یک: جلوی کانون وکلا ایستاده بودیم که دوست ناشناسی آمد و نوشته ای در دست من نهاد و کمی صحبت کرد و بی آنکه اجازه بدهد عکسی از او گرفته شود، به داخل کانون وکلا رفت. مفصل بود نامه اش. استخوانبندی اش اما بر چند پرسش استوار بود:
پرسشِ یک: شما چند نفر آدم تکراری، که مدام از اینجا به آنجا می روید و در یکی دو جا متحصن می شوید و بیانیه صادر می کنید، حرف حساب تان چیست؟ چه می گویید و چه می خواهید؟
پاسخ: ما چند نفر هم خواسته های فردی داریم هم جمعی. یعنی هم در پیِ خواسته های خودمانیم، و هم خواسته هایی که بخش وسیعی از مردم در پی اش هستند و به هر دلیل بر زبان نمی آورند. مثلاٌ خواسته های فردی من و دکتر ملکی رفع ممنوع الخروجی مان است و پس گرفتن اموال شخصی مان. یا بانو نسرین ستوده در پی پس گرفتن حق وکالت خودش است. یا بانو گوهر عشقی و بانو کریم بیگی و دیگر مادران شهدا می خواهد بدانند چرا این نظام اسلامی خون فرزندانشان را ریخته و چرا در قبالِ این خونهای ریخته شده پاسخگو نیست؟ یا پدر و مادر سعید زینالی در پی ردّی از پسرشان هستند که شانزده سال پیش برادران سپاه از درِ خانه برده اندش و تا کنون خبری از وی به پدر و مادرش نداده اند.
خواسته های جمعیِ ما، صورتِ بیرونیِ همان خواسته های فردی ما است. یعنی وقتی خانم ستوده جلوی کانون وکلا به اعتراض می ایستد، علاوه بر پیگیریِ حق شخصی اش، می خواهد به مردمان بگوید: طبق قانون: اعتراض و انتقاد و اعتصاب، برای ابراز حقی که از ما تلف شده، حق ماست. حقی که هم از مردمان دریغ شده و هم معترضان در این سالهای تلخ، توسط همین نظام اسلامی به چارمیخ کشیده شده اند و می شوند. این صورتِ بیرونی، حتماً باید شکلی نمایشی داشته باشد. یعنی تا نمایش داده نشود، مسئولان به چشم خود نمی بینند که ده نفر دویست نفر دو هزار نفر سه میلیون نفر خواسته هایشان این است. این نمایش یا معرکه یا تظاهر یا تظاهرات، روی سخنش مسئولان ذیربط اند. مثلاً معرکه ی بی مجوزِ معلمان اگر نمی بود، صدایشان هرگز بگوش رییس جمهور نمی رسید تا بفرماید: من از رنجِ معیشتیِ معلمان خبر دارم و باید کاری کرد.
من خودم وقتی سپید می پوشم و جلوی وزارت اطلاعات قدم می زنم، هم خواسته ی فردی دارم هم جمعی. خواسته یا پیام جمعیِ من در آن مکانِ مخوف این است: حق را باید ستاند. اگر چه با بذل جان خویش! گوهر عشقی وقتی در حمایت از نرگس محمدی در دادسرای اوین متحصن می شود، می خواهد بگوید: ما اجازه نمی دهیم داستان ستار با سایر فرزندانمان تکرار شود.
پرسشِ دو: شما چند نفر آیا کاری از پیش می برید در مواجهه با این هیولای اسلامیِ حاکم بر ایران؟
پاسخ: قرار نیست با اعتراض و جمع شدنِ ما چند نفر در یکجا، نظام اسلامی فرو بریزد و نظامی دیگر سرِ کار بیاید. این دگرگونی نه شدنی است و نه با اعتراض ما چند نفر معقول به نظر می رسد. شاید یکی از دستاوردهای بزرگِ حرکت های اعتراضی ما این باشد که: در دلِ این نظام دزد و اعدام کن و آدم کش و قمه کِش و فحاش و پای بر قانون، ما چند نفر اعتراض کردیم و شد! که این دستاورد، دستاورد کمی نیست. تَرَک انداختن بر پوسته ی ترس مردمان، کار سترگی است. عمده ی زحمتی که ما چند نفر متحمل می شویم، برای همین نترسیدن های مردم است. مردمانِ ترسیده، از اعتماد بنفس تهی اند. ما چند نفر حتی اگر بتوانیم این اعتماد بنفس رمیده را برای مردمان ترسیده ” یاد آوری” کنیم، کاری کرده ایم کارستان. چرا که حاکمیتِ آخوندی، تمام هیاهویش بر این است که هم مردم بترسند و هم هر طور شده بپذیرند که عاقبت بخیری و خدا و رستگاری و امنیت و آسایش را در زیر عمامه ی آقایان باید جست نه در جاهای دیگر. ما چند نفر بقدر وُسع مان تلاش داریم این معادله ی ناجوانمردانه را بهم بزنیم.
پرسش سه: شما چند نفر خدا وکیلی سر سپرده ی نظام نیستید؟ وقتی نظام میرحسین و زنش را زندانی می کند و کروبی را هم با این سن و سال در حصر نگهمیدارد، چرا نتواند صدای شما را خفه کند؟
پاسخ: بله نظام می تواند ما را به راحتی در چرخ گوشت بیندازد و چیزی از ما باقی نگذارد. اما حالا به هر دلیل، نظام آخوندی به این رسیده که با این چند نفرِ منفرد که نه تشکیلاتی دارند و نه جمعیتی، کاری نداشته باشد. ما هم داریم بهترین بهره را از این فرصتِ فراهم آمده می بریم. ما چه می دانیم، نظام شاید بخواهد با نشان دادن عکس ها و نوشته های معترضانه ی ما به مجامع حقوق بشری و بین المللی، خود را بصورت ظاهر از ننگ خفقانِ داخلی برهاند. اما ما نیز این خفقان نهادینه شده را آشکار تر می کنیم.
حالا اگر آمدند و ما چند نفر را زدند و کشند، این کشته شدنِ ما تنها تکانی که در اینجور پرسشگران ایجاد می کند بقدر یک ” آهان” است. گرچه پرسش حق همه است، مهم اما بعد از پرسیدن است. این که آیا ما می پرسیم تا به یک ” آهان” برسیم؟ یا نه، بعد از دانستن، زانوانِ سست مان قوت می گیرد! تا اگر نشسته ایم بر خیزیم، و اگر ایستاده ایم بحرکت در آییم و اگر در حرکتیم، شتاب گیریم؟ تمام تلاش ما چند نفر بر این است که این ترسِ خانه کرده در دلها را بروبیم. منتها پرسش گران اینگونه سئوال ها، معمولاً همان ترسِ خود را ملاک داوری قرار می دهند و برای این داوری نیز حواشیِ متناسبی جور می کنند. این پرسشگران اگر قول بدهند بعد از کشته شدن ما بر خواهند خاست و حرکت خواهند کرد، من یکی کشته شدن را ملتمسانه به سمتِ خویش فرا خواهم خواند.
دو: آن روز کانون وکلا در تسخیرِ دو جوان نیک اندیش و فعال اما زندانیِ ما بود: آتنا دائمی و امید علی شناس. که این دو را با دو جوان دیگر: آتنا فرقدانی و ئاسو رستمی، مجموعاً به چهل و چهار سال زندان محکوم کرده اند. این چهار جوان و پنجمی: علی نوری را من شخصاً به نیکی می شناسم. باورم بر این است که به این پنج نفر که پرونده ی مشترکی دارند، باید جایزه ی حقوق بشری داد و ازشان تقدیر کرد، نه این که بزندانشان بیاندازند و برای هرکدام شان ده سال و چهارده سال زندان ببرند.
نسرین بانو به مادر آتنا دائمی گفت: من به شما اطمینان می دهم که خیلی زود این قضایا جمع می شود و هرگز آتنا چهارده سال در زندان نخواهد ماند. من نیز به مادر آتنا گفتم: عمراً اگر عمرِ اینها به چهارده سال برسد! پدر و مادر و دو خواهر آتنا آمده بودند. پدر و مادر امید علی شناس نیز. مادر سعید زینالی هم بود. همه برای آزادی آتنا و امید چیزی بالا برده بودند و او نیز. سی و شش عکس برای شما از این اجتماع به ارمغان آورده ام که اگر شد حتماً ببینیدشان.
سه: از پنجشنبه ی آینده بیست و یکم خرداد تا جمعه بیست و هشتم خردا از ساعت چهار تا هشت عصر نمایشگاه نقاشی های من در ” سرای قلم” برگزار می شود. من تا کنون دو بار با همراهی و همکاری دوست بزرگوارم جناب مهدی خزعلی آثارم را در همین مکان عرضه کرده ام. در هر دو بار نیز استقبال شما خوبان بسیار چشمگیر و ستودنی بوده است. این بار نیز چشم به راه شمایانم. حضور شما مرا و ما را دلگرم می کند. مستیِ آدمهایی مثل ما در همین همدلی ها و همراهی هاست. من سابقاً اگر از “عشق” تابلوهایی برآورده بودم، این بار علاوه بر عشق، به سراغ ” نیایش ” رفته ام. بیایید و از ” نیایش” های من رونمایی کنید. دوستی از من پرسیده بود در این نیایش ها، مقصد آسمان است یا زمین؟ پاسخش دادم: نه این نه آن، بل: انسانیت است! در نیایش های انسانی، هم زمینِ فراخ در کام است هم آسمانِ بیکران.
داش مهرداد ، پارسال نامه ریحانه رو روزنامه عصر امروز چاپ لس آنجلس درج کرد اونم بعنوان یه شاهکار ولی حتی یه نفر از این خارج نشینای بیخیال و مفتخور غیرت نکرد ترجمه کنه و به کنگره امریکا یا به سازمان ملل برسونه. میگم حیف از جونفشونی تو و داش محمد و همرزماش. آخه ما ملت لیاقت این فداکاریها رو نداریم.
حاج مم جوات توی یه مصاحبه گفته: “گلچين كردن” بعضی از بخشهای این پروتكل “به هيچ عنوان” امكانپذير نيست. حاجی داره میگه پروتکل الحاقی یا همش رو باید قبول و اجرا کرد یا قبول و اجرا نکرد. دوکون بقالی که نیست که بشه گفت یکی از اینا دو تا از اونا میخوام. حال سردارکان شکست خورده هی زارت و زورت کنن که از اینجا نمیشه بازرسی کرد و از اونجا نمیشه. یه همچین حرفهایی تف سر بالاست. چی دارین که میخواین پنهان کنین؟ هیچ سر و اسرار نظامی نیسته که اینها میخوان قائم کنند. مگه تکنولوژی موشک ۳۰-۴۰ سال قبل کپی شده از کره شمالی هم شد اسرار نظامی؟ اون طرفیها خیلی بهتر و بیشترش رو دارن. سرداراکان شکست خورده، یه … خوردن توی گلوشون گیر کرده، حالا هی زارت و زورت میزنن که خودشون رو باد کنن که انگار چیزی توی انبارشونه. هیچی نیست اون تو که اگه بود کربلایی قاسم پشت دروازهای تکریت گیر نمیکرد و تو رمادی توی گل گیر نمیکرد. حاج مم جوات، نوکر اخوندا شدن یه همچین بدبختی هم داره.
با سلام خدمات جناب نوریزاد :جنانب مرتضی اگر بقیه نوشته هایتان هم مانند همین نظرتان در مورد نوح باشد وای بحال مردمی که از شما میخواهند در مورد اسلام چیزهایی یاد بگیرند خواهشا قبل از اینکه اشخاص دیگر را به مطالعه دعوت کنید و مردم را مانند رهبرانتان نصیحت کنید خودتان قبل از اظهار ات بدونه مطالعه حرف نزنید آخر این چه دلیلی است که آورده اید محض اطلائع شما پیدایش انسان طبق نظریه داروین و بقیه دانشمندان از دومیلیون سال پیش بصورت میمون میباشد پس ایشان را اگر ما بصورت انسان فرض کنیم یعنی میتوانسته فکر کند پس این هم بر میگردد دوباره به نظر تاریخ شناسان که میگویند تکلم انسان از ده الی پانزده هزار سال پیش شروع شد به همین خاطر هم در هیچ مکانی در دنیا اثار باستانی بیش از هفت هزار یا هشت هزار سال پیش نتوانسته اند پیدا کنند چون حتی انسان قادر به ساخت سر پناه برای خود هم نبود چه برسد به اینکه کشتی درست کند و حیوانات را سوار ان کند در ضمن از مسائل ژنتیکی میگذریم که چگونه بچه های ان حیوانات که باهم برادر خواهر بودند و ژن های مشابه داشتند در زمان زادوولد مریض و نسلشان از بین نرفت اما اصل مطلب اینکه قبل از این دوره انسان نه میتوانسته صحبت و نه فکر کند اینکه شما فرموده اید که در ان تاریخ قاره ها به هم وصل بودند این برمیگردد به سه میلیارد سال پیش که هنوز هم ادامه دارد و در ان دوره که آغاز گسست قاره ها بوده جانداری در کره زمین وجود نداشته است و این نشان میدهد که شما اصلآ اطلاعات ندارید و هدفتان تنها دفاع از مذهب به هر صورت میباشد .دوست اگر حضرت نوح را اولین انسان که قادر به تکلم بود در نظر بگیریم از پانزده هزار سال پیش تا امروز قاره ها چون هر سال ده سانتیمتر از هم جدا میشوند پس در ان بازه زمانی پانزده هزار سال قاره ها صدوپنجاه متر از هم دیگر فاصله گرفته اند نه بیشتر .منتظر نظرات جناب عالی در این مورد هستم
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/06/198013.php
چرا سگ اصولگرایان گاهی بر اصلاحطلبان حکومتی و هاشمیستها شرف دارد؟ یادداشت نیک آهنگ کوثر در سایت خودنویس
IMG123755.jpg
ضمن اینکه سگ زرد برادر شغال است…
گفتهاند که سگ زرد، برادر شغال است. البته این ربطی به برادران لاریجانی هم پیدا میکند، اما بحث امروز در بارهی اصولگرایان است واصلاحطلبان حکومتی با هاشمی اضافه. هاشمی رفسنجانی در طول سالیان اخیر، به ویژه در سالهای ۹۳ و ۹۴، حرفهایی از آیتالله روحالله خمینی برای سادهدلانی که به دیدارش میروند روایت میکند که از نقض کنندهی حقوق انسانها و یکی از معتقدین به عدم برابری زن و مرد، فرشته میسازد. آدمی یا باید احمق باشد، یا گیج و بیاطلاع و یا در اندیشه منافعی که این خزعبلات را بپذیرد. سید محمد خاتمی از روحالله خمینی چهرهای دموکراتیک و انسانی تصویر میکند که قاعدتا با کسی که هیولاهایی مثل خلخالی و لاجوردی و گیلانی و نیری و ریشهری و الباقی را به جان مردم انداخت، اندکی فرق دارد. حداقل خوبی اصولگرایان این است که در باره ذات کثیف و سیاه و تبهکار خمینی، یا دروغ نمیگویند و یا کمتر کرسیشعر میبافند.
مگر روحالله خمینی کسی نبود که فداییان اسلام را به کشتن احمد کسروی تحریک کرد و او را مفسد فیالارض خواند؟ مگر خمینی همانی نیست که به «اعلیحضرت همایونی» نامهی اعتراضی نوشت چون به حق رای زنان معترض بود؟ مگر اعدامهای زنجیروار و فرمایشی سران ارتش و دولت در ماههای اول انقلاب با آگاهی کامل خمینی انجام نمیگرفت؟ مگر اعدامهای سریالی تابستان ۶۷ با امضای خمینی نبود؟
یکی از آشنایان تحت تاثیر، زمانی میگفت هر کسی به خمینی بد بگوید، خدا تنبیهش میکند چون او «خضر» زمانه است! البته جرات نمیکردم بگویم که نمره املای این فرد، باید -۱۹- میشد، چون گمانم «ض» خضر را زیادی نوشته بود… صد رحمت به خضر بدون «ض»! امان از کاریزما سازی ابلهانه!
خمینی و ریاکار شدن ایرانیان
نباید ریاکار شدن مردمان را تنها به گردن خمینی انداخت، چرا که این ماجرا توی خون بسیاری از ما هست(به تاریخ ایران بازگردید!)، خمینی فقط باعث تشدید این صفت و ابتلای کودکان پیش از رسیدن به سن قانونی به ریاکاری شد. بچههای مدرسهای از ۶ سالگی آموختند که واقعیت را در بارهی داخل خانههایشان نباید به همکلاسیها و معلمهایشان بازگو کنند، چرا که ممکن است خواهر، برادر، مادر یا پدر «لو» برود. لو رفتن برای اعتقاد سیاسی، یا نوشیدن عرق یا ورق بازی کردن و یا …بچههای مدرسهای از سال ۶۰ آموختند که یک اشتباه ممکن است نانآور خانه را برای همیشه به بهشت زهرا منتقل کند. سرکوب آزادیها در زمان قدرت همین چپهای حکومتی متبلور شد. من نمیدانم برخی چه داروی توهمزایی مصرف کردهاند که دوران سیاه دههی ۶۰ را دوران طلایی مینامند، اما باور کنید هنوز صحنهی اعدامهای خیابانی را در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ به یاد دارم. وقتی از مدرسه به سمت خانه میرفتیم، و ناگهان میدیدیم کنار سینما مردمی جمع شدهاند و چند تایی آن بالا دارند دست و پا میزنند. لا اقل قبل از انقلاب چنین چیزهایی نمیدیدیم!
مگر داستان بهائیهایی که به قتل رسیدند و یا دستگیر و اعدام شدند را میتوان از یاد برد؟
چرا اصلاحطلبان از حرف زدن در بارهی این جنایتها فراریاند؟ چرا نوچههای پناهندهشان در غرب هم از بحث در این باره طفره میروند؟
چرا اصلاحطلبان از بحث در بارهی قتل عام در کردستان و به ویژه «قارنا» دوری میگزینند؟
چرا اصلاحطلبان دوست ندارند بگویند که خاتمی و یارانش در عمل مانع بازگشت گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل به ایران شدند و وقتی زهرا کاظمی به قتل رسید، موریس کاپیتورن دیگر گزارشگر نبود.
چرا…؟
چرا…؟
…
اصلاحطلبان و اصولگرایان تفاوتهای زیادی با هم دارند، اما چند اختلاف عمده میانشان شاخصتر است: اصولگرایان دلیلی برای تبدیل خمینی به فرشته ندارند! دلیلی برای اینکه بگویند مدافع حقوق بشر و دموکراسی هستند، ندارند، در نتیجه در این باره، ریا هم نمیکنند!
وقتی امام جمعهی مشهد آزادیخواه دانستن خمینی را «تحریف» دانست، درست است که میخواست از موقعیت برای کوبیدن هاشمی رفسنجانی استفاده کند، اما واقعیت را میگفت. مگر «خدعه»ی خمینی نبود که از خودش ظاهری دموکراتیک ساخت و بعد نابودی ایران را آغاز کرد؟ خب چرا تعارف میکنیم؟ علمالهدی راست میگویند! خمینی آزادیخواه نبود!
گمانم شاعر منظومهی جاودانی «موش و گربه» بهتر از هر کسی با صفات اصلاحطلبان آشنا بود! اصلاحطلبان، از جنس گربهی تائب و مسلمان این داستان هستند…
اصلاحطلبان از جنس نعیمه اشراقی هستند. کسانی که واقعیت را فتوشاپ میکنند.
…
اصولگرایان، جنایتکارانی هستند که جنایتهایشان را توجیه اخلاقی نمیکنند. میگویند مطابق اصول باید چنین میشد…اما اصلاحطلبان، از همان جنس هستند، منتهی با پوششی شیرین و فریبنده که کودکان شیرینی دوست را جلب میکنند.
اما وحشتناکتر از همهی اینها، هاشمیستها هستند و سرکردهشان که در تبدیل هوادارن به خضر بدون «ض» ید طولایی دارد! برخی میگویند اگر همهی واقعیت را نگویی و فقط دستچینش کنی، دروغگو نیستی، اما نحوهی داستانسرایی هاشمی رفسنجانی در بارهی خمینی چنان است که گویی روحالله خمینی در عالمی موازی سیر میکرده و آنی نیست که جان هزاران هزار انسان را بیارزش میدانست و به تداوم جنگ نظر داشت و مخالفان سیاسی را میکشت.
حالا کدامیک سگ زرد است و کدام یکی سگ زرد، انتخابش کاملا با شما است!
با سلام
از جناب سيد مرتضى گرامي تشكر مي كنم
كتاب صحيح و ضعيف تاريخ طبري چند مجلد است
جلد 7 را با هم بررسي مي كنيم كه مي توانيد از اين سايت دانلود كنيد
ضعيف تاريخ الطبري السيرة النبوية 5.54 مگابایت – 294 صفحه
از اين قسمت دانلود كنيد التحميل المباشر :التحميل المباشر: مجلد 1 مجلد 2 مجلد 3 مجلد 4 مجلد 5 مجلد 6 مجلد 7
http://waqfeya.com/book.php?bid=3270
آقای نوریزاد
پدر عزیز تر از جانم
در باب سخنرانی امروز آقای خامنه ای
در حرم آقای خمینی و اینکه گفت اگر مردم خط امام رو رها کنند سیلی خواهند خورد و ….
دلم بدجوری از////// این مرد و جریان فکریش که حاکم بر ایران هست گرفت و چند سطری در این باب نوشتم .
سیلی و بعله
آیا ملت ایران امروز سیلی نخورده؟
اینکه ملت ایران دیروز به امید تحقق عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد و رانتخواری و … انقلاب کرد ولی امروز پشت سرهم خبر اختلاس میلیاردی میشنوه سیلی نیست؟
اینکه بعد از 35سال و پشت سر گذاشتن سالهای پردرآمد نفتی
اقتصادی که قرار بود خودکفا باشه ورشکسته و وابسته از آب در اومده سیلی به صورت ملت ایران نیست؟
اینکه جوونای ایرانی برای گرفتن پناهندگی دارن خودشون رو مسیحی و همجنس باز معرفی میکنن سیلی به صورت ملت ایران نیست؟
اینکه امروز در سراسر دنیا بی ارزش ترین پاسبرد رو داریم
اگه اینها سیلی نیست پس چیه خامنه ای؟
اینکه امروز اکثریت مردم ما بر اساس آمارهای حاکمیت زیر خط فقر زندگی می کنند در صورتیکه کشور ما به تنهایی بیش از 8% منابع انرژی جهان رو در اختیار داره و …
اینکه بیشترین آمار زندانی سیاسی و نویسنده و روزنامهنگار زندانی رو داریم.
اینکه بالاترین آمار جرم و جنایت و فساد اداری و ….
اینکه بیشترین آمار فرار سرمایه های انسانی (فرار مغزها ) و خروج بی حساب پول و ارز از کشور رو داریم
اینکه سن فساد و فحشا پایین آمده در مقابل آمار اعدام و … افزایش یافته
اینکه بیشترین آمار تقلب و جعل مدرک در بین سیاستمداران مان از رهبر و رئیس جمهور بگیر تا غیره مختص ما ایرانی هاست
اینکه آمار کارتن خوابها و …
اینکه دختران ایرانی مشغول کاسبی در شیخ نشین های عربی شده اند و …
اینکه سرمایه های ما بجای مدرن کردن زیرساختها و رشد و توسعه ی فرهنگی و اقتصادی در راه ایجاد جنگ و تخریب کشورهای همسایه در سوریه و عراق و یمن و لبنان و کمک به تروریسم و … به هدر میره و هزاران مورد دیگر
اینکه بزرگان قوم رو حصر کردید و یا با ارعاب و تهدید حذف نمودید و …
آقای خامنه ای
اینها که دیگه ربطی به فشارآمریکا نداره. نتیجه مدیریت شماست.
امروز افتخار خامنه ای فقط به چند موشک و احتمالا بمب اتمی هست که در آرزویش ایران را به کره ی شمالی تبدیل کرده و
خیر جناب خامنه ای
ملت ما خیلی وقته که سیلی خورده اون هم از بی لیاقتی و بی کفایتی امثال /////.
آهای حوزویان با شما هستم یک دختر ! نه ! چه میگویم ! یک زن در آخرین لحظات زندگیش فریاد میزند که نا قاضیان در حقش ظلم کردند پس چه شد . چه شد آن وعده که سر بی گناه تا پای دار میرود ولی بالای دار نمیرود . دیدید که این وعده دروغ است . دیدید که سر بی گناه بالای داررفت ! آیا قول خلخالی چلادرا باور کنیم ! او بود که به هر محکوم محکمه اش با بی تفاوتی میگفت که من به تو لطف میکنم ! و باتعجب اعدامی به وی میگفت که تو یا گناه کرده ای که باید مجازات شوی یا بیگناهی که صاف وارد بهشت میشوی !! سپس حکمش را خود ویا پاسداران جان برکفش اجرا میکرد . وشنیدیم که در پایان عمرننگین ونکبت بارش به چه روزنحسی افتاده بود که مدفوع خود را نوش جان میکرد واولادش حتی به او سر نمیزدند ! شما که اینقدر دم ازاسلام میزنید آیا برایتان مهم بود که این زن را بکشند ویا نکشند ؟ به خدا مهم نبود ! چه اگر مهم بود اعتراضی چییزی !بابا یک کم غیرت خوبه به خدا ! ما که به قول غلط شما آب ازسرمان گذشته و کارمان با کرام الکاتبین است ! شما جه شما آن دنیا چه جوابی دارید به حضرت حق بدهید ؟ میگویید دستمان بسته بود ! کاره ای نبودیم ! میفرماید اگر کاره ای نبودید چرا ازخمس وزکات و دیگر وجوه شرعیه استفاده کردید ! چه جوابی میدهید ؟ میگویید ما مفلس بودیم ! ما احتیاج داشتیم ! شما به جز بحث و جدل کار دیگری ندارید ؟ کاری نداری که در به قول شما جمهوری اسلام جه کارها که نمیشود ؟ اصلا به ما چه ؟ خوب اگر به ما چه ! چرا اینجا در جواب هر کسی که دلتان خواست طومارهاسیاه میکنید که دیگران به ذلالت نیفتند ؟ احساس مسئولیت میکنید ! این قاضی ها بدون اجازه شما آخوند ها آب نمیخورند ! کسی که در لحضات آخرعمرش باشد دیگر دروغ نمیگوید چون دیگر چیزی ندارد که ازدست بد هد ! مطمئن باشید یقه تک تک شما را در آن دنیا میگیرد ! و میگوید اینها (آخوند ها ) بودند که از آن حکومت دفاع میکردند و میگفتن جمهوری اسلامی است . حالا بیایند جواب بدهند . تا بعد !
بیانیه شماره 2 تحصن اکبر ویرایش خواهد شد و سطوری از آن تغییر خواهد کرد.
جامعه مدنی، ۳۰ می ۲۰۱۵: اعتراض جهانی به زندانی بودن نرگس محمدی
تاریخ انتشار ۱۳۹۴/۰۳/۰۹
نرگس محمدی، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در ایران که به ریاست شیرین عبادی، اداره می شود، باوجود بیماری، در اوین زندانی شد. مسئولان جمهوری اسلامی می گویند او باید ۵ سال دیگر در زندان بماند. مهمانان برنامه شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل بود
http://ir.voanews.com/media/all/civil-society1/latest.html?z=4086
صفحه آخر
تاریخ انتشار ۱۳۹۴/۰۳/۱۵
صفحه آخر برنامه ای ست متفاوت که بطور زنده هرجمعه ساعت هشت تا نه شب پخش می شود. صفحه آخر، بیش از آن که به خبرها بپردازد، به آدمهای خبر می پردازد تا با نگاهی بی طرفانه، دیروز و امروز آدمها را در برابر بینندگان قرار دهد. مجری صفحه آخر هر جمعه آدمهای متفاوتی از اخبار هفته را زیر ذره بین می گذارد.
http://ir.voanews.com/media/all/last_page/latest.html?z=1868
برای انها که ایراد میگیرند چرا نوریراد را نمیکشند. واله بخدا آخوند ها هم یک چیزایی میفهمند این جوری نیست از بیح عرب باشند نمونه: فبول
مدارس به سبک جدید
رادیو و تلویزیون
حجاب غیر از چادر
ویدیو
سینما
راه رفتن مرد و زن با هم
……
حالا هم یه چیزایی فهمیدن که انچه نوریزاد میکند همان امر به معروف و نهی از منکر است یک فایده هایی هم دارد مثلن اگر افتضاح هسته ای حل شود قسمتی از اعتبار ان برای نوری زاد است چون او اولین کسی بود که به رهبر نامه نوشت.
اگر هم خیلی میفهمیدند باید او را وزیر امر به معروف . نهی از منکر گنند و دکتر ملکی را هم معاون او.
یک کامنت خطاب به مهرداد گرامی نوشتم که بخاطر بیدقتی زیر مباحثات علمی و وطنپرستانهٔ مربوط به کاپیتولاسیون درج شده. با پوزش مضاعف از مهرداد عزیز، و جهت رفع هرگونه سوء تفاهم.
گزارش تلگراف درباره ریحانه جباری
آخرین پیام زن اعدام شده به مادرش
گفته میشود زن اعدام شده به خاطر قتل مردی که به گفته او قصد تجاوز به وی را داشته، از خود نامه جانسوزی برای مادرش به جای گذاشته است.
ریحانه جباری ۲۶ ساله، پیش از اینکه روز شنبه به دار آویخته شود یک پیام صوتی برای مادرش ضبط کرده است. جباری به خاطر قتل یک مامور سابق وزارت اطلاعات که به ادعای خودش قصد تجاوز به او را داشته به اعدام محکوم شد. او همواره عنوان کرده بود که این مرد در واقع به دست فرد دیگری کشته شده که در پرونده مورد توجه قرار نگرفت.
او در این پیام که وصیتنامه او محسوب میشود، از مادرش خواسته تا اعضای بدنش به کسانی که نیاز دارند اهدا شود. میگوید: “نمیخواهم زیر خاک بپوسم. نمیخواهم چشمهایم یا قلب جوانم به خاک تبدیل شود. التماس میکنم کاری بکن به محض اینکه به دار آویخته شدم، قلبم، کلیههایم، چشمهایم، استخوانهایم و هرچه که میتوانند از بدنم جدا شود و به کسی که نیازمند آن است به عنوان هدیه داده شود.”
او در مورد دادگاه و حوادثی که به حکم اعدام او انجامید میگوید: “آن شب شوم این من بودم که باید کشته میشدم. جنازهام را در گوشهای از شهر میانداختند و پس از چند روز پلیس شما را به پزشک قانونی فرامیخواند تا جسدم را شناسایی کنید و آنجا متوجه میشدید که به من تجاوز هم شده است. اما داستان تغییر کرد. بدنم به گوشه انداخته نشد، بلکه به گور زندان اوین و سلولهای انفرادی برده شد و حالا زندان گورمانند شهر ری. اما تسلیم سرنوشت باش و گله نکن. تو بهتر میدانی که مرگ پایان زندگی نیست.”
جباری در مورد بیعدالتی نسبت به وضعیتش میگوید اما عنوان میکند که ایمان دارد عدالت در دادگاه خدا اتفاق خواهد افتاد.
پیام او که گفته میشود اول آوریل ۲۰۱۴ نوشته شده با یک پیام ساده عاشقانه برای مادرش تمام میشود: “شعله نازکدل من، در جهانی دیگر من و تو شاکی خواهیم بود و دیگران متهم. ببینیم خدا چه میخواهد. میخواهم تو را در آغوش بگیرم تا بمیرم. دوستت دارم.”
متن پیام به این شرح است: “شعله جان امروز فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. فهمیدم در نوبت اجرای حکم اعدام قرار گرفتهام. از تو گله دارم که چرا خودت به من نگفتی که به آخرین صفحه کتاب زندگیم رسیدم. به نظر تو این حق من نبود که بدانم؟ میدانی که چقدر از غمگین بودن تو شرمسارم. چرا فرصت عذرخواهی و بوسیدن دست خودت و بابا را به من ندادی؟ دنیا به من اجازه ۱۹ سال زندگی را داد. آن شب شوم این من بودم که باید کشته میشدم. جنازهام را در گوشهای از شهر میانداختند و پس از چند روز نگرانی پلیس شما را به پزشک قانونی فرامیخواند تا جسدم را شناسایی کنید و آنجا متوجه میشدید که به من تجاوز هم شده است. قاتل هرگز پیدا نمیشد. چون ما زر و زور آنها را نداریم و شما زندگی را به شرمساری ادامه میدادید. چند ماه یا چند سال بعد هم دق میکردید و داستان تمام میشد. اما داستان تغییر کرد. بدنم به گوشه انداخته نشد، بلکه به گور زندان اوین و سلولهای انفرادی برده شدو حالا زندان گورمانند شهر ری. اما تسلیم سرنوشت باش و گله نکن. تو بهتر میدانی که مرگ پایان زندگی نیست. تو یادم دادی هر انسانی به دنیا میآید تا تجربهای بگیرد و درسی یاد بگیرد و با هر تولد رسالتی بر دوش انسان گذاشته میشود. من یاد گرفتم که گاهی باید جنگید. یادت هست که داستان نیچه فیلسوف را برایمان میگفتی که به مردی گاریچی که به اسبش تازیانه میزد اعتراض کرد و صاحب اسب شلاق را به سر و صورت نیچه کوبید و در نهایت به مرگش انجامید. تو میگفتی او به همه یاد داد در راه خلق یک ارزش باید ایستاد حتی اگر بمیری. تو به ما یاد دادی در گیر و دار مدرسه به جای دعواهای کودکانه باید خانم بود. یادت هست چقدر روی رفتارمان تاکید داشتی. تجربهات غلط بود. وقتی به حادثه پرت شدم آموزشت به من کمکی نکرد. رفتار آرامم در دادگاه مرا به خونسردی در قتل و جنایتکار بیرحم بودن متهم کرد. اشک نریختم. التماس نکردم و کولیوار فریاد نزدم چون به حمایت قانون اطمینان داشتم. اما متهم شدم به بیتفاوتی در برابر جنایت. میبینی، من که حتی پشهها را نمیکشتم و سوسک را با شاخکهایش بیرون میانداختم شدم جانی آن هم با قصد قبلی… چه خوشخیال بودیم که از قضات توقع عدل و داد داشتیم… وقتی زیر دست بازجو فریاد میزدم، فقط الفاظ رکیک میشنیدم، وقتی آخرین نشانه زیبایی را از خودم دور کردم و موهایم را تراشیدم جایزه گرفتم. یازده روز انفرادی. شعله جان گریه نکن از چیزهایی که از من میشنوی. من همان روزهای اول در آگاهی وقتی پیردختری به نام مامور آگاهی از خجالت ناخنهایم درآمد، فهمیدم زیبایی چیزی نیست که مطلوب این دوره باشد. زیبایی ظاهر، زیبایی رفتار، زیبایی خط، زیبایی چشم و بینی و حتی داشتن صدایی خوش. مادر من جهان بینی من عوض شده و تو مسئولش نیستی. حرفهایم تمامی ندارد و آنها را به کسانی دادم تا اگر روزی بیخبر از تو اعدامم کردند به دست تو برسانند. قبل از مرگ چیزی میخواهم که تو باید با تمام توان برایم فراهم کنی. در واقع تنها چیزی است که از این دنیا، از این کشور و از تو میخواهم. میدانم برای این کار نیاز به زمان داری. برای همین این بخش را به تو زودتر میگویم. از تو میخواهم به دادگاه بروی و تقاضایم را مطرح کنی… تنها چیزیست که اگر برایش التماس کنی ناراحت نمیشوم. بارها به تو گفته بودم که برای نجاتم از اعدام التماس نکن. مهربان مادرم، شعله جانم، عزیزتر از جانم. نمیخواهم زیر خاک بپوسم. نمیخواهم چشمهایم یا قلب جوانم خاک شود. التماس کن تا ترتیبی داده شود تا به محض اینکه به دار آویخته شدم، قلبم، کلیههایم، چشمهایم، استخوانهایم و هرچه قابل پیوند زدن است از بدنم جدا و به کسی که نیاز دارد به عنوان هدیه داده شود. نمیخواهم گیرنده عضو نامم را بداند. برایم گلی بفرستد یا حتی برایم فاتحهای بخواند. از صمیم قلب میگویم دلم نمیخواهد قبری داشته باشم که تو خاکسترنشیناش باشی و نمیخواهم سیاهپوشم شوی. همه تلاشت را بکن که فراموش کنی روزهای سخت را. مرا به دست باد بسپار. دنیا مرا دوست نداشت. سرنوشت مرا نمیخواست. اکنون من تسلیم محضم و با آغوش باز از مرگم استقبال میکنم… شعله دلنازکم، در جهان دیگر، در سرای باقی، من و تو شاکی هستیم و دیگران متهم. تا خدا چه خواهد. دلم میخواهد در آغوشت بگیرم تا بمیرم. دوستت دارم. ریحانه، ۱۲ فروردین
آهای شیعیان علی گریه کنید خدا شمارا به گریه اندازد ! به خداوندی خدا بعد ازارسال کامنت این دختر ناکام ! بارها آن را خواندم و گریستم ! بله گریستم ! شرم بر من که نمیتوانستم کمکی کنم ! شرم بر آنان که هنوز باور نکرده اند که گرفتار چه دجالانی شده ایم !.شیعه به گریه بر حسین و خاندان حسین مینازد و میبالد ! چرا ؟ چون خود را با شهدای کربلا هم درد میبیند به مظلومیت ابا عبد الله میگرید ! و بر یزید و شمر و هر جبار آن دوران لعنت میفرستد ! این دختر مظلوم نبود ؟ یک دختر 19ساله تحصیل کرده به خانه یک مامور امنیتی برای فحشا رفت ؟ این دختر که دیگر زنده نیست و دیگر امیدی به زندگی نداشت چرا باید دروغ بگوید ! چرا باید تن مادرش مادر درد مندش را بلرزاند و چرا باید داستان نیچه را که هیچ کس دیگر شاهد گفت وگوی او و مادرش نبوده را دوباره بازگو کند همه این علائم دال بر بیگناهی و بیپناهی او بوده و متاسفانه خوش باورانه به قوه قضائیه مملکت سراسر اسلامی اعتماد بی جا داشت ! و فکر میکرد که قضات مو را ازماست بیرون میکشند ! و ضجه نزد ! و هیاهو به پا نکرد ! چون فکر میکرد فریاد رسی هست ! آن ناجوانمرد مقتول که ازنیروهای امنیتی سابق بود ! و خیلی مسلمان بود ! وخیلی خدارا میشناخت ! تعجب نکنید ! زاهدان این جلوه بر محراب ومنبر میکنند ….چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند ! نگویید که چرا میگویی زاهد ! چون به قول این بیشرمان ! نیرو های امنیتی سر بازان گم نام امام زمان هستند ! سرباز امام زمان که کمتر از عابد وزاهد نمیشود! میشود ؟ خوب آن ناجوانمرد که زمانی سر باز امام زمان بود! از امام زمان شرم نکرد ؟ شرم نکرد که یک دختر آرشیتکت وکسی که به دکوراسیون آشنا هست را به بهانه برآورد و متره منزل ادبارش به مسلخ بکشد ! ویا فکر میکرد هر دختری باید به خواسته پلیدش تن بدهد ! و این دختر بی پناه را به خاک سیاه افکند !و شرم آور تر اینکه قوه قضای یک مملکت اسلامی برای پنهان ماندن اصل قضیه با کشتن یک دختر که حقش پایمال شده بود برقضیه ماله کشید چون اسلام به خطر می افتاد و یا آبروی نداشته نظام به خطر می افتاد ؟! حال کدام حوزوی بر مظلومیت این دختر رنج کشیده میگرید ؟! شمایی که میگویید حضرت علی گفته اگر خلخال ازپای زن بهودی ببرند جا دارد که مسلمان ازشرم بمیرد حالا کدام یک ازاین حوزویانی که اسلام اسلامشان گوش فلک را کر کرده ازشرم میمیرد ؟ ویا زانوی غم به بغل میگیرد ؟ بازهم بگویید فلانی چرا به ما گیر داد ما نه سر پیازیم نه ته پیاز! ولی من ایمان دارم که :ماهی ازسرگنده گردد نی زدم …فتنه از عمامه خیزد نی ز خم
هوشنگ سیحون:اعراب می خواهند هنر و معماری ایران را به نام خود کنند.
مهندس هوشنگ سیحون را برخی پدر معماری مدرن ایران میدانند. فعالیت هنری و معماری او در طول نیم قرن زبانزد همه عاشقان فرهنگ و هنر ایران زمین است، از طراحی آرامگاههای خیام، ابوعلی سینا، فردوسی، کمال الملک، نادر شاه افشار، کلنل محمد تقی خان پسیان، و دهها اثر معماری جاودانه دیگر همچون موزه توس و ساختمان بانک سپه در میدان توپخانه تا صدها بنای مسکونی، نقاشی و سیاه قلم و چند سال تدریس در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تنها بیان گوشه ای از فعالیت خستگی ناپذیر مهندس هوشنگ سیحون است.
وی سبک خاصی در معماری ایران پدید آورد که تلفیقی هماهنگ و موزون بین گونههای معماری سنتی و کهن ایران با تکنولوژی و سبک مدرن معماری جهان است.
مصاحبه کننده این افتخار را داشت تا در چند جلسه به طرح برخی سؤالات پیرامون تاریخ معماری ایران و جهان از ایشان بپردازد. امید است که این مصاحبه مورد توجه نسل جوان معماران و مهندسان ایرانی قرار گیرد.
آیا در دوران معاصر و با توجه به رشد تکنیک، یک ارشیتکت نیازی به بررسی تاریخ معماری دارد؟
شاید بسیاری چنین عقیده ای را نداشته باشند ولی در عالم هنر، هر هنرمندی و هر دست اندرکار امور هنری باید یک اطلاعات مفصل و عمیقی از گذشته هنر داشته باشد. این حتی کافی نیست و باید یک اطلاعات عمومی هم کسب کند، برای اینکه یک فرد هنرمند نه تنها باید به تکنیک و روش کار خودش، بلکه به روش هائی که از گذشته متداول بوده و با مکاتب گذشته آشنائی مکفی داشته و آنها را مطالعه و تجزیه و تحلیل کرده باشد و بداند که هنر در آن رشتهٌ خاص از کجا حرکت کرده تا به اینجا رسیده و او در ادامه این سیر تحول، چه رسالتی دارد.
بنابراین برای درست فکر کردن و درست عمل کردن باید از تاریخ و سوابق آن مطلبِ بخصوص اطلاع داشته باشد. چرا که یک هنرمند یا آرشیتکت هیچگاه از بطن مادر بیرون نمیآید، فرد باید برود مطالعه کرده و آموزش ببیند و آثار ساخته شده را لمس کند و با اینها آشنائی پیدا کند که چرا و تحت چه شرایطی آن آثار بدان صورت ساخته شدند و حال که من میخواهم کاری انجام بدهم شرایط من چیست.
مطمئنا این شرایط با شرایط گذشته فرق میکند. آشنایی من یک آشنایی تاریخی، یک آشنایی مستمر از گذشته تا به امروز است. برای مثال در زمان ساسانیان که تکنولوژی آجر حاکم بود آنها طاق را با آجر زده و با سنگ رویش را اندود میکردند.
آنها تکنولوژی و طرز اجرای خاص خود را داشتند که مخصوص زمان آنها بود. بنابراین از آن ابزاری که در اختیارشان بوده و با علم آن روز توانسته اند یک کاری بکنند که معماری خودشان را بیان کنند، برای اینکه تکنولوژی ابزار و وسیله بیان معماری است.
من که امروز میخواهم معماری بکنم ابزار و وسیله بیان دیگری در اختیار دارم. امروز با تکنیک معاصر کارهای بسیاری میتوانیم انجام بدهیم که بسیار جلوتر از تکنیک اجرای آن دوران است. فرهنگ و سنن ما نیز تکامل پیدا کرده است، مناسبات اجتماعی جوامع نیز تکامل پیدا کرده است. در حین کار میبینیم که بده بستان هائی بین ما و اجتماع مان از نظر اخلاقی و اقتصادی هست. اینها را باید در کارمان ملحوظ داشته باشیم، کما اینکه قبلیها هم همین کار را کردند.
ما باید یک کار ریشه دار بکنیم. ریشه ما به گذشتههای خیلی دور بر میگردد. اینست که آگاهی و اطلاع و دانش تاریخ معماری و اینکه چه سبکها و چه مکاتبی از گذشته بوجود آمده و چگونه اجرا شده تا به امروز رسیده، لازمه کار ماست. سیر تحول معماری قرار نیست در ما و در زمان ما متوقف بشود، ما نیز حلقه ای از یک زنجیر ادامه یابنده هستیم. براساس شناخت از تاریخ است که میتوانیم برای رشد و اعتلاء معماری در دوران خود بکوشیم. آیا یک آرشیتکت ایرانی نیز لازم دارد برای بررسی تاریخ معماری ایران به تاریخ معماری جهان و بخصوص معماری اروپا و یا خاور دور توجه داشته باشد؟
هر هنرمند و هر ارشیتکتی ضروری است که علاوه بر اطلاعات عمومی روی رشته خاص خود نیز مطالعه دقیق و مکفی داشته باشد. این امر در مورد ارشیتکت ایرانی نیز صدق میکند. او نه تنها باید به معماری ایرانی آشنائی مکفی داشته باشد بلکه باید معماری سایر ممالک و بخصوص مناطقی که در ارتباط با معماری ایران بوده اند را بخوبی بشناسد. این اشنائی دو جهت دارد:
الف) در جهت و سمت اروپا تا منتهای آن یعنی اسپانیا. میبینید که ردپای معماری ایرانی در تاریخها هست. برای اینکه معماری ایران در بوجود آمدن معماری بیزانس دخالت داشته و این معماری تا آخرین حدود اروپا نفوذ کرد.
از طرف دیگر امپراطوری بزرگ اسلام. اعراب تا منتهی الیه اروپا یعنی اسپانیا و جنوب فرانسه پیش رفتند و آثار معماری اش، که متأثر از معماری ایران بود، در همه آن نواحی به چشم میخورد. به اضافه، قبل از اسلام و قبل از بیزانس، معماری دیگری در اروپا وجود داشت که معماری یونان و روم بودند. این دو معماری دارای اهمیت فوق العاده ای هستند و از معماری ایران باستان نیز دور نبودند، کما اینکه معماری هخامنشی با معماری یونان و معماری آشوری، معماری کلده و معماری ساسانیان ارتباط داشت.
ب) از جهت شرق، باز معماری ایران در هند نفوذ فراوان داشته و آثار زیادی در این کشور مربوط به ایران است و حتی معماران ایرانی رفته و کار انجام داده اند. حتی اگر دورتر به سمت شرق دور نیز برویم باز معماری آن بی ارتباط با معماری ما نیست. معماری شمال ایران را مد نظر قرار بدهید: بسیار شبیه معماری ژاپن است.
اگر بناهای گیلان و مازندران را جلوی کسی بگذارید که نداند از کجاست فکر میکند در ژاپن یا ویتنام ساخته شده است. این یک تکنولوژی خاص خودش است که آنها نیز همین تکنولوژی را استفاده کرده اند، چرا که آب و هوای آن با هم شبیه است. حتی حالت و شیوه برنج کاری شمال ایران شباهت زیادی به خاور دور دارد.
باز هم خیلی دورتر برویم، مثلا آمریکای مرکزی و جنوبی و تمدن”مایا”ها را مورد مطالعه قرار بدهیم و اّستکها را مطالعه کنیم. آنها هم بی ارتباط با ما نیستند. آن زمانها که بین آمریکا و شرق ارتباطی نبود و این یکی از رموز و اسرار تاریخ است که این همه شباهت بین بناهای تمدن”مایا” با شرق وجود دارد. ما یک بنای جالبی در نزدیکی اهواز در محلی بنام”جوغا زنبیل” داریم که یک معبد است. این بنا با آجرهای بسیار قطور و طبقه طبقه ساخته شده که شباهت زیادی به معابد مایاها و اّستکها دارد.
بین این معبد و اهرام مصر نیز ارتباط وجود دارد. اینکه چگونه این معماریها با هم ارتباط دارند موضوعی است که باید مورد مطالعه ارشیتکتها قرار بگیرد. بنابراین یک ارشیتکت ایرانی علاوه بر مطالعه و لمس معماری باستانی و معاصر ایران، باید تاریخ معماری ممالک دیگر، بخصوص آنهائی که تحت نفوذ ایران بوده اند را مورد مطالعه قرار بدهد. در بررسی تاریخ معماری متوجه میشویم که تمام مراحل، تحولات و سر فصلهای تاریخ معماری با جنگ ها، سلسلههای پادشاهی و یا ظهور ادیان همراه بوده است. آیا این مرحله بندی درست است یا باید مرحله بندی دیگری نمود؟
این مرحله بندی درست است چون در تاریخ اتفاقاتی افتاده که بمناسبت آن اتفاقات، آثار تاریخی بوجود آمده و این دو به همدیگر مربوط میشوند. ما میگوئیم مغولها به ایران حمله کردند ولی از طرف دیگر این کاراکتر (شخصیت) و فرهنگ ملت ایران بود که قشون غالب را به لحاظ فرهنگی در خودش جذب کرد و این خاصیت ملت ایران است.
در نتیجه مغولها به این گرایش پیدا کردند که در ایران آن روز، آثار معماری فوق العاده و آثار فرهنگی عالی در ادبیات و هنر بوجود بیاورند. نمونههای آن کاسههای زمان مغول است که در رویش نقش و نگار بسیار زیبائی هست، یا نقاشیها و شعرهائی که از آن دوران به جا مانده است.
از یکطرف میگوئیم که قشون مسلط آمد و با بوجود آوردن آثاری، اثر خودش را گذاشت و از طرف دیگر میگوئیم متقابلا خلقیات و کاراکتر ملت ایران و تأثیرش بر قوای مسلط بوده که این آثار را خلق کرده است.
این موضوع نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای دنیا تا به امروز اثر گذارنده بناها و معماریها بوده است و نمیشود آنرا انکار کرد. اگر روی شهر سازی در اروپا و فی المثل در فرانسه هم مطالعه بکنیم میبینیم که یک زمانی مثلا در قرون وسطی یک کلیسا باعث بوجود آمدن یک تراکم شهری خاص بصورت شعاعی میشده و از کلیسا شروع به توسعه میکرده است.
پس کلیسا هم کاربرد خاص خود را بوجود آورده و هم از نظر اجتماعی، نفوذ نموده و یک تراکم شهری را در اطراف خود خلق کرده است. در ایران نیز میتوانیم همین تأثیر را مطالعه کنیم. مهمترین آثار معماری در ایران سه دسته هستند: مساجد، کاخها و مقابر. البته در یک شهری چون اصفهان پلها هم هستند که اگرچه اهمیت مسجد جامع را ندارند ولی از نظر معماری مهم هستند.
وقتی شما به یک شهری از دور نگاه میکنید اولین چیزی که میبینید آن گنبد و مناره است در حالی که در همان شهر بازار و پل و کاروانسرا هم هست، ولی مسجد حاکم است. این به مناسبت اینست که افراد جامعه از طریق معماری اهمیت دینی و عقاید و خواستههای معنوی شان را بارز میکرده اند.
مثلا مناره ها، که از قبل از اسلام رایج بوده، کارشان از موضوعات دینی جداست. هدف اولیه آن این بود که در بالایشان آتشی میسوخته که راهنمای مسافرین و کاروانها و ارتباطات بوده است. به اضافه کاروانسرا و بازار یک حالت اجتماعی داشته اند. اما اتفاقات سیاسی هم میتوانند و هم نمیتوانند روی معماری تأثیر گذار باشند. از یکطرف چنگیزی میآید و بر ایران مسلط میشود ولی آن ملت، منظورم دانشمندان و شعرا و موزیسینها هستند، برای آن حاکم آثاری را که برخواسته از فرهنگ خودشان است خلق میکنند.
در عالم مذهب هم همین را مشاهده میکنیم که مسجدی که برای ارضاء ایمان افراد بوجود آمده بعضا افکار دیگری هم درش بکار رفته است که این افکار صد در صد مذهبی نیستند. برای نمونه، در مساجد وکیل یا نصیر الملک شیراز میبینید که طرح اصلی، همانند اصفهان، طرح مسجد است ولی تزئینات آن فرق میکند: گل است و بلبل و خوش و خرم. در اروپا وقتی به یک کلیسا میروید یک حالت عرفانی مشاهده میکنید ولی در ایران در خیلی از موارد در مساجد این حالت عرفانی دیده نمیشود و حالت خوشی و خرمی و بزمی است.
گل و بلبل و رنگهای شادی که در کاشیکاریهای برخی از مساجد میبینید کمتر حالت عرفانی دارند و بیشتر شبیه مجالس بزم هستند که در سایر جاها، مثلا در نقاشیهای چهلستون و یا عالی قاپو دیده میشود.
اگر بخواهیم از نظر معماری ایران به گذشتههای دور برگردیم میبینیم که این گل دستهها هم از معماری ساسانیان به طرف اسلام آمده و ادامه و تکامل هنری در حال پیشرفت است. بعد از ساسانیان رنگ در کارها زیاد دیده نمیشود در حالی که مساجد با کاشیکاری الوان و رنگهای خوشحال کننده ساخته شده اند؛ سبز و قهوه ای و آبی. من اینطور تعبیر میکنم که درست است که ملت از دست پادشاه و از دست روحانی زمان ساسانیان به تنگ آمده و خود زمینه ورود اعراب به ایران را فراهم نمود ولی در باطن میبینید که اتفاقات و عکس العمل هائی پیدا شده که همان اعراب را که بر ایران استیلا پیدا کردند را نیز نفی کردند. برای نمونه از قیام یعقوب لیث صفار میتوان نام برد.
همین عکس العمل را در آثار معماری میتوان دید. کجا؟ همین توضیحاتی که قبلا دادم: مسجد ساخته اند ولی بیشتر شبیه کاخ است. نه تنها از نظر تزئینات بلکه از نظر طرح هم شبیه کاخ است. اعراب خودشان دارای هنر و معماری خاصی نبودند و هنرمندان و معماران ایرانی را برای ساختن مساجد به خدمت گرفتند، چون الگوی خاصی نداشتند از آتشگاههای ساسانیان تقلید کردند. مساجد ایران، که بعدا برای سایر ممالک اسلامی نیز الگو شد، روی دو الگو ساخته میشد:
یکم – آتشگاه: آتشگاه چهار دیوار داشته که آتش در وسطش قرار داشت. پس چهار دیواری را حفظ کرده ولی آتش را از وسط هل داده و گوشه دیوار قرار داده و نامش را محراب گذاشته اند. حتی بسیاری از مساجد اولیه ایران مستقیما روی آتشگاههای باقیمانده از ساسانیان برپا شدند که نمونه اش مسجد جامع بروجرد است. در جاهای دیگری نیز پلان (نقشه) آتشگاه را گرفته اند و بر اساس آن مسجد ساخته اند.
دوم – کاخ: از طرح و مفهوم کاخها برای ساختن مساجد استفاده کرده اند. در آن زمان سه کاخ مهم در ایران بوده است: کاخ مدائن، کاخ سروستان و کاخ فیروز آباد در فارس. بنای این کاخها و بطور خاص کاخ مدائن بدین صورت بوده که یک قوس بزرگ، مهم و عریض و طویلی در وسط است و پهلوی آن قوسهای کوچکتر در چهار یا پنج طبقه. همین را توی نمای مساجد بکار گرفته اند. پلان، پلان آتشگاه و نما، نمای کاخ است. نقش کاشی آنها نیز که حالت عرفانی نداشته اند.
می دانید که مساجد در ایران نمای خارجی مهمی ندارند و اغلب چسبیده به کوچه و بازار هستند و هر چه هست، نمای داخلی است. وقتی وارد مساجد میشوید تازه نمای اصلی مسجد نمایان میشود. چهار نمائی که داخل حیاط مساجد در چهار گوشه هست تماما یک قوس بزرگ وسطی دارند و قوسهای کوچکتر در دو طرف و در دو سه طبقه تعبیه شده اند که تداعی کاخ مدائن را میکنند. برای من اینطور تداعی میشه که هنرمند ایرانی هم همانند سیاستمدار ایرانی بر علیه اعراب عکس العمل نشان داده است.
خواسته بگوید مسجد میسازم ولی با روش خودم. پس، هم میتوانیم رده بندی را اینطوری، از نظر دینی و حکومتی، ارزیابی بکنیم و هم از نظر اجتماعی. اما رده بندی بر اساس سلسلههای پادشاهی مربوط به زمان بندی تاریخ است و تاریخ تا الان اینطوری دسته بندی شده است. البته نباید فراموش کرد که این سلسلهها نیز مشخصات تاریخی و آثار خاص خودشان را نیز بوجود آورده اند که با سایرین فرق دارند. چه علتی باعث شده که مساجد نمای خارجی نداشته باشند؟
یک نکته مهم در مورد عملکرد مسجد باید در اینجا ذکر بشود و آن اینست که مساجد یک کارکرد اجتماعی و گاهی اوقات سیاسی و اقتصادی دارند و محلی هستند که اضافه بر انجام عبادات، مرکز برخورد افراد و عقاید و مباحثات و درس بوده است. بنابراین کارکرد مسجد طوری است که در بافت شهری قرار میگیرد، یعنی محل تردد اشخاص بوده بطوری که وقتی میخواستند از یک کوچه به کوچه دیگر بروند گاهی اوقات میبایست از وسط مسجد عبور میکردند. مسجد شاه (امام) تهران همین حالت را دارد و یک حالت اجتماعی خاص دارد. وقتی عملکرد یک واحد ساختمانی اینطور میشود، قاعدتا بایستی ارتباط و بستگی آن با بافت شهری خیلی تنگ تر و نزدیک تر باشد.
در خاور دور بودائیها برای انجام مراسم مذهبی معبد میسازند که ارتباطی با جامعه ندارد و یک بنائی است دور از جامعه، بطوری که باید از پلههای زیاد بالا بروند و مراسم مذهبی خود را در آن اجرا کنند، ولی مسجد اینطور نیست و در قلب شهر و جامعه و چسبیده به خانه و بازار و کوچههای تنگ و تاریکی است که خانه و بازار و مدرسه را بهم ارتباط میدهد. پس قصد و نیت مسجد اینست که در بافت خود شهر قرار بگیرد. اما اینکه چرا نمای خارجی ندارد باید گفت که نمای بیرونی مسجد از جنس و سبک همان خانه و مغازه گلی است و این داخل است که خود نمائی میکند و عظمت خود را از داخل نشان میدهد که خیلی جالب است.
البته بعضی اوقات استثناء هم دارند مثل مسجد شاه اصفهان در میدان نقش جهان که درِ ورودی مسجد، که در طول میدان واقع شده، یک نمای خارجی دارد و شامل یک سردرب و مناره ای میشود که در دو طرفش سکوئی قرار گرفته و کاشیکاری شده است. مسجد شیخ لطف الله هم تقریبا همین حالت را دارد ولی چون کوچکتر و کم اهمیت تر از مسجد شاه بوده، نمای آن نیز کوچکتر و کمتر است.
نمای کاشی کاری فعلی آن نیز مال زمان خودش نیست و زمان خودش سردرب بدون کاشی و با گچ بری داشته که عکس هایش هم هست. این کاشیکاریها متعلق به زمان پهلوی است. ولی استثناء نادر است و بیشتر مساجد همانطوری هستند که قبلا عرض کردم. ادیان در زمینه معماری چه نقشی داشتند؟ آیا میتوانیم یک سبک معماری را با پسوند و یا پیشوند دینی خطاب کنیم، مثلا بگوئیم”معماری اسلامی”، معماری مسیحی” معماری کلیمی” یا”معماری بودائی”؟
این نوع واژه گذاری غلط است، کما اینکه وقتی به تاریخ نگاه میکنید نمیگوئید”معماری مسیحی” و کلیساها را بر اساس دوران تاریخی و کشور خاص ارزیابی میکنند مثلا”معماری رنسانس ایتالیا”،”معماری گوتیک آلمان” یا”معماری گوتیک فرانسه”و الی آخر. بکار گیری واژه معماری اسلامی صحیح نیست. معماری باید روی منطقه جغرافیائی و فرهنگ ملی خاص نامگذاری شود. اینکه میگویند”معماری اسلامی” روی غرض خاصی بوجود آمده است.
هیچگاه شنیده نشده بگویند معماری مسیحی یا معماری یهودی یا معماری بودائی. سهم اصلی معماری ممالک مسلمان از معماری ایرانی ناشی میشده و برای کمرنگ کردن آن از واژه”اسلامی” استفاده میکنند همانطوری که نام خلیج فارس را که صدها سال است به این نام شناخته میشود را عمدا میخواهند خلیج عربی بگذارند. برخی ممالک عربی پول بادآورده نفت را میدهند و توی نمایشگاهها و نوشتهها و کتب تاریخی پولها خرج میکنند که اسم”هنر اسلامی” و”معماری اسلامی” را رایج کنند.
چند سال پیش در سوئیس نمایشگاهی تحت عنوان”هنر اسلامی” برپا شده بود ولی ۹۸ درصد آن آثار هنری منحصر به ایران بود و در کنارش هم یک چرخ چاه از عربستان هم گذاشته بودند، همین و بس. این تعصبات خاص است که پول میدهند و برای خودشان سهم میخرند، آنهم از سهم هنر ایران. باضافه، ممالک مسلمان از اندونزی تا مراکش و از ترکستان در غرب چین تا وسط آفریقا و حتی قسمتی از اروپا با تفاوتهای بسیار فاحش جغرافیائی، فرهنگی و تاریخی قرار گرفته اند که هیچ شباهتی فی المثل بین معماری اندونزی با معماری سنگال وجود ندارد و لذا نمیتوان از چیزی به نام”معماری اسلامی” نام برد. صرف وجود مساجد، آنهم با سبکهای مختلف و گاه متضاد در این کشورها توجیه کننده استفاده از واژه فوق نمیشود. شاید این سؤال بیشتر جنبه تاریخ اجتماعی داشته باشد: از نظر برخی تاریخ شناسان، بناهای باستانی بیشتر بیانگر ستمی هستند که از طرف حاکمان زورگو به مردم و بردگان و اسراء رفته است. ایا این موضوع در تاریخ معماری جایی دارد؟
شکی نیست که یک اتفاقاتی افتاده و کماکان هم میافتد و اشخاص زورگوئی هم پیدا شده و اسرائی را هم با فشار آورده و این بناها را ساخته اند ولی آن اثر از این دید ارزیابی نمیشود. اثر هنری و معماری از نظر خود و آنچه قابل لمس است بررسی میگردد. میگویند فراعنه مصر اسراء را آوردند و به زور به کار واداشتند و اهرام را ساختند. بهر حال کاری است که شده ولی مهم این است که این فکر و ایده میبایست در آن زمان پیاده میشد.
