یک: نسرین ستوده پیروز شد! آری، نسرین ستوده پیروز شد!
دو: نامادری که می گویم، مباد زنی را در خیال آورید عبوس و تلخ و تُند و از عاطفه تُهی؟ نه نه، بل به این نامادریِ درس نخوانده ی روستایی، از آن زاویه ای بنگرید که به “نان” می نگرید. آنگاه که بوی برکتش، مشامِ دورترین سلول های حسی تان را می رقصاند. که این نامادریِ جامانده و تنها مانده، تنِ تنهایی اش را آنچنان بر سرِ بی کسی اش کوفته، که یأس، و هجومِ هماره ی سپاهیانِ یأس، بقدر سی سال از زندگی اش گریخته و در پیشگاهِ تنهایی اش به زانو در آمده اند. و عجبا که برجِ بلند مادرانه ی این نامادری، آنچنان شیشه گون است که: هیچ دیده نمی شود.
تلاش کردن برای توصیفِ این نامادری، مثل پر زدن با پرهای شکسته ی یک حسرتِ زخمی است. این نامادری، چشمانی دارد به بارندگیِ باران، و دستانی آغشته به عطشِ لبخند، و قلبی به برهنگیِ آسمانِ کبوترانِ بی پرواز. برای دیدنِ این نامادری، باید سفر کنید به عمقِ عِطری که از جنگل های شمال می تراود. این نامادری را باید از لای زرورق سادگی تماشا کرد. آنگاه که سی سال تمام عاشقانه عشق می ورزیده و با آغوش گشوده ای از عینِ عشق، در سال هشتاد و هشت پسر جوانِ شوهرش را، و همین هفته ی گذشته شوهرش را، خود به خاک سپرده. سخن من از این نامادری هنوز هست.
سه: سخنِ دراز دامن و تمام نشدنی دو سه روز پیشِ رهبر در جمع کسانی که به نفر به نفرشان زنگ زده بودند و آنان را به اسم مسئولان نظام به محضر رهبر فرا خوانده بودند، نشان از این دارد که رهبر از اوضاع اسیدیِ کشور سخت بی قرار و معذب است. چه می گویم، به گمانِ من رهبر از درون متلاشی است، و گرفتار کابوس های فرساینده ی شبانه. در آن نشست، که تنها برای تخلیه ی فشارهای درونیِ رهبر بر پا شده بود ، رهبر نرم نرم ریسمانِ سخن را به سمت کابوس های هسته ایِ خودش کشاند و رسماً دروغ گفت و همچنان پرده بر اهداف بمب اتمی اش افکند و از زد و بندهای پس پرده ایِ هسته ای اش هیچ نگفت و به نقش شخصِ خودش در این شکستِ نسل اندر نسلی هیچ نپرداخت و خود را چون همیشه صاحب نظر و مدعی و طلبکار و بی خطا و بی تقصیر ترسیم کرد.
در سخنان پریشان و چند صد باره ی رهبر، مثل همیشه، مردم گله ای گوسفند بع بع گویند که جملگی منگ و هیچ نفهمند و باید به راه شان برد و چون گذشته، هیچ سهمی نیز در ترسیم امروز و آینده شان ندارند و این تنها رهبر است که همه چیز دان است و نظرش حتمی است و اجرا شدنی. دیشب که سخنان رهبر از تلویزیون رهبری پخش می شد، به چهره های آشنا و نا آشنای مسئولانی نگریستم که خمیرگون و بی رگ در برابر رهبر بر زمین چاکری بوسه زده بودند تا رهبر به تناسبِ میزان چاکری و بقدرِ خوش خدمتی و بُز گونگی شان، لقمه ای از اموال بی زبان مردم را پیشِ رویشان پرتاب کند یا در گلویشان بتپاند.
چهار: در غروب روز پایانیِ نمایشگاه، ساعت هشت و نیم که شد، تابلوها را جمع کردیم و بساط نمایشگاه را بر چیدیم. ایستادم و به جای خالیِ تک تکِ تابلوها نگاه کردم. نه از تابلوها خبری بود و نه از چشم ها و ذهن ها و زبان ها و هیاهوی مردمی که هر یک از هر کجا در آن گرمای بعد از ظهر به نمایشگاه آمده بودند. محوطه ی نمایشگاه در یک سکوتِ آزار دهنده فرو شده بود. انگار مردمی که تا نیم ساعت پیش آنجا را پر کرده بودند، چمدانی از لبخندها و زمزمه ها و پچ پچ هایشان را در آنجا جا گذارده و رفته بودند. سکوت، بهت آور بود. درست مثل سکوتِ نشسته بر جای خالیِ رفتگانی که خانه هایشان بر پاست اما خودشان نیستند. و درست مثل سکوتِ خاطره های نابی که پر کشیده اند و کوچیده اند و اکسیری از رسوبات شورانگیز خود را جا نهاده اند تا مگر روزی روزگاری دو باره سر برآورند و جان بگیرند. و این، نشان از احتیاجی دارد که در ما اسیر شدگان پای می کوبد. احتیاج به لبخند و شادمانی و با هم بودن. بارها گفته و نوشته ام که تابلوهای من همه بهانه ای است برای گرد آوری همان لبخندها و شادمانی ها و با هم بودن های پراکنده.
پنج: یکی دو روز به پایان نمایشگاه مانده بود که مردی شصت ساله و لاغر و سپید روی آمد غضبناک. ته دلش آمیخته به مهر بود اما. نامه ای بدستم داد و کمی در نمایشگاه ماند و زود رفت. و پیش از رفتن اصرار کرد که حتماً نامه اش را در خلوت بخوانم. سرِ فرصت نامه اش را خواندم. شش ورقی می شد با خطی خوش. در این شش ورق، تلاش کرده بود جنایت ها و خیانت های رژیم پهلوی را یک به یک شماره کند. از این که من در نوشته ای از رضا شاه تمجید کرده بودم، سخت رنجیده و خواسته بود با آن نوشته ی شش ورقی مرا به باد انتقاد بسپرد و در صورت لزوم به ضربِ شماتت بنوازدم.
در پاسخ به وی می گویم: در نظام آیت اللهیِ من، حتی از کارِ نیکِ آدمهای قاتل و دزد و نابکار نیز قدردانی می شود. دزدان و آدمکشانی که مثلاً به تمیزیِ ظاهرشان بها می دهند. هم لباس تمیز می پوشند و هم به نظافتِ فردیِ خود حساس اند. که یعنی: رفتارِ ناجور یک نفر، محو کننده ی کارهای خوبش نیست. و یا فراوان گفته ام: در نقد یک فرد، هم کارهای خوبش را ببینیم و هم کارهای نادرستش را. که این رویه، به انصاف و درستی نزدیک تر است. بویژه این که من اگر از رضا شاه سخن به تمجید رانده ام، این تمجید در نسبتِ ملایانِ حاکم بر ایران می درخشد که در این سی و هفت سالِ گذشته، آنچه باریدنی بود بر سرِ ایران و ایرانیان باریده اند.
رضا شاه آنقدر کارهای شایسته در کارنامه ی پادشاهی اش دارد که هزار یکش را ملاهای ما در پرونده ی اسلامی شان ندارند. که اگر قطارِ سخن به سمتِ جنایت و خیانت و دزدی و آدمکشی های رضا شاه شیب بگیرد، هزار مطابقش را ملایان در این سی و هفت سال مرتکب شده اند آنهم چه جور. یک قلمش را در هزار هزار کشته و زخمی و ویرانیِ سالهای جنگ بجوییم که در بی خردانه ترین شکل ممکن شروع شد و احمقانه تر هشت سال ادامه یافت. در قلم دیگر، به فضاحت هسته ایِ ملایان بنگریم که نسل های دور و بر نیامده ی ما نیز همچنان زخمی و بدهکار و سرشکسته ی آن اند.
شش: از نامادری پرسیدم: چند سال در خانه ی شوهرت بودی؟ گفت: سی و یک سال. نامادری، فرزندی از خود نداشت اما پسر و دخترِ شوهرش که بودند. نامادری خاک شده بود در این سالهای طولانی پیش پای شوهرش و بچه های شوهرش. تا این که دختر و پسر، در گرمای مطبوعِ مهر این نامادری بزرگ شدند. دختر به سوی زندگی خود رفت و ” کیوان” در تهران به دانشگاه رفت و شد دانشجو.
گذر سالهای شمسی به هشتاد و هشت رسید. کیوان به ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در تهران پیوست و شب و روز به فعالیت پرداخت. بعد که کودتای مجتبی خامنه ای پا گرفت، کیوان را گرفتند و دو هفته ای در زندان نگهش داشتند و عجبا که بعد از دو هفته آزادش کردند. اما کیوان از زندان که بیرون آمد، چیزی در کاسه ی سرش سنگینی می کرد. بی دلیل که به کسی آمپول نمی زنند. کیوان به دوستانش گفته بود بی دلیل به من آمپول می زدند. شاید ده روز نکشید که کیوان چشمانش را از دست داد و مغزش را نیز. جنازه ی کیوان را در میان شیونِ نامادری به روستا بردند. بسیجیان اما سرِ راه را گرفته بودند. با این غیرت مندی که: مزار مسلمین محل دفنِ فتنه گران نیست.
هفت: ساعت شش و نیم صبح همین چهار شنبه ای که گذشت، رفتم به سمت منزل دکتر ملکی. منتظرم بود. با دکتر ملکی و آریا نیک و نعمتی، چهار نفری از تهران بیرون زدیم و رفتیم به سمت رشت و نرسیده به رشت پیچیدیم به سمت لاهیجان و رودسر. باید در رودسر به کلاچای می رفتیم و در کلاچای به روستای بی بالان. نامادری اهل بی بالان بود. کیوان و پدرش نیز. مراسم در مسجد بی بالان شروع می شد از ساعت سه بعد از ظهر. ما اما دو و نیم رسیدیم و رفتیم داخل مسجد و منتظر ماندیم تا یکی از شایسته ترین مجالس فهیمانه را لمس کنیم که کردیم. دوستان کیوان و پدرش، چه مجلس آرایی کردند آن روز در آن مسجد روستایی. پیرمردی که دستگاه های موسیقی را به نیکی می شناخت، چه هوشمندانه و چه با شکوه خواند از خطرهای مسیر عاشقی و استخاره ای که نباید کرد در آن.
مجلس، مجلسِ ترحیم پدرِ کیوان بود. که کیوان را در همان سال هشتاد و هشت از پا در آورده و جنازه اش را به یمنِ مخالفتِ برادران بسیجی، سه روستا آن ورتر به خاک سپرده بودند. پدرِ کیوان، اخراجی آموزش و پرورش بود. بعد از اخراج، به هر کاری دست زد تا خانواده را سر پا نگهدارد. بچه ها بزرگ و بزرگ تر می شدند و بیکاریِ پدر برای آنها عذاب آور بود. همینجا بود که نامادری، احساس می کند باید نان آوری کند. دست بکار می شود و با هر کاری که در مدار شرافتِ یک زن می گنجد، به تأمین مخارج خانواده مدد می رساند.
بعد ها که کیوان را بی سر و صدا می کشند و در برگه ی پزشک قانونی اش می نویسند: علت فوت، تومور مغزی، پدر کیوان از پا در می آید و بیماری اش او را زمین گیر می کند. اکنون نامادری هم باید داغ کیوان را مرور کند و هم بیماری شوهرش را جدی بگیرد. دست شوهر از مال دنیا تهی است و بیماری دارو می خواهد و این دارو خواستن نیز شوخی بردار نیست. نامادری، که اکنون به شوهر داری مشغول است، سه روز هفته را به تهران می آید و در خانه های مردم به نظافت و رفت و روب می پردازد و با پولی که می گیرد، هم برای شوهرش دارو می خرد هم برای سفره ی خانه اش: نان.
هشت: در گورستان کنگاچرک، هم بر مزار کیوان فرو نشستیم و هم بر مزار پدرش نصرت دامن افشان. کیوان، از قربانیان خاموش سال هشتاد و هشت است که هیچ اسمی از وی در هیچ کجا برده نمی شود. گلِ جوانی اش را برای وطنش و برای بر آمدنِ دوستان اصلاح طلب پرپر کرد اما هیچیک از اصلاح طلبان یادی از وی نکردند در این سالهای هراس. مأموران اطلاعات و سپاه ” کیوان دامن افشان” را و دیگرانی چون وی را زندانی کردند و کشتند تا بساط ملایان برقرار بماند و کسی متعرض دزدی های ریز و درشت شان نشود. من نامادری را برای نخست بار در بیرون مسجد روستای بی بالان دیدمش. چهره اش آنقدر آسمانی بود که بشدت زمینی می نمود. ردّ تلخکامی ها را به راحتی می شد در جمال آسمانی اش مشاهده کرد.
همه با هم به سمت روستای کنگاچرک رفتیم. همانجایی که شوهرش و پاره ی تنش کیوان هر دو در گورستانش آرام گرفته اند. نامادری آمد در کنار مزار کیوان ایستاد و سخت گریست و در میان گریستن رو به من و آقای دکتر ملکی کرد و گفت: پدر کیوان خیلی چشم به راه شما بود. و آنگاه که من و دکتر ملکی او را بکناری کشاندیم، آهی کشید و گفت: خیلی تنها شدم. راست می گفت. وی را رشته ای از محبت سر پا نگهداشته بود. اکنون آن رشته گسسته بود. ای من فدای هر چه نامادری از این جنس است.
نه: درختِ پایداریِ خانم نسرین ستوده پس از نه ماه ایستادگی به ثمر نشست. این خبر را از وکلایی شنیدم که عین متن رأی دادگاه را دیده بودند. در این رأی، حکمِ سه سال لغوِ پروانه ی وکالت ایشان، به همین نه ماهی تقلیل پیدا کرده که وی جلوی کانون وکلا به اعتراض ایستاده است. احتمال می دهم خانم ستوده با دریافتِ حکم دادگاه، به اعتراض و اعتصاب خود پایان دهد. روز دوشنبه با آقای دکتر ملکی به دیدار این بانوی فهیم و ستودنی و همسر همراه وی خواهیم رفت و این پیروزی را به خودش و به همسرش، و به جامعه ی مدنیِ مردمان ایران تبریک خواهیم گفت. من به سهم خود از همه ی آنانی که در این نه ماه، خانم ستوده را تنها نگذاردند، حتی از رؤسا و مسئولان کانون وکلا و نگهبانان آنجا که عقلانیت و قانون را بر هر چه بی قانونی است ترجیح دادند، سپاس می گویم. بقول جوونا: چه روزی بشه دوشنبه جلوی کانون وکلا.
محمد نوری زاد
پنجم تیرماه نود و چهار – تهران
ای نامادری مهربونتر از مادر اینو بدون که مریم عذرا و زینب کبری هم بهت حسودی میکنن و هم تحسینت میکنن.
یک اهرم فشار در نزدیکی مرزهای ایران است برای آینده. به عبارت دیگر دولت آمریکا احتمالا بر اساس اینکه آینده روابط با ایران و نیز پرونده مذاکرات ایران و ۵+۱ چگونه پیش می رود درجه فشار منطقه ای داعش بر مرزهای ایران را یا کنترل و سرکوب می کند یا آنها را آزاد می گذارد تا با اعصاب رژیم ایران حسابی بازی کند. یعنی به میزانی که روابط و مذاکرات با ایران به نحو مطلوبی پیش رود داعش مهار می شود و یه میزانی که روابط ایران و آمریکا و نیز توافق های هسته ای دچار مشکل می شود پیشروی و بازی داعش در عراق با سکوت رضایت آمیزی فقط نظاره می شود. بر این اساس می توان پیش بینی کرد که با ترکیب پیچیده ای در آینده، آمریکا اگر نتواند تحولات منطقه خاورمیانه را کنترل کند، حداقل این توانایی را دارد که با مدیریت بسیار حساب شده ای هم لجاجت ایرانی ها را در پرونده هسته ای با رها کردن داعش تلافی کند و هم از سوی دیگر، با درگیری فرسایشی داعش با ایران زمان خریداری کند تا تکلیف رژیم سوریه نیز معلوم شود. به این ترتیب شاید بتوان گفت دوباره ایران در گیر پروژه مهار دو جانبه شده است و ممکن است مجبور شود همه توانایی خود را درمرزهای غربی و جنوبی به کار گیرد. با این تفاوت که نامه نگاری های مکررباراک اوباما ریس جمهور آمریکا به رهبر ایران و مذاکرات مفصل جان کری وزیر خارجه آمریکا به جواد ظریف در جریان پرونده هسته ای، فرصتی مانند و مشابه سفر رابرت مک فارلین به ایران را فراهم آورده است که نباید سبک سرانه از کنار آن گذشت. در چنین شرایط حساس ملی و خطرناک منطقه ای، مخالفان توافق هسته ای و تنش زدایی خارجی ــ حتی اگر خطوط مشکوکی مانند روزنامه کیهان نداشته باشند ــ دقیقا دارند همان پروژه انتهاری راه قدس از کربلا زمان جنگ را پیگیری می کنند. یعنی همان سیاستی که بعد از ۲۵ سال، هنوز مردم ایران دارند با تشیع گروههای ۱۷۵ نفری شهدای جنگ تاوان ندانم کاری های بزرگ و خطاهای نظامی آنان را می پردازند.
ميگم خوشم ازت مياد كه ميون اين هير و وير، همون روحيه كاسبكاري رو كه قبلا داشتي، حفظ كردي. دمت گرم ممد جون!
راستي، شناختي؟!
بدون ذرهای تردید معلومم شد، این جناب سید رضی، رندی است از مریدان پیر خرابات، که نیک نقش میزند.
یاد این بیت افتادم همینطوری بیربط، شما هم همینطوری به روال تفأل بخوانید و بگذرید:
چه جای شُکر و شکایت ز نقش نیک و بد است / چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند
به دوستانی که در صفحهٔ پیش برایم یادداشت گذاشتهاند
کاوه گرامی
گمان کنم یادداشت کورس گرانقدر بسیار بیش از آنکه من بتوانم، پاسخگو بود. سخنان شما را دوست میدارم چون برخلاف رویهٔ غالب و درست برخلاف ادعای شما! بسیار ادبی و فاخر است و من از دوباره و دوباره بازخواندن آن نیز بسیار لذت بردم.
دراینجا من از قول خودم مینویسم: اگر کسی بتواند سوژهٔ خود بنیاد دکارتی یا مفهوم پیشینی بودن زمان و مکان و علیت کانت را به زبانی سادهتر بنویسد، خود من دستش را خواهم بوسید. من علیرغم تفنن زیاد در فلسفه ، یک آدم غیرمتخصص و کمسوادم به عبارت بهتر همان متفنن. با اینهمه بگذارید همچنان با شما مخالف باشم در ایرادی که به نویسندهٔ “ریشهها” گرفتهاید. اگر میگفتید “جناب کورس وبلاگ مجانی که هست در وردپرس و بلاگسپات، برو و یک وبلاگ تخصصی با خوانندگان ویژه تاسیس کن. اینجا مکانی عامتر و البته در حول و حوش سیاست روز است”. چه بسا اختلافی نداشتیم. اما، درآنصورت من و شما هم چه بسا از وجودش آگاه نمیشدیم. پس این قالب (وبلاگ نوریزاد) خدمتی به آن محتوا (ریشهها) نیز کردهاست. کمینه وظیفهٔ من و شما به عنوان کسانی که پی به ارزش “مر این قیمتی لفظ درّ دری” بردهایم، معرفی آن به اهلش است، تا هرچه بیشتر از وهنی که به این سیلان اندیشه میرود بکاهیم.
جنابان البرز و رهگذر هردو عزیز
آنچه مد نظر من است را مزدک و علی1 عزیز بسیار فاخر و شیوا گفتند. اگر پاسخ مزدک گرامی به خویش (در صفحهٔ گذشته) را زودتر می دیدم بالا آن یادداشت را نمی گذاشتم تا به نان قرض دادن تعبیر نشود. همهٔ حرف من جدا کردن تاریخ واقعی (و بقول علی1 عزیز، تاریخ ممکنات) از کرامات و اعجاز است.
برای مثال کمتر کسی است که پدر خویش را دوست نداشته و زحمات او را قدرنداند، اما اگر این قدردانی بدل به پرستش شود آنگاه است که “تاریخ پدر شناسی” به “سیر کرامات و اعجاز پدر” بدل خواهد شد. دیگر آن سیلی که پدر به گوش مادر یا پسر به ناروا نواخته، یا به اجبار خواهر را به شوهر داده و امروز آن خواهر با دو بچه سرگردان است، و همچنین خطاهای دیگر یا سانسور (انکار) میشود یا برایش دلایل فوق بشری میتراشیم. حالا شنونده دو راه دارد یا به مناسک پرستش این پدر روی بیاورد، یا با شنیدن اینکه: “هر سیلی که پدر بر گوش مادر نواخت حکمتی داشته” پیش خود خواهد گفت “مرتیکه قلدر حتما روانی بوده!” آن وقت دیگر این حقیقت را که همین آدم پنجاه سال تمام بیرون از خانه چیزی نخورده مگر از آن برای خانوادهاش آوردهباشد را دروغ خواهد پنداشت.
هیچ کس، هیچ انسانی کامل نیست. همه بحث همین است. نه خمینی دجال و شیطان کاملی است، نه خامنهای؛ و نه پادشاهان پهلوی و یا قاجار؛ ضمنا هیچکدام فرشته هم نیستند. تاریخ باید “انسان” بودن یا “ناکامل بودن” را روایت کند. روایتی که با نظر کردهبودن و برگزیده بودن و شناسایی عارف نظرکرده آغاز شود، برای شخص من از همان آغاز تمام می شود. آن وقت دیگر نخواهیم دانست آیا پاره کردن قرارداد دارسی -علی رغم نیتش- سود بوده یا ضرر؟ نزدیکی بیش از حدش به آلمان خطایی سیاسی بود یا قماری که احتمال پیروزی هم داشت؟ در انگلیسی بودن کودتای 1299 طبق همهٔ منابع تاریخی هیچ شکی نیست. از کجا و چگونه این مرد بزرگ راه خویش را از راه انگلیس جدا کرده؟ چرا انگلیس که مالک اصلی خوزستان و شیخ خزعل بود، پشتیبانیاش را ازیشان دریغ کرد؟ آیا رضاشاه معاملهای به نفع یکپارچگی کشور کرد؟ آیا نبوغ سیاسی داشت؟ … به اینها میگویند تاریخ، تاریخ معقول و ممکن.
صد البته و بدون خواندن حتی یک کتاب تاریخی میشود ارجحیت 16 سال سلطنت رضا شاه به 37 سال حکومت جمهوری اسلامی را تشخیص داد. اما اگر رضاشاه را به یک بت فروکاهیم نه تنها هرگز نخواهیم توانست ازین چرخه خارج شویم، بلکه انسانی را در حد یک بت، یک ابرقهرمان، یک سوپرمن یا بتمن کارتونی فروخواهیم کشید.
من انسان را ارج مینهم نه بت را و نه معصوم را. انسانی که جایز و بلکه ممکنالخطاست، و با این همه میتواند بیش از خطا، خدمت بکند.
سخن به درازا کشید از علی1 عزیز هم بخاطر یادداشت -چون همیشه- ژرفش سپاسگزارم.
یک نظریه وجود داره که با ارقام و اعداد ثابت می کند آخوند و مرجعیت در جامعه کشور ایران در اقلیت فردی اجتماعی قرار داشته و دارد.
حال سوال این است که این قبیله کوچک چرا باید به اکثریت مردم ایران حکومت کنند ؟
اگر به گزیده ادعاهای اینها دقت کنیم متوجه می شویم که اکثریت مردم حق انتخابی بجز چیزی که آخوندهای حاکم در سبد شان می نهند ء ندارند!
و مردم در صورت سرپیچی از اوامر آخوندها مورد جزا و جرائم دهشتناک خواهند شد.
آخوندهای حاکم نزدیک به ۴ دهه همه آبرو سرمایه و علم فقهی و سرمایه چند نسل از مردم ایران را با ابزار و وسایل مترقی و کتاب مقدس قرآن و شلاق و طناب دار و زندان و مصادره فرهنگ و اموال کشور به خراج و حراج گذاردند تا به خواسته خود برسند.
دیروز و امروز اکثریت مردم ایران ظاهر و باطن در جامعه کشور از عقاید آخوند ها که لقب آرمان های نظام نامیده شد ء فاصله ای چند صد هزار کیلومتری گرفته اند. و بدنبال انتخاب آزاد بوده و هستند.
بنا به این حقیقتء از دیروز زمان تا امروز همه آخوندهای حاکم از برگزاری نظرسنجی عمومی معتبر خودداری و سکوت کرده اند. دلایل پر واضح از شکست سنگین این قبیله اقلیت عقیدتی ء پرده بر خواهد داشت.
و آخوند حاکم واقف به این شکست ء با آوردن بهانه های پوچ از نگاه مردم ایران ء زبان به فریب گشوده است.
فرماندار و رهبر این ناهماهنگی که نظام جمهوری اسلامی نامیده شده حتی به مردم کشور ایران اجازه مشارکت آزاد برای تعیین افراد عادل و بیطرف برای قوه قضاییه نداده و نمیدهد.
تا به امروز میرسیم که مردکی با نام محسنی اژه ای خود و اربابش را مدعی العموم مردم بشاناساند و از استقلال قوه قضاییه که درو دست به جیب اموال کشور برده ء حرفها کند.
اعتبار که از دست برفت آبرو نماند . آبرو که بریخت مرد (انسان) میخواهد که بدرستی پایه های سالم قوی را بسازاند .
به نامردی شاید به دورانی صفا برقرار باشد. چو بگذشت زمان آنگاه دودمان بر باد است.
ادامه مباحث اثبات خداوند
اگر بر فرض محال خدا نباشد چه کسی عهده دار بهشت و جهنم و متولی اداره انها و رسیدگی به حساب و کتاب هر کس است؟
این سوالی است که منکرین خدا تا این لحظه از پاسخ ان عاجز بوده اند. البته ممکن است بعضی ها بگویند متولی بهشت و جهنم و حساب و کتاب ان دنیا را تعدادی از اولین مردگان عهده دار شده اند . که من از این گروه میپرسم فرض کنیم اینطور باشد که شما میگویید ولی بفرمایید خود بهشت و جهنم را چه کسی ساخت؟ ایا انها را نیز مردگان اولیه ساختند؟ میبینید که با چه استدلال ساده و در عین حال محکمی براحتی میتوان منکرین خداوند را محکوم کرد. مابقی دلایل را بعدا خدمت شما بزرگواران حق باور تقدیم خواهم نمود..
در اینجا جا دارد از تمام کسانی که با گذاشتن پیام ذیل نوشته های من ابراز تشکر و علاقه به این مباحث را میکنند تشکر کنم . این ابراز علاقه های شما سسب پشتگرمی من خواهد بود و نیز سبب رضایت خداوند و ملحوظ نمودن ثواب ان در کارنامه تک تک شما بزرگواران حق باور.
جناب سید رضی سلامن علیکممممم مستدعیست به دو سوال اینجانب پاسخ گویید یکومن.اینکه ایا نسبتی فی مابین جنابعالی وان سید رضی معروف رضی الله انه وجود دارد ثانیمن به قول یکی از دوستان سینه سوخته که من باب تفریح روزی دو سه مثقال تریاک روی وافور میگذارد چی چی میزنی که انقد حالت باحاله|؟ لطف نمایید به ما هم معرفی نمایید تا ما بندگان سراپا تقصیر نیز بر بدن زده وهماره دعا گوی ان عارف نامی باشیم .پیشاپیش از بذل توجه وعنایت جنابتان سپاسگذارم
دوستان گرامی
من متوجه موضوعی در این سایت شدم که به گمانم کسی تاکنون به ان توجه نکرده به این قرار که:
شما ارا ذیل نوشته ها را ببینید مثلا نوشته های من در حالیکه حدود 20 رای گرفته ولی یک یا دو ستاره به ان تعلق گرفته ولی نوشته بعضی دوستان با یک یا دو رای تمام 5 ستاره را حایز شده که به نظر من این قدری بی انصافی و تبعیض میباشد و من از متولی امر ستاره های سایت خواهش میکنم تبعیض را کنار گذاشته و ستاره های هر نظر را متناسب با تعداد ارا ان نظر ملحوظ فرمایند.
جناب سید رضی گرامی ؛ هرگاه خواستید مطلبی بنویسید لطف بفرمایید و سطح دانش خوانندگانتان را در نظر بگیریذ و صحبت کنید .افرادی که در این سایت ارزشمند مطلب می نویسند و می خوانند عموما در سطوح بالاتر از کارشناسی هستند.یک نگاهی به نوشته ی خودتان بیندازید و آن را با نوشته های کورس گرامی و علی 1 مقایسه کنید بعد سخن از کشف بزرگ خویش داشته باشید.وقتی نوشتارتان را می خوانم متحیر می شوم که چطور آقای نوریزاد مانع انتشار نوشتارتان نشده اند ! بنده کامنتی برای شما نوشتم که احتمالا یا بدست آقای نوریزاد نرسیده و یا صلاح ندیدند منتشر کنند که در هر صورت اختیار دار هستند.اما شما و دیگرانی همانند حضرتعالی زحمت بکشید این مکان را برای افرادی که تریبونی برای رساندن صدایشان به مردم ندارند استفاده کنند والا که تمام شبکه های صدا و سیما شبانه روز زحمت می کشند و حرفهای شمایان را تکرار می کنند در مدارس هم معلمان دینی و پرورشی دارند جهاد می فرمایند.البته ناگفته نماند که ازنوشتارتان بوی طنز نیز به مشام می رسد اما واقعا به هیچ طنزی شبیه نیست .
حضرت شیخ الشیوخ ، عالم بزرگ اسلام و جهان و عالم بزرگ تشیع ایران و جهان ، فقیه عالیقدر مطلقه ، عالم ربانی جلیل القدر، مقام شامخ عظمای ولایت ، آیت الله العظمی امام نوری زاد دامت افاضاة و دامت برکاة و دامت تحیاة – السلام علیکم ، این قتل انسان های آزاده در آشکار و نهان ، مصائب و رنج ها ، ضرب و شتم ها ، شکنجه و زندانی کردن های از نوع کمونیستی آن و … که بدست برادران ! سپاه و سرویس های اطلاعاتی در کشور ایران که با اعتقاد و شعار” تشیع ناب ” اتفاق می افتد و کلیه مصیبت دیدگان وقایع و آن حضرت آیت الله از آنها آگاهید ( دیگر آیت الله های ما که سالیانی است که یا خواب هستند و یا خود را به خواب زده اند و میزنند که از این جنایت ها اطلاع نداشته باشند تا بر آنها “عسر و حرجی ” نباشد ) و آگاهیم و همواره در نوشته هایتان از آن جنایت ها نام می برید ، غالبا” در کشور های دیگر غیر اسلامی که ” تشیع ناب ” ندارند ، توسط سرویس های اطلاعاتی اتفاق می افتد . حال سئوال شرعی و قانونی و جامعه شناسی این حقیر از آن عالم بزرگوار و مجتهد زمانه آن است که با توجه به یکسان بودن روش ها و جنایتات و عملکرد سرویس های اطلاعاتی در کشور ما و دیگر کشورها ، چنانچه پسوند ” اسلامی ” را از تعریف نظام کشور برداریم ، مشکلات کنونی کشور ما که از نظر آن آیت الله ، مغایر با دستورات اسلام ، قرآن ، تشیع ، حضرت علی و نهج البلاغه است ، حل شده و دیگر قرآن کریم و اسلام راستین پیامبر اکرم و مسلمانی در سرزمین ما خدشه دار نخواهد بود ؟
. با سلام ، در احوالات این روز های آقای خامنه ای در زمینه هسته ای، همین کافی است. که طفلک در بد جور برزخی گرفتار شده است . نه شهامت آن را دارد که پا پس بکشد ، و نه دل پر آشوبش اجازه پیش روی می دهد ، برای او حفظ نظام اوجب واجبات است چرا که تنها در صورت تداوم نظام است که او و بیتش قادر به ادامه حکومت و زندگیست ، اما من یک راه سوم را هم به ایشان پیشنهاد می کنم . مگر نه اینکه به قول خودش محمد رضا ملعون ،این همه آدم را شکنجه کرد و کشت ، پس چرا پس از گذشت ۳۷ سال به نیکی از او یاد میشود ؟ پاسخ این است که او شرافتمندانه و با شهامت دندان طمع کشید و رفت . پیشنهاد من به رهبر این است که تا دیر نشده پناهنده یکی از کشور های غربی یا شرقی شود . من به او قول می دهم که مردم به زودی همه چیز رو فراموش می کنند ، در روانشناسی بحثی هست در زمینه فراموشی سرکوبی ، یعنی اینکه مردم عاقل به جبر و انتخاب خودشان سعی می کنند که چیز های بد را فراموش کنند و گرنه از پا در می آیند .و این فراموشی برای رهبر شاید زمینه ای شود که در آینده از او هم به نیکی یاد شود . انتخاب با اوست آنچه بر گذشته گان رفته است بر او نیز می گذرد و راه فراری نیست.
