سر تیتر خبرها
فرار بزرگ

فرار بزرگ

با خانم ستوده و جمعی از مادران پارک لاله و دوستان و همراهان، به خانه ی بانو ” ندا مستقیمی” رفتیم که اکنون بجرم انسان بودن در اوین زندانی است تا سه سال. ندا دختری دارد نه ساله. و مادری که اکنون پرستاری از این دخترک نه ساله را بعهده دارد. در خانه ای قدیمی و محقر در ضلع جنوب غربیِ تهران. ندایِ انسان را تنها به این خاطر زندانی کرده اند که با مادران پارک لاله به دلشکستگان و حادثه دیدگان سال 88 سر می زده و از آنان دلجویی می کرده است. بازجوی نا انسانِ وی اما با ترساندنِ این بانوی نیک اندیش، برگه ای سفید امضاء از وی گرفته و هر چه خود خواسته بر آن نوشته و سه سال زندانِ ندا را از همان کوزه ی نا انسانی اش بیرون کشیده است. درست همان کار ناجوانمردانه ای که بازجوی ” امید کوکبی” با وی کرد. بازجوی امید، از وی می خواسته بنویسد برای گرفتن ویزای آمریکا کجاها می رفته و با چه کسانی روبرو می شده؟

امید در پاسخ می نویسد: مثل همه ی مردم یا می رفتم دوبی یا ترکیه یا ارمنستان و در آنجا با کنسول یا کاردار یا سفیر یا کارپرداز سفارتِ آمریکا گفتگو می کردم و به پرسش هایشان پاسخ می گفتم و ویزا می گرفتم برایِ رفتن به آمریکا. امید می بیند پرسش های بازجو شفایی است اما پاسخ های وی کتبی. به بازجو می گوید: کتباً بپرسید تا من کتباً جواب بدهم. که بازجوی نا انسان، فریبکارانه می گوید: جای پرسش های مرا خالی بگذار من خودم بعداً پرشان می کنم. بازجویی که تمام می شود و امید را که به سلولش باز می گردانند، بازجو در جاهای خالی می نویسد: آقای امید کوکبی، اکنون که خود پذیرفته اید از پنج سال پیش برای آمریکایی ها جاسوسی می کرده اید، بفرمایید در کجاها با آنان ملاقات می کرده اید و ویزایِ رفتن به آمریکا را از چه کسانی می گرفته اید. اسم آنان را بنویسید.

مادرِ ندا، پاک بانویی است محزون، که غبار اندوه و پریشانی را می شود در جمال مادرانه اش عمیق دید. می گفت: کمتر مردمی در سوز سرما و تاریکیِ شب به سرِ کار می روند. ندا اما هر روز چهار و نیم صبح از خانه بیرون می زد تا سرِ ساعتِ پنج و نیم صبح سرِ کارش در ترمینال جنوب حاضر باشد. و این کارِ هر روزه اش بود. و می گفت: ندا از جمهوری اسلامی دو تا خواسته بیشتر نداشت. یکی این که در کشور عدالت جاری باشد و دیگر این که تبعیض نباشد. به مادرِ ندا گفتم: خب دختر شما بر دو ستونِ حیثیتیِ آخوندهای حاکم دست نهاده که جابجا کردنِ این دو ستون بساطشان را بهم می ریزد فی الفور.

مادر ندا سر فرو برد و گفت: انقلاب که شد، ما با هر فکر و اندیشه ای که داشتیم به خیابان ها ریختیم و دست به دست هم دادیم. در آن روزها کسی به این فکر نمی کرد که این چپ است و این راست است و این نماز می خواند و آن نمی خواند. با حجاب و بی حجاب کنار هم بودیم تا انقلاب پا گرفت. و سر به زیر تر گفت: عجب غلطی کردیم ما. به وی گفتم: بانوی خوب، سرتان را بالا بگیرید که در این غلط کردنِ انقلابی، همگانِ ما سهیم بوده ایم. و سرتان را بالاتر بگیرید که دختر پاکدامنی چون ندا دارید که انسان است و بخاطر انسانیتش اکنون زندانی است. درست برخلاف آیت الله ها و آخوندها و سرداران و عملگانی که بر مقدرات این مملکت خیمه بسته اند و دار و ندارش را می روبند.

مادر ندا با شرم گفت: برای ندا حرف در آوردند که وی در پارک لاله جیب بری می کرده. و من از این جهت خیلی می سوزم و داغدارم. خانم ستوده و مادران پارک لاله به وی دلداری دادند که اینجور حرفها را از یک گوش بشنوید و از گوش دیگر بیرون بریزید. من نیز گفتم: به اینجور شگردهای کثیف اطلاعاتی ها و سپاهی ها اهمیتی ندهید. مگر برای خود من ننوشتند فلانی به دخترش تجاوز کرده و دخترش از وی آبستن است؟ و گفتم: بگذار آخوندها و سرداران و عملگانِ این نظام بتازند. ما فردا را از خردمندی و درستی و شایستگی سرشار می کنیم. همان خردمندی و درستی و شایستگی ای که آخوندهای حاکمیت و سرداران و عملگانِ این نظام هردمبیل از آن فراری اند چه جور!

محمد نوری زاد
هفدهم تیرماه نود و چهار – تهرانShare This Post

درباره محمد نوری زاد

76 نظر

  1. در این شبهای عزیز علاوه بر هسته ای، ملّت برزگ ما با رهبری داهیانه تنها فرزانه عالم به پیروزی بزرگ دیگری دست بافت تا باز هم نام رهبر ما بدرخشد !..به کوری چشم آمریکا و اسرائیل و تخم و ترکه شان، مجلس سوریه گرفتن 1 میلیارد دلار پول مجانی را ار ما تصویب کرد!..این پیروزی بر کارتن خوابها و خیابانی ها و معتادان و کارگران ییکار و رفتگران فوق لیسانس و صنعتگران تحت تعقیب طلبکار و همه و همه مبارک باد!!..چه شب فدری شده امسال!..نعمت از در و دیوار می ریزد!!

     
  2. نظر دهندگان محترم
    چند روز پیش در سر تیتر ” یک نفرده نفر” شغل جدیدی که آقای علی خامنه ای (ماله کشی بر روی فساد و پلشتیهای نا تمام رژیم ولایت مطلقه فقیه)که خود برای خود تعریف کرده ، بدو و پیروانش تبریک گفتم. دیروز ایشان با شجاعت کامل و یا علی گویان ماله جدیدی را بر روی فساد تعاون نیروی انتظامی آخوند با دستور جلوگیری از تحقیق و تفحص راس همه امور(مجلس شورای آخوندی)، کشیدند. این بار به اکثر ملت غیور ساکت ایران که ساکت بر روی زمین نشسته اند و سر به بالا به سکوئی که آقای علی خامنه ای روی آن مینشیند و از بالا مردم خوب و شهید پرور را نظاره میکند، برای داشتن آقای علی خامنه ای تبریک میگویم. به امید ماله کشیهای بعدی .
    به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی
    مهدی

     
  3. با درودی مجدد خدمت عزیزدل نوریزاد گرامی : جناب نوریزاد حوزویانی نظیر سید مرتضی . مصلح .میر و دیگرانی که الان اسم مبارکشان به خاطرم نیست وبه نیت خود جهت ارشاد ما فریب خوردگان و در چنگال کفر فرو رفتگان به طور مدام آن هم با فیلتر شکن به این سایت می آیند که راه را ازچاه به ما بنمایند و هنگامی که وضعیت این حکومت ننگین را افشا مینماییم میگویند که حکومت اسلامی است و خواسته مردم ! و من بارها گفته ام که ازهمان جمله معروف خمینی استفاده کنیم که گذشته گان چه حقی دارند که برای آینده گان تعیین تکلیف کنند . چرا دو باره رفراندوم بر گذار نمیشود ؟ البته هیچ کس تصور حکومت فعلی را به مخیله خود راه نمیداد و چون خمینی و اطرافیانش چنان داد سخن ازحکومت اسلامی داده بودند که حتی مارکسیست های نیکاراگوئه که به ایران آمده بودند درمقابل تبلیغ سراپا کذب بهشتی به وی میگفتند اگر اسلام این است که شما میگویی ! پس همه ما مسلمانیم ! دروغ گفتند ! دروغ گفتند دغل کردند ! خدعه نمودند ! و هر آنچه دل ناپاکشان خواست به اسم اسلام بر سر ما باریدند واکنون که خوب چرب وشیرین هم نوش جان های ناپاکشان و دست اندکاران ناجوانمردشان نمودند! ومعنای عدمیلیارد را فهم کردند وقدرت لایزال ثروت های باد آورده وازگلوی مردم زده را درک کردند و نتیجه آن انسان نئاندرتالی مانند احمدی نژاد را به ما حقنه کردند که به گفته حسن کلید ساز ! حتی میخواسته سازمان نظارت بر انرژی هسته ای را هم بخرد !! وبا چند میلون دلار نا قابل ! مزدور خود کند !!واین نا جوانمردان دیگر توان دست کشیدن از این قدرت مفت به چنگ آورده را هم ندارند ! وعلی الخصوص که واقعا فکر میکنند که خدا پشتیبان کارهای خلاف وبیشرمانه شان است ! و خیلی که فکرشان مشغول شود ! مثل منتظری . اردبیلی . یوسف صانعی و دیگران به خود میگویند یک استغفار میکنیم وخلاص ! وهر بلایی که میخواهند به اسم تدین به سر مردم می آورند .که این از خصوصیات هر شخصی که ملبس به لباس آخوند جماعت بشود هست . حالا که ماه رمضان رسیده و این شیوخ قم نشین یا به مزارع خود رفته اند و یا حال بحث وجدل را ندارند یک ماه را به خود آنتراکت داده اند که با دستانی!! پر برای جدل به این سایت بیایند . وازاسلام محجور مانده ! دفاع جانانه کنند و در مقابل استدلال های علمی و خدشه ناپذیر فورا چماق ایمان و ارتداد را در آورند و در صورت سخیف بودن استدلال خود فورا به فکر ترور شخصیت کامنت گذار و فحاشی بیفتند و هرچه در مخیله معلولشان میگنجد را به اسم ایمان و تدین به ما حقنه کنند و امید صواب ازحق را هم دارند . به قول شما مملکته داریما !! با احترام روز افزون .

     
  4. ایران یک میلیارد دلار به سوریه کمک بلاعوض می کند. دادن پول به سوریه مانع شرعی دارد. علما چرا خفه شده اند؟
    این کار مانع شرعی دارد! ما ملت ایران راضی نیستیم. بر این اصل از لحاظ
    حقوقی همه حکام غیر دمکراتیک دزد هستند, چون بدون اجازه صاحب مال, یعنی
    ملت, حق ندارند دیناری خرج کنند وگرنه در روز قیامت باید پاسخ گو باشند!
    سوریه هم شرعا حق ندارد این پول را قبول کند. نظر به این که اکثر مردم
    این حکومت را قبول ندارند, اعمال این حکومت غیر شرعی است. بار ها مردم
    نشان داده اند که رای اکثریت مردم با رای حکومت فرق دارد. فقط به ماهواره
    اشاره می کنم, که خود دولت میگوید بیش از پنجاه درصد مردم دارند ولی
    قانون می گوید این غیر قانونی است. قانونی که بر خلاف اراده اکثریت مردم
    باشد خلاف است و صادر کننده گان و مجریان آن خلافکارند.
    آمریکا قانونمند ترین کشور جهان است. در هر دادگاه آمریکا اصول فوق
    براحتی ثابت میشود.

     
    • مصدق جان
      تازه کلی هم جانیان مجلس ( بخوانید طویله )سوریه وقت گذاشتند که این مبلغ ناچیز را طبق مصوبه دریافت کنند و از آن مهمتر که بشار اسد جانی هم وقتی گذاشت که مصوبه این طویله نشینان مفت خور را تاییدکرد . کار آیی ضرب المثل هارا باید تغییر داد ( چراغی که به جانی رواست . به خانه حرام است )

       
  5. با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته :مطالب زیر ا جهت آن دسته ازکسانی که به نوریزاد هنوزشک دارند و فکر میکنند که وی اجیر حکومت است و کسانی که به مردم حالا هر کسی که میخواهد باشد گیر میدهند که چرا علنا مخالفت نمیکنید و هیچ راه کاری هم ارائه نمیکنند! وعلی الخصوص قشر روحانی و طرفداران نا آگاه حکومت ارائه میکنم که بهتر متوجه اوضاع نا بسامان اولین حکومت آلله بر روی زمین و تحت امر امام زمان قرار گیرند که در این حکومت تمام اسلامی ! چگونه ازمعترضین پذیزایی شایان به عمل می آید و چرا همه دست به عصا راه میروند که گربه شاخشان نزند! واقعا در این جکومت مردم جایگاهشان کجاست ؟ جز اینکه به قول قشر روحانیت ( عوام کالانعام )هستیم ! ومانند چهارپایان باید به ما رفتار شود ! مشکل اصلی خود مردم هستند که با یک غوره سردیشان میشود و با یک مویز گرمیشان الان فکر میکنید که چه کسی به فکر بازداشتی های سیاسی وبه قول آخوند جماعت عقیدتی هست ؟ چند نفر فکر میکنند که چه به سر خانواده بی سر وسامان آن عزیزان آمده و هرلحظه منتظر خبر ناگواری هستند وآن وقت جمعی از اراذل و اوباش تحت لوای دفاع ازاسلام به خود اجازه هر گونه تعرضی میدهند . و حتی ازالقابی که برازنده وجود نا مبارک خودشان هست را به نوریزاد و طرفدارانش نسبت میدهند ! روایت «مسعود علیزاده» از ۱۸ تیرماه ۱۳۸۸ در پی می آید:
    هجده… هجده تیر… روح و جان من با این روز به درد می‌آید. کاش این روز نبود، کاش این سال همین یک‌روز را کم داشت… سیصد و شصت چهار روزه می‌شد نه، کاش ۲۵ خرداد هم نبود، ۳۰ خرداد، عاشورای ۸۸، ۲۵ بهمن … روزهای بدی بودند… راستی چقدر می‌ماند از این سال ۳۶۵ روزه، اگر این تقویم سالانه از روزگار بد پاک شود؟ از تمام آن روزهای سرد و سیاه. از آن روزی که دوباره در روزگارمان یادآور تلخی و سیاهی شد از آن هجده تیر… ده سال گذشته بود و هنوز چیزی تمام نشده بود که دوباره روز بد دیگری آغاز شد، هجده تیری دیگر… خون‌های ریخته و پایمال شده‌ی هجده تیر ۷۸ و مادری که از آن سال تا به امروز سعیدش را جستجو می‌کند هنوز!
    و دوباره هجده تیری دیگر… و زخم‌های من همه از این روز است از این روز!
    یاد تمام کشته‌شدگان ۸۸ گرامی باد و یاد تمام آن‌ها که ما را ترک گفتند در این روزگار غریب. به امید آن روزی که چنین روزهایی را نداشته باشیم…
    شش سال گذشت!…
    تابستان ۸۸… و آن ماه تیر… روزهای بلندش کوتاه می‌شد در امتداد شکنجه تن‌هامان. زیر آن آفتاب سوزان، پای برهنه بر سطح سیاه داغ، چهار دست و پا بر آسفالتی که گداخته بود، می‌رفتیم… می‌رفتیم… در میان حصارهای بلند کهریزک… دیگر تابی نمانده بود، هوشی نمانده بود در زیر تابشی که ما را بی‌تاب کرده بود. خورشید مرده بود!… روز شب می‌شد و شب آن‌قدر بلند که روشنی‌های تیر، تار می شد. من ماه تیر را دوست ندارم. هر تیر که می‌رسد، شب ناله‌های امیر برایم زنده می‌شود ، تصویر لب‌های خشک و تشنه‌اش وقتی که ناباورانه با ما وداع کرد. هر تیر که می‌رسد، تنم دوباره از تب آن کابوس تیره می‌سوزد… تو یادت هست محسن!… لباست را درآوردی و مرا با آن باد می‌زدی… محسن؛ هنوز تنم می‌سوزد، هنوز!… زخم‌هایت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و تو ایستاده‌تر، حیرانم از آن همه ایستادگی! چه سربلند زندگانی را ترک گفتی!… من ماه تیر را دوست ندارم، آخر یاد دست‌های بسته‌ی محمد می‌افتم، از آن‌جا که می‌آمدیم، در اوین، از ما جدا شد. ما در اوین بودیم و او در بیمارستانی ، با دست‌های زنجیر شده بر تخت. در آن‌جا کهریزک را می‌گویم او مدام نگران بود و بی‌قرار، انگار چند روزی به آزمون کنکورش نمانده بود. بعداً خبر قبولی‌اش را شنیدم… نه، به کنکور نرسید… شنیدم در آزمون دیگری پذیرفته شد. ماه تیر که می‌رسد، دوباره باز تنم می‌لرزد از یاد آن همه، از دیدن زخم‌های مانده بر تنم… پنج سال گذشت !… و هنوز مانده بر تنم، مانده بر دلم، زخم‌های آن ماه تیرگی.
    من «مسعود علیزاده» سال ۱۳۶۲ در شهر تهران به دنیا آمدم. از کودکی دوست داشتم که روزی مهندس شوم و در کنار آن هم به کار خوانندگی ادامه دهم اما این آرزوهای برای من گویی خیلی بزرگ بود. در زمانی که فقط ۱۷ سالم بود، پدرم به خاطر چربی خون و دیابت درگذشت؛ سن ۱۷ سالگی بهترین سن جوانی است، ولی من در آن سن حکم یک پدر را در خانه داشتم و برای مخارج زندگی شروع به کار کردن کردم، فوت پدرم برای من و خانواده بسیار سخت بود و تا به امروز هم نتوانستم پدرم را از یاد ببرم و جای خالی پدر همیشه در زندگی ما احساس می‌شود…
    همیشه از عملکرد جمهوری اسلامی انتقاد داشتم، چرا که نفس کشیدن هم در جمهوری اسلام جرم بود و هست. از زمانی که آقای احمدی‌نژاد روی کار آمد، زندگی برای همه مردم ایران جهنم شده بود، از گرانی‌ها گرفته بود تا غیره.
    انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۸آغاز شد، بهترین فرصتی بود که احمدی‌نژاد برود و چون آقای مهندس میرحسین موسوی می‌توانست به وضعیت پایان دهد از او حمایت کردم. در آن زمان در یک بنگاه املاک کار می‌کردم، به خاطر این‌که از آقای مهندس میرحسین موسوی حمایت کنیم، بنگاه را ستاد کردیم، روزهای خوبی بود، همه سبز بودیم و یک‌دست، شادی همه جا را فرا گرفته بود و مردم همه یک‌دست بودند تا این‌که تقلب و کودتای گسترده‌ای در انتخابات ۱۳۸۸ شکل گرفت، همه در شوک و اندوه بودیم. از این‌که به بازی گرفته شده بودیم بسیار ناراحت بودم سعی کردم برای رای گمشده‌ام بیرون بروم، در بیشتر راهپیمایی‌ها شرکت داشتم تا این‌که روز ۱۸ تیر دستگیر و روانه پلیس پیشگیری شدم.
    روز ۱۹ تیر بود بازپرس «حیدری‌فر» در حیاط پلیس پیشگیری به ما گفته بود اگر تا آخر تابستان زنده از بازداشتگاه کهریزک بیرون آمدید، تازه بگویید کهریزک کجاست!!! همه در استرس بودیم که کهریزک کجاست که قرار است تا آخر تابستان از آن‌جا زنده بیرون نیاییم!!!
    وارد بیابان‌های کهریزک شدیم. همه در شوک بودیم و نگران، آیا تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون می‌‌آییم!!! حدود یک‌ساعتی پشت در بازداشتگاه کهریزک بودیم… مسئولین بازداشتگاه کهریزک به خاطر کمبود جا ما را پذیرش نمی‌کردند… «سعید مرتضوی» به فرماندهی نیروی انتظامی فشار می‌آورد که بازداشتی‌ها را باید پذیرش کنید، بعد از یک‌ساعت پذیرش شدیم.
    وارد بازداشتگاه که کهریزک شدیم، همه ما‌ها حس بدی داشیم، از در و دیوار‌های بازداشتگاه صدای ضجه آدم‌ها به گوش می‌رسید… از بچه ۱۷ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله را برهنه کردند، فقط به خاطر این‌که شپش لای درز لباس‌های ما نرود و با خود وسیله‌ای به داخل قرنطنیه یک نبریم. حدود ۳ تا ۴ ساعت طول کشید تا همه دوستان‌مان برهنه شوند… همه از این‌که در جلوی یکدیگر برهنه می‌شدیم شرمگین و ناراحت بودیم. عینک افراد را به زور گرفتند از جمله عینک‌های «محمد کامرانی» و «محسن روح الامینی» را و هر چه التماس کردند عینک‌ها را پس ندادند. از داخل قرنطینه یک و دو صدای مجرمان خطرناک می‌آمد و همه ما ترسیده بودیم که این‌جا کجاست؟ وقتی یکی از دوستان‌مان از افسر نگهبان پرسید:«این‌جا کجاست؟»، گفت: «این‌جا آخر دنیا است، این‌جا خدا هم آنتن نمی‌دهد». تازه فهمیدم وارد چه جهنمی شدیم.
    «امیر جوادی‌فر» از روز اول حال خوبی نداشت… بدنش زخمی بود و دنده‌ها و فکش شکسته بود. از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ساعت ۱۰ شب در حیاط نشستیم، هوا خیلی گرم بود و همه تشنه بودیم ولی خبری از آب نبود. در‌‌ همان روز چند نفر از دوستان‌مان به خاطر اعتراض به وضعیت بازداشتگاه کتک خوردند… همه از ترس داشتیم سکته می‌کردیم و در شوک بودیم… حدود ۱۳۶ نفر در «قرنطینه یک» حضور داشتند. مساحت قرنطینه خیلی کوچک و حدود ۶۰ متر مکعب بود؛ قرنطینه یک فاقد آب، تهویه، وسایل گرم‌کننده و خنک‌کننده، هرگونه کف‌پوش، موکت و تخت‌خواب، نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام بود.
    حدود یک ساعت گذشت؛ ۳۰ تا ۳۵ نفر از مجرمان خطرناک را از «قرنطینه دو» وارد قرنطینه ما کردند. با این‌حال که حتی جا برای نشستن خودمان هم نبود… تصورش هم سخت است که حدود ۱۷۰ نفر در مساحت ۶۰ متری بمانیم. نشستن که سهل است، حتی جا برای نفس کشیدن هم نبود… خواب به چشم‌های‌مان نمی‌آمد، ولی خب جایی هم برای خواب نبود. استرس زنده بیرون آمدن از کهریزک یک لحظه از ما غافل نمی‌شد. همه به فکر این بودیم که بر خانواده‌های ما چه می‌گذرد، چون کسی از خانواده‌ها از ما خبری نداشت که آیا زنده‌ایم یا نه! این افکار تا صبح گریبان‌گیر ما بود… .
    صبح روز ۲۰ تیر بود همه ما شب از شدت غم و اندوه در بازداشتگاه کهریزک شب نخوابیده بودیم. حتی از شدت ناراحتی یادمان رفته بود که یک کف دست نان و یک پنجم سیب‌زمینی هم شب قبل برای غذا به ما داده بودند. ساعت ۱۰ صبح بود، مجرمان خطرناک همه از شدت گرما برهنه بودند و در دست‌شویی به یک پیرمرد مجرمی به نام «بابا علی» تجاوز می‌کردند و این عمل مجرمان برای ما وحشت‌آور و ناراحت‌کننده بود. بیشتر دوستان دست‌شویی داشتند ولی شرم و حیا اجازه نمی‌داد تا به دست‌شویی بروند… هوا داشت گرم‌تر می‌شد و همه ما بی‌تاب‌تر می‌شدیم. حدود ساعت ۱۱ صبح بود که چند نفر از مجرمان خطرناک پشت درب قرنطینه یک با لوله‌های پی‌وی‌سی ایستاده بودند و به ما گفتند:«تا سه شماره می‌شماریم باید به حیاط بروید». وقتی از در قرنطینه خارج می‌شدیم با لوله پی‌وی‌سی بر سر و صورت ما می‌زدند. وارد حیاط بازداشتگاه کهریزک شدیم و همگی پا برهنه بر کف آسفالت داغ سوزان برای آمارگیری نشستیم… تمام پا‌های‌مان از شدت گرمای آسفالت می‌سوخت ولی نمی‌توانستیم اعتراض کنیم، هر کسی اعتراض می‌کرد به بیرون از صف برده می‌شد و به شدت با لوله پی‌وی‌سی کتک می‌خورد… حدود ۱۵ دقیقه از آمارگیری می‌گذشت و شکنجه‌ها بیشتر می‌شد.
    افسر نگهبان «محمدیان» دستور داد در آفتاب سوزان بر کف حیاط کهریزک چهار دست و پا راه برویم. باورش برای‌مان خیلی سخت بود که به کدامین گناه باید شکنجه شویم ولی مجبور بودیم تن به شکنجه دهیم. همه چهار دست و پا می‌رفتیم از بچه ۱۷ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله… کف دست‌های‌مان و زانو‌های‌مان از شدت گرمای آسفالت سوخته بود و آن زخم‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد… من چون از قبل پایم شکسته بود، نتوانستم چهار دست و پا راه بروم و استوار محمدیان گفت کسانی که نمی‌توانند چهار دست و پا راه بروند باید حدود پنج ضربه بر کف دست‌های‌شان لوله پی‌وی‌سی بزنم. من و چند نفر که چهار دست و پا نمی‌توانستیم برویم، حدود پنج ضربه بر کف دست‌های‌مان زد؛ آن‌قدر محکم زد که از دست کف‌های‌مان خون می‌آمد؛ استوار محمدیان از نظر من یک بیمار روانی بود و هیج رحمی نداشت؛ همه گرسنه و بی‌جان در داخل حیاط در آن آفتاب سوزان شکنجه شدیم؛ دیگر هیچ طاقتی نداشتیم ولی مجبور بودیم طاقت بیاوریم. افسر نگهبان سر صف یک شعار می‌داد که باید با صدای بلند آن را فریاد می‌زدیم: «این‌جا کجاست؟؟ کهریزک… کهریزک کجاست؟؟؟ آخر دنیا… از غذا راضی هستید؟؟ بله قربان؟؟؟ آدم شدید؟؟؟ بله قربان»… باید آن‌قدر این جمله‌ها را فریاد می‌زدیم تا دیوار‌های کهریزک به لرزه بی‌افتد.
    بعد از شکنجه همه بی‌جان بودیم و باز با کتک وارد قرنطینه یک شدیم، حدود یک‌ساعتی گذشت، همه از درد داشتیم ناله می‌کردیم، امیر جوادی‌فر حالش بر اثر جراحت‌ها داشت بد‌تر می‌شد، بعد از ۲۴ ساعت گرسنگی ناهار آوردند، ناهار یک عدد کف دست نان و یک پنجم سیب‌زمینی بود که مجرمان خطرناک با دست‌های آلوده بین ما تقسیم می‌کردند، برای این‌که زنده بمانیم مجبور بودیم آن غذای کم را بخوریم، خیلی‌ها نخوردند، مجرمان خطرناک از شدت گرسنگی‌‌ همان نان و سیب‌زمینی را هم از ما می‌گرفتند و می‌خوردند. از شدت گرما مرتب باید از آب چاه می‌خوردیم، آبی که تصفیه نشده بود و بوی لجن می‌داد. در بازداشتگاه کهریزک، سه عدد شیشه نوشابه خالی وجود داشت و باید در درون آن‌ها آب می‌خوردیم، ظرف آب‌ها خیلی کثیف بود و از دست‌شویی آورده بودند ولی برای زنده ماندن مجبور بودیم دست به هر کاری بزنیم. هوا در قرنطینه داشت گرم‌تر از قبل می‌شد و زخم‌های‌مان بر اثر کثیفی عفونت می‌کرد، از شدت گرما نفس کشیدن برای‌مان سخت‌تر می‌شد و هوای آزاد آرزویی شده بود. هر یک‌ساعت برای‌مان مثل روز‌ها می‌گذشت، پیش خود فکر می‌کردم در کهریزک ساعت ایستاده است، شب شد و همه بی‌تاب به فکر این بودیم که آیا زنده از این‌جا بیرون می‌رویم؟

    علی‌اکبر حیدری‌فر، یکی از آمران اصلی جنایات کهریزک
    افسر نگهبان دستور داد تا دود موتور خانه را که برق بازداشتگاه کهریزک را تامین می‌کرد، از دریچه‌ای به داخل بازداشتگاه بفرستند و این‌کار توسط سرباز‌ها انجام شد، دیگر نفس کشیدن برای‌مان خیلی سخت شده بود، دود داخل بازداشتگاه را گرفته بود و چشم‌های‌مان از شدت دود می‌سوخت. می‌گفتیم:« خدایا این‌جا واقعا آخر دنیا است». آن‌جا نفس کشیدن هم جرم بود…
    روز بیست و یکم تیرماه بود، تن‌های‌مان از شدت زخم‌ها عفونت کرده بود و نفس کشیدن برای‌مان لحظه به لحظه سخت‌تر می‌شد، صدای ناله‌های هم‌بندی‌های‌مان بلند‌ و بلند‌تر می‌شد. نگاهی به چهره خستهٔ امیر انداختم و می‌دیدم که چقدر نفس کشیدن برای او سخت‌تر از همه‌مان شده است… همه نگران و نا‌امید… چند تن از مجرمان بازداشتگاه کهریزک برگه‌های دعای زیارت عاشورا را دادند، یکی از دوستان که صدای خوبی داشت، شروع به خواندن آن کرد و در طول خواندن زیارت عاشورا همه‌مان گریه می‌کردیم، در‌‌ همان لحظات بود که از دریچه‌ای به داخل قرنطینه دود گازوئیل وارد کردند، فقط به جرم خواندن زیارت عاشورا یا شاید به خاطر سوزی که در صدای‌مان بود. افسر نگهبان بعد از خواندن زیارت عاشورا دستور داد که ما را به داخل حیاط منتقل کنند، هوا بسیار گرم بود و ما در زیر آن آفتاب سوزان احساس خوشایندی داشتیم و برای‌مان در برابر آن هوای آلوده قرنطینه حکم بهشت را داشت… پای برهنه، تشنه و بی‌جان در آن جهنم احساس می‌کردیم در بهشت هستیم… ما را به قرنطینه برگرداندند در حالی‌که آن‌جا را به خاطر وجود شپش و گال زیاد سم‌پاشی کرده بودند. در آن هوای آلوده و مسموم حدود پنجاه نفر از هم بندی‌های‌مان از هوش رفتند، «محمد کامرانی» و «امیر جوادی‌فر» هم جز آن‌ها بودند.
    دیگر راه نفس کشیدن ما بسته‌تر می‌شد. باور آن جهنم داشت لحظه به لحظه پر رنگ‌تر می‌شد و ما می‌دیدیم که آن‌ها دارند جان می‌سپارند. آن‌قدر تصویر غم‌انگیز و زجر‌دهنده‌ای بود که همه فریاد می‌زدیم و از مامورین می‌خواستیم که در‌ها را باز کنند و ما را به حیاط ببرند حتی در این میان مجرمان بازداشتگاه هم با ما همراهی می‌کردند ولی آن‌ها بی‌توجه بودند و بعد از یک‌ساعت در را باز کردند. ما هر کدام آن‌هایی را که از هوش رفته بودند، بغل گرفته بودیم و به بیرون از آن‌جا می‌بردیم و تنها جایی که می‌شد آن‌ها را بگذاریم تا نفس‌شان بازگردد‌‌، همان جهنمی بود که برای‌مان رنگ بهشت گرفته بود، بر روی آسفالتی داغ و سوزان. و دوباره به جای قبلی‌مان برگشتیم… از جهنمی به جهنم دیگر!
    در آن شب، صدای ناله بود و بس!… استوار «خمس‌آبادی» ۱۲ نفر از بازداشتی‌های روز ۱۸ تیر را که در قفس نگهداری می‌شدند، به بیرون از حیاط آورده بود و داشت آمارگیری می‌کرد او به «محمد کرمی» وکیل بند بازداشتگاه کهریزک دستور داد چند نفر از بچه‌های قرنطینه یک را بیرون بیاورند تا آن‌ها را کتک بزنند که به قول‌شان درس عبرتی شود برای دیگران که بفهمند «کهریزک کجاست!»…
    من بعد از چند روز می‌خواستم بخوابم که در‌‌ همان لحظه یکی از هم‌بندان خواهش کرد که من نیم ساعت از جایم بلند شوم و او کمی جای من دراز بکشد و کمی بخوابد، دلم برایش سوخت، چون می‌دانستم ۳ روز است که نخوابیده، از جایم بلند شدم، رفتم به سمت دست‌شویی برای خوردن آب، که محمد کرمی داخل قرنطینه یک آمد و از میان آن همه آدم، «سامان مهامی» و «احمد بلوچی» را بیرون کشید و بعد نگاهش به من افتاد که جلوی دست‌شویی ایستاده بودم، صدایم زد: «تو هم بیا بیرون…» من می‌دانستم بروم بیرون کتک بدی خواهم خورد، گوشه‌ای نشستم تا من را از یاد ببرد ولی دوباره وارد قرنطینه یک شد و به زور کتک به همراه دو نفر دیگر من را از قرنطینه بیرون برد و خمس‌آبادی شروع کرد به زدن من با لوله پی‌وی‌سی. کتک خوردن من حدود بیست دقیقه طول کشید، بعد محمد کرمی به همراه دو نفر به من پابندهای آهنی زدند و من را از یک میله آهنی آویزان کردند، دیدم سامان مهامی و احمد بلوچی هم آویزان هستند…
    پابند‌ها آن‌قدر تیز بودند که وقتی آویزان شدم، از مچ پا‌هایم خون می‌آمد… استوار خمس‌آبادی با استوار گنج‌بخش شروع کردند به زدن من با‌‌ همان لوله‌ پی‌وی‌سی، می‌گفتند: «باید بلند داد بزنی و بگی گه خوردی». من نمی‌توانستم آن را بگویم و تنها سکوت کرده بودم… صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که بلند صلوات می‌فرستادند تا شاید آن‌ها از کتک زدن من دست بردارند ولی آن‌ها هم‌چنان ادامه می‌دادند، دیگر آن‌قدر زدند که مجبور شدم این جمله را بگویم و پیوسته تکرار می‌کردم… دهانم خشک شده بود… فکر می‌کردم که تمام این‌ها را دارم خواب می‌بینم، سخت و باورناپذیر بود اما واقعیت داشت، تمام آن درد‌ها و فریاد‌هایم واقعیت داشت…
    بعد از بیست دقیقه مرا پایین آوردند… در شوک بودم… چند تن از مجرمان مرا به داخل قرنطینه بردند، سپس یکی دو نفر از هم‌بندیان من را به دست‌شویی بردند تا روی صورتم آب بریزند و زخم‌هایم را بشویند که در‌‌ همان لحظه استوار خمس‌آبادی یک قفل کتابی به محمد کرمی داد تا دوباره من را بزنند.
    محمد کرمی وارد دست‌شویی شد و شروع کرد با قفل بر سر و صورت من کوبیدن و من یک لحظه از حال رفتم و تمام سر و دهنم خونی شده بود. او من را از شلوارم می‌گرفت و بلند می‌کرد و محکم بر زمین می‌کوبید، کم کم شلوارم پاره شد و دیگر کاملا برهنه بودم و برهنگی‌ام در میان آن همه فشار و درد، درد بزرگ دیگری بود که مدام از ذهنم می‌گذشت، بعد از آن روی گردنم ایستاد و با پا‌هایش محکم فشار می‌داد تا مرا خفه کند، حدود سه چهار دقیقه طول کشید… خفگی را کاملا احساس کردم، بی‌نفسی و به تدریج بی‌زمانی… انگار همه چیز برایم بی‌رنگ می‌شد و مقابل چشم‌هایم نقطه روشنی داشت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد… مثل مرگ بود… خود مرگ بود!
    دیگر از حال رفته بودم و محمد کرمی که فکر کرده بود دیگر من مرده‌ام، پا‌هایش را از روی گردنم برداشت… بعد از دقایقی نفسم برگشت و به هوش آمدم… سپس هم‌بندانم من را به داخل قرنطینه بردند. آن شب حال خوبی نداشتم و تا صبح کابوس می‌دیدم… انگار خودم نبودم… انگار مرده بودم!
    فردای آن روز با بدنی پر از درد از خوابی سرد و سیاه بیدار شدم، زخم‌هایم عفونت کرده بود و تنم ناگزیر در انتظار شکنجه‌های روز دیگر بر زمین ِ سخت کهریزک بی‌جان افتاده بود… در انتظار روز چهارم…
    صبح روز چهارم بود، همگی از شدت گرسنگی بی‌حال و بی‌انرژی بودیم و زخم‌های‌مان عفونت کرده بود و لحظه به لحظه بی‌جان‌تر می‌شدیم و بعضی از دوستان به خاطر درد شدیدی که داشتند، بی‌هوش می‌شدند… من نیز که بر اثر شکنجه‌های شب ِ گذشته حال خوبی نداشتم و تمام زخم‌هایم عفونی و چرکین شده بود، از شدت تب می‌سوختم… هوای داخل قرنطینه بسیار گرم بود و نفس کشیدن از روزی‌های قبل برای‌مان دشوار‌تر شده بود… محسن روح الامینی وقتی من را با آن حال دید، لباسش را در آورد و شروع کرد به باد زدن ِ من، می‌دیدم که چقدر خسته است و دست‌هایش بی‌جان اما برای مدتی همین‌طور مرا باد می‌زد… چیزی نگذشت که دوباره دود گازوئیل را به داخل قرنطینه فرستادند، از شدت دود گازوئیل چشم‌های‌مان عفونت کرده بود و به زور می‌توانستیم جلوی خود را ببینیم… «خدایا، کی از این جهنم نجات پیدا می‌کنم؟… خدایا به کدامین گناه؟… آیا خواستن ِ آزادی گناه است و پاسخ‌اش این همه عذاب؟»… همه به وضعیت‌مان معترض بودند و هر چه می‌گذشت ناامید‌تر می‌شدیم…. در میان آن همه صدا، صدایی را شنیدم که می‌گفت: «بچه‌ها ما به خاطر هدفی که داشتیم اعتراض کردیم و نباید کم بیاریم، باید تا آخرش بایستیم»، نگاهی کردم تا ببینم صدای چه کسی بود؟ محسن روح‌الامینی را دیدم، نمی‌دانم چرا، اما در آن لحظات سخت حرف‌هایش به ما نیروی عجیبی داد… از او خوشم آمده بود. آن‌قدر هوای داخل قرنطینه آلوده و نفس‌گیر شده بود که همه حاضر بودند به بیرون بروند و کتک بخورند ولی برای لحظه‌ای هم که شده نفس بکشند… بین ساعت دو تا سه بعد از ظهر بود، ما را به داخل حیاط آوردند… «سرهنگ کمجانی» دستور داد که موهای ما را با ماشین دستی بزنند، ماشین‌های دستی خراب بود و گاهی هم پوست سرمان به همراه موی‌مان کنده می‌شد… محسن موهای بلندی داشت، وقتی خواستند مو‌هایش را بزنند، جمله‌ای گفت که هر بار به آن لحظه فکر می‌کنم در سرم می‌پیچد: «شاید این‌جا بتونین موهامو بزنین اما نمی‌تونین عقیده‌ام رو عوض کنید»…

    سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران و متهم اصلی جنایات کهریزک در میان محافظان
    داخل حیاط بودیم که یکی از مامورین بازداشتگاه یک‌نفر را از بین ما انتخاب کرد تا به ما حرکت نرمشی بدهد… شاید برای این‌که بدن ما خشک نشود در حالی‌که آن‌قدر در آن چند روز گرسنگی و تشنگی کشیده بودیم که دیگر جانی نبود که تازه‌اش کنیم!… آن مامور به کسی که از میان ما انتخاب کرده بود گفت که که به ما حرکت بشین پاشو بدهد که البته این حرکت بیشتر شبیه یک شکنجه بود تا یک حرکت ورزشی، آن‌هم در زیر آفتاب با پاهای برهنه… مامور دیگری با صدای بلند می‌گفت: «یا حسین» و ما باید بلند می‌شدیم و بعد که می‌گفت «یا علی» باید می‌نشستیم… تعداد زیادی نمی‌توانستند آن حرکات را انجام دهند و به همین خاطر توسط مامورین با لوله پی‌وی‌سی تنبیه می‌شدند.
    بدن‌های‌مان از درد لبریز شده بود و توان ایستادن نداشتیم… هنگام شب به مدت دو ساعت آب دست‌شویی را قطع کردند، آب چاه آلوده بود و خیلی از بچه‌ها بعد از آزادی از آن‌جا دچار عفونت کلیه شدند اما در آن شرایط ما ناچار بودیم که از آن آب استفاده کنیم و‌‌ همان را هم از ما گرفته بودند. شب از ناله‌های دردناک ما بلند‌تر می‌شد، شب از تشنگی و لب‌های خشک‌مان می‌رنجید و از پریشانی ما تیره‌تر می‌شد… زمزمه نگرانی‌های‌مان فضا را پر کرده بود، چشم‌های بی‌فروغ «محمد کامرانی» که تا دیروز به آزمونی خیره بود، حالا بسته‌تر می‌شد و نمی‌دانست فردا کجاست؟ یا در شب آزمون کنکورش چه می‌کند؟ و ناله‌ امیر که یک چشم‌اش خاموش شده بود و نیمی از آن جهنم را می‌دید… شب بود با تمام سیاهی و سنگینی‌اش و چشم‌های‌مان برای خوابی طولانی بسته می‌شد، در آرزوی صبحی که خیال کنیم همه را خواب دیده‌ایم… در انتظار روزی بی‌درد و رنج… در انتظار روز پنجم…
    روز بیست‌وسوم تیرماه… دیگر امیدی نداشتیم که از آن‌جا به این زودی‌ها آزاد شویم… بی‌هیچ امیدی و من در انتظار مرگ نشسته بودم با زخم‌هایی که عفونت کرده بود و تنی که در تب می‌سوخت… در آن چند روزی که در بازداشتگاه کهریزک بودیم هیچ کمک پزشکی برای ما انجام نشد و من روز سوم بود که فهمیدم آن‌جا پزشک هم دارد، فردی به نام «رامین‌ پور‌اندرجانی».
    در آن روز که زخم‌های بچه‌ها و همین‌طور چشم تعدادی از آن‌ها بر اثر دود گازوئیل دچار عفونت شدیدی شده بود، رامین پوراندرجانی چند نفر را معاینه کرد که امیر جوادی‌فر هم جز آن‌ها بود. بچه‌ها از بهداری بازداشتگاه به قرنطینه بازگشتند و البته هیچ مداوایی هم صورت نگرفته بود تا روزی که رامین را در شعبه یک دادسرای نظامی به همراه پدرش دیدم، در آن‌جا او به من گفت: «من نسخه‌هایی در بازداشتگاه کهریزک دارم که نشان می‌دهد انتقال آسیب‌دیدگان به بیمارستان را اعلام کرده‌ام و حتی در آن نسخه‌ها داروهای بیشتری را درخواست داده‌ام. رامین تاکید کرد که به من اجازه نمی‌دهند تا به بازداشتگاه کهریزک بروم و آن مدارک را بیاورم که از این طریق بی‌گناهی خود را ثابت کنم. شرایط کهریزک برای رامین پوراندرجانی هم خیلی دردناک بود، حرف‌هایش را به خاطر می‌آورم وقتی می‌گفت که از بودن در کهریزک چه عذابی کشیده است… می‌گفت وقتی «سردار رادان» با تیم خود به به آن‌جا می‌آید، نمی‌گذارد حتی من نبض بچه‌ها را بگیرم!… رامین در آن روز‌ها احساس نا‌امنی شدیدی می‌کرد چراکه سرهنگ کمیجانی، رییس وقت بازداشتگاه کهریزک و «سرهنگ نظام‌دوست»، دفتردار «سرتیپ رجب‌زاده»، فرماندار وقت نیروی انتظامی تهران بار‌ها او را تهدید کرده بودند که اگر از مقاماتی که در آن‌جا شکنجه می‌کرده‌اند اسمی ببرد، با او برخورد خواهد شد. رامین اطلاعات زیادی از جریانات و داخل کهریزک داشت، او می‌گفت در آن‌جا گونی‌های سفیدی وجود دارد که بازداشت شدگان را در حالی‌که هنوز جان دارند و نمرده‌اند داخل آن‌ها می‌گذارند…
    صبح روز بیست‌وسوم تیرماه… افسر نگهبان گفت:«داریم شما رو از کهریزک به اوین انتقال می‌دهیم». همه ما آن‌قدر خوشحال شده بودیم که باور نمی‌کردیم از این‌جای سخت و سیاه بیرون خواهیم آمد و برای‌مان مثل خواب بود، شاید اگر آن روز به اوین منتقل نمی‌شدیم تعداد بیشتری از دوستان خود را از دست می‌دادیم، همه از داخل قرنطینه بیرون آمدیم… هوای آن روز خیلی گرم شده بود و حتی قطره آبی هم برای خوردن نبود و ما هنوز ناباورانه به اطراف نگاه می‌کردیم که از این جهنم آیا گریزی هست؟… تا این‌که دیدیم تعدادی از مامورین و لباس شخصی‌ها به داخل حیاط بازداشتگاه آمدند، دیگر مطمئن شدیم که آن سوی دیوار‌ها را دوباره خواهیم دید. برای مدتی‌‌ همان ورزش بشین پاشو را که بیشتر شبیه یک شکنجه بود انجام دادیم، در هوایی گرم و باز با لبانی تشنه… بعد از یک‌ساعت یک دبه آب گرم آوردند و نفری یک لیوان از آن آب به همه دادند. محسن روح‌الامینی که بر اثر ضربات زیاد، زخم‌های کمرش عفونت کرده بود و به همین خاطر در بازداشتگاه که بودیم شب‌ها ایستاده می‌خوابید، حالش بد شد و در گوشه‌ای از حیاط دراز کشید، «استوار گنج‌بخش» که مسئول انتقال ما از کهریزک به اوین بود، شروع کرد با کمربند به پشت محسن زدن و می‌گفت:«بلند شو فیلم بازی نکن»، بر اثر‌‌ همان ضربه‌ها از کمر محسن عفونت و چرک بیرون آمد، او مجبور شد تا با تنی بی‌جان از جای خود بلند شود، تعادلش را ازدست داده بود و مرتب سرش گیج می‌رفت. حال «امیر جوادی‌فر» هم از چند روز گذشته وخیم‌تر شده بود، به خاطر آفتاب شدید به گوشه‌ای از حیاط رفت تا در سایه بنشیند، در‌‌ همان لحظه سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک به سمت امیر رفت و شروع کرد با پوتین بر سر و صورت و دنده‌های شکسته‌اش زدن… امیر از شدت درد ضربات پوتین مجبور شد از سایه بیرون بیایید و در کنار ما در‌‌ همان آفتاب سوزان بنشیند، برایش سخت بود که از جایش تکان بخورد، چون دیگر رمقی نداشت… بعد از این‌که وسیله‌های‌مان را دادند، ما را سوار دو اتوبوس و یک ون کردند… دستبند‌های پلاستیکی به دست‌های‌مان زده بودند، آن‌قدر محکم بسته شده بود که مچ دست‌های‌مان بریده بریده و خون‌مرده شده بود. تعدادی سوار اتوبوس‌ها و بقیه سوار ون شدند… محسن در ون بود، امیر در یکی از اتوبوس‌ها… همه ما به شدت بو گرفته بودیم و مأمورین هم ماسک زده بودند… هوای اتوبوس خیلی گرم بود و لب‌های ما بر اثر تشنگی خشک شده بود… جلوی بهشت‌زهرا بود که اتوبوس ما ایستاد، حدود یک ساعتی طول کشید و ما هم بی‌خبر از این‌که دلیل توقف چیست؟! و خبر نداشتیم که امیر که در اتوبوس دیگری بود، حالش بد شده است… به نقل از دوستانی که در اتوبوس در کنار امیر بودند، «امیر جوادی‌فر» در راه کهریزک به اوین حالش خیلی بد شده بود و آن‌قدر تشنه بود که لب‌هایش خشک خشک شده بود، بچه‌ها به مامورین التماس می‌کنند که به او آب بدهند ولی دریغ از یک قطره آب و امیر با لب‌های تشنه، خون بالا می‌آورد… نفس کشیدن کم کم برای امیر سخت شد. یکی از دوستانم به امیر تنفس مصنوعی می‌دهد ولی دیگر دیر شده بود… خیلی دیر… وقت رفتن بود و امیر برای همیشه رفت در اوج مظلومیت…
    بعد از یک‌ساعت به سمت اوین حرکت کردیم… و هم‌چنان بی‌خبر از رفتن امیر به اوین رسیدیم. ونی که محسن روح‌الامینی و چند نفر از هم‌بندی‌هایم در داخل آن بودند، حدود یک‌ساعت در پشت در اوین ماند و محسن بی‌جان در پشت درهای اوین دراز کشیده بود… مسئولین اوین وقتی ما را آن‌طور زخمی و بی‌جان دیدند پذیرش نمی‌کردند اما در ‌‌نهایت طولی نکشید که وارد زندان اوین شدیم… همان‌جا بود که از طریق دوستان خود خبردار شدیم که امیر «تمام» کرده است، همه ما از شدت ناراحتی گریه می‌کردیم، محسن هم‌چنان در اوین دراز کشیده بود و از پشت‌اش چرک و خون بیرون می‌آمد، مدت زیادی از ورودمان نگذشته بود که برای‌مان آب آوردند، پنج روزی بود که غذایی نخورده بودیم… روز اول که وارد کهریزک شده بودیم هیچ چیزی نخوردیم و در آن چهار روز هم روزی دو وعده به ما غذا داده بودند، یک کف دست نان و یک پنجم سیب‌زمینی. در اوین برای‌مان غذا آوردند، پرسنل اوین همگی ماسک زده بودند و می‌گفتند که چه بلایی بر سر شما آوردند که این‌جوری شدید!!…. و ما سکوت کرده بودیم… اوین در برابر کهریزک برای‌مان بهشت بود!… وقتی داشتیم وارد قرنطینه یک زندان اوین می‌شدیم، محسن را بردند، شاید اگر زود‌تر او را برده بودند، زنده مانده بود، ولی افسوس!… در قرنطینه یک زندان اوین برای ما لباس آوردند و لباس‌های زیرمان را بیرون انداختند و بعد داروی ضد شپش دادند که به هنگام استحمام از آن استفاده کنیم. وارد اتاق چهار شدیم در قرنطینه یک… «محمد کامرانی» حالش بد شده بود و مرتب سرش گیج می‌رفت و با سر به لبه‌های تخت می‌خورد، انگار داشت روحش از بدنش جدا می‌شد؛ دوستانم محمد را بغل کردند و به جلوی در قرنطینه یک اوین بردند، تا آن لحظه همه ما فکر می‌کردیم کهریزک فقط یک قربانی داشته، امیر جوادی‌فر… ولی بعد از مدتی مطلع شدیم که محمد و محسن نیز در بیمارستان جان خود را از دست داده‌اند و این غم بزرگی بود.
    حدود دو ساعت بود که وارد زندان اوین شده بودیم، سعید مرتضوی به داخل زندان اوین آمد و می‌دانست که «امیر جوادی‌فر» در راه کهریزک به اوین فوت کرده است. من را پیش سعید مرتضوی بردند، سعید مرتضوی از من پرسید که چرا این زخم‌ها در بدنت هست و من گفتم: «در کهریزک شکنجه شدم»… گفت: «از کجا معلوم که در کهریزک شکنجه شدی؟»… گفتم: «این همه شاهد دارم»… سعید مرتضوی گفت: «نباید جایی بگی که در کهریزک شکنجه شدی، باید بگی بیرون از کهریزک این اتفاق برات افتاده و شکنجه شدی»… من سکوت کردم و هیج حرفی نزدم. مرتضوی دستور داد من را برای مداوا به بهداری زندان اوین بفرستند، بعد از نیم ساعت من را به بهداری بردند که البته هیچ مداوایی هم صورت نگرفت، فقط بر روی زخم‌هایم بتادین زدند و پانسمان کردند.
    حالا بعد از آن روزهای سرد و سیاه کهریزک، بعد از آن ناله‌های شبانه، بعد از آن دردهای تمام نشدنی، بازجویی‌های هر روزه اوین بود و سوال‌های تکراری، کیستیم و از کجا آمده‌ایم؟ و من هر بار دلم می‌خواست بگویم که انگار هیچ‌وقت نبوده‌ام. می‌خواستم بگویم که من از آخر دنیا آمده‌ام، از جایی که روز به روزش جهنم تازه‌ای بود، من از کهریزک آمده‌ام و تنها در انتظار فردایی هستم که در آن دیوار نیست، سیاهی نیست، زندان نیست… کهریزک نیست… حصر نیست

    ————————————–

    سلام مهرداد گرامی
    صبح جمعه است و من تنهایم. با خواندن این گزارش به گوشه هایی از کهریزک سفر کردم و با گوشه هایی از زجر و شکنجه و مرگ عزیزانمان آشنا شدم. بر خط به خط این گزارش خونین، امضای آخوندهایی را می بینم که یک روزی هیاهویی داشتند و نعره هایی سر می دادند و بشریت را به فهم بایستگی های خود بشارت می دادند. بعدها – اگر چه دیر – با ذات اینجور آخوندها بیشتر و بیشتر آشنا شدیم. و دانستیم در میان این جماعت، افرادی جاخوش کرده اند که از هیتلر آدمکش تر، و از چنگیز بی رحم ترند. هیتلر و چنگیز را که با هم بیامیزید و مختصری نمک اسلامی که به آن بیفزایید، می شود همین داعش خودمان که خاستگاهش بساط حاکمان اسلامی ایران است. که پیش از ظهور جمهوری اسلامی ایران، جهان نه القاعده ای بخود دیده بود و نه طالبانی و نه بوکوحرامی و نه داعشی. داستان کهریزک نشان از استعدادی می دهد که در تک به تک آخوندهای حاکم برای تکرار آن فاجعه ی شوم هست و غلیظ ترش نیز هست. که اگر آنها ناگزیر شوند، سفره ی سوریه را پیش روی ما خواهند گشود و برای بقای اسلام آنچنانی خود از خون مردم وضو خواهند ساخت. ما این خصلت شان را در سال 88 و پس از آن دریافتیم. پیش از آن اگر این خصلت مخفی بود، در سال 88 و بعد از آن آشکارا نشانمان دادند. بقول جوونا: حاج آقا، اسلامت تو حلقم!

    .

     
  6. سلام آقای نوری زاد گرامی. لطفا این نامه را بی کم و کاست منتشر کنید. تشکر

    نامه سرگشاده یک فرهنگی از شهرستان اصفهان در پاسخ به توهین دکتر رفیعی به فرهنگیان کشور

    به نام خدا

    آقای دکتر!!!!!! رفیعی

    در شب ضربت خوردن حضرت علی(ع) گوش ملت را برای توهین به فرهنگیان جامعه مفت گیر آوردی و آنها را زیاده خواه معرفی کردی. به خودت نگفتی برخی از افرادی که در جلسه بودند معلم هستند و داری مستقیم توهین می کنی .

    کجای حکومت علی خواندی که حق توهین به یک قشر عظیم و فرهیخته و یکی از ارکان جامعه را داری.

    اگر سخنانت از روی جهالت به وضع فرهنگیان است که نباید اظهار نظر می کردی زیرا انسان جاهل روی منبر نظر نمی دهد و اگر با آگاهی از وضع فرهنگیان مطالب را بیان کردی که به جامعه و فرهنگیان گرامی خیانت کردی و کینه خود را نشان دادی.

    شما در جایگاهی قرار دارید که می توانید روی منبر هر چه خواستید بگویید بدون اینکه یک نفر از مسئولین به شما معترض شوند اما فرهنگیان جامعه حتی اجازه ندارند یک ساعت از حقوق از دست رفته خود در رسانه ملی صحبت کند.

    قابل توجه وزیر آموزش و پرورش و معاون ایشان که در رسانه ملی وعده و وعید می دهند وتشریف می برند استراحت ، تا افرادی چون دکتر!!!!! رفیعی به دروغ یا جهالت روشنگر حقایق امروز فرهنگیان کشور باشند. وقتی وزیر با فرار از استیضاح خیالش راحت باشه و مجلس هم در خواب باشه و فرهنگیان را نبینند باید دکتر !!!!!روی منبر رجزخوانی کند.

    دکتر!!!!! برای هر جلسه سخنرانی روی منبر و هر ساعت حق کارشناسی در رسانه ملی چه مبلغی طلب می کنی و یا به عبارتی دیگر دوستان به شما هدیه می دهند. حق و حقوق اقشار مختلف جامعه را کادو می گیرند و یکباره تقدیم شما می کنند.

    دکتر!!!! شما کجا سواد آموختید؟؟؟ شما کجا دکتر شدید؟؟؟؟ نکند با تولد به همه مدارج علمی رسیدید و یا خواست خداوند متعال بوده که شما به این درجه برسید؟؟ معلمان شما در رشد علمی مؤثر نبودند؟؟

    فرهنگیان ایران زیاده خواه نیستند بلکه با تبعیض موجود در جامعه مخالفند که این تبعیض هم به نفع شماست .

    شما که دروس دینی خوانده اید اسلام واقعی و عدل علی را باید بشناسید و مساوات و برابری میان انسانها را باید درک کنید.
    عده کثیری از فرهنگیان شما را از میان علمای روحانیت به عنوان شخصی روشنفکر قبول داشتند اما سخنان شما شمشیر دوباره ابن ملجم بود بر فرق عدالتخواهی علی وار معلمان و موجب روشن شدن برخی از ناشناخته های تاریخ شد
    این مطلب همیشه برای همگان سئوال بود که ابن ملجم که مرید علی بود چگونه توانست فرق علی بزرگمرد تاریخ را بشکافد
    رفتار شما تاویل و تحقق این امر در شب قدر بود . شما که عمری مرید عدالت بودید به نام عدالت شمشیر بر فرق عدالت زدید.

    در خصوص حقوق زمان استخدام گفتید . بله در بدو استخدام حقوق را پذیرفتیم اما آیا با توجه به تورم در 20 ساله اخیر فقط فرهنگیان باید به حقوق آن زمان توجه کنند . چرا شما معادل 20 سال پیش درآمد نداشته باشید ؟

    ساده زیستی باید از علمای دین به مردم جامعه منتقل شود شما هم در جلساتی که صحبت می کنید به نرخ 20 سال پیش حقوق دریافت کنید.

    باز هم وزیر ……..گوش بده!!!!! از سال 86 تا به حال باید حقوق کارمندان دولت معادل نرخ تورم اعلامی توسط بانک مرکزی افزایش می یافت اما نصف آن هم افزایش حقوق ندیدیم حالا باید کار رو با شکایت به دیوان عدالت اداری پیش ببریم .

    پس تو اون بالای وزارتخانه چی کاره ای؟ سالهای زیادی است که در دولت های مختلف ظلم به فرهنگیان تکرار می شود.

    دکتر!!!!!! بیا روبرو هم در یک مناظره تلویزیونی بدون هیچ محدودیتی صحبت کنیم تا بتوانیم حق را به مردم کشور نشان دهیم و زیاده خواه و چاپلوس و عامل تبعیض را بیابیم و آن افرادی که سنگ عدالت علی را به سینه می زنند و حق مردم را چپاول می کنند و بعد متواری می شوند را رسوا کنیم . تا کی یک طرفه به قاضی می روید تا راضی بازگردید.

    دکتر!!!! یه سری به حقوق و مزایای خودت و امثال خودت و سازمانهای دیگر بزن و آنرا با حقوق فرهنگیان مقایسه کن فکر کنم تحقیق کنی علم شما به اینگونه مسائل بیشتر بشه.

    دکتر!!!!چند می گیری به نفع معلمان هم صحبت کنی ، ما رو روی منبر راه نمی دهند آنهایی هم که مانند وزیر راهی در رسانه ملی دارند برای میزشان ارزش قائلند.

    دکتر!!!! فکر کردی در رسانه ملی کارشناس مذهبی هستی حق داری هر کجا با آگاهی یا از روی جهالت در مورد مسائلی که به شما مربوط نیست صحبت کنی؟؟ شما اسلام واقعی رو دنبال کنید و به مردم نشان دهید مسائل معیشتی فرهنگیان پاک این سرزمین پیشک

     
    • «اکبر خوش‌کوشک» یکی از نیروهای وزارت اطلاعات درگفت‌وگو با هفته نامه صدا خاطرنشان کرد: هرکس که قصد برخورد نظامی با جمهوری اسلامی را نداشته باشد آزاد است. اصلا فرخ نگهدار باشد یا رضا پهلوی باشد. ما با یک واسطه به رضا پهلوی هم وصل شدیم. رضا پهلوی گفت: اجازه بدهید به ایران برگردم. این را برای اولین بار می‌شنوید. رضا پهلوی خیلی برای آمدن به ایران آماده بود اما اطرافیانش منصرف‌اش کردند. الان هم رضا پهلوی درکنترل جمهوری اسلامی است، ما دیگر در جمهوری اسلامی مخالف مسلح نداریم.

      به گزارش «سحام» به نقل از منابع خبری، وی هم‌چنین دراین گفت‌وگو درپاسخ به سئوالی درباره ماجرای قتل شاپور بختیار تصریح کرد: این اولین مصاحبه‌ای است که من درآن به این موضوع می‌پردازم. من واقعیت ماجرا را برای شما بازگو می‌کنم. آقای شاپور بختیار بعد از پیروزی انقلاب در ایران بود. در شورای انقلاب عده ای می‌خواستند که او دستگیر نشود و از ایران خارج شود. شاپور خیلی راحت و با یک پاسپورت خارجی ازایران خارج شد و تصور هم می‌کرد که کسی متوجه نشده که او دارد از کشور خارج می‌شود. بختیار درفرانسه مستقر شد. در منطقه‌ای زندگی می‌کرد که رئیس پلیس آن‌جا پسر خودش بود. آقای بختیار مواد مخدر مصرف می‌کرد و مسائل جنسی هم داشت، آقای بختیار مسائل اخلاقی با خانواده آقای بویراحمدی پیدا می‌کند. بویر احمدی با دو نفر از نزدیکانش به بهانه دیدار و احوال‌پرسی به خانه بختیار می‌روند و آن‌طور که پلیس فرانسه گزارش داده آقای بختیار را خفه می‌کنند و دست و گردنش را می‌پیچانند و مستخدمش را هم می‌کشند. خیلی راحت از خانه خارج می‌شوند و می روند. بنا بر این، این قتل بر سر یک دعوای خانوادگی بوده و روی این موضوع بررسی شده است.

      اکبر خوش‌کوشک در ادامه این مصاحبه گفت: یکی دیگر از کارهای ما این بود که کسانی که در ایران بودند و قصد داشتند از کشور بروند را تشویق می‌کردیم از کشور خارج شوند. دلیل آن هم این بود که نگویند کشور ما یک کشور بسته است.

      او گفت: درخصوص بازگشت افرادی که در خارج از کشور بودند و می‌خواستند به ایران برگردند، آقای علی‌رضا نوری زاده خیلی با ما همکاری می‌کرد. هم‌چنین افرادی مثل شهرام همایون، ضیاء آتابای و غیره.

      خوش‌کوشک گفت: تمام تلوزیون‌های فارسی زبان خارج از کشور به جز «بی بی سی» و«صدای آمریکا»، ازهمان موقع تحت نظارت جمهوری اسلامی هستند. به جمهوری اسلامی فحش هم می‌دهند اما کارهای لازم را هم انجام می‌دهند. یعنی جمهوری اسلامی چنین پتانسیلی دارد که بتواند این‌ها را جذب کند.

      وی گفت: من در آمریکا و اروپا با خیلی‌ها که رفته بودند صحبت کردم. کسانی که ارتشبد بودند، سپهبد بودند، وزیر بودند، معاون وزیر بودند و بالاخره در حکومت گذشته منصب‌دار بودند، ما با این‌ها صحبت کردیم. خیلی از این‌ها به ایران برگشتند و زندگی‌شان را پس گرفتند و دوباره از ایران رفتند. یعنی به ایران می آیند و می روند، رفت و آمد دارند.

      ﺧﻮﺵ ﮐﻮﺷﮏ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﻢ ﺳﺮﺍﻥ ﺍﺭﺗﺶ ﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻧﺪ. ﺍﺭﺗﺸﺒﺪ ﻧﺼﯿﺮﯼ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺗﺪﻭﯾﻦ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﻢ. ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺷﻮﺭ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺁن‌ها ﺭﺍ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩ. ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
      ﻧﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺧﻠﺒﺎﻥﻫﺎﯼ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺟﻨﮓ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ﻧﻮﮊﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭﺟﻨﮓ ﺍﺯ ﺁن‌ها ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻓﻘﻂ ﺳﭙﺎﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﺒﻮﺩ.
      ﻭﯼ هم‌چنین ﺑﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ۶ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻧﺪ. ﻧﻈﺮ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍین‌ها ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﻻﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍین‌ها ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ. ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍین‌ها ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻨﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ. ﺍﻻﻥ ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ. ﺷﯿﻮﻩ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺬﺏ ﺍین‌ها ﺑﻮﺩ. ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺍین‌ها ﺟﺬﺏ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻋﺎﻣﻞ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺟﺬﺏ ﻣﺎ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﺎﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.

      خوش‌کوشک ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﭘﺎﺳﭙﻮﺭﺕ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻭ ﮐﻤﮏ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭﯼ، ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻩ ﻗﺘﻞ ﺍﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ: ﺁﻗﺎﯼ ﻧﻮﺭﯼ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻣﺪﻥ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﺳﺮﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﺍﭘﻮﺯﯾﺴﯿﻮﻥ ﻣﯽﺷﺪ.

      ﺧﻮﺵ ﮐﻮﺷﮏ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺘﻪ ﻭ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﻣﻦ ﻗﺼﺪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺸﻮﻡ ﺍﻣﺎ آﻗﺎﯼ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺤﺴﻨﯽ ﺍﮊﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﮐﺮﺩ. ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ۸۴ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﺪ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ. ﺁﻗﺎﯼ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺳﻮﺁﭖ ﻧﻔﺖ ﺩﺭ ﺍﺭﺩﺑﯿﻞ ﺭﺩ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺁﻗﺎﯼ ﻧﺎﻃﻖ ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﯼ ﯾﻮﻧﺴﯽ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ ﺭﺍ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﯾﻮﻧﺴﯽ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍین‌که ﺍﺣﻤﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺯﻣﯿﻦﻫﺎﯼ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﺪ ﺩﺍﺋﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﺗﺎ ﺍین‌که ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﻧﯿﻤﻪ ﺩﻭﻡ ﺳﺎﻝ ۸۶ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ.

      ﺧﻮﺵ ﮐﻮﺷﮏ ﺑﺎ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺗﻮﺿﯿﺤﺎﺗﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﭼﮕﻮﻧﮕﯽ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺍﻓﻐﺎﻥ ﻭ ﭘﯿﺸﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻋﻀﻮﮔﯿﺮﯼ ﺩﺍﻋﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: ﻫﺮﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻼ ۱۰۰ ﻧﻔﺮ ﺁﺩﻡ ﺗﺮﺩﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﻗﻄﻌﺎ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ۵ ﻧﻔﺮ ﺁﺩﻡ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻓﻐﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻗﻀﯿﻪ ﻫﻤﯿﻦﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ . ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺍین‌طور ﻧﺒﺎﺷﺪ.

      وی دﺭﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺧﺮﻭﺝ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺷﺮﺡ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ: ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﻧﺪ، ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺸﻮﺭ ﺳﺮﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﺷﺎﺧﺺ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ، ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺑﻮﺩ . ﺳﻌﯿﺪ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﺑﺎ ﻣﺴﻌﻮﺩ ﮐﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻭ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ. ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﻭﺩ ﺗﺎ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﻣﺴﻌﻮﺩ ﮐﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍین‌که ﺳﻌﯿﺪ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ، ﻣﺴﻌﻮﺩ ﮐﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺩﺭﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮔﯿﺮ ﺍﻣﯿﺮﻗﺎﺳﻤﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﻗﺎﺳﻤﯽ ﭘﻮﻝ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ. ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﮔﺮﻭﻩﻫﺎﯼ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﭘﻮل‌شان ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺩﯾﻢ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﻫﻢ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻧﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍین‌ها ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

       
  7. جاماسب از لاهه

    http://www.iranliberal.com/showright-spalt.php?id=1777
    تحمل تا به كى؟
    درگذشت دوستى عزيز مرا به نوشتن اين مقاله وادار كرده است. اين جوان بدون هيچ فاميلى در اين غربت سرد چشم از جهان بست، آنهم تحت شرايطى دلخراش. در انزواى اجتماعى كه اغلب ايرانيان ساكن اروپا بسر مى برند، ما دوستانش دو هفته بعد از درگذشت او آگاه از اين ماجرا شديم. در اين ميان، برادرش، که خود را به هلند رسانيده بود، به یاری تنها دو تن ديگر ورا به خاك غربت سپرده بود. و اكنون، دور از فاميل، دور از تبريز عزيزش، او در خاك کشوری خفته است كه هیچ ریشه ای در او ندوانید.

    درگذشت دردناك و خاكسپارى دردناكتر وى به هيچگونه استثنا نيست: ايرانيان آواره در فرنگستانهاى شرق و غرب، هر كدام به شيوه اى در انزوا بسر مى برند، عاقبت دور از ايران جان مى دهند و اگر شانس داشته باشند تنها جنازه شان است كه به ميهن باز مى گردد تا آنجا بالاجبار آخوندى را سر و پا كنند و، صرف نظر از عقايد مذهبى مرحوم، او را يك هفت هشت بارى بالا و پائين كرده تا بلكه در همان خاك وطن آرام گيرد.

    در مورد شوربختى هم ميهنان داخل كشور حكايتهاى درازى در دست است و كلاً امورى است كه همه بدان مطلع هستيم، از گرسنگى بچه هاى سرزمينمان در نقاط مختلف كشور گرفته تا بى عدالتى و سركوب تمامى طيفهاى جامعه، زن و مرد، پير و جوان، كارگر و صاحبكار، معترض و مسكوت. ولى در مورد ناكامى و آوارگى ايرانيان خارج از كشور نا آگاهى عظيمى وجود دارد. گول چهارتا تلويزيون لس آنجلس و دوبی را، يا بلوف فك و فاميلى كه تابستان به ايران مى آيند، نخوريد. نه همهُ ايرانيان داراى كسب و كار خوبى هستند، نه همه شان گرين كارت دارند، و نه همهُ آنهايى كه اينها را دارند، داراى روابط اجتماعى سالمى با اهالى فرنگستانشان هستند. ما مردمى هستيم كه به مالزى و اندونزى (!) پناه برده ايم؛ مردمى كه در آمريكا و بخصوص در اروپا سر در لاك خود فرو برده ايم و تماشاگر زندگى خارجيان شده ايم، نه نقش آفرين زندگانى خود.

    بارى، قصد من از اين نوشته اينست كه به اين واقعيت بديهى، ولى برجسته و تعيين كننده، اشاره اى داشته باشم كه تا جمهورى اسلامى بر جاست، همين آش خواهد بود و همين كاسه. بنابراين، اين سوال مطرح مى شود كه ما تا كى مى خواهيم تحمل اين نظام فاسد و ضدايرانى را كنيم؟ اگر گمان مى كنيد كه مسئوليت شوربختى ملت ايران با آخوندها و با آن قدرتهاى جهانى هست كه شرايط قدرتگيرى آنان را فراهم كرده اند، فقط به نصف قضيه توجه فرموده ايد. دِين گرسنگى كودكان كرد و بلوچ و غيره كشورم، بر گردن من ايرانى هم هست كه متحمل ظلم هستم و دست به کار جدى براى حل مسئلهُ جمهورى اسلامى نمى زنم. تا اندازه اى مى توان گفت كه آوارگى و غربت خفتگى آن دوست عزيز، گناه من و سكوت و بى فعاليتى شخص من هم هست. از اين لحاظ، بر مزار وى، واقعاً شرمسار از ناتوانايى ام مى ايستم.

    منظور اينكه با دوستى، با مهر، مسئوليت مى آيد؛ مسئوليت بر محافظت از آنكه و آنچه دوست مى داريم. با آگاهى به صورت مسئلهُ اصلى، اين مسئوليت دو چندان مى شود. اگر من خود را ايراندوست يا وطن پرست مى دانم، و اگر مى دانم كه دليل ويرانى ايران اين نظام اسلامگراست، بر دوش من و همفكران من بارى سنگين نهاده مى شود و آن چيزى نيست جز تجمع و سازماندهى براى براندازى اين رژيم.

    اين سخن كه < <اپوزيسيونى نيست>> و < <رهبرى نداريم>> درست است، ولى بعدش چه؟ نه از رستم نشانى است، نه صداى پى رخشش به گوش مى آيد. اين كه من و شما تا ابد و دهر منتظر بروز ناگهان رهبرى شويم، جز بلاتكليفى و ناكامى نتيجه اى نخواهد داشت. در اين جنگ، ما بايد از دل سپاه گروهى را براى فرماندهى برگزينيم و سازمانى را براى مبارزه تشكيل دهيم.

    بخصوص كه پيمان بستن با آمريكا، بر خلاف تحليلهاى پيش پا افتاده، شرايط رژيم را در اين چند سال آينده متزلزل مى سازد: از يكسو آرامش نسبی بين المللى، حذف خطر جنگ و بهبود اقتصادى، همگى توجه مردم را به مسائل درونى كشور كه نهايتاً و اصولاً سياسى هستند متمركز مى كند. از سوى دگر، پيمان با شيطان بزرگ مشروعيت نظام را نزد پشتيبانانش مى كاهد، امرى كه منطقاً به فرسايش نهانی ولى اساسى پشتيبانان رژيم خواهد انجاميد. به عبارتى ديگر، هم اصل دعوا، يعنى تعيين نظام سياسى ايران، و هم شرايط دعوا، يعنى آرامش بين المللى و تضعيف داخلى نظام، در اين چند سال آينده به خوبى مهيا خواهند شد.

    مى ماند تشکیل اپوزيسيونی مستقل از نفوذ دول بیگانه. اين امر اصولاً بر گردن ما ايرانيان خارج از كشور است كه نسبتاً دور از چنگال رژيم مى زيئيم و ميدان اين كار را داريم. چنین کاری نیازمند نيروى انسانی و پشتيبانى اقتصادى است. قصد من از اين نوشته كوتاه اشاره بر مسئوليت بخصوص ما ايرانيان خارج از كشور است بر تهيه هر دو. از دل تشكيلاتى كه مى سازيم، نفرى چند بايد مشخص شوند كه مسئوليت رهبرى را بپذيرند و خطری كه اين كار دارد را به جان بخرند؛ مطمئنن مرد اين كار پيدا خواهد شد. در اين مسابقهُ رهبرى، آنچه مطرح است پرداختن به راه حل ها، گماردن به ویژگیهای آنان و گسترش دادن به گفتمانى است كه در نظر ايرانيان نهايتاً بهترين راه حل مى باشد.

    در مورد اصول و اهداف اين اپوزيسيون مسلماً نظرهاى مختلفى وجود دارد و نياز به سنجیدن اين ديدگاه هاست. شخصاً به راه حلى معتقدم كه رامين كامران، در پيروى از شاپور بختيار، آنرا در كتاب “براندازى حکومت اسلامى” مطرح كرده. فايل صوتى اين كتاب در همين سايت ايران ليبرال و به رايگان در اختيار شماست. ازتان دعوت مى كنم كه نظرى به آن داشته باشيد.

    بارى، مسئلهُ جمهورى اسلامى جز اين حل نخواهد شد. براندازى راه حلى بوده كه نسل مشروطه خواهان پيش گرفت و همان راهى است كه نسل انقلاب اسلامى عليه حكومت شاه برگزيد. هر دو موفق به براندازى شدند. اگر مشروطه خواهان توانايى نگهدارى از مشروطه را نداشتند، دليلش ضعف بين المللى ايران بود كه امروز ديگر مطرح نيست. اگر انقلابيون ۵۷ به دام خمينى افتادند، دليلش عدم تدقيق ایشان بر خواسته هاى سياسى او بود كه در اپوزيسيون فردا با جزئى شدن بحث بر چگونگى نظام آينده ايران، حل مى شود.

    مى ماند همت؛ همتى كه اجداد و پدرانمان بخرج دادند و امروز بر گردن من و شماى نسل جديد است. اين كشور تاريخى ايران هزاره ها را با بى مسئوليتى مردمانش نمى توانسته پشت سر نهد؛ از زمان هخامنشى ها گرقته تا به امروزى كه صد و پنجاه غواص گمنام در آب پيدا مى شوند، فرزندان بى شمارى از كشورمان جان خود را براى نگهدارى از ايران و یا بهبود شرايط آن داده اند و نامى از آنها در تاريخ نيست؛ دقيقاً چون ایران را مهمتر از جان و نام خود دانسته اند. در اين آزمايش زمانه، من و شما بايد همین راهى كه اين پيشینيان ما برگزيدند را برگزينيم، كه مبادا آيندگان در بابمان بگویند كه نسل بعد از انقلاب، رو در روى دشمن داخلى، کنار کشید.

    جاماسب سلطانی
    لاهه، ۲۹ ژوئن ۲۰۱۵

     
  8. سردار اخراجی سپاه هستم

    جناب نوری زاد؛
    با سلام.
    مقاله‌ی زیر با عنوان «آیا عملیات بدر یک خودزنی عمدی بود؟» در باره‌ی بعضی از جنبه‌های ناگفته‌ی عملیات خیبر و بدر نگاشته شده است. این مقاله با مطالعه‌ی دقیق خاطرات و وقایع‌نگاری‌های افراد دخیل در آن عملیات، عمدتاً فرماندهان سپاه، نوشته شده است ولی برای نگه‌داشتن حجم مطلب در حد یک مقاله‌ی معمولی، از تبدیل آن به یک مقاله‌ی تحقیقی مفصل با ذکر تمامی مستندات خودداری شده است. امیدوارم روزی چنان مقالات و کتاب‌هایی نیز منتشر شود. تصورم این است که انتشار چنین مطالبی علاوه بر روشنگری در مورد وقایع جنگ، بتواند در مسائل آینده ی کشور نیز تاثیر گذار باشد.
    مقاله تاکنون در جایی منتشر نشده است. دو سال قبل به مناسبت سی‌امین سالگرد عملیات خیبر آن را برای سایت «ایرانیان انگلستان» و سال پیش نیز به مناسبت سی‌امین سالگرد عملیات بدر آن را برای «رادیو فردا» فرستادم. از هیچکدام خبری نشد. نمی‌دانم با توجه به محدودیت‌هایی که برای دسترسی به اینترنت دارم مطلب را از کانال درست آن ارسال نکرده بودم یا این که سایت‌های مذکور این مطلب را، به هر دلیل، برای انتشار مناسب ندانستند.
    هدف از ارسال مطلب برای شما آن است که اگر با محتوا و نیز انتشار آن موافق بودید، مرا برای انتشار آن مساعدت نمایید. اعم از این که خودتان آن را، به عنوان یک نامه‌ی دریافت شده، منتشر کنید یا آن را برای انتشار در سایت‌هایی دیگر و بدون این که نامی از شما در این میان باشد، ارسال کنید و یا سایتی را به من توصیه نمایید که چنین مطلبی را منتشر کند تاخودم آن را ارسال کنم.
    دلیل این کمک خواستن، علاوه بر محدودیت‌هایی که ذکر شد، ناموفق بودن دو تلاش قبلی‌ام می‌باشد. تصورم این است که انتشار مطلب در سایت‌های فعال، جدا از محتوای مطلب، شاید نیاز به ریزه‌کاری‌های دیگری داشته باشد که با توجه به شرایط خاص خودم، من از آنها بی‌خبرم.
    و اما این که چرا شما را برای این کار انتخاب کردم، تصورم این است که بتوانید منصفانه و بدون در نظر گرفتن دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرهای سیاسی این مساعدت را انجام دهید وحتی با توجه به این که با موضوع مقاله بیگانه نیستید اگر جرح و تعدیلی، در آن لازم دانستید بدون اِعمال حب و بغض‌های شخصی، حتی اگر این حب و بغض‌ها به حق هم باشد، دستتان برای این کار باز است.
    البته این هم امکان دارد که نظر موافقی نسبت به محتوای مقاله و یا ضرورت انتشار آن نداشته باشید و یا این که به هر دلیل نخواهید خودتان در این موضوع، چه با نام خودتان و چه حتی به صورت ناشناس، سهمی به عهده داشته باشید. طبیعتاً چنین چیزهایی را درک می‌کنم و در آن صورت دنبال راه دیگری برای انتشار مقاله می‌گردم و چیزی از احترام من نسبت به شما کم نمی‌شود.
    ///////
    اگر تمایل به مساعدت در انتشار این مقاله، با هر اسم و هر روشی، داشتید لطفاً تا حداکثر یک ماه به من خبر دهید.
    متن مقاله علاوه بر این که در ادامه‌ آمده است، به صورت یک فایل ضمیمه‌ی این نامه هم شده است.
    با تشکر از وقت و زحمتی که برای مطالعه این یادداشت کشیدید و زحمت و رنج‌های فراوانی که برای فعالیت‌های روشنگرانه‌ی خودتان متحمل می‌شوید.

    ————————————————————————–

    «آیا عملیات بدر یک خودزنی عمدی بود؟»

    در میان عملیات نظامی متعددی که ایران در جنگ با عراق بعد از آزادی خرمشهر انجام داد عملیات «خیبر» و نیز عملیات مشابه آن «بدر» که یک سال بعد از آن انجام شد ویژگی خاصی داشتند. این دو عملیات در آب‌های هور انجام شد و این موضوع باعث ‌شد که در کنار مشابهت‌هایی که کم و بیش در تمام عملیات نظامی ایران دیده می‌شد تفاوت‌های عمده‌ای نیز در این دو عملیات وجود داشته باشد.
    توجیه رسمی عملیات خیبر که همواره از سوی تعدادی از فرماندهان رده‌ی بالای سپاه پاسداران ارایه می‌شود و دارای قالبی تقریباً یکسان نیز می‌باشد به شکل زیر است:
    «بعد از سه عملیات ناموفقی که ایران بعد از آزادی خرمشهر انجام داد، جنگ به نوعی بن‌بست رسید. ارتش عراق با استفاده از تجاربی که در عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس، از شکل خاص حمله‌ی نیروهای پیاده‌ی ایران، حاصل کرده بود می‌توانست با استفاده از روش‌ها و موانعی، حملات ایران را در همان ساعات اول متوقف کند و یا حتی اگر نیروهای ایرانی موفق به انجام پیشروی‌هایی هم می‌شدند، دشمن در روزهای بعدی با استفاده از برتری نیروی زرهی و هوایی خود می‌توانست این نیروها را با وارد کردن تلفات زیاد به عقب براند و بخش‌های تصرف شده را پس بگیرد. از این رو فرمانده‌ی وقت سپاه (محسن رضایی) تصمیم گرفت با طراحی عملیاتی ابتکاری از طریق آب‌های هور، که دشمن آن را غیرقابل عبور می‌پنداشت و هیچ نیروی دفاعی در آن مستقر نکرده بود و نیز به دلیل باتلاقی بودن منطقه امکان استفاده از نیروی زرهی را نداشت، دشمن را غافلگیر کند. این عملیات بعد از بررسی‌ها و تدارک تجهیزات مورد لزوم و آموزش نیروهای عملیاتی سرانجام در اسفند ماه سال 62 اجرا شد و با انجام آن بن‌بست جنگ برطرف شد.»
    در خاطرات و صحبت‌های فرماندهان سپاه در مورد این عملیات نکات مشترک دیگری نیز وجود دارد. مهمترین این نکات به شرح زیر است:

    – هدف اصلی عملیات خیبر، و نیز عملیات بدر، تصرف باریکه‌ی خشکی موجود بین دو بخش شرقی و غربی هور بود. این مسیر که فقط چند کیلومتر عرض دارد و اتوبان بصره- عماره و نیز رودخانه‌ی دجله از آن می‌گذرد دارای اهمیت استراتژیک فراوانی بود و در صورت تصرف آن توسط ایران سرنوشت جنگ دگرگون می‌شد. بعضی از فرماندهان سپاه، از جمله خود محسن رضایی، مدعی شده‌اند که در صورت تصرف این منطقه توسط ایران رژیم صدام سقوط می‌کرد و بعضی از فرماندهان معتدل‌تر ادعا کرده‌اند که عراق در این حالت، حداقل بصره را از دست می‌داد.