برای یک آرشیتکت آن فکری که این اثر را خلق کرده مهم است و ارزش دارد نه اینکه چرا اینطوری درست شد. ارزش اهرام مصر به این نیست که با کار صد هزار اسیر بنا گردید، مهم اینست که کسی فکر کرده و طرحی ریخته و اجرا شده است. تاریخ معماری اساسا در کاخ ها، عبادتگاهها و قبور خلاصه شده است. آیا در رابطه با معماری برای مردم و عوام موضوعی قابل بررسی وجود دارد؟
در پاسخ به این سؤال من بیشتر روی معماری کشور خودمان صحبت میکنم. معماری را میشود به دو دسته تقسیم بندی کرد:
یکم – معماری”ماژور” یا رده بالا و یادبودی یعنی عظیم، که در آن مساجد، کاخها و اینطور چیزهاست،
دوم – معماری”مینور” که همچون خانهها و واحدهای ساختمانی کوچک.
البته هردوی اینها در اختیار مردم هستند ولی کاخها مخصوص حکومت است در صورتیکه معابد و مساجد اینطور نیست. در حد فاصل این دو دسته بندی یک سلسله بناهای عمومی هستند که مورد استفاده مردم بود و گاهی اوقات جزو معماری ماژور نیز قرار میگیرند. برای مثال بازار، که شریان اقتصادی شهرهاست، کارکردش همچون مسجد و یا کاخ نیست ولی یک معماری ماژور محسوب میشود که متعلق به تمام مردم است.
همچنین کاروانسرا، که یک واحد ساختمانی بزرگ برای استفاده مردمی است، نه ربطی به شاه دارد و نه به شیخ و عملکردش هم معلوم است. یا حمامها که گاهی اوقات از جنبه معماری بسیار جالب و چشمگیر هستند، آب انبارها و یخچالهای طبیعی گلی نیز علیرغم ماژور بودن ولی در اختیار مردم هستند. پس معماری برای تمام سطوح جامعه، چه اشراف و چه اقشار کم درآمد و بقول شما عوام موضوعی قابل بررسی است.
یکی از انواع معماری عوام که بسیار اهمیت دارد معماری روستائی است که بقول فرنگیها به آن”معماری بدون آرشیتکت” میگویند و بر روی تجارب سالها و قرنها بنا شده و شکل گرفته است. وقتی من در ایران به همراه دانشجویان سفر میکردم روستاهائی را میدیدیم که از دید معماری جزء بناها و آثار بی نظیر و منحصر به فرد بودند. در یکی از توابع یزد در یک روستائی یک حسینیه شاه عباسی بود که در جنب یک آب انبار بنا شده بود. در دورادور آن حسینیه حجره هائی قرار داشت که زنان و مردان در آنها مینشستند و در وسط آن، یک سکوئی برای اجرای تغزیه و مراسم مذهبی قرار داشت. چون دیوارها از چهار طرف بسته بود، برای تهویه هوا شیوه و راه حل بسیار جالبی بکار بسته بودند.
بنای این حسینیه چهار دیوار داشت که در درون هر دیوار تعدادی سوراخ تعبیه شده بود که از شدّت وزش باد، که میتوانست باعث مزاحمت برای مردم شود، جلوگیری میکرد. به این ترتیب باد از هر جهت که میوزید از طرف دیگر خارج میشد. در بیرون، برعکس بود و از آن فرمهای هندسی و مقطع خبری نبود و گل را با دست و با نرمی طوری روی بدنه مالیده بودند که از یک سطح به سطح دیگر و از یک حجم به حجم دیگر میرسید ولی این سوراخها سر جایش بود.
وقتی این حسینیه و آب انبار کنارش را مطالعه میکردیم به یاد کلیسای”روندشاو” که توسط لوکوربوزیه در فرانسه ساخته شد میافتادیم. این یک معماری مردمی و برای عموم بود ولی آنقدر در آن احساسات به خرج داده بودند که همان زیبائی کلیسای روندشاو را تداعی میکرد. من کارهای”لوئی جی” در ایتالیا را میشناسم و نمونههای مشابه کارهای او را در روستاهای ایران بسیار و به دفعات دیده ام. مناره یک سمبل مسجد و زنگ ناقوس یک سمبل کلیساست. آیا سمبلهای دیگری برای این دو مکان مقدس وجود دارد؟ در رابطه با عبادتگاههای سایر ادیان چه سمبل هائی را میشناسید؟
بنظرم نمیرسد که مناره و برج ناقوس سمبلهای مسجد و کلیسا باشند. مسجد خود در تمامیتش یک سمبل است که شامل مناره و گنبد و آن حجمی میشود که در فضا اشغال کرده است و این سمبل نشان میدهد که اینجا یک مکان مذهبی است. بنابراین این مناره یا برج ناقوس نیست که مسجد یا کلیسا را معرفی میکند. برای نمونه مسجد”ایا سوفیا” در شهر استامبول را در نظر بگیرید که قبلا یک معبد بوده و در زمان عثمانیها تبدیل به مسجد شد و بارزترین و عالیترین مظهر معماری بیزانس است. مهمترین مشخصه این بنا سقف آن حجمی است که توانسته اند بپوشانند.
در پلان آن یک مربع عظیم با دو نیم دایره در دو طرفش که مجموعا یک مستطیل را تشکیل میدهند با یک گنبد و دو تا نیم گنبد عظیم دیگر پوشیده شده است که این مجموعه خود یک سمبل است. بعد که این معبد تبدیل به مسجد شد، منارهها را به آن اضافه کردند که اصلا ارتباطی به طرح و ایده اولیه آن نداشته است. وقتی از بیرون به آن نگاه میکنیم متوجه میشویم که عظمت متعلق به بنای اصلی است و منارهها عوامل الحاقی و فرعی هستند، بخصوص که از نظر تکنیکی جنبه عملکردی و فنی نیز ندارند. پس نه تنها در مسجد و کلیسا بلکه در کنیسه یهودیها و معبد بودائیها و امثالهم این کلیت و مجموعه بناست که حالت سمبلیک دارد نه یک واحد خاص از بنای آنها.
ولی مساجدی هستند که گنبد ندارند ولی بخاطر مؤذن مناره دارند. اینطور تداعی میشود که مناره باید باشد ولی گنبد الزامی نیست. نظر شما چیست؟
درست است که مساجد بدون گنبد هم هست همانند مسجد جامع نیریز و یا مسجد قاری خانه در دامغان که نه گنبد دارند و نه مناره ولی هیات بنا داد میزند که من مسجد هستم و معماری نیز باید اینطور باشد که خود گویای خودش باشد و اگر نباشد آن معماری غلط است. فرضا معماری ایستگاه راه آهن تهران معلوم است که ایستگاه است و خودش داد میزند.
خیلی مساجد هستند که نه گنبد دارند و نه مناره. مثلا اگر از ورودی اصلی وارد مسجد شاه اصفهان بشوید، در روبرو یک طاق نماست که شبستان اصلی آنجاست و دو تا مناره نیز در دو طرفش قرار دارند که عملا ممکن است کسی بالای مناره نرود. دست راست یک شبستان دیگر هست که بالای آن یک کلاه فرنگی چهار طاقی کار گذاشته شده که از چوب ساخته شده و درست در بالای طاق اصلی است و آنجا محل اذان گفتن مؤذن است ولی از دور قابل تشخیص نیست. بنابراین مناره یک عامل اصلی مسجد نیست، خود بنا و حجم مسجد است که نشانگر مسجد و معماری آنست.
منبع : معمارفا
لینک این مطلب در پرتال معمارفا:
http://memarfa.com/11967-%d9%87%d9%88%d8%b4%d9%86%da%af-%d8%b3%db%8c%d8%ad%d9%88%d9%86-%d8%a7%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d8%a8-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%d9%86%d8%af-%d9%87%d9%86%d8%b1-%d9%88-%d9%85%d8%b9%d9%85.html
در بند کردن “آتنا”ها جدای از این که این عزیزان بی گناه هستند پیامی دارد که جمهوری اسلامی با “الهه خرد و اندیشه” در ستیز است…
سلام. محمد نوری زاد خبر داری که اون مادر و دختر قربانی اسید پاشی که در تجمع ممنوعیت اسید پاشی به همراه شما شرکت داشتند چند ماهی است که یکیشون از دنیا رفته ؟ اگر خبر هم داشتی از نمدش کلاهی در نمیاید نه ؟
جوابت را آقا نوریزاد خوب داد: “خاموشی:
ببین هفتگی، من هیچوقت برای نوریزاد کاری نکردم و کمکی بهش نکردم، یا مسئولیتی بهش نسپردم که امروز ازش توقع پاسخگوئی به شخص خودم را داشته باشم. اما جالبه که این به قول تو جواب حتی تو رو هم نتونسته راضی کنه و احساس وظیفه کردی بیای توضیحش بدی و تاکید کنی که این جوابه :))
اون بچه هم که روزی با مادرش تابلوی تبلیغاتی وب سایت نوری زاد شده بود، خدایی داره که امروز در بی مادری، نیاز به من و نوری زاد نداشته باشه. این وسط بد بخت اون کسی هست که فرصت کمک کردن به افرادی که ازشون روزی به نوعی و برای هر هدفی بهره برداری کرده رو از دست میده.
دوست ما نمیداند که انسان ممکن است صاحب وجدان و عاطفه باشد و به این انگیزه کاری کند
حضرت شیخ الشیوخ ، فقیه عالیقدر مطلقه ، عالم بزرگ تشیع ایران و جهان و عالم بزرگ اسلام و جهان ، آیت الله العظمی امام نوری زاد دامت افاضاة و دامت برکاة و دامت تحیاة – السلام علیکم ، حوزه های مهم علمیه شیعیان قم ، مشهد و نجف و بیشتر کسانی که در این حوزه های شیعیان درس خوانده اند ، از قذیم نسبت به درس فلسفه و فیلسوفان بدبین بوده و هم اکنون نیز هستند ( حتی چندی قبل شیخ محمد یزدی رئیس قبلی قوه قضاییه مصاحبه ای نموده و از جانب رهبری هم ضدیت ایشان با فلسفه را عنوان نموده بودند ) . از همین ” صنف ” روحانیت و آیت الله ها ، کسانی بودند که قبل از انقلاب ، بی پروایی و ضدیت خود را با فلسفه آنقدر غلیط می نمودند که با عرض معذرت ” بد دهنی ” می نمودند و میگفتند : فیلسوفان ” پفیوزان ” تاریخ اند . روایتی است قدیمی و اینکه علیرغم تفکر حوزویان به ضدیت با فلسفه ، امام خمینی به فلسفه علاقمند بوده و زمانی که در حوزه علمیه قم ، سید مصطفی فررند امام خمینی از کوزه مشترک افراد آب خورده اند ، حوزویان آن کوزه را بواسطه آنکه پدرش فلسفه را قبول دارند ، نجس شده دانسته و آن را شکسته اند . حضرت آیت الله امام نوری زاد ، حال مسئلة _ شما هم استفتاء و فتوای خوذ را در مورد فلسفه و فیلسوفان برای ملت ایران بیان نمایید .
——————————
سلام مبشر گرامی
فلسفه یک علم است. باید از آن بهره برد اگرچه دانشمندان و عالمان و فیلسوفانش در چین باشند. در ضمن مبشر گرامی من پیش از این فرموده ام که: فتوا و سخن هیچ آیت الله و آخوندی را که به ” سربازی” نرفته قبول ندارم. این سربازی نرفتن ایشان یک حق مسلم مملکتی است که این صنف با قانونی کردن آن، به گمان خود، خود را از عقوبت آن وارهانده است. اگر بر آن قانون ظالمانه هزار مهر قانونی بزنند، باز همچنان حق مسلمی است از مردم که این جماعت بالا کشانده اند. سخن من با ایشان این است: ابتدا بروید تکلیف سربازی نرفتن تان را مشخص کنید تا بعد با هم بنشینیم و از هر دری سخن بگوییم. والسلام
و با احترام
.
فيلسوف معظم جناب آقاي مبشر
يادم ميآيد در اوايل پيروزي انقلاب يكبار فخرالدين حجازي و ديگران به ديدار آقاي خميني رفته بودند حجازي هم طبق معمول شروع به تعريف و تمجيد از آ خميني كرده بود . حزب توده در روزنامه مردم نوشته بود كه حجازي چاپلوسي كرده .
حجازي هم با همان ادبيات گفتاري خودش در پيش خطبه هاي نماز جمعه گفت : مگه من چيييي گفتم ؟ من گفتم اي ي ي امام جاي تو روي زمين نيست تو در آسمانها جا داري ؟ و بعد با عصبانيت گفت : تو ديگه چي ميگي حزب خائن توده ؟!
حالا جناب مبشر ، فيلسوف گرامي ! تو ديگه چي ميگي ؟
اصلا” يادم نبود كه خودت گفتي فيلسوفان پفيوزان تاريخند . راستي اين جمله از كيست ؟ دكتر شريعتي يا مطهري ؟
جناب نوریزاد گرامی نه تنها خدمت سربازی بلکه زندگی شرافتمندانه و دوری از ارتزاق از دین و اعتقادات مردم یکی از اصولی است که باید از حوزویان مثل هر شهروند ایرانی دیگر خواسته شود.والا نان دین خوردن باعث شده و می شود که اینها متعصبانه به تقدس هر خرافاتی مبادرت ورزند.
جناب مزدك راسلام عليكم
جناب نا ن بي ديني خوردن چطور است ؟موجب خرافات گوئي نمي شود؟ اگرنمي شود پس شما چگونه استكه هميشه خرافات مي بافيد وخرافات مي گوئيد؟ پس شماهم حتما نان مفت بي ديني را مي خوريد وخرافات مي گوئيد ومي نويسيد.
پس شماهم مفتخور هستيد.بااجازه نوري زادالبته،پس فرقتان باحوزويان درچيست؟ بقول سيدابوالفضل برقعي مبلغ بهائيان كه به يك آخوند گفته بود :”شما خون رزان را مي خوريد ولي ما خون كسان را ،بنگركه كدام خونخوارتريم؟
خوب مفتخواري شما جناب مزدك هم ازاين قبيل است مگرنه؟
به آشنای بینام
از بیدینی نان که درنمیآید هیچ، بیم جان نیز میرود. اگر در این کافرستانِ ریاکاران، بیدینان را پاره نانی اضافه میدادند، همهٔ نوبسیجیان و شاید 90٪ آخوندها از دین برگشتهبودند.
غریبِ آشنا، به صرف پاسخ دادن صفحه سیاه نکن، دست کم از عقیدهٔ خودت درست دفاع کن. البته تقصیری نداری، در این گوشهٔ جهان همینکه خود را به دین (البته نه هر دینی که اسلام، و نه هر مذهبی که شیعه و نه هر نوعش که ولایی، و نه هر ولایتمداری بل آنگونه که روسای دستگاههای امنیتی میپسندند) ببندی، بر مرکب مراد سوار میشوی و نیازی نیست تا زحمتی بکشی. حتی زحمتِ اندکی برای دفاع از همان دینی که خود را بدآن بستهای.
اگر نام عرفان بگوشت خورده لابد این را هم میدانی که چه بسا هرچه مزدک میپرستد و اعتقاد دارد به توحید نزدیکتر نباشد. و تازه مگر نه آنکه “یهدی من یشاء” ؟ پس چرا بخل میورزی؟ از کجا -طبق همان باورهای دینی و آموزههای عرفانی که تکرار مداومش قند در دل شما بادینان آب میکند- مزدک آدمی خودْ بندهٔ نظر کردهٔ حضرت حق نباشد؟ از کجا که او دوران ابتلایش را (همچو ابراهیم) نمیگذراند؟
بر من بیش از پیش ثابت شده که شما بادینان، یا به عمق معانی این باورها نرسیدهاید یا کلا به آن باور ندارید. صرفا لغلغهٔ زبان است و بس.
شرع انور که بی جهت واجب کفایی را معین نفرموده است. اگر اخوند قرار بود سربازی برود که سرباز امام زمان نمی شد. حالا شما برو دنبال امام زمان تا بیاد و اینها را ببرد سربازی. تازه انوقت هم او با قدرت الهی که دارد نیازی به سرباز ندارد و بازهم می شود واجب کفایی. می بینید تا اخرش را فکر کرده اند.
نظر دهندگان محترم
1- رژیم ولایت مطلقه فقیه به هر نیت و دلیلی که قبر اقای روح الله مصطفوی (خمینی) را با این هزینه سنگین دارد توسعه وساخت وساز میکند، به نظر اینجانب یکی از نتایج مهمی که حاصل آن خواهد بود این است که اکثر ملت ایران به تدریج به دید مشکوک به مذهب شیعه و امامانش و امام زاده هایش خواهند نگریست. این مورد را میشود به فال نیک گرفت که مذهب شیعه با دست خود تزلل در اعتقادات شیعان ایجاد میکند.
2- جالب است از یکطرف رژیم ولایت مطلقه فقیه خودروهای گران قیمت وارد مملکت میکند و از طرفی دیگر ادعا میکند که به استفاده کنندگان گیر خواهد داد.
3- رژیم ولایت مطلقه فقیه پس از 36 سال بر قراری حاکمیت من دراوردی جمهوری اسلامی چنان ایران و ایرانی را به فلاکت نشانده که در آخرین آمار گیری کشور های فلاکت زده در بین 96 کشور فلاکت زده رتبه سوم را کسب نموده. بدین معنا که فقط دو کشور در فلاکت زدگی بیشتر از ایران، از ایران پیشی گرفته اند. به قول اقای علی خامنه ای ما رکورد زدیم، ما رکورد زدیم
4- چند سالی که مد شده در سالگرد همسفر شدن اقای روح اله مصطفوی (خمینی) با عزراعیل ، هنگام سخن پراکنی سخنران عده ائی سعی میکنند با سر دادن شعار هائی به اصطلاح خلل و مزاحمت ایجاد کنند. به نظر میاید که اینهم یکی دیگر از شگرد های رژیم ولایت مطلقه فقیه برای تیتر اول کردن و جلب توجه این گر هم آئی حکومتی میباشد .
5 – این به اصطلاح زیازت نامه ای که به زبان تازی برای آقای روح اله مصطفوی (خمینی) نوشته اند میتواند خود یک سوژه مثبتی برای روشنگری مردم در مورد سایر زیارت نامه ها باشد.
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی تازی.
بیانیه شماره 2 تحصن اکبر
ضعف انسان و قدرتمند بودن دولتهای 5+1 طی دهه های اخیر، نتایج چندان جالب و خوشایندی برای جهان امروز به همراه نداشته است. کشورهای 5+1 در دوران معاصر که دوران برتری و سروری و یکه تازی های ایشان در عرصه جهان بوده است به میزان کافی به سمت متعهد تر، مسوولیت پذیر تر و پاسخگو تر شدن در مورد اوضاع جهان و جهانیان گام برنداشته اند و به سمت خودکامگی متمایل شده اند و هر گونه “ناظر کل” ی بغیر از خودشان را نیز بی اعتبار دانسته اند.
و جالب است که برای زیر پا گذاشتن حقوق و تکالیف الهی و بالا بردن قدرت چانه زنی خودشان در معامله با حاکمیتهای خودکامه و شرور بر سر حقوق و منافع ملتها و کشورها و برای اهدافی از این دست، عبارت” حمایت از حقوق بشر” را نیز به کار برده اند تا بشر را در تقابل با هر آنچه که در نظرشان مزاحم و نالازم بود ارنج کرده باشند.
داشتن چنین دیدگاه و سیاستی در مورد بشر از سوی شش قدرت برتر در جهان معاصر، چیزی از بشر باقی نمی گذارد بجز تفاله ای حقیر، ذلیل و کم ارزش که حتی عبادت، معرفت و عشقش نسبت به خدا نیز ارزش چندانی نخواهد داشت.
به همین دلیل من چنین دیدگاه و سیاستی در مورد خودم از سوی شش قدرت جهانی را _چه بصورت ناخودآگاهانه اعمال شده باشد و چه بصورت خودآگاهانه_ نپذیرفته ام و در مقابل آن ایستاده ام. من تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نمی شوم و به آن اعتراض می کنم و “نه” گفتن، کمترین کاری است که می توانم در اینمورد انجام دهم.
.
تداوم مطالعات و پژوهشهایم بمنظور پیشرفت و توسعه علمی، فرهنگی، هنری و صنعتی را برای جهان پیرامون مهم، لازم و ضروری می دانستم اما در ایران موفق نمی شدم امکان تداوم مطالعاتم را بیابم. از ایران رفتم تا خبر موفقیتهایم در خارج را بعنوان سوغاتی برای ایران و ایرانیان بیاورم و دیدارها، مصاحبه ها و آشنایی هایم با ایشان در وضعیت، شرایط و سطوح آبرومندانه تر، بهتر و برتری اتفاق بیفتد.
شنیده بودم که یک ریفرنسی در عرصه بین الملل هست به نام “سازمان ملل”. سازمان ملل را یک مرجع هوشمند، ناب، مستقل و سالم تصور کرده بودم که به نبوغ من اهمیت خواهد داد!
در سال 2005 از سازمان ملل برای مهاجرت به یک کشور پیشرفته غربی کمک خواستم. غافل از آنکه کشورهای 5+1 بطور خودآگاهانه و یا ناخودآگاهانه و محسوس و مستقیم و یا نامحسوس و غیر مستقیم سازمان ملل را تحت فشار گذاشته بودند تا سازمان ملل نتواند به درخواست پناهندگی و مهاجرت من پاسخ دهد. معطل و بلاتکلیف مانده بودم و دوران جوانی و فوران نبوغ و روزهای ارزشمندم داشت هرز و هدر می رفت و من نمی توانستم برای زندگی خود برنامه ریزی کنم.
تا آنکه رفتار نامسوولانه شش قدرت جهانی که پشت نقاب سازمان ملل پنهان شده بودند باعث شد که من بطور صریح و با جدیتی ویژه خواهان یک پاسخ روشن، رسمی و کتبی قبولی و یا ردی به درخواست پناهندگی خود از سازمان ملل شوم و بارها و بطور مداوم بر این موضوع تاکید کنم.
می خواستم در صورت پذیرفته شدن، با کمک و حمایت سازمان ملل به تداوم مطالعات و پژوهشها و اهداف بعدی ام بپردازم و بر آن متمرکز شوم و در صورت پذیرفته نشدن نیز خودم یک فکری به حال خودم کنم و با در نظر گرفتن ظرفیتها، امکانات، فرصتها و شرایطم برای روزها، هفته ها، ماهها و سالهای عمرم برنامه ریزی کنم.
زمان بلاتکلیفی و تعلیق زندگی من طولانی شد و ما به سال 2009 رسیدیم. و من بدون آنکه متناسب با حرکت و رشد و نمو جهان پیرامون حرکتی کرده باشم و به پیشرفت و دستاوردی و به جایی رسیده باشم و برای ضرورتهای پیش آمده و ناغافل در آن سال آمادگی داشته باشم و کاری از دستم در آن شرایط جهنمی بر بیاید، مثل آدمهایی که صد متر آنطرف تر از ضلع شمال شرقی میدان ولیعصر تهران، پلیس ایران با باتوم توی سرشان زده باشد گیج شده بودم. و در همان حال هنوز باز هم بطور مداوم خواهان یک جواب روشن، رسمی و کتبی قبولی و یا ردی به درخواست پناهندگی ام از سازمان ملل بودم.
و زندگی ام ثبات نداشت و من نمی توانستم برای زندگی ام برنامه ریزی کنم و مجبور بودم که فقط به شغلهای روزمزد، موقتی و کوتاه مدت بیندیشم. هر چند که من دارای شان ویژه خودم هستم و در سیاست هم فقط یک ناظر حقوق بشر بودم،
اما چونکه ملت ایران گرفتار و درگیر مشکلاتی بودند و بیشتر نگران وضعیت مالی خودشان هستند تا وضعیت سبزهای خودشان، و نمی توانستند و یا نمی خواستند از سبزهای خودشان به قدر کافی حمایت کنند و جای حمایت شش قدرت جهانی، سازمان ملل، نیروهای ماورائی و خدا نیز در اینمورد خالی بود، حامی جنبش سبز هم شده بودم و بخش قابل توجهی از انرژی هایم نیز در اثر آسیب و ضرر دیدن از طرف ایران و ایرانیان ضد سبز، کشورهای 5+1 و ترکیه از دست می رفت.
و ما به حدود شش سال پس از سال 2009 یعنی به سال 2015 رسیدیم و من هنوز هم در پی یک جواب روشن، رسمی و کتبی قبولی و یا ردی به درخواست پناهندگی ام از سازمان ملل بودم و این درخواست را بطور مداوم تکرار و بر آن تاکید می کردم. ضربه های مهم و موثر متنوع و زیادی طی این سالها از سوی گروه 5+1 به من زده شد که هر یک به سهم خود در آسیب و صدمه زدن به من و در تضعیف، تحقیر و سرافکندگی من نقش داشته اند.
تا آنکه در بامداد یکشنبه 30 فروردین 1394 مصادف با 19 آوریل 2015 و پس از آنکه من به برخی نقشهای موذیانه کشورهای 5+1 در پس نقابهایی همچون سازمان ملل، حقیقت و خدا پی برده
و در اعلامیه های هجده گانه تحصن اکبر در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران طی سالهای اخیر، آنها را افشا کرده بودم
و داشتم همان اسناد
به مثابه پرونده به روز شده پناهندگی اکبر
را
روی میز می گذاشتم،
یک حمله موثر و مهم دیگر نیز از سوی گروه 5+1 بر علیه من انجام شد و یک ضربه موثر دیگر نیز به من زده شد.
و با وجود همه این شرارتها بر علیه اکبر، من امروز پس از گذشت بیش از شش سال از سال 2009 هنوز هم روی پاهایم ایستاده ام و می گویم:
من یک جواب روشن، رسمی و کتبی قبولی و یا ردی به درخواست پناهندگی ام از سازمان ملل می خواهم.
اما کشورهای 5+1 به سازمان ملل اجازه نمی دهند که یک جواب روشن، رسمی و کتبی قبولی و یا ردی به درخواست پناهندگی من بدهد و از سازمان ملل، از حقیقت و از خدا فقط چیزهایی در حد و اندازه های عروسک خیمه شب بازی و مترسک برای جهان باقی گذاشته اند. خیلی جسارت و گستاخی کرده اند.
و من که حتی به یک جواب روشن، رسمی و کتبی ردی به درخواست پناهندگی ام از سوی سازمان ملل هم قانع بودم و آن را یک موفقیت و پیروزی و فرصت دستیابی به ثبات برای خودم محسوب می کردم سزاوار اینهمه شکست، تضعیف، تحقیر و سر افکندگی نبودم.
اینهمه فحاشی، عربده کشی، ضرب و شتم و دیپورت بر علیه اکبر در عرصه بین الملل که اسمش نشد “وضعیت”. اسمش شکست است، تضعیف است، تحقیر است، سر افکندگی است. کشورهای 5+1، جهان معاصر را که اکبر باید در هر یک از همه کشورهایش شعبه ای از ورک شاپ و سازمان پژوهشهای اکبر تاسیس کرده باشد، به یک جهنم تمام عیار برای اکبر تبدیل کرده اند. اما این سند (همین متن) یکی دیگر از تلاشهای اکبر طی سالهای اخیر است که در نتیجه آنها این موضوع و معادلات مربوط به آن تغییر خواهد کرد.
از ظلمهای 5+1 به خودم نمی گذرم و جواب دادن به ظلمهای 5+1 نسبت به خودم را به همه دیگران و از جمله و آخر از همه به خدا واگذار می کنم تا خودم بتوانم به کار و زندگی ام برسم.
گرفتن جواب قبولی و یا ردی درخواست پناهندگی به سازمان ملل! آری. تا امروز من نود الی صد درصد ظرفیتها، امکانات و فرصتهایم را در راه دستیابی به همین هدف ابتدایی به کار می انداختم.
اما شش قدرت جهانی توانسته اند همه فعالیتهای دیپلماتیک من در این راه را سرکوب کنند و وضعیت مرا به سطح جهنم اینک و اینجا تنزل دهند. نمی شود. همه راهها را بسته اند. توانسته اند مرا در این راه پیر کنند و نیروهای مرا تحلیل ببرند.
از این پس من باید فقط ده درصد از ظرفیتها، امکانات و فرصتهایی که برایم باقی مانده است و باقی می ماند را در راه دستیابی به هدف ابتدایی فوق الذکر خرج و هزینه کنم. و نود الی صد درصد ظرفیتها، امکانات و فرصتهایم از این پس باید مستقیما صرف تمرکز بر اهداف بعدی ام از قبیل رفاه و آسایش زندگی، تداوم مطالعات و پژوهشهای اکبر و رسیدن به فرصت تامل و پیشرفت و توسعه علمی، فرهنگی، هنری و صنعتی توام با عشق و حال، تفریح و خوش گذرانی و عیش و نوش شود.
پیر شدم و هنوز هم دارم داستان تعریف می کنم. مگر کار دیگری هم از دستم بر می آید؟ 5+1 پاسخگو نیستند.
حالا که اینقدر مرا از ریخت یک پژوهشگر و نوآور انداخته اند و اینقدر هزینه حمایت از مرا و هزینه همکاری با مرا و یا حتی هزینه اعتنا به مرا برای سازمان ملل و برای همه اسپانسرهای باالقوه اکبر بالا برده اند و من در نظر ایران و انواع و اقسام سرمایه داران مادی و معنوی اش که مشخصه معدلشان در اینجا و اینک جارکشی است بدون خطر پذیری های بیش از پیش ارزش و بهای سرمایه گذاری و در برخی موارد حتی ارزش برخورداری از حقوق کارگری و حمالی خودم را نیز ندارم،
5+1 خودشان باید از من حمایت کنند تا نبوغ و استعدادهای سازنده و خیر مرا به نیروی شری که به سفارتخانه های آنها در تهران حمله فیزیکی انتحاری می کند تبدیل نکرده باشند و چنین اقدامی تنها گزینه و بهترین گزینه پیش روی من نباشد.
اینجانب علی اکبر ابراهیمی (اکبر)
خواهان اقدام کشورهای 5+1 در مورد “اتحاد و همکاری کشورهای 5+1 با هم برای پول دادن به اکبر بواسطه سازمان ملل” شده ام .
اما آنها در اینمورد اقدام نکرده اند.
و من همینک و همینجا تکرار و تاکید می کنم که آنها باید این کار را انجام دهند.
من بودجه ورک شاپ مرکزی اکبر در ایران و همه شعبه هایش در سراسر جهان را از شش قدرت جهانی می خواهم.
من خواهان “اتحاد و همکاری کشورهای 5+1 با هم برای پول دادن به اکبر بواسطه سازمان ملل” هستم. آنها یا باید در اینمورد اقدام کنند یا باید سفارتخانه هایشان در ایران را رها کنند و بروند. و رسما هم بپذیرند و اعلام کنند که ساختمان سفارتخانه هایشان در ایران متعلق به اکبر است تا شایبه تلاش آنها برای دخالت در امور داخلی و استقلال ایران دست کم در این یک مورد پیش نیاید.
من امروز سفارتخانه های 5+1 در تهران را تهدید می کنم به حمله فیزیکی ناگهانی ضربتی و حمله های فیزیکی ناگهانی مکرر و مداوم.
در این راه بازداشت شدن هم برایم قابل پذیرش نیست و ممکن است در صورت بازداشت شدن به سمت گزینه هایی همچون اعتصاب غذا متمایل شوم. احتمال دست زدن به اعتصاب غذا و یا خودکشی از پیش اعلام نشده اکبر، حتی قبل از اقدام به حمله فیزیکی به آن سفارتخانه ها و قبل از بازداشت شدن هم وجود دارد. احتمال خودکشی نکردن تحت هر شرایطی هم وجود دارد. احتمال انصراف از حمله فیزیکی حتی در صورت عدم تحقق شرایطم هم وجود دارد.
هدف، تحمیل هزینه های زمان و نبوغ از دست رفته اکبر به کشورهای 5+1 در کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت است. کشورهای 5+1 خودشان انتخاب کرده اند، انتخاب می کنند و انتخاب خواهند کرد که این هدف با همکاری ایشان محقق می شود یا با تنبیه ایشان.
می خواهم که همه جهان از این سند تهدید آمیز مطلع شوند و از رسانه ها می خواهم که این سند را منتشر فرمایند. کار تبلیغاتی و اطلاع رسانی رسانه ها در مورد این سند خیلی برایم مهم است. می خواهم همه بدانند که من شش قدرت جهانی را تهدید و تحدید کرده ام و نتیجه عملکرد آنها مورد تایید من نبوده است و من مسوول فسادها و سوء مدیریتها و ظلمها و کاستی های آنها نیستم.
اگر قرار باشد پس از حمله فیزیکی به آن ساختمانها من حمایت شوم و اتفاقاتی بیفتد و من پیروز شوم و …. خوب است. قشنگ هم هست. اما اگر قرار باشد پس از حمله فیزیکی به آن ساختمانها من به زندان بروم و یا بمیرم و …. گمان می کنم خدا ناخشنود خواهد شد.
پس من سعی می کنم چنین اقدامی آخرین گزینه ام باشد. اگر گزینه هایی همچون “امکان مهاجرت” و یا “یک شغل مناسب در حد شغلی که 5+1 آن را دو ماه پیش از من گرفتند” داشته باشم، حتما قبل از حمله فیزیکی به سفارتخانه های شش قدرت جهانی در تهران، آن گزینه ها را خواهم آزمود.
“من به امنیت کشورهای 5+1 اعتراض دارم و در مقابل امنیت آنها ایستاده ام.”
من با شعار فوق، جانم را کف دستم گرفته ام و در حال خرج کردن جان و امکان حیات و زندگی ام برای نابود کردن کشورهای 5+1 هستم و همه توش و توان سالهای قبلم برای زنده ماندن در من باقی نمانده است.
اما من به این کار اصرار ندارم و آن را به میل خودم انجام نمی دهم و نمی خواهم که خودم را به خطر بیاندازم و به کشتن دهم.
من فقط خواهان کمی امکان تنفس هستم
و سفارتخانه های 5+1 در تهران را در این سند تهدید کردم تا بر اهمیت درخواستم از کشورهای 5+1 تاکید کرده باشم:
من از شش قدرت جهانی می خواهم که به این بازی وارد شوند. به بازی ” اتحاد و همکاری با هم برای پول دادن به اکبر بواسطه سازمان ملل.”
من خواسته بودم که آنها در مرحله اول فقط 1200 دلار با هم بپردازند. و امروز در اینک و اینجا حتی می گویم که در این مرحله همگی با هم فقط 6 دلار جمع کنند و به سازمان ملل بدهند تا به اکبر پرداخته شود.
بدین ترتیب من که در عرصه بین الملل در اثر انتقاد نسبت به کشورهای 5+1 به شدت ضعیف شده ام، رسما مورد حمایت معنوی کشورهای 5+1 واقع خواهم شد و احتمالا امکان بازیابی بخشی از توانایی هایم برای تنفس و زندگی را خواهم یافت
و در اثر این ماچ کردن از گونه های گروه 5+1 آنقدر احساس آرامش و ثبات خواهم یافت که تا آخر عمرم از ضرورت و حتی از لزوم حمله فیزیکی به سفارتخانه های 5+1 در تهران بی نیاز خواهم شد و اگر هم یک روزی چنین کاری بکنم، تفریحی خواهد بود و نه از سر اجبار.
حالا که آشتی کردیم 2400 دلار بواسطه سازمان ملل بده می خوام مهاجرت کنم. این ویزای ترکیه کارش یه کم پیچیده، دارم تحقیر می شم، پول لازم دارم. نترس اگه نتونستم برم ترکیه با بقیه همون پول می رم مالزی. تو به من پول بده و من هم به تو حمله فیزیکی نمی کنم. معامله خوبی یه اگه قصد جون اکبر رو نکرده باشی ای گروه 5+1.
آیا گروه 5+1 قصد جان اکبر را کرده است؟
اصلا چه لزوم و ضرورتی هست که کشورهای 5+1 امنیت داشته باشند؟ کشورهای 5+1 نه در مورد وضع صلح در جهان، نه در مورد وضع بهداشت در جهان، نه در مورد وضع آموزش در جهان و نه در مورد وضع دیگر معیارها در جهان، کارنامه افتخار آمیزی ندارند. کارنامه قابل قبولی نیز ندارند. نمی دانم در مرگ اکبر چه نفعی و چه منافعی برای کشورهای 5+1 هست؟! چرا می خواهند لقمه را دور گردن خودشان بپیچانند؟
برخورداری اکبر از رفاه و آسایش و فرصت تامل و
تداوم مطالعات و پژوهشهای اکبر و
توسعه علمی، فرهنگی، هنری و صنعتی اکبر
چه خطری برای کشورهای 5+1 دارد که اکبر باید در عرصه بین الملل اینقدر ضربه می خورد و تضعیف، تحقیر و سر افکنده می شد؟!!!
با سپاس از سفارتخانه های 5+1 در تهران بابت وقتی که احتمالا از جانب ایشان صرف مطالعه این سند می شود. و با سپاس از مترجمهای محترم مشغول به کار در داخل سفارت بابت ترجمه احتمالی سند.
عذر می خواهم که اینگونه با هم مواجه می شویم. متاسفم.
موفق و سرفراز باشید.
علی اکبر ابراهیمی
جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۹۴
۵ ژوئن ۲۰۱۵
تهران
آقای ابراهیمی من فکر میکنم کمی مختان تاب خورده است ! شما این سایت را چه فرض کرده اید ؟ فکر میکنید در کل 1+5چند نفراین سایت را میبینند . خدا به همه شفای عاجل عنایت بفرماید .
جناب نوریزاد درود عرض میکنم
آقای نوریزاد بر روی پیشنهاد عاجزانه بنده کمی تأمل بفرمایید
بنظر حقیرهرچه زودتر این پست این بابا رو از روی سایت بر دارید. ماهمه میدانیم که نامه این آقا اکبرخزعبلاتی بیش نیست ولی اگر یکی و یا بیشتر سرویسهای امنیتی این شش کشور موضوع را جدی بگیرند برای شما و سرور سایت شما که خارج از ایران و در دسترس آنان است میتواند دردسرساز باشد حداقل اینکه سایت را میبندند و ما آواره میشیم. این بابا نه یکبار، نه دو بار بلکه چندین باربطور مستقیم سفارتخانه های این کشورها را تهدید بعملیات انتحاری میکند. به نظر حقیر بدردسرش نمی ارزد
با احترام
رسول
رئيس سازمان بسيج مستضعفين کشور گفت: تحريم ها تاثيری بر زندگی ما نداشته است،
آقای رحیمصفوی با تکرار این گفته رهبر ایران که “اگر صهیونیست ها
بخواهند غلطی کنند حیفا و تلآویو را با خاک یکسان میکنیم”
سردار نقدی : «محو اسرائیل موضوعی غیر قابل مذاکره است.»
سردار حسین سلامی, جانشین فرمانده کل سپاه: از جنگ با آمریکا استقبال میکنیم”
1394/3/12
اسحاق جهانگیری, معاون اول دولت بی تدبیر و نا امیدی : ” ما پولدار ها را
از کجا بشناسیم” . ////////// بیسواد یا بقول رئیست کم سواد, //////////, کتاب بخوان با سواد شو, وزیر کم سواد دارایی را برای یک دوره کوتاه
به آمریکا بفرست. زنگ بزن به وزیر خزانه دارایی آمریکا از او بپرس!
انگلیسی بلد نیستی؟ یاد بگیر! با روضه خوانی نمی توان یک کشور هشتاد
میلیونی را اداره کرد! چند تا آدم با سواد از آمریکا استخدام کن. سیستم
فاسد دارایی را با اصول مدرن مالیاتی به روز کن! نمی توانی بیافت بمیر.
شما بچه آخوند ها جز زر زدن و روضه خوانی کاری ازتان بر نمی آید! تو مغزت
کار نمی کند, یک آدم جوان تحصیل کرده از آمریکا پیدا کن تا مشکل را
امسال شروع به حل کردن کند!
این کار که به همه یارانه میدهند کاملا احمقانه است. اقشار نیازمند
خودشان باید ثابت کنند که نیاز دارند, و اگر دروغ گفتند, جریمه شوند. باز
بر میگردیم به مشکل اصلی این مملکت: نبود قانون یا اجرا نکردن قانون! در
مملکتی که بانک مرکزی نمیتواند جلوی خلافکاری بانکها را بگیرد, چطور توقع
دارید شهروند معمولی قانون را اطاعت کند!
ببینید: سخنگوی کم سواد دولت میگوید شاید درآمد زیاد باشد, ولی خرج هم
زیاد باشد! این بابا اصلا هیچ اطلاعی از دنیای خارج ندارد. در آمریکا هر
کسی که بیش از سه هزار دلار درآمد در سال داشته باشد باید اظهارنامه
مالیاتی پر کند. همه این ها خود اظهاری است, منتها اگر کسی دروغ بگوید و
بعدا دروغش کشف شود پدرش را درمی آورند. باز بر میگردیم به حرف اولم
قانون!
همه درآمد های یک شخص باید در مورد میزان کل درآمد او منظور گردد. مثلا,
فرهنگی بازنشسته میشناسم که حقوق بازنشستهگی او یک و نیم میلیون است, ولی
او سه آپارتمان اجاری دارد, کشاورزی و کار های دیگر نیز میکند, کلی هم
پول در بانک دارد. مسلما به این شخص که فرزندانش رفته اند خانه بخت, پول
مفت یارانه نباید تعلق بگیرد. فکر نمیکنید برای دو روستایی که در روستا
زندگی و کشاورزی میکنند بیش از مثلآ دو میلیون تومان پول زیادی باشد؟ مرگ
یک بار شیون هم یکبار. یکبار سیستم دارایی را بروز کنید. چون مالیاتی از
من میگیرید مانع شرعی دارد!
خواننده ای ایراد گرفته است که من کجا استراتژی جنگ خوانده ام و چرا وضع کنونی را مقایسه می کنم با عهد نامه های ترکمانچای و گلستان چرا که در این عهد نامه ها ایران شهر های زیادی را از دست داد و ……
خواننده محترم!
ینده هرگز ادعا نکرده ام استراتژی جنگ خوانده ام و در دانشکده نظامی فارق التحصیل شده ام
آخر چرا متوجه اوضاع نیستید؟ هر بچه ای عقلش می رسد ولایت مطلقه فقیه ایران را مستقیم به چاه هدایت کرده چاهی که به این سادگی ها از آن بیرون نتوان شد.
راستی راستی باورشون شده ایران ابرقدرت جهانیه و دارن ادای ابرقدرت ها رو در می آرن! اومدن محور مقاومت تعریف کردن برا خودشون الکی. داستان ملا نصرالدینه که از بس دروغ گفت و تو شهر پیچید کم کم خودش هم دروغ هاش رو باور کرد!
حتی اگر صحت می داشت و ایران به چنین درجه ای از قدرت رسیده بود باید خدمت آیات عظام و حجج اسلام عرض کنم که آقایان دوران ابرقدرت بازی و کشور گشایی و استعمار قایق توپدار گذشته عزیز. آمریکاش هم امروز جرات نمی کنه همینطوری بدون لنگ وارد جنگ داخلی یک کشور بیگانه بشه. کاری که ما در سوریه کردیم خود کشی محض است! مگر این که اعلان جنگ تمام عیار بدیم که همه میدونیم توانش رو نداریم. لبنانش رو تا حالا شانس آوردیم چون فشار بین المللی رو اسراییل زیاده و اسراییل نمی تونه مثل سی چهل سال پیش لشکرکشی کنه و جنوب لبنان رو تصاحب کنه. البته اگه حزب الله بهانه کافی به اسراییل بده و افکار عمومی جهتش عوض بشه اونوقت آمریکا خودش میاد و همون کاری که با صدام کرد رو تو جنوب لبنان هم می کنه که این البته خیلی بعیده چون شرایطش همونطور که گفتم نیست.
آقا به ما چه مربوط که مردم سوریه از بشار اسد ناراضی اند! رفتیم وارد جنگ داخلی سوریه شدیم و سرنوشتمون رو گره زدیم به کسی که هر لحظه در حال سقوطه. باید از اون احمقی بپرسید که به بشار اسد گفت برو مردمت رو قتل عام کن ما هم پشتت هستیم! ببین اون دیگه چه اعجوبه ای باید باشه!
هر اندازه که نیرو به سوریه بفرستید سنی ها و وهابی های متعصب بیشتری تحریک میشن و هزار هزار میرن سوریه اون ها نشون دادن بیشتر از بسیجی های ما عاشق شهادتند. ما هر چی بود تو آب و خاک خودمون می جنگیدیم و البته برای دفاع از امنیت و جان مردم هر فداکاری می کردیم. سنی ها اومدن سوریه فقط به عشق کشتن رافضی تا مستقیم برند بهشت! اینطوری جنگ ممکنه سال ها طول بکشه و هزینه اش رو گردن ما باشه که البته فکر نکنم بتونیم اینقدر ها دوام بیاریم…
عزیز فکرش رو بکن بشار اسد سقوط کنه و سوریه بیافته دست سنی های افراطی که به زودی خواهد شد. این یعنی خر بیار و باقالی بار کن. این یعنی ترکمانچای. یعنی نفر بعدی عراقه داداش آره بعد از سوریه نوبت عراق می شه و این حکومت ماست ماستکی شیعه که مثل موش از داعش می ترسه همچین سقوط خواهد کرد که انگار هرگز نبوده. این یعنی گلستان. آره عزیز. بعد یک حکومت سنی دو آتشه تو سوریه داریم یکی تو عراق اتحادیه عرب هم که پشتشه هر لحظه می خوان انتقام بگیرند از ما ایرانی های بی چاره که گناهی نداشتیم به غیر از برپا کردن حکومت ولایت مطلقه فقیه کور نفهم و یک مشت بی سواد احمق که عقده خود بزرگ بینی دارند و همه جا آثار ظهور رو مشاهده می کنند و سیاست که چه عرض کنم رفتار هاشون بنا شده رو قصه و افسانه های هزار و چهار صد ساله!!! و با این کارشون تمام عرب ها رو از خواب بیدار کردند و علیه ما بسیج کردند. هر بار از هر کدومشون پرسیدم پس این حمایت جهان اسلام که می گفتید چی شد به من توپ و تشر می زدند که ما با مردم در تماس هستیم و اگر حکومت ها با ما نیستند مردم با ما هستند و از انقلاب اسلامی حمایت می کنند و از این خزعبلات………. خاک عالم بر سر ما با داشتن چنین سر دمدارانی.
کار هسته ای هم که شده کارستون. بهانه دادیم دستشون اینجاش خیلی قشنگه! دقت کن! ما بهانه دادیم دستشون! پنج به علاوه یک یعنی شش تا قیم بالا سرمون گذاشتن!!! خدا!!!! آدم چقدر باید احمق باشه؟ آخه دوران قیمی به سر رسیده بود. دیگه هیچ کشوری جرات نداشت بگه من قیم تو ام و برات تصمیم می گیرم. حق حاکمیت ملی. حق حاکمیت ملی می دونی یعنی چی؟ وقتی میان و برامون خط و نشون می کشن سانتریفوژ چند تا داشته باشیم چقدر اورانیوم داشته باشیم….. یعنی حاکمیت ملی رفت تو هوا!!! بعدشم محاصرمون می کنن یعنی شما ها آدم نیستین! حالا بیا و بگو نه من حق دارم هرچی دلم خواست بسازم…. داستان بچه ای شد که هم تور توری رو ازش گرفتن و هم اون کار بد رو باهاش کردن!!!!!!!
اونوقت می گید این در حد ترکمانچای و گلستان نیست؟ هسته ای رو که کوتاه اومدی که چاره ای هم نداری به غیر از کوتاه اومدن دیگه آبروت رفته دیگه تو دنیا حساب نمیشی یک موجود وحشی هستی. بعید نیست وقتی کار هسته ای تموم شد مطالبه بعدی علم بشه. دلواپس های عزیز فکر نکنید چاره کار کارشکنیه! کارمون رو به جایی رسوندین که باید بین خیلی بد و خیلی خیلی بد تر انتخاب کنیم. اگه سر و ته هسته ای رو هم نیاریم کار بد تر از اونی که هست خواهد شد.
بدبختی اونجاست که حتی اگه از شر این آخوند های احمق هم خلاص بشیم معاهده های بین المللی یقه مون رو تا ابد می گیره و کلی کار و گرفتاری داره به دنیا حالی کنیم بابا ما دیگه وحشی نیستیم. ما آدم حسابی هستیم. با ما مثل آدم رفتار کنید……
جبران بد بختی هایی که آخوند های بی سواد تا حالا سرمون آوردن معلوم نیست چقدر طول بکشه. خدا بیامرزتش نور به قبرش بباره چقدر گفت ما گرفتار ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه هستیم. چقدر گفت آخوند هایی که مغزشون تکون نخورده. مثل این که صد سال از زمان خودش جلو تر بود. غلط کردیم به خدا گه خوردیم به این ملا ها اعتماد کردیم….
با سلام
امروز خطبه هاي نماز جمعه را مرور مي كردم همانطور كه قبلا عنوان شد شب قبل يعني شب جمعه به همه أئمه جمعه
مطالبي ديكته مي شود كه امام جمعه موظف است همان مطالبي كه از او خواسته اند در خطبه نماز جمعه بيان كند در
غير اينصورت عزل مي شود
نكته مهم اينكه همانطور كه در زمان رياست جمهوري سيد محمد خاتمي عده اي اوباش در سخنرانيها و اجتما عات
اخلال مي كردند با زهم شاهد اين قبيل اعمال از جانب سانديس خوران هسيم مثل اين خبر كه ديروز اتفاق افتاد
عده ای با سر دادن شعار قصد اخلال در سخنرانی سیدحسن خمینی را در مراسم سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی داشتند.
درحالیکه شب گذشته گروهی اندک سعی در برهم زدن سخنرانی رئیس جمهور داشتند، تعدادی امروز نیز همان قصه را در مراسم سخنرانی سیدحسن خمینی تکرار کردند.
این عده شعارهایی از قبیل «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده» سر می دادند. نوه امام راحل در واکنش به این شعارها گفت: قطعاً همینطور است.
**************
امام خمینی و اسلامش اکنون مورد مناقشه به اصطلاح شاگردانش است که هریک دیگری را متهم به نشنا ختن او می کنند. لیبرال بود یا مستبد؟ امروزی بود یا دیروزی؟ اسلامش بر مبنای زور بود یا رحمت؟ اسلامش خشن بود یا لطیف؟ و بالاخره هنوز معلوم نیست که بعد از خرمشهر دنبال ادامه جنگ بود یا نه؟ و یا اینکه بالاخره موضوع قطعنامه چه بود؟
همه این سئوالات و مناقشات در حالی است که اکثریت قریب به اتفاق کسانی که هستند دوره او را درک کرده اند و حجم بسیار وسیعی از سخنان و آثار فقهی اش بی هیج منا قشه ای در دسترس همگان است.اعدامهای اول انقلاب در مدرسه علوی فقط یک طبفه از او دور بود، گروگانگیری خانمان بر انداز با دم مسیحائی خود وی دوام و قوام یافت و فجایع 67 با قلم شخص خودش قابل اجرا شد ولی باز هم تردیدها ادامه دارد.
در این مناقشه گیج کننده همراه با ابهام در کار آکتر خمینی، بقیه پرسوناژها هم به محاق تاریکی رفته اند..نقش هاشمی وخامنه ای و سرداران سپاه و اصل جنگ و هسته ای و بفیه مسائل.
سئوالی که می ماند این است که اگر این میزان ابهام در مورد شخصیتی هست که وضعش به این میزان روشن است و بقول شاگردانش هر کس امام خمینی باب میل خود را میسازد و می پردازد، در مورد شخصیتهای تاریخی بیش از 1400 سال پیش چه می توان گفت؟ آیا پیامبرانی که در تاریخ به ما معرفی میشود واقعا همانی هست که میگویند؟ آیا قدیسین ادیان واقعا همانانی هستند که میدانیم؟ اگر هنوز نمی دانیم که روحانیون طراز اول این کشور که در مقابل چشم و گوش ما زندپی میکنند، واقعا چه کسانی هستند از کجا به سر مالک اشتر و مختار و هواریون مسیح و یهود قسم می خوریم؟! این اصل برای همه صادق است..بنظر میرسد با این حرف باید موافق بود که تاریخ را حاکمان مینویسند..پس لطفا زیاد جدی نگیرید!
” جیره الاغ”
یه بابایی جیرهِ غذای الاغشو نصف کرد، دید الاغ مثل سابق داره کار میکنه.
چند روز بعد دوباره جیره رو نصف میکنه، میبینه الاغه همچنان مشغول کاره!
وسوسه میشه و جیره رو کاملا قطع میکنه.
الاغه بدونِ هیچ واکنش و اعتراضی به کارش ادامه میده، ولی یهو، بعد دو روز میافته و سقط میشه!
.
.
میگم، نکنه نظام هم داره با ما همین کارو میکنه؟!
از اینکه ماهارو الاغ فرض کردند، که برکسی پوشیده نیست !
از این جونورها، هر چی بگی بر میاد ! 🙁
اگرم اونا ما را الاغ ندانند ما ولکن نیستیم میگیم هستیم. اگرم چار نفر بین ما ادعای الاغ نبودن بکنند میگیم چرا اونا را نمیکشند
بررسی و تدقیق بیشتر در مورد مصونیت ظاهری و نسبی محمد نوری زاد
او که خودش گمان می کند قدرت “مثل هولو می مونه، آدم می خواد بوخوره ته ش” طبعا باید دارای ذاتی انحصار گرا و مستبد نیز باشد تا مواظب باشد که فقط خودش هولو را بخورد و دیگران به هولو دست نزنند، چرا که اگر قرار باشد همه هولو را بخورند دیگر چیزی بعنوان هولو باقی نخواهد ماند و وجود نخواهد داشت که کسی بخواهد آن/وی را بخورد.
صاحب چنین دیدگاهی می خواهد خودش بجای حاکم جایر “هولو رو بوخوره” و هیچگونه سهم و نقشی را نیز برای طرف حاکم جایر نه در نوکری به هولو و نه در اتحاد و همکاری با هم برای پاسخگویی به هولو و نه در مالکیت بر هولو که همه ش واس خودشه و مال خوده شه قایل نیست. به فکر مردم اکبر نیست و می خواهد هر چه زودتر و به هر شکل و قیمتی که شده هولو را بقاپد و به جای حاکم جایر بنشیند و پندارها، گفتارها و کردارهای حاکم جایر را در ورژنی تازه تکرار کند. چونکه خودش را خوب می شناسد، از حاکم جایر می ترسد. و چونکه حاکم جایر را نیز خوب می شناسد، از حاکم جایر می ترسد. حاکم جایر هم از او می ترسد و می داند که او کوچکترین فرصتی به حاکم جایر نخواهد داد و کوچکترین رحمی هم به حاکم جایر نخواهد داشت. رحم در این میان معنایی ندارد. هزینه مادی و معنوی برخورد تند با او و ترور شخصیتی او و مطرح کردن ادعاهای صد تا یه غاز بر علیه او برای حاکم جایر نسبتا کمتر خواهد بود. در این دیدگاه، نقد نسبت به حاکم جایر و راهنمایی شدن وی به کمک نظرات کارشناسی شده جای خودش را به چاپلوسی و گمراه کردن و یا نفرت و رد حاکم جایر می دهد.
در اکثر موارد حاکم جایر خودش دوست دارد و می خواهد که رقبا و اپوزیسیونش را به این سطح تنزل دهد تا آنها ضعیف شوند و سرکوبشان قابل توجیه تر و راحت تر و آبرومندانه تر باشد و چپاول مملکت و لمباندن بیت المال بدون مزاحمت ناظران آگاه و امانتدار و متعهد و مسوول و در کمال آرامش و بی سر و صدا انجام شود. در اکثر موارد کل مسوولیت این وضع (و این دیدگاههای صفر و صدی) متوجه خود جناح حاکم جایر است.
اما علی اکبر ابراهیمی (یکی از دوستداران محمد نوری زاد و حامی خط ایشان) در دیدگاههایم جایگاه خودم نسبت به قدرت مرکزی و متمرکز در جامعه را آنقدر نزدیک و مخلوط در نظر نمی گرفتم و فرض نمی کردم که چیزی تحت عنوان “خوردن” و یا “مالکیت و صاحب بودن” در مورد قدرت متمرکز به ذهنم برسد.
در دیدگاه من (دیدگاه اکبر) نزدیکترین رابطه با قدرت، متعلق به حقیقت و ورژن نهایی و مطلق حقیقت، یعنی خداست. (بعبارت دیگر همان مردم،گروهها، نهادها، سازمانها و دیگر هویتها که دلهایشان خاستگاههای قدرت است و به قول خاتمی قدرت پراکنده هستند و صاحبان اصلی قدرت هستند.)
ترسیدن یک چیز عادی است و من هم یک انسان عادی هستم و گاهی شاید ترس را تجربه کرده باشم. اما در این میدان من که نظر بدی نسبت به قدرت نداشته ام که بخواهم آن ترس معمول را که صحبتش هست داشته باشم.
اتفاقا وقتی داشتم خوش باوری خودم در مورد خوش نیتی حاکم جایر را به وی القا می کردم حاکم جایر کلی از حماقت من خوشش آمد و کمکم کرد که فضای سیاست داخلی ایران را به چندین دستاورد و هدف ضد استبدادی خودش هم برسانم. و در این راه (در راه همکاری با اکبر) هر چند که اقدامات لازم را انجام نداد. اما کلی هم به تن خودش زخم و صدمه زد تا با بر انگیختن حس ترحم من، مرا فریب دهد. اما برخی بیرون گود نشسته بودند و داد می زدند که اکبر چرا زخمی نمی شود.
آیا افتخار امتیاز سبز بودن حق نسبی حاکم جایر بود یا حق مطلق “از حاکم جایر کمتر” هایی که در اپوزیسیون اصلاح طلب و یا بر انداز “برای قدرت” اختفا و کمین کرده بودند و باعث شدند که پیروزی سریع و کم هزینه ایران و جنبش سبز ملت ایران بر علیه استبداد و استعمار، خواست و دعای حداکثری حقیقت نباشد؟
آقای نوری زاد و دوستان ایشان مورد حمایت من هستند.
آنها موجب غرور و افتخار من هستند. بسیاری از بارهایی را که من و دیگر هموطنانم موظف به حمل آن هستیم را به دوش گرفته اند و دارند برایمان حمل می کنند تا مثل میادین مشترک نفت و گاز مورد بهره برداری دیگران قرار نگیرد. اتفاقا آنهایی که به میادین ریسک دارتر نمی آیند ثبات و مصونیتشان از آقای نوری زاد خیلی بیشتر است. مثلا کسب و کارشان عادی است و مورد تهدید نیست و …. .
چرا شما را نمی کشند سوال هر که از ایشان می خواهد باشد، باشد اما سوال من از ایشان نیست. در شان من نیست که سوالم از چنان انسانهای والایی اینقدر مبتذل باشد. امید وارم از این پس چنین مباحثی به سمت چنین چهارچوبهایی که در این متن نیز نمونه ای از آن مطرح شد هدایت شوند و همانجا چاق شوند و در بیرون از چنان چهارچوبهایی وقت ما را نگیرند.
همگی موفق و سرفراز باشید.
علی اکبر ابراهیمی
باسلام وعرض ادب :
دریادداشت بالا دیدم آقا مرتضی درمورد قیاس ی مابین آقی نوریزاد وموسوی وکروبی تذکری داده بودنده جناب نوریزادخود خاضعانه بدان پاسخ فوده اند .:اما
جناب آقا مرتضی درست است که آقای نوریزاد مدت زیادی طول کشید تا بجمع معترضین بپیوندند ،وازحلقه حسین بازجوها وبیت رهبری فاصله بگیرند ؛ولی آیا الحق والانصاف مرکبشان چهار نعل ودواسبه به این سوی نتاخته است ؟
آیا اگرآقای نوریزاد درمقابل خیلی از اصلاح طلبان قرار گیرند از آرای بیشتر وحمایت بهتری برخوردار نخواهند بود ؟
ایکاش بگذارند آقای نوریزا دوآقای موسوی دریک رقابتی که طرفی هم مایل به شرکت درآن باشند ؛شرکت کنند آنوقت خواهیم دید که مردم حقپرست ایران چه زود کسانیکه یک قدم برایشان برمیدارند با صدها قدم پاسخ میگویند .
مسلم بدانید اگرفرصتهای رسانه ای که دراختیار آقای موسوی بوده دراختیار آقای نوریزاد هم قرار گیرد بعد چه خواهد شد .
البته وصد البته آقای موسوی عزیز من وشما وآقای نوریزاد است وهمه همه دلمان میخواهد از حصرغیر قانونی بدرآیند ولی ممکن است آقا مرتضی خواهان دورانطلایی حکومت خمینی باشند ؛ولیمن وقشر کثیری ازمردم ایران دیگرخواهان برگشت آن دوران ظلم وستم خمینی وخمینیها نیستیمواینجا فاصله آقای نوریزاد دربین مردم با آقای موسوی تعیین میشود .
سلام آقا منوچهر گرامی
ممنون از نوشته تان ،صرفنظر از دوره طلائی یا غیر طلائی ،توضیح من در آن نوشته ناظر به سوال سوال کننده بود و مقصود نفی ارزش اعتراض های مدنی جناب نوریزاد یا دیگران نبود و من در آن نوشته بر اصل چنین حقی تاکید گذاشتم ،فقط توضیح من ناظر به مقایسه ای بود که سوال کننده یا معترض بین جناب نوریزاد و جناب موسوی انجام داده بود ،تنها گفتم آن قیاس مع الفارق است برای اینکه حوزه اثر گذاری نخست وزیر سابق این کشور و محبوبیت او عامتر از آقای نوریزاد بوده و هست ،بهمین دلیل هم حصر آن آقایان پنج سال است ادامه دارد ،بدیهیست که این توضیح که مورد تصدیق خود اقای نوریزاد هم قرار گرفت ،بمعنای نفی ارزشی اعتراض های مدنی ایشان و دوستانشان نیست .
