یک: عده ای می نشینند و واژه های نو می پردازند و با صبوری و وسواس آن واژه ها را روانه ی بازار ذهن مخاطبان می کنند. از آن سوی اما جماعتی نیز واژه های ساخته و پرداخته شده ی دیگران را “مصرف” می کنند. واژه پردازی، بسانِ خلقِ یک طعم تازه است، و مصرفش مثل خوردن های هر روزه. جناب رهبر ما مثل خیلی از ماها، مصرف کننده ی واژه های خلق شده است. گه بگاه او را می بینیم که از اینجور الفاظ ِ تازه پا گرفته مصرف می کند. و نه که اینجور الفاظ با شاکله ی فکریِ وی و با طعم گفتار هماره اش بیگانه اند، خیلی زود لو می روند. یعنی ما می توانیم دست این الفاظ بیگانه را بگیریم و به دلمشغولی های همیشگیِ رهبر سر بزنیم و از درون بی قرار و دشمن خواهِ وی خبر بگیریم.
من می گویم: اگر ” ارتش نیابتی” یک نکبت ناجور برای کشورهایی است که داعشیان را بر کشیده اند و برآورده اند تا در داخل عراق و سوریه و حتی در مرزهای ما جنب و جوش کنند، پس چرا ما خودمان حزب الله لبنان را نیابتاً تا کمر در بخت و اقبال ایرانیان فرو برده ایم و بجان لبنان و اسراییل و دیگرانش انداخته ایم در این سالهای اسلامی؟ اگر ارتش نیابتی را دیگران خلق کرده اند، ما خود مصرفش کرده ایم و می کنیم با چه ولعی!
از اینها که بگذریم، خود رهبر نیز به نیابت از امام زمان بر سر ما آوارند. نایب امام زمان و نمایندگیِ خود خدا، بهانه ی خود پرداخته ای است برای روفتنِ دار و ندار مردم از خِرَد تا پول توی جیب شان.
رهبر در سخنان اخیرش می فرماید: 1- به من خبر داده اند …. 2- مسئولان سفیه …. 3- ارتش های نیابتی….. 4- در مرزهای ایران…. 5- من اجازه نمی دهم….. شما را بخدا یکی بوق بلندی بر آورد و همین بوق بلند را بطرف بیت رهبری بگیرد و برای فهم بیشتر هوار بکشد: این ها که برای شما خبر می آورند، همانهایی هستند که سفارت آمریکا را برایتان اشغال کردند و شما را بر سر کار آوردند و سالهای سال شما را از مذاکره با آمریکا بر حذر داشتند و شما این پرهیزِ از مذاکره را با بزکِ انقلابی گری لعاب دادید برای فریب مردم.
این ها که برای شما خبر می آورند همانهایی هستند که سفره ی هشت سال جنگ ابلهانه را پیش پای ما گشودند و شما را برای ساخت بمب اتمی گولاندند و پولهای ما را با امضای خود شما روبیدند و بردند. اینها که برای شما خبر می آورند همانهایی هستند که شما را به بخت و اقبال بشار اسد سنجاق کرده اند تا پولهای بیشتری از ما بربایند و دست و بازوی شما را تا کجا در خون مردم سوریه فرو ببرند. آنها که برای شما خبر می آورند، همین کسانی اند که جملات تند و عبوس شما را پیش فروش کرده اند برای کارخانه های اسلحه سازی شان پیشاپیش. و حیثیت ما و شما را در مذاکرات هسته ای به خاک مالیده اند بد جوری.
شما ” خیال ” می کنید که با اراده ی خود یکی را می پذیرید و یکی را می رانید. شما ” خیال ” می کنید که امور مملکت با اراده ی شما به چپ و راست می خزد. نخیر جناب رهبر، شما درست بر ریلی غنوده اید که برای رفت و آمد شما به هر کجا کار گذاشته اند پیشاپیش. سرداری که چشم و چراغ شماست و برای شما خبر می آورد، مطمئن باشید یا از اسرائیل خط گرفته یا از آمریکا یا از روسیه. چرا؟ به این خاطر که شما یک مورد، بله یک مورد نشان ما بدهید که به انجام چیزی فرمان فرموده اید و در آن یک چیز به نتیجه ای درست و عاقلانه و مبتنی بر منافع ملی دست یافته اید؟ نکند از فرستادن میمون به فضا سخن بگویید یک وقت که حال خیلی ها دگرگون می شود؟
بله اما، در دزدیدن اموال مردم و ترساندن مردم و تاراج آینده ی نسل های بر نیامده، سرداران شما به چیزی که شما ازشان خواسته اید دست یافته اند. بی آن که بدانید و بدانند به کشتن هر معترضی اگر دستور فرموده اید، باز ردی از عنایت و خواست اسراییل و آمریکا و روسیه در کار بوده است بلا تردید. اگر ناراحت نمی شوید بگویم: حتی متن سخنرانی های گاه به گاه شما را نیز برایتان پیش نویس می کنند در ذهن تان. و شما همانی را بر زبان می آورید و همانی را بر می خروشید که برایتان خبر آورده اند. رهبر نیابتی که می گویم یعنی همین! شما وقتی بر می خروشید که: ما چنان می زنیم که حیفا و تل آویو با خاک یکسان شود، دقیقاً همانی را سخنرانی می فرمایید که ریل ش را پیشتر برای شما کار گذاشته اند. اما چه رازی در این میان دست به دست ؟ می گویم: راز این همه قتل و دزدی و پخمگی و در هم ریختگی اوضاع مملکت در هیچ نیست الا این که: آخوند جماعت در این ملک به جایگاهی بر آمده که این جایگاه، در خمیره و استحقاقش نیست و همان جایگاه را با اختیاراتی که برای خود بلوکه کرده به فساد کشانده است و می کشاند. آخوندهای نشسته بر سر مسئولیت ها آدمهای خام و خسبیده و گول خوری اند. به راحتی، هم به یک تشر و هم به یک خبر، هوایی می شوند. راز گول خوردن های شما نیز در همین است و لاغیر!
دو: جلوی کانون وکلا، در حمایت از خانم نسرین ستوده با وی همراه شدیم. یکی به من گفت: اگر نسرین ستوده موفق نشود چه؟ یعنی اگر جوابی به وی ندهند و پروانه اش را باطل کنند چه؟ گفتم: این بانو، از همان روز نخستی که به اعتراض روی آورد، پیروزی اش در مشت بود. و هر روزی که می گذرد، این پیروزی استحکام پیدا می کند. گرچه جمع مان جلوی کانون وکلا چندان چشمگیر نبود، اما یک گربه ی خانگیِ طرد شده به جمع ما اضافه شده بود محض همراهی لابد!
سه: رفتیم منزل نرگس محمدی. خیلی ها آمدند. بانوانی که از نرگس ” حال” گرفته بودند، به سخن پرداختند و هر یک در سخنِ خویش به گوشه هایی از بزرگی نرگس سر زدند. من نیز گفتم: نرگس چرا دوست داشتنی است؟ به این خاطر که با ادب و با خرد و مردمی و قانون پذیر و پیگیر و پایدار است. درست برخلاف جمعیت فراوانی از کسانی که در اطراف نظام اسلامی آرایش گرفته اند و عمدتاً بی سواد و بی خرد و فحاش و عبوس و ناجوانمرد و دزد و آدمکش و قانون گریز و مال مردم خور و مفتخورند!
چهار: در مراسم جشن پایان تحصیلِ جمعی از متخصصان شرکت کردم . اختتامیه ی این مراسم به سوگند شور انگیز و هماهنگ و همگانی فارغ التحصیلان اختصاص داشت. اما دریغ از چه سوگندها که در گذر زمان بخاک افتاده اند و به جای خدمت به سمت خیانت شیب گرفته اند. یک نمونه ی بارزش سوگندی است که نمایندگان مجلس شورای اسلامی یک صدا بر می کشند و هرگز نیز بدان مراجعه نمی کنند که هیچ، پوست از تن هر چه خدمت و پای بندی به عهد است می درند و در بست به چاکریِ ارباب قدرت کمر می بندند با چه ولعی.
محمد نوری زاد
یکم خرداد نود و چهار – تهران
با عرض سلام و ارادت به آقای نوریزاد و جمع دوستلن و مبارزان.
جناب آقایان نوریزاد ؛ جناب دکتر ملکی عزیز، خانمها عشقی و ستوده ! و دیگر عزیزان حاضر . وقتی این جمع هرجند در ظاهر کوچک ولی در باطن عظیم شما رو میبینم. اشک دز چشمانم حلقه میزند و قلبم به تپش می افتد. ای کاش من که درگیر و گرفتار کار زندگی شده ام در بین شما حاضر بودم! به جرات می توانم بگویم جمع شما تنها نماینده و تجلی وجدان حق طلبانه ایرانیان از زمان مشروطیت تا الان هست. در دوره ایی که میلیونها ایرانی راه خاموشی بر اراده و عمل خود را در پیش گرفته اند، اراده و همت این جمع به ظاهر کوچک تجلی حق طلبی و خواست واقعی ما ایرانیان می باشد. باشد که به یاری پروردگار روزی شاهد جمعیت میلیونی این جمع باشیم.
پیروز و سر فراز باشید
بادرود به جناب زیبا کلام و قابل توجه جناب مطهری.
بودجه اختصاص داده شده به…
1-مسکن جوانان 0ریال
2-ترک اعتیادجوانان 0ریال
3-تامین مکانی برا ی کارتن خوابها 0ریال
4- ایجاد اشتغال برای جلوگیری از تن فروشی 0ریال
5- تامین اعتبار برای ورزش محلات جوانان 0ریال
و هزاران موردی که بیان آنها مثنوی هفتادمن کاغذ خواهد شد
جناب مطهری و یا اون پسر بچه (بچه آخوند طاهری نماینده انتصابی گرگان ) که برای دوتار موی زنان یقه درانی مکنند
خداوکیلی و اگر چیزی به نام وجدان در شما موجود باشد پیش خود فکر کنید که مصرف تمامی اون بودجه های تصویبی جز ترویج بیشتر جهل و خرافات عاید دیگری دارد جناب مطهری و طاهری که اتفاقا هر دو هم بچه آخوند هستند لطف کنید یکروز صبح زود سری به چهار راه سیروس در تهران بزنید شاید از دیدن جوانانی که شب را بر روی کارتن به صبح رسانده اند
خجالت بکشید و به توصیه پدرانتان که بر بالای منبر هوار میکشیدند که هرمسلمانی که در همسایگی اش فردی گرسنه خوابیده باشد مسلمان نیست. عمل نمایید راست و دروغ این جمله را هم واگذار میکنیم به عهده پدران خود شما . که مرتب بر بالای منبر نطق میفرمودند که امام سوم فرمودند . اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید خوب اگر دین دارید که پیشوای اولتان گفته اند که فقر از درب وارد شود ایمان از پنجره خواهد رفت . اگر هم وجدانا دین ندارید پس لااقل در رای به این بودجه های دجالی آزاده باشید . قربون شکل ماهتان تصویب این بودجه ها برای آن جوان بیکار کارتن خواب و برای اون دختری که با ندانم کاری امثال پدران شما ( شیخ و سید ) به تن فروشی کشیده شده است پشیزی ارزش ندارد
چرا که ایمانش از پنجره فرار کرده است و خانه ایمانش بر سر او ویران گشته پس عقل حکم میکند که در نطق پیش از دستورتان داد هوار برای ساپورت پوشی و عقب رفتن روسری راه نیندازید این موارد دهن کجی و عصیان در مقابل ان نطقها و قیا وقعد شما در تصویب آن بودجه های ترویج جهات و خرافات میباشد
besiar ali goftehid.
ضریح و سنگ قبر جدید حرم امام خمینی(ره)
http://sahamnews.org/2015/05/283430/
حضرت شیخ الشیوخ ، فقیه مطلقه آیت الله العظمی امام نوری زاد دامت افاضاة و دامت برکاة – السلام علیکم ، مقدمة ، از زبان روحانیت در وعظ و خطابه در روی منابر همیشه شنیده ایم که : حضرت علی علیه السلام وقتی شنیدند که در حیطه حکومت اشان ، عده ای در بصره خلخال از پای زنی یهودی بیرون آورده اند ، چنان آشفته شدند که فرمودند : اگر مسلمانی از این غم بمیرد ، بر او عیبی نیست . حال استفتاء حقیر از آن مرجع بزرگوار و عالیقدر این است که : آیا من می توانم از اخبار و ظلم هایی که هر روزه بر سر عده ای از افراد بی گناه فرود می آید و در جامعه منتشر می شود ، مانند خبر زندانی شدن نرگس محمدی ، نسرین ستوده ، فائزه هاشمی و آتنا فرقدانی و … کشته شدن شلر کرمانشاهی و ندا آقا سلطان و … و شنیده شدن اسید پاشی بر روی بانوان اصفهانی و … و دیدن دختران کم سن و سال آدامس فروش و گدا در سر چهار راه های شهر تهران و دیگر ظلم هایی که خود واقف هستید ، خود کشی نمایم ؟ چرا که به سفارش حضرت علی علیه السلام متأسفانه غم فراوان خوردم و رنج بسیار بردم ولی ” دق ” نکردم و نمردم .
—————————–
سلام جناب مبشر گرامی
یک این که: مرا با این القاب الکی خطاب مفرمایید. این القاب مثل قفسه های ویترین یک دکان کاسبی است. همان آیت الله نوری زاد کفایت می کند. و اما دو: وقتی چارچوب ها از سرجای خود بدر می شوند و فاجعه ها افزون تر، دق کردن و اینجور خود خوری ها و سرشکستگی ها هیچ بکار نمی آیند. در یک چنین جامعه ای، افسردگی و گوشه نشینی و وادادگی و عقب نشینی و کوچ و سرسپردگی و چاپلوسی و چاکر مسلکی همان است که ملایان چارچوبدار می خواهند. بهترین کار به گمان منِ آیت الله در این است که مطلقا نسبت به جامعه ی خویش منفعل نباشیم و از هر فرصتِ ممکن برای اعتراض های آرام بهره ببریم. و نشان ملایان حاکم بدهیم که: شماها غاصب اید و رفتنی و ما دزدی ها و بی خردی ها و نکبت ها و آدمکشی های شما را تعقیب می کنیم و شما حتما در فرداهای این کشور به جاهای بایسته ی خود کوچ خواهید کرد مگر این که به لیاقتی و تخصصی کاربردی فرا بروید و سنگی از پیش پای مدنیت این مردم بردارید. وگرنه توقف در حلال است و حرام است و جایز است و جایز نیست از هر بی خردی بر می آید.
با احترام
__________________________________________________________________________________ حضرت آیت الله نوری زاد ، هر آن کلمه به کلمه القابی که بنده به شما داده ام ، صفتی است لایق و در خور جنابعالی و از صمیم قلب و احترام خاص به درون انسانی و آدمیت شما ، باور کنید این تعداد صفت و لقب را که به شما نسبت داده ام خیلی کمتر از آن است که به باور من به یک انسان آزاده و شریف و عالمی مانند شماست . شما فرموده اید که : من شما را القاب الکی داده ام . اما این بنده حقیر و سر تا پا تقصیر اعتقاد راسخ دارم که آخوند های ” درباری ” این دوران سخت در کشور ما ، القاب الکی و ” کیلویی ” بر خود نهاده اند ، از ثقةالاسلام و حجت الاسلام بگیر تا آیت الله! و مجتهد و … اگر اجازه دهید من در کامنت گذاری های بعدی به آن صفت های قبلی ،تعدادی صفت از جمله ، عالم بزرگ تشیع ایران و جهان و عالم بزرگ مسلمین و مسلمات ایران و جهان و … اضافه نمایم ( به یقین اهل سنت را هم با تفکری که دارید عالم خواهید بود ) .
” پول دستی ”
.
.
از یارانه مون که صرفِ نظر کردیم . .
سبدِ کالاها مونو هم که نگرفتیم . .
بنزین رو هم که داریم لیتری ۱۰۰۰ تومن میزنیم . .
.
حسن ! مدیونی اگه پول دستی بخای، نگی یا !! 🙁
حرفهای جنتی حرف خداست که خدا هم در حفیفت مقام “رهبری” است و آن خدای دیگر که اون بالاست نماینده ایشون در کائنات هست!..جنتی میگه به عده ای از مسئولین دنبال “شیطان بزرگ هستنتد که خیلی بده!..پس میشه گفت از نظر جنتی مسئولین باید با دنبال “شیطان کوچک “باشند یا “خدا”!..البته در یک نظر سنجی مخصوص اهالی شهریار و جوادیّه معلوم شد که ار نظر امت همیشه در صحنه نمایش، خدای جنتی همان شیطان بزرگ هست، جنتی و علم الهدی اذناب شیطان، آمریکا خیلی با حال، شیطان اصلی که بیچاره حیرون آخوندو سردار و برادر مونده و فقط “اسم بد نامی” داره و از صبح تا شب به اینا فحش میده، معصومترین موجود در بارگاه الهی است!!
اشتون کارتر، وزیر دفاع ایالات متحده، سوم خرداد ماه در گفتوگویی با شبکه خبری سیانان، گفته است، نیروهای عراقی با وجود آنکه شمارشان در رمادی بیشتر از افراد «حکومت اسلامی» بوده، اما اراده خود را به نبرد و دفاع از دست دادند. با این وضعیت فعلی ایران اگر جنگی میان ایران و اعراب به وقوع بپیوندد ، به نظر من تنها چیزی که باعث تهجیج جوانان ایرانی برای نبرد می شود این است که احساسات ضد عرب و ضد اسلام آنها بر انگیخته شود و این تنها کارتی خواهد بود که شاید بشود از آن استفاده کرد . در دوران کودکی کتابی رو می خوندم به نام نقابداران جوان ، که چطور ظلم و ستم شاهان ساسانی باعث شده بود که دلاوران داستان با آغوش باز به کمک و استقبال نیروهای مهاجم وحشی و تازی بروند . شرایط آن زمان البته به صورت عکس در حال به وقوع پیوستن است .
براستی که قرآن شگفت انگیز و معجزه است
1- تنها کتاب مذهبی است که توسط میلیون ها مسلمان بدون فهمیدن آیه ای از آن بزبان عربی و قالبن از حفظ میخوانند.
2- تنها کتابی است که با وجود تعدد تناقضات و سخننان تکراری و غلط های فاحش مسلمانان حتی جرات بزبان آوردن آنها را ندارند چراکه گناه کار محسوب میشوند.
3- تنها کتابی است که اغلب آیه های آن بدون ارتباط با یکدیگر و هیچیک از سوره ها به موضوع ویژه ای اختصاص نیافته بلکه موضوعات مختلفی را بر حسب اتفاق شامل میشود/
4- تنها کتابی است که میلیون ها مسلمان به غلط بر این باورند که در زمان پیامبر تدوین شده در حالیکه تقریبا بیست سال بعد از وفات پیامبر گردآوری شده.
5- تنها کتابی است فاقد تؤری واقعی علمی با وجود این متعصبین نابینا مدعی پیش بینی تعداد زیادی تإوری های علمیتوسط آن هستند.
6- تنها کتابی است که توسط خشک مغزان متعصب به تمامی به خدای دانا و آگاه و قادر مطلق منسوب میشود در حالیکه ده درصد بندگان خدا براستی از صد در صد دستورات آن پیروی نمی کنند.
7- تنها کتابی است که ادعا میشود به انسانیترین بودن در حالیکه در آن بارها دستور کشتن اتسانی توسط انسان دیگررا صادر میکند.
8- تنها کتابی است که توسط تیره اندیشان مؤمن بعنوان کتابی که بیشترین حقوق زن را در نظر گرفته محسوب میشود در صورتیکه زنان توسط احکام آن مورد بیشترین ستم ها و اجحافات قرار گرفته اند.
9- تنها کتابی است که مؤ منین ترجیح میدهند آنرا ترجمه نکرده و بهمان صورت عربی بدون دریافت مفهوم اغلب با آواز بلند بخوانند.
10- تنها کتابی است که با استفاده از آن صدها هزار آخوند و ملا و مفتی و آیت الله و دیگر مفت خوران مسلمانان ساده را فریب میدهند و از آنطریق میلیون ها دلار به جیب میزنند.
11- تنها کتابی است که مؤمنین میتوانند آیات زیادی در آن بیابند که نه برای مردم عادی بلکه ویژه پیامبر به منظور حل و فصل مسایل شخصی بر او نازل شده.
12- تنها کتابی است که تمام مذاهب دیگر را باطل و دستور جهاد علیه آنها صادر کرده است.
13- تنها کتابی است که در ابتداء مردم را به اطاعت کور کورانه فرمان میدهد و پس از آن میگوید که فکر کنید تا حقیقت را دریابید.
14- تنها کتابی است که آنقدر ابهام و ناروشنی دارد که قادر است از یکطرف قاتلینی مثل طالبان و داعش و بوکوحرام و ملا عمر و رهبر و دیگر مرتجعی صوفی نما مانند امام محمد غزالی را تولید کند .
15- تنها کتابی است که به کمک انسان برای تقسیم ارث و میراث به اعداد محتاج است.
16- تنها کتابی است که بر مصداق آن شیعه و سنی و دیگر فرق اسلامی یکدیگر را به قتل میرسانند تا به بهشت بروند. ولی فرقه های مسیحی پروتستان ها و کاتولیک ها همدیگر را میکشند. اما آنها انجیل های متفاوت دارند.
17- تنها کتابی است که بروشنی قوانین جزا(قصاص) را به عنوان فرمان خدا صادر میکند اما این قوانین بهیچ وجه مناسب با جامعه ی مدنی کنونی نیست و کثیری از مسلمانان و غیر مسلمان از این قانون ها انتقاد میکنند. در صورتیکه در دین یهود این قانون وجود دارد اما آنها این جزا را اجرا نمیکنند.
براستی که شگفت انگیز و معجزه است
جناب بردبار..بنده اهل مذهب نیستم ولی این برخورد شما با قرآن بسیار ابتدائی است..پیشنهاد میکنم قبل از اینکه این مطالب را بنویسید و یا از جائی کپی کنید تلاش کنید نحوه و متد شناخت متون مذهبی قدیمی را که امروز در دانشکاههای معتبر تدریس میشود بیاموزید و بعد تحلیل ارائه فرمائید..خیلی ها هم هستند که هیچکدام از این نکات را که شما بیان کرده اید قبول ندارند..ممنون
کاش آدم آگاهی از مذهب اظهار نظر میکرد نه شخص بی آگاهی از دین و مذهب .
آقای آگاهی : در کدام کشور و کدام دانشگاه تدریس قرآن میشود تا آنجایی که من اطلاع دارم فقط حوزه علمیه است که تدریس میشود آنهم حدیث و روایت . قرآن در حدود شش هزار آیه داره و هر آیه به صد حدیث و روایت تبدیل شده و در حدود ششصد هزار روایت و حدیث موجوده .
آقای آگاهی: اگر در دانشگاهها متون مذهبی تدریس میشد دیگر قاتلینی مثل افراد یا گروهای که در بالا نوشته شده نداشتیم . اگر دین برای آدمکشی آمده پس بی دینی بهتره.
با سلام
جناب نوري زاد و ساير دوستان توجه نماييد
تقريبا 90 درصد نظرات در اين سايت متعلق به جناب مهرداد در قالب نوشته هاي طولاني كه از سايتهاي مختلف نقل مي كند
و جناب رهگذر در قالب اشعار سخيف و مملو از اهانت به اعتقادات اكثريت مردم ايران است
*******************************
اظهارات توهینآمیز کوچکزاده خطاب به ظریف
جزییات ماجرای درگیری لفظی کوچکزاده با ظریف در مجلس+ فیلم
http://aftabnews.ir/fa/news/298847/جزییات-ماجرای-درگیری-لفظی-کوچکزاده-با-ظریف-در-مجلس-فیلم
سلام به نوریزاد
اگر قایل به این باشیم که انجیل یا تورات ( حتی یک کدام از انها ) مستقیما به حضرت عیسی یا حضرت موسی از طریق خدا یا جبرییل نازل شده است پس در این صورت باید کلام االهی را وحی منزل و سند رسمی انگاشت نه یک دل نوشته یا درد و دل خدا با موسی و عیسی در حد یک نامه نگاری سری یا یک سنده عادی
بنا بر مدلول قوانین حقوقی-فقهی در مورد اسناد رسمی فقط و فقط ادعای جعل میتوان کرد و نه ادعای تردید و انکار و در این صورت هم مدعی جعل باید جعلی بودن سند را اثبات کند درست بر عکس ادعای تردید و انکار
اگر حضرت محمد ادعای جعل انجیل و تورات را کرده اند پس در این صورت خود حضرت محمد می بایست اصل تورات و یا انجیل را به مردم یهود و نصاری و مسلمین نشان میداد و یا اینکه تورات و انجیل واقعی را ضمیمه قران فعلی می نمود
در ضمن یکی نیست از مدعیان جعل انجیل و تورات بپرسد که ای احمقهای کله پوک شما که مدعی هستید انجیل واقعی و تورات اصلی کلام خدا بوده است چگونه بود که خدا در حین تحریف کلمات نازنیش به خواب فرو رفته بود و خدای ناکرده خداوند هم مثل بندگانش که هز از گاهی مغز خر میخورند کار عبث و بیهوده می کند؟
نتیجه اینکه انجیل و تورات واقعی همین است که در دست بشر فعلی است – البته بنده در صدد اسلام زدایی و یا اسلام ستیزی نیستم بلکه قایل به این هستم که هر چه عیب هست در ذات این سه دین یعنی اسلام- مسیحیت و یهودیت است وگرنه تمام افراد بشر فطرتا پاک هستند و هر چه اختلاف بین نوع بشر است از قران- انجیل و تورات و تفسیر دلبخواهی انها توسط – آخوند-کشیش و خاخام سر چشه میگیرد
افلاطون جان تورات وانجیل که توسط کسانی بغیر از موسی و مسیح نوشته شده اند.مملو از داستانهای اسطوره ای هستند.که در داخل اینها برخی قوانین مربوط به بایدها ونبایدها مطرح شده ست.
البته در وجود حقیقی شخصیتی بنام موسی شک وتردید وجود دارد.یعنی مدارک واسناد دقیقی که اثبات کندچنین شخصیتی وجودخارجی داشته تاکنون بدست نیامده.و وجود ایشان به استنادکتب تورات وقران ست.یعنی امریست اعتقادی.حتی بااینکه حیاط موسی را به دوران رامسس مربوط میکننداما با اطلاعات وسیعی که از دوران رامسس بدست اومد(توسط کشف الواح مختلف درمصر)ازچنین شخصیتی با اون کارهای عجیب کوچکترین اشاره ونشانی بدست نیامده ست.
درباره متن این دوکتاب هم بله جای سوال ست اگر کتب اسمانی هستند چطورخداوند نتوانسته کلام خود را از تحریف نگه دارد؟
واینکه چرامتون تورات وانجیل در قران نیامده.برخلاف نظرشما اغلب قوانین و داستانهای مطرح شده درقران شکل تغییر یافته ان در تورات ست.
تازه درنظرداشته باشید همین قران دردسترس هم بعداز دوران پیامبر وبیشتر از زبان زن که دراسلام حقوق خاصی هم ندارد جمع شد.(حفضه).عایشه هم سهم عمده ای داشت.البته داستان جمع اوری قران توسط خلیفه دوم حکایتی ست.
” شیخ و مستی”
شیخی را پرسیدند :
اگر کسی در حالتِ مستی بمیرد و در شبِ اوّل قبر در برخورد با
نکیر و منکر، مستی کند و در روزِ محشر، هنگامِ مواجه با اعمالش
مستانه پاسخ دهد، جزایش چیست ؟
شیخ گفت :
والله هه، این عرق حرف ندارد، از کجا میتوان تهیه اش کرد؟ 🙂
«عبدالله جوادی آملی٬ یکی از مراجع تقلید:
مگر میشود انسان و دام بیماری مشترک داشته باشند؟
آری می شود. هم ما سرما می خوریم هم شما.»
نقل از کامنت ناشناس در وبلاگ تیمسار (دلقک ایرانی)
تیغ، بند، واجبی
ابراهيم نبوی
e.nabavi(at)roozonline.com
حالا می خواهند بگویند سیاهنمایی می کنی، آخر در وضعیتی که یک عده آدم ظاهرا عاقل و بالغ، از خانه بیرون می روند و در خیابان جمع می شوند و علیه اپیلاسیون شعار می دهند، چیز سفیدی باقی می ماند که آدم به اتکای آن سیاهنمایی نکند؟
پدر از پسرش می پرسد: “تا حالا کجا بودی؟”
پسرش می گوید: “رفته بودم تظاهرات.”
پدر: “تظاهرات چی؟”
پسر: “تظاهرات علیه اپیلاسیون.”
پدر: “اپیلاسیون کی؟”
پسر: ” اپیلاسیون رقیه خانوم و مامانم اینا”
پدر: “اون وقت چی شعار می دادین؟”
پسر: “شعار می دادیم، تا مو در تن ماست، خامنه رهبر ماست.”
به گزارش خبرگزاری قزوین پرس، صدها نفر از جوانان قزوینی، در تظاهرات علیه اپیلاسیون اجتماع کرده و شعار می دادند: “مویی که در تن ماست، هدیه به رهبر ماست.” و برخی دیگر می گفتند: “تیغ، بند، واجبی، دیگر اثر ندارد.” به گفته این خبرگزاری مردان با صدای بلند شعار می دادند، اما خواهران چون خجالت می کشیدند، می گفتند: “مردها راست می گن، مردها راست می گن.”
دزدی افراد و رهبری
می گویند اگر مردم فاسد می شوند، ربطی به اسلام و رهبری ندارد، بعد وقتی می پرسی: “پس رهبری به چه درد می خورد؟” جواب می دهند: “اگر رهبری نباشد، مردم فاسد می شوند.”
می گویند: “اگر احمدی نژاد دزدی کرده، ربطی به رهبری ندارد.” می پرسی: “پس چرا کسی را انتخاب می کنید که مورد نظر رهبری است؟” می گویند: “چون رهبری نمی گذارد، رئیس جمهور خلاف بکند.” یعنی اگر رئیس جمهور کار خوب بکند، به دلیل حمایت از رهبر است و اگر کار بد بکند، به رهبر ربطی ندارد.
می گویند: “نود درصد مردم بی توجه به اسلام هستند و به دنبال خواسته های شخصی خودشان هستند.” بعد می پرسی: “چند درصد مردم طرفدار رهبری هستند؟” می گویند: “نود درصد مردم.” یعنی چطوری می شود که مردم ایران حداقل ۱۸۰ درصد خودشان هستند؟
مجتبی آقاتهرانی گفته: “دزدی افراد ربطی به نظام، رهبری و انقلاب ندارد.” اگر قرار است رهبری نه باعث جلوگیری از فساد بشود، نه باعث بشود مردم ایمان به چیزی داشته باشند، نه روی سیاست خارجی تاثیر داشته باشد، نه باعث شود به مردم ظلم نشود و خیلی چیزهای دیگر، اصلا برای چی رهبر انتخاب می کنید.
بیماری های مشترک انسان و دام
این علمای اعلام هم به نظرم بعضی اوقات که درباره بعضی چیزها نظر می دهند، معنی کلمات را نمی فهمند، منتهی چون اگر نظر ندهند می میرند، حتما باید درباره چیزی که نمی دانند نظریه پرتاب کنند. آقای جوادی آملی گفته “مگر می شود انسان و دام بیماری مشترک داشته باشد.” خوب معلوم است که می شود، دهها بیماری مشترک بین دام و انسان داریم.
منتهی چیزی که مبهم است این که معلوم نیست این علما خودشان را جزو انسان حساب می کنند یا دام، برای همین متوجه نمی شوند که چه چیزشان با کدام یکی مشترک است. اگر فرض کنند که دام هستند، آن وقت بیماری های مشترک با بقیه انسان ها ندارند. مثلا ایرانی ها خیلی هاشان اضطراب دارند، تپش قلب دارند و بیماری های عصبی پیدا می کنند، در حالی که علمای اسلام معمولا نه سیستم عصبی دارند که خشمگین بشوند، نه هیچ وقت قلب شان مشکل پیدا می کند، چون اغلب چنین چیزی وجود ندارد و نه اضطراب دارند، چون هیچ وقت از چیزی نگران نیستند.
در عوض اغلب بیماری های علما( چه بیماری مشترک با دام باشد یا نباشد) یا به سیستم دفع مربوط است مثل بواسیر و پروستات یا به ناتوانی در راه رفتن که ناشی از پیری مفرط است. در واقع سیستم بدن آدمها در همان جایی مشکل پیدا می کند که بیشترین استفاده از آن می شود. شما در میان علما یک بیماری مغز و اعصاب نمی بینید، چون اصولا از این دو تا استفاده نمی کنند و خیلی وقت ها اصلا مغز آکبند باقی می ماند. در عوض تا دلتان بخواهد بیماری های مربوط به بخش مشترک روحانیت و توالت است که نود درصد بیماری هایشان در همین بخش است، اینقدر که بطور دائم مشغول رفتن به توالت و تولید مثل هستند.
اگر حجاب نباشد
این نظام اسلامی هم مثل وضوست، یک ذره که حرکت مشکوک کنی بلافاصله از میان می رود. آقای مکارم گفته “اگر حجاب نباشد، نظام اسلامی از میان می رود.” انگار اگر باشد از میان نمی رود. بدبختی یکی دو تا نیست، تقریبا صد راه ساده وجود دارد که اگر انجام شود نظام اسلامی از میان میرود. من به چند راه از آن صد راه اشاره میکنم:
۱) برگزاری انتخابات آزاد، ۲) اجرای قانون اساسی، ۳) برقراری رابطه با آمریکا، ۴) جنگ با آمریکا، ۵) متوقف کردن برنامه هستهای، ۶) گسترش برنامه هستهای، ۷) جلوگیری از روحانیت، ۸) میدان دادن به همه روحانیون، ۹) آزادی رسانههای گروهی، ۱۰) تعطیل رسانههای گروهی، ۱۱) قطع رابطه با کشورهای جهان، ۱۲) تشنج زدایی از رابطه با کشورهای جهان، ۱۳) اجرای قوانین اسلام، ۱۴) اجرای هر قانونی به صورت منظم، ۱۵) برگزاری کنسرتهای موسیقی، ۱۶) دادن اجازه برگزاری مراسم، ۱۷) ادامه سیاستهای اقتصادی موجود، ۱۸) تغییر سیاستهای موجود، ۱۹) دادن مملکت به دست جبهه پایداری، ۲۰) پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات بعدی، ۲۱) قطع بهره بانکی، ۲۲) جلوگیری از مصرف مواد مخدر، ۲۳) افزایش جمعیت، ۲۴) کاهش جمعیت، ۲۵) ثابت ماندن جمعیت، ۲۶) افزایش استفاده ایرانیان از رسانههای مجازی، ۲۷) جلوگیری از استفاده مردم از رسانههای مجازی، ۲۸) مجبور کردن مردم به استفاده از چادر، ۲۹) اختیاری کردن حجاب، ۳۰) افزایش دخالت روحانیون در کشور، ۳۱) متوقف کردن حضور روحانیون در حکومت و مخالفت با آنان… من نمی دانم چرا دارم اینقدر وارد جزئیات می شوم، اصلا نظام اسلامی به هر حال از بین می رود، برای همین هر آینده ای هم اتفاق بیافتد، از بین خواهد رفت.
مردمان به اصطلاح متدین با کشاندن متون دین به عرصه های اجتماعی وعمومی ناخواسته حرمت وقداست متون دینی اشان را درمعرض چالش قرار میدهند.امروزه روز بشریت با اتکای به عقل وعلوم منتج از ان وبا استفاده از تجارب تاریخی به تدوین قوانینی میپردازند که عمده ترین مشخصه این قوانین قابلیت نقدواصلاح ان ست.یعنی این قوانین روز ومدرن با وجودعقلانیت قطعیت همیشگی نداردومیتواندبه مرور با یک قانون بهتروکاملتر که مقتضای روزگار باشد عوض بشود.اما متون دین که طبق ادعای متدینین کلام الهی ست.قطعیت دارد.ونمی تواندموردنقدقراربگیرد.در عمل این قوانین چون درجامعه حاکم ومعیار روابط بین افراد میشود ناتوانی ان مشخص میشود.برای سرپوش نهادن به این نقص شروع به تفسیر وتبیین متون دینی میکنندغافل از اینکه جوابی که با این تفاسیر به نقدها داده می شود.خودمسبب سوالات ونقدهای بعدی شده واین تسلسل ادامه مییابد.این فعل وانفعالات موجب وهن متون دین وبی اعتباری ان میشود.درحالی که اگر دین در حوزه خصوصی افراد باقی بماندوملاک ومعیار قوانین اجتماعی نباشدمیتواند حرمت خود را در نزد افراد حفظ کند.
اما چرا اینگونه نمی شود؟ومتدینین دوست دارندمتون دینی خود را به دیگران غالب کنند؟
انسان اصولا دوست دارد ومیل به این داردکه اون چیزی را که بدان باور دارد را به دیگران قبولانده ودایره پیروان این حلقه را وسیعتر بکند.این میل درنهاد انسان ست.که میل به زندگی اجتماعی واشتراکی دارد.انسان دوست دارد حوزه علایق وسلایق وی را تعداد بیشتری از انسانها را دربر بگیرد.مثلا هرشخصی دوست دارد دیگران نیز تیم مورد علاقه وی را هواداری وحمایت بکنند.درحوزه دین این میل بیشترست.چون امری جدی تر وتاثیرگذارتر نسبت به دیگر حوزه هاست.دراین میان عدهای افراد باهوش و زرنگ نیز هستند که برای سلطه بر دیگران از این اهرم دین استفاده میکنند و کرده اند.این سوء استفاده در روزگاران دورتر پررنگ بود.ودرعصرجدید هرچه به دوران روشنگری وعصرعقلانیت وبه طبع ان علم نزدیکتر میشویم این سنخ امور کمتروکمترشده ست.عامل اصلی این بسط قدرت از طریق دین ،جهالت و نادانی افرادبوده ست.بطوریکه فردی باکمی باهوش بودن توانسته بوده با ادعای موهوم وغیرقابل دسترس ،عده زیادی از مردم را تحت عنوان پیرو دنباله رو خودبکند.
درعمل هیچکدام از این متون دینی خدمات ماندگاری به بشریت نکرده وگره از مشکل تمامی بشریت را باز نکرده اند.یعنی اعمالی ازاین متون در طول تاریخ رخ نداده که برای تمام بشریت منشاء خیر باشد.اتفاقا برعکس.خودمسبب فجایع زیادی نیز بوده ست.درجواب میشودگفت: متون دین ایرادی نداردبلکه مشکل در تفسیرو پیاده کردن ان بوده.اما میتوان گفت در طول سالها حتی قبل از بسط دین اسلام همه ادیان قطعیت وحرمت وکامل بودن خودرا ادعا کرده اند.ودیگران را در فرع خود و بی اهمیت دانسته اندکه در ظلالت وگمراهی هستند.برای اینکه شخصی به این مرحله برسد بایست ایمان واعتقاد داشته باشد.این ایمان واعتقاد کار را اسان میکند.بزرگان گفته اند:برای ورود به وادی ایمان بایست عقل را کنار نهاد.وبه راستی نیز چنین ست.اعتقادبه اینکه مرام ومسلک ما درست ودیگران در گمراهی هستند.قلعه مستحکم جهل ونادانی ست که عقل وخرد را در ان جایی نیست.جالبتر اینکه به زعم این متدینین همه عقول وعلوم داخل در متون دینی هستندواین عدم اعتقاد وایمان دیگران ست که حجابی برای انان شده برای دسترسی به این ایمان.حتی میشودگفت علم وعقل ومنطق درمقابل ایمان به پشیزی هم نمی ارزد.
گفتیم که بشریت با اتکای به عقل وتجارب دیگران به تدوین قوانینی می پردازندکه مشخصه اصلی این قوانین عدم قطعیت ان و درمعرض تحول ونقد قرار داشتن ان ست.ایا میتوان ازمتون ادیان مختلف هم قوانینی استخراج کردکه مبنای روابط بین انسانها باشد؟جواب منفی ست.چرا؟چون اولا اینکه هر دین ومسلکی خود را برحق وبرتر ازدیگران میداندودیگران را در سطح پایینتر ونازلتر.که به حقیقت دین ومرام انان پی نبرده اند.این جنبه از ادیان درگذشته پررنگ تر بوده اما در قرون اخیر اینان نیز برای اینکه از علم عقب نمانندتلاش نافرجامی داشته اند تا دین را با مقتضای روزگارکنونی وفق بدهندوموفق هم نبوده اند.دراین تلاش نافرجام خوشبختانه یا شوربختانه برخی از ارکان وستونهای ادیان درمعرض نقدقرار گرفته متزلزل شد.وازحرمت واعتبار ان کاسته شد.مشکل اینجا بود .درحالی که علوم روزبه روز درمعرض تحول وتکامل بوداتکای به متونی که هزاران سال پیش ودرمنطقه محدودوخاصی ازکره زمین رواج داشته عملا نشدنی بود.ادعای فلان یهود منطقه بیت المقدس همانقدر برای یک سرخ پوست مکزیکی مسخره وپوچ بودکه ادعای یک گاوپرست هندی درفلان نقطه.امروزه شخص میتواند درخلوت خودمتون اعتقادی خود را حرمت بنهد.اما اگر بخواهد روابط خود را براساس ان اصول بنیان بنهدعملا این امر نشدنی ست.واگر با زور باشدمنجر به دیکتاتوری خواهدشدکه نه خود ونه دیگران سودی از ان نخواهند برد.یعنی باخت دو سره.
امروزه جوامعی موفقترند که با اتکای به عقلانیت علوم مختلف را گسترش وبراساس قوانین مترقی وقابل نقدتحت عنوان قوانین حقوق بشر(البته ان هم کامل نیست وکاستیهایی دارد)رفتار میکنند.دراین جوامع اعتقادات افراد درجای خود محترم شمرده شده ست.وکسی را بخاطر اعتقادوایمان خود نه محدودمیکنند ونه امتیازی میدهند.وبرعکس جوامعی که به نحوی متون دین درانها پررنگ تر بوده و در روابط بین مردم اصول و فروع دینی حاکم ست همگی بدون استثنا ممالکی عقب مانده اند که هزاران مشکل به همین سبب دارندکه دیگرجوامع ندارند.اعتقادات افراد برای انان مشکل ساز و برعکس امتیازات خاص دارد.برای همین اموری چون دروغگویی-چاپلوسی-ریاکاری-دراین جوامع زیادست.(روزه دارهستی؟مجبوراست دروغ بگویدوبااینکه روزه نداردمیگویدهستم …)چون این امور موجب محرومیتهای اجتماعی یا امتیازات اجتماعی خواهدبود.وماهاهم متاسفانه خواسته یاناخواسته فعلا جزو ممالک باایمان واعتقادات خلل ناپذیری هستیم که بقول جنتی خارچشم ابرقدرتها هستیم.
ایام بکام وعرت ریاد.
از مجموع 107 کامنت این صفحه تا کنون، 20 درصد(22 نظر) توسط مهرداد و 8 درصد (9 نظر) توسط مزدک نوشته شده. این مسئله به خودی خود جای اشکال نیست بلکه مشکل از آنجاست که مطالب این دوستان یا کاپی پیست از جاهای دیگر است یا آمیخته به توهین و فحاشی (به طور ویژه توسط مزدک)، که موضوع افراط و تفریط را پیش می کشد و مدیر سایت را گرفتار می کند برای مراقبت از خطوط قرمز خود. این سایت نویسندگان وزینی دارد کم گو و گزیده گو، چون عرفانیان، یاران، بچه جوادیه، کورس، فرزند ایران، محمد، Amir و … که راه افراط وتفریط را در پیش نگرفته اند. نقد می کنند و به چالش می کشند اما مودبانه و اغلب مرتبط با مطلب. پس می شود خوب نوشت و فعال بود، اما پارازیت اندازی و جدل نیز نکرد.
مطلبی هم برای جناب مهرداد گرامی: شما در مقابل نقد ها به کاپی پیست مطالبتان دلایلی آوردید که برای ما محترم هستند. پس بیایید یک کاری بکنید. خلاصه ی آن خبرها را در سه چهار خط برای خوانندگان بیاورید و نه همه ی آنها را. اینطوری هم خواسته ی شما برای حفظ آرشیو این اخبار تامین می شود، و هم بخش کامنت های این سایت به کارکرد اصلی خودش بر می گردد. مثلا در همین پست شما مطلبی از هوشنگ اسدی کپی کرده اید. خود جناب اسدی معمولا چندین مطلب را به صورت خلاصه و تیتروار با یکی دو سطر تعریض بیان می کنند که بسیار کارا و مفید است. یعنی شخص ایشان قائل به خلاصه کردن اخبار و نه کپی کردن کل آنهاست. چه خوب که شما که خواننده و علاقمند به نوشته های ایشان هستید، در این شیوه از ایشان تأسی کنید.
یادمان باشد که بخش کامنت های این سایت نه محلی برای پر کردن اوغات فراغت ماست، نه محلی برای بیرون ریختن تنفرهایمان از مومنان یا بی دینان، نه درج اشعاری که به هر طریق ممکن مایلیم خوانده شوند. تکرار می کنم، افراط و تفریط بد است، و عده ای در این سایت حریم ها را مراعات نمی کنند. شأن این سایت را رعایت بفرمایید.
جناب مردیها .
از همه چی و همه کس گفتی بجز کامنت های جناب مصلح. سیدمرتضی . و بی نهایت . کامنت هایی که این جنابان در این سایت میگذارند که از نظر سطر قابل شمارش نیستند جالب این است که بجز تعدادی که خطاب به مزدک میباشد .الباقی بین خود سه نفرشان دور میزند . جالتر اینکه 95 در صد مطالب انها روایات واحادیثی است که نه بدرد این سایت خورده و ونه دردی از جامعه بشری را درمان میکند چرا که اگر قرار بود این روایات واحادیث مرحمی بود بر درد جامعه. در این 35 سال بیان انها صبح تا شب از صدا وسیما و تریبون های نماز جمعه و جماعات گوش فلک را هم پر کرده و اتفاقا نتیجه معکوس هم داشته مهمترین دلیل ان هم نگاه کنید به آمار دزدی . فحشا . اعتیاد و هزاران بلای خانمانسوزی که گریبانگیر جامعه گشته است اتفقا آنچه که جناب مهرداد زحمت میکشند هر چند که کپی باشد باز هم جنبه اطلاع رسانی داشته و همسو با سیاست های این سایت میباشد ولی تمامی کامنت های آقایان ذکر شده را که می بینید جایگاه بیان ان فقط بدرد همان حوزه های علمیه و طلاب بیکار میخورد و متاسفانه بدرد سرگرمی هم در این سایت نمیخورد که حداقل باری از روی دوش ملیجک عزیز برداشته شود
بخونید و قضاوت کنید
گزارش تلویزیون آلمان از تهمینه یوسفی , قربانی اسیدپاشی پدرش
مسابقهٔ هوش (۲)
اکنون میبینیم که رژیم «////////// صفوی مسلک» حاکم بر ایران؛ خطر داعش در مرزهای شرقی و غربی را جدّی گرفته است و شعار «شیعه شکست نمیخورد» در گلوی «حاجی بادمجان گروهبان میرزا قاسمی» خشک شده است. در عراق مثل خر در گل مانده و با چشمهای نگران به افغانستان و پاکستان مینگرد. اگر یادتان باشد؛ چند سال پیش «ا… فرزانه» عربده میکشید که «ما دارای عقبه» هستیم. امّا گویا «ا… فرزانه» را وحشت برداشته است که آن «عقبه» از در عقب وارد شود. تا چند روز پیش؛ جنازه های مزدوران هزاره های افغانستان و شیعیان پاکستان که برای کشتار مردم بیگناه سوریه و حفاظت از رژیم کثیف بشار اسد؛ به آن دیار گسیل میشدند؛ برای نمایش «عقبه و عمق استراتژیک» در شهر /////////// «قم» به خاک سپرده میشدند.
گویا آن عمق استراتژیک در حال تبدیل شدن به طناب دار است و داعش در حال رویش و گسترش در افغانستان و پاکستان است.
اکنون ۲ پرسش دارم که هرکس میخواهد و در رابطه با پرسش هر چه فکر میکند؛ بدون ترس از درست و یا مخرف بودن آن بیان کند. این دومین مسابقهٔ هوش است که در این وبلاگ اجراء میشود.
پرسش نخست:
داعش در افغانستان و پاکستان؛ به چه شکلی رشد میکند؟ چرا اثری از رشد آنها دیده نمیشود؟ با اینکه اکنون همگان به وجود و گسترش آن در افغانستان و پاکستان اذعان دارند.
————————-
سلام مهرداد گرامی
تندروی بی دلیل شما در بکار بردن الفاظ نازیبا ، نوشته های جذاب و خواستنی شما را نیز تحت الشعاع قرار می دهد. آن مهرداد سابق ما کجاست؟ همو را به ما باز بگردانید لطفاً
با احترام
.
تقدیم به مهرداد گرامی
فرمانده آمریکایی: داعش در حال سربازگیری در افغانستان است.
ژنرال جان کمپبل، فرمانده نیروهای بینالمللی در افغانستان گفته که گروه دولت اسلامی معروف به داعش، فعالانه سرگرم سربازگیری در این کشور است، اما تا هنوز عملیات خود را شروع نکرده است.
این ژنرال آمریکایی به خبرنگاران گفته که افراد زیادی از گروه طالبان از رهبر خود ملا عمر سرخورده شده و به داعش پیوستهاند.
در یکی از ویدیوهایی که گروه داعش منتشر کرده، شماری از افراد طالبان افغان و پاکستانی دیده میشوند که با ابوبکر بغدادی، رهبر داعش بیعت میکنند.
ژنرال کمپبل گفته: “طالبان زیادی هستند که از ملاعمر ناراضی شدهاند. آنها کجا میروند؟ این را فرصتی میبینند تا شاید به منابع بیشتری دست بیابند و این است که با داعش بیعت کردهاند. ما مانع گسترش بیشترشان میشویم تا وضعیت مانند سوریه و عراق نشود.”
ژنرال کمپبل: در واقع، طالبان و داعش با یکدیگر درگیر جنگند
با این حال این فرمانده آمریکایی معتقد است که طالبان و داعش با هم سازگاری ندارند و درگیر جنگ یا یکدیگر هستند.
در کنار شورشیان طالبان و اعضای حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار، حضور این پیکارجویان تندروتر، روز به روز پررنگتر شده است.
برای دولت افغانستان که سالها زیر فشار شورشیان طالبان است، ظهور گروه داعش در این کشور تهدیدی تازه و خطری جدی شمرده میشود.
مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری افغانستان چند هفته پیش در مجلس گفت که درست مانند القاعده، لشکر طیبه و گروههای شورشی داخلی، داعش نیز یک خطر است.
دولت افغانستان سه ماه است که برای مبارزه با داعش استراتژی تازهای روی دست گرفته است. نخستین عملیات علیه این گروه در ولایت جنوبی هلمند اجرا شد که عبدالرئوف خادم رهبر محلی این گروه را کشت.
اما تاکنون این استراتژی باعث نابودی گروه داعش در افغانستان نشده است، بلکه در شش ماه گذشته فعالیت این شورشیان گستردهتر هم شده است.
http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2015/05/150524_k02-gen-campbel-isis-afg
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : این هم از بزرگ ترین گاف های که من ازحوزویان گرامی دیده بودم این هم ازنتایج عدم آگاهی به وضعیت جامعه .یک مرجع و به قول شما عالم تا کنون کلمه بیماری های مشترک بین انسان ودام را نشنیده وحتما در رسانه ها مثل روزنامه هارا نخوانده که حد اقل آشنا باشد واینگونه افتضاح به بار نیاورد این جناب علامه دهر آقای جوادی آملی دیگر مشت نمونه خروار این مدعیان عالم و علم در پستوهای حوزه ها هستند و حتما آنقدر به علم نداشته خود مغرورشده اند که حتی ازیک بچه دبیرستانی هم درمورد این بیماری سوال نکرده اندکه حداقل آن بچه ایشان را به کتاب های درسی خود رهنمون شود خدا آخر وعاقبت همه ما را با این عالمان دور ازعلم و سوال وجواب ختم به خیر بفرماید ————————————————————————————— عبدالله جوادی آملی٬ یکی از مراجع تقلید:
مگر میشود انسان و دام بیماری مشترک داشته باشند؟
۳ خرداد ۱۳۹۴
عبدالله جوادی آملی یکی از مراجع تقلید قم با انتقاد از برگزاری همایشهایی با موضوع بیماری مشترک «انسان و دام» گفته «مگر میشود انسان و دام بیماری مشترکی داشته باشند؟»
آقای جوادی آملی باور به وجود «بیماریهای مشترک» بین انسان و حیوان را نشانه «تنزل» در بسیاری از عرصههای علمی و اخلاقی دانسته است.
به گفته وی برگزاری هر ساله چند همایش برای «بیماریهای مشترک» انسان و دام یکی دیگر از نشانههای این «تنزل علمی و اخلاقی» است.
این مرجع تقلید اضافه کرده نگاه مرد متاهل به دیگر زنان و گرفتن «زیر میزی» از «مریضیهای» فرد و جامعه است که باید درمان شود.
«بیماریهای مشترک انسان و دام» بیماریهایی هستند که میتوانند هم انسان و هم حیوان را دچار کنند، با علایم و عوارض یکسان یا متفاوت.
قدمت این بیماریها به تاریخ حیات بشر بر میگردد و از معروفترین آنها، هاری، تب مالت، بیماری لایم و سالمونلوز است.
این طرز تفکر یک مرجع است وای بحال مقلدین البته ایشان سلطان شکر نیز میباشد
جناب گناهکار کار البته ایشان سلطان هستند ولی سلطان شکر نیستند .( شاید سلطان جنگل باشند ) سلطان شکر جناب آیت الله عظما مرجع بزرگ شیعیان برنده جایزه سلطنتی از دست شادروان( محمدرضا شاه پهلوی) به خاطر تالیف کتاب . فقیه محترم الحاج ناصر مکارم شیرازی مقیم شهر مقدس و آیت الله پرور قم میباشد
طبل جنگ به صدا در امده وگریزی برای رژیم نیست.
سران بالای رژیم هم اکنون سراسیمه شروع به فرستادن دارایها و فرزندان خود به خارج کرده اند.
وحشت سران رژیم به خوبی در بیانیهای انها مشهود است.
منتظر اخبار جدید باشید. این تو بمیری دیگه ازاون توبمیریها نیست.
عقرب
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2015/05/150524_zarif_kouchakzadeh
http://www.defensenews.com/story/defense/international/mideast-africa/2015/05/24/iran-general-says-army-needs-funds-counter/27883931/
بدون شرح، تفسیر لازم دارد؟ از زوایای زیادی میشود شخصیت علی را از همین گفته نیز بیرون کشید.
سخنان حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جلسات درسهایی از قرآن در تلویزیون درباره “نشانههای اخلاص”
آیا براستی زنان اینهمه وسوسه انگیزند که لب و لوچه های پیشوایان دینی با دیدن آنها آب می افتد حتی با داشتن حجاب . استاد قرائتی میگوید که بیم آن بود که تنها یک جواب سلام هم امام اول شیعیان را تحریک کند .
من در اتاق یك رئیسی رفتم، كار داشتم.
تا در را باز كردم دیدم یك دختری حالا یا دختر یا خانم، خیلی خوشگل است.
تا در را باز كردم، اوه… چه شكلی! داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟
گفت: نه!
گفتم: چطور با یك دختر به این زیبایی تو در یك اتاق هستی و در هم بسته است. گفت:
آخر ما حزب اللهی هستیم.
گفتم: خوشا به حالت كه اینقدر به خودت خاطرت جمع است. حضرت امیر به زنهای جوان سلام نمیكرد.
گفتند: یا علی رسول خدا سلام میكند تو چرا سلام نمیكنی؟
گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم. میترسم به یك زن جوان سلام كنم یك جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد. گفتم: دل علی میلرزد، تو خاطرت جمع است.
بعضیها خودشان را از امیرالمؤمنین حزب اللهیتر میدانند .
یکی نیست از این به اصطلاح اسلام شناس بگوید اگر زن جوان به علی سلام میکرد چه متاسفانه د ر نزد روحانیون نود د ر صد اسلام مسایل اینچنینی است
جناب نوریزاد عزیز کاش می دانستم دعای خیر چه کسی در موردتان مستجاب شد. که این چنین عاقبت به خیر شدی .یا زلزله چند ریشتر رخ داد که شما را از ورطه غفلت به ساحت انسانیت پرتاب کرد.اخ! که میهن مان امروز چه نیازمند چنین زلزله های است.
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : حوزویان گرامی این هم ازنتایج عدم آگاهی به وضعیت جامعه .یک مرجع و به قول شما عالم تا کنون کلمه بیماری های مشترک بین انسان ودام را نشنیده وحتما در رسانه ها مثل روزنامه هارا نخوانده که حد اقل آشنا باشد واینگونه افتضاح به بار نیاورد این جناب علامه دهر آقای جوادی آملی دیگر مشت نمونه خروار این مدعیان عالم و علم در پستوهای حوزه ها هستند و حتما آنقدر به علم نداشته خود مغرورشده اند که حتی ازیک بچه دبیرستانی هم درمورد این بیماری سوال نکرده اندکه حداقل آن بچه ایشان را به کتاب های درسی خود رهنمون شود خدا آخر وعاقبت همه ما را با این عالمان دور ازعلم و سوال وجواب ختم به خیر بفرماید —————- عبدالله جوادی آملی٬ یکی از مراجع تقلید:
مگر میشود انسان و دام بیماری مشترک داشته باشند؟
۳ خرداد ۱۳۹۴
عبدالله جوادی آملی یکی از مراجع تقلید قم با انتقاد از برگزاری همایشهایی با موضوع بیماری مشترک «انسان و دام» گفته «مگر میشود انسان و دام بیماری مشترکی داشته باشند؟»
آقای جوادی آملی باور به وجود «بیماریهای مشترک» بین انسان و حیوان را نشانه «تنزل» در بسیاری از عرصههای علمی و اخلاقی دانسته است.
به گفته وی برگزاری هر ساله چند همایش برای «بیماریهای مشترک» انسان و دام یکی دیگر از نشانههای این «تنزل علمی و اخلاقی» است.
این مرجع تقلید اضافه کرده نگاه مرد متاهل به دیگر زنان و گرفتن «زیر میزی» از «مریضیهای» فرد و جامعه است که باید درمان شود.
«بیماریهای مشترک انسان و دام» بیماریهایی هستند که میتوانند هم انسان و هم حیوان را دچار کنند، با علایم و عوارض یکسان یا متفاوت.
قدمت این بیماریها به تاریخ حیات بشر بر میگردد و از معروفترین آنها، هاری، تب مالت، بیماری لایم و سالمونلوز است.
طرح یک شهروند ایرانیتبار فرانسه، به قانون تبدیل شد
منتشر شده در یکشنبه, ۳خرداد , ۱۳۹۴ | ۳:۱۲ ق.ظ
آرش درمبخش(راست ـ با شالگردن) در حال توزیع مواد غذایی باقیمانده از فروشگاههای بزرگ در بین مردم
طرح یک فرانسوی ایرانیتبار سبب شد قانونی در پارلمان فرانسه به تصویب برسد که برپایه آن فروشگاههای بزرگ از این پس اجازه نخواهند داشت مواد غذایی فروخته نشده را که هنوز قابل مصرف هستند دور بریزند، بلکه باید آنها را ببخشند و یا به مراکز تولید کود و یا مواد غذایی برای حیوانات تقدیم کنند.
به گزارش رادیو زمانه، «آرش درمبخش» به همراه دو نفر دیگر در گروهی کوچک کارزار خود را شروع کردند. آنها مقابل پارکینگها میایستادند و موادغذایی را که سوپرمارکتها دور میریختند اما هنوز قابل استفاده بودند، بین مردم تقسیم میکردند. تاریخ مصرفی که روی بستهبندی این مواد نوشته شده بود به پایان رسیده بود و یا رو به اتمام بود. به همین دلیل فروشگاهها بهرغم اینکه هنوز این مواد قابل استفاده بودند آنها را نمیفروختند و دور میریختند.
در فاصله کوتاهی تعداد زیادی به «کارزار درمبخش و دوستانش» پیوستند. این گروه متنی را تهیه کردند که در آن درخواست شده بود از نابود شدن میزان زیاد مواد غذایی جلوگیری شود. آنها شروع به جمعآوری امضا کرده، فعالیت خود را در شبکههای اجتماعی گسترش دادند و هشتگی با نام «مبارزه علیه نابودی موادغذایی» راهاندازی کردند. در این شبکهها فیلمهایی منتشر کردند که در آن افراد مشهوری مانند یوری جورکایِو، بازیکن سابق تیم ملی فوتبال فرانسه توضیح میدهند که میلیونها نفر در فرانسه پول کافی تا پایان ماه ندارند اما سوپرمارکتها روزانه تا ۲۰ کیلوگرم موادغذایی را دور میریزند.
درمبخش و گروهش توانستند ۲۱۰ هزار امضا جمع کنند و آن را به پارلمان فرانسه بفرستند. بدین ترتیب این پروژه موفق شد با تصویب قانونی در پارلمان به نتیجه برسد.
«آرش درمبخش» در اینباره میگوید: «نابودی مواد غذایی در فرانسه فاجعهبار و غیرقابل قبول است. چیزی که در سوپرمارکتها بهفروش نمیرسد در زبالهدان ریخته میشود و روی آن مایع کلر ریخته میشود تا کسی آن را نخورد.»
در اواخر دهه ۷۰ میلادی خانواده آرش درمبخش از ایران به فرانسه مهاجرت کردند. او که اکنون ۳۶ سال سن دارد متولد فرانسه و فارغالتحصیل انیستیتو حقوق و جرمشناسی پاریس است.
آموزش بهمنظور استفاده درست مواد غذایی
اکنون با قانونی که به تصویب رسید فروشگاههای بزرگ با مساحتی بیش از ۴۰۰ مترمربع موظف هستند مواد غذایی فروخته نشدهای که تاریخ آنها رو به اتمام است و یا پایان یافته، اگر هنوز قابل خوردن است به مردم نیازمند ببخشند و یا برای مصرف دامها یا تولید کود در زمینهای کشاورزی اختصاص دهند. بدین ترتیب فروشگاههای بزرگ باید این مواد را به سازمان و یا گروهی ببخشند تا این مواد غذایی به شکل مناسب استفاده شود. همچنین استفاده درست از مواد غذایی باید در مدارس فرانسه آموزش داده شود.
در واقع مصرفکنندگان خود بزرگترین نابودکننده مواد غذایی هستند. هر فرانسوی سالانه ۲۰ تا ۳۰ کیلو مواد غذایی به ارزش ۲۰ میلیارد یورو را دور میریزد و مسئولان فرانسوی امیدوار هستند با تصویب چنین قوانینی این میزان را تا سال ۲۰۲۵ به نصف برسانند.
صاحبان سوپرمارکتها و فروشگاههای مواد غذایی به این قانون انتقاد میکنند و میگویند این قانون بیهدف است. زیرا بازرگانان و فروشندگان بزرگ تنها پنج درصد کل مواد غذایی را از بین میبرند و در حال حاضر سوپرمارکتها بزرگترین اعانهدهندگان به سازمانهایی هستند که از این مواد برای کمک به مردم فقیر و یا تولیدهای دامی و کشاورزی مختلف استفاده میکنند.
سالانه در اروپا ۸۹ میلیون تن مواد غذایی دور ریخته میشود. در آلمان، عضو دیگر اتحادیه اروپا، چنین قانونی وجود ندارد. مهمترین دریافتکننده مواد غذایی اهدایی، نهادی به نام تافل (Tafel) است که این مواد را بهطور مجانی و یا با قیمت ارزان به افراد نیازمند و بهویژه به کودکان از طبقات فقیر جامعه میدهد.
در آلمان نیز سالانه بیش از ۱۱ میلیون تن مواد غذایی به ارزش ۲۵ میلیون یورو دور ریخته میشود که بخش زیادی از آن قابل خوردن است. یعنی بهطور متوسط هر آلمانی در سال ۸۲ کیلو مواد غذایی را به زبالهدان میریزد.
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴
٢٥هزار امضا پای طومار اعتراض به ساخت دارالقرآن در اکباتان
تعدادی از ساکنان شهرک اکباتان دیروز با طوماری بلند در اعتراض به ساخت یک دارالقرآن در این شهرک، مقابل شورای شهر تهران تجمع کردند. درحالیکه گفته میشد معاون خدمات شهری شهرداری گفته که دستور توقف ساخت این دارالقرآن صادر شده اما رئیس شورا و معاون شهرسازی و معماری شهرداری اعلام کردند ساخت این بنا بهرغم اعتراضات اهالی ادامه خواهد یافت.
ساختمان شورای شهر تهران دیروز در کنار جلسه رسمی یک حاشیه اعتراضی هم داشت. تعدادی از شهروندان تهرانی که ساکن فازهای ١، ٢ و شهرک اکباتان هستند، از ساعت ٨ صبح به خیابان بهشت تهران آمده بودند تا صدای اعتراضشان را به گوش اعضای شورا برسانند. آنچه اعتراض آنها را برانگیخته، اقدام برای ساخت یک ساختمان جدید در این شهرک به نام دارالقرآن توسط یک هیأت به نام هیأت عشاق المهدی است. معترضان میگویند این ساختمان در بخشی از اراضی مشاع شهرک که قرار بوده به فضای سبز تبدیل شود و درختکاری در آن انجام شده، صورت گرفته و این درحالی است که قرار نبوده در این زمینها ساخت و سازی صورت بگیرد. آنها دیروز توماری با ٢٥هزار امضا از ساکنان فازهای یک، دو و سه اکباتان به شورا آورده بودند و از ساعت ٨ تا ١٠:٣٠ تجمع شان را درحالیکه تصاویر از سازه دارالقرآن و شعارهای زیست محیطی دیگری در دست داشتند، ادامه دادند.
بازهم از کیسه هادی خرسندی
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
ما که يک خلق پيشرو بوديم
قرن ها از همه جلو بوديم
صاحب فکر و کار نو بوديم
سوی آينده يک نفس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
ما که مشروطه را علم کرديم
پای ديکتاتوری قلم کرديم
قدرت زورگوی کم کرديم
نه دگر زير بار کس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
ما که از عشق روی آزادی
دل پر از آرزوی آزادی
پر گشوديم سوی آزادی
از چه يکباره در قفس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
گوئيا خصم خويشتن هستيم
يا که با خصم خويش همدستيم
خوب وقتی که دست خود بستيم
خودمان خدمت عسس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
ما به اين آب و خاک بد کرديم
دعوت از دزد و ديو و دد کرديم
گل و گل بوته را لگد کرديم
پس به دنبال خار و خس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
ما که با آن علائق محسوس
عاشق غرب، سرسپرده ی روس
رفته تا ماورای اقيانوس
يا که تا آنور ارس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
جنگ با بدنهادها کرديم
ولی البته که خطا کرديم
سنگر خويش را رها کرديم
دسته جمعی به تيررس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
نه به ما سهمی از حقوق بشر
نه از آن روزگار رفته خبر
از گذشته شديم کوچکتر
لوبيا آمديم عدس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
تفرقه بايد از ميان برود
خون غيرت به هر رگی بدود
قافيه ميشود غلط، بشود
ما به غفلت ره عبث رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
شيرزن های ما به زندانند
آنطرف نيز شيرمردانند
جمعی از خلق ما به ميدانند
جمع ديگر پی هوس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
متحد ميشويم باز، آری
ميخورد خصم ضربه ی کاری
با چنان قدرتی که پنداری
با مگس کش پی مگس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟
از کیسه اضغر آقا هادی خرسندی کش رفتم
دین حربۀ دزدِ خانه زادست امروز
انبانۀ اهل ِ دین گشاد است امروز
غارتگری افضل الجهادست امروز
اسلام مروّج ِ فساد است امروز
در چگونه دادگاهی حکم اعدام به یکسال حبس تعزیری کاهش مییابد؟
دادگاهی که قاضیاش مسلمان باشد؟ دادگاهی که قاضیاش حاکم شرع باشد؟ دادگاهی که قاضیالقضاتش یک “روحانی” باشد؟ دادگاهی که قاضیالقضاتش منصوب “ولیامر مسلمین جهان” باشد؟ دادگاهی که اعتبارش را از “ولیفقیه” وقت و “عالیترین مقام تشیع” کسب کردهباشد؟ دادگاهی که بر اساس “قانون مجازات اسلامی” احکام خود را صادر میکند؟ دادگاهی که قاضیاش دیندار، عادل، … باشد؟
یکبار نوشتم دین اسلام، تنها یکسری دستورات بکن یا نکن در قالب اخلاق دارد و بضاعتش برای قانون گزاری کافی نیست، درکی از مفهوم “حق” و علم “حقوق” درآن دیده نمیشود.
