متن سياست جهانى بودند ، اما از افق امروز بدون غرض بايد ببينيم كجاى كار اشتباه بوده است . نقد دگرسالارى ريشه اى تر از نقد دين است و اساساً هيچ چيز در ساحت تفكر نبايد از نقد مصون ماند، حتى اگر اين نقد فوراً و بى درنگ گره از كارى نگشايد، اما اگر حقيقتى در آن باشد زمانى كه شايد من نباشم اثرش را بگذارد. من كه مانع ديگرانى كه طور ديگرى فكر مى كنند نشده ام . آنها كار خودشان را مى كنند و من هم كار خودم . به فرض كه من حافظ را و دين را هم نقد كنم از خراش يك منتقد گمنام بر الماس خدشه اى وارد نمى آيد .وحدتى هم كه از بالا با زور ديكته شود همان حزب فقط حزب الله است . همان ” هميشه حق با حزب است” در شوروى سابق است . همان تطبيق خونبار همه با يك تن يا يك حزب است كه مى گويد يا مثل من فكر كن يا بمير. همبستگى بدون آزادى كثرات در فضاى عمومى عاقبتش تمام خواهى خواهد بود . يكى از مشكلات ما آن بوده كه كم داشته ايم روشنفكرى كه بگويد من آنچه را درست مى دانم فداى هيچ مصلحتى نمى كنم . هميشه كسانى بايد باشند كه فارغ از مماشات و مصلحت وضعيت موجود را به گونه اى راديكال نقد كنند. تا انديشه نباشد كه واقعيت و هستى خودش خودش را تغيير نمى دهد. اين انديشه است كه واقعيت را به سخن وامى دارد. در علم ، از نيوتون تا هاوكينگ ، از آنجا كه از نظر هستى شناختى انسان بودند ، سهم آزادى و اختيار خود در كشف قوانين كيهانى را به كار بردند . اگر اين اداى سهم ممكن نبود ، كيهان و طبيعت كه خودش خودش را معرفى نمى كرد ، خودش كه نمى توانست اعلام كند كه من تابع قانون جاذبه هستم و از بيگ بنگ آغاز شده ام و چنين و چنانم . اگر تئورى ماترياليسم ديالكتيك را كسانى چون ماركس و انگلس توضيح نمىدادند ، تاريخ صرفاً مجموعه اى از رخدادها و به بيانى دقيق تر تلمبارى از گزارش هاى رخداد ها بود بى هيچ ارتباطى . اين آگاهى و انديشه است كه پيوند رخدادها و قوانين آنها را آشكاره مى كند. اين درست كه انديشه بايد بر وفق واقعيات باشد. اين درست كه آگاهى بايد آنچه هست را تشخيص دهد نه به طور وارونه در دام پندارهاى اساطيرى و توهمات و ” جان جهان بى جان” افتد، اما ميان انديشه درست و واقعيت رابطه ديالكتيك معقول- بالفعلى است كه با حضور انسان ايجاد مى شود و اگر نبود اين حضورِ ارتباطى بى ترديد تمدن و فرهنگ و توحش بشرى و به طريق اولى تحول توليدافزارها هم نبود. اكنون پرسش اين است كه در صد سال گذشته و به ويژه دهه هاى ٦٠ و ٧٠ ميلادى انديشه مبارزان را امكانات نهفته در آنچه هست ( واقعيت) هدايت مى كرد يا ايده هاى ذهنى مستبدانه اى كه مبارزان مى خواستند به هر بهائى آنها را بر واقعيت ديكته كنند ؟ پاسخ ريشه ها به شق دوم متمايل است . اين ايدئاليسم شخص گرا ، اراده گرا ، اقنوم پرور ، ذات انديش ، ساختار نشناس ، نصيحت الملوكى ، تك رو ، قهرمان ساز ، منجى پرور ، تاناتوسى و پروكروستى است كه همواره چرخه استبداد و شكنجه و شاهخدايي را حفظ كرده است . خواننده ريشه ها بايد با اين مفاهيم آشنا باشد . پيله اين ايدئاليسم كه شكافته شود ، پرواز آزادى نيز آغاز مى گردد .
من بارها گفته ام كه با دين و خدا در ذاتش كارى ندارم مادام كه در حكومت و دولت نمايندگى نشده بل نمايندگان آن معتقدان و تئولوگ هايى هستنند كه صرفاً در فضاى عمومىِ حتى الامكان امن و عادلانه كلمه را با كلمه پاسخ مى دهند نه با قمه . براى خود من هم در مورد خدا و آفرينش مسائلى وجود دارد كه از ابراز آنها مى پرهيزم . آنچه در ريشه ها فراديده است نقد انسانى است كه رابطه اش با چيزهاى همين جهان از نوع رابطه سرسپرده و دگرسالارانه است ؛ خواه دگرسالاران قديم و خواه دگرسالاران جديد ، از خداى شارع و زاهد و حاكم در ديوان حافظ گرفته تا خداگونه هاى مدرنى كه همواره آزادى و عدالت را به سود كيسه هاى خود مصادره كرده اند.
…….
فرموده ايد:
”از افق مارکس دین همچون سدی عظیم مقابل رود طغیان پرلتاریا برای فرو ریختن نظام مشروطهٔ- سلتنی- بورژوازی و مالکین بزرگ بود – و همچنان بعد از گذشت بیش از ۱۶۰ سال وضع بر همان منوال است – در حالیکه از افق امروز جنبشهای بیداری و مقاومت مردم خاور میانه علیرغم پیچیدگیها و تناقضات خود، دین خود اینجا نیروی محرکه اصلی ایدولوژیک برای طغیان این مردمان بر علیه حکومتهای شبه مستقل، مستبد، و دست نشاندهٔ استعمار است، و روز بروز دامنهٔ گسترده تر و عمق بیشتری پیدا میکند.
البته این جنبشها فقدان یا بسیار کم رنگ بودن گرایشات دموکراتیک و تجدد خواهی را که ریشه در فرهنگ سنتی و ساختار سیاسی- اقتصادی- اجتماعی کم توسعه آنها دارد، هم زمان به وضوح به نمایش میگذارند. این جنبشها به دلایل گوناگون فرهنگی از قبیل اختلافات تاریخی قومی، مذهبی، ملی واقلیمی و همچنین توطئههای سیاسی، تحریمات اقتصادی، و اقدامات نظامی مستقیم و غیر مستقیم استعمار و حکومتهای دست نشانده آنها که ثبات، امنیت و منافع خود را در منطقه با خطراتی جدی مواجه میبینند، برای سرکوب، یا به انحراف کشاندن یا تخریب وسیع این جنبشهای رهایبخش و یا تخریب فیزیکی کشورهایشان، از هیچ کوششی فرو گذار نخواهند کرد.
شاید بشود استدلال کرد که رشد و توسعه اسلام ایدولوژیک، سیاسی و خشونت گرا و مترادف شدن آن با تروریسم که در بدترین شکل خود در چهرهای طالبان، بوکو حرام، تکفیریها، وهابییون ، النصره و داعش متجلی شده کابوسیست که به هر قیمت – حتا با تشویق و حمایت از امپریالیسم برای تجاوز و اشغال کشورهای مربوطه – باید از بین برود، اما ساده لوحیست اگر فراموش کنیم که اینها خود ابزار سازمانی سیاسی نظامی بر ساخته یا مستمسک امپریالیسم جهت حفظ ثبات، منافع و سلطه خود و حکومتهای دست نشانده نیست، و قرائن و شواهد فراوانی در این موارد هست. البته باید در نظر داشت که اساسا ظهور و بروز جنبشهای رادیکال سیاسی – اسلامی خود معلول حضور سیاسی – نظامی – فرهنگی تحمیلی غرب و استعمار بد از فرو پاشی امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول و تقسیم خاور میانه بین انگلیس و فرانسه و سپس سیطرهٔ یافتن امپراتوری جدید آمریکا در منطقه بعد از جنگ دوم جهانیست.
صرف نظر از تضادهای طبقاتی و مناقشات درون مرزی در این کشورها به منزله علل بروز و حضور جنبشهای رادیکال اسلامی علل خارجی نیز که ریشه در سیاستهای استعماری و خصوصاً صهیونیستی دارد – تشکیل و تحمیل خشونت بار کشور اشغالگر اسرائیل بر فلسطین و بیرون راندن فلسطینیان از زادگاه و آواره کردن میلیونها انسان و تحمیل رنج و مشقتی در ابعاد تاریخی بر آنها – در سایهٔ حمایت بیدریغ، همه جانبه و بیشرمانهٔ امپریالیسم آمریکا و بریتانیا و غرب از این اشغال و سرکوب بی رحمانهٔ -قطعاً نقش غیر قابل تردیدی دارند. انقلاب اسلامی ایران خود واکنش تاریخی (آنتیتز) دولت ساقط شدهٔ ملی شادروان دکتر مصدق از طریق کودتای ساخته و پرداخته شدهٔ آمریکا و بریتانیا بود. حماس و حزبالله لبنان آنتیتز اسرائیل اند. اسرائیل هم خود معلول نازیسم و سیاست استعماری آمریکا و انگلیس و صهونیستها هست. و این مناقشات با داشتن ریشههای عمیق تاریخی توام با تسلسل خشونت دینی، سیاسی، سرزمینی همچنان ادامه دارد.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه////////چون ندیدند حقیقت راه افسانه زدند”
پايان بازنگاشت نوشته شما
پاسخ : مناسبات قدرت در عصر مدرن به مراتب بيش از عصر قديم جهانى شده است .همه مطالبى كه فرموديد ناظر به نزاع اراده هاى معطوف به قدرت پس از فروپاشى امپراطورى عثمانى است كه اگر ورق به نفع عثمانى برمى گشت اكنون جاى مستضعف و مستكبر برعكس بود. همواره در تمامى تاريخ قربانى اصلى اين منازعات همان مردم بى دفاع و ساده اى هستند كه مى خواهند نان روزانه خود را شرافتمندانه تأمين كنند و به سادگى در زادبوم خود زندگى كنند . فرض بر آن مى نهيم كه همه مطالب شما درست باشد .صحنه نزاع قدرت طلبان نيازمند بازيگرانى است . اگر بازيگران آن قدر آگاه باشند كه براى صحنه گردان ها بازى نكنند ، آيا كار براى صحنه گردان دشوار نمى شود. آيا ممكن نيست يك در ميليون هم كه شده مشكل در خودِ ايدئولوژى عدد انديش ،اقليت كش و تمامت خواهى باشد كه همبستگى و وحدت را از راه تعصب و ميراث زورآور مى كند نه از طريق تفكر ؟ آيا فرافكنى همه تقصيرات به ديگرى يك جايش نمى لنگد ؟ من باز هم تكرار مى كنم كه تأكيدى بر نقد دين ندارم . اما اگر رابطه انسان ها با دين خود ، به جاى تعصب انديشه انتقادى بود، اگر راه موج سوارى بر جهل توده ها و مردم فريبى بسته مى شد آيا باز هم ژنرال هاى جهان خوارى مى توانستند شعله جنگ هاى فرقه اى را دامن بزنند؟ ما به غرب يا شرق كارى نداريم . آيا آينده بهترى مى خواهيم يا نه ؟ بدون نقد كذشته هرگز آينده ما بهتر نخواهد بود .
………..
فرموده ايد:
”در هر حال، علت وجودی آنها اسلام خشونت طلب یا تروریسم ذاتی نیست، بلکه توسل به ابزاری ایدولوژیک- سیاسی- نظامی برای مقابله با دشمنی قهار. ریشهٔ رفتار تروریستی بشر در ایدئولوژی او نیست بلکه در بیولوژی و خوی حیوانی او نهفته است.
و اما گریزی “بی اهمیت” به تریاک یا مسکن دردها و رنجهای هزارههای فقرو محرومی؟
در دشتهای عظیم مرکزی آمریکا -به آن سبد نان جهان نیز میگویند سالانه از آغاز فصل بهار هزاران کامباین در عرضی به پهنای بیش از یک هزار کیلومتر از مرز مکزیک / آمریکا مسافتی را به طول بیش از سه هزار کیلومتر به سمت شمال تا قسمتهای جنوبی کانادا تا آغاز فصل برف و بوران طی میکنند، . آنها در این مسیر سالانه به بترتیب نزدیک ۳۶۰ و ۶۰ میلیون تن ذرت و گندم بر داشت میکنند.
زمانیکه کامباینها به آغازگاه بر میگردند کاشت فصل جدید آمادهٔ برداشت است و این مسیر مجددا از سر گرفته میشود. در طی تجاوز نظامی امپراطوری دموکراتیک آمریکا به افغانستان، امپراتوری از جیب شهروندان بیخبر جهان تا کنون مبلغ ناچیزی بین ۴ تا ۶ تریلیون (میلیونمیلیون) دلار هزینه کرده – در آمد سالانهٔ افغانستان کمتر از ۵۰ بیلیون (هزار میلیون) دلار است، یعنی بیش از یک صد برابر در آمد کشور نگون بخت افغانستان خرج نابودی آن شده. بخوانید؛ صورت حساب هزینههای پیمانکارن نظامی آمریکا
در عوض این خوش خدمتیهای رئیس دفتر دبیر خانهٔ امپراتوری، سلاطین دلار و تسلیحات نیز به او قرص نانی چرب و جایزه صلح جهانی عطا کردند.
در تاریکی غمناک درون یک کلبه گلی که با فانوسی کمی روشن بود، افغانی روستایی در واکنش به سوال گزارشگر شبکه خبری تلویزونی که غذا برای خود و بچههای مندرس پوشیده، نیمه خواب که در گوشهٔ کلبه روی حصیری پاره پوره دراز کشیده بودند چه تهیه دیده؟ مرد روستایی از پستوی کلبه قرص نانی کمی کپک زده بیرون کشید و به او نشان داد که اینست قوت ما! و گزارشگر با حیرت مجددا پرسید مگر این کفایت میدهد برای همه شما؟ مرد روستائی گفت به بچهها معمولا کمی تریاک میدم که اشتهایشان را بگیرد و به لقمهای کمتر سیر شوند. بچهها در خماری خود “امپراطور را که لباس نامرئی آزادی و حقوق بشر ” به تن داشت با نای ضعیف خود رسوا میکردند؛ امپراطور لخت است، حافظ وهابر ماس و ارنت و چامسکی و محمد و کوروس و علی هم سر افکنده به همراه ساکنان حرم سطر عفاف ملکوت در سکوت میپرسند که “تعالی الله چه استغناست اینجا”؟ من به خود اجازه نمیدهم که آن تریاک را که بخشی از قوت آن کودک محروم افغانیست از او بگیرم. بچههای افغانی به نان تازه نیازمندند و جهان بیخرد متمول به تریاک افغانی برای نعشگی و،مافیای محلی محصولی برای دادو ستد و نگون بختان برای فراموشی رنج و کاهش اشتها.
و اما در نقد دین؛ بنیان گذار انقلاب در حوزه اندیشه و عمل “دیانت خود را عین سیاست و سیاست خود را عین دیانت میدانست”. او خود را میراث دارو پیرو سنت دینی- سیاسی- تاریخی حضرات موسی، عیسی و محمد میدید که با فرعون مصر ، قیصر روم و جاهلیت اشراف عرب در افتادند او نیز بر علیه طاقوتهای زمان در عصر خود که در چهره امپراطوری امریکا و حکومت دست نشاندهٔ آن ظاهر شده بود قیام کرد. او پرچم ایدهآلیسم ذات مطلق بر افراشت ، و خود را منادی اسلام ظلم ستیز و عدالت خواه در قرن ۲۰ معرفی کرد. باور من بر این است که ما بهتراست سیاست را به نقد کشیم
یعنی همون گونه که واقعیت جهد میکند، اعتراضات صنفی حقوقی کارگران، معلمین، پرستاران، دانشجویان و سایر زحمت کشان بیشمار این را به ما میگوید- نقد زیربنایی- ساختاری جامعی ایدهآلیست دیگر سالار.
نقد کلی دین یا قوس و قزح متفکّرین آن مثلا از سروش و ازغندی و حجاریان و لاریجانی گرفته تا قرائتی و جنتی و مصباح امروز همان قدر بی مناسبت است که مناظرات تلوزیونی فلسفی طبری و کشتگر در اوایل انقلاب با سروش و مصباح. فقط برای یک لحظه تصور کنید که این مناظرت باز هم ممکن بود آنهم در فضایی صلح آمیز و دوستانه نه امینتی و خصمانه. و مثلا به شما و مجددا به سروش و سایر ناقدین دین و اصلاح گرایان دینی هم این فرصت داد میشد که در این مناظرت آزادانه شرکت کنند. فکر میکنید بازتاب آن در عرصه عمل و تحقق نیازها مطالبات سیاسی اقتصادی اکثریت مردم تا چه میزان میتواند موثر باشد؟ به نظر شما عموم مردم بر مبنای منافع طبقاتی و مصالح اقتصادی خود در میدان عمل سیاسی شرکت میکند یا صرفا برای دفاع از باورهای دینی خود؟ مگر نه اینکه باورهای دینی آنها با خاستگا طبقاتی آنها عجین شده و قابل تفکیک از سیاست آنها نیست؟ امروزه حتا در آمریکا هم محافظ کاران دست راستی سیاستشان رابطهٔ تنگا تنگی با باورهای مذهبی آنها دارد.
البته از نظر برسی تاریخی – فرهنگی در قالب یک کار تحقیقی اکادمیک – که خود نیز بدان بگونه اشاره کردید – بسیار ارزنده است اما کار بری سیاسی موثر آن مورد تردید است.
و عاقلانه و اولا تر آن است که “نقد دین” را به آن “پیامبری” وا گذاریم که موسی و عیسی را از دین بدر و مارکس و انگلس را مؤمن میکند.
آنکس است اهل بشارت که اشارت دادند//////// نکتها هست ولی محرم اصرار کجاست”
پايان بازنگاشت نوشته شما
………
پاسخ : با نظر شما در مورد تروريسم موافقم و تحليل من در ريشه ها ٣٢٩ همسو با نظر شماست ، ليك من به جاى خوى بهيمى ميل معبد خواهى يا فناتيسم را مى گويم . از قضا ريشه ها اصلاً دسترس به دين از آن رو كه اساسش ايمان به خداى فراتاريخى و فرازمانى و فرافرهنگى است ندارد . بارها اين را به گونه هاى مختلف تكرار كرده ام . نقد فرهنگ نقد همان سياستى است كه از فرهنگ تفكرستيز و عمومى و انبوه عددى توده هاى عادت زى و معبد خواه تغذيه مى كند :
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
كامروا و خوشدل باشيد
گزارش
پنجشنبه 30 ژوئیه 2015 محمد زمانی
خیاط در کوزه؛ سر بازجوی زندانیان مجاهدین خلق در زندان اوین
تذکر مهم؛ مطلب ذیل از طریق منبع موثقی به دست ایران وایر رسیده و از طرف دو منبع دیگر هم تایید شده، اما به دلیل ماهیت اطلاعات ذکر شده در این مطلب و عدم امکان دسترسی خبرنگاران به افراد ذکر شده در این گزارش، خبرنگاران ایران وایر به طور مستقل قادر به تایید این اطلاعات نیستند.
«علوی» را خیلی از هواداران «سازمان مجاهدین خلق» که در 20 سال گذشته کارشان به وزارت اطلاعات و بازداشت و دادگاه افتاده است، خوب می شناسند؛ کارشناس ارشد حوزه سازمان مجاهدین خلق که در زبان جمهوری اسلامی به آن «نفاق» می گویند .
علوی 50 ساله، 20 سال به عنوان کارشناس بلامنازع وزارت، پرونده های هواداران سازمان را در دست داشت. او با زندانیان دوره های مختلف سازمان که پس از انقلاب به طور مکرر به زندان آمده و چند سالی را حبس کشیده و رفته اند، ارتباط نزدیک داشته است. بسیاری از آن ها با امضای او راهی حبس های کوتاه مدت، بلند مدت، تبعید، آزاد و حتی اعدام شدند و بسیاری هم هنوز با همین امضا در زندان های گوشه و کنار کشور در حال تحمل دوران مجازات خود هستند.
اما اکنون نزدیک به یک سال است که هیچ خبری از «علوی» نیست. او دیگر با خانواده های زندان رفته و آزاد شده و یا زندانیان تماس ندارد، زندگی، شغل، تحصیل و سایر امورات آن ها را در بیرون از بازداشتگاه کنترل نمی کند و شخص دیگری پرونده مجاهدین را در وزارت اطلاعات به دست گرفته است.
علوی کجا است ؟ چه بر سر این کارشناس ارشد وزارت اطلاعات آمده است؟ این سوالی است که این روزها پیرامون پرونده این بازجوی سابق و سرتیم پرونده های بزرگی چون «گروه مهدویت» و قتل های زنجیره ای وجود دارد .
سوال ها در پرونده این بازجوی وزارت اطلاعات که در کارنامه خود پرونده سازی و تلاش برای اعدام «محمدعلی حاج آقايی»، «جعفر کاظمی» و«غلامرضا خسروی»، از بازداشت شدگان پس از انتخابات 88 را دارد، از آن جا آغاز شد که در بهار 93 کارکنان زندان اوین و بند 209 امنیتی آن از اشغال چند سوییت مجهز این بند در طبقه پایین آن خبردار شدند که به کارکنان متخلف وزارت اطلاعات اختصاص دارد؛ زندانیانی که هنگام خطاب قرار داده شدن از سوی نگهبانان، فقط یک شماره اند.
علوی به همراه عده ای از بازجویان و کارکنان وزارت اطلاعات از اواخر زمستان سال 92 به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و یا به تعبیر جمهوری اسلامی، «گروهک نفاق» بازداشت شده و تحت بازجویی قرار دارند؛ اتهامی که توسط همین بازجو و تیم همکارش به عده زیادی در طول دو دهه گذشته زده شد!
علوی کیست ؟
علوی که برخی از زندانیان او را با نام مختصر شده «حاجی» خطاب می کنند، به عنوان یک کارشناس کلیدی در وزارت اطلاعات، کار جدی خود را با پرونده گروه مهدویت آغاز کرد .
در دی ماه 1377، وقتی طرح ترور «علی رازینی»، رییس دادگستری استان تهران در دستور کار گروه افراطی مهدویت قرار گرفت، در وزارت اطلاعات پرونده ای برای کشف عوامل و علل این رخداد تشکیل شد و علوی نقش کلیدی در این پرونده بازی کرد.
در جریان بازجویی از عوامل و مظنونان این ترور، یعنی «آیت الله میلانی»، «رضا عاملی» و «حسین هدایتی»، مشخص شد گروهی در تهران با سوء استفاده از هیاتهای مذهبی و با القای این موضوع که میخواهند شرایط را برای ظهور امام زمان فراهم کنند، فعالیتهای جدی تبلیغی و عملیاتی خود را آغاز کرده اند.
آن ها برای پیشبرد اهداف خود اقدام به سرقت سلاح و تجهیزات جنگی از مراکز نظامی سپاه و پایگاه های بسیج کرده و بمب ساخته بودند تا کار رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، رییس وقت دادگستری تهران و ائمه جماعات مناطق سنی نشین کردستان را یک سره کنند. اما اقدام به ترور رازینی که منجر به جراحت شدید وی شد، به بازداشت اعضای این گروه خاتمه یافت و سایر اقدامات آن نیز با ناکامی روبه رو شد.
در جریان بازجویی های علوی از عوامل بازداشتی، جزییات مفیدی از ریشه های فکری، نحوه سازمان دهی و عملیات این گروه کشف و تا حد زیادی مشخص شد که دلیل این ترورها نه آماده سازی ظهور، که موضوع جانشینی رییس قوه قضاییه وقت و به نوعی جنگ قدرت در بخشی از حاکمیت بود که رازینی را در آستانه انتخاب، به عنوان رییس این قوه قرار داده بود؛ موضوعی که حوزه مشهد به شدت با آن مخالف بود.
پس از آن، عمده ترین پرونده ای که علوی کارشناسی آن را بر عهده گرفت، پرونده قتل های زنجیره ای بود؛ پرونده ای که در جریان آن ده ها تن از روشنفکران ایرانی طی سال ها توسط تیم های ترور ماموران وزارت اطلاعات به فجیع ترین وجه کشته شده و تنها پس از ترور «داریوش فروهر»، «پروانه اسکندری»، «محمدجعفر گوینده» و «محمد مختاری»، از سوی ماموران اطلاعات بر ملا شد.
در پی مشخص شدن شکنجه متهمان و سناریوسازی تیم بازجویان برای تطهیر حکومت و انتساب قتل ها به عده ای خودسر، اراده سیاسی دولت خاتمی مانع از انحراف پرونده شد. تیم بازجویان پرونده در وزارت اطلاعات تغییر کرد و پرونده به دست علوی افتاد تا کار تفکیک اطلاعات از داستان را از میان صدها صفحه اعترافات ساختگی و تحت شکنجه که توسط اعضای تیم بازجویی و سر تیم آن ها، «جواد عباسی کنگوری»، معروف به «جواد آزاده» گرفته شده بود، بر عهده گیرد.
در جریان این تغییرات در مسوول پرونده بود که صابون علوی در جریان پرونده قتل های زنجیره ای به تن دکتر «ناصر زرافشان»، از وکلای نامدار پرونده قتل های زنجیره ای نیز خورد .
علوی سپس به عنوان سربازجو یا کارشناس پرونده مجاهدین خلق (به تعبیر حکومت، «منافقین») در وزارت اطلاعات ارتقا یافت و نزدیک دو دهه زندگی و مرگ و آزادی و اسارت اغلب زندانیان مرتبط به سازمان در سراسر کشور به دست او افتاد.
علوی همچنین نقش موثری در تشدید احکام زندانیان مجاهدین خلق داشت به گونه ای که پس از صدور حکم سه سال حبس برای غلامرضا خسروی، از هواداران این سازمان به اتهام کمک مالی به «سیمای مقاومت» در دادگاه شهرستان، به طرز غیرقانونی پرونده را که با رای دادگاه تجدید نظر و تشدید حکم به شش سال قطعیت پیدا کرده بود، ابتدا به تهران منتقل کرد و سپس آن را نزد قاضی «پیرعباسی» در شعبه 26 به اتهام محاربه، به اعدام ارتقا داد.
در جریان چهار سال انفرادی و دو سال حضور غلامرضا خسروی در بند 350 ، بارها و بارها علوی در دیدار با او سعی کرد وی را به نوشتن درخواست عفو و بخشش متقاعد کند که با مخالفت خسروی و در نهایت به اعدام وی در بهار 1393 منجر شد.
اکنون مشخص شده است مردی که در 20 سال گذشته صدها زندانی منتسب به سازمان مجاهدین خلق را در زندان های ایران بازجویی و در نهایت آن ها را محکوم کرده است، خود با اتهام ارتباط با مجاهدین، ماهها است تحت بازجویی در یکی از سلول های طبقه زیرین بند 209 قرار دارد .
سایر بازداشت شدگان و مظنونان چه کسانی هستند ؟
همراه علوی در پرونده ارتباط کارکنان اطلاعات با سازمان مجاهدین خلق، شش نفر دیگر در پرونده وجود دارند که برخی از آن ها تحت بازجویی هستند و برخی با دریافت وثیقه از زندان آزاد شده و از خدمت تعلیق هستند. در این میان، فقط یک نفر به نام «جواد مومنی»، معاون زندان اوین رفع اتهام شده است .
علی رضا قلی پور : کارمند سابق سازمان حراست کل کشور، شاغل در وزارت مخابرات، از فارغ التصیلان دانشکده وزارت اطلاعات و کارشناس شنود و تجهیزات مخابراتی این وزارتخانه بود. بر اساس محتویات پرونده، او به مدت هشت سال با سازمان مجاهدین خلق رابطه داشته است.
قلی پور در سال 92 ، در دیداری با نماینده سازمان مجاهدین خلق در ترکیه و به دنبال آن، در دیداری با نماینده امریکا در دوبی شناسایی شده و پس از بازگشت به ایران، بلافاصله بازداشت و به بند 7 زندان اوین منتقل می شود تا بی سر و صدا و بدون این که سایر افراد مرتبط بویی ببرند، کار رصد و تحقیق سایر اعضای تیم به پایان برسد.
او یک بار نیز در حال انتقال یک مموری حاوی عکس و اطلاعات بازداشت شدگان سازمان در تخت کفَش خود در سال 88 ، مورد اتهام عکس برداری غیر مجاز قرار گرفته بود ولی پس از هفت ماه بازداشت در بازداشتگاه «دو الف» سپاه، دوباره به وزارت اطلاعات باز می گردد. پرونده وی هم اکنون در شعبه 15 دادگاه انقلاب در دست رسیدگی است و به همراه علوی و «محمدهادی سرابی» در همان بخش بازداشتگاه پرسنل وزارت اطلاعات در بند 209 زندانی است. نگهداری قلی پور به صورت غیرقانونی در بند 7 زندان اوین دردسرهایی را برای رییس وقت اندرزگاه هفت ایجاد کرد.
یاسر ترابی: ترابی رییس پیشین اندرزگاه 7 زندان اوین نیز چند روزی در پیوند با همین پرونده، تحت بازداشت قرار داشت ولی اکنون به قید وثیقه آزاد است. اتهام او به احتمال زیاد، نگهداری و حبس غیرقانونی و بدون حکم قضایی افراد است.
محمدهادی سرابی: سرابی با نام سازمانی «اکبر»، افسر اداره دوازدهم وزارت اطلاعات است. او از جمله ماموران وزارتی بود که نفوذش در سلیمانیه عراق، همپایه «قاسم سلیمانی» ارزیابی می شود . ماموریت او طبق محتویات پرونده، حمل کیفی حامل اطلاعات به سلیمانیه عراق و بازگرداندن همان کیف محتوی پول نقد به داخل کشور بود .
سرابی برای 10 سال کار حمل این محموله را به همراه یک راننده بر عهده داشته است. او اواخر زمستان سال 90 به همراه چمدانی پر از پول در مرز ایران و کردستان عراق بازداشت می شود. سرابی به اتهام ارتباط با سرپل مجاهدین در عراق اکنون در بازداشت است. او متهم است که به مدت 10 سال رابط سازمان در تشکیلات اطلاعات ایران بوده است. این مامور کارکشته دوجانبه، طی این مدت بازجویی پس نداده و هنوز اتهاماتی مبنی بر ارتباط با سازمان را قبول نکرده است. در بازرسی از خانه او جزوه های آموزشی ضد بازجویی تهیه شده توسط سازمان مجاهدین، 12 قبضه سلاح و دو پاسپورت با نام های مختلف یافت شده است.
سرابی نیز در یکی از سوییت های مجهز 209 ، در همان کریدوری که علوی روزگار می گذارند، زندانی است.
حسین درویش : درویش ورزشکار و راننده این گروه بوده که عمدتا در سفرهای خارجی این ماموران، خودرویی با پلاک جعلی را رانندگی می کرده است.