با تشکر
موفق باشید
بخوانید
بررسی و تدقیق بیشتر در مورد مصونیت ظاهری و نسبی محمد نوری زاد
تا دقایقی دیگر موضوع ترسیدن و نترسیدن و چرا شما رو نمی کشن و …. را مورد بررسی قرار می دهم. وقت نداشتم و کارهای زیاد و مهمی داشتم، اما چونکه موضوع مربوط به دوستانم است و گویا در این زمینه نسبت به ایشان انتقاد شده است بطور خلاصه چهارچوبی برای این بحث مطرح می کنم که چنین مباحثی به همان چهارچوب هدایت شده و در همانجا مشغول و چاق شوند.
جناب اقاى نوريزادپس از درود ايا عملكرد ادم كش هاى داعشى عين قانون اسلام است يا نيست اگر بگوييد نيست پس ما وقتى برميگرديم به زمان حضرت محمد و تاريخ حمله سپاه اسلام را به ايران ميخوانيم ميبينيم عين همين قتلو كشتار و تجاوز و فروش زنهاى ايرانى در بازار عرب انجام شده كه البته شما بيشتر ميدانيد لطفا پاسخ را از نگاه يك بى طرف بدهيد ممنون ميشوم منظور از بى طرف يعنى از نگاه شيعه گرى نباشد.عزت زياد.
——————–
سلام آریان گرامی
من از اسلام این و آن خبر ندارم اما می دانم که اینانی که بر سر ما حاکم اند، داعشی های استقرار یافته اند. یعنی اگر فردا روزی داعشتی ها در یکجایی مستقر شوند و حکومتی تشکیل بدهند همنیجوری می شوند. کمی غلیظ تر البته. و این که: اینانی که بر ما حاکم اند، استعداد داعشی بودن خود را پنهان کرده اند و در صورت لزوم آن را آشکار می کنند.
با احترام
.
با سلام به استاد بزرگ نوریزاد بنده در امتداد سوال آقای حسین در مورد کشتی نوح سوال دیگری را مطرح میکنم که اگر کسی از معتقدان به قرآن توانستند جواب مرا هم بدهند ممنون خواهم شد در اینکه آقای حسین فرمودند چگونه این همه انواع گونه های جانوری که بنا به گفته دانشمندان هزاران بلکه دهها هزار نوع میباشند در کشتی نوح جا شدند که به اعتقاد بنده اگر تمام کشتی های هواپیما بر جهان هم جمع شوند گنجایش این تعداد حیوان و البته خوراک آنها را نخواهند داشت اما سوال بنده بطوری که همه ما میدانیم همه حیوانات در یک منطقه وجود ندارند مثلا شیر و کرگدن زرافه ووو در آفریقا زندگی میکنند و در هیچ قاره یی پیدا نمیشوند یا مثلا کانگورو در استرالیا یافت میشود و همچنین ببر در آسیا و قسمت اروپایی روسیه یافت میشود پس این جناب نوح چگونه رفته از آفریقا شیر و فیل آورده و بعد دوازده هزار کیلومتر آنطرفتر به استرالیا رفته و کانگورو تهیه کرده است و به اینهم بسنده نکرده و به امریکا رفته و پوما تهیه فرموده از ببر در سیبری میگذریم و ۱۵۰۰۰ کیلومتر آنطرف تر گوریل تهیه کردن را به بعد وا میگذاریم
اگر اجازه فرمایید در منابع اعتقادی ما پاسخی قاطع و جود دارد برای این سیوال و دیگر سیولاتی که از ازل تا به ابد پرسیده شده و خواهد شد. این پاسخ عبارت است از: “قدرت خداوند” و ” نقیصه عقلی ما مثلا انسانها!” البته گاه مقتضیات زمانی و مکانی را هم می توان افزود.
پیروز و مهمان گرامیان
با سلام به شما
مهمان عزیز، در مورد قدرت الهی ،البته قدرت یکی از اوصاف ذاتی خدای متعال است که برحسب برهان های دقیق فلسفی و وجدان انسانی قابل اثبات و احراز است ،اما قدرت خدا هم به امر ممکن الوجود تعلق می گیرد نه به امر محال ذاتی ،قبلا بارها گفته شده است که تعلق قدرت خدا به معجزات یعنی تعلق به امر ممکن الوجودی که اسباب و علل آن برای بشر پوشیده است ،و معجزه فقط خرق عادت و علت های شناخته شده بشریست نه خرق و پاره کردن قانون علیت و سبب و مسببی که خود خدای متعال بر جهان حاکم کرده است،و بشر حتی در مواردی که به روابط علی معلولی بین پدیده های طبیعی پی می برد هیچ دلیلی وجود ندارد که اثبات کند آن راه علی معلولی شناخته شده راه منحصر تاثیر و تاثیر بین آن پدیده هاست.
بنابر این آری ان الله علی کل شیء مقدور و ممکن الوجود قادر است ،و اگر کسی به خدای خالق جهان اعتقاد و باور برهانی وجدانی داشته باشد نمی تواند او را عاجز بداند ،و اما اگر مقصود از نفی و انکار قدرت الله ،انکار اصل وجود خداست ،اشکال کننده باید پیش از پرداختن به او صاف ذاتی خدا ببحث در مورد خود ذات تمرکز کند.
پیروز گرامی،اگر نوشته مبسوط مرا که دیشب آنرا ارسال کردم بدقت ببینید من به ایرادی که مطرح فرمودید پرداخته ام ،اینگونه نگرش مبتنی بر این همانی بین تاریخ و جغرافیای انسانی حیوانی بین زمان ما و زمان وقوع طوفان نوح است ،و این قیاس نادرستی است ،مساله طوفان نوح و حضرت نوح باز می گردد به آغاز خلقت انسان و بعد از زمان حضرت آدم یعنی هزاران سال قبل از زمان و تاریخ و جغرافیا و تغییرات اقلیمی فعلی ،و کسی اگر می خواهد در مورد جزئیات مباحث مربوط به طوفان نوح بحثی کند نمی تواند وضعیت ژئو فیزیکی فعلی زمین و تنوع و تکثر جانوری فعلی روی زمین را عینک بررسی واقعه مربوط به هزاران سال قبل قرار دهد ،شما از کجا و باستناد بکدام دیدگاه علمی تجربی باستانی احراز کردید که وضعیت ربع مسکون فعلی خشکی فعلی زمین دقیقا مانند آن زمان بوده است؟ از کجا احراز کردید چینش دریائی و حرکت های قاره ای و پخش شدن قاره ها که اکنون هست و هنوز هم بگزارشات علمی در حال تغییر و جابجایست ،در هزاران سال قبل اینطور بوده است؟ جابجایی جانوران در خشکی و دریا که امروز بوضوح در مستندات علمی تصویری قابل رویت است چیزی هست که نتیجه قرنها و هزاران سال از گذشت تاریخ انسان و جانوران دیگر است ،من توصیه ام بشما این است که پیش از اینکه روی پیش فرض های ضد دینی به نفی و اثبات مطالب بپردازید با در نظر گرفتن موازین انصاف و علم و تجربه و بررسی دقیق مطالب ،اقدام به مجادله و نفی و اثبات کنید.
با احترام
با سلام خدمت جناب سید مرتضی عزیز . مواردی را که شما مطرح می کنید یعنی یکپارچه گی قاره ها و یا عهد انقراضهای بزرگ حداقل متعلق به پنجاه میلیون سال قبل است به عبارت دیگر در پایان دوره کرتاسه قاره ها به طور کامل از هم جدا شده و خشکیها شکل کنونی خود را پیدا کردند . بنده در این مقال بحثی در مورد میتولوژی و ماجرای گیل گمش و شخصیت اوتنا پیشتم ندارم ( پیرمرد معمری که در داستان گیل گمش ادعا می شود تنها انسانی است که دنیای قبل از طوفان بزرگ را بچشم دیده است ). بلکه در حد بضاعت خود در حوزه دیرینه شناسی بحث خواهم کرد
نوح نبی اگر واقعا وجود داشته باشد حداکثر شش هفت هزار سال قبل می زیسته است . و اما دلایلی بر این ادعا . کاوشهای باستان شناسی نشان می دهد پیدایش تمدن انسان هوشمند(هموساپینس) حداکثر به سیزده هزار سال قبل و در منطقه ای به نام هلال حاصلخیزی بر می گردد این منطقه از کوههای زاگرس در ایران شروع شده و در سواحل شرقی مدیترانه یعنی بحر المیت و اطراف آن پایان می پذیرد . (تقریبا جغرافیای همان منطقه ای که زمامداران جمهوری اسلامی در پی بنیان هلال شیعی در آن هستند ). کاوشهای فرانک هول باستان شناس شهیر آمریکایی و گروههای بعدی نشان داد در این منطقه انسان کشاورزی را شروع کرده، حیوانات و نباتات را اهلی نموده و بتدریج شهرهایی بنا نموده که منجر به شکل گیری تمدن انسانی شد که همین فرایند هم چند هزار سال به طول انجامیده یعنی قدمت شهرهایی چون اور لاگاش بابل و شوش حداکثر به شش هزار سال قبل می رسد البته مجموعه های قدیمی تری چون سیلک و شهر سوخته و هیلل رود هم وجود داشته که به معنای امروزی نمی توان نام شهر بر آنها نهاد و عمر آنها به هفت هزار سال قبل می رسد . بنابراین نوح هم باید در این بازه زمانی زندگی می کرده . چون بهر صورت منابع دینی و تاریخی سامی معتقدند وی برای هدایت بشر متفکر و متمدن برگزیده شده و نمی توانسته بر انسانهای نئاندرتال و یا هموارکتوس ( نسل قبل از نئاندرتالها) دعوی پیامبری کند . این دوره چهارده هزار ساله نسبت به قدمت چهار میلیارد ساله زمین چون چشم بر هم زدنی می باشد ومنطقی نیست در هفت هزار سال و یا حتی چهارده هزار سال قبل موجودات کمی در کره زمین زیست کنند و ظرف این مدت ناگهان دچار چنین تنوعی شوند .
سلام و درود
جناب محمد سادات گرامی
سپاسگزارم از بذل توجه و نکاتی که در فضائی دوستانه و انسانی و خارج از چهار چوبه های دین ستیزانه و هو و جنجالهای رایج ارائه کردید.
البته سمت و سو و ایراد اساسی این نوشته شما دائر مدار چگونگی جمع آوری جانوران در کشتی حضرت نوح بود و اینکه بتخمین های علمی بازه زمانی که نوح علیه السلام در آن می زیسته است به حد اکثر سیزده چهارده هزار سال قبل از زماننا هذا باز می گردد، و اینکه با توجه به عمر طولانی کلی زمین ،و انقراض های کلی جانوری که اتفاق افتاده است ،تنوع و تکثر انواع جانوری فعلی “منطقی” نیست که در بازه زمانی سیزده چهارده هزار ساله اخیر اتفاق افتاده باشد و بطور طبیعی و بتعبیر شما “منطقی” این تنوع و تکثر جانوری معلول میلیونها بلکه میلیاردها سال گذشته بوده است ،پس با توجه به تنوع و تکثر موجود در زمان نوح علیه السلام امکان اینکه یک جفت از هر نوع جانوری برای عدم انقراض در کشتی نوح قرار گرفته باشند امری “غیر منطقی” یا “مخالف با داده های علوم تجربی در حوزه های دیرینه شناسی و زمین شناسی و باستان شناسی و جانور شناسی و شاخه های مربوطه” است.
این حاصل ایراد و اشکال جنابعالی بود.
—————–
می دانید که بهرحال چهارچوبه هر استدلالی بر مقدمات و عناصری استوارست که در آن بکار رفته است ،در یک نگاه کلی بنظر میرسد برخی از عناصر استدلال شما به اصل و نتیجه استدلال (عدم امکان گرد آوری جفت های جانوری زمان نوح در کشتی بزرگ نوح) مربوط نیست ،برخی عناصر آن امور یا فرضیه های غیر تثبیت شده و فرضیست ،برخی از موارد هم شاهد و گواه عکس مطلوب شماست،این عناصر و مقدمات را بررسی می کنیم :
1-“از عمر زمین بیش از 4 میلیارد سال می گذرد”.
————–
اولا :این فکت مورد ادعا ارتباط مستقیمی با موضوع بحث ما ندارد ،فرض کنید و فرض کنیم قدمت دقیق پیدایش زمین که گفته می شود حاصل انفجارات و غبارهای خورشیدی بوده و از آن جدا شده است و بتدریج سرد شده است ،بجزم ریاضی دقیقا همین عدد باشد که مطرح شده است ،این ارتباطی به مساله ما یعنی وقوع یک طوفان در بازه زمانی که انسان و حیوانات و گیاهان خشکی و آبزی می زیسته اند ندارد،یعنی ممکن است میلیونها یا حتی میلیاردها سال از عمر زمین گذشته باشد بدون وجود هیچ سکنه ای ،یا فرض کنید موجودات ماقبل تاریخ اعم از نئوآندرتالها و حیوانات دیگر بوده اند و منقرض شده اند ،بحث ما بر اساس تصویری که نصوص دینی مستند به وحی ارائه می کنند مربوط است به دوره ای از زمان پس از خلقت آدم و حواء و مدتی پس از آن در عصر نوح پیامبر که طوفان وسیعی واقع شده است و جانوران و انسانهای موجود در خشکی غرق شده اند.
ثانیا:شما می دانید که اینگونه اعداد ارائه شده در حوزه دیرینه شناسی یا زمین شناسی و باستان شناسی ،یک سلسله فرضیه های تخمینی تثبیت نشده است که دارای ضریب های خطایی زیادیست ،شما بررسی کنید بسیاری از این تعبیرات و اعداد که در مجلات علمی و محافل دانشگاهی بعنوان داده های علوم تجربی در این زمینه ارائه می شود پژوهش های فردی یا جمعی هست که بصورت فرضیه و تخمین ارائه می شود ،برای اینکه مستمسک آنها بررسی های جزئی حسی و تجربی در مورد لایه های زمین و امور دیگر است ،که حتی ممکن است در مقابل آنها اعداد و ارقام دیگری کم یا زیاد مطرح شود یا حتی بمرور زمان آن شواهد ابطال شوند و کل فرضیه فروریخته شود.در یک کلام اینگونه بررسی ها و پژوهش ها اموری تخمینی و حدسی متکی بر برخی شواهد حسی بر گرفته از مطالعات در اعماق زمین و پوسته ها یا لایه های آن و نکات دیگر است،پس تکیه کردن تام بر فرضیاتی تخمینی و قابل نقض تثبیت نشده نمی تواند پایه استدلال های جزمی باشد برای اینکه محتوای داده های دیرینه شناسی و زمین شناسی محتواهای جزمی ریاضی نیست.
ببینید ممکن است من اینجا متهم به مخالفت با علم یا علوم تجربی شوم ،اما مقصود من اینجا نفی کلی علوم تجربی و داده های علوم طبیعی نیست ،و بحث ما الان متمرکز روی برخی شاخه های علوم تجربی مثل باستان شناسی و زمین شناسی و ژئولوژی و شاخه های آن است که مکانیزم آنها جمع آوری شواهد موجود برای استنتاج های مربوط به تاریخ قرنهای گذشته است که بسیاری از شواهد حسی ناشی از فعل و انفعالات آنها کاملا متلاشی و از بین رفته است ،و این قبیل علوم تجربی یک محور عمده آنها مبتنی بر “تخمین و حدس” است که امری خطاپذیرست،و این غیر از برخی دیگر از علوم تجربی مثل فیزیک و شیمی و این قبیل علومیست که داده های آنها مبتنی بر مواد موجود و تاثیر و تاثرات بین مواد فعلی موجود است.
کافیست شما در مورد همین مفاهیم و فکت هایی که آنها را پایه استدلال خود قرار داده اید یک بررسی اینترنتی کنید ،و آنها را با الفاظی مثل “تخمین” یا “حدس” یا “برآورد می کنند” و نظایر ترکیب کنید و بموتور جستجوی گوگل بسپرید ،در غالب موارد اگر نگوییم در همه موارد می بینیم داده های مقالات و پژوهش های فردی و جمعی مقرون به همین تعبیرات است که فلان دانشمند یا فلان انستیتو یا فلان گروه تحقیق ،برآورد می کنند یا حدس می زنند یا تخمین می زنند،ببینید من برخی از اینها را جمع آوری کرده ام :
الف-“”…به گفته زمین شناسان تاریخچه پیدایش عمر کره زمین بالغ بر 4.578 میلیارد (سال تخمین شده ) مهمترین فرضیه برای تشکیل زمین اینست که زمین در ابتدا در اثر ابرهای خورشیدی بوجود آمد در اینجا منظور از ابر خورشیدی یا نیبولا، توده انبوهی از گاز های داغ و ذرات غبار ریزیست که پس از تشکیل خورشید در اطراف این سیاره غول پیکر به جامانده بودند این ذرات بخاطر نیروی کشش ستاره های غول پیکر در اطراف منظومه شمسی به همدیگر پیوسته و در فواصل معینی از خورشید قرار گرفته وباعث ایجاد چند سیاره از منظومه شمسی شدند که زمین یکی از آنهاست…””.
(ویکی پدیا-زمین)
————————
ب-“…دانشمندان (برآورد کردهاند) که نخستین بار ماده در ۴٫۵۶۷۲ ± ۰٫۰۰۰۶ میلیارد سال پیش در سامانهٔ خورشیدی تشکیل شد و در ۴٫۵۴ میلیارد سال پیش (با ۱٪ خطا)[۲۲] زمین و دیگر سیارههای سامانه خورشیدی از ابر خورشیدی پدید آمدند…”.
(ویک پدیا-زمین)
———————
ج-“”…آخرین فرضیهای که دربارهٔ چگونگی تشکیل ماه بیان شده[۳۶] و مورد پذیرش بیشتر دانشمندان قرار گرفته، فرضیهٔ برخورد بزرگ است…””
(ویکی پدیا-زمین)
————————-
د-“”…فرضیهای به نام «زمین گلوله برفی» یا Snowball Earth در دههٔ ۱۹۶۰ مطرح شدهاست این فرضیه میگوید که در دوران نئوپروتروزوئیک میان ۷۵۰ و ۵۸۰ میلیون سال پیش، بیشتر سطح زمین از لایهای از یخ پوشیده شده بود. این مطلب بسیار مورد توجه دانشمندان است چون این دوران یخبندان به پیش از انفجار کامبرین، آغاز پدیدار شدن سلولهای زنده، مربوط است….””.
(ویکی پدیا-زمین
————————
ذ-“”…باستانشناسی و تاریخگذاری
باستانشناسی مانند همه علوم علم پویا وتکامل پذیراست. تحولاتی که از آغاز قرن بیستم تاکنون در جمعآوری وپردازش دادهها در پژوهشهای باستانشناسی بهوجود آمدهاست به یافتن روشهای جدید تجزیه وتحلیل دادهها با توجه به تفاوت در شکل ظاهری، کاربرد، تزیینات، نوع فناوری ومواد تشکیل دهنده یافته هامنجر شدهاست. باستانشناسی به دنبال شواهد مورد نیازبرای ترسیم دوباره ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی جوامع مختلف است. باستانشناسان با تعیین محدوده زمانی پیشرفتهای فرهنگی وفناوری در مکانی مشخص ونیز تعیین محدوده زمانی این پیشرفتها در مناطق مختلف، به بررسی فرایند نفوذ و تاًثیر پیشرفتهای علمی وفرهنگی جوامع مرتبط با یکدیگر و نیز شناخت چگونگی تحولات همزمان در این جوامع میپردازد پژوهشگران برای بررسی مراحل این تغییر وتحولات، از زمان نخستین انسان ابزارساز تاکنون، به چهارچوبی برای تاریخگذاری وقایع نیازمندند….””.
(ویکی پدیا-باستان شناسی)
———————–
ر-“”…اندازهگیری زمان در باستانشناسی
زمان کمیتی پیوسته است که در حواس انسانی به صورت رشته وقایع بهم پیوسته احساس میشود. محدوده زمانی بین وقایع یا بین یک واقعه تا زمان حال بر حسب تعداد سالهایی که بین این وقایع سپری شده، اندازهگیری میشود. تغییر، یک نشانۀ تاریخگذاری برای باستانشناس است. تغییرات امکان تقسیم این کمیت پیوسته را به قطعات مادی مجزا یا دورهها فراهم میآورند. در باستانشناسی، روشهای مختلفی بهطور مستقل یا در ارتباط با یکدیگر برای نسبت دادن یک تاریخ به یک شیءو در نتیجه تاریخگذاری یک واقعه یا دوره وجود دارد. معتبر ترین روش تاریخگذاری، نسبت دادن یک تاریخ قطعی به یک واقعه براساس شواهد مکتوب است. یافتن سکهها و الواح مکتوب که با استناد به آنها میتوان یک تاریخ قطعی یا یک محدوده مشخص زمانی رااستنتاج کرد، از این جملهاند. اما احتمال یافتن چنین اسنادی همیشه ودر همه جا، اگر نه غیر ممکن، بسیار نامحتمل است، حتی برای دورانهای تاریخی نیز یافتن اسناد مکتوب همواره قطعی نیست. پس پژوهشگر سعی میکند با بررسی و طبقه بندی یافتههای مختلف در یک مکان ویافتههای مشابه در مکانهای متفاوت به تقسیم بندی دورههای مختلف زمانی وتعیین توالی آنها بپردازد. اما این طبقه بندی، هنوز برای اظهار نظر درباره تقدم وتاًخر زمانی این دورهها کافی نیست. چنین اظهار نظری درمرحله بعدی و با استفاده از روشهایی مانندلایه نگاریامکانپذیر است. بدین منظورلایههای استقراری مختلفی که درمنطقه محدودی روی یکدیگر قرار گرفتهاند، مشخص میشوند و به این ترتیب توالی زمانی تشکیل این لایهها به دست میآید. این به معنای تهیه یک مقیاس زمانی نسبی سالیابی نسبی است. بسیاری از اشیایی که درلایههای مختلف بهدست میآیند ممکن است ارزش مادی چندانی نداشته باشند، اما منحصربهفردبودن، به آنهاارزش غیر قابل انکاری درپژوهشهای باستانشناسی میبخشد. دنبال کردن سیر زمانی با توجه به توالی لایههای استقراریدر محل حفاری، فقط در صورتیکه به دلایلی مانند پدیدههای طبیعی، سیل، زلزله یا حفاریهای غیر مجاز، نظم لایهها برهم خورده باشد، ناممکن خواهد بود. پس از لایه نگاری یک منطقه، مرحله بعدی بررسی روابط نواحی مختلف است….””.
(ویکی پدیا-باستان شناسی)
—————–
ز-“”….مقدمه
مسلما سنگوارههای موجود در سنگها برای مطالعه حیاط و تکامل موجودات گذشته کامل و کافی نیستند. زیرا تعداد زیادی یاختههای موجودات زنده قبل از مدفون شدن و یا بعد از آن تحت تاثیر عوامل مختلف از بین میروند. ترکیبات شیمیایی نیز که بیانگر آثار حیاتی هستند در اثر عوامل مختلف به نحوی تغییر میکند که به راحتی قابل شناخت نمیباشد.
موجودات زنده اولیه از نوع تک یاختهای بودند که از آنها آثار معدودی بر جای مانده است. استروماتولیتها از نمونههای فسیلی هستند که به تعداد نسبتا زیاد در رسوبات پرکامبرین بر جای ماندهاند، این فسیلها در مقطع به شکل لایههای چین خورده دیده میشوند. قدیمی ترین آثار استروماتولیتی به سن 3.4 تا 3.5 بیلیون سال در غرب استرالیا گزارش شده است.
حیات در پروتروزوئیک
آغاز پیدایش حیات را به 4600 میلیون سال قبل تخمین میزنند…..””.
(دانشنامه رشد)
—————————–
دقتی در این تعبیرات بکنید ،اساس داده ها در اینها و دهها و صدها پژوهش و مقاله ،بر بیان “فرضیه ها” و “تخمین” و “حدس” و “برآورد” در مورد حوادث و تاریخ گذشته است و در برخی تعاریف اصلا بعنوان اصل پذیرفته شده در این سنخ علوم تجربی تصریح می شود که شواهد موجود شواهد تام و صد درصد متکی بر استقرائات تام یا وسیع نیست.
مطلبی که عرض شد در مورد برخی مقدمات دیگر استدلال شما ساری و جاریست مثل تعیین حدسی و تخمینی بازه زمانی عصری که نوح علیه السلام در آن می زیسته است و نتایجی که بر آن بار کرده اید ،من این قسمت اول را کمی مبسوطتر بیان کردم زیرا اساس مطلب با موارد دیگر از شواهد شما مشترک الورود است.
————————————————–
2-“یکپارچه گی قاره ها حداقل متعلق به پنجاه میلیون سال قبل است””.
—-
اولا:مطلبی که بیان شد در مورد این فکت قابل تطبیق است ،سوال این است که آیا این تعیین زمانها تعیین دقیق و غیر قابل تخلف این پدیده است یا این صرفا یک نظریه و فرضیه ایست که هم اکنون مبتلا به معارض است یا شواهد آتی ممکن است خلاف آنرا ثابت کند؟
نمیگویم کاوش و بررسی و ایده و نظریه در علوم تجربی بنحو عام و در موضوع مورد بحث بنحو خاص بی ارزش است ،بحثم این است که اساس اینگونه پژوهش های مربوط به گذشته های دور بر شواهدی ظنی استوار است نه جزمیات غیر قابل خدشه.
ثانیا:فرض کنید این داده تجربی تخمینی واقعا منطبق بر واقع باشد ،آیا ممکن نیست که در ادوار متاخر باز پیوستگی ها و جابجایی های متعددی در مورد خشکیهای زمین وجود داشته است؟ خصوصا با توجه به انقراض های کلی و علل انقراض های کلی که شما به آن اشاره کردید مثل بمباران های شهابهای بزرگ و کوچک اجرام سرگردان بزرگ و کوچک آسمانی؟یا تحولات داخلی زمین یا نیروهای جاذبه بین سیاره ها؟
علاوه اینکه فرض کنید پیوستگی و یکپارچگی های قاره ها و خشکیهای زمین صد در صد مربوط به پیش از زمان وقوع طوفان بزرگ نوح بوده باشد ،از کجا ثابت است که حیات جانوری و انسانی پیش از طوفان نوح در آن مناطق وجود داشته است؟ این در حالیست که بحث ما در مورد اوایل خلقت انسان موجود و در زمان نوح است که آغاز پیچیدگیهای تمدنی و زندگی اجتماعی و وقوع اختلاف و تضاد منافع بین آن انسانها است.
———————————
3-“”یا عهد انقراضهای بزرگ حداقل متعلق به پنجاه میلیون سال قبل است به عبارت دیگر در پایان دوره کرتاسه قاره ها به طور کامل از هم جدا شده و خشکیها شکل کنونی خود را پیدا کردند””.
—–
اولا :در مورد انقراض های بزرگ و تعیین زمان دقیق آنها باز بحث های گذشته بهمان معیار جاریست.
ثانیا:تصادفا مساله انقراض ها از اموریست که بر عکس مطلوب شما بیشتر دلالت دارد ،برای اینکه اگر فرض کنیم در دوره های قبل از نوح علیه السلام تنوع و تکثر جانوری زیادی روی زمین درکار بوده باشد ،خود این انقراضها شاهد است بر کم شدن تنوع و تکثر در عهد نوح نبی که عهد متاخرتر بوده است! بنابر این حیات جانوری زمان نوح با توجه به اضمحلال فرضی نئوآندرتالها و دایناسورها و انواع و اقسام دیگر جانوری ،دارای تنوع کمی و کیفی کمتری بوده است.
ثالثا: اگر مقصود شما از نقل تعیین تخمینی پنجاه میلیون سال برای انقراض های روی کره زمین این بوده است که طوفان نوح را نوعی انقراض دیگر بخوانید و آنرا نفی کنید ،عرض می شود که کسی مدعی نشد که طوفان نوح سبب یک انقراض بوده است ،آنچه که نصوص دینی متکی بر وحی می گویند این است که انسانهای کافر هم عصر نوح نبی بهلاکت رسیدند ،و ماسوای حیواناتی که در کشتی بودند ،که آن حیوانها سبب توالد و تناسل و ادامه حیات جانوری بوده اند ،و حیوانات دریایی و آبزی هم که اصلا مورد غرق و هلاکت نبودند ،بنابر این واقعه طوفان نوح اصلا انقراض یا سبب انقراضی نبوده است تا با اتکا بر تخمین های زمانی انقراض های زمین آنرا نفی کنیم.
مطلبی که عرض شد در مورد دوره کرتاسه ها هم بعینه جاریست.
———-
4-شما گفته اید که نوح نبی حداکثر شش هفت هزار سال قبل می زیسته است و بر این مطلب استدلال کرده اید به :
الف- داده های کاوشهای باستانی می گوید پیدایش تمدن انسان هوشمند (همو ساپینس) حد اکثر به سیزده هزار سال قبل و در منطقه ای بنام هلال حاصلخیز بر می گردد.
ب-کاوشهای فرانک هول امریکایی نشان می دهد در این مناطق انسان کشاورزی را شروع کرده است و قدمت شهرهای بابل و شوش حداکثر به شش هزار سال قبل می رسد .
ج-منابع دینی و تاریخی سامی معتقدند نوح برای هدایت بشر متفکر و متمدن برگزیده شده نه برای انسانهای نئوآندرتال یا هموارکتوس.
—————
اولا:بحثی در وجه تمایز انسانهای “هوشمند” و “غیر هوشمند” ندارم ،بحث ما در این دوره از حیات انسانیست که بنص قرآن و تورات موجود ،از آدم و حواء آغاز شده اند ،و قرآن البته برای آن تاریخ زمانی خاصی مشخص نکرده است ،به این بحث هم کار نداریم که اصلا نئوآندرتالها از انواع انسانی محسوبند یا نوعی از انواع میمون بوده اند،می پذیریم که انسان پس از آفرینش آدم و حواء را انسان هوشمند بنامیم،عطف به بحث های مقدماتی پیشین ،بحث ما در همین تخمین های ظنیست ،و دیگر بحث تمدن است ،ما از کجا بیقین و جزم برسیم که این تمدن ها و بقایای ناشی از عصر کشاورزی حتما مربوط به زمان نوح بوده باشد؟ از کجا که ماجرای نوح و طوفان نوح بسیار پیش از این نشانه ها و تمدنها نبوده باشد؟
ثانیا:با توجه به تشکیک هایی که در مورد مقدمات قبلی شد یعنی مساله چگونگی پیدایش خشکیها و قاره های روی زمین و اینکه تعیین تاریخ دقیق آنها بطور جزمی ممکن نیست و مورد ادعای دانشمندان هم نیست ،نیز با توجه به مساله انقراض های متعدد حیات جانوری روی زمین ،چنانکه عرض شد احتمال کاستی تنوع و تکثر جانوری در عهد نوح امر ممکن و محتملیست ،بنابر این اصلا بر فرض قدمت سیزده هزار ساله طوفان نوح ،تنوع و تکثر و انتشار جانوری انسانی در این مدت امر ممکنی هست.
بنابر این تعبیر “غیر منطقی” یا تعبیر “چشم بهم زدن” حاصل از مقایسه هزاران سال با میلیونها یا میلیاردها سال که در پایان نوشته تان بکار بردید تعبیر دقیقی نبود ،زیرا همانطور که بیان شد هم ادعای عمر چهار میلیاردی سیاره زمین امری غیر جزمی و تخمینیست ،و هم لزومی ندارد که از ابتدای پیدایش زمین بلافاصله حیات گیاهی جانوری انسانی اغاز شده باشد ،و ممکن است روند پیدایش گیاهان و جانوران ابتدایی و بعد انسانها در پروسه های طولانی هزاران بلکه میلیونها ساله واقع شده باشد،و من مقصود شما را از تعبیر “منطقی” در اینجا درنیافتم که به چه معناست.همانطور که گذر زمانی دهها هزار ساله برای طی پروسه تنوع و تکثر و انتشار حیات جانوری و گیاهی و انسانی را تعبیر نادقیق و غیر علمی یافتم.
ثالثا:در مورد کاوشها و تحقیقات آقای فرانک هول نیز مطالب پیش گفته جاریست ،اینها تخمین ها و فرضیاتیست که صورت جزمی ندارد و تنها فرضیه است و هر فرضیه ممکن است مبتلا به تعارض به خلاف باشد یا بمرور زمان پایه ها و مقدمات آن فرو ریخته شود.
علاوه اینکه فرض بگیرید تخمین فرانک هول درست باشد ،مساله این است از کجا ما عصر نوح و واقعه طوفان را زمانا بسیار پیشتر از آن تمدنها و اثار کشاورزی در شوش و بابل ندانیم؟ مگر در نصوص دینی تعبیر شده است که واقعه نوح در مناطقی موسوم به بابل و شوش واقع شده است؟
رابعا: در مورد تفکیک و تقسیم انسان هوشمند و غیر هوشمند قبلا توضیح دادم ،اینکه می فرمایید :””منابع دینی و تاریخی سامی معتقدند””.
ممکن است منابع دینی و تاریخی مورد نظر را دقیقا مشخص کنید؟
————————
یاد آور می شود مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان چند فصل از نوشته مرحوم مهندس یدالله سحابی که از اساتید زمین شناسی دانشگاه تهران در آن زمان و از دوستان نزدیک ایشان بوده اند نقل کرده اند که ایشان با توجه به تخصص خود شواهد قوی از علم زمین شناسی و ژئولوژی در مورد وقوع یک طوفان و سیلاب بزرگ در ادوار گذشته اقامه کرده است،ظاهرا آن فصول در پی سوال مرحوم علامه از ایشان برشته تحریر در آمده است ،دوستانی که مایل به مطالعه آن فصلها هستند می توانند به ترجمه تفسیر المیزان ،ج 10 ص 396-403 مراجعه نمایند.
با سپاس از توجه شما
جناب سادات عزیز
یکی دو روز قبل مطلبی در مورد نوشته خوب شما نوشته و ارسال کردم ،نمیدانم چرا حتی در نوبت بررسی هم قرار نگرفته است ،ممکن است این اختلال ناشی از دل مشغولی جناب نوریزاد برای تدارک مقدمات نمایشگاهشان و عدم فرصت کافی برای بررسی نوشته ها باشد.تاخیر در پاسخ را حمل بر بی احترامی نفرمایید.
متشکرم
————————–
سلام آقا سید مرتضای گرامی
شاید قریب به سه روز است که سرعت اینترنت من به صفر گراییده و در دمدمای صبح یک رمقی بروز می کند که من از همان سود می برم. اکنون ساعت یک و ده دقیقه ی بعد از نیمه شب است و اینترنت کمی دارد خودش را نشان می دهد. پوزش مرا بپذیرید. دلیلش همین بوده و بس.
با احترام
.
سلام و درود بر جناب نوریزاد گرامی
مقصود من هم معذور دانستن شما یا نکات فنی اداره سایت و جهات مربوط به اینترنت بود ،درست است ،در اینجا هم دو سه روزیست اینترنت دچار کاهش سرعت است و ظاهرا مساله عمومیست ،بهر حال مقصود من تعریض خاصی نبود ،خواستم هم از تاخیر در پاسخ به دوست محترم محمد سادات عذرخواهی کنم و هم در صورتی که اصل نوشته بدست جنابعالی نرسیده آنرا دوباره ارسال کنم ،چون من همیشه پیش از ارسال رونوشتی از مطالب خود را نگه می دارم ؛دیدم لطف کردید و کامنت را یافته و درج فرمودید ،لازم میدانم اینجا بمناسبت و حقیقتا از شما بخاطر بررسی و انعکاس همه نوشته ها و کامنت ها که زحمت طاقت فرسائی هم هست تشکر وافر کنم ،و از اینکه نوشته های ناقابل راقم این سطور را انعکاس میدهید تشکر مجدد کنم.
برای جنابعالی آرزوی توفیق و تعالی بیشتر دارم.
———————
سلام سید مرتضای گرامی
من نیز به سهم خود از تلاش فراوان و دوستانه و محققانه ی شما در پاسخگویی به پرسش ها و ابهام های دوستان، و بیان باورهای محترم تان سپاس می گویم. کاش این صبوری و متانت و همدلی و آرامش شما گرامی را سایر روحانیان در این سالهای هدر شده می داشتند و ما بجای یقه درانی های اعتقادی، به مجادلات نیکو روی خوش نشان می دادیم و به باور دیگران – هرچند از نگاه ما نادرست – احترام می گذاشتیم و هرگز دست به اسلحه نمی بردیم و هرگز به اسم اسلام زندگی ها را نمی روفتیم و به اسم اسلام دزدی و غارت نمی کردیم. سپاس که با همه ی زحمت ها و تنگناها، هستید.
سپاس
.
سلام و درود
جناب سید مرتضی، دوست گرامی
در ادامۀ تحلیل آیات 11 تا 24 از سوره اعراف و در بخش پایانی آن آیات، مثل همیشه ترجمه عالی بود.
با در نظر گرفتن ترجمۀ پایانی آیات مورد تحلیل، من هم پرسشهای خود را در ادامه مطرح میکنم:
1- شیطان چگونه سوگندی یاد کرد؟ و آیا سوگندِ دروغ شیطان و فریب آدم و حوا، آنهم در بهشت امن خداوند مستوجب تنبیه و کیفر شیطان از جانب خداوند نبود؟ آیا آنجا حریم امن خداوند نبود؟
2- آدم و حوا پس از خوردن میوۀ درخت طبیعت، بر برهنگی خویش واقف شدند و اینکه باید خود را بپوشانند. آیا علم و دانش، ارزش و ضد ارزش، خوب و بد و بسیاری از علوم و اخلاقیات با خوردن آن میوه به بدن آنها منتقل شد؟ اگر اینگونه است، پس باید قبول کرد که قبل از خوردن آن میوۀ ممنوعه، آدم و حوا معنا و مفهوم خوب و بد و دیگر موارد ذکر شده را نمیدانستند، چون نمونه ای را با هیچیک از احساس پنج گانۀ خود درک نکرده بودند. در قبل نیز اشاره کردم ولی اینبار به گونه ای دیگر مطرح میکنم؛ آیا آدم و حوا درک درستی از معنا و مفهوم سخن دروغ و سوگند دروغ داشتند؟ آیا ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی به آنها آموزش داده شده بود؟ آیا در باور سوگندِ شیطان از جانب آنان قصوری سر زده بود؟ مگر میشود کسی جسارت کند و سوگند دروغ بخورد آنهم در بهشت امن خداوند!
3- چگونه است که خداوند از یک طرف، آدم و حوا را دارای اختیار میداند و آنها را در تصمیم گیری آزاد میگذارد و هیچ کمکی به آنها در نخوردن آن میوۀ ممنوعه نمیکند حتی در حد یک تذکر!، حال آنکه از طرف دیگر،بلافاصله پس از خوردن آن میوه، آنها را مورد خطاب و عتاب قرار میدهد و بازخواست میکند و فرصت فکر کردن به خطا و پذیرش خطا و همچنین توبۀ اختیاری را از آنها میگیرد؟ شاید بگویید که توبه کردند، ولی آیا این توبه که از ترس مواجه شدن با تنبیه و کیفر بوده ارزشی دارد؟ آیا نباید به آدم و حوا فرصت داده میشد؟
4- با توجه به اولین نافرمانی آدم و حوا و عدم بخشش خداوند و اینکه خداوند خیلی سریع نسبت به تنبیه آنها اقدام کرد آیا اینگونه برداشت نمیشود که خداوند به شیطان نظری خاص و محبت آمیز داشته و این محبت و رحمت را از آدم و حوا دریغ کرده؟ با توجه به این نکته که شیطان از بسیاری جهات قویتر و آگاهتر از آدم بوده، آیا حمایت از آدم و حوای بی دفاع و تازه خلق شده که قادر به درک مفهوم عورتین خود هم نبودند! نمیتوانست قابل قبول تر باشد و اثرات آن تا امروز بدین شکل نمود پیدا نمی کرد که بیشتر انسانها خود را موجودی طرد شده بدانند و اولین یادآوری آنها از خداوند و حکایت خلقت خویش، تصویری از قدرت و عذاب خداوند یا ترس از خداوند باشد و نه لطف و رحمت خداوند یا عشق به خداوند؟!
با سپاس مجدد از شما دوست گرامی
پایدار و سرافراز باشید
درود و سلام
بینهایت گرامی
با تشکر از صبر و پیگیری شما ،می پردازم به پاسخ سوالاتی که مطرح کرده اید:
1- پرسیده اید :
“” شیطان چگونه سوگندی یاد کرد؟ و آیا سوگندِ دروغ شیطان و فریب آدم و حوا، آنهم در بهشت امن خداوند مستوجب تنبیه و کیفر شیطان از جانب خداوند نبود؟ آیا آنجا حریم امن خداوند نبود؟””.
(پایان نقل قول)
توجه دارید که تنها موردی در قرآن که حکایت از قسم خوردن ابلیس در بهشت برای فریب آدم و حواء کرده است همین مورد آیه 21 مورد بحث در سوره اعراف است که خدای متعال بصورت گزارش از کلام و مخاطبه ابلیس با آدم و حواء فرموده است :
“”وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ “”.
عرض شد که در عربی در مقام قسم خوردن فعل “قسم یقسم قسما” بصورت ثلاثی مجرد ،و فعل “اقسم یقسم اقساما” در باب افعال (بکسر همزه) استعمال می شود ،اما بابی که اینجا قالب برای ریشه ثلاثی مجرد قسم ،واقع شده است باب “مفاعله” در ثلاثی مزید است و در ادبیات در جای خود گفته اند :” زیاده المبانی تدل علی زیاده المعانی” یعنی ازدیاد حروف فعل دلالت بر مبالغه در معنای مربوطه است ،و اینجا هم استعمال لغت قسم در باب مفاعله بصورت :قاسم یقاسم مقاسمه دلالت بر مبالغه می کند و این لطافت و زیبایی کاربردی قرآن است که در مقام تبیین شدت فریبکاری و اصرار ابلیس در قسم خوردن و فریب آدم است.
اینکه فرموده اید چگونه قسم خورد؟ ظاهرا مرادتان این است که به چه چیزی قسم خورد ،باصطلاح مقسم به چیست؟ باید عرض کنم که در قرآن نه اینجا و نه در موارد دیگر بازگویی قصه آدم تصریح نشده است که به چه چیزی قسم خورد ،حال قبل از بحث مراجعه به روایات تفسیری ،چیزی که بعنوان حدس وبقرائن می شود گفت این است که معلوم است چیزی که مورد قسم واقع می شود باید چیزی باشد که مورد احترام دو طرف خطاب باشد و اینجور نیست که مثلا ابلیس بسبک داش مشتی ها بگوید : بجان خودم! ،یا به موت قسم! یا بجون مادرم ونظائر آن ،بنظر می رسد که بطور خودکار، خود ذات بی همتای خدا که مورد تصدیق به خالقیت و ربوبیت از هردو طرف مخاطبه است مورد قسم واقع شود ،قرینه این مطلب هم این است که پس از امر بسجده و نافرمانی ابلیس ،و عدم رضایت خدا و طرد ابلیس ،ابلیس مهلت خواست در این جهت که فورا مجازات نشود ،و خدا نیز شاید بجهت شش هزار سال ربوبی عبادت ابلیس و شاید بجهت خدمات او به او مهلت داد،آنگاه ابلیس با لحن تشر آلودی به عزت خدا قسم خورد که از چپ و راست و پس و پیش آدم و بنی آدم را اغواء کند و او را از راه عبودت خدا منحرف کند که تاکنون مشغول هم بوده است و مشغول خواهد بود ،آن آیه ای که ابلیس در آن به “عزت خدا” قسم خورد که بنی آدم را بفریبد و از راه عبودیت و بندگی خالق دور کند این آیه بود :
“”قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيمٌ،وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلى يَوْمِ الدِّينِ ،قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ،قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ ،إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ،قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ .(ص/77-82)
ترجمه :فرمود: «پس، از آن مقام] بيرون شو، كه تو راندهاى.
و تا روز جزا لعنت من بر تو باد.»
گفت: «پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگيخته مىشوند مهلت ده.»
فرمود: «در حقيقت، تو از مهلتيافتگانى،
تا روز معيّنِ معلوم.»
شيطان] گفت: «پس به عزّت تو سوگند كه همگى را جدّاً از راه به در مىبرم.
————
این تعبیر می تواند قرینه باشد بر اینکه مقسم به در مقام قسم خوردن و فریب آدم علیه السلام هم ذات خدا یا یکی از اسماء و اوصاف او بوده است.
در عین حال در تفاسیر روایی ما روایتی از امام رضا علیه السلام در کتاب عیون اخبار الرضا شیخ صدوق نقل شده است که در مجلس گفتگوی علمی که آنحضرت با مامون داشت ،امام اشاره ای دارند که صریح است در اینکه ابلیس به خدا قسم خورده است برای فریب آدم ،و چون آدم عشق و محبت به خدا داشت و سابقه ای در این زمینه قسم فریبکارانه نداشت ،فریب قسم موکد ابلیس را خورد ،آن حدیث شریف که حاوی بحث های علمی خوبیست مفصل است اما عبارت امام رضا سلام الله علیه این است که :
“”َ و لم يكن آدم و حوا شاهدا قبل ذلك من يحلف بالله كاذبا فدليهما بغرور فأكلا منها ثقة بيمينه بالله””.
(تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 11 بنقل از عیون اخبار الرضا)
فرمود: آدم و حواء تا پیش از این واقعه شاهد این نبودند که کسی قسم به خدای متعال بخورد به دروغ ،پس ابلیس با این قسم بی سابقه آنان را فریفت ،پس هردو از شجره خوردند باتکای قسمی که ابلیس به الله خورده بود.
————
“” و آیا سوگندِ دروغ شیطان و فریب آدم و حوا، آنهم در بهشت امن خداوند مستوجب تنبیه و کیفر شیطان از جانب خداوند نبود؟””.
(پایان)
عنایت دارید که پیش از ماجرای بهشت و فریب آدم ،وقتی ابلیس سجده نکرد و طرد شد ،قاعدتا باید بسبب نافرمانی از خالق و رب و معبود خود مجازات می شد و مجازات هم خواهد شد در یوم جزاء ،اما وقتی از خدا مهلت خواست به او به جهاتی که اشاره شد مهلت داه شد ،و او با قسم و تشر گفت که با نوع بنی آدم دشمنی خواهد کرد و آنان را به انحاء و مظاهر گوناگون دنیا خواهد فریفت ،و خدا هم در پاسخ او فرمود :بر بندگان مخلص من که بندگی واقعی من می کنند و اخلاص در بندگی دارند تسلطی نخواهی داشت ،پس از آن خدا بنی آدم و ابلیس را در این جهان اختیار داده است و این نزاع در جریان است.
بنابر این بر اساس این مهلت قضای تکوینی الهی تعلق گرفته است که ابلیس تا قیامت با انسانها کلنجار رود و انسانها نیز با اختیار و هدایت های تکوینی و تشریعی مورد آزمایش واقع شوند ،بنظرم این نکته عدم مجازات فوری ابلیس است که از لسان قرآن قابل انتزاع است ،والله العالم.
———-
“”آیا آنجا حریم امن خداوند نبود؟””.
حریم امن خدا اختصاصی به نقطه خاصی ندارد ،و خدای سبحان که وجودی نامتناهی و محیط به اوج و حضیض هستیست ،با همه موجودات معیت قیومیه دارد و همه جا محضر اوست ،بنابر این معصیت و نافرمانی از هیچکس در هیج جای از ملک خدا پذیرفتنی نیست ،اما این نکته را هم باید توجه کرد که آن باغ و جنتی که آدم و حواء در آن بعد از خلقت برای مدت محدودی قرار گرفتند ،جنت خلد و بهشت جاودانی که نیکان در آن قرار خواهند گرفت نبود زیرا از قرآن و روایات استفاده می شود که هرکس به آن بهشت وارد شود هرگز از آن تکوینا خارج نخواهد شد.
در مورد سبب عدم مجازات فوری ابلیس نیز توضیح عرض شد.
————————————————————————–
2- پرسیده اید :
“”آدم و حوا پس از خوردن میوۀ درخت طبیعت، بر برهنگی خویش واقف شدند و اینکه باید خود را بپوشانند. آیا علم و دانش، ارزش و ضد ارزش، خوب و بد و بسیاری از علوم و اخلاقیات با خوردن آن میوه به بدن آنها منتقل شد؟ اگر اینگونه است، پس باید قبول کرد که قبل از خوردن آن میوۀ ممنوعه، آدم و حوا معنا و مفهوم خوب و بد و دیگر موارد ذکر شده را نمیدانستند، چون نمونه ای را با هیچیک از احساس پنج گانۀ خود درک نکرده بودند. در قبل نیز اشاره کردم ولی اینبار به گونه ای دیگر مطرح میکنم؛ آیا آدم و حوا درک درستی از معنا و مفهوم سخن دروغ و سوگند دروغ داشتند؟ آیا ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی به آنها آموزش داده شده بود؟ آیا در باور سوگندِ شیطان از جانب آنان قصوری سر زده بود؟ مگر میشود کسی جسارت کند و سوگند دروغ بخورد آنهم در بهشت امن خداوند!””.
(پایان نقل قول)
ببینید اینجا چند جهت بهم خلط شده است،اینکه خدا فرمود :
“ٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة”.
بمحض اینکه از میوه درخت ممنوعه طبیعت چشیدند ،عورات آنها برای یکدیگر آشکار شد ،این اشاره است به نوعی خود آگاهی در مورد اموری که از مظاهر حیات دنیوی هستند ،مثل خوردن و آشامیدن و احساس شهوت و تمایل به جنس دیگر و تبعات آنها ،و اینها را در آیات دیگری در سوره طه بررسی کردیم که خدا پیش از آن با آدم و حواء اتمام حجت کرده بود که در این بهشت برزخی آسمانی ،رنج گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما و دیگر تبعات زندگی دنیوی را نخواهی داشت اگر به میوه این درخت نزدیک نشوی ،مفهوم این اتمام حجت این است که در صورت عصیان و نزدیک شدن به درخت تکوینا و بقضاء الهی مبتلا به تبعات و لوازم زندگی دنیائی خواهی شد ،پس ادم و حواء آگاه شده بودند که قرب به آن درخت طبیعت و دنیا همان و ابتلاء به رنجها همان ،و خدا نیز به آنان اختیار داده بود ،چیزی که شد این شد که ابلیس آنها را فریفت با توجیه اینکه نهی از این درخت برای این بوده که فرشته نشوید و موجودی جاوید نشوید و ادامه ماجرا…
بنابر این مساله آشکار شدن عورت و تبعات دیگر زندگی دنیا ،ربطی به مساله دانش های مختلف اکتسابی ،یا فطری و درک حسن و قبح اشیاء ندارد ،و اینها را باید از هم تفکیک کرد ،میدانید که در آیات دیگر (سوره بقره) خدا اسماء خود را به ادم تعلیم داد و آدم مظهر اسماء الهی شد و شد معلم ملائکه ،اینها همه قبل از مرحله ورود به بهشت و این ماجرا بود.
دانش و علم هم بخشی مربوط است به دانش های اکتسابی و تجربی در جهان طبیعت ،برخی دانش ها از قبیل علوم الهامی هست که مختص انبیاء و اولیاء خاص خداست ،یک جنبه هم مربوط به درک حسن و قبح ذاتی اشیاء که ببرهان عقلی و ببیان قرآنی در زمره فطریات بشر است ،و آدم و حواء درک حسن و قبح ذاتی و عقلی و فهم قبح کذب مثلا و حسن صدق و نظائر اینها را برحسب خلقت داشته اند ،ادراک حسیات از طریق حواس خمس انسان هم باز از امور طبیعی همه انسانهاست ،بحث اما در علوم تجربی کسبیست که مربوط به جهان ماست و هدایت های تشریعی که از ناحیه انبیاء الهی در این دنیا وجود داشته و دارد ،و موضوع بحث ما الان دید قرآن در مورد ابتدای آفرینش اولین انسان است ،در مورد فطریات و درک انسان از حسن و قبح اشیاء و خیر و شر ،خوب می دانید آیات زیادی در قرآن هست که بر این دلالت دارد ،من چند نمونه را فقط با ترجمه و توضیح کوتاهی ذکر می کنم :
الف- أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ ،
وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ،
وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ ،
(البلد/8-10)
آیا این ما نبودیم که برای انسان دو چشم قرار دادیم و زبانی و لبهایی ،و او را به خیر و شر افعال و اعمال هدایت کردیم؟
این استفهام تقریری و تثبیتیست ،در قسمت اول اشاره به برخی قوا و ابزارهای حسی انسان دارد از باب نمونه ،چشمها برای دیدن دیدنی های جهان ،و زبان و قدرت تکلم و گویائی برای ابراز ما فی الضمیر،بعد فرمود خیر و شر را هم به او نمودیم ،ضمیر “له” هم به انسان باز می گردد ،و نجد و راه خیر و نجد و راه شر ،می تواند هم اشاره به درک فطری خیر و شر و حسن و قبح اشیاء باشد ،و هم اشاره به راهنمائی تشریعی از طریق وحی انبیاء الهی و نمودن اعمال خیر و شر از طریق وحی.
ب- در سوره شمس فرمود :
“”وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ،
فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها ،
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها ،
وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها””.
(الشمس/7-10)
قسم به نفس انسانی و آنکه آن نفس را باعتدال آفرید ،پس به او الهام کرد زشتی های اعمال و خوبی های اعمال را ،پس هرکس نفس خویش را تهذیب و از آلودگیها منزه کرد رستگار خواهد بود و هرکس نفس خویش را آلوده کرد و آنرا تحت آلودگیهای نفسانی و زشتیهای اعمال دسیسه و دفن کرد ،زیانکار خواهد بود.
خصوصیات این آیات زیاد است ،غرض فقره “فالهمها فجورها و تقواها” هست که این الهام فطری از ابتدای خلقت با آدم و فرزندان او بوده است.
ج- در سوره انسان فرمود :”إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً
(الانسان/3)
ما راه (درست و سعادت ) را به انسان نمودیم ،از دو حال خارج نیست انسان ،یا شکر گذارست به تبعیت از هدایت فطری الهی و هدایت تشریعی فرستادگان ما ،و یا ناسپاس است به پوشاندن حقیقت هدایت فطری و پشت کردن به آن.
این هدایت نیز باز در این آیه هم شامل هدایت تکوینی و فطری انسان به حسن و قبح اعمال و اشیاء است و هم شامل هدایت هایی که خدای متعال از طریق انبیاء بعد از هبوط انسان به جهان طبیعت فرستاده است.
و آیات دیگر ،بنابر این این امور فطری و فطرت خدا خواه ،و کمال مطلق خواه ،و درک کننده خیر و شر ،از ابتدای خلقت با انسان و ابو البشر بوده است ؛همینطور درک مدرکات حسی از طریق حواس خمس ،و علوم اکتسابی هم که مربوط است به بعد از هبوط انسان و تلاش برای رفاهیت و زندگی بهتر ،پس روشن شد که آن ماجرای چشیدن شجره طبیعت و پیامد های تکوینی آن و توجه به جنبه های حیوانی بطن و فرج و لوازم آنها غیر از مساله هدایت های فطری و حسی ،و درک حسن و قبح اشیاء بوده است.
————-
“” آیا در باور سوگندِ شیطان از جانب آنان قصوری سر زده بود؟ “”.
چه در باور شیطان و چه در باور خدا و چه در باور دیگران اعم از فرشتگان و خود آدم و حواء ،بلاشک قصور و تقصیر برای آنان پیش آمده بود ،این امر واضحیست ،زیرا خدای متعال به آنان هشدار داده بود ،و آنان را از دشمنی شیطان آگاهانیده بود ،و آنان را از نزدیک شدن به شجره بوجه موکد نهی کرده بود ،در عین حال اختیار را هم به انسان و شیطان اعطاء کرده بود و اعطاء کرده است ،اینها نص آیاتیست که بحث آنها گذشت و در جاهای دیگر قرآن هم هست.از ظاهر آیات هم اینطور بر می آید که آدم و حواء هنگام خوردن از میوه شجره ممنوعه طبیعت ،متذکر نهی خدا بودند ،برای اینکه از قول شیطان اینطور نقل کرده است که :
“”وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ “”.الاعراف/20
شیطان گفت :خدای شما نهی نکرده است شما را از این درخت مگر به این جهت که مبادا دو فرشته شوید یا مبادا جاودان شوید ،یعنی بدروغ این نسبت را به خدا داد ،و در قسمت اول صریحا شیطان به آندو گفت :نهی نکرده است شما را ….
پس هنگام این گفتگو و هنگام اکل از شجره آدم و حواء بیاد نهی خدا بودند اما بفریب شیطان خواستار این شدند که فرشته شوند یا جاودان و ابدی ،و این هم قصور است و هم تقصیر.
“”مگر میشود کسی جسارت کند و سوگند دروغ بخورد آنهم در بهشت امن خداوند!””.
این مقتضای اختیار ابلیس و اختیار انسان است ،و اقتضای “عصبیت” ابلیس و “حسادت” و “تکبر” او بوده و هست ،و این تصادفا تعلیم هدفداری از سوی قرآن و وحی است که چگونه برخی اوصاف مذموم اخلاقی مثل کبر و غرور و عصبیت منجر به حسادت و ارتکاب دروغ و فریب و اعمال زشت دیگر می شود.
——————————————————-
3– پرسیده اید :
“”چگونه است که خداوند از یک طرف، آدم و حوا را دارای اختیار میداند و آنها را در تصمیم گیری آزاد میگذارد و هیچ کمکی به آنها در نخوردن آن میوۀ ممنوعه نمیکند حتی در حد یک تذکر!، حال آنکه از طرف دیگر،بلافاصله پس از خوردن آن میوه، آنها را مورد خطاب و عتاب قرار میدهد و بازخواست میکند و فرصت فکر کردن به خطا و پذیرش خطا و همچنین توبۀ اختیاری را از آنها میگیرد؟ شاید بگویید که توبه کردند، ولی آیا این توبه که از ترس مواجه شدن با تنبیه و کیفر بوده ارزشی دارد؟ آیا نباید به آدم و حوا فرصت داده میشد؟””.
(پایان نقل قول)
این سوال البته تکراری است و در بحث های قبل پاسخ داده شد،در بحث های قبل و همین نوشته هم عرض شد که مرور همه آیات قرآن در قصه آفرینش چه در سوره اعراف و چه در سور دیگر می فهماند که خدای متعال بقضای تکوینی اراده کرده بود که انسان در جهان طبیعت قرار گیرد و آزمایش شود و سعید یا شقی شود ،لکن باختیار خود ،یعنی انسان موجود مختار و آزاد بوده است تکوینا ،و این اختیار و اراده انسان در طول اراده و قضاء تکوینی خدا بوده است پس منافاتی نیست ،و آدم ابوالبشر کاملا آزادانه به مظاهر طبیعت نزدیک شد ،پس آدم تذکر ملازم با اختیار را دریافت کرده بود ،و اگر بنا بود که در هر مرحله انسان با تذکر مصون بماند که دیگر جا برای اختیار باقی نمی ماند و مدح و ذم و حسن و قبح و ثواب و عقاب بی معنا خواهد بود. الان در همین جهان طبیعت نیز همین سنت جاریست ،ما آزادیم تکوینا ،مسلحیم به هدایت های تکوینی و الهامی ،و مسلحیم به هدایت های انبیاء و فرستادگان خدا ،پس اگر هرگاه بخواهیم مرتکب گناهی شویم بنا باشد خدا تذکر دهد ،این دیگر ابطال اختیارست و خلط شدن حوزه تکوین و تشریع خواهد بود ،من بارها در گفتارهای طتز گونه دوستانی در اینجا دیده ام که از شدت ناراحتی نسبت به مظالم یا کجی هایی می گویند پس خدا کو؟! چرا خدا ساکت است؟! پس خدا چکاره است؟! مانند این تعبیرات ،این دیدگاه نادرست است ،خدا من و ترا خلق کرده است ،هدایت های فطری و درونی به خیر و شر را هم داده است (هدایت تکوینی) و هدایت های تشریعی انبیاء را هم فرستاده است بعد فرموده است :”ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ “.یونس/14
یعنی :آنگاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم تا بنگريم چگونه رفتار مىكنيد.
در سوره ملک فرمود :
“”الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ “.الملک/2
یعنی :همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و اوست ارجمند آمرزنده.
این آیه هدف خلقت مرگ و زندگی را بصراحت بیان کرده است ،تا اینکه خدا ببیند کدامیک از شما عمل او نیکوتر ست ،این جز با اختیاری که با هدایت های تکوینی و تشریعی قرین است سازگاری ندارد.
اینکه :
“”بلافاصله پس از خوردن آن میوه، آنها را مورد خطاب و عتاب قرار میدهد و بازخواست میکند و فرصت فکر کردن به خطا و پذیرش خطا و همچنین توبۀ اختیاری را از آنها میگیرد؟ “”.
(پایان نقل قول)
چنین نیست ،البته عتاب و باز خواست شد به این صورت که خدا گفت مگر بشما نگفته بودم به این درخت نزدیک نشوید؟ و مگر بشما از دشمنی آشکار شیطان و حسادت او خبر نداده بودم؟ این معاتبه طبیعیست ،و از روی رافت و رحمت هم هست ،مثل اینکه شما بفرزندتان راه و چاه را نشان می دهید ،و هشدار لازم را هم می دهید در عین حال به او شخصیت داده و آزادی عمل می دهید ،اگر خطا کرد و مبتلا به تبعات آن شد روی ترحم می گویید مگر من بتو نگفته بودم؟
البته عرض شد و بیان قرآنی هم ارائه شد که خود آدم و حواء بمحض ارتکاب ،متوجه سوء عمل خود و عواقب تکوینی آن شدند و “ربنا ظلمنا” گفتند ،خدا نیز توبه آنان را پذیرفت ،اما چنانکه عرض شد تبعات تکوینی دستبرد به شجره طبیعت لازمه ای تکوینی و دنباله قهری قضاء الهی بود ،مثال پزشک و سفارش او و عدم رعایت بیمار را هم که بیاد دارید.توبه هم البته امر اختیاریست و موکول به معرفت عصیان و تبعات آن است و این هم از لوازم اختیار است ،فرصت هم داده شد و توبه هم قبول شد.
—————————-
بنظرم نکاتی که عرض شد پاسخ برای سوال چهارم هم باشد و در واقع سوال چهارم بیان دیگری از سوال سوم شما بود ،فقط اشاره کنم که نمی توان گفت خدا نظر مساعدتر یا محبت آمیز تر نسبت به شیطان داشته است ،عرض شد که این اقتضای مهلتی بود که بدنبال عدم سجده او بر انسان و عصیان و طردش ،در خواست کرد و جواب مثبت گرفت ،و مقایسه وضعیت شیطان با انسان چنین برداشتی را تایید نمی کند برای اینکه ابلیس مطلقا از درگاه خدا طرد شده است و در قیامت هم مجازات خواهد شد درحقیقت ابلیس به سیم آخر زده است!
