یک: با رادیو پیام که بنا به سخن خبرنگارش در کانادا و در سرتاسر دنیا پخش می شود صحبت کردم نسبتاً مفصل. شاید شنیدید و به خود فرمودید: به شنیدنش می ارزید.
دو: 15 تیرماه، روزی است که بانو نرگس محمدی را از زندان به دادگاه انقلاب می برند برای فعالیت های مدنی اش از جمله عضویتش در “لگام” که خواستار لغو گام به گام اعدام است در ایران. در آن روز ، من و دکتر ملکی و عزیزانی دیگر به خیابان شریعتی – خیابان معلم – دادگاه انقلاب خواهیم رفت در راستای حمایت از این بانوی بی گناهی که زندانی است بی آنکه دکلی دزدیده باشد و یا مثل شیخ محمد یزدی کارخانه ای بالا کشانده باشد و یا داستان کهریزک را پرداخته باشد.
——————————————————-
متن پیاده شده ی مصاحبه:
سوال: آیا شما خود را اصلاح طلب می دانید؟ و اصولا اصلاح طلبی از دیدگاه شما چه معنایی دارد؟
محمد نوری زاد: اگر اصلاح طلبی به این معنی باشد که دوستانی در داخل ایران با محوریت شخص آقای سید محمد خاتمی، چارچوب های نظام اسلامی را رعایت و فعالیت می کنند، خیر، بنده چنین نیستم. ولی در مفهوم کلی، من به جای اینکه اصلاح طلب باشم، “انسان طلب” هستم. شاید این مفهوم بتواند یک نگرش وسیع تری را درباره ی نوع نگاه و فعالیتم آشکار کند و آن اینست که من فراتر از چارچوب های نظام اسلامی که در اسلام خود متوقف است، به انسان و حقوق انسانی اصرار دارم و باورم بر این است که کسانی که تنها بر چارچوب های اسلامی یا هر مذهب دیگری پافشاری می کنند و تنها با این باور به هستی و جهان اطراف نگاه می کنند تلاش خواهند کرد که با یک تصلّبی خود را شهروند درجه ی یک معرفی و باورهای خود رابر جامعه تحکّم کنند و لذا قادر نخواهند بود حقوقی یکسان برای همه ی انسان ها قائل باشند. به همین دلیل است که بسیار فراتر از آنکه اصلاح طلب باشم، تلاش می کنم برای انسان ها فارغ از هر عقیده ای که دارند ارزش قائل باشم. شما به عنوان یک اصلاح طلب مسلمان، یا یک شیعه ی داخل چارچوب های این نظام شاید نتوانید برای بهائیان، دراویش، و دیگرانی که چون شما نمی اندیشند جایگاهی برابر با خودتان قائل شوید. من از تنگنای اینچنینی به حوزه ی وسیع تر انسانی پای نهاده ام که در آن، انسان ها فارغ از هر نگرشی که دارند از حقوق و ارزش یکسانی برخوردارند و تفاوت هایشان تنها بر اساس لیاقت های فردی است.
سوال: این فراتر رفتن شما از آن چارچوب ها قطعا شما را با نظام درگیر می کند در این صورت اتوپیای شما در این مسیر انسان طلبی به کجا ختم می شود؟
محمد نوری زاد: قطعا چنین است که وقتی من آیت اللهی را که برای مردم مزاحمت ایجاد کرده و راه تنفس مردم را بند آورده به ورطه ی نقد می کشم، خود را با او درگیر می کنم و خطای او را گوشزد کرده و به رخ می کشم. به عنوان مثال، در حالی که تمام پسران ما ولو در مدارج بالای پزشکی و تخصص، به سربازی می روند اما نرفتن آخوندها، که مبلّغ اسلام و مدعی دفاع از حق هستند، به سربازی به شکل قانون درآمده. این نرفتن به سربازی ای که ارزش هر دوره اش ده، پانزده میلیون تومان است از نظر من یک حرام ملی و دزدی بزرگ است. من ناگزیر از طرح آن هستم تا به آنها بفهمانم که عرصه ای که شمایی که دم از حقانیت می زنید اشغال کرده اید یک دروغ بزرگ است و از همینجا دزدی های بزرگتان خود را نشان می دهد. من وقتی وارد حوزه ی انسانی می شوم، با هر حرکت و هر رفتار و و گفتاری که با روح انسانی در تناقض باشد مخالفت خواهم کرد. ما هر آنچه که برای خود می پسندیم، برای دیگران هم باید بپسندیم و آنچه که برای خود نمی پسندیم، برای دیگران هم نخواهیم. حال آن “دیگران” می تواند کودک باشد، می خواهد بزرگ باشد، زن باشد، یا مرد، مسیحی باشد یا شیعه، یا سُنی و یا درویش و بهائی. هر کس. به همین خاطر انسان ها فقط و فقط به خاطر خردمندی و عقلانیت و هوشمندی و لیاقت ها تخصص هایشان است که بر دیگری برتری پیدا می کنند. این حوزه ی نگرش انسانی به اطراف، به یک کارزار ورود می کند که تلاش می کنم هرگز به سمت تندی و تنش نرود و بتوانم با گفتمان، طرف مقابل را به چالش کشیده و این مسائل را مطرح کنم.
سوال:…واقعیت چیز دیگری است. واقعیت اینست که اگر کسی حرفی بزند جایش در زندان است …بیاد می آوریم زندانیان سیاسی و کشتارهای دهه شصت و …به این دلیل، شما یا باید در مسیر “گفتمان” درون جمهوری اسلامی قرار بگیرید یا در مقابل آن. چگونه این “گفتمان” در مقابل حاکمیت، می تواند به نفع جامعه باشد و نه اینکه به بقای ظلم و نابرابری ختم شود؟
محمد نوری زاد: ما چاره ای به جز استفاده از همین رویه های مسالمت جویانه نداریم تا برهنگی پادشاه پر هیاهو را، برهنگی از تخصص، و برهنگی از خردمندی را آشکار کنیم. منظور از پادشاه، حاکمیتی است که همه ی عرصه ها را از زندان گرفته تا پول و اسلحه در اختیار دارد و برای طرف مقابل هیچ جایگاهی قائل نیست. ما نه می توانیم و نه می خواهیم به سوی رفتارهای تند و خشن و مسلحانه حرکت کنیم. باور ما بر این است که برای آخوندهای حاکمیت، ایران مهم نیست و اگر که لازم باشد برای برقرار بودنشان، ایران را سوریه ای دیگر کرده و کشتاری خونین به راه خواهند انداخت. ما به خاطر ایران، سفره را برای آنها می گذاریم و به شیوه های گفتمانی روی می بریم تا ایرانمان آسیب نبیند مثل مادری که از حق خود در مقابل مدعی فرزندش صرف نظر می کند تا طفلش آسیب نبیند. ما علیرغم خشونت طرف مقابل در سرکوب، باید از هر روزنه ای برای اعتراض و آشکار کردن دروغگویی ها و دزدی های اینها و خانه نشین شدن های مخالفان توسط اینها استفاده کنیم و در این راه آسیب ببینیم و کشته شویم. نقد آشکار و صریح آخوندهای حاکمیت تنها حربه ای است که در اختیار داریم.
سوال: …دستگاه حاکمیت نشان داده که در هر شرایطی که احساس خطر کند اقدام به سرکوب می کند..در چنین شرایطی آیا دنبال کردن “انسان طلبی”، به مانند روشی که اصلاح طلبانِ در تبعیت از چارچوب های نظام در پیش گرفته اند به بقای عمر حاکمیت منجر نمی شود؟ دیگر ایرانی نمانده که بخواهیم برایش نگران باشیم…
محمد نوری زاد: چاره چیست؟ شما الان همه ی درها را بسته ترسیم کردید. اما من می کوشم دری به نام “انتقاد” و “فریاد زدن” را باز نگاه دارم. من این گفته ی شما که چیزی از ایران باقی نمانده و نسل های آینده تهیدست شده اند قبول دارم اما با پیشنهادتان برای سامان دادن یک حرکت سریع برای رسیدن به نتیجه مخالفم. قبول دارم که آقای خاتمی و دوستان اصلاح طلب در چارچوب نظام حرکت می کنند . صحبت من از “انسان طلبی” به معنی در آغوش گرفتن جامعه ی جهانی با هر گرایش و اعتقادی در آن است و ایران را نیز در در دل چنین جامعه ی جهانی تعریف می کنم. این به من این فرصت را می دهد که از هیچ کس نهراسم. این به من این فرصت را می دهد که همه را در عرصه ی نقد خودم واشکافی کنم. این به من این فرصت را می دهد که ملاحظه ی هیچ کسی و چیزی را الّا درستی و فهم و خردمندی را نکنم. من درستی حرکت های تحزّب گونه را نفی نمی کنم. مانند دوستان اصلاح طلبی که وارد عرصه ی انتخابات می شوند، نمایندگانی به مجلس وارد می کنند، بعد کم کم، مثل الان، در دولت نفوذ می کنند، استانداری دارند، وزیری دارند اینها شیوه های پسندیده ای برای اصلاح امور است. یعنی به جای آنکه فلان مسئول دزد بر سر کار باشد، ما فلان مسئول غیر دزد را بر سر فلان بخش غیرحساس می گذاریم. ولی همچنان سپاه سر جایش است، رهبر سر جایش است، آخوندها و آیت الله ها سر جایشان هستند
سخن من بر سر چیز دیگری است. می گویم ما چاره ای نداریم مگر حرکت، آنهم در پروسه ای که زمانش نامشخص است و انتهایی نمی توان برای آن متصور شد که مثلا 5 سال دیگر به پیروزی خواهیم رسید و برای این 5 سال برنامه ریزی کنیم. مغولان بر این سرزمین سالها حکومت کردند و هست و نیست ما را روبیندند و اخلاق ما را دگرگون کردند و اکنون هم این سرزمین ما توسط آخوندها به غنیمت گرفته شده و تاراج می شود. مثلا همین آیت الله علم الهدی در مشهدقائل به گردن زدن دختران و پسرانی است که در کنسرت ها کف می زنند و هورا می کشند و آنها را حزب شیطان می داند. اینها در عرصه ی عمل، آمال و آروزهایشان را بر زبان می آورند و اگر لازم باشد گردن می زنند و درو می کنند. در چنین شرایطی، ما دو راهکار داریم. یکی همین راهکاری که دوستان اصلاح طلب با رفتاری در چارچوب های اسلامی در پیش گرفته اند که شاید درست هم باشد، که برویم در انتخابات شرکت کنیم و نرم نرم زیر قلعه ی حاکمیت را آب ببندیم. در کنارش، نوری زادی است که تنهاست و در چارچوبی جای نمی گیرد و عرصه ی انسان طلبی را اختیار کرده. چنین آدمی برد زیادی جز سخن گفتن و نقد ندارد. دیگران در انجام رفتارهایشان مختارند، و من یک نفرم که چنین چارچوبی را اختیار کرده ام. شاید علت اینکه من تا الان سالم مانده ام همین تنها بودنم است و اگر من چند نفر را دور خود جمع کرده و حزبی و اِن جی اویی ترتیب دهم طومارم را در هم بپیچند. در این عرصه ی تنهایی، کسانی چون من و دکتر ملکی، و خانم نسرین ستوده با رفتارهای مدنی اش، و گوهر عشقی با سردادن فریاد خونخواهی فرزندش، برهنگی حاکمیت را نشان می دهیم که خود یک قدمی است در تنگنایی که شما ترسیم کردید. شما همه ی درهای را بستید و من تلاش می کنم درهایی را در حد یک روزنه ی امیدواری باز نگاه دارم. ما نمی توانیم زمان تعیین کنیم. ما با امکاناتی که داریم به جلو می رویم ممکن است عمرمان به دیدن پیروزی برسد و ممکن هم هست که نه، دیگرانی بیایند و راه را ادامه دهند. ممکن است با یک ایرانی مواجه شویم که همه ی رمقش کشیده شده و یک پوسته ی پوکی از آن به جای مانده… بله اینها آینده ای است که می شود برای ایران ترسیم کرد ولی ما ناگزیریم این شیوه های درست مدنی را که در آن پرهیز از خشونت یک اصل است پیش بگیریم.
انسان طلبی شاید نتواند به یک حزب تبدیل شود به این خاطر که هم در عرصه های اخلاقی و هم در عرصه های اجتماعی به هیچ چارچوبی جز چارچوب انسانی مقیّد نیست. در چارچوب انسانی، همه ی مذاهب، و همه ی اندیشه ها شأن و وزن یکسان پیدا می کنند. برای نفهمیدن و تحمیق مردم ایران و دوری آنها از عقلانیت و خردمندی قرن ها زحمت کشیده شده. حال برای فهماندن آنها هم باید زمانی صرف شود. امروز در جامعه ی ما پیروان سایر مذاهب از حقوق یکسانی با یک شیعه که برای امام حسین می تواند در خیابان علم و کتل به دست می گیرد برخوردار نیست. باید آنقدر برای فهم مردم و تغییر مذاق مردم کار شود که طعم انسانی غلبه پیدا کند و این مستلزم گذر زمان است. گرچه بزرگان می توانند به ایجاد جهشی در تربیت جامعه کمک کنند، ولی سخن من این است که برای دور کردن مردم ایران از داشتن نگاه انسانی در باورهای مذهبی قرن ها زحمت کشیده شده و حال، شما برای بازگرداندن نگاه انسانی در تربیت اخلاقی این مردم هم باید زحمت بکشید و برای این کار به زمان نیاز خواهید داشت. ما با یک مشکل چند وجهی مواجه هستیم که یک وجه آن رو به حاکمیتی است که اسلحه و سپاه و دلار و زندان و اختیار و امضا دارد و در عرصه ی جهانی به عنوان جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته شده، و مشکل دیگر هم جهالتی است که بین ما دست به دست شده و در سفره هایمان از آن ارتزاق می کنیم، و از این دو زاویه، زحمت شما با استهلاک بزرگی روبروست. یعنی تا شما انرژی ای می گذارید تا برهنگی حاکمیت را نشان داده و به حاکمیت، نادرست بودن رفتارش را گوشزد کنید، چه بسا خود مردم جلوی شما را می گیرند و از رویّه ی موجود دفاع و به تداوم آن ابراز علاقه می کنند و این زحمت مضاعفی طلب می کند. اما با این حال، من بسیار امیدوارم. به این علت که مثلا در ماجرای 88، مردم ما به قدر پانزده سال جلو دویدند و رشد کردند. یعنی درست است که سرکوب های این سال به یک یأس عمومی انجامید اما فهم مردم به قدر پانزده سال جهش پیدا کرد چرا که چهره ی برخی از آخوندها و بسیجی ها و رهبر را آشکار کرد و این صد قدم به جلو بود تا جایی که می توان آگاهی مردم را به قبل و بعد از 88 تقسیم کرد. اینها پتانسل های نهفته در این جامعه است که مترصد فرصتی است. منتها باید هوشمندی به خرج داد و احساسی عمل نکرد نه اینکه مانند ماجرای سال 57، سنگی مزاحم را برداشت اما ندانست آن را در کجا قرار داد.
سخن پایانی:
ما در ایران در شرایطی قرار داریم که اگر با خردمندی با آن مواجه نشویم، ممکن است سال ها به عقب رانده شویم. من از تشتّت دوستانی که در خارج از ایران مخالف رفتار حاکمیت هستند رنج می برم. یکی از آروزهای من این است که هموطنانی که در خارج از ایران زحمت زیاد و بعضا درستی برای بیان مخالفت خود با رفتار غلط حاکمیت کشیده اند و به خاطر کدورت ها و اختلاف ها و فرسودن ها و عدم حرکت در امتداد یکدیگر، نحیف و لاغر شده اند، دست از استحاله ی یکدیگر بردارند. این دوستان، اختلاف با یکدیگر را نباید آنقدر عمده کنند که بر نقدشان بر حاکمیت ایران سایه بیندازد. همه ی ما به عنوان مخالفان حاکمیت ایران دارای یک نگرشی هستیم که می گوییم آخوندها به خاطر تخصصی که ندارند، آخوندها به خاطر دانشی که ندارند، آخوندها به خاطر درسی که در مدیریت کشور نخوانده اند آمده اند بر سر مسئولیت ها قرار گرفته اند و به خاطر بی خردی های تخصصیشان و به خاطر اصرار بر اینکه یکه تاز این میدان باشند کشور را به این روز انداخته اند. و این نقد بزرگی بر اینهاست که مدعی حلال و حرام و تخصص و علم هستند اما از آنجا که از سوراخ تنگ قیف به دنیا می نگرند، شایسته ی تعیین تکلیف برای دیگران نیستند. اما از بد روزگار، اینها امروز بر سر کارند و ما با دستی که تهی است باید به آنها که اسلحه و قدرت و پول و امضا و زندان دارند بفهمانیم که اندازه ی شما اینی نیست که در آن قرار گرفته اید و این مقابله ی ناعادلانه ایست که انجام آن مستلزم هوشمندی و زمان، و دقت نظر و هدر ندادن این استعدادی است که در ما هست.
سلام جناب نوریزاد
بعد اون نامه های سال گذشته نامه ای که در موضوع فرار بزرگ و خطاب به دکتر روحانی نوشته شده مطالب بسیار مهمی دارد که بنده شخصا اون مطلب ندا اغاسلطان و قتل توسط باند رفیقدوست را از چند نفر از جمله صابر .ک رفیق صمیمی بادامچیان شنیده ام آقای نوریزاد شما نظرتون چیه این نامه رو هر کس یا گروهی نوشته اند بسیار فنی نوشته شده
خیلی مفید برای من بود
سلامی مجدد برادر بزرگوار
راضی بودن من ملاک نخواهد بود . مهم این است که اکثریت مردم از عملکرد روحانیت شیعه راضی نیستند . اتفاقا اینها باید خیلی از کارها را نکنند . مهمترین کار انست که با لباس دین برای دنیا کار نکنند . از ساده لوحی افراد سوء استفاده نکنند . دروغ نگویند . از ناحق دفاع نکنند . و اما چکار کنند که رضایت من وامثال من را بدست بیاورند . طبق فرمایش خود شما مثل من بد بخت با داشتن 3فرزند به سربازی بروند . همچون اکثریت این جامعه برای بدست اوردن لقمه نان بخور نمیری مشغول به کار شوند . تاهم لقمه نانی حلال از دسترنج خویش بدست آورده و هم نقشی در آبادانی این مملکت ایفا کنند . دست از حکومت کردن بر جان ومال مردم برداشته و منصبهای غصب شده خویش را به اهلش واگذار کنند . یقینا در خیلی از مذاهب به این حد کشیشان و موبدان و راهبان برزندگی مقلیدینشان چنگ نینداخته اند در همین دین اسلامی که ما داریم آخوند اهل تسنن به کار کشاورزی و دامپروری اشتغال دارد و از دسترنج خویش ارتزاق می کند نمونه آنها را براحتی میتوان در منطق ترکمن صحرا دید . جناب نوریزادمن برای کسی تعیین تکلیف نکرده ام واینکه شما فرموده اید کارهای ناجورشان را نقد کنیم . ماکه هرچه میگردیم کار جوری از انها پیدانمی کنیم اگر شما سراغ دارید شرح داده و ما را روشن نمایید تعجب من از انجاست که خود شما حتی در همین جوابیه مفرمایید تا دنیا دنیا ست اینان هستند و از جهالت مردم ارتزاق می کنند خوب برادر این کار یعنی شیادی . ایا شیادی را باید نقد کرد ؟ یا وقتی شیاد بودن را عریان نماییم شیاد را در گردونه استهزاء قرار داده ایم ؟ خلاصه کنم برادر بت پرستان در گردونه استهزاء من قرار ندارند و دارای احترام هستند . این بت سازان هستند که مورد استهزاء قرار خواهند گرفت . از جمله نسل من و جناب عالی که با بت سازی اینک بحق مورد استهزاء نسل حاضر قرار گرفته ایم وباز هم تعجب میکنم که با این همه مصیبتها و فلاکت سازی از کدام عملکرد روحانیت شیعه میتوان دفاع کرد و کدامین فاجعه را میتوان نقد کرد که بدون توهین و مسخره گی باشد با توجه به اینکه من خودم بچه آخوند هستم ( البته آخوند زمان شاه ) گوشه ای از عملکرد اینان را بر ما روشن بفرمایید . تا ما هم به فرمایش جنابعالی دست از توهین و استهزاء برداریم
پایدار باشید
اگر ابوذر همان باشد که تعریف شده است.ابوذر انگشت کوچیکه جناب نوری زاد نمیشه.
اذامه بحث
شاید برخی از منکرین خدا بر این عقیده باشند که امر تولیت بهش و جهنم در ئید تعدادی از مردگان اولیه باشد در این صورت من از این گره میپرسم فرضا گفتار شما عین صواب ولی بفرمایید چه کسی تولیت هریک از بهش و جهنم را به انها وا گذاشت زیرا اگر به اراده خود انها بود که همه انها میخواستند عهده دار تولیت بهشت شوند و جهنم بی سرپرست میماند؟ اگر هم معتقد باشیم که این گروه هیت مدیره ای را برای تولیت مشترک و همزمان بهشت و جهنم بنا نهاده باشند باز هم به خطا رفته ایم که دلایل انرا در نوشته ای دیگر به عرض خواهم رسانید
گفتیم این نظریه که بهشت و جهنم توسط تعدادی از اولین مردگان و به نحو اشتراکی اداره میشوذ نمیتواند درست باشد زیرا به نحو حتم همه مردگان اولیه نیکو کار و یا تماما گناهکار نبودهاند بلکه برخی گناهکار و برخی درستکار بوده اند حال با این وصف چگونه میتوان تصور کرد که تعدادی مرده درستکار با تعدادی مرده گناهکار با یکدیگر به توافق رسیده باشند؟ انهم برای امر مهمی چون اداره و رتق و فتق امور بهشت و جهنم.
بنابراین میبینید این نظریه تا چه حد بی پایه و فاقد توجیه علمی و عقلی و منطقی میباشد.