با پیروزی انقلاب پس از آنکه روحانیون، عجول و مست از پیروزیِ باور نکردنی و آسان و هنوز پیش از محو رقبا، عجولانه و حریص چنگ بر دستگاه قضائی کشور انداخت، یکی یکی مناصب و کلمات قضائی را که میراث روشنفکران استخوان دار و حقوقدانان شریف بود را، از مفاهیم و فلسفهٔ وجودی خود تهی کردند و دستگاهی یکسره مدرن و محصول مدرنیسم را به فراخور درک و انتظار خویش از مفاهیم کهنه و آشنای قرون وسطایی آکندند: چنان چون که به افسار درازگوش نام سکان بنهی و چاروادار را خلبان و گلّه را اسکادران بخوانی.
کلمات دادستان، قاضی، وکیل، دادخواست، قضاوت، دادسرا، … همه و همه چه کیفی و چه کمّی بیحیثیت و پوک شدند و مورد تعرّضی قرون وسطایی قرار گرفتند: هم آنچنان که طالبانیسم و سلفیگری به کرّات مصادیقش را بارها و بارها در این سالها نمایش دادهاند. قاضی هم دادستان است و هم قاضی، وکیل زائدهای بجای مانده از دوران طاغوت که باید تحقیرش کرد. دادستان مقامی امنیتی است … و همینطور تا آخر.
هرچه ازین رنجنامه بنویسم کم است و نه تنها تسکین نمییابم که بیشتر و بیشتر معذب میشوم. تنها به عنوان یک نمونه سرنوشت راحله ذکایی را بخوانید تا مفهوم قوهٔ قضائیهٔ اسلامی را تا مغز استخوان دریابید.
http://iranianwp.blogspot.fr/2012/11/blog-post_7619.html
http://archive.radiozamaneh.com/society/women/2012/11/03/21349
یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴
اختلاف در روایت دادستان و مدیران یک شرکت شبه خصوصی
اختلاس بزرگ
یا تقلب چند اپراتور
نازنین کامدار
افشای تشکیل پرونده تازه ای در درون یکی از شرکت های شبه خصوصی که در دولت سابق ساخته شد، افکارعمومی را در انتظار افشای یک پرونده بزرگ اختلاس در بانک مسکن و پروژٰه مسکن مهر نشاند اما در حالی که قاضی پردیس اصرار دارد که مبالغ بسیاربزرگ و چشمگیر اختلاس شده است مدیر عامل شرکت نیمه دولتی آزاد راه پردیس تهران ماجرا را در حد کلاهبرداری دو اپراتور کامییوتری می داند.
افشای یک پرونده اختلاس در شرکتی وابسته به بانک مسکن و پروژه مسکن مهر، که یک مقام قضایی رقم آن را “بسیار زیاد و چشمگیر” دانسته،با بازداشت دو نفر آغاز شده است.
بنا به گزارش خبرگزاری فارس، حیدر فتاحی دادستان شهر پردیس اعلام کرده، در مراحل بازجوی از بازداشت شدگان ابعاد جدیدی از این پرونده اختلاس روشن شده و “عاملان اصلی” شناخته شده اند. اما توضیحات بعدی وی منتظران اختلاس میلیاردی را نومید می کند.
او گفته است: “برحسب گزارش محرمانهای که چندی پیش به دادستانی پردیس ارائه شد، دو نفر از کارمندان شرکت آزادراه تهران ـ پردیس که مبادرت به اختلاس و کلاهبرداری کرده بودند، با اقدامات قضایی و پلیسی دستگیر شدند و پروندهای در این خصوص تشکیل شد. متأسفانه این افراد با توسل به وسایل متقلبانه و سوءاستفاده از موقعیت شغلی نسبت به صدور تگهای الکترونیکی (برچسبهای هوشمند برای عبور خودروها از لاین الکترونیکی آزادراه) اقدام کردهاند. این افراد مبالغ هنگفتی را بهصورت نامشروع از افراد مختلف اخذ کرده بودند که با درایت و پیگیریهای ویژه دستگاه قضا و پلیس، تاکنون دو نفر از متهمان اصلی را شناسایی و بازداشت کردیم. پرونده این افراد در مرحله سیر قانونی است تا در ادامه نسبت به شناسایی سایر شرکای این متهمان که مبالغ هنگفتی اخذ کرده و بهجای واریز به حساب شرکت، با اقدامات متقلبانه این مبالغ را برای خود و شرکایشان برداشت میکردند، اقدامات لازم صورت گیرد”.
دادستان این حوزه کوچک قضایی تاکید کرده “این پرونده در حال بررسی بوده؛ اما این مبلغ بسیار زیاد و چشمگیر است. این افراد در زمان خاصی اقدام به جعل و سوءاستفاده از تگهای دیجیتال کردهاند که در این خصوص، سوءاستفاده از بیتالمال نیز مطرح بوده و کارهای تخصصی و کارشناسی برای تعیین مقدار اصلی این اختلاس در حال انجام است و بهزودی مبلغ اصلی مشخص و اعلام میشود”.
وی می افزاید: “در این پرونده، کلاهبرداری، تحصیل مال نامشروع و سوءاستفاده از بیتالمال مطرح است و مجازات سنگینی را نیز قانون در این خصوص تعیین کرده است. در حال حاضر، دستگاه قضایی در پی شناسایی عاملان اصلی این پرونده اختلاس است و اقرار دو مجرم بازداشت شده در سوءاستفاده و جعل تگها باعث باز شدن بعدهای زیادی از این پرونده میشود و بهزودی عاملان اصلی دیگر نیز به دام قانون خواهند افتاد”.(لینک)
بازتاب رسانه ای این ماجرا موجب شد تا سیدعباس طاهری مدیرعامل شرکت آزادراه پردیس-تهران، توضیحاتی در اختیار خبرگزاری ها قرار دهد و از خود رفع اتهام کند.
او گفته است: “افراد دستگیرشده در ارتباط دو نفر از اپراتورهای فروش شارژ تگ یا بلیت الکترونیکی بود که این افراد نیز تحت نظارت شرکت پیمانکاری مشغول به فعالیت بودند. شرکت آزادراه تهران پردیس در دریافت وجه از مشتریان و واریز آن به حساب بانک عامل هیچ دخالتی ندارد. در بررسیهای صورتگرفته از طریق این بانک تناقضهایی در میزان وصول عوارض محرز میشود که برای بررسی بیشتر این امر به مراجع قضایی ارجاع داده شده است و بانک عامل خود به عنوان شاکی پرونده موضوع را پیگیری میکند”.
او افزوده است: “موضوع حجم اختلاس، از سوی بانک عامل و دادستان شهرستان پردیس در حال پیگیری است و من اطلاع دقیقی از میزان این اختلاس ندارم”.(لینک)
شرکت آزادراه پردیس- تهران، کنسرسیومی شبه دولتی است که سهام آن میان بانک مسکن با ۳۲ درصد، شرکت عمران شهر جدید پردیس با ۱۸ درصد، وزارت راه و ترابری با ۳۰ درصد و سازمان توسعه راههای کشور با ۲۰درصد توزیع شده است.(لینک)
این گونه شرکت ها را گروهی کلاه شرعی نهادن بر سر رانت های دولتی می دانند و مصداق تخلف و زمینه سازی فساد و حیف و میل بیت المال، گروهی – از جمله مشاوران و دولتمردان دوران احمدی نژاد این موسسات را فرصتی برای رهایی از معضلات قانونی و شتاب دادن به خدمات معرفی می کنند، همان که رهبر جمهوری اسلامی در توصیف دوران احمدی نژاد گفت “مملکت تبدیل به یک کارگاه بزرگ سازندگی شده است”.
در این جا نیز شرکتی موسوم به “آبادراهان پارس” در کار است که همان شرکت پیمانکار مورد اشاره عباس طاهری است که وی منشاء اختلاس را در آنجا معرفی کرده است.(لینک)
این شرکت متعلق به فردی به نام “قباد چوبدار” رئیس شرکت دریایی “صدرا” وابسته به قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه پاسداران و یکی از ابر بدهکاران بانکی ست که این شرکت را به شکل خانوادگی اداره می کند.(لینک)
او هم اکنون بیش از ۲۰۰۰ میلیارد تومان بدهی بانکی دارد و خود معتقد است که با توجه به بهره سود، روزی یکمیلیارد تومان بر بدهی اش افزوده می شود.
این ماجرا پرده از یکی دیگر از درگیری های کارشناسان اقتصادی و دولت احمدی نژٰاد بر می دارد، آن جا که اقتصاددانان توضیح دادند شرکت های شبه دولتی به خصوص وقتی که یک موسسه نظامی و دولتی قدرتمند در میان است عملا به حوزه ایمنی برای فساد تبدیل می شود و به دلیل پیچیدگی هایی که به وجود می آورد حسابرسی را مشکل می کند. اما هواداران اقتصاد باز و خصوصی سازی این نوع ترکیب های نظامی و دولتی را در فهرست خصوصی سازی ها قرار داده و از آن به عنوان افتخارات یک دوره یاد کرده و می کنند.
قباد چوبدار درباره بدهی شرکت صدرا که سهام آن را از قرارگاه خاتم خریداری کرده گفته است: “بدهی شرکت صدرا به سیستم بانکی کشور دو سال قبل دو هزار میلیارد تومان بود که به دلیل بهرهها و جرایم بانکی و عدم توجه و حمایت دولت به شرکت صدرا هیچ بخشی از آن پرداخت نشده است و در این دو سال حداقل روزی یک میلیارد تومان به بدهی صدرا افزوده شده است. بنابر این، بدهی این شرکت اکنون مبلغی بسیار فراتر از دو هزار میلیارد تومان است و متاسفانه هیچ توجهی به این موضوع نمی شود. برای ما تعجبآور است که وقتی از بدهی صدرا سخن به میان میآید، همه میگویند بدهی دو هزار میلیاردی؛ اما هیچ کس به بهره و جرایم بانکی که در این دو سال به اصل آن بدهی افزوده شده، توجهی ندارد”.(لینک)
باید منتظر ماند و دید “پیچیدگی های” موسسات “خصولتی” مانع حسابرسی می شود و ادعای دادستان پردیس خالی از کار در می آید یا این که با اصرار و دستگیری های دیگر یک پرونده “خیلی بزرگ و چشمگیر” به پرونده های میلیاردی موجود اضافه می شود.
حاکمیت که در قبال سلامت ما احساس مسوولیت کافی و حتی لازم را ندارد، شما خودتان چه کار کردید؟ آیا با اینهمه فعالیت موفق شدید خانم نرگس محمدی را از دست زدن به اعتصاب غذا و یا از ادامه دادن به آن منصرف فرمایید؟ سپاس که هستید و در کشور ما تنفس می کنید.
نوانديشان دينی، نقش سودمند يا زيانآور؟ علی شريعتی (بخش سوم ـ قسمت دوم)، جلال ايجادی
[قسمت نخست از بخش دوم را با کلیک اینجا بخوانید]
ايدئولوژی شيعه برای اسارت
شريعتی نگاه مثبت به ايدئولوژی داشت و آنرا «فرهنگ جهت دار» تعريف می کرد. شريعتی ايدئولوژی ساز شيعه است. ايدئولوژی بمثابه يک مجموعه از احکام جزمی، شخصيت پرست و نقد ستيز که اسارت ذهن آدمی را در دستور کارخود قرارداده است و آدميان خيره شده را بسوی اتوپيای شگفت انگيز و ملکوتی می کشاند. مشخصات مهم ايدئولوژی شريعتی کدامند؟
يکم، تنظيم اهداف آرمانی و هويت سازی با «تشيع علوی»
دوم، بکارگيری سمبول ها و تصاوير رازآلود با چهره های پوپوليستی
سوم، استفاده از زبان حماسی و تهيجی برای برانگيختن و نفی تاکتيک گريه و خودآزاری در شيعه گری آخوندی
چهارم، مبالغه گوئی و نفی شناخت علمی و واقعی و ساختن زشت تر يا زيباتر از واقعيت
پنجم، درهم ريختن مقولات کهنه و نو و شرقی و غربی و ايجاد التقاط مفهومی و مقولات گنگ
ششم، تاثيرگذاری روانشناسانه با بقای سنت در کنار واژه های ادبيات سياسی مدرن
هفتم، استفاده ابزاری و سياسی و عرفانی از مذهب و پايه قراردادن دين شيعه برای مديريت جامعه
هشتم، حمله به دمکراسی و تلاش برای تضعيف آزادی انديشه و تضعيف اهميت آموزش نزد فرد
نهم، نفی واقعيت های تاريخی و تبديل تاريخ به تبليغ ايدئولوژيکی و جعليات
دهم، بسيج بر پايه جامعه ناکجاآباد دينی با استبداد سياه فاشيستی ولايت مطلقه امام.
شريعتی برای پخش مذهب ايدئولوژيکی خود دست به تعمير در اسلام می زند. او «فلسفه تاريخ» و «اسلام شناسی» و «شيعه شناسی» و «فاطمه، فاطمه است» و «تشيع علوی و تشيع صفوی» را می نويسد و قصد او «لزوم نو کردن مذهب»(برگ۱۵،فلسفه تاريخ) است. هدف ايجاد مشخصه های جديد هستی شناسانه و بوجود آوردن انسان آرمانی شيعه است که هرگونه ويژگی تاريخی واقعی و باستانی و هويت فرهنگی غير اسلامی خود را فراموش کرده است، انسانی که رمانتيک و حساس است ولی فاقد نقد عقلانی است. قصد او بفراموشی سپردن هويت ايرانی است. بخش مهم کتاب های او توضيح نقش جهان بينی توحيدی در برابر تثليث و چندگانگی در ساير مذاهب بوده و نيز توضيح «امپراتوری هويت ساز» عثمانی است. در کتاب اسلام شناسی، شريعتی انسان آرمانی را بر پايه باور و اعتقاد به توحيد و نتيجه آفرينش جامعه آرمانی می داند. شريعتی فاطمه، سمبل زن عقب مانده در جامعه قبيله ای را، به ابژه تبليغاتی و به سرور زنان تبديل می کند و زنان ايران را به تبعيت از اين الگوی ناپسند فرامی خواند. تفکر شريعتی بيانگر يک دستگاه ايدئولوژيک اسلامگرايی احساساتی و انقلابی است که پروژه ساخت يک مذهب تازه در جهت دگرگونی جامعه را دارد. بخش مهمی از کتابهای او با هدف طرح نو برای شيعه جديد است و در اين راه رمانتيسم و افسانه سرائی و غلو کردن، از تکنيک های کار اواست. شريعتی به زندگی در غرب آشنايی دارد و يک سلسله گفتاراز مکتب های فکری غرب را در خاطر دارد و به همين لحاظ با چابکی فکری و زبانی همه اين ظرفيت های کلامی را بسيج کرده و شنونده عادی خود را بطور وسيع تحت تاثير قرار می دهد (از جمله به کتاب «هبوط در کوير» او مراجعه کنيد). کلام او از مارکسيسم و اگزيستاسياليسم و ايده اليسم هگلی و اومانيسم سارتری و يونسکو و پيکاسو و جامعه شناسی و فرويديسم و ناپلئون و ژوزفين و زئوس و پرومته و ميتولوژی و ديگر واژه های فرهنگ غربی سرشار است و در مقايسه با کلام آخوندها، اين واژه ها به حرفهای او تازه گی می بخشد. در برابر روضه خوانی و منبر و سينه زنی روحانيت، او به سخن مدرن و دانشگاه و حسينه ارشاد روی آورده و به تعريف تاريخی و سياسی ديگر از شيعه پرداخته و آنرا يک «ايدئولوژی» با حقانيت معرفی می کند. آنچه برای شريعتی اساسی است پيشبرد پروژه ايدئولوژيک است، او خود را انقلابی نشان داده و پيروزی ايدئولوژی را می طلبد. محتوای ايدئولوژی او همان اسلام کهنه رنگ خورده است، او به دمکراسی علاقه ای ندارد و اسلام ابوذر و علی و امپراتوری عثمانی را راه حل جامعه در برابر مدل غربی و مدرنيته می داند. شريعتی سازنده يک مذهب ايدئولوژيک جديد شيعه است که تحقق خود را در قدرت دينی مطلقه می بيند، جائی که انسانها به ابزاری بيمقدار تبديل شده و تسليم قدرت فاشيسم اسلامی می باشند.
(ادامه دارد)
جلال ايجادی
استاد جامعه شناسی در فرانسه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام أقاي نوريزاد، شما يك جا را مثال بزنيد كه اينها رفته باشند و أباداني برده باشند، هر جا پا گذاشتند فقط و فقط خرابي و نا بودي هديه داده اند، از لبنان و سوريه و يمن و عراق بگير تا همين ايران خودمان، اين ها را به اسلام نسبت نمي دهيم البته، همان مقاله اي كه نوشت دست سرخ از أستين سياه بيرون أمد و جرقه انقلاب را زد و در حقيقت منظورش اين بود كه ////////كمونيست است، همان حقيقت را الان مشاهده بفرماييد، تمام گرايشات رهبري فقط و فقط /////// مي باشد، ايشان يك دوره تحصيلات خود را در همين /////// گذرانده اند، مواضع ايشان را ببينيد، تماما كمونيستي و ضد أمريكايي ميباشند،
داش محمد ، دلت اومد اون کلوم قشنگش رو سانسور کنی ؟ حضراتو وادار کردی برن گلستان و بوستانو ورق بزنن.
سید مرتضی
12:37 ب.ظ / می 21, 2015
“وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة”
(الهمزه/1)
ترجمه:واى بر هر عيبجوى مسخره كنندهای.
————————
” هُمَزَةٍ” و”لُمَزَة” هر دو صيغه مبالغه است ، اولى از ماده” همز” در اصل به معنى” شكستن” است و از آنجا كه افراد عيبجو و غيبت كننده شخصيت ديگران را درهم مىشكنند به آنها” همزه” اطلاق شده.
و” لمزة” از ماده” لمز” (بر وزن رمز) در اصل به معنى غيبت كردن و عيبجويى نمودن است…..
من خیال کردم که جناب سید این آیه را در رابطه با شکستن اتم و پیدایش ذره هیگز آورده و با آوردن این آیه می خواهد بما بفهماند که آنچه را این دانشمندان یافته اند خیلی هم مهم نبوده و الله و یا محمد در 1400 سال پیش به آن با ایما و اشاره یاد کرده اند.و چه علومی که در اینده بشر کشف نخواهد کرد!
مزدک عریز درود برشما : ظاهرا متوجه منظور شیخ الشیوخ نشده اید ؟ این تقریر آیه را نسبت به بنده فرموده بودند !. ومن درحد وسع پاسخی شایسته دادم در صورت نیاز امر بفرمایید تا دوباره کپی اند پیست کنم!
مهرداد گرامی منظور ایشان را فهمیدم ولی چون ایشان کلمه شکستن را آورده بودند و قبلا هم در مورد هیگز از ویکی پدیا نوشته بودند قبل از خواندن کل کامنت ایشان ناخودآگاه این به این فکر افتادم که نکنه منظور سید چنین بوده.در ضمن این سید اینقدر دراین سایت موضوعات تکراری نوشته که من یکی دیگر احتیاج چندانی به خواندن کل کامنتهایش نمی بینم.
علی 1 گرامی شما درست می گویید شاید افراد متعصبی دراین سایت باشند که بقول خودشان به آزادی باور دارند ولی برای من آزادیخواهی با تعصب سازگار نیست.کسیکه به عقیده و دینی معتقد است و آنرا برتر از همه عقاید و ادیان میداند و حاضراست برایش گردن بشکند وخون بریزد چنین فردی و یا گروهی نمی تواند /توانند آزادیخواه باشند.شما مکرارا این حرف کلی گویی را تکرار می کنید و در حقیقت نمی دانم که به چه منظوری!؟
دوست ارجمند من از حقوق بشر و ازادیهایی که بعنوان حقوق بشر مورد قبول است حرف می زنم.این آزادیها شامل ازادانه نفس کشیدن هر خوراکی را که فرد تشخیص میدهد خورن و نوشیدن هر لباسی را که فرد خود تشخیص میدهد پوشیدن هر دینی و عقیده ایی را که خود فرد می خواهد برگزیدن .آزادی در گرایشات دینی و بی دینی .ازادی در گرایشات جنسی. حق کار مسکن و امنیت و برابری همه افراد در برابر قانونی که بنیانش بر قوانین حقوق بشر نهاده شده نه شرع این یا آن دین بخصوص بدون در نظر گرفتن تفاوتها و گوناگونی هایی که افراد را از هم جدا می کند.آزادی انتخاب شدن و انتخاب کردن در انتخابات آزاد برای اداره امور کشور .داشتن یک رای و نداشتن هیچگونه نقش تعیین کننده دیگری بعنوان یک فرد در سرنوشت جامعه. رعایت حقوق اقلییت ….من درک نمی کنم که کجای اینها کلی گویی است؟در ضمن خود شما در پاراگراف پایین تر همین موضوعات را بطور کلی نوشته اید.آیا دمکراسی خواهی و آزادیخواهی مسلمین همین است؟پس چرا حاضر به پذیرش این اصل بنیادین دمکراسی و حکومت سکولار که جدایی هر دین و ایدیولوژی از قدرت و حکومت و رعایت حقوق اقلییت و آزادی و حقوق انسانها که در قوانین حقوق بشری آمده نیستند؟چرا به تایید و توجیه کشت و کشتار و فساد و ترور و قتل و جنایات تجاوز به حقوق دگراندیشان می کنند؟این ما نیستیم که در قدرتیم تا دیگران از ما چنین توقعی را داشته باشند ما خود قربانیان دودوزه بازیهای همین دروغگویان اسلامی هستیم.شما چون اسلام حوزویی را فراگرفته اید به نقد آن می پردازید ولی من و ملیونها ایرانی دیگر نیازی به این کار نمی بینیم چون ما آموزهای اسلامی را مشتی خرافات و دروغ و مغالطه می دانیم که سلاحی برای جنگ و خونریزی و ترور و پرورش تروریست و انسان ستیز می دانیم بنابراین چنین نیازی که شما به غور شدن در انها در خود حس می کنید حس نمی کنیم.حرف ما ساده است …دین و اعتقادات مربوط به حریم خصوصی است و برای داشتن جامعه ایی ازاد و برابر اولین شرطش پذیرش این اصل است.
دوست گرامی من مثل شما تفسیر اسلام را مشکل نمی دانم بلکه خود اسلام را با هر تفسیری مشکل میدانم والا فکر نمی کنم که در آنچه شما آزادی و برابری و وطن می نامید مشکلی داشته باشم.شما به چپ و راست می تازید خب این چه ربطی بمن دارد؟من می گویم که من خواهان جامعه ایی هستم که قوانینش عرفی و بر مبنای قوانین حقوق بشر یعنی قوانینی که تعریف شده و موجود است نه کمتر و نه بیشتر تا ضامن آزادی و برابری در برابر قانون باشد.چنین قانونی دیگر ایرانی و یا امریکایی و چپ و راست ندارد مگر اینکه ما خود را بشری غیر از دیگران بدانیم.اسلام مخالف چنین قوانینی است و اسلامیان برای حمله به چنین قوانینی که انسانها را بدون در نظر کرفتن اختلافاتشان یکی میداند غربی می نامند.من نه تنها اسلام را بلکه هر ایدیولوژیی و دین دیگری را سدی برای دست یافتن به چنین سیستم حکومتی میدانم.آنچه را فرد مذهبی توهین می نامد من توهین نمی نامم .چون من خود را ملزم به احترام به خرافات و اوهام نمی کنم.بنابراین اگر من براحتی محمد را بدون هر پیشوند و پسوند می نویسم و آنچه را از تاریخ خود آنها برگرفته ام می آورم و می گویم که مثلا این جنایت است این عارت است این زن ستیزی است این تجاوز آشکار جنسی به بچه هاست و نقض حقوق بچه و بشر است.دلیل اشن هم پیروی کردن معتقدان اسلام به قران و سنت است خب اگر این توهین است بفرمایید نقد چگونه است؟چرا ما اگر فردی عادی دزدی و جنایت و تجاوز کند او را به درد و جنایتکار و متجاوز بنامیم ولی درباره دیگران چنین حرفی را نزنیم چون برای عده ایی مقدسند؟بنابراین من تا زمانیکه اسلام بعنوان یک دین یکه تاز سلاحی در دست اسلامیان برای کشت و کشتار است از انتقاد به آن نه خسته می شوم و نه از خواستم که ازادی و برابریست دست بر میدارم.
از طرف دیگر برداشت من از نوشته های گوناگون شما اینطور است که گویا منتظرید همه افراد یا حداکثر مردم در جامعه اول قانومدار و تربیت شوند تا ما به جامعه ایی آزاد و برابر برسیم.اگر این برداشت من درست باشد من با چنین فکری موافق نیستم.چون من نقش حکومت و قانون را در برقراری آزادی و رعایت قانون و برابری مهم می دانم.کما اینکه در همین کشورهای پیشرفته تعداد قانون گریزان و جنایتکاران و متجاویزین به حقوق و ناموس مردم کم نیستند ولی قانون و سیستم حکومتی بخوبی از عهده مهار و خنثی کردن آنها بر می اید.
دوست ارجمند من لزومی نمی بینم که به سؤالات شخصی جواب دهم. در مورد کلمه ایی که قبلا بحث کرده ایم هم من نمی خواهم بحث را ادامه دهم.
مزدک گرامی
این مطلب خیلی روشن را که ما آزادی می خواهیم و حقوق بشر می خواهیم و رفع تبعیض می خواهیم آیا فقط با گفتن این جملات کلی می توان محقق کرد؟. باور کن خسته شدم از گفتن این حرف. کدام اتفاق مهم در غرب را حکومت آنجا محقق ساخته است بدون زمینه وسیع فرهنگی از طرف محققان، دانشمندان، روزنامه نگاران، شاعران، نویسندگان و جدیداً سینماگران؟ با دقت کردن البته که فهمیدن مطلب سخت نیست اما کلی حرف زدن خیلی آسان است. کلی گویی یعنی فرار کردن از پاسخ دادن به پرسشها. یعنی همینکه می گویی چرا مسلمانان اگر مدعی حقوق بشر و دموکراسی اند پس چرا جنایت می کنند و چرا تبعیض را رواج می دهند؟ خوب عزیز تو باید این چرایی را توضیح بدهی و به عنوان یک مخالف کمر همت بالا بزنی و روشن کنی پاسخ این چراها را؟ مسلمان که مدعی است هیچ کدام از رفتارهای او مخالف حق و آزادی و دموکراسی نیست. من و شمای مدعی تعارض و تناقض در دیدگاه و عمل او را، باید ریزبینانه و قدم به قدم مشخص کنیم که اشکال کجاست که او تعارضی در رفتار خود نمی بیند( کتاب درآمدی بر ایدئولوژی نوشته تری ایگلتون ترجمه اکبر معصوم بیگی، تهران، نشر آگه،1381 یکی از این توضیحات از هزاران توضیحی است که دنیای غرب به وجود تعارض و غرابت میان عمل و باور صاحبان ایمان در جامعه خودش و به وضع خودش داده است.). این ساده اندیشی محض است که بگوییم ما که اسلام را قبول نداریم پس برتر از دیگران و قدمی جلوتریم.پس خدار را شکر که هوشی داریم که دیگران ندارند! ادعای من این است که باورهای مخالف برابری، آزادی و حقوق بشر بسیار پیچیده و در درون انسان ایرانی تعبیه شده و بیرون انداختن شان، کار زور و کار شعار نیست. کار توضیح و کار آموزش و کار فعالیت مدنی درست است
مشخص تر بگویم آورده ای« برداشت من از نوشته های گوناگون شما اینطور است که گویا منتظرید همه افراد یا حداکثر مردم در جامعه اول قانومدار و تربیت شوند تا ما به جامعه ایی آزاد و برابر برسیم.اگر این برداشت من درست باشد من با چنین فکری موافق نیستم» خوب این نگاه تو به موضوع ناامیدم می کند اما چون کمی به موضوع و نقطه اختلاف مان نزدیک می شویم اندکی جای درنگ دارد. شما بگو اگر اکثریت یک جامعه، مثل شما اسلام را مانع حقوق بشر و آزادی و دموکراسی ندانند چگونه می خواهی، از طریق دموکراسی ثابت کنی که اشتباه می کنند؟ بابا این فرضهای واقعی را چرا لحاظ نمی کنی؟ این فرض: شما آماده حکومت کردن می شوید و می خواهید رای بیاورید، سپس تلاش برای گرفتن رای از یک جامعه با اکثریت مسلمان. آیا رای آوردن ممکن است؟ دقت کن حتی اگر شورای نگهبانی هم نباشد و آزاد آزاد انتخابات برگزار شود ذهنیت مشترک میان مزدک و انتخابگران ناهمفکر لازم است تا مزدک به مجلس و حکومت برسد سپس بخواهی علنا قانون بنویسی و مذهب را از قانون اساسی حذف کنی همین رای دهندگان که فرض کنیم باترفندهای مرسوم رای هم گرفته باشی، دارت می زنند. چرا؟ چون آخوند بلد است ذهنیت مشترک با خودش را سه سوته بسیج کند و آنگاه در یک بحران، ذهنیات تربیت نشده و دور از دموکراسی، پشت پا خواهند زد به هرچه نشانه دموکراسی است. می فهمی رفیق؟ خدا ما را شفا بدهد! واقعا. اینجا در این سایت عموما فرهیختگان حضور دارند و نیازی به تکرار مکررات برای آنها نیست. آنها هم می دانند آزادی و برابری و دموکراسی خوب است و آن را می خواهند.اما می پرسند که چگونه از سد ذهن های مخالف باید بگذریم؟ چون فرض کشتن و گول زدنشان که ممکن نیست می ماند فرض دست یابی به همسانی فکری در حد معقول و در یک طراز متوسط که از دموکراسی مراقبت کند. دموکراسی بدون ذهن تربیت شده، هیچگاه از قنداق گرفته نخواهد شد و نیامده سقط خواهد شد(داریم در باره جامعه ایرانی حرف می زنیم نه فرانسه و امریکا). اگر به عمق این پرسشها فکر کنی آنگاه می یابی در غرب هم چند قرن نوشتند و نقد کردند و آموزش دادند تا نصابی از جمعیت به این نتایج فعلی رسید و سپس حکومت به تدریج به سمت محقق کردن خواست محققان و نویسندگان روشنگری رفت. تازه چرا هی غرب غرب می کنی؟ ما داریم در باره ذهن ایرانی حرف می زنیم و ذهن ایرانی هنوز نمی داند آزادی چیست و برابری چیست یعنی اکثریت هنوز به درک درونی این موضوعات نرسیده اند. دقت بفرما درک درونی یعنی فهمیدن اهمیت این موضوعات والا هر کس معنای بیرونی این واژگان را می داند و به آن اهمیت نمی دهد. یک مثال بزنم: اکثریت خانواده های ایرانی دختران خود را به دبیرستان و دانشگاه می برند( یا با سرویس و یا خودشان) و مراقب آنها هستند. چرا؟ تا کسی آنها را ندزد و نکشد؟ نه خیر. امنیت که تا حدودی فراهم است. آنها می ترسند در میان راه دخترشان با پسری حرف بزند. البته دختران به تدریج راه خود را پیدا می کنند ولی عمق مسئله این است که خانواده ایرانی آماده این نیست که همانطور که پسرش را آزاد می گذارد این حق را به دختر 20تا30 ساله دانشگاهی خود بدهد که آزادانه رفت و آمد کند. به عبارت دیگر اگر برادر و پدر دختر ایرانی بفهمد دخترش در محل کار با همکاران مردش حتی در یک مناسبات انسانی، مراوده و ارتباط و دیالوگ دارد، سعی می کنند او را از آنجا«نجات» دهند. جناب مزدک تا نسلی که می خواهی به آنها حقوق و آزادی و برابری بدهی، اندکی از این مراحل فاصله نگیرد، ناممکن است به این ایدئالها رسیدن. شما تصور نکن مردم منتقد حکومت، منتقد عقاید و باروهای تعصب آمیز و تبعیض آمیز سنتی هم هستند و حاضرند از ان دست بردارند. اینها آموزش می خواهد. من نمی گویم بنشینیم تا عهد بوق به امید دگرگونی شخصیت افراد اما می گویم تا دستکم اکثریتی از محققان و روشنفکران و تحصیل کردگان از این مراحل آباو اجدای و از این ذهنیات تعصب آلود فاصله نگیرند چگونه آماده پذیرش لوزام آزادی می شوند؟(آیا امید به دگرگون کردن محققان و نویسندگان که پیشتاز یک جامعه اند امیدی نابجاست؟ اگر نسل چپ و مبارز پیش از انقلاب از این مراحل که ما اکنون دغدغه اش را داریم با فکر کردن مداوم گذشته بود و درونش را دگرگون کرده بود آیا اکنونر در جای اجاقش تنها خاکستر سردی می ماند و دیگر هیچ؟) یک بار هم کورس عزیز تأکید کرد که در کنار اندیشیدن و آموزش دادن، فعالیت مدنی لازم است و من فرصت نکردم بر درستی حرفش تأکید کنم و اینجا در مخاطبت با شما می گویم که آرای فعالیت مدنی و سیاسی یک اولویت انکارناپذیراست و اتفاقا مهمترین شاخه آموزشی که بنده بر آن تأکید می کنم همین تلاشهای مدنی و سیاسی و فشارهای صنفی است و هیچ چیز مانند اینها دل حاکم مستبد را نمی لرزاند اما -دقت کنید- ما تا بنیادهای ذهنمان را با لوازم آزادی و برابری و دموکراسی مماس نکنیم و به سطح روشنی در درون خود حلشان نکنیم نمی توانیم امیدوار به رشد کردن بذر این ارزشها در دل نسل فعلی باشیم. بله نسل فعلی به فردیت گرایی اهمیت می دهد و دوست دارد همه چیز را تجربه کند اما باید دانست همین فردیت گرایی اگر با نقد مستحکم درونی شکل نگیرد چیزی سطحی است که با بحرانی به سمت توبه و شور دینی رفته و خود را در اختیار یک از ماه به درآمده دیگری خواهد گذاشت. چگونه می توان فردیت را با تعقل و نقد مستحکم و نترسیدن از تهدیدات سنت هماهنگ کرد؟ با آموزش و خواندن مداوم و با گفتگوی مستمر. اینها چیزی نیست که با چند جمله کلی محقق کردنی باشد.
بگذار جور دیگر بگویم: شما یک جامعه هدف داری، این جامعه از چشم اندازی به دنیا نگاه می کند و طبیعت، انسان، جامعه، حکومت، ثروت و ارتباط، باور و ایمان، داشتن و نداشتن را با این چشم انداز توضیح می دهد این چشم انداز با چشم اندازی که حقوق بشر، دموکراسی و آزادی را می بیند، تعارض ذاتی دارد. حالیا برای دگرگون کردن چشم اندازی که مانع حکومت ایدئال شماست باید چونان یک رواشناس خستگی ناپذیر گام به گام، به ورای ذهن این جامعه هدف، فرو شوی و با زبان درست و بیان روشن، او را آگاه کنی که چشم انداز سنتی و عادی و مرسوم او به ثروت بیشتر، قدرت بیشتر، راحتی بیشتر، سلامتی بیشتر و خوشی بیشتر، شرافت شخصی و اقتدار ملی بیشتر نمی رسد( با توضیحی که شاید برای هر گروه کوچک به اندازه یک کتاب قطور لامز خواهد بود. آنگاه چشم انداز بدیلی را به جایش بنشانی که توسعه و رفاه و خوشی و شرافت و سلامیت را تا حدود زیادی تضمین می کند. اینها با عباارت کلی محقق شدنی است؟ نه به هیچ وجه. گفتن اینکه آزادی خوب است هیچ معنایی ندارد مگر وقتی چشم انداز معیوب را با توضیح مکفی جلوی دید جامعه نهادی، آنگاه در توضیحی گسترده، صدها ویژگی برآمده از چشم انداز نو که تکیه اش برآزادی است، را بر او عرضه کنی و تازه امید داشته باشی به تغییر. سه باره بگویم با حفظ احترام،عبارات شما در باب اینکه آزادی خوب است و اسلام بد است در شکلی فعلی اش، نه تنها هیچ ذهنی را جذب نمی کند بل امکان این هست که ذهنی را از آزادی متنفر کند چون آن ذهنی که می خواهد حرفی نو بشنود چیزی را می شنود که سرابی بیش نیست و او با ناامیدی بیشتر، به این حکم قاطع می رسد که روشنفکران واقعا که فقط کلی گویی می کنند. گاهی فکر باید کرد چرا به روشنفکران، نسبتهای ناروا می دهند و این نسبتها عموما به ذهنیت آنها و نه شخصیت شان ربط دارد. یعنی روشنفکر آدم خوبی است که بد فکر می کند چون فکر کردن از هر کاری در دنیا سختتر است و از جان کندن سختتر است حالیا کسی که می خواهد دیگران را از درونشان به سمتی ببرد که برایشان ناآشناست باید سختی ها بکشد در توضیح دادن اما نه با تکرار کردن. تکرار کردن یک چیز روشن، یعنی ناروشن کردن آن. رفیق تصورت گاهی این است که انگار مخاطب نمی فهمد آزادی خوب است و فیلمی میابی و درجا می نویسی که ما این را می خواهیم. اما این اول راه است رفیق. ما هم می خواهیم اما چگونه؟ اسلام نباشد؟ آخر پدر آمرزیده این توضیح می خواهد. فکر می کنی کسی که عمری با یک اندیشه بزرگ شده، با گفتن اینکه اسلام بد است راهش را دگرگون می کند اتفاقا او عزمش را جزم می شود بر متنفر شدن از مدافع آزادی و حقوق بشری.
در پایان این گفتگوی چند قسمته دراز،از همه معذرت می خواهم در تکرار بیش از حد این موضوع که یک چیز بین است و سعی می کنم دیگر این موضوع را به سهم خودم تمام شده بدانم. دوست دارم از نقدهای مزدک و دیگران در باب هر چیز که می گویند استفاده کنم. اما فراموش نکنیم نقد کردن با نق زدن به متدینان به دست نمی آید. نقد کردن مطالعه می خواهد و من گوینده خود اندر خم یک کوچه آنم اما این را می دانم که کلی گویی نقد نیست. اگر می خواهید متدینی را به عمق حقیقت یک چیز آشنا کنید، نق نزنید بل به او حترام بگذارید و راه درست را بنمایید و به او اجازه نقد بدهید آنگاه امید دگرگونی او هست والا تا اطلاع ثانوی جامعه مذهبی خاورمیانه به سمت تفکر داعشی با شیب تند گرایش دارد! حتی اندک اندک جامعه مذهبی غبطه داشتن حکومت داعشی و قاطع دراجرای احکام الهی را می خورد و هیچ بعید نیست سر برآوردن گروههای رادیکال در آینده ایران و روشنفکرانی مثل من و مزدک هم دلخوش اینکه اینها وحشی اند و همین بس که مردمان غرب از آنها متنفرند! این دو ضلع( روشنفکر کلی گو و تفکر داعشی) در به برهوت بردن ایران، به رغم ماهیت مداوماً موازی آنها، به آسانی در یک نقطه همدیگر را قطع می کنند و بهم دست اتحاد می دهند و این نشان می دهد که در کنش ورزی انسانی هیچ چیزناممکنی وجود ندارد و به آسانی کفر و ایمان در یک فرد به اتحاد می رسند!
جناب علی1 من نقش حکومت را در تحمیق و اجبار مردم به گرایشات سنتی مهمتر از نا آگاهی آنها میدانم بهمین جهت هم مهمترین مبارزه مردمی را در برانداختن رزیم میدانم.شما این موضوع اصلی را نادیده گرفته اید و بهمان روش قدیمی سعی در تعلیم دیگران نموده اید.مشکل ایران امروز داشتن افراد با سواد و روشنفکر و فهمیده نیست.دوست گرامی مشکل رژیمی سرکوبگر و مستبد ی است که هر چند با ابزار دین بمیدان آمده و حاکم شده ولی با زور اسلحه و با کشت و کشتار و بی رحمی به حکومت خود ادامه میدهد.در چنین فضایی حرف از روشنفکری و آگاهی دادن به توده ها چون نمی تواند سازمان یافته صورت گیرد در حد شعار می ماند مسلما کسی منکر آگاهی دادن نیست. از طرفی توده مردم از این رژیم بیزارند و کافی است حرکتی سازمان یافته بتواند انجام گیرد تا تودها را بخروش آورد.بهمین دلیل می بینیم که حرکت 88 ملیونها انسان را بسیج می کند ولی حرکت فردی مثل حرکت همین نوریزاد اثری انچنانی ندارد.شکی نیست که هر چه توده مردم آگاهتر باشند حرکت پربار تر است ولی نباید فراموش کرد که عامل اصلی نا آگاهی تودها حکومت مستبد و خشن و بی رحم دینی است.درثانی مگر اسلام یا هر ایدیولوژیی دیگری از بین رفتنی است که من نیرو بگذارم برای نابودی آن؟حرف من و تمام کسانیکه به نقش مخرب اسلام واقفند نشاندادن نظرات اسلام در باره موضوعات مختلف در مقایسه با حقوق بشر است.مثلا مقایسه حقوق زن و حقوق دگراندیش در اسلام با حقوق زن و دگراندیش در قوانین بشر نه تفسیر جدیدی از اسلام .کجای این کلی گویی است؟مردم ایران هم آنطور که شما فکر می کنید عقبمانده نیستند.من نمی دانم شما تا چه اندازه ایران را گشته اید و با مردم از اقوام و گروهای مختلف زندگی کرده اید.ولی تجربه من و بسیاری را که با آنها در تماس بوده ام ایرانیان را توانمند تر و آگاهتر از آنچه شما می گویید می بینند.بله تعصب و بدبینی و ترس از رفتن آبرو …در تمام دنیا کم و بیش هست.ولی آیا همین مثالی را که زده اید در مورد دختران نمی شود به دید حاکمیت و اسلام ربط داد؟حاکمیت از یکطرف با سختگیریهای نابجا و ضد بشری حقوق و آزادی زن را بعنوان یک انسان گرفته و از طرف دیگر با غالب کردن دید تنگ نظرانه به ترویج مشتی خرافات بنام اعتقادات مردم می پردازد و عبور از خطوط قرمزاش را به عموم تحمیل می کند.بنابراین ترس مردم برای فرزندانشان نه از یکدیگر بلکه از حکومت و اراذل و اوباش حکومتی است.وقتی ما می گوییم که دین و اعتقادات چون مربوط به یک عده فرض بگیرید اکثریت مردم در یک جامعه است و نمی تواند بعنوان قانون برای همه باشد این برضد تفسیر حاکم است.مردم یا سواد خواندن و نوشتن دارند که می خوانند و فرا می گیرند و با امیختن اموخته ها و تجارب زندگی شان تصمیم می گیرند و یا بی سوادند که مخالفان حکومتی در مرحله کنونی از طرق مختلف مثل وسایل ارتباطی صوتی و تصویری و یا برخوردهای حضوری … سعی در تماس با مردمند.در ضمن کسی نگفته که مبارزه با این حرامیان راحت و آسوده است و یا تفکر ساده است.ولی دوست ارجمند تفکر باید راهای عملی را پیشنهاد کند والا تنها فکر کردن هم نتیجه اش همان نق زدن می شود.کسانیکه دراین سایت می نویسند از مردمند و تقریبا بجز عده کمی همه مخالف حکومتند هر چند برای عبور از این حکومت راها و تیوریهای گوناگون داشته باشند.من معتقد نیستم که این حکومت را می شود استحاله کرد.ویا نشست تا مردم آگاه شوند و رزیم را از بین ببرند.چون از یکطرف مردم را صغیر دانسته و از طرفی نقش خود را بزرگ کرده ام.منو شما و تمام کسانیکه شما نام می برید از روشنفکر و دانشجو کارگر کارمند …همه جزیی از کلی هستیم که تا خاموشند هیچکس نمی تواند کاری کند.من معتقدم که حکومت دینی عامل اصلی عقبمانده گی در جامعه است ولی با این وجود مردم هم آنچنان که خیلی ها فکر می کنند نا آگاه نیستند بهمین جهت بهترین راه را سرنگونی رژیم برای عبور از این مرحله میدانم.اما به چه وسیله ایی ؟بنظر من خود رژیم با وجود تمام سفاکیها و بی رحمیهایش خود را به چنین سرنوشتی نزدیک می کند و وسیله را در اختیار مردم می گذارد.بنابراین مهمترین وظیفه نیروهای ملی و ایراندوست و دمکرات و سکولار و حتی متدیننی که منتقد رزیمند و لی حاضر بمدارا و دوستی با نیروهای ملی هستند همبستگی و رسیدن به گفتمانی واحد در اصولی مثل آزادی استقلال و برابری و حقوق بشر است. هر چند شما چنین مواردی را تکراری بدانید بنظر من تاکید برآنها حتی بقول شما کلی از ضروریات است.شما وقتی از برابری و آزادی و حقوق بشر حرف می زنید و آنرا پایه تفکر خود می نمایید و استقلال کشور را به ان منوط می کنید دیگر راه را بر افکار استبدادی و دگراندیش ستیزی می بندید.چون مسلمانان و یا گروهای دیگر نمی توانند شمای سکولار را که به حقوق بشر ارجاعش میدهید آزادی و یا اسلام ستیز بخوانند.چون شما اعتقادات اسلامی انها را تهدید به نابودی نکرده اید(چیزیکه محال است و بر طبل نابرابری نمی کوبید) بلکه آنرا در ردیف ادیان و اعتقادات دیگر پذیرفته اید و بعنوان حق شهروندی قبول کرده اید و در حقیقت انچه را اسلام از دیگر عقاید گرفته به آنها باز گردانیده اید تا همه در یک سطح باشند و با تسامح و مدارا و برابر در مقابل قانون در کنار هم بزندگی ادامه دهند.اینست که بنظر من تکرار و تاکید بر استقلال و آزادی و حقوق بشر و حکومتی سکولار و دمکراتیک از مهمترین پایه های مبارزه علیه فاشیسم مذهبی است.در ضمن یکی از اشتباهات رایج پدرخوانده دانستن روشنفکران در جامعه است که بنظر من تفکر غلطی است چون بار مسؤلیت فردی را از دوش عموم مردم برداشته و بردوش روشنفکران می گذارد وهمین خود ایجاد تفکر مرید و مرادیست.روشنفکر انسانی است مثل بقیه که سعی می کند تفکری آزادتر داشته و موضوعات را بهتر و بی طرفانه تر تجزیه و تحلیل کند.هر انسانی چنین پتانسیلی را دارد.روشنفکران در بسیاری از موارد نشان داده اند که نتوانسته اند بهتر از توده مردم انتخاب کنند نمونه اش هم همین سال نحس 57 و یا سال 42 و پدیده /////// روحانیت شیعه است.تازه شما هنوز هم دست از سر فقه اسلامی برنمی دارید و معتقدید که دانشجویان اول باید 4/5 سالی فقه بخوانند!خوشبختانه لاقل من چنین چیزی را تجویز نمی کنم و بزبان ساده می گویم که اسلام بعنوان یک دین نسبتا گسترده در ایران تا زمانیکه در حریم خصوصی است و درحاکمیت نیست جز حقوق شهروندیست ولی در حوزه عمومی چیزی بنام مقدسات از کسی یا گروهی پذیرفته نیست.حالا شما بیا از ما بخواه که به چماقی که بر سرمان فرود می آید بخاطر توده مردم متعصب احترام بگذاریم خب ما هم به چماق و هم صاحب چماق اعتراض می کنیم .چون اعتراض را حق خود میدانیم.ما خوشحال به تکرار نیستیم دوست ارجمند ولی مجبور به اینکاریم.کسیکه گرسنه است نان خواستن را تکرار می کند هر چند تکرار چنین خواستی برای دیگران تهوع آورباشد.مسلما اگر کسی از ما دلیل خواست دلیل اش را ارایه میدهیم.
————————————–
سلام مزدک گرامی
نوشته ای:…. حرکت 88، ملیونها انسان را بسیج می کند ولی حرکت فردی مثل حرکت همین نوریزاد اثری انچنانی ندارد…..
در تمامی این نوشته ی نسبتا بلند، شما خواستار واژگونی این نظام هستی و مرتب بر برچیده شدنش اصرار داری. حرکت افرادی چون مرا قابل نمی دانی اما خودت هم هیچ راهی نشان نمی دهی که چگونه می شود این نظام اسلامی را بر چید. مرتب از این شاخه به شاخه ای دیگر کوچ کرده ای. خشمی که با توست جز حرکتی مسلحانه نمی پسندد. که در مسیر فرو خواباندن این خشم باید در یک حرکت میلیونی همه ی آخوندهای حاکم و آقازاده ها و مسئولان ناجوانمرد را از تیرهای چراغ برق آویخت و بدارشان کشید. یک چنین آرزویی ، دوست من، با حرف نمی شود. شما نشسته ای پشت کامپیوترت و همه اش می نویسی این نظام آخوندی باید برچیده شود. خب ما هم قبول می کنیم که باید برچیده شود. با این تفاوت که ما نرم نرم به زیر قلعه ی آخوندهای حاکمیت آب می بندیم تا فرو بریزد و تو حرف از حرکتی سریع و میلیونی می زنی اما به چگونگی اش نمی پردازی. خشم تو در مجموع، ایران را به وضعیت امروز سوریه بشارت می دهد و رفتار ما به رهیدن از آن وضعیت اگرچه با تحمل آخوندها تا فرصتی مناسب. اجازه بده کمی صریح سخن بگویم. و آن این که: این همه عصبیتی که از نوشته های همیشگی ات بر می جوشد، تو را در ردیف کسانی قرار می دهد که به محض دستیابی به قدرت به صغیر و کبیر حاکمان فعلی رحم نمی کند. خب وقتی شما یک چنین آرزویی را در دل می پرورانی و از بازگو کردنش نیز ابایی نداری، چرا آخوندهای فعلی از این آینده ی حتمی گریز نکنند و با ویران کردن ایران و کشتاری وسیع، بر بقای خود اصرار نورزند؟ خلاصه این که: راهی نشان ما ندادی دوست گرامی. حرکت میلیونی سال 88 مردم تهران در سکوت و بی خشونت، درست تمثیل گسترده ای از حرکت فردی و فعلی نوری زاد بود. که اگر در آن میان، مزدک های عبوس و عصبی اکثریت داشتند، اکنون من و شما در ویرانه های تهران از جایی به جایی می گریختیم از دست پاسداران و بسیجی ها. اگر که زنده مانده بودیم.
با احترام
.
متن خوبی بود.ببینیدبارها نوشته ام مشکل اساسی فرهیختگان و روشنفکران ما در100سال اخیر همین غافل بودن از توده مردم بوده ست.یعنی فکر میکرده اند ومی کنند اون تفکر و ذهنیتی که از واژه هایی همچون برابری و ازادی و …دارند بقیه مردم هم به راحتی میتوانند بدان برسند.اما این تفکر اشتباه بوده و هست.درعمل هم ناکامیهایی جنبش ها وتحرک های ازادی خواه هم نشان دهنده ان ست.امروزه ذهنیت و تفکر غالب در خانواده ها وبهطبع جامعه به شدت سنتی و متعارض با دموکراسی وازادیخواهی ست.واژه هایی چون برابری-ازادی- ازادی بیان-نهادهای مدنی-جامعه سکولار-وهرانچه مربوط به نکات مثبت تمدن غربی ست در اذهان وتفکرات توده مردم نه تنها جایی ندارد که به شدت در تعارض با دیدگاههای سنتی این توده مردم هست.واین جو غالب امروزی جامعه ماست.حالا چه کارهایی می شود برای ازبین بردن این ذهنیت وجایگزینی ان با مفاهیم جدیدانجام داد.امری حساس و صدالبته زمان براست.امروزه با گسترش روز افزون وسایل ارتباط جمعی و بخصوص فضای (مجازی)میتوان امیدوار بوددر اینده دور البته با عوض شدن نسل و روی کار امدن نسلی که حداقل ایده ها واندیشه های مختلف را مطالعه و بررسی کرده و با دیدن نتایج تفکرات مختلف ان ایده وتفکری را برگزیند که بدان نتایج نزدیک واورا بدان جانب سوق دهد.که این امر مستلزم بریدن از سنت وگذشته خود واداب و رسوم ابا اجدادی که به شدت سنتی ست.امروزه همین نسل جدید که فرداها برسرکار خواهد امدنیز امادگی چنین تحولی را ندارد.چون با همه تغییر وتحولات مثبتی که شکل گرفته در داخل جامعه خودمان مراکز تاثیرگذاردرنهادهای خانواده و مدارس که دو پایه شکل گیری شخصیت نسل هاست متاثر از تبلیغات مذهبی و دینی و سنتی ست.یعنی نسل جدیدی که در مدارس وخانواده ها و کوچه وبازار ان را میبینیم امادگی چنین دگردیسی ودگرگونی را ندارد.و وابسته به مولفه های سنتی ست.حالا شاید نه بدان حد با تعصب وجدیت.وهمین اهمال درسنت وکنکاش در سنت در دراز مدت میتواند منجر به این تحول بشوداما راه زیادی در پیش ست.
از یک شخص دانایی پرسیدند فرق بین یک مدیر ایرانی با یک مدیر خارجی در چیست شخص دانا گفت هر دو مثل توالت میمانند. گفتند چطور ؟ دانا گفت مدیر خارجی مثل توالت فرنگی است اگر توالت فرنگی خراب بشه فقط با چهار تا پیچ آنرا تعویض میکنند ولی توالت ایرانی را باید موزایک ها را خراب کنند و توالت را از جا در بیاورند و توالت جدید و موزاییک جدید کار بگذارند با کمی تفکر دیدیم سخن متین میگوید به فکر رحیمی و رشوه دادنش افتادیم و به ریس جمهور دزد و معاون دیگرش مشایی و وزیر کشورش کردان و همچنین وزیران دیگر
حکم جدید ریس جمهور فاسد
با توجه به تلاش با ارزش هشت ساله جنابعالی در مسولیت خطیر ریاست جمهوری اسلامی ایران و تجارب فراوانی که در این مورد اندوخته اید شما را به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب مینمایم. تا بیشتر …کنید
با سلام به جناب نوریزاد و حواریون شجاعش
رهبرنیابتی در جایی گفته است که او به تاریخ پاسخگو نیست و فقط در مقابل خدا مسئول و جوابگوست و در جایی دیگر در دیدار با کارگزارانش افاضه فرموده اندکه اگر در روز قیامت خداوند از من (سید علی خامنه ای) سوال نمود که چرا در برخی زمینه ها قصور داشتی، به او خواهم گفت که من به غیر از شما (مسئولین حکومتی) کسی را نداشتم.(نقل به مضمون)
خدا وکیلی نگاه بکنید که این فرزانه معظم له چگونه در صدد است که برای پاسخگویی به خدایی که خودش به آن معتقد است نیز خودش را تبرئه کند و اینچنین از مسئولیتش فرار کند. هر چند بسیار بعید است که وی باوری به موجودی به نام خدا داشته باشد و لذا به نظر میرسد که به زودی ///////// فرمایش بفرمایند که انا ربکم الاعلی.
خدا عاقبت همه مردم سیه روز ایران را به خیر کند.
با درود به نوریزاد عزیزوهم میهنان فرهیخته :جناب نوریزاد حس عجیب و ناخوشآیندی دارم ! بوهای بدی استشمام میکنم ! بوی جنگ ! بله بوی جنگ! شرایط به گونه ای دارد رقم میخورد که حتی محسن رضایی دوباره به میدان سپاه بازگشته ! و به همه سپاه اعلام آماده باش نموده ! واز همین ابتدا فرمان مهندسی انتخابات آتی که زیا دور هم نیست را صادر کرده ! عربستان هم که در یمن هل من مبارزمیطلبد ! داعش هم که هرلحضه پیشروی های برق آسا میکند که واقعا گیج کننده است . طالبان یعنی دشمن قسم خورده انسانیت هم رو به درگاه این حکومتیان آورده ! حال برای چه ؟ برای باج گیری؟ برای امتیاز گیری ؟ نمیدانم ! ببینید ! درمملکت امام زمان حتی زن بن لادن به راحتی زندگی میکرده و ازهرطریق ممکن با بن لادن تماس داشته و درنهایت با سلام وصلوات به هرکجا که میخواسته رفته و برادران اطلاعات هیچ نگفته اند ! این ها که مدعیند پشه را در هوا نعل میکنند چه میکرده اند خدا عالم است ! اگر آقایان دلشان خواست و یا مجبور شدند دوباره ایران را به جنگ بکشند چه باید کرد ؟ قبل ازشروع جنگ ایران و عراق حسن نزیه وزیر نفت بود و اعلام کرد که عراق وارد منطقه بیطرف شده و ازچاه های نفت ایران به روش انحرافی دارد نفت استخراج میکند که هیچ کس توجه نکرد وزیاد طول نکشید که جنگ شروع شد البته قبل ازشروع جنگ حسن نزیه دیگر وزیر نفت نبود ومهندس تند گویان وزیر شده بود که آن مرد شریف را هم عراقی ها به اسارت بردند و باقی قضایا . بنزین را دست گذاشته اند نان را میخواهند آزاد کنند چه باید کرد ؟
————————
سلام مهرداد گرامی
آخوندهای حاکم بر ایران نیک دانسته اند که: حرف تازه ای دیگر نه در داخل و نه در خارج، ندارند. این بی سخنی زیاد نمی تواند دوام بیاورد. احتمال می دهند شاید یک جنگ محدود به مددشان بیاید. تخریب و بمباران برخی از زیرساخت های ایران و درگیری پایان ناپذیر شیعه های رهبری و داعشیان هرکجا. برای آخوندهای ما، جنگی که دشمنش از خارج آمده باشد بسیار بهتر از ظهور دشمنی ها و عصبیت های داخلی است. برای آمریکایی ها هم تأمین منافع ملی شان مهم است. نه این که چه کسی بر سرکار است در اینجا. آخوندها هم سر کیسه را شل کرده اند از همان ابتدای انقلاب. باج می دهند و بقایشان تضمین می شود. حالا عملگی شان برای اسراییل هم برای درهم کوبیدن سوریه و عراق و یمن و جاهای دیگر بجای خود.
با احترام
.
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : با آرزوی سلامت و بهبودی برای وجود شریف این مادر داغ دیده و رنج کشیده و خواهر گرامی شهید ستاربهشتی من اطمینان دارم که زمانی که این کامنت را میگذارم جناب نوریزاد به بالین گوهر بانو تشریف برده اند و احتمالا پست جدیدی شاید در این مورد بگذارند روی سخن من حوزویان گرامی است که این مادر درد مند برای چه به این روزافتاده آیا پستی مقامی چیزی میخواهد و یا دیگر دست ازجان شسته و چون شیر! از نوریزاد گرامی را و دیگر ستمدیده گان حمایت میکند لطفا کمی به خود آیید !! گوهرعشقى در بیمارستان بسترى شد
منتشر شده در یکشنبه, ۳خرداد , ۱۳۹۴ | ۴:۴۶ ب.ظ
«گوهرعشقى» مادر ستار بهشتى به دلیل فشارهاى عصبى ناشی از استرس و اضطراب در بیمارستان فاطمه زهرا(س) شهرستان رباط کریم بسترى شد.
به گزارش«سحام»، دکتر سعیدى پزشک معالج وى، بلافاصله دستور بسترى شدن وى را صادر و خانم عشقی را تحت مداوا قرار داده است. پزشک معالج گوهر عشقی، فشارهاى عصبى و استرس و اضطراب بیش از حد را دلیل تنگى نفس و فشار در ناحیه قلب تشخیص داده و با توجه به عمل آنژیوگرافى خانم عشقى که در شهریورماه ٩٣ انجام شده، فشارهاى وارده را خطرناک توصیف کرده است.
درهمین رابطه شب گذشته گوهرعشقى در تماس با یکى از نزدیکان خود گفته است که حال خوبى ندارد و از صبح تا شب گریه کرده است.
مادر ستار بهشتى از برخى سایتها به دلیل نوشتن مطالبى خلاف واقع از زبان وى ناراحت بوده و گفته است که «آنها با این کارها من را از پاى در مى آورند.»
خانم عشقی به نام سایتها و یا مطالب مندرج در آنها اشارهای نکرده است.
در همین حال خبرنگار «سحام» روز گذشته در تماس تلفنى، جویاى مشکلات خانم عشقی شد که گوهر عشقى مىگوید «مدتى است پشت سر سحر، دختر من، شایعاتى مطرح نمودند و فشارهاى عصبى به من و سحر وارد کردهاند، این شایعات در حدى بوده که بعضا ادعا کرده اند سحر مرا کتک میزند.»
مادر ستار بهشتى تاکید کرد که «پس از کشته شدن ستار، تنها یاور و همدم من دخترم بوده و بار مشکلات بهدوش من و سحر است. متاسفانه فرزندان دیگرم به دلیل مشکلات زندگى و کارى و به دلیل اقامت در شهرهاى دیگر از من دور هستند و هیچ کمکى به من نمیکنند و تنها پناهگاه من بعد از خدا سحر بوده و هست.»
گوهرعشقى با انتقاد از برخى رسانهها اذعان کرد: «من سیاسى نیستم و ادبیات سیاسى را نمیدانم، من یک شهروند این کشورم، من مادرى هستم که فرزند بیگناهش را ظرف سه روز از پاى در آوردند، این مصیبت بر ما کم بود که الان از زبان من دروغ مینویسند.»
خانم عشقی در حالی این سخنان را بیان میکرد که در زمان این گفتوگو گریه میکرد.
رسانههای ایران گزارش دادهاند که یک هواپیمای ایرانی “حامل کمک برای مردم یمن” که قرار بود امروز در فرودگاه شهر جیبوتی، پایتخت کشور آفریقایی جیبوتی به زمین بنشیند، اجازه فرود نگرفته است.
به گزارش رادیو دولتی ایران جنگندههای عربستان سعودی مانع فرود هواپیما شدهاند و این هواپیما مجبور شده به بندر چابهار در جنوب شرق ایران بازگردد.
اما رئیس هلال احمر ایران در گفتوگو با خبرگزاری فارس علت بازگشت هواپیما را “نبود ظرفیت پذیرش حجم زیاد کمکها از سوی جیبوتی” اعلام کرده است.
معاون امور بینالملل هلال احمر هم به خبرگزاری مهر گفت “علیرغم هماهنگیهای به عمل آمده با سازمان ملل متحد و برنامه جهانی غذا برای فرود این محموله ۲۰ تنی، باز هم اجازه فرود هواپیما در جیبوتی صادر نشد”.
کمتر از یک ماه پیش جنگندههای سعودی در چند مورد مانع از ورود هواپیماهای ایرانی به حریم هوایی یمن شده بودند.
تخلیه بار کشتی نجات
یک کشتی ایرانی هم که به گفته مقامهای این کشور حامل ۲۵۰۰ تن کمک برای مردم یمن بود، امروز شنبه ۲۳ مه (دوم خرداد) مجبور شد برای تحویل بار خود به سازمان ملل، در جیبوتی پهلو بگیرد. یک ضرب المثل ایرانی می گوید چراغی که به خانه واجب است به مسجد حرام است . آهای دزدان صاحب قدرت چطور جرآت میکنید از اموال این مردم بینوا و بدبخت که خیلی هاشان به نان شب محتاجند که نمونه اش رو در جریان توزیع سبد کالا دیدیم به این راحتی کشتی ، کشتی بدزدید و آن را به اعرابی که به خون ما تشنه هستند حبه کنید. کی به شما این اجازه رو داده است؟ آقای روضه خوان، یک دست این اجازه و قدرت را کی به شما داده است ؟ اصلآ این همه کمپین های مختلف در دنیا تشکیل می شود ، چرا کمپینی تشکیل نمی شود که در آن صد ها هزار ایرانی از دست خامنه ای و روحانی به دادگاه های جهانی شکایت نکند ؟ تا دیگر حتی روحانی هم جرآت خروج از ایران را نداشته باشد .
خطر: لفاظی خطرناک خامنه ای؛ پاسخ قاطع امریکا؛ تهاجم امام سلمان؛ انفعال روحانی: ورق برگشت!
1- همانطور که در پست قبل هم گفتم سخنان جدید خامنه ای در جمع سپاهیان جنسی خطرناک دارد و خدا کند اشتباه کرده باشم؛ اما متأسفانه اشتباه نبود و با اینکه آخر هفته و تعطیل بود؛ بازهم شریعتمداری کیهان به ساری رفت و تندترین حرف های ایدئولوژیک را زد و توافق هسته ای را محال دانست و حزب الله را به شورش فراخواندو مهمتر از او تریبون رسمی نماز جمعۀ تهران به احمد جنتی متحجر و در حال مرگ سپرده شد که حداکثر دو ماه تا دوسال زیست ننگین و ضد بشری خودش را همطراز زندگی نوزادان یکروزه تا جوانان 30 ساله بکند و شعار گرسنگی و مرگ برای یک ملت سربدهد. حتی سرافراز تلویزیون هم بی مأموریت نماند که آمارهای 75 درصدی و 80 درصدی مخالفت ایرانیان با سازش با امریکایش را رو کند و علی لاریجانی بوقلمون صفت که به التماسی ذلیل بگوید ما با چه زبانی بگوییم دنبال سلاح هسته ای نیستیم. گویی که عرصۀ سیاست بین المللی محل خاله بازی است و دنبال این است که چه کسی دروغ ترین سوگندها را می خورد.
2- این واقعیت حکومت های انقلابی و بلاتکلیف و ایدئولوژیک است که ساعتی در اوج آرامش و پیروزی و ساعتی بعد در ذلت تعب و جنگ و شکست چهره می کنند. اوباما اگر چه سیاستمدار خوبی نیست اما انسان بسیار شریفی است و می خواست و می خواهد بدون تحقیر هیچکس – در اینجا خامنه ای – یک موضوع دشمنی دیرینه با ایران را در زمینۀ هسته ای حل کند. اما این حسن نیت باید از طرف مقابل هم نشان داده شود و تداوم یابد. و الا او در مقام ریاست جمهور قویترین کشور امروز جهان نمی تواند در مقابل تحقیر خواهی خامنه ای کماکان به تکریم او بپردازد و حتی از ابزار قوی تر در دستان کشورش استفاده نکند یا بتواند از این استفاده جلو بگیرد. آنچه که قطعی است در بعد از روی کارآمدن روحانی و توافق مقدماتی ژنو ایران ضمن دست برداشتن از شیطنت ها و دخالت ها و دوبهم زنی های ایدئولوژیک در منطقه – بهر دلیل – توانسته بود سیاستمداران قدرت های جهانی را متقاعد کند که پذیرش یک ایران بطرف عرفی شدن در باشگاه بزرگان جهان از هر نظر بنفع منافع بین المللی است و جهان نیز صحت چنین گزاره ای را تأیید کرده و قدرت منطقه ای ایران عرفی افزایش یافته بود. و بهمین خاطر هم همۀ مخالفان قدرت گیری ایران و نه فقط جمهوری اسلامی – اعم از اعراب و صهیون های اسرائیل – بتکاپویی مستأصل افتاده بودند که بهر ترفند این روند “خوش آمد به ایران عرفی” را متوقف کنند و البته موفق نشده بودند. حتی تا رفتن به کمپ دیوید و حمله به یمن و بی اعتنایی شیوخ به اوباما و رفتن نتانیاهو به کنگره امریکا و قس علیهذا هم.