از آنطرف انسان بما هو انسان مسجود فرشتگان بوده است ،و تعلیم اسماء الهی یافته است و میتواند مظهر جلال و جمال و اسماء الهی باشد ،و اگرچه در اثر خطای اختیاری آدم مبتلا به رنج های لازم جهان طبیعت از حیوانیت و گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما و لوازم دیگر شده است ،اما همین انسان قابلیت این را دارد که با تبعیت از فطرت خدا خواه خود و هدایت های تکوینی و تشریعی عروج پیدا کند و بالا رود : پس آنچه در وهم ناید شود.رزقنا الله و ایاکم.
پوزش از اینکه بخاطر نوع سوالات مطلب طولانی شد.
اگر سوال و بحث دیگری در کار نیست ،بحث را خاتمه می دهیم ،در صورت تمایل من منتظر بیان برداشت ها و جمع آوری های شما از تورات در مورد ماجرای خلقت آدم هستم.
سپاس و موفق باشید
نمیدونم این رباعی رو کجا دیدم
مرغی دیدم نشسته بر صدر منار
کو بانگ زدی هنا جحیم والنار
پیری آگه شنید و آهسته بگفت
این گور فلانییست نهان دار اسرار
این فلانی کی ممکنه باشه که گورش منار داره
بنا به تعبیری، به لحاظ تاریخی مناره ها سنبل آلت زایش و خلقتند که بعدها متولیان زور و تزویر در حواله نمودن به پشت موالی و مریدان به خدمت گرفتند. استفاده از کار و دست رنج ما برای تحمیق خودمان. تجارت هوشمندانه ایست در اقلیم بی هوشان.
السلام علیکم
سید سلاطین زمان و سرور خواقین دوران ، شیرازه ی اوراق ملت و دین ، نور دیده ی اسلام و مسلپین ، چراغ راه دین ، حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامه برکاته و دامه افاضاته .
و اما مسئلتون ؛ خاضعانه تقاضا داریم در خصوص مساله شرعی هزینه تغییرات ایجاد شده در حرم و مراسم سالگرد ارتحال مرحوم خپینی کبیر ( میهمانان داخلی و خارجی ) که توسط سپاه و بسیج از کیسه بیت المال ( بهترین مال ) انجام شده با یک حساب سرانگشتی فقط هزینه مراسم بالغ بر دویست میلیارد تومان می شود . به نظر آن استاد گرانقدر این مبلغ بعلاوه هزینه تغییرات حرم مشکل چند نفر از فقرا و یا جوانان بیکار این مملکت را مرتفع مینمود ؟؟؟!!!!!!
——————–
سلام دوست گرامی
حرام و خیانت و غیر قانونی و غیر شرعی است. میزان مجازات عاملانش را قانون تعیین خواهد کرد.
سپاس
پاسخ قرآن : قدخلت من قبلکم سنن قل فسیروافی الارض فانظروا کیف کان عاقبه المکذبین/صدق الله/
(//////////////// تک و تنها جلوی آیینه)
دنیا رو خوب نگاه کن خدا
یک آدم یک دنده اسم خودشو گذاشته رهبر
چهار متر پارچه پیچیده دوره سرش
از سر شونه هاش یک لحاف آویزونه
یک ریش آویزون هم که وجب می کنی باید مشتی باشه که به حواله خواهر مادر دادن شبیه شده.
حالا خودمونیم زمان حضرت محمد و امامان آیینه کشف نشده بود اینها از کجا ابهت خودشون را محک میزدند
من تا این قیافه را جلوی آیینه نسازم فکر می کنم همون روضه و فاتحه خوان سر قبر های خراسانم.
عجب دنیایی داری خدا
ببین چهار تا ٱدم بگیر و بزن هم استخدامم شدند با ۲تا لقب دهن پرکُن سردار اسلام محافظم شدند.
خانم والده و بچه ها هم که امن به کارهاشون مخفی میرسند.
شکرت خدا. یکی هم پیدا نشده با پرسیدن سراغ زن ما را بگیره و بگوید این ضعیفه فداکار را چرا مخفی کردم ! خوب اینکه این زن باید الگو باشد . برای من مهم نیست.
نه بابا. چی فکر کردند؟ از من خدا هم سوال نمی کند . اینها که همشون ذلیل تر از هم هستند که وجود سوال داشته باشند.
همچین زنشونو میدهم جلوی چشماشون رسوا کنند که برای دیگران عبرت باشد.
مجتبی کجایی ؟ بیا این دستمال فلسطینی که شبها زیر بالشتم می گذاشتم و بیاربنداز دور گردنم.
امروز می خواهم یک کمی نطق بکشم. نفس یکی دوتا از این عقب افتاده ها را بگیرم.
بدو پسر
گنج و اقبال ما این دستماله یادت باشه
با درود به مهرداد گرامی !دوست ارجمند متاسفانه این موضوع تنها مربوط به افغانستان و یا ایران و یا یک گروه و مردمی خاص نیست.در تمام دنیا از این خباثتها و پلیدیها و تجاوز و سؤاستفاده جنسی از کودکان چه در خانواده و توسط اعضای خانواده و یا آشنایان چه در جامعه صورت میگیرد. شوربختانه این پدیده شوم در جوامع بسته مذهبی بسیار بیشتر و شوربختانه از ترس مزخرفاتی چون آبرو و حیثیت خانواده و یا ترس از جامعه و مردم متعصب و کنار زدن و یا از بین بردن قربانی و تحقیر خانواده و صدمه زدن به همه افراد خانواده و بخصوص قربانی که بیشتر دختران و زنان هستند باعث می شود که چنین جنایاتی پنهان بمانند.در جوامع باز و دمکراتیک چنین تجاوزاتی کم نیستند ولی جامعه و قانون همیشه طرف قربانی را می گیرند و امکان مطرح شدن چنین موضوعاتی بسیار زیاد است . اصولا کودکان از همان کوچکی چنان بار می آیند که نسبت به چنین تجاوزاتی نه تنها حساس باشند بلکه به آسانی بتوانند آنرا با بزرگترها مطرح کنند.هم جامعه و هم قانون در حمایت از کودکان در چنین جوامعی بسیار موثرند و شخص متجاوز را در صورت محکوم شدن بشدت مجازات می کنند.کافی است که کودکی و یا مادری و یا نوجوانی اشاره ایی به چنین موضوعاتی در حضور مثلا معلمی پرستاری و یا کارمندی در اداره ایی بنماید.بدون هیچ تردیدی موضوع به ادارات مربوطه منتقل شده و پی گیری می شود.چون تمام کسانیکه با کودکان در ارتباط هستند وظیفه دارند که در صورت کوچکترین اطلاعی و یا ظنی در مواردی که بسیار قانع کننده باشد موضوع را به ادارات مربوطه گزارش دهند.ولی متاسفانه در جوامع اسلام زده چنین انتظاری را از متشرعینی که تبلیغ تجاوز به شیرخواره گان می کنند داشتن آب در هاون کوبیدن است. زیرا نه تنها زنان هیچگونه حقی برای چنین اعتراضی در عمل ندارند بلکه مجرم هم شناخته شده و توسط قانون و جامعه مردسالار برای عبرت دیگران به سختی مجازات می شوند.شاید مسلما متدینین باد در گلو می اندازند که اسلام مجازات اعدام برای چنین جرمیهایی دارد ولی نباید فراموش کرد وقتی نصف جمعیتی را از حقوق اولیه اش محروم کردیم و حق هر استفاده ایی از زن را بمرد قانونی کردیم چه حقی برای چنین قربانیانی در نظر می گیریم؟در چنین جویی که مرد براحتی می تواند فرزند و زن خود را بنام دفاع از ناموس بقتل برساند کدام قانون پشتیبان زن است.هزاران زن و کودک در جوامع اسلامی مورد تجاوز و سؤاستفاده جنسی قرار می گیرند و از ترس و جامعه و قانون و نزدیکان نمی توانند از چنین جنایاتی حرفی بمیان بیاورند.زنان و دخترانی بسیاری که یا خودسوزی می کنند و یا توسط نزدیکان بقتل می رسند درست بخاطر این بی حقوقی و نابرابری قانونی است.بنابراین تنها ره رهایی از چنین جنایاتی برابری قانونی زن و مرد و تربیت درست کودکان و تقویت جامعه مدنی و آموزش مردم و برانگیختن حساسیت مردم عادی در مقابل چنین جنایات و کوتاه کردن دست متولیان اسلام و مذاهب از زندگی اجتماعی و قوانین است .
با دورودی بی پایان به نوری زاد گرامی
اکبر گنجی
ادعای جمهوری اسلامی از ابتدا این بوده که به نیابت از امام زمان قدرت را در دست دارد. ولی فقیه جانشین و نایب امام زمان است. همه نهادها و قوا مشروعیتشان – با واسطه- ناشی از امام زمان است. آرای مردم فقط و فقط به نظام سیاسی مقبولیت میبخشد. به تعبیر فقها، اگر مردم پشتیبان ولی فقیه نباشند، اگر چه حکومت “حق ویژه” اوست، اما او قدرت حکومت کردن نخواهد داشت.چون فاقد بسط ید است
کمترین منفعت این مدعای ایدئولوژیک ، حکومت ۳۶ ساله فقیه سالار و استفاده حداکثری فقیهان از منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی بوده است. به مدعای وجود امام زمان- فرزند امام یازدهم- نباید به عنوان باوری دینی، همچون باور به ملائکه و شیاطین، نگریست. این باوری استراتژیک بوده و هست که یک صنف را صاحب قدرت، ثروت، معرفت و منزلت اجتماعی کرده و میکند.
امام زمان سرکوبگر
ولی جمهوری اسلامی به همین حد اکتفا نکرده و بسیاری از امور را مستقیماً به امام زمان مرتبط میکند. پرسنل وزارت اطلاعات “سربازان گمنام امام زمان” قلمداد میشوند. مشی وزارت اطلاعات ترور، سرکوب، شکنجه و اعدام بوده است. بدین ترتیب، امام زمان به عامل شکنجه، ترور و اعدام و سرکوب تبدیل می شود. او مسئول مستقیم قتلهای زنجیرهای روشنفکران بود و هست.
امام زمان ۱۸۰ هزار میلیارد تومانی
محمود احمدینژاد در ۲۷ آذر ۸۹ گفت پول یارانه ها متعلق به بیت المال امام زمان است و برکت دارد. او در ۱۵دی نیز ادعا کرد که اجرای موفق طرح هدفمندی یارانه ها را امام زمان مدیریت و هدایت میکند. احمدینژاد اعتراف کرد که آیتالله خامنهای به او دستور داده بود که بگوید “پول یارانهها پول امام زمان است“.
آیتالله خامنهای در سخنرانی ۱۳۹۱/۰۱/۰۱ هدفمند کردن یارانهها را “کار بزرگ” قلمداد کرد و گفت: «من خبرهای موثقی از سراسر کشور دارم که حاکی از آن است که این کار در بهبود زندگی طبقات ضعیف نقش مؤثر داشته است.»
سپس درباره صرفه جویی در مصروف انرژی با اجرای طرح هدفمندی گفت: «آمارهائی که منتشر شده است و آمارهای مورد قبول است، به ما نشان میدهد که تا همین امروز اگر قانون هدفمندی یارانهها اجرا نمیشد، مصرف بنزین در کشور تقریباً دو برابر مصرفی بود که امروز انجام میگیرد. وقتی که تولید داخلی بنزین به قدر مصرف نیست، ما مجبوریم چه کار کنیم؟ باید بنزین را وارد کنیم؛ یعنی دست ملت ایران زیر کارد بدخواهان و دشمنان باشد.»
نگاه محمود احمدینژاد به طرح هدفمندسازی یارانهها تماماً سیاسی و قدرتطلبانه بود. او کاری به تولید و عدالت اجتماعی نداشت، هدف او کسب رأی از طریق توزیع پول و تداوم ریاست جمهوریاش با مشایی بود. پیش و پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸، هزاران میلیارد تومان میان مردم توزیع کرد. وقتی نوبت به نامزدی ریاست جمهوری مشایی رسید، احمدینژاد قصد داشت تا میزان یارانهها را تا هر نفر ۲۰۰ هزار تومان در ماه بالا ببرد که خوشبختانه مانع کارش شدند.
طرح هدفمندسازی یارانهها معضل بزرگی برای دولت روحانی پدید آورده است. دولت پولی برای پرداخت یارانهها ندارد. اسحاق جهانگیری- معاون اول رئیس جمهور- نوشته است :«اگر در طول سالهای گذشته منابعی که به توزیع یارانه اختصاص دادیم را در حوزههایی چون ایجاد شبکههای مدرن آبیاری و کمک به کشاورزان برای کنار گذاشتن شیوههای سنتی و غرقآبی، هزینه میکردیم، امروز کمتر نگران کاهش سفرههای زیرزمینی آب و تأمین منابع آبی شهرهایمان بودیم. راستی این خبر را دیدهاید؟! مجموع یارانه نقدی پرداختی به مردم در بیش از چهار سال گذشته به مرز ۱۸۰ هزار میلیارد تومان رسید که معادل کل بودجه عمرانی دولت از سال ۸۵تا ۹۳است.»
امام زمان ۱۸۵هزار میلیارد تومان- معادل ۹ سال بودجه عمرانی دولت ( ۸۵- ۱۴۵۵۷۱. ۸۶- ۱۴۷۷۵۲. ۸۷- ۲۲۳۰۱۹ .۸۸- ۱۹۸۱۷۳. ۸۹- ۲۱۲۸۴۵ . ۹۰- ۲۸۹۰۰۱ . ۹۱- ۱۵۲۲۷۷. ۹۲- ۲۲۰۱۵۷ . مصوب ۹۳ – ۴۱۲۵۰۸)- را به جای هزینه کردن برای توسعه کشور در ۵۳ ماه بر باد داد. ۳۰ درصد بودجه افزایش قیمت انرژی باید به بخش تولید پرداخت میشد، اما هدایت و مدیریت امام زمان موجب آن شد تا بخش تولید به حق خود دست نیابد و کشور دست به گریبان فلاکت شود. شاخص فلاکت – که با احتساب نرخ بیکاری و تورم به دست میآید – در ایران بالا رفته است. شاخص فلاکت از ۲۱/۹ درصد در سال ۱۳۸۴ به ۴۵/۱ درصد در سال ۹۲ رسید. البته منابع مستقل غربی شاخص فلاکت را بیشتر از این ها محاسبه کردهاند.
امام زمان فسادپرور
آمارهای شگفتآوری که از حجم فسادهای گوناگون طی ۳سال اخیر افشا شده، حکایتگر “غارت ملی” در دوران هدایت و مدیریت امام زمان است. یکی شعار صلح میداد و میجنگید، دیگری شعار جنگ می داد و صلح میکرد، امام زمانیها شعار عدالت و مهرورزی میدادند و اموال ملی را غارت میکردند. گویی این آخرین فرصت بود و هر لحظه را باید پاس میداشتند تا نگذرد و بیشتر و بیشتر بدزدند.
در دوران زعامت آیتالله خامنهای دهها هزار میلیارد تومان صرف ساختن مسجد جمکران شده است.
به تعبیر دقیقتر، در دورانی که دوران امام زمانی قلمداد میشد، غارت سازمان یافته برنامه ریزی شده برای ساختن یک طبقه جدید صورت گرفت. برخی از مقامات دولت روحانی، در جلسات خصوصی و گزارشها، از ارقام نجومی – در زمانی که غارت ملی با تبدیل ارز آزاد به دلار صورت میگرفت – سخن میگویند.
دهها هزار میلیارد تومان- بدون ضابطه و تضمین- از بانکها به این طبقه جدید وام پرداخت شده و هنوز وامها را پرداخت نکردهاند.
فردی توسط رئیس مجلس به وزارت نفت معرفی شده است. یک میلیارد دلار نفت و کالای پتروشیمی به او دادهاند تا به فروش برساند. هیچ چک و تضمینی برای برگشت پول از او نگرفتهاند. حالا دولت جدید نمیتواند پول بیتالمال را از او پس بگیرد. مدیریت امام زمانی را ببینید.
گروه دیگری یک پروژه دو میلیارد دلاری از شرکت نفت گرفتهاند. کل پول را دریافت کرده و کمتر از ۴۰ درصد کار را انجام دادهاند. باقی پروژه به امام زمان واگذار شده تا به سرانجام برساندش.
کوهی را در وسط منطقه ممنوعه محیط زیست به یک گروه دیگر از طبقه جدید فروختهاند تا توریستهای خارجی بتوانند در آنجا پرندگان نایاب را شکار کنند. تنها کاری که دولت جدید کرده، این بوده که محیط زیست اجازه نمیدهد از جاده آنها برای رفتن به آن کوه استفاده شود و آنان راهی به کوه ندارند.
بورسیهها، فرصتهای تحصیلی دانشگاهها، عضویت در هیأت علمی دانشگاهها،و…؛ همگی امام زمانی شد. یعنی به طبقه جدیدی که ساخته میشد اختصاص یافت.
موسسات بسیاری در زمینههای گوناگون با مجوز و رانت دولتی ایجاد شد. سایتها و رسانههای بسیاری برپا شد. همه مواجببگیر دولت امام زمانی.
امام زمان و چاههای جمکران
پس از خواندن بسیاری از کتابها درباره امام زمان، هنوز دلیل علاقه ایشان به چاه را در نیافتهام . دهها هزار میلیارد تومان طی دوران زعامت آیتالله خامنهای هزینه ساخت و گسترش جمکران شده است. میلیونها فرد را در این سالها به جمکران برده یا خود رفتهاند.
آیتالله مکارم شیرازی چند روز پیش گفته است که امام زمان شخصا در عالم بیداری به حسن بن مثله جمکرانی دستور ساخت این مسجد داده است. منتقدان کل داستان را جعلی به شمار میآورند. آیتالله مکارم شیرازی در پاسخ آنان میگوید : «برخی مخالفت میکنند و ما دلیل آن را نفهمیدیم، اگر بر فرض که دستور امام زمان (عج) هم نبود الان تبدیل به مرکزی با جاذبههای بسیار شده که آثار فراوان برای تربیت نفوس دارد، نماز مخصوص امام زمان (عج) که در این مکان خوانده میشود سراسر توحید است.»
به تعبیر دیگر، به صدق و کذب (حقیقت) مدعا کاری نداشته باشید، به پیامدهای مدعا بنگرید. تسنن و تشیع توسط مسلمانان اختراع شده است. این دو مذهب، دو روایت از دعوت پیامبر اسلامند که توسط دو گروه برساخته شده است. این برساختهها در طول تاریخ بسط و گسترش بسیار یافتهاند. میتوان در مورد صدق و کذب مدعیات صدق و کذببردار این دو قرائت داوری کرد. اما هرگاه دلیل و استدلال طلب میشود، سریع به ایمانگرایی فاقد دلیل میگریزند.
وقتی میتوان برای امام یازدهم فاقد فرزند، فرزندی ساخت که بیش از هزار سال عمر کرده، چرا نتوان مسجدی به دستور این برساخته ساخت و آن را هم به رکن مهمی از تشیع تبدیل کرد؟ به سودهای عظیم این برساخته جدید بنگرید. آیتالله مکارم شیرازی در مجاورت جمکران یک مرکز شیعه شناسی تحت مدیریت خود راه انداخته است. دیگران هم دست به کار شده و سهم خود را میبرند و طلب میکنند.
ظهور نزدیک است
شیعیانی که امام زمان- فرزند امام یازدهم- را ساختند، در ابتدأ زمانهای کوتاه چند هفتهای، چند ماهه و چند ساله برای ظهور عنوان میکردند. هر چه زمانمیگذشت و امام نمیآمد، بر شک و تردیدها افزوده میشد. راهحل خوبی ابداع گردید. گفته شد: هر کس برای ظهور وقت تعیین کند، دروغگوست. نظریههای گوناگونی برای غیبت بلند مدت ساخته شد.
محمود احمدینژاد که دوباره برای قدرت سیاسی خیز برداشته، از ظهور نزدیک امام زمان سخن میگوید: «ظهور نزدیک است و پیرو واقعی امام به این امر اذعان دارد. امام خمینی یک منتظر واقعی بود که با یقین به این که صاحب اصلی انقلاب امام زمان است ، به نزدیکی ظهور و ایجاد زمینه های ظهور اعتقاد داشت. جهان به سرعت به سمت استقبال از امامشان حرکت میکنند و خیزش ملتها به رهبری امامشان بساط ظلم را خواهد برچید.»
احمدینژادیها جنگهای خونین منطقه را هم در راستای ظهور امام زمان تفسیر میکنند. اما هزینه امام زمان برای ایران و ایرانیان بسیار زیاد بوده است. یک تصمیم نابخرادنه میتواند به نابودی ایران و ایرانیان منتهی شود.
فقیهان تاکنون امام زمانی جهان را مدیریت کردهاند، اما اینک نوبت عقلانی عمل کردن است. خطر بسیار است و این بار سنگین را نمیتوان بر دوش نحیف ایده امام زمان قرار داد. حکومت را باید به عقلا سپرد تا به شیوههای عقلانی- دموکراتیک جهان را مدیریت کنند.
” کانگورو و نمایندگان مجلس”
در سالهایی که بارش باران کم و بواسطه آن میزان علوفه و غذا، محدود باشد
کانگوروها از زاد و ولد خودداری میکنند !
یعنی اگر بجای نمایندگان مجلس، کانگوروها روی صندلیهای مجلس نشسته بودند،
درکِ بهتری از شرایط اقتصادی مردم و جامعه داشته و طرح افزایش جمعیت را تصویب نمیکردند!
البته با عرض پوزش از برادران کانگورو ! میگن در مثل مناقشه نیست ! 🙁
علت خشک شدن دریاچه ها و رودخانه ها ازدیاد جمعیت است. علت پایین بودن سطح اموزش ازدیاد جمعیت است….
با سلام
در اينجا به بررسي تاريخ طبري مي پردازيم
دروغ نامه هایی بنام کتاب تاریخ
قصد دارم مطالبي را بررسي كنيم که بنام تاریخ به خورد ملت داده اند، بسیاری بدون اینکه، تحلیل و تعلیل، بررسی و نقد، در باره آنها داشته باشند، در کتابها و وب هایشان از آنها بعنوان تاریخ واقعی می نویسند
كدام قسمت از تاريخ طبري صحيح است و كدام قسمت نادرست است
كتابي است به نام (صحيح و ضعيف التاريخ الطبري) نوشته محمد بن طاهر البرزنجي – محمد صبحي حسن حلاق الناشر: دار ابن كثير – دمشق كه سعي مي كنم به تدريج قسمتهايي از آن را براي دوستان ترجمه كنم
**************8
قال المحقق: فكان تقسيمنا لتاريخ الطبري كالآتي:
أولاً: صحيح تأريخ الطبري (قصص الأنبياء وتاريخ ماقبل البعثة).
ضعيف تأريخ الطبري (قصص الأنبياء وتاريخ ماقبل البعثة).
ثانياً: صحيح السيرة النبوية (تاريخ الطبري).
ضعيف السيرة النبوية (تاريخ الطبري).
ثالثاً: صحيح تاريخ الطبري (تاريخ الخلافة الراشدة).
ضعيف تاريخ الطبري (تاريخ الخلافة الراشدة).
رابعاً: صحيح تاريخ الطبري (تتمة القران الهجري الأول).
ضعيف تاريخ الطبري (تتمة القران الهجري الأول).
خامساً: صحيح تاريخ الطبري (تتمة تاريخ الخلافة في عهد الأمويين).
الضعيف والمسكوت عنه تاريخ الطبري (تتمة تاريخ الخلافة في عهد الأمويين).
سادساً: تاريخ الطبري (الصحيح والضعيف والمسكوت عنه).
تاريخ الخلافة في عهد العباسيين.
سابعاً: رجال تاريخ الطبري جرحاً وتعديلاً.
——————————————–
همانطور كه مشاهده مي كنيد نقد كتاب تاريخ طبري در 7 سر فصل به اين صورت است
1=صحيح تاريخ طبري (قصص أنبيا و تاريخ قبل از بعثت)
ضعيف تاريخ طبري( ((( قصص أنبيا و تاريخ قبل از بعثت)
2=صحيح سيرة نبوي (تاريخ طبري)
—ضعيف سيرة نبوي (تاريخ طبري )
3=صحيح تاريخ طبري (تاريخ خلفاي راشدين)
—ضعيف تاريخ طبري ( تاريخ خلفاي راشدين )
4=صحيح تاريخ طبري(تتمه قرن اول هجري )
—ضعيف تاريخ طبري (تتمه قرن اول هجري)
5=صحيح تاريخ طبري (تتمه خلافت در عهد بني امية)
—ضعيف تاريخ طبري (تتمه خلافت در عهد بني امية )
6=تاريخ طبري (صحيح و ضعيف و مسكوت عنه )
تاريخ خلافت بني العباس
7=رجال تاريخ طبري جرح و تعديل
————————————
ادامه دارد
احسنت یا اخی
دم علی ذالک و لا ترکها الی حین آخر ،لان هذا الامر من مهمات زماننا هذا ،فدم علی ذالک فانه من مصادیق “قلیل مدوم علیه خیر من کثیر مملول منه” کما افاده مولانا امیرالمومنین علیه آلاف التحیه و السلام ،و لا تخف من شماته الاغیار فانک انت الاعلی ان شاء الله.
دوستان فارسی زبان این سایت زیاد نگران نشوند ،این جملات جملاتی تشویقی نسبت به یک دوست است ،می توانند آنرا در گوگل ترنسلیت ترجمه کنند.
احسنت یا اخی
دم علی ذالک و لا تترکها الی حین آخر ،لان هذا الامر من مهمات زماننا هذا ،فدم علی ذالک فانه من مصادیق “قلیل مدوم علیه خیر من کثیر مملول منه” کما افاده مولانا امیرالمومنین علیه آلاف التحیه و السلام ،و لا تخف من شماته الاغیار فانک انت الاعلی ان شاء الله.
دوستان فارسی زبان این سایت زیاد نگران نشوند ،این جملات جملاتی تشویقی نسبت به یک دوست است ،می توانند آنرا در گوگل ترنسلیت ترجمه کنند.
آسید مرتضی چه دل خوشی داری ! شما مجیزیک عرب زبان هموطن را میگویی ! اونم دو بار دوبار !توقع داری ا بریم گوگل کروم ترا نسلیت کنیم که شما چه جوری مجیزگفتی ! بابا گلی به گوشه چمالت !
سلام آ آشنای عزیز
گمان نمی کنم عقلاء جهان ،تشویق کردن یک دوست همفکر ،یا هر انسانی دیگری در خصوص یک عمل ،انگیزه را “مجیز” گوئی بنامند ،زیرا اگر چنین رسمی وجود داشته باشد شما نیز اگر هر گونه تشویق قولی یا عملی یا حتی امتیاز دادن هایی مثل امتیازاتی که دوستان در این سایت بهم می دهند،را انجام دهید باید گفت پس شما هم مجیز آنان را گفته اید و میدانیم که چنین حکم و قضاوتی نادرست است ،از اینجا معلوم می شود که این چند کلمه نوشته شما مفهومی جز این ندارد که تنها خواسته اید مخالفت یا ناراحتی خودتان را بمن ابراز کنید.
در مورد تکرار کامنت هم باز حدس شما نادرست بود ،و تکرار و انعکاس مکرر این نوشته ناشی از کندی اینترنت بود که تصور من این بود که مرتبه اول ارسال نشده است ،و من هیچگاه در هیچ موضوعی نوشته خود را تکراری ارسال نمی کنم.
بنظر میرسد کم سن و سال هستی دوست من ،توصیه من بشما این است که بجای اینگونه ابراز احساسات های بی نتیجه ،تلاش کنید در گفتگوهای محتوایی بطور مودبانه و خردمندانه تنها با مخالف عقیدتی گفتگوی مستدل کنید.
موفق باشید
با سلام خدمت جناب اقای نوری زاد و همه دوستان دین پژوه و همینطور هموطنان دگر اندیش . مدتی ست که سوالی برای من پیش آمده مربوط به قران کریم . در سوره هود آیه 40 می خوانیم که خداوند به نوح فرمود در کشتی خود به همراه پیروان و اهل و عیالت از هر نوع حیوان یک جفت را در کشتی قرار بده .
به تفسیرهایی چون المیزان و نمونه و همینطور تعدادی از پایگاههای اینترنتی آیات عظام و مفسران قرآن کریم مراجعه کردم . قریب به اتفاق عقیده دارند چون طوفان سراسری و در کل سیاره ارض رخ داده برای حفظ نسل این جانوارن نوح مکلف شده تا آنها را در کشتی خود جای دهد . حال سوال اینجاست هزاران گونه جانوری و صدها هزار گونه حشرات چگونه در کشتی نوح علیه السلام جای گرفتند و یا خوابگاه مناسب به همراه جیره غذایی بسیار متنوع و آب مورد نیاز آنها از کجا تهیه می شد چون فکر نمی کنم یک ناو هواپیمابر امروزی هم چنین ظرفیتی داشته باشد و یا اینکه مثلا یک آرمادیلو چگونه خود را از قاره امریکا به بین النهرین رساند در حالی که اقیانوسی پهناور در پیش پای او بود حتی اگر طوفان را منطقه ای در نظر بگیریم بازهم جمع آوری هزاران گونه جانوری در محدوه بین النهرین و یا غرب آسیا کاری منطقی به نظر نمی رسد . تشکر می کنم اگر دوستان پاسخی شایسته برای سوال بنده ارائه دهند .
نوح فقط حیواناتی را که در عربستان بوده است سوار کرده وگرنه نه استرالیا را میشناخته و نه کانگورو کو الا و ….
جناب ناشناس
نه نوح در عربستان زندگی می کرده است و نه عربستانی در زمان نوح وجود داشته است و نه وضعیت قاره های در آن اعصار به این شکلی که الان در ربع مسکون خشکی زمین هست بوده است ،کمی فکر کنید و اقدام بنوشتن کنید ،شما الان یک دوربین بچشم گذاشته اید و پنج قاره فعلی و تقسیمات جانوران را در نظر گرفته اید بعد با همین دوربین و پیش ذهن رفته اید به هزاران سال قبل که چگونه ممکن است حضرت نوح دو جفت از هر جانوری را در کشتی خود جا داده است؟! شما الان می دانید و تجربه کرده اید که زمان طوفان نوح در آغاز خلقت انسان قاره ای بنام استرالیا با تنوع جانوری فعلی وجود داشته است که این سوال را مطرح می کنید؟ پس پیش از قضاوت ها و پیش فرض های مبتنی بر نفی اندیشه های دینی کمی تامل و دقت کنید پس از آن اقدام بنوشتن کنید.
موفق باشید
ببینید دوست عزیز. این قبیل داستانها میتولوژی اقوام سامی هستند.به زبان ساده تر اسطوره ها وقصه ها و داستانهای قوم یهودمیباشند.البته تا قرن19تاریخ جهان عبارت بوداز تورات وداستانهایی که در ان امده مبنای تاریخ بشریت بود.از خلقت جهان گرفته تا ادم وداستان هبوط ادم وحوا و مهاجرت ابراهیم وطوفان نوح و پراکنده شدن نسل بشر از بطن (سام -حام-یافث)ومهاجرت موسی وداستانهای انبیا و…با کشف الواح واسنادومدارک باستان شناسی ونظریه های علمی دانشمندان مختلف درحیطه های گوناگون داستان وقصه بودن واسطوره ای بودن این قبیل متون هم اثبات شد.مثلا با کشف الواحی درمصر توسط شامپولیون(اگراشتباه نکنم)وترجمه ان ثابت شد اصل داستان کشتی نوح که در تورات امده خود از باورهای بابلیان بوده که در داستان گیلگمیش ذکرشده و از انجا به تورات راه یافته.این یک جنبه.
اما اینکه ایا واقعا میشود از تمام حیوانات وموجودات زنده جفتی فراهم کرده انان رانجات داد.میشودگفت.دنیای ان زمان که این داستان گفته ونقل شده بسیار محدودبوده.بنابراین موجودات وحیواناتی هم که میشناختندا.بسیارکم بوده وبا همان محدوده جغرافیای تناسب داشته.این داستان که معطوف به حوزه بین النهرین بوده.مثلا کانگورویی ندیده بودندکه تصور انرا داشته باشند.گاوبوده وگوسفندوخرگوش ومار و ده-دوازده حیوان دیگر.با این نگرش وبینش محدود این قصه وداستان نقل شده وبه همه حیوانات تعمیم داده شده.وگرنه شدنی نیست اولا تمام دنیا را اب برده باشدثانیا محال است کشتی ای ساخته شود که تمام نه بلکه یک صدم حیوانات دران جای بگیرد.البته همه اینها با حکمت وقدرت خداوند شدنی ست که امر دیگری ست.
من وقتی روز جمعه با این سوال حسین گرامی روبرو شدم و شروع به بررسی و جمع آوری و نوشتن کردم بذهنم رسید که پاسخ دوستانی مثل عباس انعامی که دو کلمه است :میتولوژی و گیلگامیش یا گیلگمیش! والسلام نامه تمام ،این می شود دین پژوهی نوین و مدرن!
بهرحال دوست عزیز شما چه پیش از تقسیم ماترک ابوی با ندائی غراء در سایت نوریزاد بگویید :اشهد ان لا اله الا الله و محمدا رسول الله و علی ولی الله و حجه القائم امامی ،و پس از تقسیم ماترک بگویید ،حکایات انبیاء در قرآن میتولوژی=افسانه=اسطوره=دروغ است ،یا نگویید ،مساله این است که دین پژوهی و قرآن پژوهی این نیست که دو کلمه میتولوژی و گیلگمیش را ردیف کنید و قرآن را تکذیب کنید ،بسیار خوب افسانه های گیلگمیش رسیده از اقوام کهن وجود دارد و تورات تحریف شده فعلی هم هست ،مساله اما این است که شما باستناد کدام پزوهش مدلل می خواهید حکایات غیبی وحی را مستند به گیلگامیش یا تورات کنید ،بگذریم از اینکه خود حکایات تاریخی سومریان و کلدانیان و مصریان و ایرانیان قدیم یکی از مویدات و نشانه های تاریخی وقوع طوفان نوح بوده است و این شما هستید که آنها را افسانه می پندارید ،اما صرفنظر از این ماجرا ،مساله این است که آیا شما تاکنون یکبار سراغ این رفته اید که معارف قرآن (حالا فقط در همین بعد خبر از انبیاء پیشین و خصوص واقعه طوفان نوح) را دقیق مطالعه کنید و از آنطرف داده های تورات فعلی و بقول شما گیلگمیش و تواریخ دیگر را با هم مقایسه کنید؟ آیا تاکنون بجای کلی گویی اینکه :
“”با کشف الواح واسنادومدارک باستان شناسی ونظریه های علمی دانشمندان مختلف درحیطه های گوناگون داستان وقصه بودن واسطوره ای بودن این قبیل متون هم اثبات شد.مثلا با کشف الواحی درمصر توسط شامپولیون(اگراشتباه نکنم)وترجمه ان ثابت شد اصل داستان کشتی نوح که در تورات امده خود از باورهای بابلیان بوده که در داستان گیلگمیش ذکرشده و از انجا به تورات راه یافته””.
رفته اید بررسی کنید که نقاط تعارض آن الواح و اسناد و مدارک باستان شناسی با آنچه که در قرآن امده است چیست؟ یا همان پیش فرض قبلی خود مبنی بر کلام و کتاب خدا نبودن قرآن را معیار قرار می دهید و با این کلی گویی های بی سند اقدام به داوری های خاص می کنید؟
خود شما در ذیل کلام از امکان وقوعی چنین حادثه ای سخن می گویید ،خوب احسنت بارک الله ،حال داعی شما بر اسطوره و میتولوژی خواندن قرآن چیست؟
متاسفانه از ابتدایی که وارد این سایت شدید ما از شما چیزی جز ادعاهای کلی در مورد اسلام و پیامبر و رسالت و امامت مشاهده نکردیم ،هرچه گفتیم انسان محقق و اهل پژوهش سعی می کند هرچه می گوید یا ادعا می کند را مستند بیان کند ،والا شما چه تفاوتی دارید با گفتگو کنندگان سر کوچه و داخل مغازه ها ،که چیزی را بطرف پرتاب می کنند و می روند دنبال کارشان؟
مدتی قبل هم ادعا کردید نوشته هایی در مورد امامت دارید که ردر صدد طبع آن هستید یا نمیدانم بطبع رساندید ،من عرض کردم ،شما پی دی اف نوشته تان را برای من ارسال کنید تا آنرا بررسی و نقد کنم ،چرا ارسال نکردید؟ حال از این بگذریم تا تصورات دیگری نشود ،اما شما اینجا دوسال نوشته اید و دائم ادعاهای کلی و بی سند ،هربار گفتیم سند فلان مطلب شما از کتابها و منابع چیست؟ هی طفره رفتی که بله فرصت نیست یا اینجا نمی شود تفصیلا گفت و چه و چه ،تمام هم شما دوست گرامی هم این است که دین امر شخصی باشد و بکنار و بهتر است حکومت سکولار برقرار شود ،بسیار خوب من با این خواسته سیاسی شما کاری ندارم بگویید و تبلیغ کنید ،پس چرا تمام نوشته های شما دائر مدار تضعیف بنیادهای گفتمان شیعه و اخیرا اسطوره و میتولوژی خواندن قرآن است آن هم با کلی گویی های بی سند و مدرک؟ وقتی هم می گوییم اسطوره و میتولوژی خواندن قرآن یعنی انکار رسالت پیامبر اسلام و وحیانیت قرآن کریم ،فورا می گویید :اشهد ان لا الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله،خوب اگر اشهد ان محمدا رسول الله ،می شود کسی شهادت برسالت رسول الله دهد بعد سخن وحیانی او را اسطوره بخواند؟ اینکه تناقض است ،من قبلا هم گفتم شما شهادتین نگو ،بگو من منکر رسالت پیامبر اسلام و منکر وحیانیت قرآن هستم ،حتی مثل آن کامنت گذار بگو منکر خدا هستم ،بعد بیا بنشینیم در آن موضوعات گفتگو کنیم ،من از این جهت خوشحالتر می شوم ،تا اینکه با پوزش دو دوزه بازی کنیم ،و آنجا که منافع زود گذر دنیائی اقتضا می کند شهادتین ابراز کنیم ،و وقتی خر ما از پول (ببخشید از پل) گذشت ،اینگونه شجاعانه و در عین حال با کلی گویی و بی سند و مدرک ،داستان های واقعی قرآن از تاریخ انبیاء را به افسانه های کلدانی و بابلی منتسب کنیم،الان بحث من با شما این است من اصلا به گیلگمیش و نظایر آن کاری ندارم فرض کنید همه آن تواریخ کهن اقوام افسانه و دروغ، شما به چه دلیلی می گویی پیامبر اسلام در بازگویی ماجرای نوح علیه السلام و طوفان نوح ،مطالب خود را از گیلگمیش و نظائر آن اقتباس کرده است؟
این گوی و این میدان
حسین گرامی
اینها اساطیر اقوام سامی مقیم بینالنهرین است. قدیمیترین روایت از طوفان نوح بر الواح گلی در بینالنهرین کشف گردیدهاست. محققان براین گمانند که سیلابهای دجله و فرات و آبگرفتگی عظیمی که به دلیل چنین سیلابی اتفاق افتاده، مبنای افسانهٔ نوح بودهاست. همانطور که اساطیر سرخپوستها یا چینیها هر یک مبنایی دارند. مطالعهٔ اساطیر هر قومی نهفتههای بسیار از تاریخ و روانشناسی اجتماعی آن قوم را آشکار میکند و بسیار هم شیرین است.
اما فاجعه جایی آغاز میشود که بخواهیم این اساطیر را به عنوان تاریخ واقعی بخوانیم و بدتر از آن، آنها را بجای خِرَد، مبنای بد و خوب و باید و نباید زندگی امروز خود قرار دهیم. آن گاه است که همهٔ این وقایع بدل به ابزار دست متولیان اسطوره میشود تا بچاپند و فعال مایشاء گردند.
سلام و درود
حسین گرامی
اشاره ای داشتید به یکی از جنبه های مربوط به تاریخ طوفان نوح پیامبر اولین پیامبر اولو العزم علیه السلام ،البته درست گفتید که در تفاسیر مورد نظر بطور تفصیلی به جنبه ای که شما مورد سوال قرار داده اید توجه نشده،اما البته در تفاسیر جنبه های مختلفی از محتوای آیات قرآن در این زمینه ،نیز محتوای روایات تفسیری مورد بحث قرار گرفته است که می تواند پاسخ استبعاد و سوال شما باشد،البته شاید اگر در فضای نت تفحص دقیق تری می کردید می دیدید که بصورت متاخر این جنبه ها مورد پرسش و بررسی دین پژوهان و برخی دائره المعارف های اسلامی قرار گرفته است که من در ادامه پس از مختصر توضیحی که برداشت من از آیات و روایات است ،لینک های قابل استفاده را برایت خواهم گذاشت.
اکنون به چند نکته توجه کنید:
1-مساله مامور شدن حضرت نوح به اینکه از هر نوع از حیوانات جفتی را برای جلوگیری از انقراض نسل داخل کشتیی که بکمک مومنان همراه در مدتهای طولانی ساخته بود و سالها مورد تمسخر کافران و منکران قرار گرفته بود قرار دهد در دو موضع از قرآن وارد شده است نه فقط در سوره هود که شما به آن اشاره کردید:
الف-حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَليلٌ .هود/40
تا آنگاه كه فرمان ما دررسيد و تنور فوران كرد، فرموديم: «در آن [كشتى] از هر حيوانى يك جفت، با كسانت -مگر كسى كه قبلاً در باره او سخن رفته است- و كسانى كه ايمان آوردهاند، حمل كن.» و با او جز [عدّه] اندكى ايمان نياورده بودند.
ب-فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ .المومنون/27
پس به او وحى كرديم كه: زير نظر ما و [به] وحى ما كشتى را بساز، و چون فرمان ما دررسيد و تنور به فوران آمد، پس در آن از هر نوع [حيوانى] دو تا [يكى نر و ديگرى ماده] با خانوادهات -بجز كسى از آنان كه حكم [عذاب ] بر او پيشى گرفته است- وارد كن، در باره كسانى كه ظلم كردهاند با من سخن مگوى، زيرا آنها غرق خواهند شد.
———–
پس تعبیر مورد نظر در سوره هود اینطور است :””قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ””.
و در سوره مومنون اینطور است :””فَاسْلُكْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ””.
در سوره هود فرمود :”احمل” که فعل امر است بمعنای حمل کردن و سوار کردن ،و در سوره مومنون تعبیر معادل آن :”فَاسْلُكْ “شد که باز فعل امر است بمعنی راه دادن و داخل کردن ،پس هردو به یک معناست و تنها تفنن در تعبیر شده است.
این توضیح هم ضروریست که تعبیر “كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ” اینطور معنا میشود که کلمه “کل” مطابق قرائات متعدد با تنوین مجرور قرائت شده است ،که روی قواعد عربی در این موارد تنوین جانشین کلمه ای هست که مضاف الیه برای کلمه “کل” است و کل در حقیقت مضاف به لفظی است که در تقدیر است و از باب اختصار حذف شده است و چنین تعبیری (حذف مضاف الیه و قیام تنوین بجای آن) از تعبیرات رایج زبان عربیست ،البته آن مضاف الیه هم بفحوای کلام فهمیده می شود ،در اینجا گفته شده است که بقرینه متصل و منفصل روشن است که تنوین بجای کلمه ای مثل “نوع” یا “جنس” نشسته است پس در واقع جمله اینطور بوده است که “احمل فیها من کل نوع زوجین اثنین”یعنی حمل کن و سوار کن در کشتی از از هر نوع از حیوانات موجود یک جفت و یک زوج ،پس تعبیر زوجین اثنین یعنی یک جفت و زوج مفعول فعل “احمل” یا “اسلک” است.
این جهت ادبی آیه که صریح است در اینکه چون پس از 950 سال کوششی که نوح پیامبر در امر تبلیغ دین کشید و منکران را به توحید و عبودیت خدا دعوت کرد ،تنها عده قلیلی به او ایمان آوردند که در همین آیات فرمود :”و ما آمن معه الا القلیل” ،یعنی ایمان نیاوردند به سخن نوح مگر عده قلیلی ،که در روایات زیادی هست که آن عده 70 یا هشتاد نفر بیشتر نبودند! یعنی پیامبری بتصریح قرآن 950 سال دعوت بتوحید کرد و آنان ایمان نیاوردند بلکه او را تمسخر می کردند یا دیوانه می خواندند ،تا اینکه نوح از آنان مایوس شد و در سوره ای بنام “نوح” هست که آنان را نفرین کرد و عرضکرد :
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً.نوح/26
و نوح گفت: «پروردگارا، هيچ كس از كافران را بر روى زمين مگذار.
که متعاقب آن اراده خدا بر تعذیب آن منکران ستمگر قرار گرفت و نوح مدتهای طولانی مامور به ساخت کشتی در وسط یک بیابان شد! چیزی که مورد تمسخر منکران واقع شد که این دیوانه وسط بیابان که آب نیست کشتی می سازد! اینها البته متن آیات قرآن در سوره هود و مومنون و اعراف و انبیاء و سور دیگری از قرآن است که فعلا مورد بحث ما نیست.
—————————-
2-می دانید که نوح اولین پیامبر اولو العزم (صاحب کتاب و شریعت و قانون) خدا بود که پس از حضرت آدم به پیامبری مبعوث شد ،یعنی پیش از نوح و در فاصله زمانی بین او و آدم البته انبیائی مثل ادریس وجود داشتند اما پیامبر صاحب شریعت نبودند و تنها همان محتوای دعوت حضرت آدم را تبلیغ می کردند ،زیرا بشریت هنوز تا قبل از زمان نوح به حالت سادگی و بساطت اولیه زندگی ابتدایی داشتند ،و هنوز دچار پیچیدگیها و اختلافات اجتماعی و فساد و طغیان های کلی نشده بودند ،اما در عصر نوح علیه السلام بشریت موجود دچار پیچیدگیهای زندگی اجتماعی ناشی از تکثر و توالد نسل و تضاد منافع و اختلافات و ظلم و فساد شده بود ،روی این جهت نوح علیه السلام مامور به شریعت و کتاب خاص شد که روی این جهت او اولین پیامبر اولو العزم (صاحب شریعت و قانون و کتاب) شد.
از این بیان روشن شد که عصر نوح علیه السلام یکی از اعصار قدیمی و ما قبل تاریخ و نزدیک به زمان آدم و ابتدای آفرینش انسان بوده است ،البته ما تصریح دقیقی به تاریخ و زمان دقیق عصر نوح نداریم ،و زمان هایی مثل چن هزار سال قبل از میلاد مسیح که در تواریخ بابلی و ایرانی و تواریخ دیگر یا در تورات موجود فعلی هست تاریخ دقیق و جزمی نیست. اما اجمالا بقرینه نزدیکی زمان نوح به ابتدای آفرینش انسان و آدم ،معلوم است که ماجرای حضرت نوح مربوط به قرنهای طولانی گذشته است.
————————–
3-در این جهت اختلاف برداشتی از آیات و روایات نیست که دعوت نوح پیامبر دعوتی عام بوده است و همه انسانها و بشریت موجود در زمان ایشان را شامل می شده است ،نه اینکه مثلا نوح قومی داشته و دعوت او هم خاص آن قوم بوده است.
———————
4-اینکه نوح پیامبر در چه مرحله ای از مراحل باستانی کره زمین بوده است ،از نظر تاریخی روشن نیست ،اینکه از نظر ژئولوژی موقعیت جغرافیائی مسکونی بشر در آن دوره چه بوده است ،آیا چقدر از مناطق زمین خشکی و بیرون از آب بوده است ،و میزان پراکندگی انسانها و حیوانات موجود تا چه حد بوده است ،نکات و سوالاتیست که پاسخ جزمی برای آن وجود ندارد ،زیرا لسان قرآن از این موارد ساکت است و قرآن چنانکه بارها عرض شد کتاب تاریخ کلاسیک نیست که بروش تاریخی و علم تاریخ جزئیات مسائل گذشته را تبیین کند ،بلکه قرآن کتاب هدایت است و بازگوئی او از حکایات و سرگذشت انبیاء جنبه هدایتی و معنوی – ایمانی دارد.و در روایات هم این جنبه ها یا نیست یا مورد اتفاق و اتحاد مضمونی نیست.
پس ما اطلاع دقیق و جزمی از حیطه و سعه محیط زیستی بشر در آن دوره ها نداریم و اینکه آیا قاره ها بصورت فعلی که وجود دارد در آن ادوار وجود داشته است؟ و آیا پراکندگی بشر موجود تا کجا و چه حدی بوده است ،یا میزان فراگیری آب نسبت بکره زمین بوضع فعلی موجود بوده است؟ و تنوع جانوری و گیاهی و حیوانی تا چه حد بوده است؟ این سوالاتیست که پاسخ جزمی به آن نمی توان داد ،و حتی در حوزه ژئولوژی و علوم مربوط هم تحقیقات بصورت ظنون قوی و ضعیف است نه جزم صد درصد.
————————-
5-آیا طوفان نوح بطور فراگیر همه مناطق مسکون (هرقدر که بوده است) آن دوران را فراگرفته است ،یا تنها مناطق و کوهها و کوهستانهای محیط به قوم نوح و بشریتی که در آن قسمت می زیسته اند را فراگرفته است؟
در این جهت دو نظریه هست ،یک نظر این است که آری طوفان نوح همه بخش خشکیها و مناطق مسکون که محل زیست انسانها و حیوانات خشکی بوده است را فراگرفته است ،که مرحوم علامه طباطبائی و برخی مفسرین به این نظر معتقدند و شواهدی هم ذکر می کنند،مثل :
الف-اینکه خدای متعال در همان آیه ای که حکایت از نفرین نوح بر قوم خویش پس از 950 سال دعوت ،می کند گفته است :
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً.نوح/26
و نوح گفت: «پروردگارا، هيچ كس از كافران را بر روى زمين مگذار.
این آیه بصورت ظاهر می گوید نوح پس از یاس کامل بخدا عرض کرد خدایا هیچ کس از کافران و منکران را بر زمین باقی مگذار ،پس اینکه می گوید بر “زمین” احدی از آنان را ابقاء نکن نشان می دهد که طوفان نوح همه مناطق مسکونی و همه خشکی (هرقدر که بوده) را فراگرفته است.
البته مخالفان این نظر پاسخ می دهند که مقصود از ارض می تواند فقط همان بخشی بوده باشد که کافران اطراف نوح در آن زیست می کرده اند و نوح و مومنان را آزار و تمسخر می کرده اند.
ب-دلیل دوم بر عمومیت طوفان نوح نسبت به همه مناطق خشکی زمین ،عبارت است از” عمومیت دعوت نوح برای بشر”یعنی چون روشن است که دعوت نوح عام و برای همه بشریت بوده است ،پس مواجهه او و طوفان او نیز نسبت به همه مناطق و همه انسانهای منکر بوده است،یعنی اساسا جای دیگری و بشر دیگری غیر از آنان که نوح با آنها مواجه بوده است وجود نداشته اند.
ج-دلیل سوم قائلان به عمومیت طوفان نوح نسبت به همه مناطق خشکی همین “دستور به جمع آوری هر جفت از حیوانات” از سوی خدا بوده است ؛چه نکته ای وجود داشته است که نوح مامور می شود از هر نوع از حیوانات موجود یک جفت را بکشتی ببرد جز برای جلوگیری از انقراض کلی همه انواع حیوانات؟ پس همین دستر دلیل بر این است که بنا بوده است در برابر عناد و کفر و انکار و تمسخر کافران مواجه با نوح ،همه جا را طوفان و آب فرا گیرد.
اینها دلایل قائلان بقول اول است ،در برابر اینها مفسرانی مثل صاحب تفسیر “المنار” و برخی دیگر از مفسران اهل سنت و شیعه معتقدند که طوفان نوح همه مناطق مسکون و همه بخش خشک زمین را فرانگرفته است بلکه فقط همان بخشی که نوح و قوم او و جانوران و حیواناتی که در آن جغرافیا می زیسته اند را فراگرفته است .
البته بحث در دلایل دو طرف و رد و نقض هریک طولانیست و می توان به تفاسیر مختلف مراجعه کرد،اما من اینجا فقط بخشی از عبارت صاحب تفسیر المنار را که در المیزان نقل شده است بصورت ترجمه نقل می کنم :
“” محتمل است طوفان تنها در قطعه زمينى واقع شده باشد كه نوح و قومش- و يا به عبارت ديگر كل بشر- در آن قطعه زندگى مىكردهاند و طوفان همه آن بقعه را از كوهستان و دشتش فرا گرفته باشد نه همه كره زمين را، مگر آنكه احتمال ديگرى دهيم و بگوييم اصلا در آن روز كه قريب العهد به آغاز پيدايش زمين و بشر بوده از كره زمين تنها همان سرزمين نوح و قومش خشك و مسكونى بوده و ما بقى هنوز از زير آب بيرون نيامده بوده، و علماى زمينشناس و ژئولوژيستها نيز مىگويند:زمين در روزگارى كه از كره خورشيد جدا شد كرهاى آتشين و ملتهب بود و به تدريج سرد شده و به صورت كرهاى آبى در آمد، كرهاى كه همه اطرافش را آب فرا گرفته بود و سپس به تدريج نقاط خشكى از زير آب بيرون آمد””.
(پایان عبارت تفسیر المنار)
———————————————
با توجه به نکات پیش گفته می توان اینطور استنتاج کرد که روی نظریه دوم (نظریه تفسیر المنار و برخی دیگر) پاسخ به سوالات شما روشن تر است ،زیرا روی این فرض که طوفان و آب فراگیر فقط مناطقی که محیط زیست انسانها بوده باشد که نوح با آنها مواجه شده بود ،می توان ملتزم شد به اینکه تنها حیوانات مربوط به آن بخش اسیر طوفان و طغیان آب قرار گرفته اند نه همه موجودات و گیاهان و حیوانات مناطق دیگر خشک زمین ،بنابر این نوح مامور شده است تنها از حیوانات آن بخش جفت هایی را داخل کشتی کند برای جلوگیری ازانقراض نسل آنها.
اما نکته اساسی این است که ما حتی اگر قائل بنظریه اول (فراگیری طوفان نسبت به همه مناطق خشک زمین) هم باشیم ،باید دید آیا تنوعات حیوانی و جانوری در آن اعصار ما قبل تاریخ به این کثرت و تنوعی که الان در نظر ما و شما هست بوده است؟ چنین چیزی واقعا معلوم و محسوس نیست ،واقعا باید تعمق کرد در اینکه مگر طوفان نوح واقعه ای بوده است مربوط به دیروز و پریروز یا صد سال و دویست سال قبل؟! شما اگر دقت کافی کنید و در تجربیات علمی حیوان شناسی و تحقیقات ژئولوژی چنین نیست که تنوع و تکثر حیوانات هزار سال قبل با سه هزار سال قبل یکسان و طابق النعل بالنعل بوده باشد.و اگر دقت کنید می بینید بیشتر پرسش ها و استبعاد های شما روی همین پیش فرض بیان شده است که تنوع و تکثر جانوری در زمان نوح بهمین صدها و هزاران و میلیونها تنوعی بوده است که اکنون در زمان هست! و چنین فرض و پیش فرضی نه جازمانه است و نه حتی با تحقیقات تجربی و علمی ظنی سازگارست.
———————————————
این نکته را هم مورد توجه قرار دهید که ما حتی اگر به نظریه تبدل انواع و تکامل انواع هم قائل نباشیم ،الان در بین تحقیقات مختلف علمی این هست که برخی گونه های مشابه به اصول انواعی ختم می شده اند که در اعصار بسیار بسیار دور وجود داشته اند ،من البته در این زمینه های تخصصی ندارم ،اما در فحصی که در نت کردم به چنین نظریات و احتمالاتی برخوردم ،که مثلا برخی حیوانات مثل سگ و گرگ و شغال و روباه و نظایر آنها را روی تحقیقات علمی به اصلهای اولی ارجاع داده اند که در قرون بسیار دور وجود داشته اند ،که می توانسته است حفظ آن اصول حفظ انواع متکامل و متنوع بعدی باشد ،یا فرض کنید گونه خاصی از میمون و نگهداری آن سبب حفظ نوع میمون و انواع متکامل و متحول بعدی باشد ،همینطور مثلا گونه ای از خرس و….اینها که عرض شد سخن من نیست ،و من عباراتی را در این زمینه گردآوری کرده ام که در ادامه بهمراه لینک های آنها با شما باشتراک می گذارم.
از این بیان روش شد پاسخ این سوال که چطور اینهمه انواع متنوع در کشتی نوح اسکان داده شدند؟ پاسخ این است که شما تصور کرده اید طوفان نوح همین دیروز اتفاق افتاده است؟! و گویا همه انواع و تنوعات فعلی که حاصل هزاران سال تحولات ژنتیک و تکامل و فعل و انفعالات زیست محیطی بوده اند بهمین صورت در آن زمان وجود داشته اند؟
اینکه میگویید فکر نمی کنم یک ناو هواپیما بر هم چنین ظرفیتی داشته باشد،پاسخ این است که :
اولا بله ناو هوا پیما بر ظرفیت تنوع جانوری موجودات فعلی را ندارد ،اما از کجا مسجل کردید که همین تنوعات و تکثرات فعلی در زمان طوفان نوح وجود داشته است؟
ثانیا: در ادامه اشاراتی از نصوص دینی خواهد آمد که نشان می دهد که کشتی نوح کشتی بسیار بزرگی بوده است که در مدت های طولانی ساخته شده است و بتعبیر قرآن مورد تمسخر مستمر منکران هم بوده است ،خود مومنان به نوح هم مطابق تصریح قرآن عده ای “قلیل” بوده اند ،که در روایت های تفسیری گفته شده است هفتاد تا هشتاد نفر بوده اند! حال این چه استبعادیست که از انواع موجود از جانوران در آن زمان هریک یک جفت نر و ماده بکشتی برده شوند؟ خصوصا روی نظریه دوم که می گوید طوفان مربوط بوده است به منطقه زیست انسانها در بخشی از مناطق خشک زمین ،نه همه مناطق خشک زمین.حتی روی نظریه اول نیز باز استبعادی نیست که نوح از همه انواع جانوری موجود در آن زمان یک جفت بردارد ،مثلا یک جفت شیر ،یک جفت فیل ،یک جفت میمون ،مگر بنا بوده است همه فیلها ،همه شیرها ،همه میمونها ،و همه سایر حیوانات را گرد آورند؟ و مگر تنوع حیوانات در آن زمان حتما بکثرت موجود فعلی بوده است؟
در مورد زمان درنگ نوح و یاران او و حیوانات در کشتی هم ،قرآن از تعیین زمان ساکت است ،تورات هم که قابل استناد نیست ،در روایات هم از چند روز هست تا شش ماه و یکسال ،که اینها قابل جزم نیستند ،خصوصا مدتهای طولانی بنظر لغو میرسند ،برای اینکه با بالا آمدن آب ،منکران و دیگر موجودات بلافاصله غرق شده اند ،بنابر این بنظر منطقی می رسد که زمان درنگ کوتاه بوده باشد ،بقدری که آب بعد از فراگرفتن محیط و کوهها و کوهستانها دوباره فرو نشیند.
—————————–
اکنون برخی یافته ها عبارتی که در نت دیده ام را بهمراه لینک آنها با شما باشتراک می گذارم:
الف-“”چگونه می توان این همه گونه مختلف را در درون کشتی نوح جا دارد؟!جواب بسیار ساده است. آیا این همه تنوع در جانوران خشکی در عصر نوح وجود داشته است؟ طوفان نوح که همین دیروز اتفاق نیفتاده است که نیاز باشد تمام گونه هایی که اکنون زندگی می کنند در کشتی نوح وجود داشته باشند.
باید توجه داشت که نیاز نیست که تمام انواع میموها و گربه سانان و سگ سانان و … در درون کشتی قرار گیرد. بلکه تنها یک جفت سگ و یک جفت گربه و یک جفت میمون و … که در منطقه ای که نوح زندگی می کرده است در درون کشتی قرار گرفته است. و از این جفت ها، گونه های مختلف سگ و گربه و میمون و … منشعب می شوند.
در حقیقت بجای این گونه ها و زیر شاخه های کوچک می بایست شاخه های اصلی در کشتی نوح قرار گیرند اما آیا تعداد این شاخه های اصلی زیاد می باشد؟ البته که خیر
معمولا سوالی که پرسیده می شود، این است که چگونه حضرت نوح مثلا به قطب رفته و یک خرس قطبی را با خود آورده و در کشتی گذاشته است؟ چگونه می توان این حیوانات را از نقاط مختلف زمین جمع کرد و در یک کشتی گذاشت؟!
باید بیان شود که این نوح نبوده که به قطب رفته است. بلکه این خرس بوده که به قطب رفته است. حضرت نوح نوعی خرس را که نیای خرس های قهوه ای و قطبی است و در منطقه ای که نوح زندگی می کرده وجود داشته است در کشتی می گذارد و این حیوان در طی هزاران سال بعد از پیاده شدن از کشتی نوح جمعیتشان افزایش یافته است و با توجه به اینکه در آن زمان قاره ها به هم وصل بوده اند لذا به نقاط مختلف مهاجرت کرده اند. این موضوع در مورد سایر حیوانات نیز اتفاق افتاده است. اساسا یکی از دلایلی که در تائید حرکات صفحات زمین(plate tectonic) استفاده می شود همین متشابه بودن تنوع حیات حیوانات در مناطقی است که زمانی به هم وصل بوده اند. توجه داشته باشید که تنوع حیات در منطقه ای که نوح در آن زمان زندگی می کرده است الزاما نبایستی اکنون هم وجود داشته باشد. بلکه این تنوع می تواند اکنون دستخوش تغییر شده باشد. مثلا کسی نمی توان بگوید: که فیل فقط در هند است و یا کانگورو فقط در استرالیا می باشد.
در مورد سایر حیوانات نیز به همین شکل بوده است. فقط یک جفت حیوان در کشتی قرار گرفته است و از همان یک جفت در طی زمانهاي طولاني، گونه های مختلف از آن نوع حیوان منشعب شده اند. طبیعتا قرار دادن شاخه های اصلی در درون یک کشتی کاری شدنی خواهد بود””.
