یک: بانو نرگس محمدی، و ده ها زن و مرد نیک اندیش و فهیم و نوعدوست ما بی آنکه مثل جلال الدین فارسی و قاتل ستار بهشتی، قتلی مرتکب شده باشند، و بی آنکه مثل آقا مجتبی خامنه ای، کودتای سال 88 را مدیریت کرده باشند و بابک زنجانی ها را برای دزدیدن اموال مردم به جان جامعه در انداخته باشند، و بی آنکه مثل قاضی مرتضوی جنایت ها و دزدی های کهریزک و تأمین اجتماعی را سامان داده باشند،
و یا اساساً مثل خود رهبری دست به جیب مردم برده باشند و پول مردم را به هرکجا گسیل فرموده باشند، و یا مثل خود رهبری امپراتوریِ افسانه ای و بی حساب و کتاب آستان قدس را به آخوند نابکاری چون واعظ طبسی سپرده باشند، و یا چون خود رهبری بر سرِ هر استان امام جمعگان بی سواد و حتی ام الفسادی چون حائری شیرازی و علم الهدی و سید احمد خاتمی و صدیقی و دری نجف آبادی و موسوی جزایری گمارده باشند، و یا مثل رهبری تشکیلات مافیایی و روبنده ای چون بنیاد مستضعفان و ستاد فرمان امام و هزار سوراخِ اقتصادی و غیر اقتصادی برای شخصِ شخیصِ خود آراسته باشند، و یا مثل رهبر، فساد و دزدی و دروغ و بیکاری و اعتیاد و ریاکاری و چاپلوسی را در جامعه ” نهادینه” کرده باشند، و یا مثل خود رهبر اعجوبه و عتیقه ای چون احمدی نژاد را بر سر مردم آوار کرده باشند، و یا مثل خود رهبر میخِ فضاحت هسته ای را به تابوت نسل های بر نیامده ی ما نیز کوفته باشند، و یا مثل خود رهبر، ترس و سانسور را با اعماق جان مردم آمیخته باشند، و یا مثل خود رهبر در اعدام و زندانی و آواره کردن معترضان و ناراضیان سهم و نقشی محوری داشته باشند، و یا مثل خود رهبر، ریز و درشت این کشور ملازده را به سرداران بی سواد و پخمه و دزد و آدمکش سپاه سپرده باشند، همچنان زندانی اند.
می گویم: آهای نرگس بانو، ای زندانی بی دلیل و بی گناهِ ما، ما را ببخشای که توش و توانمان اندک است و امضاء داران، فریادِ ما نمی شنوند. چه باک؟ نشنوند. تو که می شنوی. رو به زندان اوین می ایستم و دست بر سینه می نهم و می گویم: نرگس بانو، در برابر پاکی و پاکدامنی ات سر به تعظیم فرو می برم. تو آنقدر پاک و پاکدامنی که: گل ها. آن زمان که می شکفند و مفهوم زیبایی را بقدر فهم ما می پراکنند. و آنقدر شریف و شایسته ای که: آب روان. آنگاه که می رود تا تشنگانِ راه را بقدر بضاعتش سیراب کند. و آنقدر فهیم و خردمند و خیرخواهی که: آفتاب. آنجا که به روشنایی نویدمان می دهد. و آنقدر شوق انگیز و امیدوار و آمدنی و اعجاز گونه ای که: فردا. ما را ببخشای که در این ملک، سنگ ها را بسته اند و سگ ها را واگشوده اند و کار چندانی از ما برای رهایی ات بر نمی آید.
دو: دوست می دارم از میان زندانیان، دو بانوی دیگر را بر گزینم و از فرط شرمساری پیشِ پایشان بر زمین بنشینم و غبار از کف کفششان بروبم و همان غبار بر سر بیفشانم. نیک بانوانی چون: مهوش شهریاری و فریبا کمال آبادی. بانوانی که جرمشان هیچ نیست جز بهایی بودن و اداره ی دانشگاه خانگی برای دختران و پسران بهایی که به امر جناب رهبری جملگی نجس اند و از خیلی چیزها منجمله از تحصیل در دانشگاهها محروم اند الی الابد. این دو بانو اکنون هفتمین سال دوران حبس خود را در زندان اوین می گذرانند. بی یک روز مرخصی در این سالها. حکم این دو بانو و حکم پنج تن از اساتید بهایی (جمال الدین خانجانی، وحید تیز فهم، عفیف نعیمی، سعید رضایی و بهروز توکلی) همگی: تحمل بیست سال زندان است. بانو ژیلا بنی یعقوب در یکی از نوشته هایش، برای ما از قطعه شعری یاد کرده که بانو مهوش شهریاری در زندان سروده است. این قطعه ی سوزناک، به آمد و رفت زندانیان اشاره دارد و باقی ماندنِ همچنانِ شاعر در زندان:
غصه می خورند که می آیند،
خو می گیرند
می مانند
شادمانه می روند…
و
تو
همچنان نشسته ای
با قلمی در دست
و شعری
شاید برای هیچ کس
سه: در اواخر همین ماه خردادی که در آنیم، نمایشگاهی از نقاشی هایم در تهران بر گزار می شود. تلاش چند ماهه ی من برای برپایی نمایشگاه در اصفهان و شیراز و برخی از گالری های تهران بجایی نرسید. بارها رفتم و نشستم و صحبت کردم و نمونه ی کارها را نشانشان دادم. همگی با ابراز علاقه و این که: آقا ما شما را خیلی دوست داریم و … سرآخر پوزشخواهی کردند و محترمانه نه گفتند. از تک تک شما برای دیدن تابلوهایم دعوت می کنم. نشانی نمایشگاه را اوایل هفته ی بعد خواهم نوشت. تابلوهای دو نمایشگاه پیشین من عمدتاٌ طعمی از ” عشق” داشتند. در این نمایشگاه اما، من حس و حالی از ” نیایش” را برگزیده ام: هیبتی از یک انسان که دستهایش را واگشوده برسم نیایش.
چهار: هفته ی گذشته در پیاده روی یکی از خیابان ها، به مرد خسته ای برخوردم که از چین و شکنِ صورتش تراشه های یأس و دلمردگی بر می جهید. مرد، که شصت ساله می نمود، از بیست سال پیش مرده بود. کیفِ پف کرده ای در دست داشت، و رازهای خراشنده ای در برگه های داخلِ کیف. در آن غوغای نیم روز شهر تهران، با قدم های بی شتاب او همقدم بودم که ناگهان دیدم آهی کشید و از حال رفت و سنگینی اش در میان دست های من غنود. نشاندمش لب جوی. مرد، از بس که از درون خراش خورده بود، نا نداشت و تنها به کورسوی امیدی زندگی را می لنگید. به ضرب التماس های من، نیم نفسی از همان اعماقِ مُردگی بر کشید و به صورتم زل زد و با صدایی که از انتهای خراش خوردگی اش بیرون می خزید نالید: زیر سایه ی آخوندا، “محمود سهرابی” هم زندانی ام کرد و هم دار و ندارم را بالا کشید و هم به زن من پنج بار تجاوز کرد و زنم را با خودش برد که برد.
مرد، بیست سال تمام به هر سوراخِ دستگاه قضا سر فرو برده بود و از هر سوراخ بارها گزیده شده بود. از وکیل گرفته تا قاضی تا آبدارچی تا بایگانی چی تا مأموران کلانتری تا حتی خود رییس قوه ی قضاییه تا هرکسی که گمان بر همراهی و اجرای قانونش می رفت، همه او را گزیده بودند و تا توانسته بودند مکیده بودندش و سرآخر خسته تر از روز پیش، روانه اش کرده بودند به امان بی کسی. یک به یک نامه های تمام نشدنی اش را به من نشان داد. همه اصل بودند و بی اعوجاج. در این نامه ها دیدم که به هر کجا شکایت برده است و بارها و بارها داستان “سهرابی” و تجاوز به زن و بالا کشیدنِ اموالش را تعریف کرده و تعریف کرده و با هر تعریف، قاضیان و مأموران و وکلا را سرگرم کرده بود و خود را بیش از پیش به گوری که به دوش می کشید فرو تپانده بود.
مرد حتی به کمیسیون اصل نود مجلس نیز شکایت برده بود. دیدم که رییس این کمیسیون نامه ای برای رییس دادگستری تهران می نویسد و در آن ابراز شرم می کند از فاجعه ای که بر این مرد رفته در نظام اسلامی. اما چه سود؟ آخوند کمیسیون اصل نود احتمالاً این نامه را از سرِ سرگرمی نوشته به آخوندی دیگر. وگرنه گریبان می درید و عمامه بر زمین می کوفت. مگر می شود یک نفر را در روز روشن به زندان بیندازند و ثروت کلانش را هپلو کنند و ترتیب زنش را هم بدهند و تو به اسم آخوند کمیسیون اصل نود و دادستان و رییس قوه ی قضاییه و معاون و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی دست بر دست بسایی و در خلوت و جلوت به خودت بگویی: خودمانیم، عجب حکومتی علم کرده ایم ما!
مرد، کارخانه دار بود و ثروتمند. خانه ای داشت در خیابان فرشته ی تهران به مساحت بیش از هزار متر مربع. با همسری و چهار فرزند و زندگی ای آرام. تا این که جوانی به اسم ” محمود سهرابی” را به وی معرفی می کنند تا بکارش بگیرد. محمود سهرابی نرم نرم در گوشه های اعتماد مرد جا می گیرد و از همان گوشه ها کار مرد را می سازد. در یک سفر که مرد به راه دوری رفته است، سهرابی به چک های امضاء شده ی داخل گاوصندوق مرد دست پیدا می کند و با هماهنگی و همراهی و همکاری و امضای قاضیان امضادار، مرد را در بازگشت و از همان فرودگاه به زندان می اندازند. با امضای قاضیان شکمی و زیر شکمی و پولپرست، مرد را یکسال و نیم در زندان نگه می دارند. و این یک سال و نیم، فرصت مناسبی بوده برای محمود سهرابی و روبیدن اموال مرد و آمیختن با زن مرد و بردن زنش بجایی که مرد اکنون نمی داند کجاست.
مرد از میان برگه هایی که با خود دارد، برگه های بازجویی از زنش را نشانم می دهد که به پنج بار همبستری با سهرابی اقرار کرده است. و برگه هایی که اعترافات سهرابی در باره ی همبستری و چک های ربوده شده در آنهاست. بهتِ مرد از این است که چرا سهرابی و چاقو کشانش در امنیت کامل همچنان در باند مافیایی خود برای مردان و زنان سرگردان در دستگاه قضایی سفره پهن می کنند و وی خودش سرگردان دستگاههای بی بنیان اسلامی است.
چرا نگویم: دستگاه قضایی ما و خیلی جاهای دیگرِ این نظام هردمبیلِ اسلامی، از محمود سهرابی ها فراوان دارند. سهرابی هایی که رگ ضعف قاضیان و مأموران و اکره های دستگاه قضایی و مسئولان غیر قضایی را نیک می شناسند. اینان بساطی می آرایند و در همان بساط از حضرات با زن و شراب و دود و دم و هدایایی از قبیل سفرهای خارجی و پرداخت پول و به نام کردنِ ویلا و اتومبیل پذیرایی می کنند. در بساط سهرابی ها، هماره چاقو کشانی نیز پرسه می زنند برای عملی کردنِ اراده های ویژه ی سهرابی ها. و اگر قاضی ای و مسئولی تمرد کرد و به خواسته ی سهرابی ها تمکین نکرد، یا با همان چاقو کش ها تیغ کشش می کنند یا با تسلط سهرابی ها به دادسرای انتظامی قضات و هرکجای دیگر، وی را به دوردست ها تبعید می کنند و پرونده را از وی می گیرند و می سپرند به قاضی و مسئولی که اهل دل باشد و دلش برای دختری باکره و زیبا و اتومبیلی شیک و ویلایی با سند منگوله دار بلرزد. بقول یک پدر شهید: اگه ما این عدالتو نخوایم کیو باید ببینیم؟!
پنج: رفتم به تماشای نمایش ” سینماهای من” به نویسندگی و کارگردانی محمد رحمانیان. گرچه این اثر، یکجور غمِ غربتِ خودِ محمد رحمانیان بود اما بازی درخشان بازیگرانِ همیشگیِ این کارگردان آنقدر تماشایی و دلنشین است که شما از ابتدا تا انتهای این نمایش، میخکوب ظرافت های هنریِ آنان می شوید. بویژه بازی شکوهمند بانو مهتاب نصیرپور که شگفتی را از دلِ هنرمندی اش بیرون می کشد و تقدیم تماشاگرانش می کند.
شش: پنجشنبه ی گذشته رفتم لواسان تا هم سری به مرحوم مهندس عزت الله سحابی و دخترش هاله بزنم که در یکی از گورستانهای آنجا آرمیده اند، و هم در مجلسی که در خانه ی این بزرگواران بپا شده بود حضور یابم. عزیزان و همراهان هماره ی من نیز آمده بودند. نسرین ستوده و دکتر ملکی و مادر شهید کریم بیگی و مادر سعید زینالی و نعمتی و خیلی های دیگر. در آن مجلس، دکتر ملکی شعری را که خود سروده بود برای همگان رونمایی کرد. آنچه که بدان باور دارم این است که افرادی چون عزت الله سحابی و هاله سحابی، آنقدر سلامت و پاک و نیک اندیش اند که ردی از عصاره ی این سلامت و پاکی و نیک اندیشی را در کل شاکله ی آدم های این حاکمیتِ دزد و بی خرد و فراری از خرد نمی شود سراغ گرفت.
محمد نوری زاد
دهم خرداد نود و چهار – تهران
|
شاید بعد از خواندن جمله ام بگویید “خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پای بست ویران است”
اما دقت به جزییات یک نوشته هم به اندازه ی مفهوم کلی آن مهم است
رییس کمیسیون اصل 90 آخوند نیست.
البته ممکنه شما از این واژه بعنوان یک نماد استفاده می کنید و آدم بدها را آخوند می نامید و آدم خوب ها را غیر آخوند
آق البرز ببخشین شما همون البرز هستین که در روزنامه عصر امروز چاپ لس آنجلس مقاله پر مایه مینویسن؟
نخیر.ای کاش این گونه بود و مقاله پرمایه می نوشتم.شما اگر مقیم لس آنجلس هستید برخی مطالب پرمایه البرز را برای ما درج نمایید.سپاس
سلام و درود
جناب نوری زاد گرامی
1- اگر امکان دارد و جناب دکتر ملکی اجازه میدهند، شعر ایشان را در اینجا بیاورید تا ما هم از آن بهره ببریم.
2- شما در جواب یکی از کامنت گذاران به نام “میر ” گفتید:
“سلام میر گرامی
به نوشته های من همچو نوشته های دیگران بنگرید….”
با توجه به این گفتۀ شما ، پس میشود نوشتار شما را هم نقد کرد.متأسفانه، هم بعضی از کامنت گذاران که گفته ها و تحلیلهای شما را وحی منزل میدانند و هم گاهی خود شما در گذشته، به نقد من از نوشتار خود، یا هیچ واکنشی نشان ندادید و یا واکنشی نسبتاً تند و منفی نشان دادید.اگر بنا بر تمرین دموکراسی ست پس نباید از نقد منصفانۀ دیگران ناراحت شد و حداقل کاری که باید کرد پاسخ دادن به نقد افراد است. واکنش شما و ندادن پاسخ به نقدهای من نیز خود مزید بر علت شد تا دیگران به من هتاکی کنند. من به دو پست اخیر شما هم نقدهایی داشتم و حتی از شما اجازه خواستم که آن مطالب را نقد کنم ولی با ندادن پاسخ به درخواستم ، حدس زدم هنوز از نقدهای گذشتۀ من دلخورید و به همین دلیل درخواست مرا ندیده گرفتید.به همین دلیل من هم دیگر پی گیر نشدم.
جناب نوری زاد عزیز، آیا هر چه شما میگویید و همچنین زاویۀ دید و احاطۀ شما به امور کامل و بی نقص است؟ آیا بعضی از نظرات و گلایه های شما آمیخته با عصبیت نبوده و نیست و یا اینکه احساسی بیان نمیشود؟ با توجه به بازنگری و بازخوانی مطالب قبلی شما می شود در بعضی از آنها عصبیت و برداشت احساسیِ نویسنده را یافت. آیا اگر کسی نوشتۀ شما را نقد کرد و شما آنرا درست تشخیص دادید ،نباید حداقل پاسخی روشن به وی دهید؟ لطف کرده و مرا راهنمایی کنید.
3- تشکر و سپاس از شما که در تلاشید تا راه درستِ بیان مطلب و عدم توهین به عقاید و اشخاص را تذکر دهید و به کامنت گذاران گوشزد کنید. شما به عنوان تنها شخص حقیقی و صاحب این سایت که به نام خودتان است، حق دارید که بر مطالب نظارت کنید . با این رویکرد منطقی و مصلحت اندیش که در شما سراغ دارم، به هر چه بهتر شدن این سایت امیدوار میشوم. پایبند بودن به دموکراسی تنها با رعایت حق و حقوق دیگران و احترام به آزادی دیگران در همۀ ضمینه ها منجمله داشتن آزادی عقیده است که میتواند از حالت حرف و شعار، به عمل تبدیل شود. تمرین دموکراسی در فضای مجازی میتواند بسیار نتیجه بخش باشد.
با آرزوی بهترینها برای شما
پایدار باشید
——————
سلام دوست گرامی
بله همینگونه است که شما می فرمایید. من نیز چون دیگران گاه عصبانی می شوم. و عصبیتم در نوشته ام سر ریز می کند. مثلا در این سایت مگر فردی صبورتر و آرام تر و پای کار تر از کوروس گرامی سراغ داشتیم؟ وی نیز یکبار برافروخته شد و مشعلی به دست گرفت و خروج کرد برای آتش زدنِ بنیان نابکاران. این البته از نقص ماها ناشی می شود که: عنان اختیار از کف می دهیم. پسندیده این است که آدمی با متانت به مقابله ی زشتی ها برود.
با احترام
.
رهبری ایران را دریک کلام می توان حاکمیت باند و گروهی دانست که اولا توانائی آموختن ندارند و ثانیا فهم وآینده نگری نیز در نزدشان مهجور است.
امروز به اعتراف خود رهبری خطر در گیری نظامی وجود دارد و همه قرائن و دور و بر آشفته ما نیز بغیر از این را نمی گویند. کشور برای دفاع خود نیاز به ارتش قوی و وفادار دارد که برای قوی بودن ، اقتصاد ملی نیرومند و حمایت ملی و مردمی برای پشتیبانی و تامین نیرو و بر خورداری از بنیه علمی پیشرو ملی از لوازم اصلی میباشند. رهبر ایران برابر نص همین قانون اساسی من در آوردی خود ، فرمانده و مسئول مستقیم نیروهای مسلح و دفاع از کشور است. تمرکز سایر قوا و اختیارات کشور در دست وی نیز امکان تصمیم گیری بی مزاحم برای تقویت نیروهای مسلح را در اختیار وی قرار داده است.
در اوضاع کنونی که دولت به یمن حاکمیت بلامنازع آخوند های قدرت طلب فاسد و اعوان و انصار مختلس و خود فروخته شان، در امور جاری خود نیز لنگ است و در حالیکه منابع نقدی و اعتباری کشور به جیب ارتش سوریه و حزب الله لبنان و حوثی ها سرازیر است تا مالیخولیای تسلط بر 4 پایتخت عربی از جمله بغداد رهبری جامعه عمل بپوشد و در حالیکه تمرکز نیروهای دفاعی کشور بر ارسال سرباز و پول به سوریه برای حفظ دمشق است، برای درک اوضاع دفاعی کشور نیازی به مزخرفات سرداران سپاه که هر روز کوس رسوائی حماقت هایشان در جریان جنگ با عراق با صدای گوش خراش تری بگوش میرسد ، نمی باشد. اوضاع مرزی ایران بعلت ظلمهای حکومت به اهل سنت و مرزنشینان بنحوی است که به لحاظ امنیتی خطرناک است. نبودن تجهیزات کافی و مشکلات کمر شکن نیروهای مسلح و بدور بودن از آموزشهای پیشرفته ایران را در موقعیتی آسیب پذیر قرار داده است.
آقای خامنه ای اگر ذره ای درایت داشته باشد اولین کارش بجای مذاکرات خانمان بر باد ده فعلی بر سر تعدادی سانتریفیوژ بی خاصیت اجرای سریع قطعنامه های شورای امنیت و اجرای پروتکل الحاقی است تا بساط تحریمها زودتر جمع شود. دیروز یکی از دوستان از گفتگوئی در بین کارشناسان وزارت خارجه نقل میکرد که به مسئولین هشدارهای مهمی در مورد ادامه وضعیت فعلی و خطرات آن داه اند.
اگر آقای خامنه ای فکر می کند با جابجائی افراد شکست خورده ای چون رضائی و صفوی و با اتکا به مغزهائی چون ولایتی می تواند راه به جائی ببرد سخت در اشتباه است. ما به ایشان توصیه میکنیم هر چه سریعتر دست از سیایتهای جاری برداشته و کمی هم بفکر مردم باشند..ایشان دلسوز تر از کسانی که انها را به زندان و بند و تبعید و تضییق کشیده نخواهد یافت..امید که هنوز قدری عنایت به عقل رهبری ایران باشد!
حاج بیژن ورداشته نامه نوشته واسه اوپک که:
۱- جمهوری اسلامی بعد از لغو تحریمهای غرب «در فاصله خیلی کوتاهی» تولید نفت خود را به مقدار پیش از تحریمها خواهد رساند.
۲- هشدار داده است که ایران برای افزایش تولید نفت خود «منتظر تصمیم هیچ کس» نیست.
۳- از این سازمان خواسته تا «این مسئله را در تصمیماتش لحاظ کند».
چی شده که حاجی جوش آورده این نامه رو نوشته؟
– در فاصله خیلی کوتاهی یعنی چه مدت؟ یه ماه، دو ماه، شیش ماه، یه سال؟ تولید نفت به مقدار پیش از تحریمها؟ کدوم تحریمها؟ نفتی پترو شیمی؟ بانکی؟ اتمی؟ برفرض که رسوندی یه میلیون و خوردهی نفت بیشتر در روز. این تولید اضافه چه قدر در قیمت جهانی نفت تاثیر میزاره؟ بشکه یی یه دلار، دو دلار؟ ده دلار؟ چند دلار؟
– برای افزایش تولید نفت خود ((منتظر تصمیم هیچ کس)) نیست؟ مگه تا بحال برای افزایش تولید منتظر تصمیم کسی بودی؟ کی؟ از کی؟
-از این سازمان خواسته تا ((این مسئله را در تصمیماتش لحاظ کند)). منظورت چیه حاجی؟ یعنی بقیه تولید کنندگان از فروش نفت خودداری کنن تا جا باز شه واسه فروش نفت ایران که جیب آخوندا و سپاه پر تر بشه؟ میخوام که نشه. تو خیال میکنی عربستان، عراق، کویت، و بقیه به جفنگهای تو ترتیب اثری میدن؟ وقتی رهبرت چآک دهنش رو وآ میکنه دری وری به عربستان میگه خیال میکنی اونها شروع میکنند به قربون صدقه رفتن شماها؟
حاج بیژن! یه سری بزن پیش حاجی ولایتی بگو از اون دواهایی که خودش مصرف میکنه به تو هم تجویز کنه آروم بشی.
یک فعال کارگری: کلیههایم را در زندان از دست دادم
منتشر شده در سه شنبه, ۱۲خرداد , ۱۳۹۴ | ۶:۲۸ ب.ظ
محمود صالحی، فعال کارگری که بعد از حدود یکماه حبس در زندان و نگهداری در بیمارستان، پیش از پایان مهلت قرار بازداشت، به علت وخامت حال جسمانی آزاد شده میگوید سلامتی او در زندان به خطر افتاده و کلیههایش را از دست داده است.
به گزارش روزآنلاین، این فعال حقوق کارگران و عضو کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری روز شنبه، ۹ خرداد ماه، بعد از ۳۲ روز بازداشت با قید ضمانت آزاد شد. آقای صالحی در آستانه اول ماه مه، روز جهانی کارگر، از سوی ماموران وزارت اطلاعات در استان کردستان بازداشت شده بود.
مقامات دادگستری در شهرستان سقز به نجیبه صالحزاده همسر این فعال کارگری گفته بودند که حکم بازداشت او مستقیما از تهران صادر شده است. آقای صالحی خود نیز میگوید که به استناد اظهارات مقامات قضایی، تصمیم بازداشت او مربوط به نهادهای استان نبوده است.
محمود صالحی از بیماریهایی مانند فشار خون و دیسک کمر در رنج است و نیاز به دیالیز مداوم دارد. دو هفته بعد از بازداشت، ماموران اداره اطلاعات به خانواده او اجازه داده بودند داروهایش را به زندان ارسال کنند، اما او خود میگوید از چهارشنبه گذشته تا روز آزادی به علت عدم دسترسی به امکانات پزشکی و وخامت حال جسمانی به بیمارستانی در سنندج منتقل و در این فاصله دو مرتبه دیالیز شده است.
او در مصاحبه با روز توضیح میدهد: “به علت عدم دسترسی به موقع به دارو، کلیههایم را در سلول از دست دادم. بعد از وخامت حال جسمانی به بیمارستانی خارج از زندان منتقل و از آنجا نیز پیش از پایان قرار بازداشت که تا پایان خرداد تعیین شده بود، آزاد شدم. در حال حاضر نیز تحت مداوای پزشکان قرار دارم.”
در آستانه اول ماه می، روز جهانی کارگر، علاوه بر آقای صالحی جمعی دیگر از فعالان سرشناس کارگری، مانند ابراهیم مددی و داوود رضوی، از اعضای هیات رئیسه سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، بازداشت شدند.
عثمان اسماعیلی، سخنگوی کمیته دفاع از فعالین کارگری مهاباد نیز قبل از روز کارگر بازداشت شده بود.
ابراهیم مددی و داوود رضوی هفته گذشته بعد از ۲۲ روز بازداشت به قید وثیقه آزاد شدند.
هنوز مشخص نیست این دو فعال کارگری به چه اتهامی بازداشت شده بودند اما محمود صالحی میگوید یکی از اتهامات او “ارتباط با احزاب کُرد” بوده که از طرف وی رد شده است. دیگر اتهامی که به این فعال کارگری تفهیم شده، “تاسیس کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکلهای کارگری” است.
محمود صالحی به روز میگوید: “من بانی کمیته هماهنگی هستم که یک تشکل کارگری مدافع حقوق کارگران است. از این اقدام همانطور پیش از بازداشت و در دادگاه دفاع کرده بودم اکنون نیز کاملا دفاع میکنم. این تشکل برای پیگیری حقوق کارگران است و تنها در این زمینه فعالیت میکند.”
محمود صالحی، در سالهای گذشته هم بارها احضار و بازداشت شده است.
این کمیته تنها چند روز قبل از بازداشت آقای صالحی، در بیانیهای از “فشار سیستماتیک” علیه اعضای خود خبر داده بود. شمار دیگری از اعضای کمیته هماهنگی با احکام قضایی همچنان در زندان به سر میبرند.
| اقایان حوزوی مسجل شد یا نه .یک انسان کلیه اش را در زندان این نامسلمانان ازدست داد حال با این مخارج توانفرسا چه کند؟ دیگر انسان های مثلا مجرم سیاسی در این زندان ها چه کنند ؟میشود که کمی! بله کمی از آن خمس وزکات که ازمردم میگیرید را برای این بنده خدا در راه بیماریش خرج کنید
ویا ازگلوی مبارکتان نمیتوانید بزنید و دستتان بسته است اصلا با کمال شجاعت اعلام کنید که به ما ربطی ندارد . خلاص .
به خواست خدا نه بلکه با زمینه سازی های زمانی تاریخی آخوند های شیعه
وقتی دنیا اومدم اتوماتیک بدون اینکه حق تحقیق و انتخاب داشته باشم مرا مارک شیعه بچسباندند.
کمی که بزرگتر شدم ماه رمضان و ماه محرم را مثل مدال غرور به گردنم با شمایل دست ساز طلای
۲۴ عیار آویختم.
در روزه گرفتن و طاعات دیکته شده شیعوی احساس قهرمانی میکردم و در محرم حسینی به کارناوال عزا و خونخواهی به سوی آسمان عربده ها می کشیدم.
و نمیدانستم این شب های مه گرفته در چرخش توده های دود اسفند روی ذغال و غرقابه خونهای سر بریده شبانه گوسفندان چه جوابی به چشمان بازو درشت سرهای از تن بریده گوسفندان بیگناه بدهم.
برای من همیشه حالت گشادی چشمهای گوسفندان و نگاه مستقیم این بی زبانان به من پر از راز و سخن ها بود.
سالها در گذر و هر سال تکرار این چشمها و راز نهفته و عبور ساکت من از کنار خونها چشمها و همهمه ها.
تا اینکه بیاری همه و همه شورشی بپا شد و پدیده ای به اسم انقلاب اسلامی با خون ریزی به بار و بخت نشست.
این پدیده برای احیا شدن آنقدر خون و جان نداد تا اینکه به بار نشست آنقدر خونها ریخت و نام آن را عزت و افتخار انقلاب اسلامی گذاشت. و بدنبال اسلام محمدی از نوع ناب شد.
همان زمان فهمیدم این نوع اسلام به مراتب منحرف تر و نابود کننده تر از اسلام محمد در مکه و مدینه است.
و این را هم فهمیدم راه پشت کردن را از این انحراف کاملأ بسته اند. و با یک کلمه ( کافر/مرتد) زندگانی و حیاتم را به گروگان گرفته اند.
سلاهای سال گذشته و از جمعیت نزدیک صد میلیونی میتوان درک کرد چه درصد بیشماری مثل برده در سر تا سر کشوربه گروگان عقیدتی ها هستند!
و به سوال زیرکانه خبرنگار نیویورکی می رسم که از مردکی به اسم ظریف پرسید : آیا شما در ایران زندانی عقیدتی دارید
ظریف هم میداند که خود او هم برده منتخب آخوندها و بیت رهبری متصل به چاه جمگران است
علی1 گرامی
با تاخیر و همین الآن راهنمایی شما در خصوص مقالهٔ استاد ملکیان را دیدم، سپاسگزارم.
شمارهٔ اخیر مهرنامه را دو هفتهایست گرفتهام اما مدتی است به دلایلی، تمرکز لازم برای خواندن مباحث جدی را ندارم.
با دورودی بی پایان به نوری زاد گرامی
در صورتی که قلبا موافق مطلبید منتشر کنید
دفاع از حقوق مردم را برای هرکس به اندازه توانش میپذیرم وانتظار یکسان از همه پذیرفتنی نیست این را همه میداند.
روزنویس مجتبی واحدی
معرکه واقعی و بچه مرشد های ناشی
اظهار نظر یکی از روزنامه نگاران ایرانی مقیم پاریس در خصوص سه فعال حقوق بشرو متهم ساختن ایشان به “معرکه گیری و کارهای نمایشی” ، بازتاب های وسیعی داشت. عده زیادی به آن روزنامه نگار حمله کردند، گروهی بدون ورود به ماهیت موضوع ، آزادی اظهار نظر در مورد دیگران را مورد حمایت قرار دادند و انتقاد از منتقدان نظام در بالاترین حد آن را بخشی از آزادی دانستند ، گروهی دیگر بر اساس فهم خود از موضوع ، با نویسنده ” تخطئه نامه ” همزبانی و همدلی کردند و در نهایت ، عده ای هم در اقدامی جناحی، به دفاع از دوست روزنامه نگار خویش پرداختند. علیرغم ارادت به استاد دکتر محمد ملکی وضمن احترام برای بانو ستوده و آقای محمد نوری زاد ، ترجیح می دهم به دفاع از گروه اول بپردازم و دوستان دیگر را هم به عادی دانستن انتقاد حتی تخطئه منتقدان نظام جمهوری اسلامی ، تشویق نمایم. البته این توصیه به معنای همدلی با کسی نیست که سه شخصیت فداکار ساکن در داخل ایران را به معرکه گیری و کارهای نمایشی متهم نمود بلکه برای عادی سازی انتقاد و بستن راه ” بت سازی ” از هرکس و هر چیز است. زیرا ایرانیان در طول تاریخ از “کاریزما سازی” های فریب کارانه و “قدیس پروری” های هزینه ساز ، لطمات فراوان خورده اند. یقیناً در این فقره، دکتر ملکی ، خانم ستوده ومحمد نوری زاد عزیز با من هم عقیده هستند و دستاوردهای فراگیر شدن انتقاد را بر حفظ احترام ظاهری خویش ترجیح می دهند. اما آنچه مرا وادار به نوشتن این سطور می کند نگاه به معرکه اصلی در ایران می باشد که معرکه سازی روزنامه نگار ساکن پاریس ، از پیامدهای آن و شاید با هدف مخفی نگهداشتن همان معرکه اصلی است.
بیش از دهسال از افشای چالش میان مجامع بین المللی با سران جمهوری اسلامی بر سر پرونده هسته ای می گذرد. در این دوره ، برخی رفتارهای تبعیض آمیز مجامع بین المللی نسبت به فعالیت هسته ای کشورهای گوناگون، آشکار گردید. آگاهی هموطنان از خودخواهی و بلندپروازی های پر هزینه سران نظام از دیگر دستاوردهای این ” لو رفتن ناخواسته ” بود. اما بر این باورم روند مذاکرات هسته ای دستاورد بزرگتری هم داشت. این دستاورد معرفی معرکه گیران اصلی و فریب کاران نوین در جمهوری اسلامی است. از آغاز مذاکرات هسته ای، فراز و فرود های فراوان درروند مذاکرات به وجود آمد که مهم ترین پیامد آن ، توقف و یا اخلال در سرمایه گذاری های داخلی و خارجی در ایران در کنار محدودیت های ناشی از تحریم ها بود. نتیجه آنکه اقتصاد ایران روز به روز با مضیقه های بیشتر مواجه شد و دستان بسیاری به سوی آسمان رفت که تمنای همه آنها بر طرف شدن ” شر هسته ای ” از سر ایران و ایرانیان بود. اما ظاهراً مشکلاتی که زندگی روزمره بسیاری از ایرانیان را به جهنم تبدیل کرده بود برای سران حکومت اسلامی اهمیتی نداشت و آنها در اظهارنظرهای غیر خردمندانه و خود خواهانه خویش ، تحریم ها را موجب برکت و پیشرفت کشور می دانستند. این شرایط تا جایی ادامه یافت که تحریم ها شامل در آمدهای نفتی شد و دست مقامات نظام از دلارهای فراوان نفتی کوتاه گردید . این تغییر وضعیت ، تعدیل نگاه به تحریم ها را به دنبال داشت به طوری که برای نخستین بار در سالهای پس از انقلاب ، تحریم ها را به دغدغه مشترک مردم ومسئولان تبدیل کرد و این مقدمه ای شد برای معرکه ای که این یادداشت به دنبال تبیین آنست.
کمتر از دوسال پیش ، هنگامی که حسن روحانی به جای محمود احمدی نژاد نشست ،برخلاف رویه سالهای هشتاد و دو تا نود ودو ، مسئولیت پرونده هسته ای از دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی – که زیر نظر مستقیم رهبر است – به دولت و وزارت امور خارجه منتقل گردید. در آن زمان کسی علت این تغییر را جویا نشد زیرا همه به “رفع شر هسته ای” فکر می کردند و بر این باور بودند که امکان موفقیت دولت در این ” دفع شر” بیشتر است. دولت هم برای برآورده سازی خواسته مشترک رهبر و ملت که رفع تحریم ها بود فعالیت خود را آغاز نمود. تا این مرحله، مشکلی وجود نداشت. اما این موضوع به تدریج به معرکه ای بزرگ در داخل کشور تبدیل شد تا سایر نابسامانی ها را توجیه نمایند. معرکه سازان اصلی با القای یک دروغ بزرگ در مورد روند جدید مذاکرات هسته ای ، به این شایعه دامن زدند که هرنوع پرداختن به سایر موضوعات می تواند موجب تحت فشار قرار گرفتن وزیر خارجه و به خطر افتادن مذاکرات هسته ای شود. در حالی که به نتیجه رساندن مذاکرات ، مهم ترین اولویت برای خامنه ای و زیردستان وحشت زده او بود. آنها از شدت تحریم ها، آرام و قرار نداشتند و انجام هر توافقی برای رفع تحریم های بانکی و نفتی را مجاز می شمردند. اما معرکه سازان، تعدادی ” بچه مرشد ” را با خود همراه کرده بودند که وظیفه ایشان ، جا انداختن آن دروغ بزرگ و توجیه کوتاهی سیاسی روحانی و دولت او بود. بچه مرشدهای ناشی، بدون توجه به نگرانی های عمومی به خاطر خلف وعده های سیاسی روحانی ، جنگ روانی علیه مطالبه گرانی را آغاز کردند که تنها خواسته ایشان تحقق وعده های انتخاباتی روحانی بود. آنها همچنان جوسازی فزاینده علیه مطالبه گران را ادمه می دهند در حالی ادامه که ” معرکه گیران واقعی ” به خوبی می دانند که تجویز مذاکره با امریکایی ها پس از سه دهه ، انتخاب ناگزیر خامنه ای بود که هدف آن ، نه رفع تحریم ها برای تسهیل زندگی ایرانیان بلکه برای خلاصی نظام از تحریم های آزار دهنده نفتی و بانکی بوده وهست.اما ظاهراً معرکه گیران از بچه مرشد ها خواسته اند که “ایرانیانِ خسته” را از شکست مذاکرات بترسانند . برخی افراد که دروغ بزرگ جواد ظریف در مورد فقدان زندانی سیاسی و عقیدتی در ایران را توجیه می کردند همان بچه مرشدهایی بودند که وظیفه محوله به خویش را انجام می دادند.عده زیادی هم به دلایل گوناگون ، ترجیح دادند در برابر این دروغ ، سکوت مصلحت اندیشانه پیشه سازند که متاسفانه موجب تجری بیشتر معرکه گیران و نوچه های آنان شده است.
ضمن دفاع مجدد از آزادی اظهار نظر در مورد همگان از جمله انتقاد و حتی تخطئه مخالفان و منتقدان نظام ، معتقدم اظهار نظر اخیر روزنامه نگار ساکن پاریس نسبت به دکتر ملکی ، بانو ستوده و محمد نوری زاد می تواند یکی از نتایج این معرکه گیری سیاسی و سکوت غیر خردمندانه یا مصلحت اندیشانه در برابر آن باشد. برای رد دروغ بزرگ هسته ای ، نیازی به تحقیق زیاد نیست . تا کنون دو تن از مذاکره کنندگان هسته ای با صراحت اعتراف کرده اند که شروع روند جدید مذاکرات و تغییر مسیر آن ، ارتباطی با دولت جدید ندارد. پذیرش این واقعیت، موجب خواهد شد برخی اظهارات تبلیغاتی – سیاسی برای توجیه کوتاهی های سیاسی دولت ، رنگ ببازد و مطالبه از دولت برای ایستادگی در برابر برخی زیاده خواهی های داخلی ، با سهولت بیشتر و بدون نگرانی از ” هو کردن ” های اصلاح طلبانه انجام شود. ضمن آنکه این مطالبه و خنثی سازی معرکه گیری های ناشیانه ، نه تنها نافی حمایت از روند جدید مذاکرات و پشتیبانی از مذاکره کنندگان نیست بلکه می تواند موضع آنان در برابر زیاده خواهانه داخلی را تقویت نماید.
پس از اظهار نظر روزنامه نگار ساکن پاریس و گسترش اعتراضات علیه او، تعدادی از نویسندگان اصلاح طلب به حمایت از دوست روزنامه نگار خویش پرداختند . آنها ادعا می کردند این دفاع با هدف پشتیبانی از آزادی بیان صورت گرفته است. واکنش آن گروه به این یادداشت ، میزان صداقت آنان را آشکار خواهد ساخت؛ اگر چه برخی از این حضرات با “هو” کردن منتقدان خاتمی ، رفسنجانی و روحانی، میزان پایبندی خود به شعار حمایت از آزادی بیان را به نمایش گذاشته اند.
السلامو عليک يا قاتل
بلبلی گشت از قفس آزاد
بلبلی نام او وکيلی راد
قاضی دادگاه پاريسی
بيخودی گفت او بود جلاد
کنج زندان پرندهی کوچک
بی گنه بود و رفته بود از ياد
بود مثل پری غمگينی
از تبار فروغ فرخزاد
بازگشته فرشتهای به بهشت
نشده منتظر برای معاد
به خدا بیگناه تر از او
نتوان هيچکس ز مادر زاد
او مگر جعفر پناهی بود
که اشاعه دهد فسون و فساد
يا سعيدی سيرجانی بود
که نشد آخر عاقبت ارشاد
يا مگر بود زيدآبادی
که کند توطئه به زيدآباد
يا به اندازهی جهانبگلو
بهره ای داشت طفلکی ز سواد
يا که مانند مريم فيروز
داشت در مارکسيسم استعداد
يا مگر اين پسر اسانلو بود
يکی از کلهشقترين افراد
يا پی انقلاب مخملوار
دور هم جمع کرده بود اضداد
او فقط رفته بود سر ببُرد
از يکی پير آنور هفتاد
آنکه در يک حکومت کوتاه
از دموکراسیاش خبر ميداد
آنکه ميگفت با حکومت دين
ميرود انقلابتان برباد
آنکه ميگفت ميشود اوضاع
بدتر از بيست وهشتم مرداد
آنکه گفت از حکومت مذهب
نيست حاصل بغير استبداد
آنکه ميگفت دولت لائيک
دل پير و جوان نمايد شاد
پس شده بود قتل او واجب
تا که خاموش گردد آن فرياد
بهر تنبيه او روان گرديد
به فرانسه همين وکيلی راد
آه ای بلبل، ای قناری ناز
تو موفق شدی، مبارک باد
حيف که توی حبس افتادی
متأسف شديم از آن بيداد
بارک الله به شخص سرکوزی
(سرکش گاف او چرا افتاد؟)
از برای تعامل و زد و بند
هست مرد فرانسوی استاد
چونکه پای معامله برسد
بگذرد از عيال يا اولاد
بازگشته است قهرمان به وطن
با سپاس از مراحم قواد
يک چنين قهرمان نديده به خود
چشم مام وطن ز دورهی ماد
آمده تا کلون کنند او را
نکند منقرض شود به نژاد
ای لباس شخصيان چشم به راه
از فرانسه رسيده است امداد
کارشناس ترور رسيد از راه
ابن لادن به نزد او نوزاد
السلامو عليک يا قاتل
هرچه حق پيش مقدمت باطل
نامه علمای دینی به هویدا
نامه علماء دین … سیدعلی خامنهای،… حسینعلی منتظری… اکبر هاشمی به نخست وزیر هویدا ١٩/١١/٤٣
آقای خامنهای، یادم ترا فراموش , محمد ارسی
راست و دروغش را نمیدانم، روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود که شایع شده بود، آقای مرتضی مطهری در حضور سران شورای انقلاب اسلامی فرموده که:
“روحانیون محترم، آیات و حٌجج جلیل القدر، از پذیرفتن مشاغل بالای دولتی و یا مبدل کردن حکومت اسلامی به حکومت آخوندی سخت باید بپرهیزند. زیرا، اول حیثیت و آبرو را از دست میدهند بعد دین و دنیا و آخرت را…”
یاد آن روحانی برجسته به خیر. و این هم نامهی علماء دین اسلام است خطاب به امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت، ٤١ سال قبل.
نامه علماء دین به نخست وزیر ١٩/١١/٤٣
“… ما نمیدانیم متصدیان امور چه فکر میکنند و در نظر دارند این مملکت را به کجا بکشانند؟ آیا در این مملکت مردم حق هیچگونه اظهار نظر در سرنوشت خود باید نداشته باشند؟ خفقان، محدودیت، سانسور و تفتیش عقاید از یک طرف، شکست اقتصادیات و تصاعد هزینه کمرشکن زندگی از طرف دیگر ملت را از پای درآورده و اگر کسی از وضع موجود اظهار نارضایتی کند، سیاهچال زندان و سپس حکم دادستانی ارتش زندگی تیره او را تیره تر مینماید… آخر در کدام کشور در کدام گوشه ی جهان تا این حد فشار، اختناق، حبس، زجر، شکنجه، ترور افکار بر مردم حکومت میکند؟
در جهان امروز کجا معمول است عدهای مطلقالعنان حاکم مطلق بر جان و مال و ناموس مردم باشند، و کسی حق فریاد نداشته باشد؟
آیا این قسم حکومت در بین ملل نیم وحشی آن هم در دوران حکومت فردی، از پستترین انواع حکومتها شمرده نمیشده است؟
آقای هویدا شما سری به زندانها بزنید و بپرسید این اصنافِ مختلفِ زندانی، علماء و وعاظ، اساتید دانشگاه، دانشجویان، تجار و اصناف به چه جرمی مدتها در زندان به سر میبرند؟
… سیدعلی خامنهای،… حسینعلی منتظری… اکبر هاشمی… محمدعلی گرامی… ابوالقاسم خزعلی… علی مشکینی… صادق خلخالی… احمد جنتی… محمد تقی مصباح یزدی… حسین نوری… علی اکبر موسوی “
جوان بودم.هنوز انقلاب رسما مهر خود را بر نقشه جغرافیای ایران نزده بود.جوانها دسته دسته به گروههای سیاسی در خلوت و جلوت می پیوستند.از نگاه امروزم به نظر می رسد که آنها بیشتر برای احراز هویت تازه-تا مشارکت سیاسی در سرنوشت کشور،سیاسی می شدند و ایدئولوژی بر می گزیدند.
استادی داشتم که دانش آموخته رشته معدن بود اما ریاضی درس می داد.چشمانی نافذ اما گوشی نه چندان قوی داشت.با صدایی بلند در کوچه باغهای کرمانشاه با هم حرف می زدیم:سرنوشت نظام ستمشاهی،مارکس لنین، چه باید کرد،پیامبران الهی ،آیت الله خمینی،فناوری،کارامدی صنایع،تنبلی کارگران،دلالی کارافرینان؟ موضوعات این گپهای روزانه بود.
راقم این سطور زیست شناسی می خواند… استاد که خود از رشته اکتشلف معدن به ریاضیات و سیاست و اقتصاد کشانیده شده بود به مصداق “به سر آمده حکیم است” درک می کرد که اگر در ذهن جوان نویکش من شک را نفوذ ندهد بسرعت سر از گروهی سیاسی در می آورم.از این رو کتابهای مرجع و متون اصلی متفکران را برای خواندن معرفی می کرد.
مقابله ترجمه ثروت ملل،اثر گرانسنگ آدام اسمیت با متن انگلیسی بقصد دو کار برآمدن با یک کرشمه و خواندن متن اصلی عقل سلیم جزوه ای که در سده هیجدهم در شمارگان انتشاریافته،رقیب انجیل شده بود از جمله تکالیف استاد بود. دیباچه مترجم بر کتاب عقل سلیم توماس پین
آتشپاره امریکایی ( عقل سلیم نوشته تامس پین ) هنگامی که تامس پین در سی و هفت سالگی به خطه آمریکا گام نهاد هیچ فرد معقول و خردمندی آینده ای درخشان برای او پیش بینی نمی کرد . تا آن زمان تمامی حیات او سلسله ای از شکست ها و ناکامی ها و نومیدی های پیاپی بود . هر کار که بدان دست یازیده بود پایانی تاریک و غم انگیز داشت . از این رو هرگز گمان نمی رفت که این مهاجر تازه وارد دنیای نو در یکی دو سال به صورت یکی از بزرگترین رساله نویسان زبان انگلیسی و یکی از پر غوغاترین مردان تاریخ امریکا و به صورت یک فرد انقلابی و مبلغ سیاسی که نامش در سراسر مستعمرات امریکایی و بریتانیا و در خود انگلستان و اروپای غربی موجد ترس و نفرت و موجب ستایش و تحسین خواهد بود، سر بر خواهد آورد و قد علم خواهد کرد . گویی سفر اقیانوس در شخصیت و اخلاق و روحیات این مرد تحول شگرف به بار آورد و یک شبه وی را از قالب مردی عادی به در آورد و به نابغه ای بدل ساخت .
تامس پین در بیست ونهم ژانویه سال ۱۷۳۷ از پدری کویکر و مادری انگلیگان در شهر ثت فورد واقع در استان نورفک ( مشرق انگلستان ) زاییده شد . پین از آغاز زندگی دچار فقر و محرومیت بسیار و گرفتار کارها و مشاغل سخت و جانکاه بود . تا سیزده سالگی در مدرسه متوسطه تحصیل می کرد و در آن جا به گفته خودش آموزش و پرورش اخلاقی بسیار نیکو و توشه بزرگی از دانش به دست آورد . استعداد طبیعی وی در زمینه علوم و اختراعات – در زمینه علم عملی نه دانش نظری – حتی در آن دوران جلوه کرد و سپس در سراسر حیات پر جوش و خروش او در وجودش باقی ماند .
در اوایل ماه دسامبر سال ۱۷۷۴ که پین از کشتی پیاده شد و به فیلادلفیا گام نهاد نامه فرانکلین تنها سرمایه بزرگ او بشمار می رفت . لیکن پین سرمایه گرانبهای دیگری با خود داشت و آن اندوخته تجارت گذشته اش بود . او خشونت و وحشیگری زشت و ناهنجاری را که در انگلستان مجری عدالت بود دیده بود، فقر جانکاه را می شناخت، درباره حقوق انسان مطالب بسیار خوانده بود، شکاف عمیق و وسیعی که میلیونها افراد عادی را از یکی دو هزار عضو خانواده های درباری و اشرافی بریتانیا جدا می کرد، دیده بود و از دستگاه پوسیده و فاسد انتخابات که نمایندگان مجلس عامه را در شهرها بر می گزید و نیز از فساد وتباهی و بلاهت خاندان حاکمه انگلیس آگاه بود . پین با تفکری عمیق درباره این مسائل محبتی بی پایان به بشریت و عشقی سرشار به دموکراسی و تصمیمی قاطع به ایجاد اصلاحات عمومی، اجتماعی و سیاسی داشت .
عقل سلیم که جزوه ای در چهل و هفت صفحه و به ” خامه یک انگلیسی ” است در دهم ژانویه سال ۱۷۷۶ به بهای دو شلینگ به بازار آمد . در مدت سه ماه ۱۲۰۰۰۰ نسخه آن به فروش رسید و تخمینی که درباره میزان فروش آن زده می شود بالغ بر نیم میلیون نسخه است و این به نسبت جمعیت آن روز برابر با فروش ۳۰۰۰۰۰۰۰ نسخه در امریکای امروز است . عقیده بر این است که در حقیقت هر یک از افراد با سواد سیزده ایالت مستعمره آن را خوانده است .
برغم میزان فروش عظیم کتاب پین به میل خود دیناری حق التالیف نگرفت . در تاریخ ادبیات جهان از لحاظ تاثیر آنی اثر نوشته ای نظیر عقل سلیم و قابل قیاس با آن نمی توان یافت . عقل سلیم برای ایالات مستعمره به مثابه آوای پر طنین شیپور پیکار بود و استان های مستعمره را می خواند تا به خاطر استقلال خویش بی تزلزل و بی امان به نبرد بر خیزد . پین انقلاب را تنها راه حل منازعات و مناقشات ایالات مستعمره با بریتانیا و ژرژ سوم می دانست و اعلام می کرد:چون هیچ چیز جز ضربات کاری نیست بیایید به خاطر خدا آخرین ضربه را فرود آریم و از انگلستان جدا شویم .
بخش اول رساله عقل سلیم درباره بنیاد و ماهیت حکومت بحث می کند و توجه خاصی به قانون اساسی انگلستان دارد . فلسفه نویسنده در مورد دولت در جملاتی از این قبیل آورده شده است :
دولت حتی در بهترین حالت خود چیزی جز یک مصیبت ضروری نیست و در بدترین حال خویش مصیبت تحمل ناپذیری است . دولت نظیر جامه، نشان پاکی و معصومیت از دست رفته است قصور حکمرانان بر خرابه های غرفات بهشت بنا شده است . .. تمدن هر اندازه کاملتر باشد به دولت کمتر نیاز دارد .
پین درباره منشا و پیدایش دولت چنین استدلال می کند :
” دولت به علت ضعف و ناتوانی فضیلت اخلاقی در اداره کردن جهان ضرور شمرده شد در این مورد نیز مقصد و رسالت حکومت ایجاد آزادی و امنیت است . ”
پین بین جامعه و دولت تفاوت فاحشی قائل است . می گوید : انسان ها برای این به جامعه جلب شده اند که بعضی از خواست های ایشان از راه همکاری اجتماعی برآورده شود . در این حال انسان حقوق طبیعی خاصی از قبیل آزادی و برابری دارد . از نظر کمال مطلوب اگر ” انگیزه های وجدانی روشن و یکسان می بود و بی مقاومت اطاعت می شد . ” انسان می بایستی بتواند بدون نیاز به دولت در صلح وصفا و سعادت بسر ببرد . چون انسان طبعا” ضعیف و از لحاظ اخلاقی ناقص است قدرت مهار کننده به وسیله دولت فراهم شده است . امنیت و پیشرفت و ترقی و راحتی مردم یبشتر وابسته و منوط به اجتماع است نه دولت . عادات و رسوم اجتماعی و روابط دو جانبه و علایق متقابل انسان ها موثرتر و نیرومندتر از تمام سازمان های سیاسی است .
پین می گوید : بیایید به جای آنکه با کنجکاوی و استفهام ناشی از سوءظن و تردید خیره خیره به یکدیگر بنگریم هریک به سوی همسایه خویش صادقانه دست دوستی دراز کنیم و برای ایجاد جبهه ای متحد شویم – همان اتحادی که همه اختلافات پیشین ما را به گور فراموشی خواهد سپرد . بگذارید نام “انقلابی ” و ” اعتدالی ” از میان برود و نگذارید در میان ما جز کلمات همشهری خوب، دوست صمیمی و مصمم و پشتیبان شریف حقوق انسانها و حامی ایالات آزاد مستقل نام دیگری به گوش رسد .
در چهارم ژوئیه سال ۱۷۷۶ یعنی کمتر از شش ماه پس از تاریخ انتشار رساله مشهور پین در کاخ دولتی فیلادلفیا بر پا شد و استقلال ایالات متحده آمریکا را اعلام نمود .
پین پس از انتشار اعلامیه استقلال بی درنگ در ارتش انقلابی نام نویسی کرد . او بعنوان سخنگوی پر کار و موثر آزادی و استقلال امریکا از راه انتشار جزوه های مسلسلی که هر یک نام ” بحران ” داشت به وحدت ملی و روح ملی مردم کمک ها و خدمات عظیم نمود . جزوه نخستین با این سطور که بعدها بسیار نقل شد آغاز می گردد : ” این آن دورانی است که روح انسان ها را می آزماید . سرباز بزدل و میهن پرست ” قلابی ” در این بحران از خدمت به کشور خویش شانه تهی می کند . لیکن آن که اکنون کمر به خدمت میهن می بندد شایسته عشق و سپاس مرد و زن است ” .
در ۱۷۸۲ پس از خاتمه انقلاب پین به ابداعات و اختراعات صنعتی روی آورد و نخستین پل معلق آهنین را طرح ریخت و به کار تجربه و آزمایش نیروی بخار پرداخت . وی تصمیم گرفت برای مشاوره با مهندسان فرانسوی و انگلیسی درباره برخی از مسائل فنی به اروپا رود . از این رو در ۱۷۸۷ به اروپا رفت ومدت پانزده سال در آن جا بسر برد .
پس از ورود پین به اروپا انقلاب فرانسه در گرفت و این واقعه ای بود که پین با شور و حرارت بسیار برای توجیه و اثبات بیشتر عقاید دموکراتیک خویش از آن پشتیبانی نمود . وی در دفاع از انقلاب و در پاسخ حملات ادموند برک اثر مشهور خود یعنی کتاب حقوق بشر را نوشت .
پین مجبور شد انگلستان را به خاطر فرار از چنگ توقیف با شتاب ترک کند زیرا به سبب عقاید و افکاری که در کتاب خود بیان می کرد متهم به خیانت شده بود . وی به فرانسه گریخت و در آنجا به عنوان نماینده ” کاله ” به عضویت کنوانسیون انتخاب شد .
پین به علت کوششی که برای رهایی لویی شانزدهم از اعدام کرد از افراطیونی چون روبسپیر و ماره گسست . هنگامی که افراطیون حکومت را در دست گرفتند پین بازداشت و از عنوان همشهری گری افتخاری فرانسه محروم شد و ده ماه به زندان افتاد و به سختی از چنگال گیوتین گریخت .
به سال ۱۸۰۲ هنگامی که پین به امریکا برگشت دید که همچون یک قهرمان انقلابی مورد پذیرایی و احترام نیست بلکه رهبران سیاسی و آن ها که به کلیسا می روند او را به سبب نوشتن کتاب عصر عقل و داشتن نظریات سیاسی افراطی منفور و مطرود می شمارند .
در نیوروچل واقع در ایالت نیویورک یعنی همان جا که سکنی گرفته بود او را به این بهانه که امریکایی نیست از حق رای دادن محروم کردند . حتی یک بار قصد جانش کردند . پین پس از هفت سال باور نکردنی که پیاپی دشنام می شنید و منفور و مطرود و دچار فقر و ناخوشی بود در ۱۸۰۹ به سن ۷۲ سالگی بدرود حیات گفت . مخالفین نگذاشتند در یک گورستان کویکر به خاکش سپارند .
کینه ها و دروغ ها و اغراض زشتی که سال های آخر حیات پین را در برگرفته بود تا دوران ما نیز دوام یافت . تئودور روزولت درباره او میگفت : یک خدانشناس کوچک و کثیف است لیکن نظیر امپراتوری مقدس روم که نه مقدس و نه رومی و نه امپراتوری بود پین نیز نه کثیف و نه کوچک و نه خدانشناس بود . حتی در سال ۱۹۳۳ یک برنامه رادیویی که بنا بود به یادبود وی از ایستگاه رادیوی شهر نیویورک اجرا شود ممنوع شد . و تا سال ۱۹۴۵ یعنی چهل و پنج سال پس از ایجاد تالار آوازه مردان بزرگ امریکا،نام پین نتوانست بدان جا راه یابد .
همان سال شهر نیوروچل حقوق ناشی از تابعیت امریکا را که قهرمان انقلابی در ۱۸۰۶ از دست داده بود بدو بازگردانید .
این همان مردی بود که شاید بیش از هر کس استحقاق لقب بنیانگذار استقلال امریکا را داشت – مردی که برای نخستین بار عنوان ایالت متحده امریکا را به کار برد و کسی که پیدایش آن را پیش بینی کرد :
ایالات متحده امریکا در تاریخ به اندازه امپراتوری بریتانیای کبیر نام و آوازه ای پر شکوه خواهد داشت و اعلام کرد که مرام امریکا به مقیاس وسیع مرام همه افراد بشر است .
برای اخلاق و روحیه و طرز تفکر پین از پاسخی که وی به گفته فرانکلین داد شاخصی بهتر نمی توان جست . فرانکلین گفته بود : آن جا که آزادی است کشور من است . پین پاسخ داده بود : آن جا که آزادی نیست کشور من است .
اندروجکسون با جرات و شهامت میگفت :
تامس پین نیازمند آن نیست که بنای یادبودی برای او بنا کنند زیرا او در دل همه دلدادگان آزادی بنای یادبودی برای خویش بپا کرده است .
(توضیحات از سایت کتاب است).تقدیم به همه دوستان.
لینک دانلود کتاب عقل سلیم توماس پین.راست کلیک کنید و سپس save linked content as را انتخاب و مسیر دانلود را تعیین کنید:
http://up.tarikhfa.com/uploads/aghl-salim-ebook-tarikhfa-com.pdf
دانلود کتاب مهم ثروت ملل آدام اسمیت: راست کلیک کنید و سپس save linked content as را انتخاب و مسیر دانلود را تعیین کنید:
http://ketabnak.com/redirect.php?dlid=13069
لینک دیگر: راست کلیک کنید و سپس save linked content as را انتخاب و مسیر دانلود را تعیین کنید:
http://shahrvand-yar.com/downloads/servat-e-melal-esmit.pdf
“بخش اول رساله عقل سلیم درباره بنیاد و ماهیت حکومت بحث می کند و توجه خاصی به قانون اساسی انگلستان دارد …”
تا انجا که من می دانم انگلستان قانون اساسی ندارد. شاید هم تنها کشو ی باشد که فاقد قانون اساسی است. برای قانونگذاری هیچ چارچوب و قالب محدود کننده ای منظور نشده است.