    – بعد از این که در روزهای اولیه‌ی عملیات منطقه‌ی مذکور به تصرف نیروهای پیاده‌ی سپاه، که با قایق‌های سبک از هور گذشته بودند درآمد، ارتش عراق با حملات بسیار سنگین هوایی و زمینی و با استفاده از آتش توپخانه و نیروهای زرهی و بمباران شیمیایی نیروهای مذکور را تحت شدیدترین فشارها قرار داد و در نتیجه نیروهای ایرانی مجبور شدند منطقه‌ی مذکور را تخلیه کنند و به تصرف جزایر مجنون، در بخش شرقی هور، اکتفا کنند.

    – برای اولین بار در عملیات خیبر نیروهای ارتش و سپاه در قالب لشکرهایی مستقل به طور جداگانه دست به عملیات زدند. حمله‌ی نیروهای ارتش در منطقه‌ی طلائیه، در حاشیه‌ی جنوبی هور و در خشکی، انجام شد که در همان ساعات اول به خاطر وجود خطوط دفاعی دشمن و دفاع شدید ارتش عراق از آن به شکست انجامید ولی نیروهای سپاه که عملیات خود را، بدون درگیری با نیروهای عراقی، از طریق هور و با قایق‌های سبک انجام داده بودندموفق به پیشروی شدند.

    – برای استفاده از عنصر غافلگیری و کاهش احتمال آگاهی یافتن دشمن از تدارک چنین عملیاتی، تصمیم به اجرای این عملیات و نیز طراحی آن، بر خلاف روند معمول طراحی عملیات‌ نظامی در سپاه، با مشورت و همفکری گروهیِ فرماندهان انجام نشد و این تصمیم صرفاً توسط فرمانده‌ی وقت سپاه اتخاذ گردید. البته در انجام مراحل شناسایی و طراحی عملیات به اسامی افراد معدودی از فرماندهان سپاه و به طور خاص «علی هاشمی» اشاره شده است.

    در توجیهات و نکات مذکور که از طرف فرماندهان سپاه در باره‌ی عملیات خیبر، و بعداً عملیات بدر، ارایه شده است تناقضات زیادی وجود دارد. این موارد، حتی با مقیاس نحوه‌ی طراحی و انجام عملیات نظامی سپاه در موارد دیگر و اشکالات و نابسامانی‌های موجود در آنها نیز، آن‌چنان عجیب و غیرعادی است که وجود انگیزه‌های دیگری را در مورد دلایل واقعی طراحی این عملیات امکان‌پذیر می‌سازد.
    مهمترینِ این تناقض‌ها آن است که توجیه فرماندهان سپاه، در این مورد که منطقه‌ی هور به علت این که نیروهای زرهی دشمن امکان عمل کردن در آن را نداشتند منطقه‌ی مناسبی برای عملیات نیروهای ایرانی بود، به کلی بر خلاف واقعیت است. هدف عملیات خیبر و بدر تصرف هور نبود و اصولاً «تصرف هور» اصطلاحی بی‌معنی است. ‌واژه‌ی تصرف فقط در مورد خشکی‌های موجود در هور و یا اطراف آن مفهوم پیدا می‌کند و هدف اصلی این دو عملیات تصرف خشکی‌های پراکنده‌ی موجود در هور نبود و حتی تصرف جزایر مجنون در عملیات خیبر نیز، نه به عنوان هدف اصلی عملیات بلکه برای داشتن جای پایی در وسط بخش شرقی هور، برای سهولت در تدارک و انتقال نیروها برای رسیدن به این هدف در نظر گرفته شده بود. هدف عملیات خیبر و بدر همانگونه که ذکر شد تصرف ساحل غربی بخش شرقی هور بود. این قطعه‌ی خشکی باریک که به صورت شمالی- جنوبی در میان دو بخش هور قرار گرفته است و در بخش جنوبی آن، در قرنه، مسیری به سمت جنوب غربی نیز از آن منشعب می‌شود، از طریق هر کدام از سه شاخه‌ی خود به سرزمین اصلی عراق متصل است و هرچند مسیری باریک با عرض متغیر می‌باشد ولی عرض چند کیلومتری آن برای انجام عملیات توسط نیروهای زرهی عراق، آن هم در غیاب هر گونه پشتیبانی توپخانه و نیروی زرهی ایران، از نیروهای پیاده شده در ساحل، کاملاً کافی بود. تناقض بسیار بزرگی که در روایت فرماندهان سپاه از ضرورت انجام عملیات خیبر و بدر موجود است، کاملاً واضح است؛ اگر در سه عملیات قبلی، ارتش عراق توانسته بود، بلافاصله و یا حداکثر چند روز بعد از حمله‌ی ایران، به دلیل برتری زرهی و هوایی خود نیروهای عمل‌کننده‌ی ایرانی را به عقب براند و مناطق تصرف شده را باز پس بگیرد و نیروهای ایرانی علیرغم وجود مسیرهای زیادی در خشکی نتوانسته بودند پشتیبانی تدارکاتی و آتش توپخانه‌ی کافی برای تثبیت نیروها در مناطق تصرف شده را فراهم کنند، در عملیات خیبر و بدر که چند هزار نیروی پیاده‌ی ایرانی با سلاح‌های سبک در ساحل غربی هور در مقابل همان نیروی زرهی و هوایی برتر عراق قرار گرفته بودند و امکان کوچک‌ترین حمایت زرهی و توپخانه از آنها نیز وجود نداشت و تدارکات لازم برای آنها نیز از طریق هور و با زحمت و محدودیت زیاد توسط قایق‌های سبک از جزایر مجنون و یا ساحل شرقی هور، در فاصله تقریباً سیزده تا سی کیلومتری، تامین می‌شد، چگونه قرار بود که این نیروها بتوانند از پس حملات ارتش عراق برآیند و مناطق تصرف شده را در کنترل خود نگه دارند؟
    این نکته‌ی ساده بدیهی‌تر از آن است که بتوان آن را به عواملی همچون پایین بودن اطلاعات نظامی فرمانده‌ی وقت سپاه و یا اشتباهات رایج در طراحی عملیات نظامی توسط فرماندهان نسبت داد، علاوه بر آن در خاطرات منتشر شده‌ی بعضی از فرماندهان سپاه مشخص است که این مورد در جلسات مشترک فرماندهان ارتش و سپاه، قبل از حمله و به طور واضح و مشخص، توسط فرماندهان ارتش به سپاه تذکر داده شده بود.

    علاوه بر مورد مذکور تناقضات و نکات دیگری نیز در مورد این عملیات قابل ذکر است؛

    -تاکید فرماندهان سپاه در این باره که در صورت موفقیت عملیات خیبر یا بدر رژیم عراق سقوط می‌کرد و یا بصره را از دست می‌داد، نیز بسیار عجیب است. این که چگونه تصرف یک باریکه‌ خشکی موجود در میان هور و در حاشیه‌ی جبهه‌ی جنگ می‌توانست باعث سقوط نظام حکومتی یک کشور شود سؤالی است که فرماندهان مذکور هیچگاه تمایلی برای پاسخگویی به آن نداشته‌اند. این ادعا نیز که در صورت موفقیت عملیات خیبر، ایران می‌توانست بصره را تصرف کند به همان اندازه عجیب است. یک نگاه ساده به نقشه‌‌ی عراق مشخص می‌کند که منطقه‌ی عملیاتی خیبر و بدر در فاصله‌ی زیادی، با مقیاس عملیات نظامی ایران در جنگ، از بصره و در شمال آن واقع شده است و تصرف آن توسط ایران نمی‌توانست هیچ تهدیدی برای بصره به حساب آید و اگر فرضاً نیروهای ایرانی تمایل و توانایی آن را داشتند که بصره را از مسیر شمال مورد تهدید قرار دهند مسیرهای بسیاری کوتاه‌تری برای این کار موجود بود که تنها مانع فیزیکی موجود در آنها شط‌العرب بود و نه « هور باضافه‌ی شط‌العرب»
    واقعیت این است که عملیات خیبر، یا بدر، حتی در صورت پیروزی نیز نمی‌توانست هیچ مشکل لاینحلی را برای ارتش و رژیم عراق باعث شود. بصره و بغداد علاوه بر مسیر عماره- بصره از طریق اتوبان دیگری نیز که کاملاً دور از مناطق عملیاتی بود به هم مرتبط بودند و حداکثر مشکلی که قطع جاده‌ی عماره – بصره می‌توانست برای عراق به وجود بیاورد، مشکلاتی تدارکاتی در ارتباط بین واحدهای ارتش آن کشور در شمال و جنوب بود که مجبور می‌شدند به جای عبور از مسیر مستقیم، بخش غربی هور را دور بزنند و از مسیری چند ده کیلومتر طولانی‌تر استفاده کنند.

    – توجیه فرماندهان سپاه در باره‌ی این که عملیات خیبر باعث «شکستن بن‌بست جنگ» شد نیز بسیار عجیب و دور از واقعیت است. نیروهای ایرانی در این عملیات در جزایر مجنون که مماس بر مرز دو کشور است متوقف شدند و در سال بعد در عملیات بدر نیز نتوانستند کوچکترین پیشروی انجام دهند. حتی در سال‌های بعدی جنگ نیز هیچ عملیات دیگری از مسیر هور انجام نشد و این «بن‌بست» نیز به بن‌بست‌های دیگر جنگ افزوده شد.

    -در باره‌ی اهمیت جزایر مجنون، هم در دوران جنگ و هم بعد از آن، هم توسط مقامات غیرنظامی و هم توسط فرماندهان سپاه اغراق زیادی به عمل آمده است. در خاطرات فرماندهان سپاه و نیز خاطرات هاشمی رفسنجانی تاکید زیادی روی نفت‌خیز بودن این جزایر و «چاه‌های نفت» موجود در آن می‌شود. طبیعتاً قابل درک است که بعد از شکست عملیات خیبر در رسیدن به هدف اصلی خود چنین اغراق‌هایی در جهت ادعای موفقیت عملیات مطرح شود. در سال‌های اخیر در بعضی سایت‌های متعلق به طرفداران حکومت ایران هدف اصلی حمله‌ی خیبر تصرف جزایر مجنون عنوان شده است و حتی در مواردی حمله‌ی ایران به جاده بصره- عماره به عنوان «عملیاتی انحرافی» برای مشغول کردن دشمن «قبل» از حمله به جزایر مجنون ذکر شده است.
    جزایر مجنون، «جزیره» به مفهوم دقیق این کلمه نیستند بلکه صرفاً بخش‌هایی از هور هستند که توسط عراقی‌ها قبل از شروع جنگ، برای انجام فعالیت‌های اکتشافی و آگاهی از وجود یا عدم وجود نفت در هور، با احداث خاکریزهایی محصور شده و با جلوگیری از ورود آب‌های هور به آن به مناطق خشک تبدیل شده بود. با شروع جنگ این فعالیت‌ها تعطیل شد. چاه‌های نفتی که در خاطرات و سخنان مقامات نظامی و غیر نظامی ایران مرتباً به آن اشاره می‌شود همین چاه‌های گمانه‌زنی تعطیل شده بودند و نه «چاه‌های نفت» به مفهوم مصطلح آن.
    بعد از این که تلاش عراقی‌ها برای بازپس گیری جزایر مجنون در عملیات خیبر به شکست انجامید و آنها فقط توانستند جای پای کوچکی در جزیره‌ی مجنون جنوبی به دست آورند در طی سال‌های بعدی جنگ حفظ این جزایر برای ایران به قیمت بسیار زیادی تمام شد. ایران مجبور بود برای جلوگیری از بازپس‌گیری این جزایر توسط عراق، نیروهای زیادی در آن مستقر کند و با توجه به این که این نیروها به صورت متراکم در یک منطقه‌ی خشکی محدود و مشخص و محصور در میان آب‌های هور مستقر می‌شدند، این جزایر به صورت هدف بسیار مناسبی برای آتش توپخانه‌ و نیز بمباران‌های هواپیماهای عراقی درآمد. تلفات انسانی و خسارت‌های تسلیحاتی و تدارکاتی که حفظ این جزایر طی چند سال برای ایران به بار آورد و تا حد زیادی باعث تحلیل رفتن توان نظامی ایران شد، به هیچ عنوان تناسبی با اهمیت اندک این قطعه‌ی زمین خشک محصور در میان آب‌های هور نداشت. این جزایر در نهایت در سال آخر جنگ توسط عراق بازپس گرفته شد.

    – مقامات سپاه در باره‌ی «تخلیه» نیروها از ساحل غربی هور بعد از تهاجم سنگین عراق نیز واقعیت را نمی‌گویند. در طراحی عملیات خیبر هیچ تمهیدی برای تخلیه‌‌ی این نیروها در صورت شکست عملیات اندیشیده نشده بود. این امکان هم که ‌نیروهای مذکور توسط همان قایق‌های سبک به عقب برگردند وجود نداشت. این نیروها طی چند روز و در شرایطی که هیچ نیرویی از دشمن در ساحل غربی وجود نداشت توسط قایق‌های سبک در ساحل پیاده شده‌ بودند و امکان این که به سرعت، آن هم در زیر آتش سنگین دشمن، بتوان آنها را توسط همان تعداد قایق به عقب تخلیه کرد وجود نداشت علاوه بر اینکه، طبق مطالب خاطرات یکی از فرماندهان ارشد سپاه، موتور دو سوم این قایق‌ها بعد از چند روز کار کردن در آب‌های هور از کار افتاده بود.
    اغلب نیروهای ایرانی که در عملیات خیبر در ساحل غربی پیاده شده بودند، تخلیه نشدند بلکه در حمله‌ی سنگین ارتش عراق که تؤام با آتش سنگین توپخانه و بمباران هوایی نیز بود و در حالی که در پشت سرشان نیز، تا فاصله‌ی دهها کیلومتری، آب‌های هور مانع عقب‌نشینی آنها بود قتل‌عام شدند. بسیاری نیز به اسارت عراقی‌ها درآمدند و بعضی به امید نجات تلاش کردند با شنا از هور بگذرند که بیشتر آنها نیز غرق شدند.

    – در خاطرات چند تن از فرماندهان سپاه به مشابهت عملیات خیبر با حمله‌ی طارق ابن زیاد به اسپانیا در سیزده قرن پیش و روایت مشهوری که از سوزاندن کشتی‌هایش توسط وی وجود دارد، اشاره شده است و گفته شده است که همانگونه که طارق با از بین بردن راه عقب‌نشینی سربازانش باعث تحریک آنها به جنگ و پیروزی شد، در عملیات خیبر نیز عدم وجود امکان عقب‌نشینی به این منظور بود که نیروهای پیاده شده در ساحل غربی تا حداکثر توان خود برای پیروزی تلاش کنند.
    واقعیت این است که نیروهای سپاه و بسیج بر خلاف تبلیغات رسمی حکومتی و باور بعضی از مردم ایران، در شرایط جنگی دشوار، و حتی «اندکی دشوار»، رفتاری به شدت متزلزل داشتند. در آن هنگام سپاه از سربازان وظیفه استفاده نمی‌کرد و نیروهای داوطلب بسیجی کم‌و‌بیش نقش سربازان وظیفه را در نیروهای سپاه به عهده داشتند. این نیروها، جدا از موارد بروز شجاعت و شهامت توسط بعضی از آنها در صحنه‌های نبرد مثل هر نیروی نظامی یا شبه‌نظامی در هر جای دنیا، در عملکرد کلی خود در شرایط بحرانی عمکردی بسیار ضعیف داشتند. نیروهای بسیجی به محض افزایش فشار دشمن به طور غیر منسجم، انفرادی یا جمعی، اقدام به تخلیه‌ی منطقه‌ی نبرد می‌کردند و در غیاب هر گونه انضباط نظامی و حتی شبه‌نظامی، نیروهای کادر سپاه هیچگونه ابزار، و در بعضی موارد انگیزه، برای کنترل آنها و نگه داشتن‌شان در خط نبرد نداشتند و خود نیز به همراه آنها «عقب‌نشینی» می‌کردند.
    هزاران نفر از افراد ارتش و سپاه و بسیج، چه در عملیات موفق فتح‌المبین و بیت‌المقدس و چه در سه عملیات ناموفق بعدی، شاهد این رفتار نیروهای سپاه و بسیج بودند و در خاطرات فرماندهان سپاه و نیز هاشمی رفسنجانی مواردی متعدد از چنین رفتاری، هرچند تا حدی به صورت تلویحی، دیده می‌شود.
    آیا امکان دارد فرمانده‌ی وقت سپاه که خود بیش از هر شخص دیگری به این نقیصه‌ی نیروهایش آگاه بود، تصمیم گرفته باشد با پیاده‌کردن نیروها در ساحل دشمن بدون امکان وجود عقب‌نشینی، این نیروها را وادار به جنگیدن و پیروزی کند؟
    پاسخ به چنین سؤالی دشوار است. به نظر می‌رسد که احتمال دارد که این نکته یکی از انگیزه‌های فرمانده‌ی وقت سپاه، حداقل در عملیات خیبر، باشد ولی بعید به نظر می‌رسد که بتوان این موضوع را به عنوان عامل تصمیم‌گیری وی در این عملیات پذیرفت. حمله‌ی نیروهای عراقی به نیروهایی پیاده‌ی ایران در ساحل غربی هیچ شباهتی با جنگ اسپانیا و سلاح‌های کم‌و‌بیش یکسان طرفین در آن موضوع نداشت تا موضوع «روحیه‌» و «شجاعت» بتواند تعیین‌کننده‌ی برنده‌ی جنگ باشد. این یک نبرد بسیار نابرابر بود که در آن یک طرف در خاک خود و با تمامی امکانات از قبیل آتش توپخانه، نیروی زرهی و بمباران هوایی، و نیز شیمیایی، می‌جنگید و طرف دیگر نیروهای پیاده‌ای بودند که بدون هیچگونه حمایت سلا‌ح‌های سنگین در ساحل دشمن قرار گرفته بودند و پشت سرشان نیز آب‌های هور به پهنای دهها کیلومتر قرار داشت.

    با توجه به مجموعه‌ی موارد مذکور، هنوز هم و بعد از گذشت سی سال، ابهامی بزرگ در دلایل تصمیم به انجام چنین عملیات عجیبی توسط فرمانده سپاه، وجود دارد که به نظر نمی‌رسد در آینده نیز هیچگاه تلاشی جهت روشن شدن آن توسط وی و یا سایر فرماندهان سپاه به عمل آید. مسلماً توجیهات عجیبی از این قبیل که «نیروهای ایرانی در عملیات خیبر به این دلیل از طریق هور حمله کردند که دشمن آنجا را غیرقابل عبور می‌پنداشت و به همین دلیل در برابر این حمله غافلگیر شد» نمی‌تواند دلیل انجام این حمله باشد. مسلم است که ارتش عراق هور را غیرقابل عبور می‌پنداشت، و البته این پندار فرماندهان عراق کاملاً مطابق واقعیت بود، و نیز مسلم است که ارتش عراق در این حمله غافلگیر شد از آن رو که هر عقل سلیمی در برابر چنین حمله‌ی دور از هر گونه منطق نظامی، غافلگیر می‌شود ولی نتیجه‌ی این «غافلگیری» شکست ارتش عراق نبود بلکه اضمحلال نیروهای ایرانی بود. از آن گذشته در عملیات بدر حتی این غافلگیریِ ادعا شده نیز وجود نداشت.

    مخالفان حکومت ایران نیز در باره‌ی عملیات خیبر و بدر تحلیل چندانی ارایه نکرده‌اند. سخنان پراکنده‌ای که در این باره گفته شده است، بعضاً همان انتقادات مشترکی است که در مورد سایر عملیات نظامی ایران بعد از آزادی خرمشهر نیز شنیده می‌شود؛

    – گفته شده است که «هدف حاکمیت ایران در ادامه‌ی جنگ بعد از آزادی خرمشهر، نه لزوماً پیروزی در جنگ، بلکه نفس استمرار جنگ به منظور حفظ بحران و مشغول داشتن افکار عمومی جامعه به آن برای حفظ و تثبیت حکومت و از بین بردن مخالفت‌های داخلی با آن بوده است و نفس انجام یک عملیات مهم بود و نه لزوماً پیروزی در آن.»
    حتی اگر چنین باشد، هر عملیات جنگی دیگری نیز می‌توانست چنین اهدافی را تأمین کند و نیازی به چنین عملیات عجیبی نبود. نظام حکومتی ایران که می‌توانست عملیات فاجعه‌باری چون خیبر و بدر را برای مردم کشور در حکم پیروزی نمایش دهد می‌توانست هر عملیات دیگری در هر جای جبهه را نیز پیروزی بزرگی قلمداد کند.

    – گفته شده است که «ندانم‌کاری و بی‌کفایتی در تصمیم‌گیری‌ها و به کشتن دادن بیهوده‌ی افراد ویژگی عملکرد فرماندهان سپاه در همه‌ی عملیات جنگی بوده است.»
    بحثِ ندانم‌کاری و بی‌کفایتی، هر چند متأسفانه در تمامی سطوح واقعیت دارد ولی موضوعِ این مقاله نمی‌باشد. واقعیت این است که، حتی با فرض پذیرش این ادعا نیز، عملیات بدرتفاوتی بنیادین با عملیات دیگر سپاه دارد. در این‌جا صرفاً برای مقایسه به دو مثال در دو سطح مختلف از دو عملیات متفاوت اکتفاء خواهد شد.
    در عملیات محرم، در آبان‌ماه سال 61، فرماندهان سپاه کاملاً از این نکته که رودخانه‌ی دویرج که با عمق بیست تا سی سانتیمتری در یکی از مسیرهای عملیاتی قرار داشت، در اثر بارندگی، می‌تواند به یک رودخانه‌ی وحشی با عمق و عرض و سرعت آبِ بسیار زیاد تبدیل شود آگاهی داشتند ولی با این که بارش باران ساعت‌ها قبل از شروع عملیات و به روایتی ظهر روز قبل از عملیات شروع شده بود و با این که فرماندهان عملیات می‌دانستند که شکل‌گیری ناگهانی سیلاب در این رودخانه معمولاً ساعاتی‌ بعد از شروع بارندگی روی می‌دهد نه تنها عملیات را به تعویق نیانداختند بلکه هیچ تمهیدی برای عبور نیروهای پیاده از این رودخانه نیاندیشیدند و حتی هیچ هشداری نیز به نیروها داده نشد. نکته‌ی دردناک‌تر آن است که هنگامی که رودخانه طغیان کرد و افرادی را که در آن لحظه در حال عبور از رودخانه بودند با خود برد از طرف فرماندهان قرارگاه با توجیهِ لزوم ادامه‌ی عملیات، نیروهایی که هنوز وارد رودخانه نشده ‌بودند نیز ملزم شدند به صورت پیاده و بدون هیچ روش حفاظتی، حتی بدون استفاده از وسایل ساده‌ای مثل بستن طناب به نقاطی در ساحل، مستقیماً به درون رودخانه‌ی خروشان فرو بروند. طبق خاطرات فرمانده‌ی این نیروها بعد از این که فرماندهان بالاتر سخن او را در باره‌ی غیرممکن بودن عبور از رودخانه نپذیرفتند و «حسین خرازی» به او گفت که عبور از رودخانه «تکلیف» است، وی به نیروهایش گفت که «دست هم را بگیرید و زنجیروار عبور کنید، همدیگر را رها نکنید و با قدرت عبور کنید» و نیروها صرفاً با این «توصیه» وارد رودخانه‌ای به عمق سه متر و عرض دهها و یا صدها متر شدند که سیلابی بسیار تند در آن جریان داشت و با توجه به تاریکی شب و سر و صدای محیط و این نکته که غرق شدن افراد نه در حاشیه‌ی رودخانه بلکه در قسمت‌های میانی آن و خارج از دیدرس افراد کنار رودخانه اتفاق می‌افتاد و نفرات بعدی از سرنوشت افراد قبل از خود خبر نمی‌یافتند، ورود نیروها به رودخانه ادامه ‌یافت و تمامی آن‌ها قربانی سیلاب شدند. تعداد جنازه‌هایی که بعد از فروکش کردن سیلاب در میان گل و لای رودخانه یافته شدند بین چهارصد تا هفتصد نفر ذکر شده است که تقریباً همه‌شان از نیروهای اعزامی از شهر اصفهان بودند و با توجه به این که این نیروها در منابع دیگری دو تا سه گردان ذکر شده‌اند و با توجه به مجموع تعداد جنازه‌های تشییع شده در شهر اصفهان که به خاطر کثرت‌شان و پیشگیری از عکس‌العمل‌های احتمالی مردم در دو نوبت تشییع شد و نیز با توجه به این نکته که قاعدتاً جنازه‌ی تعدادی از افراد نیز پیدا نشد و این افراد تحت عنوان مفقودالاثر ذکر شدند می‌توان رقم هفتصد نفر را به عنوان حداقل تلفات این واقعه پذیرفت.
    به عنوان مثالی دیگر؛ در عملیات فاجعه‌بار کربلای چهار، در زمستان سال 65، نیز طراحی حمله‌ی نیروهای ایران بسیار عجیب و خارج از درک بود. منطقه‌ی مورد حمله نیروهای ایرانی در این عملیات از چند سال پیش توسط فرماندهان ارتش عراق برای حفاظت از شهر بصره به طور ویژه‌ای مورد توجه قرار گرفته بود و با موانع متعددی از قبیل دریاچه‌های مصنوعی، میدان‌های وسیع مین، شبکه‌های سیم خاردار در خشکی و نیز در زیر آب، پوشانده شده بود و در میان این موانع، استحکامات نظامی قدرتمندی در چند حلقه‌ی دفاعی ساخته شده بود که علاوه بر سلاح‌های سبک و آشیانه‌های متعدد تیربارهای سبک و سنگین، دارای سیستم توپخانه با قدرت آتش بسیار زیاد، و نیز حمایت هوایی بود. فرماندهان سپاه از این موانع و استحکامات کاملاً اطلاع داشتند. با این حال نیروهای پیاده‌ی خود را وادار کردند از رودخانه‌ای به عرض چند صد متر عبور کنند و بعد برای عبور از این موانع دست به جنگی خونین آنهم در ساحل دشمن و زیر آتش سنگین زمینی و هوایی دشمن بزنند. به محض نفوذ نیروهای ایرانی به اولین خطوط دفاعی عراق، این عملیات عملاً به صورت نوعی کشتار یک طرفه‌ی نیروهای ایرانی توسط ارتش عراق درآمد و با توجه به اصرار فرماندهان بر ادامه‌ی عملیات، حدود پنج هزار نفر از نیروهای ایرانی جان خود را از دست دادند که اکثر آنها با عنوان «مفقود» ذکر شدند. آمار مجروحان تقریباً یازده‌هزار نفر بود.
    تنها توجیهی که بعدها توسط فرماندهان سپاه برای بروز چنین فاجعه‌ای ارایه شد «لو رفتن عملیات» بوده است و اشتیاق این فرماندهان برای چنین توجیهی، که هیچگاه نتوانسته‌اند کوچکترین دلیلی برای صحت آن ارایه دهند، آن قدر شدید بوده است که اغلب توجهی به ناهماهنگی سخنان خود نیز نداشته‌اند. مثلاً «سردار سوداگر» لو رفتن عملیات را به گردن ناخدا افضلی می‌اندازد (که سه سال قبل از این واقعه اعدام شده بود.) «سردار صفوی» آن را به «خائنی که بعداً به غرب پناهنده شد» مرتبط می‌داند و هیچ اسم و نشانه‌ای از این «خائن» به دست نمی‌دهد. محسن رضایی معتقد است که «عملیات از رده‌ی به کلی سری» لو رفته است» (یعنی این کار توسط افرادی خودی‌ در رده‌های بالای فرماندهی انجام شده است.). «نظر نژاد»، از فرماندهان جنگ، در خاطرات خود مقصر را صریحاً «حفاظت اطلاعات» نیروهای خودی دانسته است که نتوانسته بودند نقل و انتقال نیروهای خودی در روزهای قبل از عملیات را به شکلی برنامه‌ریزی شده و دور از چشم عراقی‌ها انجام دهند و حتی از «حاج باقر قالیباف» به عنوان فرماندهی که هنگام انتقال نیروهای خود به منطقه‌ی عملیاتی اصول مخفی‌کاری را رعایت نکرده است، نام برده است. بعضی از فرماندهان آن را مربوط به «آواکس‌های آمریکایی» دانسته‌اند (فعالیت‌ این آواکس‌ها، که حداکثر می‌توانستند تجمع نیروها و تجهیزات را در مناطقی مشاهده کنند و راهی برای اطلاع قبلی از مکان و زمان اجرای عملیات نداشتند، و نیز همکاری اطلاعاتی آمریکا و عراق در بعضی مقاطع جنگ قبل از این عملیات نیز بر کسی پوشیده نبود و نمی‌تواند توجیهی برای فرماندهان سپاه باشد.) و حتی بعضی از این فرماندهان از توجیهات مضحکی مثل لو رفتن عملیات توسط «نهضت آزادی» استفاده کرده‌اند. مشخصاً فرماندهان سپاه و حتی خود هاشمی رفسنجانی تمایل ندارند کوچکترین مسئولیتی در مورد فاجعه‌ی کربلای چهار به عهده بگیرند.
    با این حال تفاوت عمده‌ای بین چنین مثال‌هایی با عملیات خیبر و خصوصاً بدر وجود دارد. اگر حتی بی‌مبالاتی و بی‌تدبیری‌های فرماندهان و طراحان در صحنه‌هایی همانند عبور از رودخانه‌ی دویرج و یا تمامیت عملیات کربلای چهار را بتوان به نوعی خودزنی تشبیه کرد، نمی‌توان آنها را «خودزنی عمدی» محسوب کرد.
    واقعیت آن است که مثلاً در عملیات محرم نیروها عمداً و به قصد غرق‌شدن به درون رودخانه فرستاده نشدند. این فاجعه را شاید بتوان عمدتاً به روحیات فرماندهان سپاه از جمله سهل‌انگاری و نیز تکبر بی‌معنی آنها در آن مقطع زمانی نسبت داد. عملیات کربلای چهار نیز هر چند از نظر نظامی از همان مرحله طراحی محکوم به شکستی فاجعه‌بار بود ولی طراحان آن با توجه به روحیات‌شان که ترکیبی از سهل‌انگاری، تقدیرگرایی، اعتقاد به برتری ایدئولوژی بر واقعیت‌های نظامی و نداشتن استقلال رأی در مقابل مقامات بالاتر بود تصور می‌کردند که این عملیات شانسی برای پیروزی دارد. عرض محدود رودخانه و امکان پشتیبانی و تدارکات در صورت پیشروی مطلوب نیروهای پیاده و ایجاد سرپل‌های مورد نظر، حداقل از جنبه‌ی نظری چنین تصوری در فرماندهان به وجود آورده بود که اگر همه‌چیز خوب پیش برود، این عملیات امید موفقیت دارد. از آن گذشته استیصال ایران در ادامه‌ی جنگ و تبلیغات وسیع حکومتی از ماهها قبل مبنی بر این که سال 65 «سال سرنوشت» جنگ است، ایران را وادار می‌کرد ریسک چنین حمله‌ای به بصره را بپذیرد.
    در عملیات خیبر و بدر چنین ملاحظاتی وجود نداشت. این دو عملیات حتی اگر به بهترین شکل مطابق تصور فرماندهان نیز انجام می‌شد منجر به ایجاد سر پل‌هایی توسط نیروهای پیاده در ساحل دشمن می‌شد و با توجه به عرض هور این سرپل‌ها هیچگاه قابل پشتیبانی زرهی و تدارکاتی نبودند و در هر صورت و حتی با در نظر گرفتن بالاترین درجه‌ی خوش‌خیالی در میان طراحان عملیات هم، نیروهای پیاده شده در ساحل دشمن در برابر نیروهای زرهی و آتش توپخانه و بمباران هوایی دشمن محکوم به شکست بودند. از آن گذشته حتی اگر چنان توجیهاتی را برای عملیات خیبر و نتایج فاجعه‌بار آن بپذیریم اجرای این سناریوی تکراری برای عملیات بدر مسلماً بی‌معنی است.

    -گفته شده است که فرمانده‌ی وقت سپاه مطالعاتی در باره‌ی عملیات نظامی تؤام با عبور غافلگیرانه از میان موانعی که غیرقابل عبور پنداشته می‌شوند داشت و خود نیز تمایل داشت که عملیاتی از این نوع را اجرا کند و این موضوع دلیل اصلی طراحی این عملیات و قبولاندن آن به مقامات مربوطه، با وجود مخالفت صریح فرماندهان ارتش، بوده است.
    این موضوع نیز دور از ذهن می‌نماید. مسلماً فرمانده‌ی وقت سپاه این را می‌دانست که در جنگ، طرفی دست به عبور غافلگیرانه و ایجاد سرپل در خاک دشمن می‌زند که قبل از عبور از مانع، برتری هوایی و زمینی لازم را تأمین کرده باشد و از امکانات تدارکاتی کافی هم برخوردار باشد. این حالت با ایجاد سرپل توسط نیروهای ایران در ساحل غربی هور آن هم در شرایطی که طبق گفته‌ی خود مقامات سپاه ارتش عراق از برتری زرهی و هوایی برخوردار بود و توانسته بود حملات قبلی ایران را، حتی در خشکی و با وجود پشتیبانی زمینی ایران از نیروهای خودی، متوقف کند و سپس حمله را پس بزند، به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست.

    با توجه به موارد مذکور هنوز هم دلایل واقعی طراحی عملیات خیبر در هاله‌ای از ابهام است ولی ابهام بزرگتری که در این قضیه وجود دارد آن است که یک سال بعد نیروهای ایرانی دوباره همین کار را در عملیات بدر تکرار کردند و در این عملیات همان روش‌ها و همان اشتباهات بدون هیچ تغییر و هیچ ابتکار جدیدی تکرار شد و ارتش عراق، که این بار حتی دچار «غافلگیری» عملیات خیبر هم نشده نبود، به سادگی و با همان روش، نیروهای ایرانی پیاده شده در ساحل غربی را قلع و قمع کرد و با وارد کردن تلفات زیاد آنها را وادار به تخلیه‌ی ساحل نمود.
    تنها تفاوت عمده‌ای که بین عملیات خیبر و بدر وجود دارد آن است که به ادعای فرماندهان سپاه در عملیات بدر، با تمهیدات پیش‌بینی شده، عقب‌نشینی به صورت منظم انجام شد و فقط صد الی دویست نفر در ساحل دشمن جا ماندند.
    هر چند این بخش از ادعای فرماندهان مذکور نیز، همانند اغلب اظهارات آنها در مورد مسائل مختلف مربوط به جنگ، قابل تردید است و در خاطرات بعضی از فرماندهان دیگرِ سپاه و نیز خاطرات هاشمی رفسنجانی چندان نشانه‌ای از این «نظم» دیده نمی‌شود و برعکس، اشاره به نامشخص بودن سرنوشت «افراد متواری شده» از یک قرارگاه اصلی و نیز عقب‌نشینی یک لشکر «بدون اطلاع و اجازه» و در نتیجه وارد شدن تلفات زیاد به یک تیپ دیگر در مجاورت آن شده است و حتی در خاطرات بعضی از فرماندهان سپاه تصریح به اسلحه‌کشی در رده‌ی فرماندهی گردان‌ برای سوار شدن به قایق‌ها هنگام عقب‌نشینی شده است ولی اصل موضوع صحت دارد و در عملیات بدر پیش‌بینی‌هایی برای عقب‌نشینی نیروها در صورت شکست عملیات انجام شده بود.
    قرائن دیگری نیز در رابطه با این عقب‌نشینی قابل ذکر است. حداقل از سال 62 به بعد، محسن رضایی، هنگامی تصمیم‌گیری در باره‌ی وقایع پیش‌بینی نشده در صحنه‌ی عملیات بزرگ، اقدام به مشورت با رهبر انقلاب، معمولاً از طریق تماس تلفنی با سید احمد خمینی می‌کرد. خود محسن رضایی این موضوع را در مورد بررسی عقب‌نشینی از جزایر مجنون تایید کرده است و در خاطرات فرماندهان سپاه به مواردی دیگر از جمله صحبت تلفنی محسن رضایی در حالی که «رنگ و رویش مثل گچ سفید شده بود و دستانش می‌لرزید» با سید احمد خمینی در ساعات بحرانی عملیات کربلای چهار اشاره شده است. این مشورت‌ها جدا از این که علت آن‌ها اعتقاد قلبی محسن رضایی به رهنمود‌های آیت‌الله خمینی بوده باشد یا صرفاً انداختن بار مسئولیت تصمیم‌گیری از دوش خود در چنین مواقعی، کاملاً رایج بوده است. بحث در باره‌ی نتایج این عمل یعنی تمایل محسن رضایی به این که به جای تصمیم‌گیری طبق واقعیت‌ها و مصالح نظامی در لحظات بحرانی عملیات، به دنبال دریافت نوعی «رهنمود» از سوی آیت‌الله خمینی باشد، که معمولاً وی نیز بر ادامه‌ی عملیات و عدم عقب‌نشینی تاکید می‌کرد، موضوع این مقاله نیست ولی نکته‌‌ای که در مورد عملیات بدر وجود دارد آن است که نه تنها محسن رضایی چنین تماسی را با سید احمد خمینی انجام نداده است بلکه وی با این توجیه که «خودش با عقب‌نشینی موافق نیست ولی دیگران اصرار دارند» حتی منتظر مشورت و تصمیم‌گیری معمول توسط سران حکومت نیز نشده است و دستور عقب‌نشینی را صادر کرده است.
    تفاوت دیگری نیز در نحوه‌ی توجیه عملیات بدر با عملیات خیبر توسط فرماندهان سپاه دیده می شود. فرماندهان سپاه هنوز هم عموماً از عملیات خیبر با اشتیاق صحبت می‌کنند ولی در مورد عملیات بدر تمایل دارند مسئولیت آن را، حداقل از نظر تعجیل در زمان اجرا قبل از تدارک امکانات کافی برای انجام آن، به عهده نگیرند و آن را به «فشار سیاسی» از طرف مقامات بالای حکومت نسبت دهند.
    آیا این به دلیل است که عملیات خیبر حداقل دستاوردی به نام جزایر مجنون برای توجیه افکار عمومی داشت و عملیات بدر بدون هیچ نتیجه‌ای به شکست مطلق و کامل انجامید؟
    بررسی مختصری در سخنان و عملکرد فرماندهان سپاه و نیز مقامات سیاسی کشور در آن هنگام مشخص می‌کند که چنین نیست و مخالفت با عملیات بدر حتی قبل از انجام عملیات مذکور نیز به شکلی واضح در میان بعضی از فرماندهان رده بالای سپاه شکل گرفته بود. خاطرات هاشمی رفسنجانی نیز وجود فشار سیاسی برای تعجیل در انجام عملیات را تلویحاً تایید می‌کند. علاوه بر آن یکی از فرماندهان ارشد سپاه که قرار بود با عبور نیروهایش از بخش شمالی منطقه‌ی عملیاتی هور به ساحل غربی حمله کند در آخرین ساعات تمرد کرد و از فرستادن نیروهایش به قتلگاه خودداری نمود و حمله‌ای از بخش مذکور صورت نگرفت.
    قابل تصور است که فرماندهان عملیاتیِ سپاه که بعد از آزادی خرمشهر اشتیاق زیادی برای ادامه‌ی جنگ داشتند و در چند مورد عملیات ناموفق بعدی با واقعیت‌های جنگ بیشتر آشنا شده بودند، با دیدن نتایج فاجعه‌بار عملیات خیبر تمایلی به تکرار همان روش در عملیات بدر نداشته باشند و حتی اگر قبل از عملیات خیبر دچار توهم پیروزی بودند این بار با دیدن واقعیت‌ها تلاش کنند جلوی تکرار این فاجعه را بگیرند.
    با این وجود عملیات بدر نیز با همان روش انجام شد و به همان شکل به فاجعه منجر شد و بعضی از فرماندهان عملیاتی نیز جان خود را در این عملیات از دست دادند.
    پاسخ به این سؤال که آیا عملیات خیبر و بدر نوعی خودزنی عمدی توسط فرمانده‌ی وقت سپاه بود، چندان ساده نیست. به نظر می‌رسد که در مورد عملیات بدر بتوان به این سؤال پاسخ مثبت داد، هرچند معنای این سخن لزوماً مطلع بودن همه‌ی فرماندهان این عملیات از این خودزنی عمدی نیست ولی عملیات بدر با علم به شکست عملیات اجرا شد و نحوه‌ی اجرای عملیات و نحوه‌ی رفتار فرمانده‌ی وقت سپاه در مورد عقب‌نشینی نیروهای ایرانی بعد از عملیات بیانگر این است که عملیات بدر صرفاً برای نوعی رفع تکلیف انجام شد و البته بهای این رفع تکلیفِ فرمانده‌ی سپاه در برابر مقامات حکومتی، هزاران کشته و مجروح و اسیر از نیروهای ایرانی در جریان این عملیات بود.