ناصر عباسیان : عباسیان رییس سابق بند 240 زندان اوین، یکی از ساختمان های وابسته به بازداشتگاه امنیتی وزارت اطلاعات در مجموعه زندان اوین است. او اکنون به قید وثیقه بیرون است .
جواد مومنی : معاون زندان اوین و یکی از منفورترین چهره های سازمان زندان ها که در دوران مدیریت خود فشار زیادی به زندانیان سیاسی در بخش های مختلف زندان اوین، به ویژه به بند سیاسی 350 وارد کرد . جواد مومنی و دو مامور پلیس امنیت در این پرونده به اتهام دریافت رشوه مورد سوال و جواب قرار گرفته اند. دلیل بازداشت او، ضبط یک دسته گل و مقادیر متنابهی پول در مقابل منزل پدری وی در شهر ری عنوان شده است. اما مومنی ارسال آن را توسط عوامل افراد بازداشتی و در جهت تخریب خود اعلام کرده است و ظاهرا بازپرس نیز در این پرونده، جواد مومنی را تبرئه کرده است .
این پرونده ماهها است بی سر و صدا در سیستم اطلاعاتی و قضایی ایران پیگیری می شود و با عیان شدن آن، علاوه بر رسوایی در دستگاه اطلاعاتی ایران، سرنوشت صدها پرونده متهمان و محکومان رابطه با سازمان مجاهدین خلق در برابر سوال های جدی قرار خواهد گرفت . پاسخگویی به اتلاف سالها از عمر زندانیانی که پشت میله های زندان صرف شد یا جانهای تباه شده تحت پرونده سازی این عده که معلوم نیست بالاخره مامور جمهوری اسلامی ایران بوده اند یا مرتبط با سازمان مجاهدین خلق ایران، اکنون مقابل مقامات جمهوری اسلامی است .
ا سلام و عرضه ادب خدمت جناب نوریزاد
سایت موسوم به ایران وایر (iranwire.com) یک سایت شناخته شدهٔ دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی رژیم ایران است. داستان سرائی های این مقاله در بارهٔ اینکه بازجویی به نام علوی نفوذی مجاهدین بوده هم صرفا یک بازی روانی و امنیتی است. در همین راستا و در وسط معرکهٔ زد و بند اتمی با آمریکا چند شب پیش هم آیتالله بیبیسی برنامه مضحکی داشت برای تطهیر و توجیه شکنجه که در آن یک سر شکنجه گر سابق ساواک و یک مأمور اطلاعاتی جمهوری اسلامی که تحت عنوان یک “فرد” محقق معرفی میشود باهم به تطهیر و توجیه شکنجه در دو نظام شاه و شیخ پرداختند.
ایران کشور مهمی است و ابر قدرتها به این سادگی ها اجازه نخواهند داد که آخوندها دست از حکومت و سرکوب و شکنجه بکشند.
یعنی ترکيدم از خنده،تمامه اطلاعاتت غلطه گلم
درود ودرود بر دروغ پردازان عزیز
درمورد ساواک و واجا (ربط کمی به واجبی دارد) سیا و…. شاید همه به حق معتقدند احتمالن همه چی از اساس یک پروزه جدید یا پروزه ای علیه پروزه دیگر یا بقول خومان منفی در منفی (همان مثبت سابق ) باشد. اقلا در اینگونه موارد ادله یا فکت هایی بسیار قوی باید ارایه داد.حقیر معتقداست با ماموریت رفتن ونبودن شخصی شاخص بایست مقدماتی فراهم باشد که رقبادنبالش نگردند او به راحتی عملیاتش را انجام دهد.اصلن با عنایت به نام یکی از اسطوره های این ملت(اتنا فرقدانی) که این بابا برگزیده بجای بی نامیش خیلی بیشتر از خیلی بایدت تفققققد نمود.
خوب مثل اینکه //////////////////////////////// من طی چندین کامنت نظر خود را در مورد انواع و اقسام ادعا هایی که در مورد معجزات میشود و دلایلی بر گزافه آن ها آوردم که این این جناب سید مرتضی بدون توجه به علم و دلایل علمی فقط ازروی تعبد میخواست که مطالب را بپذیریم و جالب است که در این سایت هم دست از ملا لغطی در آوردن و اشکالات املایی که شاید سهوا از کامنت گذاری صادر شده باشد و یا عچله باعث اشتباه تایپی شود حتما این مورد را بزرگ نمایی میکند که مثلا فرد را زیر سوال ببرد. آقا مرتضی در زبان فارسی کنونی حرف ( ز) سه گونه داریم حرف (ت ) دو نمونه ( ق) دو نمونه الی آخر حال اگر فردی به اشتباه حرفی را صحیح ننوشت آیا خوانندگان آن کامنت که در سایت جناب نوریزاد باشد منظورش را متوجه نمیشوند؟ ویا شما /////////// میخواهی که اورا زیر سوال ببری به جای این ملا لغطی بازی ها و دور زدن ها بیا و ///// اوضاع مملکت را مد نظر قراربده تا شاید هم لباسان گمراهت که این مملکت را چهار اسبه به سراشیبی میبرند را به راه آوری شما که برای معا لجه دندان هایت به تهران می آیی آیا به پارک ها سری زدی که کارتن خواب ها را مشاهده کنی اطراف بیمارستان امام خمبنی از شب تا صبح رفتی که مردم نگران که بیمار سرطانی دارند و ازسر ناچاری شب تا صبح را در چادر بیتوته میکنند تا صبح به دنبال مصیبت دارو. دکتر. و درمان گرانقیمت بروند آن هارا مشاهده کردی و یا زندانیان به قول شما عقیدتی را چه به آن ها فکر نمودی که که به جرم های بسیار سنگین و بیرحمانه محکومشان کرده اند که دمار ازروزگارشان در آورند شما که اینقدر ظاهرا نوریزاد را قبول داری ایمیلی به او زدی که که شاید ساعتی با او ملاقات کنی و یا فکر کردی که در حوزه زیر سوال میروی و یا خدای نکرده فقط از سایت ایشان استفاده میکنی که گمراهان را نجات دهی در اینجا کامنتی که قبلا برای شخص سید مرتضی که مرا به دو بهم زنی متهم کرده بود یعنی شما آقا مرتضی گذاشته بودم دو باره می آورم که شریر ترین افراد این مملکت ونامرد ترینشا آن هایی هستند که ظلم و دو رویی و نفاق را در این حکومت میبینند و هنوز برایشان مسجل نشده با اینکه اظهر من الشمس است . ردا ازاین حکومت میکشند . ولی میگویند که حکومت اسلامی است و مردم انتخاب کرده اند در صورتی که شخص آقای خمینی گفت که گذشتگان چه حقی دارند برای آینده گان تعیین تکلیف کنند ! ما هم همین را میگوییم اگر به خدا و روزجزا ایمان دارید بار دیگر یک رفراندوم تحت نظر سازمان ملل برگذار کنید هرچه رای اکثریت بود همه گردن مینهیم ! جدایی را که باعث شد ؟ مگر آقای خمینی نگفت که دانش آموزان ازوضع معلمین به اطلاعات مخفیانه خبر دهند ! مگر نگفت پدران ازاولادشان خبر دهند! فرزندان ازوضع والدین خبر دهند ! جاسوسی را چه کسی باب کرد ؟ حال که پشت قر آن مخفی شدید ! به اطلاعتان برسانم که وقتی کامنتی در سایت گذارده شود دیگر مخفی نیست که کسی جاسوسی کند ! و همه میتوانند ابرازعقیده کنند مگر توهین که آن هم ازذات شخص نشات میگیرد ! مگر توقع علم ازحوزه ها منافاتی با علم دارد ؟ که سخره را به آن یافتید ؟ مگر علوم دیگر علم نیست که حوزه ها به آن اشراف نداشته باشند ؟ در کتب ادعیه چاره بیماری ها را در خواندن فلان دعا یا سوره ذکر کرده اند ! پس آن همه طبیب و دارو برای چه فراهم آمده ؟ من منکر تسکین به وسیله ذکر نیستم ولی اشکال را در خود حوزه ها باید جستجو کنید . که افراد ذکر کننده وروحانی به جامعه تحویل داده ولی دریغ ازرحم دریغ ازشفقت دریغ ازمرام دریغ ازاینکه جرئت و جسارت برخوردبا حکومت را داشته باشند . من اگر خدای نا کرده بگویم در حوزه ها شرب خمر میکنند. چه به روزم می آورید ؟ چون دروغ است ! ولی وزیر امور خارجه میگوید زندانی عقیدتی نداریم . رییس زندان ها میگوید زندان هایمان ازدانمارک هم سر تراست را دستتان کوتاه است که بازخواست کنید ؟ آقای کاضمینی بروجردی کفر گفته که به زندان رفته مرحوم منتظری کفر گفته که آن وضع را به سرش آوردند . پسندیده کفر گفته بود که توسط برادر کوچکتر (آقای خمینی ) به آن وضع دچارشد ؟ کروبی کفر گفته ؟ خاتمی جه ؟او هم کافر است ؟ اگر مرحوم طالقانی عمرش به دنیابود شاهد میبودیم که چه به سرش می آوردند ! من بارهای بار ازشما حوزویان درخوست یاری برای زندانیان عقیدتی کردم ولی دریغ ازبذل توجه بعد شما اگر کسی ازروی کینه ازوضع مملکت توهینی بکند آن قدر جوابیه میدهید که سر همه به دوران می افتد فعلا به همین مقدار بسنده میکنم تا بعد!
سلام جناب
قبلا اظهار تاسف میکنم که ناچار شدم با این کامنت گذار بروش خود او سخن گویم
خوب مثل اینکه ……….ناراحت شدی؟!
درک میکنم که نیازمند به توجه و ترحمی،اما چون ادعا میکنی با علم نسبتی داری پیشنهاد میکنم با یک روان شناس مشاوره ای در خصوص انگیزه ها و رفتارهای اجتماعی بفرمایید.
شما و علم و دلایل علمی؟! شما بهتر است به همان حرفه شریفه کپی پیست اخبار درست و غلط سیاسی که دم دست همه اهالی اینترنت هست ادامه دهید و وارد معقولات نشوید ،این برایت بهتر است.
خوشحالم کلمه غلط “گذافه” را با اذعان به سهو و اشتباه اصلاح کردی به “گزافه” ،این پیشرفت خوبی بود اما دنبالش این توجیهات ادیبانه محیر العقول چی بود که :””در زبان فارسی کنونی حرف ( ز) سه گونه داریم حرف (ت ) دو نمونه ( ق) دو نمونه الی آخر””؟
از این حرفها نزن که مرحوم دهخدا را در گور می لرزانی ،حال اگر ادیبانه تئوری های جدید ادبی به جهان علم ارائه می کنی چرا دنبالش می نویسی :”حال اگر فردی به اشتباه حرفی را صحیح ننوشت…”” هم اقرار به اشتباه هم توجیه؟!
در باب رفراندوم و مسائل سیاسی که ردیف میکنی با تو موافقم ،قبلا هم گفتم من در انظار سیاسی و انتقاد به خلافها با تو بحثی ندارم ،به کپی اند پیست اخبار هم ادامه بده که در آن روانتری ،اگرچه برخی از دوستان سکولار هم گاهی از دست کپی پیست هایت فریادشان برخاست که بابا سرخط خبر را بگذار و لینک را ذیلش ،هرکس خواست با یک کلیک به آن لینک می رود ،که شما حتی نصیحت آن دوستان همفکر را هم مراعات نکردی ،گمان می کنی با اینکار خیلی هنر می کنی؟ هرکس اهل نت باشد مثلا به سایت گویا دات کام برود می تواند همه سایت های سیاسی از بی بی سی گرفته تا کلمه و سایت های دیگر را ببیند چنانکه خود من اگر بیشتر از تو اخبار سیاسی و تحلیلی را نبینم قطعا کمتر نمی بینم ،منتها شما خیال می کنی این هنر است که پیج های سیاسی که دیگران هم قبل از تو می بینند کپی پیست کنی و صفحات این سایت را مطول کنی و گمان کنی تحت یک نام مجازی چه مبارزه سیاسی عمیقی میکنم که به به این منم طاووس علیین شده! بعد هیچکس را هم قبول نداری ،گمان میکنی همه باید به لحن و ادبیات شما حاکمیت موجود را نقد کنند و هرکس این حرارت مارتین لوتر کینگ گونه شما را نداشت صد در صد با حکومت و آنچه در کشور اتفاق افتاده یا می افتد موافق است ،شما یک تصویر نادرستی از طرف مخاطب در ذهنت ترسیم می کنی بعد خودت با تصویر ذهنی خودت شروع به دعوا و جدل می کنی ،قبلا گفته ام من جمهوری اسلامی را که منتخب مردم بوده است قبول دارم و به آن رای هم داده ام ،پس بخلاف تو با انتقاد و ایراد موافقم برای اصلاح امور، نه برای براندازی چیزی که مردم آن را خواسته اند ،من با رفراندوم هم موافقم چه نتیجه آن نظام سکولار باشد و چه بقاء نظام دینی ،اما شما نماینده اکثریت مردم ایران نیستی ،بیخود نقش مارتین لوتر کینگ بازی نکن،بنابر این بحث من اینجا بحث سیاسی نیست ،فقط هم با کسانی گفتگو می کنم که مودب باشند و مخاطب خود را مورد توهین قرار نمی دهند تا الفاظ آنها مبتلا به چنگک های فخیمه نوریزادیه شود،پیشنهاد میکنم به اولین گفتگوهای خودت با من در این سایت مراجعه کنی خواهی دید که تا آن زمان که مودب بودی و با سلام و ادب سخن می گفتی و پرسش می کردی من نیز محترمانه و با سلام و ادب پاسخت می دادم ،اما از زمانی که دچار بهم ریختگی عصبی و خروج از ادب و اخلاق شدی ،دیگر مورد خطاب واقع نشدی ،به همین کامنتت نگاه کن چگونه آغاز شده : “خوب مثل اینکه ////////////////////////////////….” نه ادبی نه سلامی ،حال زیر چنگک ها چیست بماند ،بقول دوستی آنچه زیر چنگک ها هست نوش جانت ،اما باز میگویم برای من ادب و انسانیت یک هموطن بسیار مهمتر از علم و ادعاهای دیگر است ،اینها را که همه مدعی اند، من در مرور صفحات گذشته دیدم شما در ایام ماه مبارک که من و برخی دوستان که حضور مکتوب نداشتیم ،چقدر ضعف اخلاقی و فقدان ادب خود را بنمایش گذاشته بودی ،غیبت و تهمت و بدگمانی و خودبینی،همه ضعف اخلاقیست ،این ارتباطی هم بشریعت ندارد ،یعنی انسان حتی اگر بی دین و منکر شرایع هم باشد ،بحکم انسانیت و عقلانیت خود بایسته است که در غیاب دیگران غیبت و بدگوئی نکند ،و سوء ظن و امراض درونی مثل کینه و نفرت خود را آشکار نکند و خود را در عرصه عمومی مفتضح نکند ، که مراعات این امور سنجه کرامت و انسانیت و بزرگواری و جوانمردی یک انسان بما هو انسان است خواه انسان متدین و خواه انسان غیر متدین،بعد دیدم در غیاب ما با خودخواهی و خودبینی خود را به علم و آگاهی توصیف کرده بودی،حالا علم و تخصص شما چیست؟ کپی اند پیست اخبار درست و نادرست سیاسی؟! اینکه کار هر کودک تازه آشنا به رایانه هست،شما گمان می کنی پیشرفت های علوم جدید از فیزیک و شیمی و علوم انسانی و علوم تجربی دیگر ،دربست ملک طلق شماست که در برابر من غمزه به علم می کنی؟ من یک عالم دینی هستم ،از نتایج علوم و پژوهشهای عالمان رشته های دیگر علوم هم استفاده می کنم ،این وسط نسبت شما با علم و علوم چیست؟ بمن بگو شما در کدامیک از علوم تجربی متخصصی تا من از علم تو استفاده کنم ،اما اگر علمی نداری و تنها مصرف کننده علوم دیگرانی ،خوب این در مورد دیگران نیز صادق است ،همه می توانند از حاصل و دستاوردهای علوم استفاده کنند ،اما این سبب این نیست که کسی نسبت با علم را به خود اختصاص دهد و از دیگران سلب نسبت کند،همانطور که شما می توانی به علوم و دستاوردهای علوم استناد کنی دیگران نیز می توانند با سرچ و پژوهش چنین کنند ،پس دست از قمپز در کردن به علم بردار و بگو نسبت شما با کدام علم برقرار است که خود را علمی و طرفدار علم می بینی و دیگران را تحقیر می کنی.
من تذکرم را دادم ،اگر تغییر رفتار دادی و با سلام و ادب مطلب نوشتی با شما گفتگو می کنم اما اگر به سخنان مغلوط و پارازیت گونه ادامه دادی ،هرقدر دلت خواست بنویس ،پاسخی دریافت نخواهی کرد زیرا پاسخ ادب ادب است ،و پاسخ بی ادبی می تواند ادب باشد و بی ادبی ،و از آنجا که بنده اهل این دومی نیستم ،ادب را تنها در حق کسانی خرج می کنم که قابلیت تغییر در آنها ببینم نه کسانی که هم ملتزم به ادب در گفتار نیستند و هم پاسخ ادب را به بی ادبی می دهند.
ضمنا “کاضمینی” را هم غلط نوشتی ،به این صورت است “کاظمینی” ،در این موارد هم انسان فهیم اذعان به سهو می کند و از غلط گیرنده تشکر می کند نه آنکه همه حروف الفبای فارسی را بر حسب رسم الخط دوبله و سوبله کند! و مرحوم دهخدا و فرهیختگان ادبیات فارسی را یا به خنده بیندازد یا آنها را در گور بلرزاند.
تا بعد!
با هزاران درود بر سید مرتضا
هرچه را که گفته ای گیرم صحیح در صحیح (دست کم بیست باراز کپی پیست استفاده کرده ای) لازم بود از شما پرسیده شود از کل مطالبی که شما از روز اول باسواد شدن (نوشتن وخواندن) گفته یا نوشته ای کدام یک نه دست خط یا جمله بندی مال خود خودت بوده وکسی قبلن نگفته است .اصلن یک سوال (بما اصحاب کپی پیست بفرمایید کدام اسلام عزیزتان چه چیز جدیدی گفته که قبل از ان گفته نشده بود بعبارت خودتان امضایی نبوده وجعل شده) .برای اینکه سلسله فحاشیتان ادامه دار شودخود شما اگر کسی همه افتخاراتش وافاضاتش ودرامدش ولباسش ونام و کنیه ومقامش مربوط به مکتبی غیر ایرانی باشدوکسی از بزرگانش فحش به عربی را برمدح بزبان پارسی ترجیح دهد حاضرید به وی هم وطن بگویید پس اوصیکم به نوشتن وگفتن وبا ادبی کردن با همان حجازی هایهم وطن وهم کیشت .بدرود …
درود بی پایان بر نوریزاد وسایرهم میهنان ارجمند
پس کجا هستند این پزشکان ایرانی؟
بنظر بنده تمامی پزشکان ایران که در رشته های پزشکی که به ناراحتی جسمی جناب نوریزاد مربوط میشود تخصص دارند بلادرنگ باید برای عرضه کردن تمامی توانایی تخصصی و ابزاری خود به آقای نوریزاد ازهمدیگرسبقت بگیرند. برای یک پزشک چه فرصتی با شکوه تر ازاین که برروی چنین مردی طبابت کند؟ نوریزاد جان ایکاش پزشک بودم
از خودت مواظبت کن عزیز، حالا حالا ها باهات کار داریم
رسول
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت ان کسی بیند که از تنها به صد خیزد
جناب نوری زاد درد شما دردیست؛ که درمانش در خود,خودتان میباشد پیشنهادی دارم بدون دارو و دکتر و…..میتوانید به معالجه خود بپردازید.کتاب دستان شفا بخش هم درد را,هم درمان درد را در خود دارد با خواندن کتاب و عمل به ان قول میدهم در 40 روز نتیجه ی بالایی نصیب شما میشود.برای اطلاع دوستان تا کنون از دو سرطان بد خیم با خواندن و عمل به ان نجات یافتم.اما شعر بالا را جور دیگر میتوان نوشت:
دلا خو کن به تن هایی,که از تنها بلا خیزد
سعادت ان کسی بیند که ار تن ها نپرهیزد.
سلام جناب نوریزاد
این جانب از شما یک درخواست دارم . بدون حاشیه عرض می کنم . برادر عزیز ، نوشته های شما از سر دغدغه است اما بزرگترین اشکال آن کلی گویی است . یک بار می گویید دین مایه ی انسانیت است و یک بار چنان بر دین می تازید که مگو!!! یک بار از منتظری دفاع می کنید و یک بار حکم دست زدن به نامحرم را زیر سوال می برید …..:
ای کاش شما به جای کلی گویی ها ، اسم بردن دزدان مملکتی بدون ارائه ی هیچ سند و مدرکی و برخی حاشیه سازی ها ، به متن بپردازید .
بیایید و یک بار هم که شده اصول فکری خود در زمینه های مذهبی ، سیاسی ، اجتماعی ، و … را بیان کنید . مثلاً در یک نوشته توافق ژنو را به صورت علمی بررسی کنید . یا اتفاقات جاری کشور را بدون جملات حاشیه ساز تحلیل کنید .
یا مثلاً در مورد افکارتان به صورت جزئی بنویسید . شما می گویید باید به همه ی انسان ها احترام گذاشت . خب این را همه قبول دارند . اما وقتی پای مصادیق و مسائل مختلف پیش می آید ، قضیه فرق می کند .
برادر ! آیا اگر قرار است به همه احترام بگذاریم ، و همه باید آزاد باشند ، آیا اگر کسی قصد اشاعه ی روابط نامشروع هم داشت ، باید آزاد باشد ؟؟؟؟؟
نوشته هایتان کلی است . مقداری می توانید منظم تر کار کنید.
——————————–
سلام دوست گرامی
از توصیه های درست و منصفانه ی شما تشکر می کنم. با این اشاره که: هر که را بهر کاری ساخته اند. شما از یک شاعر نمی توانید بخواهید که مقاله ای در خصوص چوب و جنگل بنویسد. و یا از یک داستان نویس انتظار این را ندارید که در باره ی همین توافق هسته ای مطلبی محققانه بنویسد. من نیز همینگونه ام. محقق و مقاله نویس و جزء نگر نیستم. بیشتر نوشته های من به یکجور نگارش ادبی طعنه می زنند. اجازه بدهید من همین طعم را حفظ کنم. چرا که یک وقت دیدید رفتم سراغ نوشتن مطالب آنچنانی و خروجی اش چندان مطلوب نبود. اما در باره ی دزدی ها و این که موارد اتهامی مطالب من سند ندارند، باید بگویم: من عمدتا راجع به موضوعات و افرادی می نویسم که سندشان با خودشان است. مثل قاتلی به اسم شیخ مصطفی پورمحمدی که همین اکنون وزیر دادگستری است. یا قاتلی چون فلاحیان. یا بی خردی چون رییس قوه ی قضاییه که بی هیچ سواد قضایی آمده و این مسئولیت سترگ را پذیرفته. یا قاتلی چون جلال الدین فارسی که بخاطر رفاقتش با رهبر، همین شیخ محمد یزدی از قصاص رهانیدش. یا همین شیخ محمد یزدی که در اوج بی سوادی و کانابلدی، در یک قلم کارخانه ی لاستیک دنا را بالا کشیده و خودش هم انکار نمی کند اما می گوید من آن را برای فلان واحد آموزشی بالا کشیدم. یا پسر همین شیخ محمد یزدی که جنگل های شمال را درو کرد. یا نمایندگان وا داده و ترسو و از بیخ وابسته ی مجلس شورای اسلامی. یا خود رهبر که بخاطر سادگی اش مرتب فریب خورده و پوست از تن مردم دریده و همچنان طلبکار و مدعی است. یا احمدی نژاد و بابک زنجانی و سعید مرتضوی و دزدان سپاه و سرداران پف کرده ی سپاه و اینجور آدمها. اینها نیازی به مدرک ندارند. مدرکشان خودشان اند. مثل آقا مجتبی خامنه ای که بابک زنجانی از روی زانوی وی به پرواز درآمد. راز این که نمی توانند بابک و سعید مرتضوی و احمدی نژاد را بیخ بر کنند، همین قضایای ایجوریِ پس پرده است دیگر. موافق نیستید؟
با احترام
.
يادم مى ايد زمانى كه فرزند محسن رضايى به امريكا پناهنده شده بود voa با او مصاحبه داشت و او هم تو ايران همه را بدزدى وحتى داشتن بمب اتمى و غيره وكار هاى از اين قبيل سپاه و بيت وغيره متهم ميكرد كه گوينده مزبور از او خواست مدرك ارائه كند كه نامبرده گفت (نقل به مضمون) دركشورى كه تا جنس به مرز ميرسد بايك تلفن وارد وبعدا حمل وبا يك تلفن در مكانى تخليه ميشود از من مدرك نخواهيد،
آیا اگر کسی قصد اشاعه ی روابط نامشروع هم داشت ، باید آزاد باشد ؟؟؟؟؟
جناب ظاهر و باطن بین شما می توانید تعریفی از مشروعیت در مورد روابط جنسی دونفر که امری خصوصی است بدهید؟آیا خواندن ////////
توسط یک آخوند /////// چیزی را در این روابط عوض میکند؟مرد حسابی در دنیای مدرن قوانین عرفی حاکم است و طبق این قوانین اعمال مردم یا قانونی است و یا خلاف قانون است.بر طبق هیچ قانونی تا زمانیکه روابط انسانها آزادانه و بر طبق توافق دونفر باشد جرم نیست.درثانی قانون حق دخالت در امر خصوصی افراد را به کسی نمی دهد مگر اینکه جرمی مرتکب شده باشد.روابط خصوصی افراد حریم خصوصی آنها ست .این مشروعیتی که تو و آخوند از آن صحبت می کنید چیزی جز ناندانی برای آخوند نیست بهمین جهت سعی در تقدس نمودنش کرده اند درست مثل تمام مقدسات دیگر.من قبلا نوشته ام که همین //////// که بزبان بیگانه توسط //////// می شود معنی جز فروش زن در مقابل وجهی بمرد ندارد.بنابرانی چنین مشروعیتی که شما از آن حرف می زنید قانونی کردن //////// است و با خرید و فروش زن بعنوان یک کالا یکی است.
http://www.boxnewsbox.com/satirical-illustrations-of-police-officers-around-the-world/. محسن رفيق دوست
با سلام لطفا نوشتن نامه رو برای رهبر فرزانه (علی ترکه)رو ادامه بده .مطمئن باش نامه هات رو طرف میخونه ولی چون دچار جمع اضداده و مسئول یه حکومت هردمبیله نمیتونه کاری بکنه
———————————
سلام علی گرامی
تُرک بودنِ رهبر نقطه ضعف وی نیست. آنچه او را از به این روز انداخته، بسیاری از ضعف های فردی و مسئولیتی اوست که هیچ کدامشان ربطی به ترک بودنش ندارد. همه ی ما باید یک روزی در همین نزدیکی ها، این نگرش های نادرست و نازیبای تفاوت های قومی را به سمت نگرش انسانی سوق دهیم. در آنصورت است که ما بسیار پیش از آنکه به لهجه و لباس یک فرد بنگریم، به فهم و ادب و شایستگی های فردی و انسانی اش نمره خواهیم داد.
با احترام
.
جناب علی با درود.هموطن گرامی ایدیولوژی ترک و فارس و عرب نمی شناسد .خود نامیدن خامنه ایی توسط شما تعصبی بیهوده و اختلاف افکن و تقسیم مردم به خودی و ناخودی کردن است.شما با این کنایه به ملیونها انسان بخاطر ترک بودنشان توهین می کنید.
با سلام
خبر جدید:
تمامی نقدینگی بلوکه شده ایران( مردم همیشه دزد زده) صرف خرید ۳۰۰ فروند هوابیمای جنگی چینی( که تکنولوزی سال ۱۹۸۰ اسراییلی هاست که به خاطر مقرون به صزفه نبودن به چینی ها فروخته شد) و ۲۰۰ فروند هوابیمای جنگی روسی.
عربستان هم ۶۰۰ موشک باتریوت جدیدا خریداری کرد.
یک تاکتیک تکراری ساده برای جنگ دوباره بین اعراب و ایران ،…….
دوستان مقاله زیر را بخوانید
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/-b14ad8bc2d.html
نشانههای بهترین مردم در کلام امام علی(ع)
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۴۵
امام علی علیهالسلام: بهترین مردم نزد خداى متعال کسانى هستند که…و حق گو باشند، هر چند تلخ باشد، زیرا که آسمانها و زمین بر اساس حق استوار است.
به گزارش تسنیم، امیرالمومنین امام على علیهالسلام فرمودند: بهترین مردم نزد خداى متعال کسانى هستند که در اطاعت از خدا استوارترند چه به سودشان باشد چه به ضررشان.
و حق گو باشند، هر چند تلخ باشد، زیرا که آسمانها و زمین بر اساس حق استوار است.
متن حدیث:
خَیْرُ النّاسِ عِنْدَ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ اَقْوَمُهُمْ لِلّهِ بِالطّاعَةِ فیما لَهُ وَ عَلَیْهِ وَ اَقْوَلُهُمْ بِالْحَقِّ وَ لَوْ کانَ مُرّا فَاِنَّ الحَقَّ بِهِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ؛
جناب عبدالله این کلی گویی ها که نظر نشد.مثلا در همین گفتار از علی کلمه حق یعنی اطاعت از خدا! و حق گو م لابد الله پرستان هستند. بنابراین هموطن چنین سخنانی دال بر تعصب///// است تا خرفی مردمی و انسانی.چون در نظر علی حق گو ی الله پرستی چون خمینی و خامنه ایی و جنتی و ملا عمر و غیره افرادی محترم و انسانهای متمدن و انسان دوستانی که زندگی خود را وقف خدمت به انسانها کرده اند غیره محترم و جهنمی اند چون به خدای علی (الله) اعتقادی ندارند.هموطن اول باید حق را مشخص کرد و دید که حق چیست و بعد سخن منتسب به این و آن را سنجید.نه اینکه گفار الله و یا این قدیس و آن قدیس را لا حق و باطل قرار دادو گفتار دیگران را با آن سنجید.
با درود به نوریزاد عزیز هم میهنان فرهیخته :جناب نوریزاد ازصمیم قلب امید سلامتی وبهروزی یرایتان دارم . آب . بله آب . جنگ آتی در خاور میانه بر سر آب است و حد اقل ما جسته و گریخته میشنویم و شاید بعضی هایمان با گوشت وپوست خود لمس میکنیم که آب دارد به نقطه بحران تبدیل میشود ولی دریغ ازمسئولین دریغ ازچاره اندیشی دریغ ازکار عملی که جهت مواجهه با این بحران باید انجام شود . در مملکتی که سیاست های کلان به دست جمعی آخوند افتاده و آن ها هم از فرط ندانم کاری اوضاع را به دست افراد بی مسئولیت سپرده اند و ما مردم نالان را به دست حوادث سپرده و منتظر دست غیبی هستیم که ما را نجات دهد .به گفت و گوی زیر توجهتان ا جلب میکنم که شاید این فاجعه را کمی لمس کنیم .
