یک: یکی از آخوندهای درباری نتوانسته از کشف نوبرانه ی خود در پوست بگنجد. وی همین چند روز پیش به مناسبت روز کارگر گفته: از بزرگترین افتخارات قشر کارگر، منطبق شدن روز کارگر با شب ولادت امیرالمومنین علی(ع) است. می پرسم: شما در این سخن آیا ذره ای شعور، حتی شعور اسلامی مشاهده می کنید؟
کارگری که مطلقاً در این سالهای اسلامی اجازه پیدا نکرده سری به انتقاد و اعتراض برآورد، و تا چشم گشوده شاهد تعطیلی و مذلت کارخانه ها و کارگاهها و واحدهای تولیدی بوده، و هر روز بیش از پیش نگران مختصر مزد روزانه ی خود است، چرا باید از این انطباق در پوست نگنجد؟ این آخوند درباری اگر می دانست روز کارگر را ( روز اول ماه می – یازده اردیبهشت ) کمونیست های شوروی علم کردند، احتمالاً بادی به غبغب می انداخت و به پاهای اسب حضرت دست التجاء می کشید و می فرمود: فروپاشی شوروی نیز به انطباق روز کارگر با روز تولدِ صفدر دولدل سوار ربطِ وثیق دارد بلاتردید.
دو: صبح زود یک شنبه سیزده اردیبهشت رفتم درِ منزل دکتر ملکی. هوا هنوز تاریک روشن بود که زدیم به جاده و در رباط کریم، جلوی کوچه ی یک متری ای که خانه ی ستار بهشتی در انتهای آن است، پیاده شدیم. زنگ در خانه را که به صدا در آوردیم، گوهر بانوی عشقی صدا زد: ای زنده باد برادرم. گوهر بانو چشم به راه من بود. نمی دانست دکتر ملکی نیز همراه من است. پرچمبانوی ما، سیاهپوش، مهیای حرکت بود. وقتی دانست صبحانه نخورده ایم، سماورش را روشن کرد.
گوهر عشقی به نرگس محمدی و سرنوشت وی بسیار غلیظ تر از خود ما حساس است. نرگس را دختر خوانده ی خود می داند و وی و سحر بهشتی را وصیِ آنچه که ندارد و دارد تعیین کرده است. با اطمینان می گویم: قاضیِ بی اراده ای چون صلواتی و مأموران اطلاعات و سپاه از همین اکنون برای آن روزی که نرگس محمدی به زندان می رود عزا گرفته اند. در آن روز، این شیربانوی ریز نقش، نعره ها خواهد کشید و پرچم خونین پسرش را به اهتزاز در خواهد آورد و تا نرگس را رها نکنند، از دم در زندان تکان نمی خورد شب و روز.
سه: از رباط کریم آمدیم تهران و رفتیم جلوی دادگاه انقلاب. مادر سعید زینالی و پدر و خواهر شهید مصطفی کریم بیگی و دوستان دیگر نیز آمدند. خود نرگس نیز سر رسید. نامه ای نوشتم و دادم دست نرگس. در این نامه، به قاضی صلواتی هشدار دادم که ما لگامی ها در هر جرم نرگس محمدی سهیمیم. نامه را با دوستان لگامی امضاء کردیم. گوهر عشقی هم امضاء کرد. قرار شد نرگس آن را خود به دست صلواتی بدهد.
چهار: نرگس را با کف زدن های غریبانه روانه کردیم و خود در همان اطراف به انتظار نشستیم. گوهر عشقی خیال داشت تا هروقت که نرگس نیامده همانجا به اعتراض بماند. حتی داروهایش را نیز با خود آورده بود یک کیسه.
پنج: نرگس محمدی که به داخل رفت، لبانش متبسم بود اما من خبر دارم که با همان لبان متبسم، به سالهای بی دلیلِ زندان سلام می گفت. سال گذشته با صد نفر زن و مرد رفتیم جلوی مجلس در اعتراض به اسید پاشی. از آن میان، تنها به ما دو نفر بند کردند. مرا همانجا جلوی چشم همه بر زمین کوفتند و سوار بر اتومبیل پلیس به کلانتری بردند. برای نرگس نیز به اسم شرکت در اغتشاش پرونده ساختند که اکنون به همین خاطر به دادگاه می رفت.
یا در لگام، ما ده نفریم. برادران اطلاعات از ما ده نفر تنها نرگس محمدی را به اسم شرکت در تأسیس یک تشکل غیر اسلامی و عضویت در آن، به سه سال و دوسال زندان سفارش داده اند پیشاپیش. یا در زمستان سال گذشته من و نرگس رفتیم جلوی زندان رجایی شهر برای دلجویی از مادران و پدران کُردی که قرار بود ساعت چهار صبح فرزندانشان اعدام شوند. همان حضور دلجویانه را پرونده کرده اند برای نرگس. یا باز برایش پرونده ساخته اند برای فعالیت در کانون مدافعان حقوق بشر.
من راز دام گستری مأموران اطلاعات به پرو پای این بانوی نیک اندیش را در تنهایی وی می دانم. این بانو اکنون تنهاست. همسرش در دور دست هاست و وی با دو کودکش شب و روز می گذراند. مهمتر این که وی: مادر است. گمان اطلاعاتی ها بر این است که یک مادر را با فراغ فرزندانش ای بسا بشود شکست. و اطلاعات، چه عطشناکِ شکستن نرگس است. بی آن که بداند: نرگس شکستنی نیست. راز دیگر این همه بندی که به دست و پای این بانو تنیده اند، ملاقات وی و گوهر عشقی با کاترین اشتون است. این رنج سوزنده ی اطلاعاتی ها را می شود از رفتار نامتجانس شان دریافت.
شش: بانو نسرین ستوده هم آمد و خود را به جمع ما رساند. شاید یک ساعت نگذشته بود که نرگس از دادگاه انقلاب بیرون آمد. او پیشتر به ما گفته بود که رسمیت دادگاه را نخواهد پذیرفت. چرا که قاضی صلواتی به وکلای وی اجازه نداده پرونده ی قطور نرگس را مطالعه کنند. من چند روز پیش به صلواتی گرا داده بودم که با دکتر محمد ملکی و گوهر عشقی و لگامی ها و دوستان دیگر به حمایت از نرگس محمدی خواهیم آمد. صلواتی، هر که را که قلدر مآبانه سر به زیر کند، با جان بر کفانی چون دکتر ملکی و گوهر عشقی و نوری زاد چه می کند؟ اجازه داده بود وکلای نرگس هفته ی بعد بیایند و پرونده ی نرگس را مطالعه کنند. و این یعنی به تعویق افتادن دادگاه تا یکی دو ماه آینده.
به اطلاعاتی ها و سپاهی ها و بیت رهبری می گویم: این است راز صلابت خون های نا بحق. که از آن میان، یکی که پوست و استخوانی بیش نیست، می شود گوهر عشقی. و همین مادر پوست و استخوانی با پرچم کردن خون پسرش، راه نفس تان را بند می آورد. موشک های شهاب و دلارهای نفتی و پستوهای انفرادی دارید؟ بسم الله.
پوزش از این که نتوانستم عکس هایی را که گرفته ام در اینجا بیاورم. بی سوادی و سرعتِ کم اینترنت را دیگر نمی شود کاری کرد. عکس ها را در اینجا ببینید: https://www.facebook.com/m.nourizad
محمد نوری زاد
چهارده اردیبهشت نود و چهار – تهران
|
اسید مرتضی من حوصله مراجعه به ویکی پدیا برای ترجمه ایات شما را ندارم. چهل سال است که این ایات برایم ترجمه شده است. ویکی پدیا سگ کیست! نقد را بچسب. نسیه را ول کن. این جمله اخری کاملا اخوندی بود. سلمنا
اقای سید مرتضی جالبه که با یک کلمه مونث حالت کاملا بهم ریخت! و وارد سکس بازار شدی! باور کن من دوست ندارم نه شیخی را بیازارم و نه سیدی را.اما مجسم کن این شیخ و سید ها در این مدت سلطنتشان چه به روز مردم و مملکت اوردند. و با چه دستاویزی؟ ایا اسلام دلنشین تو نبود. شاید حکومت کمونیسم بوده این مدت ما نمی دانستیم. پس این اموزه های تو را چه کسانی و موجوداتی در کدام کرات اسمانی باید انجام بدهند که تو سخت دنبال ان راه افتاده ای؟ شما معمولا برای توجیه تمامی ضعف اسلام که ثابت شد اصلا بدرد نمی خورد. عیب را به بنده می بندی. هر عیب که باشد از مسلمانی ماست.پس این اسلام بدرد خور تو را کدام جن یا دراکولا باید انجام دهد. نهایت اینکه تو دنبال یک چیز موهوم افتاده ای بنام اسلام. که تفسیر درست انرا داعش کرده و انجامش می دهد.دیگه چرا اینقد بالا پایین می پری؟ از طرف دیگر فکر نکن تو مثلا خدا پرستی. من یک مسلمان را ضد خدا ترین موجود روی زمین می بینم و می دانم. ما هم خدا داریم اما خدای ما با خدای شما زمین تا اسمان متفاوت است.در عین حال ما معتقدیم خدا هیچ نماینده و سخنگویی روی زمین نداشته اقا جان. خدا بیکار نبوده که کسی را نماینده خودش کند.اینها را از مغزت بیرون کن. بعید می دانم که چهارتا دیوان شاعران ایران زمین را خوانده باشی. چیزی در حجره ها بدست نمی اید. اینرا حافظ بزرگ گفت.سعدی گفت. مولوی گفت. اسلام دین امروز نیست. حتی بدرد همان عرب جاهلیت هم نمی خورد. چون به کشتار و کشتن ختم می شد و می شود. دنبال توجیه نباش. این دست و پا زدنها مشکل را حل نمی کند. چشمت را بازتر کن. جامعه ای را ببین که دارد زیر دست و پای اعتقاد امثال تو له که چه عرض کنم. ویران شده است. ایا این فلا کتها را نمی بینی؟ و ایا تو از تمام این علا مه های حوزه و دین در کار اسلام شناسی قویتری. پس اینهمه اخوند و ایت العظمی همه از تو در اسلام شناسی ضعیف ترند؟
نتوانستم اینهمه نظر را بخوانم. بعضی ها خیلی طولانی می نویسند.گویا عادت به خلاصه نویسی ندارند. در این سایت سید مصطفی و سید مرتضی و اشیخ حاجی هم گویا فراوان یافت می شود. فقط امدم بگویم اگر بعد از اینهمه سال فرقی هم نخواهد کرد که طرف اخوند باشد یا غیر اخوند. چون اخوند هم بظاهر هیئت انسان را دارد. بله داشتم می گفتم اگر بعد از این همه سال که از این انقلاب چرکین بد بو و نکبت بار ادمی پیدا شود و هنوز با شیفتگی از قران و ائمه و انسانیت و نمی دانم امام زمان صحبت کند. حتما وضعیت مغز او با مغز سایر ابناء بشر کاملا متفاوت است. این را جدی می گم. ونه از روی تنفر یا واکنش عصبی است. عین واقعیت را دارم عرض می کنم. چون ادمی هم چشم دارد. هم گوش دارد. و هم عقل. یکی از این اشیخ مرتضی ها می تواند تشریف بیاورد بمن توضیح دهد. خاصیت وجودی یا ارزش وجودی مذهب بطور کلی . و حکومت اسلامی در ایران چه بوده. و چه گره ای را باز کرده. چه ادمی را به جایگاه رفیع رسانده. و چه زندگی سالمی را رقم زده است؟ میزان فساد و کثافت کار یهای فراگیر. نام نمی برم از سال 60 به این سو در امریکا بیشتر بوده یا در این مملکت چهار وجبی؟ اقا ما هم یک زمانی دیوانه بودیم نماز می خواندیم. خیلی سریع متوجه شدیم. کنار گذاشتیم. شما هنوز دیوانه مانده اید؟ بله!چون مملکت را تبدیل به دیوانه خانه کرده اید.همین . می خواستم همین را عرض کنم.
خیر دوست گرامی سید مرتضی ها و ….در این سایت تصادفا خیلی کم و کمیاب هستند ،آنچه در این سایت زیاد است اذناب “ماهانه” هاست که روزانه یا ماهانه بوزان عادات ماهیانه نسوان نام خود را تغییر داده و به متدینان نیش می زنند.
ضمنا اینجا کسی در دفاع از حکومت ننوشت ،مذهب هم اعم از حکومت و عدم حکومت است ،دیوانگی ارتباطی با مذهب ندارد ،آنچه با دیوانگی مرتبط است فرار از مذهب ببهانه های واهی مثل عملکرد دیگران است که حاکی از ضعف بنیادهای ایمانی است نه حاکی از عقلانیت،پس روشن شد که واکنش، تصادفا ناشی از عصبیت بود نه واقع گرائی ،زیرا تا کسی از آموزش متن اصلی دین دچار تنفر و تهوع نباشد این چنین با آروق واقع گرا بودن دست به واکنش به تفسیر آیات خدا نمی زند،آری هر انسانی چشم و گوش و عقل را بالطبع دارد ،اما هر انسانی ضرورتا چشم و گوش و عقل خویش را بجا بکار نمی گیرد: (وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا) ، (وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُون. البقره/171)، ( إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون.الانفال/22)، (وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ .المائده/58).
این آیات حکایت حال شماست، برای ترجمه آیات به دانشنامه ویکی پدیا مراجعه کنید تا پریود ماهانه تغییر نام ، به پریود روزانه مبدل نشود،نگاهی در آینه فطرت نیز بیندازید شاید نام و حقیقت فراموش شده یادتان بیاید.
می خواستم همین را عرض کنم!
بنام خدا
یکی از کامنت گذاران بنام علی1 در پست “باز هم جنازه ای بنام قاضی صلواتی” اقدام بنوشتن مطالبی در تبیین (بتعبیر او) “ترفنده های ملایان” نموده بود ،البته انگیزه هایی که منشا این گونه مطالب خشم آلود هست بر من روشن است ،زیرا با اینکه سابقه احترام و دوستی بین ما وجود داشت ،تنها بدلیل یک نقد در خصوص برداشت های قرآنی ؛دوست ما اقدام بنوشتن این مطالب که منشائی جز مبادی غضب و حس انتقام ندارد کرد ،حال از مبادی صدور این اوهام عبور کرده تنها به تبیین بی اساسی این اظهارات می پردازم:
1-دوست ما در بخش اول گفتار خود در مورد متد تفسیری رایج در حوزه های علمیه چنین نگاشته است :
“”از ترفندهای دیگر ملایان که در فرهنگ ما به شکل مزمنی در روح و روان ما ایرانیان نفوذ یافته است: دین را به شکل وارونه آموزش دادن. منبع آموزش ملایان قرآن و حدیث است.1- در باب قرآن باید گفت که ملایان قرآن را به شکلی تفسیر می کنند که همگان نفهمند و هیچگاه نظر قطعی نمی دهند. از نظر آنها بهترین کار برای مبهم کردن چیزهای روشن این است که یک کتاب سیصد صفحه ای(مطالب قرآن در حد یک کتاب 50صفحه هم قابل ارائه به همگان است) را در 30 یا50 یا100جلد پانصد صفحه ای با طیف وسیعی از خرافات و احتمالات و بگیر و ببندها پر کنند و نیتجه هم این است که هیچ کس تفسیر نمی فهمد مگر با مراجعه به خود اینها. اما اگر شما دیدید کسی قرآن را در صد یا پنجاه صفحه به زبان آدمی زاد بیاورد و ارائه کند! چرا نمی کند؟ چون نمی خواهد دانش به مطالب قرآن از دستش در برود و همگان خود، بدون واسطه شدن ملایان، قرآن بفهمند. حتی یک نظریه ساخته اند که قرآن را تنها مخاطبان واقعی اش می فهمند(انما یعرف القرآن من خوطب به) که امامان که خوب نیستند و بعد خودشان به مدد اما الحوادث الوقعه فارجعوا الی رواة احادیثنا می شوند این مخاطبان واقعی!. باری اینها فهم قرآن را در خود منحصر کرده اند.راه برون رفت ازاین مخصمه: شخصی کردن و عمومی کردن دین و منابع فهم دین است””.
(پایان نقل قول)
این تعبیرات توهین آمیز و خود پسندانه که منشائی جز همان نفسانیاتی که عرض شد ندارد ،اشاره به مطالبی دارد :
الف-“دین را به شکل وارونه آموزش دادن.”
باید از این دوست پرسید وارونه آموزش دادن یعنی چه؟ اگر بقول شما ملایان که کارشناسان بررسی متون دینی (کتاب و سنت و علوم مقدماتی دیگر) هستند ،بطور روشمند هدف و مغزای دین را مستدل از منابع دینی استخراج کنند ،و در فهم دینی خود دچار “التقاط” و “خود باختگی در برابر افکار وارداتی” نباشند از نظر شما دین را وارونه آموزش داده اند؟ یا اگر فهم دینی آنان با فهم دینی شما متفاوت بود و با سلی شما سازگار نبود ،روش آموزشی انان می شود “وارونه”؟
اگر بنابر تهمت زنی باشد ،چرا فهم و روش شما که چهار ساله و بصورت خلق الساعه مدعی فراگیری علوم علماء بوده اید “وارونه” نباشد؟ یعنی معیار در وارونه بودن یا نبودن یک سیستم و روش ،خواهش های نفسانی شماست؟
ب- “منبع آموزش ملایان قرآن و حدیث است”.
(پایان نقل قول)
آری چنین است ،زیرا منابع اقتناء و دریافت دین و اهداف دین کتاب و سنت باستعانت عقل غیر مشوب به هواهای نفسانی و تمایلات شخصیست ،مگر از نظر شما منابع دینی غیر اینهاست؟ آیا ما باید منطق دین و متن آن و اهداف آنرا از ترجمه های کتب غربی و از کانت و هگل و فیخته و ویتگنشتاین و دیگران بگیریم تا مورد پسند شما باشیم؟
ج-“” از نظر آنها بهترین کار برای مبهم کردن چیزهای روشن این است که یک کتاب سیصد صفحه ای(مطالب قرآن در حد یک کتاب 50صفحه هم قابل ارائه به همگان است) را در 30 یا50 یا100جلد پانصد صفحه ای با طیف وسیعی از خرافات و احتمالات و بگیر و ببندها پر کنند و نیتجه هم این است که هیچ کس تفسیر نمی فهمد مگر با مراجعه به خود اینها””.
(پایان نقل قول)
واقعا وقتی در خلوت خود بنشینید و این چند جمله را که نوشته اید و با سوء ظن و نیت ،تهمت های بی اساس زدید را دوباره مرور کنید،اینها چیزی جز نفسانیت و خود بزرگ بینی و حسادت منشائی می تواند داشته باشد؟
مقصود شما این است که دهها و صدها تفسیر که در عصر غیبت بین عامه و خاصه نوشته شده است ،همه برای ابهام زائی و ایجاد شفافیت نوشته شده است؟ این آیا تهمت بزرگی نیست؟ من برای اینکه عصبیت شما بیش از این تحریک نگردد و خود را گرفتارتر نکنید الان از تفاسیر بزرگ شیعه مثل مجمع البیان و میزان و غیر آنها می گذرم ،آیا مثلا امام فخر الدین رازی آنهمه کوشش کرد و بقدر فهم خود الفاظ و مفاهیم قرآنی را از ابعاد مختلف تبیین کرد ،همه آن زحمات برای این بود که ابهام زائی کند ،و این فقط شما هستید که اهل شفافیت و لب مطلبید؟
بنظر من خود این تعبیر اهانت آمیز شما نسبت به کوشش های مفسران بزرگ شیعه و سنی ،اقوی شاهد است بر اینکه از فهم قرآن کریم فرسنگ ها فاصله دارید ،شما کجا و معارف عمیق قرآن کجا؟ حد فهم شما همان ترجمه های نویسندگان غربیست ،وگرنه قرآن را چه کسی مدعیست که توانسته است حق فهم و تبیین آنرا ادا کند؟ همین تعبیرات شما بهترین شاهد است بر عدم ایمان به قرآن کریم ،وگرنه مطولات مفسران قرآن با اینکه سعی آنان مشکور است مگر حق کتاب خدا را ادا می کند؟
خرافات و احتمالات و بگیر و ببند در مورد قرآن یعنی چه؟
من از این تعبیر شما که “”مطالب قرآن در حد یک کتاب 50صفحه هم قابل ارائه به همگان است”” تعبیری جز “یاوه سرائی” نمی توانم داشته باشم ،شما می فهمید چه می گویید؟ خود برتر بینی تا چه حد؟ اینقدر که در برابر “کانت” و کتاب کانت و امثال او خضوع می کنید واقعا در جان خود نسبت به کتاب خدا خضوع دارید؟ این تعبیر شما یعنی تحقیر قرآن ،و شما چون دچار حقارت نفسانی هستید بخود اجازه دادید چنین تعبیر تحقیر آمیزی در مورد قرآن کنید ،گمان کرده اید کی هستید شما؟ چند کتاب ترجمه قابل نقد از اندیشمندان غربی باید اینقدر ما را مست کند؟
همین جا می گویم ،این سخن شما یاوه ای بیش نیست ،حتی اگر کسی بخواهد در تبیین مفاهیم قصص و تاریخ قرآن چیزی بنویسد دهها و صدها برابر این مقداری که شما ادعا کردید باید بنویسد و کیست که حق قرآن را ادا کند؟
شما دروغ می گویید ،اگر راست میگویید در همین سایت اقدام بنوشتن “مطالب قرآن در حد 50 صفحه” کنید تا روشن کنم که مبدا و منتهای فهم و درک شما از قرآن چیست،اندیشمند شیفته غرب، و ما ادراک ما القرآن؟
د- “”اما اگر شما دیدید کسی قرآن را در صد یا پنجاه صفحه به زبان آدمی زاد بیاورد و ارائه کند! چرا نمی کند؟ چون نمی خواهد دانش به مطالب قرآن از دستش در برود و همگان خود، بدون واسطه شدن ملایان، قرآن بفهمند””.
(پایان)
چنانکه عرض شد شما تحدی کردید ،لطف کنید به تحدی خود عمل کنید ، و قرآن را در پنجاه یا صد صفحه بزبان آدمیزاد ارائه کنید ببینیم دست پخت فهم شما چیست؟ مگر دیگران قرآن را بزبان غیر آدمیزاد ارائه کرده اند ،این تعبیر جسارت آمیزی است که می کنید ،باید عرض کنم من از مطوی این سخنان چیزی جز یک نفس خود محور تحقیر شده نمی بینم ،وگرنه انسان آزاد و آشنای بمعارف همین قرآن ،هم در برابر قرآن که کتاب خالق هستیست خضوع می کند و هم کریمانه به برداشت ها و فهم های دیگران از قرآن احترام خواهد گذاشت ؛قرآن یک اقیانوس است ،غوص می خواهد تا در آن فرو رود و تازه باندازه فهم خود بفهمد ،مگر قرآن با صدها و هزاران جلد حقش ادا می شود؟ بزرگانی از بشریت گذشته و معاصر آمدند در برابر این قرآن که عصاره خلقت است زانو زدند و ابراز عجز کردند ،شما که باشید که حق قرآن را در پنجاه صفحه ادا کنید؟ یعنی فهم شما از فهم آورنده قرآن که آنرا بتعبیر شما در سیصد صفحه ارائه کرده است درخشان تر است؟ شما با این تعبیرات خود پسندانه احساسی یا ناشی از حقد و غضب این تذهبون؟
اشتباه می کنید ،قرآن برای استفاده همه بشریت به آنان عرضه شده است و هرکس باندازه فهم خویش از آن بهره می گیرد ،من و تو نیز تافته جدا بافته نیستیم ،ما هم بقدر فهم خود از این اقیانوس بیکران بهره می گیریم ،اما شرط اول آن تواضع و کوچکی و کنار گذاردن کبر و غرور بیجاست ،که آنکه از این اوصاف دورتر است بفهم قرآن نزدیکتر است ،می گویم خطور بال اینها که شما نوشته اید مضر بحال انسان است تا چه رسد کسی با تبختر دست بقلم برده در عرصه عمومی چنین تحدیات خود پسندانه ای کند.
آری قرآن برای فهم همه است ،اما ملایان آنانند که پیش از چنین لاف زنی هایی مودبانه آستان قرآن را بوسیده اند ،از نظر شما آیا مرحوم علامه بزرگوار سید محمد طباطبائی ،از آن ملایان بوده است که بدنبال این بوده است که دانش قرآن از دست او در نرود یا در صدد ابهام زائی بوده است که 20 جلد نفیس در باب قرآن نوشته است که قرنی باید بگذرد تا امثال شما بفهمند که او که بود و چه کرد؟
واقعا گمان می کنید شما با این تعبیرات “ملایان” و این تعبیرات احساسی و خود پسندانه رشد علمی پیدا می کنید یا در قلوب انسانها شانی پیدا می کنید:
“ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا” این ود و محبوب شدن انسان بدست خداست ،و کسی با اینگونه تحدیات و تعبیرات گزاف به آستان “ود” و محبوبیت خلق الله نمیرسد زیرا که قلوب عباد مسخر رحمان است.
ذ- “”حتی یک نظریه ساخته اند که قرآن را تنها مخاطبان واقعی اش می فهمند(انما یعرف القرآن من خوطب به) که امامان که خوب نیستند و بعد خودشان به مدد اما الحوادث الوقعه فارجعوا الی رواة احادیثنا می شوند این مخاطبان واقعی!. باری اینها فهم قرآن را در خود منحصر کرده اند.راه برون رفت ازاین مخصمه: شخصی کردن و عمومی کردن دین و منابع فهم دین است””.
(پایان)
واقعا چه سخنان عمیق و ژرفی! شما ابتدا بپرس که این حدیث کجاست و چه می گوید بعد برای خود ببر و بدوز ،آیا اگر پیامبر یا وارثان علم او (عترت طاهرین او) بنقل صحیح فرمودند: “انما یعرف القرآن من خوطب به” ،خوب شما بگو “من خوطب به ” کیست؟ کسی از ملایان بتعبیر شما مدعی شد “من خوطب به” است که شما اینها را بهم می بافید؟ من خوطب به یعنی رسول الله ،و عترت طاهرین او که از نور او استضائه کرده اند ،خوب این تعبیر یعنی چه؟ و این حصر یعنی چه؟آیا مقصود از انما و حصر این است که هیچ بشری هیچ فهمی از قرآن ندارد؟ اینکه با ظاهر خود قرآن متنافیست،و قرآن خود بشریت را دعوت بتدبر کرده است ،پس مقصود این روایت معتبر آن نیست که شما جزم اندیشانه تصور کرده اید و بزرگانی را مورد اتهام قرار داده اید،مقصود از این حصر و آن خوطب به این است که فهم تمام مراتب قرآن بظاهره و باطنه و همه بطون سبعه یا بیشتر قرآن در انحصار پیامبر و عترت اوست ،آری امامت یعنی این ،شما باید مقام پیامبر و امام را بازشناسی کنید،اینها مگر شوخیست؟ این حدیث اشاره به این می کند که فهم نهائی همه مراتب قرآن در اختیار آنانی است که تا آخر بشریت راهنمایان بشریت هستند ،حتی اینجا بزرگی مثل علامه طباطبائی قدس سره نیز جرات چنین ادعایی ندارد که “من خوطب به” اوست ،شما کجایید؟
“باری اینها فهم قرآن را در خود منحصر کرده اند”! اینها خیالات شماست ،این شمائید که همین جا ادعای گزاف کردید در فهم و تلخیص قرآن در پنجاه صفحه!
آنان خود را شناخته اند و خدا را شناخته اند و در برابر من خوطب به خضوع دارند جرات چنین یاوه سرائی ها ندارند ،اینها تولیدات کسانی است که نه خود را شناخته اند و نه مبدا را و نه رسالت و امامت را و نه قرآن را،قرآن بزبان آدمیزاد در پنجاه صفحه؟! عجب!
“”راه برون رفت ازاین مخصمه: شخصی کردن و عمومی کردن دین و منابع فهم دین است””.
کدام مخمصه؟ این مخمصه در اندرون شماست ،قرآن برای همه مومنان به آن (نه دوستداران آن فقط) عزیز است و همه باید سعی و تلاش در فهم آن کنند ،اما هرکس حد خویش را نیز بشناسد :رحم الله امرء عرف نفسه و قدره،کسی اگر حد دانش خویش را بشناسد بلند پروازانه نمی گوید علم علماء را چهار ساله یافتم.این فرمایشات نتایج آن بنیاد سست و توهم بی بنیاد است: من می توانم قرآن را بصورت منطبق با حقوق بشر ارائه کنم…. خوب چرا معطلید چنین کنید ببینیم در حد صرف و نحو و تجزیه و ترکیب آیات قرآن سواد دارید؟ پس شما قرآن را می خواهید باستخدام خویش در آورید نه آنکه خادم قرآن باشید.
“شخصی کردن و عمومی کردن دین و منابع فهم دین” نیز به ادعا و سهل کردن و تحقیر قرآن و منابع دینی نیست ،همانطور که فیزیک و شیمی و ریاضی و علوم دیگر را نمی شود با بسیط سازی و ساده انگاری شخصی و عمومی کرد و نیازمند زحمت و تلاش و جان کندن و سیر علمیست ،علم دین و فهم عمیق دین و قرآن و سنت نیز نیازمند تلاش و جان کندن است و با بازی های کودکانه با الفاظ در عرصه عمومی کسی براحتی نمی تواند دین و منابع دین را شخصی کند.
ادامه دارد
بنام خدا
سلام و درود
بینهایت عزیز
شما در پست پیشین اینگونه بحث در مفاد آیات مربوط به خلقت آدم را پی
رفته اید :
“”بی نهایت
8:06 ب.ظ / می 6, 2015
سلام و درود
جناب سید مرتضی
با سپاس از پاسخ شما دوست گرامی. این داستان موجب اعجاب من شد ولی تنها قسمتی بود که موجب دلزدگی من نشد و مثل فیلمهای استوره ای و تخیلی هالیوودی بود. یکی از علل دلزدگی من، همین آیات مورد بحث ماست و پرسشهایی که پاسخ ایشان و دیگران تا کنون مرا مجاب نساخته. که این پرسشها را در پایان تحلیل آیات از شما نیز خواهم پرسید.امید که پاسخهای شما متفاوت باشد.
– میپردازیم به تحلیل آیات 19 و 20 از سورۀ اعراف بر طبق روال معمول و پس از آن پرسشهای من از شما
وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ-19
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ-20
پایدار باشید””.
(پایان نقل قول شما)
———————————————————————————–
پیش از ورود به بررسی مفردات دو آیه ای که مطرح کرده اید ،پیشنهادی بنظرم رسید که البته نفی آن یا انتخاب زمان آنرا به خود شما واگذار می کنم ،و آن پیشنهاد این است که از آنجا که یکی از تهمت هایی که علیرغم “امی” = نا خوانا و نانویسا بودن پیامبر گرامی اسلام از سوی دشمنان اسلام به ایشان زده می شود این بوده است که ایشان معارف قرآن را از تورات و انجیل و یهود ونصارای معاصر خویش گرفته است نه وحی نازل به قلب ایشان ،بنظرم یکی از راههای اثبات بطلان این تهمت مقایسه جزء به جزء معارف گوناگون قرآن با تورات و اناجیل موجود است ،ما الان در حال بررسی مفهومی آیات مربوط به خلقت انسان و چگونگی خروج آدم از بهشتی که در آن بود و اغواء و وسوسه های ابلیس نسبت به او و ذریه او هستیم ،پیشنهاد میکنم شما زمانی را به جمع آوری آنچه که در تورات و اناجیل موجود (عهد عتیق و جدید) در خصوص این ماجرا هست تخصیص دهید و آن را گرد آوری کرده بصورت یک کلکسیون و ارجاع دقیق و برداشت مفهومی ارائه کنید ،تا پس از آن بتوانیم مقایسه ای مفهومی بین آنچه که در عهدین در مورد ماجرای آدم و فرشتگان و شیطان و دیگر مطالب مربوط به آن وجود دارد با آنچه که در قرآن نازل بر پیامبر اسلام در این زمینه هست انجام دهیم و ببینیم آیا آنچه در تورات و انجیل هست قابل مقایسه با معارف قرآن هست یا خیر اولا ،و ثانیا با نسبت سنجی دریابیم که آیا ممکن است معارف قرآن (فعلا در همین محور بحث ما) اقتباس شده از معارف عهدین باشد یا خیر.
البته تاکید می کنم بشرطی که استقراء و بررسی شما در عهدین استقراء تام و کامل باشد .
جناب بینهایت شما آیا فرصت و تمایل چنین زحمت و بررسی را دارید؟
—————————————–
اکنون می پردازم به بررسی مفردات دو آیه شریفه ای که مطرح فرمودید:
“”وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ “”.الاعراف/19
این بخش فراز دیگری از ماجرای آفرینش انسان و سجود فرشتگان بر او و تمرد ابلیس را بتصویر کشیده است ،هم تسلسل و ترتب مفهومی و هم ظاهر عطف به واو ،مفید این معناست که امر بسکونت آدم و حواء در بهشت ،و نهی آندو از نزدیک شدن به شجره خاص ،پس از سجود فرشتگان و تمرد ابلیس و تهدید های او واقع شده است ،یعنی پس از خلقت آدم و حواء و امر به مسجودیت او و تمرد و سرکشی ابلیس و اخراج و هبوط تکوینی او از مقام و منزلت قرب الهی و اثبات برتری آدم بر فرشتگان و شیطان و تعلیم اسماء به او ،اکنون خدای متعال آدم و حواء را مورد عنایت قرار داده و می فرماید در بهشت ساکن شوید،الفاظ آیه را از نظر ادبی تجزیه می کنیم :
“یا آدم اسکن انت و زوجک الجنه”
“یا” از ادوات ندا کردن و مورد خطاب قرار دادن در لغت عربیست :ای آدم.
“اسکن” فعل امر مخاطب است از ریشه “سکن یسکن سکونا” بمعنی ساکن شدن و آرام گرفتن در جایی.
ضمیر منفصل “انت” فاعل فعل “اسکن” است یعنی :ای آدم تو سکونت کن.
“و زوجک ” در اینجا کلمه “زوجک” که اسم ظاهر است( و مراد از آن همان همسر آدم است که در روایات تصریح به اسم او یعنی “حواء” شده است،البته در قرآن نامی از حواء بمیان نیامده است و تنها از او به “زوج” آدم تعبیر شده است) با حرف عطف یعنی واو عطف شده است به همان ضمیر “انت” که فاعل “اسکن” است ،یعنی :ای آدم تو و همسرت در بهشت سکونت کنید.
“فکلا” فاء حرف عاطفه و ترتب است ؛بمعنی پس ،”کلا” فعل تثنیه (دو تائی) است از ریشه “اکل یاکل اکلا”اکل خوردن متعارف در انسان است،صیغه امر مفرد این فعل “کل” است به ضم کاف و سکون لام،اینجا چون خطاب به آدم و همسر او هردو بوده است فرموده است :فکلا: یعنی پس بخورید.
از چه بخورید؟
“من حیث شئتما” من بمعنی “از” است و “حیث”هم بمعنای حیثیت زمان است و هم بمعنای حیثت مکان ،که بقرینه معنای آن فهمیده می شود ،اینجا بقرینه نهیی که بعد از شجره خاص شده است ،حیثیت مکانی مورد لحاظ است ،یعنی : بخورید از هرجای این بهشت و از هرچه در آن است ،”شئتما” از ریشه “شاء یشاء شیئا و مشیئه” بمعنی اراده و خواست ،فعل در اینجا باز بصورت تثنیه به آدم و همسرش نسبت داده شده است ،حاصل معنا اینکه : از هر جا و هرچیزی که در این بهشت هست و خواستید بخورید.
“”وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ””.
“لا” حرف نهی است ،”تقربا” فعل مضارع از ریشه “قرب یقرب قربا” است یعنی نزدیک شدن به شیء،این فعل چون مصدر به کلمه “لا” نهی شده است فعل منفی است ،یعنی :نزدیک نشوید،به چه؟
“هذه الشجره”.
“هذه” از اسماء اشاره به نزدیک در لغت عربیست یعنی “این ،همین”یعنی نزدیک نشوید به این درخت که می بینید ،معلوم میشود آن درخت کاملا محسوس آدم و حواء بوده است که بصورت اسم اشاره به نزدیک مورد نهی از نزدیک شدن قرار گرفته است ،در این تعبیر “نهی از نزدیک شدن” لطافتی ادبی هست که مخفی بر آگاهان به ادبیات عرب نیست ،اینجا نفرمود “از همه درختان و هرچه که در بهشت است بخورید اما از این درخت فقط نخورید ،بلکه فرمود از هرچه دلتان می خواهد بخورید اما به این درخت نزدیک نشوید ،نفرمود از این درخت نخورید ،فرمود اصلا به آن نزدیک نشوید ،طبعا بطریق اولی از میوه آن هم نخورید ،این یک لطافت ادبی در ایجاز و اختصار و در عین حال مبالغه در نهی است: اصلا دور و بر این درخت نروید.
خوب مگر دور و بر این درخت برویم چه می شود؟
فرمود “فتکونا من الظالمین”
“فاء” چنانچه قبلا عرض شد حرف عاطفه و ترتب و تعقب و سببیت است ،”تکونا” فعل مضارع تثنیه (دو تائی) خطاب به آدم و حواست ،از ریشه “کان یکون کونا” کون بعربی یعنی هستی و وجود ،”الظالمین” اسم فاعل جمع است از ریشه “ظلم یظلم ظلما” ،ظلم مفهوم مقابل عدل است ،در اینجا بقرینه آیات دیگری که در سوره طه و برخی آیات دیگر هست ،مقصود از ظلم ظلم بنفس خویش بسبب فرو افتادن در تبعات آن اشتباه است یعنی “شقاوت و رنج و تعب” زندگی دنیائی ؛که در ادامه پرسش های شما و مفهوم گیری کلی اشاره خواهد شد که تبعات این ظلم بنفس و اشتباه و فریب خوردن از شیطان ،محرومیت تکوینی از آثار خاصه آن بهشت بوده است ،یعنی وقوع در رنج “گرسنگی” و “تشنگی” و “احساس سرما” و “احساس گرما” و “محرومیت از لباس بهشتی” که ساتر عورت بود و مکشوف شدن عورت آدم و حواء ،در سوره طه فرمود: (إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى،وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحی.طه/118-119)
ای آدم از ویژگیهای این بهشت برای تو این است که در آن گرسنه نمی شوی ،و عریان نمی شوی ،و بدرستیکه در آن تشنه نمىشوى، و حرارت آفتاب آزارت نمىدهد.
و در همان سوره طه باز فرمود :
(فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی.طه/117)
به آدم گفتیم : ای آدم این (ابلیس) دشمن تو و همسر توست ،مبادا (به وسوسه و فریب ) سبب اخراج شما از بهشت شود که “فتشقی” یعنی بدبخت و دچار شقاوت و رنج خواهید شد ،این شقاوت و رنج و تعب آثار زندگی دنیائی در این آیه سوره طه همان است که در آیات مورد بحث ما فرمود “فتکونا من الظالمین” مبادا به این شجره نزدیک شوید (تا چه رسد اینکه از آن بخورید) که ظالم به نفس خویش خواهید بود (لذا در آن آیات توبه آدم و حوا به خدا عرض کردند:ربنا ظلمنا انفسنا…) این ظلم بنفس همان وقوع طبیعت انسان است در رنج زندگی دنیائی و مظاهر دنیا ،گرسنگی تشنگی سرما و گرما و دیگر آثار….
———————————-
در آیه بعد فرمود :
“”فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ”.الاعراف/20
“فوسوس” ،فاء برای ترتب و عطف است ،”وسوس” فعل ماضی از ریشه “وسوس یوسوس وسوسه” است ،وسوسه در لغت عربی بمعنای “دعوت کردن با صوت ضعیف ” است ،چیزی مثل “خطور کردن باطنی” ،این خطور دادن چیزی است که همه هنر شیطان است ،یعنی شیطان هیچ اثر فیزیکی روی انسان نمی گذارد ،مثلا او را هل دهد ،یا بی اختیار کند ،یا با ریسمانی او را بفعلی بکشاند ،نه اینها نیست ، هنر ابلیس تنها “بکار گرفتن دستگاه ادراکی انسان است” به دعوت و خطور دادن و سوق دادن و زینت دادن ، و جلوه گری ،خوب را بد جلوه دادن و بد را خوب جلوه دادن ،این هنر اوست ،و آنقدر استاد در این کارست که بشر تصور می کند خود اوست که دارد مستقلا فکر می کند! این بسیار ظریف است و تفکیک کردن اندیشه های خود از القائات شیطان بسیار مشکل است و کار هرکسی نیست ،ما واقعا گرفتاریم ،حتی گاهی دیگر نیاز بشیطان نداریم دیگر ولایت شیطان را پذیرفته ایم و اتوماتیک دنبال او می رویم،در آن آیه هم مسبوقید که فرمود :”من شر الوسواس الخناس” ،این مساله خطور و دعوت پنهانی شیطان از طریق در اختیار گرفتن دستگاه ادراکی انسان ،بلیه ای عام برای همه ما انسانهاست ،که از آن تعبیر به “وسوسه” شده است ،قرآن میگوید همه بشر گرفتار این مساله هستند و تنها “مخلصین” هستند که خود را از شر او مصون کرده اند ،در حقیقت ابلیس زیر پای مخلصین است زیرا مخلصین آنانند که از مرحله خیال و هم گذشته اند ،تفصیل این بماند ،بگذریم.