ضمنا فضای نوشته ایده الیستی و غیر عملی و حتی غیر واقعی به نظر می رسد.
با سلام به مهمان گرامی.برای ما تحقیرشدگان تاریخ و نحیفان در اندیشه سیاسی همین کتاب که مطالب بسیار غنی و عالی در آن به چشم می خورد هم غنیمت است(از این وازه غنیمت متنفرم).کوشش کنیم از نق و نوق وخرده گیری ها فاصله بگیریم و اندیشه ها را نقد و بررسی بکنیم و نیکهایش را دریابیم و عمل کنیم .ما ایرانیان این عیب را داریم که افکارمان را به هرز می دهیم اگر همچون ذره بینی که نور را ممرکز میکند ایده هایمان را جمع می کردیم و از تشتت آرایمان_ با حفظ داشتن رنگارنگی در اندیشه،پرهیز می کردیم شاید می توانستیم مثل مردم ساده و کوشای ژاپن باشیم که نمونه اند در همه چیز که ما حسرتش را داریم و این هوش سرشار ما ملت منگ برایمان موجب اینهمه دردسر نمی شد.باید به معبد سکوت- آرام وارد شویم و در سکوت، با عقل و خرد و باطن رفیعمان ارتباط برقرار کنیم.من حواسپرت شدن و عقل کل دانستن خود را یک عارضه ملی ایرانیان می دانم .
آغاز پرداخت ده میلیارد دلار به روسیه از پایان امسال!
رئیس دفتر اجرایی شرکت دولتی انرژی هسته ای روسیه “روس اتم” اعلام کرد : ساخت نیروگاه اتمی بوشهر -۲ پاییز ۲۰۱۵ آغاز می شود.به گزارش خبرگزاری صدا و سیما به نقل از ایتارتاس ؛ سرگئی کرینکو گفت : کارها در این خصوص در جریان است و فعالیت های ساخت و ساز کامل نیروگاه اتمی بوشهر -2 پاییز آغاز خواهد شد.ایران و روسیه بسته توافقی را برای احداث هشت واحد نیروگاه هسته ای در ایران امضا کردند که عملیات ساخت و ساز مرحله دوم نیروگاه هسته ای بوشهر را شامل می شود.هزینه احداث دو واحد جدید نیروگاه اتمی بوشهر مجموعا 10 میلیارد دلار خواهد بود.
مقام بسیج: دست سید حسن خمینی درد نکند
حجت الاسلام جلیل محبی رئیس سازمان بسیج حقوقدانان کشور در صفحه شخصی خود در گوگل پلاس نوشت:
امروز با چند صد نفری از قضات بسیجی بسیج حقوقدانان به حرم امام رفتیم برای تجیدی عهد با ولایت…سخنران هم سردار علی فضلی بود….صحن اصلی بسته بود. میگفتند چهارده خرداد باز میشود. به سالن فرعی رفتیم در زیر زمین. سردار فضلی قبل از مراسم در اتاقی که منتظر ورود نشسته بودیم میگفت دیروز صحن اصلی حرم را بازدید کردم. جای زیبایی شده است…دیگر بحث نکردیم که این کار درست است یا نه. به فکر فرو رفتم…
قبلاً گفته بودم حداقل اشتباه این تجمل در حرم امام و مقایسه اشتباه تر آن با حرم معصومین، آن است که حرم معصومین با پول مردم ساخته میشود و این با بیت المال. مضافاً اینکه حتماً خود امام اگر بودند راضی به این کار نبودند…
فکر کردم:
آیا حضرت امام برایمان ارزش آن را ندارد که برای حرمش مایه بگذاریم؟
اگر برای حرم امام رضا از بیت المال خرج میشد ایراد میگرفتیم؟
اگر این خرج ها را حجت الاسلام حسن خمینی نکرده بود و توسط گروه های سیاسی همسوتر خودمان انجام شده بود باز هم ایراد میگرفتیم؟ با همین میزان تورم رگ گردن؟
اگر خودمان تولیت حرم عزیزی مثل امام را به عهده داشتیم همینگونه عمل نمیکردیم؟
من هنوز حرم را ندیده ام. ولی اگر حرم امام دست من بود احتمالاً با درصدی کم و زیاد همین قدر برایش مایه میگذاشتم.
دست سید حسن خمینی درد نکند که حرم امامم را زیبا ساخته است.
حال اگر خیلی زیبا شده، ایرادی به خاطر زیبایی به او نمیگیرم…
لطفا خوب به مطلب زیر که در سایت تابناک آمده توجه بایسته نمایید !
ماجرای نفوذی امام در دربار شاه
آیتالله علی اکبر مسعودی خمینی 5 سال ملازم شخصی امام (ره) و سالها با ایشان زندگی کرد و رابط بین امام و آیتالله بهجت بود و در کوران نهضت انقلاب اسلامی آن هم قبل از سال 42 تا 20 سال تولیت آستانه حضرت معصومه (س) را برعهده داشت. وی در گفت و گویی وی در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه چند وقتی ست که باب شده عدهای خاطراتی از امام خمینی نقل میکنند که نه در تاریخ آمده و نه شاهدی دارند و نه گواهی، برای راستی آزمایی این خاطرات باید چه کار کرد، اظهار کرد: به قدری ایشان زیرک بود که در تماس سالهای مبارزه به مدت حدود 16 سال و بعد در ایران با یک نفر خصوصی ملاقات نکردند. هر وقت خواستند با ایشان ملاقات کنند میگفتند باید عدهای بیایند و پیش ایشان بنشینند.عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در پاسخ به این پرسش که یعنی امام با آقای هاشمی هم جلسه خصوصی صورت نمیداد، گفت: حتی آقای بازرگان که آن موقع نخست وزیر بودند. حتی آقای طالقانی. یادم هست وقتی برای ملاقات با ایشان در قم آمدند فرمودند که عدهای دیگری بیایند برای ملاقات. پاکروان رئیس ساواک هم آمد و گفتند که میخواهیم ملاقات خصوصی داشته باشیم. ایشان گفتند ما ملاقات خصوصی با کسی نداریم و حرف خصوصی با کسی نداریم. عدهای بیایند و بنشینند؟وی با طرح این پرسش که چرا امام(ره) یکبار هم دیدار خصوصی نداشتند، تصریح کرد: برای اینکه بعدها سوء استفاده نشود. ما بعدها فهمیدیم که چرا ایشان با هیچ کس ملاقات خصوصی نداشتند. حتی آقای طالقانی که امام در جواب گفتند ما با کسی حرف خصوصی نداریم. با آقای بازرگان هم حرف پنهانی نداریم. این موارد از خصوصیات سیاسی ایشان بود. ایشان راه که میرفتند با تمام قوا به اطرافشان شناخت داشتند و راه بلد بودند.
آیتالله علی اکبر مسعودی خمینی به خبرگزاری فارس گفته: «یک روز امام در منزل بودن و بنده که در زدند. من رفتم در را باز کردم و دیدم که یک پلیسی از شهربانی آمده و گفت که با آقا کار دارم. به ایشان گفتم یک پلیسی آمده است از شهربانی و می گوید که من با آقا کار دارم. امام فرمودند برو ببین آقای فلانی هست؟ اگر هست بگو بیاید. رفتم و گفتم که اسمتان چیست؟ گفت آقای فلانی. گفتم بفرمائید داخل. حدودا ده دقیقه با امام صحبت داشتند و برگشتند. من خیلی ترسیده بودم و آخر به امام گفتم که چرا ایشان را قبول کردید؟ گفتند که ایشان از خودمان است. اخبار سیاسی را از داخل دربار به امام میآوردند.»
ماجرای عجیب در پالایشگاه پرحادثه
پس از وقوع سه حادثه پیاپی در هنگام تعمیرات اساسی پالایشگاه شازند که به کشته شدن 4 کارگر انجامید، یک کارگر این پالایشگاه از وقوع حادثه دیگری برای خود در روز پنجم اردیبهشت و پیش از حوادث مرگبار بعدی خبر داد. او معتقد است اگر حادثهای که برایش اتفاق افتاد علتیابی و با مقصرانش برخورد میشد، همکارانش اینک زنده بودند.
آقای خسروی در گفتگو با ایلنا فاش کرد روز ۵ اردیبهشت ماه امسال، دقایقی پس از ورود به راکتور مستقر در واحد ۱۸ پالایشگاه امام خمینی شازند به دلیل استنشاق گاز سولفید هیدروژن بیهوش شده است. آنطور که بعدها برایش روایت کردند همکارش که در دریچه راکتور ایستاده بوده با داد و فریاد از سایر کارگران کمک خواسته است و پس از آنکه او را از راکتور خارج کردند، هر دو را به بیمارستان ولیعصر اراک منتقل کردند.
این کارگر پیمانی پالایشگاه شازند در بخشی از این گفتگو درباره نحوه استخدامش در این پالایشگاه افزود «من بومی این منطقه هستم، ساکن روستای خط سفلی در نزدیکی پالایشگاه شازند. امسال اولین باری بود که برای دوره ۴۵ روزه اورهال استخدام شدم. ۸ روز کار کرده بودم که دچار این حادثه شدم. مرا به عنوان کارگر ساده استخدام کرده بودند، اما میخواستند وارد راکتور شوم. نه راهنماییام میکردند، نه آموزش دیده بودم و نه تخصص این کار را داشتم.»
این نوشته رييس فرهنگستان هنر است؟!
محمدعلي معلمدامغاني، رييس فرهنگستان هنر نقدي بر اظهارات بهرام مشيري درباره شاهنامه فردوسي در شبكه فارسي زبان VOA نوشته که در ان امده:
بسم الله الرحمن الرحيم
در نفي و سُخره برنامه سياسي و نه حتي ديپلماسي شبكه VOA درباره شاهنامه فردوسي و فكاهه بهرام مشيري …….. تو بميري!
ياهو:
به نام خداوند جان و خرد، چو حق تلخ است با شيرين زباني حكايت سر كنم آنسان كه داني! مرگ بر VOA ، شبكه دَري وَري صدا و سيماي آمريكا . اما چرا؟ محض اِرا نه برا، يعني براي عدم درايه ( كه به فارسي مبين ميشود) نبودن درايت در بيان و روايت اعني نقص در محاكات و كذب در حكايات، آن هم قصص ناموسي. چون قصههاي قرآن و داستانهاي فردوسي طوسي نه انگليسي و نه روسي. سيَّما ( خصوصاً) سوء استفاده سياسي، فاقد ديپلماسي. مثل است كه حامله گل! ميخورد ليك نه از سر هوس و نه به آرزوي دل ميخورد. آخر هر كار را ادبي و آدابي است تأملي و شتابي است. مقصدي و مآبي است. باري اي رم خورده بي وطن كه اگر گرين كارت داري دوزيستي و اگر نه به حقيقت نيستي (نه در غربت دلت شاد و نه رويي در وطن داري) غربتي قورباغهاي بيريش بيساقهاي نه خاكياي نه آبياي نه آدم حسابياي به كام غيري تا خود را بيازاري، بنام غيري به بام غيري خودي نداري. فاحشهاي وجهي با اين گاهي و با آن گهي! خهياي نشمه خر گهي، زهي تو نه ز كي تو؟! كه اولاد شكي تو نه فردوسي نه سعدي ولش باباي بعدي! ببم پور فلاحت. گذشت از حد ملاحت.
چه كار داري به مردم به نرخ آرد و گندم . تو و مادام حشيري با بهرام مشيري خودت بهتر ميدوني
باهاس عرعر بخوني ( گل بهرام ببين چه وقته؟ كه بلبل مست و شيداي درخته!)
جدايي خيلي سخته دلاتون لخت لخته . آخر مرد شلخته چقدر شلنگ و تخته. برگرد بيا به ايرون همين ميهن ويرون. اگر كه اهل دردي چرا بر نميگردي؟ كس و كيشي نداري پس و پيشي نداري؟ مو چيزي؟ مرد فلاح. نه آگاهي يا آگاه؟ موسلمانم تو چيزي؟ ذليلي يا عزيزي؟ مشيري (موشيري) مثل موشه ميگه يك سر دوگوشه ولي بي عقل و هوشه . چرا اینقدر ميجوشه بپرس ازش چي توشه؟ موشيري يا موشيرم موسلمانم تو موشي رم و شاهد ميگيرم خمش كن تخم يارو به فردوسيت چه كارو؟! به مرد دين و ناموس حكيم خطه طوس . به پير كيش مهري فصيح لفظ فهري توفه از قه نداني مشي زينها چه خواني؟
پيمبر بود سلمان علي گفتا موسلمان قران مهر و مه شد موسلمان روز به شد
تو از ماترا و ميترا نداني چرم و چيترا پسر شهنامه با شاه مكرر بوده همراه
نه زين كوته سخن شد نه شهنامه كهن شد تو را گر ياد ياد است زمان ايلياد است
تو اين تاريخ بگذار الخ تا بيخ بگذار از اين طفل نوآموز الف با تا بياموز
تو بولهولي به غارت به بولقاسم چه كارت جمالت را اشيرم تو شيري يا مو شيرم
تو سلاخي مو سلمان بر بي دين و ايمان تو را خر كرده برهان چه ميفهمي ز قرآن
قصص قول خبيره اساطير قول پيره حديث قوم مرده است كه چون آتش فسرده است
گر اسطوره پرستي خر خاكستر استي تو هستي ميت مرده است ببين چون يخ فسرده است
تو گر بهرام گوري مه به رام گوري مشير زر و زوري تويي بهرام پيزوري گرفتم زخم داغه خمش كن قورباغه.
——————————-
سلام دوستان
مسخره کردن بجای نقد کردن، کار آدمهای رشد نایافته است. گمان من بر این است که: مسخره کنندگانی که نقد درست و حتی تند اما منصفانه را بر نمی تابند، راه به قهقرا می برند. هر که هستند و هر که می باشند. طرف رییس فرهنگستان هنر است؟ باشد. چه بد تر!!
با احترام
.
باسلام و تشکر.لطفا ماخذ دقیق این نوشته را بفرمایید.
مهردادجان و جناب نوریزاد طرف با پاچه خواری و آشمالی شده رئیس باصطلاح فرهنگستان هنر حالا معلومه که باید این چرندیات را سر هم کنه
….ای علمای اسلام بداد اسلام برسید !….ای قم ای نجف ای مشهد !…بداد اسلام برسید !…اسلام از دست رفت…../این ها قسمتی از فریاد های آقای خمینی درنطقی بود که سبب تبعید او به ترکیه وسپس عراق شد….درآن موقع چه شده بود….گویا بحث کاپیتولاسیون بود وانقلاب سفید شاه ومردم…….خودمانیم اگر مردم میدانستند درسایه اسلام موردنظر ایشان این همه مصیبت وعقب ماندگی برای میهن عزیز ایجاد میشود به نظرات او توجه میکردند؟…..قابل توجه سیدحسن خمینی وبرادران میوه چین انصاری(مقبره داران محترم) که بدانند/خانه ازپای بست ویران است!..ودربند نقش ایوان حرم مطهر!/ناندانی حرام خوارن/نباشند گرچه سال هاست موضوع ازاین حرف ها گذشته…..
این مبحث با ملاحظاتی نگارش یافته.که باوجودازادی بیان میتواست کاملترباشد.
موضوع منجی بشریت واینکه شخصی پیدا خواهدشدوجهان رایکسره عدل وداد خواهدنموددراغلب باورها وجود داشته وقدمتی دیرینه دارد.این مبحث هم برمیگردد به ناتوانی بشریت،در تمشیت امور ورسیدن به ارزوهایش.وچون نتوانسته اوضاع را بر مراد خودبگرداند،ان را معطوف به قدرتی برتر نموده که اون شخص منجی براورده خواهدکرد.
دراسلام هم ازهمان دهه های نخست این باور وجودداشته وبعدازوفات پیامبر اولین مصداق ان خودامام علی بوده ست.که برخی غالیان میگفتندامام نمرده ونمی میردوجهان رایکسره با عدالت پرخواهدکرد.بعدازوی،فرزندش محمدحنفیه مصداق مهدی شد.یعنی منجی بانام مشخص مهدی،درمحمدحنفیه تحقق یافت که معتقدبودنددرکوههای رضوی مدینه پنهان گشته و روزی بازخواهدگشت.
درفرقه شیعه مشخصا دروفات هر امامی طرفدارانشان ، انها را مهدی میدانسته اند.که همین امرمسبب مشکلات زیادی میشد.وفرقه های مختلف از دل شیعه بنابرهمین مورد بوجود می امدند.
حتی امویان هم خودشان رامصداق امرمهدویت میدانسته اندو تعداد12خلیفه اموی نیز بدین امر دلالت داشت.اما این امردر شیعیان پررنگ تر بودچون ازقدرت سیاسی-اجتماعی دور بودند وارزو داشتندفردی قدرتمندانان را در رسیدن به باورهایشان یاری کند.یکی ازمشخصات عمده امامت در تشیع زنده بودن امام ودر بین مردم بودن او بود.روایات زیادی نیز بدین امر اختصاص داشت که:زمین برای یک لحظه هم نمی تواند بدون امام باشد.این روایت بعدها ودر زمان غیبت امام دوازدهم مشکلات زیادی راپدیداورد.وموجب شد روایات جدیدی پیداشده ان را بصورت دیگری که غیبت را توجیه کنددراورد.
امام عسکری دربین ائمه ،امامی بودکه مورد تردید شیعیان بود.در زمینه علمی(پرسش پاسخ اعتقادی)واقتصادی تهمت های زیادی به امام وارد میشد.ازجمله درباره وجوهات از امام توضیح می خواستندکه کجاوچکونه ان را خرج کرده.یا اغلب پاسخ هایی که امام عسکری به سوالات میدادناقص میبوده.حتی یک بار در قبال درخواست مردم شهر(؟یادم رفته)مبنی بر ارسال کتاب امام کتاب شخص دیگری را بنام خود فرستاده بودکه بعدها این امر فاش شد.رفتار امام در زمان وفات پدرش در پاره کردن پیراهن و…که شیعیان اینگونه رفتارها را زیبنده امام نمی دانستندو…جایگاه امام را متزلزل کرده بود.خودامام نیز بارها ازشیعیان گله میکردندکه رفتارمناسبی همچون پدرانش با وی نداشتند.
دراین دوران شیعیان درمناطق مختلفی پراکنده بودند وارتباطشان از طریق شبکه وکالت بودکه امام کاظم پایه ریزی کرده بود.مردم وجوهات خود را به نماینده امامان میدادند.وبرخی ازاین نماینده هانیز کلاش از اب درمیامدند.به هرحال بعداقتصادی از زمان امام رضا به بعد پررنگ تر بود.وخیلی هم پررنگ تر بود.بدین گونه که حتی بزرگان شیعه وعلمای شیعه در این دوران وجود نداشتندواغلب دستورات امامان حول محور مسائل اقتصادی بوده.امام عسگری همسری نداشت و ازدواج نکرده بود.تنها کنیزی درخانه داشت.چون بزودی ودر بیست وچندسالگی وفات یافت.
خزانه شبکه وکالت وجوه زیادی داشته وچون این وجوه ازدست نرودعثمان بن سعیدبا ادعای اینکه امام فرزندی5ساله داردسعی در تداوم پرداخت وجوهات شیعیان داشت.(یکی ازمسائل اساسی درشیعه همین پرداخت وجوهات است.)وصیت امام نیز خطاب به مادرش درمدینه بوده.وجوداین همه ثروت برادر امام عسکری را(جعفر)مصربراین امرکردکه اونیز ادعای میراث داشت.به هرحال اموال امام عسکری بین مادر وبرادرش تقسیم شده پرداخت وجوهات ادامه یافت.یکی ازمشکلات امام دربرابر حکومت همین دریافت وجوهات از شیعیان بود.خلفا از مردم مالیات میگرفتند.شیعیان علاوه بر مالیات مجبور به پرداخت وجوهات نیز بودندحتی این وجوهات را درمقابل با مالیات به دلخواه می پرداختند.این امر ازسوی حکومت پنهان نمانده امامان را به وجودتشکیلات موازی با حکومت متهم میکردند که امامان ان را رد کرده وجوهات را هدایای مردم به انان میدانستد.(درفقه شیعه دروغ گناه است.اما در شرایطی جایز است.غیبت نیز همین طور.ربا نیز.باقی امور زشت وناپسندنیز با اما واگر جایزست.)همانگونه که اشاره کردم روایات موجودمبنی بروجودامام زنده مسبب مشکلاتی شد.اما اغلب شیعیان فکرمیکردنداین غیبت کوتاه مدت خواهدبود.مقاطع زمانی 7ماهه و7ساله و40سالگی امام وسایراعدادوزمانهای مقدس را شیعیان مدنظرداشتند.که اینگونه نشد.حتی مقتضای زمان بگونه ای بودکه نیازی به غیبت امام نبودوفضا برای شیعیان وامامان نسبت به قبل مساعدتربود.مهمترازان فلسفه وجودی امام بود.که میبایست بین مردم میبودومسائل انان را رفع وجومیکردنه اینکه از ترس جایی مخفی بشود.امامی را که قدرت خداوندی والهی دارد را چه به ترس.این وکالت امام درخانواده عثمان سعید ادامه یافت وبعداز4نایب امام اعلام نمودبرای همیشه به غیبت خواهد رفت تا…
ازاین زمان به بعد وخصوصا در این برهه زمانی سال267هجری به بعد.کارو وظیفه اصلی علمای شیعه تبیین مهدویت شد.روایات زیادی که قبلا وجود نداشت وکسی راخبری از ان نمی بودرواج یافت.درفلسفه غیبت وچگونگی غیبت وخصوصا در کیفیت ظهوروچگونگی رفتار شیعیان و بسیاری حوزه های دیگر باز شدکه عالمان شیعه درباره ان به کنکاش ومطاله پرداختند ونظریه پردازی کردند.مهدویت به مسئله کلامی اصیل بدل شدویکی از باورهای اصلی واساسی مذهب شیعه شد.
ازاین بحث مهدویت درطول تاریخ یک هزاروچندساله ان سوء استفاده های زیادی شد.
با گذشت زمان و پیدایش مدرنیته مشکلات بعدی رخ نمود.با حاکمیت عقل ومنطق بودکه علمای شیعه برای تبیین دوباره مهدویت و وفق دادن ان با مقتضای روزگاربه تفاسیرعجیب وغریب روی اوردند.مشکل اصلی که علمای شیعه دراین باره با ان روبه رو بودند متون فراوانی بودکه مملو از اراجیف وباورها و رفتارهای مضحکی بود که درطول تاریخ درمتون تشیع راه یافته بود.این متون اغلب در زمانهای نه چندان دور هم مورد قبول معتقدان شیعه بودچون اغلب مردم سواد و درک وبینش درستی درمقایسه با دوران جدید نداشتند.وهنوز قداست وحرمت متون مربوط به دین ومذهب مورد نقد قرار نگرفته بود.وجود این متون وتعارض ان با علوم ومنطق دوران جدیدمشکل اساسی بود.از یک سو چون اصل این متون با ان عجایب وغرایب موجودبودونمی توانستندان را ازبین ببرندهمانگونه که اشاره کردم به تفسیر روی اوردند.اما این تفاسیرنیز نتوانسته حتی خودشیعیان رادرمسائل مختلف مجاب کندچه برسدبه دیگرمعتقدان.دراین باره اغلب شماها شخصا نیز میتوانیداین امر را درباره اطرافیانتان ببینید. شخصا چون سوالاتی دراین باره با دوستان معتقدشیعی که دارم اغلب ازجواب طفره رفته ومیگوینداین امور امری اعتقادی وایمانی ست.نیازی به دلیل ومدرک خاصی نیز ندارد.نهایت اینکه همه ناشی از حکمت خداوندی ست.وبشر را چه به حکمت خداوند.
نیمه شعبان سال روز میلادامام قائم(به گفته شیعیان)بردوستان شیعی مبارک باد.
————————
سلام دوستان
انتشار متن هایی اینچنین از این روی است که: مجادلاتی نیکو بر انگیزند و روشنایی بر آورند.
با احترام
.
امام دوازدهم
حضرت مهدى موعود (كه غالباً به لقب امام عصر و صاحب الزمان ذكر مىشود) فرزند امام يازدهم كه اسمش مطابق اسم پيغمبر اكرم بود در سال 256 يا 255 هجرى در سامرا متولد شده و تا سال 260 هجرى كه پدر بزرگوارش شهيد شد تحت كفالت و تربيت پدر مىزيست و از مردم پنهان و پوشيده بودوجز عدهاى از خواص شيعه كسى به شرف ملاقات وى نائل نمىشد.
و پس از شهادت امام يازدهم كه امامت در آن حضرت مستقر شد به امر خدا غيبت اختيار كرد و جز با نواب خاص خود به كسى ظاهر نمىشد جز در موارد استثنائى .
نواب خاص
آن حضرت چندى عثمان بن سعيد عمرى راكه از اصحاب جد و پدرش بود و ثقه و امين ايشان قرار داشت نائب خود قرار داد و به توسط وى به عرايض و سؤالات شيعه جواب مىداد.
پس از عثمان بن سعيد، فرزندش محمدبن عثمان به نيابت امام منصوب شد و پس از وفات محمدبن عثمان عمرى ابوالقاسم حسين ابن روح نوبختى نائب خاص بود و پس از وفات حسين بن روح نوبختى على بن محمد سمرى نيابت ناحيه مقدسه امام را داشت.
و چند روز به مرگ على بن محمد سمرى (كه در سال سيصد و بيست و نه هجرى اتفاق افتاد) مانده بود كه از ناحيه مقدسه توقيعى صادر شد كه در آن به على بن محمد سمرى ابلاغ شده بود كه تا شش روز بدرود زندگى خواهد گفت و پس ازآن در نيابت خاصه بسته وغيبت كبرى واقع خواهد شد و تا روزى كه خدا در ظهور آن حضرت اذن دهد غيبت دوام خواهد يافت و به مقتضاى اين توقيع غيبت امام زمان عليه السلام به دو بخش منقسم مىشود.
اول غيبت صغرى كه از سال دويست و شصت هجرى شروع نموده و در سال سيصد و بيست و نه خاتمه مىيابد و تقريباً هفتاد سال مدت امتداد آن مىباشد.
دوم غيبت كبرى كه از سال سيصد و بيست و نه شروع كرده و تا وقتى كه خدا بخواهد ادامه خواهد يافت. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث متفق عليه مىفرمايند: «اگر نمانده باشد از دنيا مگر يك روز خدا آن روز را دراز مىكند تا مهدى از فرزندان من ظهور نموده دنيا را پر از عدل و داد كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد» .
بحث در ظهور مهدى عليه السلام از نظر عمومى
در بحث نبوت و امامت اشاره كرديم كه به موجب قانون هدايت عمومى كه در همه انواع آفرينش جارى است، نوع انسان به حكم ضرورت با نيرويى (نيروى وحى و نبوت) مجهز است كه او را به سوى كمال انسانيت و سعادت نوعى راهنمايى مىكند و بديهى است كه اگر اين كمال و سعادت براى انسان كه زندگىاش زندگى اجتماعى است، امكان وقوع نداشته باشد اصل تجهيز لغو و باطل خواهد بود و لغو در آفرينش وجود ندارد.
و به بيانى ديگر بشر از روزى كه در بسيط زمين سكنى ورزيده پيوسته در آرزوى يك زندگى اجتماعى مقرون به سعادت (به تمام معنا) مىباشد و به اميد رسيدن چنين روزى قدم بر مىدارد و اگر اين خواسته تحقق خارجى نداشت هرگز چنين آرزو و اميدى در نهاد وى نقش نمىبست چنانكه اگر غذايى نبود گرسنگى نبود و اگر آبى نبود تشنگى تحقق نمىگرفت و اگر تناسلى نبود تمايل جنسى تصور نداشت.
از اين روى به حكم ضرورت (جبر) آينده جهان روزى را در برخواهد داشت كه در آن روز جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا هم زيستى نمايد و افراد انسانى غرق فضيلت و كمال شوند. و البته استقرار چنين وضعى بهدست خود انسان خواهد بود و رهبر چنين جامعهاى منجى جهان بشرى و به لسان روايات مهدى خواهد بود.
در اديان و مذاهب گوناگون كه در جهان حكومت مىكنند، مانند وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام، از كسى كه نجات دهنده بشريت است، سخن به ميان آمده و عموماً ظهور او را نويد دادهاند؛ اگر چه در تطبيق اختلاف دارند و حديث متفق عليه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله: «المهدى من ولدى»؛- مهدى معهود از فرزندان من «از نسل من» مىباشد. اشاره به همين معناست.
بحث در ظهور مهدى عليه السلام از نظر خصوصى
علاوه بر احاديث بى شمارى كه از طريق عامه و خاصه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام در ظهور مهدى عليه السلام و اينكه از نسل پيغمبر مىباشد و با ظهور خود جامعه بشرى را به كمال واقعى خواهد رسانيد و حيات معنوى خواهد بخشيد .
روايات بى شمار ديگرى وارد است كه مهدى فرزند بلافاصله امام حسن عسكرى (امام يازدهم) مىباشد و پس از تولد و غيبت طولانى ظهور كرده جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد چنانكه با ظلم و جور پر شده باشد.
اشكالى چند و پاسخ آنها
1-مخالفين شيعه اعتراض مىكند كه طبق اعتقاد اين طايفه، امام غايب بايد تاكنون نزديك به دوازده قرن عمر كرده باشد در صورتى كه هرگز انسان عمر به اين درازى نمىكند.
پاسخ: بناى اعتراض به استبعاد است والبته عمر به اين درازى و بيشتر از اين قابل استبعاد مىباشد ولى كسى كه به اخبارى كه در خصوص امام غايب از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ساير ائمه اهل بيت عليهم السلام وارد شده مراجعه نمايد خواهد ديد نوع زندگى امام غائب را به طريق خرق عادت معرفى مىكنند.
و البته خرق عادت غير از محال است و از راه علم هرگز نمىتوان خرق عادت را نفى كرد، زيرا هرگز نمىتوان اثبات كرد كه اسباب و عواملى كه در جهان كار مىكنند تنها همانها هستند كه ما آنها را ديدهايم و مىشناسيم و ديگر اسبابى كه ما از آنها خبر نداريم، يا آثار و اعمال آنها را نديدهايم، يا نفهميدهايم، وجود ندارد. از اين روى ممكن است در فردى يا افرادى از بشر اسباب و عواملى بهوجود آيد كه عمرى بسيار طولانى هزار يا چندين هزار ساله براى ايشان تأمين نمايد و از اين جاست كه جهان پزشكى تاكنون از پيدا كردن راهى براى عمرهاى بسيار طولانى نوميد و مأيوس نشده است.
اين اعتراض از مليين مانند كليميت و مسيحيت و اسلام كه به موجب كتابهاى آسمانى خودشان، خرق عادت و معجزات پيغمبران خدا را قبول دارند، بسيار شگفتآور است.
2-مخالفين شيعه اعتراض مىكنند كه شيعه وجود امام را براى بيان احكام دين و حقايق آيين و راهنمايى مردم لازم مىدانند و غيبت امام ناقض اين غرض است، زيرا امامى كه به واسطه غيبتش، مردم هيچگونه دسترسى به وى ندارند، فايدهاى بر وجودش مترتب نيست و اگر خدا بخواهد امامى را براى اصلاح جهان بشرى برانگيزد قادر است كه در موقع لزوم او را بيافريند ديگر به آفرينش چندين هزار سال پيش از موقع وى نيازى نيست.
پاسخ: اينان به حقيقت معناى امامت پى نبردهاند، زيرا در بحث امامت روشن شد
كه وظيفه امام تنها بيان صورى معارف و راهنمايى ظاهرى مردم نيست و امام چنانكه وظيفه راهنمايى صورى مردم را به عهده دارد همچنان ولايت و رهبرى باطنى اعمال را به عهده دارد و اوست كه حيات معنوى مردم را تنظيم مىكند و حقايق اعمال را به سوى خدا سوق مىدهد.
بديهى است كه حضور وغيبت جسمانى امام دراين باب تأثيرى ندارد وامام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد اگرچه از چشم جسمانى ايشان مستور است و وجودش پيوسته لازم است؛ اگرچه موقع ظهور و اصلاح جهانىاش تاكنون نرسيده است.
(شیعه در اسلام ،ص 193-198)
بفرمایید.یکی ازهمین تفاسیرهمین متن ست.امام راهبر اعمال باطنی ست.حالا این اعمال باطنی کدام ست.برای خودش داستانیست.باقی سوالات دینی هم همینگونه جواب داده می شوند.واگرکسی هم قانع نشوددوزاریش کج است نه اینکه معارف دین اشکالی داشته باشد.
امامت در باطن اعمال
امام چنانكه نسبت به ظاهر اعمال مردم پيشوا و راهنماست همچنان درباطن نيز سمت پيشوايى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار كاروان انسانيت كه از راه باطن به سوى خدا سير مىكند.
براى روشن شدن اين حقيقت به دو مقدمه زیر بايد عطف توجه نمود:
مقدمه اول: جاى ترديد نيست كه به نظر اسلام و ساير اديان آسمانى يگانه وسيله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى) واقعى و ابدى انسان، همانا اعمال نيك و بد اوست كه دين آسمانى تعليمش مىكند و هم از راه فطرت ونهاد خدادادى نيكى و بدى آنها را درك مىنمايد.
و خداى متعال از راه وحى ونبوت اين اعمال را مناسب طرز تفكر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان، در صورت امر ونهى و تحسين و تقبيح بيان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها، براى نيكوكاران و فرمانبرداران، زندگى جاويد شيرينى كه مشتمل بر همه خواستهاى كمالى انسان مىباشد، نويد داده و براى بدكاران و ستمگران زندگى جاويد تلخى كه متضمن هرگونه بدبختى و ناكامى مىباشد خبر داده است.
و جاى شك و ترديد نيست كه خداى آفرينش كه از هر جهت بالاتر از تصور ماست، مانند ما تفكر اجتماعى ندارد و اين سازمان قراردادى آقايى و بندگى و فرمانروايى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بيرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدايى همانا دستگاه آفرينش است كه در آن هستى و پيدايش هر چيز به آفرينش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس.
و چنانكه در قرآن كريم( از باب نمونه: «وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ* إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ* وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ». (زخرف، آيه 4). يعنى: قسم به اين كتاب روشن. ما قرآن را عربى قرار داديم شايد تعقل كنيد. و اين قرآن در ام الكتاب نزد ما عالى و حكيم است) و بيانات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اشاره شده دين مشتمل به حقايق و معارفى است بالاتر از فهم عادى ما كه خداى متعال آنها را با بيانى كه با سطح فكر ما مناسب و با زبانى كه نسبت به ما قابل فهم است، براى ما نازل فرموده است.
از اين بيان بايد نتيجه گرفت كه ميان اعمال نيك و بد و ميان آنچه در جهان ابديت از زندگى و خصوصيات زندگى هست، رابطه واقعى برقرار است كه خوشى و ناخوشى زندگى آينده به خواست خدا مولود آن است.
و به عبارت سادهتر در هر يك از اعمال نيك و بد، در درون انسان واقعيتى بهوجود مىآيد كه چگونگى زندگى آينده او مرهون آن است.
انسان بفهمد يا نفهمد، درست مانند كودكى است كه تحت تربيت قرار مىگيرد، وى جز دستورهايى كه از مربى با لفظ «بكن و نكن» مىشنود و پيكر كارهايى كه انجام مىدهد، چيزى نمىفهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانيدن ايام تربيت به واسطه ملكات روحى ارزندهاى كه در باطن خود مهيا كرده در اجتماع به زندگى سعادتمندى نائل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نيك خواه خود سر باز زده باشد جز بدبختى بهرهاى نخواهد داشت.
يا مانند كسى كه طبق دستور پزشك به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مىنمايد وى جز گرفتن و به كار بستن دستور پزشك با چيزى سرو كار ندارد ولى با انجام دستور، نظم و حالت خاصى در ساختمان داخلى خود پيدا مىكند كه مبدأ تندرستى و هرگونه خوشى و كاميابى است.
خلاصه، انسان در باطن اين حيات ظاهرى حيات ديگر باطنى (حيات معنوى) دارد كه از اعمال وى سرچشمه مىگيرد و رشد مىكند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا، بستگى كامل به آن دارد.
قرآن كريم نيز اين بيان عقلى را تأييد مىكند و در آيات ( مانند اين آيات: «وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ* لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق، آيه 21) يعنى: تمام نفوس با گواه و مأمور در قيامت مبعوث مىگردند (و به آنان گفته مىشود) تو از اين زندگى غافل بودى، پس ما پرده غفلت را از ديدگانت برداشتيم، و اكنون ديده ات تيزبين شده است.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» (نحل، آيه 97) يعنى: هر كس عمل نيكى انجام دهد و مؤمن باشد، ما او را زنده مىكنيم، زندگى پاكيزه و خوبى.
«اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ» (انفال، آيه 34) يعنى: وقتى كه خدا و رسول شما را به چيزى دعوت كردند كه زنده تان مىكند اجابت كنيد.
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ» (آلعمران، آيه 30) يعنى: روزى كه هر كس هر كار خوب و بدى انجام داده حاضر بيابد.
«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» (يس، آيه 12) يعنى: ما مردگان را زنده مىكنيم و اعمال و آثارشان را ثبت مىكنيم، و همه چيز را در امام مبين احصا كردهايم) بسيارى براى نيكوكاران و اهل ايمان حيات ديگر و روح ديگرى بالاتر از اين حيات و روشنتر از اين روح اثبات مىنمايد و نتايج باطنى اعمال را پيوسته همراه انسان مىداند و در بيانات نبوى نيز به همين معنا بسيار اشاره شده است ( از باب نمونه: خداوند متعال درحديث معراج به پيغمبر مىفرمايد: «فَمَن عمل برضائي ألزمه ثَلث خصال أعرضه شكراً لايخالطه الجهل و ذكراً لايخالطه النسيان و محبةً لا يؤثر على محبتي محبة المخلوقين. فإذا أحبني، أحببته وأفتح عين قلبه إلى جلالي و لا اخفى عليه خاصة خلقي و اناجيه في ظلم الليل و نور النهار حتى ينقطعَ حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم وأسمعه كلامي وكلام ملائكتي وأعرفه السرّ الذي سترته عن خلقي و ألبسه الحيا حتى يستحى منه الخلق و يمشى على الأرض مغفوراً له واجعل قلبه واعياً و بصيراً و لا أخفى عليه شيئاً من جنة ولا نار و أعرفه ما يمرُّ على الناس في القيامه من الهول و الشدة». «بحارالانوار، چاپ كمپانى، ج 17، ص 9».
عن ابيعبدالله عليه السلام قال: استقبل رسولالله صلى الله عليه و آله حارثة بن مالك بن النعمان الانصارى فقال له: كيف أنت يا حارثة بن مالك؟ فقال: يا رسولالله مؤمن حقاً. فقال له رسولالله: لكل شىء حقيقة فما حقيقة قولك؟ فقال: يا رسولالله، عرفت نفسى عن الدنيا فاسهرت ليلي و أظمات هو اجرى فكاني انظر إلى عرش ربّي وقد وضع للحساب و كأني انظر إلى أهل الجنة يتزاورون في الجنة و كأني أسمع عواء أهل النار في النار فقال رسولالله: عبد نور الله قلبه- «فيض كاشانى، وافى، جزء سوم، ص 33» ).
——————–
مقدمه دوم: اينكه بسيار اتفاق مىافتد كه يكى از ما كسى را به امرى نيك بايد راهنمايى كند در حالىكه خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز در پيغمبران و امامان كه هدايت و رهبريشان به امر خداست، اين حال تحقق پيدا نمىكند. ايشان به دينى كه هدايت مىكنند و رهبرى آنرا به عهده گرفتهاند، خودشان نيز عاملند و به سوى حيات معنوى كه مردم را سوق مىدهند، خودشان نيز داراى همان حيات معنوى مىباشند، زيرا خدا تا كسى را خود هدايت نكند هدايت ديگران را به دستش نمىسپارد و هدايت خاص خدايى هرگز تخلف بردار نيست.
از اين بيان مىتوان نتايج زير را بهدست آورد:
1. در هر امتى، پيغمبر و امام آن امت در كمال حيات معنوى دينى كه به سوى آن دعوت و هدايت مىكنند، مقام اول را حائز مىباشند، زيرا چنانكه شايد و بايد به دعوت خودشان عامل بوده و حيات معنوى آنرا واجدند.
2. چون اولند و پيشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.
3. كسى كه رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنانكه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حيات معنوى نيز رهبر و حقايق اعمال با رهبرى او سير مىكند.به این آیات توجه کنید:
.«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ»؛ ما آنها را امام قرار داديم كه به وسيله امر ما مردم را هدايت كنند و انجام كارهاى نيك را به آنها وحى كرديم. (انبيا، آيه 73) «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا»؛ ما بعضى از آنها را امام قرار داديم تا مردم را به وسيله امر ما هدايت كنند، زيرا آنان صبر كردند. (سجده، آيه 24)
از اينگونه آيات استفاده مىشود كه امام علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهرى، داراى يك نوع هدايت و جذبه معنوى است كه از سنخ عالم امر و تجرد مىباشد. و به وسيله حقيقت و نورانيت و باطن ذاتش، در قلوب شايسته مردم تأثير و تصرف مىنمايد و آنها را به سوى مرتبه كمال و غايت ايجاد جذب مىكند.
(شیعه در اسلام ص 164)
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته سی شش سال است که مملکت را به قهقرا برده اند و ول کن هم نیستند هر کدام از این سران حکومت به جایی که خواسته اند چنگ افکنده اند و خون مردم را به شیشه کرده و دامن آلوده و ننگینشان را با تبختر و تدین نمایی ازمسئولیت پس کشیده اند و گناه های به قهقرا بردن یک ملت بزرگ را بر گردن دیگریار غاردیگرشان افکندند و غافل هستند برای عقلا آشکار است که همه این سیاه بازیها به دام افکندن دوباره و چند باره مردم به جان آمده بیش نیست و همه این سیاه بازی ها در جهت تحکیم موقعیت آنان و تحمیق بیشر نا آگاهان به زد وبند این ناجوانمردان و همدست بودن پنهان و آشکارشان با یکدیگر واعلام به ظاهر چند دستگی در تضاد عقاید شان به مردم نا آگاه و ادامه حکومت زر و زور و تزویرشان تا عمر ننگینشان به سر آید !حال ببینید که این فرد مقتدر چگونه بازی میکند وخود را مبرا میداند در صورتیکه سیاست های همو بود که این مملکت را درچنبره حوادث روزگارگرفتار ساخته و خود را مبرا میداند !……………………………………………. اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: “در جلسهای که به همراه سران نظام و حاج احمدآقا [احمد خمینی] درخصوص پذیرش قطعنامه ۵۹۸ خدمت امام رسیدیم، مطلبی گفتند که هنوز جایی نگفتهام و فعلا هم نمیگویم.”
آقای هاشمی رفسنجانی در مصاحبه ای با خبرگزاری ایسنا، یادآوری کرد که در سال های گذشته خاطرات گوناگونی را در ارتباط با رهبر سابق جمهوری اسلامی ایران نقل کرده و افزود: “اگر مطلبی را نگفتم، حتما هنوز نباید بگویم.”
این بخش از سخنان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، به معنی امکان بازگو شدن چنین خاطراتی در آینده است.
اکبر هاشمی رفسنجانی در بخشی دیگر از مصاحبه خود، گفته است که “به همت مرحوم حاج احمدآقا و بعد از ایشان حاج حسن آقا [نوه آیت الله خمینی] تمام آثار گفتاری و نوشتاری امام جمعآوری، ثبت و ضبط شده است که شاید بعضی از مطالب فعلاً به خاطر مسایلی منتشر نشود، اما انشاءالله در آینده تاریخ این اسناد را خواهد داشت.”
نقل خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی از دوران رهبری آیت الله خمینی، و به ویژه خاطرات مرتبط با دوران جنگ هشت ساله با عراق، در سال های اخیر با واکنش گسترده اصولگرایان منتقد آقای رفسنجانی مواجه شده که او را به تلاش برای بهره برداری سیاسی از این خاطرات متهم می کنند.
به همت مرحوم حاج احمدآقا و بعد از ایشان حاج حسن آقا تمام آثار گفتاری و نوشتاری امام جمعآوری، ثبت و ضبط شده است که شاید بعضی از مطالب فعلاً به خاطر مسایلی منتشر نشود، اما انشاءالله در آینده تاریخ این اسناد را خواهد داشتاکبر هاشمی رفسنجانی
همزمان با مصاحبه رئیس مجمع تشخیص با خبرگزاری ایسنا، دانشگاه امام حسین، وابسته به سپاه پاسداران ایران، بیانیه ای را انتقاد از هواداران نزدیکی به غرب منتشر کرده که در بخشی از آن آمده است: “برخی از دست اندرکاران نیز برای فرار از مسئولیت، با استناد به خاطرهها و مشاهدات خصوصی خود، خواستار حذف یا محدود شدن چنین موضعی در جایگاه ولی فقیه و ائمه جمعه حفظهم الله تعالی هستند.”
این بخش از بیانیه، ظاهرا اشاره به خاطره ای از اکبر هاشمی رفسنجانی دارد که بر مبنای آن، آیت الله خمینی در مقطعی از دوران رهبری خود با حذف شعار مرگ بر آمریکا در مراسم عمومی موافقت کرده بود.
یکی از معروف ترین موارد اختلاف بر سر خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی، در شهریور ماه گذشته خبرساز شد، که وی به صحبت های یحیی رحیم صفوی فرمانده سابق سپاه که گفته بود آقای رفسنجانی به دنبال رهبر شدن بعد از آیت الله خمینی بوده جواب تندی داد.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت که وقتی این فرمانده در اواخر جنگ فاو را “با آن همه امکانات و اموال” رها کرده، صادق خلخالی -حاکم شرع سابق دادگاه های انقلاب و نماینده وقت مجلس- خواستار اعدام او و دو نفر دیگر بوده ولی با مخالفت اکبر هاشمی رفسنجانی مواجه شده است.
آقای رفسنجانی در اشاره ای دیگر، گفت در آخر جنگ نیز آیت الله خمینی دادگاه رسیدگی به تخلفات فرماندهان را زیر نظر او تشکیل داده که قصد داشته “بعضی ها را اعدام کند” اما او باز مانع شده است.
خبرگزاری ایسنا در پایان متن کوتاه مصاحبه با اکبر هاشمی رفسنجانی، وعده داده که “متن کامل” این مصاحبه را در روزهای آینده منتشر کند.
ف.م. سخن:
آقای عبدالرضا تاجيک -روزنامه نگار و فعال حقوق بشر- که در حوادث سال ۸۸ بازداشت و زندانی شد٬ اخيرا در صفحه ی فيس بوک خود مطلبی نوشته است در باره ی خانم گوهر عشقی -مادر ستار بهشتی که در زندان حکومت اسلامی زير شکنجه جان سپرد- و از تخريب هايی که در خصوص خانواده ستار بهشتی صورت می گيرد. استناد آقای تاجيک به مطلبی است که سايت «سحام نيوز» منتشر کرده است.
ايشان در مطلب فيس بوکی خود نوشته است:
«سايتی بهنام «سحام نيوز»، خبری را در خصوص بستری شدن مادر ستار بهشتی در بيمارستان منتشر کرده است. اين سايت در اين خبر، از تخريبهای صورت گرفته درخصوص خانواده ستار بهشتی سخن گفته است. حال بايد پرسيد چه کسانی خواهان اين تخريبها و چه کسانی زمينهساز اين تخريبها بوده و هستند؟
بیشک قاتلان ستار بهشتی در پی به انحراف کشاندن موضوع قتل ستار بهشتی هستند اما آيا عملکردهای افرادی چون آقايان محمد نوریزاد و محمد ملکی و خانم نسرين ستوده که ادعای فعاليت در حوزه حقوق بشر دارند و برخی از آنان بهعنوان نمادهای آزادیخواهی نام میبرند، زمينهساز اين تخريبها نمیشوند؟ آيا آنان با رفتارهای نمايشی که از خود بروز میدهند، موضوع حقوق بشر را لوث نمیکنند؟ آيا میتوان رفتار آنان را مصداق معرکهگيری در حوزههای سياسی و حقوق بشری دانست؟»
آقای تاجيک٬ همان طور که نوشتم٬ خود طعم زندان حکومت اسلامی را چشيده و به قول خودش در زندان مورد «هتک حرمت» قرار گرفته است. خوشبختانه امروز ايشان در خارج از کشور زندگی می کند و دست گزمه های حکومتی از ايشان دور است. ايشان در خارج از کشور آزادانه افکار خود را می نويسد و نظر خود را اظهار می کند. صراحتا هم به «اسلامگرا» بودن و «بچه مسلمان» بودن خود افتخار می کند و از «اسلام ستيزان وطنی» دلِ خوشی ندارد.
ايرادی هم نمی توان به ايشان گرفت که فعاليت های محمد نوری زاد و جناب محمد ملکی و نسرين ستوده را «ادعا» بداند٬ يا کسانی که «رفتارهای نمايشی»شان باعث «لوث شدن» موضوع حقوق بشر می شود. حتی دادن صفت «معرکه گير» سياسی و حقوق بشری به اين سه نفر در قالب سوال حق طبيعی ايشان به عنوان «روزنامه نگار» و «وب نگار» است. به هر حال وقتی سازمان گزارشگران بدون مرز٬ جايزه ی آزادی مطبوعات در سال ۲۰۱۰ را به خاطر تلاش ها و شجاعت در راه آزادی مطبوعات به ايشان اهدا می کند٬ بايد انتظار سوالات «شجاعانه»ای نظير اين ها را هم داشت والّا اگر همه با هم يک حرف -مثلا تغيير و اصلاح بنيادی در نظام فعلی ايران٬ و يا جايگزين کردن اين نظام با يک نظام مردمی و پيشرفته٬ و يا عدم دخالت دين و ايدئولوژی در امر کشورداری و قضا و قانون گذاری- بزنند٬ معنی دمکراسی و آزادی بيان مخدوش خواهد شد.
به سوالات ايشان می توان پاسخ داد يا نداد. می توان سوالات ايشان را٬ ضمن سوال بودن از نظر ظاهری٬ تخريب شخصيت اشخاصی که در ايران -تا اينجا٬ و تاکيد می کنم «تا اينجا»- برای حقوق بشر و حقوق شهروند ايرانی و حقوق دگرانديشان٬ کوشش و تلاش کرده اند دانست و در پاسخ به آن مطلب نوشت و باب گفت و گو را باز کرد. در يک جامعه ی آزاد٬ اين حق هر شهروند است که نظرش را بدون نگرانی بيان کند و حتی در صورت غلط بودن بر آن پای بفشارد. قاضی٬ مخاطبان خواهند بود و رای نهايی را به درست و غلط نظر نويسنده٬ مخاطبان خواهند داد.
من در اين جا بنا ندارم به سوالات ايشان پاسخ بدهم چون به نظر من سوالات ايشان فقط از جنس سوال نيست و ما به عنوان نويسنده٬ اين قدر تجربه داريم که زرورقی که به عنوان سوال٬ به دور اين اظهار نظر غير مستقيم پيچيده شده تشخيص بدهيم و متوجه شويم که قصد از طرح اين «سوالات» پاسخ گرفتن و بحث بر اساس منطق و اطلاع يافتن از موضوعی که جوانب آن بر سوال کننده پوشيده است نيست و اظهار نظری است که در اين قالب بيان شده و تنها می توان به اظهار نظر در مقابل آن پرداخت و نه پاسخ دادن به عنوان فردی مطلع به آن و تلاش برای اقناع٬ که اين دومی هيچ فايده ای برای کسی٬ بخصوص برای طرفين بحث نخواهد داشت.
من خود سال هاست به خاطر بی اعتمادی ناشی از تجربه های تلخ٬ نسبت به گروه ها و شخصيت های سياسی٬ به کار فردی در اين زمينه روی آورده ام و بنابراين شخص مناسبی برای دفاع از شخصيت های سياسی نيستم. اما تا جايی که گروه ها و شخصيت های سياسی را در مسير دفاع از حقوق انسان ها و بهبودی اوضاع کشور و يکپارچه نگه داشتن سرزمين مان٬ بدون طرفداری از جنگ و خشونت و قهر و ضديت با کسانی که در اين راه گام بر می دارند ببينم٬ قدردان آن ها خواهم بود و اگر عمل موثری انجام دهند٬ در مسير آن ها٬ با افتخار گام بر خواهم داشت. رويدادهای سال ۸۸ و حضور در اغلب راه پيمايی ها و زد و خوردهای خيابانی٬ اگر چه از جانب کسانی رهبری می شد که برای شخص من٬ صدها اما و اگر به وجود می آورد٬ نمونه ای است از اين قدردانی و همقدمی در عمل.
آن چه امروز -و تاکيد می کنم امروز- نوری زاد و جناب ملکی و ستوده انجام می دهند٬ به نظر من٬ حرکت شجاعانه -که گاه با بی باکی و تهور پهلو می زند- در جهت احقاق حقوق مردم و دگرانديشان است و نيازی به توضيح بيشتر در اين زمينه نمی بينم.
اما نکته ای که به شدت مرا رنجاند و باعث اندوه من شد٬ نظری بود که يکی از بزرگان رسانه ما٬ ذيل نوشته ی تاجيک گذاشته بود. من به عنوان يک عضو کوچک رسانه٬ از بزرگان اين عرصه انتظار دارم که به جای دامن زدن به آتشی که گاه جوان های رسانه با نوشته های خود به آن دامن می زنند٬ و شخصيت تلاشگران حقوق بشر را که به هر دليل کار آن ها را نمی پسندند٬ زير سوال می برند٬ آبی بر اين آتش باشند و دعوت کنند که جوانان اهل رسانه زبان تيز و بی پروای خود را نه عليه استبدادستيزان٬ بلکه عليه استبداد و عمال آن به کار برند. از کسی که می تواند دعوت به چنين کار متينی بکند٬ بعيد است که زير پست عبدالرضا تاجيک بنويسد:
«آقای تاجيک عزيز. در اين مواقع قبلا يک خبری بده که مرخصی ها را لغو کنيم و پا در رکاب باشيم وگرنه باز شليک ها شروع می شود و شعارهای از راه دور و يا الله. ماشاءالله به انرژی و روحيه ات.»
اميدوارم استاد بزرگوار ما اين نوشته را حمل بر شعارهای از راه دور نکنند و بدتر از آن تشبيه «شليک» کردن را برای اظهار نظر مخالف و حتی تند به کار نبرند. ان شاءالله.
گویانیوز
دکتر کپی:مثل اینکه فقط آشفته ریش به نوریزاد تیپا نمی پراند بلکه تاجیک هم از این کارها البته با قلمش بلد است.غیرت و شهامت و پردلی و بینش قدرتمند نوریزاد را ندارد،می خواهد او را در حد خودش پایین بکشد.آقای تاجیک ما فرق میان گوهر و خرمهره را می دانیم.نوریزاد گوهر است و شما خرمهره.می دانیم این سایت را پیگیری می کنید.شما هشت سال مردم ایران را ول معطل عقب نشینیهای خفت آورتان کردید بس تان نیست به محمد نوریزاد کاوه دوران تیکه می اندازید.
شتابدهنده بزرگ هادرون برای شناخت ماده تاریک به کار افتاده است
پژوهشگران مرکز پژوهشی سرن تلاش برای شناخت ماهیت ماده تاریک را آغاز میکنند.
روز چهارشنبه، ١٣ خرداد (٣ ژوئن)، پژوهشگران سازمان اروپایی تحقیقات هستهای، موسوم به مرکز پژوهشی سرن واقع در مرز سوئیس پس از یک وقفه دو ساله بار دیگر با استفاده از شتابدهنده بزرگ هادرون آزمایشهایی را به اجرا میگذارند با این امید که بتوانند به ماهیت ماده تاریک پی ببرند.
شتابدهنده بزرگ هادرون مجتمعی زیر زمینی به طول ٢٧ کیلومتر واقع در مرز سوئیس و فرانسه است و فعالیت خود را در سال ٢٠١٠ آغاز کرد. این مرکز در آزمایشهای قبلی سرانجام توانست وجود ذره بنیادی هیگس بوسون، موسوم به ذره الهی را نشان دهد. وجود این ذره بخشی از نظریه کیهانی مهبانگ را تشکیل میدهد اما پیش از آن، مشاهداتی در اثبات آن وجود نداشت.
در آزمایشی که روز چهارشنبه آغاز میشود، ذرات بنیادی پروتون با انرژی بسیار زیاد به یکدیگر برخورد خواهند کرد تا به این ترتیب، شرایط کیهانی در بیش از سیزده میلیارد سال پیش، یعنی زمان وقوع مهبانگ و آغاز جهان کنونی در مقیاسی کوچک بازسازی شود. پژوهشگران انتظار دارند در این شرایط، شاهد بروز ماده تاریک باشند.
براساس مدل استاندارد کیهان شناسی، کل “جرم – انرژی” موجود در جهان شامل کمتر از ٥ درصد ماده معمولی، یعنی ماده متشکل از اتمهاست، در حالیکه بیش از ٢٦ درصد آن را ماده تاریک و بیش از ٦٨ درصد باقیمانده را انرژی تاریک تشکیل میدهد.
ماده تاریک به طور مستقیم و از طریق تلسکوپ قابل رویت نیست و براساس فرضیههای “فیزیک نو” وجود آن به واسطه تاثیر گرانشی بر ماده مرئی و سایر پدیدههای کیهانی مشخص میشود.
مرکز پژوهشی سرن در اطلاعیهای گفته است که آزمایش تشخیص ماده تاریک در بامداد روز چهارشنبه آغاز میشود و امید میرود به زودی نتایج مورد نظر از این آزمایش به دست آید.
به گفته پژوهشگران، در صورتی که پس از برخوردهای نوترنی، معلوم شود که مقداری از انرژی مورد انتظار از این برخوردها “مفقود” است، میتوان نتیجه گرفت که ماده تاریک ایجاد شده است.
پژوهشگران مرکز سرن خود را آماده کردهاند تا آزمایش های متعددی را طی سه سال آینده به اجرا بگذارند با این امید که وجود پدیدهای را که در نظریههای فیزیک نو پیش بینی شده به اثبات برسانند.
در عین حال، هیچکس اطمینان ندارد که این آزمایشها به نتیجه مطلوب برسد و یکی از پژوهشگران سرن گفته است که “در فیزیک نو، هر جیزی امکانپذیر است.”
آقا نمیگذارند ساکت باشیم
باور کنید اصلا این روز ها دستم به کی برد و تایپ و از این بازی ها نمی رود
با این دستگاه قضایی و سپاه جالم به هم خورده یعنی اینقدر کثافت و لجن و حماقت که از این ها سر می زند فکرش هم برایم ممکن نبود
حالا دانشگاه سپاه هم آدم شده و بیانیه صادر می کند
آخه آدم عاقل عربستان سعودی که تنبان همه تون رو کشیده پایین داره هو می کنه خجالت نمی کشید؟ هنوز هم کمتونه؟ عرضه ندارید یک کشتی صحیح و سالم به یمن بفرستید می خواهید شاخ غول بشکنید؟ از خط امام…..
این خط امام همه ما رو به باد داده هیچ کی هم نمی دونه اصلا این خط چیه؟ یعنی ما تا ابد با دنیا دشمنیم؟ یعنی تا ابد خوار و ذلیل دنیا باید باشیم و هر کی دستش رسید هر بلایی دلش خواست سرمون بیاره نون و آبمون رو قطع کنن محاصرمون کنن نمی تونیم یک قرون از اینور دنیا به اونور دنیا منتقل کنیم هزار جور باید بپیچونیمش و ردش رو گم کنیم … واقعا مایه آبرو ریزیه. این همه فهرست اراذل و اوباش درجه اول مملکت تحریم شده آمریکا و اروپا داریم خجالت نمی کشید؟ معلوم نیست چقدر پول و دارایی موقوف شده داریم که به اسم این ها کشف می شه.