    با این حال در مورد عملیات خیبر هنوز ابهاماتی وجود دارد. آیا فرمانده‌ی سپاه که به هر صورت ملزم بود که هر چند وقت یک بار، برای توجیه افکار عمومی، عملیاتی انجام دهد و از سه عملیات قبلی نتیجه‌ای نگرفته بود تصمیم گرفت صرفاً با اقدامی متفاوت با عملیات قبلی و بدون توجه به نتیجه‌ی آن خود را از فشار مقامات حکومتی برهاند؟ آیا هدف اصلی این اقدام بر این مبنا که « طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد» تحکیم موقعیت وی و فرماندهان دیگر سپاه نزد مقامات حکومتی و نشان دادن تمایل آنها به انجام عملیاتی بزرگ با هر نتیجه‌ای بود؟ آیا اصطلاح «شکستن بن‌بست جنگ» که این‌همه توسط مقامات سپاه تکرار می شود، به همین هدف اشاره ندارد؟
    به نظر می‌رسد دلیل تصمیم به اجرای عملیات خیبر را به جای یک عامل مشخص، بتوان به مجموعه‌ای از عوامل متنوع نسبت داد. به بعضی از دلایل احتمالی در مقاله‌ی حاضر اشاره‌ای شد ولی جواب نهایی به این سؤال امکان‌پذیر نیست از آن رو که بعضی از قطعات اصلی این معما در دسترس نیست و ظاهراً هیچگاه نیز در دسترس قرار نخواهد گرفت.
    علی هاشمی در روزهای آخر جنگ در جزایر مجنون جان خود را از دست داد. بعضی از فرماندهان سپاه در عملیات خیبر، در جریان جنگ و یا سال‌های بعد از جنگ با زندگی وداع کرده‌اند. آنهایی هم که هنوز زنده‌اند بحث در باره‌ی چنین مسائلی را نوعی تابو می‌دانند و صد البته که خود محسن رضایی هم در این باره سخن نخواهد گفت.
    اغلبِ اسرا، جانبازان و خانواده‌ی کشته‌شدگان عملیات خیبر و بدر نیز، اعم از اینکه طرفدار حکومت فعلی ایران باشند و یا مخالف آن، تمایلی به بررسی چنین موضوعی ندارند. برای همه راحت‌تر است که تصور کنند خود یا عزیزانشان طی عملیاتی قهرمانانه برای دفاع از وطن اسیر، مجروح یا کشته شدند و نه در یک بازی سیاسی حسابگرانه از طرف فرمانده‌ی سپاه.
    از کشتگان این عملیات نیز که جنازه‌ی بعضی‌شان برای همیشه در آب‌های هور ماند و استخوان‌های بعضی نیز هنوز هم هر از چندگاهی پیدا می‌شود هیچگاه «آوازی بر نخواهد آمد».

     
  9. اقای نوریزاد گرامی مطلبی در فیسبوک خواندم که اگر درست باشد مایه تاسف است .عینآ برایتان ارسال میکنم البته بهانه ای هم است برای سلامی و درودی به شما ………..
    حرف حق یک مهندس ژاپنی در مورد برج میلاد

    دکتر کوچک زاده در آخرین بروزرسانی وبلاگش نوشت :
    دوستي داشتم كه مهندس پروژه برج ميلاد بود. او تعریف میکرد : يه گروه ژاپني اومده بودن براي بازديد از برج میلاد .
    حدودا ١٤ يا ١٥ نفر بودن ، من هم با دو نفرشون رفتم و شروع به توضيح دادن كردم واينكه حدود ٤٥٠ تا ٥٠٠ ميليون دلار هم هزينه ساخت برج شده به اضافه اينكه ٨ سال هم از موقع شروع تا پايانش طول كشيده ،بعد هم رفتيم توي اسانسور كه قسمتهاي كلاهك و pinnacle رو بهشون نشون بدم كه توي اسانسور يكيشون پرسيد از اين قسمتshaft چه استفاده اي ميشه؟؟؟ من هم نيشخندي زدم و گفتم كه خوب معلومه ديگه اين قسمت كلاهك ٢٥٠٠٠ تني رو كه بزرگترين كلاهك برج مخابراتي در دنيا هست رو نگه ميداره. اون گفت نه منظورم اين نيست، يعني اينكه اينجا مسكوني هست يا اداري ؟؟ من گفتم نه اين قسمت خاليه و راه پله و اسانسور اينجاست. اون هم ديگه چيزي نگفت و رسيديم به بالاي برج.
    … روي تراس كه بوديم ژاپني اولي ازم سوال كرد كه اين كوهها مال كشور شماست؟؟؟ من هم بادي در غبغب انداختم و گفتم بله تمام اونها مال كشور ماست. گفت ارتفاعشون چقدره ؟؟ گفتم ٤٠٠٠ متر حدودا . گفت چقدر از اينجا فاصله داره ؟؟؟؟ گفتم حدودا ٨ كيلومتر. گفت تله كابين هم داره؟؟ گفتم بله داره ، ميخواين ببرمتون اونجا؟ گفتن نه احتياجي نيست. اون اولي از من پرسيد كه شما مسوول پروژه هستين؟؟؟ و من هم كه خيلي جو گرفته بودم گفتم بله خودم هستم ( البته نبودم و فقط مسوول يه قسمت كوچيكش بودم) بعد يه چيزي به ژاپني به هم گفتن و شونه هاشون رو بالا انداختن، اولیه رو به من كرد و گفت شما گفتين اين برج shaft اش خاليه يعني استفاده اداري ومسكوني نداره؟؟ گفتم بله براي مخابرات ساخته شده. گفت شما گفتين اون كوهها هم مال شماست و كمتر از ١٠ كيلومتر با اينجافاصله داره؟؟؟؟ گفتم بله گفت خوب اگه شما مسوول اين پروژه بودين چرا اين برج رو روي اون كوهها نساختين؟؟؟ گفتم اخه اين كه خيلي واضحه توي اون شرايط جوي اين همه مصالح براي ساختن برج اونجا رو چه جوري ببريم؟؟ گفت خوب من و دوستم هم همينو داشتيم بحث ميكرديم شما اصلا احتياجي به ساختن برج نداشتين يه دكل اونجا ميذاشتين.
    يه دكل مخابرات در ارتفاع ٤٠٠٠ متري بهتر از يه دكل روي يك برج ٤٠٠ متري عمل ميكنه. Shaft اين برج كه خاليه كاري انجام نميده. گفتم شوخي ميكنين، خوب اگه اينطوريه شما چرا خودتون بلندترين برج مخابراتي دنيا رو دارين ميسازيد؟؟؟ گفت توكيو يه شهريه كه در كنار اب هاي ازاده. بلندترين منطقه اون ١٠٠ متر ارتفاع نداره . در ضمن تا ٦٥ كيلومتريش هم هیچ كوهی نيست. گفتم اين همه برج مخابراتي تو دنيا هست… حرفم تموم نشده بود كه گفت برج رو كه براي رقابت نميسازن ، براي نياز ميسازن. تمام اونهاي ديگه هم از اين قاعده مستثني نيستن. ….. يك كم فكر كردم .. برج مسكو ، تيانشان، تورنتو، كوالالامپور .. راست ميگفت!!!! همه اينها در زمينهاي flat land ساخته شدن و حتي تا فاصله ده ها يا صد ها كيلومتر اصلا يك تپه ٤٠٠ يا ٥٠٠ متري هم نيست!!!!!!!!
    گفتم اخه ما نياز به يك سمبل ملي داشتيم ،،،، گفت شما ميتونستين يه سمبل ملي با ١٠ يا١٥ ميليون دلار درست كنين نه يك برج ٥٠٠ ميليون دلاري !!! دیدم هیچ کاری بجز سکوت نمیتوان کرد، سکوتی سنگین و غم انگیز……

    سکوتی به وسعت ۳۰ سال حماقت
    حماقتی که هیچ پشتوانه علمی‌ای نداره و هرگوشه‌‌ی ایران پروژه ای سر باز میکنه از کمبود گروه مطالعاتی و عدم طرح جامع تفصیلی

     
  10. – از دادن اعتبار یک بیلیون دلاری تندرو های حاکم بر ایران به بقای حکومت بشار اسد تا آوارگی بیش از ۴ میلیون شهروند سوریه به گفته آمار سازمان ملل

    – از نصب بنر های بسیج امر به معروف ( ماهواره بیار ء دستگاه دیجیتال ببر ) در برخی مناطق تهران تا نمایش گرافیگی و مشخصات موشکی نظامی حاکمان در ایران و بُرد مفید آنها برای تهدید و تخریب

    – از عزاداری های نیابتی ( ظریف در وین) و تاریخ ورود فرهنگ عزاداری نیابتی در کشور ایران توسط مسلمانان شیعه تا اتهام دادن این قبیل شیعیان به رییس کانون مدافعان حقوق بشر (نرگس محمدی ) به همکاری با داعش برای شکستاندن کامل او و کانونهای مدافع حقوقی آزاد

    – از آمادگی و حضور برای دعای جوشن کبیر تا آمار آتش سوزی های گسترده جنگلها و نابودی مراتع زیستی

    – از ادعای عراقچی مبنی براینکه هیچ ضرب العجلی برای ما مقدس نیست تا دلواپسان حجتی حاکم برای ظهور سریع و شمشیر زدن کنار اسب امام زمان

    – از .. تا

     
  11. امیدی که به فردای ایرن دارید بسیار ستودنی است. به نظر شما چطور می توان این ساختار قدرت حکومت دینی را از بین برد و حکومتی سکولار و انسان مدار روی کار آورد؟ بسیار بعید و دشوار است.

     
  12. مازیار وطن‌پرست

    از دوست بسیار گرامی مزدک انتظار نداشتم چنین حکمی صادر کند: “سید جمال و عبده و بقیه نو آوران اسلامی همه دست ساز انگلیس بودند.”

    امپراطوری بریتانیا و دیگر کشورهای غربی در زمانی بر ما مکشوف شدند که ما ایرانیان و سایر مسلمانان در حضیض تاریخ خود بودیم. و از نظر تمدنی نه تنها تفاوت عینی چندانی با قرون وسطی نداشتیم بلکه از جهاتی حتی فاصله‌ای بعید با دوران شکوفایی تمدن خویش داشتیم.*

    تمدن/کشوری برآمده از آنسوی اقیانوس‌ها، هندوستان اساطیری را تحت سلطه آورده و طبیعت را مسخّر خویش کرده، بساط تلگراف و کشتی‌های سریع و اسلحهٔ مدرن و نظام سیاسی-مالی-علمی نوظهور، عینیت و ذهنیت جدیدی ورای هرآنچه تا کنون می‌دانستیم را در برابر چشمان حیرت زده‌مان -همچون تردستان- گسترانید. ما همچون کودکان در سیرک، مسحور قدرت بیکرانشان شدیم. قدرتی که ما را نه تنها با عینیات بلکه با معانی و مفاهیمی ورای تجربه و سنت هزار ساله‌مان روبرو کرد. ازینرو غرب یا به عبارت خودمانی “اینگلیس” در نظر همهٔ ما (اعم از ایرانی، هندی، عرب، ترکیهٔ عثمانی) چون قادر مطلق و فعال مایشاء جلوه کرد.

    آمیزهٔ این جلوه با توانایی‌های واقعی استعمارگران و نیز مقاصد استعماریشان مخلوقی بود با نام “اینگلیس” که نام دیگری بود برای “اهریمن”، “ابلیس”، “شیطان رجیم”، “دیگری”، “یزید”، … برای عدّه‌ای و جایگزینی برای احالهٔ هرآنچه فهم و توضیحش سخت و دشوار می‌نمود، برای عدّه‌ای دیگر. تعدّد افراد، احزاب، دیدگاه‌ها، مکاتب و پدیده‌هایی که در طول تاریخ ما به “اینگلیس” نسبت داده شده، گواهی است بر ادعای من. برای انبساط خاطر شاید بد نباشد بدانید زنده‌یاد پدر من، که آدم نسبتا کتاب خوان و اهل مطالعه‌ای -اما با تربیت قدیم- بود، چون هرگز نتوانست یا نخواست با ادبیات مدرن و شعر نو ارتباط برقرار کند نیما را جاسوس “اینگلیس” می‌دانست که مامور به خراب کردن شعر و زبان فارسی است!

    سید جمال اسد آبادی و شاگردانش جزو اولین نفراتی بودند که در مواجهه با غرب، متوجه انحطاط و فساد تمدن خویش شدند و با هر مایه‌ای که از دانش و عقلانیت داشتند در تلاش برای 1- تعریف مسئله و 2- یافتن پاسخی برای مسئلهٔ انحطاط شدند. اینکه اهمیت و ارزش تلاششان چه بود و چه نتایجی داشت، یا اندیشه‌های نقد نشده‌شان -که پای در سنّت داشت- به چه دلیل به خطا رفت، نه موضوع صحبت من است و نه در توان من. اما انتساب این افراد به “اینگلیس” بازماندهٔ همان گونه از تفکرست که به عرض رساندم.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
    *(البته امروزه متفکران اروپایی دیگر قرون وسطی را تاریکی محض و جهل مطلق نمی‌دانند و ریشه‌های مدرنیسم خود را -نه فقط در رنسانس یا یونان باستان- در همان ادوار قرون وسطی نیز می‌جویند. شاید روز و روزگاری بتوان نشانه‌های آغاز مدنیته ایرانی را در همان ادوار نشان داد)

     
    • درود بر مازیار گرامی!دوست ارجمند من هم مثل شما به بعضی از بدبینی های دایی جان ناپلیونی ما ایرانیان و بد بینی از غرب و سمبل آن انگلیس واقفم.ولی من با وجود این تمام نکبت اسلام سیاسی را از غرب می بینم.چون نه تنها نتایج چنین سیاستی باعث فقر و بدبختی و عقب افتاده گی و غارت و کشت و کشتار و استبداد در کشورما و سایر بلاد اسلام زده شد بلکه شواهد تاریخی بسیاری گویای ین حقیقت است که اکثریت کسانیکه به نحویی در این باره مهم بوده اند سری در غرب داشته اند و پایی در بین ملل اسلام زده!و با یک بررسی ساده هم می بنیم بدون استثنا این غرب بوده که از چنین جریانات ویرانگر برای ما منفعت برده!تاریخ قرون 17 تا 21 بخوبی این واقعیت را برملا می سازد.بنابراین هر چند هم که ما بحق از بدبینی ما ایرانیان نسبت به غرب انتقاد داشته باشیم ولی نباید واقعیات تاریخی و نتایج آنها را نادیده بگیریم. بقول معروف تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!

       
    • مازیار گرامی، اگر نگاهی به کتاب “بازی شیطان” اثر رابرت دریفوس بیندازید گوشه هایی از تفکر رهبران اخوان المسلمین و سید جمال را خواهید دید. زمانی که غرب از لاک خودش بدر آمد و جهالت هزارساله رو دور انداخت و چهار نعل بسمت ترقی در همه ی زمینه ها میتاخت تازه سید جمال بفکر بازگشت به خویشتن افتاد و دیدیم که مرید پرو پا قرصش در ایران یعنی واعظ معروف، علی شریعتی با همین تفکر ارتجاعی بازگشت به خویشتن چه مغز شوییی در بین جوانان دهه پنجاه راه انداخت. در مورد تفکرات دایی جان ناپلئونی هم خدمتتان عرض شود که سازمان اطلاعاتی انگلستان با قدمتی بش از چهارصد سال صرفا برای تشریفات تاسیس نگردیده است.
      با احترام.

       
  13. سلام به یار مظلومان و پناه سرگشتگان
    جناب نوریزاد چند نفر از دانشجویان من موضوع تحقیقی را شروع نمودند که مربوط میشد به نقش کسبه و بازاریان در ایجاد هنجار های اجتماعی و پیرو موضوع ،جلساتی با برخی اعضای موتلفه اسلامی برگذار کردند و بر خلاف تصور من آنچنان اختلافاتی بین اینها سر همه چیز وجود داشت که ابائی از نابود کردن دیگری نداشتند بطور مثال سه نفر با آوردن مثالها و مدارک معتبر و سخنان رفیق دوست در کتابهای خاطرات جدیدش او را عامل اصلی برنامه اتمی معرفی و میلیاردها دلار بودجه برباد داده شده معرفی کرده بودند و …بنده بر اساس همین مدارک و سخنان که توسط دانشجویان عزیز گرداوری گردیده نامه ای را اردیهشت ماه به معاونت حقوقی ریاست جمهوری نوشتم و این نامه تکمیلی است که مستندات آن روی ایمیل شما ارسال شده و نام فایل کاسبان جنگ و کاسبان تحریم میباشد و اینک صفحاتی از نامه اصلی میآورم
    جناب دکتر روحانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران
    بخاطر ملت مظلوم و شهید پرور مملکتمان ایران و برای ثبت در تاریخ نتیجه سه ماه تلاش جمعی از دانشجویانم در رشته علوم سیاسی و علوم اجتماعی را بنده برشته تحریر در آورده ام و با توجه به نیاز جامعه به نتیجه این پژوهش منتشر مینمایم و مسئولیت آن از ابتدا تا انتها با شخص خودم خواهد بود
    سلام علیکم . کاسبان تحریم همان کاسبان جنگ و عاملان طولانی شدن جنگ و مخالفان صلح در زمان امام راحل هستند اسرار پشت پرده مخالفان مذاکرات هسته ای و چگونگی و دلیل و عاملان ترویج فرهنگ غرب ستیزی و آمریکا ستیزی
    ضمن آرزوی توفیق روز افزون بعرض میرسانم همانطور که مطلعید سالهاست که نخبگان مملکت بدنبال تعامل سازنده با صاحبان علم و تکنولوژی جهانند تا کشور را از ورطه جهل و واپس زدگی نجات دهند، اما تا بحال توفیقی نیافته و متاسفانه در این راه با مشکلاتی روبرو بوده اند ،بزرگترین دلیل این عدم توفیق، ناشناس ماندن مخالفان روابط با غرب و باز شدن درهای اقتصادی کشورمان و عدم درک صحیح از ماهیت و طریقه شیطنت ایشان است ،اینجانب بدلیل شناخت از نزدیک و روابط قبلی کاملا برخی از مهمترین افراد پشت پرده این گروه را می شناسم و در اینجا میخواهم بدون پرده مسائلی را باز کنم و در این نامه هم فقط به اطلاعات شخصی و مدارک عمومی همانند روزنامه ها و اخبار خبرگذاریها و مصاحبه ها استناد میکنم تا خدایی ناکرده علی رغم ارسال محرمانه نامه متهم به افشای اطلاعات نگردم و از خطوط قرمز هم بیرون نمیروم ،ضمنا اگر در مورد مطلبی نیاز به توضیح بیشتر بود شخصا آمادگی ارائه دقیق موضوع خواهم بود،چه کسانی بذر دشمنی با آمریکا و غرب را پاشیدند ،و قصد آنها آنزمان چه بود و حالا به چه منظور ادامه میدهند.از زمان پیروزی انقلاب بخشی از بازاریها و کاسبکارهای مذهبی که همیشه با صنعت و اقتصاد علمی مخالفت ورزیده و کاسب محلی و میدانی بودند به دلیل عدم آشنایی روحانیت پیروز انقلاب به امور اقتصادی و نگرش خاصی که ناشی از کم اهمیت دانستن سرمایه و اقتصاد بود بکار گرفته شدند و اینها هم بدلیل روحیه کاسب کاری و تجربه معاشرت با روحانیون از سالهای قبل نهایت سوؤ استفاده را نمودند و اعضای گروه ملقب به موتلفه اسلامی را حضرتعالی و بنده و مسیری که توضیح دادم تقریبا مورد تایید همگان است،اما از زمان شروع جنگ تحمیلی اینها وارد سپاه و مراکزی شدند که سلاح و مایحتاج جنگ را تهیه میکردند و وارد شدن کاسبان فوق به جنگ اینها را تبدیل به کاسبان جنگ نمود و نفوذ اینها در حاکمیت و اعتماد تاریخی ررحانیت به بازار و تأمین مالی طلاب و روحانیت حوزه از وجوهاتی که بازاریان پرداخت میکردند موجب نفوذ کلام ایشان و باور کردن ادعاهایی شد که در قشر بازاریان ایران جزئی از تکنیک کاسبی بحساب می آید مثل عدم اعتماد به خریدار و فروشنده و عدم مواجهه ایندو باهم بدلیل ذات واسطه گری بازاری و عدم نقش موثر در تولید و یا توذیع همیشه بوده وهست و وقتی مناصب مهمی مثل وزارت و ریاست را بعهده گرفتند همچنان به کاسبی و اسطه گری خود ادامه دادند و ادارات و ملت ایران را به چشم بازار مصرفی مینگریستند که باید بخوبی حفظ نمایند و جنگ نیز دلیل بدست گرفتن این بازار بود بر خلاف یاوه گویی های مختلف این جماعت وقتی به وضعیت سلاحهای که در زمان جنگ خریداری شد نظر می اندازیم چیزی جز مقداری سلاحهای معولی که میتوانیم از هر جا تهیه کنیم نمی بینیم و این سلاحها یعنی کلاشینکوف و مسلسلهای گرینوف و کره ای آن بکتا و آرپی جی و خمپاره و گلوله توپ که همیشه در بازار سیاه برای اپوزسیونهای مسلح دنیا و گروههای تروریستی موجود است و قیمتهای آنهم با پنج تا پنجاه درصد تخفیف به دلیل رده خارج بودن توسط دلالهایی عمدتا برزیلی و مکزیکی بفروش میرسد و حتی همین الان به داعش مهمات سلاحهای غنیمتی مثل ماسوره موشکهای 155 را میفروشند و حال این وضعیت را با ادعاهای آقایانی مثل رفیقدوست در مورد قیمتهای خریداری شده و بودجه مصرف شده را نگاه میکنیم مبالغی میبینیم که با آنها میشد چند ناو هواپیمابر را به تملک در آورد .و توجیه آقای نارفیق و نا دوست شنیدنی است .همیشه در زمان جنگ انتقاداتی از رفیقدوست و تیمش مطرح بوده و هزینه های هنگفتی که ایشان برای خرید تسلیهات میکردند بقول خودشان سالانه دو میلیارد تا پنج میلیارد دلار در سال و بقول خودشان از کره شمالی و لیبی و سوریه سلاح می خریدند، ایشان و هم حزبی هایش که در دولت احمدی نژاد بیشترین مقدار واردات را از چین و اخذ نمایندگی از شرکتهای چینی و روسی به کمک باند خود انجام دادند بطوریکه خاطرات شیرین دوران جنگ را در ذهنشان تداعی کرد، فرصت تحریمها را غنیمتی دانسته که براحتی نباید از دست داد،و هم اکنون بهر شکل ممکن در حال سنگ اندازی و اخلال در مذاکرات هسته ای می باشند ، مطمئن باشید با گسترش اقدامات ایشان که عنقریب شمشیرها را از رو میبندند امکان ندارد بتوانید در مذاکرات نتیجه مطلوبی بگیرید و به توافق ارزشمندی دست یابید ،در حالیکه حضرتعالی پشتیبانی ملت را دارید و بنده فقط با استفاده از اخبار و اطلاعات مندرج در رسانه های اکثرا وابسته به سرداران زر و زور و تزویر از اهم اقدامات و خرابکاریهای اخیر شما را آگاه میکنم و تدبیر را به شما می سپارم اگر این افراد از افشای اقدامات خود ترس نداشتند که پشت پایداری و رسایی و سپاه مخفی نمی شدند .و دلیل دیگر در سایه حرکت کردنشان اینست که تمام اهداف اینها در امور اقتصادی و سود بیشتر خلاصه می شود و شما خوب می دانید که آرزو دارند ارتباطات با غرب عادی بشود ولی بدلیل فساد گسترده و دست داشتن در مسائل سیاسی علیه منافع غرب در منطقه می خواهند بشکلی خود را طرف قدرتمند در ایران نشان دهند و در مذاکرات هسته ای از غربیها برای ادامه حضور سیاسی و اقتصادی خود تضمین بگیرند و هر گاه طرف غربی ناخرسندی خود را از پیشنهادات بیشرمانه ایشان ابراز کرده، عوامل خود را بسیج کرده و بر دولت شما فشار آورده اند تا هر طوری شده موجودیت خود را بعد توافق و مصالحه با غرب حفظ نمایند و علنا میگویند اگرآمریکا و کشورهای غربی میخواهند کالا یا تکنولوژی به ایران بدهند کلید در بسته ما هستیم وحتی پس از رفع تحریمها هم باید برای یک به یک امورات اقتصادی اگر بما مراجعه کنند مطمئن باشند در نهایت نظم و بدون طی مراحل دست وپا گیر اداری ایران توافقها صورت میپذیرد و تنها با ما حرف میزنند و همان میشود که روز اول تعهد کرده ایم دو دوره دولت احمدی نژاد دولت بما اطمینان داشت و تمام خریدهای جی تی سی و فروش فراورده های NIOC را ما انجام دادیم و دیدید نه سئوالی شد نه پرسشی و نه رسانه ای دولت گفته هفتصد میلیارد دلار واردات کردیم ما میگوییم هزار میلیارد دلار مگر عیبی داشته و آنهایی هم که با ما نبودند دیدیم و در روزنامه ها خوانده اید ما از قبل دولت هشتم برنامه ریزی کردیم و کادر سازی کردیم برای بانک مرکزی و دولت هم تمکین کرد و الانم آنچه مربوط به ما بوده جوابگو هستیم و هرکس که وابسته بما است میخواهد کار کند باید ضوابط مشخصی داریم بپذیرد حمایتش میکنیم و شما مقایسه کنید نمونه اش توافق هسته ای نماد کاملی از کارهای دولت و میبینیم هنوز نمیدانند کجای کار هستند (بادامچیان در جمع مدیران و مشاوران وابسته) با شناختی که از اینها دارم و بطور کل آنچه در ذیل می آورم دلایلی است که اثبات می کند شما فقط یک راه دارید مبارزه و افشای اهداف و اعمال اینها در مملکت و هیچ امیدی به این باند فاسد نباید داشته باشید زیرا اینها فقط در فضای دشمنی و تحریم و زندانی کردن مردم حیات سیاسی و اقتصادی خواهند داشت و آزادی اقتصادی و سیاسی و حتی اعتدال شما نیز منجر به نابودی اینها میگردد از همین روست شما و دولتتان هر دری را باز کنید اینها با نفوذی که در سپاه و قوه قضائیه دارند دو در دیگر را بر ایران و ملت ایران می بندند. بنده این ادعا را به شما ثابت می کنم در موارد ذیل (اسنادی که دلالت بر نفوذ بی حد وحساب به قوه قضائیه سپاه و ستادکل نیروهای مسلح دارد و اگر این نفوذ ادامه یابد مطمئن باشید که بخاطر خودبزگ بینی که دارند در مقابل ملت و نظام خواهند ایستاد همانطور که موارد زیر گویای شروع این کودتای خزنده است.