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : جناب نوریزادظاهرا اززمان تشکیل نمابشگاه و هم زمانی ماه رمضان برادران حوزوی به لاک خود فرو رفته اند و شاهد افاضات روشنگرانه آنان نیستیم . باری همکار مسنی دارم که داستانی برایم تعریف کرد و بد ندیدم اینجا آن را ذکر کنم میگویند در ایام قدیم متولی گردن کلفت یک امام زاده به غلامش فرمان داد با الاغ به دهات اطراف برای کاری مراجعه کند که ازشانس بد الاغ پایش در نزدیک یک آبادی میلغزد و و به دره افتاده و سقط میشود و آن غلام هاج و واج از اینکه اگر به نزد صاحبش باز گردد چه جوابی به او بدهد و چه عقوبتی در انتظارش خواهد بود ؟ وهمین طور که به فکر فرو رفته بود به ذهنش رسید که الاغ را چال کند تا کسی خبر دار نشود و پس ازفراغت یک سنگ هم بر روی گور آن الاغ گذاشت و همانجا خوابش برد ! پس ازبیداری متوجه شد که در زمان خواب رهگذران چند سکه اطراف آن گور الاغ کذایی ریخته اند و با خود اندیشید چرا به نزد صاحبم باز گشت کنم و عقوبت شوم همانجا ماند و شد متولی گور الاغ ! و به مردم اظهار میکرد که این گور را در خواب به وی الهام کرده اندونشانی داده اند که امام زاده است و وی را به نگهبانی آن گمارده اند و با پولهای باد آورده رهگذران قبه و بارگاهی درست کرد و مقامی یافت ودیگر هیچ گاه به نزد اربابش بازنگشت . اما بشنوید ازصاحب آن غلام که پس ازچندی ازباز گشت غلام و الاغ نا امید شد و فکر کرد که غلام فرار کرده ! از اطرافیان خود شنید که در چند آبادی دور تر یک امام زاده صاحب کراماتی پیدا شده و خیلی طرفدار پیدا کرده و خیلیها را شفا داده ! با خود گفت من هم به آن امام زاده بروم و که هم سفری کرده باشم و هم زیارتی ! و پس ازاینکه به آن امام زاده کذایی رفت با غلام اسبق خود رو برو شد و دم ودستگاه وی به نزد او رفت و خواست که اعنراض کند که غلام اسبق و متولی فعلی به او هشدار داد اگر اعتراض کنی فورا اعلام میکنم که به امام زاده توهین کردی و فرمان قتلت را صادر میکنم ودیگر خونت پای خودت ! باری ارباب بی چاره ازوی به آهستگی ماجرا را پرسید و غلام شرح ما وقع را به وی گفت ! که در مقام پاسخ ارباب به غلام گفت خوب کاری کردی ولی ازتو چه پنهان آن امام زاده من هم الاغ ارباب سابقم بود و من هم وضع مشابه تو را داشتم
با سلام و درودهاي گرم
زندانيان محكوم به اعدام قزلحصار: انتظار مرگ رعب آور است ، نجاتمان دهيد !
استمداد نامه 54 زنداني محكوم به اعدام در زندان قزلحصار به مردم ايران و جهان.
http://radio-neda.blogspot.com/2015/06/blog-post_28.html
حاکمی کشوری را اشغال کرد به وزیر خود گفت قوانینی تنظیم کن تا دهن این ملتو سرویس کنیم !
فردای آن روز وزیر نزد حاکم آمد و قوانین را خواند…
۱. مالیات ۳ برابر فعلی
۲. حقوق ربع عرف بقیه کشورها
۳. حاکم صاحب جان و مال همه مردم است
۴. صدا دادن ممنوع
حاکم گفت : بند چهارم چه معنی دارد ؟! وزیر : بند چهارم سوپاپ اطمینان است ، بعدا متوجه معنی آن خواهید شد
جارچیان قوانین را اعلام کردند ملت گفتند این که جان و مال ما از آن حاکم باشد توجیه دارد چون ایشان صاحب قدرت است ؛ ولی یعنی چه نتوانیم صدا بدهیم !؟
مردم برای اینکه از امر حاکم نافرمانی کرده باشند در کوچه و پسکوچه صدا می ددند ، جلسات شبانه صدا دهی برگزار میکردند و هر گاه صدا می دادند احساس میکردند که کاری سیاسی انجام میدهند ! ماموران هم مدام در حال دستگیری صدا ده ها بودند و گاهی به مکان های عمومی یورش میبردند و صدا ده ها را دستگیر میکردند…!
روزی حاکم به وزیر گفت الان معنی سوپاپ اطمینانی که گفتی را میفهمم ! چون باعث شده که هیچکس به ۳ قانون اول توجهی نکند ! جناب نوری زاد سانسور نکنید لطفآ . اصلاح شد . این داستان تمام واقعیت وضعیت فعلی ایران است . هر چند ادب در آن رعایت نشده است ،که پیشا پیش عذر خواهی می کنم.
خوش خبر باش ای نسیم شمال
که بما میرسد زمان وصال
حق مطلبو ادا کردی دست درد نکنه داشم. اگه گفتی این تک بیت رو کجا دیدم.
سلام . بار دوم است با شما مکاتبه دارم. از روز اول انتخاب این مرد به رهبری ، مخالفشان بوده ام و به طرفدارانش این نکته را گفته ام. دردوران دبیرستان (سال 67) این روزها را پیش بینی می کردیم. بچه ها ما را مسخره می کردند ولی ما می دانستیم اینچنین خواهد شد. متاسفانه همفکران من با مهاجرت گروهی از کشور مخالفت کردند و من هم به پای آنها در این زندان (کشور ایران ) ماندم و اکنون شاهد پشیمانی دوستان هستم. اکنون به عنوان معلم تدریس میکنم و اوقات آزاده خود را با کارهای متفرقه مدارس و پیک موتوری و . . . می گذرانم و درآمد کسب می کنم. ولی به نظر می آید فشارهای حکومت به معلمان تمامی ندارد. سوال من از شما این است که اگر حکومت روزی مرا به خاطر حرفهایم دستگیر کند ( مانند فشاری که در سال 88 به من وارد کرد ) ، من چگونه و از چه کانالی می توانم صدای خود را به بیرون برسانم.از این می ترسم که نتوانم صدای خود را به خارج از ایران برسانم. آیا راهی هست که بتوان علیه این حالت پیش دستی کرد ؟
——————————
سلام دوست گرامی
شما اگر در بیرون زندان خانواده و همراه و دوست پای کاری نداشته باشید،
و یا بعدها در خود زندان نیز نتوانید کانالهای این کار را کشف کنید و با
فعالانی که صدای زندانیان را به مجامع داخلی و خارجی می رسانند پیوند
بخورید صدایتان به هیچ کجا نخواهد رسید. مگر این که اعتصاب غذا بکنید و از
این راه سر و صدایی راه بیندازید
خلاصه این که در بیرون باید دوستان یاعزیزان پای کار داشته باشید
آقاي نوريزاد سلام بر شما
من مريم هاشمي هستم واز كانون نه به زندان ـ نه به اعدام از لندن با شما ارتباط مي گيرم. هدف من از اين ارتباط اين است كه شما بيشتر از خودتان بگوييد چرا كه چه در فضاي مجازي و چه بصورت پراكنده افراد صحبتهايي راجع به شما و سوابق كاري شما در وزارت اطلاعات مي كنند كه ابهام برانگيز است.براي ادامه ارتباط با شما نياز دارم كه بيشتر بدانم و ابهاماتي كه هست برايم برطرف گردد.
از آنجا كه در حال حاضر شما به عنوان يك فعال مدني در تجمعات مقابل كانون وكلا با خانم ستوده و آقاي دكتر ملكي شركت داريد من هميشه عكسها و خبرهاي مربوط به فعاليتهاي شما مقابل كانون وكلا و همراه با خانم ستوده را دنبال مي كنم.
خوشحالم ميشم كه روشنگري كنيد و پاسخ من را بدهيد. لطفا پاسخ را به همين ايميلم ارسال كنيد. من معمولا شبها ساعت 30/11 بوقت ايران روي خط هستم و ميتوانم با چت و يا اسكايپ با شما صحبت كنم. سلامهاي گرم من و دوستانم را از كانون نه به زندان ـ نه به اعدام به بانو ستوده و به خانواده هاي گرامي جانباختگان و همچنين مادر گوهر عشقي كه بسيار عزيز هستند برسانيد.
سپاسگزار شما
مريم هاشمي
هفتم تير ماه 1394
من شناخت کاملی از رضاشاه و اوضاع درون و برون ایران در دوران پادشاهی او ندارم و جز کلیاتی، اطلاعاتم برای تجلیل یا تخطئۀ یکنَفَسِ او ناکافیست. اما اوضاع نابسامان زمانۀ خودم را خوب درک می کنم، کاستی هایش را با همۀ وجود لمس کرده ام، برای آینده و آیندگان نگرانم، و اطمینان دارم پیمودن راه دراز و دشوار به سوی اصلاح امور، نقد منصفانه و نه مغرضانۀ همۀ شخصیت های تأثیرگذار در سرنوشت این ملت را می طلبد، و نخستین گام برای نقد، زدودن تدریجی دو تابوی رایج است: یک، کنار زدن هاله ای از تقدس بدور انسانهای زمینی که آنها را (سهواً یا عمداً اما به غلط)، آسمانی و بری از خطا دانسته ایم، و دو، ستودن خدمات آنهایی که اگرچه کمترین جرمشان موروثی کردن حکومتی تمامیت خواه و سرکوبگر بود، اما منشأ خدماتی هم برای این سرزمین بوده اند.
وقتی این تابوها شکسته شدند، می توان این دو را در نسبت با هم، یا جداگانه با طرح پرسش هایی نقد کرد. نخستین معیار قیاس می تواند این باشد که: کدامیک ایران را بیشتر دوست داشتند و آنچه کردند به قصد آبادانی ایران و سرفرازی ایرانی بوده است. از آنجا که آقای نوری زاد بر نسبی بودن و مقایسه ای بودن گفتارشان تأکید ورزیده اند، می گویم منِ ایرانی که افق روشنی برای برپایی مردمسالاری در آیندۀ نزدیک نمی بینم، بناچار به مقایسۀ آنچه «بود» و آنچه «هست» (و نه آنچه «باید باشد») پرداخته می پرسم اگر مَنِشِ رضاشاهی بر ایران تداوم می یافت، آیا «برآیندِ» ایرانِ امروز واپسگراتر بود، یا (نسبتاً) پیشروتر، آیا آدم های کمتری جوانمرگ و خانه خراب و آوارۀ غربت شده بودند یا بیشتر. آیا شمار بیشتری از زنان و دخترکان کم سال به تجارت ناگزیر شرافت و پول می پرداختند یا کمتر. آیا ایران در گرداب خشکسالی گرفتار آمده بود یا نه. آیا قبای دین به شائبۀ ریا آلوده تر بود یا مبرّاتر. دروغگو تر بودیم یا راستگوتر. اخلاقگراتر یا خودخواه تر. فکر و روان سالم تری داشتیم یا بیمارتر. و البته بالعکس، اگر روحانیت در زمانِ و به جایِ رضاخان فرمان می راند، آیا قدمی برای ریل گذاری در جهت همسویی با پیشرفت جامعه جهانی برداشته می شد؟ آیا امروز دانشگاه تهران دایر بود؟ جامعۀ مصیبت زدۀ امروز به نقد منصفانۀ تاریخ گذشته برای آسیب شناسی اشتباهات، و در عین حال تجلیل و ترویج درستی ها، و در یک کلام، عبرت آموزی نیازمند است، و این ممکن نمی شود مگر با بالا بردن قدرت تحمل در قبال طرح برخی تابوهایی که دیر یا زود شکسته می شوند.
بدیهی است بیان اینکه فردی کم سواد، دیکتاتور و تحمیل شده چون رضاخان، آنقدر ایران را دوست داشت که برای ارتقایش بکوشد، هرگز از مجرمیت او در سرکوبها و سد کردن راه ایران به سوی یک جامعۀ مردمسالار کم نمی کند، اما کمترین اثرش تلنگری است بر آنانی که خود، بر مردم فلاکت باریده و خوان نعمتی مفت برای روسیه و چین گسترانیده اند، اما اجازۀ اندک تغییری در زاویۀ نگاه و برشمردن خدمات آنانی را که –در عین سرکوبگری و قلدرمنشی های جاهلانه– سنگ بناهای اولیه مدرن کردن ایران را پایه ریزی کردند نمی دهند. در عین حال، برشمردن منصفانۀ خدماتِ گذشتگانِ مغضوبی که همزمان با کوفتن بر میخ استحکام دیکتاتوری و سرکوب و ارعاب، کلنگی هم برای آبادانی ایران بر زمین زدند و آجرهای پیشرفت را روی هم چیدند، مدلهایی پیش روی امروزی ها قرار می دهد تا زاویۀ خود را با آن بسنجند.
یک: مدل «رضاشاهی» که عبارت است از «پیشرفتِ همراه با سرکوب و هراس افکنی و دشنه»
دو: مدل «ایده آل»، مشتمل بر «پیشرفتِ همراه با آزادی و کرامت انسانی در جامعه ای مردم سالار»
سه: مدل «حقارت آمیز» مبتنی بر «عدم پیشرفت (سکون و از پول نفت خوردن) همراه با سرکوب و دشنه»
چهار: مدل «دوزخی» مبتنی بر «رکود، تورم، اختلاس نو به نو، سرکوب، دشنه…»
شاید بد نباشد یک بار هم با این دید، پُست “مردی به اسم رضا شاه” را بخوانیم که انگار، از منظر و در بطن جامعه ای گرفتار مدلِ «دوزخی»، روزنه ای مغفول در عملکرد رضاشاه دیده و کلیّت آن را ترجیح داده. راستی، چه کسی می تواند ادعا کند که خسارت های وارد شده از سوی رضاشاه به این سرزمین، بیش از چیزی است که در هشت سال توسط «حلقۀ علم و صنعت» (اصطلاحی که در روزنامۀ شرق دیدم) بر کشور تحمیل شد؟ مقایسۀ این دو البته که قیاس مع الفارق است چه اینکه محمود احمدی نژاد و یارانش هرگز فرمان مستقیم به حذف کسی ندادند، و نه تنها هرگز مستقیم دست در جیب هیچ ایرانی نکردند، که ماهیانه پولی نیز به حسابشان ریختند. و نه تنها سقف هیچ خانه ای را مستقیم بر سر خانواده ای خراب نکردند، که هزار هزار مسکن مهر ساختند. ولی آیا می شود منکر نقش غیرمستقیم آنها در خانه خرابی و آوارگی، و در گسترش فقر و بیکاری، و به تبع آن فساد و فحشا و اعتیاد و تجاوز شد؟ من همینجا به ضرس قاطع می گویم که شخص محمود احمدی نژاد و همۀ حامیان دیروز و امروزش در جفایی که بر آن دخترک 11 سالۀ قربانیِ تجاوز رفت مسئول و مستحقّ محاکمه هستند. جنایتی که آلودگی اش با آب همۀ دریاهای عالم هم پاک نمی شود و خیانت سکوت در برابر آن آنقدر شنیع هست که به همۀ خیانت های رفته توسط پهلوی ها پهلو بزند. و چرا باید از ستودن خدمات رضاشاهی که قطعاً سرکوبگر و دیکتاتور هم بود برآشفت، اما به خیانت در امانت های جاری و متداولی که اثرات مستقیم و غیرمستقیم شان بر زندگی تک تک ایرانیانِ امروز و نسل های برنیامده اظهر من الشمس است خو کرد یا حداکثر، نقدی آرام بر آنها نوشت؟ همانطور که باب نقد دوران محمود احمدی نژاد همچنان باز است، و نه تنها تلاش اطرافیان او برای تطهیر عملکردش تابو تلقی نمی شود که کسی با زمزمۀ بازگشت او به قدرت و تکرار فجایع گریبان چاک نمی کند ، باید صدای آنها که حرفی تازه برای نقد گذشته های دورتر را دارند هم شنید. تاریخ را نمی توان پاک کرد اگر مطابق میل ما نیست. شقاوت ها و خدمات را باید با هم دید و نقد کرد و قضاوت را به مخاطب سپرد که این به انصاف نزدیک تر است.
مگه برادران میزارن امشب سر به بالین بگذارم؟
پاسخ رهبر انقلاب به 9پرسش درباره مفاسد اقتصادی (در سایت فرارو)، همون حرفهای تکراری، درخت سبز است و آسمان آبی و من از همه رهبران دنیا بهتر.
ولکن:
ای رهبر، تو توی این ۳۷-۳۸ سال ///////// بودی؟
بعد ۳۰۰ سال جیم اسلامی باعث و بانی جنگ شیه و سنی شده است. تبریک و تهنیت به همه دست اندرکاران جیم اسلامی.
قربون زبون فارسی و ضرب المثل های این زبون. حتما شنیدن که میگن قسم حضرت عباست رو باور کنم یا دمب خروس رو. حالا این رو بخونین:
حاج حسن در همایش گرامیداشت هفته قوه قضائیه اظهار داشت که در قضاوت ایران تفاوتی بین شیعه، سنی، مسلمان و مسیحی نیست.
شیاد! ادای حقوق دانی هم واسمون در میآره. به باغ وحش ///// شهر خوش آمدید!
حاج حسن: خواستار روشن شدن تعریف جرم سیاسی و جرم امنیتی در ایران شده و در مورد ارائه و تصویب لایحه جرم سیاسی در دوره ریاست جمهوریاش ابراز امیدواری کرده است.
به این میگن شیره سر ملت مالیدن. جرم سیاسی /امنیتی به هیچ عنوان معنی نداره خودشم میدونه، ناقابل این یکی که قرار بود حقوق دان باشه، زکی!
این یکی هم مشغوله فیلم بازی کردنه، داره نقش خودش رو در باغ وحش مخفی خمینیشهر بازی میکنه. والا نمیگفت:۱- “در مورد ارائه”-۲- “تصویب لایحه”-۳- “جرم امنیتی” رو هم که اصلا از ارائه و تصویب گذاشت کنار.۴ – “در دوره ریاست جمهوریاش”. یعنی ملت یه مدتی سرتون گرم تا من ارائه کنم بعد یه مدتی بیشتر هم سرتون گرم تا تصویب بشه، از همین حالا هم با همون طی کرده تا دو سال دیگه هم خبری نیست. شیاد!
ترجمه: وعده سر خرمن، بزک نمیر بهار میاد. حاج حسن این فیل رو هوا کرده که سر ملت یه دو سالی بآ این فیلم گرم بشه. بعد از دو سال هم میاد میگه: ملت شرمنده، ما میخواستیم ولی یه عده یی نگذاشتن.
به باغ وحش خمینی شهر خوشآمدید.
ایضا فرمودند آیت الله آملی فردی فاضل؟!/به نظرم فاضل و/// جابجا شده!/
دوست بسیار گرانقدرم علی1
آدرس سلسله وبینارهای “شریعت٬ حکومت اسلامی و حقوق بشر” آموزشکدهٔ توانا که توسط مهدی خلجی ایراد میشود را قبلا گذاشتهام، اما از آنجا که ممکن است لابلای مطالب مانده و به نظر شما نرسیده باشد، دراینجا مجددا منتشر میکنم. هرچند یقین دارم افزون بر دانستههای شما مطلبی ندارد، اما جنس و نوع ارائهٔ مطالب بگونهایست که مطمئنم مورد توجه و سلیقه شما قرار خواهدگرفت:
https://www.youtube.com/playlist?list=PL29e6k3c1p9GBBBOy7IQijhpjJpYa4ksj
مطالعات تاریخی نشان میدهد “حجاب” سنتی ایرانی بودهاست (اینکه در کدام طبقات جامعه و به چه صورتی اجرا میشده خود بحث دیگری است) . اسلام پس از چند قرن آن را پذیرفت و مانند دیگر اصول بدان جنبهٔ تقدس و لازمانی و ازالی-ابدی بخشید.
این نکته به خودی خود اهمیتی بیش از دیگر کشفیات تاریخی ندارد، صرفا به این دلیل باید مورد توجه قرار گیرد که گمان نبریم چون اکنون حکومتی با نام اسلام و تشیع، دنیای ایران و ایرانی را به آخرت یزید (!) مانند کردهاست، پس هرآنچه اسلامی و عربی است پلید و فاسد است و هر آنچه پلید و فاسد است، عربی و اسلامی است. این گونه احکام از همان نوع تفکری صادر میشود که روی دیگر سکه را نقش زده: “هرآنچه اسلامی/شیعی/عربی است خوبست و هرآنچه خوبست اسلامی/شیعی/عربی است”.
هر دو نوع تفکر فوق به راه و روش عشیرهای و ماقبل مدرن، تعلق دارد. در این نوع تفکر آنچه اهمیت دارد عشیره و قبیله و فرقه و … است: من علیه برادرم، من با برادرم علیه پسرعموها، من با برادرم با پسر عموها علیه همسایگان، من با برادر با پسرعموها با همسایگان علیه بقیه قبیله، و بالاخره من با …. با بقیهٔ قبیله علیه جهان. آنچه مهم است “من”، “برادر من”، “پسرعموی من”، “همسایهٔ من” و بالاخره “قبیلهٔ من” است. اینکه توی نوعی چه میگویی و چه میاندیشی اهمیتی ندارد، اینکه از کدام قبیلهای مهم است. این مثال حالت بسیار ابتدایی و ساده شدهٔ کنشهای گاه پیچیدهایست که در جامعهٔ ما هنوز و همچنان جریان دارد.
پیش از هرچیز باید خود را شناخت. تاریخ را با روشهای جدید بازخوانی کرد و مقصد را تعریف نمود. آنگاه دیگر اهمیتی ندارد که چه سنتی را باید وانهاد و کدام را ادامه داد. معیار نه اسلامی/عربی بودن آن و نه ایرانی بودن این یکست. معیار، احترام به انسان و حقوقی است که جهان در سیر پیشرفت اندیشهٔ بشری برایش قائل است.
مازیار گرامی حچاب در ایران بوده و به نوعی روی سری نازک و زیبا شبیه بوده مثل رو سری زنان در بسیاری از عشایر ایران ولی در اسلام به ////سیاه تبدیل شده آخه اسلام دین ///// است!
حتما همه در دوران دانش آموزی این لطیفه را شنیدهاند که شخصی عامی (و ایرانی) میخواست در مراسمی -فرضا- به دین مسیحیت درآید. طی مراسم برای ایجاد فضای روحانی چراغها را خاموش کردهبودند. پس از اتمام مراسم و تشرّف شخص عامی به مسیحیت، چراغها روشن شدند و او به سیاق یک عمر عادت ناگهان صلوات جلی سرداد!
حالا حکایت من است. هربار پس از خواندن “ریشهها” آنقدر دچار شوق میشوم که میخواهم نوشتهای سرشار از اعزاز و اکرام و از آنها که مریدان نثار مراد خویش میکنند پشت هم قطار کنم و زنجیروار به پای “ریشهها” و نویسندهاش ببندم. اما یاد این لطیفه میافتم و اینکه اینها یادگارِ مناسبات مرید و مرادی و کاملا در منافات با همان آموزههای “ریشهها” است که مرا به شوق آوردهاست!
آخرین اعترافات صدام حسین علیه ایران
بازجوی امریکایی ” صدام حسین” جوانی زاده لبنان به نام “جرج پیرو” بود که موفق شد صدام را بدون شکنجه “بشکند” و از او اعتراف بگیرد.بخشی از خاطرات این با زجو منتشر شده است که دیدگاه صدام حسین را نسبت به ایران هم شامل می شود:
“نشسته بودم بودم توی سلولش و داشت برایم شعرهایش را میخواند که روزنهای در برابر چشمانم ظاهر شد.
-میدانی، صدام، فهمیدهام سبک منحصربهفردی در نوشتن داری. میتوانم بگویم تو از سخنرانینویس استفاده نمیکنی.
-معلوم است که حسابی توجه کردهای، جرج. شعرهایم، رمانهایم و سخنرانیهایم همه را خودم مینویسم و حرف دلم هستند.
-اما متوجه شدهام چندتایی از سخنرانیهایت سبک متفاوتی دارند. فکر میکنم آنها را کسی برایت نوشته.
-کدام سخنرانیها؟
-خندهدار است که میپرسی. ژوئن ۲۰۰۰ یک سخنرانی کردی که گفتی عراق تا وقتی سایران در منطقه خودشان را خلع سلاح نکنند، خلع سلاح را نمیپذیرد. جواب تفنگ تفنگ است، جواب چماق چماق و جواب سنگ سنگ.
-میخواستم پیامی برای ایرانیها بفرستم. باید ایران را دربارهی زرادخانهی سلاحهایمان گمراه میکردیم.
– چرا؟
– بزرگترین تهدید برای عراق ایران بود نه امریکا. باید همچنان از من میترسیدند. چون اگر نمیترسیدند، حمله میکردند. باید باور میکردند که من هنوز سلاحهای خودم را دارم.
صدام وقتی فهمید دارم چه کار میکنم که خیلی دیر شده بود.
– پس حقه بود؟ برای فریب ایرانیها؟
– دقیقاً.
– بیشتر تسلیحات کشتار جمعی را بازرسان سازمان ملل در دههی نود میلادی تخریب کردند. آنهایی را هم که بازرسان تخریب نکرده بودند، عراق یکطرفه معدوم کرد.
– پس چرا زندگی خودت را برای یک نمایش به خطر انداختی؟
– این ظرفیت و توانایی ایرانیها را عقب نگه میداشت. نمیگذاشت دوباره به عراق حمله کنند.
– چرا با اعلان جنگ امریکا هم دست از این حربه برنداشتی؟ میتوانستی آن موقع بگویی سلاح کشتار جمعی نداری و کشورت را از حملهی امریکاییها نجات بدهی.
– بدواً محاسباتم دربارهی پرزیدنت بوش و مقاصدش اشتباه بود. فکر میکردم امریکا مثل عملیات روباه صحرا (۱۹۹۸) تلافی میکند؛ یعنی یک حملهی هوایی چهارروزه.
یک بار از چنین حملهای جان سالم بهدر برده بود و انتظار خسارتی در همان حد را داشت. وقتی برایش مسجل شده بود که به کشور حمله میشود فکر نمیکرده میتواند پیروز شود.”
نظر دهندگان محترم
1- آقای روح الله مصطفوی (خمینی) گفت “” مجلس راس همه امور است””.
حالا که به قول خود رژیم ولایت مطلقه فقیه مملکت در مرحله حساس شو 5+1 قرار گرفته است، اقای علی خامنه ای “راس همه امور” را به مرخصی چندین روزه فرستاده است. این مرخصی دادن نشانگر چند مورد میتواند باشد.
الف: بود و نبود “راس همه امور” هیچ اثری در مملکت داری آخوند ندارد. یعنی خنثی و بی خاصیت. البته به نظر اینجانب “راس همه امور” از لحاظ به فلاکت کشیدن ایران یکی از مقام اولیهای رژیم ولایت مطلقه فقیه میباشد.
ب – اگر اکثر مردم پس از رسانه ای شدن شو 5+1 پی به خفت مکتوب در توافقنامه که متوجه ایران شده است بردند، آقای علی خامنه ای عنصری مانند همین ” راس همه امور ” را داشته باشد که بتواند بوسیله آن اقدامکی در جهت ادامه بازی دادن مردم بکند.
ج- ضمنا همانگونه که در مقوله های قبلی نوشتم که در ماه قمری رمضان آخوند علاقه وافر به بردن صواب از خوردن روزه در سفر پیدا میکند، این تعطیلی نعمتی است که ولی نعمت(اقای علی خامنه ای) راه یافتگان به “راس همه امور” بدانها اعطاء میکند. لذا راه یافتگان با یک تیر دو نشان میزنند ، هم صواب روزه خواری در سفر و هم نقشه کشیدن برای گرفتن هر چه بیشتر سهم از پولهائی که پس از اتمام تئاتر هسته ای به صندوق رژیم ولایت مطلقه فقیه سرازیر خواهد گردید.
2 – “راس همه امور” و به اصطلاح قوه قضائی آقای علی خامنه ای به امر او توسط سه برادر معلو الحال از 5 برادر (دو برادر در به اصطلاح قوه قضاء و یکی در ” راس همه امور”) لاریجانیها کنترل میشوند. اقای علی خامنه ای هر دورا در داستان 5+1 در حاشیه نگه داشته است و فقط قوه اجرائیش به ریاست رئیس جموهورش آقای حسن فریدون (روحانی) رادر گیر 5+1 نموده تا بتواند در مواقع ضروری (برای مثال کش دادن مدت یا راه انداختن بگیر و ببند و اعدام منتقدان و از این دست کارها) نقشی به آنها در تئاتر پر هزینه (پر هزینه از لحاظ اقتصادی و سیاسی برای ایران) ولی بی فایده هسته ای بدهد.
3- آمریکا هم دانسته یا ندانسته ، خواسته یا ناخواسته با نشان دادن دندان (برای مثال تهدید تو بوغ و کرنا کردن نظامی اخیر با بمب افکن سنگر شکن رادار گریز) در صورت عدم رسیدن توافق در حال به وحشت انداختن اکثر ما مردم ایران است که هنگام رسانه ای شدن توافق امضاء شده هسته ای به محتوای آن دقت ننمائیم و مزاحمتی برای رژیم ولایت مطلقه فقیه ایجاد نکنیم، بدین معنا که به مرگ بگیرند تا به تب رضایت دهیم.
4- اما نصیب اکثر ما ملت از خاتمه شو هسته ای مشتی پندو اندرز و ایه و حدیث و پر شدن گوشهایمان از فریادهای پیروزی اسلام (آخوند) خواهد شد ونقشی هم که رژیم ولایت فقیه برای اکثر ما ملت معین میکند این خواهد بود که با سر به زیر انداختن کلیه اقدامات آخوند را تصدیق کنیم که البته اکثر ما ایرانیهای شهید پرور هم عینا آنچه دیکته میشود را بدون کم و کاستی و شاید بیشتر از آنچه که آخوند از ما انتظار دارد انجام خواهیم داد. علت سر به زیر انداختن هم کاملا روشن است، و آن خود به خواب غفلت جهل و خرافات دینی و مذهبی زدن، میباشد.