3- اما تغییر در عربستان از پادشاهی ملک عبدالله محافظه کار و تدافعی به امام سلمان رادیکال و تهاجمی؛ مهمتر از آن تصویر ساده انگار من بود در اشتباه نامیدن تهاجم به یمن. زیرا ممکن است تهاجم به یمن کمتر قابل توجیه و کمتر قابل پیروزی در آن باشد و هنوز هم بنظرم است. اما – این اما مهم است – حالا عربستان رهبری دارد که از جنس خامنه ای است: کمتر از او ایدئولوژیک، اندازۀ او تهاجمی و بیشتر از او عملگرا. حتی اگر امام سلمان عربستانی هیچکدام از برتری های سیاسی (خزانۀ پر از دلار و داشتن متحدان بالفعلی مثل فرانسه و اسرائیل و ترکیه و قطر و البته منت کشی اوباما برای اجازۀ حمایت از او از سوی امریکا) را هم نداشت؛ همین که جنس روحیه اش و دولتش بشدت تهاجمی است مثل خامنه ای؛ باید می ترسیدیم – و من می ترسم برای ایران – امام سلمان پادشاه عربستان توانسته است اپوزیسیون سوریه را به پیروزی های شگفت انگیزی برساند در همین مدت کوتاه – حتی اگر پیشروی داعش در سوریه و عراق را کار امام سلمان ندانیم. که بی ارتباط هم نیست – و انفجار انتحاری امروز در قطیف و مابین شیعیان نماز گزار که خبر از شل کردن حلقۀ امنیتی عربستان اطراف رافضیهاست! به اندازۀ کافی عزم امام سلمان را نمایان می کند در مقابل خامنه ای که از تهاجمش فعلاً جز رجز چیز مهمی باقی نمانده: اسد در تنگنای سخت، حزب الله بی بار و سامان و پول، داعش در رمادی، حیدر عبادی دست خالی از هرنوع نیروی نظامی قابل اعتماد و کارآمد، تنها طلیعه های موفقیت های سریع و برق آسای ملک سلمان امام شده است.
4- جمهوری اسلامی در چنین شرایط بسیار سخت و دشواری که در حال فروپاشی عمق استراتژیکش در عراق و سوریه است؛ تنها و تنها و تنها یک برگ برندۀ خنثی کننده داشت و دارد هنوز هم – البته زمان بشدت در حال از دست رفتن است – رسیدن به توافق جامع هسته ای با غرب در سریعترین زمان ممکن و تغییر استراتژی تهاجمی و ایدئولوژیک خامنه ای به استراتژی تدافعی و سیاسی حسن روحانی. اما با کمال تأسف و ناباوری خامنه ای آن اشتباه مرگبار سخنرانی ایدئولوژیکش در جمع پاسداران را مرتکب شد و حالا نه تنها خودش و رژیمش را با خطر جدی مواجه کرده است بلکه ایران عزیز را هم بمخاطرۀ جدی انداخته است. این البته فقط مربوط به فریز شدن نوشتن توافق جامع بعد از حرف های خامنه ای و سر برآوردن مجدد اوباش متحجر و شرعی نیست. بلکه فراتر از آن نشانه های قهر و تأدیب از سوی بزرگترین امیدش (امریکا و اوباما) را هم با خود همراه آورده است.
5- یک روز پس از آنکه ماری هارف سخنگوی اوباما با پاسخ های نه چندان تند از دست سؤال کلیدی خبرنگاران راجع به “پاسخ امریکا به مواضع جدید رهبر عالی ایران چیست؟” که او گفت امریکا بنا ندارد به هر حرفی پاسخ بدهد و ما دنبال دسترسی هایی هستیم که ایران قبلاً در بیانیۀ لوزان آن ها را پذیرفته است؛ امروز وزارت خزانه داری امریکا خرید 9 فروند هواپیما توسط ایرلاین سپاه (ماهان) را وتو کرده و شرکت ها و افراد دخیل در معامله را جریمه و بشدت مؤاخذه کرده است. این پالس باطل کردن معامله ای که ماه ها برای جوش خوردن آن چانه زنی شده بود و بطور قطع نمی توانست دور از چشم جاسوسان امریکایی و اسرائیلی رقم خورده باشد از آن جهت مهم است که اولاً درست یک روز بعد از سخنان ضد غرب خامنه ای اتفاق افتاد؛ در حالیکه هواپیماهای تازه خرید ماهان و ورود آن به ایران دوهفته پیش انجام شده است. ثانیاً این تحریم جدید دقیقاً بر بخش ایدئولوژیک رژیم اعمال و تحت تحریم های ضد تروریستی معرفی شده است. لذا کمتر شکی باقی می ماند در اینکه این غمزه و چشم بستن ابتدایی امریکا بر روی این معامله و واکنش بلافاصلۀ وزارت خزانه داری اوباما – نه کنگره و تندروان و امثالهم – در بعد از اظهارات خامنه ای ربط قابل استنادی به رجزخوانی خامنه ای در نزد سپاهیان داشته و دارد.
6- در بالا روحیۀ تهاجمی امام سلمان پادشاه عربستان را برجسته کردم که نشان بدهم بازی تهاجمی در مقابل دشمن تهاجمی تنها راه خلع سلاح کردن اوست و نمی توان با روحیۀ محافظه کار و تدافعی به پیشباز حریف تهاجمی رفت. و از این اصل مهم برسم به سیاست داخلی و رییس جمهور حسن روحانی. بنظرم می رسد که حسن روحانی بنا بر هر ملاحظۀ شخصی یا آخوندی یا حفظ نظام و یا اعتدال و هرچه تا کنون با روش تدافعی و جنگ و گریز با اطرافیان خامنه ای کارش را پیش برده – البته هنوز کاری هم پیش نبرده – اینک که کیان کشور و سرنوشت مردم در خطر تندروی های خامنه ای قرار گرفته باید از پوستۀ دست دست کردن و محافظه کاری – حتی بی رودربایستی بگویم جبن – بیرون بیاید و با طراحی یک سیاست شفافتر و تهاجمی تر ابتکار عمل را در دست گرفته و اجازه ندهد کار از کار بگذرد و همه انگشت حسرت بدندان بگزیم. روحانی باید خیلی سریع با هر تاکتیک ممکن مذاکرات اتمی را از بن بست خارج کند و خامنه ای را وادارد تا دلواپسان را مجدداً به پستو فرابخواند تا توافقی را که با این همه زحمت و هزینه در حال اتمام است نجات دهد. ایران بدون توافق برای همه از رژیم گرفته تا مردم بسیار خطرناک و پرریسک خواهد بود. که البته اگر فقط حکومت مورد تهدید بود خوشحال هم می شدیم اما وضع فعلی قبل از تهدید حکومت زندگی مردم و موجودیت ایران را هم تهدید می کند. از من گفتن. یا…هو
“اخوند ساده”
تو ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ یه آخوندی یواش اومد تو ﺍﻃﺎﻕ ﺗﺰﺭﯾﻘﺎﺕ ﻭ ﺑﻪ
ﺗﺰﺭﯾﻘﺎﺗﭽﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺰﻥ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺋﯿﺶ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ
ﺣﮑﻮﻣﺖ رﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﮕﯿﺮ!
من فقط یه آخوند ساده ام !
با سلام
فرماندهان عراقی روز شنبه گفتند که نيروهای اين کشور، شهر حُصَيبَه، در شرق شهر رمادی را از نيروهای «خلافت اسلامی» يا داعش باز پس گرفتهاند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، اين شهر در هفت کيليومتری شهر رمادی قرار دارد که هفته گذشته به تصرف داعش در آمد.
http://www.radiofarda.com/archive/news/20150523/143/143.html?id=27032612
———————————-
آزادی شهر30 هزاری نفری حصیبه که چهارشنبه هفته گذشته به دست تروریست های داعش اشغال شده بود، مقدمه ایی برای عملیات آزاد سازی الرمادی محسوب می شود .
امروز شبکه های ایران را نگاه میکردم تعجب کردم اینها همه چیز رامصادره کردند درازادی خرمشهر ارتش وژاندارمری ونیروهای جانفشانی کردندولی درتلویزیونهای ایران افراد دیگری حضور یافته وداستانهایی سر هم کرده وافتخار میکردند جای تاسف است که تاریخ هم تحریف میکنند
نوانديشان دينی، نقش سودمند يا زيانآور؟ علی شريعتی (بخش سوم)، جلال ايجادی
جلال ایجادی
محتوای ايدئولوژی شریعتی همان اسلام کهنه رنگ خورده است، او به دمکراسی علاقهای ندارد و اسلام ابوذر و علی و امپراتوری عثمانی را راه حل جامعه در برابر مدل غربی و مدرنيته میداند. شريعتی سازنده يک مذهب ايدئولوژيک جديد شيعه است که تحقق خود را در قدرت دينی مطلقه میبيند، جائی که انسانها به ابزاری بیمقدار تبديل شده و تسليم قدرت فاشيسم اسلامی هستند
در دوبخش پيش به بررسی نقش نوانديشان دينی و گروهبندی های آنان پرداختيم. نقش آنان در بازتوليد ايدئولوژی اسلام و ازخود بيگانگی ايرانيان بسيار زيان آور می باشد. يکی از اين گروهبندی ها، اسلام گرايان ايدئولوگ انقلابی می باشد. پس از نقد جلال آل احمد، در اينجا به بررسی اعتقادات علی شريعتی می پردازيم. شريعتی مذهب جديدی پديد می آورد که عليه هويت ايرانی بوده و در خدمت قدرت دينی تماميت خواه است.
شريعتی مذهب تازه می آفريند
در طول تاريخ اديان گوناگونی بوجود آمده و بر اساس احوال اين يا آن سرزمين، دين، افول نموده، رشد کرده يا اشکال تازه بخود گرفته است. بر خلاف گزافه گويی مسلمانان مبنی براينکه اسلام آخرين دين است، پس از دين محمد، انسان ها در فضای اسلامی و خارج از آن، اديان جديدی بوجودآورده اند. قرآن محمدی نمی توانست مانع ايجاد اسلام های ديگر باشد. اگر ما به تنوع اسلام در جهان مسلمان يا تنها در ايران دقت کنيم طی ۱۴۰۰ سال تعداد بيشماری اسلام ساخته شده است. در ايران نيز اسلام ها و شيعه گری های گوناگونی پرداخته شده اند. اسلام و شيعه گری علی شريعتی يکی از اين اسلام ها می باشد.
آل احمد پروژه جامعه ضدغرب را مطرح ساخت، جامعه ايی که مصرفی نيست، طرفدار سنت است و به قرآن پناه می برد. جامعه ای که امپراتوری عثمانی را الگوی مناسبی می داند و از شيخ فضل الله نوری ها تجليل می کند. اين پروژه سياسی با نظرات علی شريعتی در چارچوب يک مذهب جديد پخته می شود. علی شريعتی از آخونديسم ناراحت است و آنرا خرافاتی و کهنه ارزيابی می کند و خود را انقلابی معرفی می نمايد.
اومذهب متناسب با دوران جديد می خواهد، اسلامی می خواهد که با مارکسيسم و ليبراليسم و ناسيوناليسم و ايدئولوژی جهان سومی قدرت مقابله دارد، حرفهای نو می زند و قادر است جوانان را بسوی خود بکشاند. شريعتی مذهب شيعه ايدئولوژيک و سياسی می خواهد. اين گونه مذهب در حوزه ها نمی تواند موجود باشد بنابراين بايد آنرا ساخت. کار علی شريعتی در راستای انديشه متکی بر مدرنيته نيست، کار او بازتوليد مذهب شيعه با عناصر ساختمانی ديگر است، کار او بازسازی و ترميم نظم کهنه و فقهی شيعه برپايه التقاط است. شريعتی عناصری را از قرآن و فقه شيعه گرفته و اين عناصر را با سوسياليسم، عرفان، فکرجهان سومی درمی آميزد. اين ترکيب التقاطی نزد شريعتی، مذهبی در يک دستگاه ايدئولوژيک جديد بوجود می آورد. کار شريعتی بظاهر اسطوره سازی و فلسفه گرايی است حال آنکه اساس کار او گفتمانی سياسی ولی انتزاعی و احساسی و تهيجی و گزافه گويانه و دروغپردازانه در يک نظام ايدئولوژيک معطوف به امامت و فاشيسم اسلامی است. شريعتی اسلام جديد می سازد و به مقابله با اسلام رسمی و فقه شيعه رسمی می رود.
در طول تاريخ اسلام و شيعه ما پيوسته با جنگ ها و کشتارها و رقابت روبرو بوده ايم. آنچه ميان شريعتی و روحانيت شيعه روی می دهد بيانگر اين جدال رقابت جويانه جناح های مذهبی شيعه می باشد. ما از نظر جامعه شناسی بايد شرايط مشخص تاريخی و عواملی که نقش داشته اند را بازشناسی کنيم و بطور عينی و علمی جوهر اختلاف و رقابت و منافع پشت آنرا آشکار نمائيم. در جائی که خدا در عصبانيت و در جنگ است بطور مسلم منافع ايدئولوژيک و دينی و سياسی يک گروه يا افراد مشخصی در ميان است. مخالفت شريعتی با آخونديسم برای پيروی از خرد نيست، برای هموار ساختن کار فلسفه و مبارزه عليه ازخودبيگانگی ايرانيان نيست. مخالفت شريعتی عليه آيت الله ها برای جا انداختن مذهب جديد خود و پروژه سياسی توتاليتر خود است.
شريعتی محصول کدام شرايط است و چگونه کار شريعتی را ارزيابی بايد کرد؟ درک کار شريعتی بدون فهم شرايط اجتماعی بومی و بين المللی و وضعيت روحانيت شيعه ناممکن است.
شريعتی که در ۱۳۵۶ درگذشت براستی نظريه پرداز انقلاب اسلامی بود. علی شريعتی مصلح اخلاق نيست، او سياستمداری است که مذهب را به رنگ بازار می کند تا نفوذ آنرا در خدمت هژمونی شيعه و جاه طلبی شخصی خود قرار دهد. او تجربه سياسی دارد، در فعاليت سياسی خود به نهضت خداپرستان سوسياليست پيوست و سپس به نهضت مقاومت ملی وفادار شد و در خارج کشور در جبهه ملی ايران در اروپا به فعاليت خود ادامه داد. او به حمايت از سازمان آزاديبخش الجزاير پرداخت و بشدت تحت تاثير فرانتس فانون بود. شريعتی در پی ساختن دين خود بود، دينی که با مذهب علامه مجلسی و حوزه قم و فقه آيت الله ها متفاوت بود، دينی که به بعد سياسی و ايدئولوژيک اسلام شيعه توجه دارد و انسان را به اوهام ايدئولوژيک و احساسی و هيجانی معطوف به برخی چهره های شيعه و طعم مارکسيستی ضد غربی دعوت می کند. او روش آخوندی را سرزنش می کرد ولی خود به ايجاد سمبول های دروغين شيعه مانند فاطمه و ابوذر و جعل رويداد های تاريخی پرداخته تا قدرت و نفوذ خود را در برابر قدرت و نفوذ آخوندی تنومند نمايد. دوران حسينه ارشاد برای او دوران تنظيم نظرات و جذب جوانان بی شمار و برانگيخته شدن روحانيت عليه او بود. شريعتی بشدت مخالف روحانيت بود و او را متهم به تشيع صفوی و نزديکی با دستگاه حاکميت می کرد. شريعتی بايد آخونديسم را می کوبيد تا خود را به جوانان مدرن نشان دهد. او مراسم مذهبی سنتی مانند سينه زنی را با منشا غربی ارزيابی می کرد تا بگويد که آخوند اصيل نيست و مذهب امروز با آرايش ديگری لازم است، مذهبی ضد غرب، ضد آخوند ولی برای امامت شيعه.
علی شريعتی در صفحه ۳۸ کتاب اسلامشناسی با عنوان «شورا» در حکومت میگويد: دو آيه در قرآن به صراحت، اصل «شور» را در امور اعلام میکند: «و شاورهم فی الأمر» و «امرهم شوری بينهم». هنگامی که پيغمبر وفات يافت، کارگردانان سياست اسلامی (غير از علی بن ابی طالب و يارانش) بر اساس اين حکم در ”سقيفه” گرد آمدند تا جانشين پيغمبر را برای رهبری مردم انتخاب کنند. ”اجماع” (يعنی توافق اکثريت در امری)، که امروز تنها شکل مورد قبول همگی برای تحقق دموکراسی است يکی از اصول اجتماعی و سياسی اسلام است. پيغمبر خود به شورا معتقد بود و بدان عمل ميکرد. عمر نيز برای رعايت اصل “شور” انتخاب جانشين خود را به «شورا» واگذاشت و عثمان بدينصورت انتخاب شد.
اين تفسير از جانب روحانيت و آيت الله ها مورد اعتراض شديد قرار گرفت. تلاش شريعتی در جهت مدرن کردن تفسير شيعه و مشروعيت بخشيدن خود بود ولی تفسير حوزه نمی توانست تفسير شريعتی را بپذيرد. شريعتی شورا را اصل لازم دانسته حال آنکه اکثر منابع «همهی فسادهای امّت را بر گرفته از شورا میداند.». شريعتی به تفسيرها رسمی حمله می کند و بعنوان نمونه شريعتی در اسلامشناسی از صفحه ۳۷۵ تا ص ۳۷۷، مغيره را يک قهرمان ملی و مذهبی قلمداد نموده و بعنوان بت شکن معرفی مينمايد. حال آنکه مراجع شيعه معتقدند که مغيره «دختر عزيز پيامبر را کتک زده» و جايش در جهنم است. شريعتی در صفحه ۴۵۵ اسلام شناسی در ترسيم آخرين نمازی که پيامبر(ص) خواند، مینويسد: خود (پيامبر) بر دست راست ابوبکر نشست و نماز خواند. حال آنکه روحانيت شيعه قايل است او را کنار زد و نماز را از اول شروع کرد. اين جدال های ابلهانه ميان آيت الله ها و شريعتی بيانگر مقابله جوئی دوجناح است و شريعتی در اين جدال کوتاه نمی آيد.
مذهب شريعتی تنها با درافتادن با مذهب آيت الله ها می توانست پيشروی کند. روحانيت در برابر شريعتی صف آرائی کرد. به همين دليل آيت الله مرعشی شريعتی را کافر معرفی نمود و کتاب های او را حرام اعلام نمود. محمدحسين طباطبايی نوشت:«اين جانب نوشتههای دکتر شريعتی رادرخصوص اسلام شناسی هرگز تصديق نکرده، نوع مطالب ايشان اشتباه و طبق مدارک دينی اسلامی غيرقابل قبول است.». آيت الله سيد صادق روحانی کتاب اسلام شناسی شريعتی را برخلاف مذهب مقدس تشيع و جسارت به ساحت علماء شيعه می داند و شرکت در مجالس ارشاد را حرام اعلام می کند. مطهری در نامه به خمينی در باره شريعتی نوشت: «کوچکترين گناه اين مرد بدنام کردن روحانیّت است.». در برابر تهاجم آيت الله ها شريعتی آنها را مرتجع می داند و از جمله تفسيرهای خاص خود را از واقع مربوط به تاريخ شيعه مطرح می کند. شريعتی در مخاطبهای آشنا (ص ۱۲ ـ ۸) مینويسد: من گورويچ يهودی ماترياليست را از مرجع عاليقدر شيعه آيت الله العظمی ميلانی بهتر میدانم. شريعتی در پی جداسازی اتوريته روحانيت شيعه حوزوی از تاريخ اسلام است بنابراين «اسلام شناسی» او، پی افکندن اسلام ديگری را در نظر دارد.
در نامهی ۲۳ آذر ۱۳۵۶ مرتضی مطهری که همراه با مهدی بازرگان نوشته شد انتقاد به شريعتی و تفسير او از اسلام و قرآن و فقه ياد آوری می شود. البته چند روز بعد از انتشار اين اعلاميه مهدی بازرگان به دلايلی که ناگفته مانده است، امضايش را پس گرفت. در اين نامه می آيد: «اينجانبان که علاوه بر آشنايی به آثار و نوشتههای مشاراليه، با شخص او فیالجمله معاشرت داشتيم، معتقديم نسبتهايی از قبيل سنیگری و وهابیگری به او بیاساس است و او در هيچ يک از مسائل اصولی اسلام، از توحيد گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت، گرايش غيراسلامی نداشته است. ولی نظر به اينکه تحصيلات عاليه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نيافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد، تا آنجا که گاهی از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر میماند، هر چند با کوشش زياد به تدريج بر اطلاعات خود در اين زمينه میافزود، در مسائل اسلامی (حتی در مسائل اصولی) دچار اشتباهات فراوان گرديده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقيقت و مشمول سخن خداست.»
روحانيون متوجه پيشروی افکار شريعتی در جامعه هستند و اين امر را به زيان خود می بينند. شريعتی نيز به مذهب آنان احتياجی ندارد بلکه به مذهب خود باور دارد و در تلاش برای جاانداختن مذهب ديگری در جامعه است. او از حوزه نمی آيد و بنابراين منافع حوزوی ندارد ولی منافع او نيز در ادامه اسلام و شيعه است، شيعه ای که شريعتی ساخته است. شريعتی در مکتب پدرش بزرگ شد و کتاب پدرش «چرا حسين قيام کرد؟»، نهج البلاغه و کتاب «ابوذر غفاری» از «جوده السحار»، از جمله آثاری بودند که بر وی تاثير گذاشتند. «راه طی شده» مهدی بازرگان و «مالکيت در اسلام» آيت الله طالقانی منابع ديگر در شخصيت سازی او بودند. شريعتی تمايلات عرفانی داشت و خود در «گفتگوهای تنهائی» می گويد: «سرشت مرا با فلسفه ، حکمت و عرفان عجين کرده اند»(برگ ۵)، « مغزم با فلسفه رشد می کرد و دلم با عرفان داغ می شد.»(برگ ۹). در بيست و سه سالگی مقاله «تکامل تاريخ فلسفه» را نوشت و در آن گفت اسلام بينشی بين ايده اليسم و ماترياليسم است. شريعتی از روحانيون سنتی خوشش نمی آمد زيرا در خانواده اش هيچ آخوندی يافت نمی شد، آنها مخالف ازدواج علی شريعتی با پوران شريعت رضوی بودند و روحانيون سنتی مصدق را بر خلاف شريعتی می کوبيدند. شريعتی در سال ۱۳۳۸ با بورس دولتی به فرانسه اعزام شد. اين مسافرت تاثير قاطع بر شخصيت او گذاشت. شريعتی در اروپا مارکس و فرويد و گورديچ و سارتر و ژاک برک و ماسينيون را شناخت. کتاب «دوزخيان روی زمين» از فرانتس فانون و ادبيات مارکسيستی مانند ديالکتيک و زيربنا و سوسياليسم و ادبيات جهان سومی «بازگشت به خويشتن» در شکل گيری ذهن و تفکر و آمال های ايدئولوژيک او موثر بود.
شريعتی در ۱۳۴۳ به ايران بازگشت. اين بازگشت با هدف سازماندهی يک مبارزه ايدئولوژيک مذهبی است. شريعتی در خارج پايه مذهبی خود را در مقابله با ايدئولوژی های ديگر تعريف نموده و ارزيابی اش اين است که از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تمايل مذهبی جامعه افزايش نموده و از طرف ديگر آغاز و رشد جريانهای چريکی در جناح چپ جامعه و نزد مجاهدين خلق زمينه را برای رايکاليسم ايدئولوژيک هموار ساخته است. شريعتی در ضمن ميداند که تدوين مذهب شيعه گری جديد مستلزم مبارزه عليه آيت الله های شيعه می باشد. از نظر او قدرت را بايد از حوزه سنتی به حسينه ارشاد انتقال داد و بجای تکرار فقه رسمی شيعه و رسالات آيت الله ها به ساختن چهره های جذاب مانند فاطمه و ابوذر و تدوين و انتشار کتاب های ساده و احساس برانگيز و تهيجی پرداخت. شريعتی خواهان انقلاب ايدئولوژيک شيعی است، او می خواهد «فرانتس فانون» ايران باشد، او می خواهد ايدئولوژی مذهبی پر تحرک انقلابی بسازد و در برابر مارکسيسم و دمکراسی غربی و آخونديسم بايستد، او طرفدار«اسلام منهای روحانيت» است. شريعتی در پی اثبات شيعه راستين خود است، او ايدئولوژی ساز است و بنابراين تفسير جديد از فقه و تاريخ شيعه، بهره گيری از سمبول های شيعه گری، بهره گيری غير مستقيم از سوسياليسم و تحريک روانکاوانه و احساسی، کليد نفوذ بر جامعه است. شريعتی «به ساواک گفته بود من به ايران آمده ام تا با غربزدگی، آخوندزدگی و مارکسيسم مبارزه کنم.» (رضا عليجانی «شريعتی شناسی»، برگ ۶۸). با توجه به ديدگاه و استراتژی شريعتی، رژيم پهلوی مفهوم عميق خواست شريعتی را درک نموده و منافع خود با آن همسو می بيند. از ۱۳۴۷ سخنرانی های ايدئولوژيک شريعتی در حسينيه ارشاد و دانشگاه شروع شد. اين دستگاه محور شيعه گيری جديد عليه آيت الله ها به رهبری کافی ها و مطهری ها و محور بسيج روشنفکران و لايه های شهری گشت و به نهضت اعتقادی تبديل شد. اين نهضت اعتقادی با نوشته هايی مانند «اسلام شناسی» در سال ۱۳۴۵ و آثاری مانند «اگزيستانسياليسم»، «کوير»، «تشيع»، «انسان و اسلام»، «مکاتب تاريخی» در سال ۱۳۴۷، با نوشته هايی چون «هبوط»، «ايدئولوژی»، «انسان بی خود»، «امت و امامت»، «علی تنهاست»، «متدولوژی علم» در سال ۱۳۴۸ و با نوشته های «حسين وارث آدم»، «مذهب عليه مذهب»، «روشنفکر و مسئوليت او»، در جامعه در سال ۱۳۴۹ و بالاخره با نوشته هايی مانند «فاطمه فاطمه است»، «ماشين در اسارت ماشينيسم»، «مذهب اعتراض»، «تشيع علوی و تشيع صفوی»، «مسئوليت شيعه بودن»، «چه بايد کرد؟» ، «درس های اسلام شناسی»، «بازگشت به خويش» در سال ۱۳۵۰ شکل گرفته و استحکام پيدا می کند. اين نوشته ها بر خلاف رساله های زمخت و عربی زده و فرتوت آيت الله ها، با زبان روز، با احساس و ساده است. اين نوشته ها برخلاف رساله ها قطور مراجع تقليد، اغلب کوتاه و ارزان قيمت و براحتی قابل دسترس است. اين نوشته ها برای آخوندها و مفسران نيست، بلکه برای جوانان و روشنفکران و دانشجويان با احساس، مذهبی و نيمه مذهبی، کم دانش، بيسواد است که آرمان خواه اند. اين نوشته ها برای ذهنيت هائی که زير سلطه شيعه گری اند، نافذ و بسيج کننده است. گذار ذهنيت از اسلام شيعه سنتی و فرهنگ دينی رايج به اسلام شيعه شريعتی راحت است، زيرا ذهنيت جامعه شهری که با خرد و فلسفه مدرنيته آشنائی ژرف ندارد، پيام فرنگی شده و تهيج کننده و وسوسه انگيز و رازآلود و عرفانی و بنی هاشمی و ايدئولوژيکی شريعتی را سريع جذب می کند.
ايدئولوژی جادوگرانه و امامت حکومتی
نگرانی ها و دردها و نيازهای معنوی و خواست روانی انسان برای زيستن و مقاومت در برابر دشواری و اضطراب، زمينه ساز ازخودباختگی انسان در برابر دين و ايدئولوژی است. انسان در پی جايی مطبوع و مطمئن وبدون خطر است. زندگی روانی و اجتماعی بطور مدام حفره های هولناک برای انسان بوجود می آورد و اين حالت، انسان را وامی دارد تا پناهی برای خويش فراهم نمايد. وجود دين در طول تاريخ در رابطه با پرسش ها و نگرانی های انسان، معنا پيدا می کند. جذابيت ايدئولوژی ها نيز در فضاسازی واسطوره سازی و آرمان های کاذب و نيز نبود يک فرهنگ قوی و خودمختاری فرد ريشه گرفته است. شريعتی شيعه گری سبک شده از فقه را با ايدئولوژی التقاطی خود درمی آميزد و معجونی از کلی گوئی و افسانه گويی دينی و ايدئولوژيک پی ريزی می کند و اين معجون در جامعه کم فرهنگ و مذهبی ايران تاثيرگذار است. شيعه گری شريعتی مذهبی ديگر است.
شريعتی می نويسد همه چيز را از زاويه ديد کمبود انسان می نگرم. بنظر می آيد که او انسان را پايه آرمان خواهی خود قرار می دهد، انسانی نزديک به اگزيستانسياليسم سارتری. شريعتی خود را «اومانيست توحيدی» تعريف می کند. او می گويد مذهب هدف نيست و «قرآن اصالت را به فرد در جامعه می دهد و نه فرد در برابر جامعه. فرد به عنوان انسان»(مجموعه آثار، ۱۴، برگ ۱۷۷). او در جای ديگر می نگارد:«تمامی تاريخ به يک شاهراه می پيوندد:آزادی، عدالت، عرفان.»( مجموعه آثار ، ۱، برگ ۹۷). و باز در جای ديگر «سوسياليسم و اگزيستانسياليسم و عشق، عدالت، انسانيت و پرستش.» را هدف می گذارد. (مجموعه آثار ۲۵، برگ ۳۵۵) و در جای ديگر می نويسد:«سوسياليسم و دمکراسی دو موهبتی است که ثمره پاکترين خون ها و دستاورد عزيزترين شهيدان و مترقيترين مکتب ها» است(مجموعه آثار ۲۲، برگ ۲۳۱). شريعتی در نامه به پدرش در ۲۶ ارديبهشت ۱۳۵۶ از «طلوع دوباره ايمان» می نويسد و «يکی از علل و عوامل اين بازگشت به سوی خدا و جست و جوی ايمان در اين نسل سرکش و حق طلب و حقيقت پرست اين است که ديگر مذهب را از پس پرده های زشت و کهنه و کافر ارتجاع نمی بيند.». در جای ديگر با تائيد ديدگاه فرانتس فانون در باره هدف می نويسد:«ما می خواهيم يک انديشه، يک نژاد نو بيافرينيم و بکوشيم تا يک انسان تازه بر روی پاهای خويش به پا ايستد. اين کدام انسان است؟ انسانی که مولوی و بودا و مزدک را ما در چهراه اش يکجا باز می شناسيم…امامت انسان امروز که تشنه مسيحی ديگر و نجات بخشی ديگر و ايمانی ديگر است اين تثليث است. و به راستی که علی آن مسيح مثلث است.»(مجموعه آثار، ۱، برگ ۱۰۹، فروردين ۱۳۵۶). شريعتی چه می خواهد؟ سوسياليسم، اومانيسم، يا امامت؟ برای شريعتی امامت انسان امروز، علی است. در برابر واژه های بالا چگونه هدف ايدئولوژيک شريعتی قابل فهم است؟ اين مجموعه متضاد و گنگ از واژه ها چه هدفی تعقيب می کند؟ آيا منظور اومانيسم و انسان گرائی حاصل از مدرنيته فلسفی مورد نظر است؟ اومانيست توحيدی چيست؟ اومانيسم روبه انسان دارد و انسانها را جدا از وابستگی دينی و نژادی اشان مرکز توجه خود قرار می دهد. در چنين حالتی اومانيسم نمی تواند «توحيدی» و «قرآنی» شود زيرا توحيد اسلام، توحيد ديگر مکتب ها و ديگر اديان و ديگر انسانها نيست. توحيد قر آن پذيرش قدرت يک خدای قهار و عبوس است و توحيد متعلق به اعتقاد مسلمانان است. اومانيسم ارزشی فرا طبقاتی و فرا نژادی و فرا قومی و فرا دينی است. اگزيستانسياليسم سارتری با عرفان و ايمان قرآنی سرآشتی ندارد. و آيا الگوی علی با اومانيسم خوانائی دارد؟ بهيچوجه. يک خليفه عربی با اعتقاد کهنه و قومی خود و با استبداد و خرافه طلبی خود و با ضديت خود عليه زن نمی تواند نماد انسانگرايی و دوستی ميان همه انسانها باشد. شريعتی التقاطی و آشفته است و پرسش اينجاست که اين تناقضات در نزد او و ناخودآگاه او غيرقابل کنترل است و يا تاکتيکی برای جمع کرن سرباز و طرفدار. اين آشفتگی اگر برای ذهن علمی و خردمند آزاردهنده است برای ذهن عقب مانده فريبنده است. ايرانيانی که انديشه خود را با ايدئولوژی و خرافات اسلامی فلج ساخته اند، اين گفتمان را دلبربا می يابند و بی سبب نيست که توده بيشماری از لايه های شهری شيفته شريعتی بودند. اين توده ها آخونديسم را ناخوشايند می ديدند ولی تشخيص و استعداد فکری آنان قادر به درک عقب ماندگی و جادوگری ايدئولوژيک شريعتی نبود. پيروزی فکر شريعتی نتيجه واقعيت يک جامعه ازخودبيگانه و اسلام زده است که از مدرنيته عقل گرا و انتقاد فلسفی دور می باشد. شريعتی در برهوت افکار دمکراتيک و نبود بينش فلسفی نقاد می رويد و رشد می کند.
چگونه هدف شريعتی را بايد درک کرد؟ اين هدف، نوعی ايده اليسم و «تيپ ايده آل» ماکس وبری است؟ نوعی اتوپيای اجتماعی يا ناکجاآبادی گمشده است؟ استراتژی تحقق اين جامعه چگونه تعريف می شود؟ کدام قدرت سياسی و چه نوع نهاد و ساختاری برای مديريت جامعه مورد نظر او می باشد؟ جامعه کمونيستی؟ جامعه سوسياليستی؟ جامعه الهی؟ جامعه ژاپنی؟ جامعه عرفانی؟ جامعه ولايت فقيهی؟ جامعه اسلامی؟ خلافت علی؟ خلافت عثمانی؟ حکومت لنينی؟ جامعه ای که بر پايه حقيقت موسی و عيسی و زرتشت و مزدک و محمد و علی و ابوذر و دکارت و کانت و هگل و اقبال و غيره استوار است؟ شما وقتی آثار شريعتی را می خوانيد همه اين الگوها ظاهر می شوند، شريعتی تمام اين ساختارها و نظام ها را مطرح کرده و گيجی بزرگی را در اذهان توليد می کند. او شيفته جامعه ژاپن است و نيز شيفته جامعه عثمانی و شيفته جامعه با خلافت علی و ابوذر است. آيا منطقی بر اين آشفته فکری زيان آور می توان يافت؟ التقاط شريعتی يعنی گيجی در افکار و پروژه ها و به همين خاطر است که اين نوانديش دين تاريک فکر، از پريشان گويی بالا به پريشان فکری و استبداد در قدرت سياسی می رسد.
شريعتی برای جامعه ايران چه پيشنهادی دارد؟ او می گويد:«من دمکراسی را مترقی ترين شکل حکومت می دانم و حتی اسلامی ترين شکل ولی در جامعه قبايلی، بودن آن را غيرممکن می دانم و معتقدم که طی يک دوره رهبری متعهد انقلابی بايد جامعه متمدن دمکراتيک ساخته شود.»(مجموعه آثار، ۵، برگ ۴۸). او امامت صدر اسلام را با دمکراسی هدايت شده تلفيق می کند. او سپس می نويسد:«امام نمونه ای استثنايی و معين است.»(مجموعه، ۲۶، برگ ۵۹۰). «شورا، اجماع، بيعت يعنی دمکراسی، يک اصل است. يعنی قرآن بدان تصريح شده است.»(مجموعه، ۲۶، برگ ۶۳۲). شواهد گوناگون در افکار شريعتی، ما را به پذيرفتن نوعی حکومت امام و نزديک به ولايت فقيهی هدايت می کند. شريعتی فردی التقاطی و حتا متضاد است و افکارش از اگزيستاسياليسم مايه می گيرد، ولی از ابوذر هم الگو گرفته است، او هم مخالف آيت الله ها می باشد و هم می گويد: «روحانيت شيعه، مترقی ترين روحانيتی است که امروز در جهان وجود دارد.»(تشيع علوی، تشيع صفوی، برگ ۲۴). برای انديشه خردگرا افکار شريعتی قابل اعتماد نيست، زيرا هدف شريعتی هدف سياسی و ايدئولوژيکی دارد و فاقد صداقت برای اصلاح جامعه است. او برای ايران دمکراسی نمی خواهد، او بازيگری و جادوگری دارد، او مدافع و طرفدار می خواهد و به همين دليل فکر التقاطی او يک استراتژی برای بسيج گسترده است. هدف او ايدئولوژيکی بوده و برای بيگانه نمودن افراد است. در ديکتاتوری های پوپوليسم و نازيسم و استالينيسم، بکارگيری اهرم های ايدئولوژيک برای کنترل توده هاست، برای فراهم نمودن شرايط ذهنی پذيرش ديکتاتوری است. ايدئولوژی شريعتی، افراد وابسته و برده می طلبد، ذهن غيرعقلانی و دنباله رو می خواهد، پيرو خط امام می خواهد.
از نظر شريعتی دمکراسی خوب است ولی برای ايران مناسب نيست و راه حل برای ايران، يک دوره گذار انقلابی است. از ديد شريعتی از آنجا که جامعه ايران عقب مانده است، نمی تواند دمکراسی را بسازد، بنابراين به «رهبری انقلابی» بايد روی آورد. شريعتی بارها عليه روحانيت سخن پراکنی نموده و او را مورد انتقاد تند قرار می دهد، ولی باز می گويد روحانيت مترقی ترين است. پس ادر منطق شريعتی اگر روحانيت در برابر شاه مترقی است می توان قدرت را به اوسپرد. بطور مسلم استبداد شاه يک واقعيت سخت بود ولی روحانيت در مقابل شاه نه تنها مترقی نبود بلکه مدافع سياهترين استبداد و سانسور ها بود. شريعتی برای جامعه «راه حلی» دارد که در اين جمله خلاصه شده است: «آزادی باشد، رای گيری نباشد.». برای شريعتی حکومت مناسب، حکومت امامت است، نوعی رهبری موقت انقلابی و «دموکراسی متعهد» برای گذار به مرحله بعدی يعنی جامعه ای که با «رشد سياسی» مشخص می شود. شريعتی که در غرب زيسته است دمکراسی را مترقی ترين شکل حکومتی می داند، ولی برای او اين شکل حکومتی برای ايران عقب مانده مناسب نيست. از نظر او ما در دورانی هستيم که «يک رهبری متعهد انقلابی» که بظاهر «ديکتاتوری» نيست، بايد آنرا هدايت کند تا به جامعه دمکراتيک برسيم. ميان آنچه که شريعتی می نويسد و سالهای ولايت فقيه در ايران، نزديکی های بسياری وجود دارد.
فاطمه از همسری علی تا ملکه زيبايی
برای جلوگيری از تمايل جوانان و لايه های شهری به غرب و فرهنگ دمکراسی، برای جذب از طريق ايجاد شور و احساس در ميان آنان، جهت پيروز گرداندن نظريه خود و منفرد ساختن مدل کهنه آخوندها، شريعتی می گويد و می نويسد. طرز مکالمه او منبری نيست، آخوندی نيست هرچند که از قرآن و فقه شيعه می گويد. او تفسير و خوانش و افسانه سرائی خود را بازگو می کند. احساس و شور و واژه مدرن و تبديل شخصيت های فرتوت و بيگانه کننده شيعه به قهرمان، يک تاکتيک مناسب برای بسيج توده های مذهبی و نيمه مذهبی و رنگ نگرفته بشمار می آيد. در ايدئولوژی های نازيسم و فاشيسم و استالينيسم شخصيت سازی و کيش شخصيت و ساختن سمبول های کاذب، يک اهرم پرقدرت برای بسيج توده ها بشمار می آيد. شريعتی برای سمبوليسم شخصيتی از ابوذر و علی و حسين و فاطمه، نمونه می آورد. اگر شخصيت در تاريخ نقش ايفا می کند پس اين اشخاص که توسط شريعتی نقاشی و بزک شده، بايد تاثير بگذارند. فاطمه در ناخودآگاه و اعماق روان ايرانی آسيب ديده حضور دارد و شريعتی رنگ بدست گرفته تا فرشته ای ترسيم کند. بعنوان نمونه فاطمه در کتاب «فاطمه، فاطمه است» شخصيت مرکزی اساطيری برای برانگيختن شيعيان ميشود. شريعتی می گويد در جامعه فعلی زن هيچ شده است و فاطمه اين «شخصيت بزرگ»، معنابخش می شود. «در جامعه ی ما، زن به سرعت عوض می شود. جبر زمان و دست دستگاه، او را از «آنچه هست» دور می سازند و همه خصوصيات و ارزش های قديميش را از او می گيرند تا از او موجودی بسازند که «می خواهند»، و «می سازند»، و «می بينيم» که «ساخته اند»! اين است که حادترين سئوالی که برای زن آگاه در اين عصر مطرح است، اين است که چگونه بايد بود؟»(فاطمه فاطمه است، برگ ۳). فاطمه شريعتی به زن هويت و شخصيت می دهد «ملت ما، بر گرد در و بام خانه فاطمه، يک فرهنگ پديد آورده است، از اين خانه، يک تاريخ پر از هيجان و حرکت و شهامت و فضيلت، بر بستر زمان جاری شده است.» (برگ ۱۲)، ملت ما «ملتی است که ايمان و عشق داردو قرآن و نهج البلاغه دارد و علی و فاطمه دارد و حسين و زينب دارد و يک تاريخ سرخ دارد.»(برگ ۱۵). برای شريعتی اگر از زن ايرانی چيزی مانده و او شخصيت خود را نگه داشته، بخاطر اينستکه به خاندان بنی هاشم و فاطمه وفاداری برقرار است.
ما ميدانيم که اين کليات، جز دروغ چيزی ديگری نيست. بدبخت جامعه ای که دچار سمبولهای نوانديشان دينی و آقای شريعتی باشد. يکی از عوامل تيره بختی ايرانيان همين خانواده بنی هاشم و ايدئولوژی زهرآگين آنست و اين جادوگر دينی تاريخ را وارونه می کند.. مگر فاطمه کيست؟ شخصيت و کيفيت او کدام است؟ کدام رويداد برجسته در تاريخ او رخ داده است؟ هيچ. برای زنان ايران و مردم اين خاک، فاطمه چه نفع و سودی داشته و اين فرد چه تاجی بر سر زن ايرانی و مردم ايران گذاشته است؟ فاطمه سمبول تيره بدختی و ازخود بيگانگی زنان ايران است. اگر زنان ايران برای فاطمه تحريک شده و اشک می ريزند اين امر بيان نادانی و بی خبری آنهاست. شما وقتی سراسر کتاب ۲۰۰ صفحه ای «فاطمه، فاطمه است» را می خوانيد حتا يک صفت برجسته فرهنگی و اجتماعی و ادبی و اقتصادی در نزد اين خانم گير نمی آوريد. بعلاوه چرا اين ايدئولوگ شيعه، اين رهبر فکری نوانديشان ايران، زنان ايران و جهان را فراموش می کند و فاطمه بنی هاشم را به تاج سر تبديل می کند؟ فاطمه يک فرد عادی است که از امتيازات رانتی دينی پدرش و ثروتهای چپاول شده خلفا سود برده است. پدرش باغ فدک را از يهوديان می روبايد و به او می دهد. پدرش برای تقويت خانواده اش در ۹ سالگی يا ۱۹ سالگی فاطمه را به ازدواج علی ابی طالب درمی آورد تا جنگجويی بيرحم در خدمت او باشد. شريعتی می نويسد:«محمد اسلام دست فاطمه را می بوسد.» و سپس از «عظمت شگفت فاطمه» (برگ ۷۶) سخن می گويد. اينکه پدری از قوم بنی هاشم استعمارگر دست دخترش را می بوسد چه اهميت تاريخی و جامعه شناسانه برای مردم ايران دارد؟ بنظر شريعتی «سه چهره از زن داريم: يکی چهره سنتی و مقدس ماب، و يکی چهره زن متجدد و اروپائی ماب….و يکی هم چهره فاطمه فاطمه و زنان فاطمه وار.»(برگ ۲۴). نادانی شريعتی در اينجاست که او مانند آخوندها، زن مدرن را يک زن «هرزه و فاحشه» می داند و او را معادل زن اروپايی ارزيابی می کند. شريعتی يک دروغگوی بزرگ است. شريعتی در اروپا بوده ولی از فرهنگ اروپا و اهميت نقش زن در اين جوامع هيچ نفهميده است. در همان زمانی که شريعتی در پاريس است، زنان متفکر و هنرمند مانند سيمين دوبوار، بريژيت باردو، فرانسوازهاردی، منی گره گوار، باربارا، انتوانت فوک، مونيک ويتيگ، ژيزل هاليمی، ژان مورو، فرانسواز ساگان، و ديگران در فرانسه وجود دارند و نيز زنان مشهور و شهروندان زن که در فرنگ و غرب از حقوق دمکراتيک و اجتماعی برخوردارند و متجدند، بسيارند. شريعتی عقب مانده است، او در تجدد زنان و رفتار آزادمنشانه آنها در مناسبات اجتماعی و جنسيتی و خانوادگی و روانشناسانه، «شيطان» را می بيند.
و بالاخره شريعتی می گويد: «بهترين زنان جهان چهارتن اند: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه»(برگ ۷۶). شريعتی بر پايه کدام تحقيق جامعه شناسانه اين چهار تن را بهترين زنان می داند؟ شريعتی چگونه فهميده است که آسيه زن فرعون که از همراهانش خواست تا موسی را از آب بگيرند جزو چهار زن خوب جهان است؟ شريعتی کدام بررسی جامعه شناسانه را نموده تا خديجه و مريم جزو بهترين زنان جهان قلمداد شوند؟ آيا معياری جز معيار دينی و دروغين در ذهن شريعتی عمل می کند؟ و چگونه در ميان اين چهار بهترين، فاطمه بزرگترين شخصيت است؟ فقط يک ذهن بی فرهنگ و مذهب زده اينچنين قضاوت می کند. زنان بزرگ در تاريخ بشريت فراوانند و يک ذهن آموزش يافته و علمی و پژوهشگر ميداند که با جعلسازی نمی توان تاريخ واقعی ساخت. شريعتی فاطمه خاندان بنی هاشم را با دروغ و تزوير به ملکه زيبائی و تقدس و پاکی تبديل می کند ولی زنان واقعی تاريخ بشری را ناديده می گيرد. چرا در جامعه بين المللی زنان بزرگی چون: ويرجينيا وولف، الکساندرکولنتای، مارگريت دوراس، ايران علم، آلنوش تريان، ماری کوری، پوراندخت، عفت الملوک خواجه نوری، ژرژساند، مهستی گنجوی، کلارازتکين، قمرالملوک وزيری، نورجهان، هانا آرنت، ايندراگاندی، گلداماير، فروغ فرخزاد، کولت، پروين اعتصامی، کاترين بزرگ روسيه، ژاندارک، رزالوکزامبورگ، والنتيناترشچوا، و ديگران، در اين رده بندی جايی ندارند؟
شريعتی جز جعل سازی و افسانه سازی هيجان انگيز برای اذهان بی خرد و از خودبيگانه کار ديگری نمی کند. او در دوران مدرن زندگی می کند و شخصيت های زن در جهان را می شناسد، ولی به لحاظ شارلاتانيسم خود و ماشين ايدئولوژی ساز خود از فاطمه يک شخصيت غير واقعی می سازد تا ايرانی شيعه در دروان برابری خواهی زن با مرد، با پست ترين و گنگ ترين تصويرهای خلسه آور باقی بمانند. شريعتی راه پيشرفت زن ايرانی را می گيرد و زنان را از تاثيری پذيری از الگوهای مثبت و برجسته زنان جهان و از مسائل مرکزی مانند نقش آنان در فرهنگ و اجتماع و اقتصاد و سياست باز می دارد. الگوی او زنان عقب مانده هستند، الگوی او مذهب اسارتبار عرب است، او نسبت به زنان برجسته ايرانی و زنانی که در ايران نقش شهروندی در اقتصاد و اجتماع و فرهنگ داشته اند بی تفاوت است. سريعتی از ايرانيت خوشش نمی آيد و بدان نفرت می ورزد، او عرب پرست است. شريعتی در پی بازتوليد همان شرايط اسارتبار اجتماعی است که زن در آن موضع جانبی دارد و فقط برای تهيج مادرانه و توليد نسل بکار می آيد. نوانديشان شيعه نخبگانی می باشند که ژست مدرن به خود می گيرند ولی طرفدار گهنگی در مناسبات انسانی هستند. آنها در روان و اعتقاد خود به قرآن خشونت بار و فقه بنی هاشم غاصب را باور دارند و با ايدئولوژی خود ملت ما را در بند کشيده اند.
تشيع علوی يک دروغ بزرگ
شيعيان و شيعه علوی هستی خود را مديون شيعه صفوی هستند. بدون شيعه شاه عباسی و صفوی و مجلسی، شيعه گری نمی توانست پا بگيرد. ثروت ايرانيان توسط برخی شاهان صفوی به هدر رفت تا جعليات و مرتجعترين خرافات مدون شود و پخش گردد و ميخ شيعه اسلامی خوب کوبيده شود. ديروز و امروز اگر شريعتی ها و سروش ها و همه آيت الله ها و آخوندهای ريز و درشت و توده های جامعه ايرانی شيعه هستند بشکرانه کار فشار و سانسور صفويه و قاجار و پهلوی و حکومت اسلامی است. با توجه به اين مطلب نوشته های شريعتی يک جعل ايدئولوژيک است. يکی از کتابهای برجسته شريعتی، «تشيع علوی، تشيع صفوی» است که در سال ۱۳۵۱ خورشيدی منتشر شد و اساس مذهب شيعه شريعتی را تشريح می کند. اين کتاب شريعتی، «شيعه واقعی» را بر مبنای «حرکت امامان» توضيح داده و دوره تبديل شدن «شيعه حرکت» به «شيعه ی نظام» را بازگوئی می کند. برای شريعتی زير فشار استعمار غرب و مسيحيت از زمان صفويه «شيعه نظام» مسلط می گردد و شيعه علوی فراموش می شود. شريعتی می نويسد: «تشيع يعنی اسلام ناب»، «اسلام منهای خلافت و عربيت و يا اشرافيت»، «شيعه علوی و نه شيعه صفوی و شاه عباسی»، اين است پايه «شيعه حرکت»، زيرا «ما طرفداران شيعه علوی» «خانواده علی را گرفته تا محمد را نگاه داريم». «شيعه علوی يعنی کسی که در راه علی در پی علی قدم بر می دارد.»،«خط اصلی که علی را از ابوبکر جدا می کرد، خط فاصل حقيقت و مصلحت بود.»(برگ ۷)، «اما شيعه شاه عباسی شيعه علوی نيست، اين پيرو آن شخصيت مقابل علی است؛ سياستمدار سقيفه که همه را دارد و براساس «مصالح» کار می کند، نه بر اساس «حقايق».»(برگ ۷ ، تشيع علوی، تشيع صفوی) و بالاخره «شناخت علی وسيله شناخت خدا می شود.»(۲۶برگ).
آقای شريعتی، امامان فرشته نبودند بلکه آنها افراد رانت خوار و فرصت طلبانی بودند که از احساس و ثروت مردم ايران بهره بردند و امروز بهترين مقام و طلائی ترين آرامگاه ها از آنان اين افراد نامعلوم و نامشخص است. شريعتی داستان می بافد. اين کتاب نمونه بزرگی از جعل تاريخی و اجتماعی است. اين شيعه شريعتی، خود را بر دروغپردازی ها و افسانه سرايی ها و غلوگويی ها در باره امامان استوار می کند. شريعتی، علی را که خليفه چهارم و از خانواده بنی هاشم است را به يک بت بزرگ و اسطوره عظيم تبديل می کند و او را مظهر حقيقت می داند، حال آنکه تاريخ تجاوز عرب به ايرانيان نشان می دهد که محمد و تمام خلفای عرب و امامان دشمنان ايران زمين بوده اند. مگر بارها زير فرماندهی علی ابی طالب قشون عرب به کشتار ايرانيان نپرداخت؟ گفتار انتزاعی شريعتی بيشتر بيان يک ايدئولوژی پرداخته شده است. علم تاريخ و جامعه شناسی و آنتروپولوژی و جغرافيا در بررسی شريعتی يافت نمی شود. او تکه هايی از زندگی و داستان ها و جعليات مربوط به امامان را انتخاب کرده و تلاش می کند آنها را در کنار هم، طبق سليقه خود، بنشاند و سپس از همه داده ها و افسانه ها يک ايدئولوژی سياسی بسازد و در برابر «ايمان متحجر» و شاه عباسی، يک «ايمان متحرک» بسازد.(برگ ۱۰). حقيقت چيست؟ از نظر شريعتی حقيقت، دفاع عقيدتی از يک خانواده استعمارگر عرب است. حقيقت ما با «حقيقت» شريعتی بطور کامل متفاوت است، حقيقت آن است که اسلام به ازخودبيگانگی ايرانيان منجر می گردد و فرهنگ ايرانيان ضربه می خورد و يک ايدئولوژی پست بر تاريخ ما مستولی می گردد. جنبه ديگری از حقيقت آن است که پيروزی شيعه در سرزمين ايران پس از تجاوز عمومی عربهای مسلمان، باعتبار حمايت و عمل قاطع حکومت صفوی و آخوند مجلسی تحقق می پذيرد. تمام داستانها و جعليات و حکايات در باره امامان شيعه باعتبار صفوی و آخوندها و قدرت دولتی شاه عباسی به روايات راستين تبديل می گردند و همه و از جمله علی شريعتی و همه نوانديشان دينی ايران از اين رانت مذهبی و اين مواد جعلی و مضرر برای سلامتی فکری، پيوسته و پيوسته استفاده نموده اند. اين امامان جاه طلب و غاصب و چپاولگر ميهمان ايرانيان نبودند آنها در پی هجوم و فتح نظامی به سرزمين ايران سرازير شدند تا از ثروت ها بهره بگيرند. البته تاريخ دارای پيچيدگی های گوناگونی است و بطور مسلم ايرانيانی بودند که به اين چپاولگران عرب احترام داشتند و به آنان کمک رساندند، ولی اين امر در اساس تجاوزی کاری و مفت خواری خانواده بنی هاشم و ديگرخانواده های عرب مستقر در ايران تغييری بوجود نمی آورد.
شريعتی می نويسد: «ولايت و امامت علی (ع) قرن ها پشتوانه نهضت عدالت-خواهی و آزادی طلبی و روح مبارزه جوئی با ستم و با دستگاه استبداد بوده است.» (برگ ۱۷)، ولايت و امامت علی در دوران علی، در دوران صفويه تا جمهوری اسلام و در تمام دوران جمهوری اسلامی همسر و همبستر قدرت سياسی بوده است. در شرايطی شيعه گری ايدئولوژی اپوزيسيون نيز بوده است. ولی استفاده از شيعه در دوران مخالفت و اپوزيسيون نسبت به حاکميت موجود دليلی بر آزادی طلبی نبوده، بلکه فقط دليلی بر مخالفت جويی بوده است. آيت الله خمينی از همان زمان طلبگی اش، تا رساله اش، تا مخالفت اش در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و حکومت اش در سال ۱۳۵۷، جز ارتجاع فکری و ستمگری فکری و سياسی چيز ديگری نبود. شريعتی می نويسد: «دين ما اسلام، آخرين مکتب مذهبی تاريخ و تکامل يافته تريننش»(برگ ۲۱) می باشد. بايد پرسيد به چه دليل اسلام آخرين مذهب است؟ از ۱۴۰۰ سال پيش تا کنون صدها دين در جهان بوجود آمده است. از مذاهب سنتی در آفريقا تا مذاهب متعدد در چين و ژاپن، از مذاهب در هند و ايران تا مذاهب در آمريکای جنوبی و اروپا، از مذاهب جديد در سنت ابراهيمی تک خدايی تا مذاهب چند خدائی و دکترين های طبيعت گرا و فيلسوفانه و عرفانی، همه و همه بيان تنوع و پيدايش اعتقاد و دين های متعدد در تاريخ بشريت است و اين امر در تناقض با احکام واهی و خوشباورانه مسلمانان می باشد. چگونه اسلام «تکامل يافته ترين» دين است؟ خواب و خيال شريعتی همان ذهنيات هميشگی حوزه های آيت الله ها می باشد. اين گفته شريعتی جز يک جعل بزرگ و خودستايی ايدئولوژيک ابلهانه چيز ديگری نمی تواند باشد. تکامل تر يعنی چه؟ اغلب احکام اخلاقی و خانوادگی و شخصی و اجتماعی و جزايی اسلام از دين يهود و اخلاقيات جاری در عربستان قبيله ای سرچشمه گرفته است. ميزان خشونت در دين اسلام بالاترين ميزان خشونت گرايی دينی است. موقعيت زن در اسلام پست است و اسلام موافق نظام برده داری است. حال اين دين در قرن معاصر برای نوانديشان شيعه و همه مسلمانان اسلامی سنی و شيعه و غيره «تکامل يافته ترين» دين تلقی می شود. شريعتی می نويسد: «علم هدايت، علم عقيده، که در زبان قرآن فقه نام دارد…علم رسالت پيامبری است». «عالم تشيع، مسئوليتش خطيرتر و مشخص تر است. او «نايب» امام است. علم او مسئوليت امامت را در عهده دارد و امامت، مسئوليت نبوت را.»(برگ۲۳). در اينجا يکبار ديکر می بينيم که شريعتی مترقی نيست و تاريک انديش است. او از واژه «علم» سواستفاده نموده تا مشتی خرافات را «علم هدايت» بنامد. او از «علم» رسالت پيامبری صحبت می کند. ادعای پيامبری ربطی به علم و دانش ندارد، محتوای قرآن، مانند انجيل و تورات، ربطی به علم و دانش ندارد. از نظر جامعه شناسی و علم تاريخ، دين و محتوای کتاب آن دارای جلوه هائی از زندگی عصر خود هستند، آنها اجتماع و فرهنگ دوران خود و روحيات و اخلاق جامعه خود را منعکس می کنند. بعلاوه دين و کتاب آن، با خرافات و باورهای نادرست و خشونت سمبوليک آن، اغلب مانعی در برابر پيشرفت جامعه و رشد خردگرايی در جامعه می باشند. در علم و دانش پرسش و تحقيق و کشف پديده جديد و تنظيم قوانين تازه ممنوع نيست. تجربه علمی شناخت قبلی را زير پرسش قرار ميدهد. علم شک می کند و تئوری جديد می پروراند، حال آنکه دين جزمگرا است و هر پرسش و پيشرفت فکری را مورد سرزنش و تکفير قرار می دهد.
شريعتی گرچه معتقد است که امپراتوری عثمانی فاسد بود و حکومت اسلامی مورد نظر او نبود، ولی از آنجا که اين امپراتوری، نژادها و مليت های مختلف را زير پرچم اسلامی جمع نموده و دارای وحدت سياسی نظامی است و اين امر اجازه می دهد در برابر غرب استعماری و مسحيت و کليسا ايستادگی شود و شمشير از غلاف درآورد تا آنها «طعم شمشير مسلمان» را بچشند، قابل پشتيبانی است. شريعتی می افزايد اين امپراتوری عثمانی حکومت شيعه نيست ولی اگر ما بعنوان مسلمان در برابر مسيحی به مسئله نگاه کنيم آنگاه نظرمان به قدرت عثمانی مثبت است(برگ ۱۴ و ۱۵). ديدگاه شريعتی طرفدار پان اسلاميسم است و به همين لحاظ الگوی امپراتوری فئودالی عثمانی و حکومت اسلامی متکی بر دين، دورنمای فکری او را تشکيل می دهد. در دنيای مدرن، در دنيای جدائی دين از سياست، در دنيای مبارزه و تلاش برای سکولاريسم و لائيسيته، نوانديش مذهبی شيعه در پی دولت اسلامی است و اين قدرت سياسی در برابر دين مسيحی قرار می گيرد و خواهان شمشير کشی است. نوانديش و سنت گرای شيعه، هر دو، جنگ طلب و خشونت خواه هستند و از مدل جهاد و جنگ های تجاوزکارانه و مذهبی پيامبر اسلام و شيعه خارج نشده اند. در ادامه همين طرز تفکر هولناک شريعتی می نويسد: «در تشيع علوی، ولايت التزام مردم است به حکومت علی، با همه ی ابعادش و همه ی ظوابطش، و به پيروی از او، و او را به نام يک سرمشق و الگويی (يکی از معانی امام) قبول کردن، يعنی تسليم فقط در برابر حکومت او، نظام او، رهايی از هر ولايتی ديگر.» و امامت بمعنای «اعتقاد به يک نظام انقلابی سازنده ی جامعه امتی است که به عنوان يک رژيمی در برابر رژيم های ديگر تاريخ به وجود آمده و رسالتش رسالتی است که در وصايت گفتم و مصداق های خاصش بعداز پيغمبر، ائمه شيعه هستند در تشيع علوی. و اين ائمه شيعه، به خاطر شخصيت ذاتی خود، نشان حق رهبری جامعه را دارند و جامعه به رهبری آن ها نيازمند است.»(برگ ۳۷). شريعتی طرفدار فاشيسم مذهبی شيعه در قدرت است. امپراتوری دينی شريعتی مطابق حکومت علی در «تمام ابعادش» می باشد و در برابر اين حکومت مردم بايد «تسليم» باشند، اين رژيم «برترين» رژيم است زيرا شيعه است و توسط امام رهبری می شود. پيشنهاد دکترعلی شريعتی برای جامعه ايران تئوری فاشيسم مذهبی و قدرت سياسی مطلقه است. اين الگوی قدرت و حاکميت همان ولايت فقيه امام شيعه است.
[ادامه مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]
دوران جوانی که اثار شریعتی رامیخواندیم این تضادها وازاین شاخه به اون شاخه پریدنها را نمیدیدیم ومتوجه نمی شدیم.
سخنان شورانگیز ومخالف جریان رایج از دید روانشناسانه جذابیت بیشتری دارد ومیتواند افکارعمومی را به خود جلب کند..شریعتی را اگر بخواهیم درتمامی ابعادش بسنجیم هیچ چیزی درچنطه ندارد.ویک سری دروغ و////////////// را در ظاهرپرفریب مذهب شیعه به جوانان تشنه علم غالب میکرد.دورانی که علوم تازه داشت همه گیرمیشد.وسیل نوشته ها ونظریات درحیطه های گوناگون درمحافل علمی جریان داشت.
اما نمی دانم خود شریعتی به اون چیزهایی که بیان میکردواقعا اعتقاد داشت یا صرفا برای فریب افکارعمومی وکسب محبوبیت وقدرت بودکه لاطائلات به هم می بافت.(4زن سرور زنان عالمند…)اوج /////// شریعتی را میرساند.
سسسس
سلام بر نوریزاد- امروز که شما با این قلم زیبایت مشکل امامان نیابتی ////// را حل کردید بنده هم به مرحله کشف و شهود غیبی ( چیزی شبیه معراج حضرت محمد ) نایل شدم و مشکل انفجار مسجد شیعیان در عربستان را حل کردم.
من در عالم غیب دیدم که همان کسی که حرم امام رضا را منفجر کرد به همراه همان کسانی که سینما رکس آبادان را به آتش کشیدند- همان لعنتی های از خدا بی خبر مسجد شیعیان در عربستان را به خاک و خون کشیدند
داش محمد گفتی شعرات ل ول اش پائینه گفتم چیزی از استاد ادب قرض بگیرم و پیشکش کنم.
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از کیمیای پیروی قطمیر مردم میشود
///////////////////////////
///////////////////////////
نظر دهندگان محترم
1- اگر قرار بود آقای علی خامنه ای عمامه اش را به خاطر فساد های اتفاق افتاده و درجریان در طول این 36 سال حکومت آخوند بالا بزند تا به حال میلیونها بار عمامه از سرش پائین افتاده بود. ظاهرا آخرین فساد رسانه ای شده (قاعدتا در رژیم ولایت مطلقه فقیه هنگامیکه فاسد سهم ندهد فسادش رسانه ای میگردد) دزد بودن رئیس پلیس منتصب اقای علی خامنه ای فردی بنام احمدی مقدم میباشد. فکر کنم اگر رئیس پلیس در هر مملکتی دزد از آب در بیاید در آن ملکت زلزله 10 ریشتری اتفاق میافتد. اما در رژیم آخوندی (ولایت مطلقه فقیه) بعلت داشتن مردمی چون مردم ایران آخوند طلبکار هم میشود .
2 – اینجور که پیداست رژیم ولایت مطلقه فقیه در فکر گران کردن بنزین تحت نام تک نرخی کرن است. گفته ها این را میگوید که آقای علی خامنه ای دستور به باندش داده که بنزین را به نرخ 1350 تومان در لیتر به ملت فلک زده بفروشد.
3- پسر اقای قالیباف (به اصطلاح شهردار تهران منتصب اقای علی خامنه ای) و آقای احمدی مقدم (به اصطلاح رئیس پلیس اسبق منتصب اقای علی خامنه ای) و چند جیره خوار دیگر رژیم ولایت مطلقه فقیه خواستند تنهائی دزدی کنند و سهم ندهند که به دستور اقای علی خامنه ای روانه زندان اوین شدند.
4- واقعا اکثر ما ملت ایران به چه خواب عمیق جهل و خرافات دینی مذهبی 1400 سال پیش تازی خود را زده ایم که هر چه بیشتر تو سری میخوریم بیشتر خود را در پستوی خانه ذهن به خواب عمیقتر میزنیم. حق اکثر ما ملت حکومت همین آخوندهاست.
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی تازی. به امید روزی که به دست ما ملت ایران سیستم سیاسی ایران یک سیستم سکولار و دموکرات بر مبنی قوانین روز بشری بگردد و دولتی بر امده از مردم برای مردم و پاسخگو به مردم تشکیل دهیم. به امید روزی که در ادبیات پارسی هیچ واژه دینی مذهبی وجود نداشته باشد
ننگ بر دیکتاتور و سیستم دیکتاتوری از هر نوعش
پاینده ایران
مهدی
جناب مهدی با درود به شما و درتایید گفتار شما باید عرض کنم که مرا به یاد یکی ازافاضات آخوند امامی کاشانی در چند سال قبل در خطبه های نمازجمعه گفته بود انداختید! که می گفت ( قرم قرم ) وفرمود که این کلمه برای آن به کار میرود . که حکیمی مشاهده کرد فردی روی زمین افتاده و بیهوش است و هرچه میکنند به هوش نمی آید سوال کرد که چه شده ؟ گفتند که این مرد شخص با غیرتی است کلامی نا صواب به او گفته اند و وی بیهوش شده ! پرسید مگر به او چه گفته اند که اینچنین خشمگین شده و مدهوش شده گفتند ( قرمساق ) حکیم لبخندی زد و سر به گوش آن مدهوش کرد و چیزی بگفت . یکدفعه همه دیدند مدهوش به هوش آمد و برخواست خیلی تعجب کردند! گفتند چه کردی و اسرار آن که این بیچاره صحت خود بازیافت چه بود؟ گفت کاری نکردم ! همان جمله را دوباره به او گفتم ! گفتند چه طور ؟ گفت این مرد ازشدت غضب و غیرت بیهوش شده بود ومن چند بار این کلمه نا جور را در گوشش گفتم و به آن کلمه مانوس شد و برخواست ! این ( قرم قرم ) همان فرمساق است . با پوزش
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa16951
آیا حضرت نوح (ع) وقتی کشتی ساخت، جبرئیل به او میخ هایی داد که نام مبارک پنج تن که به روی آن حک شده بود؟
در برخی از منابع حدیثی شیعه، این روایت در عظمت پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) وارد شده است. گفتنی است که در سلسله سند این روایت، برخی راویان مانند: «یحیی بن أکثم» که از اهل سنّت هستند، وجود دارد.
“این روایت هر چند از جهت سندی اشکال دارد، اما به جهت عظمتی که پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) دارند، می توان به طور کلی، محتوای آن را پذیرفت.”*
براساس این حدیث، سبب اصلى حرکت کشتی حضرت نوح (ع) و نجات از غرق و هلاکت، ذوات مقدّسه اهلبیت عصمت و طهارت (ع) بودند. از این رو، برخی از فقها گفته اند: مستحب است انسان وسیله نقلیه خود را به نام های پنج تن آل عبا و سایر ائمه (ع) زینت نماید تا از خطرها در امان باشد.
منابع:
بحار الانوار، ج 26، ص 322، حدیث 14- امان الاخطار، ص 107 و 108. (شبکهٔ ملی مدارس، رشد)
منبع: با گوگل کردن “میخهای کشتی نوح” چند ده آدرس در این مورد آشکار میشود. من فقطاز یکی نام بردم و یکی را معرفی کردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سئوال: آیا من با نقل سند و عین این خبر مرتکب خطایی شدهام؟ اگر این کار را شخص دیگری میکرد چه؟ اگر جناب عبدالله یا جناب مهرداد یا … ناقل این روایت بودند چه؟
2- در جملهای که با “…” و * مشخص کردهام دقت کنید. آیا این جمله صادقانهترین جملهٔ این روایت، و نیز فلسفه و بنیاد آنچه “علم حدیث” نامیده میشود نیست؟ دوباره میآورم: ” این روایت هر چند از جهت سندی اشکال دارد، اما به جهت عظمتی که پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) دارند، می توان به طور کلی، محتوای آن را پذیرفت.”