    الف: توقف غیر قانونی و غیر عاقلانه کشتی معروف مرسک.(مطابق تحقیقات انجام شده از زمان جنگ دوم جهانی بخاطر قوانین جدید و ضمانتهای شرکتهای کشتیرانی به کشورهایی که از آبهای انها عبور میکنند اینچنین عملی بیسابقه بوده است)
    طبق اطلاعیه های مختلفی که در خبرگزاریهای زنجیره ای فارس و تنسیم و پرس تی وی و صدها خبر سازی دیگر، از طرف یک مقام مطلع سپاه آورده شد: یک کشتی آمریکایی در خلیج فارس توقیف شد.(کلمه آمریکایی مهم است دقت کنید) یک منبع آگاه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: کشتی تجاری آمریکا که با پرچم جزایر مارشال در خلیج فارس درحال تردد بود توسط یگانهای دریایی سپاه، توقیف و به سمت بندرعباس هدایت شد و احتمال اینکه برخی از خدمه کشتی، افراد آمریکایی باشند نیز وجود دارد.
    به گزارش مشرق، وزارت دفاع آمریکا پنتاگون ضمن تأیید عملیات نیروی دریایی ایران علیه یک کشتی آمریکایی مدعی شد: ایرانیها یک کشتی آمریکایی متعلق به شرکت “مرسک” را با تیراندازی وادار کردند وارد آبهای ایران شود.
    وزارت دفاع آمریکا همچنین اعلام کرد، که کشتی توقیف شده توسط ایران، شهروندان آمریکایی را منتقل نمیکند و یک ناوشکن در خلیج فارس اوضاع را زیر نظر دارد سخنگوی وزارت دفاع آمریکا پنتاگون اعلام کرد هرچند در نگاه نخست، اقدام نیروی دریایی ایران به توقیف یک کشتی باربری اقدامی تحریک آمیز به نظر می رسد ولی ما هنوز از همه واقعیت ها اطلاع نداریم.
    به گزارش خبرگزاری رویترز از واشنگتن، سرهنگ استیو وارن سخنگوی پنتاگون گفت اقدام نیروی دریایی ایران به شلیک تیر هشدار بر فراز کشتی باری با پرچم جزایر مارشال، اقدامی «نامناسب» بود.
    وی افزود یک ناوشکن نیروی دریایی آمریکا برای زیر نظر گرفتن اوضاع به آن سمت در حرکت است و یک گشتی نیروی دریایی آمریکا و هواپیماهای شناسایی نیز به محل حادثه اعزام شدند.
    درباره تعهد دفاعی آمریکا در قبال جزایر مارشال (طبق ادعای دولت ایران ) که در اقیانوس آرام قرار دارد سخنی گفته نشده است
    اینها اخباری بود که توسط خبرگذاریهای وابسته بهمین جریان پخش میشد و مجموعه اخبار بسیار وسیعتر بود و بنده بدلیل علاقه شخصی پیگیری می کردم و با توجه به اطلاعاتی که از اینترنت دریافت می کردم سریعا متوجه تناقضات درادعاهای طرف ایرانی شده و با چند تماس و پرسش متوجه شدم شرکت پارس طلائیه در امر واردات انواع کالا به داخل تحت مجوزهای برادران…وابسته به م.ر بوده و موضوع ادعاعی هم بر میگردد به یک محموله ده کانتینری که سال 2005 به شرکت مرسک تحویل داده شده و شرکت مرسک همان اظهار نامه و بارنامه داده شده را مطابق حسن نیت و اعتماد معمولی که به طرف های ایرانی داشته می پذیرد اما پس از تحویل ماموران گمرک دبی متوجه مغایرت بار داخل کانتینر ها با بارنامه میشوند که این مشکل در قوانین ایران و جهان اقدام به قاچاق کالا تعبیر میشود و
    با توجه به قوانین مباره با قاچاق کالا در دوبی که جریمه سنگین و حتی زندان بهمراه دارد ومنجر به ضبط و امحای کالا مطابق قوانین سخت گیرانه دوبی نیز میشود مالکین کالا مراجعه نمیکنند تا حداقل از جریمه در امان بمانند و گمرک دبی شرکت مرسک را قطعا بدلیل سهل انگاری درعدم برسی مطابقت کالا با اسناد و حمل به دوبی جریمه میکند.
    ج-همانطور که اشاره کردم این عمل یعنی عدم مطابقت کالا با اسناد اظهار شده از طرف قوانین اکثر کشورهای دنیا قاچاق کالا محسوب میشود و در همین رابطه پرونده از طریق شکایت گمرک دوبی به سازمان و بنادر و کشتیرانی ارسال و مطابق قانون جرائم قاچاق کالا به دادسرای
    انقلاب ارجاع میشود ابتدا نماینده مرسک احضار و سپس مطابق مدارکی که مرسک ارائه میکند مدیر عامل پارس طلائیه را احضار
    میکنند و یا مطابق ادعای نمایندگی مرسک ،مرسک رأسا بخاطر اثبات عدم نقش در پرونده سیاه فوق از مدیر عامل شرکت شکایت کرده و مدیر پارس طلائیه پس از حضور در دادگاه منکر مالکیت کالا شده و نقش شرکت خود را تنها انجام امور گمرکی و ترخیص اعلام میکند ضمن پذیرفتن کلیه مسئولیتها که در صورت نپذیرفتن می بایست مالکین کالا ها را معرفی میکرد تنها محکوم به جریمه ای نقدی میشود(پیوست 5).اما تشکیل دوباره پرونده که با توجه حکم دادگاه انقلاب کاملا مسیر غیر قانونی را طی کرده و پس از چند سال ناگهان قاضی ملکوتی نامی حکم غیر قانونی جریمه و پرداخت خسارت را در مورخ /6 اردیبهشت صادرمی کند و حکم دادگاه بدوی که هنوز به رویت وکیل مرسک نرسیده 5 پس از دو روز به سازمان بنادر ارسال و سازمان بنادرطبق ادعای 7 آنرا به ستادکل نیروهای مسلح ارسال ستاد کل نیز به نیروی دریایی سپاه ماموریت توقیف مرسک را میدهد نیروی دریای سپاه ابتدا به یک کشتی وابسته به مرسک مطابق گذارشات نزدیک می شود ولی بدلیل حمایت ناو آمریکایی از آن در یک اقدام غیر قانونی و توجیه ناپذیرکشتی دیگری را با پرچم مارشال توقیف میکند با توجه به شناخت کامل نیروهای دریایی به قوانین مالکیت کشتیها باید بررسی شود چه کسی دستور توقیف این را بجای آن یکی داده با توجه به اینکه این کشتی هیچ حامی نداشته و ارتباط حقوقی هم با مرسک ندارد و علی رغم اعلان رسمی کاپیتان به سازمان بنادر ایران و اعلام مستقیم به فرمانده قایقهای ایرانی که کشتی فوق ارتباطی با مرسک ندارد آنها همچنان به عمل خلاف خود اصرار می ورزند ،
    پشت پرده ماجرای کشتی و توقیف آن چه می تواند باشد
    متاسفانه علی رغم ایثارها و از جان گذشتگیهای پرسنل نیروی دریایی سپاه تصمیم گیران امور دفاعی ونظامی کشور از تجهیز این نیروی شهادت طلب و جان برکف به تعداد مورد نیاز شناورهای سنگین و پرقدرت امتناع کرده اند،و این نیرو هنوز از قایق های سبک وامکانات ضعیف الکترونیکی استفاده می کنند ،افرای که دستور انجام چنین ماموریت خطیری را بوسیله قایق صادر نموده اند یا از امور نظامی هیچ نمیدانند یا با علم به عدم توان قایق در مقابله با ناوشکنهای سنگین به عمد چنین موقعیتهای را بوجود آورده تا با تحریکی اتفاقی قایقها اتفاقات سال 67 تجدید گردد.خاطرات بازماندگان این رویارویی بپیوست است وبا شهادت این عزیزان باردیگر بر شیپور عداوت و دشمنی با غرب آمریکا بدمند و مردم غیرتمند ایران را به وسط میدان آورده و با دستگاه خبرسازی پر تعدادی که دارند آنقدر علیه مذاکرات بگویند که کسی جرئت طرح دوباره آنرا نکند ودیدیم که از کلمات مبارزه با آمریکا و تحریمها و قدرتنمایی سپاه در مقابل آمریکا و غیره برای پوشش کثیف ترین کار یعنی اخازی و کلاهبرداری استفاده کردند و همه دست اندرکاران هم میدانند چه میکنند!؟
    با توجه به وجود صدها شاکی خصوصی که مبالغی بسیار بیشتر طلبکارند و شرکتهای دولتی که از شرکتهای هندی و کره ای ده ها و برخی صدها برابر طلبکارند (پیوست’9′)و حتی شرکتهایی هستند که کارگرانش ماهها حقوق از طرف خارجی طلبکارند و خطر جانی چنین اقدامی برای نیروهای عمل کننده با چه عقلی و با چه معیاری شرکت پارس طلائیه(وابسته به برادران قاچاقچی محسن و مرتضی رفیق دوست) در اولویت قرار داده شده تنها حق توقف غیر قانونی این کشتی که بنام سازمان بنادر ایران صادر خواهد گشت ’10’در صورت شکایت مالکین کشتی خسارت احتمالی برای ده روز دموراژ بالغ بر پنج میلیون دلار میباشد که با حکم دادگاه بین المللی صادر و با توجه به اقرارهای صریح خبرگذاریهای ایرانی غیر قابل انکار و دولت مجبور به پرداخت آن خواهد بود همچنین تبعات نا امن جلوه دادن بنادر ایران و نوعی تحریم از سوی شرکتهای کشتیرانی همکار بخاطر عملکرد غیر دوستانه ایران تبعات دیگر اینگونه اعمال نابخردانه است
    عملکرد مفسده انگیز مدیرعامل شرکت پارس طلائیه که فردی مشابه بابک زنجانی است و افراد تصمیم گیر دیگران هستند یکی دیگر از زوایای این عمل بی شرمانه مخالف فرهنگ جوانمردی ایرانیان و باعث بی آبرویی خطوط کشتیرانی و احتمالا عمل مقابله به مثل خواهد شد از روز اول سازمان بنادر اعلام کرد کشتی مربوط به مرسک نیست و مدارک لازم از سوی مراجع بین المللی نیز ارسال شد که همگی نشان میداد این کشتی اجاره داده شده و مالکین آنهم .سنگاپوری و آلمانی می باشند ولی مدیر شرکت با علم به موضوع فوق دوباره به دادگاه مراجعه و دستور توقیف و مزایده کشتی را با ارائه گزارشی دروغ از دادگاه اخذ کرد در حالیکه می توانست با گزارش عاری از کذب و آزادی کشتی جلوی خسارت بیش از این به مملکت ایران و بی اعتمادی خطوط کشتیرانی خارجی به بازرگانان ایرانی را در اوضاع وخیم اقتصادی بگیرد ،شما فکر میکنید قایقهای راه زنان سومالی مگر چه میکنند.؟ مالک کشتی که با چنین رویدادی مواجه شود حاضر است نیمی از خسارت را به مزاحمین محلی پرداخت کند و اکثرا راهزنان سومالیایی نیز همین کار را کرده و مالکان مجبور میشوند باج را پرداخت نمایند شما این بخش از صحبتهای مدیر شرکت را که اتفاقا به زبان انگلیسی نیز توسط پرس تی وی انعکاس داده شد را ملاحظه نمایید چرا مدیر شرکت قصد دارد توقف کشتی که از ساعت اول معلوم شده آن که از او طلبکارند نیست دراز مدت و طولانی اعلام کند این عملیات تهوع آور و پر مفسده موجب ازبین رفتن حیتیت بین المللی ایران در کشتیرانی و ایجاد نگرشی همچون راه زنان سومالیایی به دلاور مردان نیروی دریایی سپاه گردیده و آثار آن در عملیات بعدی این نیرو بخوبی مشهود بود.(بی توجهی کشتی نروژی یا سنگاپوری که مدعی شدند به اسکله نفتی برخورد کرده)
    و نکته مشکوک همه این ماجرا وضعیت سیاسی کشور جزایر مارشال، مالک کشتی فوق است که دولت آن دقیقا 3 روز قبل از این اتفاق بهمراه هزاران تن از ساکنین جزایری که زمانی محل آزمایشات اتمی امریکا بودند شکایت کیفری بسیار مستدل و بی سابقه ای علیه دولتمردان و نظامیان آمریکا می نماید و این عمل زشت توقیف کشتی کشور مارشال موجب سرافکندگی و درخواست عاجزانه این کشور از ایالات متحده برای حفاظت از کشتی هایش و سرنشینان آنها در مقابل خطر حملات مشابه از طرف ایران گردید
    متاسفانه هرجا مسئله آمریکا ستیزی مطرح میشود ردپایی از فساد میبینیم که با ربط دادن آن به آمریکا قصد پوشش آن و جلوگیری از مداخله دیگران و هرنوع پاسخگویی در مورد آنرا دارند دقت کنید کجای این قضیه کشتی مرسک به آمریکا ربط داشته که از اول اسم توقیف کشتی آمریکایی را مطرح کردند و تا آخر هم ادامه دادند
    ادعای برخورد کشتی نروژی با اسکله فاز 13 پارس جنوبی و بار دیگر قایقهای سپاه خبر ساز شدند
    توقف کشتی مرسک منجر به درخواست توقیف یک کشتی دیگر اینبار بخاطر رقمی نزدیک به سیصد میلیون دلار و مسئله ای که آنهم میبایست از طریق طرح دعاوی بین المللی پی گیری شود و هیچ کجای دنیا اینگونه چنین اقدامات خصمانه ای انجام نمیدهند و این مداخله نیز عنقریب به دخالت آمریکا و برخورد نظامی و شهادت سرنشینان آن می انجامید که خوشبختانه بدلیل افتضاح قبلی و چوپان دروغگو شدن بنادر و کشتیرانی کشتی نروژی بدون توجه براه خود ادامه داده و برادران سپاه هم که از توقیف قبلی پشیمان شده بودند اصراری برای توقف نمی کنند. بطور کل از قایق می توان برای ابلاغ دستور قهرآمیز به یک کشتی و یا شناور در صورت بی توجهی ناخدا به پیام رادیویی بندرگاه استفاده کرد ولی قایق بدلیل بالا و پایین شدن در دریا توانایی هدف گیری دقیق و یا در صورت هدف قرار دادن از کار انداختن هدف خود را ندارد بدنه کشتی ها از فولادی گاه به ضخامت بدنه تانک ساخته شده و سلاحهای این قایقها حداکثر خراشی ایجاد می کند و اگر بخاهند مثل زمان جنگ نفتکشی را هدف قرار بدهند باید بقدری نزدیک شوند تا بتوانند علی رغم تکانهای قایق و خطای زاویه تا سی درجه موشکهای 107 را به دیواره بلند کشتی بکوبند که نزدیک شدن به ناو جنگی با توجه به وجود سلاحهای مخربی چون تیربار ولکان و اورلیکن غیر ممکن است و در صورت ایجاد درگیری حتی محدود باید منتظر عکس العمل طرف مقابل و حمله هلی کوپترهای مسلح بود خواندن خاطرات اولین و آخرین رویارویی سپاه با آمریکا را در این مورد توصیه میکنم( پیوست 10) .
    ساختن انیمیشن پیام راشل کوری
    باعث تعجب من اهمیت ندادن دولت به تلاشهای اینچنینی در مانع تراشی برای مذاکرات و ایجاد جو ایران هراسی توسط باند موتلفه است ،انیمیشنی به سفارش آقایان ساخته ومحتوای آن بدین شرح است که درحالیکه سپاه به شهر های مهم اسرائیل رسیده است آنها دستور پرتاب بمب اتمی به طرف ایران را می دهند و سپاه با موشکهای ساخت قرارگاه خاتم آنها را در هوا منهدم می کنند و در مقابل سپاه بدستور رهبر انقلاب موشکهای شهاب خود را که به کلاهک اتمی مجهز کرده شلیک می کند و اسرائیل را از کره زمین محو می کند در همین نسخه فارسی هواپیماهای دشمن که اسرائیل است هواپیماهای ب 52 و ب1 و استیلت اف 111 است که فقط آمریکا و انگلیس از آنها استفاده میکند .اولا خود میدانید با همین محتوا هم بهترین بهانه برای ادامه تحریمها و عدم توجه به ادعاهای دولت و فتوای رهبری در این انیمیشن موجود است،و حال ببینید انیمیشنی که مدعی هستند خود جوش ساخته شده و کارگردانی مشهدی آنرا ساخته توسط سایتهای وابسته به سپاه به هزاران عدد تکثیر و دقیقا زمان آغاز دور دوم مذاکرات نسخه انگلیسی آن به فضای مجازی وارد میشود که بشکل موزیانه ای جای دشمن تغییر یافته و ایران به دستور رهبری حضرت ایة الله خامنه ای بخاطر ماموریتی که آنرا از سوی حضرت قائم دریافت می دارد دستور پرتاب بمبها را بسوی غرب و آمریکا صادر می کند .و این انیمیشن که هیچ کس در دنیا و ایران باور نمی کند با هزینه شخصی ساخته شده در تلویزیون اسرائیل تا کنون 3بار پخش شده و توسط رئیس جمهور اسرائیل به مجلس سنای آمریکا برده شده و در همان جلسه سخنرانی علیه مذاکرات هسته ای ایران پخش گردیده و موجب تحسین لابی اسرائیل و بعنوان شاهدی محکم بر دروغهای رهبری و دولت شما به حساب آمده .و عجیب وزارت خارجه و شخص جنابعالی که واکنشی نشان ندادید تا حداقل مردم ایران فکر نکنند که تغییر مواضع غرب و آمریکا و عدم اعتماد کنگره آمریکا بخاطر خوش بینی شما در توافق لوزان بوده است ومتوجه نقش مخرب عوامل مهمی مثل این انیمیشن خود جوش !!!؟؟و توقیف غیر قانونی کشتیها در خلیج فارس و نا امن کردن خلیج فارس باشند که توسط مخالفین مذاکرات هسته ای بوجود آمده و متاسفانه در فضای رسانه ای ایران کاملا بطور معکوس جلوه داده شده.
    رابطه سپاه و موتلفه
    محسن رفیق دوست از اولین موسسان سپاه از سرداران موتلفه بود او در زمان جنگ بهمراه دیگر ایادی موتلفه مثل دستجردی به خرید تسلیحات برای جبهه ها مشغول شدند و قسمت شیرین جنگ را در دست داشتند رفیق دوست از همان زمان جنگ با دوستانش به دزدی مشغول بودند و بخاطر عدم اگاهی روحانیون بلند پایه از چم و خم معاملات خارجی گاهی به عنوان اینکه آمریکا دارد عمدا بما ضربه میزند و مجبور شدیم برای میلیاردها دلار پنج بار ال سی باز کنیم پولهای کلانی گرفته و به حساب خود واریز می کردند در حالیکه وقتی کلمه ال سی را بکار می بری اینکه 5 بار پولت را بخورند بسیار عوام فریبانه است زیرا ال سی فقط زمانیکه اسناد حمل تحویل خریدار شود و رسما به تحویل ان اقرار نماید قابل دریافت است و خنده دار ترین عوام فریبی و دزدی مشهود که دلیل واریز مبالغ میلیاردی به حساب خود را عدم اعتماد به مسئولین ایران و لو نرفتن طرفهای فروشنده سلاح عنوان می کند. در واقع مهمترین عوامل اصلی خریدهای کذایی و دغل بازیهای او فاضل خداد داد بود که او به شدت به محسن اعتماد داشت وبعدها بدست خودش به دار مجازات سپرده شد و بسیاری از اسناد و مدارک را قبل اعدام تحویل حاج محسن داد و خیال او را راحت کرد جالب مصاحبه محسن خان در مورد اختلاس 123میلیاردی است که اخیرا انجام داده و مدعی است رقم اختلاس حدود یک میلیارد واندی بوده!!! پس اعدام فاضل خداداد برای چه بود؟؟؟ او با این شگرد با پول ملت ایران برای شخص خود آبرو و اعتبار بین المللی بوجود می اورد و شرط اعطای نمایندگی آن شرکت در صورت عقد قرارداد از ملزوماتی بود که همه فروشندگان میبایست انجام میدادند رفیق دوست و دوستان و شرکای موتلفه تنها افرادی بودند که دائم علیه آمریکایی ها جو سازیهای دروغین کرده و به طبل جنگ می کوفتند اگر به خاطرات اینها توجه نمایید خود مدعی هستند که افشاگر نقش آمریکا در حمایت صدام بوده اند و مدعی هستند در زمان خریدهای خارجی متوجه شدند آمریکا هر شرکتی را که به ایران سلاح بفروشد تحریم می کند و بجایش سلاح مجانی به عراق می دهد در حالیکه آمریکا حتی در تحویل قطعات هلیکوپترهای غیر نظامی بل به عراق تردید میکرد) .تنها رفیق دوست و دوستان موتلفه اش طرفدار ادامه جنگ بودند چراکه هر روز ادامه جنگ برای ملت ایران شهادت جوانان و بهترین یاران وطن و انقلاب را بهمراه داشت ولی برای رفیق دوست و دوستان دلار هایی داشت که هر روز به بهانه پشتیبانی از جبهه ها از حساب ملت ایران می دزدیدند وعملا در صحنه جنگ خبری از تسلیهات مورد ادعا نبود (به این نامه خودم توجه بفرمایید و مدارک پیوست برای اثبات این خیانت افراد این باند خائن که فقط بدلیل اخذ نمایندگیهای شرکتهای کشورهای بلوک شرق آنهم غیر قانونی بر طبل آمریکا ستیزی می کوبند و دروغهای فراوان و غیر قابل توجیه را از ایتدای انقلاب بخورد نظام میدهند و کسی هم نیست اعتراض نماید که حزبی که نماینده رسمی کارخانه های اسلحه سازی چین و کره شمالی و اخیرا روسیه است در صحنه سیاست داخلی و خارجی چه میکند فرق اینها با حزب توده چیست ؟چرا اکثر قریب به اتفاق سران مؤتلفه سابقه عضویت در مجاهدین خلق دارند از جمله رفیقدوست و چرا اکثر این سران و اعضا بعد سالهای شصت با توطئه سران سازمان به سازمان زندانها رفته و بنده تک به تک تحقیق کردم متوجه شدم باعث آزادی و فراری دادن بسیاری از اعضای این گروه تروریستی شدند چرا باید تا همین سالهای اخیر واقعیت بزرگی را بنام دشمنی عربستان سعودی با ملت ایران دقیقا پس از پیروزی انقلاب و تحریک صدام برای حمله به ایران از طریق پرداخت کلیه بدهیهای عراق و پرداخت هزینه های عمرانی و بازسازی عراق همراه پرداخت هزینه جنگ نیابتی علیه ملت ایران ،عمدا به ملت ایران گفته نشود ولی بجایش روزانه و ماهانه و سالانه از دشمنی آمریکا و اسرائیل با ملت ایران به دروغ و با جعل سند سخن گفته شود اگر مسئولان نظام دلایل دیگری دارند نمی دانم ولی بنده این چیزهایی که اخیرا اظهار شده را بررسی کره ام .پیوست شاره سیزده چرا حزبی که از ارتباط با بلوک شرق نفع شخصی و باندی میبرد حق استفاده از تریبونهای مجلس و صدا و سیما و بودجه عمومی برای ایجاد موسساتی مثل تشکیلات حسن عباسی و در اختیار داشتن دانشگاه برای کادر سازی مثل ادانشگاه مام صادق را دارد آیا این خیانت نیست که عملا کشور بدست عواملی اداره میشود که مافعشان در تضاد با منافع ملت ایران است .آقای هاشمی رفسنجانی شما زمانیکه امام دستور بازداشت و محاکمه باند کاسبان جنگ را صادر کرد و وحیدی دستجردی بدستور امام زندانی شد و رفیق دوست و اکبر غمخوار فورا از ترس زندانی شدن و اعدام به منزل شما آمدند را در خاطراتتان نوشته اید از شما میخواهم بمن بگویید اگر امام مریض و مرحوم نمیشدند این آزاد کردن و عدم محاکمه را چگونه نزد امام توجیه می کردید شما افرادی را آزاد کردید که در خاطراتشان بعد سی سال نوشته اند که عامل زندانی شدن و احتمالا حذف مرحوم لاهوتی بخاطر تداخل دستورات با اوامر ایشان بوده اند .خاطرات رفیق دوست.عامل مهم قطع ارتباط جهان غرب و ایجاد دشمنی با کشورهای دوست ایران فقط بخاطر حس خودبزرگ بینی خود و طمع بینهایت وثروت اندوزی در زمان جنگ و زمانیکه مملکت به تک تک ارتباطات خود نیاز داشته بوده اید افراد جانی اکثرا خودشیفتگی و خودبزرگ بینی مرضی دارند و همانند سلاطین جبار و خونریز حجری کمترین مخالفت با خود را با شدت و قساوت تمام جواب میدهند دولت شما در موضوع اختلاس 123 میلیاردی خصوصا مرحوم دکتر نوربخش نقش تعیین کننده ای داشتند رفیقدوست که تماما بجهت گل مالی سوابق درخشانش خاطراتی نوشته و در مصاحبه بمناسبت همین خاطرات با خبرگذاریهای وابسطه بخود علنا میگوید انتقام این کار را خواهد گرفت و باز اخیرا بطرز کینه توزانه ای به جعل حقایق دست زده و بابک زنجانی و فردی بنام مقدم که در پیوستها خود سند را آورده ام را عامل مرحوم نوربخش معرفی میکند و در خاطراتش هم کینه ای از جنابعالی دائما بچشم میخورد که گاه بصورت تحقیر و گاهی بشکل مطالبی برای تضعیف شما بشم میخورد و همینطور ایشان رابطه خواصی با محسنی اژه ای دارند آیا اندیشیده اید که تحویل فرزندتان به این باند خون آشام جدای از وظایف شما پدری و بخاطر عواقب روحی و روانی برای ریاست مجمع تشخیص و وزنه نظام که از ابتدا همانطور که گفتم برای بدست گرفتن عنان اقتصادی و سیاسی کشور و بی رغیب نمودن باند خود به شما و نزدیکانتان بعنوان هدف و دشمن نگریسته و میلیاردها تومان از بودجه بیت المال را خرج این نیت کثیف و ذات دیکتاتور صفت خود مینماید و بعد شما مطمئنا جایگاه رهبری را نشلنه خواهند گرفت و دیر است هر روز که این میدان را از وجود اینها پاک ننمایید و تدبیری نیاندیشید .
    بزرگترین خیانتهای گروه وابسته به رفیق دوست یا همان موتلفه اسلامی را میتوان به فساد کشیدن سپاه و بسیج و بردن آبروی این نهادهای مردمی در داخل و خارج ایران دانست
    بعد از جنگ و اتمام آن روز های شیرین باند موتلفه که نفوذ خود را در دولت بدلیل ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی از دست داده بود با طراحی موزیانه رفیق دوست و عسگر اولادی و مهدوی کنی عوامل خود را در ستادکل نیروهای مسلح بکار گمارد بطوری که در زمان محاسبه خدمات و تحصیلات برای اعطای درجه، رفیق دوست و عوامل نفوذیش در پشتیبانی و لجستیک سپاه هم ردیف فرماندهان میدانی جنگ درجه گرفته، و همگی که حتی یک روز در خط مقدم حضور نداشتند درجات سرتیپی مساوی افرادی مثل کوثری و فضلی گرفتند که حتی اعضای بدنشان را در جنگ از دست داده بودند و اینها همه شدند با افرادی مثل صیاد شیرازی هم درجه که هم سواد نظامی داشتند و هم در خط مقدم از اینها بیشتر حضور داشتند و هم بیشتر از همه این جمع افتخار فرماندهی عملیاتهای موفق را داشتند و این تبعیض ها بود که اکثر ارتشیان دلاور که در صف مخالفین ادامه جنگ بعد فتح خرمشهر بودند و باند موتلفه وجود آنها را با منافع خود در تضاد میدیدند و برخی از سپاهیان به حالت قهر بعد این بی عدالتی نظامی گری را کنار گذاشتند و یا خانه نشین شدند و یا به کار آزاد روی آوردند و این خیانت باند موتلفه بزرگترین جو بی اعتمادی را در سپاه و ارتش در مقابل سران نظام و همچنین احساس تبعیض بین ارتش و سپاه را بوجود آورد .
    خیانت بعدی موتلفه وارد کردن سپاه به امور اقتصادی بود که با طرح اولیه همین عوامل موتلفه و بعنوان ساخت مسکن برای پرسنل سپاه و ایجاد درامد برای آنان بوجود آمد ولی پشت پرده این بنیادها انجام همان فسادهای اقتصادی بود که باند موتلفه قبل از این در بنیاد مستضعفان انجام میدادند ولی بدلیل انجام انواع تخلفات در بازرگانی بین المللی ممنوع المعامله (black list ( و در داخل هم چندین پرونده بزرگ فساد همانند پرونده اختلاس 123 میلیاردی دیگر اعتماد گذشته را که بقول خودشان 5 بار برای یک lc پول میگرفتند در دولت هاشمی نداشتند و عوامل خود را که با حمایت خود به رتبه های بالای نظامی رسانده بودند راس بنیادها و یا سازمانها و شرکتهای تابعه این بنیادها گماردند و این شد که سپاه در ابتدا و بعدا نیروی انتظامی و بسیج شروع به انجام فعالیتهای اقتصادی مشابه همان فعالیتهای بنیاد مستضعفان نمودند و اینبار اعتبار سپاه و بسیج بود که به قیمتی مفت بدست ایادی این باند فساد به تاراج می رفت و برنامه کاری بدین شکل ریخته شد که طرحهای مختلفی را که بنیادها بعنوان خانه سازی برای پرسنل داشتند را بعهده گرفته در کنار آن از رانت بوجود امده برای پروژه های خود بهره برداری کنند و هرکسی هم که سرمایه گذاری موفقی داشت و تولیدش به سود آوری میانجامید را شناسایی و با پرونده سازی اموالش را مصادره و بدست بنیادهای تعاون یا اموال فرمان امام می سپردند و خود به عنوان پیمان مدیریت قراردادی با بنیادها بسته و با بهترین شرایط شرکتهای مصادره شده را تاراج میکردند وقتی بررسی میکنیم به عمق فساد درونی اینها پی می بریمم که ثمر این فعالیتها برای کارکنان خدوم و زحمتکش سپاه و بسیج و ناجا هیچ غیر از بدنامی نبوده و اگر همین پروژه های خانه سازی را به هر کس دیگری می سپردند با بودجه های اخذ شده به هرنفر چند آپارتمان می رسید و اگر سود پروژه های سد سازی و دیگر فعالیتها بدرستی تقسیم میشد پرسنل این نهادها دیگر نیازی به مسافرکشی برای تامین هزینه خانواده خود نداشتند، خیانت دیگر باند موتلفه سو استفاده از سپاه برای بستن روابط بین المللی دولت و تجار غیر وابسته و تحریم ایران بطوریکه دولت همیشه مجبور باشد از کانال سپاه و بنیاد نور اقدام به خرید نماید ،رفیق دوست به این دلیل سپاه را همیشه ساپورت میکند یکی اینکه کسی در معاملاتش حق دخالت نداشته باشد و دیگر از سپاه برای تحریم ایران استفاده میکند امکان ندارد دولت بخواهد با کشوری وارد معاملات سنگین بشود و همزمان رفیقدوست یک کشتی پر از اسلحه قراضه که مهمور به وزارت دفاع ایران است آن اطراف بعنوان کمک به اپوزیسیون ارسال نکند زمان دولت خاتمی کشتی که در دریای سرخ پیدا شد از ان جمله است که معاملات ایران با ایرباس را تحت تاثیر قرار داد همچنین همین شکایت شرکت پارس طلائیه که وابسته به خودشان است وسط مذاکرات هسته ای و مطمئن باشید کسانی را دارند که فاجعه ای را چون قطار نیشابور در وسط اروپا بوجود بیاورند انفجار قطار نیشابور که دم خروسش پیداست از جنله تحرکات این باند بود توجه کنید به همزمانی زلزله معادل 5 ریشتر بصورت فقط یک ضربه در سطح زمین که ثبت شده و اعزام صدها نیروی سپاه چند ساعت قبل انفجار به محل برای دور کردن خبرنگارها که پس از انفجار شهید شدند و اسامیشان در لیست نیست و اینکه بازماندگان ان از خدمت سربازی معاف شدند در حالیکه برای بازماندگان برخورد سوخو سپاه به توپولوف چنین معافیتی نیست .بطور کل اینها هر چه روابط عادی را با دنیا قطع کنند منفعت بیشتری میبرند و از همه عوامل استفاده میکنند مثل قاضی مرتضوی که خبرنگار کانادایی را به قتل رساند هیچ کس نخواهد توانست اورا محاکمه نماید چون او یک نفر نیست .
    خیانت بعدی اتفاقات سال 88 و اوجگیری دوباره فساد با روی کار آمدن احمدی نژاد
    از زمان روی کار آمدن احمدی نژاد در شهرداری تهران موتلفه که همیشه دنبال ادمهایی برای مخفی شدن در پشت او و ایجاد دولت در سایه بود در اردبیل هم محصولی سر معاملات ترانزیت سوخت با موتلفه روی هم ریخته و سود زیادی به جیب زده بودند و بجایش سر سهامداران شرکت سبلان سبز را کلاهی گشاد گذاشته بودند، به سرعت روی او حساب کرده ،شروع به برنامه ریزی کردند ، اگر به سخنرانیهای بادامچیان در آنروزها نظری بیاندازیم دائما از تشکیل گروهی از مشاورین اقتصادی مکتبی توسط موتلفه برای بعهده گرفتن امور بانک مرکزی و مدیریت بانکها در دولت احمدی نژاد سخن می گوید و احزاب قلابی که زمان دولت هاشمی و بعد در زمان خاتمی برای مقابله با دولت توسط موتلفه تشکیل شده بودند مأموریت حمایت از دولت آینده را پیدا می کنند و جلسات اولیه رادخود بادامچیان مدیریت می کند یک پایش جامعه اسلامی مهندسین است یک پایش جامعه اسلامی کارگران و پای دیگرش جامعه اسلامی دانشجویان و موتلفه همیشه شورای نگهبان و سپاه را در انتخابات دارد و کافیست کمی احزاب قلابی فاقد پشتوانه مردمی را فعال کند و گزارش این فعالیتها را بعنوان فعالیت مردمی در روزنامه ها منتشر کند، فقط کیهان وجود داشت که وجهه مردمی ندارد تصمیم میگیرند خبرگزاریهایی به اسم بسیج و سپاه راه بیاندازند تا کسی جرأت اعتراض نداشته باشد و بدین شکل هیاهوی تبلیغاتی را بنفع احمدی نژاد شکل میدهند ایندفعه دیگر می خواهند مملکت را یکجا بالا بکشند و احمدی نژاد را با رأی بالا پیروز میدان می کنند .بلافاصله صدها پروژه عمرانی و سد سازی و برج سازی کلید میخورد مفسدین اقتصادی گذشته اکثرا آزاد شده به دامن موتلفه باز میگردند اولینشان مرتضی رفیق دوست و باند افراشته شرکای ایشان است دری نجف آبادی همدست شهرام جزایری پروژه برجی را در اشرفی اصفهانی بنام برج نگین رضا شروع میکند و اوضای موتلفه به دوران شیرین اول انقلاب و زمان جنگ بر می گردد وزارت نفت و بازرگانی و مسکن و شهر سازی کاملا به اشغال دشمنان ملت و سود جویان درامده .به اسم پروژه های مسکن مهر با گذاشتن صدها هکتار زمینهای وقفی و منابع طبیعی در رهن بانکها میلیاردها تومان پول اخذ کرده پولها را بجای هزینه در محل پروژه به حساب صندوقهای قرض الحسنه خود تاسیس ریخته و با این سرمایه در خرید املاک و برجها در شهر های بزرگ مشارکت میکنند و چرخه ای پر فساد برای سرمایه مملکت در امر مسکن ایجاد میکنند که خود عامل تورم بخش مسکن جامعه میشود بدلیل اینکه پول نقد از گردونه بانک خارج نمی شود نباید بانک مستقیم وارد هیچ معامله شود چون بینهایت قدرت پرداخت پول دارد و بدین وسیله بانک رقیب خریداران و مصرف کنندگان واقعی میشوندعلی رغم تمام احزاب و خبرگذاریهای قلابی مردم نمی توانند چشم بر افتضاحات دولت ببند خوی دزد پروری و کلاشی در معاملات خارجی و مدیریت رانتی دقیقا کل دولت را همانند بنیاد مستضعفان در تحریم فرو می برد و دقیقا همانطور که بنیاد بلک لیست شد وزارت نفت و بانک مرکزی بلک لیست می شوند احمدی نژاد با حرفهای بیخردانه بار کلی از مشکلات را بدوش خود می اندازد موتلفه یقین پیدا میکند احمدی نژاد پیروز دور بعد انتخابات نخواهد بود و یا رای او بسیار پایین بوده و نمی شود به او اعتماد کرد باید راهی برای تقلب پیدا کرد و بلاخره مغزهای زر و زور تزویر روی هم راهی پیدا میکنند ،بله ،بابت مذاکرات هسته ای احمدی نژاد نیاز به پشتوانه قاطع مردم دارد تا در مذاکرات بتواند قاطعانه حرف بزند پس با اجازه ما در بعضی صندوقهای سیار و پادگانها و شاید صندوقهای شهری ضریب می گیریم یعنی رای همه را مثلا ضرب در ده میکنیم که حق کسی هم خورده نشود وبدین شکل نظر مثبت مسئولین نظام را اخذ نمودند و مابقی کار را سپردند دست محصولی و عوامل مرتبط با حاج محسن ،اینها و تمام سازمانهای امنیتی را در اختیار داشتند و با این شگرد که رای بالای احمدی نژاد نیاز نظام برای نشان دادن پشتوانه مردمی احمدی نژاد و فریب غرب برای توافق با احمدی نژاد است موضوع تقلب را در سطح امنیت ملی بالا بردند تا براحتی همه عوامل مورد نیاز را همراه کرده و مخالفین را سرکوب نمایند.
    انتخابات انجام شد و به راحتی همه همراهی کردند بغیر از کاندیداها و طرفدارانشان و در این قسمت محاسبات درست در نیامد و بدلیل اینکه در شهر های بزرگ بنحو محسوسی احمدی نژاد طرفداران خود را از دست داده بود آرام آرام تعداد مخالفین با احمدی نژاد و روند اعلام نتایج زیاد شدند و راهپیمایی ها شکل گرفت حرفهای احمدی نژاد و دار دسته اش که نمایانگر این بود که آنها را هم مثل اینکه بازی نداده بودند ،(یکی از شگردهای سازمانهای خیلی زبده در فریب کاری استفاده از همینجور آدمهای تشنه جاه و مقام است و احمدی نژاد بهترین سوژه برای این کار بود بطوریکه عوامل موتلفه بانکها و تمام بنیه اقتصادی را بتاراج بردند ولی بپای او و اطرافیانش تمام شد وقتی به آمارهای بانک مرکزی و وزارت اقتصاد نگاه می کنیم میلیاردها دلار معاملات همگی توسط باند موتلفه با چین انجام شده و پشت سر هرچه فقیرتر شدن ملت ایران سر ریز شدن هرچه بیشتر حسابهای اعضای ریاکار و شیاد موتلفه شده و این رقم 700 میلیارد دلار نیاز به دهها جلسه و قرارداد ملی داشته که همه اینها در قسمت سایه دولت پر هیاهو و جنجال ساز احمدی نژاد انجام شده و هیچ خبری از آنها به بیرون درز نکرد در حالیکه همه احمدی نژاد و دار دسته اش را می دیدند)
    تجمع مردم هر روز بیشتر می شد و بدلیل سکوت مردم نیروهای انتظامی هم نمی توانستند بهانه ای برای درگیری پیدا کنند عوامل موتلفه میلیاردها دلار پول بصورت وام گرفته بودند و جشن پیروزی دوم موتلفه درحال تبدیل شدن به عزا بود آرزوی طرف توافق شدن با غرب و اخذ امتیازات اقتصادی پای میز مذاکره با غرب و تضمین گرفتن از غرب برای حفظ موجودیت سیاسی و اقتصادی موتلفه که با اعتراضهای مردم و ادعای تقلب همه بر باد رفته بود و موجی از کینه و حس انتقام جویی را در این مافیای زر و زور و تزویر ایجاد کرده بود حالا فقط حفظ وضع موجود هم مشکل بنظر می رسید دوباره یاران قدیم جمع شدند و نقشه شومی را کشیدند باید همه کسانیکه منافع دارند کمک کنند از همه استفاده کنیم همه فرزندان و دوستان و خانواده موتلفه که همگی روئسا اتفاقا سابقه عضویت در مجاهدین خلق رو دارند و همگی هم افتخارشان عضویت در گروه تروریستی فدائیان اسلام بوده مشکلی نبود اجرای این طرح باید مردم را عصبی می کردند و آقا محسن هم از عواملش در سپاه و نیرو انتظامی که هیچ کدام عرضه شلیک به مردمو نداشتند نا امید شده بود خود دست بکار شده و قرار شد چند تا از اون دوم خردادیهای بی دین!!؟ رو نشون کنند و عوامل تیر اندازی هم افرادی چون سعید عسگر مزدور سابق باشد و سلاحهای مختلف توسط حاج محسن تهیه شد ،قرار شد عده ای نیز ابتدا با کارت بسیج و ظاهر بسیجی در برخی جاها حضور پیدا کنند و پس از تیراندازی از لابلای ساختمانها عده ای بریزند شخصی را بگیرند و مدعی شوند تیر اندازی از طرف او بوده و با دراوردن کارت بسیج در جمعیت هم خشم مردم علیه بسیج تحریک شود و هم با این همهمه کسی متوجه محل تیراندازی نشود و هم با فیلم برداری از فرد بسیجی نما اگر هم تحویل داده شد دلایل کافی برای اثبات بیگناهیش وجود داشته باشد ،و همینکار بخوبی انجام شد که خشم مردم علیه بسیج را بوجود آورد و فردایش هم بادامچیان و بوغهای تبلیغاتی شروع به داستان سرهم کردن برای تحریک بسیجیان شدند،همچنین خودروهای به رنگ نیرو انتظامی که به توسط همین باند به کشتار مردم پرداختند و حتی فردی مثل دری نجف آبادی که در پرونده شهرام جزایری متهم بود و حالا برجی33 طبقه بنام نگین رضا در کنار اشرفی اصفهانی ساخته بود و دهها میلیارد تومان وامش سر رسید شده و حاضر نبود هیچ پولی حتی به شهرداری بپردازد و با بانک هم تبانی کرده بود بعد فروش واحدها بانک بنام خریداران نه او که گیرنده وام بود اجرائیه صادر کند هنوز نصف واحدها روی دستش مانده بود گروهی ضربتی ایجاد کرده و به ضرب وشتم مردم می پرداخت اینان آنقدر از بین رفتن رویاهایشان موجب کینه واحتمال تغییر دولت در منافعشان اثر منفی می گذاشت که حاضر بودند دست به هر کاری بزنند و هر کس باور ندارد یک سری به آدرس این برج در غرب تهران و کنار اتوبان اشرفی اصفهانی بزند و از همسایگان و مالکان آن زمان برج بپرسد اینقدر اینها اختیار عمل داشتند که می گویند سراغ برخی طلبکاران نیز بعنوان آشوبگر رفته و چکها را پس گرفتند (البته شنیده ام)باید تحقیق شود
    متاسفانه در سکوت

     
  14. جوانان افراطی در برابر پدران سنتی، مهدی جلالی تهرانی

    در این مقاله توضيح می‌دهم که اين موج اسلام‌گرايی که در منطقه می‌بينيم در امتداد چند دهه روند “نهادزدايی مذهبی” شکل گرفته‌ است. همچنين استدلال می‌کنم که در وهله‌ی نخست برای امنيت منطقه ـ و در تصوير بزرگ‌تر، برای تاسيس دموکراسی‌های سکولار پايدار ـ تقويت اسلام‌گرايان معتدل، سياستی معکوس است. در واقع تقويت اسلام سياسی است. در حالی‌که اسلام را بايد به نهادهای سنتی آن برگرداند

    …………………………………………………………………………………………………………………………………………………الاهيات سياسی و انتظار باطل رفرم مذهبی

    با توضيحات فوق می‌توان تشکيک کرد که شايد ما تاکنون صحنه‌ی بازی سياسی و مذهبی را در منطقه وارونه ديده‌ايم. برای خلاصی از اسلام‌گرايان افراطی به نوگرايی و اصلاح‌طلبی دينی اميد بسته‌ايم، در حالی که کليد دربِ خروج در دست سنت‌گرايان است. به عبارت ديگر، نقطه‌ی مقابل بنيادگرايی دينی، اصلاح‌طلبی دينی نيست، بلکه سنت‌گرايی دينی است. بنيادگرايی و اصلاح‌طلبی دينی در اصل از يک ريشه و از يک جنس هستند و آن اسلام سياسی است. برای مقابله با بنيادگرايی اسلامی بايد «الاهيات سياسی» را يکسره برچيد.

    يکی از مغالطات رايج که به متفکران و سياست‌مداران غرب نيز سرايت کرده، پديده‌ای جعلی‌ست به نام «اسلام‌گرايان معتدل». چيزی به نام اسلام‌گرايی معتدل وجود ندارد. اگر به اسلام‌ قدرت سياسی بخشيديد، هرگز نمی‌توانيد از آن خوانشی “معتدل” و يا ميانه‌رو انتظار داشته باشيد. دين در ذات خود کمال‌طلب و تماميت‌خواه است. اگر بر قلب انسان حکومت کند، می‌خواهد انسان را به ايده‌آل خود برساند. اگر بر جامعه حکومت کند، می‌خواهد جامعه را به ايده‌آل خود برساند. هم بنيادگرايان و هم نو‌گرايان اسلامی در اساس تفکر خود يک آرمان دارند و آن برقراری حکومت ايده‌آل اسلامی است. تفاوت آنان فقط در نحوه‌ی اجرای شريعت در جامعه است. ليکن در طرف مقابل، اگرچه سنت‌گرايان نيز به شريعت اسلام معتقد هستند، رعايت آن را صرفا يک انتخاب شخصی می‌دانند و مخالف تحميل آن توسط حکومت هستند.

    با تکيه بر همين اصل می‌توان استدلال کرد که اصلاح‌طلبان دينی نمی‌توانند مدعی حقوق بشر باشند. کسی که به حکومت اسلامی باور داشته باشد، ناچار به شريعت به عنوان مبنای قوانين حکومت اعتقاد دارد، و مادامی‌که به اجرای شريعت در جامعه معتقد باشد ـ وقتی شريعت ميان زن و مرد، و مسلمان و نامسلمان فرق بگذارد ـ ادعای حقوق بشر يک تناقض است. همين تناقض باعث شده اصلاح‌طلبی در گفتمان خود به بن‌بست سياسی کشانده شود. اسلام سياسی هرگز نمی‌تواند در مبانی الاهيات خود با حقوق بشر و دموکراسی همخوان باشد. در عوض اسلام سنتی، به دليل الاهيات غيرسياسی خود می‌تواند براحتی در يک دموکراسی سکولار به حيات خود ادامه دهد.

    انتظار رفرم و اصلاح مذهبی با وجود اسلام سياسی غيرممکن است. برای رفرم دينی اولين قدم جدا کردن ساحت سياست از اسلام، و برگرداندن آن به نهادهای مدنی سنتی است. اگر بنا باشد در الاهيات اسلامی رفرمی صورت بگيرد اين رفرم بايد درون‌ـ نهادی باشد. نمی‌توان اسلام را از نهادش خارج کرد، به آن اهدافی سياسی بخشيد، سرنوشت مردم را به آن سپرد، و همزمان، دست به اصلاح و رفرم در آن زد. اما می‌توان سنتی ماند و در چارچوب سنت، در الاهيات اسلامی تحول ايجاد کرد. کما اين که پاپ يک شخصيت سنتی است، و اکنون مشغول متحول کردن الاهيات کليسا است.

    …………………
    http://news.gooya.com/politics/archives/2015/07/199407.php

     
  15. مرگ بر نوری زاد حرومزاده
    یکی از این روزاست که با موتور میام تو شکمت و دل و رودتو می ریزم بیرون

    ————————-

    سلام دلدادگان گرامی
    کاش بجای فحش و تهدید، دو خط از خطاهای مرا می نوشتی و نقد می کردی نازنین

    .

     
    • شوما ها اونائی که دادین دل نبود چیزای دیگه بود، در ضمن /////////// خودتونو به حلالزاده نسبت ندین. انکار کنین اسناد حموم و چلوکبابی مشهد رو رو میکنیم

       
    • سلام و درود
      جناب دلدادگان
      همین طور که از اسمت پیداست حتمن خودت و خانوادت دلدادۀ خامنه ای هستی و نظام مقدس اسلامی! آیا در کلاسهای تقویت نظام ولایت و احکام شرع مقدس، در مورد توهین و اهانت بدین شکل به دیگران، چیزی به شما یاد ندادن؟ نمی دانی که این دشنام تو در فضای عمومی به شخص نوری زاد، حکم 74 ضربه شلاق دارد و هیچگاه از تو ساقط نمیشه و مشمول مرور زمان هم نمیشه،حتی اگر نوری زاد هم رضایت بده. خاک بر آن دهانی که ادعای مسلمانی و ولایت مداری دارد و حتمن روزه هم هست! و اینگونه لب به دشنام باز میکند و آنهم بدترین نوع دشنامها که هرگز بخشوده نمیشود تا اینکه شلاق را نوش جان کنی. حالا راست راست تو خیابون راه برین و یا رو موتورها جولان بدین و از ولایت اینگونه دفاع کنید. خاک بر سر ولی فقیه نظام که حامیانش افرادی پست و دون همچون تو هستند. مسلمان ولایت مدار یعنی یه خائن وطن فروش و آدم فروش که حتی وقتی روزه هم هست و لب باز میکنه فقط دشنام میده ، یعنی ذکر تسبیح یک ولایت مدار ، دشنام ناموسی به مخالفانه نظامه. برو خجالت بکش! اگه خدایی باشه که همون خدای تو گفته حق الناس رو نمی بخشه! خواستم یه مدل دیگه جوابتو بدم ولی از جناب نوری زاد شرم کردم.

       
    • آقای دلدادگان آیا میدانید به چه کسانی حرامزاده میگویند؟ کسانیکه دزدی میکنند و دروغ میگویند و آدم میکشند رشوه میگیرند. تمام اینها از گناهان کبیره است. در ضمن کسانیکه به قران کریم عمل نمیکنند از همه حرامزاده تر هستند این آیات را بخوان تا آنها را بیشتر بشناسی.(سوره بقره آیات 47 و 122)و (سوره الجاثیه آیه 16)و (سوره الاسراء آیه 104) و (سوره الدخان آیه 30)

       
    • بد بخت تو دلدادگان نیستی
      تو اصلا دل نداری تو یک سنگ دل بی مغز هستی که اون نسبتی را که به نوریزاد شریف داده ای از همون مسیر وجود کثیفت را به این دنیا تحمیل کرده اند

      ————————-

      توهین ممنوع یمین گرامی.
      سپاس

      .

       
    • سلام بزرگ مرد انسان هایی که منطق ندارند فحش میدهند اگه میخوای بفهمی یه اخوند در حد ایت الله وعظمی چقدر انسانه ومومن کافیه عصبانیش کنی اگه فحش داد می فهمی تقلبیه من امتحان کردم متاسفانه اکثرا موقع عصبانیت فحش میدن

       
    • با درود ،دلدادگان گرامی کمی خرد خود را بکار ببر .گشتن کار جلاد و …می باشد نه شما !!!اگر از ایشان موردی میدانی رسوایش کن . ایشان که خودش خردش را بکار گرفته و گذشته اش را اعتراف کرده و میکند . شما هم اعتراف کن تا راحت شوی و شبها خوب بخوابی….

       
  16. دوست نوری زاد هستم

    سلام اقاي نوري زاد
    خدا قوت و خسته نباشيد
    هر روزي كه پستها و نوشته هاي شما رو ميخونم خيلي شاد ميشوم و انرژي ميگيرم و نگران هستم كه چرا فقط يك نفر !!!!!
    خيلي وقتا از خودم ميپرسم كه خودت چي ؟ خودت چقدر سهم داري ؟نميدونم چطور ميتونم همراه باشم و مفيد ! ؟
    براتون ارزوي سلامتي ميكنم و از خدا ميخوام همواره نگهدار خانوادت باشه و در پناه خودش حفظشون كنه
    به اميد ازادي ايران
    بدرود

     
  17. جناب نوریزاد عزیز مفتخرم به اینکه همیشه یکی از هزاران لایکی که پای صفحات فیس بوکت هست متعلق به من است. با اینکه آزادی عملت در این سرزمین آخوند زده و خفقان حاکم بر ملت ایران مثال زدنی و البته مشکوک است ولی به پاسخهایی که به این شبهات در مورد آزادیت در مطالب قبلیت داده ای خودم را به اجبار قانع کرده ام. ظاهرأ چاره ای دیگر ندارم. اگر لایق بدانید تمام مطالبت با آن قلم زیبایت را همیشه با دقت میخوانم. با بعضی از آنها گریسته ام و با همه آنها خون دل خورده ام. حتی کامنتهای سایر دوستان که در آخر مطالبت هست را نیز میخوانم و بسیار مطالب از آنها می آموزم. تمام نامه هایت به رهبری را نیز. و این نامه ها خود شاهکارند و در نوع خود بی نظیر و زبان گویای تمام کسانی است که دستشان از همه جا کوتاه است. همان نامه که به درستی ژاپن را در پیش چشم رهبری گذاشته اید و جناب خاتمی را منجیی برای آبروی از دست رفته ایران ، تشیع ، و روحانیت تشیع معرفی کرده بودید و اینها همه درست. ولی پژواکی در گوشم میگوید شما، من و دیگر کسانی که دوست دارند ایرانشان در جهان بدرخشد، همه بر موجی سوار شده ایم که بزرگترها برایمان درست کرده اندو خود در کشتی امنشان نظاره گر هستند. اینکه میگویم بزرگان منظورم رهبر ایران و پسر خلفش نیست.اینها خاک پای بزرگان هم حساب نمیشوند. منظورم از بزرگان، خاندان راتس چایلد ، مندس ، آوانادانا ، راکفلر و دیگر کسانی است که شما بهتر از من آنها را می شناسید.همان ها که اسمشان فراماسون است. همان ها که با ثروت و قدرت افسانه ایشان گاهأ تا پنجاه سال قبل تر برای کشورها(بسته به موقعیت استراتژیک و ثروت آن کشور والبته نوع مردمش) برنامه ریزی میکنند و حتی حاکم انتخاب میکنند. همان ها که کره زمین را در قبضه خود دارند. از پدر بزرگهایمان شنیده ایم که رضا خان فقید از چنان صلابتی برخوردار بوده که کسی جرأت نداشته مستقیم به داخل چشمانش نگاه کند. همین مرد که به تنهایی خود ملتی بود زمانی که محمد علی فروغی-مشاور اعظمش- حکم برکناریش را و نیز تبعیدش را به دستش می دهد ، کوچکترین اعتراضی نمیکند گویا به درستی قدرت مافوقش را درک کرده بود. قبل از به قدرت رسیدن رضا خان و در زمان احمد شاه، ایران به شکل ملوک الطوایفی در دست خان و خوانین بود. و هر سرکرده ایلی بر قبیله اش حکومت میکرد. حتی میگویند سکه بنام خودش ضرب میکرد و شاه عملا هیچکاره بود و گاهأ باج هم از شاه میگرفتند. در همین دوران بزرگان یا همان فراماسون متوجه ثروتهای نوین در ایران شده بودند و عزمشان را جزم برای چپاول این ثروت. ولی ایران بین حاکمان محلی با فرهنگها ، سنتها و زبانهای مختلف تقسیم شده بود و این کار را برای بزرگان سخت مینمود. آنها راه ساده را انتخاب کردند و با ثروتی نجومی که در اختیار داشتند همه طوایف را به زیر یوغ رضا خان میر پنج در آوردند. حالا کشور یکدست شده بود و پیاده کردن برنامه ها در آن آسانتر مینمود و بزرگان کارهایشان را شروع کردند(شروع حفاری چاه های نفت و کاوشهای باستان شناسی و استخراج معادن).رضا خان به همان اندازه که قدرتش اضافه میشد از آنجا که ذاتش پاک بود و آینده مملکتش از قدرتش برایش مهم تر بود کم کم داشت از کنترل بزرگان خارج میشد که او را از عرش به فرش کشیدند وبرای اینکه ایران به دوران قبل از رضا خان بر نگردد و هرج و مرج بوجود نیاید ، تا باز بر ثروت خود بیفزایند ، پسرش را بجایش گذاشتند و برنامه غارت برای سالها ادامه یافت. از آنجا که این هم پسر خلف همان پدر بود ، او هم داشت از کنترل خارج میشد که او را نیز به زیر کشیدند. البته با یک برنامه ریزی حدودأ سی ساله. اینبار دیگر پسر بجای پدر نمی نشست. برنامه باید عوض میشد. باید تیمی می آمد که آینده این سرزمین و این ملت برایش مهم نباشد. همین بزرگان شخصی را از سرزمینی که دشمنی دیرینه با ایران داشته(هند که همیشه آرزوی انتقام حمله نادر را در سر داشت و علامت الله در وسط پرچم امروزمان شباهت عجیبی به علامت پرچم سینکهای هند دارد) از هند به ایران آورده و سپس به عراق میفرستند و در ذهن مردم ایران از او قدیسی میسازند و او را حتی تا ماه بالا میبرند و مردم چهره او را در ماه میبینند. البته سالها قبل تر از این ایرانشناس و شرق شناس به ایران فرستاده بودند و به قولی دنده ملت را وجب کرده بودند. حالا بزرگترها به هدفشان رسیده اند و تا به امروز هم از آن سود و هم لذت میبرند. آنها به غارت ثروت اکتفا نکرده بلکه دین و باورهای هزاران ساله مردم را نیز هدف گرفتند. به لطف سختگیری های خدمتگذار راستینشان(ولایت فقیه ایران) بر مردم زیردستش و با تنگ کردن عرصه اقتصادی بر آنها و بیکاری و فقر و آمار بالای مرگ و میر ناشی از تصادفات رانندگی و پیشی گرفتن طلاق از ازدواج و خشکسالی شانزده سال اخیر در اثر بی مدیریتی در منابع آب و وامدار شدن مردم به بانکهای به ظاهر اسلامی و آمار بالای بیماریهای قلبی و سرطانی و تورم افسار گسیخته و اختلاسهای نجومی مقامهای رده بالای حکومتی و بی هویتی در بین جهانیان و خشکیده شدن مختصر رمقی که در تولید بود و تبدیل شدن ایران به بازار مصرف کشوری چون چین عزیز و فرار نخبگان از این سرزمین و گذری به صفحات فیس بوک و تویتر و دیگر شبکه های اجتماعی و نشستن پای درد دل جوانان به سادگی میشود فهمید که ایران در آینده ای نه چندان دور ، کمونیستی ترین کشور جهان لقب خواهد گرفت.(بی ربط نیست اگر بگویم در کشور نپال که مردمش گاو پرست هستند , زلزله اخیر باعث کشته شدن عده زیادی از مردم و نابودی زندگیشان شد. این مردم با اینکه خیلی فقیر و گرسنه شده بودند ولی همه گاوهایشان را قتل و عام کردند. آنها به این باور رسیده بودند که قصور از طرف گاو بوده که جلوی زلزله را نگرفته بود). با گذشت زمان اهداف بزرگان تکامل میابد و شکل قشنگتری به خود میگیرد تا جایی که منافع خود در دیگر کشورها بخصوص خاورمیانه را در ایران جستجو میکنند و با جلوه دادن ایران بسان یک غول بی شاخ و دم در منظر کشورهای منطقه و برای مقابله احتمالی با آن سیلی از سلاح های نظامی را در قبال میلیاردها دلار روانه آن کشور ها میکنند و یا با کشوری چون عربستان-این غول نفتی-تبانی میکنند وقیمت نفت را به زیر نصف میرسانند ولی قیمت مشتقات همان نفت که توسط بزرگان پالایش و عرضه میشود کم نمیشود که هیچ بلکه بالاتر هم میرود و کاری از کسی ساخته نیست و یا با دخالتهای نابجای خدمتگذار راستینشان در سوریه کار به جایی میرسد که خروجی ایران در سوریه میشود داعش. وگرنه اگر آقای خدمتگذار میگذاشت همان چند ماه اول ارتش مردمی، شخصی چون اسد را برداشته و شخص دیگری به جای او رفته بود. تازه خود این داعش در ارتباط بودن رهبران ارشدش با آقای خدمتگذار خیلی مشکوک است به چند دلیل:اول اینکه مردم بی دفاع روسیه را به اسم گروه های تکفیری به کام مرگ میفرستند. دوم خط قرمزهای ایران در عراق از طرف داعش رعایت شده است و در دو شهر کربلا و نجف تا الان حتی یک بمب هم منفجر نشده است. آیا دسترسی به این شهرها برای گروهی چون داعش از دسترسی به پایتخت عراق سخت تر است؟! سوم داعش ژاپنی، آمریکایی ، انگلیسیی و اردنی سر برید و آتش زد و در فرانسه آدمکشی کرد ولی برای ایران که مستقیم باهاش وارد جبهه جنگ شده و با آن مرزهای آبکیش چه در داخل و چه در خارج هیچ تهدیدی محسوب نمی شود.(مثلأ ما نمیدانیم جنگ سپاه قدس در عراق جنگ زرگری است و هر از چند گاهی یک سپاهی بیچاره را به کشتن میدهند -البته بصورت اتفاقی- وتشییع جنازه مفصلی هم برایش میگیرند) و از طرفی توسط بزرگان سیل اسلحه آن هم سلاح های چند دهه گذشته با قیمت گزاف به دست داعش و ضد داعش میرسانند و هر روز بر آتش این کوره دمیده می شود. بگذریم از داعش که موجودیتش توسط هر انسان آزادی خواهی محکوم است. بحث داغ ما خدمتگذار اعظم است همانکه با شعارهای تو خالیش چون مرگ بر این و مرگ بر آن و اسراییل باید از روی زمین محو شود که سی و شش سال زمان ثابت کرده که این شعارها در حد حرف بوده و یا با براه انداختن بحثی چون انرژی هسته ای که میلیاردها دلار از ثروت این سرزمین را به کام خودش کشید ایران را به چهره ای منفور در منطقه و جهان تبدیل کرده و آقای خدمتگذار در داخل هم از این دشمنی ها استفاده خودش را می برد و تمام ندانم کاریها و گند کاریهایش(مثلأ باز هم ما نمیدانیم که اینها ندانم کاری نیست و قبلأ توسط بزرگترها طراحی شده اند) را به پای دشمن میگذارد تا خودش همان رهبر فرزانه باقی بماند. و داستان همچنان ادامه دارد…..