برای تفصیل بیشتر مطالب فوق به لینک ذیل مراجعه کنید:
http://delusionofevolution.blogfa.com/cat-39.aspx
———————————————
ب-http://www.tahoordanesh.com/pageprint.php?pid=12885
این لینک حاوی مطالب مفصل و دقیقیست که مراجعه می فرمایید
————————
ج-در سایت ویکی پرسش ،جنبه های مختلف مربوط به سوال شما مورد بررسی قرار گرفته است ،به این عبارات برگزیده عنایت کنید :
“” اندازه کشتی
در مورد طول و عرض، ارتفاع و کیفیت کشتی اختلاف نظر است:
۱. برخی گفتهاند: طول آن ۱۲۰۰ ذراع و عرض آن ۸۰۰ ذراع و ارتفاع آن ۸۰ ذراع بوده است. بر طبق این قول روایتی هم از امام صادق ـ علیه السلام ـ نیز رسیده است.
۲. بعضی گفتهاند: طول آن ۷۰۰ ذراع و عرض آن ۳۰۰ ذراع و ارتفاع آن ۸۰ ذراع بوده است.
۳. قول دیگر: طول آن را ۳۰۰ ذراع و عرض آن را ۸۰ ذراع و ارتفاع آن را ۳۰ ذراع گفتهاند.
———–
خصوصیات داخل کشتی
۱. از ابن عباس نقل شده است؛ که کشتی مزبور دارای سه طبقه بوده است. طبقهی زیرین، طبقه میانی و طبقهی فوقانی که طبقهی فوقانی آن اختصاص داشت برای نجات یافتگان از انسانها. [۷]
۲. در اعلام قرآن آمده: به موجب منظومهی بابلی، کشتی دارای هفت طبقه است و داخل هر طبقه، عرضا به نُه قسمت شده است. [۸]
۳. قرآن شریف اشارهای به اندازه و خصوصیات کشتی ننموده و فقط فرموده: ما او و کسانی که با او در کشتی جمع آمده بودند، نجات دادیم. [۹]
———–
تعداد پیروان حضرت نوح
در حدیثی آمده است که تعداد ایمان آورندگان هفتاد نفر بودهاند. قرآن شریف به طور اجمال میگوید: «جز اندکی به او ایمان نیاوردهاند». [۱۶] برخی از مفسران گفتهاند تعداد ایمان آورندگان هشتاد نفر بودهاند. عدهای تعداد آنها را هفتاد و هشت نفر و عدهای دیگر تعداد آنها را ده و برخی تعداد آنها را هفت نفر ذکر کردهاند.
این تعداد از نجات یافتگان انسان، چه طبق نظریه اکثر، هشتاد نفر، و چه طبق نظریه حداقل (هفت نفر)، آن هم در یک طبقهی کشتی، خیلی طبیعی و معمولی است و هیچ استبعادی را به همراه ندارد. [۱۷]
————–
جانوران آبزی
جانوران آبزی از گونههای جانداران جدا میشوند، چون طوفان مشکلی برای حیات آنها ایجاد نمیکند.
————-
جانواران خشک زی
در مورد جانوران خشک زی نیز اختلاف است. در تفسیر عیاشی، ذیل آیهی ۱۴۳ سوره انعام حدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که: هشت جفت از جانوران در کشتی حضرت نوح جا داده شدند. این هشت جفت چهار نژاد اهلی هستند که عبارتند از نژاد گوسفند، گاو، شتر و بز [۱۸] [۱۹]و چهار نژاد وحشی از همینها. هر کدام نر و ماده و اهلی و وحشی. در روایت دیگر سگ و خوک نیز نقل شده است. [۲۰]
برخی نقل کردهاند که: فقط گونههای از جانوران نر و مادهای که نفعی از آنها متصور باشد، در کشتی حضرت نوح ـ علیه السلام ـ حمل شدهاند. [۲۱] برخی گفتهاند: در زمان حضرت نوح چند قسم بیشتر از جانوران در روی زمین پیدا نشده بودند، و نوح فقط نسل آنها را حفظ کرده است، و بقیه حیوانات بعدا پیدا شدهاند. عدهای گفتهاند: طوفان حضرت نوح منطقهای محدود بوده است، و گونههای جانداران نیز محدود بوده است. [۲۲]””
http://www.wikiporsesh.ir/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86_%D9%86%D9%88%D8%AD
————————————————
د-“1- آیا طوفان زمان حضرت نوح علیه السلام جهانی بوده است؟ آیه 27 سوره نوح و روایتی که ذکر شد و برداشتی که مفسران از آیات قرآن، داشته اند؛ نشان از جهانی بودن طوفان در زمان حضرت نوح می باشد.
2- حضرت نوح چگونه از هر حیوانی یک جفت در کشتی جای داد و چگونه تمام حیوانات جهان را جمع کرد؟
اول این که طوفان زمان حضرت نوح، یک معجزه الاهی بوده است و با معجزه و عنایت خداوند، امکان جمع آوری همه حیوانات است.
دوم این که بر اساس روایت منقول از امام صادق علیه السلام حضرت نوح مأمور شد تا تمام حیوانات را خطاب کرده تا در نزد ایشان جمع شوند؛ و همگی حاضر شدند و از هر کدام یک جفت انتخاب کرد. ضمن این که نیازی نبود که موجودات دریایی داخل کشتی باشند.
سوم این که معلوم نیست که در تمام قاره ها، جمعیت انسانی و حیوانی در زمان حضرت نوح بوده باشد. شاید خالی از سکنه بوده است. دنیای امروز را با دنیای زمان حضرت نوح مقایسه نکنید. در زمان حضرت آدم در دنیای به این بزرگی فقط دو نفر(آدم و حوا) سکونت داشتند.
چهارم این که براساس روایت منقول، کشتی حضرت نوح یک کشتی کوچک و معمولی نبوده است؛ بلکه یک کشتی بسیار بزرگ و دارای چندین طبقه بوده است. لذا فضای مناسبی برای جا دادن انواع حیوانات داشته است.
پنجم این که انسان های مؤمن ساکن، در کشتی، حدود هشتاد نفر بودند و فضا برای سکونت حیوانات بوده است.
ششم این که جمعیت دنیای عصر حضرت نوح، زیاد نبوده است. حضرت نوح اولین پیامبر اولو العزم بوده است. در نتیجه جمعیت انسانی حتی حیوانی آن روز به اندازه پراکندگی و جمعیت امروز نبوده است.
3- چگونه حیوانات در تمام دنیا پخش شد؟ بنده از جنابعالی می پرسم که آیا دنیای امروز یک روزه به این شکل درآمد؟ خواهید گفت: خیر و به تدریج به این نقطه از جمعیت و وسعت رسید. لذا در زمان حضرت نوح ضرورتی نداشت که هر حیوانی بعد از پیاده شدن از کشتی فوری به جایگاه خودش برگردد. به تدریج تولید مثل انجام گرفت و جابه جایی صورت پذیرفت. چون در انسان و حیوانات رکون و سکون وجود ندارد. امروزه شما می بیندید که ایرانی ها در تمام قاره ها ساکن هستند. فلان نهنگ از اقیانوسی به اقیانوس دیگر سفر کرده و به تولید مثل می پردازد. حتی در حیوانات خشکی هم تحرک و جابجایی است. آن خدایی که از یک زن و مرد، دنیا را پر از جمعیت کرد؛ می تواند پر از حیوانات کند.
http://www.hawzah.net/fa/Question/View/64045/
———————————–
با پوزش از دوستان دیگر بجهت پیش دستی
فرصت بازبینی عبارات پیدا نکردم ،اگر خطای ویرایشی دیدید اصلاح فرمایید
موفق باشید
سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمين.الصافات/79
از آنجا که این دور و اطراف برخی که خود اقرار کردند به اینکه سوالات شان ناشی از برخی شیطنت هاست (و اقرار العقلاء علی انفسهم جایز!) ،سوالات شیطنت آمیزی کردند ،این تکمله را ذیل این گفتار اضافه می کنم :
1-هیچ دلیل دینی و غیر دینی وجود ندارد که غیر از آنها که نوح با آنان مواجه بود و 950 سال دعوت آنحضرت را ریشخند می کردند (درست مثل ریشخندهای شیطنت آمیزی که منکران عصر جدید به دعوت و اهداف انبیاء و معجزات آنها می کنند )،انسانهای دیگری روی زمین وجود داشته اند که بیگناه مورد عذاب واقع شده باشند ،بنابر این شبهه از اساس شیطانی و موهوم است،وَ إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ .الانعام/121،صدق الله العلی العظیم.
2-در مورد شبهه شیطنت آمیز :”” اگر محاسبه کنید که سطح زمین ازآب پوشیده شود این آبها از کحا آمد ؟” و به کجا رفت ؟ در ثانی در کل زمین که هر گیاهی نابود شده بود ! ساکنان کشتی چه گونه غذا پیدا کردند که نوش جان کنند ؟””
اولا سطح زمین با تصور فعلی که سوال کننده در ذهن دارد اول بحث و کلام است ،و در بحث های مفصل کامنت بالا توضیح داده شد که مختصات ژئولوژیک و جغرافیائی فعلی زمین را نباید آینه و مقیاس حادثه ای مربوط به هزاران سال قبل گرفت ،زیرا بر اساس داده های علمی جدید زمین را آب فرا گرفته بوده است ،و بتدریج ربع مسکون فعلی و خشکیها و انبساط قاره ها بوضع فعلی پدید آمده است ،بنابر این ممکن هست که در زمان وقوع طوفان نوح آغاز انبساط خشکی ها و پدید آمدن قاره ها بوده باشد ،و ممکن است قسمت خشکی زمین قسمت محدودی با کثرت و تنوع قلیل جانوری و انسانی بوده باشد.
ثانیا:ما اصلا از جنبه اعجاز و ماورائی این ماجرا می گذریم، مدت زمان ادامه طوفان و سکون آن مورد تصریح قرآن نیست ،ممکن است طوفانی واقع شده باشد و در اندک زمانی از غرق منکران و کافران تمسخر کننده ،فرو نشسته باشد ،و هم امکان ذخیره غذایی در کشتی هم وجود داشته و هم سوال کننده از کجا احراز کرده است که در اثر طوفان و بالا آمدن آب همه ذخایر غذایی و گیاهی از بین رفته است؟ مگر هم اکنون دریاها و مواد غذایی گیاهی و جانوری در زیر دریاها در اثر غرق در آب دریا معدوم هستند؟! بنابر این روشن شد که اینگونه سوالات بتعبیر خودشان “شیطنت آمیز” که شیطان به آنان وحی می کند تا با امواج غرور و حس گرائی اقتضایی عصری خدا و قدرت خدا را فراموش و انبیاء خدا و معجزات آنان را تمسخر کنند،محتوایی جز “استبعاد=بعید دانستن” ندارد و استبعاد غیر از اثبات “محالیت و استحاله” پدیده هاست.
ثالثا در مورد چگونگی پیدایش یک طوفان و فراگیری آن تا بالای سطح کوهها و غرق شدن منکران تمسخر کننده انبیاء (که گمان غالب این است که امثال این تمسخرکنندگان نوین اگر در آن زمان نوح بودند در زمره غرق شدگان آن طوفان بودند) و فرو کش آن آبها ،باید عرض کنم باز اینگونه سوالات تمسخر آمیز شیطنت آمیز (باذعان خود سوال کننده) محتوایی جز “استبعاد” و بعید شمردن ندارد ،نه اثبات استحاله برهانی یا تجربی علمی ،در عین حال بزبان مورد ادعای خودشان (علمی تجربی حسی) این توضیح عرض می شود :
الف) حادثه طوفان نوح، یک حادثه طبیعی نبوده است تا بتوان آن را در چارچوب حوادث طبیعی زمین بررسی کرد؛ بلکه امری استثنایی و خارق العاده بوده و طبیعتا به طور خارق العاده نیز پایان یافته است.
ب ) اطلاعات بشری در مورد حوادث گذشته زمین، هنوز به آن اندازه نیست که بتواند قضاوتی صحیح و کلی درباره همه رخدادها داشته باشد. بسیاری از مسائل تاریخی و طبیعی، هنوز برای بشر به شکل معما باقی مانده است.چگونگی ساختن اهرام مصر، چگونگی احداث مناطق وسیع و مسطح بر فراز کوه های بعلبک لبنان، سرنوشت جزیره آتلانتیس (که بقایای آن در قعر دریاهاست) و ده ها اثر دیگر که هنوز توجیهی متناسب با علوم و ابزارهای عادی بشری ارائه نشده است.
ج ) باستان شناسان در بین النهرین، آثار تمدن هایی را از اعماق زمین به دست آورده اند که نشان از مدفون شدن آثارفراوانی در زیر سیلاب های مهیب دارد و احتمال این که مربوط به مردم زمان نوح باشد، بعید به نظر نمی رسد.
با توجه به مقدمات فوق، اکنون به آیات قرآن نظری می افکنیم تا ببینیم که قرآن در این مورد چه فرموده است: در سوره هود آیه 44 می فرماید: «وقیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی» ترجمه: به زمین گفته شد آب خود را فرو ببر،و ای آسمان از بارش باز ایست. از این آیه چنین برمی آید که بخشی از آب های درونی زمین به روی زمین آمده است، میدانیم که در زیر زمین مقادیر بسیار عظیمی آب قرار دارد که گاهی حجم آن چندین میلیون متر مکعب است. این آب ها در طبقات زیرین زمین و به مقادیر بسیار زیاد، یافت میشوند. بخشی از اینها را آب شیرین تشکیل میدهد و در زیر آن منابع عظیم آب شور قرار دارد.حال اگر این منابع فوران کند، هیچ جا از سیلاب در امان نخواهد بود. این موضوعی است که از نظر علمی هیچ منعی ندارد.
نکته دیگر آن که در آیه خداوند خطاب به زمین فرمود: آب ها را فرو ببر و در آیات قبل نیز به فوران آب از زمین اشاره شده است (و فار التنور) بنابراین مقادیر زیادی از آب به جای اصلی خود (زیر زمین) باز گشته است. و به آسمان نیز فرمود: «اقلعی» که به معنای جذب کردن چیزی است به گونه ای که اثری از آن باقی نماند. بر این اساس، میتوان گفت مقادیر زیادی آب نیز تبخیر شده است.
در روایتی نیز در همین زمینه آمده است که: «آب زمین در زمین فرو رفت و آب آسمان به سوی دریاها روان شد».
در هر صورت با توجه به این که هم اکنون «سه چهارم» زمین دریامی باشد، ممکن است که درگذشته این رقم حتی بیش از این بوده باشد، هیچ ایرادی از نظر طبیعی برای در خود دادن آب های نازل شده از آسمان، باقی نمیماند. چنان که در همین دوران نیز، گاه آب دریاها چندین سانتیمتر بالا و پایین میرود (غیر از جزر و مد).
اما این که آن همه آب کجا رفته؟ مشکل مهمی نیست زیرا:
اولا آب های فراوانی در اقیانوس ها هم اینک وجود دارد.
ثانیا، اگر بخشی از آن آب ها به امر خداوند در زمین فرو رفته باشد برای ما قابل محاسبه نیست پس لزوما آن آب ها معدوم نشده اند.
ثالثا، آنچه که محال است معدوم شدن ماده موجود است ولی تبدل ماده ای به ماده دیگر نه تنها امری است ممکن بلکه ضروری و ثابت است. طبق نظر دانشمندان همه کره زمین در ابتدا پوشیده از آب بوده و بعد از زمان های طولانی دحو الارض صورت گرفته و زمین ها از زیر آب بیرون آمده اند. حال آن آب ها یا به صورت یخ در قطب ها درآمده اند. چنانچه اخیرا گفته می شود اگر یخ های قطب ذوب شوند بخش زیادی از زمین ها به زیر آب می روند یا تبدیل به ماده دیگری شده اند و تبدیل و تبدل غیر از مسأله انهدام و انعدام است و بین این دو مسأله خلط شده است.
با توجه به این نکات کاملا علمی و معقول است که در منطقه حضرت نوح آب های فراوانی (از زمین و آسمان) پدید آمده باشند و بعداز اتمام ماجرا بخشی تبخیر و بخشی به زمین فرو رفته باشند و بخشی به ماده دیگر (از قبیل گاز و بخار تجزیه شده باشند) از نظر جغرافیایی هم شکی نیست که شهر نجف اشرف دارای دریا بوده (بحر نجف) و مکان این بحر هم اکنون موجود است و در نجف از همان منطقه می باشد. در حالی که در این زمان هیچ آبی در این منطقه عظیم وجود ندارد.
والسلام علی من اتبع الهدی
متاسفانه وبا توجه به جوابیه ای که سید مرتضی دادند مبنی بر آب ها ازکجا آمدند و به کجا رفتند بدون نام بردن ازاین حقیر و القاء اینکه سوال پاسخ گونه اینجانب شیطانی و یا القاء شیطان بوده تهمت ایشان به بنده است و افترای آشکار ایشان است . ایشان در قم نشسته و فکر مینماید که علامه دهر است و دلایل مسخره ای می آورد که قاره ها در زمان نوح به هم پیوسته بوده و یا شکل کنونی نداشته و متاسفانه هیچ سر رشته ای هم در علم زمین شناسی ندارد وحد اقل به اینترنت هم اعتماد نمیکند که به زمانهای تحول و انفکاک قاره ها مراجعه نماید تا بیاموزد ! و پاسخ هایی ندهد که موجب شرمساری اهل حوزه در آینده شود ! ایشان به استناد اینکه هرچه در قرآن نوشته شده نباید دنبال جست وجو یش باشیم و در مورد آن به کنکاش نپردازیم دلایلی می آورد که با علم نمیخواند !اگر ما به روایات استناد کنیم خیلی بیچاره میشویم چون فلان جاعل از قول امام صادق و علی (ع) گفته که دنیا بر پشت فیل است وفیل بر پشت ماهی و الخ .یک کشتی که دارای طبقات باشد از نوع کشتی هایی است که ارتفاع آن زیاد تر ازیک طبقه است و لاجرم بیشتربه درون آب فرو میرود و چون بیشتر به درون آب فرو میرود باز مستلزم ارتفاع بیشتر آب است ارتفاع بیشتر آب یعنی تحت پوشش دادن منطقه وسیع تر و گسترده تر است پس میشود نتیجه گرفت که کل کره زمین زیر آب رفته نه فقط یک منطقه محدود ! خوب زمین که زیر آب قرار گرفت کل موجودات خشکی زی ازقبیل انسان . حیوان .حشرات . انواع گیاهان نیست ونابود میشوند و درزمانی که آب ها به کنار روند ویا فرو روند کل زمین از گل ولای پوشیده خواهد شد ومضاف بر این این عمل بالاآمدن آب وفرورفتن آب مستلزم زمان زیاد است نه دفعتا و واحد ودیگر اینکه وقتی کشتی بر زمین بنشیند کل زمین پر ازگل ولای خواهد بود وسالیان زیادی طول میکشد که خشک شود و دانه ای هم نبوده که باعث تولید گیاهانی جدید شود که بازهم مستلزم زمان برای رشد گیاهان و استفاده جانوران موجود درکشتی باشد درثانی همه جانوران که گیاه خوار نیستند گوشت خواران چگونه به غذا دسترسی داشتند حشرات چه آن ها که هرگونه شان لشکر عظیمی را تشکیل میدهند چه گونه غذا یافتند وقتی که این سوالات را مطرح میکنیم میشویم کافر چون به فکر محدودواندک حوزویا ن استناد میکنند جوابی ندارند پس سوال کننده را عامل شیطان قرار میدهند و انگ کافر بودن میزنند و خود را خلاص میکنند مگر قرآن و اسلام ما را به تفکر امر نفرموده از نظر ایشان تفکر یعنی مدام سور قرآن را قرائت کردن و بدون فکر تکرار کردن و خواندن انواع ادعیه وسلام بر این وسلام بر آن و اظهار ارادت و گریه وزاری است وبس . پس جای تفکر کجاست این است که همه به تفکرارباب عمائم خرده میگیرند و ارباب عمائم خود را عالم دهر و اندیشمند تصور میکنند و هرچه که برای ذهن تاریکشان قابل هظم نباشد را کفر طلقی میکنند و سوال کننده را کافر خطاب میکنند دنیای غرب اززمانی که ارباب عمائم (کشیش ) های خود را به کنار نهاد و رنسانس ایجاد کرد توانست که با تفکر واندیشه صاحب انواع علوم شود و این غیر قابل انکار است ومتاسفانه ارباب عمائم این مملکت فلک زده هنوز برسر این هستند که قبله کدام طرف است و یا طهارت چگونه صحیح است وخیلی خیلی پیشرفت کنند با دوربین بروند واستحلال کنند و به مجتهد گذارش کنند تا ایشان هم با تبختر و بله بله گفتن فرمان شروع ماه مبارک را اعلام کند و پایان یافتن آن را اعلام کند آن هم در زمانی که پیکو ثانیه (یک میلیاردیم ثانیه ) واحد اندازه گیری شده و وهر پدیده فضایی وتقارن سیارات وکسوف وخسوف ازده ها سال قبل قابل محاسبه دقیق است . خدا همه مارا شفای عاجل عنایت فرماید وارباب عمائم را هم به راه راست هدایت کند واگر قابل هدایت نیستند نابودشان بفرماید تا خلق را به گمراهی و ادعای تدین بدون تفکرنکشند .آمین یا رب العالمین .
جون مادرت برو تو بحر این حرفه آسید مرتضا.
با معجزه و عنایت خداوند، امکان جمع آوری همه حیوانات است.
به به . حال کردی.
بترکه چشم حسود و بخیل. بترکه چشم اونایی که علمای اسلامو دست کم می گیرند و خیال می کنند اونا بی سوادند. بترکه چشم همه کسانی که خیال می کنند تو دانشگاهها سوادرو بسته ای می فروشن و تو حوض ه ها فله ای. دمت گرم آسید مرتضا حظ کردم . پدر پدرسوخته مخالفارو درآوردی. چه قلمی به به . همه اش استدلال علمی . شُر شر داره استدلال می ریزه. اصلن آبشار استدلالی مرتضا .کورشه چشم همه ی بی دینا. بخونید و حظ کنیند.به به .اگه کسی بگه خل شدم از دست این ماله کش ها یا بگه راس راستی که ایول بابا ایول .یا بگه قافیه چو تنگ آید شاعر به جفنگ آید. یا بگه این آخوندا واسه این که نگن کتابشون اشتباه کرده ببین چه در و تخته رو بهم می دوزند تا شاید بشه خواننده رو خرکرد. یا بگه بابا بی خیال آسید مرتضی اصلا تو خودت این نوشته هاتو خوندی وجدانن خنده ات نگرفت از این همه حرفای بی سرو ته. یا بگه تو دیگه کی هستی بابا خیلی ……… باید تو دهنش زد. چه جوری؟ همانجور که آسید مرتضا فرمودند. قوم نوح حرف آقا را گوش نداد و حرف مفت زد و خندید خدا هم پدرشون درآورد. باید همین جوری با مخالفای آسید مرتضا و مخالفای دین رفتار کرد. اینشالله همه مخالفای اسلام سوسک بشن. اول همه هم مزدک زبون دراز. آی مزدک و بقیه ضد دینا حواستون جمع کنین یه وقتی دیدید خدا دستور داد آسید مرتضای ماهم یک کشتی بسازه و همه رو جمع و جور کنه بعد شما کافرای پررو رو به جهنم یعنی زیر آب ببره. برای این که حرفای اسلامیم کامل بشه با اجازه حاج آقا نوری زاد چند تا مرگ هم بگم و دعا کنیم . مرگ بر مزدک ( حیفه بخدا چون مزدک مثل نمک این سایته – مرگمو پس گرفتم) مرگ بر ( به کی بگم بهتره؟) بذارید یه شورو مصلحتی با برادرای حزب الله بکنم ببینم دستور کار چیه و امروز باید مرگ بر کی گفت . آخه منصفانه نیست مرگ براسراییل و امریکا بگیم اخه اسراییل اگه نبود حسن نصرالله از کجا می خورد تا اینقدر توپول مپل بشه. امریکا اگه نبود الان ظریف از بیکاری تو میدون امام سیگار می فروخت. تازه از اینا گذشته مرگ برامریکا و اسراییل دمدمه شده . مرگ برکی بگیم خدایا. خیلی بده آدم ندونه باید مرگ برکی بگه. آسید مرتضا میشه یه جورایی از حوزه بپرسی که درآینده باید مرگ برکی بگیم تا ماهم از قافله تمدن عقب نیفتیم. اصلن ولش کن بابا بی خیال مرگ. فرض کنیم هنوز انقلاب نشده و قدرت به دست آخوندا نیفتاده و از شاه می ترسن که مرگ بگن . مثل همون موقعا بگیم درود بر … درود برکی ؟ بذار ببینیم کدوم یک از سران انقلاب ضد انقلاب نشدن تا به اونا درود بگیم . رئیس جمهور اول. نه بابا. اون که ضد انقلاب اوله. نخست وزیر زمان جنگ. وای وای وای.اون رئیس فتنه گراشده. رئیس مجلس و شاگر رهبرانقلاب.نه بابا اونم بدرد نمی خوره .بهتره اون تو همون خونشه بمونه تا بپوسه.رفسنجانی .نه زاویه داره ذاویه.حالیته؟ بلاخره یکی رو باید پیدا کنیم تا بشه درود بهش بگیم.ها رئیس جمهور. نه . تجربه نشون داده که این میز نحسه و بزودی اونم ضد انقلاب می شه. ها . به رهبر. نه با اون نمی شه شوخی کرد و تازه از کجا معلوم اونم بعدا ضد انقلاب نشه؟ دنیا رو چی دیدی . اون که از رفسنجانی بالاتر نبود.بود؟ پس بالاجبار بگیم مرگ ببخشید . درود برآسید مرتضا. مزدک چی؟ یک درود هم به آسید مزدک. برای سلامتی نوح هم یک صلوات بفرستید که سبب شد تا این شرور نامه نوشته بشه.صلوات.
جناب حسین با درود به شما : فقط تصور بفرمایید که اگرانسانهای دشت کنعان گناه کار بودند دیگر انسان های سراسر زمین چه گناهی کرده بودند که باید نابود شوند ؟ واگر غضب خداوند شامل حال همه شده بود چرا ماهیها استثنا بودند ؟ بله ! ماهی ها و دو زیستان بروند و حال کنند ! حتما ماهیها هیچ گناهی نکرده بودند ! خارج ازشوخی فقط اگر محاسبه کنید که سطح زمین ازآب پوشیده شود این آبها از کحا آمد ؟” و به کجا رفت ؟ در ثانی در کل زمین که هر گیاهی نابود شده بود ! ساکنان کشتی چه گونه غذا پیدا کردند که نوش جان کنند ؟ البته من فکرمیکنم که فرشته گان با سفاین فضا یی به داد حیوانات رسیدند و هر حیوان را به مکان خود رسانیدند !
عرض سلام و درود خدمت پژوهندگان و باشندگان گرامی این اندیشکده و همینطور معمار این بنیاد جناب نوری زاد عزیز .لازم دیدم مراتب سپاسگزاری خویش را خدمت هموطنان خردمندم آقایان انعامی ، سید مرتضی ، مازیار ، مهرداد ، پیروز و دوست ناشناس اعلام نمایم . بر سر بنده منت نهادید و وقت گرانمایه را صرف تحقیق و تفکر و در نهایت انشای این سطور نمودید… دوستان اندیشمند هر کدام از زاویه ای این موضوع را مورد نقد و بررسی قرار دادند به هر روی تشریک مساعی شما عزیزان راه مرا برای تحقیق بیشتر چه بسیار کوتاه نمود . موید و پیروز باشید .
با درودی دوباره و هزاران بار ازبن جان به کورس عزیز: کورس گرامی من با تمام وجود مطمئن بودم که اینگونه یاوه گویی ها ( نور. میخ کشتی و لنگر کون و مکان وامثالهم ) مورد تردید و رد آن فرهیخته قرار خواهد گرفت و این پرسش را با کمال پوزش ازآن سرور با شیطنت پرسیدم چون مطمئن بودم به خاطر موارد بسیاری که با روحانیون حاظر در این سایت و طرفداران دو آتشه شان مورد هجمه واقع میشوم ویا جواب نمیدهند جهت یاد آوری عرض میکنم که این کمترین در مورد آدم و حوا . شق القمر . طوفان نوح . شکافتن رود نیل .و و و کامنت هایی گذاشتم وبا دلایل کاملا علمی و مستدل آن را پرداختم و متوقع بحث بودم ( اگرنیازببینید دوباره آن ها را کپی میکنم ) که متاسفانه این حوزویان توان هیچ پاسخی در شان این کامنتها نداشتند ویا نخواستند پاسخ گو باشند و فقط جناب میر پاسخی فحش گونه و مسخره به آن دادند که حتما شایسته وجود شریف خودشان بوده . و نظرشان این بود چون در قرآن آمده باید بصورت تعبدی پذیرفت و الا شخص تردید کننده و سائل حتما مرتد وکافر و چه وچه است . سرور گرانقدر .من با توجه به تمام نوشتار شما که نام ریشه ها و فرضیه عارف بودن لسان الغیب حافظ شیرازی با بضاعت اندک فکری خود متوجه افکار گرانسنگ آن عزیزشدم که همانا نباید بر آن شاعر ارجمند حافظ بصورت تک بعدی نگریست و که خود بهتر میدانید هزاران سال است که بشر در چمبره انواع ادیان گرفتار شده و هیچ گونه خلاصی ازآن متصور نیست البته وجود آموزه هایی که بشر را به خیر ودوری ازکژی فرا میخواند در ( ادیان شناخته شده گوناگون ) هیچ گونه زاویه ای با افکار انسانی ندارد و میتوان آن هارا پس ازپالایش توسط فرهیخته گان نصب العین وقانون بشریت قرار داد ! انواع ادیان زمانی با انسانیت زاویه پیدا میکنند که توسط مریدانشان به صورت تحمیلی بخواهند با تفسیر های مخل آزادی متدینین به همان دین و سایر افراد بشربه هر صورت تحمیل شوند ! مثلا ما هیچ گاه در هیچ یک ازادیان دزدی .دروغ. انواع جنایت را سنن پسندیده نمی یابیم ولی هنگامی که تفسیر گران ادیان پا به میدان مینهند اوضاع دگرگون میشود .به عنوان مثال در یک دین ! حال هر دینی که میخواهد باشد ! میگوید که دزدی حرام است ! اما دزدی ازغیر متدینین به دین ما حلال است . زنا حرام است اما با زن های اسیر خصم حلال است . دروغ حرام است ولی تقیه حلال است .اطفا ء شهوت با هم دین و مراسم خاص حلال است اما بدون مراسم حرام است .جنایت حرام است ولی برمرتد و کفار حلال است واز این نوع برداشت ها ودوگانگی ها باعث ایجاد جو بی اعتمادی در تمام سطوح چامعه شده که در غرب بعد ازجریان رنسانس تفکرکلیه ادیان را به معابد مساجد وکلیسا ها فرستادند وحق دخالت در امور مردم و دولت هاوقوانین را ازآن ها سلب کردند وآرامش را به جامعه تزریق کردند و متاسفانه در ایران وضعیت به گونه معکوس عمل شد که شاهد آن هستیم وآن نیست جزنا آگاهی قریب به اتفاق مردم که چون ازدین و تدین فقط مساجد را دیده بودند وعابدانی که مردم را به خیر وصلاح رهنمون بودند ودر تمام عمر شنیده بودند که اسلام اگر حاکم شود چنان مدینه فاضله ای برایتان خواهیم ساخت که انگشت به دندان وحیران بمانید وازطرفی دیگر یک روحانی تبعید شده که شاید نوددرصد ایرانیان اسمی ازاو نشنیده بودند در خارج توسط عوامل متعدد تبلیغ میکرد که حکومت شاه چنان کرده وچنین کرده وتا حدودی هم راست میگفت و علنا میگفت من هیچ دخالتی در حکومت آینده ایران نخواهم کرد و به قم میروم وبه تدریس علوم اسلامیه میپردازم و وعده میداد که کمونیست ها هم آزادند که اظهار نظر کنند وخانم ها هم در موردحجاب آزادند آخوند هارا هم موظف به بازگشت به حوزه هاوعدم دخالت درحکومت کرده بود و انواع واقسام در باغ سبز نشان میداد ! وهمه گمان کردند که گاندی دیگری ظهور کرده و این شخص به علت کهولت سن و نزدیکی مرگ حتما دروغ نمیگوید و حرف و عملش یکی خواهد بود و چپ وراست ومتدین ولادین و انواع تفکر ها پشت سر وی قرار گرفتند و حکومت سابق را آن هم با ترفند و برنامه ریزی دول غربی ساقط کردند ولی پس ازبه قدرت رسیدن تمام آن وعده ها دود شد وبه هوا رفت وچهره خشن وسبع دین را با تمام توان به مردم نشان دادند ودر تایید این سبعیت ایشان در سخنرانیی حتی فرمودند که حضرت عیسی ابن مریم هم اگر حکومت به چنگش می آمد جندی میشد و امام حسن هم جندی بود وهمه ائمه جندی بودند و رازدرون را آشکارکردند ! که دیگر دیر شده بود و کسی توان مخالفت نداشت و هر مخالف را به هر طریق ممکن ساکت کردند که خود بهتر میدانید ایشان آنقدر اقتدار پیدا کرده بود که در مصاحبه ای که یک خانم جوان به گزارش گراعلام کرده بود که اوشین (هنرپیشه سریال ) که در همین تلویزیون اسلامی نمایش داده میشد الگوی وی است البته به دلیل اینکه رنج ها ومصیبت های فراوان دیده بود و تقریبا هیچ ایرانی ساکن ایران نمیدانست که این سریال در امریکا هم پخش میسشود و بدون سانسور و این اوشین یک زن بد کاره و به اجبار خراب وفاسدبود وتلویزیون هم فقط رنج ها و ایستادگی های این زن را نمایش میداد واین سانسور باعث شده بود که داستان این سریال زمین تا آسمان فرق کند وخیلی ها با اوشین خود را هم درد میدیدند پخش این مصاحبه باعث شد که فرمان قتل آن خانم ومجری و مصاحبه گر و عوامل دست اندرکار و مدیزشبکه تلویزیونی را ایشان صادر کنند ! وایشان اعلام کرد که چرا آن خانم حضرت زهرا را الگوی خود معرفی نکرده و جالب اینکه اصلا ما فکر نمیکنیم که حضرت زهرا در چند سالگی ازدواج کرده اند و در چند سالگی فوت نموده اند واصولا چه شناختی مردم ازایشان باید داشته باشند و کجا کارهای ایشان به اطلاع مردم رسیده که شناختی داشته باشندکه الگوی بانوان قرارگیرند و جنگ هم به هرطریق به پیش میرفت و دول عرب اعلام کردند که در صورت ترک مخاصمه کلیه خسارات ایران را تماما پرداخت میکنند که ایشان نپذیرفتند و فکر میکردند که کار عراق را تمام میکنند وخوش به حالشان میشود و آن جریان حجاج پیش آمد و انواع اسلحه را در کیف و چمدان حجاج جا سازی کردند و فکر میکردند که کارآن عرب ها هم با چند یوزی و نارنحک تمام میشود که معکوس شد و حجاج را با فضاحت تمام به خاک سیاه افکندندو خانم های حاجیه راکه مانند کنیزبه منازلشان برده بودند تجاوز کردند وایشان گفت که ( ما اگرازصدام وصدامیون بگذریم ازآل سعود نخواهیم گذشت ) و پس ازمدتی آن جریان فراموش شد . و ایشان مدام میگفت اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم ! ولی هنگامی که دیدند سمبه پر زور است گفتند جام زهر را سر میکشم . مصیبت هایی که بر ایران رفت پایان ندارد و بعد ازفوت ایشان با انواع ترفند آقای خامنه ای رهبر شد و او هم هرچه که دلش بخواهد همان میکند که شاهد هستیم که انرژی هسته ای را مکانی برای اتلاف بودجه های میلیاردی قرار داد که شاید بمب اتمی باعث شود که وی رهبر بلا منازع جهان اسلام واقع شود که این ترفند ایشان توسط دول غربی شناسا یی وبه شدت به آن پاسخ گفتند و این قصه سر درازدارد به نظر این حقیر اصلیترین مشکل همانا حکومت دینی است که همه گرفتار شده ایم و هیچ راهی هم برایش جزانفکاک متصور نیست چون سیاست با دین قابل جمع نیست و ازآن خردمند درخواست مینمایم که راه کاری برای این جدایی بیندیشند وبا قلم شیوا و توانایتان رهنمونمان باشید از اینکه مصدع اوقات شریفتان شدم پوزش میطلبم . با احترامی ازبن جان .
باسلام برنوري زاد
مهرنداد درادب وگفتار ونوشتاركارش بجائي رسيده است كه نوري زاد تذكرهاي مكررومرتب براوداشته وبانكوهش هاي جدي براوهشدارها داده است اما العاقل يكفي الاشاره والمهرندادرا بايددگنك،وازدأب وادب نوري زاددوراست دگنك .بقول خودمهرنداد ازشبطنتش پيرو شيطان گشته است وازاو الهاماتي مي گيرد ومنتشر مي كند. شيطنت ازمرامش مي بارد وبدين لحاظ جناب كورس خيرانديش وآزادانديش هم به اواعتنانكردوجوابش نداد.
حال چنان خيط ودماغ سوخته مانده است وكجايش مي سوزدالله اعلم شيطان هم قادر برآتش نشاني اورا ندارد اما ازالهامات گمراهگرانه ازاو دريغ نمي ورزدبقول خودش سؤالهايش شيطنت آميز واغواگرانه است.
من هم پناه مي برم بخدا ازشر چنين شيطانهاي بي مرام وبي ادب وازشر هرابليس وسواس خناس ازجنس جن وناس.
دشمن شيطان
دعوت از متهم فساد کلان اقتصادی در تلوزیون جمهوری اسلامی
منتشر شده در چهارشنبه, ۱۳خرداد , ۱۳۹۴ | ۹:۳۳ ب.ظ
تلوزیون جمهوری اسلامی در برنامه «پایش» شبکه یک، یکی از متهمین کلان فساد مالی را دعوت کرد تا درباره آثار رفع تحریمها و اثرات آن بر اقتصاد ایران برای مردم صحبت کند. وی در این برنامه گفت که «رفع تحریمها اثر زیادی در اقتصاد ایران ندارد و این اثر بیشتر روانی است.»
به گزارش «سحام»، تلوزیون جمهوری اسلامی و تهیهکننده برنامه پایش در اقدامی تامل برانگیز از «مسعود سلطانپور» مدیرعامل اسبق شرکت تاسیسات دریایی ایران دعوت کرد تا درباره آثار رفع تحریمها و شرایط اقتصادی کشور سخن بگوید.
«سلطانپور» که عضو سابق شورای مرکزی انصار حزبالله و عضو سابق شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بوده، متهم است که در ماجرای دکل گمشده نفتی دین (DEAN) دخالت داشته و مبلغ ۷۸ میلیون دلار از اموال بیتالمال را در خرید این دکل نفتی حیف و میل و مورد سوء استفاده قرار داده است.
بر همین اساس، چندی پیش اخباری از مفاسد «شرکت تاسیسات دریایی ایران» که از جمله شرکتهای زیر مجموعه سازمان بازنشستگی وزارت نفت است در رسانهها منعکس شد و رئیس کمیسیون انرژی مجلس نیز خبر از تحقیق و تفحص از این شرکت بزرگ نفتی داده است. هم اکنون نیز تیمهای متعدد بازرسی از سازمان بازرسی کل کشور، دیوان محاسبات کل کشور، ذیحسابی شرکت ملی نفت ایران، سازمان حسابرسی کل کشور و… در شرکت تاسیسات دریایی حضور داشته و به تحقیق از این شرکت متمول نفتی ادامه میدهند. در خبر دیگری که در همین رابطه به صورت سربسته منتشر شد، از خرید یک دکل نفتی صحبت به میان آمده که «پول آن پرداخت شده، ولی هیچوقت وارد کشور نشده است!»
براساس اسناد محرمانهای که ۷ بهمن ۱۳۹۳ در «سحام» منتشر شد، «مسعود سلطانپور» یکی از دو متهم فساد کلان مالی در مفقود شدن دکل نفتی ۷۸ میلیون دلاری است که توسط «سازمان بازرسی کل کشور» به «رئیس مجتمع مفاسد اقتصادی» معرفی شده است.
سازمان بازرسی کل کشور در مکاتبه محرمانه شماره ۲۲۳۹۲۲/۲۶۴۱ مورخه ۱۳۹۳/۰۹/۱۸ خود خطاب به معاون دادستان و سرپرست مجتمع ویژه مفاسد اقتصادی درباره مسعود سلطانپور نوشته است:
۱- سناریوی ایجاد شرکتهای اقماری: شرکتی فرعی برای انجام امورات شرکت اصلی تاسیس میشود و با این توجیه که باید مدیرعامل مجموعه را ساپورت کنیم تا دچار فساد نشود ۲۰٪ تا ۲۵٪ سهام شرکت (و در برخی موارد حتی اکثریت سهام شرکت) را بدون هیچ آوردهای به نام مدیرعامل میکردند، بعد از مدتی با این عنوان که شرکت فرعی باید به طور کامل متعلق به شرکت اصلی باشد، سهام مدیرعامل که به صورت رایگان به او واگذار شده بود، با مبالغ گزاف از وی خریداری میشد و از این طریق پولهای هنگفتی به جیب تیم خودی وارد میشد و یا هرساله بخش زیادی از سود و منافع به دست آمده در شرکتهای فرعی و اقماری به جیب سهامداران بخش خصوصی که در واقع نفرات خودشان بودند واریز میشود. نمونه هایی از این اقدامات عبارتند از:
۲- شرکت کیتو: مدیرعامل آن آقای عبدالحسین بهشتی با ۲۰٪ – ۲۵٪ سهام بود و روند مذکور در بالا یعنی واگذاری سهام رایگان و خرید همین سهام با قیمت بالا بعد از مدتی ازهمان فرد و با تعلق پولهای بسیاری به عنوان سهم سود و… در آن اتفاق افتاد. این شرکت از مهمترین شرکتهای زیر مجموعه تاسیسات دریایی است که بخش بسیار زیادی از پولهای تاسیسات به عنوان انجام پروژهها به این شرکت تعلق میگیرد و در این شرکت به فراخور زمان و مدیریت پوششی انجام میشود تا مدیران به طرق مختلف پولهای سرشاری را از کشور خارج کنند.
۳- شرکت گلوبال پتروتک: آقای سلطانپور شرکت اورینتال کیش متعلق به سیروس ناصری(مذاکرهکننده هستهای دولت قبل) که شرکتی ورشکسته بود را با قیمت بالا از ایشان خرید و بعد از انتقال اموال شرکت به مجموعه تازه تاسیس دیگری به نام گلوبال پتروتک (که آقایان سید مهدی حسینی و امام موسوی در آن حضور داشتند) فعالیتها را به این شرکت منتقل و تا مدتها شرکت قبلی را به عنوان پوششی برای کارهای خود به صورت غیر فعال حفظ نمودند.
۴- نمونه دیگری از فسادهای دوران سلطانپور را میتوان در ماجرای سیدمهدی وفایی مشاهده نمود. در یک اقدام تعجب انگیز مبلغ ۳ میلیون دلار به صورت نقد در اختیار سیدمهدی وفایی برای خرید تجهیزات قرار داده می شود که ایشان نیز این پول را برداشته و از ایران فرار میکند (به کشورامارات میرود) و در اینخصوص هیچ اقدامی از سوی شرکت انجام نمیشود.
۵- یکی دیگر از فسادهای این دوران مربوط به شخصی می شود به نام آقای شوریده، برای این شخص شرکتی به نام «لیک بین» ایجاد و با مشارکت شرکت تاسیسات دریایی، شرکت دیگری را برای خرید شناور ایجاد میکنند. بعد از خرید شناورها همین شخص به عنوان بهرهبردار از شناورها با شرکت تاسیسات قرارداد منعقد میکند. بعد از مدتی اختلافی صوری ایجاد میشود و شرکت تصمیم به فروش شناورها میکند. قرار میشود تا شوریده شناورها را بفروشد و پول سهام خود را(که بابت آن چیزی پرداخت نکرده بود) را بردارد و پول شرکت تاسیسات را برگرداند، حال خریدار شناورها چه کسی است؟ مجددا خود شرکت تاسیسات دریایی شناورهای متعلق به خود را میخرد و پول سهم آقای شوریده را به او پرداخت میکند! شوریده نیز با پول بیزحمت به دست آمده اقدام به ایجاد ناوگان دیگری میکند که در حال حاضر در مقابل(رقابت) شناورهای شرکت تاسیسات دریایی قرار دارند.
۶- در نمونهای دیگر شخصی به نام ناصریفر که در زمان انجام تعمیرات در ساختمان اجارهای از نفت به عنوان سر کارگر به واسطه آشنایی با مسعود سلطانپور، وارد تاسیسات شد و با فرآیندی مشابه اقدامات بالا به سطحی رسیده است که در حال حاضر از سهامداران شرکت آذرآب است و چند مجموعه مختلف اقتصادی را اداره میکند.
۷- همچنین شخصی به عنوان قزلباش که برای انجام امورات جزء ماشینآلات و بخش ماشینی با تاسیسات آشنا میشود و در حال حاضر بزرگترین دارنده ماشین آلات و جرثقیلهای سنگین و فوق سنگین در کشور تحت عنوان جرثقیل امیرکبیر میباشد.
۸- آقای سلطانپور با سوء استفاده از جایگاه مدیریتی که بر اثر تسلط بر یک شرکت دولتی پیدا نموده بود، از طریق ایجاد باندهای سازماندهی شده در داخل و خارج نسبت به ایجاد شرکتهایی به اصطلاح اقماری اقدام میکند که با استفاده از نفوذ خود هم بر شرکت تاسیسات و هم بر شرکتهای اقماری، مقاصد خود را اجرایی نماید.
۹- سلطانپور با توجه به نفوذ مدیریتی خود و از طریق شرکتهای فرعی ایجاد شده به انحاء مختلف مانند واگذاری سهام مدیریتی به دوستان خود، واگذاری طرحها و پروژههای مختلف اعم از خرید مایحتاج پروژهها، دستگاهها، ماشین آلات سنگین و… به دوستانش اموال فراوانی را نصیب خود و اعضای شبکه کرده است. توجه به این نکته که عموم نفرات فعال در این شبکهها کارمندان دولت با سطح درآمدی مشخص و سابقه مالی قابل بررسی هستند و در حال حاضر هر کدام در داخل و خارج از کشور، دارای شرکتها، املاک و اموال بسیاری میباشند، عمق ماجرا را بیشتر روشن میکند.
به گزارش «سحام»، «امیر سیاح» به عنوان یکی از عوامل تهیه برنامه «پایش»، پیش از دستگیری بابک زنجانی نیز به طور مرتب از این مفسد اقتصادی با عنوان «کارشناس اقتصادی» برای شرکت در برنامههای مشابه گروه اقتصادی صداوسیما، دعوت به عمل میآورد!
آقای سیاح که از فعالان رسانهای اقتصادی است، دوستی نزدیکی با احمد توکلی نماینده مردم تهران در مجلس داشته است. وی در زمان راه اندازی وبسایت «الف»، یکی از دست اندرکاران تحریریه این وبسایت بود که در نوشتههایی از بابک زنجانی دفاع میکرد. موضعگیریهای مکرر وی در دفاع از این مفسد اقتصادی، موجب واکنش احمد توکلی شد.
سیاح در دوران دانشجویی در دانشگاه شهید بهشتی، شاگرد احمد توکلی بود که با نزدیک شدن به استاد خود، توسط وی به روزنامه «فردا» آمد و پس از مدتی با سفارش توکلی به استخدام صداوسیما درآمد و در گروه اقتصاد این سازمان کار خود را دنبال کرد.
وی زمانی نیز سردبیر وبسایت «الف»، رسانه منسوب به احمد توکلی بود. نام «امیر سیاح» در میان بورسیههای غیرقانونی اخذ شده در دولت محمود احمدینژاد نیز دیده میشود. سیاح هماکنون در «دانشگاه دفاع ملی» به تحصیل مشغول است.
اما تمام آنچه برشمرده شد، برای امیر سیاح کافی نبود و وی تلاش کرد با استفاده از رانت رسانهای خود در سایت الف و صداوسیما و حمایت احمد توکلی، با مفسدین اقتصادی که پروندههای جاری دارند و تحت فشار حاضر به پرداخت مبالغ کلان جهت بهرهمندی از حمایت رسانهای هستند، نزدیک شد و در نمونه اول پای بابک زنجانی را به برخی برنامه های صداوسیما باز کرد، جالبتر آنکه سیاح با شرکتی که تیزرهای «هواپیمایی قشم»(متعلق به بابک زنجانی) را میساخت، شراکت کرد. حمایت وی از بابک زنجانی تا بدانجا بود که به سایتها و رسانههایی که علیه این مفسد کلان اقتصادی خبر منتشر میکردند، برای توقف انتشار اخبار فشار وارد میکرد.آقای سیاح در اقدامی جدید، همان پروژه قبلی را با مسعود سلطانپور در پیش گرفته است؛ سلطانپوری که با توجه به گزارش سازمان بازرسی کل کشور، هر لحظه امکان بازداشتاش میرود و شاید حاضر باشد برای حمایت رسانهای نیز دست به جیب بشود!
همچنین گزارشات دیگری از دریافت پول توسط وی و دیگر عناصر دخیل در برنامهسازیهای صداوسیما از برخی فعالین اقتصادی و بدهکاران بانکی جهت رپرتاژ رفتن برای آنها به گوش رسیده است.
گویا سیاست رسانهای و مدیریتی صداوسیمای جمهوری اسلامی طوری تنظیم شده که گاهی در سرنا، از قسمت گشاد آن میدمند! رسانهای که سفر یادگار مکرم امام به استان گلستان را سانسور میکند اما از طرفی به مفسدین اقتصادی نام و نشاندار برای تحلیل شرایط اقتصادی کشور تریبون میدهد و از آنها دفاع رسانهای میکند.
نکته آخر آنکه صداوسیما هیچگونه معیار و شاخصی برای دعوت از میهمانان خود ندارد و همین موضوع عامل سوءاستفاده کارمندان و برنامهسازان این مجموعه و همراهی و زدوبند برخی از آنها با مفسدین اقتصادی شده است.
بخش چهل و هفت
دو نگری یا دو پرستی؟
(مهر پرستی 3 )
چنان که برخی نوشته اند « میترا Mitra »ی سانسکریت در زبان پهلوی « میترMitr » شده؛ و میتر نیز به مرور مبدل به مهر گردیده است. اگر چنین باشد این آیین از دین زرتشتی بسیار کهن تر می باشد؛ به ویژه اگر این سخن درست باشد که: « وارونی» الهه ی شراب که گاهی « سورا» یا « ماد» خوانده می شده همسر میترا یا مهر بوده است.
درصورتِ اثبات ادعای بالا، می توان گفت: آیینی که همسر بزرگترین قدیس آن، الهه شراب است، با دینی که درآن شراب یکی از بدترین و پلیدترین هاست، هیچگونه همجنسی و هماهنگی ندارند و طبعا ، کس یا کسانی که این دو دین و آیین را ساخته اند و پیروان آن ها ، دارای دو روحیه بسیار متفاوت، و گاه ضد هم، و شاید، دشمن یکدیگرند.
بی تردید هم مُغِ مهرپرست و هم ملای مسلمان، هردو خود را نماینده ی آسمان و سخنگوی خدا گفته و می گویند. با این تفاوت که خدای مُغ برای نیایشِ بهتر، سپارش به نوشیدن هوم می کند تا نیایشگرش مست و شادمان با خدا به گفت و گو بپردازد و مستیِ برخاسته ازشراب ، شادی وخلوص بیشتری به نیایش کننده بدهد؛ و خدای ، مسلمان برای عبادت بهتر، او را به روزه داری ، یاد آوریِ گناهان، توبه ، گریه و استغاثه، تشویق می نماید.
با آنچه گفته شد تصور کنیم چه رنجی می برد آن مهر پرستی که به ناچار؛ به جای خدای شاد و سرخوشِ خود، خدایی چون الله را بر می گزیند؛ و متقابلا، چه سخت است برای الله پرستی که به جای خدای موقرِ متینِ عبوس، خدای شعر و شراب را انتخاب کند.
به گمان نگارنده، مهر پرست اگر بخواهد مومن به آیین خود باشد باید مهربان، و عاشق، و دگر دوست باشد. آن که مهربان است و عاشق، از دشمنی بیزار می شود و خشونت را ناروا می داند. با این حساب، مگر می شود مهری بود و خشونت ورزید؟ و مگر می شود مهری بود و خدای خشن داشت؟ خدای مهری نمی تواند هم خشن باشد و هم مهربان. مگر نمی گویند جمع نقیضین محال است؟ دراین آیین، خدا پرست نیز چون خدا، باید مهری باشد و مهربان.
شاید خرابات، همان خورآباد باشد. جایی که سخن از خشونت و تنبیه نیست. خورآباد جایی بوده برای فرار از غم و رسیدن به شادی.
اگر حافظ می گوید: « درخرابات مغان نور خدا می بینم»، شاید به این دلیل است که هرجا مهر است و مهربانی، وعشق و دگر دوستی، خدا نیز در آنجاست.
مگر نه این که مُسلمِ خوب باید تسلیم باشد؟ پس مهری خوب هم باید عاشق و مهربان باشد.
حال ببینیم چرا اندیشمندانِ ایرانی با تفکر عربی کنار نیامده و هنوز در پیِ زنده کردن رسم و آیین خویش اند.
اسلام، تحت تاثیر اقلیمی خشک و بیابانی، و فرهنگِ دورانِ برده داری شکل گرفته است. ایرانیان، اگر چه از ترسِ سَر، و به ناچار، اسلام را قبول کرده اند اما، با دل و جان آن را نپذیرفته اند چون ، با توجه به شرایط جغرافیایی، اجتماعی، و فرهنگیِ ایران، تفکرِ خشنِ عرب، مناسبِ روح ِ شاد وسازنده ی مردمِ این مرز و بوم نیست. به همین جهت گاه صریح و بی پرده با فرهنگ سلطه گر به ستیز برخاسته؛ و گاه با شیعه سازی، تفکراتِ خود را وارد فرهنگ عرب کرده و رنگ و بوی اسلامی زده اند. گاهی نیز، به نام عرفان خط قرمز بر بسیاری از اندیشه های عرب، بویژه بخش های خشونت آفرینِ آن کشیده و خدای شاه گونه ی محدودِ آن ها را که دارای تخت و تاج، خدم و حشم، گنبد و بارگاه، وکرسی و لوح و قلم می باشد، مبدل به خدایی بی انتها نموده اند که حتا در وهم نمی گنجد.
بنا به دلایل ذکر شده، ایرانیان، با این که سد ها سال زیر شمشیر و شلاق عرب بوده اند، بازهم دست از تلاش برای زنده کردنِ فرهنگ ملی برنداشته اند.
حافظ و امثالِ او، با تاریخ ایران بیگانه نبوده، و از آنچه برسرِ ایرانیان آمده بود آگاهی داشته، و می دانسته اند که پیش از اسلام، صلح، تلاش، و شادی، اهورایی، و جنگ وغم و کاهلی، اهریمنی بوده اند.
بسیاری از آنها می دانستند که پیش از تسلط دین، دروغ بدترین گناه بوده، وخدای ایرانیان به نام گسترش و نگهداری دین، هیچ گاه فرمان به شکنجه و کشتن دیگران نداده است.
اندیشمندانی که از آیین کهن با خبر بودند، خشونت و جنایت اعراب صحرا گرد را نمی پسندیدند؛ وچون، توان مقابله با آن ها را نداشتند، از هر فرصتی برای زنده کردن آیین نیاکان استفاده می کردند. یکی می گفت:
«دقیقی چهار خصلت دوست دارد / در این دنیا زهر خوبی و زشتی
لب یاقوت رنگ و ناله ی چنگ / شراب لعل و کیش زردهشتی».
پورداذبه ( ابن مقفع) وقتی از جلو آتشکده رد می شد می سرود:
« ای خانه ی دلدار که از بیم بداندیش / روی از تو همی تافته و دل به تو دارم
رو تافتنم را منگر زآنکه به هرحال / جان بهر تو می بازم و منزل به تو دارم »
و هاتف اصفهانی به جای فخر ومباهات در برابرِ پیر مغان به دینی که دارد، می نوشت:
« منِ شرمنده از مسلمانی / شدم آنجا به گوشه ای پنهان
پیر پرسید کیست این؟ گفتند / عاشقی بی قرار و سرگردان
گفت جامی دهیدش از می ناب / گر چه ناخوانده باشد این مهمان».
و از این دست، بسیارگفتند و می گویند وخواهند گفت.
تاریخ نشان داده که اندیشه ها شاید تابندگی شان کم شود، یا گـَرد زمانه بر رویشان بنشیند و آن ها را تیره و تار نماید، اما نابود نمی شوند.
اگر هزار بارِدیگر مومنین برای نگهداشتنِ دینی که برای حفظ و حراست اش هرکاری را مباح کرده است، کتابِ رازی ها و دیگر مخالفین را نابود کنند، بازهم اندیشه آن ها، اگر چه بس اندک، ازجایی سر برمی آورد. چرا که:
« پری رو تاب مستوری ندارد / چو در بندی ز روزن سر برآرد ».
اندیشه ها، کشته شدنی نیستند. پنهان می شوند. کم سو می گردند. تغییرشکل می دهند اما نابود نمی شوند. حتی اگر شیوخ و بزرگانِ خشونت طلب و تاریکی خواه بخواهند تکریمِ نور و آتش را در میان ملتی از بین ببرند و در پی فرمانِ شیوخ، مریدان و مقلدانِ نادان، از هیچ خشونتی روگردان نباشند؛ این آیین می ماند، و تغییرشکل می دهد، و در هییت شمع ، به زیارتگاه مسلمین می رود، و به اسم نذر و نیاز برای ائمه ی اطهار، آتش مقدس ایرانیان، در اماکن مقدس اعراب، روشن می گردد.
با این که بیشترِ آثارِ ادیانِ پیش از اسلام به دست مسلمین نابود شده اند و ما تقریبا هیچ کتابِ کاملی که نشانگر تفکر آن ها باشد نداریم و به ناچار، باید دست نیاز به سوی ملل غیرمسلمان دراز کنیم تا اندکی از تاریخ ملی ما را با توجه به میل و ذائقه خودشان، به ما بنمایانند، و با وجود این که مسلمین برای این که در مقابل ملل و فرهنگ های دیگر تحقیر نشوند، زبان تحقیر کردنشان بشدت قوی است، و همین زبان و دست تحقیرکننده اجازه نمایش به افکار و ادیانِ غیرمسلمان را نمی دهند، با این وجود، علاقه مندان به فرهنگ کهن ایران در جستجویند تا نشان دهند که اگر چه نیاکانشان دستی به شمشیر داشته اند و در بسیاری موارد زیر استبداد شاهان زندگی می کرده اند اما، مثل بعضی اقوام و ملل، فرهنگ شان متکی به شمشیر نبوده، و صلح ، برادری ، مساوات ، و برابری را بیشتر از جنگ و تبعیض و استبداد دوست داشته اند.
به عنوان مثال، نوشته اند که:« … ( در دین مهر) مردم چهارسوی زمین باید با هم دوست و در صلح باشند و صلیب علامت این اتحاد است. گناه بخشیدنی نیست. ریاست دین و کشور باید انتخابی باشد نه ارثی. کسانی که نقص عضو یا بیماری خطرناکی داشته باشند شایسته ی ریاست دین و کشور نیستند. برده فروشی، برده داری، داشتن بیش از یک همسر، و تمرکز ثروت ممنوع بوده، و اعتقاد داشته اند که دارایی باید عادلانه تقسیم شود -اسطوره اهل حق . ايرج بهرامي . رويه 69 -».
اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم این پرسش پیش می آید که: کدام دین و آیینی در چند هزار سال پیش چنین تفکر روشنی داشته که برده داری ، تعدد زوجات، وانباشت ثروت را ممنوع و محکوم کند؛ و مبنایش براین باشد که روسای کشور و رهبران دینی باید انتخابی و سالم باشند؛ و حکومت سیاسی و امامت دینی موروثی نگردد؟
در آیینِ مهر ، کسی به صرف این که فرزند فلان ابن فلان است به درجه ی پیری و مقام رهبری نمی رسد. پیر ومقتدا ، باید مراحل هفتگانه را طی کند و پس از رنج بسیار و آموخته های فراوان، به جایگاه والای رهبری برسد.
اگر سخن کسانی را که با تهمت به این و آن، نقاط ضعف خود یا مکتب و آیین شان را پنهان می کنند، باور نکنیم، خواهیم دید که درمیان ادیان و افکارِ مختلف، گاه فکر و آیینی یافت می شود که به مراتب از دین و آیین امروزیِ حاکم برما قوی تر و ارزشمندتر بوده، یا هست.
با احترام.
دانشجو
تقدیم به دانشجوی گرامی! این جناب جمشید جمشیدی تحقیقات بسیاری در باره ادیان نموده و تاثیر آدیان بر یکدیگر را بخوبی بررسی کرده.کتابهایی هم نوشته و همه ادیان بخصوص ادیان آسیایی را در شاخه های مختلفی دسته بندی کرده.گویا در ژاپن هم زندگی می کند.کارهاش ب برای علاقه مندان بسیار جالب است.
تحول باورهای استوره ای و دينی در فرهنگ ژاپن
(نقش تمدن و فرهنگ ايران باستان در اين تحولات)
http://www.shamogoloparvaneh.com/Mythjp.pdf
Japan & Ancient Iran
http://www.shamogoloparvaneh.com/Japan-Ancient-Iran.pdf
درود و سپاس بر مزدک گرامی.
شاد و تندرست باشید.
دانشجو
نگاهی دیگر به کاپیتولاسیون:
کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی اتباع یک کشور را از شمول قوانین و دستگاه قضایی کشور میزبان معاف میکند. در دورهٔ معاصر اغلب این حق به اتباع کشوری که دست بالا را دارد، یا در جنگی بر کشور میزبان غلبه یافتهاست، یا برای کمک و (به اصطلاح قدیم) به عنوان مستشار در کشور میزبان حضور دارد اعطا میشود. اتباع آمریکا در ژاپن و آلمان (مغلوبین جنگ دوم) از دستهٔ نخستند و در کشور عربستان از نوع دوم.