این دقیقا همان اسراری است کزو سرِ یار بر دار میشود، همان چیزیست که دوست فاضلمان علی1 از یافتههای دانشمندان غربی نقل کرد. اما این سرّ مگو بهتر است در حدیث دلبران گفته آید چون سرّیست لب سوز و گفتنش ما را نشاید!
همینطور که گفته اید این روایت روایتی مرفوعه است یعنی سلسله سند آن تا راوی اصلی که انس است و از روات عامه هم هست سقط دارد ،بنابر این استناد به چنین روایت هایی حتی در فقه و احکام عملی نیز خلاف قواعد پذیرفته شده در فقه و اصول شیعه است تا چه رسد به مباحث اعتقادی که تنها متکی بر نتیجه البرهان ،یا تواتر لفظی یا مضمونی در نقل باید باشد ،تعبیری هم که در جوابیه موجود در سایت ماخذ هست بنظر من تعبیر نادرستی هست ،یا لا اقل می توان گفت گوینده آن استناد به این حدیث ندارد و مقصود او اتکاء بر نقل های دیگر است .
البته استنباط و غرض اصلی شما از این نوشته که ” آیا این جمله صادقانهترین جملهٔ این روایت، و نیز فلسفه و بنیاد آنچه “علم حدیث” نامیده میشود نیست؟ ”
هم مورد تصدیق من نیست ،اینها را من تعبیر می کنم به نگاههای افراطی بیرون دینی متکی بر پیش فرض های خاص ،زیرا روشن است که هیچگاه بنیاد علم الحدیث و فلسفه آن بر نقل روایت ضعیف استوار نیست ،این در اصول معارف و اعتقادات که واضح است ،در علم فقه نیز کسانی که با رنج و تعب فقیهان در بررسی محتاطانه اسناد روایات و رجال حدیث و نسبت سنجی مضمون آنها با اصول و قواعد قرآنی و ضروریات اعتقادی ،آشنائی فی الجمله دارند،مطلب را واقع بینانه درک می کنند.
در واقع شما با دیدی برون دینی و با اتکاء به استقراء ناقص در بررسی متد فقه الحدیث در اصول و فروع شیعه ،و پیش فرض های خاص و استناد به برداشت یک فرد یا حتی گروه خاص ،در صدد استنتاجی کلی و غیر واقع بینانه بوده اید ،پس برداشت شما هم برداشتی برون دینیست و هم برداشتی غیر تخصصی ،و هدف کلی آنهم تنها “تبلیغات خاص” بوده است.
قبلا در مورد انگیزه مرحوم مجلسی هم گفته ام که مقصود ایشان از جمع آوری معجم روایی مثل بحار الانوار ادعای این نیست که هرچه حدیث در آن هست برحسب سند و مضمون ،واجد نصاب حجیت است ،اینرا ما حتی در مورد “کافی” یکی از معتبر ترین کتب حدیثی عصر غیبت نمی گوییم ،و اهل نظر حتی روایت های کافی را بررسی منطبق بر قواعد می کنند ،آنچه که غرض امثال مجلسی بوده است یکجا کردن روایات موجود در کتب پراکنده و تلاش برای عدم ضیاع و فوت روایات و کتب بوده است ،بنابر این آشنایان به اصول و بنیان های اعتقادی و فقهی شیعه با مراجعه به این مجموعه یا هر مجموعه دیگری سند و مضمون روایت ها را مورد تدقیق قرار می دهند ،و این رویه فقیهان و متکلمان شیعه از صدر غیبت بوده است و اختصاصی به اعصار نزدیک ما ندارد.
سقوط رمادی و دلاوران «حشد الشعبی»
شاید باور نکنید که داعش رمادی را تنها با ۲۵۰ نفر تصرف کرده و ۵۰۰ نفر از نیروهای مدافع شهر را کشته و بقیه نیز (حدود ۲۰۰۰ نفر) فرار کرده و میلیونها دلار تسلیحات و مهمات و دهها دستگاه تانک و نفربرهای زرهی را به جا گذاشته اند. فرار و آشفتگی به چنان شدتی بوده است که حتی زخمیها را نیز با خود نبرده اند. این گزارش را ببینید: (اینجا)
جمله هایی از «هنر جنگیدن»:
« زبردست ترین جنگاور هنرمند آن است که دشمن را در تاریکی مطلق قرار دهد(ضد اطلاعات و انگار آفرینی) تا در زمان طلوع خورشید در تاریکی بجنگند (جنگاوران کور و کر ) و به جز از دست دادن توان و اتلاف زمان و درهم ریختگی و گسست ، هیچ سودی عایدشان نگردد. او همچنین باید نیروهای خود را در روشنی مطلق از نظر شناخت دشمن قرار دهد (جنگاوران دانشور و بینا) و این امر به عهده پنهان پژوهان زبردست است.»
توضیح: (طلوع و غروب خورشید اشاره به زمان آغاز و پایان و خورشید به مفهوم جنگ بکار برده شده است).
زمانی که این جملات را مینوشتم؛ حتی تصورش را هم نمیکردم که روزی چنین جنگاورانی را ببینم. رمادی شهری با جمعیت ۸۵۰ هزار نفر و ۲۵۰۰ نفر نیروی نظامی و پلیس و نیروهای ویژه کوماندویی؛ تنها توسط ۲۵۰ نفر فتح شده است. حال چنین نبردی را با آنچه که در تبلیغات هالیوودی در «تشتک نیوزها» به عنوان قهرمانیهای «حاجی بادمجان میرزا قاسمی» در شکستن پر طمطراق محاصرهٔ «آمرلی» (شهرکی با جمعیت ۲۰۰۰ خانوار) به خورد «بدبختها و احمقهای حزبلبلی» و مردم نافهمیدهٔ ایران میدادند. و یا دروغ احمقانه ای که میگفت: «حاجی بادمجان» با ۴۰ نفر جلو سقوط بغداد را گرفت.
حال نه تنها رمادی سقوط کرده است؛ بلکه نیروهای داعش «الحصیبه» را هم تسخیر نموده و به سوی «خالدیه» و «فلوجه» در حرکت هستند.
دلاوران به شدّت ترسیدهٔ «حشد الشعبی» که تنها هنرشان کشتار غیر نظامیان و آدم ربایی و سرقت اموال مردم و باجگیری بوده است و امتحان خود را در «تکریت» دادند. با اینکه ۲۰ هزار نیروی «حشد الشعبی» و ۱۰ هزار نیروهای ارتش در نبرد تکریت شرکت داشتند؛ بدون پشتیبانی هوایی نیروهای ائتلاف بیش از یک ماه مانند خر در گل مانده بودند.
اکنون این دلاوران «وحشت زده» در پادگان «حبانیه» گرد می آیند و میخواهند نفراتشان را به بیش از ۳۰ هزار نفر برسانند؛ تا جرأت حمله کردن به ۲۵۰ نفر را پیدا کنند.
جالب تر از همه دروغپردازیهای پنتاگون و شخص اوباما هستند که بسیار شک بر انگیزند!!! براستی چرا دروغهایی اینچنین در رابطه با دلایل فرار ۲۵۰۰ نیروی مسلح از مقابل ۲۵۰ نفر را به خورد مردم میدهند؟
چرا زمانی که «پشمک نیوزها» با تبلیغات دروغین؛ در حال ساختن قهرمانی خیالی بودند و عده ای مانند مسعود بهنود ؛ نقش بلندگوهای خارج از کشور این گونه تبلیغاتهای بنجل را بازی کرده و «حاجی بادمجان» را تا حد «آریوبرزن» و «مولوی» بالا بردند؟ و پرسش مهم تر اینکه؛ چرا رسانه های غربی نیز نه تنها با این مزخرفات هماهنگ شدند؛ بلکه به آن شاخ و برگهای بسیار دادند؟ و هم اکنون نیز از «حشد الشغبی» و تجربیات جنگهای چریکی آنها و دلاوریها و البته «وحشیگری» آنها به عنوان «چاشنی» در همهٔ رسانه های غربی سخن میرود و میخواهند «جایزهٔ نوبل شکست داعش» را به «حاجی بادمجان میرزا قاسمی» و «حشدالشعبی» بدهند.
براستی اگر افراد سپاه قدس در نبردهای اخیر پالایشگاه «بیجی» به طور «سرّی» شرکت داشته اند و فرمانده ائتلاف نیز نامی از آنها نمیبرد و ناگهان دو نفر خروس بی محل در آمریکا پیدا میشوند و به شرط ناشناس ماندن؛ «هندوانه زیر بغل سپاه قدس» میدهند و میگویند که نقش خیلی موثری داشته اند؟ براستی هدف از اینهمه تبلیغات هالیوودی و مشابه تبلیغاتهای «قارپوز نیوزی» چیست؟
آیا متوانید باور کنید که ۲۵۰ نفر هرچقدر هم که دلیر و چابک باشند؛ بتوانند از ۲۵۰۰ نفر ۵۰۰ نفرشان را بکشند و بقیّه را به آن شدت به وحشت بیندازند؟ آیا اصلاً به فکرتان خطور میکند که عده ای نامعلوم؛ دستور داشته اند که در صورت حملهٔ داعش؛ در درون نیروها جنگ روانی و وحشت ایجاد کرده و آنها را فراری دهند؟ تا بخش مهمی از تجهیزات به دست داعش بیفتد و نیازی به انتقال تسلیحات و مهمات از نقاط دیگر نداشته باشند؟
حال شاید بپرسید چرا؟ …. من حدس میزنم که چرا؟
به نظر من دلیلش بسیار واضح است: آمریکا و شرکای منطقه ای اش میدانند که تا زمانی که نیروهای معتقد به « آیین حاجی بادمجانی» در عراق عرض اندام کنند؛ جنگ شیعه و سنّی پایان نخواهد یافت لذا نخستین و مهمترین مسئله ای که در معادلهٔ بزرگ عراق باید حل شود؛ «سپاه قدس» و اوباشان مزدور «حاجی بادمجان» هستند. و تنها راه برای خلاص شدن از دست این ارازل و اوباشان؛ این است که نبرد با داعش را به سپاه قدس بسپارند و آنها را در دور باطل کشته و زخمی شدن و در نهایت نابودی کامل قرار دهند. نهایت اینکه داستان سپاه افسانه ای قدس و مزدوران و شبکه هایش باید در عراق تمام شود و گورش نیز در عراق کنده شود. همانگونه که در سوریه در حال عقب نشینی هستند و در آخر کار جایی برای عقب نشینی نخواهند داشت؛ زیرا به دریا خواهند رسید.
امّا نه «ا… فرزانه» و نه «حاجی بادمجان میرزا قاسمی» (قهرمان قلّابی آمرلی)؛ دیگر جایی برای تغییر موضع برایشان نمانده است و باید تا آخر خط بروند؛ و اگر نروند؛ هم بغداد تسخیر خواهد شد؛ و هم نجف و کربلا با خاک یکسان خواهد گردید. یعنی اینکه راه «پَس» وجود ندارد؛ و تنها باید به قتلگاه بروند.
کژدم
دین ستیزی و مخالفت با دین و گرایشهای مذهبی این روزها در بین ایرانیان. چه در ایران و چه در برون مرزها رواجی به خصوص گرفته است و بحث های داغ و پرهیجان و گاهی خشم آلودی را در بین مردم موجب میگردد . گرچه در حال حاضر این مخالفت و ستیز در جامعه ایرانی اکثرا دین اسلام را هدف قرار داده و حملات مستقیم متوجه این دین است ولی پیدا است که کلا دین را زیر سوال برده و اصولا اعتقاد به هر دینی را به چالش کشیده است البته بر کسی پوشیده نیست که علت اصلی این جبهه گیری شدید علیه دین در ایران امروز وارد شدن دین در عرصه سیاست است . روحانیون که وظیفه اصلی و واقعی آنان تعلیم و تربیت اخلاقی مردم است با مداخله ناروا در امور سیاسی و دنیوی آنچنان ضربه ای به دین و ساختار اعتقادی مردم وارد ساخته اند که در طول تاریخ این سرزمین بی سابقه بوده است حتی مهندس مهدی بازرگان بعد از انقلاب اسلامی و مسول دولت موقت زمانی که هنوز بیش از 15 سال از انقلاب اسلامی نگذشته بود در یکه از مصاحبه های خود به این معنا چنین اشاره نمود (حاصل رسالت پیامبر اسلام بعد از 23 سال این آیه بود که (ورایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا)و مردم را میبینی که فوج فوج به دین خدا وارد میشوند) اما بع از 15 سال از انقلاب اسلامی (ورایت الناس یخرجون من دین الله افواجا) و متاسفانه مردم ایران خسر الدنیا والاخرت شده اند.
بطور کلی میتوان اذعان نمود که دشمنان اسلام از صدر اسلام تا به امروز با همه مبارزاتشان و کتب ردیه ای که در طی قرنها بر رد اسلام نوشتند نتوانستند از اعتبار این دین بکاهند حال آنکه امروز چه در ایران و چه در کشور های اسلامی تندرو های مذهبی و حکومتهای دیکتاتوری دینی در لباس طرفداری و دفاع از اسلام چنان به شهرت و اعتبار این دین زده اند که هر ناظر آگاهی حیرا میماند . البته فسادروحانیون و دور افتادن آنها از معنویت و اخلاقدر جامعه ما تنها منحصر به این زمان نیست و سابقه ای بس طولانی دارد از این رو گرایش به دین ستیزی را به صورت انتقاد از روحانیون ریاکار را میتوان در سعر و ادب فارسی یافت از حافظ گرفته تاخیام و جامی و ناصر خسرو و عبید زاکانی عشقی و ایرج میرزا ووو
تصویر موحشی که روحانیون فرومایه از خدا ترسیم مینمایند و در حقیقت انعکاسی است از ذهنیت بیمار گونه خود آنان آنچنان شرور و ظالم و سفاک و خونریز است که هر انسانی را از ایمان به آن بیزار میکند بقول روانشاد علی اکبر سعید سیرجانی (نه پنهان نه سر بسته گویم سخن // خدا نیست این جانور اژدهاست //// مرنج از من ای شیخ نادان که من // خدا ناشناسم اگر این خداست و در طی چند دهه اخیر بعضی از شاعران و نویسندگان کلن دین و و معتقدات مذهبی را زیر سوال برده و به باورهای دینی به شدت تاخته اند و با ظهور پدیده تروریسم بین الملل چهره خشنی از اسلام در سطح جهان ترسیم کرده اند. شاید یکی از اولین جلوه های دین ستیزی آشکار در جامعه بشری بتوان در انقلاب کبیر فرانسه ملاحظه نمود که با حکومت و کلیسا هر دو به مبارزه برخاست و علت مبارزه با کلیسا و نهایتن ستیز با دین سازمان یافته فساد گسترده کلیسا و انحراف این نهاد دینی از وظیفه اصلی خود و غرق شدن اصحاب کلیسا در تعلقات دنیوی تجمل پرستی و ثروت اندوزی بود در هنگام وقوع انقلاب کبیر فرانسه کلیسا که می بایستی کانونی برای تربیت اخلاقی مردم باشد تبدیل به یک نهاد اقتصادی بسیار قدرتمند و پر نفوذ در جامعه شده بود و در واقع مقابل اکثریت جامعه فقیر و استثمار شده قرار گرفت و بطور کلی فساد کلیسا خشونت و خونریزی اصحاب دین و مبارزه آنان با علم و دانش و ترویج خرافات و ظلم وستم فراواندر طی قرون متمادی نهایتا چهره اصلی دیانت حضرت مسیح را بطور کلی مسخ نمود و مردم را از دین و کلیسا بیزار ساخت و از پیامدهای این فساد و تباهی روحانیون مسیحی بروز دین ستیزی و ظهور فلاسفه و اندیشمندان دین ستیز و خدا ناباور و مکتب های مادی در این جوامع گردید.
جناب بردبار
علت وجود چنین وضعی همین دست اندرکاران حکومتی هستند. ایراد به خودِ اینها وارد است. چنان وضعی ایجادکرده اند که بیشترمردم را از دین و خدا و پیغمبر بری کرده اند. تصور نمیکنم هیچ حکومتی حتی بدترین و بی دین ترین دیکتاتوریهای دنیا هم میتوانست به خوبی اینها چنین کاری را درعرض 36 سال به انجام برساند. اما راه خروج ازاین وضع ناگوارچیست؟ عدم دخالت دین و مذهب در ادارۀ امور کشور و سپردن آن به مردم. درغیر این صورت روزی خواهد رسید که دراین مملکت سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. این جمع تاکنون به نحو احسن به مردم و حتی دنیاثابت کرده است که بجز زالو بودن هنر دیگری ندارد. اینها زبان دراز و مغز بسیارکوچکی دارند.
جناب کبیری
از خواندن یادداشت شما بسیار خوشحال شدم. دردمندی را خوب دیدهاید بیآنکه شنیدن نفیر و فغان این دردِ کُهنه مجال اندیشهٔ سالم و گفتار متین را از شما بگیرد. یک علّت مهم خطاهای مکرر روشنفکران ما، چرخهٔ معیوب استبداد-هرج و مرج است که اولی سبب بدور ماندن فرهیختگان از مسائل عینی جامعه و دومی باعث پناه بردن مجدد به استبداد است.
فهم این نکته که اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران و کنشگران سیاسی دههٔ 50 جز مُشتی کلیشههای کهنهٔ ساخت روس، از ساختار واقعی اجتماع و اصول کشورداری و حتی تئوری مارکسیسم، هیچ نمیدانستند، برای من شگفتی بزرگی درپی داشت.
افسوس که امروزه نیز گاه میبینم بسیاری از آنان که مخاطب عام دارند (همچون تحلیلهای سایتی به نام کژدم که مهرداد عزیزم همهاش را اینجا بازنشر میدهد) علیرغم انشای پرشور و دشنامهای آتشین به دشمنان و حُسن نیت نویسنده محتوایی از سر ساده انگاری و عدم تخصّص در مسائل مطروحه را در ذهن و دل خوانندگان مینشانند.
تفاوت نظر یک متخصص ژئوپلتیک که ساکن ایرانست -و طبعا محدودیتهایی هم در ابراز نظر دارد- با حرفهای کلّی ولی احساساتی و پرشور را میتوان از این مقاله سنجید (مصاحبه شونده بجای نام بردن از ایران، عبارت دشمنان عربستان را بکار بردهاست):
http://khabaronline.ir/(X(1)S(j51cbpanjic4c43m2x23fxnn))/detail/418400/World/middle-east
در نقد روشهای آموزش دین و حاکمیت قاعده دینی، می توان به مواردی اشاره کرد:
1- در دین هیچ قاعده ای پایه گذاری نمی شود که نقض نشود. اگر کسی قاعده ای دینی یافت که نقض نشد این گزاره من درجا ابطال می شود. مثالی بزنم: گناه الف، مجازات ب را دارد. به راحتی می یابیم اکثریتی از آدمیان مرتکب آن گناه شده و مبتلا نشده اند به آن مجازات. برای رفو کردن این قاعده اخلاقی دینی نقض شده، به محض ناتوانی قاعده از اجرایی شدن(به تعبیرمرسوم) موضوع را از دسترس تحقیق خارج می کنند یعنی با واگذار کردن آن به آخرت و اینکه گناهکار را ثروت و نعمتش می دهیم تا در آخرت بیشتر مجازاتش کنیم. این در واقع نشان دادن این است که با قاعده اول زورمان نرسید به مجازات گناهکار و حال با چیزی که بر همگان نامعلوم است موضوع را همچنان در سطح ذهن و ضمیر مردمان نگه می داریم. ما آدمیان هم محصور در ناشناخته ها و ترسان از آنها درجا خود را می بازیم در حالیکه از مدعی دانای قاعده گذار در دین، توقع این هست که وقتی قاعده ای می گذارد، حتما به پشتوانه توان انجام دادنش، می بایست مورد نقضی نگذارد. بگذار اینگونه بگویم: گزاره های دینی محصول خردمندی محدود انسانهایی است که از رفتار و کردار همنوعان ناراحت اند و برای هشدار و انذار متوسل به قاعده گذاری در باره رابطه ضروری گناه ومجازات می شوند. به این هم بیاید افزود که در جهانی که قانون نباشد، قاعده های دینی حاکمیت می یابند و به عکس به هر میزان که قانون روشن و لازم الاجرا، تدوین شود نیازی به قاعده گذاری دینی نیست. قانون دیگر چیست؟ افسون انسان یونانی برای بهتر کردن جهان بدون خوف و هراس. قانون در سنت یونانی برای تنظیم و تدوین مناسبات انسانی در آموزش، ارتباط، حکومت، جزاییات، معاملات و خانواده، ماهیتی کاملا انسانی دارد یعنی برگرفته از فهم و درک محدود و مشخص انسانی است یعنی برای مشروع و مقبول کردن این قوانین انسانی، آنها را به دین و امور ماورایی نسبت نمی دهند. تنها یک گزاره در امور دینی را من در منابع یونانی دیده ام و آن مربوط به حوزه اتفاقیات و آینده نیامده است یعنی در باره آینده ای که هنوز نامعلوم است و کاری که قرار است درآینده تصمیم گرفته شود گاه به معابد دلفی و دیگر معابد مرسوم در سنت یونانی، مراجعه می شود و جملاتی برای«راهنمایی» و مشخص کردن مسیر از متولیان معابد و سروش معبد می شنوند. این امور معمولا مربوط به جنگ و صلح و آینده نامعلوم آنهاست. حاکمی که در گرفتن تصمیمی ناتوان مانده با رجوع به سروش معبد دلفی، راهی میابد برای ادامه تصمیمش. تازه معمولا این رجوع به سروش دلفی کار حاکمان است نه مردمان و صاحبان انجمن شهر و دانایانی که از خرد برای رفع نیاز شهر بهره می گیرند. این خبر گرفتن های حاکمان یونانی برای امور آینده و این پیش بینی یا راهنمایی ها هیچ کدام در محدوده و دایره و در تعارض و تنافی قانون های وضع شده قرا داده نمی شود و جایی که قانون هست دیگر نیازی به رجوع به دلفی یا دلفوی نیست. گرچه افلاطون می گفت وقتی به سمت قانون می رویم که دست مان از خیر و سعادت کوتاه شده اما بهر حال ما آدمیان پرتاب شده به هستی، محصور در این فضای انسانی هستیم که نه جاودانی است نه بری از رنج و نداری و بیماری پس برای کنترل این ناملایمات و رنجها چه کنیم؟ پیشنهاد انسان یونانی آفریدن قانون بود. به به سمت قانون برویم. نکته مهم درادامه این موضوع این است که قانون را انجمن می سازد و اگر فرد سرشناسی در سنت یونانی به قانونگذاری مشهور می شود، بعد از آن است که که از سوی انجمن و مردمان آزاده شهر، به یک نفر دانای روزگار می سپرند که وقت بگذارد و تأمل کند و با مطالعه در قانونهای اساسی موجود، قانون آن شهر را بنویسد. ازاین رو باید گفت که سکولارترین امر انسانی، قانون است. بیفزایم که ما اکنون درگیری درونی و شخصی میان دین و قانون داریم و این معضله مشروطیت ، هنوز بپایان نرسیده زیرا وضع قانون و دین ابتدائا یک امر درونی است یعنی هر فرد باید بیاموزد و بیندیشد که در مناسباتش با دیگران در امور خانواده، اجتماع و حکومت و معاملات، آیا می خواهد از قانون انجمن و برآمده از تأمل و دقت و گفتگو و جدل مستمر بهره برد و مناسباتش را تنطیم کند و در زندگی جمعی تابع آن باشد یا می خواهد همچنان برای این امور به قاعده های دینی پیشینیان که با مدد اصناف پشتبان به قرنهای دورتر عصر ما هم کشیده شده، رجوع کند؟ این معضل، اولا یک معضل درونی است یعنی هر کس باید در هر فرصت که می یابد باید فکر کند که در باره تمام جزییات زندگی جمعی چه قاعده ای را معیار رفتار و مسئولیت خود قرار دهد. البته بعد از عصر مشروطه ما به سمت قانون رفتیم اما به مدد انقلاب دینی، پشت پا زدیم به همه مناسبات قانون چون یکی از بزرگترین نشانه های روشن قانون این است که امری انسانی، زمانمند و تاریخمند است یعنی متناسب با هر زمانه ای باید مجددا به بازنگری آن بپردارزیم و آن را هیچ وقت ابدی نکنیم این در حالی است که قانون های دینی که حکومت اسلامی خود را موظف به اجرای آنها می داند ابدی اند و دگرگونی ناپذیر. دست دزد را باید قطع کرد یک گزاره برآمده از متون دینی است. آری فقیهان و دینداران با درایت از همان اول این قاعده را از اطلاق انداخته و صدها اما و اگر به آن وصل کرده اند.به عبارت دیگر واقعیات زندگی جمعی به آنها نشان داده که این قاعده را نمی توان مبنای زندگی قرار داد و هر جامعه ای متناسب با نیازش و متناسب با درک جمعی اعضای انجمن باید در باره مجازات دزدی تصمیم بگیرند و دزدی را نمی توان یک قاعده نهاد برای همه زمانها و مکانها. این اولین درس قانون است که هم برامده از انسان و خرد جمعی است و هم وابسته به زمان و مکان است. بعد ازانقلاب دینی، ولی فقیه دینی که از ضروریات زندگی جمعی باخبر شده بود از ضرورت تطبیق فقه با زمان و مکان سخن گفت اما بعد که فقیهان کنگره های بسیار برپا کردند نشان دادند که آنها چون ذهنی اجتماعی نیافته و قانون را برآمده از انسان نمی دانند، حتی نشانه های پیشین در قاعده های دینی و فقهی را از هر نشانه زمانی و مکانی تهی کردند و به سمت الهی کردن قانون گام برداشتند
2- اشکال دیگر قاعده دینی این است که هیچ وقت از ذهن بیرون نمی رود(ولو که مدتی مسکوت گذاشته شود) و تربیت شده دین و فقه، همواره با تکیه بر آن به اندیشیدن می پردازد ولو که صدها قانون شکیل تر و انسانی تر را به او نشان دهند او از زوایه نگاهش عدول نمی کند. در همان مثال دست دزد را باید قطع کرد چون دیدند در مصداق بهرحال کسان زیادی هستند که دستشان طبق آرای فقه مدون باید قطع شود سپس متوسل شدند به قاعده ای که بر این قاعده بار شده یعنی قاعده وهن اسلام. هر چیز که باعث وهن و سست نمودن اسلام و انزجار از آن شود نباید اجرا شود! این ویژگی دوم به این معناست که فقیه نمی خواهد به مسیر اصلی که رجوع به انجمن مردمان شهر است برگردد و همچنان دل در گرو قاعده دینی خودش دارد پس فعلا که سیطره عمومیت و خردمندی جمعی اجازه قطع کردن دست نمی دهد با ترفند قاعده وهن اسلام، در پستویش می نهند تا زمانش برسد. زمانش کی است؟ فقه کمین می کند تا بحرانها سر برسد و مردمان به توحش و خشونت و انتقام و بی اعتمادی دچار شوند در این زمان خلخالی ققنوس وار زنده خواهد شد و در اجرای شریعت از ملامت هیچ ملامت گری نخواهد ترسید. اینجاست که مردمان باید بیاموزند که برای ساختن بحران و فضای خشونت، ندوند و دلشان انتقام نخواهد زیرا در فضای خشونت است که بریدن و کشتن مزه می دهد مزه دادنی! بنگرید داعش با چه ولعی در حال اجرای قواعد فقهی علمای سلف است. داعش حتی سعی می کند از رسانه و ابزار مدرن بهره گیرد و تعداد بیشتری از مومنان را به تماشای قطع و بریدن و کشتن هایش بکشاند. داعش هیچ وقت فکر نمی کند که از جاده دین خارج شده زیرا او بی واهمه از انسان، دین را اجرا می کند اما انسان می داند که داعش وحشی است چون قواعد بر آمده از فقه، محصول انسان و انجمن شهر نیست بل محصول انسان پیشین است که رنگ خدایی گرفته و ابدی و جاودانه شده است. هر قاعده و قانونی را باید انسان و اعضای انجمن شهر امروز، امضا کند والا به او تعلق ندارد و چیزی که به او تعلق ندارد اعتبار ندارد و قانون بی اعتبار ضررش بیشتر از بی قانونی است. داعش هنوز به اینجا نرسیده که لقمه را بپیچاند و از وهن اسلام مدد گیرد و اجرای قاعده دین را به تعویق بیندازد اما چه یاد بگیرد چه نگیرد، ما آدمیان را باید به فکر فرو برد چرا ما از داعش متنفریم مگر او غیر از قاعده های دین را اجرا می کند؟ گیرم در مصداق اشتباه کند مگر دیگران اشتباه نمی کنند؟ این تنفر ما محصول همان قانون است. مااندکی تربیت شده قانون هستیم و اگر این اندک فربه شود و نضج گیرد، دیگر قانون خود را مستظهر به خرد جمعی مردمان زنده هر روزگار خواهید دید و هیچاه در هیچ بحرانی پس نخواهد رفت و پنهان نخواهد شد اما آنچه غیر قانون است گاه پس می نشیند و گاه در بحران پیشوایی ما را بر عهده می گیرد. به هرحال هنوز مانده است که ما مردمان آنقد به قانون اهمیت که در برابر قانون به هیچ قاعده دیگر اجازه نفوذ در درون مان را ندهیم
3- به دنبال این نکته های ناچیز می خواهم درنگ کنید در این عبارات میشل فوکو در کتاب (مراقبت و تنبیه تولد زندان ترجمه افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، چاپ هشتم، 1388 صص16-17):… در همین دوره بود که دراروپا و ایالات متحده امریکا کل اقتصاد مجازات از نو سازمان یافت. دوره رسوایی های بزرگ عدالت سنتی، دوره طرحهای بیشمار اصلاحات، دوره نظریه جدید قانون و جرم، دوره توجیه نوین اخلاقی یا سیاسی حق مجازات کردن، دوره لغو فرمانها و قوانین قدیمی و محو رسوم…می خواهم از آن میان، به یکی از اصلاحات و تغییرهای بیشمار اشاره کنم: ناپدید شدن تعذیب. …بدن تعذیب شده، مثله شده، تکه تکه شده و داغ خورده بر صورت یا شانه که مرده یا زنده در معرض دید مردم بطور نمایدن قرار می گرفت در عرض چند دهه ناپدید شد…
4- این دوره کدام دوره بود و چرا این دگرگونی عظیم رخ داد؟ اگر کتاب فوکو را بخوانید می یابید چه عظمتی دارد قانون! بگذریم که فوکو خود منتقد سرسخت این قانون است چون امر بشری را تنها با نقد می توان بهبود بخشید ولی امر الهی ثابت و نهایی و بهبودناپذیر است! در جامعه ای که امر الهی در آن حاکم است سخن گفتن از اصلاحات تنها نشانه نادانی مدافعان اصلاحات از ماهیت امر الهی است! وقتی یاد خاتمی می افتم بیشتر از وقتی که نرگس محمدی بیمار را به زندان می برند غمگین می شوم چون نرگس می داند مسیر چیست و چه می خواهد اما خاتمی نمی داند چون محصور در قاعده/امر الهی، قانون انسانی می خواهد و این نشدنی است!
بخش چهل وچهار
دو نگری یا دو پرستی ؟
( زروان 2 )
اگر بپذیریم که آنچه امروز می اندیشیم تداومِ تفکراتِ دیروز با اندکی تفاوت است، خواهیم دید که امروز، هم چون گذشته، باورمندان به جبر و اختیار، به فراوانی یافت می شوند. تفکری که نه محدود به زروان پرستانِ دیروز بوده و نه منحصر به اندیشمندان امروزاست.
همچنان که خیالِ آزاد بودنِ بشر، سابقه ای چند هزار ساله داشته و هنوز، معتقدین بسیار دارد، باورمندان به جبر و سرنوشت نیز درهمه جای جهان، چه درگذشته و چه امروز، به فراوانی یافت می شده، و می شوند.
برای مثال، به نمونه ای چند از سخنان مشاهیری که اگر چه بعضی، معتقد به آزادی بودند، جبری می نمودند، توجه کنیم تا از این اندک، به آن بسیار پی ببریم.
بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای / اگر جامه برتن دَرَد ناخدای. فردوسی
خدایا راست گویم فتنه ازتوست/ ولی ازترس نتوانم چخیدن. ناصرخسرو
برمن قلم قضا چو بی من رانند/ پس نیک وبدش چرا زمن می دانند. خیام
که نتوانی زبند چرخ رستن / زتقدیری که یزدان کرد جستن. اسعد گرگانی
بلی قضاست به هرنیک و بد عنان کش خلق/ بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست. انوری
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید/ صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود. سنایی
گاه نقشش دیو و گه آدم کند/ گاه نقشش شادی و گه غم کند. مولوی
بیچاره توفیقند، هم صالح و هم طالح/ درمانده ی تقدیرند، هم عارف و هم عامی. سعدی
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست / که آگه است که تقدیر برسرش چه نوشت؟ حافظ
کدامین اختیار ای مرد جاهل/ کسی را کوبود بالذات باطل. شبستری
هرکه دراصل بد نهاد افتاد/ هیچ نیکی زاومدار امید. ابن یمین
من و تو درمیان کاری نداریم / بجز بیهوده پنداری نداریم. عبدالرحمن جامی
این تفکر منحصر به ادیبان ایرانی نیست. بزرگان ادب و اندیشه ی ملل دیگر نیز چنین افکاری را داشته و دارند. نمونه:
ماکسیم گورکیِ روسی می گوید: «بیهوده مردم را می کشتند زیرا آن هایی که زنده می ماندند راه هایی را دنبال می کنند که تاریخ وادارشان کرده است. افکار نابهنگام. 118».
« سه خواهر … سرنوشت و زندگی هرکس را مقدر می کنند. یکی رشته ای را می بافد، دیگری گلوله می کند، و سومی می بُرد. از تقدیر نه تنها آدمیان بلکه خدایان نیز نمی توانند بگریزند (حتی زئوس) . پرومته در زنجیر. رویه 68»
این منحصر به ادیبان نیست. بعضی از فلاسفه نیز تفکر زروانی یا جبری دارند.
« من می دانم که همه چیز تابع قانون مسلمی است که تا ابد تقریرشده است. تقدیر ما را راه می برد و مقدار زمانی که از عمر هریک از ما باقی مانده است از لحظه ی تولد معین شده است…. بنا براین باید با جرئت همه را پذیرفت، زیرا برخلاف تصور ما، هیچ چیز ناشی از تصادف نیست، بلکه همه چیز معلول علتی است. سنکا »
«… انکساگوراس جهان را ماشینی می دانست که در آن حرکت هرقسمت تنها به موجب اثر و هدایت قسمت دیگر از آن ماشین بود. فیزیک و فلسفه : رویه 30».
« فلسفه آنجا آغاز می شود که ما به عجز و بیچارگی خود واقف می شویم. اپيكور».
درباره ی برخی فیلسوفان دوران بعدی نوشته اند که:
« آوگوستین معتقد بود که خداوند ازپیش می داند که هریک از انسان ها چگونه رفتارخواهند کرد. دنیای سوفی. رویه 220 ».
« … تمام فلاسفه جدید طراز اول – دکارت – اسپی نوزا – لایب نیتس – لاک – هیوم – کانت – میل – الکزند و بسیاری دیگر عملا جبری بوده اند، به این معنا که براهینی را که برای جبر اقامه شده است الزام آور می دانستند، منتهی بسیاری از آن ها درعین حال تفویضی هم بوده اند. بدین توضیح که امیدوار بوده اند مفری برای رهایی از سلطه ی این براهین پیدا کنند. غالبا قبول کرده اند ظاهر آزادی یی که داریم تصور باطلی است… – فیزیک و فلسفه : جی اچ . چینز…. رویه321 -»
دایره ی این تفکر بس گسترده است و دیگران را نیز در برمی گیرد چنان که دیروز پورسینا چنین می گفت:
« هر هیئات و هرنقش که شد محو کنون / در مخزن روزگار گردد مخزون
چون باز همین وضع شود وضع فلک / از پرده ی غیرش آورد حق بیرون. سهروردی شهید فرهنگ ملی … رویه 349»
و امروز اینشتاین چنین می گوید: « براستی نمی فهمم وقتی از آزادی اراده سخن می گویند مقصود مردم چیست. من احساس می کنم که می خواهم پیپم را روشن کنم و این کار را می کنم ولی چگونه می توانم این امر را با تصور آزادی پیوند دهم؟ آنچه در قفای میل روشن کردن پیپ است چیست؟ یک فعل دیگر خواستن؟ – فیزیک و فلسفه … رویه 232 – »
و در دین نیز دراین باره، سخنان بسیار گفته اند:
« آري، قدرت و حكمت از آن اوست. فريب دهندگان و فريب خورندگان هردو در دست او هستند. او حكمت مشاوران و رهبران را از آن ها مي گيرد و آنها را احمق مي سازد. پادشاهان را برده و اسير مي كند. كاهنان را پست مي سازد و زورمندان را سرنگون مي نمايد. صداي سخنوران و بصيرت ريش سفيدان را از آن ها مي گيرد. بزرگان را حقير و صاحبان قدرت را ذليل مي سازد. تيرگي و ظلمت را به روشنايي تبديل مي كند. قوم ها را نيرومند مي سازد سپس آن ها را نابود مي كند. قبيله ها را زياد مي كند ، سپس آن ها را به اسارت مي فرستد. رهبران مماللك را حيران و احمق ساخته ، حيران و سرگردان مي سازد و آن ها در تاريكي مثل كور ها راه مي روند و مانند مست ها تلوتلو مي خورند. كتاب ايوب. باب 11 آيه هاي 16».
و در مسیحیت: «خدا وند به فرعون مي گويد: ترا عمدا به شرارت واداشتم تا قدرت خود را نشان بدهم. رساله پولس رسول. فصل نهم . 22و23 ».
و قرآن:« آل عمران 26. بگو ای پیغمبر بار خدایا، ای پادشاه ملک هستی، تویی که هرکه را خواهی عزت ملک و سلطنت بخشی و ازهرکه خواهی بازگیری، و به هرکه خواهی عزت و اقتداربخشی و هرکه را خواهی خوارگردانی هرخیر ونیکویی به دست توست وتنها تو برهمه چیز توانایی ».
در دنیای سیاست نیز معتقد به جبر و سرنوشت بسیارند. به تکه هایی از گفت و گو های اوریانا فالاچی توجه کنیم:
« ملک حسین پادشاه اردن: من یک عرب هستم و به سرنوشت ایمان دارم، هرآنچه خدا خواست همان خواهد شد و هراتفاقی که می خواهد بیفتد خواهد افتاد.
ملک فیصل پادشاه عربستان درهنگام مرگ گفت: « امرک »یعنی خواست خواست خداست.
محمد رضا پهلوی: … شجاعت و مقاومت چیزی نیست که بتواند با مرگ مقابله نماید … تا زمانی که مقدر نباشد هیچ اتفاقی برای من نخواهد افتاد .
شاه ایران: … زندگی من طبق سرنوشت پیش رفته است … این دردها را سرنوشت برایم خواسته است.
هنری کیسنجر: من یک جبری هستم. من به ابدیت و سرنوشت معتقدم …. – مصاحبه با تاریخ. رویه های 210-337-341-429-».
تفکرِ جبری و اندیشه های جبر گرایانه را نباید دستکم گرفت و بدون اطلاعات لازم دراین باره ، سخن گفت. برخی افراد بی توجه به این که یکی از مهم ترین مسائل فلسفه ، موضوع جبر و اختیار است ، چنان در باره ی آن اظهار نظر می کنند که انگار آن را کاملا حل کرده و از همه ی زیر و بم، و کم و کیف آن با خبرند.
شک نیست که نباید اسیرِ افسون نام ها شد و به صرف این که فلان چیز را فلان نامدار گفته آن را تایید یا رد کرد، اما، این بدان معنا نیست که همه، از جمله کسانی که عمری را در باره مطلبی مطالعه کرده اند به چشم خواری نگریست و خود را قوی تر و برتر ازهمگان دید و موضوعی چون جبر را سرسری گرفت و به راحتی آن را قبول یا رد کرد. چیزی که ملا صدرا در باره اش می گوید: «… بدان ای کسی که می خواهی در ژرفای دریای کرانه ناپیدا با نیروی ایمان و تحقیق وارد شوی، که مسائله چگونگی صدور فعل از آدمی از مشکلاتی است که فهم ها در باره ی آن متحیر، و نظرات در مورد آن گونه گون و آشفته است.
گرچه ما مجاز نیستیم در افشای راز این مسئله سخن بگوییم ( بحار ج 5 ص 126) ولی می توانیم راه هایی را که دانشمندان اسلامی در این مورد پیموده اند ارائه دهیم … – جبر و اختیار: زین العابدین قربانی. رساله خلق الاعمال صدر المتالهین شیرازی رویه87- ».
سخن از تفکر جبری به این دلیل بود تا اشاره ای به آیین زروانی که به قول بعضی، تاثیر بسیار بر آیین میترایی داشته بشود. آیینی که اثراتش را در عرفان و ادب ایران می بینیم بی این که ریشه های آن را بدانیم و بشناسیم.
هدف از این نبشتار پذیرش یا ردَ جبر نیست چون از نگاه نگارنده، این تفکر هزاران سال عمر دارد و هزاران اندیشمند عمرشان را صرف فهم آن کرده اند بی این که سخنی قاطع بگویند و راهی روشن نشان دهند. درست مثل طرفداران اختیار که در طرف مقابل آن قرار دارند.
هدف، شناختی بود از آیین زروان. اگر چه بس اندک.
با احترام.
دانشجو
سلام بر نوریزاد- آیا امام خمینی هم نیابتی بود ؟ ( همان امامی که عکسش در 17 اذر 1357 در کره ماه بود و شما و آوینی هر وقت اسم امام را بر زبان جاری می ساختید آب از لب و لوچتون راه می افتاد)
آیا حضرت علی هم نیابتی بود؟ چون اهل تسنن اعتقاد دارند حدیث غدیر از جعلیات شیعه رافضی است و این حدیث جعلی در باره حله یمنی و در مورد دعوای حضرت علی با سپاهیانش بر سر غارت غنایم جنگی بوده است و بعدا که سپاهیان ب در صدد تعقیب امام علی و کشتن ایشان بودند حضرت محمد در غدیر خم به داد علی رسید
آیا امام دوازدهم مهدی موهوم (موعود ) هم خیالی و نیابتی است؟
اگر جواب شما به تمام سوالات بنده مثبت باشد معلوم میشود که مشکل از دین (تخیلی-تجسمی ) اسلام است چون در این دین خود واقعی وجود ندارد- همه یا موهوم و مجازی هستند یا نیابتی هستند
“حکمت های نهفته در کله پاچه”
…سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند، سلطان فرمودند:
در این کله پاچه اندرزها نهفته است!
سپس لقمه نانی برداشت و یک راست مغز کله را تناول نمود، سپس گفت:
اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از “مغز” تهی کنید!
سپس “زبان” کله پاچه را نوش جان کرده, فرمود:
اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید “زبان” جامعه را کوتاه و ساکت کنید!
سپس چشم ها و بناگوش کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:
“برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.”
وزير اعظم عرض کرد:
سلطانا ! قربانت بروم, حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب روده کوچک مان را چه بدهیم؟
ذات ملوكانه در حالی که دست بر دراز ریشِ خود می کشید، با ابروان خود اشاره ای به “پاچه” انداختند و فرمودند:
شما “پاچه” را بخورید و “پاچه خواری” را در جامعه رواج دهید تا حکومتمان مستدام بماند ! 🙁
تفکر گوساله وار
مغز بشر یک پایه دارد که اداره ارگان های حیاتی مثل تنفس و گردش خون بر عهده آن است. روی پایه مغز، مغز خزندگان قرار دارد که تالاموس و هیپوتالاموس و هیپوفیز را شامل می شود و به طور کلی مربوط به امور مهمی مثل گرسنگی، تشنگی و غریزه جنسی می شود.
به نظر من درافتادن با مغز خزندگان عاقلانه نیست اما برخی مذاهب با مناسکی مثل روزه، سعی در کنترل مغز خزندگان دارند. به نظر می رسد نبرد با مغز خزندگان تقریبا همیشه به پیروزی مهیب مغز خزندگان منجر می شود.
لایه بعدی، مغز پرندگان است که شامل سیستم لیمبیک است و به پردازش احساسات، هیجانات و عواطف می پردازد، بنابراین پرندگان بر عکس مارها و تمساح ها می توانند عاشق شوند.
وقتی کسی در جواب (( چرا این کار رو کردی؟)) می گوید:
(( خب عصبانی شدم که زدم تو گوشش… )) اطلاعات زیادی در مورد خودش به ما می دهد و می توانیم بفهمیم که دست کم گاهی با مغز خروس جنگی فکر می کند، قضاوت می کند، تصمیم می گیرد و وارد عمل می شود.
کرتکس مغز، به مغز پستانداران معروف است و وظیفه یادگیری را بر عهده دارد. از آنجا که فرهنگ آموختنی است قاعدتا به مغز پستانداران مربوط می شود. بنابراین وقتی کسی می گوید:
(( ما رسم داریم که… پس باید…
فرهنگ ما این است که… پس باید…
عرف این است که… پس باید…
در خانواده ما سابقه نداشته که… پس باید…
هیچ کس این کار رو نمی کند که… پس باید…
همه مردم اعتقاد دارند که… پس باید… ))
می توانیم بفهمیم که در این مورد با مغز گوساله ها فکر می کند و قضاوت می کند و تصمیم می گیرد و وارد عمل می شود.
قسمتی از مغز پستانداران به نام پره فرونتال ویژه انسان هاست و اگر پیام های مغز پس از عبور از نقاط دیگر به این مکان برسند، معمولا تصمیم ها و قضاوت ها و رفتارهای خردمندانه تری بروز می کند.
اصطلاح (( آمیگدال هایجکینگ )) که به معنی دزدیدن پیام مغز از پره فرونتال و نگه داشتن آن در آمیگدال ( آمیگدال متعلق به مغز پرندگان است ) است به رفتار هایی که تحت تاثیر هیجانات ( و بدون تفکر منطقی ) رخ می دهند اشاره دارد.
وظیفه تلویزیون و رسانه های حکومتی در بسیاری از کشورها ترویج و آموزش تفکر گوساله وار و تفکر خروس وار است چرا که حکومت بر گوساله ها و مرغ و خروس ها آسان تر از حکومت بر انسان هاست.
چنین جامعه ای به سادگی تحت تاثیر احساسات و عواطف و هیجان ( مربوط به مغز پرندگان ) قرار می گیرد همچنین به راحتی تحت تاثیر تعصبات و باورهای کلیشه ای ( مربوط به مغز پستانداران ) که در آن فرهنگ پذیرفته شده اند قرار می گیرند و بنابراین حکومت می تواند رسما و علنا و قانونا مرتکب جنایت شود یا بزرگ ترین خیانت ها به منافع ملی را سند افتخار خود معرفی کند.
بسیاری از شگفتی های تاریخ حماقت بار بشر را که سرشار از جنگ و جنون است، اینگونه می توان تحلیل کرد.
مهدی
چرا نوریزاد را سربنیست نمیکنند!؟
این سوال به ذهن خیلی ها خطور کرده و خواهد کرد و کاملا قابل درک است چون افراد ؛؛نا وابسته به رژیم؛؛ با دیدگاه و منطقی کاملا ؛؛برون حاکمیتی؛؛ در صدد تحلیل ان برمیایند.
توجه من به نکات زیر؛ تحلیل این موضوع را در حد منطقی تری برایم شفافت کرد..و لازمه ان دادن یک زاویه دید ؛؛درون حاکمیتی؛؛ به دیدگاه خود برای پاسخ به این سوال بود.
تحلیل شواهد:
۱ـ برای رژیم ؛ مرده بودن نوریزاد به مراتب خترناکتر از زنده بودن او میباشد.
نوریزاد همواره برای دادن پیام صلح و دوستی قدم و قلم میزند. نوریزاد از خشونت کاملا پرهیز میکند و تنها به نکات انسانی و درد عینی و حال حاضر جامعه میپردازد.
نوریزاد وابسته به هیچ گروهی نیست و در صدد براندازی هیچ شخص خاصی پا به میدان نگذاشته و نمیگذارد. بزرگترین خواست نوریزاد تکامل و تحول فکری در جامعه و بیدار شذن وجدانهای خفته میباشد.
تجربه کاملا ثابت کرده؛ جامعه ایرانی به مرده پرستی خوی گرفته و تا موقعه ای که یک فرد ازاده زنده است به ان فرد توجهی در خور و شایسته نخواهند کرد. رژیم از شهید ساخته شدن افرادی مانند نوریزاد بیشتر ضربه خواهد خورد. نطام ؛ نوریزاد را تنهای تنها میبینند. سطح و طرز فکر عموم تودها را انقدر پایین میدانند که سالها طول خواهد کشید که کسی واقعا بفهمد نوریزاد چه میگوید.
۲- نداشتن ترس از مرگ ؛ اقرار به اشتباهات گذشته ؛ نیتی قلبی در جبران اشتباهات و حمایت از مظلوم در هر شرایط.
نوریزاد بارها با شهامت به همه نشان داده که ؛؛ نه مرگ انقدر ترسناک است و نه زنگی انقدر واجب؛؛ که بخاطر انها ؛؛ شرف و انسانیت؛؛ فروخته شوند. تکامل فکری و غزت نفس؛ انسان را به مرحله ای این چنان؛ از خود کذشتگی میرساند.
نوریزاد اول وجدان خود را بیدار کرد و بعد برای جبران گذشته از جان خود مایه گذاشت. خیلی ها از جمله خود من
هنوز به این مرحله از تکامل فکری و غزت نفس نرسیده ایم.
به عکسهای نوریزاد به دقت نگاه کنید. درو و برش چه کسانی هستند؟..افرادی چون مادران و پدران داغدار؛ فرزندان کوچک زندانیان سیاسی ؛افراد رنج کشیده؛ و انسانهایی که حقشان پایمال شده. شما به عکسهای مادر ستار بهشتی در کنار نوریزاد با وجدانی بیدار نگاه کنید. چه می بینیم؟ .. هزاران نکته از انسانیت در ان نهفته است.
۳- کینه وعناد شخصی حکام و مامورانشان نسبت به نوریزاد و طرز فکرش
نوریزاد مانند اینه ای ؛؛صاف و بی خدشه ؛؛ چهره این پلیدان را به انها نشان داده و برای همین میخواهند او را زجرکش کنند. نااهلان به خوبی میدانند هر لحظه نفس کشیدن برای افرادی چون نوریزاد در این فضای اکنده از ظلم و تعدی جز شکنجه؛ چیز دیگری نیسست.
بله این ناکسان میگویند : ای نوریزاد ؛ بمان و هر روز شاهد جنایات ما باش و مانند پرنده ای پرو بال شکسته دردرد به خود بپیچ. روزی هزار بار تقاضای مرگ کن.. ولی زنده بمان واز رنجی که ما به مظلوم میدهیم؛ خون گریه کن. انها به خوبی محمد را میشناسند و میدانند این نهایت شکنجه داعمی برای او میباشد.
دوستان اگر به چهره نوریزاد به دقت نگاه کنید .. حس خواهید کرد پشت ان چهره متبسم؛ کوهی از درد و رنج نهفته است و تنها خدا شاهد نالهای او در دل تاریک شب هست.
تبسم نوریزاد برای دلداری و دادن امید به ماست نه از روی شادی. ازادگان مانند فانوسی اند گر چه بنظر خاموش ولی درونشان از دیدن ظلم؛ شعله ور است.
عقرب
شعری از دکتر رحیم رامشگر:
شاعر آتش زبانم از دیارآتشم
شعر آتش میسرایم تا دچارآتشم
شورفریادم سزد آتش بعالم گر زند
منکه درمیدان غم در گیرودارآتشم
بازگرد ای ره نیشین خسته از رنج سفر
می روم من گرچه تنها رهسپارآتشم
چون زآتشبازی چشم تو می بندم اثر
بی نگاهت هرکجا سردم خمارآتشم
کوه غم درسینه ام آتشفشانی میکند
بی تو من ای میهن من شعله زارآتشم
میشود ازصحبتم بیتاب جان سرد خصم
آب خواهدشد یخ غم از شرارآتشم
من به آتشدان هجران طرفه دارم حالتی
همچو مو پیچم بخویشم بی قرارآتشم
زندۀ عشقم که بعداز مرگ من هم خاک من
شعرهستی می سراید از مزار آتشم
ای رحیم ازسوختن پروانه را پروا کجاست
عشق اگر آتش بود من خواستار آتشم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
I won’t write comments in your Facebook for obvious reasons. However I’m happy for you to add my comments in your Facebook page should you find them useful.. A
سردمداران حكومتي دزد، بي وجدان، قاتل، بي حيا، ظالم و . . . . .
هستند، اما ديوانه ومجنون نيستند! به اين معنا كه اگر روزگاري بساط ظلم و ستمشان برچيده شد، و با خشم خروشان مردم عاصي و ستم ديده مواجه گشتند، كه به كمتر از مثله كردنشان بسنده نميكنند، اين محمد نوري زاد خواهد بود كه با همه توان خود، مردم جان بلب رسيده را به مدارا و پرهيز از خشونت فرا خواهد خواند و مانع از ان خواهد گشت كه چرخه كور و بي حاصل خشونت و كشتار بار ديگر در تاريخ كشورمان تكرار گردد !
اري، به اين دليل است كه “نوري زاد را سر بنيست نميكنند”
براي نياز خودشان به او 🙁
سلام مهندس میدونم که حالت خوبه . خیلی جالبه ادم توفرمانیه خونش باشه برای اقشار مختلف فتوا صادر کنه!. جواب هرکسی دوست داشت بده . انقدر بد این و اون بگه. ازسرمایهای برباد رفته بگه. شعارما میتوانیم بگه.و هی بگه و هی بگه… ببخشید فرق شما با دیگران به غیرازدسترسی به قدرت چیه؟
باز در ایران اسلامی رهبر غرید و روحانی هشدار داد و سردار صفوی اسرار موشکهای “حزب الله” رو لو داد و جنتی جیغ کشید!..امّا ای بازرس بدان و آگاه باش که ما یه اسراری داریم که نباید رو بشود. این خط “قرمز” ما است که هرکه از آن رد شود ما کلا “زرد” میکنیم!..شما فکر میکنی رهبر ما که امام غائب نائب او است اجازه میدهد شما اسرار ” وانت پراید ” رو کشف کنید؟ یا مثلا هواپیمای ایران 140 را که دو برابر خودش تلفات داده؟!..یا اینکه چه چوری پول یه مملکت رو میشه تبدیل به “پشکل” کرد؟ یا اینکه یه ملت رو چطور میشه تو ظرف چند سال کاری کرد که خیابانی و معتاد و بچه فروش بشن؟..یا مثلا چه جوری میشه تولید کننده رو وارد کننده کرد؟ یا اینکه چطوری با خاطره تعریف کردن یه روضه خون ، یه روضه خون دیگه میشه آیت الله و بعد هم ناصر الدین شاه؟!..فکر کردی دانشمندانی مثل رحیمی و زنجانی و لاریجانی را ما از سر جالیز آورده ایم که شما آبروشون رو ببرید؟. ..ای بازرس !.دنبال “مخفیگاه ها و شرمگاه های نظام” هستی “؟! دانشمند اتمی ما که یه آب میوه گیری ساخته بنام سانتریفیوژ و 500 متر زیر زمین داره سوهون پزی میکنه اگه بخواد هی با تو مصاحبه کنه پس کی کار کنه؟!! خرج زن و بچه اش را ننه اوباما میده؟…شما برو با ظریف هزار بار مصاحبه کن نا ببینی ما اصلا زندان نداریم که زندانی داشته باشیم!!..اما اگر خیلی دنبال “اسرار” هستی برو “اسرار مگو” بخون !..مجتبی، این زهر ماری چی بود خوردم؟!!
با سلام خدمت جناب نوریزاد خواستم از جناب آقای مهرداد بخاطر این نوشته زیبایشان و قلب رئوفی که برای همه جانداران بخسوس حیوانات بیزبان دارند تشکر کنم اما چیز عجیبی را متوجه شدم که شاید شما دلیلش را بدانید یکی از مراجعان سایت شما به این نوشته که من چند بار خواندم که بتوانم دلیلی برای منفی دادن ایشان پیداکنم نتوانستم چون این نوشته تنها به بیرحمی شکارچیان و حمایت از حیوانات مظلوم و بیزبان میپردازد از خودم میپرسم آخر چگونه انسانهایی پیدا میشوند که موافق آزار جاندارانی باشند که نه زبانی دارند که دردشان را بگویند و نه کسی را اگر ظلمی در حقشان شد به او پناه ببرند انسان هر اندازه که ضیف باشد اگر ظلمی در حقش شد میتواند حداقل شکایتی کند و با زبانی که همنوعانشان بفهمند فریاد بزند اگر مریض شد و یا تصادفی کرد بیمارستانی برایشان وجود دارد و دارویی. اما آنها چه همانجا تنها و یا با فرزندانشان درد را میکشند و گوشه یی میمیرند .آیا انسانیت به این اندازه در ایران مرده است که حتی دلسوزی برای آنها باید کار منفی قلمداد شود .
آیت الله جنتی، امام جمعه موقت تهران:
ترجیح میدهیم عزتمان حفظ شود اما شکم ما گرسنه بماند/ گوشت خوردن خیلی چیز خوبی نیست / برخی سادهاندیش به شیطان بزرگ امید دارند
برخی ساده اندیش به شیطان بزرگ امید دارند که اگر ما با او توافق کردیم آمریکا از دشمنی با ما دست برمیدارد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
خطیب موقت نمازجمعه تهران گفت: برخی ساده اندیش به شیطان بزرگ امید دارند که اگر ما با او توافق کردیم آمریکا از دشمنی با ما دست برمیدارد.
به گزارش «انتخاب»، آیتالله احمد جنتی خطیب موقت نمازجمعه تهران در خطبههای نمازجمعه گفت: سوم خرداد بدر انقلاب اسلامی بود. سپاه شجره طیبهای است که دشمن چشم دیدن او را ندارد.
وی همچنین گفت: برخی سادهاندیش به شیطان بزرگ امید دارند که اگر ما با او توافق کردیم آمریکا از دشمنی با ما دست برمیدارد.
امام جمعه موقت تهران اضافه کرد: برخی در رابطه با مسئله هستهای سادهاندیشند و بسیاری نمی دانند که این مسئله چه سرنوشتی را در آینده برای ما دارد. برخی نیز بی تفاوتند و خیال میکنند مسئله آنقدرها هم مهم نیست.
آیتالله جنتی افزود: امام از دنیا رفته اما امت مقاوم امام پایبند به انقلاب است. مساله فقط هسته ای نیست، آمریکا سی سال از اسلام سیلی خورده و کمر بسته که انتقام بگیرد. آمریکا به دنبال پیاده کردن ده برابری سلطه زمان شاه بر این مملکت است.
خطیب موقت نمازجمعه تهران همچنین اظهار داشت: آمریکا میخواهد از همه نیروهای انقلابی از رهبری گرفته تا یک بچه بسیجی انتقام بگیرد. آمریکا همان پدید آورنده داعش جایتکار است. در جلساتی میگویند که وضعیت اقتصادی ما خوب نیست و باید تسلیم شویم. اینها به خدا مردم و راه انقلاب اعتقاد ندارند.
وی همچنین گفت: تا آخر میایستیم، حاضریم کشته شویم تا اسلام زنده بماند. عربستان سعودی فرعون زمان است. خدا لعنتشان کند در حال تبدیل یمن به یک ویرانه هستند.
امام جمعه موقت تهران، در بخش دیگری از خطبههای دوم خود، به برخی از بیانات امام خمینی(ره) در رابطه با مقاومت و استقبال مردم از شهادت اشاره کرد و افزود: مردم راه امام(ره) را پذیرفتهاند که تا کنون تا اینجای راه آمدهاند.
وی با بیان اینکه «تحمل گرسنگی که از شهید دادن بدتر نیست»، خاطر نشان کرد: گوشت خوردن خیلی چیز خوبی نیست و میتوان یک وعده غذا در روز خورد و کافی است. چرا که ما ترجیح میدهیم؛ آبرو و عزتمان حفظ شود اما شکم ما گرسنه بماند.
جنتی، ادامه داد: اگر ما راه خودمان را میدانیم نباید از تهدیدات آمریکا بترسیم و البته تیم مذاکرهکننده باید خط قرمزها، نظرات مقام معظم رهبری و مصلحت نظام را در نظر بگیرد و آبروی انقلاب اسلام و مردم را حفظ کند و به هر قیمتی که تمام شود به راه درست میارزد. امام حسین(ع) و یارانش کشته شدند، اسلام زنده شد. بگذارید ما هم کشته شویم تا اسلام زنده بماند.
گوشت خوردن خیلی چیز خوبی نیست. ساندیس خوردن چی؟
نگاه هفته
پنجشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴
داعشیهای وطنی
هوشنگ اسدی
houshang.asadi(at)gmail.com
حسین زمان درروزهای پایانی اردیبهشت چنین نامشان می دهد: داعشی های وطنی.خواننده دلباخته عشق و آزادی رااز خواندن محروم کرده بودندو حالا از تدریس.
پیشتر، مصطفی تاجزاده آنان را “طالبان شیعه” نامیده بود. عمر بر سر “انقلاب اسلامی” گذاشته و از کرسی معاونت وزارت کشور پائینش کشیده اند تا شش سال تمام بر موکت نمور سلول انفرادی بنشیند.وحالا در روزهای آخرزندان که ازقضا هیئت بلندپایه طالبان هم مخفیانه به تهران آمده اند، باید به اتهام نامه نگاری سالی دیگر در حبس سرکند. حکم از دادگاههای ” عدل علی” می آید که قضات اسلامیش همه زیر نگین “حضرت آقا”- نایب برحق امام زمان- از سحرگاه تا شام تخم عدل می پاشند.
جرم احمد زید آبادی، سنگینتر است: قلم نفروخته و خط بنام ظلم ننوشته و به هیات روزنامه نویسان حکومتی انقلابی بزرگ میهن را بفرموده تروریست نخوانده است. معلوم است که بعد ازشش سال زندان، یکراست باید به تبعیدگاه گناباد برود.
در این خرداد پر خطر که می رسد، جناب وزیر خارجه که صبح ها لباس محمد مصدق تنش می کنند و شب ها با قبای امیر کبیر می آرایندش که به حضور “قبله عالم” مشرف شود، براستی حق دارد که از وضعیت حقوق بشر درجمهوری اسلامی دفاع کند.قهرمانِ قهرمانان عصر”تدبیر و اعتدال” به اشپیگل می گوید:
-دردولت جدید وضعیت حقوق بشر بهترشده است.
راست می گوید حضرت وزیر. این هم سند بروز:
سرداراسماعیل احمدی مقدم که بعنوان فرمانده کل پلیس در سرکوب جنبش سبز “غوغا” کرد، بعدها با روزنامه “برادر حسین بازجو” حرف های مهمی زد. سردار مختلس به روزنامه ضدملی کیهان تهران گفت که “پلیس در پی ناآرامیهای پس از انتخابات مناقشهبرانگیز سال ١٣٨٨ قصد بازداشت ۴۰ نفر از چهرههای موثر و رهبران معترضان را داشته، اما آیتالله علی خامنهای، رهبر ایران، اجازه بازداشت میرحسین موسوی و مهدی کروبی را نداده و مسئولیت برخورد با آنان را خود به عهده گرفته است. به گفته او اگر مخالفت رهبر ایران نبود برخوردی شدیدتر از «حصر خانگی» با آنان میشد”.
این هفته رد جناب سردار که می خواست برخورد شدیدتری از “حصرخانگی” با موسوی وکروبی بکند، در راس یک شبکه فساد پیدا می شود.” شایعه پرس “که هنوز موثق ترین رسانه جمهوری اسلامی است می گوید که آقا زاده ایشان هم نفردوم شبکه ای بوده که بدنه اش را “برادران- سرداران نیروهای انتظامی” تشکیل می داده اند. برای رعایت “حقوق بشر”- به روایت محمد جواد ظریف- حضرت سردار را دوروز بازداشت و بعد رها کرده اند.
در ارگان های دیگر هم که زیر نگین “حضرت آقا” هستند، تقوا و پاکی چنان حاکم است که کسی به کمتر از ۴۰۰ میلیارد تومان در سال دست هم نمی زند. صندوق صدقات سراسر کشور را که تا دیروزدراختیار”حزب موتلفه” بودو حالا به سپاه پاس داده اند، خالی می کنند و وجوهی را که مردم برای کمک به فقرا پرداخته اند، بالا می کشند و البته بعدازامضای امامان جمعه.
و با حضور یکی از این امامان منصوب “مقام معظم” است که در بندر ماهشهر “مردم” بساط کنسرت دارای مجوز راجمع می کنند و بجایش بساط نماز می گسترند.
بیرون مرزهای “نظام مقدس” هم زمین و زمان بهاری است. دکتر علی اکبرولایتی- طبیب و حبیب آقا- سومین مقام مهم جمهوری اسلامی است که دستان خونین بشار اسد را می فشارد و بقای دیکتاتور دمشق را تبریک می گوید. بعد هم برای آمریکایی که خودش واسطه مذاکرات با اوبوده، شمشیر چوبین از نیام بیرون می کشد: “اين کشور به يک دنکيشوت تبديل شده که فقط در توهم ابرقدرتی است و با تکيه به گذشتهاش، ديگران را تهديد میکند.”
و آیت اله خامنه ای در میان انبوه نظامیان مژده می دهد که “دشمن پررو و وقيح” نقشه دارد جنگ های نیابتی را به مرزهای ایران بکشاند.
دیگراردیبهشت تمام است و عاشقان ایران نگران بر باد رفتن گلهای سرخ فضای توفانی میهن را رصد می کنند. رضا علیجانی از دام های وزارت اطلاعات می نویسد. فرج سرکوهی نگاهی دوباره دارد به “کین نامه های امنیتی” و فریدون خاوند “قدرت ایران” ووسویه های آن را می کاود.
خانم ها! آقایان!
گوش کنید. این حسین زمان است که در باره داعشی های وطنی سخن می گوید. پاره ای از حرفهایش را اینجا می گذارم. متن کامل را می توانید در هنرروز- حرف روز- بیابید:
“نزدیک به دوازده سال محرومیت از فعالیت های هنری را تحمل کرده ام تا هنر فروشی نکنم. نزدیک به بیست و هفت سال معلمی کردم و از تخته کلاس جدا نشدم تا اینکه حدود سه سال قبل توسط کسانی که تحمل شنیدن هیچ صدای مخالفی را ندارند از تدریس نیز محروم شدم. البته تا چند روز پیش نمی دانستم این محرومیت خواست چه کسانی بوده تا اینکه مطلع شدم همانها که با یک نامه به وزارت ارشاد فرمان ممنوع الفعالیت شدنم در عرصه هنر را صادر کرده بودند، با نامه ای دیگر دستور داده اند مانع از تدریسم بشوند. با این تصور که با تحت فشار گذاشتنم ساکتم نمایند، غافل از اینکه مرگ را به خم شدن در برابر این داعشی های وطنی ترجیح می دهم.”
سلام بر اهل خرد
“اگر ناراحت نمی شوید بگویم: حتی متن سخنرانی های گاه به گاه شما را نیز برایتان پیش نویس می کنند در ذهن تان.”حتی اگر رهبر ما این حد از امکان سخنرانی را داشت هم برایمان کافی بود.ایشان نه در ذهن که در تمام سخنرانیهای خود کاغذ بدست مشغول خواندن آن چیزیست که برایش از قبل تدارک دیده اند.این پنهان نیست.دفعه بعد خود ملاحظه کنید.عجب تقسیمی شده میان آخوند جماعت و سپاه!!یکی می برد و می چاپد و دزدی می کند و..به نام دیگری و در عوض عمامه و عبا ///// را بر جای خود برقرار می کند.بیچاره ملتی که فکر می کند این میان سهمی دارد!!
درد دل هاى ايران خانم
فرزندانى دارم. بسيارى لايق، خردمند، زحمتكش و قدر شناسند و معدودى نالايق، راحت طلب، منفعت طلب و ناسپاس.
زندگيم فراز و نشيب بسيار داشته است، گذشته اى دور و با شكوه، روزهاى تلخ بسيار، و سپس هنگامى كه داشتم دوباره اندكى روى خوش زندگى را مى ديدم، آن معدود فرزندان نالايقم زمام زندگى و خانه و خانواده ام را بدست گرفتند.