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی
مهدی
خوشم میاد چارتا آدم دور هم جمع شدین؛ برای هم نوشابه باز میکنین، همدیگه رو مهمون می کنین، دعوت میکینین، جمع میشین، پخش میشین، تحصن میکنین همدیگه رو تأیید میکنین و… راحت باشین ای جماعت! راحت!
اسم خودتون رو گذاشتین دگر اندیش! چه لفظ قشنگی! ولی پشت این الفاظ قشنگ قشنگ که بعضی آدمای عوضی مثل نوری زاد به خوردتون میدن چی هست خدا میدونه!
سابقه ی نوری زاد بددهن چیز غیرقابل دسترس نیست عزیزان! اون ریزه خور سفره ی این حکومت بوده. الان هم هست، یعنی از صدقه سر این حکومت داره زندگی میکنه و ارتزاق می کنه! ولی از وقتیکه یه خورده به ویژه خواهی ها و ویژه خواری هاش لطمه وارد شده، شروع کرده به نالیدن و ناسزا گفتن و لفاظی و فحاشی و…
قدیما به این جور آدما می گفتن نون به نرخ روز خور! یعنی تا همه چی وفق میلشون بود، ساکت بودن و مؤدب و …
ولی و قتی پا روی منافعشون می رفت، داد و قال راه مینداختن و میشدن دشمن خونی و میرفتن اون طرف!
مثل الان نوری زاد!
آقای نوری زاد! حالا هی نمایشگاه بذار، هی برو از این بازی ها دربیار، هی برو این رو ببین، اون رو ببین و…
همه خوب میدونن که اگر اراده به نبودن شماها باشه آنچنان قدرتی هست که هیچ اثر و یاد و خاطره ای هم از شماها باقی نمونه.
ولی
ولی
ولی
ولی آقای ما هیچ وقت اجازه ی همچین کارایی رو نمیده. این جفنگیاتی که سر هم می کنین و به خورد چندتا آدمی که بی خبر از اطرافشون هستن میدین، دست و پا زدن الکیه!
برین خدا رو شکر کنین که دارین توی این مملکت آزاد آزاد زندگی میکنین و عشق و حال! کسی کاری به کارتون نداره.
اینقدر هم جفتک پرانی نکنین براتون خوب نیست. ناسلامتی سنی ازتون گذشته!
دعا می کنم عقلتون بیاد سرجاش و گرنه اینطوری شوخی شوخی خودتون رو به فلاکت و هلاکت میدین.
راستی نوری زاد!
با زبون خودت میگم که بفهمی!
از نظر من، تو به قول خودت، دگر اندیشی!
پس از نظر تو، من هم یه دگر اندیش هستم!
حق آزادی بیان هم حق دگر اندیش هاست!
پس این نظر رو بدون هیچ سانسوری تأیید کن که بقیه هم بخونن!
اگر نکنی، خودت خوب میدونی که…
امیدوارم تا پایان همین جوری شیر بمونی و کارت مثل سعید جان به خوردن داروی نظافت نکشه……”اکثرهم لا یعقلون”
جناب مهم نیست آقای نوریزاد گوشش ازین حرفهای چاکران رهبر پراست خوانندگان هم قدرت تحلیل حرف های امثال شما را دارند بیخود دست وپانزن!
اصلا مهم نیست
همه حرفهات یه طرف، اون “عشق و حال توی مملکت آزاد” رو خوب اومدی ولی بعدش با تهدید به “هلاکت و فلاکت” خرابش کردی. تکلیف ممکلت امام زمان رو روشن کن بالاخره آزاده یا هرکی نطق بکشه به هلاکت و فلاکت میاُفته؟ فقط زود باش مملکت بلاتکلیف نمونه یه وقت.
دوست خوبم خداروشکرکه جیره ومواجب شما قطع نشده وهنوزمزدوروجیره خواراینها هستید .
ولی بدانید آینده از آن مردم ایرانست .
مهم نیست .
دیدی که نوریزاد عزیز این چرندیاتت را بدون سانسور توی سایت گذاشت
چرا که مهم نیستی
چراکه آدم بدبختی هستی
چرا که …….
———————–
توهین ممنوع یمین گرامی
سپاس
.
سلام بحضورتمام بزرگان وتبریک به بزرگ بانوی ایران سرکار نسرین خانم ستوده :
میوهم از دوستان بزرگوار معنی ولایت مطلفه فقیه را سوال کنم وآنچه خود درک کرده ام درمعرض افکار سایریربزرگان بگذارم ببین درست فهمیده ام یا بغلط میروم ؟
من هرچه درمورد ولایت مطلقه فقیه فکرکردم وتلاش کردم که بفهمم این کلمه یعنی چه واز گجا آمد ودرمخ ملت بدبخت جای گرفت چیزی ذستگیرم نشد جز اینکه ازما گواهی گرفتند (آنها که رای دادند وآنها که رای ندادند )ما میخواهیم از این به بعد تمام اموالتان را دراختیاربگیریم وبهرکس دلمان خواست ببخشیم ویا هرگونه که دلمان خواست خرجش کنیم وشما هم اگرحرف زدید سرب بدهانتان میریزیم که آنها مطلق اند وما قاطی پاتی .اگرکسی ازدوستان غیراز همین محدوده چپاول اموال عمومی بوسیله ولی مطلق فقیه چیزدیگری درک کرده ؛این حقیررا هم مطلع فرمایند .با تشکر
جناب نوریزاد درود بر شما که با نوشتن مطلبتان در بالا مرا بیاد بی بالان انداختید! بی بالان و شهرهای اطرافش تا روزهای آخر سال نحس 57 با انقلابیون نبودند وحتی آخوندها جرئت سخنرانی برعلیه رزیم را نداشتند.بهمین جهت گروهی بقول چند دوست شمالی در سفری که به ان ناحیه رفته بودم تعریف میکردند که به اصلاح انقلابیون می خواستند بی بالان را به اتش بکشند!ولی درست یادم هست که با چند نفر از یکی از دهات اطراف بی بالان پیاده گذر کردیم با درود بر شاه از ما آنهم در اواسط سال نحس 57 پذیرایی کردند! و درست یادم می آید که یکی از کسانیکه خود شمالی بود می گفت اینجا در نزدیکی همان سیاکل معروف است .اسم منطقه بنظرم تول چای(تپه چای) باید باشد.
متاسفانه زبان از جنایات اسلامیان بر این مرزو بوم قاصراست. اسلام دینی است که تمام توجه خود را متوجه رضایت الله کرده و با صفاتی هم که برای الله آورده مرد مسلمان از آنچنان حقوقی برخوردار است که می تواند هر مخالفی را براحتی بدون هیچ عذاب وجدانی نابود کند.هیچ احتیاجی هم به محاکمه و دادگاه نیست. همین چند روز پیش در فرانسه یک مسلمان اول کله مدیر کارخانه را با شمشیر اسلام جدا کرد و بعد با ماشین او کارخانه را به آتش کشید و دهشتناکتر اینکه هم کله و هم پرچم لا اله الا الله را جلو کارخانه نصب کرده بود!حالا اگر نواندیشان دینی هزاران دلیل برای برائت اسلام بیاورند آیا می توانند بگویند که این فرد مسلمان نیست؟مسلما نه ! درست بهمان دلیلی که خمینی و خامنه ایی و ابوبکر بغدادی و ملاعمر و ملیونها مسلمان دیگر را نمی توان مسلمان ندانست!بنابراین بی رحمیها و جنایتها و کشت و کشتار و غارت اصولا برای رضایت الله در قرآن گنجانده شده و با هیچ ترفندی نمی توان آنرا از اسلام جدا کرد.تنها کاری که در جوامع مترقی کرده اند و ما نیز برای رسیدن به جامعه ایی انسانی باید انجام دهیم از قدرت انداختن این ماشین ترور و کشتار و به حاشیه و حریم خصوصی رندانش است.ما قرنها ست که از بیرون آمدن غول اسلامی از کوزه و تاخت و تازش به کشور رنج برده ایم و عجب که مردم ساده روستایی بی بالان شعورشان سالها از روشنفکران کوری که بجای چراغ چوبی نیم سوز را بعنوان مشعل بر گرفتند و هم خود را از دودش کور کردند و هم جامعه را تا نسلها به قهقرا رهنمودند!من وقتی به رهروان سیاهکل در سال نحس 57می اندیشم و آنها را در رکاب یکی از مرتجع ترین گروه و تفکر در جامعه می بینم با صدایی بلند ولی به تلخی می خندم !
سید رضی عزیز؛ سلام
بنظر می رسد شما مایلید کاری که آقای کمالی در این وبلاگ http://kamalifamily.blogfa.com/
انجام می داد را در این سایت ادامه دهید اما بنظر می رسد جای مناسبی را انتخاب نکرده اید دوست من. شان شما اجل از این سایت است لطف بفرمایید سایتی ایجاد فرمایید و آدرس آن را اینجا بگذارید تا دوستان همفکرتان و دیگرانی که مایل هستند بیایند و از اقیانوس بیکران دانش تان و این دلایل بی بدیل تان (که خواننده را در بهت و حیرت فرو می برد) در اثبات اصول و فروع دین بهره ها ببرند و سر کلاس های درس معارف شان در دانشگاه ها استفاده کنند.چون سطح دانش شما در حدآموزش و بروز کردن اساتید دانشگاه است اینجا را برای افرادی با سطح دانش معمولی( مانند جناب کورس ) رها سازید لطفا و وقت ذیقیمت خودتان را هدر ندهید.مطالب شما شایستگی آن را دارد که مستقلا در سایتی مجزا طرح گردد و مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد واقعا وقتی افراد دانشمندی همچون شما در جهان اسلام وجود دارد نمی دانم چرا دین مبین اسلام همه گیر نمی شود ضمنا اگر جنابتان بتواند همین مطالب را به زبان های زنده ی جهان ارائه دهند احتمالا ظرف کمتر از چند ماه همه ی جهان مانند ما رستگار (شیعه)شوند.ارادتمند و مبهوت دانش شما: ریحانه
ریحانه خانم ممنون از حسن نطر شما
اما باید عرض کنم که هرچند سطح سواد و سخنان من همانگونه که شما نیز گفتید تا حدی بالا و قوی است ولی من دوست دارم همه بتوانند از این دانشی که خداوند به من ارزانمی داشته بهره ببرند و من هنوز خوشبختانه دچار غرور نشده ام که بگویم این سایت یا محفل برازنده من هست یا نیست . من به همه مخاطبان و طرفدارانم که فی الواقع طرفدار حق هستند احترام میگدارم و دوست دارم همه از معلوماتم بهرمند شوند و نه تنها قشر خاصی مثلا اساتید دانشگاه. و نیز از اینکه نوشته هایم نزد شما مقبول واقع شده خرسندم اما یک مطلبی در باره جناب کورس گفتید که من زیاد با ان موافق نیستم ، برعکس نظر شما ، به عقیده بنده این اقای کورس جوانی مستعد و خوش ذوق است و تا حدی نیز دارای معلومات میباشد ولی مع الاسف دچار انحراف عقیدتی شده که من قبلا به وی گفته ام که حاضر به درمان این انحراق جزیی او هستم و انشاالله به محض اینکه خودش اعلام امادگی کند من طی چند جلسه انحراف او را کامل برطرف خواهم کرد چون مانند چوبی که هنوز کاملا خشک نشده و امکان راست کردن ان وجود دارد ایشان هم هنوز کاملا منحرف نشده اند. بهر تقدیر ایشان از نظر من جوانی مستعد و خوش ذوق هستند که ارزش سرمایه گذاری معنوی را دارند.
درود بردوستان گرانمایه
درچندروزاخیر به دلیل مشغله های کاری امتحانات پایان ترم وتصحیح اوراق امتحانی ونمره گذاری نتوانستم خدمت دوستان برسم .قبلا قول داده بودم که به جناب بی نهایت درخصوص رضاشاه کبیر پاسخ بدهم (که مرا با نام ناشناس به جای نسیم شمال معرفی کرده بود)که الان میبینم دوستان دیگری مثل مهرداد وجناب ساسانم وعزیزان دیگر پاسخ فوق العاده فهیمانه ومنطقی به ایشان دادند وتصورم این است که :«درخانه اگر کس است یک حرف بس است .»
ازطرفی چون جناب بی نهایت من راسلطنت طلب یا فردی که متاثر از جریان سلطنت طلبی هست معرفی کرده اند,به مصداق مقابله به مثل من هم ایشان را فردی مارکسیست یا متاثر ازجریانات مارکسیستی خطاب کنم .ولی به نظر من داشتن تفکرات سلطنت طلبانه ویا مارکسیستی ویا هر نحله فکری دیگر نه ننگ وعار است ونه عیب وایراد ,هرکسی نگرش خود به جهان ووقایع سیاسی اجتماعی روزگارخود وگذشتگان را بر اساس زاویه نگاه خود تعبیر وتفسیر میکند وآزادی اندیشه صرفا درچنین مقولاتی میگنجد.من سریحا اعلام میکنم هیچ دلبستگی به به سلطنت طلبی ندارم برای من تنها انساندوستی ,اخلاق نیکو ,میهن پرستی واین قبیل سجایا مهم است حال ازطرف هرکس هر گروهی باشد فرقی نمی کند.اینکه با ادبیات عذر میخواهم لمپنی مثل میرپنج ,رضا ماکسیم ,رضاقلدر والقابی ازاین قبیل یک شخصیت تاریخی که قطعا موردرضایت عده ای ازمردم هم نیست چه چیزی را میخواهی ثابت کنی؟ادب ونزاکت را ؟ تاریخ دانی وتاریخ شناسی را؟ویاسواد ومعلومات را؟ اجازه بدهید که دیگر ادامه ندهم…………………………………….
فقط توجه شما ودوستان دیگررا به مطلبی که به نام نوریزاد در پست های قبلی نگاشته شده ازطریق کپی پیست جلب میکنم وقضاوت را به خوانندگان وامیگذارم
رضا شاه
می گوید،هـنگـامی کـــه مـن آمــــدم :
میرزا کوچک خان در گیلان اعلام خودمختاری جمهوری سوسیالیستی گیلان کرده بود.
در مازندران مرکزی امیرموید سوادکوهی قدرت داشت .مازندران شرقی و بخشهایی از شمال خراسان تیول دو طایفة ترکمن بود.
شمال غربی خراسان در دست سردار معزز بجنوردی و ایل شادلو بود….
آذربایجان شمالی و نواحی هم مرز با روسیه در دست اقبال السلطنه ماکوئی بود.
غرب ارومیه و کردستان در دست اسماعیلآقا سمیتقو بود که پرچم برای خود ساخته و مردم را غارت میکرد.
آذربایجان در دست ایل شاهسون و همدان در دست عشایر کرد بود.
در جنوب بلوچ ها خود گردان بودند.دوستمحمدخان سرکرده بلوچها سکه به نام خودش میزد
ایرانیان برای رفتن به خوزستان خودمختار میبایست ویزا دریافت کنند. و امیر آنجا سالها بود به تهران مالیات نمیداد.
ترکمن ها راه های خراسان را غارت میکردند.
مناطق مرکزی ایران محل جولان یاغیان و لر های شورشی بود. قحطی و مالاریا و کچلی و تراخم بیداد میکرد، خزانه مملکت نـه تنها خالی که برای وامهای پرداخت نشده قاجار به اروپاییها باقی مانده بود.
شمال کشور دست روس ها بود. جنوب کشور بطور کامل دست انگلیس ها بود. انگلیسی ها اسکناس ایران را چاپ میکردند و از دولت ایران حـقِ تـوحـش! میگرفتند.
و هـنگـامـی کـــه مـن مـیرفـــتم : ای بی انصافها
ایران دارای بانک ملی و سپه ، ارتش نوین(نیروی دریایی/هوایی/زمینی) ، رادیو ، دادگستری ، مدرسه، قانون مدنی ، راه آهن سراسری ، صنایع ، فرهنگستان ، ژاندارمری ، دانشسرای عالی ، دانشگاه ،خبرگزاری پارس ، ثبت اسناد و احوال ، بیمه ، موزه ، فدراسیون فوتبال و .. تقویم تازی لغو شد و گاهنمای ایرانی به ماه های اوستایی رسمی شد.
تمام امتیازات کشورهای بیگانه در ایران لغو شده بود. زنان وارد اجتماع شده بودند .. مردان از پوشش متحدالشکل و مدرن بهره برده بودند و دارای شناسنامه شدند و سوادآموزی اجباری شد. عشایر اسکان داده شده ، خانسالاری برافتاده بود .
و تمام اینها و بسیاری خدمات دیگر مانندِ احیای اماکن باستانی و ملی تنها در مدت 16 سال و بدون بودجه نفت بـه انجام رساندم. و برای پادشاه بعدی خزانه ای پر از ثروت باقی گذاشتم و موزه جواهراتی تاسیس کردم که امروز بزرگترین گنجینه جواهرات دنیاست که در گینتس ثبت شده و پشتیبانِ چاپ اسکناسِ امروزتان است.
حال شما به من میگویید بیسواد، آری من بیسواد بودم اما دانشگاه برای شما ساختم شما که در همان دانشگاه باسوادشدید برای میهن تان چه کردید؟ وبا آن همه سواد انقلاب تان چه نتیجه ای داشت؟ من و فرزندم خیلی بد بودیم، وهنگامیکه آمدیم دوران طلایی ایران را از دست شما گرفتیم ودموکراسی و آزادیهای زمان قاجاریه را از دست شما درآوردیم.
شما چه کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.
داش مهرداد بیا که پیدا کردم. تقدیم حضورتون.امید که خوشتون بیاد.
بندگی نعلین ها در پیشگاه نیم چکمه
دستار بندان گلیم نشین کلبه های دیروز که به برکت فتنه فقیه، کرسی نشینان قصرها شده اندو از هیچ فسق و فجوری رویگردان نیستند آنقدر دروغ میگویند که دیگر خودشان هم دروغهایشان را باور ندارند. اینان که روزگاری بنام الله و اسلام و در تعارض با الحاد تظاهر به ضدیت با کمونیسم میکردند و ظاهرا روس را دشمن میداشتند ، امروز در ارادت ورزی به کرملین نشینان از مرزهای خفت و خواری و وقاحت نیز فراتر رفته اند و بنده یک لنگه پوتین پلاستیکی شده اند . در اخبار آمده بود که در تشکیلات اتمی فلان شهر ایران خرابکاری صورت گرفته و این خرابکاری به یک متخصص اوکرائینی نسبت داده شده!! این جعلیات را تنها احمق ها باور میکنند. در دولتی که بقول خودش لشکری از سربازان گمنام امام زمانی دارد که در هر سوراخ سنبه ای رخنه میکنند و هر غریبه و خودی را زیر ذره بین میگذارند، رخنه یک فرد با این اوصاف که مدعی اند امکان ندارد. تازه اگر موشهای کنجکاو دولت ج ا پی نبرده باشند اربابان روسی شان که در اقصی نقاط عالم جاسوس دارند هرگز نخواهند گذاشت کسی در محدوده کاپیتوله شان راه یابد.!! روس هائی که پس فروریختن دیوار آهنین شان ناگهان مواجه با خیل بیکار سگان ک جی بی شدند و برای تامین کردنشان موذیانه آنها را با مدارک جعلی یهودیت به کشورهای غربی و حتی اسرائیل فرستادند تا هم در آنجا در نهایت رفاه زندگی و هم اطلاعرسانی کنند !!! کی خواهند گذاشت آخور پر کاه و جو شان در ایران ویران دستخوش ناامنی شود؟؟! ماجرای مقرون به افتضاح یکی ازاین جاسوسه ها که نزدیک بود برای اسرائیل دردسر ساز شود هنوز از یاد ها نرفته. ماجرای آن زنکی که با فرزند خردسال ابتدا به اسرائیل رفت و چون تاب ماندن در قرارگاه را نیاورد و البته نمیدانست که قرارگاه اساسا قرنطینه تحقیقاتی است به یکی از کشورهای اروپای غرب رفت تا پناهنده آن دیار شود. رسانه ها با شگفتی گزارش دادند که یک یهودی روس درسرزمین پدری اش اسرائیل پذیرفته نشده !!و دولت اسرائیل که مورد شماتت قرار گرفته بود بناچار حقیقت را افشا کرد و گفت با این وجود ما او را بنا به شرایطی میپذیرفتیم. اندکی بعد سران یهودی آلمان نیز در رسانه ها علنا اعلام کردند که این مدارک همه جعلی اند زیرا ما یهودی هایمان در روسیه را به نام و نشان میشناسیم !!هراس آور اینکه بنا به اظهارات رسانه های آلمان از جمله دویچه وله بیش از سیصد هزار راس از این موجودات به آن کشور آمده و مستقر شده اند!!حال با این اوصاف باند تبهکار پوتین نیمه اسلاو نیمه تاتار که به روباه درس حیله گری و به گرگ درس بیرحمی و به ابلیس مشق رذالت میدهد بگذارد منافعش در مستعمره اسلامی اش بخطر بیفتد؟؟! آنروز که دولت جا قرارداد مونتاژ هواپیمای آنتونف را با اوکرائین بست هنوز اوکرائین مستعمره روس بود و جنبش نارنجی شکل نگرفته بود. هنوز تسلیحات اتمی شوروی سابق در اوکرائین مستقر بودند و این معامله باجی بود که فقیهان فتنه گر متملقانه به روس میدادند تا برخی خواسته هایشان را برآورده سازد و ضمنا نگوید چرا بیش از شمار توافق شده کمونیست فارسی زبان کشتید . آخوندها نمیدانستند که اوضاع دگرگون خواهد شد و روس آنها را مجبور به نافرمانی از نارنجی های اوکرائین خواهد کرد. نیم چکمه که در فریبکاری مهارت دارد دست به هر کاری زد و از جنایاتی که مرتکب شد هیچ شرم نکرد. مسموم کردن یوشچنکو با دی اوکسین و به ارتشا کشاندن تیمو شنکو جزئی ناچیز از جنایات اش بودوخرابکاری در آنتونف هم کاری ازاین دست. دست اتحادیه اروپا و دولتمردان پفیوزش بشکند که دولت آزادیخواه اوکرا ئین فشار آوردند تا تسلیحات اتمی مستقر در اوکرائین را به روسیه مسترد کند، که اگر اینکار را نکرده بودند، امروز نه پوتین جرئت حمله به اوکرائین را داشت و نه آخوندها بنا به فرموده چنین نمایش مضحکی ترتیب میدادند که به ملت خر مرد رند ما تلقین کنند اوکرائین و ملتش با ایران و ایرانی دشمنند!!. روزی نیست که بلندگوهای تبلیغاتی دولت جا علنا از دولت سرکوبگر روس و جنایات عمال تبهکارش در اوکرائین حمایت نکنند و از آزادیخوهان اوکرا ئین بانام تحقیر آمیز شورشیان نارنجی نام نبرند وبه آنان توهین نکنند. نوکران معمم و مکلای نیمچکمه روسی، در ایران مبدل به ” جا ” شده، از هیچ ارادت ورزی به این بیمار روانی که خود را ایوان مخوف و پطر صغیر میبیند روگردان نیستند تا آنجا که برای ارضای این درنده روانپریش به دانشجویان و فارغ التحصیل های ایرانی دانشگاههای اوکرائین سختگیری های نا معقول و رذیلانه میکنند. نوکران به این نیز اکتفا نکرده و سعی در خریدن ایرانیان مقیم اوکرا ئین دارند که در آنجا سرمایه گذاری کرده اند تا از آنان بنفع دستگاه اطلاعاتی روس بهره گیرند و اخیرا شمارزیادی از موش های گمنام خود را بعضا با سرمایه آغازاده ها راهی کیف کرده اند تا آنطور که پوتین میخواهد و امر میکند در شهر کیف مستقر شوند و به انجام ماموریت بپردازند. اما نهایتا این ترفند ها راه بجائی نخواهد برد. نه خورشید برای همیشه پشت ابر میماند و نه اوضاع جهان به همین منوال . سر انجام زمستان خواهد گذشت و رو سیاهی به ذغال خواهد ماند. آنروز که فقیهان دنیا پرست حاکم بر ایران در محضر دادخواهان ستمدیده و به شرف میهنی پایبند مانده، اقرار به فتنه بودن کنند دور نیست زیرا آفریدگان را میشود فریب داد ولی آفریدگار را هرگز.
البرز ایرانزاد
داش مهرداد، تنت بی بلا. مقاله های البرز ایرانزاد داره به آخر میرسه. هرچی تو آرشیو عصر امروز میگردم کمتر پیدا میکنم. گمون کنم نویسنده سر خورده شده و نا امید.دارم میگردم مگه اون تلگرام کذائی سرقت شده توسط دستگاه جاسوسی رژیم رو پیدا کنم و به عضر امروز بفرستم که البرز دلگرم شه ولی نمیدونم کجا رو بگردم. اگه مقاله ای دیگه پیدا نکردم ناچار میرم سراغ اضغر آقا هادی خرسندی و از اون نقل قول میکنم گرچه داش محمد از شعر هادی خوشش نمیاد. زنده باشی
سلام علیکم
در ادامه بحث های اثبات خداوند امروزیکی از دلایل فلسفی اثبات خدا را برایتان مطرح میکنم . البته بجهت تخصصی بودن بحث ، فهم این دلیل قدری مشکل است و محتاج دقت زیاد:
چرا خدا انسان را افرید؟ ایا افرید که انسان خودش را بشناسد؟ ایا افرید که انسان دیگر انسانها را بشتاسد؟ ایا افرید که انسان اطرافیان و دوستانش را بشناسد؟
جواب همه این سوالات منفی است زیرا وقتی خدا انسان را افرید ، انسان تنها بود و نه اطرافیانی داشت و نه دوستانی که بخواهد انها را بشناسد- پس چرا خدا انسان را افرید؟ برای درک پاسخ باید توجه داشته باشیم که خدا هیچ اجباری در افرینش انسان نداشت و مثلا میتوانست بجای افرینش انسان ، موجودی دیگر با تمام ویزگیهای انسان و حتی از حیث ظاهر هم شبیه به انسان بیافریند ، ولی چرا خداوند بجای افرینش موجود دیگری شبیه به انسان ، انسان را افرید؟
گفتیم که انسان خلق نشده تا خود و یا اطرافیانش را بشناسد پس لزوما برای شناخت کس دیگری خلق شده یعنی برای شناخت خداوند زیرا در غیراینصورت افرینش انسان پوچ و بی معنا بود – اکنون که ثابت کردیم انسان برای شناخت خداوند خلق شده پس لزوما می بایست خدایی نیز وجود داشته باشد تا انسان او را بشناسد و بنابراین نتیجه حتمی و غیر قابل انکار این بحث اثبات وجود خداوند است زیرا اگر منکر وجود خدا باشیم این سوالات پیش می اید که: انسان را چه کسی افرید ؟ یا وقتی خدایی نیست پس چرا و چگونه انسان برای شناخت خدا خلق شد؟
ایا منطقی است بپذیریم انسان برای شناخت خداوندی خلق شده که وجود ندارد؟ پاسخ این سوال یا منفی است و یا مثبت اگر پاسخ منفی بود که به معنای اقرار به وجوذ خداوند است و اگر پاسخ مثبت بود که بی شک ما دیوانه ایم زیرا با پاسخ مثبت در حقیقت میگوییم انسان خلق شده که خدایی را بشناسد که وجود ندارد و معلوم است که چنین پاسخی یعنی حماقت محض. پس نتیجه این بحث اثبات وجود خداوند است به نحوی که هیچ جای شک و شبه ای باقی نمیگذارد .
این قویترین و محکم ترین دلیل اثبات خداوند تا به امروز است که این حقیر سعادت کشف و ساختن این دلیل را بشخصه داشته ام و اگر حمل بر خودستایی نشود تا قبل از این هیچکس نتوانسته بود دلیلی با این درجه از حدت و صلابت برای اثبات خدا عرضه کند بنحوی که هیچکس قادر به رد ان و یا حتی تشکیک در ان نباشد که بحمدالله من با سعادتی که خداوند به من ارزانی داشته موفق به ارایه این دلیل شدم و انرا به شما دوستان حق باور تقدیم میکنم و از همینجا اعلام میکنم :
همه دوستان مجاز به استفاده از این دلیل در اثار و مکالمات خود هستند مشروط به اینکه در ابتدا متذکر شوند که این دلیل توسط اینجانب- یعنی سید رضی شرف شاهی راد- از شهر ورنامخواست از توابع لنجان ساخته و ارایه شده. من الله توفیق
دمت گرم سیدرضی. حالا راستش را بگو، خودت تنهایی اینرا کشف کردی یا اینکه یکی کمکت کرده؟ چون منطقی که اینجا بکار بردی خیلی قویه و نمیشه باور کرد که کار تنها یک نفر باشه.
همایون گرامی
بله این دلیل کار شخص من است و باور بفرمایید از هیچکس کمک نگرفتم و شما نمیتوانید مانند انرا در هیچ کتابی پیدا کنید. از حسن نظر و توجه شما سپاسگذارم.
با درود به جناب سید رضی!باورکنید استدلال شما از استدلاهای 10000 کلمه ایی سید مرتضی برای اثبات الله قوی تراست!
میگویند حیوانات هوشیارتر ازآنند که خدا داشته باشند
به همین دلیل خدا ندارند و پیامبر هم ندارند و چون پیامبر ندارند دین هم ندارند و چون دین ندارند دین فروش مثل آخوند و کشیش و خاخام هم ندارند. در نتیجه بمب گذار و تروریست و مردم فریب و دزد و دروغگو و شارلاتان و تقیه کن هم ندارند … در نتیجه میتوانند در آرامش کامل حیوانی زاد و ولد نمایند و اگر بدست خداپرستان کشته نشوند خواهند توانست در آرامش در طبیعت زندگی کنند.
کاش باهم بشویم دوست و همسایه دگر /// نه مثل گرگ و گوسفند بشویم و جامه هم بدریم
کاش در این عصر جدید به بشر ارج بنهیم /// نه به سان حیوانات دور هم ما بچریم
کاش اگر پایانی نیست کم شوند نادانان /// لااقل با بی رحمی بر سر هم نپریم
ای خدا میشود امروز فکر جنگ نکنیم /// جای خمپاره و بمب چند سبد گل بخریم ؟
نوشته های من کوتاه و لیک پندها داردآن /// کاش به خود آییم و غصه دینداران وحشی را نخوریم
سلام بر نوری زاد عزیز و بر کورس گرامی
ا سید رضی یه مجلس روضه زنونه تو کوچه پشت نونوائی هست برو بحث واستدلالت اونجا خیلی بدرد میخوره.
بارک الله سیدرضی. الحق که نابغه ای. خوش بحالت. ازین بهتر نمیشد ! مطمئن باش جات تو بهشت برین بغل دست خودِ خداست.