حال این سوال پیش می اید که اگر واقعا خدا نیست پس چه کس یا چه کسانی بهشت و جهنم را اداره میکنند؟ پاسخ ما این است که خدا هست و بهشت جهنم نیز تحت امر او و توسط تعدادی از فرشتگان مقرب اداره میگردد
این که میگویم منم ، من نیست ، من گم شده
جالب انکه ما و من ها منزجر از هم شده
ای شماهایی که با من هردم از ما دم زنید
هین شهامت هست تان تا ما و من بر هم زنید؟؟
جناب سید رضی
تو را بهمون جدت دست از لجاجت بردار و این سایت را با این حرفهای بی معنی و سبک اشغال نکن برادر، سرعت اینترنت باندازه کافی لاک پشتی هست شما لطف کن و یک سرعتگیر دیگه بهش اضافه نکن. توی این مملکت پر از اختناق و سانسور و بگیر و ببند یک تریبون ساده در دسترس ما قرار گرفته اجازه بده حرفهای دلمونو بزنیم شاید این مردم خفته قدری آگاهی پیدا کنند و به آرزوهایشان برسند
برادرکاملا روشن هست که شما هدفی جز مزاح ندارید ولی چه جدی هستید و یا شوخی میکنید در هر دو صورت هزاران هزار وبسایت برای تبلیغ اسلام و یا وبسایت های مخصوص جک گفتن در دیار سایبری وجود دارند و شما براحتی میتوانید از آنان برای اهداف خود هر چیز که هستند استفاده کنید و ما را بحال خودمان بگزارید. ممنون از لطفتون
سلام برادر بزرگوار و ارجمند ( نوریزاد عزیز )
با احترامی از تمامی وجودم و ارزوی تندرستی
برادر عزیز در انتهای کامنتی که من در پست ( من یک انسان طلبم ) در رابطه با خروج شیخ مصلح و سید مرتضی گذاشته بودم شما زحمت کشیده بودید و اظهار داشتید که این خانه بدون حضور آنان رونق ندارد ! و احتمال داده بودید که در ماه رمضان به سفر تبلیغاتی رفته اند ! خدا وکیلی از تعجب هاج و واج مانده ام ! بزرگوار دقیقا درد همینجاست . سی و شش سال است که از ورود بچه ها به مهد کودک تا دانشگاه سایه اینان بر سر ملت بوده وهست و در گوش فرزندان این مملکت روایات واحادیث را بلغور می کنند چه نتیجه ای عاید این مملکت گردیده است ؟ من و شما بزرگ شده سیستم شاهنشاهی هستیم . بدون اینکه زور و اجباری بر سر ما بود به تمامی آداب و التزامات دینی مان پایبند بودیم . آیا بجز خواندن یک کتاب دینی که نسبت به سایر کتابهای درسی مان کمترین صحفات را داشت وقت دیگری را برای مذهب و دین میگذاشتیم ؟پایبندی اون نسل کجا و پایبندی فرزندانی که ما بوجود آورد هایم کجا . آخوند جماعت و این دو نفر که بنا به گفته جنابعالی و به احتمال زیاد به سفر تبلیغی رفته اند که متاسفانه شما هم چشم براهشان هستید ! و جایشان را سبز میدانید پس از پایان یکماه سفر چه دستاوردی برای بشریت به ارمغان خواهند آورد ؟ چه گره ای از مشکلات کمر شکن این ملت نگونبخت باز خواهند کرد ؟ که برادر بزرگواری همچون نوریزاد باید چشم براهشان باشد ! جناب نوریزاد اینان از کجا ارتزاق میکنند ؟ تبلیغ برای چه ؟ آیا تبلیغ سی وشش سال کافی نیست ؟ اگر کار اینان درست است و صداقتی در کار هست چرا نتیجه بر عکس هست ؟ جناب نوریزاد آیا این فرمایشات و چشم براه بودن شما با فرمایشات پارسال شما که بیایید به هیچ آخوندی پول ندهیم در تضاد نیست ؟ خوب بهتر نبود که حالا که اینان برای پول گرفتن و سرکیسه کردن امت عوام رفته مجددا هشدار میدادی که به اینان پول ندهند ؟ بزرگوار اگر آخوند جماعت ببیند که پشت سرش کسی به نماز نایستاده و کسی پای منبر به عوامفریبی اش ننشسته اند . بساط دین فروشی را جمع کرده و مجبور به کارکردن برای سیر کردن شکم زن وبچه اش خواهد بود . اما وقتی که امت عوام پشت سر او به نماز ایستاده و بلافاصله در پای منبر به چرندیات او گوش داده و افراد روشنفکر ی همچون نوریزاد عزیز جایشان را سبز انگاشته و چشم براه آنان ایستاده تا رونقی به خانه بیاورند ! چرا دکان دین فروشی اش را ببندد /؟
او هم مثل من کاسب است نوع کاسبی ما فرق می کند من مثلا کتابفروشم و او دین فروش او هم مثل من برای رونق کاسبی اش تلاش و تبلیغ میکند . برادرم من وشما و همه آنهایی که درد دارند میدانیم که تا بساط کاسبی آخوند و انتشار جهل و خرافه از این مملکت برچیده نشود درب بر همین پاشنه خواهد چرخید وقتی من به چشمم میبینم که کشاورزی در سرمای زمستان و گرمای سوزان تابستان حاصل یکسال زحمت کشی اش را برداشت کرده و چهار زانو در مقابل یک آخوند در شهرم نشسته و من بخدا قسم پاره بودن پاشنه های جورابش را تماشا و بلعیدن نیمی از دسترنجش را توسط اون آخوند بنام خمس و زکات و سهم امام وحیله های دیگر می دیدم و یقینا در همون حال اوضاع زندگی زن وبچه اش هم بهتر ازخودش نخواهد بود و مطمئن بودم حتی دستشویی خانه او درب نداشته و پارچه ای بجای درب آویزان است بحال اون نگونبخت عوام افسوس خوردم . متاسفانه اینک این آقایان و سایر همکیشانشان برای به یغما بردن برداشت دسترنج
همون عوام الناس به سفر رفته که با هر منبر 45 دقیقه ای صدها هزار تومان به جیب بزنند ! چه شغلی بهتر از این که به همین سادگی با 45 دقیق صغرا کبری چیدن دها و صدها هزارتومان به جیب بزنی . در حالی که یک کارگر در یک رو زسی هزارتومان عایدش می شود . نوریزاد عزیز علیرغم چشم انتظار بودن شما ! خیلی خیلی از افراد این جامعه معتقدند که اینان نه تنها رونقی به ارمغان نیاورده بلکه چراغ روشنی این مملکت را از رونق انداخته اند ( حتی به اظهار خود جنابعالی در اکثر پست های قبلی ) به امید روزهایی که سایه اینان که همچون بختک بر روی جسم لهیده افراد این مرز و بوم افتاده برداشته شده و فضایی دلپذیر وبدون وجود اینان برای نفس کشیدن مهیا گردد
————————-
سلام یمین گرامی
می پرسم: این دو بزرگوار چه بکنند که شما ازشان راضی باشید؟ یا می فرمایید کل روحانیان شیعه چه بکنند که شما از آنان راضی باشید؟ یا نه، کل کشیشان و موبدان و راهبان و علما و رهبران دینی ادیان و مذاهب دنیا چه بکنند که شما ازشان راضی باشید؟ بت پرستان چه بکنند که در گردونه ی استهزاء شما جای نگیرند؟ دوست من، من و شما اجازه نداریم برای دیگران تکلیف روشن کنیم که چگونه باشند و چگونه بیندیشند. ما در این اوضاع و احوال تنها می توانیم رفتار و گفتار و باورهای ناجورشان را نقد رکنیم. جماعت روحانی در هر نحله ای هستند و کارشان تبلیغ بت پرستی و خدا پرستی و خود پرستی و دیگر پرستی است. تا دنیا دنیاست اینها هستند و بسیاری از اینان از جهالت مردم ارتزاق می کنند. خلاصه کنم. نقد بکنیم اما توهین و مسخره نکنیم.
با احترام
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته اینهم ازپاک دست ترین دولت تاریخ بشریت و ترمزم قطار بریده و پاره کننده قطع نامه دان غربیهای نجس و غرق در هاله نورانی و کسی که در خواب آقای خمینی برایش صندلی میگذار و کسی که به گفته حسن کلید ساز میخواست آژانس انرژی هسته ای را جیره خوار خود کند ! البته با اجاره امام زمان ! افشا گر پرونده های سازمان سی آی ای امریکا وتکمیل پرونده امام زمان البته فاقد عکس !……………… قاضیپور : بقایی برای خانوادهاش ویزا گرفته بود
تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۴ – ۱۴:۲۵ – 04 July 2015
شرق نوشت: از سفر احمدینژاد و یارانش به نیویورک و حاشیههای آن، زمان زیادی گذشته، اما پرونده شکایت نمایندگان از این پرونده هنوز در مراحل رسیدگی است. نادر قاضیپور، از نمایندگان پیگیر این پرونده، به شرق خبر داده که بارها از رئیس کمیسیون اصل 90 درباره پیگیری این پرونده سؤال پرسیده و با آنچه «پاسخ بیمحتوای پورمختار» مينامد مواجه شده است. محمدعلی پورمختار، رئیس کمیسیون اصل 90 مجلس نهم است و این پرونده نیز برای پیگیری به این کمیسیون فرستاده شد.قاضيپور همچنین به «شرق» گفته که «شکایت بحث نیویورک به اصل 90 رفته و پورمختار هم به ما گفته که دیوان بررسی کرده، اما نهاد ریاستجمهوری وقت اسامی را نداده است. از سوی دیگر اختلاف هزینه یورو و دلار نیز مطرح بود و ما اعتراض کردیم تا پرونده به دادگاه برود و هنوز مشخص نیست وضعیت پرونده به چه شکل است».در پرونده سفر احمدینژادیها به نیویورک، دو ماجرا حاشیهساز شد، یکی سفر فرزندان و خانواده مسئولان وقت و دیگری هزینههای سرسامآور این سفر.در موضوع نخست در تصاویر منتشرشده بهراحتی میتوان تصویر فرزندان محمود احمدینژاد را به چشم دید، بر اساس گزارش ارائهشده از سوی کمیسیون اصل 90، بسیاری از اعضای خانواده مسئولان، هیأت اعزامشده به نیویورک را همراهی میکردند، اما حمید بقایی پس از ورود مجلس و درج اسم اعضای خانواده از نمایندگان پیگیر شکایت کرد و در نهایت نیز رئیس کمیسیون اصل 90 خبر داد که فرزندان بقایی در آن سفر همراه او نبودهاند.
پاسخ بیمحتوای رئیس کمیسیون اصل 90
قاضیپور در همین زمینه به «شرق» میگوید: «کاغذها را دیدیم، حمید بقایی برای اعضای خانوادهاش ویزا گرفته بود. حالا اینکه بعدا آنها در سفر او را همراهی نکردهاند، حرف دیگری است، اما تا بخش اخذ ویزا پیش رفته بودند و همین ماجرا نیت به تخلف را تأیید میکند». بر اساس جزئیات ارائهشده از سفر به نیویورک، تعداد ویزاهای درخواستی 175 عدد بود و ویزاهای درخواستشده شامل حدود 50 عدد برای گروه پرواز و 125 عدد برای باقی افراد میشد. در مجموع 84 نفر از 125 عدد ویزای درخواستشده (به غیر از کادر پرواز)، در سفر هیأت اعزامی همراه رئیس دولت وقت بودند که شامل هیأت اصلی، هیأت همراه، اعضای خانواده، گروه خبری، گروه حفاظت و سایر عوامل دستاندرکار میشود.
واکنش نهاد ریاستجمهوری به گزارش نیویورک
در همانموقع بود که پس از انتشار جزئیات سفر به نیویورک از سوی کمیسیون اصل 90، اداره کل روابطعمومی معاونت اجرائی و سرپرستی نهاد ریاستجمهوری- دوره احمدینژاد- اطلاعیهای را منتشر کرد و گزارش رئیس کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی را دروغ محض خواند. در گزارش آن روزهای نادر قاضیپور درباره همراهان خانوادگی هیأت دولت به برخی اسامی اشاره شده بود، از جمله خانم اعظمالسادات فراحی، همسر احمدينژاد، خانم طیبه ترکستانی، همسر حمیدرضا بقایی، خانم شهربانو ذبیحانلنگرودی، همسر اسفندیار رحیممشایی، خانم قصری ضرغامیثابت، همسر مهدی ثمرههاشمی، آقای علیرضا احمدینژاد فرزند رئیس دولت، خانم حسنا احمدینژاد، فرزند رئیسدولت، آقای رضا رحیممشایی، فرزند اسفندیار رحیممشایی و آقای امیررضا بقایی، فرزند حمیدرضا بقایی.
شکایت بقایی از 3 نماینده
وکیل حمید بقایی همان روزها از سه نماینده پیگیر شکایت کرد و تأکید داشت که خانواده بقایی هیچگاه به آمریکا سفر نکردهاند. بعدها پورمختار خبر داد که بقایی و همسرش به نیویورک نرفته بودند. بر اساس گزارش تدوینشده از سوی مجلس، رئیس دولت و همراهان در سفر سهروزه به نیویورک، در دو طبقه از هتلی در نیویورک مستقر شده بودند. هزینه هر شب اقامت هر اتاق دوتخته از این هتل چهارستاره در ماه سپتامبر 2012، از 400 تا 700 دلار اعلام شده بود. پیگیریهای پرونده سفر احمدینژاد و یاران و خانواده به نیویورک همچنان در دستور کار است و نمایندگان مایلند بدانند تکلیف حکم قضائی در اینباره چه خواهد شد. حمید بقایی، معاون اجرائی احمدینژاد، هماکنون در زندان بهسر میبرد و هنوز جزئيات دلایل این بازداشت ارائه نشده است.
50 درصد پرسنل وزارت بهداشت دیپلم و زیر دیپلم هستند
سید حسن هاشمی در گردهمایی دانشجویان استعداد درخشان دانشگاههای علوم پزشکی کشور که در دانشگاه علوم پزشکی ایران برگزار شد، گفت،در وزارت بهداشت طی یک سال گذشته درگیر قوانین بودیم الان روی آییننامهها تمرکز کردیم که 10 روزی است که امکان دسترسی به آنها وجود دارد. آییننامههای حوزه آموزش هم متناقض است که باید طی پنج، شش ماه آینده آنها را به سامان برسانیم تا دانشجویان جواب متناقض نشنوند.هاشمی با اشاره به اینکه از بین چهارصد و سی، چهل هزار نفر پرسنل وزارت بهداشت 50 درصد آنها دیپلم و زیر دیپلم هستند، گفت: ما در شروع دولت هشتم 230 هزار پرسنل داشتیم و الان حدود 460 هزار نیرو داریم. شما گاه به افرادی مراجعه میکنید که برخورد مناسبی ندارند و یا پاسخ مناسبی به شما نمیدهند زیرا شغلها مرتبط با تحصیلات نیست و موردی دیدهام که مدیر مالی دانشگاهی لیسانس موسیقی دارد.
این جناب هاشمی خیلی چیزها را داره افشا میکنه اول روغن های پالم و این هم بعدیش درثانی مگه لیسانس موسیقی منافاتی با مدیریت مالی داره ؟ اونم نهاد دانشگاه ؟
افشای خیانت روسها به مصر
احمد ابوالغیط وزیر امور خارجه اسبق مصر با حضور در برنامه ای به شرح رویدادهای گذشته در منطقه خاورمیانه به ویژه شکست مصر و سوریه از رژیم صهیونیستی در جنگ رمضان پرداخت. به گزارش شبکه تلویزیونی روسیا الیوم احمد ابوالغیط وزیر امور خارجه اسبق مصر در برنامه سفری در خاطرات (رحلة فی الذاکرة) گفت : سفر نیکسون رئیس جمهوری اسبق آمریکا به شوروی سابق و دیدار وی با برژنف در سال 1972 و توافق آنها برای حفظ آرامش خاورمیانه موجب نگرانی مصر شد زیرا بخش هایی از سرزمین مصر در اشغال اسرائیل بود و انور سادات از سال 1971 تا سال 1973چهار بار به مسکو سفر کرد و هربار تلاش کرد از شوروی سلاح دریافت کند اما شوروی به صورت قطره چکانی سلاح در اختیار مصر می گذاشت.
وی گفت در ماه ژوئن 1972 انور سادات مستشاران روس را از مصر اخراج کرد و این امر روابط شوروی و مصر را متشنج کرد و موجب شد تسلیحات کافی در اختیار مصر قرار ندهد و سادات از سوی ارتش مصر تحت فشار قرار گیرد.
وی افزود در جنگ سال 1973 نیروهای شوروی مستقر در مصر هیچ گونه کمکی حتی در حد مشورتی به مصر نداد قابل توجه جناب عسکر اولادی نو مسلمان رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین و ایران و روس !
داش محمد ، هر وقت نامه آ سید مرتضی رو میخونم تنم میلرزه. این بنده خدا چه دل پاکی داره. وجود این جوونمرد و یکی دوتا مث اینه که مانع میشه همه دستاربندا رو به یه چوب نرونم و گاه ا قطار سریع السیر کفر پیاده شم. کاش ملت ایرون هر روز که ا خواب بیدار میشن این نامه رو تلاوت کنن تا ا شر شیطون محفوظ بمونن
با درود به جناب رهگذر عزیز : ملت ایران سی و شش سال است که در خواب خرگوشی فرو رفته افسون آخوندیسم و مداحان بی جیره و مواجب ! (بمیرم الهی ) چنان لالایی هایی به گوش مبارکشان خوانده که حالا حالا ها از خواب گران بر نخواهند خواست این نفت لا کردار چنان معجونی شده که این خواب به این زودی ها آشفته نخواهد شد سیلی روزگار وقتی ازخواب نازبیدارشان خواهد کرد که دیگر چیزی برای از دست دادن به جز ناموسشان نباشد آن وقت انگشت حسرت ها به دندان گزیده خواهد شد . آن روز هایی که آقای منتظری نامه به خمینی مبنی بر انحراف حکومت نوشت را یادتان هست که چگونه وی را (با اینکه در جنایات شریک هم بود) به ساده لوحی تشبیه کردند و ازمقام ولایت عهدی انداختند را یادتان رفته .؟آن روز که تمام دنیا ازایران درخواست متارکه جنگ میکرد و دول عرب متعهد به پرداخت خسارات جنگ شده بودند و خمینی مستانه می گفت آگر این جنگ بیست سال طول بکشد ما ایستاده ایم . آن روز که دیگر توش وتوان جنگیدن با صدام عفلقی نمانده بود و تسلیم ذلت بار را با جام زهر همه نوش جان کردیم را یادتان رفته ؟ آن روزکه فرمان خمینی مبنی بر اعدام سران فاسد سپاه و ترسو هایی که جوانان چون دسته های گل رابه باد دادند و نجات آن خائنین به دست رفسنجانی ( //////// ) را یادتان رفته ؟ آن روز که در مذاکرات نا نوشته ایران وعراق طرف عراقی گفت اسرا برابر نیستند ! سیاسان چندین گردان ازارتش را بدون تجهیزات کافی خائنانه و با برنامه ریزی قبلی تحویل عراق دادند که کمی اسرا برابر شوند ! وعراق هم با برنامه ریزی قبلی تجهیزاتی به مسعود رجوی خائن و منافقین داد که فکر کنند طی عملیات فروغ جاویدان چند روزه ایران را تسخیر میکنند .! . و طی برنامه عملیات مرصاد همه را به سلاخی کشیدند و از شرشان راحت شدند . مگر برنامه ریزی رسما جانی را برای به تخت نشاندن رهبر فعلی را فراموش کرده اید ؟ مگر کشتار نویسنده گان را و فروهر ها را به دست برادران سربازامام زمان فراموش کرده اید ؟ مگر جنایات فلاحیان را فراموش کرده اید ؟ مگر جریان کوی دانشگاه را که چون معلوم نبود که عاقبت چه میشود رهبر گفتند ( قلب من به درد آمده ) ولی چون اوضاع کمی سامان گرفت هیچ نتیجه ملموسی یافت نشد به جز اینکه جناب سردار طلایی به شورای شهر رفت ! نامه صد استاد ادانشگاه و اقتصاد دان را در مورد به قهقرا بردن اقتصاد توسط احمد نئاندرتال ویا مموتی را که یادتان نرفته ؟ کسی که نظرش با نظر رهبر همخوانی داشت ؟ مردم خود را به خواب زده اند ! خواب زده را نمیشود بیدار کرد حالا با نامه هر معمم ویا غیر معممی که باشد . پیروز باشید !
غزلی که حداد در محضر رهبر انقلاب خواند
غلامعلی حداد عادل در جلسه دیدار شعرا با رهبر انقلاب که به شب شعر نیمه رمضان مشهور است، غزلی را قرائت کرد.غلامعلی حداد عادل نیز در این مراسم شعر زیر را قرائت کرد.
مهربانا! مهربانی را که تعلیم تو کرد؟
ای نسیم! این گلفشانی را که تعلیم تو کرد؟
مهربانی گر نباشد زندگی پژمردگی است
راه و رسم زندگانی را که تعلیم تو کرد؟
گر زبان عشق باشد همزبانی همدلی است
این زبان باستانی را که تعلیم تو کرد؟
از تو رمز عشق و راز عاشقی آموختیم
راز و رمز این معانی را که تعلیم تو کرد؟
با تو پیمودیم راه خاک تا افلاک را
راههای آسمانی را که تعلیم تو کرد؟
میدمد در باغ حسنت دمبهدم گلهای ناز
باغبانا باغبانی را که تعلیم تو کرد؟
در جواب هرچه پرسیدم تبسم کرد و گفت:
عادل! این شیرینزبانی را که تعلیم تو کرد؟
چیه چرا اینجور نیگا میکنین ؟؟ پدر زن مجزپدر داماد را بگه بده ؟؟ مملکته داریما !!!
این غزل بسیار تابسیارنازیبا یک بیت درابتدا کم دارد که باید این باشد :
سارقا!این همه دزدی وغارت را که تعلیم توکرد؟
ریختن خون جوانان را که معلوم توکرد ؟
ودرانتهاومصرع آخربه یکی ازدوصورت زیرخاتمه پذیرد :
////////
ویا عادلا! این پاچه خواری را که تعلیم توکرد ؟آنوقت شعرکاملا معنا پیدامیکرد.
شاهزاده سعودی کل سرمایه اش وقف کرد
شاهزاده سعودی ولید بن طلال، ۳۲ میلیارد دلار، تمام سرمایه شخصی اش را به کارهای بشردوستانه و خیریه اختصاص خواهد داد.او گفته است که این مقدار پول هنگفت از سالهای آینده و حتی پس از مرگ وی در خدمت بشریت قرار می گیرد.همزمان بیل گیتس، سهامدار اصلی و مدیر عامل پیشین مایکروسافت، در یک پیام توییتری از این حرکت شاهزاده سعودی تقدیر کرد.شاهزاده ولید بن طلال، نوه پادشاه متوفی عربستان، عبدالله است و هیچ پست دولتی را اشغال نکرده است. او صاحب شرکت بزرگ کینگدوم هلدینگ عربستان است.شرکتی که در بسیاری از پارکهای بزرگ دنیا، هتل و اقامتگاههای توریستی گران قیمت و برخی از بانکهای خصوصی آمریکایی سرمایه گذاریهای کلانی کرده است.
قابل توجه جناب عبد الله و اینکه این جناب طلال با کد یمین وعرق جبین این پول حلال را به دست آورده بود .
غزلی در رابطه با تحریم از اضغر آقا هادی خرسندی
یار اگر بر صحنه میکوشد پی تحریم ما
در پس پرده نماید بوسه ها تقدیم ما
صبحدم بلبل فغان میکرد از تحریم گل
شب صلا در داد که بستان شده تسلیم ما
بر در میخانه ساقی گفت با پیرمغان
کز دو دوزه بازی اینهاست کلاً بیم ما
گفتمش داری خبر از فرش قرمز؟ پیر گفت
قالی ما رفت و اکنون میرود جاجیم ما
ملتی یکپارچه، یکرنگ، میبایست بود
سبز و زرد و سرخ و آبی کی کند تقسیم ما؟
پر شده بشقاب ما هر شب ز پارازیت او
با «تلهاستار» هم کاری نشد تنظیم ما
سوت داور در چمن برخاست و فوروارد گفت:
از چه در آفساید دولت گل زده بر تیم ما
کس نخارد پشت تو جز ناخن انگشت تو
شاعری با مصرعی خوش میدهد تعلیم ما
گفت آن رانندهی خبره: نمیدانم چرا
بوکسوواد افتد گهی در طایر تصمیم ما
سال تازه سال پیروزی حق بر باطل است
نور بیرون میزند از صفحهی تقویم ما
هادیا برنامهی خود را کمی پرنور کن
گر ترا هم برق کافی میرسد از سیم ما
رفسنجانی جند روز پیش تلویحا اعتراف کرد که نظام ولایت فقیه ننگ اسلام است او گفته بود باید زینب اسلام باشیم چرا که حکومت اسلامی تاسیس کردیم و اگر برای اسلام عیب و ننگ باشیم خیلی سنگین است و هیچ پاسخی در بارگاه الهی نداریم.
ما ایرانی ها مثلی داریم که میگوییم کرم از خود درخت است و در موردی بکار گرفته میشود که یک اتفاق بد و مشابه آن مرتب برای یکنفر واقع میشود در اینصورت اطرافیان آن فرد نتیجه میگیرند که مشکل از آن فرد خاص است و گفته میشه که کرم از خود درخته برای لحظه ای به ابتدای انقلاب منحوس برمیگردیم بعد از انقلاب خمینی خودش بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت انتخاب کرد و بعد از مدتی خود و اطرافیانش با بازرگان مشکل پیدا کردند و مردم را به خیابانها کشاندند تا بگویند مرگ بر بازرگان پیر خرفت ایران (خدا را شکر که مردم فهمیدند پیر خرفت چه کسی است) بنی صدر آمد و خود آقایان او را تایید کردند ولی بعد از مدت کوتاهی همین بنی صدر شد خاین و مردم به خیابان ها ریختند تا بگویند مرگ بر بنی صدر همان مردمی که میگفتند بنی صدر صد در صد و جناب خامنه ای ریس جمهور شد و ایشان چند بار بر سر ماجرای قانون کارو حکم اعدام سلمان رشتی و نخست وزیر میر حسین موسوی با خمینی دچار تنش و مشکل شد.
رفسنجانی ریس تشخیص مصلحت نظام و خاتمی و احمدی نژاد یکی پس از دیگری آمدند و با مقام عظمای ولایت مشکل پیدا کردند . پس این مثل معروف واقعا صدق میکنه که همگی بگیم کرم از خود درخته
درود بر نوریزاد گرامی و سایر هم میهنان ارجمند
جناب اکبر بهرمانی (رفسنجانی) سعی دارند برروی فراموشکاری مردم ایران سرمایه گزاری کنند بامید اینکه ۳۷سال از وقایع خانمان براندازی که ایشان بشخصه تئوریسین و یا عامل مؤثری در بوقوع پیوستن آنان بوده اند گذشته است ومردم فراموش کرده اند….