متن کامل گفتگوی نگار حسینی با عیسی کلانتری با مقدمهای از روزنامه «شرق» به شرح زیر است:
میگویند آب کم است؛ ایران قرار است تا ٢٠ سال دیگر سومالی بشود؛ جنگ آب در راه است؛ خیلی دور نیست که کشاورزی در ایران تعطیل شود…؛ گزارههایی از این دست را زیاد شنیدهایم بهخصوص در یکی، دو سال اخیر. آمارها نشان میدهد که در حدود ٩٠ درصد از آب مصرفی کشور به بخش کشاورزی اختصاص دارد و واضح است که برنامهریزیهای کوتاهمدت و بلندمدت، آب مصرفی بخش کشاورزی را هدف بگیرند. با عیسی کلانتری، وزیر اسبق کشاورزی و مشاور معاون اول رئیسجمهور در امور آب، کشاورزی و محیطزیست، در مورد وضعیت کنونی آب در ایران گفتوگو کردهایم:
این روزها و با بحرانیترشدن وضعیت آب در ایران، بیش از گذشته به مفهوم آب مجازی توجه میشود، گو اینکه این مفهوم، چندان هم قدیمی نیست. آب مجازی اساسا چیست؟
اصولا هر کالایی میزانی از آب را مصرف میکند؛ چه صنعتی چه کشاورزی. شما اگر این کالا را وارد کنید یا بفروشید، آبی که برای تولید این کالا مصرف شده است، معادل خرید و فروش آب مجازی است. مثلا یک کیلو هندوانه ٢۵٠ کیلو آب مصرف میکند. صادرات یا واردات یک کیلو هندوانه برابر صادرات و واردات ٢۵٠ لیتر / کیلو آب است. یا مثلا هرکیلو گوشت گاو ١٦هزار لیتر آب مصرف میکند. شما یککیلو گوشت وارد کنید، معادل واردکردن ١٦ تن آب است. یککیلو گوشت صادر کنید، ١٦ تن آب صادر کردهاید. برای گندم، پارچه و آهن و محصولات دیگر نیز به همین روال.
به نظر میرسد در ایران به این مفهوم اهمیت چندانی داده نشده است؟
زمان زیادی از بابشدن این مفهوم گذشته است و در ایران هم این مفهوم خیلیوقت است که مورد توجه بوده است.
در ایران و در برنامهریزی مسئولان به آب واقعی اهمیت داده نشده است، چه برسد به آب مجازی. اینطور نیست؟ درحالحاضر توجه به این مفهوم به چه برنامهریزیهایی منجر شده است؟
الان وزارت نیرو میگوید که آب در پشت سدها برای این وزارتخانه به ازای هر مترمکعب، هزار تومان تمام میشود. با این فرض، اگر با این آب، گوشت تولید شود، ١٦هزار تومان پول آبی است که در یک کیلو گوشت مصرف میشود. یک کیلو گوشت برای واردات، حدود پنج دلار هزینه برمیدارد، یعنی حدود ١٦هزارتومان که فقط هزینه آب مورد نیاز برای تولید گوشت است. یعنی در حقیقت یک کیلو گوشتی که وارد میشود، پول آن از نظر اقتصاد کلان معادل آبی است که برای آن مصرف میشود. پس در یکسری کالاها مزیت دارید که واردات داشته باشید.
آیا در زمان وزارت شما، اصولا به این مزیت توجهی میشد؟ مقصودم این است که هیچ برنامهریزیای برای اینکه محصولاتی که مزیتی برای تولید آنها وجود ندارد، تولید نشوند وجود داشته است؟
کالاهایی که آببری زیادی دارند اگر در بازار موجود باشند، به آن مزیتهای نسبی تولید میگوییم. ما کشور خشکی داریم. مزیت نسبی از قیمت نهایی تمامشده میآید. شما مثلا فرض کنید در تولید برنج مزیت نداریم، برای یک تن برنج، حدود پنج تن آب مصرف میکنیم. یک تن برنج را اگر فرض کنیم که کیلویی نیم دلار باشد، ۵٠٠ دلار میشود. قیمت پنج تن آب از این برنج بیشتر میشود. پس یکسری مزیتهای نسبی باید مورد توجه قرار بگیرند. یعنی علاوهبر اینکه قیمت تمامشده یک کالا عبارت است از هزینه آب و کارگر و زمین، اینجا ما میبینیم که هزینه آب بیشتر از کل کالایی است که هزینه کارگر و زمین هم روی آن است.
اگر همه اینها دانسته موجود بوده و به گفته شما به آب مجازی هم توجه میشده و البته به مزیتهای نسبی تولید، پس چطور میشود که در استان اصفهان و در یک اقلیم خشک، برنجکاری داریم و این نوع از کشت هیچوقت ممنوع نشده است؟
خب، این نوع کشت غلط است.
بله غلط است و همین شیوههای غلط امروز بخشی از بحران آب را رقم زده. چطور هیچ برنامهریزیای برای چنین ممنوعیتی نشده است؟
برای اینکه شدت کمبود آب در آن زمان ملموس نبوده و الان ملموس است.
چطور میشود در یک اقلیم خشک و نیمهخشک با این مدل کشاورزی و هدررفت آب، برآوردی برای کمآبی وجود نداشته باشد؟
برای مثال در پشت سد زایندهرود آب داشتید، آب را برای برنج مصرف میکردند و آب در زایندهرود هم جاری بود اما الان آب را که برای برنج برمیدارند، آب در زایندهرود جاری نیست. این یعنی بیآبی ملموس نبوده است.
چطور هیچ برآوردی از اینکه ما چه میزان آب در کشور داریم، هیچ زمانی، حتی در زمان وزارت شما وجود نداشته است؟
بالاخره این ضعف مدیریت آب در کشور موجب شده است که ما آب کم داشته باشیم. مدیریت آب کشور ما از ابتدا یک مدیریت علمی نبوده است. اگر بود، ما نمیآمدیم از منابع زیرزمینی که تجدیدپذیری آنها طبق آخرین آمارهای وزارت نیرو، ٣٣ میلیارد مترمکعب است، ۵٨ میلیارد مترمکعب برداشت داشته باشیم. همین الان ٢۵ میلیارد مترمکعب اضافه برداشت میکنیم. این اعلام خطر است. چندین سال است که اعلام خطر شده است. اما هنوز چون ٣٣ میلیارد مترمکعب آب وارد زمین میشود، مسئولان کمآبی را حس نمیکنند. ما الان در حال برداشت آبهای فسیلی هستیم؛ آبهایی که از چند میلیون سال پیش زیر زمین انباشته شده است.
با این وضعیت و با این اعلامخطر، باز هم در سال ٨۵ چاههای بدون مجوز، مجوز گرفتند. تصور میشود تا کجا میشود از ذخیره استفاده کرد؟
یکسری مناطق هست که نباید مجوز داده شود که به آنها، مناطق ممنوعه میگوییم. وقتی منطقه ممنوعه اعلام شد، یعنی اینجا دیگر برداشت آب از نفوذ آب بیشتر است. معدود جاهایی هست که هنوز تعادل در آنها وجود دارد. یعنی در کل کشور نمیشود تصمیم واحد گرفت.
بههرحال، مناطقی که هنوز در آنها تعادل وجود دارد، ناچیزند. آیا اساسا میتوان به آنها استناد کرد و گفت که هنوز در جاهایی وضعیت بد نیست؟
اصولا بالانس آبهای زیرزمینی را دشتبهدشت باید محاسبه کرد و در درون دشت، محلبهمحل. تعادل دشت یا مثبت است یا منفی. اگر منفی است باید برداشت را آنقدر کم کنید که بالانس شود.
«برداشت نکنیم یا برداشت را کم کنیم» دقیقا یعنی چه؟
«برداشت نکنیم» یعنی برداشت جدید نکنیم. در یک دشتی نفوذش صد میلیون مترمکعب است الان برداشت ما هم صد میلیون مترمکعب است. این دشت تراز است. یک دشتی نفوذش صدتاست و برداشت ما ١۵٠ میلیون مترمکعب. یعنی ما سالی ۵٠ میلیون مترمکعب بیشتر برداشت میکنیم. این برداشت را باید کاهش دهیم. ما در طول ٢٠ سال گذشته ۵٠٠ میلیون مترمکعب اضافی برداشت کردهایم، نفوذ ما هم صدتا و برداشت ١۵٠ تاست، ما باید در یک فرجه زمانی ٢٠ ساله یا ١٠ ساله، علاوهبر اینکه نباید بیشتر برداشت کنیم، ۵٠٠ میلیون مترمکعب را هم باید به زمین برگردانیم و در یک فرجه ٢٠ ساله تعادلبخشی کنیم. ۵٠٠ تقسیم بر ٢٠ یعنی ٢۵ میلیون مترمکعب هم سالانه باید ذخیره کنیم. یعنی اگر ما صد میلیون مترمکعب نفوذ داریم، ١۵٠ تا برداشت، ۵٠ تا را کم کنیم تا صد به صد شود و هرسال هم باید ٢۵ تا کمتر برداشت کنیم. یعنی در دشتی که میزان نفوذ صدتا است، میزان برداشت باید به ٧۵ میلیون مترمکعب برسد تا در یک فرصت ٢٠ ساله این دشت بالانس شود و تعادل یابد و طبیعت خود را برگرداند.
الان برنامهریزی عملی برای تعادلبخشی به دشتها چیست؟ آیا چنین برنامهای اجرا شده است؟
الان وزارت نیرو پروژه تعادلبخشی را آغاز کرده است. منتها این کافی نیست. تعادلبخشیای که آنها شروع کردهاند، دشتبهدشت است. در غرب کشور دشتهایی داریم که هنوز تراز در آن صفر است یا مثبت. از مجموع ٦٠٠ دشت، ممکن است ٤٠تا هنوز مثبت باشد و در آن جای برداشت هنوز هست اما بهطور کلی ما ٢۵ تا اضافهبرداشت در سال داریم. بهجای ٣٣ میلیارد مترمکعب، ۵٨ میلیارد مترمکعب برداشت داریم. یعنی صرف نظر از این مناطق، کل کشور در حال ویرانشدن است.
ویرانشدن دقیقا به چه معناست؟
دشتهایی داریم مثل دشت مشهد، دشت رفسنجان، دشت مرکزی، جنوب تهران و همدان که این آب در زیرزمین در جایی طبقهای ذخیره میشود؛ در یک لایه مثلا ٢٠ متری. از خلل و فرج این خاک آب را پمپاژ میکنند. این آبها اگر خالی شود، این خلل و فرج خالی میشود. در نتیجه فشار، زمین نشست میکند و خلل و فرج بسته میشود. زمین که نشست کرد، این دشت برای همیشه مرده است. بارندگی هم داشته باشید، ورودیای به داخل زمین وجود ندارد. این ویرانی است؛ یعنی برای همیشه تاریخ، این دشت را از دست دادهایم و دیگر آب زیرزمینی در آن دشت نخواهید داشت. ما الان به این مرحله رسیدهایم. آب قبلا شیرین بود، ١٠ سال پیش لب شور شد و الان شور و کم شده است. این ادامه پیدا میکند و وقتی تمام شد، دیگر آن دشت مرده است. این را ویرانی میگوییم و در نتیجه این ویرانی، نه فقط کشاورزی از این پس امکانپذیر نخواهد بود، بلکه سازههای قدیمی و لولهکشیها نیز آسیب جدی میبینند.
برخی کارشناسان محیط زیست میگویند باید کشاورزی در ایران تعطیل شود. آیا این امکانپذیر است؟
نمیشود گفت کشاورزی را تعطیل کنیم. ما باید برداشت آبهای زیرزمینی را کاهش دهیم. اگر الان ٩٦ میلیارد مترمکعب آب مصرف میکنیم، (سطحی و زیرزمینی)، که ۵٨ میلیارد مترمکعب از زیر زمین برداشت میشود، باقیاش از آبهای سطحی است. این ۵٨ میلیون مترمکعبی که مصرف میکنیم، اول باید به ٣٣ میلیون مترمکعب برسد؛ یعنی ٢۵ میلیون مترمکعب باید از آن کم شود که ظاهرا بالانس شود. عمدتا این آب در کشاورزی مصرف میشود. بیش از ٩٠ درصد آبهای کشور در کشاورزی مصرف میشوند. فعلا نباید صرفهجویی یا بستن فولاد یا آب شرب در دستور کار باشد. از کل ٩٢ درصد طبق آخرین آمار وزارت نیرو، هشت درصد در بهداشت و شرب و صنعت مصرف میشود. اینطور بگویم که از حدود ٩٦ میلیارد مترمکعب آبی که ما مصرف میکنیم، حدود ٨٨ میلیارد مترمکعب در بخش کشاورزی مصرف میشود؛ یعنی هرچه تولید میشود حدودا ١٠ درصد از دیم تولید میشود و ٩٠ درصد از تولید آبی. هرچه تولید آبی داریم از این ٨٨ میلیارد مترمکعب است. این ٨٨ میلیارد مترمکعب بخشهاییاش از آبهای دشت خوزستان است که تقریبا ٩٨ درصد آن از آبهای سطحی است یا استانهای شمالی که ترکیب آبهای سطحی و زیرزمینی است. در این جاها هنوز به آن شدت مشکل آب نداریم.
فرض کنیم که مثلا در استان کرمان، همه مصرف از آب زیرزمینی است. استان خراسان، استان فارس غیر از منطقه زیر سد درودزن، همه آب زیرزمینی است. استان آذربایجان شرقی، غیر از رودخانه ارس و بخشی از سرچشمههای سفیدرود آبهای زیرزمینی است. خود دریاچه ارومیه ترکیبی از آبهای سطحی و زیرزمینی است. میتوان اینطور تصور کرد که حدود ٦٠ درصد تا ٦۵ درصد از تولیدات کشاورزی از آبهایزیرزمینی است. گامبهگام باید جلو برویم. صحبت از این میشود که باید ٢۵ میلیارد مترمکعب از برداشت چاهها کم کنیم که بشود ٣٣ به ٣٣، ولی ما هنوز بدهکاریم. برای اینکه در هشت سال دولت احمدی نژاد و دو سال دولت روحانی، چیزی در حدود ٩٠ میلیارد مترمکعب اضافه برداشت کردهایم که باید برگردد. ٤۵ میلیارد مترمکعب در ٢۵ سالی که از انقلاب گذشته، که در مجموع ١٣۵ تای دیگر بدهکاریم. اگر در یک برنامه ٢٠ ساله بخواهیم این ١٣۵ را هم به زمین برگردانیم، میشود حدود ٧ میلیارد مترمکعب. حدود ٧ میلیارد مترمکعب را هم در یک دوره ٢٠ ساله باید حساب کنیم؛ به عبارت دیگر، ٣٣ منهای ٧ . یعنی ما نباید بیش از ٢٦ میلیارد مترمکعب در سال از آبهای زیرزمینی در ٢٠ سال آینده استفاده کنیم که برخی جاها اصلا امکانپذیر نیست.
این یعنی سالانه چقدر از تولیدات کشاورزی کاسته میشود؟
ما میخواهیم آبهای زیرزمینی را تراز کنیم و دوم اینکه، محصول کشاورزی ما حداکثر تولید را با میزان آب تعریفشده داشته باشیم. شما حداقل ۵٠ تا ٦٠ میلیارد دلار سرمایهگذاری لازم دارید که محصولاتتان از وضع موجود کمتر نشوند. در طول زمان که برداشت آب را کم میکنید، باید تکنولوژی هم وارد کنید. ما در سال گذشته برای ٣٣ میلیون نفر کالای اساسی تولید کردیم. غذای ٤۵ میلیون نفر را وارد کردیم؛ یعنی محصول کالای اساسی تولید ما زیر ٤٠ درصد نیاز کشور است.
بهعنوان یکی از راههای برونرفت از این بحران، برخی کارشناسان محیط زیست میگویند دولت باید بیاید به کشاورزها یارانه بدهد تا کشت را تعطیل کنند. آیا این روش میتواند روشی عملی باشد؟
ما باید حقابهها را از کشاورزان بخریم. یارانه نه؛ ما باید حقابهها را بخریم و استفاده نکنیم. حقابه مال کشاورز است. ما باید بیاییم حدود هزار مترمکعب در ثانیه؛ یعنی سالانه ٣١ میلیارد مترمکعب در وهله اول از کشاورزان بخریم. هزارو ٢٠٠ مترمکعب در ثانیه بخریم که ٣٦ میلیارد مترمکعب در سال بشود. کشاورز دیگر مالک آن نیست. کشاورز از این آب خلع ید میشود. کشاورز مالک زمین است با آب کمتر. ما الان مصرفمان نزدیک به سه هزار مترمکعب در ثانیه در کل کشور است؛ در کل کشور. آبهای سطحی و آبهای زیرزمینی. ما بیاییم از این سه هزار مترمکعب ٤٠ درصد از کشاورزان بخریم. سه هزار مترمکعب ضرب در ٤٠ درصد میشود هزارو ٢٠٠ مترمکعب در ثانیه. آنهایی که هستند با هزارو ٨٠٠ مترمکعب دیگر باید کار کنند.
آیا باید از کشاورز درباره اینکه میخواهد این حقابه را بفروشد یا نه، پرسیده شود؟
اینها دیگر حکم حکومتی است. بایدی است. هزارو ٢٠٠ مترمکعب، ٣٧ مترمکعب در سال میشود، ما از کشاورزها خریداری میکنیم.
این برای کشاورز صرفه دارد؟
حتما میصرفد. کشاورز با ٤٠ درصد آب کمتر، همان تولید را با تکنولوژیهای بهتر انجام میدهد. از آن طرف کمک میکنند که تکنولوژی جدید هم استفاده کند و هدررفت کمتری داشته باشد.
در حال حاضر مناقشههایی میان مردم استانهای مختلف بر سر آب است. این مناقشهها روزبهروز بیشتر میشوند. گویی جنگ آب که میگویند جنگ آینده خاورمیانه است، همین حالا هم وجود دارد. برآوردتان از این جنگ چیست؟
این [جنگ آب]، روزبهروز بیشتر خواهد شد. حالا استان به استان است و فردا شهرستان به شهرستان و روستا به روستا خواهد شد. بهتدریج که جلوتر میرویم، بینظمیهای اجتماعی و اغتشاشات بر سر آب از اقتصادی به امنیتی تبدیل خواهد شد. الان اقتصادی است، اما ادامهاش امنیتی خواهد شد. شما یزد و اصفهان، اصفهان و چهارمحال، خوزستان و اصفهان، کرمان و اصفهان، آذربایجان شرقی با کردستان با گیلان را نگاه کنید؛ اینها در آبهای جاری است. مشکلات آبهای زیرزمینی محلی است، ولی آبهای جاری، اغتشاشات اجتماعی را به دنبال خواهد داشت.
کماکان در مورد صرفهجویی در مصرف آب به مردم هشدار داده میشود. جدا از اینکه اساسا در ایران سرانه مصرف آب بالاست و خوب است که کم شود، کاهش مصرف شهری این جور که در مورد آن گفته میشود میتواند اولویتی برای برونرفت از بحران آب باشد؟
مهمترین موضوع در بخش آب شهری، هزینهای است که برای وزارت نیرو دارد. آب شهری گرانتر تمام میشود. انتقال آن هزینهبرتر است، سیستمها پوسیده است، اصلاح سیستمها پرهزینه است. آب شهری ممکن است از سه تا پنج برابر آب کشاورزی هزینه بردارد که خسارت را وزرات نیرو میبیند. آب شهری الان مترمکعبی ششهزار تومان تمام میشود و یکصدم قیمت میفروشد و هزینه مستقیم بر گردن وزارت نیرو است. هزینه آب کشاورزی غیر مستقیم برعهده وزارت نیرو است.
با سلام
با آرزوي سلامتي براي آقاي محمد نوري زاد
به نظرم اين درد در ناحيه راست بدن عصبي است
بعضي از مطالب و نوشته ها توسط افراد بيمار و كساني كه كه در قرآن مجيد عبارت (في قلوبهم مرض ) در توصيف آنها
آمده است انسان كاملا سالم را بيمار مي كند چه رسد به جناب نوري زاد كه سختيهاي زيادي را در اين سالها متحمل شده است و آسيب پذير شده است
تو صيه من اين است كه نوشته اين افراد معلوم الحال را فورا حذف كنيد و خودتان را با خواندن آنها خسته نكنيد
——————–
موسيقي آرامبخش بسيار زيبا
https://www.youtube.com/watch?v=gRSHESmS7Ts
سلام آرزوی سلامتی وبهبودی
شعری درباره برجام
خامه توئی “////////////”جاه توئی چاه تویی چاره منم فتنه گر عصر توئی جامه منم جام توئی نحسی “برجام”توئی شوکت فرجام منم او که دم از جام زند فتنه زند مکر اروپایی زند “می” خورد ونعره زند آن توئی دشمن او با ما توئی لیک هم دشمن “اوباما”توئی فتنه کنی فتنه گری هی دم از فتنه زنی فتنه توئی مردم ایران توئی حزب توئی رای توئی رهبر”ره “بر توئی ظلم توئی ظالم دوران توئی
سلام . میشه بفرمایید طبق کدام قانون روحانیت از سربازی معاف است ؟ طلبه ها تا زمانی که درس می خوانند مثل دانشجویان معاف تحصیلی اند .
ساده مگه نمی بینی حتا آیت اللها به خودشون میگن طلبه و مگه نمیدونی معنی طلبه دانشجوست خوب معلومه دیگه روحانی جماعت همه عمرش طلبه س و طلبه و دانشجو هم تا وقتی درس بخونن سربازی نمی رن.افتاد ؟
راس میگه این عزیز تا اخر عمرشون طلبه هستند ارث پدرشون رو از مردم طلب می کنند
سلام آقای نوری زاد . میشه بفرمایید در کدام قانون دفترچه ی نظام وطیفه نوشته است که آخوند ها از سربازی معاف اند ؟
——————————
سلام دوست گرامی
شما محض نمونه یک روحانی پیدا کنید که سربازی رفته باشد. حالا چه در دفترچه نظام وظیفه نوشته باشند یا ننوشته باشند.
با احترام
.
پاسخی به کوروس عزیز؛
مدح خداشاهان یا نقد خداشاهان؟ و یا خداشاه نقد؟
چهاست در سر این قطرهٔ محال اندیش؟؟؟ به لفظ اندک ولی معنا بسیار
” جاهلی” از افق تاریک قرون وسطا پیامبران الهی را از حضرت آدم تا حضرت خاتمت و خداوندان هستی و اندیشه، خردمندان عالم ماده و معنا، ایدهآلیست و متریالیست، زمین و اختر شناسان را از سقراط گرفته تا هگل، از مارکس تا هابر ماس از ابن سینا تا داروین، از بیرونی و گالیله، تا هابل و سیگن، از انشتین تا هوکینگ و سایر آیندگان را به منظورسنجش نظریه رنج هستی و حقیقت این جهان به چالشی جاودانه دعوت میکند؛
طایر “گلشن قدسم” چه دهم شرح فراق ///// که در این “دامگه حادثه” چون افتادم
من “ملک” بودم و “فردوس برین” جایم بود ///// “آدم” آورد در این “دیر خراب” آبادم
حافظ مدعی ایست که نه فقط پیرامون و عصر خود بلکه گویی همی جهان را از ازل میشناسد. او ملک ایست که به دلیل “گناه آدم” از بهشت رانده شده و توضیحات آسمانی پیامبران را قانع کننده نمییابد پس به زمین و عقل و عاقلان و مشاهدات خود رجوع میکند سپس گوهری که خود را خارج از صدف کن و مکان میبیند همه پیام آواران آسمانی و عاقلان زمینی را چون “گم شدگان لب دریا” به حال خود رها میکند
او خود را بشارت دهندهٔ میبیند که نکتههای بسیاری در انبانه اندیشهٔ خود نهان کرده اما محرم اسراری برای آشکار سازی این رازها نمیبیند، گویی قابلیت درک و و پذیرش این نکتها را در حد بشر نمیبیند
آنکس است اهل بشارت که اشارت دادند ///// نکتها هست ولی محرم اصرار کجاست
او حیات را معمایی لاینحل میبیند
وجود ما معما ایست حافظ //// که تحقیقش فسون است و فسّانه
او فیلسوفان جهان را از سقراط گرفته تا افلاطون، ارسطو، اپیکورس، دکارت، کنت، هگل و مارکس، نیچه و هابر ماس یک جأ نقد میکند
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد //// بیا که کین داوریها را به پیش داور اندازیم
رند شیراز مفهوم “دامگه حادثه” حیات که بستر اندیشهٔ تکامل زیستی گونههای داروین است را از افق تاریک قرون وسطا عریان میکند، سپس بجامی می رندانه حیات حیوانی بشر را تکاملی انسانی و خود – آگاهانه میبخشد
رندی اموزو کارم کن که نچندان هنر است ///// حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
از افق اندیشهٔ دیالکتیکی انگلس “ضرورت از حادثهٔ صرف ناشی شده و در پس هر حادثهٔ ضرورتی نهفتست” اما پیش از او رند شیراز فلسفهٔ “حادثهٔ” حیات و “ضرورت” رنج بشر را در روشنی خرابت اندیشه قرون وسطای خود کنکاش میکرده
اگر هگل “جغد مینروا” خردمند پس از واقعه، در غروب تاریخ خود، از افق برلین بر خرابیهای روم و آتن پر میگشاید تا جهان را آن گونه که شکل گرفته توصیف کند،عنقای اندیشه از فراز سقف مینا از افق تاریک قرون وسطا در مورد دیالکتیک تاریخ این گونه میاندیشید؛
فریب جهان قصهٔ روشن است ///// سحر تا چه زاید شب آبستن است
و پیش از آنکه مارکس شاگرد نامی هگل، با نارضایتی اعلام کند که وظیفه فیلسوف فقط توضیح جهان نیست و میبایست این “دیر خراب” را دگرگون کرد، و پیش از آنکه یوری گاگارین با اسپوتنیک سقف آسمان را بشکافد، رند شیراز با خیال خام خود مستانه این طرح را ریخته و با سفینهٔ غزل طی کرده بود
بیا تا گًل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم/////فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم
او نه فقط از فلسفه که از عالم و آدم خاکی ناراضیست و میخواهد جهانی نو و آدمی نو بسازد، و به سوال “چه باید کرد” لنین این طور پاسخ میدهد
آدمی در عالم خاکی نمیآید بدست //// عالمی دیگر بباید ساخت از نو آدمی
حافظ همچون شمع سوزانی از افق تاریک قرون وسطا بروی ابزار فوق مدرن و کتابهای فیزیک ذرات بنیادی پل دیرک (کاشف ضدّ – ماده)، هیگس بوسون (پیش بینی کنندهٔ ذرهٔ هیگس یا ذرهٔ خدا) و بر اندیشهٔ سایر خداوندان فیزیک ذرههای بنیادی و کیهان شناسان، نور میفشاند، و آنهارا هشدار میدهد؛
حاصل کارگه کن و مکان این همه نیست//////باده پیش آّر که اسباب جهان این همه نیست
بر پایه نظریات کوانتوم مکانیک و تعبییرات آن که منتج به وجود بینهایت کیهانهای متفاوت و موازی میشود – به این دلیل که هر پیامد ممکن در پس هر رویداد در “جهان یا تاریخ” مختص خود تعریف یا تجلی پیدا میکند، حتما در یکی از آن کیهانها آدم از فرمان خدا سر پیچی نکرده و در بهشت باقی مانده، و حافظ و ما نیز
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز /// نقشش به حرام ار خود صورت گر چین باشد
انشتین میگوید دانش نه بلکه قوه تخیّل نشانهٔ هوشمندی است. او میگوید هر قنبر و قمری از راه میرسد ادعا میکند نور را میشناسد. من بیش از ۵۰ سال از عمر خود را صرف شناختن نور کردم که با تکیه با آن جهان هستی را بهتر بشناسم با این وجود امروز از آن زمانی که این جهد را آغاز کردم در این باره گیج ترم
در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود //// از گوشهٔ برون آی ای کوکب هدایت
هوکینگ میگوید که مدام در حیرتم از این که چرا و چگونه حیات با این همه پیچیدگی شگرف از گرد و غبار کیهانی و پیوند ذراتی بینهات ریز تشکیل شده
آنکه پرنقش زد این دایره مینایی //// کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
اما دریغ که علیرغم “لطف طبع”، او “سخن گفتن دری” نمیداند، شراب شامپاین مینوشد، و بی نسیب از شعر و شراب “دلکش” شیراز میماند
ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب //// نیست معلوم که در پردهٔ پندار چه کرد
حقیقت هستی چیست، قلندران هستی کیستند؟ هنر آنها کدام است؟
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند //// قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست
میکل آنجلو به سقف کلیسای سیستین در کاخ واتیکان پس از پایان کار به نقشهای پرداختهٔ خود از “ساکنان سطر عفاف ملکوت” خیره شده قلم خود را ستایش میکند. فرهنگ مغلوب و متکبر غرب قلم پیکارو شرق را ناچیز میشمرد
حافظ کنایه زنان به او که به خود غره مشو، ساکنین ملکوت خود با من نقاش بادهٔ پیمانه زده کلکی شیرین و خیال انگیز به زکاتم دادند. او سپس به خود به میکل آنجلو، داوینچی، رافائل، کراواجیو، و … پیکاسو و نوریزاد میگوید
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم //// کین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
کوروس عزیز اگر طبق برسی شما و حصوری و دیگران حافظ و عبیید در حوزه ریاشناسی و مردم شناسی عصر خود هم تراز باشند، اما بیشک حافظ در عرصه اندیشه فلسفی و جهان شناسی در گردونهٔ دیگری میتازد ،علم عشق او را کلا کنار بگزاریم
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب //// تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
چه عاملی پیکارو جاهل شیراز را بر انگیخته که نقادی یا سخن گفتن بیاموزد؟
اشارهٔ کوتاه ولی بجا به علم اصلی او یعنی علم عشق میتواند رهنمودی برای درک شمهٔ از این “راز سربسته” باشد
تا مرا عشق تعلیم سخن کرد //// حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته دان است //// که دیدیم ما و محکم جاهلی بود
او مشتاقانه از فرهاد درس عشق زمینی میآموزد
گر چو فرهادم به تلخی جان بر آید باک نیست ///// بس حکایتهای شیرین باز میماند ز من
سپس کنایه زنان به ابراهیم درس عشق آسمانی میدهد
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست //// تنگ چشمم گر نظر در چشمهٔ کوثر کنم
کنایههای شما به حافظ بابت “مدیحه گویی” شهان جهت تامین معیشت که از سنن شاعران جامعهٔ دیگر سالار خدا- شاهی شریعتمدار در طی قرون بوده ، منصفانه نیست، چون اگر او گاهی بدلیلی مورد تفقّد بعضی شاهان عصر خود واقع شده از ادب او بدور بوده که از آنها قدر دانی نکرده باشد؛و شاید هم به این دلیل که یکی را عآدلتر یا کمتر ظالم نسبت به دیگری بوده “مدح” کرده باشد،
معهذا استناد به مصرعات ذیل که نمایانگر خصلت واقعی اوست، تفسیر شما را در این مورد خاص بسیار کم رنگ میکند
چو حافظ در قناعت کوش و ز دنیی دون بگذر /// که یک جو منت دونان به صد من زر نمیارزد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم //// که گهگاه بر آن دست اهرمن باشد
بر در شاهی گدائی نکتهام در کار کرد///// بر سر هر خان که بنشستم خدا رزّاق بود
من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست //// کی طمع در کردش گردون دون پرور کنم
حافظ “ایدئولوژی قلب” نیست، او خود شگفتترین نمونهٔ “ایدئولوژی نقد” و “نقد ایدئولوژی” است. او تازیانهٔ نقد را نه فقط بر جامعه دگر سالار شاه- محتسب- شیخ- مفتی قرون وسطایی عصر خود میکشد، که کائنات را از ازل تا به ابد و همهٔ بشریت، و بیشتر از هر پدیدهٔ خود را به نقد میکشد. الماس را فقط با الماس میتراشند
اگر جسم او در یکی از بینهایت کیهانهای موجود هستی در بهشتی ممکن تخت بند معشوق شده باشد، اما بیشک روح و اندیشهٔ سرکش و رام نشدنی او در سایرهمهٔ این بینهایت کهکشانهای هستی و اندیشه با ساکنین جهانهای “دیر خراب” در خلوت شبانهٔ کشف راز و نیاز میکند، و مرحمیست بر آلام و زخمهای روح و روان و اندیشه آنها، او یا خودسالارانه یا به اشارتی از غیب برای انجام مأموریتی به پهنای جهان هستی و تاریخ بر انگیخته شده با ساکنین جهان سخن میگوید
حافظ سخن بگو که بر صفحهٔ جهان //// این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
دلشاد باشید
—————————
سلام علی گرامی
این نوشته ی شورانگیز از کیست؟ اگر از خودتان است تعظیم مرا پذیرا باشید.