سیدرضی جان!به همون خدایی که زحمت کشیدی و ثابتش کردی قسم میخورم، دیشب جبرئیل به خوابم اومد و گفت به سید رضی بزرگوار بگو، دستت درد نکنه، خیلی زحمت کشیدی که منو به این خدانشناس ها و نمک نشناس ها و خناس ها ثابت کردی !!! واقعا” که منت بزرگی بر گردن ما گذاشتی و…
خدای تبارک و تعالی،بعداز کلی سپاس و ثنا، بالاخره فرمودند: “از شما فیلسوف ارجمند و زحمتکش که شب و روز تلاش میکنی و مارا ثابت میکنی تشکر میکنم، خیلی شرمنده ام کردی. حتما” و حتما بدان و آگاه باش، اجرِت با خودمه و یک کادوی خوب برایت تدارک دیده ام که با دستان خودم در کارگاه آفرینش خلق کرده ام که .a.s.a.p بمحضر شریفتان ارسال خواهم کرد. به اسم جلاله خودم قسمت میدهم منو بیشتر از این خجالت نده،” و باز فرمودند:” سید رضی جان من از اول میدانستم که تو مرا روزی ثابت میکنی حتی به فرستاده ام محمد که سلام و درود من بر او (آفریده ی خودم ! ) باد، سوره ای بنام {//////////}، و آیه ای بنام {////////} نازل فرمودم که متاسفانه در خود قرآن جا نشد ولذا آن را بر روی جلد شریف آن سنجاق نمودند که باز به وحدانیت خودم قسم میخورم، بعدها از جلدِ شریف، جدا شد و افتاد جا دارد از همینجا مراتب شرمندگیِ خود را اعلام نمایم… اجرکم عندنا جزیلا”…”
جناب رضی
ما باید چه کسی را ببینیم که باباجون وجود خدا برما ثابت شده چرا که قبل از ظهور شما شیخ مصلح و هم مسلکانش زحمت اثبات را کشیدند . حالا تورو به همون خدایی که اثبات کردی دست از سر کچل ما بردار چرا که مشکل بد بختی این مملکت اثبات وجود خدا نبوده و نیست اثبات وجود انسانیت هست و خواهد بود . اگر وقتی داری برای اثبات این مورد بگذار .
با سلام و احترام
دوست عزیز 1 \پس حضرت باری به هدفش با آفریدن اولین انسان نایل شد چرا بقیه رو آفرید!؟2/از کجا فهمیدید وقتی اولی رو آفرید بقیه رو هم به همون دلیل آفرید؟!3/یعنی حضرت باری به اینکه توسط اون اولی شناخته بشه محتاج بود؟! 4/حالا چطور ثابت میکنید که حضرت باری به شناخت اون اولی نیازی نداشت؟!4/خب حالا همه اینا به کنا ر خب که چی؟!
دوست عزیز
خدا فقط اولی را افرید و دیگران را همان اولی تولید مثل کرد.
با مزه بود
خدمتتان مطلبی عرض کنم که من در دهه هفتاد دانشجو بودم. در درس اندیشه اسلامی کتابی داشتیم که با استدلال های عقلی البته بسیار قوی تر از این سید آقای رضی سعی کرده بود وجود خدا را اثبات کند. استاد درس ما که انسان بسیار روشن ضمیری بود گفت من سالیانی در زمینه اثبات خدا تحقیق کرده ام. اما واقعا استدلال صرفا عقلی یا منطقی برای اثبات خدا وجود ندارد. اگر چنین استدلالی وجود داشت، این همه دانشمند رشته های ریاضی و فیزیک آتئیست (بی خدا) در جهان وجود نداشت. اگر هم کسی سعی کند با منطق صرف وجود خدا را اثبات کند داستان همین سید بزرگوار می شود و بحث به بیراه میرود. واقعیت این است که منطق ریاضی جواب همه سوالات جهان و دردهای بشر نیست. شما وقتی که احساس شادی یا اندوه مثلا از دست دادن یکی از عزیزانتان را دارید، منطق ریاضی صرف نمی تواند رفتار شما را توجیه کند. اگر منطقی فکر کنیم اصلا این دنیا با تمام لذات آن کوچکترین معنی و ارزش زندگی ندارد. ولی اگر هرکس در اعماق وجود خودش و این هستی نگاه کند می بیند که در و دیوار آن فریاد می زند که من آفریننده یا سازنده یا روحی دارم. این را نمی شود با دلایل منطقی اثبات کرد. ممکن هم هست که کسی برود و فکر کند و به چنین چیزی نرسد. این دیگر به خودش مربوط می شود. برای همین هم در قرآن داریم که”لا اکراه فی الدین”.مشکل از جایی شروع می شود که امر خدا و دین که یک امر درونی است به حیطه عمومی کشیده شود. در این صورت محصول آن تنها ریاکاری و فساد است.مثل کلیسا در قرون وسطی یا آدمخوران داعش یا همین داعشی های وطنی خودمان که مجری طرح مبارزه با فساد اخلاقی و مسئول گشت های ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر (سردار ز-مربوط به سال 86) را وسط نماز جماعت! با 6 زن لخت دستگیر می کنند.یا برادر رحیمی که رییس مبارزه با فساد اقتصادی بوده و تازه دخترانش رنجنامه نوشته اند که پدر ما که کار غیر عادی نکرده! از این پولها (رشوه به نمایندگان طویله مجلس) در همه ادوار انتخابات خرج می شود! یکی نیست بگوید دست شما درد نکند.خلاصه سید جان دنبال دلیل منطقی نگرد …که نیست. این چیزها امور خصوصی است.این که من بخواهم وکیل یا معلم ریاضی یا پزشک یا کارمند اداره یا راننده اتوبوس واحد یا دانشجو بشوم به این مطلب که عقیده من راجع به خدا و مطالب اعتقادی و نماز جمعه و مرجع تقلید و پاپ و غسل تعمید و کنیسه و گاتهای زرتشت و امثالهم چیست، کوچکترین ربطی پیدا نمی کند. از دیدگاه خداباوران حقیقی همه ما انسانها آفریدگان خدا هستیم و همه بر سر سفره رحمت او میهمانیم. چه دلیلی دارد عده ای به بهانه دین خدا دیگران را شکنجه و آزار کنند؟ والسلام.
http://tinyurl.com/pardtf7
چند پرسش از آیتالله مکارم شیرازی درباره ورود زنان به ورزشگاه
امیر هاشمی مقدم
کد خبر: ۲۳۶۸۴۳تاریخ: ۲۶ خرداد ۱۳۹۴ – ۱۳:۳۱
نامه دریافت شده از امیر هاشمی مقدم خطاب به دفتر آیتالله مکارم شیرازی
حضور گرامی آیتالله مکارم شیرازی
با درود و خسته نباشید
خبر دیدار سردار اشتری، فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران با جنابعالی بازتاب گستردهای در اخبار داشت. در این دیدار به نقل از خبرگزاریهای داخلی و خارجی، نکاتی بیان شد و تردیدهایی را به وجود آورد. در پی بیان این نکته از سوی سردار اشتری که «ما فقط براساس قانون عمل میکنیم» و در همراهی با ایشان، حضرتعالی با اشاره به شرایط کنونی کشور فرمودید: «چه ضرورتی دارد که زنان به ورزشگاه بروند و چه مشکلی پیش میآید اگر نروند؟». جدا از اینکه به نظر میآید برخلاف فرموده سردار اشتری، در هیچ کجای قانون اساسی سخنی از ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاهها بیان نشده است، در این جا تنها به بیان چند پرسش درباره سخن حضرتعالی میپردازم و امیدوارم پاسخهای شما (و یادفترتان) بتواند تردیدهای من و همفکران بسیارم را برطرف نماید.
جنابعالی از بهانهجوییهای غربیان بهعنوان عاملی اثرگذار بر شرایط کشور سخن رانده و در این شرایط از عدم ضرورت حضور زنان در ورزشگاهها سخن به میان آوردهاید. نخست اینکه به نظر نمیآید بهانهجوییهای غربیان اثری بر این امر داشته باشد. حضور زنان در ورزشگاه یک خواسته عمومی است (از آنجا که این روزها از نام «مردم» و «خواسته مردم» بدون هیچگونه پشتوانه آماری یا پژوهشی و نظرسنجی، استفادههای بسیاری میشود، در اینجا تأکید میکنم که این خواست مردم، یعنی حضور زنان در ورزشگاهها را میتوان به سادگی با یک همهپرسی سنجید) و این حضور نه تنها بهانهجوییهای غربیان را در پی ندارد، بلکه میتواند پاسخی مناسب به برخی از بهانهجوییهای ایشان درباره محدودیتهای زنان در ایران باشد.
از سوی دیگر شرایطی که حضرتعالی از آنها سخن به میان آوردهاید در طول این چهار دههای که از انقلاب اسلامی گذشته، با شدت و ضعف ادامه داشته است و به نظر نمیآید به این زودیها از میان برداشته شود. بنابراین نمیتوان از حق نیمی از افراد جامعه با این توجیه چشمپوشی کرد.
نکته دوم این است که به نظر میآید هم بر اساس قانون جمهوری اسلامی ایران و هم بر اساس شرع اسلامی، اصل بر برائت افراد است نه اتهام. بر همین پایه بهطور منطقی اگر قرار است از انجام امری پیشگیری شود باید دلیلی برای آن بیان گردد نه اینکه توجیه بیاوریم که حالا اگر جلوی این کار گرفته شود چه میشود؟ اگر اینگونه باشد بسیاری از امور هستند که میتوان با این توجیه از انجامشان پیشگیری کرد. اصلاً اگر فوتبال یا والیبال یا دیگر ورزشها انجام نشود به قول حضرتعالی «چه مشکلی پیش میآید؟».
اگر انسانها فیلم و تلویزیون نبینند «چه مشکلی پیش میآید؟»؛ اگر برای تفریح از خانه بیرون نروند «چه مشکلی پیش میآید؟»؛ اگر با دوستان و آشنایان دیدار نکنند «چه مشکلی پیش میآید؟»؛ اگر انواع هنرها وجود نداشته باشد «چه مشکلی پیش میآید؟»؛ و هزاران اگر دیگر که به نظر میآید با این توجیه، برای انجام ندادنشان هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد. این در حالی است که همه اینها جزو نیازهای ضروری انسان و فرهنگ یک جامعه است. همانگونه که عبادات بخشی از نیازهای روحی انسانها برشمرده میشود، کارشناسان انجام دادن، دیدن، شنیدن و لذت بردن از بسیاری از هنرها و ورزشها را نیز در سطوحی دیگر، بخشی لازم از تغذیه روحی انسانها به شمار میآورند.
همین محدودیتها باعث شده که میزان افسردگی در جامعه ایران بنا به گفته کارشناسان بسیار بالا باشد. برای نمونه رئیس انجمن علمی روانپزشکان ایران از نتایج پژوهشهایی سخن میگوید که بر اساس آنها 25 درصد ایرانیها دچار بیماری روانی بوده و 50درصد مراجعان به پزشکان عمومی نیز دارای یک یا چند بیماری روانی هستند. البته این میزان مشکلات روحی و روانی در میان زنان و دختران ایرانی بالاتر است. در یکی از گزارشهای انجمن روانشناسی ایران نیز سهم زنان ایرانی از اختلالات روانی، سه تا چهار برابر بیشتر از مردان است؛ تا جایی که ایران از نظر افسردگی زنان جزو پنج کشور نخست دنیا به شمار میآید. بخش عمدهای از چراییاش را باید در اعمال همین محدودیتها یافت که نه دلیل قانونی دارد و نه دلیل شرعی.
در اینجا این سخن شما را بهانه کرده و میخواهم از محضرتان کسب اجازه کنم برای بیان پرسشی دیگر درباره همین محدودیتهایی که عموماً دلایل دینی برایشان تصور میشود؛ حال آنکه ریشه چنین دلایلی را اشخاصی چون من که کارشناس دینی نیستیم نمیتوانیم در دین جستجو کرده و بنابراین به ناچار مزاحم شما میشویم.
سه سال پیش در کار پژوهشیای که درباره ترویج فرهنگ دوچرخهسواری در شهر تهران و به سفارش شهرداری تهران صورت میگرفت، نگارنده نیز از دور دستی بر آتش داشته و به پژوهشگران این طرح در حد توان یاری میرساند (و بنابراین از نتیجه پژوهشها نیز مطلع میگردید). به نظر میآمد یکی از دلایل عدم استقبال از دوچرخه در ایران، تکجنسیتی بودن آن باشد. یعنی تنها مردها و پسرها اجازه دوچرخهسواری دارند و همین عامل باعث میشود دوچرخه برخلاف خودرو، بهعنوان وسیله نقلیه اعضای خانواده مورد استفاده قرار نگیرد. بنابراین به دفاتر علما و مراجع تقلید پرسشهایی درباره استفاده بانوان از دوچرخه فرستاده شد. تقریباً همه علما با دوچرخهسواری زنان مخالف بودند. پرسش اینجاست که چگونه است که سوارکاری در صدر اسلام برای زنان ممنوع نبود و زنان حتی گاهی در جنگها رکاب به رکاب مردان میجنگیدند (داستان فرستادن چهل سوارکار زن به همراه عایشه و به دستور حضرت علی پس از جنگ جمل را به خوانندگان یادآوری میکنم). اکنون تنها وسیله نقلیه عوض شده است. اتفاقاً به نظر میآید سوار شدن زنان بر استر بیشتر باعث تکان خوردن بدن ایشان شود تا دوچرخهسواری. بنابراین واقعاً چه دلیلی میتوان آورد برای محروم کردن نیمی از جامعه از دوچرخهسواری؟ در حالیکه استفاده از این وسیله نقلیه میتواند بخشی از مشکلات ترافیکی و آلودگی کشور را بکاهد.
در مقام بیان، بهطور مرتب از برابری حقوق زن و مرد در اسلام و ایران سخن به میان میآید. اما واقعیت این است که چنین ممانعتهایی در سطح جامعه، شکافی بین گفتار و کردار مسئولین ایجاد کرده است. همین شکاف بیتردید در بسیاری موارد میتواند به پای دین اسلام نوشته شود. بهعنوان یک پژوهشگر اجتماعی کمترین تردیدی ندارم که این ممانعتها نتیجه برعکس داده و باعث گریزان شدن مردم و بهویژه جوانان از دین میشود.
جناب نا شناس با درود در حمهوری اسلامی تنها جایی که به شدت از حضور خانم ها پشتیبانی میشود همانا انواع و اقسام انتخابات است و اتفاقا در آن زمان اصلا به خانم ها هیچ گونه گیر حجاب هم نمیدهند که خدای نا خواسته باعث تکدر خاطرشان نشود !
دوست ناشناس عزیز شما فکرمیکنی دین درنزد آقای مکارم شیرازی ارزشی دارد ؟!!!اگردین درنزد ایشان گرامی بود وذزه ای به آن پایبند بودند اینهمه قاجعه که برشمردید چرا ؟ایشان فعلا ازاصحاب حکومتی هستند که همه معیارش دزدی وجمع مال ومنال است ؛میگویید نه همین امروز یکنفردستوربدهد که تمام اموالی که آقایان بعداز انقلاب بچنگ آورده اند ملی اعلام میشود ،آنوقت ببینید چه وااسلامهایی بهوا میرود که دین رفت دین را دزدیدند و…
ضمن تبریک به خانم ستوده و همسر گرامیشان جناب خندان و سپاس از کسانیکه این بانوی بزرگوار و آهنین را در این مدت تنها نگذاشتند فقط این جمله را میتوان به ایشان تقدیم کرد . بانوی بزرگوار در مقابل عزم راسخ و ایستادگیت در برابر ظلم و جور و جهالت سر تعظیم فرود می آوریم . سپاس خواهر من سپاس
توصیف این مادر و تشبیه حالت خموده مسئولان به بزگونگی بسیار زیبا بود. خداوند پشت و پناهتان باشد.
رئیس جمهور ونزوئلا اعلام کرد ایران یک خط اعتباری نیم میلیارد دلاری بهش داده.
۱-چه قده گداست این رئیس جمهور ونزوئلا، برادر بشار با کمتر از دو میلیارد راضی نمیشد و تا به حال بیست (۲۰) میلیارد هم گرفته.
۲- حاج حسن جرات نکرد این خبر رو خودش اعلام کنه. صبر کرد تا صدای سازش روز بعد در بیاد.
با سلام خدمت جناب مش قاسم و بنده هم شما و همه را به سایت تابناک روز شنبه ودیدن فیلم خانمی با دو کودک خرد سال بدون شناسنامه و هیچ گونه پناه و پشتیبانی دعوت میکنم و همین جا به تمام مسئولین نظام ولایی میگویم کلاهتان را بالاتربزنید ! همین .
تابناک: راز یک باغوحش مخفی که بسیار زیبا طراحی شده بود، با بیش از 100 جانور وحشی در خمینیشهر فاش شد.
حاج محسن ساعت خواب! حدود ۳۷-۳۸ ساله که همه از وجود این باغوحش آگاه شدن. بعضی زود تر بعضی دیرتر.
نخیر من ولکن نیستم هرکی هرچی میخواد بگه. تا آرشیو عصر امروز حرف حق داره نقل قول میکنم. جوونمر میخوام که دسی بیاری پیش بیاره.
ما ملت ابن الوقت
پس از آنکه فتنه فقیهان بسان توفان شن ایران را در نوردید وانقلاب اسلامی نام گرفت تغاری شکست و جهان بکام کاسه لیسان شد. بازار فرصت طلبی چنان گرم شد که حتی دانایان قوم نیز فریفته شدند ، بازار یاوه گوئی نیز گرم شد و هرکس هرچه میخواست میگفت و مینوشت مگر حقیقت را. یاوه گویی از کاسبان فرصت چندان ایرادی نداشت زیرا که هویتشان شناخته شده و حالشان معلوم بود اما از آنانکه جامه ای به نیکنامی دریده بودندخودنمائی فرصت طلبانه شان چندش آور بود. نمیدانم صاحبقلمان نام آور از تاریخ و قضاوتش غفلت داشتند یا مغلوب ترس شده بودند و برای نجات جان سخن ناحق بر زبان آوردند. در آغاز جابجائی، دستاربندان هنوز مسلط نبودند و ملت به اصطلاح مسلمان موافق انقلاب تا آنجا در انتقاد از ملایان پیش رفتند که از پیر و جوان میشنیدی که میگفتند این آخوند ها را باید گرفت و آنها را با عمامه شان بدار زد اما همان افراد با قبضه شدن قدرت توسط ملایان بخدمت آنان در آمدند! در این بازار مکاره از نخستین مطالبی که بطور اتفاقی در جراید روز خواندم اظهار نظر یکی از سر شناسترین طنز نویسان معاصر بود. او اطهار لحیه کرده بود رضا خان خود را ناپلئون میدید و از او تقلید میکرد!! شگفتا! او که بعنوان خالق دائی جان ناپلئون معروف است در حالی این نظر را ابراز میکرد که مهره ای از دستگاه دیپلماسی آنروزگار بود و نان و نمک پهلوی را بر ذمه داشت! اگر یکی از گویندگان رادیو های فارسی مسکو، لندن یا بغداد چنین حرفی زده بود بحساب معلوم الحال بودنش میگذاشتند و اگر یکی از شنوندگان مغز شسته این رادیو ها گفته بود حمل به نا آگاهیاش میشد، اما از کسی که اهل قلم و آگاه بود بعید مینمود!! اهل قلم به اجبار اهل مطالعه اند و تاریخ بخش مهم آگاهی شان را تشکیل میدهد. در تاریخ ایران در باره شادروان رضا شاه به اندازه کافی نوشته نشده اما همان اسناد اندک نیز تقریباً تمام زوایای زندگی و شخصیت این جوانمرد میهنپرست را روشن کرده. اگر خالق دائی جان ناپلئون دیپلمات بوده بی آنکه خوانده باشد که پهلوی اول در روزگار سپاهیگری اش دیر زمانی نظارت و نگهبانی از عین الدوله رابعهده داشته ، جای بسی تاسف است! شاهزاده قجر، مجید میرزا عین الدوله فردی مستبد و خودخواه بود، اما وجودش پر از ترس از دشمنان ایران همانا روس و انگلیس. نه تنها ترس که نفرت، ولی چه باید کرد که ترس خانه امن افراد خود خواه است. او که در عالم رویا آرزو میکرد صدر اعظم پادشاهی مقتدر چون نادر افشار باشد نه پیرمرد ترسو و علیلی چون مظفر الدین میرزای نقرسی ، در عمل چنان زبونی از خود نشان میداد که به خادم بیگانگان بیشتر میمانست تا وزیر کشوری مستقل! با تمام این اوصاف دانش سیاسی او قابل توجه بود و بخش های مهمی از همین دانسته ها در دوران تبعیدش به نگهبانش منتقل شد. شادروان رضا شاه که از چهارده سالگی وارد فوج قزاق شده بود، نه در زندگی فرصت سواد آموزی داشت و نه توان مالی اش را! براستی تحسین بر انگیز است که این نوجوان چند قران مزد قزاقی خود را چون دیگر همقطارانش صرف دود و دم تریاک و باده نوشی و زنبارگی نکرده! در روزگار قلم و دوات و نبود مداد و خودنویس و خودکار با چه مشقتی سواد آموخته خدا میداند! آنانکه در روزگار تبعید عین الدوله و مصاحبت او با این افسر جوان و غیرتمند سوادکوهی مطالبی نوشته اندخاطر نشان کرده اندکه او از محضر عین الدوله ضمن سواد آموزی و نیز مطالعه تاریخ سیاسی استفاده بسیار کرده. در نظر بیاورینم که شاهزاده مجید میرزای مستبد و ترسوی در مانده در تبعید که حتی برای آبخوردن میبایست زیر نظر رضا خان باشدحوصله اش از تنهائی سر رفته و میخواهد درد دل کند. جز به رضا خان به کی اعتماد کند!؟ و چه بگوید؟! محال است که او از جنایات روس و انگلیس و خیانت های فرانسه نگفته باشد! محال است نگفته باشد که اگر این بوناپارت فلان فلانشده خیانت نمیکرد قفقاز از دست نمیرفت و معاهده های ننگین به ایران تحمیل نمیشد. حال رضا خان این قصه های پر درد را بشنود و برای امثال بوناپارت ارزش و اعتبار قائل شود!؟ این امکان ندارد ! تاچه رسد به اینکه خود را با او مقایسه کند. رجال سیاسی ایران از گفته های رضا شاه نقل قول بسیار کرده اند. در هیچ یک از این نقل قول ها یک عبارت تحسین آمیزدر باره بوناپارت که سهل است حتی ذکری از او دیده نمیشود! راستی ما کی از این مرداب مذلت بیرون میآئیم؟؟!و عزت نفس پیدا میکنیم؟!این دیپلمات طنزنویس کاری کرده که ما به بزرگان طنز پارسی و حتی نام آوران عرصه این هنر چون عبید ذاکانی نیز بی اعتماد شویم. اگر او این تهمت را به محمد رضا شاه میزد، باوجود عدم تناسب چندان قابل انتقاد نبود. ولی به رضا شاهی که جناب پزشکزادشخصیت آکادمیکش مدیون اوست، ستمی آشکار و تملقی تاسف برانگیز است. کمتر از ۹ میلیون بودیم و هنوز هرات از دست نرفته بود که ناصر الدین شاه از بی ثباتی و اهل باد بودن ما ملت مینالید و نقطه اتکا میجست، ولی از هر یک میلیون یکی میرزا تقی امیرکبیر بود.! کمتر از یازده میلیون بودیم که رضا شاه همرزم میجست اما شمارشان حتی به عدد شهدای کربلا هم نمیرسید. ولی تا بخواهید خائن داشتیم. خدایش بیامرزد میگفت من میرزاتقی ای هستم که رگ میزنم !! از تصدق سر اصلاحات رضا شاهی ابواب جمعی کشور ایران در عصر پادشاهی پسر بیچاره اش از مرز ۲۵ میلیون نفر فراتر رفت، اما بر ثبات شخصیت ما ملت ایران چیزی افزوده نشد که بیش از پیش کاسته گردید! تا آنجا که روزی در رسانه های صوتی تصویری آن عصر فریاد زد ” آشوب بپا میکنند و با عملیات خرابکارانه بیگناهان را به کشتن میدهند، وقتی دستگیر میشوند و از آنها توضیح میخواهند میگویند به رادیو های بیگانه گوش دادیم و تحت تاثیر قرار گرفتیم، ! آیا ننگ از این بالاتر میشود؟!” خالق دائی جان ناپلئون گویا خود متوجه نیست که تمام شخصیت های داستانش ملت اند و اگر یک سرهنگ بازنشسته چون بوناپارت در میان آنهاست یا تصویر خود اوست ، یا تیمور بختیار لنگی که دو چوب زیر بغلش رزم آرا و فاطمی اند! ۳۰ میلیون بودیم و تنها یک رحیمی ، یک جهانبانی و یک سرپاسبان داشتیم که ابن الوقت نبودند!! حالا ۷۷ میلون نفریم و دم بر نمی آوریم! از اعتیاد و بسبب سرقت مسلحانه و تجاوز به هموطن بیدفاع میمیریم ولی شهامت نداریم رستاخیزی میهنپرستانه و رهائی بخش متکی به ارزش های اخلاقی بپا کنیم؟!تا دلاورانه و جوانمردانه کشته شویم! خاک بر سرمان باد. وقتی روشنفکرانمان نان را به نرخ روز بخورند ، ملت اهل باد ثبات شخصیت و بزرگواری را از کی بیاموزدو از چه کسی سرمشق بگیرد؟!ای اف بر شرفمان باد.
البرز ایرانزاد
با درود به جناب رهگذر ضمن تایید نوشتار جالب جناب عالی فقط به ذکر یک نمونه ازروشنفکر های درس خوانده ! بسنده میکنم ! یعنی جناب اصغر صدرحاج سید جوادی که در مورد خمینی که ایرانی جماعت که هیچ گونه شناختی از وی نداشت ! گفت : مردی می آید با طلیسانی بردوش که با خود آزادی می آورد و دیگر خانه ها به قفل نیازی ندارند و وهیچ کس ازفقر دلتنگ نخواهد شد. و چندین وچند خزعبلاتی که به گوش ایرانی جماعت خواند و همه را مفتون قدوم نا مبارک ایشان نمود و همه فکر کردند که منجی ظهور کرده ومدینه فاضله در راه است . ولی افسوس که سرابی بیش نبود ودیدیم که حکومت آخوندی از چه نوع حکومت ها است . پایدار باشید .
جناب رهگذر گرامی ! سال نحس 57 می توانست و می بایست منفذی دیگر برای خشم مردم بوجود می اورد ولی نشد.منهم نه در ایراندوستی پادشاهان پهلوی و نه در بی وطنی و خیانت اراذل و اوباش اسلامی شکی ندارم.ولی این بدین مفهوم نیست که ما چشم بر واقعیتها ببندیم.شما آنچه از خوبیهای پهلوی در مورد ساختن و صنعتی کردن ایران می نویسید درست است ولی دوست من درمورد جامعه مدنی و ترویج آزادی مطبوعاتی و سیاسی و جا انداختن فرهنگ سیاسی و رعایت قانون و احترام به قانون پادشاهان پهلوی کارنامه خوبی ندارند.دوست ارجمند ما باید دست از تقدس سازی برداریم و انسانها را همانطور که بوده اند بشناسیم و در عین احترام برای آنها اجازه نقد بدهیم. خب اگر همه چیز خوب بود پس چه باعث نفرت عمومی شد؟و چرا مثلا 10 سال قبل رژیم شاه نتوانست مصیبت 57 را پیش بینی کند؟آیا اینکه همه چیز را بگردن ناسپاسی مردم بنامیم ساده کردن موضوع نیست؟بنظر شما اگر 10 سال قبل از 57 مطبوعات به ارامی آزاد میشدند و شاه را وادار به پاسخ میکردند احتیاجی به انقلاب 57 بود؟ولی در همین 10 سال می بینیم که بگیر و ببند و کشتار و شکنجه نیروهای مترقی و پیشرفته و روشنفکران جامعه توسط ساواک زیاد می شود و تکیه بر مرتجع ترین قشر جامعه و آزاد گذاشتن دست آنها برای سازماندهی خود بیشتر می شود. نتیجه چنان سیاست ابلهانه ایی چنین جنون 57 شد!ولی بنظر من ایرانیان راهی بجز بوجود آوردن الترناتیو فراگیری ندارند و برای چنین کاری باید بی رحمانه و با دوری از پیش فرضها و پیشداوریها و مقدس سازی به انتقاد از خود و تاریخ و فرهنگ و سیاست و جامعه و رفتار فردی و اجتماعی خود بپردازیم.ما باید فرا گیریم که اختلافات عقیدتی و سیاسی را می توان حفظ کرد بدون دشمن شمردن مخالفانمان.چون در غیر اینصورت در برهمان سیاست سیاه و سفید و یا با من و یا برمن خوهد چرخید.ما باید قبول کنیم که مصدق و رضاشاه و محمد رضاشاه و خمینی …بتاریخ پیوسته اند و تاریخ باید بدون عشق و کین تجزیه و تحلیل شود.درد ایران امروز و دیروز نبود آزادی و زیرپا گذاشتن قانون است.استبداد بلای این سرزمین است وتا زمانیکه ما مستبدین را بخاطر کارهای مثبتشان می ستاییم و از زیرپا گذاشتن قانون و قانون گریزشان براحتی می گذریم مشکل جدی داریم.
مزدک گرامی
تک تک کلماتت در این یادداشت را ارج مینهم و میستایم. به قول شاعر:
نه خدا و نه انسان
سرنوشت ترا بتی رقم زد
بتی که دیگرانش می پرستیدند
حالا میخواهد نام این بت رضاشاه باشد یا امام خمینی، مقام رهبری باشد یا حزب توده؛ مادام که بتی برای پرستیدن باشد، بتی که آداب پرستشش بر قانون مقدم باشد، در بر همین پاشنه میچرخد. آنچه کورس گرامی محققانه و نقادانه، در ریشهها فریاد میزند نیز جز این نیست. هزاران درود بر شما.
آ مزدک اول اینکه من نقل قول کردم
دوم اینکه من از خود البرز ایرانزاد نویسنده مقاله به دنیای امروز بدبینترم
سوم اینکه هنوز هیچ تعریف رعشنی از دمکراسی یا مردن سالاری وجود نراده و دمکراسی به هر شکلش ضامن خوشبختی یه ملت نیس. دلیلش هم ارتقای ژاپن از یک کشور عقب مونده به یک جامعه پیشرفته اس. ژاپن عظمتش رو از دمکراسی بدس نیاورده بلکه از تبعیت بی چون و چرای یک فرد اونم می جی امپراتور. خوش انصاف تاریخو همه جانبه بخون. ببین مارکی اتو که امیرکبیر زاپنه در مورد امپراتورش چی میگه. در ضمن وضعیت استراتژیکی ایران در کنار دوروئی ما ملت عامل بدبختیه. هیچ کجای دنیا اینهمه خائن در تاریخش نداره که ایرون ویرونشده داره. آخه کدوم ملت کتاب نوشت و پادشاه مملکتشو مفعول معرفی کرد. آخه این هم شد مبارزه. قضاوت بمونه به عقلای با سواد و با انصاف
اسم کامل مشاور امپراتور می جی که با لقب مارکی ایتو ازش یاد کردم هیروبومی ایتو هسش
دوست عزیز نگران نباشید که تا میوه نرسد ازشاخ به پایین نمی افتد وسرانجام آنروز خواهد رسید که هم با هم بگویی یک امروز را نمی ترسیم .
حاج مم جوات: اگر طرف مقابل آمادگی این را داشته باشد که حقوق مردم ایران را به رسمیت بشناسد و تحریمها را بردارد، به طور حتم توافقی حاصل خواهد شد که به نفع همه است.
حاجی، این حرفهایی که تو میزنی برای مصرف تبلیغاتی داخلیه و اونهایی هم که سر میز نشستن اینو مثل روز روشن میدونن. آخه حاجی وقتی که شماها همه حقوق ما ملت ایران رو لگدمال کرده اید با چه پشتوانه یی از حقوق ما با اونا صحبت میکنی؟ ما ملت ایران هنوز نمیدونیم چی هسته کردید و چرا کار به اینجا رسیده . این هم یکی دیگه از سفسطه بازیهای حکومت اسلامی چی ها میباشد. خوداشون همه حقوق ما رو زیر پا میگذارند بعد توی مذاکراتی که ماها اصلا نمیدونیم چرا به اینجا رسیده با کشورهای دیگه حرف از حقوق ما میزنی؟ شیاد!
