یک: دیروز صبح با دکتر ملکی رفتیم دادگاه انقلاب و روی پله هایش نشستیم به انتظار. قرار بود بانو نرگس محمدی را از زندان به دادگاه بیاورند و طبق معمولِ نظام اسلامی، قاضی صلواتی همان کند که وزارت اطلاعات از وی خواسته است. آقای محمدی، برادرِ نرگس بانو به من گفت: وکلای نرگس نامه ای را روی پرونده ی نرگس دیده اند که در آن نامه، وزارت اطلاعات از قاضی صلواتی خواسته که مجازاتِ نرگس را یک و نیم برابر افزون تر حکم کند. و این یعنی ده پانزده سال زندان تنها برای عضویتش در لگام و ملاقات با خانم اشتون و فعالیت های حقوق بشری اش. پرونده های دیگری که برای نرگس محمدی پرداخته اند بماند.
روزی که نرگس بانو به من زنگ زد و گفت اطلاعاتی ها ریخته اند پشتِ در و تهدیدش کرده اند که اگر در را وا نکنی می شکنیم و داخل می شویم، من با سرعت خودم را رساندم درِ خانه اش. در آنجا مأموران راه را بر من بستند و مرا از حیاط به خیابان راندند. در خیابان من تا توانستم با رادیوها و شبکه ها و سایت های خبری مصاحبه کردم و گرفتاری و تنهاییِ نرگس را برایشان وا گفتم. در حال صحبت با یکی از این رسانه ها بودم که دیدم نرگس بانو و مادر ستار بهشتی، در محاصره ی مأموران، از داخلِ حیاط به خیابان آمدند. گوشیِ تلفن را پایین آوردم و به نرگس بانو گفتم: خانم محمدی، سرتان را بالا بگیرید که ما جز پاکی و درستی و درستکاری از شما هیچ ندیده ایم. آنانی باید بترسند و بلرزند که نابکارند و دستشان به مال و جان مردم آغشته است. و به مأموران اطلاعات گفتم: این بانو امانت ماست. مباد گزندی به وی برسد!؟
دیروز اما هر چه نشستیم، نرگس را نیاوردند. شاید از ابتدا نیز می دانستیم که آوردن نرگس به دادگاه، وزنِ خبرهای مرده ی زندانیانِ بی گناه را سنگین تر می کند و بار دیگر تنهایی و بی گناهی و شایستگی های نرگس را بر سرِ زبانها می اندازد. به قاضی صلواتی پیغام فرستادیم که: اگر ما ” لگام” ی ها را در جرم نرگس محمدی شریک نبینی، به خانه ات می ریزیم و سرِ ریسمانِ دکل های دزدیده شده را از خانه ات بیرون می کشیم. می گویم: آدم، دمِ درِ خانه ی تن فروشان بایستد به نوکری، اما قاضی ای نشود که مأموران اطلاعات و سپاه ریسمانی به گردنش بسته اند به چاکری. که در خانه ی تن فروشان، تو تنها خودت را خفیف کرده ای، و در کسوتِ قاضیِ قلاده به گردن، مردم را و اعتماد مردم را و حق را و انصاف را و آزادگی را و مرام های بسیارِ انسانی را.
دو: این تابلو را ( عکسش در صفحه ی من در فیسبوک هست) به یاد نرگس بانو تمام کردم. به یاد بانویی که هیچ گناهی با او نیست جز این که: دزد نیست. فریبکار و دروغگو و نان به نرخ روز خور نیست. این تابلو را با یاد بانویی بر آورده ام که در لباس یک زن، با تهی دستی و نداری اما با آزادگی و سرفرازی ساخته است، تا هرگز با مردم دزدی، آنهم در لباس آیت اللهی، و یا با برکشیدنِ خرافاتِ این نظام اسلامی، در فرو دستی و فرومایگی فرو نمیرد. که در گمانِ من، همه ی آیت الله هایِ مردم دزد، مرده اند از قرن ها پیش. بویژه آن آیت اللهی که از انتشار خبرِ بورسیه کردنِ کودن های خودی، و انتشار خبر دزدی هایِ اطرافیانش چهره درهم می کشد. بله، ما اینجا با آیت الله های مرده پنجه در پنجه ایم. آیت الله هایی که هوار می کشند که: زنده اند، بی آنکه رطوبتی از زندگی با آنان باشد. می گویم: آیت الله هایی که روزه خواری را ببینند و دکل خواری را نبینند، در اعماق تاریخ مدفون اند و پوسیده. چرا که در نظامِ آیت اللهیِ محمد نوری زاد، همه ی آیت الله ها و آخوندهای سربازی نرفته، دزد اند بلاتردید. این را من نمی گویم، بل قوانین آیت اللهیِ آیت الله های مرده می گویند. و باز این که: در قاموسِ آیت اللهی محمد نوری زاد، اسلام و نظامی که امضاء می کنند زندانی کردنِ نرگس محمدی را به صرف این که داد می زند مردم انسان اند و حقوقی دارند از یک سوی، و امضاء می کنند سربازی نرفتنِ آیت الله ها و آخوندها را به صرف این که عمامه ای بر سر دارند و عبایی بر تن از دیگر سوی، این اسلام و این نظام، جز برای در پوشِ مزبله ها هیچ افاده ندارند حتماً و مطلقاً.
محمد نوری زاد
شانزدهم تیرماه نود و سه – تهران
یکی از این کودن های بورس گرفته در دولت احمدی نژاد خانمی است بنام سحر غیاثی خوی اهل همدان ، این خانم با رتبه خیلی بالا در دانشگاه آزاد کرج لیسانس شیمی گرفته و با لابی و پارتی بازی توسط خبرنگار معروف قمری وفا که از بستگان این خانم می باشد توانسته دوره ارشد و دکتری را در کشور سوئیس بورس مفتی دریافت کند و با مصاحبه خبرنگار دستمال بدست جمهوری اسلامی در سویس اینگونه جواب رابطه بازی و حمايت آنها را می دهد، لینک فیلم در آپارات:
http://www.aparat.com/v/C3QOU/%D8%B5%D8%AD%D8%A8%D8%AA%DB%8C_%D8%A8%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B1_%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8_%D8%A7%D8%B2_%D8%B3%D8%AD%D8%B1_%D8%BA%DB%8C%D8%A7%D8%AB%DB%8C_%D8%AE%D9%88%D8%8C_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%AF
————
دوست گرامی
این بانویی که شما از وی به کودن اسم برده اید، یکی از المپیادی های کشور ماست. وی اگر بورسیه نگیرد، من بگیرم؟
سپاس که قدر سرمایه های خود را می دانید
.
با سلام ، من واقعآ نمی توانم درک کنم و بفهمم که چرا هر وقت که صحبت از سؤ استفاده ها و دزدی های کلان اقتصادی میشود چرا آقای خامنه ای رنگ به رنگ می شود و در صدد توجیه و پاسخگوئی بر می آید . نکند شاه دزد ////////؟!
بله باید ایران و یونان. دو کشور الدنگ رکورد بزنند. البته یونان امروز را نباید با عربهای حاکم الدنگ ایران مقایسه کرد. /////
//////////////
/////////////////
/////////////
سلام و درود
جناب نوری زاد
شما فرمودید: “همه ی آیت الله های مردم دزد، مرده اند از قرن ها پیش”…
مگر کسی که مُرده به دیگران می تواند آسیب برساند؟ این آخوندها و آیت اله ها نه تنها مُرده نیستند بلکه مثل گربه، هفت تا جان دارند. در طول قرنها، خوب توانستند خودشان را با شرایط آپدیت کنند و از نابودی و انقراض نسل خود جلوگیری کنند. این آیت اله هایی که من می شناسم، مانند سوسک فاضلاب (سوسری)، از بمب هسته ای هم جان سالم بدر می برند!
جناب نوری زاد، تا ما مردم ایران اینگونه هستیم، آیت اله ها زنده اند و زنده می مانند و از هر گزندی مصون هستند. آیت اله ها نه تنها از نظر جسمانی بلکه از نظر روحانی از وجود بسیاری از مردم ایران به شکل انگل وار تغذیه می کنند و تا ما مردم ساده دل میزبان آنها هستیم، آنها باقی می مانند. بسیاری از ما با آنکه میدانیم روحانیون و آیت اله ها انگل هستند ولی به دلیل اینکه احساس میکنیم به آنها نیاز داریم و یا اینکه چون از ابتدای تاریخ ایران،همواره آنها در رأس هرم قدرت بوده اند به نوعی به آنها وابستگی پیدا کردیم!
جناب نوری زاد، آیت اله ها فقط در صورتی مرده هستند که ما مردم دست از حمایت آنها برداریم.
ارادتمند همیشگی شما
پایدار باشید
جناب بینهایت
با سلام و ارادت مجدد
بزرگوار همه حرفها ی من در کامنتهایم خطاب به سید مرتضی و شیخ مصلح دقیقا همین مواردی که شما ذکر کرده اید بود که اکثرا با اعتراض شدید جنابعالی مواجه میشد به هرحال لذت بردم از این کامنت شیوایت . زنده باشی
محمد نوریزاد عزیز! مثل همیشه زدی به هدف، مواظب خودت باش شما فقط متعلق به خودت نیستی، ایران عزیز ما به جوانمردانی مثل شما نیاز دارد تا بلکه از این حصاری که به دورش تنیده رهایی یابد.
بادرود، من متوجه این صحبت رهبر کبیر انقلاب که “نباید موضوع بورسیه را رسانه ای میکردند” نشدم اگر برایم روشن کنید سپاسگزار خواهم شد. همچنین متوجه نشدم چرا دست دزد را قطع میکنند ولی دست آنهایی که اختلاس میکنند را قطع نمیکنند !!!ایا پول دزدیدن اشکالی ندارد ؟ خواهش میکنم مرا راهنمایی کنید(قسم میخورم بدون قرض سوال برایم پیش امده)
سلم و درود
جناب ایراندوست
اینکه خامنه ای گفته “نباید موضوع بورسیه را رسانه ای میکردند”، نکتۀ مبهمی ندارد. در نظام ولایت فقیه، یکی از راههایی که جهت حفظ نظام بکار می برند، دادن امتیازهای گوناگون به حامیان و دوستداران ولایت می باشد. یکی از راهها نیز، دادن بورسیه می باشد که از این راه افراد خاصی را برای بدست گرفتن پستهای کلیدی در نظام، با این روش، آماده میکنند و راه را برای ارتقاء درجۀ آنها تسهیل می کنند تا هر زمان، در هر مقامی که خواستند از آنها استفاده کنند.به همین دلیل است که نباید رسانه ای میشد. چون اکثریت عناصر وابسته به نظام از راه اعطای بورسیه به مدارج عالی! و مدارک عالی! رسیدند و علنی کردن آن به پایه های نظام آسیب رساند.
در مورد قطع کردن دست دزد هم، در مواردی که دزد چندین بار سرقت کند و یا در ماههای حرام نیز دست به سرقت بزند و یا اینکه قطعی شود که راه دیگری برای جلوگیری از ارتکاب جرم توسط وی نیست و اعتیاد به دزدی دارد!، دست دزد را قطع میکنند که البته شرایط و مراحل خاصی دارد. در ضمن یکی از شرایط مهم آن، بی کس و کار بودن دزد و نداشتن پارتی و پول است و اینکه از لحاظ ظاهری هم، تیپش خلافکار بزنه! یعنی خوش تیپ ،خوش لباس و خوش صحبت نباشه!
اختلاس، نوعی دزدی با کلاس و سطح بالاست! که برای انجام آن افراد زیادی باید دست به دست هم بدن تا با کمک همدیگه بتوانند اختلاس کنند. زنجیره ای از افراد در اختلاس دخیل هستند و البته مهمترین وجه اشتراک آنها، ظاهر گمراه کنندۀ آنهاست و اینکه در جامعه از افراد سطح بالا ، متوسط به بالای جامعه و یا افراد وابسته به نظام هستند. بدلیل اینکه پول و پارتی دارند و بیشتر آنها حداقل به یک ستون از ستونهای نظام وصل هستند، لذا این عمل آنها دزدی نیست!. در ضمن اختلاس بیشتر در درون نظام و توسط افراد خودی در نظام صورت می گیره و غریبه ای بین آنها نیست!.در بیشتر مواقع ، یکی از راههای دیگر حفظ نظام می باشد و سران نظام از آن اطلاع دارند!. در طی پروسۀ اختلاس، بسیاری از افراد خودی به نون و نوایی میرسند و البته همچنان استوار و محکم از آرمانهای نظام، جانانه دفاع میکنند.
پس تا اینجا مشخص شد که دادن بورسیه و باز گذاشتن دست خودی ها در اختلاس، از راههای تشویقی نظام برای قوّت قلب دادن به حامیان سینه چاکش می باشد!
به قول این دو گفتۀ معروف در دو فیلم متفاوت:
اگه یک نفر رو بکشی قاتلی ، اگه هزار نفر رو بکشی فاتحی، اگه همه رو بکشی خدایی!
اگر یک نفر را بکشی، اعدامت میکنند. اما اگر با بمب هزاران نفر را بکشی (منظور در جنگ است)، بهت مدال میدن.
یا اینکه این نتیجه گیری من:
اگه اموال یکی را سرقت کردی، دزدی!. اگر اموال هزاران نفر را سرقت کردی، اختلاس کننده!. اگه اموال همه را سرقت کردی، ولی فقیه هستی!
-در پایان، جناب ایراندوست نیاز به قسم خوردن نیست و البته با پوزش از شما، در جملۀ آخر شما، “بدون غرض” صحیح است.