     
    • این مشکوک بودن نوریزاد هم حکایتی شده واسه خودش، بجرٱت میتونم بگم تنها فضایی که بعد از انقلاب هر کسی با هر عقیده ای تونسته نظرش رو بدون سانسور بیان کنه همین سایت جناب نوریزاد هستش راهی که نوری زاد در پیش گرفته نیاز به تائید کسی نداره راه نقد رو هم که باز گذاشته هر کی هر چی دلش میخواد میگه. حالا من نمیدونم این شک و تردید واسه چیه تا حالا شده یه بار به خودمون هم شک کنیم که ناخواسته عمله ظلم شدیم و واسه حکومت داریم کار میکنیم و یکی که داره فریاد میزنه به اون شک میکنیم. متاسفانه فرهنگ مرده پرستی حالا حالاها خیلی مونده تا جمع بشه حتما باید نوریزاد و نوریزادها مثله بشن تا بعد بشینیم و عمری گریه کنیم و براش بارگاه و گنبد و متولی بسازیم.

       
  18. سلام جناب نوری زاد
    من تا امروز خواننده نوشته های شما بودم. این اولین باره که کامنت می ذارم. راستش را بخواید چراغ خاموش می آمدم و چراغ خاموش می رفتم. فکر می کنم خیلیا مثل من بودن و هستن. نمی خوان ردی ازشون بمونه اینجا می خواستم یه پیشنهاد بکنم اگه قابل دونستین بهش عمل کنین اونم اینه که شما نباید همه رو از خودتون برنجونین سابقن می دیدم بعضی از آیت الله ها نسبت به شمانظر خوبی داشتن خبرهاشو می شنیدم مثل آقای صانعی یا بیات زنجانی یا حتی خود آقای خاتمی اینا حرف شما که می شد از شما به نیکی یاد می کردن دلیلی نداشت که اینا رو با خودتون بد کنین ما مگه بین روحانیت غیر حکومتی چند نفر آدم داریم که سرشون به تن شون بیرزه؟ شما وقتی می نویسی همه ی آیت الله ها و آخوندای سربازی نرفته دزدن دیگه چه انتظاری داری اینا اسم نوری زاد که میاد احترامش بگذارن من باور کن آقای نوری زاد دارم به این فک می کنم که اسم نوری زاد میاد اینا وحشت می کنن چه برسه که بخوان با شما بشینن و با شما مشورت کنن حالا سربازی نرفتن آخوندا رو نمی نوشتی چی می شد؟

    ———————————————————–

    سلام باطنی گرامی
    من تنهایی را و صورت سپردن به سیلی تنهایی را دوست تر می دارم از خود فریبی. تا کنون از فرط تنهایی ” مست ” شده اید؟ من اما مست تنهایی ام. من در میان اینانی که بر سر کارند یا در حاشیه ها برای خود جایی می کاوند، یک نفر همراه و هم سخن ندارم. گرچه بسیاری از اینان در دل خود با سخن من همراه و همدل اند. بله من از این روی تنهایم. اما در میان مردم زخم خورده دوستان فراوانی دارم که همه بی نشان و ناشناس اند. همین دوستی با بی نشانان مرا سرشار از انرژی می کند.
    با احترام

    .

     
  19. این نوشته برسد به دست رهبر فرزانه انقلاب. میگم رهبرا تو رو به جان آقا مجتبی که به اندازه تمام ملت ایران برات عزیزه حالا که دیگه خیالمون راحته که توافق هسته ای میشه و قراره کلی پول زبان بسته این مردم بخت برگشته برگرده به ایران و دستتون برای فروش های میلیارد دلاری باز بشه و عقد قراردادهای میلیاردی با همونها که تا حالا پولهایمون رو بلوکه کرده بودن ، خیال داری با این پولها چکار کنی؟! از سود این دلارها که سالهاست در کشورهای غربی ثروتها برایشون آفریده، فکر نکنم چیزی دستتون بگیره. ولی با همون اصل پول که برای این مردم مبلغی است به اندازه تمام گرفتاریها و بلکه بیشتر ، چه خیالهایی در سر داری؟! همه میدونیم دولت عملأ هیچکارس. اول قصد داری دست و دلبازی هایت رو از کدامین سرزمین شروع کنی؟ غزه ،لبنان،سوریه،عراق،یمن،بحرین. همه میدونیم این کشورها برای شما عزیز تر از ایران هستن. فقط گفتم در آخر ما رو هم از یاد نبری. بخدا خیلی گرفتاریم یه کمی از حقمون رو بهمون برسون. رهبرا، چقدر دوست دارم با اون سخنرانی شیوا و بدون ترست (برایم همیشه جای سوال بوده, این شجاعت شما در سخنرانی ها ریشه در کجا دارد) در روز عید فطر به همگان اعلام کنی که قمار هسته ای رو باخته ای و میلیاردها دلار از ثروت ایرانیان رو به کام شیطان بزرگ و روسیه و چین ریخته ای. ما مردم ایران هم شما را می بخشیم. که این بخشش ما نه از سر بزرگواریمان، که از سر بیسوادی و ترسی است که سالهاست در جانمان ریخته ای. تو رو به خدا بس کن دیگه از قذافی و صدام درس بگیر و قدمی هم در جهت مردمت بردار. ایران فقط عده ای که شما به اونها دلواپس میگویی و هیچ سهمی از این ریاضت اقتصادی چند ساله نداشتن، نیست. بترس از روزی که این مردم دیگر در برابر شما نجیب نباشن.

     
  20. ﺭﺋﻴﺲ ﺳﺘﺎﺩ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ ‏« ﻋﺘﺒﺎﺕ ﻋﺎﻟﻴﺎﺕ ‏» ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ :
    ﮐﺸﻒ ﻧﻴﺰﻩﻫﺎﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺮﺑﻼ !
    ﺣﺴﻦ ﭘﻼﺭﮎ، ﺭﺋﻴﺲ ﺳﺘﺎﺩ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ ‏« ﻋﺘﺒﺎﺕ ﻋﺎﻟﻴﺎﺕ ‏» ﺍﺯ ﮐﺸﻒ ﺑﻘﺎﻳﺎﯼ ﺑﺮﺧﯽ ﺳﻼﺡﻫﺎﯼ ﺟﻨﮕﯽ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺮﺑﻼ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ .
    ﺑﻪ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺩﯾﮕﺮﺑﺎﻥ، ﺁﻗﺎﯼ ﭘﻼﺭﮒ ﮔﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﻔﺎﺭﯼﻫﺎﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﺭ ‏« ﮐﻒﺍﻟﻌﺒﺎﺱ ‏» ﺑﻘﺎﻳﺎﯼ ﻧﻴﺰﻩﻫﺎﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
    ﺳﺘﺎﺩ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ ‏« ﻋﺘﺒﺎﺕ ﻋﺎﻟﻴﺎﺕ ‏» ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﺷﻴﻌﻪ ﺩﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﺍﺳﺖ .
    ﭘﻼﺭﮎ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺍﻳﻦ ﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻋﻤﺮﺍﻧﯽ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺮﺧﯽ ‏« ﻣﻌﺠﺰﻩﻫﺎ ‏» ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ .
    ﻭﯼ ﺍﺯ ﺍﺯ ﮐﺮﺑﻼ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻘﻄﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ‏« ﺳﺮ ﺑﺎﻻ ‏» ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ .
    ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﭘﻼﺭﮎ ‏« ﺁﺏ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﻴﻤﻪﮔﺎﻩ ﺗﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﺮﻡ ﺁﻗﺎ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﻣﯽﺁﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯽﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺭﻭﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ . ‏»
    ﺍﻳﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺩﺭ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﭼﺮﺍﻳﯽ ﺍﻳﻦ ﭘﺪﻳﺪﻩ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ‏« ﭼﻮﻥ ﺁﺏ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺨﺮﻳﺐ ﺣﺮﻡ ﺷﻮﺩ . ‏»
    ﭘﻼﺭﮎ ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻳﮑﯽ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ‏« ﻣﻌﺠﺰﻩﻫﺎﯼ ‏» ﺷﻬﺮ ﮐﺮﺑﻼ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺳﺎﺯ ‏« ﺁﺏ ﺑﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ ‏» ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﻭﺩ .
    منبع: http://www.peykeiran.com
    ‏[ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻣﻄﻠﺐ : ﻫﻔﺪﻫﻢ ﺗﻴﺮ ۱۳۹۴ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﻫﺸﺘﻢ ﮊﻭﺋﻴﻪ

     
    • جناب mir این حرف ها ی صد تا یک غاز را برای اونها میگه که از کثافت کاری آخوندا هیچی نمیدونن از دکل دزدی ارتزاق میکنن و بچه های تیتیش مامانیشان را با بورسیه به دانشگاه میبرند شکر خدا را هم بجا میآورن ! محل کربلا شصت سال زیر آب رفت و اگر چیزی هم باقیمانده بود حتما نیست ونابود شده آن هم پس از هزار و چهارصد سال مردم ما متاسفانه در امور مذهبی بسیار زود باور هستند و هر یاوه گویی که چیزی بگوید اگر با خردشان هم جور نیاید ایمان بدون پشتوانه شان ! باعث میشود که هر دروغی را بپذیرند و فکر کنند که اگر سوال کنند حتما کافر شده اند . واین ناجوانمردان خالی بند هم از این موضوع سوء استفاده ها میکنند که بیا وببین !

       
  21. خدا رو شکر از دست این ۲ تا جوان جویای نام مرتضا و مصلح چه راحت شدیم کل مملکت دستشونه ولی این گوشه رو ول نمیکردن انگار پاسبان دنبالشون کرده بود که بیان اینجا با مردم کل کل کنن یک هزارم سواد کوروس هم نداشتن ولی کپی پیست میکردن با تمام قوا گاهی وقت چقدر متاسف میشدم میدیدم که اینهمه وقت انرژی میزاشتن که ثابت کنن مثلان داستانهای قرآن چنین و چنان است
    نوریزاد عزیز سانسور نکن خواهشان

    ————————————–

    جایشان خالی است اما محمدرضای گرامی

    .

     
    • نوری زاد عزیز با شما موافقم و امیدوارم که یک روزی جای همهٔ این روضه خوان‌ها در مملکت ما برای همیشه خالی‌ باشد و به تاریخ بپیوندند حکومت من درآوردی روضه خوانی در ایران کم کم به انتهای مسیرش می‌رسد چیزی نمی‌تواند سرنوشت محتوم این سیستم حکومتی رو که شامل گروهی رمال مداح روضه خوان جمکرانی رو تغییر بده ما به روضه خوان‌ها یک حکومت بدهکار بودیم که بدهی مان صاف شد مثلا یک چیزی به نام همین علم ال هدا یا محمد یزدی یا یه چیزی به نام احمد جنتی(اینها رو من چیز مینامم) اینها هیچ آینده ندارن و آینده واقعیی‌ در دست جوانهای آینده است تشت رسوایی اینها به زیر افتاده و طومار اقبالشان در هم پیچیده شک نکنید پایان طفولیت طرفدارانشان هم نزدیک

       
      • محمد رضای عزیز سلام امیدوارم این پیش بینی جنابعالی هرچه سریعتر محقق بشه اما کلیسا که تو حقه بازی انگشت کوچیکه حوزه هم حساب نمیشه حدود چهارصدسال تو اروپا حکومت کرد ما هنوز به چهل ملا جماعت هم نرسیدیم ولی امیدوارم خدا از دهنت بشنوه

         
  22. سلام و صد سلام به نوری زاد و دوستانش
    خواستم از باب دوستی و رفاقت و نان و نمکی با هم خورده ایم به تو هشدار بدهم. آقای نوری زاد خیلی سرعت گرفته ای. اینجور سرعت گرفتن ها باعث می شود هم تنهابمانید و هم با صورت به دیوار بتنی بخوری. بقول خودت: گفته باشم.

     
  23. اضغر آقا میفرمان

    خاطره ای که از اين ۳۰ سال برايم مانده سروده‌ای است که آن را نوشته‌ام:
    بچه‌ها اين نقشه جغرافياست
    بچه‌ها اين قسمت اسمش آسياست
    شکل يک گربه در اينجا آشناست
    چشم اين گربه به دنبال شماست
    بچه‌ها اين گربهه ايران ماست
    بچه‌ها اين خانه اجدادی است
    گشته ويران، تشنه آبادی است
    خسته از شلاق استبدادی است
    مرهم دردش کمی آزادی است
    بچه‌ها اين کار فردای شماست

     
  24. متاسفانه در مورخ 16 تیر ماه نود و سه محمد خضری 30 ساله ساکن سیگار شهرستان لامردمتاهل و دارای یک فرزند یکساله به جرم داشتن چند کارتن پوشاک توسط نیروی انتظامی به رگبار بسته میشه و در بیمارستان لامرد به دیار باقی میشتابد . سوال اینجاست که آیا جرم داشتن چند کارتن پوشاک مرگ است . آیا هیچ روشی دبگری بغیر از تیراندازی مستقیم برای جلوگیری از یک خودرو وجود نداشت بهتر نبود بابستن جاده با مانع و میخ ماشین را متوقف میکردند و ایا این جوان اولین و اخرین مورد از این خون های به ناحق ریخته شده است ایا کشوری که دایه دار اسلام و عدالت و حق طلبی است و در همه کشورها از مظلوم دفاع میکند چگونه در کشور خود چنین ظلم اشکاری رو نمیبینه ایا دادستان و مدعی العموم نباید از ماموران خاطی این درگیری خونین بپرسد که به چه حقی تیر مستقیم استفاده کردید ایا نیروی انتظامی که باید امنیت تک تک شهروندان را با قانون مداری تامین کند باید خود باعث نا امنی در این کشور شود . در شبهای شهادت حضرت علی مولای متقیان هستیم . علی که در بستر و در لحظه شهادت به فرزندانش وصیت میکند که قاتل من را فقط با یک ضربه قصاص کنید و حق و عدالت باید در مورد قاتل علی نیز اجرا شود. و چه کسی جواب گوی همسر و فرزند یکساله محمد است ؟ ایا نظام و کشور باید اینگونه حافظ جان و مال و ناموس مردم باشن ؟؟ بهتر نیست بجای محکوم کردن مرگ یک نفر در امریکا توسط پلیس ان کشور که یک موضوع داخلی ان کشور است به حق و حقوق ایرانی ها پرداخته و مامور خاطی را به اشد مجازات برسانید. در غیر اینصورت بدانید که هیچ عدالتی در این کشور اسلامی وجود ندارد . مسولان شهرستان لامرد نیز مسول این خون های ریخته شده هستند اگر مماشات کنند بی شک شریک این قاتلان می باشند و در بارگاه احدیت و در پیشگاه مردم باید جوابگو باشند .

     
    • جناب ناشناس
      دستور تیرانداز ی را برادران قاچاقچی صادر میکنند و کسی هم جلودارشان نیست چرا که اگر هرکس سه تا کارتن پوشاک بیاره که کار و کاسبی این آقازاده ها ( بخوانید ////////زاده ها ) از سکه می افته تا این امت که فعلا سرگرم روزه و احیا و قران سرگرفتن و از همه مهمتر در تدارک روز جمعه پروژه آزادی قدس را که 36 سال نیمه کاره مونده میباشند وقت فکر کردن به این موارد را ندارند تبدیل به ملت نگردند . درب بر روی همین پاشنه خواهد چرخید

       
  25. آقای نوری زاد کشفیات تازه کریستف کلمب را دریابید . یک _ حمیدرضا محمدی ، برادر نرگس محمدی، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر ایران ، گفته است که وزارت اطلاعات به پرونده خواهرش چند اتهام تازه از جمله ” اتهام عجیب‌ همکاری با داعش ” را افزوده و برای او درخواست “اشد مجازات” کرده است . دو _ گلبدین حکمتیار از بزرگان افغان در یک موضع‌گیری تازه از جنگجویانش خواسته در صورت بروز جنگ طالبان و اعضای گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) در افغانستان ، از گروه دولت اسلامی (داعش) حمایت کنند . عجب دنیایی و سیاست های ” شیر تو شیری ” است . این آقای گلبدین حکمتیار قبل از کشته شدن ” بن لادن ” بدست آمریکایی ها ، مهاجر و مهمان عزیز کشور ” جمهوری اسلامی ایران ” و ناز پرورده نظام اسلامی ما شده بود . به زبان بهتر ، شما بگردید و پیدا کنید پرتقال فروش را که با پول زبان بسته ” بیت المال ” در کشور ما ، چه کسانی از داعش و تفکر داعشی در این سالها حمایت و پشتیبانی میکرده اند ؟

     
  26. دکتر با سلام و عرض ادب در یادداشتی به /// بنویسید همانطوریکه روزی در مشهد برای یک ده ریالی لنگ بود و اگر کمک های بهرمانی نبود شاید کار ولایت به ////// میرسید خیال نکند که شریک های دزد او اکنون که پولدار ترین موجود این کره خاک هست فردا هم همین طور خواهد بود این دزدان قافله و شریک ولایت روز مباد هر کدام خودشان مخالف ولایت خواهند شد و این ارزو را به گور خواهد برد که مجتبای عقب مانده به خدایی برسد به ایشان بفرمایید چه کسی به وی حق داداه که برای همه کارهای مردم ایران او باید تصمیم بگیرد از رختخواب گرفته تا خرید نان مردم

     
  27. بقلم هوشنگ ثمانی

    اگر از یک مازندرانی بپرسید بهترین جای دنیا، کجاست؟ پاسخش این هست: روستای کندلوس، چالوس و … اگر طرف شما، لری از لرستان باشد، چنین خواهد گفت: الشتر و کوهدشت و آبشار بیشه. اگر بختیاری باشد: شیمبار (شیرین بهار) و تاراز. اگر کرد باشد: سردشت و مهاباد و آبیدر. اگر ترک آذری باشد: آراز (رود ارس)، روستای کندوان، آینالو و … این داستان تقریباً برای هر جای دیگر دنیا جاری است. توده مردم، دنیا را آن گونه می بینند که درونش هستند. بنابراین هیچگاه نمی توانند زیبایی های طبیعت تاجیکستان یا سواحل مدیترانه یا نوحی استوا را درک کنند.
    این داستان در حوزه فرهنگ نمود بیشتری دارد. هر کدام از اقوام جهان، بهترین موسیقی را همان موسیقی قومی یا ملی خودشان می پندارند. تنها اندک مردمانی هستند که معیار زیبایی شناسی شان، جهانی است. یعنی هر زیبایی را از منظر همان فرهنگ می بینند نه از دوربین فرهنگ قومی خویش. یک سرخپوست در میانه آوازش، صداهای اساطیری همانند صدای حیوان تولید می کند ولی دنبال کننده آواز موسیقی دستگاهی در ایران، چنین نمی کند و به جایش تحریر سر می دهد. چه بسا هر یک دیگری را بدجور ببیند و بشنود که این نگرش در خصوص مردم عامی همیشه بوده و هست و خواهد بود اما آنان که تنپوش فرهنگ و هنر بر تن خویش کرده اند، حکایت دیگری دارند.
    این که یک بوشهری، موسیقی ترک های آذری را خوب نفهمد، ایرادی ندارد و درمانش کمی شناخت است که امروزه با ابزار نوین، بسیار آسان می نماید ولی اگر یک لر آوازه خوان از موسیقی افغانستان بدش بیاید، این دیگر صرفا ناشی از کم دانشی نیست بلکه رگه هایی از تعصب کور قومی در آن موج می زند چنان که قادر به کنترل خود نیست و به فرهنگی که شناخت درستی از آن ندارد، طعنه می زند. حقیقت ماجرا این است که نژادپرستی در زمانه ما از هزار سوراخ سرک می کشد. همین رفتار داعشیان را نیک بنگرید. مصیبت «خویش خواهی» و «دیگر ستیزی» بیداد می کند. همه بر این گمانند که بهترین اند. هیتلر خدابیامرز نیز چنین می اندیشید. خدا همگان را رحمت کند، چه زنده و چه مرده.

     
  28. با سلام
    درود به تمامی مردان و زنان استوار ایران زمین
    هر روز با رو نمایی از فساد جدیدی روبرو میشویم از جمله اعلام وجود سی میلیون حساب بانکی مجعول توسط نماینده مجلس که البته با توجه به سیستم بانکی همه حسابها با مدارک مستدل افتتاح شده است.
    دوستان فقط به سوءاستفاده از این مدارک مجعول در انتخابات و دریافت یارانه و …….. فکر کنید و مهمتر اینکه طبق اعتراف آقای نماینده حضور میلیونی امت در تظاهرات هم مشخص میشود چه کسانی هستند.
    تازه این از نتایج سحر است ، باش تا صبح دولتت بدمد

     
  29. درود بر نوری زاد گریز پا
    این رسمش نیست مرد. دست از سر این آخوندا و آیت الله ها بکش. می بینی چه تنها شدی؟ قبلنا آخوندای اصلاح طلب حلوا حلوات می کردن. افطاری و عروسی دعوتت می کردن. می بینم کلا دورتو خط کشیدن. خیلی تنها شدی نه؟ وقتی یکی زیادی از جامعه ش جلو بیفته همین میشه. جوری می نویسی و جوری رفتا ر می کنی که جز چهار پنج نفر در اطرافت نیستند. اینجوری سر از ترکستان در میاری.

     
    • درود بسیار بر جناب آقای محمد نوری زاد.
      و با درود بر شما دوستیِ عزیز.
      عجب مدار که تنهای روزگار شدیم – نمیرویم براهی که دیگران رفتند.
      آری دوستِ خوب٫ بظاهر؍ شیر مردٍ عرصهٔ مبارزه با زهدِکاذب٫ دروغ و فساد٫ دزدی و چپاول٫ وطن فروشی و دین فروشی٫ نابرابری و بیعدالتی٫ ظلم و اجحاف٫ و ده ها پلیدیِ دیگر که سکّه رایج در حکومتِ الله شده تنهاست.
      ۱-این تنهایی نه برای عدم تأییدِ ایشان است٫ بل بخاطرِ رفتارِ سبعانهِ نظام با منتقدین از یک سو که همانا ایجاد رعب و وحشت در جامعه است و خود معتقدند که:« النصر بالرعب » و از سویِ دیگر٫جبن وزبونیِ ما ایرانیان که به هر مذلتّی تن در میدهیم تا به این چند روزه عمرِ زودگذر ادامه داده و گلیم خویش بهر قیمت حتیٰ چشم پوشی از شرافتِ انسانی ادامه دهیم ,میباشد.
      ۲-بدانید وآگاه باشید که ایشان و همراهانِ شجاع و محترمشان در قلبِ ده ها ملیون ایرانیِ پاکنهاد که از جور و ستمِ حاکمان به جان آمده اند٫ جایگاهی بسیار والا دارند.

      ۳- اصلاح طلبان ازینکه به حاشیه رانده شده اند٫ به هر خفّت و خواری تن در میدهند تا شاید ازین نمدِ قدرت سهمی هر چند نا چیز به آنان تعلّق گیرد. کی و کجا آنها از ناهنجاریهایِ موجود شکایتِ رسمی داشتند و یا از مقام تدارکاتچی گری و رقّاصیِ ولایت پا فرا تر گذاشتند؟ اینان سعادت همدلی و هم صدایی با آقای نورزاد را ندارند. به فرمایشِ مولویِ پارسی گوی:
      پا شناسد کفش خویش ار چه که تاریکی بود –
      دل ز راه ذوق داند کاین کدامین منزلست
      هر که را خواهی شناسی همنشینش را نگر
      زانک مقبل در دو عالم همنشین مقبل‌ست.
      سلامت و شاد باشید.

       
    • عارفی تنها نشسته بود کتاب میخواند. زاهدی وارد شد. گفت ترا تنها میبینم عارف کتاب را به گوشه ای نهاد و گفت وقی تو امدی تنها شدم.

       
    • با اجازه نوریزاد بزرگوار
      جناب دوستی . آخوند های اصلاح طلب ایشان را حلوا حلوا نمیکردند چرا که شخصیت نوریزاد با توجه بدوش کشیدن چوبه دار خویش اجازه اینکار را به کسی نمیدهد . آخوند های اصلاح طلب هم مثل من وتو بزدل و ترسو هستند همانطور که من و تو در کنج سوراخ هایمان قایم شده ایم . آنان وضعشان بد تر از من وتو می باشد . امثال نوریزاد و دکتر ملکی و همراهان و شیرزنانی همچون خانم ستوده ونرگس محمدی و مادر ستار سر از ترکستان در نمی اورند آنان جور ما بزدلان ترسو را که در پیچ و خم های ترکمنستان اطراق کرده ایم را میکشند . چرا که طبق همون ضرب المثل قدیمی ( کار هر خر نیست خرمن کوفتن . جناب دوستی ! گاو نر میخواهد و مرد کهن . در ضمن چشمهایی امثال چشمان تو که نزدیک بین بوده و فقط نوک بینی شان را میبینند همون چها رپنج نفر را میبینند اما میلیون ها نفر که ضمیری روشن و عقلی سلیم دارند همراه باسایه نوریزاد در حرکتند

       
    • سلام و درود
      جناب دوستی
      این آخوندها و آیت اله ها هستند که باید دست از سر ما مردم بردارند.مثل اینکه شما فراموش کردید همین آخوندهای اصلاح طلب چپگرا که از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب و مجمع روحانیون مبارز هستند اولین گروهی بودند که مسیر انقلاب مردمی ایران را به بیراهه کشاندند و همچنین اولین گروهی بودند که دست به کشتار و جنایات بی شمار زدند.
      نوری زاد تنها نیست بلکه نمایندۀ تمامی تن هاست. من به نوبۀ خودم اگر چه در بعضی موارد با ایشان اختلاف نظر دارم ولی در اینجا اعلام میکنم که از دوستداران و ارداتمندان ایشان هستم.
      همین که شما به آن چند نفر از خود گذشته اکتفا میکنید، نشاندهندۀ میزان خفقان و بایکوت در جامعه است. اگر مردم را آزاد بگذارند، مطمئن باشید که نه اصلاح طلب چپگرا و نه اصولگرای راستگرا، جایی بین مردم ندارند.نتایج عملکرد اصلاح طلبان در ابتدای انقلاب ایران، خیانت به آرمان مردم بود و همچنین زمان ریاست جمهوری خاتمی ( گل سر سبد محافظه کاران )، 8 سال تمام سر کار گذاشتن مردم و خیانت به اعتماد آنها. در کارنامۀ اصلاح طلبان چیزی جز خیانت به مردم نیست. بسیاری از گرفتاریهای مردم بعد از انقلاب ناشی از عملکرد همین محافظه کاران روباه صفت می باشد.
      جناب نوری زاد پس از آنکه متوجه شدند بین آخوند اصلاح طلب و اصولگرا، تفاوت بسیار ناچیز است، بنابراین راه خود را از آنها جدا کردند و با گام نهادان در مسیر انسان طلبی، هر روز بیشتر از دیروز به سوی کمال گام برمیدارند. مهم اینست که هر زمان که پی بردیم راه را به خطا میرویم، دیگر در آن راه گام برنداریم.

       
      • جناب بی نهایت
        با سلام . لازم است که به خاطر این کامنت شیوایت ارادت خویش را بسویت روانه کنم

         
    • دوستی گرامی
      این رسمش نیست مرد! که زنی را بدون ارتکاب هیچ جرم مشهودی نزد مردمان، از دو بچه کوچکش جدا کنیم و نگذاریم مادر از بیماری کودکانش مطلع شود و حق تلفن کردن را به بهانه امنیت ملی از چنین مادری بستانیم. این رسمش نیست مرد! که ما برای جنایت مشهود سعودیان و اسرائیلیان در غزه، یقه بدریم و در هنگام نام بردن از ابوغریب و چه و چه، ناله کنیم اما کور شویم و کر شویم و به یغما بردن اموال عمومی، زندان کردن زنان و ترساندن مادران و کشتن جوانان و سر به نیست کردن آنان را در کشور خود و توسط کارگزاران حکومت و با رخصت یا اذن یا امر یا عاملیت حاکمان نبینیم. این رسمش نیست مرد! که ما نام جوانمرد بر خود نهیم و آرمانمان از سیاست و کار سیاسی، حلوا حلوا کردن تقی و نقی باشد. این رسمش نیست مرد! که ما نام علی را شب و روز بر زبان آوریم و از تنهایی او، بزرگی او را نتیجه بگیریم و سپس ناجوانمرادنه، دشنه سخن بر پهلوی مردان و زنانی که به تنهایی می افتند و از نام بردن و فریاد کردن از حقی که خود می فهمند-به رغم هجوم همه بلایا- نمی هراسند، فرو کنیم. اگر از مردانگی لختی بهره برده باشیم می دانیم که کسی حتی اگر در خطای مطلق باشد و راهش و سخنش باطل محض باشد اما در عهد بگیر و ببند و شکنج و در زمانه کشتن و بردن و رنج،از هیچ کس نهراسد و نظر خودش- مثلا بدهکاری روحانیت سربازی نرفته به ملت ایران- را با صدای رسا بیان کند این فرد اگر از هیچ فضیلتی بهره نبرده باشد نقدا از فضیلت شجاعت و رشادت و فداکاری سخت سرشار است و ما که می خواهیم با دشنه طعنه راهش را مخدوش کنیم حتی اگر در گفتار و سخنمان مطلقا محق باشیم، بی شک از رذیلت بزدلی و نان به نرخ روزخوری و نوچه صفتی و عبد ذلیل این و آن بودگی بهره وافر داریم و در این ترازو این مرد صاحب فضیلت شجاع تنهاست که در نهایت در چشم مردمان نیک اندیش و حق خواه می نشیند و نوچه صفتان و بدسیرتان و نیز ستم پیشگان، چونان عهدهای ماضی که هم تو دانی و هم حاکم و قاضی، با وزش بادی به پرتگاه دره ای پرت می شوند. چه نیک بود که ما بر فضیلت مشهود دیگران، رنگ و صفت رذیلت خواهانه خود را نمی چسباندیم و صاحب فضیلت را دعوت به رذیلت نمی کردیم. فضیلت شما گر که دل در گرو حق داری و به خطا به مرد تنها-نوری زاد شجاع- طعنه می زنی، این است که به آن دگران نهیب زنی که چرا بزدلی پیشه کرده اند و مگر این مردانگی ادعایی خود را برای چه روزی ذخیره کرده اند!

       
  30. عثمان ایرانی

    جناب دکترنوریزاد تنها قلمی که ارزش ستودن دارد قلم توست .ماجوانان اهل سنت ایران خیلی دوستت داریم .چون تنهاصدای ماامثال شما ونرگس محمدی هاست .37سال هست درتهران اجازه ساخت مسجد به مانمی دهند وماراازاستخدامات دولتی ممنوع میکنند وهنوزیک وزیروسفیر واستانداراهل سنت در37سال انتصاب نکردند ودم ازحمایت ازیمن وسوریه ولبنان وبرپایی عدالت آنجامیزنند.واکنون به خاطرحمایت بانوی بزرگ نرگس ازخانواده ی زندانیان اهل سنت ایران آن رامحکوم به حمایت وطرفداری ازداعش میکنند. چه وصله های ناچسب وزشتی..به هرحال تابوده همین بوده وروزی خدای عدالت شمشیر بران عدالتش رابرفرق سراین ناجوانمردان خواهد کوبید..الیس الصبح بقریب

     
  31. ” خواب مؤمن ”

    هيچ فكر كرديد چرا ميگن خواب مؤمن عبادته ؟

    چون مؤمن اگه بيدار باشه، ميره دنبال

    اختلاس
    أموال مردمو بالا ميكشه
    دكل ميدزده
    جووناي مردمو شكنجه و زنداني ميكنه
    اجناس قاچاق و داروي تقلبي وارد ميكنه
    با پول مردم امامزاده قلابي ميسازه
    .
    .
    پس مؤمن جان، جون مادرت يه چرت ديگه بزن، تا ما واسه چند

    ساعت هم كه شده، يه ارامشي داشته باشيم!

    كه

    ما را بخير تو اميد نيست، شر مرسان 🙁

     
    • الهی من فدایت بشم ملیجک جان ایا شما نویسنده گل اقا بوده اید؟

       
    • جناب ملیجک . ضمن عرض سلام و ارادت
      خدا وکیلی هر شب به احترامت که در این جمهوری اسماعیلی لبخندی برلبان ما مینشانی سلام ودرودی بسویت می فرستم زنده باشی سالیان سال با تندرستی

       
  32. آقای نوریزاد شما چقدر لاغر شده اید نباید به خود ازاری بپردازید. ما به همان اندازه که انرزی ازاد میکنیم میتوانیم بر اطراف خود تاثیر بگداریم. تقصیر از شما نیست. شما با حجم انبوه جهالت های تاریخی ما درافتاده اید. ممکن است اندکی از ان بکاهید. آنکس که جانی ندارد چگونه ممکن است بر پیکر مرده جامعه ای که قرن هاست مرده است جانی بدمد.

     
  33. نکبت هسته ای هر چه برای ما زیان دارد گفتگو های اتریش برای ما مفید بوده است. به ناگهان تونلی از مرکز اروپا به مراکز جهالت های تاریخی برای رسانیدن اطلاعات باز شده است و نوعی گفتگوی بین تمدن ها صورت میگیرد. به این صورت قشری های ما هم میاموزند که واقعیت های جهان چیست. اینکه اقتصاد مال خر نیست. اینکه راه قدس از کربلا نمیگذرد. اینکه امریکا هر غلطی که بحواهد میتواند بکند. گفتگو های بسیاری در رسانه ها بین مخالفین و موافقین انجام شده است. پذیرش توافق نشانه پیشرفت فرهنگ ماست. بالا الخره ما تفاوت هایی با مردم عراق و سوریه و لیبی داریم. قسمتی از اعتبار این پیشرفت برای افای نوریزاد است چون او اولین کسی بود که در این مورد به رهبر نامه نوشت و برای آن به زندان رفت. اگر این نامه دوباره منتشر شود همه خواهند دانست که نوزی زاد برای چیزی به زندان رفت که هم اکنون امضای مسیولان کشور بر پای آن قرار میگیرد. ایا موقع عذر خواهی رهبر از نوریزاد فرا نرسیده است؟ ایا هم اکنون زمان آن نرسیده است که رهبر نامه های دیگر نوریزاد را دوباره بخواند و در مورد آن بیاندشد. چه کسی میداند شاید انچه را سقراط زمان ما میگوید فردا رهبر امروز و رهبران اینده بیاموزند.

     
  34. حمیدرضا محمدی، برادر نرگس محمدی، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر ایران، گفت که وزارت اطلاعات به پرونده خواهرش چند اتهام تازه از جمله “اتهام عجیب‌ همکاری با داعش” را اضافه کرده است.
    آقای محمدی به سایت مرکز حامیان حقوق بشر گفت: “گمان ما بر این است که دلیل چنین اتهامی مخالفت خواهرم با اعدام چند سنی‌مذهب و درخواست رعایت انصاف و عدالت در دادرسی آنها از سوی مقام‌های‌ قضایی بوده است.”
    نرگس محمدی، پانزدهم اردیبهشت ماه گذشته و در منزل خود توسط مأموران امنیتی بازداشت شد و از آن زمان تاکنون، در بند زنان زندان اوین است.
    برادر خانم محمدی گفت جدیدا مطلع شده که بر روی پرونده خواهرش نامه‌ای از سوی وزارت اطلاعات قرار گرفته که در آن، برای او به دلیل “متنبه نشدن” درخواست “اشد مجازات” شده است.
    گمان ما بر این است که دلیل چنین اتهامی [همکاری با داعش] مخالفت خواهرم با اعدام چند سنی‌مذهب و درخواست رعایت انصاف و عدالت در دادرسی آنها از سوی مقام‌های‌ قضایی بوده است
    برادر نرگس محمدی
    به گفته حمیدرضا محمدی، از جمله اتهام های دیگری که به پرونده خواهر او اضافه شده، “فعالیت در کانون مدافعان حقوق بشر” و راه‌اندازی کمپین “لگام” (لغو گام‌به‌گام اعدام) است.
    او همچنین خبر داد که دادگاه نرگس محمدی که قرار بوده دوشنبه ۱۵ تیر در دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی برگزار شود، بدون هیچ توضیحی برگزار نشده است.
    همزمان با انتشار خبر اتهامات جدید نرگس محمدی، متن نامه سرگشاده وی خطاب به عباس جعفری دولت آبادی، دادستان تهران، منتشر شده که در آن، به وجود نداشتن امکان تماس تلفنی برای مادران زندانی در زندان اوین انتقاد کرده است.
    خانم محمدی در این نامه، به عنوان نمونه توضیح داده که چطور از مکالمه خود او با دو فرزندش جلوگیری می شود و حتی هنگام نگرانی شدیدش از بایت بیماری یکی از آنها، به راحتی امکان کسب خبر از او را نیافته است.
    وی با ذکر اینکه گفته می شود دستور قطع کامل تماس تلفنی بند زنان اوین به دستور داستان تهران انجام شده، از این مقام قضایی درخواست کرده “به حرمت بشر، زن و مادر” در تصمیم خود تجدیدنظر کند.
    این زندانی سیاسی در پایان نامه نوشته است: “تک تک ما زن و مادریم و کودکان ما هم چون فرزندان شما و میلیون ها کودک این سرزمین هستند که نیازمند مهر و عاطفه مادری اند.”
    اتهامات قبلی نرگس محمدی
    همزمان با انتشار خبر اتهامات جدید نرگس محمدی، متن نامه سرگشاده وی خطاب به عباس جعفری دولت آبادی، دادستان تهران، منتشر شده که در آن، به وجود نداشتن امکان تماس تلفنی برای مادران زندانی در زندان اوین انتقاد کرده است
    نرگس محمدی یک سال بعد از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری و در خرداد ماه ۱۳۸۹ بازداشت شد.
    وی در مهر ماه ۱۳۹۰ به سه اتهام اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر و تبلیغ علیه نظام به ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم شد که این رأی در شعبه ۵۴ دادگاه تجدیدنظر به ۶ سال حبس کاهش یافت.
    خانم محمدی اردیبهشت‌ ماه ۱۳۹۱برای اجرای حکمش به زندان اوین فراخوانده شد و به سلول انفرادی بند ۲۰۹ اوین انتقال یافت و پس از آن در خرداد ماه همان سال، به زندان زنجان منتقل شد.
    بیماری این فعال حقوق بشر، که در دوران بازجویی‌های سال ۱۳۸۹ دچار بیماری اعصاب و فلج عضلانی شده بود، در زندان زنجان تشدید شد.
    او در تیر ماه ۱۳۹۱ از زندان به بیمارستان انتقال یافت و پس از آن، بر اساس تشخیص پزشکان حکم “عدم تحمل کیفر” گرفت و آزاد شد.
    نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر، در نهایت دو ماه پیش به اتهام تبلیغ علیه نظام، اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی و تشکیل و عضویت در گروه غیرقانونی محاکمه و بازداشت شد.