باور کنید زمانی عرب های سنی و وهابی متوجه بشند ایران دست خالی مونده و هیچ سلاح درست و حسابی دستش نیست یه وقت این داعشی ها رو می اندازند جلو و خودشون هم از هوا می آیند و دخل همه ما رو می آرند ها. اینقدر رجز نخونید. کمی ساکت باشین. دنیا رو ضد ایران بسیج کردین بارک الله آفرین. یک کار نکنید بشه داستان خر بیار و باقالی بار کن. که البته شده با این مذاکرات هسته ای ولی میتونه خیلی بد تر هم بشه. شما ها رو می شناسم. گردن کلفت هاتون که همه میلیارد میلیارد پول مردم بی زبون رو تو این سوراخ و اون سوراخ قایم کردین برا روز مبادا. گندش در بیاد سوراخ موش میخرین خدا تومن. خنده دارش اینه که همه میلیارد هاتون رو باید صرف رشوه دادن به وزیر و وکیل و پاسبون چینی و تایوانی و تایلندی کنید تا سوراخ موشتون رو ایرونی ها پیدا نکنن….. تازه اگه این ها راهتون بدن. چه زندگی گندی خواهد بود. اگه کارتون به این جاها کشید مثل هیتلر مردونه با یک گلوله کار رو تموم کنید. امیدی به این پول های غارت شده نبندین که فایده ای نداره.
بشار اسد بیچاره هم که همین روز ها کارش تمومه. اگه اخبار درست باشه که بعید نیست وادار شده به فکر ترک دمشق بیافته. این بعنی آخر خط. یعنی فاتحه. اسد بیافته تنبوناتون بد جوری پر میشه این خط این نشون. بعد نگین خودم کردم که لعنت بر خودم باد. بیچاره رو وادار کردین مردم بی سلاح رو بمباران کنه. بجای گفت و گوی مسالمت آمیز و سیاست صلح آمیز و کنار آمدن با مردم بدبخت شیرش کردین بره به جنگ مردم. همونی که گفت با تانک از رو مردم رد شین همون به اسد گفت مردمت رو خفه کن. حالا بیا و جواب بده. یک شیر پاک خورده ای تو سپاه نیست یقه باعث و بانی این فلاکت رو بگیره؟ بابا تو هر مملکت دیگه ای بود چهار تا نظامی با غیرت بلند می شدن و طرف رو سر جاش می نشوندن.
گندتون بگیره خدا خفتون کنه که هر گندی میزنین مردم بدبخت ایران باید تاوونشو پس بدن.
با درود به جناب سا سا نم عزیز: متاسفم که باید جهت رسانیدن منظور ازضرب المثی ننگین استفاده کنم ! میگویند پسرانی آن کاره /////////////////////////////////////
حال جریان این آقایان است که خود را قیم و سر پرست ملت میدانند واز زبان ملت هرچه دل ناپاکشان خواست همان میگویند و هیچ شرمی هم ندارند ! که یک ملت بزرگ را به چنبره فقر و حوادث روزگار افکنده اند و طلب کار هم هستند .
عامل ماندگاری بشار اسد شخص اغا بود.بشار اسد تا شرایط را حاد دید فرار را بر قرار ترجیح داد اما نیروهای آغا نگذاشتند….تا امروز هم از جیب ملت بینوا دارن مایه مگذارند تا جسد حکومت اسد را همچون عروسک خیمه ی شب بازی ، متحرک نگه دارند….درس عبرت هم نگرفته اند و همزمان با طالبان عزیزشان در افغانستان نرد عشق انداخته و تا جای ممکن مالکی و عواملش را به جان مردم عراق می اندازند….و در یمن هم سناریوی با خاک یکسان سازی سوریه را طاق به النعل و عینهو دارن اجرا می کنن….انگار خدا پسر خاله ی ایشان است و از ایشان فرمان می برد….لبنان را تا مرز سقوط نزدیک و بر نامه های جدیدی هم برای بحرین دارند(البته بحرین ازقلم افتاد)اگر بتوانند امارات و قطر را هم به سرنوشت بحرین مبتلا می کنند…خدایا تا کی باید این فرد در دنده ی لج باقی بماند؟ چیزی هم از کشور عزیزمان باقی نمانده و به لطف بلای تحریمی که 99 در صد آن را همین آغا بر سر این مملکت آورده و 100 در صد مقصر شرایط امروز کشور ماست…..من در کودکی همیشه تصور خاصی از شیطان داشتم و همیشه چهره ی غضبناک و عبوس بهمراه دو شاخ هلالی شکل و پرانتزی برایش متصور بودم…بعدتر ها فهمیدم که شیطان مسلم کیست و بیشتر تصوراتم درست از آب درآمد…….چکار کنیم؟با شیطان مجسم و مسلط بر امورات مملکتمان چکار کنیم؟
این موردی که شما تصادفی در پیاده رو برخوردید نمونه ای از صد ها هزار اتفاق افتاده هایی میباشد. همه خوب می دانیم که حتی اگر این مورد در هر کشوری شده بود روزنامه کیهان امامان منحرف جمعه و صدا و سیمای بیت رهبر و سردار دو ریالی های سپاهی و برادران لاریجانی متهم به قتل و فساد چه که بر دهان میآوردند و به خاندان و آل و کاکا سیاه و …. دشنام های متسلسل وار می دادند.
سپس زبان تهدید می گشودند و برنامه براندازی را به هر قیمتی طراحی می کردند.
و دراین مملکت به ماموران خود علنی امر می کنند در برخورد اول با مردم اسلام بیت رهبر را اجرا و پیاده کنند!
نصب دستگاههای ارسال کننده پارازیت در زندان؛ شکنجه سفید یا مرگ خاموش؟
طی ده روز گذشته تعداد زیادی از زندانیان سیاسی بند ۱۲ زندان رجاییشهر کرج (گوهردشت) به دلیل نصب دستگاههای موجشکن سرطان زا(پارازیت) دچار سردرد، بیحالی، لمس شدن اندام حرکتی و حالت تهوع، سرگیجه و… شدهاند.
به گزارش«سحام»، اخبار رسیده از زندان رجاییشهر حکایت از آن دارد که دستگاههای نصب شده برای ارسال پارازیت در محوطه سال بند ۱۲ زندان رجاییشهر باعث سردرهای شدید، بیحالی، لمس شدن اندام حرکتی، حالت تهوع، سرگیجه و… زندانیان محبوس در این بند شده است. علاوه بر این مسدود شدن اجباری پنجره بندهای زندان رجاییشهر باعث کمبود اکسیژن و اختلال در تنفس زندانیان شده است.
براساس گزارشهای ارسالی به «سحام»، زندانیان محبوس در بند ۱۲ زندان رجاییشهر هر کدام به صورت جداگانه به اورژانس بهداری زندان – که فاقد امکانات و پزشک مجرب است – اعزام شدهاند، اما متاسفانه بدون طی شدن روند درمانی مناسب، با بی تفاوتی مسئولین بهداری مواجه شده و دوباره به بند بازگشتهاند، اعتراضات زندانیان نسبت به اصلاح وضع موجود نیز تاکنون بیپاسخ مانده است.
مسئولین زندان برای سلب مسئولیت از خود، ماموران امنیتی و اطلاعاتی را در نصب این دستگاههای ارسال کننده پارازیت دخیل دانسته و میگویند نصب این دستگاهها توسط ماموران امنیتی انجام شده و ما نیز نسبت به نصب این دستگاهها اعتراض داریم و سلامتی ما نیز به خطر افتاده است.
در هفته جاری پیروز منصوری، فؤاد مقدم، سیدمحمد سیفزاده، خالد حردانی، حمید معتمدیمهر، کورش نصیری، حشمتالله طبرزدی وعفیف نعیمی به صورت اورژانس و در وضعیتی هشدار دهنده قرار گرفتهاند.
با نصب دستگاههای ارسال کننده پارازیت – که برای جلوگیری از ارتباط زندانیان با خارج از زندان نصب شده -، بیم آن میرود که جان زندانیان محبوس در این زندان با خطر بیشتر مواجه شده و نوعی مرگ خاموش برای این زندانیان رقم بخورد.
” دنیای اینترنتیِ ما”
دیشب دیر وقت بود، اینترنتم قطع شده بود، از تو اتاقم رفتم تو حال،
یهو بابام با یه چوبِ گنده انداخت دنبالم، در حالیکه فریاد میزد: دزد ! دزد !
مامانم داد زد، نزنش، دِ نزن، پسرته !!
بابام یهو چوبو انداخت، اشک تو چشاش جمع شده بود.
گفت: توئی پسرم، کجا بودی؟ چقدر بزرگ شدی ؟ 🙁
بجای این همه زنجموره بروید چند نامه تضرع امیز بنویسید و به سر چاه جمکران بروید و از اقا امام زمان بخواهید ظهور کند. تا کی می خواهد ته چاه بماند؟ دیگه از الان موقعیتی خطر ناک تر نداریم. کیان اسلام در خطر است. و حمله داعش حتمی. تا امام از ته چاه در نیاید محال است امور سامان بگیرد. از اقای نوری زاد می خواهم بنشیند نامه محکمی به امام بنویسد. و طوری او را تحریک کند که حتما از چاه جمکران خارج شده و علم مبارزه با داعش را روی دست بگیرد. دیگر سکوت بس است. مردم دیگر خسته شده اند. الان بهترین موقع برای ظهور حضرت است. حتما نفس نوری زاد او را از چاه در می اورد. من به این موضوع عمیقا ایمان دارم.
طبیغت هم از جان خودش سیر شده است.
امامی وجود ندارد. مافوق بشری وجود ندارد. خدا نیز خاموش و نظاره گر است. به راستی این چگونه خدایی است؟
اقا از مکه ظهور میکنندالبته اگر تک تیراندازان سعودی بگذارند.
جدای ازشوخی اینکه واقعا کسی باشدکه قرار برامدنش با حاکمیت عدل و داد درجهان همراه باشدامرخیلی خوبی ست.کی بدش میاد.اما فردی با این مشخصات قرن هاست که قراره بیاد وماهم کماکان منتظر میمانیم تا به عده ای بر نخورد
شما فرض کنید تو یه طیاره نشستید و دلتون خوشه که قراره برید ولایت پیش ننه و باباتون!..حالا بشما میگن خلبان این هواپیما مقام معظم رهبریه و کمکش هم ولایتی و سر مهماندار هم محسن رضائی و ته مهماندار هم نقدی!!..سر مهماندار شروع به صحبت میکنه که سفر خوشی رو برای شما آرزو میکنم! درست مثل اون غواصهای کربلای 4 که به سفر بهشتی بردیم!!..شما یه دفعه سر گیجه می گیری و حالت تهوع بهت دست میده ! می خوای هر چی داری و نداری بدی از اون بالا با مخ هم شده بیای پائین!…گرفتی چی شد؟!..ایرانی ها الان همه دارن همینجوری میشن!!..نترس !! ..نقدی هواتو داره!
وقتی طبق نقشه های از پیش ترسیم شده 1400 سال پیش استراتزی جنگی تعیین میکنند نتیجه این میشود. رفتیم در سوریه اسراییل را از پا در اوریم. اسراییل را ناز کردیم منتطقه تجزیه شد. یک دشمن تاریخی پیدا کردیم داعش که غیر از بلعیدن همه منطاطق سنی نشین ایران به کمتر چیزی قانع نیست. سوریه تجزیه شد. عراق تا پایان کار جو بایدن تجزیه میشود. حالا هم دارند مذاکره میکنند اگر انها قبول کنند به ایران کاری نداشته باشد. ج.ا هم در منطقه دخالت نکند.
حالا معلوم شد که خلبان خوش تیپ ایر فرانس که خمینی را از پله های هواپیما پایین میاورد او را برای حل مسایل خودشان میآورد و نه مسایل ما.
از ایران به عنوان کاتالیزور فعل و انفعالات منطقه استفاده کردند. جو بایدن معاون کدخدا مسیول تغییر نقشه خاورمیانه است. آمریکا هر غلطی بخواهد میتواند بکند تا ما این همه جهالت داریم. اقتصاد مال خر هم هست خر هم باید افتصاد بداند.
خبرگزاری تسنیم: معاون دبیرکل حزب الله لبنان با اشاره به اینکه دستاوردهای مقطعی گروههای تروریستی تغییری در معادله کلی جنگ ایجاد نمیکند، تاکید کرد که مسیر حزب الله بعد از حوادث سوریه قوی تر شده است.
ترجمه:۱- اوضاع خرابتر از اونه که فکر میکردیم. ۲- پول بیشتر بفرستید.
مردکی مفتخوار کوهی از گوشت و پیاز و دنبه که درونش از سر تا پا با …. پر شده.
با درودی ازبن جان به گرامی سرورم کورس عزیز: بارها اززبان روحانیون و مفسرین اسلام شیعی شنیده و خوانده ایم که در ابتدای خلقت خداوند رحمان به خاطر نور محمد جهان را خلق فرمود و یا گفتند که پنج تن آل عبا . وآنقدر در این بحر فرو رفتند که اظهار فرمودند که بر میخ هایی که حضرت نوح بر آن کشتی که میساخت ازبرای نجات حیات !؟! حک شده بود ! حال ازبرای چه ؟ من در تحیرم چه این سخنان را کفری آشکار میبینم که ازکسی صادر شود که به واجب الوجود اعتقاد دارد و ولی وی را چنان محتاج پپندارد و وی را چنان فراموش کار بداند که نام این پنج تن باعث نجات کشتی ازبحری که خود ساخته همچون امریه ای بداند که حوادث روزگار همچون موجودات هوشمند ! با دیدن نام این پنج تن ازکشتی بگریزند و فرار کنند درصورتی که در هیچ یک ازکتبی که مدعی آسمانی بودن آن دارند ثبت و ضبط نشده و مدعیند که توسط مفسرین ادیان ابراهیمی خوب تفسیر نشده ومن به را به یاد آن سنگ سجیل می اندازد که جناب عبد الله مدعی بودند که یافته شده و بر آن عکس طیر و فیل نقش شده که به طور قطع ویقین به دلیل عقل میشود آن را منکر شد . و بعضی حتی میگویند که لنگر کون و مکان واختیار جهان با این گستردگی حیرت انگیزو بهت آور داراختیارعلی ابن ابی طالب و بعضی گویند در اختیار صاحب الامر امام قائم است وبه زبان بی زبانی منظور خود را مبنی بر تفویض اختیار خداوند به این ارواح مقدس میدانند حال دست به دامن افکار گرانسنگ آن خردمند شدم که نظر خود را در قالب کامنتی اطلاع رسانی فرمایید که در این بحر حیرت به ساحل نجاتی رهنمون شویم .با احترام وسپاس ازفرهیخته گرامی .
با درودى از بن جان به مهرداد عزيز و پرتلاش
مهرداد ارجمند و گرامى : من در اصول دين و اصل الأصول دين مانده ام تا چه رسد به اينكه بتوانم پاسخگوى اين اخبار محير العقول باشم . در ذيل يكى از كامنت ها نور ديده ما نورى زاد نوشته بود : نوشته مرا چون نوشته ديگران بنگريد. اين جمله آموخته ديگرى به آنچه از اين دلاور مرد آموخته ام افزود . البته از نخستين روزهاى حضورم در اين سايت شريف اين نكته بدون تعارف تحسين مرا برانگيخت كه مدير سايت رفتار بالانشين ندارد و با فروتنى صادقانه اى خود را هم در جاى يكى از مشاركت كنندگان در ميزگردى نشانده است تا شايد مشاركت فكرى و عقلانيت جمعى را در محدوده اين سايت شريف برانگيزد . من هم همان را مى گويم . نه استادم و نه فرزانه ،و نه بحرالعلوم و از اين حرف ها . فرض كن : يك مسيحى بگويد : نخير ، روى آن كشتى اسم مبارك آقام عيسى مسيح حك بوده و يك يهودى بر همين طريق سنگ مفت و گنجشك مفت سنگى را با نام موسى به سوى كشتى نوح اندازد و باز هر يك از فرقه ها و مذهب هاى و نحله ها و مله ها بر آن كشتى دسترس ناپذير نام مقدسان خودش را حك كند .كدام يك مى تواند با خرد و تجربه و آزمون حرفش را به كرسى بنشاند و به فرض كه بنشاند چه خدمتى به انسانيت كرده است ؟ در همين شماره ريشه ها ذيل همين پست چند كلمه اى در باره إيمان نوشته ام كه شايد كافى نباشد .مطالبى كه مرقوم فرموده ايد به نظر من به قلمرو ايمان و تعصب تعلق دارند و عمر اين قلمرو به درازاى عمر بشر است . تنها كارى كه مى توان كرد راندن اين اعتقادات به قلمرو شخصى است ورنه همان سان كه در بالا عرض شد عاقبت همه آن فرقه ها به جان هم مى افتند و در تاريخ هم همين طور شده ، به باب برزويه طبيب در كليله و دمنه نوشته روزبه ( ابن مقفع) رجوع كن ، يا به ضرب المثل جنگ هفتاد و دو ملت كه البته آن را ملهم از حديثى نبوى دانسته اند يا اصلاً به آغاز فصل اعتقاد در مصباح الهدايه عز الدين محمود كاشانى كه من اصطلاح ظلمت رسوم را از آن گرفته ام يا به يك قسمت از ريشه ها در همين پست هاى اخير كه به ريشه هاى فناتيسم ( معبد پرستى ، تعصب ) پرداخته ام و شعار صغيرانهِ اين عقيده حق است چون مال من است . خرافه و تعصب در آمريكا و مجارستان و اروپاى شرقى و كمابيش در اروپاى غربى هم وجود دارد . مهم راندن آن به قلمرو شخصى معتقدان است و اينكه قلمرو ايمان پايه پوليتيكا ( كشور گردانى ) و جهان آرائى نشود كه هر جا شده بدون حتى يك استثنا پيامدى جز كشتار و شكنجه و احمقانه ترين جنگ هاى بى حاصل نداشته است . ورنه حتى گاو پرست هم مى تواند و حق دارد كه اعتقاداتشان را داشته باشد ؛ فقط به يك شرط : از طريق انحصار حكومت و زور و پول و رسانه آن را بر يك ملت و يك جهان ديكته نكند و به قول كانت انديشمند آلمانى ، در فضايى به نام Öffentlichkeit يا به قول انگليسى ها public sphere با زور انديشه و كلمه در شرايط امن و برابر با ديگر عقايد گفتگو كند .اين دو واژه خارجى را عمداً به زبان اصلى نوشتم مهرداد عزيز . بخش دوم ريشه ها را هم با نقشه قبلى به فضاى عمومى اختصاص دادم . انقلاب( بخش ١) ، فضاى عمومى ( بخش ٢) و فرهنگ ( بخش٣) . دوست دورادورم : در اين طرح سه وجهى تأمل كن .به نظر خودم ريشه اى است .خرافه ميوه هاى تلخ و قتال درختى هستند كه تنها نظر و تأمل در ريشه هاى آن مى تواند از گزند رسانى آنها بكاهد . كانت يكى از شريف ترين و صلح دوست ترين انسان هاى سده هيجدهم و عصر روشنگرى مقاله اى دارد كه به فارسى هم ترجمه شده با عنوان :در پاسخ به پرسش روشن گرى چيست . احتمالاً در اينترنت هم دسترس پذير است .شما حتماً مى دانى كه مسيحيان مراسم عشاء ربانى دارند و بسيارى از اعتقاداتى كه به قلمرو ايمان تعلق دارد و عقل عمومى كه مى تواند مؤدى به قوانين همه شمول در خانه گردانى ( اويكونوميا ) و شهرگردانى ( پوليتيكا) شود اين اعتقادات را وامى زند . اين جناب كانت شخصاً خداباور و پروتستان بوده است ، اما حتى مخالفان سرسخت او به شرافت اخلاقى وى در انديشه ورزى باور دارند . در آثار او حتى يك كلمه استناد به متون مقدس و گفته ها و نوشته هاى قديسان نمى بينيم . هيچ جا هم من نديده ام كه به معتقدات نامعقولى چون جام مقدس خون مسيح يا نان و شرابى كه كشيش مصرانه باور دارد كه بدون جنبه نمادين عيناً جسم و خون مسيح در آن حلول كرده است بد و بيراه بگويد . دروغ نگفته باشم فقط در آثار جوانى اش در اعتراض به امانوئل سويدنبرگ ، عارف ربانى سوئدى ، كمى لحن تمسخر آميز دارد و از جمله مى گويد عامه به خانه هايى در هوا نياز دارند و اين عارف آن را براى آنها در هوا مى سازد تا از دست انديشه در امان مانند . مهرداد گرامى : من البته شاگرد كانت هم نمى شوم ، اما از وى آموخته ام كه به ريشه ها بپردازم . آن دو واژه فرنگى در فرهنگ ما معادل دقيقى ندارد . فضاى عمومى همواره وجود داشته است ، حتى در قبائل بدوى ، اما اين فضا در شرق حالت اگورا يا محل اجتماع شهروندان براى اخذ تصميم در امور عامه نبوده است . اخذ تصميم در باره امور عامه همواره از رأس هرمِ مناسبات قدرت بوده است . طور ديگرى بگويم :
عقل و برهان و دليل و تدبير به چشم عامه كه باشندگان و حاملان فرهنگ اند محاسبه هايى است براى تمشيت امور زندگى خود و در حقيقت در قلمروى كاربرد دارد كه يونانيان آن را به درستى به اويكونوميا و پوليتئيا در عبارت مى آوردند ؛ اولى به معناى خانه دارى يا خانه گردانى و دومى به معناى شهردارى يا شهرگردانى ؛ آن هم شهر به معناى قلمرو يك دولتشهر كه امروزه كشور ناميده مى شود. مشكل همواره از جايى آغاز شده است كه قواعد و قوانين اين شهر-خانه را خواسته اند از جايى بيرون و ماوراى خودِ شهر و خانه تعيين كنند . هرجا كه اداره شهر و خانه را مصالح تاريخمند و مسائل واقعى خودِ شهر و خانه تعيين كرده است مردم نيز سعادتمندانه تر ، امن تر و آزادتر زيسته اند. فكر مى كنم كانت از Öffentlichkeit مقصودى فراتر از اين دارد . نه فقط بحث در امور عامه بل انديشه ورزى در باب مسئله هاى بنيادينى چون خدا ، هستى ، جبر ، اختيار ، دين و موضوعات ايمانى هم جايش در همين Öffentlichkeit است .يعنى در محضر عموم در شرايط امن و برابر گفتگو بدون دخالت هر عاملى كه گفتگو را به سود خود به مونولوگ و تك صدايى تبديل كند ؛ عوامل دخيلى چون انحصار هاى رسانه اى ، تخصيص بودجه هاى ميلياردى تبليغاتى كه فى نفسه ظالمانه است ، سانسور ، فيلترينگ ، دادرسى هاى دلبخواه با انگ هاى كليشه اى كه خود شما بارها به مورد ارتدادش اشاره فرموده اى ، لجن مالى ، ارعاب و وحشت پراكنى ، گرفتن ، زدن ، كشتن ، پلمب كردن ، پارازيت ، توقيف و زشت كارى هايى كه حكومت اسلامى با اسم هاى ديگرى آنها را زيباسازى مى كند . ما الان در اين سايت مى توانيم نمونه اى از اين فضا را عرضه كنيم ؛ خوشامد بگوييم به روحانيانى كه در اين سايت حاضرمى شوند و از جمله پرسشى كه شما مطرح فرموده اى مى تواند خطاب به آنها باشد نه من . من چطور مى توانم در باره كشتى اى نظر دهم كه آن بقايايى هم كه در آرارات از آن يافته بودند اكنون براى باستان شناسان مورد ترديد قرار گرفته است ؟ لب مطلب شما به بافته هاى ناشى از تعصب عامه برمى گردد . حالا شايد دوستان روحانى به منقولاتى در اين باره داشته باشند . اما به فرض كه چنين باشد اعتبار منقولات ايشان درون دينى است و متعلق به قلمرو ايمان . ريشه اى ترين و اساسى ترين اصل اين قلمرو كه باور به خدا باشد اكنون در سطح جهانى از نو محل بحث قرار گرفته است و من هم در حد دادن سر نخ هايى به آنها اشاره كرده ام . بنابراين ، حكومتى كه براى دوام قدرت خود به اين گونه امور نامعقول پر و بال مى دهد تا ابد نمى تواند نسل جديد را در حصار اطلاعاتى قرار دهد . مهرداد جان ؛ من از حساسيت و همدردى ات با زندانيان سياسى واقفم . در جايى از تجاوز به حقوق زندانى اعم از سياسى و غير سياسى اطلاع رسانى كرده بودى و به نظر من خيلى عالى بود . زندانى سياسى در اصطلاح حقوقى كشورهاى دموكراتيك ”زندانى شرافت و وجدان” ناميده مى شود . او در دفاع از حقوق همه زندانيان و شهروندان بى حقوق شده به زندان مى رود . هر انسان با وجدانى پيش از آنكه از حق و ناحق اعتقادات سخن گويد خواستار شرايط برابر براى بيان اعتقادات است ؛ كارى كه نوريزاد مى كند و از همين رو من راه مبارزه اش درست مى دانم . شما كشتى نوح را رها كن و بيا با تمام وجود خواستار فضاى عمومى و علنى امن و عادلانه و نابودى عوامل دخيل بيرونى در اين فضا باش . البته همين طور كه خود فرموده اى در اين صورت بيش تر تهديد مى شوى ، براى دشمنان آزادى خطرناك تر مى شوى ، انگ ارتداد و أفسر جنگ نرم مى خورى ،زيدآبادى تر مى شوى ، چون مى دانند دست روى حق اساسى نهاده اى .چون جرأت تفكر يافته اى و اگر گستره و بُردِ تأثيرت از حد معينى بيش تر شود ، عرصه نيز بر تو تنگ تر خواهد شد . شعار روشنگرى كه كانت آن را از هوراس ، شاعر و اديب رومى سده يكم پيش از ميلاد گرفته است اين است:
Sapere aude.
جرأت انديشيدن داشته باش
” روشنگرى خروج انسان است از نابالغى به تقصير خويش .نا بالغى در به كار گرفتن فهم خويشتن بدون هدايت ديگرى . به تقصير خويشتن است اين نابالغى[ صغارت] ، وقتى كه علت آن نه كمداشتِ فهم بل كمداشت اراده و دليرى در به كار گرفتن فهم خويش است بدون هدايت ديگرى . دلير باش در به كارگرفتن فهم خويش . اين است سرمشق روشنگرى. ترس و تنبلى است كه باعث مى شود بخش بزرگى از مردم با طيب خاطر همه عمر نابالغ مانند و ديگران بتوانند چنين به سادگى خود را به مقام قيم آنان بركشانند گرچه طبيعت دير زمانى است كه آنها را به بلوغ رسانيده و از هدايت ديگرى بى نياز كرده است . نابالغى آسودگى است ” (ايمانوئل كانت ).
هركس كه اندك آشنايى با انديشه كانت داشته باشد يا دست كم مقاله ياد شده را تا آخر خوانده باشد نيك مى داند كه مقصود كانت از هدايت ديگرى به هيچ وجه منعِ گفتگو و تبادل نظر نيست بل اوتوريته يا مراجع اقتدار و آمريت هايى است كه با پاسخ هاى از پيش آماده خود زيرجلى به مشتريان تن آساى خويش مى رسانند كه تو ديگر لازم نيز زحمت بر دوش كشيدن بار پرسش و تفكر را بر دوش كشى . جواب ها از پيش در اخبار و منقولات و اسطوره ها حاضر و آماده است و ما متوليانِ اين جواب ها در خدمتگزار ى حاضريم . مراد كانت تأكيد بر خودانگيختگى و اوتونومى يا خودسالارى است . مهرداد عزيز : آن كسانى كه اين داستان ها را بخورد خلق مى دهند مقصر تر از مردمى نيستند كه اين داستان ها را نامسؤولانه باور مى كنند. من به عنوان يك اصل مى توانم گفت : در يك فرهنگ ، در يك جامعه و در يك مذهب هرقدر عمق و شدت دگر سالارى بيش تر باشد ، اصلاح و نقد مؤثر آن نيز دشوارتر خواهد بود .
خوشحالم كه فرصتى براى مصاحبت با شما پيدا كردم . استوار و پايدار باشى
درود بر تو کورس عزیز.
خدای خاموش کار مردمان را به پنج تن و دوازده امام و چهارده معصوم و امام زمان واگذار کرده است. به راستی این چگونه خدایی است؟
سلام بر نوری زاد گرانقدر
نمی دانم مطلبی را که اخیرا آقای عبدالرضا تاجیک در باره شما و آقای ملکی و خانم ستوده نوشته خوندید یا نه؟ ایشان نوشته:
سایتی بهنام «سحام نیوز»، خبری را در خصوص بستری شدن مادر ستار بهشتی در بیمارستان منتشر کرده است. این سایت در این خبر، از تخریبهای صورت گرفته درخصوص خانواده ستار بهشتی سخن گفته است. حال باید پرسید چه کسانی خواهان این تخریبها و چه کسانی زمینهساز این تخریبها بوده و هستند؟ بیشک قاتلان ستار بهشتی در پی به انحراف کشاندن موضوع قتل ستار بهشتی هستند اما آیا عملکردهای افرادی چون آقایان محمد نوریزاد و محمد ملکی و خانم نسرین ستوده که ادعای فعالیت در حوزه حقوق بشر دارند و برخی از آنان بهعنوان نمادهای آزادیخواهی نام میبرنند، زمینهساز این تخریبها نمیشوند؟ آیا آنان با رفتارهای نمایشی که از خود بروز میدهند، موضوع حقوق بشر را لوث نمیکنند؟ آیا میتوان رفتار آنان را مصداق معرکهگیری در حوزههای سیاسی و حقوق بشری دانست؟ … پس آیا بهتر نیست بهجای آنکه همواره انگشت اتهام بهسوی نظام، نشانه رود، گاهی به نقد عملکرد این افراد و مبلغانشان نیز پرداخته شود؟
آقای نوری زاد عزیز
خواستم نظر شما را در باره واژه هایی که نویسنده در باره شماها بکار برده بدانم. واژه هایی مثل: ادعای فعالیت در حوزه حقوق بشر، رفتارهای نمایشی، لوث کردن حقوق بشر، معرکه گیری،
آقای عبدالرضا تاجیک از روزنامه نگاران اصلاح طلب است که یک چند وقتی نیز زندان بوده و از سازمان گزارشگران بدون مرز جایزه بخاطر فعالیت های روزنامه نگاریش گرفته و الآن در خارج از کشوره.
————————
سلام کی منش گرامی
نویسنده ی محترم متن فوق، هرچه نوشته شاید در مورد شخص من صادق باشد اما در باره ی جناب دکتر ملکی و بانو نسرین ستوده کمی کم لطفی فرموده است. چرا که این دو بزرگوار به معنی واقعی فعال مدنی و مدافع حقوق بشر اند و بخاطر همین فعالیت ها تا پای جان در زندانهای مخوف آسیب دیده اند و پایداری کرده اند. من بارها نوشته ام که فردی فرهنگی هستم با مختصاتی خاص. همه ی نوشته های من و مواضع من رویکردی انسانی و فرهنگی دارند تا : سیاسی. معرکه گیری با رفتار من بیشتر همخوانی دارد تا آن دو بزرگوار. من از معرکه گیری خواسته های بحق خود را مستفاد می کنم. من وقتی سپید می پوشم بنا بر معرکه گیری دارم. یا وقتی با لگد بر درشیشه ای دادسرای اوین می کوبم، بنا بر جلب توجه دارم. منتها نه در میان مردم، که: در میان مسئولین ذیربط. شاید زاویه ی خفیفی که نویسنده ی محترم از واقعیت گرفته، در همین ” مخاطبان” معرکه گیری است. که ایشان گمان بر این دارند که من این کارها را می کنم که : مردم ببینند، و حال انکه من با بقول ایشان معرکه گیری تلاش دارم که مسئولان بالاتری ببینند. که مثلا در قدمگاه جلوی وزارت اطلاعات خیلی موفق بودم و توانستم همه ی اموالم را پس بگیرم. نوشتن های روز به روز من نیز برای ایجاد امنیت است برای همان معرکه گیری. که ناغافل نزنند ما را ناکار بکنند. خواسته ام مرتب مردم در جریان باشند که امروز چه گذشته دیروز چه. در پایان، به نویسنده ی محترم می گویم: دوست گرامی، اجازه بدهیم هرکس متناسب فهم خودش سنگی از پیش پا بردارد. دکتر ملکی و نوری زاد و ستوده و گوهر عشقی و نرگس محمدی که تشکیلات و حزبی ندارند تا کج روی شان مخرب باشد. اگر تشکیلاتی بودیم که کج می رفتیم، بله جای نگرانی بود. نویسنده ی محترم اگر حس مادر سعید زینالی را لمس می کرد، به وی حق می داد که با نمایش عکس پسرش در هرکجا و در هر محفل نگاه ها را به سمت خود دعوت کند. این یعنی معرکه گیری و نمایش که به گمان من مفید نیز هست. چرا که مخاطبش بسیار فراتر از مردم اطراف، مسئولان مربوطه اند.
سپاس
حال باید پرسید چه کسانی خواهان این تخریبها و چه کسانی زمینهساز این تخریبها بوده و هستند؟ }مهوری اسلامی
بیشک قاتلان ستار بهشتی در پی به انحراف کشاندن موضوع قتل ستار بهشتی هستند .ازکجا فهمیدی شیطون
اما آیا عملکردهای افرادی چون آقایان محمد نوریزاد و محمد ملکی و خانم نسرین ستوده که ادعای فعالیت در حوزه حقوق بشر دارند و برخی از آنان بهعنوان نمادهای آزادیخواهی نام میبرنند، زمینهساز این تخریبها نمیشوند؟ خیر
آیا آنان با رفتارهای نمایشی که از خود بروز میدهند، موضوع حقوق بشر را لوث نمیکنند؟خیر
آیا میتوان رفتار آنان را مصداق معرکهگیری در حوزههای سیاسی و حقوق بشری دانست؟ خیر
… پس آیا بهتر نیست بهجای آنکه همواره انگشت اتهام بهسوی نظام، نشانه رود، گاهی به نقد عملکرد این افراد و مبلغانشان نیز پرداخته شود؟ خیر
نتیجه گیری: //// خودتی
دیروز دادگاه عالی امریکا بآ شکایت یک زن مسلمان از شرکتی که به وی به دلیل حجاب اسلامی شغل نداده بودند به نفع زن مسلمان رای داد. در ام القرای اسلام مردان و زنان مسلمان شیعه را به دلیل شک در مسلمان یا شیعه بودنشان (از دیگر ادیان و مذاهب که دیگه حرفی نمونده) از کار اخراج و حتی زندان میکنند. مش قاسم مونده که شیطان بزرگ در کجا حکومت میکنه؟
چه زیبا میگوید نلسون ماندلا . . .
دلبستگی یا وابستگی ؟!
.
“وابستگی” یعنی میخواهمت،
چون مهمی !
“دلبستگی” یعنی میخواهمت،
حتی اگر مفید نباشی !
.
من به خودکار گران قیمت روی میزم، برای جلسات مهم، وابسته ام،
اما به جعبه آبرنگِ بی خاصیتی که یادگار دوران کودکیم است، دلبسته . . .
من به میزی که هر روز پشت آن مینشینم، وابسته ام،
اما به گلدان کوچک کاکتوسی که کنار پنجره گذاشتهام، دلبسته . . .
وابستگیها را جامعه، فرهنگ، پدر و مادرها میاموزند و پرورش میدهند،
اما دلبستگیها انعکاسِ “خود واقعی من” هستند . . .
به کسی یا چیزی که دوستش میداری، “دلبسته” باش، نه “وابسته” !
از کتاب ” دموکراسي يا دموقراضه” اثر سيد مهدي شجاعي :
طوري برنامه ريزي کنيد که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مايحتاج خود را آسان به دست بياورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصيان ميکنند، بداخلاقي ميکنند و به فکر اعتراض و انقلاب و اين حرفها ميافتند.
براي هر نقص و کاستي و کمبودتان، معجوني از دليل و حکمت و فلسفه درست کنيد و به مردم بخورانيد. مردم، استعداد غريبي دارند براي خر شدن. اگر نان نداريد که شکم مردم را سير کنيد، برايشان در فضيلت گرسنگي، داد سخن دهيد. اگر از عهدهي تأمين امنيت مردم برنيامديد، به آنها تفهيم کنيد که هزارويک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامني به دست ميآيد. يکي از آنها، تقويت توان مقاومت است. يکي از آنها ظهور استعدادهاي نهفته است و…
مردم را به دو دسته تقسيم کنيد و به يک دسته حقوق و مواجب بدهيد که مراقب آن دستهي ديگر باشند. دستهي اول، به طمع مواجب يا از ترس قطع شدن مواجب، مريد شما ميشوند و دستهي دوم، از ترس دستهي اول، مطيع و مِنقاد شما. به اين ترتيب، مملکت، خود به خود اداره ميشود، بي آنکه شما زحمتي بکشيد يا دغدغه اي داشته باشيد..
دانشگاه امام حسین تهدید به اقدام انقلابی کرد . این دانشگاه طی دومین بیانیه به زبان مردم ،خواستار دفاع از حقوق مردم شد و تهدید کرد که سران فتنه را که حقوق مردم را زیر پا می گزارند با اقدام انقلابی سر به نیست خواهد کرد.اما مشخص نکرد که مراد از مردم یعنی خودشان است و یا مردم کوچه و بازار . چرا که مردم معمولی که زنده و سرپا هستند و نیازی به وکیل و وصی ندارند . پس معلوم نیست که تا کجا سوخته است ؟ که دائم دارند این طرف و اون طرف فوت می کنند . برادر من به قول رئیس جمهور از لپ لپ در اومده، باید اونجایی رو که سوخته آب ریخت و فوت کرد .
بروند تنبان های سنگین شده از ….. و آویخته خود را بشویند و عوض کنند که بوی گند شان همه جا را فرا گرفته است. سحر نزدیک است.
این دقیقأ رفتار و گفتار و پندار حاکمان مقتدر هست.
و نرمش قهرمانه هر ده ساله هم فقط برای پهن کردن سفره از جیب و مال مردم برای قدرت نمایی ریا کارانه بکار گرفته میشود.
نوعی باور دروغین به القاب ولایت و ولایت مداری.
قماربازان عقیدتی که برای همه چیز یا هیچ چیزجیغ بنفش می کشند ء و به باخت خود غرور دروغین میدهند
و درست همینجاست که تذویر و ریا کاری سر تا قامت اینها را درخشان تر می کند.
صدای جیغ های ریز و درشتی که خبر از گذشته رسوایی که ء تمامیت این فریبکاران را به کام تباهی کشانده است
مابقی این سلسله تندرو ها برای ادامه فریبکاری و خونریزی برای صندلی هایی به نام انتخابات و صدا و سیمای خودی و دروغ پردازء تیغ هم خواهند کشید.
درست زمانی که هیچکدام وجود رفتن و جنگیدن و بقولشان افتخار شهادت را به صندلیها و قدرت و چپاول نخواهند عوض کرد.
و غافل از این که دیگر خیلی دیر شده است.
در ضمن محمود سهرابی ها کم نیسند و اینها زاییده رفتار و پندار و کردار و دست پرورده های این قماش حاکم نفرت طلب و ریا کار به پست فطرتی مشغولند
“ترحّمِ ملائکه”
نمیدونم چی شده که اینروزها همش خوابِ آخرِ زمان و روزِ قیامتو میبنم!
حدس میزنم همش زیر سرِ اون جونور، رئیس جمهورِ قبلی باشه!
سرِ مارو با داعش گرم کردن، اون و مشأیی دارن یواشکی، مقدماتِ آخر زمان
رو تدارک میبینند، وگر نه با اون میلیارد هایی که قورت دادند، چیکار میخوان بکنن؟!
آره! داشتم میگفتم، دیشب خواب دیدم روزِ قیامت شده.
با خودم گفتم با این همه گناه هاییکه مرتکب شدی، پاشو مثلِ بچه آدم سرتو بنداز پایین و
خودت برو جهنم، و وقتِ اینا رو هم نگیر.
داشتم به سمتِ درِ جهنم میرفتم که یهو، یکی از ملائکه از اون بالا داد زد :
هوووووووووی عمو ! کجا ؟!
گفتم: میرم جهنم !
گفت : کجایی هستی ؟
جواب دادم : ایرانی !
گفت : بیا ! بیا از این طرف برو بهشت، بدبخت! فکر کردی تا حالا کجا بودی؟ 🙁
سلام برناظران ونوري زاد مكرم ومعزز
خجسته ميلادمسعود حضرت ولي عصر حجة ابن الحسن العسگري مهدي موعود فرقه ناجيه شيعه اثني عشري ومنجي عالم بشريت را برعموم شيعيان وبرمعتقد ان يگانه مصلح حال بشريت ،صميمانه تبريك وتهنيت عرض مي كنم .
اميداست خداوندمارا ازمنتظران وياوران آن حضرت عدالت گسترقراربدهد انشاءالله “ومعتقدبرجعتكم”واگرنديديم ومرديم ازرجعت كنندگان درظهور ودولتش قراربدهد،آمين ياربالعالمين.
بااحترام
مير
مگر نشنیده اید که هم اکنون در عصر ظهوریم. داستان انتظار مربوط بود به خیلی وقت پیش. یعنی قبل انقلاب. اونوقتهایی که منتظران را ردیف کرده بودند تا دعا و ندبه همی کنند تا اقا بیاید که امد . ساعت خواب اخوی. الان سی و پنج ساله که از ظهور میگذرد. هم اکنون اقای دوم هم داره به پایان دوره اش میرسه و شما اخوی هنوز منتظری؟ . الان منتظر یعنی معترض به چی؟ به وضع موجود؟ هنوز هم دو قورت و نیم باقی مانده؟ منتظران را به لب امد نفس. ای شه خوبان تو بفریاد رس؟ اخوی نکنه باز منتظرید شه (شاه) بر گرده . نشنیدید منادی عصر ظهور را که همچون هاتفی ندا داد : ان ممه را لولو برد. اری اینچنین بود برادر. لولو برد. برد که برد.
نظر دهندگان محترم
چند روز پیش پشت چراغ قرمز یکی از 4 راه های اصلی غرب تهران با نوجوانی (فکر کنم بین 13 تا 15 سال) که با لباسی بسیار مندرس مشغول گدائی بود، برخورد کردم. از او جویای حال و احوال و دلیل گدائی را پرسیدم که او در همان 100 ثانیه پشت چراغ قرمز بسرعت دلیل گدائی را داشتن پدر و مادری آلوده به مواد مخدر و یک برادر و یک خواهر کوچکتر از خود و خلاصه بی کس و بی پناه و مجبور به نگهداری از خانوداده مفلوک خود میباشد را با صدای مملو از غم بیان کرد. پس از عبور از چراغ قرمز و پارک خود رو، نزد نوجوان زندگی بر باد رفته (البته بعلت سوء مدیریت و رفتار و نیت رژیم ولایت مطلقه فقیه) رفتم و بهمراه او نزد خانواده اش. در محل زندگی کرم گونه این ایرانیان نه تنها به صداقت گفته های نو جوان پی بردم بلکه وضعیت این خانواده له شده در زیر چکمه های سلطان دیکتاتور وخیمتر از توصیف نو جوان بود. سعی خواهم کرد آنچه از دستم بر آید برای این خانواده انجام دهم. همانطور که میدانید، این یک نمونه از صدها بلکه هزاران خانواده تحت ظلم سلطان ////////// میباشد. البته سینه چاک دهان و ذوب شدگان رژیم ولایت مطلقه فقیه – که توسط اکثر ملت تازی زده بر سر کار آورده شده اند – آنقدر غرق در لذات و شهوات دنیوی هستند که دیگر نه چشمی برای دیدن حقایق دارند و نه گوشی برای شنیدن اه و ناله اکثر جماعت ایرانی. لذا حاکمیت زر و زور و تزویر فقط با متوسل شدن به زور و تزویر، نا آگاه نگه داشتن ملت، ایجاد رعب وحشت ، انجام جنایت ، کشت و کشتار ، تزریغ جهل و خرافات دینی و مذهبی و گشنه معنوی و دنیوی نگه داشتن مردم است که میتواند خود را به مردم نا اگاه و جهل و خرافات دینی و مذهبی زده تحمیل و به حیات خودامه دهد. اینجاست که اگر اکثر ما ملت خرد و عقل را جایگزین جهل و خرافه دینی و مذهبی کنیم، قادر به دیدن اینکه سلطان ////////و ره روانش تاری اینه ائی به دور خود تنیده اند که فقط خود را در آن می بینند ( یکی از دلائل خودکامگی دیکتاتور) ونه تنها از آنطرف تار آینه ائی یعنی مردم خبری ندارند بلکه اصولا مردم برایشا ن هیچ اهمیتی ندارند، آگاه خواهیم شد. عاقلان میتوانند حدس بزنند که پاک شدن فرهنگ ملت از ویروس و میکرب جهل و خرافات دینی و مذهبی و در پی آگاه شدن یک ملت چه مصیبتهای شومی نیست که به دست ملت آگاه و دارای فرهنگ مبتنی بر عقل و خرد به سیستم سلطانی تحمیل نگردد.
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی تازی.
مهدی
با سلام
تسلیتِ مادرِ شهید دمّام به مادرِ تروریست انتحاری!
به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم، “کوثر الاربش” نویسنده و روزنامه نگار عربستانی که در فاجعۀ حمله انتحاری به مسجدِ شیعیان عربستان در دمام، پسرش محمد العیسی و دو برادرزاده اش محمد و عبدالجلیل الاربش را از دست داد، با انتشار پیام تسلیتی برای مادرِ عامل انتحاریِ این فاجعه، موجی از شگفتی و تحیر را در میان کاربران شبکه های اجتماعی برانگیخت.
ادامه مطلب را در اين سايت بخوانيد
http://fa.alalam.ir/news/1707780
فرهنگ //////// شهادت طلبی!
با سلام
جناب مهرداد اين روزها بر اعصاب خود مسلّط نيست .
اين رفتار دقيقا مانند عملكرد حاكميت در ايران است كه از زمين و زمان طلبكارند
الناس على دين ملوكهم
عاقلان دانند ! باز هم صحت خواب ! البته کسی که خود را به خواب زده را نمیتوان بیدار کرد ! چه ! خوابیده با یک نهیب ازخواب گران بر خواهد خواست ! بخواب ای عزیز! بخواب !! سیلی دست قدار روز گار سخت مهیب است ! در همیشه بر روی یک پاشنه نخواهد چرخید ! خواهی دید ! زیاد دور نیست ! با احترام.
با سلام
لابد عاقلان جناب مهرداد و مزدك هستند كه با همه دعوا دارند و طلبكار هستند
وضعيت آقاي مهرداد بحراني است و اين امر از نوشته هاي هفته هاي اخير او هويداست
البته وضعيت آب و هوا و بالا رفتن تدريجي دما نيز بي تأثير نيست
نه عزیزم عاقل شما و کل حوزویان گرانقدر هستید که یک ملت را در جهان سر افکنده کرده اید شما به همان اخبار غیبی سجیل منقوش به طیر و فیل و انکار وحشی گری اعراب وانکار نابودی کل زیرساخت های یک مملکت متمدن آن زمان بپردازو اخبار کشور های عرب ربان آن هم به زبان عربی را برایمان بزرگ نمایی کن پلیدی حکام جور فعلی را باورنکن ومتعجب باش ! جالب آنکه حوزویان طرفدار شما ردای خود از این حکام جور میکشند و هنوز باور ندارند و برایشان مسجل نشده که چه جهنمی همین حوزویان برای یک ملت به پا کرده اند و ازته دل ایمان دارند که حکو مت اسلامی است پس حرجی بر آن نیست و معترض حتما رگه هایی از کفر و ارتداد به همراه دارد و باید منکوب شود . تا بعد .
حضرت شیخ الشیوخ ، فقیه عالیقدر مطلقه ، عالم بزرگ تشیع ایران و جهان و عالم بزرگ اسلام و جهان ، آیت الله العظمی امام نوری زاد دامت افاضاة و دامت برکاة و دامت تحیاة – السلام علیکم ، 1_ زمان سالمرگ و سالگرد وفات بانوی پرهیزکار ” هاله سحابی ” است ، هم او که در زمان تشیع جنازه پدرش عزت الله سحابی ، بواسطه کوفتن مشت و آرنج آن یاغی و باغی هیکل گنده و تهی مغز و خرس صفت ، به پهلویش ، جان به جان آفرین تسلیم کرد و از آن زمان تاکنون صدای هیچ آفت الله و مجتهدی و عالمی که به ” دربار ” حضرت آقا دخیل بسته اند ، حتی در مقام مقایسه اجمالی و شبیه سازی و منبر داغ کردن پهلوی شکسته دختر پیامبر برنیامده که گویا همگی اشان به مرض ” دیفتری ” و ” حناق ” گرفتار آمده اند . 2__ حضرت امام خمینی ( قدس سره ) در استفتاء و فتوایی که در سال 1358 درباره نمایندگان مجلس ” شورای ملی و سنا ” زمان شاهنشاه عاری مهر دادند ، فرمودند : دست یکی یکی از این نمایندگان را بگیرید و ببرید در حوزه انتخابی اشان و ببینید که آیا یک نفر هم اینان را در حوزه هایشان می شناسند ؟ و بعد فتوا دادند که دادگاهها تمام حقوق و مزایای دریافتی حرام اینان را از سال 1332 تا زمان انقلاب را پس گرفته و به بیت المال برگردانند . حضرت آیت الله نوری زاد ، اگر شما هم به همان فتوا و استفتاء حضرت امام خمینی مانده اید و اینکه تعدادی از این نمایندگانی که نام می برم را در تعدادی ” نیسان آبی ” قفس مانند ریخته و در شهر تهران بگردانیم و ببینیم که آیا مردم پایتخت نشین اینان را می شناسند! و اگر نمی شناسند مانند حضرت امام به حرام بودن و یا چایز و یا احوط بودن دریافتی هایشان از بیت المال ، فتوای لازم را صادر فرمایید . _روح الله حسينيان
_مرتضي آقاتهراني
_فاطمه آليا
_ مهرداد بذرپاش
_مجتبي رحماندوست
_ فاطمه رهبر
_ عليرضا زارعي
_محمد سليماني
_زهره طبيبزاده
_حسين طلا
_حسين مظفر
_احمد نبويان
_حسين نجاست
_سيدمهدي هاشمي
_لاله افتخاري
————————————
سلام جناب مبشر گرامی
این رشته ای که شما بر این چند تن تنیده اید، سر دراز دارد. در روزهای پیروزی، پس گرفتن حقوق و مزایای این نانمایندگان، کاری درست نیست. شاید به این دلیل که اینان با پولهایی که بحق یا بناحق دریافت کرده اند، برای خود کانون هایی از خانواده و خویشان و دوستان آراسته اند و سر فرو بردنِ ما به این کانون ها، هم شدنی نیست و هم ما را در امتداد دیگرانی که از اینجور کارها کرده اند و می کنند، قرار می دهد. در کرمانشاه به بانویی کهنسال برخوردم که بهایی بود و بیست و شش سال در بیمارستان های شهر خود به حرفه ی پرستاری مشغول بوده و در تراز ملی، بعنوان پرستار نمونه شناخته شده بود. بعد از انقلاب هم وی را از کار برکنار کردند و هم همه ی حقوق بیست و شش سال را ازش پس گرفتند. گرچه مقایسه ی این با آن پسندیده نیست اما از آنجا که صاحبان خون بشرط دادگاهی شدن عاملان قتل و چپاول، از خون عزیزانشان در می گذرند، ما نیز باید یکجا از این نانمایندگان و نامسئولان در گذریم و به حوزه هایی اینچنین داخل نشویم که هم کدورت ها پا بگیرد و هم مفسده ها و عقده ها فوران کند. شما تحمل کنید تا ما پیروز شویم، بعدش در باره ی اینان تصمیمی پسندیده و عقلانی خواهیم گرفت. در مقام آیت اللهی ما ظرافت هایی است که: از این زمان برای آن زمان نمی شود تصمیم گرفت و فتوا صادر کرد. ما که نمی خواهیم اشتباه دیگران را تکرار کنیم. می خواهیم؟
هر چه عقل بگوید آن می کنیم.
با احترام
بخش چهل و شش
دو نگری یا دو پرستی؟
(مهر پرستی 2 )
نمی توان گفت که در شیراز حتا یک شیخ وزاهد درستکار یافت نمی شده و همه، بدون استثنا، خلافکار بوده اند. اما، می توان پرسید: چرا حافظ دشمن شیخ و زاهد بوده، و میلی به رفتن به سوی مسجد نداشته؛ و با داشتن آنهمه آگاهی درباره ی اسلام و آیات و روایات، به جای این که شب و روزش را صرف دین و مسجد و محراب کند، دل در پیِ می و دیر مُغان داشته است؟
و چرا با این که از اشعار و آثارش پیداست که به زبان عرب تسلط کافی داشته و با قرآن چنان مانوس و آشنابوده که آن را از حفظ، با چهارده روایت می خوانده، باز هم سرگشته و حیران بوده، و آنچه را می خواسته در دین اسلام ندیده اما، در آیین مهری، گم شده اش پیدا، و پاسخِ پرسش هایش هویدا می شده است؟
«آنروزبردلم درمعني گشاده شد / كزساكنان درگه پيرمغان شدم».
چرا دولتِ دلخواه و گشایش کارها، برای این اسطوره ی ادب، در اسلام نبوده و یافت نشده که سر برآستان پیرمغان گذاشته تا به دولت برسد و گره کارهایش باز شوند؟
«ازآستان پيرمغان سرچراكشم / دولت در اين سرا و گشايش دراين در است».
به جز شیخ و مُفتی کیست که می خواهد او را بفریبد و دروغ را به جای راست وسخن غیرمعقول را معقول جلوه دهد که حافظ از او روی برمی تابد و سخنش را باور نکرده، می گوید:
«پيرمغان حكايت معقول مي كند / معذورم ارحديث توباورنمي كنم»
این استادانِ مسلمان با این فرهیخته ی زمان چه کرده، و تا چه اندازه با اهل خشونت و پیمان شکنان همراه و از وفا و محبت دور بوده اند که گفته:
حافظ، جناب پيرمغان مامن وفاست / درس حديث مهربراوخوان وزوشنو
با توجه به این که نمی توان برای هربیتِ شاعر پرسشی پیش کشید به ناچار، به چند بیت به عنوان نمونه و مثال، بسنده می کنیم تا شاید، از همین چند خط معلوم شود که حافظ تحت تاثیرِ آیینِ مهری بوده یا نه.
چه چیز در مذهبِ مهر است که با وجودِ گذشت چند هزار سال از مرگ این آیین، بازهم حافظ را چنان تحت تاثیر قرار می دهد که سپارش می کند: به فرمانِ پیرِ مهر پرست ، شراب بر سجاده ریزید.
چیزی که می شود گفت اوج دو تضاد را می رساند. شراب، یکی از مهم های مقدس درمهرپرستی، اما پلید در اسلام؛ و نماز، یکی از واجباتِ مهمِ دینِ ظاهری حافظ.
به دیگر سخن، سجاده ی نماز را با شراب بشویید. چرا؟
آیا حافظ فقط برای خوشایند خود و خوش باشی چنین حرف هایی را زده؟ آیا بزرگان شعر توان نداشتند تا واژگانی دیگر به جای می و مطرب و پیر مغان و خرابات و امثالهم بیاورند تا شعرشان در تضاد با قوانین شرع قرار نگیرد؟ یا این که، این گونه سرودن، به دلیل مخالفتِ عقیده ی درونی شاعر با نمای بیرونی اوست؟
« به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید…».
آیا برخی اشعارِ حافظ نشانه ی ناخشنودی او ازمسلمانی ومسلمانان نیست؟ و یاد آوری گذشته های تاریخی ، ناخشنودی و رنجِ او را تسلی نمی داده است که گفته:
« یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست / آنچه درمسجد امروز نبود آنجا بود»؟
خرابات کجا بوده که حافظ از آن خاطره ها دارد و به گرمی یادش می کند؟
چه چیز درخرابات بوده که درمسجد یافت نمی شده؟
همه می دانند که مسجد محلی است برای نیایش، ستایش، و خود سازی؛ نه جایی برای میخوارگی و عشرت های زود گذر. و حافظ نیز می داند که مسجد ازجنسی و خرابات از جنسی دیگراست و این حرف که « آنچه در مسجد امروز نبود آنجا بود» باید اشاره به جنسی داشته باشد که درهردو دکان ِ مسجد و خرابات مشترک است. براین مبنا، معقول به نظر نمی آید که خراباتِ حافظ را جایی برای عیش ونوش بدانیم. باید جایی باشد که درآن بتوان متاعی یافت که درمعابد حقیقی هستند؛ و این متاع، چیزی نیست به غیراز زمینه ای برای وصل و اتصال به عالم روحانی .
برای خرابات سه معنا باید قائل شد. یکی آن که در میان عوام است، یعنی جایی چون عشرتکده.
دوم، خورآباد. همان جایی که مهریان به عبادت و ستایش مهر می پرداخته اند. جایی که از می استفاده می شده اما نه برای خوش گذرانی های بیهوده. شرابِ آنجا هوم بوده است و خوردن آن، حالتی خاص بوجود می آورده که، نیایش را عمیق تر و دلچسب می نموده است. شرابی که دوستی، راستی، و درستی می آورده، و برای ساعاتی انسان را از بند تزویر و ریایی که زمانه و شرایط براو تحمیل می کنند، آزاد می کرده است.
معنی سوم خرابات می تواند تضادی باشد که در واژه وجود دارد. با توجه به این که بعضی خرابات را خراب آباد نیز گفته اند می توان معنی سوم واژه ی خرابات را تضاد این خراب، و آباد، دانست. واژه ای که به روش های گوناگون می توان درباره اش سخن گفت: مثلا. آنچه را ساخته اید خراب کنید تا آباد گردید« بمیرید بمیرید دراین عشق بمیرید/ دراین عشق چو مُردید همه روح پذیرید…». یا، در پی ساختن آبادانی، بی خرابی نباشید که تعادل با بودن دو ضد برقرار می شود. و یا، شلاق را بگذارید و به مجرمان ستم نکنید که تاوقتی زمینه ی جرم پروری هست مجرم و گناهکار نیز خواهد بود؛ و عقل حکم می کند که باید عللِ جرم خیز را از بین برد؛ نه این که معلولین را زد و کشت.
احتمالا در معبد مهر، کسی را به جرم آنچه دراختیارش نبوده تنبیه و سرزنش نمی کرده اند و از شراب هوم، چنان شادمان می شدند که به جای برداشتنِ شمشیر و زدنِ سر گناهکاران، تیغ جراحی بر داشته، به کالبد شکافیِ گناه و عللِ ایجادِ گناهکار می پرداخته اند و سرانجام به این معنا می رسیده اند که اگر عشق بود، خشونت نبود؛ و چنانچه آن روز، کسی به فکر آن کودکی می افتاد که به دلیلِ اعتیاد پدرش، در سرمای زمستان و گرمای تابستان، در پشت چراغ قرمزها به فروختن گل و آدامس و فال مشغول بود، امروز که آن کودک بزرگ شده، و دلاوری گشته، جیب من و خانه ی تو را خالی نمی کرد و هزار مشکل برای جامعه نمی آفرید.
شاید حافظ از وعظ های سطحی و دراز گویی واعظانِ خودنما که عملا هیچ سودی برای اجتماع نداشته وندارند خسته شده و درپی گفت و گو از عشق بوده که گفته:
« گرزمسجد بخرابات شدم عيب مكن / مجلس وعظ درازاست و زمان خواهد شد».
او می خواسته به خرابات برود و می بنوشد، اما نه از آن میی که قال می آورد وخمار ِ پس از مستی. بل،
« بیا ساقی آن می که حال آورد / کرامت فزاید کمال آورد».
شاید او نیز مثل خیلی های دیگر، از مسجد و از مدرسه ای که هیچ مشکلی را برطرف نمی کند و هیچ گرهی را نمی گشاید و جز تکبر و غرور حاصلی ندارد، بیزار شده که گفته:
« بردر مدرسه تا چند نشيني حافظ / خيزتا از در ميخانه گشادي طلبيم»
حافظ، به تجربه دریافته است که گوهر عشق و مهر و دگر دوستی، در حوزه و روضه نیست چون آنجا جایگاه ِعبوسانی است که همه ی عمر نه آهنگی خوش شنیده، و نه دستی افشانده و پایی کوبیده اند. در آنجا باید تا می توان نماز خواند، و به گناهان اندیشید؛ و توبه و عجز و لابه کرد. آنجا باید سرافکنده و دل شکسته بود و با یاد آوری اشتباهاتی که گناهش می گویند گریان شد تا خدا را خوش آید.