که ایشان یکی از مؤثرترین بانیان بقدرت مطلقه رسیدن ولی فقیه بودند. ایشان اولین کسی بودند که خطرات ادامه برقرای یک دولت ملی را به خمینی گوشزد کردند و با سوسه های پی در پی خود بالاخره موفق شدند دولت موقت بازرگان را سرنگون کنند. ایشان با گوشزد های زهرآگین و شیطانی خود موفق شدند خمینی را راضی به عزل بنی صدر کنند و میدانستند و برای ایشان ذره ای اهمیت نداشت که بنی صدر و تعداد زیادی از افراد در دایره ریاست جمهوری بخاطر دسیسه های اشان بجوخه مرگ سپرده خواهند ش و با اینکه بنی صدرتوانست فلنگ را متصل نماید بازهم حدود۲۰۰نفر الالخصوص ازابواب جمعی پایگاه یکم شکاری بکام مرگ فرستاده شدند
همه ما و یا بهتر بگوییم اکثریت ما خمینی را بخاطر ادامه بیدلیل جنگ مسؤل میدانیم ولی حقیقت این است که دفعه دوم که عده ای ازسران ملل غیر متعهد بتهران آمدند که خمینی را برای قبول کردن آتش بس راضی کنند طبق شواهد موجود خمینی تمایل به قبول کردن آتش بس داشت و این علی اکبر بهرمانی که در آن زمان سرپرستی کل جنگ را برعهده داشت بود که به خمینی گفت که اگر نمی خواهید که ارتش ایران پیروزمندانه از جبهه ها برگشته و با افتخار وارد شهرهای ایران شود و در آنصورت با پشتوانه مردمی دست به یک کودتای نظامی بزنند آتش بس را نباید قبول کنید. و ۱۰ها هزار نفر از جوانان ما بخاطر توصیه های آقای بهرمانی بیدلیل بکام مرگ فرستاده شدند و صدها هزار اسیر.
نقشه سهیم کردن سپاه پاسداران در دوران سازندگی پس ازجنگ و اشتراک آنان در اقتصاد کشور درزمان ریاست جمهوری این آقا کشیده شد که امروزه به یک غول اقتصادی تبدیل شده است. تقریبا اکثریت قریب باتفاق ترورهای برون مرزی زمانی اتفاق افتاد که ایشان ریاست قوه مجریه را برعهده داشتند.
در روزهای پایانی آخرین انتصابات ریاست جمهوری ایشان ۲۰ دقیقه قبل ازبسته شدن دفاتر ثبت اسامی کاندیدا ها به یکی ازدفاتر مراجعه کرده بعنوان کاندید ثبت نام فرمودند.بهنگام خروج از آن دفترعده ای اکثرا جوان در بیرون تجمع کرده و در هین خروج ایشان از دفتر شعار میدادند«صل علا محمد……ناجی ملت آمد» چند لحظه در خود فرورفته و بحال این مملکت ورشکسته و مفلس گریستم و با خود گفتم خدای ببین آخر و عاقبت کشور کیانی، سرزمین انوشیروان و بابک خرمدین بجایی کشیده شده که علی اکبر بهرمانی ناجی مردمش تلقی میشود. ای وای……
البته فراموش نکنیم که این آقا تنها نبودند و از آن ۵ نفر اول که حزب جمهوری اسلامی را پایه گزاری کردند ( لیست اسامی بتریب نفوذ ذهنی آنان بر خمینی نوشته شده است، بهشتی، بهرمانی، باهنر، موسوی اردبیلی و خامنه ای) قای بهشتی نفوذ بیشتری برروی تصمیم گیریهای خمینی داشت ولی بطرز بسیارمرموزی ۲۰ دقیقه بعد از خروج اقای رفسنجانی از دفترحزب که محل برگزاری میتینگ بود ان مکان منفجر شده و اقای بهشتی را با خود به آسمانها برد. بعد نوبت آقای باهنر بود که ایشان هم در یک انفجار به عرش اعلا پیوستند و اقای موسوی اردبیلی که از یک انفجار دیگر جان سالم بدر بره بودند تصمیم به انفعل گرفتند و خود را داوطلبانه از دایره تصمیم گیری خارج کرده و این اواخر به جرگه فتنه گران پیوستند.
البته موارد ذکر شده گوشه ناچیزی از اعمال این شخص هست که با رجوع به اطلاعات موجود و دفتر خاطرات خود ایشان در دسترس همگان هست، وای بروزی که پرده از ناگفته هاو اسراربرداشه شود.
پایدار باشید
رسول
نظر دهندگان محترم
همانگونه که چشم بندی که به چشم بسته میشود جلو دیدن را میگیرد، پوشیدن عمامه جلو دید عقل و خرد و منطق را میگیرد. تفاوت بین پوشش آخوندی با پوششهای دیگر در این است که پوششهای دیگر انسان را وابسته به قشری میکند که جامعه برای او جهت انجام امور پیشه و کار معین تعریف نموده و نشانگر تخصص فرد برای رساندن منفعت به جامعه است و هنگامیکه فرد از پوشش خود بیرون میاید دیگر جامعه را از پنجره قشر خود نمیبیند و اگر هم بخواهد نمیتواند ببیند.اما قشر آخوند با آن پوشش عبا و عمامه – که ادعا میکند عالم غیب برای او تعریف و معین کرده – چنان پوششی روی عقل و خرد خود میکشد که نه تنها سود و منفعتی برای بشریت ندارد و نمیتواند داشته باشد و دردی از جامعه را دوا نمیکند بلکه بطور مداوم به جامعه و بشریت ضربه میزند و ضرر و زیان برای انسان از او ساتر میگردد و تولید میشود(شاهد اخیر، حکومت 37 ساله آخوند در ایران).
اگر بخواهیم آخوند را با هم مقایسه کنیم، اینجور میتوان مثال زد که آخوندی مانند اقای محمد خاتمی آزادی فکر و بیان و اصولا ازادی برای انسان را در یک محدوده مثلا 4 متر در 4 متر میبیند و آخوندی مانند اقای علی خامنه ای در یک محدوده مثلا 1 سانت در یک سانت. به نظر اینجانب همین قدر که انسانی عمامه (منظور از عمامه فقط آدمی نیست که دستاری که از چند متر پارچه میباشد به که کله خود پیچیده باشد، بلکه هر آدمی که مانند آخوند تفکر میکند، میباشد) را میپوشد خود را از جمع سود رسانان به جامعه بشری و انسانی منفک میکند و به جمع دشمنان انسانیت می پیوندد(شاهد اخیر، حکومت 37 ساله آخوند در ایران).
دراین 37 سال عمر رژیم ولایت مطلقه فقیه، آخوند به خوبی ثابت کرده که از هر وسیله ای برای عقب نگاه داشتن انسان به منظور لذت بردن از مواهب زندگی انهم فقط برای خودش، استفاده میکند. دلیل این کار آخوند آن است که خود خوب میداند چون آخوند هیچ هنری به جز حرف زدن ندارد و نمیتواند در یک جامعه پیشرفته با داشتن مردمانی دارای عقل و خرد بدون داشتن کار مفیدی گذر عمر کند، لذا با ترویج ونشر جهل و خرافات انهم از نوع دینی و مذهبی و آنهم از نوع 1400 ساله متعلق به تازی بادیه نشین ، مردم را به کولی دادن مفت و جالبتر اینکه افتخار به کولی دادن مفت وا میدارد. برای مثال عربها آمدند و ایران را بدین روزی که میبینیم انداختند و به ایرانیان یاد دادند که به برخی از وارثان عربهای لقب سید (ارباب و اقا) داده شده توسط خود تازیها، نه تنها احترام خاص باید بگذارند بلکه از اموال خود نیز بدانها بذل و بخشش کنند. باور من این است که ایرانی جزو معدود انسانهائی است که نه تنها در مقابل دشمنی که بدو حمله میکند و کشورش را از لحاظ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی عقب نگه میدارد و تاراج میکند، از خود دفاع نمیکند بلکه به متجاوز به دیده مقدس مینگرد و او را آقای خود میپندارد و با رضایت خاطر وافتخار و با جان و دل باج و خراج میدهد و این باج و خراج را به حمله و نابود کننده کشور و ناموسش میدهد تا به بهشتی که همان دشمن برای او معین و تعریف کرده برود. یکی دیگر از اعجایب ایرانی (اکثر ما ایرانیها)این است که به حرف دشمن مبنی بر اینکه در دین و مذهب جای سئوال نیست و پذیرش آن الزامی است و برون شدن از آن ارتداد است و باید کشت و دیگر اینکه باید مقلد آخوند داشتته باشی و چگونه بخندی و چگونه گریه کنی و چگونه بپوشی وو و و و از این نوع بایدها و دستورها و اجبارها را چشم بسته و از اعماق وجود پذیرفته و با اینکه میبیند امروزه در چه وضعیت ناهنجاری از همه لحاظ گرفتار شده، اما صدایش در نمی آید.
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی
مهدی
برای انسان را در یک محدوده مثلا 4 متر در 4 متر میبیند و آخوندی مانند اقای علی خامنه ای در یک محدوده مثلا 1 سانت در یک سانت. به نظر اینجانب همین قدر که انسانی عمامه (منظور از عمامه فقط آدمی نیست که دستاری که از چند متر پارچه میباشد به که کله خود پیچیده باشد، بلکه هر آدمی که مانند آخوند تفکر میکند، ..
مهدی گرامی تفاوتها را بسیار گرفته ایی عزیز و در تناقض با حرف درست خود شما در مورد پوشش آخوندیست.دوست گرامی زیربنای فکری این موجودات یکی از آنچه خاتمی را از خامنه ایی متفاوت نشان میدهد یکی تاکتیکهایی است که آنها بکار می برند و دیگر خصوصیات فردی آنهاست نه هدف آنها.
سیدرضی
8:29 ق.ظ / جولای 3, 2015
یک سوال؟
چرا برخی از دوستان در تلاش هستند تا ثابت کنند خدایی وجود ندارد؟
مگر وجود خدا چه مشکلی برایشان ایجاد کرده؟ توجه داشته باشیم که بعضی از انسانها را فقط ترس از خدا می تواند کنترل کند و این گروه اگر اطمینان یابند که خدایی نیست دیگر در ارتکاب هر فعل رذیلانه خود را کاملا ازاد احساس میکنند و کسی جلودارشان نخواهد بود. خوب اجازه دهید این افسار ترس از خدا از گردن اینان گسسته نشود. ازطرف دیگر نیز برخی افراد اگر گاه و بیگاهی عملی بشر دوستانه از انها سربزند با انگیزه خشنود ساختن خدا انجام میگیرد ، خوب چه اشکالی دارد اجازه بدهیم این گروه نیز با همین انگیزه کاری نیک و عملی نوع دوستانه انجام دهند؟ گرچه عمل نیکی که با این انگیزه انجام میشود و نیز خوداری از انجام اعمال رذیلانه ای که به جهت ترس از خدا می باشد فاقد ارزش لازم هستند ولی ایا به قول قدما ، کاچی بهتر از هیچی نیست؟؟؟
…….
سید رضی ارچمند کسی دراین سایت در فکر ثابت یا رد کردن خدا نیست وچون لاقل برای من اصلا بی معنی است بلکه اغلب کسانیکه در این سایت مخالف اند سعی دارند که خدا و دین هر کس را بخودش برگردانند و دین و خدا را از حوزه عمومی به حوزه خصوصی بفرستند. چون اگر همین امر ساده واقع شود دیگر کسی را با خدا و دین و اعتقادات دیگری یا دیگران کاری نیست .در آن صورت نه مسلمان سر بهایی و بی دین و مسیحی … را می برد و نه یهودی مسلمان را می کشد و بقول معروف عیسی بدین خود و موسی هم بدین خود !بنابراین بحث خدا نیست بلکه بحث قدرتی است که گروهی از خدایی بنام الله گرفته اند و بنامش آدم می کشند و به غارت و تچاوز به حقوق دیگران دست می یازند .بنابراین موضوع بود و نبود خدا مطرح نیست بلکه اثر چنین تفکری در چامعه مطرح است. در یک سیستم سکولار و دمکراتیک با قوانینی بر مبنای حقوق بشر هر کسی می تواند در خلوت خویش به هر چیزی اعتقاد داشته باشد ولی نمی تواند شریعتش را به قوانین برای عموم مردم تبدیل کند.مثلا در همین ماه رمضان هیچ دلیل خردمندانه ایی نیست که تمام مردم ایران برای روزه گرفتن عده ایی مسلمان(بگویید 90% فرض محال محال نیست) باید از زندگی عادی محروم شوند.حرف ما اینست که آقا یا خانم مسلمان(البته بهشت رفتن خانمها در اسلام بی معنی است )شما دراین دنیا آدم می کشید و غارت می کنید و زندگی را برای دیگران به چهنم تبدیل می کنید برای خوردن و نوشیدن و حال کردن خودتان به چه دلیل باید انسانیکه هیچ اعتقادی به خرافات شما ندارد روزه هم بگیرد؟آیا بی شرمی و چنایتی بالاتر از این هست؟
سلام و درود
جناب نوری زاد، دست مریزاد!
من هم یک انسان طلبم.
ممنوع التصویری خود را شکست!
با موافقت محمد خاتمی شبکه “ایسناگرام” وی با نام “خاتمی مدیا” راه اندازی شد. در نخستین روزهای راه اندازی این شبکه 19 هزار ایرانی به خاتمی مدیا مراجعه کردند و برای خاتمی پیام نوشتند. محمد خاتمی در یک پیام کوتاه ویدیوئی در همین شبکه با مردم سخن گفت و آمادگی خود را برای پاسخ به انتقادات و پیشنهادهای مردم اعلام داشت. به این ترتیب، فرمان ناممکن حکومت برای ممنوع التصویری محمد خاتمی عملا شکست. امری که با توجه به وجود اینترنت در جهان ممکن نبود و نیست و مخالفان سیاسی خاتمی هنوز نتوانسته اند واقعیت جهان معاصر را درک کنند.
جناب گلنوش لطف بفرمایید برای هیچ آخوندی تبلیغ نفرمایید . چون آخوند جماعت امکان ندارد ازصمیم قلب به رفورم بیندیشد حتی کروبی هم ازاین امر مستثنا نیست .آخوند جماعت ظاهر و باطنش زمین تا آسمان فرق دارد . شما اگر یک آخوند برای نمونه به ما نشان بدهید که مثل نوریزاد بیندیشد وعمل کندو عقیده دینی را نخواهد تحمیل کند وآزادی افکار را تظمین کند من هرچقدرخواستید به شما جایزه میدهم . بزرگ ترین آن ها آقای خمینی بود که تفاوت وعده های در باغ سبزنشان دادن دروغینش با عملکرد سرا پا دیکتاتوری محض وی را یادتان باشد روحانی جماعت چون به خلوت میرود آنکار دیگر میکند و استثنا هم ندارد !
بله خاتمی به ذلت و خواری خود اقرار کرد و از مردم خواست که از نظام و رهبری عذر خواهی کنند.
خاتمی یک بار دیگر //// کرد /// باغ را با خیش حکمت شخم کرد
گفت از زیر عبا با دلبری /// ظلم ها شد بر نظام و رهبری
گفت که از آحاد ملت صبح و شام/// نا سپاسی رفت براصل نظام
بیگناه و بیگناه و بیگناه /// ظلم ملت خورد بر فرق سپاه
زیر جور ملت نا سازگار /// پاره شد پوتین به پای پاسدار
زیر ضرب ظلم مردم بر بسیج /// شد خدا سرگشته و دین گیج ویج
ملت اینک خارج از خیره سری /// شرم سار است از نظام و رهبری
ريشه ها ٣٢٠( قسمت ٣١٩ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <…..
زمين و آسمان حافظ
٢٨:فرضيه عارف بودن حافظ ب:
عصر مدرن از يك وارونه سازى و جابجايي در شيوه انديشيدن آغاز مى گردد .پيش از واگشايى اين نكته بايد گفت كه مقصود از عصر مدرن همين عصرى است كه ما و كمابيش همه جهانيان ، از شرقى تا غربى ، در آن زندگى مى كنيم . زيست مدرن الزاماً انديشه مدرن نيست ، اما بدون درك انديشه مدرن و انديشيدن بر وفق اقتضائات آن زيست مدرن نيز دچار تناقضات و اختلال هايى مى گردد كه يكى از پيامدهاى آن همين وضعيت مصيبت بارى است كه در خاورميانه مى بينيم و قبلاً در افغانستان ، در بوسنى ، در آفريقا ، و حتى در نظام هاى تمام خواه فاشيستى و استالينيستى ديده ايم .يكى از علل اين بحران ها ادامه حيات يا سر بر آوردنِ عنصر يا عنصر هايى در سياست مدرن است كه همچون پسماند و مازادى مدرن ستيز و كهن سال مى نمايد ؛ حكومت مطلقه اراده يك فرد يا يك دار و دسته ، برخورد قهرآميز با منتقدانى كه با ايدئولوژى حاكم يا حاكمان همساز نيستند ، حكومت به ضرب وحشت پراكنى و ارعاب و شكنجه ، تقسيم شهروندان يك كشور به خودى و غيرخودى ، كافر و مؤمن ، نژاد پست و نژاد برتر ، نجس و پاك ، عرب و عجم ، بد دين و به دين ، و مانند اين ها، كيفر هايى چون ارتداد ، الحاد ، انحراف عقيدتى ، و انحصار عقلى كه به قول دكارت به تساوى به همگان داده شده است به يك شاه يا امام يا حاكم و در اساس به يك اقنوم فرضى ، صغير شمردن مردم ، زورآور كردن يك مذهب به ملت ها با خدعه و ارعاب و فشار فيزيكى ، حكم اطاعت از يك سرور و سالار به بهاى تعطيل فكر و شعور فرمانبرداران ، قتل عام و كشتار درنده خويانه و انتقام جويانه از اهالى يك مذهب و يك قوم يا نژاد ، انحصار حكومت در دست روحانيان يك دين و مانند اين ها تعارض هاى رخنه كرده در زيست مدرن اند . زيست مدرن يعنى جفت و جور شدن زندگى با ابزار مدرن ؛ از نقليه و مخابرات و رسانه و ترافيك و لوازم خانگى و تكنولوژى تكثير صنعتى و انبوه پيام گرفته ، تا آرتش و بوروكراسى و پارلمان و بانك دارى و آموزش همگانى و امكانات بهداشتى و پزشكى و غيره . بطلان اين پندار كه دگرگونى هاى ابزارى در شيوه انديشه و زيست تأثيرى نمى گذارد ، روز به روز مسلم تر مى شود . فارغ از هرگونه ارزشداورى ، تغيير صورت مادى زندگى ، چه بپسنديم چه نپسنديم ، معنا هاى فضا ، مكان ، زمان ، روابط خانوادگى و به طور كلى روابط انسانى را تغيير داده است . كافى است روش تنسيخ قديم را با چاپ مدرن مقايسه كنيد . معدود بودن نسخه هاى دست نويسى شده كتاب ها در قديم مخاطبان را نيز معدود مى كرد . اين مخاطبان كه معمولاً محصور در مدرسه ها و حوزه هايى بدور از عموم مردم و مسائل آنها بودند ، خود را خواص و مردم را عوام مى ناميدند و هنوز هم اصطلاحات عارف و عامى ، خواص و عوام ، و علماء و عامه در زبان ما كاربرد دارند . مخاطب كتاب چاپ شده به سبب امكان تكنيكى بازتوليد و تكثير انبوه مى تواند عامه مردم باشد. عكاسى ،راديو و تلويزيون و سينما، و سرانجام اينترنت به هيچ وجه در عرضه تصوير و كلمه تغييرى صرفاً كمى و صورى نيستند ، بل مخاطب ، شيوه خطاب و گفتگو و خيلى از چيزهاى كيفى را دگرگون كرده اند . جهت گيرى اين دگرگونى ها به سمت دموكراتيزاسيون است. بنابراين ، دوست داشته باشيم يا دوست نداشته باشيم ، زيست مدرن به سمت مشاركت فزاينده عامه مردم در داورى درباره رخداد هاى سياسى و فرهنگى حركت مى كند و همين مشاركت ناگزيرِ وجود اجتماعى كار را بر عناصر واپسگرا كه مى خواهند به شيوه قرون وسظايى فضاى عمومى را رام و فرمانبردار سازند به شدت دشوار مى كند و نكته درخور توجه آنكه زورآورى ايدئولوژى هاى دگر سالارانه نيز با همان ابزاركشتار و مهارِ مدرنى ممكن مى گردد كه از آغاز عصر مدرن به اصطلاح آن روى سگ عصرِ رهاشدگى پتانسيل فكرى و گفتارى فضاى عمومى بوده است .
وارونه سازى و جابجايي در شيوه انديشيدن را به بهانه آن روى ديگر عصر مدرن يا چنانكه در دهه هاى ٤٠ و ٥٠ هجرى و ٦٠ و ٧٠ ميلادى مرسوم بود به بهانه امپرياليسم و استعمار نمى توانيم از سر خود وا كنيم . ما هنوز هم در دنيايي زندگى نمى كنيم كه در سياست و اقتصاد جهانى عدالت جاى قدرت را گرفته باشد. كافى بود تا دولت عثمانى كه تا پشت دروازه هاى وين پيش رفته بود ، شكست نمى خورد تا حالا مسلمانان مستكبر و امپرياليست و ظالم باشند و غرب مستضعف و مستعمره و مظلوم . اين دوگانه رمانتيك از بيخ و بن پوپوليستى است . همين حالا حكومت سرداران در كشور ما براى ايفاى نقش امپرياليستى و ابرقدرتى در خاورميانه آزمندانه به هر درى مى زنند و براى گسترش سلطه خود بر مناطقى كه گورستان دموكراسى اند از كاربرد همان آموزه هاى امپرياليسم سنتى سرخ و سپيد نيز پروا ندارند .حال اگر كسى به شيوه روشنفكران پيش از انقلاب ٥٧ مسؤول عقب ماندگى شرق و استعمار را به گردن انديشه دكارت اندازد ، بايد حمله عرب به ايران و غارت ثروت هند بدست سلطان محمود و مردم كشى هاى فجيع و وحشيانه تاريخ گذشته ايران را به او ياد آور شد تا مگر در منظر ساده انديشش ،خواست قدرت پرده از ژست هاى عقيدتى و اخلاق رياكارانه براندازد. . در اين بازى همواره در تمامى تاريخ تنها قربانى مردم شريفى بوده اند كه مى خواهند با كار شرافتمندانه نانى به كف آرند و ايمن از آزمندى سيرى ناپذير قدرت طلبان در آرامش زندگى كنند . .