مطالب امروز را خواندم فقط یاد این غزل افتادم و چه با سوز خواندمش چند بار
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته :جناب نوریزاد ازاینکه در هفته نمایشگاه طی سه مرحله خدمت شما رسیدم بسیار خورسند هستم و مقبون از اینکه موفق به دیدار دیگر دوستان فرهیخته نشدم !جهت اطلاع دوستان سه مقاله را با هم تلفیق کرده ام که عمق فساد حکومت آخوندی و بد تر ازآن حکومت مداحان و نوحه خوانان بی تخصص ولی متخصص در به قهقرا بردن ایران عزیزرا شاهد هستم خودتان بخوانید و قضاوت کنید که در چه منجلابی دست و پا میزنیم با احترام ! ——— سومین بازداشتی تیم احمدینژاد چه کسی خواهد بود؟——-
منتشر شده در پنج شنبه, ۴تیر , ۱۳۹۴ | ۱:۴۱ ق.ظ
سال گذشته بود که غلامعلی جعفرزاده نماینده مردم رشت خبر از فساد بزرگ مالی در بنیاد شهید داد. عضو هیأت رئیسه تحقیق و تفحص از بنیاد شهید میگوید: «قرار بود تا اواخر پاییز، این تحقیق و تفحص به سرانجام برسد، ولی در کمال ناباوری، دیدیم هر چه جلوتر میرویم، ابعاد فسادها گستردهتر میشود. حالا ما به مسائل جدیدتری رسیدیم. این مطالب جدید بحث فقط رقم نیست، داستانهای دیگری رخ داده که البته مجاز به انتشار آن نیستیم. فقط میتوانم بگویم که ابعاد وحشتناکی دارد و هر کسی با آگاهی از آن، شرمنده خانواده شهدا میشود.»
تحقیق و تفحص دو ساله و رفت و آمد مکرر رئیس سابق بنیاد به مجلس
نزدیک به دو سال پیش بود که نمایندگان مجلس شورای اسلامی، به دلیل برخی شکایات و اعتراضات مردمی از بنیاد شهید و همچنین آشکار شدن برخی اختلاسها، از جمله ماجرای ۱۷۰۰ میلیارد ریالی و انتقال آن به خارج از کشور، تحقیق و تفحص از بنیاد شهید در مجلس شورای اسلامی کلید خورد.
عدم شفافیت مالی، وجود شائبهها در بخشهای اقتصادی بنیاد و کشف اختلاس ۱۵ میلیارد تومانی، از جمله دلایل پیگیری این طرح در مجلس نهم عنوان شد. پیش از این نیز خانوادههای جانبازان و ایثارگران دوران جنگ در مقابل مجلس تجمع کرده بودند؛ آنان به خدمات حمایتی بنیاد شهید اعتراض داشتند.
علیرغم ادعای جعفرزاده؛ بنیاد شهید از همان آغاز زمزمه طرح تحقیق و تفحص، تلاش کرد آنگونه که برخی از نمایندگان مجلس گفتند، با فرستادن برخی معاونتهای خود به مجلس شورای اسلامی و رایزنی با نمایندگان، از انجام این طرح جلوگیری کند.
این هفته در مجلس
این رفت و آمدها حتی پس از رفتن «مسعود زریبافان» از بنیاد شهید به مجلس ادامه دارد. دیروز دوباره بحث تحقیق و تفحص از رئیس سابق این بنیاد با حضور وی و امیر خجسته بحث در داخل کمیسیون شود.
واقعیت پرونده بنیاد شهید چه بود؟
بیشترین محورهای تخلف در این گزارش تحقیقوتفحص به عملکرد بانک سهساله «دی» بازمیگردد؛ بانکی که به یکباره از بنیاد شهید سربرآورد و خیلی سریع زمزمههایی از اختلاس در آن به گوش رسید. اختلاس ۱۵میلیاردتومانی که رییس بنیاد شهید آن را تنها ششمیلیارد خواند و بعدتر هم، تمام مسوولیت آن را به دوش یک کارمند بازنشسته این بنیاد انداخت؛ اینکه آن کارمند بازنشسته با جایی تبانی کرده و پول را بهجای اینکه به حساب بنیاد بریزد، به حساب شخصیاش ریخته بود. البته بعدتر امیر خجسته، رییس کمیته تحقیقوتفحص از بنیاد شهید اعلام کرد که «کشف اختلاس ۱۵میلیاردتومانی و حیفومیل بیش از۱۷۰میلیارد از داراییهای بانک دی در صرافیها از دلایل اصلی تفحص بوده. این رقم از طرف صرافیهای خاص به کشور امارات و شهر دوبی انتقال داده شده که در این رابطه تعدادی از افراد دستگیر شده و عدهای دیگر به خارج از کشور فرار کردهاند.»
کمتر میشود پیشنهاد تحقیقوتفحص از یک بانک بهطور جداگانه تقدیم مجلس شود اما درخواست برای تفحص از «بانک دی» نخستینبار بهمن ۹۱ به کمیسیون اقتصادی مجلس آمد و بعدتر در قالب تفحص از «بنیاد شهید» پیگیری شد. اختلاس در بانک دی و عدم پرداخت مطالبات جانبازان از عوامل اصلی تصویب کمیته تحقیقوتفحص از بنیاد شهید بود.
شفافنبودن عملکرد مالی بنیاد شهید، عدم توجه کامل به ایثارگران و مشکلات مدیریتی از جمله دلایلی است که در این مدت ۹۰ نماینده مجلس را برای تحقیقوتفحص از بنیاد شهید مصمم کرده است.
هر چند رئیس پیشین بنیاد شهید در واکنش بهتصویب طرح تحقیقوتفحص از این بنیاد گفته بود: «بنده بهعنوان کسی که هم خودم پاک هستم و هم دستگاه و همکارانم، از هرگونه بررسی استقبال میکنم و هراسی از اینگونه بررسیها ندارم»
از مسئولیت ستاد مردمی تا بنیاد
اما پیگیری گفتههای برخی نمایندگان در راهروهای مجلس نشان از آن دارد که بنیاد شهید تا پیش از تبدیل دولت و تغییر رییس، از هیچ تلاشی برای تهدید و ترغیب نمایندگان به خروج از کمیته تحقیقوتفحص برنداشت.امروز هم با رفت و آمدهای مکرر درصدد منحرف کردن پرونده است.
«مسعود زریبافان» یار گرمابه و گلستان احمدینژاد که پیش از ریاستجمهوری محمود احمدینژاد عضو شورای شهر تهران در دوره دوم بود، در زمان انتخابات نهم ریاستجمهوری(سال ۱۳۸۴)، مسوولیت ستاد «مردمی» حمایت از احمدینژاد را برعهده داشت. پس از انتخابات ریاستجمهوری علاوه بر عضویت در شورای شهر تهران، بهعنوان دبیر هیات دولت نیز منصوب شد. چندی بعد، با مصوبه مجلس مبنی بر ممنوعیت اشغال چند پست توسط کارکنان دولت ناچار به استعفا شد و پس از شکست در انتخابات دور سوم شوراها(که بهعنوان کاندیدای ائتلاف رایحه خوش خدمت بود)، ریاست مجمع باشگاه دولتی استقلال را در دست گرفت.
ردپایی از حلقه رحیمی، بقایی و مشایی
«مسعود زریبافان» در دولت دهم، به جای حسین دهقان بهعنوان معاون رییسجمهوری و رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران منصوب شد و پس از چندی، از ریاست مجمع باشگاه استقلال کنارهگیری کرد. «مسعود زریبافان» از یاران گرمابه و گلستان رییس دولت پیشین به شمار میآید. البته پیش از اینها شهردار و معاون فرماندار مهاباد و معاون عمرانی استاندار کردستان بوده و از نزدیک با شخص احمدینژاد همکاریهای دیرینه دارد. برآیند تخلفهای مالی در این بنیاد هر چه باشد و هر گزارشی که در صحن علنی مجلس برای افکار عمومی خوانده شود، باید این خطر همیشگی را مدنظر قرار داد که ارقام به باد رفته و پنهان از نظرها، شاید روزی و روزگاری دوباره در فرآیند سیاست و بازگشت برخی چهرههای معلومالحال در کشور هزینه شود. نگرانی که نه تنها در این پرونده که در تمام امور مربوط به تخلفهای مالی از این دست احساس میشود.
حال باید دید بعد از اعترافات مدیرعامل سابق و کارمند منطقه آزاد قشم که منجر به بازداشت بقایی شد، اینبار نوبت کیست؟
—
برگرفته از: وبسایت ندای ایرانیان
——————————————————————————————————————-معاون سابق محمود احمدینژاد و رییس پیشین سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بازداشت شد، خبر این بازداشت تاکنون در هیچکدام از رسانههای خبری منعکس نشده است.
به گزارش«سحام»، در ادامه بازداشتهای اخیر تیم جریان انحرافی و محمود احمدینژاد، «محمدشریف ملکزاده» معاون اسبق رئیسجمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در دولت محمود احمدینژاد ظهر امروز(پنجشنبه) بازداشت شد.
یک منبع آگاه در این زمینه به خبرنگار «سحام» گفت: «ماموران روز سهشنبه دوم تیرماه ۱۳۹۴ با مراجعه به دفتر ملکزاده، قصد بازداشت وی را داشتند که با نبود وی در دفتر کارش مواجه شده، یکی از اعضای دفتر وی به نام «سروشپور» را دستگیر کردند.»
«محمدشریف ملکزاده»، مشاور «سیدمحمود هاشمی شاهرودی» عضو مجلس خبرگان رهبری بود که تا پایان دولت احمدینژاد معاونت رئیسجمهور و ریاست سازمان میراث فرهنگی و گردشگری را برعهده داشت. «علیاکبر صالحی»، وزیر امور خارجه در دولت احمدینژاد، به دلیل انتخاب وی به سمت معاونت اداری و مالی، تا آستانه استیضاح پیش رفت. وزارت اطلاعات حیدر مصلحی نیز طی نامهای به وزیر امور خارجه، صلاحیت ملکزاده برای تصدی مسئولیت جدید را رد کرده بود. این تقابل میان مجلس و دولت، با استعفای ملکزاده و پذیرش آن از سوی صالحی پایان پذیرفت.
وبسایت الف، متعلق به احمد توکلی، در گزارشی که ۱۴ دیماه ۸۹ منتشر کرد، سیر ارتقاء ملکزاده را چنین بیان میکند: «آقای ملکزاده قبل از آمدن به تهران، در مشهد ساکن بود و با ارتباطاتی که فراهم ساخت در سفرهای آیتالله هاشمی شاهرودی، رئیس وقت قوه قضاییه، سعی میکرد رانندگی و همراهی ایشان را از دست ندهد. همصحبتی با آیتالله شاهرودی راهی شد برای امکان ارتباط با مقامات قضایی و رسیدن به مدیرکلی در این قوه. از ملکزاده در این دوران به عنوان مشاور قوه قضاییه نامبرده میشد. پس از آن وی در دانشگاه آزاد اسلامی مشاور جاسبی و همچنین ریاست مرکز اطلاعرسانی دانشگاه آزاد را عهده دار شد. ملکزاده در این دوران دکترای خود را نیز دریافت کرد. پاسخهای ملکزاده به منتقدان مدیریت دانشگاه آزاد که با امضای «مشاور ریاست عالیه و رئیس مرکز اطلاعرسانی» امضا میشد، از یادگارهای وی در آن دوران است.
پس از پیروزی احمدینژاد در انتخابات سال ۸۴، ملکزاده با نزدیک شدن به مشایی، به معاونت رییس سازمان گردشگری و میراث فرهنگی رسید. سابقه و پیشینه آشنایی ملکزاده با مشایی نامشخص است. معاونت ملکزاده در دولت اول احمدینژاد، که مشایی ریاست سازمان میراث را برعهده داشت، ادامه یافت. با انتقال مشایی به دفتر احمدینژاد در دولت دوم، راه برای ارتقاء ملکزاده، بازتر شد. اواخر تابستان هشتادوهشت، مشایی در مقام جانشین رییسجمهور در ریاست شورایعالی ایرانیان، برای معاون سابق خود، حکم دبیری این شورا را امضا کرد. موازی کاریهای شورای مذکور با وزارت خارجه و برخی اقدامات مشکوک دیگر، اعتراضات نمایندگان، وزیر خارجه و در نهایت مقامات عالی نظام را به همراه داشت که در نهایت به تصویب طرح تحقیق و تفحص این شورا از یک طرف و حذف منوچهر متکی از وزارت خارجه از طرف دیگر انجامید. در مراتب کسب مقام و منصب، وی همچنین به عضویت و ریاست هیات مدیره شرکت نفتی ٬ایرانول٬ نیز نائل آمد، اما بالاخره این صعود بی توقف او در روز ۲ تیرماه ۹۰ پس از احضار و تفهیم اتهام، به زندانی شدناش انجامید. حدود سه ماه بعد و در روز ۲۱ شهریور، عباس جعفری دولت آبادی، دادستان عمومی استان تهران، در جمع خبرنگاران از آزادی ملکزاده با «قرار وثیقه» خبر داد اما گفت که «رسیدگی به پرونده وی همچنان ادامه دارد.» دادستان تهران همچنین افزود: «پرونده وی در آستانه ارسال به دادگاه و صدور کیفرخواست بود که براساس ارسال نامه و گزارشهایی برای مقام معظم رهبری وی مورد رأفت اسلامی و عفو مقام معظم رهبری قرار گرفت.» گفته میشود همان زمان هاشمی شاهرودی در صحبتهایی با رهبر جمهوری اسلامی، آزادی وی را درخواست کرده بود که مورد موافقت رهبر جمهوری اسلامی قرار گرفت.
این منبع مطلع در ادامه افزود: «پس از دستگیری این عضو دفتر ملکزاده، وی از هجوم ماموران به دفتر خود مطلع و از دفتر کار و منزلاش متواری شد؛ به طوریکه حتی شب گذشته نیز به منزل خود مراجعه نکرده است.
در نهایت، ظهر روز پنجشنبه ماموران «محمدشریف ملکزاده» را در دفتر کار یکی از دوستانش بازداشت و به زندان اوین منتقل کردند.
در اسفندماه ۱۳۹۳ چند روز پیش از آغاز انتخابات هیئت رئیسه مجلس خبرگان رهبری، «هفته نامه صدا» از تشکیل پرونده قضایی برای سیدمحمود هاشمی شاهرودی خبر داده بود. انتشار این خبر در این نشریه، حکایت از تشدید فشارها بر هاشمی شاهرودی داشت تا از تصدی ریاست مجلس خبرگان رهبری توسط جلوگیری شود. گفته میشود هاشمی شاهرودی، رئیس پیشین قوه قضائیه جمهوری اسلامی، یکی از نزدیکترین افراد به هاشمی رفسنجانی است.
حالا پس از بازداشت رحیمی و بقایی، اینبار نوبت به ملکزاده رسید تا قوه قضائیه بتواند به تدریج حلقه اول افراد پیرامون «محمود احمدینژاد» را پاکسازی و تخلیه کند که وی را از آنچه ٬جریان انحرافی٬ میخوانند جدا کرده، مقدمات «ورود پاک احمدینژاد را به انتخابات بعدی» فراهم کنند. همچنین به نظر میرسد نظام قصد دارد وی را به عنوان آلترناتیو یک جریان، بدون تعلق خاطر وی به جریان انحرافی، حفظ کند.
از مسعود زریبافان، اسفندیار رحیم مشایی، علیاکبر جوانفکر و سعید مرتضوی نیز به عنوان حلقه اول مدیریتی محود احمدینژاد یاد میشود.
گفتنیاست پس از علنی شدن بیماری سرطان پروستات رهبر جمهوری اسلامی، فشارها بر منتقدین افزایش و رقابتهای سیاسی درون حاکمیت اصطکاک زیادی پیدا کرده است.
بعد از انتخاب یکی از معتمدین رهبری به ریاست مجلس خبرگان(محمد یزدی)، اکنون قوه قضائیه، در حال مبارزه جدید با مفسدان اقتصادی است تا بتواند امید و اعتماد مردم به نظام را در مقابله با فساد گسترده افزایش دهد.
از «آملی لاریجانی» رئیس قوه قضائیه به عنوان یکی از گزینههای جانشینی رهبری، نام برده میشود.
———————————————————————————————————————رونمایی ازجانشین بابک زنجانی؛ ازجابجایی هزاران میلیاردی اموال دولت تا خرید منزل۴۷۰ میلیاردی
منتشر شده در پنج شنبه, ۲۴مهر , ۱۳۹۳ | ۵:۴۶ ق.ظ
هشتم مهرماه ۱۳۹۳، «ارسلان فتحی پور» رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس از رانت ۷هزارمیلیارد تومانی سه صراف با همکاری بانک مرکزی خبرداد وگفت: «سه صراف درسال ۹۰ با همکاری بانک مرکزی ۷هزارمیلیارد تومان سود کرده اند که اکنون این رانت نسبت به پرونده سواستفاده مالی سه هزارمیلیارد تومانی اهمیت بیشتری دارد.»
انتشار این خبر دریکی از وبسایت های حامی دولت حسن روحانی، پس ازساعاتی، منجر به توقیف و فیلتر این وبسایت شد.
در۲۰ مهرماه ۱۳۹۳ نیزآملی لاریجانی رییس قوه قضاییه گفت: «عدهای در رسانهها و حتی برخی مسئولان راه افتادهاند و میگویند فساد همه جا را گرفته است. این کاراشتباهی است. مهم این است که یک دستگاه حکومتی عزمش درمبارزه با فساد جزم باشد که بهحمدالله جمهوری اسلامی ایران اینطوراست.» وی در ادامه رسانه ها و نمایندگان مجلس را تهدید کرد و گفت:« به دادستان تهران دستور پیگیری و تعقیب رسانههای متخلف که نسبت به انعکاس مفاسد بزرگنمایی میکنند را داده است».
به نظر میرسد سخنان آملی لاریجانی بیشتر به خاطر پیشگیری و ترس از مطرح شدن نام افرادی همچون«حیدرمصلحی» وزیراطلاعات دولت احمدی نژاد و«داماد وی» درپشت پرده فعالیتهای «بابک زنجانی»، ساپورت اطلاعاتی وامنیتی وزارت اطلاعات وقت از بابک زنجانی و مطرح شدن نام«غلامحسین محسنی اژه ای» در پرونده اختلاس۳۰۰۰ میلیارد تومانی و… باشد.
درهمین راستا براساس اطلاعات رسیده به خبرنگارسحام، «ناصرسیدی» از دوستان و نزدیکان«حمید پورمحمد گل سفید»، که صاحب «صرافی گارانتی» درخیابان ایرانشهرتهران است یکی از افرادی ست که از رانت ۷۰۰۰ هزارمیلیارد تومانی بهره برده است.
«سیدی» در زمان ریاست «سیدحمید پورمحمد گل سفید» بر« شرکت شاهد»- از شرکت های مهم بنیاد شهید- نماینده وی در دوبی بوده و فعالیتهای اقتصادی متنوعی دراین کشور داشته است.
از نکات جالب فعالیتهای وی، به جز واردات کالاهای اساسی در دولت محمود احمدی نژاد که توسط«ناصر سیدی» وشرکتش«زرین تجارت پرشیا»انجام می پذیرفته، جابجایی پولهای مرتبط با سازمان حج و زیارت و دهها اقدام مشابهی بوده که انجام داده است؛«کارمزد» این«رانت اهدایی» حمید پورمحمد گل سفید و جبهه پایداری به«ناصرسیدی»، فقط از ناحیه انتقال پولهای سازمان حج و زیارت، رقمی بیش از ۱۰۰۰میلیاردتومان درسال است.
سیدی درحال حاضر درمنزلی به قیمت ۴۷ میلیاردتومان در شهرتهران ساکن و دردوبی نیز، ساختمانی به مبلغ ۱۰۰میلیون درهم خریداری کرده است.
وی هم اکنون درحال ساخت مجتمعی در شهرستان خوی است که هزینه های ساخت این مجتمع، بسیار بیشتراز چند صد میلیاردتومان است.
سلام و درود
جناب نوری زاد
از اینکه در پی مردان و زنان ناشناخته هستید و همین نامادری محترمه که در نوع خودشان بی نظیر و منحصر به فرد هستند و از آنها یادی می کنید از شما تشکر میکنم و این کار شما را بهترین خصوصیت اخلاقی شما میدانم که همان دلجویی کردن و سرزدن به مردمان گمنام ایران زمین است.خسته نباشید.
– من با قسمت پنجم مطلب شما مخالفم . شما متاسفانه در دور باطلی خود را گرفتار کردید و گفته های شما به آن شفافیت گذشته نیست که امیدوارم دوباره همان نوری زاد شوید و یا ورژنی بهتر از آن. من به نقد مطلب شما می پردازم؛
شما گفتید که:
“در نظام آیت اللهیِ من، حتی از کارِ نیکِ آدمهای قاتل و دزد و نابکار نیز قدردانی می شود. دزدان و آدمکشانی که مثلاً به تمیزیِ ظاهرشان بها می دهند. هم لباس تمیز می پوشند و هم به نظافتِ فردیِ خود حساس اند. که یعنی: رفتارِ ناجور یک نفر، محو کننده ی کارهای خوبش نیست. و یا فراوان گفته ام: در نقد یک فرد، هم کارهای خوبش را ببینیم و هم کارهای نادرستش را. که این رویه، به انصاف و درستی نزدیک تر است. بویژه این که من اگر از رضا شاه سخن به تمجید رانده ام، این تمجید در نسبتِ ملایانِ حاکم بر ایران می درخشد که در این سی و هفت سالِ گذشته، آنچه باریدنی بود بر سرِ ایران و ایرانیان باریده اند.” پایان نقل قول
نقد من به شما اینست که با خواندن این مطلب شما میشود نتیجه گرفت که یک آفتابه دزد مفلوک بی خانمان که از سر ناچاری و نداری رو به دزدی می آورد هیچ ارزشی ندارد چرا که هم خلافکار است، هم کثیف است و هم به دلیل نداری نمی تواند به خود برسد. پس از نگاه شما فردی ست بی ارزش. ولی یک شاه ، رهبر ، وزیر ، وکیل و یا یک فرد ثروتمند اگر دست به سرقتهای میلیاردی، قتل و جنایت بی شمار و نابکاری های فراوان میزند، چون فردی ست شیک پوش و به خودش میرسد و به نظافت فردی خود حساس است و از توالت فرنگی استفاده میکند و در دستشویی خود دستمال توالت و “افتر شیو” دارد پس از نگاه شما فردی ست با ارزش! که بواسطۀ همین تمیزی و پاکیزگی باید از وی تقدیر و تشکر کرد! و آنهمه جنایات و خیانتها را از اهمیت کمتری برخودار است. پس شما به ظاهر انسانها ارزش میدهی و نه به باطن آنها. از نگاه شما ظاهر انسانها برای ارزش گذاری ارجحیت دارد به درون و باطن آنها، حتی اگر باطن آنها شیطانی و ضد انسان باشد.
از نگاه شما سران شیک پوش مافیا که ظاهری شیک دارند دارای ارج و قرب هستند ولی خرده پاها تنها به دلیل عدم اهمیت به ظاهر باید شماتت شوند. از نظر شما انسانها باید ظاهر فریب باشند و دورنگی و دورویی پیشه کنند، در ظاهر خوش لباس ، خوش لحن و خوش تیپ ولی در باطن بدتر از شیاطین!
– جناب نوری زاد در مطلب شما در مورد رضا شاه نقدی دیده نشد بلکه هر آنچه بود تعریف بود ، تمجید بود و ستایش! من در نقد قبلی از شما، زیر همان مطلب گفتم که یک نقدی هم از پهلوی ها بکنید که به گمانم به مزاج شما سازگار نیامد!
شما دم از انصاف و درستی میزنید ولی در عمل بی انصاف هستید و نادرستی پیشه کردید.
من در مطلب قبلی هم گفتم که مگر نظام جمهوری اسلامی خدمت نکرده؟ آیا از نظر شما هیچ تغییری از زمان پهلوی ها در ایران رخ نداده؟ حداقل در تهران و شهرهای اصلی میتوان بسیاری از تغییرات را مشاهده کرد. مگر آخوندها و ملایان تمیز نیستند و به پاکیزگی اهمیت نمیدهند؟! پس چرا از آنها تعریف، تمجید و ستایش نمی کنید؟!
شما گفتید:
“رضا شاه آنقدر کارهای شایسته در کارنامه ی پادشاهی اش دارد که هزار یکش را ملاهای ما در پرونده ی اسلامی شان ندارند. که اگر قطارِ سخن به سمتِ جنایت و خیانت و دزدی و آدمکشی های رضا شاه شیب بگیرد، هزار مطابقش را ملایان در این سی و هفت سال مرتکب شده اند آنهم چه جور. یک قلمش را در هزار هزار کشته و زخمی و ویرانیِ سالهای جنگ بجوییم که در بی خردانه ترین شکل ممکن شروع شد و احمقانه تر هشت سال ادامه یافت. در قلم دیگر، به فضاحت هسته ایِ ملایان بنگریم که نسل های دور و بر نیامده ی ما نیز همچنان زخمی و بدهکار و سرشکسته ی آن اند.” پایان نقل قول
نقد من به شما اینست که آنقدر کارهای شایسته را هم شما میدانید و هم من، ولی این نشد نقد، این تمجید و پاچه خواری بیهوده از یک فرد فسیل شده به نام رضا خان می باشد که البته امیدوارم همان گونه که گفتم “جَوگیر” شده باشید و پشت این تمجیدها، نیّت پنهانی نباشد! شما نمیخواهد هزار کار شایسته که به نفع ایرانی و کشور ایران بوده را از رضا خان لیست کنید ، من به صدتای آن رضایت میدهم. شما یکصد خدمت به مردم از جانب رضا خان را لیست کن و البته یک به ده آنرا از وی نقد کن و ده نقد نیز از وی بیاور. این چه کاریست که شما بد را با بدتر قیاس میکنید!؟ و در مقابل رضا شاه ، ملایان و آخوندها را میگذارید؟! واقعن برای شما متأسفم با این نگرش دیمی و درهمی که دارید! شما هزار برابر آنچه که ادعا کردی را نیاور و ده به صد جنایاتی که رضا خان کرده را به عنوان نقد بیاور و در مقابل صد جنایت ملایان را. این میشود نقد، ما هم استفاده میکنیم. همینطوری حرف زدن و آمار دادن که نشد کار!
رضا خان و پسرش بسیار به ملایان و آخوندها شبیه هستن و تفاوتها بسیار اندک می باشد.
-جنگ ایران با عراق در بی خردانه ترین شکل ممکن شروع شد؟! طبق چه سندی این مطلب را میگویید؟
یعنی ما می نشستیم خونه هامون و به صدام و بعثی های عربِ کمونیست خوش آمد میگفتیم ؟! و صدام و نیروهایش، پیروزی در نبرد القادسیۀ 2 را جشن میگرفتند! منو نا امید کردی از خودت نوری زاد! یعنی چیزی به نام وطن پرستی در خون و وجود تو نیست؟!اصلن شما میدونین که یکی از بهانه های اصلی شروع جنگ چه بود؟! همان پیمان ها و قرادادهایی که پدر و پسر پهلوی امضاء کردند یکی از بهانه های اصلی بود. شما چیزی از “پیمان سعدآباد” رضا خان جونتون در سال 1316 و یا “پیمان الجزایر ” محمد رضا پهلوی در سال 1975 میدونید.؟! من واقعن متأسفم برای شما که برداشتی اینقدر سطحی و ناآگاهانه دارید. جنگ هشت ساله نتیجۀ حماقتهای رضا شاه و پسرش بود که به ایران تحمیل شد و همانهایی که از ایران در زمان پهلوی در مقابل عراق حمایت می کردند ، یکی از تجهیزکنندگان اصلی عراق در جنگ شدند بدلیل اینکه نقش ایران در منطقه عوض شده بود و حافظ منافع آنها نبود.
من با این قسمت موافقم که گفتید ” …و احمقانه تر هشت سال ادامه یافت…” آیا شما هم جزیی از آن حماقت در آن دوران نبودید ؟ یکی از شعارهایتان این بود : “راه قدس از کربلا میگذرد “. یکی از دلایل ادامۀ جنگ، وجود احمق هایی دو آتیشه بود که در کار تبلیغی بودند و مردم را تحریک میکردند. اگه خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی کذایی که خامنه ای ، بهشتی ، رفسنجانی ، باهنر ، میر حسین موسوی، کروبی و آیت و همچنین دیگر جانیان دیروز و امروز جزو آن بودند، گوش به حرف بنی صدر و سایر خیر اندیشان سپرده بودند ، شاهد اینهمه خسارت نبودیم.
یک پرسش دارم از شما که میخواهم روشن و واضح پاسخ دهید : آیا شما در آنزمان از حامیان بنی صدر بودید و یا از دشمنانش؟ شما از طرفداران حزب جمهوری نبودید آیا؟
در مورد برنامۀ هسته ای هم من قبلن از نظرات شما به شدت انتقاد کردم و نیاز به تکرار نیست.
در آخر عرض کنم که، بدلیل اینکه شما جسارت نقد از رضا خان را ندارید و بنا بدلایلی!، در حال حاضر به جمع ستایش گران وی پیوسته اید و با اینکه حدود 10 روز پیش در تمجید وی مطلب دادید و خبری از نقد تا امروز نشد ولی تاب نیاوردید و دوباره به تمجید وی پرداختید که من بسیار شگفت زده شدم!، قصد دارم به شرح مختصری از خدمات خیانت بار! رضا شاه بپردازم که در مطالب بعدی به آن خواهم پرداخت و شروع آن با تحلیل و بررسی “پیمان سعد آباد “در دوران رضا شاه و “پیمان الجزایر” در دوران محمد رضا شاه خواهد بود.
نوری زاد گرامی شاید چیز خورت کردن! با آخوند و ملاها دشمن شدی و رفتی تو بغل پهلوی ها! که ورژن دیگری از همین آخوندها بودن. رفتار تو الگوی مناسبی در تعریف “واپس گرایی مدرن” محسوب میشه.
مراقب خودت باش داری گم میشی! یا دارن گمت میکنن!
ارادتمند همیشگی شما
پایدار باشید
جناب بینهایت اول تاریخ را بخوانید تا بهتر به گذشته این مملکت فلک زده پی ببرید تا بهتر متوجه شوید که رضا شاه چطور این مملکت در قهقرا را از آن وضعیت فلاکت بار نجات داد و با رشادت مثال زدنی اوضاع را سر وسامان داد وتنها جرمی که کرد عدم حمایت قاطع ازروحانیت بود وکشف حجاب خانم ها شما حتما به خزعبلات آخوند ها گوش داده اید که متوجه اوضاع آن زمان ایران نیستید مطمئن باشید که آن رشید مرد در تاریخ ایران سر افرازخواهد ماند چه بخواهید چه نخواهید در ضمن این حرف های خاله زنک بازی که نوریزاد را چیزخور کرده اند را ببرید به حوزه ها تحویل بدهید تا /////////////// شما را افزایش بدهند درضمن قرار بود که دانش بینهایت خود را آشکار سازید که با این تاریخ دانی شما بیشتر پی به آن میبریم شما گفتید که جنایات رضا شاه و آخوند ها !؟! میشود به این گنجینه اسرار خود سری بزنید وجنایات بیشمار رضا شاه را برای ما آشکار کنید ؟ جنایات آخوند ها که همگی اظهر من الشمس هست و احتیاج به بازخوانی ندارد و روزانه شاهد آن هستیم ! خدا به ما و همه و شما شفای عاجل عنایت بفرماید . درضمن به زهر پاشی قلمی شما و نیت خوانی خیلی خیلی علمی شما کاملا آشنا هستم .