او، درمدرسه و حوزه دلی شاد ندید. آنجا نیز بدتر از مسجد می نمود، چون آنجا، قانونگذاران و مشتریان مسجد را تربیت می کردند. همان هایی که غم و گریه را خوب، و رقص و شادی را بد می دانند و می خوانند.
فضای خونبار شیراز و شیوخ سخت گیری که برای یافتنِ شراب و شرابخوار چشم و گوشی تیز داشتند و برای قتل عام و شکنجه ها کور و کر می نمودند، روح لطیف حافظ را آزرده بود. او در پی این می گشت تا سخن از مهر و دوستی بگوید و بشنود و حوزه وروضه، جای این سخنان نبود چرا که در کتاب مقدس حوزیان آمده بود: «… شادی نکن که خدا شادی کنندگان را دوست ندارد».
گم شده ی حافظ در مدرسه یافت نمی شد. مدرسه جای اهل قال بود و او به دنبال حال می گشت. در پی عشق بود و مهرورزیدن؛ و مدرسه نه عشق می شناخت و نه برای دوست داشتن کلاسی داشت. شعر و ترانه ی عشق کجا، و سیاه کردن های اهل مدرسه کجا؟
« زكنج مدرسه حافظ مجوي گوهرعشق / قدم برون نه اگرميل جستجوداري»
و او، بیرون رفت. رفتنی بی بازگشت. و در پاسخ به خُرده گیران که هزار سیاهی را می دیدند و از ترسِ تغییر، چشم برهم نهاده بودند؛ و از تغییر یافتگان می پرسیدند: چرا عوض شده ای ومثل ما نیستی؟ همان پاسخی را داد که امروز، از دین برگشتگان می دهند.
« كردار اهل صومعه ام كرد مي پرست / اين دود بين كه نامه من شد سياه ازو ».
با احترام.
دانشجو
درود بر انسان آزاده و مبارز خستگی ناپذیر جناب نوری زاد گرامی
و درود بر تمامی اندیشمندان این سایت ارزشمند
در پست قبل کامنتی گذاشتم و در آن به دلیل عدمِ حضورم در این اندیشکده اشاره کردم و نوشتم که این موضوع، هیچگونه ارتباطی به انسانِ بزرگوارِ گردانندۀ این سایت (جناب نوری زاد عزیز) نداشته و مسئله به مشکلاتِ شخصی ام بر میگردد.
اما ظاهرا آن نوشته، رفع ابهام نکرده و برای تنی چند از دوستان گرامی و فعال این اندیشکده (جناب مسئلتون و جناب بی نهایت و مهرداد عزیز)، شبهه باقی ماند که ممکن است این نوشته از جانب من (حامی)، نبوده باشد! و از طرفی گلایه شده بود که چرا بدون خداحافظی از دوستان از سایت بیرون رفته ام.
من ضمن تاکید بر نوشته قبلی، تا حدودی به این عزیزان حق میدهم که نگران باشند! همانگونه که در زمان غیبت دوست بزرگوار و هم رزمم (جناب دانشجوی گرامی)، همین نگرانی بر من غالب شد و بسیار دوست می داشتم تا جناب نوری زاد عزیز از طریق ایمیل با ایشان ارتباط گرفته و از سلامتی ایشان ما را با خبر نماید.
و اما در مورد خداحافظی؛ باید عرض نمایم که اینجانب قصد ترک این اندیشکدۀ پر بها را نداشته و ندارم. لذا شاید به همین دلیل، بدون آنکه اشاره ای به دوستان بنمایم، از گذاردن کامنت خودداری نمودم و از طرفی تصور نمی نمودم که این غیبت به این میزان طولانی گردد! اما با این وجود، حق را به دوستان گرانقدرم داده و از این بابت پوزش می طلبم و امیدوارم که کوتاه ترین زمان به این جمعِ ارزشمند بازگشته و ضمن بهره جستن از نوشته های گرانقدر دوستان، به ادامه سلسله نوشتار خویش بپردازم.
من از همین فرصت کوچکی که موجب شد تا سری به جمع دوستان بزنم، استفاده کرده و تمامی مطالبی را که دوست گرامی و آگاه ما (جناب دانشجو) نوشته و لینک آنها را نیز بصورت یکجا، گذاشته بودند؛ دانلود نموده و پس از ویرایش، به مطالعه پرداختم. لذا از همین فرصت بهره جسته و ضمن سپاس از قلم و فکر توانای ایشان، بازگشت شان را به این جمع تبریک می گویم.
و اما از بابت نوشته های ارزشمندِ انسانِ دردمند و دلسوخته، پیرِ پُر کار، یارِ پایدارِ این اندیشکده (جناب کورس عزیز)، که بدنبال ریشه یابیِ فقرِ فرهنگیِ جامعۀ فلاکت زدۀ ما می باشد و تا کنون (غیر از نوشته های پراکنده و پاسخ دادن به پرسشهای مختلف)، بیش از 300 قسمت در مورد “ریشه ها” نوشته است؛ باید بگویم که من بر پیمانی که بسته بودم باقی هستم و همچنان به گرد آوری این سلسله نوشتار پرداخته و می پردازم. و بدیهی است که پس از جمع بندی و کسبِ نظرِ ایشان، آنها را برای جناب نوری زاد عزیز پست خواهم نمود تا بصورت یکجا در اختیار دوستان قرار گیرد. گرچه بر این باورم که این نوشته ها را باید همراه با نویسنده و بصورت سریالی پیگیری نمود و در صورت نیاز به پرسش، آنها را با نویسنده طرح کرده و پاسخ لازم را دریافت کرد. چه بسا که این عمل، ضمن احترام به نویسنده، به پر بار تر شدنِ این سلسله نوشتار کمک نماید.
و سخن آخرم اینکه، دلم پردرد است از ستمی که بر نسل ما رفت. از جوانان پاک و دلیر و از خود گذشته ای که با خلوص هرچه تمامتر، خود را در اختیار فرماندهان و طرح ریزانِ جنگ قرار دادند تا بدان وسیله، دشمنانِ این مرز و بوم را از این سرزمین برانند و استقلال میهن را پایدار نگاه دارند. اما شوربختانه، این فرماندهان و طرح ریزان، کمترین بها را برای “جان” این جوانان قائل شده و با سوء استفاده از این “خلوص”، بدونِ شناسایی و طرحِ رزمیِ مناسب، آنها را گروه گروه به مسلخ برده و زمینۀ جشن و شادی را در مرگ اینان، برای دشمن فراهم می نمودند.
در یکی از نوشته ها در مورد سال 65 و عملیات کربلای 4 و 5 نوشتم. در آنجا در همین مورد صحبت کردم که چگونه عملیاتی را که برای دشمن کاملا روشن بوده و از چند و چونِ نیروها و برنامه های ما خبر داشته (یا به تعبیری، عملیات لو رفته بوده!)، اجرا کردیم و گردانهایی از این جوانانِ شیفتۀ میهن را دست بسته تحویل دشمن دادیم. جوانانی که همین چند روز پیش پیکر 175 تن از آنان را تحویل گرفتیم. در حالیکه زنده زنده در اختیار دشمن غدار قرار گرفته بودند و بدون هیچگونه درگیری، زنده زنده به زیر خاک دفن گردیده بودند!
عملیات کربلای 4 برای دشمن هیچگونه “غافلگیری” نداشت! اما هاشمی رفسنجانی که مسئول جنگ در آن دوران بوده، در خاطرات خود، از غافلگیر شدنِ خودش از انجامِ عملیات خبر می دهد! و همینطور نیز بسیاری از فرماندهان و آقای طاهری (امام جمعه وقت اصفهان)، بدلیلِ آگاهی کامل دشمن از این عملیات، بر اجرا نشدن این عملیات اصرار می ورزند! اما گوشی بدهکار نیست و دستور بر اجرای عملیاتی است که بنا به نوشتۀ خودِ هاشمی، بیش از 1000 شهید و بیش از 3900 نفر مفقود الاثر در پی داشته و خود ایشان می نویسد که باید اکثر آنها را نیز شهید شده دانست!!
یعنی 4900 نفر (دقت کنید، چهار هزار و نهصد نفر. یعنی چیزی بیش از 15 گردان رزمی) از بهترین جوانان این مرز و بوم را ظرفِ فقط چند ساعت، به کشتن داده و سپس اعلام کرده ایم که عملیات را متوقف کرده و عقب نشینی کنید!!
هنوز که هنوز است این فرماندهان مسئولیت این اعمال را بر عهده نگرفته اند و هیچگونه پاسخی نیز نداده و حتی به پرسش کنندگان تشر می زنند که شما می خواهید بر صورتِ نظام پنجه بکشید!!
در فرصت مناسب در مورد این عملیات و عملیات دیگر خواهم نوشت.
با ادب و احترام، حامی.
————————
سلام حامی گرامی
چشم به راه و بی تاب حضورتان و نوشته های هوشمندانه و کاربردی شما هستیم.
با احترام
.
سلام و درود
جناب حامی عزیز
امید که هر چه زودتر به جمع ما بازگردید.سپاس از پاسخ شما. منظور من از خداحافظی فقط توضیح مختصری بود که بگویید به دلایل کاری و یا مشکلات شخصی چند ماهی ما را از نوشتار و قلم زیبای خود محروم می کنید.بهرحال خیلی خوشحالم که بازهم کامنتی از شما دیدم. این سایت به افرادی مانند شما نیاز دارد.
سرافراز و سلامت باشید
مشکل آن مرد کارخانه دار مشکلی است که همه ما در آن شریکیم. وای به حال آن روزی که کارتان به یه اداره دولتی بیفته. اولا که کسی به شما جواب نمیده. دوما اگه کسی رو پیدا کنید که یه جواب سرراست بهتون بده تا شیرینی نگیره کارتون رو راه نمیندازه. سوما اگه پول شیرینی نداشته باشد که بدید و سعی کنید رییسی رو پیدا کنید خیلی قشنگ میشینه حرفتون رو گوش میکنه و بهتیون میگه یه نامه بنویسید شرح حال و برآش ببرید. دو سه هفته هی سرتون می گردونن که آقای رییس نیسته، مسافرته از این بهانه ها. بعد از دو سه هفته که سر کار گذاشنتون و بالاخره تونستین رییس رو پیداش کنین حاج آقا رییس روی نامه تون مینویسه به مسول مربوطه که رسیدگی شود. ولکن حاج آقا رییس از قبل با همه مسولان مربوطه طی کرده که اگر همچین دستوراتی از من روی نامه ارباب روجوع دیدید انگار که ندیدید. روز از نو روزی از نو. هیچ کاری در این مملکت برای هیچ کس پیش نمیره الا برای آدمکشها و دزدان حکومتی. وسلام.
رهبران بی تردید بیماریها، نگرانیها و ضعفهای رهبری و شخصیتی خود را به ملت خود منتقل می کنند. رهبر بیمار ذهن و آشفته گوی همه کشور را دچار گیجی و آشفتگی میکند.هم در اقتصاد و هم درسیاست و هم در فرهنگ و همه جا. لذا این قانون مورد توافق اکثر انیدشمندان است که جامعه گرفتار و بهم ریخته در حقیقت انعکاس دهنده خلفق و خوی رهبر آن جامعه است.
ایرانیان و آقای خامنه ای نیز از این قاعده مستثنی نیستند. آشفته گوئی های وی ،و حشت از توافق هسته ای و تاثیر اطافیان ناشناس در عین حال آشنا ئی که او را در جهت اهداف صهیونیستها هل میدهند باعث شده به همان میزان و بلکه بسیار بیشتر به کل کشور تنش منفقل شده و به هر میزان که او قادر به تصمیم گیری نیست به هم میزان هم همه چیز در سر درگمی قرار گیرد. اما نکته بسیار مهمی که او از آن غاقل است این استکه در زمان حاضر منافع رهبر به هر نحو که می خواهد باشد بطور کامل در تقابل با منافع ملی قرار گرفته. امروز بر خلاف چندین سال خفقان در مورد پرونده هسته ای بدون اینکه هیچ دستوری صادر شده باشد صرفا به ابتکار عوامل بیت ناگهان درب جعبه سیاه هسته ای باز شده و مردم بناگهان فهمیدند که پروژه هسته ای بیش از هیاهوئی برای هیچ چیز دیگری نبوده است . راز سر به مهر یارانه ها و مسکن مهر و سوریه و لبنان و یمن نیز بر ملا و کوس رسوائی سیاستهای بی خردانه و ایران بر باد ده با صدای بلند بصدا در آمده.
خامنه ای و مردم بتدریج به یک نفطه مشنرک در حال حرکتند و آن چائی است که از وی پرسیده شود که فایده رهبری او برای ایرانیان جه بوده؟ آشفتگی او یعنی عدم رضایت از عملکرد خودش که نه از آن راضی است و نه می تواند به آن ببالد.پس سئوال به حق این است که به چه دلیل باید بعنوان رهبر از او اطاعت کرد؟ شاید جیغ و داد های جنتی هم ریشه در این مباحث درون تشکیلاتی دارد.!!
http://kayhanlondon.biz/fa/1394/03/09/%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B4-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%BE%DB%8C%D8%B1-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D8%AA%D9%88%D8%AA-%D8%B4%D8%AF/
آرامش دوستدار: ما در اسلام پیر و فرتوت شدیم…
تاریخ ، دانش و تجربه ، ۹ خرداد ۱۳۹۴ / 30 مه 2015
جایی که دین استیلای مطلق دارد، تمامیت فرهنگی هم دینی است.
دوستدار در تازهترین سخنرانی خود که به ابتکار و میزبانی انجمن فرهنگی دهخدا در شهر برلین برگزار شد، به بررسی یکی از مهمترین نظریات خود «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» پرداخت. این نظریه که در قالب کتابی با همین نام در سال ۱۳۷۳ منتشر شد به گفته وی نتیجه ۲۰ سال تحقیق و تلاش اوست.
آرامش دوستدار که همواره جلسات سخنرانی پرچالشی داشته، در آغاز سخنانش از حاضران در سالن خواست تا در مواجهه با نظریهاش مقاومت به خرج ندهند و به سخنانش تا انتها توجه کنند.
دین و عرفان علیه اندیشیدن
سپس دوستدار به بررسی تئوری خود پرداخت و گفت: زمینه اصلی رسیدن به این نظریه مغایرت اندیشیدن با اعتقاد و از جمله با عرفان بود که مدتی خودم شیفتگیاش را در شعر بخصوص در مولانا داشتم. وی گفت: آنچه من از فرهنگ میفهمم و تعریف میکنم عبارت است از یک تمامیت بنیادیست که در چهرههای گوناگون و عمدتا هماهنگ، جلوههای فردی یا جمعی یک ملت را در گذشت زمان به گونهای متبلور میکند که در هر حال حاضر بتوان پیشینهاش را در آن منعکس دید. به گونهای که مثلا فرهنگ دوران شاه یا دوران کنونی را بتوان پیشینه و ریشههایش را نشان داد. چنین مفهومی از فرهنگ میتواند در تخصیصاش به جامعهای معین اطلاق گردد و آن را از نظر فرهنگی از جوامع خویشاوند و بیگانه متمایز نماید.
دوستدار افزود: مثلا فرهنگهای خویشاوند در تمامیت مشترک اند و از طریق خصوصیاتشان میتوان آنها را باز یافت. به طور مثال اروپاییها بنیادهای فرهنگیشان در یونان و روم است که در واحدهای کوچکتر تقسیم شده است. گروههای فرعی نیز خصوصیات خودشان را دارند که حتی در یک خانواده هم میتوان آنها را یافت. اما تمامیت کشورهای اسلامی متفاوت است و فرهنگ این جوامع مطلقا دینی است.
دوستدار خاطرنشان کرد: دین بحثی است که وقتی در بزرگترین و کوچکترین واحدهای فرهنگی مستولی باشد کسی نمیتواند پایش را از گلیم اش بیشتر دراز کند. البته این موضوعی نسبی است ولی هر چه نسبت به فرهنگهای جانبی اسلامی گزارههای بیشتری داشته باشیم، تسلط دین کمرنگتر می شود. ولی اسلام استیلای فرهنگی مطلق دارد و فقط مربوط به دوران جمهوری اسلامی نیست که تمامیت فرهنگ، اسلامی و ایران، اسلامی شده است. یعنی سرزمینی که ۱۴۰۰ سال این دین در آن حاکم بوده به معنای مطلق بوده و حداکثر در دورههایی گشایش هایی شده ولی اجازه حرکت اندیشه با آزادی داده نشده و روند آزادی که تنها با پرسش و پرسیدن میسر میشود، ممکن نشده است. جایی که دین استیلای مطلق دارد، تمامیت فرهنگی هم دینی است.
این فیلسوف، عرفان را نیز سد راه حرکت فلسفه و تعقل دانست و گفت: یک عده در قدیم پرسشهایی را مطرح کردند ولی دیگر پیش نرفت و فلسفه را نابود کردند. ما مگر چند فیلسوف داریم، ابن سینا و فارابی و ملاصدرا که آنها هم فلسفه را از نگاه عرفان میدیدند.
چطور میتوانیم ادعا کنیم ایرانی هستیم؟
او با طرح یک سوال گفت: واقعا ما چطور میتوانیم خودمان را ایرانی بنامیم در حالی که دینی در ۱۴۰۰ سال پیش آمده و با همه نیرو همه چیز را، ملیت و دین و دولت را، از بین برده است. همین تخریبی که توسط جمهوری اسلامی از درون رخ داده، آن موقع از سوی نیروی خارجی اعمال شده است. یعنی دین خودشان را تحمیل و ملیت را مخدوش کردهاند و تمدن را از طریق شریعت و اسلام و قوانین اسلام از بین بردهاند.
دوستدار گفت: بین ایرانیان ۱۴۰۰ سال پیش و ایرانیان پس از اسلام تفاوت است. ما چنان در دل اسلام پیر و فرتوت شدهایم که اثری از ما باقی نمانده است. ما در خدمت اسلام فرسوده شدیم و از کار افتادیم. دوران جوانی ایران قبل از اسلام و دوران پیریاش دوره اسلامیاش است. ۱۴۰۰ سال دوران پیری و فرتوتی ماست.
او به تفاوت حمله اعراب و مغول به ایران اشاره کرد و گفت: مغولها اعتقاد مشخصی نداشتند تا دین، امر و مرجعی خارجی را به کشورهای تحت تصرفشان تحمیل کنند. آنها ویران میکردند تا با ترس و ارعاب مسلط شوند ولی اسلام با تحمیل اعتقادات، ما را از درون ویران و زیر و رو کرد.
این فیلسوف در پاسخ به سوال یکی از حاضران که پرسید چرا در آثار وی با دیده تردید به فیلسوفان ایرانی نگاه میشود گفت: وابستگی آنها به اسلام و عدم تخطیشان از قوانین اسلام موجب میشود تا از قدر فیلسوفی آنها کم شود. کانت هم مسیحی بوده است ولی در هیچ تئوری کانت نمیتوان رد پای مسیحیت را دید و این دین صرفا اعتقاد شخصی وی بوده است ولی ابن سینا از اسلام تخطی نمیکند و در ابتدای کتابش مدح محمد را میگوید.
دوستدار در پاسخ به برخی از حاضران که درباره «راه حل» میپرسیدند گفت: شما ۱۴۰۰ سال است که مسلمان هستید و نمیتوان این مسئله را با یک کتاب حل کرد ولی میشود حدس زد که اگر جنبشهایی به وجود آید که بتوانند اسلام را از زندگی عمومی مردم حذف کنند آن وقت شاید بتوان امیدی داشت که البته این هم اولا باید عناصر چنین جنبشی را بشناسند و دوم مرد میدان باشند.
او همچنین گفت: ما معضل نیاندیشیدن داریم، چون در فکر کردن آزاد نیستیم و برای همین مشکل فکر کردن داریم. ما پیش از اسلام هم کشور دینی بودیم ولی زرتشت از محمد سنجیدهتر است. او از خدا کمک و همفکری میخواهد ولی محمد میگوید خدا به من این را امر کرده است که شما باید انجام دهید! جای چون چرا و پرسش نمیگذارد.
باید قدما را به پرسش کشید
او افزود: ما نیاز به تفکر بدون سرپرست داریم. هنوز هیچ از خودمان نداریم و به قدما نگاه میکنیم. هزار کتاب در مورد حافظ داریم ولی هرگز او را به چالش نکشیدهایم که آیا حرف درستی زده است یا نه. ما با قدمای خودمان کشمکش و طرح سوال نداریم و این نشان از عدم پرسش است و مادام که قدما را به پرسش نکشیم، راهی هم نیست.
دوستدار درباره روشنفکری دینی و طرح مسائل جدید در دین گفت: اینها همه بازی است و هیچ تغییری صورت نمیگیرد، حتی با خاتمی که روشنفکر به اصطلاح رئیس جمهورها بود. ما این جنس آخوندها را نمیشناسیم. اینها جنس خاصی دارند و مثل گربه مرتضی علی میمانند. راه ما مدارا یا غیرمدارا با اینها نیست. ما باید راهمان را جدا کنیم، باید راه خودمان را برویم، باید به ریشه آنها زد.
او ادامه داد: مسئله آدمهایی مثل کدیور و سروش نیستند که هیچ اهمیتی ندارند. قدما مهم هستند. اسلام را باید جدای از منعیاتش از طریق در افتادن با قدما نشان داد. چون قدمای ما به نحوی اسلام را تایید کردند. اسلام یک فرهنگ هزار تکه است که شاخه اندکی از آن در جمهوری اسلامی است. در افتادن با حافظ مهم است، دیوانی که ۸ قرن پیش نوشته شده و هیچ حاصلی نداشته و فقط ظرافت زبانی است ولی اندیشه نیست. این قدر مسئله هست که در افتادن با سروش و کدیور اتلاف وقت است. مثلا شیفتگی ما نسبت به عرفان یکی از آنهاست و ناشی از هیولایی چون مولاناست. او ۶۰ هزار بیت غزل گفته، ۳۰ هزار بیت مثنوی و این سوال را کسی مطرح نکرده که چطور و چرا یک آدم نشسته و این همه شعر گفته و در این حجم از شعر چه چیزی میتواند نهفته باشد؟!
در راه فلسفه و اندیشیدن
آرامش دوستدار که دکترای فلسفه خود را از کشور آلمان اخذ کرده، در آغاز سخنانش با بیان تاریخچهای از زندگی خود گفت: در کودکی شاگرد خوبی در مدرسه نبودم، در دبیرستان و دانشگاه هم درسخوان نبودم. علاقهام به خواندن رمان بود و درس را جدی نمیگرفتم. وقتی زبان فرانسه را آموختم، کتابهای پلیسی می خواندم و کمی هم نویسندگان ایرانی مانند صادق هدایت هم میخواندم.
او کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشته محمدعلی فروغی و «مرگ سقراط» ترجمه محمدعلی فروغی را راهنما و عنصر برانگیزاننده خود در هدایت علاقهاش به فلسفه دانست و گفت: در آن دوران کافهنشینی هم میکردم، و به سینما و موسیقی کلاسیک هم علاقه زیادی داشتم و نقاشی هم میکردم. به موازات سیر حکمت با عرفان و شعر هم دمخور بودم و مغایرتی در آنها نمیدیدم ولی بعدها تعجب کردم که چطور این اتفاق افتاده بود.
دوستدار شاخصهای فرهنگی آن دوره را به دو دسته افراد وفادار به علوم عهد قدیم و افراد پیشرفتهتر و مدرن تقسیم کرد و افزود: آدمهای مدرن با رمان غربی سر و کار داشتند و ترجمه میکردند و نقد مینوشتند. در همین دوران مجلاتی مثل سخن، اندیشه هنر و علم و زندگی برای من خوراک بود تا اینکه برای تحصیل فلسفه به آلمان آمدم.
او درباره محیط دانشگاهی که تجربه کرده، گفت: بعد از چند سال متوجه شدم که آنچه آلمانیها فکر میکنند، متعلق به خودشان است، متعلق به اروپاییهاست و شاخص اصلی آنها فکر کردن است و نه حفظ کردن دانش و این را من در دوران استادیام در ایران با دانشجویانم پی گرفتم و دروس را نه از روی جزوه که براساس پرورش قوه تعقل و فکر دانشجو طرح میکردم.
دکتر آرامش دوستدار توضیح داد که در سال ۱۳۵۶ کتاب «ملاحظات فلسفی در دین و علم» را منتشر کرد که به بررسی چیستی علم و مبانی آن میپرداخت ولی این کتاب در هیاهوی انقلاب دیده نشد. پس از انقلاب هم با اخراج شدن از دانشگاه دوباره به آلمان مهاجرت کرد. او درباره این دوره از زندگیاش گفت: با همسرم یک کافه باز کردیم ولی ورشکست شدیم و بعد همسرم کاری پیدا کرد و به ترتیبی زندگی را اداره کردیم. در همین دوران با مصطفی مصباح زاده مدیر روزنامه کیهان که دیگر در لندن منتشر میشد شروع به کار کردم و عمدتا مقالات سیاسی مینوشتم تا اینکه غلامحسین ساعدی «الفبا» را راه انداخت. در ۵ شماره اول الفبا در سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ سلسله مقالاتی زیر عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دینی« نوشتم که رگههای اصلی کتابم را میتوان در همین مقالات دید
دوستدار درمقابل آیات قرآن مجید که انسان ها را به تعقل وتدبر میخواند چه پاسخی دارد؟
من نه دوستدار را دیده ام و نه میشنا سم و نه به او دسترسی دارم. من به گفته نظر دارم نه به گوینده. به قول شما (ما قال ولا من قال). یک نظر است و یک تیوری. شاید دامنه تفکر و تحقیق را گستر ده کند. نترسید از نظرات گوناگون. از تنگنای اندیشه و بستن مرزهای ان بترسید که بدترین و مهلک ترین زندان زندان اندیشه است که از درون تهی می کند.
و اما پاسخ خود من را می خواهید مفتش شوید: تعقل با مغز است و نه دل. دل شکمبه است انجا که در ان بادهای حوزوی تولید می شود و یا قلب است که تلمبه ایست برای گردش خون که بخشی از ان به مغز می رسد. مشکل تعل و تفکر مورد ذکر شما در خاستگاه انست که شکمبه یا تلمبه است و این با تفکر و تعقل به عنوان یک پدیده مغزی تفاوت بسیار دارد. البته قدما از جمله ایت الله بهشتی این را نمیدانستند و چون بر اثر هیجانات طپش قلب را احساس می کردند فکر می کردند مرکز ادراکات قلب است و نه مغز. لهم قلوب لا یفقهون بها. و یا فی قلوبهم مرض.
درود بر نوریزاد ارجمند و جمله دوستان خردورز
درگاه خدای عزّ و جلّ را سپاس میگذارم که حقیر را در نیمه دوم قرن بیستم حیات بخشید که از لذت تماشای جان کندن فلسفه در نبرد با علوم تجربی بی نصیب نمانم. البته این نبرد بدلخواه علم تجربی نبوده و نیست بلکه این فلسفه بود که بناچار حرب بر دست گرفت و به نبردی نافرجام پرداخت، درست مانند حمله ژاپن به نیروی دریائی امریکا، زمانی که بخوبی میدانست که چه پایانی در انتظار وی خواهد بود.
البته فلسفه هنوز بطور کامل جان بجان آفرین تسلیم نکرده است و امروز درست مثل آن شخص از اهالی قریه ییلاقی کن نزدیک سولوقون، هنوز بصورت گیاهی و نیمه جان و با کمک ده ها لوله و سرم و مانیتورهای جورواجور سبز رنگ با مرگ دست درگریبان هست ولی اکثرا میدانیم که فلسفه رفتنی هست و نیز فرضیه «علت العلل» را با خود بگور خواهد برد، و ما هر چه زودتر برای فراهم کردن بساط کفن و دفن و وسائل لازم برای پختن حلوای پس از رحلت این اعجوزه باستانی اقدام کنیم زحمت خود کم کرده ایم. همه شما در مجلس ترحیم این گزاره کهنسال شرکت خواهید کرد
برای یافتن جواب به ابهامات «وجود»، انسان مدرن احتیاجی به ادامه نحوه تفکری که تعقیب سر نخ آن به غارها ختم میشود ندارد، پاسخ «تمامی ابهامات» در بسترعلوم تجربی گنجانیده شده اند و برای یافتن جوابها تنها کمی تقدس زدایی بسنده میکند۰
تندرست و پایدار باشید
رسول
سلام و درود جناب رسول
این نوشته تعصب آمیز شما باعث تاسفی دیگر شد ،در روایات ما این تعبیر هست که :تفکر ثم تکلم ،یعنی ابتدا بیندیش پس از آن سخن بگو ،از شما شگفت زده ام که با تعبیر “خرد ورز” دوستانی را خطاب می کنید و در عین حال به “فلسفه” بیچاره فلک زده می تازید ،آیا تفلسف و فلسفیدن چیزی جز کاربرد خرد و عقل و اندیشیدن در هستی و مبدا و منتهای آن است؟
من نمیدانم شما چه ذهنیتی از فلسفه دارید که اینگونه با خلط مبحث ،آنرا در تقابل با علم و علوم تجربی قرار داده و آن را به غار و غار نشینی منتهی میکنید ،اما دوست گرامی ما اگر فرضا چیزی را می خواهیم مورد مدح یا ذم قرار دهیم آیا نباید تعریفی از ماهیت آن داشته باشیم؟ من از شما سوال می کنم ،تعریفی که در ذهن شریف شما از فلسفه هست چیست که اینگونه عامیانه به آن می تازید و آرزوی کفن و دفن و ترحیم و ساختن حلوای مرگ آنرا دارید؟
همینطور تعریف شما از “علم” چیست که اینگونه آنرا در تقابل با فلسفه یافته اید و آنرا مهر ختم و باطل السحر فلسفه پنداشته اید؟
مقصود شما از اینگونه تعبیرات نامانوس گاه و بیگاه چیست؟ البته برای من بوضوح روشن است که شما با دین و رسالت انبیاء و رسالت پیامبر اسلام زاویه و مخالفت دارید ،اما این زاویه داشتن شما با دین و دیانت چطور شما را اینگونه به تعصب و عصبیت های ناهنجار کشانده است که فلسفه را معادل دین گرفته اید و به آن تاخته اید؟
نه اکنون ،بلکه از سابق در اندیشه بشری ،فلسفه و فلسفیدن امری رایج و عادی بوده است ،و این اختصاصی به شرق یا غرب هم ندارد ،مگر همانطور که در شرق فلسفه وجود دارد در غرب وجود نداشته و ندارد؟ فلسفه هم البته مادی و غیر مادی داشته است ،و چنانکه ماتریالیست دیالکتیک فلسفیده است حکماء الهی و تئولوژیست ها هم فلسفیده اند ،اینکه مطلب جدیدی نیست؟
مقصود شما از “جان کندن فلسفه” در برابر علوم تجربی چیست؟
و نزاع و دعوای شما با تعبیر “علت العلل” ناشی از چیست؟
خوب همان تعبیر “درگاه خدای عزو جل” را که در ابتدای کلامتان سپاس گذاشتید که حاکی از این است که پس شما به خدای عزیز جلیل خالق جهان معتقدیدسوال من از شما این است که از کجا پی بوجود خدای عز وجل بردید؟ ،این همان موجودیست که حکمای الهی با مقدمات و برهان های عقلی مبتنی بر مقدمات عقلی آنرا اثبات کرده او را علت العلل می نامند ،پس نزاع شما با فلسفه در چیست؟
شما آیا با مساله ارتکازی و قانون علیت عمومی در عرصه معرفت و در جهان هستی نزاع و دعوا دارید؟ خوب فلسفه یعنی تبیین همین مساله .
اینکه میگویید فلسفه حرب بدست گرفت یعنی چه؟ فلسفه چه جنگی با علوم تجربی دارد؟ محدوده علم و علوم تجربی البته کشف روابط بین اشیاء و چگونگی فعل و انفعالات و کنش های بین آنها و کشف قوانین طبیعی حاکم بر جهان طبیعت است ،این چه تعارضی دارد با فلسفه که یک سلسله بحث های کلی در مورد کلیت وجود،اشتراک وجود ،مراتب وجود و تقسیمات موجودات است؟ شما آیا از لفظ وجود تنفر و انزجار دارید که اینگونه نوشتید؟
یا شاید از مطالب مربوط به تئوری طرح بزرگ جناب هاوکینگ اینگونه بوجد آمدید و احساساتی شدید که این تعبیرات را کردید؟
قبلا گفتم هاوکینگ اندیشمند و فیزیکدان برجسته ایست ،”طرح بزرگ” هم ممکن است حتی از نظر مبناهای ریاضی و فیزیکی مورد نقد و اشکال واقع شود و شده است ،اما طرح بزرگ و نظریه بیگ بنگ عبارت از مرگ فلسفه و ختم فلسفه نیست ،برای اینکه حوزه و موضوع علم فیزیک و فلسفه دوتاست.
نیز قبلا بحثهایی بصورت پرسش خطاب به دوست ارجمند کورس که تصویری عمومی از این نظریه ارائه کرده بودند ،ارائه شد ،که آن پرسشها پرسشهایی مبنایی و فلسفیست ،این دخالت در متن فیزیک و بحث های فیزیک نیست ،بلکه پرسش ها یی فلسفی مربوط به نتایج یا ادعاهای فراتر از فیزیک است که آقای هاوکینگ کرده است ،اگر کسی روی مبانی فیزیک و ریاضی نظریه ای مطرح کرد که پیدایش کیهان (بمعنای جهان مادی محسوس) مستند به یک انفجار ،مهبانگ ،یا بیگ بنگ است ،این یک نظریه فیزیک تجربیست ،که ممکن است فیزیکدان دیگری بیاید حتی در همان مقدمات فیزیکی ریاضی آن خدشه کند یا برخی موارد را مبهم بداند ،من به این جهت کاری ندارم زیرا من فیزیکدان نیستم و فیزیک نمیدانم ،بحث من پرسشهایی فلسفیست ناظر به برخی لوازم و نتایج و تعبیراتی که از ایشان نقل می شود ،البته من به اشراف دوست گرامی جناب کورس بر زبان آگاهم ،روی همین جهت برخی تعبیراتی که ایشان نقل کردند را مورد سوال قرار دادم و بنظرم خود ایشان هم بوضوح می دانند آن ابهام ها باقیست ،البته پاسخگوی اصلی هم جناب هاوکینگ باید باشند ،یکی از آن تعبیرات تعبیر “خود آفرینی” است ،این تعبیر یعنی چه؟ خوشحال می شوم اگر کسی تعبیر “خود آفرینی” کیهان را بصورت دقیق فلسفی برای من باز کند که یعنی چه؟
من میگویم این تعبیر از نظر فلسفی پارادوکس است و پای آن ایستاده ام.
یا تعبیر “از ناچیز چیز پیدا شدن” بی آنکه تاثیر خارجی وجود داشته باشد.
فرض مساله چیست؟ آیا کیهان چیز بوده است و متحول شده است و خود را متحول کرده است؟
آیا کیهان ناچیز و عدم محض بوده است که متبدل به هستی و وجود شده است؟ آیا تبدل عدم به وجود ،خود آفرینیست؟
من اصلا بحثی در فرضیه مبدائیت یک انفجار برای حدوث کیهان (جهان مادی) ندارم ، سوال من از “انفجار”= بیگ بنگ یا هر تعبیر دیگریست ،آیا انفجار بزرگ یک کنش و امر حادث هست یا نیست؟ آیا کنش بی سبب ممکن است؟ آیا شیئی که هست خود خود را منفجر میکند؟ یا “لاشیء” و “عدم محض” یعنی هیچ مبدا انفجار است؟
آیا انفجار یک انفعال بزرگ بوده است؟ مگر انفعال منفعل وابسته به فاعل خارجی نیست؟
شما یک لیوان آب را از هر عامل فیزیکی یا متافیزیکی تجرید کنید ،این آب اگر بینهایت زمان هم بر او بگذرد ،عقل شما می پذیرد که بی عامل و فاکتور بیرونی بگندد یا تبخیر شود؟
“خود آفرینی “یعنی چه؟ مگر ما با الفاظ پارادوکس گونه می توانیم واقعیات را تغییر دهیم و خود را با این الفاظ سکون و آرامش علمی دهیم؟
همه آن بحث ها بنظر من بطور دگماتیک بر این محور می چرخد که ماده خود علت خود است و خود خود را متحول می کند ،یعنی بحث فقط از علت مادی جهان،کاش مثل ماتریالیست دیالکتیک ها طوطی واری می گفتند ماده ازلی ابدیست و روند تکاملی دارد ،خوب این ادعا یعنی ماده و هیولای جهان واجب الوجود و ازلی ابدیست ،خوب این مبنائیست و البته پاسخی هم دارد ،اما یعنی چه که کسی بلفظ بگوید کیهان خود خود آفرینی کرده و با یک انفجار جهان به این نظم تصادفا بوجود آمده،البته ممکن است این تعبیرات سبب مسرت خدا ناباوران نا آشنای با مفاهیم دقیق فلسفی شود ،اما واقعیت که تغییر پذیر نیست .
البته انتقاد من به دوست گرامی کورس این است که ایشان این ریشه ماجرا را بسهولت رها کرده اند و بتناسب بحث های فرهنگی مساله آزادی و اختیار انسان را مورد سوال قرار داده اند که هاوکینگ در این مورد چه می گوید،آری این سوال هم مطرح است ،و بتعبیر دیگر اصلا پیدایش شعور از لا شعور با یک تصادف و خود آفرینی چگونه تصور می شود؟ و این نظم شگرف در جهان طبیعت چگونه ناشی از یک انفجار اتوماتیک یا ناهنجاری بزرگ است؟سوال فلسفی اصلی اینهاست،و بنظرم این سوالات (آزادی و اندیشه و جبر و اختیار انسان) سوال ثانوی و سلیقه ایست ،نکته اساسی همانجاست که “کیهان علی الفرض معدوم است” و همین معدوم منشا تحولات شگرف وجودی میشود! اگر کیهان معدومست چگونه عدم منشا حتی یک وجود کوچک می شود؟! بعد دیدم در توضیحات ثانوی ایشان فرمودند ناچیز نزد هاوکینگ بمعنای “لا شیء” یا عدم مطلق نیست،بسیار خوب پس چیزی و ماده ای برای کائنات و تحولات کیهانی بعد وجود داشته است ،اینجا پرسش فلسفی این است که آن “چیز” که منشا بیگ بنگ شده است چیست و از کجا هستی یافته است؟
و دیگر اینکه آن “چیز” چگونه بی سبب “خود آفرینی” می کند؟
جناب رسول بحث فلسفه اینهاست ،شما علیه فلسفه شعار ندهید ،بحث فلسفه علیتیست که مورد اذعان خود هاوکینگ است و علیتیست که مبنای همه علوم تجربیست ،این علیت در فلسفه تبیین می شود ،و این پرسش ها همیشه وجود خواهند داشت ،البته علوم تجربی هم حوزه ها و موضوعات خود را نمایندگی می کند ،و ارجمند هم هست و هیچ فیلسوفی و هیچ فلسفه ای (اگر درست تعریف فلسفه را دریابید و درست تعریف و حیطه علوم تجربی را واکاوید) با علوم تجربی تضاد و تعارضی ندارد.
البته خلط مبحث نشود اصطلاح فلسفه در قدیم بر همه علوم طبیعی و ریاضی و فیزیک و شیمی و غیره اینها اطلاق می شده است ،مقصود من آن اصطلاح نیست ،و این روشن است که طبیعیات و فلکیات و ریاضیات قدیم در بسیاری از ابعاد منسوخ شده است ،بحث ما از فلسفه در اینجا حتی علوم انسانی هم نیست ،فلسفه بنحو خاص یعنی رئالیسم و نفی سوفیسم ،بحث از اصالت یا اعتباریت وجود ،بحث از اشتراک مفهوم وجود ،دارای مراتب بودن مصداق وجود ،و بحث های تقسیمی مثل “حدوث و قدم” ،”وجوب و امکان و امتناع” ،”قوه و فعل”،”ثابت و سیال”،و بحث های تقسیمی دیگر ،شما مطمئن باشید نه آقای هاوکینگ و نه هیچ بنی بشر دیگری نمی تواند اعلام مرگ این مباحث را که تاریخ آن هم بقدمت تاریخ تفکر بشر است کند ،و شما نیز هرگز خیال خوردن حلوای مرگ چنین ابحاثی را در سر نیاورید ،بلکه اگر هوس حلوا کرده اید به مغازه های حلوا فروشی نزدیک مکانی که در آن زندگی می کنید مراجعه کنید و با آن حلواها دهان خویش را شیرین کنید که با حلوا حلوا کردن علوم تجربی ،دهانتان شیرین نخواهد شد.
با احترام
منظور تفکر خود بنیاد و ازادانه است. عقل فعال مفارق است.عفل بر پایه معفولات است و نه منقولات بر پایه لوگوس نه میتوس چگونه اندیشیدن است. استفاده از بهترین ابزار های فکری است وگرنه الاغ هم 24 ساعته دز حال فکر کردن است. ده میایون سال هم هست که میاندیشد. الاغ ابتدا باید خود را از افساری که به گردنش نهاده اند رها سازد. تا معنی تفکر را دریابد. اولین متفکر خوب تاریخ در 4.2 میلیون سال پیش شامپانزه ای بنام لوسی بود. او در اثر اتش سوزی جنگل دریافت که میتواند بر دوپا بایستد و بدود خود را ار محدودیت برهاند. چه زمان ما خواهیم اموخت که باید افسار بگسلانیم و بر روی دو پای خود راه برویم.
تمایل ملت ها در خاورمیانه به جدایی بر مبنای ملیت و مذهب برای فرار از عفل بر مبنای معقولات است و انها که جدایی ها را رهبری میکنند مجهز به اخرین ابزار های فکری نفادانه اند. فکری که هر لحظه میتواند خود را اصلاح کند.
جناب نوريزاد اگر شخصى به كمال رسيد مثل خود جنابعالى يا استاد گرامى جناب ملكى و خيلى هاى ديگر كه من نمىشناسم ومن مطمئن هستم شما خيلى هاى انها را ميشناسييد نيازى به ديندارى دارند؟؟؟؟؟؟؟.
————————
آرین گرامی سلام
پیشنهاد می کنم از خیر واژه ی کمال در بگذریم. اما در باره ی دینداری، می گویم: شما اگر به شایستگی و به خردمندی و به ادب و درستی و دوستی و حقوق دیگران بها بدهی، همه ی دینداری را با خودت یکجا همراه کرده ای.
با احترام
با سلام و احترام
در قسمتی از نوشته تان آوردید:بانوانی که جرمشان هیچ نیست جز بهایی بودن و اداره ی دانشگاه خانگی برای دختران و پسران بهایی که به امر جناب رهبری جملگی نجس اند و از خیلی چیزها منجمله از تحصیل در دانشگاهها محروم اند الی الابد.
بعید میدانم تنها رهبری حاکمیت اسلامی هموطنان بهایی را نجس بدانند. در این امر تقریبا همه مراجع تقلید شیعه اتفاق نظر دارند. تنها زنده یاد منتظری استثنا بود که آنهم نظری بود که در روزهای پایان زنده گی اش ابراز داشتند.
مذهبیون انسان هایی هستند که هر لذتی را بر خود حرام میدارند
بجز، لذتِ دخالت کردن در لذت بردن دیگران را !
“برتراند راسل”
ایسنا گزارش داده که حاج علی (شمخانی) سردارک شکست خورده گفته: «اگر توانستیم به توافق برسیم که چه بهتر، اما اگر این طور نشد صدمهای به ما وارد نمیشود.» سردارک درست میگه، ولی منظورش از <> من و شما نیست، منظورش عمله های ظلم حکومت اسلامیه. معلومه که اونا! صدمه ای بهشون وارد نمیشه. یه مشت آدمکش و دزد و فاسد دستشون بازه برای هر گونه که خواستن اموال صاحبان این مملکت رو بالا بکشن.
درود بر اقای نوریزاد عزیز اخرین بار شما را حدود دو هفته پیش در سرای قلم زیارت کردم غمی بزرگ و پر معنی در چهره تان نشسته بود خیلی ساکت بودید کمتر لبخند می زدید . من ان موقع حس کردم در رابطه با خانم محمدی باید باشد از شما احوال او را پرسیدم .که گفتید فردا قرار است به منزل او بروید و خبر بگیرید . همان موقع من از ازادی او به این زودی نا امید شدم وشب درد دلی را برای شما نوشتم ولی پاکش کردم تا به امروز که با خواندن صفحتان یقین پیدا کردم او به این زودی بر نخواهد گشت اقای نوریزاد گرامی خوش به حال نرگس خوش به حال گوهر عشقی خوش به حال بقیه مظلومین که با شما اشنا یند و شما را سنگ صبور یافتند و شما شمعی شدی وانان بر گرد شما از وچود شما مظلومیتشان اشکار ماند چه بسا اگر شما را نداشتند زبا نم لال در بی کسی خویش دق می کردند واین چه نعمت بزرگی است که خدا به شما داده واین باعث جاودانگی نام شما خواهد بود ای خاک بر سر کسانی که در این دو روز دنیا دنبال زر و زور وتزویرند اقای نوریزاد شاید کسانی باشند که یقین دارم هستند که مورد ظلم واقع شده اند شاید ظلمی بالاتر از مادر ستار مادر زینالی و.. ولی چون یاری غمخواری چون شما نداشتند دق کردند راستی نمایشگاه کاش زیاد بالاها نباشد من هم بتوانم به انجا بیایم اصلا ارزو میکنم هر جا مناسب شما باشد برگزار شود بلاخره اگر هر روز نتوانم یکبار که می شود امد عشق را که دیدیم نیایش را هم بینیم .حدا حافظ
باسلام و خسته نباشید به جناب آقای نوریزاد عزیز:
و درود به همه هموطنانی که آرمان شان آزادی مردم ایران است:
مردم ایران نزدیک به یک قرن است که به دنبال تاسیس عدالتخانه هستند اصلی ترین شعار مشروطه تاسیس عدالتخانه بود ،چه فداکاری ها و جانفشانی ها که صورت نگرفت فقط برای عدالت …..اما گروهی از راه رسیدند و با فریب و نیرنگ انقلاب را به انحراف کشیدند اما در دوره حاضر و عصر ارتباطات و دهکده جهانی هر کسی یک رسانه گردیده است چیزی که به مخیله استبداد گران خطور نمی کرد آخرین اظهار نظر دست اندرکاران صدا وسیما این است که برنامه های پر هزینه با مخاطب کم ، و به دنبال مخاطب می گردند!!!!!!!!!!!!!
حال که سانسور و پایین کشیدن دیش ماهواره ها و دروغ بافی صدا وسیما کار کردی ندارد هر کدام از ما یک رسانه باشیم برای انتقال اخبار صحیح ،نمونه آن کار امثال آقای نوریزاد ،تاج زاده وزیبا کلام و….. و خانم ستوده ،نرگس محمدی و گوهر عشقی …..
هرکس هر کجا می تواند یک رسانه باشد و ما ایمان داریم که حق گرفتنی است و آزادی واژه مقدسی است که ما آن رابدست خواهیم آورد اگر چه راه سخت و ناهموار باشد امید به آینده بهتر تنها اسلحه ماست.
علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی، روز یکشنبه گفت: مردم نباید احساس کنند دستگاهی به صورت سازمانیافته در انتخابات دخالت میکند.
ترجمه: برآدران! از این به بعد دستگاهآ به صورت نآسازمانیافته (شما بخونید خود جوش) در انتخابات دخالت کنند.
با درود ، مگر تا بحال شده که قضاوت در ایران درست انجام شده باشد . من چند سال قبل از مردی که در کرج زمین ما را با گپی سند زمین که از اداره ثبت اسناد انجا بدست آورده بوده و ان را فروخته بوده شکایت کردم .در روز محاکمه ایشان تشریف نیاوردندو جالب است که قاضی به ما گقت این برگه را امضا کن ما تا سند را در اوردیم تا مطابقت کنیم به ما گفت “شما به مااطمینان ندارید ، فوری امضا کن و وقت دادگاه را نگیر” از ما امضا را که گرفت گفت اصل سند هم باید بگذارید اینجا وبیرون منتظر بمانید تا ما وقت جدید محاکمه به شما بدهیم هر چه بیرون منتظر شدیم خبری نشد ،وقتی قاضی بیرون امد گفتیم چه شد ؟گفت برید داخل و از منشی بگیرید داخل که رفتیم منشی گفت برایتان میفرستیم گفتیم اصل سند را بده گفت خود قاضی باید بدهد . ناچارا روز بعد رفتیم کرج و چون وقت ملاقات نداشتم به زور که کار دیروز است و باید فقط سند بگیریم وارد شدیم که قاضی با عصبانیت گفت”چرا امدید تو مگر خانه خاله است برو بیرون”گفتم اصل سند م را بدهید گفت “کدام سند “گفتم جناب قاضی دیروز …با داد گفت “برو بیرون اگر نه ، انتظامات را صدا می زنم ” که چون گفتم من تا سندم رابگیرم نمیروم ، انتطامات امدند و مرا بردند بیرون و یکی از انها (3نفر بودند)گفت ” قاضی خوبی بود !!!!میتونست 2 سال زندانییت کنه” وما را از دادسرا بیرون کردند….. من هم به همین راحتی سند را از دست دادم و زمین هم ساختمان سازی کردند و دستم به هیچ جا بند نیست . تنها کاری که کردم تغیر دین بود چون عدالت اسلامی را نمیخواستم . چون یکبار که به زمینم سر زدم جناب قاضی همراه با محافظش انجا بود.
پیری برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند….
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
بقایای لشگر شکست خورده انسانیت به سرلشگری ایت الانسان نوریزاد.
داش محمد از خوندن نوشته تون شوکه شدم. این سهرابی کیه که خدا هم ازش میترسه؟ راس راسی ما ملت بدبختی هستیم که خدا هم فراموشمون کرده
به قول یکی از رفقا بعد از این حرفها حالا تکلیف چیه؟ما هم بانیشخندی تلخ بهش میگفتیم فعلا هیچ
ريشه ها ٣١٣(قسمت ٣١٢ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <…
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ
عرفان و آزادى :
جمع بندى :چرا موجودات هستند و نه چنان است كه نباشند ؟ چرا هستى و نه نيستى ؟ چرا وجود و نه عدم ؟ پيشاپيش بگويم كه اگر در اين انديشه نگاشت ها به پاسخ هاى داده شده به اين پرسش اشارتى مى رود نه بدان معناست كه اين پاسخ ها پرونده اين پرسش هزاران ساله را مى بندند. مى نمايد كه پرسش از هستى هرگز بسته نمى شود. علم نظرى همواره با دو پرسش درگير بوده است : پرسش از هستى و پرسش از خدا. عارفان اين دو x را به قلمرو عشق و ايمان متعلق دانسته اند و فيلسوفان به قلمرو برهان و دانشمندان به قلمرو محاسبات رياضى و استدلال و تجربه . البته اين به شرطى است كه از افق زمان خود به تاريخ علم نظرى بنگريم كه در آن علم فيزيك رياضى خود را پاسخگوى پرسش هاى بنيادى اى مى داند كه در گذشته فقط فيلسوفان و عارفان بر آنهاادعا داشتند .اگر پزشك و شيميدانى چون ذكرياى رازى بنا به علم خود به پرسش هاى بنيادى مى پرداخت مؤمنان اهل برهان به او گوشزد مى كردند كه تو را چه كار به فلسفه ؛ تو همان به كه سر در شيشه بول بيماران داشته باشى . براى آنها قابل تصور نبود كه كسى به علم و فلسفه و عرفان به منزله سه روش براى فهم هستى و خدا و بررسى مسائل نظرىِ بنيادى اى چون جبر ، اختيار ، و آزادى بنگرد . اما چون نيك بنگريم اصحابِ علم ، فلسفه ، عرفان ، اسطوره ، و دين در اصل همگى به تعبير عارفان اهل نظراند. نظر يعنى تئوريا و تئوريا در لغت نيز يعنى : نظر ، تماشا ، ديدار . قدماى ما به آن حكمت نظرى مى گفتند. موضوع حكمت نظرى بايدها و نبايد هاى اخلاق و خانه گردانى ( اويكونوميا) و شهر گردانى ( پوليتيكا ) و همچنين زيبايى شناسى و احساس هنرى نيست .علم نظرى به آنچه هست مى پردازد نه به آنچه بايد و نبايد باشد و نه به آنچه نيكو و زيبا يا بد و زشت است . سنگ بناى علم ، عرفان و فلسفه فهم آنچه هست است . ورود اجمالى به برخى از پروژه هاى علمى عصر خودمان در چند قسمت گذشته شايد روشن كرده باشد كه علم امروزين چگونه به مسئله هايى چون هستى ، خدا ، خلقت ، آزادى و جبر پرداخته و فلسفه را مورد چالش و تحدى قرار داده است . آيا اين تحدى و چالش شامل عرفان نيز مى شود؟ در اينجا نكته اى جالب رخ نمايى كرد . بخش عمده اى از روش علمى ديدار است و عجب آنكه عارفان اهل نظر نيز مدعى ديدار اند . عارفان ارتباط استدلالى با خدا و هستى را خوار مى دارند. آنها نيز در پى آن بودند كه آثار خدا و هستى مطلق را ببينند و جنگ هفتاد و دو ملت را ناشى از در پيش گرفتن جدل و برهان آورى و نديدن حقيقت مى دانستند . علم نيز بر آن سر است تا شكاف ذهن و حقيقتِ هستى بيرونى را با مدل ها و چارچوب هايى طى كند كه حاصل مشاهدات و محاسبات و نمودار سازى نتايج آنها در تصاوير نمودارين بر مونيتور ها يا تصاوير مستقيمِ برگرفته از تلسكوپ ها و ماهواره هاست . براى مثال ذره هيگز بوزون قبل از اجراى يك پروژه عظيم چند ميليارد يورويى نيز در مدل استاندارد ذرات بنيادى شناخته شده بود ، اما ديده نشده بود . در چهارم ژوئیه ۲۰۱۲ در شتاب دهنده بزرگ هادرونی CERN اين ذره ديده شد ؛ من به شما حق مى دهم اگر اين مقايسه را قياس مع الفارق بگيريد و معترض شويد كه آن ديدن كجا و اين ديدن كجا . عرفان دوستان ممكن است بگويند كه چشم عارف چشم درون و ديده بصيرت است نه چشم سر و ديده حسى و ظاهر بين . اين ها درست ، اما ،جدا از چشم سر يا ديده دل ، آنچه ديده مى شود به ادعاى هر دوطرف يكى است : كل هستى ، آغازگاهِ ظهور موجودات ، پيدايش انسان . هر دو طرف – عارفان و عالمان – نيز در عين ادعا بر علم نظر و حتى بر برهان اصل را بر مشاهده و ديدار مى گيرند و حال آنكه حكماء مشاء يا ارسطويى تنها دانستن از راه برهان را طريق دانستن و شناختنِ حقيقت مى دانند . با توجه به اينكه در تأثير فرهنگى گسترده در قديم عرفان و در عصر مدرن علم غالب بوده است آيا جا ندارد كه آموزه قديم در پرتو علم جديد در بوته سنجشگرى نهاده شود ؟
اشاره به خلوت سه شبانه روزه ابن سينا و ابوسعيد آبوالخير به تكرارش مى ارزد .شاگردان نتيجه مباحثه را جداگانه از طرفين مى پرسند .ابوسعيد مى گويد '' هرچه ما مى بينيم او مى داند' ابن سينا مى گويد :'' هرچه من مى دانم ،او مى بيند''.من اضافه مى كنم كه ابن سينا نيز پيش از آنكه بداند به تصريح خودش در مواضع مختلف ( از جمله فصل ٣٢ از نمط دهم اشارات ) مؤمن بوده است ، پس گفته نقل شده از اسرارالتوحيد گوياى تفاوت عارف و حكيم مشائى است و ناگفته همانندى اين دو را نيز بيان مى كند: اين هردو پيشاپيش به آنچه آهنگِ ديدن يا دانستن اش كرده اند، ايمان داشته اند . عارفان ايمان و يقين را از مقدمات سلوك مى دانند و اينانى نيز كه فلسفه ارسطو را درخدمت مبرهن ساختن اصول دين در آورده اند پيشاپيش مؤمن بوده اند.تا زمان بوده مردم بسيارى با ايمان زيسته اند و اكنون نيز مى زيند. باورمندان به خداى اديان بيش از هر ديدن يا دانستنى ايمان دارند . ايمان مؤمن با برهان به آسانى زدوده نمى شود و بى ايمان نيز به آسانى با برهان مؤمن نمى شود. تا آنجا كه به جهانبينىِ تاريخمند و آيينى اقوام و رابطه عامه با خدا و هستى مربوط است ايمان ،تجربه ، ديدن ، لمس ، حس ، و احساس در فرهنگ كه به عموم تعلق يافته است همواره و در هر زمانى نقشمند تر از برهان محض بوده اند.حتى در عصر ما از چشم انسان مدرن ايمان به علم به جاى ايمان به عرفان و اسطوره نشسته است . نشانه اين ايمان اعتماد به نتايج پروژه هاى علمى است بدون علم كافى به فرايندى كه به اين نتايج منجر شده است . تأثير بسيار گسترده حكم نهايى هاوكينگ در باره آغازِش هستى از ناچيز ( يا شرايط بى زمانى درون سياهچاله ها ) بدون دخالت موجود يا علت يا آفريننده اى بيرون از قلمرو هستى حكايت از اعتماد به علم دارد . پذيرش خلقت از عدم نيز كه الهيات به آسانى قادر به اثباتش نيست منوط به ايمان به نامتناهى بودن قدرت خداست . هرچند هاوكينگ در كتاب طرح بزرگ حكم خود را متكى به توضيح مفصل در باره دليل هاى علمى نظريه اش گردانده است ، اما بسيارند كسانى كه حكم هاوكينگ را به احترام مقام علمى اش همچون فتوايى بى چون و چرا نگريسته اند . اين پذيرش ناانديشيده نشان از ايمان به علم دارد و مخالفت ها و انتقاداتى نيز كه به حكم هاوكينگ مى شود باز هم اكثراً علمى هستند ورنه دانشمندان بزرگ از برهان وجودى انسلم قديس و دكارت و لايب نيتسِ مدرن بى خبر نيستند . مؤمنان به خدا نيز دست كم براى تأثير گذارى ناچارند با روش علمى به مؤمنان علم پاسخ دهند .