سپاس نازنین
.
اقای نوریزاد عزیز،
با سالم و تشکر از اظهار محبت شما بابت نوشتهٔ حقیر، امید است که دیگران نیز چون ما سر مست از جام شراب معرفت حافظ شوند
تخریب نمازخانه؛ به جای حکومت خجالت میکشیم
یک نمازخانه اهل سنت روز سه شنبه در تهران تخریب شد؛ نمازخانه پونک پیش از این هم توسط نیروهای امنیتی پلمپ شده بود. در آن دوره ها پی گیری مولوی عبدالحمید و سایر چهره های شناخته شده اهل سنت به رفع پلمپ این نمازخانه انجامیده بود اما دیروز و در حالی که اهل تسنن در تهران از حق داشتن مسجد محروم هستند این نمازخانه تخریب شد. در این زمینه با حاصل داسه، نماینده سابق کردستان در مجلس شورای اسلامی و از چهره های فعال کرد و همچنین جلال جلالی زاده، نماینده سابق سنندج در مجلس و تنها عضو شورای مرکزی اهل سنت در جبهه مشارکت مصاحبه کرده ام که به تخریب نمازخانه پونک اعتراض دارند. از آنها سوال کرده ام: چرا نمازخانه تخریب شد و چرا به اهل سنت در تهران اجازه ساخت مسجد و اقامه نماز نمی دهند؟
به گزارش وب سایت سنی آنلاین پس از مراجعه نیروهای امنیتی به نمازخانه پونک و گرفتن تلفن همراه مولوی عبیدالله موسیزاده- امام جماعت این نمازخانه- و تفتیش منزل وی، دهها تن از نیروهای شهرداری اقدام به تخریب این نمازخانه کردند.
ممنوعیت ساخت مسجد برای اهل سنت در تهران تازگی ندارد و هیچ یک از اعتراضات و پی گیری های شهروندان سنی مذهب در این زمینه هم طی ۳۷ سال گذشته نتیجه ای در پی نداشته.
مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان و یکی از سرشناس ترین چهره های اهل سنت در ایران روز گذشته در نامه ای جداگانه به رهبر جمهوری اسلامی و همچنین حسن روحانی به تخریب نمازخانه پونک اعتراض کرده و خطاب به آیت الله خامنه ای نوشته است: “در شرایطی که افراطگرایی، تکفیر، تفرقه و خشونت در دنیا موج میزند و جهان اسلام نیازمند آرامش و سعهصدر است، برادران و خواهران اهلسنت چنین انتظاری نداشتند. این نوع برخوردها به دشمنان اسلام، عوامل خشونتطلب و افراطگرا فرصت میدهد تا به اختلافات دامن بزنند و مردم شریف و همیشه در صحنه اهلسنت را مأیوس کنند”.
مولوی عبدالحمید، براساس گزارش وب سایت سنی آنلاین خطاب به حسن روحانی هم نوشته است: “عدم تحمل یک نمازخانه معمولی و تخریب آن، در شهریکه اجازۀ ساخت مسجد به شهروندان اهلسنت داده نمیشود و مطالبۀ سیوهفت سالۀ آنها پس از پیروزی انقلاب اسلامی ناکام مانده است، تنها جریحهدار نمودن احساسات جامعه اهلسنت ایران نیست، بلکه احساسات مسلمانان جهان را نیز جریحهدار مینماید”.
حاصل داسه، نماینده سابق کردستان در مجلس شورای اسلامی اما در مصاحبه با روز می گوید که راس حاکمیت چنین مساله ای را به عنوان تهدید نگاه می کند؛نگاهی که از عدم اعتماد ناشی می شود و باعث خسارت سنگینی برای کشور است. او توضیح می دهد: “هرکسی با هرمذهب و دین و آئینی حق دارد از حقوق مساوی با سایر هموطنان خود برخوردار باشد. اینکه در ایران به اهل سنت با حساسیت بیشتری نگاه می شود خیلی غلط است؛ نگاهی است که شکاف خیلی زیادی ایجاد میکند،هزینه چنین شکافی خیلی بیشتر از مسائل دیگری است که در کشور به آن مبتلا هستیم”.
این نماینده سابق مجلس می گوید: “اینکه اهل سنت اجازه داشتن مسجد در تهران نداشته باشند یا نمازخانه شان تخریب شود، بحث قابل تاملی است. البته در حاکمیت نگاه یکدستی به این مساله نیست و من با توجه به دیدارها و جلسات و مذاکراتی که دارم میدانم بخشی از دولت مخالف این نگاه است و می گوید که اهل سنت باید مسجد شان را داشته باشند اما اینکه در راس حاکمیت چنین مساله ای را به عنوان تهدید می بینند خیلی بد است. این نگاه از عدم اعتمادی می آید که باعث خسارت سنگینی به کشور است و هیچ گونه هم نمی شود آن را جبران کرد.”
او خواستار به رسمیت شناختن حق طبیعی اهل سنت در ایران است و می گوید: “ابتکار عمل در دست دولت و حکومت است،آنها باید قدم اول را بردارند. اگر بخواهیم در جامعه مسلمان منطقه هم حرفی برای گفتن داشته باشیم باید این نگاهها را اصلاح کنیم و حق طبیعی اهل تسنن را به رسمیت بشناسیم.”
آقای داسه سپس به سفر حسن روحانی به کردستان اشاره می کند و می گوید: “آقای روحانی که به سنندج رفته بود، خبرنگاران سوال کردند از اهل سنت، سفیر نداریم، گفت داریم. ولی ما مطمئن هستیم که نیست و همین ها باعث می شود که اهل تسنن و کردها معترض باشند و شکایت داشته باشند. اگر چنین نگاهی ادامه داشته باشد آینده روشنی وجود نخواهد داشت، باید تغییر دهند این نگاه را”.
دکتر جلال جلالی زاده هم در مصاحبه با روز با اعتراض و انتقاد شدید نسبت به این مساله می گوید: “این مساله یک مساله خیلی دردآور است که آقایان اینقدر پیچیده کرده اند. مردم با هرنظری، در تهران یا هرشهرستانی، فرقی نمی کند باید از حقوق خود برخوردار باشند. در هربخش و شهرکوچکی از شهرهای اهل سنت مساجد اهل تسنن به وفور یافت می شود چرا اهل سنت حق ندارند مساجد خود را داشته باشند؟ نه مخالف قانون اساسی است نه مخالف مصالح ملی است اما حساسیت های بیخودی که ایجاد می شود و مردم را بدبین می کند.”
و می افزاید: “ما این همه ادعای وحدت می کنیم و شعار وحدت می دهیم و ادعای دفاع از حقوق مسلمانان در اقصی نقاط جهان را داریم،اما باحقوق هموطنان خودمان اینطور رفتار می کنیم! واقعا کار درستی نیست. مسئولان باید به خودشان بیایند و نسبت به نماز خواندن هموطنان سنی خود این همه حساسیت نشان ندهند. اصلا قابل توجیه نیست، ما که گمان می کنیم دین مان مترقی ترین، کامل ترین و دموکرات ترین ادیان دنیا است باید در عمل ثابت کنیم. باید برای هموطنان خود احترام قائل شویم. اصلا اهل سنت نباشد، یهودی باشد، زرتشتی باشد، مسیحی باشد، همه ایرانی هستند و حق و حقوقی برابر با سایر هموطنان خود دارند. شما نگاه کنید حدود ۱۵ استان کشور، اهل سنت دارند. در برخی استان ها در اکثریت هستند در برخی ۵۰ درصد و …هر ایرانی به مثابه یک انسان، یک شهروند و یک هموطن در این کشور حق دارد. از کشورهای دیگر که نیامده اند.”
به گفته آقای جلالی زاده، تهران تنها پایتخت در جهان است که اهل تسنن مسجدی ندارند: “ما در کشورمان کسانی را داریم که زاده کشورهای دیگر هستند اما امروز در کشور ما از مسئولیت های مهمی برخوردارند. اهل سنت که هیچ ادعایی ندارند فقط می گویند ما ایرانی هستیم،ما هموطن هستیم، ما دوست داریم در توسعه کشورمان سهیم باشیم، مشارکت داشته باشیم. بسیاری از اهل تسنن برای حفظ این کشور شهید داده اند، جوان داده اند، متاسفانه حتی به آنها توجهی نمی شود. ما افرادی داریم که فرزند شهید هم هستند که باید در کشورهای مختلف آواره باشند چون در کشور خودشان حقوقی ندارند. حاکمیت، قوه قضائیه و خود مقام رهبری باید به فکر حل این مشکل باشند. تاریخ فردا قضاوت می کند که در زمانی که جمهوری اسلامی در ایران حاکم بود اهل سنت حق نداشتند در پایتخت ایران مسجدی داشته باشد. تهران تنها پایتختی است در جهان که اهل سنت مسجد ندارند. نگاه کنید مسکو، واشنگتن، پاریس و هر شهر و کشور دیگری اهل سنت مسجد دارند،نمی دانم در اینجا اگر ما مسجد داشته باشیم موجب به هم خوردن چه نظمی می شود؟ منافع چه گروهی را به خطر می اندازد؟ وقتی ادعا می کنیم می توانیم دنبا را اداره کنیم چطور در پایتخت کشور خودمان نمی توانیم؟ این برخوردها موجب بدبینی مردم و ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی و از بین رفتن وحدت می شود. با توجه به موقعیت بحرانی منطقه، این رفتارها به مصالح کشور هم نیست. باید با نگاه یکسانی به همه شهروندان نگاه شود. باید از حقوق همه شهروندان حفاظت و دفاع شود و هرشهروندی احساس امنیت و آرامش بکند. ما ادعا می کنیم که اسلام را به دنیا صادر می کنیم ولی حتی اجازه نمی دهیم اهل سنت در تهران نمازشان را بخوانند”.
از او سئوال می کنم:در پاسخ به پی گیری های شما در این زمینه چه پاسخی به شما داده اند؟
می گوید: “هیچ پاسخی ندارند. زمانی که نماینده بودیم به مراجع نامه نوشتیم درباره مسائلی که اهل سنت دارند، تنها آیت الله منتظری جواب دادند،هیچ مرجعی هم حاضر نشد پاسخ نمایندگان اهل سنت را بدهد. هرگروهی متاسفانه به کس دیگری واگذار می کند. بالاخره باید مشخص شود که در این کشور چه کسی مسئول است و چه کسی در مقابل شهروندان ایرانی، اعم از شیعه و سنی و زرتشتی و مسیحی و یهودی مسئول است؟ اگر نهادهای مختلف به گردن هم می اندازند تاریخ که قضاوت خواهد کرد. چه کسی پاسخگو است در قبال اینکه شخص مسلمانی نمی تواند در کشورش نماز بخواند؟ این خیلی مهم است در کشوری که ادعای ام القرای جهان اسلامی می کند کسی نمی تواند در پایتخت نماز بخواند”.
او می افزاید: “جالب این است که برخی حسینیه ها را اجاره می کنند برای مراسم ترحیم، یک نفر باید روضه بخواند اما اهل سنت نمی توانند براساس عقیده خودشان رفتار کنند و آنطور که هست انجام دهند. شبکه استان کردستان اذان شیعه را پخش می کند، یعنی دو گونه اذان می خوانند خب چطور در تهران نمی توان حتی مسجد داشت؟ نمازخانه اجاره می کنند اهل سنت، و اهل سنت هزار تومان هزارتومان پول می گذارند تا اجاره نمازخانه شان را بتوانند بپردازند. واقعا من خودم جای حکومت خجالت می کشم که چرا آخر؟ خودشان باید مسجد درست کنند برای همه مردم، برای اهل تسنن اما متاسفانه حتی نمازخانه ها را هم اجازه نمی دهند چه برسد به مسجد”.
این بود مزد پنجاه سال خدمت به انقلاب و امام؟
جمعی از طلاب و شاگردان آیت الله محمدرضا نکونام، پژوهشگر محبوس در بند ویژه ی روحانیت زندان اوین، در شکواییه ای خطاب به مراجع عظام و علمای اعلام با آنچه بر این مدرس حوزه رفته و وطیفه ی شرعی آنان در قبال این ظلم، پرسیده اند: جایگاه حوزه و علمای آن در نظام اسلامی چیست و آیا می توان با هر بهانه ای، اقدام به هتک و تخریب آن کرد؟
به گزارش سایت کلمه، در این نامه که بخشی از نوشته های آیت الله نکونام نیز در آن آمده است، شاگردان، طلاب و روحانیون حوزه علمیه قم، مخالفت خود را با تهمت و افترا، بخصوص بازی با آبروی حوزه و حوزویان اعلام داشته و هشدار کرده اند که حل مسایل جاری یا کلان کشور با این شیوه ناجوانمردانه، جز خسران و تباهی برای جامعه به دنبال ندارد.
در بخشی از نوشته های آیت الله نکونام، با گلایه از رفتار ماموران در بازجویی ها و بازپرسی ها، آمده است: می گویند کاری می کنیم تا شما از کشور بروید. ولی به قول مرحوم بهشتی: من هسته ام و به ریش این مردم بسته ام! جایی و کسی را ندارم که آن جا بروم. این بود مزد بیش از پنجاه سال خدمت به انقلاب و امام و تدریس و نبوغ!
آیت الله نکونام که در دوران ستمشاهی نیز سابقه بازداشت توسط ساواک را دارد و از منتقدان جریان تحجر در حوزه به شمار می رود، مدتی قبل از بازداشت، از کسانی که به خاطر آشنا نبودن با ابرازهای جدید می گویند اینترنت و فیس بوک حرام است، انتقاد کرده بود. آیت الله محمدرضا نکونام پس از انتشار مطلبی در روزنامه قانون در حالی که وضعیت جسمانی مناسبی نداشت توسط ماموران امنیتی دستگیر و روانه زندان قم شد.
همانطور که در تکمله ی نامه نیز آمده است، نویسندگان نامه پس از ارسال آن برای مراجع و علما و عدم دریافت هر گونه پاسخی بعد از چهل روز، اقدام به انتشار عمومی نامه می کنند.
متن این نامه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک مراجع معظم تقلید و علمای اعلام (حفظهم الله)
سلام علیکم؛
حوزه های علمیه و علمای شیعه، بخصوص مراجع معظم تقلید همواره به عنوان حصن حصین امت در دوران غیبت کبری، مورد توجه قرار داشته اند. علمای متعهد شیعه با مجاهدات علمی و عملی خویش، پاسداران راستین مکتب بوده اند و چه اموال و انفسی که در این راه بذل نکرده اند و از چه آبروهایی که نبریده اند، تا مکتب صادق آل عبا (علیهم السلام) زنده بماند و شیاطین جن و انس و شیطان صفتان را، قدرت دست یازی به کمتر و کمتر شود. “عباد الرحمن” دین و ایمان این رهروان راستین پیامبران، پس از فتوای مشهور تحریم تنباکو، ماجرای مشروطیت و بویژه پس از انقلاب عظیم ایران اسلامی، توجه دولتمردان، سیاست پیشگان و استعمارگران را به خود و قدرت خدادادی اش جلب کرده است و آنها را وادار ساخته تا از هر راهی برای تضعیف این قدرت لایزال، اقدام کنند.
حضرت آیت الله العظمی محمدرضا نکونام نیز، در این مکتب الهی بالیده و رشد کرده و پس ازسالهای متمادی حضور در دروس خارج حضرات آیات عظام شیخ مرتضی حایری، میرزا هاشم آملی، سید محمدرضا گلپایگانی و محمدعلی اراکی (رحمه الله علیهم اجمعین) خود به کرسی تدریس خارج فقه و اصول تکیه زده است.
ایشان اعتقاد دارند، عمامه تاجی است که بر سر فرشته صفتان قرار میگیرد؛ آنان که جانی دارند به پاکی آب و آیینه و به طراوت فضایی بارانی بر آبشاری که درختان انبوهی را در کنار خود دارد. همانان که از بلندای وجودشان، دانشهای راستین جوشش دارد که منبع آن صحیفه فاطمی است و نسیم خنکای معرفت علوی از وجود آنان برمی خیزد. معرفتی که شهد ولایت را به کام سوختگان در کویر غیبت می ریزد و بر یتیمان آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مهر پدری دارد و از آنان دستگیری می کند. (فرازی از کتاب حضور دلبران؛ اثر معظم له)
متاسفانه در دی ماه سال گذشته، ماجرایی غمبار پیش آمد که به بخشی از آن از زبان حضرت استاد و شکوائیه ای که به محضر قدسی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و استمدادی که از سربازان آن حضرت داشته اند، می پردازیم. این متن در فروردین ماه امسال و ایام بیماری شان که در منزل تشریف داشتند، نگاشته شده است:
“نمی دانم به چه کس یا ارگانی عرض حال داشته باشم! آن قدر می دانم که تنها بی کسی ام، موجب سی سال انگ زدن و پرونده سازی دیروز و امروزی گشته است، بدون آن که کوچک ترین اعتراضی نسبت به آن داشته و یا از خود دفاعی کرده باشم؛ زیرا آن ها که باید کاری را انجام دهند که می دهند و من نیز نسبت به آن ها نه قدرتی و نه اعتمادی داشته ام که واقعیتی را بیان کنم.
تنها عرض حالم را به آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) عنوان می کردم تا یاران آن حضرت، به کمک آیند و حال فردی را جویا شوند که شصت و شش سال دارد و تا به حال، بیش از پنجاه سال تدریس مداوم داشته است و اینک هم چون گذشته به چنگال اختاپوسی نامریی مبتلاست که از چند سال پیش، به جنگ افتاده ای آمده است. من جز علم و تخصص، چیزی ندارم و پدری معنوی چون امام را داشته ام که از دوازده سالگی همراهی اش کرده ام بدون آن که وابستگی گروهی در جانم رخنه کرده باشد؛ بلکه همیشه، اندیشه ای علمی و فرهنگی نسبت به تشیع ولایی، انقلاب و افکار مردمی داشته ام.
آنان روزهایی، بیش از ده ساعت از من پرسش می کردند و می خواستند هرچه را که می گویند، تنها بگویم بله و هم چون طایفه مصوّبه، حرف خود را حق مطلق می پنداشتند و دیگر شنوای حرف دیگری نبودند. برای مثال، می گفتند به شما وحی می شود! تا حرف های بیهوده دیگری چون مسایل منافی اخلاق! با غذاهای پر نمک و
چرب که بسیار زیان آور و نامناسب من بود، مرا به سکته و فشار خون و زیادی قند خون مبتلا ساختند و هرچه گفتم طبیب و دکتر، جوابی نمی دادند. این در حالی است که من در طول عمر، هیچ گونه دارویی مصرف نمی کردم و دفترچه بیمه من گویای آن است و با ورزش زندگی می کردم. این برخوردها، تمامی موجب سکته و امراض
گوناگونی شد که هم اینک به آن مبتلا هستم و رخش توانمند و پهلوانی را به بستر بیماری کشانده اند. این بود مزد بیش از پنجاه سال خدمت به انقلاب و امام و تدریس و نبوغ!
می گویند کاری می کنیم تا شما از کشور بروید. ولی به قول مرحوم بهشتی: من هسته ام و به ریش این مردم بسته ام! جایی و کسی را ندارم که آن جا بروم.
دکتر و بیمارستان و حتی پزشک قانونی، سکته و امراض مرا دنبال و تأیید کرده است. در این مدت، بی آن که حرف های آن ها را زیاد شنیده باشم یا اعتراض کرده باشم، آن ها را پذیرفته ام؛ بدون این که قدرت استماع داشته باشم. دادستان ویژه قم گفت: خدمت آقایی بودم، گفت نابودش کنید، و من به ایشان گفتم: سلام مرا به آن آقا برسانید و بگویید نابودش کردم. هرچه پرسیدم آن آقا کیست، جواب ندادند.
اگر بشود حرفم به گوش رهبر انقلاب برسد، خواسته ام می باشد، و اگر دادرس حقی وجود داشته باشد، از آقای مکارم و دادستان ویژه (مجتهد زاده) و بازپرس آقای انصاری و آقای قاضوی و قاضی پرونده که نام وی را نمی دانم، نسبت به زمینه های گوناگون و برخوردهای نامناسب و ناآگاهی از مسایل علمی و شرعی و اجبار و انکاری که نسبت به این جانب روا داشته اند، شکایت دارم تا ناگفته های فراوانی را مطرح سازم و موقعیت دادگاه. ویژه در قم مشخص گردد که چگونه طیفی و گروهی اداره می شود زیاده عرضی نیست.”
از طرفی دادسرای ویژه قم، با احضار و بازداشت چند تن از شاگردان معظم له و همسران آنها، سعی داشت به منظور پرونده سازی، از شاگردان استاد بر علیه ایشان، شکایت یا اقراری اخذ کند که به لطف خداوند متعال، در این کار شکست خورد. برخی دیگر از شاگردان را نیز تهدید کرده اند تا در کارهای علمی استاد، همکاری نداشته باشند. چنانچه صلاح بدانید و ضرورتی در میان باشد، این افراد حاضرند که با مستندات غیر قابل انکار به خدمت شما برسند.
با نظر به آنچه گذشت و با توجه به لزوم رعایت شرع مقدس در تمامی مسایل خرد و کلان نظام اسلامی، ما شاگردان آیت الله العظمی نکونام و طلاب و روحانیون حوزه علمیه قم، مخالفت خود را با تهمت و افترا، بخصوص بازی با آبروی حوزه و حوزویان اعلام می داریم و معتقدیم حل مسایل جاری یا کلان کشور با این شیوه ناجوانمردانه، جز خسران و تباهی برای جامعه به دنبال ندارد.
در پایان از مراجع معظم تقلید و علمای محترم تقاضا داریم به این پرسش فرزندان حوزوی خود پاسخ گویند که؛ جایگاه حوزه و علمای آن در نظام اسلامی چیست و آیا می توان با هر بهانه ای، اقدام به هتک و تخریب آن کرد؟
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
جمعی از طلاب و روحانیون حوزه علمیه قم و شاگردان آیت الله العظمی نکونام
۴۹/۲/۳۲
پی نوشت:
با توجه به شناخت دقیق مراجع معظم تقلید و علمای اعلام حوزه از شخصیت معنوی و علمی آیت الله العظمی نکونام و وقوف بر بی گناهی ایشان و با توجه به اینکه حدود چهل روز از تاریخ نامه شاگردان معظم له می گذرد ولی هنوز پاسخ و واکنشی از ناحیه آن بزرگواران مشاهده نشده است، احتمال عدم اطلاع ایشان از محتوای نامه قوت می گیرد.
ما شاگردان آیت الله العظمی نکونام چاره را در این دیدیم که با عمومی کردن متن نامه، تکلیف شرعی خود را راجع به مفاد روایت “النصیحه لأئمه المسلمین” ادا شده بیابیم.
جمعی از طلاب و روحانیون حوزه علمیه قم و شاگردان آیت الله العظمی نکونام
نمازخانه اهلسنت واقع در منطقه پونک تهران، صبح امروز توسط برخی نهادها و ارگانهای دولتی تخریب شد.
به گزارش سنی آنلاین، نمازخانه اهلسنت تهران معروف به “نمازخانه پونک”، صبح امروز چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴ (۱۲ شوال/ ۲۹ ژوئیه) توسط نیروهای شهرداری، با پشتیبانی نیروهای انتظامی و امنیتی تخریب شد.
به گزارش برخی منابع محلی، صبح امروز پس از مراجعه نیروهای امنیتی به نمازخانه پونک و گرفتن تلفن همراه مولوی عبیدالله موسیزاده- امام جماعت این نمازخانه- و تفتیش منزل وی، دهها تن از نیروهای شهرداری اقدام به تخریب این نمازخانه کردند.
گفتنیست نمازخانه پونک تهران چند ماه قبل نیز توسط نیروهای امنیتی تهران بزرگ پلمپ شد، ولی پس از فک پلمپ، نمازگزاران اجازه برگزاری نماز جمعه و عیدین را در این نمازخانه نداشتند.
لازم به ذکر است، تخریب این نمازخانه درحالی اتفاق افتاده است که اهلسنت تهران از داشتن مسجد در تهران محروم هستند و نمازهای خود را در منازل استیجاری (نمازخانه) برگزار میکنند.
سلام آقای نوریزاد عزیز، برایتان سلامتی کامل آرزومندم.
سلام آنیتای خوب و فهیم، روی ماهت را می بوسم . چقدر عاقل و فهمیده ای.
من سالهاست یعنی از نوجوانی به این دیدگاه و نتیجه رسیدم و حالا که 55 سال دارم
خوشحالم که در دام حرفهای آخوندها نیافتادم. من یک درجه بالاتر قدم نهادم و کلا
فقط و فقط خدا را ملاک زندگی قرار دادم و از هر مطلب خوب مذاهب استفاده
میکنم. و مذهب رسمی جز خدا پرستی ندارم،فقط و فقط خدا ، انهم خدای عشق و رحمت.
انسانها باید فقط پایبند اخلاقیات باشند و با مطالعه و دید باز از جومع گذشته و حال
انسان کاملی شوند.آرزوی موفقیت برایتان دارم.
استاد گرامی جناب آقای نوریزاد
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید با خواندن مطالب شما یاد مطلبی از دکتر شریعتی افتادم که میگوید : خداوندا تو
میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
و در آخر شعری از احمد شاملو را به شما تقدیم میکنم که میتواند شرح حالی از شما باشد
شما تنها نیستید روزی این را خواهید دید
همیشه پیروز سربلند و سلامت باشید
((من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چيزي نظير آتش در جانم پيچيد
سرتا سر وجود من را گويي چيزي به هم فشرد
تا قطره اي به تفتگي خورشيد جوشيد از دو چشمم
از تلخي تمامي درياها در اشك ناتواني خود ساغري زدم
آنان به آفتاب شيفته بودند زيرا كه آفتاب تنهاترين حقيقتشان بود
احساس واقعيتشان بود
با نور و گرميش مفهوم بي رياي رفاقت بود
با تابناكيش مفهوم بي فريب صداقت بود
اي كاش مي توانستند از آفتاب ياد بگيرند كه بي دريغ باشند در دردها و شاديهايشان
حتي با نان خشكشان و كاردهايشان را جز از براي قسمت كردن بيرون نياورند
افسوس ….. آفتاب مفهوم بي دريق عدالت بود و آنان به ابرشيفته بودندو اكنون
با آفتاب گونه اي آنان را اين گونه دل فريخته بودند
اي كاش مي توانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگريم تا باورم كنند
اي كاش مي توانستم يك لحظه مي توانستم اي كاش بر شانه هاي خود بنشانم اين خلق بي شمار را
گرد حباب خاك بگردانم تا با دو چشم خويش ببينند كه خورشيدشان كجاست و باورم كنند
اي كاش مي توانشتم…………..))
با درود وآرزوی سلامتی برای شما آقای نوریزاد شما باره ها گفته اید تنها ویا یکی از راه های رهایی ملتها از استبداد مستبدین آگاهی است پس درین سایت میتوانیم مقاله هاو کتابهایی رامعرفی کنیم جهت رشد آگاهی هموطنان پس با اجازه شما من کتاب اقتدار گرایی در عهد قاجار نوشته دکتر محمد سریع القلم را معرفی میکنم چون اگر در عهد قاجار را با جمهوری اسلامی عوض کنید تازه مفهمید که چه کتاب ازرشمندی است .با سپاس
ای لولی بربط زن تو مست تری یا من ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
بر عکس برخی من فکر میکنم کسی که اینگونه با صداقت و متانت و در کمال ادب و جوانمردی با مخالفانش برخورد میکند از اول از قماش جانیان و حرام خواران نبوده . شما تغییر جهت نداده اید بلکه مانند همه ما فکر می کردید حکومتیان آنچه می نمایند هستند.
تا زمانی که همه مردم بفهمند معاویه ای در لباس علی فریبشان میدهد بهترین روش مبارزه آگاه کردن مردم است تا در روز واقعه که زیاد دور نیست آماده باشند .
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست هركسي نغمه خود خواند واز صحنه رود.صحنه پيوسته بجاست /خرم ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد./…
محمد مهدوی فر:
به نام خدا
خلیفه مسلمین جهان ، ولی امر مسلمین جهان
۱) خلیفه مسلمین جهان خودخوانده است یعنی به دروغ این مسند را به خودش نسبت داده است در حالی که ولی امر مسلمین جهان نایب امام زمان (عج) است و توسط مجلس خبرگان انتخاب شده است.
۲) خلیفه ( دروغین ) مسلمین جهان سنی مذهب است اما ولی امر مسلمین جهان شیعه اثنی عشری است.
۳) خلیفه مسلمین جهان فقط در محدوده جغرافیایی عراق و سوریه مقدار کمی طرفدار دارد اما ولی امر مسلمین جهان توسط اجماع مسلمین به رسمیت شناخته می شود.
۴) خلیفه ( دروغین ) مسلمین جهان مخالفین خودش را شکنجه می کند، به زندان می اندازد و اعدام می کند اما ولی امر مسلمین جهان با مخالفین خودش با رأفت و رحمت اسلامی برخورد می کند.