در ایران حساسیت به اعطای این حق، از عهدنامههای گلستان و ترکمانچای که در نتیجهٔ شکست در جنگ به روسیه اعطا شده بود، آغاز گردید. اما سابقهٔ اعطای این حق به پیشتر و زمانی بازمیگردد که رابطه بین ایران (صفوی) و اروپا (بریتانیا، پرتغال، فرانسه) نه رابطهٔ غالب و مغلوب بود و نه نیازی به مستشاران فرنگی احساس میشد. رابطهای تجاری و کم و بیش برابر بود و ایران از بزرگترین و ثروتمندترین کشورهای وقت.
دلیل اعطای کاپیتولاسیون به اتباع بیگانه در چنین ایامی، به ذات نامتعین و غیر عرفی قوانین شرع بازمیگشت که نه مکتوب بود و نه همیشه لازمالاجرا. بستگی به پادشاه وقت داشت. در زمان شاه عباس سستتر و در زمان شاه طهماسب محکمتر اجرا میشد. گاه در اصفهان ثروتمند آن روزگار میخانهها و عشرتکدههای علنی و نیمه علنی دایر بود و گاه همه از ترس شاهِ شریعت پناه همه به خفا میرفتند. طبیعی بود یک اروپایی بارآمده در فضای “حقوقی” اروپا و میراث روم باستان، در چنین سیستم غیر متعینی احساس امنیت نکند. بخصوص که سمت و سوی قوانین شرع نه برای صیانت از حق، بلکه به موجب تکلیف وضع شده و لبهٔ تیزش -در تضاد کامل با فرهنگ اروپایی- متوجه احوال شخصیه و زندگی خصوصی افراد بود. بنابراین عجیب نبود که نخستین درخواست هر غیر مسلمانی برای اقامت در یک کشور مسلمان، معافیت از قوانین کشور میزبان باشد. این مسئله کم و بیش در همهٔ کشورهای اسلامی دیگر نیز صدق میکرد.
سلام و درود
نگاهی دیگر به کاپیتولاسیون!
آفرین! به آندسته از روشنفکر نمایان که پس از سالیان سال مطالعه و کنکاش به این نتیجه رسیدند که تحمیل کاپیتولاسیون نه تنها عیب و ننگ نیست بلکه مفید و ضروری نیز می باشد!
این دسته از روشنفکران با خلط مبحث، قوانین مدنی یک کشور را ندیده گرفته و با اشاره به محدودیت های قوانین شریعت و بزرگنمایی آن به این نتیجه میرسند که بدلیل اینگونه محدودیتها، عوامل خارجی و مستشاران که به ایران می آمدند، حق مسلم آنها بود که از قوانین جاری در کشور میزبان معاف شوند. جالب است که کاپیتولاسیون از نگاه این افراد نیز توافقی یکطرفه می باشد و همیشه از طرف کشورهای غربی و استعمارگر باید تحمیل شود!
این افراد نمیدانند که امتیاز کاپیتولاسیون در تاریخ یک توافق دو طرفه بوده بین حکومتها و نمونه های مستند آن بین امپراتوری عثمانی که مسلمان بود و دولت فرانسه که مسیحی بود برقرار بوده و در زمینۀ آزادی های مذهبی و زیارت اماکن مذهبی و فعالیت مسیونرهای مذهبی بوده و نه معافیت از تعقیب قضایی و نادیده انگاشتن قوانین کشور میزبان. مدل پیشرفته! و تحمیلی و یکطرفۀ آن را ایرانیان ابداء کردند و بدبختانه این یکی از رذالت های تاریخی ماست!
پرسش اینجاست که چرا باید یک مستشار خارجی که در ایران مرتکب قتل، جنایت و یا تجاوزی میشد و این جرم ربطی هم به قوانین شریعت نداشت، باید در کشور متبوع خود محاکمه شود و نه در محل وقوع جرم؟ و اینکه در آخرین مدل اعطای کاپیتولاسیون در زمان پهلوی ها، مگر در زمان رضا شاه و یا محمد رضا شاه، قوانین شریعت در ایران پیاده میشد؟ آیا قانون اساسی و قانون جزای آنزمان ایران یکی از مترقی ترین قوانین عصر خود نبود؟ و اینکه مگر چند درصد از کشورهای اسلامی هستند که در آنها قوانین شریعت اجرا میشود؟
ورژن جدید کاپیتولاسیون که ایران آنرا به جامعۀ جهانی هدیه داد! یعنی یک امتیاز خفت بار و یکطرفه به خارجیان و تعهد به تأمین امنیت آنها و اینکه هر غلطی در کشور میزبان کردند هیچگاه مورد مؤاخذه و بازخواست قرار نمیگیرند. کاپیتولاسیون یعنی اینکه فرد مستشار فردی ست بالاتر از قانون حاکم بر کشور میزبان.کاپیتولاسیون از نگاه مستشاران یعنی اینکه مردم کشور میزبان بروند به جهنم و تمام قوانین جاری در کشور آنها میشود پشم! کاپیتولاسیون فقط آزاد گذاشتن مستشاران در انجام عیش و عشرت نبوده. مگر در زمان پهلوی ها در ایران کم عشرتکده و عیش و نوش شبانه داشتیم؟ مگر ایران در آنزمان یکی از بهترین کشورهای منطقه در اینمورد و زندگی های شبانه نبود؟
این کشورهایی که مستشار میفرستند به کشورهایی شبیه ایران، خود در تمام زمینه ها کارآمد نیستند و در بعضی امور نیاز به یک فرد و یا گروه کارآمد از کشور دیگری پیدا میکنند که ممکن است قوانین آنها را قبول نداشته باشند، آیا آنها به این افراد امتیاز برخورداری از قوانین کاپیتولاسیون را اعطا میکنند؟ آیا آنها هم به دیگران این امتیاز را میدهند؟
یکی از کشورهای پیشرفته که تا همین امروز هم در آن مستشاران آمریکایی از امتیاز کاپیتولاسیون یکطرفه برخوردارند، کشور ژاپن است که پس از جنگ دوم جهانی تا امروز درگیر اعطای این امتیاز خفت بار است و هر از گاهی در اخبار میشنویم که یک یا چند نظامی آمریکایی، به زنان و دختران ژاپنی تجاوز کرده اند و یا افرادی را به قتل رسانده اند، ولی آنها را نمیتوانند در ژاپن محاکمه کنند! مگر قوانین جزای ژاپن بر مبنای شریعت اسلامی ست؟ هنوز هم با مردم ژاپن با اینکه اینهمه سال از جنگ گذشته و آنها یکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان هستند اینگونه خفت بار رفتار میشود. آیا مردم ژاپن از روی مهمان نوازی به آمریکائیان این امتیاز را دادند؟ و آیا قوانین کشور ژاپن یکی از بهترین قوانین حال حاضر دنیا نیست؟ پس این امتیاز فقط تحمیل خواسته است و ربطی به قوانین آن کشور، اسلام و شریعت ندارد.
اعطای کاپیتولاسیون یکطرفه چیزی جز تحقیر یک ملت نیست و جالب اینست که حاکمان ایران اولین حاکمانی بودند که این امتیاز یکطرفه را به کارگزاران دولتهای استعمارگر داده اند! پس این درست است که ایرانیان بیگانه پرستند! اینهم یک دلیلش که خارجی ها ترجیح داده میشدند بر مردم خودمان! حاکمان ما چقدر مهمان نواز بوده اند و هوای خارجیان عزیز را همیشه داشته اند!
این یک شوربختی ست که هنوز هم بعضی از روشنفکر نمایان از این امتیاز شنیع و خفت بار حمایت میکنند و از محاسن آن داد سخن سر میدهند. کاپیتولاسیون ربطی به اسلام و شریعت ندارد و این خلط مبحث هدفمند بوده و از روی حس بیگانه پرستی ست. این سخنان صحه گذاشتن بر ارجحیت بیگانگان و همچنین خوار و خفیف شماردن هم وطنان میباشد.
آیا این افراد به راستی یک ایرانی وطن پرست هستند؟!
پایدار باشید
جناب بینهایت وطنپرست
بد نبود قبل از سیاه کردن صفحه، اول در متن من آن جملهای را که در تایید و تشویق کاپیتولاسیون بوده مشخص میکردی.
(جهت اطلاع بینهایت نیت سنج، پاراگراف (1) در زیر مصداق “نیت سنجی” است که خودم آن را مذموم نامیدم و میتواند به عنوان مثال برای “واعظ غیر متعظ” خواندن نویسنده بکار رود. اما چون شما سنجش نیت افراد و توصیف شخصیت آنها را عین صواب میدانی عقلا و اخلاقا نباید با آن مشکلی داشتهباشی.)
1) این بازیها بسیار کهنه هستند. طرف چون انتقاد به اصول قضایی اسلام را برنمیتابد فریاد وامیهن سر میدهد. تا اولا سایرین را نخست مطمئن سازد که نویسنده حتما حرف زشت و غیر قابل بخشایشی زده و ثانیا موضع خودش را رو نکند. عین این ترفند را هرروز در متون امثال حسین شریعتمداری شاهدیم.
2) از آنجا که اصل بر برائت است یک حالت دیگر هم البته محتمل است و آنکه واقعا خواننده متوجه منظور نوشته نشدهباشد و با حسن نیت به گمان خویش مچ وطن فروشی را گرفتهاست، که در آن صورت نویسنده باید به حال خودش گریه کند که نتوانسته مطلب به این راحتی را به “مخاطب خاص” منتقل کند.
سلام و درود
جناب مازیار
متأسفانه انگار که میزان درک و فهم شما و عده ای خاص از هم فکرانتان آپدیت نمیشود و در هر پاسخی که میدهید یک فلش بک میزنید به کامنتهای قبلی من.انگار کینه توزی و بخل شما پایانی ندارد و این در نتیجه گیری شما بسیار تأثیر گذاشته. شما نشان دادی که هیچ شناختی از من نداری و اینکه فقط چون پسوند وطن پرست مجازی را یدک میکشی، این فقط تو هستی که وطن پرستی! پاسخ شما حاکی از ادامۀ خصومت بی دلیل به من است و اینکه امثال شما انگار هر چه میگوئید کاملاً درست است و کسی اجازه ندارد مطالب شما را نقد کند.
ابتدا باید به حال خود گریه کنید. بله، گریه کنید که ایرانیانی مانند شما با این افکار پریشان که بیگانگان و اروپا و روم باستان! را با فرهنگی فرهیخته معرفی میکنند و در مقابل کشور خود و مردم خود را عقب مانده، باید هم گریه کنید!
ببینم مگر الان در ایران امروز، کاپیتولاسیون جاری است؟ کاپیتولاسیون، آخرین نوعش در زمان پهلوی دوم بود و نه الان که شما به شریعت و اسلام ربطش میدی! مگر زمان پهلوی قوانین شریعت در ایران اجرا میشد؟ خلط مبحث یعنی اینکه شما نمیدانی چه میگویی و مختص به چه زمانی ست. فقط میخواهی یه جوری به شریعت ربطش بدی. همین افرادی مثل شما هستند که ما سکولارها را با این استدلالهای آبکی ضایع میکنند.
شما از این گفتۀ خود چه نتیجه ای میگیری:
“طبیعی بود یک اروپایی بارآمده در فضای “حقوقی” اروپا و میراث روم باستان، در چنین سیستم غیر متعینی احساس امنیت نکند. بخصوص که سمت و سوی قوانین شرع نه برای صیانت از حق، بلکه به موجب تکلیف وضع شده و لبهٔ تیزش -در تضاد کامل با فرهنگ اروپایی- متوجه احوال شخصیه و زندگی خصوصی افراد بود. بنابراین عجیب نبود که نخستین درخواست هر غیر مسلمانی برای اقامت در یک کشور مسلمان، معافیت از قوانین کشور میزبان باشد. این مسئله کم و بیش در همهٔ کشورهای اسلامی دیگر نیز صدق میکرد”. پایان نقل قول
جناب مازیار از خصومت و لجاجت دست بردار. من نه مذهبی هستم و نه پیروی کننده از اسلام و یا هر دین دیگری، شریعت کذایی که جای خود دارد. شما به اصطلاح روشنفکران تا حرف کم میارید و دستتان رو میشه سریع به مهمل بافی میپردازین.
من یک سکولارم که به هیچ یک از ادیان ابراهیمی اعتقادی ندارم. ولی باید اگر شریعت و اسلام را میکوبید، درست و منطقی بکوبید و نه اینگونه که شما بیان کردید. در ضمن یک وطن پرست واقعی نیز هستم و تا کنون در زندگی واقعی خود نیز بارها اثبات کرده ام. مگر باید همۀ سکولارها زیر پرچم شما چند نفری که در این سایت هستین سینه بزنند!
یعنی هر کسی که با سخنان امثال شما مخالف بود،شریعت مدار! است و مسلمان دو آتشه؟ یعنی فکر میکنید دیدگاه شما و نظرات شما نقد ناپذیر است و شما عقل کل هستین؟
امید که منصف باشید و نقد دیگران را به درستی پاسخ دهید و نه با متلک پرانی و مسخره بازی!
مهرداد گرامی
علتی که برای انتقال کامل متون -و نه نشانی آنها- ذکر کردهاید، معمولا بسیار نادر است (برداشته شدن اصل مطلب) و در آنصورت نیز نوشتهٔ شما مدرکی دال بر وجود آن نخواهد بود. در چنین مواردی میتوان از صفحهٔ مورد نظر عکس تهیه کرده و آن را ذخیره کرد. به عنوان نمونه سایتهای کلمه و جرس از به اصطلاح گافهای “فارس نیوز” و شرکایش، بارها به این طریق سند جمع آوری کردهاند.
دیگر اینکه دقیقا همین انتشار کاملِ مطالب مطول و از نظر موضوعی پراکنده، نافی نیّت شریف شما در بایگانی یا آرشیو کردن موضوعات است. چون طول مطالب سرعت رجوع به سایت و نیز سرعت خواندن موضوعات را میکاهد.
یقین دارم که نیت خیر دارید. اما اجازه دهید در اینجا برای خودم -بقول بچههای قدیم- یک در نوشابه بازکنم که: “مهرداد گرامی، از ارادت من به خویش آگاه است و از من نمیرنجد!” و به این اعتبار، یک مثل فرنگی را خدمتتان عرض میکنم که میگوید: “جادهٔ جهنم با نیّت خیر سنگفرش میشود” به این اعتبار یک چندی، شما هم به “نیت خیر!” مخالفینِ این روش اعتماد کرده، اجازهٔ خودنمایی (و راهسازی!) بدهید.
السلام علیکم
سید سلاطین زمان و سرور خواقین دوران ، شیرازه ی اوراق ملت و دین ، نور دیده ی اسلام و مسلپین ، چراغ راه دین ، حضرت آیت الله العظمی نوری زاد دامه برکاته و دامه افاضاته .
و اما مسئلتون ؛ خاضعانه تقاضا داریم در خصوص مساله شرعی هزینه تغییرات ایجاد شده در حرم و مراسم سالگرد ارتحال مرحوم خپینی کبیر ( میهمانان داخلی و خارجی ) که توسط سپاه و بسیج از کیسه بیت المال ( بهترین مال ) انجام شده با یک حساب سرانگشتی فقط هزینه مراسم بالغ بر دویست میلیارد تومان می شود . به نظر آن استاد گرانقدر این مبلغ بعلاوه هزینه تغییرات حرم مشکل چند نفر از فقرا و یا جوانان بیکار این مملکت را مرتفع مینمود ؟؟؟!!!!!!
—————————
سلام دوست گرامی
حرام است و بانیانش حتما باید محاکمه و خلع ید شوند
با احترام
.
کمی هم بخندیم
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام تاکید کرد: انقلابی که امام (ره) طراحی و رهبری کردند، عاری از هرگونه خشونت بود و هیچگاه در برنامهریزی ایشان فعالیتهای خشن وجود نداشت.
به گزارش ایلنا، آیتالله هاشمی رفسنجانی عصر امروز در مراسم افتتاح همایش بینالمللی جهان عاری از خشونت در اندیشه امام خمینی(ره)، با قرائت سوره مبارکه نصر و تبریک میلاد با سعادت حضرت ولی عصر(عج)، گفت: انقلاب اسلامی به عنوان یکی از اختیارات حضرت صاحب الامر تشکیل شده است که باید به نیابت از ایشان اداره شود.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام خاطرنشان کرد: همهی بشریت با حضور ایشان در مسیری که از ابتدای خلقت برای انسان در نظر گرفته شده، قرار میگیرند و بالا رفتن ادراک و آگاهی مردم دنیا و تسلط شدن بر بخش اعظمی از اسرار کره خاکی از ضروریات ظهور ایشان است.
وی اسلام را دین رأفت و مهربانی و امام (ره) را که منادی اسلام در قرن حاضر بود، مروج رحمانیت اسلام خواند و گفت:
آیتالله هاشمی رفسنجانی، دنیای بدون خشونت را شایسته بشر عاقل و متفکر امروز دانست و افزود: انسان نباید با خشونت زندگی کند، بلکه بشریت باید منطق و استدلال را سرلوحه امور زندگی خویش قرار دهد.
وی با ابراز تأسف از اینکه در شرایط فعلی‘ جهان اسلام خشن ترین منطقهی دنیا شده است، گفت: متأسفانه امروز که بشریت گامهای بلندی به سمت تعالی برداشته، امت اسلامی هر روز شاهد فاجعهای است که این امر با روح لطیف و انسانی اسلام منافات دارد.
وی به سوابق آشنایی خویش با امام (ره) در طول 41 سال از حیات طیبهی ایشان، اشاره و تصریح کرد: حقیقتاً امام خمینی (ره) یک هدیه آسمانی بودند که باید بیش از اینها قدردان راه، گفتار و آثار ایشان باشیم.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با اشاره به دوران مبارزه که در آن شرایط سخت یکی از راههای ممکن مبارزه مسلحانه بود، اظهار داشت: امام همیشه بر مردم تکیه میکردند و هیچوقت مبارزات مسلحانه را تأیید نمیکردند.
آیتالله هاشمی رفسنجانی، انعطاف اسلامی و اقتدار دینی را دو ویژگی بارز در زندگی سیاسی، امام خمینی برشمرد و گفت: در مقطع پایانی جنگ وقتی مسائل و احتمال افزایش جنایات رژیم بعث علیه مردم ایران و عراق را برایشان توضیح دادند، علیرغم سخنان قبلی مبنی بر مقاومت بیست ساله و جنگ تا آخرین قطره خون، قطعنامه را پذیرفتند.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام با بیان دیدگاه امام خمینی (ره) درباره نحوهی برخورد با اسرا و مردم بیگناه عراق، گفت: ایشان هرگز اجازه پیشروی در خاک عراق را نمیدادند و بسیاری از اسرای عراقی وقتی محبت رزمندگان و مردم ایران را دیدند، نادم شدند تا حدی که حتی ضمن شرکت در نمازجمعهها علیه رژیم بعث شعار میدادند.
اینجانی فراموش کرده که راه قدس از کرببلا میگذرد و حتی کشتار زندانیان سال 67 را .
ایشان لایق هر نسبتی است
دوست عزیزلطفا سخنرانی بعدی رفسنجانی راحتما بخوانبد که فرمودنداعدامی های پشت بام مسجد رفاه بدستور شاه بودوالی…… واعدام هویدا نیز توسط عوامل شاه صورت گرفته شاید فردا بگوید ما به دستور شاه انقلاب کردیم
تقسیمِ کارِ نا عادلانه”
از اینکه دنیای ما آکنده از بی عدالتی ست و تقسیمِ کارِ نا عادلانه، رواجی جهانی
دارد، بر کسی پوشیده نیست. ولی این تقسیمِ کارِ نا عادلانه مختصِ انسانها نبوده
و حال و وضعِ فرشتگان، تفاوتِ چندانی با وضع ما ندارد !
در حالیکه جبرائیل بیش از ۱۴۰۰ سال است که بیکار نشسته، عزرائیلِ ////////
شب و روز مشغولِ ///////، از این سرِ دنیا به آن سرِ دنیاست !
حالا طفلک، اسرافیل رو بگو، که از اوّلِ خلقت، شیپور بدست منتظره قیامت نشسته
که یه بوقی بزنه !
حالا بعضیها میگن “ملیجک” داره کفر میگه! ولی انصافا “این سرِ کار گذاشتنِ ”
این بندهِ خدا نیست 🙁
ویرایش شد، این نسخه منتشر شود، نسخه قبلی پیش نویس بود.
سلام آقای مجتبی واحدی.
1) از مقاله آن روزنامه نگار خبر چندانی ندارم و متاسفانه وقت هم ندارم به آن موضوع فکر کنم.
2) خدا پدر مادرتو بیامرزه، من هم دارم دو سال است همین را می گویم. این آقای محترم (حسن روحانی) برای بدست آوردن پایگاه اجتماعی اش زحمت نکشیده که بخواهد قدرش را بداند. بیگانه است و سعی می کند نگوید تا از همه نیروها برای اهداف ارباب خودش (جمهوری اسلامی) سواری بگیرد. با ماموریت آمد. آمد تا اجماع ما را به هم بریزد و آرای ما را بشکند و از وسط دو شقه کند. و آمد تا معامله هسته ای را با نام و اعتبار و آبروی اصلاحات و جنبش سبز و نه به نام بیت رهبری جوش دهد. خودشان باید رییس جمهور می شدند در 92، بزرگان خودفروخته ما را رنگ بنفش زدند انداختند جلو. و امروز حتی حدیث ساخته اند که مسوولیت نرمش قهرمانانه خامنه ای با مردم است. فتوکپی شماره سه بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف را که در مرقد مطهر پخش می شد ببینید. نوجوان نیست روحانی که هویتش را دو سال پیش از رای مردم گرفته باشد. هویتش را طی دهه های اخیر از جمهوری اسلامی گرفته است و به همان هم وفادار است. حرفهای قشنگ مفت و یا کم هزینه نمی گویم نزده اما آنچه که در عمل من دیدم بیشتر شدن بگیر و ببندها و اوضاعی مشابه (از نظر مشکوک به فساد بودن) در دیگر زمینه ها بوده است. با کدام عقل سالم و قابل اعتماد جور در می آمد که روحانی می گفت اولویت بندی کرده ام و اول هسته ای و خارجی و معیشتی و اقتصادی را حل خواهم کرد و سپس داخلی را؟! خاتمی و تاجزاده برای من بسیار مهم و ارزشمندند و مخصوصا آقای تاجزاده. اما در اینمورد که به دولت فرصت دهید و …. ما را اشتباه راهنمایی کرده اند. فرصت دولت مگر دست ما بوده است؟ ما فرصت خودمان و نسلهای پیش و پس از خودمان هم دست جمهوری اسلامی است. او باید فرصت ما را پس بدهد و هر آنکه به ما می گوید فرصت جمهوری اسلامی را پس بده باید فرصت ما را پس بدهد. من که در همان روزها گفتم روحانی را آورده اند و دارند اختلاف می اندازند بین ما.
آفرین.
سطور زیر که از شما ست،
عالی بود:
برخلاف رویه سالهای هشتاد و دو تا نود ودو ، مسئولیت پرونده هسته ای از دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی – که زیر نظر مستقیم رهبر است – به دولت و وزارت امور خارجه منتقل گردید. در آن زمان کسی علت این تغییر را جویا نشد
….
دولت هم برای برآورده سازی خواسته مشترک رهبر و ملت که رفع تحریم ها بود فعالیت خود را آغاز نمود. تا این مرحله، مشکلی وجود نداشت. اما این موضوع به تدریج به معرکه ای بزرگ در داخل کشور تبدیل شد تا سایر نابسامانی ها را توجیه نمایند. معرکه سازان اصلی با القای یک دروغ بزرگ در مورد روند جدید مذاکرات هسته ای ، به این شایعه دامن زدند که هرنوع پرداختن به سایر موضوعات می تواند موجب تحت فشار قرار گرفتن وزیر خارجه و به خطر افتادن مذاکرات هسته ای شود. در حالی که به نتیجه رساندن مذاکرات ، مهم ترین اولویت برای خامنه ای و زیردستان وحشت زده او بود. آنها از شدت تحریم ها، آرام و قرار نداشتند و انجام هر توافقی برای رفع تحریم های بانکی و نفتی را مجاز می شمردند. اما معرکه سازان، تعدادی ” بچه مرشد ” را با خود همراه کرده بودند که وظیفه ایشان ، جا انداختن آن دروغ بزرگ و توجیه کوتاهی سیاسی روحانی و دولت او بود. بچه مرشدهای ناشی، بدون توجه به نگرانی های عمومی به خاطر خلف وعده های سیاسی روحانی ، جنگ روانی علیه مطالبه گرانی را آغاز کردند که تنها خواسته ایشان تحقق وعده های انتخاباتی روحانی بود. آنها همچنان جوسازی فزاینده علیه مطالبه گران را ادمه می دهند در حالی ادامه که ” معرکه گیران واقعی ” به خوبی می دانند که تجویز مذاکره با امریکایی ها پس از سه دهه ، انتخاب ناگزیر خامنه ای بود که هدف آن ، نه رفع تحریم ها برای تسهیل زندگی ایرانیان بلکه برای خلاصی نظام از تحریم های آزار دهنده نفتی و بانکی بوده وهست.اما ظاهراً معرکه گیران از بچه مرشد ها خواسته اند که “ایرانیانِ خسته” را از شکست مذاکرات بترسانند . برخی افراد که دروغ بزرگ جواد ظریف در مورد فقدان زندانی سیاسی و عقیدتی در ایران را توجیه می کردند همان بچه مرشدهایی بودند که وظیفه محوله به خویش را انجام می دادند.عده زیادی هم به دلایل گوناگون ، ترجیح دادند در برابر این دروغ ، سکوت مصلحت اندیشانه پیشه سازند که متاسفانه موجب تجری بیشتر معرکه گیران و نوچه های آنان شده است.
( اصلاح متن قبلی ) با درود جناب آقای نوری زاد – شما تقریبا” یکه و تنها ، پرچم اعتراض به کجروی ها ، خلاف ها، پلشتی ها ، کثافت کاری ها ، رذالت ها ، /////////ها و … که از مسئولین رده بالای نظام تا پایین ترین رده آن سر زده است را در کشور برافراشته اید .شما در این راه ، جان سخت و جان باخته اید و کسی در این برهه مانند شما نیست . مثلا” پسر سردار محسن رضایی را در دوبی میکشند و این بنده خدا تا کنون ” لال مانی ” گرفته . پسر سردار روح الامینی و حدود 70 نفر را در کهریزک کشتند و این بندگان خدا ” هیچ ” نگفتند ( این نگفتن ها شاید بر اساس تقیه و یا از ترس و وحشت و یا از دست دادن زن و بچه و مقام و زرق و برق و مال دنیا و … باشد ) . آقای نوری زاد ، از خودتان سئوال دارم و اینکه شما معترض افعال شقاوتی و اراذلی و اوباشی و همه مواردی که در فوق آوردم هستید ولی دیگرانی که حتی معترض به بلایی که بر سر خودشان آمده نیستند ، مثلا” راز این نمونه ای که سکوت خوفناکی دارد و دیلا” خواهم آورد ، در چیست ؟ وقتی در یکی از قتلهای زنجیره ای ” اکبر خوش کوش ” معروفه در بیت امام خمینی ، قتل ” سید احمد آقا ” فرزند امام خمینی را بوسیله آلوده نمودن لیوان آبخوری ایشان به سم کشنده ” سیانور ” را به گردن گرفت و اینکه چند روز بعد ، مرحومه حاجیه خانم ” خدیجه ثقفی ” همسر امام خمینی با مصاحبه ای که با بعضی از تسلیت گویان به ایشان داشتند ، با زبان ، بی زبانی فرمودند : احمد هم مانند مصطفی از دنیا رفت ( اشاره به اینکه ، مصطفی فرزند بزرگتر امام هم در سال 1356 به طرز مشکوکی و به یکباره در شهر نجف از دنیا رفتند ) . چرا همسر امام در مدت زنده بودنشان به دنبال حق و حقیقت قتل فرزندش نرفت ؟و چرا سید جسن نمی رود ؟
داعش کاملا بر طبق مبانی اولیه و اصیل اسلام عمل میکند وگواه ان ؛ منابع تاریخی متعدد و غیر قابل انکار میباشد.
چند نمونه:
ـ امام علی پس از پیروزی بر قبیله” بنی قریظه” تعداد 700 نفر از مردان قبیله را در مقابل گودالهایی که از پیش کنده بودند سر بریدند. (تاریخ طبری. جلد 3 . صفحه 1088)
– پیامبر بگفت تا در زمین گودالها بکندند و ” علی” و” زبیر” در حضور پیامبر گردن انها را زدند. (تاریخ طبری .جلد 3. صفحه 1093)
– علی و یارانش در یک روز تعداد 2500 نفر از خاندان “ازد” را سر بریدند. به نحوی که کسی زنده نماند تا دیگری را دلداری دهد. (مروج الذهب . جلد اول . صفحه 729)
– قران كريم در آغاز سوره مباركه مومنون مي فرمايد: «بسم الله الرحمن الرحيم قد افلح المومنون الذين هم في صلاتهم خاشعون و الذين هم عن الغو معرضون و الذين هم لزكوه فاعلون و الذين هم لفروجهم حفظون الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين»؛آيات 1-6
يعني تنها با همسران و كنيزان (ماملكت ايمانهم )مي توان رابطه جنسي برقرار نمود.
مراد از كنيزان, زنان غير آزادي بودند كه با خريدن يا اسير شدن در جنگ با كافران به دست مسلمانان مي افتاد با اين گونه زنان, بدون خواندن عقد ازدواج, مي توان رابطه زناشويي داشت. رجوع كنيد به تفسير نمونه, ج 14, سوره مؤمنون, آيات مربوطه. (منبع:http://porseman.org/q/show.aspx?id=97696)
– قانون جماع: مطابق این قانون اگر کسی بخواهد میتواند و اشکالی ندارد با کنیز خود وطی دبر ( نزدیکی از عقب ) نماید و اشکالی ندارد. در حالی که با همسر خود به شرط عدم رضایت به گفته اکثر فقها کراهت دارد. (منبع:http://fa.wikipedia.org/wiki/ ..اسلام_و_بردهداری)
– آیا از تمام قسمتهای مختلف زن و با هر کیفیتی می توان استفاده جنسی کرد؟
دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مدظله العالی):
زن مکلف است که در مورد تمکین در امور زناشوئى که بر او واجب می باشد که از آنجمله آماده سازى خود جهت ایفاء حق زناشوئى هست همواره بخواست همسر پاسخ مثبت دهد ودر این مورد روایات بسیارى نیز وجود دارد ودر صورت عدم تمکین زوجة ناشزه محسوب شده و احکام نشوز شامل او خواهد شد وجهت اطلاع از تفصیلات بیشتر مسئله می توانید بتوضیح المسائل مراجع عطام مراجعه فرمائید. والله العالم
http://islamquest.net/fa/archive/question/fa1706
– كنيزان و مولاة پيامبر(ص)
” ُسلمي” و “خضرة” و “رضوى” و “ميمونة”، “ام ايمن”(بركة)[14] روضة، “ربيحة”،[15] “مارية قبطية”، “ريحانه”[16] و “صفيه”[17] نيز از جمله كنيزان به شمار ميروند.[18]
(پژوهشکده باقرالعلوم http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=33758)
عقرب
جناب عقرب
1-در مورد ماجرای یهود بنی قریظه و چگونگی وقوع آن و مساله تعداد کشته شدگان آنها و ماجرای نقض عهدی که مرتکب شده بودند ،قبلا در این سایت بحث های مفصل و طولانی یکی دو هفته ای در بررسی همه متون تاریخی و نکات تحلیلی آن با یکی از دوستان داشته ام ،الان بیاد ندارم در کدامیک از پست ها بود ،میتوانید با سرچ آنرا در سایت نوریزاد بیابید ،و اگر مایل بودید ایمیلی بگذارید تا متن کپی شده آن بحث ها را که ذخیره کرده ام برایتان ارسال کنم.
—————-
2-در مورد آیه ” الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين”،این مساله متفرع بر مساله تاریخی برده داری در اعصار گذشته بوده است ،در این زمینه و اینکه برده گیری در جنگ از سنت های رایج آن اعصار بوده است و جنبه بازدارندگی داشته است ،و اینکه اسلام اقسام دیگر برده داری را از همان ابتدا ملغا کرد و مساله اسیرگیری در جنگ را بعنوان اضطرار و بجهت بازدارندگی طرف مقابل بطور موقت پذیرفت و با تبیین احکامی سعی در ریشه کردن تدریجی آن داشت ،نیز بحث هایی پیش از حضور شما در سایت انجام گرفت ،آنها را هم با سرچ بیابید یا درخواست کنید تا مجموعه بحث ها را برایتان ارسال کنم.
بنابر این در زمانه ای که برده داری بطور کلی (حتی در جنگ) در بین بشر ملغا شود ،اسلام نیز آنرا ملغا می کند ،و همین دیدگاه فقهی قرآنی وجه تمایز جاهلان متنسک داعش با فقیهان متبحر اسلامیست.
——————–
3-در مورد تعبیر “قانون جماع” ما چنین تعبیر و قانونی در اسلام نداریم ،و این تعبیر ناشی از یاوه سرایی یاوه سرایان ناآشنای مخالف با اسلام است ،در شریعت اسلام و در حوزه نکاح و ازدواج همسران ،برخی احکام و وظایف و مسولیتهای دو طرفه برای زوجین وجود دارد ،و زن بحکم تعهد زناشوئی وظایفی در برابر شوهر دارد ،همچنانکه مرد بحکم تعهد زناشوئی وظایفی در برابر همسر خویش دارد.
مساله زناشوئی و استمتاع از دبر هم مساله ای اختلافی بین فقهاست ،از قول به حرمت مطلقه هست ،تا قول به جواز مطلق ، و جواز با کراهت ،و جواز در صورت رضایت زن ،بنابر این مساله اینگونه که طرح کردید نیست ،مساله کنیز را هم عرض شد که در فرض الغاء کلی برده داری حتی برده داری ناشی از جنگ ،سالبه به انتفاء موضوع است.
اینجا از شما که چنین اشکالاتی مطرح میکنید سوال میکنم که وضع بهره برداری و سوء استفاده از زن در غرب که قبله گاه شماست چگونه است؟ آیا می توانید بیان جامعی در مورد “قانون جماع” از دیدگاه لیبرالیسم در غرب را توضیح دهید؟
—————————–
4-در مورد مساله حقوق متقابل زن و مرد در چهارچوبه نکاح اسلامی هم توضیح اجمالی داده شد ،و اشاره شد که همانطور که مرد از زن کامجویی می کند که امری طبیعی تکوینی و فطریست ،و برای آن چهارچوبه هایی تعیین شده است ،زن نیز از مرد کامجویی می کند و حقوقی بر گردن مرد (شوهر) دارد ،و این حقوق متقابل است ،مقصود شما آیا این است که زن و مردی که بمقتضای پیمان و تعهد مشترک همسر یکدیگر شده اند ،نسبت به خواسته های یکدیگر بی تفاوت یا نافرمان باشند تا زمینه برای خروج از کامجویی در فضای ازدواج و انحرافات دیگر پیش آید؟ مگر ازدواج و نکاح در همه اقوام و مذاهب و فرهنگها آمادگی زن و مرد برای پاسخ گویی به غرایز و خواستهای یکدیگر نیست؟
مساله نشوز و تمکین هم مساله ای طرفینی و مقتضای عقد و تعهد نکاح است که یکی از اقسام و انحاء معاملات رایج بین عقلای عالم است ،بنابر این توصیه می کنم پیش از ایرادهای سطحی مبتنی بر پیش فرض های خاص اندکی در مطالبی که می بینید و آنها را کپی اند پیست می کنید تامل کنید.
——————
5- آری برخی از همسران پیامبر در چهارچوبه مساله اسارت در جنگ به همسری ایشان در آمده اند که تابع احکام خاص خود بوده است ،و چنانکه عرض شد مساله برده گیری و اسیر گیری در جنگ سنت رایج آن ادوار بوده است که بتدریج منسوخ شده است .
عقرب از سفر برگشتی؟!
در مقابل دو تا سوال روشن عقرب . پنج برابر کلمات قلمبه سلمبه که برای پیدا کردن معنی همین افاضات باید باز هم به بحارالانوار و امثالهم مراجعه نمود یعنی در اصل موضوع . فرستادن مخاطب دنبال نخود سیاه
سید مرتضی؛
مقصود متن؛ مقایسه فرهنگ غرب با اسلام نیست. منظور؛ خطر در نحوه برداشت ؛ تعبیر و پیروی کورکورانه از حرکتهای فکری ؛؛در کل؛؛ میباشد. تا حدی که عقلانیت و انسانیت دربعضی انها کاملا از بین میروند.
خطراینگونه لغزش ها در ادیان بسیار بیشتر است چون؛ ادیان پیروان خود را با ترس و نه ازروی منطق ؛ ملزم به پیروی بی چون و چرا از منبعی مکینند که میتواند برای انها بسیار ترسناک و سهمگین باشد. منبعی جبار، قهار؛ خیر المکارین و مالک جهنمی که لعنت شدگانش در زجر و عذابی دائمی خواهند بود.
و حال در سوی دگر سکه ؛ تنها در ازای فرمانبری محض از همان خالق جبار و نمایندگان مطلقه اش در روی زمین ؛ نه تنها تمام ان بلاها و عذابها از ما دور خواهند شد؛ بلکه پاداش اخروی در انتظارمان خواهد بود. جویهای بهشتی پر از شیروعسل ؛ حوری و غلمان.
جالب تر از ان این است که؛ تفسیر و چگونگی این فرمانبری را تنها در حیطه تخصصی موجوداتی خاکی چون ولایت فقیه و پاپ و ایت الله و کاردینالها… میداند. افرادی که خود مانند هر موجود زنده دیگر عاری از اشتباه؛ طمع؛ هوای نفس و نیازهای شخصی نیستند.
نتیجه؛ به وجود امدن جنایات و لغزشهای دینی از صلیبیون و خلفای راشدین گرفته تا داعش کنونی خودمان. ترساندن عوام از نافرمانی از خالق وعذاب مکتوب شده به ان در مقیاس با هیجانات و پاداشهای فرمانبری بی چون و چرا از خالق ؛؛فقط و فقط؛؛بر مبنای تفسیر یک موجود خاکی که خود هیچ برتری از موجودات خاکی دیگر ندارد . این موجودات با قداست دادن به خود و حکم ولایت مطلقه بر مردم؛ کاتالیزورهای لغزش میشوند.
داعش یک پدیده جدید نیست و سالها در بطن تمام ادیان وجود داشته است. تنها تفاوت داعشان امروزی در این است که جنایات دینی خود را علنی ترو بی رواتر انجام میدهند. داعش صفتان نگران هیچ چیزی نیستند؛ اعمالشان کاملا مورد تایید نمایندگان خالق در روی زمین میباشد. هر جا مشکلی داشته باشند با یک فتوا از ولیان مطلقه مشکل شان را حل میکنند.
اسدالله لاجوردی حکم قتل چندین زندانی سیاسی را در عرض دودقیقه فقط با یک تلفن زدن به یکی از مراجع گرفت و بلافصله احکام را اجرای کرد . خلخالی دیگر نیازی به چک کردن هم نداشت چون خود مجتهد بود با کلت کمری خود افاضلی رئیس پلیس قم را شخصا در کنار مستراح کلانتری اعدام کرد.
در بازجوییهای سعید امامی در رابطه با قتلهای زنجیره ای ؛ او همواره میگفت ؛؛حذف ها؛؛ با تایید مجتهد و حاکم شرع بوده. تمام اطلاعاتی هایی که سعید را میشناختن میگویند ؛؛سعید بدون حکم یک مجتهد هرگز این کار را نمیکرد.؛؛
سوال اولیه این است که چرا ؛ تفسیر احکام مهم یک خالق بی همتا و بزرگ؛ پرردگار تمامی هستی و کائنات با ان همه عظمت ؛ تنها به یک چنین موجود خاکی واگذار شده؟
این موجود خاکی اگر معرفت و صداقت داشته باشد باید به خالق خالصانه بگوید: ای یگانه خالق من ؛ این وظیفه به مراتب بالاتر از حد من است و تو خود اگاهی. من عاری از اشتباه؛ طمع؛ هوای نفس و نیازهای شخصی نیستم. من در تفسیر احکام تو به دیگران اشتباه خواهم کرد. ایا تو مسئولیت اشتباهات تفسیری من و تجویز من به دیگران رامی پذیری؟
ایا واقعا خالق بی همتا با ان همه علم؛ هوش و کمالش ؛ یک همچین ماموریت سنگینی را بر دوش یک موجود با ان همه کاستی ها، عیب های اشکار میگذارد؟
مرتضی؛ ایا ما با عمری کوتاه وحتی با ۱۰- ۲۰- ۳۰ – ۴۰ سال مطالعه میتوانیم بگوییم صلاحیت تفسیر احکام خالقی به ان عظمت را برای تجویز به دیگران داریم؟ ایا ما در عرض یک چندسال زندگی خدا را انقدر شناختیم که بدون شک میتوانیم نظرش را بدون اشتباه بفهمیم و به دیگران تجویز کنیم؟
خالصانه از شما میپرسم: ایا شما ۱۰۰ در ۱۰۰ مطمعن هستید برداشت و تفسیرهای شما از احکام خالق این هستی کاملا صحیح است؟ شما خود را در ان مرحل می بینیید که عاری از هرگونه خطا و اشتباه باشید؟
و اخرین سوال ؛ ایا خالقی که از شریان و رگهای گردن ما به ما نزدیکتر است اصلا نیازی به یک مفسر خاکی دارد؟
ما با این عمر کوتاه خیلی هنر کنیم؛ تنها شاید بتوانیم چند نکاتی اپتدایی از عظمت هستی را فقط برای خودمان تفسیر کنیم.
من گوشه ای از عظمت هستی را در تپش یک قلب در روی تخت جراحی دیدم؛ که چگونه ان تکه گوشت؛ رگ و اعصاب ظریف ؛ سالها در بدن بدون استراحت می تپد. هیچ فولادی هیچ آلیاژی دوام یک چنین تپشی را ندارد. و در همان لحظه در راز هستی گم شدم که چگونه ما انسانها با تفسیر شخصی از حکم خالق به خوداجازه میدهیم جلوی تپش این عظمت هستی را با مرگ و اعدام بگیریم.
ما که و چه هستیم؟
عقرب
ــــــــ
PS. هنوز در سفرم
با درود به نوریزاد و هم میهنان فرهیخته :من اسامی تعدادی اززنان حضرت محمد را اینجا می آورم برادران حوزوی لطف کنند اطلاعات بیشتری مرقوم فرمایند چون علوم ایشان حتما ازما عوام بیشتر است واین علوم میرود که ایران را بر بلندای تاریخ ثبت کند پس بسم الله ::: 1خدیجه دختر خویلد .2 عائشه دختر ابوبکر،3 زینب دختر خزیمه،4 حفصه دختر عمر،5 ام سلمه مخزومی،6 ریحانه،7 زینب دختر جحش،8 جویریه،9 صفیه،10 ام حبیبه دختر ابوسفیان،11 ماریه قبطیه،12 میمونه،13 ربیحه،14 ملیکه لیثیه،15 فاطمه کلابیه،16 غزیه دختر جابر،17 اسماء دختر نعمان،18 شنباء دختر عمرو،19 عالیه دختر ظبیان،20 خوله دختر حکیم،21 صفیه دختر بشامه،22 عمره دختر یزید. .ناگفته نماند که 21 همسر ایشان طی 13 سال اقامتشان در مدینه تزویج فرمودند البته تعداد بیشتر است که حوزویان اطلاع بایسته دارند و اگر بخواهند بازهم به اطلاع میرسانم .
با سلام
در ادامه انتشار أخبار و مطالب دروغ در اينترنت اين موضوع را با هم مرور مي كنيم
اين نوشته را از سايت ديدگاه نقل مي كنم
ايشالا وقتي مياي ايران، شترت پنچر بشه
نامه های جعلی عمر و یزدگرد سوم
موضوع اين مقاله نامه های جعلی است که ادعا میشود پس از جنگ قادسيه و پيش از جنگ نهاوند بين عمر بن خطاب و يزدگرد سوم، شاه ساسانی رّد و بَدل شده است.
اين نامه های موهوم جُدا از اين که توهين به شعور مردم است، نه گره از کار فرو بسته اصحاب سلطنت میگشايد نه راه را بر عمله استبداد میبندد.
نامه جعلی يزدگرد و عمر، مرا به باد کتيبه جعلی آشوربنی پال که در بابل چنين و چنان کردم، دستخط جعلی منسوب به اميرکبير خطاب به عمه ناصرالدين شاه…، و نيز نامه غيرواقعی چارلی چاپلين به دخترش میاندازد
سراسر نامه منسوب به يزدگرد علاوه بر اصطلاحات ژورناليستی امروزی، مملو از فحاشی و نژادپرستی است:
سگ شکاری، عربهای پست و مزخرفگو…انسانهای عقب مانده بيابان گرد، تو و همدستانت. سوسمار خوردنها و شير شتر نوشيدنها…
لحن دشنام گونه نامه يزدگرد با گفتار نيک که زرتشت مبشر آن بوده، هيچ نسبتی ندارد.
فحش نامه او، که با حماسه و پزهای حقوق بشری همراه است، بیاختيار ادبيات برخی شبکههای ماهوارهای و خالی بندی های هخا و مخا را تداعی میکند.
جاعلين نامه يزدگرد و عمر، واژه «تازی» را «سگ شکاری» معنی کرده اند.
در عصر ساسانيان، قبيله ای موسوم به «طیّ» همسايه شاهنشاهی ايران و از نيرومندترين قبايل عرب بود و چون منسوبان به آن قبيله (همچون حاتم، بخشنده نامی) طايی خوانده میشدهاند، ايرانيان ـ از باب تسميه کل به جزء ـ همه عربها را طايی و اين کلمه را تازی تلفظ میکردهاند.
(در مورد قبيله طی و اياس طايی بنگريد به فرهنگ معين، ج۵، صص۳۷۰، ۱۱۰۸، ۱۰۰۷؛ اعلام زرکلی، ۲/۳۳؛ دانشنامه جهان اسلام، ج ۶، صص ۹-۲۶۸)
واژه برگرفته از تازی (تازيک) در زبان فارسی هم بر عربها و هم بر ايرانيان اطلاق میشده. (فرهنگ معين، ۱/۱۰۰۷) و تازيک به معنای ايرانی همان است که به صورت تاجيک ـ عنوان قوم ايرانی ساکن در منطقه تاجيکستان کنونی ـ درآمده است.(فرهنگ معين، ج۱، ص۷ – ۹۹۶
****************
اين بود مختصري ا ز مقاله اي در سايت ديدگاه که در صورت تمایل می توانید آن را بخوانيد
درود بر همه دوستان
واقعاً آدم شگفت زده میشه که به چه هدفی ازچنین جعلیاتی استفاده میکنند حالا نامه های یزدگرد به بیش از ۱۳۰۰سال بر میگردد و عده ای ساده دل ممکن هست آنرا بطور مشکوک باور کنند ولی تعجب اینجاست یک نامه هایی را جعل میکنند که در زمان باصطلاح وقوع آنان افرادی زنده بودند که هنوز در قید حیات بسر میبرند
بعنوان مثال میتوان از نامه البرت انیشتن به آیت الله بوجردی نام برد. در این نامه جاج البرت بعد از کلی ابراز تواضع و وسف کمالات آیت الله، گوشزد مینماید که بشدت به مشرف شدن به دین مبین اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری متمایل است و برای رسیدن بهدف خود به راهنمایی و یاری ایشان نیاز دارد. من شکی ندارم که عده ای ارسال آن نامه ها از طرف یزدگرد به عمر را باور میکنند همان تعداد و شاید هم خیلی بیشتر نامه حاج البرت به آیت الله ب.ج را باور میکنند
با عرض پوزش:
بوجردی = بروجردی
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته من متعجبم که این جناب عبد الله هم وطن عرب زبان ما چرا ازاینگونه اخبار را برای سایت نوریزاد انتشار نمیدهند ؟ این زندان مخوف فریاد هر کسی را در می آورد . آقایان حوزوی عمامه هایتان را یکایک بالا تر بزنید .مملکت همه اش اسلامی است . مردم به اسلام رای داده اند پس جمهوری اسلای هیچ تخطی ازاسلام نمیکند . پس باید بگویم ای عزیزان صحت خواب !!!
دبى – العربيه.
گزارش ها حاکی از آن است که «بسمه الجبوری» زندانی عراقی در زندان قرچک ورامین، از شش روز پیش با درخواست رسیدگی به پرونده خود و انتقال به زندان عراق برای باقی مانده حبس، دست به اعتصاب غذا زده است.
به گزارش سایت سحام نیوز نزدیک به مهدی کروبی از رهبران معترضان ایران، «بسمه الجبوری» که زبان فارسی را خوب نمی داند، هنگامی که در زندان اوین بود، بارها دست به اعتضاب غذا زده بود. او خواستار آن است که با زندانیان ایرانی در زندان های عراق، مبادله شود.
او که به اتهام جاسوسی به 5 سال زندان محکوم شده است، به دلیل اعتصاب غذاهای مکرر از زندان اوین به زندان قرچک ورامین منتقل شده است. گزارش ها از شرایط نامساعد او حکایت می کند.
بنا بر گزارش هایی که ژوئیه 2013 به العربیه.نت رسیده بود، «بسمه الجبوری» زن حدودا ۴۰ ساله عراقی است که همسر اولش کشته شده است. به گفته او، پس از چندی با یکی از کارمندان سفارت ایران در بغداد با نام «محمد رضا قربانی» که متاهل هم هست، آشنا شده و زن «صیغه ای» او می شود.
فرزندان خانم الجبوری از ارتباط او با این دیپلمات اطلاعی ندارند و او به شکلی مخفیانه به این رابطه ادامه داده بود.
به گفته «بسمه» چندی پس از این رابطه، «محمدرضا قربانی» از او می خواهد که برای زیارت و سیاحت، به ایران برود. اما بسمه در بدو ورود به ایران در فرودگاه بین المللی امام خمینی بازداشت و در مراحل بازجویی، متهم به «جاسوسی» می شود. سرانجام پس از محاکمه «بسمه الجبوری» به 5 سال زندان محکوم می شود.
در این ماجرا، یکی از کارمندان فرودگاه که به خواست «محمدرضا قربانی» قرار بود از «بسمه» استقبال کند، از مقام های فرودگاه سراغ او را می گیرد اما خود گرفتار می شود. این کارمند فرودگاه دستگیر و برای مدتی را در زندان می گذراند اما پس از چندی آزاد می شود.
بغداد – طارق العزاوی، رويترز
منابع آگاه در بغداد روز سه شنبه ۲۶-۵ ۲۰۱۵ فاش کردند، فرماندهان ارشد سپاه پاسداران ایران و شبه نظامیان مسلح شیعی موسوم به «حشد شعبی» (بسیج مردمی) به فرماندهی هادی العامری، طی نشستی محرمانه در بغداد پایتخت عراق به توافق رسیدند که سپاه پاسداران ۱۰۰ موشک اسکاد به حشد الشعبی تحویل دهد تا با این موشکها رمادی را به طور کامل با خاک یکسان کنند.
شهر رمادی هفته گذشته به کنترل شبه نظامیان داعش در آمد اما هنوز شمار زیادی از مردم در این شهر بسر میبرند.
به گزارش سایت عراقی «اصوات حره» به نقل منابع آگاه، طرح انتقال این موشکها را از ایران به منطقهای در اطراف بغداد وسپس انتقال آنها به منطقه «النخیب» در نزدیکی کربلا، توسط شماری از افسران وزارت اطلاعات وابسته به سپاه پاسداران ریخته شده است.
این منابع فاش کردند که تعدادی از این موشکها هم اکنون به دست نیروهای حشد الشعبی رسیده است.
منابع مذکور تاکید کردند که تصمیم ارسال این موشکها به عراق پس از سقوط شهر رمادی به دست داعش گرفته شد.
انتقال ۱۰۰ موشک اسکاد به عراق به صورت محرمانه و با هماهنگی سپاه پاسداران و «حشد الشعبی»، صورت میگیرد.
این منابع گفتهاند، فرماندهان ارشد سپاه پاسداران ایران در نظر دارند که با این موشکها تمام شهر رمادی و ساکنان آن را با خاک یکسان کنند.
آگاهان نظامی عراق میگویند شبه نظامیان «الحشد الشعبی» طی درگیرهای شهر تکریت متحمل تلفات سنگینی شده بودند این نیروها بدون پوشش هوایی آمریکا و کمک عشایر عرب سنی منطقه قادر نبودند که شهر تکریت را از کنترل گروه تروریستی داعش خارج کند.
گفتنی است که پس از پیشروی داعش در برخی مناطق، رفت و آمد فرماندهان «الحشد الشعبی» مانند هادی العامری و نافع عیسی و فرمانده «جنبش شهدا» به تهران به تازگی بیشتر شده است.
این پدیده را علی رضاقلی در کتاب جامعه شناسی نخبه کشی شرح داده است. میگوید جامعه ما دارای حصوصیت هایی است که با هر نوع نوع اوری و خلاقیت مخالفت می کند. میگوید مردم اطراف حمام فین کاشان به قاتل امیرکبیر کمک کردند. هم اکنون هم اگر بییند نوری زاد و دکتر ملکی را بگیرند و به خاک بکشانند ما می ایستیم و تماشا میکنیم شاید خودمان هم یک پشت پا پا بزنیم
ما به زندگی خاک بر سری عادت کرده ایم. در مکالماتمان یکدیگر را حاجی صدا میکنیم خوار میکنیم. چون به تجربه دریافته ایم که اینگونه در راحتی هستسم. و هر کس بخواهد این نظم را بهم بزد او را مسخره میکنیم به او سنگ میزنیم و ممکن است به قتل برسانیم
برای یک مشاهده کننده بیطرف که از خارج بیاید جماعتی آدم ها را میبیند با شانه های افتاده بی هیچ غرور و احساس عزت که گله وار از جایی به جای دیگر میروند
سلام و درود
جناب نوریزاد گرامی
در مورد پرسش سوم که :
“”پرسش سه: شما چند نفر خدا وکیلی سر سپرده ی نظام نیستید؟ وقتی نظام میرحسین و زنش را زندانی می کند و کروبی را هم با این سن و سال در حصر نگهمیدارد، چرا نتواند صدای شما را خفه کند؟””.
(پایان)
پاسخی که ارائه کردید (فقدان تشکیلات منسجم و موثر ،و وانمود فضای آزاد برای مخالفان در جمهوری اسلامی) فی الجمله می تواند پاسخ سوال باشد ،خصوصا بخش اول پاسخ ،زیرا بخش دوم پاسخ بدلیلی که عرض می کنم پاسخی مبتنی بر حدس و گمان است.
من بنظرم می رسد دلیل اصلی عدم تعرض جدی نسبت به شما و دوستان لگام که سبب افتراق مساله شما از آقایان مهندس میرحسین موسوی و حجت الاسلام و المسلمین کروبی هست ،مساله “میزان تاثیر گذاری در کلیت جامعه است” ،و بدون رودربایستی باید عرض کنم که قیاس حرکات شما و دوستانتان با حرکت اعتراضی و اصلاحی آقایان موسوی و کروبی که همچنان با استقامت در مسیر خود ادامه دارد ،قیاسی مع الفارق است ،و بنظرم این مطلب برای کسانی که اندکی هوشمندی و شم دقیق سیاسی داشته باشند واضح است ،البته حرکات اعتراضی و انتقاد و نوشتن و گفتن محترمانه و بدون توهین، حق مسلم شماست و مطابق مضمون همین قانون اساسیست که متاسفانه بطور کامل به آن عمل نمی شود (از باب مثال اصل 27 قانون اساسی)،اما در عین حال تفاوت میزان تاثیر گذاری شمایان با میزان تاثیرگذاری آن آقایان که امیدوارم با اندکی عقلانیت و تدبیر دست اندرکاران هرچه زودتر از این حصر ناعادلانه و نامبارک خلاصی یابند،روشن و واضح است .
بنظر من اگر حاکمیت جمهوری اسلامی تدبیر بهتری برای حل مساله انتخابات 88 و مسائل بعد از آن و محاکمه همه عوامل موثر در آن غائله بخرج می دادند (آنگونه که فرزند محترم مرحوم استاد مطهری بارها گفته است) ،هیچ نیازی به تدوام ماجرای حصر غیر قانونی و ناعادلانه دو نفر از خدمتگذاران لایق این نظام نبود ،مع الاسف در سطح جامعه هم گویا این مطلب ببوته فراموشی سپرده شده است ،و کنش گران سیاسی و نویسندگان و منتقدان منصف ،دیگر به این مطلب نمی پردازند. لازم می دانم اینجا انتقاد و اعتراض خودم به رئیس جمهور محترم جناب آقای روحانی را ابراز کنم که یکی از وعده ها و شعارهای انتخاباتی ایشان در ایام انتخابات سال 92 مساله حل ماجرای حصر ناعادلانه این دوستان انقلاب بود ،به عنوان شهروندی که به جناب روحانی رای داده است به ایشان عرض می کنم :جناب آقای روحانی ،الکریم اذا وعد وفی ،ما اولا برای کنار زدن برنامه های افراد تندرو که در تداوم هشت سال مدیریت غیر منطقی و پوپولیستی کشور را رو به نابودی سوق میدادند ،،و ثانیا برای حل سریع مساله حصر ناعادلانه و غیر قانونی و غیر شرعی آقایان موسوی و کروبی و دیگر زندانیان سیاسی مربوط به غائله سال 88 ،به برنامه اعتدالی و تعامل با دنیا و تدبیر و امید شما رای دادیم ،و اکنون بیش از دو سال از وعده های شما گذشته است و در مواردی شاهد انفعال شما در این موارد هستیم ،البته در زمینه حل مساله پرونده هسته ای پایدارید و کوشش های شما مشکور است ،اما امیدوارم در زمینه دفاع از حقوق شهروندی همه هم میهنان مسلمان و غیر مسلمان که از وظایف مصرح به شما در قانون اساسیست هم پایداری و کنش فعال داشته باشید .
از جناب روحانی سوال می کنم ،این آیا ننگ برای نظام دینی نیست که سید محترم و رئیس جمهور هشت سال این مملکت یعنی سید محمد خاتمی مورد ممنوعیت و بایکوت خبر و تصویر و خروج از کشور قرار گیرد ،با آنهمه خدمات درخشان در هشت سال ریاست جمهوری اصلاحات ،آنگاه رئیس جمهور هشت ساله تخریب بنیادهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی این کشور براحتی در همه جای این کشور تردد کند و به سفرهای استانی تبلیغاتی برود و اخبار او هم در رسانه ها منتشر شود ،در حالیکه همو مسوول اینهمه فساد و خلاف در مورد اطرافیان و زیر دستی های خود است ؟ اینها با کدامیک از معیارهای عدالت اسلامی و با کدامیک از اصول قانون اساسی و کدامیک از برنامه ها و و عده های جنابعالی سازگار است؟
———————————
سلام سید مرتضای گرامی
کاملا درست فرموده اید که میزان تأثیرگذاری فعالیت های ما با میزان تأثیرگذاری جناب میرحسین موسوی محلی از توجه نیست. ما کجا و وی کجا؟ اساساً بهمین خاطر است که ایشان در حصرند و ما بیرونیم. من هماره گفته ام که : ما بی پشتوانه ایم. عقبه نداریم. وحال آنکه مثلا آقای تاجزاده عضو یک تشکیلات است و بهمین خاطر در زندان مانده. جناب میرحسین موسوی که بجای خود. بله این تنهایی ما شاید دلیل بحساب نیاوردن ما باشد. بازجوی آقای دکتر ملکی در زندان با اشاره به بیماری سرطان وی به او گفته بود: ما زرنگ تر از آنیم که از تو یک قهرمان بسازیم. و آزادش کرده بودند. البته من متوجه این قیاس مورد اشاره ی جنابعالی نشدم. من آیا در جایی به مرتبه ی خودمان با جناب میرحسین موسوی اشاره کرده ام؟
با احترام
.
سلام بر دوست گرامی جناب نوریزاد
ارادتمندیم آقا ،ما کی گفتیم فاعل قیاس جنابعالی هستید؟ اشاره من به قیاسی بود که بطور ضمنی از سوال سوال کننده ناشی می شد یا هرکسی که در صدد چنین قیاسی باشد.
از این بگذریم، محمد آقا ،مطلبیست که مدتی در ذهن من خلجان می کند و آن سابقه دوستی و همراهی شما با سید جلیل شهید آوینیست که من شخصا خیلی به او و شخصیت و منش و اخلاص و برنامه زیبای هنری او از قدیم ارادت داشته ام ،بنظرم رسید خوبست شما با قلم زیبایتان در یک یا چند نوشته باقتضای حال ،آنچه از خاطرات و نکات برجسته همکاری خودتان با این شهید جلیل را بیاد دارید مکتوب کنید ،موافقید؟
با احترام
————————-
سلام و سپاس آقا سید مرتضای گرامی
در باره ی آوینی عزیز گفتنی ها فراوان گفته شده. من اما از زاویه ای متفاوت به آوینی نظر دارم که احتمالا کام بسیاری چون شما را برخواهد آشفت. مثل این که: آوینی بسیار غلیظ و افراط گونه عاشق امام و انقلاب و نظام بود. این غلظت اشتیاق باعث شده بود وی از یک زاویه ی بسیار باریک به جهان اطراف بنگرد و در آسمانی سیر کند که ارتباط چندانی با زمین زیر پا ندارد. بماند برای فرصتی مناسب. سپاس که یاد آوری فرمودید.
سپاس
.
فعلا حکومت مردم را به سان چرخ گوشت خُرد و خمیر می کند و روزی که دیر نیست نوبت حاکمین ظالم و سرداران و مسئولینش فاسدش میرسد که درون چرخ گوشت مردم له و خمیر و نابود خواهند شد. بلا شک.
درود بر شرفت جناب نوریزاد ودرود بر شرف بزرگوارانی که شما را همراهی می کنند.زیاد به نوشته ها و نامه های افراد اینچنینی که برای خالی نبودن عریضه و آرام کردن خود می نویسند ارجی ندهید.بگذار چنین کسانی همچنان سر در آخور و بی توجه به جنایات و فساد و ترور و بی رحمیهای اطرافشان به زندگی خود ادامه دهند.شما بزرگترین و بهترین کاری را که دراین شرایط می توان کرد انجام میدهید و بیش از آنچه توان دارید نیرو گذاشته اید.شما ثابت کردید که انسانیت حتی در بی رحمانه ترین شرایط زندگی نمی میرد و منتظر روزنه ایست برای رشد.درود بر شما باد!