“فوسوس لهما الشیطان” ،اینجا تعبیر به شیطان که اسم جنس است برای هرموجود شرور و مزاحم ،شد ،این همان ابلیس است ،شیطان فاعل فعل”فوسوس” است،چرا شیطان آندو را وسوسه (خطور و دعوت نفسانی) کرد؟
“”لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما””.
این لام که بر سر فعل “یبدی” است باصطلاح “لام غایت” است ،یعنی بیان کننده غایت و انگیزه فعل قبلی است ،”یبدی” از “ابدی یبدی ابداء” است که در باب افعال استعمال شده است ،یعنی آشکار کردن ،ظاهر کردن ،چرا شیطان آندو را وسوسه کرد؟ تا آشکار کند ،چه چیزی را؟
“ما ووری عنهما”کلمه “ما” موصوله است بمعنای “آنچه ،چیزی” و فعل “ووری” فعل ماضی است از ریشه “وارای یواری مواراه” مواراه در باب مفاعله بمعنی پوشیده داشتن متقابل است ،یعنی اگر کسی چیزی از دیگری را تحت پوشش قرار داد و آنرا مخفی کرد می گویند “واراه” ،پس “ما ووری” یعنی آنچه که از آدم و حواء پوشیده شده بود ،آنچه که پوشیده شده بود چه بود؟
” مِنْ سَوْآتِهِما”.
این کلمه “من” در لغت عربی من بیانیه نام دارد ،یعنی حرفیست که ابهام در کلمات قبلی را روشن می کند،آنچه که از آدم و حواء پوشیده مانده بود و مستور شده بود چه بود؟ فرمود آن “سواتهما” بود، سؤات- جمع سوءة بمعنى عمل زشت، عورت و آلت شرم است ،حاصل اینکه : شیطان آنان را وسوسه کرد که به آن درخت نزدیک شده و از آن بخورند ؛هدف شیطان هم این بود که آندو از فوائد و آثار رفاهی بهشت محروم شوند ،از جمله آثار آن این که زشتیها و عورت آندو آشکار شود ،و مع الاسف چنین شد.
در ادامه محتوای وسوسه شیطان را که نقطه ضعف بشر بود بیان می کند ،در حقیقت ترفند شیطان را بیان می کند که چه کرد با فکر آدم و حواء که علیرغم نهی الهی مفتون او شدند ،فرمود :
“”وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِين””.
“قال” شیطان گفت.
“مانهاکما” “ما” حرف نفی است ، و نهاکما فعل ماضی از ریشه “نهی ینهی نهیا” است بمعنی بازداشتن ،که بضمیر مفعولی که مرجع آن آدم و حواء هستند اضافه شده و فاعل آن هم “ربکما” است : یعنی : و نهی نکرد رب شما شما را از این درخت مگر به این دو دلیل :
“إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِين”.
“الا” حرف استثناء است ،و شیطان می خواهد با این تعبیر بگوید هیچ علتی برای نهی شما از این درخت وجود ندارد :”ان تکونا ملکین” مگر اینکه مبادا شما “دو فرشته شوید”! و مگر اینکه : شما دو نفر جاویدان و همیشگی باشید”
“تکونا” بعنی اینکه شما دو نفر باشید ،”ملکین” بفتحه میم و لام تثنیه “ملک” است که بمعنی فرشته است ،و “خالدین” بفتح دال ،تثنیه “خالد” است ،که از ریشه “خلد یخلد خلودا” است ،خلود در لغت عرب یعنی جاودانگی و عدم میرایی.
می بینید که ابلیس از همان ابتدای کار بسیار ماهر و استاد بود هم خود را خیرخواه انسان نشان داد و هم بنوعی فریب در باره خدا دست زد ؛دقیقا روی چیزهایی دست گذاشت که نقطه ضعف ما انسانهاست ،اینکه در طهارت و تنزه و قدرت بمنزله فرشته باشیم ،و اینکه هرگز نمیریم و معدوم نشویم ،یعنی حب ببقاء و جاودانگی که فطری بشر است. با ایندو ترفند و وسوسه ،ابلیس انسان را از آن مقام قرب ساقط کرد و او را بمیوه درختی رساند که ثمره آن تکوینا زندگی دنیائی با لوازم فعلی آن است ، و این زندگی کجا و آن زندگی در بهشت با لوازم آن کجا؟
جناب بینهایت این حاصل تحلیل مفردات ایندو کریمه بود ،اکنون با توجه به این مفردات ترجمه تحت اللفظی مجموعی آنرا هم ذکر می کنم :
“” و اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر جا كه خواستيد بخوريد اما به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
سپس شيطان آنها را وسوسه كرد تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشكار سازد و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اينكه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد يا جاودانه (در بهشت) خواهيد ماند””.
سپاس از توجه شما
سلام و درود
جناب سید مرتضی،دوست گرانقدر
مثل همیشه ترجمۀ شما عالی بود.
– در پاسخ به درخواست شما عرض کنم که باعث افتخار من است و به روی چشم.البته اینکه تأکید کردید که جستجو و کنکاش به شکلی دقیق و شمایلی کامل انجام بپذیرد، در ابتدا بگویم که مراجعات و مرور کتب تاریخی و دینی در فرصت و زمانی که دارم بدلیل اشتغال به کار، مرد خانواده بودن ،خستگی و همچنین عدم دسترسی کامل به تمامی منابع موجود، میسّر نیست.اگر شما توجیه کم کاری مرا می پذیرید و آن را به عنوان تبصره قبول دارید، من نیز درخواست شما را با کمال میل میپذیرم.
– شما پرسیدید که :
“آیا آنچه در تورات و انجیل هست قابل مقایسه با معارف قرآن هست یا خیر اولا ،و ثانیا با نسبت سنجی دریابیم که آیا ممکن است معارف قرآن (فعلا در همین محور بحث ما) اقتباس شده از معارف عهدین باشد یا خیر.”
من دو پرسش اساسی دارم از شما که بعد از پاسخ شما، مسیر تحقیق و بررسی نیز روشن می شود؛
آیا “خداوند” یا ” آفریدگار ” که در تمام کتابهای آسمانیِ ادیان ابراهیمی شامل: صُحُف ، تورات ، انجیل ،و قرآن می شناسیم یکی ست؟ یا نه ؟
اگر پاسخ شما “بله” می باشد پس وجود تشابهات دربارۀ داستان ” آدم ، فرشتگان و شیطان ” در جمیع کتب امری واضح و طبیعی باید باشد چرا که خدای واحد آن مطالب را بیان کرده. علت تغییرات و تفاوتهای موجود در داستان نیز میتواند یکی، شاخ و برگ دادن داستان اصلی توسط افرادی باشد که وظیفۀ کتابت را داشتند و یا پاسداری از آن کتب به عهدۀ آنها بوده و بعدی نیز تغییر داستان با توجه به تفاوتهای بینش و دانش آن اقوام باشد که از طرف همان خدای واحد منظور شده.
به هر تقدیر این دو استنباط شاید عقلانی تر از این باشد که فرض کنیم حضرت محمد این داستانها را از سایر کتب آسمانی برداشته و با کمی تغییرات دوباره در قرآن قرار داده. موضوع “امی” بودن محمد نیز به دلیل تعاریف چند وجهی بر این واژه، باید جداگانه مورد بررسی قرار بگیرد.
– در مورد پرسشهای مربوط به آیات 19 و 20 نیز چند روزی از شما اجازه می خواهم چرا که من از زمانی که خبر بازداشت ناجوانمردانۀ خانم نرگس محمدی در حالی که مادر بزرگوار ستار بهشتی مهمان منزل ایشان بودند ، هنوز با خودم درگیرم و ناخودآگاه خاطراتی در من زنده شد که بسیار دردناک بود و طبق عادت قبلی ، این پریود دردناک مردانه چند روزی طول میکشد.کمترین برخورد جوانمردانه این بود که به مهمان ایشان احترام بگذارند و به نرگس محمدی اعلام کنند که در اسرع وقت خود را به مراجع قضایی معرفی کند و نه اینکه … بگذریم … دارم آتش میگیرم … ای مرگ مرا دریاب …
با پوزش از شما دوست عزیز
پایدار باشید
سلام و درود
جناب سید مرتضی،دوست گرانقدر
مثل همیشه ترجمۀ شما عالی بود.
– در پاسخ به درخواست شما عرض کنم که باعث افتخار من است و به روی چشم.البته اینکه تأکید کردید که جستجو و کنکاش به شکلی دقیق و شمایلی کامل انجام بپذیرد، در ابتدا بگویم که مراجعات و مرور کتب تاریخی و دینی در فرصت و زمانی که دارم بدلیل اشتغال به کار، مرد خانواده بودن ،خستگی و همچنین عدم دسترسی کامل به تمامی منابع موجود، میسّر نیست.اگر شما توجیه کم کاری مرا می پذیرید و آن را به عنوان تبصره قبول دارید، من نیز درخواست شما را با کمال میل میپذیرم.
– شما پرسیدید که :
“آیا آنچه در تورات و انجیل هست قابل مقایسه با معارف قرآن هست یا خیر اولا ،و ثانیا با نسبت سنجی دریابیم که آیا ممکن است معارف قرآن (فعلا در همین محور بحث ما) اقتباس شده از معارف عهدین باشد یا خیر.”
من دو پرسش اساسی دارم از شما که بعد از پاسخ شما، مسیر تحقیق و بررسی نیز روشن می شود؛
آیا “خداوند” یا ” آفریدگار ” که در تمام کتابهای آسمانیِ ادیان ابراهیمی شامل: صُحُف ، تورات ، انجیل ،و قرآن می شناسیم یکی ست؟ یا نه ؟
اگر پاسخ شما “بله” می باشد پس وجود تشابهات دربارۀ داستان ” آدم ، فرشتگان و شیطان ” در جمیع کتب امری واضح و طبیعی باید باشد چرا که خدای واحد آن مطالب را بیان کرده. علت تغییرات و تفاوتهای موجود در داستان نیز میتواند یکی، شاخ و برگ دادن داستان اصلی توسط افرادی باشد که وظیفۀ کتابت را داشتند و یا پاسداری از آن کتب به عهدۀ آنها بوده و بعدی نیز تغییر داستان با توجه به تفاوتهای بینش و دانش آن اقوام باشد که از طرف همان خدای واحد منظور شده.
به هر تقدیر این دو استنباط شاید عقلانی تر از این باشد که فرض کنیم حضرت محمد این داستانها را از سایر کتب آسمانی برداشته و با کمی تغییرات دوباره در قرآن قرار داده. موضوع “امی” بودن محمد نیز به دلیل تعاریف چند وجهی بر این واژه، باید جداگانه مورد بررسی قرار بگیرد.
– در مورد پرسشهای مربوط به آیات 19 و 20 نیز چند روزی از شما اجازه می خواهم چرا که من از زمانی که خبر بازداشت ناجوانمردانۀ خانم نرگس محمدی در حالی که مادر بزرگوار ستار بهشتی مهمان منزل ایشان بودند ، هنوز با خودم درگیرم و ناخودآگاه خاطراتی در من زنده شد که بسیار دردناک بود و طبق عادت قبلی ، این پریود دردناک مردانه چند روزی طول میکشد.کمترین برخورد جوانمردانه این بود که به مهمان ایشان احترام بگذارند و به نرگس محمدی اعلام کنند که در اسرع وقت خود را به مراجع قضایی معرفی کند و نه اینکه … بگذریم … دارم آتش میگیرم … ای مرگ مرا دریاب …
با پوزش از شما دوست عزیز
پایدار باشید
سلام و درود
دوست گرامی بینهایت
با تشکر از توجه و پیگیری شما و تشکر از جناب نوریزاد که زحمت می کشند و همه نوشته ها اعم از تند و کند را بررسی می کنند و بموقع نشر می دهند،مثل نوشته نقادانه اینجانب در مورد مطالبی که کامنت گذار علی1 نوشته بود و هنوز در نوبت بررسی این صفحه در انتظار است!
1- در مورد پیشنهادی که خدمت شما عرض شد ،ممنون از توضیحاتی که دادید ،البته چنانکه عرض شد الزامی در کار نیست ،این صرفا یک پیشنهاد برای هم اندیشی دوستانه بود ،گرچه اقتضاء نوع بررسی طرح شده “استقراء تام و دقیق” است چیزی که می بینید برخی از کامنت گذاران تحقیق کننده در ادیان آنرا رعایت نمی کنند و با تکیه بر برخی عبارات عهدین و دیگر کتب آسمانی و بدون بررسی و استقراء تام هرچه دلشان خواست به ادیان نسبت داده یا استنتاج می کنند و این متد درست تحقیق نیست ،روی این جهت فحص تام لازمه یک بررسی مقایسه ای است ،اما خوب بقول معروف “المیسور لا یترک بالمعسور” یعنی آنچه برای انسان میسر است نباید بسبب مشکل و معسور بودن همه آن ترک شود و”ما لا یدرک کله لا یترک کله” یعنی چیزی که نیل به همه آن ملموس نیست شایسته نیست تماما ترک شود.
حال اختیار با شماست ،میتوانید پیشنهاد را راسا رها کنید.
2- در مورد پرسش های متقابلی که مطرح کردید ،باید عرض کنم :
آری پاسخ ما مثبت است ،از نظر ما منطق ارسال رسل و هدایت بشر از طریق شرایع آسمانی ،یعنی همین چیزی که در ذیل ماجرای آفرینش آدم در قرآن به آن تصریح شده است ،از امور لاینفک آفرینش انسان بوده است ،از خود آدم که بتصریح روایات ما پیامبر بود تا ابراهیم و نوح و موسی و عیسی و محمد علیهم صلوات الله ،که انبیاء اولو العزم خدا بودند و صاحبان شریعت و کتاب بودند ،همه به اراده تکوینی و تشریعی خدای خاق جهان هستی بسوی بشر فرستاده شدند ،و از نظر خطوط کلی نبوت یعنی دعوت به توحید و نفی شرک و پذیرش عبودیت خدای جهان ،آنها تفاوتی با یکدیگر نداشته اند و این در آیات بسیاری از قرآن مورد تاکید قرار گرفته است ،در واقع می توان پیامبران مختلف و مکتب و محتوای دعوت آنها را بمنزله کلاسهای ابتدایی مختلف برای رشد و هدایت بشر دانست ،تا برسد به دین خاتم انبیاء که کاملترین و عالیترین کلاس انبیاء بوده است که بواسطه انعطافی که در محتوای آن هست قابل انطباق بر زندگی بشر الی یوم القیامه هست.
پس شکی در اشتراک انبیاء در کلیات و خطوط کلی دعوت آنها نیست،چیزی که هست این است که بسبب فاصله زمانی طویل ،حلقه ارتباطی دقیق ما با آنچه که انبیاء سلف برای بشر آورده بودند قطع شده است و ما با تمام مضمون کتب آنها بطور دقیق مواجه نیستیم ،و آنچه که از عهدین عتیق و جدید اکنون در دست است بواسطه انقطاع تواتر تاریخی قابل استدلال و عنایت تام نیست ،و از نظر ما و قرآن عنصر تحریف و جابجایی در اثر بازنویسی تورات و اناجیل بدون شک و شبهه است ،من قبلا در این سایت در این مورد بحث های مستندی داشته ام ،اینرا می شود جداگانه روی آن زوم کرد.
مقصود من هم از بررسی مقایسه ای تام ناشی از فحص و استقراء تام دقیقا روشن تر شدن ابعاد این ماجراست که هم قرآن ماخوذ از کتب قبلی نیست ،و “ما جاء به نبی الاسلام” وحیی مستقل و جداگانه است و ربطی به اخذ از یهود و نصاری ندارد ،و هم روشن تر شود که چگونه عنصر تحریف و جابجایی و اغلاط در کتب موجود یهود نصاری راه یافته است و در این مورد شواهد قطعی و روشنی وجود دارد ،که ماجرای مقایسه معارف قرآن در بیان آفرینش آدم ،با معارف تورات و اناجیل موجود بخشی از این مقایسه کلیست.
اینکه می فرمایید تفاوت ها ممکن است ناشی از تفاوت بینش های آن اقوام بوده باشد ؛خوب مطلبی مبنایی است ،بنظر ما اصل تورات و انجیل نازل بر موسی و عیسی که وحی الهی بوده است ،و در این جهت مساله تفاوت بینش آن اقوام دخالتی در اصل وحی نداشته است ،آری از جهت بازسازی این کتابها که در اعصار بعد از موسی و عیسی واقع شده است خوب فرمایش شما متین است و این خود دلیل واضحی بر تحریف اصل آن کتب آسمانیست.
در مورد پیامبر بزرگوار اسلام ،البته هم مضمون وحیانی قرآن شاهد بزرگی بر عدم ماخوذ بودن آن از کتب دیگر است (تهمتی که مشرکان صدر اسلام به آنحضرت می زدند و در قرآن بصراحت نفی شده است) و هم شواهد تاریخی زندگی رسول الله بر آن شاهد است و هم مساله “امی بود”=ناخوانا و نا نویسا بودن آنحضرت شاهد قطعی مهمیست ،البته با برداشت شما در مورد مفهوم “امی”بودن پیامبر موافق نیستم ،این خود بحث مفصل و جداگانه ایست که باید به آن پرداخت.
در مورد فرصت ادامه بحث ،ضمن ابراز همدردی با شما موافقم ،من نیز از این ماجرا ناخرسند و در رنجم ،و آنرا ضمن نوشته کوتاهی که در پاسخ به کنایه یک کامنت گذار بود ضمن محکوم کردن آن ابراز کردم ،در آنجا هم به قاعده قضائی که در قوانین انعکاس یافته است اشاره کردم ،و در عین حال گفتم نمیدانم آن احضار و جلب مربوط به مرتبه سوم بوده است یا خیر ،این مطلبی بود که آنجا نوشتم ،نمیدانم چرا برخی کامنت گذاران منطقی جز هیاهو و خودنمائی و هوچیگری ندارند ،و بی آنکه به مغزای گفتار کسی دقت کنند ،تنها بفکر خودنمائی بیشتر و محکوم کردن مخالفان عقیدتی خویش هستم ،من گفتم شکل صحیح کار قضائی احضار مکتوب است بر اساس اطلاعاتی که از رویه قضائی دارم ،خصوصا اگر کسی دادگاه و دادرسی او در جریان است ،اگر اتهامی به او متوجه است در دادگاه باید پاسخگو باشد و گفتم با آن شکل احضار با فشار و تهدید مخالفم و آنرا محکوم کردم ،برخی ناجوانمردانه سخن کلی مرا تقابل با گفتار جناب نوریزاد دانستند ،که من اصلا آن مطالب را دارای ارزش پاسخگوئی ندانستم، اینها کینه ورزی و نادرستی است به اغراض خودنمائی ،آیا من هم باید به همان الفاظ و تندی های آنان موضع
گیری و فحاشی کنم تا خوشایند آنان باشد؟ اگر گفتم از زوایای اتهامات آن خانم بی اطلاعم یا از چگونگی و دفعات احضار مکتوب ایشان بی اطلاعم آیا باید با هوچیگری و خود نمائی سخن دیگران را حمل بر اغراض فاسد کرد؟ اگر چنان است که آنان برداشت می کنند ،چرا خود خانم محمدی وقتی برگه مکتوب را می بیند در برابر قانون رفتار معقول بخرج می دهد؟
بهرحال من هم کلیت روش قضائی را بیان کردم و هم گفتم اگر دادگاه و دادرسی در جریان هست دیگر احضار ایشان از سوی اطلاعات نادرست و خلاف قانون است،مراجعه کنید ببینید برخی آقایان یا خانم های احساساتی کامنت گذار ،باز خشم و کینه های پیشین و کهیر زدن های خود را ابراز کردند.
ضمن ابراز همدردی با شما ،پیگیری ادامه بحث را بعهده خود شما واگذار می کنم.
با سپاس
دوستان
بارها خدمت شما عرض شد که ماهیت و هدف عناصر وا بسته به نظام ترس و وحشت(افسران جنگ نرم) در فضای اینترنت به بی راه کشاندن مطالب اگاهی دهنده و هرز رفتن نیروهای فکری ازادگان میباشد.
یکی از تاکتیکهای حرفه ای انها این است که زرد پی اشیل مخاطب را شناسایی کرده وخرده خرده با انگولک کردن قلمی وتکه پردازی طنازانه(بی حرمتی کردن ادبی) ؛؛مخاطب را به خشم اورده؛؛ وبعد با هوچی گری وجیغ و داد مانع از نوشتن حرف حق شوند.
این افراد با مطرح کردن مباحث بی ربط واز قبل طراحی شده ی ؛؛فلسفی-نما؛؛ کاربران را در دام خود انداخته و رفنه رفته نیروی انها را به هرز می برن. هدف پریشان کردن مخاطبان و خنثی کردن گفتار اگاهی دهنده در مورد مسایل روز میباشد.
مزدک دوست خوب ما نا خواست به این دام افتاد به نحوی که مدیریت این سایت مجبور حذف بعضی نوشتهای مزدک شد.
دوستان؛ با وارد شدن به بحثهای این افراد و تریبون دادن به انها شما نا خواسته به انها کمک میکید.
هدف این افراد با بحثهای به ظاهر فاسفی و کشیدن به موضوعات مبهم ؛؛کهن و تاریخی؛؛ فقط برای از یاد بردن مسایل حاد امروزی جامعه ما در ایران است. هدف فراموشی چپاول ؛ ظلم و کشتار حکام امروزی این جامعه است.
نظر شما را به متن زیر جلب میکنم که چگونه ؛؛سید؛؛ مرتضی با طنازی عارفانه و ادبی حملات مستقیم شخصی را شروع میکند و با زبان بی زبانی در اخر نوشته اش در صدد تهدید مستقیم به له کردن من بر میاید.
حال خود قضاوت کنید:
سید مرتضی
11:56 ب.ظ / می 5, 2015
عقرب بی لقب
اولا کلمه “ضمینه” رو غلط نوشتی ،اینطوری باید بنویسی “زمینه” ، آندرستند؟ عقرب شما که بنابر آگاهی دادن داشتی ،چرا شدی عقرب امنیتی؟
مگر خود عقرب توی هر صفحه در مورد مطالب مختلف اظهار نظر نمی کنه؟
عقرب! اینقدر نیش نزن ،کمی هم دمکرات باش ،اجازه بده همه اظهار نظر کنن ،کامنت های من که همه شخصی هستن و استدلال هم دارن ، مگر استدلال بین آدمها رو درک نمیکنی؟
اگر کامنتی طولانی بشه می ترسی سیل بیاد عقربو ببره یا از خوف داری از سنگینی محتوا زیر استدلال له بشی؟
خوب معلومه که عقرب باید از فلسفه حالش بهم بخوره ،عقرب ذاتش فقط با نیش زدن هماهنگی داره ،عقربو چه به فیلاسوفی؟!
عقرب با متافیزیک و ماوراء طبیعت و عرفان چه کار داری؟ ،شما نیش آگاهی دهنده ات را بزن.
و در آخر اینکه: عقرب مگر شما از توهین خوشت میاد؟
اما یک نصیحت به عقرب جرار،عقرب اگر چیزی در چنته نداری ،لا اقل به اندیشه های دیگران حسودی نکن ،عقرب خوبه که دمکرات و لیبرال باشه و نسبت بنوشته های دیگران آلرژی نشون نده ،این نصیحت من بود ، من که با تو کاری نداشتم،اگر ادامه بدی ،بینهایت میاد لهت میکنه ها! گفته باشم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن اولیه من به دوستمنان مسئلتون بود که موجب خشم ؛؛سید؛؛ مرتضی قرار گرفت(جالب این است که چرا ؛؛سید؛؛ مرتضی ان را به خود گرفت و چنین پریشان شد؟ 🙁
عقرب
1:38 ب.ظ / می 5, 2015
مسئلتون
دوست ما؛ باتشکر از دقت و بیان برنده شما
وقتی شرم و حیا در کار نباشد. وقتی ترس از اگاه بودن تودها خواب را از ناکسان میگیرد؛ ظالم دست به هر شیوه ای میزند تا واقعیتها را وارانه جلوه دهد.
کسانی که هنوز از این کج رویها با دانش کامل به نادرستی انها حمایت میکنند از این خطا کارهای منفعت و منبع درامدی کلانی دارند.
ساختار این نظام ؛؛مافیایی؛؛ میباشد و این سیستم از لحاظ مالی حامیان خود را به خوبی تامین میکند. کاربرانی خاص در فضای اینترنتی هستند که هیچ کدامشان نتنها گشنه؛ تشنه و محتاج نون شب نیستند بلکه بابت نوشتهایشان از این نظام پول هم دریافت میکنند (افسران جنگ نرم فتا؛ سپاه و وزارت اطلاعات). تنها هدف و کارشان این است که به سایت های مشابه این سایت وارد شوند مطالب اگاهی دهنده را به گروگان بگیرند؛ حقایق را با سفسطه و مغالطه وارنه جلوه دهند و بحثهای اصلی را به بیراهه بکشانند.
شناسایی این افراد چندان مشکل نیست چون حضور ۲۴ ساعته و ۷ روز هفته انها در سایتها نشان میدهد که انها کاری دیگری ندارند و حضور در این سایتها شغل رسمی و منبع اصلی درامد انهاست.
ازخصوصیات این افراد:
– کامنت گزاری ۲۴ ساعته و ۷ روز هفته در ؛؛هر ضمینه ای؛؛ بدون داشتن تخصص وحتی اگاهی نسبی
-نداشتن استدلال شخصی و نقل قول مستمر از دیگران و ارجاع به منابع ؛؛محدود تنها به یک طرز فکر خاص؛؛
– کامنت گزارینهای بسیار طولانی و بی ارتبات به موضوع اصلی نویسنده مفاله
– کامنت گزارینهای بسیار فلسفی-نما ولی ذهن ازار جهت خسته کردن مخاطب
-گرایش شدید در استدلال به قوای ماورالطبیعه و رو در رو کردن مخاطبان بامسایل عرفانی
-تعبیر کردن هرنظر راست و پوست کنده به ؛؛توهین؛؛ با هدف هوچی گری و انحراف موضوع اصلی بحث
…
مسئلتون عزیز؛ اطمینان دارم شما ودیگر کاربران ازاده ؛مشخصات دیگری از این افراد در دست دارید
عقرب
—————————-
سلام دوست گرامی
پیشنهاد می کنم بجای اینجور نوشته هایی که از آنها غبار پریشانی بر می خیزد پرهیز کنیم. و از رد یابی ها و رد گیری ها و پلیس بازی ها نیز. باور کنید همه ی ما به همدلی – در عین اختلاف عقیده – محتاج تریم تا عصبیت و بر آشفتن.
با احترام
برای حرمت به شما و خدشه وارد نشدن به هدف پاک این سایت ؛ دندان بر جگر خواهیم گذاشت.
عقرب
در ضمن از ویرایش کلمات در متون تشکر میکنم
جناب عقرب
فقط یاد آوری کنم که مطلبی که من نوشتم در برابر مطلبی بود که شما خطاب به “مسئلتون” نوشته بودی ،و چون خطاب مسئلتون به من بود پس مطالب شما در تشویق مسئلتون ،ناظر به من بود ،از این جهت من به عقرب پاسخ دادم .
نکته دیگر اینکه برعکس تصور عقرب ،حساسیت من روی مطالب دینی و باورهای خودم هست ،شما هرقدر دوست داری در مورد مسائل سیاسی و روز بنویس ،اگر هدفی که بمن نسبت می دهی درست بود ،من با تو در مسائل سیاسی که مطرح می کنی جدل می کردم ،در حالیکه یکی دوبار که با عقرب گفتگو کردم در مورد مسائل نادرستی بود که عقرب به دین نسبت داده بود.
اما عقرب جان بدان که اگر مطلب نادرستی بر علیه عقیده و باور من بنویسی صد در صد غلط هایت را تذکر خواهم داد ،اما در مورد مسائل سیاسی هرچه دوست داری بنویس و بهر کس خواستی نیش بزن ،آندرستند دیر عقرب؟
با سلام
بد نيست راجع به اخبار منتشر شده در اينترنت و صحت و سقم آن مطالبي نوشته شود
مثلا نامه هاي رد و بدل شده بين عمر بن الخطاب و خسرو پرويز در شبكه اينترنت كه به صورت ناشيانه اي
جعل شده است كه مفصلا به آن خواهم پرداخت
يك خبر دروغ كه اين روزها در سايتهاي اينترنتي منتشر شده و شروع كننده آن خبر سايت انتخاب بود كه خودرا حامي رييس جمهور حسن روحاني معرفي مي كند و آن خبر اين بوده كه امام حرم مكي شيخ عبدالرحمن السديس سخنان
شديد اللحني عليه شيعيان گفته است
بنده با توجه به شناختي كه از روحيات جناب عبدالرحمن السديس داشته ام با ديدن اين خبر خيلي تعجب كردم كه اين
سخنان با رفتار و منشي كه از امام حرم مكي در تضاد است به سايت يوتيوب سر زدم ويديويي را مشاهده كردم كه اين
طور نوشته بود امام الحرم المكي يعلنها حربا طائفيا بين الشيعة والسنة كه باعث تعجب بيشتر من شد
ولي به مجرد شنيدن صداي آن فيلم متوجه شدم كه اين صدا صداي عبدالرحمن السديس نيست بلكه با توجه به
شناختي كه از شيوخ افراطي و ضد شيعه در فضاي مجازي دارم فورا صدا را شناختم اين صدا متعلق به شيخ
حمزة المجالي يك فرد متعصب و افراطي بود كه اهل كشور اردن هاشمي است
پاسخي براي سايت انتخاب نوشتم كه متأسفانه نظر مرا منعكس نكردند آقاياني كه مدعي آزادي هستند
به سايتهاي ديگر مراجعه كردم كه فقط يك خبرگزاري بعد از بررسي خبر را تصحيح كردند به اين صورت :
* خبرگزاری «ابنا» ضمن تصحیح خبر مربوط به اظهارات ضد شیعی شیخ «عبدالرحمن السدیس» اعلام کرد این اظهارات مربوط به «شیخ المجالی» بوده است.
اين هم سخنان ضد شيعي حمزة المجالي كه در يوتيوب موجود است
https://www.youtube.com/watch?v=8xtKJ8QOzhc
با سلام
به اين صورت تصحيح مي شود
نامه جعلی بین عمر و یزدگرد سوم
با دقت در محتوای این نامهها جای تردید نمیماند كه به دست عدهای ناشی جعل شده اند و متاسفانه به نظر میرسد برخی با سوءاستفاده از تعلقات ملی و میهنی مردم، بر آنند كه به جای پرداختن به حقیقت و بازگویی افتخارات واقعی ایرانیان، زمینه را به گونهای فراهم آورند كه هیجان جمعی ناآشنا به تاریخ را برانگیزند
به تفصيل اين 2 نامه جعلي را بررسي خواهم كرد
سخنی با عبدالله*
پیرو نوشته هایی(نامه بین عمر و یزدگرد سوم و یا مطالب تاریخی از ایران و ایرانیان و…) که آورده ای برایت پندی دارم:
شما مدرک و مستندی مبنی بر جعلی بودن نامه بین عمر و یزدگرد سوم داری؟ یا تحقیق و پژوهش تاریخی در این زمینه خودت کرده ای؟ آیا صلاحیت و تخصص این اظهارات را داری؟
آیا این گفتار شما نمونه بارزی از سخنان بی پایه و دروغ زنی و بهتان نیست که دین تان شما را از انجامش بر حذر داشته؟
چرا تفکر و رسوبات تاریک ذهنی خویش را می خواهی ابزاری نمایی برای عقده گشایی با هموطنان خویش؟ مگر ایرانی نیستی یا از بودنش شرم داری؟
چرا گذشته تاریخی ایرانیان که هویت بخش آنان و عامل یکپارچگی ملی شان است برای شما حکایتی ننگین است؟ از چه گریزانی؟ و به چه می خواهی برسی؟
آیا می دانی با این سخنان و نظرات بذر کینه و دشمنی می پراکنی و از هر چیزی که می خواهی دفاع کنی با این روش نتیجه عکس می گیری و برای خودت و ایده و دیننت دشمن می تراشی؟
شرمتان باد که فقط به فکر تجاوزبه مردم هستید شرمتان باد سران جمهوری اسلامی شرمتان باد باز هم شرمتان باد
در پي حمله ي ماموراطلاعات جهت تجاوز
سه شنبه, می 5, 2015 – 21:42
یک دختر مهماندار هتل در شهرستان مهاباد، در پی حملهی یک مامور اطلاعاتی جهت تجاوز، خود را از طبقهی ۴اُم هتل “تارا” مهاباد به پایین انداخته و جان خود را از دست داد.
روز دوشنبه ۱۴ اردیبهشتماه، یک دختر مهماندار هتل “تارا”ی مهاباد که از قبل، توسط هتلدار به نام “نادر مولودی” پیشزمینهی تجاوز به وی از سوی یک مامور اطلاعاتی صورت گرفته بود، در پی حملهی مامور اطلاعاتی و بستن دربها از سوی صاحب هتل (نادر مولودی)، مجبور به پریدن از پنجرهی طبقهی چهارم هتل شده و جان خود را از دست داد.
یک منبع نزدیک به خانوادهی این دختر مهابادی، با تایید این خبر اعلام کرده است: پزشکی قانونی سعی بر بیراههبردن قضیه داشته اما آنها مصرانه بر پیگیری پرونده واقف هستند. تا لحظهی انتشار این خبر، نه صاحب هتل و نه مامور اطلاعاتی نامبرده دستگیر نشدهاند. این منبع همچنین انگیزهی صاحب هتل برای در خدمتنهادن این دختر جوان کُرد برای تجاوز از سوی مامور اطلاعاتی، وعدهی صدور مجوز ۵ ستارهکردن هتل تارا از سوی این مامور اطلاعاتی اعلام کرده که همزمان بازرس ادارهی اماکن مهاباد بوده است.
———————————–
سلام بردبار گرامی
انتشار اینگونه خبرها به گمان من درست نیست تا مگر سندی و مدرکی ارائه شود. این که من و شما می گوییم : سپاه دزد است، نیازی به سند و مدرک ندارد. صورت جامعه خود سند است. اما چون شخصیت هایی با مشخصات منحصر بفرد در پس این ماجرا هستند، پسندیده این است که مستند سخن بگوییم و مستند بنویسیم. وگرنه از این خبرها فراوان می شودساخت و پرداخت و منتشر کرد. شوربختانه آنقدر اینگونه خبرها باور کردنی اند که شما نیازی به سند را در خود احساس نمی کنید. شاید علتش این است که جرم های فاجعه آمیزتر فراوانی در این کشور رخ داده که اینجور خبرها دم دستی جلوه می کنند.
با احترام
مزدک گرامی
نوشته ی شما بخاطر توهین افزون تر از معمول تان حذف گردید.
پوزش
کتاب «شخصيت محمدي يا حل آن معماي مقدس» نوشته «معروف عبدالغني الرصافي» ترجمه «م شاپوري»
اَلشَخصيّ? المُحَمّدي? أو حّل اللُغز اَلمقَدّس
عشق آدمي را هم کر و هم کور مي کند و «ايمان» دقيقا همان حالت عشق را دارد و آدمي را کر و کور مي کند. از اين رو مي بينيم که مسلمانان به هنگام گفتگو از قرآن حد اعلاي راه مبالغه و افراط را در بزرگ جلوه دادن اعجاز قرآن در پيش مي گيرند.
مسأله معجزه بودن قرآن در قلمرو اقتدار دين و از مسائل مربوط به آن است و براي عقل و استدلال و برهان جايي باقي نمي گذارد. آنهايي که در قلمرو اعجاز قرآن قلم فرسايي کردند، همگي در قرن دوم پس از هجرت مي زيسته اند و در آن دوره اثري از آزادي بيان يا عقيده وجود نداشته.مترجم.
دانلود کتاب شخصیت محمدی: معروف عبدالغنی الرصافی
https://mamnoe.files.wordpress.com/2009/02/moamaye-moghadas.pdf
سلام و درود
جناب نوری زاد
من الان در اخبار دیدم که نوشته بود ماموران دادگستری ، نرگس محمدی را صبح روز سه شنبه در منزل خودش وقتی که مادر ستار بهشتی هم آنجا حضور داشته به بهانۀ “اجرای احکام” بازداشت کردند.
اگه درست باشه ماموران پست فطرت دادستانی با برنامه ریزی قبلی اینکارو کردن. روز یکشنبه که رفته بودین دادگاه انقلاب، نامردها هیچ اقدامی نکردن و به بهانۀ دادن پرونده به وکلای نرگس محمدی و با اطلاع از اینکه شما و اعضای گروه لگام هم با نرگس محمدی به دادگاه رفته بودین، شما رو با این ترفند ، دست به سر کردن.
از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم . احتمالن شما هم از دیروز درگیر این مورد بودین.لطفن ما رو هم در جریان بزارین.
درود بر تمامی شیر زنان آزادۀ ایران
نابود باد حکومت جور و ستم آخوندی
داش محمد ، اگر آخرین قادر میبود موثرتر و بهتر از این بنویسه ما رو مجاب میکرد تا اونجا که بهش حق میدادیم. یه بار به ذهنتون بیاد که خدای نکرده این بنده خدا در کودکی قربانی جنایات جنسی یک یا چند متجاوز از به اصطلاح هموطنای ما شده. آیا نباید حرفای او و امثال اونو شنید و هیچ نگفت و اشک ریخت.؟ همه که داش محمد نیستن. مثل شما تو این خرابشده فوقش ۷ هزارتا. حالا این این رقم یه کفه ترازو و ۷۰میلیون کفه دیگه حاصلش فریاد قعر اقیانوس. چکنم زورم به آخوندا که نمیرسه، پس به خدا بگم ، یا رب خجالت داره.!
سلام بر اهل خرد
من باب آزادی بیان و عقیده و این احترام که اخیرا مشاهده می گردد که به کررات بر روی آن بحث می گردد لازم است نکاتی را متعرض شوم.دیگران آزادند به هر چه می خواهند عقیده مند باشند.آزادند هر چه می خواهند بگویند مشروط بر اینکه توهینی به شخصیت فرد مقابل نباشد.بطور کلی در کلیه امور شخصی مرتبط با خود آزادی کامل دارند مشروط بر اینکه موجب تحدید آزادی دیگران نشود.حال سوال اینست که وقتی سخن از حقوق بشر و منشور آن می زنیم شرایط یکسان است؟!!ما در جامعه ای هستیم که این عقاید شخصی که بسیار هم با خرافات و اوهام خو گرفته و قرابتی بسیار یافته در تمام شئون زندگی دیگران دخالتی انکارناپذیر می یابد.تفکراتی که می گوید من بر حقم.از آن بدتر چون برحقم دیگران ناحقند.از آن بدتر وقتی دیگران ناحقند لاجرم هیچ حقی ندارند.از ان بدتر چون هیچ حقی ندارند پس باید از بین بروند.سوال دارم به این باورها که نتایجی چنین هولناک دارند باید چگونه احترام گذاشت؟!!!در اروپا وقتی کسی دم از عقاید نازیسم بزند چنان نفرتی ایجاد می کند که گوینده از گفته خود پشیمان می شود.مگر نازیسم یک ایدئولوژی نیست و مگر اروپاییان از امضا کنندگان منشور حقوق بشر نیستند و نباید به عقاید دیگران احترام بگذارند؟!!!همین است که وقتی آ سید علی و رییس دولت دست نشانده اش دم از انکار هولوکاست می زنند دنیا به یکباره به مقابله بر می خیزد.زیرا این اظهارات بیدار کننده نازیسم و به تبع آن نژاد پرستیست.اصلا خود نژاد پرستی مگر یک ایدئولوژی نیست چرا تا بدین حد منفور است که با دارنده چنین عقیده ای برخورد صورت می گیرد؟!!!کشمکشهایی که همینک در آمریکا بر سرکشتن چند جوان سیه پوست وجود دارد بیشتر حول این محور است که انگیزه نژادپرستی وجود داشته یا خیر؟!!پاسخ روشن است چون این عقاید از حوزه شخصی خارج شده و فجایع بزرگی به بار خواهد آورد.حال به شرایط پیرامون خود بنگریم.داعش به نام اسلام و مطابق با قوانین خاص زمان پیدایش این دین به ایزدیان حمله می کند.سه راه پیش پای آنها می گذارد:اسلام آوردن،ترک وطن،کشته شدن یا اسارت.به ایران بنگرید با تکیه بر مشتی اوهام شیعی دمار از روزگار سایر بندگان خدا در آورده می شود.گمان نکنید که اینها بدون پشتوانه و خودسرانه است.تماما دارای استنادات فقهیست که نشات گرفته از تراوشات ذهن امثال مجلسی و کلینی و…می باشد.به فرانسه بنگرید.مجله ای کاریکاتورهایی به چاپ می رساند و طرف مقابل با اسناد بر عقاید خود دست به کشتار می زند.به اسراییل بنگرید فجایعی که دوطرف می آفرینند بجز به سبب وجود ایدئولوژی و طرز تفکر آنهاست.حال انتظاری که از ما می رود اینست که به عقاید سایرین احترام بگذاریم.بسیار خوب.سمعا و طاعتا.ما به عقاید دیگران چنانکه به ان معتقدیم احترام می گذاریم تا زمانیکه فقط عقاید دیگران است.وقتی این غول چراغ از موضع خود خارج شد و در پستوی خانه تک تک ما سرکشی نمود دیگر عقاید دیگران نیست.این فاشیسم است.اژدهای چند سریست که باید تمامی سرهای آن را قطع کرد.این تجربه تلخی بود که اروپا از قرون وسطی گرفت و شوربختانه ما چه دیر به فکر پرداختن به ان افتاده ایم.