ايمان چيست ؟ بهتر است با پاسخ شتابزده پرسش را مسدود نكنم . ايمان هرچه هست چنان پيوند ناگسستنى اى با ناخودآگاهى و به قول قدما با سر سويداى مؤمن دارد كه در برابر برهان هاى مخالف به آسانى سستى نمى گيرد. نه فقط ايمان به خدا بل ايمان به هرچيزى از جمله ايمان به وجود جهان خارج كه كهن ترين ايمان بشرى است .از همين رو فيلسوفان مدرن در اثبات وجود عالم خارج از طريق برهان چنان درماندند كه كانت آن را رسوايى فلسفه ناميد. ايمان با زيست جمعى و فرهنگى گره مى خورد و به همين معنا مى توان قرون وسطى را '' عصر ايمان '' ناميد . به بيانى ديگر ، اگرچه در سده هاى ميانى در مدارس دينى و رساله هاى حكيمان الهى استدلال و برهان غايب نبود ، در ميان عامه بر سر متعلَقِ ايمان ( خدا) كسى چون و چرا نمى كرد. از همين رو ، حكماى اهل برهان از قبيل ابن سينا و ملاصدرا و خواجه نصير در اين نوشته ها كم تر مطرح مى شوند. البته من از اين حكما نيز در حد پويه هايى از فرهنگ دينى سخن گفته ام ، اما علتِ غلبه بحث عرفان و رابطه عرفانى با خدا در اين نوشته ها جز آن نيست كه عرفان در مبحث فرهنگ بسى بيش از جكمت هاى برهانى اهميت خود را نشان مى دهد. عرفان و زبان شاعرانه آن تا ژرفاى روان جمعى ايرانى نفوذ داشته است و هنوز هم آثارش در منش ها و رفتار ها و گفتارها دريافتنى است . نزد عارفان رابطه با خدا جريانى زيستمندانه يا زنده است كه فروكاستنى به نتيجه هاى يك سرى استدلال نيست و ايمان عامه نيز به ويژه در عصر ايمان جريانى زنده و وجودى و راسخ شده در تمامى اعمال ، احوال ، بيم ها ، اميدها و تمامى شؤون حيات فردى و جمعى و روابط بين اشخاص بوده است كه از فراداد يا همان tradition از گذشته به حال منتقل شده است . فارغ از ارزشداورى ، ايمان همبستهِ گونه اى از زندگى و شيوه اى از بودن است كه فرهنگ و زيستجهانى را ايمانى مى كند . باشندگان اين زيستجهان را نيازى به استدلال براى اثبات علتى واجب و قايم به خويش كه همه چيز معلول آن محسوب شود نيست . از يونان باستان فيلسوفان بر اساس عصر عليت و باطل بودن دور يا دور باطل (vicious circle) بر آن بودند كه موجودات فانى بايد معلول هاى علتى فناناپذير باشند كه خود ديگر معلول علتى نيست . سخن در باره انواع و اقسام علت العلل ها يا اقنوم هاى نخستين را تكرار نمى كنم . فقط ياد آورمى شوم كه در اين تفكر پويا و نفسگير دو مكتب غالب تر مى شوند : مكتب هراكليتوس و مكتب پارمنيدس . اولى همه چيز را در حركت و شدن و به اصطلاح در صيروت مى داند . گزاره اى از هراكليتوس اين باور را بدينسان چكيده مى كند :'' تو هرگز نمى توانى دوبار در رودخانه اى قدم بگذارى ، چون بار دوم ديگر نه تو همان آدم قبلى هستى و نه رودخانه همان رودخانه اولى است ''. دومى بر عكس هرگونه حركتى را انكار مى كند . همه چيز را ثابت مى داند و يك چيز به نام هستى . پس از سقراط و افلاتون سرانجام ارسطو چارچوبى براى آشتى اين دو ناهمسازه فراهم مى آورد . ارسطو فيلسوفِ حركت است ، اما نزد او غايت حركت ها محركى است كه خود ديگر متحرك نيست .ارسطو اين محرك نامتحرك اولى را اوسيا مى نامد كه فيلسوفان مشاء چيزى نظير آن مى سازند با عنوان موجود واجب و آن را با برهان هايى با خدا يكى مى كنند و سپس مى كوشند صفات خداى اديان از قبيل علم ، اراده ، خالقيت ، رحمت ، و غيره را اثبات كنند تا اين موجود واجب در حد امكان به خداى شخص وار دينى نزديك شود، اما ناگفتهِ نبايد نهاد كه برهان آورى در هرفرهنگ دينى اى از علم كلام يعنى از جدل و مدافعه گرى در برابر كفار و ملحدان و منكران آغاز شده است و نتيجه آن هرچه بوده باشد نه آن خداى فرهنگى بوده است كه انسان ها از او مى ترسند ، از درون او را مى پرستند ، به او در رويارويى با مشكلات اتكا مى كنند ، و به او احساسى دارند كه در تمامى شؤون زندگى شان تسرى پيدا مى كند. آنچه جماعت هاى عظيم زوار فراگردش مى چرخند و مى گريند و نيايش مى كنند اوسياى ارسطو در هيچ يك از اشكالش نيست . اين جماعت ها حاملان و ناقلان فرهنگِ فراداده و خو پذير شده اند .در برابر اوسياى ارسطو و حتى واجب الوجود ابن سينا نه كسى مى گريد ، نه كسى دلشاد مى گردد و نه كسى مجنون و عاشق و خردباخته و خودآزار و دگر آزار مى شود . موجود واجب يعنى موجودى كه نبودش محال است و موجودات ممكن يعنى موجوداتى كه نبودشان ممكن است . استدلال مى كنند كه چون علت بود و نبود اين ممكنات در خودشان نيست ، پس علتى بيرون از آنها بايد در هست كردن و نيست كردن آنها دخيل باشد . اين دوگانه را ابن سينا در برهان سينوى مطرح مى كند و در فلسفه غرب به اين صورت ممكن و واجب بالذات وجود ندارد . ارسطو ممكن و واجب به اين صورت ندارد . اين دوگانه را اول ابن سينا و سپس توماس اكويناس مى سازند كه هردو پيش از برهان آورى مؤمن بوده اند و متعلق به فرهنگ دينى . كانت در سنجش خرد ناب استدلال هايى در رد اين برهان مى كند كه بسيار قوى هستند و اگر توفيق يار باشد در بخش فرهنگ مدرن به آن خواهم پرداخت . يا در يك مناظره تاريخى ميان برتراند راسل و فردريك كاپلستون دومى در اثبات وجود خدا به برهان امكان متافيزيكى روى مى آورد و اولى در رد وجود خدا اين برهان را رد مى كند . ناگفته نماند كه زنده ياد كاپلستون كه در سال ١٩٩٤ فوت كرد يك كشيش يسوعى بود كه تاريخ فلسفه ٩ جلدى او به دليل جامعيت و بى نظرى بسيار تحسين شده و اين تاريخ فلسفه به راستى نيز كارى كارستان است .
پاسخ هاوكينگ به پرسش بالا بر محاسبه و مشاهده نهاده است و نه برهان در باره امر تصور ناپذير و مرتسم ناشدنى در ذهن . و اين جانمايه استدلال راسل در برابر كاپلستون نيز هست . شايد با سنجهِ دوگانه ممكن و واجب نظريه هاوكينگ را اين گونه بتوان بيان كرد : موجودات ممكنى كه ما مى شناسيم در مجموع از ناچيز حادث شده اند . حدوث اين مجموعه بى نياز از يك علت بيرونى بوده است . چگونه ؟ آيا قانون عليت نفى مى شود ؟ پاسخ هاوكينگ آرى نيست ، اما وى مى گويد علت پديد آمدن هرآنچه در تمام كيهان هست خود كيهان بوده است هنگامى كه همين كيهان به صورت ناچيز يا انرژى منفى و ماده تاريك بوده است .ناچيز در اينجا يعنى هرچيزى در شرايط گرانش شديد به درون سياه چاله يا نقطه توقف زمان . هستى هر علتى بنا به نظر هاوكينگ در زمان تحقق پيدا مى كند و زمان با بيگ بنگ آغاز مى شود و پيش از آن زمانى نبوده است تا وجودى باشد. هاوكينگ مى گويد : .'' ما بالاخره چيزى را پيدا كرديم كه علت ندارد ، زيرا در موقع زمانى نبوده تا علتى ( آفريننده اى ) باشد. زمان و فضا با بيگ بنگ آغاز شده است .'' ديدار نمودارها، مشاهدات و تجربه و محاسبات آبزارى است كه براى پاسخگويى به همان پرسشى به كار مى رود كه فلسفه و عرفان با ابزار ديگرى به آن پاسخ داده اند . باز تكرار مى كنم كه شهود عرفانى و مشاهده علمى فرق دارند ، با اين همه ، هر دو بر طريقى مى روند كه به باور از طريق ديدن مى گرايد . همچنين باز بايد بگويم كه در اينجا طرح و گزارش نگره ها به معناى دفاع از آنها نيست و آنجا كه خود شخصاً و قوياً نگره اى را پذيرفتنى يابم صريحاً و بى تعارف از آن دفاع نيز خواهم كرد ، بنابراين اجازه دهيد عجالتاً دو مسئله هستى مطلق و خدا را به مؤمنان اين دو وابگذاريم اما مكرر اندر مكرر هشدار دهيم كه ايمان با همه استوارى اش بنا به تجربه تاريخى هرگاه پايه حكومت شده است قوى ترين عامل زوال ايمان ها را پرورده است ؛ بدون حتى يك استثنا . پس آن به كه ايمانتان و ايمانمان را براى خود نگه داريم و در تفكر به هيچ ايمانى اتكا نكنيم . معناى هستى و خدا گويا عهد كرده اند تا هيچ گاه به آسانى گشوده نشوند.
اشاره شد كه هابل اختر شناس آمريكايى دز سال ١٩٢٠ آغازگر راهى شد كه در آخرين ايستگاه تاكنونى اش اين زمزمه از زبان هاوكينگ به گوش مى رسد كه علم و به ويژه فيزيك پاسخِ پرسش بنيادى را يافته است ، پس به باور وى فلسفه ديگر مرده است .
اما از همان سال ١٩٢٠ در غرب جريانى فلسفى همهنگام و دوشادوش با اين جريان علمى بحث هاى دامن گسترى را درباره هستى و وجود آغاز كردند كه هنوز هم در آكادمى هاى فلسفى جهان ادامه دارد . با اطمينان مى توان گفت كه اگر فيلسوفانى چون كارل ياسپرس ، مارتين هيدگر و ژان پل سارتر زنده بودند به آسانى از هاوكينگ نمى پذيرفتند كه وى پاسخ به پرسش از هستى را يافته است بى آنكه كمينه ايرادى به نتايج علمى او داشته باشند. چرا؟ به دلايلى چند از جمله : كيهان به تمامى يك موجود است و پاسخ گفتن به چگونگى هستى ياقتن كيهان هستى محض و مطلق را روشن نمى كند . به ويژه هيدگر كه تاريخ متافيزيك از ارسطو تا نيچه را تاريخ فراموشى هستى و قلمرو علم را قلمرو موجودات و هستندگان – و نه قلمرو وجود و هستى – مى خواند ، احتمالاً بيش از ديگر فيلسوفان وجودى در وازنشِ نظر هاوكينگ سماجت مى كرد. از ديدگاه تفكر او ، درست يا غلط ، با قطعيت مى توان خطاب به هاوكينگ گفت كه كيهان همان هستى نيست .دليل ديگر كه در بحث ما نيز اهميت دارد نوع خاص هستى انسان است كه در مدل هاوكينگ به آسانى جا نمى افتد .
پرسش بالا بدون تفكيك انسان و ساير موجودات در باره هستى هرچيزى است .علم و فلسفه كوشيده اند از راه توضيح انتقال پذير و تجربه بيرونى به اين پرسش پاسخ گويند . هستى چيزها در پرسش بالا تنها اصل پذيرفته شده است. پرسش اين است كه چرا اين ها هستند ، چرا برعكس چنان نشده است كه ما و اين چيزها نباشيم . لايب نيتس فيلسوف و رياضيدان سده هفدهم طراح پرسش بالاست ، اين پرسش را هيدگر با اندك تغييرى تجديد مى كند ، و در نهايت سْتيفن هاوكينگ و ليونارد ملادينو در كتاب طرح بزرگ اعلام مى كنند كه علم پاسخ به اين پرسش را يافته است . بدينسان كه : مهبانگ آغاز هستى است و از لحظه مهبانگ اين هستى بدون هرگونه دخالت بيرونى قوانين خاص خودش را يافته است و اين قوانين فيزيكى هستند كه بر كيهان حاكم مى گردند. ناگفته نماند كه بحث درباره هستى – چه هستى فى نفسه و چه هستىِ انسان – به ويژه در فلسفه هاى وجودى الحادى و خداباورانه در سده بيستم بسيار درازدامن است و منحصر به نام هاى بالا نيست .
هستى از كى و چگونه آغاز شده است؟ اشاره شد كه بحث ما اين لحظهِ آغازين نيست. اگر بسط كيهان از لحظه مهبانگ را خطى مستقيم بگيريم ، لحظهِ آغاز اين خط اساساً به بحث فرهنگ و آزادى مربوط نيست و بحث من بر سر آن لحظه مهم در ميانه جريان هستى است كه مى توان آن را لحظه طلوع آزادى و شعور بشرى ناميد يا به ديگر سخن : سپيده دم تفكر .
در عين حال انديشيدن به سپيده دم تفكر مى طلبد كه تا حدى به سپيده دم هستى نيز انديشه كنيم ، چرا كه بى اين آن نيز ممكن نمى گشت . مايه خرسندى است كه در جايى از جهان در فضايى آزاد و بى هراس هاوكينگ در برانگيختن بحث هاى مايه ورى ميان خداباوران و بيخدايان نقش ميانجى محوشونده را ايفا كرده است و هركس در هرگوشه از جهان مى تواند از اين بحث ها بهره مند شود .مصيبت آن فرهنگى است كه به پرسش هاى بنيادى كه آغازگاه و خاستگاه تفكر اند مجال پويش و باليدن نمى دهد. در اين نوشته مقصود از تفكر جرأت پرسيدن و پى گيرى همين پرسش هاى بنيادى است و نه فعاليت ذهنى اى كه همه فرزندان هوموساپينس از آن برخوردارند .
. آيا نبرد غول ها دگر بار درگرفته است ؟ اگر آرى ، بايد افزود اين بار تفاوتى وجود دارد كه نمى دانيم اين كارزار را به كجا مى كشاند ؛اين تفاوت كه اكنون آوردگاهِ اين نبرد جهانى است ،ناظران آن جهانيان اند و جريان و شريان پيام رسانى و پيام گيرى به گونه اى اجتناب ناپذير و روزافزون خروشان است و سدناپذير و غرقه در كثرتى بى پايان . اگر متفكران در اين جريان بتوانند صداى خود را به گوش ها برسانند ، پس جنگ غولان بيش از هر زمان ديگرى بايد مغلوبه شود. و اگر نتوانند كه هيچ . تجربه نشان داده است كه در تاريخ فرهنگ بشرى بنياد تفكر وقتى دگرگونى اساسى اى پيدا كرده است كه يك متفكر بزرگ وجود يا هستى را به گونه اى تازه معنا كرده است . تفكر يونانى ، تفكر لاتينى- مسيحى ، ديانت قرون وسطى ، عرفان ، و سرانجام انديشه مدرن بنيادى ترين تفاوتى كه با هم دارند پيش از هرچيز در نوع نگاه آنها به هستى است .بحث بر سر هستى را نخستين بار افلاتون در مكالمه سوفيست به آوردگاه غولان تشبيه كرد . اين بحث از يونان به فرهنگ دينى قرون وسطى وارد شد و در سده هاى ميانى ميان پرده اى صحنه آرايى شد با شركت عارفان ، حكيمان الهى ، فيلسوفان ديندار و سپس دگربار از زمان رنسانس با زدودن پيش داورى هاى الهياتى و اسطوره اى جان تازه اى گرفت و اكنون كه يك كيهان شناس و اختر شناس بزرگ دگر بار آن را برانگيخته است ، پرسشگران پرسش هاى بنيادى مى توانند به آن خوشامد گويند. آيا هستىِ مقيد كيهان فيزيكى همان وجود مطلق است ؟ آيا در وراى افق زمان هستى مى تواند معنايى داشته باشد ؟ اگر پاسخ منفى است ، پس وقتى گفته مى شود كه تاريخ زمان از بيگ بنگ آغاز شده است ، كيهان فاقد هربيرون و خارجيتى نمى شود ؟ اگر آرى ، پس آيا اين به معناى وجود نداشتنِ هر موجودِ برينى از جمله خدا و به ديگر سخن به معناى فروپاشى متافيزيك نيست ؟ آيا جهان هاى موازى اگر وجود داشته باشند ممكن نيست به متافيزيك معنايى ديگر بخشند ؟ اصلاً آيا هستى چيزى غير از موجودات يا هستومندان و آن سان كه هيدگر پافشار است جدا و مفازق از موجودات است ؟ آيا ممكن نيست هستى لفظى بيش نباشد تهى از هر مفهوم و فاقد هرمصداقى ؟ راست آن است كه به هرحال اين پرسش هاى بنيادى مطرح اند و خداباوران و بيخدايانِ مايه ور به كشمكش اندر . اگر جوياى نظيرِ لحظه آغازين زمان و هستى در عرفان باشيم ، اين نظير چيزى جز وجود مطلق نمى تواند بود . بى درنگ بايد افزود كه در اينجا مراد از نظير همسان و مطابق از هر نظر نيست . شيخ محمود شبسترى تفكر را چنين تعريف مى كند : / تفكر رفتن از باطل سوى حق — به جزو اندر بديدن كل مطلق /. تمامى ذرات عالم بنا به اين باور آينه بازنماىِ همان گنج پنهان هستند كه در يك لحظه براى شناخته شدن پرده از رخ برگرفته است . اين آينه ها هيچ اند و جزئيات جهان نيز جلوه و عكس آن وجود مطلق يا كل مطلق اند .در مقياس كلى تر عدم آيينه اى است كه عكس و تصوير وجود مطلق را به صورت عالم بازمى تاباند. در اين عالم انسان از آنجا كه قادر به سير و سلوك درونى و برونى است همچون چشم عكس يا چشم بيناى عالم است
عدم آيينه ،عالم عكس و انسان
چو چشم عكس در وى جان پنهان
اين ''چشمِ عكس '' ، اين انسان در مقام تنها موجودى كه در چارچوب انديشه دكارتى جسمش جزئى از هستى كيهانى است ، تنها موجودى است كه به يارى انديشه اش توانسته است برخلاف همه موجودات ديگر از حدِ يك جزء ، از حد يك مهره در ماشين يا خودروِ هستى فراتر رود و كل و كلى را ببيند. جزء يا مهره نسبت به كل نمى تواند بينا باشد، بلكه تحت اداره كل فقط در محدوده خودش ناخودآگاهانه و اتوماتيك و بى خبر از كل كار خودش را انجام مى دهد. انسان را اگر به تعبير مولوى همان انديشه بگيريم و اگر باز به تعبير دكارت انديشه را اعم از خردورزى ، احساس ، اراده، خواست ، و تمامى وجه غيرجسمانى اش فرض كنيم ،بى درنگ اين پرسش پيش مى آيد كه وجود اين انديشه يا وجود انسان از چه نوعى است ؟ چطور حين پيشروند جريان هستى كيهانى در يك برهه يكى از اجزاء اين دستگاه خودكار توانسته است از محدوده خودش تجاوز كند ، باز و گشوده و بينا شود و سرانجام از كل و كاركردِ آن آگاه شود و مدلى طرح كند كه كليت هستى را توضيح مى دهد .علم و تا حد زيادى فلسفه مدرن سر و تهِ پاسخ به اين پرسش را با اسطوره پردازى به هم نمى آورد . از دير باز اين آگاهى را ديدار و نگرش يا تئوريا كه در اصل به معناى ديدار و تماشا است ناميده اند. اين تئوريا چگونه ممكن شده است ؟ نگره البته به معناى تبديل جزء به كل نيست بلكه به معناى توانايى درك و فهم كل و رابطه اش با اجزاء است . شيخ محمود وقتى انسان را به چشمِ عكسِ عالم مانند مى كند حتماً اين پرسش برايش پيش آمده كه چطور يكى از اجزاء كل بيناىِ كل مى شود. پاسخ حاضر و آماده نيز دارد . پاسخ اين است كه نور ديده انسانى كه كل را مى بيند نور ديده خداست با واسطه چشم انسان . چرا ؟ پاسخ وى در اساس برهانى و علمى نيست هرچند حكيمانى كوشيده اند اين پاسخ را مجهز به گونه اى توجيه برهانى كنند. شيخ محمود مى گويد عارف با طى كردن راهى شخصى سرانجام به كل مطلق نزديك مى شود و در آن محو مى گردد و بنابراين ديده و ديدار و ديده شونده يكى مى گردد، دوگانه هايى چون عالِم و معلوم ، شاهد و مشهود ، عاقل و معقول ، انديشنده و انديشيده، ناظر و منظور ، عاشق و معشوق ، مٰدرِك و مُدرَك ، و به اصطلاح فرنگى سوژه و ابژه يكى مى گردند . در وحدت وجود اين يك اصل است .البته علم و فلسفه مدرن اين يكى شدن را نمى تواند بپذيرد مگر به عنوان يك تجربه درونى كه براى ديگران در معرض صدق و كذب است. علم در پى قوانين عام و انتقال پذير به عقلى است كه به قول دكارت به تساوى به همه انسان ها داده شده است . علم تكامل مغز را از خزندگان به پرندگان و از پرندگان به پستانداران و از پستانداران به انسان از طريق آزمون بررسى كرده است . به موازات اين سير تكاملى ، خودكارىِ شيوه ارتباط اين انواع با جهان پيرامون كاسته مى گردد. مطابق اين مدل تكاملى زيستمندان هرچه كامل تر مى گردند از كورى و فروبستگى در خود فراتر مى روند و قلمرو اين فرارَوى و بينايى به موازات سير تكامل وسيع تر مى شود اما تنها در انسان است كه اين قلمرو به كل هستى مى رسد . سخن گفتن و زبان بدون درك كل و كلى ممكن نمى گردد حتى اگر ساختمان عضوى كه زبان مى ناميمش براى تلفظ واژه ها مناسب باشد. ديدار – البته به معناى فهم و درك – ، تئوريا يا نظر يا نگره و بالاخره گفتار و نوشتار بنياد فرهنگ و تمدن هستند . علم اميد دارد كه مركز اين امكان گشودگى را در مغز انسان پيدا كند و چگونگى كاركرد آن را مشاهده كند .پرسش از وجود انسان پرسش از امكان نگره پردازى درباره كل هستى است . اما اكنون علم پرسش از هستى كل چيز ها را با كلِ هستى يكى مى گيرد . به بيانى ديگر ، كلِ هستى و هستىِ كل را يكى مى داند و اين هستىِ كل را آغازگاه خود قرار داده است و هستى انسان يا همان انديشه را تابع و جزئى از هستىِ كل چيزها
با سپاس بسيار از بردبارى شما
سلام ودرود برجناب كورس انديشمندگرامي
ازمطالعه نوشتار انديشمندانه ات مستفيد گشتم ومحظوظ، گويايك دوره تاريخ فلسفه غرب وشرق رابانظريه هاي فيزيك جديدوعرفان وحدت وجودي ازبيان شبستري، مقايسه وداوري هاي خردورزانه انجام داده بوديد. سعيتان مشكور وياسپاسمند ازتلاش انديشه ورزي تان دربه چالش كشيدن ازپرسشهاي بنيادين درمورد اصل هستي وعلتِ وچگونگي وآغازين هستي وسؤال ازسپيده دم تفكر وشعور،باقطع نظرازپيشفرض هاي موجود درنظرخداباوران ياناخداباوران ؛كه براي من موجب مروري تازه براين افكاروانظارشد.
واما درمورد تعريف شبستري ازتفكر وديدگاه او دراصل هستي وكل جزئيات جهان بمثابه آئينه بودن براي اصل هستي ووجودمطلق؛چنين تفسير كرده ايد:
“”اگر جوياى نظيرِ لحظه آغازين زمان و هستى در عرفان باشيم ، اين نظير چيزى جز وجود مطلق نمى تواند بود . بى درنگ بايد افزود كه در اينجا مراد از نظير همسان و مطابق از هر نظر نيست . شيخ محمود شبسترى تفكر را چنين تعريف مى كند : / تفكر رفتن از باطل سوى حق — به جزو اندر بديدن كل مطلق /. تمامى ذرات عالم بنا به اين باور آينه بازنماىِ همان گنج پنهان هستند كه در يك لحظه براى شناخته شدن پرده از رخ برگرفته است . اين آينه ها هيچ اند و جزئيات جهان نيز جلوه و عكس آن وجود مطلق يا كل مطلق اند .در مقياس كلى تر عدم آيينه اى است كه عكس و تصوير وجود مطلق را به صورت عالم بازمى تاباند. در اين عالم انسان از آنجا كه قادر به سير و سلوك درونى و برونى است همچون چشم عكس يا چشم بيناى عالم است
عدم آيينه ،عالم عكس و انسان
چو چشم عكس در وى جان پنهان””گفتارشما.
مقصودمن ازتفسيرجنابعالي اين مورد است:
“” اين آينه ها هيچ اند و جزئيات جهان نيز جلوه و عكس آن وجود مطلق يا كل مطلق اند .در مقياس كلى تر عدم آيينه اى است كه عكس و تصوير وجود مطلق را به صورت عالم بازمى تاباند. “””پا.
عبارت، اين آئينه ها هيچ اند”يعني چه ؟يعني عدم محض هستند؟عدم كه چيزي نيست تاآئينه باشد،آئينه هم ازسنخ وجودبايدباشد نه ازسنخ عدم زيرا كه عدم نيستي محض است، ونيستي فقط حاكي ازنيستي است ونمي تواند حاكي وجود، وآئينه وجود اصيل باشد. پس اين آئينه ها هيچ نيستند بلكه موجودات ووجودات جزئي هستند كه نمايانگر وبيانگر ونشانگروجوداصيل هستند؛پس اين آئينه ها بايد وضرورتا موجوداتي هستند غيرقائم بذات بلكه قائم به ذات وجودديگر ي مي باشند،كه او وجوداصيل است واينها تجليات اوهستند .
واينكه درشعرچنين سروده است:عدم آيينه ،عالم عكس و انسان //// چو چشم عكس در وى جان پنهان”
توجه ايشان-شاعر- به آن حديث كنز مخفي بوده است كه قبل ازايجاداو، اين جهان ممكن دركتم عدم ونيستي بوده است ؛واما بعدازايجادوآفرينش وبه صحنه آمدن ممكنات هستي ،ديگرازورطه عدم بيرون آمده اند ولباس وجودپوشيده اند واطلاق عدم براين آئينه ها ،صحيح نيست بلكه خودشان ازنوع وجود وپديده هستند كه پديدارگشته اند؛بله اين عارف وحدت وجودي به اعتباراينكه قبل ازايجادعالم امكان چون وجودشان كه درورطه عدم بودند،به آن اعتبار اين شعررا سروده است :عدم آئينه،عالم عكس وانسان …..الخ.وگرنه ازعدم كه آئينه برنمي آيد . واينكه عالم عكس است ،خوب عالم عكس چيست؟عالم جهان خارج ممكن است وعكس بودن ،يعني نمايانگر جهان آفرين بودن است همانند انسان كه خودش عالمي است وآئينه بودنش شفافترازديگرموجودات است كه بمنزله چشم عالم است همانند چشمي كه دروجودخودش دراك هست وهم مدرك ديگرموجودات كه درواقع جاني ازجان جانان درآن پنهان است كه همان قوه دراكه انسان است ويكي ازاسباب دركش چشم اوست وحواس ديگر هم دارد ودركل اين انسان به منزله چشم عالم وچشم جهان بين است.
ويااينكه فرموده ايد:”در مقياس كلى تر عدم آيينه اى است كه عكس و تصوير وجود مطلق را به صورت عالم بازمى تاباند. “””پا.
همانطور كه دربالا عرض شد درمقياس كلي ترهم عدم نمي تواند آئينه اي باشد كه عكس وتصوير وجودمطلق را به صورت عالم بازتاباني كند.زيرا كه عدم ،عدم است وازنيستي آثارهستي برنخيزد. مگربه اعتبار ماقبل وجودش كه عدم بود ملاحظه شود وآنهم بطور مجازاست نه اسنادحقيقي.
هرچند دركل دريافت ومشاهدات وكشفيات عرفا همانند تجربيات فيزيكدان هايك حالت شخصي وجزئي دارند وقابل انتقال بغيرهمانندبرهان عقلي وفلسفي نيستند.
وامانظريه هاوكينگ اصالت مادي وخودآفريني كيهان هستي ازديدگاه مارتين هايدگر اصالت وجودي غيرقابل پذيرش است خوب تحليل نموديد وبعلاوه ازخودتان هم ردي برنظريه هاوكينگ اضافه كرديد كه جاي تأمل مزيدداردوآن چنين بودكه گفتيد:”دليل ديگر كه در بحث ما نيز اهميت دارد نوع خاص هستى انسان است كه در مدل هاوكينگ به آسانى جا نمى افتد .”
ودليل ديگراينكه هستي اعم ازكيهان ووراي كيهان كه عالم مافوق كيهان است ودردسترس عالمان فيزيك وتجربي نيست تانظر بربودويانبودش دهند.
واما سؤال از آغاز هستي وچگونگي آغازش آن وياسؤال ازسپيده دم تفكر وشعورانسان .اگرازنظرعرفاخواسته باشيدپيگيري كنيد بنظرم كتاب عرفاني بانام “شرحي بر مقدمه قيصري”ازمرحوم جلال الدين آشتياني درشرح حضرات خمس ،چيزهائي دراين زمينه هاهست.هرچند كشفيات ومشاهدات عرفاني همانند براهين عقلي وفلسفي قابل انتقال نبوده وازكليت كلي عقلي برخوردارنيست همانندنظريه پردازي فيزيكدانهااست.وليكن درآنجا درمورداين بحث ازسؤالهاي آغازين هستي اشارتي رفته است.
ودرحديث ازپيامبر اكرم -ص- آمده است كه “اول ماخلق الله العقل” اولين موجودمخلوق خداوند،عقل است. اگرپيامبر واوصيائش را بعنوان يك دانشمند بپذيريددراين زمينه دراصول كافي كتاب عقل وجهل بحث هاي مفيدي هست وبراين پرسش هاي بنيادي كه مطرح كرده ايدشايد بعنوان يك نظرپاسخي دريابيد.وجالب است كه درحديث ديگرازپيامبر-ص- چنين واردشده استكه:”اول ما خلق الله نوري” ت= اولين آفريدگار خداوند نور من است ،يعني نورمحمدي -ص- است.
واشاره براين حديث است كه گفته اند حضرت محمد-ص- درمعني وباطن پدر ابوالبشر است هرچنددرظاهر بعدازچندين نسل بعنوان فرزندآدم ظاهرگشته ولباس وجودپوشيده است.
وگفته اند:” آدم ابوالبشر كه مبدأ نقاط مطالع نبوت است، وبحسب نشأه عنصري ،پدرانبياءاست ،ولي بحسب معني وباطن ،فرزندحقيقت خاتميه وحسنه اي ازحسنات ختمي مرتبت است.
گفتا بصورت ارچه ز اولادآدمم ///// ليكن ،بمرتبه بهمه حال برترم /// خورشيدآسمان ظهورم عجب مدار/// ذرات كائنات ،اگرگشت مظهرم .
اوصاف لايزال زمن گشت آشكار //// بنگربمن،كه آئينه ذات أنورم ///في الجمله مظهرهمه اسماست ذات من///بل اسم اعظمم بحقيقت چوبنگرم.
{شرحي بر مقدمه قيصري ؛آشتياني،ص728}.
بيش ازاين تصديع نكنم وباسپاس مجدد ازجناب كورس انديشمند وآزادمنش وآزادي خواه بروزانديشه ها.
باكمال احترام وباپوزش ازتعريض برنوشتار خوبتان.
مير
پوزشخواهانه چند نادرستى را درست مى كنم همراه با يك افزوده
١- عصر عليت _____________اصل عليت
٢-صيروت________________صيرورت
٣-بر محاسبه نهاده است نه برهان _______بر محاسبه نهاده شده است نه بر برهان
٤-زيرا در موقع زمانى نبوده است_______زيرا در آن موقع زمانى نبوده است
٥-زمان و فضا با بيگ بنگ آغاز شده است_______زمان و فضا از بيگ بنگ آغاز شده اند
٦- محاسبات آبزارى _________________محاسبات ابزارى
افزوده: اشاره به مناظره كاپلستون با راسل در باره بود يا نبود خدا در نوشته بالا از حد اشاره فراتر نرفته است اما بعد تر به همانندى آن با نگره هاوكينگ در باره برهان بر امر ترسيم ناشدنى در ذهن اشاره شده است . در اين تنگجاى سخن بيش از حد به دازا مى كشيد اگر اين مناظره را بازمى نوشتم . هم اين مناظره و هم مناظره كاپلستون با جى. آير در مورد پوزيتيويسم منطقى در اينترنت دسترس پذير است و جويندگان مى توانند آنها را بجويند و در آنها تأمل كنند .
با احترام به همه دوستان ارجمند
درود بر شما
درست است جناب مير ،الهيات مسيحى نيز در اين مسئله باستانى كه گويا نخستين بار پارمنيدس بيانش كرده بحث ها كرده اند:
Ex nihilo nihil fitاز عدم عدم برون آيد
من هم از نوشته شما بهره بردم . البته اجازه دهيد بگويم من نظريه هاوكينگ را رد نكردم .من طرح پرسشى كردم كه در خود كتاب طرح بزرگ كمابيش براى خودِ هاوكينگ هم مطرح است .مثلاً در ص ١٥٥ ( فصل٧: معجزه نما،متن انگليسى ) هاوكينگ مى گويد كه توضيح اين نكته كه زندگى انسانى گويى نه فقط بر قوانين طبيعت بل بر تمامى كيهان حكم كرده است تا خود را براى حيات او وفق دهنددشوار است .در ص ١٥٩( همانجا) توضيح مى دهد كه فقط ٥٪ تغيير در توان نيروى هسته اى يا ٤٪ تغيير در توان الكتريكى تقريباً يا تمامى كربن يا تمامى اكسيژن در هر ستاره و سياره اى و در نتيجه امكان حيات به آن سان كه ما مى شناسيم را نابود مى كند.در ص ١٦١( همانجا) توضيح مى دهد كه يك سرى برخوردهاى تصادفى [ كه بايد به شمار ميلياردها بوده باشند ] ظهور ساختار هاى پيچيده اى را ممكن ساخته اند كه قابليت و توانش پشتيبانى از ما ناظران هوشمند را داشته باشند و اين هم كوك شدن قوانين براى پيدايش حيات بسيار شكننده و ظريف مى نمايد به طورى كه ذره اى تغيير در يك جزء تمامى كل را ويران مى كند.” عنوان فصل ٧ كه اين ها را از آن نقل كردم هست :
the apparent miracle
من همين طور آن را معجزه نما ترجمه كرده ام . تا اينجا هاوكينگ به اهل ديانت حق مى دهد كه اين دستگاه دقيق و سامانمند را معجزه اى بخوانند ، اما مى افزايد كه در اين صورت بايد قبول كنند كه كار خداوند تاس انداختن بوده است چون محاسبات و مشاهدات علمى حاكى از آن است كه اين ماشين ظريف پيامد تصادف هاى بى حد و مرزى است .سپس به نظريه تكاملى داروين و والاس اشاره مى كند (ص١٦٤، همانجا) كه نشان مى دهند كه چگونه اشكال حيات خودشان به علل طبيعى و بى نياز از دخالت عاملى از بيرون تا رسيدن به پيچيده ترين شكل حيات يعنى حيات انسان رشد كرده اند .و نتيجه مى گيرد كه قوانين طبيعت خودشان تكوين يافته اند بى نياز از خالق رحيم و خير خواهى كه همه تاس هايش را طورى انداخته كه همه چيز به سود حيات انسانى باشد . البته در اين مورد بر اساس تئورى ام ( معروف به نظريه اى براى همه چيز) توضيح مى دهد.
اما پرسش من به مرحله ظهور خودآگاهى و آزادى راجع است نه آغاز هستى يا وجود خدا . قبلاً شما مطالبى فرموده بوديد كه من با عرض پوزش ادامه اش ندادم ، چون مى خواهم دست روى سرشت وجودى انسان و نوع رويكرد عارفان به آزادى برسم و بحث وجود كه تمامى ندارد هدف من نيست . نظريه ژنوم و كتاب ليوناردو ملادينو ، دستيار هاوكينگ ، را هم در بخش هاى قبلى در همين جهت مطرح كردم . در مورد عدم حق با شماست و من هم عدم محض را نمى توانم زاينده هستى بدانم . قدما نيز گاهى با تعريف عدم به عدم اضافى يا اعدام اضافى و اعتبارى يا عدم ملكه ( عدم= لاوجود) همسو با حضرتعالى بوده اند ،اما در اين باره كه مقصود شبسترى از چشمِ عكس قوه دراكه است اگر از خود ايشان شاهد مى آورديد پذيرفتنى تر بود . شبسترى مى گويد : تو چشم عكسى او نور ديده است ، به ديده ديده اى را ديده ديده است . مرجع ضمير او خدا ، هو ، حق است و اما عدم هاوكينگ نيز عدم محض نيست . مى ترسم بگويم مكان بدون بعد زمان است و امانت را رعايت نكرده باشم اما فكر مى كنم خودِ هاوكينگ هم در جايى از كتابش همين را مى گويد .
پاينده و سرفراز باشيد
درود بركورس گرامي وآزادانديش
وباتشكر ازتأمل ودقت درنوشتارهايتان وجوابيه اخير بمن ناقابل.
اما نظرهاوكينگ درمورد خودآفريني كيهان با برهان عقلي وفلسفي سازگارنيست همانطور كه ازاونقل كرديد پذيرفتن صدفه واتفاق وانفجارهاي بي كران كيهاني قابل پذيرش عقل انديشمند وورزيده نيست .اوجزئياتي ازكنش وواكنش ماده را مي بيند وتجربه مي كند وازاين موارد جزئي نمي توان حكم كلي عقلي فراگيربراي به جودآمدن كيهان بدون علت خارج ازآن استنتاج كرد.ايشان عليت رادرداخل كنشهاي ماده قبول دارد وهمچنين نظم دقيق درروابط اجزاء ماده را نيزقبول دارد اما درعلت اصلي ايجادكيهان استيحاش داردومي گويدتاس انداختن خداوند،بدون اينكه ازاين نظم دقيق دررواط كيهان ،پي به ناظم آن ببرد ؟
واستنجاج ايشان يك تحكمي بيش نيست .وعقل هيچوقت تحكم پذير نخواهدبود.واين گفته ايشان :تاس اندازي خداوند.شبيه آن فزضيه اي است كه خداوندرا به ساعت ساز لاهوتي تشبيه كرده بودكه دنياي كيهاني بمنزله ساعتي است كه سازنده اش چنان دقيق ساخته وكوك كرده است وديگرتدبيري برآن نداردوخودبخودباقوانين داخلي به حياتش ادامه مي دهد.
اين دستگاه دقيق سامانمند شبيه معجزه نما باشد،آيا اعجازگري ندارد؟گمان نمي كنم كه شما اصلا صدفه راعقلا جايز بدانيد بلكه محال عقلي بودنش مبرهن است چه يك بارش ويابي حدوحصرش؟
ونظريه تكامل ازسوي داروين درحدفرضيه ونظر متوقف شد وپذيرفتني عقلي نيست وطرفداراني هم ندارد بعلاوه فاقدحلقاتي مفقوده است. زيرا كه تغيير ماهيت ازنوعي به نوع ديگر محال عقلي است.
بنا برفرض تسليم وقبول تكامل دارويني محال ،نمي توان عليت رامنكرشد وبدون دخالت عامل خارجي برايجاد طبيعت وحيات انسان را پذيرفت. بلكه هردونظر ادعاي مصرانه اي بيش نيست وعقل سليم ازپذيرش آن ابا دارد.
واما پرسش شما به مرحله ظهور خودآگاهى و آزادى راجع است نه آغاز هستى… من يك آدرسهائي دادم اگرپيگيرباشيد دراين زمينه سودمنداست واين انسان است كه آزادي نسبي داردومختار است ودراختيار خوبي وبدي، مسؤل است نه رها ويله واما طبيعت كيهاني طبق قوانين نهادينه شده دراو{سنت الهي غيرقابل تغيير وتبديل} به حياتش ادامه مي دهدواختياري ازخويش ندارد.
اما رويكردعارفان درموردآزادي انسان ؛ عارفان حقيقي خودرا بنده خدا تلقي مي كنندومطيع وفرمان برداراوواراده وهمتشان كسب رضايت اوست فقط ؛وعالم وخويش رادر محضرخدامي بينند كه خودتان مستحضريد. ووجوداصيل را فقط ازآن اومي دانندوماسوي الله را ازتجليات او دانسته اندوآثاراو.
ومشربهاي مختلفي به اختلاف سلائق ودركها، ازسوي آنان ارائه شده است درطي طريق الي الله.واما آزادي درنفي شريعت ازسوي عافان بالله محال است وپيداشدني نيست. واينكه عالم تجليات اوست برمبناي وحدت وجودي است، ووحدت دركثرت ،وكثرت دروحدت،تعبيري از، أينما تولوا فثم وجه الله ” است هرجا بنگري جمال ياربيني نه غيرآن .وهمانطوركه ازشبستري نقل كرده ايد:
تو چشم عكسى او نور ديده است ، به ديده ديده اى را ديده ديده است .
اگرنوري نباشد ديدن چشم بي معني است واين جهان كه عكس اواست بانور مي توان هرچيزراديدونورهم جزاونيست ،الله نورالسماوات والارض. وجود،خودش ازسنخ نوراست ودرمقابلش عدم عين تاريكي وظلمات است.
پس باوجودنورِاو مي شود وجودات را ديد ويادرك كرد ،ومقصودازمصرع دوم نيزهمين است ، يعني باچشم بيننده ، ديده شده اي را چشم ديده است ،كه حاكي از قوه دراكه انسان است كه اين عكسهارا وعكس وعاكس را باتوان ديده دراكه ظاهر وباطن ،مي بيند؛بنظر من ناچيز.
واما مكان بدون بعدزمان هرگزشدني نيست وعكسش نيز همينطورچون زمان ازحركت وجود ماده انتزاع مي شود ومكان هم فرع بروجودماده ايست. چه هاوكينگ بگويديانگويدواگرهم بگويد محال وممتنع سومي را قائل شده است كه آن هم نيز پذيرفتني نيست ،مثل خودآفريني كيهان بدون علت خارجي ونظريه تكامل وتبدل نوعي به نوعي ديگر.
باسپاس واحترام
مير
سلام نوری زاد عزیز، توی این گیر و دار حتما عجله داشتی که تاریخ نوشته رو 11 خرداد زدی به هرحال برای ما دوست داشتنی هستی.
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻣﻦ
ﺍﺳﺖ .
ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺗﺮﮎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ .
ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ .
ﺭﻭﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ .
ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯿﺮﻭﺩ … ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ …
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ …
.
.
ﺩﺭ ﺩﻝ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ
ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻤﺎﺯ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ …
ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﺧﺪﺍ
ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ …
ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺘﯿﻤﯽ
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ …
ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺻﺪﻗﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ
ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻓﺎﻝ ﻓﺮﻭﺵ ﻓﺎﻟﯽ ﺭﺍ
ﻣﯿﺨﺮﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻧﻢ …
ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﻦ ﮐﻠﯽ ﺩﻟﺶ ﺷﺎﺩ
ﻣﯿﺸﻮﺩ …
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ
ﻏﻤﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﺩ …
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻫﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ
ﺑﻮﺳﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺗﺠﻠﯽ ﺍﻭ …
ﻣﺎﺩﺭﻡ؛ . ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ
ﯾﮑﯿﺴﺖ . ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ …
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ﻧﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ
ﺁﻧﻬﺎ .
” ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ” روحش شاد و آنانی که او را در غربت سلاخی کردند و از بیت رهبری آنزمان دستور چنین جنایت داعشی را داشتند و قاتلان او را در فرودگاه با دسته های گل به پیشواز رفتند . بدانند که خشم انتقام خون قریدون و هزاران هزار فریدون دگر را از یکایک آنان خواهند گرفت و ایران عزیزمان را از وجود مشتی تازی پرست و اهریمنی خواهیم ستاند و به رهبری گویم باش تا صبح دولتت بدمد .
داستان امام زمان و احساس حقارت و خشم شدید شیعه
(1) امام زمان همه مساجد روى زمين را ويران ميكند،
(2) امام باقر گفت: وقتى قائم قيام ميكند،هيچ مسجدى را كه در روى زمين شرف وعزتى داشته باشد رها ننموده وويران ميكند (الارشاد مفيد ص 365)
(3)حضرت مهدی علیه السلام، شکم زنان آبستن را میشکافد. ( بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۸۹)
(4) امام زمان هر کس به بیست سالگی رسیده باشد و احکام دین را درست یاد نگرفته باشد میکشد. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۸۲)
(5) امام زمان توبه نمی پذیرد. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۵۳)
(7)مهدی شش هزار نفر را از قریش و غلامان آنان را دست بسته گردن میزند. (( بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۴۹)
(8) حضرت مهدی هفتاد قبیله عرب را قتل عام میکند. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۳۳)
(9) امام زمان همه را با زور وادار به اسلام آوردن میکند و هر کس اسلام نیاورد را گردن میزنند. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۴۰)
(10) حضرت ولی العصر آنقدر مردم را میکشد تا جز دین محمد باقی نماند. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۲۹۱)
(11)از امام کاظم نقل شده است که او در شرق و غرب عالم هر کس مسلمان نشد را میکشد. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۴۰).
(12)از امام صادق (ع) نقل شده است که برای قیام قائم عجله نکنید که کار او جز شمشیر و مرگ نیست و او زیر سایه شمشیر حکومت می کند!. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۵۴)
(13) امام عصر، دوازده هزار لباس جنگی و سلاح جنگی را بین دوازده هزار نفر یاران خود توزیع میکند و به آنان میگوید هر کس این لباس را نداشت بکشید. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۷۷)
(14)ایشان علیه السلام، آنقدر می کشد که مردم می گویند: مهدی از آل محمد نیست وگر نه به مردم رحم می کرد. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۵۴)
(16)از امام باقر (ع) می فرمایدکه مهدی آنقدر از مردم شهری که والی ایشان را کشته اند میکشد که کشتار حرّه (کشتار لشکر یزید از مردم مدینه) در مقایسه با آن هیچ است. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۴۲)
(17)کار مهدی جز کشتن نیست و از هیچ کس توبه نمیپذیرد. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۵۳)
(18) امام زمان جز با شمشیر کاری انجام نمیدهد. (( بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۸۹)
(19)کار ایشان شمشیر است و اسارت. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۱۴)
(20)امام زمان چون قصاب که گوسفند میکشد، مردم را میکشد. ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۵۷)
(21)امام زمان فراریان و زخمیها را نیز میکشد ((بحارالانوار جلد ۵۲ ص۳۵۳)
و ما امت ایران، صبح جمعه که شود دلنگرانیم. منتظر مقدم امام زمانیم. جمع شویم و دعای ندبه بخوانیم. بلکه شود اشکار ان شه خوبان.
آیا بابا. این کتاب که … به هرچه بحار بود و الانوار. (…از مش قاسم میباشد)
ﺳﯽ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﺭﻓﺖ !…
ﻣﺮﺩﻡ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻭ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭ
ﺷﮑﻼﺕ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ …
ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﺷﺎﻩ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺳﻮﺍﺭ
ﮔﺎﺭﯼ
ﺷﺪﻩ !…
ﯾﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻋﻘﻞ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﻣَﻤَﺪ ﺩِﻣﺎﻍ
ﺩَﺭ
ﺭَﻓﺖ !…
ﻣَﻤَﺪ ﺩِﻣﺎﻍ ﺩَﺭ ﺭَﻓﺖ !…
ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺗﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺭﻭ
ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺮﻗﺼﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﻩ !…
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻗﺺ
ﻋﻤﺮﺷﻮﻧﻪ !…
ﻋﮑﺲ ﺷﺎﻩ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ
ﺑﻮﺩﻥ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﻬﻬﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻥ ﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻦ
ﻋﮑﺲ ﺷﺎﻩ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺍﻭﻥ ﮐﺎﻏﺬ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ !…
ﻫﺮ ﺩﻻﺭ ﻫﻔﺖ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ !…
ﻭ ﻫﺮ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﮐﻠﯽ ﺭﯾﺎﻝ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ !…
ﯾﮏ ﻋﮑﺲ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﺷﺎﻩ ﺭﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ
ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﺷﺎﺥ
ﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﺍﺯ ﺩﻧﺪﺍﻧﻬﺎﯼ ﺩﺭﺍﮐﻮﻻﯾﯽ ﺍﺵ ﺧﻮﻥ ﻣﯿﭽﮑﯿﺪ !…
ﺧﻮﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ !…
ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ .…
ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ !…
ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺷﺎﻩ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻣَﻤَﺪ ﺩِﻣﺎﻍ ﯾﺎﺩ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﮕﻪ ﺷﺎﻩ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺳﻮﺍﺭ ﮔﺎﺭﯼ
ﺷﺪﻩ !…
ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻩ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﻭ ﻣﯿﮕﻦ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺩﺵ !…
ﻧﻮﺭ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺵ ﺑﺒﺎﺭﻩ ﺍﯾﺸﺎﻟﻠﻪ !…
ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ ﺟُﺮﻡ ﺷﺪ !…
ﭘﻮﻟﻬﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪ !…
ﺩﻻﺭ ﺍﻓﺴﺎﺭ ﺑﺮﯾﺪ !…
ﻧﻔﺖ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻧﺎﻥ ﻫﻢ
ﭘﺮﮐﺸﯿﺪ…
ﺑﺮﮐﺖ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ !…
ﻧﻪ ﺁﺏ ﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺳﯽ !…
ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﭘﯿﺸﮑﺶ .…
ﮐﻤﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻗﺒﺾ ﻫﺎﯼ ﻟﻌﻨﺘﯽ !.…
ﻣﻌﻨﻮﯾﺎﺗﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺖ !…
ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﻮﻧﯿﻢ ﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﺪﺑﯿﺮ…
ﺩﺭ ﭘﯽ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﯼ ﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻗﻮﺕ ﻣﺴﮑﯿﻨﺎﻥ ﺑﻮﺩ
!…
35 ﺳﺎﻝ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﻲ :
٨٠٠٠ ﭘﺰﺷﻚ ﺑﻴﻜﺎﺭ ،
٧ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻴﻜﺎﺭ ،
ﺍﺯﻫﺮ١٠ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ٦ﻃﻼﻕ ،
٦ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻣﻌﺘﺎﺩ ،
٦٨ % ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ،
ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺳﻦ ﻓﺤﺸﺎ ﺑﻪ ١٤ ﺳﺎﻟﮕﻲ ،
ﻓﺮﻭﺵ ﺳﺎﻻﻧﻪ ١٣ ﻫﺰﺍﺭ ﻛﻠﻴﻪ ،
٤٢ % ﺯﻳﺮ ﺧﻂ ﻓﻘﺮ ،
با سلام
دوستان آن مطلبي كه در جواب به نوشته يك طلبه از قم توسط جناب عبدالله نوشته شده بود متعلق به بنده نيست
ايشان قبل از حضور من در اين سايت از اين نام استفاده مي كرده بنابراين بنده از علامت * استفاده مي كنم
###############
ان شاء الله باز هم سعی می کنم ویديوهايي با موضوعات مختلف انتخاب كنم تا با دوستان حاضر در اين سايت در مورد آنها
بحث كنيم
را جع به نوشته اخير جناب نوري زاد بنده نيز موافق هستم و خود ديده ام كه رفتار بسياري از قضات قوه قضائيه
شايسته نيست و نمي دانم اين افراد را از كجا پيدا مي كنند
در روزهاي اخير رفتار نا شايستي با يك هموطن ارمني توسط افرادي از نيروي انتظامي حادث شده كه باعث
تأسف است ماجرا را در اينجا بخوانيد
http://tehranpress.com/fa/news-details/87353/ماجرای-ضرب-و-شتم-یک-ارمنی-توسط-نیروی-انتظامی-و-دستور-ویژه-سردار-اشتری-/
جناب عبد الله درود بر شما عزیزمن صحت خواب یعنی شما تا کنون نمیدانستید که جمهوری اسلامی ازابتدای به وجود آمدن ازاین نا قاضیان در جهت تحکیم اقتدار خود سود ها جسته و تازه متوجه شدید که نمیدانید آن ها را ازکجا پیدا میکنند بیشتر این ناقاضیان در مکتب جناب مصباح یزدی تلمذ فرموده اند و یا پرتو آموزه های ایشان به ساحتشان نشسته امثال محسنی اژه ای . فلاحیان پور محمدی دری نجف آبادی حیدر مصلحی ری شهری و بسیاری دیگر که میتوان حدود دویست و پنجاه نفر را نام برد و همین شیخ الشیوخ جناب آقای فریدون (روحانی ) البته همگی ذوب در مقام عظمای ولایت هستند و شما هنوزمتوجه ذات مشعشعشان نشدید ؟ همین حوزویان عزیزی که شما میشناسید و شما را میشناسند فکر میفرمایید اگر در مقام قضا واقع شوند کمتر ازحکم مرگ و ارتداد صادر میفرمایند البته بنده یک پیشنهاد دارم و آن اینکه به جای اینکه به دنبال سنگ بسیار حیرت آور و نیست در جهان سجیل باشید کمی به جستجوی نام این نا قاضیان بروید تا ازفرط حیرت سرتان به دوران بیفتد یعنی شما هنوزحکم چهارده سال زندان شیر دختر ایران (آتنا فرقدانی ) را نشنیده اید زندان کهریزک را نشنیده اید زندان اوین را کچویی را وامثالهم را نشنیده اید اسم زندانیان سیاسی را نشنیده اید اسم زندانیان عقیدتی را نشنیده اید اسم سر کار خانم ها گوهر بانو نسرین ستوده نر گس بانو ودیگر عزیزان کانون وکلا را نشنیده اید ای دانش آموخته دانشگاه شریف باید به شما گفت صحت خواب عزیزم صحت خواب حالا یک ارمنی را که صاحب کار واش بوده را پلیس میخواسته تلکه کند و یک بنده خدایی فیلم گرفته و در فضای مجازی پخش کرده و سر دار اشتری دیگر نمیتوانسته کتمان کند و امر به بر خورد داده خیلی کار بزرگی کرده ؟ شما را به خدا بیدار شوید به قول خمینی من اعلام خطر میکنم ازاین پلشتی ها اعلام خطر میکنم ای علمای اعلام بیدار شوید ای حجج اسلام بیدار شوید ای حوزویان بیدار شوید و بنگرید که مردم پشت سر هرچه آخوند است چه میگویند چرا اینقدر به جد و آبا هرچه آخوند است ل . . . میفرستند کاری کنید که بر شما رحمت فرستند کاری کنید که شما را ازخود بدانند کاری نکنید که این لباس خدشه دار شود برای اینکه صحت عرایضم معلوم شود یک بار هم که شده گناه کنید و ریش مبارک را بتراشید و با لباس عادی و یا کمی شیک به میان مردم بروید و ببینید که پیر و جوان چه لغزهایی پشت سر هرچه آخوند است میگویند و میگویند گردنش را تبر نمیتواند بزند و مفت خور و کم کار و تن پر ور برای چه این گونه مردم را از خود بیزار کرده اید مگر به خدا و روزجزا ایمان ندارید ؟شما حوزویا گفتید که آقای منتظری را چه و چه کردند چرا لام تا کام حرف نزدید ایشان پیروی شیطان کرده بودند ؟ و یا حکام جمهوری اسلامی پیرو شیطان هستند این روحانیونی که در زندان ها در حال پوسیدن هستند پیرو شیطان هستند یا این حکام جور؟ آیا هنوز برایتان محرزنشده ؟ که باید گفت صحت خواب ای حوزویان عزیزصحت خواب !
مهردادجگرپاره ودهن دريده وورپريده
اولا آقاعبدالله ازحوزويان نيست
ثانياماچكار كنيم كه شما ازما راضي باشيد خواب بودن ما بهتر ازبيداري وغمخواري چون ازتوئي است زيرا عوض ما حوزويان يكي بيدارهست وآن هم جناب مهرداداست كه براي همه بس است ماديگر براي چه ازخواب بيدارشويم ،جناب مهرداد بگذارماراحت بخوابيم لطفا مزاهم خواب ما نباشيدمزيدامتنان است.آنچه خودمان ازاين حاكم جائر مي كشيم بس است ديگرجورشما قوزبالاي قوزنباشدوبرماطعنه وفحش ولعنت نثار نكنيدبهتر است وهركس ديگري هم براي ما حوزويان خارج ازنظام فحش ولعنت بفرستد همانندشما، آن را دربست حواله مي دهيم بخودتان.زت زياد.
جناب آخوندها
از مهرداد سوال کرده ای که چکار کنیم که شما از ما راضی شوید
از نظر ما کار سختی نیست ولی برای شما بعید میدانم که امکان پذیر باشد
ولی به هرحال راه چاره را خدمت عرض میکنم شاید موثر افتاد
1- شما به شیوه سابق همون منبرهای زنانه را احیا کنید واز این خانه به اون خانه رفته و برای حاجیه خانمها مرتب خیمه هارا آتش بزنید
2- روزهای پنجشنبه به قبرستانها رفته و برای اهل قبور فاتحه خوانده و مرثیه سرایی کرده و علاوه بر دریافت وجه . پلاستیک های همراه را از خیرات پر کرده و به خانه ببرید.
3-امرار معاش خود را همچون سابق با دریافت صدقات و خیرات و دریافت فطریه تنظیم نمایید
4- ولی اگر دیدید که روشهای بالا برای شما مشکل میباشد و از زن وبچه خویش احیانا خجالت میکشید برادرانه توصیه میکنم که این لباس دروغ و تزویر و ریا که مظهر تن پروری و مفتخوری میباشد از تن بدر آورده و لباس آدمیت که تمامی ایرانیان بر تن دارند را بپوشید و همچون یک کارگر و یا کشاورز و یا سایر زحمتکشان از دسترنج خویش نان به سر سفره برای زن وبچه خویش فراهم نموده مطمئن باشید که نه تنها ما ازشما راضی خواهیم شد بلکه اگر به خدا متعقد هستید یقینا خدا هم از شیوه شما راضی خواهد شد
سیاست های کلان ولایت مطلقه فقیه و تکرار تاریخ
دوستان گرامی
گلستان و ترکمانچایی در راه است تاریخی
این بار طوری خواهد بود که مردم آرزوی عهد نامه های ننگین دوران قاجار را خواهند کرد
سیاست های کلان ولایت مطلقه فقیه ما را به جایی کشانیده همین الان که نه راه پیش داریم و نه راه پس
رفته ایم در باطلاق سوریه به گل نشسته ایم
باطلاق عراق هم به این زودی ها رهایمان نخواهد کرد
این دو باطلاق کم بود وارد باطلاق تازه ای به نام یمن هم شده ایم
باور کنید که ابر قدرت ها متحیر اند از این بلاهت های کودکانه ما
کاری که ما می کنیم آمریکا هرگز جراتش را ندارد
آمریکا غلطی در عراق مرتکب شد و در نهایت یک جوری ماستمالی اش کرد و در رفت و دیگر از این غلط ها نخواهد کرد
مواظب باشید وقتی می گویم آمریکا در اینجا به معنی صاحبان قدرت و سیاست و زور است که چیزی به غیر از قدرت و پول نمی طلبند و هم این ها به آرزویشان رسیدند که همانا به جان هم انداختن مردم صلح دوست منطقه و ویران کردن آن است که با این کار ماشین پول چاپ کنی شان جان تازه ای به خود گرفته و حسابی به کار افتاده است.
نمی دانم داستان دلار های نفتی را دوستان می دانند؟ کمی جست و جو کنید آمریکا چگونه دلار نفتی تولید می کند. البته این مال دهه پنجاه و شصت میلادی است اکنون از دلار های نفتی بی نیاز است. صادرات و بازار سرمایه جایگاه اول را به دست آورده.
بگذارید دستاورد های سیاست های کلان ولایت مطلقه فقیه را برایتان بر شمرم:
– مشکل بیکاری در آمریکا حل شد مانده اروپا که آن ها هم در نوبت منتظر نشسته اند
آمریکا یکی از بزرگ ترین دوران های بحران اقتصادی اش را با سلامت سپری کرد مقامات رسمی آمریکا می گویند حمله
نظامی به ایران به سود ما نیست و همین محاصره اقتصادی بهترین حربه است و بیشترین سود را داریم از آن می بریم
این ها حرف ها ی تو خالی نیست. نتایجش را در عمل می توان مشاهده کرد.
– اروپا یکی دو سالی کار دارد. این ها منتظر توافق هسته ای با ایران هستند. چه توافق بشود چه نشود برای هر دو
برنامه ریخته اند. توافق شود سیل هیات های اقتصادی است که راهی ایران می شود. نشود تجارت اسلحه با اعراب
رونق خواهد گرفت.
و اما دستاورد سیاست های کلان ولایت مطلقه فقیه برای ما مردم ایران و دیگر مردم بیچاره منطقه
داستان لیلیپود را که همه بخاطر دارید؟ علت جنگ بین دو قوم کوتوله ها چه بود؟ پادشاه یکی می گفت تخم مرغ عسلی را باید از سر شکست و دیگری می گفت از ته. این است ماجرای قی آور جنگ مذهب علیه مذهب.
من نمی گویم جامی می گوید….