پایدار باشید
با درود ، اقای بی نهایت گرامی ، از روشن کردن من سپاسگزارم بویژه کلمه درست غرض نوشتن.شاد وتندرست باشید
جناب نوری زاد احساس نمیکنید یک مدار تندروی دارید میکنید؟ اجازه دهید مخاطبان عام تری داشته باشید
با سلام
اکنون که دانستیم و ثابت کردیم خدا هست میخواهیم ببینیم خدا کجاست؟
کثرت عموم را عقیده برانست که خدا بالای سر انهاست ولی درست انست که خدا هم بالای سر و هم شرق و هم غرب و هم زیر پای ماست. چگونه؟ من جواب این سوال را میدهم:
ما خدا را بالای سرمان میبینیم خوب زمین گرد است و ان کس که انطرف کره زمین ایستاده نیز خدا را بالای سرش میبیند یعنی درست زیر پای ما و همینطور کسانی که در شرق و غرب کره زمین هستند نیز خدا را بالای سرشان مکیبینند یعنی در شرق و غرب ما. پس خدا در تمامی اطراف ما هست و در واقع خدا ما را احاطه کرده است و به همین جهت است که هیچ کار ما از دید او دور نمیماند. اکنون که دانستیم خدا در تمام جوانب ما هست و ما را می پاید ایا بهتر نیست کاری نکنیم تا سبب رنجش او شویم؟؟؟
خدا را شاهد می گیرم که از آنچه در ادامه می پرسم کوچکترین قصد سوء یا توهینی ندارم. دوستان مطمئن هستید که این آقای سیدرضی واقعا آخوند و اسلام پژوه است. استدلال ها و مطالب بسیار سبک و سطح پایینی را مدام دارد در این سایت به عنوان دفاع از اسلام می نویسد. کسی که کوچکترین آشنایی با فضاهای برداری و جبر خطی در ریاضیات داشته باشد به سادگی می تواند به وجود عوالم دیگر غیر از فضای سه بعدی که ما را احاطه کرده است پی ببرد. آقای سید رضی این مطالب شما خیلی سطحی است. اینها استدلال عقلی نیست. بیشتر به درد پای منقل می خورد. اصلا از کجا معلوم که انسانها تنها روی کره زمین باشند و در عوالم دیگری انسان وجود نداشته باشد. این بحث که خدا همه جا هست را با بحث جهان سه بعدی که ما در آن زندگی می کنیم نباید یکی فرض کرد. در حقیقت همه این جهان که ما تا کنون توانایی درک آن را داریم جژئی از آفریده های خداوند هست، نه این که خدا فضای سه بعدی جهان ما را پر کرده باشد. کمی فلسفه مطالعه کنید. البته من شک دارم که سید رضی واقعا قصد دفاع از دین را داشته باشد.اگر هم واقعا چنین نیتی دارد بسیار ناشیانه و بدون مطالعه دارد این مطالب سبک را منتشر می کند و باعث تمسخر این مباحث می شود……….
ناشناس عزیز درست فهمیدی این سید رضی میخاد با این مطالب سبک و سطحی خودش دینو سبک کنه چون مطالبش شباهت به طنز داره نه بحث عقلانی چون جای آخوندای این سایتو خالی دیده فرصتو مناسب دیده هر چرندیو بنام دین جا بزنه فکر کنم وقتی آخوندای این سایت بیان جل و پلاسشو جمع کنه بره
نه جناب سید رضی . بهتر است کاری نکنیم که موجب رنجش بندگان او شویم . از جمله افاضات جنابعالی . مطمئن باش خدا از پس کسی که موجب رنجشش شود برخواهد آمد . نیازی به وکیل ندارد
” بازگشت تاريخي”
خبرنگار نيويورك تايمز نگاهي زيركانه به رخ دادهاي جاري جهان دارد:
جهان به ٢٥٠٠ سال پيش بازگشته است!
ايران و يونان در سرخط همه خبرها ديده ميشوند!
⭐️ ⭐️ ⭐️
ما باز هم ركورد زديم 🙁
سلام و درود
به تو چه؟ آخوند!
(شاهکار بینش پژوه )
من اگر باده خورم، باده پرستم، به تو چه؟ / گر که با ماهرُخی، تنگ نشستم، به تو چه؟
خود خدا، گفته در توبه همیشه باز است / تو خدایی؟! مگر اَر توبه شکستم، به تو چه؟
ای که از کاسۀ قرآن خدا، داغ تری / از محمد تو مسلمان تر! علی تر ز علی!
یا تو دانی و زنی خود، به علی چپ کوچه / یا که از عقل، ز بنیاد نداری خبری
آیۀ روشن قرآن نشنیدی، خبرت / که چنین ساخته ای دین خدا را، سپرت
ای ریاکار، مشو رو به خدا، هی خم و راست / این نماز است؟! این نماز است؟! الهی بزند بر کمرت!
تو که آلوده به ده بندِ گناهان کبیر / تو که در خلوتِ خود، رحم نکردی به صغیر
رو به آیینه خودت را بنشین موعظه کن / ای تو کفتار منش، گرگ صفت، روبَه پیر
باش خاموش، که گویند همه زین پس، به تو چه؟ / به تو چه، کس چه کند؟ هر چه کند کس، به تو چه؟
نه تو در، گورِ من می زده می خوابانند / نه مرا گور تو، گور پدرت، پس به تو چه؟
شاهکارا، تو مزن حرف حقیقت، به تو چه؟ / میکِشند از چپ و از راست به میخت، به تو چه؟
شعر کم گو، مگر از جان خودت سیر شدی / که کُنی، پای فراتر ز گلیمت، به تو چه؟
شاهکارا تو خودت غرق گناهی، به تو چه؟ / تو خودت پیش خدا روی سیاهی، به تو چه؟
دیگران را تو رها کن، تو برو خود را باش / تو خودت اهل جهنم، ته چاهی، به تو چه؟
– اشعار جناب شاهکار بینش پژوه، من رو یاد ویدئوی کنسرت سید کریم (کمدین و شومن زمان شاه ) در تل آویو انداخت که احتمال میدم ایشان از اشعار کوتاه سید کریم الهام گرفته باشن و این اشعار را سروده باشن. البته هر دو اجرا را می توانید در youtube ملاحظه کنید.
استخدام 23 رفتگر لیسانس و فوق لیسانس
شهردار خرم آباد گفت: 150 نیروی جدید توسط بخش خصوصی برای رفتگری و خدمات تنظیف این شهر بکار گرفته شده اند که در بین آنها 23 نفر دارای مدرک تحصیلی لیسانس و فوق لیسانس هستند.
کد خبر: ۵۱۵۴۰۷
تاریخ انتشار: ۱۶ تير ۱۳۹۴ – ۲۱:۱۷ – 07 July 2015
شهردار خرم آباد گفت: 150 نیروی جدید توسط بخش خصوصی برای رفتگری و خدمات تنظیف این شهر بکار گرفته شده اند که در بین آنها 23 نفر دارای مدرک تحصیلی لیسانس و فوق لیسانس هستند.
یحیی عیدی بیرانوند روز سه شنبه به ایرنا افزود: امسال درمجموع حدود 200 نفر در بخش خدماتی و رفتگری شهرداری مشغول بکار شده اند که با توجه به وسعت شهر بکارگیری 200 نفر دیگر نیز در دستور کار قرار دارد.
وی افزود: نیروهایی که برای تنظیف شهر به کارگیری شده بودند از هفته گذشته فعالیت خود را آغاز کرده اند.
برخی سایت های خبری به نقل از مدیرعامل شرکت خصوصی طرف قرارداد با شهرداری خرم آباد از متقاضی شدن چندین فوق لیسانس برای رفتگری در شهر خرم آباد خبر داده بودند.
شهر خرم آباد مرکز استان لرستان بیش از 450هزار نفر جمعیت دارد.
استان لرستان طی چند سال گذشته در رتبه نخست بیکاری در بین استانهای کشور قرار داشت که در بهار امسال دو رتبه تغییر کرده است.
بر اساس آمارها 120 هزار جویای کار در 15 مرکز کاریابی این استان نام نویسی کرده اند.
آقا مملکته داریما ؟؟؟؟
تقدیم به داش مهرداد جوونمرد. از آرشیو عضر امروز ورداشتم. امید که زحماتتونه جبران کنه. چشات پر نور و تنت بی بلا.
کاش این مرد امام ما بود
این مرد نه مسلمان است نه کافر. او پیرو هیچ پیامبری نیست ولی ضدیتی هم با پیامبران و پیروانشان ندارد. این مرد نه تاج برسر دارد نه دستار. او نه سیگار میکشد نه قلیان نه پیپ . در تمام عمر هم نه تریاک کشیده و نه شربت تریاک نوشیده. او اهل قمار و مشروب هم نبوده و نیست ولی در عین حال هیچ شعاری هم بر ضد سیگاری و تریاکی و الکلی سر نداده. با اینکه از روزگار پر احساس جوانی چندین گلوله در بدن دارد ولی آه و ناله نمیکند. او با این اوصاف رئیس یک دولت است. یک رئیس جمهور که با رای مردم انتخاب شده و بیسروصدا به انجام وظیفه و خدمت به ملت و میهنش مشغول است. یزدان را سپاس که او نه در فیضیه درس طلبگی خوانده و نه در کلیسا و کنیسه و معبد دوره دیده . حتی مرگ بر امریکا و اسرائیل هم نمیگوید گرچه نه امریکا و متحدانش و نه روس و مترسکانش دل خوشی از از او ندارند. او بعنوان فقیرترین پرزیدنت جهان شناخته شده است، زیرا نود در صد حقوق ماهیانه اش را به صندوق خدمات اجتماعی واریز و حتی المقدور از دسترنج خود زندگی میکند . او در کاخ ریاست جمهوری زندگی نمیکند . خانه و مزرعه فقیرانه ای دارد که در آن کشت واز محصولاتش زندگی میکند و سیب زمینی خوارک اصلی اوست.او حتی چای خود را از مزرعه اش برداشت میکند.یک فولکس واگن قورباغه ای قدیمی و فرسوده دارد که وسیله نقلیه اش میباشد و از خودروی ریاست جمهوری جز به ضرورت تشریفات دیپلماتیک استفاده نمیکند. با آنکه جسما آسیب دیده است ولی روزانه بیش از یک رئیس جمهور کار میکند بی آنکه کارش را دستمایه تبلیغات سیاسی گاندی مآبانه کند و از کسی بخواهد که دست لباس فاستونی اش را نمادین و سمبولیک، به آتش بکشد. او از کسی کینه بدل ندارد و باکسی خصومت نمیورزد.مصاحبه جنجالی نمیکند و کسی را هم به تقلید از خود فرانمیخواند. ادعای نجات مستضعفین جهان را ندارد. در هیچ بانک اروپائی امریکئی و آسیائی حساب بانکی و سرمایه گذاری ندارد. او به معنای واقعی یک انسان بزرگوار ، یک جوانمرد ویک رهبر خردمند و یک سیاستمدار راستگو و درست کرداراست. در دنیائی که سیاست مترادف دروغگوئی و نادرستی و سیاستمدار فردی دروغگو و فریبکاراست وجود این مرد یک استثنا است. استثنا ئی که خاری در چشم سیاستمداران دنیای معاصر است و گویا به همین علت زعمای سیاسی دولت های بزرگ، بجز دوسه دولت اروپائی ، دیداری با این مرد پایبند به شرف و غیرت نداشته اند. ملاقات های معدود اروپائی نیز با جدیت از سوی دول مذکور مسکوت گذاشته شده !!این مرد خوزه موخیکا نام دارد. پرزیدنت موخیکا ، رئیس جمهور منتخب اروگوئه. او عضو سابق سازمان چریکی ” توپا مارو ” است. سازمانی با تز مبارزه مسلحانه و همپیمان با رهبران سازمان های چریکی آنروزگار به رهبری چه گوارا و فیدل کاسترو در آن دوران پر التهاب انقلابزدگی. نخستین بار نام توپا مارو را در کیهان خواندم. آن روزگاران دانشاموز دبیرستان بودم.رنجدیده و زخم خورده از تعدی ثروتمندان زورمدار وطن به مبارزان این تشکیلات بچشم قدیس و نجاتبخش نگاه میکردم. بیاد می آورم که مقاله تحت عنوان چریکهای توپاماروس درج شده بود و تصاویر مقاله مردان جوانی را نشان میداد که چهرهاشان پر از صلابت، نجابت، اراده وصمیمیت بود.آنروزگار آرزو میکردم جوانمردان رنجدیده ایران نیز گرد هم آیند و این چنین مردانه در برابر تبعیض و ستم بپا خیزند تا بینوائی ریشه کن شود، گرسنه ای نباشد، همه برایگان تحصیل کنند و به استحقاق و نه بواسطه رابطه شاغل شوند و به ملت و مملکت خدمت کنند، ولی چه فکر میکردیم و چه شد؟؟!!! نمیدانم ما ملت ریاکار ایران چه گناهان کبیره و نابخشودنی مرتکب شدیم که خداوند بدتر از مغولان را بر ما مسلط و ما را اینچنین مجازات کرد؟؟!! خوزه موخیکا پس از سالها مبارزه و و مشاهده شکست تزهای مارکسیستی بویژه فروپاشی سوسیال امپریالیسم روس پی برد که راه نجات رنجبران نه از کاپیتال میگذرد ونه از قرآن.! نبرد مسلحانه را کنار گذاشت و بمیان مردم آمدآنهم بعنوان سیاست پیشه. سخنرانی های روشنگرانه و صادقانه اش طرفدار پیدا کرد و طرفداران او به اکثریت رسیدند. سرانجام در انتخابات پیروز شد و به ریاست جمهوری رسید.وقتی زمام امور را بدست گرفت کوشید آرمانهای خود را تحقق بخشد و برای آنکه بتواند عامه مردم را به آگاهی برساند زندگی خود را معیار قرار داد. هرچند او نتوانست به همه آرزوهای خود برسد اما وفاداری خود را به آرمانهای والای انسانی به نمایش گذاشت و نگذاشت از رسیدن به دولت و قدرت مست گردد. من در تمام دنیای سیاستمداران معاصر از پکن تا واشینگتن و از مسکو تا پره توریا ، او را ” امامی ” میبینم که جوانمردی اش رنگ و بوی خدا دارد و سیاست بازان معاصر ، خصوصا دین مداران سیاستباز را شیادانی میبینم که ابلیس اند و نقاب انسان بر چهره دارند. ایمان دارم که او بدون دین و آئین مقام و آبروئی نزد خدا دارد که هیچ یک از خدا خوانان سیاستباز ندارند. خوزه در یکی از آخرین مصاحبه هایش با خبرنگار الجزیره که از او پرسید ” چرا این زندگی سخت و فقیرانه را تجویز میکنی” پاسخ داده : کره خاکی ما اکنون بیش از هفت میلیارد جمعیت دارد. تصورش را بکنید اگر قرار باشد همه این افراد یک زندگی به سبک امریکائی داشته باشند ما به سیاره ای سه برابر بزرگتر از این کره نیاز داریم!! اگر بجای امیر قطر یا رئیس جمهور ام ا ( ایالات متحده امریکا) میبودم به زیارت پرزیدنت موخیکا میرفتم و دستش را میبوسیدم و از او میخواستم بخاطر گناهان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که مرتکب شده ام ، او بجای عیسی مسیح و محمد برایم نزد خدا شفاعت کند. من اطمینان دارم که اگر او امام ملت ایران بود امروز ما ملتی خوشنام و خوشبخت در دنیا بودیم. مگر سربلندی و خوشنامی امروز ملت ژاپن از کتب مقدس یا کاپیتال است؟!