مطالبه سازی خامنه ای برای اصلاح طلبان*
مجتبی واحدی- پس از رسوایی انتخاباتی سال هشتادو هشت ، سید علی خامنه ای به برگزاری انتخاباتی نیاز داشت که در آن معترضان و سرکوب شدگان جنبش سبز یا کسانی که خود را به عنوان سخنگویان جنبش معرفی می کردند حضور نسبتاً فعال داشته باشند و مشروعیت زایل شده رهبر را تا حدودی به او بازگردانند. اما تحقق این خواسته جز با سوار شدن بر امواج حاصل از جنبش سبز میسر نبود. لذا در دوره ای نسبتاً کوتاه ، اتفاقات نمایشی و فریبنده در ایران به اوج رسید. ظاهراً اجرای بخشی از نمایش نیز به حسن روحانی سپرده شد یا او ناخود آگاه اجرای بخشی از نمایش مورد علاقه خامنه ای را به عهده گرفت. او که خود را حقوقدان می نامد و بیش از سایر کاندیداها ی انتخابات سال نود و دو درنظام، نقش آفرینی کرده است به خوبی از حدود اختیارات رئیس جمهور آگاه است و نسبت به روحیات شخصی خامنه ای آشنایی دارد. او به خوبی می دانست و می داند که کینه ورزی های خامنه ای ، هرگونه امکان آزادی برای موسوی و کروبی را منتفی می سازد. در عین حال ، حسن روحانی بخشی از تبلیغات خود را به خرید آرای سرخوردگان جنبش سبز اختصاص داد. مهم ترین ابزار روحانی برای انجام این کار،ادعای تلاش برای آزادی زندانیان سیاسی و رفع حصر از موسوی ، کروبی و رهنورد بود. او در لحظاتی که همراه با لبخند ، از امکان رفع حصر سخن می گفت احتمالاً خنده ای عمیق در دل داشت و آن را نثار ساده لوحانی می کرد که برای اظهارات بی پشتوانه – و البته حساب شده – او هلهله و شادی می کردند.با برگزاری انتخابات و اعلام پیروزی روحانی ، ، نقش فریب مردم به گروهی از حامیان او سپرده شد. هنوز چند هفته از تکیه زدن روحانی بر کرسی ریاست جمهوری نگذشته بود که زمزمه های پرسش از رئیس جمهور برای اجرای وعده رفع حصر، از گوشه و کنار برخاست. بلافاصله کسانی که روی کارآمدن روحانی را یک فرصت برای بهره مندی مجددخویش از کیک قدرت می دانستند داد وفریاد به راه انداختند که نباید با افزایش مطالبات، دولت را در تنگنا گذاشت. البته هیچکس مطالبه اضافی نداشت و تنها خواسته ، اجرای وعده ای بود که تاثیر آن بر رأی روحانی غیر قابل انکار است.
در آن طرف ماجرا ، طراح اصلی همه بازی ها یعنی رهبر جمهوری اسلامی با خیال آسوده از نقش آفرینی برخی حامیان روحانی ، گروهی از مزد بگیران خود را مأمور کرد تا به موازات سکوت و کوتاه آمدن های دولت و رئیس جمهور ، مطالباتی در نقطه مقابل خواسته اکثریت رأی دهندگان خرداد نود ودو مطرح نمایند. شیخ فرتوت و کند ذهن احمد جنتی و گروهی از چماقداران زبانی رهبر، از تریبون های وابسته به رهبر – تریبون نماز جمعه – اعدام موسوی و کروبی را خواستار شدند. هم زمان ، برخی احکام حبس علیه اصلاح طلبان که اجرای آنها متوقف شده بود به جریان افتاد وحتی گروهی از فعالان در ستاد انتخاباتی روحانی ، تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند. در سایه کوتاه آمدن های دولت، یکی دیگر از وعده ها یعنی تسهیل بازگشت تبعیدیان خارج از کشور ، به سخره گرفته شد. از جمله یکی از روزنامه نگاران سرشناس که پس ازسالها اقامت در فرانسه به ایران بازگشت و در مراسم تحلیف روحانی نیز شرکت کرد از بدو ورود با احضار و بازجویی های مکرر و آزار دهنده مواجه و نهایتاً با حکم سنگین قضایی ، روانه زندان گردید. همه این حوادث در حالی اتفاق افتاد که روحانی به بهانه بهره مندی ازکمک جناح مقابل برای پیشبرد برنامه های خود ، یکی از بدنام ترین چهره های قضایی را برای تصدی وزارت دادگستری معرفی نمود و سکان وزارت کشور را به کسی سپرد که دشمنی او با اصلاح طلبان و منتقدان در زمان تصدی قائم مقامی صدا و سیما ، فراموش نشدنی است. اعتراض به این انتصابات، به جای اینکه با پاسخی منطقی از طرف روحانی مواجه شود در لیست توجیهات تهوع آور برخی طرفداران او قرار گرفت. آنها با تندخویی و ترشرویی ، اعلام می کردند درخواست انتصاب چهره های معتدل برای تصدی این سمت ها موجب افزایش سطح مطالبات از دولت خواهد شد و این امر به مصلحت نیست! به ادعای آنها ، باید دربرابر این انتصابات و اقدامات مشابه روحانی سکوت اختیار می شد تا او با استفاده از همکاری همان بدنام های پر نفوذ، امکان اجرای وعده های خویش را فراهم نماید.
اما در کوتاه زمانی مشخص شد هدف اصلی از این انتصابات ، تثبیت جایگاه روحانی در میان آن طرفی ها و جلب همکاری جناح مقابل در زمینه هایی است که ارتباطی با وعده های انتخاباتی ندارد. در واقع ، روحانی که رأی اکثریتی خود را مدیون اصلاح طلبان است قبل از هرچیز به ائتلاف نانوشته با کسانی مانند علی لاریجانی می اندیشید . البته سخن گفتن در این زمینه در ماههای اولی ریاست جمهوری روحانی ، به منزله رفتن در برابر تیر بار اتهام افکنی سرداران جنگ روانی در جبهه اصلاحات بود زیرا آنها بسیاری از مردم را نیز قانع کرده بودند که این بده بستان ها ، در راستای تسهیل اجرای وعده های سیاسی رئیس دولت یازدهم است.اما اکنون با گذشت دوسال ، کمتر کسی تردید دارد که بسیاری از سخنان مطرح شده در شوهای تبلیفاتی ، از ابتدا با هدف اجرا مطرح نشده و تنها به منظور کشاندن معترضان سال هشتاد و هشت به بازی انتخابات و بازسازی مشروعیت زایل شده نظام بوده است.
اما این همه ماجرا نیست . امروز نه تنها رئیس جمهور و دولت او فاقد اراده و قدرت برای اجرای وعده های انتخاباتی و بالاتر از آن وظایف طبیعی خویش نسبت به شهروندان هستند بلکه حتی ابراز و یاد آوری آن مطالبات نیز از لیست اولویت های ایشان خارج شده است.در این میان ، نقش آفرین اصلی ، همان کارگردان انتخابات سال نود و دو یعنی سید علی خامنه ای است. او که به خوبی علاقه برخی “اصلاح طلبان حکومت زده ” برای به بازی گرفته شدن ، مطلع است شخصاً جهت دهی به مطالبات و حتی ” مطالبه سازی ” برا ی آنان را در اختیارگرفته است به طوری که دیگر نیازی نیست گروهی از حامیان روحانی ، کنترل مطالبات و جلو گیری از افزایش توقعات مردم را خواستار شوند. خامنه ای در بازی جدید، یک روز با برخی درشت گویی های حساب شده – و البته توخالی و بی پشتوانه – دو گروه دلواپس را به جان هم می اندازد. گروه اول دلواپسان ، همان مزدبگیران همیشگی خامنه ای هستند که اکنون نوبت دلواپسی آنان بر سر ” ازدست رفتن دستاوردهای هسته ای” است. این عده در ابراز وجود های کاملاً کنترل شده، از همه مراحل مذاکرات هسته ای ابراز نگرانی می کنند : از قدم زدن ظریف با جان کری تا ” فکت شیت ” منتشر شده توسط امریکایی ها ! دستاورد اصلی این دلواپسی های قلابی اما ، فریاد ” وا مذاکرات ” برخی حامیان روحانی است . آنها علیرغم اطلاع از قلابی بودن دلواپسی گروه اول ، ابراز وجود دستوری آنان را خطری بزرگ برای مذاکرات هسته ای جلوه می دهند و به همین بهانه ، خواهان سکوت در برابر افتضاحاتی همچون اظهارات شرم آور ظریف در گفتگو با چارلی رز می شوند. اصلاح طلبان دلواپس، به دروغ ،ادعا می کنند پافشاری روحانی و همکارانش بر خواسته های سیاسی موجب به خطر افتادن مذاکرات هسته ای خواهد شد در حالی که به خوبی می دانند دستور اصلی مذاکرات ، توسط خامنه ای صادر شده و او برای رفع تحریم های نفتی و بانکی ، فعلاً چاره ای جز مذاکره با امریکایی ها ندارد . نتیجه اینکه خامنه ای با تکیه بر علاقه برخی اصلاح طلبان به سهم گیری از حکومت، روز به روز مواضع از دست داده قبلی را تصرف و مدعیان استیفای حقوق مردم را به عقب نشینی وادار می کند.
نیمه اول از دوره چهارساله ریاست جمهوری حسن روحانی ، هنوز به پایان نرسیده اما خامنه ای موفق شده سطح مطالبه حامیان روحانی را از ” آزادی زندانیان سیاسی ” و ” رفع حصر کروبی و موسوی ” به اعتراض نرم نسبت به ” ممنوع التصویری خاتمی ” تقلیل دهد. امروزکار به جایی رسیده که یک خبر غیررسمی و احتمالاً جعلی در مورد ” توضیح خواستن روحانی از قوه قضائیه در مورد ممنوع التصویر بودن خاتمی ” موجب شادمانی اردوگاه اصلاح طلبان می شود.اما زمانی که معاون اول قوه قضائیه ، همان خبر را تکذیب می کند هیچ صدایی از این اردوگاه شنیده نمی شود. تا مشخص شود روحانی و حامیان او ، حتی مایل و قادر به پیگیری مطالبات ساخته شده توسط خامنه ای نیستند.
حق با خامنه ای است و او با همه رسوایی ها ، فساد پروری ها و اقداماتی که منافع ملی ایران را به خطر انداخته و در مقایسه با رقبای اصلاح طلب و اعتدالی خود ، شایستگی بیشتری برای قرار گرفتن در رأس نظام فاسد وبد نام جمهوری اسلامی دارد. البته دو سال قبل ، حتی خامنه ای هم تصور نمی کرد که کارگردانی او برای تنظیم و تغییر مطالبات ، تا این حد نتیجه بخش باشد . اما امروز با چشم و گوش خود می بیند و می شنود که گروهی از مدعیان حمایت از زندانیان سیاسی ، به توجیه تراشی برای سخنان شرم آور محمد جواد ظریف مشغول هستند . خامنه ای بهتر از هرکس می داند که هیچیک از اظهار نظر های سیاسی دولتمردان در خصو ص تحولات داخلی ،تأثیری برمذاکرات هسته ای نخواهد داشت .او یقین دارد که روحانی و ظریف نیز این واقعیت را می دانند. پس اظهار نظر غیر منصفانه وزیر خارجه دولت روحانی ، امید خامنه ای به افزایش کنترل خود بر “منتقد نمایان ” را افزایش می دهد . رهبر جمهوری اسلامی بسیار خوشحال است که در روند جدید، بخشی از وظیفه سخن گویی او از بدنام هایی همچون حسین شریعتمداری به “نیمه شناخته ” هایی مانند ظریف و رئیس او روحانی سپرده شده است و آنان بر اساس سناریویی که توسط خامنه ای نوشته شده ، روند تقلیل و تغییر مطالبات را مطابق میل رهبر پیگیری می نمایند.
بر این باورم آنچه این روزها در عرصه سیاسی ایران جریان دارد خامنه ای را مصمم تر می سازد تا با ادامه روند تغییر مطالبات اصلاح طلبانه ، در انتخابات سال نود و شش ، کاندیدای مطلوب خود را به عنوان سقف مطالبه اصلاح طلبان حکومت زده ، به آنان تحمیل و پس از آن نیز شاهد سیل تشکر نامه هایی باشد که سران جبهه اصلاحات به خاطر همراهی رهبر با جریان اصلاحات منتشر می نمایند.
روحانی بسیاری از فرصت ها را ازدست داده اما تنها راه نجات احتمالی او و برنامه هایش آنست که به صورت مستمر بر مطالبات رأی دهندگان سال نود ودو پافشاری و بخشی از نقشه خامنه ای برای تغییر مطالبات را نقش بر آب نماید . این مسئله باید برای شخص روحانی هم واجد اهمیت باشد. زیرا با قدرت گرفتن مجدد خامنه ای ،همه کسانی که واقعاً یا به صورت نمایشی ، در لیست منتقدان رهبر و مزدوران او بوده اند انتقام سختی را شاهد خواهند بود.
*به نقل از سایت http://didgahenow.com/?p=767
بسیاری از مردم روشن ضمیر می دانستند که با تداوم این وضعیت وعده های روحانی سرابی بیش نیست . لیکن به این هم آگاه بودند که صدارت این مرد در صفوف اهریمنان ایجاد انشقاق می کند و این باعث می شود که بسیاری از اسرار از پرده برون افتد و برملا گردد و این بسیار متفاوت است با دوران احمدی نژاد که بدسگالان بر پلشتی و ویرانگری با یکدیگر همداستان شدند . خود بهتر می دانید چه جنایاتی در این هشت سال سیاه به وقوع پیوست و کمتر کسی باخبر شد و اختلافات امروز سبب شده خلق از آن آگاهی یابند. …شیخ از شمشیر خود بسمل فتاد …….زیر گردون رسم لادینی نهاد .
ای بابا! تو دنیای فارسی زبونای مسلمون چه خبره؟ چه نژادی چه دینی چه غیرت و حمیتی چه شرف و وجدانی. مهرداد جان ما از جنایت محمود سهرابی شوکه شدیم حالا پا این جنایت افغان ساخته پاک دیوونه شدیم. پس کجاس این امام زمون.چرا نمیاد با اون شمشیر کذائیش امت جدشو نجات بده. نکنه میترسه و از ترس رفته تو چاه جمکرون قایم شده. خوانده و تو یوتیب دیده بودم که مردای افغان نامردن ولی فکر نمیکردم تا این حد. نمیدونم هموطنای مومن و ارزشی ما تو ایرون چه بلائی سر این خوک افغان اوردن که وقتی به وطن برگشته انتقامشو از دختر بیکس و بیپناه گرفته.
ريشه ها ٣١٤( قسمت ٣١٣ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <…
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ
عرفان و آزادى : عرفان در يك برهه زمانى يا در يك مكتب چون مكتب ابن عربى چنانكه پيش تر اشاره شد مقصد و موضوع خود را وجود مطلق قرار مى دهد. نقشى كه عارف به عنوان يك انسان در اين نوع عرفان دارد سير و سلوكى است از طبيعت مادى و اسفل اينجهانى به قرب وجود مطلق كه به قاب قوسين مصطلح شده است . عارف مدعى است كه در اين سلوك خود را از من و هرگونه تعين و هويت انسانى خلع مى كند تا هويت در هو فنا شود. اين سلوك گوياى نهايت دگر سالارى ، روگردانى از جهان زندگى انسانى ، ترك خلق ، و فناى من است . مولوى نماينده شاخص اين گونه عرفان است .در عرفان او ، نردبانى كه بايد پله پله تا ملاقات خدا طى شود ،همان نردبان آسمان است كه در هر پله اش صوفى بايد تكيه گاهى زمينى و انسانى از جمله خودش و كوشش هايش را فرو افكند تا سرانجام رابطه انسان و خدا كاملاً يكسويه شود . مسافر اين معراج از روى دنياى واقعى مى پرد و مى كوشد تا تنش به تن دنيا ساييده نشود . انسانيت در اين سلوك آن چيزى است كه بايد در اولوهيت محو و نابود گردد . ( بنگريد به قسمت ٣.٤ :ذيل پست : فتواى محمد نورى زاد در باره رفراندوم ، مى 1، 2015 ).مسير اين عرفان از انسانيت به الوهيت است واز آنجا كه انسان به اقتضاى سرشت وجودى اش بالقوه امكان اختيار و انتخاب و بندگى و سركشى دارد ، پس مى توان گفت كه مسير اين عرفان از طغيان به طاعت و از خودبنيادى به بندگى است . آنى كه يكسره و بى چون و چرا بايد بنده اش شد و فلسفه و عقل انسانى در راه او جز گمراهى و راه معكوس نيست ، البته نامش خداست ، اما در جاهاى بسيارى نيز شاه ناميده مى شود و اين همانندى نام خدا و شاه زمينى كه قاعدتاً مظهر آزمندى دنيوى است گاه پرسش برانگيز مى شود . به ويژه در اوايل عصر صفوى كه شاهان دنيا و شاهان خانقاه و عالم معنا وارد معامله و گاه كشمكش خونبار مى شوند. اين گونه عرفان كه پس از حمله مغولان رونق بيش ترى مى گيرد برخلاف عرفان حلاج و عين القضات مخالفت چندانى نه با شاهان دارد نه با شريعتمداران . مخالفت گه گاهى آن با شريعت نيز مخالفتى در جهت آزادى نيست بل از آن است كه بندگى اهل شريعت را قشرى و ظاهرى مى بيند و در طلب بندگى عميق تر، درونى تر و قلبى تر است .اين عرفان عارف را كه هرچه باشد چون هر انسانى در گيرِ نيازهاى ناگزير همين زندگى گذران است از زمين و زمان برمى كند و در قُربِ ساحت الهى فرامى نشاند و به بيانى امين تر از پيوستن گاه به گاه ، موقتى (حال ها يا وقت ها ) و دايمىِ ( مقامات ) قطره به دريا و محو يا فناى وجودِ مقيدِ انسان در وجود مطلق و قدسى سخن مى گويد ؛ سخنى كه گرچه در صدها هزار جمله منظوم و منثور برگفته شده است ، اما به تعبير خود عارفان گفتنى نبوده است . پس اين همه قيل و قال چرا ؟ اين همه قيل و قال ها يا شطحيات و پارادخشى هاىِ بى اختيار همهنگام با آزمون حال و مقام معرفى شده اند ، يا گزارش ها و توصيف هايى از حال و وقتى كه قبلاً آزموده شده است . مقام قاب قوسين چنانكه قبلاً اشاره شد گونه اى معراج انسانى است . قيل و قال مابعدى در مثَل به آن مى ماند كه كسى لذت چشايى عذاى شيرينى را كه قبلاً آزموده است اكنون براى ديگران توصيف كند . به چه دليل بايد اين معراج پرمدعا را باور كنيم ؟ دليلى در كار نيست . ابن سينا نيز در اواخر اشارات در باره اين مقامات واژه تجربه را به كار مى برد. عارف گويد : تو خود نيز بايد تجربه كنى و تا تجربه نكرده اى با هيچ علم و عقل و فضلى نمى توانى اين حال ها و مقام ها را حضوراً درك كنى . تاريخ گواهى مى دهد كه ادعاى اين تجربه درونى راه شيادان و حقه بازان و مردم فريبان را نيز هموار كرده است ؛ چه در فرهنگ مسيحى و چه در فرهنگ اسلامى . در سده هشتم به گزارش ابن بطوطه در هرگوشه اى از ايران خانقاهى بر پا بود با پيرى و مرادى و فرقه اى و جايگاهى براى انباشت وجوهات و عايدى موقوفات و زد و بند با اميران . مى توان حدس زد كه هر فرقه اى يك مركز قدرت دنيوى شده بوده است .بى سبب نيست كه حافظ
در هر فرصتى بر صوفيان تعريض مى كند.
صوفى نهاد دام و سر حقه باز كرد
بنياد مكر با فلك حقه باز كرد
……..
عيب حافظ گو مكن واعظ كه رفت از خانقاه
پاى آزادى چه بندى گر به جايى رفت رفت
در كنار اين عارفانى كه بر قوس صعود ادعا داشتند ، عارفان ديگرى پيدا مى آيند كه بيش از ادعاهاى سر به فلك كشيده به انسان توجه دارند و مى كوشند انسانيت را به حسبِ هبوط يا به اصطلاح عارفان در قوس نزول معنا كنند. همين جا بى درنگ بايد افزود كه اين توجه به انسان نه از سر تفكرى كاملاً آزادانه و خودبنيادانه بل بر زمينه اخبار كتب مقدس در باره ماجراى ازلى عرضه امانت الهى بر كائنات و پيشگام شدن انسان در قبول آن و نيز ماجراى هبوط انسان از فردوس بوده است . منتها عارفان بدون آنكه كارى با واقعى بودن يا واقعى نبودن اين دو رويداد داشته باشند ، چنان سخن گفته يا سخن سروده اند كه تو گويى اين ماجراها بيانى تمثيلى در باب سرشت وجودى همه و هر كس در هر زمانى است و نه رخدادهايى كه يكبار در ازل رخ داده و تمام شده اند. بنابراين ، حتى اين دسته از عارفان تنها به تأويلى دگرگونه از متن مقدس روى آورده اند و از احاطه فرهنگ دينى رها نشده اند . از ديد كسى كه ناوابستگى و خودبنيادى را شرط امكانِ آزادى و آزادى را شرط امكانِ تفكر مى داند اين گونه تآويل هاى دگرگونه در قياس با شريعت متصلب شايد فقط در زمان خودش يك گام به پيش بوده باشد و شايد هم برعكس حكايتِ درست كردن ابرو و كور كردن چشم بنمايد . فراموش نبايد كرد كه برخى از روشنفكران دهه هاى پيش از انقلاب ٥٧ از همين روزنه تأويل و معنا بخشى ، دانسته يا ندانسته ، مى كوشيدند تا چهره اى انسان مدار به دين بخشند و البته در آن زمان نحله اى از فيلسوفان و هنرمندان اروپايى نيز بودند كه گاه در تحليل وجود انسانى اسطوره ها و قصه هاى كتاب مقدس را تأويل مى كردند. در ميان ميراث فرانتس كافكا به مجموعه اى از گزين گويه هاى فلسفى برمى خوريم كه كمابيش همه شماره هاى آن تأويلى است از هبوط آدم از فردوس و البته در آنها طنزى سياه و انديشه اى جدى و بى پروا نهفته است .اين گزين گويه ها چندبار به به فارسى نيز ترجمه شده اند. در گزين گويه شماره ٦٤ مى خوانيم كه '' رانده شدگى از بهشت از بن و بنياد ابدى است: بدينسان كه در واقع درست است كه رانده شدگى از بهشت كارى است تمام شده و زندگى در اين جهان اجتناب ناپذير است ، با اين همه ، سرشت ابدى اين ماجرا نه فقط به ما امكان مى دهد بتوانيم مدام در بهشت بمانيم بل در واقع چه بسا ما دايماً در بهشت باشيم ، چه بدانيم ، چه ندانيم ،، البته اين يك مثال است كه تفسير آن در اينجا مدِّ نظر نيست ، به ويژه آنكه كافكا بيش از هر نويسنده ديگرى تفسير شده و تفسير پذير بوده است . ادبيات غرب پر است از تلميحات و اشارات به اساطير يونان و روم باستان و نيز مضمون هاى كتاب مقدس . چون بحث بر سر هبوط آدم است گزين گويه هاى رمزآلود كافكا را مناسب يافتم . نكته در آن است كه كم تر نويسنده اى در غرب اين اشارات را در خدمت دين يا بازگشت به گذشته قرار داده است بل برعكس كمابيش در تمامى ادبيات غرب تلميحات اسطوره اى و دينى دستاويز توصيف مسئله هاى وجودى انسان قرار گرفته اند. در بسيارى از نمايشنامه هاى سارتر كه زنده ياد مصطفى رحيمى نيز برخى از آنها را پيش از انقلاب ترجمه كرد برخى از قصه هاى اسطوره اى و مضمون هاى دينى به عنوان زمينه اثر به كار رفته اند و حال آنكه سارتر فيلسوفى بيخدا بود ؛ آن هم از نادر بيخدايانى كه الحادش را مجهز به توجيهات فلسفى كرده بود . اما آنچه در ايران رخ داد تكرار تاريخ بود. همان سان كه پس از نهضت ترجمه فلسفه يونان در ايران در خدمت دين درآمد ، در دهه پنجاه نيز فلسفه هاى جنجالى وجودى غربى محملى براى تأويل هاى ظاهراً مدرنِ دينى قرار گرفت؛ اين بار البته به صورتى بسيار سطحى تر.عارفانى كه بيش از عروج به مقام قاب قوسين به هبوط انسان پرداخته اند در فضاى دينى قرون وسطى اصلاً نمى توانستند وجود انسان را ناوابسته به زمينه دينى توصيف كنند.
مولوى در دفتر ششم مثنوى قصه اى دارد با عنوان قصه قبّه و گنج . درويش فقيرى همواره دستش به سوى مردم دراز است و اميد به آنها دارد . مولوى نه فقط اين درويش بل همه اهل دنيا را كه اميد به كار و كوشش خود دارند قوم معكوس مى نامد ، چرا كه بعكس انبيا بر اژدهاى دنيا متكى اند :
قوم معكوس اند اندر مُشت ها
خاك خوار و آب را كرده رها
ضد طبع انبيا دارند خلق
اژدها را متكا دارند خلق
مولوى كوشش هاي انسانى را در برابر تسليم به رحمت خدا هيچ مى داند . تفسير برخى از ماركسيست هاى ايرانى كه با شور و شيدايي مولوى را باورمند به ديالكتيك تضاد ها مى پنداشتند تفسيرى من درآوردى و زمان پريشانه و كلى بافانه و بدون خوانش دقيق و همه جانبه مثنوى بود. البته هميشه مى توان از ميان ٢٦٠٠٠ بيت مثنوى ابياتى را برچيد و بر متن و انديشه اى ديگر زور آور كرد، حال آنكه از قضا متن مثنوى برخلاف متن ديوان حافظ متنى كاملاً صوفيانه و عرفانى است بر پايه اصولى كه در تمثيل هاى گونه گون هر دم از نو تكرار مى شوند . قصه قبّه و گنج جانمايه اى دارد كه برگردان مثنوى است .مولوى در مقام راوى به درويش اندرز مى دهد كه كفر رحمتى است براى انابت . گرهى كه در كارت افتاده خدا إيجاده كرده تا خود بازش كند ، درى را كه به رويت بسته شده ، خدا بسته تا خود بازش كند ، رنجى كه مى برى او وارد كرده تا اميد از خودت و خلق ببرى و دست نياز و نيايش به سويش دراز كنى تا روحت را از رقيت دنيا آزاد ور به رحمت خدا واثق كند .
آن گره كو زد همو بگشايدش
مُهره كو انداخت او برْبايدش
گفت يا رب توبه كردم زين شتاب
چون تو در بستى تو كن هم فتح باب
اين آرى گفتن به أضداد آرى گفتنى به شيوه و با مقصد هگلى و ماركسى نيست ، آرى گفتنِ اشعرى مسلكى است كه خار و گل و خير و شر و كورى و بينايى را مشيت عقلى الهى مى داند كه عقل بشرى در شرحش چون خر در گل مى ماند . اين البته به معناى جبرى بودن نيست . مى دانيم كه مولوى در دفتر پنجم بحثى دراز دامن ميان اهل جبر و اختيار مى پردازد و سرانجام تقدير و قضا را سلب كننده اختيار نمى داند . اما يكى از دليل هاى او در تأييد اختيار امر و نهى پذيرى انسان است . ليك چنانكه در قصه قبه و گنج مى خوانيم به چشم مولوى بنده خدا كسى است كه همه سر تسليم امر و نهى الهى شود و شاگرد خوب شاگردى است كه كاملاً از استاد حرف شنوى داشته باشد . پيامد اين رابطه مريد و مرادى در گستره فرهنگى همان درجا زدن در گذشته اى است كه همواره سينه به سينه بازتوليد شده است و از ابداع و نوآورى وحشت داشته است ، بدون آنكه حتى ربطى به خدا داشته باشد. . نيچه مى گويد: '' آنكه هميشه شاگرد مى ماند آموزگار خود را پاداشى بسزا نمى دهد ،، . مولوى دقيقاً برعكس مى انديشيد . / زانكه جاهل ننگ دارد ز اوستاد__لاجرم رفت و دكانى نو گشاد /. سرانجام هاتف غيبى به فرياد درويش مى رسد. اگر پيامى براى اين هاتف مناسب باشد ، اين پيام نه پيام معبد دلفى را ماند و نه هيچ پيام ديگرى كه به شناخت مربوط باشد . هاتف از درويش مى خواهد تيرى در كمان نهد . درويش مى خواهد با تمام توان زه را بكشد كه هاتف مى گويد تيرانداز كس ديگرى است .
اى كمان و تيرها برساخته
صيد نزديك و تو دور انداخته
هركه دور اندازتر او دور تر
وز چنين گنج است او مهجور تر
فلسفى خود را ز انديشه بكشت
گو بدو كو را سوى گنج است پشت
گو بدو چندان كه افزون مى دود
از مراد دل جدا تر مى شود
جاهدو فينا بگفت آن شهريار
جاهدو عنا نگفت اى بى قرار
اين همان مولوى است كه مى گويد :/ اى برادر تو همه انديشه اى /. اما مگر فلسفه جز انديشه ورزى است ؟ انديشه فلسفى تنها بر عقل انسانى متكى است و جاهدو عناست . انديشه نيز در نظر مولوى پيشاپيش بايد از عقل اول هدايت شده باشد ورنه فضولى و گستاخى و نرگدايى است :
چون الف چيزى ندارم اى كريم
جز دلى دلتنگ تر از چشمِ ميم
اين الف ، اين ميم اُمّ بودِ ماست
ميم ام تنگ است ، الف زو نرگداست
در زمان بيهشى خود هيچ من
در زمان هوش اندر پيچ من
هيچِ ديگر بر چنين هيچى منه
نام دولت بر چنين پيچى منه
اين ابيات گوياى اصولى هستند كه مولوى در همه جا به آنها پايبند است . مولوى يك عارف به تمام معناست . در قياس با او هويدا مى شود كه حافظ تا چه حد مى تواند عارف باشد . در جهان مولوى همه چيز خداست و هرچه جز اوست هيچ است . حس و حواس وارونه بين است ، زيرا هستى را در آنچه ديدنى و محسوس است مى بيند نه در آنچه ناديدنى و نامحسوس است . هرچه ما گمان مى بريم به سبب خودمان انجام مى شود از اوست . سبب ساز و سبب سوز اوست . گويى انسان به دنيا آمده است تا با تارك دنيا شدن به خدا نزديك گردد .نزد مولوى آزادى تنها به يك معنا مى تواند بود و آن هم آزادى يا عتق از بند رق يا اسارت در اين هيچستان فريب آلود و اين آزادى هم او از سر رحمت به ما مى دهد .
با كَفَش نامُستحِق و مُستحِق
مُعْتَقانِ رحمت اند از بندِ رِق
اختيار نزد مولوى هيچ ارزشى ندارد چرا كه '' ذكر و فكر اختيارى دوزخ است ''. مولوى گويى از فراز آسمان به زندگى انسان ها و درگيرى هاى ناگزير آنها ، به حادثات روزگار خود ، و به جوى خون قربانيان ستم مغولان با بى اعتنايي مى نگرد . . بحث بر سر حق و ناحق سلوك مولوى نيست . مولوى همين است ؛ خوب يا بد . اما تأثير فرهنگى عرفان او الزاماً عرفانى نيست ، بل چه بسا تا حد گسترش يك روحيه دنيا گريز و خردستيز و قضا و قدرى عاميانه نازل مى شود .
شايد بتوان عارفان نخست را عارفان معراج ناميد و عارفان دوم را عارفان هبوط .اين البته به معناى آن نيست كه عارفانى چون خواجه عبدالله ، عين القضات ، و نجم الدين رازى ، ميبدى ، روزبهان بقلى مفاهيمى چون فناء در حق را طلاق مى دهند ، اما فقط مى توان گفت كه اينان دلمشغولى بيش ترى به سرنوشت گناه نخستين آدم و درونى كردن عشق و آزادى به مفهومى كه قبلاً گفته شد دارند. حافظ به فرض كه عارف باشد عرفانش پيرامون انسانى مى چرخد كه وضعيت آدم سرنمون ازلى اوست . اشارت رفت كه كل متن ديوان حافظ اجازه نداده است تا حافظ پژوهان در باره مرام حافظ به اجماع برسند و اگر گفته شود كه حافظ قطعاً صوفى يا عارفى همچون قشيري و ابن عربى و حلاج و مولوى و شيخ محمود شبسترى و عز الدين محمود كاشانى صاحب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه و عطار و جامى و قيصرى و شاه نعمت الله ولى و مانند آنها بوده است ، نخست متن ديوان حافظ است كه به ما اجازه صدور چنين حكمى نمى دهد.محمد گلندام ، همدرس حافظ و نخستين گردآورنده ديوان اشعار وى در مقدمه اى كه چند روزى پس از مرگ شاعر مى نويسد كم ترين اشاره اى به عارف بودن حافظ نمى كند. از اين شاعرى كه امروزه تا از عرفان صحبت مى شود ، نامش به عنوان يكى از چند ستاره بزرگ عرفان به اذهان ايرانيان متبادر مى شود ، در زمان حياتش هيچ كس از وى به عنوان عارف نامى نبرده است و حتى به عنوان غير عارف نيز . جز يك تن كه او هم حافظ را به آلودگى باطن متهم ساخته و بر قرآن خوانى وى طعنه زده است . نام اين طعنه زننده فضل الله نعيمى است و بيت زير را كه از اوست على حصورى در حافظ از نگاهى ديگر ( ص١٤٤) نقل كرده با اين توضيح كه آن را با راهنمايى دكتر صادق كيا در يك نسخه خطى در كتابخانه ملك يافته است. ناگفتهِ نماند كه معينى بنيانگذار فرقه حروفيه بود كه با ادعاى مهدى بودن و مسيح بودن قصد مبارزه با تيمور داشت و به فرمان او به قتل رسيد . معاصران او را به عنوان يك صوفى بزرگ مى شناختند. در ضمن غزلخوان در زمان حافظ تقريباً به معناى آوازخوان بوده است :
اى حافظ غزلخوان قرآن و سينه تو ؟
با سينه ملوّث قرآن چه كار دارد.
آيا عجب نيست كه عارف بى همتا به روايت امروزى در زمان خودش هيچ كس عارفش ندانسته و حتى نعيمى نسبت خوانندگى و به قول قدما قوالى به او داده است ؟ سپس تا دو قرن هيچ تذكره نويسى بجز جامى در شرح زندگى عارفان نامى از حافظ نمى برد و حتى در دربارهاى هند وى را خمريه سرا و مرتد مى خوانند و چون خودش ديگر زنده نيست فرمان جمع آورى و سوزاندن ديوان هايش مى دهند كه با وساطت شاعرى كه اشعار حافظ را تأويل عرفانى مى كند – تأويلى از بيم سانسور -فرمان اجرا نمى شود ؛ جامى نيز در چند خطى كه بدون ذكر هيچ شاهد شعرى درباره حافظ مى نويسد (نفحات الانس ،ص ٦١٤) تنها اشعار وى را مناسب حال صوفيان مى خواند ، اما اطمينان ندارد كه وى صوفى يا عارف بوده باشد و حال آنكه همين جامى عراقى (همان، ص ٦٠٥-٦٠١) و خاقانى ( همان ، صص٦٠٨-٦٠٧) و نظامى (همان ،صص٦٠٩-٦٠٨) را صوفى و عارف خوانده و سعدى را '' از افاضل صوفيه '' دانسته و در باره آنها با شواهد شعرى بيش از حافظ سخن گفته است .عصر صفويان دوستداران اين هنرمند يگانه براى نجات ديوان او از حكم تكفير اشعارش را تأويل عارفانه مى كنند و به هر حال هيچ تذكره نويس قديمى حافظ را آن عارف بزرگى معرفى نكرده است كه در نزد عامه مردم با نام اين شاعر جوش خورده است . حافظ برخلاف عارفان بزرگ هيچ رساله و اثر منثورى نيز در باب عرفان يا تصوف ننوشته است . اين ها و دليل هاى ديگرى را در بخش مرور كارنامه حافظ پژوهى با استناد به مراجع شرح و بيان كرديم و چون ريشه ها يكجا نشده است ، من ناچارم به رغم تكرارى بودن برخى از مطالب پيش گفته را يادآورى كنم . زمينى بودن شراب و شاهد در ديوان گاه چنان مشهود است كه خرمشاهى نيز باده حافظ را به عرفانى ، ادبى و انگورى تقسيم مى كند . ديوان توسنى سركش را ماند كه نمى گذارد حافظ در دام صوفى گرى افتد مگر رندى و قلندرى و مهرآيينى و خيام مسلكى و غزلخوانى و بازگفت فاخر و هنرمندانه تر طنز و هجو عبيد زاكانى در باب مفاسد مشايخ و حاكمان زمانه و درد هاى مردم شيراز را عرفانى تلقى كنيم . از سوى ديگر ، در فرهنگ عرفان زدهِ پس از سنايى كم تر شاعر و حكيمى مى يابيم كه بهره اى از عرفان نبرده ، اشارات و تلميحات عرفانى نداشته ، دنيا و زندگى زمينى را خوار نپنداشته ، از وارستگى و ترك خلق و خلوت خاص سخن نگفته ، و روحيه دينى خود را با اصطلاحات عرفانى به بيان در نياورده باشد . ديوان حافظ نيز از اين گفتار غالب جدا نمانده است و به فرض كه با استناد به برخى از غزل هاى عرفانى كليت ديوان را عرفانى و خودِ حافظ را عارف انگاريم ، عرفان وى از گونه دوم ، يعنى عرفان هبوط است .من شخصاً هيچ دليلى ندارم كه نگره دكتر على حصورى در كتاب '' حافظ از نگاهى ديگر '' را نپذيرم . قرن ها در فرهنگ عرفان زده ما عامه مردم نخواسته اند در شيدايى و سركشى ، در خانقه گريزى و رياستيزى و ''آب حرام '' خوارى و عشقورزى و عيش و نوش حافظ چيزى جز اشارات معنوى ببينند تا مبادا رسم مقدس سازى شان خراشى بردارد غافل كه حافظ هنرمند و سركش چه بسا مقامى ارجمند تر از يك صوفى صومعه نشين و تارك دنيا دارد كه از قضا انبوهى از آنها به گزارش ابن بطوطه در فرقه ها و خانقاه هاى دكان وار در شيراز پراكنده بودند و از آن ميان تنها حافظ بود كه در زمان حياتش بدون آنكه اشعارش را گردآورى و تنسيخ و تكثير كند ، قند پارسى اش به بنگاله مى رود .چرا ؟ آيا به سبب معانى ژرف عرفانى و تفكر فلسفى و روح الهياتى و اين قبيل معنا بخشى هايى كه شرايط برون متنى يا زيرْمتنِ تاريخمندِ اوضاعِ اجتماعى و سياسىِ مصيبت بار و ترس آلوده و سانسور زده ايران از بيرون بر درون متن ديوان زور آور كرده است ؟ هرگز . خودِ حافظ پاسخ را داده است :'' مى ده كه نوعروس سخن حدِ حسن يافت ___كار اين زمان ز صنعت دلّاله مى رود '' در غايت حسن و زيبايى بودن سخن و صنعت دلاله را امروزه به قلمرو هنر و حسانيات ( زيبايى شناسى ) متعلق مى دانند و قرن ها بايد بگذرد تا يكى چون حافظ پيدا شود كه در فرهنگ دينى ما بار موسيقى و نقاشى را بر دوش گيرد و با كلمات رنگ آميزى كند و ساز نوازد .البته مقصودم نه آن است كه شعر حافظ و به طور كلى شعر هيچ معنايى ندارد ، اما معانى نهفته در كارهاى بزرگ هنرى فراشخصى ، ملى ، قومى ، و گاه فراملى اند . شاهنامه در سده چهارم آينه بازنماى روح قومى مى گردد كه اميد سرافرازى و برخاستنى ققنوس وار از خاكستر تن و جان سوخته خود دارد .حافظ در سده هشتم به اوضاعى ديگر تعلق دارد و اين هر دو – فردوسى و حافظ – در عينِ بازگفت زبان حال تاريخ تاكنونى خود سويه اى از روان قوم خود را تصوير مى كنند كه در فراداد يا سنت تا قرن هاى دراز و آينده هاى دور جان سختى مى كنند . اين است دليل شرح آنچه از حلاج تا حافظ در تاريخ فرهنگ ما رخ داده بود و گمان مى رود خواننده هر بار از خود پرسيده باشد كه شكست و سركوب پيكارهاى شيردلان ايرانى از خلفاى متجاوز و نژادپرست ، جنبش عرفانى حلاج ، اعدام سفاكانه اين جوانمرد بيضا ، كوشش هاى روزبه ( ابن مقفع ) براى رهايى از فرقه هاى دشمن خو و ستيزه جوى دينى ، مقدم گرفتن خرد عملى و اخلاقى بر يك دستگاه حقيقت و روايت هاى مشترك اين خرد در شاهنامه ، باب برزويه طبيب در كليله و دمنه ، ظهور شعوبى گرى و تشيع و انشعاب هاى دينى ، دوران تيره سلجوقى و جنگ هاى قدرت طلبانه صليبى ، حمله مغولان و سپس تيمور لنگ ، سقوط بغداد به دست هولاكو و با كياست خواجه نصير ، رونق كتاب آرايى و نگارگرى در عصر ايلخانى و تيمورى ، فتواى مرگبار حجت الاسلام غزالى عليه فلسفه ، غلبه دامن گستر تصوف و عرفان در پى حمله مغول و سفر رمزآميز ابن عربى از اندلس به شرق ، آغاز سال ها و بل سده هاي خرد گريزى و دنيا ستيزى و خوارداشت دنيا و زندگى فانى و تقدير گرايى نوميدانه و خلاصه همه فراز و فرود هاى تاريخ فرهنگ و سياست كه در شماره هاى قبلى شرح شدند ، … اين ها چه ربطى به حافظ داشتند ؟ بى همتايى هنر حافظ و هر كارهنرى در آن است كه تاريخ روان جمعى يك قوم را با همه زشتى ها و زيبايى هايش در خود چنان متبلور مى كند كه افراد آن قوم در آن كار هنرى صداى ژرفاى خودِ تاريخى خود را مى شنوند. ديوان حافظ وجدان تاريخى يك قوم زخم خورده را با همه جراحت هايش به صدا درمى آورد بى آنكه راهى عملى بنمايد يا تفكر نوى برانگيزد. و مگر مى شود در آينه وجدان جمعى و تاريخى ايرانى از عرفان هيچ اثرى نباشد ؟ / صحبت حكام ظلمت شب يلداست __ نو ز خورشيد خواه بو كه بر آيد / خورشيد اين قوم در كجاست ؟ در عشق ، در كم آزارى ، در مدارا و مروت ، در درويشى و خرسندى ، در حواله به تقدير كردن ، در ترك زهد ريايى و واعظان ژاژخاى و قدرت پناه ، در نقش هاى خيالى كه حافظ در زدن آنها بر آب استادى بى همتاست ، در رهايى از اين زندان سكندر و دامگه حادثه ، و در يك كلام در فقدان چيزهايى كه هنرمند افسونگر آنها را بر پرده خيال چنان بازمى يابد كه مخاطب آنها را واقعى مى پندارد . حافظ هنرمندى است كه فراز و فرود تاريخى خونبار و نا ايمن و پرتشويش را پيش چشم مى نهد ، اما نه آنچنانكه در اين انديشه نگارى ها گزارش شدند بل به زبان هنر ، افسون كننده ، سحرآميز ، گيرا و تسخير كننده روح . اما اين روحى است كه به راست بودن با خود نياز دارد ./ مى خور كه شيخ و واعظ و مفتى و محتسب __ چون نيك بنگرى همه تزوير مى كنند /.راستى حافظ كه بارها براى رهائى از تزوير و ريا به ميخانه و خرابات و معشوق و مى روى مى آورد از چه رو خودش را هم اهل تزوير مى خواند ؟ گمانه مى توان زد كه در فضاى خفقان و ترس حافظ نيز از بيم فتواى ارتداد و در نتيجه اعدام فجيع ناچار به ظاهر سازى هايى بوده ، اما به سبب روح حساس هنرمندانه اش از اين دورنگى رنج مى برده و چون هر هنرمند اصيلى از جهان زشت پيرامونش راهى براى رهايى مى جسته است . نياز ناگزير هر قومى به هنر به سبب سويه رهايى بخش آن است . رهايى بخشى هنر الزاماً آزادى از زنجيرهاى واقعى نيست ، بل باشد كه اين سويه تنها در خيال محال باشد . على حصورى ( فصل ١٢ حافظ از نگاهى ديگر ) درست مى گويد كه تقدير گرايى حافظ دستاويز سركشى است .
آيين تقوى ما نيز دانيم
ليكن چه چاره با بخت گمراه
با سپاس بسيار از بردبارى شما
حاج بیژن ورداشته نامه نوشته واسه اوپک که:
۱- جمهوری اسلامی بعد از لغو تحریمهای غرب «در فاصله خیلی کوتاهی» تولید نفت خود را به مقدار پیش از تحریمها خواهد رساند.
۲- هشدار داده است که ایران برای افزایش تولید نفت خود «منتظر تصمیم هیچ کس» نیست.
۳- از این سازمان خواسته تا «این مسئله را در تصمیماتش لحاظ کند».
چی شده که حاجی جوش آورده این نامه رو نوشته؟
– در فاصله خیلی کوتاهی یعنی چه مدت؟ یه ماه، دو ماه، شیش ماه، یه سال؟ تولید نفت به مقدار پیش از تحریمها؟ کدوم تحریمها؟ نفتی پترو شیمی؟ بانکی؟ اتمی؟ برفرض که رسوندی یه میلیون و خوردهی نفت بیشتر در روز. این تولید اضافه چه قدر در قیمت جهانی نفت تاثیر میزاره؟ بشکه یی یه دلار، دو دلار؟ ده دلار؟ چند دلار؟
– برای افزایش تولید نفت خود ((منتظر تصمیم هیچ کس)) نیست؟ مگه تا بحال برای افزایش تولید منتظر تصمیم کسی بودی؟ کی؟ از کی؟
-از این سازمان خواسته تا ((این مسئله را در تصمیماتش لحاظ کند)). منظورت چیه حاجی؟ یعنی بقیه تولید کنندگان از فروش نفت خودداری کنن تا جا باز شه واسه فروش نفت ایران که جیب آخوندا و سپاه پر تر بشه؟ میخوام که نشه. تو خیال میکنی عربستان، عراق، کویت، و بقیه به جفنگهای تو ترتیب اثری میدن؟ وقتی رهبرت چآک دهنش رو وآ میکنه دری وری به عربستان میگه خیال میکنی اونها شروع میکنند به قربون صدقه رفتن شماها؟
حاج بیژن! یه سری بزن پیش حاجی ولایتی بگو از اون دواهایی که خودش مصرف میکنه به تو هم تجویز کنه آروم بشی.
آیا مدارا با فساد امنیت ملی را به خطر میاندازد؟
نویسنده: Patrick Rodden Keefe
مترجم: علی نصرالله زاده
در اکتبر ۱۹۵۱، گروهی از دزدان محموله بزرگی از مواد مخدر را در بندر شهر Punggol در شمال شرقی سنگاپور به سرقت بردند. سنگاپورِ آن دوره شباهت ناچیزی به سنگاپوری که امروز میشناسیم داشت: جزیرهای که به عنوان مرکز ترانزیت مواد مخدر بین چین و هند با تبهکاری و فساد احاطه شده بود. هنگام بررسی سرقت، مأموران استعماری بریتانیا متوجه شدند که فهرست مجرمین شامل چندین تن از مقامات ارشد پلیس سنگاپور میشود. دولت مستعمره بعد از این رسوایی دست به ایجاد دفتر بازرسی فساد زد. چندین سال بعد، پس از استقلال سنگاپور، نخستوزیر جدید، Lee Kuan Yew اعلام کرد که از فساد و تباهی به تنگ آمده است و متعهد شد که سنگاپور را از اختلاس و فساد رها کند. به عنوان نمادی از خلوص نیت، اعضای دولت جدید به هنگام سوگند خوردن برای پذیرش مسئولیت، شلوار و پیراهن سفید بر تن کردند.
رهبران جدید، معمولاً خودفروشی اسلاف خود را محکوم میکنند تا اینکه فرصتی به چنگ میآورند و از سلف خود پیشی میگیرند. از Duvalier در هاییتی گرفته تا Fujimori در پرو و اردوغان در ترکیه، این پیچشی قابل پیشبینی در داستان انتقال قدرت سیاسی است. اما Lee به وعده خود عمل کرد، قوانین ضد فساد جدیدی به تصویب رساند و به سازمان بازرسی فساد دولت خود، قدرت واقعی اعطا کرد. حقوق کارمندان دولت را بالا برد تا از وسوسه مالی فساد بکاهد و مجازات سنگینی برای کسانی که به دام میافتادند وضع کرد. سال ۱۹۸۵، وزیر توسعه ملی سنگاپور، معماری به نام Cheang Wan به خاطر دریافت پول از دو بساز بفروش مورد بازرسی قرار گرفت. او با مقدار متنابهی Barbiturat خودکشی کرد و در یادداشت خودکشی خود، خطاب به Lee نوشت که «درست این است که من برای خطای خود به اشد مجازات برسم».
زمانی که Lee در ۱۹۹۰ از نخستوزیری کناره گرفت، سنگاپور از یکی از فاسدترین کشورهای دنیا به یکی از پاکترینها تبدیل شدهبود. مطابق با آخرین ردهبندی شفافیت بینالملل (Transparency International) از شاخص آگاهی از فساد (Corruption Perception Index) سنگاپور رتبه هفتم را به خود اختصاص دادهاست، بالاتر از استرالیا، ایسلند و (با فاصلهی خوبی از) آمریکا. ماجرای سنگاپور، دلگرمکننده اما غیرعادی است. تقریباً دیده نشده که ملتی چنین یکپارچه فرهنگ فساد را حذف کند. بعضی از کشورها وضع بهتری پیدا میکنند، اوضاع برخی بدتر میشود ولی در نهایت به نظر میرسد که فساد در تمام دنیا به حیات خود ادامه میدهد.
«همه فساد میکنند». این جملهای است که قاضی فدرال آمریکا، در کتاب هشتصد و سی و نه صفحهای خود، «رشوه، تاریخ فکری یک پدیده اخلاقی» (۱۹۸۴) مینویسد: «رومیها، گلها، انگلیسیها و آفریقاییها، مسیحی و یهودی، ملحد یا پروتستان، سرمایهدار و کمونیست و میهنپرست و امپریالیست، همه مشغول فساد هستند». فساد (Corruption) از واژهی لاتینی Corrumpere مشتق شده که به معنی رشوهدادن است، اما میتواند معانی آسیبرساندن و خرابکردن را نیز برساند. فساد چنان به تمامی حوزههای انسانی نفوذ کرده که به جای عامل تخریب، آیندهای مقدر و قابل تأسف به نظر میآید. «دولتمداری مسوولانه» مسلماً یک آرمان است، با این حال ممکن است چیزی بیشتر از یک فریفتگی نباشد.
تعاریفی که از فساد ارایه شده، بیشتر بر روی ظهور تضاد منافع بین ضرورتهای شخصی با حوزه عمومی متمرکز است. Robert Klitgaard، اقتصاددانی که روی موضوع فساد در یک دو جین از کشورهای دنیا کار میدانی کرده، فرمولی برای فساد پیشنهاد میکند: فساد = قدرت انحصاری + اختیار – مسئولیتپذیری. به عقیده وی، فساد جرمی محاسباتی است. با این فرض، یافتن راه حلهایی منطقی نباید دشوار باشد. هر کشوری میتواند سنگاپور را نقشه راه قرار دهد و در اجرا، تنها پارامترهایی جزیی را دستکاری کند. همانطور که Lee نسبت هزینه و فایده را برای مقاماتی که ممکن است در دام فساد بیفتند، تغییر داد. محققین و فعالینی که راجع به فساد تحقیق میکنند، فساد را مانند بیماری آبله میدانند که میتواند کاملاً تحت کنترل قرار گیرد. حتی Noonan، تاریخچه هزارساله خود بر فساد را با نتیجهای نامحتمل ولی امیدوارکننده به پایان میبرد. او ادعا میکند همانطور که بردهداری زمانی به صورت گسترده مورد پذیرش بود و هم اکنون به دشنامی سیاسی تبدیل شده، رشوه و فساد نیز ممکن است به زودی منسوخ شوند.
در عین حال، فساد عمر بیشتری از پیشبینیهایی دارد که نابودی آن را نوید میدهند. ظاهراً در حال گسترش نیز هست. مطابق با اعلام اتحادیه آفریقا، در دههی ۹۰، یک چهارم تولید ناخالص ملی این قاره به وسیله اختلاس از دسترس خارج شد. سازمان ملل تخمین میزند که فساد حدوداً ۱۰ درصد به هزینههای تجارت در بسیاری از نقاط دنیا اضافه میکند. فساد به تمامی سطوح دولتی نفوذ میکند، توسعه خارجی را آلوده میکند، به تقویت تروریسم میانجامد و به جرایم بینالمللی دامن میزند. معمای غامض و مکرری در تجارت، مذهب، آموزش و ورزش است. با این وجود دایره لغات ما برای درک این پدیده، آشکارا دچار کمبود است. همین عبارت «فساد»، آنقدر مورد استفاده گسترده قرار گرفته که تقریباً بیمعنی شدهاست. فساد، در برگیرنده رشوه، رانت، خویشاوند سالاری، اختلاس، اخاذی، خرید رأی، تثبیت قیمت و صدها نوع دیگر تقلب است.
«فساد مانند گازی بدون بو، بدون جلب توجه پراکنده میشود». این نظر Sarah Chayes است در کتاب جدیدش، «سارقین دولتی: چرا فساد تهدیدی برای امنیت جهانی است؟» که بیانگر اهداف سیاسی جدید و غیرمنتظرهای است بدون آنکه سر و صدای زیادی در سیاست بر پا کند. Chayes بخش عمدهای از دهه گذشته را در افغانستان گذرانده است. کتابش که در واقع نیمی خاطره و نیمی رساله است، مدعی میشود که ایالات متحده نه تنها تمایل به نادیدهگرفتن فساد بینالمللی دارد، بلکه دستی از دور نیز بر آتش دارد و در نقاطی مانند افغانستان، این نادیدهگرفتن عمدی، میتواند خطرناک و برهمزننده ثبات باشد. Chayes در این کتاب، داستان دون کیشوتوار تلاش خود، برای راهاندازی کمپینی ضدفساد مانند سنگاپور را در یکی از فاسدترین کشورهای جهان روایت میکند.
Chayes، در سال ۲۰۰۱ به عنوان گزارشگر رادیوی ملی (NPR) برای پوشش خبری سقوط طالبان وارد افغانستان شد. در نهایت در شهر خشک و گرد و خاکی قندهار ساکن شد که آن را اینگونه توصیف میکرد: «مانند ماه، با بزهای رویش». مدت زیادی از ماندنش در افغانستان نگذشتهبود که تصمیمگرفت گزارشگری را رها کرده و به سازمانی غیرانتفاعی به نام «افغانها برای جامعه مدنی» بپیوندد. مأموریتش بلندپروازانه و مغشوش بود: توسعه یک مدرسه دخترانه، تأسیس یک ایستگاه رادیویی و نوسازی روستایی که توسط بمباران نیروهای ائتلاف نابود شده بود. «افغانها برای جامعه مدنی» توسط «قیوم کرزای»، تاجر و تبعیدی سابق تأسیس شده بود که تا پیش از حمله آمریکا، در بالتیمور زندگی میکرد و اتفاقاً برادر بزرگتر حامد کرزای بود که نیروهای ائتلاف وی را در سال ۲۰۰۲ به عنوان رئیسجمهور موقت افغانستان منصوب کردهبودند. Chayes مینویسد «اشتباه کلاسیکی که نیروهای خارجی در افغانستان میکنند، انتخاب تنها یک نماینده است». این وضعیت نامساعد بسیار آشنا است: خارجی مداخلهکننده، فرقی ندارد روزنامهنگار باشد، ژنرال یا فرماندار استعماری، معمولاً بدون هیچ اطلاعی از زبان و پوشش محلی به منطقه تحت مسئولیت خود میرسد و به کسی نیاز پیدا میکند که راهنما و مترجم وی باشد. شخص خارجی برای این رابطه کاری، مبلغی پول یا نوع دیگری از مواجب (معمولاً هم بیش از حد) میپردازد و بدین ترتیب وابستگی متقابلی بین این دو شکل میگیرد. موضوع اصلی «سارقین دولتی» نیروی تدریجی است که این واسطهها جمع میکنند و تمایلی است که نیروی خارجی بیاطلاع و ولخرج برای دست و پا بستهماندن توسط واسطهاش دارد.
سربازان و شهروندانی که بعد از سقوط طالبان مانند سیل به افغانستان سرازیر شدند، نمیدانستند (یا نمیخواستند بدانند) چگونه باید با جمعیت محلی وارد تعامل شوند مگر به واسطه نمایندگانشان. ازین رو این نمایندگان، بعد از مدتی تبدیل به روزنهای میشوند که از خلال آن، اعضای کلیدی جامعه بینالمللی حوادث را درک میکنند. Chayes برای نماینده (واسط) از واژهی proxy استفاده میکند که حال و هوای جنگ سرد دارد. ایالات متحده سابقهای طولانی از اعتماد به مردانی قدرتمند در نواحی پیشبینی ناپذیر و خطرناک و همچنین نادیدهگرفتن گناهان ایشان بخاطر مصلحت و استراتژی بزرگتر، دارد. Mobuto [رییسجمهور کنگو] حایلی در مقابل کمونیسم بود، مبارک، مانعی در قبال جنگ منطقهای است. سعودیها حفاظی در برابر قیمت سنگین نفت هستند. فرهنگ جنگسالاری که امروزه در افغانستان مشاهده میشود، نتیجه مناقشه اخیر در افغانستان نیست، بلکه ناشی از مناقشاتی مقدم بر آن در دهه ۸۰ است که در آن ایالات متحده به مقامات محلی برای مبارزه با شوروی پول میداد. ارتش و اطلاعات آمریکا با ورود به افغانستان بعد از یازده سپتامبر به دنبال کار چاقکنهای محلی برآمدند و گروهی جدید و انعطافناپذیر از شرکا را برای خود تقویت کردند.
طعن ماجرا که Chayes بدان کم پرداخته، اینجاست که واسطههای خود Chayes در افغانستان در ابتدای کار تماماً دور و بریهای کرزای بودند. قیوم کرزای نقشههای بلندپروازانهای برای کشورش داشت و به نوعی نقش مراد را برای Chayes ایفا میکرد. کارچاقکن شخصی Chayes، فردی به نام عبدالله بود که برادر دیگر حامد کرزای، یعنی احمد والی (مشهور به سلطان مواد) به وی واگذار کردهبود. گزارش Chayes از یادگیری تدریجی سیاست در افغانستان اشغالی و فهم دیر موقعش از این واقعیت که کرزایها مشتی کلاه بردارند و گذارش از سادگی به سرخوردگی متفاوت با چیزی نیست که ایالات متحده در سطحی بزرگتر با آن روبروست. در دسامبر ۲۰۰۲، Chayes در گفتگو با Boston globe گفته بود، حامد کرزای (که هنوز موفق به دیدنش نشده بود) او را به یاد پدرش میاندازد. یک متعصب سیاسی و در عین حال شخصی عمیقاً نیک که به سرعت به نیکی اطرافیانش ایمان میآورد. بعدها بود که Chayes کرزایها را دوباره مورد بازبینی قرار داد. خیریهی قیوم در Delaware تأسیس شده بود، با این وجود قیوم به طرز مشکوکی چندان نگران حسابرسی آن نبود. در میهمانی شامی در ۲۰۰۳، Chayes شاهد این بود که احمد والی، بستههایی پیچیده شده در فویل آلومینیومی دریافت میکند. Chayes در نهایت از کرزایها جدا شد و متکی به خود در سال ۲۰۰۵ یک کارخانه صابونسازی در قندهار تأسیس کرد. اغلب غربیهایی که در این دوره به افغانستان سفر میکردند، در چرخه ورود و خروج، بیشتر اوقات خود را در پناهگاههایی مستحکم و ایزوله از عموم مردم ساکن میشدند اما Chayes کاملاً بومی زندگی میکرد. او در یک محوطه با خانواده افغانی بزرگی سکونت داشت، به همکاران و همسایگانش نزدیک میشد و به مرور در قندهار به ترکیب غریبی تبدیل شد از یک زن بلوند و قد بلند آمریکایی که مانند یک مرد افغان لباس میپوشد، پشتو صحبت میکند و با یک کلاشینکف مسلح در بستر میخوابد.
در کارخانه، کارگران از عوارض دلسردکننده فساد شکایت میکردند. پول نوسازی هنگفتی وارد کشور میشد و خیلی زود ناپدید میگشت. پروژههای زیرساختی هیچگاه بنظر نمیرسید به پایان برسند درحالیکه پیمانکاران کلان و خرد ثروتمندتر میشدند. کسانی که ازین وضعیت سود میبردند مخفی نبودند، «آنها در شهر با SUVهای شیک که معادل چند سال برداشت یک کشاورز بود، گشت میزدند». یک نهاد امنیتی خصوصی که به منظور عمل تحت استانداردهای جهانی بر پا شدهبود، یک شبه به سازمانی از مزدوران تبدیل شد. هر روز، میلیونها دلار پول نقد، در فرودگاه بینالمللی افغانستان توسط پیکها وصول میشد و سپس به امارات انتقال مییافت، جایی که طبقه ممتاز و جدید افغانستان در املاک لوکس و بنتلیهای گرانقیمت سرمایهگذاری میکرد. مطابق با اظهارات بازرس ارشد مخصوص نوسازی افغانستان، ایالات متحده از سال ۲۰۰۲، معدل ۱۰۴میلیارد دلار صرف بازسازی افغانستان کرده است. بخش وسیع و البته نامعلومی ازین پول قبل از اینکه بتواند حتی ذرهای بهبود حاصل کند، بوسیله واسطهها از جریان خارج شدهاست. «ما میدانیم که این پول به داخل کشور میآید». این گفته یک کشاورز محلی به Chayes است. با این حال، کاری از دست ایشان برای جلوگیری از ناپدید شدن این حجم از پول ساخته نبود. برای یک شهروند طبقه متوسط افغان، این وضعیت مانند تماشای دزدی با حرکت آهسته در روز روشن بود.