۵) مردمی که در مناطق تحت سیطره به اصطلاح خلیفه مسلمین جهان زندگی می کنند از وضع زندگی خود ناراضی هستند، در آن مناطق فقر و فحشا و اعتیاد بیداد می کند اما ولی امر مسلمین جهان نسبت به معیشت مردم احساس مسؤولیت می کند و کسانی که در مناطق تحت حکومت ایشان زندگی می کنند از رفاه نسبی برخوردارند و از وضع زندگی خود تا حد قابل قبولی راضی هستند.
۶) در مناطق تحت سیطره به اصطلاح خلیفه مسلمین جهان سانسور و خفقان بیداد می کند، واقعیت ها را به دروغ و آن طور که می خواهند جلوه می دهند. به اخباری که از کانال های رسمی آنها صادر می شود، به هیچ وجه نمی توان اعتماد کرد، اما در مناطق تحت حکومت ولی امر مسلمین جهان این طور نیست. رسانه ها از آزادی برخوردارند و مجبور به سانسور اخبار و واقعیت های جامعه نمی باشند.
۷) در محدوده تحت سیطره ی به اصطلاح خلیفه مسلمین جهان حجاب زنان، اجباری است، اما در مناطق تحت زعامت ولی امر مسلمین جهان زنان با میل خود، حجاب را اختیار می کنند و حکومت هیچگاه حرمت و شخصیت زنان را به خاطر تحمیل حجاب خدشه دار نمی کند.
۸) طرفداران به اصطلاح خلیفه مسلمین جهان فقط خود را لایق بهشت می دانند و گمان می کنند بهشت فقط برای آنها آفریده شده است و کسانی را که مثل آنها فکر نمی کنند لایق جهنم می دانند اما دوستان و یاران ولی امر مسلمین جهان به مردم دنیا به دیده احترام می نگرند و از وادی خرد فاصله نمی گیرند.
https://www.facebook.com/mahdavifar.mohammad
——————–
سلام دوست گرامی
این ” به در گفتن تا دیوار بشنود” شیوه ی بسیار پسندیده ایست در نگارش و حتی در سخن گفتن. این غیر مستقیم گویی که خود هنر مضاعفی می طلبد، بسیار دلنشین از آب در آمده در این نوشته ی کوتاه شما.
سپاس از شما
سپاس
.
با احترام
نمیدانم به چه متخصصی مراجعه کرده اید.روشن است که انجام تست عصب – عضله توصیه شده است .لطفا جهت بررسی فقرات گردنی به فوق تخصص ستون فقرات مراجعه کنید.تا آن زمان میتوان از گردن بند سفت (hard collar) استفاده کرد البته اگر بتوانید تحملش کنید! این گردن بند از داروخانه ها قابل تهیه است.
تندرست باشید
آقاى نوريزاد شما نياز به استراحت داريد. مدتى به خودتان استراحت دهيد ما اينجا را برايتان مى گردانيم. خوشبختانه همه رقم نويسنده هم داريد. كورس گرامى با نوشته هاى وزينش هست و هر گاه خوانندگان از خواندن آنها مخ شان هنگ كرد مى توانند به مطالب سبك تر و يا مطالب كاملاً آبكى كه اصلاً نياز به سوزاندن فسفر ندارد مانند نوشته هاى من مراجعه كنند و مخشان را اندكى باد بدهند.
براى نمونه يك نوشته تخيلى برايتان آماده كرده ام كه تقديم حضورتان مى شود:
” اگر آنيتا متشرع بود”
گاهى آنيتا بيكار كه مى شود مى نشيند و فكر مى كند اگر يك آدم خيلى معمولى كه اكنون هست نبود و مثلاً اگر يك آدم خيلى متشرع بود جه جور متشرعى مى شد.
آنيتا گمان مى كند اگر خيلى متشرع بود، مقلد هيچ مرجع تقليدى نبود، در ماه رمضان در سفر هم روزه مى گرفت، عيد فطرش را از روى تقويم مى فهميد نه از روى پشت بام ، بهره بانكى را از شير مادر حلال تر مى دانست، و چون به دولت ماليات مى داد ديگر به مراجع خمس و زكات نمى داد. چرا؟ چون آنيتا به جاى صورت احكام، چرايى احكام را مى ديد.
براى همين است كه آنيتا احكام روزه مسافر و بلاد كبيره و صغيره را كه خودش لابد يك بحث خفن و پيچيده فقهى است و استنباط احكامش كلى پاى درس استاد نشستن و استخوان خرد كردن مى خواهد، به هيچ مى انگارد و فكر مى كند روشنتر از آفتاب است كه اگر كسى روزه بگير است، اگر به مشقت نمى افتد بايد در سفر هم روزه بگيرد زيرا حرمت روزهء مسافر به دليل دشوارى سفر در زمانى بوده كه كاروانيان با سختى در بيابان بى آب و علف و در گرماى سوزان با چهارپايان از جايى به جاى ديگر مى رفتند و گاه نيمى از كاروانيان از سختى سفر و خطراتش از پاى در مى آمدند و نيم ديگر به مقصد مى رسيدند پس به حكم عقل و منطق، روزه بر مسافر حرام شد. امروز آنيتا هم مانند خيلى از مردم، با اتوبوس و ماشين پر سرعت كولر دار و هواپيما مسافرت مى كند و فكر مى كند روزه دار بودن در چنين سفرهايى پر مشقت نيست.
آنيتا بيش از مردم عادى، دولتمردان جمهورى اسلامى را كه از پاشنه در خانه با راننده به فرودگاه و از آنجا لميده بر روى مبلهاى چون تختخوابِ هواپيماهاى اختصاصى لوكس و در زير تهويه مطبوع و با حق مأموريت هاى تپل مپل به سفر مى روند، از شمول احكام جارى بر مسافران مفلوك آفتاب سوخته و شترسوار صحرا هاى سوزان هزار سال پيش خارج مى داند.
و به نظر آنيتا برعكس، اگر كسى مسافر نيست اما روزه او را بيحال كرده و از كار و زندگى انداخته و مى خواهد روزه اش را بخورد، به جاى آنكه با خروج عمدى از حد ترخص و بازگشت، خوردنِ روزه اش را موجه كند ( خدا يك عقلى به اين مقلدين بدهد و يك پولى به آنيتا) بايد همان سرجايش روزه اش را بخورد.
ديگر اينكه آنيتا باور دارد جستجو براى ديدن هلال ماه نو مربوط به زمانهاى قديم است كه براى تشخيص حلول ماه جديد هيچ راهى نبوده است، امروزه كه اجرام سماوى حتى خارج از منظومه شمسى به راحتى رصد مى شوند و زمان با دقت ميلياردم ثانيه اندازه گيرى مى شود، و در حاليكه هم در كشورهاى همسايه غرب و هم شرق ما عيد فطر اعلام شده ، كاربيهوده اى است كه در اين وسط هزاران ملا با تشكيل هيئات استهلال!، تلسكوپ به كول، مانند “زورو” به پشت بام رفته و دامن قباى خود را به دست باد مى سپارند و ساعتها غور و تفحص مى كنند.
( با پوزش از جناب “زورو” براى اين تشبيه زيرا او براى گرفتن داد مظلومى به پشت بام مى رفت و اينها براى به باد دادن پول مظلومان و ته مانده عقل مومنين و مقلدين ).
و نيز آنيتا گمان مى كند چون تورم به معنى كاهش قدرت خريد پول است و پس انداز بانكى پس از يكسال به اندازه نرخ تورم از ارزشش كاسته مى شود، پس بهره بانكى بايد وجود داشته باشد و بايد دست كم معادل نرخ تورم باشد تا سپرده گذار اصل پول خود را پس گرفته باشد، و نيز بهره وامى هم كه بانك مى دهد بايد دست كم معادل تورم باشد تا بانك اصل پول خود را از وام گيرنده پس گرفته باشد و ربا هنگامى است كه بدون وجود تورم، بيش از اصل پول رد و بدل شود.
آنيتا در تعجب است كه اگر راستى اين مطلب به همين سادگى است پس چرا ميليارد ها تومان از ابتداى انقلاب تا كنون در سمينار هاى صد من يك غاز به نام بانكدارى بدون ربا و مطالعات بانك دارى اسلامى و اقتصاد اسلامى هزينه شده است؟ در حاليكه تنها راهكار بدون ربا و اسلامى شدن بانكدارى، نه حيف و ميل پول در اين سمينارها، بلكه درمان كردن ورم اقتصاد است. مانند كشورهاى كافر غربى كه چون تورم شان ناچيز است، به پس اندازهاى مردم سود نمى دهند و بانكداريشان بدون ربا و كاملاً اسلامى شده است.
و نيز آنيتا پرداخت خمس و زكات را مربوط به زمانى مى داند كه دولت مدرن و ماليات، وجود خارجى نداشته است و خمس و زكات راهكارى ابتدايى براى دستگيرى از فقرا بويژه ملايان مستمند و ارتزاق و تحصيل آنان بوده و گمان مى كند اصولاً در زمانى كه ماليات به دولت اسلامى پرداخت مى شود و بودجه حوزه هاى علميه نيز نجوميست، ديگر پرداخت خمس و زكات محلى از اعراب ندارد بويژه آنكه مراجع عظام، انشعابات باريك و كلفتى از شيرهاى نفت، يعنى درواقع منبع اصلى پول مردم را هم به حساب هاى بانكى خود متصل كرده اند و گرفتن خمس و زكات توسط مراجع، مصداق “هم از … و هم از … خوردن” است.
( خودم سانسور كردم تا آقاى نوريزاد هاشور نزنند و نمره انضباطم در كارنامه نوشته هايم كه تا كنون فقط يكبار هاشور خورده اند همچنان درخشان بماند)
آرى اگر آنيتا متشرع بود چنين متشرعى بود چون با عقل خودش چرايى احكام را مى فهمد. اما حيف كه متشرع نيست. راستى نكند بخاطر اينكه عقل دارد متشرع نيست؟؟؟؟
اما آخر نمى شود مسأله هايى كه آنقدر غامضند كه هفتصد هزار نفر در حوزه هاى علميه با هزينه هاى نجومى از جيب ملت عمرى بر سر يادگيرى اش مى گذارند و ميليونها ديگر هم چون خود نمى فهمند چه كنند از آن ها تقليد مى كنند، با دلائلى به اين سادگى رفع و رجوع شود و برود پى كارش. پس لابد عقل آنيتا مشكل دارد. مانند عقل آن كودكى كه داد زد حاكم لخت است در حاليكه بزرگان و عقلاى قوم يا سكوت اختيار كرده بودند يا زيبايى لباس حاكم را تحسين مى كردند.
——————————-
سلام آنیتای گرامی
چه زاویه ی نگاه متفاوت و پسندیده ای اختیار کرده اید در این نوشته. و البته هوشمندانه و فهیمانه. حالا که قصد این دارید که در خیال، متشرع شوید، باید البته پیش از آن تکلیف خود را در باره ی زندگی کردنِ این آنیتای متشرع در ایران و خارج ایران را نیز روشن فرمایید. چرا که این آنیتای متشرع، امکان زیستن در ایران را ندارد. که البته حتما به سراغش خواهند آمد و یک برگه توبه نامه از وی خواهند ستاند وگرنه یا سکوت محض یا زندان. شاهدم، یک اشاره ی کوتاهی است در یک نوشته در سال 87 که من زدم به خال خمسی که حضرات می ستانند از مردم. این که بیاییم به مراجع خمسی نپردازیم بل این خمس ها را به یک شماره حساب مشخص واریز کنیم تا طی یک برنامه ی مدون هزینه شود. باور کنید بعد از نگارش این مطلب در یک وبلاگ پیزوری، یک قشقرقی بپا شد که من دانستم : به هر کجای حوزه ی اقتدار آقایان سر فرو می بری به این گردش مالی آقایان سر فرو مبر. درست یادم هست که بلافاصله بعد از نگارش آن یاد داشت، شورش در مجلس شورا بپا شد. همین آقای رسایی رسما از تریبون مجلس گفت: نوری زاد با این نوشته و مواضعی که اخیرا اختیار کرده از جرگه ی اصول گرایی خارج شده است. شیخ قدرت علیخانی در مجلس بخاطر همین نوشته، عمامه اش را برداشت و بر زمین زد و هوار کشید: رهبرا به فریاد ما برس. رییس مجلس همین جناب لاریجانی رسما به نوشته ی من اشاره کرد و باطل بودن این خیال خام را برشمرد. پشت بندش جناب کروبی که خود را برای انتخابات مهیا می کرد و به یک چنین ورودی نیازمند بود، یک مصاحبه چهار صفحه ای مفصل در روزنامه اش با خود کرد و در آن مصاحبه ی طولانی به ریز و درشت برکات و فلسفه ی پول گرفتن مراجع پرداخت و باطل بودن خیال خام منتقدین را نسخه فرمود. حالا از این ور بشنو: در نماز جمعه همین جناب سید احمد خاتمی هوار کشید که بعضی ها خیال دارند نظام مالی مراجع را مصادره کنند و بهم بریزند. شبش اخبار گوی شبکه ی یک، بعد از انتشار سخنان خاتمی گفت: این فردی که امام جمعه ی موقت بدو اشاره می کند، محمد نوری زاد است. روزنامه ها را که دیگر نگو و نپرس.
خلاصه این که: نظام مالی مراجع یک اسرار مگوی اسلامی است که به جان مراجع اکسیژن می رساند. مرد می خواهم در میان مراجع که اراده ی خمس های دریافتی را به مثلا سازمان برنامه و بودجه یا به خزانه ی عمومی بسپارد و خود و تشکیلاتش را و هزینه های تشکیلاتش را از آن خمس ها مبرا کند. نقش آقا زاده ها و ” دفتر” آقایان در این میان تماشایی است. این بگویم و بگذرم: در بیت مالی مراجع یک مفسده هایی دست بدست می شود که خدا نصیب هیچ مردمی در هیچ کشوری نکند. گرچه من مراجعی می شناسم یکی دو نفر، که تلاش دارند بساط مالی شان سالم بماند. اما کل قضیه همین است که گفتم.
سپاس از نوشته ی خوبتان
سپاس
.
یکی از دوستان از پدرش نقل کرد که ، روزی به دیدن مرحوم حاج آقا رحیم ارباب (عالم بزرگ اصفهان) رفتم ، دیدم که ایشان و فرد دیگری که روبروی ایشان نشسته بود گریه میکنند . کاشف به عمل آمد که آن فرد مبلغی پول به عنوان خمس و سهم امام آورده که به ایشان بدهد و با گریه از ایشان میخواهد که قبول کند و حاج آقا رحیم ارباب هم با گریه از آن فرد میخواهد که دست از سرش بردارد .
حاج آقا رحیم هیچگاه به عبا و عمامه ملبس نشد .
سلام آنیتا خانم گرامی
خیلی ساده و روان و همه فهم و شیرین بیان کردید ‘ دست شما درد نکنه ‘ این قلم شما و این روان نویسی دقیقاً همان چیزیست که ما در جامعه مان نیاز مبرم به آن داریم این حرفها حرف دل مردممان است که این موضوعات را فهمیدهاند ولی شاید نمیتوانند اینچنین روان و شیرین بیان کنند ‘ به هر حال مفتخرم از داشتن چنین هموطنانی و امیدوارم روزی این نکته هایی که ذکر کردید در جامعه ما از بدیهیات گردد
خدا همه ما را شفا دهد
استاد عزيز من هم مانند شما درد زيادى در تمام قسمت بدنم هست ولى از خداوند ميخواهم هر چه درد در بدن شما هست بده به من عزت زياد.
——————–
ای من فدای شما، این چه سخنی است که شما می فرمایید. این منم که فرش زیر پای شما خوبانم
.
Aryan جان درود بر شما
شکی ندارم که این جمله را خیلی بی ریا و برگرفته از اعماق دل نوشته ای، برای همین هست که بیدرنگ بدل مینشیند.
در جواب باید بهتون بگویم که امید هست هرگز آنروز را نبینیم و هر دوی شما همراه با تمامی هم میهنان مهربانمان همواره زنده و تندرست باشید که ما هم از همجواری با شما عزیزان سر مست و دلخوش از لطافت احساساتتان باشیم
در پایان از اینکه با کلامی مختصر در عین حال دلنشین و گویا به نوریزاد ثابت کردید که هرگز تنها نبوده و نیست و هنوزهزاران هزار دل هرروز برای بودنش میطپند در برابر شما بزرگوار مهربان بنوبه خود سرتعظیم فرود میآورم
زنده و پابرجا باشید
رسول
اشاره:
در این نوشته، حرفهای تازه ای آورده شده که من با حذف مشخصاتی از آن، آن را برای شما منتشر می کنم. این مطلب را بخوانید و بعدش اشاره ی مرا.
محمد نوری زاد
—————————
سلام و درود
جناب نوری زاد
من برای بودن با شما و همراهی با شما نیاز به شناخت چارچوب فکری ، عقیدتی و اجتماعی، سیاسی شما و همراهان شما دارم و اینکه برای رد شدن از مرحلۀ حرف به عمل و همراهی با شما باید به شما و هدف مشترکمان ایمان داشته باشم. در این سایت مجازی به تعداد کافی از همراهی شما سخن میگویند ولی در عمل هیچکس نیست که همراه شما باشد. کامنت گذاران محترم بهانه های متفاوتی دارن که آنها را از ورود به حوزۀ عمل و همراهی عملی شما دور میکند : یکی شهرستانی ست ، یکی خارج کشور است، آن دیگری کارمند و نون بگیر دولت است حالا از هر نوعش. یکی دانشجوست ، دیگری عیال وار است ، آن دیگری زنی ست خانه دار. یکی شما را عامل حکومت میداند و دیگری شما را شهرت طلب و …
ولی، ترس و تردید و عافیت طلبی دلایل اصلی هستند. آنها که نمیتوانند به بهانه های مختلف شما را همراهی کنند، اگر نمیتوانند شما را در عمل یاری کنند، چرا محیط این سایت را آلوده میکنند و تخم تفرقه می کارند. چرا حرف ها و نوشته ها همه سرد است و چرا تلاش نمی کنند از این ذهنیت آشفته و آرمانگرای مجازی خارج شده و واقع بین باشند؟ چرا واقعیات موجود در جامعۀ ایران را نمی بینند و هر یک خود را لیدر و اندیشمندی یکتا می داند!؟ چرا نقاط مشترک بین خود را پیدا نمی کنند تا به یک انسجام برای شروع یک حرکت جمعی برسند؟ چرا و چرا و چرا
اگر قرار است که به شکل جمعی شروع کنم ، ابتدا باید رهبر و لیدری داشته باشم که تا حدود زیادی آشنا به عقاید، خصوصیات، مرام و هدفش باشم و بدانم که در کنار او و با رهبری اوست که می توانم به آن هدف مشترک برسم. باید با او پیمان وفاداری ببندم و حرف و سخن او مرا حجت باشد تا این هدف مشترک، نظم و دیسیپلین و پیمان وفاداری که یکی از اساسی ترین پایه های حرکات جمعی ست ، مرا گام به گام به هدفم نزدیک کند.
جناب نوری زاد من میخواهم از مرحلۀ حرف به مرحلۀ عمل وارد شوم و به عنوان یک ایرانی وطن پرست احساس میکنم که امروز درست زمانی ست که باید وارد عمل شد. حال برای شروع یا باید تنها و متکی به خودم شروع کنم و یا اینکه در کنار دیگران. اگر بخواهم شما را انتخاب کنم باید شما را بشناسم و مرامنامۀ شما و حرکت شما را بدانم تا بتوانم دربست و از دل و جان در خدمت هدف مشترک باشم؛ متأسفانه تا امروز نتوانستم شما را بدرستی بشناسم و البته شما هم چندان مایل نبودید و نخواستید کمک کنید. اگر قرار است در گروهی باشم باید بدانم مرامنامۀ آن گروه چیست و آن گروه بدنبال چیست؟
من برای شناخت اولیۀ شما در چند مرحله دورادور اقدام کردم ولی به هیچ عنوان پاسخ پرسشها را نگرفتم و از دیدن آنها که شما را احاطه کرده بودند به این یقین رسیدم که آن افراد پیرامون شما، تن هایی هستن تنها، که به میهمانی تنهایی شما آمده اند. در مرحلۀ عمل جز همان چند نفری که بیشتر اوقات پا به پای شما هستند دیگر کسی نیست و این اصلن کافی نیست؟ چرا که اول از همه، شعار بیشتر آنان جنبۀ شخصی دارد.دوم اینکه توان کنشها و واکنشهای اجتماعی و فراگیر را ندارند و سوم اینکه عاملی شده اند برای شناسایی و پرونده سازی از طرف اطلاعاتی ها با باز گذاشتن یک حفرۀ امنیتی بی آزار و البته با چندین هدف برای نظام. از همین روست که با جمع کوچک شما کاری ندارند و آنرا جدی نمیگیرند. من در آن نگاهها نیافتم آنچه که بدنبالش بودم. همه لبریز درد ولی از درد هم بیگانه، همه در کنار هم ولی از هم بیگانه. ندیدم آن یگانگی را، ندیدم آن یکرنگی را. همه باهم ولی با اندیشه ها و عقایدی درهم.
اگر قرار است که به خود و دیگران بگویم برای چه همراه نوری زاد هستم ، باید خودم ابتدا دلیلش را بدانم و این حق من است. اگر قرار است از دل و جان مایه بگذارم، باید بدانم چرا ؟ برای چه ؟ و در چه راهی قدم میگذارم .
اگر شما مایلید از تنهایی درآیید و مایلید بدرستی و از راهش مبارزه کنید، و اگر در این راه با خود و دیگران صادقید، باید ابتدا مرام نامۀ خود و هدف خود را به مانند آنچه دیگر احزاب و دسته ها می نویسند، بنویسید و اعلامیۀ خود را منتشر کنید و آنرا امضاء کنید و برای رسیدن به آن اهداف قسم بخورید که هیچگاه از آن اهداف عدول نمیکنید. آن موقع است که در این کشور، مردانی پیدا میشوند که از جان خود بگذرند و به شما بپیوندند. اولین نفر هم من خواهم بود. قول شرف میدهم.
حرکت شما و اطرافیان شما تعریف خاص و چارچوب خاصی ندارد و جنبه های شخصی بر جنبه های عمومی خواسته های شما میچربد.
جناب نوری زاد، من بدنبال اموال غارت شدۀ خودم توسط سپاه نیستم، که این رژیم اسلامی ولایت فقیه، زندگی مرا از من گرفته و این اموالی که شما میگویید ارزشش در مقابل زندگی من و امثال من، هیچ است.
من اگر تا امروز تک رَوی نکردم دلیلش همان لطفی بود که شما به من کردید و من هم گفتم که بابت آن مدیون شما هستم. من با رهبر این نظام اتمام حجت کردم و شمشیر را هم از رو بستم ولی تا امروز اگر وارد عمل نشدم، دلیل اصلی آن شما بودید.شاید من به تنهایی نتوانم آسیبی جدی به این حاکمان برسانم ولی دیگر وجدانم راحت است که تلاشم را کرده ام.
من یک ایرانی هستم، درست مثل بسیاری از دیگر هم وطنانم. من به آنچه بودم و آنچه هستم افتخار میکنم. اینک با گذشت زمان ، مطالعه و تحقیق به آنچه الان هستم رسیدم. من نمایندۀ نسل سوخته و نسل جان فدا هستم که از نوجوانی و جوانی خود گذشتند و الان هم به آن روزها و آن دوران افتخار میکنم، چرا که هدفم خدمت به مردم و کشورم بود. من نمایندۀ نسلی هستم که ایمان داشتند به اینکه آینده از آن آنهاست و همه بدون ذره ای تردید به سربلندی ایران می اندیشیدند. من نمایندۀ نسلی هستم که باور داشتند به آزادی، شرافت و جوانمردی. من نمایندۀ نسلی هستم که حاکمان از آنها سوء استفاده کردند و آنها را فریب دادند. من نمایندۀ نسلی هستم که در عمل هیچگاه کم نمی آورد و از هیچ چیز نمی ترسد و اگر زمانش برسد دمار از روزگار این حاکمان در می آورد. من نمایندۀ نسل پا برهنگان هستم و اگر طغیان کنم، هیچ چیز جلودارم نیست.
من تا امروز کار خطایی نکردم که پشیمان باشم. من حق کسی را نخوردم و به کسی ظلم نکردم.من فقط خدمت کردم آنهم بی منت و بی جیره و مواجب. من زمانی که متوجه شدم این حکومت، آن حکومت آرمانی که طلب میکردم نیست، از آن فاصله گرفتم. من زمانی که دریافتم این حکومت غرق در دروغ و ریاکاری، جنایت و ستمکاریست از آن فاصله گرفتم.
امروز هم اگر نیم نگاهی به گذشته تا حال خود بیاندازم، می بینم که هر گاه در توانم بوده و هرگاه کمکی از من ساخته بوده برای مردم و کشورم، هیچگاه دریغ نکرده ام. نیازی به توضیح بیشتر برای آنچه بودم و هستم نیست.
جناب نوری زاد من صبر کردم به گمان اینکه راهی یافته ام برای شروع یک حرکت جمعی، با هدفی مشترک. من صبر کردم ، ولی امروز میبینم که این صبر و شکیبایی برایم حاصلی نداشت. من برای شناخت شما و دیگران، من از قانون آینه پیروی کردم و نتیجه مأیوس کننده بود. به یقین میگویم که هیچیک از حاضران در این سایت مجازی با یکدیگر همدل و همزبان نیستند و تازه این در مرحلۀ حرف است. این سایت یک سایت بازی مجازی ست. بازی با کلمات و احساسات، هویت افراد و شخصیت واقعی افراد مشخص نیست. آیا در مرحلۀ عمل و واقعیت، میشود روی تک تک این افراد حساب کرد؟ آنها که در دنیای مجازی اینچنین رفتار میکنند و دشمنی ها و دوستی های مجازیشان هم قابل اعتماد نیست! البته شاید هم ناشی از صداقت آنها باشد… ولی نتیجه یکی ست، در عمل هیچ امیدی به هیچکدامشان نیست. ترس، تردید و عافیت طلبی خصوصیت مشترک آنهاست.
جناب نوری زاد ، خشونت و انتقام جویی در حرکتهای مدنی و اجتماعی آزادیخواهانه رابطۀ مستقیم با تعداد نفرات دارد. هر چقدر تعداد نفرات و انسجام افراد بیشتر باشد، قدرت آنها هم بیشتر است، و البته میزان خشونت هم کمتر می شود. ولی اگر حرکت آزادیخواهانه فردی و تک نفره باشد، میزان خشونت بیشتر میشود. چرا که یکدست صدا ندارد و طرف مقابل او حکومتی ست که او را به حساب نمی آورد و نابودی او برایش مهم نیست و به همین دلیل فرد تکرو هم باید با خشونت آغاز کند. شما اگر تنها بودید و هدف شما مبارزه با رژیم مستبد آخوندی ولایت مطلق فقیه بود، اینک اینجا نبودید. روش من با شما متفاوت است. شما حق فردی خود را بهانه کردید و به مبارزه ای آرام و دوستانه اقدام کردید، این روش شما مبارزه نیست. من تنها راه را مبارزه ای به سبک حاکمان میدانم و بدون ذره ای ترحم. باید انتقام خون های ریخته شدۀ مظلومان در زندانها، وسط خیابانها و جبهه ها گرفته شود. این حکومت، اینک لایق هیچ مهربانی و گذشتی نیست.بس است 37 سال خفت و سوختن و ساختن. باید بدانند که خشم تن های تنها از چه نوعی ست.
جناب نوری زاد شما به نوعی تنها هستید و من هم به نوعی تنها هستم. مشکل واقعی همینجاست. من خواستم به شما نزدیک شوم ولی شما دوری را و تنهایی را ترجیح دادید. من و خواستۀ من آیا برای شما مهم بود؟ آیا منِ تنها را شما دیدید و درد و رنج مرا درک کردید؟ هزاران هزار مانند من هستند و بسیاری از آنها به افرادی مانند شما دلبسته اند ولی نتیجه ای حاصل نشده.
شما چه کسی هستید؟ و چه میخواهید؟ اینهاست که پاسخی برایش نیست؟
شما راه خود را به تنهایی میروید ولی دور و برتان چه مجازی و چه واقعیِ مجازی شلوغ است و شما را می شناسند و این مایۀ دلخوشی شماست. شما هم هر از گاهی خود را برایشان لوس میکنید و آنها هم حتی شده حرفی، به شما دلداری میدهند. بسیاری از افراد هستند که به واقع تنها هستند و کسی را ندارند. شما به نوعی تنهایی شاعرانه دچار شدید و هنوز با تنهایی واقعی فاصله دارید.
سخن بسیار دارم، ولی همینقدر کافیست. زمان، زمان عمل است. زمان، زمان انتقام است.
من اگر چه مرد خانواده هستم و عاشق فرزندانم و خانواده، ولی دیگر تحمل ندارم و تحمل من از حد گذشته. همه میمیریم و هرکس به دلیلی میمیرد و بیشتر مرگها دست خود ما نیست. من میخواهم مرگ خود را خودم انتخاب کنم.
من تنها بدنیا آمدم و تنها خواهم مرد. اگر چه آمدنم به اختیار من نبود ولی نمیگذارم رفتنم هم به اختیار من نباشد. من خود بدنبال مرگ میروم. پس ای مرگ مرا دریاب.
خدا نگهدار شما باشد و مرا حلال کنید.
اگر جهانی پس از مرگ بود، به امید دیدار.
دوستدار همیشگی شما،
———————————————-
سلام دوست گرامی
شما تا حدودی مرا می شناسید و شناخت من از شما در حد همین نوشته است. من شما را با مطالعه ی همین نوشته، اینجور ترسیم می کنم: فردی عجول، متعصب، خشماگین، اهل انتقام، مشتاق حرکت های مسلحانه، مشتاق انقلابی دیگر، اهل کشتن، و…. دوست ناشناس من، هموطن من، منِ نوری زاد هرگز چون شما نمی اندیشم و مثل شما اهل شتاب نیستم. گمان و فهم من برای مبارزه با کژی ها و زشتی ها، در شرایط ایران، همین است که بارها بدان اشاره کرده ام. بی خشونت و بی شتاب. امروز را هم مناسب تابلو برداشتن نمی دانم. که یعنی تشکیلاتی بپردازیم و تحت اسمی فعالیت کنیم که البته این خود یک ضرورت انکار ناپذیر است حتما. من شمعی برداشته ام و یک چند نفری را در اطراف این شمع به روشنایی نوید می دهم. من اصلا آدم تشکیلاتی نیستم . شاید بهمین خاطر نیز هیچگاه در هیچ تشکیلاتی جا نگرفته ام. اما از تشکیلات بشدت حمایت خواهم کرد بوقتش. من اگر تنهایم، شما تنهای دیگری هستید از جنسی دیگر. تنهایی من و تنهایی شما جنس شان فرق می کند. دوست من، عجله برای نتیجه گرفتن در همین محدوده ی عمری که ما داریم، یک شتاب کور است. حرکت اعتراضی مردم ایران اکنون در مرحله ی خزیدن است. آگاهی و اعتراض و فرهنگ نفی حاکمیت بصورت خزنده به خانه ها می خزد. این همان است که ما بدان محتاجیم. حاکمیت یک وقت سر به اطراف می گرداند و می بیند توسط منتقدان و معترضان در محاصره است. ما به پای قلعه ی حاکمان دزد و آدمکش و اسلحه به دست با همین شیوه آب می بندیم و قلعه ی اقتدارش را بی سر و صدا فرو می ریزیم.