آری قضیه از دو حال خارج نیست یا توافق می کنیم و دنبمان را جمع می کنیم می رویم پی کارمان و دست از مداخله های کودکانه در اقصی نقاط جهان بر می داریم یا این که خیر همچنان از خر شیطان پایین نمی آییم و دست از آتش بازی و بازی با آتش بر نمی داریم که همان گونه که اول گفتم این آتش ها و آتش سوزی ها بزرگترین سود را نصیب امپریالیسم جهانی می کند
بیچارگی فقر فلاکت عقب ماندگی آن هم در یکی از حساس ترین دوران تاریخ بشر که قریب به تمامی کشور های دنیا چند اسبه در حال پیشرفت و ساختن و آبادانی اند و عنقریب هند گرسنه تبدیل به سومین ابرقدرت جهان خواهد شد و ایران ثروتمند گداتر و گداتر
حالا سپاه با تمامی هیبت و شجاعت می آید و زورش به اربابش (آمریکا) که نمی رسد آری می آید و چند تا زن و مرد شجاع بی دفاع بی سلاح مظلوم را زندان می اندازد تا عقده حقارت شکست هایش در برابر امپریالیزم را خالی کرده باشد
آهای سپاهی های شجاع که کم مانده بود ناو هواپیمابر آمریکا را متصرف شوید! کمک های انسان دوستانه به مردم بدبخت یمن چه شد؟ رفت زیر نظارت سازمان ملل؟ خجالت بکشید از این زوزه زدن ها جمع کنید شما را به خدا. عرضه ندارید نیروی هوایی قراضه عربستان سعودی را سر جایش بنشانید؟ ترسیدید کشتی را بمباران کنند؟ ترسیدید ناو هایتان دود شود برود هوا؟ شما از عهده عربستان بر نمی آیید رجز خوانی تصرف ناو هواپیمابر آمریکا سر می دهید؟ خنده ام از کسانی می گیرد که این رجز خوانی ها را باور می کنند…….
شما در کجا درس استراتزی جنگی خوانده اید؟ در عهد نامه ترکمن چای ما شهر های بسیاری را از دست دادیم. در توافق نامه لوزان چه چیز را از دست میدهیم. برای تعین استراتزی یک بفالی هم نیاز به تجاربی دارد. شما غلم و تجربه نظامی را در گجا کسب کرده اید؟ در دیزی باز است حیای گربه کجا رفته است؟ گوش مفت خرف مفت؟
جناب … همین کلمه در دیزی و حیای گربه کار دست من داد ! و کل حوزویان به رهبری سید مرتضی دیگر جواب سلام مرا هم نمیدهند و مثلا مرا با یکوت کرده اند ! که البته ازعلوم بی پایان و مشعشع حوزه ها که همچن چراغ زنبوری در روز روشن میدرخشد ! اصلا بعید نیست ! حال اگر من رابه چنگ می آوردند که کارم با کرام الکاتبین بود ! بله !؟!
———————–
مهرداد گرامی
کنایه های اینجوری بیشتر به آزار دوستانی که مایل به ارتباط نوشتاری با آنانید می انجامد.
با احترام
.
سلام و درود
جناب نوریزاد عزیز
شما به آقای پیام دهنده سلام ما را ابلاغ فرمایید و بگویید کسی اگر برسم مسلمانی “سلام یا درود” نثار کسی می کند مفهوم آن این است که من سلام کننده در “سلامت و آرامش و دوستی و صلح” با شما سلام شونده هستم ،که این اظهار و این ظاهر باید حقیقتا در درون نفس و جان سلام کننده واقعیت داشته باشد و گرنه اگر کسی ابتدا به کسی سلام کند ،اما در ادامه گفتار هم به عقاید و محترمات او اهانت کند ،هم او را گربه و روباه بخواند ،هم اظهارات او را سخنان چارواداری تعبیر کند ،هم در صدد دو بهم زنی و اختلاف افکنی بین انسانها باشد و …..این شخص هنوز بمرتبه صداقت و یکسان و مطابق بودن قول و فعل نرسیده است ،اینکه کسی ظاهرا بدیگری سلام کند ،و در ادامه با نیش و کنایه و طعن زنی و ردیف کردن الفاظ و علامت های بیجای تعجب در صدد آزار و مسخره کردن او باشد ،در عین حال متوقع پاسخ به سوال و سلام باشد واقعا امری نو و نوبر است ،خدای متعال در قرآن شریف فرمود :”ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم” این تغییر و تحول چه در زمینه فردی و چه در زمینه های اجتماعی از درون جان و نفس هر انسان آغاز می شود ،و تا انسان از درون خود را تهذیب و پالایش نکند و برای دیگر انسانها کرامت و شخصیت قائل نباشد ،هیچ مشکل شخصی یا اجتماعی با تظاهر و ظاهرسازی ،تحقق پیدا نخواهد کرد ،شما تلاش کنید محترمانه (نه من) که همه انسانها را مورد خطاب قرار دهید و بحث و گفتگو کنید ،مطمئن باشید دیگران نیز بهمان میزان برای شما احترام قائل خواهند بود ،از قدیم نیز گفته اند پاسخ کلوخ انداز سنگ است ،شما برای همه مردم احترام قائل باشید ،آنان نیز بشما سلام و احترام نثار خواهند کرد ،بدانید که تعبیرات کنائی و اهانت آمیز نتیجه ای ندارد جز تعبیرات متقابل یا بی محلی ،کسی اگر ابتدا اصلاح را از نفس خویش آغاز کند قطعا می تواند در اصلاح دیگران و جامعه خود نقش آفرینی کند :کما تدین تدان
والسلام علی من اتبع الهدی
ده سال پس از اینکه ایران در دور اول جنگ با روسیه شکست سختی خورد و تن به عهدنامه گلستان داد، در حالی که هنوز خانواده های ایرانی داغدار بودند و کودکان زیادی یتیم شده بودند بار دیگر زمزمه جنگ با «اروس» (روسیه) توسط تندروهای مذهبی و ایدئولوگهای متعصب (دلواپسان آن زمان) بلند شد. تحریک فتحعلیشاه برای آغاز «جهاد»ی دیگر در جبهه روسیه و ناآگاهی مفرط او از اوضاع نظام بین الملل سرانجام وی را به همراهی با موج دلواپسان واداشت.
شاه متاثر از فضای هیجانی ایجاد شده، برای تهیه مقدمات جنگ عازم تبریز شد و شبی در حالی که شمشیر معروف نادری را بر کمر بسته بود تمام علما و سرداران نظامی و وزرای خویش را برای مشورت فراخواند. پس از انجام مراسم دعا و ثنا برای سلامت «ذات اقدس ملوکانه» و آرزوی دوام و قوام دین مبین، نوبت به اظهار نظر درباره جنگ رسید. همه کسانی که مورد سئوال قرار گرفتند، بدون استثنا، پس از بیان مراتب جان نثاری و ابراز آمادگی برای نوشیدن شربت شهادت، موافقت خود را با جنگ اعلام کردند.
در این میان فقط یکی از صاحب منصبان کاردان آذربایجان به نام «میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی» در برابر جو غالبی که دلواپسان در مجلس ایجاد کرده بودند ایستاد و با جنگ مخالفت کرد. وقتی شاه علت مخالفت وی را جویا شد، قائم مقام گفت:
«اعلیحضرت چه مبلغ مالیات می گیرد؟»
شاه پاسخ داد: «شش کرور»
قائم مقام: «دولت روس چه مبلغ مالیات می گیرد؟»
شاه: «می شنوم ششصد کرور»
قائم مقام عرض کرد: «به قانون حساب، کسی که شش کرور مالیات می گیرد با کسی که ششصد کرور عایدات دارد از در جنگ در نمی آید»!
این اظهار نظر واقع بینانه همهمهای در مجلس براه انداخت و باعث شد متعصبین سخت بر وی بتازند و حتی او را به داشتن روابط پنهانی با روسها متهم کنند که در نتیجه این مسئله وی از مقام خود خلع و به مکان دوری در خراسان تبعید شد. دست آخر فتحعلیشاه مجلس را با شعری اینچنین باب دل دلواپسان به پایان برد:
کشم شمشیر مینایی / که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ (ژنرال روس) / که دود از پطر (پادشاه روس) برخیزد!
پوچ بودن این شاخ و شانه کشی ها وقتی آشکار شد که طبق پیش بینی قائم مقام لشکر فتحعلیشاه شکست خفت باری از روسها خورد و تحمیل عهدنامه ترکمن چای به ایران اشتباه مهلک دلواپسان را به اثبات رساند.
http://fararu.com/fa/news/230096/دلواپسان-عهد-فتحعلیشاه-قاجار
تفسير آيات جهادي درقرآن بابيان وتفسير جناب سيدمحمدعلي ايازي:
چکیده :جهاد پیامبر اکرم (ص) و تعالیم قرآن به خاطر الزام و اجبار به عقیده و ایمان آوردن نبوده و هرگز این دسته از آیات جهاد به کسی مجوز کشتن غیر مسلمانان را به دلیل غیر مسلمان بودن او نداده است، و آنچه در این آیات آمده ناظر بحق دفاع مسلمانان برای حفظ و صیانت خود از هجمه دشمنان است….
تفسیر معنای جنگ و صلح در قرآن کریم و اندیشه و رفتار پیامبر گرامی اسلامی(ص) یکی از چالش برانگیز ترین مباحث در رسانه های امروز است. در این میان، از تصویر شمشیرهای نقش بسته بر پرچم عربستان صعودی گرفته تا انبوه گزارش های تصویری ـ خبری از خشونت و عدم عقلانیت حاکم بر رفتارهای جریان های تروریستی همچون القاعده و داعش، همواره چهره ای را از اسلام و مسلمانی بازنمایی می کند؛ که فاصله ای فراوان با یافته های پژوهشگران از رخدادها و اندیشه حاکم بر روابط اجتماعی ـ سیاسی در صدر اسلام دارد.
این در حالی است که نه تنها در فضای رسانه ای بین المللی بلکه در فضای داخلی نیز انبوهی از تفسیرهای تحریف شده و کژتابانه از تاریخ اسلام و اندیشه و عمل پیامبر اکرم(ص) همچنان ارائه می شود و در مقابل تفسیرهایی که حاکی از تدافعی بودن جنگ های پیامبر گرامی اسلام، و اعتبار عمیق صلح، دوستی، مدارا و آزادی در قرآن کریم و اندیشه های پیامبر اکرم (ص) است؛ همچنان در حاشیه قرار می گیرد. جای سوال اینجاست؛ اندیشه پیامبری که به تعبیر امام خمینی از پدری مهربان برای اولادش مهربان تر بر ملت های عالم است (صحیفه امام، ج۱۵، ص:۴۹۲و ۴۹۳ ) چه نسبتی با باورهای امروزین ما از اسلام و پیامبر اسلام دارد.
در حالی که رییس جمهور ایران اسلامی در دولت اصلاحات پیشنهاد دهنده سال گفت و گوی تمدن ها در سازمان ملل متحد می شود؛ همچنان تلاش های فراوانی در داخل برای خشن توصیف کردن اسلام و مسلمانی شکل می گیرد؛ تلاش هایی که همچنان استمرار دارد و در این میان بسیاری از داده ها و روایت های غلط در فضای مجازی تصورهایی بس غلط و خطرناک را در باورهای نسل جدید و فعالان فضای مجازی شکل می دهد؛ و همچنان اعتبار معنای صلح و دوستی و آزادی را در اندیشه پیامبر اکرم(ص) در حاشیه قرار می دهد؛ چنانکه عالمان و پژوهشگران هرچند پرسابقه و با اعتبار در این زمینه، در حاشیه قرار داده می شوند. جماران این موضوع را با اندیشمندان مختلف به بحث گذاشته و از مشارکت صاحبنظران در استمرار این بحث استقبال می کند. پیش از این گفت و گویی تفصیلی بادکتر محمد مهدی جعفری(در اینجا بخوانید) انجام گرفته بود که به تحلیلی تاریخی درباره تدافعی بودن جهادهای پیامبر (ص) می پرداخت. آنچه که در پی می آید حاصل گفت و گویی است با آیت الله سید محمد ایازی، قرآن پژوه معاصر، استاد حوزه و دانشگاه که از او نوشته های فراوانی درباره مفهوم آزادی و صلح در اسلام منتشر شده است. او در این گفت و گو به تفسیری قرآنی از جهادهای پیامبر می پردازد.
استاد آیت الله سید محمد علی ایازی متولد ۱۳۳۳ شمسی تحصیلات حوزوی خود را از سال ۱۳۴۷در حوزه علمیه مشهد آغاز کرد. پس از گذراندن دوره ادبیات و بخشی از سطح به حوزه علمیه قم آمد و از استادان سطح آقایان محقق داماد، فاضل، ستوده، صلواتی و سلطانی تلمذ کرد.
از درس خارج اصول آیات عظام وحید خراسانی، آقا موسی زنجانی و فاضل لنکرانی یک دوره را به پایان رساند و همچنین ضمن شرکت در درس فقه آیات عظام منتظری و شیخ جواد تبریزی ( به مدّت ۱۵ سال ) اندکی نیز از درس حاج شیخ مرتضی حائری و اراکی استفاده برد. او فلسفه با درس آیت الله حسن زاده آملی شروع کرد، اما مدت ۱۰ سال در خدمت آیت الله جوادی آملی اسفار و تمهید القواعد و شرح فصوص الحکم را تلمذ کرد و نیز از محضر سید جلال الدین آشتیانی در فلسفه و عرفان بهره برد.سید محمد علی ایازی از نخستین سال های ورود به حوزه، به پژوهشهای قرآنی توجه بسیار داشت و مدت ۳ سال در درس تفسیر آیه الله خزعلی و درس فلسفه جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن شهید مطهری و در کارهای تحقیقاتی با این شهید شرکت داشت.
او پس از دوره های متمادی تحصیل فقه و اصول و فلسفه، بیشتر وقت خود را به تحقیقات قرآنی اختصاص داده است و در این زمینه افزون بر مقالات گوناگون در مجلات و همایشها، بیش از چهل کتاب در حوزههای تفسیری و اجتماعی و فقهی تالیف کرده است.
از استاد ایازی اثری به نام «آزادی در قرآن» منتشر شده است دارد. در بخشی از این کتاب به مباحث مربوط به جهاد در اسلام پرداخته شده است و بخشی از گفتگوی پیش رو، ناظر به تفسیر ایشان از جنگ های صدر اسلام و نظریه ایشان در باب جهاد دفاعی در قرآن کریم است. در این گفت و گو بخش مهمی از ابهامات و پرسش های طرح شده در این باره به بحث گذاشته شده است.
شما را به مطالعه متن کامل گفت و گوی تفصیلی جماران با ایازی دعوت می کنیم:
همواره در تاریخ اسلام نگاهها و روایتهای متفاوتی به جنگهای صدر اسلام وجود داشته است. برخی این جنگ ها را دفاع گرایانه توصیف می کنند و این که پیامبر اکرم (ص) همواره در مقام دفاع از مسلمانان و اعتقاد آنان برخاسته است و کسانی در جهت ارائه تفسیری توسعهطلبانه در این زمینه تلاش می کنند.
در این میان افرادی چون شجاع الدین شفا معتقدند که آیات قرآن زمانی که در مکه نازل می شده از رأفت و مهربانی بیشتری برخوردار بوده تا زمانی که در مدینه نازل میشده است. به زعم او گویا آیات مدنی تندی، قاطعیت و احیانا خشونت بیشتری دارند. او حتی به سوره حج و آیات سه گانه این سوره استناد میکند که اولین آیات درباره اجازه قتال است و به مسلمانان درباره برخورد با مخالفانشان اجازه میدهد. در واقع در تفسیری که او ارائه می دهد، آیات سیری رو به جلو و به سمت خشن شدن داشته اند، تا اینکه به جایی میرسد که میگوید: «فقاتلوهم لا تکون فتنه». لطفا در ابتدا درباره این نگاه و درستی یا نادرستی استنادات آن توضیحتی ارائه بفرمایید.
باید با این مقدمه اشاره کنم که ما، در فرهنگ دینی مان، واژه جنگ نداریم، بلکه جهاد داریم. از جهاد هم تعبیر به تلاش، جدیت، ایستادگی و مقاومت میشود. در واقع به جای جنگ «حرب»، ما در ادبیات دینی واژه جُهد را داریم. حتی در کتابهای فقهی ما جهاد به دو قسم تقسیم می شود: یکی جهاد با نفس یعنی تلاش برای تسلط بر نفس است، یعنی کسی که تلاش و کوشش می کند که با نفس خودش مبارزه کند و او را در برابر غرایز و نفسیات مهار کند و دیگری جهاد با دشمن و جهاد با خصم بیرونی است. دشمن هم غیر مخالف و یا غیر مسلمان است. یعنی کسی که در برابر مسلمانان به توطئه، اذیت و آزار و دشمنی بر میآید.فقهای فریقین از قدیم الایام در کتابهای فقهی هم جهاد را به دو قسم تقسیم کردهاند و البته کتابهای حدیثی شیعه نیز روایات جهاد را به دو بخش جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی تقسیم کرده اند. جهاد با دشمن خارجی و جهاد با نفس. البته مباحث فقهی کاری به جهاد با نفس نداشته در باره آن سخنان چندانی نگفته اند.اما در بخش اول که جهاد با دشمن بیرونی باشد، درباره جهاد دفاعی، قسم نخست آن، به لحاظ مشروعیت و مقبولیت عقلایی آن بحثی و اشکالی وجود ندارد و هیچ کسی نه از فقها و نه از عقلای جهان نمیگوید که جهاد دفاعی غلط و غیر انسانی و بر خلاف عدالت است. جهاد دفاعی یک امر مشروع و طبیعی و فطری است که همه دنیا آن را پذیرفتهاند. بدین معنا که اگر کسی به شما و ناموس، کیان، خانه، کاشانه، شهر و کشورتان حمله و تجاوز کرد، شما حق دارید از خود دفاع کنید. این مسئله را همه عقلا و در تمام دنیا آن را پذیرفتهاند هر چند که درباره جزئیات و یا شیوه آن ممکن است سخنانی بگویند و اختلافاتی داشه باشند. اما هیچ کس نمیگوید که اگر به شما حمله کردند از خودتان دفاع نکنید، بنابراین درباره جهاد دفاعی جای بحث نیست.اما بحث بر سر جهاد ابتدایی است یعنی صورتی که مسلمانان ابتدائا اقدام به جنگ کنند و این جنگ برای مسلمان شدن آنان انجام گیرد و نوعی الزام و اجبار به عقیده تلقی شود، که در این زمینه پنج نظریه وجود دارد. ۱) یک نظریه سنتی است که جهاد ابتدایی را بدین معنا میداند که باید برای ایمان آوردن کفار جهاد کرد، برای اینکه افراد کافرند و مسلمان بشوند. این نظریه در واقع قتال را در امر دینی میداند و معنای قاتلوهم حتی لاتکونو فتنه را به همین معنا تفسیر کرده است. یعنی اینکه باید با افرادی که کافر هستند، جنگید تا فتنه کفر از بین برود.
۲) نظریه دیگری که در مقابل این نظریه است، اساسا منکر جهاد ابتدایی به طور کلی است. یعنی میگوید جهاد ابتدایی معنا ندارد و آنچه در آیات قرآن آمده، در حقیقت جهاد دفاعی است که برخی از مفسران از آن برداشت نادرست کردهاند.
۳) اما نظریه سومی هم وجود دارد که معتقد است ما جهاد ابتدایی داریم، اما نه برای اینکه افراد را ملزم به عقیده و دین کنیم یا به اسلام ایمان بیاورند؛ بلکه برای دفع موانعِ تبلیغ دین از سوی کافران است. از این رو، این نظریه معتقد است که ما اگر بخواهیم تبلیغ و دعوت به دین کنیم، کسانی هستند که کارشکنی و مزاحمت ایجاد میکنند، بنابراین ما برای رفع موانع دعوت، باید جهاد کنیم.
۴) جهاد برای دفاع از مردمی که از ترس اسلام نمیآورند. این نظریه تفسیر دیگر از جهاد ابتدایی است، که در حقیقت به جهاد دفاعی برگردانده شده است، یعنی دفاع از آزادی انسانها در حق انتخاب دین است. به این معنا که در نظامهای استبدادی دعوت به توحید و مبارزه با شرک مواجه با مخالفت آنان است و به همین دلیل مانع ایمان میشوند، این جهاد برای تأمین این حق است که مانع میشوند و نه مانع از تبلیغ.
۵) جهاد برای دفاع از مظلومان و ستمدیدگان است البته نظریه جهاد است اما نه برای دفاع از عقیده؛ بلکه برای نجات مستضعفان، بدین صورت که اگر می بینیم کسانی مظلوم واقع میشوند و بر آنها ظلم و ستمی میشود، از حق آنان دفاع شود، با استناد به آیاتی، مانند: وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً (نساء: ۷۵) قائل به حمایت از آنان شده و از آنان دفاع در برابر ستمکاران میشویم. زیرا در این آیه میگوید که چرا شما در راه خدا و در راه نجاتِ مردان و زنان و کودکان مستضعف نمىجنگید؟ همانان که مىگویند: «پروردگارا، ما را از این شهرى که مردمش ستم پیشهاند بیرون ببر، و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده، و از نزد خویش یاورى براى ما تعیین فرما. در این صورت جهاد به عنوان دفاع از مظلومین و مستضعفین است و این حق انسانی و اخلاقی است که برای نجات ستمدیدگان جهاد کنیم و اینچنین حقی انسانی و عقلی و قابل قبول است.
اما کدام یک از این نظریات درست است؟ بدون شک امروز از این مفهوم سوء استفادههای بسیار شده و همه آنها به حساب قرآن و دین اسلام گذاشته شده و بخشی از اسلام هراسی در غرب عنوان جهاد است، چنانکه در باره جهاد ابتدایی در میان خود مسلمانان شبهات بسیاری مطرح است. مانند حق دخالت در اراده انسانها و اینکه آیا با جهاد و دخالت در کشورها و جامعه سرنوشت عقیده و انتخاب به کجا میرسد و آیا اصولا ایمان اجباری ارزشی دارد؟
همانطور که پیش از این اشاره شد، ما در باره جهاد دفاعی مناقشه ای نداریم و در نوشته های فقهی و اجتماعی خود اشاره کردهام که جهاد دفاعی امری معقول و انسانی است و اصولا وصف دینی ندارد، امر تعبدی نیست. تنها در صورتی که انسان مسلمان برای دفاع از خود و دیگران تلاش میکند و جان خود را تقدیم می کند، پاداشی از سوی خداوند دارد، و اگر کشته شود، شهید محسوب میشود. بنابراین درباره جهاد دفاعی کسی مخالفتی ندارد. و هیچ کس حتی در جهان خارج از اسلام هم با این نوع جهاد مخالفتی ندارد. یا کسی نمیگوید که اگر به شما ستم شد و در یک نظام استبدادی قرار گرفتید حق اعتراض و دفاع از خود را ندارید و حق ندارید که داد بزنید. اختلاف در جهاد ابتدایی است و در جهاد ابتدایی هم این چند دیدگاه وجود دارد که عرض کردم.
از نظر ما در قرآن یک نوع جهاد وجود دارد و آن جهاد دفاعی از مسلمانان است و حتی جهادی به عنوان دفاع از دیگران به خودی خود نداریم. جایی دفاع از دیگران مطرح است که با شما همپیمان باشند و آنان درخواست حمایت کرده و شما هم به این عنوان وارد جنگ شوید و مصالح مسلمانان هم برای ورود در این جنگ ایجاب کند. در آن صورت دفاع از دیگران دفاع از خود است و آن وصف عقیدتی ندارد وصف حقوقی و انسانی دارد و یک امر عقلایی و متداول بین جهانیان است.
اما ببینیم، آیات قرآن چه میگویند. در این باره بین سورههای مکی و مدنی هر چند تفاوت است، اما تفاوت ماهوی نیست. و اگر احیانا در آیات قبل از هجرت و بعد از هجرت تفاوت وجود دارد، در شرایط مسلمانان و روش برخورد با دشمنان وجود دارد، لذا این اختلاف در تشریع کلی جهاد نیست. در موضوع و زمینه جهاد است. حتی این را میتوان گفت که در نگاه کلی قرآن نسبت به برخورد با معارضان نیست، این معارضانی که اذیت و آزار میکردهاند، باید در برابر آنان اگر ممکن است ایستاد و از خود دفاع کرد، و مانع از آزار شد. لذا باید گفت در این دسته از آیات «اذن به جهاد» و یا «عدم اذن» مربوط به تفاوت موقعیت و شرایط تاریخی خود مسلمانان است که در دورهای نمیتوانستند از خود دفاع کنند و «دفاع از خود به منزله خودکشی بود.»
بدینجهت این که کسانی گفتهاند برخورد پیامبر اکرم (ص) قبل از هجرت، با بعد از هجرت تفاوت پیدا کرده و پیامبر رحمت دیگر پیامبر رحمت نیست، این درست نیست. پیامبر رحمت در فتح مکه هم پیامبر رحمت بود که دشمنان دیرین خود را بخشید و فرمود: انتم الطلقا و باز فرمود:«الیوم یوم المرحمه» اما در دوره مکی که مسلمانان مجبور به هجرت میشدند و یا به شعب ابی طالب پناهنده میشدند اما از خود دفاع نمیکردند، چون امکان دفاع نبود و دفاع نوعی خودکشی بود. اما پس از ملحق شدن مردم مدینه و تشکیل جامعه مدنی تغییر شرایط حاصل شده بود و برای دفاع از خود فرصت فراهم شده بود که در گذشته برای آنان میسر نبود و ناچار با شکنجه و اذیت و مهاجرت و مسائل دیگر مواجه بودند.
بنابراین دستور به جهاد در این دسته از آیات به دلیل تغییر شرایط مسلمانان بود و چون شرایط و موضوع عوض شده بود، حکم هم عوض شده است، نه اینکه فلسفه جهاد عوض شده باشد. پیغمبر عوض نشده است از حرفش برنگشته است. سخن افرادی مانند آقای شجاع الدین شفا این است که، گویی پیغمبر در زمانی که در مکه بود و موقعیتش ضعیف بود، آن حرف ها را میزد، اما زمانی که موقعیتش قوی شد، حرفهایش تغییر کرده است. خیر سخن و پیام او در اصل دگرگون نشده است، شرایط برای دفاع به نفع مسلمانان تغییر پیدا کرده است. برای فهم این مسئله باید به سراغ خود آیات رفت، چه آیاتی که در سورههای مکی آمده و چه در سوره های مدنی.
تردیدی نیست که نخستین آیهای که مساله جهاد را مطرح کرده، آیه ۳۸ سوره حج است که مسئله جهاد مطرح و جهاد تشریع شده است، این آیه میگوید: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» «به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند، رخصت داده شد و خدا بر پیروز گردانیدنشان تواناست». این آیه میگوید: به شما اجازه داده می شود که بجنگید زمانی که به شما ظلم می شود. بر طبق این آیه رسما «اذن» به جهاد داده شده و نه «امر» به جهاد شده است، گویی پیش از این مسلمانان حق جهاد نداشتند، چون «انتحار» بود.
یعنی مجوز برای جهاد دفاعی است و نه الزاما وجوب دفاع. یعنی شما در برابر ستمی که میشوید، حق دفاع از خود و دیگر مسلمانان را دارید. این مجوز هم مربوط به عنوان ستم شدن: «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» است و خوب دقت شود که مسئله ایمان آوردن آنان نیست. یعنی ِأَنَّهُمْ تعلیل و علت اذنِ به قتال است. چون به شما ظلم میشود و به شما ظلم میکنند و چنین موقعیتی متفاوت فراهم شده که در اواخر مکه و انسجام مسلمانان است، حق داده می شود که از خودتان دفاع کنید، حال چرا قبل از این، اجازه دفاع داده نشده است؟
برای اینکه نمیتوانستند و دفاع آنها نوعی خودکشی بود و ممکن بود کسانی حاضر به فداکاری باشند ولی در حالی که مسلمانان در نهایت ضعف هستند، چنین کاری ثمرهای ندارد و گرفتن حق و نشاندن باطل نمیانجامد این کاری که هرچند از روی ایمان بخواهند انجام دهند و به نابودی این نونهال بیانجامد و از ریشه قطع شود، غیر عقلایی است. چون اگر میخواستند این کار را بکنند بیشتر کشته میشدند. در واقع زور نداشتند، گذاشتند زمانی که توانایی داشته باشند.
بنابراین فرق میان آیات مکی و مدنی در این است و اگر قبلا میخواستند ایستادگی و مقاومت کنند همه شان از بین میرفتند و دشمن همه آنان را تار و مار و قلع و قمع میکرد. چون موقعیت مسلمانان تثبیت شد، به آنها این اجازه داده میشود و میگوید حالا دیگر میتوانید بهایستید و مقاومت کنید. ببینید یک زمانی به کسی ظلم می شود میگویند که فرار کن یا مخفی شو، به کشور دیگری برو، هجرت کن، اما یک زمانی است که دلیلی ندارد که فرد فرار کند، مخفی بشود و هجرت کند، بنابراین گفته میشود که میتوانید ایستادگی و مقاومت کنید.
خطاب این آیات به مشرکین مطلق نیست. منظور مشرکینی است که پیمان را شکسته اند. لذا الف و لام المشرکین در اینجا الف و لام عهد است، نه الف ولام جنس. یعنی درباره مطلق همه مشرکین ما حق جهاد نداریم، آن کسانی که خواستند از این آیات نتیجه بگیرند که جهاد، جهاد ابتدایی است؛ گفتند قرآن در این جا می گوید: فقاتلوهم حتی لا یکون فتنه، را درباره مشرکین گفته است، در صورتی که اینجا هم، جمله: عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ است. یعنی کسانی که با شما پیمان بسته و نقض عهد کرده، لذا در جایی که همین مشرک نقض عهدی نکرده، دلیل بر جهاد آنان نیست. این آیات اصلا نمی¬خواهد این را بگوید که جهاد بر هر مشرکی جایز است. این آیات می¬خواهد بگوید که این مشرکین خاصی که با پیامبر اکرم (ص) عهد و پیمان بستند و بعد پیمان خودشان را شکسته اند در مقابل آنهاحق دفاع دارید.
پس به نظر شما «پیدایی زمینه و امکان دفاع» در واقع «نتیجه بخش بودن» و به تعبیری «عقلانی بودن» دفاع زمینه نزول این آیات است؟
بله! شرایط به گونه ای تغییر کرده است، که دیگر می توانستند از خودشان دفاع کنند. ببینید یک مثال میزنم؛ زمانی یک دزدی میآید داخل خیابان و چیزی از کسی می دزد، در شرایطی که دزد مسلح است و شما ابزار و توان دفاع از خود را در برابر سلاح او ندارید، در این شرایط چارهای نیست. باید فرار کرد و خود را در جایی مخفی کرد تا از خودت محافظت کنی، اما در یک جایی شما در مقابل این دزد توان دفاع دارید، آن موقع دیگر دلیلی ندارد که فرار کنید. دوره قبل از نزول این آیات، دورهای بوده که دوره کمی جمعیت مسلمانان بوده، بنابراین ایستادگی مشکل بوده است.
یعنی آیات مکی بدین صورت و در این شرایط و زمان نازل شده بودهاند؟
آیات مکی اینگونه و در این شرایط نازل شدند، پیش از این مسلمانان تحمل شکنجه میکردند، تحقیر میشدند و یا به هر راهی متوسل میشدند تا خود را نگهداری کنند و یا پیامبر اکرم (ص) آنان گفت که حبشه و یا جاهای دیگر بروید و یا در همان نزدیکی مکه شِعب ابیطالب پناه گرفتند، پیامبر اکرم (ص) نیز به مدینه هجرت می کند.
بخش عظیمی از آیات جهاد در مدنی الاول که مسئله جهاد به صورت نرم و آرام مطرح شده باز در سیر تدریجی احکام ناظر به این شرایط است که جمعیت مسلمانان ضعیف و کم هستند، امکاناتشان کم است و نمیتوانند در مقابل دشمن با تمام وجود بایستند و اگر بایستند خودشان از بین می روند. اما وقتی که مسلمانان قدرت پیدا کردند آنجا دستور این است: «فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَیْکُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ ( بقره ۱۹۴) پس هر کس بر شما تعدى کرد همان گونه که بر شما تعدى کرده بر او تعدى کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشگان است(۱۹۴) این بدین معنی است که اگر به شما تجاوز کردند به همان اندازه ای که آنها تجاوز کردند و نه بیشتر اقدام کنید.
این آیه نشان میهد که اولا این تجویز در محدود دفاع است و ثانیا محدوده آن در پاسخ به اعتدای آن به اندازه مقابله است و نه بیشتر. این معنا در آیات دیگری هم هست که می گوید اگر آنها تسلیم شدند و دست از فتنه برداشتند به آنها کاری نداشته باشید: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (انفال: ۶۱) و اگر به صلح گراییدند، تو [نیز] بدان گراى و بر خدا توکّل نما که او شنواى داناست. خوب این که میگوید: ««وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» اگر آنها درخواست صلح کردند، شما با آنها صلح کنید. در مقابل بیان میکند: «فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ (نساء: ۹۱) پس اگر از شما کنارهگیرى نکردند و به شما پیشنهاد صلح نکردند و از شما دست برنداشتند، هر کجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان. مثلا در صدر این آیات میگوید: « وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (نساء: ۱۹۰) و در راه خدا، با کسانى که با شما مىجنگند، بجنگید، [ولى] از اندازه درنگذرید، زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمىدارد. قید: « الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ» است. یعنی دلیل جواز قتال عمل و رفتار آنان است.
حتی در جایی دیگر به صورت کلی قرآن معیارهایی تعیین می کند و میفرماید: «وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (مائده ۸) البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید، عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است و از خدا پروا دارید که خدا به آنچه انجام مىدهید آگاه است.
این نکته بسیار مهم است که خداوند میگوید که اگر آنها با شما دشمنی می کنند. بدین معنا نیست که شما هم همانگونه برخورد کنید: « وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ» عدالت کنید اگر دشمنان به شما دشمنی کردند، دیگر از حد عدالت خارج نشوید، اگر او حملهای کرد دیگر نگویید که بزنید و بکشید. اگر دشمن بودند در همان حد دشمنیشان با آنها برخورد و رفتار کنید. نه این که به زن و بچه و خانه و درخت و مال و اموال و حیواناتشان کاری داشته باشید. جمله: «اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» در این آیه بسیار مهم است. زیرا عدالت از تقوا به حساب میآید.
بنابراین خداوند معیارهای زیادی را تعیین میکند که وقتی ما این آیات را مورد توجه قرار می دهیم مشاهده می کنیم که این آیات نه تنها مسئله جهاد را به عنوان یک امر دفاعی و نه یک امر ابتدایی و آن هم محدود به عمل و رفتار آنان مطرح می کند؛ بلکه به اخلاق و عدالت هم دعوت می کند. این گونه آیات بسیار زیاد است.
اما در اینجا این پرسش مطرح است که اگر چنین است، در باره آن دسته از آیاتی که به صورت مطلق سخن از قتال با مشرکین میکند، چه پاسخی دارید؟ مثلا در جایی میگوید: « وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِینَ (بقره:۱۹۳)» زیرا این آیه به صورت کلی سخن از قتال است؟
اولا این آیه در ادامه آیات قبلی سوره: وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُم» است و صورت کلی ندارد و منظور از این فتنه در اشاره به موضع و رفتار جنگ طلبان است. یعنی چون آنان میجنگند، شما بجنگید: الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُم». یعنی مجوز قتال با آنان قتال آنان است و نه چیز دیگر.
ثانیا: نباید فتنه را به معنای شرک کلی تعبیر کرد و نمیخواهد بگوید: «فقاتلوا هم حتی لا یکون مشرک». کسی که ایجاد فتنه میکند و هر روز جنگ راه می اندازد، و مدام نا امنی ایجاد می کند به او گفته میشود که برو ! کار آنها را یکسره کن که هر روز ایجاد درد سر و فتنه نکند، جاده ها را نا امن نکند و متعرض به اموال مسلمانان نشوند.
معنای فتنه در اینجا به معنای مطلق شرک و کفر نیست، که برخی از مفسرین گفتهاند. چون سیاق آیات چیز دیگری غیر از جنگ عقیدتی است.
ثالثاً: وانگهی موضوع فتنه است و نه شرک، هرچند که در این داستان بر مشرکانی که فتنهگر هستند، منطبق شده است. نه اینکه مشرکین را از بین ببرید وگرنه قرآن می توانست بگوید که «وحتی لا یکون مشرک» پس چرا نگفته است؟ چون در اینجا معلوم می شود که خصوصیت کاری را که آنها انجام میدادند و هر روز ایجاد ناامنی میکردند و بی ثباتی را برای مسلمانان فراهم می نمودند و به آنها متعرض میشدند، به این دلیل گفته است.
جالب این است که شاید مهمترین بخش این آیات، مربوط به کسانی است که به جهاد ابتدایی قائلند که آیاتی است که در سوره توبه آمده است، مانند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَهً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (توبه: ۱۲۳) اى کسانى که ایمان آوردهاید، با کافرانى که مجاور شما هستند کارزار کنید، و آنان باید در شما خشونت بیابند، و بدانید که خدا با تقواپیشگان است. بیشترین تمرکز این افراد بر این سوره است. اما موضوع این آیات هم کفار مطلق نیست، بلکه کفاری هستند که به طور مرتب نا امنی ایجاد میکنند و در اطراف شما و نزدیک شما هستند و کار را بر شما تنگ گرفتهاند و در شرایط سخت و دشوار و حملات دیگر قبایل آنان هم همکاری میکنند، قرآن میگوید برای ایجاد امنیت منطقه خودتان استراتژی شما این باشد، که پاکسازی از این گروه را از کسانی که مجاور شما هستند «الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ» آغاز کنید.
از نظر ما در قرآن یک نوع جهاد وجود دارد و آن جهاد دفاعی از مسلمانان است و حتی جهادی به عنوان دفاع از دیگران به خودی خود نداریم. جایی دفاع از دیگران مطرح است که با شما هم¬پیمان باشند و آنان درخواست حمایت کرده و شما هم به این عنوان وارد جنگ شوید و مصالح مسلمانان هم برای ورود در این جنگ ایجاب کند. در آن صورت دفاع از دیگران دفاع از خود است و آن وصف عقیدتی ندارد وصف حقوقی و انسانی دارد و یک امر عقلایی و متداول بین جهانیان است. اما ببینیم، آیات قرآن چه می¬گویند. در این باره بین سوره¬های مکی و مدنی هر چند تفاوت است، اما تفاوت ماهوی نیست. و اگر احیانا در آیات قبل از هجرت و بعد از هجرت تفاوت وجود دارد، در شرایط مسلمانان و روش برخورد با دشمنان وجود دارد، لذا این اختلاف در تشریع کلی جهاد نیست. در موضوع و زمینه جهاد است. حتی این را می¬توان گفت که در نگاه کلی قرآن نسبت به برخورد با معارضان نیست، این معارضانی که اذیت و آزار می¬کرده¬اند، باید در برابر آنان اگر ممکن است ایستاد و از خود دفاع کرد، و مانع از آزار شد. لذا باید گفت در این دسته از آیات «اذن به جهاد» و یا «عدم اذن» مربوط به تفاوت موقعیت و شرایط تاریخی خود مسلمانان است که در دوره¬ای نمی¬توانستند از خود دفاع کنند و «دفاع از خود به منزله خودکشی بود.» بدین¬جهت این که کسانی گفته¬اند برخورد پیامبر اکرم (ص) قبل از هجرت، با بعد از هجر
تمرکز اصلی کسانی که قرائت های جنگ طلبانه ارائه می دهند؛ بر آیات سوره توبه است.
اما در سوره توبه خیلی جالب و روشن این مفاهیم بیان شده است. آنجا بسیاری از آیات غلاظ و شدادی راجع به مشرکین آمده است: «برَاءهٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿توبه۱﴾ فَسِیحُواْ فِی الأَرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُواْ أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ ﴿ توبه۲﴾ این آیات، اعلام بیزارى [و عدم تعهد] است از طرف خدا و پیامبرش نسبت به آن مشرکانى که با ایشان پیمان بستهاید. پس [اى مشرکان] چهار ماه [دیگر با امنیت کامل] در زمین بگردید و بدانید که شما نمىتوانید خدا را به ستوه آورید و این خداست که رسواکننده کافران است.
در این آیات که می گوید اینها را بگیرید، بکشید، و حتی سوره بدون بسم الله شروع میشود؛ موضوع بحث مشرک از آن جهت که مشرک است، مطرح نیست، چون میگوید «إِلَى الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ» کسانی که از این مشرکان پیمان بستند و آن را شکستند، برائت می جوید از آنها، نه برای اینکه مشرک هستند. بلکه به این دلیل که نقض عهد کردند. اصلا این آیات مطلق نیستند، زیرا نمی خواهد بگوید با همه مشرکین عالم جنگ کنید بلکه منظور مشرکین خاص هستند.
استدلال میکند مگر کسانی پیمان بسته و از این جهت کم نگذاشته و علیه شما نایستاده و مخاصمه را دنبال نکردهاند: «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً» لذا آیه بسیار صریح و روشن است. در صدر آیه میگوید: «إِلَى الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ» و در ذیل میگوید: «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ» پس روشن است که موضوع برائت و مقابله کسانی است که که عهد و پیمان بسته و نقض عهد کردهاند. اینگونه جنگ را ابتدایی نمیگویند و اگر کسی دشمنی و شرارت کرد، دفاع امری عقلایی است.
چنانکه ما امروزه در نظام های بین الملل یک سری پیمان ها را داریم، وقتی که پیمان دارید، باید به آن پیمانها پایبند باشید. ولو اینکه مسلمان نباشند. و اگر کسی نقض کرد، هرچند صدام به ظاهر مسلمان، باید با او جنگید.
اکنون کشورهایی در دنیا به جز این چند کشور مسلمان که در همسایگی داریم هستند. کشورهایی در دنیا هستند که در سازمان ملل با آنها هم پیمان شده ایم. یعنی آن کشورها عضو سازمان مللاند و ما هم عضو سازمان مللایم، یک سری قوانین بین المللی وجود دارد که همه اعضا باید به آنها پایبند باشند. به فرض مثال ما حق تعرض به آنها را نداریم و آنها هم حق تعرض به ما را ندارند. اما اگر حالا کسی این پیمان را شکست و آن را نقض کرد طرفین مقابل هم حق دارند که با آن برخورد کنند.
خطاب این آیات به مشرکین مطلق نیست. منظور مشرکینی است که پیمان را شکسته اند. لذا الف و لام المشرکین در اینجا الف و لام عهد است، نه الف ولام جنس. یعنی درباره مطلق همه مشرکین ما حق جهاد نداریم، آن کسانی که خواستند از این آیات نتیجه بگیرند که جهاد، جهاد ابتدایی است؛ گفتند قرآن در این جا می گوید: فقاتلوهم حتی لا یکون فتنه، را درباره مشرکین گفته است، در صورتی که اینجا هم، جمله: عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ است. یعنی کسانی که با شما پیمان بسته و نقض عهد کرده، لذا در جایی که همین مشرک نقض عهدی نکرده، دلیل بر جهاد آنان نیست. این آیات اصلا نمیخواهد این را بگوید که جهاد بر هر مشرکی جایز است. این آیات میخواهد بگوید که این مشرکین خاصی که با پیامبر اکرم (ص) عهد و پیمان بستند و بعد پیمان خودشان را شکسته اند در مقابل آنهاحق دفاع دارید.
در اینجا یکبار آیات را میخوانیم تا ببینیم چه این آیات چه میگوید: «برَاءهٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ بعد می گوید: وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿توبه۳﴾ این آیات اعلامى است از جانب خدا و پیامبرش به مردم در روز حج اکبر که خدا و پیامبرش در برابر مشرکان دیگر تعهدى از نجنگیدن ندارند، با این حال اگر از کفر توبه کنید آن براى شما بهتر است و اگر روى بگردانید پس بدانید که شما خدا را درمانده نخواهید کرد و کسانى را که کفر ورزیدند از عذابى دردناک خبر ده.
این آیه اخطاری است به کسانی که پیمان صلح را شکسته و به همین دلیل میگوید که دیگر آن خویشتنداری معنا ندارد. یعنی آنهایی که پیمان بستند و آن را نمی شکنند ما با آنها کاری نداریم. اما آنهایی که پیمان میشکنند با آنها برخورد میکنیم. آنهایی که ما با آنها پیمان بستیم که آنها حمله نکنند و ما هم حملهای نمیکنیم.
آیات سوره توبه بعد از صلح حدیبیه نازل می شود؟
بله! این اعلام پس از صلح حدیبیه و تخلف مجدد آنان است، لذا میگوید: «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ» وقتی که این ماههای حرام گذشت که این فرصت مجددی است شاید در این فاصله آنان از جنگیدن و تخلف پشیمان شوند و لذا بعد میگوید: فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ با اینها کارزار کنید. هر جا پیدایشان کردید بگیریدشان و آنها را محاصره کنید و آنها را زمین گیر کنید. چرا؟ چون اینها در مقابل پیامبر اکرم (ص) نقض پیمان کردهاند. بعد میگوید: «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ» چگونه با این کسان مماشات کند، با این که بارها پیمان شکسته، مشرکینی که نه عهدی میگذارند و نه پیمانی میشناشند و نه تعهداتشان را به جا میآورند و همواره پیمان میبندند و مدام نقض پیمان میکنند. در مرحله بعد برای این تجویز جنگ که کاملا بیانگر دفاعی بودن جنگیدن است، میگوید: «ألا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» ﴿توبه١٣﴾؛ چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستینبار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمىجنگید آیا از آنان مىترسید، با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید.
می گوید چرا پیامبر اکرم (ص) با اینهایی که این گونه پیمان شکنی کردند و پیامبر را از شهر خودشان بیرون کردند مدارا میکند؟ در این صورت این آیات نه تنها دلیل بر ابتدایی بودن جنگ نیست و از این آیات نمیتوان استفاده برد که ناظر به هر مشرکی است، بلکه آن صورت است که مسلمانان از سر ناچاری به این جنگ روی آورده به این دلیل: که اگر کسی همه این آیات را نگاه کند میبیند که موضوع آنها موضوع جهاد ابتدایی و برای ایمان آوردن کافران و مشرکان نیست و ناظر به موضوع اجبار و الزام به دین نیست. در همین سوره توبه آیه ۱۴ میگوید: «قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ»؛ با آنان بجنگید خدا آنان را به دستشما عذاب و رسوایشان مىکند و شما را بر ایشان پیروزى مىبخشد و دل هاى گروه مؤمنان را خنک مىگرداند. یعنی با آنها بجنگید، چون این جنگ شما ناظر به آنهمه اذیت و آزاری است که به شما کرده زیرا تشفی صدور هنگامی است که پیش از این از کار آنان به تنگ آمده و قتل و غارت کرده و حال با این پیمان شکستن فرصت برای پاسخ دادن فراهم شده است.
مراد از قاتلوهم در اینجا چیست ؟
بله به معنای جنگیدن است و نه به معنای کشتن. یعنی طرح جنگ است و نه طرح کشتن آن هم با آنهایی که هر روز ایجاد ناامنی میکنند و مدام اطراف مدینه را نا امن کرده و یا قبایل اطراف مدینه را تحریک میکنند و آنجا را محاصره میکنند. بنابراین اگر کسی به این آیات توجه کند می بیند که این آیات همه ناظر به جهاد دفاعی است و نه جهاد ابتدایی. البته جهاد دفاعی هم معیار واصول دارد. رعایت حقوق مخالف را دارد که آیات آن هم بسیار است.
در اینجا توجه به نکاتی دیگر در تفسیر این آیات اهمیت فراوان دارد؛ نخست بیان تفاوت شرایط قبل از هجرت با شرایط بعد از هجرت از نظر دیگر است، پیامبر اکرم (ص) قبلا اگر مماشاتی با این دشمنان میکرد، این مماشات شکل فردی و یا گروهی آنان، گسترده نبود. تا پیامبر اکرم (ص) در مدینه جامعه اسلامی را تشکیل نداده بود، احساس خطر آنان محدود به اذیت و آزار موردی بود. اما با گسترش اسلام و روی آوری قبایل، احساس خطر آنان شدید و جدی بود، به همین دلیل روی به لشکرکشی آوردند و از قبایل دیگر کمک خواستند. جنگ بدر، احد، احزاب و حنین نمونهای از این جنگها است.
نکته دوم این که پیش از تشکیل جامعه مدینه مسلمانان نمیتوانستند از حق خودشان به صورت جمعی و نظامی دفاع کنند، اصل عقلایی و تاکتیک جنگی میگوید اگر نمیتوانی کار را بهپیش ببری، خودت را در معرض جنگ قرار نده، این خیلی طبیعی است: که انسان در شرایطی قرار گرفت که نتواند از خودش دفاع کند؛ نباید خودش را در معرض کشته شدن قرار دهد. برای مسلمانان و در راس آنها پیامبر اکرم (ص) در مرحله اول این شرایط و این موقعیت بود که نمی خواست این جمعیت قلیل را در معرض نابودی قرار دهد. خوب برای اینکه راه و هدفش را به پیش ببرد. یکی از راههای آن تدبیر برای تحفظ آن جمعیت اندک و فراهم کردن فرصت برای شرایط بعدی است.
بنابراین، تا مسلمانان قدرت نگرفته بودند، توطئههای مشرکین، کفار و دیگران در حد اذیت و آزار بود. اما وقتی که مسلمانان قدرت گرفتند، دشمنان هم شروع به لشکر کشی و تجهیز کردند تا جایی که در این مدت کم حیات باقیمانده پیامبر اکرم (ص) یعنی ده سال، ده ها غزوه و سریه در برابر پیامبر اکرم (ص) راه انداختن تا جایی که در حقیقت مسلمانان آرامش نداشتهاند. در واقع این توطئهها و جنگها باعث پاسخ پیامبر اکرم (ص) و مسلمانان بود و در بسیاری از موارد پیامبر اکرم (ص) تأمل میکرد و هیچگاه پیش قدم نمیشد.
جنگ هایی که خود پیامبر اکرم (ص) در آن حضور داشته است را غزوه می گفتهاند و جنگ هایی که پیامبر اکرم (ص) کسی را به جنگ می فرستاد و کسی دیگر فرماندهی می کرده را سریه می گفتند. حال نه در غزوات و نه در آن سریه های پیامبر اکرم (ص) هیچ کدام پیامبر اکرم (ص) ابتدا شروع به جنگ نکرده است. بلکه آنها کاری می کردند، جنگی و تهدیدی و اعمال نقشهای کردند، دخالتی یا تهدیدی می کردند و آنجاست که از پیامبر اکرم (ص) دستور می رسیده که از باب مقابله و یا پیشگیری بجنگند.
خوب طبیعی است که این جنگها همگی دفاعی باشند و این سیره تفسیر بیانگر معنای آیات جهاد و اطلاق کلماتی است که در ظاهر صورت کلی دارد ولی ناظر به شرایط و موقعیت تاریخی روش مشرکان با مسلمانان است.
یعنی شما دلیل این جنگها و توطئهها را از سوی مشرکان، ترس از قدرت گرفتن مسلمانان می دانید؟ و معتقدید که دو طرف به گونه ای سازمان یافته با یکدیگر مواجه می شدند؟
بله! وقتی که دیدند مسلمانان قدرت گرفتهاند، آنها هم به همان موازات حملات خود را گسترش دادند. قبلا کارهای دشمنان پیامبر اکرم (ص) در حد اذیت و آزارهای موردی بود مثل این که کسی را شکنجه کنند تا از اسلام برگردد و یا کسی را از خانهاش بیرون کنند، مالش را بگیرند، زنش را بگیرند، اذیت وآزار کنند. اما وقتی که دیدند مسلمانان قدرتی شدند، دیگر لشکر کشیهای آنها هم شروع شد. پس فرق بین موقعیت مکه و مدینه یا قبل از هجرت و بعد از هجرت نه تغییر موضع پیامبر اکرم (ص) که رفتار دشمنان اسلام بوده است. دشمنان فهمیدند که اگر این نهال جدید را نخشکانند و در مقابلش نیاستند، دچار مشکل میشوند. در این باره قرآن در سوره محمد میگوید: «کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّار» چون کشتهاى است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههاى خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از [انبوهىِ] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد.
در این آیه دقیقا نگرش این کفار و فلسفه تشدید مخالفتها را نشان میدهد و مسلمانان را به نهالی نورس تشبیه میکند که تازه جوانه زده است. میگفتند که قیچی کردن این نهال الان راحت است، اما زمانی که به درخت تنومندی تبدیل شد، دیگر نمیتوان آن را ارّه کرد. لذا دشمنان به مسلمانان فشار میآوردند که آنها را از بین ببرند، مسلمانان مانند آن درختی است که کشاورز شب میخوابد و صبح میبیند که نهالش تنومندتر شده است.
بنابراین در این آیه مسلمانان را به نهالی تشبیه میکند که نوجوان است و دشمنان طمع شان برای از بین بردن آنها بیشتر می شود و با انواع و اقسام توطئه میخواهند که نابودش کنند و پیامبر اکرم (ص) با انواع پیمانها تلاش میکند که از جنگ پیشگیری کند و ایستادگی پیامبر اکرم (ص) در جنگ احزاب و فتح مکه در این راستا بود. لذا در جایی دیگر به مسلمانان نوید میدهد که میگوید: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» (الصف ۸) مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا – گر چه کافران را ناخوش افتد- نور خود را کامل خواهد گردانید. آنها می خواستند نور خدا را خاموش کنند اما نتوانستند که نور خدا را خاموش کنند.
نکتهای که می خواهم وارد بحثش بشوم شاهدی دیگر به این که این آیات جهاد دفاعی است و نه ابتدایی و موضع پیامبر اکرم (ص) قبل از مدینه و بعد از مدینه فرق نکرده تعیین معیار برای برخورد با کفار در آیات مدنی الاواخر است.
این شاهد آیات ۷و۸ سوره ممتحنه است در این آیات تقریبا به صورت شفاف و گویا جهتگیری جهاد مسلمانان را روشن میکند که ما با چه کسانی میجنگیم و با چه کسانی نمیجنگیم؟ دیگر اینجا کسی نمیتواند بگوید که این سوره ها مکی یا مدنی الاوائل و تغییر موضع پیامبر اکرم (ص) است. این جزء سورههای آخر نزول در مدینه است که به پیامبر اکرم (ص) میگوید: «لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (ممتحنه۸) خدا شما را از کسانى که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، باز نمىدارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
خدا در این آیه میگوید کسانی که با شما نمیجنگند و شما را از دیارتان بیرون نمیکنند و به شما ظلم نمی کنند، دلیلی ندارد که شما با آنها بجنگید. نه تنها بجنگید که باید به آنان به نیکی و عدل رفتار کنید: « أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» یعنی یک قدم بالاتر از کار نداشتن و بیطرف بودن با کفاری که با مسلمانان ندارند، به اینها بِرّ و نیکی کنید. آنهایی که مسلمان نیستند و هر دین و مذهبی هم که دارند اما به شما کاری ندارند با آنها مهربان باشید. این آیه چه چیزی را نشان می دهد؟ نشان میدهد که موضع پیامبر اکرم (ص) یکی بوده و موضوع برخورد پیامبر اکرم (ص) موضع عقیدتی نبوده است. بحث جهاد با کفار و مشرکین جهاد برای ایمان آوردن آنان نیست. موضع با یهودیان و با اهل کتاب از باب عقیده و برای مسلمان کردن آنان نبوده است. بحث با کسانی است که با مسلمانان میجنگند و اگر نمیجنگند حق شهروندی آنان محفوظ است و باید که با آنان به نیکی و عدالت رفتار کرد.
بنابراین تأکید میشود که ما دو شهروند، درجه اول و دوم نداریم. همه آنهایی که کاری با شما، جنگی و توطئهای ندارند، شهروند شما محسوب میشوند و حق شهروندی خودشان را دارند. پس شما هم با آنها کاری نداشته باشید. « أَنْ تَبَرُّوهُمْ » به اینها خوبی کنید و «َتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ» و با عدالت با آنها رفتار کنید. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» خدا دوست دارد وقتی با کفاری که با شما نمیجنگند، شما با آنها خوبی میکنید، این مایه دوستی خداست. با یک یهودی، با اهل کتاب، یا عناوین دیگر زیرا اینجا تعیین نمیکند که این کسان چه گروه و دستهای هستند، در مثل امروز حتی با بهاییانی و یا مارکسیستهایی که خدا را قبول ندارن
در باره نظریات مثلاً مترقیانه آقای ایازی در باهر اینکه جهاد ابتدایی در اسلام نیست، باید گفت که اصل این نظر را نخستین بار مرحوم نعمت الله صالحی نجف آبادی طرح کرد و در حوزه درس داد و سپس شد کتابی با نام جهاد در قرآن و لباب نظر او این بود که جهاد ابتدایی از قرآن در نمی آید و آیات مقیده مقدم بر آیات مطلقه هستند و آیات مطلقه را محدود می کنند. به نظر او دو دسته آیه در باره جهاد در قرآن هست یکی آیات مقید و دیگری آیات مطلق. طبق قاعده باید مواردی که کلی و مطلق اند و دعوت به جهاد می کنند(که یعنی جهاد ابتدایی را مشروع می دانند) به آیاتی که مقید هستند(که دعوت به جهاد را مشخصا و مقیداً آورده و مثلا منحصر کرده اند به مواردی که دشمن حمله کند و زور بگوید) تطبیق شوند و معنایشان محدود شود. نتیجه حرف صالحی این است که اسلام فقط در هنگام حمله دشمن جهاد را مطابق با فطرت بشری جایز دانسته. اما چه کنیم با فقه از شافعی تا دوران معاصر؟ صالحی می گوید که اینها آیات را نفهمیده اند. واقعیتش این است که صالحی هم آیات را دلبخواهی برهم تطبیق می دهد و مونولوگ وار، برای خودش می برد و می دوزد او نه به تاریخ و مثالهای واضح آن اهمیت می دهد و نه سیره پیامبر را بدون پیش داوری، مدنظر دارد و نه در تفسیر آیات دقت می کند. فهم سنتی فقیهان از اول تاکنون از قرآن درست و منطبق بر فهم ظاهر و نص آیات است و همه مسلمانان هم آن فهم را دارند. واقعیت این است که آیات صراحتی بیش از حد دارند و با مقید مطلق کردن مرسوم چیزی حل نمی شود. داستان( بدون اینکه بخواهم اصطلاحات ناآشنا بکار ببرم و موضوع را بی دلیل پیچیده کنم) این است که پیامبر و اولوا الامر می توانستند دستور جهاد بدهند و تحریض به قتال و وجوب جهاد تماماً برای ساختن شکل خاصی از جنگ است که در میان بشر سابقه ندارد. اگر فرض کنیم که آیات تنها دعوت به مقابله با دشمن می کنند دیگر معنای خود را از دست می دهند. دعوت و تشویق به جهاد و برتر دانستن مجاهدان بر قاعدان و سپس دادن سهم جهاد به جهادگران و تشریع احکام خاص تماما برای تحقق اراده ای است که جهاد جدیدی را وضع کرده است. تصورش خیلی ساده است که اگر آیات قرآنی تنها می گویند در مقابله حمله دشمن آماده جنگیدن باشید، این همه پاداش دادن و این همه برتری دادن به مجاهدان و در بخش احادیث انبوهی از فضایل مجاهدان به بیان نمی آمد. جن
دفاعی یک وظیفه عمومی است و هیچ گروهی را برتری نمی دهد همانطور که وظیفه هر کس سربازی رفتن است و هیچ سربازی خود را بر دیگران برتر نمی داند چون دفاع از کشور فضیلت عمومی است نه صنفی . در اسلام مجاهدان فضیلت صنفی مشخص دارند. برتری مجاهد از آنجاست که «واجب» تشریع شده جدیدی را اطاعت و اجرا می کند که تا به حال در میان بشر سابقه نداشت: جنگیدن برای محقق کردن دین حق بر همه ادیان باطل. این فلسفه جهاد به صراحت در آیات آمده و جهادگران اسلامی برای محقق کردن اراه الهی در همان اوان تا جنوب فرانسه و پرتغال رفتند و دین مبین را بر اندلس و آفریقا محقق ساختند واین درک از جهاد اکنون هم پایه تفکر داعش و القاعده است. برخی تصور می کنند داعش تنها دعوت به یک گذشته است که می توان با نشان دادن خطای فهم او از این گذشته و یا با از بین بردن داعش، حلش کرد در حالیکه واقعیت این است که این درک، یک درک مشترک میان همه مسلمانان است که: دین حق باید با جهاد بر همه ادیان باطل مسلط شود و این تفکر همان چیزی است که راهنمای القاعده و داعش است(البته من از زاویه دید امنیتی که داعش را نه یک پدیده دینی بل نظامی می داند، به موضوع نگاه نمی کنم و بحث داعش در اینجا فرعی است) . باری ایازی که بی دلیل آزادی را از قرآن استنتاج می کند به همان طریق هم بی هیچ دقتی، از آیات تفسیری را در باره جهاد در می آورد که تنها از اذهانی که پیگیری یک باور را مقدم بر هر دقت علمی می دانند، بر می آید. بگذریم که اصل این حرفها از صالحی نجف آبادی است و حرفهای صالحی هم پیش پا افتاده و بدون دقت علمی است. صالحی در کتاب شهید جاوید هم در باره قضیه عاشورا آنچه دلش خواست، بافت و بدون اندک توجهی به تاریخ و روایات تاریخی، بافته ها را به هم دوخت و مدتها حوزویان را مشغول کرد و مدتی بعد هم با ایده نفی جهاد ابتدایی همین مشرب را ادامه داد. حال جالب است که ایازی آنچه را صالحی کرده به نام خود می زند و اندکی بعد لیبرال های حوزوی هم ظهور می کنند. یک وقت گفتم که حوزویان برای شرایط تسلط سکولاریسم هم خود را آماده کرده و جوری چیده اند که در آنجا هم نمایندگان شایسته سکولاری داشته و بر سکولاریسم هم سوار شوند همانطور که بر جمهوریت سوار شدند. این تلاش ایازی یکی از نشانه هایش. در پایان بگویم هیچ فقیه طراز اولی در طول تاریخ گذشته اسلامی جهاد ابتدایی را نفی نکرده اما متأخرین از شیعه تنها گفته اند چون امام معصوم نیست، غیر معصوم حق جهاد ابتدایی ندارد یعنی اگر او بیاید قطعا بساط جهاد ابتدایی مشروع و با قدرت پیش خواهد رفت و این یعنی همه حتی این نوع فقیهان تشنه جهاد ابتدایی اند. جهاد ابتدایی هم یعنی اینکه حاکم اسلامی می تواند و مکلف است برای برتر نشاندن دین و اسلام با جوامع غیر مسلمان بجنگد و جان و مال شان را تصاحب کند.