میزان مشخصی از وابستگی به سخاوتمندی غرب مسئله غریبهای برای افغانستان نبود. در کتاب «افغانستان: تاریخ سیاسی و اجتماعی»، Thomas Barfield میگوید که پرداخت به رهبران افغانی توسط کشورهای ثروتمند خارجی پدیدهای معمول در تاریخ افغانستان قرن 19 به بعد است و در واقع اغلب گفته شده همین توزیع غنایم «اصلیترین چسبی است که حکومت افغانستان را یکپارچه نگاه داشتهاست». هر جامعهای با میزان فساد بالا، به وسیله زنجیرهای به هم پیوسته از اعمال متقابل نگاه داشته شده است. پلیسی که جیب رهگذری را خالی میکند، باید دم رئیسش را ببیند و متقابلاً رئیس نیز باید همین کار را بکند. این پاداش و غنیمت میتواند در مسیر عکس نیز پیش برود. ماندگاری این روابط است که ریشهکن کردن فساد را دشوار میکند ولی میتواند به صورتی متنافض دارای این حسن باشد که جامعهای از هم پاشیده را به هم پیوند بزند. در سال ۱۹۶۸ متفکر سیاسی، James Q Wilson در مقاله خود «فساد همواره رسوایی نیست» استدلال کرد که نگاهی نسنجیده و محض به فساد مانع این میشود که آمریکاییها بتوانند تشخیص واقعبینانهای بین «انواع مضر و انواع نه چندان مضر» آن بدهند و «اجازه بدهند که خشم و انزجار اخلاقیشان متناسب با مسئله باشد».
بعضی از محققان اشاره کردهاند که فساد نه تنها میتواند خوشخیم باشد بلکه میتواند در برخی از دولتهایی که در حال دگرگونی سیاسی هستند، کارآمد نیز باشد. ساموئل هانتینگتون، سابقاً ادعا میکرد که سطحی از فساد میتواند «روانکننده» خوشآیندی برای تساهل مسیر به سوی مدرنیته باشد و اگر به دنبال رشد اقتصادی هستید، «تنها چیزی که بدتر از بوروکراسی ناسالم و سفت و سخت مرکزی است، بورکراسی سالم و سفت و سخت مرکزی است». اقتصاددانان بیشتر بر این باورند که فساد مانعی در مقابل توسعه است، اما بسیاری از کشورها (بصورت مشخص، چین) با وجود شیوع فساد و رشوه از پیشرفت اقتصادی سریعی بهرهمند شدهاند. برخی براین باورند که رشد اقتصادی میسر نبود اگر دولت نسبت به بخشی از همزیستی آلوده به فساد، تجار و دولتمردانش بیتوجهی نشان نمیداد. پکن، هم اکنون کمپینی ضد فساد به راه انداخته و عدهای را نگران کاستن از سرعت رشد اقتصادی کرده است. یک اقتصاددان چینی به نام Mao Yashi در گفتگویی با Times اخیرا متذکر شده «در گذشته با وجود فساد، شما میتوانستید با پرداخت مبلغی، کاری را به انجام برسانید، حالا دولتمردان رشوه قبول نمیکنند اما چیزی را نیز تأیید نمیکنند».
آیا فسادی که در افغانستان مشغول گسترش است، ضرورتی از تاریخ متزلزل آن است؟ اقتصاددان Mancur Olson انتقال وضعیت سیاسی از آنارشی به تولد نظام سیاسی را طوری توصیف میکند که در آن راهزنی پراکنده به راهزنی دایم تبدیل میشود. راهزن سرگردان آنچه میتواند غارت میکند و با خود میبرد اما در یک لحظه خاص متوجه میشود که در طولانی مدت میتواند مقادیر بیشتری به جیب بزند اگر حداقلی از وظایف نظم دولتی برای رشد اقتصادی را فراهم کند و همزمان راهزنی را سازماندهی کند، [مثلاً] در قالب مالیات. بنابراین با انگیزه شخصی متمایل به این میشود که «آرام گیرد، تاج بر سر بگذارد و آنارشی را با دولتمداری» جایگزین کند. این وضعیتی است که George Washington Plunkit آن را اختلاس صادقانه مینامید، چرا که در آن هیچ تضاد منافعی وجود ندارد، منافع شخصی رهبر با منافع وسیعتر ملت همسو شدهاند.
انطور که Chayes اختلاس در دولت کرزای را مورد مطالعه قرار میدهد، نتیجه میگیرد که این فساد هرچیزی است بجز خوش خیم. بسیاری در دولت نه تنها پول نوسازی را به بالا میکشیدند بلکه زمینهای دیگر افغانها را نیز سلب مالکیت میکردند. جنگ سالاران میتوانستند نیروهای آمریکایی را برای مقابله با رقبای خود با اطلاعات ساختگی در مورد طالبان فریب دهند. بسیاری از کسانی که از سخاوت غرب بهرهمند بودند به صورت فرعی وارد تجارت مواد میشدند. دولت افغانستان اغلب به عنوان «دولتی از هم پاشیده» توصیف میشود ولی Chayes تحت تأثیر دزدی در روز روشن شروع به ارزیابی مجدد آن کرد. وضعیت بدین گونه نبود که دولت افغانستان صادقانه تلاش میکرد اما شکست میخورد. دولت در واقع در راه رسیدن به هدفی کاملاً مجزا (غنی کردن خود) بسیار نیز موفق بود. واشنگتن از حامد کرزای، وزرا و مشاورانش به امید تأسیس دولتی با ثبات، کمک به تضعیف القاعده و مهار طالبان حمایت میکرد در صورتیکه دولت کرزای به هیچ روی دولت نبود. ایالات متحده با کرزای مانند یک راهزن با ثبات رفتار میکرد حال آنکه کرزای راهزنی سرگردان بود.
یکی از توجیهات مرسوم در مورد اینکه چرا کشورهای بسیار کمی مانند سنگاپور موفق شدهاند به صورتی استثنائی فساد را کاهش دهند، این است که فساد میتواند در بعضی از فرهنگها بومی شود. در «گانگسترهای اقتصاد: فساد، خشونت و فقر ملتها»،Raymond Fisman و Edward Miguel، هر دو اقتصاددان، آزمایشی طراحی کردند تا بفهمند رفتار فاسد بیشتر تحت تأثیر زمینههای فرهنگی است و یا به شدت و سهولت قانون وابسته است. برای ارزیابی این سوال، آنها جریمههای پرداخت نشده پارک غیرمجاز دیپلماتهای سازمان ملل را در بازهای پنج ساله بررسی کردند.Lee در سنگاپور معتقد بود اگر مجازاتی سخت برای فساد تعیین کند، میتوان رفتار منجر به فساد را محدود کرد. Fisman و Miguel تصمیم گرفتند نقیض این فرضیه را آزمایش کنند. چه کسی در غیاب هرگونه مجازات قانونی (دیپلماتها از مصونیت قضایی برخورداند و هرگز برای نپرداختن جریمه مجازات نخواهند شد) جریمه را در مقابل سوءاستفاده ازین امتیاز پرداخت خواهد کرد؟ آنها متوجه شدند که دیپلماتهای بعضی از کشورها هیچ جریمهی پرداخت نشدهای ندارند در حالیکه برخی دیگر چنین نیستند. در یک سال یک دیپلمات کویتی ۵۲۶ جریمه پرداخت نشده داشت. با استفاده از شاخص فساد بانک جهانی، این دو اقتصاددان، نتایج را با شاخص کشورهای مرتبط تطبیق دادند. دیپلمات کشورهایی که در ان شاخص فساد بالاتر بود، با احتمال بیشتری جریمه پرداخت نشده داشت، درحالیکه برای کشورهایی با شاخص پایین فساد، در صورت وجود جریمه، با شانس بالایی جریمه پرداخت شدهبود. نیازی به گفتن نیست که نروژیها در این زمینه بینقص بودند.
در عین حال توجیهاتی که کمتر قطعی هستند، نیز وجود دارد. اگر شهروندی نروژی را از نروژ خارج کنید، احترام وی نسبت به قانون در مقایسه با رفلکسهای شهری که به عنوان شهروند نروژ آموخته، اطلاعات کمتری از DNA فرهنگی وی به شما میدهد. تئوری کنفوسیوسی بر این است که «انسان میتوانست بهبود یابد، اما مطمئنم نیستم که دیگر بتواند». Lee در مصاحبهای بیان کردهبود که «انسان میتواند تربیت شود، میتواند پرورش یابد». مثال سنگاپور نشان میدهد این کار شدنی است، اگر قانون را تغییر دهید میتوانید نهایتاً نگرش مردم را عوض کنید. Noonan، در «تاریخ رشوه» مینویسد، ممکن است مقداری از حجم رفتار فاسد ریشه در فرهنگ و تاریخ داشته باشد، درین صورت تنفر اخلاقی نسبت به آن نیز به همان انداره مرسوم است. حتی برای ملتی که رشوه جزئی از زندگی روزانهاش شده، مردم هنوز در مواجهه با آن روی در هم میکشند. Noonan فساد را مانند مسئله دیگری میداند که برغم دلایل پرشمار اخلاقی و دینی به همان گستردگی است: سکس!
مهاجرین خسته کابل با یک تحلیل ساده ذاتی به این نتیجه میرسند که افغانها ذاتاً فساد را دوست دارند، که این روشی است که کارها همواره مطابق با آن پیش رفتهاست. اما Chayes در کارخانهاش چیزی متفاوت میشنید. در تقابل با اختلاسی انگشتنما او فهمید که شهروندان عادی ممکن است چنان با حس شکایت عظیمی روبرو شوند که آن را با چیزی بدتر از خشم پاسخگو باشند، تشنگی برای انتقام. نورالله یکی از کارگران کارخانه که زمانی افسر پلیس بود به او گفت که برادرش چه حقارتی به هنگام تغییر سازمانی پلیس افغانستان حس کردهاست. «اگر من کسی را ببینم که بمب دستی در جادهای کار میگذارد و سپس وانت پلیسی را ببینم که از آن جاده میگذرد، به آنها هشدار نخواهم داد». این وضعیت تم اصلی «سارقین دولتی» است. کار به جایی میرسد که فساد سیستمیک دیگر جزء عواقب اسفناک جنگ نیست، بلکه خودش شتابدهنده نزاع و درگیری است. تمام اختلاسها و رشوهها، مردم محلی را رادیکال میکند و آنها از دولت ملی افغانستان روی بر میگردانند، حتی ممکن است دوباره به طالبان بپیوند.
Chayes به تحقیقی اشاره میکند که توسط فرماندهان ارتش آمریکا در کابل انجام شده و در آن از زندانیان عضو طالبان پرسیده شده، برای چه به این گروه شورشی پیوستهاند. به نقل از Chayes دلیل اصلی، «تعصب نژادی، توهین به اسلام یا نگرانی از عدم ترک افغانستان از جانب نیروهای آمریکایی» نبود، بلکه «مشاهده فساد جبرانناپذیر دولت افغانستان» بود. امروز مقالههای زیادی در مورد چرایی ظهور دوباره طالبان بعد از حملهی سال ۲۰۰۱ آمریکا وجود دارد و Chayes ممکن است در اینجا به نحوی شواهد را به نفع خود تفسیر کرده باشد، اما در کتاب اخیر دیگری به نام «مرد خوبی در میان زندهها نیست» گزارشی جنجالی از Anand Gopal از عواقب ناخواسته تهاجم آمریکا، یکی از شخصیتهای اصلی Akbar Gul یک فرمانده طالبان است که این گروه را رها کرده و به زندگی شهروندیاش بازگشت تا اینکه چنان از فساد عجیب و غریب و درندهی پلیس افغانستان به تنگ آمد که دوباره به عضویت گروه طالبان درآمد.
تئوری حمایت ایالات متحده از رژیمهای فاسد و بدنام حالا دیگر تکراری شده است. اما Chayes توانست با اعمال منطق «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»، مسلح به زبانی تازه و قدرتمند برای سخنگفتن در موضوع فساد افغانستان شود. دولتمداری مناسب، به مثابه اشتغالی شریف و انسانی تفسیر میشود که در آن نگرانی جامعه مدنی همیشه از طرف تعهدات استراتژیک تحت فشار است، اما Chayes متقاعد شدهبود که قاعده دزدسالاری در افغانستان در حقیقت تولیدکننده طالبان بود و برای این گروه حکم غذا داشت. او ادعا میکند که در مناطق بیثباتی مانند افغانستان، دولتمداری آغشته به فساد نباید طوری بروز یابد که گویی ارزشهای آمریکایی در خطرند. حتی یک رئالیست سرسخت نیز باید با نگرانی شدید با فساد برخورد کند چرا که دیگر موضوع فساد تنها موضوع حکمرانی قانون و اصول دموکراسی نیست، پای «امنیت ملی» در میان است. این در واقع نوآوری کتاب Chayes است. او سمت بازندهی مناظره را با ادبیات قدرتمندتری میآراید.
با به قدرت رسیدن باراک اوباما در سال ۲۰۰۸، Chayes فرصت را مغتنم شمرد تا برای بازبینی اهمیت فساد در افغانستان موضعش را مطرح و از آن دفاع کند. به واشنگتن رفت درحالیکه ایدهاش در مورد اینکه فساد تهدیدی برای امنیت ملی است، وی را مجهز به ابزاری برای بحث و گفتگو با جماعتی کلیدی کرده بود. به جای صحبت با ادبیاتی نرم در مورد نابرابری اجتماعی و یا توسعه، او ادعایش را پیرامون حوزه باریکی در ادبیات نظامی شکل داد. «فساد، در ادبیات نظامی، تقویتکنندهی قوای دشمن است». Chayes بنابر ادعای خودش، فعالی سمج بود و چیزی نگذشت که خود را در مقر فرماندهی پنتاگون یافت درحالیکه با دریادار خوشمشرب و کرم کتاب، Mike Mullen و دبیر شورای الحاقی فرماندهان قرار ملاقات داشت. همزمان با اینکه Chayes از ادعای خود مبنی بر اینکه نیروهای ائتلاف باید اولویتهای خود در افغانستان را مورد بازبینی مجدد قرار دهند، دفاع میکرد، Mullen در دفترچه یادداشت سیمی خود نکاتی مینوشت. در پایان ملاقات، Mullen در مورد امنیت شخصی وی ابراز نگرانی کرد. Chayes در جواب سوال مشابهی در مصاحبه با PBS در سال ۲۰۰۳ اینطور پاسخ داده بود که «از حمایتهای قدرتمندی» بهرهمند است و اضافه کرده بود که به «کرزایها متصل است». اینبار در جواب Mullen گفت اگر در آیندهای نزدیک با رئیسجمهور کرزای دیداری داشت، میتواند اشاره کند که او و Chayes دوست هستند. گفت «این، تهدیدها را علیهش کاهش میدهد».
Mullen، وی را با خودش به عنوان مشاور همراه کرد. ایالات متحده در مسیر بازبینی استراتژی نظامی خود در افغانستان بود تا بیشتر روی مقابله با شورش تمرکز کند که یکی از عناصر آن تلاش برای ارتقاء سطح دولتمداری خوب در کشور بود تا افغانهای بیشتری مورد تبعیض قرار نگیرند. با شروع بهار عربی، Chayes به تونس، مصر و سایر نقاط حساس منطقه سفر کرد تا فهرستی از انزجار نسبت به رژیمهای فاسد و راههایی که این احساس ممکن است، جرقهی انقلاب باشد را تهیه کند. او ازین سفر در حالی بازگشت که متقاعد شدهبود، ارتباط میان فساد سیستمیک و افراطیگری مذهبی، «پدیدهای جهانی» است. Chayes اینجا کمی تند رفتهاست. در این صورت، ما باید در مورد مستبدان آفریقایی که حرص و طمعشان باعث هیچ افراطیگری مذهبی نشده چه فکری کنیم؟ یا درباره روسیه، که ثروت عظیمی در آن توسط عدهای اشرافسالار و بوروکرات مصادره شده بدون آنکه منجر به واکنش منفی گسترده شود؟ با این حال نمیتوان با نگرش کلی وی به ستیز برخاست که حکومتی که مشغول فسادی مخرب است، از خطر قمار با مشروعیت سیاسی و تولید شورش در امان نیست.
حالا که Chayes میتوانست نظر مردم را نسبت به فساد جلب کند، این سوال که در مقابل آن چه میتوان کرد به قوه خود باقی بود. اگر بخواهید افغانستان را به سنگاپور تبدیل کنید، از کجا شروع میکنید؟ Chayes با دسترسی که به مدیران نظامی در کابل یافته بود، یک سری اصلاحات سیاسی را پیشنهاد داد: واشنگتن باید با تبعیض بیشتری در مورد شرکایش در افغانستان عمل کند، مقامات محلی و کارچاقکنهایی که مشهور به فساد بودند، باید کنار گذاشته میشدند. ایالات متحده باید با دادستانهای افغان در مورد تحت تعقیب قراردان آنهایی که مشکوک به فساد بودند، همکاری کند. فرماندهان نظامی چون Stanly McCrystal و David Petraeus ظاهراً پذیرای این اقدامات حداقل در سطح تئوری بودند. با این وجود هربار که Chayes پیشنهاد به اقدامی میکرد که ممکن بود رئیسجمهور کرزای و حلقهی نزدیکانش را برنجاند با مقاومت روبرو میشد. نگرش مقامات نظامی و غیر نظامی آمریکا در افغانستان مبتنی بر این بود که «در جنگ با طالبان ما با آنها شریک هستیم و ایالات متحده نمیتواند هزینه فشار به آنان را بپردازد». یک مقام آمریکایی در سال 2010 به Times گفته بود «اگر در یک منطقه جنگی اطلاعات میخواهید، قرار نیست آن ار از طریق مادر ترزا یا Mary Poppins بدست آورید».
در هر صورت، با کمک آمریکاییها، دادستانهای افغانستان، پروندهای علیه محمد ضیاء صالحی، مشاور کرزای که در یک شنود تلفنی در خواست رشوه کردهبود، آماده کردند. به محض اینکه او دستگیر شد، با حامد کرزای تماس گرفت و به سرعت آزاد شد. دادستانی که او را نشانه رفته بود، مورد بازرسی قرار گرفت و بعداً اخراج شد. وقتی Chayes تلاش میکرد تا لیست سیاهی از افغانهای بدنام در این زمینه درست کند، مانعش شدند. او اینطور برداشت میکند که CIA به مقاماتی در لیست وی پول میپردازد. در سال ۲۰۱۳، Times فاش کرد که CIA به صورت مخفیانه به دفاتر حامد کرزای پول انتقال میداده است و سررشته این امور نیز در دست صالحی بودهاست. (جای تعجب نیست که کرزای وی را به سرعت آزاد کرد). آن موقع که Chayes احمد والی کرزای را در حال پذیرفتن بستههای آلومینیومی در سال ۲۰۰۳ مشاهدهکرده بود، کسانی که به وی آن پولها را میدادند، مقامات اطلاعاتی آمریکا بودند.
دادستانهای سنگاپور، آزاد بودند تا به دنبال بلندپایهترین مقامات بدون ترس از اقدام تلافیجویانه آنان بروند. با این حال اگر آمریکا قرار باشد هر تلاشی برای اصلاح فرهنگ سیاسی افغانستان انجام دهد، این تلاش معطوف به گردن به پایین خواهدبود. در عمل، حتی تعقیب جزئیترین مقامات با واکنش مقامات بلندپایهتر همراه میشود. در سلسله فساد، مقامات بالاتر، وفاداری مقامات زیر دست خود را با آزاد گذاشتن آنها در لخت کردن توابعشان بدست آوردهاند. Chayes مینویسد «دفاع رژیم فساد از پایینترین مقامات، پیام قدرت و گارانتی محافظت را به گوش سرتاسر زنجیره میرساند». تلاش برای تعقیب جنایتکاران متوقف شد. یک مقام آمریکایی که در کنار دادستانهای افغانی کار میکرد، ناامیدی خود را اینگونه بیان میکند: «ما حتی نمیتوانیم طعمهای به اندازهی کافی کوچک پیدا کنیم، تا به دنبالش برویم». بعد از بحثهای بینتیجه در کاخ سفید در مورد فساد، این مسئله بی سر و صدا در ۲۰۱۱ کنار گذاشتهشد.
اگر «سارقین دولتی» وقایع نگاری شکست Chayes در راهاندازی کمپین جاهطلبانهی مبارزه با فساد در افغانستان است، هنوز میتوان مردد بود که چنین کمپینی، چه شکل و شمایلی خواهد یافت. ممکن است مثال سنگاپور وسوسهکننده باشد، اما سنگاپور قیاس مناسبی برای این کار نیست. با جمعیتی حدود پنج میلیون و مساحتی کمتر از سیصد مایل مربع، سنگاپور کشوری کوچک، با اقتدار مرکزی، در ثبات و ثروتمند است. و این تنها فساد نیست که در این جزیرهی کوچک در حال از بین رفتن است، بلکه عادات ناپسند گوناگون دیگری از تف کردن روی خیابان گرفته تا نکشیدن سیفون توالت نیز در حال رخت بستن از سنگاپور هستند. مردم در معرض مجازت قانونی سختی قرار دارند. مهمترین عامل اما شاید رهبر سنگاپور Lee بود که مبارزه با فساد را واقعاً در دستور کار قرار داد. وقتی سنگاپور توسط بریتانیا اداره میشد، یا در دوره جنگ جهانی دوم که توسط ژاپنیها اشغال شدهبود، فساد شایع و همه گیر بود. تنها زمانی که نیروهای خارجی از کشور بیرون رفتند، میزان فساد کاهش یافت. به عنوان یک قاعده کلی، نیروهای اشغالگر کشور را بیشتر به سمت فساد هل میدهند تا آن را از دست فساد نجات دهند. با اینکه کتاب Chayes به عراق نمیپردازد، رابطه آمریکاییها با نوری المالکی شباهتهای قابل توجهی با رابطه آمریکا با حامد کرزای داشت. در هر دو مثال، واشنگتن، نمایندههایش را تا جایی که تبدیل به هیولا شدند چاق و چله کرد.
نامحتمل به نظر میرسد که هیچ نیروی خارجی بتواند به اندازه کافی چماق و هویج تدارک ببیند تا کشوری را به سمت اصلاح سیستم سیاسی خود پیش ببرد. زمانی که رومانی در تلاش برای پیوستن به اتحادیهی اروپا در سال ۲۰۰۳ بود، برنامه مبارزه با فساد خود را اعلام کرد، وزیر دادگستری ضد فسادی برگزید که چندین پرونده علیه مقامات عالی رومانی افتتاح کرد. به محض اینکه رومانی در سال ۲۰۰۷ به عضویت اتحادیه اروپا درآمد، برنامه متوقف شد، وزیر دادگستری برکنار شد و پروندهها مختومه اعلام شدند. Chayes مینویسد «ماهی از سرش میگندد». در غیاب رهبران ملی امین و با اراده، به نظر نمیرسد ایالات متحده قادر باشد که مسیر آسیبرسانی در عراق و افغانستان یا هر جای دیگری را بر عکس کند، حداقل نه با سهمی که واشنگتن در حال حاضر در ایجاد و ماندگاری بخشی از آن دارد. به هر حال ممکن است، در تمیز دادن اقدامات حمایتی که ممکن است جماعتی را آرام کند و سرقت دولتی که Chayes مدعیاست مخل امنیت ملی افغانستان و آمریکا است، دچار اشتباه شویم.
شاید سالمترین راه برای سیاست خارجی آمریکا در قبال فساد، اتخاذ موضعی بقراطی (Hippocratic) باشد: اصلاحات عمده باید از درون شروع شود، ولی به صورت حداقلی. ایالات متحده باید هر کاری در توان دارد انجام دهد تا مطمئن باشد که مسئله را بغرنجتر نمیکند. در وضعیتی که سرمایه بسیاری از مفسدان سیستمیک در نهایت وارد سیستم مالی آمریکا میشود (یا وارد بازار خرید و فروش املاک لوکس) و شرکتهای صوری که مقامات خارجی از طریق آن به پنهان کردن این داراییهای سرقتشده مشغولند، در آمریکا ثبت شدهاند، این اقدام قدم کوچکی نیست. بانکهای آمریکایی پوشش قابل اعتمادی برای این پولها فراهم میکنند و وقتی قوه قضاییه دست این بانکها را در تسهیل جنایت خارجی رو میکند، معمولاً با جریمه و تذکر به جای برخورد با اتهامات جنایتکارانه از آن میگذرد. این همان صورت نرم و متمدنانهی فساد است که در آمریکا رواج دارد.
ما میتوانیم برای افغانها در مورد معایب شبکههای حمایتی و رشوه سخنرانی کنیم، اما فرد افغان در مقابل اصطلاح ظاهراً پسندیده «سرمایهگذاری کمپین انتخاباتی»، یا این حقیقت که انتخابات دوره بعدی ریاستجمهوری ما ممکن است به همسر یک رئیسجمهور سابق و پسر رئیسجمهور سابق دیگری تقلیل یابد، چه باید فکر کند؟ حتی سنگاپور در سال ۲۰۰۴، پسر Lee، Lee Hsien Loong را به عنوان نخستوزیر جدید خود برگزید. فساد به بقا ادامه میدهد، چه به صورت قانونی و چه به شکلی دیگر. در ماه سپتامبر، کارمند سابق بانک جهانی، اشرف غنی، در میان اتهامات شدید دستکاری در رأی مردم، به عنوان رییسجمهور جدید افغانستان سوگند خورد. او قسم خورده که با فساد به مقابله برخیزد.
مهرداد عزیز، جنابعالی در این پست مقاله ی بلند بیست و چهار پارگرافی را درباره ی موضوع فساد اقتصادی کپی کرده اید. ببینید اگر این مقاله را مثلا به این شکل خلاصه و در یک پارگراف می نوشتید و آدرس لینک را برای علاقمندان می گذاشتید خواندنی تر نمی شد:
یک وبلاگ ایرانی ترجمه مقاله ای از “پاتریک رادن” را درباره ریشه ها و تاریخچه ی فساد اقتصادی در دنیا منتشر کرده و به طور موردی، به تجربه ی موفق آقای “لی”، نخست وزیر وقت سنگاپور در دهه ی شصت میلادی در برخورد با این پدیده از طریق بالا بردن هزینه ی ارتکاب فساد برای مقامات دولتی اشاره نموده است. در ادامه، این مقاله به نوشته های بانویی به نام Sarah Chayes پرداخته که یک دهه را در کشور جنگ زده افغانستان گذرانده و از تجربیاتش در رواج پدیده ی “سارقین دولتی” در این کشور پس از حمله ی آمریکا پرداخته و به طور مشخص از نقش “قیوم کرزای” برادر بزرگ تر حامد کرزای پرده بر می دارد….
و در پایان هم می توانید لینک ترجمه ی این مقاله برای علاقمندان به این موضوع قرار دهید.
http://divanesara2.blogspot.com/2015/04/blog-post_28.html
چند ماه پیش یک بار جناب نوری زاد متن زیر را برای شما مرقوم فرموده بودند که حدس بنده اینست که به رؤیت شما نرسیده است:
سلام مهرداد گرامی
یک چند وقتی است که آثار قلمی شما کم شده و بیشتر از جاهای دیگر برای ما ارمغان می آورید. استفاده از مطالب دیگران آنجا پسندیده است که هم اسم نویسنده اش مشخص شود و هم سایت یا خبرگزاری ای که آن مطلب در آن درج شده. از اینها گذشته ما دوست داریم نظرات و تحلیل های خود شما را مطالعه کنیم و لذت ببریم و به نکته سنجی های شما پز بدهیم.
سپاس از شما
با درود به جناب مردیها : من این مطلب کپی کردن را بارها به تمام معترضین توضیح دادم و متاسفانه توجه بایسته نمینمایند به نظر من این سایت علاوه بر اینکه مرکذ تبادل نظر و بعضی موارد مکان بحث است مکان بانک اطلاعاتی در آینده خواهد بود .که میتوان به اخبار آن استناد کرد ودر بیشتر موارد اگر لینکی گذاشته شود مثلا بعد ازمدت ششماه حال کمتر و یا بیشتر امکان دارد اصل خبر به هر دلیل ازاینترنت محو ونابود شود که شاهد بسیاری موارد هستیم من فقط به یک مورد بسنده میکنم . ( امام جمعه تویسر کان ..حجت الاسلام گلستانی منصوب مقام رهبر آقای خامنه ای ) ازهمه سوال میکنم آیا این اسم را میشناسید و میدانید که جریان چه بوده ؟ شما دیگر در اینترنت هیچ لینکی به نوشتار این موضوع پیدا نخواهید کرد ! چرا ؟ میدانم که خیلی ها کل جریان را میدانند ولی تعدادشان بسیار کم است ولی در عوض افرادی که نمیدانند بسیار انبوه هستند . جهت اطلاع به طور خلاصه ایشان با همسر کارمند دفتر خانه خود روی هم میریزند و توسط مامورین حراست قوه قضاییه وقت جهت ارایه مدرک جرم از ایشان فیلم شنیعی ازپشت پنجره گرفته میشود که ایشان با داشتن همسر با زن شوهر دار که او هم صاحب چند فرزند بوده یک فیلم کاملا پورنو ببخشید ازهر نوع که تصورش را بنمایید گرفته میشود ! که با توجه به اینکه هردو همسر داشتند قطعا باید هردو اعدام و سنگسار میشدند ! و ایشان با کمال بیشرمی و وقاهت بی نظیر بعدا به دروغ اعلام کرد که محلل بوده و برای اینکه ریا ! نباشد با آن خانم همبستر شدم و الان هم (برای محلل شدن ) در خدمت تمام هم وطنانم هستم ! حال شما کجا میخواهید لینک سخنان این شیطان مجسم را پیدا کنید ؟
ماجرای ازدواج دختر آیت الله مشکینی
دید علمای ربانی به دنیا هم چون دید یک مسافر است به سفر کوتاه و چند روزه اش از این رو هرگز اسیر دنیا و زیبایی های خیره کننده اش نمی شوند.علمای خداجو به واسطه این دیدشان دنیا را سخت نمی گیرند و برای دیگران و اطرافیانشان هم سخت نمی سازند.
مرحوم آیت الله مشکینی در ساده زیستی و بی اعتنایی به دنیا کم نظیر بودند.این مرد الهی هرگز اسیر دنیا و جاه و مقام او نشد و در طول زندگی با برکت خویش حتی آن زمان که ریاست مجلس خبرگان رهبری را عهده دار بود هم چون طلبه ای ساده زیست.
داستان ازدواج ساده و بدون تشریفات و به دور از هر گونه سخت گیری بی جای دختر ایشان با حجت الاسلام و المسلمین ری شهری حکایت از بی آلایشی و ساده زیستی آن فقیه وارسته دارد.
حجت الاسلام و المسلمین ری شهری داستان ازدواج خود را با دختر مرحوم آیت الله مشکینی این گونه بیان می دارد:
در مدت اقامتم در نجف معمولا مانند بسیاری از طلاب، شب های جمعه به کربلا می رفتم، یک بار که تشرف پیدا کردم، خیلی ساده خدمت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام عرض کردم: آقا من مایلم ازدواج کنم .
پس از بازگشت به نجف در مدرسه ی آخوند، در حجره آقای متقی با حاج اصغر آقا(رحمـة الله علیه) مشغول خوردن صبحانه بودیم که سخن از ازدواج به میان آمد.
اصغرآقا گفت: آقای مشکینی دختری دارد، ولی کوچک است می خواهی برایت درست کنم؟ گفتم : نه، گفت: چرا؟ ،گفتم: چون ما با هم سر یک سفره می نشینیم، ممکن است شما پیشنهاد کنید و ایشان موافق نباشد و رفاقتمان هم از بین برود.
ایشان گفت: نه، من موضوع را با ایشان در میان خواهم گذاشت. هرچه اصرار کردم که این اقدام به مصلحت نیست، ایشان نپذیرفت.
در آن هنگام، جناب حاج آقا مرتضی تهرانی از علمای مهذب و بزرگوار تهران برای زیارت به نجف آمده بود. حاج اصغر آقا ایشان را واسطه کرد تا موضوع را با آقای مشکینی در میان بگذارد.
آقای مشکینی پاسخ ایشان را موکول به استخاره کرد و پس از چند روز پاسخ داد که استخاره کردم خوب آمد.
پس از موافقت ایشان، جریان را به خانواده ام در تهران نوشتم و از مادرم و عمه ام که خدا هر دو را مشمول رحمت واسعه ی خود نماید خواستم که به قم بروند و صبیـه ی ایشان را ببینند.
آن ها رفتند و دیدند و پسندیدند و در پاسخ نامه من نوشتند: خوب است، ولی خیلی کوچک است. او در آن هنگام تقریبا نه ساله بود، قرار شد به طور خصوصی صیغه عقد اجرا شود، اما جشن ازدواج تا آمادگی یافتن وی به تاخیر افتد و بدین ترتیب مقدمات ازدواجم سامان یافت.
چند ماهی پس از این ماجرا آقای مشکینی تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. من هم به فاصله ی کوتاهی پس از ایشان بازگشتم و بدین ترتیب مدت اقامتم در نجف حدود سیزده ماه شد. آیت الله مشکینی پس از بازگشت به ایران به مشهد تبعید شد، من هم همراه ایشان به مشهد رفتم.
پس از گذشت مدت کوتاهی در مشهد موضوع اجرای صیغه عقد مطرح شد. نکته جالب و آموزنده این که آقای مشکینی تعیین مقدار مهریه را به عهده من گذاشت.
من فکر کردم مبلغی بنویسم که قدرت پرداخت آن را داشته باشم. از این رو مهریه را مبلغ پنج هزار تومان نوشتم. ایشان که در اثر خطای دید، پنج هزار تومان را پانصد تومان خوانده بود، به ما پیغام داد: من حرفی ندارم که مهریه او پانصد تومان باشد، ولی چون مهریه خواهر بزرگ او هزار تومان است همین مبلغ را برای مهریه او بپذیر. من تعهد می کنم که کاری کنم که بیش از پانصد تومان شما بدهکار نشوید!
این گونه برخورد آن هم از شخصیتی مانند آیت الله مشکینی، حقیقتا ارزنده و آموزنده بود.
باری عقد ازدواج ما در حرم حضرت ثامن الحجج علیه السلام توسط آقای مشکینی و یکی از رفقای فاضل ایشان، مرحوم آقای علمی، بدون هیچ گونه تشریفات اجرا شد. از آن پس من مانند یکی از اعضای خانواده آقای مشکینی در منزل ایشان و به قول معروف« داماد سر خانه» بودم.
جناب مهرداد، نظرتان درباره ی اینطور نوشتن مقاله هایی از این دست چیست؟
1- خلاصه:
آقای ری شهری در یادداشتی به ذکر خاطره خود از ازدواجش با دختر آیت الله مشکینی پرداخته و ماجرای مهریه و پیشنهاد خود و پاسخ آیت الله را شرح داده.
2- چند خط از ابتدای مقاله:
…علمای ربانی به دنیا هم چون دید یک مسافر است به سفر کوتاه و چند روزه اش از این رو هرگز اسیر دنیا و زیبایی های خیره کننده اش نمی شوند.علمای خداجو به واسطه این دیدشان دنیا را سخت نمی گیرند و برای دیگران و اطرافیانشان هم سخت نمی سازند. مرحوم آیت الله مشکینی در ساده زیستی و بی اعتنایی به دنیا کم نظیر بودند.این مرد الهی هرگز اسیر دنیا و جاه و مقام او نشد و در طول زندگی با برکت خویش حتی آن زمان که ریاست مجلس خبرگان رهبری را عهده دار بود هم چون طلبه ای ساده زیست…
3- لینکه ادامه ی مطلب:
http://www.tebyan.net/
4- شرح دلیل انتخاب این مطلب توسط شما و تحلیل خودتان از آن
———————
سلام و سپاس مردیهای گرامی
سپاس
سپاس
.
این عارف مسلکان چگونه است اینقدر به دنیا بی اعتنا هستند ودر مورد رجبعلی خیاط که با گاو هم حرف میزد مطالب مینویسد اما وقتی به ریختن خون میرسد عطش سیری ناپذیری دارند .
عجب دختر نه ساله ، چه تحول و بیشرفت و الگوی زیبایی مانند نقل قول که فاطمه زهرا هم نه سالش بود
یعنی بعد از حد اقل ۱۳۰۰ سال همان تفکر
آیا چنین انسانهایی به فکر بیشرفت و حقوق انسانی هم هستند
اصالتا حضرات کلماتی مانند انسان و حقوق انسانی و محیط زیست و…. هستند
جناب مردیها آیا اطلاع دارید که این جناب ریشهری طاقت دوری ازهمسرش را نداشته و با اینکه قول شرف داده بود که چندسال بعد ازعقد صبر کند دراندک زمانی با توسل به قوه قهریه و پلیس زمان شاه همسر خرد سالش را ازمنزل آقای مشکینی به بد ترین وجهی بیرون کشیده بود ؟ و بعدا جهت حفظ آبروی آقای مشکینی داماد سر خانه شد! من ابتدا خواستم که به این موضوع اشاره کنم که متاسفانه با سپاس سپاس گفتن جناب نوریزاد میخواستم سکوت کنم که نشد ! ولی میخواستم که تناقض در حرف وقول و عملکرد این جلادی که به واسطه دامادی آقای مشکینی به مقام دادستانی وجلادی ابتدای انقلاب وی اشاره کنم که اگر فرصتی بود به آن میپردازم ! با احترام !
معرکه واقعی و بچه مرشد های ناشی
http://didgahenow.com/?p=889
مجتبی واحدی- اظهار نظر یکی از روزنامه نگاران ایرانی مقیم پاریس در خصوص سه فعال حقوق بشرو متهم ساختن ایشان به “معرکه گیری و کارهای نمایشی” ، بازتاب های وسیعی داشت. عده زیادی به آن روزنامه نگار حمله کردند، گروهی بدون ورود به ماهیت موضوع ، آزادی اظهار نظر در مورد دیگران را مورد حمایت قرار دادند و انتقاد از منتقدان نظام در بالاترین حد آن را بخشی از آزادی دانستند ، گروهی دیگر بر اساس فهم خود از موضوع ، با نویسنده ” تخطئه نامه ” همزبانی و همدلی کردند و در نهایت ، عده ای هم در اقدامی جناحی، به دفاع از دوست روزنامه نگار خویش پرداختند. علیرغم ارادت به استاد دکتر محمد ملکی وضمن احترام برای بانو ستوده و آقای محمد نوری زاد ، ترجیح می دهم به دفاع از گروه اول بپردازم و دوستان دیگر را هم به عادی دانستن انتقاد حتی تخطئه منتقدان نظام جمهوری اسلامی ، تشویق نمایم. البته این توصیه به معنای همدلی با کسی نیست که سه شخصیت فداکار ساکن در داخل ایران را به معرکه گیری و کارهای نمایشی متهم نمود بلکه برای عادی سازی انتقاد و بستن راه ” بت سازی ” از هرکس و هر چیز است. زیرا ایرانیان در طول تاریخ از “کاریزما سازی” های فریب کارانه و “قدیس پروری” های هزینه ساز ، لطمات فراوان خورده اند. یقیناً در این فقره، دکتر ملکی ، خانم ستوده ومحمد نوری زاد عزیز با من هم عقیده هستند و دستاوردهای فراگیر شدن انتقاد را بر حفظ احترام ظاهری خویش ترجیح می دهند. اما آنچه مرا وادار به نوشتن این سطور می کند نگاه به معرکه اصلی در ایران می باشد که معرکه سازی روزنامه نگار ساکن پاریس ، از پیامدهای آن و شاید با هدف مخفی نگهداشتن همان معرکه اصلی است.
بیش از ده سال از افشای چالش میان مجامع بین المللی با سران جمهوری اسلامی بر سر پرونده هسته ای می گذرد. در این دوره ، برخی رفتارهای تبعیض آمیز مجامع بین المللی نسبت به فعالیت هسته ای کشورهای گوناگون، آشکار گردید. آگاهی هموطنان از خودخواهی و بلندپروازی های پر هزینه سران نظام از دیگر دستاوردهای این ” لو رفتن ناخواسته ” بود. اما بر این باورم روند مذاکرات هسته ای دستاورد بزرگتری هم داشت. این دستاورد معرفی معرکه گیران اصلی و فریب کاران نوین در جمهوری اسلامی است. از آغاز مذاکرات هسته ای، فراز و فرود های فراوان درروند مذاکرات به وجود آمد که مهم ترین پیامد آن ، توقف و یا اخلال در سرمایه گذاری های داخلی و خارجی در ایران در کنار محدودیت های ناشی از تحریم ها بود. نتیجه آنکه اقتصاد ایران روز به روز با مضیقه های بیشتر مواجه شد و دستان بسیاری به سوی آسمان رفت که تمنای همه آنها بر طرف شدن ” شر هسته ای ” از سر ایران و ایرانیان بود. اما ظاهراً مشکلاتی که زندگی روزمره بسیاری از ایرانیان را به جهنم تبدیل کرده بود برای سران حکومت اسلامی اهمیتی نداشت و آنها در اظهارنظرهای غیر خردمندانه و خود خواهانه خویش ، تحریم ها را موجب برکت و پیشرفت کشور می دانستند. این شرایط تا جایی ادامه یافت که تحریم ها شامل در آمدهای نفتی شد و دست مقامات نظام از دلارهای فراوان نفتی کوتاه گردید . این تغییر وضعیت ، تعدیل نگاه به تحریم ها را به دنبال داشت به طوری که برای نخستین بار در سالهای پس از انقلاب ، تحریم ها را به دغدغه مشترک مردم ومسئولان تبدیل کرد و این مقدمه ای شد برای معرکه ای که این یادداشت به دنبال تبیین آنست.
کمتر از دوسال پیش ، هنگامی که حسن روحانی به جای محمود احمدی نژاد نشست ،برخلاف رویه سالهای هشتاد و دو تا نود ودو ، مسئولیت پرونده هسته ای از دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی – که زیر نظر مستقیم رهبر است – به دولت و وزارت امور خارجه منتقل گردید. در آن زمان کسی علت این تغییر را جویا نشد زیرا همه به “رفع شر هسته ای” فکر می کردند و بر این باور بودند که امکان موفقیت دولت در این ” دفع شر” بیشتر است. دولت هم برای برآورده سازی خواسته مشترک رهبر و ملت که رفع تحریم ها بود فعالیت خود را آغاز نمود. تا این مرحله، مشکلی وجود نداشت. اما این موضوع به تدریج به معرکه ای بزرگ در داخل کشور تبدیل شد تا سایر نابسامانی ها را توجیه نمایند. معرکه سازان اصلی با القای یک دروغ بزرگ در مورد روند جدید مذاکرات هسته ای ، به این شایعه دامن زدند که هرنوع پرداختن به سایر موضوعات می تواند موجب تحت فشار قرار گرفتن وزیر خارجه و به خطر افتادن مذاکرات هسته ای شود. در حالی که به نتیجه رساندن مذاکرات ، مهم ترین اولویت برای خامنه ای و زیردستان وحشت زده او بود. آنها از شدت تحریم ها، آرام و قرار نداشتند و انجام هر توافقی برای رفع تحریم های بانکی و نفتی را مجاز می شمردند. اما معرکه سازان، تعدادی ” بچه مرشد ” را با خود همراه کرده بودند که وظیفه ایشان ، جا انداختن آن دروغ بزرگ و توجیه کوتاهی سیاسی روحانی و دولت او بود. بچه مرشدهای ناشی، بدون توجه به نگرانی های عمومی به خاطر خلف وعده های سیاسی روحانی ، جنگ روانی علیه مطالبه گرانی را آغاز کردند که تنها خواسته ایشان تحقق وعده های انتخاباتی روحانی بود. آنها همچنان جوسازی فزاینده علیه مطالبه گران را ادمه می دهند در حالی ادامه که ” معرکه گیران واقعی ” به خوبی می دانند که تجویز مذاکره با امریکایی ها پس از سه دهه ، انتخاب ناگزیر خامنه ای بود که هدف آن ، نه رفع تحریم ها برای تسهیل زندگی ایرانیان بلکه برای خلاصی نظام از تحریم های آزار دهنده نفتی و بانکی بوده وهست.اما ظاهراً معرکه گیران از بچه مرشد ها خواسته اند که “ایرانیانِ خسته” را از شکست مذاکرات بترسانند . برخی افراد که دروغ بزرگ جواد ظریف در مورد فقدان زندانی سیاسی و عقیدتی در ایران را توجیه می کردند همان بچه مرشدهایی بودند که وظیفه محوله به خویش را انجام می دادند.عده زیادی هم به دلایل گوناگون ، ترجیح دادند در برابر این دروغ ، سکوت مصلحت اندیشانه پیشه سازند که متاسفانه موجب تجری بیشتر معرکه گیران و نوچه های آنان شده است.
ضمن دفاع مجدد از آزادی اظهار نظر در مورد همگان از جمله انتقاد و حتی تخطئه مخالفان و منتقدان نظام ، معتقدم اظهار نظر اخیر روزنامه نگار ساکن پاریس نسبت به دکتر ملکی ، بانو ستوده و محمد نوری زاد می تواند یکی از نتایج این معرکه گیری سیاسی و سکوت غیر خردمندانه یا مصلحت اندیشانه در برابر آن باشد. برای رد دروغ بزرگ هسته ای ، نیازی به تحقیق زیاد نیست . تا کنون دو تن از مذاکره کنندگان هسته ای با صراحت اعتراف کرده اند که شروع روند جدید مذاکرات و تغییر مسیر آن ، ارتباطی با دولت جدید ندارد. پذیرش این واقعیت، موجب خواهد شد برخی اظهارات تبلیغاتی – سیاسی برای توجیه کوتاهی های سیاسی دولت ، رنگ ببازد و مطالبه از دولت برای ایستادگی در برابر برخی زیاده خواهی های داخلی ، با سهولت بیشتر و بدون نگرانی از ” هو کردن ” های اصلاح طلبانه انجام شود. ضمن آنکه این مطالبه و خنثی سازی معرکه گیری های ناشیانه ، نه تنها نافی حمایت از روند جدید مذاکرات و پشتیبانی از مذاکره کنندگان نیست بلکه می تواند موضع آنان در برابر زیاده خواهانه داخلی را تقویت نماید.
پس از اظهار نظر روزنامه نگار ساکن پاریس و گسترش اعتراضات علیه او، تعدادی از نویسندگان اصلاح طلب به حمایت از دوست روزنامه نگار خویش پرداختند . آنها ادعا می کردند این دفاع با هدف پشتیبانی از آزادی بیان صورت گرفته است. واکنش آن گروه به این یادداشت ، میزان صداقت آنان را آشکار خواهد ساخت؛ اگر چه برخی از این حضرات با “هو” کردن منتقدان خاتمی ، رفسنجانی و روحانی، میزان پایبندی خود به شعار حمایت از آزادی بیان را به نمایش گذاشته اند.
با درود به نوریزاد عزیزوهم میهنان فرهیخته : چشم پوشی و سهل انگاری در جنایت . همین دو روزپیش بود که خانمی را به جرم کشتن شوهرش در ایران محاکمه میکردند که حتی نگهبانان زندان و محافظینش وکلیه قضات رو به مادر مقتول در خواست گذشت داشتند . جریان به طور خلاصه این بود که خانمی به خاطر اینکه شوهرش اورا در اختیار دوستان و افراد غریبه قرار میداد و پول میگرفت به تنگ آمد و آن حرامی را به درک واصل کرد و در جزئیات معلوم شد که در کودکی برادرانش هم به او تجاوزکرده اند و وی که به کلانتری مراجعه کرده بود با هشدار مامور کلانتری که دنبال دردسر نباش مواحه میشود به مادرش هم که میگوید همین جواب را میگوید و مستاصل به تهران فرار میکند ودرتهران یک کارتن خواب میشود تا به چنگ آن حرامی می افتد ودر ابتد اوضاع خوب بوده و پس از اندک زمانی آن نامرد چهره خود را عیان میکند و اورا وادار به فحشا مینماید به شهرستان خود میرود و به خاله اش پناه میبرد و خاله به او میگوید که من ازتو محافظت نمیکنم و او سر گشته به تهزان باز میگردد و روز از نو و روزی از نو تا اینکه طاقتش طاق مشود و آن کثافت (شوهرش) را به قتل میرساند باقی ماجرا را در تابناک بخوانید حال به نظر من اولین جرم را مامور کلانتری که آن پیشنهاد را داد کرده و باقی افراد . متاسفانه ممکن است موارد مشابه هم باشد که خداعالم است ‘. تا اینکه چشمم به جمال خبری ازافغانستان خورد که خود بخوانید و بیندیشید و تحلیل کنید که به کجا اینچنین شتابان ………………………… پدرم ده سال به من تجاوز کرد’
کاوون خموش بیبیسی 3 ژوئن 2015 – 13 خرداد 1394
همرسانی
بیبیسی دادگاه این پرونده جنجالی را از آغاز تا حالا دنبال کرده است
هفته پیش دادگاه ابتدایی در کابل، مردی را به جرم تجاوز جنسی به دخترش به سختترین مجازات، یعنی اعدام محکوم کرد. این مرد متهم بود که سالها از دخترش استفاده جنسی کرده و چندین بار دخترش از او باردار شده و دو بچه هم از او دارد.
ماجرای این دادگاه بر میگردد به سال گذشته؛ زمانی که اولین جلسه آن برگزار شد اما به دلیل نبودن شواهد و مدارک کافی، جلسه بعدی حدود یک سال به تاخیر افتاد. دختر ادعا کرده بود که از پدرش یک دختر به دنیا آورده و بچهای که در شکم دارد نیز حاصل تجاوز پدرش است.
همین شد که دادگاه درخواست آزمایش DNA کرد و با توجه به محدودیت امکانات در افغانستان، هیاتی موظف شد که این آزمایش را فراهم کند. در آن زمان من به دیدار این دختر به خانهاش رفتم.
نتیجه آزمایش: مثبت
روح الله، وکیل مدافع مدعی پرونده میگوید، اگر این آزمایش نبود، امکان داشت دختر به مجازاتی مطابق قوانین افغانستان و قوانین اسلامی محکوم شود. او میگوید که این آزمایش یگانه مدرکی بود که توانست ثابت کند متجاوز پدر دختر بوده و دختر بیگناه است.
مسئولان قضایی افغانستان میگویند که برای گرفتن آزمایش DNA ابتدا هیاتی از دادستانی، وزارت کشور و پزشکی قانونی تشکیل شد و آزمایش خون و آب دهان پدر، دختر و فرزندانش را گرفت و از طریق پایگاه هوایی بگرام به آمریکا فرستاد. پس از طی مراحل نتیجه آزمایش در پاکت مهر و موم شده به افغانستان فرستاده شد و سپس در نامه رسمی وزارت کشور، به دادگاه ارسال شد.
این دختر میگوید بچههای آخرش را سقط نکرد تا علیه پدرش مدرک داشته باشد
مخارج آزمایش DNA را که حدود سه هفته طول کشید تا نتیجهاش مشخص شود، یک نهاد تحقیقاتی آمریکایی متقبل شده است.
به همین ترتیب در دادگاه ابتدایی کابل قاضی سرانجام گفت که آزمایش DNA نشان میدهد که پدر دختر عامل تجاوز بوده و مطابق ماده هفدهم قانون منع خشونت علیه زنان و مواد ۱۴۸ و ۱۴۹ قانون جزای افغانستان او را به اعدام محکوم کرد.
نهاد اجتماعی ‘عدالت برای همه’ که جریان انجام آزمایش DNA این پرونده را از اول تا آخر دنبال کرده میگوید که این نخستین آزمایش DNA نیست که بنابر تقاضای دادگاههای افغانستان انجام شده است. بلکه چند سال پیش نیز چنین آزمایشی در ارتباط به یک پرونده نسبتا مشابه انجام شده بود و دادگاه حکم خود را با استناد به همان آزمایش صادر کرد.
‘این بچه هم دختر من است هم خواهرم’
در اوج سرمای سال گذشته (حدود چهار ماه پیش) این دختر ۲۳ ساله را اولین بار در خانهاش در کابل دیدم. دختری جوان با دختربچهای سه ساله در آغوش، از ما پذیرایی کرد. آن وقت باردار بود و در خانهای دواتاقه و نیمهکاره، که به خاطر نبودن برق پردههایش را کنار زده بودند، زندگی میکرد.
مادرش و برادرانش نیز با او زندگی میکردند.
در شروع دختربچه را به ما معرفی کرد: “این، هم دختر من است، هم دختر پدر من؛ یعنی که حاصل تجاوز پدرم بر من است، ما هم مادر و دختر هستیم و هم خواهر.”
دختربچه نیز که در دنیایی دیگر زندگی میکند و از ماجراها خبری ندارد، فکر میکند که او خواهر بزرگش است نه مادر واقعیاش.
قصه این دختر از قصههای تکاندهندهای است که دیگر برای خیلی از شنوندههای افغان تکراری شده، با این تفاوت که این پرونده ثبت شده، دهلیزهای دادگاهها و نهادهای دولتی را طی کرده و همگانی شده است.
این زن جوان میگوید چهارساله که بود پدرش ایران رفت و هفت هشت سال بعد برگشت. میگوید وقتی پدرش برمیگشت انتظار داشت همه مهر و محبت پدری را که سالها از آن محروم بوده، ببیند. چرا که همیشه حسرت محبت عموها و دائیهایش به فرزندانشان را میخورد.
اما وقتی خود را در آغوش پدر یافت، “این محبت بیش از حد بود.”
طوری که خودش میگوید در دوازده سیزده سالگی نگاه پدرش به او نسبت به نگاه سایر پدران به دخترانشان فرق داشت.
او گفت: “از نوازش اندامم شروع شد و تا آزار و اذیت و لمس جسمم ادامه یافت. وقتی هم پیش مادرکلان (مادربزرگ) رفتم و شکایت کردم مرا سرزنش کردند و گفتند که همه پدران دختران شان را نوازش میکنند.”
نوزادی که در صحرا رها شد
این زن جوان میگوید که وقتی به سن ۱۴ و ۱۵ سالگی رسید، شبی پدرش به زور به او تجاوز جنسی کرد: “ترسیده بودم، شوکه شده بودم و یک گوشهای گرفته بودم خودم را (کز کرده بودم).”
خودش میگوید: “به مادرم فرصت نمیداد چیزی بگوید. این تجاوز جریان داشت تا بالاخره باردار شدم. وقتی حمل گرفتم، پدرم کوچ مان را به جای دیگری در کابل انتقال داد و از آنجا به بغلان رفتیم. در بغلان طفلم به دنیا آمد و پدرم او را برد و در صحرا رها کرد.”
او میگوید چهار بچه دیگرش را مجبور شده بیاندازد.
او میگوید پدرش یکی از بچههایش را در صحرا رها کرد
این اتفاقات در جامعه سنتی افغانستان خط سرخ است و از منظر دینی نیز به شدت محکوم شده است اما با آنهم در بسیاری از موارد در نقاط مختلف کشور، دختران و زنانی که مورد تجاوز قرار میگیرند از دید جامعه “افراد بد” شناخته شده و محکوم میشوند.
سرانجام این ماجرا سرنوشت آنها را از یک ولایت به ولایتی دیگر کشاند، در این مدت دست این دختر بود و دامن دولت، گاهی هم گریبان دولت.
میگوید بار دیگر حمل گرفت و این بار تن به سقط جنین نداد و دخترش را به دنیا آورد و با این دختر رفت به نهادهای عدلی و قضایی تا پدرش بازداشت شود اما طوری که خودش روایت میکند، نتیجهای به دست نیاورد.
میگوید: “وقتی دادگاه برگزار شد قاضی به من گفت چرا خودت را نکشتی و چرا طفلی که در بطنت است را نکشتی، باید سقط می کردی. من به طرفش نگاه کردم و گفتم که اگر می کشتمش به من میگفتید که حتما این طفل از کس دیگری بوده که او را دور انداختی، برای همین به دنیا آوردمش.”
دادگاه ابتدایی کابل
قصه این زن جوان به این یکی دو تجاوز پایان نمییابد. او ادعا میکند که توسط پدرش “دهها بار مورد تجاوز قرار گرفته” و چهار بچه را مجبور شده بیاندازد و بارها برای اقناع حوزههای پلیس و نهادهای عدلی به پزشکی قانونی رفته و آزمایش داده است.
قاضی دادگاه ابتدایی کابل از دختر پرسیده که چرا خودکشی نکرده، از پدرش هم پرسیده چرا دخترش را تا حالا زنده گذاشته
او میگوید: “شب عید رمضان بود، پدرم آمد خانه و مادرم را فرستاد خانه همسایه، آن شب به من تجاوز کرد و چهار آمپول زد و من مریض شدم و گوشهای افتادم. مادرم با استفاده از فرصت که قبلا با ملا و وکیل محل و پلیس صحبت کرده بودیم، رفت و بزرگان محل و پلیس و ملا و وکیل را آورد و آنها اوایل صبح پدرم را بازداشت کردند و بردند، این آخرین باری بود که به من تجاوز جنسی کرد.”
میگوید که در کنار تجاوز جنسی، آمپولها و قرصهای زیادی به زور پدر گرفته که بعد فهمیده هدفش جلوگیری از بارداری بوده است.
بعد از آن که پدرش زندانی شد، رفت و تمام این قصهها را در یکی از شبکههای تلویزیونی خصوصی در برنامهای زنده بازگو کرد، آنجا بود که شماری از فعالان مدنی با او همراه شدند و صدایش را به دادگاه افغانستان کشاندند.
سرانجام پس از دادخواهی و مداخله مدافعان حقوق زن، قاضی جلسه دادگاه را به جلسه دوم موکول کرد و تقاضا کرد که برای اثبات ادعاهای دختر، آزمایش DNA دو فرزند، دختر و پدرش انجام شود.
ما برای روشن شدن پرونده منتظر برگزاری دادگاه شدیم تا پس از دریافت آزمایش DNA قرار قضایی خود را صادر کند.
دادگاه این دختر در کابل برگزار شد، دادگاه علنی اعلام شد اما قاضی دادگاه با حضور دوربینهای رسانهها به دلایلی مخالفت کرد و تنها به حضور خبرنگاران اکتفا کرد و فقط دستگاههای ضبط صدا را اجازه داد.
من با چند خبرنگار در این جلسه حضور داشتم. در یک سوی تالار قربانی و مادر و بچههایش با تعدادی از زنان و در سوی دیگر تالار مردان و خبرنگاران نشستند.
ابتدا پدر دختر را که دست و پا و کمرش زنجیر کشیده شده بود، آوردند و بعد هیات قضایی در جایگاه قرار گرفت و سپس دادستان پرونده، فشرده تحقیقات و اقرارهای طرفها را خواند. هرچند که دادستان اصلی در یکی از حملات کابل کشته شده بود و دادستان آن روز در مورد چند و چون پروند آگاهی کافی نداشت.
جلسه دوم دادگاه ابتدایی با ماهها تاخیر برگزار شد
قاضی پس از چند سوال و جواب از دختر، مادرش و پدرش به اتاقی دیگر رفت و حدود بیست دقیقه بعد آمد و حکم را صادر کرد.
در جریان جلسه دادگاه، قاضی سید احمد چند بار خطاب به دختر و پدر دختر گفت: “اگر مرتکب تجاوز جنسی شده باشد و این کودکانش از شخص دیگری باشند و تو آگاهی داشتی، حق داشتی او (دخترت) را بکشی.”
تلاش ما برای صحبت با قاضی سید احمد برای توضیح در مورد این اظهاراتش بینتیجه ماند اما معاون دادگاه ابتدایی کابل به بیبیسی گفت که قاضی بیشتر سعی کرده با این موضوع طرفهای پرونده را به صحبت کردن وادارد و قصد دیگری نداشته است.
‘دخترم با غریبهها خوابیده’
این حکم دادگاه برای پدر دختر قناعت بخش نبود، میگوید خودش میداند و خدایش که به دخترش چپ ندیده است و به او جز نگاه پدری، نگاهی نداشته است.
این مرد میانسال میگوید که دخترش با غریبهها خوابیده و با یکی از خویشاوندان شان حدود پانزده روز همبستر بوده است و خودش که راننده موترهای باری در شاهراه بوده نتوانسته “کارهای” دخترش را کنترل کند.
اگرچه این حکم نهایی نیست اما دختر میگوید که تا پای اعدام پدرش خواهد ایستاد. نه تنها به این دلیل که ماجراهای تجاوز زندگیاش را ویران کرده و سبب شده نامزدش از ازدواج با او منصرف شود، بلکه میگوید میخواهد این ماجرا عبرتی شود به دیگران تا این گونه رویداد در زندگی سایر دختران افغان تکرار نشود.
در پایان جلسه دادگاه، او جلو دوربین رسانهها ظاهر شد و گفت که انتظار اجرا شدن حکم دادگاه را میکشد؛ این که دادگاه استیناف و تمیز به حکم دادگاه ابتدایی مهر تایید بگذارند.
حمیده وردک، از مدافعان حقوق زن میگوید که رساندن این پرونده تا دادگاه استیناف، گذشتن از هفت خوان رستم بوده است. او که در جلسات دادگاه با این دختر حضور داشته میگوید که وقتی اولین بار دعوا باز شد، بچه دوم دختر در شکمش بود اما حالا به دنیا آمده و سه ماهه شده و تاکنون فقط یک دادگاه به پایان رسیده است.
اما با آن هم این زن جوان در این جامعه راه دشواری در پیش دارد، او سالها بعد که دختر و پسرش بزرگ میشوند باید به آنها جواب پس بدهد که پدرشان چه کسی بود؟
خودش میگوید که اگر پدرش اعدام هم شود، چالشهای دیگری او را رها نخواهد کرد، از جمله انتقام گرفتن بستگان پدرش از او.
دختر میگوید تا پای اعدام پدرش خواهد ایستاد
جدا از نگرانی از آینده، روزهای پیش روی این دختر و فرزندانش هم خالی از دشواری نیست. او در وضعیت مناسب اقتصادی زندگی نمیکند و پول خانه و خوراکش را به کمک چند فعال حقوق زن و دستمزد ناچیز برادرانش تامین میکند.
صحرا موسوی، فعال حقوق زن و مستندساز افغان که پرونده این دختر را از شروع تا حالا دنبال کرده میگوید که به کمک یکی از فعالان حقوق زن، برای او یک چرخ خیاطی آماده کرده و مشغول فراگیری خیاطی است تا با آن بتواند چرخ زندگی خود را در آینده بچرخاند.
__________________________