سمت و سوى جابجايى در انديشه مدرن برون كشيدن همين مردم از صغارت و بندگىِ همان اقنوم ها و سالارهايى است كه براى دوام قدرت و افزونى ثروت خود در تمامى تاريخ گرگ پويانه به جان هم افتاده اند. از قضا دكارت آغازگر اين جابجايى و وارونگى در شيوه انديشيدن است . در قسمت هاى قبلى در حد وسع خود كوشيدم رويارويى عارفان با تهى بودن هويت خودشان را پس از گسست از تعلقات يا همان غيريت هايى كه هويت را قوام مى بخشند شرح دهم. اين از قضا آزمونى است كه دكارت با عنوان شك روشى تجربه اش مى كند . او تمام متعلقات خود ، حتى بدن و لباس و دست و ميز و صندلى اش را معدوم فرض مى كند تا ببيند كه چيست آنچه در برابر اين معدوم سازى مقاومت مى كند، چيست آنچه وجود خودش را در برابر هر شكى تحميل مى كند ؟ چيست آنچه وقتى با تهى بودن و هيچ بودن هويت خود رويارو مى گردى ، چون تنها نقطه ارشميدسى ، چون تنها تكيه گاه هويت ، تو را از وحشت عدم رهايي مى بخشد؟ ناگهان چيزى يافت مى شود كه به شك و نيست بودگى تن نمى دهد و آن هم خودِ شك كردن است . من شك مى كنم پس هستم . من مى انديشم پس هستم . يا به لفظ لاتين : cogito ergo sum .درست در اين گشتگاهِ تاريخى است كه انقلابى رخ مى دهد . عارفان اما از وحشت رويارويى با هيج بودگى هويتِ خلع شده از غيريت بى درنگ عدم را آيينه وجود مطلق ، حق و خدا مى خواندند . به روش دكارت مى توان گفت كه پس از شك در هستى خود به اين نتيجه جَست مى زدند كه من نيستم جز به اعتبار خدا . خدا هست ، پس من هم هستم . سالارى در بيرون از من و همه ساختار زبانى و فرهنگى و تاريخى و روانى و بدنى هست ، پس من هم هستم . او فكر مى كند پس من هستم . اين او را از كجا آورده بودند؟ خودشان مى گويند از هيچ جا ، اما واقعيت آن است كه در عصر ايمان اين او يا خدا را از پيش داشتند و جالب اينكه دكارت نيز خداى كاتوليكى اش را از پيش داشت اما در پايبندى به تفكر خدا را در پرانتز نهاده بود و به خود حق نمى داد كه خدا يا حتى يك كلمه از كتاب مقدس را در استقلال انديشه اش دخيل كند و از آن پشتوانه سازد. وى بنياد فلسفه اش را ناوابستگى به هر گونه ذات يا اقنوم پيشينى و شك در وجود هر چيزى قرار داد. اين شك در زمان او بى خطر نبود و زندگى دكارت نيز گوياى احتياط كارى هاى زيركانه او براى محافظت خود از حكم ارتدادى بود كه قبلاً منجر به زنده سوزانى جور دانو برونو و محاكمه گاليله شده بود. بى سبب نبود كه برخى از همعصران او از جمله بلز پاسكال در باور دينى او ترديد داشتند . در هر حال ، آنچه از دكارت مانده است ، ايمان يا بى ايمانى قلبى او كه با خودش دفن شده است نيست. تنها يكى از ميراث هاى او كتاب '' تأملات در فلسفه اولى '' است كه در آن ، با نثرى همه فهم و ساده و آزاد گشته از غوامض فلسفه ها و حكمت هاى الهياتى قديم ، همه چيز، اعم از نفس و جهان و خدا را به اميد يافتن يك يقين در معرض شك قرار مى دهد و سرانجام آن يقين را در انديشه اى مى يابد كه آن را به شهود و بداهت در درون خود مى يابد. از اين لحظه نخستين امر متيقن از برون به درون و از آسمان به انسان منتقل مى شود. درباره خداباورى دكارت از همان زمان خودش اختلاف نظر بوده است . اگر دكارت پيشاپيش نقطه ارشميدسى متيقن و شك ناپذيرى همچون خداى عارفان داشت ديگر چه دليلى داشت تا در زمين و آسمان دنبال چنين نقطه اتكائى بگردد ؟ عارفان و حكيمان قرون وسطا غالباً اذعان داشته اند كه پيش از سلوك يا برهان آورى به خدا ايمان داشته و اصلاً از آغاز هدفشان اثبات يا ديدار همان خدايى بوده است كه از پيش به او ايمان داشته است . پاسخ عارف به اين پرسش كه خدا را از كجا آوردى اين است : او را مى بينم . دكارت اما اثبات وجود خدا را به بعد موكول مى كند و بعداً هم چندان چيزى به برهان قرون وسطائى انسلم نمى افزايد، به نحوى كه برخى اين بخش از تأملات او را پوليتيكى دانسته اند براى فرار از حكم تكفير الهيات دان هاى سوربن . اين نظر درست باشد يا غلط ، تمامى تأثير دكارت در انديشه مدرن از همان گزاره كوگيتو (cogito) است : من مى انديشم ، پس هستم ؛ تقدم انديشه من بر هستى و در مرحله بعد خود بنيادى و استقلال سوژه .
اكنون چون نيك بنگريم اين شيوه انديشه در تقابل با شيوه حكمت قرون وسطايى است كه عرفان تنها يك شاهد برجسته تر آن است . دكارت انديشه دگر سالار را خود سالار مى كند . اين انقلاب و باژگونى با زيست مدرن همخوان است و حتى كسانى كه از دكارت و فلسفه بى خبرند انديشه خود را آغازگاه رسيدن به شناخت هرچيزى اعم از طبيعت يا خدا يا روان و جهان مى گيرند . اين درست كه مى گوييم براى مثال سنت اگوستين يا ابن رشد يا ويليام اوكامى راهى براى ورود به عصر نو گشوده اند ، اما آنها نيز در ساختار دگر سالارانه قديم فكر مى كردند . در هيچ يك از پويه هاى فرهنگى گذشته ، به ويژه عرفان ، به قدر تأملات دكارت ، امكان ورود به انديشه مدرن نهفته نيست . اگر بناست ما با انديشه مدرن كه روزگار ما را تحت سيطره دارد آشنا شويم ، از راه برگشت به پويه هاى فرهنگ دگرسالار قديم ره به جايى نمى بريم مگر به وادى آگاهى كاذب و خود فريبانه . چنانكه اشارت رفت در همين عصر مدرن در عرصه نزاع قدرت ها توحش هايى رخ داده اند فجيع تر از توحش هاى قرون وسطى . قرون وسطى كه سهل است ، شدت قساوت و بيرحمى در جنگ داخلى اسپانيا در دهه سى قرن بيستم و در بوسنى و هرز گوين در اواخر سده بيستم چندان بوده است كه بهتر است از بازگشت به عصر انسان هاى اوليه سخن گوييم ؛ به قول والتر بنيامين هيچ سندى از تمدن نيست كه در عين حال سندى از توحش نبوده باشد . شرارت انسانى در غرب و شرق انتها نداشته است . ليكن با هيچ سمبه اى نمى توان از انديشه دكارت و كانت چيزى بيرون كشيد كه توجيه كننده شرارت بشرى باشد . در بخش فرهنگ مدرن بنا دارم اين معضلات را با تفصيل بيش ترى بررسى كنم . در اينجا به اين اشارت هانا آرنت بسنده مى كنم كه تنها با تفكر مى توان از شر پيش گيرى كرد . پيداست كه تفكر به نزد آرنت دگر سالارى و بنده پرورى قرون وسطائى كه هم اكنون از داعش سردرآورده است نيست . در كتاب '' آيشمن در اورشليم يا ابتذال شر '' هانا آرنت نتيجه مشاهدات و تأملات خود در مورد محاكمه آيشمن را،اين سان بيان مى كند كه آيشمن به هيچ وجه به هيولا و ديو شباهتى نداشت بل فردى به غايت عادى بود كه براى تدارك و اجراى قتل عام ميليون ها يهودى در كمپ هاى آدمسوزى فقط از يك فرمانده بيرونى كارمند وار فرمان مى برد بدون آنكه ذره اى قوه تفكر خود را نيز در مورد عملش به كار اندازد .او چون هر انسانى نيازمند هويت بود ، اما فلج وجدان و فقر تفكر تنها راهى كه براى كسب هويت براى او نهاده بود ذوب شدن در يك سازمان و فرمانبردارى بى چون و چرا از يك سالار بيرونى بود . در يكسالى كه اين محاكمه جنجالى طول كشيد، دهها روان شناس كه با اين مأمور معذور گفتگو كرده بودند كمابيش گواهى دادند كه در وى هيچ ناهنجارى اى از نوع دگرآزارى و نيت شرورانه نيافته اند. آرنت هم به پيشينه تأملات فلسفى اش و هم از روى مشاهدات نتيجه مى گيرد كه اين گونه شرارت يا به قول خودش '' ابتذال شر'' به مراتب فجيع تر از شرى است كه از سر بدخواهى انجام مى شود ، چرا كه اين دومى هنوز تمايز خير و شر را فراموش نكرده است ، ليك اولى دچار فلج وجدان شده است . آرنت در مقاله حقيقت و سياست مى نويسد :'' جنايتكار خونسرد يا دروغگوي محاسبهگر خطر كمتري دارد از كساني كه از سر بيفكري يا جهل دست به جنايت ميزنند زيرا آن اولي دستكم هنوز ميفهمد كه تفاوتي ميان حقيقت و كذب، ميان خير و شر است حال آنكه اين دومي حتي همين موضوع را هم نميفهمد. استدلالها در دفاع از اين حكم كه بهتر است به ديگران دروغ بگويي تا سر خود را كلاه بگذاري بايد روشن كرده باشد كه دروغگوي خونسرد بر تمايز ميان حقيقت و كذب آگاه است. بنابراين حقيقتي كه او از ديگران پنهان ميكند هنوز به كلي از جهان بيرون رانده نشده است؛ اين حقيقت پناه آخر خود را در آن شخص يافته است .'' در پى كاوش هايى در دو نظام توتاليتر هيتلرى و استالينى آرنت به اين نتيجه مى رسد كه در اين نظام ها فلج وجدان عمومى و از كار افتادن قوه تفكر ميليون ها تن را بدون آنكه خود متوجه باشند كارگزار ايدئولوژى حاكم مى كند. بسيارى از انديشمندان چپ از آوردن دو نام هيتلر و استالين در كنار هم برمى آشوبند و بر آرنت خرده مى گيرند كه چرا ماركسيسم را با نازيسم همسان كرده است . مسلماً انديشه ماركس با سياست نژادپرستانه هيتلرى در مقصد و محتوا و حتى خاستگاه تفاوت دارد . ماركس انديشه خود را در چارچوب سنت روشنگرى مى دانست ، اما فاشيسم و نازيسم سراپا ارتجاعى و كمابيش مدرن ستيز است . اين درست ، اما به باور من اعتراض چپ ها در اين مورد نوعى مغلطه است . ايدئولوژى حاكم بنا به تحليل آرنت مهم نيست كه مقدس يا نامقدس يا بورژوايى يا پرولترى باشد. چيزى كه آرنت دست روى آن مى گذارد، همان رابطه دگرسالارانه توده هاى بى فكر با ايدئولوژى حاكمى است كه نظام توتاليترين را برخلاف نظام اوتاريترين ( اقتدار گرا ) نيازمند پشتيبانى توده مردم مى كند و براى دستيافت به اين هدف توده را تهى مغز ، فاقد تفكر و وجدان خودبنياد و مستقل و مستعد فرمانبردارىِ كارمندوار از دستورات مى كند ؛ حال سالار فرمانده چه حزب كمونيست باشد ، چه پيشواى نازى ، چه كليساى مقدس و چه يك رهبر كاريزماتيك دينى . در همه اين حالات فرد انسانى وجدان و انديشه خود را به يك مرجع بيرونى اجاره مى دهد و خود را با مسؤوليت و فتواى آن مرجع به هركارى مجاز مى داند؛ از جمله سربريدن ، شكنجه ، نژاد كشى ، قتل فجيع معترضان و دگر انديشان ، زدن و گرفتن و كشتن هموطنان ، و بسيارى از شرارت هايى كه به واسطه شاهخدا به تكليف ادارى و الهى تبديل مى شوند . اين است آن يافتهِ ژرف انديشانه و بنيادين هانا آرنت در باره شرارت هايى كه در قرون وسطى به شكلى و در عصر جديد به شكلى ديگر فاجعه آفرين بوده اند. در اعتراضات سال ٨٨ گاه رديفى از جوانان كم سال و چماق بدست با فاصله هاى منظم كنار پياده رو به حال آماده باش مى ايستادند. نظاره حالت گوش به فرمان آنها دقيقاً اين يافته هانا آرنت را به ذهنم متبادر مى كرد كه فقدان انديشه و فلج وجدان چگونه مى تواند افرادى كاملاً عادى و مبتذل را مستعد هر شرارتى كند . برخى از رهگذران به آنها ابراز نفرت مى كردند ، اما آنها به هيچ وجه قابل منفور شدن نبودند ؛ نوجوانانى بودند كه حقشان تحصيل و آموزش انديشه ورزى و پرسشگرى و جرأت انتقاد و رسم گفتگو و احترام به مخالف بود نه اينكه چماق بدستى براى آش و لاش كردن هموطنان شان . آدرنو در اخلاق ضغير مى نويسد كه مأموران اردوگاه هاى آدمسوزى اكثراً نوجوانان روستايى بودند كه وقتى اجساد را مى شمردند و تفكيك مى كردند انگار داشتند درباره اوراق بورس معامله مى كنند. چطور مى شود كه نظامىانى از يك سو براى ايدئولوژى حاكم رگ گردن متورم مى كنند و از سوى ديگر غرقه در كاسبى و انباشت مال مى گردند ؟ فلج وجدان و تعطيل قوه تفكر. آرنت به اين مى گويد ابتذال شر . ابتذال شر در نظام توتاليتر اپيدميك و دامن گستر مى شود ؛ لازم نيست همه مردم مجذوب سالار بيرونى باشند. كافى است در برابر شرارت هاى مجذوبين و هر شرى به تماشاگرى خنثا تبديل شوند ؛ كافى است در برابر اعدام ، قتل ، تجاوز دسته جمعى به دخترى خردسال ، جان كندن يك معتاد ، كودكان زباله گرد، خود سوزى يك زن يا مرد ، شكنجه زندانيان سياسى چنان نظاره گر باشند كه انگار دارند فيلم مى بينند. اين فجيع ترين نوع شرى است كه تنها يك چيز مى تواند مانع آن شود : تفكر و وجدان خودبنياد.
با سپاس بسيار از بردبارى شما
کوروس عزیز آیا رابطهٔ دیگر سالارانه توده های تهی مغز فاقد تفکر و وجدان خود بنیان فقط با حکومتهای تمامیت خواه از نوع کمونیستی روسی و نازیسم آلمان تعریف میشوند یا نظام امپریالیسم آمریکا “پرچم دار جهانی دمکراسی و حقوق بشر” را هم در بر میگیرد؟
خلبان هایی که بمبهای اتمی روی شهرهای هیروشیما و ناکازکی اندانختند و یا خلبانانی که ویتنام را با بمهای خوشهٔ و ناپالم شخم زدند و بیش از یک میلیون انسان عمدتاً غیر نظامی را نابود کردند و یا “کارمندان” زندان ابو قریب را هم شامل میشود؟
چند سال پیش در یک فیلم سفید و سیاه مستند مبسوط و طولانی مرتبط با برسی و تحلیل جنگ دوم جهانی که بیبیسی تهیه کرده بود صحنهای نشان داده شد بسیار باور نکردنی از واکنش “انسانی” سر کرده گشتاپو هنریک هیملر. آنجا که او برای بازدید از یکی از گردانهای تحت امرش و دیدن نحوهٔ عملیات اعدام مخالفین اشغالگرن به چکسلاواکی تحت اشغال نازیها رفته بلافاصله از مشاهدهٔ به خون غلتیدن و به زمین افتادن قربانیان حالش بد میشود و قادر به تحمل ماندن و دیدن بیشتر عملیات در محل را ندارد و فوری اطرافینش اورا سوار بر ماشینش میکنند و از قتل گاه خارج.
تقلیل تحلیل سیاسی و ریشه یابی جنگ قدرت بین قدرتهای قدیم و نوظهور اروپا در رویدادی عظیم جهانی و تاریخی با همهٔ ابعاد پیچیدی ما قبل (جنگ جهانی اول و پیامد نا مطلوب برای آلمان و ظهور نازیسم) و هدف تفوق یابی سیاسی اقتصادی آلمان جهت استقرار سلطه در اروپا و پیامدهای مصیبت بار انسانی آن – به روان کاوی فردی کارمندان دیوان دگر سالاری تهی مغز فاقد تفکر و وجدان خود بنیان و باور بر این که با پیام “پیامبری” به نام حنا ارنت که “تنها با تفکر میتوان از شر پیش گیری کرد” را فقط میتوان در زمرهٔ “افاضات فرزانهٔ ” دیگر اساتید روشنفکر مورخ و فیلسوف آمریکایی همچون فرانسیس فوکویاما در مورد “پایان تاریخ” قلم داد کرد.
کوروس گرامی ولی شاید با نگارنده موافق باشید که فقط آن تفکری که بسیار فراتر از پهنای اندیشهٔ نسبییت مکان-زمان اندشتین پرواز میکند و بیش از همهٔ بشریت از حضرت آدم گرفته تا حاضرت خاتمت گسترهی حیات ذهنی حسی و عاطفی بنی بشر را در نوردیده و ریشه “تفکر شر” یا “شرِ تفکر” را در یافته – قادر است که بی پروا اندیشه انگیزه و خلاقیت دیوان سالار هستی را نقد کند.
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت از نو آدمی
داش محمد اجازه گرفته بودم سه بار این نامه رو درج کنم. دوبار شرمنده تون شدم و این هم بار آخر. یه دنیا تشکر
نامه آيت الله پسنديده برادر خمينی به وی در تاريخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
ناله ها از هر سو به گوش می رسد و نفرينش به ارباب عمايم عالمی را گرفته است . بر اساس آنچه هر روز مشاهده می کنيم و آن چيزهايی که به گوش ما ميرسد و خودمان احيانا در جريان آن قرار می گیریم ؛مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گذشته را می کنند.
آيا اين ناله ها را شما می شنويد ؟يا ماشا الله با حصاری که دور شما کشيده اند ؛شما هم حکايت آن چوپان را داريد که گرگ به گله اش زده بود ولی او بی خبر مشغول دوشيدن ميش مورد علاقه اش بود و هيچ از جای نجنبيد تا لحظه ای که گرگ سراغ خودش آمد.اول ميش او را به پنجه ای دريد بعد هم خودش را…
روزی که در خمین و به دستور حزب جمهوری و با تمهید و توطیه ای که گمان ندارم بدور از اطلاع شما بوده؛ عمامه از سر من کشیدید و از هیچ اهانتی ابا نکردند ؛من ذره ای گلایه نکردم .که روزگار جدمان پیش چشم بود.
روزی که آن سید بیچاره را که فقط قصد خدمت داشت و خود شما صد بار گفته بودبد که از فرزند به من نزدیکتر است ؛با آن افتضاح از ریاست جمهوری خلع کردند و یک بدبخت بد عاقبت را که ادره یک کاروانسرا هم از عهده اس بر نمی آید به ریاست جمهوری این مملکت بزرگ و معتبر تعیین کردند ؛به شما گفتم این شیاطین قصد دیگری دارند و می خواهند از این عروسک برای اجرای مقاصد خود استفاده کنند.
اما شما به جای گوش دادن به این حرفهای مصلحانه رو در هم کردید و حتی حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید.
من که مثل عقیل بن ابوطالب مال و جا و مقام نخواسته بودم که شما حکن به داغ کردن دلم دادید و سر پیری اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرات اعمال آن را نداشت.
روزی که دستور دادید همه صندوقها را به نام علی آقا خامنه ای باز کنند؛ من و دو سه آدم دلسوز که حداقل یکیشان ؛یعنی شیخ علی آقا تهرانی بیست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود ؛به شما نوشتیم که این انتخاب ایران را بر باد میدهد ؛گوش نکردید و حالا میبینید انچه نباید میدیدید.
این همه خونها ریخته شد ؛اینهمه جنایات وقوع پیدا کرد که از ذکر ان به خود میلرزم که مبادا قطره ای از این خونها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگیرد ؛فقط برای اینکه شما به جای گوش سپردن به آنها که هم به اسلام و هم به ایران علاقه مند بودند ؛گوش به شیاطین دادید.
شما چگونه بر مسند ولایت مینشینید؟ به ادمهای بدنامی مثل رفسنجانی و مشکینی و صانعی و جلادانی مثل آن شیخ بدکاره گیلانی و موسوی تبریزی و دههاو دهها آدم خبیث و بد عهد را قدرت و مقام می دهید ؛آنوقت سادات عالیقدری را مثل حاج آقا حسن قمی ؛سبط آن افتخار ازلی تشیع؛حاج آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعتمداری ؛مرجع بر حق شیعه مولا علی را به آن خفت خانه نشین می کنید و مرجعیت را از آنها سلب می کنید ؛از آنها که خود با اشک و ناله های من بیست سال پیش حکم مرجعیت شما را امضا کردند و به شاه دادند تا از آزار و توهین به شما ممانعت شود.
شما خود بهتر از هر کسی می دانید که من از ابتدا با مداخله روحانیون در امور کشوری و لشگری مخلف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد همه نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهایت اسلام ضرر خواهد دید .
آیا امروز نتیجه ای بجز این حاصل شده است ؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می گذشتند و در زمان شاه از فکلی و بازاری و دانشجو وزن شعایر دینی را محترم میداشتند ؛امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعایر دینی ارزشی قایلند .آنها می گویند اگر دین این است که اولیا جمهوری اسلامی اعمال می کنند بهتر است ما کافر باشیم و اصلا اسم مسلمان روی ما نباشد.
با سیاستهای غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجزند ؛امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. حتی یک دوست برای ما باقی نمانده است . من با چند روحانی شیعه پاکستانی اخیراحرف میزدم آنها از وضع ایران گریه می کردند و می گفتند در کشور ما سابق شیعه مقام و ارزشی داشت ولی حالا ما تا اسم تشیع را می آوریم ؛می گویند لابد مثل ایران.
آقای حاج آقا صدر به من می گفت مردم لبنان؛که در غیبت آقا موسی صدر چشم به ایران داشتند امروز خیلی از ایران زده شده اند .این چه معنا دارد که ما اسلحه از اسراییل بخریم و بعد از جنگ با اسراییل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم.
بنده در مورد جنگ و مسایل آن حرف نمی زنم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است ؛فقط می گویم آیا به گوش شما نمی رسد که بعضی از نور چشمیها چه دست اندازیها به بیتالمال مسلمین به اسم و جنگ و کمک به جنگ زدگان کرده اند.
بیش از ۳ ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته ام ولی دفتر شما مرتب می گویند وقت ندارید. آنوقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می پذیرید. چون لابد به جز مدح و ثنا نمیگویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک به من لسان مداحی نداده حتی باید از برادر خود محروم بمانم.
بنده گمان دارم که با ارسال این نامه لابد تضییقات و گرفتاریها برای ما بیشتر خواهد شد ولی چون چند روزی است که حس می کنم هر لحظه ممکن است که حق تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ترک این جهنم فانی را عنایت فرماید ؛لذا به عنوان وصیت یا توصیه و یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم.
شما وصیت نامه می نویسید و برای خود جانشین تعیین می کنید پس چرا یکباره اسمش را نمی گذارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری ؛مگر رسول اکرم جانشین توی وصیت نامه تعیین کرد؟ بجز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الهی بود به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می بینید؟ شیخ علی منتظری را که به انداه یک مدرس ساده هم قدرت در ک و فهم ندارد؟شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس او کاملا از منظرش هویداست ؟بله کدام معصوم را دیده اید؟
۱۴ قرن مردم تشخیص می دادند که کدام مرجع اعظم است و کدام یک از علما قابل احترام و اعتماد.
حال روزنامه ها یک روزه یک شیخ را آیه العظمی می کنندو دیگری را افقه الفقها.
آن شیخ گیلانی جلاد آیت الله می شود و دسته دسته ثقه الاسلام و حجه الاسلام از کارخانه حکومتی بیرون می آید .
اسمش را هم گذاشته اند حکومت جمهوری اسلامی ؛و مسرورید که حکم خدا را در زمین اجرا کرده اید؟
خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند .
من نیز دیر و زود می روم تنها وحشتم برای شماست .
خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
۲۵ شوال ۱۴۰۳ قمری
قم-مرتضی پسندیده
سروران عزیزی که به این سایت سر میزنید . لازم است که رفتن شیخ مصلح و سید مرتضی را به فال نیک بگیریم . همین که چند روزیست که این سایت از انهمه کامنتهای طولانی صدمن یک غاز نجات پیدا کرده جای بسی خوشوقتی میباشد . به امید روزی که تمامی عرصه کشور از این طرز تفکر نجات پیدا کند
————————
این را مگویید یمین گرامی. من اتفاقا دلم برای این دو بزرگوار تنگ شده . احتمال می دهم در ماه رمضان سفری تبلیغاتی رفته باشند. جایشان سبز است. من چشم به راه باز آمدنشان هستم. این خانه بی حضور آنان رونقِ بایسته ندارد. حتما باز می گردند و برای ما می نویسند.
سپاس
.
جناب یمین بهتر است که همه باشند و حرفهایشان را بزنند تا اینکه فقط موافقین اینجا بنویسند.ما چاره ایی نداریم جز اینکه از این ذهنیت استبداد زده خود بیرون بیاییم و به حقوق انسانها احترام بگذاریم. تاریخ خونبار و استبداد زده ما روان مارا آشفته و پریشان نموده و ما را از تفکر آزاد باز داشته .بهمین جهت ما توان مقابله فکری با دیگران را از دست داده ایم.دمکراسی یعنی برخورد عقاید مختلف و صیقل یافتن فکر و اندیشه ها.یعنی درست بر عکس آنچه حکومت استبدادی می گوید. سایت جناب نوریزاد این موقعییت را بوجود آورده تا افراد با عقاید مختلف دراین سایت شریف نظراتشان را بیان کنند. بنابراین حذف هر فردی از این سایت یک ضایع است حتی مزدوران سیبری.چون امکان شناخت را از دیگران می گیرد.من با وجودیکه بشدت مخالف اعتقادات مرتضی و دیگرانم ولی هیچوقت بخود اجازه نمی دهم که زبان به حذف کسی برکشم.انتقاد حق ماست ولی دلخوشی از فقدان و یا حذف کسی درست نیست.