درود بر شما
قابل توجه آقا مرتضی
تعریف انسان مدرن و انسانی که در قرآن داری هیچ حقی نیست جز تکلیف ! 8 دقیفه
https://www.youtube.com/watch?v=CTMXYyn26dQ
مشیری گرامی
بهره مند شدیم! خصوصا آنجا که لکنت زبان مشیری باعث شد کلمه “در” را سه چهار بار تکرار کند”:در در در در!
و خصوصا آنجا که با اینهمه شعار علیه قرآن می گفت :من آباء و اجدادم قرآنی بودند خیال نکنید من که اینجا نشسته ام آدمی فکل کراواتی بی اطلاعی هستم!که سبب لبخند آن شیخ مخاطب او شد!
شعارهای خوشگل و گیرایی بود!،انسان مدرن یعنی انسانی که اگر به او تهاجم شد جنگ دفاعی نمی کتد؟!
مگر همین انسان مدرن در زمانه های نزدیک ما دو جنگ جهانی با آن وسعت را بوجود نیاورد؟ و مگر همین انسان مدرن با تایید انسان های مدرن در امریکا و غرب ،هر روز کودکان و زنان یمنی را بخاک و خون نمی کشد؟!
مسائل حقوقی قرآن همه قابل بررسی و بحثند،اینکه انسان مجبور است! اینکه انسان فقط مکلف است نه صاحب حق ،و اینکه پانصد آیه در مورد جنگ در قرآن هست!
راستی من الان متوجه شدم که برخی دوستان این سایت می گفتند هزاران آیه یا پانصد آیه در قرآن در مورد جنگ وجود دارد منشا آن کجا بود! منشا آن مشیری مشار الیه بود! آنوقت گفتم الان هم می گویم : شما آن پانصد آیه را لیست کنید.
مشیری دوست من ،اینها تحقیق و پژوهش نیست ،اینها تبلیغات منبر گونه فکل کراواتی هایی مثل بهرام مشیری است ،نحوه تبلیغ و شعار دادن بهرام مشیری در این ویدئو کاملا مثل شعار دادن های تبلیغاتی و کم محتوای برخی منبری های کم سواد خودمان است ،یک سلسله ادعاهای کلی و بی سند و مدرک ،انسان مدرن پژوهشگر وقتی می خواهد یک مقوله ای را به قرآن نسبت دهد ،مثلا بگوید موضع قرآن در مورد جنگ و قتال و جایگاه آن چیست ،می نشیند همه آیات مربوطه را جمع آوری می کند و به ارزیابی می پردازد ؛نه آنکه میکروفون را جلوی دهان خویش گرفته مثل پروپاگاندهای احزاب سیاسی علیه هم هر رطب و یابسی را در قالب شعار مطرح کند.
مشیری جان ،شما اگر با آن مشیری مشار الیه مرتبطی بگو ما در سایت نوریزاد یک طلبه داریم که از تو می خواهد ،لطف کن فقط آن “پانصد آیه” در مورد جنگ و قتال در قرآن را “لیست” کن ،و یک جلسه در مورد مجموع آیات قرآن و فلسفه جنگ در اسلام توضیح بده ،من بعد مکتوب پاسخت را خواهم داد،اما دقت کن مثل ماجرای “محلل” آنطور گاف رسوا ندهی.
البته شیخ فرشتیان شیخ فاضلی است و از شاگردان شیخنا الاستاد مرحوم آیت الله العظمی منتظری قدس سره است ،احتمالا او پاسخ این رطب و یابس های مشیری را داده است،رلستی مشیری جان شما که اطلاع رسانی کردید و از انسان های مدرن هستی چرا پاسخ های فرشتیان را اطلاع رسانی نکردی؟!
هان زود تند سریع بگو ببینم! ده و نه و هشت و هفت و ….میشه چند تا؟!
درود بر شما
مرتضی جان شما دیگه چرا ؟ شما که همه را دعوت به بیان خوب و منطق میکنی پس چرا به هر کسی که با شما هم نظر نیست کوچه بازاری جواب میدی ؟ یعنی اصل مطلب را رها کردی و مته به خشخاش گداشتی و ایراد از توپق زدن میگیری و بجای تابت کردن نظر خود طرف را متهم به دروغگویی و شعار دادن میکنی ! چرا این را دارم میگم چون پاسخ شما را با پاسخ شیخ فرشتیان مقایسه کردم خیلی تفاوت داشت امیدوارم سر حرفت بمانی که گفتی شیخ فاضلی است چون منم با شما موافقم اولین بار بود گه میدیم یک روحانی از کوره در نرفت و مخالفت سریع هم نکرد و با نهایت ادب و حونسردی پاسخی در حد توان خود داد یعنی تلویحا آیاتی که در باب قتل و غارت بود را پذیرفت و فقط به این اشاره کرد که ظاهرا قرانی که در دست آقای مشیری هست با قرانی که در دست من است فرق میکند چون در فران دست من چندین آیه هم در مورد کار و تجارت داریم که وقت برنامه تمام شد . حالا که شما وقت داری بجای حاشیه رفتن در مورد آن آیات تجاری توضیح بفرمایید البته به غیر از تجارت برده و خرید و فروش زن و بچه مردم !
در ضمن پاسخ شیخ فرشتیان را در لینک کامل زیر میتوانید مشاهده کنید و برای صرفه جویی در وقت روی نوار ابزار پخش دقیقه 43 را کلیک کنید .
https://www.youtube.com/watch?v=T7-0lsoCGNw
راستی مشیری جان نگو که :ده و نه و هشت و هفت تا میشه پانصد تا! آخه چطور ممکنه ده و نه و هشت و هفت بشه پونصد آیه جنگ؟!
درود دکتر بزرگوار
حق دارید بگید تنها ماندید.حقیقت رو باید پذیرفت مردم ایران به شدت سرخورده و محافظه کار شدند.اما این تنهایی امروز شما دلیلی بر این نیست که شما تنها خواهید ماند.شما مثل راس هرم هستید و یک روز تلاش شما به قائده هرم خواهد رسید از اینها که بگذریم هدف عمل به وظیفه و سرفرازی در مقابل وجدان درونی است .شاید کسانی که جرات همراهی شما را داشته باشند کم باشد اما دلهای زیادی با شماست همان ایلامی که فرمودید حالا کار داره و از ترس نمیاد دیدنتون اتفاقا کاردرستی می کنه.هم فکران شما دارند به این سیستم نفوذ می کنند شاید تا حدودی تغییر کرده باشه ولی بدونید نفر بعدی که توسط این شخص به سیستم خواهد پیوست ریشه این سیستم را خواهد خوشکاند این سیستم به دست نسل جدید که در دل افکار شما را دارند دارد فتح می شود نسل بعدی از عمل به افکار شما نخواهد ترسید چون نفوذی های امروز عملا قلبشان با انها خواهد بود اگر زبانشان نیست در مقابلشان خواهند بود.وقتی یه اطلاعاتی از شما نصیحت می خواهد یعنی شما حتی در دل انها که دل و زبانشان با سیستم بوده هم ترک انداختید.پایان این سیستم با سرداران اربده کش را همان فرزندان سرداران رقم خواهند زد چون اینها از همراه کردن فرزندان خود با خود در ماندند چه رسد به مردم.سخنان حسرت بار رهبرشان از نبودنش در اینده نزدیک ترس پشت این خبر را به روشنی آشکار می کند به روشنی فروپاشی این سیستم را به چشم دارم می بینم خیلی خود را رنج مدهید زمان کار خود را دارد بیرهمانه تکمیل می کند. بخدید و بر جانکندن این سیستم بنگرید.خدا نگهدار قدمها و دستانتان باشد
در خیابان ها دویدم بهمن پنجاه وهفت
حنجره-ی خود را دریدم بهمن پنجاه وهفت
جام زهر ارتجاع و مذهب وامانده را
مثل شربت سرکشیدم بهمن پنجاه وهفت
شد امام امت از بهرم شهید کربلا
شاه شد شمر و یزیدم بهمن پنجاه وهفت
گر دمی غافل شدم از زنده باد و مرده باد
فحش «ساواکی» شنیدم بهمن پنجاه وهفت
ور کسی بد گفت از آخوند و شیخ و روضه خوان
من خودم بر او پریدم بهمن پنجاه وهفت
گشنه افتادم به دشت جهل مثل گوسفند
سیر در آنجا چریدم بهمن پنجاه وهفت
چه گوارا کرد از میدان فوزیه ظهور!
بهر خود نقش آفریدم بهمن پنجاه وهفت!
دیو را کردم برون، آمد فرشته از درم
روی بال-اش آرمیدم بهمن پنجاه وهفت!
در سرم سودای آزادی و استقلال بود
داد بی.بی.سی امیدم بهمن پنجاه وهفت
هیپنوتیزم کرده بود آیا خمینی؟ من چرا؛
هر دروغی باوریدم بهمن پنجاه وهفت
شاه فرمود «این صدای انقلاب ملت است»
با دوتا گوشم شنیدم بهمن پنجاه وهفت
عاقبت پاکش کنم از دامن مام وطن
انقلابی را که ر…….م بهمن پنجاه وهفت!
برای روزنامه نویسان دربند وطن
———————————
وحشت از روزنامه
——————–
در وحشت است یارو از کاغذ و مرکب
بر ضد روزنامه فتوا دهد مرتب
وقتی که چشم او بر نشریه ای بیفتد
یکباره میکشد جیغ، انگار دیده عقرب
دانستن حقایق منع است بر خلایق
پس دشمن است ایشان با هرچه شعر و مطلب
ترسد مگر نویسند شرح از جوانی او
کاندر چه کار بوده ورزیده و مجرب
ترسد یکی بگوید او جاعل بزرگ است
زانرو که با زدوبند مسند گرفت و منصب
ترسد مگر بگویند در نزد این تبهکار
بشار اسد نشسته چون کودکی به مکتب
خود را خراب کرده ست، از خشم او نترسید
این باد معدۀ اوست گم کرده ره به غبغب
از خوف اینکه یک برگ نشریه ای شود چاپ
هر صبح میکند لرز، هر شام میکند تب
گویند تازگی ها مینالد از رماتیسم
از بس که بستر خویش مرطوب کرده هرشب
تاریخ حکومتی به فساد حکومت اسلامی ایران معاصر نمی شناسد و جهان تا به امروز چنین فسادی بخود ندیده. راستی ایرانی بودن مایه افتخار است یا ننگ؟
گفتاری زیبا از بزرگان سخن
هنگامی که در حال صعود هستی، نسبت بدیگران مهربان باش و فروتن
چون در هنگام سقوط، بار دیگر از کنار همین آدمها ردّ خواهی شد.
“افلاطون”
یک ابلهِ تحصیل کرده از یک ابله بی سواد، ابله تر است !
“مولیر”
گرفتاری دنیا از این است که نادانان از کارِ خود مطمئن و
دانایان از کار خود نامطمئن هستند !
“برتراند راسل”
آقای خامنه ای نه قدرت کاریزماتیک آقای خمینی را دارد و نه جرات و شهامت اورا و نه بنیه علمی که خود را بتواند جا بیندازد. لذا تنها سلاح برنده وی برای بودن بر کرسی قدرت “باج دادن” است. امّا باج دادن امکانات میخواهد و برای اینکار ایشان به امپراتوری های اقتصادی نیاز دارد که ستاد فرمان امام و بنیاد های گوناگون با دارا بودن سهمی حدود 65% در اقتصاد کشور برای بقای سلطنت ایشان بسیار حیاتی هستند.
این امپراتوری اقتصادی بدون اقتصاد ملی ایران نمی تواند دوام بیاورد، لذا مثل زالوئی است که باید برای تقویت خودش خون اقتصاد ملی را بالا بکشد!.این راز قدرت روز افزون اقتصادی رهبر و ضعف روز افزون اقتصاد ملی است.
تمام سیاستهای اقتصادی را باید از این منظر نگریست. کاهش سود بانکی که بطور آشکارا تخریب اقتصاد است نتیجه اش کاهش سود تسهیلات مالی بانکها است. یعنی امپراتوری بیت با خرج کمتری به منابع مالی بانکها دست درازی میتواند بکند.
تحریمها کار را بر “آقا” سخت کرده.دسترسی به منابع مشکل شده و نمیتواند بطور خشکه به سپاهیان وجوهات برساند.برای پرداختهای لبنان یمن و جاهای دیگر همینطور! ..برای همین “آقا” زیر بار جام زهر رفته..چون کف گیر به ته دیگ خورده است
آقا نیاز به نقدینگی دارد. غربیها هم دست ایشان را خوانده اتد.تحریم هوشمند هم یعنی همین!..کار ایشان سخت تر از این حرفها هست!
“معجزه سوسمار”
روزی یه قلویی به زنده یاد “احمد کسروی” گیر داد و هی میگفت :
شما دیگر دارید همه چیز را منکر میشوید !
کسروی گفت:
مثلا چه چیزی را ؟
مرد گفت :
مثلا معجزاتِ پیامبر اسلام را !
کسروی پرسید :
مثلا کدام معجزه را ؟
مرد گفت :
همانی که با سوسمار حرف زد !
کسروی در جواب :
خوب، با چه زبانی با سوسمار حرف زد ؟
مرد :
با زبانِ عربی !
زنده یاد کسروی در جواب گفت :
مردِ حسابی، این که میشود معجزه سوسمار! پیامبر که خودش عرب بود 🙂
مرگ بر ایران… مرگ بر مردم ایران… میپوئیم کوچه ها و خیابان ها را اغشته به کثافت جانوران ادم نما … به راستی درد ما فقط حکومت مان است …یا چهارپایان لمپن هیز لات شهوتی و قلدر و لوس و پست و بی پایه نیز… جناب نوری زاد من در ابتدای جوانی به زمستان عمرم رسیده ام خالی و پوچ و در استانه خودکشی… از عذاب تلخی که میهمان نفس های نومیدم است تا سردرد های عصبی و …نمی دانم این مردم این ادم ها که از فرق سر تا ناخن پایشان حیوانیت محض است اصلا لیاقت چیزی بیش تر از این را دارند…؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مشتی از نر های دراکولا و وحشی با بازوهای ورم کرده و چشم های از حدقه درامده و جمجمه دیو به زیارت برامدگی های ماده ها … و گله ای از همین ماده ها که چاشت صبحگاهشان وارونه فرو رفتن در سطل رنگ برای ولو شدن در پهنای بازوی سفت همان نرها…
مش نوم صدایشان را … میشنوم صدایشان را…صدای خنده های غفلت ناک مهوع شان را و پای درخت یاس استفراغ می کنم…
امید هایشان خنده هایشان دوستی شان دشمنی شان ذوق های پست و مضحک کودکانه شان…تلخ ترین موسیقی زندگانی بود
مرگ بر ایران
مرگ بر ایران
مرگ بر ایران…
—————————–
سلام دوست گرامی
حیف تان نیامد که نوشته اید: مرگ بر ایران، مرگ بر مردم ایران؟
خب اگر این آرزوی شما برآورده شود، چه به جای می ماند که: بهانه ای باشد برای بقا؟
بقول سهراب نازنین:
بد نگوییم به مهتاب
اگر تب داریم!
با احترام
.
هاااا وگوم خیلی تابلو بیدی افغانی وگمانم اخراج نزدیک بید هاااا
شما به تندیس درد مبتلا شده اید دوست من. روشنفکری نیست. چیز خوبی نیست. به هر گجای دنیا که میروید اسمان همین رنک است. به روانشناس مراجعه کنید. کتاب قوه حال را مطالعه کنید. مدتی به شغل شریف جارو کشی مشغول شوید. نانوایی کنید قدر زندگی را میفهمید.
برادر یا خواهر آخرین فکرکنم برادر آخرین باشی همه ما در زندگی گاهی به خودکشی به عنوان تسکین دهنده موقت فکر کرده ایم طبیعی است. سپس اوضاع بهتر شده یا ما رشد بیشتری کرده ایم و تحملمان بالاتر رفته.فقط به تو بگویم همه ما در فکر تو هستیم و در غمهایت شریکیم .کتاب در آغوش نور را بخوان تمامش واقعیت دارد.این مطالب را برایت گردآوری کردم حتما بخوان.از دکان عطاری مقداری گل گاوزبان بگیر و دم کن و بنوش برای تسکین اعصاب بسیار مناسب است.خدانگهدارت باشد.
دكتر ملوین مورس:
با خواندن (در آغوش نور) ، بسیار بیش از هر تجربه دیگری در زندگیم ، از جمله ده سال مطالعه درباره حالات مرگ و مصاحبه با كودكان و بزرگسالانی كه از نظر بالینی مرده بودند ، راجع به تجربه حالت مرگ مطلب آموختم .
در آغوش نور فقط داستان مردن بتی ایدی به هنگام عمل جراحی و بازگشت او به زندگی نیست ، بلكه در واقع سفری است به درون معنای این جهان .به یاد دارم پسری را كه بعد از جان به در بردن از یك سكته قلبی ، به والدینش گفته بود : راز عجیبی دارم كه به شما بگویم . از پلكانی بالا می رفتم كه به بهشت می رسید .
آن پسر جوان تر از آن بود كه بتواند منظورش را توضیح دهد .این كتاب حاوی همان راز عجیب است. این راز درباره زندگانی بعد از مرگ نیست ، بلكه رازی است درباره خود زندگی.
تجربه حالت مرگ در واقع تجربه مردن است. همه ما ، دارا یا ندار ، جاندار یا قدیس ، آن را درك خواهیم كرد. همیشه فكر می كردم وقت مردن ، صرفا وارد تاریكی می شویم و زندگیمان به آخر می رسد .
به عنوان پزشك مسئول مراقبت های ویژه ، شاهد مرگ كودكان و بزرگسالان بسیاری بودم و هرگز دلیلی نداشتم كه جز این فكر كنم. فقط وقتی شروع كردم به اینكه از جان به در بردگان از مرگ بالینی چگونگی این تجربه را سوال كنم ، فهمیدم كه حالت مردن اغلب حالتی خوش و روحانی است. چیزی كه در پایان زندگی انتظار ما را می كشد ، تاریكی نیست ، بلكه نوری است مهربان ، نوری كه یه قول یك كودك:خیلی چیزهای خوب در آن هست .
تجربه حالات مرگ در اثر نرسیدن اكسیژن به مغز ، یا تاثیر داروها ، یا فشارهای روانی ناشی از از ترس مرگ حاصل نمی شود . مستندات نزدیك به بیست سال تحقیقات علمی حاكی از آن است كه این حالات ، حالاتی طبیعی و عادی است .ما حتی وجود ناحیه ای در مغز را به اثبات رسانده ایم كه به ما امكان چنین تجربه هایی را می دهد . این بدان معنی است كه احساس حالت مردن واقعیت مطلق است ، نه ناشی از توهمات ذهنی .
واقعیت این حالات مثل واقعیت دیگر حالات انسانی است ، مثل واقعیت ریاضیات و زبان است.
از زمانی كه گروه تحقیقاتی من در دانشگاه واشنگتن و بیمارستان كودكان سیاتل ، این اطلاعات را در نشریات طب اطفال وابسته به انجمن پزشكی امریكا ، به چاپ رسانید ، فقط هشت سال می گذرد . هر چند كه محققان از سراسر جهان ، و از جمله دانشگاه فلوریدا ، بیمارستان كودكان بوستون ، و دانشگاه اولترخ در هلند ، این تحقیقات را تكرار كرده اند ، اما هنوز عامه مردم مطلب را آنچنان كه باید در نیافته اند .متاسفانه ، جامعه ما پیشرفتهای علمی دو دهه گذشته درباره درك چگونگی مرگ را نپذیرفته است.
ما شدیدا نیاز داریم این نكته را باز بیاموزیم كه به همان اندازه كه ماشینهای بیولیژیكی هستیم ، موجوداتی معنوی نیز هستیم . بسیاری از مشكلات جامعه ما ، از جمله بحران تامین بهداشت ، با آبرو مردن ، تمایل به زیاده خواهی ای كه اقتصاد ما را به ورشكستگی كشانده ، وجود زنان و كودكان بی خانمان كه یك ننگ ملی است ، همه ناشی از درنیافتن این نكته است كه ما موجوداتی هستیم معنوی ، كه متقابلا به یكدیگر وابسته ایم.
در آغوش نور به ما می آموزد كه زندگانی فردی ما مهم و پر معنی است . من بارها و بارها حیرت كرده ام از اینكه چطور آنهایی كه در پایان زندگی در آغوش نور خدا شده اند ، با پیامی ساده و زیبا بازگشته اند :
عشق برتر از همه چیز است … عشق باید حاكم باشد … ما محیط اطراف خود را با افكاری كه به ذهنمان می آید ایجاد می كنیم … ما را به اینجا فرستاده اند تا خوب زندگی كنیم ، از تمام نعمتها برخوردار شویم ، از خلقت خود دلشاد باشیم ، توفیق و شكست را تجربه كنیم ، از اختیار خود برای بسط و اعتلای زندگی خود استفاده كینم .
بتی بعد از بازگشت از مرگ بالینی ، درباه تاسیس یك كلیسای جدید یا علاج فوری بیماریها ، حرفهای گنده نمی زند . فقط خیلی ساده صحبت از عشق می كند.
معنای تجربه حالت مرگ چیزی است كه همه ما آن را قبول داریم ، اما فراموشش كرده ایم . ( ما قرار است كه یكدیگر را دوست بداریم ، قرار است كه مهربان باشیم ، اهل مدارا باشیم و با دل و جان خدمت كنیم .) این كتاب در واقع یك كتاب درسی درباره تجربه حالت مرگ است ، در قالب یك داستان ساده و دلچسب كه برای همه ما قابل درك است . من هرگز حالت مردن و یا یك حالت روحانی را كه بتوانم روی آن انگشت بگذارم تجربه نكرده ام و می شود گفت كه توضیحاتی را كه دیگران در این باره به من داده اند ، با بی اعتقادی تلقی می كردم .
برای آدم بی اعتقادی كه علاقه به فهمیدن دارد ، مشكل ترین قسمت قضیه همین است كه بفهمد بیرون رفتن از قالب تن چه حالتی دارد و مرگ چطور می تواند تجربه مطبوعی باشد . بتی ایدی در كتب خود ، ضمن شرح كاملی از مراحل گوناگون این حالات ، كلید معما را به دست داده ، و نكات مبهم را قابل درك ساخته . او لحظه مرگش را چنین توصیف می كند :
“در وقت مردن احساس می كردم بدنم دم به دم ضعیف تر می شود . و بعد موجی از انرژی در درونم احساس كردم . یك چیزی تركید ، یا ول شد . اولین برداشتم این بود كه آزادم .” در این تجربه هیچ چیز غیر طبیعی وجود نداشت . بعد با ارواح نگهبان برخورد كرد كه كمكش كردند تا چیزهای مهمی درباره زندگی خودش دستگیرش شود و بعد ، از چگونگی رابطه اش با خانواده اش سر در بیاورد . در مرحله انتقال به مرگ به او كمك كردند .داخل ظلمت شد و از تونل تاریكی عبور كرد . می گوید ” به ذهنم گذشت كه این باید همان وادی سایه مرگ باشد .در زندگی هرگز چنین آرامشی احساس نكرده بودم .”
تجربه او جواب سوالاتی است كه سالهاست مردم درباره تجربه حالت مرگ از من می كنند ، سوالاتی كه هیچ وقت نتوانسته ام جواب دهم . شرح می دهد كه در آن عالم چطور به حسابهایش رسیدگی كردند ، در حالی كه هیچ كس جز خود او قاضی اعمالش نبود . معنا و علت برخی حالات منفی دم مرگ ، را توضیح می دهد و روشن می كند كه چرا كسانی از این تجربه ها سخت ناراحت می شوند.
توضیح می دهد كه چرا زندگی غالبا سخت است و چرا برای مردم خوب،بیشتر اتفاقات بد رخ می دهد. توضیح می دهد چرا كسانی كه می میرند اغلب از بازگشت به جسم اكراه دارند . می گوید”سنگینی مزاحم جسم و سردی آن ایجاد كراهت می كرد . بعد از فرح ناشی از آزادی روح ، دوباره زندانی جسم شده بودم .”
بتی نه تنها در بزرگسالی مردن را تجربه كرد ، بلكه چون در كودكی نیز چنین حالتی بر او گذشته بود ، برای تجربه دوم آمادگی داشت . تجربه حالت مرگ در كودكی ساده و خالص است ، بی آنكه در نتیجه توقعات و انتظارات مذهبی یا فرهنگی مغشوش و مخدوش شده باشد . بچه ها مثل بزرگترها جلوی تجربیاتشان را نمی گیرند . و از پذیرفتن تبعات معنوی دیدار با خدا ناراحت نیستند . هرگز فراموش نمی كنم دختر بچه پنج ساله ای كه با كمرویی به من گفت : دکتر مورس من با حضرت عیسی حرف زدم . خیلی خوش اخلاق بود . گفت هنوز وقتش نیست بروم .
كودكان خیلی بیشتر از بزرگسالان مردن را به یاد می آورند و در نتیجه این تجربه ، در بزرگسالی معنویات را آسانتر می پذیرند و درك می كنند . چنین تجربه ای اگر دوباره در بزرگسالی نصیبشان شود ، معمولا بیش از حد پر و پیمان است.
بتی ایدی به ما خاطر نشان می كند كه اهمیت تجربه حالت مرگ به دلیل آن چیزی است كه درباره زندگی به ما می آموزد.
چند صد سالی بیش نیست كه ما به این نتیجه رسیده ایم كه انسان فاقد روح است ودر نتیجه حیات بعد از مرگ هم وجود ندارد . این طرز فكر سبب شده كه از مرگ ترس غیر طبیعی در ما به وجود بایید. و در زندگی ما ریشه دواند و مانع از آن شود كه حق زندگی را آنچنان كه باید و شاید ادا كنیم. بتی به ما می آموزد كه وقوف به اینكه مرگ امری معنوی است نه تنها در ما ایجاد میل مردن می كند ، بلكه سبب می شود كه طالب زندگی كاملتر باشیم . بتی می گوید :” آن وقت بود كه فهمیدم در حقیقت خدایی هست . دیگر نگفتم كه فقط یك نیروی عالمگیر وجود دارد … موجود مهربانی را دیدم كه كائنات را خلق كرده …”
دختر كوچكی به من گفت كه بعد از مردن فهمیدم كه زندگی تازه ای دارم . می گفت با اینكه در كلاسهای یكشنبه چیزهایی درباره بهشت شنیده بودم ، در واقع باورم نمی شد . بعد از آنكه مردم و دوباره زنده شدم دیگر از مردن نمی ترسیدم ، چون حالا روی هم رفته بیشتر از آن سر در می آورم.
نه اینكه بخواهد دوباره بمیرد ، چون فهمیده بود كه : زندگی را باید طی كرد كه نوبت نور برسد . از او پرسیم : بعد از حالاتی كه بر تو گذشته چه تغییراتی كرده ای ؟ مكث دراز كرد و بعد گفت:”خوب بودن خوب است .:
غرق در نور هم همین درس را به ما می دهد . اگر مهربان باشیم شادی نصیبمان می شود بتی از حضرت عیسی پرسید: چرا قبلا این را نمی دانستم؟ به او گفته شد پیش از آنكه احساس شادی كنی ، باید غم را بشناسی این حرف ساده ، استنباط مرا از زندگی تغییر داد . این مطلب را من قبلا هم می دانستم ، در واقع در تمام طول عمرم آن را شنیده بودم . اما بعد از خواندن كتاب بتی متوجه شده ام كه زندگانی خود من با خواندن آن تغییر كرده است و باید دوباره با حقایق ساده ارتباط برقرار كنم كه هرگز از وجود آن بی خبر نبوده ام ، اما همیشه آن را نادیده گرفته ام .
بتی در كودكی به عنوان یك سرخپوست آمریكایی شاگرد یك مدرسه شبانه روزی بود . جلوی مدرسه تابلوی بزرگی قرار داشت كه روی آن نوشته بود: جایی كه بصیرت نباشد ، مردم نابود می شوند. جامعه ما درك خود را نسبت به اعتقادات و بصیرتهای معنوی از دست داده است . حاصل مستقیم این وضع ، افتضاح وحشتناكی است كه در مقابل مردن به بار آورده ایم ، بدین معنی كه بیماران به جای مردن در جمع خویشان و دوستان ، در بیمارستانها و در مصاحبت ماشینهای سرد و بی روح مخفیانه جان می دهند .
فراموش كرده ایم كه چطور بمیریم ، زیرا مردن دیگر جزئی از زندگی عادی به شمار نمی آید ، در عین حال طرز درست زندگی كردن را هم از یاد برده ایم .
جوزف كمپبل ، اسطوره شناس بزرگ ، گفته است كه بسیاری از مشكلات زمان ما ، از اعتیاد گرفته تا خشونت در داخل شهرها ، مستقیما ناشی از فقدان جمعی بصیرت معنوی است . ما فراموش كرده ایم كه زندگی های عادی ما از لحاظ معنوی مهمند . در كتاب در آغوش نور راز بزرگی نهفته است . رازی كه شما خود از آن باخبرید . و این همان چیزی است كه پیامبران بزرگ و راهنمایان معنوی طی هزاران سال كوشیده اند تا به ما تفهیم كنند . بتی ایدی تقریبا مرد تا آن را بفهمد. این راز قدرت آن را دارد كه زندگی شما را هم دگرگون كند.
دانلود کنید:
http://s1.picofile.com/file/7561359244/dar_aghoshe_nor_aryapdf_com.pdf.html
پت يانگ (تجربه کننده ي مرگ موقت): نمي خواستم بالاتنه ام را بزنم و آسيب جدي اي ببينم. فکر کردم اگر گلوله از يک طرف گردنم وارد شود و از طرف ديگر بيرون بياید ، آن قدر آسيب مي بينم که کارم به بيمارستان بکشد. چيزي که اصلا به آن فکر نکرده بودم ، اين بود که بميرم.
من سه روز در حالت اغما با دستگاه زنده بودم. دکترها اميدي به زنده ماندن من نداشتند و به خانواده ام گفته بودند که خيلي از من خون رفته.
ماجرا با ان موجودات کوچک که سه تا سه تا به هم چسبيده شروع شد.
واقعا موجودات مسخره و عجيبي بودند و از يک کاراهيي خيلي خوششون مي آمد.
مثلا در بدن من سوراخ هايي ايجاد کردند و يا مرا زخمي کردند و يا عملا با ضربه زدن به من مرا سوراخ سوراخ مي کردند و داخل اين سوراخ ها را با چيزاي وحشتناکي پر ميکردند، زردآب ، استفراغ و هر چيز نفرت انگيزي که فکر کنيد.
اونا همه جاي بدنم را سوراخ کردند، دستم ، حدقه ي چشمم و …
هيچ کاري نمي توانستم بکنم و اين موضوع آزارم مي داد. احساس ناراحتي مي کردم ولي حتي نمي توانستم بالا بياورم.
احساس درد نبود اما همه چيز را و مخصوصا بو ها را حس مي کردم.
درست در بالاي شانه راستم صداي نفس سنگين و گوش خراشي مي آمد وهمين طور نزديک مي شد.
نمي توانستم برگردم تا ببينم چه خبراست و دلم هم نمي خواست ببينم ، اما قبل از اين که آنجا در محدوده ي ديدم قرار بگيرد مي دانستم چه خبراست.
آنجا هيچ چيز نبود جز شرو شيطنت خالص که به نوعي به طرفم می آمد و درست موقعي که احساس کردم ، همين الان در محدوده ديدم قرار مي گيرد ، چشمهایم را باز کردم و ديدم که زنده ام.
نانسي اونز بوش در 35 سالگي در نتيجه ي يک خود کشي به گفته ي خودش تجربه اي از جهنم داشت.
نانسي اونز بوش(تجربه کننده ي مرگ موقت):
نه تنها تو وجود نداري بلکه بچه ات ، خواهرت ، مادرت ، شوهرت و همه کساني که مي شناسي وجود ندارند.
تو واقعي نيستي و هيچ کدوم از چيزايي که مي داني واقعي نيستند. حس کردم که اين مثل يک انهدام آني است.
يادم مي آید که به شکل تله پاتي به خودم مي گفتم من مي دانم که وجود دارم.
روند رگاند قسمت عمده اي از جواني اش را به دزدي و اخاذي و کتک زدن مردم گذراند ، تا آن روز که در يک دعوا و کتک کاري با بطري زخمي شد و در اثر خونريزي در آمبولانس در شرف مرگ قرار گرفت.
روند رگاند (تجربه کننده ي مرگ موقت): من نمي دانستم که چه اتفاقي دارد مي افتد. فکر کردم آمبولانس آتش گرفته و دود سياه و غليظي را مي ديدم که به طرف ابر سياه و متراکمي مي رود.
تقريبا يک شکافي در ميان آن سياهي- ژرف و پيوسته بود. پس از مدتي صداي جيغ و فرياد مي شنيدم. صداي عده اي که شيون مي کردند و فرياد ميزدند. مانند دهانه يک آتشفشان بود. مي توانستم درياچه عظيم داخل آن را ببينم.درياچه اي از آتش شعله ور. هرگز چنين چيزي نديده بودم.
فقط مي توانم بگویم مثل اين که صد ها گالن بنزين روي سطح آبي بريزند و آنرا آتش بزنند. ولي حتي از اين هم بدتر بود.
بعد کم کم فهميدم اين سرو صدا ها از داخل شعله ها می آید. بدن و شبح آدم هايي را ديدم که داشتند مي سوختند. و داخل آتش فرياد ميزدند.
آنها در جهنمي از شعله ها مي سوختند. فرياد مي زدند. غير قابل تحمل بود. ولي وحشتناک ترين چيز ، درد آنها بود. درد عاطفي ، تنهايي و بيکسي.
سلام جناب دکتر نوری زاد گرامی
این مقاله را در یکجا دیدم به شما و خوانندگان خوب سایت تان تقدیم می کنم. این مقاله به قلم من نیست و من از نویسنده اش – جناب علی مزروعی – جانانه تشکر می کنم:
—————————————
نگاهی کلی به اقتصاد ایران
با توجه به مجموعه شرایطی که کشورمان در عرصه داخلی و خارجی با آن مواجه است بنظر می رسد ” اقتصاد ” کانونی ترین موضوع و بحث روز در اداره کشور شده است، و بدون راه افتادن چرخ اقتصاد انتظار گشایش در دیگر عرصه ها، به ویژه در امور سیاسی و اجتماعی، مشکل می نماید. با توجه به این موضوع در ادامه تلاش خواهم کرد تا با « نگاهی کلی به اقتصاد ایران » به طرح مهم ترین مسائل و مشکلات و چالش هایی که ” اقتصاد ایران ” با آن مواجه است، بپردازم به امید اینکه بتواند راهگشای مسئولان اداره کشور و فعالان اقتصادی در مواجهه علمی و کارشناسی با این موضوع باشد.
اقتصاد ایران را برپایه چه مدلی می توان تبیین و توصیف کرد؟
این اصلی ترین سئوالی است که در ارتباط با ” اقتصاد ایران ” می توان مطرح کرد و البته پاسخی دقیق و سرراست علمی برای آن نمی توان یافت. چرا که برپایه واقعیت ها و شاخص های جاری در ” اقتصاد ایران “، این اقتصاد نه برپایه ” اقتصاد بازار ” است و نه برپایه ” نظام برنامه ریزی متمرکز “، و نه حتی نوعی ” اقتصاد مختلط “، بلکه به تسامح می توان آنرا نوعی ” سرمایه داری دولتی ” نامگذاری کرد که حاکی از تناقض درونی است! البته عنوان دیگر هم ” اقتصاد دولتی – نفتی – رانتی ” است! توصیف درونی این اقتصاد بهتر این وضعیت را بازتاب می دهد.
اشتغال، بیکاری و سهم خدمات، صنعت و کشاورزی از اشتغال زایی
طبق آخرین اعلام مرکز آمار ایران برای سال ١٣٩٢، از جمعیت حدود ٦٤ میلیون نفر که در سن کار قرار دارند، جمعیت فعال اقتصادی ١٠ ساله و بیشتر کشور ٢٣ میلیون و ٨٣٤ هزارنفر بوده است؛ از این جمعیت مجموع کل شاغلان کشور ٢١ میلیون و ٣٣٧ هزار و ٤٧٨ نفر (٦/٨٩٪)، و بیکاران با فرض یک ساعت کار در هفته بالغ بر ٥/٢ میلیون نفر (٤/١٠٪) بوده است. تعداد بیکاران ١٥ تا ٢٤ ساله کشور در آخرین بررسی ها ٨٠٨ هزارنفر و تعداد بیکاران گروه سنی ١٥ تا ٢٩ ساله نیز بیش از ١ میلیون و ٦٠٠ هزارنفر اعلام شده است. باید توجه داشت که در این آمارها فرض شده است که باقی جمعیت کشور در سن کار، یعنی حدود ٤٠ میلیون نفر، حتی جویای کار نبوده اند که البته فرض نادرست و غیرواقعی است! نکته حائز اهمیت دیگر درباره آمارهای کلیدی اشتغال و بیکاری کشور این است که عملکرد هشت ساله ٨٤ تا ٩٢ دولت اقتدارگرای احمدی نژاد هیچ دستاوردی در زمینه ایجاد اشتغال و کاهش بیکاری و مهار موج تقاضا برای کار در کشور نداشته است.
برپایه همین آمار بیشترین میزان اشتغال کشور به بخش خدمات، سپس صنعت و پس از آن کشاورزی تعلق دارد. ١٠ میلیون و ١١٠ هزار و ٣٩٧ نفر ( ٥/٤٢٪) در بخش خدمات، ٣ میلیون و ٩١٣ هزار و ٤١٢ نفر ( ٤/١٦٪) در بخش کشاورزی، و ٧ میلیون و ٣١٣ هزار و ٦٦٩ نفر( ٧/٣٠٪) در بخش صنعت اشتغال دارند. ٤٠ درصد کل نیروهای شاغل تحت پوشش قانون کار کشور است.
٥/٨ میلیون نفر کارگر تحت پوشش قانون کار در شرکت های دولتی، بخش عمومی و خصوصی هستند، و بقیه ٨/٨ میلیون نفر در بخش خدمات و کشاورزی بصورت خویش فرما و کارمزدی اشتغال دارند.
در بخش صنعت سه صنعت اصلی کشور یعنی صنایع نفت و گاز و پتروشیمی، خودروسازی و فولاد با اشتغالی نزدیک به دو الی سه میلیون نفر در اختیار دولت است.
بخش قابل توجهی از اقتصاد نیز در اختیار شرکت ها و نهادهایی است که زیر نظر نهادرهبری و حکومتی هستند. سهم اینها در اقتصاد ایران شفاف و روشن نیست، و برپایه حدس و گمانها سهم آنها تا ٤٠ درصد برآورد می شود که بخشی از اشتغال کشور را در اختیار دارند.
بخشی از ” اقتصاد ایران ” را هم ” اقتصاد سیاه یا سایه یا غیر رسمی ” تشکیل می دهد که برپایه پژوهش های انجام شده از حداقل ١٠ درصد تا حداکثر ٣٥ درصد تولید خالص ملی برآورد شده است.
اشتغال مستقیم بخش دولتی
برپایه آمار رسمی می توان گفت که ٤ میلیون نفر حقوق بگیر مستقیم از بودجه عمومی دولت هستند.