     
  35. خدا كند روزى برسد كه همه ما دور هم جمع شويم وبدون نگرانى از اين همه بي عدالتى ها براى زندگى وكار واينده هاى خوبمان حرف بزنيم،

     
  36. خدایا در این شب های قدر به حق خون های بی گناهی که توسط حکومت آخوندی و شیطانی ریخته شده است قسم می دهم این آخوندهای حاکم را اگر قابل هدایت هستند هدایت فرما و اگر هدایت نمی شوند و همچنان شیطان صفتند نابود سرنگون بگردان.آمین یا رب العالمین.
    خدایا در این شب های قدر به حق تهمت و دزدی ها و ستم هایی که توسط حکومت آخوندی و مسئولین فاسد و مداحان روباه صفت و گرگ منش به مردم میهنم شده است قسم می دهم هر چه زودتر ریشه شان را بخشکان آمین یا رب العالمین.
    خدایا به مردم عنایتی فرما تا هر چه زودتر آگاه شوند و بساط این آخوندهای فاسد و گماشتگان و فاسدین و ظالمین حکومت را برای همیشه به زباله دان تاریخ بیفکنند. آمین یا رب العالمین

     
  37. این شخص بازجویی که شفاهی از متهم سئوال میکند و از متهم می خواهد که جواب را کتبی در برگه بنویسد و به دروغ میگوید : جای خالی نوشته نشده را بعدا” خواهد نوشت ، این ” کلک ” را مادر بازجو ، روزگاری و ماجرایی را که قبل ها بر این مادر رفته تعریف کرده و به این بازجو آموزش داده و این بازجو ، فرزند !!! مادر و زنی است زیبا که در جوانی و در قبل از انقلاب پس از دعوا با سبزی فروش محله که بی اندازه ” نگاه بد ” به وی داشته و بعد که کارشان به پاسگاه کلانتری میکشد و ” آژان ها و پاسبان های ” بی همه چیز وقتی می بینند که این زن جوان ( مادر بازجوی فعلی ) قابل بهره برداری است ، در کاغذ بازجویی جای سئوال را خالی ولی جواب آن را از مادر بازجوی فعلی ” کتبی ” میخواهند و به این زن بی گناه و بی خبر از همه دغل بازی و حیله گری ، تفهیم میکنند که جای خالی را بعدا” خودمان خواهیم نوشت . سئوال شفاهی 1 _ شما در محل برای خرید به چند مغازه می روید ؟ جواب کتبی : به خیلی از مغازه ها می روم . سئوال شفاهی 2 _ از زمانی که ازدواج کردی تاکنون به چند مغازه رفته ای ؟ جواب کتبی : به هزاران مغازه تاکنون رفته ام . سئوال شفاهی 3 _ آیا به مشهد برای زیارت امام رفته ای و چه خواسته ای ؟ جواب کتبی : برای رفع ناراحتی های جسمی و روحی پیش آمده و شفا و درمان به مشهد میروم و … آژان ها و پاسبان های کلانتری برای ” نگاه بد ” و مقاصد شوم خود با این زن که مادر بازجوی فعلی است ، در برگه بازجویی و در قسمت سفید سئوال 1_ می نویسند : برای ” کار بد ” به کجا می روید ؟که جواب کتبی ” به خیلی از مغازه ها می روم ” . قسمت سفید سئوال 2_ می نویسند : تاکنون به چه تعداد مغازه ” کار بد ” کرده ای ؟ که جواب کتبی ” به هزاران مغازه تاکنون رفته ام . قسمت سفید سئوال 3_ می نویسند : برای این ” کار بد که ” مریض و بیمار روحی شده ای، به کجا مراجعه میکنی ؟ که جواب کتبی ” برای رفع ناراحتی های جسمی و روحی پیش آمده و شفا و درمان به مشهد میروم . با این اعتراف تقلب کتبی ، زن بیچاره را آن میکنند که بعد ها بچه ناخلفی از آن جمع کلانتری و از آن زن زیبا حاصل می شود که امروز بازجوی امید کوکبی و ندا مستقیمی و … و با همان شگرد بر مادر رفته اش است .

    ———————–

    سلام دوست گرامی
    ما توهین را حتی برای آنانی که دوستشان نمی داریم و از آنان آسیب دیده ایم، نمی پسندیم.
    سپاس

    .

     
    • جناب ناشناس تا کی ما ایرانیان بجای اینکه هر فرد بالغی را مسؤل اعمالش بدانیم و اگر بما توهین کرد بخودش توهین کنیم و نه خواهر و مادرش را به فحش ناموسی بکشیم؟این فرهنگ عقبمانده و قبیله ایست که انسان را بعنوان یک فرد نمی پذیرد بلکه فرزند فلانی یا ازامت فلان و یا قبیله فلان.این باز جو هر درنده ایی که باشد یک فرد بالغ است و شما باید خود او را بعنوان یک فرد مستقل مورد عتاب و خطاب بگیرید .شما چه کار به مادر و یا پدر و یا دیگرانی دارید که به نحویی با او ارتباطند؟شما در کمتر فرهنگی می بینید که در دعوایی کسی مثلا به مادر یا خواهر و یا زن کسی ناسزا بگوید ولی در فرهنگ عقب افتاده و اسلام زده ما فحش ناموسی حربه ایست ناجوانمردانه برای خرد کردن طرف .این از زشت ترین وپست ترین خصلتی است که ما ایرانیان داریم و خود این بعلت بی ارزشی زن بعنوان یک فرد انسانی در فرهنگ عقب افتاده و اسلام زده ما و نشانه عدم بلوغ فکری ماست.

       
    • در زمان شاه مرحوم خودفروشی جرم نبود ضمنا اینها متولدین بعد از انقلاب هستندوتحت لوای اسلام بزرگ شده اندحالا چنانکه پدر نامشخص میباشدالاه واعلم

       
  38. انسان بودن مگر کم جرمی است در زمانه ای که بی مایگان پرچم حق طلبی و عدالت گستری به دست گرفته اند؟ این چند بیت منتخب مولانای هفت قرن پیش انگار مالِ زمانۀ ماست که ارادۀ قلم و «کار و کیا» که به دست فرومایگان باشد، وارستگان و عاقلان یا بر دارند یا در زندان، یا «سرها کشیده در گلیم».

    …چونک حکم اندر کف رندان بود / لاجرم ذوالنون در زندان بود
    … چون قلم در دست غدّاری بود / بی گمان منصور بر داری بود
    …چون سفیهان‌ راست این کار و کیا / لازم آمد یقتلون الانبیا
    …زر خالص را و زرگر را خطر / باشد از قلاب خائن بیشتر
    …یوسفان از رشک زشتان مخفی‌اند / کز عدو خوبان در آتش می‌زیند
    یوسفان از مکر اخوان در چَهَند / کز حسد یوسف به گرگان می‌دهند

    و اینکه ارادۀ مکری که در حسودان یوسف برای سر به نیست کردنش بود، در گرگ ظاهری (درّنده ای که جز از سر غریزه رفتار نمی کند) برای دریدن او نبود. حسود با محسود و ظالم با مظلوم آن می کند که گرگ با آدمی نمی کند.

    اخیراً حمید رسایی با اعلام آمادگی برای «شکستن دستِ» تیم هسته ای به قافلۀ جناب علم الهدایی پیوسته که آمادۀ شکستن گردن «مطربان» شده است. به این آقای رسایی که اکنون در اروپا هستند می گویم اگر بنا دارید اسلامی که اکنون در ایران پیاده اش می کنید را در قلب اروپا توصیف و تبلیغ کنید، جز هواداران داعش به شما نخواهند پیوست. اما اگر بخاطر تبلیغ عدل گستری عازمِ این سفرِ از سرِ وظیفه شده اید، راه ساده تری هم بود. کافی بود خود، گوشه ای می ایستادید، خاموش، و از بانو نرگس محمدی می خواستید چند کلامی از مرام انسانی اش برای مردم بگوید. که من در عجبم که چطور ممکن است در این زمانه که سکوت نشانۀ عاقبت اندیشی است، زنی «زمینی» با عاطفۀ ستودنی مادری اش اینطور در راه حق ایستادگی کند در حالی که به مخاطرات راهش آگاه است. اگر زنانی چون نرگس و نسرین و همراهان انگشت شمار ایشان نبودند، شاید گذشتن از خود و خویشان خود برای اقامۀ حق، نشدنی می نمود. وقتی واعظان مزوّر دین، زن را تجسم گناه می بینند و با طرح هیاهوهای پوچی چون ساپورت و اپیلاسیون و حجاب و ورزشگاه و خانه نشینی و صیغه و تفکیک جنسیتی… مست هواپرستی و یکّه تاز میدان قدرتند، زنانی چون نرگس محمدی و نسرین ستوده و ندا مستقیمی و حکیمه شکری هستند که پاکند و بی آنکه ذره ای ادعای مسلمانی داشته باشند، از آبرو، و خانواده و عزیزانشان چشم می پوشند برای تحقق مغفول ترین توصیۀ دینِ همان خرقه پوش های ضعیف النّفس آلوده دامن: دعوت به درستی، و نهی از ناراستی، به هر قیمت گزاف. در آستانۀ جشن توافق هسته ای دستی هم از همیجا برای آقای ظریف تکان می دهیم بخاطر دروغ تاریخی اش. هر چیزی را بهایی هست و بهای خوشنامی و ماندگاری در تاریخ، صداقت است که شما حاضر به پرداختش نشدید و فدای مصلحتش کردید. قبول و درکتان می کنیم. خوشنامی و اعتبار گشایش هسته ای هم گوارای وجودتان، اما مبادا فکر کنید حلاوتش، طعم تلخ آن دروغ را از بین می برد.

     
  39. ريشه ها ٣٢٤( قسمت ٣٢٣ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب:
    از خلاف آمدِ عادت
    خداى تاريخى ، خداى قومى ، خداى فرهنگى ، خداى فقيه و زاهد و شارع ، در عين اختلافات شان ، در يك چيز مشترك اند . اين خداها كم يا بيش از خدايى كه طبق كتب مقدس وجودش در وراى زمان و تاريخ در ساحت ذات بى نياز و دسترس ناپذيرى مفروض و در عين حال داناى كل ، همه جا حاضر و همه چيز داننده و بر همه جا ناظر است فاصله گرفته اند .در عرفان سلوك چيزى نيست جز رفع گام به گام اين فاصله تا رسيدن به نزديك ترين فاصله اى كه عارفان ايرانى آن را با وام گيرى از قرآن ( سوره نجم ، آيه ١٠) مقام قاب قوسين ناميده اند ( در ريشه ها ٣٠٤ به تاريخ ١ مى ٢٠١٥ ذيل پست فتواى آيت الله نورى زاد در باره رفراندوم چند و چون اين وام گيرى در بوته انتقاد نهاده شده است ). مى توان گمانه زد كه جنبش عظيم و دامن گستر عرفان كه بيش از هر جريان حِكمى ديگرى در عين محدوديت امكانات انتشار و پيام رسانى توانسته است تا ژرفاى وجدان جمعى ايرانى نفوذى چند قرنه داشته باشد ، بر انگيخته از گونه اى شورش عليه فاصله بسيار اقنوم هاى مقدس نما و فاسد و فريب آلود زمانه با همان ذاتى بوده است كه در سوره اخلاص معرفى شده است . به بيانى شفاف تر
    تصورى كه عارف از خدا داشته است با مزبله تقليد و ريا و قشرى گرى و دين فروشى ها و شرارت هاى خونبار جهان پيرامونش نمى خوانده است . انديشه عرفانى از اسارت در ساختار دگرسالار و اقنوم پرور به سوى خودانديشى ناوابسته عبور نمى كند. عارفان نيز فرزند زمانه خود بوده اند . بُرد ذهنيت آنها تا آن حد بوده كه رابطه خشونت پرور خواجگى و بندگى را به رابطه مهرآميز و عاشقانه و تلطيف گشته اى دگرگون كنند. وقتى حافظ مى گويد '' از كران تا به كران لشكر ظلم است '' و دولت بى زوال درويشان را چون گريزگاهى از اين جهان ستم آلود مى بيند اين قصه پرخونابه را كوته مى كند. جهانى كه در آن آدميان خود را در محضر خدا مى دانستند در واقعيت تاختگاه شرارت و قساوت بى مهار زورمندتران بود. حتى در دوره هاى شكننده آرامش نيز تهديد جنگ و آوارگى و مرگ بر سرها پرسه مى زد . حاكمان خونريز براى تصاحب تخت و اورنگ يكدگر تنها به يك دليل نياز داشتند : اينكه زورشان برسد. افراشتن تپه هاى چشم و كله منار از چشم ها و سر هاى مردم بى دفاع افتخار محسوب مى شد ، جيغ و ناله مادران عزيز از كف داده ، اندوه آوار گشته بر كودكان يتيم شده ، زارى و شيون مردمى كه اموالشان غارت شده و نواميس شان بى سيرت گشته ، گرسنگى ، مرض ، قحطى ، خانه هاى ويران و مزارع سوخته و مصايب بى شمار ديگر پيامد هاى طبيعى جنگ هاى بلهوسانه بوده است . مشايخ و علماى شهر غالباً و در هر صورت مى بايست به پيشباز و دستبوس طرف پيروز بروند و او را اسلام پناه و ظل الله بخوانند .جز در برخى دوره هاى كوتاه اين همدستى و همداستانى شارع و حاكم در تمامى تاريخ ايران برقرار بوده است . به معناى واقعى كلمه پيوندى ميان جماعت و حكومت برقرار نبوده است ، پيوند ميان خداى جماعت و خداى حاكم برقرار بوده است و اهل شريعت واسطه اين دو خدا بوده اند . آن عصبيتى كه ابن خلدون دوام و زوال حكومت ها را در گرو آن مى ديد جز ميزان تعصب به همين خداى واسط نبوده است . شورش و اعتراضى كه در عرفان عليه عادات و رسوم عاميانه ديده مى شود ، در واقع شورش و اعتراض عليه اقنوم نما هايى بوده است كه خداى كشتار و شكنجه و جنگ و غارت را نمايندگى مى كردند .گويى عارفان بزرگ در خطاب به اقنوم نماها مى گفتند : خداى شما خودپرستى و كين توزى خودتان است . اما اين اعتراض به تنهايى همسان با عرفان نبود . عارف كسى بود كه به هواى نزديك شدن به آنچه خداى حقيقى اش مى دانست از اعتراض و اساساً از دنيا عبور كند. سعدى و حافظ در آن جهان پرخشونت هر دم از نو به صلح و دوستى و عشق و همبستگى و همدردى انسانى و كم آزارى فرامى خوانند و از موقف اعتراض به جنگ و تباهى و خونريزى كم تر خارج مى شوند . / تو كز محنت ديگران بى غمى __ نشايد كه نامت نهند آدمى /. سعدى مى گويد :
    چه خوش گفت بهلول فرخنده خوى
    چو بگذشت بر عارفى جنگجوى
    گر اين مدعى دوست بشناختى
    به پيكار دشمن نپرداختى
    گر از هستى حق خبر داشتى
    همه خلق را نيست پنداشتى
    به باور من در اينجا سعدى ادعاى عارف بودن نمى كند ، بل اصل وحدت وجود را رندانه دستاويز پيامى ضد جنگ مى كند؛ پيامى كه همچون قول عين القضات در باب روح كاملاً مسيحى است (بنگريد به قسمت قبلى ). اين ابيات در باب چهارم بوستان در باب تواضع از قول كسى نقل مى شود كه از فرط مهرِ دوست اگر به او سيلى بزنند و ناسزا گويند هرگز مقابله به مثل نمى كند . براى پرهيز از دراز شدن گفتار از نقل ابيات ديگر چشم مى پوشم . حافظ مى گويد / آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است __ با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا /. اين گفتار هاى مسيحايى در تضاد با وضعيت پرخشونت و بي رحمى بوده است كه شارع و حاكم همدستانه آن را محضر حضور خداى خود جلوه مى داده اند .اساساً شاه بدون هاله قدسى و همراهى با شارعان كارش پيش نمى رفته است . جهان خفقان گرفته و پرتشويشى كه بيش تر عارفان به زندان و محبس مانندش كرده اند جهانى بوده آكنده از امواج جهل و خودفريبى و سالوسى و ريا و چاپلوسى و زهد فروشى و انواع محروميت هاى طبيعى و تلاش براى زنده ماندن ..مثنوى بلند آهوى وحشى از حافظ كه زبانى بسيار دردانگيز و جانشكار دارد گزارشى است از روزگارى به شدت تيره
    و راه هاى رهايي كه شاعر مى جويد :
    بيا تا حال يكديگر بدانيم
    مراد هم بجوييم ار توانيم
    كه مى بينم كه اين دشت مشوش
    چراگاهى ندارد ايمن و خوش
    در اين وادى به بانگِ سيل بشنو
    كه صد من خون مظلومان به يك جو
    پَرِ جبريل را اينجا بسوزند
    بدان تا كودكان آتش فروزند
    سخن گفتن كه را ياراست اينجا
    تعالى الله چه استغناست اينجا
    پيداست كه گوش خشونت ساختارى بدهكار اين اندرزها نبوده است . همچنان صد من خون مظلومان را از دانه جوى ارزان تر گرفته اند و همچنان شاعران و نويسندگان ديگرى اين قصه پرغصه را تكرار كرده اند .
    هرگز از مرگ نهراسيده م
    اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
    هراس من – باری – همه از مردن در سرزمينی است
    که مزد گورکن
    از آزادی آدمی
    افزون تر باشد
    جستن
    يافتن
    و آنگاه
    به اختيار برگزيدن
    و از خويشتن خويش
    باروئی پی افکندن …
    اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد
    حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.
    اما آنچه عارفان برگزيدند پى افكندن بارويى از خويشتن خويششان نبود . برعكس ، فروريختن باروى خويششان بود . همسنجى شعر حافظ و شاملو دقيقاً آن جابجايى را كه در عصر مدرن رخ مى دهد ، پيش چشمِ ما مى نهد .حافظ را ياراى سخن گفتن نيست و شايد به قول عين القضات شريعت گُفتش را ببريده است ، پس اعتراضش را معطوف به استغناى همان خداى متعالى مى كند كه شكنجه گران و خونريزان و پيران جاهل و شيخان گمراه جواز جنايات و مردمخوارى خود را از او مى گيرند. خدايى كه يك روز ديگر نيز درست آنجا كه به وجودش بيش از هر جا نياز بود ، به قول شيخ بخارا از فرط استغنا خاموش مانده بود ؛ مغولان با عربده مستانه در ميان جوى خون مردمان مصحف هاى قرآن را پيش چشم شيخ بخارا لگد كوب اسبان خود كرده بودند و شيخ گفته بود : '' خاموش! باد بى نيازى خداوند است كه مى وزد .سامان سخن گفتن نيست '' آيا حافظ به چنين خدايى اعتراض نمى كند ؟ سخن گفتن كه را ياراست اينجا__ تعالى الله چه استغناست اينجا .
    و شاعرى ديگر بى خطاب به خدا آن اعتراض را در زمانه ما تكرار نمى كند ؟ ''…كه خاموشى به هزار زبان در سخن است'' اينجا. به زبانى كه ايوب در عهد عتيق سخن مى گويد شايد بتوان خطاب به يهوه گفت : كاش سخنم در كتابى ثبت مى گشت … با قلم آهنين .. و بر سنگ … از ستم رفته دادخواهى مى كنم و او پاسخ نمى دهد .فرياد رسى مى طلبم و او فرياد رس نيست .ياران چرا چون خدا تعقيبم مى كنيد و از خوردن گوشتم سير نمى شويد '' ( سفر ايوب ، باب ١٩). اين متن تراژيك كه پر خروش ترين اعتراض ها را عليه بى اعتنايي خدا به ستم بى مهار اشرار بر مردم شريف و بى گناه به گوش مى رساند ، بعد از آدمسوزان هيتلر نوشته نشده ، اين متن جاودانه از اوين و كهريزك و زير زمين هاى استالين بيرون نيامده ، اين متن به گمانه ٦٠٠ تا ٣٠٠ سال پيش از ميلاد مسيح نوشته شده است . ايوب عهد عتيق به هيچ وجه آن شخصيتى كه صبرش ميان ما زبانزد گشته نيست . او فرصتى پيدا مى كند تا دربرابر يهوه سخن گويد، پس حتى يك دم خاموش نمى ماند . خداى قوم هرچه دوردست تر ، هرچه بى شريك تر ،هرچه بى نيازتر و هرچه در توحيد قوى تر بوده است ، جواز ستمگرى و جنايات مقدس اقنوم نما هايش نيز نامحدود تر، دامن گستر تر و بيرحمانه تر بوده است . اما عارفان از آنجا كه با تاريخمندى رخدادهاى زمينى بيگانه بودند ، بر آن گمان رفتند كه مى توانند با كم كردن فاصله ذات و اقنوم ها از زندان زمينى خود آزاد شوند و خود نيز به مقام استغنا رسند ؛ مقامى كه در هفت شهر عشق عطار پس از طلب و عشق و معرفت وادىِ چهارم مرغانى است كه در پى يافتن پادشاه خود سيمرغ سفر مى كنند .. حال آنكه خداى توصيف شده در سوره اخلاص از پدر آسمانى مسيحيان و از يهوه يهوديان نفوذ ناپذيرتر است . تمامى سوره اخلاص در واژهِ چند معنايى صمد چكيده مى شود. صمد يعنى : توپر، فاقد هرگونه كمداشت و نياز ، هماره ثابت و دگرگونى ناپذير ، پس ايمن از دستبرد زمان و مكان و تاريخ ،پس ناگنجيدنى در آنچه ميرا ، زمانمند و تاريخمند است . اگر فرض كنيم كه همه چيزها در تمامى زمان ها و مكان ها به چيزى منتهى مى شوند كه وجود ازلى و ابدى اش بى نياز از همه اين چيزهاست و همه چيزها به او نيازمندند ،او همان صمد است . مكرر گفته ام كه خدا به اين معنا نه به آسانى درك شدنى است و نه اصلا موضوع بحث ماست. اما خداى قوم ها وارد تاريخ شده اند ، به آگاهى جمعى شكل داده اند ، در ذهن هاى گونه گونه گون نقش ها زده اند ، در سياست ، حقوق ، هنر ، و اخلاق عرفى روزمره نقش تعيين كننده ايفا كرده اند ، درباره حقيقت ذات و صفات و آثارشان ، در باره معانى نهفته در متن و كتابى كه فرستاده خدا دانسته مى شود ، نزاع هاى گفتارى و كشتارى درگرفته و دينِ همان خداى يكتا به مذهب ها و مله ها و فرقه هايى شاخه شاخه شده كه هريك از آنها خود را حق و ديگران را باطل انگاشته است .همداستانى اين فرقه ها در مقدس دانستن كتاب دينى شان مانع از آن نشده است كه در فهم و تفسير آن اختلاف پيدا كنند. اختلاف ها نيز در آن سيارك حقيقت جويى نمادينى رخ نداده اند كه بيرون از زمان و مكان و جبرهاى انگيزشى و روانى و جغرافيايي و فارغ از منافع شخصى و جمعى و هزار عامل ديگر باشد . با اين همه ، باز هم نقطه مشتركى اين اختلافات را به هم مى پيوندد . پس از تشخيص معناها و اخبار
    و رمزهاى كتاب مقدس ديگر چون و چرا در آنها جايز نيست . همه نزاع هاى كشتارى و گفتارى بر سر تشخيص اين مطلب علَم شده اند كه متون مقدس چه مى گويند. وقتى معلوم شد كه متن چه مى گويد ، ديگر بحث بر سر درستى و نادرستى گفته هيچ موضوعيتى ندارد ، مگر مدافعه گرى در برابر كافران و ملحدانى كه در كاربرد عقل خود آزاد ترند . براى مؤمن كلامى كه مستقيم يا غير مستقيم منسوب به آن ذات يگانه است به دليل همين نسبتش مطلقاً درست است و خلاف آن باطل . تفكر آزادانه تفكر انتقادى نيز هست و انتقاد در فرهنگ دينى بر سر آنچه مطابق با خبرها و حكم هاى كتاب مقدس تشخيص داده شده است ، انتقاد از خدا محسوب مى شود . اختلافات و مباحثات نيز بر سر معناى كلام است نه درستى و نادرستى آن . اختلاف عرفان با ديگر معارف دينى نيز بر سر همين معناست ، چرا آثار خداى قوم تا آنجا كه آثار خداى قوم دانسته مى شوند حقانيت بى چون و چرا دارند ؟ هر قدر نيز كه حكما و متكلمان در محدوده مدارس براى مبرهن كردن اين حقانيتِ از پيش تعيين شده برهان آورى كنند ، باز هم منشأ حقانيت به ويژه در سطح فرهنگ عمومى وابستگى آن به همان ذات مقدس است . آن ذات گوهرى قايم به خود فرض مى شود و آثارش مظهر ظهور يا حضرت يا اقنوم او ( ر. ك. به قسمت قبلى ). پيامدِ ورود آن ذات بى نياز و توپر به تاريخ و جهان انسانى ديگر چيزى نيست كه به مبحث فرهنگ ربطى نداشته باشد . در اينجا ما با حضرت ها و شاهان معنوى و سياسى اى سر و كار داريم كه به يارى رسم اقنوم پرورى جماعتى كه نگاه بالانگر را از خدا به شاه و محتسب و شارع و ارباب تسرى داده اند اقنوم مى گردند و حال آنكه اقنوم بودن آنها فريبى بيش نيست . به قول آن كودك در قصه لباس پادشاه :'' شاه لخت است''.
    فرض بگيريد شخصى عادل و عالم و آگاه و حكيم و نيك سيرت و فرزانه در درون يك ساختار دگر سالار و اسطوره پرور و اقنوم گرا و در نتيجه در يك ساختار استبدادى در رأس هرم قدرت قرار گيرد . او نه فقط با استبداد نمى تواند ساختار را عوض كند بل يا هرچه زود تر صاحبان منافع كلكش را مى كنند يا مى ماند و خود نيز در فساد ساختارى ادغام مى شود . اين است كه در تاريخ ما كمابيش هيچ مصلحى جان سالم بدر نبرده و پيوسته استبداد و چاپلوسى و ريا و ترس و تزوير و شكنجه بازتوليد شده است . اين ساخت يا شاكله پيش وبيش از آنكه همچون ساختمانى بيرونى باشد ، شاكله و ساخت آگاهىِ يك دوران يا يك قوم است . اگر به چنين ساختارى انديشه كنيم ، ديگر استبداد را به اين صورت نمى بينيم كه در اثر دهان بازكردن آسمان يا به قول قدما به حكم دايره قسمت و چرخ گردون شاه ظالمى با بازى بر شانه يكراست روى تخت شاهى افتاده است و بندگان نيز جز مظلوميت و ندبه تاريخى بر مظلوميت راه ديگرى براى تسكين وجدان خويش نداشته اند . عذاب وجدان با تسكين وجدان فرق دارد . در يك ساختار دموكراتيك ممكن است مواردى از شكنجه رخ بدهد ، اما وجدان جمعى نمى تواند به آسانى خود را تسكين بدهد . در آمريكا اگر پليس بدون محاكمه يك زندانى را با كتك و شكنجه به قتل برساند ، مردم به خيابان ها مى ريزند و غوغايى بپا مى كنند ، چون ساختار تا حد زيادى خودسالار است و مطالعات انتقادىِ انديشمندان غرب نيز در اعتراض به مهار سوژه به زور سازمان ها و گفتمان ها و سوژه زدايى و انسانيت زدايى و مانند اين ها به مشكلات فرهنگى ما و ساختار قرون وسطايى قدرت حاكم و شيوه آگاهى عامه ربط مستقيم ندارد گرچه نهاد هاى فرهنگى دولت ما خودانتقادى غربى ها را نيز به معناى تأييد نظام قرون وسطايى خودشان مى گيرند. مطالعات ياد شده در آنجا مى تواند به ما مربوط باشد كه بحث بر سر مسائل جهانگير مدرنيته است . بسى بعيد است كه ما بهتراز خودِ انديشمندان غربى بتوانيم مشكلات يا اگر دوست داريد بحران هاى آنها را نقد كنيم . در سال هاى اخير مشاهده مى شود كه مراكز فرهنگى جمهورى اسلامى از نقدهاى انديشمندانى چون نيچه ، هيدگر فوكو ، ليوتار ، رولان بارت و خلاصه پست مدرن ها و چپ هاى نو همچون گزكى عليه آن به اصطلاح غربِ كذايي بهره مى برد تا چهره خود را موجه جلوه دهند. به باور من بايسته است كه ما با اين انديشه هاى انتقادى آشنا شويم ، مدرنيته در خردباورى روشنگران سده هيجدهم درجا نزده است ، مدرنيته افزون بر انديشه اى كه از دكارت آغاز ره مى كند رودى خروشان از تجربه هايى است در توليد ، مصرف ، قدرت ورزى در پهنه جهان ، دست اندازى به طبيعت ، سبك زندگى ، شيوه هاى نو در هنر و ادبيات ، ساماندهى كار و سرمايه و خيلى چيزهاى ديگر . برخلاف قرون وسطى كه انسان خود را در محضر اقنوم هاى خطاناپذير مى انگاشت ، انديشمندان عصر نو با وقوف به خطاپذيرى انديشه و عمل خود در يك مسير خودانتقادى دايم حركت مى كنند. مى زيبد كه ما در مقام شهروندان جهان مدرن ، از تجربه هاى اين انديشمندان براى گشودن راه بهترى براى آينده بهره بريم ، اما اين پندار كه عرفان و حكمت هاى قرون وسطايى مى توانند حتى گره گشاى مشكلات جهان مدرن باشد پندارى تناقض آميز و ساده انديشانه است. اگر سنت گرايان معتقد به حكمت خالده را استثنا كنيم .هيچ يك از خودانتقادى هاى انديشمندان مدرن با اين واپس گرايى همسو نيست ، برخى از نوانديشان دينى از نگاهى ذات گرا چنين مى پندارند كه چون دنياى آزاد گشته از دگر سالارى بحران ها و مشكلاتى دارد ، ما كه هنوز از سياست قرون وسطايى عبور نكرده ايم مى توانيم به يارى مولوى و ملاصدرا و سهروردى مدرنيته را از مشكلاتش نجات دهيم . اين پندارها ، دانسته و ندانسته ، پيچيدگى هاى تفكر آزاد گشته را به آن گونه ايدئولوژى هاى واپسگرايى تقليل مى دهند كه هرجا و هر وقت ، چه در قديم و چه در عصر نو ،قدرت گرفته اند ، تحاوز به حقوق انسان از جمله شكنجه برآمد ساختار آنها بوده است نه امرى تصادفى و عارضى . شكنجه ساختارى از لوازم هميشگى ساختار دگرسالار بوده است ، هم از اين رو ، من اگر چه مورخ نيستم ، بر اين گمانم كه تاريخ استبداد تاريخ شكنجه نيز هست و شكنجه نهايت شر عظمى يا بدترين شيوه سلطه انسان بر انسان يا نهايت شر است .وحشت پراكنى از طريق مبتكرانه ترين شكنجه ها يكى از آسان ترين ابزار مستبدان براى رام نگه داشتن بندگان و به ويژه صاحب منصبان و اعيانى بوده است كه مظنون به سركشى و تهديد تاج و تخت بوده اند ، هرچند اين مستبدان در ايفاى نقش خداى قوم افزون بر قهر الطافى نيز داشته اند و گاه داده اند تا عادل شان بخوانند. اين عادل هاى خودخوانده همان قدر عادل بوده اند كه احمدى نژاد عدالت گستر بود و در عين حال به شكنجه گران پست و مقام و نشان علمى مى داد .آيا چيزى از گاو برنجى يا سيسيلى (Sicilian Bull)شنيده ايد ؟ در يونان باستان انسانى را كه مجرم تلقى مى شد ، در شكم تو خالى گاوى فلزى مى چپاندند و تنها دريچه اى را كه در پهلوى گاو قرار داشت مى بستند . زير شكم گاو آتشى مى افروختند كه گاو فلزى را دم به دم داغ تر كند. قربانى بدون آنكه راه فرارى داشته باشد ذره ذره تا دم مرگ پخته و كباب مى شد . صداى جيغ و فرياد او از لوله مخصوصى كه در دهان گاو نصب كرده بودند ، خارج مى شد. لوله را طورى طراحى كرده بودند كه جيغ و فرياد قربانى شبيه صداى گاو گردد . از آغاز تاريخ تمدن بشرى تاكنون انسان ها با هوش اهريمنى خود ، به ويژه در حكومت هاى دينى ، چه شكنجه افزار هاى مخوفى كه ابداع نكرده اند. هركس با چند كليك مى تواند شرح و تصوير اين ابزار را در اينترنت بجويد. در عصر قديم حتى به گردِ گمان كسى نمى رسيد كه در باب خاستگاه خشونت همچون انديشمندان عصر ما انديشه ورزى كند. هيچ نشانه اى در دست نداريم كه يك عالم قديمى از خود پرسيده باشد كه شكنجه چرا همواره بخشى جداناشدنى از رفتار حاكمان بوده است . نهايت آن بود كه آن را از نفس اماره فردى مى دانستند و شاهان را نصيحت مى كردند كه با رعيت مهربان تر باشند . من عامداً گاو سيسيلى را مثال زدم چون انگار اين شكنجهْ افزار به گونه اى نمادين به ما مى گويد كه هدف شكنجه اساساً چيزى ريشه اى تر از اقرار گيرى است . هدف شكنجه دستيافت به نهايت دگر سالارى است ، يك طرف انسانى كه به خدا تشبه مى كند و طرف ديگر انسانى كه بايد به گاو نازل شود . به بيانى دگر، در شكنجه رابطه دو انسان بايد به رابطه خدا و بنده تبديل شود، در شكنجه انسانيت محو مى شود. در كهريزك و گوانتانامو زندانى لخت و عور را وامى داشتند تا چهادست و پا راه برود و همزمان صداى حيوان درآورد . در مورد گوانتانامو اعتراض برخى از منتقدان خشمگين آن بود كه اين پديده اى قرون وسطايى است كه به ساختار دموكراتيك نمى چسبد، چرا كه تمامى انديشه مدرن بر خودسالارى و خود آيينى سوژه متكى است .و حال آنكه شكنجه نهايتِ سوژه زدايى (desubjectification) است . علت شكنجه و خشونت ساختارى را فقط در رأس هرم نبايد جُست . در فرهنگ و در هواي فرهنگى كه فرداً فرد اهالى آن اقنوم گرا و حضرت پرور و جوهر انديش اند قدرت فاسد هر دم از نو بازتوليد مى شود. بالاسر نگرى ، حضرت پرورى ، ذات گرايى ، و اقنوم گردانى (hypostatization) در تمامى رگ و پى و اعصاب فرهنگ ما ، در شعر ، نثر ، شيوه هاى خطاب ، موسيقى ، نادر آثار نقاشى ، در معمارى ، در حكمت و در جنبش هاى سياسى و اجتماعى ، و در روابط گفتارى ما خانه زاد شده است . بحث بر سر آن نيست كه مولوى با پله پله بالا رفتن از نردبان آسمانش خداى را ملاقات كرده يا خيال خدا را . ما از تجربه شخصى او هيچ نمى دانيم و ارزش ادبى و محتوايى آثارش نيز در جاى خود ستودنى است ، اما وارد شدن اين تجربه شخصى به جهان سياست جز از استبداد خونبار سر در نمى آورد و اين را خودِ مولوى هم هرگز نخواسته است . سياست گرداندن شهر و امور عامه است و در كل هيچ چيزى بهتر از گفتگوى خود عامه در باره امور و حقوق خودشان نمى تواند چرخ سياست را در جهت مطلوب ترى به حركت درآورد. اريستوكراسى افلاتون و فارابى و سهروردى و عزيزالدين نسفى و همه سياست هاى عرفانى در اصل به معناى حكومت طبقه اشراف و به اصطلاح خرپولان نبود . أريستوس در يونانى به معناى بهترين بود و داناترين شهروندان يا همان فيلسوفان بهترين شهروندان شمرده مى شدند و دموس يا عامه مى بايست هر يك در كاست و طبقه مقرر خود صرفاً اطاعت كنند. در واقعيت اما هرگز چنين حكومتى نيز تحقق نيافته است مگر به گونه فاسدش كه ارسطو آن را اليگارشى مى خواند .امر شخصى به شخصى كه آن امر را تجربه مى كند متصل است حتى اگر ملاقات خدا باشد . سياستِ متكى به امر شخصى با مرگ آن شخص به دست ديگرانى مى افتد كه غالباً اداى آن شخص مرده را درمى آورند . در مقياس كوچك تر نيز تجربه نشان داده است كه اگر زمانى بايزيد و ابوسعيد پير جماعتى از صوفيان بودند ، پس از مرگ آنان كم كم به تعبير حافظ صوفيان حقه باز و دام گذار خانقاه ها و مساجد را بنياد مكر و فريب خلق و به گزارش ابن بطوطه دكان عايدات و اوقاف كردند. بنابراين ، در اينجا مشكل مؤمنانى نيستند كه به دگرسالار همه دگرسالارها و به قول مجتهد شبسترى به معناى همه معناها يا خدا ايمان دارند و ازخداى خود المثناهايى در قالب شاه و ولى وامام خليفه و داروغه وامام شهرنساخته وآنجا كه پاى سياست(شهرگردانى ) در كار است حق اول و آخر را از آن شهروندان دانسته اند. خود حافظ به شهادت ديوانش از جملهِ همين مؤمنان بوده است جز اينكه او نيز در درون ساختار سنت يا فرهنگى سر تا پا دگرسالار ، به رغم شكايت و شكوه اش از جور دوران ، كمينه تصورى از سياستى كه در آن عموم حق اول و آخر باشند نداشته است . و عارفان بزرگ هم . اما اين مؤمنان در درون ساختار فرهنگ دينى فساد و ريا و تباهى را بو مى كشيده اند . عادت و رسم عمومى را مقلدانه و آكنده از خودپرستى و خصومت مى يافته اند و از همين روى ، به رابطه اى با خدا كه از نوع پالوده ترى است روى آورده اند . كم كم همين رابطه دنيا گريز شخصى و درونى نيز از فرقه هاى مردم فريب سر در مى آورد . به اصطلاح امروزى زمانى عرفان حلاج نسبت به دستگاه حاكمه نقش اپوزيسيون ايفا مى كند، با شاهخداى دنيوى در مى افتد . پس از غزالى و از آن بيش بعد از حمله مغول عرفان از شاه برون به شاه درون پناه مى برد . عرفان خود را از دنيا و سياست كنار مى كشد ، در زمانه حافظ كم كم شاهان عالم معنا و شاهان دنيا همدست و همكاسه مى شوند و اين رابطه با قدرت سياسى در عصر صفويان حاد و پركشمكش مى شود . عارفان بر آن سر بودند تا خداى خود را از تاريخ نجات دهند ، اما خداى آنها نيز چون هر اقنوم و دگر سالارى از ورود به تاريخ و در نتيجه از ورود به فرهنگ عامه و مناسبات قدرت گريزى نداشت . اين است كه عواطف حساس و احساسات ظريف هنرمند بزرگى چون حافظ زيستن بر وفق عادات زمانه را تاب نمى آورد .

    سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم
    تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
    من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
    قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
    سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
    که من این خانه به سودای تو ویران کردم
    توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
    می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
    از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
    کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     
    • کورس عزیز

      درک و تفسیر شما از دو مقوله “استبداد” و “ظلم یا ستمگری” که در منفورترین شکل خود به آزار، شکنجه، حبس، اعدام، قتل، تجاوز، جنگ، قتل عام و نسل- کشی و جنگ جهانی‌ و کار‌برد سلاح اتمی‌ می‌کشد- درکی ذهنی‌ احساسی‌، عاطفی و انسانی‌ و کمی‌ جانب دارانه است. شما به اعتراف خود مورخ نیسیتید و واضح است که فاقد شناخت تاریخ به منزله‌ی سرگذشت نبرد طبقات تحت سلطه برای رهایی از ظلم طبقه حاکم و یا مقاومت در مقابل کشورها، حکومتها یا قدرتهای تجاوز گر و استعماری سلطه گر در دورانهای خاص خود بود است.

      در بطن کلمهٔ استبداد مفهوم سیاسی “توازن قوا” نهفته است. استبداد یا دیکتاتوری به معنی‌ سیاسی آن یعنی‌ سیادت طبقاتی یک طبقه اجتماعی بر طبقات دیگر. نتیجتا آن چه ظلم یا ستمگری محسوب میشود در کلیتش به معنی تحمیل خواسته‌های منجمله غیر قانونی‌ و غیر مشروع طبقه حاکم بر سایر شهروندان است. فرهنگ و ارزشهای رسمی‌ و حاکم در هر جامعه‌ فرهنگ و ارزشهای طبقه حاکم بر آن جامعه است.