البرز ایرانزاد
حضرت آیت الله نوری زاد ، سلام علیکم ، بنابر خواست و ” شکست نفسی ” حضرتعالی زین پس از القاب و الفاظ ( شیخ الشیوخ ، عالم بزرگ اسلام و جهان و عالم بزرگ تشیع ایران و جهان ، فقیه عالیقدر مطلقه ، عالم ربانی جلیل القدر، مقام شامخ عظمای ولایت ، آیت الله العظمی امام نوری زاد دامت افاضاة و دامت برکاة و دامت تحیاة) استفاده ننموده و فقط از کلمه آیت الله جهت استفتاء در اجتهاد امور شرعی ، قانونی و اجتماعی حضرتعالی بهره خواهم برد . حال سئوال شرعی از حضرتعالی آن است که همین آیت الله هایی را که در تصویر نشانده اید و آنانی که در تصویر نیستند و آنانی که از اول انقلاب بودند و اکنون مرده اند ، از ” گناه کبیره ای * ” به نام ” ظاهرالصلاح ” با خبر بوده اند و با کمال جسارت خود را به نادانی زدند و چشم اشان را بر این گناه کبیره بسته اند ، چگونه ارزیابی میکنید ؟ آیا اینان بر اساس همین تعریف ” ظاهرالصلاح ” بودن ، گناهکار و دوزخی هستند ؟ * __ کتاب ” گناهان کبیره ” نوشته شهید محراب آیت الله دستغیب شیرازی .
—————
سلام جناب مبشر گرامی
در مقام آیت اللهی ما دوزخی بودن و بهشتی بودن افراد به هیچ احدی ربط ندارد. ما هنر بکنیم همین دنیای خود را بیاراییم. البته این ظاهرالصلاحی مورد نظر شما راه به فریبکاری می برد و ریا کاری. که اگر همه ی اینها را رها بکنیم، همین که آخوندها و آیت الله ها در این نظام – که کشته مرده اش هستند – خود را از سربازی رفتن معاف کرده اند، بقدر پانزده تا بیست میلیون تومان از جیب مردم برداشته اند در روز روشن. همین رشته را اگر بگیرید و پیش بروید حتما سر از ظاهر الصلاحی حضرات در می آورید.
با احترام
آیت الله محمد نوری زاد
.
بازخوانی تاریخ
در شرایط امروز برای من، اینکه شخص “اسکندر” که بوده و چه کرده آنقدرها اهمیت ندارد. آنچه توجه مرا به بحث “اسکندر مقدونی کیست؟” جلب کرده و در اینجا میخواهم توجه سایر دوستان را نیز به آن جلب کنم، همانست که دوستان فاضلم کورس و علی1 به بیانی و اسلام شناسان غیر حوزوی به زبانی دیگر در خصوص رویکرد به تاریخ است.
“تاریخ” و روایات آن، آنگونه که به دست ما رسیده نه واقعیتند و نه حقیقت. با اینهمه -همچون علم جُرم شناسی و باستانشناسی نوین- همهٔ آنچه در دسترس هست از اسناد و کُتب و عینیات، میتواند و باید ملاک کشف و بازنویسی تاریخ گردد. نه یکبار که بارها. امروزه در غرب کتب تاریخی 20 سال پیش را کهنه میدانند. اهمیت یک کتاب کهنه به واسطهٔ زاویهٔ دید و نحوهٔ ارجاعش به اسناد و عینیات البته از بین نمیرود ولی هیچ کتابی هرچقدر هم معتبر و محترم، قابل تبدیل به حرف آخر نیست.
آنچه در اصل این بحث برای من اهمیّت دارد: با علم و عقل امروز، سپردن اختیار فردی و اجتماعی انسانها به یک روایت خاص از تاریخ که گروهی به موجب اعتقاد یا منفعتِ خویش مقدسش مینامند، چه مایه عبث و به دور از خیر، علم، عقل و انسانیت است.
رویکردهایی با 180 درجه اختلاف: اسکندر گجستک یا اسکندر ذوالقرنین؟
بحثی که آدرسش را در زیر میگذارم، به بررسی “اسکندر مقدونی” در تاریخ و ادبیات میپردازد. از نتیجهگیری و ترجیح یک روایت به روایت دیگر که بگذریم، تنوع دیدگاهها و تشکیک دانشمندان و باستانشناسان در پذیرفته شدهترین اقوال و روایات؛ دقت در این گفت و گوی عالمانه و عاری از تعصّب را به ممارستی در فهم تاریخ علمی بدل میکند. امیدوارم شما هم چون من استفاده ببرید:
http://www.bbc.co.uk/programmes/p02rsz7d
(ضمنا ویدئوی این بحث را میتوانید در یوتیوب و این آدرس ببیند: /watch?v=p4Lzvim9tOw
سلام؛
دکل دزدی کوچکترین است.
یارو آمد و اعتراف کرد که چیزی از مملکت داری نمیدونه. اینکه میاد و میگه کشش ندین و حرف از کار غلط نزنین نشانه از این است که میدونه چه کثافتکاری زیر دستش انجام میشه و میدونه کاری ازش ور نمیاد فقط نمیخواد درباره … (شما بخونین ندانم کاریهاش) صحبتی بشه.
تا قبر آ آ آ درغ چرا؟کار کار انگیلیساست
صفت مرده بودن آیت الله ها از آن تعابیر زیبا و لطیف و هنرمندانه است. در این ایام که شب های “قدر” شاخصه آن است حیفم آمد این ذوق هنرمندانه شما را با “مولانا” همنشین نکنم . آن چیری که همه به آن اعتقاد دارند این است که این جماعت را با خدا کاری نیست و بسیار از او دورند. “مولانا” این گونه آدمها را اهالی “شب قبر” میداند یعنی که مرده اند!
شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او
شب قبر از شب قدرش کرامات و مدد بیند
من به شما و خانم محمدی و خانم عشقی و دکتر ملکی و همه عزیزان در بند و در حصر تبریک می گویم که “شب قدر” واقعی مال شما آرادگان است و برای آیت الله های هموطنم از این که کماکان در “شب قبر” هستند متاسفم!..شما از آدم مانوس به “قبر” انتظار چه دارید؟!
باسلام:خبرمیرسدکه سرکارخانم نرگس محمدی بابیت آقا ویا بیوتاتی ازهمین دست درارتباط بوده وبدین جهت اورا متهم به ارتباط با داعش کرده اند .
ما بجرات میگوییم که بیت آقای را نرگس به پشیزی خریدارنیست وبه هیچ عنوان به کثافات آلوده نمیشود .بروید طذح دیگری دراندازید که داعشی بودن به نرگس عزیزما نمی آید .
درگیری شیرزن ایرانی با سگ های هار رژیم در تهران
https://www.youtube.com/watch?v=8lAV3TvehgA
آقای نوریزاد.
همانگونه که همه میدادند سوء استفاده و رانت عده ای به اصطلاح طرفدار نظام در برخورداری از بورسیه دولتی نه تنها دزدی مستقیم از بیت المال بوده است بلکه این افراد از دو طریق دیگر باعث خسران دائمی برای کشوربوده و هستند. اولا که این افراد نالایق جای استعدادهای واقعی کشور را گرفته اند و چه بسا مهاجرت خیلی از نخبه ها و سرمایه های انسانی کشور در دوره احمدی نژاد همین نا امیدی از گرفتن حقشان و برخورداری از امکانات حداقلی آن چنانی بوده است اما از همه مهمتر یکی از شرایط این بورسیه ها قبول استخدام در سمت استادی با فرض فارغ التحصیلی (لابد از طریق کپی کردن مقالات مانند آقای کامران دانشجو وزیر علوم احمدی نژاد) بوده است که خسارت این همه استاد بی سواد و کودن برای تعلیم و تربیت فرزندان آینده کشور با هیچ دکل نفتی و تریلر طلای گمشده ای قابل قیاس نیست. طرفداری آقای خامنه ای از چنین منکر آشکاری که بنظر من بعد از دستور کش ندادن پرونده فساد یه هزار میلیارد تومانی یکی از سخنرانی های کم نظیر ایشان بوده است برای من این سوال را بوجود آورده که چرا مقلدان و طرفداران سینه چاک ایشان آگاه نمیشوند؟ واقعا این افراد چه معیار و اصولی برای خود دارند که نه دستور نماز جمعه بعد از انتخابات ۸۸ ، نه افتضاح هسته ای ، نه دستورات حمایت از فساد و خیانت احمدی نژاد و نه این دم خروس های جدید هیچ اثری بر آنان ندارد؟ پس چه راهی برای ما برای آگاه کردن این افراد باقی میماند.
سایت خودنویس
مدیر یک روسپیخانه نزدیک محل مذاکرات میگوید که هر وقت مذاکرات ایران و قدرتهای ۱+۵ در وین برگزار میشود، درآمدش به شدت بالا میرود.
به گزارش رویترز، گفتگوهای هستهای حداقل وضع مالی یک روسپیخانه در نزدیکی محل مذاکرات را سکه کرده است. مدیر این روسپیخانه البته نگفته است که مشتریانش چه کسانی هستند، اما تاکید کرده است که هر چه گفتگوها طولانیتر باشند، نفع بیشتری میبرد.
بر اساس همین گزارش، ارزانی وین نسبت به گرانی بیش از حد لوزان با استقبال بعضی خبرنگارانی روبهرو شده که برای ادامهی گفتگوها در پایتخت اتریش باقی ماندهاند.
لازم به ذکر است که به دلیل عدم دستیابی به توافق در مهلت اولیه، مذاکره کنندگان جمهوری اسلامی خواستار ادامهی گفتگوها شدهاند که این امر با استقبال روسپیخانههای وین همراه شده است.
” دوراهی زابل – سیستان”
ظریفی میگفت (نه محمد جواد ظریف آ) :
خو، اگه مو هم واسه مذاکرات میرفتوم ژنو یا کنار دریاچه لوزان
اون هم تو ماهِ رمضون، خو، هی مزاکراتو کشش میدادوم.
ولک، بوگو محلِ مزاکراتو بزارن دوراهی زابل – سیستان، خدائیش بعد
سه ربع ساعت، تهشو امضا میکنن، میرن دنبال کارو زندگیشون !
⭐️ ⭐️ ⭐️
بد حرفی نمیزنه ها ! مارو که سالهاست گذاشتن سر کار. اینرو هم
امتحان کنیم، شايد فرجي باشه 🙁
دکترمصدق.گوهرعشقی.نرگس محمدی حسنک وزیر. قایم مقام فراهنی. خسرو گلسرخی. امیرکبیر. دکتر مصدق. محمد نوری زاد. صمد بهرنگی. ستار بهشتی.انسان دکتر مصدق. داریوش فروهر. حسنک. یعقوب لیث. امیر کبیر. گوهر عشقی. میرزا زاده عشقی. حاجی سیاح. صادق هدایت. دکتر محمد ملکی. گوهر عشقی. نرگس .میرزا رشدیه. فردوسی. امیزکبیر. نوریزاد. محمد. عشقی. ستار. خسنک وزیز. حلاج. قایم مقام. صادق هدایت. کورش. صمد بهرنگی. انسان. دکتر مصدق.محمدی. انسان داریوش فروهر. ستار. پروانه اسکندری.نرگس. میرزا زاده عشقی. حسنک وزیر. خلاج. دکتر مصدق. انسان. ابو مسلم خراسانی. صادق هدایت. امیرکبیر.محمدی. صمد. …….
این عکس چقدر گویاست. ایت اله های عبوس در ساختمانی به مجللی اپراهای وین نشسته اند همچون کودکانی لوس و نونور هیچ صدایی غیر از غار و غور معده شان نمیشنوند ثروت های ملت بیچاره را بلعیده اند و همچنان قا قا برای روده های پیچ پیچشان میخواهند
بخش پنجاه و چهار
دونگری یا دو پرستی؟ (اهریمن – جبر و اختیار)
نگاهِ زرتشت به اهریمن، از نگاه اسلام به شیطان ، بسیار منطقی تر دیده می شود.
خدای اسلام، اگر چه خود را اوجِ خوبی، نیکی، دانایی و توانایی می نامد و مدعی است که عادل و دادگستر است، با این وجود، موجودی خلق می کند که برخلاف رای و نظرش عمل کرده، و گل سرسبدش را در هردو دنیا سیه روز و خاکستر نشین می نماید. در مقابلِ عمل کردِ این موجود شریرِ دنیا و آخرت خراب کن، الله تنها به مشتی تهدید و ارعاب بسنده کرده و از اقدام عملی برای جلوگیری از فتنه ی شیطان خود داری می نماید؛ و با وجود این که خود هیچ کارِ موثری برعلیه شیطان انجام نمی دهد، از بندگانش می خواهد که به مقابله با شیطان بپا خیزند و فریبش را نخورند و از او پیروی نکنند.
اللهِ اسلام، نه حاضراست دست از ادعای قادرِ کل بودن بردارد و بپذیرد که دانای کل نیست و از ازل تا ابد را نمی داند. نه حاضراست دلیلِ عقل پسندی ارائه دهد که چرا، باعلم براین که شیطان سرانجام بزرگترین شرِ تاریخ خواهد شد او را خلق کرده است. نه حاضراست بپذیرد که، آفرینش، نگهداری، و رها کردنِ افسارِ شیطان، این اسطوره بدی و بدبختی کاری اشتباه می باشد.
گویا خدای اسلام نمی داند که: هرکس ابزار و اسباب جرمی را بسازد و آگاه باشد که آن ابزار، جز در راه جرم و جنایت به کار نخواهد رفت ، شریک جُرم و همکار مُجرم می باشد.
اهورای زرتشتی برخلاف اللهِ اسلام، داعیه ی قدرتِ مطلق را ندارد. او قدرتش محدود است و خالق همه چیز، از جمله اهریمن نیست.
در داستان های زرتشتی، اهورا و اهریمن هم زمان با هم بوجود آمده اند و از همان آغازِ پیدایش، در جدال و نبرد با یکدیگر بوده ؛ و هستند و سرانجام، و به شرطِ کمک و یاری انسان، اهورا براهریمن پیروز خواهد شد.
در باره ی اهریمن، سخنان متفاوتند.
بعضی می گویند: وجود خارجی ندارد و نامی است عدمی. مثلا دانش اهورایی است، و نبود آن اهریمنی. سلامتی اهورایی است و نبودنش اهریمنی . نیکویی اهورایی است و نبودش اهریمنی، و امثالهم.
بعضی دیگر اهریمن را عدم نمی دانند و موجودیت برایش قائل اند.