تعداد حقوق بگیران دستگاه های اجرایی در سال ۱۳۹۳
عنوان تعداد
وزارتخانه ها، موسسات سازمانهای دولتی ۲۰۳۴۰۰۰ نفر
کارکنان نیروهای انتظامی و نظامی ۶۰۰۰۰۰ نفر
شرکت های دولتی ۴۳۶۴۸۸ نفر
نهادهای عمومی و غیردولتی ۶۰۳۰۰۰ نفر
حقوق حالت اشتغال ایثارگران و مستمری والدین ۳۱۲۰۰۰ نفر
جمع کل حقوق بگیران دستگاه های اجرایی ۳۹۸۵۴۸۸ نفر
تعداد حقوق بگیران و مستمری بگیران صندوق های بازنشستگی سال ۱۳۹۳
عنوان محل تامین منابع تعداد
صندوق های بازنشستگی کشوری ۸۰ درصد بودجه عمومی ۱۲۴۷۰۰۰ نفر
صندوق بازنشستگی نیروهای مسلح ۹۸ درصد بودجه عمومی ۶۵۸۰۰۰ نفر
صندوق تامین اجتماعی صندوق+بودجه عمومی ۲۳۸۶۰۰۰ نفر
سایر صندوق های بازنشستگی صندوق+بودجه عمومی ۲۰۰۰۰۰ نفر
جمع کل تعداد بازنشستگان ۴۴۹۱۰۰۰ نفر
برپایه این آمار رسمی حدود ٥/٨ میلیون نفر شاغل و بازنشسته حقوق بگیر و کمک بگیر مستقیم از دولت هستند که اگر هر فرد حقوق بگیر را صاحب یک خانواده ٤ نفره بدانیم دریافت می شود که حدود ٣٤ میلیون نفر بطور مستقیم نان خور دولت هستند. اگر به اینها حدود ٦ میلیون نفر افراد تحت پوشش کمیته امداد را اضافه کنیم آمار به ٤٠ میلیون نفر می رسد که نیمی از جمعیت کشور می شود. البته مابقی جمعیت نیز بطور غیرمستقیم نان خور دولت هستند. در همین جا یادآور می شود که متوسط بار تکفل در ایران ٤ نفر است یعنی یک نفر باید برای تامین یک خانواده ٤ نفری کار کند در حالیکه در کشورهای توسعه یافته متوسط بارتکفل دونفر و کمتر است. با چنین وضعیتی صحبت از ” جامعه مدنی ” و شکل گیری ” نهادهای مدنی ” در کشورمان جای تامل بسیار دارد!
توزیع درآمد و فقر و عدالت اجتماعی
برپایه آمار بانک مرکزی، از سال ١٣٣٨به بعد، بدترین سال های توزیع درآمد در ایران در سال های اوج درآمدهای نفتی رژیم پهلوی و سال های ١٣٥٤ تا ١٣٥٦بوده است. بگونه ای که برپایه گزارش بانک مرکزی در سالهای ١۳٥٤، ١۳٥٥، و ١۳٥۶ در مناطق شهری ٤٢/٥۶، ۷۶/٥۳، و ۳١/٥٢ درصد درآمد ملی نصیب دو دهک جمعیتی ثروتمند می شده است، درحالیکه سهم دو دهک جمعیتی فقیر از درآمد ملی دراین سالها به ترتیب برخی٥/۳، ٦/۳، و ٨/۳ درصد بوده است.
درسایه سیاست های اقتصادی اجتماعی انجام شده در سالهای پس از انقلاب، هرچند توزیع درآمد اندکی بهبود یافته و سهم دو دهک جمعیتی ثروتمند از درآمد ملی به زیر٥٠ درصد کاهش، و در بازه ٥٠ تا ٤٥ درصد فراز و نشیب داشته، و در سال ١۳٩٢ این سهم حدود ٤٧٪ گزارش شده است، و سهم دو دهک جمعیتی فقیر از درآمد ملی دراین سالها بین ٤ و٧/٥ درصد نوسان داشته، و در سال ١۳٩٢ این سهم به ۶/٥٪ رسیده است، اما این وضعیت همچنان حکایت از شکاف درآمدی در کشورمان و عدم تحقق آرمان عدالت اجتماعی دارد.
شاخص دیگری که این وضعیت نامطلوب را به نمایش می گذارد نسبت هزینه دهک درآمدی بالای ثروتمند ( دهم ) به دهک پائین فقیر ( اول ) است. هرچند این نسبت از ٤/۳٥ برابر در سال ١۳٥۶ به ٧/١٠ برابر در ١۳٩٢ کاهش یافته، و همچنین نسبت هزینه دو دهک درآمدی بالای ثروتمند ( نهم و دهم ) به دو دهک پائین فقیر ( اول و دوم ) از ٨/١۳ برابر در سال ١۳٥۶ به ٦/٦ برابر در ١۳٩٢ کاهش داشته است، اما برپایه استاندارهای تعریف و تجربه شده در برخی کشورهای توسعه یافته این وضعیت همچنان ناعادلانه بوده و هنوز فاصله سطح درآمدها بین دهک های ثروتمند و فقیر جمعیتی در کشورمان بسیار زیاد و قابل توجه است. با این تذکر که نتیجه بررسی ها حاکی است در سال های پس از انقلاب توزیع درآمد در روستاها بهتر از شهرها شده و سهم دهک ثروتمند به دهک فقیر در روستاها در سال ١۳٩٢ بالغ بر ٢/٨ برابر بوده است.
شاخص دیگر در این باره ضریب جینی است. این شاخص از رایج ترین ابزارها برای سنجش درجه نابرابری در کشورهاست و هرچه این ضریب به یک نزدیک باشد، نشان دهنده عدم برابری بیشتر در توزیع درآمد، و هرچه به صفر نزدیک تر باشد، نشان دهنده توزیع بهتر و عادلانه درآمد است. در سال ١٣٥٤ رقم ضریب جینی برای کشورمان برابر ٥/٠ بوده است. برپایه محاسبات مرکز آمار ایران این رقم برای سال ١۳٩٢در مناطق شهری برابر ٣٥١٢/٠ و در مناطق روستایی ٣٢٤٣/٠ بوده است.
شاخص دیگری که برای اندازه گیری فقر در کشورها بکار برده می شود محاسبه میانگین درآمد سرانه و از طریق آن تعریف ” خط فقر نسبی ” و ” خط فقر مطلق ” است. هرچند دراین باره آمار رسمی انتشار نیافته است اما برپایه محاسبه برخی اقتصاددانان در شهرها برای تامین نیازهای معیشتی یک خانوار ٤ نفره در سال ١٣٩٣ درآمد ماهانه معادل ٥/٢ میلیون تومان و در روستاها ٥/١ میلیون تومان کفاف می دهد، براین پایه خانوارهایی که زیر این مبلغ درآمد دارند زیر ” خط فقر نسبی ” قرار می گیرند که برآورد می شود که ٥ دهک درآمدی پائین را دربرگیرد، و در این گروه خانوارهایی که درآمدی کمتر از تامین نیارهای اساسی خود دارند زیر ” خط فقر مطلق ” قرار دارند که برآورد می شود دو دهک جمعیتی فقیر کشور را شامل شود.
باید توجه داشت که این رخداد یعنی بهبود نسبی توزیع درآمد در سال های پس از انقلاب در سایه سیاست های اقتصادی با هدف تامین عدالت اجتماعی و فقر زدایی بوده است. از جمله می توان به سهم قابل توجه یارانه ها در بودجه عمومی دولت اشاره کرد ( نزدیک به یک سوم )، و در واقع دولت ایران بدلیل برخورداری از درآمد نفتی درهمه سال ها سیاست توزیعی ( و نه سیاست تولیدی ) را دنبال کرده است. به رغم این جهت گیری مشکل شکاف درآمدی و فقر مطلق دو دهک درآمدی پائین و فقر نسبی نیمی ازجمعیت کشور همچنان برجا مانده و در جامعه خود نمایی می کند.
برپایه مطالعات و پژوهش های انجام شده مهمترین راهبرد برای فقرزدایی و تحقق عدالت اجتماعی اجرای سیاست های اقتصادی اجتماعی معطوف به ” تولید ثروت ” از طریق بهبود بخشی به شاخص های مرتبط با فضای کسب و کار و سرمایه گذاری بخش خصوصی و ایجاد اشتغال در کشور می باشد.
توسعه انسانی
در سال ١٩٩٠ توسط برنامه عمران سازمان ملل متحد « شاخص توسعه انسانى » به عنوان مقياس جديدى برای اندازه گیری و ارزیابی توسعه در کشورها تعریف و معرفى شد. درتبيين اين شاخص تلاش گردید كاستى هاى قبلى براى رتبه بندى جايگاه كشورها به لحاظ توسعه يافتگى جبران شود. اين شاخص مبتنى بر اين ايده اساسى است كه لازمه دستيابى به زندگى بهتر علاوه بر داشتن درآمد بالاتر، پرورش و بسط استعدادها و ظرفيت های انسانى است.
” شاخص توسعه انسانى ” درصدد اندازه گيرى متوسط دستيابى يك كشور در سه بعد اساسى توسعه انسانى است. اين ابعاد عبارتند از: زندگى طولانى توام با سلامتى، دانش و استاندارد شايسته زندگى.
هر يك از اين ابعاد مى تواند ميزان رفاه يك جامعه را در زندگى اجتماعى و اقتصادى توضيح دهد. براى اندازه گيرى هر يك از اين ابعاد شاخص هايى معرفى شده كه به صورت زير هستند:
الف- زندگى طولانى توام با سلامتى كه با معيار اميد به زندگى در بدو تولد اندازه گيری می شود. اميد به زندگى انتظار زنده ماندن يك فرد در بدو تولد را نشان مى دهد، به شرط آنكه الگوى مرگ و مير رايج در تولد فرد به همان صورت باقى بماند.
ب – دانش كه به وسيله نرخ سواد بزرگسالان (با وزن دوسوم) و نسبت تركيبى ثبت نام خالص در دوره ابتدايى، راهنمايى و متوسطه (با وزن يك سوم ) محاسبه مى شود. ازاینرو، شاخص مورد نظر از ميانگين وزنى شاخص باسوادى بزرگسالان و شاخص تركيبى نام نويسى خالص به دست مى آید .
ج – استاندارد شايسته زندگى كه از طريق توليد ناخالص داخلی (GDP) سرانه ( بر حسب برابرى قدرت خريد دلار آمريكا ) محاسبه مى شود.
” شاخص توسعه انسانی ” از صفر تا یک محاسبه میشود و هرچه به عدد ۱ نزدیکتر باشد نشاندهنده موقعیت بهتر کشور در ردهبندی این نهاد است. این شاخص برای کشورمان در سال ١٩٨٠ ( ١٣٥٩ شمسی ) معادل ٤٤٣/٠ و برای سال ٢٠١٢ ( ١٣٩١ شمسی) معادل ٧٤٢/٠ محاسبه شده است. ایران با ﻣﻴﺎﻧﮕﻴﻦ اﻓﺰاﻳﺶ ﺳﺎﻟﻴﺎﻧﻪ ٦/١٪ و افزایش ٦٧٪ طی سال های ١٩٨٠ الی ٢٠١٢ توانسته است به رتبه ٧٦ در بین ١٨٧ کشور دست یافته و در ﮔﺮوه کشورهای ﺑﺎ ﺷﺎﺧﺺ ﺗﻮﺳﻌﻪ اﻧﺴﺎﻧﻲ بالا قرار گیرد. با توجه به این شاخص و گزارش می توان دریافت که یکی از مزیت های نسبی کشورمان در زمینه ” توسعه انسانی ” و نیروی انسانی جوان و باسواد و پرتحرک است که می توان از این نیرو برای به حرکت درآوردن چرخ ” اقتصاد ایران ” استفاده کرد.
رکود تورمی
عملکرد هشت ساله حاکمیت یکدست اقتدارگرایان، به رغم برخورداری از درآمد ارزی ٧٨٣ میلیارد دلاری ( ٦٣٣ میلیارد دلار درآمد نفتی و ١٥٠ میلیارد دلار درآمد غیرنفتی ) در ایندوره، در طی زمان ” اقتصاد ایران ” را بدلیل سوء مدیریت زمینگیر کرد و با تشدید تحریم های اقتصادی علیه کشورمان، بدلیل سیاست خارجی تهاجمی و ماجراجویانه دولت احمدی نژاد، از سال ١٣٩٠ وارد ” رکود تورمی ” شد به گونه ای که نرخ رشد اقتصادی کشور در سال ١٣٩١ و آخرین سال مسئولیت این دولت به منفی ٨/٦ درصد تنزل یافت و نرخ ” فلاکت ” ( نرخ تورم + نرخ بیکاری ) بالغ بر ٧/٤٣ واحد و یکی از بالاترین نرخ های فلاکت در جهان شد.
پس از روی کارآمدن دولت روحانی در میانه سال ١٣٩٢ و در پی تغییر فضای تصمیم گیری داخلی و سیاست خارجی، این دولت با اصلاح لایحه بودجه و سیاست های اقتصادی هدفگذاری کرد جلوی روند تخریب ” اقتصاد ایران ” را بگیرد و به کنترل وضعیت ” رکود تورمی ” بپردازد. در سایه تلاش دولت روحانی نرخ رشد اقتصادی کشور در سال ١٣٩٢ به منفی ٩/١ درصد ارتقاء یافت و نرخ تورم که در مهرماه این سال به ٤/٤٠ درصد رسیده بود در پایان سال به ٧/٣٤ درصد کاهش یافت. این مسیر در سال ١٣٩٣ نیز ادامه یافت و برپایه گزارش نماگرهای اقتصادی بانک مرکزی سه ماهه سوم این سال نرخ رشد اقتصادی نه ماهه کشور به ٥/٣ درصد افزایش و نرخ تورم به ٥/١٥ درصد کاهش یافته و علائمی از خروج شرایط ” تورم رکودی ” را به نمایش گذاشته است اما با توجه به شرایط محیطی ” اقتصاد ایران ” این وضعیت پاسخگوی نیازهای جاری و ازجمله ایجاد اشتغال برای بیکاران و بهبود اقتصادی برای اقشار متوسط و فقیر نبوده است. یادآور می شود که به رغم کاهش قابل توجه نرخ تورم در دوره مسئولیت دولت روحانی، برپایه گزارش بانک جهانی برای سال ٢٠١٤، نرخ تورم ایران با رتبه سوم پس از مالاوی و ونزوئلا هنوز یکی از بالاترین نرخ های تورم در بین ١٤٣ کشور جهان در این سال بوده است. ایران با تورم ٣/٣٩ درصدی در سال ٢٠١٣ رتبه دوم جهان را به خود اختصاص داده بود که بدین ترتیب در سال ٢٠١٤ توانسته است یک پله جایگاه خود را در ردهبندی کشورهای جهان از نظر نرخ بالای تورم بهبود ببخشد. مالاوی با تورم٤/٢٤ درصدی در صدر این ردهبندی قرار گرفته و بلاروس با تورم ١/١٨ درصدی در رتبه دوم قرار گرفته است. پس از ایران کشورهای غنا با تورم ٥/١٥ درصدی و مغولستان با تورم ١٣ درصدی بهترتیب رتبههای چهارم و پنجم را به خود اختصاص دادهاند. اوکراین، مصر، اروگوئه، ترکیه و نپال نیز از نظر میزان نرخ تورم خود در رتبههای ششم تا دهم جهان قرار گرفتهاند. بر اساس این گزارش ٢٢ کشور جهان در سال ٢٠١٤ تورم منفی داشتهاند.
ملاحظه می شود که به رغم تلاش دولت نرخ تورم کشورمان همچنان یکی از بالاترین نرخ های تورم در دنیاست و این درحالی است که نرخ رشد اقتصادی کشور هم تناسبی با نیازهای جاری ندارد و باید این نرخ به حداقل متوسط سالانه ٨ تا ١٠ درصد برسد، و از اینرو تلاش دولت باید مضاعف و معطوف به برون آوردن ” اقتصاد ایران ” از ” رکود تورمی ” دامنگیرش باشد. بدیهی است اگر مذاکرات پرونده هسته ای به سرانجام خوش رسیده و اسباب رفع تحریم های اقتصادی را فراهم آورد ” اقتصاد ایران ” نفس خواهد کشید و فشار شرایط محاطی و هزینه های مترتب برآن از دوش اقتصاد کشور برداشته شده و گشایشی در روابط اقتصادی ایران با جهان بوجود خواهد آمد که می تواند روند بهبود بخشی ” اقتصاد ایران ” را سرعت بخشد اما مهمتر از این موضوع نحوه مدیریت و سیاست گذاری برای بهره گیری از این شرایط و استفاده بهینه از منابع حاصله است. فراموش نشود که آنچه ” اقتصاد ایران ” را در دوره هشت ساله دولت احمدی نژاد زمینگیر و به دام ” رکود تورمی ” انداخت در درجه اول سوء مدیریت این دولت و سیاستگذاری های نادرست و غیرکارشناسی بود.
فساد اقتصادی
بحث ” اقتصاد سیاه یا سایه و غیر رسمی ” یکی از بیماری های مبتلابه ” اقتصاد نفتی- رانتی- دولتی ایران ” است که پیامد ناگزیرش ” فساد اقتصادی ” بوده است. هرچند دامنه این ” فساد اقتصادی ” بستگی به شرایط محیطی قبض و بسط داشته است اما برپایه اخبار اعلامی در دوران هشت ساله حاکمیت یکدست اقتدارگرایان برکشور این فساد به اوج خود رسیده و نهادینه و نظام مند شده است به گونه ای که اکنون از تاثیرگذاری پول های کثیف ناشی از اقتصاد سیاه و قاچاق گسترده مواد مخدر و کالا بر عرصه سیاست و انتخابات سخن گفته و پرده برداری شده است. کالبدشکافی علل ” فساد اقتصادی ” دامنگیر کشور بحث و مقال جدایی را می طلبد اما بطور خلاصه می توان به این علل در دوران دولت احمدی نژاد اشاره کرد : ١- قانون گريزی گسترده،٢- انحلال شوراهای عالی تصمیم گیری و سازمان مديريت و برنامه ريزی،٣- تغييرات گسترده و پياپي مديران بدون توجه به شایسته سالاری و حذف افراد متخصص وبا تجربه بدلایل سیاسی و عقیدتی، ٤- نظامی سازی اقتصاد ذیل عنوان خصوصی سازی،٥- تغيير شكل بودجه ،٦- ضعف مفرط نهادهای نظارتی درون حاکمیت، ٧-ادبيات احمدی نژاد و سیاستهای اشتباه و غیرکارشناسی اقتصادی دولتش، ٨- و مهمتر از همه سركوب جامعه مدنی نیم بند ( احزاب، تشکلهای صنفی و مطبوعات )، بنابراین دولت روحانی باید یک عزم و برنامه روشن و عملیاتی برای مبارزه با ” فساد اقتصادی ” داشته باشد که شامل اصلاحات درون سازمانی ساختار اداری و اجرایی کشور از یکسو، و تقویت جامعه مدنی ( احزاب، تشکلهای صنفی و مطبوعات ) از سوی دیگر شود.
برپایه پژوهش و نوشته مولفان کتاب ” چرا ملت ها شکست می خورند؟ ریشه های قدرت، ثروت و فساد ” مسئله اقتصادی همه کشورهای در حال توسعه مهار الیگارشی است. اقتصاد و اقتصاددانان اگر می خواهند به مردم کمک کنند باید رمز مقابله با الیگارشی را شناسایی و با سیاست های اقتصادی زمینه محو الیگارشی را فراهم نمایند.( ص ١٣ ) دولت روحانی اگر می خواهد چرخ زندگی مردم را به سمت بهبود و رفاه همگانی، همانگونه که وعده داده است، به حرکت درآورد باید برنامه ای را بکار بندد که نتیجه اش محو الیگارشی فساد در کشور باشد.
جمع بندی :
بنیادی ترین مشکل و مادر مصائب ” اقتصاد ایران ” میزان مداخله بالای دولت در فعالیت های اقتصادی و حضور ضعیف و اندک بخش خصوصی و جامعه مدنی است. در این شرایط ” فساد اقتصادی ” همچون خوره بجان بدنه نظام حاکمیتی افتاده و مسیر توسعه کشور را ناهموار کرده است. درعین حال ” اقتصاد ایران ” در شرایط کنونی با چالش های کنترل کامل رشد نرخ تورم، سرمایه گذاری برای خروج از رکود و ایجاد رونق اقتصادی، ایجاد اشتغال، و کمبود منابع مالی هم مواجه است، و به لحاظ اجتماعی نیز توزیع ناعادلانه درآمد و شکاف درآمدی هشدار دهنده است. در مقابل این اقتصاد از مزیت هایی همچون نیروی انسانی جوان و آموزش دیده، منابع طبیعی غنی و موقعیت ممتاز جغرافیایی برخوردار است.
با توجه به اینکه در سال جاری دولت روحانی باید به تهیه و تدوین لایحه ” برنامه ششم توسعه ” برای ارائه به مجلس بپردازد باید امیدوار بود که در چارچوب این برنامه دولت بتواند راهبردهای سیاستی خود را برای گذار از ” اقتصاد دولتی – رانتی – نفتی ” بسوی ” اقتصاد بازار رقابتی ” و مواجهه با چالش های پیشاروی ” اقتصاد ایران ” تدوین و در قالب لایحه برنامه ارائه و با تصویب مجلس عملیاتی نماید تا مسیر رشد ” اقتصاد ایران ” هموار و کشور را در ریل توسعه قرار دهد، و با ” تدبیر و امید ” فردایی بهتر را برای ایران و ایرانی بسازد.
سلام،
با سپاس از این گزارش.
این عکس ها را ببینید؛ بی نیاز از شرح است
http://cdn.fararu.com/files/fa/news/1394/2/14/204499_342.jpg
http://cdn.fararu.com/files/fa/news/1394/2/14/204488_537.jpg
سلام و درود
جناب نوری زاد عزیز
به روز کارگر اشاره کردید و همینطور شیر زنی بنام گوهر عشقی مادر محترمۀ ستار بهشتی شهید راه آزادی. به دلیل ارتباط این دو موضوع، گفتم بد نیست اشاره ای گذرا کنم به کارگران از ابتدای انقلاب تا امروز؛
تنها گروهی از کارگران که بعد از انقلاب از رفاه نسبی برخوردارند، کارگران صنعت نفت هستند.دیگر گروه های کارگری کمابیش هر سال وضعیت آنها نسبت به سال قبل بدتر می شود و در تنگناهای مختلفی هستند.تنها گروه از کارگران که حق و حقوق آنها را میدهند، کارگران صنعت نفت هستند و علت آن اتکای 90 درصدی اقتصاد کشور به صنعت نفت است و بد رفتاری با کارگران این گروه ممکن است به اعتصاب آنان و شروع انقلابی دیگر ختم شود.!
البته تنها گروه از کارگران که نقش بسیار مهمی در تسریع سقوط حکومت محمدرضا شاه داشتند، همین کارگران صنعت نفت بودند که در اواسط پائیز سال 57 و شروع اعتصاب سراسری، ابراز وجود کردند و به جهانیان نشان دادند که این انقلاب مورد حمایت کارگران میباشد. در اواسط دی ماه 57 بود که با قطع کامل صادرات نفت،جهان آنموقع که وابستگی زیادی به نفت ایران داشت دچار شوک ناشی از کمبود نفت شد، آنهم در اوایل زمستان. البته این اعتصاب در داخل کشور هم اثر منفی داشت و خوب یادم هست که در آن چلّۀ زمستان و سوز سگ کش، از صبح زود با گالن خالی در صف بودیم تا بلکه شب نوبت به ما برسه برای دریافت 10 لیتر نفت. بعضی مواقع صف ها آنقدر طولانی بود که بعد از 2 روز نوبت به ما میرسید و گالن ها را شبها با قفل و زنجیر به هم می بستیم تا فردای آنروز. طول صف ها گاه به یک کیلومتر هم میرسید.شاید بتوان گفت که از برکت نخستین روزهای این انقلاب ، مردم با صف آشنا شدند و این تازه شروعی بود برای تشکیل صف های دیگر مثل : صف کپسول گاز، صف گوشت و بستن زنبیل ها ، صف ارزاق کوپنی، صف لوازم التحریر و…یادم آمد که در نمایشگاه کتاب در زمستان یکی از سالهای دهۀ شصت، از صبح تا غروب در صف بودم برای دریافت دیکشنری انگلیسی به فارسی که فقط با کارت دانشجویی میدادند، من آنموقع دبیرستانی بودم ، با اینحال که آن کتاب را به من نمیدادند ولی به دلیل اینکه این کتاب در بازار آزاد بسیار گران و کمیاب بود و البته من نیز به آن نیاز داشتم،در آن سرما ایستادم تا بالاخره نوبت من هم شد ولی با توجه به نشان دادن کارت تحصیلی به آن نامردان و حتی حمایت دیگر دانشجویان در صف، هر چه زار زدم و التماس کردم به من یک دیکشنری ندادند! نمیدانید چه حس و حال خرابی داشتم ، بغض کرده ، خشمگین و سرمازده. این صف ها در زمان جنگ نیز ادامه داشت. در زمان بازسازی نیز ادامه داشت . در زمان تحریم نیز ادامه دارد و رسید به صف دریافت ارزاق یارانه ای و شاید بتوان به یقین گفت تنها حرکت منسجم و ماندگاری که همزاد این رژیم بوده و هست،همین صف های مردمی است و تا این نهضت ادامه دارد، صف هم جزعی لاینفک از زندگی مردم است.
از صف بیایم بیرون و به ادامۀ صحبت در مورد کارگران بپردازم. بله، تنها گروه کارگری که پس از انقلاب به نسبت دیگر گروه ها از رفاه نسبی برخوردار بوده ، همین کارگران صنعت نفت هستند.
و اما دیگر گروههای کارگری چطور؟
متأسفانه علی رغم شعارها و نوشته های زیبای اسلامی ،گاه همسو و گاه در تضّاد با شعارهای سوسیالیستی جامعه گرایانه ، پوپولیستی عوام گرایانه و کارگر پسندِ این رژیم که در تبلیغات استفاده می شود ، کارگران تا امروز، به خلاف آنچه انتظار داشتند به واقع بیشترین آسیب را متحمل شده اند. در اوایل انقلاب کارگران ایران تشکلهای خود اعم از شورا، اتحادیه، کمیتۀ کارخانه و غیره را به وجود آوردند ولی فقط تا سال 62 دوام داشت. صداهای اعتراض آنها در نطفه خفه شد و زندان ، شکنجه و اعدام، پاسخ حکومت به اعتراضات کارگران بود که بهترین مثال در این اواخر، برخورد وحشیانۀ آنها با ستار بهشتی بود.
نمونه هایی از سخنان کارگر فریب:
* آیت اله خمینی:
« از پیغمبر اکرم(ص) شنیدهاید که نقل شده است که کف دست یک کارگر را، یعنی همان محلی که کار درش تاثیر کرده و پینه بسته، آنجا را بوسید و این، یک نشان ارزش است برای کارگر در طول تاریخ. پیغمبر اسلام که اولین فرد انسانهاست و بزرگترین انسان کامل است، نسبت به کارگر اینطور تواضع بکند، و کف دست او را که علامت کار است ببوسد، این نکته دارد که کف دست را بوسیده، نه پشت دست را، کف دست آثار کار درش هست. میخواهد ارزش کار را به عالمیان اعلام کند. به مسلمین اعلام کند که ارزش کار این است که آنجایی که کارگر کار کرده است، در اثر کار یک نشانهای پیدا کرده من آنجا را میبوسم که ملتهای اسلامی و بشر ارزش این کارگر را بداند .» – کتاب صحیفه نور، ج 16، ص 139
” حیات یک ملت،مرهون کار و کارگر است”
” هر روز، روز کارگر است”
” اختصاص یک روز به کارگران شاید به لحاظ تشریفات و تعظیم باشد والّا هر روز روز کارگرى است و کارگران است بلکه عالم از کار و کارگر تشکیل شده است. اینکه ما یک روز اختصاص بدهیم به کارگر، مثل این است که یک روز را اختصاص بدهیم به نور، یک روز را اختصاص بدهیم به خورشید. هر روز نور هست و روز نور است، هر روزْ روز خورشید است؛ لکن شاید این براى یک تشریفات و تعظیمى باشد، از این جهت مضایقه نیست، لکن اگر واقع بینى باشد، کار و کارگر در تمام عوالم ماقبل طبیعت و عالم طبیعت و عوالم مابعدالطبیعه، کار و کارگر همه جاست و تمام موجودات عالم، چه موجودات قبل از طبیعت باشد و چه موجودات طبیعى باشد و چه موجودات بعد از طبیعت، همه از کارگر پیدا شده است، و کارْ نظیر «وجود» است که در همه شئون عالم دخالت دارد .”
“… شما همه با ما برادر هستید و ما همه در خدمت شما هستیم. ” ” … اسلام براى شما حقوق قائل هست؛ حق همه را خواهد داد. براى همه زنها و مردهاى کارگر، براى همه زنها و مردان دهقان حق قائل است اسلام، و آنها را عزیز میشمارد و حق آنها را به آنها رد خواهد کرد. شما بگذارید که اسلام تحقق پیدا بکند، جمهورى اسلام با احکام نورانى اسلام تحقق پیدا بکند.”
* آیت الله صافی گلپایگانی:
” من دست تمامی کارگران را میبوسم، همانطور که رسول الله(ص) فرمودهاند این دستان با ارزش است و هم خدا آنها را دوست دارد و هم پیامبر خدا.”
آیت اله خامنه ای:
“ایام هفتهی کارگر صرفاً متعلق به کارگران عزیز ما نیست؛ متعلق به همهی ایرانیان است؛ چون قشر کارگر در حقیقت یکی از صفوف مقدم تلاش عمومی کشور و ملت برای ساختن فرداست. آنچه که اسلام در مورد کارگر – به معنای عام کلمه – بیان میکند، تعارف نیست؛ برای دلخوش کردن نیست. وقتی پیغمبر عظیمالشأن اسلام خم میشود و دست یک کارگر را میبوسد، این را دیگر نمیشود حمل کرد بر یک عمل تعارفآمیز؛ این فرهنگسازی است، درس است؛ این برای این است که در امت اسلامی و در طول زمان و تاریخ، سرپنجهی ماهر کارگر و بازوان فعال کارگر قدرشناسی شود. ما با این چشم به طبقهی کارگر نگاه میکنیم.
“… از آن روز تا امروز، ایجاد شعار سیاسی، به دست گرفتن اهرم سیاسی به وسیلهی کارگر علیه اسلام و علیه نظام اسلامی، در برنامهی دشمنان اسلام و دشمنان جمهوری اسلامی بوده است. سی سال است که آنها تلاش میکنند از این اهرم علیه نظام جمهوری اسلامی استفاده کنند، و سی سال است که کارگران کشور ما توی دهن آنها میزنند. این، شناخت ما از قشر کارگر است. این، صمیمیت بین قشر کارگر و نظام اسلامی است، که تکیه دارد بر ایمان؛ تکیه دارد بر آن پایهی مستحکمی که نظام اسلامی بر اساس آن به وجود آمده است.”
///
– شعارهای کارگران و جنبشهای کارگری در اوایل انقلاب:
“کارگر،دهقان،مستضعف، رنجبر / خمینی است رهبر”
“با پتک کارگر،با داس برزگر / از ریشه برکنیم این شاه حیله گر”
” برابری،برادری / حکومت عدل علی ”
” قانون كار رژيم شاه بايد ملغى شود، قانون كار با شركت نمايندگان كارگران بايد نوشته شود ، دو روز تعطيلى و 40 ساعت كار در هفته، مزد برابر در ازای كار برابر براى زنان و مردان، مبارزه كارگران شاغل از مبارزه كارگران بی¬كار جدا نيست. ”
“تا سرنگونی رژیم و استقرار جمهوری عدل اسلامی،مبارزات و اعتصابات در صنعت نفت ادامه دارد”
– و امروز پس از گذشت 36 سال از انقلاب و در روز کارگر، شعارهای رو تراکتها اینچنین است:
“شلاق زدن کارگران بازگشت به دوران بربریت- مزد خفتبار را تحمل نمیکنیم – مالیات ارزش افزوده، دزدی از سفره کارگران – یک درصد تأمین 99 درصد گرسنگی”
” سندیکا ، حق مسلم کارگر است ”
” کارفرما حیا کن / افغانی را رها کن ”
” معلم، کارگر / اتحاد اتحاد ”
” کارگر، روز بی کاریت مبارک! ”
و تو خود، حديث مفصل بخوان از اين مجمل …
پایدار باشید
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته جناب نوریزاد و هم میهنان عزیزمن به هیچ عنوان دل خوشی ازاین انقلاب ندارم ولی این باعث نمیشود که هردروغی را سر هم کنم و چون مخالف هستم اتهام فاقد مدرک بزنم من هم در زمان انقلاب در صف نفت رفتم (البته تهران ) این سرمای سگ سوزی که جناب بینهایت فرمودند را در تهران هرکذ ندیدیم یعنی سرد میشد ولی نه آن چنان که تحمل نشود کرد صف نفت هم حداکثر به یک الی دو کیلومترمیرسید در محل ما هشتاد لیتر نفت هم سهمیه اواخر بهمن ماه بود که نظامیان شروع حمل و پخش نفت نمودند جهت اطلاع بیشتر در سال پنجاه و هفت در تهران هیچ گونه بارش برفی نداشتیم به نحوی که مردم در تظاهرات می گفتند به کوری چشم شاه زمستونم بهاره حالا این بینهایت چرا میگوید سر مای سگ سوز من نمیدانم !گالن های نفت هم با قفل وزنجیر به هم بسته نمیشد بلکه طنابی ازابتدای صف در دسته هر گالنی فرو میرفت تا به گالن بعدی و بعدی میرسید و در صورت اتمام طناب با نخ های نایلکس قنادی ها به آن اظافه میشد تا آخر صف و چالب اینکه هیچ بنی بشری مبادرت به سرقت گالن نمیکرد و چون مدارس تعطیل شده بود و من هم محصل بودم این صف ایستادن شده بود سرگرمی مردم و محل صحبت پیر جوان دختر و پسر که خیلی از آن ها با هم دوست میشدند ( دو جنس مخالف ) انقلاب که شد تنها چیزی که به وفور یافت میشد کتاب بود وکتاب به هیچ وجه کمبود کتاب نداشتیم و هر گروهی چه چپ چه مجاهدین خلق چه پیکار چه فداییان خلق (اکثریت واقلیت ) طوفان جاما حزب توده تا دلتان بخواهد نشریه شب نامه روز نامه و کتاب چاپ میکردند تا مردم را به خود فرا بخوانند که ازحوصله این بحث خارج است این صف خرید دیکسیونر هم ازآن شاخدارهایش بود که ما در خواب هم ندیدیم و الان که این کامنت را میگذارم پیش روی خود دو جلد دیکشنری فارسی به اینگلیسی و اینگلیسی به فارسی چاپ سال 1363 است که نوشته شده چاپ پنجم (چاپ اول سال 55 چاپ دوم سال 58 چاپ سوم سال 60 چاپ چهارم سال 62 چاپ پنجم سال 1363 ) انتشارات آریانپور کاشانی تیتراژ 33000 نسخه اگر جناب نوریزاد امر کنند هر آن که بخواهند برای ایشان جهت بازدید تقدیم و ارسال میکنم البته صف هایی آن هم مقابل مساجد بود برای دریافت انواع واقسام مایحتاج مردم ازقبیل یخچال و بد نیست که جهت انبساط خاطرتان تعریف کنم که در محل ما خانمی به مسجد میرود و از پیش نماز محل (امیر آباد شمالی یا کارگر فعلی ) مسجد حضرت امیر چناب علوی که همدوره آقای موسوی اردبیلی در خواست ماشین لباسشویی کرد که این سید علوی به ایشان گفت که شما چرا ماشین لباسشویی می خواهید آیا شما از حضرت زهرا که لباسهارا با دست میشست خونتان رنگین تر است آن خانم هم با حاظر جوابی گفت حاج آقا آیا حضرت علی هم با بنز ضد گلوله و دو پاسدار بادیگارد به این طرف و آن طرف میرفت !!!به هرحال کار مساجد شده بود این و علی الخصوص سیگار که این صف سیگار بلای خانمانسوزی بود که به جان تک تک مردم افتاد و مساجد سهمه سیگار با دفتر چه بسیج به همه میدادندبا قیمت دولتی که سهیه همه بود و باعث شد خیلی ها با اینکه سیگاری نبودند چون سهمیه داشتند آن را میگرفتند و به آشنایان و دوستان میداند و بعضی موارد به کیو سک داران میفروختند و بعضی موارد روی دستشان باد میکرد وبه ناچار آن سیگار را خود میکشیدند و خیلی ها سیگاری شدند این ازمزایای انقلاب ولی صف دیکشنری دیگرازآن حرف های شاخدار بود ولی درمورد فشار به کارگران حرف ایشان صحیح است که کارگرانی در واحد های تحت پوشش سازمان صنایع ملی ( همگی مصادره شده ) و سر کوب جنبش های کارگری توسط عواملی که در این سازمان مخوف جهت سر کوب کارگران به واحد ها تحت پوشش هئت امنا و اعضای هیئت مدیره با اختیارات نا محدود در احضار کلانتری ها و کمیته ها به محیط کارخانحات و بگیر وببند کارگران ازهیچ کاری دریغ نکردند که اگر لازم شد مفصلا به آن میپردازم . در ضمن کارگران و چپ ها میگفتند برادری برابری حکومت کارگری نه عدل علی که ایشان گفتند با احترام .
سلام و درود
جناب مهرداد
قصد داشتم دیگر پاسخی به مطالب شما ندهم .البته همانطور که حدس میزدم شما بازهم به من توهین کردید و در این نوشتۀ خود، مرا دروغ گو خواندید. ولی برای روشن شدن ذهن شما و دوری از این باور غلط،چند نکته در پاسخ به مطلب شما می آورم :
– در مورد سوز سگ کش! آیا شما مفهوم سوز را درک میکنید و اینکه سرما 2 نوع است.یکی سرمای خشک و سوزناک که درست بدلیل عدم بارش برف در داخل شهر و پس از بارش برف در شهرهای اطراف و بارش برف در ارتفاعات حادث می شود و به دلیل نشست سرما در داخل شهر و وزش باد حاصل میشود. نمونۀ قابل لمس و شدیدتر آن ، سرمای شهر مشهد و شهرکرد است. و اینکه بدلیل کمبود سوخت در منازل و ماندگاری سرما در بدن موجب افزایش این حس میشد. و نوع دوم سرمای تر یا مرطوب است که بعد از بارش برف حادث می شود و افزایش رطوبت هوا به همراه سرمای حاصل از بارش برف. سرمای خشک بسیار آزار دهنده تر از سرمای مرطوب است.
– حالا مگر در همه جای ایران و تهران یک فرمول در بستن گالن های نفت اجرا میشد؟ در بعضی نقاط گالن ها را نیز میدزدیدند و شما بی خبرید. یعنی شما احاطۀ کامل به تمام مناطق داشتید؟ راستی شما که محصل بودید ،چند سال داشتید آن موقع که می توانستید شرایط گالن بستن در همۀ مناطق را چک کنید؟ حال چه فرقی دارد با طناب یا زنجیر باشد ؟ آیا به اصل مطلب که تشکیل صف طولانی بود خللی وارد میشد؟
– بله، کتابهای عقیدتی به وفور یافت میشد و حتی رایگان هم بود و در خیابانها توسط چپی ها توزیع میشد ولی کتب منبع بسیار کمیاب بود.دلیل آنهم تعداد تیراژی است که خود اینجا اعلام کردید.یعنی تیراژ 33 هزار نسخه برای یک کتاب مرجع کافی ست؟ آنهم کتاب دیکشنری؟ اگر فقط هر دانشجو در آن دوران قصد خرید یک کتاب را داشت ببینید چقدر کمبود بوجود میامد؟ با توجه به این که آنزمان شغل شریف! احتکار و کم فروشی! بسیار رایج بود.شما که یادتان است؟
من آن تجربۀ شخصی خود را آوردم و هنوز هم وقتی به نمایشگاه بین المللی میروم ، خاطرۀ تلخ آن زمان برایم زنده میشود. و شما به من گفتید دروغ گو و آنهم از نوع شاخدار آن! خجالت نکشیدید آیا؟
واقعاً قصد شما از به کار بردن این الفاظ چیست؟من باید در جواب شما چه بگویم؟ یعنی باید به مطلب من اینگونه دخول میکردید و به نوعی خود شیرینی میکردید و از تجربیات خود میگفتید و در لابه لای آن حتمن باید یک توهین نثار من میکردید؟ یعنی باید من الان بگویم حق با شماست؟
یک توصیه به شما برای چندمین بار:
– روش نقد مؤدبانه و صحیح را بیاموزید.
– بهتر است اگر نقد میکنید فقط به تأئید و تکذیب ختم نشود و نظرات خود را هم بیاورید.
– از خودتان مطلب مستقلی بنویسید تا مطالب شما نیز مورد نقد دیگران قرار دهید.
( البته اگر ارزش نقد داشته باشد )
– اگر به کسی توهین کردید، حتمن باید منتظر پاسخ آن شخص باشید.
– به همان کپی پیست مطالب بپردازید و صبور باشید تا به مرحلۀ ارائۀ مطلب و نقد درست گام بردارید.
– در مورد دروغگو خواندن من،شما را به خودتان واگذار میکنم.چرا که با خود عهد بستم دیگر پاسخ توهین های امثال شما را ندهم.
جناب مهرداد
در ضمن فراموش کردم به آخرین خط مطلب شما اشاره کنم:
برادری، برابری / حکومت کارگری ! همۀ کارگران این شعار را میدادند آیا؟
یعنی تمام کارگران چپی بودند و دنبال حکومتی کارگری ؟ً! آن ایام مکاتب التقاطی در اوج بودند و شعارها هم ترکیبی بود. و هر گروه نیز شعارهای مربوط به خود را میداد.اگویندگان این نوع شعارها در اقلیت بودند و شعار اصل و اکثریت کارگران برادری،برابری / حکومت عدل علی بود.