آنهايى كه بر خلاف فرزندان ديگرم نخواسته اند با زمان پيش بروند. تنها مكتب ديده اند و در مكتب، رفقاى حريص و نابابى پيدا كرده اند كه سالهاست دارند همه آبرو، ثروت خانوادگى و ميراث اشرافى مرا به پاى آن رفقا مى ريزند.
وقتى مى پرسم چرا؟ پس بقيه فرزندان چه؟ خواهران و برادران خودتان، فرزندان آنها، نوه هايم. من و ثروتم مال همهء آنهاست. به چه حقى بدون رضايت و اجازهء آنها بذل و بخشش مى كنيد. چرا آنها بايد گرسنه و ژنده پوش باشند تا شما و رفقاى شما اميال خود را پيش بريد؟
مرا لگد مى كنند و مى گويند تو امرى ثانوى هستى و عهد و پيمان ما با اين رفقا امرى اولى.
از طرفى، من كه آراسته و سرافراز و ثروتمند بودم را با ادعاى حفظ حرمتم در حجاب كرده اند و از طرفى رفقاى حريص و ناپاك و نابابشان را بى شرمانه به خلوت خانه ام راه داده اند و مرا در پيش پاى اين حقيران عرضه كرده اند كه بفرماييد، مادرما و ثروتش متعلق به شماست. هر چه مى خواهيد با او و مايملكش بكنيد. همه فداى مكتب و عهد و پيمانمان.
و من از اينهمه ناسپاسى انگشت حيرت به دندان مى گزم.
اگرچه همه رفقايشان از ثروت من آويزانند اما چند تايشان هستند كه مانند خوره، مال و آبرويم را مى خورند.
يكى همسايه ابلهى است كه اهل خانه اش گرسنه اند اما با پول من، در و ديوار و گنبد خانه اش را طلا كارى مى كند.
رفيق ديگر، چند خانه آن طرف تر است چاق و ريشوست. دستخوش كلان مى گيرد تا اينجا و آنجا ترقه بتركاند و موى دماغ مقتدر تر ها شود و محله را ناامن كند تا با گنده لات محل شدن، از آنها باج سبيل بگيرد.
آن ديگرى لاغر و سه تيغه با چشم هاى سبز است كه اگرچه مرامش چندان با اينها نمى خواند اما چون خانه اش درست چسبيده به حياط خلوتِ خانه هاى مقتدران است، كرور كرور پول مرا در جيب مى كند تا اجازه دهد آن رفيق چاق از خانه او هم ترقه در كند.
اما آن مقتدر ها هم بيدى نيستند كه از اين بادها بلرزند و نقشهء عالمانه مى كشند و جاهل تر از خود آنها را به جانشان مى اندازند. اينها هم وجدانشان به خواب ابدى رفته است و آلام خانواده خود را نمى بينند. خانه خراب هم كه بشوند چه باك كه پول من جارى است و بهاى اين بازى هاى ابلهانه و جنگهاى پوچ همه از جيب من و از سرمايه فرزندانم برداخته مى شود.
فرزندان بيگناهم كه بسيارى، از شدت فقر يا به راه ناشايست كشيده شده يا به دريوزگى به خانه هاى ديگران رفته اند و يا با درايت و كياستِ آن بزرگان مقتدر، كه خانه هاى آباد و زيبا و خانواده هاى شاد و راضى دارند و براى شايستگانِ خانه هاى ديگر نيز فرش قرمز گسترده اند، به آنجا رفته و با شايستگى هاى خود سراى آنها را هر چه آباد تر مى كنند.
هر بار اهل خانه به اين حماقت ها، حقارت ها و دزدى هاى آشكار اعتراض مى كنند، بدست فرزندان ناخلفم در خون خود مى غلتند كه: خاموش، هنگامى كه به مكتبى سر مى سپاريم، ديگر مرز و جغرافيا نمى شناسيم. مادر و خانه ديگر امرى ثانويست. پس مادرى را كه شيره جانش را مكيده ايم و در دامنش نمو كرده ايم و از بركت ثروتش زندگى و اعتبار براى خود ساخته ايم را در پاى مكتبمان قربانى، و رفقايمان را با ثروت چپاول شده خواهران و برادرانمان فربه مى كنيم.
اى فرزندان ناخلفم. چطور مادر براى آنكه ثروتش را بمكيد در اولويت است اما براى انكه خدمتش را بكنيد نه؟
اگر مادر امرى ثانويست چرا ثروتش امرى اوليست؟ اگر مرز و جغرافيا نمى شناسيد چرا از مادر و ثروت سرشار و خوشگوار او دل نمى كٓنيد برويد با همان رفقاى مكتبى تان با هنر يا صنعتى توليد ثروت كنيد و از همان ثروت براى اميال مكتبتان خرج كنيد و نه از ثروت موروثى متعلق به نسلهاى حال و نيامدهء من؟
سالهاى بسيار زيسته ام و شعبده ها از تاريخ ديده ام. مى دانم اين رفقاى مكتبى ظاهراً جورواجور شما چه چاق چه لاغر، چه با ريش و چه بى ريش، چه چشم قهوه اى چه چشم سبز، همگى دندان گرد و در نهايت بى چشم و رو هستند.
روزى را مى بينم كه ديگر نتوانيد ازثروت من، بى دريغ حاتم بخشى كنيد و اين دغل دوستان، كه مگسانِ گردِ شيرينى اند از گرد شما پراكنده شوند و هم نژادان و همزبانان خود را به شما ترجيح دهند و شما هم مكتبى هاى سابقاً عزيزِ خود را حتى لايق فضلهء خويش ندانند.
آن روز يا روزى است كه فرزندان غيور و قدرشناسم با لشكر خِرَد، خانه شان را از جهالت شما پاك كرده اند. پس آن روز من مى مانم با ته مانده اى از دارايى هايم كه نسل فردا مى تواند آن را دستمايهء ساختن فردايى شاد كند،
ويا روزى است كه لشكر جهل، چون امروز تركتازى مى كند و شما و رفقايتان تا آخرين ذرهء دارايى هايم را بلعيده ايد. پس آن روز من تكه تكه مى شوم با دستانى خالى و نسلهايى بى فردا.
تا فرزندانم كدام فردا را بر گزينند.
“از آنجائی که ایدئولوژی مرز و جغرافیا نمی شناسد برای کسی که یک ایدئولوژی را پذیرفته باشد ،مساله ملیت امری ثانوی است”
سيد مرتضى
با درودی ازبن جان به سرکار خانم Anita و سپاس بیکران ازاین متن زیبا و روشن گر امید که همواره سلامت و پایدارباشید .
اون گربه ه ايران است كه آمده همراهي شيرزنان و شير مردان . منتهي مردمه خودشو جا گذاشته . مردم خودش يا خسته اند يا زخمي يا زندان يا خواب و يا در حال دزدي و جنايت .
نماد ايران گربه است ديگر !
آمده كه بگه كل ايران با شما همدل هستند و پيروزي نزديك است .
حيونها هم ديگه فهميدن اوضاع چقد خَر تو الاغه !
سگها رو كه “اسيد كش” كردن، گربهه اومده بگه اگه
روزي روزگاري جماعتي تو سوراخ موش قايم شدند،
من هستم 🙂
حضرت شیخ الشیوخ ، فقیه مطلقه آیت الله العظمی امام نوری زاد دامت افاضاة و دامت برکاة – السلام علیکم ، مقدمة ، از زبان روحانیت در وعظ و خطابه در روی منابر همیشه شنیده ایم که : حضرت علی علیه السلام وقتی شنیدند که در حیطه حکومت اشان ، عده ای در بصره خلخال از پای زنی یهودی بیرون آورده اند ، چنان آشفته شدند که فرمودند : اگر مسلمانی از این غم بمیرد ، بر او عیبی نیست . حال استفتاء حقیر از آن مرجع بزرگوار و عالیقدر این است که : آیا من می توانم با اخباری هر روزه در جامعه منتشر می شود ، مانند خبر زندانی شدن نرگس محمدی ، نسرین ستوده ، فائزه هاشمی و آتنا فرقدانی و … کشته شدن شلر کرمانشاهی و ندا آقا سلطان و … و شنیده شدن اسید پاشی بر روی بانوان اصفهانی و … و دیدن دختران کم سن و سال آدامس فروش و گدا در سر چهار راه های شهر تهران و دیگر ظلم هایی که خود واقف هستید ، خود کشی نمایم ؟ چرا که به سفارش حضرت علی علیه السلام متأسفانه غم فراوان خوردم و رنج بسیار بردم ولی ” دق ” نکردم و نمردم .
—————————–
سلام جناب مبشر گرامی
یک این که: مرا با این القاب الکی خطاب مفرمایید. این القاب مثل قفسه های ویترین یک دکان کاسبی است. همان آیت الله نوری زاد کفایت می کند. و اما دو: وقتی چارچوب ها از سرجای خود بدر می شوند و فاجعه ها افزون تر، دق کردن و اینجور خود خوری ها و سرشکستگی ها هیچ بکار نمی آیند. در یک چنین جامعه ای، افسردگی و گوشه نشینی و وادادگی و عقب نشینی و کوچ و سرسپردگی و چاپلوسی و چاکر مسلکی همان است که ملایان چارچوبدار می خواهند. بهترین کار به گمان منِ آیت الله در این است که مطلقا نسبت به جامعه ی خویش منفعل نباشیم و از هر فرصتِ ممکن برای اعتراض های آرام بهره ببریم. و نشان ملایان حاکم بدهیم که: شماها غاصب اید و رفتنی و ما دزدی ها و بی خردی ها و نکبت ها و آدمکشی های شما را تعقیب می کنیم و شما حتما در فرداهای این کشور به جاهای بایسته ی خود کوچ خواهید کرد مگر این که به لیاقتی و تخصصی کاربردی فرا بروید و سنگی از پیش پای مدنیت این مردم بردارید. وگرنه توقف در حلال است و حرام است و جایز است و جایز نیست از هر بی خردی بر می آید.
با احترام
تنهایی خود خواسته
نوریزاد عزیزبارها درسخنان ومطالب خود از تنهایی وعدم پشتیبانی از طرف دیگر نیروها (بالاخص اصلاح طلبان)تلویحاً گلایه کردی وبدنبال آن سیل توهین هاواعتراضات بودکه ازجانب کامنت گذاران بسوی نیروهای اصلاح طلب ازریزودرشت سرازیرمی شد.
.یکبار نام یکی ازافراد طیف اصلاح طلب رابرده گفتی درمحفلی از تودوری می کرد,شخص نامبرده دریکی ازروزهای اردیبهشت به استان ماآمده بود پس ازسخنرانی ازاودر باره تو پرسیدم پاسخش این بود”آنچه نوریزاد برزبان می راند دردلهای مانیز هست لیکن او اعتقاداتش را بی پرده بیان می کند ومابخاطر مصلحت آنرا ابراز نمی کنیم”مثلماً اکثربازدیدکندگان این سایت مصلحت را,ترس,معنی می کنند اماآنهاکه برجامعه ی ایران اشراف نظردارند معنی آنرا نیک می دانند.حکومت آخوندها اگردشمنان قسم خورده اش نظیرسازمان مجاهدین ,ده هابرابرهم شوند وپشت دروازه های ایران سنگر بگیرند ترسی بخود راه نمیدهد,ترس اصلی رژیم افتادن موریانه دردیوارِمحکمِ نیروهای خودی است.(حسین دهباشی ,درپست تبریک بعثت,یکی ازآنهاست)موریانه ای که تنهابا ایجادآگاهی و بدنبال آن شک درذهن نیروهایش ایجاد می شود.اینجانب پیامبر رایک انسان برجسته واستثنایی درعصر خود می دانم,و مانندِهرانسان دیگردارای محدودیت وکاستی هایی, لیکن هیچگاه این عقیده رابا مخاطبین خودکه ازافراد معتقد وبعضاً حامیان رژیم که هیچ منفعت مالی هم ندارند عنوان نمی کنم زیرا درآن صورت مرا فردی بی دین ولاابالی دانسته به سخنانم گوش نخواهند داد.بنابراین باعدم ورود به مسائل عقیدتی وچالش برانگیزکه هیچ سودی هم(درحال حاضر) درپی نخواهد داشت.باافشاگری وگفتن لطمات وخساراتی که رژیم خصوصاً رهبری به کشورومردم زده ,توانستم سوالات وتردیدهای اساسی درذهن مخاطبم(که بعضاً طرفداررژیم هستند)ایجاد کنم که در زمان موعود این تردیدها اثر خودرانشان خواهند داد.استاد عزیز,گفتنِ اینکه ایکاش پیامبر فلان حکم راصادرمیکرد یاایکاش فلان جمله قرآن طورِدیگری بود(که من هم قلباً با تو موافقم)بی اعتبار کردن اساس دین است .ونتیجه اش تنهایی شما که همانا هدف نهایی رژیم جهل و فساد است.میدانم همه را خودت بهتر ازما میدانی.سپا سگزارم وقت گرانبهایت را صرف خواندن این کامنت کردی
——————————
سلام رضای گرامی
سپاس از شما بخاطر توصیه های خوب تان
من جز یک مورد که به سفر مشهد اختصاص داشت در باره ی باید ها و نباید های قرآنی سخن نگفته ام. آنجا هم روایت سفر بود و بحثی که در خانه ی دوستی در گرفته بود. من نیز خود قبول دارم که اولویت های ما اگر جابجا شوند ای بسا ما را به نا کجا برند. اما در باره ی همراهی اصلاح طلبان نیز من جز یکی دو مورد اعتراضی بدانان نداشته ام. آموخته ام که به گام های خود بنگرم و به درستی شان. تنهایی در وادی درستی، مثل چکه های مداوم بر سنگ سخت است. گرچه اگر آبشار بودیم کارها سریع تر بسامان می شد.
سپاس
.
من میتوانم دست کم دو «رییس جمهور» گذشته را نام ببرم که – اگر میخواستند – میتوانستنند بدون نگرانی از هیچ پیامد نگوار برای خودشان برای پشتیبانی از خواسته های راستین بزرگواران ما در همایشهای آنان خودی نشان دهند و ا ینکار درود و سپاس همگان را دارا شوند. افسوس…
آقای ,علی1,لطفاًدرصورت امکان به سوالات زیر پاسخ دهید
1-چرابه عقیده شما دکترسروش ,فرزندش ودکترشریعتی حیله گرومزّورهستندویابودند..!؟
2-چرا خامنه ای رابه خاتمی ترجیح می دهید..!؟
3-چرا به فقهای حوزه بیشترازعارفان امیدوارید.!!؟
4-چرا چپ هارا دین دارترازاصلاح طلبان می دانید..!!!؟
توضیحاً بنده مانند شما مطالعات گسترده نداشته وکتابهای متفکرانی مانندِ اسپینوزا,وینگنشتاین ,, کوئنتین تاران تینو,ومریل استریپ را مطالعه نکرده ام لذا خواهشمند است ساده وخلاصه پاسخ مرحمت فرمایید.(تک وتوک افرادِ عامی همچون منهم از این سایت دیدن می کنند)البته به عشق نوریزاد.
باتشکر
رضا م گرامی
1- چون سروش و بخصوص فرزندش که به طرز روشنی ادای پدرش در نوشتن و سخنوری را در می آورد، هنوز پرسشهای اساسی که هر دانشجوی باهوشی و پر دغدغه ای باید در سنین 20تا30سالگی از خود بپرسد و سر در درون خود کند و با مداومت در خواندن و تأمل درونی، به یک پاسخ درونی برسد، از خود نپرسیده و تکلیف درون خود را مشخص نکرده اند آری دراین امور سترگ-یعنی پرسش از وجود خدا و متون مقدس و دین- هنوز به پرسش نرسیده اند و با جو ایجاد کردن و منحرف کردن بحثها به سمت امور انتزاعی و سترون(بیش از ده مقاله و سخنرانی از پسر سروش در تعریف روشنفکری و تعریف آن! یاجدیدا در باره اصلاحگری مطهری که واقعا مضحکه محض است چون مدد گرفتن از مطهری برای توضیح اصلاحات دینی نشانه تزویر است و میل به بازگشت به سلف مثل بازگشتهای دنیای سنی به سلفیه!) در قالب تزویر می روند. عبدالکریم سروش تنها یک پرسش خوب در قبض و بسط تئوریک شریعت طرح کرد که آن هم پرسش دیگران و بزرگان فلسفه علم بود نه پرسش خودش اما بعد از آن هیچ حرفی که راه را نشان دهد و مسیر را مشخصتر کند ندید و نرفت. بعلاوه مطالب متعددی از عبدالکریم هست که نشانه از تردید او در برتری دنیای مدرن دارد. تا این تردید هست دم از روشنفکری زدن یعنی کشک. چون اندر برتری دنیای مدرن همین بس که سروش کتابهای متعلق به دنیای مدرن را می خواند و اندکی می آموزد که نقد کند و نقد یعنی بنیادهای یک سنت را بازخوانی کردن و این در چیزی که سروش برتر می داند از دنیای مدرن اصلا وجود ندارد یعنی اگر سروش بخواهد در تخصصش طرح نظر و سخن کند جز با با مدد از دنیای مدرن نمی تواند. باری غیر علم و حکومتداری و حقوق بشر و دموکراسی هر کس اندک نگاهی کند به دستاوردهای دنیای مدرن در رفع بیماری و نداری و رنج 7ملیارد انسان می تواند با چشم باز ببیند که اگر نبود دستاورد این دنیای مدرن یک سوم اینان می مردند و نصفی از باقیمانده فلج و شمار بزرگی دیگر هم فقیر و اندک الباقی هم در حال دریدن شکم هم برای رفع گرسنگی بودند! و خوشبختان دنیای ماقبل مدرن همواره آنقدر کم اند که می توان آنها را شمارش کرد. اما اکنون سلامتی یکی از بزرگترین دستاوردهای علم مدرن است که بخش اعظم مردمان جهان از ان بهره مند هستند و هکذا الباقی خوشیها. همین که ما طالب برابر و آزادی در دنیای دینی هستیم یکی از چیزهایی است که تا صد سال پیش هیچ کس خوابش را هم نمی دید و این دستاورد دنیای مدرن است. قیامهای پیشین برای رهایی از مردن و گرسنگی بود نه برای کسب آزادی بیشتر. تمام دگرگونیهای بعد از آشنایی با دنیای مدرن برای رفع گرسنگی نبوده بل برای کسب قدرت بیشتر و برتری یافتن و زندگی بهتر و راحتتر و خوشیهای بیشتر است. ما اکنون چه می خواهیم که داریم همفکری می کنیم و از حاکمیت انتقاد می کنیم؟ آیا داریم از گرسنگی می میریم؟ نه. داریم وضع بهتری را که دنیای مدرن نشانمان داده، آرزو می کنیم. وضع بهتری در سلامتی، در دارایی و ثروت، در تفریح و راحتی، در شرافت و آزادی شخصی، در رفع تبعیض از همه عرصه ها، در برتر نشستن بالیاقتها و طرد شدن بی لیاقتها. این خواسته ها به ذهن انسان صد سال پیش نمی آمده است. انسان صد سال پیش برای رفع گرسنگی به آب و آتش می زد و گاه قیام و شورش می کرد( از کجا به کجا رسیدم. تقصیر را می اندازم گردن سروشها!) تازه یادم رفت بگویم که سروشها هیچ به تاریخ اهمیت نمی دهند و هیچ چیز مثل تاریخ نمی تواند واقعیت حقایق سنتی و مدرن را روشن کند. ما اگر پیش از شکل گرفتن شخصیت مان به تاریخ رجوع کنیم، ذهنمان باز خواهد و راه بیشتر نمایان خواهد شد. تاریخ یعنی خواندن متون طراز اول و مدرن در سطح وسیعی راجع به یک پدیده درآیند و روند زمان و مکانی آن و دور شدن از مفاهیم پرتاب شونده از ورای زمان و مکان به زمانه ما. تاریخ بنیاد هر جقیقتی است. هر کس زمان و مکان را در فهم پدیده ها لحاظ کند خیلی زودتر به چارچوب آنها پی خواهد برد و از پرتاب بی دلیل هر مفهوم از عصری به عصر دیگر خودداری خواهد کرد
2- چرا خامنه ای بر خاتمی برتری دارد؟ من چنین چیزی نگفته ام اما گفته ام خامنه ای در فهم کشورداری و حرف زدن و آشنا بودن با زبان و ارتباط با گروهای مختلف، بر همه روحانیت موجود برتری دارد و خدا نکند با کسی دیگر جایگزین شود که خسرانش چند برابر بیشتر از وضع فعلی خواهد بود. خاتمی در میان دنیای قدیم و جدید مانده و از آن بیرون نیامده و کسی که مردد است جز خسران برای یک کشور ببار نمی اورد بخش مهمی از تعارضات حکومت او محصول تردید او بود نه بدجنسی حاکمیت. خاتمی سمبل انسان خوبی است که در یک دنیای بد به دنیا آمده او نمی داند وظیفه انسان خوب در دنیای بد چیست و به بی عملی محض دچار شده است. این سرنوشت روحانی هم هست زیرا او هم اندکی با مفاهیم مدرن آشنا شده و وقتی به تعارضهای ریزتر برسد درونش علیه او انقلاب خواهد کرد که تو دینداری یا سکولار؟ حال مردی که قرار است نتواند هیچ راهی بنماید، چرا بر ما حکومت کند. آیا به این فکر کرده اید که خاتمی ولی فقیه غیر از خاتمی روشنکفر خواهد بود ناچاراً؟ من شک ندارم کسی که کسوت ولی فقیه بپوشد نمی تواند همان کسی باشد که این مسئولیت را ندارد. آقای نوری زاد عزیز فقط به پیامدهای مثبت خاتمی فعلی نظر دارد و فراموش می کند که خامنه ای پیش از رییاست جمهوری مقبولتر و عزیزتر از خاتمی فعلی بود و هر جمع روشنفکری او را به سمت خود می کشاند اما چون ردای خلافت و ولایت آمد، مسئولیت دگرگون شد. این ماهیت لباس ولایت است: یا باید متدینان را راضی کنید یا ردا را به اهلش بسپارید. آیا خاتمی در مواجه با این وضع می تواند چیزی دیگر باشد؟ خوبیهای شخصی افراد محصور در لباسهای نهادمند آنها دگرگون می شود. این یک واقعیت مسلم اجتماعی است. حتی آیت الله خمینی نمی توانست عرفان و تفسیر عارفانه درس بدهد چون متدینان ناراضی بودند و آنکه لباس فقاهت و ولایت بپوشد فقط به رضایت متدینان می اندیشد و بس. پس او بدتر از اکنون، در تعارض گروههایی روحانیت، به منجلابی از بدبختی دچارمان خواهد کرد بیشتر آنچه اکنون داریم
3- چون فقیهان به امور زمینی مشغولند و در حال نظر و فکر کردن در باره معاملات و ارتباطات و جزاییات و این یک قدم بهتر از آن عارفان است که در حال درگیری درونی اند و ضرورت تهذیب نفس و اینکه دنیا قفس مومن است و بدن قفس روح است. انسان در حکومت فقیه میل به زندگی می یابد ولو زندگی در ده قرن پیش اما در حکومت عارف میل به مرگ می یابد یا با جنگیدن با دیگران یا با خود.
4 چون چپها تربیت شده منابر آخوندی بودند و گاهی هم به مارکس و انگلس و لنین هم متوسل می شدند هم ناخوداگاه تربیت دینی مستمر داشتند در دامن مادران و سفره پدران و منبر روحانیان و اهل مطالعه دورتر از شهر خود هم نبودند و دشمن راپشت دروازه شهر می دیدند و هرچه از دورتر می آمد از استعمار و امپریالیسم بود و این آنها را بیشتر از نسل برآمده از دل انقلاب دینی کرده بود با تجربه انقلاب، گروههای دیندار از جمله اصلاح طلبان با دنیای مدرن آشنا شدند و از ایده های حقوق بشر و آزادی هم دفاع کردند که نزد چپها همه این ایده ها ساخته امپریالیسم بود و برای استحمار خلق. با چپ به بهشت رفتن هم عذاب آور است چون هر بهشتی که ساخته افکار چپ باشد به جهنم تبدیل می شود اما با گروههایی که تجربه انقلاب دینی دارند راحتتر می توان با دنیای مدرن آشنا شد و از آزادی و حقوق بشر نترسید. البته فقط مقایسه میان این دو مدنظر است والا هیچ بدیلی تاب مقاومت در برابر حقوق بشر نخواهد داشت مگر شوربختانه نسل ما دچار خشونت و انقلاب گری و انتقام شوند که باز از نو چپ و انقلابی گری را بازسازی خواهیم کرد. هر حرکت انقلاب 57 نشانه ای هماهنگ از روحانیت و چپ را در خود داشت و تماما ماقبل مدرن بود. آزادی هیچ معنایی در دنیای چپ ندارد. وقتی آزادی نباشد، وطن و برابری و حقوق بشر هم نخواهد آمد. همه چیز محصول آزادی است. آزادی با خود نقد و شکستن بتها و برابر شدنها و رفع تبعیض را به دنبال خواهد آورد. در مقابل چپ، برخی حرکتهای اصلاح طلبان فعلی نشانه های دنیای مدرن را در خود دارد و اگر به تعمق در تنافر ذاتی الهیات و دین با سکولاریسم می اندیشیدند اندکی زودتر تصمیم به انتخاب دنیای مدرن می گرفتند. مصباح یزدی درست می گوید که حقوق بشر هیچگاه با دین جور در نمی آید و هر کس قائل به تعامل و توافق این دو است از بنیادها و ریشه های دین و حقوق بشر اگاهی ژرف ندارد یا نمی خواهد داشته باشد
جناب نوری زاد می دانید در مورد علی خامنه ای اصلأ نیازی به نظر سنجی نیست.
این آغا در سیاست منفور طلب هستند و هیچ دستاورد واقعی و ارزشمندی در کارنامه ندارند
در امامت و رهبری به جنگ های نیابتی پرداختند و هم دست به دامان جنگ طلبان نیابتی از افاغنه و لبنانی و فلسطینی و.. دراز کردند و شهامتی در جهاد ندارند
در انسانیت هیچ فهمی برای حل مشکلات مردم گرفتار ایران ////
آقای نوری زاد درود٬ در رژیم گذشته وقتی یک ملا مثل آقای علی خامنه ای بازداشت میشد
اشخاصی از بازار وغیره کمک های مالی باین گونه زندانی ها میکرداند ودر نتیجه خانواده این
گونه افراد از لحاظ مالی مشگلی نداشتند.
حال درحکومت عدل علی به رهبری آقای علی خامنه ای علاوه براینکه این گونه کمک ها
به خانواده زندانیان سیاسی دربین نیست حتی درصورت شاغل بودن فردی دراین خانواده ها او را
هم ازکاردولتی بیکار میکنند که داستان طولانی است.
پیشنهاد دارم شما پیش قدم شده وصندوقی تشکیل تا به این گونه خانواده ها کمک مالی شود.
کمک وظیفه همه ماهااست زیرا این اسیران برای ایران وما جان وزندگی شان را به خطرانداخته اند.
مهران
جناب نوریزاد عزیز با درود، این پیشنهاد آقا مهران گرامی عملی است و امین و صاحب صلاحیت هم خود شما و حلقه یاران شما تا هر چه سریعتر شماره حسابی اعلام بفرمایید. چه کسی دریغ میکند که به فراخور توان و مقدورت خود، همدل و همگام و همنوا با این حداقل ادای احترام به پیشگاه بزرگانی آزاده و شریف و نخبه و پیشاهنگ که جان و هستی گرانسنگ خویش را بدرقهٔ نجات شرف و آزادگی و انسانیت کرده و میکنند، شادمان نباشد؟ امیدوارم از تحقق این پیشنهاد استقبال شود. باز هم درود به مهران گرامی.
—————————
سلام نوید گرامی
این کار شدنی است اما اجازه بدهید به اسم من نباشد. شوربختانه جماعتی از برادران زل زده اند به این که از یک رفتار درست و انسانی و مدنی، هزار بهتان برآورند. اطمینان دارم دوستانی که خواهان مساعدت اند حتما راهش را پیدا می کنند.
سپاس
.
جدیدا مناظره ای از تلویزیون پخش شد با موضوع جامعه شناسی و در مناظز اشاره به زندانی شدن دو دانشجوی دکتری بخاطر تحقیق و مطالعه جامعه از نظر فقر و فحشا بررسی شده بود که گویا این دو بخاطر این تحقیق علمی در زندانند امروز هم مناظره سود بانکی در تلویزیون پخش شد که بازهم اوضاع اسف بار بانکها و ورشکستگی انها روز بروز نمایان تر میشود و در همین مناظره وضعیت اسف بار تولید وورشکستگی و تعطیلی و حشتناک تولید را به چهره کشیدند کسی نیست از مقام عالی سلطنت اقای خامنه ای و ملیجک دربارشان و همه کاره شورای نگهبان سلطنت یعنی فسیلی بنام جنتی بپرسد شما هم اروغ اقتصاد مقاومتی را میزنید هم اروغ کشور داری ولی ایا هیچ پاسخگوی این نیستید که مسئول اینهمه ورشکستگی و پایمال شدن حق الناس و فقر و فلاکت مردم و فساد های نجومی که شنیدنش برای مردم دیگر عادی شده انهم با سرچشمه مقام عالی سلطنت اقای خامنه ای و یاران نزدیکش خصوصا مجسمه بلاهتی بنام احمدی نژاد که با برنامه موساد و سیا و ام ای شش و ک.گ ب یعنی توافق جهانی برای به نابودی کشیدن کشور و حاکمیت مفسدین با چهره دین چرا حداقل پاسخگوی اعمالش نیستید ایا سلطنت نیابتی اقی خا منه ای نیز در این اجرا چقدر نقش داشته ؟ و براستی سلطان علی خا منه ای نیابت کجا را بر این کشور دارد تا اینهمه فساد که اخیرا سردار احمدی مقدم و نیروی انتظامی نمونه جدید مشعشع ان است در ایران اجرا شود و هیچ مرجعی هم حق ذره ای سوال و جواب نداشته باشد تازه مقام عالی سلطنت از کش ندادن و عدم گفتگو از دزدی و……….. بشدت حمایت میکنند
جناب نوری زاد عزیز،
لطفاً قدری در این واقعیت مداقه فرمائید که در سال 1260 هجری قمری نماینده خداوند در ایران ظاهر شد و بسیاری احکام اسلام را نسخ کرد و سیستم آخوندی اسلام را بکلی منسوخ اعلام کرد و آنرا اعلام جهانی کرد…جالب است که موجودیت آخوند در ایران فقط و فقط به خواست و میل و رغبت خود اهالی مسلمان ایران بوده است و تا هنگامی که اکثریت هنوز آنان را خواهان باشند تحت قیادت آخوندها ایران از یک مرحله ذلّت به مرحله ذلّت بیشتری به قهقراء خواهد رفت …تا که در ایران بنیه تحمل آن برای هیچکس باقی نخواهد ماند. در این مراحل ذلّت خود خواسته است که خداوند به مسلمانان ایران میفرماید: «ذوقوا ما کُنتُم تَعمَلون» که یعنی:
“Taste ye what your hands have wrought”
زنده باشی و سلامت.
حرف جناب مهدی تا اندازهٔ زیادی صحیح است. به عبارت دیگه گمان میکنم مقام رهبری به اندازه یک هزارم رهبر قبلی جربزه ندارد که مسئولیت خطاهای خویش را بعهده بگیرد. فکر میکند میتواند هم فریاد بزند و فحش بدهد و همزمان نرمش قهرمانانه نشان دهد. شخصی که ربع قرن فعال مایشاء سیاست، فرهنگ و اقتصاد کشور بودهاست متاسفانه حاضر نیست تبعات مدیریت خویش را بپذیرد. مدیریتی که کشوری ثروتمند و سرفراز را بدل به کشوری بیاخلاق، بیثبات، غیرقابل اعتماد و بیرحم و گاه بیتفاوت نسبت به جان و مال و سرنوشت شهروندان خویش کردهاست.
ایشان با ادامهٔ این مسیر در مقام مقایسهٔ اخلاقی با هیتلر، صدام، مبارک، بنعلی و حتی محمدرضا پهلوی؛ متاسفانه حائز کمترین رتبه خواهد بود. و از آنجا که در ممالک عقب مانده همچنان “الناس علی دین ملوکهم” رایج است، بازتاب این ورشکستگی اخلاقی را در میان بسیاری از مردم و شهروندان دل هر ایرانی آگاه را به درد میآورد. اگر مقام رهبری به نصایح خیرخواهانی چون نوریزاد لحظهای توجه نشان دهد نه تنها خویش بلکه کشور را از این سرازیری و نتیجهٔ محتومش که ورشکستگی اقتصادی، سیاسی، اقتداری، زیست محیطی و از همه مهمتر اخلاقی است، نجات خواهد داد. کاش باور کند که نامههای نوریزاد به او نامههای یک خیرخواه است و نامههای خیرخواهانه گاه تلخند و هرگز حاوی تملق نیست.
کاش تا دیر نشده به خودش و به همهٔ ملّت و این کشور کهن سال که در دست او متحمل اینهمه آسیب شده، فارغ از این ایدئولوژی ورشکستهٔ آخرالزمانی (در معنای لاتینش) و مرگ اندیش، بیاندیشد.
مازیارگرامی
ملت ایران با یکی از بدترین و خطرناکترین انواع حکومتهای فاشیستی در پوشش “اسلامی” روبروست. در واقع چنین حکومتی چیزی جر “فاشیسم دینی” نیست. این نوع فاشیسم با فاشیسم کلاسیک تفاوت اساسی دارد، چون آموزه های آن به مدت 1400 سال در روح و روان ایرانی جایگزین بوده است. نگاه کنید به اوائل حکومت جمهوری آخوندی که چه بسیار از تحصیل کرده های دانشگاهی به حمایت ازآن پرداخته و به حکومت دستاربندان مشروعیت دادند. حالا که عمامه داران صاحب حکومت شده و اینها را با تهدید و داغ و درفش از خود رانده اند، تازه اینها از خواب سنگین بیدارشده و متوجه گشته اند که چه خبط بزرگی مرتکب شده بودند. این آشی بوده که اینها پخته اند و اکنون دارند یک قلپ یک قلپ از آن میل میفرمایند. بدبختی مردم ما عدم وجود روشنفکران در جامعه است. اینهائی که چهار کلمه از فلان فیلسوف یا نویسندۀ اروپائی و آمریکائی را مرتب نشخوار کرده و در فرصتهای مختلف به بیرون پرتاب میکنند، روشنفکر نبوده و نیستند. روشنفکر نه بوقلمون صفت است، نه پوپولیست و نه شریک قدرت. روشنفکر اندیشمندیست که با تمام پدیده ها با شک و تردید برخورد میکند و همین شک و تردید اوست که واقعیت پنهان پدیده ها را آشکار میسازد. کوتاه سخن آنکه ما پیش از هرکاری به فرهنگ سازی و پرنسیپ سازی نیازمندیم. اگر فرهنگ و پرنسیپ داشتیم به خاطر 5 تومان در زمان شاه، به نماینده های فرمایشی رأی نمیدادیم و در حکومت ریش و عمامه به خاطر یک کیسه سیب زمینی احمدی نژاد را بر اریکۀ ریاست جمهوری نمی نشاندیم. انسان با شخصیت و با پرنسیپ، حال و آیندۀ خود و فرزندان و کشور خود را با میلیاردها تومان هم تاخت نمیزند. چه رسد درمقابل دریافت یک کیسه سیب زمینی.
و لقد کرمنا بنی آدم!! ما!! کرامت!! داده ایم به قبیله!! آدم!!
ای لعنت بر این ////////////// اهدائی تان!! کرامتتان را هم ببرید برای همان قبیله های عربستان!! که مستحق ترند!!
در پست ملک جمشید 11/32 ب ظ قسمتی از کرامت اهدائی ////////// به ملت ایران را نشان دادم و خواندید که 350 زن بدبخت شده بوسیله حکومت اسلامی ملایان در خرابه ای بنام کمپ در ساری به ذلت افتاده اند و در همان خرابه فرزندان خود را از 400 هزار تومان تا یک میلیون تومان به دلالان!! می فروشند آن هم به نقل از روزنامه شهروند متعلق به هلال احمر این مملکت مصیبت زده.
ای کسانی که مکارانه نعره می کشید به عقیده شخصی!! ما توهین نکنید مگر تو عقیده شخصی هم داری!!؟ روزی که فاقد فهم و شعور به دنیا آمدی همان موقع تو را مسلمان شکمی!! کرده اند و هر چه که تا بزرگسالی بنام دین آموخته ای همانی است که ملا!! خواسته است!! ای مسلمان شکمی دست آموز ملا!! ای فرش زیر پای ملا!! ای کسی که مثل موم!! ملا هر طور بخواهد فرمت میدهد!! و نام این فرم دیدگی را گذاشته ای عقیده شخصی!! اگر تعصبی که چشم عقلت را کور کرده است بگذارد با 2 سوال دقت این توصیفات برایت روشن میشود:
1ـ ای مسلمان شیعه 12 امامی شکمی!! میشود نام 12 امامت را بشمری!!؟ به به مثل فرفره شمردی!! نمره ات 20 است!!
2ـ حالا این 12 امامت از زیر بوته که به عمل نیامده اند!!؟ حتما از رحم یک مادر متولد شده اند به گفته ملایت، بهشت هم که زیر پای مادران است!! آیا میتوانی نام مادران این 12 امامت را هم بشمری!!؟ ناتوانی!!؟ درماندگیت را نبینم!! میدانی چرا ناتوانی!!؟ برای اینکه آن ملای آموزنده عقاید شخصیت!! صلاح ندانسته است تو بدانی!! اگر میدانستی دیگر نمی گفتی و لقد کرمنا بنی آدم!! آخر در کدام مرام انسانیت غارت نوامیس مردم را کرامت!! مینامند!!؟ و این همان کرامتی است که داعش بر سر نوامیس ایزدی ها آورده است!! و این همان کرامتی است که حکومت ملاها بر سر نوامیس ملت ایران در خرابه های ساری و مشهد و دروازه غار تهران و ….آورده است!!
این کامنت گوشه ای دیگر از کرامت انسان!! آنهم انسان اسیر و در بند ملاها را به نمایش می گذارد ای کسانی که افسار عقاید شخصی خود را برای اجرا، به دست ملاها سپرده اید همانگونه که از ملاها این عقاید را آموخته اید!! شرف ندارید اگر این مصاحبه را نخوانید تا بدانید و لقد کرمنا بنی آدم، بالای منبر!! و اجرای عقاید شخصی شما بدست ملا، چه به روز نوامیس به روز سیاه نشسته این ملت آورده است این مصاحبه را یک زن باشرف انجام داده است که یک موی گندیده او شرف دارد به سرتاپای هیکل ملاهای حقه باز و فریبکار، اینرا من نمی گویم بلکه کلمه به کلمه مصاحبه اش که بوی شرف و انسانیت میدهد میگوید او بخاطر همین مصاحبه از 28 اردیبهشت 94 برای چهارمین بار به زندان انداخته شده است و این مصاحبه حاصل مشاهدات او از 10 ماه زندان بار سوم است که در همین اسفندماه گذشته آزاد شده بود ای کسانی که بعد از 37 سال اسارت ملت ایران بدست ملاها، هنوز پای منبر ملا می نشینید تا او مکارانه برای شما بگوید و لقد کرمنا بنی آدم!!
اگر با خواندن این مصاحبه عرق شرم بر پیشانیت ننشست یقین بدان که از شرف تهی شده ای!! ای کسانی که فرش زیر پای ملا هستید شرمتان باد رویتان سیاه باد که یک کشور ویک ملت را با عقاید شخصیتان!! به لجن کشیده اید این شما و این هم مصاحبه و لقد کرمنا بنی آدم!!
مصاحبه فرشته قاضی با نگار حائری 19 اریبهشت 93 روز آنلاین:
نگار جان اگر بخواهی زندان قرچک ورامین را توصیف کنی چه می گویی؟
من دفعه اول که دستگیر شدم بازجوی من در ۲۰۹ گفت اینجا آخر دنیاست. من واقعا فکر میکردم آنجا آخر دنیاست. بعد هم که به قرچک منتقل شدم و ۱۶ روز آنجا بودم، خیلی عمق درد را حس نکردم. اما این بار که ۱۰ ماه آنجا بودم دیدم واقعا آنجا آخر دنیاست نه ۲۰۹. جایی که آدم ها با دنیای بیرون کاملا قطع رابطه کرده اند. انگار هیچ دنیای دیگری بیرون وجود ندارد و این خیلی بد است، خیلی….
اولین مواجهه ات با زندان قرچک چطور بود؟ اولین تصویری که دیدی؟ اولین چیزی که با آن مواجه شدی؟
زندان قرچک این طور است که وقتی وارد می شوی در اتاقی به اسم اتاق بازرسی به طرز خیلی فجیع و ناراحت کننده ای بازرسی بدنی می شوی، بعد تو را به قرنطینه منتقل می کنند و ۳ یا ۴ شب بایدآنجا بمانی که مبادا موادی با خودت داشته باشی، یا بیماری مسری داشته باشی. اماعموما با وجود این همه مراقبتی که می کنند مواد در زندان زیاد است.
و بعد از قرنطینه کجا منتقل ات کردند؟
بعد از آن من وارد سالن یک شدم که سالن موادیهای سنگین بود؛ کسانی که اعدام و حبس ابد داشتند. من وارد سالنی شدم که ۲۶۳ نفر به قول خودشان مددجو داشت، یعنی زندانی. در حالی که گنجایش آنجا ۹۰ نفر بود. به تعداد ۹۰ نفر تخت است و بقیه باید به قول خودشان کف خواب باشند، تا جایی که زندانیان در سرویس بهداشتی هم میخوابیدند. یعنی ممکن است غیرقابل تصور باشد اما جمعیت اینقدر زیاد است که شبها برای خوابیدن در سرویس بهداشتی هم پتو میاندازند و میخوابند. هنوز هم از یادآوریاش واقعا اذیت میشوم ولی شرایط آنجا خیلی بد است، بسیار بد. تعداد زیاد زندانی، وضعیت بهداشتی افتضاح است. بهداری پزشک ندارد، دارو ندارد، وضعیت غذا افتضاح است، آب گرم ندارند، آب شور است…. همه اینها دست به دست هم میدهند که فاجعه باشد.
حدودا ۳ سال پیش بود که زندانیان سیاسی و عمومی زندانی اوین به این زندان منتقل شدند. این زندان اما قبلا زندانی زن نداشت.
قبل از سال ۹۰ آنجا کمپ ترک اعتیاد آقایان و یک سال قبلتر از آن آنجا مرغداری بود، اما هیچ تغییری در آنجا ندادهاند. شما فکر کنید همین روند را آنجا طی و مرغداری را جمع کردند شده کمپ ترک اعتیاد آقایان. از اردیبهشت ۹۰ آنجا شد زندان زنان و عمدتا بچهها از رجایی شهر و زندان اوین آمدند. کسانی هم که آنجا هستند حبس سنگینی دارند و احساس میکنند واقعا انگار دنیای بیرونی وجود ندارد. کاملا با بیرون قطع رابطه کردهاند.
داخل زندان قرچک به چه شکلی است؟ چند سالن دارد و زندانیها در این سالنها تفکیک شده هستند؟ در این صورت برچه اساسی؟
زندان قرچک ۱۰ سالن دارد، از این ۱۰ سالن، به ۴ سالن میگویند اندرزگاه و زیر نظر زندان است. ۶ سالن بقیه را میگویند مشاوره که زیر نظر آقای قالیباف شهردار است. فرقی که اینها دارند این است که کسانی که در سالن یک تا چهار هستند بدترین زندانیان زندان هستند. میتوانند سیگار بکشند، اگر مشکل اخلاقی داشته باشند اشکالی ندارد، خودزنی دارند. اینهاهر خلافی که امکان داشته باشد دارند. جدا کردن این بخشها هم باعث اختلاف زندانیان با هم شده. احساس میکنند آنوریها با این وریها فرق دارند و شرایط سالنهای مشاوره بهتر از اینها است؛ کما اینکه بهتر هم است.
از چه جهت بهتر است؟
سالن یک تا چهار، فقط یک تلویزیون دارند برای نزدیک به ۲۷۰ نفر ولی سالنهای مشاوره میتوانند از دی وی دی استفاده کنند. میتوانند موزیک داشته باشند و موزیک گوش بدهند و… آنجا کسانی را پذیرش میکنند که سیگاری نباشند، خودزنی نداشته باشند، فحش ندهند، دعوا نکنند و سابقه نداشته باشند. آنجا هم همان تعداد هستند ولی تمیزتر است. یک ساعاتی موزیک اجباری دارند ۵ تا ۶ بعد از ظهر. یک سالن دارند که خیلی تمیز است برای همین به آن میگویند سالن گربههای اشرافی. سالن اجرای حکم است، من آنجا بودم. اگر بازدیدی اتفاق بیفتد فقط همان سالن را نشان میدهند چون آن سالن از همه سالنها تمیزتر است. یکی از انتقادهای من و آتنا به خانم مولارودی که برای بازدید آمده بود این بود که چرا نمیروید سالنهای دیگر را ببینید؟ فکر نکنید اینجا همیشه همه جا تمیز است، همیشه اینقدر سکوت است. زندانیان را مجبور به سکوت کردهاند.
چه پاسخی داد؟
سکوت. فقط آقای رئیس زندان با آتنا برخورد بدی کرد که حرف بیخود نزن و… آتنا بسیار دختر جسور و شجاعی است. اعتصاب غذا کرده بود من میخواستم خداحافظی کنم این دختر دستاش را هم نمیتوانست بیاورد بالا با من دست بدهد.
اشاره کردی که وضعیت غذا خوب نیست. به چه صورتی است؟
غذای زندان غیرقابل خوردن است ولی آدمها به مرور عادت میکنند چون مجبورند. اجبار آدمها را خیلی عوض میکند. خود من وقتی وارد شدم اصلا غذا نمیخوردم. یک ماه اصلا غذا نمیخوردم و ۷ کیلو لاغر شدم. ولی وقتی مجبور شوی، میخوری. همین غذا هم خیلی کم است، اینقدر کم که آدم سیر نمیشود. زندانیان یک سری ترک موادی هستند، اشتهای آنها به همین دلیل بیشتر میشود ولی غذا نیست که بخورند. من خواهش میکردم، میگفتم به اینها قرص بدهید بخورند کسی که میخواهد اعتیاد ترک کند به او دارو میدهند. اما اینها دارویی میدادند که زندانیان عین مرده میافتادند. بیهوش میشدند. میوه فقط ماهی ۲ بار میآید که ۱۵ هزار تومان است. این برای زندانیان خیلی زیاد است نمیتوانند بخرند. باور کن من هم از زندانیان خجالت میکشیدم که میوه بخرم و بخورم.
اینجا مثل اوین نیست. من اوین بودهام. اوین در مقابل اینجا مثل خوابگاه دانشجویی است که آدم ارتباطی با بیرون ندارد و ارتباطاش با بیرون قطع شده است. در مقابل اینها، زندانیان اوین هیچ مشکلی ندارند، خانوادههایشان هرچیزی از لباس و کتاب میآورند و به آنها میدهند. بزرگترین حسن اوین این است که بچهها خودشان غذا درست میکنند. اوین هر اتفاقی میافتد، خبری میشود ولی در قرچک زندانیان عادی هستند که به آنها میگویند متهمان اجتماعی و هیچ کسی یادی از اینها نمیکند. اگر من و امثال من اینجا نمیآمدیم و از آنجا بیرون نمیامدیم کسی نمیفهمید قرچک کجا است و چگونه است. یا چه آدمهایی توی قرچک زندگی میکنند. ۲۷۰ نفر باید از ۸ سرویس بهداشتی استفاده کنند شما ببینید اوضاع نظافت آنجا چگونه میشود. این ۲۸۰ نفر باید از ۸ حمام استفاده کنند که عموما آب آنجا سرد است. من دیروز که توی خانه رفتم حمام و آمدم بیرون حالم بد شد. گفتند چی شده؟ گفتم انگار عادت ندارم به آب گرم. آب گرم حد نصاب دارد در قرچک باید ۲۰ تا ۳۰ نفر جمع شوند بروند از پرسنل خواهش کنند که ما ۳۰ نفر میخواهیم برویم حمام امکان دارد زنگ بزنید آب را گرم کنند؟ و آنها اگر دلشان بخواهد زنگ میزنند تاسیسات و آب گرم میشود. آب آنجا شور است و این زندانیان استطاعت خریدن آب معدنی که قیمتاش ۸۰۰ تومان است را ندارند و از همان آب شور استفاده میکنند. زندانیان آنجا واقعا به لحاظ غذایی در مضیقه هستند. غذا غیر قابل خوردن است و نپخته. حتی نمیگذارند آن کیفیت پایین غذای آنجا بپزد. من بارها و بارها به مسئولان زندان گفتم ولی هیچ ترتیب اثری ندادند. شبها عمدتا لوبیا یا عدسی میدهند که عمدتا توی آن سنگ و سوسک است. من این را به چشم خودم دیدهام ولی زندانیان میخورند. سوسک را میاندازند کنار و ادامه میدهند به خوردن چون مجبورند. کسی به ملاقاتشان نمیآید، این آدمها، فراموش شده هستند.
نگار جان تو گفتی رفتی سالنی که نزدیک ۲۷۰ نفر زندانی داشت، تا آخر همان جا بودی؟
چندماه آخری که آنجا بودم من را فرستادند به قول خودشان زندان در زندان؛ سالن مشاورهای که سالن اعدام اجراییها است، یعنی کسانی که اعدامشان تاریخ دارد. ۷۰ نفر آنجا بودند، خیلی شرایط بدی بود…. خیلی
شرایط آنجا را بیشتر توضیح میدهی؟
همین که میبینی دوشنبه به دوشنبه زندانیان را میخوانند برای اعدام… آنجا همه قرصی هستند، تمام مدت خواباند مثل سالن مردهها میماند. آنجا یک سالنی دارد به اسم سالن مادرها که سالن ۸ زندان است و ۳۶ زندانی زن دارد که ۱۶ نفرشان حامله هستند و ۲۰ نفرشان بچههای از یک روزه تا ۳ ساله دارند. بچهها سوتغذیه دارند و همان غذایی را که من زندانی میخورم آن بچه ۲ ساله هم میخورد، همان زن باردار هم میخورد. بچهها لباس ندارند. این درد جامعه است وقتی میبینی هیچ کاری از دستت بر نمیآید برای این بچهها انجام دهی. هیچ کاری از دست آدم بر نمیآید. واقعا گناه آن بچه چیست؟ چه گناهی دارد که مادرش آنجاست. آنجا نظافت اصلا معنی ندارد. ۳ هفته قبل از اینکه من آزاد شوم از بلندگو اعلام کردند که خانمهای مددجوی محترم، بهداری به دلیل نداشتن دارو و پزشک تا بعد از عید تعطیل است. پس من باید بمیرم آنجا؟ حتی اجازه نمیدهند خانواده از بیرون دارو بیاورد. زندانیان قرچک لباس ندارند. خودشان یک کاسبی برای خودشان راه انداختهاند؛ به قول خودشان بوتیکی راه انداختهاند، لباس را سازمان زندانها میآورد و پولش هم توی جیبشان میرود به قیمت بسیار نجومی و کیفیت بسیار افتضاح. کسی که نداشته باشد پس باید لخت باشد و از سرما و گرما بمیرد؟ اجازه نمیدهند خانواده برای زندانی لباس بیاورد چرا؟ چون میگویند در لباسی که تحویل میگیرند مواد است. ولی ۳ ماه پیش یکی از زندانیان در سالن یک آنجا اوردوز کرد و مرد. به علت مصرف زیاد و بیرویه مواد. خب این مواد از کجا میآید وقتی حتی لباس را هم تحویل نمیگیرند؟ من همان جا بیانیه دادم که مگر نمیگویید لباس تحویل نمیگیرید. مگر شما ملاقات حضوری را ممنوع نکردید پس این مواد از کجا میآید؟ جز اینکه پرسنل زندان میآورند؟ غیر از این است؟ بعدها متوجه شدیم که در بهداری مواد را تهیه ووارد زندان میکنند و مددجوها هم به قیمتهای نجومی میخرند. اینها درد جامعه است. درد جامعه آزاد شدن نگار حائری نیست درد من این است که اگر من بیرون نمیآمدم اگر غنچه قوامی بیرون نمیآمد، اگر اتنا فرقدانی بیرون نیاید، اگر حکیمه شکری بیرون نیاید، هیچ کسی نمیفهمد آنجا چه خبر است. مردم اینقدر درگیر روزمرگی هستند که این آدمها را فراموش کردهاند. مسائل اخلاقی آنجا بیداد میکند، تجاوزات جنسی بیداد میکند. من وارد سالنی شدم که افتضاح بود ولی با آدمی حبس کشیدم که هم در انفرادی ۲۰۹ سال ۹۰ با او بودم هم سال ۹۲ در بند اوین؛ او کسی نبود جز راحله ذکایی که شرورترین زندانی کشور بود و عکساش بارها و بارها منتشر شد. خیلی اتفاقی با بچههای سیاسی آشنا وبرای او پرونده سیاسی باز شد. راحله را همه میشناسند، اگر راحله حامی من نبود مرا میکشتند. این قانون زندان قرچک است هر کسی که ورودی است باید اطاعت کند؛ از هر چیزی از هر پیشنهادی، وگرنه میکشند. وگرنه مجبورت میکنند خودت را بکشی. مسائل اخلاقی آنجا بیداد میکند. آنجا زنانی هستند که اینقدر آنجا بودهاند که خودشان را عین مردها کردهاند، رفتار مردانه دارند وآنها را به اسمهای محمد و مهدی صدا میکنند. مراسم دارند انجا، مراسم خواستگاری انجام میشود، خنچه عقد دارند. اینها واقعا درداور است و هیچ کاری نمیتوانی بکنی چون اگر بخواهی انتقاد یا مقابله کنی میکشنت. بودند، این اتفاقها افتاده. زنی است به اسم فاطمه فیروزبخت که متاسفانه به خاطر اعتیاد ۷ سال پیش وارد زندان رجایی شهر میشود، به خاطر مسائل اخلاقی ۳ قتل توی زندان انجام میدهد. با دسته تی به یک خانم توی زندان رجایی شهر تجاوز و آن خانم را آویزان میکنند و آن خانم از شدت خونریزی میمیرد. من با این خانم حبس کشیدهام؛ آن چیزی که از این خانم میگفتند این خانم مثل یک بچه مریض میماند. خیلی هم سناش کم است از من ۵ سال کوچکتر است متولد ۶۵ است. درد جامعه اینهاست. درد جامعه این است که همان آب شور قطع شود و زندانیان تا صبح له له بزنند و نگار حائری جز ۴ تا آب معدنی هیچ چیزی نداشته باشد به اینها بدهد. این ۴ تا آب معدنی به کجای اینها میرسد؟ اعتراض من شد اغراق. من اعتراض کردم که چرا کارت تلفن نمیآورید زندانیان بخرند که اینها نروند ۲۰ هزار تومان بدهند کارت تلفن بخرند. گفتند شما اغراق میکنید. من اهل اغراق نیستم. پدر من آدم سیاسی است، برادر من مجاهد است، ولی من هیچ گرایشی به مجاهدین ندارم. اصلا ندارم، شاید اسماش را بگذارند ترس، اما ترس نیست، واقعا گرایشی ندارم. من اما خسته شدهام، از اینکه نمیتوانم به عنوان آدمی که فوق لیسانس حقوق دارد از حق خودم و اینها دفاع کنم خستهام، من برای دفاع از غنچه قوامی و برای اینکه بدانم چیزی نیاز دارد ۱۲ روز رفتم انفرادی. این چه مملکتی است؟ چه قانونی است؟
گفتی در سالن اعدام اجراییها، زندانیان قرصی هستند. قرص چی؟
آنجا قرصهایی به زندانیان میدهند؛ قرص لار است، قرص پیسی است من علماش را ندارم نمیدانم چیست اما زندانیان میگفتند اینها قرصهایی است که به سگ میدهند. زندانیان وقتی قرصها را میخورند ۱۰ دقیقه بعد مثل مردهاند. عین سنگ میافتند. یعنی چی اینها؟ چرا هیچ کسی ریشه یابی نمیکند؟ کسانی آنجا ۷ سال است زندان هستند، برای یک میلیون تومان و ندارند بدهند. ۵ سال است آنجا هستند به خاطر یک فیش حقوقی و کسی را ندارند برایشان فیش حقوقی که یک میلیون تومان ارزش دارد بگذارد. اسم یک زندانی را بعد از ۵ سال خواندند برای آزادی و این خانم سکته کرد. اینها ممکن است برای برخی خنده دار باشد اما این زجر آدمها است، این ۵ سالی را که از زندگی این آدم رفته چه کسی میخواهد جبران کند؟ خسارت میخواهند بدهند؟ جوانیاش را میتوانند برگردانند؟ عذابی که کشیده را برگردانند؟ من از اینکه آنجا بودم اینقدر عذاب نکشیدم که از غصه زندانیان آنجا کشیدم. من موهایم آنجا سفید شد. من هم یک آدم هستم، یک زن هستم، من هم خیلی آرزوها داشتم…
رفتار مسئولان زندان با زندانیان چطور است؟
خیلی بد، خیلی بد. من میگفتم اصلا ما که این ور دیوار زندان هستیم بدترین آدمهای دنیا هستیم ما متهم، ما مجرم، ما بزهکار، حق با شماست، انسان که هستیم؟ از حداقلهای یک انسان محروم هستیم. برخوردها خیلی بد است خیلی بد. متاسفانه بعضی از زندانیان هم خودشان طوری رفتار میکنند که بر رفتار بد پرسنل زندان دامن میزنند. متاسفانه مددکاران همه را به چشم خلافکار و بزهکار میبینند که حقشان است در بدترین شرایط باشند… جز تعداد معدودی از مسئولان، بقیه هیچ کمکی برای حل مشکلات زندانیان نمیکنند. هیچ کدام علم ندارند، مددکاران حتی نمیتوانند یک برگه را پر کنند. مثلا وثیقه یک زندانی ۱۰۰ میلیون است میخواهند بنویسند نمیتواند تامین کند اما همین را نمیتوانند بنویسند، مددکار زندان هم کمکی نمیکند. حتی یک لایحه یا عریضه کوچک نمیتوانند بنویسند. زندانیان قرچک ساعتها باید بایستند که نوبتشان برسد یا نرسد. یک سوال عادی را بارها و بارها میپرسند مددکار نه حوصلهاش را دارد نه وقتاش را دارد که جوابی دهد. عملا کسی سعی نمیکند برای رفع مشکلات پروندهای، حقوقی یا خانوادگی به زندانیان کمکی بکند. البته یک تعداد خیلی محدود ومعدودهستند که انجام میدهند. من واقعا حاضرم کمک کنم، من فوق لیسانس حقوق دارم و میتوانم لااقل در نوشتن عریضه به زندانیان کمک کنم، برایشان بنویسم که وضعیت یا پروندهشان رسیدگی شود. حاضر م رایگان بروم و اینکار را بکنم.
رفتارشان با تو به عنوان یک زندانی سیاسی فرقی با رفتارشان با بقیه زندانیها داشت؟
رفتارشان با من خیلی خوب و محترمانه بود ولی با بقیه زندانیها هیچ رفتار خوبی ندارند.
درواقع بیشتر اتهامات و جرمها آنجا چیست؟ قتل؟ مواد مخدر؟
زندانیان موادی داریم که تعدادشان خیلی زیاد است. بعد قتل است، سرقت است. در سرقتها، سرقت مسلحانه داریم که تعدادش خیلی کم است. انگشت شمار هستند. رابطه نامشروع بیداد میکند در سن ۱۸ تا ۲۲ و ۲۳ سال. دایرکننده خانه فساد و فحشا که خانمهایی هستند که سنشان زیاد است. زندانیان مالی زیاد است. کسانی که چک برگشتی دارند و به اسم کلاهبرداری آمدهاند آنجا یا اختلاس. ولی بیشترین تعداد زندانیان را موادیها و قتلیها تشکیل میدهند. متاسفانه یک مساله دیگری هم است که برای قتل قصاص میبرند که باید اعدام شود. اگر بتوانند رضایت شاکی را بگیرند باید دیه بدهند که هیچ سقفی ندارد. اگر اولیای دم یک میلیارد هم بخواهند باید بدهند وگرنه اعدام میکنند. چرا تعرفه نمیگذارند؟ یعنی کسی که پولی ندارد میمیرد. از نظر من غیر از قتلی که با نقشه قبلی صورت میگیرد قتل یک اتفاق است، ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. منظورم قتلهای سریالی و زنجیرهای نیست؛ منظورم قتلهایی که میفهمی برنامه ریزی شده است نیست، که آنها انگشت شمارند. ولی ۹۰ درصد به خاطر فحشا و فقر است. آنجا زندانیانی هستند که به آنها میگویند ترانزیت. ترانزیتها کسانی هستند که میخواستند مواد را از کشور ببرند بیرون. ۲ کیلو شیشه گرفتهاند از یک بنده خدا و به او حبس ابد دادهاند. به ترانزیتیها ابد میدهند. از یکی پرسیدم چقدر میخواستی بگیری این مواد را ببری؟ گفت ۲ میلیون تومان. برای ۲ میلیون تومان باید ۲۰ سال حکم بکشد، شاید عفو بخورد.
وقتی آزاد شدی واز قرچک بیرون میآمدی چه حسی داشتی؟
وقتی آزاد میشدم احساس عذاب وجدان داشتم. الان اصلا حال خوبی ندارم نه به لحاظ روحی نه به لحاظ جسمی. چند روز است آمدهام اما در ۲۴ ساعت شاید ۲ ساعت بخوابم. خوابم نمیبرد. مدام راه میروم، کلافهام عصبیام فقط راه میروم و نمیدانم چه بکنم. هر چه بیشتر میگذرد، بدتر هم میشوم…
الان چی نگار جان؟ حالا که آزاد هستی؟
روز به روز حال من بدتر میشود، دارم روز به روز افسردهتر میشوم در حالی که همه کسانی که مرا میشناسند مرا به عنوان یک ادم خیلی بانشاط و خندان میشناختند. من منطقام این بود که آدم باید از کمترین امکاناتاش بهترین استفاده را بکند. اما قرچک ورامین میدانی کجاست؟ میدانی با آدم چه میکند؟ ببین با من چه کرده؟ من نمیتوانم حتی بخندم… الان همه هم و غم من این است که بروم پیش خانم خاکی، قاضی ناظر بر زندان که گروهی تشکیل بدهم به دور از کار سیاسی و گرایش سیاسی، به آنهایی که در زندان هستند کمک کنم؛ با موافقت مسئولان قوه قضائیه وسازمان زندانها. و با کمکهای خیرخواهانه داخلی که تعدادشان کم هم نیست، دلم میخواهد هر کاری که از دستم بر میآید انجام دهم. پول جمع کنم، وسیله جمع کنم و برای آنها چیزهایی را که نیاز دارند ببرم. من عذاب وجدان دارم. من وقتی میخواهم یک لیوان آب بخورم عذاب وجدان دارم. کسانی در زندان آرزوی خوردن کاهو دارند. این یعنی زجر…
مواجهه زندانیان قرچک با تو به عنوان یک زندانی سیاسی چگونه بود؟
به من میگفتند جرمت چی است میگفتم سیاسی میگفتند: اعع! تو که نماز میخوانی. این آدمها اصلا نمیدانند سیاسی یعنی چی؟ واقعا نمیدانند. و من نگاه میکردم که خدایا من چطور برای اینها توضیح بدهم. از کجا شروع کنم؟
وقتات را در زندان چطور میگذراندی؟
عروسک بافی میکردم و میفروختم. آنجا عاشق این بودم که پنج شنبه و جمعهها تمام شود، انگار زندگی شروع میشود. زجر زیاد زندان پنج شنبه و جمعه است، انگار که اصلا نمیگذرد این ۲ روز. ساعتها نمیگذرد. اینکه میگویند موها یک شبه سفید شد را من به عینه دیدهام. کسانی که میرفتند پای چوبه دار و رضایت میگرفتند و بر میگشتند. خیلی سخت است…. وقتی زندانیان را میترساندند که با من حرف نزنند. سخت تر است خیلی… امیدوارم هیاچ کسی آنجا نرود،هر چقدر هم بگویم نمی توانم عمق درد را بگویم. ثانیه ثانیه آنجا زجر است، ثانیه ثانیه آنجا درد است. زندانیان خیلی می ترسند، بخصوص از وقتی ریحانه را اعدام کردند می ترسند؛ به شدت از رسانه ای شدن می ترسند، می گویند اگر رسانه ای نمی شد ریحانه اعدام نمی شد. می ترسند و…. نمی دانم چه باید کرد.
/////////// ای حقه باز ها!! ای لعنت بر این کرامت انسانیتان!! ای سیاه رویان!! ای لعنت بر این عقیده شخصیتان ای دست آموزان ملا!! رویتان سیاه باد!! که همچنان در این سایت و جاهای دیگر به فریب مردم امید بسته اید!! ای ملا /////////// هزار چهره!! اگر در پشت صخره های کوه قاف هم چهره خود را مخفی کنی از بوی تعفن سایه ات!! که در کلماتت مشهود است چهره تو قابل شناسائی است!! ای ////////سنجد!! وقتی مهرداد در مورد همین زندان از تو سوال کرد که چرا به ظلم اعتراض نمی کنی گفتی هنوز برای من مسجل نشده است!!و
باید بررسی کنم!! کسی که این خبر را از داخل لجنزار ملاها بیرون آورد برای بار چهارم به زندان رفته است تو هنوز بررسیهایت تمام نشده است عروس خانم رفته گل بچینه!! ای دست پرورده مصباح!! که بدلیل منفور بودن استادت! با پرچم شیخنا الاستاد منتظری در این سایت مشغول حیله گری هستی!! سالگرد ستار بهشتی را در همین سایت نوریزاد ببین شیرزنی بنام نرگس محمدی مثل شیر می غرد در کنار مادر داغدیده ستار بهشتی، روی صندلیها دو نفر آخوند را می بینی که احمد منتظری با همراهش می باشند و حالا نرگس محمدی در پشت میله های زندان ملاهاست و مادر ستار هم هر روز به اعتراض به اوین می رود جای فرزند منتظری خالیست تو که ///////////////// آنقدر شهامت نداشتی تا جلوی اوین برای همراهی بروی و جای احمد منتظری را پرکنی!!؟ ای دست پرورده مصباح، می بینی چگونه دم خروس از زیر عبایت میزند بیرون!!؟ هر چه ملت ایران در قالب رای منفی آب دهان به ریشت می افکنند باز هم از رو نمی روی، گذشت دوران روایت داریم ها!! گذشت دوران نقل قول از ابن عباس ها!! ای به قبر ///////////////!! ای به قبر /////////!! ای به قبر //////////!! و لقد کرمنا بنی آدمتان!! شرمتان باد رویتان سیاه ای ملاهای تازی پرست.
تاریخ مصاحبه 19 اسفند 93 صحیح است که به اشتباه 19 اردیبهشت تایپ کرده ام با پوزش
جنتی دربه اصطلاح نمازدشمن شکن جمعه مجدداافاضاتی داشت وثابت کرد که ملت مظلوم ایران شعار مناسبی دروصف او داشته اند:…..جنتی لعنتی!..تودشمن ملتی!…یقین دارم بک نفرپزشک روانشناس درجهان عقل وشعور اورا حتی برای اداره خانواده اش کافی نمی داند….