برخی نیز می گویند: انگره مینو، یا اهریمن، یاخویِ خبیث، همان چیزیست که سببِ کجروی ، خرابی ، نادانی و امثالهم می شود. چیزی مثل ِ نفسِ اماره یا هوشی که جز در پی منافع آنیِ فرد نیست. به گمان این ها انگره مینو یا اهریمن در مقابل اهورا مزدا نیست بلکه در برابر سپنت مینو یا خرد مقدس ایستاده است. از نظر این گروه ، دو اصل در ذهن وجود دارند که یکی انسان را به سوی خیر و نیکی هدایت می کند ودیگری به طرف بدی و زشتی می کشاند. دو بینادی که وجود خارجی ندارند و زاییده ی ذهن و تفکر آدمی بوده، سبب کردار و گفتار نیک و بد ِ افراد می شوند. این دو بنیاد را سپنتا مینو و انگره مینو می نامند.
آنچه مهم است اثراتِ نگاه به این وجود، یاعدم، یا واقعیت، یاخیال، یا نفس اماره، بر زندگی انسان می باشد.
اهورا می خواهد دنیا آباد، و مردم شاد و سرخوش باشند؛ اما اهریمن اجازه ی این کار را نمی دهد و اهورا، به امید این که روزی برسد که همه ی جهانیان شاد و شادکام زندگی کنند با اهریمنی به جنگ برخواسته است.
اهورا بصورت سمبلیک در دین زرتشت معرفی می شود و در باره ی اهریمن نیز به طور سمبلیک سخن می گویند.
اهورا مثل الله، جمع ضدین نیست. چیزی نیست که فهمیدنش برای شنونده مشکل باشد. اهورا بخشنده ای انتقام گیرنده نیست. اهورا صفاتی چون مهر وخشم، صادق ومکار ، آزادی دهنده وجبار، و امثالهم را ندارد. صفاتی که یکدیگر را نقض می کنند
صفات اهورا خرد ودانش، عشق و مهربانی، پشتکار و سازندگی، و سلامت و شادی است؛ و صفات اهریمن، عکس آنچه اهورا دارد.
اهریمن مخلوق اهورا نیست و اهورا اگر بتواند حتما او را نابود می کند چون تا وقتی اهریمن باشد، جهل وجنگ، دروغ و نیرنگ، خرافات و خرابی، بیماری و بیکاری، سُستی وکاهلی، و امثالهم وجود داشته و گسترش خواهند یافت. همان چیزهایی که اهورا به شدت از آن ها بیزار است.
زرتشتیان منکر وجود بیماری، خرابی، جهل، و جنگ نیستند اما این بدی ها را نه مستقیم و نه غیر مستقیم منسوب به خدایشان نمی کنند و خدایشان چنان نیست که مدعی باشد همه چیز( همه بدی ها و خوبی ها) در دست اوست. آنها براین باورند: همچنان که پاکی، ناپاکی نمی زاید و از تاریکی نور به وجود نمی آید، شر، بدی و پلشتی نیز از اهورای دانا و آفریدگان او بر نمی خیزند. اگر شری هست، که هست، نتیجه ی وجود اهریمن است. اهریمنی که در جنگ با اهوراست و هنوز اهورا نتوانسته براو چیره گردد.
خدای زرتشتی صراحتا ناتوانی خود را از پیروزی کامل بر اهریمن تا امروز، اعلام کرده، و مثل خدای سامی نیست که از یک سو، خود را دانا و توانای مطلق بخواند واز سوی دیگر، حریفِ موجودی که خودش او را خلق کرده است نشود.
از دیگر تفاوت هایی که بین اسلام و زرتشتی هست، اعتقاد به جبر و اختیار می باشد.
در اسلام، معلوم نیست انسان مختار است، یا مجبور و آزاد می باشد. زمانی، گروهی چون معتزله می آیند و می گویند : انسان موجودیست مختار و چون اختیار دارد باید پاسخگوی اعمالش باشد. آن ها معتقدند که خداوند انسان را آزاد خلق کرده، و به او اختیار داده، و در مقابل از انسان مسئولیت خواسته است. این گروه سخنانشان برپایه ی آیاتی است از این دست:
«…این ها نتیجه ی چیزهایی است که از پیش فرستاده اید… 51 انفال
…. این مکافات به سبب آن چیزهایی است که دستان از پیش فرستاده است…. 10حج
…. ما سرنوشت قومی را عوض نمی کنیم مگر آنها در نفس خود تغییراتی دهند….رعد 11
…هرکه خوبی کند به سود خود اوست و هرکه بدی کند به زیان خودش می باشد… 46. فصلت
و چون کار زشتی انجام دهند، گویند: پدرانمان را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده. بگو: مسلّما خداوند به کار زشت فرمان نمی دهد. آیا چیزی را که نمی دانید به خدا نسبت می دهید… 28 اعراف
…»
گاهی گروهی دیگر مانند اشاعره به قدرت می رسند و مخالفانشان را به اسم های مختلف سرکوب می کنند و می گویند که انسان مثل هرچیزِ دیگری، بدونِ اختیار می باشد و خدا هرچه بخواهد می کند و انسان هیچ اراده ای از خود ندارد. این گروه متکی برآیاتی هستند همچون این ها:
« … تویی که هرکه را خواهی عزت وملک و سلطنت بخشی و ازهرکه خواهی بازگیری، و به هرکه خواهی عزت واقتداربخشی وهرکه را خواهی خوارگردانی … آل عمران 26
هرکه را مشیت او تعلق گیرد مخصوص بفضل و رحمت خود گرداند… آل عمران 74
…خدا هرکه را خواهد بضلالت وامی گذارد و هرکه را بخواهد هدایت می فرماید …ابراهیم 4
همانا خدای تو هرکه را خواهد روزی وسیع دهد و هرکه را خواهد تنگ روزی گرداند… اسراء 30
هرکس را خدا هدایت کند او هدایت یافته …. اسراء 97
آنها چیزی جز آنچه خدا بخواهد نمی خواهند… انسان 30
اگر خدا می خواست باهم جنگ نمی کردند. بقره 253
…».
و گاهی نیز کسانی چون شیعیان که نمی دانند بلاخره باید آیاتِ جبری را باور کرد و بکار بست، یا به آیات اختیاری متکی شد، برای این که این تضاد و دوگانگی را حل کنند، می گویند که نه جبراست و نه اختیار. بل چیزیست بین این دو.
برخلاف این که مسلمینِ ادعا می کنند کتابشان روشن و قابل فهم برای همه می باشد و در تایید سخنشان آیات فراوان می آورند :
«…
این ها آیات کتاب مبین است. شعرا.2
به زبان عربی روشن. شعرا. 195
این ( قرآن) به زبان عربی روشن است. نحل. 103
بی شک از طرف خدا کتابی روشن و روشنگر آمده است. مائده.15
پس جز این نیست که این ( قرآن ) را به زبان تو آسان کردیم …مریم. 97
و به راستی ما قرآن را برای تذکر و پند آموزی آسان و قابل فهم کردیم…قمر. 17
و به راستی ما قرآن را برای تذکر و پند آموزی آسان و قابل فهم کردیم…قمر. 22
و به راستی ما قرآن را برای تذکر و پند آموزی آسان و قابل فهم کردیم…قمر. 32
و به راستی ما قرآن را برای تذکر و پند آموزی آسان و قابل فهم کردیم…قمر. 40
…».
نه این که قرآن روشن و قابل فهم نیست بل یکی از پرتضاد ترین و گنگ ترین کتب موجود است و به قول بعضی، چنان گنگ و نامفهوم است که حتا عرب زبانان نیاز به مفسر و تاویل گر دارند تا بفهمند جان کلام فلان آیه چیست و چه باید کرد.
دین زرتشت این همه ناهماهنگی در گفتار و کردار ندارد. از آغاز می گوید:«… هر مرد و زنی انتخاب کند بین بدی و خوبی …»؛ و دیگر ضدش را بیان نمی کند، تا شنونده دچار تضاد فکری و سردرگمی شود. در دین زرتشت جبر و تفکرِ جبری به شدت نکوهش شده و انسان موجودی مختار و صاحب اراده می باشد.
با احترام.
دانشجو
سلام و درود
جناب دانشجو
از نوشتار شما آنچه که من دریافتم این بود که از نگاه شما دین زرتشت ارجحیت دارد بر دین اسلام. به نظر من آغاز تولد هر دین و آئینی بستگی تام به رشد فکری و درک مردم در زمان خود داشته و بسته به اینکه از چه میزان اقبال عمومی مردم برخوردار باشد، مؤفق بوده و یا نامؤفق. تمام ادیان از نگاه من مترود هستند و همۀ ادیان سر و ته یک کرباس هستند.
“ونیداد”، یکی از بخش های پنج گانۀ “اوستا” است که احکام شریعت و قوانین زرتشت در آن آورده شده. به دلیل خزعبلاتی که در این کتاب است بعضی از موبدان امروزی و متجدد! ( آخوندهای زرتشتی ) آنرا بخشی از اوستا نمیدانند!
کافیست این کتاب را بخوانید تا نگاه شما به دین زرتشت تغییر کند.
جناب دانشجو، آیا بین بخش های “اوستا” از نگاه شما تضادی نیست؟!
نقطۀ مشترک تمامی ادیان در ایران، روحانیت محور بودن آنهاست و ما هر چه می کشیم از دست همین روحانیون است.
حکومت “موبد موبدان” از زمان رسمیت یافتن دین زرتشتی یا “مزدیسنا ” در ایران شروع شد و به “ولی مطلق فقیه” ختم شد و همچنان ادامه دارد. هیچ تفاوتی بین “موبد موبدان” و “ولی مطلق فقیه” نیست. ما ایرانیان از عهد هخامنشی تا امروز تنها از یک چیز دست برنداشتیم و آن حمایت و فرمانبرداری از روحانیون دینی بوده.
جناب دانشجو، مشکل اساسی در ایران فقط ما مردم هستیم که پس از 3 هزار سال هنوزم که هنوز است میزبان آخوندها هستیم. میخواد موبد و مغ باشه یا ولی فقیه و آیت اله .
مشکل ایران، زرتشت و یا اسلام نیست….مشکل وجود روحانیت است.
اگر دین زرتشتی اینقدر که شما میگویید بی عیب بوده پس چرا هم اکنون در دنیا تنها در خوش بینانه ترین آمار 500.000 نفر زرتشتی وجود دارد؟!
آیا برای زرتشتی بودن فقط اعتقاد به شعار “پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک” کافیست ؟پس اگر اینگونه است قریب به یقین مردم دنیا باید زرتشتی باشند. بین شعار و عمل بسیار تفاوت وجود دارد. اگر بخواهی گول این حرفها را بخوری که این شعار مردم فریب تر است ” براستی که گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست”…بسیاری از جوانان فکر میکنند به همین سادگی ست و با انداختن پلاک سه وجهی روی گردن می شوند زرتشتی…برای فرار از اسلام میروند به دامان زرتشتیان!؟ همان گونه که در 1400 سال پیش برای فرار از آئین اشرافی پرست زرتشت، فریب شعارهای اسلام حامی محرومان را خوردند.
مردم دنیا رشد میکنند و خود را از دین جدا میکنند و به منطق و عقل انسانی رجوع میکنند، ولی ایرانیان از دین 1400 سال پیش به دین 3000 سال پیش برمی گردند و جالب اینکه فکر میکنند با عمل به آن شعار دیگر شدند زرتشتی و یا اینکه دین زرتشتی خلاصه شده در آن شعار… ایرانیان بجای اینکه به روز بشن برمیگردند به تاریخ قبل از میلاد مسیح!
براستی ما مردم معتاد به دین و روحانی پرست را چه میشود ؟! الانم که رئیس جمهور ما اسم و رسمش روحانی ست!
جناب دانشجو، بهتر نیست بیاییم شالودۀ گفتار خود را بر پایۀ انسان محوری و انسان طلبی قرار دهیم و نه اینکه در قرن 21 بیاییم و از محاسن یک دین و معایب دین دیگر بگوییم. بهتر نیست دین را در همان پستوی خانه ها زندانی کنیم و مجال عرض اندام در اجتماع را به آن ندهیم؟
آنچه مهم است اینست که یک ایرانی را، مردم جهان امروز ، چگونه می شناسند و تعریف می کنند؟
جناب بی نهایت.
درود برشما.
نخست سپاسگزارم از این که نگارنده را مورد توجه قرار داده اید و بعد، با شما کاملا هم رای و هم عقیده ام. بله درست می فرمایید:« ادیان همه سرو ته یک کرباسند».
دوست عزیز متاسفم که نوع نوشته ام چنان بوده است که گویا جانبدار دین زرتشتی هستم. خیر. چنین نیست.
اگر گاه قیاسی گرفته می شود نه به عنوان کارآیی این دین در زمان حال است بل، هدف تفاوت فرهنگ ها و نگاه آن ها به خدا و آفرینش و امثالهم می باشد.
اگر توجه فرموده باشید همان طور که در گذشته گفته شد، این تکه ها در پی امرِ دوستانی نوشته می شوند که از نگارنده خواسته بودند نظر و دیدگاهش را در باره دین و… بنویسد و همانگونه که مشاهده فرموده اید نخست نگاهِ « بی خدایان یا خدا ناباوران »، و پس از آن « باور مندان به خدایان گوناگون » و سپس « سه نگران یا اهل تثلیت » واینک « دو نگران یا ثنوی ها » که همان زرتشتیان باشند نوشته شده و می شود و بعد از این، اگر عمری بود نگارنده برداشت خود را از نگاه موحدین به دین و… می نویسد و سپس، درخواست مرخصی خواهد کرد؛ تا در فرصتی دیگر، بخش هایی که سال پیش، به یکی از کامنت گذاران پیشنهاد، و ایشان نپذیرفت را به رشته ی تحریر درآورد و انجامِ دستورِ درخواست کنندگان را کامل نماید.
نتیجه این که، هدف تایید تفکرِ دونگران یا نشان دادنِ برتریِ دین زرتشت نبوده و نیست و این ادامه ی سلسله نوشتاری است که در رابطه با دین به نگارش درآمده اند.
جناب بی نهایت، شما درست فرموده اید که:« بهتر نیست دین را در همان پستوی خانه ها زندانی کنیم و مجال عرض اندام در اجتماع را به آن ندهیم؟»
حق باشماست اما، داستانِ معلم و پوستین را که به یاد دارید؟ همان که در فیه مافیه نوشته شده است:
«گويند كه معلمي از بينوايي در فصل زمستان دراعه كتان يكتا پوشيده بود. خرسي را از كوهستان سيل ربوده بود و مي گذراند و سرش در آب پنهان بود. كودكان پشتش ديدند و گفتند استاد اينك پوستيني در جوي افتاده است و ترا سرما ست. آن را بگير. استاد ازغايت احتياج و سرما در جست كه پوستين را بگيرد وخرس، تيز چنگال در وي زد. استاد در آب گرفتار خرس شد و كودكان بانگ مي زدند كه اي استاد اگر پوستين را مي تواني بياور و اگر نه رها كن و بيا. گفت من پوستين را رها مي كنم، پوستين مرا رها نمي كند».