      و اما آیا این خداشاهان و موبدان شریتمدار را فقط در هزارهای گذشتهٔ مصرو هتوسا، سومر، بابل، یونان، روم، و ایران می‌‌توان یافت؟ یا در دوران پسا کانت و دکارت هم میشود حضور این خدایان مدرن را در یافت؟

      آیا تزاران روس، قیصران آلمان، شاهان و ملکهٔ‌ انگلیس در کاخ‌های باشکوه خود همچون آثار بجا مانده از قرون و هزارهای گذشته در نقش موزه زنده و متحرک به نمایش در می‌آمدند یا آنها هم خود را نماینده خدا روی زمین می‌دیدند و موبدان درباری واسطهٔ بین آنها و جماعت “خود سالار” اثر روشنگری بودند که در تصمیم گیری مسایل سیاسی و اقتصادی خود نقش موثری داشتند؟ نتیجهٔ رقابتها و ستیز‌های مصیبت بار جهانی‌ خداشاهان آنگلو‌ساکسون، ژرمن، و روس در عصر مدرن به کجا انجامید؟؟ در پایان جنگ اول جهانی‌ و هنگام تحمیل قرداد صلح ورسای به آلمان توسط فاتحین جنگ، وودرو ویلسون کار گزار مستعمرهٔ سابق و امراتوری جوان تولد “نظم جدید جهانی‌” و خداشاه آمریکا را اعلام کرد.

      ۲۶ سال بعد در پایان جنگ جهانی‌ دوم خداشاه جوان و جهان صرفا برای تنبیه دشمن تسلیم شده و دادن درس عبرتی به رقبای احتمالی‌ در آینده – علی‌‌رغم تسلیم امپراتور هیرو‌هیتو خداشاه ژاپن – توسط ۲ “گاو- برنجی” اهالی هیروشیما و ناکازاکی رو “گاو – پز” نه، که با تشعشعات هسته ‌‌ای برّه – کباب کرد. هدف از این “بره – پزی”‌ها این بود که دگر سالاران قرون وسطایی و خود‌سالاران عصر مدرن بفهمند که خداشاهی مسلح به دانش اتمی‌ و صنعت و اقتصاد مدرن پا به عرصه وجود گذشته است و هر کس که بخواهد سر تعظیم در بارگه او فرود نیاورد باید در “گاوه – برنجی” او فرو رود، کباب شود و فریاد و ناله مرگ سر دهد. از آن روزگار تا بحال کره، ویتنام، افغانستان، عراق و کشورهای دیگه کباب پزی عمو سام را با پوست و گوشت و استخوان خود تجربه کردند.

      مولوی‌ و عطارو شبستری و غیره که جای خود دارند اگر همهٔ عوامل ارتجاع فرهنگی و ظلم و شکنجه و جنگ خون ریزی تمام هزارهای گذشتهٔ بشرییت را از پیش از باستان تا پیش از جنگ اول جهانی‌ یه جأ جم کنیم و مقابل خداشاهان و کارگزاران مذهبی‌ نظامی مدنی عصر مدرن قرار بدیم قطعاً آنها از دیدن این همه توحش و وحشت آفرینی مدرن بیهوش میشوند. تنها در جنگ جهانی‌ اول بیش از یک میلیون اسب کشته شد، در پایان جنگ دوم جهانی‌ تخمین قربانیان انسانی‌ بین ۵۰ تا ۸۵ میلیون رسید. این رقم خود از تمام جمعیت کرهٔ زمین در هزارها و قرون گذشته رو هم قطعاً بیشتر است. عصری که کارگزاران “نا‌خدای” امپراتوری جدید، تربیت شدگان مکتب خود‌سالار کانت دکارت و لاک جمع شده در اتاق‌های فکری که سلاطین سرمایه تامین مالی‌ می‌کنند، “بره – پزی” عمو سام را “خسارت جانبی” ناگزیر در جهت حفظ سلطهٔ جهانی‌ اربابان خود تعریف می‌کنند.

      شاملو که خود از نظام عروض متنفر بود صریحاً بیان می‌کند؛ حافظ سرور همهٔ شعرا در همه زمانهاست. در واقع نه در پرتو اندیشهٔ (در قالب شعر) مدرن حال و گذاشته تاریک و غمبار بشر قرون وسطایی و عصر مدرن آشکار میگردد (به قول احسان طبری – هست انسان گرگ انسان، یا به قول گارسیا لورکا، درنده گان درنده تر از پلنگان)، بلکه با مشاهده درک و راه یافتن به عمیق‌ترین نقطه روح و نهاد بنی‌بشر است که این راز کشف و برملا میگردد، و از اعماق تاریکی‌ فرهنگ دگر سالار اقنوم پرور قرون وسطایی ایران درنوردیدهٔ زیر سم اسبان مغولان خونریز، رندی “جاهل” فریاد بر میاورد تا به گوش ساکنان زمینی‌ همه اعصار و ساکنین حرام عطر عفاف ملکوت برسد.

      آدمی‌ در عالم خاکی نمیاید بدست

      عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی‌

       
      • على عزيز: بر شما درود مى فرستم و از اينكه از ديدگاه ماركسيستى نقد فرهنگى مرا در بوته نقد نهاديد سپاسمندم .اگرچه امكانات پيام رسانى براى من محدود ، كند و دشوار است مايلم يك نقطه تفاهم مشترك با شما پيدا كنم تا بتوانم وارد گفتگو شوم . عجالتاً به چند اشاره بسنده مى كنم :
        ١- از پاراگراف نخستِ شما اگر درست فهميده باشم چنين دريافت مىشود كه درك من از ستم و استبداد ذهنى است ، چون جمله افتتاحيه بخش 1مانيفست حزب كمونيست ماركس و انگلس را مورد غفلت قرار داده ام :” تاريخ تمامى جوامعِ تاكنون موجود تاريخ مبارزات طبقاتى بوده است ” نخست عرض كنم كه شما از اذعان من به مورخ نبودن چيزى غير از منظور من دريافته ايد كه حتماً اشكال در نارسايى و اختصار كلام من بوده است . منظور من اين است كه من از سه هزار سال پيش تاكنون به شيوه پوزيتيويستى اطلاعاتى در باره موارد شكنجه در تمامى حكومت ها را در دست ندارم ، اما بنا به شناختى كه از هر حكومت خداشاهى قرون وسطايى- و فرقى نمى كند مدرن- دارم شكنجه نه تنها پارسازه ساختارين اين حكومت هاست بل شكنجه گاه همان جايى است كه چهره اين نوع مناسبات قدرت به گونه اى ماهوى آشكاره مى شود . اما شما يا همه قسمت هاى ريشه ها را نخوانده ايد يا توجه نكرده ايد كه عجالتاً من از فرهنگ دينى و به ويژه فرهنگ دينى گذشته خودمان سخن مى گويم و در عين حال مكرر اشاره كرده ام كه خشونت هاى عصر مدرن به دلايلى از جمله تكنيك كشتار انبوه و مهار وجود اجتماعى بپاخاسته گسترده تر بوده است . اشاراتى گذرا به ظهور فاشيسم و كمونيسم روسى و جنگ داخلى اسپانيا كرده ام كه دقيقاً شماره اش يادم نيست ، اما فعلاً بحث من متمركز بر مصيبت كنونى ماست كه واپس گرايى قرون وسطايى آن را نمى توان ناديده گرفت . وعده داده ام كه بخش بعدى فرهنگ مدرن خواهد بود گرچه از نظر مقايسه تا همين جا نيز به دكارت و كانت و هگل و شلينگ و كاستورياديس و آرنت اشاراتى كرده ام .خشونت هايى كه شما بر شمرديد گفتن ندارد . مهم آن است كه از سطح گزارش به ريشه يابى گذار كنيم . شكنجه شكنجه است و هرانسانى حتى يك نفر در شكنجه كمابيش همان قدر درد مى كشد كه هريك از ميليون ها نفر در اتاق هاى گاز هيتلرى . حالا اينكه چنگيز خان و آتيلا بمب اتم نداشته اند بحث ديگرى است . برگرديم به مسئله تاريخ . آيا تقليل دادن تمامى تاريخ به مبارزه طبقاتى به معناى دانستن تاريخ است ؟ اصلاً آنچه ماركس مى گويد و در كتب مختلف تفصيل داده است فلسفه تاريخ است نه تاريخ به معناى رسمى كلمه يعنى وقايع نگارى . تشخيص من هم از ديد ديگرى بر حسب فلسفه تاريخ بوده است .
        ٢- مانيفست از يك صفحه بدون عنوان آغاز مى شود :” شبحى در حال تسخير اروپا ست . شبح كمونيسم ” . مانيفست تقريباً در سال ١٨٤٨ نوشته شده است . تا اين زمان كه سال ٢٠١٥ است اين شبح هنوز اروپا را تسخير نكرده است، اما رخدادهايى چون انقلاب اكتبر ١٩١٧ و انقلاب چين و كوبا رخ داده اند و به سبب جنگ جهانى دوم بخشى از اروپا از جمله آلمان شرقى سابق نيز به بلوك شرق الحاق شد . در كشورهاى عقب مانده و فئودالى اى چون روسيه و چين انقلاب سوسياليستى شد. حاصل اين انقلاب ها را مورخان نوشته اند . شوروى سابق از هم پاشيد . آنچه در چين و تا حدى كلنى اقتصادى آن يعنى ايران مى بينيم يك سرمايه دارى دولتى و در ايران يك اليگارشى نظامى – سياسىِ رانتىِ مافيايىِ نفتىِ فاسد است .در ايالات متحده و اروپا هم با توليد رضايت در داخل و برون سپارى خشونت ، به رغم همه بحران ها ، چندان إقبالى از احزاب كمونيست نمى شود . من در حد توانم رخداد هاى عالم انديشه و واقعيات و مسئله ها را دنبال مى كنم ، ما به هيچ وجه در دنيايى كه بيعدالتى ، زور ، تبعيض ، جنگ ، شكنجه ، بهره كشى انسان از انسان ، خوارداشت زنان ، و سودانديشى قدرت هاى برتر از آن رخت بربسته باشد زندگى نمى كنيم ، اما آيا آن شبح كذايى مى خواهد جهان سرمايه دارى را تسخير كند ؟ اى عزيز : خيلى دلم مى خواهد به اندازه آمريكا آزادى داشتيم تا با وقت كافى مى نشستيم و با هم صحبت مى كرديم . دموكراسى راستين يا نقش تعيين كننده مردم ، هم در اقتصاد و هم در سياست ، – چيزى كه در جنبش ضد وآل استريت و قبلش در تظاهرات اسپانيا مى گفتند – تنها وقتى تحقق پيدا مى كند كه دولتى در كار نباشد . تا دولت هست كمونيسم مى شود سرمايه دارى فاسد دولتى و سركوب پليسى آزادى هاى فردى . اين امتحانى پس داده شده است ، يكبار دولتى نزديك به بى دولتى به نام كمون پاريس شكل گرفت . به دو ماه نكشيد كه همان به قول شما متمدن ها با يكى از وحشيانه ترين طرق به خاك و خونش كشيدند . اگر مى شد در وقت كافى افتخار گفتگو با شما را داشته باشم شايد بهتر مى توانستم حرفم را بزنم . من هيچ خشونتى را با خشونت ديگرى تطهير نمى كنم . اين نوع تطهير مرا به ياد آقاى خامنه اى مى اندازد كه پس از سر و صداى جهانى كهريزك در نماز جمعه اى مى گفت : خودتان مگر گوانتانامو و ابوغريب نداريد. يا از احمدى نژاد مى پرسيدند : شما چرا زندانى سياسى داريد و او تيك زنان و با چشم نيم بسته جواب مى داد : شما چرا سرخپوست ها را كشتيد ؟ من ذهنى فكر نمى كنم دوست من ، اما انسانى فكر مى كنم و انسان را تقليل پذير به طبقه نمى دانم هرچند طبقه را بى اهميت نمى دانم . به قول كائوتسكى طبقه كه نمى تواند حكومت كند . مثلاً كارگران كه نمى توانند همه با هم حكومت كنند . نمايندگانى انتخاب مى كنند كه به محض حاكم شدن ديگر كارگر نيستند و به قول خود كمونيست هاى روسى نومنكلاتور ها ( نخبگان) حزبى هستند و هميشه حق با حزب است . يك اتحاديه كارگرى مستقل در فضاى دموكراتيك به مراتب بهتر از حقوق كارگران دفاع مى كند . اين ها نظر من نيستند ، تجربه شده اند . استالين يك خدايگان و دگرسالار بود كه با تكنولوژى مدرن مهار همه را بنده خود مى خواست . شكنجه سفيد در زندان هاى اين تزار سرخ ، با شكنجه در ابوغريب و كهريزك هر سه از نظر انسان طلبى يكى هستند و اين آن را تطهير نمى كند چون مرگ و درد نيابت ناپذير است . هيچ كس به جاى ديگرى درد نمى كشد . هيچكس به جاى ديگرى نمى ميرد . شمارش قربانيان انسانى و اين گفته كه تعداد كشته هاى هيروشيما بيش از اعدام شده هاى ٦٧ بود شمردن اجساد به مثابه سيب زمينى است . هر انسانى جهانى است . ماركس نيز در ايدئولوژى آلمانى و دست نوشته ها كه استالين تا مدت ها بايگانى شان كرده بود اين را به گونه اى ديگر بيان مى كند .
        ٣- نمى دانم شاملو كجا چنين حرفى زده است . اگر چنين گفته ، معنايش اين است كه شعر همه شعرا در تمامى تاريخ را خوانده است . ولى ، خب ، اين را به حساب اغراق شاعرانه مى گذاريم .ببين ، دوست عزيز : من هم حافظ را هنرمندى يگانه در فرهنگ دگرسالارى معرفى كرده ام ، هم شاملو و هم حافظ را شخصاً بسيار دوست دارم . اما شرف پژوهش اقتضا مى كند كه دلبستگى شخصى را كنار بگذارم ، فتوا ندهم ، و هر نظرى را با استناد به متن و ساختارى كه متن در آن آفريده شده توضيح دهم و در اين مورد حتى نسبت به دلبستگى هاى خود نيز بيرحم باشم .شما اگر ايرادى داريد مشخصاً با ذكر مصداق مطرح كنيد . در خدمت هستم .
        ٤- شما مى فرماييد كارگزاران ناخداى امپراتورى جديد تربيت شدگان مكتب خودسالار كانت و دكارت و لاك هستند ؟ اين چه حرفى است عزيز من . ماركس و انگلس را اگر مى گفتيد يك چيزى . اگر دكارت و كانت و هگل نبودند ماركس و انگلس هم نمى توانستند در انديشيدن – توجه بفرماييد : در انديشدن – خودسالار باشند . كتاب فوير باخ و پايان فلسفه كلاسيك آلمان را بخوانيد . آنجا مى بينيد كه انگلس با چه احترامى از دكارت ياد مى كند . فلسفه مدرن يك پيشروند خود انتقادى است و همه آن اوتونوم يا خودسالار است . ماركس به سنت روشنگرى تعلق دارد . او جزء همان پيوستارى است كه دكارت و كانت هم جزء آن هستند . علت تحقق نيافتن كامل خودسالارى سرمايه و بازى هاى قدرت است و نه كانت و دكارت بيچاره . در ضمن برخى از چپ ها با كاپيتال و مانيفست مثل كتاب مقدس رفتار مى كنند . ماركس وقتى زنده بود گفت : من يكى خوشحالم كه ماركسيست نيستم .
        شاد و كامروا باشيد

         
        • کوروس عزیز، با عرض سلام و درود و تشکر از پاسخ به نقطه نظرات بنده مرتبط با پست ریشه‌ها-۳۲۴

          ۱- شما طبق باور و مجددا بماند هنا ارنت فاشیسم آلمان و هیتلر را همراه و همسنگ با کمونیسم روس و استالین مورد ارزیابی قرار می‌دهید که بیانگر دیدگاه فرهنگی قالب جهانی اما رو به افول آنگلو‌ساکسونها (آمریکا- انگلیس) و فاتحین جنگ دوم جهانیست و تلاش بسیار شده که همین موضع در تفکر بقیه مردم جهان خصوصا نخبگان سیاسی فلسفی‌ اونها قالب شود. من قصد دفاع از استالین را ندارم، اما به همین مختصر اکتفا می‌کنم که انگار ظلم استالین بر روسها ظاهرا برای غربیان به مراتب بیش از خود روسها “اعیان” است، و ظاهرا روسها از این “دورهٔ تاریک تاریخ خود بسیار از غربیان بی‌ اطلاع تر اند”. چند سال پیش بی‌بی‌سی گزارشی “مستند” راجع به استالین تهیه کرده بود و در این ارتباط گزارشگر به روسیه سفر کرده و از دیدن عکسهای بزرگ استالین بر دیوارهای تالارهای گوناگون در روسیه و تجلیل از او به عنوان یک قهرمان ملی‌ دوران جنگ دوم بسیار متعجب و بر آشفته بود و از نمایش عصبانیت خود نیز ابایی نداشت. انتظار او این بود که روسها هم از دریچهٔ چشم او (فاتحین آنگلو ساکسون) به استالین همانند هیتلر نگاه کنند. بینش او توسط آن چه دستگاهای امنیتی غرب “پرپاگاندای سیاه” مینامند شکل گرفته بود بی‌ آنکه خود بداند.

          ۲. منظور از تاریخ وجه قالب آن یعنی‌ تاریخ کنشهای عظیم اجتماعی مبارزات نبردها و جنگهای منطقه ایی و جهانی‌ بود و تحولاتی که بر آنها تاثیر گذار است، همچون توسعه صنعت، اقتصاد، ترابری، ارتباطات و غیره.

          ۳.اشاره کردید که در ایران یک “سرمایه داری” دولتی، الیگارشی- مالی- نظامی- رانتی- مافیأی- نفتی‌- فاسد حاکم است. که با شما در این زمینه موافقم اما توصیه می‌کنم که پست اینجانب را در صفحهٔ “حرفهای مفت آیت الله” با عنوان “سیاست توسعه ایران با تاکید بر اقتصاد مقاومتی ابلاغ شد؛ علم اقتصاد مال خر نیست” بخوانید، در ضمن برای پست شما هم آنجا نظر درج کردم. لازم است که توضیح بدهم که من در جستجوی شبح یا اقبال حکومت کمونیستی نیستم. ۲۰ سال بد از جنبش گارگران بندر کدانسک لهستان به رهبری لخ والسا که منجر به فرو پاشی نظام سوسیالیستی شد شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی از کارگری که در این جنبش شرکت داشت طی‌ مصاحبه‌ای از او پرسید که از آزادی خود کسب کرده لذت میبرد؟ و او در جواب گفت که آنزمان کار داشتیم آزادی نداشتیم و حالا آزادی داریم اما کار نداریم. در نظام سرمایه داری از شهر وند کسب ری جهت تامین معیشت نمیشود بلکه از او جهت اینکه چه گونه دولت حاکم مالیاتی را که او پرداخت کرده خارج کنند – ظاهرا طلب ری میشود.

          ۴. شرکت آزادانه و همه‌گیر در تصمیم گیری برای بهبود همه جانبهٔ حیات بشری مستلزم مالکیت عمومی بر منابع ثروت و ابزار تولید ثروت است. در دموکراسی‌ آمریکایی‌ بشکل ساده نقش شما اینست که اگر حقوق بگیر (کارگر، کارمند، کارشناس، متخصص، مدیر، مدیر کّل) باشید در انتخابات محلی یا ایالتی یا ملی‌ بین “کوکا کلا/جمهوری- خواه” یا “پپسی کلاه/ دموکرات” یکی‌ را انتخاب کنید. تعیین سیاست و مصالح کوکا کولا و پپسی کلاً با مالکین و سهام دران بزرگ- نه کوچک – است. در این مورد گفتنیها بسیار است من نیز دلم میخواست که میشد از نزدیک با شما این بحثها انجام میشد. مختصر بگویم که امپرتوری آمریکا بر آماده از ارادهٔ آزاد عموم مردم یعنی‌ “دموکراسی‌” نیست، بلکه “دموکراسی‌” به مفهوم “حق انتخاب” آن هم بر حسب توانایی مالی‌ فرد شهروند همچون مثال بالا زاییدهٔ شرایط مساعد اقلیمی و منابع طبیعی فراوان آن بوده است. دموکراسی‌ یا استبداد در بطن خود مفهوم توازن- قوا را حمل می‌کنند؛ توازن قوا بیانگر توازن و توزیع ثروت است و پایگاه اجتماعی، و ثروت زاییدهٔ منابع سرشار طبیعی و نیروی انسانی‌ فعال و کارآمد. میزان بهرمندی شهروند از این دمکراسی متناسب با سهم او از ثروت تولید شده است. ساکنین خیابان پنجم نیو یورک و کارتن خوابهای خیابانها و تونلهای متروکهٔ قطار زیرزمینی نیو یورک شهروندان جامعه “خود سالار” اند، اما آن “خود” کجا وو این “خود” کجا؟

          جام می و خون دل هر یک به کسی‌ دادند // در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

          در این میا‌‌ن نقش طبیعت و فراوانی انرژی‌ و سهولت مهار آن در ساخت تمدنها (دایره قسمت) نقش اساسی‌ بازی می‌کند. پیداش تمدنها خود معلول فراهم بودن شرایط مطلوب منابع طبیعی و انرژی‌ لازم است.

          ۵. اشاری من به کارگزاران دگر – سالار (پیروان و مزد بگیران خدایان سرمایه) اتاق فکر امپراتوری آمریکا (امثال کیسینجر و بریژینسکی در سیاست و میلتون فرید‌ من در اقتصاد) بود که خود را قاعدتاً و از نظر تاریخی فرهنگی میراث دار فرهنگ عصر مدرن کانت دکارت لاک هگل (حتا اگر نه در اعتقاد و عمل) میداننند نه مارکس و اینگلس که از این دو بیزارند. قصد من اصلا بی‌ احترمی به کانت دکارت هگل یا فو یر باخ نیست و فکر می‌کنم سؤ تفاهم شده.

          ۶- به خاطر میارم که نظر شاملو در مورد حافظ را در مقدمهٔ حافظ شاملو در دوران دانشجویی خواند باشم. اما دوست دارم که با شما این مطلب را در مورد حافظ در میا‌‌ن بگذرم. من بر این باورم که او خود بزرگترین نقاد هستی‌ است. کسی‌ راجع به او نقدی نخواد کرد که او خود نکرده باشد. الماس را فقط با الماس میترشاند.

          گر به دیوان غزل صدر نشینم نه عجب ///// سالها بندگی صاحب دیوان کردم

          با سپاس، دلشاد باشید

           
  40. بخش پنجاه و پنج
    دونگری یا دو پرستی؟ (داستانِ توفانِ سومری)
    تفاوتِ دیدگاهِ ادیان زرتشتی و اسلام فراوان است از جمله در نگاهشان به اساطیر و افسانه ها.
    مثلا، در داستان نابودی جهان، ایرانیان دو اسطوره و قصه داشتند و دارند. یک داستان مربوط به جمشید در پیش از اسلام است که حتا اگر راست باشد، خیلی راحت می توان آن را یک دروغ، افسانه، اسطوره، تخیل و یاهرچیزی چون این ها گفت و از شرِ متعصبان درامان ماند و سر را برباد نداد.
    دیگری اسطوره ی سامیِ نوح است که با وجود عدم انطباق با عقل و منطق، اگر مورد نقد و بررسی قرار گیرد، نقاد باید جانش را در کف دست بگذارد و منتظر حکمِ مرگی شود که روحانیان مسلمان صادر، و مقلدانش اجرا می کنند.
    بنا به روایت های فراوان، که بسیار هم منطقی می نمایند، داستان نوح در تورات، کپی برداریِ دستکاری شده ی داستان توفانی است که سومریان داشته اند.
    احتمالا داستان نوح در قرآن نیز کپیِ تغییر یافته ی نوح در تورات است؛ و روحانی های حافظِ اسلام، با این که می دانند هیچ عقل سلیمی این قصه را تایید نمی کند برای حفظ نام و نان، با تمام قدرت می کوشند تا هرطور شده آن را علمی و واقعی بنمایانند و در این راه از هیچ کاری فروگذار نیستند.
    در «پهلوان نامه ی گیل گمش»برگردان حسن صفوی. نشرامیرکبیر رویه های 204 تا 2014 چیزی نوشته اند که چکیده اش تقریبا این می شود:
    پدر خدایان و خدای آسمان در شهری که برکنار فرات بود خانه داشت و همراه با خدایانی چون « نی نورتا» ی والا و« اننوگی» ایزدِ رود و جویبارها و « اِ آ » در آنجا زندگی می کردند. ایزد بزرگ از انبوه مردم و آشفتگی و غوغا برآشفت و به خدایان گفت که همهمه و غوغا خواب وآرامشش را گرفته است و ایزدان، تصمیم گرفتند لگام توفان را رها کنند تا همه چیز را نابود کند.
    ایزد پاسدارِ اِ آ تصمیم گرفت تا « اوتنَ پیش تیم » ( کسی که داستان را برای پهلوان گیل گمش تعریف می کند) را از تصمیم خدایان آگاه سازد و به او فرمان داد تا همه ی دارایی اش را فرو گذاشته و به ساختن کشتی اقدام کند.
    به او گفت: « … آن کرجی که خواهی ساخت، اندازه هایی چنین خواهد داشت: بگذار درازی آن با پهنا برابر باشد، بگذار سایه افکنی برآن پایه گیرد که صندوق میان پرستشکده را ماند. آنگاه ، از تخم هر آفریده ای زنده، در آن کشتی بگذار و به فرمان من باش … ».
    اوتنَ پیشتیم می گوید : … آنچه فرمودی به روی چشم اما به مردمِ کنجکاو که مرا در حال ساختِ آن خواهد دید چه بگویم؟ پاسخ می شنود که : بگو چون خبردار شده ام که خداوند( انلیل) خشمی سخت برمن گرفته است باید سرزمین او را ترک کنم …»
    راوی می گوید که: … در فردا همه خویشان و اقوام را جمع کردم. کودکان قیر می آوردند و مردان نیاز های دیگرم را فراهم می کردند….«…کف را چنان ساختم که یک میدان پهنا داشته باشد. به هرسویی یک سد و بیست آرش دارازی داشت و چهارگوشی را می ساخت. برآن شش اشکوبه پایه گذاردم که با اشکوبه ای در زیر کف ، همگی، به هفت رسید….». گوینده دراین جا شرحی از چگونگی ساختن کشتی و کُشتنِ گوسپندان و گاومیش ها برای خوراک کارگران و سیراب کردن آن ها توسط شراب های گس ، سرخ ، مرد افکن، و سفید می گوید و مدعی است که چنان بساط بزمی برای ساختن کشتی برپا کرده که شبیه به جشن سال نو بوده است. اوتنَ پیشتیم شرح می دهد که هفت روزه کشتی را ساخته و با دار های ستبر آنقدر کشتی را جابجا کرده تا سرانجام دوسوم آن در آب یله شده است.« … پس آنچه از دارایی در جهان داشتم همه یک سره در آن کشتی گذاردم ، از زر و سیم تا جانواران خانگی را ؛ سپس خانواده ام ، خویشاوندانم، و جانداران دشت ، از رام و ناآرام، همه در کشتی شدند. تخم آنچه را می بایست پس برداشتم و در جای خود بنهادم. استادکاران از هرپیشه یا هنر را در آن کشتی خانه دادم، و آنگاه چشم به «شامش»(شمش یا شمس) خداوند خورشید دوختم تا پیام خداوندگار اِ آ را به من بازگوید. …. پس آن گاه که فرموده بود رسید … ».
    بنا به این روایت، توفانی سخت در می گیرد و شش شبانه روز ادامه می یابد و بعد از پایان یافتن توفان ، اوتنَپیشتیم… نخست کبوتری رها می کند که جایی برای فرود نمی یابد؛ بعد پرستویی که او نیز باز می گردد ؛ و در مرحله بعد زاغی که می رود و خشکی می یابد و باز نمی گردد.
    در پایان این داستان خدایان به پاداش ساختن کشتی و نجات آدمیان به « اوتنَ پیشتیم» و همسرش عمر جاویدان می دهند.
    به گمان نگارنده ، در زمانی که یهودیان به اسارتِ بابلی های رفته، و با فرهنگ آنها آشنا شده بودند بسیاری از اسطوره ها و افسانه های آنها را مثلِ داستان آفرینش ، افسانه ی خدای شراب ، داستان توفان ، جاودانگیِ اوتنَ پیشتیم و امثالهم را گرفته و با دستکاری و متناسب کردن آن با روحیه قوم ، و سود آوریش برای ربی و خاخام ، به شکلی جدید، در عهد عتیق به اسم خود ثبت نمودند و سپس، آنها با اندکی تغییر وارد قرآن شده اند.
    شاید بعضی بگویند قوم یهود نبودکه از مردم سومر و اکد و بابل و امثالهم کپی برداری فرهنگی کرد، بل مردمِ بین رودان بودند که از افسانه و داستان های تورات و دیگر آثار فرهنگی یهودیان کپی برداشته اند.
    این گفته مثل حرفی است که آن عالم! مسیحی در باره ی دین میترا گفته و سبب خنده ی شنوندگان و خوانندگان گردیده است. همان کشیشی که درجه ی سواد و اطلاعاتِ تاریخی اش چنان بوده که وقتی شباهت های فراوان میترایسم را با مسیحیت دیده، بی توجه به تقدم میترا برمسیح، فرموده که: «کفارِ مهر پرست از مسیحیان الگو گرفته و آداب و رسوم آن ها را تقلید نموده اند».
    قوم یهود مدعی اند که قدیمی ترین و معتبرترین کتاب دینی جهان را دارند و اتفاقات جهان و نحوه خلقت، از آغاز تاریخ، توسط نمایندگانِ آسمان در آن ثبت شده است. اما فقط ادعا می کنند . ادعایی که توان اثباتش را ندارند.
    اما، آثار باستانی فرهنگ های بین رودان به هر جوینده ی دانشی، اگر چه بضاعت علمی اش بس اندک باشد، ثابت کرده که دراین سرزمین، مردمی با تمدنی بسیار کهن می زیسته اند. مردمی که در چند هزار سال پیش کتاب خانه داشته؛ و بسیاری از علوم و فنون را ملت های دیگر از آنان آموخته اند؛ نه از تورات و عهد عتیق.
    قوم یهود، جز برپایه ی ادعا، هیچ نشانه ای تاریخی از سران و سرورانش ندارد و هنوز نتوانسته ثابت کند که افرادی همچون سلیمان، با آن عظمتی که در عهد عتیق آمده ، یا موسی با آن هییت و هیبتی که در تورات روایت شده، وجود خارجی داشته اند.
    ادعا های بی پایه و حرف های بی مایه منحصر به یک یا دو فرد و گروه نیست. در درازنای تاریخ فراوانند کسانی که مدعی چیزی شده و می شوند که توان اثابتش را نداشته و ندارند.
    به گمان نگارنده، هرچه فرد و اجتماع نادان تر، کم سوادتر، و ناتوان تر باشند ادعاهایشان بیشتر، و دروغ هایشان بزرگ تر، و سخنانشان غیرعقلانی تراست. چنان که هم امروز شاهدیم، هرکه دانش آموخته تر و آگاه تراست، پندار و گفتارش عقلانی تر و مستدل تر می نماید؛ و هرکه بی سواد تر و کم مطالعه تر می باشد، باورها و گفته هایش خرافی تر و غیرعقلانی تر می باشند.
    بعضی فرهنگ ها و از جمله سامیان، دروغ را نه این که بد نمی شمارند بل به هرقیمت شده می خواهند مخاطب خود را خام و ابله کرده و غلوهای غیر معقول خود را به آنان بباورانند و دراین راه چندان پیش می روند که دست بزرگترین دروغگویان تاریخ را از پشت می بندند.
    این دروغگویان، با هزار ترفند و نیرنگ اجازه بسط و گسترش استدلال و برهان را در میان خلق نمی دهند و روحانیان آنان ، همه ی منابر و تریبون ها را در ظاهر به اسمِ حفاظت و گسترش دین خدا، و درباطن برای حفظ و تقویت جهل توده ها در دست گرفته و به نام های مختلف و عناوین گوناگون سعی در خفه کردن مخالفانِ خرافات، به اسم مبارزه با دشمنان دین می نمایند.
    تکیه گاه جهل و خرافات، و تختی که سبب ِ سلطنتِ روحانیان بر مردم شده، دروغ و تزویر است. دروغ ها نخست به اسم معجزات در ذهن خلق تزریق می شوند و به مرور، دروغ شنیدن و دروغ گفتن امری عادی شده ملتی، فاسد ، دروغگو و ریا کار و زود باور می گردند.
    اگر چه خطر دارد اما،زمانِ سخن گفتنِ رازورزانه گذشته و هنگام صراحت و صداقت رسیده است. باید بر دیوارهای ترس، ترک انداخت و نخست به سراغ همان هایی رفت که سدها سال است در بن جانمان خانه کرده و شخصیت ما را چنان ساخته اند که بی امام و رهبر، و قدیس و پیامبر نمی توانیم زندگی کنیم.
    با احترام.
    دانشجو

     
  41. برادر نوری زاد سلام _ در تاریخ نوشته اند که پس از خباثت و جنایت کربلا و شهادت نوه پیامبر بدست نوکران ” ابن زیاد ” ملعون ، حاکم شام یعنی یزید ابن معاویه برای عوام فریبی مردم با حکمی ” ابن زیاد ” را برکنار و ” حجاج ابن یوسف ثقفی ” را جایگزین نمود که این شخص خیلی کثیف تر و جانی تر از سلف خود بود . اما برویم سر اصل مطلب که چندی قبل که روز 29 خرداد و روز شهادت دکتر علی شریعتی بود ، در سالهای قبل ، گاهی در روز شهادت دکتر شریعتی ، صدا و سیما لحظاتی را مطلبی ، نوایی و دعایی را از ایشان به هر شکل بود پخش میکردند ولی امسال در صدا و سیمانِ ” سرفراز ” و از این دستگاههای صدایی و تصویری و با آن تعداد زیاد کانانل های تبلیعاتی اش ، هیچ چیز در این باره دیده نشد که باید گفت : هر سال دریغ از پارسال و دلیل آن را می شود همان جابجایی مدیریت فعلی ” سرفراز ” با فرد سلف اش ” ضرغامی ” دانست که مرا بی اختیار یاد جابجایی بین ” بد ” و ” بدتر ” تاریخی ابن زیاد و حجاج ثقفی انداخت که در متن فوق آوردم .

     
    • “مخلص آبادی” عزیزم سلام
      آن کوتاه برنامه های چند دقیقه ای که صدا و سیما پخش می کرد،نه از سر ارادت به معلم شهید بلکه از سر تخریب و بعضا ناچاری بوده است. آنچه که واقع است محبوبیت گسترده علی شریعتی بوده است و به همین خاطر و در زمان دولت موقت و به دلیل نفوذ مرحوم طالقانی چند خیابانی در این شهر و آن شهر بنام شریعتی شد و دیگر، آخوندهای زخم خورده از دکتر شریعتی را یارای تغییر نام این خیابانها نبود. به هر ترتیب این آخوندها که یارای حذف علی را نداشتند به فکر دیگری افتادند و آن استفاده ابزاری از او و جلوه دادن این دروغ تاریخی که مثلا علی به خمینی و انقلاب احمقانه او معتقد بوده!! به همین خاطر مبادرت به جعل اشعاری نمودند که مثلا علی در وصف خمینی گفته!!! و یا کتابهایی منتشر کردند که نویسندگان خود فروخته آن گفته اند علی مرجع تقلید خود را خمینی معرفی می کرد!!!!! و از طرفی هم گروه دیگری را مامور کردند که علی را جاسوس ساواک نشان دهند و کتاب خاصی هم در این زمینه منتشر کردند،آنها به دنبال حذف و یا مصادره علی بودند،لکن آن روی دروغ پرداز و حیله گرشان به وضوح مشخص شد،چرا که علی در هیچ کتاب و سخنرانی از خمینی و انقلاب و …حمایت و حرف و …نزده است بل بسیار و بسیار علیه روحانیت نوشته و سخنرانی دارد.
      اگر به برنامه های کوتاه صدا و سیما در سالگرد علی نگاه کنید،می بینید که کاملا گزینه ای و بسیار کوتاه از آنچه که ضرری برایشان ندارد و مثلا بخشی از مناجات علی است پخش می کنند.آنهم بسیار کوتاه و سالی یکبار در یک کانالی که چندان بیننده ندارد. تازه همین را هم که می فرمایید قطع کردند. اجازه برگزاری مراسم علی در حسینیه ارشاد را نیز سالها است که نمی دهند.
      موفق باشید

       
      • برادرانی که میخواهند موضع دکتر علی شریعتی را در باره این دجالان بدانند حتما کتاب تخصص و نامه ای به احسان و نامه ای به پدر را بخوانند

         
  42. فارغ از اینکه «جمال الدین اسد آبادی» را دوست داشته باشیم و یا نه؛ آغازگر ماجرایی بود که با تبلیغ «حکومت اسلامی» و افکاری که «پان اسلامیسم» نام گرفت؛ شروع شد و با تلاشهای «لورنس عربستان» ادامه یافت و با جنگ جهانی اوّل؛ تومار «امپراتوری عثمانی» در هم پیچیده شد.
    اگر اشتباه نکرده باشم؛ چندین بار در نوشته های سالهای قبل به جمال الدین اسد آبادی اشاره کرده ام. خیلیها هستند که تبدیل به «اسد آبادی شناس» شده اند و دربارهٔ او کتابها نوشته اند (دل مشغولیهای بیکاره ها). همهٔ «اسلام خواهان کنونی» (چه شیعه و چه سنّی)؛ ریزه خواران سفره ای هستند که جمال الدین اسد آبادی پهن کرد. امّا آنچه ذهن مرا مشغول مینمود؛ تواناییهای این مرد است که رد پای او را از هندوستان و افغانستان تا مصر و انگلستان میتوانید ببینید. ایجاد شبکه های وسیع و حرکت سریع توسط این شبکه ها و براه انداختن شورشهای ظاهراً اسلامگرایانه نتیجه های بسیار بزرگی داشتند:
    ۱- تجزیهٔ هندوستان.
    ۲- تضعیف امپراتوری عثمانی.
    در هیچ یک از کشورهایی که با اندیشه های ظاهراً «تجدد خواهانهٔ اسد آبادی» بوجود آمدند. تنها بذری که در آنها نرویید؛ همان «تجدد خواهی» و پیشرفتهای متمدنّانه بود. زیرا این جنبش بر «دروغ» بنا شده بود. همان دروغهایی که دهها سال پس از مرگ سید جمال الدین در بهشت زهرا از طرف خمینی دوباره تکرار شدند و هنوز هم تحت نامهای «قرائتهای جدید از اسلام» به خورد مردم داده میشوند زیرا مشتریان بسیاری دارند. (چاه ویل همچنان به جا مانده است و شناگران و اندیشمندانِ غوطه ور در آن؛ بسیارانند).
    شاید حتی به چنین «شاهکار عملیاتی»؛ حتّی نظری هم نینداخته باشید که: «پس از آنهمه کشتارها و بی خانمانیها و تجدد خواهی ها؛ ؛ جوامع پیروان و مؤمنین نه تنها حتّی یک «میلیمتر» به پیش نرفتند؛ بلکه همچنان عقب مانده تر از پیش؛ با آینده دست فشردند.». شاید بتوان این امر را «بزرگترین شعبدهٔ تاریخ» نامید که «پَس روندگان؛ به تزویر؛ آینده را وعده میدهند».
    منابع انرژی از دست حاکمیت مرکزی امپراتوری عثمانی بیرون آمده و به مراکز چندگانهٔ قدرت که حد اقل به خاطر تقسیمات خط کشی شده جغرافیایی (سایکس پیکو)؛ با یکدیگر به اختلافات ارضی دچار می شدند؛ منتقل گردید. لذا کشورهای صنعتی توانستند؛ تداوم جریان انرژی و مواد اولیهٔ صنعتی به سوی اروپا را برای سالیان طولانی؛ بیمه کنند.
    آنهایی که در «جنبشهای قبیله ای – عشیره ای -اسلام خواهانه» (مشهور به انقلاب عربی) که با تحریکات «جمال الدین اسد آبادی» اوج گرفته بود شرکت کردند و سپس در کنار «لورنس عربستان» بر علیه حاکمیت مرکزی جنگیدند؛ چنان سرگرم نبرد و «رویاهای دروغین» بودند که تلاشهای خود را در یک تصویر بزرگ ندیدند. امّا این ۲ تن میدانستند که مشغول چه کاری هستند.
    آنچه که در این تصویر بزرگ به روشنی به چشم میخورد؛ وجود ۲ تن از نیروهای اِلیت «فراماسونری» است. یکی از آنها «واعظ و زمینه ساز انقلاب عربی» و دیگری یک «سرهنگ ارتش» و سازمانده نبردهای چریکی بود و بخش سوّم را «انسان سانها»یی که همیشه «شکمها و دهانهای گشاد» برای براه انداختن «قیل و قال و فریاد» هستند؛ تشکیل میدادند. همانهایی که «برده» به دنیا می آیند؛ مانند «عنکبوتها» و «شمپانزه ها» که همیشه «عنکبوتها و شمپانزه ها» به دنیا می آیند و خود را بازتولید میکنند و چرخهٔ زندگی آنها همیشه تکرار نسل پیشین است و خوش شانسی آنها در این است که: نمی فهمند. امّا بد شانسی «شاخهٔ تناور انسانی» درخت حیات؛ در این است که میان «فهمیدگی» و «نا فهمیدگی» آویخته مانده است و «تکرار پوچ» چرخهٔ زندگی خود را با ماجراها رنگین میسازد و «رنگ» را «نوین گرایی» مینامد.
    این است آن «چاه مشکلات بنیادین و طبیعی» که باید خشکانیده شود و گرنه خود را همیشه «بازتولید» خواهد کرد.

     
    • با درود به مهرداد گرامی!دوست رجمند سید جمال و عبده و بقیه نو آوران اسلامی همه دست ساز انگلیس بودند.در قرن 17 تا اواخر قرن 18 12 امام زمان در دیارهای سلام ده ظهور کردند!

       
    • جمال الدین اسد أبادی که تکلیفش مشخصه، از اعضای فعال فراماسونری و عامل مستقیم انگلستان برای از هم پاشاندن خاورمیانه و زمینه سازی برای اضمحلال امپراثوری عثمانی. فرد بی وطنی که هیچگاه معلوم نشد ایرانیست یا افغانی.

       

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

83 queries in 1241 seconds.