حالا شاید چپی ها و کمونیستها اینگونه شعار میدادند ، ولی بازهم تکرار پرسش من آیا تمام کارگران چپی بودن و کارگران مذهبی و جناح راست همان شعار چپی ها را میدادند؟
آیا شما به تمام آن شعارها واقف بودید؟
جناب بینهایت، درود، دیگه بعد از اون چیزی که در بارهٔ روز کارگر نوشتی و خوب هم نوشتی و دیدی هم که از نوشته ات استقبال شده، تو واکنشهای بعدی تند و تیزی و خطاب و عتاب چرا؟ من شما را به آرامش دعوت میکنم.
مازیار وطنپرست
8:58 ب.ظ / می 3, 2015
در بحث چه چیز توهین محسوب میشود؟
اگر دو نفر که اختلاف نظر دارند مانند من و جناب مصلح (از آقای مصلح مثال میزنم محض ارادت و سابقهٔ همکلامی) به هم بگویند:
اعتقادات تو مزخرف است (که البته ما تا حال به هم چنین نگفتهایم)؛ یا به باطل اعتقاد داری؛ یا اعتقاداتت خردمندانه یا از روی سواد و مطالعه نیست؛ اگر به هم بگوییم دانشت در فلان موضوع کم است؛ فلان مدعایت سند ندارد؛ اینکه میگویی خرافات است؛ این اعتقاد مسخره است؛ …. هیچکدام توهین محسوب نمیشود. زیرا ما موضوع اعتقاد هم را نقد کردهایم.
اما اگر یکدیگر را احمق، بیشخصیت، معتاد، لات، ترسو، ریاکار، … خطاب کنیم به هم توهین کردهایم؛ ولو اینکه اعتقاداتمان یکی باشد.
ما به دلیل زندگی تحت نظامهای دیکتاتوری و نداشتن تجربهٔ تضارب آراء و گفتگوی آزاد و نقد عقاید، متاسفانه اغلب برعکس عمل می کنیم. نقد به اعتقاد خویش را برنتافته و در پاسخ شخصیت طرف مقابل را آماج میکنیم. اگر کسی عقایدمان را به چالش بکشد گمان میکنیم به شخصیتمان توهین کرده، و آنگاه برای عقب نماندن پیش دستی کرده و به شخصیت مخاطب توهین میکنیم!
خودِ من این را از کسی آموختهام که چشمانم را گشود. فکر کردم شاید گفتنش خالی از فایده
…..
با درود به دوست ارجمند مازیار .من بارها دراین سایت سعی برآن داشته ام که هموطنان مسلمان و یا دیگرانیکه با چماق احترام به عقاید دیگران سعی در تکفیر و نتفرت پراکنی نسبت به منتقدین اسلام و باورهای خرافی آنها دارند بفهمانم که نه ما به چنین حرفی اعتقاد داریم و نه شما بیش از این به چنین سخنان پوچ و بی ارزشی توسل جویید.شما آنچه را که می خواهید دراین سایت درمعرض دید بگذارید و مانیز نه تنها بخود حق نقد آنرا می دهیم بلکه حق به لجن کشیدن آنرا نیز.چون از نظر من عقیده و دین و باور چه خرافی چه علمی باشد وقتی به حوزه عمومی پاگذاشت چون بدون تاثیر در افکار و کردار و روش زندگی دیگران نمی تواند باشد نه تقدسی دارد و نه مالکیت پذیر است.چون اعتقاداتی مثل باورهای دینی و ایدیولوژیکی درساختن گروه و دسته و حزب و روشهای رسیدن به هدف خود را تشکیل میدهند و همین باعث اثرگذاریشان در جامعه می شود.بهمین دلیل باید بی رحمانه و بدون هیچ ملاحظه ایی نقد شوند و بهترین راه برای چنین نقد ی به لجن کشیدن و از تقدس انداختن آنهاست.ا//////// ونتیجه اش را 1400 سال است که با گوشت و پست خود و نیاکانمان چشیده ایم.اگر چنین اصل احمقانه ایی را مردم اروپا می پذیرفتند از دست جنایتکاران و مزوران کلیسا هر گز رها نمی شدند تا دام ایدیولوژیهای فاشیسم و نازیسم …را وانهند.احترام به عقیده و مقدسات همین است که در کشور اسلام زده ما دمار از روزگار ما توسط مشتی لات و لمپن مسلمان در می آورد و از هیچ بی شرمی و جنایتی و تجاوزی به حقوق انسانها برای حفظ آنچه خود می پندارند فرو گذار نیستند.احترام به عقیده یعنی قربانی انسان و حقوق اش درپای آنچه من امروز درست می دانم و فردا ممکنست مزخرف بدانم.
———————–
سلام مزدک گرامی
به لجن کشیدن عقاید دیگران – اگر چه علمی و خرافی – با اصول اصلی و مفاد بنیادین اعلامیه ی جهانی حقوق بشر سازگار نیست. یک نفر می تواند به یک مجسمه ی چوبی دل ببندد و با آن راز و نیاز کند و به همان نیز خوش باشد. شما اگر باور او را به لجن بکشید، به حوزه ی خصوصی وی پای نهاده اید. شما می توانید باور و کیفیت باور وی را ” نقد” کنید و به باورمندان بت پرست بگویید: طبق این موارد، باور شما پسندیده نیست. اما اگر بگویید: باور شما مزخرف و پلید و لجنی است، آنها در پاسخ به شما می گویند: ما با همین خوشیم. به شما چه مربوط؟ آنها نیز هزار گفته ی طنز آمیز به باور شما دارند. دنیایی را تصور کنید که همگان درحال مسخره کردن باور همدیگرند و مشغول به لجن کشیدن اعتقادات هم. این دنیا، دنیای نامتعادل و مریضی خواهد بود.
به بند هجدهم اعلامیه ی جهانی حقوق بشر دقت کنید:
ماده هيجدهم : هر كس حق دارد كه از آزادي فكر ، وجدان و مذهب بهره مند شود . اين حق متضمن آزادي تغيير مذهب يا عقيده و نيز متضمن آزادي اظهار عقيده و ايمان ميباشد و همچنين شامل تعليمات مذهبي و اجراي مراسم ديني است . هر كس ميتواند از اين حقوق منفرداً يا اجتماعاً و به طور خصوصي يا عمومي برخوردار شود.
بله، شما می توانید دخالت های مذهبی را نقد کنید و جنایت های این دخالت را یک به یک بر بشمرید. اما شما را چکار با باور آن مهندس و روستایی و کارگری که هیچ سهمی در آن جنایت های مذهبی نداشته اند اما با همان باور خوش اند؟
ما و شما یک روز باید در یک نقطه ی مشترک به هم برسیم. گمانم بر این است که آن نقطه ی مشترک هیچ نیست جز احترام به: حقوق فردی همدیگر.
با احترام
.
جناب نوریزاد سلام بر شما
بسیار خوب و مستدل مطلب را بیان کردید ،اما متاسفانه گوش این آقا به این سخنان منطقی بدهکار نیست ،و همه همت او خشونت کلامی و غلظت و لجن پراکنی است،ملاحظه کنید مغالطه را :
“”شما آنچه را که می خواهید دراین سایت درمعرض دید بگذارید و مانیز نه تنها بخود حق نقد آنرا می دهیم بلکه حق به لجن کشیدن آنرا نیز””.
“” …نه تقدسی دارد و نه مالکیت پذیر است..””.
“”..بهمین دلیل باید بی رحمانه و بدون هیچ ملاحظه ایی نقد شوند و بهترین راه برای چنین نقد ی به لجن کشیدن و از تقدس انداختن آنهاست…””.
ملاحظه کنید ،همه مقومات کلام او همین هاست ،که هیچ عقیده ای مقدس نیست ،و در مالکیت کسی نیست ،پس می توان هر عقیده ای را نقد کرد.
من تا اینجای این صغری کبری با او همراهم ،بسیار خوب شما هیچ عقیده ای را مقدس ندانید و هیچکس را مالک هیچ عقیده ای ندانید ،پس مجازید هر عقیده ای را “نقد” کنید ،اما بعد از این مرحله “حق لجن مال کردن” از کجای عقل شما و عقل کدام انسانی درآمد؟ و از کجای موازین حقوق بشر درآمد؟!
شما اگر عقل دارید و قدرت علمی و بیان دارید ،خوب نقد کنید ،بقول خودتان نقد بیرحمانه کنید ،اما “لجن مال کردن” فعل و هنجار اخلاقیست؟ آیا لجن مال کردن شخص و شخصیت و عقیده ،”ادب لازم المراعات” انسانیست؟ این حق از کجا برایت ثابت شد و منشا آن چیست؟
بقول جناب نوریزاد تو با قدرت طرفی و به او و بنیادهای عقیدتی او معترضی ،اما توهین و لجن پرتاب کردن به “عقیده آن روستائی بیرون از دائره قدرت” از کجا برای تو ثابت است و آیا این فعل اخلاقیست؟
اشتباه دیگری که این جناب می کند این است که گمان می کند راه از تقدس انداختن چیزهایی که از نظر او مقدس نیست ،”لجن مال کردن” آنهاست ،در حالیکه این فعل نابخردانه و ناجوانمردانه ایست ،برای اینکه تو هرقدر هم لجن از دهان و قلمت بیرون بریزی ،آنکه چیزی یا شخصی یا باوری را مقدس میداند پشیزی برای لجن های تو ارزش قائل نیست و همه آنها را بروی خودت باز می گرداند.
و دیگر اینکه واقعا راه از تقدس انداختن یک باور “نقد” دقیق و مودبانه آن است نه لجن پرتاب کردن بسوی آن ،زیرا که طبیعیست که انسان باورمند هرچه لجن به عقیده او پرتاب کنی ،در باور و عقیده خود متصلب تر خواهد شد ؛این است که این آقا هنوز نفهمیده که این کار نابخردانه “آب در هاون کوفتن” است.
جناب نوریزاد من اینجا خدمت شما عرض کنم ،من کاره ای در سایت شما نیستم ،و مدیریت این سایت با شماست و من حق تعیین تکلیف برای شما ندارم ،اما بعنوان پیشنهاد می گویم می شود از ناظران سایت هم نظر خواهی کرد،بسبب اینکه این فرد تغییر پذیر نیست (بدلیل همین منطق عوامانه و نابخردانه ای که از او می بینید) اگر جای شما بودم ،برای همیشه این نام و این الفاظ زشت و مهوع و لجن در ذیل آنرا از ساحت این سایت حذف می کردم ،اگر با نام دیگری هم آمد لجن پراکنی او معهود است ،مگر اینکه با او شرط کنید که تنها به “نقد” مطالبی که مقدس نمیداند بپردازد ؛اما حق” لجن پراکنی” برای او از کجا ثابت شده است؟ خدای من و شما این حق را به او داده؟ یا بیانیه حقوق بشر و حقوق ذاتی انسان که برای همه ثابت است ؟ ایشان چه حقی دارد که با لجن زدن به عقاید انسانهای بیگناه و بیخبر از قدرت ،حقوق ذاتی آنها را نقض و پایمال کند؟ شما بدانید که این فرد ساحت سایت شما را آلوده و ملوث به لجنیات خود می کند و گمان هم می کند خیلی مبارز و پیشرو هست.
من البته نظر و پیشنهاد خود را گفتم ،امااختیار و اراده مدیریت سایت با شماست
با سپاس و احترام
جناب نوریزاد با درود!مسلما همانطوریکه داشتن عقیده جزء حقوق شهروندی و حقوق بشراست.به نقد کشیدن و از تقدس انداختن خرافاتی که دمار از روزگار انسانها در جامعه ایی در آورده هم جز حقوق شهروندی و حقوق بشراست.بله داشتن عقیده و دین و هر اعتقادی و فکری اگر درحوزه خصوصی باشد حق با شما ولی آیا اسلام و یا ادیان و ایدیولوژیهای گوناگون خود را منحصر به حوزه خصوصی می دانند؟مسلما نه.اسلام در کوچکترین زوایای زندگی ما رخنه کرده و پیروانش از هیچ جنایتی فرو گذار نیستند.چرا ما نباید حق //// چنین ایدیولوژیی ویرانگری را داشته باشیم؟کی به اراذل و اوباش اسلامی حق تجاوز به ابتدایی ترین حقوق مردم و دگراندیشان را داده ؟آیا انسانهایی که مورد تجاوز وحشیانه از طرف اسلامیان قرار گرفته اند و خان و مانشان ویران گشته بی حقوقند و اعتقاداتی نداشته اند؟آیا تمام این وحشیگریها و ترورها و تجاوزات به حقوق انسانها مگر بنام خرافات اسلامی نبوده؟شما شاید مثل خیلی از مسلمین اعتقادتان براینست که این اعمال از اسلام نیست ولی من با صراحت می گویم که اینها تازه جزیی از جنایاتی است که اسلام درمورد دگراندیشان دستور صریح داده.اینست که تمام انسانهایی که از اسلام و اسلامیان ضربه خورده اند حق دارند چنین خرافات مقدس شده را نه تنها نقد کنند ///// .چون این تنها سلاحی است که برای مقدسین و معتقدین به چنین خرافاتی دردناک است و آنها را وادار به عقب نشینی خواهد کرد.بهترین مبارزه با این اراذل مؤمن همین ///// اعتقادات ضد بشری آنهاست.واین مخصوص اسلام نیست بلکه در مورد هر ایدیولوژی و دینی که اینچنین ویرانگر و متجاوز به حقوق انسانهاست صدق می کند!آنچه شما گفته اید و جزءحقوق بشراست داشتن عقیده و دین و مرام است نه مردم آزاری و قتل و جنایت و آدمخواری و ویران کردن یک کشور.
———————–
مزدک گرامی درود بر شما
بازهم از شما تقاضا می کنم از بکار بردن الفاظ ناجور پرهیز کنید. بکارگیری این الفاظ شمای زخمی را تخلیه می کند اما جمعی را می آزارد. این سایت، یک سایت داخلی است. من پای رفتار و اعمال و مواضع خودم هستم تا پای جان اما نپسندید که بخاطر انتشار فحش های شما در معرض آسیبی قرار گیرم که دفاع از آن در هیچ قاموسی نمی گنجد. سپاس که مراعات می فرمایید.
با احترام
.
خطاب من به جناب نوریزاد است . ایجاد امکان انتشار این به لجن کشیدن باور های دیگران چه نسبتی با حقوق بشر دارد ؟ ایا نشر لجن پراکنی هم جرئی از آزادی بیان است ؟
—————–
ناظر گرامی
حقوق بشر که می گویم، گمانم بر وحی منزل که نیست. اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، درخشش گوشه هایی از عقل جمعی بشر است. و تا حدودی مردمان جهان بدان احترام می گذارند. مگر حکام خود محور.
با احترام
.
دیدن پاسخ هایی که به کامنت صفحۀ پیش من در باب آداب بحث و منازعه نوشته شده، مرا بسیار خوشحال کرد. در اولین فرصت در حد بضاعت خویش پاسخ می گویم.
دكارت در تمامى آثار خود نه يك كلمه به كتب مقدس استناد مى كند ، نه خود را ملزم مى داند كه فلسفه اش را در خدمت اثبات وحى و نبوت و معاد جسمانى و روحانى و قدرت غيبى عارفان و معجزه و كرامت و خلقت آدم و حوا و مانند اين ها قرار دهد. آيا نه اين است كه حكومت وحشت و جنايت ژنو به سبب سست شدن تعصبات بود كه عمرش ديرى نپاييد ؟ .(کورس)
درود بر تو مرد بزرگ!این درست آنچیزست که انسان مدرن باید بیامود و در گفتار و نوشتار به آن متعهد باشد.وشما به زیبایی از قول دکارت بیان نموده اید.درود بر شما باد.درست بهمین دلیل تا زمانیکه ما یاد نگیریم که در گفتگو از کلماتیکه بوی دین و مذهب و اسلام مید هند اجتناب کنیم بر زنده بودن اسلام در کوچکترین رفتار و گفتار خود اعتراف داریم ولو اینکه خود را هزاران بار بی خدا و ملحد و …بنامیم.شما به جامعه بخت برگشته و اسلام و آخوند زده ایران نگاه کنی که تعرف از کسی می کنند می گویند ماشاالله بارک الله و بسیاری از این گفته ها که هیچ ربطی به سوژه مورد نظر ندارد.مثلا طرف بجای اینکه به پسرش آفرین بگوید از جهل و نادانی الله مدینه را می ستاید!
مثل اینکه گفته های اقای نوریزاد تائثیری روی اقای مزدک نمیگذارد
از کسالت آقا مرتضی خیلی ناراحت شدیم و قرار شد با دوستان سایت برویم عیادت وواینهم گزارش آن جلسه که امیدوارم لبخندی بر لب ایشان و سایر عزیزان بیاورد و موجب شفای زودتر دوست عزیزمان شود:
مصلح: السلام و علیک ای همر زم من در سایت..این میوه ها را خودم برایتان چیده ام وقتی که در باغ کشاورزی میکردم! ..چون بعضی ها هم با ما آمده اند، من یک بیل هم برای احتیاط آورده ام!!
مزدک:به به آخوند عزیز..چیزی نیست..شما دهن ما رو سرویس کردی حالا خودت باید بکشی!!
یاران: شما جّدی فکتان اشکال پیدا کرده؟..من فکر میکنم باید دقیقا بر رسی کنیم تا معلوم شود شما گلو درد داری یا شاید هم اصلا سالمی!!
آنیتا: حاج آقا بلا بدور..این آش رو خودم پختم که شاید شما شفای اساسی پیدا کنید!!..توش یه چیزائی ریختم!!..اگر با مصلح میل کنید ممنون میشوم!!
کورس: این هم بخش دوهزارم ریشه ها برای مطالعه شما تا فکتان صاف شود!!
مشیری: آه منه!!..خوب میشی!
مرتضی: ممنون..اگه میشه آش آنیتا خانم رو بدهید مزدک بخورد!!..
بچه جوادیه با نمک سلام
خدا بگم چه کارت کنه که آنقدر مرا خنداندی که فک مجروحم درد گرفت!
مورد مزدک رو هم خوب آمدی احسنت!
اما خیال همه تان راحت ،اگر فک من سرویس شده ،اما حوصله و انگشتان من برای تایپ بقوت خود باقیست!
از آش دست پخت خواهر آنیتا هم نمی خورم،می ترسم کهیر بزنم و دیگران را نیشگون بگیرم! مگر اینکه اول خود او اقدام بخوردن کنه!
با کورس اما در دنیا و آخرت بصلحم ،و دوستش دارم ،حتی اگر الی الابد ریشه یابی کنه.
با پوزش از همه دوستان ،خواستم به ادبیات خود این بچه جوادیه ناقلا صحبت کنم
انسان تولدت مبارک
با درود و سپاس ، آقای عبداله گرامی چرا میخواهید موضوع را منحرف کنید . و با شایعه و گفتن غیر واقعیت از زبان مقرضین از زمان ساسانیان و….موضوع اصلی یعنی زمان حال (1394) و چه باید کرد که حداقل هیچ بی گناهی فقط بخاطر تفکرش مثل اقای عالی پیام و…..به زندان نروند و با سرگرم شدنمان به این موضوعات پول های ایران اسلامی خرج کشورهای …نگردد و بچه های خودمان بی شام شب به خواب نروند و…..چراغی که به خانه روا است به مسجد خرام است .
سردارک شکست خورده جبهه و گردن کلفت در مقابل زن و بچه مردم توی خیابانهای ایران (حاج عزیز) با ذکر اینکه: «در حال حرکت به سوی یک تمدن بزرگ اسلامی هستیم»، وضعیت صدور انقلاب اسلامی در خارج از ایران را «بسیار مطلوب» دانست و گفت که انقلاب «احتیاج به پیشرفت سریعتر» در داخل ایران دارد.
ترجمه: در داخل دستمون خالیه شاید فرجی بشه در خارج.
با سلام
مثل اينكه با زهم مجبورم گذشته ايران قبل از اسلام را در اينجا تكرار كنم به علت اينكه مي بينم بعضي ها نمي دانند
در ايران 1400 سال قبل چه خبر بوده است
بعضي از افراد فراموش مي كنند كه در ايران اقوام مختلفي ساكن هستند از جمله چند ميليون عرب در استانهاي جنوبي
ايران كه بنده يكي از آنها هستم
با يك رفتار وحشيانه آشنا شويد
به گواهی تاریخ، زرتشتیان در گذشته پوست مرتدان را زنده زنده می کندند؛ اما در عصر حاضر که به ضعف گراییده اند و توان مقابله با مرتدان را ندارند، ادعای آزاداندیشی و نجابت را پیش گرفته اند. بنگرید:
«به موجب وندیداد، کیفر بدعت گزاران و از دین برگشتگان (= مرتدان) مجازاتی هولناک داشت که مجرم را زنده زنده پوست می کندند؛ چنانکه مانی را کردند و بدنش را بندبند و تکه تکه به وسیله ی متخصصان، که در سازمان و اداره ی جرایم مغان و مزدیسنان به خدمت بودند، از هم جدا می کردند.» (دانشنامه ایران باستان، ج 2، ص 1243)
***************
ازدواج استقراضی (قرض دادن زن خود به مرد دیگر)
*از رفتارهای زشت زرتشتیان در عصر ساسانی ـ که متأسفانه برخی ناآگاهان آرزوی بازگشت آن روزگار را دارند ـ قرض دادن زن خود به مردی دیگر و به عبارت دیگر ازدواج استقراضی بوده است.
خلاصه ی ازدواج استقراضی چنین است که مرد حتی بدون اجازه ی زن خود، می توانست او را به ازدواج مردی دیگر در مدتی معین در آورد. فرزندانی که به وجود می آمدند به شوهر اول تعلق داشت (هرچند از نطقه ی مرد دوم بود) و به عنوان نیروی کار و برده به این فرزندان نگاه می کردند و شوهر اول گاه آنها را می فروخت.
در متن های حقوقی زمان ساسانیان، به ویژه «ماتیکان هزار داتستان» در مورد ازدواج استقراضی به تفصیل سخن گفته شده. وندیداد فرگردهای چهارم و پانزدهم به صورت مختصر در این مورد سخن گفته است. در «دینکرد و روایت پهلوی» نیز به اشارات مفصل تری بر می خوریم. (وندیداد، هاشم رضی، ج 1، ص 508، )
——–
ادامه دارد
با سلام
http://forum.hammihan.com/thread97982.html
عبدالله خان کسی به استخوان پدران خود افتخار نمی کند اما هویت ما قبل از هر چیز ایرانی است.ایران قبل از اسلام بوده و تمدن درخشان ان چیزی نیست که کسی انرا بتواند کتمان کند .البته ساکنان جنوب وطن ایرانیان عرب هستند.توجه کنیم که این هویت ایرانی ما را از مثلا یک پاکستانی و یا الجزایری جدا میکند زیرا هویت ملی ما ایرانی است و هویت مذهبی و دینی مسلمان در حالی که ساکنان پاکستان بدون هویت دینی همان هندویان هستند.اما اینکه افاضات فرموده اید در خصوص پا ره ای از رسوم ایرانیان باستان از جمله ازدواج در بین انان بدیهی است ما به هویت ایرانی خود که شامل کلیه اقوام ایرانی اعم از عرب و کرد و بلوچ و گیلک و مازنی و ترک و لر و خراسانی افتخار می کنیم و قدر تمدن و فرهنگ باستانی خود را می دانیم اما دوست عزیز در بین اعراب قبل از اسلام هم از این دست سنن و عادات بسیار بوده از جمله اعراب دارای اقسام نکاح بوده اند مانند نکاح شغار که در ان یک زن در خیمه خود نشسته و پرچمهایی نصب میکرد که نشان امادگی او برای نکاح شغار بود که در تاریخ وارد شده محتمل است مادر معاویه نیز به ان نکاح معاویه را از پدر سعد حامله شده.اما در خصوص بازگشت به ان ایام البته مانند انقلاب اسلامی خواهد بود که بازگشت به سنن عرب جاهلی است و برداشت فقهای شیعه یا داعش.نه کسی انرا تایید میکند ونه امکان ان با وجود معاهدات حقوق بشری وجود دارد.
همین پرچم برسردر ///// تاقبل ازدواج آویزان بود.
جناب عبدالله شما کاملا درست فرموده اید که ما ایرانیان عربی نمی دانیم و بهمین جهت هم کتاب قرآن نمی تواند برای غیر عرب باشد.حرف ما هم به شما مسلمین همین است که اسلام دینی محلی و مربوط به عرب است.از طرفی دین و عقیده موضوعی خصوصی است.مثلا همین زن قرض دادن که یکی از اصول اسلام در مورد کنیز و برده و زن است چون اینها همه جزؤ اموال مرد بحساب می آیند هم موضوعی خصوصی است.حالا شما از زردشتیان گرفته اید یا از دیگران مهم نیست.دین زردشت مربوط به ایرانیان است و دینی کاملا ایرانی و منطقه ایست. دین زرتشت هم زمانیکه بعنوان دین رسمی برگزیده شد و به حوزه عمومی و سیاست وارد شد به فساد کشیده شد.ولی اسلام از اول وارد سیاست و قدرت شد و دمار از روزگار مردم درآورد.درضمن جناب عبدالله شما متدینین درباطن و در خلوت از هیچ ////////// رویگران نیستید ولی در ظاهر خود را بسیار مؤدب و انسانی جلوه میدهید.امروزه بشر به این نتیجه رسیده که هیچ اشکالی ندارد که اگر زن و شوهری باهم آزادانه تصمیم بگیرند و با یک زوج و یا چندین زوج دیگر به عیش و نوش و شادی بپردازند تنها شرطش راضی بودن طرفین است.از نظر علم پژشکی هم اگر طرفین رعایت بهداشت را کنند هیچ موضوع مهمی نیست.این موضوعی کاملا شخصی است و در دنیا و بین همه طبقات مردم ممکنست اتفاق بیفتد.هر آنچه را شما مسلمین زشت می دانید خود در خلوت انجام میدهید ولی تهمتش را بدیگران می زنید.درپایان جناب عبدالله حرف ما بشما مسلمین اینست که دین و عقاید خود را برای خود نگه دارید و در زندگی خصوصی دیگران دخالت نکنید تا مورد تمسخر و انتقاد و ////////// عقاید خود قرار نگیرید.در ضمن از پوست کندن مرتدین توسط زردتشتیان بله بوده ولی در اوایل و نوشته های زردتشت و تا پیش از دین رسمی شدن آن نبوده ولی وقتی وارد سیاست شد لجن مال شد و به فساد کشیده شد.ولی اسلام از همان اوایل //////////// چنین کشت و کشتاری و ترور و وحشت آفریدن رکن اصلی آن بود.
هرجا که روش و شیوه حکومتی بر اساس یک دین رسمی صورت بندی گردد بی گمان هر کنشی از جانب حاکمان جنبه مقدس و آسمانی می گیرد و سیاقی حق مدارانه و جزمی خواهد داشت. یگانه راستی و درستی، برکوفتن هر کس با باور غیر خودی است. این نه تنها کرداری بر پایه مطلق گرایی و اقتدارمداری است بلکه عمل به آن پاداشی در خور برای باورمندان و کنشگران آن دین نیز دارد. در این بین تفاوتی بین زرتشتی و مسلمان نیست.
یکی از دلایل عمده فروپاشی ساسانیان برکشیدن دین رسمی در شیوه اداره امور کشوری و میدان داری مغان و پیشوایان آن بود. دگراندیشان و غیر باورمندان در نظام دینی زرتشتیان دچار انواع سختی ها و مشقات می شدند همان گونه که در نظام اسلامی با انواع جنایات و شکنجه ها دست به گریبانند.
حال می بینیم که به درستی عبدالله* نمونه های کارهای سخیف دین حکومتی زرتشتی را زحمت کشیدند آوردند، بنده هم نمونه های اعمال وحشتناک نظامهای اسلامی را که اتفاقاَ در کشور ما به وقوع پیوسته را درج می کنم. به امید روزی که در ایران ما حکومتی سکولار و آزاد و غیر دینی برپا گردد.
اسناد جنایات اعراب در دهها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار میکند.اعرابِ شبهجزیره عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخی شان بروز دادند.
سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان از جمله این جنایت بود. بارها کار بدانجا رسانیدند که مردان اسیر را می کشتند تا جوی خون برانند. ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بی شمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شصت هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند. پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند. درطول سالهای اشغال در همه شهر ها و ولایات ایران؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهرها؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید که به موارد ذیل می توان اشاره کرد:
در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوری که ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور دادتا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. ( کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ – کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه۳۰۷)
در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند… و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .( کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)
در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدالله ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)
در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند» مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند … کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود.( کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزارساله ایران؛ جلد دوم برگ 123)
ادامه دارد…
1- شما عبارتی بصورت زیر را به کتاب دو قرن سکوت آقای زرین کوب نسبت داده اید :
“”عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بی شمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شصت هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند. پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند. درطول سالهای اشغال در همه شهر ها و ولایات ایران؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند.””
(پایان نقل قول شما)
نقد :من این عبارات و اعداد را در نسخه پی دی افی که از دو قرن سکوت در اختیار دارم ،نیافتم ،لطف کنید کمک کنید که این عبارات در کدام فصل و صفحه این کتاب آقای زرین کوب است تا بررسی شود ریفرنس های ایشان چه بوده است.
—————————
2-“”در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوری که ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور دادتا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز. ( کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ – کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه۳۰۷)””.
(پایان نقل قول شما)
نقد: این عبارات به اینصورت در تاریخ سیستان و تاریخ کامل وجود ندارد ،البته ماجرای صدری را در تاریخ سیستان نقل کرده است و گفته است از هردو طرف بسیار کشته شدند و حتی کشتگان مسلمانان بیشتر بودند ،عبارت تاریخ سیستان در بیان فتح سیستان اینطور است :
“” (حديث فتح سيستان بروزگار عثمان عفان در سنه ثلثين)
چون خبر مجاشع بنزديك عثمان رسيد كه او از سيستان بازگشت بر آن حال.
ربيع بن زياد بن اسد الذّيال «4» الحارثى را با سپاهى بفرستاد سوى عبد اللَّه بن عامر كه اين را بسيستان فرست، عبد اللَّه او را بفرستاد بسيستان، بپهره «5» كرمان برسيد، آن را بصلح بدادند و از آنجا بجالق «6» [شد] مهتر آن با او صلح كرد، باز ربيع او را گفتا مرا سوى سيستان راه بايد نمود، گفت اينك راه، چون از هيرمند بگذرى ريگ بينى و از ريگ بگذرى سنگريزه بينى ز آنجا خود قلعه و قصبه پيداست، ربيع رفت و سپاه بر گرفت، هيرمند
بگذاشت، سپاه سيستان بيرون آمد پيش، حربى سخت كردند و بسيار از هر دو گروه كشته شد و از مسلمانان بيشتر كشته شد، باز مسلمانان نيز حمله كردند، مردم سجستان بمدينه بازگشتند «1»، پس شاه سيستان ايران «2» بن رستم بن آزاد خو بن بختيار «3» و مؤبد مؤبدان را و بزرگان را پيش خواند و گفت اين كارى نيست كه بروزى و سالى و بهزار بخواهد گذشت، و اندر كتابها پيداست، و اين دين و اين روزگار تا زمان ساليان باشد.
و بكشتن و به حرب اين كار راست نيايد، و كسى قضاء آسمانى نشايد گردانيد، تدبير آنست كه صلح كنيم، همه گفتند كه صواب آيد، پس رسول فرستاد كه ما بحرب كردن عاجز نيستيم، چه اين شهر مردان و پهلوانانست، اما با خداى تعالى حرب نتوان كرد و شما سپاه خدائيد و ما را اندر كتابها درستست بيرون آمدن شما و آن محمّد عليه السّلم، و اين دولت دير بباشد «4» صواب صلح باشد تا اين كشتن از هر دو گروه برخيزد، رسول پيغام بداد، ربيع گفت از خرد چنين واجب كند كه دهقان «5» مىگويد و ما صلح دوستر از حرب داريم، اما داد و فرمان داد سپاه را كه سلاح از دست دور كنيد و كسى را
ميازاريد تا هر كه خواهد همى آيد و همى شود، پس بفرمود تا صدرى بساختند از آن كشتگان و جامه افكندند بر پشتهاشان و هم از آن كشتگان تكيهگاهها ساختند، برشد بر آنجا بنشست، و ايران بن رستم خود بنفس خود و بزرگان و مؤبد موبدان بيامدند، چون بلشكرگاه اندر آمدند بنزديك صدر آمدند او را چنان ديدند، فرود آمدند و بايستادند، و ربيع مردى دراز بالا گندمگون بود و دندانهاء بزرگ و لبهاى قوى، چون ايران بن رستم او را بر آن حال بديد و صدر او از كشتگان، بازنگريد و ياران را گفت:
مىگويند اهرمن بروز فرا ديد نيايد، اينك اهرمن فرا ديد آمد كه اندرين هيچ شك نيست! ربيع بپرسيد كه او چه مىگويد، ترجمان باز گفت، ربيع بخنديد بسيار، پس ايران بن رستم از دور او را درود داد و گفت ما برين صدر تو نيائيم كه نه پاكيزه صدريست، پس همانجا جامه افكندند و بنشستند، و قرار داد برو كه هر سال از سيستان هزار هزار درم بدهم امير المؤمنين را، و امسال هزار وصيفت «1» بخرم و بدست هر يك جام زرّين و بفرستم هديّه، و عهدها برين جمله بكردند و خطها بدادند و ربيع ز آنجا برخاست و بقصبه اندر شد ايمن، روزى چند ببود و ز آنجا بخواش شد كه به بست شود، مردمان بست فرمان نبردند و حرب كردند گفتند ما صلح مىنكنيم، آخر از يشان بسيار كشته شد و گروهى بزرگ برده كردند و به درگاه امير المؤمنين افتادند و مردان بزرگ شدند، از آن بزرگان چون عبد الرحمن «2» كه دبير حجاج بود و سليمان عبد الملك او را بر خراج عراقين عامل كرد و چون حصين بو الحرث و بسام و سالم بن ذكوان و
پسر مولى بنى مازن، كه ياد كردهايم حديث ايشان اندر ابتداء اين كتاب «1» كه ايشان بزرگان گشتند و ببركات اسلام و علم امراء شدند [و] پس از بندگى آزادى يافتند، و باز ايشان را بندگان بسيار جمع شد.
و باز بعرنين «2» شد كه ستورگاه مركبان رستم دستان بود، آنجا يك چند ببود و خواست كه بيابان بگذارد و به بست شد و باز بگذشت «3»، از آنجا بازگشت و سوى عبد اللَّه ابن عامر شد. و مردمان سيستان از فرمان دست بداشتند، باز عبد اللَّه بن عامر بفرمان عثمان، عبد الرحمن بن سمره را بسيستان فرستاد و حسن بصرى و فقهاء بزرگ با او””.
(تاریخ سیستان ،ص 80-83)
خودتان مقایسه و قضاوت کنید که در این نقل بمعناها و تغییر الفاظ چگونه تحلیل های پیش فرض گنجانده می شود.
———————————————————————
3-“”در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره (سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند… و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .( کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)””.
(پایان نقل قول شما)
نقد:عبارت طبری در ریفرنسی که ارائه کردید اینطور که نقل کردید نیست ،عبارت طبری اینطور است :
“”نعيم شبانگاه يك دسته سوار با وى فرستاد كه سالارشان منذر بن عمرو برادر برادرزاده وى بود، زينبى آنها را از راهى كه دشمنان متوجه نبودند وارد شهر كرد و نعيم شبانگاه به آنها تاخت و از شهر غافلشان كرد و بجنگيدند و پايمردى كردند تا وقتى كه از پشت سر صداى تكبير شنيدند و هزيمت شدند و چندان از آنها كشته شد كه كشتگان را با نى شمار كردند (اندازه گرفتند؟) و غنيمتى كه خدا در رى نصيب مسلمانان كرد همانند غنايم مداين بود.””
(پایان)
اولا: ماجرای کور شدن چشم مغیره مربوط به این جنگ نیست ،آن در جنگ قادسیه بوده است.
ثانیا:عبارتی که از طبری نقل کرده اید سرتاپا با آنچه که در منبع هست فرق دارد ،در عبارت طبری نیست که :”مردم جنگیدند و پایمردی کردند”.
معلوم است که در هر جنگ جنگاوران بجنگ می پردازند ،خودتان عبارات طبری را که من نقل کردم با آنچه که نقل کرده اید مقایسه کنید.
———————————-
4-“”در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدالله ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)””
(پایان نقل قول شما)
نقد: من کتاب “فارسنامه ابن بلخی” را در اختیار ندارم ،اما جملاتی که به تاریخ طبری نسبت دادید که “مردم شاپور را قتل عام کنند،سپاهیان عرب نیز چنان کردند” در ریفرنس تاریخ طبری وجود ندارد.
متنی که شما به شکل موشکافانه از نثر سجع با گستره خاص آن می آورید و سعی دارید چهره مخدوش بر آن بیارایی، هرگز مفلوک منظور آشکار نخواهد بود. چرا که در متن سعی شده ضمن خلاصه نویسی یک روایی هنجار برای خواننده داشته باشد. بخصوص در متنی که از تاریخ طبری آورده شده، گزیده مطلب و با نقطه چین است(کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)گرچه شما هم در متن کامل همان را ادا کرده اید. و کور شدن مغیره در جمع آوری و گزینش متن به طور سهوی اشتباه در اینجا آورده شده است.
در حمله به سیستان هم برای دوری از پرگویی همان گزیده آمده و از حقیقت چیزی نکاسته است و شما با آوردن کامل آن، نقدی برای آن ندارید بلکه صرفاً انطباق محض منظور دارید.
در بخش عبدالحسین زرین کوب بطور خلاصه بخش های کلید واژه ای از رخدادها آمده مثلاٌ بخشی از آن از متن بیرون آمده : در برابر سیل هجو تازیان، شهرها و قلعه های بسیار ویران گشت. خاندان ها و دودمان های زیاد بر باد رفت. نعمت ها و اموال توانگران را تاراج کردند و غنایم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند. از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفتند باج و ساوگران به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. همه این کارها را نیز عربان در سایه شمشیر و تازیانه انجام بدادند. هرگز در برابر این کارها هیچ کس آشکارا یارای اعتراض نداشت حد و رجم و قتل و حرق، تنها جوابی بود که عرب خاصه در عهد امویان به هر گونه اعتراضی می داد.(ص84)
اگر بخواهیم جنایات و قساوت عرب مسلمان در حمله به کشورمان را که با هدف گسترش دین الله انجام شد بهتر بنماییم حق با شماست که با خلاصه انگاری و نادیده گیری و فسخ ظرایف متنی، منظور ناقص ادا می گردد و ما مدیون مردم مظلوم و ستمدیده کشورمان در آن برهه از تاریخ سرزمینمان می شویم. از این بابت برای یادآوری شما خرسندم.
زیاده بر این می خواهم شما را به هسته و مغز اصلی گفتارم بازگشت دهم. من تکلمه ای بر آن چه عبدالله* از پستی ها و مکافاتهایی که حکومتی با سیرت و صورت دین زرتشتی در حق مردمان به نام دین می کرد را منتها با وجه و شکل اسلامی اش آوردم و با او در جنایاتی که این اهریمنان در حق انسانیت کردند داد سخن و همراهی داشتم. ستم و جور بر آدمیان با بهره مندی از دینی اقتدارگرا را نمی توان با دسته بندی زرتشتی و اسلامی شقه نمود و از دین حکومتی انتظار مدارا داشت. هر نظام سیاسی که رخت دین و تقدس بر تن کند و شیوه بر آیین آسمانی و مقدس گذارد جز سیاهی و فاجعه انتظاری دگری از آن نیست.
ممنون از پاسخگوئی شما
اما آیا آن آمارها و اعداد و ارقام در کتاب عبد الحسین زرین کوب بود؟ ماخذ آن آمارها چیست؟
من توجه به هسته اصلی و مغزای گفتار شما و دیگران دارم ،اجمالا قبول هم دارم که حمله اعراب و خلفاء به ایران صدمات زیادی به ایران زد ،اما مغزای گفتار و هسته اصلی سخن من نیز این است که باید همه بحث های تاریخی را بطور مستند و با در نظر گرفتن همه علل و اسباب آنها و ظرف وقوع آنها بررسی و تجزیه و تحلیل کرد ،و بصرف اینکه اکنون با حکومتی یا طائفه ای تضاد منافع یا مخالفت داریم نباید بخود اجازه دهیم وقایع تاریخی را که مجموعه ای از مطالب و مقولات مختلف ظنی و غیر ظنیست ،بصورت یکطرفه و دید غیر همه جانبه نگر ؛مطرح و از آن استنتاج کنیم ،بحث من این است که اگر میگوییم تازیان مثلا سیصد هزار اسیر بردند ،یا چقدر کتابخانه آتش زدند ،بررسی کنیم ببینیم غیر از آنچه که مخالفان یک مکتب مثلا در اینترنت تدارک می بیینند و سخنانی را بهم الصاق می کنند و نتایجی می گیرند ،ما خود ببینیم در مجموعه تاریخ مکتوب تا چه میزان آنها باواقع منطبق است ،حتی اگر محقق ژرفی همچون عبد الحسین زرین کوب فکتی ارائه کرد و اعداد و ارقامی مطرح کرد ببینیم سخن او به کجا مستند است ،و هم ببینیم نظر نهایی این پژوهشگر با توجه به مجموعه کتابهایش چه بوده است،در یک جمله :مخالفت و تضاد خویش با یک مکتب (بهر دلیل) را عیار وانمود و باز گویی تاریخ نکنیم ،و بعبارت دیگر نگرش ما به تاریخ مکتوب نگرش ابزاری نباشد.