با عذر ویرایش:
باهر=باره، جن=جنگ، اراه=اراده،
امام معصوم نیست=یعنی امام معصوم حاضر نیست و غایب است.
سلام بر علي 1وناظران گرامي
آيا احتمال نمي دهيد كه گفتارشما پيش پا افتاده ومنولوگ باشد. اين اولا.
اماثانيااينكه گفته ايد:” در پایان بگویم هیچ فقیه طراز اولی در طول تاریخ گذشته اسلامی جهاد ابتدایی را نفی نکرده اما متأخرین از شیعه تنها گفته اند چون امام معصوم نیست،”پايان.
آيا مي توانيد بعنوان نمونه ازكلام يك فقيه شيعه ازمتقدمين تا متأخرين شاهدبياوريد كه جهادابتدائي را درغيبت امام معصوم واجب دانسته باشد؟ اگربياوريد باآدرس دقيق متشكرم وسخنت پذيرفته است وگرنه بدون دليل سخن گفته ايدوادعائي بيش نيست.آيااين ادعاي شما پيش پا افتاده وخالي ازدقت علمي وعلقي نيست؟
واينكه گفته ايد:” جنگیدن برای محقق کردن دین حق بر همه ادیان باطل. این فلسفه جهاد به صراحت در آیات آمده و جهادگران اسلامی برای محقق کردن اراده الهی در همان اوان تا جنوب فرانسه و پرتغال رفتند و دین مبین را بر اندلس و آفریقا محقق ساختند واین درک از جهاد اکنون هم پایه تفکر داعش و القاعده است. پايان.
جواب-درفقه شيعه جهادابتدائي بايدبااذن امام معصوم باشد،اين يك اصل است درفقه شيعه.آيا جنگ بقاياي بني اميه فرار كرده از قيام عباسيان ولشگرشكست خورده خودرا برپرتغال واندلس وآفريقا رسانده وتشكيل حكومت اموي درآنجابافتواي كدام فقيه شيعه بوده است ؟
بااينكه امويان فراري به اندلس وتشكيل حكومت درآنجادرعصر امام صادق وكاظم رضا و تقي ونقي ووو-ع- بوده است.آيا به اجازه كدام امام معصوم بوده است؟ اقلا يك شعري بگو تادرقافيه اش گيرنكني علي جان.
آيا علي1 تاريخ اندلس را خوانده اند؟
علي 1گفته اند:” باری ایازی که بی دلیل آزادی را از قرآن استنتاج می کند به همان طریق هم بی هیچ دقتی، از آیات تفسیری را در باره جهاد در می آورد که تنها از اذهانی که پیگیری یک باور را مقدم بر هر دقت علمی می دانند، بر می آید. بگذریم که اصل این حرفها از صالحی نجف آبادی است و حرفهای صالحی هم پیش پا افتاده و بدون دقت علمی است. “”پايان.
جواب-جناب شما، چرا استدلال هاي جناب ايازي را بااستنا دبه آيا ت قرآن ردنكرديدچرافقط باكلي گوئي مبني برانكار حرف ايشان حرف مي زنيد؟
وشما چرا براي اثبات ادعايتان مبني برجوازجهادابتدائي ازتفسيرآيات وروايات شاهدنياورديد وبرآنها استدلال نكرديد؟
ازشما دانش آموخته باسابقه 24ساله چنين انتظاري نمي رفت ؛پس 24 سال تحصيل وتحقيق شما هيمينگونه بوده است؟
خوب ديوارحاشا بلند است هركسي هم مي تواند آويزان آن شود وهمه واقعيات را همانندشما بدون ارائه هيچ دليلي انكارنمايد.آياشما چه دقت وتفحص وارائه آيه وحديثي درمورد جوازجهاد ابتدائي درزمان غيبت امام معصوم آورده ايد؟
كه اينگونه براين دوبزرگوار مي تازيد؟آيا سخن شماپيش پا افتاده و بدون دقت علمي نيست ؟پس چيست؟
وامابقيه حرفهايت درمورد حوزويان چگونه اندوبرسكولاريسم هم برنامه اي دارندكه چگونه برآنان مسلط خواهندشد وفلان وبهمان ،ارزش نقدكردن راندارد. سكولارهارا اختصاصا به جناب شما سپرده ايم كه ليدر آنان باشيدوپيش بتازيد دراصلاح اموركشور.
اما جاي تذكراست كه شما سنگ آقاي خامنه اي رابه سينه مي زنيد وازآن بهترسراغ نداريد براي رياست.وليكن شما كه جناب محسن كديوررا فقيه انديشمند ونوآور مي دانيد ومن هم چنين اذعاني دارم اما تعجب من اينست كه هيچ بوئي از حرفهاي ايشان درسخنان شما استشمام نمي شود،اوهميشه مستدل وگويا حرف مي زند ومي نويسد وليكن شما برخلاف وي كلي گوئي ومبهم گوئي وانكارواقعيت رابدون ارائه دليل واستدلال سخن مي گوئيد ومي نويسيد.
آيااين روش دانشمندان مدرن وروشنفكران امروزي است؟
باآرزوي درست فهميدن ودرست انديشيدن ومستدل نوشتن وسخن گفتن براي شما وهمگان.
مؤمن بخدا
جناب مومن به خدا
بنده به دلایل شخصی بنا نداشتم تا مدتی بنویسم، اما پاسخ شما به علی1، مرا واداشت چند خطی مصدع شوم:
نوشتهٔ شما، مصداق پاسخ به من قال است و نه ما قال. لطفا صرف نظر از نام نویسنده مطلب را دوباره بخوانید.
در منابع تاریخی خود (آنجا که میگوید: … بقاياي بني اميه فرار كرده از قيام عباسيان ولشگرشكست خورده خودرا برپرتغال واندلس وآفريقا رسانده وتشكيل حكومت اموي …) تجدید نظر بفرمایید. تسخیر اندلس سالها پیش از سقوط بنی امیه و ظهور عباسیان رخ دادهاست.
ضمن اینکه تاکید شما بر عدم تایید حمله به آندلس توسط فقیه شیعه نافی حرف کلی علی1 نیست. مگر حمله به ایران ساسانی و روم (آسیای صغیر) در زمان حضور امام معصوم رخ نداد؟ مگر لشکر کشی به یرموک و تبوک در زمان خود پیامبر نبود؟
خیلی محترمانه بگویم: با چنین دقت و بضاعتی، در نظر آگاهان سخت تهیدست جلوه خواهید کرد و احیانا اگر حرفی تازه هم برای گفتن داشتهباشید، آن نیز ناشنیده خواهد ماند.
جناب مازيار وعلي1 سلام
جناب مازيار حمله به ايران درزمان عمربن خطاب صورت گرفته است چه ربطي به امام معصوم دارد .درآن وقت امام معصوم راكنار گذاشته بودند وهيچ دخالتي درتصميم گيري جنگ وحمله به ايران نداشتند ولشگركشي به يرموك وتبوك هم دقيقا حالت دفاع داشت نه جهادابتدائي وكشورگشائي .
وجالب اينست كه درزمان پيامبر به شاه ايران ومصر وروم ازسوي پيامبر نامه دعوت به اسلا م نوشته شد وآنها هم قبول نكردند ،پيامبر ديگرپيگيري نكردند . اگردرنظر شما غير ازاينست ازتاريخ شاهدبياوريد.
بهتراست هم شما وهم علي1 تاريخ يعقوبي والخميس وديگرمتون معتبررا مروربفرمائيد.
ديگراينكه بنده اظهارفضل هردمبيلي همانندعلي نمي كنم وادعاي بضاعت مزجاتي هم ندارم تا با ادعاهاي پوچ وبي دليل تهيدست مانده باشم.
ازجناب علي 1 خواستيم فتواي يك فقيه شيعه را به مانشان دهد كه جهادابتدائي را درزمان غيبت جايز ياواجب دانسته باشد.ايشان كتاب جهادرا دركتب فقهي بما نشان مي دهد. اما اوهنوز ندانسته استكه بحث از نحوه جهاد درزمان حضور معصوم ويادرغيبت او ربطي به فتواندارد.
اين كتاب جهاد جواهر الكلام شيخ حسن نجفي است درصفحه 11باعنوان “اشتراط وجوب الجهاد بوجودالامام -ع- اومن نصبه” دارد ،يعني وجوب جهاد مشروط به وجود امام -ع- وبسط يداوواذن او مي باشد. كه اين كتاب شرح شرايع محقق حلي است كه به قرآن الفقه مشهوراست.
علي1 بجاي اينهمه قلمفرسائي درجواب من مي توانست دردوسطر ازيك فقيه فتوايش را درمورد جهاد ابتدائي مسطورنمايند ،چرا مبهم بافي كرده اند؟وگفته انداينجاجايش نيست ماكه نمي خواهيم كتاب بنويسيم .مدعي يك نظر بايددليل داشته باشد ومنكرآن نيز.چنانكه بنده باآوردن نيم سطر ازجواهر دليلم رابيان كردم ،ايشان هم همين كاررا مي كرد ،چراطفره رفته مثل برخي ها.
آفتاب آمددليل آفتاب /// گرتو چشم ديدنش را نداري ، ازحقيقت رومتاب.
اما اينكه اصل مطلب ازصالحي نجف آبادي مرحوم باشد ياازكسي ديگر فرقي نمي كند،جناب ايازي خودش مستدل وبااستنادبه آيات قرآن سخن گفته است. اگرشما دليلي بررد آن داري بسم الله اين گوي واين ميدان.
واما درموردجناب آقاي كديور -يادش بخير وهركجا كه هست خدايا بسلامت دارش- نوشته اند اوحق ندارد عليه فقيه ديگرچيزي بنويسد . بايد عرض كنم علي جان ، كديور آقاي خامنه اي را فقيه نمي داند وبه همين خاطر ابتذال مرجعيت را نوشته اند. ومستدل هم نوشته اند وهمانندشما فقط ادعاگر بي دليل نبوده اند.
اين گفته علي 1 است دركامنت اولش:
” در پایان بگویم هیچ فقیه طراز اولی در طول تاریخ گذشته اسلامی جهاد ابتدایی را نفی نکرده اما متأخرین از شیعه تنها گفته اند چون امام معصوم نیست، غیر معصوم حق جهاد ابتدایی ندارد .””
حال درجواب من مي گويد:”
3-من کی گفته ام فقیهان شیعه در صورت نبود امام معصوم قائل به جهاد ابتدایی اند؟ کلمه متأخرین را در متون فقیهی-فقهي- در اینجور مواقع به چه معنایی بکار می برند؟ “””
جواب- جهادابتدائي، يعني كشور گشائي، ما درزمان پيامبروامام علي – ص ع-چنين جنگ وجهادي را سراغ نداريم بلكه همه جنگهاي پيامبر-ص- وعلي -ع- جهاددفاعي بوده اند . اما جهادابتدائي را اگر شخص معصوم مصلحت بدانند ويادانسته باشند انجام مي دادند ويا مي دهند؛اين مسأله به صلاح ديدگاه معصوم-ع- بستگي دارد.
واماكلمه فقهاي متقدمين ويامتأخرين ،به هرمعنائي كه دلالت داشته باشد،فقيه مطلقا اجازه جهاد ابتدائي راندارد.اگرشماعلي1 سراغ داريدكه يك فقيه شيعه درطول تاريخ فقاهت، چنين فتوائي دارد بما نشان دهيد بادوسطرفقط ،برما منت نهاده ايد وبرآگاهي ماافزوده ايدوسپاسمندخواهم شد.
جناب علي1 مي دانند كه “لااكراه في الدين …”يك اصل مهمي است درفقه ومنافات دارد باتحميل دين وباور برديگرانسانهاي جوامع ،وآقاي ايازي بااستدلال ازآيات قرآن جهادابتدائي را مردوددانسته اند شمااگرقبول نداريد شماهم همانندايشان برردايشان برآيات وروايات استدلال بفرمائيد.
دركتاب وسائل الشيعه دركتاب جهاد”ابواب جهادالعدو ومايناسبه”باب12 ،باب اشتراط وجوب الجهادبامرالامام واذنه ،ده روايت دارددرحرمت جهادبدون حضورامام ويابدون اذن او ؛لطفا ملاحظه بفرمائيد.
بااحترام
مؤمن بخدا
جناب مازیار
با سلام
اشاره به جنگ های “یرموک” و “تبوک” کردید ،مجملا باطلاع میرساند که در همین دو جنگ هم تحرکات ابتدایی از سوی دیگران بوده است ،و حرکت مسلمانان بعنوان دفاع و جنبه پیشگیری بوده است ،چند برش از منابع تاریخی را باطلاع شما میرسانم:
نبرد يرموك
گويند: هرقل سپاهى انبوه از روميان و مردم شام و الجزيره و ارمينيه را گرد آورد كه قريب دو صد هزار شدند و مردى از خاصان خود را بر سر آنان گمارد. در مقدمه سپاه جبلة بن ايهم غسانى را با مستعربان [1] شام از لخم و جذام و ديگران گسيل داشت، و بر آن شد كه اگر اينان غلبه يافتند با مسلمانان مصاف دهد، و گر نه به بلاد روم رود و در قسطنطنيه بماند. مسلمانان گرد آمده سوى ايشان باز گشتند. و در يرموك نبردى بس سخت و عظيم با آنان در پيوستند، و يرموك نام نهرى است. مسلمانان آن روز بيست و چهار هزار تن بودند و روميان خود و اتباعشان را با زنجير بسته بودند تا به فرار دل نبندند. خداوند قريب هفتاد هزار تن از ايشان را بكشت و بقية السيف آنان گريخته به فلسطين و انطاكيه و حلب و الجزيره و ارمينيه رفتند.
(فتوح البلدان/ترجمه،ص194)
———————-
جنگ يرموك
هرقل پادشاه شام و روم در انطاكيه بود و مسلمانان در زمان حيات ابو بكر وى را بدانجا رانده بودند. او دستههاى بسيارى را گرد آورده بود و از روميه و قسطنطنيه يارى خواست. جبلة بن ايهم غسانى با همراهانش كه از لخم و جذام بودند، نزد او آمدند. گروه ايشان كامل شد و چنانكه گفتهاند چهار صد هزار تن بودند و هرقل، دمستق ماهان را به سركردگى ايشان برگزيد.
ابو عبيدة بن جراح و خالد بن وليد در محلى به نام يرموك با ايشان رو به رو شدند روزى مه آلود بود و بارانكى خرد و اندك مىباريد. ايشان را شكست دادند و خداوند سپاههاى ايشان را تار و مار كرد و هشتاد هزار كس از ايشان در فرورفتگى زمين سقوط كردند، بدان گونه كه آخرينشان از نخستينشان آگاه نبود. همه در ميان نى فرو رفتند. آن فرو رفتگى «هوه يرموك» خوانده شد و با شمشير هفتاد هزار را كشتند. مسلمانان در آن روز سى و پنج هزار بودند. خبر گريز و هزيمت به هرقل كه در انطاكيه بود رسيد. با خانواده و بار و بنه و اموالش به قسطنطنيه رفت و در حالى كه شام را مىنگريست گفت:
«درود بر تو! درود كسى كه بدرود مىكند و هيچ دانسته نيست كه هرگز به سوى تو برخواهد گشت يا نه.» و فضل بن عباس در يرموك شهيد شد.
(آفرینش و تاریخ/ترجمه ج2 ص 859)
————————-
ياد كرد غزوه تبوك
تبوك در مرز روم قرار دارد و اين لشكر به نام لشكر سختى و عسرت خوانده مىشود. سبب اين غزوه اين بود كه هرقل چنين نمود كه خود آهنگ پيامبر را دارد. پس پيامبر فرمود براى غزوه روم آماده شويد و اين به هنگام شدّت گرما و خشكسالى زمينها بود. هنگامى بود كه سايه دلخواه بود و ميوهها رسيده بود. ميان تبوك و مدينه نود فرسنگ راه است و پيامبر در هر سفرى شتر خود را پنهان مىكرد، ولى در تبوك به علت درازى راه و سختى زمان و بسيارى افراد، شتر خود را در ميان مردم آشكار كرد و فرمان داد تا مردم در راه خدا نفقه و حملان بدهند و اين داستان در قرآن سوره برائت ياد شده است.
پيامبر با سى هزار تن كه ده هزار سواركار و دوازده هزار سوار و هشت هزار پياده بودند به راه افتاد. على را در خانواده خويش جانشين خود كرد. مردى گفت: بدين سبب على را جانشين خود كرد كه اين كار بر على دشوار بود. و چون على اين سخن را شنيد اسلحه خود را برداشت و روانه شد تا به پيامبر رسيد و سخن مردم را بازگو كرد. پيامبر گفت: «اى ابو الحسن! آيا بدين خرسند نيستى كه تو را با من همان نسبتى باشد كه موسى با هارون داشت جز اينكه پس از من پيامبرى نيست؟» على خشنود شد و بازگشت و پيامبر رفت تا به تبوك رسيد. لشكريان هرقل پراكنده شده بودند و هيچ آسيبى نديد و از تبوك خالد بن وليد را به دومة الجندل فرستاد.
(آفرینش و تاریخ /ترجمه ج 2 ص 714)
—————————–
غزو تبوك
پس آن گاه غزو تبوك در ماه رجب از سال نهم هجرت وقوع يافت.
گويند، پيامبر (ص) را خبر رسيد كه روميان در شام گروههاى انبوه جمع كردهاند و هرقل روزى سالانه سپاهيان خود را پيشاپيش پرداخته است و لخم و جذام و عامله و غسّان را با خود هماهنگ ساخته، مقدمه لشكر خود را به بلقاء [4] گسيل داشته است. پيامبر (ص) مردم را به خروج فراخواند و اعلام كرد آهنگ تبوك دارد تا مسلمانان خود را كاملا براى حركت مهيّا سازند. و كسانى را به مكه و به ميان قبايل عرب فرستاد و از آنان نيز خواست حركت كنند، و اين در گرمايى سخت بود. و همچنين پيامبر (ص) فرمود زكات و صدقه بپردازند و صدقات فراوانى گرد آوردند و در راه خدا نيرو گرفتند
(الطبقات الکبری ابن سعد/ترجمه ج2 ص 160)
————————
تبوك و ايله و اذرح و مقنا و جرباء [1]
گويند كه چون رسول الله (ص) به تبوك در سرزمين شام روى آورد تا با آنان كه در آنجا گرد آمده بودند به غزا پردازد- و در آن موضع روميان و عامله و لخم و جذام [2] و ديگران اجتماع كرده بودند- و اين به سال نهم هجرت بود، محاربت انجام نپذيرفت [3]. پس روزى چند در تبوك بماند و اهل آن با وى برقرار جزيه مصالحه كردند. زمانى كه پيامبر در آنجا بود، بزرگ ايله، يحنة بن رؤبه بيامد و با او صلح كرد، بر اين قرار كه هر كه در سرزمين وى به سن احتلام رسيده سالانه يك دينار بپردازد كه اين فقره به سيصد دينار بالغ شد. و بر ايشان شرط كرد كه هر كه از مسلمانان بر آنان گذرد از وى پذيرايى كنند، و عهد نامهيى به ايشان داد، بر اين اساس كه مورد حفظ و حمايت قرار گيرند.
__________________________________________________
[1]. تبوك بين مدينه و دمشق و در حد شمالى عربستان واقع بوده و ساير بلاد مذكور نيز در همان حدود و در منطقه بحر احمر و شامات قرار داشته و عموما مسيحىنشين بودهاند.
[2]. نام طوايف عرب نصرانى.
[3]. رفتن پيامبر (ص) به تبوك به خاطر خبرى بود كه از لشكركشى و آمادگى روميان و اعراب مسيحى براى حمله به قلمرو اسلام رسيده بود، لكن پس از وصول به تبوك چنين برخوردى رخ نداد و كار به مصالحه انجاميد.
(فتوح البلدان/ترجمه ص88)
——————————-
جنگ تبوك
ابو القاسم بن ابى حيّه گويد: ابو عبد الله محمد بن شجاع براى ما نقل كرد كه واقدى مىگفت: عمر بن عثمان بن عبد الرحمن بن سعيد، عبد الله بن جعفر زهرى، محمد بن يحيى، ابن ابى حبيبه، ربيعة بن عثمان، عبد الرحمن بن عبد العزيز بن ابى قتاده، عبد الله بن عبد الرحمن جمحىّ، عمر بن سليمان بن ابى حثمه، موسى بن محمد بن ابراهيم، عبد الحميد بن جعفر، ابو معشر، يعقوب بن محمد بن ابى صعصعه، ابن ابى سبره و ايّوب بن نعمان، هر يك بخشى از اخبار تبوك را برايم نقل كردند، و براى برخى، از ديگران نقل شده است. غير از ايشان هم از قول اشخاص مورد اعتمادى كه نامشان را برايم نگفتند مطالبى نقل كردهاند و من آنچه را كه برايم گفتهاند مىنويسم:
گويند، گروهى از مردم انباط در دوره جاهلى و بعد از اسلام به مدينه آرد سپيد و روغن مىآوردند. چون اين گروه فراوان به مدينه مىآمدند مسلمانان تقريبا همه روزه از اخبار شام اطلاع داشتند.
گروهى از ايشان به مدينه آمدند و خبر آوردند كه هرقل خوار بار ساليانه ياران خود را پرداخت كرده و سپاهيان فراوانى در شام گرد آورده است و قبائل لخم و جذام و غسّان و عامله را هم با خود همراه ساخته و آماده شدهاند و پيشاهنگان خود را به بلقاء گسيل داشته و آنجا اردو زدهاند و هرقل هم در حمص باقى مانده است. اين موضوع را ديگران به آنها گفته بودند و آنها هم به مسلمانان گفتند.
در نظر مسلمانان هيچ دشمنى به اهميت روميان نبود كه در سفرهاى بازرگانى ساز و برگ و شمار و مركوبهاى آنها را ديده بودند.
پيامبر (ص) در جنگهاى ديگر براى اينكه اخبار منتشر نشود توريه مىفرمود و علنا اظهار نمىداشت مگر در اين جنگ. پيامبر (ص) در شدت گرما آماده سفر دور دستى براى جنگ تبوك شدند و جنگجويان زيادى را فراهم فرمودند. آن حضرت موضوع را آشكارا به اطلاع مسلمانان رساند تا تمام امكانات خود را براى جنگ آماده سازند و هم به مسلمانان اطلاع داد كه از كدام راه خواهد رفت و چه قصدى دارد.
پيامبر (ص) اشخاصى را به قبايل و مكه اعزام داشت تا آنها را براى جنگ حركت دهند.
(المغازی/ترجمه ص 753)
————————————
در اين زمان هرقل-هراكليوس-قيصر بيزانس در بيت المقدس بود و ميل داشت با مسلمانان مصالحه كند.از آن رو كه در بيزانس گرفتاريها داشت و نمى توانست خود را زياده در شام مشغول بدارد.اما راى سردارانش به جنگ قرار گرفت.روميهادر صدد جنگ برآمدند و به اين قصد به حمص فرود آمدند.از آنجا مقرر شد جهت دفع مسلمانان لشكرها گسيل دارند:براى مقابله با هر دسته يى لشكرى قوى.اين تعبيه اسباب وحشت مسلمين شد و در اين بين از خليفه فرمان رسيد كه مسلمانان يك جاجمع شوند تا مقابله و دفاع آسان باشد.محلّ اجتماع هم يرموك تعيين شد كنار شعبه يى ازاردن و در حوزه امارت غسانيها.قشون بيزانس هم در دنبال مسلمين به همانجا آمد درجايى به نام واقوصه و روميها گرد لشكرگاه خويش خندق كندند و آماده پيكار شدند.
در يرموك دو اردو چند ماه-از صفر تا ربيع الثانى سال 13 هجرت-مقابل هم در ايستادند.در اين ميان ابوبكر از مدينه نامه يى هم به خالد بن وليد فرستاد كه درعراق بود و از او خواست كه با نيمى از لشكر خويش آهنگ شام كند،به يارى مسلمين.آنچه همراه خالد به شام آمد گويند نه هزار(9000)تن بود و با آنها جمع مسلمين به سى و ششهزار تن مى رسيد.ارقام ديگر هم در روايتها هست اما عده بيزانسيهابه موجب اخبار دو برابر مسلمين بود و به قولى بيشتر (3) .خالد و همراهان در بيابانهاى بين عراق و شام سختيها ديدند و چند بار هم با دسته هاى بيزانس برخورد كردند وپيكار.در يرموك مشكل عمده مسلمين آن بود كه بيزانسيها متحد بودند و همگى تحت فرمان يك سردار.اما مسلمانان هر دسته براى خود اميرى داشت كه راضى به فرمانبردارى از ديگران نمى شد.اين كار البته جنگ را دشوار مى كرد و وضع مسلمين را به خطر مى افگند.خالد بن وليد كه پيغمبر او را سيف اللّه خوانده بود و درجنگ ردّه هم كفايت و لياقتى از خود نشان داده بود با زحمت بسيار توانست اين فرماندهان متفرق را قانع كند كه به سركردگى يك تن گردن نهند و خود او به امارت لشكر انتخاب شد.
وقتى جنگ آغاز شد پيك مدينه آمد پنهانى با خبر وفات ابوبكر(جمادى الاخرى 13 هجرى)و خليفه تازه عمر بن خطاب-كه از خالد ناخشنود بود-نيزابو عبيده جراح را به جاى او امارت داده بود.اما ابو عبيده كه خبر براى او رسيده بودآن را پنهان داشت تا انتشار آن خالد و ياران را در گير و دار جنگ با روم دلسردنكند.سپاه روم در اين هنگام دو سه برابر لشكر مسلمانان بود و تحت فرمان تيودوريوس برادر امپراطور.اما نيمى از اين قشون ارامنه بودند كه از بيزانسيها راضى نبودند و دلشان به جنگ نمى رفت.آخر يك روز گرم و طوفانى بين دو لشكر جنگ درگرفت:جنگى سخت و خونين.تند باد صحرا هم گرد و غبار بيابان را در چشم و روى روميها مى ريخت.با اين همه فريقين به جان مى كوشيدند و جنگ تا قسمتى ازشب دوام داشت. سرانجام شكست بر روميها افتاد و مسلمين با دادن سه هزار تن تلفات غلبه يافتند.هرقل كه هنوز در حمص بود از جانب خويش اميرى آنجا گماشت و خود به انطاكيه رفت.مسلمين هم قشون بيزانس را كه به سوى دمشق مى رفت دنبال كردند.
در بين راه باز در جايى-به نام مرج الصّفّر-بين طرفين جنگ درگرفت:جنگى سخت كه گويند آسياب خون به راه افتاد.باز هم مطابق روايات مسلمين شكست به روميها افتاد كه از آن جمله بعضى راه دمشق را پيش گرفتند و بعضى به سوى بيت المقدس رفتند.
(بامداد اسلام/عبدالحسین زرین کوب ص12)
—————
جناب مومن به خدا
1-یک مقاله از ایازی اینجا نقل شده و من هم در حد کم فرصتم به آن اشاره کردم. دراین
اشاره نه ادعای استدلال بر بحث جهاد ابتدایی در نظرم بود و نه اینجا جایش است. من یک نگاه به این سایت دارم ممکن است با نگاه شما و دیگران فرق کند و آن اینکه هر کس باید عصاره سخنش را بگوید و اگر کسی ابهامی داشت و پاسخ طلبید، می شود اندکی تفصیل داد اما تفصیل دادن یک موضوع به کتاب و مقاله اختصاص دارد و من چنین نگاهی به کامنت ندارم و می دانم برخی بزرگواران نگاه دیگری دارند. نگاه من اینه که در یک کامنت باید آنقد نوشت که هر کس چشمش به آن افتاد-صرف نظر از موافقت و مخالفت- رغبتی به خواندنش بکند.(بگذریم از کمبود وقتم که مشکل بزرگی است و شب و روزم در اختیار دویدن و فعلگی برای یک لقمه نان) در ثانی من اشکالم را بر منکرین جهاد ابتدایی طرح کردم شما طلب استدلال بر جهاد ابتدایی می کنی؟ کتاب فقهی دم دستت هست؟ از اول فقه اسلامی تاکنون باب جهاد بدون استثنا بحث جهاد ابتدایی طرح شده و استدلال شده و پر است از استدلال های زیاد. می خواهی من آنها را بازنویسی کنم؟ تا چه بشود؟مگر من مدافع جهاد ابتدایی ام؟ دارم نظری که قبولش ندارم و سطحی است را رد می کنم به عنوان یک منتقد نه یک طرفدار این یا آن نظریه. دنیای انتقاد با دنیای شیفتگی به نظریات فرق دارد. افزون بر این گفتم اصل صحبت ایازی برگرفته از صالحی است چرا در این نپیچیدی که نه ایازی مستقلا نظر داده؟ هیچ حرفی از حرفهای ایازی مال خودش نیست و او تمام آن را از صالحی برگفته. شما مراجعه کن به کتاب جهاد در اسلام نعمت الله صالحی(چاپ چهارم در دسترس من است، تهران-نشر نی، 1393،در 325ص) همه این نکات را در آن میابی که در آخر دهه شصت در حوزه تدریس شده و بعد کتاب شده.
2- ما کی باید یاد بگیریم که نقد کردن غیر از طرفداری است. من اگر کسی را با کس دیگر مقایسه کرده و کسی را بر کسی برتری داده ام، به معنای طرفداری از فرد برتر نیست. تنها خواسته ام واقعیتی که در نظرم روشن بوده را با خواننده در میان بگذارم. دلت خوش است واقعا. مگر می توان طرفدار کسانی بود که این کشور را دچار حماقت پروری و بیچارگی و نخبه کشی کرده اند. اما من دیدم مثل برخی نیست که یک صنف مخرب را از هم سوا کنم. معتقدم آنکه بر ما حکومت می کند- که معلوم است چه مصایبی برای ما بوجود آروده- بسی برتری دارد بر آنها که هنوز به حکومت نرسیده اند. و در پاسخ مزدک عزیز هم می گویم حرف من غیر از حرف هاشمی است. هاشمی مدافع است اما من دارم می گویم این صنف بدتر از اینها را در چنته دارد که باید منتظرش بود! شما شک نکن اگر آن کسانی که آماده به دست گرفتن کرسی رهبری آینده اند به قدرت برسند، بیشتر کشته و زندان کشیده و تبعید شده خواهیم داشت چون روحانیت هیچوقت نمی تواند مدرن شود و با اجرای احکامش، جامعه را به سمت قهقرای بیشتر خواهد برد. خواهیم دید که هیچ نویسنده ای نفس نتواند کشید و هیچ موسیقیدانی و هیچ رقصنده ای مگر دستور کشتن و تبعیدش را فقیهان نشسته در حوزه خواهند داد. آنها وقتی قدرت را به دست بگیرند دیگر ترسهای مألوف رهبری فعلی را نخواهند داشت. بعلاوه روحانیت جز با خونریزی بسیار حاضر به رها کردن کرسی رهبری نیست. و این یعنی حاکم فعلی بر آنها برتری دارد!
بنابرین در باره مقایسه و برتر نشاندن افراد بگویم که مثلا گاه بر کدیور اشکال کرده ام که اگر فقیه است طبق کدام مبنای فقهی، مشروعیت یک فقیه دیگر را زیر سوال می برد؟. چه کدیور بخواهد چه نخواهد الان بالفعل و عملا آقای خامنه ای فتوا می دهد حال طبق کدام مجوز شرعی کدیور، فقاهت یک فقیه دیگر از مذهب خودش را ابتذال نام می نهد؟ دقت باید کرد که کسی که ادعای فتوا و فقاهت دارد نمی تواند برخلاف همان فقه و مبانی آن فتوا دهد. در مقابل کتاب و کار علمی کدیور را آنقدر عالمانه-نه فقیهانه- دانسته ام که گفته ام که از لحاظ علمی هیچ کدام از مخالفان سرشناس حاکمیت از آیت الله مومن تا دیگر یاران حاکمیت، نتوانستند در پاسخی علمی، اعتبار سخن عالمانه کدیور را زیر سوال ببرند و این یعنی کار کدیور عالمانه است اما ادعای او در فقیه بودن و متکی بر فقه موجود حرکت کردن متناقض است چون هیچ فقیهی، فقیه دیگر را اینگونه نمی نوازد!(حتی اگر کدیور فقاهت طرف مقابل را نپذیرد، کار او توهین به همه مقلدان فقیه مقابل است) و این یعنی هم کدیور عالم نمی تواند طبق فقه موجود، نقد بنویسد و هم نوشته او آنقدر عالمانه است که با پاسخ فقیهانه نمی توان، نقدش کرد! نیز یعنی اینکه حاکم نمی تواند با چماق و گردنکشی همه چیز را به نفع خود تمام کند. اگر دقت بکنی ظاهرا چنین نقدی را کسی بر کدیور نگرفته و او خشنود از برتری علمی خودش، همه نقدها را در سایتش بازنشر داده و قیافه عالم برتر را بخود گرفته در حالیکه، فقه چنین اجازه ای را به او نمی دهد. آری علم جدید این اجازه را می دهد ولی اشکال کدیور این است که نمی خواهد عالم باشد می خواهد فقیه باشد.
3-من کی گفته ام فقیهان شیعه در صورت نبود امام معصوم قائل به جهاد ابتدایی اند؟ کلمه متأخرین را در متون فقیهی در اینجور مواقع به چه معنایی بکار می برند؟ خوب فقط کمی دقت کنیم
4-در مورد اندلس که نشان می دهد اساسا به هیچ کتاب تاریخی مراجعه نکرده ای که داستان از چه قرار است. حال من دو مطلب برای جناب شما طرح می کنم ببینم چه می کنی؟ روحانیت بعد از انقلاب، بارها از رسانه و در منابر و حتی در مقالات مدعی اند اندلس را مسیحیان با ترفند از دست مسلمانان گرفتند. یعنی مسیحیان، به رواج عشرت طلبی و می خوارگی و زن بارگی در میان جوانان اقدام کردند و دختر و پسر را بهم وصل کردند و آنها را از غیرت و مردانگی و دلاوری خالی کرده و به این طریق مسیحیان بر اندلس مسلط شدند/ یک ملیون بار بیشتر این حرف را زده اند. قاعدتا از خودشان که در نیاورده اند! مگر می شود یک حوزوی از خودش حرف بیرون بیاورد! اگر بخواهیم ببینیم کدام اسناد و مداراک تاریخ چنین حرفی زده اند قاعدتا مراجعه به متون آن زمان می کنیم. حتما باید موضوع در آن زمان مشهور بوده و همه آثار مشهود این کار مسیحیان را دیده و مورخان آن زمان یعنی سالهای بعد از هشتصد و نهصد هجری ثبت کرده باشند. حالا شمای عزیز که جوری در باره اندلس نظر می دهی که کاملا پیداست نمی توان کی فتح شده و چه کسانی و تا کجا رفتند، بیا و یک خوبی کن: یک منبع برای این علوم همفکرانت بیاب و نشان بده این همه حرف و گفتار منبرانه، در باره ترفند و تهاجم فرهنگی مسیحیان در کدام تاریخ ثبت است. آنوقت معلوم می شود که حتما می دانی که اندلس کی بتصرف مسلمانان درآمد و چگونه دین مبین مسلط شد و خواهی دانست که هیچ فرقی در دینورزی میان هیچکدام از ائمه و خلفای قریش نبود چه علوی چه اموی و چه عباسی. نکته دوم امامان شیعه در جریان اینگونه حملات نبوده اند و اجازه نداده اند؟ می خواهی آدرس کتب حدیثی شیعه را بتو بدهم با صدها حدیث مثلا در اصول کافی که امامان سرزمینهای تصرف نشده ایران را به عنوان مثالهای دم دست برای نام بردن از کافرانی که باید مال و زنشان را برده کرد نام برده اند.؟ کافی است شما کلمه دیلم و دیلمان و طبرستان و طبریه و خزر و امثال آن را در اصول کافی نوشته کلینی و دیگر کتب حدیث شیعه جستجو کنی تا به نتایجی برسی که نگرشت را تغییر خواهد داد. بیاد داشته باش که مناطق صعب العبور دیلمان تا سده سوم کاملا به تصرف مسلمانان در نیامده بود اما همه آرزوی مسلمان کردن آنها را داشتند و کشتن کافرانشان حتی امامان شما.
5- مجموعه وسیعی سنت حدیثی در میان مسلمانان شکل گرفته و دهها کتاب در فضیلت جهاد و همه این سنت به جهاد ابتدایی مربوط است نه جهاد دفاعی. گاه جتی می نوشتند برای مسلمان مستحب موکد است که هر سال کافری بکشد و گاه در انجام سالیانه جهاد آن را با حج مقایسه می کردند. باری عرض من این است که با این حرفهای ایازی و صالحی نمی توان یک حقیقت روشن را ناروشن کرد. می خواهی آیات و روایاتش را بیاورم و توضیح دهم؟ واقعا پرسش داری یا فقط می خواهی کسی را به زحمت انداخته و سپس به ریشش بخندی؟ من کدام واقعیت را انکار کرده ام؟ این را من تنها ناشی از بی دقتی در فهم مطالب می دانم. شما می خواهی رنگ و بوی کدیور از مطالب من بیاید؟ این توقع بیجایی است. هر کس روش و نگارش خود را دارد. البته اگر منظورتان دقت و استدلال در مطالب است، این حرف درستی است اما توصیه کردن نمی خواهد شما نشان بده که استدلال من اشتباه و معیوب است. من عرضم این بود که مجموع آیات و روایات بسیار در فضیلت و تحریض به قتال و جهاد و دعوت به محقق و مسلط کردن دین حق بر کلیه ادیان، بدون شک برای دعوت به جهاد ابتدایی است نه جهاد دفاعی. در واقع جهاد دفاعی تشویق و آیه و روایت نمی خواهد یک چیز عمومی و به تعبیر دینی یک چیز فطری است. کدام ملت نمی خواهد در مقابل حمله دشمن از خودش دفاع کند؟ آری بی تردید آیات مضمون مشخص دارند و آن مسلط کردن دین حق بر همه ادیان با جهاد است.
—————————–
سلام علی گرامی
چه مطلب عمیق و فهیمانه ای. و چه با مدارا و انصاف و ادب.
سپاس که برای ما وقت صرف می کنید
سپاس که می نویسید تا ما بفهمیم
سپاس که در کنار دوستان دیگرمان دستِ بدفهمی و کج فهمی و نفهمی و کم فهمی ما را می گیرید تا: بفهمیم.
از شما و از همه ی دوستانم که برای فهم و فهمیدن زحمت می کشند سپاس می گویم.
سپاس
.
البته در باره موضوع اندلس و عیش جوانان و ترفند مسیحیان، من خود اندکی به سرنخهایی رسیده ام و خواهم گفت که موضوع به قبل از انقلاب و روحانیان در رادیو بر می گردد که از عیش جوانان آن زمان ذله شده و نظریه می ساختند که اگر کسی طمع سرزمینمان کرد، به راحتی تصاحبش خواهد کرد چون اینها که همه اش مشغول می و میخوارگی اند و نمی توانند بجنگند و سپس داستان تهاجم و ترفند مسیحیان را بازگو می کردند و سپس که انقلاب شد اتفاقا جوانان مورد نظر آخوند رادیویی رسانه ای طاغوت! جنگیدند و خاک کشور به چنگ کسی نیفتاد و جانها به جوش آمد و سلحشوریها شد و کسی نبود از آخوند بپرسد چرا نظریه ات آبکی از کار در آمد؟ حتما نام و یاد چنین آخوندهایی را بزرگترها به یاد دارند ولی من در کتابها و سخنرانیهای چاپ شده شان دیده ام و سنم به آن عهد قد نمی دهد.
جناب علي 1 سلام
بازهم ادهاي بي دليل ارائه فرموديد حسرت ازيك نمونه وشاهد مثال واينگونه اظهارنظر ها هيچ اعتبار ي ندارند.
علی1 عزیز
سپاس برای تلاش و کوشش بی دریغت. روشن اندیشی شما و روانی سخنت زیبنده انجمن ماست… و بعد:
جناب مومن به خدا بهتر است کمی شکیبانه در روایتهای تاریخی تازیان و پیامبرشان غور کنند و بی جهت از باب دفاع از دین و مذهبش به نقل گفته های بی ربط دست نیازد و جلوه و رخسار حقیقت و راستی را به کژفهمی و گفتار فهم ستیز آراسته نگرداند.
ما می دانیم که یک مسلمان باید عیار اندیشه و کردارش بر مبنای گفتار قرآن و سیره پیامبرش محک خورد و به تبع آن تمامی کنش های جمعی و فردی قوم مسلمان در وهله اول جز برای حاکمیت الله و دینش بر دگراندیشان و ناباوران دینی و مذهبی نیست. ما در ادوار تاریخ می بینیم چگونه اقوام و ملتهای دیگر در برابر حکم جهاد(ابتدایی) تازیان به خواری و مذلت افتادند و این اتفاقاً در همان سالهای ابتدایی عروج دین تازیان بود. در همان زمانی که پیشوایان شیعه نیز در میدان جهاد در صفوف نخستین این نبرد مقدس بودند. توصیه می کنم دوستان من برای آشنایی هر چه بیشتر با اندیشه و ریشه های حکم جهاد نزد محمد پیامبر تازیان کتاب ارزشمند “مغازی” محمد بن عمر واقدی را که از سیرهنویسان سدهٔ دوم و سوم هجری است و به همت دانشمند فرزانه، دکتر محمود مهدوى دامغانى به فارسی ترجمه شده است را مطالعه کنند.
جناب کالان
توصیه میکنم مراقب تعبیر و الفاظی که بکار می برید باشید ،باز بحثی درگرفت و شما در میانه گفتگوی دو نفر به تعیین نرخ پرداختید؟ این چه تعبیر توهین آمیزیست که می کنید؟ “پیامبر تازیان”
نخیر پیامبر اسلام پیامبری جهانی است و دعوت او نیز دعوتی عام است ،این متن قرآن است که دعوت اسلام و قرآن و پیامبر هیچ اختصاصی به اعراب نداشته است ،پس تعبیر شما هم دروغ و افترای به قرآن و دین اسلام و پیامبر اسلام است ،و هم شما با تعبیر “تازی” نوعی توهین و نژاد پرستی را از خود بروز می دهید ،ما اکنون به ممالک دیگر غیر از ایران کاری نداریم ،اما مردم ایران نسل اندر نسل اکنون مسلمانند و اکثریت این ملت را مسلمانان اعم از شیعه و سنی تشکیل می دهند ،شما مایل نیستی می توانی مسلمان نباشی ،و مسلمان نباش ،اما ایرانیان بشما هیچ حقی نداده اند که ادعای نمایندگی آنان کنید ،فرض کنید اصلا از جهت تاریخی اثبات شد که در جنگ بین ایرانیان و مسلمانان عرب ،ایرانیان در آن برهه همه بزور و زیر فشار جنگ و شمشیر مسلمان شدند ،شما به چه بینه و برهان و حقی مدعی اسلام آوردن نسل های بعدی ایرانیان هستید؟
بنابر مراقب دهان خود باشید و از تعبیرات دور از ادبی مثل “پیامبر تازیان” پرهیز کنید ،عرض شد شما ایرانی باش و غیر مسلمان ،اما هیچ حق و وکالت و ولایتی ندارید بر اینکه مسلمان بودن ایرانیان مسلمان را مورد تعرض و هتاکی قرار دهید ،یا پیامبر اسلام را که پیامبر همه جهانیان بوده است و رحمه للعالمین بتعبیر قرآن است ،به “پیامبر تازیان” تعبیر کنید و با این هتاکی نژاد پرستانه سبب آزار مسلمانان ایران و جهان شوید.
1- می گویی: (“توصیه میکنم مراقب تعبیر و الفاظی که بکار می برید باشید ،باز بحثی درگرفت و شما در میانه گفتگوی دو نفر به تعیین نرخ پرداختید؟ این چه تعبیر توهین آمیزیست که می کنید؟ “پیامبر تازیان”)
می گویم:
اول- این که شما مجاز نیستی به شیوه، روش و خیالات خویش واژگان را تعبیر و تفسیر نمایی و بر واژگان بار معنایی دلخواه خود را بنهی و از آن تعبیر به منفی و توهین آمیز و هتاکانه کنی.
دوم- واژه تازی هیچ معنای توهین آمیزی ندارد. معنای تازی طبق منبع عمومی قابل دسترس (ویکی پدیا) به این شرح است:
“به معنای عرب، ایرانیان قبیله ٔطی از قبایل یمن را که با آنان تماس بیشتر داشتند (در عهد انوشیروان، یمن مستعمره ٔ ایران شد) «تاژ» و منسوب بدان را «تاژیک» میگفتند و سپس این اطلاق را به همه ٔ عرب تعمیم دادند، چنانکه یونانیان و رومیان «پرسیا»”
و یا
“تازی، تازیک و یا تاژیک، شیوهٔ تلفظ ایرانیان از نام قبیله طایی و به معنای عرب است که در زبان پارسی میانه و زبان پارتی به کار میرفت. گفته میشود که قبیله طایی نخستین اعرابی بودند که ایرانیان در دوران پیش از اسلام با ایشان مواجهه داشتند و بعدها این واژه را برای همه اعراب به صورت عمومی بکار بردند.”
سوم-اینکه بنده ذیل کامنتی توضیحی می دهم و نظری ابراز می دارم چرا شما را این چنین برآشفته می کند و اختیار از کف شما می رباید و بر خود لازم و بایسته می دانی پاسخی به آن دهی؟ … نکند به سخنان من آلرژی و حساسیت داری؟ در هر صورت این از اختیارات من است که هر جا لازم شد و خواستم سخنم را در این سایت فرهیخته ابراز دارم و نیازی هم به اجازه کسی نیست… گرچه جناب نوری زاد عزیز به تشخیص خود هر زمانی خواستند و اراده کردند، می توانند از نشر آن امتناع کنند. به هر حال شما نباید خویش را فعال مایشاء در اینجا بدانی و بر هر گفتاری که حتی تخصصی هم در آن نداری اظهار فضل و بینشی کنی و با انگ و برچسب دیگران را طرد نمایید.
2- می گویی(نخیر پیامبر اسلام پیامبری جهانی است و دعوت او نیز دعوتی عام است ،این متن قرآن است که دعوت اسلام و قرآن و پیامبر هیچ اختصاصی به اعراب نداشته است ،پس تعبیر شما هم دروغ و افترای به قرآن و دین اسلام و پیامبر اسلام است ،و هم شما با تعبیر “تازی” نوعی توهین و نژاد پرستی را از خود بروز می دهید ،ما اکنون به ممالک دیگر غیر از ایران کاری نداریم)
می گویم:
از نظر من شما مجازید هر گونه تمایل دارید رسالت پیامبر خود را به هر شکلی تعبیر نمایی و ایشان را بر طبق قرآنی که خودش آورده جهانی یا مقدس بدانی، ولی نمی دانم چرا به بنده با کینه ورزی و عصبانیت نسبت دورغ می دهی. اگر من به شیوه شما نمی اندیشم و دانسته ام با رسوبات فکری و افراد مقدس شما همخوانی ندارد آیا باید آلوده به سخنان ناراست و سخیف شما شوم.
اگر تعبیر پیامبر تازیان که اضافه انتسابی است و به معنای پیامبری است که از قوم عرب برخاسته دلیل این کنش شماست؛ باید بگویم که بسیار سطحی و جزم اندیشی هستید و این گونه سخنان زیبنده خوانندگان فهیم این سایت نیست.
شما معتقدی نوشته من نژاد پرستی است و کاربرد واژه تازیان نشانه و دلیل آن است. این سخنی سخت بی پایه و سست است همان گونه که اگر کسی مدعی شود به کارگیری واژه “عجم” در قرآن و سخنان پیشوایان اسلام برای غیر عربان، نمودی از نژادپرستی و قوم گرایی تازیان است.
3- می گویی: (مردم ایران نسل اندر نسل اکنون مسلمانند و اکثریت این ملت را مسلمانان اعم از شیعه و سنی تشکیل می دهند ،شما مایل نیستی می توانی مسلمان نباشی ،و مسلمان نباش ،اما ایرانیان بشما هیچ حقی نداده اند که ادعای نمایندگی آنان کنید)
می گویم :
از نظر من همه در انتخاب دین ، مذهب و آیین آزادند و می توانند به هر چیز و اسطوره ای معتقد و پایبند باشند و مرا تعرضی به ایشان نیست. اما شما طوری سخن می گویی که گویا در جایگاه تفتیش عقیده نشستی و همه کس را می خواهی با محک افکار و عقیده خویش بسنجی.
چوب تکفیر بلند می کنی و آیین خویش را یگانه عیار راستی می دانی و هر کس را چون خود نیابی، یکسره بر ربط گمراهی می نوازی. من هر بینش و عقیده ای داشته باشم و هر اندیشه ای محیط بر کردارم باشد، این حق را به شما نمی دهد که از جانب اکثریت مسلمان به بنده هشدار دهی و خود را مدافع و سخن گوی آنان دانی و چنان بنمایی که گویی بنده می خواهم ریشه اسلام و مسلمانی کسان را بزنم. با جوسازی و شلوغ کردن نمی توانی بر چهره راستی حجاب جهل و نادانی بیاویزی.
و بعد … مگر من از جانب ایرانیان حرفی زدم و ادعایی آوردم؟ چرا نسبت کذب و دروغ می دهید؟ جایگاه شما کجاست که شیوه گفتار پاس نمی داری؟
4-می گویی(بنابر مراقب دهان خود باشید….)
می گویم : شما مراقب نوشتار و غرورت باش. اگر می خواهی با تهدید و سخن بی پایه کسان را از میدان به در کنی سخت در اشتباهی و در سراشیبی سقوط گام می نهی.
جناب
ظاهرا کمی عصبانی شدید ،خوب است در برابر نقد یا ایرادی که به کلامت میشود اینگونه با شدت و عصبیت پاسخ ندهید،آنچه که من مورد توجه قرار دادم یکی تعبیر “پیامبر تازیان” بود و دیگری مساله “جنگ ابتدایی”
خوب در مورد جنگ ابتدایی که اصل این گفتگوها بود و شما مبادرت به پامنبری به سخن نادرست کس دیگری کردید ،خوب بحث طولانیست ،هم از جهت ورود به خوانش متن منابع دینی ،و هم از جهت بحث های تاریخی.
در مورد تعبیر “پیامبر تازیان” من کمی قانع شدم و تشکر می کنم ،مساله این است که دراین فضای اینترنت موارد متعددی دیده شده است که کاربرد تعبیر “تازی” یا “تازیان” بنوعی مقرون بر ذم و مذمت بوده است ،حال یا بفحوای کلام یا بقرائن متصل یا منفصل ،بسیار خوب می گویی مقصودت مذمت نبود ،من می پذیرم ،اما در مورد اصل عبارت ترکیبی مضاف و مضاف الیه ،بپذیرید که ظهور بیشتری دارد در اینکه اضافه اضافه ملکی باشد ،یعنی پیامبری که فقط متعلق به قوم عرب است ،شما البته در برداشتت از متن دین آزاد هستی بگویی که محتوای دعوت پیامبر بزرگوار اسلام فقط اختصاص به قوم عرب داشته است ،کسی در آزادی برداشت شما خدشه ای نکرد ،من می گویم اگر چنین برداشتی برخاسته از فهم متون دینی یعنی قرآن و روایات است ،این برداشت بدلایل متعدد نادرست است و اگر مایلید می توانیم در این مورد بحث کنیم ،اما اگر برداشتی سطحی ناشی از انکار رسالت پیامبر اسلام است ،خوب البته باز آزادید اما آن مساله دیگریست که کسی فرضا منکر رسالت خاصه رسول اسلام باشد پس تعبیر کند “پیامبر تازیان” این برداشت برداشت سطحی و مغرضانه است ،و ن اتهامی نزدم تنها گفتم متن قرآن و سیره رسول الله حاکی از این است که دعوت او عام بوده است و هیچ اختصاصی به قوم عرب نداشته است ،الان هم که بکوری چشم دشمنان پیامبر بوضوح بیش از یک میلیارد مسلمان در اقصی نقاط عالم از اقوام و نژادهای مختلف وجود دارند،بهرحال بحث من با شما این بود که این تعبیر انصراف به اضافه ملکی دارد یعنی براحتی کسی از تعبیر “پیامبر تازیان” پیامبری که از میان تازیان یا اعراب برخاسته است نمی فهمد ،ضمن اینکه توضیح واضحات هم هست ،مگر کسی شکی دارد که پیامبر عرب بوده است و از بین قوم عرب مبعوث شده است ،پس خوب بود مثلا تعبیر می شد پیامبر اسلام که تعبیری رایج است.
آن بحث ایرانیان مسلمان هم از این جهت مطرح شد که بحث جهاد ابتدایی مطرح بود ،و من دیدگاه خاص شما را میدانستم ،گرچه آنرا نادرست میدانم اما گفتم فرضا ایرانیان آن زمان بزور مسلمان شدند ،اکنون حرف ما چیست؟ آیا باید اسلام همه ایرانیان در طول تاریخ تاکنون را اسلام زوری و اجباری بدانیم؟
این اصل بحث بود ،البته باقی تندی هایی که کردی مطالبی بی ربط و غیر منصفانه بود:
گفتید:(…شما مجاز نیستی به شیوه، روش و خیالات خویش واژگان را تعبیر و تفسیر نمایی و بر واژگان بار معنایی دلخواه خود را بنهی و از آن تعبیر به منفی و توهین آمیز و هتاکانه کنی..).
من البته حق دارم در گفتگوها شرکت کنم چیزی را نفی یا اثبات کنم این بشما مربوط نیست که بگویی مجاز هستم یا نیستم،اما ایراد شونده در پاسخ دادن یا ندادن مختار است.
————————-
گفتید:(..اینکه بنده ذیل کامنتی توضیحی می دهم و نظری ابراز می دارم چرا شما را این چنین برآشفته می کند و اختیار از کف شما می رباید و بر خود لازم و بایسته می دانی پاسخی به آن دهی؟ … نکند به سخنان من آلرژی و حساسیت داری؟ در هر صورت این از اختیارات من است که هر جا لازم شد و خواستم سخنم را در این سایت فرهیخته ابراز دارم و نیازی هم به اجازه کسی نیست..).
من هیچ حساسیت یا آلرژی نسبت به مطالبت ندارم ،شما هرچه دوست دارید نظر بده ،اما اینجا فضایی آزاد است و هرکس می تواند بسخن دیگری ایراد کند ،نهایت اینکه طرف دیگر جواب می دهد یا جواب نمی دهد.پس من در مورد اختیارات شما بحثی نکردم .
————————–
گفتید :(..به هر حال شما نباید خویش را فعال مایشاء در اینجا بدانی و بر هر گفتاری که حتی تخصصی هم در آن نداری اظهار فضل و بینشی کنی و با انگ و برچسب دیگران را طرد نمایید..)
تهمت نزنید من “فعال مایشاء” این سایت نیستم ،من هم کامنت گذاری مثل شما و دیگران هستم ،و فعال ما یشاء جناب نوریزاد است که باید اینگونه کلمات تند و اعصاب خرد کن شما را بخواند!
ببین شما چقدر غیر مسلط بر اعصاب هستید (که البته از عوارض سن و سال است) که در برابر یک نقد و تذکر کوچک چقدر الفاظ تند نثار منتقد کردی مثل تعبیر:”فضل فروشی” ،خوب ملاک اسناد فضل فروشی چیست؟ اگر بنابر اتهام و نسبت باشد خوب شما هم اینجا هرچه بنویسی فرد دیگر می تواند بگوید کالان فضل فروشی کرد ،پس باز میگویم خوب است مراقب دهان باشید که هرچه آمد نگویید.
——————–
گفتید :(..چوب تکفیر بلند می کنی و آیین خویش را یگانه عیار راستی می دانی و هر کس را چون خود نیابی، یکسره بر ربط گمراهی می نوازی. من هر بینش و عقیده ای داشته باشم و هر اندیشه ای محیط بر کردارم باشد، این حق را به شما نمی دهد که از جانب اکثریت مسلمان به بنده هشدار دهی و خود را مدافع و سخن گوی آنان دانی و چنان بنمایی که گویی بنده می خواهم ریشه اسلام و مسلمانی کسان را بزنم. با جوسازی و شلوغ کردن نمی توانی بر چهره راستی حجاب جهل و نادانی بیاویزی..)
کمی در این الفاظ بیندیشید ببینید اینهمه تندی و نسبت ناروا به انتقاد به یک لفظی که بکار برده بودی رواست؟ من کی ترا تکفیر کردم و چوب تکفیر برداشتم خوش انصاف؟
————
(..می گویم : شما مراقب نوشتار و غرورت باش. اگر می خواهی با تهدید و سخن بی پایه کسان را از میدان به در کنی سخت در اشتباهی و در سراشیبی سقوط گام می نهی.)
چشم! من مراقب نوشتار خود خواهم شد ،اما صفت غرور چیزی نیست که فقط بدیگری بتوان نسبت داد در حالیکه سرتاسر الفاظ نسبت دهنده مشحون از نفرت و تندی و غرور است.
مجددا میگویم بنای من این نیست که اینجا کسی را از میدان (میدان چی و کجا؟) بدر کنم ،این اشتباه شماست و مساله من تهدید نبود ( اصلا تهدید در فضای مجازی و تحت اسامی مجازی کلان یا کالان چه مفهومی دارد؟) بلکه فقط ایراد به یک تعبیر “پیامبر تازیان” کردم ،واقعا یک ایراد اینقدر آشفتگی و ضعف اعصاب داشت جناب؟
با عرض سلام به جناب مومن به خدا وتشکر ازمقاله مطولشان و آوردن آیاتی ازقرآن کریم : جناب (مومن به خدا) در جایی خواندم که حضرت رسول طی بیست سه سال یعنی از ابتدای بعثت تا زمان وفاتشان بیش ازشصت غزوه فرمودند و ایشان در تدارک لشکر کشی به شام بودند که سردرد امانشان برید و به لقاء الله پیوستند ممکن است بفرمایید کدام یک از این غزوات دفاعی و کدام یک حمله مسلمین بود ؟ و در صورت قبول زحمت بفرمایید نام این غزوات به صورت تفکیک چه بود ؟ با این اوصافی که شما فرمودید ظاهرا حضرت حمله نمی فرمودند و مدام در حال دفاع بودند ! جانشینان به نا حق ایشان چه ؟آن ها هم با تاسی ازفرمایشات شما به صورت دفاعی به ایران و مصر و یمن و دیگر ملک های آن زمان حمله کردند آیا با ایرانیان (موالی ) بسیار با رائفت وحسنه برخورد کردند؟ آیا لشکریان اسلام به علم پراکنی پرداختد ویا علم سوزی و ونابودی هزاران کتاب علمی آن زمان یعنی کتاب سوزان جندی شا پور ایران وکتابخانه های اسکندریه که به دستور عمر انجام و طی ماه ها حمام های مصر توسط همین کتب یافته شده آب هایشان گرم نشد ؟ آیاقوم بنی قریضه که تسلیم شده بودند در حظور پیغمبر مکرم گردن بیش ازهفتصد تن ازاسرا با دست های بسته از پیکرشان قطع نشد ؟ یهودی کافر است یا موحد ؟زن و بچه این یهودی ها آیابه بردگی و کنیزی نرفتند ؟ آیا ببخشید هر پسری که موی زهارش در آمده بود را سلاخی نکردند و نداشتن موی زهار پسران را ازمرگ نجات نمیداد ؟ تا بعد . با احترام .