” ماهیتِ مجرمان ”
مطابق گزارشات بدست آمده میزان جرم و جنایت، دزدي و اختلاس در
ماه رمضان بميزان چشمگيري كاهش يافته است.
* * *
میگم زبونم لال , نكنه این مجرمین همون مؤمنین باشند و ما خبر نداريم 🙁
زنده باشی ملیجک خدا وکیلی دمت گرم
سلام به نوری زاد عزیز و سلام به تفکر انسان دوستیش که جایگاه یک مسلمان مومن واقعی را به عنوان یک الگو به جهان ارائه میدهد.آقای نوریزاد عزیز شما دو راهکار مبارزاتی را نشان دادید 1 مقابله پر هزینه همراه با خشونت بیحاصل 2 مبارزه فرهنگی که منجر به عریان سازی ماهیت حکومت گردد.آیا راهکار سومی که فاقد خشونت و کم هزینه تری را که سریعتر از راهکار دوم شما توده مردم را به نتیجه مطلوب برساند به نظر شما وجود ندارد.؟ به نظر شما روش مبارزاتی آقای گاندی برای بیرون کردن انگلیس از کشورش پر هزینه بود.؟ مبارزات مدنی گاندی آیا ثمر بخش نبود؟ آیا شما شما به عنوان یک اندیشمند دلسوز توانا بر معرفی شخص توانا به عنوان رهبر مبارزات مدنی نیستید.؟
————————
سلام محمد گرامی
فردی مثل آقای سید محمد خاتمی – اگر می خواست و اگر بخواهد – می تواند به همان شیوه ی گاندی عمل کند و مردم را ساماندهی کند. منتها ایشان شخصا تمایلی به خروج از چارچوب های نظام ندارد. راهی که شما نشان می دهید ضرورتا به خروج از چارچوب های نظام می انجامد.
با احترام
.
هم وطن ناشناس ب ظ از نوشته شما لذت بردم ميدونى عزيز مه وطن مشكل ايران و كل كشورهاى اسلامى اين است كه دين اول بر همه چيزهاى ما حاكم است شما يك كشور اسلامى را نشان بدهيد يك وسيله اى ساخته باشند وهمه اول مردمان خودشان استفاده بكنند بعد بقيه مردم دنيا شما خوب ميدانيد براى ياد گيرى علوم و فنون ما بايد دانشجو به كشورهاى غربى بفرستيم ايا شما اطلاع داريد از كشورهاى غربى غير از فلسفه اسلامى دانشجو براى ياد گيرى علوم وفنون به كل كشورهاى اسلامى بفرستند بنده حقير فكر نميكنم چون ما علوم وفنونى نداشيم ونداريم غرب از زمانى كه دين را از همه چيز اجتماعى اقتصادى وسياسى حذف كرد و ان را به كنج قلب ها فرستادشروع به پيش رفت كردند و اگر همان كار را ما انجام دهيم به نظر حقير ما هم موفق خواهيم شد به اميد ان روز.
– از نابودی دریاچه ها و بِرکه های سراسری در کشور و عامل تولید گرد و خاک و طوفان شن ء تهدید محیط زیست و تأیید وجود طاعون و کشتن و سوزاندن صدها کل و بز وحشی تا سکوت حکومت علوی
-از تامین برق قاره اروپا با انرژی پاک در کمتر از دو دهه آینده تا مذاکرات هسته ای دراز مدت و پر هزینه در ملاحظات پشت پرده برای بقاء و نفع طرفین سیاسی
– از ادعای خطیب دلواپسان نماز جمعه (امامی کاشانی) ء در رد اسلام جاری در عربستان با نامگذاری پیوند اسلام اسراییلی تا ادعای این خطیب پا به گور در پافشاری جمهوری اسلامی رهبری بر فعالیت هسته ای ناشی از سیاست علوی است (جمعه ۱۱ اردیبهشت)
– ازادعا و ادامه اقتصاد مقاومتی توسط علی خامنه ای در سبد های زندگانی شهروندان کشور و کمبود های جبران ناپذیر ژنتیکی تا طرح شناسنامه دار شدن گدایان واقعی مناطق ۲۲گانه تهران توسط سازمان رفاه و خدمات
– از ورود شامپوی تریاک و ادکلن افیونی به بازار کشور و تهدید سلامتی شهروندان تا شعر خوانی سید علی خامنه ای در دیدار با شاعران در کمال لطافت های روانی فکری
– از آزادی و ورود ۱۳ تن طلا در حواشی مذاکرات وین (بلوک غرب) به بانک مرکزی تا ارسال نشان افتخار طلا کوب پوتین (روسیه) به عسگراولادی جهت تمجید و تقدیر در اقتصاد مقاومتی
ما مردمی با افاده ها، ژست های متمدنانه و فرهنگی ولی پر از بی فرهنگی و خود خواهی. کجای دنیا مردمی به خودخواهی ما ها را داره؟ ماهایی که صدای بوق های بی موردمون اعصاب هم دیگه را بهم میریزه،صدای موسیقی اتومبیلمون حس تنفر را تو بعضی شنونده ها ایجاد میکنه.به هم دیگه راه نمی دیم که نگن راننده نیستیم.جون ادما را با ویراژهامون به خطر میندازیم که بگیم ماهم هستیم.چراغ زرد شده میدونیم دیگه نباید از چهار راه رد بشیم ولی اونای که اون ور منتظر چراغ سبزن آدم نیستند فقط ما آدمیم، تو مکان های عمومی همچین با ژست سیگار میکشیم که کانو ریوس نتونست با این ژست تو فیلم کنستانتین سیگار بکشه ، هرکی ندونه فکر میکنه آپلو هوا کردیم داریم خستگیش را با این ژست سیگار کشیدن بدر میکنیم.چشمون به دوتا دوست که میخوره تو مکان عمومی با صدای بلند یه حرف ها زننده رقت انگیزی میزنیم که تن خیلی از شنونده های که دوست ندارند این حرف ها را بشنوند غرق در عرق شرم میشه.ولی تو فضای مجازی انقدر خوبیم که اگه یه ایرانی هیچ وقت ایران را ندیده باشه فقط تو فضای مجازی با ایرانی ها آشنا شده باشه فکر میکنم ایران با فرهنگ ترین کشور و مردم دنیا را داره . یه همچین مردم خودخواهی هستیم. به خودی وغیر خودی رحم نمی کینم. تو عروسیامون تا ساعت 2 صبح تو کوچه وخیابون بوق کشون میریم نصف مردم شهر را بیدار میکنیم که چی ؟ که امشب شب عروسیه . ولی اگه کس دیگه ای شب بعدش بوق کشون ما را از خواب بیدار کنه ، فحش ناموسی رو زمین نیست که نثارش نکرده باشیم ، عروس ما هلوئه وعروس اونا لولو،ما امشب می شیم با فرهنگ چون از خواب بیدار شدیم و اونای که بوق میزدن میشن بی فرهنگ ودهاتی ( دور از جون مردم عزیز روستا نشین ما که فرهنگشون خیلی بیشتر از ما شهر نشین های پرمداعاست) ، آره اینه فرهنگ ما ، غرور ، خود خواهی ، خود برتر بینی ….. دممون گرم از نظر خودمون فقط ما آدمیم بقیه …. این از داخلی مون ، خارج نشین هامون هم که به قول دوستی گلچین شدن تو برنامه بفرمائید شام . که همون دوست می گفت که اگه مغزای ما اینان همون بهتر که فرار کردن . اینایی که آدم با هاشون برخورد می کنه می بینه که بیشترشون قاطیدن . هیچ کی حاضر نیست از خودش هزینه کنه و همه انتظار برداشتن قدمی از طرف مقابلش داره . وقتی باهاشون فارسی حرف می زنی اولین چیزی که می پرسن اینه که : ا شما ایرانی هستین ؟ پ نه پ مال برونئی هستم فارسی رو یاد گرفتم !!! شما هر کازینو و قمار خونه که بری غیر ممکنه چند تا هم وطن نبینی بیشتر ایرانی ها به جای اینکه زندگی کنن فقط اتلاف وقت می کنند. شما نمیشه یه کنسرت بری و توش چار تا چاقوکشی نشه . تو فعالیت های سیاسی شون بیشتر ازجمهوری اسلامی خودی و غیر خودی دارن . همه عقل کلآ . و هر کی خلاف میلشون حرف بزنه خائن و آدم جمهوری اسلامی هست و هزاران عیب و ایراد دیگه که فقط مختص خودمونه . البته من اینو به همه تعمیم نمیدم ولی متاسفانه درصد این آدم ها غیر قابل تصوره . از ماست که بر ماست .
دوست خوب ومهربانم
تمام مسایلی که گفتید برمیگرددبه حرکات وسکنات یک سری مسئولین که خود هرچه میخواهند براحتی انجام میدهند ،ولی مردم بدبخت بیچاره از همه چیزمحرومند مثلا وقتی یکنفرمعاون رئیس جمهورمیلیاردها میدزدد ؛کاریش ندارند یا هفته ای هفت روز از زندان به مرخصی می آید ولی کسیکه یک قوطی روغن نباتی دزدیده دستش قطع میشود ببینید چقدر سخته که این موضوع را هضم کنید .وقتی پسرفلان مسئول بیسواد است وبا بورس بخارج از کشورمیرود پسر من که رنج میبر دصدای موسیقی ماشینش را بلند میکنه تا بطریقی به مسئولین خطاکاربگوید من هم هستم وقتی نمیگذارند مردم به یک کنسرت بروند همانها درخیابان هوارمیکشند که ما هستیم وبوق میزنندو فریاد .وخلاصه دوست عزیز مردم مقصرنیستند .مردم روح وروانشان دررنج وعذاب است کدام خانواده را نشان میدهی که زخم آخوندی بدنش را کبود نکرده باشد ؟مردم به اندازه کافی درزلت وسختی وبیچارگی هستند که نیازی نیست نمک برزخمشان بپاشیم .
دوست عزیز اما همین مردم نظام را سرپا نگه داشته اند.همین مردم مسئولین را برسر کار اورده اند.از اسمان که نیفتادن.شما همه تقصیرها رو در همین مردم ببینید نه جای دیگروکسانی دیگر.
بخش پنجاه و دوم
دونگری یا دو پرستی؟ (پرسشگری و دانایی)
آیا چیزی دراین جهان هست که خلق الساعه بوده، و از دیگران اثر نگرفته باشد ؟
ادعای این که فلان چیز را خدا ساخته و تحت تاثیر دیگران نبوده است، سخنی است نابجا حتا اگر در باره کُتب مقدس باشد. به عنوان مثال در دین زرتشت آمده:
«… در دامان هستی، آنگاه که زمان مفهومی یافت، آن دو گوهر همزادِ نخستین پیدا شدند، آن دو گوهری که یکی شان دراندیشه و گفتار و کردار نیک بود و دیگری زشت … – اوستا. ترجمه هاشم رضی. رویه 89».
آیا می توان ادعا کرد که این گفته تحت تاثیر اندیشه ی زروان نبوده است؟
اهل تحقیق، برای قوانین جهانِ سراسر تاثیر گذارِ تاثیر پذیر، استثناء قائل نمی شوند؛ و می پذیرند که موجوداتِ برتر،کپیِ بهترِ موجوداتِ پیشترند.
دراین راستا، ادیان نیز مانند همه چیز، بعضی پرسشگر و علم دوستند و بعضی مقتدر و بی نیاز از پرسش و پاسخگو. و هردو، تحت تاثیر ادیانِ هم سنخِ قبلی خود.
زرتشت برعکس موسی و محمد، به فراوانی پرسش می کند؛ و شاید بتوان گفت پرسا ترین پیامبریست که مدعی ارتباط با آسمان می باشد.
«از تو پرسش می کنم ای اهورا، این آفرینش چه سان هستی یافت، و چه کسی برآن سروری دارد. ای مزدا مرا بیاگاهان از این نظام شگرف،- که چه سان این خورشید و ستارگان گردانند، که چه گونه این قرص ماه گاه بدر است گاه هلال – و چگونه بسیاری از این گونه سازمان ها در این گیتی به جاست، خواستم آن است که در باره این همه دانش بیاموزم که چه سان این زمین در زیر و آسمان برآن واژگون است. که چه سان این آب های پهناور روانند و ساکن، و این گیاهان از پیکر زمین رسته اند و باد در فضا به تندی وزان است و ابرها بردل سپهر در جنبش. اوستا.رضی.100».
«… از تو پرسش می کنم ای اهورا، مرا از آن بیاگاهان، آن کشور مینوی و این زمین سرشار چگونه آفریده شد؟ ای مزدا مرا از آن مهر و دوستی که در دل فرزند برای پدر پدید شد آگاه ساز، این چنین خواهانم که از روی خرد، آن چنان آفریننده یی را شناسا باشم.
از تو پرسش می کنم ای اهورا ، خواستارم تا بدانم آن راه والای مزدایی کدام است تا ره سپار آن باشم، ای مزدا خواست و راه خود را به من بنمایان تا آن ها را در گفتار و کردار به کار بندم. ضمیرم را آن چنان روش ساز که جز راستی و پاک منشی، در صفحه اش چیزی نقش نبندد…- اوستا.رضی.101-».
بی تردید، این پرسیدن ها بی دلیل، و آن سکوت و نپرسیدن بی علت نیست.
خدای هرکسی از آرزوهای او سخن می گوید و شخصیت اش بسیار شبیه به شخصیت سازنده اش می باشد. یهوه باید خشن و قدرتمند می بود، چون سازندگانش نیاز به موجودی قدرتمند داشتند تا تسلا و امیدی باشد برای آوارگانِ یهود.
الله باید مقتدر،جبار، و قهار باشد تا بتواند اعراب را مبدل به سرباز، و محل خیزش اسلام را تبدیل به پادگان نظامی کند.
مزدا نیز باید دانا باشد تا زرتشت بتواند به اتکا او پنجه در پنجه ی مُغ های دانشمند بیندازد و از آنان بخواهد به او بگروند. مغانی که در پی آیینی برتر از زروان پرستی و سر تر از میتراییسم بودند.
جان هینلز در« شناخت اساطیر ایران» ترجمه ی تفضلی و آموزگار، رویه 69نوشته:« اَهُورَه مَزدا به معنی سروردانا نامی است که زردشتیان به «خدا» داده اند. چنان که ازنام او برمی آید، ویژگی اوخرد است. کسی است که نه فریب می خورد و نه می فریبد. … اوجاودانه است اما در دوران کنونی قادرمطلق نیست، زیرا توانایی او به دلیل دشمن عمده اش یعنی اهریمن محدوداست…».
این تنها زرتشت نیست که با پرسش های فراوانش اعتراف به نادانی می کند. ادیانِ دیگرِ هندو اروپایی نیز از اعلامِ نادانی خویش خجالت نمی کشند و به راحتی می پذیرند که بسیاری از چیزها را نمی دانند.
مثلا در باره آفرینش که صراحت کلام و اعتماد به نفس ادیانِ سامی ، مثال زدنی است، دین هندو می گوید:
«[در آغاز] نه «نبودن» بود نه «بودن».
نه هوا بود ، نه آسمانِ آنسوي آن.
چه پنهان بود؟
كجا؟
در پناه كه؟
و آب بيپايان ژرف آنجا بود؟
نه مرگ بود نه بي مرگي. نه نشاني از شب [بود] و نه از روز؛
آن يك به خود [= به نيروي ذاتي، يا طبيعت خودش] دَم زد، بيدم:
هيچ نبود جز آن كه آن سوي است.
تاريكي بود نخست، پوشيده در تاريكي؛
بيهيچ نشانه شناختن، اين همه آب بود.
آن، كه ميشد، پوشيده در تهي بود،
آن يك به نيروي «تَف» پديد آمد.
در آغاز «كام» به آن «يك» درشد:
كهنترين تخم بود، ساخته جان.
فرزانگاني كه با فرزانگي در دل هاي خود ميجستند،
بند «بودن» را در «نبودن» دريافتند.
پرتو آنها روشنايي را بر تاريكي گسترد:
اما آن «يك» بر بالا بود يا به زير؟
نيروي آفريننده آنجا بود، و نيروي بارآور:
زير، نيرو بود و بالا، انگيزه.
كه به يقين ميداند؟
كه آن را اينجا بازخواهد گفت؟
از كجا زاده شد، و اين آفرينش از كجا آمد؟
خدايان پس از آفرينش اين جهان زاده شدند:
پس كه ميداند كه آن از كجا برخاسته است؟
هيچكس نميداند كه آفرينش از كجا برخاسته است؛
و [نميداند كه آيا] او آن را پديد آورده است يا نه:
آن كه آن را در برترين آسمان مينگرد،
تنها او ميداند.
يا شايد او هم نميداند.
………..-تاریخ تمدنِ ویل دورانت.بخش هند-»
تفاوت دیگری که بین ادیان سامی و هند و اروپایی هست در خلقت از عدم یا وجود، می باشد.
ادیانِ هندو اروپایی یا دراین باره سکوت کرده اند. یا معتقدند که هیچ کس نمی داند چگونه هستی شکل گرفته است. یا براین باورند که چون از عدم ، خلقت محال است و در آغاز غیر از خدا کسی نبوده است، به ناچار، خداوند هستی را از وجود خودش آفریده است:
« … براستي او هيچ خوشيي نداشت؛ پس، مردي كه تنهاي تنهاست
هيچ خوشي نمييابد.
آرزوي دومي، يعني جفت، كرد.
اكنون او به اندازة مرد و زني بود تنگ در آغوش هم.
او اين خود را دوپاره (پت) كرد: و از اين شوهر (پتي) و همسر (پتني) برخاست.
از اينرو ميگوييم «خود مانند نيمه است.»
از اينجاست كه فضا با زني پر ميشود. او [ مرد] با او همبستر شد،
و از اينرو انسانها زاده شدند.
4- او [زن] با خود انديشيد: «اگر چه او مرا از خودش پديد آورده،
چگونه است كه با من جفت ميشود؟
باشد من ناپديد خواهم شد.»
پس زن گاو شد، و او (=مرد) نرهگاو.
مرد با او جفت شد، و پس گلة گاوان زاده شد.
زن ماديان شد، مرد نريان؛ زن ماده خر، او خر نر.
و در هر حال مرد با او جفت شد، و پس جانوران تكسم زاده شدند.
زن ماده بز شد، مرد بز نر. زن ميش، مرد گوسفند.
در هر حال مرد با او جفت شد، و پس بزها و گوسفندان زاده شدند.
پس او همة جفتهايي را كه هستند، تا مورچگان را هم،
پديد آورد- و همة اين كيهان را پديد آورد.
5- او ميدانست كه خود همة آفرينش است، زيرا همة آن را خود پديد آورده بود. پس او
همة آفرينش شد…
– تاریخ تمدن ویل دورانت-».
داستان خلقت انسان نیز در دو دینِ اسلام و زرتشت بسیار باهم متفاوت و نشانگر روح و اندیشه ی سازنده یا انتخاب کننده ی داستان است.
دراسلام خدا مرد را می آفریند و زن را از برای او . آنها را در بهشت قرار می دهد و میوه ای در اختیارشان می گذارد که ممنوع است. چیزی که خوردنش سبب ایجاد فهم و دانایی آنها می شود و تا از آن نخورده اند حتا لخت بودنشان را درک نمی کنند. دراین داستان شیطان آنها را فریب می دهد( در واقع به آن ها خدمت می کندتا هشیار شوند) و خدا از این که آدم، و حوا ، میوه را می خورند خشمگین گشته آن ها را از بهشت بیرون می کند و الاآخر.
در دین زرتشت خلقت آدم شبیه به ادیان سامی نیست و تفاوتِ زیادی با جهان بینی ادیان ابراهیمی دارد.
«جان هینلز» می نویسند:«… نخستین زوج بشر از نطفه گیومرث که درزمین ریخته بود بیرون آمدند. نخست به شکل گیاهی پیوسته به هم روییدند به طوری که تشخیص این که کدام مرداست وکدام زن ممکن نبود. این دو، درختی را تشکیل می دادند که حاصل آن ده نژاد بشر بود. سرانجام وقتی به صورت انسان درآمدند، اورمزد مسئولیت های شان را به آنان آموخت ( و گفت) : « شما تخمه ی بشرهستید، نیک بگویید و کارنیک کنید، و دیوان را مستایید.(بند هشن بزرگ،14، 11، ب.ت.انکلساریا، زندآگاهی،ص 129)
اما شردرآن نزدیکی درکمین نشسته بود تا آنان را از راه راست منحرف کند. اهریمن براندیشه ی آنان تاخت و نخستین دروغ را برزبان آوردند – گفتند که اهریمن خداست – بدینسان انتساب اصل جهان به شر، نخستین گناه بشربود.
ازاین لحظه به بعد سرگردانیِ نخستین زوج، در زندگیی که خدا برای آنان درنظرگرفته بود، آغازگشت و در زندگی دچارسردرگمی شدند.شناخت اساطیر ایران رویه 91».
چه تفاوت شگرفی است دراین دو جهان بینی؛ و به راستی که:
«میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است».
با احترام.
دانشجو
فرهاد ازناکجا آباد
عزیزان خود نگاه کنید داستانه احمقانه نیروی اتمی حق مسلم ماست.
اگر توافق هسته ای به نتيجه برسد داری اشغالهای می شویم که
خود کشور های صنعتی نمی دانند چه کنند.
جهت خود آگاهی بیشتر
die reise zum sichersten ort
https://www.youtube.com/watch?v=murH5nGE2xg
Kernschmelze in der Schweiz: Der eigene Atomreaktor Lucens 1969
https://www.youtube.com/watch?v=Endt3lkaZhw
“Die Atomlüge” – NDR Doku – 23.02.2010
https://www.youtube.com/watch?v=2_s5G4p1FqI
باسلام
متن پیاده شده مصاحبه حضرتعالی با رادیو را خواندم ؛دردومورد با شما هم عقیده نیستم
اول اینکه تعدادزیادی ازمردم عوامندو نادان وخودشان ممکن است درمقابل شما بایستندوازوضعیت موجود دفاع کنند ؛
که درهمین جا بعرضتان برسانم که عواالناس وکسانیکه امروز بدوراز سیاست هستند بسیارکم واندک وشاید هم قابل اغماض است .اینکه امروز تعداد زیادی ازمردم با دیدگاهی همراه وهم عقیده نمیشوند خود یک بحث است واینکه از روی نادانی ونفهمی همراهی نمیکنند بحثی دیگراست .شما به خیل عظیم جنبش سبزیها نگاه کنید اینها کیستند ؟اینها کسانی هستند که از ابتدای تشکیل حکومت آقای خمینی همه وهمه برعلیه قانون شکنی های آقای خمینی ایسادند؟ خیراغلبشان با آقای خمینی همراه وهمگام بودندواکثریت بزرگان این دسته از هاشمی گرفته تاخاتمی وموسوی وکروبی همه درمقابل خمینی وحصروزندان آقای شریعتمداری ومنتظری کوچکترین اعتراضی نکردند ،که اگرمی ایستادندو اعتراض میکردند امروز این بلا برسرخودشان فرود نمی آمد وبازهم اگراین بلا برسرکس دیگری غیرازخودشان آمده بود حاضربه حمایت بودند؟.بنابراین اینها زمانی به درد دل مردم رسیدند که خودشان درمعرض آزموحذف قرار گرفتند وداشتند از ریل حرکت آقای خامنه ای به سمت استبداد پیاده میشدند .اگرجنابعالی اذعان دارید سالیان سال گذشته (از57تا 88 )تا شما به خودآگاهی برسید وبه این نتیجه برسید که آن حکومت دیکتاتورومستبددیگرقابل حمایت وادامه دادن نیست؛،همین را درمورد سایرین نیز تعمیم بخشید که هستند کسانیکه براساس منافع شخصی ویا پست ومقامی که دارند هنوزهم از این سیتم حمایت میکنند که اگرنکنند چکارکنند ؟!!اینها میترسندکه اگرکوچکترین گشایشی درکارها بشودوقراربراین شود که شایستگان برسرکارآیند باید مال ومنالشان را که ازراه دزدی ونامشروع کسب کرده اند از دست بدهندکه حالا دیگربحدی پیش رفته اند وپلهای پشت سرشان را خراب کرده اند که راه برگشتی بخیال خودشان ندارند مگراینکه خیلی خدا ترس باشند وشهامت داشته باشند اموال مردم را به مردم برگردانند که بازهم جانهای گرفته را چه میتوانند بکنند ؟!!!جواب بچه های یتیم وزنان بیوه ومادران وپدران داغداررا چه میخواهند بدهند ؟!!!