موفق باشید
نظر دهندگان محترم و جناب عبدالله
1- برای همین است که دین بطور کل و حکومتیش بطور اخص افیون بشر شناخته میشود. به نظر اینجانب انسان بایستی خیلی مشکل داشته باشد که بخواهد به عقب برگردد چه به 1400 سال پیش و چه به قبل از آن. انسان عاقل به جلو مینگرد و از گذشته پند میگیرد.
2 – درگفتمان دینی و مذهبی عقل و خرد جائی ندارد و منحصرا جهل و خرافات در خود نهفته دارد .
3 – هر زمانی برای خود قوانینی دارد و بشر عادی قوانین زندگی را به روز مورد توجه قرار میدهد، اما متعصب چه دینی مذهبی و چه هر مسلکی دیگر جز نکبت و ترویج جهل و خرافات راه و کار دیگری نمیببیند.
ه امید روزی که خرد و عقل در ما ایرانیها به حد اعلا برسد تا سیستم سیاسی بر امده از مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم مبتنی بر قوانین مترقی روز بشری و فاقد فرهنگ دینی و مذهبی برپا کنیم.
مهدی
با دود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته جناب عبد الله با درود:بزرگش نخوانند ای با خرد که نام بزرگان به زشتی برد همه عالم به بزرگی وذات پاک ایرانی همیشه معترف بودندمن در تعجبم از شما که این سان به نیاکان خود تاخته اید (مگر خود را ایرانی ندانید ) و خود را ازتیره اعراب بدوی حجاز بدانید که امری هست سوا ! من گزارش یک مورخ رومی را در مورد ایرانیان که کشورش را تسخیر کرده بودند می آورم و خودتان میتوانید صحت آن را در ایترنت کنکاش کنید . و با هجوم وحشیانه وددمنشانه اعراب به ایران در 1400 سال پیش مقایسه کنید برای با احترام . —————–توصیف آمیانوس مارسلینوس از ایرانیان ( در دوره ساسانیان )
“همه ایرانیان تقریبا قامتی رسا و رنگی گندم گون یا سبزه روشن و نگاهی تند و ابروانی به هم پیوسته و ریشی زیبا و مویی بلند دارند. بی اندازه بدگمان و محتاطند….. اهتمام دارند كه بر خلاف ادب كاری نكنند. خیلی كم ایرانیان را می توان دید كه ایستاده ادرار كنند…. ذره ای از بدن ایشان را برهنه نمی توان دید…….. خودستای و خشن و هول انگیزند…..حیله گر و مغرور و كم رحمند. رفتاری آزاد دارند. با ناز قدم برداشته و می خرامند. چنانكه شخص از ظاهر حكم می كند كه این قوم چون زنان سست و ضعیفند؛ در صورتیكه حقا دلیرترین اقوام روی زمینند؛ گرچه خدعه آنان بر تهورشان می چربد….. خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایای زیردست خویش می دانند…. قناعت و صبر آنان در مقابل لذات طعام قابل ستایش است …. هرگز معده را انباشته نمی كنند و به سیر شدن قانعند
شگفت قانونی دارند این ساسانیان! که پس ازتسخیر شهر به شهر روم درحالی که مردم مغلوب روم با ترس و وحشت به آنها مینگریستند این سریازان به هیچ زن ودختری تجاوز نکردند و اورا به بردگی نگرفتند…….مارسلینوس / مورخ رومی .
عبدالله به چند تا از بر وبچا گفتی داری توی سایت ملحدان میجنگی بیان بهت مثبت بدن؟ خودت چند بار به خودت رای میدی؟ بد جوری داره گندش در میآید بندهٔ خدا.
بخش سی وشش
تثلیث. سه نگری – سه پرستی
( ازنگاه بیزاران)
به اعتقادِ دشمن دین، دینداران چون مسخ شده اند فقط به نیکی ها و نقاط قوت دینشان توجه دارند. اگر جزاین بود، چگونه درباره این آیه:«…هرکه شمشیر گیرد با شمشیرکشته شود- متا 52/26-» دست به تبلیغ می زنند ؛ ولی در باره این یکی« …كسي كه شمشير ندارد جامه ي خود را فروخته آن را بخرد – لوقا 36/22.-»حرفی نمی زنند؟ آیا همه ی عمر فقط خوبی و زیبایی چیزی را دیدن ، وازهرنقدی ترسیدن و قهرمانان دینی را معصوم و فرا انسانی خواندن نشانه ذهنی مسخ شده نیست؟
باور فرد مخالف دین، این است که دیندار درباره علم واخلاق نیز لاف می زند. به اعتقاد چنین کسی ، اگرادعای مسیحیان درباره علم دوستی درست باشد ، در دوره ای که مسیحیت بیشترین قدرت را داشت و دینداری دراوج بود ، باید بیشترین دانشمندان بوجود می آمدند درحالی که تاریخ نشان می دهد دوره حکومت دین یا به قول بعضی ، عصر ایمان ، تاریک ترین دوره ایست که تمدن بشر به خود دیده است. در عصر ایمان بیشترین زندان ، شکنجه ، قتل ، به دار آویختن ، زنده سوزاندن، و دانشمندان را وادار به سکوت کردن؛ انجام گرفته است.همچنان که عصرایمان فعلی درایران ، بدترین شکنجه ها ، واداشتن به سکوت ، کشتن ، زندانی کردن را نسبت به فضای جهانی دارد. به تناسبِ پیشرفتی که انسان کرده ، و درقیاس با سایرملل، ایران هرگز حکومتی تا این درجه فاسد و ستمگر، نداشته است.
دینداران ثابت کرده اند که اگر به قدرت برسند هزار بار ازچنیگیز و آتیلا بدترند چون ، شکنجه ها و ممنوعیت های فکری که دراین دوره دیده می شوند در دوران مغول ها دیده نشده است. گواه این سخن ، وجود کهریزک ها ، اوین و امثالهم.
نفسِ کلمه ی ایمان و یقین ، انسان را بی نیاز از تحقیق و پرس و جو می کند. کسی که به چیزی ایمان دارد ، نیازی به پژوهش و گفت و شنود درآن باره ندارد ؛ واگر، پژوهش و جستجو نباشد ، علمی بوجود نمی آید. برای مومنین ،همه چیز در کتاب آسمانی شان نوشته شده است. به خیال خودشان کافیست آن را به دقت بخوانند وعمل کنند تا جامعه ی ایده آل بسازند واین یعنی ، ماندن وخقتن دراعماق زمان واحساس بی نیازی از دیگران ؛ و در نتیجه ، درجهل و تاریکی ماندن.
مومن واقعی نیازی به قانون ندارد. نیازی به علم ندارد. نیازی به اخلاق ندارد. برای اوهمه چیز درکتاب آسمانی اش آمده است.
سده های میانه یا قرون وسطی که اوج قدرت مسیحیت بود نشان داد که مسیحیت برخلاف ادعای مسیحیان بدترین اخلاق را داراست و درمقابل مسیحیان قدرتمند ، سپاه چنگیز و آتیلا و نرون بسیار دل رحم ترند ؛ چرا؟ چون تعداد کسانی که به دست لشکر نرون ، آتیلا و چنگیز زنده ، زنده سوزانده شده اند به مراتب کمتر ازکسانی است که کلیسا آنها را سوزانده است.
به نظر مخالف دین ، این که بعضی بگویند ایراد از دین نیست بلکه دیندار فهم لازم را ازدین ندارد و اگر پاپ بد بود دلیل نمی شود که مسیحیت بد باشد ، حرفی است نامربوط چون ،
یک: اگر پاپ دین مسیحیت را نفهمیده ، پس این دین قابل فهم نیست چون ، کسی که به فتوای هزاران روحانی آن دین ، شایسته ترین فرد می باشد، اگر دین را نفهمد ، بقیه چطور می توانند آن را بفهمند؟
دو: ممکن است بگویند دین در ذات خود اشکالی ندارد ، بلکه پاپ تحت تاثیرمقام و قدرت و ثروت گمراه شده است. دراین صورت باید گفت:
دینی که نتواند کسی چون پاپ را که همه ی عمرش صرف آموختن مسائل دینی شده ، ازگمراهی و کژ روی نجات بدهد ، چگونه می تواند کسی را که هفته ای چند ساعت دعا ونیایش می کند از شر زر و زور و تزویر نجات دهد؟
از سویی دیگر، تندی و بداخلاقی منحصر به پاپ و پیروانش نبوده است. مخالفین پاپ نیز از اخلاق و رفتار انسانی بی بهره اند. مثلا درباره کالون که دشمن سرسخت پاپ است نوشته اند:
«… در نخستين پنج سال فرمانروايي كالون در شهر به نسبت كوچك ژنو ، سيزده نفر را حلق آويز مي كنند ، ده نفر را سر مي برند ، و سي و پنج نفر را زنده در آتش مي سوزانند و هفتاد و شش نفر را از خانه و كاشانه ي خويش مي رانند… وجدان بیدار- 45».
لوتر، سرسخت ترین دشمن پاپ می گوید:« موقعی که باید کافران را کشت ، آنکس که سر می برد ، به دار می آویزد ، استخوان ها را می شکند ، شاهرگ ها را قطع می کند و خونشان را بر زمین می ریزد ، دیگر یک آدمی نیست، خود خداونداست.- تولدی دیگر. رویه 380- ».
این عبور ازانسانیت در راه خدا ، منحصر به سران دینی نیست. ذات قدرت فساد آوراست. چه در دین متمرکز شود ، چه در سیاست ، یا ثروت ، وهرچیز دیگری.
قدرتِ بی مهار اگر دردست یک نفر یا یک گروه باشد چه آن یک نفر یا یک گروه ، خود را خادمِ مردم و کشور بدانند و چه مدعی باشند که سخن خدا را می گویند و رابط آسمان و انسانند، انسان را از انسانیت دور کرده ،او را تبدیل به موجودی هزار بار بدتر از حیوان خواهد کرد. حتی اگر فیلسوف یا زاهدی تمام عیار باشند. جملاتِ زیر، از آنِ سپاه نرون و کالیگولا نیست. فرمایشات فلاسفه و قدیسانِ مسیحی است. همان کسانی که مدعی اند پیرو عیسای صُلح طلب و دوستدار بشرند.
« سن آگوستین: وقتی خداوند برمبنای مصلحتی که خودش تشخیص می دهد فرمان کشتن صادر می کند آدمکشی برترین فضایل می شود.
سن توماس آکویناس: کشتن زندیقی که با زبان خویش اعتراف به گناه نکند و توبه ننماید در نظر خدا بزرگترین صواب است.
سن برنارد: بدا به حال آن جنگجوی مسیحی که شمشیرش غرق در خون کافران نباشد.
اسقف اعظم تولوز: ای شمشیر از غلاف خود بیرون آی ، تیز شو و تیزتر شو، تابهتر و بیشتر گلو ها را پاره کنی. – تولدی دیگر. شجاع الدین شفا. رویه 380 -»
با احترام.
دانشجو
———————-
سلام دانشجوی گرامی
سپاس از شما بخاطر زحمتی که برای فراهم آوردن این مجموعه متحمل شده و می شوید. در این نوشته ی شما جز انصاف و درستی و واقع نگری نیست. امید که بشر به مرتبه ای از رشد دست پیدا کند که خود را نه نماینده ی خدا که فردی در کنار و همراه با دیگران ببیند. این آیا با بزرگان دست نایافتنی ای چون مراجع و رهبر و سرداران سپاه و حتی یک ” خودیِ” اسلامیِ جامانده از قدرت شدنی و تجسم کردنی است؟
سپاس نازنین
سپاس
.
برخی گزاره های نادرست در این دیدگاه وجود دارد:
1- داشتن شمشیر یعنی ایزار دفاع در برابر هجوم ،با اندیشه های اخلاقی ناسازگار است ،نویسنده گفته است :
“”چگونه درباره این آیه:«…هرکه شمشیر گیرد با شمشیرکشته شود- متا 52/26-» دست به تبلیغ می زنند ؛ ولی در باره این یکی« …كسي كه شمشير ندارد جامه ي خود را فروخته آن را بخرد – لوقا 36/22.-»حرفی نمی زنند؟””.
(پایان)
من از آیین موجود در آثار باقی مانده از مسیحیت دفاع نمی کنم،اما اگر دین یا آیینی هم به اخلاق و اندیشه و علم دعوت کرد و هم به مقوله آمادگی دفاعی و پرهیز از جبونی و ترس دعوت کرد ،این ناسازگاری با اخلاق است؟ مگر شما اگر دزد و متجاوزی وارد حریمتان شد برای او کتاب اخلاق و موعظه می خوانید؟
2-ادعای اینکه صرف عصر ایمان بودن مانع تحول و پیشرفت علم بوده است ادعای کلی و گزافی است ،من از دگماتیزم حاکم بر کلیسای مسیحیت مسخ شده در قرون وسطی در برابر عالمان و اندیشمندان دفاع نمی کنم ،اما اینکه ایمان بما هو ایمان مانع ترقی و رشد علمی باشد ادعایی است گزاف ،باید هر پدیده ای (اینجا کندی تحولات علوم) را در فضا و زمان خود بدقت آسیب شناسی کرد و همه عوامل دور و نزدیک آنرا مطالعه کرد ،زیرا هیچ پدیده اجتماعی نیست که تک علتی باشد ،مساله تحول علوم و پیشرفت های بشری هم اکنون نیز ادامه دارد ،این یک پروسه زمان بر است ،و تحول علم از قرون وسطی تاکنون بصورت جهش نبوده است ،و رشد علم تدریجی است ،بنابر این بصرف مقارنت عدم پیشرفت با عصر ایمان نمی توان کندی یک پروسه را تماما هوار بر عصر “ایمان” که نویسنده با آن زاویه پیدا کرده است کرد.شما همین مثال ایران هم که زدید ،برخلاف مدعای شماست ،مگر الان پیشرفت های علمی سیر طبیعی خود را ندارد؟ چه کسی بصرف ایمان یا باور با تکامل علوم مخالفت دارد؟ می بینید که شما در ارزیابی همین زمان خودتان هم دچار اشتباه و غرض ورزی هستید ،حال رفته اید به گذشته های بسیار دور و قرن های پیشین و همه چیز را بر ایمان و عصر ایمان هوار می کنید؟
3- “”کسی که به چیزی ایمان دارد ، نیازی به پژوهش و گفت و شنود درآن باره ندارد ؛ واگر، پژوهش و جستجو نباشد ، علمی بوجود نمی آید. برای مومنین ،همه چیز در کتاب آسمانی شان نوشته شده است. به خیال خودشان کافیست آن را به دقت بخوانند وعمل کنند تا جامعه ی ایده آل بسازند واین یعنی ، ماندن وخقتن دراعماق زمان واحساس بی نیازی از دیگران ؛ و در نتیجه ، درجهل و تاریکی ماندن.
مومن واقعی نیازی به قانون ندارد. نیازی به علم ندارد. نیازی به اخلاق ندارد. برای اوهمه چیز درکتاب آسمانی اش آمده است.””.
(پایان نقل قول )
عجب دروغهای شاخداری! دوست عزیز غرض ورزی تا چه حد؟ چه کسی گفته است که ایمان با پژوهش جمع ناشدنیست؟ شما باید توجه کنید که حوزه ایمان چیست و کجاست؟ در اینجا نکته سفسطه شما این است که همه حوزه های علوم را با حوزه ایمان خلط می کنید ،من ایمان به خدا و رسالت دارم ،ایمانم هم تقلیدی نیست و متکی بر تعقل و استدلال است ،در عین حال راه برای پژوهش علمی در موضوعات علوم تجربی باز است ،آیا ایمان و باور میاید در مورد جدول مندلیف مثلا قضاوت می کند و میگوید پژوهش در علم شیمی ممنوع؟! شما بگو حوزه ایمان و باور چیست و کجاست.
“” برای مومنین ،همه چیز در کتاب آسمانی شان نوشته شده است””
(پایان)
این چه دروغ شاخداریست که بخورد دیگران می دهید؟ کی و کجا چنین چیزی مدعای خود قرآن یا کتب آسمانی دیگر است؟ اگر بحثتان قرآن است که این یک رشته طولانی بحث است،قرآن کتاب هدایت انسان است و کتب تشویق بشریت به رشد و تعالی و تکامل علمی و فهم ،من بر این ادعا مصرم ،هیچ کجای قرآن نیز نوشته نشده است با تکیه بر کتاب آسمانی ،از کوشش و جد و جهد علمی و تلاش برای رفاه این جهانی پرهیز کنید.ایراد بزرگ شما این است که تنها یک سلسله ادعاهای کلی مطرح میکنید بدون شاهد و بینه و برهان ،حال اصلا فرض کنید اینکه گفته ادعای غالب متدینان یا برخی از آنان باشد ،شما اکنون در مقام نقد ادیان هستید یا نقد متدینان؟! فرض کن یک عامی چنین پیش فرضی در مورد قرآن مطرح کرد ،شما چرا معیار ارزیابی خود در مورد ادیان را “قول و فعل” متدینان قرار می دهید ،شما در بررسی و تجزیه و تحلیل دین و ادیان “متن” را معیار ارزیابی قرار دهید ،نه آنکه متن را مطرح کرده ،قول و فعل متدینان را سنجه ارزیابی قرار دهید.
“”مومن واقعی نیازی به قانون ندارد. نیازی به علم ندارد. نیازی به اخلاق ندارد. برای اوهمه چیز درکتاب آسمانی اش آمده است.””.
(پایان)
عجب! ما میگوییم اصلا ناموس شریعت یعنی قانون و قانون مندی ، شما چون با دیانت زاویه پیدا کردید بایستی بر خلاف هنجارهای اخلاقی هر دروغی را مرتکب شوید؟
در قرآن علم هست قانون هست و دو ثلث آن هم کلیات اخلاقی است ،اضافه بر آن قرآن دعوت و تشویق به تحول و قانون و علم و اخلاق می کند ،کجا قرآن ادعای انحصار می کند؟
مقصود شما این است که هرچه “قانون و قانون مندی” و “علم و علم ورزی” و “اخلاق و اخلاق ورزیست” مخصوص به غیر متدینان است؟! اینهمه دانشمندان گوناگون در علم حقوق و اخلاق و علوم طبیعی و انسانی ،در گذشته و حال از بین متدینان بوده اند ،همه حقوقدانان و عالمان و اخلاقیان آیا ماتریالیست ضد ایمان بوده اند؟ به لوازم سخنان خود توجه دارید؟
در قسمتی از بیانتان هم به فرهیختگی! “مغولان” اشاره کرده اید که آنان به جنبه های فکر و علم کاری نداشته اند! خوب خوش انصاف!مغولان که در کشور خودشان بتخت ننشسته بودند که شما این ارزیابی را داشته باشید!
آنها کشوری را بهر دلیل و بهانه ای اشغال کرده بودند و دنبال بهره مندی از “تغلب” و “قاهریت” خود بودند ،حال ایرانی توی پستوی خانه اش هر کتاب و علمی می خواهد بخواند یا بنویسد بخواند یا بنویسد،مغول هدف اش انتقام و غلبه و تجاوز و کامگیری اقتصادی بود ،بنابر این اگر فرضا این برداشت تاریخی خود درست باشد (خود این برداشت باید متکی بر فکت های جزئی باشد ،همینطور راحت نمی شود کلی بافی کرد) باید اهداف اصلی مغول را مورد توجه قرار داد ،که در شعاع آن اهداف مثلا آنها نسبت به جنبه ای که شما گفتید بی تفاوت بودند.
4- “”سپاه چنگیز و آتیلا و نرون بسیار دل رحم ترند ؛ چرا؟ چون تعداد کسانی که به دست لشکر نرون ، آتیلا و چنگیز زنده ، زنده سوزانده شده اند به مراتب کمتر ازکسانی است که کلیسا آنها را سوزانده است!””.
(پایان)
ما مدافع مدعیان دروغین مسیحیت اصیل حضرت عیسی مسیح نیستیم ،کلیسای مسیحیت محرف هرچه کرده خود پاسخگو باشد ،اما عجب کینه ای شما پیدا کرده اید نسبت به “ایمان” که حاضرید بخاطر این کینه جنایات چنگیز و آتیلا و نرون را تطهیر یا کمرنگ کنید! این آیا آزادی اندیشه ای است که دائم به آن می بالید؟ شما که هنوز در زنجیرهای وابستگی و تعصب (بر ضد ایمان) قرار دارید دیگر چه جای این است که از آزادی و اندیشه آزاد سخن گویید؟
این آمارها هم که کلیسا بیشتر از نرون و آتیلا و چنگیز جنایت کرده یا سوزانده مستند بکجاست؟ آیا برای اثبات مدعای نادرست باید بهر دروغ و سخن غیر مستندی تمسک کرد؟ پس اخلاق کجاست؟
5- قسمت های پایانی این گفتار حاکی از خلط بین بحث قدرت و اصل دیانت است ،و این تناقض صدر و ذیل است ،شما یکوقت می خواهید متن دین را در ترازوی نقد بگذارید که اقتضای عنوان هایی که بالای نوشته خود قرار می دهید همین است ،یکوقت می خواهید عملکرد متدینان در موضع قدرت را در ترازوی نقد بگذارید،در اینجا نوشته خود را از متن دین می آغازید بعد با مغالطه بررسی حال متدینان در موضع قدرت ،متن دین را محکوم می کنید! بنابر این همه هم شما مساله قدرت است نه نقد و ارزیابی متن دین،البته ممکن است بیخبران ملتفت اینگونه مغالطات نشوند و بجهت خوش گمانی یا موافقت با شما هورایی نثار شما کنند ،اما بدانید که وقتی نوشته ای را در عرصه عمومی باشتراک می گذارید ،هستند کسانی که ریشه های مغالطات شما را بخوبی ارزیابی کنند.
6- “”اسقف اعظم تولوز: ای شمشیر از غلاف خود بیرون آی ، تیز شو و تیزتر شو، تابهتر و بیشتر گلو ها را پاره کنی. – تولدی دیگر. شجاع الدین شفا. رویه 380 -»””.
(پایان)
این سخن “بدون شرح” است! اما یک شرح : “کپی اند پیست فرام تولدی دیگر!”.
اصولا چهار گروه وارد حوزه های علمیه میشوند :
1-بی فکر ترین ادمها و کم سواد ترین ادمها که حتی توان ادامه تحصیل ابتدائی را ندارند و بخاطر بافت خرافاتی جامعه به جمع حوزه ها میپیوندند
2- کثیف ترین ادم های ضد بشر از روستاها و شهرها که در روستاها و شهرهای خودشان به لاابالی ترین ها و غیر قابل اعتماد ترین ها و خبیث ترین ها مشهورند برای بدست گرفتن قدرت در دادگاهها و ……… و چپاول حقوق مردم به حوزه های علمیه میپیوندند
3- جاسوسانی از موساد و سیا و ام ای شش و ک .گ ب و امثالهم که برای حوزه نفوذ در جوامع دینی وارد این خوزهها میشوند تا از جوانی با این مراکز انس بگیرند و مشابه بسیاری از مثلا مجتهدین که نافشان در سازمانهای جاسوسی بریده شده و جزتعفن و فساد و پول پرستی و خدمت به ارباب کاری دیگر بلد نیستند
4- انها که عشق و تشنه شناخت معرفتند امثال صدرا و …… و ایت الله نکونام که بدنبال استفاده از ابزار غربی ها برای توسعه نفوذ دینی و علمی هستند ولی متاسفانه توسط سه گروه بالا بشدت مورد حمله قرار میگیرند و زندان و تبعید و حقارت و مشکلات معیشتی برای خودشان و زن و بچه و این سه گروه بالا از هیچ جنایتی نسبت به انان دریغ نمیکنند حال شما از این عمامه بسر نادان و ابله و بیسوادتوقع سخن عاقلانه دارید ؟؟؟؟؟؟ که اکر اینگونه بود اصلا هیچ قرابتی با پست های نان و اب دار دولتی و زندگی انگلی نداشت انسانی وارسته بود که یا مغضوب بود یا در زندان بود یا بدنبال تامین معیشت انهائی که حاکمند بدنبال انسانهای تحقیر شده و گدا صفت و دزد و ضد بشر و هستند تا شیوه زندگی تحمیلی بر مردم که همانا گدا صفتی و حقارت بدست اوردن تکه ای نان از منابع عظیمشان و زندگی با صدقه و گداوارگی باشند و چون حیوانات از منابع عظیم متهالق به انها تکه استخوانی بنام یارانه جلوی این مردم تحقیر شده بیاندازند و مانند فرعون بر این کشور خدائی کنند
با درود:
قانون گریزی ایرانی ها!
دولت آمریکا به همه بانکهای دنیا, حتی آنهایی که داخل آمریکا شعبه ندارند
ولی با بانکهای آمریکایی تجارت دارند میگوید تجارت بانکی با کشور های
تحریم شده توسط آمریکا, مثلا ایران , کوبا , لیبی, و غیرو ممنوع ! همه
اطاعت میکنند, اگر یکی ,دو بانکی نمیکنند میلیارد ها دلار جریمه میشوند.
در ایران اسلامی بانک مرکزی به همه بانکها میگوید حداکثر سود سپرده بانکی
22% ولی بانک مسکن یکی از چهار بانک دولتی کشور اسلامی به سپرده های بیش
از ده میلیون تومان 23% سود میدهد, هیچ اتفاق خاصی نمیافتد!
خوب اگر رئیس فاسد و بی عرضه بانک مرکزی نمیتواند بانک تحت نظارت خود را
کنترل کند, شما از بقال و میوه فروش چه توقعی دارید؟! چرا رئیس بانک مسکن
برکنار نمیشود؟ خوب اگر این آقا میلیارد ها تومان پول ملت بدبخت را
بردارد و به کانادا برود تکلیف چیست؟ چرا در دولت فاسد قبلی بانکها این
همه به خودی ها بدون پشتوانه وام دادند و حالا بر طبق قوانین بانکی همه
بانکهای دولتی ایران ورشکسته هستند؟! و آب از آب تکان نمیخورد!؟
در کشور های پیشرفته اگر شرکتی بداند طلبی وصول نخواهد شد, در دفاتر
حسابداری آن از طلب به هزینه تبدیل خواهد شد, ولی اگر این کار را نکند,
متهم به کلاه برداری خواهد شد در ایران اگر این را انجام دهند آشکار
میشود که اینها ورشکسته هستند, مسئولین پول ملت بدبخت را به هدر داده اند
و باید زندانی شوند.
تا زمانی که قانون اجرا نشود وضع درست نخواهد شد!
وقتی من میبینم آشکارا بانک قانون را اطاعت نمیکند, توقع دارید در این
کشور سرمایه گذاری کنم؟! وقتی به بانک نمیتوان اطمینان کرد به چه کسی
میشود اطمینان کرد!؟ رابطه بانک مرکزی و بانک مسکن اصلا هیچ ارتباطی به
آخوند و پاسدار ندارد, نشان دهنده نهادینه شدن قانون گریزی میباشد, و
بس!
از خودتان بپرسید چرا در کشور های اسلامی یا مسلمان فساد بیش از کشور های
آزاد است؟! چون مذهب آمده است و جای قانون را گرفته است. قانون بر طبق
عقل و منطق انسان امروزی است در حالی که مذهب بر طبق اعتقادات شخصی ده
هزار سال پیش! بخاطر همین است که هنوز بعد از 62 سال دکتر مصدق محبوب
ترین سیاستمدار در بین روشنفکران میباشد, چون مرد قانون بود و اولین
ایرانی که دکترای حقوق گرفت.
اکثر سیاستمداران آمریکایی دکترای حقوق دارند چون آن خراب شده کشور قانون
است, اگر قانون نباشد همه همدیگر ر ا میخورند, همانطوری که صد ها میلیون
سرخ پوست را کشتند و امروز یک میلیون هم سرخ پوست وجود ندارند. آنها که
بر راس قدرت هستند, برای دفاع از منافع شخصی حمایت و حفاظت خود قوانینی
نوشته و اجرا میکنند که کسی نتواند بر علیه آنها برخیزد. در حالی که در
کشور های عقب افتاده از تاریخ درس نمیآموزند و همش تاریخ را تکرار
میکنند.
پولی که از رحیمی گرفتیم، اهمیتی ندارد!
محمدرضا باهنر در پاسخ به این پرسش که چرا اسامی نمایندگانی که از رحیمی پولی را دریافت کرده اند، افشا نمی شود؟ گفته: این که بنده مانع افشای اسامی هستم این طور نیست و این کار را نمی کنم اما معتقدم افشا، هیچ چیز جدیدی را پیش نمی آورد. بالاخره نمایندگان مجلس که کاندیدا می شوند برای تبلیغات نیاز به هزینه دارند و این هزینه ها در هر دوره نیز متفاوت است.
نایب رییس مجلس شورای اسلامی با بیان این که درصد بسیار کمی از کاندیداها هزینه انتخاباتی را از پول شخصی می پردازند، گفته: عموما کاندیداهایی که وارد تبلیغ می شوند، باید کمک بگیرند و این کمک ها نیز همیشه وجود دارد. آقای رحیمی در سه سال قبل به تعدادی نماینده چهار الی پنج میلیون پول داده و شاید به نرخ روز این مبلغ بخش کمی از هزینه های یک نماینده بوده باشد؛ این پنج میلیون که در آن موقع کمک گرفته شده اشکال و مانعی ندارد بلکه پولی که رحیمی دریافت کرده باید روشن شود.
چزا جمهوری اسلامی به آبرو نیاز ندارد؟
چون خدا را دارد.
چون آبرو دست و پا گیر است . حاکمان همانطور که از روز اول به بهانه دست و پاگیر بودن قانون ، قید قانون را زدند ، قید بقیه دست و پا گیرها از نوع وجدان و آبرو را نیز زدند ، آنوقت معاندین میگویند آخوند با آزادی مخالف است !!.
مهرداد عزیز، با درود، تو این پوسیدهها و گندیدهها و سراپا فاسدین نظام، این محمد رضا با هنر منجمله در دایرهٔ وقیحترینها هم یک سر گردن از بقیه بالاتر هست. تا دیروز تا یک کیلومتری مجلس کیف کشی احمدی نژاد را میکرد و همین که دید نظر مجتبی و اندکی هم باباش، تغییر کرده ۱۸۰ درجه چرخش کرد.موجود متعفنی است.
پرده برداری از رانت چهل هزار نفره در وزارت آموزش و پرورش!
اظهارات اخیر فانی وزیر آموزش و پرورش در باره اجرای طرحی در این وزارت خانه، شائبه امکان بروز یک رانت بزرگ در این وزراتخانه را ایجاد کرده است. فانی در معرفی بخشی از اقدامات وزارت خانه متبوعش گفته: ما برای اولین بار حدود 40 هزار دانش آموز را با هزینه وزارتخانه به مدارس غیر دولتی خصوصی فرستادیم و با استفاده از ظرفیت خالی این بخش برای هر دانش آموز یک سوم حالت عادی هزینه کردیم. فانی در ادامه گفت این دانش آموزان ریالی برای ثبت نام و تحصیل در این مدارس پرداخت نکرده اند و تمام شهریههای آنها را وزارتخانه پرداخت کرده است. وی که سعی داشت از توضیح بیشتر در این زمینه طفره برود با اصرار مجری که چگونگی گزینش دانش آموزان را برای فرستادن به این مدارس مورد سوال قرار داده بود گفت اصلی ترین معیار انتخاب دانش آموزان برای فرستادن به مدارس غیر دولتی، نزدیکی محل سکونت آنها به این مدارس است! وزیر آموزش و پرورش پس از بیان این نکته بحث را عوض کرد و به معرفی سایر اقدامات وزارتخانه پرداخت.
دولت بهار در این باره نوشته: برای روشن شدن ابعاد فاجعه آمیز این طرح کافیست تا یک کلاس درسی را در یک مدرسه غیر دولتی تجسم کنیم که در آن یک دانش آموز به امید بهره مندی از امکانات آموزشی بالاتر میلیون ها تومان شهریه می پردازد و دانش آموز بغل دستیاش بدون پرداخت ریالی و با هزینه آموزش و پرورش بر سر همان کلاس حضور پیدا می کند. البته این ظرفیت 40 هزار نفری تنها رانت به وجود آمده نیست بلکه رانت اصلی را باید در گزینش آن مدارس غیر دولتی دانست که بنا به تصمیم مسوولان آموزش و پرورش می توانند ظرفیت های خالی خود را بدون بازاریابی و تبلیغات معمول ازین طریق پر کنند. مساله اینجاست که این 40 هزار نفر ظرفیت اعلامی در سال اول اجرای این طرح است و طبیعیست که این ظرفیت سال به سال افزایش پیدا می کند و به طور حتم پس از چند سال به ایجاد شبکه ای از مدارس غیر دولتی تاسیس شده توسط افراد مرتبط با داخل وزارت خانه می انجامد که هر ساله با دریافت هزاران دانش آموز میلیاردها تومان بودجه وزارت آموزش و پرورش را می بلعند.
با سلام، آقای مهرداد
چرا جناب آقای فانی این بودجه را صرف پرداخت حقوق معلمان نمی کند.
خواهر من بعد از 25 سال خدمت در آموزش و پرورش،ماهیانه یک میلیون و سیصد حقوق دریافت می کند.
با این مبلغ چکار میشه کرد؟ تا کی آقای فانی و دولت میخواد حق معلما رو بخوره !
با درود به سرکار خانم شراره گرامی این چه سوالیست که میفرمایید ؟ کدام معلم میتواند پشت و پناه وزیری باشد ؟ حتی اگر تعدادشان انبوه هم باشد هیچ توفیری ندارد ! ولی امان ازپارتی و پارتی بازی کافیست که سبیل چند گردن کلفت که حتما باید اهل طویله هم باشد چرب شود ! آن وقت است که ایشان در مجلس ببخشید طویله رای می آورد پشت رای. امید که پاسخ خود را گرفته باشید .
سخنان اخیر جناب آرش نراقی در مورد دین؛هنر و معنای زندگی شنیدنی است. اگر دغدغه معنای زندگی دارید؛ چه دین دار هستید و چه بی دین؛ مطالب عرضه شده را مفید خواهید یافت. سرچی در گوگل شما را به لینک این سخنان می رساند!
آیا در این سایت کسی هست که به این سوال من پاسخ بدهد؟
طرح مسئله:
همانطور که مطلعید در چند پست قبلی بحثی مابین کاربر محترمی بنام مزدک و ملای مامور به این سایت بنام مرتضی سیاسی اجتماعی!! در مورد مرحوم ابرهه و فیلهایش و روزی 200 لیتر آب و 250 لیتر علف مورد نیازش آنهم در صحرای بدون آب و علف عربستون که فقط شتر با ذخیره آب یکماهه و ارتزاق از خاری تلخ دوام میآورد و از همه مهم تر سنگ سجیل!! که جناب عبدالله یکدانه آنرا پیدا کرده اند!! و بقول جناب مهرداد، دست از سر کچل این سنگ چهار میلیون دلاری!! بر نمیدارند بالاخره با تمام تفاصیل این بحث مابین مزدک و مرتضی تقیه!! پیشه کن، در گرفت و مرتضی وعده داد مقاله ای از یک دانشجوی دکترای تاریخ در مورد این مسئله بگذارد که دیگر مزدک نتواند از جایش بلند شود!! من میخواستم پس از خواندن این مقاله جوابیه ای برای آن بفرستم دیدم این مقاله بقدری علمی است!! که ارزش پاسخگویی هم ندارد!! فقط یک سوال خارج از محتوای این مقاله برای من مطرح شده است که در ذیل به آن می پردازم:
1ـ مرتضی چنین گفته است: …..بخشهای حساسی از یک مقاله مستند که توسط یک دانشجوی مرحله دکترای تاریخ نوشته شده است را گزینش کرده ام……. (پست طعم ترش تنهایی، 1/17 بعد از ظهر، 27 آوریل 2015 )
2ـ باز مرتضی چنین می گوید: ……لینک اصل مقاله را که متعلق به حمید آریان دانشجوی دوره دکترای تاریخ است و حاوی رفرنسها و منابع آن است در انتهای این بخش گزینش شده درج می کنم….. ( پست سلام بر خاوران، 12/46 بعد از ظهر، 29 آوریل 2015 )
خوانندگان ملاحظه می فرمایند جناب مرتضی حمید آریان نویسنده این مقاله را دانشجوی دکترای تاریخ معرفی می کند حال به بینیم خود حمید آریان در همین لینک ارسالی مرتضی، خودش را چگونه معرفی کرده است:
در پاورقی شماره 1 ، همین مقاله ارسالی حمید آریان خودش را اینگونه معرفی کرده است:
1 ـ دانشجوی دکترای علوم قرآن و حدیث!!
این هم لینک آن برای مشاهده صحت و سقم مطلب بنده:
http://www.ensani.ir/fa/content/46041/default.aspx
حال که مسئله طرح شد من فقط 2 سوال دارم که سوال اول به ارسال کننده این مقاله مربوط نیست ولی امیال هم لباسان جناب مرتضی سیاسی اجتماعی، در آن نمایان است.
سوال اول: مگر مدارج تحصیلی طلاب، حجت الاسلام و آیت الله و آیت العظمی نیست که این عظما را رفسنجانی در خطبه نماز جمعه کوشش کرد دیگر بکار نبرند چون صفت زن(مونث) میدانست ولی موفق نشد که همچنان میگویند مقام عظمای ولایت!! و مگر یک طلبه حدیث در خاتمه طلبگی، نمی شود ملای حدیث و یا محدث؟ چرا باید با مدارج علمی دانش و دانشگاه بازی کنیم و یک ملای حدیث را بگوئیم دکترای حدیث!!؟ آیا آن عناوین حوزوی دیگر اینها را اقناع نمی کند که حالا چنگ انداخته اند به سرقت عناوین دانشگاهی!؟ این سرقت عنوان موقعی کارکردش روشن میشود که این ملای حدیث را می آورند در تلویزیون و مجری هم او را مدام آقای دکتر خطاب می کند!! تا بتوانند احادیث جعلی و خرافاتی را از دهان یک دکتر!! به خورد خلق الله بدهند!!
سوال دوم: جناب مرتضی، وقتی حمید آریان خودش را دانشجوی دکترای حدیث معرفی می کند شما چرا در روز روشن جلوی چشم کاربران عنوان او را به دانشجوی دکترای تاریخ تغییر میدهی؟ آیا غیر از این است چون میخواهی از یک مطلب تاریخی دفاع کنی نیاز داری یک ملای حدیث را برای موجه کردن ادعایت دانشجوی تاریخ جا بزنی!؟ شما که در این فضای رسوا کننده مجازی، بدون هراس از رسوایی اینگونه دست به جعل عنوان می زنی با حوادث 1400 سال پیش که هیچ منبع دقیق و مستندی ندارد چه می کنی!!؟
دوست محترم
ممنون از تذکر شما
اصل مطلبی که به آن اشاره می کنید درست است ،آن نویسنده دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث است ،و من سهوا و در فضای ذهنی توجه به مطالب و ریفرنس های مقاله او و بحثی که با مزدک داشتیم ،دقت کافی به این مطلب نکردم ،چه باور کنید و چه باور نکنید ،این مطلب امری سهوی بود نه عمدی ،و من بخدا پناه می برم اگر بخواهم با چنین ترفندهایی سخن خود یا دیگری را استحکام بخشم ،آری نویسنده مقاله دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث بوده است ،و من مقاله او را در نت دیدم و استنادات و طرز احتجاج او را پسندیدم .
اما نکته هایی در این نوشته حاشیه پردازانه شما وجود دارد :
1-روشن است که شما یکی از اهالی همین سایت هستید ،چه مذکر و چه مونث ،که حضور دارید ،منتها جسارت این را نداشتید که بنام معهود بنویسید و ایراد کنید ،چون سوای این مطلب حاشیه ای و بی اهمیت در بخشی از نوشته تان گفتید :
“”من میخواستم پس از خواندن این مقاله جوابیه ای برای آن بفرستم دیدم این مقاله بقدری علمی است!! که ارزش پاسخگویی هم ندارد!! فقط یک سوال خارج از محتوای این مقاله برای من مطرح شده است که در ذیل به آن می پردازم””.
(پایان نقل قول)
که این عبارت نشان میدهید یا قپی و پز توخالی آمدید (وگرنه بهمان نام معهود بحث و ایرادتان را محترمانه مطرح می کردید و مساله ای پیش نمی آمد) ،یا حد و اندازه سواد و معلومات شما پرداختن به همین امور بی اهمیت حاشیه ای است ،زیرا اینکه نویسنده ای چه سید مرتضی و چه دیگری ،دارای فلان دکترا یا کارشناسی ارشد و غیر ارشد در فلسفه یا علوم قرآن و حدیث یا فقه و دیگر علوم اسلامی بصورت مدرک های معادل باشد یا نباشد ،آنچه که مهم است ارائه مطلب و مطلوب بصورت مستدل است نه اسم و عنوان ،و من که نویسنده مقاله را نمی شناسم ،در ابتدا اصلا بنام او توجه نداشتم (بخلاف شما که نوع دیدتان شرلوک هولمزی و کاربرد سلولهای خاکستری پوارویی است) و نوشته او را با دقت دیدم ،بعد در مقام معرفی بسابقه ذهنی خود و اینکه محتوای بحث محتوایی تاریخی بود او را اشتباها دانشجوی دکترای تاریخ معرفی کردم .