ای گرامی، ما می خواهیم دین را رها کنیم تا به پستوی خانه اش برود و سر در زندگی خود کند اما، او ما را رها نمی کند و در همه چیز و همه جای ما دخالت می کند، و حتا دراین روزهای بلند و گرم تابستان، به بهانه ی جلوگیری از تظاهر به روزه خواری، آب را برما حرام کرده است و نوشیدنش را همراه با مکافات نموده است.
نگارنده به حکم تجربه شخصی خیال می کند تاوقتی دین به پستویش نخزیده و دست از سرِ ما برنداشته نباید دست از سر او برداشت؛ و تا او ما را آسوده نگذاشته نباید او را راحت گذاشت. به گمان نگارنده زمانی تن و جان ما از زخم و جراحت دین درامان می ماند که ناخن هایش را کوتاه؛ و دندان هایش را بکشیم.
شاد و تندرست باشید.
با احترام.
دانشجو
دفاع ار یک دین در مقابل یک دین دیگر مشابه حق دادن به کلیه ادیان در ظلم به بشریت و گمراه کردن مردم است.بیاد داشته باشیم که مردم ایران از شدت شتم ملایان زرتشتی وقوانین متجاوزانه ان به حقوق مردم در مقابل حمله اعراب دفاع نکردند.بازگشت از یک دین به دینی دیگز مانند این است که زمانی طولانی انهم به اندازه قرنها هیچ تاثیری بر دانش ما نداشته است. از علم و استدلال علمی چه کم دیده ایم که به استدلال دینی دیگری میرویم که در زمان خود مجریانش 70000 مزدکی را گردن زدند و اموال مردم را به جیبهایشان سرازیر کردندو انچنان بر مردم سخت گزفتند که مردم ار بغض انان از کشورشان هم دفاع نکردند.همه اینها از بین رفتنی است تنها علم ماندگار و راهگشای انسانیت خواهد بود.از چاهی به چاه دیگر نیافتیم
ريشه ها ٣٢٣( قسمت ٣٢٢ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى <عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ : قسمت ب
شاه لخت است.
اگر تيغ انتقاد از شيوه آگاهى در فرهنگ دگر سالار قديم را غلاف كنيم ، در اين صورت سيماى عارفان چه بسا همانى شود كه برخى از روشنفكران ما در دهه هاى پيش از آنها ترسيم مى كردند و وارثين آنها هنوز هم ترسيم مى كنند ؛ سيمايى كه گاه از زمان پريشى هم بدور نبوده است. اين كه اين زمان پريشى ها كم تر انتقادى را برانگيخته ، يا حتى كم تر حيرت انگيز و مسئله آميز شده اند خود شاهدى است بر فقر تفكر . آيا حلاج مى توانسته به مفهوم امروزى مردم سالار و انقلابى باشد ؟ آيا نداى حافظ در ساختن عالم و آدمى از نو – عالمى از نو ببايد ساخت وز نو آدمى – همان تز يازدهم ماركس در نقد فويرباخ است ؟تز يازدهم مى گويد : '' تا كنون فيلسوفان به گونه هايى تفسيرِ جهان كرده اند ، اينك وقت تغيير جهان است ''. آيا مولوى يا ملاصدرا را مى توان بدرستى و راستى هگل شرق ناميد ؟ آيا فردوسى ،مطابق تعريف علمى و بيولوژيك امروزى از راسيسم ( نژاد گرايى ) ، راسيست بوده است ؟ آيا شورا در صدر اسلام همان دموكراسى به مفهوم مدرن بوده است ؟ آيا برخى از روايات در باره رعايت حقوق مردم و اجراى عدالت در زمان امام على به معناى تأييد ساختار مردمسالارانه قدرت به مفهوم امروزى بوده است ؟ بنا به آنچه در قسمت هاى قبلى در باره سرشت ساختارىِ دگرسالارى در فرهنگ قديم شرح شد پاسخ قطعاً منفى است و فريب خوردن از اين زمان پريشى ها نشان از ذهنى دارد كه ميراثى از اقنوم گردانى قديم را هنوز حمل مى كند و اراده فردى يك فرد را با ساختار اشتباه مى گيرد، يا به اصطلاح فيلسوفان شخصِ حاكم يا به طور اختصار شاه را گوهرين و اقنومى مى كند. و البته اين اقنوم گردانى را در باره نامداران ادب و فرهنگ يا درباره متن ها نيز گسترش مى دهد . گوهر و ذات چيزى است كه بنياد است اما خود بنيادى جز خود ندارد و اصطلاحاً بر خود ايستا و قايم به ذات است . اقنوم كه در اصل سُريانى و در انگليسى hypostat به معناى چيز يا شخصى است كه محل حضور ذات يگانه و گوهرين است . مثلاً مسيحيان پدر و پسر و روح القدس را اقنوم هاى سه گانه يك ذات مى خوانند . نام ديگر اين محلِ ظهور حضرت است و قدما احتمالاً به همين معنا واژه حضرت را هم براى شاهان و هم براى قديسان به كار مى بردند . در واژهِ حضرت مفهوم خداشاهى چكيده شده است . از نتيجه هاى زيانبار گوهرين سازى و اقنوم گردانى مصونيت شخص يا متن در برابر هرنوع انتقاد و ايراد يا بر عكس ،باور به تجمع تمامى مفاسد در شخص و متن اقنوم شده است و حال آنكه استبداد به فرض كه فرشته سالار – و نه ديو سالار – باشد ، باز هم دگر سالار است و هر ساختار دگرسالارى از روحيه تك تك افرادى تغذيه مى كند كه با خودسالارى به كلى بيگانه اند و پيوسته چشم به ارزانى لطف و قهرى از بالاسر دارند. اين تصوير كلى ساختار قدرت در قرون وسطى در شرق و در غرب است . رأس هرم قدرت بنا به آنچه تاريخ ها نشان مى دهند غالباً گوهرى بر خود ايستا فرض شده است كه اگر هم وابستگى اى داشته ، وابستگى به بالاتر از خود ، يعنى خدا بوده است . اما مسلم است كه تاريخ ها همه چيز را ننوشته اند . ما از همه كسانى كه خطاناپذيرى و گوهر بودگى رأس هرم را برنتابيده اند چندان خبرى نداريم . تنها دورادور مى توان گمانه زد كه دژخيم ها صداى آنها را براى هميشه خاموش كرده اند تا خدشه اى به خطاناپذيرى يا اهرمن خويى اقنومشان وارد نيايد.معصوم سازى شخص پاپ چنانكه خودِ كاتوليك ها تعبير مى كنند همان خطاناپذيرى است . اگر ريشه اى تر فكر كنيم معصوم سازى خود شاخه اى از رسم اقنوم گردانى و گوهرين سازى است كه در فرهنگ ايرانى ريشه اى ديرينه دارد . شخصى به اسم پيشوا و شاه و رهبر و اعلى حضرت و عليا حضرت يا پير يا شيخ يا مراد را تصور كنيد كه پيروانش گفتار ها و كردارهايش را بحق مى دانند اما نه از آن رو كه تفكر آن گفتارها و كردارها را تأييد مى كند بل چون از دهان '' مبارك!'' يك اقنوم صادر شده اند . او در غياب خدا انسانخدايى گوهرين مى گردد .در اينجا مى گوييم اين شخص را اقنومى و گوهرين كرده اند . بنا به اين پندار حتى اگر احمقانه ترين سخنان از اين اقنوم صادر شود ، بيدرنگ به به و چه چه نثارش مى كنند ، بياناتش را گهربار و زبانش را درفشان مى خوانند، عده اى همزمان با صدور اين بيانات ،حتى در زمانه اى كه ضبط صوت وجود دارد، كاغذ و قلم بدست مى گيرند تا بدون انداختن حتى يك واو بيانات ملوكانه يا عالمانه را يادداشت كنند ، و سپس در كوى و برزن و در قاب ها و بيلبورد ها و تيتر نخست روزنامه ها آن بيانات را در معرض ديد عوام قرار دهند. مطابق اين پندار تمامى ساختار هرم قدرت در رأس هرم است و قاعده و وجوه هرم و به طور كلى ساختار پيچيده مناسبات قدرت هيچ دخالت و شركتى در شكل گيرى و ماندگارى اين مناسبات ندارند . / ماهى از سر گنده گردد نى ز دم /. پس شاهى كه به سبب سرطان خودش همين طورى و به زودى مى رفت بايد بره ، تا دوزخ استبداد بهشت آزادى گردد و آن آزادى را نيز مردى با طيلسانى بر دوش به بندگان مستضعف عطا كند!! / ديو چو بيرون رود فرشته درآيد!! /. پندار ديگر اين است كه اين حضرت خودش ،بدون وابستگى به جامه شاهانه و ديگر مخلفات، قادر است ساختار و گفتار قدرت را كن فيكون كند و همچون خدا يا نيمه خدايى اسطوره اى اين قدرت را دارد كه به تنهايى ساختار فاسد را سالم يا ساختار سالم را فاسد كند، و حال آنكه به قول آن كودك معصوم در قصه لباس پادشاه از سن كريستين اندرسن : '' شاه لخت است ''.
اين اقنوم گردانى و گوهرين سازى ، هرچند ميراثى از خداسازى دينى دارد ، در يك نظام سكولار نيز بنا به تجربه تاريخى توانسته است بازتوليد شود . از پيامدهاى وابستگى به يك حضرت آقا ذوب شدن مريد در جهانى است كه حاكم آن را با ''حرف و حرف و حرف '' مى سازد؛ حرف هايى كه رهزنِ ديدى همه جانبه نگر از جهان واقعى اند و كور از ديدن خشونت هاى خود و رصد كننده خشونت هاى غير خود و عاجز از تميز تفاوت ها و ريشه ها و تا دلتان بخواهد آكنده از كلى گويى هاى بى در و پيكر و اتصالِ صفات توجيه ناشده به اسم هاى بى مسما. مصداق؟ شيوه خبرپراكنى تلويزيون حكومتى . بيهوده نيست كه بخش زيادى از اخبار روزنامه هاى ما در اين باره است كه كى چى گفته است و نه اينكه چه چيزى تغيير كرده است . يك پيامد مجذوبيت در اين جهانِ ساخته از حرف نابينايى نسبت به جهان واقعى و واقعيت انسان و جهان و زندگى جارى و پيامد ديگرش مشروعيت يافتن هرگونه خشونتى عليه دنياى خارج از حلقه و امتِ اقنوم پرستان است . اقنوم سياسى قطبى است كه ميل دارد مركز جهان باشد، اما اين شهوت حتى براى اسكندر و آتيلا و هيتلر به اوج ارضاء نرسيده است . هيچ دگرسالار مقدس يا نامقدسى تاكنون نتوانسته است خاك تمامى جهان يا دل هاى تمامى جهانيان را فتح و مجذوب خود كند .هيچ مذهب جهان خواهى ، اعم از اسلام و مسيحيت و كمونيسم ، تاكنون نتوانسته است همه جهان را زير بيرق خود گردآورد ؛ البته منظورم در واقعيت است نه در حرف و آرمان هاى ناكجاآبادى و خيالات خلاق شاعرانه و عرفانى . اگر بخواهيم همه دگرسالار ها را ، با همه تنوعات شان ، در نام و مقوله اى بنيادى چكيده و همسان كنيم ، دست كم من واژه اى درخور تر از اقنوم سراغ ندارم. عرفان مولوى ما را به يك چرخش و وارونه بينى فرامى خواند همچنانكه افلاتون زنجيريان غارِ دنيا را به گسستن زنجير و روگردانى از غار به سوى خورشيد ايدوس ها يا آگاتون ( خيرِ برين ) برمى انگيزد ؛ اين روگردانى گوياى آن است كه قطب و اقنوم را در اين جهان مجوييد . تا اينجا به مولوى جز آفرين نتوان گفت . او مى رساند كه اقنوم فقط او يا هو يا خداست ، تنها اوست كه گستره وجودش تمامى كائنات را زير علم خود دارد . جز او هيچ گوهر و اقنوم ديگرى وجود ندارد. بنابراين ، اين باور مولانا ، درست يا نادرست ، تا آنجا كه روح عارف را معطوف به شاه و اقنوم آسمانى مى كند ، نه فقط به خشونت هاى روى زمين كارى ندارد ، بل غير مستقيم همه اقنوم هاى بشرى و دنيوى را مى شكند .