مسئله دوم انتقادی بودکه شما از خارج نشینان داشتید که چرا متحد نمیشوند ودایم بهم میپیچندوهنوزبعداز سالیان سال که هم شاه مرده وهم مصدق بازهم هستند کهسانیکه میگویند مصدق بد بود ویا شاه کودتا کرد غافل از اینکه آنها هرچه کرده اند مرده ورفته اند حال چه باید بکنید را پی بگیرید ؟جوابش خیلی ساده است برادرعزیز بادلارهائی که جاسوسان رژیم دردست دارند خیلی راحت یکنفرنفوذی را به جمعی داخل میکنند که همه چیزرا از درمخالفت با رژیم اسلامی بهم میریزند .مگرهمین چند وقت پیش نبود که آقائی به نام مداحی ماموریت پیدا کرده بود تا برود خارج وبا اوپوزیسیون همگام وهم عنان شده تا بموقع کارتخریبی خودش را انجام داده به آغوش سربازان امام زمان برگردد ؟!!1اینها دارند با پول خودمان برعلیه خودمان کارمیکنند .این پولها هم که کم نیست .به اندازه چاههای نفت ایران است .
——————–
سلام علی گرامی
استفاده کردم از نقد منصفانه ی شما
سپاس نازنین
سپاس
سپاس
.
این خبر بیش از محتوای خود نوید دهنده و شگفت است. هشدار به مخالفان دو آتشه نئو لیبرالیسم و سیستم اقتصادی حاکم بر غرب که اندکی به فکر فرو روند که این نظام غیر از مالیاتهای تعدیلی و تأمین اجتماعی چنین مسرهایی را هم دارد گام به گام تجربه می کند. این جدا جالبه که غرب تمام منافذ انقلابیگری را دارد با حوصله می بندد و چپیان و انقلابیان شرق چون به غرب می روند، عملا حرف زدن از ماهیت انقلابی خود را از دست رفته می بینند:
«بریتیش پترولیوم برای انفجار سکوی نفتی دیپ واتر هوریزون در پنج سال پیش، ۷/ ۱۸میلیارد دلار خسارت به دولت امریکا میپردازد. بالاترین رقم غرامت در تاریخ آمریکا در اقساط ۱۸ ساله.
دستگاه قضایی آمریکا، کنسرن نفتی بیپی را به خاطر پیامدهای ناشی از انفجار در سکوی دیپ وات هوریزون در خلیج مکزیک، به پرداخت ۷/ ۱۸میلیارد دلار غرامت محکوم کرد. این مقدار خسارت به دولت آمریکا و پنج ایالت الاباماـ، فلوریدا، لوییزیانا، میسیسیپی و تگزاس و حدود ۴۰۰ اداره و مرکز تقسیم خواهد شد. قرار شده این مبلغ ظرف ۱۸ سال و در اقساط مختلف به دست گیرندگان برسد.۵/۵میلیارد دلار از مبلغ یاد شده جریمه مدنی، ۱/ ۷میلیارد دلار برای خسارات وارده به محیط زیست و ۹/ ۴میلیارد دلار دیگر برای غرامتهای اقتصادی منطقه است. یک میلیارد دلار باقیمانده قرار است صرف مخارج ادارات محلی شود.»
ث
آنچه که مسلم است دیگر نه رضا شاه خواهیم داشت و نه محمد رضا شاه که همه کارها را برایمان بکنند شدیم یک ملت 80 میلیونی تنها باید به تنهایی گلیممان را از اب بکشیم. خیلی زحمت داره هز کسی باید یک ابتکار بکند فرهنگمان را کم کم بسازیم. ملت های دیگر هم همین کار را کرده اند . امریکایی ها عاشق کشورشونند ما هم هستیم اگه یک کشتی امریکایی یک گلوله توپ بندازاه تو بوشهر یک میلیون نفر میرند کشتی امریکایی را غرق کنند. حاضرند خودشونو با کشتی غرق کنند. ما باید سزبازای فرهنگی داشته باشیم. یعنی 1000 نفر یا 100000 نفر مثل نوریزاد. خیلی چیز باید یاد بگیریم. اول باید بدونیم اون خلبان خوش تیپه ایرفرانس که خمینی رو از هواپیما آوزد پایین برای حل مسایل خودشون اورد نه برای حل مسایل ما. این مدت هم اونا همه مسایل خودشونو در منطقه خل کردند نفت ارزان بردند. وضغشئن بهتر شد وضع ما بد تر. اونا عاقلتر شدند ما جاهلتر. اول باید بفهمیم ااونا چگونه عقلی دارند که ما نداریم. ولی این کارو باید خیلی رود انجام بدهیم. نفت داره تمام میشه. انرزی هسته ای مفت نمیارزد. اگر نفهمیم بزودی سیاه روز تاریخ حواهیم شد.
با سلام
جناب نوریزاد مصاحبه عالی بود و دقیقا هیچ فرقی بین اصلاح طلب و محافظه کار وجود ندارد.
حال من دو سوال از آقایان روحانی و طرفداران آنها دارم.
1- اگر روحانیت از خدمت زیر پرچم معاف نبود چه تعداد متقاضی طلبگی داشتیم.
2- در صورت بسته شدن حوزه های علمیه و یا اعتصاب روحانیون چه لطمه ای به ملت و کشور وارد میشود.
همه ما باید مانند آقای نوریزاد انسان طلب باشیم چون اینان دشمن انسانیت هستند.
ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﭘﮋﻣﺮﺩﻥِ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭﺍﯼ، ﺟﻨﮕﻞ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﻥ ﺁﻟﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺧﻠﻖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻫﯿﭻ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺭﻭﺍ
ﺁﻧﭽﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺟﺎﻥِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﭘﮋﻣﺮﺩﻥِ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ ﻧﯿﺴﺖ
ﻓﺮﺽ ﮐﻦ ﻣﺮﮒِ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﻫﻢ ﻣﺮﮒ ﻧﯿﺴﺖ
ﻓﺮﺽ ﮐﻦ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮُﺳﺖ
ﻓﺮﺽ ﮐﻦ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻧُﺨﺴﺖ
ﺩﺭ ﮐﻮﯾﺮﯼ ﺳﻮﺕ ﻭ ﮐﻮﺭ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﯿﺒﺖﻫﺎ ﺻﺒﻮﺭ
ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﮒِ ﻣﺤﺒﺖ، ﻣﺮﮒِ ﻋﺸﻖ
ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺍﺯ ﻣﺮﮒِ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺍﺳﺖ
با درود ، آقای نوری زاد چند نظر درباره مصاحبه شما با رادیو پیام دارم 1_ شما نرفتن روحانیت به خدمت مقدس سربازی را حرام می دانید ، مگر چند درصد این روحانیت ، از نظر آزمایشات پزشکی نظام وظیفه می توانند به خدمت اعزام شوند ؟ به نظر اینجانب 90% اینان مشکل پزشکی دارند و از خدمت زیر پرچم معاف می باشند . فکر میکنید که مثلا” آیت الله محمد یزدی رئیس مجلس خبرگان و معاونت دبیر شورای نگهبان با عصایی که از سن طفولیت بدست گرفته می تواند به سربازی برود و عصا بدست ” پیش فنگ ” و ” پافنگ ” کند ؟ این 90% معاف شدگان روحانیت از خدمت سربازی ، غیر از آنهایی که معلولیت ظاهری دارند ، خیلی از آنها مشکلات و معلولیت هایی دارند که ما نمی توانیم آنها را متوجه شویم ! مثلا” بیماری هایی مانند ” باد فتق ” ، ” بواسیر ” ، ” تخت پا ” ، ” شاش بند ” ، “بابا غوری ” ، ” کوتاه بودن انگشتان ” دست و پا ، ” قلب و عروق ” ، جراحی های گوناگون و … اینها اکثرا” معافیت پزشکی دارند ! 2_ اما این معافیت روحانیت از خدمت سربازی ، قانونی بوده که در زمان شاهنشاه پهلوی انجام شده و آنها نیز دریافته اند که به خاطر آنکه ممکن است 10 % این جماعت بتوانند به سربازی بروند ، از رفتن این جماعت 10% نیز صرفه نظر کرده اند .جناب نوری زاد آیا شما می خواهید برای این 10% حکم ” حرام ” صادر کنید ؟ به نظر من شما آن 90% را ” حلال کنید و بی خیال این 10% شوید .3_ شما در مصاحبه از انسان طلب بودن میگویید که ” کمال ” تفکر آدمیان فرهیخته است ولی آنچه ما تاکنون در دنیای سیاست و عدالت و … دیده ایم ، فکر میکنم غیر از شما ، بقیه دروغی بی نهایت میگویند و با شعار و مبارزه برای عدالت ، همین که بر اریکه تخت و تاج رسیدند ، همان کاری را انجام میدهند که قبلی ها میکردند . شما انسان طلب هستید ولی دیگران قدرت طلب ، سلطنت طلب ، کمون طلب ، رفیق طلب، قومیت طلب ( پان ترکی ، پان عربی ، پان کردی ، پان ایرانی ، پان بلوچی ، پان ترکمن و … )
—————————
سلام مناهی گرامی
من نمی دانم این آمار نود درصد را از کجا پیدا کرده اید. در زمان جنگ هشت ساله روحانیان بسیاری آمدند و جنگیدند و شهید نیز شدند. مهم اما قانون است که نباید استثناء پذیر باشد. اجازه بدهیم اگر طلبه ای بیمار است، مثل بقیه، این بیماری را قانون تشخیص بدهد نه تصورات من و شما. روحانیان با اطمینان صد در صدِ من در همین یک مورد سربازی، وامدار حتمیِ مردم اند و این حرامخواری است که سخنشان در مخاطب اثر نمی کند و اوضاع ما با این همه آخوند روز به روز اسفناک تر می شود. آخوندهایی که از این نظام ارتزاق می کنند باید در رفتن به سربازی از همه سبقت بگیرند نه این که از آن بگریزند قانونی!!
با احترام
.
چطوره که آخوندها برای /////////////// نیستد ولی برای سربازی و دفاع از وطن ///؟ آین دیگر چه طرز تفکر یست که یک قشر را بدون تشخیص متخصیصن /// بدانیم و از سربازی معاف کنیم ولی /////////// به چان مال و ناموس مردم بیندازیم؟
دیروز در یکی از شهرهای شمالی ( گرگان ) رفته بودیم که برای صرف ناهار به رستوران معروف (اکبر جوجه ) مراجعه و با درب بسته که تا روز قبلش باز بوده مواجه شدیم آنجا با نکته ای جالب و شنیدنی مواجه شدیم که آقایون دم دستگاه ( اماکن ) با نامبرده بر سر قیمت مجوز برای باز بودن در ماه مبارکشان به توافق نرسیده اند ( یعنی اگر رستورانی بخواهد در ماه مبارک آقایون. به مسافرین غذا بدهد ناچارا باید دم آقایون را دیده و سبیل شان را چرب کند رستوران بغل دستی میگفت من هفت میلیون داده ام ! اینو میگن اشتغالزایی . خود کفایی . فکر بکر اقتصادی ! بیخود نیست که آقایون معتقدند که تحریمها هیچ اثری بر مملکت نداشته ونخواهد داشت . فروش مجوز روزه خواری به رستورانها . و کشیدن خون مردم بیچاره . بعد از در آمدزایی از افزایش امام زاده ها . واقعا برای حضرات عجب ماه مبارکییست این ماه ! هرچند که برای اقتصاد ورشکست این مرز و بوم ماه فلاکت است . اینو میگن جمهوری اسماعیلی . واینو میگن مملکت امام زمان . کی به کیه
سالیان سال بود که اخوند ها بالای منبر هوار می کشیدند که در حکومت علی در آوردن خلخال از پای زن یهودی خشم علی را عیان کرد و گفت جا دارد که مسلمان از این فاجعه بمیرد . 15 تیر ماه شیر زنی مسلمان و فهیم که نه خلخال بلکه از زندگی ساقطش کرده اندرا به بیدادگاه میبرند اما از هوار کشیدن همون آخوند ها و باصطلاح علما خبری نیست که هیچ . بلکه خفه خون گرفته اند . درود و سپاس بیکران بر نوریزاد عزیز و همراهان عزیز ترش . که یک موی گندیده شان بر صدها اسکلت همون هوارکشان قدیم و خفتگان امروز ارجهیت دارد سپاس . سپاس . سپاس
سوال: آیا شما خود را اصلاح طلب می دانید؟ و اصولا اصلاح طلبی از دیدگاه شما چه معنایی دارد؟
محمد نوری زاد: اگر اصلاح طلبی به این معنی باشد که دوستانی در داخل ایران با محوریت شخص آقای سید محمد خاتمی، چارچوب های نظام اسلامی را رعایت و فعالیت می کنند، خیر، بنده چنین نیستم. ولی در مفهوم کلی، من به جای اینکه اصلاح طلب باشم، “انسان طلب” هستم. شاید این مفهوم بتواند یک نگرش وسیع تری را درباره ی نوع نگاه و فعالیتم آشکار کند و آن اینست که من فراتر از چارچوب های نظام اسلامی که در اسلام خود متوقف است، به انسان و حقوق انسانی اصرار دارم و باورم بر این است که کسانی که تنها بر چارچوب های اسلامی یا هر مذهب دیگری پافشاری می کنند و تنها با این باور به هستی و جهان اطراف نگاه می کنند تلاش خواهند کرد که با یک تصلّبی خود را شهروند درجه ی یک معرفی و باورهای خود رابر جامعه تحکّم کنند و لذا قادر نخواهند بود حقوقی یکسان برای همه ی انسان ها قائل باشند. به همین دلیل است که بسیار فراتر از آنکه اصلاح طلب باشم، تلاش می کنم برای انسان ها فارغ از هر عقیده ای که دارند ارزش قائل باشم. شما به عنوان یک اصلاح طلب مسلمان، یا یک شیعه ی داخل چارچوب های این نظام شاید نتوانید برای بهائیان، دراویش، و دیگرانی که چون شما نمی اندیشند جایگاهی برابر با خودتان قائل شوید. من از تنگنای اینچنینی به حوزه ی وسیع تر انسانی پای نهاده ام که در آن، انسان ها فارغ از هر نگرشی که دارند از حقوق و ارزش یکسانی برخوردارند و تفاوت هایشان تنها بر اساس لیاقت های فردی است.
سوال: این فراتر رفتن شما از آن چارچوب ها قطعا شما را با نظام درگیر می کند در این صورت اتوپیای شما در این مسیر انسان طلبی به کجا ختم می شود؟
محمد نوری زاد: قطعا چنین است که وقتی من آیت اللهی را که برای مردم مزاحمت ایجاد کرده و راه تنفس مردم را بند آورده به ورطه ی نقد می کشم، خود را با او درگیر می کنم و خطای او را گوشزد کرده و به رخ می کشم. به عنوان مثال، در حالی که تمام پسران ما ولو در مدارج بالای پزشکی و تخصص، به سربازی می روند اما نرفتن آخوندها، که مبلّغ اسلام و مدعی دفاع از حق هستند، به سربازی به شکل قانون درآمده. این نرفتن به سربازی ای که ارزش هر دوره اش ده، پانزده میلیون تومان است از نظر من یک حرام ملی و دزدی بزرگ است. من ناگزیر از طرح آن هستم تا به آنها بفهمانم که عرصه ای که شمایی که دم از حقانیت می زنید اشغال کرده اید یک دروغ بزرگ است و از همینجا دزدی های بزرگتان خود را نشان می دهد. من وقتی وارد حوزه ی انسانی می شوم، با هر حرکت و هر رفتار و و گفتاری که با روح انسانی در تناقض باشد مخالفت خواهم کرد. ما هر آنچه که برای خود می پسندیم، برای دیگران هم باید بپسندیم و آنچه که برای خود نمی پسندیم، برای دیگران هم نخواهیم. حال آن “دیگران” می تواند کودک باشد، می خواهد بزرگ باشد، زن باشد، یا مرد، مسیحی باشد یا شیعه، یا سُنی و یا درویش و بهائی. هر کس. به همین خاطر انسان ها فقط و فقط به خاطر خردمندی و عقلانیت و هوشمندی و لیاقت ها تخصص هایشان است که بر دیگری برتری پیدا می کنند. این حوزه ی نگرش انسانی به اطراف، به یک کارزار ورود می کند که تلاش می کنم هرگز به سمت تندی و تنش نرود و بتوانم با گفتمان، طرف مقابل را به چالش کشیده و این مسائل را مطرح کنم.
سوال:...واقعیت چیز دیگری است. واقعیت اینست که اگر کسی حرفی بزند جایش در زندان است …بیاد می آوریم زندانیان سیاسی و کشتارهای دهه شصت و …به این دلیل، شما یا باید در مسیر “گفتمان” درون جمهوری اسلامی قرار بگیرید یا در مقابل آن. چگونه این “گفتمان” در مقابل حاکمیت، می تواند به نفع جامعه باشد و نه اینکه به بقای ظلم و نابرابری ختم شود؟
محمد نوری زاد: ما چاره ای به جز استفاده از همین رویه های مسالمت جویانه نداریم تا برهنگی پادشاه پر هیاهو را، برهنگی از تخصص، و برهنگی از خردمندی را آشکار کنیم. منظور از پادشاه، حاکمیتی است که همه ی عرصه ها را از زندان گرفته تا پول و اسلحه در اختیار دارد و برای طرف مقابل هیچ جایگاهی قائل نیست. ما نه می توانیم و نه می خواهیم به سوی رفتارهای تند و خشن و مسلحانه حرکت کنیم. باور ما بر این است که برای آخوندهای حاکمیت، ایران مهم نیست و اگر که لازم باشد برای برقرار بودنشان، ایران را سوریه ای دیگر کرده و کشتاری خونین به راه خواهند انداخت. ما به خاطر ایران، سفره را برای آنها می گذاریم و به شیوه های گفتمانی روی می بریم تا ایرانمان آسیب نبیند مثل مادری که از حق خود در مقابل مدعی فرزندش صرف نظر می کند تا طفلش آسیب نبیند. ما علیرغم خشونت طرف مقابل در سرکوب، باید از هر روزنه ای برای اعتراض و آشکار کردن دروغگویی ها و دزدی های اینها و خانه نشین شدن های مخالفان توسط اینها استفاده کنیم و در این راه آسیب ببینیم و کشته شویم. نقد آشکار و صریح آخوندهای حاکمیت تنها حربه ای است که در اختیار داریم.
سوال: …دستگاه حاکمیت نشان داده که در هر شرایطی که احساس خطر کند اقدام به سرکوب می کند..در چنین شرایطی آیا دنبال کردن “انسان طلبی”، به مانند روشی که اصلاح طلبانِ در تبعیت از چارچوب های نظام در پیش گرفته اند به بقای عمر حاکمیت منجر نمی شود؟ دیگر ایرانی نمانده که بخواهیم برایش نگران باشیم…
محمد نوری زاد: چاره چیست؟ شما الان همه ی درها را بسته ترسیم کردید. اما من می کوشم دری به نام “انتقاد” و “فریاد زدن” را باز نگاه دارم. من این گفته ی شما که چیزی از ایران باقی نمانده و نسل های آینده تهیدست شده اند قبول دارم اما با پیشنهادتان برای سامان دادن یک حرکت سریع برای رسیدن به نتیجه مخالفم. قبول دارم که آقای خاتمی و دوستان اصلاح طلب در چارچوب نظام حرکت می کنند . صحبت من از “انسان طلبی” به معنی در آغوش گرفتن جامعه ی جهانی با هر گرایش و اعتقادی در آن است و ایران را نیز در در دل چنین جامعه ی جهانی تعریف می کنم. این به من این فرصت را می دهد که از هیچ کس نهراسم. این به من این فرصت را می دهد که همه را در عرصه ی نقد خودم واشکافی کنم. این به من این فرصت را می دهد که ملاحظه ی هیچ کسی و چیزی را الّا درستی و فهم و خردمندی را نکنم. من درستی حرکت های تحزّب گونه را نفی نمی کنم. مانند دوستان اصلاح طلبی که وارد عرصه ی انتخابات می شوند، نمایندگانی به مجلس وارد می کنند، بعد کم کم، مثل الان، در دولت نفوذ می کنند، استانداری دارند، وزیری دارند اینها شیوه های پسندیده ای برای اصلاح امور است. یعنی به جای آنکه فلان مسئول دزد بر سر کار باشد، ما فلان مسئول غیر دزد را بر سر فلان بخش غیرحساس می گذاریم. ولی همچنان سپاه سر جایش است، رهبر سر جایش است، آخوندها و آیت الله ها سر جایشان هستند
سخن من بر سر چیز دیگری است. می گویم ما چاره ای نداریم مگر حرکت، آنهم در پروسه ای که زمانش نامشخص است و انتهایی نمی توان برای آن متصور شد که مثلا 5 سال دیگر به پیروزی خواهیم رسید و برای این 5 سال برنامه ریزی کنیم. مغولان بر این سرزمین سالها حکومت کردند و هست و نیست ما را روبیندند و اخلاق ما را دگرگون کردند و اکنون هم این سرزمین ما توسط آخوندها به غنیمت گرفته شده و تاراج می شود. مثلا همین آیت الله علم الهدی در مشهدقائل به گردن زدن دختران و پسرانی است که در کنسرت ها کف می زنند و هورا می کشند و آنها را حزب شیطان می داند. اینها در عرصه ی عمل، آمال و آروزهایشان را بر زبان می آورند و اگر لازم باشد گردن می زنند و درو می کنند. در چنین شرایطی، ما دو راهکار داریم. یکی همین راهکاری که دوستان اصلاح طلب با رفتاری در چارچوب های اسلامی در پیش گرفته اند که شاید درست هم باشد، که برویم در انتخابات شرکت کنیم و نرم نرم زیر قلعه ی حاکمیت را آب ببندیم. در کنارش، نوری زادی است که تنهاست و در چارچوبی جای نمی گیرد و عرصه ی انسان طلبی را اختیار کرده. چنین آدمی برد زیادی جز سخن گفتن و نقد ندارد. دیگران در انجام رفتارهایشان مختارند، و من یک نفرم که چنین چارچوبی را اختیار کرده ام. شاید علت اینکه من تا الان سالم مانده ام همین تنها بودنم است و اگر من چند نفر را دور خود جمع کرده و حزبی و اِن جی اویی ترتیب دهم طومارم را در هم بپیچند. در این عرصه ی تنهایی، کسانی چون من و دکتر ملکی، و خانم نسرین ستوده با رفتارهای مدنی اش، و گوهر عشقی با سردادن فریاد خونخواهی فرزندش، برهنگی حاکمیت را نشان می دهیم که خود یک قدمی است در تنگنایی که شما ترسیم کردید. شما همه ی درهای را بستید و من تلاش می کنم درهایی را در حد یک روزنه ی امیدواری باز نگاه دارم. ما نمی توانیم زمان تعیین کنیم. ما با امکاناتی که داریم به جلو می رویم ممکن است عمرمان به دیدن پیروزی برسد و ممکن هم هست که نه، دیگرانی بیایند و راه را ادامه دهند. ممکن است با یک ایرانی مواجه شویم که همه ی رمقش کشیده شده و یک پوسته ی پوکی از آن به جای مانده… بله اینها آینده ای است که می شود برای ایران ترسیم کرد ولی ما ناگزیریم این شیوه های درست مدنی را که در آن پرهیز از خشونت یک اصل است پیش بگیریم.