چنانکه گفتم در بحث های محتوائی اصلا نام و عنوان مدرک مهم نیست ،اینجا مساله این است که حاصل یک بررسی تاریخی و استنادات و ریفرنس های آن چیست ،چیزی که شما با تحاشی از نام خود (مسئلتون هم تعبیر نادرستی است ،وقتی قدیمی ها می خواستند از روحانی سوال بپرسند می گفتند :مساله با تنوین روی هاء ،نه “مسئلتون!) و تنها پز اینکه می خواستم چیزی ارسال کنم اما خوب دیدم با حاشیه پردازی ،کار سید مرتضی را کمرنگ کنم!،نشان دادید از آن بیگانه اید،زیرا اگر کسی سخنی “علمی” داشته باشد بطوری که بتواند زحمت جمع آوری و استناد دیگری را “غیر علمی” بخواند و سخن “علمی” خود را طوری بکرسی بنشاند که “کاربر محترمی بنام مزدک” از روی فیل بزیر نیفتد و””ملای مامور به این سایت بنام مرتضی سیاسی اجتماعی””،زمین بخورد،حتما بجای حاشیه پردازی های کودکانه ،سخن علمی تان را ارائه می کردید.
2-در مورد مدارک معادل در حوزه های علمیه اجمالا با شما موافقم ،پیش از آن بگویم و حمل بر خودستائی نکنید که من علیرغم قریب به سی سال درس و بحث و مطالعه مباحثه در علوم اسلامی مثل فقه و اصول و فلسفه و تفسیر و حدیث ،هرگز بدنبال چنین مدرک های معادلی نرفته ام ،اما سوای اینکه شما با تنگ نظری علوم اسلامی و معارف مربوط به متون دینی را علم بدانید یا ندانید ،بهرحال کسانی در این رشته ها زحمت می کشند و مدتهایی از عمر خویش را صرف تعلم و تمهر در این رشته از معارف می کنند ،این درست که برخی عناوین مثل حجه الاسلام یا آیت الله یا آیت الله العظمی ،و امثال اینها (البته اگر رنگ سیاسی بخود نگیرد و برای واقع نمائی درجات علمی فرد باشد) نشان دهنده میزان کمال و سطح معلومات افراد در حوزه هاست ،اما مگر در دانشگاه مطلب چگونه است؟ آنجا هم کسی چند ترم مثلا سه چهار سال در رشته ای میگذراند و مثلا معنون به عنوان “کارشناس” می شود،یا دوره ای دیگر می گذراند و می شود “کارشناس ارشد” یا “دکتر در یک رشته” ،این عناوین آیا معنایی جز طریقیت و اشاره به زحمت اشخاص در فلان مقوله دارد؟ من که گفتم با این نحوه مدرک معادل دادن در حوزه موافقتی ندارم ،اما می خواهم بگویم شما هم اینقدر تنگ نظر نباشید که حال اگر در فلان رشته معرفتی (که فرض کن شما قبول ندارید) کسی مثلا مدتی معهود استاد دید و پایان نامه ای نوشت ،بصورت معادل بگویند “کارشناس حدیث” در حوزه ،یا اگر زحمت بیشتری کشید به او بگویند “کارشناس ارشد” در حدیث یا فقه یا فلسفه یا علوم قرآن،و همینطور اگز بصورت منضبط کسی مدت بیشتری فرض کنید فقه و اصول خواند و پایان نامه ای در دکتری با نظارت استاد ناظر و راهنما ،در آن زمینه گرفت بهمان صورت جلسه دفاع و داوری و غیره ،آیا این تحول شکلی و منظم بنظر شما جای این عناوین در رشته های دیگر علوم مثل طب و ریاضی و شیمی و غیره را تنگ می کند؟ یعنی اگر سمت “دکتری” در رشته شیمی مبین مهارت بیشتر فرد از “کارشناس ارشد” همان رشته باشد ،و بهمین وزان در علوم اسلامی هم مدارجی با همین عنوان تعیین شود ،آیا آسیبی به سیستم آموزشی دانشگاهی و دکتر های دانشگاهی می رسد؟ اینکه می گویید “ملای حدیث” یا “محدث” مقصودتان چیست؟ می خواهیدبگویید علم حدیث علم نیست؟ خوب اگر این باشد ،بحث مبنائی می شود ،این نظر شما باشد ،اما علم یعنی دانستنی و دانش ،و هیچگاه در معنای دانش و علم قید نشده است که فقط روش تحقیق آن مثلا تجربی باشد ؛پس علم دین هم علم است منتها متد و روش آن متفاوت است ،همانطور که فلسفه هم به این اطلاق قسمی از علم است با اینکه روش تحقیق در آن “تجربی حسی ” نیست ،بلکه روشی عقلی است.
و اگر مقصودتان این است که تفاوت درجه معرفت اشخاص به فنون مختلف در حوزه را منکر شوید که اینهم انکار بدیهیات است ،پس تفاوت هست ،و برای تبیین دقیق این تفاوت ها برای تقسیم کار از حیث تعلیم و آموزش و تدریس ،آنها آمده اند بوزان دانشگاه دانشجوی رتبه های مختلف و مقاطع مختلف را “کارشناس” و “ارشد” و “دکتر” نامیده اند و ضوابطی را هم مراعات می کنند ،حال تنگ نظری شما اقتضای این را دارد که کلمه “دکتر” که صرفا مبین یک طراز علمیست ،باید حتما اطلاق بر “دکتر طب” یا “دکتر شیمی” یا “دکتر ریاضی” شود؟ این چه دید سطحیست که شما دارید؟
3- در مورد “مسالتن” سوم شما هم که ابتدا توضیح دادم ،چون بچشمت داشتی شیشه کبود ———-لاجرم دنیا کبودت می نمود.
مشکل شما بدبینی و مخالفت با عقاید من است ،شما چون با نظرات سید مرتضی مخالف هستی گمان می کنی سید مرتضی برای اثبات مطالب خود نیاز به چنین ترفند هایی دارد ،اما گفتم :استحکام سخن انسانها تابع این عناوین دهان پرکن نیست ،من خود یک صاحبنظر در علوم اسلامی و حوزوی هستم ،و خود می توانم جمع آوری مطالب کنم ،اما اگر بجهت کمی فرصت نوشته ای مقاله ای یا گزیده ای را پسندیدم ،بر آن اتکا و احتجاج می کنم ،برایم تفاوتی هم نمی کند که گوینده یا نویسنده آن یک آیت الله العظمی باشد یا یک آیت الله باشد یا یک حجت الاسلام باشد یا دکتر و کارشناس ارشد و چه و چه،زیرا معیار این است که :”انظروا الی ما قال و لا تنظروا الی من قال”.
و من اگر در مقام معرفی یک نام اشاره به مدرک او کردم ؛نخواستم بگویم سخن او را بپذیرید چون او یک دانشجوی تاریخ است ،بل مقصود من ادای حق نویسنده مقاله بود و اینکه : به کلیت نوشته او و استنادات او و ریفرنس ها و احتجاجات او توجه کنید،پس مقصود من استنباط کودکانه شما مبنی بر “جعل” نبود ،بسیار خوب اگر در مورد مطالب مربوط به 1400 سال قبل من هرجا مرتکب جعل یا سهو شدم ،شما بطور مستند جعل یا سهو مرا تذکر دهید (البته نه زیر روسری مسئلتون) ،این گوی و این میدان.
متشکرم
با درود به دوست گرامی مسألتون.این سید مرتضی عادتش همینه زیاد سخت نگیر ما که با ترفندهای آخوندها بیگانه نیستیم دوست گرامی.من اصلا به موضوع خود نویسنده مقاله نپرداختم چون مقاله آنچنان یک جانبه و تمام ارجاعات یکطرفه است که خود معرف دیدگاه نویسنده است.من در جواب مرتضی نوشتم که بیش از 85 تا 90% ارجاعات از اسلامیان است بنابراین چنین مقاله ایی بدرد حوزه بیشتر میخورد.ولی این جناب سید هی آبرو ریزی می کند.اولین بارش هم که نیست. حتما دوستان ماجرای سن عایشه و ماله کشی های ناشیانه ایشان را با آوردن رشد جو و ذرت و یا انگلیسی نوشتنش …را بیاد می آورند.آنجا هم همین بقول خودش سهو ای پدر این سهو بسوزداینها ترفندهای آخوندی است .در بحث علمی کسی اگر بدیگری حق دهد باید از موضع خود پایین بیاید ولی کسیکه از دین و جعل و جهل //////// می کند چنین شرافت علمی را فدای نان خود کرده و راهی جز پافشاری بر جهل ///// ندارد.
نیازی به این نیست که کسی در مورد کامنت گذار مزدک آبرو ریزی کند ،اصلا وضع نوشتاری او سبب آبرو ریزی خود اوست ،کسی که خودش از ویکی نقل میکند که :
No reliable information exists about the date of ‘Abraha’s death
در عین حال با تکیه بر دو سنگ نبشته و برخی حدسیات برخی محققان غربی می خواهد یک واقعه متواتر تاریخی را که قرآن هم در ابتدای بعثت پیامبر از آن خبر داده و اگر دروغ بود کافران مکه آنرا تکذیب می کردند،بعد از 1400 سال ،انکار کنه ،خودش آبروی خودش را می ریزد نه کسی دیگر.
کسی که سوار بر فیل می گوید من این ماجرای اصحاب فیل را دائم به مسلمانان گوشزد خواهم کرد ،اما وقتی با یک مقاله پژوهشی روبرو می شود که همان سنگ نبشته ها و استدلال های محققان غربی را مستدل بنقد می کشد ؛و مدعی بجای ورود به استدلالها و بررسی تک تک ریفرنسهای او ،با فرهیختگی می گوید شاهد روباه دم اوست ،و همه منابع تاریخ مکتوب “کشک” است ،او خود آبروی خود را برده است ،نیازی نیست سید مرتضی آبروی او را بریزد.
آبرو ریزی از خود این جملات است که :
“”من در جواب مرتضی نوشتم که بیش از 85 تا 90% ارجاعات از اسلامیان است بنابراین چنین مقاله ایی بدرد حوزه بیشتر میخورد””.
برای اینکه هیچ مستشرق فهیم و بی غرضی یکسره نمی گوید همه منابع تاریخی مسلمانان “کشک” این تعبیر تنها از قوطی عطاری امثال کامنت گذار مزدک بیرون می آید!
مقصود شما این است که تاریخ یعنی فقط “سنگ نبشته”؟و تاریخ مکتوب در سرتاسر جهان که میراث زحمات و بررسی های کثیری از مورخین است همه “کشک”؟
آبروریزی اینهاست عزیزم ،نیازی به آبرو ریزی کسی دیگر نیست.
آبرو ریزی این است که کسی در برابر یک مقاله تحلیلی و مستند وقتی کم آورد و از بالای فیل بزیر پاهای فیل افتاد ،بجای بررسی تک تک منابع و استدلال های یک پژوهش ،می نشیند برای خودش درصد تعیین می کند!
مگر در این مقاله هردو دیدگاه مورخان غربی و مورخان مسلمان آنالیز نشد؟ و مگر متن همان دو سنگ نبشته کذائی نقل و تحلیل نشد؟ و مطالبی از تاریخ نویسان موافق دیدگاه اول نقل و نقد نشد؟ چون در برابر یک ادعا پاسخ دریافت کردید باید با توهین دیگران را روباه و دم روباه ،و یک تاریخ وسیع مکتوب را “کشک” بخوانید؟
ما در صدد آبرو ریزی از کسی نیستیم ،این روش غرض ورزانه خود شما در انکار حقایق ایمانی و دست قدرت الهیست که سبب آبرو ریزی شماست ،برای که واژه “پژوهش و تحقیق و علم” در قاموس شما یعنی هر آن چیزی که به تکذیب و انکار خدا و رسالت و انبیاء و دین اسلام منجر شود.پس آبرو ریزی و آبرو رفتن ناشی از خود شماست.
با سلام، به نظر من باید القاب آخوندها را تغییر داد. اگر بادقت به معنای القاب آنها مثلا آیت الله
و … توجه کنید این کلمات معنای بزرگ و خاصی دارد که برای یک بشر نباید گذاشت .
کل ذرات و موجودات هستی آیت خدا هستند نه یک عده آدمی که اکثرا از روستاها و پشت کوه اومدند
و در حجره هایی نشستند و یک مشت مطالب قدیمی که دروغ و راستش معلوم نیست میخوانند
و خود را بالاتر از همه و نزدیکتر به خدا میدونند و مردم باید از اونا پیروی کنند .الان که عصر ارتباطات
و اینترنت است و هر لحظه مردم آخرین اطلاعات را دریافت می کنند ،بازم دروغ به خورد مردم میدهند
وای به حال هزار و چند هزار سال پیش که چند ماه یا چند سال طول می کشید خبری به مردم نواحی
مختلف برسد. ما چه مردم بدبختی هستیم که برای خواندن حدیث و … کارشناسی میدهند.
حالاخوب که چی ! اصل مسئله احادیث و روایات که //////// بیش نیست که حالا بیاییم فردی بنام حمید آریان را علم کنیم که دانشجوی دکترای حدیث است . کلی وقت و هزینه این مملکت را که خیلی از جوانانش به خاطر فقر به تن فروشی افتاده اند امثال حمید آریان می بلعند تا دکترای حدیث بگیرند ! خوب پس از گرفتن اون دکتری چه خدمتی به این جامعه خواهد کرد . آیا جز این است که در محفل های نمایشی و صدا وسیمای میلی همین //////// را بلغور کرده و وقت و هزینه این مملکت را هدر دهد > بیایید به مقالات دانشجویان دکترای عقل و خرد مراجعه نماییم نه مقالات ملاهای /////////// ( با نام و القاب دکترای حدیث )
مسئلتون
دوست ما؛ باتشکر از دقت و بیان برنده شما
وقتی شرم و حیا در کار نباشد. وقتی ترس از اگاه بودن تودها خواب را از ناکسان میگیرد؛ ظالم دست به هر شیوه ای میزند تا واقعیتها را وارانه جلوه دهد.
کسانی که هنوز از این کج رویها با دانش کامل به نادرستی انها حمایت میکنند از این خطا کارهای منفعت و منبع درامدی کلانی دارند.
ساختار این نظام ؛؛مافیایی؛؛ میباشد و این سیستم از لحاظ مالی حامیان خود را به خوبی تامین میکند. کاربرانی خاص در فضای اینترنتی هستند که هیچ کدامشان نتنها گشنه؛ تشنه و محتاج نون شب نیستند بلکه بابت نوشتهایشان از این نظام پول هم دریافت میکنند (افسران جنگ نرم فتا؛ سپاه و وزارت اطلاعت). تنها هدف و کارشان این است که به سایت های مشابه این سایت وارد شوند مطالب اگاهی دهنده را به گروگان بگیرند؛ حقایق را با سفسطه و مغالطه وارنه جلوه دهند و بحثهای اصلی را به بیراهه بکشانند.
شناسایی این افراد چندان مشکل نیست چون حضور ۲۴ ساعته و ۷ روز هفته انها در سایتها نشان میدهد که انها کاری دیگری ندارند و حضور در این سایتها شغل رسمی و منبع اصلی درامد انهاست.
ازخصوصیات این افراد:
– کامنت گزاری ۲۴ ساعته و ۷ روز هفته در ؛؛هر ضمینه ای؛؛ بدون داشتن تخصص وحتی اگاهی نسبی
-نداشتن استدلال شخصی و نقل قول مستمر از دیگران و ارجاع به منابع ؛؛محدود تنها به یک طرز فکر خاص؛؛
– کامنت گزارینهای بسیار طولانی و بی ارتبات به موضوع اصلی نویسنده مفاله
– کامنت گزارینهای بسیار فلسفی-نما ولی ذهن ازار جهت خسته کردن مخاطب
-گرایش شدید در استدلال به قوای ماورالطبیعه و رو در رو کردن مخاطبان بامسایل عرفانی
-تعبیر کردن هرنظر راست و پوست کنده به ؛؛توهین؛؛ با هدف هوچی گری و انحراف موضوع اصلی بحث
…
مسئلتون عزیز؛ اطمینان دارم شما ودیگر کاربران ازاده ؛مشخصات دیگری از این افراد در دست دارید
عقرب
عقرب بی لقب
اولا کلمه “ضمینه” رو غلط نوشتی ،اینطوری باید بنویسی “زمینه” ، آندرستند؟ عقرب شما که بنابر آگاهی دادن داشتی ،چرا شدی عقرب امنیتی؟
مگر خود عقرب توی هر صفحه در مورد مطالب مختلف اظهار نظر نمی کنه؟
عقرب! اینقدر نیش نزن ،کمی هم دمکرات باش ،اجازه بده همه اظهار نظر کنن ،کامنت های من که همه شخصی هستن و استدلال هم دارن ، مگر استدلال بین آدمها رو درک نمیکنی؟
اگر کامنتی طولانی بشه می ترسی سیل بیاد عقربو ببره یا از خوف داری از سنگینی محتوا زیر استدلال له بشی؟
خوب معلومه که عقرب باید از فلسفه حالش بهم بخوره ،عقرب ذاتش فقط با نیش زدن هماهنگی داره ،عقربو چه به فیلاسوفی؟!
عقرب با متافیزیک و ماوراء طبیعت و عرفان چه کار داری؟ ،شما نیش آگاهی دهنده ات را بزن.
و در آخر اینکه: عقرب مگر شما از توهین خوشت میاد؟
اما یک نصیحت به عقرب جرار،عقرب اگر چیزی در چنته نداری ،لا اقل به اندیشه های دیگران حسودی نکن ،عقرب خوبه که دمکرات و لیبرال باشه و نسبت بنوشته های دیگران آلرژی نشون نده ،این نصیحت من بود ، من که با تو کاری نداشتم،اگر ادامه بدی ،بینهایت میاد لهت میکنه ها! گفته باشم!
به مسئلتون درود میفرستم، استفاده کردم و ممنون. و این تشکر از شما علی رغم سید مرتضی گرامی نیست هر چند جا نداشت سید مرتضی جستجو کنند که کسی دیگر است که به این نام مینویسد و با یقین حکم بدهند و محکوم کنند و نصیحت کنند و زشتی آن را به رخ بکشند،(حاشیه سازی جدلی کنند). حال آنکه مغز مطلب گرامی به شیوایی و رسایی بیان شده است.
آقا جان زیاد خودت راناراحت نکن.لطفن باین مطلب توجه کنید سخنان شیخ فضل الله نوری درزمینه مشروطیت /جمهوری/وتاثیر مدارس جدیده براسلام. شیخ فضل الله نوری خطاب به نا ظم الاسلام: ناظم الاسلام تورا به حقیقت اسلام قسم میدهم آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ وآیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟آیا درس زبان خارجه وتحصیل شیمی وفزیک عقاید شاگردان راسخیف وضعیف نمی کند؟ مدارس را افتاح کردید وآنچه توانستید درجراید ازترویج مدارس نوشتید. حالا شروع به مشروطه وجمهوری کردید.نمیدانید در دولت مشروطه اگر من بخواهم روزنه وسوراخ این اطاق را متعدد نمایم باید مالیات بدهم واگر یک سوراخ رادوسوراخ کنم باید مالیات بدهم وکذا وکذا….ناظم الااسلام کرمانی/تاریخ بیداری ایرانیان/بخش اول جلد اول/رودکی
نظر دهندگان محترم
1- آقای علی خامنه ای و پیرونش و اصولا رژیم ولایت مطلقه فقیه زائیده تفکر عده ای تازی و دین و مذهب زده پایبند به جهل و خرافات دینی مذهبی تازی 1400 سال پیش میباشند. این جماعت سوار بر فر هنگ جهل و خرافات دینی مذهبی امتی تازی پرست، حالا که به نون و نوائی رسیده اند و صاحب زور و زر شده اند و با تزویر (که البته در ذات متعصب دینی و مذهبی ریشه دارد) ادامه حکومت سلطانی خود را پیش گرفته اند در حین اینکه از سایه خود وحشت دارند به این سادگیها دست از زر و زور و قدرت بر نخواهند داشت. به نظر اینجانب در بین چندین راه نجات ایران از چنگال ذهاک دین و مذهب مبتنی بر خرافه و جهل میتوان به زدودن گفتمان دینی و مذهبی از زبان پارسی و آگاه شدن ما ایرانیها به حقایق زندگی کردن مانند آدمیزاد از راه مطالعه و کسب علم و دانش است.
به امید روزی که خرد و عقل در ما ایرانیها به حد اعلا برسد تا سیستم سیاسی بر امده از مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم مبتنی بر قوانین مترقی روز بشری و فاقد فرهنگ دینی و مذهبی برپا کنیم.
مهدی
ريشه ها ٣٠٥(قسمت ٣٠٤ذيل پست :فتواى نورى زاد درباره رفراندم)
فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <…….
زمين و آسمان حافظ
٢٨- فرضيه عارف بودن حافظ ( دنباله قسمت الف )
در باب ريشه هاى تعصب و شخصيت متعصب :
تاريخ تاكنونى گواهى مى دهد كه براى يك قوم بلائى ديرپاتر و جان سخت تر از وصلت تعصبات عامه و حكومت هاى شاهخدايى نبوده است . علت آن است كه تعصبات به تعبير امين معلوف زاييده هويت هاى مرگبار اند؛ هويت هايى كه اپيدميك ، موروثى ،و دفع كننده انديشه انتقادى و هر گفتار مغايرى هستند . هويت هايى كه ،در عين اكثريت عددى ، اقليت را چون دشمن و نجس و نژاد پست و زنديق و دشمن خلق مى نگرند ،هويت هايى كه ،در عين بر قدرت بودن ، از خود با دشنه و قمه دفاع مى كنند نه با كلمه وانديشه، هويت هايى كه از خودانديشى و تحقيق آزادانه و حقيقت طلبانه بر نيامده اند، آن آزمون خانه خراب كن تفكر را كه در قسمت قبلى توضيح شد از سر نگذرانده اند ، ميراثى نسل اندر نسلى و متكى به قدرت عدد اند. اين قدرت عدد است كه براى شاهخداد اهميت دارد و درست از همين رو ،نادر افرادى كه در عين اعتقاد به همان اعتقادات عاميانه نگاه منتقدانه و پيرايشگرانه اى هم به برخى از اسطوره سازى هاى عوامانه آن اعتقادات داشته باشند، به چشم حكومت شاهخدايى خطرى به شمار مى آيند كه دفع و حبس و حذف آنها لازم مى افتد و گفتن ندارد كه زندان ها ، شكنجه ها و آدمسوزان قرون وسطى بيش تر بر مؤمنانى خوشامد گفته اند كه در روايت غالب خدشه اى وارد كرده اند. حلاج ، عين القضات ،سهروردى ، جور دانو برونو ، مارگريت پرت ، ژان دارك ، سن توماس مور ، ژاك دوموله ،يان هوس ، توماس كرنمر، استفان قديس ، بشار ابن برد ، بسيارى از شعوبيه و قرامطه و شيعه هيچ يك بيخدا و حتى بى دين نبودند ، اما اينان و فهرستى دراز از امثال اينان هويت مرگبار عامه متعصبى را تهديد كرده بودند كه حكومت از عدد بيش تر آن پشتوانه اى براى قدرت خود مى ساخت . ايمان عاميانه و فرهنگى اى كه در آيين ها و مراسم موروثى جماعات انبوه را گرد مى آورد به مراتب براى حكومت هاى دينى ارزشمند تر از ايمان مؤمنانى است كه به آهنگ خروج از تقليد قرائتى متفاوت از روايت عام يافته اند. وصلت تعصبات عامه و حكومت شاهخدايى قدرتى مى سازد كه اساساً اقليت كش است .و دوامش به نگه داشت تعصبات عاميانه و پيشگيرى از ورود و نفوذ انديشه انتقادى و پرسشگرانه در اين عصبيت جمعى وابسته است . بسيارى از نام هاى بالا خود از مقامات عالى روحانى و حتى برخى قديس و قديسه خوانده شده اند . همه آنها به شيوه هاى فجيعى اعدام شده اند ، اما خطاست كه بگوييم قاتل آنها فقط حاكم بوده است . عامه اى كه در مراسم آدمسوزان و مثله كنان براى سنگ پرانى و لعنت اين محكومان اجتماع مى كردند در قتل آنها سهم بيش ترى داشتند . از سوى ديگر مقتولان نيز اگر زنده مى ماندند و زمانى قدرت مى گرفتند به گمان قوى رفتار بهترى نسبت به مخالفان نمى داشتند. سن فرانسيس آسيزى دوست داشتنى ترين قديس مسيحى ، برادر خورشيد و خواهر ماه و سرشار از عشق و ايثار نسبت به پرندگان و طبيعت و جزاميان و همه چيزها ، در اوايل سده ١٣ ميلادى برخلاف رسم كليساى كاتوليك جامه فقر و عرفان و مهر پوشيد . به روايت راسل در تاريخ فلسفه غرب ( بخش سن فرانسيس) به اصطلاح خودمان هنوز كفن اين قديس خشك نشده بود كه شاگردان بلافصلش سفاك ترين شكنجه گران دستگاه تفتيش انديشه ها شدند. فرض كنيد در همين زمان اسلام قدرت برتر جهان شود . به نظر نمى رسد كه اين برترى به سود تشيع باشد ، چرا كه در آن صورت تشيع به عنوان مذهب اقليت در معرض تصفيه خونين قرار مى گيرد . البته اين فرضى بيش نيست كه در جهان مدرن امكانش بس بعيد است چرا كه رشته وصلت عصبيت و قدرت به هيچ وجه به قوت قرون وسطايى اش نيست و افزون بر اين عصبيت هاى نو از جمله نژاد و قوميت كم بنيه تر و سست بنياد تر از عصبيت هاى دينى اند .فاشيست ها ، نازيست ها و استالينيست ها دوام حكومتشان ده يك دوام حكومت پاپ ها ، خليفه ها و سلسله هاىى شاهخدايى شرقى نبود. نظريه ابن خلدون در اين باره كه عامل اصلى استوارى و فروپاشى حكومت ها به استوارى و سستى عصبيت جماعت ها بستگى دارد به لحاظ گزارش و كاوشِ امر واقع نادرست نيست ، هرچند ابن خلدون عصبيت را در مقام رشته انسجام قومى به ديده مثبت مى نگريست. اگر در بازخوانى آثار پيشينيان دچار زمان پريشى نشويم ، مى توانيم دريافت كه نه تنها ابن خلدون بل قريب به اتفاقِ پويندگان فرهنگى در زيست سياسى و مناسبات قدرتِ از بالا به پايينى هيچ باورى به فرد و جامعه خودسالار نداشتند و سوژه خودآيينى كه شرط امكان آزادانديشى است اصلاً براى ايشان موضوعيّت نداشت . سوژه فردى و اجتماعى انسان بنياد و خودسالار يافته يا شايد بتوان گفت دستاوردى مدرن است كه كم كم از سده شانزدهم و از دلِ رفورم هاى درون دينى سر و كله اش پيدا مى شود و كانت در سده ١٨ ميلادى فقط آن را صورت بندى و تئوريزه مى كند. ظهور انسان مدارى و سوژه گوهرين دكارتى شكافى برگشت ناپذير در پوسته ِ صلبِ فرهنگِ عصبيت محور و بستهِ دينى ايجاد مى كند كه ديگر اجازه نمى دهد وصلت خشك مغزى جماعت و زور حكومت چندان دوام آورند . يك شاهد بارز آن تشكيل حكومت مستبد دينى در ژنو در سده شانزدهم به دست اصلاح طلبى به نام ژان كالون بود ؛ دگرگونى هاى الهياتى اى كه كالوينيست ها به دنبال اصلاحات لوتر در مذهب كاتوليك ايجاد كردند – از جمله الغاى معصوميت پاپ و آمرزش نامه فروشى – ، بنا به به يك تحليل جامعه شناختى مايه ور يك سختگيرى را به جاى سخت گيرى ديگرى نهاد. تفصيل مطلب را خواننده مى تواند در بخش دوم كتاب اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى از ماكس وبر مطالعه كند . وبر بر آن است كه آمرزش نامه فروشى به كليسا حالتى افسونى و جادويى مى داد، اما اين افسون در ذهن انسان تنها و توابى بود كه مى پنداشت با پولى كه براى خريد آمرزش نامه مى دهد هم خودش بخشوده مى شود و هم كمك به خادمان حرم بوستان خدا مى كند، اما لوتر مى ديد كه پاپ لئون با فروش گسترده و بي حساب آمرزش نامه از ثروتمند ترين هاى زمان خود شده است همچنانكه حاكمان شرقى نيز از راه هاى ديگرى اعتقادات عامه را كيسه ثروت و پشتوانه قدرت خود مى كردند و مى كنند .اميد به آمرزش از طريق كار و تجارتى كه قدرت حيات اجتماعى – و نه صرفاً فردى – را افزون كند نظريه اى بود كه كالون را از لوتر متمايز مى كرد ، اين سخت گيرى جديد نيازمند روشمندى و برنامه ريزى زاهدانه- كاسبانه اى بود كه ماكس وبر آن را درست يا غلط هموار كننده راه سرمايه دارى مى داند . فهم چگونگى چرخش عصرى اروپا بدون بازنگارىِ تصويرى درست از رفورم دينى لوتر و كالون شناختى ناقص خواهد بود ، اما بررسى اين رفورم بماند براى بعد. بدون حاشيه روى بيش تر يكسره به سراغ جمهورى ژنو مى رويم كه با رفراندوم تشكيل شد .فرصتى افتاد تا يك اصلاح طلب خوشنام در ژنو حكومتى دينى برپا كند و كشيشان اصلاح طلب نظم دينى برقرار كنند. نظمى كه ناظمش ديگر معصوم شمرده نمى شد و دكان فروش آمرزش نامه از آن برچيده شده بود اما پايه اش ايمان بود و ايمان به تعريف لوتر احساس شخصىِ شهادت بر مصلوبيت مسيحا بود .در يك كلام قريب چهارصد سال پيش در قلب اروپا حكومتى همانند داعش ميخ خود را در خون و جنايت كوبيد . ميكاييل سروتوس ، كشيش و پزشك حاذقى كه تثليث را كفر و نامعقول و جعلِ شوراى نيقيه مى دانست ، به فرمان كالون زنده زنده در آتش سوزانده شد. پروتستانيسم ايمان كاتوليكى را اندكى با خرد بشرى مواجه كرده بود و سروتوس كه اهل بحث و استدلال بود اكنون ايمان پروتستانى به تثليث را خرافه و دروغ و نامعقول مى خواند. وى پيش از سوزانده شدن گفت :'' پيداست كه من خواهم سوخت ، اما ما بايد اين بحث را در ابديت ادامه دهيم '' بسيارى از مشايخ به كالون از بابت اين آدمسوزان تبريك گفتند ، كالون كودكان نافرمان را اعدام مى كرد و با تفسير انجيل جنايت را خود وظيفه شرعى مى خواند. در ١٥٦٣ دخترى را به اتهام توهين به مادر به سه سال زندان با جيره منحصر به آب و نان محكوم كرد . در ١٥٦٦ فرمان داد دمين مزنير را كه به مادر خود شيطان گفته بود ، در انظار عمومى شلاق بزنند و سپس براى عبرت ديگران روزها او را از دو بازو بر چوبه كيفر آويختند. در ١٥٦٨ مردى را به اتهام مخالفت با پدرش سر بريدند . زنان روسبى را دسته دسته اعدام كردند ، و اگر شمارشان زياد بود ، همه را در رود رون مى ريختند تا غرق شوند. زنانى كه منكر روسبى گرى خود بودند سرنوشت بدتر ، و از ديد حكومت سرنوشتى بهتر، داشتند ؛ آنها را زير هولناك ترين شكنجه ها به اعتراف وامى داشتند ، باور بر اين بود كه رنج شديد اميد رحمت را افزون مى كند گرچه اصل فيض در آيين پروتستانى آمرزش و رحمت را تنها دلخواه خدا مى داند . كالون اين دارخيش ها ، چوبه هاى دار ، آلات شكنجه و آويزان كردن ها را رفتارى انسانى ، خير و اخلاقى براى رستگارى بندگان خدا مى دانست . مؤمن نياز به دليل ندارد . به قول ماكس وبر در مذهب كاتوليك همواره چرخه گناه ، توبه ، آمرزش ، گناه مجدد و باز توبه مجدد تعديلى انسانى تر ميان كيفر و زندگى ايجاد مى كرد ، اما در پروتستانيسم آمرزش از سوى بشر ، حتى در صورت انجام نيك ترين اعمال ، قابل تضمين نبود. در حكومت كالون تئاتر ، سرگرمى ، بازى هاى دسته جمعى و رقص و آواز و موسيقى غير مذهبى جرم هايى سنگين شمرده مى شدند. حكومت وحشت با مرگ كالون پايان يافت ، همچنانكه نازيسم با خودكشى هيتلر مرد. مريدان كالون كه بيش ترشان متعصبان فرانسوى مهاجرت كرده به ژنو بودند تبليغ مى كردند كه اين كشت و كشتارها خواست مردم است ، اما بيش تر پژوهشگران اين تبليغ را كاذب مى دانند. همين نياز به توجيه جنايت نشان از دگرگشتى در اوضاع زمانه دارد ، چرا كه متعصب براى سربريدن و شكنجه نياز به توجيه ندارد . سده ١٦ عصر نوزايش هنرى ، علمى و ادبى است ، عصر زايش اومانيسم ( انسان گرايى ) از دل اصلاح دينى است . كشف آمريكا ، اختراع دستگاه چاپ ، رونق بازرگانى ، گسترش طبقه بورژوا يا شهرى ، رواج تئاتر و نقاشى و علومى چون نجوم و كالبد شناسى است . اين ها از جمله عواملى هستند كه از عصبيت و جهل قرون وسطايى به شدت كاسته بودند . دكارت در تمامى آثار خود نه يك كلمه به كتب مقدس استناد مى كند ، نه خود را ملزم مى داند كه فلسفه اش را در خدمت اثبات وحى و نبوت و معاد جسمانى و روحانى و قدرت غيبى عارفان و معجزه و كرامت و خلقت آدم و حوا و مانند اين ها قرار دهد. آيا نه اين است كه حكومت وحشت و جنايت ژنو به سبب سست شدن تعصبات بود كه عمرش ديرى نپاييد ؟ .
خونبارى ،انسان ستيزى ،تفكر كشى و در يك كلام بلاىِ وصلت تعصبات عامه و حكومت هاى شاهخدايى چنان آشكار بوده است كه به گواهى تاريخ بيش از بيخدايان مؤمنانى را به مخالفت برانگيخته است كه خواسته اند تصوير معقول تر يا انسانى تر يا زيباترى از باورهاى دينى عرضه كنند .به بيانى ديگر ، قربانيان حكومت هاى دينى تنها بى دين ها نبوده اند. دست كم نيمى از آنها مؤمنانى سرسخت بوده اند. رويكرد اينان اما گاه دقيقاً ضدِ شريعت حاكمى بوده است كه پيوندگاه قدرتِ برآمده از يك عروسى خون بوده است : عروسى تعصبات جماعت با سرنيزه و پول حكومت .
چه ها بوده اند مخزن هاى خونبار ترين تعصبات ؟ تاريخ چنين گواهى مى دهد : تعصبات دينى موروثى ، نژاد موروثى ، قوميت موروثى ، اسطوره هاى موروثى ، چهره هاى تاريخى كه عامه در گذر قرن ها پيرامون آنها هاله ها و جامه هاى اسطوره اى تنيده اند و ماهواً همه آنچه به قول ابن خلدون قومى را منسجم مى كند و وى ازديدى مثبت كه به هيچ وجه مدرن نيست آن را عصبيت مى نامد .حكومت مى تواند به روز مبادا فرصت طلبانه در همه اين عصبيت ها بدمد . آيا اين جوشكارى ها اتصال وصله هاى ناجورند ؟ راستش خير ، رشته اى كه اين عصبيت ها را به هم آشتى مى دهد خيلى روشن است ؛ همه آنها موروثى اند ، هيچ يك از آنها از فرديت خود انديش و خود آيين برنيامده اند . همه آنها انسان ها را در بدويت و بى فكرى و تن آسايى و تنبلى ذهنى از هويت جمعى مفت و رايگانى برخوردار مى سازند كه مى توانند با حل شدن در آن از تنهايى و احساس بيهودگى رهائى يابند و خود را به بزرگى آن هويت ناانديشيده احساس كنند؛ همچون سربازى كه هنگام پاكوبيدن به صداى طبل بزرگ در رژه صداى پاى خود را عظيم و پرهيبت احساس مى كند. اين مخازن تعصب ورزى همگى جمعيت هاى عظيم و غوغاسالار را بنا به قراردادى نهانى و نانوشته در سطح كودكى و صغارتى نگه مى دارند كه منطقش اين است : اسباب بازى من برترين است ، نژاد ، قوميت ، و مذهب من برترين است اما نه از آن رو كه برترين بودن آنها را از راه به كارانداختن انديشه و خردى آزاد دريافته ام بل چون اين اسباب بازى ، اين مذهب و اين نژاد مال من است ، نسل اندر نسل نياكانم براى آنها رقصيده اند ، گريسته اند ، و دنبال سر هم دويده اند و من هم دنبال سر آنها مى دوم . مهم تر از همه اينكه اين مخزن هاى عصبيت بار سنگين تفكر و آزادى را از دوش من برمى دارند و مرا از حيرانى و ندانمكارى و پرسش معاف مى دارند و همچون افيون به من امنيت و آرامشى مى بخشند كه هيچ نوآورى ، هيچ آزادانديش و روشنفكرى ، هيچ بدعت گذار يا پرسشگرى ، هيچ جوينده و پرسنده و كتابخوان جدى اى از آن برخوردار نيست . اين است علت مقدس شدن چيزهايى كه امت ها بى آنكه حتى يك دم به آنها انديشيده باشند براى آنها سرمى برند ، براى آنها رونق بازار هوچى گرى و غوغاى جهل را با دهان هاى كف آورده و تهديد هر صداى مخالفى دوام مى بخشند و به رغم تكرار آنها در طول ساليان و سده ها سرها از شور و حال آنها تهى نمى گردد .به روز مبادا حكومت هاى شاهخدايي پروايى ندارند كه صرفاً از سر فرصت طلبى دو يا سه تا از اين معبد هاى موروثى را به هم بچسبانند. هيتلر نژاد موروثى را اصل گرفته بود اما به گواه سخنرانى هايش پروا نداشت كه گاه نيز خود را مأمور خدا و مسيح براى نجات عظمت نژاد ژرمن بخواند. ( از جمله در نطق ٢٨ آوريل ١٩٣٩). بازخوانى نطق هاى هيتلر براى پى جويىِ ريشه هاى فريب توده اى و نقش آن در شكل گيرى يك نظام توتاليتر بسيار سودمند اند. هيتلر در سخنرانى ديگرى (SPEECH OF DECEMBER 10, 1940 ) سهم جمعيت ٨٥ ميليونى آلمان از خاك حياتى كره زمين را با سهم انگلستان و فرانسه مقايسه مى كند و مى افزايد كه اين توزيع نابرابر كه ريشه تخاصم آلمان با انگليس و فرانسه است خلاف خواست پرودرگار قادر است و اين اتحاد انگلو فرانسوى در سيصد سال گذشته براى تملك سهم بسيار بيش ترى از خاك كره زمين ، از جنگ هاى سى ساله تا عهدنامه ورساى ،آلمان را تكه پاره كرده اند ، پس تنها راه نجات آلمان بازيافت وحدت خود در يك امت (community) براى آزاد سازى تمامى پتانسيل خود براى گرفتن سهم حياتى خود ،حتى اگر شده با زور،است . نكته تأمل انگيز اين نطق راهى است كه هيتلر براى يكى كردن همه كثرات معرفى مى كند كه شباهتى شگفت با مفهوم خلع و لبس عارفانه دارد( بنگريد به قسمت قبلى). تفاوت اما در آن است كه عارف در قوس صعود بايد خود را تا حد نيست شدن در يك هويت غيبى از همه تعينات كثير خلع كند ، اما هيتلر كه علت تعينات كثير را تربيت و آموزش و روشنفكرى مى داند ، از كندن اين جامه ها و بازگشت به طفوليت و طبيعت حقيقى و مشترك انسانى سخن مى گويد.به بيانى ديگر : لباس هاى تو در توى فرهختگى كه طى قرون شما را گونه گون كرده است از تن بكنيد تا به آن طبيعت پيشافرهنگى بدوى برسيد كه همه را اينهمان و همسان مى كند. اما اين خلع كثرات براى چيست ؟ اين وحدتِ از بالا زورآور شده اى كه از راه حذف و خلع و نفى هاى پى درپى بايد حفظ شود ، اين وحدتِ آشكارا فاشيستى ، به چه كار مى آيد ؟ بهتر است پاسخ را باز هم از يكى از سخنرانى هاى هيتلر ( نطق تاريخى سال ١٩٤١)در بحبوحهِ جنگ بشنويد : اكنون كه هيتلر هر صداى مغايرى را خاموش كرده است فرياد مى زند كه كمونيته يا امت يكپارچه آلمان مأموريتى مقدس دارد : قربانى كردن خود براى نجات جهان .