با احترام
.
جناب یکی می رود یکی می آید
شما را درک می کنم
راهتان به بی راهه خواهد رفت
چرا؟
بد نیست پیش از آن که تصمیمی بگیرید و راهی انتخاب کنید از تجارب دیگران استفاده کنید. دیگرانی که پیش از ما و جناب عالی چنین راه هایی را رفته اند و همه را آزموده اند و نتایجش را برای عبرت بر جای گذاشته اند.
هیچ چیز نیرومند تر از فکری نیست که زمانش رسیده باشد. بنا بر این کار ما فکری است. کار ما مبادله افکار است. تضارب افکار است. این تضارب افکار انسان ها را از درون متحول می کند. ما می خواهیم به یک خرد جمعی برسیم. دوران دوران انقلاب اطلاع رسانی است. ابداع اینترنت را معادل ابداع صنعت چاپ می دانند. با این انقلاب تاریخ بشر در حال دگرگون شدن است.
خشونت میوه ای به غیز از خشونت به بار نمی آورد.
یک نیرو های منفی در ما انسان ها است که مانع تولید فکر برتر می شود.
ما نباید خطای طرف مقابل را تکرار کنیم! بگذار آن ها دست به خشونت بزنند! با این کار قبر خود را می کنند!
خشمی که در دل مردم بر افروخته می شود سرمایه ما است. این خشم نتیجه خطای طرف مقابل است! این خشم نیرویی است که باید در مسیر درست از آن استفاده کرد!
ما نیازی به شمشیر نداریم!
راستی راه ما است و این را هیچ کس نمی تواند از ما بگیرد!
این ها را من از گاندی آموخته ام!
بار ها به وی توصیه می شد به قیام مسلحانه روی آورد و وی نفی می کرد.
چرا راه دور رویم؟
مگر مجاهدین خلق یا فداییان خلق و امثالهم بسیار پیش از من و شما در این راه گام بر نداشتند؟ اکنون کجایند؟
شما اگر در پی انتقام جویی هستید تا حس انتقام جویی خود را ارضا کنید این یک حرفی است ولی اگر در پی اصلاح جامعه اید و دگر گونی بنیادین جامعه و بر قراری حکومتی ملی این یک حرف دیگر. اگر از نوشته های کورس یک نفر از طلبه ها و حجت الاسلام ها به اندیشه فرو افتد و راه فکر کردن را و تولید فکر را در پیش گیرد این یک پیروزی بزرگ است.
از قضا من آرزو می کنم هیچ یک از سر دمداران و دست اندر کاران جمهوری اسلامی آسیبی نبیند تا در محکمه ای عادلانه پاسخ گوی خطا های خود باشد. حیف است این ها به همین سادگی از محاکمه جان سالم به در برند!
دوست عزیزوارجمند یکی میآیدویکی میرود :
تنهائی شما از همان نوعی است که تعدادی نمیتوانند تفنگ سنگین را بردارند وتعدادی نمیخواهند وعده ای هم آنرا برای این دوروزمانه کارآمدنمیدانند. که بدنبالش باشند .برای اینکه ما اصلا وابدا اهل انتقام گیری نیستیم(ما دست شکنجه گر خودمان را هم میبوسیمچون هموطن ماست . ؛این سرگندنا نیست که باز بروید اگردرانتقام گیری مدنطرشما حتی یکنفربی گناه کشته شود ؛شماهم جزئ قاتلین نمیشوید ؟دوران انتقام وکینه جوئی مدتهاست که سرآمده وبهمین دلیل آقای خمینی را در////////////// جای داد .قرار نیست کسیکه گناهی نکرده ،حتی برای یکساعت بازداشت شود .اگرقرارباشد هرکس که حاکم شد چوبه دار بهوا کند این دورتسلسل ادامه پیدامیکند وازطرفی کسانیکه اسلحه دردست دارند تا آخرین فشنگ میجنگند ؛شما تصورمیکنید اگرامرای زمان شاه میدانستند با آنها اینگونه رفتار میشود که خمینی کرد؛،خودرا تسلیم انقلابیون میکردند؟دوست عزیز بگذارید نوریزاد براهی که انتخاب کرده ادامه دهد وحتی اورا همراهی کنیم که عنان قلم از دستش رها نشود ومباد آنروز که اوراهم دربین خودمان نداشته باشیم .من به سهم خودم ازجناب نوریزاد استدعا میکنم قلم وزبان خودشانرا اندکی بیشتردراختیاربگیرند که همراهانشان مسلما بیشتروبیشترمیشوند .
آقائی که مدعی انتقام هستید ؛چند نفرمیتوانید پیداکنید که فقط قدرت نگاه کردن به اسلحه را داشته باشند ؟درحالیکه خیلیها درتجمع معلمین که حالت سکوت واعتراض خاموش را داشت شرکت کردند ومسلم بدانید درچنین اجتماعاتی شرکت خواهند کرد ولی در تجمع خشونت بار و یا مرگ براین ویامرگ بران شرکت نخواهند کرد.بااحترام
جناب یکی می رود یکی می آید درود بر شما
اجازه بفرمایید حضورتان عرض کنم که تاحدی افکار شما و احساس مسؤلیتی که نسبت به میهن خود دارید را درک میکنم ولی با طرحی که برای برخورد با این حس مسؤلیت برای خودتان در نظر گرفته اید موافق نیستم.
بعنوان یک سرباز اسبق که سنی هم از وی گذشته است باید حضورتان عرض کنم که نتیجه انجام طرح عملیاتی شما چیزی جز شکست نخواهد بود چون با گفتن «پس ای مرگ مرا دریاب» شما از بدو ورود خود را برای مردن آماده کرده اید. شما هرگز نباید جان خود را برای وطن فدا کنید، هدف آن است که تاکتیک ها و استرادژی های شما باید طوری طراحی شده باشند که دشمن شما را مجبور بفدا کردن جان خویش در راه هدفش بنماید. هیچکس تا حالا با فدا کردن جان خویش کاری از پیش نبرده است. شما بهمان واقعه کربلا که شیعیان آنرا تارک شهید پروری میشناسند توجه کنید که هیچگونه نتیجه مثبتی برای هیچکس غیر از دارو دسته یزید نداشته است. عده زیادی سرشان از تنشان جدا شد و زن و بچهشون هم تمام داروندار و کاشانه از دست دادند و خودشان هم بعنوان اسیر و کنیز پای پیاده تا دمشق کشیده شدند. یزید و دارو دستش هم که قرار بود مضحرظلم و استبداد باشند ککشون هم نگزید و بنی امیه تا ۱۷۰ سال دیگر خلافت کرد آخرش هم یک ایرانی با فدا نکردن جان خویش توانست کازه کوزه شونو بهم بریزد
این فرهنگ شهید پروری و شهادت پرستی جز اینکه ۱۰۰ها هزار افراد اکثرا جوان را بکام مرگ فرستاده باشد هیچ نوع نتیجه مثبتی برای مردم نداشته است. شما باد بگویید «ای پیروزی بیا و مرا دریاب» چون شما باید زنده بمانید و سهم خود از جشن پیروزی بعد اختتام نبرد را دریافت کنید و بعد ها تجارب خود را بصورت داستانهای کنار بستر خواب به نوادگان خود تعریف کنید
تندرست و پایدار باشید
رسول
سلام این نسخه را اجرا کن اگر درد کم شد یا فرو نشست از دیسک گردن است و دلیلش خیره شدن زیاد به صفحه مانیتور یا ضربه به گردن یا بد نشستن پشت فرمان است .یک حوله متوسط را با اب هفتاد درجه خیس کن در کیسه پلاستیکی بگذار و دربش را گره بزن و رو به شکم بخواب آنرا پشت گردن بزار اگر داغ بود حوله را در بیار یک تکان در هوا بده دوباره بگذار پنج دقیقه بماند،آب جوش همیشه هست و حوله امتحانش کنید نتیجه را بنویسید خدمتگذارم.
جناب نوریزاد عزیز، با بهترین درودها. بدترین آرزو این است که گفته باشم غمت مباد، تنها نباش، تنهاترین نباش. اما صمیمانهترین آرزویم این است که هرگز کاسه صبر تنهاییهای تو لبریز نگردد و توان شاهبال شکیباهای تو برای فراز تا اوجی که در اندیشه میگنجد، قدرتمند تر گردد و هماره از تو نیرو بگیریم که سخت بدان مهتاج و نیازمندیم.
داش محمد دلمو بدرد آوردی. بنده خدا چرا بار غمتو بدوش ابوذر نازنین میذاری. ابوذر غصه نخوری ها. ما هرجا هسیم و هرچه هسیم یار و یاور بابا جون هسیم. بابات جاش تو دل همه دلشکته های ایرونه. داش محمد در خاطرم بودی و با دل شکسه دیوان حافظ بهشتی رو وا کردم . این فال نیک اومدکه : یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.
با سلامِ
تنهایی دز بین مردم تنهایی است نه در یک اتاق دربسته. این یک شروع تازه است از زندگی. مبادا بابت آن از مردم طلبکار باشیم. ما خود خواسته به این تنهایی رسیده ایم.
تقدیم به پدرم محمد نوریزاد:
امام علی(ع) می فرمایند:(خطبه 201 نهج البلاغه)
أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ وَ جُوعُهَا طَوِيلٌ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ فَمَا كَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَةِ خُوَارَ السِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي الْأَرْضِ الْخَوَّارَةِ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيهِ .
ترجمه:
اى مردم، در راه هدايت از كمى اهل آن وحشت نكنيد، كه مردم بر سر سفرهایى گرد آمده اند كه زمان سيرى آن اندك، و مدّت گرسنگى آن طولانى است. اى مردم، جز اين نيست كه خشنودى و خشم است كه مردم را بر محورى جمع میكند. غير اين نبود كه ناقه ثمود را يك نفر پى كرد، امّا عذاب خداوند همه را گرفت چون همگان به آن برنامه رضايت دادند، خداوند سبحان فرمود: «همه آن را پى كردند، پس همه پشيمان شدند». آن گاه سرزمين آنان بر اثر فرو رفتن صدا كرد مانند صداى فرورفتن آهن داغ در زمين نرم و هموار. اى مردم، هر كه راه راست و روشن را به پيمايد به آب رسد، و هر كه بيراهه رود در بيابان به سرگردانى افتد.
” تقسیم عادلانه ”
یه روز ملّا نصیرالدین از جایی رد میشد، دید سه نفر دارن تو
سر و کله هم میزنن. ملّا پرسید، چه مرگتونه ؟
گفتن هفت تا گردو داریم، میخا یم عادلانه تقسیم کنیم، نمیتونیم، میشه کمکمون کنی ؟
ملّا پرسید، خدائی تقسیم کنم یا انسانی ؟
سه نفری با هم گفتند: خوب معلومه، خدائی !
ملّا به اولی پنج تا گردو داد، به دومی دو تا، یه پس گردنی هم به نفرِ سوم زد !
پرسیدن, این دیگه چه جور تقسیم کردنی بود ؟
ملّا جواب داد، اگه خوب دقت کنید، میبینید که خدا هم، همینجوری نعمت هاشو
بینِ بنده گانش تقسیم کرده !
* * *
ملّا هم، ملّا های قدیم !
البته این حرفها مال موقعی بود که هنوز دمِ شون تو خمره نرفته بود 🙂
در ضمن انسان هایی که کار خوب می کنند همیشه شاد و خندانند.
ما باید یاد بگیریم هنگامی که به کمک نیاز داریم از دیگران تقاضای کمک کنیم. این هیچ عیب و ایرادی نیست که انسان نیازمند کمک باشد آن هم فردی معتبر و شناخته شده.
این نیاز می تواند مالی باشد یا معنوی. لطف کنید با دوستان مورد اعتماد در میان بگذارید. تحت این شرایط اگر کسی نیاز مالی داشته باشد وظیفه همه است کمک کنند. راهکاری پیش روی دوستان قرار دهید تا هر کس به وسع خود کاری کند.
جناب نوری زاد گرامی، همان درمانهای پزشکها بهتر است، همان را ادامه دهید اما به عطاری ها نیز سری بزنید. گاهی هم دوش بگیرید. کوله ای ساکی چیزی به دوش حمل نکنید. سلامت و کامیاب باشید، سپاس. خدا تاییدت کند.
جناب نوریزاد..با سلام و آرزوی سلامتی شما و فرزند برو مندتان..
نگاه بیشتر به توافق وین و همفکری با دیگران در این باب نکات جدیدی را روشن کرده و سئوالات بیشتری را مطرح مینماید.از روزی که این توافقنامه امضا شده تا کنون بکرات آمریکا، اسرادیل و اخیرا سعودیها ایران را تهیدد به حمله نظامی کرده و یا امکان آنرا در صورت لزوم ممکن دانسته اند. این در حالی است که ما به تحریم تسلیحاتی بین 5 تا 8 سال هم با افتخار تن داده ایم. کسی که چنین در خواستی را از ایران دارد باید در مقابل تضمین امنیتی هم بدهد که شورای امنیت تهدید نظامی ایران و یا حمله به این کشور را بطور رسمی ممنوع کند و ایران در حفاظت بین المللی قرار گیرد. این اصلی بدیهی است. بعبارت دیگر در مقابل تعهد ایران 1+5 چه تعهدی در مورد ما دارد؟ آیا چنین محدویت بی منطقی و پذیرش بی خردانه آن ایران و مردم را در معرض حمله نظامی قرار میدهد یا نه؟ آیا با این وضعیت همه شروع به با جگیری نخواهند کرد؟..این است پیروزی دیپلماسی بر جنگ؟ ..در حکومتی دینی که نگاه رحمانی ضد ارزش هایش باشد نباید بغیر از این هم توقع داشت!.. امضا کنندکان ترکمن چای آنقدر درایت داشتند که علیرغم آن خفت و خواری از روس تعهد بگیرند که بیشتر از آن حمله نظامی نکند و امروز ما ملتی را دست بسته در مقابل جنگ طلبها و وهابی های آدمخوار و صهیونیستهای خونخوار قرار داده ایم..جالب اینکه بنا بگفته وزیر حارجه روسیه و تائید آن توسط “کری”، روس و چین بشدت با تحریم تسلیحاتی مخالف بودند که ناگهان هئیت ایرانی با کمال شگفتی آنرا پذیرفت !..
دوستان مقاله زیر را بخوانید
/http://sahamnews.org/2015/07/287577
درود وآرزوی سلامتی٬ مواظب باش نزد هر دکتری نرو!
سعی کن این گونه درد ها را با درمان پماد ومالش درمان کن.
امکان دارد در اثر سرما خوردگی این ناحیه بدن موقع خواب باشد
حدود اواسط شهریور در تهران خواهم بود سعی میکنم مقابل
دفتر لاستیک دنا شما را ملاقات ویک کرم موّثرکه جهت درمان
این گونه دردها است تقدیمتان کنم٬ واگر داروی دیگرلازم
دارید بنویسید تا همراه خود بیاورم.
مهران
نوری زاد گرامی شانه وگردن شما گرقته است لطفا از یک پزشک بخواهید برایتان 10 یا 15 جلسه فیزیوتراپی بنویسد خوب می شید وهمسرتان هم با روغن زیتون ما سا ژ بدهد
با سلام
جناب نوریزاد
خاطرتان هست که پس از حادثه تصادف خدمتتان نوشتم که برادرم فیزیوتراپ است و توصیه کرده حتما به یک ارتوپد حاذق و قابل اعتماد مراجعه کنید ؟! همچنین عرض کردم اگر حکیم درمانهای سنتی می شناسید درمان بخش صدمه دیده را پیشگیرانه از او بخواهید؟! چرا خودتان را و سلامتی خود را فدای ما ملت ناسپاس میکنید؟ برادرم میگوید احتمالا مهره های ۵ و ۶ کردن آسیب دیده اند و برآمدگی دیسک از یکطرف به عصب دست و بازو فشار می آورد. چون آسیب یکطرفه است چندان خطرناک نیست و هنوز دیر نشده. دست شفابخش یک متخصص غیرتمند میتواند دردها را برطرف کند.امیدوارم یک رادیولوژیست بزرگوار اولین قدم را بردارد و بااهدا یک سیتی اسکن وضعیت دقیق سرویکال را مشخص کند.
تندرست و پایدار باشید
دعاگوی شما
درویش
سلام دکتر جان این غزل حافظ و بخون از تنهایی در می آیی
ما همه تنها ،تنها، تنهاییم
عیشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله
ای بخت سرکش تنگش به بر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه و از فعل عابد استغفرالله
جانا چه گویم شرح فراقت چشمی و صد نم جانی و صد آه
کافر مبیناد این غم که دیدهست از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ درس شبانه ورد سحرگاه
من فكر ميكنم شما همان راهى را ميرويد كه كسروى در اخر به ان سرنوشت گرفتار شد لطفا تا ميشود زنده بمانىد بشما نياز داريم ،خوب خوبان،
بله زنده بمانید ایران و ایرانی با غیرت به وحود شما نیاز دارد
راستش مرا خيلى بفكر فرو برديد هر روزه كه در جامعه هستم نظاره گر جريان زندگى ورفتار خودمن هستم ميبىنم كه تا روى خط عاب پياده هستم ماشىن ها تند تر ميروند و ديدم چگونه روي همين خط چگونه پرايدى مردى را درست در خيابان پر رفت امد ابوذر جلو مكز سينمايى كشت وبعدش همان بيمارستان روبرو تا جان داد حاضر بهيچ همكارى نبود و ميگفت بايد اورژانس بيايد كه تا امدنش فوت نمود،در بيمارستان ها اگر ابتدا بساكن واورژانسى وارد شويد تقريبا اگر مراجعه نكنيد مفيد تر است اگر به كلانترى ها كارتان بيفتد باز مفيد تر است كه اصلا مراجعه نكنيد در دانشگاه ومدرسه وادارات دولتى بهمچنين،وخلاصه اگر كرفتار انها شويد كه ديگر چه عرض كنم بيكارى فقر واعتياد وفحشا و اختلاص و،،،،،،،هم كه بيداد ميكند و ما مانند مرغانى در قفس كه هراز گاهى يكى از انها را بيرون اورده وميكشند وبقىه مرغان چند لحظه اى سر وصدا كرده وبعدا مشغول كار خود ميشوند،حال وظيفه ما چيست ؟ هرچه فكر ميكنم نيتيجه كمتر است بياييد همه نظر نورى راد عزيز را پيگيرى كنيم و كوره راهى هر چند نا مطمئن پيدا واشكار كنيم،
چناب نوریزاد درود و به امید تندرستی! دوست گرامی از قدیم گفته اند … انسان بودن و ماندن دشوار است!
با سلام
جناب نوریزاد عزیز شما تنهائید؟نه شما هرگز تنها نیستید وشما کاملا درجمعید .فقطممکن است انتظارداشته باشید بعضی از کسانیکه باید با شما باشند ؛آنها با شما نباشند؛چه بهترازاین که آنها نباشند که گاهی برنعل میگبندوگاهی برمیخ .شما خوشبختانه زمانی به آغوش مردم آمدید که بیش از نود درصد !!!بله با جرات میگویم بیش از نوددرصد از مردم ما با شمایند ممکن است نتوانند بنویسندو بخوانند ولی باورکنید با شمایند .ازدل وجان با شمایند .
میدانید تنها کی بود ؟تنها سعیدی سیرجانی بود که درسیه چالها کشته شد وتنها کسانی بودند که درزندانها جان دادند وکسی نبود حتی جرعه آبی بدهان تشنه آنها برساند بله تنها آن امام حسینها بودند که جلاد میگوید چون وقت زدنش میخندید آنقدرزدمش تا کشتمش .نه نه شما تنها نیستید که اگرتنها بودید ومردم با شما نبودند دیرزمانی بود که طومارشمارا پیچیده بودند واز ترس همین مردم است که جرات نمی کنند که بسایه تان هم نگاه کنند .میدانند امروز اغلب مردم شما را میشناسند وبا شما همراه وهم دلند ؛ولی چه کسی بود درآنزمان که از ضجه های سعیدی سیرجانی دانشمند وفیلسوف بزرگ کوچکترین خبری بیاورد ؟درختی که شما کاشته اید ودارید آنرا آبیاری میکنید هنوز بیش از شش سال از عمرش نگذشته ،صبرکنید بعداز این برنما ویواش یواش ثمرش را خواهید دید .شما بیشتراز من درجریان سختیها وبدبختیهای آقای مهندس امیرانتظام هستید ؛آیا اوواقعا تنها نبود ؟آیا درهیا هوی قتل وکشتار آن سالهای سخت براین عزیز ما چه گذشته ؟آیا میشود خودمانرا برای لحظه ای هم که شده بجای اوبگذاریم
دوست عزیزاز کدام مردم سخن میگوئید همانها که قرار بود از دیگرانی که اینک چه در محبس و چه در حصرند پشثیبانی کنند و تنهایشان نگذارند نه عزیز به این مردم امیدی نیست چه همانگونه که اقای نوریزاد هم گفتند اکثریت این مردم خاموشند و حاضر به دادن کمترین هزینه ای نیستند.درود بر اقای نوریزاد.
…بله تنها آن امام حسینها بودند که جلاد میگوید چون وقت زدنش میخندید آنقدرزدمش تا کشتمش .
جناب علی ستار بهشتی و هزاران ایرانی دیگر خود قربانی همین //// است که حسین و حسن و باقر و صادق را بر فکر و روان ما فرمانروا کرده.خندیدن ستار زیر شکنجه را چرا بامشتی دروغ و خرافات بهم می بافید؟////////////////////////////////// هموطن گرامی شما چه به این روایات و خرافات و دروغها ی بی سند و مدرک باور داشته باشید و یا نه برای مبارزه با دغلکاران نمی توانید با توصل بدروغ و خرافات مبارزه کنید.کار آنها رواج همین خرافات است و شما هم دراینرا همراه و همار آنهاید!
پدر گرامی آزادگان! چشمانت را ببند. به هیچ نقطه ای تمرکز نکن و فقط تغییراتی که مشاهده میکنی دنبال کن. به حلقه یاران خوش آمدید.
جناب نوری زاد
شما تنها نیستید. میلیونها نفر پشت شما هستند. به امید شما هستند. اگر کسی بپانمی خیزد دلیلش ترس است. شجاعت و ازخودگذشتگی شما را ندارد (ندارم).
امیدوارم که همیشه سالم و پرانرژی باشد.
نوری زاد عزیز
.تشکر از اینکه نامه ات به پسر نازنینت را با ما به اشتراک گذاردی
.از خواندن آن غمزده و بیش از آن، نگرانِ سلامتت گشتم
بدون آنکه پیشینه و یا درکی از حرفه پزشکی داشته باشم و یا با وضعیت جسمی شما آشنا
.نکاتی که در زیر میاید، گمانه زنیای بیش نیست
دردِ گردن و کتفِ شما میتواند نتیجه تصادفی باشد که شما سال گذشته با ماشین زباله دانی
شهرداری داشتهاید. ضربه ناگهانی که از پشت سر درهنگام رانندگی وارد میشود که در
زبان انگلیسی Whiplash نامیده میشود، میتواند مدتها پس از وقوع حادثه عوارض خود را نشان دهد.
مورد دیگرمیتواند کاربرد بیش از حد Mouse کامپیوتر باشد،
که درد شدید و طاقت فرسایی را در ناحیه ساعد، گردن و کتف بدنبال دارد.
*
عزیز برادر من تنهایی تو را درک میکنم و بر این وضعیت حاکم بر کشورمان همچون میلیونها
هموطن دیگر، خون دل میخورم. ولی این را بدان که وجود تو برای بیشماری از این مردم درمانده
.بیش از آنکه تصورش را داشته باشی، بسیار مهم و شاید تنها روزنه امید باشد
.یقیناً باور این ادعا، با آن تنهایی که روزانه تجربه و احساس میکنی، بسیار دشوار خواهد بود
لطفا به خودت مدتی استراحت بده ! اگر موتور شما، موتور بنز هم باشد، باز نیاز به سرویس
!و تعمیر و استراحت خواهید داشت
به دوستدارانت و کسانی که سایت و صفحات فیس بوک تان را پیگیری میکنند، با پیامی به اطلاع
.برسانید که برای درمان و استراحت مدتی از فعالیتهای مجازی به دور خواهید بود
باور کنید همه درک کرده، خوشحال خواهند شد که بزودی پس از مدتی با نوری زادی پر انرژی
.که آماده رو کم کردن ملاهای نابکار است مواجه خواهند شد
*
!شما سخت در اشتباهید، اگر تصور میکنید فقط یک پسر دارید
با آرزوی سلامتی هر چه زودتر برای شما
و به امید فردایی بهتر برای ایران عزیزمان
با ارادت بسیار
سلام انسان خوب خوب * * * * Norizad
زندگی آغاز می شود، جایی که ترس به پایان می رسد
سلام
تقدیم به نوری زاد گرامی و دوستان عزیزم:
روز چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴، تجمعی اعتراضی به اکران فیلم رستاخیز در برابر وزارت ارشاد برگزار شد. بخشی از معترضان، با پای پیاده به سمت میدان شهدا و سینما شکوفه رفتند تا در صورت اکران این فیلم نسبت به تغییر سردر و پایین کشیدن پرده این فیلم اقدام کنند که گویا همین امر موجب تعطیلی این سینما شد، همچنین تعدادی از معترضین منتسب به برخی مداحان ، تهدید به آتش زدن سینماها در صورت نمایش این فیلم کردند. . در این تجمع ، دو زنِ روبند بر صورت قمه بهدست، با فریاد و حرکات نمایشی ،هروله کنان و عربده کشان،توام با حرکات موزون وژست قمه زنی، اعتراض خود را نشان میدهند.اعتراض انها در حلقه حمایتی خواهران و برادران هم اندیش شان صورت می گیرد.علاوه بر این تجمعات اعتراضی دیگری هم بوده ،از جمله درمسجد ارگ،که تعدادی از معترضین سخنرانی کرده و مراتب اعتراض و خشمشان را بیان نموده اند.
علت خشم معترضان چیست؟چرا رستاخیز که فیلمی در خدمت دین و معرفی ان است ،این همه دلواپسان را رنجانیده؟
مهمترین مشکل عنوان شده از طرف دلواپسان این بود که فیلم «رستاخیز» اقدام به نشان دادن چهره پنج تن از آل اهلبیت حسین امام شیعیان نموده است. در این فیلم چهره عباس، علیاکبر، قاسم، مسلم و علیاصغر نشان داده شده است. البته تا قبل از اکران این فیلم ،در تولیدات قبلی صدا و سیما و سینمای ایران ،به جهت مقدس نمایی ،هرگز چهره این افراد نمایش داده نشده بود و معمولا از هاله های نور برای نمایش استفاده می شده، دلایل دیگر معترضان این بود که شخصیت هایی نظیر ابوالفضل یا مسلم به درستی توصیف نشده و آگراندیسمان لازم جهت مقدس نمایی انها و نقششان در نبرد عاشورا صورت نگرفته،سن قاسم از دیگر چهره های واقعه عاشورا، بیشتر از روایات تاریخی بوده و نحوه نمایش شهادت علیاصغر ومظلومیت اوبه خوبی نمایش داده نشده است و نهایتا این فیلم مقدسات را زیر سوال برده است. فرجالله سلحشور کارگردان و فیلمنامهنویس سینما ،در همین مراسم جزو سخنرانان معترض بوده که با اعتراض به بودجه میلیاردی آن پروژه،دشمن پشت پرده ، که درطول سی و هفت سال گذشته همه تقصیرها بر گردن او بوده را ،عامل این پروژه معرفی می کند.
رستاخیز چه نمایش داده؟
رستاخیز، فیلمی تاریخی و پرهزینه به کار گردانی احمد رضا درویش که به واقعهٔ کربلا پرداخته و از زمان مرگ معاویه تا روز عاشورا را روایت میکند. این فیلم در سی و دومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده و احمدرضا درویش به خاطر کارگردانی آن، سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را دریافت کرده است.
چرا دلواپسان از دیده شدن چهره مقدسین واهمه دارند؟
علی رغم اینکه ،هنرپیشگانی که نقش ان مقدسین را بازی کرده اند ،به رغم تلاش گریمورها چهره های دلنشین و زیبایی (البته خلاف حقیقت) از ان پنج شخصیت نمایش داد ه اند،اما دغدغه دیده شدن و ملموس بودن ،دلواپسین را می ازارد.
شاید راز ماندگاری استبداد دینی، همین مقدس نمایی و مقدس سازی چهره های مذهبی ایست،ارباب دین در پروسه مغز شویی مقدس و مسخ کردن انسانها،از مقدس نمایی بهره فراوان برده اند.تابو سازی ،بازی قدیمی آنهاست.باید چهره های دینی بدون شناخت پذیرفته و مقدس تلقی شوند.هر سوال یا اندیشه در مورد انها برای یافتن شخصیت حقیقی یا داستان واقعی زندگی انها گناه است،تنها داستانهای مقدس روایت شده باید حفظ شوند وگرنه هیچ انسان عاقلی با دیدن تصویر علی یا خواندن حقایقی نظیر سربریدن مردان یک قبیله در یک روز ،افسانه های منتسب به او را در مورد دلاوری و عدالتش باور نمی کند.و اگر چهره واقعی انها با بررسی های تاریخی رو شود، در تجارتخانه دلالان اسلام تخته می شود و راز ماندگاری جهالت ،رو می شود ،پس اربابان دین چاره ای جزمقدس نمایی خزعبلات ، برای حفظ قدرت و درامدشان ندارند.
زنی قمه به دست در میان جمعیت و در حال نمایش رقص قمه،انهم در قرن بیست و یکم،جای تامل بسیار دارد.طبق قانون ، حمل چاقو و انواع سلاح سرد و اخلال در نظم و امنیت و آسایش عمومی جرم تلقی می شود .
من سالها پیش متاسفانه عضو بسیج یودم
زمان ریاست جمهوری اقای خاتمی
هر مساله ای میشد پایگاه بسیج خیابون مجاهدین یه تعدادی جمع می کرد جلسه نوجیهی برا همینطور تجمعات اعتراضی
اغلب هم اعضای فعال و رزمی کارای بسیج جمع می کردن از خانمها
اقایون خبر ندارم
سلام آقای نوریزاد
امیدوارم درد های جسمی شما هر چه زود تر و با همکاری پزشکان بر طرف شوند.