سلام درود
جناب مهرداد
خوشحالم که در نوشتار فارسی پیشرفت کردید و همین طور یلخی حروف مشابه یکصدا! جای یکدیگر نمیگذارید.اگر در نقد از من، ادب را رعایت نکنید و متلک پرانی کنید ،من هم میتوانم خیلی بهتر و شایسته تر پاسخ شما را بدهم، ولی در حال حاضر به سکوت معنا دار کفایت میکنم!
جنایات رضا خان را خواهم گفت و شما هم خواهید فهمید.عجله نکنید!
رضا خان هر که بود برای گذشته بود. تعریف و تمجید از یک دیکتاتور نظامی و کودتاچی بی رحم! در زمان حال و بدون نقد از کارهای او ، بسیار آزار دهنده است. مخصوصن اگر این گفته از کسی مثل جناب نوری زاد باشد.البته یک برداشت دیگر از مطلب نوری زاد وجود دارد که من به آن اشاره کردم و گفتم نیت پنهانی! و آن اینست که جناب نوری زاد هم به این نتیجه رسیده که ما مردم ایران آدم بشو نیستیم .چرا که با اینهمه فشار از طرف آخوندها، جیک هم نمیزنیم. پس صد رحمت به رضا شاه و اینکه ما ایرانیان لایق کسی بهتر از رضا شاه نیستیم! در هر دو حالت باید به حال خودمان گریه کنیم که نوری زاد هم راضی شده به فردی مثل رضا شاه تا ایران را از بردگی آخوندها نجات دهد. بسیاری از مشکلات امروز ما محصول کاشته های رضا شاه و پسرش است.
یک جمله در شرح حال رضا شاه کفایت میکند:
رضا شاه اگر مرد بود، میماند و در کشورش میمرد و تن به خفت تبعید نمیداد.اگر آزاد مرد بود حکومت خود را ارثی نمیکرد و به مردم میسپرد و با انگلیسی ها بر سر سرنوشت مردم کشورش معامله نمیکرد. او با آن همه اولدورم بولدورم در خفت بارترین نوع مرگ که میشود تصور کرد به درک واصل شد. ( در تبعید خفت بار و تنهایی، دور از وطن و مردم و حتی خانواده و نزدیکانش )
این نامه را انگلیسی ها برای رضا شاه فرستادند:
“ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا! اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.”
واقعن درست میگن که “خلایق هر چه لایق” و شما جناب مهرداد و امثال شما یکی مثل رضا شاه باید باشه تا هی شما رو به خط کنه! و با چوب بزنه تو فرق سرتون و بگه “پدر سوخته آدم شو”!
یعنی مردم عهد رضا شاه بوق بودن! و قدر او را نمی دانستند که آنگونه بود فرجامش! یعنی بعد از حدود 100 سال این شما و امثال شما باید از وی قدردانی کنید؟! بی خود نیست هنوزم که هنوزه تو کوچه بازار میگن ” ایرانی ها یکی مثل رضا خان باید بالا سرشون باشه و بس”! پس اینهمه از دموکراسی و آزادی اندیشه و سکولاریسم در این سایت میگین یعنی دارین کشک میسابین؟! یعنی هنوز ما ایرانیها باید منتظر یک دیکتاتور و کودتاچی باشیم مثل رضا شاه! یعنی ایرانی امروز با ایرانی الاغ سوار زمان رضا شاه هیچ فرقی نکرده و میزان فهم و شعورش آپدیت نشده! و فقط الاغش تبدیل به اتوموبیل شده!
رضا شاه خدمات بسیاری در کشور انجام داد، ولی خیانتکار و جنایتکار هم بود.
– شما هر پرسشی داری مثل آدم مطرح کن و من پاسخ میدهم.اگر قرار باشه به این روش پاچه خواری و دریوزگی خود و متلک پرانی ادامه دهی و هی فلش بک بزنی به مطالب گذشته، پاسخی در حد فهم خود دریافت میکنی. جناب نوری زاد زنده است و وکیل وصی نمیخواد. افتاد!
اگه می خوای دری وری بنویسی، بنویس، ولی منتظر پاسخ هم باش!
به امید روزی که مردم ایران خود را لایق حاکمان فهیم و آزاد اندیش بدانند و نه امثال رضا شاه و آخوندها!
پیشنهاد من به دوستان مطالعه کتاب های ارزشمند استاد باستانی پاریزی است که از دریچه ادبیات به تاریخ مینگرد .به نظرم همه قبول خواهیم کرد ازافراد درتاریخ سنجیده سخن بگوییم نه احساسی!.…
بی نهایت گرامی ، نمیدانم چند سال داریدولی اگر مثل من 65 سال داشتی شاید خاک پای رضا شاه قلدر را سورمه می کردی و به چشمانت میکشیدی!چرا؟احتمالا خیلی جوان هستی که بهتر است از پدر و مادرت سوال کنی !!قبول دارم که آزادی نبود ولی شما تکنولوژی37 سال قبل را با حالا مقایسه نکن .حالا با دوربین و دستگاه های الکترونیکی همه چیز را می توانی کنترل کنی مانند کشورهای امریکا و….ومزاحم شخص نشوی ولی 37 سال قبل در همین امریکا هم بهتر از ایران نبود و…..
قبل از انقلاب اگر ساعت 3 نیمه شب خانمی در کوچه ای عبور میکرد یک نفر جرات نمیکرد به او دست درازی و یا حتی بگوید بالا چشمش ابرو!!!؟با گذرنامه ایرانی به هر کشوری که میرفتی یا بدون ویزا یا با ویزا با احترام باهات رفتار میکردند و جرات جسارت بهت نداشتند نه اینکه …و مهمتر هر 70 ریالت در هر کجا دنیا یک دلار قبول می کردند !! ایا معنی ان را متوجه می شوی ؟ ایا میدانی رضا قلدر بیسواد چه ایرانی را تحویل گرفت ؟ ایران در حال تجزیه بود . هر شهر ی برای خودش حکومتی داشته وووواگر زورگو نبود ایا می توانست ایران را یکپارچه کند ؟ پدر بزرگم تعریف میکرد که از ملایر که برای پابوس امام رضا میرفتند سه بار راهزن به انها حمله کرده که مجبور شده اند قافله شان در هر شهر هیزم (چوب چنگلی) جمع کنند و بفروشند تا زنده بمانند و به پابوس رسیدند(در سال 1301) ….
قبل از انقلاب معتاد خیلی خیلی کم بود چرا؟اگر هم بود بین کسانی که درامد روزانه شان زیاد بود مثل خواننده ها یا …
جوانان باید حتما تحصیل کنند ان هم رایگان !!به دانشجویان ماهیانه 300تومان غلاوه به رایگان بودن تحصیل می دادند که بعد از اینکه سر کار میروید ماهیانه 5درصداز حقوقت را پس بدهی . ولی حالابرای ثبت نام در دانشگاه….
بی نهایت گرامی اگر هر چه بنویسم شاید …. اگر سوالی داری بنویس تا امثال من جواب بدهند
با آرزوی خوبی ها برایت
جناب ایران دوست گرامی در پاسخ به مطلبی که در مورد معتادین قبل از انقلاب بیان فر مودی خواستم عرض کنم خیر اینطور نبوده است من خودم در منطقه معتاد نشین بزرگ شدم یعنی جنوب تهر ان اکثر که نه تحقیقن تمام معتادین از قشر محروم جامعه بودند ,,ادب دوست
سلام و درود
جناب ایران دوست، بزرگوار
من با بیشتر مطالب شما موافقم. هر چند که شما هم مثل بیشتر ایرانیان ظواهر را میبینید.
البته در مورد تمامی مواردی که اشاره کردید میتوانم توضیح دهم که در این مقوله نمی گنجد.
من در دهۀ پنجاه از زندگی خود هستم و هر چند احساس جوانی میکنم ولی خیلی جوان نیستم!
همین رضا قلدر که شما نام بردی مگر یک تنه همۀ این کارها و خدمات را انجام داد؟! اگر همراهان و یارانش نبودند هرگز قادر به اجرای خدماتی که نام بردید نمیشد. صحبت بر سر این است که اگر هرکس دیگری که سواد درست و درمانی داشت و یا دیار فرنگ را دیده بود، بر سر کار می آمد، به یقین خدمات بیشتری را انجام میداد و از دیکتاتوری و فاشیسم فاصله میگرفت.
– من مختصری از شرایط آن دوران ایران زمین را میگویم و اشاراتی گذرا به تاریخ آن زمان می کنم، شاید که مفید فایده باشد. مخصوصن نقش انگلستان در تمام آن قضایا؛
* همچنین قابل توجه جناب نوری زاد، مهرداد و دیگر رضا رضا رضا گویان! ( البته منظور رضا شاه است )*
* قحطی بزرگ در ایران در سالهای 1296 تا 1298 ( جنگ جهانی اول که ایران اعلام بی طرفی کرد ولی…)
– عامل قحطی: جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای روسیه و انگلستان و خرید غلات توسط آنها، مخصوصن انگلیسی ها و البته احتکار غلات توسط احمد شاه قاجار.
– مرگ چند میلیون ایرانی در اثر قحطی ، بیماری و اعتیاد ( بین 25 درصد تا 40 درصد جمعیت ایران )
– سمت رضا خان در سال 1297 ( اوج مرگ و میر مردم ): فرمانده تیپ همدان ( در زمان احمد شاه قاجار ) و بی خیال از اینکه مردم دارند می میرند و احمد شاه غلات را احتکار کرده و انگلیسیها غلات را می خرند و در همان زمان هیچ غلاتی از هند و بینالنهرین وارد نمیکنند، از ورود غلات از طرف آمریکا به ایران ممانعت بعمل می آورند همچنین با اتخاذ سیاستهای مالی از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران، مسبب اصلی این قحطی هستند.
چه حس مردم دوستی! و وطن پرستی! داشته این رضا خان در آن زمان! با اینکه یکی از سرداران مهم ایران بوده و فرمانده یکی از مهمترین تیپهای نظامی و اینکه بیشتر نظامیان از وی اطاعت میکردند و او را دوست داشتند!، ولی رگ غیرتش حتی یک لرزش مختصر هم نداشته این رضا قلدر! چرا!؟ چون اجازه نداشته از این غلطها بکنه!
ژنرال دنسترویل انگلیسی در مورد وضع ایرانیان در آن دوران چه میگوید:
ژنرال دنسترویل درباره اقدام انگلیس در خرید غله در ایران مینویسد: «در اثر خریدهای ما قیمت غله بالاتر رفت و هر افزایش جزئی به معنای مرگ بسیاری از افراد بود» وی در تاریخ ۵ می ۱۹۱۸ از همدان مینویسد: «قحطی در این جا اسفناک است… ما محصول را ۴۰ تومان میخریم و امیدواریم مقداری هم کمتر از این تهیه کنیم. هر روز بسیاری میمیرند و بسیاری نیز در حال کمکرسانی مردهاند. اکنون که برفها آب شده و بهار آغاز شده است، مردم میروند بیرون و مثل گاو در مراتع میچرند». بسیاری از این مردم نگونبخت در حال چریدن در مراتع مردهاند.”
فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا میگوید : ” در سرتاسر جادهها کودکان لخت دیده میشوند که فقط پوست و استخوان اند. قطر ساقهایشان بیش از سه اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان هشتاد ساله تکیده و چروکیده است. همه جا کمبود دیده میشود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانهها را از سرگین سطح جاده جمع میکنند تا نان درست کنند. در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان میخورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگها بر سر جسد و یا بدست آوردن زبالههایی که به خیابانها ریخته میشود عجیب نیست.”
پس کجاست این رضا خان میرپنج وطن پرست!؟
* سال 1320 : رضا شاه دیگر خیلی سال است که شخص اول مملکت است. با کودتایی که با کمک انگلستان در سوم اسفند سال 1299 انجام داد و از سال 1304 به شکل رسمی شاه ایران شد و تا شهریور سال 1320 ، حدود 20 سال بود که ارتش ایران تحت فرماندهی او بود و بسیار قدرتمند. ولی…
– شروع جنگ جهانی دوم و بازهم ایران اعلام بی طرفی! میکند ولی این بارهم توسط روسها از شمال و شرق ایران و انگلیسیها از جنوب و غرب ایران در حال اشغال شدن است و البته اینبار آمریکا هم همراه آنان است. حال به نظر شما رضا شاه کبیر چه میکند؟
از زمان به قدرت رسیدن رضا قلدر، هر سال بیش از 50 درصد کل بودجه کشور صرف تقویت و گسترش کمی و کیفی ارتش میشد. به عبارت دیگر ،در دوره رضاخان، عموم مردم و کل وزارتخانه ها و سازمان هایی که در آن زمان وجود داشت ، مجموع سهمشان از بودجه کل کشور به اندازه بودجه ارتش نبود. از همین جا می توان متوجه شد که وضع معیشت عموم مردم نسبت به نظامی ها و همچنین کیفیت و کمیت بخش های دیگر جامعه مثل آموزش ، بهداشت ، ترابری، کشاورزی ، صنعت ، و… چگونه بوده است و چگونه ارتش رضاخان سهم همۀ مردم و سهم همۀ بخش های جامعه را می بلعیده است . البته سهم ارتش رضاخان محدود به استفاده از بودجه 50 درصدی کل کشور نبود و افسران و نظامیان رضاخان به دستور صریح ارباب خود (رضاخان ) مجاز بودند هر جا ملک ، زمین ، باغ و مستغلات خوب و چشمگیر دیدند ، به نوعی تصاحب نمایند. در پی همین سیاست بود که خود رضاخان بیش از سه میلیون هکتار از بهترین زمین های زراعی و حاصل خیز کشور را تصاحب کرد و افسران و صاحب منصبان او نیز به نسبت موقعیت و زوری که داشتند ، اموال و زمین های زیادی تصاحب نمودند.
در شهریور 1320 ماهیت اصلی ارتش رضاخانی بیش از هر زمان دیگری روشن شد. سپهبد امیر احمدی در خاطرات خود می نویسد: در جریان شهریور 20 به رضاشاه گفتم: « اعلیحضرت باید یكی از دو راه را انتخاب فرمایند: یكی آنكه اگر تصمیم به جنگ گرفته اند و می خواهند در تاریخ زندگی سیاسی اعلیحضرت این نقطه ضعف نباشد كه در برابر دیگران سر تسلیم فرود آورده اند، ستاد ارتش را به همدان ببرند و با لشكرهای كرمانشاه و كردستان و لرستان و خوزستان در برابر نیروی انگلیس بجنگند و مرا هم به آذربایجان بفرستند كه با قوای موجود تا آخرین نفر در برابر قوای روس بجنگم.
با اطمینان به اینكه غلبه با آنهاست و ما كشته می شویم…. در آینده وقتی كتاب خدمات درخشان بیست سالۀ اعلیحضرت را ورق بزنند، در ورق آخر این است كه سر تسلیم در برابر بزرگترین نیروی نظامی جهان فرود نیاورد و ایستادگی كرد و مردانه جان داد و نامی بزرگ در تاریخ به یادگار خواهید گذاشت… اگر مصلحت نمی دانید كه به چنین كاری دست بزنید، شق دوم این است كه راه به آنها بدهید و…» و البته رضا شاه شق دوم را انتخاب نمود چرا كه ارتش وی نه برای دفاع از كشور در مقابل دشمن كه در راستای تأمین منافع بیگانگان و سركوب ملت شكل گرفته بود.
و این بود شجاعت رضا شاه و وطن پرستی وی! در طول 2 دهه از حکمرانی اش بر ایران زمین!
* قتل و کشتار سیاستمداران و آزادیخواهان و سرداران ( چه دوست و چه رقیب یا دشمنش )
به تعدادی از این افراد اشاره میکنم:
سال 1300: میرزا کوچک خان جنگلی
سال 1303: میرزادۀ عشقی ( شاعر و روزنامه نگار )
سال 1305: سردار محمد ولی تنکابنی ( که وی مجبور به خودکشی شد)
سال 1312: تیمور تاش ( سیاستمدار برجسته و از عوامل اصلی به قدرت رساندن رضا شاه )
سال 1313: محمد رضا خان سردار فاتح ( پدر شاپور بختیار ) + جعفر قلی خان سردار اسعد دوم
سال 1316: سید حسن مدرس ( که از رضا شاه در نوسازی ارتش ایران تقدیر کرده بود )
سال 1318: فرخی یزدی ( شاعر و روزنامه نگار ) + دکتر تقی ارانی ( فعال سیاسی چپ )
پس این رضا خان به دوست و دشمن رحم نمیکرد! عجب جوانمردی بوده این رضا قلدر!
بسیاری نکات دیگر هست که می توانم برایتان بازگو کنم… حال شما هی پشت سر رضا شاه دعا بخوانید و از او تقدیر و تمجید کنید که چه خدماتی که برای ایران نکرد. خدمات او یک به صد از خیانتها و جنایاتش نمیشد و بیشتر آن خدمات برای رقابت با همتای ترکش یعنی آتا ترک بود و همچنین خوی فاشیستی وی که میخواست همپای هیتلر و موسولینی باشد و البته قبل از آن هم، به دستور انگلیسی ها. او دلش به حال ما مردم فلک زده نسوخته بود، فقط به دنبال نام و شهرت بود.
ژان ژاک روسو میگوید:” رهبران سیاسی برای نگاهبانی از قدرت خویش باید هنر تبدیل کردن زور به حق را بیاموزند.”
رضا شاه ، از چنین هنری بیبهره ماند. چیرگی قانون پیش نیاز دموکراسی است، اما رضا شاه با شکستن قانون، مدرن سازی دستوری و زورمدارانۀ خویش را به پیش میبرد.
پایدار باشید
پس حق و لیاقت ما همین حکومت عدل الهی است . کاش مقایسه حکومت را در زمان خودش با حکومت در کشور ی دیگر بکنیم نه حکومت 50 سال قبل را با حال .
ای مردم محنت زده ماه رمضان است /// نرخ شرف — ر قاتل دو قران است
ملا بزند بر سر منبر به سرخویش وگوید/// سوگندکه هرروزه خوره ازفتنه گران است
با شمایم با شما ای شیخکان نا بکار /// روزه خوارم روزه خوارم روزه خوارم روزه خوار
من مسلمان نیستم ای قاتلان ایرانیم /// بند بندم بگسلیدم میگسارم میگسار
با تجاوز دینتان در میهنم آغاز شد /// ننگتان باد ای شیخکان پشمالوی هار
کوچه به کوچه روزوشب دیشهارا ببرید/// ای جنایتکار های وحشی عمامه دار
میدهیدهر سو کران و بیکران فتوای مرگ/// هر که از اسلام حرفی زد به هر شهرو دیار
من ندیدم هیچ جا حتی میان گرگ ها /// این چنین گردد یکی در قعر جنگل سنگسار
بد تر از تاتارها در میهن من میکشید /// گروه گروه یا علی گویان به هر سو کنید دار
آدمی در مذهب خونینتان پایین تنه است/// از لجن ها آمدید از تخم جن و تخم مار
میزنید و توی زندان ها یتان سر میبرید /// شرمتان باد ای قاتلان عمامه دار
آن روزخواهدآمد شما را باهمان عمامه تان/// بر کشند ایرانیان ای جانیان برروی دار
با سلام
با تشكر از دوست گرامي جناب مازيار
اوضاع در قرن 21 با آنچه در قرن 19 و 20 در جهان حاكم بوده است فرق مي كند
اين روزها پول وسرمايه است كه حرف اول را مي زند يعني با دلارهاي نفتي مي توانيد سهام يك شركت را يكجا
بخريد و عقب ماندگي علمي را به اين صورت جبران كنيد
در انتهاي نوشته جناب مازيار اين مطالب آمده بود:درّهای عظیم فاصله انداختهاست:
درّهای عظیم که تا ما خاورمیانهایها آن درّه را به رسمیت نشناسیم و آن را پر نکنیم و از رویش رد نشویم، همچنان باید بنشینیم و به مفاخر اجدادمان بنازیم اما گاز و نفتمان بدون دانش آنها، قرنها بیارزش باشد و ماشین و پیراهن و گندم را از همانها وارد کنیم.
————————–
حالا به اين خبر توجه كنيد
قطر بخش قابل توجهي از سهام شركت نفتي شِل را خريداري كرده و همچنين ظاهرا در حال بررسي خريد بخشي از سهام شركت نفتي اِني ايتاليا است.
——————————————–
قطر در حال سرمايه گذاري در زمينه هاي مختلف در كشورهاي صنعتي غرب است
روزنامه لوموند فرانسه چند سال قبل در تيتري نوشت:قطر جهان را مي خرد
در مورد ساير كشورهاي همسايه نيز مطالبي خواهم نوشت
جناب عبد الله با سلام ظاهرا خیلی مفتون این کشور های تازه به دوران رسیده سوسمار خوار اسبق ! شده اید این ها اگر نفت را از آن ها بگیری هیچ چیز دیگری ندارند که رو کنند این ثروت های باد آورده را ازآن ها بگیرید هیچ فخری ندارند هیچ گذشته ای ندارند جز بیابان های بی آب و علف و هیچ علمی که بتوانند بر اساس آن زندگی کنند هیچ کشاورزی ندارند هیچ معدنی دیگر به جزنفت ندارند . همین جانوران اصلی ترین حامیان داعش هستند که به جان مسلمین افتاده اند و مرکذ فتنه طالبان همین خائنین به منطقه هستند وتازه پولهای باد آورده را در غرب سرمایه گذاری میکنند که به اقتصاد آن غربیها کمک کنند و دم از اسلام ومسلمین میزنند کمی به خود آیید !!
آنچه که مسلم است دیگر نه رضا شاه خواهیم داشت و نه محمد رضا شاه که همه کارها را برایمان بکنند شدیم یک ملت 80 میلیونی تنها باید به تنهایی گلیممان را از اب بکشیم. خیلی زحمت داره هز کسی باید یک ابتکار بکند فرهنگمان را کم کم بسازیم. ملت های دیگر هم همین کار را کرده اند . امریکایی ها عاشق کشورشونند ما هم هستیم اگه یک کشتی امریکایی یک گلوله توپ بندازاه تو بوشهر یک میلیون نفر میرند کشتی امریکایی را غرق کنند. حاضرند خودشونو با کشتی غرق کنند. ما باید سزبازای فرهنگی داشته باشیم. یعنی 1000 نفر یا 100000 نفر مثل نوریزاد. خیلی چیز باید یاد بگیریم. اول باید بدونیم اون خلبان خوش تیپه ایرفرانس که خمینی رو از هواپیما آوزد پایین برای حل مسایل خودشون اورد نه برای حل مسایل ما. این مدت هم اونا همه مسایل خودشونو در منطقه خل کردند نفت ارزان بردند. وضغشئن بهتر شد وضع ما بد تر. اونا عاقلتر شدند ما جاهلتر. اول باید بفهمیم ااونا چگونه عقلی دارند که ما نداریم. ولی این کارو باید خیلی رود انجام بدهیم. نفت داره تمام میشه. انرزی هسته ای مفت نمیارزد. اگر نفهمیم بزودی سیاه روز تاریخ حواهیم شد.
ولی امریکایی ها دیگه نه توپ میاندازند تو کشور ما نه بمب اون خلبان خوش تیپه اومد یه بمب اتمی جهالت انداخت تو خاورمیانه رفت بعد از اون کارا همه اتوماتیکند فرا ایند های زنجیره ای جهالت…
شرح آن کور دوربین و آن کر تیزشنو و آن برهنه دراز دامن
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر سوم
کر امل را دان که مرگ ما شنید
مرگ خود نشنید و نقل خود ندید
حرص نابیناست بیند مو بمو
عیب خلقان و بگوید کو بکو
عیب خود یک ذره چشم کور او
مینبیند گرچه هست او عیبجو
عور میترسد که دامانش برند
دامن مرد برهنه چون درند
مرد دنیا مفلس است و ترسناک
هیچ او را نیست از دزدانش باک
او برهنه آمد و عریان رود
وز غم دزدش جگر خون میشود
وقت مرگش که بود صد نوحه بیش
خنده آید جانش را زین ترس خویش
آن زمان داند غنی کش نیست زر
هم ذکی داند که او بد بیهنر
چون کنار کودکی پر از سفال
کو بر آن لرزان بود چون رب مال
گر ستانی پارهای گریان شود
پاره گر بازش دهی خندان شود
چون نباشد طفل را دانش دثار
گریه و خندهش ندارد اعتبار
محتشم چون عاریت را ملک دید
پس بر آن مال دروغین میطپید
خواب میبیند که او را هست مال
ترسد از دزدی که برباید جوال
چون ز خوابش بر جهاند گوشکش
پس ز ترس خویش تسخر آیدش
همچنان لرزانی این عالمان
که بودشان عقل و علم این جهان
از پی این عاقلان ذو فنون
گفت ایزد در نبی لا یعلمون
هر یکی ترسان ز دزدی کسی
خویشتن را علم پندارد بسی
گوید او که روزگارم میبرند
خود ندارد روزگار سودمند
گوید از کارم بر آوردند خلق
غرق بیکاریست جانش تابه حلق
عور ترسان که منم دامن کشان
چون رهانم دامن از چنگالشان
صد هزاران فضل داند از علوم
جان خود را مینداند آن ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
که همیدانم یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا و آن ناروا دانی ولیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقیست
سعدها و نحسها دانستهای
ننگری سعدی تو یا ناشستهای
جان جمله علمها اینست این
که بدانی من کیم در یوم دین
آن اصول دین بدانستی ولیک
بنگر اندر اصل خود گر هست نیک
از اصولینت اصول خویش به
که بدانی اصل خود ای مرد مه
تبریک به سر کار خانوم ستوده , تبریک به اراده قوی و پشتکار مداومشان و تبریک به همه دگر اندیشان .
سلام
خود و خدایی شما خودتون به این جمله درستی که در بین جملات نادرستتان گفتید عمل میکنید ؟
“در نقد یک فرد، هم کارهای خوبش را ببینیم و هم کارهای نادرستش را. که این رویه، به انصاف و درستی نزدیک تر است.”
تبریک عرض میکنم خانوم ستوده. امید که خانوم فرقدانی و خانوم محمدی هرچه زودتر نجات پیدا کنن
مهدی
نظر دهندگان محترم و آقای نوری زاد
1- در خصوص اولین مقوله ائی که انتقاد به مصاحبه جناب نوری زاد با تلویزیون ایران فردا به مدیریت اقای علی رضا نوری زاده در 5:16 ق.ظ / ژوئن 24, 2015 به تیتر “””در باره ی روز پایانی نمایشگاه””” نوشتم ، نظر شما را به ای میلی که به اقای نوری زاده ارسال نمودم و پاسخ ایشان جلب میکنم. قضاوت با خواننده محترم
الف: مهدی در ای میل نوشت:
On Wed, Jun 3, 2015 at 10:19 PM, stan2009stan wrote:
آقای نوری زاده
1- چرا شما ااینقدر دروغ میگوئید. مثلا هر جا که میخواهید خالی ببندید میگویئد دوستی یا دوستانی در خصوص فلان موضوع و این موضوع ای میل زده و خواسته تکرار کنم و و و و
2- چرا شما به این اندازه جیره خواره سعودیها که رژیمی واپس گرا به این اندازه که زنها در آن کشور بجز زیر انداز بودن مردان وجود خارجی ندارند شده اید؟
3- چرا شما خواهان تجزیه ایران هستید؟
4- چرا شما اصولا در خصوص بالای98% شو هایتان در این تلویزیون سعودیها (ایران فردا) و تلویزیونها ی وابسته به تازیها و غرب و آمریکا خالی بندی میکنید
5- چرا شما ارتش ایران زمان طاغوت را به خاطر پیوستن به انقلاب سرزنش میکنید و ارتش کودتا گر مصرا حمایت میکنید
6- چرا شما اصولا به این اندازه باایران و ایرانی ضدیت دارید آنهم بخاطر جیره هائی که زا سعودیها و غرب و آمریکا میگیرید؟
توضیح اینکه یکی از ایدیهای من را که کامنت میگذاشتم بلاک کردید
مهدی از تهران
ب: آقای نوری زاده در پاسخ ای میل مهدی نوشت:
—– Original Message —–
From: ali nourizadeh
To: stan2009stan
Sent: Thursday, June 04, 2015 1:30 PM
Subject: Re: Khali Bandi haye Norizadeh
به خاطر اینکه شما دروغ میگوئید و منطق در حرفهایتان نیست از تاریکی تیر میاندازی من علنی و با چهره ام سخن میگویم شما از پس دیوار امنیت خانه سید علی آقا فرق ما این است من جیره خوار کسی نیستم ایران من ولایت فقیه را ننگ میداند که یک فرد برای 80 ملیون تصمیم بگیرد . من حکومتی را که صدهزارتن را اعدام کرده شش ملیون را به غربت نشانده غاصب میدانم . در زمان شاه 316 ایرانی توده ای و چپ و سه تا اسلامی پناهنده بودند امروز ملیونها . خمینی 2000 ارتشی را که به ملت پیوسته بودند کشت . برای من ناسیونالیست بازی در نیاورید . کسی که جلوی پادشاهان و امراء و رؤسای عرب میایستد و میگوید خلیج همیشه فارس سه جزیره تا ابد ایرانی جیره خوارنمیشود . برویدمغزتان را اصلاح کنید .
ج: مهدی در پاسخ نوشت:
ممکن است بفرمائید چرا پاسخ سئوالات اینجانب را نمدهید و طفره میروید؟
مهدی از تهران
د: تا کنون پاسخی از اقای علی رضا نوری زاده دریافت نشده است.
2- ظاهرا بسیاری از انسانها چه در کشورهای پیشرفته و آزاد و چه در کشورهای استبدادی و دیکتاتوری داعش و تروریستهائی از این قبیل را به شدت سر زنش میکنند.اسلام باوران قرن بیست و یکی و تعدادی از کشورها ی تحت قوانین اسلام فریاد بر آوردند که داعشیان مسلم نیستند. اما اگر مروری سطحی بر قوانین اسلام داشته باشیم و ما ایرانیها کتب مقدس مسلمین را به زبان پارسی مطالعه کنیم خواهیم دید که آنچه داعش و امثالهم انجام میدهند عین اسلام است. حال چرا عده ائی خود را گول زده و داعش و دیکتاتوریهای دیگر دینی و مذهبی را تقبیح میکنند و سعی و اصرار بر مسلم نبودن آنها دارند، جز سپید جلوه دادن سیاهی، کار دگری انجام میدهند
3- به نظر اینجانب اکثر ما ایرانیها بصورت موروثی مسلم هستیم و متاسفانه به دلیل عدم علاقه به مطالعه و جستجو برای حقیقت ، صده هاست گرفتار جهل و خرافات مذهبی و دینی شده ایم که نتیجه آن هم این است که در قرن 21 فردی مثل اقای علی خامنه ای – یک ایرانی با باور دین و مذهب – پیدا میشود و با اجازه ( به سکوت مرگبار و مستمع بودن با وفا و بسیار خوب بعنوان دو مجوز میتوان نام برد ) اکثر ما ایرانیها یکه و تنها اداره مملکت را در دست میگیرد و ایران را به حال و روز پر از مشکل امروز میرساند. قوانینی مانند مساوی بودن بیضه چپ یک انسان مذکر با یک انسان مونث را در مملکت به اجرا میگذارد و جالب اینجاست که اکثر بانوان ایران زمین که با همین یک قانون بزرگترین بی حرمتی بدانها و انسانیت میشود، صدائی به اندازه نفس یک نوزاد یک روزه از آنها بیرون نمی اید.