با درود به نوریزاد عزیزوهم میهنان فرهیخته : در تابناک به خبر زیر برخورد کردم آیا این افکار که به پیامبر نسبت داده اند ازهرجهت مورد تایید است ؟ آیا هیچ یک ازصحابه حضرت و اطرافیان این اخبار را نشنیده اند که به دیگران گزارش کنند ؟ حضرت رسول که دیگر مسلط بر حجازشده بودند و هواخواه فراوان داشتند و اگر چیزی مورد نظرشان بود امکان نداشت که کسی حرئت ابرازعقیده کند شما یک لحظه تصور کنید که به یک عارف خدا ترس ازغیب خبر برسد که نوه ات پاره تنت در چند سال دیگر این بلا ها به سرش می آید با تمام جزئیات !خوب این عارف وارسته دیگر زندگی برایش مفهوم خواهد داشت ؟ و هر لحظه که قاتلین آینده نوه عزیزش را میبیند آیا حال خود را خواهد فهمید ؟ خوب رسول خدا هم یک انسان بوده و هیچ شکی در این مورد نیست ایشان چطور این اخبار فجیع را ازقبل خبر داشتند و تحمل کردند ؟ ایشان که حتی یک زن یهودیه برایشان بز بریان ولی مسموم آورد و خوردند وبعد متوجه سم شدند و توسط ابو عبیده جراح مداوا شدند ولی چون زهر بسیار کاری بود در نهایت به وسیله همان سم وفات یافتند و بعد ازخوردن آن زهر همیشه از سردرد شکایت داشتند . این آقایان با ذکر چنین اخباری در صدد چه هستند ؟ مگر در قرآن نیامده که من (حضرت رسول ) ازغیب هیچ نمیدانم پس این اتهام ها چیست که به ایشان میزنند ؟گریه پیامبر(ص) در هنگام تولد امام حسین(ع)
«بنا بر اكثر منابع و مشهورترين روايات، سال ولادت امام حسين(ع) سال چهارم هجرى است و عمر ايشان در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال بوده است.»
کد خبر: ۵۰۲۲۵۹
تاریخ انتشار: ۰۱ خرداد ۱۳۹۴ – ۰۸:۵۰ – 22 May 2015
چون حسين(ع) متولّد شد، خداوند به جبرئيل(ع) وحى كرد كه پسرى براى محمّد(ص) متولّد شده است. بر او فرودآ و شادباش گو و به او بگو على براى تو، مانند هارون براى موسى است. پس اورا به
به گزارش مهر، به مناسبت سالروز ولادت اباعبدالله الحسین(ع) گزیده ای از زندگانی امام حسین(ع) در دوران خردسالی بنابر آنچه در گزیده دانشنامه امام حسین(ع) آمده است در ادامه می آید؛
«بنا بر اكثر منابع و مشهورترين روايات، سال ولادت امام حسين(ع) سال چهارم هجرى است و عمر ايشان در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال بوده است.»
در مورد تاریخ ولادت ایشان «تتبّع در منابع تاريخى و حديثى، نشان مى دهد كه پنجم ماه شعبان، از شهرت بيشترى برخوردار است»
«در زيارت سيّد الشهدا(ع) كه از امام صادق(ع) روايت شده، مى خوانيم : أشهَدُ أنَّكَ كُنتَ نورا فِي الأَصلابِ الشّامِخَةِ ، وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ، لَم تُنَجِّسكَ الجاهِلِيَّةُ بِأَنجاسِها ، ولَم تُلبِسكَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِيابِها .گواهى مى دهم كه تو نورى در پشت هاى والا و رَحِم هاى پاك بودى. جاهليت با پليدى هايش تو را نيالود و جامه هاى سياه و تيره آن، تو را به خطا نينداخت.»
حسین نامی از سمت خدا
«بر پايه شمارى از روايات، نام گذارى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، توسّط پيامبر(ص) و با وحى الهى صورت گرفت. اين نام ها، نام فرزندان هارون، جانشين حضرت موسى(ع) است؛ همان «شَبَّر» و «شَبير» كه در زبان عربى، به «حسن» و «حسين» ترجمه مى شوند. گفتنى است نام هاى «حسن» و «حسين»، در ميان اعراب جاهلى وجود نداشته است. كنيه(ع)، ابو عبد اللّه و كنيه خاصّ او ابو على است. القاب ايشان، بسيار است، از قبيل: رشيد، طيّب، وفىّ، سيّد، زكىّ، مبارك، مطهّر، سِبط رسول اللّه، سيّد الشهدا، سيّد شباب أهل الجنّه»
در کتاب علل الشرائع به نقل از زيد بن على، از پدرش امام زين العابدين(ع) آمده است: «چون حسين(ع) متولّد شد، خداى متعال به جبرئيل(ع) وحى كرد كه: «پسرى براى محمّد، متولّد شده است. بر او فرود آى و شاد باش گو و به او بگو على براى تو، مانند هارون براى موسى است. پس، او را به نام پسر هارون، نام بگذار». جبرئيل(ع) فرود آمد و از جانب خداى متعال به او شادباش گفت و سپس گفت: «خداى عزوجل به تو فرمان مى دهد كه او را به نام پسر هارون بنامى». پيامبر(ص) فرمود: نام او چه بوده است؟ جبرئيل گفت: «شَبير». پيامبر(ص) فرمود: زبان من، عربى است. جبرئيل گفت: «او را حسين بنام»
عقیقه رسول خدا(ص) برای امام حسین(ع)
در کتاب الأمالى شیخ طوسى با سندی از امام(ع) نقل شده است: «اسماء بنت عُمَيس خَثعَمى برايم گفت: روز هفتم تولّد حسين(ع) ، پيامبر(ص) نزد من آمد و فرمود : «پسرم را بياور ». او را آوردم و با او همان گونه كرد كه با حسن(ع) كرده بود و يك قوچ سپيد براى او عقيقه كرد، همان گونه كه براى حسن(ع) كرده بود و رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و هم وزن مويش، نقره مسكوك صدقه داد و بر سرش عطر ماليد و فرمود: «خون ماليدن بر سر، سنّت جاهلى است»
گریه پیامبر(ص) در کودکی امام حسین(ع)
در کتاب عيون أخبار الرضا(ع)، با سندی از امام زين العابدين(ع) نقل شده است: «اسماء بنت عميس برايم نقل كرد: پس از يك سال، حسين(ع) متولّد شد و پيامبر(ص) آمد و فرمود: «اى اسماء! پسرم را به من بده». او را در پارچه سفيدى به ايشان دادم. پيامبر(ص) در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامنش نهاد و گريست. گفتـ[م]: پدر و مادرم فدايت! چرا مى گِريى؟ پيامبر(ص) فرمود: «بر اين پسرم مى گِريم». گفتم: ای پیامبر خدا! او الآن متولّد شده است، فرمود: «پس از من، گروه ستمكار، او را مى كُشند. خداوند، شفاعتم را به آنان نرساند!». سپس فرمود: «اى اسماء! اين را به فاطمه مگو، كه او را تازه به دنيا آورده است.»
در کتاب المعجم الكبير به نقل از محمّد بن ضحّاك بن عثمان حزامى آورده است: «پيكر حسين(ع)، شبيه پيكر پيامبر(ص) بود.»
اهتمام پیامبر به امام حسن و حسین علیهما السلام
«گزارش هاى اهتمام پيامبر(ص) به پرورش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، على رغم همه تلاش ها براى محو فضايل اهل بيت عليهم السلام، در تاريخ، ثبت است. اين فصل، گزارشى از اين نمونه هاى ثبت شده در تاريخ است، مانند: غذا دادن پيامبر(ص) به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، بازى كردن پيامبر(ص) با آنها، بر دوش گرفتن آنها توسّط پيامبر(ص)، كُشتى گرفتن آنها در حضور پيامبر(ص) و موارد ديگر. اين همه، به علاوه ابراز محبّت عميق پيامبر(ص) به آنان، حاوى درس هاى آموزنده اخلاقى و تربيتى است.»
در کتاب الأمالى شیخ صدوق به نقل از زيد شحّام، از امام صادق(ع)، از پدرش امام باقر(ع) آورده است: «پیامبر(ص) به حسن و حسين عليهماالسلام فرمود: «برخيزيد و كُشتى بگيريد». برخاستند و كُشتى گرفتند. فاطمه عليهاالسلام براى برخى نيازهايش بيرون رفته بود و چون وارد شد، شنيد كه پيامبر(ص) ، حسن(ع) را تشويق مى كند و مى فرمايد: «هى ، حسن! بر حسين، زور بيار و زمينش بزن». فاطمه (ع) به پيامبر(ص) گفت: اى پدر! شگفتا! آيا حسن را در برابر حسين، بر مى انگيزى؟ آيا بزرگ را در برابر كوچك، بر مى انگيزى؟ پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود: «دختر عزيزم! آيا خشنود نيستى كه من بگويم اى حسن! بر حسين، زور بيار و زمينش بزن و اين دوستم جبرئيل(ع) بگويد: اى حسين! بر حسن، زور بيار و زمينش بزن؟»
رهبر ناخواسته نیابت اجرای سیاست های امریکا در ایران را به عهده دار
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : همه در مملکتی به اسم امام زمان گیر افتادیم که جمع زیادی نا راضی و تعدادی هم راضی هستند در این مملکت حتی حیوانات هم ازدست ما در امان نیستند به گذارش زیر توجه کنید خدا آخر و عاقبت همه ما را ختم به خیر کند! درنگی بر ناجوانمردانهترین شیوههای شکار
سالها است که صخرههای بلند کوهستانهای این سرزمین، طنین غرش ببر مازندران و شیر ایرانی را از یاد برده است.
کد خبر: ۵۰۲۱۷۵
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴ – ۲۳:۲۵ – 21 May 2015
سالها است که صخرههای بلند کوهستانهای این سرزمین، طنین غرش ببر مازندران و شیر ایرانی را از یاد برده است.
به گزارش تسنیم، اینک که ما در آستانه سال 94 ایستادهایم، دوربینهای شکاری هر روز دقیقتر میشوند و اسلحهها و فشنگها کشندهتر و لیستهای سرخ یونسکو روز به روز پر و پیمانتر میشوند.
به راستی آدمی چگونه میتواند چشم در چشم آهویی شود و ماشه را بچکاند؟ چقدر دل گنده باید باشی که از دوربین شکاری راه رفتن یک قوچ یا کل را بپایی و بیخیال برهاش، انگشت سبابهات را بر ماشه تفنگ بچکانی!
چگونه میتوان یک چشمت را به روی حقیقت ببندی و چشم دیگرت را به روی شکار بگشایی؟ تا قلبت به خطا برود و تیرت به خطا نرود!
قلب ما آدمها تا چه حد غبار گرفته میتواند باشد که خرامان خرامان رفتن کبک را ببینیم و سپیدی برف را به سه قطره خون رنگین کنیم؟ آخر آسمان قلب ما آدمها تا چه حد میتواند ابری شده باشد که آبی آسمان را از پرنده بگیریم و از چوب درخت، قفس بسازیم؟!
بر اساس آمارهای رسمی تنها در کمتر از نیم قرن اخیر نیمی از گونههای جانوری زمین منقرض شدهاند و این برای زمینی که هر روز گرمتر میشود خبر ناامیدکنندهای است، چراکه خشکی زمین و خشکسالیهای پی در پی نیز بخشهای زیادی از این زمین تشنه را برای حیاتوحش ناآرامتر کرده است.
در هر صورت آنچه در پی میآید درنگی کوتاه بر برخی شیوههای شکار است که میتوان از آنها به مثابه ناجوانمردانهترین شیوههای شکار نیز یاد کرد.
غرش موتورسیکلتهای تریل و گریز ناگزیر آهو
رییس محیط زیست شهرستان دامغان از شکار با موتورسیکلتهای پرسرعت تریل به عنوان یکی از ناجوانمردانهترین اشکال شکار در حیاتوحش و از جمله شکار آهو، کل و قوچ که در شهرستان دامغان نیز مسبوق به سابقه است یاد کرد و گفت: در این روش شکارچی آنقدر شکار را دنبال میکند، که حیوان خسته و از نفس میافتد.
فرامرز اسفندیاری اظهار کرد: این شیوه یکی از غیراخلاقیترین شیوههای شکار است و دیدن فیلم این شیوه از شکار هم انسان را منقلب میکند.
وی تصریح کرد: در این شیوه از شکار، با تعقیب شکارچی، آهو به طور غریزی فرار کرده اما بعد از چند کیلومتر گریز، و فرار، خسته و ناتوان میشود و در این لحظه شکارچی به شکار یا زندهگیری آن اقدام میکند.
رییس محیط زیست شهرستان دامغان با بیان اینکه این شیوه از شکار با تلاش همکاران محیطزیست طی سالیان اخیر در شهرستان دامغان کمتر شده افزود: اکثر آهوهایی که اینگونه دنبال میشوند به شدت آسیب دیده و عمدتا میمیرند.
وی با اشاره به ممنوعیت استفاده از موتورهای پرسرعت، گفت: این موتورسیکلتها عمدتا به صورت قاچاق وارد میشوند و در صورت رویت توسط نیروهای پلیس توقیف خواهند شد.
اسفندیاری با بیان اینکه دستگیری شکارچیانی که از این موتورسیکلتها استفاده میکنند بسیار سخت است، خاطرنشان کرد: از آنجا که این موتورها سرعت بسیار بالایی دارند و عمدتا در دشتها و بیابانها به شکار حیاتوحشی نظیر آهو یا کل و قوچوحشی میپردازند به سادگی از دست محیطبانان نیز میگریزند.
رییس محیطزیست شهرستان دامغان در پاسخ به پرسشی در خصوص شکار به این روش ناجوانمردانه در دامغان، یادآوری کرد: این شیوه از شکار درگذشته در دامغان وجود داشته و افرادی به همین دلیل نیز دستگیر شدهاند اما در حال حاضر با اقداماتی که انجام شده کمتر شاهد شکار به این شیوه هستیم به طوری که میتوان گفت که شکار آهو به این روش در دامغان دیگر وجود ندارد.
وی اضافه کرد: همچنین از طرفی درگذشته آهو در دشتهای آزاد دامغان وجود داشته و شکارچیان در این دشتها میتوانستند با استفاده از این موتورسیکلتهای پرقدرت به شکار بپردازند اما امروزه در دشتهای آزاد دامغان آهویی وجود ندارد و عمده جمعیت آهوان دامغان در مناطق حفاظت شدهاند و لذا با توجه به افزایش حفاظتها و تعدد محیطبانان امکان شکار به این شیوه از شکارچیان نیز گرفته شده است.
وی در پاسخ به این پرسش ایسنا که استفاده از این موتورهای پرسرعت در شکار چه گونههای جانوری مرسوم است، گفت: از این موتورسیکلتها معمولا علاوه بر شکار آهو در شکار کل، قوچ و بز وحشی نیز استفاده میشود.
شکار مرغابی وحشی و برخی پرندگان با تقلید صدا!
اسفندیاری همچنین به دیگر شیوههای غیراخلاقی شکار در ایران اشاره و تصریحکرد: یکی دیگر از این شیوهها در شکار پرندگان و خصوصا مرغابیها مرسوم است که طی آن شکارچی با تقلید صدای پرنده ماده، مرغابیها را به سمت خود میکشاند و بعد در یک موقعیت مناسب اقدام به شکار میکند.
شکار با به هم زدن دو سنگ!
وی به یک شیوه غیراخلاقی شکار دیگر که در بین شکارچیان مرسوم است اشاره کرد و ادامه داد: در این شیوه که از آن برای شکار حیاتوحشی نظیر قوچ استفاده میشود، شکارچیان با به هم زدن دو سنگ یا چوب قوچها را به سمت خود میکشند.
این دوستدار حیاتوحش در پاسخ به پرسشی در خصوص چرایی این شیوه به ایسنا گفت: از آنجا که قوچها شاخ بازی میکنند و وقتی با گونه ماده روبرو میشوند به شاخ همدیگر میکوبند با شنیدن صدای “زدن دو سنگ بهم” به تصور اینکه گونه ماده در آن نزدیکی است یا به تصور اینکه قوچی در آن نزدیکی است به صدا نزدیک میشود و شکارچیان با استفاده از این روش ناجوانمردانه غیرانسانی به شکار این حیوان زیبا میپردازند.
آسمان زیبا است اما آسمان آبی همیشه با پرنده زیباتر است و از همین رو است که اگر چه شکار حیوانات مختلف همواره دلهای دوستداران محیطزیست و حیاتوحش را به درد میآورد اما شکار پرنده بیش از همه دردآور و تلخ است.
به راستی شکار یک کبوتر، گنجشک یا حتی یک کبک یا مرغابی چقدر گوشت دارد که شکارچی پا بر قلب خود میگذارد و آن را در آسمان نشانه میرود؟
شکار کبک با تقلید صدای جفت
همچنین رضا صادقی از دوستداران محیطزیست گفت: تقلید صدای کبکهای نر و ماده یکی از ترفندهای شکارچیان برای شکار کبک است که میتوان استفاده از آن را در شمار شیوههای ناجوانمردانه شکار آورد.
وی گفت: در این شیوه شکارچی با حایل کردن بخشی از دست روی دهان خود و تولید یک صدا که صدای کبک نزدیک است، کبکهای ماده را به هوای کبک نر و نرها را به هوای جفت ماده به قربانگاه شکار ناجوانمردانه خود میکشانند.
صادقی با تقبیح این شیوه ناصواب و غیرانسانی، گفت: با شکار یک کبک زیبا، مگر چقدر گوشت نصیب شکارچی میشود که وی با دستزدن به این عمل غیراخلاقی، محیطزیست و طبیعت را از این پرنده زیبا و خوش صدا خالی میکند.
جلوهای از بیرحمی شکارچیان بر سپیدی روزهای برفی زمستان
این دوستدار محیطزیست همچنین به شکار کبک در فصل زمستان و در روزهای برفی اشاره و خاطرنشان کرد: در این شیوه ناجوانمردانه با استفاده از خوی و غریزه این پرنده، در روزهای برفی به مناطقی که کبک وجود دارد، میروند و از آنجا که همچنان که معروف است. کبک سر خود را در زیر برف فرو میبرد به سمت کبکها میروند و کبک بعد از کمی راه رفتن روی برفها با نزدیکشدن افراد سر خود را در برف فرو میکنند و شکارچی آن را زندهگیری میکند.
شکار پرنده با گوشی همراه و ضبط صوت!
وی همچنین از شکار کبک با ضبط صوت خبرداد و گفت: امروزه با ضبط صدای واقعی کبک که امکان دسترسی به آن متاسفانه از طریق اینترنت هم برای همه فراهم شده به شکار این پرنده زیبا میپردازند.
صادقی با انتقاد از سایتهایی که صدای این پرنده را برای دانلود روی خروجی خود قرار میدهند، افزود: در حال حاضر کافی است که در فضای مجازی یک جستجوی ساده کنید و با انبوهی از دانلود صدای کبک در وب سایتهای مختلف روبرو میشوید که میتوان با دانلود آن و نه تنها با ضبط صوت که با گوشی همراه نیز به شکار پرندگان رفت.
وی یادآوری کرد: این افراد با دانلود صدای کبک، در زمان شکار در محلی که در آن کبک وجود دارد این صدا را پخش کرده و کبکها را به محل صدا که خود در موقعیت مناسبی از آن کمین کردهاند، میکشانند و سپس به سادگی پایانی خونین را برای کبکها رقم میزنند.
این دوستدار محیطزیست خواستار برخورد جدی با وب سایتهایی از این دست که به ترویج شکار و تخریب محیطزیست میپردازند، شد.
گاو بانگی چیست؟
ما آدمها، فارغ از دین، مسلک، فرهنگ و زادگاه، هماره به حکم غریزه، قلمرو خود و خانواده خود را پاس میداریم. شاید از همین رو است که حیوانات نیز عمدتا نسبت به قلمرو خود حساسیت ویژهای دارند. یکی از این حیوانات مرال یا گوزن سرخ است که سخت دلبسته قلمرو خود است و از این رو حضور گوزن سرخ دیگری را در قلمرو خود تاب نمیآورد و با شاخهای پیچ در پیچ و زیبای خود به دفاع از آن میپردازد.
رئیس حفاظت محیطزیست شهرستان مهدیشهر و سرپرست منطقه حفاظت شده پرور، شکار گوزن سرخ با استفاده از غریزه طبیعی آن در دفاع از قلمرو خود را یکی از شیوههای غیراخلاقی شکار ارزیابی میکند.
عباس زارع افزود: گوزن سرخ یا مرال که به نام گاوکوهی نیز مشهور است، دارای جثه بزرگی در حد یک گاو بوده و وزن آن به 120 کیلو نیز میرسد.
رئیس حفاظت محیطزیست شهرستان مهدیشهر با بیان اینکه گونههای مرال و شوکا هر دو گونهای هستند که در معرض خطر انقراض قرار دارند، تصریحکرد: در راستای حفاظت از اینگونه اقدامات زیادی در این منطقه صورت گرفته که از جمله آن میتوان به مستقرشدن پاسگاههایی در این منطقه حفاظت شده، اشاره کرد.
وی به دیگر اقدامات این اداره در راستای حفظ این گونه ارزشمند اشاره کرد و گفت: برای حفظ گونه با ارزش مرال (گوزن سرخ)، در فصل جفتگیری گذشته، کارشناسان و مامورین اجرایی محیطزیست این شهرستان با همکاری بیش از 50 نفر از فعالان عضو NGOها و دوستداران محیطزیست از سراسر کشور طی مدت یک ماه در سه چادر که در مناطق جنگلی استان سمنان برپا شده بود، به صورت شبانهروزی از زیستگاه این حیوان مراقبت کردند تا شکارچیان کمتر بتوانند وارد منطقه شوند.
سرپرست منطقه حفاظتشده پرور در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه این گروههای NGO در طی فصل جفتگیری چگونه از این گونه محافظت کردند به اصطلاح گاو بانگی اشاره کرد و گفت: گاو بانگی اصطلاحی است که در مورد فصل جفتگیری مارالها بهکار برده میشود. فصل جفتگیری مرالها معمولاً از ١5 شهریورماه تا ١5 مهرماه است.
وی ادامهداد: در این زمان مرالهای نر با صدای غرش و سپس تعقیب کردن همدیگر و نمایش شاخ و شاخ به شاخ شدن با مرالهای نر دیگری که به قلمرو آنها وارد میشوند، به نوعی مبارزه میپردازند تا برای تسلط قلمرو و همچنین دوران جفتگیری با مرالهای ماده آماده شوند.
شکار با کمک شاخ بز
زارع تصریح کرد: در فصل جفتگیری، گوزنها کمتر مسئلهی حفاظت از خودشان را مد نظر میگیرند. لذا شکارچیان از این شگرد استفاده میکنند و با ایجاد صدایی شبیه صدای گوزنهای نر که معمولاً از ابزاری لوله مانند مثل شاخ کل یا بز استفاده میشود توجه گوزن نر را به خود جلب میکنند. گوزن نر با خیال اینکه گوزن نر دیگری وارد قلمرو او شده است به طرف صدا میرود و شرایط را برای شکارچی بیرحم آماده میکند تا او را به آسانی و با شلیک گلولهای هلاک کند.
وی با بیان اینکه در این طرح از سوی دوستداران محیطزیست و حیاتوحش، مساحتی بالغ بر 15 هزار هکتار تحت حفاظت قرار گرفت تصریحکرد: خوشبختانه با اجرای این طرح گزارشی مبنی بر شکار مرال دیده نشد.
رئیس حفاظت محیطزیست شهرستان مهدیشهر اظهارکرد: در راستای حفاظت از این گونه در معرض خطر انقراض این برنامه با کمک دوستداران محیطزیست در سالجاری و سالهای آینده نیز با برنامهریزی بهتر، دقیقتر و با نگاه علمی بیشتری اجرا میشود.
وی با اشاره به وجود جادهای که در بین دو زیستگاه صیدوا و پرور وجود دارد گفت: حیاتوحش صیدوا و پرور به صورت ییلاق و قشلاق در بین این دو منطقه در ارتباط هستند و تقریبا این جاده و حوادث آن این گونهها را تهدید میکند اما خوشبختانه تاکنون به علت اقدامات انجام شده نظیر نصب تابلوهای هشداردهنده و… حوادث و تلفات جادهای در این منطقه صورت نگرفته است.
به هر حال از آنجا که شکار و صید بیرویه، کوهستانها، آسمان و آبهای ایران را برای حیوانات ناامن کرده است، امروزه سرزمینی که روزگاری مامن بسیاری از حیاتوحش بوده به قتلگاه حیاتوحش تبدیل شده و از این رو جدای از شیر ایرانی و ببر مازندران که باید رد پایشان را در کتابهای تاریخی جستجو کنیم امروزه گونههایی نظیر گوزن زرد ایرانی، یوزپلنگ آسیایی، سمند لرستان، خرس سیاه، پلنگ ایرانی، گربه شنی، شاهین، عقابشاهی، هوبره، کبک دری، شاه روباه، درنای سیبری، پلیکان پاخاکستری، دلفین، نهنگ، گور ایرانی، کروکودیل ایران و بسیارانی از دیگر گونههای باارزش در معرض و آستانه خطر انقراض قرار دارند.
ما آدمها باید بپذیریم که انسان نه سلطان بلامنازع طبیعت که جزیی از این اکوسیستم است که تنها به واسطه عقلانیت و قدرت تجزیه و تحلیلش در رأس هرم آن قرار گرفته است. لذا نباید این حق را به خود بدهیم که نه همچون نیاکانمان در عصر شکار، برای قوت و نان شب، که برای تفریح، سلاح به دوش بیندازیم و به هر شکاری که برخوردیم پایان آن را رقم بزنیم.
به هر روی در همه کشورهای توسعه یافته، جدای از قوانین و محدودیتهای متعددی که با ضمانت اجرایی تام، برای شکار وضع میشود، فرهنگ دوستی با طبیعت و حیوانات نیز از کودکی آویزه گوش و ذهن و زبان افراد میشود. واقعیت این است که در سرزمین ما که از قضا داعیه فرهنگ و تمدنمان گوش فلک را هم کر کرده، چرخ زنگ زده طبیعت بر این مدار نمیچرخد لذا باید قدری در خود تامل کنیم که کجای نظام تربیتی ما میلنگد که هراز گاهی خوی درندگی بعضیها بر پیکر جنبندهای زبان بسته هویدا میشود، کجای قوانین ما ایراد دارد که محیطبانی که برای پاسداری از طبیعت در مقابل خوی حیوانی شکارچیان ایستاده باید تا آستانه مرگ پیش برود و شبها خواب “دار” ببیند!
ببخشید ان نایبی که در 1260 هجری قمری از طرف خداوند ظاهر شد جه سندی برای نیابت خود ارائه داد قابل توجه اداره کنندگان سایت اگر جواب مرا حذف کنید نشان ایناست که سایت شما مبلغ گروه خاصی است این پاسخ مربوط به نوشته ان ایرانی معترض است اینجا چرا امده است
جناب مهرداد به نظر من اصولن در این قرن با یشرفت علم و خردگرائی هر گونه شکار حیوانات وپرندگان فاقد توجیه اخلاقی وعقلانی است
با سلام
امروز 2 خبر مهم در خبرگزاريهاي مختلف آمده بود
1-نقش تركيه در حمايت همه جانبه از داعش
و خبر مهمتر نقش ايالات متحده آمريكا در تأسيس گروه تروريستي داعش
————
سازمان غیردولتی “جودیشیال واچ” (Judicial Watch) آمریکا، اسرار هولناکی درباره جنگ علیه سوریه و نقش کاخ سفید در شکل گیری گروه تروریستی داعش فاش کرد.
این سازمان اسنادی از آرشیو وزارت خارجه و دفاع آمریکا منتشر کرده که اواسط سال 2011 از ساختمان کنسولگری آن کشور در شهر بنغازی لیبی کشف شده و از شکل گیری گروه های تروریستی در سوریه با حمایت اعضای شورای همکاری خلیج فارس و ترکیه حکایت می کند. این اسناد که با دستور قضایی آزاد شده، ثابت می کند که واشنگتن از تاسیس گروه داعش و جهت گیری آن برای تاسیس امارت در شرق سوریه و غرب عراق، اطلاع داشت و از طریق لیبی با ارسال سلاح ازاین گروه حمایت کرد و به هیچ وجه نمی تواند نقش خود را در تاسیس آنچه به دولت اسلامی در شرق سوریه موسوم شده است، انکار کند –
سلام خدمت همه عزیزان و کاربران گبر و مسلمان
اگر من ملا بودم و کمی انصاف داشتم با دوستمان مزدک اینگونه سخن میگفتم
مزدک جان عزیز هموطن زخم خورده من ‘خاک عالم بر سرم که تو از دست ما ملا جماعت که من هم در این کسوتم چنان رنجیده ای که از خدا روی برگردانده ای ‘ من خود را مقصر میدانم و آنقدر شعور دارم که تشخیص دهم ‘ بین عملکرد روحانیت و روی گرداندن تو از دین خدا رابطه ای وجود دارد ‘ بنده قبول دارم در مملکتی که از در و دیوارش آخوند یا بالا میرود یا پایین میآید ‘ فرصتی برای ناظران نمانده که بر خود تکلیف بدانند و بخواهند به حساب تک تک آنها رسیدگی کنند و بیگناهانشان را از این توهین ها معاف بدارند ‘بنده قبول دارم که به علت شباهت عجیبی که بین روحانیان هست شناخت سره از ناصره کاری بس دشوار و چه بسا غیر ممکن شده است ‘به هر حال ما همه ریش داریم و لباس فرم مشخصی به تن داریم و همه ما از مدارس حوزههای علمیه فارق التحصیل شدهایم همه ما ادعای مسلمان بودن داریم و خود را تابع قرآن و ثنت رسول خدا میدانیم ‘ همانطور که هر ایرانی به بزرگان و فرهیختگان و دانشمندانش افتخار میکند به طور حتم از جرم و جنایتهای هموطنانش شرمگین و خجالت زده است ‘
بنده اعتراف میکنم که گناه ما به عنوان معلمان اخلاق هزار بار از لجن پراکنی های تو بیشتر است ‘یعنی هر توهینی که تو میکنی بر جرم ما نزد خدا می افزایی ‘ولی عزیز برادر حداقل به ما رحم کن و ما را بیش از این نزد خدا شرمنده مگردان آن ابلهانی که چنین دسته گلی به آب داده اند ‘ اینگونه برخورد تو را بهانه ای برای توجیه اعمال خود قرار میدهند و با این روشی که تو در پیش گرفته ای نتیجه مطلوب را نخواهیم دید’ برادر گرامی ما همه وارث فرهنگ مریضی هستیم ‘فرهنگی که به شکل مرداب در آمده و بسیاری را بلعیده و می بلعد ‘ بنده قبول دارم که بسیاری از همصنفان من مریض اند و مشکلات روحی و روانی دارند ‘ و همزمان اعتراف میکنم که عادتهای غلطی ‘ مثل زنجیر دست و پای ما را بسته است و همین امر باعث شده متحجرین دست بالا را پیدا کنند ‘
ای عزیز گرامی بیشتر به نتیجه عملت فکر کن تا حقی که از تو ضایع شده است ‘ یک مقدار هم ملاحضه آقای نوریزاد را بکن ‘ من قبول دارم که حقوق مردم در ایران به وضع فجیهی پایمال شده است و به هر حال اگر تو قبول داری که از آنها سالمتری و به دنبال نتیجه هستی باید راه مدارا در پیش بگیری عزیز دل برادر
حال میرسیم به دوستان گرامیمان ملاهای سالمتری چون مصلح و مرتضی
جناب مرتضی عزیز استنتاج و استدلالات شما در مورد توهین و لجن پراکنی خام و عقیم بود
به عقیده بنده ‘ اگر شما جواب یک سری از سوالات کلیدی را در مورد مسایل سیاسی بدهی بسیاری از ابهامات برطرف میگردد ‘ جناب مزدک و تمام مزدکانی که به دین مقدس اسلام توهین میکنند در اصل به اسلامی که شما و امثال شما مطرح میکنید توهین نمیکنند آنها به اسلامی توهین میکنند که میگوید توی مزدک از حیوان پستری توی مزدک هیچ حقوقی نداری و ما اگر صلاح بدانیم گردنت را میزنیم ‘ چرا که به خدا اعتقادی نداری ‘ در اصل آیتالله های ایران هم وقتی به وهابیان توهین میکنند ‘ به اسلام توهین نمیکنند ‘ آنها به این برداشت از اسلام توهین میکنند ‘ ولی اگر وهابیان بگویند که آنها اسلام هستند و توهین به آنها توهین به اسلام است ‘ داستان پیچیده میشود ‘ این همان اتفاقیست که در ایران رخ داده است
شما به خوبی میدانید که بنده مخالف هر گونه توهین و افترا در مورد هر دین و آیین هستم و این شیوه را درست نمیدانم ولی در هر جنگی حد و حدود ‘هجم و حیا را ‘ دو طرف دعوا تعیین میکنند ‘ مثلا در جنگ ایران و عراق وقتی صدام شهرهای ایران را بمباران میکرد ایران هم مجبور بود شهرهای عراق را بمباران کند ‘ این ادب جنگ است ‘ ما نمیتوانستیم همان خلبان و صدام را که دستور بمباران را داده بود مجازات کنیم ‘ اگر ما هم روی قیام مردم مسلمان عراق بر علیه صدام حسابی باز نکرده بودیم ‘ ما هم از سلاح شیمیایی استفاده میکردیم’ البته اگر داشتیم ‘ و حتی اگر کار جنگ به نقاط تاریکی میکشید صد در صد ما هم به خود اجازه بمباران شیمیایی را میدادیم ‘ شما به خوبی میدانید که در زمان رسول خدا سفارش شده بود که به بت ها توهین نشود ‘ چرا که بیم آن میرفت آنها هم به خدای مسلمانان توهین کنند ‘ پیامبر نرفت به کافران بگوید انسان باشید و به عقیده مخالفان خود احترام بگذارید ‘ او به مسلمانان گفت که کافران را تحریک نکنید ‘ پس حق توهین و لجن پراکنی و لجبازی حقی دو طرفه است ‘به محض اینکه یکی از طرفین اختلاف و دعوا از خود بی حیایی نشان دهد همزمان به طرف مقابل اجازه مقابله به مثل داده است ‘این حکومت به هزار زبان در عمل به مردم خود اعلان جنگ داده ‘به هزار زبان به مردم میگوید ‘شما آدم نیستید ‘ شما از حیوان کمترید ‘اگر ما تشخیص دهیم که سر بر تنتان زیاد است آن را حذف میکنیم ‘ آنها نمیگویند ما چنین میگویم و چنان میکنیم ‘آنها میگویند خدا و قرآن و اسلام چنین میگوید ‘ و مسئولیت هر آنچه ما میکنیم بر عهده خداست ‘آنها علناً میگویند ما خود اسلامیم ‘اگر ما از بین برویم اسلام از بین میرود ‘ اتفاقاً این آقایان همان لباسی را بر تن میکنند که این دوستان ما مرتضی و مصلح ‘ همان درس و دروسی را خواندهاند که آنها هم خواندهاند ‘ در ضمن طبق ادعای جناب مرتضی اختلافات علما بسیار ناچیز است ‘ و جالب اینجاست که این اختلاف ناچیز در عمل به قدری متفاوت است که با تغییر حاکمان دینی انگار مذهب جدیدی حاکم شده است ‘ مثلا تفاوت آیتالله خمینی با آیتالله منتظری ‘ طالقانی و شریعتمداری از زمین تا آسمان است ‘به هر حال در اول انقلاب هیچکس خود را مساوی با اسلام نمیدانست و به زبانی خود را جای حق ننشانده بود هر کس میتوانست با معیارهای مشخصی در مورد رهبر و حاکمان قضاوت کند ‘ اما امروز با کمال بیشرمی میگویند رهبر تعین میکند که حق چیست ‘ اوایل انقلاب اینچنین نبود و من بارها روی در و دیوارها میخواندم که برادر’ اشتباه مرا به حساب مکتبم مگذار ‘ ولی امروز چنین نیست ‘ من میتوانم با سند نشان دهم که این آخوندهای حکومتی خود را اسلام می نامند ‘همین هفته گذشته بود که آخوندی گفت ‘قرآن به ما حق داده اسراییل را نابود کنیم ‘ او حتی اگر منظورش حق دفاع باشد ‘ گفتن اینکه خدا به ما حق نابودی اسراییل را داده نهایت حماقت این آخوند را میرساند و یا آن جاهل بیمار روانی پناهیان را ” که میگوید مخالف ولایت فقیه مخالف خدا و قرآن است و خونش مباح ‘ بنده کاری به این دیوانه ندارم مشکل من عکسالعمل روحانیان در جمع است که احدی از آنان در این رابطه نه بیانیه داد و نه سخنرانی کرد ‘ لجن پراکنی کجا و دادن فتوای حکم قتل ملیاردها انسان کجا ‘ گذشته از اینکه این مقایسه ‘ مقایسه فیل و فنجان است ‘پس کجا هستند روحانیان آزاده ‘ ‘ آیا جا ندارد کسی روحانیان را به خاطر این سکوت سرزنش کند ‘آیا اعتراض این چند روحانی آزاده آن هم در خفا آن هم با این تعداد اندک مایه شرم نیست ‘آیا لجن پراکنی هایی که از طرف شیعیان ‘ آن هم از روحانیان آنها ‘ امثال دانشمند ‘ به سنی ها که مسلمان هم هستند هزار بار از این هموطنان زخمی و تباه شده بدتر نیست ‘ بنده میتوانم صدها سند رو کنم که علناً به صحابه پیامبر توهین میشود در خود حوزه ها و حتی شبکههای شیعه ‘از حرامزاده بودن عمر گرفته تا اتهاماتی که به عایشه میزنند ‘ این هم که به تازگی از در سیاست دم از مدارا و برادری میزنند به قدری ناشیانه و سطحیست که هر عاقلی متوجه میشود که اینان تقیه میکنند و اگر روزی بر خر مراد سوار شوند به کمتر از گردن آنها رضایت نخواهند داد ‘ ‘ ولی تا به حال ندیدم آخوندی چنان برآشوبد که این دوستان عزیز ما در این سایت ‘ البته بودند آخوندهای آزاده ای که به حرمت حقوق مردم لباس از تن کندند و یا اضهار ندامت کردند ‘
اشاره آقای نوریزاد به اعتراضات سراسری آخوندها برای نجات آن شیخ شیعه عربستانی دم خروس زیر عبای آقایان را بیشتر نمایان میکند و به وضوح نشان میدهد که حقوق ملت ما برای آنها پشیزی ارزش ندارد ‘ چرا که تا امروز کم نبودند بیگناهانی که حتی به اعتراف خود این رژیم کشته شدند و باز بخاری برنخیزید ‘ مگر میتوان منکر این شد که اگر به نام دین عدهای حکومت کنند در صورت هر اشتباهی این دین است که در درجه اول آسیب میبیند ‘این نتیجه مخلوط کردن دین و سیاست است ‘آیا واقعا این آن چیزی بود که روحانیان میخواستند ‘همین الآن هم شما به ندرت میبینید که مسلمانان یهودیان را جمع نبندند و خوبان آنها را از توهین و افترا بر هذر بدارند ‘ داستان آن آقایی را هم که سعی میکرد حساب یهودیان را از صهیونیستها و جنگ طلبان آنها جدا کند میدانید
آقا مرتضی عزیز ‘ اگر ما صداقت و قسم تان را به حساب تقیه نگذاریم و آن را بپذیریم ‘ خداوکیلی از انصاف و غرض ورزی شما نمیتوانیم بگذریم ‘ جناب مصلح و مرتضی ما در مورد فجایع و مشکلات کشور طوری وانمود میکنند که انگار اتفاق خاصی نیفتاده ‘ مثلاً کسی سهواً پای کسی را لگد کرده و عدهای شلوغش کردهاند و میخواهند سواستفاده کنند ‘ شاید هم شوخی بوده ‘ بنده قسم میخورم که اگر جناب مزدک و تمام مزدکانی که در ایران و جهان هستند متحد میشدند و میخواستند که این چنین مکتبی را به لجن بکشند و آن را پیش چشم مردمان خوار و ذلیل کنند ‘ عمراء نمیتوانستند که نمیتوانستند ‘ اینجاست که عکسالعمل این دوستان و تمام روحانیان هیچ تناسبی با توهینی هایی که آنها را برآشفته ندارد ‘ این رفتار دوگانه آنهاست که این توهین ها را برای بسیاری توجیهپذیر میکند ‘ شما کافیست نگاهی به این جناب نقدی ‘حسینیان ‘اژه ای ‘و ده ها شخصیت مشابه بیندازید که دودمانها به باد دادند سرمایه ها نابود کردند ‘ آن هم با حمایت مردی که خود را رهبر ایران مینامد و صدها آیتالله و حجتالاسلام که مثل غلام حلقه به گوش همان میگویند که او میگوید و همه آنها از حوزه علمیه فارق تحصیل شده و شما ادعا دارید که از آنها بهتر میفهمید ‘ البته ما انتظار نداریم خشم دینی روحانیان گریبان نقدی ها را بگیرد ‘ آنجا گردنشان از مو نازکتر است و در دروازه مصلحت خانه گشاد .
ملیونها ایرانی کشورشان را ترک کردند و ملیونهای دیگر میخواهند ترک کنند و نمیتوانند ‘صد ها هزار نفر کشته شدند و هزاران نفر به جوخه های اعدام سپرده شدند و ملیاردها ملیارد سرمایه این ملت را به باد دادند و صدها هزار زن فاحشه شدند و ملیونها نفر معتاد و هنوز آقایان از اذت مسلمین صحبت میکنند ‘ ملتی را به مرز جنون کشاندند که چه بشود ‘
که عدهای خود را خالد ابن ولید شیعیان احساس کنند و بزرگ باشند یکی سید خراسانی شود و در توهمات خود عدهای را شریک کند ‘
این عزیزان ما مرتضی و مصلح مدعی هستند که درکشان ‘ تفسیرشان ‘ برداشتشان از اسلام صائبتر ‘معقولتر’ علمی تر از برداشت علی خامنهای یزدی جنتی خاتمی مصباح و صدها آخوند حکومتیست ‘که دست بر قضا در همان حوزه علمیه قم تربیت شدهاند ‘ این دوستان بی غرض ما به هزار ترفند میگویند
هیچ رابطه ای هم بین این اسلامی که این فقها فهمیدهاند و فلاکتی که گرفتارش هستیم وجود ندارد’ اختلاف فقها هم بسیار ناچیز است ‘جلوی گربه بزاری قهر میکند’ بنده نمیفهمم ‘اگر اختلافات این جماعت ناچیز است پس چرا نتیجه افکارشان اینچنین متفاوت است ‘ یعنی حکومت اسلامی که جناب مرتضی ما در نظر دارد ‘ اختلاف چندانی با همین جمهوری اسلامی ندارد ؟ ‘ ‘ انگار که تاریخ این هزار و چهارصد سال نفاق و جنگ و خودستایی و خونریزی هیچ پیامی برای ما ندارد ‘ بیخود نیست که تاریخ یکی از مغفولترین دروس حوزوی بوده ‘ دانستن این وقایع هر عاقلی را که به دنبال معرفت واقعیست بر این میدارد که اگر آب در دستش است زمین بگذارد و به فکر چاره باشد به تاریخ رجوع کند و به دنبال عواملی باشد که باعث تکرار اشتباهات مکرر ما شده ‘ ولی باز به جای عبرت از تاریخ به دنبال تاریخ سازی و پاک کردن صورت مساله هستند ‘ بنده حتی اگر از تاریخ صرفنظر کنم ‘ آنقدر شعور دارم که بتوانم تصور کنم که وقتی حکومت اسلامی وقت که با نوه پیامبر اسلام (امام حسین) فامیل هم بوده ‘ چنین معاملهای کرد ‘ ‘میخواهید با ما ایرانیان چه کرده باشند’ جالب اینجاست که همین مدعیان مسلمان امروز هم هیچ دست کمی از مسلمانان صدر اسلام ندارند و در کشورهای اسلامی به محض داشتن فرصت ‘ چهره واقعی خود را نشان میدهند ‘ از داعش و بوکو حرام گرفته تا پناهیان و دارودسته اوباش حزبالله ‘ بر این جماعت معیوب و روان پریش خرده ای نیست ‘ خرده ما بیشتر متوجه کسانی است که از یک طرف حقوق انسانها را جدا از مذهب و مرامشان به رسمیت میشناسند و از طرف دیگر گردنشان نزد آن دیوانگان قدرت از مو نازکتر است ‘ اگر ملاهای مخالف حکومت ما مثل مصلح و مرتضی هستند پس حق دارند که این آقایان با خیال راحت اینچنین حقوق مردم را زیر پا نهند و غمشان نباشد و آنها را به هیچ بشمارند””یک صدم از آنچه بر مردم ما رفته کافی بود تا کسانی که وجد انشان بیدار است از ناراحتی دق کنند ‘ چرا باید همیشه نادان ترین قشر در میان مسلمانان دست بالا را داشته باشند و دلسوزان و فرهیختگان این جماعت هم قربانی همانها شوند
البته هستند کسانی که ممکن است در جواب بگویند یک قطره اشکی که برای امام حسین ریخته میشود ‘ارزش تمام این مصیبتها را دارد ‘ هیچ رابطهای بین تفسیرشان از دین اسلام و مکتبی که بنا کردهاند نمیبینند ‘با تمام این تفاصیل انتظار دارند مردم حساب افکار آنان را با این حکومت آخوند زده که بدون اجازه آنها احدی از نمایندگان و فرهیختگان نمیتوانند یک لیوان آب خالی نوش جان کنند را جدا کنند و طرف حسابشان اشخاص باشند
از یک طرف مردم را عوام به حساب میآورند و نظر دادن و دخالت آنها در امور دینی را جایز نمیدانند و از آن طرف چنان سیاست و معیشت مردم را به این مکتب گره زدهاند که هیچ دخالت و یا انتقادی بدون به میان آوردن دین و ایمان و اعتقادات میسر نیست ‘ میخواهند به مردم بگویند مصباح یزدی خامنهای جنتی یزدی اردبیلی و صدها آخوند دیگر که از همین حوزه علمیه فارق التحصیل شدهاند ربطی به مکتب من درآوردی آنها ندارند و این آقایان از کره دیگری تشریف آوردهاند ‘ از مردمی که متخصص دین نیستند انتظار دارند که از دایره ادب و نزاکت خارج نشوند و خلط مبحث نکنند ‘ ‘واقعا که این جنایتها و حق کشی ها کجا و این نوشته های این چند تن کجا ‘به خدا قسم که اگر آخوندهای ما راه نوریزاد را در پیش بگیرند و اسلام را آنگونه که او فهمیده بفهمند و ترویج کنند ‘ خطر اسلامی شدن ایران و بسیاری از کشورها جدی خواهد بود
خدا همه ما را شفا دهد
با درود به جناب عرفانیان منصف و گرامی!دوست ارجمند در بحث به لجن کشیدن عقیده و دین و و غیره من تنها به حقی اشاره می کنم و الا آنقدر هم ابله نیستم که با هر کسی که از نظر عقیدتی مخالفم به دین و عقایدش توهین کنم.حرف اینست که عقاید و ادیان و ایدیولوژیها برای خوشبختی و خوش زیستن و نجات انسانها از فقر و بدبختی و نادانی آمده اگر دین و یا عقیده وایدیولوژیی خود بلای جان انسانهاست مثل تمام آنچه که برای انسانها و حیات مضرند و دفع می شوند باید دفع شده و به حاشیه رانده شود.حرف من نابودی دین و اعتقاد یا ایدیولوژیی که غیره ممکنست نیست بلکه دفع کردن و یا خنثی کردن و از قدرت انداختن است.ادیان بطور کلی و ادیان تک خدایی و تک کتابی بخصوص اسلام در طول تاریخ خونبارش هیچ نشانی از مدارا و تساهل با زندگی و انسان نشان نداده اند.چنین دینی نمی تواند ادعای کرامت و سعادت انسانی داشته باشد مگر اینکه سعادت و کرامت انسانی را حقارت و فساد و نابرابری و تبعیض و جهل و دگرآزاری و قتل و جنایت …تعریف کنیم.بهمین جهت هم می بینیم که پیروانش در عمل تا قدرت گرفته اند انرا بخوبی نشان داده اند.پس برای نجات زندگی و صلح و آرامش بهترین کار از قدرت انداختن چنین ایدیولوژیهایی است.در ضمن اسلام و سایر به اصطلاح ادیان ابراهیمی بهیچ وجه دین نیستند.شما چه فرقی بین مارکسیسم و اسلام می بیند؟تنها تفاوتی که دیده می شود اینست که منبع قدرت اسلام الله موجودی ماورای انسان ولی در مارکسیسم منبع قدرت زمینی و نیروی تفکر و بازوی انسانهاست.حرف ما اینست که اسلام به اندازه کافی خرابی و فساد در طول 1400 سال ببار آورده و نشان داده که درعمل مخالف سازندگی و زندگی کردن است.خب چنین دین و ایدیولوژیی بهتر است بهمان حوزه خصوصی رانده شده و از قدرت انداخته شود تا جامعه از قدرت تخریبی اش درامان باشد.بنابراین دوست ارجمند حرف من در تایید حقی است که انسان دارد حالا کسی از این حق استفاده می کند یا نکند حرف دیگریست.ولی من به این نتیجه رسیده ام که معتقدان دینی از آنچنان تعصبی برخوردارند که دین و اعتقاد را اصل و رسالت آنرا فرع هم نمی دانند حتی اگر هزاران بار انرا بر زبان جاری کنند.بهمین جهت لجن مال کردن مقدساتشان باعث انعکاسهای وحشیگرانه می شود ولی کشتار هزاران دگراندیش و فقر و فلاکت حاصل از حاکمیت دینشان برایشان در حد اتفاقی ناگوار است نه بیشتر.مهم برای چنین پیروانی اینست که طرف هر جنایتی بکند ولی ظاهر قضیه را نگه دارد.یکی از دلایل اصلی اسلام هم که گفتن شهادتین برای مسلمان بودن کافی است بنظر همین تظاهر می باشد.
با درود به جناب عرفانیان گرامی!موضوع اصلی یکی زیاده خواهی و یکی هم زود رنجی و ننر بودن مسلمین است.مثلا شما در همان المان که هستید می بینید که مسلمین بیش از تمام گروهای دیگر از مالیات و امکانات رفاهی مردم آن کشور استفاده می کنند ولی براحتی مردمش را نجس و کافر و زنانشان را فاحشه می نامند ولی از طرفی خود را که از نان همین فاحشه گان ونجسها تغذیه می کنند نه جاکش می دنند و نه نجس خوار! ولی شما اگر از یک المانی که جاکشی می کند بپرسید شغلت چیست خیلی راحت می گوید جاکشم!چرا چون دورو نیست شغلی را انتخاب کرده و نانش را می خورد و بد هم نمی داند.ولی مسلمان به دروغگویی و مغالطه و تجاوز به حقوق مردم و ناراستی و تملق و خود محور بینی عادت کرده.اینها بخود اجازه هر توهینی را به شخصیت دیگران و اعتقادات دیگران می دهند ولی تا می گویی که دین شما باعث اینهمه خرابی و کشتار وتجاوز شده خب شاید بهتره که کمی درآن تامل کنید داد و بیداد که به مقدسات ما توهین شده.آین چه مقدساتی است که جان انسانها را براحتی می گیرد و حق هر پستی و جنایتی را به شما می دهد؟در دنیای متمدن کشتن حیوانی اگر هم مجبور شوند با هزار اما و اگر همراه است انوقت این نامردمان ادمها را مثل مرغ کشته وبه چنگکهای قصابی بدون هیچ ناراحتی اویزان می کنند.دوست من کینه و دشمنی را اموزهای اسلامی دامن می زند نه دیگران.والا من یا دیگرانیکه از اسلام انتقاد می کنند چه دشمنی با مسلمان دارند؟حرف ما اینست هموطن مسلمان اینهمه کشتی و خوردی وبردی و غارت کردی و به مال و ناموس مردم تجاوز کردی نتیجه اش این شده که برای بقای خود نمی توانی دست از جنایت برداری پس بخود بیا و از جنایت بیشتر و خرابی و فساد بیشتر برای آینده خود و فرزندانت و دینت بپزهیز.لاقل به اندازه مغولان شرف داشته باشید و بروید.آیا اینها توهین به اعتقادات و مقدسات مردم است؟شما یک نمونه در تاریخ خونبار اسلام بیاورید که در صورت در قدرت بودن اسلامیان تمدنی خلق کرده اند و یا چیزی ساخته اند و یا برای زندگی بهتر مردم اقدامی مثبت نموده اند؟یا مثلا این بحرالعلومهای اسلامی دردی را از جامعه کم کرده اند.حتی یک استثنا هم نیست.چون کار اسلام و اسلامیان تنها ویرانی و فساد و ترور و تجاوز بوده بدون استنا!خب ما که از اسلام ضربه خورده ایم حق داریم با آوردن ایات و سنت اسلامی به مسلمین نشان دهیم که مشکل از همین مقدسات است.آیه قرآن و گفتار و کردار محمد را شاهد می آوریم متهم به بی احترامی به مقدسات و اعتقادات مردم و محکوم به گردن شکستن می شویم.ایا ما باید تسلیم این وضع شویم؟ایا 37 کافی نبوده که ما بفهمیم که تسلیم در برابر چنین درندگانی اوضاع را بدتر هم می کند؟من معتقدم که مقدسات اینها برایشان بیشتر از هر چیزی اهمییت دارد بنابراین با نشانه گرفتن چشم اسفندیار ایننها می توان به نتیجه ایی مطلوب رسید.اینست که انتقادات بیشتر باید از اسلام و مبانی اسلامی باشد تا از عوامل حکومتی.ویا لاقل رفتار حکومتیان را که در حقیقت نمود اسلام است نباید بطور مجزا بررسی کرد.مردم عادی بنظرم بهتر از روشنفکران رفتار حکومتیان را تجزیه و تحلیل می کنند.مثلا شما در یک تاکسی که می نشینید اگر بحثی در می گیرد اول موضوع را به حکومتیان و بعد با یک جمله ساده می گویند بابا همه شان از اول تا آخر اسلام همین بوده .این می رساند که درست است که تعصبات اسلامی بصورت سنتی و موروثی در بین مردم رشد کرده و هست و رسوب شده ولی در عین حال توده عادی چون برخورد عینی با رفتار و کردار اسلامیان دارند براحتی می توانند منشا این جنایات را ردیابی کنند.اینست که هر چه روشنفکران ایرانی در بیان حقایق ملاحطه کارتر می شوند تودها بی پرواترند.
سلام خدمت مزدک عزیز
دوست گرامی شما آنقدر فرهیخته هستی که بدانی عقاید و اعمال ما انسانها بیشتر به علت است تا دلیل ‘ از محیطی که در آن رشد یافتهایم تا عوامل ژنتیک و تربیت خانواده ‘ هر کدام به نحوی تاثیرگذار بوده ‘ همه ما با مراتب ‘به نحوی قربانی همان شرایط و محیط بستهای که در آن رشد یافتهایم هستیم ‘
شما خود در اروپا زندگی میکنید و به خوبی میدانید که یک از مهمترین شرایط تفاهم ‘ نداشتن کینه است ‘ برای اینکه دلایل بتوانند شنونده پیدا کنند باید کدروتها را به حداقل رساند ‘اگر بخواهم به زبان کوچه بازاری منظورم را بیان کنم باید مثالی از کوچه و بازار بزنم معمولا در دعوا های خیابانی بعد از اینکه یکی از طرفین ‘به قول معرف رویش کم شد و طرف مقابل خود را پیروز و فاتح دانست راحتتر میتوان با او در مورد علت دعوا و مسایل جانبی داستان صحبت کرد ‘ مزدک عزیز چه میتوان کرد اینها مثل کودکان زود رنج و حساسند ‘ به محض اینکه بخواهی به پستانک عقایدشان دست بزنی برمیآشوبند ‘ شما به خوبی میدانید که دایره توهین میتواند چنان تنگ شود که حتی اگر کسی بگوید من قرآن را قبول ندارم ‘ طرف مقابل میتواند این حرف را تفسیر کند و آن را توهینی به پیامبر اسلام بداند ‘ او میتواند بگوید که تو پیغمبر اسلام را فرد دروغگویی میدانی و این کم اتهامی نیست ‘ پس انکار تو مساوی با توهین است و توهین به پیامبر جرمش مرگ است
ما همه به خوبی میدانیم که این حکومت غاصب جاهل ترین قشر جامعه را به خدمت گرفته و به جان مردم انداخته ‘ کوچکترین اهانت راه هر گونه دیالوگ را مسدود میکند ‘ البته کوتاه آمدن مخالفان هم آنها را روز به روز پررو و پرروتر کرده ‘
حرف آقای نوریزاد این است که دایره حق کشی ها و ظلمهایی که شده به قدری وسیع است که فعلا نیازی به ریشه یابی ها نیست و اگر هم کسی بخواهد به ریشه ها بپردازد بهتر است بسیار محتاط عمل کند ‘ بنده میدانم که بزرگترین حربه این جماعت زیاده خواهیست
به یاد دارم در اوایل انقلاب که رفته رفته عرصه تنگ و تنگتر میشد دو نفر که یکی چپ و دگری حزبالله هی بود با هم بحث میکردند ‘بحث بالا گرفت ‘ فرد حزبالله هی در آخر گفت ‘ تو غلط میکنی پیغمبر اسلام را به پیغمبری نمیشناسی ‘ اگر هم قبول داری که او پیغمبر خداست باید به فرامین او گردن نهی
دوست من ما با بزرگ مردان کوچکی طرفیم ‘ ‘ به خدا قسم بسیاری از آنها منجمله رهبر عظیمالشان روزی صد بار آرزوی مرگ میکنند
البته این حرف من حرف نماینده ولی فقیه است ‘ به هر حال اینها هموطنان ما هستند و همانطور که گفتم نود و نه درصد ما تولید محیط و شرایط هستیم ‘ اگر بنده و شما هم در محیطی که خامنهای و امثال او تولید شدهاند بودیم به شما قول میدهم تفاوت چندانی با او نمیداشتیم ‘ این نوع نگاه کینه ما نسبت به یکدیگر را کاهش میدهد و شرایط را برای تفاهم آماده میکند
با این نگاه’ بنده از تمام کسانی که شاید از نوشتههای بنده ناراحت شده باشند معذرت میخواهم و امیدوارم
خدا همه ما را شفا دهد
اگر در گلزارها و مکان های تمیز فرود آید باعث طراوت و خوشبوئی و لطافت است و متقابلا همین باران اگر در مرداب ها و لجنزارها و مکان های آلوده فرود آید سبب آلودگی بیشتر و گنداب بیشتر و بدبوئی بیشتر می شود.(سید مرتضی)
می گم آخوند خدای مغلطه و سفسطه است.جناب سید آیا تعقل و تفکر در اسلام نتیجه اش همین است که شما نوشته اید؟حضرت اقا انچه دراین جمله نوشته اید درست نیست.چون اگر باران زیاد ببارد الوده گیها را از بین می برد و در نتیجه بو هم کمتر می شود.بنابراین آنچه را درباره قرآن هم نوشته اید درست نیست.قرآن بحثی علمی و خردورزانه ایی برای بهتر کردن زندگی ارایه نداده والا محمد مجبور نبود که برای قبولاندن دین اش با شمشیر بجان مردم بیفتد./////////////////////////////////////.در ضمن سعادت بشر که شما می گویید چیست؟ایا سعادتمندی همین است که در جوامع اسلام زده است؟آیا مردم ژاپن سعادتمندترند یا مسلمین ؟ایا کافران غرب سعادتمندترند یا مسلمین؟نکند منظورشما همین سعادتی است که در ایران و عراق و افغانستان و سومالی …مسلمین دارند؟آیا می توان گفت بعد از 1400 سال مسلمین قرآن را نفهمیده اند؟آقا جان اصلا ما کفار بدرک شما را راه نمی دیم تا خیالتان راحت باشد که حوریان 70 متری آنهم با 70000تا محشور می شوید و اینقدر عسل و شیر (چه غذاهای بدی همه مؤمنین مرض قند می گیرید و قند می شاشند) تا می توانید بخورید لاقل شما با خودتان روراست باشید؟
بعد شما نوشته اید که قرآن کتاب شفا نیست.خب پس اینهمه دعا که شما بمردم می فروشید برای چیست؟چرا شما آنچه را اعتقاد ندارید بمردم می فروشید؟طب اسلامی پس چیست؟اگر طب سنتی منظور است که چین و ایران و مصر و روم و یونان …بهتر و پیش تر از اسلام داشته اگر طب مدرن است که غرب دراین کار حرف اول را می زند.پس منظور شما از طب اسلامی اگر رجوع و توصل به قرآن نیست چه می تواند باشد؟
“تاخیر در عزیمتِ به بهشت”
عجب جأیست این ولایتِ گًل و بلبلِ اسلامی ما !!
ولایتی که دراز ریشانش دیرزمانیست در حالِ فروشِ ایدههای بهشتی
به امتِ شهید پرورند، در حالیکه خود با در اختیار داشتنِ بهترین پزشکان
مجهزترین بیمارستانها و بهره گیری از پیشرفتهترین تکنولوژی مدرن
در تلاش برای به تاخیر انداختنِ سفرِ خود به بهشتِ موعودند!
آیت الله مهدوی کنی رو یادتون میاد ؟
جسم و جان، پلاس ! ملاج، خلاص !
نکیر و منکر در انتظار ! حوریانِ بهشتی بی قرار !
ولی این چه حکمتیست، که با این جسم و ملاجِ از کار افتاده،
تختِ بیمارستان را بر بهشت و حوریان اش ترجیح میدهند ؟!!
در همین حال، امّت همیشه در صحنه را، برای شفا و درمان به امامزاده های
ریز و درشت حواله داده, که در این مسیر نیز، سرنوشتِ آخرین ریالهای مانده در جیبشان،
در شکمهای باد کردهِ صندوقهای گدائیِ صدقه، رقم میخورد 🙁
باید قراموش کرد که ج.ا هم مثل ترکیه و عربستان مقصر است. به امریکا در ایجاد بخران کمک میکند. ایران اول وارد ماجرا شده است بعد انها وارد شده اند. وفتی از غرب صحبت میشود به این غلت است که شاید ما بتوانیم به کمک ابزار قکری انها از این مهلکه حارج شویم. اگر امریکا دشمن ماست باید با همان سلاح خودشان با انها روبرو شد با اخرین ابزار فکری که در غرب میشناسند. اگر از عقل شیعی یا سنی استفاده کنیم نتیجه همان است که میبینیم. رهبر ما نمیداند چگونه با امریکا مبارزه کند. 37 سال است میگوید امریکا با شیعه دشمن است. این معنی میدهد که هر جا شیعه هست برویم اسلحه بدهیم سنی را از بین ببریم امریکا تضعیف میشود. حالا میگوید امریکا هم با شیعه دشمن است هم با سنی. ولی دیز شده است. نفرت بین شیعه و سنی در منطقه گسترش یافته است و این دو تا تما م شدن اخرین قطره نفت همدیگر را خواهند کشت. استفاده انرا کشور های مصرف کننده نفت خواهند برد. برای خارج شدن ما از این مهلکه چیزی در روایات شیعی وجود ندارد.
رهبر ما در به در دنبال نقطه ای میگردد که موشک هایش را بدان جا بزند که امریکا تضعیف بشود نمیداند کجاست . مسیله پیچیده تر از ان است که ذهن متعصب یک مذهبی بتواند درک کند. ما قربانی جهالت های خودیم. مردم منطقه کم هوش تر از انند که بتئوانند از دام جنگ های نیابتی بگریزند. دام گستر همیشه از کم هوشی قربانی استفاده میکند.گرگ همواره گزگ است.
به حکایت سریال امام علی ، معاویه در مقابل توصیه ابوسفیان به آوردن قشون شام به یاری مروان بن حکم میگوید “اگر در حکومت جور خریت دیگران را بکشی باخته ای ” که سخن خردمندانه ایست . علاوه بر خط گرفتن خبرآورندگان از امریکا و اسرائیل ، درد بی درمان نظام ولایی ما//////////// خیل مدعیان ولایتمداری است که کمر هر حکومتی را خم میکند .
جناب عبدالله موضوع شرق و غرب نیست بلکه تمدن و توحش است. ادیان ابراهیمی بخصوص اسلام شوربختانه نماینده توحش بوده و در طول تاریخ نشان داده اند که جز خرابی و انسان و تمدن ستیزی کاری نکرده.منظور از تمدن هم ساختن و آباد کردن برای زندگی بهتر و شاد تری برای ابنای بشر بدون در نظر گرفتن اختلافات شان تا بتوانند در صلح و دوستی و مدارا با هم زندگی کنند.ولی اسلامیان نشان داده اند که در طول تاریخ نه خواهان چنین دیدی هستند و نه با توجه به دستورات اسلام مختار به آن. آنچه را شما فرهنگ غرب میدانید نتیجه قرنها جنگ و خونریزی در جهان بوده.غرب با قبول اختلافات و گوناگونی انسانها به این نتیجه رسیده که دین و اعتقاد یک گروه و یا اکثریتی از مردم نمی تواند ملاک حکومت باشد.زیرا چنین دیدی باعث استبداد و سرکوب و جنگ و خونریزی و…در جامعه می شود.بنابراین به این نتیجه رسیده اند که انسانها دارای حقوقی برابر باشند تنها بخاطر انسان بودنشان همین.بنابراین اگر محمد هم همین حرف را در 1400 سال پیش می زد چون حرف درستی بود قابل قبول واقع می شد.ولی حضرت ایشان نه تنها چنین حرف انسان دوستانه و خردورزانه را نزد بلکه با کافر و ملحد و کثیف و خوک …خواندن انسانها و تکیه بر شمشیر برای اثبات خود و دین اش اختلافات و جنگها و دشمنی ها را نهادینه کرد.بنابراین جناب عبدالله موضوع فرهنگ غرب و شرق نیست اگر اینچنین بود ژاپن در کدام طرف قرار می گرفت؟دنیای اسلام زده متاسفانه عقب افتاده و فرسوده و استبداد زده و بی روح و گرفتار نکبت و بدبختی ومحرومیت است.اگر منظور شما از شرق همین فرهنگ اسلامی است که مبارک شما معتقدانش باد.ولی مقابلش غرب با به حریم خصوصی راندن دین به رهایی انسان از تعصب و دگم اندیشی رسیده اند.بطوریکه هیچ انسانی نمی تواند قاطعانه ادعایی از دراختیار داشتن حقیقت بنماید بهمین جهت خود ملزم به رعایت حقوق دیگران و مشارکت در سرنوشت خود و جامعه اش دارد.