پرده نخست: من شما را با روایت فتح به یاد میاورم. با آنکه از خانواده و فامیل درجه یک من کسی شهید نشد وقتی این برنامه پخش میشد حالم همیشه دگرگون بود چون همه آن رفتگان عزیزان مردم بودند. من هنوز به یاد و خاطره آنانی که برای وطن و دین خود فداکاری کردند احترام میگذرم (استثنای کوچکی در اینجا وجود دارد: اندک رزمندگانی که در پشت جبهه کارشان گیر دادن به جوانان بود و وقتی یکی از اینها کشته میشود ملت میگفتند آخیش!). اشتباهات و عملیات احمقانه که برخی سرداران هم انجام میدادند جای فکر بسیار دارد چون عزیزان ما و دوستان ما را به کشتن دادند از ما ملت طلبکار هم هستند!. همیشه یاد احمد عزیز همکلاسی دوست داشتنی خودم که در سالهای آخر جنگ جانش به آسمان ها پرواز کرد با من هست.
پرده دوم: گزارشی از بوسنی در حال پخش هست و آقای نوریزاد با یک فرد معمولی بوسنیائی مصاحبه میکند. آن فرد از نوریزاد میپرسد از کجا هستید و شما پاسخ میدهید از ایران. آن آقا خوب نمیشنود و میپرسد صدام ؛ خمینی؟ بین ایران و عراق شک داشت. شما برای ما این جور گزارش میکنید: ایشان میگوید “امام خمینی”! ایشان پرسیده بود صدام ؛ خمینی!
پرده سوم : افشای قتل های زنجیره ای – نوریزاد در یک مقاله در روزنامه وزین و بسیار محترم کیهان خواهان دسترسی به اسناد و مدارکی میشود که اصلاح طلبان ۲ خردادی و تنها در یک پروژه در حال افشاگری بودند. این روزنامه نوشته بود که اگر این اسناد را از جائی میشود تهیه کرد ما هم میخواهیم (نقل به مضمون, اگر اشتباهی میکنم اصلاح بفرمائد).
پرده چهارم : نوریزاد پس از ۱۳۸۸- انسانی که پشت پا زده به همه چیز. مزه زندان را چشیده و مزه ادب سربازان گمنام را…
تولدی دوباره صورت میگیرد
این سالهای سختی و مرارت را پشت سر گذاشتید. صاحب سبکی شده اید …
کسانی که عقیده دارند شما “مشکوک میزنید” باید به یک سوال پاسخ بدهند: چرا حتا یکی از بخش های حکومتی را برای خود نگاه نداشتید؟ با اصلاح طلب و اصول گرایان بی اصول تا اعتدالیون و از همه مهم تر رهبر مسلمانان جهان و فرزند برومند ایشان حاج آقا مجتبا رو در رو شدید؟
و اما از تنهائی! آیا شما فکر میکنید که تنهائد؟
پاسخ من البته “نه” است! شما تنها نیستید چون من به عنوان یک هموطن و هزاران کیلومتر دور از وطن حتا اگر نیمه شب از خواب برخیزم حتما سری به وب سایت نوریزاد میزنم و با دیدن مطلبی تازه یا به روز رسانی مطلب قبلی اطمینان پیدا میکنم که “هستید”. و این برای من بسیارهست , زیبا هست, امیدوار کننده هست
اما آقای نوریزاد:
از واگذاری نفت و گاز کشف شده به ارباب پوتین نمینویسید؟ از اینکه این مرد بسیار خطرناک برای کل دنیا وقتی به دیدار رهبر مسلمانان جهان و کهکشانها رفت گفته وقتی ایشان را دیدم به یاد حضرت مسیح افتادم. آیا همین جمله هزینه اش برای ملت درمانده ایران ده ها چاه نفت و گاز در دریای مازندران است که به حضرت ارباب و لابد به عنوان هدیه تولد (کیک چند متری مزخرف که یادتان هاست) تقدیم شده است؟
آقای نوریزاد ما مردم محافظه کاریم چون آدمهای چند رو بسیار دیدیم. در زبان آزادی خواهیم ولی پای عمل که برسد میلنگیم ولی همین ملت ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ را رقم زدند. پس توان آنرا دارند…
با آرزوی سلامتی و سربلندی برای شما و ایران و ایرانیان ( این دعا شامل حال حقه بازها, شارلاتانها, دزدان, آدمکشان, قاضیان بی انصاف و افرادی از این ردیف نمیشود!).
آخوند و آمریکا دشمن ملت ایران!
این سال ها بسیار از خود شیفتگی اجتماعی گفته اند. میتوانید در اینتر نت بگردید از جوانی که در ماشین آخرین سیستم در خیابان جولان میدهد تا رهبر که شاعران را جمع میکند تا در اوصاف او شعر بگویند بدین بیماری دچاریم .
نارسیسوس در کنار نهر آب عاشق عکس خود در آب گشته است شما میروید و سر او را از نهر بلند میکنید و عیب هایش را میگویید از آن است که سرتان را بر ماشین میگوبند.
80 میلیون نفر در کنار نهر جمع شده اند و عکس رهبر را در اب میبینند و هورا میکشند. عکس چندمتری نارسیسوس است که بر سز هر کوچه و خیابان زده اند
دکتر شریعتی در مدح نارسیسوس ما سزود از ان است که بر او عاشقیم. اقسانه نجات بخشی عالم توسط شیعی را نوادگان لوس داریوش شاه ساخته اند افسانه را در عکس خود در آب یافته اند.
خمینی در بد ترین سال های تحقیر شدن ما ازراه رسید و افسانه تازه ساخت
اما نه شعر و نه مداحی است که ما را نجات خواهد داد. ما به نفد های استخوان شکن نیاز داریم به اکسیر نفد نیاز داریم.
به اکسیر نقد نیازمندیم.
آنان که در زندانند طببان مایند اکسیر نزد آنان است.
ایا درست است که از وفتی سزباز گمنام حضرت سر شما را در مقابل منزل مقام معظم به ماشین کوفت این درد ها شروع شد.
———————–
سلام دوست گرامی
من نه که در آن زمان به پزشک مراجعه نکردم و عکسی نگرفتم و دردی پس از آن احساس نکردم، اطمینانی در این خصوص ندارم. یا حتی بعد از این که کامیون زباله به اتومبیل من زد و آن را مچاله کرد و من پانزده دقیقه بیهوش بودم.
سپاس
.
گریه کردم. قلبم بدجوری درد گرفت. ای امیر فدای تو!
من برای تو، آری. من فدای تو، نه.
” خوبیهای آدمهای خوب ”
بقول زنده یاد سیمین بهبهانی :
” هیچ وقت قرص هایی که حال آدم رو خوب میکنند، جای
آدم هایی که دلِ آدم رو قرص میکنند، را نمیگیرند ”
.
.
کار محمد نوری زاد، همین ” دل قرص کردن” آدمهای امید بریده ایست که
نمایندگان خدا، آنها را با وعدههای دروغین به خیابانها کشاندند و پس از سواری کافی بر
گرده شان، خسته و درمانده بحال خود رهایشان کردند !
پیامی را که او با اعمال و کردارش به ما میاموزد، جز این نیست که :
.
مهربانی را بکار
در هر زمینی
و زیر هر آسمانی
و اگر جای دانههای کاشته ات را فراموش کردی
روزی باران، جایشان را نشانت خواهد داد
شاید ندانی، کی و کجا آن را خواهی یافت
اما بی شک، کار نیک هر جا کاشته شود
روزی ببار خواهد نشست !
.
.
تنهایش نگذاریم ! 🙂
ريشه ها ٣٢٩( قسمت ٣٢٨ ذيل پست : ما به سونامى دزدى ها معترضيم :٢٢ جولاى ٢٠١٥)
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب / تذكارى حاشيه اى . قرون وسطى سپرى شده است، باور كنيد .
ما ديگر در قرون وسطى زندگى نمى كنيم . پوزش مى خواهم از برگفتِ اين گزارهِ خود پيدا ، ليك همين گزاره خودپيدا( بديهى) گويى هنوز از براىِ حاكمان ما پذيرفتنى نيست . انقلاب ١٧٨٩ فرانسه زمينه ساز انديشه ورزى هايى شد كه آزادى را از نو تعريف كردند. كانت و هگل و جان لاك مفهومى تازه براى آزادى قائل شدند كه در ساختار دگرسالار قرون وسطى زندقه به شمار مى آمد . هگل از عقل و روان و دانش منطق توصيفى كرد كه قبلاً اصلاً فهميدنى نبود.روانكاوى
بر اساس تجربيات بالينى بسيار به اين دريافت رسيد كه نفس گوهرى ذاتى و ثابت و فروبسته نيست بل در درون زبان و يادمان و گفتمان و همدوش با ارتباط نوزاد با مادر ، پدر و ديگران شكل مى گيرد و علم روانكاوى قواعد نهفته اين شكل گيرى و رشد و موانع و اختلالات رشد روان را بررسى مى كند. ego يا من – نماينده ضمير آگاه – كه تنها بخشِ كوچكِ كوه يخى است كه مابقى اش ضمير ناآگاه است ، در روانكاوى فرويد حامل قيود تمدن و فرهنگ و نظام جمعى زندگى است .نفس امرى است سيال كه زندگى نامه دارد و اين زندگينامه به هيچ روى جدا از فعل و انفعالات بدنى نيست. پس از انقلاب مشروطه و نيز انقلاب ٥٧ به موازات مدرن شدن ديوان سالارى و نظام آموزشى و ترابرى و تكنيك و صنعت از انديشه ورزى تازه اى كه همساز با اين تغيير فرمال باشد چندان خبرى نبود. از زمان قاجاريه تا كنون هر تلاشى براى نوسازى انديشه بر وفق جهان مدرن با سركوب مستبدانه حاكمان ابتر مانده است ، اما مگر در اروپا كليسا مى پذيرفت كه بيرون از سلطنت خدا آزادى نيز ممكن باشد؟ مگر همهنگام با انقلاب ١٧٨٩ فرانسه دستگاه تفتيش عقايد همچنان برقرار نبود ؟و مگر اين دستگاه تا ميانه سده نوزدهم در رم و اسپانيا همچنان كارنمى كرد ؟ البته كه چنين بود، اما انقلاب ها و جنبش هاى آزاديخواهانه در اروپا بر عكس ايران عليه دستگاه روحانيان بود نه با هدايت و دخالت روحانيان و نه با مهار فرهنگ عمومى به دست روحانيان . مارتين لوتر كه خود يك روحانى بود توليت ايمان را از دستگه روحانيت برگرفت و به دل مؤمن سپرد و همدوش با اصول تازه اش براى نخستين بار با ترجمه كتاب مقدس به آلمانىِ قابل فهم براى توده ، ناخواسته سبب سازِ مشاركت توده در فهم و نقد كتاب مقدس شد. قبلاً زبان كليسا لاتينى بود و لاتين زبان انحصارى كليسا . نهايت آن بود كه جملات كتاب مقدس را كشيش به موازات برگفتِ لاتين يا يونانىِ آن به زبان بومى نيز برمى گفت . اين ايراد كه ايرانيان هوشمند نيز از ديرباز قرآن را به فارسى نيز ترجمه و تفسير كرده اند ، البته درست است ، ليك اين إيراد خود ايرادى دارد و آن غفلت از ساختارى است كه توازن همه پارسازه هاى آن با كار سترگ لوتر باعث شد تا بنيادگرايى لوتر و ژان كالون در فرايند كلى برخلاف خواست خودِ آنها مسير پسرفت به اصل و نص و سلف را به پيشرفت تبديل كند. نخستين پارسازه خودِ زبان لاتينى و يونانى بود كه غرب بنياد باستانى خود را در آن مى يافت. قدرت گيرى بورژوازى يا طبقه شهرى ، كشفيات و اختراعات علمى و صنعتى كه مادر آنها نياز بود ، اختلاف ديرينه شاهان و پاپ ها ، امكان بيش تر تقسيم قدرت در فرهنگ مسيحى ، آب و آبادانى و صنعتى شدن كار دستى و توليد افزار ، آزادى بيان ادبى و هنرى از جمله انسانى شدن قديسين در مجسمه ها و شمايل ها و آثار نقاشى و پارسازه هاى ريز و درشت ديگر در همسازى با هم ساختارى را شكل دادند در تقابل با ساختار فرهنگى و احتماعى قرون وسطاى مسيحى .در ايران زمانى اصلاح همان احياى دين محسوب مى شد . جريان احيا ،قريب صد سال بعد، از فرضيه غربزدگى و بازگشت به خويش و احياى خلافت و شاهنشاهى و گذشته هاى سپرى شده سر در آورد . به هيچ وجه تصادفى نبود كه آل احمد در '' در خدمت و خيانت روشنفكران '' از شيخ فضل الله نورى به عنوان شيخ شهيد به نيكى ياد كرد و درست در زمانى كه رهايى از استبداد مطلقه از هر نوعى اساسى ترين مسئله بود ،احمد فرديد خودبنيادى را همچون كفر ابليس و طوق لعنت و مظهر يونانيت زدگى مى خواند و يونانيت زدگى را كفر ابليس و طوق لعنت و آينه دق. فرديد سر مارتين هيدگرِ بى يال و دم و اشكم شده عمامه ابن عربى مى نهاد و روشنفكران و نيما و شاملو و نوسرايان ديگر را با فحش هاى فاخرى چون غربزده ، اشموخ زده ، فراماسون زده ، صهيونيت زده ، طاغوت زده ، يهودى زده ،اكنون زده ، استدراج زده ، انتماس زده ، بهائيت زده ، قارعه زده ، و زده هاى عجيب و غريب ديگر بمبارد مى كرد. فرديد البته آن قدر بيسواد نبود كه متوجه چرخش قرون وسطى به عصر مدرن نباشد. از همين رو پيش از انقلاب با وام گيرى از نيچه خود را فيلسوف پريروز و پس فردا مى خواند و از آخرالزمانى ويژه سخن مى گفت كه آن را در اين سو و آن سوى ديروز و امروز و فرداىِ عصر مدرن مى دانست . آن آخرالزمان تقديرى بود كه به تعبير خودش حوالت تاريخى امروز نبود و فرارسيدن آن هم بدست بشر به ويژه ملاهايى كه ابن سيناى يونانيت زده مى خواندند نبود. هم از اين رو، گه گاه به روحانيون هم ناسزا مى گفت . پس از انقلاب اما ستايشگر دو آتشه روحانيان و دشمن ليبرال ها و پوپرى ها شد. آل احمد كه واژه غربزدگى را از فرديد و به قول خودش از حضرت فرديد گرفته بود عمرش وفا نكرد كه شبح شيخ فضل الله را بر فراز خاوران بيند ، اما آن قدر راست منشى و دليرى داشت تا در آخرين كتاب منشر شده اش با عنوان سنگى بر گور بر همه خيالات خام خود چهارتكبير زند. پريشانفكرى اواخر عمر – فرديد افتخار مى كرد كه من آل احمد را پريشان كرده ام – وى را به افراط در باده نوشى كشاند و روى در نقاب خاك كشيد. وى زمانى توده اى بود ، زمانى همراه با خليل ملكى از حزب توده جدا شد و به نيروى سوم پيوست ، سپس با نيروى سوم نيز به هم زد و به روحانيون شيعه گراييد ، سرانجام به حج رفت و خسى در ميقات نوشت و عاقبت در سنگى بر گور نوشته هاى خود را أباطيل و گنده گويى ناميد. داورى درباره شخصيت رفتگان و مردگان دشوار است و تنها از افق امروز است كه كژروى هاى آنها به چشم مى آيد . از افق امروز است كه مى توان گفت چگونه حتى چپ هايى كه خود را موتور كوچك انقلاب و پيشاهنگ و پيشرو مى خواندند از زهدان ماركسيسم حافظ و مولوى و حلاج و قرون وسطى بيرون مى كشيدند و كم ترين تميزى ميان مفاهيم آزادى در عصر دين مدار و دگر سالار قديم و عصر انسان گراى جديد نمى نهادند. در دربار شاه و فرح نيز مى بايست زمزمه اى از اين دست پيچيده بوده باشد : حالا كه همه به گذشته دخيل بسته اند ، چرا ما به گذشته دورتر ، به تاريخ شاهنشاهى و حزب رستاخيز دخيل نبنديم . از زمان سيد جمال الدين تا سال ٥٧ اين زبانزد ورد زبان ها بود كه غرب هرچه دارد از ما دزديده است . چرا آنچه خود داريم از بيگانه تمنا كنيم ، اما تا اين بخش از ريشه ها اين تأملات ناقابل هرچه قرون وسطى را زير و رو كرده است اثرى از دموكراسى ، جامعه و فرد خودسالار ( آزادى منفى ) ، حقوق و آزادى هاى انسانىِ قانونمند ( آزادى مثبت ) و هرم قدرتى كه قاعده اش تعيين كننده رأسش باشد نيافته است . در دهه چهل و پنجاه خورشيدى افرادى كه مدرنيزاسيون تكنيكى منهاى دموكراسى را يك معضل يابند بسيار كم و كم اثر بودند . از نظر جهانى نيز زمان زمانِ فرياد هاى خشمگين انقلابى در پهنه تمامى جهان حتى در آمريكا و اروپا بود. نظر غالب اين بود كه تنها ره رهايى جنگ مسلحانه است . از چپ ها مصطفى شعاييان و از اسلاميست ها آل احمد داشتند به خود مى آمدند . اولى در غايت تنهايى و بى ياورى در درگيرى با پليس زخمى شد و با جويدن قرص سيانور مرد و دومى هم دق كرد . شعاعيان ، درست يا غلط ، خواهان دموكراسى و پلوراليسم فكرى در سازمان چريك هاى فدايى بود .در درون اين سازمان مناسبات قرون وسطايى و استالينى چنان حاكم بود كه برخى از مخالفان كادر رهبرى به ضرب گلوله تصفيه مى شدند . اما شعاييان فقط طرد شد . مدتى بعد ميان حميد اشرف و شعائيان ديدارى صورت مى گيرد . بخشى از ديالوگ آنها را از '' هشت نامه به چريك هاى فدايى خلق : نقد يك منش فكرى ''( نشر نى ، چ٢، تهران ، ١٣٨٨، ص سى و چهار ) بازمى نويسم.
اشرف: '' ببين رفيق ! جنبش هنوز سخت ناتوان است . بگذار ما تا اندازه اى …نيرو بگيريم ، آنگاه خوب ، هر كس هر نظرى داشته باشد ، آزاد است كه بگويد ''.
پاسخ شعائيان درسى تاريخى است و پيشگويانه :'' رفيق جون سازمانى كه به هنگام ناتوانى از پخشِ انديشه اى كه نمى پسندد جلو مى گيرد ، به هنگام توانايى آن مغزى را مى تركاند كه بخواهد انديشه اى كند سواىِ آنچه سازمان ديكته مى كند ''. حكم دادن در اينكه اين استبداد استالينى يا قرون وسطايى بود شايد دشوار باشد ، اما چون ريشه اى به ماجرا بنگريم استبداد از هر نوعى ميراث سرزمين ها و أقوامى است كه ميراث دگرسالارى آنها در رگ و پى افرادش ته نشين كرده است . پاسخ شعائيان درسى تاريخى است كه بيش از آنكه خطاب به دانش حميد اشرف از ماركسيسم باشد گوياى حلولِ تاريخىِ روحِ يك شاهخداى ايرانى و حتى دينى در اين شخص است ، چراكه از نظر دانش تئوريك اين اذهان رمانتيك و فدايى بسيار فقير بودند. اين فقر تئوريك بعدتر از انشعابى سر در آورد كه ماركسيسم و تشيع ، يعنى دو عنصر كاملاً متعارض را به هم وصله مى كرد . اين آميزه قرون وسطى و ماركسيسم كه به هر حال از ثمرات انديشه مدرن بود دقيقاً درخورِ همان عنوان ماركسيسم اسلامى بود كه وقتى شاه به كارش مى برد به چشم چپ ها مسخره مى آمد و حتى كم تر كسى مى دانست كه پيش از شاه بيژن جزنى اين نام را سكه زده است. اين اصطلاح به گوياترين شكل مى رساند كه حتى مبارزان چپ گرا به جاى نقد فرهنگ استبداد زده گذشته ما از گذشته نقدناشده تغذيه مى كردند . از آنجا كه شعاييان دليلى تئوريك براى منش مستبدانه كادر مركزى نمى يافت و بارها اين منش را به تعصب بدون تئورى و به خشكيده مغزى تعبير مى كرد ( همان، صص ٧-٦) پس معناى ديگر پاسخ او جز اين نمى تواند بود : : قرون وسطى سپرى شده است . ما ديگر در قرون وسطى زندگى نمى كنيم ….رفيق.
استبداد هرگز در سرزمين ما از نفس نيفتاده است ، اما چون قرون وسطى سپرى شده است ديگر اسب و الاغ و گارى و جارچى ناكارآمد شده اند . مستبدان نيز گزيرى از مدرنيزاسيون ابزارى ندارند . هيچ توطئه اى در كار نيست . قرون وسطى سپرى شده است آقايان حكومتى ! مدرن شدنِ جنگ افزار و نقل افزار و نشرافزار و پيام افزار مفاهيم فضا و مكان و زمان و سرعت و فاصله و سبك زندگى و خيلى از چيزهاى ديگر را عوض كرده است . اگر خيلى مشتاق به احياى قرون وسطى هستيد ، بايد به جاى خودرو نيز از اسب و الاغ و به جاى راديو و تلويزيون هم از جارچى استفاده كنيد ، در غير اين صورت تعارضاتِ ناشى از تعارض فرم مدرن و محتواى زور آورشده قرون وسطى پيامدى بناگزير معضل آفرين و به طور طبيعى رفع ناشدنى خواهند داشت. در عصرى كه در آن تعارض و كشمكش پر تنش اصلى ميان خواست هاى دموكراتيك مردم در لگام دارى سياست و اقتصاد و فرهنگ و نشر از يك سو ، و تكنولوژى مهارِ اين خواست از سوى دگر است ، اجراىِ استبداد قرون وسطايى خود به خود دشوار مى گردد. از همين روست كه از يك سو با گرفتن و زدن و سانسور و فيلتر و پلمب و كشتن و زندان و سركوب نهادهاى صنفى و مدنى و سياسى و از سوى ديگر با ماكت فريبنده اى از پارلمان و انتخابات هاى كنترل شده به دست بخش انتصابى مادام العمر و غير پاسخگو مجبوريد به حيات خود ادامه دهيد و استبداد مطلقه قاجارى و صفوى را با رنگ هاى مدرن بپوشانيد تا خود را متفاوت با داعش و القاعده نشان دهيد. آمريكا و اروپا طبيعى است كه به دنبال منافع خود باشند . اگر به راستى ايران عزيز ما مهد يك دموكراسى راستين با همه الزاماتش – از جمله نهادهاى مستقل و آزاد مردمى ، مطبوعات و نشر بدون سانسور ، استقلال و تفكيك سه قوه ، حكومت بى برو و برگرد قانون ، احزاب آزاد اسلامى و غير اسلامى ، فضاى عمومى امن براى گفتگوى همه انديشه ها در شرايط حتى الامكان برابر و عادلانه و خلاصه مجال بروز قدرتِ سيالِ مردم – بود ، آن وقت بود كه آمريكا هيچ غلطى نمى توانست كرد. آنها براى ما دايه دلسوز تر از مادر نيستند ، اما شما نيز بر مادر ما ، ايران، همچون اختاپوس چنگ انداخته ايد تا با اخته كردن دموكراسى مافياى اقتصادى و سياسى و نظامى اى را كه نظام مى ناميدش براى خودتان حفظ كنيد . تعارض شما در خود مدرنيته است ؛ ابزار شنود و كشتار و مهارش را مى خواهيد اما آزادى و حقوق انسانى و دموكراسى و خودسالارى و انسان مدارى اش را نمى خواهيد و نامش را تهاجم فرهنگى مى گذاريد. نادانسته يا دانسته ، همان سان كه در رويارويى نظامى ناچاريد جنگ افزار مدرن به كار بريد ، در رويارويى فرهنگى نيز نمى توانيد با نشر دستى و تنسيخ قديم كارى از پيش بريد . ناچاريد به رسانه ها و شبكه هاى مدرن ، به برنامه سازى ها و صحنه آرايى هاى مدرن ، به شيوه هاى تبليغ و مغز شويى مدرن رو آوريد با اين گمان افكنى كه محتواى قرون وسطايى در فرم هاى مدرن مى تواند دست ناخورده و ناب بماند . خير ، نمى تواند . رسانه پيام را تغيير مى دهد . تكثير تكنيكى انبوه پيام توده هاى دوردست و ناشناخته را مخاطب قرار مى دهد و به قول والتر بنيامين ارزش آيينى (Kultwert)را به ارزش نمايشى (Ausstellungswert) تبديل مى كند. به قول مارشال مك لوهان رسانه همان پيام است . نور مقدسين را با نور فلورسنت بازتوليد مى كنيد. دعايى كه در قديم ميان بنده و خدا بود ، با ميكروفون و راديو و تلويزيون در معرض نمايش توده ها قرار مى گيرد . روى دعا كننده از آسمان به سوى توده انسان ها تغيير جهت مى دهد چنانكه گويى دعا كننده دعا را به نمايش مى گذارد . قرآن را پيش از آنكه ديگران نامقدسش كنند خود شما به چيزى چون سلام شاهنشاهى در آغاز هر مراسمى تبديلش كرده ايد هرچند حضار آن مراسم حينِ قرائت قارى در انديشه اختلاس ها و زد و بند هاى خود باشند. اين ها آثار سپرى شدن قرون وسطى هستند . توده ها وارد صحنه سياست شده اند . هرچند بتوان يك چند فريبشان داد يا با ارعاب خاموششان كرد و هر چند در اين خاور ميانه دوزخى و در جاهاى ديگر تروريست ها با زور تجهيزات مدرن آهنگ كوبيدن قرون وسطى در خون دارند ، ليك پيشروند عصر مدرن ، همچون تقديرى از پيش مقرر شده به سوى دموكراتيزاسيون است و گويا ترين شاهدش همين اينترنت و شبكه هاى اجتماعى است كه حتى اگر تفكرى بر نيانگيخته باشد ، تا به اينجا شاخ اوتوريته هاى بحرالعلوم و انحصارى قديم را شكسته است ؛ مشكل شما اين است نه تعارض سنت و مدرنيته . اين تعارض در همه جا ، حتى اروپا وجود دارد .هر ملتى ميراث فرهنگى و بزرگان هنر و ادبيات كلاسيك و هويت تاريخى خود را ارج مى نهد ، اما عصر مدرن طليعه نمى زد اگر ميراث دينى و هنرى و فلسفى گذشتگان بيرحمانه نقد نمى شد . تا كى مى توانيد با دستور و زور معبد هاىِ مانده در مغزهاى نسلِ رو به زوال را به نسل هاى نو نيز زورآور كنيد تا خود بر خر مراد سوار شويد؟
ديده در گرداب كى وامى كنيد
وه كه غرق خود تماشا مى كنيد
اى شمايى كه در اورانيوم پرستى و تكنولوژى شنود آن قدر غرب زده ايد كه ادعاى ساختن انرژى هسته اى در آشپزخانه ها مى كنيد ، چرا نوبت به آثار انديشه مدرن – علوم انسانى ، دموكراسى ،حقوق انسانى ، آزادى بيان و مطبوعات و ممنوعيت تفتيش انديشه ها و شكنجه – كه مى رسد غرب ستيز مى شويد ؟ من به شما مى گويم : گرانيگاه و بنيادى كه همه پارسازه هاى ساختار خداشاهى قرون وسطى را متوازن و هماهنگ مى كرد ايمان به خدا بود . اكنون دوران آن ساختار سپرى شده است . اين نه بدان معناست كه ديگر ايمان وجود ندارد، بل بدان معناست كه گرانيگاه و مدار به انديشه انسانى منتقل شده است و هر اعتقادى ، اعم از دينى و غير دينى ، بايد در شرايط برابر در جايى به نام فضاى عمومى در ميان كثرتى از باورها و انتقادها از خود دفاع كند. هرگه بنا شده است كه دستگاه حقيقتى بيرون از اين فضا با پول و زور بر تمامى فضاى عمومى زورآور شود ،بدون حتى يك استثنا، استبدادى خونبار و جنايت پيشه ناگزير گشته است . اين يعنى : فضاى عمومى در برابر مهارِ فضاى عمومى مقاومت مى كند ؛ فضاى عمومى ديگر بنده وار فرمانبردار و تسليم نيست بل حتى وقتى كه با ترس پراكنى خاموشش كرده ايد ، قدرتش دركمون است و در كمينِ مفرى براى فوران . مهارگران بدون انحصارِسرمايه و سلاح و رسانه و تكنولوژى مدرن لخت اند، هيچكاره اند ، و به مشتى بند نيستند. بدون تكنولوژى مدرن اعتقادِ ايدئولوژى شدهِ آنها نيز هيچ كمكى به خواست آنها نمى كند . اين خواست را از زبان مصباح يزدى بسيار شنيده ايم .اكنون بگذاريد آن را از زبان يك داعشى نيز بشنويم :
ابوعبدالله مسئول عمليات انتحارى دولت اسلامى ( داعش) زنده دستگير و زندانى شده است. در مصاحبه اى كه اشپيگل در يكى از زندان هاى امنيتى عراق با وى كرده ،در پاسخ به اين گفته كه برنامه داعش جز نفرت گسترى حاصلى نداشته است چنين مى گويد :''-اهمیتی ندارد. نگاه من این بود که همه این مردم یا تغییر مذهب بدهند و یا از اینجا مهاجرت کنند. مهم نبود چه زمانى اين اتفاق مى افتد '' براى اين آدم حتى مهم نيست كه آواره كردن انسان ها يعنى از پيش چشم راندن دگركيش ها فقط به يك جاى ديگر . سنى گسترى و شيعه گسترى با توپ و تانك ماهواً آن روى ديگر مدرنيته اند كه متعصبان خشك مغز و توهم زده به آن خدمت مى كنند .اين همه ، شبكه هاى ماهواره اى شيعه و سنى كه غالباً با بودجه هاى كلان دولت ها از جمله جمهورى اسلامى و عربستان حمايت مى شوند همان قدر مى توانند مظهر گفتگو و تفكر باشند كه انتخابات هاى ما مظهر دموكراسى راستين اند. اين احياى جنگ فرقه اى قرون وسطايى در نهايت به سود چه كسانى است ؟ اين چه نوع دموكراسى است كه در آن آزادى بيان يك عقيده مذهبى از همه نوع پشتوانه حكومتى برخوردار است ، اما سكولارها ، منتقدان و معترضان انسان گرا و آزاده و همه دگركيش ها و دگرگونه انديش ها با داغ و درفش اوباش رويارو ؟ بارى ، خواست ابوعبدالله در اساس اين است كه فضاى عمومى مدرن را در قلمرو خود يكدست و در واقع مرده متحرك كند و اين خواست تمامى حكومت هاى عقيدتى و تمام خواه بوده است بدون حتى يك استثنا .ابو عبدالله فقط از رو بازى مى كند و ديگر اداى دموكراسى و اسلام رحمانى و كرامت انسانى درنمى آورد . او براى زورآوركردن قرون وسطى از همان آغاز مستقيم و بدون دو دوزه بازى و تعارف به يارى كشتار افزار هاى مدرن كشتار مى كند، ورنه هرحكومت عقيدتى اى در يك دست كتاب و در دست ديگر شمشير دارد و در روز مبادا تيغ بى دريغش به هيچ كس كم ترين رحمى نخواهد كرد. اين حكومت ها البته سرانجام در تحقق بخشى به خواست خود شكست خواهند خورد ، زيرا قرون وسطى سپرى شده است .