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی
مهدی
با سلام
دوستان میخواهم شمه ای از رفتار نامادری پنام جمهوری اسلامی با بچه ای به اسم ایران را نقل کنم.
برج مراقبت و باند فرودگاه قشم را در زمان دولت پاکدست مورد حمایت ولی فقیه به یکدهم قیمت روز یعنی متری هشتاد هزار تومان به اقساط سی ماهه واگذار کرده اند و سند زده اند.
من فکر نمیکنم هیچ نامادری با بجه ای این کند که اینان با ایران و ایرانی میکنند.
جناب نوریزاد
در چند روز اخیر و خصوصا با خواندن مطلب فوق احترام فراوان من برای شما چندین برابر شد. چرا؟ زیرا میبینم که در برابر حملات شدید هموطنان حتما بسیار با شعورمان نسبت بشما بخاطر تحلیل بیطرفانه تان از کارهای مثبت رضا شاه , شما کماکان توصیه فهم و انصاف میکنید و میفرمایید: “در نقد یک فرد، هم کارهای خوبش را ببینیم و هم کارهای نادرستش را. که این رویه، به انصاف و درستی نزدیک تر است.” شاید بسیاری دیگر تا حالا به دست و پا افتاده بودند تا با یک عقب نشینی قهرمانانه خودشان را از تیررس رفقا کنار بکشند!.
متاسفانه بدون اغراق میتوان گفت در دنیا ملتی باندازه ما ایرانیان حقیقت گریز و مطلق گرا نیست . کمتر کشوری در دنیا در طول تاریخ دیکتاتوری را تجربه نکرده است. ولی بسیاری از مردم سایر کشورها اولا درک بهتری از شرایط و دورانی که دیکتاتور را بوجود آورده دارند و ثانیا قادرند که کردارهای مثبت و منفی رهبران تاریخی شان را در کفه عقل و منطق و انصاف بسنجند. این حقیقت که در دوران رضا شاه بجزدرامریکا و چند کشوراروپایی سیستم دموکراسی بفرم امروزی در بقیه دنیا وجود نداشت بهیچ عنوان در منطق ما ایرانیان نمیگنجد. حتی روشنفکران ایرانی هم چیزی در مورد سیر تحولات دموکراتیک و سیستم پارلمانی اروپا , و اینکه چنین سیستمی در چه مدت و به چه قیمتی بدست آمد نمیدانند ولی معتقدند که رضا شاه (بقول آنان بیسواد) باید یک شبه تبدیل میشد به شاهی مانند هم دوره اش , جرج پنجم انگلیس (مملکتی با صد ها سال سابقه سیستم پارلمانی و تجربه نشیب و فرازهای فراوان) ! به ما چه که در آن دوران تقریبا هیچ کشوری در شرق سوئیس وجود نداشت که یا مستعمره نباشد و یا دیکتاتوری بر ان حکومت نکند. و به ما چه که در همان دوره حدود ۹۰ درصد مردم انگلیس با سواد بودند ولی تعداد با سوادان در ایران به یک دهم چنین رقمی هم نمیرسید. چند نفر از هموطنان ما میدانند که در یک دهه قبل از بحکومت رسیدن رضا شاه میلیونها ایرانی از گرسنگی تلف شده بودندو همزمان شاه قاجار بیشتر وقتش را در اروپا بگشت و گذار مشغول بود.
بسیاری از ملت قدرشناس و واقع بین ما معتقداند که راه آهن سراسری ایران که ساخت آنرا مهندسین آلمانی و دانمارکی سالها قبل از شروع جنگ جهانی دوم شروع کرده و حتا پیش از ورود انگلستان به جنگ به پایان رسانده بودند وبا لوکومتیوهای آلمانی کار میکرد رضا شاه بدستور انگلیسها و بخاطر اهداف جنگی آنها ساخت! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
شرم آور است که ما ملت تا چه حد میتوانیم نسبت به رهبرانمان تا هستند چاپلوس وپابوس باشیم و از پی رفتنشان بیرحم و بی انصاف!
سلام و درود
جناب احمد قدیمی
راه آهن سراسری ایران ابتدا به فرمان روسها و سپس به فرمان انگلیسیها ساخته شد. شما به جنگ جهانی دوم اشاره میکنید در صورتی که صحبت به جنگ جهانی اول باز می گردد و ایدۀ اصلی و اولیه، همانطور که گفته شد توسط روسها داده شد. ساخت راه آهن سراسری فقط و فقط جنبۀ نظامی داشته و آنهم موقعیت استراتژیک ایران و رقابت بین استعمارگران روس و انگلستان بود برای رسیدن به اهداف خود در ایران.آنچه واضخ و روشن است رضا شاه هیچ نقشی در ایدۀ ساخت راه آهن نداشته و فقط مجری دستورات انگلستان بوده.اینکه مهندسی ساخت راه آهن توسط آلمانها انجام شد باید یادآور شوم که در آن برهه از تاریخ آلمانها بهترین مهندسان را داشتند و اینکه بسیاری از کارخانجات سیمان و دیگر کارخانجات، سیلوها و … را هم آلمانها ساختند. روابط با آلمان هم بدلیل احساس خطر شاهان ایران مخصوصن ناصرالدین شاه از انگلستان و روسیه بود تا بتواند در مواقع حساس از آنها کمک بگیرد. البته امیر کبیر هم در این مورد تلاش کرد ولی بدلیل مشکلات داخلی آلمان در آن زمان، به جایی نرسید. در ضمن این روسیه بود که با آلمان برای اجرای راه آهن سراسری در ایران قرارداد بست و ایران نقش فعالی نداشت. ایران فقط توانست دانمارکی ها را وارد این پروژه کند و البته آمریکا هم نقش کم رنگی داشت.
آنچه که روشن است اینست که هدف از ساخت راه آهن، آبادانی ایران و خدمت به ایرانیان نبودف چرا که ایران در آن زمان مستعمرۀ روسها و انگلیسیها بود و محل رقابت و تاخت و تاز آنها. رضا شاه بی سواد کاره ای نبود و فقط فرمانبردار بود و بس! مردم ایران در آن دوران فقط نوک دماغ خود را می دیدند ولی روسها و انگلیسی ها تمام فعالیتهای کشورهای رقیب خود را رصد میکردند و از سالها قبل برنامه ریزی می کردند. مگر میشود در زمانی که جنگ شروع شده راه آهن ساخت و 4 یا 5 ساله آنرا تمام کرد. باید سالها قبل از جنگ به فکر روز جنگ بود. روسیه و انگلستان در سالهای بین جنگ اول و دوم ، تمام حرکتهای آلمانها و متحدین آنها را زیر نظر داشتند. از دیر باز و از سالها قبل از جنگ اول هم بین دول روس و انگلیس با آلمان اختلاف بوده. شما تصور میکنید چگونه آنها استعمارگر شدند؟ استعمارگران از امروز برای 50 سال آیندۀ کشورها برنامه ریزی میکنند، نه یک برنامه که چندین برنامه.
اگر به گذشته برگردیم متوجه می شویم که تنها کشوری که خدمات زیادی برای ایران انجام داد ، آلمان بود.
پایدار باشید
مراتب بخت و اقبال جوانان حساس و پرسشگر در ايران اسلامى:
١- بد اقبال : چون محسن روح الامينى، پدرت ننگِ عضو خانوادهء نظام بودن را بر پيشانى داشته باشد اما رانت چاكرى او شامل حالت نشود و مانند فرزند مردم عادى كشته شوى.
٢- بى اقبال : چون شلر فرهادى و كيوان دامن افشان، روستا زاده باشى و گمنام و غريبانه كشته شوى.
٣- با اقبال : چون سهراب اعرابى، شهر نشين باشى و چون ستار بهشتى، بستگانِ از جان گذشته داشته باشى كه چون كشته شوى نامت را فرياد كنند پس غريب و گمنام نمانى.
٤- بلند اقبال: چون ندا آقا سلطان، كشته شدنت در ياد دوربينى ثبت شده باشد پس نامت در همه جا بلند آوازه شود.
گروه بد اقبال كه استثناء تلقى مى شوند و هيچ.
اما جوانان حساس و پرسشگر ايران اسلامى كه با پيشرفت تكنولوژى ارتباطات اين امكان را دارند كه هر چه بيشتر در گروههاى با اقبال و يا بلند اقبال قرار گيرند، چرا بايد آنقدر ناسپاس باشند كه همه حساسيت ها و پرسش هاى روح و جان خود را در لفافه بى تفاوتى بپيچند و وانمود كنند جز تفريح و ظاهرشان هيچ چيز برايشان مهم نيست؟ و يا آنقدر خودباخته باشند كه به اين در و آن در بزنند تا مهاجرت كنند و در بلاد كفر بخت و اقبال خود را به شيوهء آن بلاد و نه به روش جارى در ام القراء جهان اسلام بيازمايند؟
اى فوج فوج جوانان آرايش كردهء بى تفاوت و هردمبيل مسلكِ خيابان گرد، و اى فوج فوج جوانانِ در صدد مهاجرت، برويد خجالت بكشيد. ميهن اسلامى و ارزش هاى فرهنگى آن را پاس بداريد و كشورهاى غربى با فرهنگ فاسد و منحط شان را بر آن ترجيح ندهيد.
درودى از بن جان به كاوه ارجمند
كاوه عزيز اين پاسخ را براى بار سوم باز مى فرستم . يكبار زير كامنت اول شما در پست قبلى . بار دوم زير كامنت شما در ذيل ريشه ها ٣١٧ و اكنون اينجا. تقريباً به محض ديدن پيام اول شما پاسخ را ارسال كردم اما احتمالاً به دليل اشتباهى پاسخ من منتشر نشد و در ضمن ، از اين فرصت براى ويرايش و تكميل اين پاسخ بهره مى برم . با اين همه ، از تأخير ناخواسته پوزش مى خواهم .نخست سپاس مرا از بابت رهنمود هاى خوبتان پذيرا شويد. بدون ترديد هرآنچه فرموديد در كل درست است و بر ديده مى نهم ، اما شما هم حتماً توجه داريد كه بخشى از ديريابى و دشوارى زبان يك نوشته به محتواى آن مربوط است . از ميان گزين گويه ها آنى را كه از قابوس نامه است نمى توانم بفهمم ، چون من برعكس فكر مى كنم كه نويسنده آنچه را كه خود مى داند و ممكن است ديگران ندانند بايد براى ديگران شرح دهد . سخن براى مردمان است ، اما اين نه به معناى رقصيدن به ساز خلايق است . اين كارى است كه همه نشريات زرد مى كنند و هيچ كس هم مشكلى با فهم آنها ندارد . اما سخنى كه از شوپنهاور نقل كرديد از جمله طعنه هاى او به فيلسوف همزمانش هگل است . داستانش از اين قرار است كه شوپنهاور به زحمت بسيار كرسى درسى بدست مى آورد و براى رقابت با هگل وقت كلاس هايش را با وقت كلاس هاى هگل يكى مى كند ،اما دانشجويانش ترجيح مى دهند كلاس او را براى حضور در كلاس هاى هگل ترك كنند . مى دانيم كه هگل به پيچيده گويى معروف است ، اما اين مانع نمى شود تا از درسگفتارهاى او بيش ترين استقبال بشود . البته زبان شوپنهاور نيز در كتاب ” جهان همچون اراده و تصور ”(Die Welt als Wille und Vorstellung) چندان آسان فهم نيست . اما نظامى خود به سخنش عمل نكرده است و در شرح احوال مجنون بسيار پرگويى كرده و حتى تكرار مكرر ، اما با چيرگى در سخن آرايى از طريق همان پرگويى ها خواننده را افسون مى كند. اين كلام وى كه نقل كرديد البته درست است ، اما كم گويى و گزيده گويى جايى دارد و پرگويى جايى ديگر . نويسندگان و شاعران قديم كه لحن تحكم يا اندرز يا ستايش يا نكوهش ( ذم) داشتند غالباً به اعتبار نام خود و در گفتار قرون وسطايى خود را در مقامى بر تر از خواننده مى يافتند و در برابر خواننده خود را مسؤول اثبات و توضيح سخن خود نمى دانستند. در واقع فتوا مى دادند و فتوا ها نمونه كوته نويسى اند . معمولاً با اين الگو كه : بدان كه چنين و چنان است . يا : اى پسر چنين و چنان كن تا سعادتمند شوى . خطاب ” اى دختر …” هم من هيچوقت نديده ام چنانكه گويى دختر آدم به حساب نمى آمده . اما اى عزيز : وقتى سخن از تفكر و فلسفه است نويسنده مجاز نيست فتواى توجيه ناشده بدهد و از خواننده انتظار داشته باشد تا حرفش را به اعتبار نامش تصديق كند . سعى من دقيقاً شكستن همين رسم است . مثالى بزنم : مى توان گفت : عرفان سراپا توهم است . ببين فقط چهار كلمه دارد . حال اگر شنونده اين حكم را به اعتبار گوينده اش بپذيرد يك ماجراى قرون وسطايى رخ داده است و هيچ تفكرى تجربه نشده است . من مى خواهم اين قبيل رسم ها را بشكنم . البته قبول دارم كه وقتى گوينده جمله اى كانت يا دكارت است نام او پشتوانه اى است بر متفكرانه بودن سخن اش ، اما مخاطب اگر در تفكر كانت يا هگل شريك نشود كانت يا هگل را به سالار قرون وسطايى تبديل كرده است. مثالى ديگر بزنم : پس از تماشاى يك فيلم يكى از تماشاگران مى گويد ” مزخرف بود ” يكى ديگر مى گويد :” شاهكار بود ” . ابراز نظر شخصى مى تواند همين قدر كوتاه و كم باشد ، اما منتقد حق ندارد به اين شيوه نظر دهد هرچند نقد فيلم در ايران غالباً با ابراز نظر و سليقه شخصى فاصله چندانى ندارد ، اما چنين نقدى ديگر نقد نيست . منتقد كسى است كه با بررسى همه جنبه هاى فنى و شكلى و محتوايى فيلم مزخرف يا شاهكار بودن فيلم را اثبات كند و براى اين كار ناچار است به قدر كفايت پر نويسى كند و به قول قدما اجمال را تفصيل دهد . حال شما حساب كنيد كه نقد فرهنگ چقدر پردامنه است و در نتيجه نيازمند شرح و تفصيل . نمى توان جملات زيبايى را كه نقل فرموديد تعميم داد . در اين موارد هرگونه تعميمى خشك و تر سوز است . كانت بيش از هشتصد صفحه نوشته است تا نتيجه بگيرد كه زمان و مكان حدود شناخت حسى است و فهم نيز حدش احكامى است برآمده از تجربه كه با شرايط پيشينى خود در باره آن تجربه حكم هاى تحليلى و تركيبى مى سازد و آنچه منشأ تجربى ندارد از دسترس فهم ذاتاً خارج است ، اما اين به درد دانشنامه و معلومات عمومى مى خورد يا به قول حافظ به درد علم و فضل . تفكر يعنى همسفرى در راهى كه كانت براى رسيدن به اين نتايج پيموده است . من آرزو دارم كه مى توانستم خود و خواننده را همسفر اين راه كنم اما در توانم نيست كه در اين تنگجاى چنين كنم . مغز كلام شما روشن و كاملاً درست است ، اما باور كنيد من سعى خود را مى كنم تا دشوار ترين مطالب را به زبان ساده بيان كنم و در عين حال در اين ساده سازى اصل مطلب را تحريف نكنم . مورد به مورد فرق مى كند . گاه يك نكته نياز به شرح بيش تر دارد تا كاملاً روشن شود و گاهى هم كوته نويسى مشكلى در انتقال ايجاد نمى كند . شايد باور نكنيد كه هر قسمت از ريشه ها معمولاً دو يا سه برابر آن چيزى بوده كه اينجا عرضه شده است و با زحمت آن را خلاصه كرده ام . با اين همه ، چشم ، به ديده منت . و سپاس از گوشزد شما . البته من الان تا چند شماره آينده را آماده كرده ام و بايد تحمل بفرماييد . بعد از آن هم ، نمى توانم قول بدهم كه از آنچه تا كنون نوشته ام خيلى خيلى ساده تر بنويسم ، اما سعى مى كنم . هر نويسنده اى براى خواننده مى نويسد ، اما براى خواننده نوشتن به آن معنا نيست كه نويسنده آنچه را خواننده مى داند يا مى پسندد در بسته جذاب ترى بازتوليد كند . هدف نوشته اى كه موضوعش نقد فرهنگ است ، رسيدن خود نويسنده و رساندن خواننده به نوعى پيله شكافى است . دشوار است بيرون شدن از پيله هاى صلب و مأنوس و سختى كه با جهان بينى ذات گرا و ايدئاليستى ذهنيت ايرانى جوش خورده است .در واقع پيله ها همان ذهنيت دگرسالار ، تقدير گرا ، وابسته ،و رمنده از تفكرِ بدون مرشد و خوكرده به اوهام است . اين ذهنيت به اشخاص سنتى اختصاص ندارد بلكه من ، تا آنجا كه فكرم قد داده است به اين دريافت رسيده ام كه حتى سنت ستيزان ما ، كمونيست هاى ما ، ماركسيست هاى ما ، نقاشان و آهنگسازان ما از دست اين ذهنيت رهايى نداشته اند و اميدوارم در قسمت هاى آينده توضيح دهم كه چگونه انديشه هاى ماركس و هيدگر و هگل و حتى كانت نيز در دهه هاى چهل و پنجاه در فرهنگ عرفانى و دگرسالار ما إدغام شدند . دوست ارجمند : توضيح اين اسارت فرهنگى و جٌستن راه رهايى از آن همان قدر دشوار و دير ياب است كه عادت به پيله ها و زندان هاى ذهنى در برابر تغيير سخت و مقاوم است . فرمايش شما در مورد مخاطبان اين سايت از جمله خودِ من كاملاً درست است . الگوى بيانى شما اين است كه درك ما چنين و چنان است و إيراد من اين است كه مگر قرار است درك ما هميشه چنين و چنان بماند . اگر قرار است كه اين درك به سوى پيله شكافى حركت كند ، پس بايد قبول كرد كه راه نيز ناهموار و پر سنگ و لاخ است . اين نيز كه چرا در اين سايت مى نويسم اول به دليل دلبستگى ام به نوريزاد و راه و روش مبارزه او و نيز همراهى با اهالى اين سايت شريف است و دوم به دليل فراهم آمدن امكانى براى نوشتن بدون سانسور . از صميم دل مى گويم كه من خود را در خور ابراز لطفى كه شما و ديگر دوستان مى فرماييد نمى دانم . شاد و سرافراز و پويا و پرتوان باشي كاوه عزيز
کاوه گرامی با درود.دوست ارجمند انتقاد شما به کورس گرامی هر چند درست هم باشد ولی با توجه به مطالبی که جناب کورس درپی تجزیه و تحلیل اش برآمده اند تقریبا ساده نویسی امکانش نیست.از طرفی ان عوام که شما در نظر دارید که اهل مطالعه نیستند.کسانیکه به این سایت سری می زنند تا اندازه ایی سواد دارند و چنانچه از نوشته ها بر می اید اکثریت مشکلی با درک نوشته های کورس گرامی ندارند. من ترجیح میدهم که کورس ازادانه آنچنان که خود تشخیص میدهد بنویسد تا محتوا را بخاطر ساده نویسی قربانی کند. اگر اندکی هم نوشته هایش را درک کنند و مایل باشند که با زبان ساده تر آنها را بازگو کنند شاید کار بهتری باشد تا ایشان را وادار به ساده نویسی کنیم.موضوعاتی را که کورس گرامی می نویسند نتیجه سالها خواندن و تدریس کردن و پژوهش است بنابراین ارایه چنین گنجینه ایی برای کسانیکه در پی پژوهشند بسیار ارزنده است.در ضمن کورش با بزگواری و صبورانه اگر بخشی از نوشته ها را کسی درک نکند پاسخگوست.
” تا ابله در جهان است, مفلس در نمیماند ”
یه نگاهی بندازید به این گزارش تکاندهنده از هموطنی در فضای مجازی :
* * * * *
“ماجرای صندوق صدقات”
اینو بخونین خودتون تصمیم بگیرین که بازم پول بریزین یا نریزین .
بذاريد اينجوري شروع كنم :
تا حالا فكر كرديد كه چند تا صندوق صدقات توي شهرتون وجود داره ؟
يا ، تا حالا فكر كرديد چقدر پول تو اين صندوق ها جمع ميشه ؟
يا ، سر نوشت اين پول ها چي ميشه ؟
يا حساب و كتاب اين پول ها با كيه؟
خوب بذاريد يه مدل سازي انجام بدم كه اين مطلب كاملا ملموس بشه و واسه همه جا بيوفته :
من تهران رو مثال مي زنم !
فرض كنيد توي تهران 200.000 (دويست هزار) عدد صندوق صدقات وجود داشته باشه ! و هر روز 50 (پنجاه) نفر ، فقط مبلغ 100 تومان ناقابل رو در هر صندوق صدقات بي اندازند !
اونوقت حسابش ميشه :
1.000.000.000 = 100 * 50 * 200.000
تازه اين رقم براي يك روز و با فرض هايي كه گفته شده بود !!!
حالا اين عدد رو اگه در 30 ضرب كنيم ، براي يك ماه ، مجموع پول اين صندوق صدقات در شهر تهران (با فرض هاي بالا) عددي بالغ بر 30.000.000.000 (سي ميليارد) تومان ميشود.
و حالا اگر در 12 نيز ضرب شود ، عددي برابر با 360.000.000.000 (سيصدو شصت ميليارد) تومان در سال خواهد شد !!!!
و اين در حالي است كه جمعيت تهران عددي بالغ بر 13.000.000 (سيزده ميليون) نفر مي باشد و اگر روزي 500 نفر از اين جمعيت ، فقط 100 تومان به هر صندوق صدقه بياندازند ،
در حالي كه تعداد كل صندوق هاي صدقه دراستان تهران به عددي حدود 2.000.000 (دو ميليون) صندوق ميرسد ، مجموع صدقات در يك روز تهران برابر با 100.000.000.000 (صد ميليارد) تومان خواهد شد.
فكر كنم ديگه خودتون بتونيد مبلغ يك سال رو براي تهران حساب كنيد !!!!!!
حالا بياييد اي مطلب رو به كل كشور تعميم بديم :
طبق آمار خود كميته امداد، اين كميته فعاليتش رو از سال 1364 آغاز كرده و تا پايان سال 1387 ، تعداد كل صندوق هاي صدقات در سراسر كشور برابر با 5.812.067 عدد گزارش شده كه اين تعداد تا پايان سال 89
به عدد 7.000.000 رسيده است. حالا باز يه حساب سر انگشتي ديگه :
فرض كنيد هر روز 50 نفر مبلغ 200 تومان (بطور متوسط ، ولي من توي عكس هايي كه گذاشته بودن از سكه ديدم تا تراول 50.000 توماني) به هر صندوق بياندازند ، حسابش ميشه :
70.000.000.000 = 7.000.000 * 200 * 50
بله . هفتاد ميليارد تومان براي يك روز كه اگه در 365 ضرب بشه ، ميشه 25.550.000.000.000 (بيست و پنج تريليون و پانصدو پنجاه ميليارد) تومان معادل 25.550.000.000 (بيست و پنج ميلياردو پاصدو پنجاه ميليون) دلار
(دلاري 1000 تومان) رقم درآمد كميته امداد امام از صدقات مردم ميباشد كه مردم هم با كمال ميل اين پول رو به جيب حضرات ميريزند !!!!
خوب اين درآمد كلان كجا ميرود ؟؟؟؟؟؟
با اين حال ميبينيد كه فقر ، فحشا ، بيكاري ، دزدي ، نا امني ، بي خانماني و بدبختي در اقصي نقاط ايران بيداد ميكند !!! راه دور نرويد ، كافيست به اطراف خودتان نگاه كنيد !!!!
با اين حال مي بينيد كه كميته امداد در كشورهاي خارجي (كه خونشان رنگين تر از هم ميهنان خودمان است) مثل كومور ، لبنان ، فلسطين ، سوريه ، اندونزي و … براي بي خانمان ها خانه مي سازد ،
براي زوج هاي جوان جهيزيه و جشن تدارك ميبيند ، در ونزوئلا جاده و بزرگراه مي سازد و . . . ولي هنوز بم ويران است ، مردم سيستان و بلوچستان در فقر غوطه ورند ، خوزستان زر خيز آب خوردن ندارد ،
روستا ها بسيار محروم و بي امكانات هستند و .. !!!!
تازه بدونيد كه جديداً در دستگاههاي خودپرداز ATM نيز امكان پرداخت صدقه قرار داده شده. قرار است تعداد 200 عدد صندوق صدقات ديجيتال نيز بطور آزمايشي در سراسر كشور قرار گيرد !!!!
پس لطفاً ، لطفاً ، لطفاً ، ديگه پول تو صندوق صدقات نياندازيد
صدقه براي رسيدن به دست مستحقه ، نه براي جيب حضرات !!!
به كساني كه ميدونيد مستحق كمك هستند كمك كنيد ، به يك انسان ، يك هم شهري ، يك هم وطن !
* * * * *
شکی نیست که با شستوشوی سیستماتیک مغزی در این سالهای ملا زده, ملاجمان
آسیبی سخت دیده, وگرنه کدوم مجنونی پولِ بی زبون رو میریزه تو حلق این لاشخورها
که دزدی و فساد و اختلاسِ شون بر زرد آلوهای روی درخت هم آشکار شده !
آدم باید دیگه خیلی “قولو” باشه, اگه هنوز دوزاریش نیفتاده !!
آخه آگه نذر و صدقه جواب میداد که ما بعد از این هم سال به این فلاکت نمیافتادیم !
مگه کشورهای پیشرفته جهان, امام زاده و صندوق صدقه و زنجیر و قمه زنی دارن ؟
وطنم, پاره تنم 🙁
با درود به جناب ملیجک شما دیگه چرا ؟ تا این جماعت را ازنون خوردن نینداختید دست بر نمیدارید ؟ کدام جماعت ؟ اگر در خیابان ها که عبور میکنید به این صندوق های کذایی توجه کنید اغلب لبه ورودی آن ها کج ومعوج شده چون توسط برادران عزیزمعتاد کمی مورد کنکاش واقع شده ! و اگر باز هم وقت بگذارید و کمی دور باستید هرچند وقت یک بار برادران عزیزو لاغر اندامی را مشاهده میکنید که گرد این صندوق های کمیته امداد میچرخند و به اطراف نگاه کوتاهی می اندازند و سیمی که اغلب از جنس چوب لباسی هست را اززیر پیراهن به در می آورند و آن را صاف کرده و آدامسی را که در حال جویدن هستند را به سر آن سیم میزنند و به اصطلاح میچسبانند و این چوب سحر آمیز کارها میکند که هاج و واج میمانید آن را به درون صندوق از آن سوراخ کذایی فرو میکنند و می فشارند و اسکناسهای چسبیده را با زحمت و مرارت بیرون کشیده ودر جیب مبارک فرو میبرند و این کا را تا زمان لازم نکرار میکنند تا دیگر اسکناسی باقی نماند میماند سکه ها که توسط بد بخت های دیگر با آدامس های چسبناک تر کش میروند و در نهایت توسط مامورین کمیته امداد جمع آوری میشود . التفات فرمودید !!!!
مهرداد عزيز
يعني ميخاي بگي اين برادران معتاد روزانه هفتاد ميليارد تومن از تو سوراخهاي حضرات ميكشن بيرون؟
اونم فقط تو تهران ؟ خوب اگه واقعا اينجوره، خودم از فردا با يه سيخ ميرم سوراغشون 🙂
بادرود مجدد خدمت ملیجک گرامی جهت اطلاع بهتر عرض شود که یکی دو سال قبل در شهر ری تعدادی صندوق هم شکل با صندوق های کمیته امداد البته با رعایت فاصله روی آن با خط خوش نوشته شده بود کمک به ابو الفضل نصب شده بود که مردم به این صندوق های کذایی هم واریز وجوهات میکردند که کاشف به عمل آمد توسط شخص فرصت طلبی که نام او ابوالفضل هم بود نصب شده و کلید های آن صندوق ها نزد وی بود و معلوم شد که چندین وچند سال ازاین راه در آمد مکفی داشته و شکر خدا بجای میآورده .که با کشف این موضوع وی ازنان خوردن افتاد . با احترام .
ربشه ها ٣١٨ ( قسمت ٣١٧ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <…..