انسان طلبی شاید نتواند به یک حزب تبدیل شود به این خاطر که هم در عرصه های اخلاقی و هم در عرصه های اجتماعی به هیچ چارچوبی جز چارچوب انسانی مقیّد نیست. در چارچوب انسانی، همه ی مذاهب، و همه ی اندیشه ها شأن و وزن یکسان پیدا می کنند. برای نفهمیدن و تحمیق مردم ایران و دوری آنها از عقلانیت و خردمندی قرن ها زحمت کشیده شده. حال برای فهماندن آنها هم باید زمانی صرف شود. امروز در جامعه ی ما پیروان سایر مذاهب از حقوق یکسانی با یک شیعه که برای امام حسین می تواند در خیابان علم و کتل به دست می گیرد برخوردار نیست. باید آنقدر برای فهم مردم و تغییر مذاق مردم کار شود که طعم انسانی غلبه پیدا کند و این مستلزم گذر زمان است. گرچه بزرگان می توانند به ایجاد جهشی در تربیت جامعه کمک کنند، ولی سخن من این است که برای دور کردن مردم ایران از داشتن نگاه انسانی در باورهای مذهبی قرن ها زحمت کشیده شده و حال، شما برای بازگرداندن نگاه انسانی در تربیت اخلاقی این مردم هم باید زحمت بکشید و برای این کار به زمان نیاز خواهید داشت. ما با یک مشکل چند وجهی مواجه هستیم که یک وجه آن رو به حاکمیتی است که اسلحه و سپاه و دلار و زندان و اختیار و امضا دارد و در عرصه ی جهانی به عنوان جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته شده، و مشکل دیگر هم جهالتی است که بین ما دست به دست شده و در سفره هایمان از آن ارتزاق می کنیم، و از این دو زاویه، زحمت شما با استهلاک بزرگی روبروست. یعنی تا شما انرژی ای می گذارید تا برهنگی حاکمیت را نشان داده و به حاکمیت، نادرست بودن رفتارش را گوشزد کنید، چه بسا خود مردم جلوی شما را می گیرند و از رویّه ی موجود دفاع و به تداوم آن ابراز علاقه می کنند و این زحمت مضاعفی طلب می کند. اما با این حال، من بسیار امیدوارم. به این علت که مثلا در ماجرای 88، مردم ما به قدر پانزده سال جلو دویدند و رشد کردند. یعنی درست است که سرکوب های این سال به یک یأس عمومی انجامید اما فهم مردم به قدر پانزده سال جهش پیدا کرد چرا که چهره ی برخی از آخوندها و بسیجی ها و رهبر را آشکار کرد و این صد قدم به جلو بود تا جایی که می توان آگاهی مردم را به قبل و بعد از 88 تقسیم کرد. اینها پتانسل های نهفته در این جامعه است که مترصد فرصتی است. منتها باید هوشمندی به خرج داد و احساسی عمل نکرد نه اینکه مانند ماجرای سال 57، سنگی مزاحم را برداشت اما ندانست آن را در کجا قرار داد.
سخن پایانی:
ما در ایران در شرایطی قرار داریم که اگر با خردمندی با آن مواجه نشویم، ممکن است سال ها به عقب رانده شویم. من از تشتّت دوستانی که در خارج از ایران مخالف رفتار حاکمیت هستند رنج می برم. یکی از آروزهای من این است که هموطنانی که در خارج از ایران زحمت زیاد و بعضا درستی برای بیان مخالفت خود با رفتار غلط حاکمیت کشیده اند و به خاطر کدورت ها و اختلاف ها و فرسودن ها و عدم حرکت در امتداد یکدیگر، نحیف و لاغر شده اند، دست از استحاله ی یکدیگر بردارند. این دوستان، اختلاف با یکدیگر را نباید آنقدر عمده کنند که بر نقدشان بر حاکمیت ایران سایه بیندازد. همه ی ما به عنوان مخالفان حاکمیت ایران دارای یک نگرشی هستیم که می گوییم آخوندها به خاطر تخصصی که ندارند، آخوندها به خاطر دانشی که ندارند، آخوندها به خاطر درسی که در مدیریت کشور نخوانده اند آمده اند بر سر مسئولیت ها قرار گرفته اند و به خاطر بی خردی های تخصصیشان و به خاطر اصرار بر اینکه یکه تاز این میدان باشند کشور را به این روز انداخته اند. و این نقد بزرگی بر اینهاست که مدعی حلال و حرام و تخصص و علم هستند اما از آنجا که از سوراخ تنگ قیف به دنیا می نگرند، شایسته ی تعیین تکلیف برای دیگران نیستند. اما از بد روزگار، اینها امروز بر سر کارند و ما با دستی که تهی است باید به آنها که اسلحه و قدرت و پول و امضا و زندان دارند بفهمانیم که اندازه ی شما اینی نیست که در آن قرار گرفته اید و این مقابله ی ناعادلانه ایست که انجام آن مستلزم هوشمندی و زمان، و دقت نظر و هدر ندادن این استعدادی است که در ما هست.
———————————
سلام دوست گرامی
از شما بخاطر زحمتی که برای پیاده کردن این متن متحمل شده اید سپاس مندم. آیا مرا لیاقت اینهمه مهر هست؟
سپاس
سپاس
سپاس
.
سلام دوست عزیزم انسان بزرگ سرزمین ایران
راهت صحیح ترین راهی است که سالها هست قدم شجاعانه برداشته ای. تنها راه نجات آگاهی و دانش تک تک انسانهاست. من به تو انسان بزرگ افتخار میکنم که یک تن شجاع تر از هر سیستمی قدم برداشته ای. برای شما از تمام وجودم آرامش صبر و سلامتی از خلقت بزرگ خواهانم. با گذشت روزها نام و اعمال شما در خلقت ثبت و به نیکی ماندگار خواهد بود. انرژی زیبای درونی شما درسی است برای هر انسانی که چه قدرت زیبا و عظیمی در هروجودی نهفته است که چه تاثیر مهمی در رشد خلقت و بشریت خواهد داشت اگر خالصانه و به دور از خودخواهی و ریاکاری بدان توجه شود.
نوری جان می دانی اشکال سایت تو چیست؟ چون کاربران نفوذی و مکار و حیله گر //////////// می ایند و اراجیف صد من یک قاز بسیار طو لانی خود را عمدا برای از کار انداختن ان کامنت می گذارند. و اینجوری بخش نظرات به هدر می رود. با عرض معذرت ازت می خواهم برای هر کامنت گذار حدود بزار. بیشتر از 1500 کلمه را غیر فعال کن. معنی ندارد اینهمه کپی پیست از سایت های دیگر به عنوان کامنت. اینجوری سایت هم سنگین می شود . کنترل ان و خواندنش سخت. یکی از عواملی که من به سایت شما خیلی سر نمی زنم. وضعیت رقت بار ان است. کمی انرا سر و سامان بده عزیزم.
—————————
سلام مانی گرامی
ای امان از تنهایی!!
.
” دكل دزدان”
بر طبق اصول و مستدل می دزدند
یک ذرّه که نه٬ بغل بغل می دزدند
چون واحد پولمان شده بی ارزش
این بار برادران دکل می دزدند 🙁
عجب آنکه نه شما ونه مجری برنامه حتی یکبار از قانون بله قانون یادی نفرمودید.درحالیکه مردم ستمدیده این دیار با انقلاب مشروطیت با استفاده از تجارب بشری به این نتیجه رسیده اند که باید باتدوین قانون اساسی وسپس قانون های بعدی که توسط قوه مقننه وضع میشوددرسلک بشر متمدن درآیند.اگر قانون اساسی ما نیز بدون تنازل اجرا شود وبه این ابتذال کشیده نشود راه برون رفتی مسالمت آمیز خواهد بودازاین فلاکت کنونی.باید قبول کنیم که این رهبر .آن رییس قوه مقننه آن نماینده مجلس آن رییس قوه قضاییه براساس قانون اساسی برسرکارنیامده که مادچاراین مشکلات شده ایم اگراین همه زندانی سیاسی داریم باید به آن نمایندگانی که سوگند خورده اند پاسدارقانون اساسی باشند ولی هنوز تعریف جرم سیاسی وهیت منصفه و…رااجرایی نکرده اندخرده بگیریم…وهزاران مورد دیگر ازجمله نظارت استصوابی !وداستان ابتذال شورای نگهبان که دروجوداحمد جنتی وتصمیم شخصی او خلاصه شده……..به نظرم اگر قانون اساسی اجراشود افرادحاکم همه انتخابی خواهند بود برای مدت محدود وچون اجرا نمیشود میتوان گفت عمد ه عوامل حکومت انتصابی هستندوغیر پاسخگوونامحدود! استادباستانی پاریزی درکتاب های خود داستان کاخ پتسدام وفردریک ؤآسیاب راباشیرینی نقل میکند واینکه فردریک به نصیحت ولتر گوش فرادادوآلمان امروز بدلیل رعایت قانون دراین وضعیت است.وحتی امضای قانون اساسی مشروطیت توسط مظفرالدین شاه را بدلیل بازدید وی ازاین کاخ وآسیاب ودرس ازعمل فردریک دررعایت قانون میداند
سخنان خامنهای خطاب به رئيس و سخنگوی قوه قضائيه در مورد ضرورت “ايستادگی” در برابر اعمال نفوذها، آن هم دو روز پس از آن که محسنی اژهای به طور تلويحی به فشار رفسنجانی بر قوه قضائيه اشاره کرده بود، نشانه جانبداری صريح خامنهای از تندروها در کشمکشهای درونی جمهوری اسلامی است
سه شرط ضروری برای مستقل، دادگر و پاکدست بودن که قوه قضائيه جمهوری اسلامی مطلقا فاقد آن است را برمی شمارم:
۱- نظريه پردازان علم حقوق و قانون به رغم نگرش های متفاوت در اين مساله اتفاق نظر دارند که برای قانونمند کردن جامعه و سد کردن راه تبعيض و بيعدالتی، نخستين شرط لازم، نهادينه شدن استقلال دستگاه قضايی است.
منظور از استقلال هم قبل از هر چيز استقلال از قدرت سياسی حاکم بر جامعه و در درجات بعد استقلال ازاحزاب و محافل قدرتمند سياسی و مالی است.
۲- شرط ديگر استقلال قوه قضائيه آن است که هم قوانين و هم دستگاه قضايی عاری از نگرش های تبعيض آميز مذهبی، قومی، نژادی و جنسی باشد. چرا که نفوذ و بدتر از آن غلبه اين گرايش ها بر نهاد قانون و دستگاه قضايی با استقلال قوه قضائيه که بايد صددرصد بيطرف باشد تا بتواند همه شهروندان را از هر عقيده، مذهب، قوم و جنسی که باشند به يک چشم بنگرد، تعارض دارد.
۳- برای جلوگيری از پيدايش فساد در دستگاه قضايی نيز آزادی احزاب، رسانه ها، و نيزٍ نظارت نهادهای انتخابی جامعه ضروری دانسته می شود. بودجه دستگاه قضايی نيز به پيشنهاد همين نهادهای انتخابی تعيين و تصويب می شود.
قوه قضائيه جمهوری اسلامی نه تنها فاقد شرايط پيشگفته است بلکه مطلقا به قدرت سياسی حاکم وابسته است و از اين گذشته سرتاپا به تبعيض مذهبی و جنسی آلوده است. بنابراين، برخلاف ادعای رهبر جمهوری اسلامی اين قوه نه فقط مستقل نيست، بلکه وابستگی به قدرت و تبعيت از ايدئولوژی مذهبی، آن را به آلت دست نهاد ولايت مطلقه فقيه تبديل کرده و البته مسئوولان و سخنگويان اين دستگاه نيز نه فقط اين واقعيت را پنهان نمی کنند بلکه به آن می بالند.اگر از مردم ايران نيز درباره ميزان استقلال قوه قضائيه نظرخواهی شود احتمالا اکثريت عظيم مردم همين ارزيابی را از قوه قضائيه جمهوری اسلامی ارائه می دهند.
در نظام هايی که دموکراسی سياسی نهادينه شده قاضی می تواند در احوال بالاترين مقام حکومتی تحقيق کند و اگر اتهامی متوجه شخص اول حکومت باشد، وی را در حين خدمت و يا پس از آن به دادگاه و محاکمه می کشانند. و اگر هم قصوری از دستگاه قضايی سر بزند، رسانه ها و احزاب سياسی حاضر در صحنه آن را علنی و افشا می کنند و راه را بر آن می بندند، اما در جمهوری اسلامی نزديکان رهبر اگر همه ثروت های جامعه را هم غارت کنند او با يک تشر و يک جمله کوتاه “کش ندهيد” قضيه را فيصله می دهد.
بی ترديد دستگاه قضايی ايران در هيچ دوره ای تا به اين حد وابسته به اراده حاکم و آلوده به فساد و تبعيض نبوده است.
در دوران پهلوی ها با وجود اعمال قوانين سرکوبگرانه عليه مخالفان، از آنجا که حقوقدان و قاضيان دانش آموخته مصدر امور قضايی بودند و نگرش تبعيض آميز مذهبی و جنسی بر اين قوه حاکم نبود، مردم کم وبيش به دستگاه قضايی اعتماد داشتند. وزارت دکتر نورالدين الموتی و دادستانی صدر حاج سيدجوادی و تعقيب پرونده فساد برخی از مقامات لشکری و کشوری آنزمان و دنبال کردن قانون معروف “از کجا آورده ای” از افتخارات دستگاه قضائی در آن دوران است.
اما امروز قوه قضائيه جمهوری اسلامی در نقش يکی از بازوهای سرکوب ولايت مطلقه عمل می کند و هيچ اراده ای از خود ندارد. اين دستگاه موظف است هرکه با رهبر جمهوری اسلامی و اعوان و انصار درجه اول او اختلاف و يا زاويه پيدا می کند را ادب کند. به اين اعتبار منظور خامنه ای از استقلال اين قوه بيگانگی آن با عدالت و انصاف و بی اعتنايی آن به فرياد و فشار عدالت خواهانه معترضان است. که اگر چنين نبود بازجويان و مزدوران بيت رهبر نمی توانستند با معترض و منتقد آن کنند که همه می دانند. خامنه ای اخيرا ضمن تاکيد بر اهميت استقلال قوه قضائيه از “مديريت جهادی” صادق لاريجانی نيز تمجيد کرده است.
نمونه ای از اين مديريت جهادی که بنظر خامنه ای نشانه استقلال قوه قضائيه است را ايرانيان بلافاصله پس از کودتای انتخاباتی ۸۸ تجربه کرده اند: دادگاههای فرمايشی ننگينی که دستگاه قضايی در آن زمان برپا کرد، زهرچشمی که اين دستگاه از جوانان معترض در کهريزک گرفت، اطاعت خفت بار امثال قاضی سعيد مرتضوی و صلواتی از بازجويان و شکنجه گران امنيتی و نظامی وابسته به بيت رهبر، بيدادی که در قبال دادخواهی قربانيان سرکوب و شکنجه از خود نشان داد، حصر بدون محاکمه رهبران جنبش سبز، ممنوع التصوير کردن خاتمی و دهها اقدام ديگری که قوه قضائيه در سالهای اخير مرتکب شده نشان می دهد که اين دستگاه در نقش بازوی سرکوب ولايت مطلقه فقيه عمل می کند.
در نظامی که غارتگران و رانت خواران وابسته به بيت رهبری و نهادهای تحت امر خامنه ای در فساد و دزدی با هم مسابقه گذاشته اند و هر روز چشمه ای ازغارت ثروتهای ملی علنی می شود، دستگاه قضايی به جای مبارزه با فساد و غارتگری به کار سرکوب منتقدان و معترضان کمر بسته است. دزد و رانت خوار تا زمانی که در خط رهبر است، نه فقط از امنيت و منزلت برخوردار است بلکه مورد حمايت دستگاه قضايی است. برای نمونه جواد لاريجانی با وجود پرونده زمين خواری بر صندلی “حقوق بشر” قوه قضائيه می نشيند، اما با نوی فرهيخته و آزاده ای همچون نرگس محمدی به گناه دفاع از حقوق شهروندی با وجود بيماری، از فرزندان خردسالش جدا و روانه زندان می شود.
تاکيدات اخير خامنه ای بر ضرورت استقلال قوه قضائيه و ايستادگی به مفهوم آن است که اين دستگاه در سالی که قرار است انتخابات مجالس خبرگان و شورای اسلامی برگزار شود، بايد نقش بيشتری در مرعوب کردن جامعه و تصفيه حسابهای درونی جمهوری اسلامی به سود بيت رهبری بردارد و اجازه ندهد پيش از انتخابات مردم و جامعه مدنی برای مطالبات خود فعال شوند.
خامنه ای نگران آن است که اگر توافق هسته ای به نتيجه برسد و تحريم ها لغو شود نفوذ روحانی، هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و مجموعه اصلاح طلبان و ميانه روهای رژيم در جامعه فزونی گيرد. او می داند که استراتژی انتخاباتی اصلاح طلبان و ميانه روها آن است که با بهره برداری از توافق هسته ای و لغو تحريم در انتخابات اسفند با رقبای اصول گرا و تندروی مورد حمايت خامنه ای رقابت کنند. سخنان خامنه ای خطاب به رئيس و سخنگوی قوه قضائيه در مورد ضرورت ايستادگی در برابر اعمال نفوذها آنهم دو روز پس از آن که محسنی اژه ای بطور تلويحی به فشار رفسنجانی بر قوه قضائيه اشاره کرده بود نشانه جانبداری صريح خامنه ای از تندروها در کشمکش های درونی جمهوری اسلامی است،. خامنه ای در مقابله با استراتژی انتخاباتی ميانه روها و اصلاح طلبان همه بازوهای سرکوب خود را به کار خواهد گرفت. دستگاه قضايی در اين زمينه بايد کاملا همراه با نيروهای نظامی و امنيتی عمل کند. فعال تر شدن در پرونده سازی و تعقيب فعالان مدنی، کنترل و ارعاب هرچه بيشتر رسانه ها و محافل اصلاح طلب و کارشکنی در تلاشهايی که دولت روحانی برای بازکردن نسبی فضا دنبال می کند از تکاليف دستگاه قضايی “مستقل” جمهوری اسلامی است که همراه با نزديک شدن انتخابات شدت و حدت بيشتری پيدا خواهد کرد.
از على كشتگر
با سلام :
گروهی از بزرگان مملکت دوسه روزی است که سکوت کرده اند ودم درنمیآورند .چرا ؟
میگویند اینها دارند 13 تن طلای برگشت بخزانه را بین خود وخویشانشان تقسیم میکنند /راستی راستی آیا چیزی به مردم فلاکت زده بدبخت هم میماسد؟
آیا بهترنبود این طلاها درهمان خارج از کشورمیماند تا موقع مناسب ؟
“بیانیه دفتر ریاست جمهوری محترم، محمود احمدی نژادِ سابق”
بدنبال تحقیقات و بررسیهای دقیقی که تا کنون صورت پذیرفته، مشخص گردیده که تعداد
بیشماری از امت شهید پرور و یارانه خوار، مطابقِ رهنمودهای پیامبر گونه ریاست محترم
جمهور، محمود احمدی نژادِ سابق، عمل کرده(ویدیو ضمیمه شده در ذیل) و بخشِ کوچکی از یارانه های
دریافتی خود را بحساب فرزندان خود در بانکهای کشور، سپرده گذاردند.
هر یک از این سپرده ها، امروزه به صدها میلیون تومان افزایش یافته و شرعاً مشمول خمس میگردند!
لذا امتِ همیشه در صحنه و یارانه خوار هر چه سریعتر خمس این مبلغ را(اگر محاسبه خمس برایتان
دشوار است، ما به نصف مبلغ نیز راضی هستیم) به حساب ریاست محترم جمهور محمود احمدی نژاد سابق
واریز نموده و قبض رسیدِ آنرا در چاه جمکران انداخته تا ثوابی دو چندان عأیدتان گردد !
از میان پرداخت کنندگان خوشبخت، دو برنده به قید قرعه انتخاب گردیده، جوایزی بی نظیر دریافت خواهند نمود.
جایزه نفر اول، کاپشنِ معروفِ محمود سابق است که در اکثر سفرهای استانی،
بر تنِشان بوده و بدلیل مردمی بودن ایشان، هرگز شسته نشده و بوی مبارکِ این تحفه عالم، همواره
همراه برنده خوشبخت خواهد بود.
جایزه نفر دوم، که به تعبیری از جایزه اول پر ارزشتر میباشد، از تخصصهای شخصی ریاست محترم سابق
بوده و همانطوری که در ویدئو ضمیمه شده در ذیل مشاهده میکنید، “کنترل کیفیتِ قبر” میباشد !
همانگونه که واقفید و بر همه عیان است، جان بدر بردن از دست این نظام، محال است.
پس چه سعادتی بهتر از ان، که قبرتان، مهرِ “کنترل کیفیت” تنها متخصص این رشته در جهان را بر خود داشته باشد .
لذا، بشتابید و با پرداخت هر چه سریعتر بدهی خود، این هدیه الهی به امّت شهید پرور ایران, که
خود را برای دور سوم “مدیریت جهانی” آماده میفرمایند، از خود خشنود گردانیده
باشد که هاله نورش، روشنایی دوباره بر ایامِ تاریک مان بگستراند 🙂
https://youtu.be/j5tbAHnWPVc
https://youtu.be/rpv92tiFNuM
حکایت آن دستان بسته
منتشر شده در چهارشنبه, ۱۰تیر , ۱۳۹۴ | ۱:۰۶ ق.ظ.
» نسرین ستوده
از من خواسته شده است از سه سال حبسی که در زندان اوین گذراندهام خاطرهای بنویسم. دوست دارم از خاطرهای سخن بگویم که در مرئی’ و منظر همه اتفاق افتاد. معهذا تمایلم به بازگو کردن بخش پشت پرده ماجرا است. در خرداد ۱۳۹۰، نه ماه پس از بازداشتم، عکسی از من منتشر شد که با دستبند از زندان به دادگاه انتظامی وکلا اعزام شده بودم.
روز هشتم خرداد ۱۳۹۰ وقت رسیدگی به پرونده انتظامیام در دادگاه انتظامی وکلا بود. این پرونده به درخواست وزارت اطلاعات و با پیگیریهای دادستان و دادسرای مستقر در زندان اوین که بعد از انتخابات تأسیس شده بود، تشکیل شد و در آن به استناد حکم ناعادلانهای که دادگاه انقلاب علیه من صادر کرده بود، تقاضای لغو پروانه وکالتم را دادند.
از چند روز قبل، زمان رسیدگی به من ابلاغ شده بود و به همین جهت از صبح منتظر بودم. تقریباً ساعت ۸:۳۰ بود که دفتر بند مرا خواست. به دفتر بند رفتم، دیدم معاون زندان در دفتر نشسته است. گفت «امروز دادگاه دارید؟». من ضمن جواب مثبت خاطر نشان کردم که از چادر استفاده نمیکنم و او پذیرفت. در مرحله بعد ضمن اشاره به اینکه من حرفه و شغلم وکالت است و همچنین با ارسال احضاریه، خودم به دادسرا مراجعه کردم، از او خواستم به مأموران ذیربط بگوید که از زدن دستبند خودداری کنند. او بلافاصله پذیرفت و گفت زدن دستبند هم ضرورتی ندارد. طبعاً اعلام آمادگی کردم که برای اعزام به دادگاه مشکلی وجود ندارد.
Nasrin-sotoudeh-saham-newsلازم به ذکر است از آنجا که آن دادگاه در کانون وکلا و خارج از محیط دادگستری تشکیل میشد، برایم خوشحال کننده بود. کانون وکلا محل تردد وکلا بود و این دادگاه میتوانست فرصتی باشد تا با دوستان و همکارانم نیز دیداری تازه کنم. مضافاً آنکه به همسرم رضا نیز گفته بودم بچهها را با خودش بیاورد تا با توجه به اینکه ما طی ۹ ماه گذشته یکدیگر را فقط در فضای زندان دیده بودیم، حالا همدیگر را در خارج از زندان هم ببینیم.
مأمور خانمی که آن روز قرار شده بود مرا به دادگاه اعزام کند، در میانه راه تغییر عقیده داد و مرا نزد افسر نگهبان برد. افسر نگهبان آن روز بر دستبند زدن به من تأکید کرد.
او در پاسخ به درخواست من که بسیار آرام و با ارائه دلیل از او میخواستم به مأمور مربوطه بگوید از زدن دستبند خودداری کند، با روحیهای نظامی تاکید کرد که حتماً دستبند بزنند. من هم در پاسخ با حفظ کامل آرامش گفتم با این شرایط در دادگاه شرکت نمیکنم. افسر مربوطه به مأموری که همراه من بود گفت صورت جلسه کنید و بنویسید این خانم جوسازی میکند. من هم گفتم من دارم با آرامش کامل از شما میخواهم فقط به من دستبند نزنید. مجدداً با لحنی تحکمآمیز دستورش را تکرار کرد. آنگاه بود که گفتم شما میگویید جوسازی میکنم؟ و از پلهها پایین آمدم. تا آن لحظه هیچ برنامهای در سر نداشتم که باید چکار کنم، وقتی مأموران در حیاط زندان اطرافم را گرفتند و خواستند دستانم را جلو ببرم، با تلخی دستانم را جلو بردم تا دستبند بزنند. اما به محض اینکه دستبند را زدند، در همان لحظه دستانم را به طرف بالا گرفتم . این کار من در حیاط زندان نه تنها یک عمل اعتراضی بود بلکه مایل بودم آنها را از عمل اعتراضی خود در طول راه آگاه کنم تا اگر هنوز هم خواستند تصمیم عاقلانهای بگیرند، راه بسته نشده باشد.