ابو عبدالله شخصى فناتيك و معبد پرست است . در مرحله خودشيفتگى رشد روانى درجا زده است . اين گونه شخصيت ها هرگز گامى در راه انديشه آزادانه انسانى برنداشته اند ، چراكه آزادى هرگز خواستِ آنها نبوده است . او پيش از هر چيز ذهنيتى دارد با ساختار فناتيك يا fanum( معبد) پرست . حكايت اين شخصيت ها تثبيت همان حالت كودك دبستانى است كه پافشارانه مى گويد:'' باباى من زورش از باباى تو بيش تر است ''. چرا ؟ ''چون باباى من باباى من است ''. فناتيك دينى مى گويد :''مذهب من برترين است ''. چرا؟ آيا باورهاى همه اديان و نيز بيخدايان را وارسيده و به اين نتيجه رسيده ؟ بسى بعيد است . پس چرا مذهب خود را برترين مى داند ؟ حرف او كه چه بسا يك خروار سفسطه و جدل نيز پشت بندش كند در اصل همان حرف بچه مدرسه اى است :'' دين من برترين است چون مال و ملك من است و مال و ملك نياكانم'' البته ماجرا را از اين ريشه اى تر خواهيم يافت ًاگر به جاى ذات گرايى به ساختارها بنگريم . من يك بار همسخن با امين معلوف در همين سايت شريف در مقاله اى خارج از ريشه ها به شكل گيرى '' هويت هاى مرگبار'' پرداخته ام .( بنگريد به: ''هويت هاى مرگبار ، همسخنى با امين معلوف'' ذيل پستِ روز دوم، روزى خلوت اما پر بركت/٢٣ نوامبر ٢٠١). اكنون به اشارتى كوته بسنده خواه كرد :
حقيقى ترين مِلكى كه مى سزد انسان به عنوان ملكش – آن هم نه برترين ملك- از آن دفاع كند همان ملك به معناى واقعى كلمه است . تا وقتى كه مرزها وجود دارند ملك حقيقى ما خانه و ميهن ماست . يعنى :آنجا كه در آن زاده و باليده شده و با ديگر ساكنان آن رنج ها و شادى ها ، بيم ها و اميد ها و خاطراتمان را تقسيم كرده ايم . در بخش فردوسى در شرح داستان رستم و سهراب تعلق به خاك مادرى و پدرى را ، تعلق به زبان و خانه و زادبومى را كه در آن هستى يافته ايم ، تعلق به مادر-ميهن و پدر-ميهن را تعلقى هستى شناختى يافتيم . دين و جهانبينى و اعتقاد ذاتاً نمى توانند ملك پدرى باشند. فناتيك ها براى كسب هويت ، صرف نظر از اينكه مسلمان يا مسيحى يا يهودى باشند، به معبدى نياز دارند تا آن را ستايش كنند، جان فدايش كنند و چنانكه گويى اعتقاد ذهنى برترين كشور هستى آنهاست، در راه عشق به آن با هركه با آن مخالف است كينه ورزند و هرچه را مغاير با معبدشان است نابود كنند. هويتى كه خودآگاهانه و انديشيده از غيريتى واقعى چون هم ميهن و هم نوع و همدرد كسب نشود ، لاجرم و بناگزير هويت كور و مرگبار و جاهلانه خواهد بود. شما فكر مى كنيد حتى حاكم تمام خواه بدش مى آيد كه به جاى اوباش انديشمندان را جذب كند ؟ خير ، بدش نمى آيد ، اما انديشمند اگر انديشمند باشد ، استعداد سرسپردگى بنده وار و كودكانه به يك مال و ملكِ تشخص يافته در يك پدرسالار ندارد بل خودسالارى او در انديشيدن مزاحمت ايجاد مى كند . فرهنگ ، به ويژه فرهنگ دينى ، اين معبد را پيشاپيش در اختيار فناتيك ها نهاده است. معبدها همه به يك سان خشونت آفرين نيستند، ليك معبدى كه پيام هاتف آن عشق به دوست و دشمن يا عشق به انسانيت باشد ديگر معبد نيست . فناتيسم يا معبد پرستى و به اصطلاح تعصب در هستى انسانى و به اصطلاح فيلسوفان در سوژه و سوژگى انسان بنياد دارند. اين بنياد مختصِ قرون وسطى نيست ، ليك بنياد فرهنگ و مناسبات قدرت در قرون وسطى است و همبستهِ استبداد . ابن خلدون عصبيت را قوام بخش جامعه قرون وسطايى مى دانست . تعصب گرانيگاه فرهنگ مدرن نيست ، ليك اين دليل نمى شود كه اشخاص و جماعت ها و جريان هاى متعصب در اين زمانه وجود نداشته باشند . چرا؟ چون ريشه تعصب به اصطلاح انديشمندان مدرن در سوبژكتيويته است . اين واژه به آسانى به فارسى ترجمه پذير نيست ، اما چون مفهوم سوژه و سوژگى در درك انديشه مدرن بسيار اهميت دارد. مى كوشم در حد امكان ساده و كوتاه مفهوم كلى سوژه مدرن را براى خود و خواننده باز كنم .
فيلسوفان همواره خواسته اند تفاوت انسان از ديگر حيوانات را بازشناسند . امروزه اين تمايز با لفظ سوژگى يا سوبژكتيويته بيان مى شود . يونانى ها اين تفاوت را با واژه چند معنايى لوگوس بيان مى كردند . لوگوس در فرهنگ لاتينى در نهايت شد reason و در فرهنگ اسلامى شد نطق يا عقل . از ديد ذات گراى قديم طورى مى گفتند حيوان عاقل يا ناطق كه گويى انسان جسماً جانورى چون ميمون و اسب و گاو است كه از جايى در بيرون يا از بالا يك چيزى به اسم عقل يا نطق را به آن مونتاژ كرده باشند. بعدتر توجه كردند كه اين گوهر مونتاژ شده فقط عقل نيست . اين بود كه حكماى دينى نفس و روح و دل را نيز به عقل اضافه كردند . دكارت اين مميزه يا تفاوت را منِ انديشنده مى نامد و و در تأمل دوم از تأملات مى گويد :'' من چيستم ؟ چيزى كه مى انديشد ؛ چيزى كه مى انديشد چيست ؟ چيزى كه شك مى كند ، ادراك مى كند ، به ايجاب و سلب حكم مى كند ، مى خواهد ، نمى خواهد ، همچنين تخيل و احساس مى كند ''. اكنون دكارت خرد و احساس و خواهش و ميل و تخيل را از اوصاف سوژه معرفى مى كند ، اما وى هنوز چون حكماى قديم فكر مى كند كه اين سوژگى گوهرى است مجزا از بدن كه غده اى به نام غده صنوبرى رابطه آن را با بدن يا گوهر جسمانى تنظيم مى كند . اين جدا بودن گوهر نفسانى ( يا سوژه گانى) و گوهر جسمانى را ثنويت دكارتى ناميده اند . تا اينجا فرض بر اين است كه سوژه يا فاعل شناخت و انديشه و احساس و ميل و اراده
امرى جدا از جهان بيرون – جهان طبيعت و نيز جامعه و انسان هاى ديگر – است . پس نزاعى تازه در جهان فلسفه درمى گيرد از اين قرار : هر انديشه و تعقل و احساس و اراده و خواست و ميل و تخيل و ادراكى راجع به چيزى است . به قول قدما علم متعلَقى دارد و عقل نيز ، احساس نيز ، ادراك و خيال و ميل نيز. تا زمان دكارت به اين متعلق sub-ject مى گفتند كه در اصل به معناى زير- افكنده است . به ديگر سخن قضيه بر عكس بود .سوژه يا subject جنبه مفعولى داشت . از نظر شناخت موضوع شناخت بود نه فاعل شناخت . از نگر طبقاتى رعيت و بنده و تابع بود نه فاعل انديشه خودسالارانه . هنوز هم اين معانى كاربرد دارند .تبعه را سوژه گويند يا موضوع يك داستان را سوژه مى خوانند. در اينجا تاريخ اين مفهوم در فلسفه فراديده است . از اين نظر پس از دكارت قضيه برعكس مى شود . سوژه مى شود همان انسان و ابژه مى شود موضوع شناخت و انديشه و احساس و ميل و غيره . اكنون نزاع بر سر چگونگى گذار سوژه به ابژه است . كار بدان مى رسد كه اسقف باركلى وجود عالم خارج يا عالم ابژه ها را به كلى انكار مى كند. به باور وى هرچه در جهان است همان ادراك و مدركات ذهنى است . در مقابل فيلسوفانى چون جان لاك و ديويد هيوم بر آن مى روند كه تجربه بر وجود عالم خارج گواهى مى دهد . كانت براى فيصله دادن دعوا بر آن مى شود كه چگونگى شناخت عقلى و احساسى را در بوته سنجش نهد . وى با همتى سترگ اين سنجشگرى يا نقد را در سه نوع شناخت پيش مى برد : ١- شناخت آنچه هست ٢- شناخت آنچه اخلاقاً بايد كرد يا نكرد ٣- شناخت امرزيبا . به بيانى ديگر ابژه نظرى ، ابژه عملى يا اخلاقى و ابژه هنرى يا زيبايي شناختى و رابطه اين ابژه ها با سوژه در فلسفه كانت نقد مى شود . كانت نخستين ضربه كارى را به ثنويت دكارتى وارد مى كند . در فلسفه او سوژه يا همان منِ انديشنده دكارتى گوهرى جدا از عالم بيرون نيست ، اما داراى يك خاصيت هاى پيشينى است كه وقتى تصويرى از يك موجود خارجى – مثلاً يك درخت – در آن مى افتد مى تواند اين تصوير را به يك حكم از قبيل '' درخت شكوفا است '' تبديل كند. كانت يك گرانيگاه و نقطه عطف در انديشه مدرن است كه هرچه در بُردِ تأثير او بگوييم كم گفته ايم . ايدئاليسم آلمانى ، نوكانتيسم ، و حتى فلسفه هاى وجودى سده بيستم بدهكار كانت اند . فلسفى ترين كتاب لنين با عنوان '' ماترياليسم و امپريو كريتيسيسم '' جدلى است عليه نوكانتى هايى چون ارنست ماخ و اَوِناريوس و بوگدانف كه ترجمه فارسى آن در اينترنت دسترس پذير است . چرا كانت اهميت دارد ؟ تفسيرها متفاوت است . من فقط به يك دليل اهميت كانت بنا به دريافت خودم اشاره مى كنم :اين انديشه قديمى و قرون وسطايى و دينى كه عقل يا لوگوس يا نفس انسانى از جايى در بيرون يا بالا به يك جانور الصاق شده و در نتيجه گوهرى جدا و مجرد و مستقل از بدن است – انديشه اى كه بر تمامى حكمت و فلسفه قرون وسطى حاكم بود – در فلسفه كانت متزلزل مى شود. كانت حكمت هاى قرون وسطايى و پس مانده هاى آنها در عصر جديد را وادار به پيله شكافى مى كند . او رهگشاى اين دريافت مى گردد كه اساساً هستى سوژگى همان رابطه است . رابطه تفكر ، خرد ، احساس ، ميل و اراده با ابژه هاى تفكر و خرد و احساس و ميل و اراده . اين ابژه ها يا منشأ تجربى دارند يا تجربه ناشدنى اند . شناخت معتبرى كه تفكر تأييدش مى كند به ابژه هاى نخست تعلق مى گيرد، اما انسان مى تواند به جاى تفكر خردورزانه با چيزها رابطه اى برانگيخته از ميل و خواست داشته باشد . به باور كانت شر از همين جا خاستن مى گيرد. در اينجا همين اندازه بسنده است. تفصيل بماند براى بخش فرهنگ
آنچه از اين نگرگاه مى توان در باره ابو عبد الله و همه فناتيك ها و معبد پرستان گفت اين نيست كه آنها جانى و تروريست بالفطره و مادر زادى هستند . بر خلاف ويژگى هاى جسمى و مادر زادى ، ويژگى هاى سوژه ذاتاً ثابت و تغييرناپذير نيستند . آدم خسيس بالقوه امكان دارد سخاوتمند شود و بر عكس . آدم بد امكان خوب شدن دارد و بالعكس ، هرچند اين امكان هرگز بالفعل نشود . اين از آن روست كه هستى خاص انسان ، يا بگوييد سوژگى – اساساً يك رابطه است .هويت سوژه همبستهِ غيريت است . انسان فناتيك و معبد خواه نيز يك رابطه است كه گرچه حبلش متين يا ريسمان رابطه اش خيلى محكم است اما امكان تغيير اين رابطه متعبدانه به رابطه متفكرانه منتفى نيست. وقتى مى گوييم قرون وسطى سپرى شده است يعنى ما به عصرى وارد شده ايم كه ساختار فرهنگ آن بنا به انديشه هاى پويا و جريان سازش بر مدار تفكر انسانى مى گردد نه تعصب استبدادى . اما چون شرارت و تعصب و معبد پرستى در جنبه هاى ناعقلانى سوژگى از جمله در ميل و خواست و غريزه هاى تيره و تخريب گراى ناخودآگاهى ريشه دارند ، پس در هر زمانى مى توانند معبد خود را پيدا كنند. اين معبد مى تواند يك هيتلر ، يا پيشوا ، يا يك حزب و فرقه سياسى يا حتى يك باشگاه فوتبال باشد . شر ريشه اى در انسانى كه به جاى پيروى از خرد خودبنياد صرفاً از خواست و ميل خود پيروى مى كند بى تابانه معبدى مى جويد كه سوژه را به هركارى مجاز دارد . بنياد گراى مذهبى اين معبد را پيشاپيش حاضر و آماده در دين آبا و اجدادى اش دارد . تلاشى كه براى خشن نمودن اسلام بر حسب متون مى شود هنوز به ريشه نزده است . رابطه تفكرستيز و معبد خواه با هر مرام و آيينى ، حتى مرامى كه غير دينى و الحادى مى نمايد در عمق مى تواند از نوع رابطه دينى و ايمانى و عرفانى باشد نه رابطه خردورزانه و انتقادى . انجيل ها حكم هاى خشن ندارند، ليك همان سنگ بناى نخستين كليسا كه پطروس نهاد معبدى شد كه خواست وحشيانه ترين شرارت ها و قدرت خواهى ها را در انگيزيسيون و جنگ هاى صليبى زيبا سازى كرد . ابوعبدالله مى گويد كه او قصاب و خونخوار نيست . او جهاد مى كند. او ندانسته ميل شرارت خود را كه حتماً علت هايى واقعى در همين دنياى مدرن دارد از بركت حكم هاى جنگى معبدش زيباسازى مى كند. اين ميل چه بسا در ژرفاى ناخودآگاهى هركسى باشد ، ليك انسان متمدن آن را به تعبير كانت با فرمودمان منجز خرد عملى و اخلاقى مهار مى كند و به تعبير حافظ به فتواى خرد آزمندى و نفس طامع را به زندان مى كند :
سال ها پيروى مذهب رندان كردم
تا به فتواى خرد حرص به زندان كردم .
مسئله خشونت بشرى بيچيده تر از آنى است كه بتوان به متون و حضرت ها و اقنوم ها و معبدهايى تقليلش داد كه به خودى خود هيچ آزارى ندارند. سوژگى در رابطه شكل مى گيرد و اين رابطه بيفكرانه و متعبدانه با يك معبد است كه شرارت مى زايد . اگر نسبت به هر معبدى ، اعم از سنتى يا مدرن ، از جمله كتب مقدس دينى يا كتب مقدس گشته غير دينى يا يك حزب فاشيست يا كمونيست يا يك شخصيت سياسى و هنرى و مذهبى ، رابطه ما از رابطه متعصبانه و معبد خواهانه به رابطه متفكرانه دگرگون نشود ،چه بسا حتى وقتى ما از معبد سنتى خود مى گسليم ، نادانسته معبدى ديگر به جاى آن بر مى نهيم ، چرا كه سوژهِ ميل نياز به معبدى دارد كه انسان ها را به دوست و دشمن ، مؤمن و كافر ، آريايى نژاد و سامى نژاد ، اهل حق و اهل باطل ، طاهر و نجس ، شرقى و غربى ، سفيد و سياه تقسيم كند تا در ازاى جان نثارى در راه يكى عليه ديگرى جواز شرارتى شورمندانه و زيبا شده بگيرد . آيا لازم است بگويم كه من دريافت خود را مطلق و مختوم كننده نمى دانم ؟ اين دريافت در من آغاز و تمام نمى شود زيرا منِ من آغاز و پايان خودش نيست بل در رابطه متقابل با سوژه هاى ديگر ، اعم از سوژه هاى مرده اى كه اثرشان باقى مانده يا سوژه هاى زنده اى كه با آنها از دور يا نزديك ارتباط دارم ، شكل گرفته است.من تنهامى توانم گفت كه درحد توانم مى كوشم در زمينه واقعيات عينى از يك سو و در روابط ذهنى يابه قول فيلسوفان بيناسوژه اى (intersubjective)از سوى ديگر در اينجا ريشه هاى رابطهِ معبد خواهى و معبد جويى را در بوته تأمل نهم و انديشه نگارى هاى خود را در معرض نظرها قرار دهم . شايد توقعى خودخواهانه بنمايد اگر براى درك اين بخش از ريشه ها دگربار از خواننده خواهش كنم كه مقاله ياد شده در بالا را را نيز مطالعه كند.و از خود بپرسد كه چرا سربازان صليبى از كودكان مسلمان و يهودى كباب مى پختند و به دختران تجاوز مى كردند در حالى كه در حرف همه پيام هاى مسيحيت در باره محبت حتى نسبت به دشمنان است ؟ چرا از زهدان تمدن و فرهنگ غرب در سده بيستم حين دو جنگ جهان گستر و نيز در نظام هاى فاشيستى و توتاليتر در خودِ اروپا زبانه هاى شرارت بشرى حدى نمى شناخت ؟ چرا پس از آن فاجعه هايى كه روى قرون وسطى و حتى انسان اوليه را سفيد كردند انديشمندان غربى و به ويژه يهوديان زخم خورده از هولوكاست تازه به به پرسش و انديشش در اين باب روى آوردند كه چرا جهان انسانى گوشش نه به طرح صلح جاودانه كانت بدهكار بود نه به پيام عشق بى دريغ مسيحيت و نيز عرفان ؟ اكنون نيز واقعيات عينى و ملموس جهان پيرامون ما اين پرسش را پيش مى كشد كه چه مى شد اگر رابطه ابو عبدالله با معبدش انديشه آزاد و انتقادى بود و نه معبد جويانه و معبد خواهانه ؟ ساختار فرهنگى و اجتماعى و سياسى امت قرون وسطايى كه معبدجويى و fanum پرستى رشته انسجام و همپيوستگى رگ و پى و أعصاب و به قول ابن خلدون عصبيت آن بود ، در عصر مدرن به سمت ساختارى دگرگونه جابجا مى شود كه مى بايست انديشه خردورزانه نوع رابطه انسانى با چيزها را تعيين كند . اما ريشه معبد خواهى كه در ته و توى ناخودآگاه سوژگى انسان نهفته است به آن آسانى كه فيلسوفان روشنگرى در سده ١٨ مى انديشيدند از بين نرفت . علت هاى واقعى در همين جهان مدرن ، از جمله علت هاى اقتصادى ، اميال شرورانه را دامن زد . معبد هاى بسيار خشن قرون وسطايى در ميان انسان هايى كه فكر نمى كنند با شمار بسيار زيادى از باورمندان دم دست بود . جهل و معبد پرستى برادران ديرينه اند . زور آور كردنِ محتواى قرون وسطايى در فرم و ساختار مدرن در شوره زار تفكر باليدن گرفت . اين است كه هر دم از نو بايد در گوش داعشيان سنى و شيعى فرياد زد كه قرون وسطى سپرى شده است .
وظيفه ابو عبدالله ، اين نمونه شاخص يك آدمِ فناتيك ، تبديل چيزى قديمى به چيزى مدرن است : تبديل بند تنبان سنتى به كمربند انفجارى . اين جوانان به گزارش ابوعبدالله با خنده و شادمانى مسجدها و مراكز شيعى را همراه با خود منفجر مى كنند . حتماً اگر اينان شيعه بودند حاكمان ما آنها را مى ستودند . چرا؟ چون چيزى عوض نمى شد جز نوع رابطه با معبد. اهدا كننده معبد از فرهنگ سنى به فرهنگ شيعى تبديل مى شد. ابو عبدالله از ديد خودش درست مى گويد . او خونخوار نيست . فقط خون كسانى را مى ريزد كه معبد او را دوست ندارند . او مى گويد كه قصاب نيست ، بل مجاهد است . من از اين هم فراتر مى روم : او عاشق است ؛ عاشق معبدش . رابطه او با معبدش از نوع عرفان سياسى شده است .خواست او آن است كه همه يا معبد او را ستايش كنند ، يا از جلو چشمش محو شوند . چرا ؟ چون معبد مال اوست . معبد او معبودى است كه رابطه اش با آن عابدانه و عارفانه است نه متفكرانه و منتقدانه . اين درست كه معبد او حكم هايى خشن و قتال دارد ، اما به ريشه و عمق ماجرا كه بنگريم اين خشونت انگيزى امرى ثانوى است و مسبوق به رابطه اى قرون وسطايى . حتى اجازه دهيد باز هم ريشه اى تر به اين رابطه بنگريم . رابطه عابدانه به يك معبد خواستى دوسويه است . عشق و شيدايى و جان نثارى در پرستش معبد خود و نفرت و كينه و كشتار و شكنجه به معبد هاى ديگر . اين تجلى شرورانهِ اراده معطوف به قدرت را بهتر است با سنجهِ واقعيات تاريخى مثلاً جنگ هاى صليبى ارزيابى كنيم نه بر حسب حرف ها و كلمات . سخن به درازا كشيد . با پوزش دنباله اين مطلب را به قسمت موكول مى كنم .
با سپاس بسيار از بردبارى شما
سلام اقای کورس
من قبلا برایتان پیامی گذاشتم که پاسخی دریافت نشد لذا مجدد بر حسب وظیفه خدمتتان عرص میکنم که:
شما جوان خوش ذوق و مستعدی هستید که ارزش سرمایه گذاری معنوی را دارید من ضمن احترام فراوانی که برای شما قائلم باید خدمتتان عرض کنم که مع الاسف شما اندکی به انحراف عقیدتی مبتلا شده اید – البته از این حرف من اصلا و ابدا نگران نشوید چون این انحراف جزیی شما در حدی نیست که قابل برطرف کردن نباشد – لذا من حاصرم با توجه به تخصصی که در این جور قصایا دارم ، در صورت خواست خودتان به شما کمک کنم تا انشالله طی چند نوبت مکالمه این انحراف را بکلی از افکار و عقاید شما سلب و ساقط کنم و افکار و عقایدتان را چنان صیقلی کنم که چون ایینه بدرخشد – اگر تمایلی به این موصوع دارید من را خبر کنید تا مراحل کار را خدمتتان عرض کنم چون حیف است جوان مستعدی چون شما از مسیر درست منحرف شود- منتظر پاسخ حصرت شما هستم .
ارادتمند : سید رضی ورنامخواستی
سلام عزیز گرامی ‘سید رضی
شما حداقل قبل از طبابت معنوی چند متن مثنوی تقدیم این سایت کن و ما را از علم خود بهره مند ساز ‘ شما اگر تمایلی در برطرف کردن انحراف کوچک کورس عزیز ما دارید ‘ اول اعتماد او نسبت به قابلیت خود را جلب کنید .
من مطمئنم کوروس استقبال میکند و ما هم بهرهمند میشویم
در ضمن انتقادی هم به دوست گرامیمان کوروس دارم ‘ نوشتههای شما احتیاج به تفسیر دارد ‘خواهشمندم خود شما کمی واضحتر تفسیر کنید ‘ باور کنید تعداد کسانی که گفته های شما را روان بفهمند زیاد نیستند ‘ به عقیده بنده امروز کشور ما شدیدا نیاز به عزیزانی دارد که مفاهیم ضروری را به زبان بسیار ساده بیان کنند ‘ وسعت دایره معارف به قدری وسیع است که عمر بشری ما کفاف فراگیری آنها را نمیدهد ‘ ولی ما نیاز مبرمی به فهم مفاهیمی داریم که مدارا و زندگی مشترک را میسر میسازد و به وحدت ما در کثرت کمک میکند
سپاس از شما کورس عزیز
حتراماً جهت قدر دانی از خامهٔ مبارک حاجئ سید رضی افکار آقای کوروس از مرحومان قانت. دکارت.افلاطون و ارسطو و صدها مثل اینان مایه میگیرد حضرت عالی افکار این فلاسفه را به قوت خامه مبارک و کلام گرم و افکار نورانی خودتان صیقل بدهید عجالتا افکار کوروس بماند برای بعد.عجالتا جهت صیقل افکار مکدر ما در حوزه تخصصی خودتان روضه. دعای شب اول قبر و نماز وحشت تیمم میّت در گاه فقد آب برایمان بگویید،کوروس کانت و دقارت بی خیالشان.
قربان خامهٔ جواهر آسا
فدوی تلقرفچی
سید جان از همان وقتی که گفتید اگر خدا وجود ندارد پس بهشت و جهنم را چه کسی خلق کرده ما را با طنز وارونه گوی خود چنان مسرور کردی که سوخت سرور ما هنوز تمام نشده . اگر دل و دماغی برای شوخی بود ، بر روی چشم، حتما سعی می کنم ، بیاموزم و از راه کج به راه راست هدایت شوم. برای آموختن هیچ وقت دیر نیست.
کل اگر طبیب بودی , سر خود دوا نمودی
نوشته اند که روزی زکریا رازی با شاگردانش به خانه می رفت.در راه دیوانه ای به او خندید.چون به خانه رسید داروی مخصوص جنون را ساخت تا بخورد.شاگردان پرسیدند استاد تو که دیوانه نیستی تا دارو بخوری .گفت مایه از خود در من دید که به من خندید. جناب کورس دارو را بساز پیش از این که دیر شود.
با سلام و درودهاي گرم و پرمهر
حقايقي از خسارت جاني و مالي عظيم فاجعه سيل از زبان شهروندان
گفت و گوي راديو ندا با شهروندان كن و سولقان پيرامون خسارت جاني و مالي فاجعه سيل.
http://radio-neda.blogspot.com/2015/07/blog-post_28.html
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
خدا هم تنهاست….
بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود، اهل زمین نبود نمازش شکسته بود
برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود،تنها از این نظر که سراپا شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود،چشمان او که دائماً از اشک شسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید این درخت، عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسیدکل عمر، پشت دری که باز نمی شد نشسته بود
همین دیروز مطلبی دیدم از آقای احمد پورنجاتی که به زیبایی، به روند «اتمیزه شدن جامعه» هشدار داده بودند که از دید ایشان آسیبش به مراتب بیش از هراس «اتمی شدن هر کشور» است، و مراد ایشان از «اتمیزه شدن یک جامعه»، گسست عاطفی آدم ها از همدیگر، و رفتن هر کدام پی منافع خویش است. روزنامۀ شرق سه شنبه هم مقاله ای در صفحۀ هفده منتشر کرد به نام «اعتراف» که از تهی شدن جامعۀ امروز ایران از اخلاق، طفره رفتن آدم ها از مسئولیت پذیری، و علاقه مندی شان به آتش زدن «بز بلاگردان» شکوه کرده. به این فکر می کنم که ما آدم های ایران، شاید نه همه اما اغلب مان بدون اینکه خود بدانیم، در حال غرق شدنیم، غرق شدن در نفسِ عافیت طلب، غرق شدن در ابتذال روزمرگی، غرق شدن در ناراستی، و قناعت به حداقل هایی که همان ها را هم قطره چکانی و به-آب-بسته و با منّت در حلقمان می ریزند. ابتذال که می گویم، یعنی معاوضۀ یک آرامش حداقلّیِ زندگی، با تجاهُل، یعنی گذاشتن پنبه ای در گوش و چشم بندی بر چشم و مُهری بر دهان، که نبینیم و نشنویم و نگوییم آنچه که صلاحمان نیست ببینیم و بگوییم وبشنویم.
در میانۀ این ابتذال روزمرگی و هویتی که هر روز بخش بیشتری از آن را گم می کنیم، انگار خبر ده سال حبس امید علی شناس، دوازده سال حکم آتنا فرقدانی، و چهارده سال حکم آتنا دائمی، و ربودن مادر علی و کیانا برای همچو منی تداعی کنندۀ تلنگری است که عاقل-مردی محتسب به بساط مستی افتان و خیزان می زند بلکه به خود آید و راه خانه در پیش بگیرد، اگر که بیاید. شاید وقتش رسیده که کم کم، به قول نویسندۀ مقالۀ شرق، شجاعت «خودمشتمالی» و «خودافشاگری» پیدا کرده، کمی از خود خجالت بکشیم و واژۀ شرمندگی را از نو هجّی کنیم که عده ای در سنین کم به چنان درکی از حرمت آزادی و کرامت انسانی رسیده اند که بخاطرش حاضر به خرج کردن از سرمایۀ جوانی شان شده اند اما ما، یک لیست گذاشته ایم در جیب مان، که روی حمایت ما از خودت حساب کن، اما شرطش اینست که مثلا چشمت را بر هتک حقوق شهروندی بهایی ها ببندی، و خط قرمزهای ما را رعایت کنی.
راستی، در مقابل خیلی از واژه های ناب که در این سی و شش هفت سال قداست شان را از دست داده و لوث شده اند، واژه هایی هم هستند که روزگاری بار معنایی منفی داشتند، اما امروز قداست یافته اند. «تنهاییِ» خودخواسته در میان آدم های یک جامعۀ مردود، یکی از این واژه های زیبا و مقدّس است.
نوری زاد گرامی،
درد گردن و دست که بدان اشاره کردید به نظر عصبی می رسد. من دکتر نیستم اما این درد کشنده را تجربه کرده ام، در حوادث سال 88 که بسیار عصبی و افسرده شده بودم. توصیه می کنم کمی به ذهن و جسمتان استراحت بدهید. می دانم سخت است اما باور بفرمایید با حرص خوردن چیزی درست نمی شود. نوری زاد رنجور و بیمار هیچ دردی از هیچ کسی را دوا نمی کند.
با آرزوی تندرستی هر چه زودتر.