زمين و آسمان حافظ
٢٨:فرضيه عارف بودن حافظ
قسمت ب : عرفان بر تجربه اى ادعا دارد كه نهايت آن ديدار امر مطلق و نامتناهى يا ناكرانمند است . سير از جزئى به كلى ، از محدود به نامحدود ، از متعين به نامتعين ، از فانى به باقى ، از ممكنات به هستى مطلق و به اصطلاح امروزى از درون ساختار به فراساختار چگونه ممكن مى گردد و در صورت امكان ، از كجا آغاز مى شود ؟در قسمت قبلى اشارت رفت كه اين پرسش را خودِ عارفان بزرگ نيز مطرح و درست يا نادرست پاسخى به آن داده اند كه بيش تر توصيف تجربه اى شخصى است ، اما حكما نيز با نظريه هايى چون تشكيك وجود يا مراتب نور در صدد توضيحى فلسفى براى امكان اين رابطه برآمده اند پاسخ شيخ محمود شبسترى به زبانى در حد امكان ساده و مختصر بازگفته آمد و نتيجه آن شد كه اين پاسخ بر دليل هايى كه براى عقل مشترك انسان ها پذيرفتنى باشد استوار نيست . عارفان تمثيل هايى مى آورند تا از قضا نتيجه بگيرند كه محدود در نا محدود نمى گنجد و اين همان چيزى است كه محل پرسش است . اگر بپرسى پس شما كه خود محدودى چگونه از ديدار نامحدود داد سخن مى دهى ، خواهد گفت كه ما نامحدود را در محدود مى بينيم . اگر بگويى : پس چرا ما نمى بينيم ؟ خواهند گفت كه اين ديدار شرايطى دارد . چه شرايطى ؟ مهم ترين شرط قطع تعلق است از هرچه محدود و متعين است . بخشى از اين قطع تعلق همان وارستگى از خواهش هاى من و تزكيه نفس است و بخشى ديگر كه جنبه معرفتى دارد رفع اين خطاى بصرى است كه اين كثرت موجودات جزئى را داراى وجودى مستقل بدانيم و نه نيست هاى هست نما . عارفان برآنند كه وجود يكى است و آن هم وجود مطلق است .پس اين جزئى ها در حكم عدم اند .اين مهر عدم تمامى تفاوت ها و در نتيجه چگونگى رابطه متقابل آنها را محو مى كند و اين عدم يا نيستى از نگاه عارفان در مورد جزئى ها و اعيان ثابته عدمى است كه شايد بشود آن را نسبى ناميد ؛ نسبت به وجود يا هستى مطلق و بودِ حقيقى و اصيل . اين عدم نسبى را با رويكردى كه آشكارا افلاتونى و نوافلاتونى است به ظل يا سايه مانند كرده اند. آن را عدم اضافى هم ناميده اند . بنا به تمثيل غار در كتاب جمهورى افلاتون انسانهايى در غارى چنان زنجير شده اند كه تنها ديواره غار را مى بينند و از اينكه به پشت سر خود بنگرند ناتوانند . بيرون غار مجسمه هايى در حركت اند و پشت اين مجسمه ها آتشى فروزان است كه سايه هاى مجسمه ها را همچون تصاوير سينمايى بر ديواره غار مى افكند. زنجيريان بر اين پندارند كه اين سايه ها موجودات حقيقى هستند . پندار آنها تمثيلى از دوكسا يا به اصطلاح امروزى افكار عمومى است . از ميان زنجيريان يكى زنجير مى گسلد و حقيقت را در مى يابد اما پله به پله . وى ابتدا متوجه آتش و اشياء مصنوعى مى شود . بالاتر كه مى رود سايه اشياء طبيعى و سپس ايده يا صورت يا خودِ اين اشياء را مى بيند كه خورشيدى بر آنها مى تابد و سايه آنها را پديد مى آورد . خورشيد تمثيلى از آگاتون يا نيك و خير برين است . فيلسوف/ عارفِ افلاتونى از سايه ها به ايده ها و از ايده ها به ايده ايده ها يا همان خورشيد ره مى برد. ايده و در يونانى ايدوس به معناى ديدار است ؛ ديدار هم در معناى سيما و صورت و هم در معناى فعلِ ديدن . افلاتون در جاى ديگر از زبان سقراط توضيح مى دهد كه موجودات محسوسى كه ما با آنها در اين جهان سر و كار داريم سايه ها و كپيه هايى هستند از ايده يا صورت حقيقى خود در عالم ايده ها . اين يا آن درختِ تكين و معين و جزئى سايه امر كلى اى به نام درختيت بر سياق انسانيت است . ايده ها همان كلى ها هستند . نقاشى كه تصوير گلى را مى كشد يا نجارى كه ميزى را مى سازد هر دو سايهِ سايه يا كپيهِ كپيه را ديدنى مى كنند . در سده هاى پس از ميلاد مسيح در زمانى كه به سبب حمله اسكندر مهد حكمت و فلسفه از آتن به شهر اسكندريه با يك ميليون جمعيت منتقل شده بود ،ابتدا فلوتين (Plotinus ) و سپس پروكلس ( Proclus) و فرفريوس ( Porphyry) فاصله ميان اين دو جهان افلاتونى – جهان ايده ها و جهان سايه ها – را داراى مراتب بيش تر كردند . آغاز سلسله مراتب موجودات در حكمت فلوتين چيزى نام ناپذير ، لاتعين ، فهم ناپذير و به اصطلاح امروزى فراساختار بود كه وى از سر ناچارى آن را واحد يا يك يا او ( هو) مى ناميد و چون درباره اش نمى توان گفت هست گاه آن را با نيست يا عدم يكى مى كرد. در عرفان وحدت وجود ايرانى تمثيل يك وتكرار آن در ساير أعداد و نيز لاتعينى هستى و واژه هو يا تنها ضميرى كه مقدم بر مرجع خويش است به وضوح وارد شده است . شبسترى مى گويد :/ يكى را چون شمردى گشت بسيار / مولوى گويد :/ صورت از بى صورتى آيد پديد / نوس (nous) يا عقل و انديشه ، پسوخه( psyché) يا روان و نفس ، فوسيس (physis ) يا طبيعت و ماده اقنوم هايى در سير نزولى اند كه از همان واحد يا يك سريان مى يابند و در حكمت و عرفان ايران به عقول عشره يا عقل هاى ده گانه و نفوس مجرده در فاصله غيب الغيوب و عالم پست جسم و ماده و طبيعت قرار مى گيرند. تأثير گيرى عرفان وحدت وجودى از نو افلاتونيسم البته كشف من نيست بل نظر بيش تر پژوهشگران است . حكمت اشراق سهروردى آشكارا نو افلاتونى است ، اما سهروردى آن را از حكمت خسروانى ايران باستان گرفته است كه به روايتى منبع دانش فلوتين بوده است . در سير حكمت در اروپا از محمد على فروغى مى خوانيم كه در گرماگرم جنگ گرديانوس و شاپور اول فلوتين فرصت را مغتنم شمرد . به ايران آمد و حكمت خسروانى آموخت . برخى پژوهشگران عالم ايده ها يا مثل افلاتونى را هم ترجمه جهان مينوى زرتشت مى دانند كه فيثاغورث پس از بازكشت از سفر ايران آن را وارد فلسفه يونان كرده است . افلاتون پس از مرگ سقراط كه يونان را ترك مى كند احتمالاً به ايران نيز سفرى داشته است . وى در نواميس يا قوانين از داريوش با عنوان حكيم و فرزانه ياد كرده است . در عرفان رد و نشان هاى اين تعاملات فرهنگى آشكار است . عارفان به حديث و قرآن استناد مى كردند و طبيعى است كه در فرهنگ اسلامى نمى توانستند جز اين كارى كنند ، با اين همه چوب تكفير غالباً بر سرشان چرخ و واچرخ مى خورد. تا آنجا كه من مى دانم قرآن دوجهان گراست اما نه آن قدر كه اين جهان را عدم گونه و سايه و بى اعتبار بشمرد . در قرآن اين جهان و موجودات ِ آن سايه و عدم اضافى نيستند، فان يا فانى و هالك بودن امور دنيا امرى ديگر است . مسلم است كه ما و بدن ما فانى است اما تا وقتى كه وجود دارد و فعال است نه فقط سايه به حساب نمى آيد ، بل قرآن در باره كنش هاى آن قوانينى هم وضع يا تشريع كرده است . اين قوانين براى سايه ها و اشباح وضع نشده اند گرچه براى اموال و أنفسى وضع شده اند كه فانى هستند. اين تفسير نوافلاتونى كه بدن دنيوى سايه اى از بدنيت بر سياق انسانيت است با معاد جسمانى نيز تعارض دارد . در هر نظام افلاتونى جهان برين صرفاً مينوى و معنوى است . ايدوس ها يا صورت هاى أجسام جزئى در عالم مثل افلاتونى محسوس و جسمانى و جزئى نيستند و مراد از ديدار آنها نيز بينش درونى است نه ديدن با چشم هاى معمولى . به قول شبسترى :/ برو از بهر او چشمى دگر جو /. وحدت وجودى ها آشكارا آيات قرآن را از ديدى نو افلاتونى و ايرانى تفسير كرده اند . از آيه ٣ از سوره الحديد با توجه به متن قرآن و حتى آيات قبل از آن الزاماً وحدت وجود بيرون نمى آيد . سبح لله ما فى السموات و الا رض و هو العزيز الحكيم ١) له مـلك السـمـوات و الا رض يـحـى و يـمـيـت و هـو عـلى كل شى ء قدير ٢)هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى ء عليم ٣ ) : ( آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند، و او عزيز و حكيم است .__ مـالكـيت آسمانها و زمين از آن او است ، زنده مى كند و مى ميراند، و او بر هر چيز قادر است .__ اول و آخر و ظاهر و باطن اوست ، از هر چيز آگاه است ). آيه سوم مى تواند اين معنا را داشته باشد كه خدا از هر علتى اول تر و از هر معلولى آخر تر و بر همه ظواهر و باطن ها احاطه دارد . اين آيات به وضوح از اين سخن مى گويند كه قدرت و علم خدا بر همه چيز فائق است ، و نه اينكه چيزها خودشان آينه اى به نام هيچ باشند كه خدا را بازمى نمايند . تا آنجا كه من مى فهمم قرآن موجودات اين جهان را سايه نمى داند و دست بالا اين است كه در اين مورد خاص ، خطاب به قومى كه دلبستگى زيادى به امور حسى و جزيى دارند مى گويد كه در اين امور تدبر كنند تا از نظم و سامان و تناسب آنها دريابند كه خالقى بزرگ به نام الله آنها را خلق كرده است و خودشان مخلوق هستند و به اين معناست كه مخلوقات را آيات خلقت مى شمرد . اين خطاب به قومى است كه برخى از اشياء را بت و اله مى دانستند و چنانكه در كتاب الاصنام از هشام كلبى ( متوفا به سال ٢٠٤ هجرى قمرى ) معلوممان مى گردد اين اعراب حتى در سفر سنگ شكيلى را از روى زمين برمى داشتند و آن را به عنوان خداى حامى خود با خود حمل مى كردند. قرآن مى گويد كه اين موجودات همه خدا را مى ستايند. آيا اين كافى نيست براى اينكه بگوييم ستاينده به هيچ وجه نمى تواند ستوده شده باشد ؟ خدا عليم و قدير به كل موجودات است . آيا عليم مى تواند همان معلوم باشد ؟ آيا قدير مى تواند همان مقدور باشد؟ شيخ محمود شبسترى مى گويد : چو كفر و دين بود قايم به هستى
شود توحيد عين بت پرستى
چو آشيا هست هستى را مظاهر
از آن جمله يكى بت باشد آخر
بدان كه ايزد تعالى خالق اوست
ز نيكو هرچه صادر گشت نيكوست
وجود آنجا كه باشد محضِ خير است
ًوگر شرى است در وى آن ز غير است
مسلمان گر بدانستى كه بت چيست
بدانستى كه دين در بت پرستى است
اين ابيات جداً سرگيجه آورند . از يك سو بت مخلوق خدا فرض مى شود و از سوى ديگر مظهر ظهور هستى . در ضمن نوعى توجيه شر نيز از آن دريافت مى گردد. مفسران هم متأسفانه كارشان توجيه منظور حضرت شيخ محمود عليه الرحمه است و نه هرگز ايرادى به گفته او . بنا به يك تفسير مدرن نظام افلاتونى از آنجا كه ايده ايده ها يا همان آگاتون خير محض محسوب مى شود ، پس هر چه از او صادر شود خير است . نمى خواهم بحث را پيچيده كنم . تنها در همين جنبه خاص درنگى مى كنم و درمى گذرم . اين چارچوب افلاتونى در عمل و در سياست منجر به فجيع ترين تمام خواهى ها مى شود . از نگاه ساختارگرايانه اين چارچوب همان چارچوب نظام هيتلرى ، استالينى ، ولايت فقيه و همه نظام هاى شاهخدايى قديم است . اوج و نهايت دگر سالارى و بى اختيارى افراد انسانى است . چرا ؟ چون آنچه خير و شر را تعيين مى كند به هيچ وجه انديشه و وجدان خودبنيادِ خودِ فرد انسانى نيست ، بل ظاهراً مرجعِ فراساختارِ دسترس ناپذيرى است كه چون خودش هرگز در زمين ظاهر نمى شود يكى كه خود را مظهر كامل او مى داند خود را حاكم بر زندگى مردمان مى كند و گاهى نيز تعارف را كنار نهاده و همچون پيشواى نازى يا حزب كمونيست شوروى بلاواسطه نقش خدا را ايفا مى كند.
دو جهانى كه در قرآن معرفى مى شود با دوجهان انگارى افلاتونى و فلوتينى و خسروانى تفاوت دارد. در قرآن نه موجودات مادى و جسمانى اين دنيا سايه و شبح فرض مى شوند و نه موجودات آن جهان كاملاً مينوى و ايدئال به حساب مى آيند . تصوير هاى آنجهانى قرآن نيز همان محسوسات تلطيف شده اينجهانى اند . در حالى كه ايده افلاتونى و نوسِ فلوتينى و مينوى زرتشتى همه دلالت بر امرى از سنخ انديشه مى كنند . مينو در زبان پهلوى با مَنيشن (mēnišn) به معناى منش و خوى و طرز فكر و منيتن ( mēnītan) به معناى انديشيدن و مشتقات ديگر من (mēn ) همخويش است . خود ضمير اول شخص من از همين خانواده است و افزون بر كاربرد روزمره آن به عنوان ضمير در اصل به معناى فكر كننده و انديشنده است . (رك. به فرهنگ پهلوى بهرام فره وشى و نيز مدخل هاى I وthink در فرهنگ پهلوى مك كنزى ). افلوتين ، اگوستين و عارفان ايرانى هر قدر نيز كه بدون تعليل عقلى در باره هو ، واحد، يك ، كنز مخفى ، و به اصطلاح امروزى امر فراساختارى راست گفته يا خيال بافته باشند ، در پرسش از منِ شخصى و فردى از پيشگامان بودند . مى دانيم كه شك دكارت نقطه ارشميدسى يا تكيه گاه هويت خود را در cogito ergo sum( من فكر مى كنم ، پس هستم ) يافت . در پاسخ به '' من كيستم يا چيستم'' بود كه به انديشه رسيد. اما اين مقايسه ها نبايد ما را فريب دهد . منِ دكارت شد منِ خود بنياد درون ساختارى كه هويت سوژه را در درون ساختار اينجهانى بر مى سازد . منِ عارفان صورتى از سالار فراساختارى شد كه متعين شده است و به خودى خود هيچ نيست و دقيقاً تعين و استقلال منِ دكارتى است كه در سلوك عارفانه بايد نفى و معدوم گردد. از زبان شيخ محمود بشنويم :
دگر كردى سؤال از من كه من چيست
مرا از من خبر كن تا كه من كيست
چو هست مطلق آيد در اشارت
به لفظ من كنند از وى عبارت
منِ تو برتر از جان و تن آمد
كه اين هر دو ز اجزاى من آمد
بازنوشت همه ابيات سخن را به درازا مى كشاند .چكيده سخن اين است كه هويت و منِ مستقلِ تو – يا از ديد امروز : من و سوژه خودآيين دكارتى – توهم است . من هيچ است و بايد در آن كلى فراساختارى محو شود تا به حقيقت يا بهشت خود برسد . هرچه هست اوست و جز او هرچه هست به خودى خود نيست . فقط اوست كه بحق مى تواند بگويد : من . اين جانمايه نه فقط در عرفان بل در تمامى حكمت هاى دينى قرون وسطى حاكم است . اگر من و دنيا و امور دنيا همه بايد هيچ گردد ، پس شريعت كه آداب و قوانينى براى همين زندگى دنيوى وضع مى كند چه معنا دارد ؟ پاسخ شيخ اين است : شريعت به آن من هايى تعلق دارد كه خود را به غلط همان جان و تن مى دانند . چون اين من و تو محو شود شريعت هم بى معنا مى گردد :
همه حكم شريعت از منِ توست
كه اين بربستهِ جان و تن توست
منِ تو چون نماند در ميانه
چه كعبه ، چه كِنشت و دير خانه
ما اما ،چه دوست داشته باشيم و چه دوست نداشته باشيم ، در ساختار مدرنى زندگى مى كنيم كه نه در حرف بل در عمل و جريان بى وقفه زندگى نمى توانيم منِ خود را به معناى بالا به كار اندازيم حتى اگر بخواهيم . در عصر ما در همه جا ، حتى در پرت ترين جاها ، انسان ها كم يا بيش درگيرِ همان منِ دكارتى و كانتى خود هستند ، حتى اگر در عمرشان نام اين نگارگران سوژه مدرن را نشنيده باشند . به هيچ وجه ، دست كم براى من ، قابل فهم نيست كه چطور مى شود سنت و فرهنگ قرون وسطايى را از راه عرفانى مدرنيزه كرد كه اولاً به فرضِ امكان تحقق آن در افرادى نادر نمى تواند عموميت پذير شود ، ثانياً سلوكِ آن امرى حتى شخصى تر از ايمان است و ثالثاً تمامى تاريخ بدون حتى يك استثنا بر عاقبت فاجعه بار و مصيبت آفرين هر گونه عمومى كردن امر شخصى گواهى مى دهد. آنچه شخصى است – از جمله همين پيوند زدن پارسازه هاى يك ساختار به امر كلى فراساختار از طريق معدوم ديدن آنها – زمانى مى تواند جامعه پذير و عمومى شود كه با سنجه عقل همه شمول معقول باشد و حال آنكه ابيات بالا در حقيقت هيچ يك توجيه عقلى نشده اند و تمثيل نيز جاى استدلال را نمى گيرد . شيخ محمود به پرسش مريدش پاسخى نداده است كه پرسندگى را تمام كند ، برعكس مريدش را با زنجيره اى از حكم هاى فتوا گونه بمبارد كرده و از ريتم و وزن نيز براى القاء آنها بهره جسته است . اين تازه كتابى است در عرفان نظرى كه حالت درسى دارد . گفته هاى عارفان ديگر حسب خال هاى شورانگيزى است كه غالباً به زبان زيبا و موزون شعر خواننده را افسون مى كنند. در فلسفه مدرن گفته مى شود كه ساختار مجموعه اى است از شبكه پارساز ها ( عناصر متشكله ) كه با هم به شيوه خاصى – مثلاً شيوه ديالكتيك – همپيوندى دارند. هگل فيلسوف آلمانى كوشيده است تا در سيستمى بلندپروازانه روابط ساختارى تمامى آگاهى و انديشه بشرى را از لحظه برآمدن فزهنگ و گايست ( Geist) از طبيعت تا بالندگى آن در طول تاريخش را از روى پديدار هاى گايست كشف و توصيف كند. مترجمان در ترجمه Geist اختلاف نظر دارند . معادل هايى چون جان ، روح و روان پيش نهاده اند . البته Geist در آلمانى متداول به معناى روح است ، اما Geist در فلسفه هگل شامل كتاب ها ، آثار هنرى و دينى و فلسفى ، نظام هاى سياسى و حقوقى ، مسجد ها ، كليسا ها و معابد و خلاصه هرآنچه فراورده فرهنگ و تمدن بشرى است مى گردد. در ريشه ها واژه فرهنگ را مى توانيد كمابيش همان گايست بگيريد . بارها اشارت رفته است كه انسان افزون بر دارا بودن گوشت و پوست و استخوانى كه جزء طبيعت است ويژگى اى دارد كه او را از هر وجود ديگرى متمايز مى كند و بى نياز از هرگونه تحليل علمى يا فلسفى ،آنچه از ديرباز تنها به يارى انسان پديد آمده است بر اين تمايز گواهى مى دهد. اين پديدار ها ممكن است وحشيانه ، زيبا ، زشت ، مرگبار ، حياتبخش و سودمند ، و شر يا خير باشند ، اما در هرحال انسانى اند . اين پديدار ها برخى مانند احساس ، شهود ، اراده و فكر و تعقل درونى يا به قول هگل روح سوبژكتيو و برخى ديگر مانند كارهاى هنرى ، مجسمه ها و نقاشى ها ، رفتارها و منش ها و آيين هاى يك زمانه يا يك قوم متعين در خارج يا به قول هگل روح ابژكتيو يا عينى و برخى ويژهِ يك قوم يا روح قومى اند . گايست در تضاد با طبيعت و نيز ايده منطقى اى است كه به باور هگل پيش از خلق طبيعت نيز به صورت تهى و صورى وجود داشته است . گايست در تاريخ حينِ پيشرفت پيوسته و عقلانى و قانونمندِ هرآنچه فراورده ذهن انسانى است ظاهر مى شود و از اين حركت تاريخى و بينا اذهانى كه همه انسان ها از آغاز تا پايان تاريخ در آن مشاركت دارند پيوسته از خود آگاه تر و همهنگام كامل تر مى شود تا سرانجام همين روح با همه تضادهاى درونى اش دانستگى مطلق و روح مطلق مى گردد و نه اينكه به روح مطلقى برسد كه خارج از ساختار تاريخى حركت تكاملى روح است . اين جمله آخر را اگر درك نكنيم به سادگى ممكن است در دامِ اين خطا افتيم كه به قول احسان طبرى مولوى هگل شرق است گو اينكه هگل گاه امر مطلق را لفظاً خدا ناميده باشد . در فلسفه هگل اولاً امر فراساختار وجود ندارد ، امر پيش ساختارى به اسم طبيعت و ايده منطقى تهى وجود دارد كه آغازگاه همان پايان كمال يافته است اما اين آغازگاه مثل يك طرح تهى و پرناشده و تحقق نايافتهِ پيشا تاريخى است كه تنها در تاريخ زاده و باليده مى شود. به اصطلاح مى گويند سيستم هگل بيرونى ندارد يا به بيانى ديگر ساختار بى خارجيت است . هگل چگونه به اين نتيجه رسيده است ؟ با وارسى تمامى آثار فرهنگ و تمدن بشرى و دگرگونى هاى آن در غرب و شرق و قديم و جديد در حد توان يك بشر . ساختارى كه وى تنها به گواه هرآنچه از ذهن انسان ها در طول قرون و اعصار پديد آمده حركت ديالكتيكى روح مى نامدش از وارسى و حلاجى كوهى از پارسازه ها ( يا عناصر متشكله ساختار) از جمله اسناد و اطلاعات تاريخى در باره جنگ ها ، پيروزى ها ، شكست ها ، سيستم هاى حكومتى ، عرفيات اخلاقى و دينى و آيينى ، نهاد هاى حقوقى ، اديان و هنر ها و فلسفه ها و غيره و غيره بدست آمده است . با امكانات سده نوزدهم تصور اينكه كسى چنين دانش گسترده اى داشته باشد كه در درسگفتارهاى استتيك ( حسانيات يا به اصطلاح زيبايي شناسى ) اش ما را از جايگاه مولوى و حافظ و فردوسى و حتى فتحعلى شاه قاجار در تاريخ بالندگى روح خبر كند به راستى شگفت انگيز است . با اين توجه كه هگل تاريخ هنر يا دين يا سياست يا فلسفه يا حقوق را ننوشته بل فلسفه اين تاريخ را شرح و بيان كرده ، و از يك خروار مصداق به شمارى مفهوم رسيده و با استخراج روابط ديالكتيك مفاهيم در واقع پيشروند تاريخى گايست را نشان داده است . عرفان كل يك ساختار را بدون كمينه زحمتى براى درك روابط پارسازه هاى آن فى الجمله و يكجا و تمام خواهانه قربانى سالارى فراتر از فراساختار مى كند. عصر مدرن دقيقاً با وارونه كردن اين دگر سالارى آمرانه آغاز شد .
با سپاس بسيار از بردبارى شما
من دیشب بطور خیلی تصادفی در اتفاقی نادر و خنده دار در سطح و گریه دار در عمق راز اینکه چرا مردم سوییس مردم سوییس هستند و دولتی مثل دولت سویی دارند و مردم ما مردم ما هستند و دولتی اینچنینی دارند را فهمیدم. بریم سر اصلا مطلب :
دو شب قبل در یک میهمانی بودیم و در میان صحبت بقیه که به رسم ۱۰۰ سال اخیر در مهمانی ها حرف های سیاسی بلغور میشه, بحثی بود سیاسی اجتماعی هنری فرهنگی روانشناسی اقتصادی و از قضا همه هم کارشناس و خبره همه این علوم! این وسط بنده هم گفتم خاطره ای تعریف کنم از جناب “عباس میرزا” و داستان مدرنیته در ایران.
در ابتدای جمله بودم و میخواستم بحث رو ببرم به سمت “عباس میرزا” که از بد روزگار یکدفعه اسم “عباس میرزا” یادم رفت. نمیدونم در اون لحظه چه شد که گفتم بگذار حالا که اسم عباس میرزا یادم نمیاد یک اسم من در آوردی بگم و فکر کردم که اسم مهم نیست بلکه خود داستان مهمه. برای همین یکهو یک اسم من در آوردی با نام “حاج آقا خان وصی الدوله” در ذهنم ساختم و جایگزین اسم “عباس میرزا” کردم. و اینجا بود که یکهو اتفاقاتی افتاد که خارج از تصور من بود.
بعد از تمام شدن داستان واقعی من با اسم ساختگی “حاج آقا خان وصی الدوله” , یکهو اتفاق عجیبی جلوی چشم من شروع به اتفاق افتادن کرد.
یکی از اعضای آن جمع حدودا ۱۰ نفری شروع کرد از فتوحات و تاریخچه زندگی “حاج آقا خان وصی الدوله” گفتن.
چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زندگی و فتوحات “حاج آقا خان وصی الدوله”؟ این رو که خودم همین الان اسمش رو از خودم ساختم!!!!
گذشت و اتفاقات نادر تری افتاد. همه جمع شروع کردن جملات قصار “حاج آقا خان وصی الدوله” رو گفتن و خدماتی که به مملکت ایران کرده بود و اینکه قدرش رو ندانستند.
برایم باور کردنی نبود که این ها دارند راجع به یک شخصیت تخیلی به نام “حاج آقا خان وصی الدوله” که چند لحظه قبل در ذهن من متولد شده بود اینچنین صحبت ها میکردند.
اتفاق بعدی اتفاق بسیار تاسف برانگیز تری بود. وقتی دیدم که اون جمع ۱۰ نفر همگی دارند راجع به “حاج آقا خان وصی الدوله” چنین نقل قول هایی میکنند و از کتاب های مختلف رفرنس میدهند, خودم به شک افتادم که شاید “حاج آقا خان وصی الدوله” واقعی باشه.
یکهو برای امتحان اینکه بدانم آیا این “حاج آقا خان وصی الدوله” که همه جمع دارند راجع بهش و فتوحاتش اینچنین سخن میگن آیا همون “حاج آقا خان وصی الدوله” تخیلی هست که من ساختم, برگشتم و گفتم : اتفاقا “حاج آقا خان وصی الدوله” اقتصاد دان بسیار حاذقی هم بوده!
باورم نمیشد. گفتن این جمله همان و سر های جمع ۱۰ نفره به نشانه تایید بالا پایین شدن همان.
۱۰ دقیقه بعد برام باور پذیر نبود. میخواستم هم بلند بلند بخندم و هم از ته دل گریه کنم.
در عرض ۱۰ دقیقه “حاج آقا خان وصی الدوله” در صحبت های جمع تبدیل شد به شخصی عالم و اقتصاد دان و سیاستمدار و سیاس و بعد در بهت و ناباوری من داستان هایی گفتن راجع به اینکه چطور آخوند ها دست به یکی کردند در ۸۰ سال قبل و “حاج آقا خان وصی الدوله” به کشتن دادند و بعد چنان از “حاج آقا خان وصی الدوله” شخصیت بزرگ و منحصر به فردی ساختند که باور کردنی نبود.
این سطح از دروغ گویی و خیال پردازی و عادت به ساخت قهرمان در بین مردمان این سرزمین برام باور پذیر نبود!
اون شب باز هم شک کردم و شروع به جستجوی نام “حاج آقا خان وصی الدوله” در اینترنت کردم اما دیدم واقعا همچین شخصیتی وجود نداشته.
شاید این خنده دار به نظر برسه اما غصه بزرگی تهش برای همه ما باقی میگذاره اگه اهل تفکر باشیم.
این اتفاق تصادفی که افتاد نمیدونم چرا یاد اسامی زیر افتادم :
امام رحمه الله و دیدن عکس امام در ماه …
داستان تولد امام خامنه ای…
داستان های رضا شاه بزرگ, سردار سازندگی..
بهتر بودن ماشین بیوک زمان اعلی حضرت از همه بنز و بی ام و های الان!
داستان جوون های روغن کرمان شاهی قدیم!
محمد رضا شاه پهلوی (معروف به : اعلی حضرت, نور به قبرش بباره)
داستان های جنگ ۱ نفره حضرت عباس با ۷۰۰ نفر و کشتن همه شون یکجا..
و همه داستان هایی که مردم ایران از نداشته هایشان ساختند!
غصه دار و جگر سوز بود این اتفاق!
ویل دورانت در تاریخ تمدنش میگوید
ایرانیها از شاه هم شاه دوست ترند
این معضل تاریخی به این زودیها رخت بربستنی نیست ستایش مافوق که زر و زور و تزویر را با هم بغل زده چه شاه جه شیخ و چه در اینده شحنه ها
امیر جان سلام : در زمانهای قدیم چند نفر شیاد و فرصت طلب تصمیم گرفتند که جهت گذران امور زندگیشان دست به خدعه و تزویر بزنند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خودشان تامین کنند ، پس از مدتها تتفکر و اندیشه ، لوحی تهیه کردند و نام یکی از فرزندان ائمه اطهار را بر آن حک کردند و آن لوح را در محل مناسبی نزدیک معبر عمومی مردمان پاکدل در خاک کردند . و یک مزار هم ساختند و در کنار آن مزار دروغین زانوی غم در بغل گرفتند و حال گریه نکن و گی بکن .
چون مردم ساده دل به تدریج در انجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند شیادان با شرح خوابهای عجیب و غریب به مردم فهماندند که هاتف سبز پوشی ، در عالم رویا آنها با به این مکان شریف هدایت فرموده و از لوح مبارکی که در دل این خاک مدفون است بشارت داده است . مردم پاک طبیعت ، فریب و نیرنگ آنها را خورده به کاوش زمین پرداختند تا لوح بدست آمد و دعوی آنها ثابت شد .
دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آ«ها ایجاب میکند که تولیت و خدمتگذار مزار را خود بر عهده گیرند . طبیعی است چون این خبر به سایر شهر ها و روستاها رسید و موضوع کشف و پیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت . هر کسی در هر جا و با هرچه که از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مکشوفه روان گردید . خلاصه کار و بار امامزاده دیر زمانی نگذشت که زائران و مسافران از سر و کول یکدیگر برای زیارتش بالا میرفتند . این روال و رویه سالها ادامه داشت و شیادان بی انصاف به جمع کردن مال و مکیدن خون مردم پاکدل و ساده و متعصب مشغول بودند .
روزی یکی از شیادان از همکار و دستیار خودش مالی دزدید . صاحب مال (یکی از شیادان ) به حدس و قیاس به او ظنین گردید و طلب مال کرد . شیاد مذکور منگر سرقت شد و حتی حاضر شد برای اثبات بی گناهش در آن مزار شریف و زیارتگاه سوگند بخورد که مالش را ندزدیده است . صاحب مال با چند ریش سفید منطقه به امامزاده آمدند در موقع سوگند خوردن دست و بدن دزد لرزید و اعتراف به دردی کرد .
برای ندا آقا سلطان
دخترم
سنت شان بود زنده بگورت بکنند
تو کشته شدی ملتی زنده بگور شد
ببین چه آرام سر به بالش میگذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال میخورد
تو فقط ایستاده بودی و خوش دلانه نگاه میکردی
که به خانهات برگردی
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دید دخترم
و خیل خیالهای خوشآیند
بر در و دیوارش پر پر میزنند
تو مثل مرغ حلال به دام افتادی
مرغی حیران که مضطربانه چهره صیادش را جستجو میکند
تو به دام افتادی
همچو خوشه انگوری که لگد کوب شد
و بدل به شراب حرام میشود
کیانند اینان
پنهان بر پنجره ها و بام ها
کیانند اینان در تاریکی
که با صدای پرنده خانگی پارس میکنند
کشتندند دخترم
کشتندند تا یک تن کم شود
اما تو چگونه
این همه تکثیر میشوی
آه ندای عزیز من
گل سرخی که بر گلوی تو روئیده بود
باز شد گسترده شد
و نقش ایران را در طرنمم گلبرگهایش فرو پوشانید
و اینانی که ندا دادهاند بلبل آنند
میلیونها تن که دل پر نشسته و نام ترا میخوانند
یعنی ممکن است
صدایشان را که برای تو آواز میخوانند نشنوی
یعنی پنجره ات را بستند که پیروزی خود را هم نشنوی
ببین که چه آرام سر به بالش میگذارد
او که صید حلال میخورد
https://khodnevis.org/article/65117#.VY2vn4vqhxB مهاجرانى
داش محمد تراژدی نامادری تکان دهنده است. مونده ام که چی بگم.
سلام ایا مادر ایشون نقشی نداشته اند؟؟؟ اصلا در پیرو این امر حضور داشته اند؟
حکایت ایشان و حق مسلم ما مرا به یاد این می اندازد
شد غلامی که آب جوی آرد، آب جوی آمد و غلام ببرد !!
فرمول آب جویH2O2بوده احتمالا!
گرامی نوریزاد آزاده
امیدوارم عمرت آنچنان دراز باشد که رویش نهال آگاهی و به ثمر نشستنش را در این خاک بلازدهٔ به خون تپیده، شاهد باشی، که هر کلمهات بذری است برای ما بیخبران و ناآگاهان.
قلم انسانهای مسول مانند شما مرا به یاد نوشته های /پرویز خرسند/می اندازد .مطالب ارزنده خود که مستنداتی ازظلمی که برمردم این دیار میرودرا تداوم ببخشید