جناب مومن به خدا . توان پاسخ به سوال من را نداشتید و یا استنکاف فرمودید ؟ مسایل آندلس ره به بیراهه و فرار ازحقایق نیست ؟ که به آن میپردازید ! به اصل بپردازید بهتر است تا فرع !
درضمن پای استدلال حوزویان نیز چوبین شده پای چوبین سخت بی تمکین شده ! دیگر توانی برای پاسخ گویی به استدلال من را هم ندارن چون می دانند سخت آن ها را منکوب خواهم کرد البته در استدلال نه دگنک که همیشه کنار دستانشان به وفور یافت میشود!!!
چکیده :در ۲۵ سال گذشته اولین صاحب منصبی که اعلام کرد در انتخابات تقلب شده است آقای جنتی بود که شمارش آرای مردم تهران را در دو انتخابات مجلس سوم و ششم که در هر دو جناح راست شکست سختی خورد، مخدوش و غیرقابل قبول خواند. اولین دولت مردی که ادعا کرد مجریان، آرای وی را در حوزه ای که خود رأی داده صفر منظور کرده اند، آقای حدادعادل نامزد ناکام انتخابات مجلس ششم بود. اولین سیاست مداری که خواهان ابطال انتخابات شد آقای محمد جواد لاریجانی بود. …
کلمه – سید مصطفی تاجزاده:
یکم)
۱- در ۲۵ سال گذشته اولین صاحب منصبی که اعلام کرد در انتخابات تقلب شده است آقای جنتی بود که شمارش آرای مردم تهران را در دو انتخابات مجلس سوم و ششم که در هر دو جناح راست شکست سختی خورد، مخدوش و غیرقابل قبول خواند. اولین دولت مردی که ادعا کرد مجریان، آرای وی را در حوزه ای که خود رأی داده صفر منظور کرده اند، آقای حدادعادل نامزد ناکام انتخابات مجلس ششم بود. اولین سیاست مداری که خواهان ابطال انتخابات شد آقای محمد جواد لاریجانی بود که اعلام کرد افتضاح انتخابات و شمارش آراء در تهران (مجلس ششم) را فقط با باطل کردن انتخابات می توان برطرف کرد. اولین روزنامه ای که برگزار کنندگان انتخابات را رسما به دست بردن در آرای مردم متهم کرد، کیهان بود که در آستانه برگزاری انتخابات دور دوم شوراهای اسلامی شهر و روستا نوشت: «در انتخابات پیش رو که هیأت های اجرایی و نظارت یک دست اند، بپذیریم و نبپذیریم هر کس را بخواهند از صندوق در می آورند.» (۲۴ دی ۱۳۸۱)
۲- من به عنوان رئیس ستاد انتخابات کشور با شکایت آقای جنتی و به اتهام تقلب در سال ۷۹ محاکمه شدم اما قوه قضائیه به شکایت متقابل اینجانب از آقای جنتی رسیدگی نکرد تا در دادگاه و در پیشگاه نمایندگان افکار عمومی ثابت کنم او با تغییر غیرقانونی نتیجه انتخابات، آقای حدادعادل را که رأی نیاورده بود روانه مجلس کرد و همزمان برای سرپوش گذاشتن بر اقدام غیرقانونی خویش دادگاهی نمایشی و با حکمی از پیش تعیین شده علیه اینجانب تشکیل داد تا هم مرا از وزارت کشور جدا نماید و هم خوراک لازم را برای جناح راست به منظور متهم کردن اصلاح طلبان به خیانت در امانت و تخلف در انتخابات فراهم کند. تنها پس از حوادث ۸۸ بود که اصولگراهای مدعی تقلب موضع خود را ۱۸۰ درجه تغییر دادند و همگی از سلامت تمام انتخابات پس از انقلاب دم زدند. به همین دلیل و با وجود روانه کردن سیل اتهامات گوناگون به من، از دوری از اسلام و انقلاب و نظام تا نزدیکی به آمریکا و انگلیس و اسرائیل، حتی برای یک بار هم مرا متهم به انجام تقلب در انتخابات نکردند، در حالی که قبل از حوادث سال ۸۸ نه سال تمام به طور مداوم بر طبل تقلب در انتخابات توسط اصلاح طلبان و اینجانب کوبیده بودند و این ادعا را هرگز لطمه زدن به اعتبار کشور، تلخ کردن کام مردم و هم سویی با دشمنان نخوانده بودند.
دوم)
اولین جناحی که در اعتراض به رقیب خود دست به تحصن زد، اصولگراها بودند که در سال ۷۷ و در اعتراض به عملکرد وزارت ارشاد وقت در قم متحصن شدند و صد البته آن را اعتراض انقلابی و ارزشی خواندند. اما پس از آن که نمایندگان شجاع مجلس ششم در اعتراض به رد صلاحیت گسترده نامزدها در شورای نگهبان و در حقیقت برای جلوگیری و افشای استحاله نظام اسلامی از جمهوری اسلامی به حکومت مطلقه فردی و نیز نمایشی نشدن انتخابات و فرمایشی نشدن مجلس تحصن کردند، اصول گراها با تغییر ۱۸۰ درجه ای موضع خود تحصن را حرکتی ساختار شکن و برانداز خواندند و پس از آن دیگر هرگز از تحصن قم سخن نگفتند تا استانداردهای دوگانه شان برملا نشود.
سوم)
۱- اولین جناحی که کوشید به نام مبارزه با فساد اقتصادی رقیب سیاسی خود را بدنام و حذف کند، جناح راست بود. سریال تلویزیونی شهرام جزایری با این هدف در سیما به نمایش در آمد تا ناپاکی دست اصلاح طلبان را نشان دهد و البته پس از آن همه هیاهو حتی یک نفر هم از کسانی که از او برای انتخابات و مقاصد دیگر پول گرفته بودند از اصولگرا تا اصلاح طلب و برخی مسئولان دفتر رهبر تا مقامات برخی از احزاب نه محاکمه شدند و نه از هیچیک از حقوق خود از جمله تأیید صلاحیت در کاندیداتوری محکوم گردیدند. تأمل انگیز آن که هیچکدام از فعالان سیاسی و انتخاباتی اصلاح طلب که حکم بازداشت شان سه روز قبل از برپایی انتخابات ۸۸ صادر شد و همگی به صورت فله ای به ۶ سال حبس محکوم شدند، حتی یک ریال از شهرام جزایری نگرفته بودند. علت روشن است. مشکل آنان اصلاح طلبان پاک دست بود و هست.
۲- با انتخاب آقای احمدی نژاد به عنوان نامزد ریاست جمهوری روند فاسد جلوه دادن اصلاح طلبان و منتقدان تک صدایی شتاب گرفت تا این که در مناظره ننگین ۱۳ خرداد به اوج خود رسید. ستادهای وی در سراسر کشور به محض پایان مناظره و با برنامه و آمادگی قبلی «دزدگیر ۸۸» را سرلوحه تمام شعارهای خود قرار دادند. با این قصد که سه دولت موسوی، هاشمی و خاتمی را دزد جلوه دهند و این که گویی در چنین حال و هوایی و با چنین روش هایی شکست احمدی نژاد، شکست رهبری خوانده شد.
۳- دولت دهم به پایان عمر خود نرسیده بود که فساد بزرگی افشا و پس از مدت کوتاهی معلوم شد در به اصطلاح پاک ترین دولت ایران از مادها تاکنون سوء استفاده های غیرقابل باور ۸۰ هزار میلیارد تومانی کاسبی تحریم، رانت تبدیل ۲۲ میلیارد دلار به ریال توسط سه صراف، بلعیدن یک جا و یک فقره ۲ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلاری نفتی – بانکی و … صورت گرفته است که تمام ثروت شهرام جزایری در برابر هر یک از آن ها پول خرد به شمار می رود. نمونه دیگر ویژه خواری عصر حکومت یک دست واردات انبوه خودرو در سال های ۹۰ و ۹۱ عمدتا با ارز مرجع است که با ارز آزاد به فروش رفتند. قابل توجه آن که بیشترین پورشه (۱۰۷۱ دستگاه) در همین دو سالی وارد شد که کشور در اوج تحریم و کمبود ارز بود.
۴- با وجود محکومیت معاون اول آقای احمدی نژاد به ۵ سال زندان هنوز حکم وی منتشر نشده است تا جرایمش به تفکیک معلوم شود. البته قطعی شدن رشوه خواری یک میلیارد تومانی او و نیز پرداخت پول حرام بیمه به ۱۷۰ نامزد اصولگرا خود رسوایی بزرگی محسوب می شود. ولی معلوم نیست که چرا قوه قضائیه به این اتهام رسیدگی نمی کند تا تکلیف پول های کثیف رد و بدل شده روشن شود.
۵- هنگامی که رهبر در دوره دوم خرداد، اصطلاح طلبان را به ناپاک بودن دستان شان متهم کرد هرگز گمان نمی برد که در عصر حکومت یک دست و در دولتی که رئیسش با حمایت های ویژه وی و البته با شعار دزدگیر ۸۸ به قدرت خواهد رسید، فساد چنان گسترش خواهد یافت که چاره را در آن خواهد دید که از دولتمردان جدید بخواهد از دزد – دزد گفتن بپرهیزند و به مطبوعات نیز توصیه خواهد کرد داستان فساد را کش ندهند، هم چنان که نمی دانست سخنگوی دستگاه قضا پس از دریافت اسامی ۵۰۰ بدهکار بزرگ بانکی از پیگرد حقوقی پرونده هایشان علنا اظهار ناتوانی خواهند کرد.
چهارم) اصولگراها اجتماعات خیابانی خودسرانه لباس شخصی های وابسته به سپاه و بسیج را که گاه با تعرض هایی به شهروندان یا مراکز فرهنگی همراه می شد، طی ۲۰ سال (۱۳۶۸ تا ۱۳۸۸) تظاهرات خودجوش مردمی می خواندند اما زمانی که میلیون ها ایرانی شریف و آزاده در ۲۵ خرداد ۸۸ به گونه ای مسالمت آمیز راهپیمایی کردند تا رأی خویش را پاس دارند، تظاهراتشان را اردوکشی خیابانی نامیدند. اگر چه یک چیز را متوجه شدند، خیابان دیگر در انحصار انصار خوارج مسلک نخواهد بود.
پنجم)
۱- در استاندارهای دوگانه خودی – غیرخودی کردن افراد و گروه ها، تقسیم جناح ها به اقلیت ممتاز و اکثریت محروم استوار است. آن چه خودی ها انجام می دهند مجاز و ممدوح است ولی انجام همان کارها توسط غیرخودی ها ناپسند است و مستوجب مجازات. بر این مبنا اعلان وقوع تقلب به وسیله آقایان جنتی، حدادعادل، جواد لاریجانی و حسین شریعتمداری موضعی انقلابی است اما بیان آن ها توسط آقایان موسوی و کروبی ضد انقلابی قلمداد می گردد.
۲- سال ها پیش در مصاحبه با خبرنگاری آمریکایی که نظرم را درباره وضعیت حقوقی اشغال سفارت کشورش پرسید، برغیرقانونی بودن حرکت دانشجویان صحه گذاشتم اما بلافاصله افزودم که دخالت دولت آمریکا درکودتا علیه دولت قانونی و ملی دکتر مصدق نیز غیرقانونی بود. به علاوه اگر وقایع ۲۸ مرداد ۳۲ رخ نمی داد، ۱۳ آبان ۵۸ نیز پیش نمی آمد. هم چنین گفتم چنانچه قرار بر نقد گذشته است، پیشنهاد می کنم به جای سال ۵۸ از سال ۳۲ آغاز کنیم ولی من به سود دو ملت می دانم که طرفین بر مشترکات تکیه کنند و به آینده بیندیشند.
۳- سخن ما با جناح رقیب نیز همان است و به هر رو به آنان اجازه نمی دهیم با گذشته گزینشی و یک جانبه مواجه شده اشتباهات مهلک خود و پیش بینی ها و انتقادها و هشدارهای به موقع ما را نادیده بگیرند و در این زمینه نیز برپایه معیارهای دوگانه عمل کنند و سخن گویند. در ایام بازجویی پیشنهاد کردم برای ریشه یابی همه جانبه انتخابات ۸۸ کمیسیون ملی و مشترکی تشکیل دهند تا جمع بندی آن هرچه بود ما بپذیریم اما آنان زیربار نرفتند زیرا هدفشان از بگیر و ببندها حل مسئله نبود بلکه یک دست کردن حکومت به هر قیمت بود. آن زمان در این توهم به سر می بردند که توانسته اند به قول خودشان کار ما را مانند نهضت آزادی تمام کنند و خود بر خر مراد سوار شوند تا این که انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ ایشان را با واقعیت های جامعه ایرانی آشنا و مواجه کرد. امیدوارم پیش از آن که دیر شود به اصلاح روش و منش خود بپردازند یعنی به رقابت آزاد و سالم سیاسی و فرهنگی و اجتماعی تن دهند، نهادهای انتصابی بویژه قوه قضائیه، شورای نگهبان، سپاه، صدا و سیما را از رفتار جناحی بازدارند و کرامت و عزت انسانی را رعایت نموده تآمین حقوق و آزادی های اساسی همه ایرانیان را وظیفه خود بدانند و در عمل آن را تضمین کنند.
سلام بر اصلاح طلب عزیز شما که اینقدر اولین ها را به یاد دارید ایا فراموش کرده اید در کوی دانشگاه خود اقای روحانی دستور برخورد خشونت بار با دانشجویان را صادر کرد فراموش کرده اید هر وقت نظام اسلامی در تنگنا قرار گرفت وخود را در معرض خطر جدی دید اصلاح طلیان را چون سوپاپ اطمینان از صندوقها خارج کرد فراموش کرده اید محمد خاتمی پشتوانه بیست ملیونی خود را تدارکاتچی نامید فراموش کرده اید اصولا به چه دلیلی پدران ما انقلاب کردند که صدالبته اشتباهی نابخشودنی وظلمی جبران نشدنی در حق نسلهای بعدی وسندی بر خرافه پرستی خویش امضا کردند ودر اخر خدمتتان عرض میکنم اگر خیال کرده اید روحانی اصلاح طلب است اگرخیال میکنید بر امده از رای ملت است اگر خیال میکنید ذلسوز ایران است واگر خیال میکنید روحانی خامنه ای را رها میکند تا به کشور ومردم کشورش خدمت کند زهی زهی زهی خیال باطل تا ان زمان که عقل وفهم انسانی جایگزین خرافات وخیالبافی اعراب ودین اعراب نشود باید در ترس وبیم وخفقان بسر ببریم واولین راه نجات عدم شرکت در انتخابات فرمایشی نظام سلطه است زنده باد ایران
سلام نوري زاد گرامي
نوشته هايت عالي وپرمحتوابود بخصوص اوصافي كه به رهبري وفرزندش منتسب كرديد حاكي ازواقعيت غيرقابل انكاراست. واما امثال محمود سهرابي ها زيادهستندمتاسفانه وغم انگيزوحيرت افزااست.
حالا شما براي اصلاح اموركشوررا درچه چيزي چاره انديشي مي كنيد؟
آيا اميدي براصلاح شدن امورهست بدين گونه كه شما افشاگري مي كنيد؟
آياطرحي نونداريد؟ ويابرهمين مبنا سير وسلوك راادامه مي دهيد؟
آيااين روش شما منتج نتيجه اي هست ؟واگرهست چگونه است كه هيچ تاثيري مشاهده نمي شود؟
باسپاس اگرجوابگو باشيد.بااحترام مشفقانه.
مير
——————–
سلام میر گرامی
به نوشته های من همچو نوشته های دیگران بنگرید. آیا مگر قرار است با نوشته های یک نفر حادثه ای رخ دهد و طومار جباران برچیده شود؟ من یک نفرم. اما دست به درون بسیاری چون شما می برم و سخن پنهان شمایان بر ملا می کنم. کلیت نوشته های من بر تحلیل اوضاع جاری کشور استوار است. و رو کردن دست نابکارانی که در پس و پشتِ ترس و سانسور برای خود حصاری محکم آراسته اند. تلاش من ایجاد گسست در این حصار بظاهر محکم است. منتها بقدر نفوذی که یک نوشته می تواند داشته باشد. و نه بیشتر.
با احترم
.
اگر افتضاح هسته ای تمام شود قسمتی از اعتبار آن برای نوری زاد است چون او اولین کسی است که به رهبر نامه نوشت.در عین حال روسپیان هم میدانند . انها میگویند شما میتوانید جسم ما را در اختیار بگیرید ولی روح ما را هرگز.
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : جناب نوریزاد ازنظر من به علت اینکه شخص جناب عالی صاحب و مبدع این سایت شریف هستید و نظرات افراد گوناگون را که به شما کامنت میدهند را انتشار میدهید و به احتمال زیاد شناخت بهتری نسبت به کامنت گذاران دارید ! من متاسفم که مجبورم ازدوکامنت گذار شاخص نام ببرم :مثل میر و بینهایت که خود شاهد جدل های گوناگون این اشخاص نسبت به کامنت گذاران مخالف با سیاست حاکمه مملکت هستید ! و آین ها پشت تدین نمایی و دفاع کور کورانه و هتاکی های بسیارزیادی به کامنت گذاران گوناگون کرده اند و برای مثل این کامنت گذار میر بارها در لاک حوزویان رفته و در فضای مجازی جوری وا نمود میکند که انگار با یک آخوند دگم دو آتشه روبرو هستیم و هرچه دلش میخواهد بی پرده پوشی میگوید گاه در لاک مصلح فرو میرود و این آخر اعلام کرده که یک معلم و آموزگار است که خداکند این آخری نباشد چون افرادی که تحت تاثیر این نوع شخصیت به آموزش بپردازند فقط خدا باید به دادشان برسد و جالب این است که میر که در کالبد یکی ازشخصیت هایش که میرود توقع دارد او را سریع شناسایی کنیم و همینطور بینهایت به نحوی دیگر و هنگامی که هرکس با این دو به مقابله بپردازد پس ازیکی دو کامنت به قول شما پینگ پونگی شروع به تایید شما مینمایند که جو کمی آرام شود و دوباره گزکی پیدا میکنند و دعوای جدیدی به راه می اندازند که وقت و انرژی همه را هدر میدهند من ازصمیم قلب اعتقاد دارم که اینجا نوعی آموزشگاه است که همه حتی چناب کورس هم به فراخور حالشان نکاتی پیدامیکنند که بیاموزند ولی در جایی که جو اینگونه باشد که چون در مملکت امام زمان و تحت قیمومیت حوزه ها و عمله واکره حکومت هستیم هرچه را که به خوردمان بدهند بدون پرس و سوال نوش جان کنیم و دم نزنیم ! که این رویه را در فضای بازمملکت به شدید ترین وجهی شاهد هستیم . و قریب به اتفاق افرادی که به این سایت مبارک می آیند به نحوی زخم خورده و زیان دیده جو آخوند زده مملکت هستند که به این سایت پناه آورده اند تا شاید آموزشی ببینند و یا درد دل هم وطنی بشنوند و شاید در انتها چاره ای یافته شود ولی انگار این دو نفر فقط و فقط خدا خلقشان کرده که تمسخر کنند و لغزبخوانند . خدا همه ما را شفا بدهد .
سلام و درود
جناب مهرداد
بیشتر کامنتهای شما که نوشتۀ خود شماست، نمی توان چیزی جز سخن چینی، غر زدن و نق زدن، بهتان زدن، اتهام زدن، غیبت کردن، توهین و هتاکی، دو به هم زنی و بسیاری از رفتارهای ناجوانمردانه را یافت که از آن افرادی که با شما هم عقیده نیستند، بدین شکل پذیرایی میکنید و از هم تیمی های خود که البته خودتان را به آنها چسبانده اید نیز سخنانی جز چاپلوسی، به به و چه چه گفتن، تقلید و تکرار، و بسیاری دیگر از حالات سخیف و کم ارزش را نمیتوان یافت. تناقض در گفتار شما موج میزند و نگاه بدبینانۀ و سطحی شما به همه چیز و همه کس، دیگر جای بحث ندارد.
نوشتار شما فاقد تعقل، تفکر است. نوشتار شما فاقد منیّت و شخصیت است.شما فقط یا دنباله رو دیگرانید و یا از دیگران ایراد میگیرید.از خودتان چیزی ندارید و بدون حضور و وجود دیگران، شما هیچ هستید. کمی از خودتان مایع بگذارید. بیشتر بیندیشید و تلاش کنید کیفیت کامنت های خود را بالا ببرید و نه کمیت آنها را! این حالات شما حاکی از روحی نا آرام و محتاج به توجه دیگران است.
حیف از وقتی که بگذارم و بخواهم پاسخ تو را بدهم. من با همان نگرش تو به ادبیات دریافتم که چه اعجوبه و نابغه ای هستی! که ناشناس ماندی و حقّت را خورده اند. به امید روزی که کشف شوی و از نظرات کارشناسانۀ شما مخصوصاً در مورد ادبیات و آئین نگارش، دیگران بهره ها! ببرند. دیگر به مزخرفات، لاطائلات و بیهوده گویی های تو پاسخی نخواهم داد که بهترین پاسخ سکوت! است. البته عاقل را اشارتی کافیست.
– در این یکماه اخیر چندین بار جناب نوری زاد به شما هشدار داد ولی مثل اینکه شما هم درست شدنی نیستی. به همان کپی پیست مطالب بچسب که حداقل با اینکار وقت با ارزش! خود را هدر ندهی. حیف نیست که عمر خود را اینگونه هدر میدهی! به امید خدا ننشین و همه را چون خودت بیمار ندان! بلکه خودت فکری به حال خود کن و این جملۀ عاریتی از دیگران را در آخر کامنت خود تکرار نکن.کمی هم به معنای گفته هایت بیندیش و دست از تکرار طوطی وار بردار! خودت، خودت را شفا بده.خدا اینقدر بیکار نیست که بیاید و وقت خود را صرف چون تویی کند. خدا به تو عقل و شعور داده. دو گوش، دو چشم و یک زبان داده! تیمار داری کار خدا نیست؛ که خود کرده را، خود تدبیر باید.
– به امید آن روز که در این سایت رفتاری جوانمردانه را الگوی خود کنیم و دست از این حرفهای خاله زنکی و بی ارزش برداریم. جناب مهرداد خوب گفتی که “من ازصمیم قلب اعتقاد دارم که اینجا نوعی آموزشگاه است “. پس بیاموز، بخوان و کمتر اینگونه بنویس….تیک تاک ….زمان میگذرد و تو هنوز اندر خم یک کوچه ای…تیک تاک!
با امید به اتحاد و همبستگی تمامی افراد این سایت مجازی از هر گروهی و برداشتن گامهای جدی برای پیاده کردن دموکراسی در این جامعۀ کوچک، تا تمرینی باشد برای انجام آن در متن یک جامعۀ واقعی.
———————-
سلام بی نهایت گرامی
من اگر بجای شما بودم با مهرداد مهربانانه سخن می گفتم و حتما نتیجه ی بهتری دریافت می کردم. بیرون ریختن عصبیت، چشم انداز زیبایی ندارد. من خودم دیروز به عملکرد یک بنده خدای غیر ایرانی که گستاخانه و بی ادبانه هوار می کشید اعتراض کردم و به او گفتم که تو خیلی بی ادبی. بعدش پشیمان شدم و از او پوزشخواهی کردم و بخود گفتم: آدمها در همینجور جاها ذات خود را رو می کنند. در برابر عصبیت یکی، عصبانی شدن ما دقیقا افتادن به چاله ای است که ما را به قهقرا می برد.
با احترام
.
جناب بینهایت کمی فهم چیزخوبی هست (مایع ) نه مایه صحیح است این که غلط املایی نبود که از دستتان در برود این نشاندهنده دانش بی پایان شماست که همچون چراغ زنبوری میدرخشد و نیش میزند و زهر میپراکند خدا همه را شفا بدهد و شما را بیشتر !
– لطفاً ویرایش کنید
مایع …..مایه
– جناب مهرداد
با تشکر از شما.البته اشتباه سهوی بود و نه عمدی بدلیل کنار هم بودن دو حرف “ه” و “ع” در روی “کی برد”. البته شما منظور مرا گرفتید و همین کافیست.من این اشتباه سهوی را فهمیدم. امید که شما هم بفهمید!
خوشحالم از اینکه غلط گیری کردید. هرچند که کینه توزانه بود ولی زیبا بود چون شما مطلب مرا بدقت خواندید و دنبال نقاط ضعف آن گشتید! و خوشحالی من دوچندان شد که از آن عقاید آنارشیستی در مورد ادبیات خارج شدید و این نشانۀ خوبی ست. بُخل و کینه را کنار بگذارید، همه چیز درست می شود.
من از هر گونه غلط گیری دیگران استقبال میکنم و خوشحال میشوم اگر شما و دیگران بخواهید غلطهای مرا بگیرید.
بازهم متذکر میشوم که خود شما باید خودتان را شفا دهید.البته اگر بخواهید.
در ضمن خود شما واقفید که من هیچگاه به کسانی که احترام خود را نگه میدارند جسارتی نمیکنم. پس احترام خود را نگه دارید.
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته :جناب نوریزاد در پاسخ به مطلب شما مبنی بر کلاشی یک جانور به اسم محمود سهرابی جناب میر ضمن تایید صحبت های شما سوال کردند که راه کار چیست ؟ من به ذکر یک موضوع اشاره میکنم که در ایالات متحده امریکا برده داری که با دستور لینکلن نیست ونابود شد و دیگر کسی توان انجام این عمل شنیع را نداشت و مرتکبین به شدید ترین وجهی مجازات میشدند ! ولی جنبش دیگری مبنی بر تحقیر سیاهان به شدت اعمال میشد ! که صاحب یک رستوران ورود سگ وسیاه را به رستوران خود ممنوع اعلام میکرد و مالکیت خود را دلیل این خواسته نا بجا اعلام میکرد و ازاین قبیل فراوان بود !در امریکا قانون بود که در اتوبوس ها هرگاه سپید پوستی وارد میشد و جابرای نشستن نبود حتما و الزاما باید حتی خانم های سیاه پوست بدون توجه به جنسیت جای خود را فورا به او میدادند که بنشیند ! تا اینکه یک روزکه سپید پوستی وارد اتوبوس شدو مستقیما بالای سر خانم سیاه پوستی رفت و توقع داشت که آن خانم جایش را به او بدهد و چون آن خانم سیاه پوست بی محلی کرد اتوبوس را متوقف کرد و به پلیس شکایت کرد که همین جریان ساده باعث جنبش مدنی سیاه پوستان شد و دادگاه عالی امریکا در نهایت رای به لغو این قانون نا نوشته داد و نیروی پلیس را موظف به حمایت ازسیاه پوستان در موارد مشابه نمود حال من سوال میکنم مگر ما ایرانیان چه چیزی ازمردم دنیاکم داریم که اجازه هیچ گونه جنبش مدنی نداریم به جز این است که هر گونه اعتراضی را تهمت به ضدیت با دین حنیف میزنند وشما حوزویان هم بدون تحقیق و صرفا به جهت دفاع از اسلام تایید میکنید و معترضین بی نوارا به زندان می افکنند .و حکم های آنچنانی صادر میکنند هنوز مسجل نشده صحت خواب آری صحت خواب .
کاش نوری در نوشتهات بود اسمت نوری زاده اما دریغ از نور هیچ به این فکر کردی برا کی داری هوار می کشی؟ یه نیگا به دور برت بنداز ببین کیا برات هورا می کشن یه نفر خدا شناس و علی شناس و یه نفر که قبله رو بشناسه هست بینشون؟ داری با سرعت به جهنم می ری نامرد خیال کردی این نظام بره برات حلوا پخش می کنن؟
جناب پرچین اگر این نظام برود برای نوریزاد حلوا پخش نمیکنند برایش گوسفند ها شتر ها و گاوها قربانی میکنند برایش شیرینی ها پخش میکنند ولی شما از (ساندیس) خوردن خواهید افتاد جناب خداشناس و علی شناس و قبله شناس کمی از خداشناسی و علی شناسی برای ما بگو تا بیاموزیم که نا دانسته هایمان بیشتر ازدانسته هایمان است شما چشمت را به خاطر ( ساندیس ) بر روی هرچه نامردی و پلشتی بسته ای و هر روزشاهد آشکار شدن یک نوع فساد حکام جور نیستی ؟ با اجازه کی بودجه ای که متعلق به تک تک ایرانیان است را به هر جهنم دره ای که میخواهند میفرستند ؟ تا بمب و موشک شود و انسان هارا بکشد ! جناب پرچین دعا میکنم که گرفتار بیمارستان نشوی ولی سری به هر بیمارسان که خواستی بزن تا انبوه دردمندان را ببینی که چطور گرفتاردرمان گزاف خود هستند و سر گردان به این سو وآن سو میروند به میدان ونک تهران برو و با چشمان نابینایت ببین که جنب بیمارستان شهید هاشمی نژاد چند هزا آگهی مبنی بر فروش کلیه میبینی ان پولهایی که آقایان به دولت های بیگانه میفرستند ازگلوی همین مردم زده شده نه ازکد یمین و عرق جبینشان . مفهوم بود ؟
سلام عزیز دل دم شما گرم اگر این ساندیس خورهای چشم وگوش بسته نبودند نیمی از راه ازادی طی شده بود ایشان از علی عرب فقط شنیده اما این علی عرب پرست را بچشم خود دیده دریغ از یک جو عقل و منطق
جنا ب پرچین – با رفتن نظام برای نوریزاد حلوا پخش نمی کنند بلکه شما جیره خواران به جایگاه اصلی خویش که همان قبرستانها بوده در روزهای پنجشنبه رفته و از حلوای خیرات شده برای اهل قبور ارتزاق نموده و جیره یک هفته ای خانواده خویش را به شیوه قبل از انقلاب داخل پلاستک دستی ریخته و به خانه خواهید برد
با سلام
جناب نوریزاد و دوستان گرامی به نظر شما مخاطب گزارش زیر کیست ؟
ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺁﯾﺖﺍﻟﻠﻪ ﺧﺎﻣﻨﻪﺍﯼ ﺭﻫﺒﺮ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺩﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﻧﻬﻢ ﻭ ﺩﻫﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﺭﺩ
ﺑﺮﺷﻤﺮﺩﻩ ﺯﯾﺮ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺿﻌﻒﻫﺎﯼ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻭ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺑﺨﺶ ﻋﻤﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﮑﺎﺕ
ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻗﺎﺩﺭﻧﺪ ﻧﻈﺎﻡ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﻞ ﻧﻈﻢ ﻭ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺧﺎﺭﺝ
ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﮑﺸﺎﻧﺪ :
۱ – ﻣﻈﻠﻮﻣﯿﺖ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﺭ ﺩﻭﻟﺖ ﻧﻬﻢ
۲ – ﺍﻭﻟﻮﯾﺖﺑﻨﺪﯼ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖﻫﺎﯼ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ
۳ – ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺗﺸﺮﯾﻔﺎﺗﯽ ﻭ ﻭﯾﺘﺮﯾﻨﯽ ﺯﻣﯿﻨﻪﻫﺎﯼ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ
۴ – ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺨﺶ ﻋﻤﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ۴۴
۵ – ﺍﺟﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﻣﺼﻮﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺩﺭ ﻃﺮﺡ ﺗﺤﻮﻝ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ
۶ – ﻋﻼﺝ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﺑﺮﺧﯽ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﺠﺎﺕ ﻭ ﺻﻨﺎﯾﻊ
۷ – ﺿﻌﻒ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﻮﯾﺖ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﺎﺭﻫﺎ
۸ – ﻋﻼﺝ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺗﻮﺭﻡ
۹ – ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺍﺭﺯﯼ
۱۰ – ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﮐﻢ ﺑﺎ ﻧﺨﺒﮕﺎﻥ ﺣﻮﺯﻩ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ
۱۱ – ﺿﻌﻒ ﺩﺭ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻭﺍﺭﺩﺍﺕ
۱۲ – ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﺣﻮﺍﺷﯽ
۱۳ – ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻫﺘﻤﺎﻡ ﻭﯾﮋﻩ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝﺯﺍﯾﯽ ﻭ ﺑﻬﺮﻩﻭﺭﯼ
۱۴ – ﻣﻮﺿﻊﮔﯿﺮﯼﻫﺎ ﻭ ﺍﻃﻼﻉﺭﺳﺎﻧﯽ ﻣﺘﻨﺎﻗﺾ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﻭﻟﺖ
۱۵ – ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺟﻨﺠﺎﻝ ﺁﻓﺮﯾﻨﺎﻥ
۱۶ – ﻭﻋﺪﻩﻫﺎﯼ ﻋﻤﻠﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻮﻗﻌﺎﺕ ﻣﺮﺩﻡ
۱۷ – ﻣﻮﺍﺯﯼﮐﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖﻫﺎﯼ ﺩﻭﻟﺘﯽ
۱۸ – ﺑﺮﺧﯽ ﺑﯽﺗﺪﺑﯿﺮﯼﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺗﺤﺮﯾﻢﻫﺎ
۱۹ – ﮐﺸﺎﻧﺪﻥ ﺍﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ
۲۰ – ﺗﺼﻤﯿﻢﻫﺎﯼ ﺧﻠﻖﺍﻟﺴﺎﻋﻪ ﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﻘﺮﺭﺍﺕ
۲۱ – ﻓﻘﺪﺍﻥ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻋﻤﻠﯽ ﺑﺎ ﻓﺴﺎﺩ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ
۲۲ – ﻣﺘﻬﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻨﺎﺩ ﺍﺗﻬﺎﻡ ﺛﺎﺑﺖ ﻧﺸﺪﻩ
۲۲ ﺿﻌﻒ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩ ﻋﻤﺪﻩ ﺩﺭ ﺩﻭﻟﺖﻫﺎﯼ ﻧﻬﻢ ﻭ ﺩﻫﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﺗﻮﺳﻂ ﻭﺏﺳﺎﯾﺖ ﺍﻃﻼﻉ
ﺭﺳﺎﻧﯽ ﺭﻫﺒﺮ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ « ﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﻣﻮﺳﻮﯼ ﻭ ﻣﻬﺪﯼ
ﮐﺮﻭﺑﯽ » ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻇﺮﺍﺕ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ ﺳﺎﻝ ۸۸، ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻀﻼﺕ ﻣﻬﻢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﻭ
ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎﯼ ﻣﺪﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﺭﺝ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﺯ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،
ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ ﺭﺍﯼ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻼﺵ
ﺍﻗﺘﺪﺍﺭﮔﺮﺍﯾﺎﻥ ﻭ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﺭﻫﺒﺮ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺴﯿﺞ، ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻌﺘﺮﺽ ﺑﻪ
ﻧﺘﺎﯾﺞ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺳﺎﻝ ۸۸ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﻭ ﺟﻤﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺧﻮﻥ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ .
ﻋﺪﻩ ﺑﯽﺷﻤﺎﺭﯼ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﭘﯽ ﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥﻫﺎ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ۱۷۰۰ ﺭﻭﺯ، ﺩﺭ ﺣﺼﺮ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﻏﯿﺮﺷﺮﻋﯽ ﻭ
ﻏﯿﺮﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻤﺎﺯﺟﻤﻌﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﺍﺯ « ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ » ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺩ
ﻭ ﺟﻤﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ، ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﺩﻟﺴﻮﺯﺍﻥ ﻧﻈﺎﻡ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ « ﻋﺪﺍﻟﺖ
ﺿﻤﻦ ﺷﺮﻭﻁ ﺭﻫﺒﺮﯼ » ﺧﻮﺩ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺳﺎﺧﺖ .
ﻭﺏﺳﺎﯾﺖ ﺭﻫﺒﺮ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻣﺸﺨﺺ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﻣﮑﺮﺭ ﺩﻭﻟﺖﻫﺎﯼ
ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺍﺣﻤﺪﯼﻧﮋﺍﺩ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺭﺋﯿﺲ ﺩﻭﻟﺖ ﻭﻗﺖ، ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﮐﺪﺍﻡ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﭘﺎﺳﺦﮔﻮﯾﯽ ﻭ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺧﺴﺎﺭﺕﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﮐﺪﺍﻡ ﻣﻘﺎﻡ
ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻋﺎﻟﯽﺭﺗﺒﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﺩ؟
ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﺴﺖ ۲۲ﮔﺎﻧﻪ، ﺧﺼﺎﯾﺺ ﺫﺍﺗﯽ ﺷﺨﺺ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺍﺣﻤﺪﯼﻧﮋﺍﺩ – ﮐﻪ
ﺗﺎﺛﯿﺮﺍﺕ ﺷﮕﺮﻓﯽ ﺩﺭﻋﻤﻠﮑﺮﺩ ﺩﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﻭﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ – ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ : ﺧﺼﺎﺋﺼﯽ ﭼﻮﻥ
« ﺩﺭﻭﻍﮔﻮﯾﯽ» ، «ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻧﺖ »، «ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺩﺭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺱﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﯼ
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﮐﺸﻮﺭ» ، « ﻓﺮﯾﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭﻋﻤﻮﻣﯽ »، « ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ
ﺩﯾﻨﯽ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥﻫﺎ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ »، « ﻓﺴﺎﺩﻫﺎﯼ ﮐﻼﻥ ﻣﺎﻟﯽ » ، « ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺑﯿﺖﺍﻟﻤﺎﻝ » ﻭ
… ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺑﺪﯾﻬﯽﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻭﺏﺳﺎﯾﺖ ﺍﻃﻼﻉ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﺭﻫﺒﺮ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ «ﺑﻪ ﻃﻮﺭ
ﻭﺍﻗﻊﺑﯿﻨﺎﻧﻪ » ، ﺧﺴﺎﺭﺍﺕ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻥ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺍﺣﻤﺪﯼﻧﮋﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺼﺐ
ﺭﯾﺎﺳﺖﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺭﺯﯾﺎﺑﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﻟﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺭﻗﻢ ﻓﻌﻠﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ
نه آقا اینطوری همه چیز را وارونه جلوه می دهید کمی انصاف داشته باشید
از کجا می دانید شاید رهبر در دوران دولت نهم ودهم و دولت های پیشین و آینده مشغول امور مهمتری بوده و باشند اصلا چه کسی گفته رهبری باید جواب گوی خراب کاری های حکومت داران باشد؟
من برای روشن کردن اذهان و جلوگیری از تشویش افکار عامه چند احتمال را مطرح می کنم کم و زیادش را خودتان اصلاح فرمایید
احتمال اول
وظیفه اصلی رهبری پیشگیری از تهاجمات فرهنگی است همان گونه که می دانیم ایشان تنها کسی هستند که متوجه تهاجمات فرهنگی شده اند و در این مبارزه یکه و تنها مانده اند احتمال دارد در این مدت مشغول آمار گیری از برنامه های انحرافی ماهواره ها و تجزیه و تحلیل سایت های مستهجن اینترنتی بوده اند و فرصت کافی برای نظارت بر گنداب های دولت های دست نشانده خود نداشته اند
احتمال دوم
بیماری و عملیات جراحی در نقاط حساس بدن //////
احتمال سوم
پیری و خستگی و نیاز به خواب دایمی طوری که ایشان تازه از خواب بیدار شده اند و در فرصت کمی که برایشان باقی است تا خواب بعدی بر حسب وظیفه شرعی با سرعت هر چه تمام تر فهرستی از کمبود ها و نقیصه ها را تهیه کرده اند و در اختیار ما مردم کور و کر و لال قرار داده اند خدای ناکرده در آن دنیا مورد مواخذه قرار نگیرند چرا به وظایف خود عمل ننمودند
احتمال چهارم
مسافرت های طولانی به خارج منظومه شمسی از طربق ///// بال دار که در نتیجه ایشان به تازگی به زمین فرود آمده اند و تازه در جریان امور قرار گرفته اند
احتمال پنجم
ایشان متوجه شده اند ما ملت احمق و نفهم و ساده لوحی هستیم و هر //// را باور می کنیم و چشم بسته هر چه ایشان بنویسند یا بگویند یا بگو…ند را بر دیده منت نهاده آن را سرمه چشم می کنیم و جان فدا می کنیم و ….
احتمال ششم
……
سلاحهای تاکتیکی هسته ای tactical nuclear weapon TNW
این سلاحها به نام سلاحهای هسته ای مینیاتور نیز در محافل نظامی شناخته میشوند.اگر چه قدرت تخریبی فیزیکی این سلاحها را تا حد محسوسی کاهش داده اند ؛ ولی قابلیت نفوذ نوترونی انها پس از انفجار به اندازه یک انفجار هسته ای مخرب میباشند.
این سلاحها قدرت تخریب فیزیکی بالایی ندارند چون هدف استفاده از انها بیشتر برای اسیب و تخریب تدریجی بافتها و سلولهای بدن انسان در رویارویی با تشعشات هسته ای میباشد.( قدرت تخریب فیزیکی انها بین یک جهارم تا یک دوم کیلوتن میباشد. بمبی که در هیروشیما استفاده شد معادل ۱۵ کیلوتن بود)
بکارگیری این سلاحها اگر چه سریعا باعث مرگ افراد نمیشود ولی تدریجا باعث نارسیهای ژنتیکی درانها و نسلهای بعدی انها خواهد شد.
درادرس زیر فیلمی مشاهده میکنید از خبرگزاری پراودا روسیه که عنوان میکند به تازگی از این سلاحهای تاکتیکی در جنگ یمن استفاده شده است:
http://english.pravda.ru/news/hotspots/29-05-2015/130785-nuclear-0
خبرگزاری پراودا اعلام میکند متخصصین علوم هسته روسیه با مشاهده این فیلم کاملا معتقد هستند که؛ انفجار ثبت شده در این فیلم شباهت بسیار زیادی به یک انفجار مینیاتور هسته ای دارد و با نمونه برداری از خاک منطقه میشود ان را کاملا تایید کرد.( ولی در چند روز گذشته جوامع بین المللی از جمله ایران درمورد این انفجار کاملا سکوت اختیار کرده اند)
خبرگزاری پراودا اعلام میکند به احتمال خیلی زیاد تعداد معدودی از این سلاح تاکتیکی از طرف اسرائیل در اختیار عربستان سعودی قرارگرفته است.
این فیلم را با کیفیت بهتر در این یوار ال میتوان دید:
https://www.youtube.com/watch?v=OTE_Eshm2xw&feature=youtu.be
به نظر میرسد سکوت بعضی از سران حاکم در ایران در مورد جنایات روزمره سعودی ها بی رابطه با وجود این نوع سلاحها در دستان ال سعود نباشد.
شروع جنگ با ایران توسط امریکا واسرائیل نخواهد بود و نقشه ای به مراتب پیچیده تر و پلیدتر در راه است.
عقرب
با درود به جناب عقرب:با توجه به کامنت شما لازم دیدم نکاتی به اطلاع برسد ! تی . ان . تی یا تری نیترو تولوئن ماده انفجاری نسبتا کار آمدی است که در صورت انفجار ! هر سانتی متر مکعب آن تبدیل به هزار سانتی متر مکعب گاز ویا دود میشود و این تبدیل حجم جامد به گاز به مقدار هزار برابر باعث تولید ضربه یا شوک انفجاری است و این تبدیل حچم درکسری ازثانیه باعث شده که مبنای واحد اندازه گیری شدت انفجار در کلیه سلاح های مخرب قرار گیرد حال وقتی اعلام میشودمثلا یک کیلو تی ان تی منفجر شده تصور بفرمایید حجم تی ان تی اولیه و گاز معادل ثانویه خوب با این نوع اندازه گیری تصور نمایید یک بمب مثلا یک کیلو تنی یعنی یک هزار کیلو گرم تی ان تی معادل یک میلیون گرم تی ان تی چه آثار مخربی به جا میگذارد اگر خبر گذاری پراودا این خبر را گفته باید به اصل خبر و ناشی گری روس ها و یا دروغ گفتن آن ها گمان برد ! شما فکر میفرمایید که حکام جمهوری اسلامی درصورت اطمینان ازانفجار این ( بمبک ) های اتمی دست روی دست میگذارند و هوار هوار راه نمی اندازند ؟ که ای دنیا چه نشسته اید که حکام کثیف آل سعود بمب اتمی استفاده کرده اند و به هر قیمت ممکن مقداری ازخاک ویا وسایلی که آلوده به رادیو اکتیو هستند را به سازمان ملل ارائه نمیکردند ؟ من بسیاردور ازذهن میدانم که امریکا اجازه دهد که سلاح بسیار مخرب اتمی در اختیار ایران و یا هر کشورعرب قرار گیرد چه نیک میداند که این کشور ها لحظه ای شک و تردید ازاستفاده کردن بمب اتمی را ندارند و سریعا به خاطر آموزه هایی که دارند حتما باعث جنگ مخرب و وحشتناک جهانی خواهند شد ودر این شک نکنید ! جهت یاد آوری بمباران نیرو گاه اتمی عراق در زمان جنگ بین ایران و عراق که توسط اسراییل انجام شد را یاد آور میشوم که احتمال دست یابی آن رژیم جنایت کار را بسیار کم کرد ودر پایان مصاحبه با آلبرت اینشتین را می آورم که ازایشان در موردجنگ جهانی سوم سال کردند او گفت که من نمی دانم در جنگ جهانی سوم چه میشود ولی میدانم جنگ جهانی چهارم با سنگ و چوب انجام میشود ! پاینده ایران .
مهرداد عزیز؛
با تشکر ازمتن تکمیلی و توضیحات شما.
با شما هم عقیده هستم که در اختیار قراردادن این نوع سلاحها به حکومتهایی چون ال سعود , چندان منطقی بنظر نمیرسد.
درهفته گذشته دو فروند هواپیمای اف ۱۶ اسرائیلی در منطقه جنوب غربی صناء رهگیری شده و مورد تهاجم پدافند هوایی ارتش یمن قرار میگیرند و یکی از انها در نزدیکی کوههای ابوعریش در خاک عربستان سقوط میکند. (لاشهای ان هواپیما بلافصله از ان منطقه پاکسازی میشود).
برخی از تحلیلگران نظامی بر این عقیده هستند که ان اوردنانس هسته ای از یکی از همان اف ۱۶ های اسرائیلی شلیک شده و هدف اصلی ان بیشتر دادن هشدار بسیار جدی به ایران میباشد.(همانطور که میبینید ان اوردنانس را در منطقه کوهپایه و در نزیکی شهر دیپلوی کرده اند و نه خود شهر).
برخی از همان تحلیلگران نظامی اشاره به وجود لکه ها و پا لسهایی سفید رنگ کوچک در روی فیلم میکنند که بلافاصله پس از انفجار بر روی حاشیه تصاویر دیده میشوند.( اشاره به برخورد نوترونی و الکترومگنتیک پا لسهایی نسبتا خفیف با توجه به فاصله دوربین تا نقطه صفر انفجار؛ که بیشتر از ۶ مایل؛ یا۱۰ کیلومتر میباشد).
ولی همانطور که شما متذکر شدید؛ اثبات هسته ای بودن ان انفجار نیاز به شواهد علمی بیشتری خواهد داشت.
با ارادت
عقرب
پانویس:
به دلایل زیر, متعاسفانه استفاده ازسلاحهای تاکتیکی هسته ای شامل پروتکلولهای کامل منع سلاحهای هسته ای نمیشوند:
۱ـ داشتن شعاع فیزیکی-تخریبی موضعی و نسبتا کم
۲-فقدان فیوژن کامل هسته ای که مانع ازچرخش و تولید کامل مواد رادیواکتیو دراز مدت خواهد بود(حد اکثر آلودگی رادیواکتیو-موضعی ۱۰-۱۲ سال)
۳-استفاده از فیوژن ناکامل هیدروژن(ونه کامل همچون اورانیم و پلتونیم) ومکانیزم ساختاری که بیشتر باعث فرارو پرتاب نوترونها با بردی نسبتا کوتاه میشوند تا تولید مواد رادیواکتیو دراز مدت.
**کاربردعملی این سلاحها درقدرت تخریب سلولی انها به واسطه نفوذ نوترونها میباشد وهمچنین قدر نفوذ بسیار بالای نوترونها در اجسام سخت با قطرهای نسبتا زیاد ( تاچندین فوت خاک, بتون و فولاد) به صورتی که افراد درون سنگرها و تجهیزات زرهی از حملات نوترونی در امان نخواهند بود.
عقرب
” به مناسبت رحلت امام ”
امام جمعه رشت بمناسبت فرا رسیدن رحلت امام، ضمن تاکید بر این نکته که :
” به جانِ می جقالان، امام خمینی دریایِ میان غرق نبوسته ”
ترجمه :
“به جانِ بچه هایم، امام خمینی، در دریا غرق نشدند ”
از امتِ شهید پرور تقاضا کردند تا جهتِ “سوگواری ” در این ایام
مبارک از آمدن به شهرهاي شمالي كشور خوداري نمايند 🙂
ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﮔﺪﺍﯼ ﻋﺮﺏ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﻬﻦ ﭘﺮ ﺭﻭﻧﻖ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺰیدند
ﺑﺎ ﺭﻭﺿﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔـل
////////ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺧﺰﯾﺪﻧـﺪ
ﺑﺎ ﭼﻮﺏ ﻭ ﭼﻤﺎﻕ و ﻗﻤﻪ ﻭ ﺩﺷﻨﻪ ﻭ ﭼﺎﻗﻮ
ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﺸﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﻤﻬﺎ ﺑﺪﺭﯾﺪﻧﺪ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺳﯿﻪ ﮐﺎﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺮ ﻭ ﯾﺰﯾﺪﻧـﺪ
ﺑﺴﺘﻨﺪ ﺯ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮑـﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺍستاﺩ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺻﺤﻦ ﭼﻤﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ
ﻫﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﭼﻨﺎﻥ /////////////////
ﺑﺎ ﭼﺮﮎ ﻭ ﺷﭙﺶ ﻟﺸﮕﺮ ﺟﺮﺍﺭ ﮔﺪﺍیاﻥ
ﺍﺯ ﺳﺎﻣﺮﻩ ﻭ ﮐﻮﻓﻪ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﺕ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ
ﺭﻭﺯی که ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺩﺭ ﺻﻒ ﭘﯿﮑﺎﺭ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﻧﺎﻥ ﺫﺍﺋﻘﻪ ﻣﺮﮒ ﭼﺸﯿﺪﻧﺪ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﺮﺍﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭﻋﯿﻦ ﻭﻗﺎﺣﺖ
ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺧﻮﺭﺍﻥ ﻣﺪﻋﯽ ﺧﻮﻥ ﺷﻬﯿﺪﻧﺪ
ﺍﯾﻨﮏ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻏﺎﺭﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ
ﮔﻮﯾﯽ ﺷﺮﻑ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ
ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭﯼ ﻭ ﺩﺯﺩﯼ ﻭ ﺗﻘﻠﺐ
ﺑﺮ ﻗﺎﻣﺖ ﺩﯾﻦ ﺟﺎﻣﻪی ﺗﺰﻭﯾﺮ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ
ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺷﺎﻥ ﺷﯿﻮﻥ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺪﺍﯾﯽ
ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺭﺩﻻﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻧﺪ!
ﮐﻮﺗﻪ ﻧﻈﺮﺍﻥ ﻗﺎﺻﺪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺗﻮﺣﺶ
ﺑﺮ ﺳﻘﻒ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎﺭ ﺧﺮﺍﻓﺎﺕ ﺗﻨﯿﺪﻧﺪ
ﺟﺰ ﻣﻔﺖ ﺧﻮﺭﯼ، ﻣﺮﺩﻩ ﺧﻮﺭﯼ، ﻧﻮﺣﻪ ﺳﺮﺍیی
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻨﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﻧﺪﯾﺪند..
ما میتوانیم اگر وطنتون را دوست دارید پخشش کنید
بیدار شوید ایرانیان اعتصابات عمومی تنها راه چاره است . ناله بس است تا کی منتظر باشیم و تماشا چی تا ما متحد نشویم هیچ کسی در دنیا حاضر نخواهد برای ما کاری کند و نمی تواند کاری انجام بدهد از شکایت دست برداید و قبل از اینکه دیر شود با اتحادتان نشان دهید که لایق خیلی بیشتر از اینها هستید مطمعن باشید به محض شروع و اتحاد شما از بیرون بلافاصله از شما حمایت خواهد شد .
شکر نامه ///////////////
ملت ایران ، امت بزرگ اسلام ، جوانان ،مردان ، زنان ، موئمنین و معتقدین به اسلام ناب و
راه امام خمینی . سلام علیکم…
راه من به پایان رسیده و در انتظار رسیدن به حضرت امام خمینی لحظه شماری میکنم .
بسیار خوشحالم که توانستم راه آن امام همام را ادامه داده و شما مجوسان بیشرافت وطنفروش و
ناسپاس را به خاک سیاه بنشانم .
بسیار خوشحالم که جوانانتان را بقتل رساندم ، مغزهای متفکرتان را فراری دادم و یا کشتم ،
نویسندگان و باسوادهایتان را کشتم ، زندانی کردم و بلائی بر سرشان آوردم که دیگر هرگز توانائی خدمت به وطن را در سر نپرورانند . امواج پارازیت ساز سرطانزا برایتان تدارک دیدم که هرگز روز سلامتی و نشاط بر خود و خانواده تان نبینید .
شادم از اینکه مرد وزن ، پیر و جوانتان را معتاد و سربزیر کردم . حجاب ذلت بر سر زنانتان کشیدم . کودکانتان را ولگرد کوچه و خیابان در جستجوی لقمه این نان نمودم .دختران و خواهرانتان را به تن فروشی به بلاد اعراب فرستادم .
شادمانم از آنکه توانستم شما ابلهان را مردمی وحشی ، نفهم ، عقب افتاده و مطیع آخوند به دنیا معرفی
کنم و آن عزت و اعتبار کاذبی را که شاه برایتان تدارک دیده بود محو و نابود سازم .
خدا را شکر میکنم که توانستم ثروتهای خدادادیتان را بین عربهای فلسطینی ، سوری ، تروریستهای بین المللی و اوباش داخلی که وظیفه سرکوبتان را بر عهده دارند تقسیم کنم و شما را به اعماق لجنزار
ذلت و درماندگی که حق مسلم شماست سوق دهم .
خوشحالم از اینکه دیگر نه آب برای آشامیدن دارید ، نه خوراک برای خوردن و نه هوا برای نفس کشیدن .بقول حضرت آیت الله جنتی روزی یک وعده غذا بخورید و آماده دستور آخوندها باشید . راهپیمائی کنید ، مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل بگوئید ، مثل شغال زوزه بکشید و از آخوند حمایت کنید . من رفتم ولی رسالت تاریخی خود را تا حد امکان. دقیق و ایران شکن به انجام رساندم . تنها یک قدم ماثر و لازم باقی مانده و آنهم ساختن بمب اتمی برای نابود کردن کامل این کشور خود بزرگ بین ابله پرور است. که آن را هم بازماندگانم اجرا خواهند کرد و فاتحه این سرزمین را خواهند خواند ….من مُردم ولی اسلام با بودن شما حیوانات رام و مطیع هرگز نمیمیرد . هر روزتان را با یاد دیروزی بهتر شروع کنید و اشگ حسرت بر گذشته روشن و آینده تاریکتان ببارید که آن زمان هرگز باز نخواهد گشت . منتظر ظهور رضا خان و کودتا علیه عربهای حاکم نباشید .که این قسمت از تاریخ ایران هرگز تکرار نخواهد شد . از دکتر مصدق قاجار یاد کنید و درمورد کودتا و یا ضد کودتای آن زمان داستانسرائی نمائید . از کمونیسم ، از سوسیالیست و نبودن آزادی در زمان شاه سخن بگوئید .
حامی دولتمردان اسلامی باشید . اینها اگر سواد ندارند ، اگر دروغگو و شیادند ، اگر دزد و آدم کشند ، اگر تجاوزگر و زن ستیزند مهم نیست .جای مهر را بر پیشانیشان ببینید ، ریش نتراشیده و چهره مردمفریبشان را نظاره کنید . گویای خودمانی بودنشان است و همین اهمیت دارد .
مثل زمان مرگ خمینی . ده ملیون نفر جمع شوید و بر سر و روی خود بکوبید و در سوک مرگم اشگ بریزید .خود زنی کنید تا روح من شاد شود و ضمنآ یک حرمسرا هم برای پسرم مجتبی تهیه نمائید و برای خودتان هم منقل و وافور را فراموش نفرمائید . روح مرا در دنیای ماورا شاد میکند .
ملیون ملیون برسر گورم بیائید و البته مسئولین نهار و ساندیسی خدمتتان عرضه خواهند کرد .
در خاتمه شما را به مسئولین نظام میسپارم و مسئولین را به روح امام .اگر فرصتی باقی ماند باز هم برایتان مینویسم .پای دار باشید . السلام علیکم و رحمت الله . سید علی خامنه ای
درود بر شما
از دین است که بر ماست
از قول علی اول میگویند اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید ! دیگه نمی گویند که همه بدبختی ها و نکبت های ما از همین دین است چون دین با عقل و جوانمردی و شرافت بیگانه است ! این را من نمی گویم و شعار و فرضیه نیست بل به همت روحانیان محترم به اثبات رسیده چه جور ! حالا استناد نکنید به دروغهای تاریخی و بفرمایید اصل اسلام چیزی دیگری است بالاخره از آن اصل اسلام یک جایی یک حرکت مثبتی باید میدیدیم یا نه ! غیر از زور و تحقیر و فرومایگی و ظلم و فساد چیزی ندیدم که دل به آن خوش کنیم ! حالا اگر به فرض اصل اسلام هم چیز دیگری بوده در حد و اندازه بیابانگران آن زمان بوده که حق انتخاب دیگری نداشتند و گرنه جان و ناموس و مالشان به باد میرفته ! و شک نکنید هر ظلم و بی عدالتی که در یک حکومت اسلامی اتفاق می افتد یک سر داستان وصله به همان نسخه اصلی اسلام ! وگرنه اگر این چنین جنایتی در یک کشور سکولار رخ داده بود قطعا مردم . شهر را به آتش می کشیدند و حتما چندین نفر را از قدرت به زیر میکشیدن چرا که در جامعه مدرن بی شرافتی قابل ماله کشی نیست .
ﺷﯿﺦ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﺭﺍﺕ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺵﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﻴﻮﺥ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻣﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥﺣﻼﻝ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺳﻦ ﻓﺤﺸﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺭﺳﻴﺪﻩ
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺳﻦ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻧﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﻘﺮﺍ ﻛﻠﻴﻪ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﻗﻠﺐﻫﺎﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ !!
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻓﻘﻂ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﻭﺷﻨﺪ!!!
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻓﯿﻮﻥﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ !
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﺎﺩﺍﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﻣﺨﺘﻠﻂ ﻟﻬﻮ ﻭﻟﻌﺐ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﻪ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ
ﻣﻘﺮﻭﺽ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﻧﺪ !
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺍﺫﺍﻥﺻﺒﺢ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ
ﺷﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﺲ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﻋﺪﺍﻟﺘﯽﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻭ
ﻧﺎﻻﻧﻨﺪ !
ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﺮﺣﺒﺎ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺘﺎﻥ ﺁﻣﺮﺯﯾﺪﻩ ﺷﻮﺩ !
ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻣﺮﯾﺪﯼ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﺯﺩ : ﻭﺍ ﻣﺼﯿﺒﺘﺎ
ﻭﺍ ﺍﺳﻼﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻭﻟﯿﻌﺼﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﻤﯽ ﺯﺩﻧﺪﯼ !.
ﺷﯿﺦ ﺧﺸﻤﮕﻴﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻒ ﺑﺮ ﺩﻫﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﻧﺎﺳﺰﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﻫﺮﻭﻟﻪ ﮐﻨﺎﻥ
ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎ ﻭ ﻗﻤﻪ ﻫﺎﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪﯼ ﻭ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﮐﺸﺎﻥ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺩﺑﻪ ﻫﺎﯼ 4لیتری اسید برای ارشاد ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﺪﻧﺪ
ایمان و امان به سرعت برق / میرفت، که مومنین رسیدند!