اين جهان خود حبسِ جان هاى شماست
هين رَويد آنسو كه صحراى شماست
اين جهان محدود و آن خود بى حد است
نقش و صورت پيش آن معنى سد است
روح مى بُردت سوىِ چرخ برين
سوىِ آب و گل شدى در اَسفلين
چند گويى من بگيرم عالمى
اين جهان را پُر كنم از خود همى
گر جهان پر برف گردد سر به سر
تاب خور بُگْدازدش با يك نظر
'' جهان از خود پر كردن '' دقيقاً همان اصطلاحى است كه شهوتِ هماره ناكامِ اقنوم هاى انسانى را تعريف مى كند، اما چه مى شود وقتى كه اين اقنوم ها – شاهان ، خليفه ها ، پيشوا ها ، رهبر ها ، اولو الامر ها ، پاپ ها ، پيشواها ، و به طور كلى دگرسالاران زمينى – خود را نماينده آن اقنوم آسمانى مى خوانند؟ فهم اين فرايند چندان دشوار نيست . شاه كشور مسلمان به خداى عيسى و موسى تشبه نمى كند . او خود را وابسته خدايى معرفى مى كند كه فرهنگ قومش به او مى دهد. اين قوم او هستند كه اقنوم آسمانى خود را در جامه شاه و خليفه و حاكم زمينى مى بينند . شاه را مردم شاه مى كنند . حاكم اقنوم گشته پاسدار دستگاه حقيقتى مى شود كه مردم باورش دارند . هرچه غير از آن حقيقت است در نظر مردم باطل و كفر و دشمن است . اقنومِ مردم حق خود مى داند كه جهان را از خود پر كند ، ؛ يا با جذب يا با حذف . جذب ممكن نيست و هرگز ممكن نبوده است چرا كه حتى در اعصار قديم فرهنگ ها و در نتيجه مذهب هاى متكثر و گونه گونى وجود داشته اند . پس تقسيم جهان به خودى و غيرخودى لازمه محتوم و گريز ناپذير اقنوم گردانى است . توضيحِ اين نكته كه اقنوم قدرتش را چگونه و از كجا بدست آورده است به اين سادگى نيست كه بگوييم : مردمى آزاديخواه قربانى حاكمى مستبد و ستمگر شده اند. قدرت يك شبكه منتشر و پيچيده است كه ميان خداى فرهنگى و مردم و شاهخدا دست بدست مى گردد . پس چه خوش گفت آن كودك كه :'' شاه لخت است ''
جهان واقعى آكنده از خشونت هاى عيان و نهان است ؛ هم در قرون وسطى و هم در عصر جديد. اگر به جاى برهان منطقى تجربهِ تاريخى را بر رخدادهاى خشونت بار گواه گيريم خواهيم ديد كه خشونت در عصر مدرن نيز فاجعه ها آفريده است . در اين مورد جاى تعارف و ترديد و لاپوشانى نيست . خشونت ممكن است از اقنوم گردانىِ هويت ملى ، نژادى ، قبيله اى ، قومى و مذهبى برخيزد . در همه اين موارد اقنومى كه با شور و غيرت پرستيده مى شود ، ميان پرستندگان خود همبستگى و وحدتى درونى ايجاد مى كند به بهاى طرد خشونت آميز و أشداء بودن بر غيريتى كه ممكن است كافر ، يهودى ، عجم ، اجنبى ، سياه ، بربر و مستعمره نشين باشد ، اما اقنوم سازى ،حتى در اشكال مدرن آن ، ريشه دينى دارد . وحدتى كه در حفظ يك گوهر يا اقنوم به بهاى حذف و طرد همه كثرات است ، همواره به فجيع ترين خشونت ها دامن زده است و اين خشونت متافيزيكى از نگر خاستگاه و هدف ها در اساس فرق دارد با خشونت هايى كه در اثر كمداشت ها و نيازهاى واقعى و زمينى به غذا ، فضاى زيست ، سرپناه ، ثروت ، و پول پديد مى آيند. خشونت ممكن است از ترس باشد ؛ ترس از دست دادن خانه ، جان ، سرزمين ، ممر معاش ، مال و سرمايه ، ترس از آوارگى ، گزند جسمى و مانند اين ها . اين ادعا كه در عصر مدرن آرمانشهر جهانى اى تحقق يافته است كه روشنگران سده هيجدهم پيش بينى مى كردند ، ادعايى گزاف است . تا در جهان هنوز آز و نياز و بيداد و كمبود هست ، خشونت نيز هست . تا تبعيض و نابرابرى و محروميت و سركوب هست ، خشونت نيز هست. تا بهره كشى ظالمانه از زن ها و كودكان و ناداران هست ، خشونت نيز هست ، تا مهارِ آزادى هست ، خشونت نيز هست ، تا جهل و فلج وجدان هست ، خشونت نيز هست. اما در عصر مدرن انديشمندان بسيارى با دقت و جديت و ژرفايى كه نمونه اش را در تمامى تاريخ پيش- مدرن سراغ نداريم آزادانه معضل ها و مشكلات را مى كاوند، انتقاد مى كنند ، عوامل مخل در آزادى فضاى عمومى را آشكاره مى كنند ، و به رغم همه خشونت ها سمت گيرى انديشه ورزى ها به سوى دموكراسى و آزادى و تقبيح ديكتاتورى و خشونت هاى غير قانونى است و حتى خشونت قانونى پليس و دولت نيز مدام در معرض نقد قرار مى گيرد . مدرنيته شايد هنوز دوران گذار خود را تا نيمه راه هم نپيموده باشد . سكولاريسم و دموكراسى و همزيستى هويت هاى متفاوت و صلح و تلاش براى هرچه دموكراتيك تر كردن دموكراسى ها چشمداشت هاى منتقدان آزاده براى رسيدن به جهان بهتر و انسانى تر و بخردانه ترى است ؛ جهانى كه ديگر در آن هويت هاى مرگبار ( به تعبير امين معلوف ) با ادعاى حقانيت مطلق خويش و بطلان ديگرى به خشونت و شكنجه ساختارى مشروعيت نبخشند . خشونت همواره در جهان انسانى در كار بوده است ، اما فجيع ترين و عبث ترين و ابلهانه ترين خشونت هاى بشرى همان جنگ هاى ويرانگرى بوده است كه انسان ها را بر سر اقنوم گردانى يك شخص يا مذهب ، بر سر هويت ها و عصبيت هاى خيالبافته و توهم آلود ، و بر سر يك دستگاه حقيقت به كشتار و شكنجه يكدگر برانگيخته است ؛آن هم مشتاقانه ،شورمندانه ، با خودفريبىِ خودخواسته ، مجنون وار ، گاه در پوشش نام هاى مقدس و گاه به هواى افتخار دنيوى و اخروى. بدون عصبيتى كه چون سرايت مرضى واگير درتوده و خاص و عام منتشر مى گردد ، خشونت هايى چنين بى حد و مرز و تهى از وجدان انسانى ممكن نمى گردد ، ورنه به قول آن كودكِ خودسالار :'' شاه لخت است ''.
شايد لازم باشد براى خودسالار شدن ضمير خود را از خودفريبى و آلودگى پاك كرد. عارفان مى بايست از دست عادات خود فريبانه و ظلمت رسوم براى بازيافت به حال كودكانه يا به قول خودشان براى بازگشت به فطرت و بنيه اوليه كوشش كرده باشند، اما آنها ذات گرا تر از آنى بودند كه بتوانند به بنيان ساختارى آلودگى ها و خشونت هاى روزگار خود پى ببرند . آنها اين آلودگى ها و خشونت ها را جدا جدا مى ديدند. در آثار آنها به اعتراضات بسيارى به قشرى گرى شارعان و تقليد عوام و خودپرستى دين فروشان برمى خوريم . از مطالعه اين آثار مى توان پى به ناخرسندى آنها از وضعيتى برد كه در آن همه ارزش هاى دينى آلوده به ريا و ناراستى و همدستى با خلفا و حاكمان فاسد و ستمگر شده اند. عامه قشرى و مقلد اند ، خدا و ديانت و امور قدسى به شدت به اغراض شخصى و خصومت ها و كينه ها و قدرت طلبى ها آلوده گشته اند . اما عارفان هيچ اعتراضى بر اصل دگرسالارى ندارند. براى روشن تر شدن اين نكته ، در حد اين تنگجاى يكسره به سراغ عارفى مى رويم كه اعتراضات او به سنت و شريعت عامه از جسورانه ترين اعتراض ها بوده و جانش را در اين راه داده است .عين القضات در تمهيدات آزادى را شرط بندگى مى داند و با توجه به گفته خودش شريعت را چون دستگاه سانسور بيان مى يابد :/ اى دريغا كين شريعت گُفتِ ما ببريده است/.( تمهيدات ،ص١٥٥). به گفته خودِ عين القضات شريعت از يك سو و غيرت الهى از سوى ديگر مانع از بيانش مى شوند (همان، صص١٥٥-١٤٨) ، اما مضمون اين سخن ممنوعه چيست ؟ عين القضات حديثى را به پيامبر اسلام نسبت مى دهد ( همان ،ص ١٤٨)كه ترجمه آزادى مى نمايد از كلام عيسى در انجيل لوقا (٢١-٢٠: ١٧). فريسيان از عيسى مى پرسند : ملكوت خدا كى فرامى رسد ؟ عيسى پاسخ مى دهد كه /فرارسيدن ملكوت به چشم نمى آيد .نخواهند گفت : اينك اينجاست يا آنجاست . چه اينك ملكوت خدا در ميان شماست .'' '' در ميان شما '' مطابق ترجمه پيروز سيار است كه دقيق و درست است . معادل آن در ترجمه آلمانى لوتر '' mitten unter euch'' و در اصل يونانى نخستين انجيل مكتوب – كه به يونانى نوشته شده است با حروف لاتينى entos است . اين هر دو معنايى دوپهلو دارند : در درون و در ميان . از آنجا كه خطاب عيسى به فريسيان رياكار است ، پس متن به ما مى گويد كه مقصود عيسى اين نبوده است كه ملكوت خدا در دل يا در درون شما – فريسيان رياكار و سالوس – است. . از نظر متن تاريخى و فرهنگى مى دانيم كه اين فريسيان در انتظار رسيدن يك منجى آخرزمانى بوده اند و از همين رو ، پرسش خود را با كِى آغاز مى كنند . بنا به اين دو شاهد اشاره عيسى به احتمال قوى به خودش است كه در ميان فريسيان ايستاده و به احتمال ضعيف به يكى از فريسيان . فريسى در انجيل دقيقاً همان نقشى را دارد كه زاهد رياكار در ديوان حافظ و اهل شريعت در تمهيدات عين القضات . حديثى كه عين القضات نقل مى كند از اين قرار است : روزى يكى از مصطفى پرسيد : '' اين الله ''[ خدا كجاست؟] كفت:'' فى قلوب عباده ''[ در دل هاى بندگانش ]. عين القضات بلافاصله پس از نقل اين حديث در باره عيسى و و خلعت روح القدس كه او را درپوشيده بودند سخن مى گويد . (همان ،صص ١٤٩-١٤٨) . اينكه واژه entos در انجيل لوقا دقيقاً از كى يا از كجا به '' در درون شما '' يا '' در دل شما'' ترجمه مى گردد بر ما معلوم نيست ، اما پيداست كه عارفانى چون حلاج و عين القضات كه از شيفتگان حلاج است ، از اين ترجمه براى دميدن روح مسيحايي در عرفان ايرانى بهره برده اند. به اين معنا كه نه فقط مهرابِ ( محراب) ديدار خدا را در آينه صيقل خورده دل انسان – و به تعبيرى توضيح پذير تر در هويت انسانىِ تهى شده از تعلقات – فرود آورند بل رابطه با خدا را بيش از عبوديت با واژه اى نام نهند كه نه در قرآن از آن اثرى است و نه در جهان شارعان و فقيهان و متكلمان . اين واژه عشق است كه مهم ترين و مكررترين مضمون انجيل ها را معرفى مى كند. در نخستين انجيل دو واژه يونانى agapē و phileo براى عشق به كار رفته است . اولى عشق به خدا و عشقِ خداست كه مطابق كتاب مقدس (Bible) باعث آن شده كه خدا انسان را به صورت خود بيافريند و حديثى كه محدثان در سنديت و دلالت آن با عارفان اختلاف دارند عيناً ترجمه همين جمله تورات مى نمايد: اِنَ الله خلق آدم على صورته . معنايى كه ابن عربى ١٥٠ بار بر آن پافشرده است اين است : خدا انسان را به صورت خودش – خودِ خدا – آفريد . در آن بازار شام حديث سازى ، آن دسته از فقها و محدثين كه به اصطلاح خودشان سنديت حديث را ضعيف نمى دانند حديث را اين طور معنا مى كنند : خدا انسان را به صورت خودش- خودِ انسان- آفريد. اما ترديدى نيست كه اصل اين مضمون در نخستين سفر( كتاب) تورات با عنوان سفر پيدايش ( بخش١، جمله ٢٥) آمده است و در تاريخ اسلام فرقه هاى مشبهه و مجسمه آن را دليل بر قابليت تشبيه و تجسم خدا گرفته اند. بنابراين ، به فرض كه هم اين حديث و هم حديثِ '' خدا در دل هاى بندگان..'' از كتاب مقدس مسيحيان يا از اسرائيليات وارد فرهنگ اسلامى نشده باشند – كه به گمان قوى شده اند – ، عارفان معناى دلخواه خود را بر آن بار كرده اند و آن را دليل بر تقدم عشق بر هرگونه رابطه ديگرى تعبير كرده اند؛ تقدم از اين نگر كه باز در كتاب مقدس مسيحيان گاه خدا با عشق به مفهوم آگاپه يكى گرفته شده است و آن عشقى است كه شاملِ هر بشرى با هر كيش و مذهب و شريعتى مى شود همچنانكه مرجع ضمير هو ( او) مى تواند خداى هر مذهبى باشد . تقدم عشق بر ايمان و زبان و علم و فضل و عقل و مذهب نيز يك منبع انجيلى قوى دارد: بخش ١٣ از نامه پولس قديس به كورنتيان جمله ١تا ١٣. شوربختانه بازگفتِ اين قطعه بسيار زيبا سخن را به درازا مى كشاند . تنها گزاره پايانى آن را نقل مى كنم :'' پس اكنون سه چيز مى ماند : ايمان و اميد و عشق ليك از اين ها آنچه برترين است عشق است '' . واژه عشق و مشتقات آن اصلاً در قرآن نيامده و اصليت عربى آن كه به درخت عشقه و عَشَقَ به معناى چسبيدن برمى گردانند در پژوهش هاى اخير محل ترديد قرار گرفته است . دكتر محمد حيدرى ملايرى در مقاله اى با عنوان '' در بارهء ريشهء واژهء عشق '' با اتيمولوژى يا ريشه شناسى اين واژه در زبان هاى اوستايى ، سنسكريت ، پالى ، اسلاوى كهن ، ليتوانيايى ، آلمانى و انگليسى كهن و غيره به اين دستامد رسيده است كه اين واژه اصلاً ريشه سامى ندارد. همسانِ آن در عربى حُب و در عبرى احو(ahav) است . اسكات نوگل و ورنر آرنولد نيز اين نظر را تأييد كرده اند . بنا به اين نظر واژه عشق از پارسى ميانه به عربى وارد شده است .اين مقاله در اينترنت دسترس پذير است . سخن كوته كنم : اين مصاديق جزئى است كه بر معارضه جدى عارفان با اهل شريعت عربى گواهى مى دهند . وقتى پاى جريانى از عرفان كه حلاج و ابوسعيد و عين القضات و خواجه عبدالله و نجم الدين رازى را هم خط مى كند در ميان است اين معارضه گاه تا تكفير و قتل عارف با وساطت فقها پيش مى رود . عين القضات همهنگام با جنگ هاى صليبى و درنده خويى هاى طرفين در عرفان خود كه به وضوح تركيبى از تأثيرات مسيحيت و انسانخدايى حلاج و انكار معاد جسمانى و شريعت سوزى است ، در فرهنگى با ساختار استبداد و دگر سالارى با آگاهى تمام از خطر مرگِ فجيع حديث و قرآن را چنان تفسير مى كند كه به جاى يك شاهخدا هرانسانى با هر كيشى شاهخدا گردد . حافظ كه در ديوانش به جلوه هايى از اين عرفان عاشقانه اشاره مى كند مى گويد :/ فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد __ ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد /. مولوى در غزليات شمس كه برخلاف مثنوى جهت تعليمى و جدلى و ملاحظه كارانه ندارد مى گويد : / آنان كه طلبكار خداييد خداييد__ حاجت به طلب نيست شماييد شماييد __ خواهيد ببينيد رخ اندر رخ معشوق __ زنگار ز آيينه به صيقل بزداييد/ خدا از آن رو كه همان عشق در متعالى ترين سطح آن است ، نه فقط شاه و خليفه و شارع و حاكم بل هر انسانى با هر كيش و مذهبى را همچون تصويرى از خود آفريده است ، پس هرانسانى مى تواند در دل صافىِ خود خدا را ببيند . شريعت و مذهبى كه در جهان واقعى به جاى عشق ميان انسان ها ( phileo) آنها را به فجيع ترين شكلى به جان هم انداخته است ، همان چيزى است كه از نگر عين القضات پيش از هر چيز بايد سوزانده شود ./ آتش بزنم بسوزم اين مذهب و كيش __ عشقت بنهم به جاى مذهب در پيش __ تا كى دارم عشق نهان در دل ريش__مقصود رهم تويى ، نه دين است و نه كيش /( تمهيدات ،ص٢٣). گيرم كه به استناد چند تلميح عرفانى در ميان ديگر مضامين پراكنده و گاه ضد و نقيض در ديوان حافظ بر عارف بودن وى پافشار باشيم ، عرفان وى از سنخ همين عرفانى است كه گريزى است از تباهى هاى جهان دين مدار ، با مفتيان و فقيهان و زاهدان و حاكمان قشرى و سخت دل و عوام مقلد اش و همدستى همه آنها در برساختِ ساختار قدرتى كه آزادى خود بنياد فرد انسانى در آن هيچ مجال بروزى ندارد ، از همين رو اشتياق آزادى از زندانِ ساختار بيرون نمى رود بل در نهايت خداى منحصر شده در مراجع اقتدار بيرونى را درونى مى كند . عارف اقنومى بودن را از انحصار فرادستان بيرون مى آورد تا درون هر انسانى را اقنومى كند . اما اقنوم پيشين در بيرون همچنان جامه شاهانه اش را به رخ مى كشد و قدرت سابقش دست ناخورده مى ماند .هم از اين رو هيچ عارفى به مقام و مرتبه آن كودكى نرسيد كه گويى بيرون از ساختار فرياد زد : '' شاه لخت است ''.
با سپاس بسيار از بردبارى شما
پوزشخواهانه یک نادرستی را درست می کنم :عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی.با درود به همه دوستان ارجمند:کورس
سلام استاد نوری زاد عزیز
یکی از نوشته های شما که خیلی بر دل من نشسته و شاید بارها و بارها می خونمش همین مطلبی است که بهش اشاره کردین:
روسپی های سرزمین من
من این مطلبو براتون می فرستم خواهشمندم همه شو بذارید که دوستان بخوانند. خواهش می کنم همه شو منتشر کنین
——————————–
روسپیان سرزمین من ، و همه ی روسپیان جهان ، همان یک دانه های خدای خوبند که با پای نهادن برگوهر وجودی خویش ، ناگزیر ، به تن فروشی روی می برند . یک روسپی ، پیش از هر مراوده ی جنسی ، ابتدا خود را به دست خود می کشد تا بتواند بر شراره های سرزنش آن خویشتن خفته فائق آید .
از این پس، هرگاه به روسپیان سرزمین من نگریستید ، تلاش کنید از شماتت ، و از هرزگی نگاهتان بکاهید . چرا که آنان ، بانوان ، و دخترکان پاکدامن دیروز مایند . کسانی که افسوس هماره ی یک زندگی شرافتمندانه را با خود حمل می کنند . کور باشیم اگر که لخته های جگر خونین آنان را درپس خنده هایشان فهم نکنیم .
می خواهم فریاد بکشم : روسپیان سرزمین من ، گرچه آبروباختگان وادی شرافتند ، اینان اما ، با همه ی جرم وخطایی که هرروزه مرتکب می شوند ، بر روسپی پنهان کاری چون من شرافت دارند . چرا نفهمم که روسپیان سرزمینم ، باهربار تن فروشی، از من انتقام می گیرند . از منی که به آنان وعده های سرفرازی دادم ، و سرانجام وعده های من ، جزدرشعار وفریب رخ ننمود .
ای همه ی روسپیان سرزمین من ، ازهمه جا ، یک به یک ، پیش آیید و به صورت من تف کنید . به صورت من سیلی بزنید . مرا در زیر پای خود لگد مال کنید . از من هیچ مگذارید . تفاله ی مرا در چاله ای اندازید و همه ی آیه ها و حدیث های غیرتمندی را با من دفن کنید . مرگ یکباره برای من ، شیرین تر از تماشای مرگ هماره و مکرر شمایان است .
نفرین به من که از نردبان فریب شما بالا رفتم . خود را به بام بهره مندی رساندم و شما را در وادی درماندگی و سرگردانی وانهادم .
ای روسپیان سرزمین من ، جرم شما اگر تن فروشی است ، مرا جرم ، افزون تر از شماست . من ، قرار بود با شما از جاذبه ها و زیبایی های انسانی بگویم ، و این جذبه ها و زیبایی ها را به جان جامعه در اندازم . من قرار بود لبخند خدا را در انصاف و عدل ، درفرهنگ ، در اجتماع ، نشان شما بدهم . قرار بود دست شما را بگیرم و باهم به سراغ درستی ها برویم . قرار بود میان من و شما جز صداقت و فهم ورشد چیزی نباشد . قرار بود من برای شما بمیرم . غم شما را بخورم . قرار بود من شما را پیش از خود در کنار سفره ی برخورداری بنشانم .
ای روسپیان شهر من ، من اما با شما دغل کردم . به شما دروغ گفتم . و خیلی زود ، چهره ی مخوفی از خدا و دین خدا پرداختم . عدل و انصاف را به پستوهای رفاقت راندم . با شما بداخلاقی کردم . کام شما را برآشفتم . پیش از شما ، بساط کسب و کار خود آراستم و به منافع شخصی خویش بها دادم . هرچه شما فریاد برآوردید که در تنگنای فقر ، و درتنگنای داد و دانش و مهرید ، من ، بی نگاه به شما ، سربه اندرون مناسبات کاسبی خویش فرو بردم .
نفرین به من که رواج یک زندگی ساده را نیز از شما دریغ داشتم ، و شما را چاره ای جز تن فروشی نگذاردم . بی آنکه خود بدان مایل باشید . که خدا این تمایل را از ابتدا در شما فرو کشته بود . شما در هربار تن فروشی ، مرا ، آه چه می گویم ، حتی خدا را زیر پا می نهید . که زبانم لال ، اگر پاکدامنی نیز جای شما بود ، و در چنبره ی گرفتاری های شما دست و پا می زد ، تن به تن فروشی می سپرد . پس یک به یک پیش آیید و به صورت من تف کنید . این من بودم که شما را به وادی نفرت درانداختم . این من بودم که روشنایی روز را ، طلوع را ، رویش را ، و زندگی را برشما تباه ساختم .
شما برتن من ، لباسی از لباس پیامبر دیدید و به من اعتماد کردید ، اما شما کجا از زبان من ، عطوفت ومهرو گذشت و صبوری و غمخواری رسول خدا را چشیدید ؟ من برای شما ، شب و روز ، سخن از علی و فاطمه وخوبان خدا گفتم ، اما خود ، برخلاف سیره ی خوبان خدا راه گزیدم و برخلاف سیره ی آنان نیز با شما رفتار کردم .
مگر علی اجازه می داد گرسنگی ، تن فروشی یک دختر را ، و تن فروشی یک زن را تجویز کند ؟ مگر علی اجازه می داد دختران و زنان سرزمینش را برای تن فروشی به دوردست های کامجویی ببرند ؟ علی اگر امروز بود ، از اندوه تن فروشان سرزمین خویش جان می باخت . پس چگونه است که علی گویان و علی دوستان سرزمین من ، از این ننگ بزرگ ، جامه برتن نمی درند ؟
راستی سهم یک روسپی از نفت ، از جنگل ، از دریا ، از زمین ، و از آسمان سرزمین خویش کجاست که او را چاره ای جز از تن فروشی نیست؟
ای همه ی روسپیان سرزمین من ، من از شما تقاضای بخشایش ندارم ، که از گناه من درگذرید ، برعکس ، بیایید و مرا در زیر آوار سرزنش های خویش دفن کنید . چاره ی من مرگ است . همان عقوبتی که شما با هر بار تن فروشی ، بدان دست می برید . چرا باران مرگ برمن نبارد ؟ که ریسمان تن فروشی شما ، در دستان من تاب می خورد .
روسپی شما نیستید ، روسپی منم . منی که کشورم را ، و آوازه های نیکبختی سرزمینم را ، با هرزه گویی های پخمه گون ، به چالشی جهانی در انداخته ام و همگان سرزمینم را به تحقیر و هول و هراسی عنقریب فرو رانده ام . روسپی شما نیستید . روسپی منم که اگر جوان و خام و هیچ نفهمم ، از قله ی غرور حامیان خویش پایین نمی آیم ، و اگر پیر و فرتوت و از نفس افتاده و پوک مغزم ، دست و دل از منصب های کلیدی کشورم برنمی دارم .
روسپی منم که بی سوادم ، و نسبت به مسئولیتی که پذیرفته ام خالی الذهنم ، اما با شهامتی به بزرگی جهل ، برصندلی همان مسئولیت می نشینم و سخن از عدالت و انصاف و قانون و قضا می رانم .
دخترکان سرزمین من، ای که شما را برای کامجویی به دوردست ها می برند وبه زیر دست و پای عرب ها و سایرین می اندازند تا آنان ، به اسم تحقیر ایرانیان واسلام و انقلاب ایرانیان ، وحشیانه با شما در آمیزند ، شما روسپی نیستید ، روسپی منم که نماینده ی مجلسم اما هرروزه ، در راس امور بودن مجلس را ، استقلال مجلس را ، قوانین مجلس را ، و سوگند نمایندگی ام را زیر پا می نهم تا از لاشه ی چیزی به اسم ” نمایندگی مردم ” ارتزاق کنم .
ای زنان خیابانی سرزمین من که گوهرشرافت خود را درناگزیر این روزهای قهقرا ، به تاراج این و آن می دهید ، شما روسپی نیستید ، روسپی منم که شعور بسیجی و پاسدار بودن را به دریوزگی قمه و غارت در انداخته ام . یک روز قرار بود منی که بسیجی ام ، از غصه ی شما دق کنم . منی که پاسدارم ، از حریم پاکدامنی شما پاسداری کنم . چگونه است که من به آن کودنی متعمدانه ای روی برده ام که فساد را ، تنها و تنها در حضور خیابانی شما می بینم ، اما همین فساد را درروسپی گری فلان وزیر و فلان معاون دزد و حامیان دریده ی آنان نمی بینم . همان وزیر و معاونی که آوازه ی پلیدی ها و رانت خواری ها و روسپی گری هایشان کمترین لرزه بر چارستون دستگاه قضایی ما نمی اندازد .
ای دخترکان و زنان روسپی سرزمین من ، یک به یک پیش آیید و به صورت من تف کنید ومرا از هیمنه ای که برای خویش افراخته ام به زیر بکشید . تا زمانی که شما هرروزه از سر ناچاری تن به تن فروشی می سپرید ، سخن از استقلال گفتن وسخن از انرژی هسته ای و مبارزه با آمریکا راندن ، یک شلتاق وارونه است . یک حماقت جاری است . و یا بهتر بگویم : آذین بستین استفراغ ناشی ازخورش فریب مردمان است .
آهای ، این من ، روسپی ام . که با نگاه به هرزگی هرروزه ی شما ، و در تحلیل عقاب وثواب ، کوه گناه را برشانه های شما بار می کنم . این من ، روسپی ام . که رنج هرروزه ی شما را می بینم اما از پله های منبر مساجد بالا نمی روم تا در لباس پیامبر ، عمامه از سر بگیرم و برزمین بکوبم و حنجره ام را وعده گاه تقاص و حق شمایان کنم و فریاد برآورم : آهای ای همه ی مسئولان ، این روسپیان ، ناموس و آبروی مایند . این روسپیان ، بانوان سرزمین مایند . اینان را کفتار ناگزیری ، به تن فروشی هر روزه می برد . ننگ و نفرین برمن که به جای ترس از خدا ، همه ی آموزه های سرفرازی خود را ازترس حاکمان به خاک انداخته ام وازتماشای این همه ظلم آشکار ، جامه برتن نمی درم و هیچ برنمی شورم .
دخترکان روسپی سرزمین من ، می دانم که شما را جز از آوارگی هر روزه چاره ای نیست .اما من که روسپی زیرکم ، با ظاهری پرازفریب ، و دکمه های بسته از بیخ ، حکایت روسپی گری خویش را به اختفا می برم . هر دوی ما روسپی ایم . هم شما ، هم من . شما سرمایه های شرافت خویش به حراج می نهید ، و من ، به اسم خدا ، سرمایه های شرافت تاریخ سرزمین خویش به تاراج می برم . پس روسپی حرفه ای منم ، نه شما . شما گوهر یک دانه ی آفرینش اید . همان گوهری که جمال خدا را در زیباییش ، و مهر او را در مادری اش ، و جاذبه ی او را در معشوقگی اش جای داده است .
تفاوت من با شما در این است که شما ، هرروزه ، از سر ناگزیری پای بر این گوهر یکدانه ی خویش می نهید ، و من ، که روسپی قهار این روزهای سرزمین خویشم ، پای برخود خدا می نهم و به اسم خدا ، حاجت های روسپی گری خویش مطالبه می کنم .
اگرمن روسپی نبودم ، از رواج این همه اعتیاد و ورشکستگی گسترده در سرزمینم ، سربه اندرون خاک فرو می بردم و هرگز سخن ازمبارزه و خدا و پیغمبر نمی گفتم .من روسپی ام . که اگر نبودم ، تاریخ را ، به تماشای مضحکه ی اطوار کودنی خویش فرا نمی خواندم .
ای همه ی روسپیان سرزمین من ، ای دخترکان ، و ای زنان ناگزیر ، بگذارید در پیشگاه شما به زانو درافتم و صورت به خاک نهم تا شما پای بر صورت من گذارید و روبه خدا ضجه برآورید که ای خدا : اگر هستی ، که هستی ، بدان و آگاه باش که این دریوزه ی صورت به خاک نهاده ، لباسی از قرآن به تن کرد و مارا فریفت . خود به نوا رسید و ما را به قهقرای تحقیر و بی نوایی درانداخت .
ای خدا ، اگر هستی ، که هستی ، بیا و تقاص ما را از این فریبکار هزار چهره بستان . با دستان پروردگاری ات ، چنگ به ریش تزویر او بزن وبه صورتش تف کن و به او بگو : چرا بندگان مرا از روال بدیهی رشدشان باز داشتی و از من خدا در انتشار دین خدا جلو زدی و به اسم من ، بندگان مرا از من گریزان ساختی و آغوش خداوندگاری مرا معطل گذاردی ؟
سپاس دوست خوبم
نخست، پوزش به دو دلیل: اول برای این که مطلب قبلی جناب نوری زاد را خوانده، اما فراموش کرده بودم. دوم بابت این که مطلب امروز را بی گمان سرسری خوانده بودم.