ريشه ها ٣١١( قسمت ٣١٠ ذيل پست قبلى )
فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <…
زمين و آسمان حافظ
٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ
عرفان و آزادى : چرا موجودات هستند و نه چنان است كه نباشند ؟ اين در وهله نخست فقط يك پرسش است . پرسشِ درست هرگز نمى تواند پاسخش را در بر داشته باشد ورنه ديگر پرسش نيست . اين پرسش را بنيادى خوانديم زيرا هيچ خبر مقدس يا نامقدسى را پيشفرض نگرفته است جز اينكه موجودات هستند و نه اينكه نباشند. ما در باره چيزهايى كه پيرامون ما هستند ، مفاهيم و احساساتى كه در درون ما هستند، رفتارها ، منش ها ، خواهش ها، تأثرات روحى ، و هر آنچه وجودش انكارپذير نباشد اساسى ترين گزاره اى كه مى توانيم گفت اين نيست كه چه يا چگونه يا از چه مقوله يا متشكل از چه يا داراى چه مميزات و ويژگى ها يا از نگرِ اخلاقى يا زيبايى شناختى يا سياسى داراىِ چه ارزشى هستند. بنيادى ترين گزاره در باره هر چيزى اين است : آن هست . البته دكارت همين وجود چيزها را نيز در بوته شك روشى مى نهد يا شكاكان يونان باستان اساساً در وجود چيزها شك كرده اند ، اما علم هرگز نمى گويد كه اين چيزها نيستند ، علم هرگز نمى گويد آنچه ملموس و محسوس يا احساس شدنى يا ديدنى است سايه ها و كپيه هايى از اصل هاى خود در عالمى ديگرند. علم به اين گفته كه ما و اشياء اينجهانى عدمِ هستى نما هستيم آرى نمى گويد. علم به خود حق نمى دهد كه موجودات را عكس ها و تجلى هايى از يك وجود مطلق بداند كه در آيينه عدم افتاده اند و بى آن وجود مطلق هيچ مى شوند . دست كم اين ها را علم از همان آغاز مفروض نمى گيرد . درستى و نادرستى ، وقوع يا امتناع وقوع ، حقيقت يا ناحقيقت اين چيزها بايد بعداً طى فرايند تحقيق خود را نشان دهند ، اما حتماً بايد افزود كه علم نيز بدون هيچ اصل و سنگ بنايي نمى تواند آغازِ ره كند ، اصولى سنگ بنا فرض مى شوند كه در هندسه اقليدسى اصول متعارفى ناميده مى شوند. اصول متعارفى يا موضوعه بايد بديهى باشند. اين را نيز بايد گفت كه وقتى شيخ محمود شبسترى مى گويد :'' تفكر رفتن از باطل سوى حق'' همين كه حق را نتيجه مابعدى يك سير و سلوك مى داند پذيرفته است كه متفكر – البته با سنجه شيخ محمود – بايد راهى طى كند تا به حق برسد . اين حق را در مصرع بعد چنين تعريف مى كند : '' به جزو اندر بديدن كل مطلق ''. اين اعلامِ پيشاپيش گوياى برنهادن اصل متعارفى نيست . خطاب يك مراد به مريد است كه اگر تو راه را مثل منِ مراد طى كرده باشى ، در پايان فرايند تفكر به هر چيزى از چيزها كه بنگرى اول كل مطلق يا خدا را مى بينى . اما در عرفان از كنار واژه هاى ديدن و ديدار و شهود و مشاهده نبايد بى اعتنا گذشت . اين واژه ها از شيوه خاصى از تفكر خبر مى دهند كه عقلى و علمى نيست بل به ادعاى عارفان آزمونى شخصى و درونى است با الزامات خاص خودش كه با عقل و استدلال پيمودنى نيست و به كشمكش عارف با منِ نفسانى و شخصى خاص خودش برمى گردد. برخى از اين الزامات طبق اوصاف الاشراف خواجه نصير از اين قرار اند : ايمان ، نيت ، انابت، ثبات ، صدق ،اخلاص ، توبه ، فقر ، زهد ، رياضت ، محاسبت و مراقبت ، تقوى ،ارادت ، شوق ،و خلاصه قطع تعلقات به هرچيز جز خدا . به اصطلاح امروزى همه اين الزامات سوبژكتيو هستند نه ابژكتيو ، درونى هستند نه برونى . نكته ديگر اينكه مقصد عارف اگر وجود مطلق يا خدا باشد پس همه اين الزامات سوبژكتيو در جهت زدودن سوژهِ خود شخص اند تا در نهايت ، تجلىِ وجود مطلق و خدا كه قايم به خود و موجود در بيرون است با چشم درون عارف ديده شود. شايد اين را بايد بگويم كه تا به اينجا من سعى كرده ام يك نگره علمى جديد را همپا با يك باور عرفانى در حد وسع خود در اين تنگجا همدوش و همپاى هم توصيف كنم بدون آنكه شخصاً به هيچ كدام آرى يا نه گفته باشم .توسل من به سوژه و ابژه صرفاً براى تفهيم و ساده سازى مطلب است ورنه نيك مى دانم كه برخى از اساتيد كاربرد دوگانه سوژه / ابژه را در عرفان روا نمى دانند ، اما تفكر بدون اين دوگانه ممكن نمى گردد ؛
در اينجا البته آن برهه اى از علم مد نظر است كه بر آغاز هستى ادعا دارد و اين همان ادعاى عارفان وحدت وجودى نيز هست ، اما در حالى كه عارفان وحدت وجودى قرن ها به گرد مدل واحدى كه ابن عربى بر نهاد چرخيده اند ، عالمان عصر ما اولاً هرگز اين همه مدت در چارچوب يك مدل نظرى درجا نزده اند و ثانياً هرگز بر نگره هاى خود رنگ تقدس نزده اند و ثالثاً مستندات آنها افزون بر برهان هاى نظرى و عمدتاً رياضى ، آزمون و مشاهده از طريق تلسكوپ هاى بسيار قوى ، تصاوير ارسال شده از ماهواره ها و فضا پيماها ، و در چند دهه اخير نوعى بازسازى لحظه اى قريب به يك ميلياردم ثانيه پس از بيگ بنگ و نحوه جرم دار شدن ذرات بنيادى در در دالان هاى شتاب دهنده براى تصادم پروتون ها و سرانجام مشاهده نمودارى ذره هيگز بوده است . به باور من بدبينى برخى از خداباوران به اين حركت سترگ علمى كه جوياى كشف لحظه آغازين پيدايش فضا- زمان و بنابراين هستى از ديدِ فيزيكدانان است بدبينى بيهوده اى است چرا كه اگر تاريخچه اين برهه علمى را بازنگريم آنچه در نگاه نخست مى بينيم ده ها هزار دانشمند است كه در مراكزى علمى با جديت و پشتكار شرافتمندانه اى نتايج آزمون هايى را ثبت و همسنجى مى كنند كه ميليارد ها يورو هزينه برده است ، اما در هر زمانى اگر دانشمندى بتواند اين نتايج را رد كند جهان علم به او خوشامد مى گويد و به آن ميلياردها يورو نيز به چشم ميانجى محو شونده مى نگرد .چنانكه مثلاً در باره بيگ بنگ تنها مى توان گفت :بیگ بنگ يك پاسخ به آغازِ تكينه فضا-زمان و پديد آمدن همه چيز از هيچ است و اين تا اين لحظه مقبول ترين نگره در مورد آغازِشِ هستى براى دانشمندان بوده است ، دانشمند و متفكر همواره جايى را براى اين پرسش خالى مى گذارد : آيا من اشتباه نكرده ام ؟ مطلق انديشى و جزميت با علم و تفكر آزادانه عهد اخوت نبسته اند . به قول نيچه شاهباز حقيقت هرگز بر دوش هيچ مطلق خواهى ننشسته است . اين در مورد بيگ بنگ نيز صدق مى كند ، ميان آنچه ما از جهان مى دانيم و جهان در واقعيت فى نفسه اش همواره شكافى هست و تفكر هر دم از نو بر اين شكاف شبيخون زده است. اين فاصله ميان شناخت عارفِ مؤمن و خدا در ذاتش نيز وجود دارد ، اما در اين همسنجى اين به هيچ وجه بى اهميت نيست كه كدام يك از اين دو شكاف معرفتى خود را بيش تر با اسطوره و رمز و راز پر مى كند و كدام يك با آزمون ها و دليل هاى پذيرفتنى . در اينترنت بدون فيلتر شكن مقالات علمى در باره نتيجه نگره هاى علمى در باره ذره هيگز و بيگ بنگ جستجويى كنيد. متوجه خواهيد شد كه برخى از اين مقالات يا سايت منتشر كننده آنها فيلتر شده اند بدون آنكه محتوى آنها '' كلمات ركيكه و تصاوير شنيعه '' باشند . من به موردى بر نخورده ام كه طرف هاى مقابل نيز همين كار را با رسانه هاى جمهورى اسلامى كرده باشند . طنز ماجرا اينجاست كه اگر دست برقضا يكى از مقامات حكومتى با پارازيت افكنى مخالفتى داشته باشد ايرادى به اصل ماجرا ندارد و تنها از آسيب هاى جسمى آن مى گويد . پارازيت يعنى : فقط صداى مرا بشنو . آخرِ اين رويه شكنجه و اقرارگيرى به زور است . در جهان علم و تفكر از اين خبرها نيست . هيچ نگره اى وحى منزل تلقى نمى شود . همين اكنون مى توانيد در اينترنت پرسش هاى بسيارى را بجوييد كه مسئله هايى قابل تأمل درباره پيش از بيگ بنگ مطرح كرده اند .از كجا معلوم كه فضا-زمانى ديگر پيش از بيگ بنگ نبوده باشد كه نقطه بى نهايت داغ و چگال آغازين نتيجهِ نهايت انقباض آن بوده باشد ؟ علم و تفكر و پرسشگرى آزادانه هرگز از بيم و ترس از پيشرفت وانمانده است و آن سان كه عارفان قرن ها به گرد مدلى واحد چرخيده اند به عقب و نقطه آغازين برنگشته است .يك علت اين ماجرا اين است كه هيچ دانشمندى از قِبَلِ قداست انديشه اش به حجيت و مرجع اقتدار يا به اصطلاح اوتوريته تبديل نشده است . البته پرسش هاى بنيادى از هزاره ها پيش چندان تفاوت نكرده اند . پرسش از آغاز هستى و نيز چيستى و چرايى و آغار و انجام وجود موجودى كه ما باشيم از هزاره پيش براى انسان ها مطرح بوده اند . اسطوره ها پاسخ به همين پرسش ها بوده اند اما تقدس آنها قرن ها مانع از آن بوده است كه انسان ها اين پاسخ را از اساس مورد شك و پرسش قرار دهند گرچه در همان چارچوب اسطوره اى نيز انسان ها به اقتضاى سرشت وجودى شان به جاى از نو پرسيدن دست به تأويل ها و معنابخشى هاى گونه گون از اخبار مقدس زده اند. رابطه سقراط با پيامِ '' خود را بشناس'' از زبان هاتف معبد دلف خود يك تآويل اسطوره اى و ميانجى محو شونده براى گذار از اسطوره بود . از آن پس تا آغاز قرون وسطى تفكر تا حد زيادى از ترس رهايى يافت . در جايى كه برخى از پرسش ها و انديشه ها ،در اثر ترس درونى و خوپذير شده يا به سبب زور و وحشت افكنى برونى ، جرأت ابراز نداشته باشند ادعا بر ورجاوندى و والايى انسان دروغى بيش نيست . جايى كه ترس انديشه انسانى را در چارچوب باورهاى غالب محصور و محبوس و حتى در همين چارچوب نيز تأويل هاى دگرگونه سرها به دار كند، ادعاى حضور ارجمندى انسان ، ادعاى عدالت و آزادى و ادعاى حق و حق جويى چيزى جز مكر زوج قدرت و جماعت براى صيانت و دوام معبد داران و حاكمان نيست . سرنوشت جماعت ترس زده چيزى جز چرخش و سرانجام فرو شدن در گرداب نادانى و تكرار و توقف و واپس رفتن نيست . ترس خشونت مى زايد و آغاز خشونت پايان تفكر است . ترس ستيزه مى زايد و ستيزه از هر سو كه باشد ديده را از درست ديدن كور و ذهن را تنبل و تفكر گريز مى كند . كافى است در مورد كوشش نستوه و سترگ دانشمندان براى پاسخگويى به پرسش هاى چند هزار ساله نظرى به دگرگونى هاى علمى در چند دهه گذشته افكنيم . تأييد يا رد نگره هاى زير از عهده من ساخته نيست . پس پيشاپيش بايد بگويم كه آنچه از پى مى آيد گزارشى است از چگونگى پيشرفت گام به گام دانشمندان تا رسيدن به نظريه اى در باب آغاز گاه و خاستگاه هستى كه آن را با عنوان بيگ بنگ يا مهبانگ مى شناسيم .
تا سال ١٩٢٠ گمان مى رفت كه كهكشان راه شيرى همه عالم هستى است تا اينكه ادوين هابل در سال 1920 از طريق تلسكوپ عظيمى بر قله كوه ويلسن در كاليفرنيا دريافت كه برخى از سحابى هاى درخشنده كهكشان هاى ديگرى هستند و در جهان هستى صدها ميليارد كهكشان وجود دارد . او دريافت اين كهكشان ها با سرعت زيادى از هم دور مى شوند ، پس كيهان همچون بادكنكى است كه در حال انبساط است .هابل نتيجه گرفت كه اگر تاريخ هستى را عقب بكشد و با محاسبات رياضى سرعت اين فلاش بك را اندازه گيرى كند ، جهان كوچك و كوچك تر ، فشرده و فشرده تر و كند و كندتر مى شود تا اينكه همه كثرات سيارات و ستارگان و كهكشان ها در يك حجم بى نهايت كوچك اما به غايت چگال و داغ يگانه و تكينه مى شوند. او مى توانست در لحظه اين كشف خطاب به فيلسوفان يونان باستان فرياد بزند كه بالاخره ارخه و آغازه هستى را يافتيم . در اين صورت باز هم ممكن بود روح انكساگوراس معترض شود كه اين فقط آغازه هستى مادى است و آغازهِ من ، يعنى نوس ( انديشه) از جنس ماده نيست . .اين آغاز شكل گيرى مدلى در ذهن بشر بود كه ادعا مى شود كه نزديك ترين قرابت و مطابقت دارد با آنچه در واقعيت رخ داده است و خودِ اين ذهن نيز جزئى از اين واقعيت است . بنا به اين نگره ، چون فضا- زمان از بيگ بنگ آغاز مى شود و هيچ چيزى اعم از مادى و معنوى نمى تواند بيرون از فضا- زمان هست شود پس پيش از بيگ بنگ هيچ نبوده است.
بنا به اين نگره كه اميدوارم در بازخوانى آن حق امانت را ادا كرده باشم ، همهنگام با انبساط حرارت تشعشعات نيز رو به كاهش نهاد . در سال ١٩٦٤، دو اختر شناس ، با نام هاى ويلسن و پنيزاس ، ادعا كردند كه از طريق تلسكوپ خود صدا هايى مى شنوند كه بايد پس لرزه هاى پسمانده از حادثه عظيم آغازين باشند .دانشمندان درجه حرارت تشعشعات صوتى اين صداها را اندازه گيرى كردند.نزديك به نيم قرن شمار زيادى از دانشمندان به محاسبه تاريخ اين آواها پرداختند . افزودن صفات نيك و بد به دنبال نام اشخاص گرچه با پژوهش تناسبى ندارد ، با اين همه در شرافتمندانه بودن كار اين دانشمندان كم تر مى توان ترديد كرد، چرا كه در مجمع علمى در چنين سطوحى نمى توان دغلبازى كرد و آن را با فضاى مردم فريبانه سياست و رمالى خلط كرد، چون مخاطبان اظهارات علمى تنها عوام زودباور نيستند بلكه مجمع دانشمندانى هستند كه مو را از ماست بيرون مى كشند .محاسبات نشان داد كه آغاز جهان هستى بين ١٣ تا ١٤ ميليارد سال پيش بوده است .دانشمندان از هر راه ممكنى از جمله پرتاب كاوشگر دابليو مپ تلاش كردند تا در باره گذشته هاى كيهان اطلاعاتى هرچه دقيق تر بدست آورند .نتايج كاوش ها و رصدهاى اين كاوشگر كه در سال ٢٠٠٣ اعلام شد بسيار شگفت انگيز بود . از جمله اين نتايج تصويرى نمودارين از كيهان در ٣٨٠ هزار سالگى اش بود . در اين سن كيهان آن قدر سرد شده بود تا إلكترون ها و پروتون ها بتوانند با هم تركيب شوند و هيدروژن توليد شود .از لحظه بيگ بنگ تا اين زمان چه اتفاقاتى افتاده بود ؟ اين پرسشى بود كه در اين زمان محاسبات و كاوشگر ها در پى پاسخش بودند ، نقشه دابليو مپ كيهان ٣٨٠ هزار ساله را همگن نشان مى داد، در حالى كه قاعدتاً در اين مدت زمان اندكِ پسِ از انفجار بايد شاهد درهم ريختگى باشيم .دانشمندان مى توانستند به شيوه يك عالم دينى بى درنگ دست يك خدا را عامل اين هماهنگى بدانند و ادامه تحقيقات را متوقف كنند تا مبادا دست خدا رو شود ، اما در آن صورت نيز دانشمند مى خواست از كار خدا سر در آورد . دانشمندان به اين توجيه رسيدند كه پس از انفجار بزرگ انبساط بزرگ آغاز گشته است .انبساط و انقباض قانونمند است . انبساط انرژى متراكم اوليه را به صورت ملغمه اى از پلاسماى يكنواخت منتشر كرده است .و سپس در اثر برودت تدريجى مواد منتشر شده با هم برخورد كرده و سيارات و ستارگان و كهكشان ها پديد آمده اند . دو كيهان شناس برجسته در سال ٢٠٠١ در مقاله اى مدعى شدند كه جهان اغازی ندارد و مدام انقباض و انبساط پیدا میکند و ممکن است جهانهایی ديگر پیش از بيگ بنگ بوده باشند كه متقبض و متراكم گشته اند ، اما اين فرضيه اى است كه اثبات آن نيازمند پيگرد نورى است پيش از مهبانگ . پيگرد نور راهى است براى پسروى در گذشته هاى بسيار دور ، چنانكه وقتى ما به ستاره هاى دور دست مى نگريم داريم به گذشته مى نگريم ، چرا كه نور برخى از اين ستارگان ميلياردها سال طول مى كشد تا به چشم ما ديدنى گردد . در دهه هاى اخير و پيش از انتشار كتاب طرح بزرگ هاوكينگ و ملادينو اين پرسش كه آيا جز كيهان چهار بعدى ما كيهان ديگرى هم پيش يا پس از بيگ بنگ پديد آمده است اذهان دانشمندان را سخت مشغول كرده بود . چراكه دو تئورى به نام هاى تئورى ريسمان و تئورى ام گوياى آنند كه در كيهان افزون بر بعد زمان بايد ده بعد ديگر نيز در كار باشند گرچه هنوز خود را نشان نداده اند . بنا به اين نگره ها فضا- زمان در درون غشائي قرار دارند كه به فضا-زمان امكان انبساط و انقباض مى دهد و جهان چهار بعدى ما ممكن است موازى با جهان هاى غشايى ديگر باشد با ابعادى بيش از أبعاد جهان ما . اين تئورى ها بيگ بنگ را به تصادم غشاها تعبير مى كنند كه هر تريليون سال يكبار رخ مى دهد و پايانى هم بر چرخه ادوارىِ آن متصور نيست . شايد بيان من در اين مورد از آنجا كه از فيزيك و كيهان شناسى فوق مدرن چندان سر رشته اى ندارم نارسا و ناشيانه بوده يا ناخواسته حالتى اسرار آميز القا كرده باشد ، از اين رو بايد اضافه كنم كه هيچ رمز و راز ماوراء الطبيعى اى در كار نيست . هر يك از اين تئورى ها مدلى عرضه كرده اند در تبيين چگونگى پديد آمدن كيهان . اين مدل ها بر اساس روابط ذرات بنيادينى است كه علم فيزيك رياضى در وجود آنها ترديد ندارد . دموكريتوس فيلسوف باستانى اتم يا ذره بسيط ناشكستنى و تقسيم ناشدنى را علت آغازين پديد آمدن كيهان مى دانست . آينشتاين اثبات كرد كه اتم شكستنى است و داراى اجزاء . فيزيكدان هاى معاصر دريافتند كه خود اين اجزاء نيز شكستنى اند و از شكستن پروتون ها بود كه ذره فرضى هيگز در مدل استنادارد سرانجام ديده شد . بنابراين هيچ رمز و راز مابعد الطبيعى اى در كار نيست . زمانى كه در عينِ صرف ميليارد ها يورو هنوز اين ذره كه آخرين ذره بنيادى در مدل استاندارد بود پيدا نشده بود لئون لدرمن از ناشر خواست تا نام كتابش را ذره لعنتى ( goddamn particle) بگذارد و ناشر پيشنهاد كرد كه واژه damn حذف گردد تا كتاب بيش تر فروش كند. اين بود كه نام كتاب شد ذره خدا(God Particle). اين را لدر من در ص٢٢ متن انگليسى توضيح داده است . ناشر لابد بر آن بوده كه اين عنوان با رمز و رازش مشترى بيش ترى جلب مى كند . نگره هاوكينگ در طرح بزرگ چنان صورت بندى شده است كه با بيش تر اين تئورى ها همخوانى دارد و تا اين زمان از ديدگاه فيزيكدان ها بهترين و بى خطا ترين توضيح را در باره پيدايش جهان هستى – البته هستى از نگرگاه فيزيكدان ها – عرضه كرده است .
اما چرا هاوكينگ روش خود را رئاليسمِ مدل محور يا مبتنى بر مدل مى نامد و نه صرفاً رئاليسم ؟ پاسخش به زبان ساده اين است : چون رئاليسم محض و خشك و خالى يعنى : طبيعت آنجاست ، مطابق قوانينش هم كار مى كند ، اما تا مدلى كه دستاورد متفكر يا فاعل فكر يا عارف يا فيزيك دان يا همان سوژه است نباشد ، طبيعت آنجاست اما كور و كر است ، بر هيچ شعورى ظاهر نمى شود ، خودش قوانين خودش را معرفى نمى كند . چنانكه اشارت رفت : ميان آنچه ما از جهان مى دانيم و جهان در واقعيت فى نفسه اش همواره شكافى هست و تفكر هر دم از نو بر اين شكاف شبيخون زده است عارفان تيزهوش ايرانى دورادور به اين معضل پى برده بودند. هاوكينگ فروتنانه اذعان دارد كه علم نمى تواند با موضوعش يكى شود . طور ديگرى بگويم حتى نگره علمى كه بدور از اسطوره سازى و استوار بر آزمون هاى ملموس و محاسبات دقيق است هرچه باشد فهمى است از عالم رئال و واقعى و نه خودِ اين عالم .اين فهم در مدلى صورتبندى و اظهار مى شود كه بواسطه شعور دانشمند است ورنه خودِ جهانِ واقعى و هستى واقعى خودش را ، خاستگاهش را ، و ذرات متشكله اش را به هيچ وجه معرفى نمى كند . ميان مدل و واقعيت شكافى هست . عارف بر رفع اين شكاف از طريق يكى شدن و اتحاد با حقيقت هستى و فنا شدن در آن ادعا دارد .افسوس كه سخن به درازا مى كشد ورنه بدون نياز به درگيرى با مطالب قشيرى و ابن عربى و شارحان رنگ به رنگ آنها مثنوى نه چندان بلند گلشن راز از شيخ محمود شبسترى را كه در حكم مانيفست و سرمشق عرفان وحدت وجودى است خط به خط مى خوانديم تا معلوممان شود كه عارفان بزرگ چگونه شناخت دورادورى از اين دوگانه يافته بودند و مخلص كلام آن را سرانجام با فرضيه ديدن و ديدار حل مى كردند . به اين معنا كه اگر شخص خودى خود را از طريق رياضت ها و تهذيب ها از هر تعلقى جز خدا بزدايد خدا نيز در جلوه هايش بر او ظاهر مى شود . گيرم كه چنين شد ، اكنون ديگر كو چشمى كه او را ببيند ؟ مگر نه اينكه فاعل شناسا همراه با چشم و گوشش محو شده است ؟ پاسخ مستفاد از شيخ محمود اين است : در نهايت بيننده و ديده و ديدار يكى مى شوند .
چو نيكو بنگرى در اصل اين كار
هم او بيننده هم ديده است و ديدار
اين اتحاد را از زاويه ديد بيننده وحدت شهود ناميده اند و از نظر رئاليستى يا آنچه در بيرون واقعيت دارد وحدت وجود . تلاش هايى كه براى اثبات اين اتحاد شده است ، از نظر عارفان راهى به تجربه ذوقى باز نمى كنند و به علم حصولى و عقل فضولى تعلق دارند و آنچه شيخ محمود تفكرش مى نامد تجربه اى ديدارى است كه هركس شخصاً و عملاً خود بايد آن را بيازمايد .
اكنون به پرسش بالا برمى گرديم . علم نيز همه سر و يكسره كوبيده است تا منشأ ايجاد جهان هستى را ببيند. شرافتمندانه نيست كه گوش خود يا ديگران را در برابر صداى علم مسدود كنيم تا فقط صداى عرفان و دين را بشنويم يا برعكس . در اين صورت حكايت ما حكايت كبك سر فروبرده در برف است . در قسمت قبلى ريشه ها (٣١٠ ) اشاره شد به انواع علت هاى نخستين يا ارخه هايى چون آب ، آتش ، هوا ، اتم ، و غيره كه فيلسوفان يونان باستان به آنها باور داشتند. اين باورها كه كيهان مدارانه بودند فاصله چندانى با علم نداشتند . علم از قداست حريمى براى خود نمى سازد و آن فيلسوفان باستانى نيز چنين بودند . يافته هاى علمى يك دانشمند اگر به يارى دانشمندى ديگر تصحيح يا ابطال شد موضع علمى دانشمند نخست از جهاتى شباهتى به موضع مدافعه گرانه دينى ندارد . احساس درونى و ترس خورده اى از اين دست وجود ندارد كه گناهى انجام شده ، امر مقدسى هتك شده ، يا كيفرى اينجهانى يا آنجهانى در پيش است . همين آزادى پس از وقفه هزارساله اش دگر بار پس از رنسانس احيا شد و در زمان ما لشكرى از دانشمندان در پر خرج ترين پروژه علمى تاريخ و ثبت ميلياردها برخورد پروتون ها در قوى ترين هادرون ها سرانجام در چهارم ژوييه ٢٠١٢ با مشاهده نمودارى هيگز بوزون مدلى را كامل كردند به نام مدل استاندارد كه ادعا مى شود كه چگونگى پديد آمدن جهان را توضيح مى دهد .بدينسان نگره اى در باره جهان بسيار ريزها (microcosm) با نگره اى در باره جهان بسيار بزرگ ها (macrocosm ) مطابق مى افتد .دانشمندان قبلاً بر آن بودند كه يك ميلياردم ثانيه پس از بيگ بنگ جهان هستى متشكل از ميلياردها و تريليارد ها ذره بى جرم و بي قرار بود كه به سرعت سير نور با هم مسابقه مى دادند. چه شد كه داراى جرم شدند ؟ پاسخ اين است كه از آن زمان تا كنون همه ذرات و چيزهاى متشكل از ذرات چون ماهيان شناور در دريا در ميان دريايى از ذرات هيگز مى زيند و از برخورد به اين ذرات است كه جرم پيدا مى كنند و برخوردشان هرچه شديد تر ، جرمشان نيز افزون تر مى شود . بنابر اين ، در آزمايشگاه عظيم سرن از طريق ميلياردها برخورد ميان ذرات بنيادين و سرانجام هيگز بوزون و رفتار شگفت انگيز آن به صورت نمودار هاى تصويرى مشاهده و ديدار شد و اين مشاهده با محاسبات رياضى مطابق گشت. . . فيزيك دان ها تنها ادعاى فرضيه هاى تئوريك ندارند بلكه مدعى ديدار شكل گيرى جهان هستى دقيقاً مطابق با مدل استانده اى هستند كه پيش از آن شعور آن را ترسيم كرده بود . به بيانى ديگر ما و اشياء در نهايى ترين تقسيم متشكل از ذرات بنيادى هستيم . اين ذرات در ميدان و در واقع اقيانوس فراگير ذرات هيگز از برخورد با اين ذرات جرم كسب مى كنند و البته ذراتى چون فوتون ها نيز كه برخورد پيدا نمى كنند بى جرم مى مانند . آيا نمى توان گفت كه شئي فى نفسه كانت ديگر ناشناخته نيست ؟ آيا مى توان گفت كه دانشمندان به جاى رياضت هاى نفسانى منشأ موجودات را نه فقط كشف كه ديدار نيز كرده اند؟ يا شايد توان گفت كه رياضت و تهذيب نفسانى دانشمندان همان كوشش خستگى ناپذير ، سخت گير و پى گير آنها در آزمون و محاسبه و سرانجام مشاهده اى بوده است كه مى گويد : آرى ، شكل گيرى جهان با مدل شما مطابق است .
اين بحث ادامه دارد و هنوز به نتيجه نرسيده است
با سپاس بسيار از بربارى شما
در تقریر و تثبیت گفتار اندیشمند عزیز جناب کورس
جان فون نیومان-ریاضیدان شهیر- میگوید: «دانش نمیکوشد روشنگری نماید، حتی نمیکوشد تفسیر نماید، بلکه در اصل بیشتر مدل سازی میکند. یک مدل به معنای یک ساختار ریاضی است که با افزودن تفسیر واژگان، دربارهٔ یک پدیده در حال بررسی روشنگری مینماید. توجیه یک چنین ساختار ریاضی، به راستی تنها این هست که انتظار میرود در عمل درست باشد.»
دانش امروزی ما هماره در پی مدل سازی و ساختارسازی با بکارگیری مفاهیم پایه ای و فاکت های اساسی علمی در جهان هستی است. در ساحت دانش امروزی گویی اصل عدم قطعیت نهایی در مدلهای علمی نهادینه است. هیچ مطلق گرایی و جزمیتی خارج از فاکتهای استوار علمی به دیده نمیآید و سرتاسر فرایند علم تشریح جهان هستی گویی نسبی و معتبر در یک فاز زمانی است و هر آینه به گونه ای باید در انتظار باروری دستاوردهای شگرف مدلهای علمی در توصیف پدیدههای هستی بود.
با سپاس از روشنگری بی همانند و بی بدیل شما.
سلام و درود
بر دوست گرامی جناب آقا کورس
بحث زیبا و جامعی بود ،بی تکلف از بسیاری از اجزاء آن در تبیین نظریات علمی فیزیکی قدیم و جدید و واگویه آن بهره بردم ،شاید نزدیک به یک ساعت زمان برد تا دقیق همه اجزاء مطلب را خواندم ،البته برخی از اجزاء مطالب شما قابل بحث و تعقیب است چه در اجزاء مربوط به واگویه نظریات فیزیکی و چه جنبه هایی که مرتبط می شود به عناصر دیگر بحث ،یعنی سنجش نسبت عرفان و نظریات عارفان وحدت وجودی با نگرش هستی شناسانه فیزیکی ،یا سنجش دیدگاههای عقلی فلسفی پذیرفته شده در فلسفه با اندیشه های علمی تجربی فیزیکی.
اما در مجال کمی که هست (این نوشته را نیمه شب می نویسم) با توجه به طول گزارش گونه نوشته شما و فوران مطالب مختلف ،یکی دو نکته یا ابهام را بصورت سوال از شما به هم اندیشی می گذارم :
1- ابهام اولی که برای من مطرح است ،عدم تناسب عنوان فرعی بحث شما به این تفسیرهای فیزیکی از جهان هستیست،من متوجه نشدم که عرفان حافظ و فرضیه عارف بودن حافظ چه نسبتی با واگویه انظار فیزیک جدید و نظریه مهبانگ یا بیگ بنگ ،و نظریه ذره خدا یا ذره بنیادی داشت ،این را اگر ممکن است توضیحی ارائه فرمایید.
2- نکته دومی که بذهن من خطور کرد که دیدم تا آخر نوشته بر آن اصرار و انگشت تاکید گذاشتید این است که چرا جناب کورس ،در صدد ایجاد تقابل بین عرفان وحدت وجودی و شهود عارفان از مطلق هستی و هستی مطلق ،با تئوری ها و نظریات اثبات شده و پذیرفته شده ،یا اثبات نشده و پذیرفته نشده اند؟
واضح تر بیان کنم ،مگر امر دائر است بین اینکه ما جهان و هستی موجود را یا بسبک و روش عرفانی تجزیه و تحلیل و تفسیر کنیم یا بروش تجربیات و مشاهدات حسی تجربی؟ من قبلا هم نوشته ام که مشکل بزرگ عرفان نظری و شهود عرفانی و تجربیات شخصی این است که انتقال آنها میسر نیست مگر در قالب علم حصولی و الفاظ و مفاهیم ناشی از آنها ،و میدانید که در مرحله علم حصولی و انتقال مفاهیم هم احتمال خطا وجود دارد و هم اساسا ممکن است تجربیات فردی عارفان تجربیات منطبق با نفس الامر نباشد ،در عین حال دیدم که در سرتاسر نوشته شما مکرر این تقابل بین عرفان و فیزیک در تفسیر هستی را تکرار می کنید و در مواردی با تعبیراتی مثل اسطوره و دین ممزوج کرده و اینطور تفهیم می کنید که امر دائر است بین ایده آلیسم و اسطوره اندیشی در تفسیر هستی (که ویژگی عرفان و عارفان وحدت وجودی و بدنبال آن ویژگی ادیان و قائلان به خدای خالق هستیست) و بین رئالیسم تجربی حسی فیزیکی که روش منکران خالق جهان و دوستداران علم و تفسیر علمی از جهان هستیست.
من بنظرم می رسد (اگر درست مطلب شما را گرفته باشم) این تقابل تقابلی متوهم و نادرست است ،اصلا خیال شما را راحت کنم ،ما فرض می کنیم دیدگاهی بنام دیدگاه عرفانی و اندیشه وحدت وجود در عرصه معرفت تحقق ندارد ،آیا نمی توان با دیدگاهی فلسفی عقلی به تفسیر جهان هستی در تحقق و تداوم وجود اندیشید ،و در عین حال به تفسیر فیزیک از فعل و انفعالات و کنش ها در جهان طبیعت هم احترام گذاشت و به آن ملتزم بود؟
اینجا توضیحا عرض کنم که در آخرین گفتگویی که داشتیم ،دیدم در مقام پاسخ بیشتر موارد و مطالب استفهامی مرا به سمت دیگری برده بودید ،مثل مطالبی که در مورد هاوکینگ مطرح شده بود ،بحث من این بود که هاوکینگ بعنوان یک فیزیکدان نابغه و بزرگ ،تفسیری از حدوث جهان یا کیهان ارائه کرده است ،و نقطه آغازین آنرا هم انفجار بیگ بنگ دانسته است ،و در عین حال اعلام مرگ فلسفه کرده است ،چیزی که عرض شد این است که بصورت احتمال گفتم که یا هاوکینگ در عین نبوغ شگرف در احاطه به فیزیک ،احاطه عمیق به فلسفه ندارد ،یا دچار خلط مبحث شده است زیرا مبتدیان در عرصه فلسفه و فیزیک هم می دانند که فیزیک دارای تعربف خاص بخود است و فلسفه هم تعریف خاص خود را دارد ،مع الاسف دیدم پرسش من بد تعبیر شد.
یک نکته دیگری که بد تعبیر شد این بود که تذکر من به برخی مسائل فلسفی و مباحث وجود ،و نتایج البرهان اینطور تعبیر شد که فقط نتیجه را بیان کردم ،بله همینطور است ،ما اگر می گوییم وجود اصیل است قطعا باید برهانا به آن بپردازیم ،یا بحث اشتراک مفهومی وجود ،تشکیک و ذو مراتب بودن وجود ،تفاوت ما بین وجود و موجود ،اینکه آیا موجود تنها منحصر در موجود مادیست یا هستی مجرد اقتضای برهان است ،و بحث های دیگر که باید بوقت آن به آنها پرداخت ،چنانکه خود شما هم در اینجا در بسیاری موارد اشاره اجمالی به انظار فلاسفه غرب می کنید یا نتایج کلی آن انظار را بیان می کنید که باید هرکدام بطور مدلل و بتفصیل مطرح شوند.حال مقصود من از این توضیح چیست؟مقصودم این است که اولا نباید دیدگاه تئولوژیست و قائل به خدای جهان و کیهان را منحصر در دیدگاه شهودی عرفانی دانست،و از کنار فلسفه گذشت ،و ثانیا نباید (نباید بمعنی نباید بر حسب اسلوب معرفت شناسانه) دیدگاه عرفانی و شهود عارفان از هستی مطلق و ارتباط آن با مطلق هستی را نقطه مقابل داده ها و انظار فیزیک قدیم و جدید قرار داد،ببیان دیگر مگر چه تنافی هست بین شهود عرفانی از هستی و تفسیر جهان طبیعت یا کیهان با روش های فیزیک؟
3-حال اصلا چنانکه عرض شد ما هستی شناسی عرفانی را کلا از عرصه معرفت حذف می کنیم ،و می پردازیم به هستی شناسی فلسفی و هستی شناسی متکی بر فیزیک ،همه بحث ما با شما و جناب هاوکینگ که اعلام مرگ فلسفه نموده اند در همین جاست،عرض من این بود و هست که جناب هاوکینگ نباید خلط مبحث کنند ،ما اگر تعربف درستی از فلسفه و فیزیک با هر پسوندی (کوانتوم و غیر کوانتوم و …)داشته باشیم در می یابیم که نه فلسفه مرده است و نه فلسفه تقابل و تعاندی با فیزیک دارد ،و نه تفسیر های جدید از پیدایش کیهان تنافی با اندیشه و اعتقاد به مبدا هستی و فاعل الهی دارد،برای اینکه می دانید فلسفه یک سلسله بحث های کلی در مورد کلیت هستی و تقسیمات موجودات است ،نه تفسیر جزئیات و فعل و انفعالات بین اجزاء جهان هستی ،نقطه مقابل فیزیک که تفسیر کنش ها و واکنش های اجزاء جهان هستی و آثار و نتایج ناشی از آنهاست.ما اینجا اصلا پیش فرض متافیزیک یا مابعد الطبیعه را نداریم یا آنرا کنار می گذاریم،آری اگر نظریه بیگ بنگ در پی تفسیر پیدایش کیهان و جهان طبیعی محسوس از “لا شیء” و عدم محض است ،یعنی پیش فرض آن این خواهد بود که پیش از بیگ بنگ ،یا عدم محض که هیچ است بوده است (که البته تعبیر از ضیق خناق است) یا بتوضیحاتی که شما دادید بحث جهان های موازی یا آن نظریه غشاء ها و برخوردهای هر یک میلیارد سال بین غشاء ها که مثلا منشا بیگ بنگ ها شده است ،من الان به جزئیات این نظریات فیزیکی کاری ندارم ،خود شما هم فرمودید تخصصی در زمینه فیزیک ندارید و تنها گزارش می کنید ،در اینصورت ممکن است بگوییم نقطه اختلاف بین فلسفه و فیزیک در همین جاست،بحث من اما این است که فلسفه بر حسب سلوک برهانی از ضرورت استناد حادث به محدث سخن می گوید بی آنکه ادعایی داشته باشد در مورد نحوه حدوث و صدور ،و فیزیک کوانتوم یا نظریه بیگ بنگ مدعیست که توانسته است تفسیر دقیقی از تکون کیهان ارائه کند،پرسش من اینجا این است که آیا فیزیک دان در اینجا مجازست که اعلام مرگ فلسفه کند ،یا براحتی سخن از نفی وجود خدای هستی کند؟ میدانید که یکی از مسائل مهم فلسفه مبحث علیت و معلولیت است ،و قانون علیت عمومی هم مورد اذعان ارباب علوم است ،سوال این است که جناب هاوکینگ چگونه اذعان به قانون علیت عمومی دارد و در عین حال اعلان مرگ فلسفه کند؟! مگر مساله علیت (فرض کنید اصلا علیت ارتکازی و بدیهی هم باشد یا هر تفسیری از علیت داشته باشیم) در فلسفه تبیین و تحلیل نمی شود؟
4-در تحلیل های قبلی شما تعبیری را از جناب هاوکینگ نقل کردید که ظاهرا فارسی آن “خود آفرینی” کیهان بود،من اگر این تعبیر را از نقطه نظر فلسفی تحلیل کنم به چیزی جز دور فلسفی و تناقض نخواهیم رسید ،البته ممکن است شما بلافاصله مرا ترغیب به خواندن کتاب “طرح بزرگ” کنید ،بسیار خوب این کتاب تهیه شده و خوانده خواهد شد ،من الان بحثم اصلا فیزیک نیست زیرا تخصص و آگاهی در آن ندارم ،پرسش من از شما و جناب هاوکینگ در مورد تعبیر “خود آفرینی” هست ،آیا خود آفرینی یعنی چیزی ( یعنی ماده عالم هرچه باشد) وجود دارد و خود آن چیز خود را متحول می کند؟ یا هیچ چیز نیست ،و در یک عدمستان فرضی و وهمی ،چیزی خود بخود پدید می آید (چرا؟) و خود را با یک انفجار متحول کرده و این جهان وسیع رو به توسعه و کهکشانهایی که از هم دور می شوند پدید می آید؟
در فرض اول (چیزی=ماده اصلی) وجود دارد (در کجا؟ لا زمان و لا مکان ؟ یا در زمان و مکان؟) و خود ،بطور اتوماتیک و بدون تاثیر فاکتور خارجی خود را متحول می کند؟!
در بحث های قبلی که داشتید دیدم تکیه بر “موجود” می کردید و آن جمله آن فیلسوف که( چرا اشیاء هستند و نه چنان است که نباشند) ،الان به آن بحث تفاوت وجود و موجود کاری نداریم ،آنرا در موضع خود مطرح خواهیم کرد ،غرضم چیز دیگریست ،پرسش من در مورد این فرض اول این است که آیا شما الان در جهان محسوس که آنرا موجود میدانید و اشیاء موجود دیگر که در آن هست ،خودتان روی عقل فلسفی می توانید بپذیرید یک انفجار (به هر شدت و ضعف یا کوچکی و بزرگی) خود بخود و بدون تاثیر و تاثر فاکتور خارجی تحقق یابد؟
حال به سلسله زمانهای طولانی رو بعقب بازگردیم ،تا به لا زمان برسیم ،کسی که مرگ فلسفه را اعلام می کند و در عین حال علیت را لابد عقلی می داند ،چگونه می گوید “شیء موجود” در لا مکان و لا زمان ،بدون دخالت فاکتور خارجی (چه فیزیکی و چه متافیزیکی) سبب انفجار خود و حدوث مهبانگ می شود و منشا انبساط و گسترش کیهان می شود؟
بعبارت دیگر علی الفرض ،کیهان موجود نیست ،و با انفجار بیگ بنگ بناست کیهان پدید آید،اگر چیزی هست و منفجر می شود ،خود آن چیز چیست؟ از اجزاء کیهان است؟ اینکه علی الفرض باطل است برای اینکه پیش از مهبانگ که کیهان وجود ندارد؟ و اگر چیز دیگری غیر از کیهان بوده است ،اولا خود او چگونه ماده اولی انفجار و حدوث کیهان می شود؟ (بعبارت دیگر حادث است یا قدیم؟) و ثانیا ،انفجار او بدون فاکتور خارجی چگونه ممکن است؟ اینکه نقض قانون علیت است .
ثالثا خود آن ماده اولی (هیولای اولی) وعائش چیست؟ وعاء و ظرف او کیهان است که علی الفرض هنوز بوجود نیامده،یا چیزی بیرون از کیهان است ؟آن چیست؟
در فرض دوم (هیچ چیزی وجود ندارد) یعنی چیزی بنام ماده کائنات یا ماده کیهان وجود ندارد تا با انفجار بیگ بنگ متبدل به کیهان و انبساط آن شود،یعنی هیچ محض و عدمستان محض ،از هیچ محض چطور ماده انفجار متحقق می شود؟
آیا اعلام کننده مرگ فلسفه ،چه توضیحی در برابر این بداهت های ناشی از مساله علیت دارد؟ آیا می توان گفت عدم متبدل به وجود می شود؟
جناب کورس ،من فارغ از هر پیش فرضی دارم روی تحلیل عقلی فلسفی پرسش می کنم ،بحث من این است که اینگونه پرسشها پرسش فلسفیست ،البته فیلسوف چنانکه عرض شد نه برحسب تعریف فلسفی وظیفه تبیین فعل و انفعالات جهان هستی را دارد و نه مدعی آن است ،فیلسوف روی تحلیل و برهان فلسفی می گوید کنش بدون عامل و علت محال است ،و معلول بدون علت غیر قابل تصور و تحقق است ،و حدوث شیء بدون فاکتور بیرونی مستحیل است ،حال نام آن فاکتور را خدا بگذاریم یا چیز دیگر ،متافیزیک بنامیم یا چیز دیگر ،دعوا بر سر نام نیست و نزاع نزاع لفظ نیست،و فعل و کنش بدون فاعل محال است.
من بنظرم می رسد همه این نوشته گزارش گونه شما ،روی بحث “علت مادی” و “ماده کائنات” متمرکز است ،البته که در جهان موجود و کیهان موجود با ابعاد لایتناهای آن ،تفسیر پدیده ها و تاثیر و تاثرات بین آنها و پیدایش کهکشانها ،وظیفه فیزیک است ،و نتایج تحقیقات فیزیکدانان و انظار و تئوریهای فیزیکی ارجمند و مورد احترام است ،و در این جهت تفاوتی بین دیدگاه قائلان به خدا و نافیان خدا وجود ندارد ،بنابر این غموض و وسعت تحقیقات و تفسیرهای فیزیک را نباید در تقابل با عرفان و شهود عرفانی قرار داد ،همانطور که سخن از مرگ فلسفه بمیان آوردن سخنی عامیانه است ،آنچه که محل نزاع هست نکاتیست که عرض شد ،البته فیزیک در تفسیر چگونگی انبساط عالم و تحولات آن راه خود را می رود ،و تنافی در این جهت با اندیشه های فلسفی وجود ندارد ،مساله مهم اما این است که با تعبیراتی متناقض و خلاف مقتضای عقل مثل “خود آفرینی” بخواهیم جهان هستی را تفسیر کنیم ،در عین حال بدون توجه به قانون ارتکازی علیت ،صرفا با تکیه بر “علت مادی و صوری” بخواهیم مرگ فلسفه را اعلام کنیم ،یا انکار “علت فاعلی و غایی” کنیم؟ شما که خودتان با اندیشه های فلسفی آشنا هستید آیا لحظه ای بدون توجه به اّب و رنگ ها و تعبیرات خاص ،اندیشیده اید که “خود آفرینی” مفهومی متناقض و غیر قابل توجیه است؟
در نوشته شما نکات مبهم یا نامقبول دیگری هست که در فرصت دیگر به هم اندیشی خواهم نهاد.
شاد کام باشید
جامعه تودهوار و خودجوش
شیرزاد عبداللهی
اگر در مهاباد یک حادثه منجر به غارت و آتش زدن بزرگترین هتل شهر می شود، اگر کشاورزان اطراف دریاچه ارومیه نسبت به بزرگترین فاجعه زیستمحیطی کشور حساسیت چندانی ندارند، اگر تخریب جنگلها با این سرعت پیش میرود، اگر تفریحگاههای کوهستانی و جنگلی ما پر از زباله است، اگر رانندگان ما در خیابانها و جاده ها مقررات راهنمایی و رانندگی را خیلی رعایت نمیکنند و سالانه ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر در حوادث رانندگی کشته میشوند، اگر قفسههای دادگاهها مملو از پروندههای جنایی است، اگر کیفیت تولید در ایران پایین است، اگر آمار اعتیاد بالا است، اگر در روابط خانوادگی زنان فرودستند و به کودکان ستم میشود، اگر درحوزه سیاست عوامگرایی حرف اول را می زند و هنوز هم بخش مهمی از مردم عکس مار را بر نگارش واژه مار ترجیح میدهند، اگر یک برد و باخت در ورزش تبدیل به موضوعی امنیتی می شود و … یکی از عوامل مهم همه این ناهنجاریها، آمار بالای بیسوادان و کمسوادان است.
در جامعه کم سواد و بیسواد و ناراضی امواج رسانه شایعه و شفاهیات با افسون یک کلاغ چهل کلاغ، افکار عمومی را شکل می دهد. رسانه های مکتوب معمولا دنباله رو اند. در بزنگاه ها کسی به حرف افراد عاقل گوش نمی کند. کسی برای سنجش صحت خبر به رسانه مکتوب مراجعه نمی کند. برخلاف تصور در جامعه ایران، نه روشنفکران و منتقدان و نه دولت به افکار ناراضیان شکل نمی دهند. دولت که تکلیفش روشن است. منتقدان هم هنگامی مقبول می افتند که بر موج شایعه سوار شوند و به جای بیان حقیقت، اصالت را به آدم های عصبانی و عملگرا بدهند و در هرحال دولت را مقصر معرفی کنند. رسانه بی در و پیکر شایعه، ذهن اکثریت مردم را در اختیار دارد و آنها را به عمل وا می دارد. البته در بزنگاه ها، رسانه های مجازی به عنوان مکمل رسانه شایعه وارد عمل می شوند.
بیسوادی و کم سوادی گسترده، جامعه را از نظر سیاسی غیر قابل پیش بینی کرده است و هر اتفاق ساده ای استعداد این را دارد که یکباره تبدیل به یک معضل سیاسی، امنیتی و اجتماعی بزرگی شود. در جامعه ای که هیچ مسئولیتی برای فرد و جامعه قایل نیست، ساده ترین کار سیبل کردن دولت و انحلال هر مقوله ای در سیاست است. نه اینکه دولت مقصر نیست. اما لازم است در کنار سهم دولت، سهم جامعه و افراد را هم تعیین کنیم. نمی شود در یک جامعه مردم فرشته باشند و دولت دیو! الان کار اصلی فعالان سیاسی فقط گشاد و عمیق کردن شکاف ملت ـ– دولت است. در هر اتفاقی ملت دولت را مقصر می داند و دولت هم برای هر اتفاقی استکبار جهانی رامقصر می شناسد. دولت و ملت در مسئولیت ناپذیری و فرافکنی توافق دارند.
“… گاهی جرقه ای جرقه ناچیزی / این اجتماع ساکت بی جان را / یکباره از درون متلاشی می کرد…” این شعر وضعیت غیرقایل پیش بینی و ناگهانی جامعه ما را تصویر می کند. ترکیبی از بیسوادی، فقر، بیکاری، تورم اقتصادی، انسداد سیاسی، محدودیت رسانه ای و… جامعه را لحظه ای و غیر قابل پیش بینی کرده است. جمعیت بزرگی از افرادکم سواد و بیسواد، بیکار و ناراضی و غالبا جوان، با استعداد خرابکاری و غارت در شهرها منتظر یک جرقه اند. تصادف یک اتومبیل، خودکشی یا مرگ یک انسان، کاریکاتوری در یک روزنامه، یک سریال تلویزیونی، یک مسابقه فوتبال و… این استعداد را دارند که تبدیل به بحران شوند و همه را به دعوا و درگیری بکشانند. اعتراض مورد علاقه مردم، اعتراض “خودجوش” است. فعالان سیاسی و مدنی هم اغلب به جای آگاهی بخشی، نقش پرووکاتور و محرک را در وقایع سیاسی ایفا می کنند
در جامعه ناموزون،رویدادهای اجتماعی، آموزشی، فرهنگی، هنری و حتی حوادث عادی (تصادف،– قتل،– خودکشی،– دعوا) در کادر سیاسی قرار می گیرند. غارت و آتش زدن هتلی در مهاباد به بهانه یک حادثه، نمونه ای از کارکرد رسانه شایعه و شفاهیات و ارتفاع گرفتن یک اتفاق ساده تا حد یک شورش اجتماعی است. جمعیتی ناراضی و تحریک پذیر و بیکار در شهرها، اگر فرصت پیدا کنند اولین کارشان غارت و تخریب است. شورش های شهری در همه جای جهان الگوی واحدی دارند: “غارت،- خشونت،- آتش زدن”. این اتفاقات نظم جامعه را تهدید و معمولا پلیس و نیروهای امنیتی با رضایت اکثریت مردم به سرعت آنها را مهار و سرکوب می کنند. در این حوادث اوباشگری و لمپنیسم حرف اول را می زند و سیاست غایب است. شورش های کور جامعه را محافظه کار و فضای سیاسی را تخریب می کند. در همه جای دنیا انتخاب اول مردم امنیت است. سوق دادن جامعه به سمت شرایط انقلابی به هر کجا ختم شود قطعا به دمکراسی ختم نمی شود.
در خصوص فقر و بیکاری همه متفق القولند. اما در حوزه فرهنگ و آموزش قضاوتها با خوش بینی توام است. ادعای من در مورد بیسواد و کم سواد بودن جامعه مبتنی بر وجود جمعیتی ۳۰ میلیون نفری بیسواد و کم سواد، مرکب از ۲۰ میلیون کم سواد و ۱۰ میلیون بیسواد مطلق در گروه سنی بالاتر از ۱۵ سال (مطابق آمار رسمی) است. توسعه دانشگاه ها و نیز افزایش تعداد باسوادان در مقطع بعد از انقلاب واقعیتی روشن است. اما این جمعیت سیال ۳۰ میلیونی یک خطر بالقوه است. وجود این جمعیت بزرگ منشا بسیاری از مشکلات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه ایران است. این گروه بزرگ توانایی خواندن کتاب و روزنامه و استفاده از اینترنت را ندارند و رسانه اصلی آنها شایعه و شفاهیات است و همواره در معرض تلقین قرار دارند و با ایجاد امواج شفاهی و شایعه میتوان ذهن آنها را به هرسو کشاند.
این گروه اکثرا از نظر اقتصادی فقیرند و تعداد زیادی بیکار در میان خود دارندو مستعد تحریک و حمله به نظم جامعه اند. اجرای هر برنامه اقتصادی و اجتماعی ولو در حد سرشماری نفوس و مسکن، در جامعهیی با چنین اکثریتی از بیسوادان و کمسوادان بسیار دشوار است. در انتخابات، این گروه مستعد حمایت از نامزدهای پوپولیست و عوامفریب است و معمولا مورد سوء استفاده قرار می گیرند. در سرشماری سال ۱۳۹۰ که آخرین سرشماری مرکز آمار ایران است، در گروه سنی بالای ۶ سال نزدیک به ۹ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر بر اساس خود اظهاری گفته اند که خواندن و نوشتن بلد نیستند، یعنی بیسواد مطلق اند. به گفته علی باقرزاده رییس سازمان نهضت سواد آموزی و معاون وزیر آموزش وپرورش، در سال ۹۰، یازده میلیون نفر با تحصیلات ابتدایی (پایه پنجم) ثبت شده و حدود ۹ میلیون نفر هم تحصیلاتی کمتر از سوم راهنمایی داشته اند.
بر اساس سرشماری سال ۹۰ حدود ۱۰ میلیون و ۵۰۰ هزار تن از ایرانیان دارای تحصیلات عالی دانشگاهی و حوزوی بوده اندکه تقریبا نیمی از آنها را زنان تشکیل می دهند. هر چند سطح اشتغال زنان پایین است اما در سالهای اخیر تعداد زنان پذیرفته شده در دانشگاه ها بیش از تعداد مردان بوده است. اینها نشانه بالارفتن شاخص های توسعه انسانی است، اما در ایران میانگین سالهای تحصیلی، ۷/۳ سال (۷ ممیز ۳ دهم سال) است. به عبارت دیگر سواد متوسط جامعه ایرانی کمتر از پایان دوره راهنمایی (دوره اول متوسطه) است. بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس در آذر ۹۰ بیش از ۶۰ درصد از کل جمعیت بالای ۶ سال کشور تحصیلاتی حداکثر در حد دوره راهنمایی و ابتدایی داشته اند. کم سوادی متمایل به بیسوادی این خیل عظیم مانع بزرگی بر سر راه پیشرفت جامعه است.
اگر به این آمارها اضافه کنیم که مفهوم سواد در قرن ۲۱ ارتقا یافته و سواد سیاسی، سواد اقتصادی، سواد اجتماعی و استفاده از ابزارهای جدید ارتباطی و اطلاعاتی نیز بخشی از سواد محسوب می شود، دیگر نمی توان فردی را که خواندن و نوشتن و حساب کردن بلد است به مفهوم امروزی باسواد نامید. فرد با سواد در قرن ۲۱ باید بتواند درآمدها و هزینههای خود را مدیریت کند، کارهای بانکی و اداری خودش را انجام دهد، با بهداشت و تغذیه سالم آشنا باشد، اطلاعات مورد نیازش را از رسانه های مکتوب به دست آورد و با مسایل شهر، جامعه و جهان ارتباط برقرار کند و در مسایلی مانند انتخابات و سرنوشت سیاسی خود مشارکت آگاهانه داشته باشد. با این مفوم و مراجعه به آمار تیراژ کتاب و روزنامه و سرعت اینترنت و پهنای باند واقع چند درصد جامعه ما باسوادند؟
در چنین مفهومی، اکثریت جامعه، حتی بخشی از آنهایی که مدرک تحصیلی عالی دارند ممکن است در ردیف بیسوادان طبقه بندی شوند. در شبکه های مجازی با اینکه اکثر کاربران سواد خواندن و نوشتن و مدرک تحصیلی دارند، اما اغلب به عنوان مکمل رسانه شفاهی و شایعه عمل می کنند. دنیای مجازی پر از اطلاعات دروغ و سطحی است. خیلی از افرادی که فکر می کنند به جامعه آگاهی می دهند صرفا روی موج نارضایتی سوار شده و به مدد شایعه و مخدر احساس فقط مردم را تحریک می کنند. جامعه پتانسیل اعتراضی قوی دارد و به شدت تحریک پذیر است. نقش دولت به عنوان موثرترین و قوی ترین نهاد کشور البته باید در هر رویدادی دیده شود، اما جامعه نیازمند آگاهی و تعقل و اطلاعات موثق است.
تحریک غرایز و عواطف گروه های اجتماعی و افراد از طریق شایعه و اطلاعات هیجان انگیز کاری ساده است. اما این روشها هرگز منجر به دمکراسی و حاکمیت قانون نخواهد شد. نتیجه نهایی شورش و حرکات کور، سرکوب و نومیدی و دوره ای طولانی از رکود است. حتی اگر چنین روشهایی منجر به تغییر دولت شود چیزی عوض نخواهد شد. در تحلیل جامعه ایران نباید دچار افرط و تفریط شویم. برخی شاخص های توسعه انسانی در جامعه ایران امیدوار کننده است اما جامعه همچنان توده وار است و گاهی جرقه ناچیزی این اجتماع ساکت را از درون متلاشی می کند! ما معمولا بین خود و جوامع همسایه تمایز قایل می شویم. اما جامعه ایران تافته جدا بافته ای در منطقه نیست. همان خطراتی که کل خاورمیانه را در نوردیده ما را هم تهدید می کند.
حركت “منافقانه و ریاکارانه”
محمد جواد اكبرين
رهبر جمهورى اسلامى ديروز طىّ سخنانى در دانشگاه امام حسين سپاه، غرب را متهم كرده كه در حوزهى “حقوق بشر” و “عدم خشونت” حرکتى “منافقانه و ریاکارانه” دارد.
از قضا بسيارى از منتقدان سياستهاى جمهورى اسلامى بارها در اينباره كه غرب در حوزههاى حقوق بشر و عدم خشونت، مرتكب رفتارهايى دوگانه مىشود نوشتهاند و كمپينها تشكيل دادهاند و بسيار تندتر از آقاى خامنهاى موضع گرفتهاند اما پرسشى كه هرگز پاسخاش را دريافت نكردهاند اين است كه چرا نفاق، ريا و دورويى از سوى غربىها بد است اما از سوى نظام جمهورى اسلامى “از اوجبِ واجبات است”؟
او در سخنرانى ديروزش مىگويد “چشمان تیزبین ملتها قادر به تشخیص و شناخت حرکت منافقانه و ریاکارانه” است؛ آيا ملت ايران هم شامل اين گزاره مىشود؟ اگر كسانى از ملت ايران در داخل كشور “حرکت منافقانه و ریاکارانه”ى نظام و رهبرىاش را تشخيص بدهند و به آن اعتراض كنند چه سرنوشتى در انتظار آنهاست؟
از قضا سخنان ديروز آقاى خامنهاى مصداق روشنى از همين “حرکت منافقانه و ریاکارانه” است؛ او مىگويد: “من اجازه نخواهم داد که بیگانگان بیایند و با دانشمندان و فرزندان عزیز و برجسته این ملت صحبت و از آنان بازجویی کنند”. آيا اگر بيگانگان به “دانشمندان و فرزندان عزیز و برجسته این ملت” تعرض كنند زشت است اما اگر “خودىها” “بيايند و دانشمندان و فرزندان عزیز و برجسته این ملت” را بازداشت و شكنجه كنند، آنها را به حبس و حصر و تبعيد بفرستند “و از آنان بازجویی کنند” مباح، بلكه واجب است؟
او در بخش ديگرى از سخنانش مىگويد: “نشانه بارز حضور نظام اسلامى در دل ملتها، ابراز علاقه و شیفتگی مردم کشورهای مختلف دنیا نسبت به روسای جمهور ایران، در طول ٣٦ سال گذشته است”. آيا سخن گفتن از “ابراز علاقه و شيفتگى” ملتها به رؤساى جمهورِ نظامى كه حتى يك رئيس جمهورِ “انقلابى” برايش نمانده رياكارانه نيست؟ رؤساى جمهورىِ ٣٦ سال گذشته در “نظام اسلامى” يعنى همانها كه “مردم کشورهای مختلف دنیا” به آنها “ابراز علاقه و شيفتگى” كردند يكىشان “بىبصيرت” شد و در انتخابات اخير رياستجمهورى، ردّصلاحيت شد (اكبر هاشمى رفسنجانى) زيرا به قول آيتالله جنتى، دبير شوراى نگهبان “چشم ديدنِ ولايت فقيه را ندارد” (سخنان دو روز پيش او در دیدار با اعضاى مرکز موضوعشناسی احکام فقهی). ديگرىشان “فتنهگر” است و هيچ رسانهاى حق بردن نام يا درجِ تصوير او را ندارد (سيد محمد خاتمى). آن يكىشان هم كه به زورِ تقلب ابقاء شد قبل از آنكه فسادهاى ميلياردىاش رو شود “جريان انحرافى” شد (محمود احمدىنژاد). اولىاش در فرانسه در تبعيد است (ابوالحسن بنىصدر) و بعدىاش چون كشته شد محبوب ماند (محمدعلى رجائى). آنكه سالم مانده همين است كه “مقام معظم رهبرى”اش مىخوانند، سرنوشت ديگر مسئولانِ همين “نظام اسلامى” از جمله دو نخستوزير (مهدى بازرگان و ميرحسين موسوى) و رئيس دو دورهى مجلس (مهدى كروبى) هم كه روشن است.
آقاى خامنهاى در جمع سپاهيان مىگويد: “پرچم گفتمان نوین اسلامی به دستِ شما رسیده و باید آن را همانند گذشتگان خود (پیشکسوتان سپاه) با قدرت و استحکام به پیش ببرید”. مخاطبان او در اين سخنان نظاميان هستند؛ اما در يك نظام مبتنى بر “جمهوريت” كه قرار نيست با بناپارتيسم اداره شود “اسلحه” را به نظاميان مىسپارند نه “پرچم گفتمان” را! وقتى “پرچم گفتمان” را به نظاميان بسپارند معلوم است كه گفتمانسازان را بايد به زندانبانان بسپارند تا كسى حرف اضافى نزند! او دو سال پيش هم در همين جمع، تدوين “تاريخ نوين انقلاب” را به نظاميان سپرده بود…
و سرانجام وقتى در همين سخنرانى، “مسئولان منطقه خلیج فارس” را “سفيه” مىخوانَد اما به ناامن كردن خليج فارس اعتراض مىكند، آيا با چنين ادبياتِ عارى از ادبى بر اين ناامنى و نفرتپراكنى مىافزايد يا آن را كاهش مىدهد؟ بماند كه اگر مثلاً فردا همان “مسئولان سفيهِ” خليج فارس جواب اين دُرشتى را با ادبياتى لايق آن بدهند وزارت خارجهمان سفير و كاردارشان را احضار مىكند كه چرا خارج از عرف ديپلماتيك رفتار كردهايد؛ اتفاقى كه دو روز پيش افتاد و واكنش بحرين به سخنان قبلىِ رهبر جمهورى اسلامى باعث جنجال رسانهاى و احضار كاردار بحرين شد.
نفاق، ريا و دورويى هميشه بد است اما از مدعيان دين و اخلاق بسيار بدتر است و حافظ شيراز را مىشوراند كه بپرسد: “توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند؟”
آینده را ممنوع کنید
ابراهيم نبوی
براساس گفته یک امام جمعه ماهشهر، کنسرت موسیقی در این شهر لغو شد، وی گفت: “اگر مانع برگزاری کنسرت نشویم، فردا می گویند زنان هم باید برای ما بخوانند.”
یک هفته بعد: امام جمعه ابهر مانع از پخش موسیقی از تلویزیون شد و اعلام کرد: “اگر مانع پخش موسیقی از تلویزیون نمی شدیم، فردا انتظار داشتند کنسرت موسیقی هم برگزار کنیم.”
یک ماه بعد: امام جمعه سمنان برنامه صدا و سیمای این منطقه را قطع کرد و گفت: “اگر مانع پخش برنامه تلویزیون نمی شدیم، ممکن بود فردا از تلویزیون موسیقی هم پخش کنند.”
دو ماه بعد: امام جمعه مرودشت فروش تلویزیون را در این شهرستان ممنوع اعلام کرد و گفت: “اگر فروش تلویزیون را ممنوع نمی کردیم، ممکن بود از فردا بخواهند از تلویزیون برنامه نگاه کنند.”
شش ماه بعد: امام جمعه زرند کرمان استفاده از برق را ممنوع و اعلام کرد: “ممکن بود اگر استفاده از برق را ممنوع نمی کردیم، از تلویزیون استفاده می کردند و مملکت را به سوی فساد می بردند.”
یک سال بعد: امام جمعه تهران استفاده از آسفالت برای کف خیابان را ممنوع اعلام کرد و گفت: “اگر استفاده از آسفالت را ممنوع نمی کردیم اصلا بعید نبود فردا مردم برق هم بخواهند و شب ها از خانه بیرون بروند.”
سی سال بعد: امام جمعه بیابان اعلام کرد که از این به بعد تجمع بیش از نفر در یک روستا یا جنگل ممنوع است و کسانی که بخواهند مثل غریبه ها در شهر زندگی کنند، توسط ناتورها پخته و خورده می شوند…
پنجاه سال بعد: کلا آینده ممنوع شد.
پروسه گندزدایی از نمک
من که پیشنهاد می کنم کل جمهوری اسلامی از صدر تا ذیل بار سفر بربندد و برود همان جایی که خیلی وقت پیش باید می رفت. یعنی یک روانکاو در این سیستم پیدا کنید که دیوانه نباشد و یک لال نشان بدهید که سخنگوی همه نباشد. اصلا انگار همه مرض دارند همان کاری که اصلا نباید انجام بدهند، انجام دهند. طرف مسئول مبارزه با منکرات است، شبی دو تا بطری ویسکی می زند به بدن و هفته ای چهار تا از خواهران نامربوط به خودش را می فرستند زیارت حاج آقا نوبری، آن یکی معلم اخلاق است بالای منبر چنان فحش خواهر و مادر نثار امت شهیدپرور می کند که آدم فکر می کند تصادفا در خیابان با سعید سکویی برخورد کرده.
تا همین جای کار به نظر می رسد که برادر احمدی مقدم، رئیس پلیس کشور که یک ماه قبل برکنار شد، در یک پرونده مالی دست داشت، در واقع مقداری تخلف مالی کرده بود. البته برسر مقدار آن هنوز توافق مشخصی صورت نگرفته، ولی در حد همان دله دزدی های دولت احمدی نژاد است و زیر یک میلیارد دلار نیست. ظاهرا این برادر احمدی مقدم، با یکی از اعضای خانواده اش همراهی کرده و در واقع نخواسته مثل این مردهای لات بی سروپا که هر غلطی به دور از خانواده می کنند، چنین اغلاطی انجام دهد. به همین دلیل ظاهرا خانواده ایشان هم گیر است. ظاهرا این آقای احمدی مقدم خیلی هم رفیق باز است و علاقه وافری به آقای قالیباف دارد. و ظاهرا نمی خواسته قالیباف در جریان این کار نباشد. بالاخره آدم باید به دوستانش حالی هم بدهد. یعنی ظاهرا چند تا از معاونین قالیباف و خودش و کارکنان شهرداری و احتمالا نصف دوستان سپاه او و ۴۰ درصد همسایه هایش و نود درصد کسانی که در طول سی سال گذشته به او سلام کردند هم در این اقدام خیرخواهانه نقش داشتند، حالا ممکن است دست داشته باشند و نقش داشته باشند، یا مثل مقام معظم رهبری ظاهرا دست نداشته باشند، ولی نقش اصلی را داشته باشند.
ما تا همین لحظه هنوز نتوانستیم یک لیست کامل تهیه کنیم، یک لیست از دوستان قالیباف و احمدی مقدم و احمدی نژاد که در ده سال گذشته قدرت را در دست داشتند، و در این پرونده فساد مالی حضور نداشتند. یعنی در واقع الآن قرار است لیست مان را متمرکز کنیم روی فرماندهان سپاه و پلیس و شهردارانی که فساد مالی زیر ده میلیون دلار دارند (خلافکاران زیر ده میلیون دلاری را در واقع معصوم یا مقدس می توان به شمار آورد.)، بعد به جای اینکه فهرست مفسدین اقتصادی را منتشر کنیم، فهرست آن ده پانزده نفری که کم دزدی کردند منتشر کنیم که وقت کمتری از مردم گرفته شود.
حالا همه اینها هیچی، من می ترسم فردا خبرش برسد که آیت الله خامنه ای به عنوان جاسوس آمریکا دستگیر شده و کلا در تمام این مدتی که آرایش می کرد و بیرون می رفت، صداقت نداشت، بلکه داشت می رفت بیرون چیزی به همسایه بدهد و برگردد.
ضمنا بعضی از جرایم باند مذکور به این شرح است: اخلال در بازار ارز، واریز نکردن پول نفت به حساب دولت، استفاده از پلیس به عنوان دزد، سرقت جمهوری اسلامی در روز روشن… هنوز همه جرایم این گروه اثبات نشده، به همین دلیل خواهش می کنم اصلا نگران نباشید، تا صبح به خانه برمی گردد، روزنامه نگار نیست که بزنند دک و پوزش را آسفالت کنند.