اولینبار بود که به دستانم دستبند میزدند. در طول راه و در ماشینی که ما را به دادگاه میبرد، دستانم را بالا نگه داشتم و در هنگام پیاده شدن از ماشین نیز با دستان رو به بالا پیاده شدم و مسیر خیابان را تا کانون وکلا طی کردم. در کانون همسر و خواهرم منتظرم بودند. آنها به محض دیدن من برآشفته شده بودند و من که از درگیری با افسر مربوطه میآمدم و علاوه بر آن مانند هر زندانی دوست داشتم به خانوادهام آرامش دهم، آنها را به آرامش دعوت کردم و بلافاصله از رضا پرسیدم بچهها را نیاوردی؟ او با اشاره به دستبند من گفت به همین احتمالات نیاوردم، چون احتمال میدادم تو را با دستبند بیاورند و من به نشانه تأیید تصمیم عاقلانهای که گرفته بود، سر تکان دادم.
nasrin-sotoode-saham-news
نسرین ستوده – سالن ملاقات زندان اوین
بسیاری از همکارانم و فعالان جنبش زنان آمده بودند. برخی از وکلای جوان به من گفتند که در دادگستری بودهاند و به محض اینکه شنیده بودند مرا آوردهاند خود را به کانون رسانده بودند. روز خیلی خوبی بود. دیدن دوستان و آشنایان پس از ۹ ماه جانی تازه به من بخشیده بود و من با خود فکر میکردم محاکمه افراد در دادگاه انقلاب تا چه حد ناعادلانه و دور از انصاف است. وکیلم عبدالفتاح سلطانی هم برای دفاع از من آمده بود. او هنوز دستگیر نشده بود. یکی دو ماه بعد او نیز دستگیر شد.
دادگاهم تشکیل شد. قضات دادگاه انتظامی که از همکاران بودند، طبق اصول جلسه را برگزار کردند. نمایندهای از هیات مدیره وقت کانون در دادگاه شرکت کرده بود. وکیلم عبدالفتاح سلطانی نیز برای دفاع از من حاضر شده بود. او وکیل برجستهای بود که تحت هیچ شرایطی موکلانش را تنها نمیگذاشت. عبدالفتاح سلطانی به همین جرم، جرم دفاع از متهمان بیدفاع بعدها به ۱۳ سال زندان محکوم شد و هم اکنون در حال گذراندن مدت محکومیت خود در زندان اوین است.
دادگاه تشکیل شد. اما به استناد عدم ابلاغ کیفرخواست به من که مستند درخواست دادستان قرار گرفته، بود تجدید شد. نسخهای از کیفرخواست در اختیار من و وکیلام قرار گرفت و رسیدگی به تخلف انتظامیام به جلسه دیگری موکول شد که طبعاً باید به من ابلاغ میشد.
روند پرونده یک روند عادی بود. در دادگاه با دستبند نشسته بودم که قاضی دادگاه از مأمور مربوطه خواست دستبندم را باز کند. او در حین رسیدگی دستبندم را باز کرد اما به محض اتمام جلسه از من خواست دستهایم را برای زدن دستبند نگه دارم. دیگر خشمی در من وجود نداشت زیرا میدانستم چه باید کنم. دستانم را جلو بردم تا در جلوی چشم همکارانم به من دستبند بزند. صدای ناراحتی همکاران معمر و باسابقه را میشنیدم. اما همیشه تصمیمگیری آنی در جامعهای که تجربه اعتراض ندارد سخت و دشوار است. طبعاً آنها برای جلوگیری از وخیمتر شدن اوضاع سکوت را ترجیح داده بودند، اما آشکارا ناراحت بودند بیآنکه بدانند چه باید بکنند. من در دل به آنها می گفتم ناراحت نباشید میدانم چه باید بکنم.
اتاق دادگاه را ترک کردم، در حالی که تعدادی از همکاران و فعالان مدنی و به ویژه تعداد زیادی از فعالان جنبش زنان بیرون از دادگاه منتظرم بودند و به محض خروج از دادگاه نتیجه را از من پرس و جو کردند. نتیجه را به آنها گفتم و راه افتادیم. صدای پای زنان و مردانی که پشت سرم میآمدند را میشنیدم. صداها را تشخیص میدادم. صدای پای جیر جیر کفشهای مردانه وکلا و یا پاشنه های بلند زنان وکیل را به وضوح میشنیدم. فعالان مدنی و جنبش زنان نیز مثل همه جای دنیا کفشهای راحتی می پوشیدند که صدای خاصی نداشت.
با جمع همکاران و دوستان که حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر میشدند از پلهها پایین آمدیم. در پای پلههای کانون صدای آشنایی از پشت سر صدایم زد: «نسرین»! برگشتم، همسرم، رضا بود که در آن همهمه و شلوغی او را گم کرده بودم. برگشتم تا با او خداحافظی کنم. بیخبر از اینکه در جایی آن اطراف دوربینی هست که لحظهها را ثبت میکند. عکاس، یکی از فعالان جنبش زنان بود که آن روز آمده بود تا عکس بگیرد. نه او میدانست مرا با دستبند میآورند و نه من میدانستم کسی آن اطراف است که عکس میگیرد.
بعد از خداحافظی راهی شدم و به زندان برگشتم. بعدها، بارها به آن روز فکر کردم، به آن افسر نگهبان، به آن خانم مأموری که مرا همراهی کرده بود. همگی آن روز دست به دست هم دادند تا مطابق معمول به دستانم دستبند بزنند. در حالی که بعدها هر بار که آن افسر را دیدم به بدخلقی آن روز نبود. آن خانم مأمور هم آنقدر خشک و انعطافناپذیر نبود. کافی است آدمها را از پشت لباسهای رسمیشان ببینیم و کافی است گاهی با ایستادگی در مقابل حرفهای غیر منطقیشان، انسان بودنشان را به آنها یادآوری کنیم.
—
داعشِ ايرانی، داعش عربی؟ ب. بینياز (داريوش)
تصور ما انسانها – اگر خداباور باشيم- از خدا يکسان نيست. هر کس برای خود تصوری دارد. ولی شايد بتوان گفت که يک صفت خدا برای همهی پيروان اديان يکتاپرست مشترک است: او «همهچيز دان» است که در زبان انگليسی omniscient و در زبان آلمانی Allwissend گفته میشود. يعنی خدا از گذشته، حال و آينده همگی موجودات زنده و غيرزنده آگاهی دارد و میداند که در ذات و مغز هر موجودی چه میگذرد و اگر بخواهد میتواند سرنوشتِ تک تک ما را رقم بزند.
در ادبيات داستانی يک نوع راوی وجود که ما به آن «راوی همهچيزدان» میگوييم. اين راوی تنها کنشها و واکنشهای قهرمانان خود را بازتاب نمیدهد، او از درون آنها، فکر و احساسشان، نيز باخبر است. میداند که قهرمانانش چگونه فکر میکنند و میداند سرنوشت آنها چه میشود، زيرا پرسپکتيو راوی، خدايی است. راوی همهچيزدان میداند که سرنوشتِ تک تک مخلوقاتش (قهرمانانش) چه خواهد شد، زيرا او آفرينندهی آنهاست.
////////////
باقی مطلب را از اینجا بخوانید:
http://www.eslamshenasi.net
مزدک گرامی
به نظر مطالب خوب و مستندی است، دیدهام که در بعضی مقالات تاریخی به نوشتههای جدید از جمله تحقیقات تورج دریایی تمسک جسته، مقالهای هم که در خصوص آیات شیطانی بود مستدل و علمی مینمود. از شما بخاطر معرفی آن سپاسگزارم. با اینحال به تجربهٔ سالهای وبگردی ابتدا با احتیاط با آن روبرو میشوم!
دوست گرامی جناب بی نیاز فردی شناخته شده است .
دوشنبه ۸ تير ۱۳۹۴
من مریم، از زندان قرچک…
مریم ربیعی
“خانمها توجه کنند: آرایشگاه رنگ مو آورده، کسانی که تمایل دارند به بند مشاوره بروند. هیچ کس رنگ رو با خودش داخل بند نبره” صدای ماموری که پشت سر هم این جمله را تکرار می کند از بلندگوهای زندان زنان قرچک ورامین یا همان ندامتگاه زنان شهر ری شنیده می شود. نمی دانم به جمله اش بخندم؟ افسوس بخورم؟ اشک بریزم؟… نمی دانم؟
چه فکری می کنند؟ فکر می کنند دغدغه ما رنگ مویمان است که اینگونه با صدای بلند فریاد میزنند؟ در زندان نشسته ام، زندان قرچک ورامین. آدرسش را نمی دانم، فقط میدانم اطراف شهر تهران است. ۴ سال پیش من و خیلی های دیگر را از زندان اوین به اینجا آوردند. گفتند میخواهند اوین را خراب کنند و زندان جدید بسازند. من وامثال من که حالا حالاها اینجا هستیم خوشحال بودیم میگفتیم زندان جدید حتما امکانات بهتری دارد، تمیزتر است و هم اینکه جای جدیدی است. اما نمیدانستیم ویرانه ای ساخته اند با دیوارهای بلند، نمیدانم اسم اینجا را چه بگذارم ؟سیاهچال؟ خرابه؟ گاوداری؟ مرغداری؟ اصلا میگویم جایی که همه اینها باهم یکجا جمع شده جای آدم نیست، اینجا دنیای زمینی نیست، جهنمی است برای خودش..
امروز ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ است و من در یک سوله بزرگ با سقفی بلند نشسته ام. تمام دیوارها ی سوله را تخت زندانیان پر کرده است. جز نزدیک در آهنی بند که روی آن با ماژیک نوشته اند “هیچ کس به یخچال دست نزند” و با فلش به یخچال کوچکی که ۱۱ ماه سال خراب است و متعلق به ۱۸۰ نفر زن زندانی بند است اشاره می کند.انتهای سالن، زیرتنها پنجره که به جای شیشه طلق قهوه ای درآن بکار رفته، نشسته ام و مینویسم. چند روز پیش مادرم گفت که یکی از دوستانم از من خواسته تا برایش از اینجا بنویسم. از آن روز گیج شدم. با خودم راه میرفتم و حرف می زدم، و موضوع نوشتن را عوض می کردم. نمی دانستم از کجای این ۱۷ سال بنویسم. بالاخره می خوام هرچی که به ذهنم میاد بنویسم.
اسمم مریم است. ۱۸ ساله بودم و یک سال از ازدواجم می گذشت که من وهمسرم به جرم نگهداری عتیقه روانه زندان شدیم. همسرم ۵ سال بعد وقتی به مرخصی رفته بود تصادف کرد و مرد. زنی هستم ۳۷ساله! در زندان قرچک ورامین. با پدر و مادری پیر که در اراک زندگی میکنند و فقط سالی یک بار به ملاقاتم می آیند. ملاقاتی به فرصت ۱۵ دقیقه که یک مامور مرد و یک مامور زن دوره ات کرده اند.
روبرویم بچه های گروه نمایش برای اجرای نمایش در روز چهارشنبه سوری تمرین میکنند. نمایش کمدی است، میخواهند بقیه را بخندانند. اما هم بازیگران و هم کسانی که برای دیدن نمایش می آیند میدانند که نمیخندند. اگر هم بخندند شاد نمیشوند. اینجا زمانی شادیم که یکی آزاد شود.البته بعضی وقتها در ظاهر همه ماتم داریم اما در دل میخندیم و آن زمانی است که خدا به زندانی لطف کند وبمیرد! اینجا مرگ یک آرزوست، در گور زنده ماندن، درد است، دردی که با گفتن درک نمی شود. دردی تا عمق وجود، که تا اینجا نباشی درکش نمیکنی. شنیده اید که:
آتش بگیر تا ببینی چه می کشم/ احساس سوختن به تماشا نمی شود
اینجا زندگی عذاب است. لحظهلحظهاش! باور کنید اینجا، مرگ نعمت بزرگی است در تمام این سالهایی که به قرچک آوردنمان به یاد ندارم یکبار یکتکه ۱۰ گرمی گوشت خورده باشیم، یا یک قاشق برنج بدون کافور! نیمرو! یا چای تازهدم! جایی که آب آشامیدنی نیست. مگر بخری آنهم با پول! آخر من که پدر و مادر پیرم بهزور خرج خودشان را میدهند، پول آب از کجا بیاورم؟؟ آبشور بخورم؟ چه بگویم. به خدا جهنم است اینجا. میدانید چهکار میکنم که پول دربیاورم؟ دیپلم تجربی دارم. نمایشنامه مینویسم، مقاله مینویسم، شعر میگویم، نقاشی میکنم، نمایش اجرا میکنم و… بالاخره از اعضای گروه فرهنگی هستم که امتیازم هر روز ۲۰ دقیقه تلفن اضافی دار که آن را میفروشم. هر ۲۰ دقیقه یک کارت تلفن یعنی ۲۰۰۰ تومان. خودم هم هفتهای یکبار به خانوادهام زنگ میزنم. درآمد ماهیانهام میشود ۶۰ هزار تومان. حالا آب بخورم یا غذا؟ چون وضع آب را که گفتم.غذا هم که شام بهجز سهشنبهها که سیبزمینی و تخممرغ میدهند، همیشه میتوانی از تویش انواع حشره پیدا کنی.
اینجا نمازخانه دارد که هرروز ظهر یک روحانی در آن نماز جماعت به پا میکند. اما من هیچوقت نماز نمیخوانم. چون برای وضو گرفتن فقط یکجا داریم. آنهم سرویس بهداشتی است که البته آبخوری، ظرفشویی و دستشویی آنجاست. کف سرویس همیشه چند میلیمتری آب ایستاده که در ساعتهای روز کموزیاد می شود. آب از داخل توالتها و دستشوییها رو زمین میریزد، وقتی وارد آنجا میشوی امکان ندارد که کف پاهایت خیس نشود، چون دمپاییها پاره است مگر دمپایی شخصیها که خانواده بعضی زندانیها برایشان فرستادهاند، پس هر چقدرم وضو بگیری باز نجسه!
همینالان یک دختر ۲۰- ۲۱ ساله از جلوی من رد شد که نمیشناسمش اما میدانم تازه اومده. چون کچل است! اینجا اکثراً کسانی که تازه اومدهاند کچلاند.برای همین شپش روی سرشان لانه میکند ازآنجاییکه هیچ دارویی نیست باید کچل شوند.
سرم را که بلند میکنم سیمین را می بینم که روبرویم نشسته، ۴۳ سال دارد و ۶ تا بچه. از ۱۴ سال پیش در زندان است. به او مرخصی نمیدهند چون امتیازش کم است! چشمانش از گریه دیشب هنوز قرمز و پفکرده است. دیشب حالش خیلی بد بود و با صدای بلند داد میزد و گریه میکرد. میگفت: منم نون سنگک و کره میخوام!!! دیروز که به خاطر به دست آوردن ۲۰ دقیقه تلفن، دفتر مأموران زندان را تمیز میکرده، مأموران سنگک و کره میل میکردند و سیمین بیچاره هم دیده و…
این فقط یکهزارم از حرفها و دردهای زنان زندانی قرچک ورامین است. به نظرتون اینجا حرفی برای گفتن هست که من بگم؟ اینجا فقط درد است و درد… هر ثانیهاش از هزار بار مرگ بدتر است….اینجا برای من یک جهنم است… آنوقت مأمور زندان میگوید: “رنگ مو…”
چطوری میشه بهشون کمک کرد . شماره حسابی یا شماره کارتی ؟ انسان !!!زندگی !!!!
رهبری نظام و “فشار جو عمومی”
مرتضي كاظميان
هفتم تیرماه جاری، آیتالله خامنهای در سخنی قابل تأمل به مسئولان ارشد دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، توصیه کرد که “در برابر عوامل مخدوشکنندهی استقلال قضا ازجمله تهدید، تطمیع، رودربایستی، و فشارِ جو عمومی”، بایستند.
صرفنظر از اینکه رییس قوه قضاییه منصوب رهبر جمهوری اسلامی است و این رکن مهم نظام، بهویژه در حوزهی سیاسی، فاقد استقلال لازم برای بیطرفی در داوری و رعایت انصاف و اعطای حقوق شهروندان بوده است؛ و مستقل از اینکه آنچه رأس هرم نظام سیاسی “تهدید و تطمیع و رودربایستی” توصیف میکند، مقولههایی مرتبط با باندهای قدرت و ابزارهای اعمال فشار آنها بر رأی قضات است؛ زنهار نفر اول رژیم برای ایستادگی قوه قضاییه در برابر “فشار جو عمومی” تأملبرانگیز است. اما مراد ولی مطلقه فقیه از “جو عمومی” چیست؟
///////////////////
باقی مطلب را از اینجا بخوانید:
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/-0876b65b3a.html
جمهوری مداحان
هوشنگ اسدی
تیرماه به نیمه می رود که جمهوری اسلامی رایکی ازمعتقدان قدیمی “نظام مقدس” لقب تازه می دهد: “جمهوری مداحان”و یکی از منتقدینش از “مفاسد بی سابقه در طول تاریخ ایران” می نویسد.
همکاران ما در روز که رویدادهای هفته را دستمایه گزارش های روزانه می کنند،دو پرسش را در میان می گذارند:
– مگه میشه دکل گم بشه؟
رستم قاسمی، وزیر نفت دولت دهم، خبر گمشدن دکل را تاکید می کند و “رد پای فرزند یک مقام سابق به همراه یک دلال نفت” در ماجرا پیدا می شود و همه درطول هفته در پی “۷۸ میلیون دلار برای دکلی که نیست” می گردند و سرانجام درخلیج مکزیک پیدایش می کنند.
پرسش دوم این است:
– هزار میلیارد چند صفر دارد؟
پرونده فسادتازه که چنین پرسشی را سبب شده//////////////////////////
/////////////////
باقی مطلب را از اینچا مطالعه کنید:
http://www.roozonline.com/persian/negahehafteh/negahe-hafteh-view-on-the-week/article/-ad0fbb58f5.html
اگر پرونده دکل را بررسی کنندصدها نفر باید دستگیرکنند شما بگویید میشود شوهر خواهررییس دفتر…را دستگیر کرد
نادانها و دانایان
ابراهيم نبوی
به طرف می گویم: “ملع عام” درست نیست، بنویس “ملاء عام”. فورا می گوید: “یعنی تو می گویی من بیسوادم و احمقم، یعنی تو معتقدی همه مسلمانها بی شعور و بی سوادند.” می گویم: “نه، من فقط می گویم “ملع عام غلط است.” می گوید “چرا شما کفار جاسوس طرفدار سعودی و اسرائیل با ملت ایران مخالفید؟” می گویم: “من اصلا راجع به این چیزها حرف نمی زنم، فقط می گویم ملع عام غلط است، بنویس ملاء عام.” بعد یادش می رود که خودش را مسلمان معرفی کرده، می گوید: “من از هر کسی تخم و ترکه عربهاست متنفرم، چه فرقی می کند ملع عام یا ملاء عام” می گویم: “خوب! اگر از عربی نویسی خوشت نمی آید، برای چی وقتی نمی دانی ملع عام درست است یا ملاء عام در ملاء عام می نویسی ملع عام؟” یعنی حاضریم تمام دنیا را آتش بزنیم ولی یک اشتباه خودمان را اصلاح نکنیم.
به طرف می گویم: “حکومت از یک دولت دزد و فاسد مثل احمدی نژاد حمایت کرد.” می گوید://////////
/////////////////
باقی مطلب را از اینجا مطالعه کنید:
http://www.roozonline.com/persian/tanssatire/tans-satire-article/article/-733f766a10.html
——————————–
مهرداد گرامی
از کپی پیست کردن مطالب دیگران پرهیز کنیم.
لطفاً
سپاس
.
مرسى
تمام سخنان شما را با دقت گوش دادم كاملا شما داريد روش بهلول را سرلوحه قرار داده ايد از نتيجه ان مطمئن نيستم ولى مطمئنم كه در اينده تاريخ ايران شما هم جائى داريد،
موقعیت رهبر
در جناح راست
هم سقوط کرده!
آقای خامنهای در سخنرانی های خود، معمولا سعی می کند از محدوده متعارف مذهبی فراتر رفته و خود را به مقام امام علی برساند و مخالفانش را طلحه و زبیر بنامد. آن هم در شرایطی كه حداقل، نسل انقلاب و بسیاری از روحانیون و مذهبی های درون حاکمیت وی را حتی در آقای خمینی هم نمی دانند چه رسد به امام علی. اگر جز این بود وی این همه تلاش نمی کرد ثابت کند او خط امامی است!
ایشان برای اثبات در خط امام بودن خود و اثبات اينكه همه طرفداران اصلاحات و اکثریت نزدیک به مطلق روحانیون و سیاسیون مذهبی از این خط خارج شده اند اغلب می گوید “ملاك حال افراد است”. امری که اتقاقا بیش از هرکسی شامل حال خود او می شود.
هنوز بخشی از رهبران جنبش سبز و اصلاح طلبان که ما همۀ آنها را در چارچوب “جنبش تغییرات” می دانیم در زندان اند و بخش مهمی از كسانی كه بدستور و یا موافقت وی طی دوران رهبری ایشان از ارگان های نظامی و حکومتی كنار گذاشته شده اند، همگی از نزدیك ترین یاران آیت الله خمینی بوده اند.
آنها كه دور او را احاطه كرده اند، در گذشته چندان در “خط امام” نبودهاند، ولی اكنون و با “ملاك حال” در خطی که ایشان بعنوان خط امام جا زده قرار گرفته اند. فراموش نكرده ایم زمانی كه گروه 99 از مخالفان آیتالله خمینی در مجلس سوم تشكیل شد، آقای خامنهای كه در آن زمان رئیس جمهور بود با افتخار اعلام كرد “این گروه 99، نفر صدمش من هستم”. به دلیل همین سابقه مقام معظم زیاد نمی تواند راجع به پیشینه خط امامی خودش صحبت كند، بویژه اینكه علی خامنه ای یكبار هم در زمان رئيس جمهورى مستقیما از آقای خمینی خطاب قرار گرفت و تا مرز حذف کامل از نظام جمهوری اسلامی عقب رانده شد. ظاهرا او از این نظر نیز كینه نسبت به خمینی و خانواده اش را به دل گرفته است.
قتل احمد خمینی و ویران سازی حسینیه جماران و… بخشی از آتش این کینه است!
ما هم با ایشان موافقیم که ملاک حال افراد است. حال نگاهی بیاندازیم به حال کنونی ایشان که البته حالی است که مربوط به دوران رهبری وی است. آنچه از انقلاب، وضع اقتصادی، سلطه اوباش بر جامعه بنام بسیج، گسترش فرهنگ آریامهری و چاپلوسی قدرت، فاجعه دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، غارت کشور، اختلاس های حکومتی، سقوط تمام ارزش های اخلاقی واجتماعی د رجامعه، اعتیاد گسترده، فحشاء، بی خانمانی و خیابان خوابی، خوابیدن چرخ تولید کشور و…. همه اینها در کارنامه رهبری ایشان ثبت است. بویژه که همه میدانند که وی در کوچکترین مسائل جامعه اعمال نظر می کند. نگاه کنید به سخنرانی ها و نطق های مقامات سه قوه و فرماندهان و امام جمعه ها و…. که همگی مستند به فرمایش ایشان سخن می گویند و عمل می کنند.
اگر آقای خامنهای واقعا معتقد است ملاك حال افراد است، چه اشکالی وجود دارد که ایشان یك رفراندوم درباره “حال” خویش برگزار نمی کند تا معلوم شود مردم، با “ملاك حال”، وی را به رهبری قبول دارند یا نه؟ با چنین رفراندومی دیگر نه نیازی به پر كردن زندانها و شكنجه كردن و اعتراف گرفتن است، نه ماجراجوییهای جهانی و بردن آبروی كشور و به خطر انداختن امنیت ملی در عرصه بینالمللی است. هر كس نداند آقای خامنهای خود خوب میداند “ملاك حال” رهبریاش تا چه اندازه خراب است و در چنان موقعیت ضعیفی قرار گرفته که حتی طرفداران رهبری او در جناج راست که تا حالا سخنان او را فصل الخطاب معرفی می کردند نیز دیگر تره برای این سخنان خرد نمی کنند.
نگاه کنید به سخنرانی های ماه های اخیر وی در حمایت دو پهلو از مذاکرات اتمی و تیم مذاکره کننده و تقابل عملی و خیابانی جناح راست با این سخنان.