دوم: سپاس از هر دو بزرگوار-شما و جناب نوری زاد-که با شکیبایی، متن “روسپی های سرزمین من” را مجددا یادآوری و منتشر کردید.
با مهر و دوستی
شهرام محمدی، شیرمرد بختیاری از دیار “کولفرح” ایذه خود را به درون آتش انداخت و با بیرون راندن تمام کارگران حاضر و بستن شیر فلکه اصلی، مانع از فاجعهای دردناک و کشته شدن صدها و شاید هزاران نفر از کارکنان این پتروشیمی شد، مردی که اکنون با بیش از 50 درصد سوختگی برای درمان به پایتخت اعزام شده است.جانفشانی جهادگونه کارگر پتروشیمی مارون/
جانفشانی این کارگر که میتواند الگوی بسیار خوبی باشد
___
payame hamkare ishon
آقا شهرام الان بیمارستان چمران تهران هست وخوشبختانه باعملهایی که انجام شده حالش بهتره.باتشکر از مدیریت پتروشیمی که بلافاصله هواپیمای مجهز به اکیپ پانزده نفری ردیف کرده وسریع ایشون رو به تهران اعزام کردن وباتشکر از دوستانی که دعاشون میکنن.انشاالله که به آغوش خونوادش و4فرزندش برگرده.
https://www.youtube.com/watch?v=lni8mL3m6W0
و چه شرمنده هستم که در پستوی نمور و تاریکی به جویدن تکه نان کپک زده ای که جلویم می اندازند خودم را مشغول کرده ام و از این همه شرمندگی سرم آنقدر پایین افتاده است که که هیچ چیز نمی بینم و صدای کرت کرت کردن آن تکه نان خشکیده نیز نمی گذارد هیچ بشنوم. اما لااقل از یک چیز خرسندم که لااقل این بزدلی خویش را می فهمم.
باسلام
آیت اللهی که خود کودن است وفاقد درک ودرایت ؛باید ازکودنها هم حمایت کند که غیر آن بدان پشت میکنند .
محمد بسیار گرامی،
با درود بر شما
این مطلب یکی از تندترین (از نظر محتوا) و نیز یکی از درست ترین مطالبی است که منتشر کرده اید. مرا با تندی آن کاری نیست، جز تایید. اما…
در این میان با شناختی که از روحیه “راد” شما سراغ گرفته ام، اجازه بدهید انتقادی نیز قلمی کنم. در میانه مطلب نوشته اید:
“می گویم: آدم، دمِ درِ خانه ی تن فروشان بایستد به نوکری، اما قاضی ای نشود که مأموران اطلاعات و سپاه ریسمانی به گردنش بسته اند به چاکری. که در خانه ی تن فروشان، تو تنها خودت را خفیف کرده ای، و در کسوتِ قاضیِ قلاده به گردن، مردم را و اعتماد مردم را و حق را و انصاف را و آزادگی را و مرام های بسیارِ انسانی را.”
راستش محمد نازنین، تن فروشان را (نه همگان، اما اکثریت قریب به اتفاق) گناهی نیست جز قربانی بودن: قربانی فقر، بیکاری، خانواده نااستوار، نبود حمایت اجتماعی و قانونی، مدیریت های نامدیرانه و ناجوانمردانه همین مسوولان اسلامی ما، اعتیاد و هزار جور ناهنجاری اجتماعی دیگر که اتفاقا مسوول اصلی آن همین نامدیران خائن هستند. اگر با این تن فروشان همکلام شوید (من شده ام)، خواهید دید که اینان (نه همگان، اما اکثریت قریب به اتفاق) خود بسی بیش از من و شما از این خرید و فروش بیزارند و در میان آنان اتفاقا “انسان” باشخصیت کم نیست اما از فشار فقر و فلاکت اجتماعی به این راه درافتاده اند. من به شخصه برای این بانوان اتفاقا احترام قائلم چون از تن خود درمیآورند و آبروی خود خرج می کنند، تا “بی شرافتی” نکنند. همان بی شرافتی که در میان خیل بیشمار حکومتیان و وابسته ها و پامنبری هایشان-که از تن دیگران در می آورند و از آبروی آن ها خرج می کنند-بیداد می کند.
با شناختی که از شخصیت انسانی و ارجمند شما در این مدت پیدا کرده ام مطمئنم که این، سهو قلم بوده است.
باقی بقای شما و همه بانوان و مردان ارجمند و آزاده ایران ما
به امید روزهای بهتر
فرزند ایران
—
پی نوشت:
اگر این بلبشوی هسته ای به توافقی-هرچند نیم بند-با آمریکا منتهی بشود، باید منتظر دور تشدید هرچه بیشتر فشارها باشیم. همه این کنسرت بستن ها و تسریع و تشدید اعدام ها و امر به معروف ها و بگیر و ببندها در واقع مانوور آمادگی است برای این دوره پسا-توافق. از طرفی همین پیگیری نیم بند رسانه های “دموکراتیک” درباره نقض حقوق بشر در ایران نیز قربانی “معامله بزرگ” ایران و غرب می شود و صداها مطلقا خاموش می شود. ما باید برای این دوره آماده بشویم. یاران، زره از خردمندی و شکیبایی و مقاومت به تن کنند.
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
کاین سختی کمان شما نیز بگذرد
(شعر از سیف فرغانی است و متن کامل بس زیبای آن را در لینک زیر می توان خواند)
http://ganjoor.net/seyf/divan-seyf/ghgh-seyf/sh12/
اما دریغم آمد کلام گهربار استاد شفیعی کدکنی را نیاورم که:
پیش از شما بسان شما، بی شمارها
با تار عنکبوت نوشتند روی باد
کاین دولت خجسته جاوید زنده باد
———————————————
سلام دوست گرامی
من در این نوشته هرگز قصد وانهادن بار گناه یا خطا بر دوش تن فروشان نداشته ام. بل عرف آن شأنی را تجسم کرده ام که یکی ایستاده بر در خانه ی تن فروشان و مزدی می گیرد. این فرد را برتری داده ام بر آن قاضی ریسمان به گردنی که مآموران اطلاعات و سپاه به این سوی و آنسویش می کشند. اگر حوصله داشتید به این نوشته ی من: ” روسپی های سرزمین من ” یک نگاهی بیندازید تا در آن همسویی نگاهمان را دریابید: http://www.nurizad.info/blog/362
با احترام
سپاس محمد گرامی (و نیز دوست خوبم با نام “برای فرزند ایران”)،
نخست، پوزش به دو دلیل: اول برای این که مطلب قبلی شما را خوانده بودم و فراموش کرده بودم. دوم بابت این که مطلب امروز شما را بی گمان سرسری خوانده بودم. اشاره شما درست است.
دوم: سپاس از هر دو بزرگوار که با شکیبایی، متن “روسپی های سرزمین من” را مجددا یادآوری و منتشر کردند.
با مهر و دوستی
بنده سلسله مقالاتی در این مورد با مدرک وسند برایتان خواهم نوشت چاپ آن را وا میگذارم به وجدان وانصاف شما جناب نوریزاد اگر میخواهیم مملکت به جایی برسد باید تاریخ دوره قاجار وپهلوی از نو نوشته شود تا ملت ایران بداند هرکس بدنبال چه بوده مطمئن باشید جای بسیاری از قهرمانان وخائنان عوض خواهد شد من این شجاعت را در شما میبینم الباقی را به وجدانتان وامیگذارم در ضمن بدلایل امنیتی آدرس ای میلم اشتبا ه است پوزش میطلبم
جناب نوریزاد شما انسان با انصاف وبا وجدانی هستید انقلابیون 57 روشنفکران چه بگویم تخم تهمت ونفاق ودروغ ودزدی وکینه نفرت کاشتند خوب انتظار چه داشتیم چه فرقیست بین اینکه داعش امدادگر استرالیایی را میکشد با اینکه بیژن جزنی تکنسین آمریکایی را از کسانی که به دیوانه ای مانند قذافی وصدام مزدوری کردند چه انتظاری داشتید تنها کسی که تاذیخ را خوب خوانده ودرس گرفته آقای خامنه ایست که اصلاح طلبا را خوب میشناسد بینی بین الله کارهای مجتبی خامنه ای در مقابل جنایات ومفاسد اقتصادی احمد خمینی چیزی نیست آقای نوریزاد ناپاکی وکینه وتنفر پنجاه وهفتی هارا خون یک میلیون نفر نتوانست تمیز کند در پایان نقل قولی از سعید لیلاز در مورد شاه مظلوم ایران
ما در دهه ۴۰ به این موضوع رسیدیم که ایران از نظر صادرات گاز در یک بن بست ژئوپلیتکی قرار گرفته است و نمی تواند به هیچ جا این گاز را صادر کند و این بن بست ژئوپلیتیک و فنی است. به غرب نمی تواند چون روسها نمی گذارند و به شرق نمی تواند چون منازعات قومی و قبیله ای مانع می شود. به ژاپن هم به دلایل فنی نمی توانیم. شاه در دهه ۴۰ در شورای اقتصاد به این جمع بندی رسید که باید گاز را به کالا تبدیل کنیم و بعد صادر کنیم. فولاد، آلومینیوم و امثالهم. شاه روش احیای مستقیم گاز را در فولاد مبارکه از ایتالیا آورد. ایران قرار بود هاب تولید فولاد و آلومینیوم منطقه باشد. شاه گفته بود باید به قدری در جنوب ایران نیروگاه گازی بسازیم که از سواحل کشورهای خلیج فارس، با برقی که از گاز تولید می شود سواحل ایران در شبها دیده شود. در نتیجه من معتقدم آقای رئیس جمهور باید به این بن بست ژئوپلیتیک گاز توجه کند. اساسا فازهای بیست و چهارگانه پارس جنوبی این استراتژی است. ما باید این استراتژی را علنا اعلام کنیم که گاز را هم خام صادر نمی کنیم. تحریم پتروشیمی خیلی دیرتر شروع شد، علت اینکه قیمت دلار در بازار افزایش نمی یابد این است که صادرات پتروشیمی ایران روز به روز افزایش می یابد. در واقع ارز پتروشیمی ایران است که بازار آزاد را اداره می کند. در نتیجه باید به این موضوع توجه ویژه ای داشته باشیم.
دوست-احتمالا-جوان و عزیزم….انقلابیون انقلاب 57 بدست حاکمان تازه بدوران رسیده یا قتل عام شدند-در زندان ها- یا میلیون ها نفر از آنان بناچار ترک وطن کردند و یا در انزوای جامعه بخواب رفته بفراموشی سپرده شدند. بهتر است تاریخ را از ابتدا بخوانیم نه از انتها….موفق باشید
جناب حسن درود بر شما
فراموش نکنیم که تمامی یک نسل بین ۱۸و۳۰سال بطور کامل از صفحه روزگار محو شدند، و همه بخاطر هیچ و پوچ…..
آری جنگ جنگی تحمیلی بود و در مورد اینکه چه کسی آنرا تحمیل کرد باید قدری تأمل کرد.
چرا های فراوانی ناگفته مانده اند مانند چرا….
۱- صدام حسینی که اولین رئیس جمهور در دنیا بود که انقلاب ایران و دولت منتج از آن را در کمتر از ۲۴ ساعت برسمیت شناخت
۲- وی تمامی ادعا های خود در مورد اختلافات مرزی و شکایاتی که بخاطر آنان در محافل قضائی بین المللی مطرح کرده بود و در زمان شاه برروی آنان اصرار میورزید را باطل اعلام کرد
۳- بعد از چندین بار گوشزد به آقای دعائی سفیر ایران درعراق در مورد شیطنت ها و واعمال و تحریک های عوامل جمهوری اسلامی و ناامیدی از توقف این اعمال رسما از دفتر خمینی تقاضا کرد که حاضر است شخصا به تهران سفر کند و با دیدار با امام به اختلافات مابین دو کشور مسلمان و همسایه پایان دهد. این تقاضا از طرف دفتر امام ردّ شد
۴- صدام بعد از ناامیدی از اجازه سفرش به ایران رسما اعلام کرد که اگر امام خمینی با شخص وی مشکل دارد حاضراست یک گروه از شخصیت های سیاسی عالی رتبه از دولت عراق را برای مذاکره صلح جویانه به ایران بفرستد. دفتر امام ابلاغ نمود که حاضر است این گروه را بشرطی بحضور بپزیرد که صدام استعفا داده و حزب بعث نیز حکومت عراق را به اسلامیون سپرده و بطور کل از سیاست کناره گیری کند
باید به ایران حمله میکرد؟ با سر زدن به وبسایت زیر میتوان جواب این سؤال را پیدا کرد.
http://jange-iran-irak.blogspot.de/
پایدار باشید
رسول
جناب رسول درود بر شما این دیگه از روز هم روشنتر است که جنگ را خمینی بخاطر کینه جویی شخصی از صدام و با اتکا به نیروی خیالی شیعیان عراقی باعث شد و رهبران جنایتکارا حزب جمهوری اسلامی برای سرکوب مخالفان خود و گرفتن قدرت هر نوع کوششی برای صلح را نپذیرفتند.شما برگردید به روزنامه های سالهای اولیه انقلاب بخوبی می بینید که بعد از انقلاب شعارهای صدورانقلاب و تسخیر سرزمنهای مسلمین و غیره ..بوضوح نیات اراذل و اوباش حاکم را مشخص می کند.فراموش نکنید که خمینی یک شیعی بود و بنیان شیعی بر کینه جویی و دروغ است.1400 سال است برای حسینی که اصلا معلوم نیست کی بوده و چی شده و تازه اگر اراجیف و خرافات خود آنها را هم قبول کنیم فردی قدرت طلب بوده که بر ضد حکومت اکثریت قیام کرده بر سر خود می زنند و به در و دیوار بد و بیراه می گویند.خب خمینی از این فرهنگ بلند شده و قدرت در کشوری با اکثریت شیعه در دست گرفته و درعراق هم مخالف صدام بوده.بنابراین معلومه که انسانی با چنین دیدی هیچ ابایی از کشته شدن ملیونها انسان و ویرانی کشورهایی برای رسیدن بهدفش نداشته باشد.و نداشت و بارها آنرا تکرار می کرد.
دوست داشتید ببینید. زیبا است.
https://www.youtube.com/watch?v=e-PhBwOZ-ok
و با زبان بی زبانی
https://www.youtube.com/watch?v=Bs68raPCCYM