انسان حیوان ناطق است
بعضی اوقات آدم نمی تواند بفهمد که چرا آدمها حرف می زنند. نه اینکه نباید حرف بزنند، بالاخره انسان حیوان ناطق است و حرف می زند، منتهی آدم می ماند که چرا فلان آدم نه حرفی را که می زند می فهمد، نه موظف است آن را بگوید، نه لازم است، نه درست است و هزار نه دیگر، ولی با همه این چیزها مردم حرف شان را می زنند، چه ما ناراحت بشویم یا نشویم. مثلا همین سردار کوثری که بعد از مدتی کت و شلوار پوشیدن تبدیل به آقای کوثری نماینده مجلس شده، گفته که: “در هیچ شرایطی اجازه بازدید کنترل شده و مدیریت شده مراکز نظامی در به خارجی ها نمی دهیم. به عراقچی در این مورد تذکر داده شد.” البته این حرف ممکن است درست باشد، ولی این چه ربطی دارد به نماینده مجلس. او که نه تصمیم گیر است، نه مسئول است، نه پاسخگوست، بگو برادر شما فرمانده سپاهی؟ وزیر خارجه ای؟ رهبر مملکتی؟ عضو هیات مذاکراتی؟ چی هستی؟
البته طبیعی است که در مورد بازدید از مراکز نظامی اول دربان مسئول است، بعد رئیس آن مرکز که از رئیس اش سئوال می کند و آخرش هم از فرمانده کل سپاه، فرمانده کل سپاه هم می تواند از رئیس جمهور یا رهبر بپرسد، رهبر و رئیس جمهور هم می توانند بخاطر اینکه مذاکرات دست ظریف و وزارت خارجه است به او بگویند، و صد البته که کوثری هیچ کدام از اینها که نیست، بلکه سر، ته، یا وسط پیاز هم نیست. یعنی اگر در این مملکت این آقایان خدای ناکرده فهمیدند که شغل شان چیست، واقعا شانس آوردیم.
همین سردار کوثری گفته: “اعضای تیم مذاکرهکننده هستهای کشور نباید خیال کنند که اعتماد مقام معظم رهبری این است که هر آنچه خود آنها تصمیم بگیرند، درست است، چراکه به هیچ وجه اجازه این کار را ندارند.” یعنی سردار کوثری از طرف رهبر گفته که هیات مذاکره فلان حق را دارد، یا فلان حق را ندارد. یعنی ایشان فکر می کند چکاره است که چنین نظری می دهد؟ نه اینکه بخواهم بگویم کوثری نمی فهمد یا می فهمد، طبیعی است که نمی فهمد، ولی اصلا بفهمد یا نفهمد، اصلا این موضوع در حوزه وظایف او نیست.
داعشیهای وطنی
هوشنگ اسدی
حسین زمان درروزهای پایانی اردیبهشت چنین نامشان می دهد: داعشی های وطنی.خواننده دلباخته عشق و آزادی رااز خواندن محروم کرده بودندو حالا از تدریس.
پیشتر، مصطفی تاجزاده آنان را “طالبان شیعه” نامیده بود. عمر بر سر “انقلاب اسلامی” گذاشته و از کرسی معاونت وزارت کشور پائینش کشیده اند تا شش سال تمام بر موکت نمور سلول انفرادی بنشیند.وحالا در روزهای آخرزندان که ازقضا هیئت بلندپایه طالبان هم مخفیانه به تهران آمده اند، باید به اتهام نامه نگاری سالی دیگر در حبس سرکند. حکم از دادگاههای ” عدل علی” می آید که قضات اسلامیش همه زیر نگین “حضرت آقا”- نایب برحق امام زمان- از سحرگاه تا شام تخم عدل می پاشند.
جرم احمد زید آبادی، سنگینتر است: قلم نفروخته و خط بنام ظلم ننوشته و به هیات روزنامه نویسان حکومتی انقلابی بزرگ میهن را بفرموده تروریست نخوانده است. معلوم است که بعد ازشش سال زندان، یکراست باید به تبعیدگاه گناباد برود.
در این خرداد پر خطر که می رسد، جناب وزیر خارجه که صبح ها لباس محمد مصدق تنش می کنند و شب ها با قبای امیر کبیر می آرایندش که به حضور “قبله عالم” مشرف شود، براستی حق دارد که از وضعیت حقوق بشر درجمهوری اسلامی دفاع کند.قهرمانِ قهرمانان عصر”تدبیر و اعتدال” به اشپیگل می گوید:
-دردولت جدید وضعیت حقوق بشر بهترشده است.
راست می گوید حضرت وزیر. این هم سند بروز:
سرداراسماعیل احمدی مقدم که بعنوان فرمانده کل پلیس در سرکوب جنبش سبز “غوغا” کرد، بعدها با روزنامه “برادر حسین بازجو” حرف های مهمی زد. سردار مختلس به روزنامه ضدملی کیهان تهران گفت که “پلیس در پی ناآرامیهای پس از انتخابات مناقشهبرانگیز سال ١٣٨٨ قصد بازداشت ۴۰ نفر از چهرههای موثر و رهبران معترضان را داشته، اما آیتالله علی خامنهای، رهبر ایران، اجازه بازداشت میرحسین موسوی و مهدی کروبی را نداده و مسئولیت برخورد با آنان را خود به عهده گرفته است. به گفته او اگر مخالفت رهبر ایران نبود برخوردی شدیدتر از «حصر خانگی» با آنان میشد”.
این هفته رد جناب سردار که می خواست برخورد شدیدتری از “حصرخانگی” با موسوی وکروبی بکند، در راس یک شبکه فساد پیدا می شود.” شایعه پرس “که هنوز موثق ترین رسانه جمهوری اسلامی است می گوید که آقا زاده ایشان هم نفردوم شبکه ای بوده که بدنه اش را “برادران- سرداران نیروهای انتظامی” تشکیل می داده اند. برای رعایت “حقوق بشر”- به روایت محمد جواد ظریف- حضرت سردار را دوروز بازداشت و بعد رها کرده اند.
در ارگان های دیگر هم که زیر نگین “حضرت آقا” هستند، تقوا و پاکی چنان حاکم است که کسی به کمتر از ۴۰۰ میلیارد تومان در سال دست هم نمی زند. صندوق صدقات سراسر کشور را که تا دیروزدراختیار”حزب موتلفه” بودو حالا به سپاه پاس داده اند، خالی می کنند و وجوهی را که مردم برای کمک به فقرا پرداخته اند، بالا می کشند و البته بعدازامضای امامان جمعه.
و با حضور یکی از این امامان منصوب “مقام معظم” است که در بندر ماهشهر “مردم” بساط کنسرت دارای مجوز راجمع می کنند و بجایش بساط نماز می گسترند.
بیرون مرزهای “نظام مقدس” هم زمین و زمان بهاری است. دکتر علی اکبرولایتی- طبیب و حبیب آقا- سومین مقام مهم جمهوری اسلامی است که دستان خونین بشار اسد را می فشارد و بقای دیکتاتور دمشق را تبریک می گوید. بعد هم برای آمریکایی که خودش واسطه مذاکرات با اوبوده، شمشیر چوبین از نیام بیرون می کشد: “اين کشور به يک دنکيشوت تبديل شده که فقط در توهم ابرقدرتی است و با تکيه به گذشتهاش، ديگران را تهديد میکند.”
و آیت اله خامنه ای در میان انبوه نظامیان مژده می دهد که “دشمن پررو و وقيح” نقشه دارد جنگ های نیابتی را به مرزهای ایران بکشاند.
دیگراردیبهشت تمام است و عاشقان ایران نگران بر باد رفتن گلهای سرخ فضای توفانی میهن را رصد می کنند. رضا علیجانی از دام های وزارت اطلاعات می نویسد. فرج سرکوهی نگاهی دوباره دارد به “کین نامه های امنیتی” و فریدون خاوند “قدرت ایران” ووسویه های آن را می کاود.
خانم ها! آقایان!
گوش کنید. این حسین زمان است که در باره داعشی های وطنی سخن می گوید. پاره ای از حرفهایش را اینجا می گذارم. متن کامل را می توانید در هنرروز- حرف روز- بیابید:
“نزدیک به دوازده سال محرومیت از فعالیت های هنری را تحمل کرده ام تا هنر فروشی نکنم. نزدیک به بیست و هفت سال معلمی کردم و از تخته کلاس جدا نشدم تا اینکه حدود سه سال قبل توسط کسانی که تحمل شنیدن هیچ صدای مخالفی را ندارند از تدریس نیز محروم شدم. البته تا چند روز پیش نمی دانستم این محرومیت خواست چه کسانی بوده تا اینکه مطلع شدم همانها که با یک نامه به وزارت ارشاد فرمان ممنوع الفعالیت شدنم در عرصه هنر را صادر کرده بودند، با نامه ای دیگر دستور داده اند مانع از تدریسم بشوند. با این تصور که با تحت فشار گذاشتنم ساکتم نمایند، غافل از اینکه مرگ را به خم شدن در برابر این داعشی های وطنی ترجیح می دهم.”
خبر موافقت كنگره امريكا براي فروش ميلياردها دلار سلاح را بخوانيد- روند تحكيم پايگاههاي امريكا در خاورميانه را مرور كنيد- تقابل شوروي كمونيست با غرب و امتياز گيري مداوم برسربحث هسته اي ايران را رصد كنيد – دهها مورد ديگر تنها نشان دهنده يك وقعيت تلخ است و ان اينكه كشورهاي صاحب قدرت برنامه ريزي كوتاه مدت ميان مدت و دراز مدت براساس منافع مالي نظامي و سياسي و اجتماعي انها شكل گرفته و در اين ميان بهترين ابزار حكومتهاي سود جو و ابله اسلامي هستند و در صدر انها نظام سرتا پا فاسد جمهوري نه اسلامي و نه ايراني است .
درخانه اگرکس است یک حرف بس است*چقدر زیبا ومتقن دربند اول این نوشته ،نوشته اید،گر چه مانند سایر فریادهای شما وسایر فرزندان دلاوراین سرزمین به گوش این حرامیان نخواهد رفت……ای عزیز من به یاد آخرین سخنان مولایمان حسین درروزعاشورا میافتم که فرمود/نقل به مضمون/ بدین سبب سخنان من برشما اثرنمیکند که شکمهایتان از مال حرام انباشته شده است……….یا این کلام الهی که در نماز میخوانیم……غیرالمغضوب علیهم….آیا غیر ازاینها هستند؟….این رهبر ومهدوی کنی ویزدی وجنتی واژه ای ولاریجانی ها وبه قول شما سرداران فربه و….مورد غضب الهی قرارندارند که به واسطه عملکردشان به ایجارسیده اند؟….
درود فراوان بر شما آقای نوری زاد ارجمند.
همانگونه که اشاره فرمودید: قطار صحبتها و دستورات رهبر در روی ریلی که برایش کار گذارده اند حرکت میکند. هفتهِ پیش یکی از نا برادران قاچاقچی٫ دزد و کیسهٔ از القابی که شایستگی و بایستگیِ دریافت آنرا هزار البته همگیِ سرداران آن بدون اسنثناء دارا هستند٫ و موجودِ مذکور که گویا معاون سپاه است٫ بیکباره خواب نما شد و عربده کشان گفت که: جوابِ بازدید از مراکز نظامی را با سرب داغ میدهیم. شاید سر در سفرهٔ پر برکتِ بیگانه ای چون روسیه دارد و به حمایتهای رفقا مستظهر؟ امّا آنچه که نتیجهٔ آن رجز خوانی شد این بود که رهبر هم در دانشگاهِ سپاه همین حرفها را باادبیاتِ خاص خودش
بیرون داد و به طبلِ ناسازگاری کوفت. انگار که تا کنون در گوشه ای به عبادت مشغول بوده و حال برایِ اولین باراست که به او خبر میدهند: « بمب سازی دارد افشا میشود!».
حالا شما بفرمایید: فرماندهٔ کل قوا و رهبر و دستور دهنده کیست؟ سپاه یا ملایان؟
نکبت اتمی که درسایهٔ شکستها و ضعفهای فراوانِ درسیاستهای خارجیِ برادر حاج حسین اوباما میرود تا فروکش کرده و امتیازاتی را نیز برای اوباما و حزبش از یکطرف و دولتِ جمهوری اسلامی ( نه مردمانِ دوکشور آمریکا وایران ) از طرف دیگر داشته باشد٫ و همچنین به فرمودهٔ زنده یاد شهیدِ بیدادِ ملایان سعیدی سیرجانی برای کیسه های گشاد و خورجینیِ هییٔت های شامی و فلسطینی نیز مفید.
( هییٔت شامی و فلسطینی – کیسه های گشاد و خورجینی ) و به ضرر همسایه شمالیِ خزر که خلیج فارس را عمق استراتژیکِ خاک خود مینامد٫ نبایستی پایان گیرد و بهر صورت میز بازی را باید بهم ریخت. چه بهتر که با دستانِ پر خیر و برکتِ رهبر مسلمین جهان باشد که تبرّک هم میشود.
آرزوکنیم که قوم ظالمین برای لا پوشا نیِ فلاکتهایی که بر مردم و سرزمینِ گرامی مان روا داشته اند٫ دگر باره کشور را به جنگی ویرانگر و تحمیلی به مردم نکشانند.
شاد و تندرست باشید.
با سلام
جناب مهرداد
اين آمار و ارقام را از چه سايتي نقل مي كنيد ؟
نقل قول :مهرداد
3:26 ق.ظ / می 22, 2015
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته :این جناب عبد الله گویا اصلا به کامنت ها توجه بایسته نمیکنند
…………………………………………………………………………………………………………………………….
سالیانه میلیارد ها دلار این مردم به جان آمده را به هر کس که دلشان میخواهند میدهند ! که این کار را با تاسی ازخمینی آموختند که در ابتدای سال پنجاه و هشت که یاسر عرفات معدوم به ایران آمده بود آقای خمینی پنج میلیارد دلار به او کمک کردند ! البته ارث پدرشان بود و کسی حق پرسش نداشت !
پايان نقل قول
—————
كافي بود جناب مهرداد قبل از نقل مطالب دروغ از سايتهاي مختلف 5 دقيقه وقت مبارك خود را صرف جستجو در سايت
گوگل نمايد تا درامد نفتي ايران در سال 57 براي ايشان معلوم شود
——-
در سال 1357، به دليل اعتصاب كاركنان صنعت نفت، توليد نفت ايران كاهش يافت و درآمد نفتي كشور به پانزده ميليارد دلار تقليل يافت.
********
بسيار خوب 11 ماه از سال 57 دولت شاهنشاهي در ايران حاكم بوده است
با يك حساب ساده به اين نتيجه مي رسيم كه بيش از 13 ميليارد دلار از مجموع 15 ميليارد دلار درامد نفتي سال 57
در زمان شاه حاصل شده است مي ماند كمتر از 2 ميليارد دلار درامد اسفند 1357 كه بايد مخارج حدود 36 ميليون
ايراني را تأمين مي كرد
——————
حالا ببينيم ياسر عرفات چه زماني به ايران سفر كرد
یاسر عرفات اولین میهمان خارجی ایران پس از انقلاب اسلامی بود؛ وی شش روز پس از انقلاب در بیست و هشتم بهمن ماه با پروازی از لبنان به ایران آمد و در جریان یک هفته اقامت خود در ایران با رهبرانقلاب، چهره های انقلابی و افراد و گروه های مختلف دیدار کرد.
———————–
حالا 5 میلیارد دلار از كجا آمده است بعيد مي دانم حتى يك هزارم اين مبلغ به او داده شده است
جناب عبدالله ایران چیزی نزدیک به 20 میلیارد دلار همان سال 57 که کشور بدست مسلمین افتاد ذخیره در خزانه داشت!
جناب عبد الله با سلام : اگر به یاد مبارکتان باشد دو سال قبل من کامنتی گذاشتم که اعراب (حجاز ) چطور جنایت کارانه و با کمال وحشی گری کل ایران را ویرانه ای کردند و ازتیسفون چقدر ربودند که سرکار عالی آن ارقام را که مستند به دو قرن سکوت و مورخین دیگر اسلام اعلام کردم مورد تشکیک قرار دادید و پس ازچند بحث من که نسبت به شما هیچ گونه شناختی نداشتم آن موقع ها جناب شیخ الشیوخ حضرت سید مرتضی دامت برکاته مرا از اشتباه بیرون آوردند و افشا فرمودند که جناب عالی ازهم وطنان عرب زبان هستید و تازه من متوجه شدم که چرا آن قدر به قوم عرب غیرت میورزید ! و کامنت ها ی شما دیگر قطع شد تا امسال که با سجیل و آن سنگ محیر العقول که رویش فیل و پرنده حک شده ! پا به میدان نهادید که من با دلیل و برهان عقلی تمام آن را اثبات کردم که دروغ است و برای مدعای خود ازشما درخواست کردم که با هم به مکان نگه داری آن سنگ برویم و اگر شما درست گفتید تمام مخارج سفر و زیان های وارده به عهده من و اگر من درست گفتم به عهده شما ! جهت اطلاع سرکار عالی ازکمک های ایران به سوریه شما را ارجاع میدهم به کامنت هاییکه در قبلاازقول همین خبر گذاریهای داخلی کپی پیست کرده بودم و خود زحمت پیداکردن آن ها را بکشید جناب عبد الله من بی کار نیستم که چیزیکه با چشم خود دیدم و روزنامه های آن زمان اعلام کردند را برای اطمینان سزکار عالی به حظورتان تقدیم کنم . ودر نهایت شما بفرمایید که خوب کردند دستشان درد نکند ! اگر مایل هستید به محل آرشیو آن خبریعنی روزنامه اطلاعات آن زمان شما را رهنمون میشوم تا با چشمان مبارک آن را مشاهده کنید ویا لطف کنید با جناب علی رضا نوریزاده هم ازطریق ایمیل تماس گرفته و چون ایشان آن هنگام در روزنامه اطلاعات قلم میزدند ازایشان هم سوال کنید چون ایشان هم گنجینه از اسرار نظام ولایت هستند و یا استنکاف میکنید ؟!؟
مصداقی و طهماسبی
در این نوشته میکوشم شما را به ۳۳ سال پیش برده و گوشهای از آنچه را که در اوین جریان داشت شرح دهم. جوخههای اعدام، تیرخلاصزنها، محل اعدام، چگونگی حمل اجساد و شقاوتی که در این راه به خرج داده میشد را با جاوید طهماسبی یکی از شاهدان ماجراهای اوین که آن روزها کودکی ۱۵ ساله بود و در قسمت “جهاد زندان” کار میکرد در میان میگذارم
همانطور که پیشبینی میشد جانیان قصد دارند به منظور پاک کردن حافظهی تاریخی مردم، اوین سمبل چند دهه جنایت را به پارک و تفرجگاه تبدیل کنند چنانکه پیشتر لاجوردی «قصاب» تهران، محل اعدام و کشتار اوین را به باغچه تبدیل کرد.
تجربه نشان داده است که چیزی در رژیم تغییر نکرده و نمیکند، تنها چهرهها تغییر میکنند و بر ابعاد فاجعه افزوده میشود.
مردم ایران در سالهای ابتدایی دههی ۶۰ بارها از طریق انتشار اطلاعیههای دادستانی انقلاب اسلامی در نشریات و رادیو و تلویزیون از اعدامهای دههی ۶۰ مطلع میشدند بدون آن که به درستی بدانند چه فاجعهای در اوین و دیگر کشتارگاههای انسانی رژیم رخ میدهد.
در این نوشته میکوشم شما را به ۳۳ سال پیش برده و گوشهای از آنچه را که در اوین جریان داشت شرح دهم. جوخههای اعدام، تیرخلاصزنها، محل اعدام، چگونگی حمل اجساد و شقاوتی که در این راه به خرج داده میشد را با جاوید طهماسبی یکی از شاهدان ماجراهای اوین که آن روزها کودکی ۱۵ ساله بود و در قسمت «جهاد زندان» کار میکرد در میان میگذارم. جاوید آنقدر خردسال بود که مادرش به وقت دستگیری او دلش نمیآمد کودکش را تنها روانهی اوین کند و با شیون و زاری همراه پاسداران به اوین آمد و خود چندسالی «عدل» اسلامی را تجربه کرد. شنیدههایم از دیگر شاهدان عینی و اطلاعاتم را نیز به گفتگو افزودهام.
پایین تپههای روبرو محل اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۰ بود- ساختمان جلو ۲۰۹ و ساختمان عقب، بندهای چهارگانه
* محل اعدام در کجای اوین قرار داشت و در چه سالی تغییر کرد؟
– در سال ۶۱ مکان اعدام را عوض کردند و ما را برای پاکسازی پشت بندهای چهارگانه که کوهپایه بود و پیشتر اعدامها در آنجا صورت میگرفت و صدای رگبار مسلسل و سپس شلیک تیر خلاص به وضوح در بندها و درکه شنیده میشد، به محل فرستادند. از آنجا مدتها بود که دیگر برای محل تیرباران استفاده نمیکردند.
* موقعیت محل اعدام دقیقاً چگونه بود؟
– به سمت جنوب که میایستادیم دیوار بند بود. سمت راست کوههای اوین درکه بود، به سمت بالا که نگاه میکردیم درخت بود. پای کوهپایه درختهای چناری بود که در اثر تیراندازی قطع شده بودند.
* قصد داشتند از محل اعدام چه استفادهای کنند؟
– محل اعدام را میخواستند به باغچه تبدیل کنند. به سمت دیوار که آجر قرمز بود کفشهای اعدامیها را روی هم تلنبار کرده بودند. چند روز آنجا مشغول بودیم تا کفشها و دمپاییهایی را که خشک شده بودند بار کمپرسی کردیم.
یک هفته بعد لاجوردی آمد و دستور داد زمین را کنده، خاک و سنگ آن را جدا کنیم و پس از سرند کردن خاک، آن را با کود قاطی کنیم. لاجوردی انگار که عجله داشت خودش هم همراه ما شروع به کار کرد و بیل میزد. یادم هست بعد از آن بود که گروه هادی خامنهای و دعایی از مجلس آمدند و شروع به پرس و جو از زندانیان کردند.
* بنابر این تاریخ آن بایستی قبل از شهریور ۱۳۶۱ بوده باشد. از شاهدان عینی شنیدهام به خاطر آمار بالای اعدامها گاه جویی از خون در محل جاری میشد. آیا آثار خون هنوز آنجا بود؟
– علیرغم این که مدتها بود آنجا دیگر اعدام صورت نمیگرفت اما زیر زمین خون بود. گلی بود از خون. به عمق ۳۰ سانتیمتر، زمین خونی را کندیم. حال خیلی از بچهها خراب شد. ما نوجوانانی بودیم که از پشت میز کلاس درس و آغوش خانواده به این کشتارگاه آورده شده بودیم و دیدن این صحنهها برایمان خیلی سخت و دشوار بود.
خاکها را جای دمپاییها کنار دیوار ریختیم تا خشک شد، و بعد سرند کردیم. سپس لاجوردی یک کامیون بزرگ کود حیوانی آورد و دستور داد آنجا را کرت بندی کرده گل و گیاه و بادمجان و گوجه فرنگی و … بکاریم.
درختهای شکسته را جمع کردند اما ریشه و ساقه باقی ماند. ارتفاع درختها یک متر وخردهای بود به اندازه قد انسان. از اول بندها تا آخر بندها همه جا اعدام میکردند اما بیشتر پشت بند ۴ بود. روی کوهپایه را هم لاجوردی گفت صاف کنیم. روی دیوار کوهپایه پر از فشنگ بود که در کوه فرو رفته بودند. ما بایستی یکی یکی فشنگها را با زحمت در میآوردیم و تحویل میدادیم. فکر کنم از سرب آن استفاده میکردند و یا میفروختند.
* آیا اطلاعی از این که اعدامها کی و چگونه انجام میشد داری؟ آیا چیزی در این مورد از همبندیها و کسانی که در جوخههای اعدام شرکت میکردند شنیدی؟
زندانیان کم سن و سال مشغول در «جهاد اوین»
– اعدامها تا سال ۶۱ تقریباً اغلب شبها ادامه شد و بعد كه كمتر شده بود غروب سه شنبهها و يا مواقعی به خاطر مقابله به مثل با ترورهای مجاهدین صورت میگرفت.
کسانی که اعدام کرده بودند تعریف میکردند اعدام معمولاً در غروب انجام میشد. تیم اعدام میآمد. سورهی «والعصر» را میخواندند و سپس حکم دادگاه خوانده میشد و جوخهی اعدام آماده آتش میشد. بعد از رگبار، تیر خلاص را در گلو و قلب قربانیان شلیک میکردند.
* تیرخلاص زنها و یا افراد اصلی خوجهی اعدام را میشناختی؟
– از سی خرداد ۶۰ تا خرداد ۶۱ افراد اصلی جوخهی اعدام تشکیل شده بود از مجتبی مهراب بیگی، جلیل بنده، محمدرضا مهرآیین، (هر سه در فروردین ۱۳۶۲ کشته شدند.) سیدعباس ابطحی، علی شاهعبدالعظیمی و …. بصورت نوبتی پاسداران و بازجویان را هم می آوردند.
تیرخلاص را جلیل بنده و مجتبی مهراب بیگی میزدند.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-50277.html
مجتبی حلوایی که در بیرحمی نمونه نداشت از سال ۶۲ به بعد مسئول تیرخلاص و جوخهی اعدام شد.
تیرخلاصزنها محافظان لاجوردی هم بودند مثل بیژن ترکه؛ بهرام پاسبان هم یکی دیگر از تیرخلاص زنها بود.
علی شاه عبدالعظیمی(۱) همیشه یک جفت کفش کتانی پایش بود که خونی بود. غالبا آن را میشست و پشت در بند آویزان میکرد.
حسین اسدی، علی نقده، محمد عقیلی، پاسداران بهداری بیش از بقیه در مراسم اعدام شرکت کرده و تیرخلاص میزدند.
اواخر ۶۲ پاسداری آمد که خیلی بداخلاق بود و رفتارش زننده بود. مشخصهاش یک کلاه آمریکایی میکشید جلوی چشماش. پاسداران هم از او بدشان میآمد. همیشه یک دوربین پلاروید روی دوشش بود. از همه کشتهها و اعدامیها عکس فوری میگرفت. در این دوران او و مجید قدوسی و مجتبی حلوایی پست بالا گرفتند.
* مجید قدوسی و حداد به عنوان دادیار یا لاجوردی و قدیریان معاون اجرایی او به عنوان دادستان و نمایندههاشان در اعدام شرکت میکردند. حتی در کشتار ۶۷ هم یک یا دو نفر از اعضای هیئت مرگ شخصاً در محل اعدام حاضر میشدند. آیا بازجویان را هم دیده بودی در جوخهی اعدام شرکت کنند؟
– اصغر فاضل بازجوی شعبهی هفت یکی از کسانی بود که مرتب در جوخهی اعدام شرکت میکرد و اصرار داشت متهماناش را خودش اعدام کند. (۲)
* یکی از بچهها برایم تعریف کرد بازجویش را دیده که التماس میکرده اجازه دهند خارج از نوبت در جوخهی اعدام شرکت کند. مصطفی رمضانی یکی از بیرحمترین بازجویان اوین که با نام مستعار اسلامی در شعبه هفت شکنجه و بازجویی میکرد هم یکی از پایههای ثابت جوخههای اعدام بود. حاج رحمانی مسئول شعبه ۷، اکبر کبیری آرانی (فکور) و … هم به کرات در جوخههای اعدام شرکت میکردند. فکر میکنم شعبه هفت بیشتر از همه شعبات دیگر اعدامی داشت. شرکت در جوخههای اعدام همهی بازجویان را شامل میشد و گرنه به آنها اعتماد نمیشد به خصوص بعد از کشته شدن کچویی رئیس زندان و زخمی شدن نظامزاده و سعیدی حکام شرع اوین در حملهی کاظم افجهای بی اعتمادی به بازجویان و کارمندان اوین و پاسداران افزایش یافت.
یادم هست وقتی در مهرماه ۱۳۶۰ دستگیر شده بودم و در پل رومی اسیر بودم موقع آزادیام حمید طلوعی سربازجوی آنجا که مسئول شعبه هشت اوین و بازجویی از بهاییها بود گفت به جان بهشتی قسم اگر دوباره پات به اینجا برسه خودم مینشینم تو جوخهات. شیندم بعداً تو جبهه کشته شد و جنازهاش را به اوین آوردند. محمدجعفر محمدی بازجوی پروندهام در اوین هم چندبار تهدیدم کرد که اگر دروغ بگی خودم تو جوخهات شرکت میکنم. محمدی هم سرنوشت تلخی پیدا کرد. یک کارگاه مواد پلاستیک در اطراف کرج داشت. شنیدم پلاستیک داغ رویش ریخته شد یک سالی زجر کشید تا فوت کرد.
آیا دیده و یا شنیده بودی مسئولان اوین هم در جوخهی اعدام شرکت کنند؟
– بله همانطور که گفتید همه موظف به شرکت در جوخهی اعدام بودند. این یکی از راههای اثبات وفاداری به رژیم بود. مثلاً حاج امیری مسئول انتظامات زندان که پایش رفت روی مینهای کنار دیوار زندان و قطع شد هم در جوخه شرکت میکرد. یا حاج ماهرو مسئول آشپزخانه اوین و معاونش حاج علی هم در جوخهی اعدام شرکت میکردند. به سختی میتوان گفت کسی در اوین بوده و در اعدام شرکت نکرده است.
* از میان زندانیان هم بند شما که کم سن و سال هم بودند کسی را برای شرکت در جوخهی اعدام میبردند؟
– بله خیلی زیاد. یکی از راههای اثبات تواب بودن شرکت در جوخهی اعدام بود. بردن زندانیان برای زدن تیرخلاص به شکلهای گوناگون صورت میگرفت. یک سری را اسم داشتند و بر اساس نظر بازجو میآمدند دنبالشان. تعدادی را پاسدار بند و یا مسئولان آموزشگاه انتخاب میکردند. عدهای هم داوطلب و پیشقدم میشدند. مثلاً حمیدرضا مصحف، نوه محمدتقی جعفری یکی از داوطلبان بود. پدرش عبدالعلی مصحف استاندار زمان بازرگان در گنبد بود. او که بسیجی پانزده – شانزده سالهای بود و در مسجد محلشان پاسداری میداد به خاطر ماجراجویی دستگیر شده بود. او همراه با محسن جاوید هر شب به جوخه میرفت و با لباس خونی بر میگشت. حسین سلمانی اهل رشت یکی از زندانیانی بود که تیرخلاص میزد موقعی که برگشت روانی شد. بعضیها هم که به جوخه رفته بودند دچار تشنج و کابوسهای وحشتناک در خواب میشدند.
برای حمل جسد، از زندانیان استفاده میکردند. پاسداران معمولاً دست نمیزدند. بیشتر کسانی که برای حمل جسد برده میشدند اعضای جهاد زندان بودند که از زندانیان کم سن و سال تشکیل شده بود.
* بله من در گوهردشت با محسن جاوید همبند شدم در خواب کابوس میدید و یا مجید بسطچی دچار روانپریشی شدید شد. تا چه تاریخی زندانیان را برای شرکت در جوخهی اعدام میبردند؟
– از تابستان ۶۱ دیگر زندانیها را برای شرکت در مراسم اعدام نمیبردند یا من موردی را سراغ ندارم.
* آیا کسانی که در جوخهی اعدام شرکت میکردند صحنهها را برای شما تعریف میکردند؟
– بله! حمیدرضا مصحف بعد از بازگشت از جوخه، صحنههای اعدام را در بند تعریف میکرد. او از دختری میگفت که بعد از شلیک به سینهاش فریاد میزد «سوختم ، سوختم».
میگفتند جوخه که آماده بود، زندانی را که برای شلیک میبردند. پاسداران پشت سرشان بودند که مبادا به آنها شلیک کنند. گلولههایشان را هم میشمردند. مثلاً۵ تا میدادند.
جلیل بنده که تیرخلاص زن بود خودش در حالی که ناراحت بود برای ما تعریف کرد یکی از دخترها به هنگام اعدام چشمبندش افتاد و فریاد زد «دایی جلیل تویی، منو نکش» و من امانش ندادم و بهش شلیک کردم. جلیل اسلحه برتا داشت و با همان تیرخلاص میزد.
* آیا دیده بودی کسانی از بیرون زندان برای شرکت در جوخهی اعدام بیایند؟
– پاتوق جعفر شجونی آنجا بود. شبهایی که اعدام بود در محل حاضر میشد و رابطهی نزدیکی با لاجوردی داشت. کروبی یکی دیگر از کسانی بود که در اوین حاضر میشد. پاسداران الیگودرزی را کروبی آورده بود.
از بیرون تعدادی لباس شخصی را هم میآوردند. لاجوردی میگفت این ها خانواده شهدا هستند.
ابوالقاسم سرحدی زاده زیاد میآمد و پشت بند رفت و آمد میکرد. حسن غفوری فرد زیاد میآمد. افراد وابسته به مؤتلفه مشتری دائمی بودند.
* من شنیدم عدهای از بازاریها و از جمله کسانی که در چراغ برق مغازه لوازم یدکی دارند در گروه ضربت اوین و جوخههای اعدام شرکت فعال داشتند. آیا محل اعدام جدید در اوین را هم دیده بودی؟
– بله دیدم. جاده اوین دایره وار است مثل جاده چالوس. بند که تمام میشود پشت بندها میره به سمت بالا. یک بیشه کوچک است که داخل آن یک ویلا بود سه اتاق بغل هم و یک حوض وسط آن است.
بالاتر که میرویم یک دیوار بتونی خیلی بزرگ است که از بیرون زندان معلوم است. این دیوار بتونی بین دو تپه است. آنجا یک تونل خیلی بزرگ است که زمان شاه حفر شده بود. این تونل را ما ندیدیم . یک در بزرگ کشویی داشت میگفتند زاغه مهمات است. سمت چپ زیر آن سالن تمرین تیراندازی است . اعدام های بعدی جلوی این سالن انجام میشد. قطب زاده را در شهریور ۶۱ آن جا اعدام کردند.
* تو خودت اعدام قطب زاده را دیدی؟
– نه، من اعدام او را ندیدم اما جنازهی او را فردای اعدام آن بالا دیدم. یکی از زندانیان کفشهای جیر قهوهای قطب زاده را پوشیده بود.
* من شنیده بودم محمدرضا مهرآیین محافظ لاجوردی که بعداً در جبهه کشته شد پس از آن که قطبزاده در حسینیه اوین صحبت کرد او را تحویل گرفته و با یک آمبولانس به محل اعدام برده و قبل از آنکه به محل برسد او را به قتل رسانده بود. این چیزی بود که خود او تعریف کرده بود. این احتمال هست که جنازه را بعداً در آنجا رها کرده باشد. چه کسانی را شاهد بودی که آنجا اعدام کردند؟
– بهاییها را که بالای ۷۰ سال داشتند آنجا اعدام کردند. یک روز سرلک سراسیمه آمد. ۱۰- ۱۵ پیرمرد را سوار مینی بوس قرمز رنگی کرده بودند که شیشههایش رنگ شده بود. ده دقیقه بعد مینی بوس را خالی برگرداند. جسد پیرمردها را که مثل لاشه گوشت گوسفند در وانت گذاشته بود آورد. وانت را در کناری پارک کرد تا خونهایش برود تا روز بعد برای دفن به بیرون از اوین ببرند.
* سرلک همان زندانی بسیجی که در الیگودرز مرتکب جنایت شده بود و برای خواباندن سرو صداها او را به اوین منتقل کردند؟
– بله، سال ۶۲ به بعد سرلک مسئول اعدام شد. البته قبلش هم در جوخهی اعدام شرکت میکرد. همیشه زیر ناخنهاش سیاه و خونی بود. مدتی مسئول روزنامه بود. بعد شد مسئول حمل غذا از آشپزخانه. بعدها سرپرست نظافت حسینیه اوین شد و عاقبت مسئول تیر خلاص. مدتی هم سرپرست جهاد زندان شد. از آنجا به بعد اسلحه دست او دادند. موقعی که زندانیان را به نماز جمعه و بهشت زهرا میبردند لباس دادستانی تن میکرد. سرلک به متهمان جرائم اخلاقی هم شلاق میزد. کارهای اجرای احکام را به او سپرده بودند. در میدان خراسان طلافروشی باز کرده، طلای چندانی نداشت اما فیلم ویدئویی کرایه میداد.
* تو خودت شاهد صحنهی فجیع قتل یا کشتار بودی؟
– سال ۶۲ یک روز من و دوستم که در قسمت باغبانی مشغول کار بودیم متوجه شدیم مجروحی را آورده بودند پشت بند همانجایی که سابقاً اعدام میکردند. من در ۲۰ متری آنجا بودم. نمیدانم چرا او را آورده بودند اعدام کنند. یک پاسدار بهداری اوین به ما گفت تکان نخورید و همانجا بایستید و سپس شروع کرد به شلیک کردن. دست و پا و سر زندانی باندپیچی بود. دستش تو گچ بود. ۳ یا ۴ تا تیز زد. او نیم خیز بلند شد و دوباره افتاد روی زمین. بعد با اسلحه ما را صدا زد. کیسه سوند به بدن زندانی بود. لوله سوند را با بیلی که دست من بود کشید بیرون و با فریاد گفت: حالا جنازه را بردارید بگذارید پشت ماشین. جنازه را برد بیرون.
* گفته میشد پاسداران اینجا و آنجا تعریف میکردند که گاه هنگام حمل جنازه متوجه میشدند که فرد اعدام شده هنوز جان دارد و تکان میخورد آیا تو چیزی در این مورد شنیده بودی؟
– بله. یکی از پاسداران میگفت تعداد اعدام در شهریور و مهرماه ۶۰ آنقدر زیاد بود که پاسداران عقب وانت مینشستند. هنگام انتقال تعدادی از اعدام شدگان برای دفن دم در زندان متوجه شده بودند که افراد تکان میخوردند و همانجا جلیل بنده و مجتبی مهراب بیگی به آنها تیرخلاص زده بودند.
* جنازهها را با چه وسیلهای از زندان منتقل میکردند؟
– از وانت و کامیون استفاده میکردند. از یک کامیون خاور هم برای حمل مواد غذایی استفاده میشد هم جسد.
نوروزی پاسداری ميانسال با قد كوتاه حدوداً ۵۴ ساله راننده کامیون بود. انتقال اجساد اكثر اعدامیها به بيرون از زندان توسط او صورت میگرفت.
نوروزی اجساد را يك روز در كاميونش باقی ميگذاشت تا خون بدن قربانیان برود و روز بعد روی آنها چادر میكشيد و از زندان خارج میکرد. او تعريف میكرد يك بار كه كاميونش مملو از اجساد بوده در كاميون باز شده و مردمی که در خيابان پشت سر او بودند وحشت زده میشوند.
* محمدعلی انصاری که هنگام صحبت خمینی در حسینیه جماران پشت او میایستاد و امروز گردانندهی مؤسسه نشر آثار امام است داماد نوروزی است. من شنیدم حداقل تا سالهای ۶۷-۶۸ رانندگی جراثقالی که با آن در میادین عمومی و در ملاءعام قربانیان را دار میزدند با او بود. ظاهراً خیلی مورد اعتماد بود.
– بله اعتماد زیادی به او داشتند. از جمله اجسادی كه با كاميون اين شخص حمل شد اجساد موسی خيابانی و بقيه كشته شدگان ١٩ بهمن بود. البته کامیون حمل جنازه را همیشه گروه ضربت اوین همراهی میکرد.
یک منبع بزرگ آب آنجا بود. بعد از آن که کامیون برمیگشت با فشار آب زیاد آن را میشستند تا آثار خون را از بین ببرند.
* من شنیده بودم یکی از پاسدارانی که در موتوری زندان کار میکرد و معروف به محمد لودری بود جنازهها را با لودر در کامیون میریخت. او خودش بارها نحوهی کار را برای زندانیانی که در جهاد زندان کار میکردند توضیح داده بود. زندانیان وقتی میدیدند که او مقابل کارگاه زندان بیل لودرش را میشوید متوجهی اعدام شب قبل میشدند. او ظاهراً در زندان هم زندگی میکرد. آیا جنازهی افرادی را که در درگیری کشته میشدند و به اوین میآوردند دیده بودی؟
– بله به خاطر حضور در محوطهی زندان بارها دیده بودم. یک بار جنازهی کسانی را که در درگیری کشته شده بودند روبروی آشپزخانه گذاشته بودند. محمد ضابطی را بغل بهداری گذاشته بودند.
* یکی از بچهها که در ۲۰۹ بازجویی میشد برایم تعریف کرد روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ که بخش اجتماعی مجاهدین ضربه خورد و محمد ضابطی و دهها نفر دیگر در درگیری با نیروهای رژیم در چندین خانهی تیمی کشته شدند، دیده بود پاسداران موهای اجساد را گرفته و در حالی که خون از بدنشان جاری بود روی زمین میکشیدند. یکی از توابین اوین که مسئله دار شده بود و از قبل مرا میشناخت برایم تعریف کرد جنازهی بعضی زنان را لخت کرده و مدعی شده بودند که آنها را در همین حال به قتل رساندهاند. آیا جنازه موسی خیابانی و اشرف ربیعی را هم دیدی؟
– آن موقع خیلی اوقات جنازه در سطح اوین بود. پاسداران کمیتهها و گشتهای مختلف در خیابانها موظف بودند جنازهی افرادی را که در درگیری کشته میشدند برای شناسایی به اوین بیاورند.
۳-۴ روز جنازهی موسی خیابانی و اشرف ربیعی و … روی زمین بود. به خاطر سرمای زمستان جنازهها یخ زده و به زمین چسبیده بودند. به زحمت کندند. رنگ جنازهها عوض شده بود. با همین کامیونی که توضیح دادم بردند.
بیشتر اجساد را جلوی در بهداری میگذاشتند. خیلیها قابل شناسایی نبودند. مثلا یکی سوخته بود. یکی ذغال شده بود. بوی خیلی بدی میداد تابستانها.
یادم هست وقتی جنازه میآوردند محمدیگیلانی رئیس حکام شرع اوین تا مدتها جزو کسانی بود که برای دیدن آنها میرفت. یک بار لاجوردی رو به ما کرد و گفت میدانید برای چه گیلانی به دیدن جنازهها میرود؟ و با خشم ادامه داد میخواهد ببیند بچه هایش جزو جنازهها هستند یا نه!
* در همان ساعات اولیهای که جنازهی موسی خیابانی و اشرف ربیعی و … را به اوین آورده بودند من را از بند ۲ به زیرزمین ۲۰۹ بردند. اتاق پر از جنازه بود من دیدم که پاسداران روی جنازهها راه میرفتند.
شنیده بودم خیلی اوقات لاجوردی و گاهی بازجویان زندانیانی را که در محوطهی زندان مشغول کار بودند مجبور میکردند که جنازهی کشتهشدگان در درگیریهای خیابانی و یا خانههای تیمی را بلند کرده و در ماشین حمله جنازهی بهشتزهرا بگذارند. به این ترتیب به زعم خودشان زندانی را چک میکردند. آیا رها کردن جنازه اعدامیها (که خونشان برود) و یا جنازهی کسانی که در درگیری کشته شده بودند باعث حملهی حیوانات به آنها نمی شد؟
– اصلا یکی از درگیریهای بهداری زندان با مسئول دادستانی همین بود. گربهها و سگها جنازهها را میخوردند. گربههای اوین واقعاً چاق و بزرگ بودند. من خودم جنازهای را دیدم که بینی و لب و … او را خورده بودند.
بهداری میگفت این حیوانات ممکن است هار شوند.
* آیا فکری هم برای این معضل کردند؟
– بله بعدها اتاقکی را کنار گروه ضربت اوین و جنب تصفیه فاضلاب درست کردند که یخچال و سردخانه داشت و زمان بیشتری جنازه را نگهداری میکرد و آنها هم از اجساد عکس میگرفتند و هم زندانیها را میآوردند که آنها را شناسایی کنند.
جنازهی پاسدارانی را هم که می گفتند مجاهدین شکنجه کردهاند آورده بودند در همان سردخانه. ۳-۴ روزی آنجا بودند.
* من از شاهدان عینی شنیدم که در همان سردخانه دار هم میزدند. سرلک در واقع مسئول سردخانه هم بود هرچند امور آن به دفترمرکزی زندان و انتظامات ربط داشت. فکر میکنم از ۶۳ به بعد شاید هم کمی زودتر دیگر از دار استفاده میکردند و کمتر تیرباران میکردند. آیا در اوین محل دیگری هم برای اعدام بود؟
– راستش هر جایی میتوانستند اعدام کنند. مهدی بخارایی و معصومه شادمانی و حبیب مکرمدوست را پشت آموزشگاه اعدام کردند. دلیل آن را نمیدانم.
مجتبی مهراب بیگی آمد بالا توی بند و شروع کرد به ضرب و شتم بچههایی که اتاقشان بالای بند بود و میتوانستند صحنه را از بالای پنجره ببینند. نفس نفس زنان میگفت شما را مثل گوسفند از اینجا بیرون میبریم.
افراد را جلوی دفتر مرکزی هم دار میزدند. جلوی دفتر مرکزی یک حوض بود. همان جا یک چوبه دار درست کرده بودند. چند درخت خشک شده را بصورت دار درست کرده بودند. طناب دار مدتها آنجا بود.
* البته جلوی دفتر مرکزی یک پارکینگ هم هست که در آن جا دار میزدند. گاه خانوادهی پاسداران کشته شده و حزباللهیها را میآوردند که هنگام دارزدن حضور داشته باشند. در سال ۶۷ هم روزهای اول در همانجا دار میزدند بعداً محل اعدام به زیرزمین ۲۰۹ منتقل شد. تو خودت دار زدن را از نزدیک دیدی؟
– یک بار از بازجویی می آمدم گفتند چشمبندها را بردارید بالای درخت ها چند نفر آویزان شده بودند. چند دقیقه قبل دار زده بودند.
مجتبی مهراب بیگی گفت: «اینها قاتلان شهید آیت بودند». زبانهایشان بیرون زده بود.
سرلک میگفت توابینی که در شعبه بازجویی همکاری میکردند را نیز دار زدند. میگفت اول آب لمبوشان کردند و بعد انداختند دور. (۳)
***
شعبات بازجویی، شکنجهگاهها و دادگاه در این ساختمان قرار داشت
همهی جناحهای رژیم از خامنهای و رفسنجانی گرفته تا خاتمی و روحانی و … میکوشند حافظهی تاریخی مردم ایران را پاک کرده و گرد فراموشی بر ۳۶ سال جنایت خود بپاشند. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مرکز نشر آثار امام و دهها مؤسسه و نهاد دیگر با صدها میلیارد تومان بودجهی سالیانه بخشی از پروژه را که تحریف تاریخ است به عهده دارند. (۴)
محو آثار جنایات رژیم و پاکسازی کشتارگاهها بخش دیگر این پروژه است که همهی جناحهای رژیم در آن سهیماند.
از وقتی که خاتمی و یونسی با پیگیری نمایندگان مجلس ششم «کمیته مشترک» یکی از بزرگترین و مخوفترین شکنجهگاههای رژیم را که بیش از دو دهه به ماشین آدمکشی رژیم اختصاص داشت و پیشتر در پاسخ به گزارشگر ویژه ملل متحد منکر وجود آن بوده و ادعا داشتند که ساختمان آن هم در جریان انقلاب سوخته و از بین برفته تبدیل به «موزه عبرت» کردند مطمئن بودم که این عده اگر بمانند اثری از اوین هم باقی نخواهند گذارد. مجلس ششم مجمعی بود از شکنجهگران، اطلاعاتیهای سابق و مسئولان کشتار و جنایت و پیشبرندگان خط سرکوب و حاکم کردن نکبت و سیاهی بر جامعه که تحت نام «اصلاحطلب» به میدان آمده بودند و محسن آرمین یکی از شکنجهگران ۲۰۹ اوین در آن کبادهی ضدیت با «شکنجه» را میکشید.
آنان مانند هر جنایتکاری کوشیدند تا آثار جنایات خود را از بین ببرند. خطدهندگانشان که پیشتر در وزارت اطلاعات مشغول به کار بودند از ساختمان «کمیته مشترک» که در اختیار این وزارتخانه بود شروع کردند.
۱۲ سال پیش در مقالهی «موزه یا “عبرتگاه”، اوجی دیگر در وقاحت اصلاح طلبان حکومتی» راجع به آن توضیح دادم.
http://www.radiopars.org/iraje%20mesdaghi.museum.htm
در طول این ۱۲ سالها بارها در مورد تلاش رژیم برای نابودی «اوین» و «خاوران» توضیح دادم. برای مقابله با طرحهای رژیم، نقشههای اوین را کشیدم و به سهم خودم کوشیدم با فراموشی مبارزه کنم.
http://www.irajmesdaghi.com/pfiles/evin071002.pdf
و حالا قالیباف و صادق لاریجانی با حمایت دیگر جناحهای رژیم میکوشند تا اوین را به پارک تبدیل کنند. تردیدی نیست هدف اول آنها از بین بردن آثار جنایات رژیم است و پاک کردن نام اوین از حافظهی مردم، اوینی که جنایات رژیم را سمبلیزه میکند. آنها عمد دارند قتلگاه شهیدان را به تفرجگاه تبدیل کنند. (۵)
از این گذشته اوین در یکی از بهترین نقاط تهران واقع است و جدا از محوطهی زندان، اراضی زیادی نیز در منطقه استحفاظی آن قرار دارد که منافع اقتصادی زیادی را تأمین میکند، حال آن که این زندان میتواند در یکی از نقاط ارزانقیمت و حاشیهای تهران احداث شود. موضوع دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که در سالهای ۶۰ تا ۶۳ به دلایل امنیتی خانههای زیادی در درکه و اطراف اوین با ارزانترین قیمت به تملک دادستانی و عناصر رژیم درآمد، تبدیل زندان اوین به پارک و … باعث افزایش قیمت سرسامآور این املاک خواهد شد و دست قوه قضاییه و شهرداری که همدست شدهاند برای نابودی کوهسار و درکه و … بازتر از قبل خواهد شد . (۶) سالها پیش در دوران ریاست اسدالله لاجوردی بر سازمان زندانها این نهاد بخشی از زمینها را که متعلق به باغ سیدضیا طباطبایی بود و جنب زندان اوین قرار داشت تصاحب کرد و رستوران «دشت بهشت» یکی از سفرهخانههای سنتی معروف تهران و مجتمع فرهنگی «دشت بهشت» و … را در آنجا ساخت. (۷) امروز سایتهای رژیم به تبلیغ آن میپردازند. آیا مردمی که به «دشت بهشت» میروند از تاریخ اوین خبر دارند؟
http://www.rajanews.com/news/108245
http://azjensekhoda.com/?p=1120
اگر اوین آن روز تبدیل به پارک نشد و «دشت بهشت» سر از چنارستانهای بلند اوین در نیاورد برمیگشت به شخصیت لاجوردی! او بخشی از وجود خود را در اوین میدید و با آن نوستالوژی داشت. او همهی عمرش در جمهوری اسلامی زندانبانی کرد و سرنوشت او با اوین عجین شده بود. (۸)
***
امروز دوباره شعری را که سه دهه قبل یکی از دوستانم در زندان برای «اوین» سروده بود زیر لب زمزمه میکنم و تپههای اوین را با «پلنگان خسته»ای که «به خواب سرخ خفتهاند» پیش چشمم میبینم و به آنان قول میدهم بکوشم تا صدایی را که خاموش شد پژواک دهم.
«دهکده اوین»
دلم، دهکدهی مه گرفتهایست
ایستاده بر ستیغ کوه
به زیر باران و برف دی
در دهلیزها، این طبالان عاشقند
که در کمین زمستان و شبند
و در دامنه، آن چه میبینی
باغ شقایق نیست
آنان پلنگان خستهاند
که به خواب سرخ خفتهاند
بی کفن و دفن
آه، ای سیل سرخ و برف بهمنی
پس کی مرا به دامنه میبری
تا بخوابم کنار یار
هم چون شقایقی، میان باد
بی کفن و دفن …
ایرج مصداقی
اردیبهشت ۱۳۹۴
irajmesdaghi@gmail.com
http://www.irajmesdaghi.com
مزدک جان درود به شرفت درود به دل پاکت که رازهای سر به مهر این حرامیان افشا مینمایی به خدا قلب هر انسان آزاده به درد می آید ازاین همه دنائت از این همه رذالت ازاین همه سبعیت و فلاکت بار تر اینکه این حرامیان به واسطه این درنده خویی که به سر اسیردست بسته وصدادرگلوبشکسته می آوردندن و همچنان می آورند ازخدای رحمان توقع بهشت برین هم دارند !! و چون خوی ددمنشی آن ناجوانمردان بیدار شده بود هرچه دل ناپاکشان میخواست همان کردند وذات انسانی خود رادر پرتو تدین به فراموشی سپردند و همچون یک حشره به جان طعمه های خود چنگ زدند . گفتم حشره ! میدانید چرا ؟ چون اگر نیک به شکار حیوانات بنگرید درنده گان شکار خود را جوری به قتل میرسانند که سریع کشته شود و زیاد زجر نکشد و معمولا گلوی شکار خود را میگیرند که راه نفسش قطع شود ! ولی امان از حشرات ! چه به هرکجای طعمه که به چنگشان افتاد ازهمانجا شروع به خوردن میکنند و شکار بیچاره زنده زنده خوردن بدن دردمند خود را شاهد است .حال این آقایان متدین و خیلی مسلمان و علی الخصوص حوزویان بسیارگرامی راجع به این جنایات بیشرمانه که مزدک عزیزگوشه بسیار کوچکی را باردیگر افشا نمود چه دارند بگویند ؟ واقعا فکرمیفرمایند چون این انسان نماها تحت امر ولایت این سبعیت را نشان دادند وبازهم میدهند بهشت بر وجود این نامردان واجب است وخدای رحمان به پاداش این همه ددمنشیآن جانوران را به بهشت میبرد ؟ اگر چنین است این بهشت ارزانی خودتان !
——————-
مهرداد گرامی یک چند تا ناسزای دیگر هم ردیف می کردی تا نوشته ات خوب پر و پیمان شود برادر. می گویم: مزدک را رها کنید، یکی بیاید مهرداد را دریابد!
آرام تر دوست من
آرام تر
نوشته های ناشی از عصبانیت کمتر خوانده می شوند و ماندگاری نیز ندارند. بیشتر برای تخلیه ی آنی نویسنده و دوستانش کاربرد دارند.
سپاس
.
با درود به مهرداد گرامی .نقش کروبی در اوردن تیر خلاص زن و جلاد از لرستان قابل تامل اشت!
دوست ارجمند این تنها مشاهدات و شنیده های یک یا چند نفراست که جناب ایرج مصداقی برملا کرده و تنها گوشه هایی از آنچه بر ما رفته.اصلاح طلبان بخوبی به نقش خود دراین جنایتها واقفند بهمین جهت شعار می بخشیم و فراموش نمی کنیم را آگاهانه سعی در جا انداختنش دارند. هنوز هم با وجودیکه از قدرت رانده شده اند حاضر نیستند کوچکترین اطلاعاتی دراین مورد ارایه دهند.
محمد نازنین،
بسیار پرمغز نوشته اید. همین لقب “رهبر نیابتی” به تنهایی کوله باری از معنا به همراه دارد. من که خردسال بودم به این لقب می گفتند: “دست نشانده”، با همه بار معنایی و عملی آن. انگلیسی آن هم می شود: پاپت (puppet).
چه نیکو گفتید که واژه سازی (و اجازه بدهید من بیافزایم: واژه بازی) یکی از فعالیت های پیگیر این نظام بوده است، برای مالاندن حق و تاراج مال. نمونه می خواهید؟ بسیار؛ بفرماید:
– ستمشاهی: اختراع جمهوری اسلامی
– ایثارگر: اختراع جمهوری اسلامی. بدین معنی نخستین بار در جمهوری اسلامی استفاده شده است.
– طاغوتی: طرفدار نظام پادشاهی و یک دشمن واجب القتل، ام الفساد. بدین معنی نخستین بار در جمهوری اسلامی استفاده شده استف بماند که برای هر کس و هر چیز مخالف بی دریغ استفاده شده است.
– پاسداران: شبه نظامیان (نظامیان اصلی کنونی!!) حامی حکومت. بدین معنی نخستین بار در جمهوری اسلامی استفاده شده است.
– استکبار: بدین معنی نخستین بار در جمهوری اسلامی استفاده شده است.
– بسترسازی: از ابداعات بسیار مثبت که سه معنای: مهندسی (سد سازی)، سیاسی (مقدمه چینی جهت تحمیق مردم) و سک..ی (معادل آن را در واژه نامه های معتبر از دهخدا و معین تا عمید ووو در ترکیبات “بستر” و نیز ترکیبات “جا” به آسانی می توان پیدا کرد) را با هم دارد.
ارادتمند
نظر دهندگان محترم
1- جالب است ، نوشته و گفته ای بسیاری در خصوص اینکه داعش و امثالهم را غرب یا آمریکا تشکیل داده، میشود و کمتر توجه به اینکه این داعشیان و امثالهم متشکل از مردمانی مسلمان (فارغ از ملیت ) هستند به میان میاید. چرا برای خیلیها باور اینکه دین اسلام اساسا دین جنگ و ویرانی و کشت و کشتار است، به این اندازه مشکل است. برای ما ایرانیها کافیست که قرآن و نهج البلاغه و خلاصه همه به اصطلاح دعا ها را به فارسی و بدون تعصب و با بکار گیری عقل و خرد مطالعه کنیم تا به ماهیت این دین و مذهبهایش پی ببریم.
2- سخنان کلیشه ای و تکراری و خشک و حوصله سر بر و عبوث آقای علی خامنه ای فارغ از اینکه بر اساس کدام اخبار به سمعش میرسد و راویان اخبار ش چه کسانی میباشند، بنحوی در جهان لوث شده است که فکر کنم پسرش اقای مجتبی خامنه ای هم بدان به دیده غیر جدی مینگرد. یکی از برداشتها از سخنان قای علی خامنه این میتواند باشد که هر چقدر ایشلن برای آمریکا و غرب شاخه شونه بیشتری میکشد معنایش آن است که در حال دادن امتیاز بیشتری به اجنبی است. بهتر است متن سخنان اقای علی خامنه ای در خصوص اهم و تلم کردن به غرب و آمریکا را جدی نگیریم بلکه از جیغهای بنفش ضد غرب و آمریکائی ایشان بهتر است نگران تاراج بیشتر مملکت و ثروتش و روبه فلاکت بیشتر ایران و باج بیشتر به اجنبی برای بر سر قدرت ماندن دیکتاتور و باندش باشیم.
به امید رشد عقل و خرد در حد اعلا در فرهنگ ما ایرانیها و جایگزینی آن با جهل و خرافات دینی و مذهبی تازی. به امید روزی که به دست ما ملت ایران سیستم سیاسی ایران یک سیستم سکولار و دموکرات بر مبنی قوانین روز بشری بگردد و دولتی بر امده از مردم برای مردم و پاسخگو به مردم تشکیل دهیم. به امید روزی که در ادبیات پارسی هیچ واژه دینی مذهبی وجود نداشته باشد
مهدی
با امید سلامتی برای جناب نوریزاد : ای عزیزتوجه به عکس های شما شور در دل هر وطن پرست می افکند و همه در دل میگویند ای کاش ما هم آنجا بودیم ! خوب فکر میفرمایید چرا اقدام عملی ازسوی طرفدارانتان و اصولا وطن پرستان صورت نمیگیرد ؟ یکی ازجواب ها را این جا ذکر میکنم ! این رزیم قدار دست بر رگ خواب هر انسان می گذارد ! تعجب نکنید ! رگ خواب هر انسان و جوهره هر انسان کار است بله کار این دجالان نیک میدانند که بدون کار هیچ کس قادر به زندگی عادی نیست پس در ابتدا هر معترض را ازهستی یا به زبان دیگر کارش ساقط میکنند خوب یک خانواده چقدر پس انداز دارد که جواب هزینه های روزمره را بدهد ؟ این نا نجیبان اول کار یک فرد را به مخاطره می افکنند ! و متاسفانه بزرگ ترین و مرد افکن ترین حربه همین است و به قول معروف آنچه شیران را کند روبه مزاج . احتیاج است احتیاج است احتیاج . با توجه به اطرافیانتان که در عکس ها مشاهده میکنیم میشود حدس زد که قریب به اتفاقشان ازبازنشستگان محترم هستند و ازراه بازنشستگی مبلغ مختصری در آمد دارند وزندگی میگذرانند . و اگر خدای نا کرده بازداشت گردند وسابقه دارشوند ! حقوق بازنشستگی کمی زندگی را روان تر میکند و من فکر نمیکنم که این شیادان حکومتی روی حقوق بازنشستگی هم چنگ بیفکنند ازاین روست که چنین با صلابت اعتراض میکنند اگر به یاد داشته باشید در جریان اعتراضات مردم به حکومت شاه که توسط روحانیون به بیراهه کشیده شد ! حقوق هیچ کس قطع نشد کارگران شرکت نفت که اعتصاب کرده بودند حقوق خود را همه ماهه دریافت میکردند این ناجوانمردان نیک میدانند که اگر دست روی این نقطه ضعف نگذارند طی یک ماه تمام ارکان آن هارا همین مردم به جان آمده فلج میکنند و اعتصاب پشت اعتصاب آن هارا به زبونی وخواری می افکند همان کاری که غربیها دارند صورت میدهند که همانا تحریم ها هست وهمه مجبور به رقص قهرمانانه شده اند ! که کمر ایشان را درنهایت خواهد شکست مگر اتفاق عجیبی صورت گیرد که آن هم بسیاربعید است . به امید فرداهای روشن .
چنین گفت بهلول فرخنده خوی، چو بگذشت برعارفی جنگجوی/گراین مدعی دوست بشناختی ،به پیکار دشمن نپرداختی/تواز هستی حق خبرداشتی،همه خلق رادوست پنداشتی /سعدی /بوستان
فریب
نوشتار پیشین محصول «فریب خوردن» از یک «شایعه» که میتوانست «بخشی از یک سناریوی عملیاتی» باشد؛ بود. راستش را بخواهید ما در دنیایی پر از «فریب» زندگی میکنیم. در زمان تولّد توی گوش راست و چپمان یک سری مزخرفات میخوانند و یا با آب مقدس غسل میدهند و پدر و مادر وظیفهٔ «فریب سیستماتیک» کودکان را به عهده میگیرند. پس از اینکه بزرگ شدیم؛ اگر به روشنی نگاه کنیم همه جا پر از دروغ و نیرنگ است. (تبلیغات محصولات؛ بالا و پایین رفتن ارزش سهام؛ وعده های انتخاباتی؛ و …..)؛ بیشتر وقتها هم خودمان؛ «خودمان» را فریب میدهیم. با جلو آینه ایستادن و احساس خوشگلی و خوش تیپی کردن؛ عشقهای آسمانی که در رختخواب به زمین کشیده میشوند و سپس به «کار کردن مثل قاطر» خاتمه پیدا میکند؛ کار میکنیم که زندگی کنیم ولی بعد میبینیم که همهٔ زندگیمان کار کردن است؛ هوادار پرسپولیس و تراکتور میشویم و قضیه را خیلی جدی میگیریم بدون اینکه بفهمیم اصل قضیه «پرداختن پول» برای ۲ ساعت سرگرمی است و در نهایت بازیکنان تیم ها «پولدار»تر شده و برای ما هم رگهای بادکردهٔ پیشانی و گردن و گلوهای پاره می ماند. پس بهتر است که وقتی میخواهیم وارد بازی شویم؛ حد اقل اندکی با تفکر وارد شویم و «عروسک کوکی» دیگران نشویم.
فریب بزرگی که در انتظار «…. فرزانه» است
پیشرویهای برق آسای داعش در عراق و پیشرویهایش در سوریه که به خاطر استراتژی پیشنهادی جدید رژیم شیعی ایران به دولت بشار اسد مبتنی بر «کاهش گسترهٔ جغافیایی نبردها و تمرکز در مراکز کلیدی علوی نشین» (به زبان ساده یعنی عقب نشینی)؛ اتفاق می افتد و از دست رفتن پالمیرا و اشراف داعش بر یکی از پایگاههای مهم هوایی مورد استفادهٔ مشترک سپاه قدس و ارتش اسد و حزب الله لبنان؛ در اطراف پالمیرا و همچنین در دسترس قرار گرفتن مهمترین منابع نفت و گاز سوریه که میتواند به زودی بدست داعش بیفتد؛ تصویر یک فاجعه است. امّا این فاجعه تنها آغاز فاجعه ای بسیار بزرگتر برای ۳ قلوهای «خامنه ای – نصرالله – اسد» میباشد. استراتژی جدید به جز تمرکز نیرو در مناطق مشخص و ایستایی و ضربه پذیری شدیدتر آنها را؛ برای ۳ قلوها؛ نتیجه ای در بر نخواهد داشت.
رؤیای حکومت حیدر العبادی مبنی بر اینکه داعش مثل ماست در رمادی خواهد نشست و منتظر حملهٔ «حشد الشعبی» خواهد ماند؛ با خروج بخش از نیروهای داعش و حمله به شهرک «الحصبیه» و شکستن خطوط دفاعی آن از یک طرف و حرکت به سوی فلوجه برای تقویت فلوجه به منظور حمله به کربلا و حلّه و نجف؛ تبدیل به کابوس خواهد شد.
عقب نشینی داعش از پالایشگاه بیجی؛ بیشتر برای جمع آوری نیروهای اضافی از سایر مناطق و گسیل نمودن آنها به اطراف رمادی؛ در جهت سازمان دادن حملات در سمت های مختلف برای زمینگیر کردن نیروهای «حسد الشعبی» برای کم کردن فشارها بر رمادی و از سوی دیگر بدست آوردن پایگاههایی میان رمادی و بغداد و حِلّه و کربلا ؛ در جهت تدارک حملات بعدی است.
امّا آنچه که «فریب بزرگ» مینامم؛ این است که زمزمه هایی شنیده میشود که آموزش و سازماندهی ارتش عراق را به سپاه قدس بسپارند. این زمزمه ها طعمهٔ لذیذی هستند که «… فرزانه» به سرعت آنرا خواهد قاپید؛ تا بتواند در سایهٔ آن «سیطرهٔ دوران نوری مالکی» را دوباره بازسازی کند. زیرا فکر کوتاهش به بیشتر از این قدّ نمیدهد. در صورت شکست نیروهای «حشد الشعبی» در نبرد رمادی که من اینگونه میبینم؛ گام بعدی حیدر العبادی؛ سپردن آموزش ارتش و نیروهای بیشتر شبه نظامی به سپاه قدس خواهد بود. اکنون چنین امکانی وجود ندارد؛ زیرا که در شرایط کنونی وقت بسیار تنگ است.
در صورت چنین اتفاقی؛ نیروهای ارتش عراق نیز تبدیل به نیروهایی مانند «حشد الشعبی» خواهند شد و این امر بهانهٔ بزرگی بدست ترکهای عثمانی و کشورهای عربی خواهد داد تا داعش را تقویت و به سمت مرزهای ایران برانند و دیگر پدیده ای به نام «نیروهای نیابتی رژیم اسلامی ایران» وجود نخواهد داشت و رژیم انگلها مجبور خواهد شد که به درگیری مستقیم با نیروهای نیابتی روی آورد. (همان گزینه ای که عربستان سعودی در یمن به آن روی آورد). مانورهای بچه گانهٔ «بیت المقدس» که هم اکنون جریان دارد و آنچه که ارتش ایران نامیده میشود توانایی مقابله با داعش را نخواهد داشت و این مانورهای نظامی و موشک پرانیها؛ تنها برای این است که بگویند: «مردم نترسید … ما اینجاییم … نمی ببینید که این موشکها چه گرد و خاکی بپا میکنند». شاید برخی بگویند که همانگونه که در نبردهای ۸ ساله؛ مردم ایران در برابر صدام ایستادند؛ باز هم خواهند ایستاد. امّا در شرایط کنونی؛ وضعیت ایران؛ مانند دههٔ ۶۰ نیست و رژیم انگلها؛ حتی در سوریه نیز قدرت مالی حمایت از بشار اسد را از دست داده است و فرستادن سربازانی که ۳ ماه آموزش میبینند؛ برای جنگیدن با نیروهای داعش را باید حماقت محض دانست. رژیم انگلهای حاکم بر ایران؛ جنگ را زمانی باخته است که به جای حمایت از مردم سوریه؛ برای سرکوب مردم به طرف بشار اسد رفت و اکنون نیز برایش بمبهای بشکه ای میسازد.
«… فرزانه» نباید به طول و عرض ارتش قلّابی و سپاه پاچاهارداران؛ که هر دو تا خرخره در فساد غلط میخورند؛ بنازد. این نیروهای فاسد؛ در برابر داعش همان عکس العملی را نشان خواهند داد که ارتش عراق در موصل و سپس در رمادی نشان دادند.
کژدم