از نگرِ تمامت خواهان وحدت هماره وحدتى است كه با حذف كثرات بدست آيد. نخستين قربانى چنين وحدتى آزادى انديشه و بيان انديشه است ، چرا كه اين آزادى سرچشمه كثرت و ضد مخازن عصبيت هاست . مشروعه خواهان در عصر مشروطيت به قول خودشان '' كلمه قبيحه آزادى '' را برنمى تافتند ، اما نه از آن روى كه آزادى انديشه به راستى راه راستين و بى پرواى تحقيق در اصول دين را باز مى كند بل از آن روى ،كه آزادى '' قبيحه! '' عصبيت دينى عامه را در خطر مى افكند . فاشيست هاى اسپانيا و ايتاليا ناسيوناليست هاى افراطى و همهنگام از متحدان كليساى كاتوليك بودند. اين ناسيوناليسم با تعلق به مادر-ميهن و پدر- ميهن كه در تأملات در داستان رستم و سهراب مطرح شد ، تفاوت اساسى دارد. ميهن دوستى تعلقى است مردمى و گيتيانه كه انگيزه جان سپارى در دفع متجاوز مى گردد . ميهن دوستى تعلقى است به هستى انضمامى كه در بخش ياد شده در حد توان خود آن را شفاف كرده ام . ميهن دوستى با ناسيوناليسم و به بيانى دقيق تر با شووينيسمى كه از قضا دستاويز دوام حكومت هاىِ بى اعتنا به ملت و ميهن قرار مى گيرد، از نگَرِ خاستگاه و اصالت تفاوتى بنيادى دارد.
حاكمان خودكامه اى كه جز به حفظ قدرت و حكومت خودنمى انديشند، از همه معبد هاى متعصبان بسته به موقعيت بهره مى برند . ميهن دوستى از تعلق به مادر ، پدر ، زبان و زادگاهى سرچشمه مى گيرد كه وجود ما در آغوش آنها بروريده شده است ، از همين رو هر ميهن دوستى همين حق را براى مردمان ديگر كشور ها قائل است . ميهن بر خلاف خدا از ما چندان دور و پوشيده نيست كه كينه ها و ستيزه هاى شرورانه خود را با صداى آشناى آن مشتبه كنيم .
از بد حادثه ما در جايى زاده شده ايم كه بيش از هرجاى ديگرى از اين متعصبان خردستيز فراوان است ، اما فناتيسم (fanatism) صرفاً دينى نيست . ريشه اين واژه fanum به معناى معبد است . اين معبد ممكن است يك دين ، يك خدا ، يك نژاد ، يك قوميت ، يك رهبر يا حزب سياسى يا فرقه اى خاص يا حتى يك باشگاه فوتبال يا ستاره سينما باشد ، اما تعصب دينى به گواهى تاريخ ويرانگرانه ترين تعصب بوده است . متعصب بر خلاف ادعاى خودش در باره وارستگى نفسانى به شدت خودشيفته است ، حاضر است در راه معبدش جانش را هم بدهد اما از شدت خود شيفتگى است كه چنين مى كند ، زيرا معبدش تنها چيزى است كه به او هويت مى بخشد و او نيز در راه هويت نامعقول خودش به هر كار ديوانه وارى دست مى زند . آدمِ فناتيك همچون كودكى است كه اسباب بازى خود را بهترين مى داند صرفاً از آن رو كه مالِ اوست . معبدها ممكن است پيام هاى خوب يا بد يا درست يا نادرستى داشته باشند اما اين آدم فناتيك است كه آنها را مقدس و نقدناپذير و فاقد هرگونه روادارى نسبت به مخالفان مى سازد. معبد ها ممكن است زيبا و ارزشمند باشند يا حتى عقيده اى ناصحيح نباشند اما شيوه رفتار و گفتارى كه نقديا غلط بينى آن عقيده را برنمى تابد تعصب را نقش مى زند. توكاتا فوگ معروف باخ در دى مينور يا سمفونى نهم بتهوون بى گمان از شاهكارهاى تاريخ موسيقى اند ، اما اگر شيفتگى كسى به اين آثار بى همتا چنان باشد كه سر به تن علاقمندان موسيقى پاپ نخواهد او يك فناتيك است .آدم فناتيك همان قدر به معبدش عشق مى ورزد كه به مخالفان معبدش نفرت حتى اگر بر در معبدش نوشته باشند كه به دشمنت نيز عشق بورز. اومبرتو اكو در رمان نام گل سرخ از زبان يكى از كاراكتر ها مى گويد :'' از پيامبران بترس و از آنانى كه حاضرند براى حقيقت بميرند ، چرا كه به عنوان يك قاعده ، آنها همراه با خود بسيارى از ديگران را نيز به كام مرگ مى فرستند و بسيارى را قبل از خودشان و گاه به جاى خودشان '' . فناتيسم عشقى است كه از نفرت تغذيه مى كند. پيرزن متعصب زورش به كسى كه اعتقاداتش را مسخره كرده است نمى رسد ، اما اگر او در تصادفى تكه پاره شود ، تصادف را انتقام خدا مى خواند. فرهنگ دينى آكنده از مقصودخوانى خدا به سود ستيزه ها و خواهش هاى خويش است . وقتى متعصب دم به دم خواست خود را خواست خدا مى پندارد، كم كم خود را مجاز به هركارى مى داند .چنين متعصبى استعداد شكنجه گر شدن ، خونسردانه سر بريدن ، و خود و ديگران را به كام مرگ فرستادن دارد . به قول ولتر (در لغتنامه فلسفى ) چه مى توان گفت به كسى كه يقين دارد كه اگر سرت را ببرد به بهشت مى رود. اما همان ولتر مى دانست كه تنها با خردورزى خود آيين مى توان جهل سوارى اصحاب قدرت را مهار كرد
با سپاس بسيار از بردبارى شما
کورس گرامی
چه خوشبختم من که در این سایت با گفتار و نوشتار پرمغز شما آشنا شدم، خو گرفتم ومودبانه نقدتان کردم و خود شما هم تنها کسی بودید که پیش از همه متوجه نقدگونگی نوشته های پیشین من نسبت به تحلیل عرفان در مباحث «ریشه ها» شد. من در حد مطالعه محدودم-که اول از فصوص و سپس آثار عین القضات و احمد غزالی و نجم دایه و شبستری شکل گرفت- هیچ راه برون رفتی برای زمانه خودمان را در عرفان ندیدم و حتی عرفان عاشقانه را هم برآمده از سنتی می دانم که فرم و محتوایش را شعر رودکی و نسل بعد از او شکل دادند- آنهم برآمده از یک سنت زنده شاهانه و خوش فکرانه، دور از خودخواهی، رو کرده و آشنا با طبیعت و آدمی، خنده رو و زیبااندیش و می خواه و راحت و رایگان با دیگران(همان کم آزاری) که نزد شاهان سامانی و صفاری و حتی بویهی سابقه داشت و با اسف چون عهد به سلجوقی افتاد، همه چیز را به سمت ریاکاری و حماقت های قرون وسطایی سوق داد و عرفای به تنگ آمده هم متقابلا می خواستند، با ساختن یک حصار قوی، از باد حوادث و گزند رخدادهای حساب نشده در امان مانند و کرامت ساختن و ترس را در دل شاهان شریعمتدار خرافی انداختن را پیشه نطری و عملی خود کردند تا قدرتمداران خرافی را بترسانند از آزار رساندن به نحله الهی متصوفه و خانقاه ها و نوچگانشان. باری چه زیبا اکنون قاطعانه حکم منطبق بر واقعیت کردی رفیق که رفتن به سمت عرفان هیچ رستگاری در زندگی جمعی و فردی ما ایرانیان ایجاد نمی کند(گرچه به عنوان تجربه فردی هر کس اختیار دارد هر چیز را که زیبا و درست می داند،انتخاب کند و با آن مأنوس شود). کم نوشتهای ناچیز من در باب عرفان در پستهای پیشین تماما در نقد کورس عزیز بود که تصور می رفت خیری در عرفان جستجو می کند اما نقد من تماما در هر کامنت به خود کورس تقدیم می شد. یعنی می توان(یا بگذار خودخواهانه بگویم: می توانم گفت که بلدم) در برابر عزیز فکوری که پاس آگاهی می دارد و درست اندیشی و نقدآگاهی می آموزد، هم نقد کرد(کنم) و هم نقد را به او تقدیم و هم این نقد بدون عبارات ناراحت کننده و خودخواهانه باشد و هم اینکه این( دستکم برای من) نشانه آموختن و شاگردی نزد عزیزی باشد که با زحمت و بی چشمداشت، حاصل ژرفکاویش را دراختیار همگان می گذارد.( دعوتم از دیگران برای نقد کورس عزیز هم از این سنخ بود؛ چون همکلام شدن با گفتار کورسی، آدمی را می سازد و به نقد مجهز می کند ولو که ریشه ها را از ریشه براندازد. براندازی اینجا ممدوح است چون ساختارشکستن از هر بنیادی، خود نشانه فکر کردن و نقد دانستن است) باری اگر سرورانی چون شما در میان ما باشند و طرحهای نظریشان را باز کنند و به ناپیداکرانه های روح و رخسار درونی ما سر بکشند و باز آیند، امید به برآمدن فضای عمومی در میان ما می رود. باشد که این«همگان» اوج گیرد و به خود آید و خردورزی آموزد و نقد کردن بیاموزد و ترس از هر میتوس و غریب الحدیثی را از خود دور کند و بداند که اگر خورشید نباشد حتی با وجود همه ستارگان، باز شب برقرار است!
این حرف ناچیز من مربوط به کامنت ژرف پیشین شما بود در باب عرفان و اینکه من کیست و چیست از منظر عارفان.
————————
سلام دوست خوب ما
چه قلم شریفی با شماست
گوارای وجودمان
سپاس که هستید و می نویسید.
سپاس
.
درود بر نور اميد ما نوريزاد و دوست ناديده على1
على1 گرامى از آغاز هم اميد من آن بود كه ريشه ها از دل تبادل بين اذهانى پيش برود. متنى كه پاكوب نقد ديگران نشود راه به جايى نمى برد . من فقط يك گام برداشته ام كه اميدوارم ديگران با تفصيل ، تكميل ، نقد ، و حتى نفى آن ادامه اش دهند . ديگر زمان اوتوريته ها و مونوپولى ها و بحرالعلوم هاى روشنفكرى سپرى شده است. حتى براندازى كل ريشه ها هم اين خرسندى را در من ايجاد مى كند كه به قول شلينگ نقش ”ميانجى محو شونده ” را ايفا كرده ام . جز قسمتى از نوشته ات كه نشان از دست بالا گرفتن من دارد با ديگر گفته هايت همداستانم ،به روش خودم قبلاً سبك عراقى و خراسانى را بررسى كرده ام . حالا شماره هاى آن قسمت ها را به ياد نمى آورم و ريشه ها را هم يكجا ندارم . منوچهرى ، عنصرى ، فرخى ، رودكى ، و فردوسى گيتيانه مى انديشيدند ، تأثير شعر عرب پيش از اسلام از جمله معلقه ها و خمريه ها را در برخى از اين شاعران بررسى كردم . اشاره شد كه در اين سبك شعرى معشوق و شراب و گل و نسرين همان معشوق و شراب و گل و نسرين واقعى است . اگر پويه هاى فرهنگى را تاريخمندانه ننگريم به اين نگره دست نمى يابيم كه بعد از سنايى و ابوسعيد پديده هاى طبيعى تمثيلى و ايدئاليزه مى شوند.چيزى كه براى من به صورت معضل و پروبلماتيك در آمده اين است كه زمان حال ما همچنان ميراث گذشته ديرينه را ناخودآگاهانه در خود نهفته دارد. يك معضل اين است كه آيا بدون خوانش انتقادى سنت مى توان قفل فروماندگى ذهنيت قرون وسطايى را شكست ؟ اگر مى بينى كه من با يك حكم كلى اعلام نمى كنم كه هيچ يك از جريان هاى حكمى و عرفانى گذشته ما راه برونشدى براى رهيافت به آزادى انديشه و تفكر به مفهوم مدرن كلمه ندارند ، نخست از آن روست كه نمى خواهم بدون كند و كاو در شاكله و جهت گيرى و خاستگاه اين جريان ها نتيجه را پيش پيش اعلام كنم . دو ديگر اينكه اين آب پاكى ممكن است به اين تصور دامن بزند كه ما نيازى به اين همه ور رقتن با تاريخ فرهنگ و سياست گذشته خود نداريم بلكه مى توانيم آن را با سه سوت دور بريزيم و بدون رهايى خودآگاهانه از آثار رسوب كرده اين فرهنگ در ناخودآگاه و منش و زبان و رفتار و شاكله فكرى مان از فردا دموكراسى مبتنى بر حقوق بشر را در كشور خود بر پا كنيم . معضل ديگر اين است كه آيا چنين گسست اراده باورانه اى ممكن است ؟يكجا اشاره كرده بودىد به كتابى از جرج طرابيشى . اين نام براى من آشنا بود و ياد آور نقدى كه از نقد عقل عربى محمد عابد الجابرى كرده بود .البته شايد در قسمت بعدى ريشه ها اشاره اى كنم به معضلى كه گشودن و شفاف سازى آن از عهده شخصى چون شما برمى آيد كه گويا با تلاش هاى انديشمندان معاصر عرب از جمله جابرى ، محمد أركون ، نصرحامد ابو زيد و ديگران آشنايى داريد . اين انديشمندان عرب در دهه هاى گذشته تلاش هاى جدى و پيگيرى كرده اند در بازخوانى انتقادى سنت و من دورادور مى دانم كه همه اين انديشمندان عرب با ذهنيت مدرن به شرحه شرحه كردن خويشتن تاريخى شان پرداخته اند . روشنفكران عرب كه در تعلق به فرهنگ دينى با ما مشتركند ، مثل روشنفكران ما در چند دهه گذشته بسيارى از آثار مهم فلسفه غرب را ترجمه كرده اند ، فتحى المسكينى استاد تونسى كه در قيد حيات است در ترجمه آثار كانت همت كرده و اخيراً نيز هستى و زمان هيدگر را به عربى ترجمه كرده است . از ايرانى ها نيز سيد جواد طباطبايى ، داريوش آشورى ، آرامش دوستدار ، عبدالكريم سروش ، مجتهد شبسترى ، آرش نراقى در كنار مترجمان پروژه كمابيش مشابهى را پيش برده اند ؛ يعنى برخى مى پندارند كه در سنت گذشته امكانات نو شدن هست و برخى مى گويند اگر چنين امكانى بود مدرنيته در شرق طلوع كرده بود و در هرحال هر دو دسته لازمه گذار به دموكراسى و تجدد را نقد سنت مى دانند. معضل دوم اين است كه چرا در ايران و در جهان عرب اين تلاش ها به بدنه اجتماع نمى رسد و آن قدر اثرگذار نبوده اند كه مانع شعله ور شدن جهل و تعصب مرگبار شوند. مانع در كجاست ؟ آيا آن طور كه دوست گرامى عرفانيان مى فرمايد در دشوارى زبان نوشته ها براى عامه است ؟ آيا مانع حوزه ها و مراكز سنتى اى چون حوزه قم و الأزهر هستند كه به جاى تلاش در ايجاد شرايط امن و برابر گفتگو عليه انديشمندان حكم تكفير و ارتداد مى دهند ؟ مثلاً حكم ارتداد الازهر عليه حامد ابو زيد كه بعداً ايمن الظواهرى هم با حكم قتل تكميلش كرد و حكم ارتداد سروش و گنجى . گره كار در كجا و كجا هاست ؟ آيا مشكل در خودِ انديشمندان است ؟ مثلاً اراده گرايى يا ايده باورى افراطى و ناديده گرفتن امكان پذيرش اجتماعى ؟ يا قطع ارتباط اقليت انديشمندان و اكثريت مردم از بالا و از طريق سانسور و تهديد و بگير و ببند ؟ اين معضل خيلى فكر مرا مشغول كرده ، از همين رو ، از اظهار لطف شما سوء استفاده مى كنم تا فقط آن را مطرح كنم . شما مختاريد پاسخ بدهيد يا ندهيد . درجايى خواندم كه عده اى از استادان مصرى مطالبى گفته يا نوشته بودند تا مرتد بودن ابو زيد را رد كنند . آيا ممكن نيست مشكل در اين گونه دفاع كردن هاى ناشيانه باشد ؟ اين استادان و هر كس كه دلش به شوق آزادى مى تپد آيا بهتر نيست مسئله را اين گونه مطرح كند كه گيرم ابو زيد يا سروش يا دوستدار مرتد باشند ، اصلاً چرا يك مرتد نتواند در فضاى امن و برابر گفتگو بدون هراس از سانسور و تهديد هاى مرگبار حرفش را بزند ؟ حجت الله نيكويى آيات تحدى را و شخصى با عنوان مجازى دكتر سها كل قرآن را و على اضغر غروى روايت غالب در مورد غدير خم را و كاظمينى بروجردى ولايت فقيه را نقد كرده اند . در اينجا ممكن است خود ما هم با بحث در درستى يا نادرستى محتواى اين نقدها در همان بيراهه استادان مصرى افتيم . اصلاً شما بگو اين نقدها همه بر خطا هستند ، أما مقدم بر اين ، آيا نبايد انسان آزادى خواه فرياد بزند كه اصلاً چرا اين منتقدان نتوانند حرفشان را در همان شرايط امن و با همان امكاناتى بزنند كه امثال قرائتى و رحيم پور ازغدى حرفشان را مى زنند ؟ آيا مشكل در همين جا نمى تواند باشد ؟
با سپاس از نوريزاد آزاده و شما على ١ و مهرداد پرتلاش و عرفانيان و مازيار ارجمند و همه دوستان .
اصلاح یک نادرستی: اصطلاح vanishing mediator یا میانجی محو شونده مشابه اصطلاحی از شلینگ و هگل است اما عین این اصطلاح را نخستین بار فردریک جیمسون جعل کرده است نه شلینگ. در قسمت بعدی ریشه ها بیش تر توضیح می دهم. با پوزش
با درودی ازبن جان به سرور عزیزکورس ارجمند ای عزیز میگویند که قر آن قلب دارد و هرآن کس که آن سوره خاص را بخواند انگار تمام قر آن را خوانده هر کامنت شما انگار نسیمی است که روح تب دار من و شاید بسیاری دیگر را تسلی میدهد ولی این کامنت شما انگار قلب تمام نوشتارتان بود که تا کنون خوانده بودم (( البته برای من )) و حس میکنم که با شریرانی که حلاج و عین القضات و ژاندارک را به خاطرمطامع نفسانی خود و با تمسک به قدرت فراچنگ آورده ازحماقت اطرافیان خشک مغزو گوش به فرمانشان سوختند و در همان حال شکر یزدان بجای میآوردند که به آنها اجازت فرموده که دشمن حق را نابود کنند و همین حس مخوف را به اطرافیانشان هم القا مینمودند ویا کالون که سرمست قدرت چه بلایی به سر کودکان و ودختر معترض به مادر ووو آورد و متاسفانه در قرن بیست ویکم شاهد افزایش این جانوران انسان نما هستیم همچون داعش و بوکو حرام و افغانستان که (فرخنده )را به گناه نا کرده چه کردند ویا امثال سعیدحنایی جنایت کار که فواحش بی پناه که برای بدست آوردن لقمه ای نان تنشان و تنها دارایی شان را به زیر چنگ مشتی هوسران می افکنند پس ازکام جویی به دیار عدم میفرستاد و حتما سیپاس خدارا بجا می آورد که یک دشمنش را نابود کرده و در زمانی که این شبه انسان در زندان بود ازسوی بعضی برادران مورد تایید هم قرار میگرفت و مجلس ختمی برایش هم بر گذار کردند که دارد گناه را ریشه کن میکند در صورتی که منشا گناه وجود نحس همین ارازل هست که در این بحث نمیگنجد با پوزش ازهمه گی و امید اینکه این چراغ فروزان فرهیخته گی یعنی کورس عزیزپاینده و بالنده تر باشد . سپاس.
سلام خدمت عزیز گرامی کورس
دستت درد نکنه
واقعاً که با نوشتههایت راه پایین رفتن لقمه های حرام قدرت بر خودشیفتگان را میبندی ‘ بنده متوجه نقصان بزرگی در جامعه خودمان شدهام ‘فهم این گونه مقالات برای اکثریت مردم دشوار است و تعداد کسانی که این نوشته ها را به پایین منتقل کنند کم . به عبارتی حلقه گمشدهای وجود دارد که باید این مفاهیم را بسیار سادهتر ‘ واضحتر ‘و همه فهم تر به جامعه عرضه کند
بسیاری از مردم رابطه قدرت و کسب هویت و خودشیفتگی را با بحثها و گفتگوهای عقیدتی سیاسی فلسفی مذهبی و حتی روزمره را نمیدانند ‘ بنده قدرت طلب را افرادی میپنداشتم که میخواهند به مقامات ارتشی برسند ‘ از آنجا که خود من اهل افراط بودم و با قاطعیت از مواضعم دفاع میکردم و روحم از این بدعت آگاه نبود به خوبی درک میکنم کسانی را که تاکنون از دریچه قدرت به این مقوله نپرداختهاند ‘ دقیقا به یاد دارم گفتگوی خودم را با فرد دمکراتی که سعی میکرد به من حالی کند که افکار من به دیکتاتوری ختم میشود و بنده چون خود را از خواص میدانستم و فکر میکردم این لطف خدا به بنده بوده که یکی از مومنان باشم به هیچ وجه زیر بار نمیرفتم و هر عقب نشینی در این بحث را عقب نشینی ایمان در مقابل کفر تعبیر میکردم ‘ انگار کوتاه آمدن من در مقابل او کوتاه آمدن خدا بود در مقابل کفر ‘ به یاد دارم در آخر به من گفت آیا تا کنون به این اندیشیدهای که شاید پشت این دفاعیات از مواضعت نفس مکارت پنهان شده باشد ‘ فورا در جواب گفتم ‘ چرا پشت دفاعیات تو از مواضعت نفس مکارت پنهان نشده باشد ‘او در پاسخ به من گفت چرا ‘راست میگویی’ امکان این هست و برای هر دوی ما این خطر به یک اندازه هست ‘فقط فرق من و تو در این است که تو به نام خدایت میخواهی برای دیگران تکلیف معین کنی ولی من به خودم چنین اجازهای را نمیدهم ‘گفتم من نمیخواهم تکلیف کسی را معین کنم بلکه این خداست که تکلیف ما را مشخص کرده است ‘او گفت مشکل همینجاست که تو حرف خودت را و یا بهتر بگویم تفسیر خودت را حرف خدا پنداشتهای و به طریقی خود را جای او نشانده ای و از موضع خدا با من صحبت میکنی ‘
این گفتگو به پایان رسید و ما از هم جدا شدیم ‘ آن شب را هیچگاه فراموش نمیکنم ‘تا آن روز به این فکر نکرده بودم ه من خود را به جای خدا نشانده ام ‘برای اولین بار بود که از این دریچه به افکارم نگاه میکردم ‘با خود میاندیشیدم که اگر قرار باشد کسی گول نفسش را خورده باشد مطمئناً طرف مقابل من بوده ‘ او نه نماز میخواند نه روزه میگیرد و نه به مسجد میرود ‘ داشتم این مقایسه را میکردم که ناگهان به یاد خوارج افتادم ‘ با خود فکر کردم مگر هزاران هزار مسلمان گمراه نبودهاند که هم نماز میخواندند و هم طاعات و عبادات داشتهاند ‘ مگر از نظر ما شیعیان یاران پیامبر عمر و عثمان و ابوبکر نبودند و هزاران هزار مسلمان دیگر که همین ادعاها را داشتهاند ‘ اینجا نقطه سقوط آزاد من به چالهای بود که تمامی نداشت ‘
تا به آن روز خیال میکردم در این تبلیغ دین از کسی اجرتی نمیطلبم و جز خشنودی خدا هیچ نمیخواهم ‘ و این را دلیل صداقت خود میپنداشتم ‘ تا آن زمان هیچگاه به این فکر نکرده بودم که در این بحث و جدالها منفعتی نهفته است ‘منفعتی که به ظاهر مادی نیست ولی هزار بار فریبنده تر است
بنده چندین بار این نکته را یادآور شدهام که مقوله قدرت و اشکال آن و تمایلات پنهان ما آدمیان باید به زبانی بسیار ساده به میان مردم آید و همگان دریابند که وقتی بحث و گفتگو میکنند هیولای قدرت به شکل افکار و عقاید حی و حاضر است و ما را در اختیار دارد ‘ و تمام طرفین دعوا همه گرفتار این هیولا هستند ‘ این داستان امروز به قدری واضح است که انگار عدهای به خاطر پول دعوا میکنند .
در بعضی از قبایل بدوی در جنگلهای آمازون عمل جنسی به قدری معمولی و طبیعی بوده که آنها این عمل را حتی در مقابل یکدیگر انجام میدادند ‘ بدون خجالت و پشیمانی ‘ کاری به درستی و غلط بودن آن ندارم فقط میخواهم همین عمل را با بحثهای عقیدتی فلسفی مقایسه کنم و این گونه بحثها را به آن تشبیه کنم ‘ از زمانی که کسی بفهمد چه منافعی در این خود به کرسی نشاندن وجود دارد ‘ هزار بار محتاط تر سخن میگوید و دم از یقین میزند ‘ انگار دارد عمل جنسی انجام میدهد و خود نمیداند که عدهای در حال تماشای او هستند و این کار کار زشتیست’ اینکه کسی خیال کند با نام خدا پوششی ایجاد کرده و دیگران او را نمیبینند و او از این دایره شیطانی خارج شده است و اسم تفسیر خود را حقیقت بنامد هیچ تفاوتی در اصل قضیه نمیکند و تفاوتی با افکار فرعونیان ندارد که هیچ ‘ هزار بار از آنان بدتر و نارواتر است ‘چرا که از لحظهای که شما نام خدا را به روی افکار و عقاید تان بگذارید او را به انحصار خود در آوردهاید و بسیاری را از ارتباط با خدا محروم کردهاید ””””’حرف دمکراسی هم همین است ‘ هر غلطی میکنید و یا هر ادعایی که دارید ‘به نام خود مطرح کنید و مسولیت آن را به عهده بگیرید و قضاوت را به اکثریت انسانها بسپارید و اگر به خدا ایمان دارید به او توکل کنید و بیشتر از آن در امور دیگران دخالت نکنید
هر چقدر اصرار شما به دخالت در امور دیگران بیشتر باشد ‘ حضور هیولای قدرت هم در میان شما بیشتر است ‘و به تعبیری دم خروس تان نمایانتر است
آنکه معنای توکل به خدا را فهمیده و هیولای قدرت را شناخته و خود را انسان جایزالخطا میداند محال است چنین ریسک مهیبی را بپذیرد و بدون تمایل مردم آنها را به زور به مسیری که خود صلاح میداند بکشاند
به هر حال از شما دوست گرامی برای مطالب ارزشمندی که به رایگان در اختیار همگان قرار میدهی سپاسگزارم
خدا همه ما را شفا دهد
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته :وبا سلام به سید مرتضی جناب سید مرتضی من شخصا بارها خوانده و شنیده ام که اززبان علی(ع) گفته اند ندیدم ثروتی در جایی جمع شود مگر حق ضعیفی در کنار آن پایمال شده باشد ! این جناب خمینی مگر مدام بر طبل طاغوت و طاغوتیان نمی کوفت و آیا ابتدای انقلاب را یادتان رفته ؟ که چطور هرکس را که دلشان خواست ازهستی ساقط کردند(با مصادره اموال) که تعداد کارخانه های مصادره ای بیشمار بود و تحت پوشش سازمان صنایع ملی قرار گرفتند !حال به هربهانه که از حوصله این مبحث خارج است در شرایط فعلی مملکت امام زمان ! که آقایان میگویند! این گونه اشخاص کم نیستند و متاسفانه رو به ازدیاد هم هستند بحث من پول حلال نیست بحث من صحبت امام علی است و این گونه ثروتمندان که در آمد یک ثانیه از سرمایه شان (بهره بانکی ) بیش ازپس اندازچند ده سال یک کارمند درحد دیپلم (تازه اگر بتواند پس اندازی داشته باشد ) هست من مخالف کار و سرمایه ازراه قانونی و مشروع نیستم ولی شما که حساب تقسیم ارث را آنقدر راحت جواب گفتید در چرتکه ببخشید لب تاپ خود حساب کنید که از راه حلال و قانونی چطور این ثروت انبوه جمع میشود ؟ با احتساب مالیات سالیانه بر درآمد و مخارج جانبی از ابتدای شروع کار آقایان تا کنون !! .با احترام .
دوشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴
ادعاهای عجیب میلیاردری که خریدار باشگاه پرسپولیس بود
۱۳ سالگی فرمانده گردان بود
۲۳ سالگی میلیاردر
آرش معتمد
سریال طولانی واگذاری استقلال و پرسپولیس به بخش خصوصی هنوز تا قسمت آخر فاصله دارد و در این بین حاشیههایی وجود دارد که بر متن میچربد. درخواست تنها خریدار استقلال به دلیل نقص مدرک پذیرفته نشده و گفته میشود اساسا شرکت متقاضی، قصدی برای خرید نداشته و میخواسته با مطرح شدن نامش تبلیغات کند. حسین هدایتی، سرمایهدار طرفدار پرسپولیس هم با اینکه پیشنهاد کمتری نسبت به رقیبش، نادر گلرخسار طرح کرده اما از پیش خود را برنده میداند. این وسط خریدار سومی هم وجود دارد که تا قبل از مزایده کاملا ناشناخته بود؛ کسی که حالا در گفتوگو با یکی از رسانهها از ثروت بیشمار خود گفته و اینکه ۳۰۰ میلیارد تومان برای او چیزی نیست. تازه او میدانسته که خرید باشگاه پرسپولیس هیچ نفع مادی برایش ندارد اما باز تصمیم داشته این پول را هزینه کند. پیشنهاد او به دلیل یک اشتباه و یک روز تاخیر در واریز ۳۰۰ میلیارد تومان به حساب سازمان خصوصیسازی رد شده است. او میگوید در ۱۳ سالگی فرمانده گردان بوده و از دوران جوانی سرمایهدار!
خریدار ناکام: هشتمین ثروتمند خاورمیانهام
هفته گذشته سومين مزايده دو باشگاه استقلال و پرسپوليس برگزار و در همان جا مشخص شد که کار استقلال به دور چهارم کشیده خواهد شد. اما برخلاف پیشبینیها شركت بهنام پيشرو كيش متعلق به نادر گلرخسار، اسپانسر فعلی پرسپولیس و شركت استيل آذين ايرانيان، متعلق به حسین هدایتی تنها متقاضیان خرید باشگاه قدیمی و محبوب سرخپوش نبودند. فردی ناشناس به نام عليرضا معظمینيا هم در میان خریداران حضور داشت که از ترکیه آمده و به دلیل تاخیر در پرواز دیر به محل مزایده رسیده بود. او البته مبلغ ۳۰۰ میلیارد تومان به حساب سازمان خصوصیسازی واریز کرده بود که در حالت عادی باعث برنده شدنش در این مزایده میشد چرا که گلرخسار پیشنهاد ۲۹۸ میلیاردی داده و حسین هدایتی برای کری با استقلالیها، عدد ۲۹۶ میلیارد و ۶۶۶ میلیون و ۶۶۶ هزار تومان را انتخاب کرده بود. اما معظمینیا چون یک روز دیرتر مبلغ موردنظر را به حساب واریز کرده بود در مزایده شرکت داده نشد. البته در صورت شرکت هم این مزایده با نمونههای مشابه تفاوت دارد و قرار است هياتی از نمايندگان وزارت ورزش و جوانان، وزارت اقتصاد و وزارت دادگستري، صلاحیت برنده مزایده را تایید کنند.
معظمینیا در آن روز بیشتر از هدایتی به چشم رسانهها آمد، بخصوص اینکه گفته شد این سرمایهدار با پراید به محل مزایده رفته است. اما او پس از چند روز در گفتوگو با خبرآنلاین سکوتش را شکست و حرفهای جالبی بر زبان آورد؛ فردی که شباهتهایی با حسین هدایتی در ابتدای ورود به فوتبال دارد اما آنچه درباره میزان ثروت و قدرتش میگوید حیرت انگیز است.
علیرضا معظمینیا اهل کرمانشاه است و خود را هشتمین ثروتمند خاورمیانه معرفی میکند. در شرح مصاحبه هم نوشتهاند که قرار بوده اسنادی درباره ثروتش در اختیار خبرآنلاین بگذارد اما این کار را نکرده است. او میگوید: “۳۰۰ میلیارد تومان پولی نیست. برای امثال ثروتمندانی تازه به دوران رسیده مثل […] شایدخیلی پول است، برای من که سال ۷۰، هزار میلیارد تومان پول در حسابم داشتم، رقمی نیست.”
سال ۷۰ او تنها ۲۳ سال داشته ولی میگوید این سرمایه را از پدرش به ارث برده بوده. اما در عین حال ادعا میکند که در سن ۱۳ سالگی هم فرمانده گردان ۲۲ شهید صدوقی، تیپ نبی اکرم کرمانشاه بوده است: “آن موقع من خیلی بچه بودم. هدف خدمت است، همه ما سرباز ولایت هستیم و عشق به مقام معظم رهبری داریم و هدفمان هم خدمت و خدمتگزاری است.”
خریدار پرسپولیس درباره شغلش میگوید: “شغل اصلی من امور هتلداری است و الان هم در ایران با موافقت اصولی و مجوزهایی که گرفته بودم، مشغول تاسیس یک ایرلاین بودم و من بیشتر کارهایم را بیسر و صدا انجام میدهم و آدم عقدهای نیستم که بخواهم التماس این خبرنگار و آن خبرنگار کنم که من را مشهور کنند.”
عظیمینیا درباره داستان جنجالی آمدن با پراید هم توضیح داده که رانندهاش بنز مشکی اس ۵۰۰ را یک خیابان بالاتر پارک کرده بود اما چون در هنگام خروج با هجوم خبرنگاران مواجه شده، حراست مجموعه با یک پراید او را تا ماشینش رساندهاند.
او میگوید که خرید پرسپولیس جز ضرر چیزی برای او نداشت “ولی چون من از بچگی عاشق پرسپولیس بودم و علی پروین و حسن روشن در این تیم بازی میکردند، از بچگی ارادت و علاقه خاصی به این تیم داشتم” میخواسته باشگاه را با قیمت ۳۰۰ میلیارد تومان بخرد. بیاطلاعی او از فوتبال هم تا حدی است که عنوان میکند حسن روشن، بازیکن سابق تیم استقلال در پرسپولیس بازی میکرده!
جالب اینکه او تایید میکند سال گذشته نامهای برای خرید باشگاه استقلال به این باشگاه فرستاده اما چون جوابی نگرفته، منصرف شده است.
درباره او گفته میشود که از طرف مدلل، یکی از ثروتمندان پرنفوذ کرمانشاهی در مزایده شرکت کرده اما عظیمینیا این گمانهزنی را رد میکند: “من آدم خودم هستم. ثروت و دارایی خودم را دارم و خدا را شکر اگر بیشتر از او نداشته باشم کمتر از او هم ندارم. اگر فقط یکی از برجهایم در نیاوران را بخواهم بفروشم، برای خرید تیمی مثل پرسپولیس بس است. من یک قایق تفریحی دارم که حداقل سه میلیون دلار قیمت دارد، جت خصوصی دارم. در اروپا یک امپراتوری دارم، باید ایرانی به وجود ماها افتخار کند و ما به ایرانی بودن خودمان افتخار میکنیم.”
از او پرسیده شده که چرا با وجود این همه دارایی و عزم برای کمک به فوتبال، به تیم ملی کمک نکرده؟ او پاسخ داده چون از من چیزی نخواستند. خبرنگارگفته شاید شما را نمیشناختهاند، این بار عظیمینیا جواب داده: “خیلی عذر میخواهم، آقایانی که میگویند من را نمیشناسند، چرت گفتند. آقایانی که از دهه ۶۰ تا ۸۰ راس کار بودند، از سرایدار دم در تا بالاترین فرد من را می شناسند.”
خریدار ناکام پرسپولیس بین خودش و سایر سرمایهداران هم فرق قائل است: “من هر چه دارم از خودم است، آنها از بیت المال دارند. شما حساب هایشان را چک کنید، ببینید بدهی های بانکی آنها چقدر است؟ من برای همه شان احترام قائل هستم و صورتشان را هم می بوسم و هیچ دشمنی هم ندارم. اما اگر بخواهند پررویی کنند، از قانون کردی خودم استفاده می کنم و بلایی سرشان می آورم…”
پیش از عظیمینیا، یک سرمایهدار ایرانی ساکن ترکیه و صاحب شبکه ماهوارهای PEN به ایران آمده و رقم درنظر گرفته شده برای پرسپولیس را ناچیز شمرده بود اما در نهایت در مزایده شرکت نکرد تا دور در دست گلرخسار و هدایتی باقی بماند.
حسین هدایتی، مشهور به عابر بانک فوتبال، از سرمایهدارانی است که هزینه بسیاری در فوتبال کرده و هیچ موفقیتی به دست نیاورده است. هیچ اطلاع دقیقی در مورد منشا دارایی او و جزییات فعالیتهای اقتصادیاش در دست نیست. حمیدرضا سیاسی مدیر عامل فعلی نیز به تازگی از زندان آزاد شده و میگوید نمیداند به چه دلیل در بازداشت بوده و اتهام دقیقش چیست. او که تا قبل از این سمت فردی گمنام بود به اسپانسر باشگاه و رقیب هدایتی در خرید پرسپولیس، نزدیک است.
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار / که از جهان ره و رسم سفر براندازم
آمده بودم تا نکتهای را که از حرفهای علی1 عزیز دریافتهبودم با دیگران سهم کنم، بخصوص که نه تنها بیارتباط نیست بلکه گامی است در راه درک تفاوت کارکرد فاهمهٔ سنتی با مدرن. فاهمهای که علیرغم پرورش یافتگی و گاه نبوغ، در نگرش و درک جهان عینی از کودکان نیز عقب میماند. فاهمهای که مدعی ولایت و کفالت ما و فرزندان ما است. اما حتی در کار اختصاصی خویش (تبلیغ) نیز پای در گل مانده، فاهمهای که مدعی گریه برحسین است و زندگی ما را تباهتر از آخرت یزید کردهاست.
اما این شام غریبانی که گرامی نوریزاد پردهاش را میگردانَد و مجلسش را میخوانَد، مجالم نداد. بیهوده نیست که:
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست. … و طرفه آنکه ما دست کم 60 میلیون نفریم که “در وطن خویش غریب” ماندهایم.
محمدعلی جعفری گفته یمن آخربن دستاورد انقلاب اسلامی است!….ملاحظه فرمایبد با چه افراد شقی وبی مسولیتی طرفیم گویاچشمان این حرامیان تکه تکه شدن ملت بیچاره رانمی بیند.
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﮑﻦ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﻣﯿﺲ ﺧﺪﺍ ﺁﺧﻮﻧﺪﻫﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﺧﻂ ﺳﺮﺥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺩﺭ ﭘﺸﻢ ﻭ ﺭﯾﺶ //// ﯾﺴﺖ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻭﺯ ﻭﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﺗﺎ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺪﺯﺩ ﺍﻣﺎ ﺯﮐﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺪﻩ
ﺑﺎ ﺍﺻﻮﻝ ﻓﻘﻪ ﻣﺎ ﺁﻫﻨﮓ ﻧﺎﺳﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺘﺖ ﻫﻢ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﺳﮑﺲ ﻭ ﺣﻮﺭﯼ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ
ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺟﺰ ﮐﻪ ﺯﻧﺒﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﮔﺮ ﮐﻪ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﺍﯼ ﭘﺴﺮ
ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺑﺎ ﻏﺎﺭﺗﮕﺮ ﺗﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﭘﺎﯾﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﺕ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻼﺱ ﺍﺳﺖ ﺍﺧﺘﻼﺱ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺮﻋﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﺭﺍﺿﯽ ﻧﮑﻦ
ﺷﯿﺨﮑﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﺮﮐﺖ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﺟﺰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﺡ ﺷﺮﯾﺮﺍﻥ ﻧﻐﻤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻣﺜﻞ ﺳﮕﻬﺎ ﺩﻡ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﻩ ﺟﺰ ﮐﻪ ﻃﻨﺎﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﻏﯿﺮﺕ ﻭ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﺣﻔﻆ ﻧﻈﺎﻡ
ﮔﺮ ///////// ﻫﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺻﻼ ﺑﺪﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﮑﻦ