سر تیتر خبرها
سلام بر خاوران

سلام بر خاوران

یک: در گورستان ” صالح آباد” ایلام، مزار شهدا را دیدم که با سنگهای گرانقیمت، فرش و آذینش کرده اند. ایلام در هشت سال جنگِ بی خردانه، سخت آسیب دید و بی پناه ترین و ناب ترین جوانان و مردان و زنانش بخون غلتیدند. در آنجا به شهدا سلام گفتم. به عزیزانی که می شد با بکار انداختنِ مختصری خرد، اکنون در میان ما باشند و قیل و قال کنند و بخندند و از زندگی کام بگیرند. مردمان ایلام، در حالی به کام حریصِ جنگ فرو شدند که: سالها با همسایه ی غربیِ خود زیسته بودند و مجادله ای با وی نداشتند. اما جنگ، دهان گشوده بود و مردمان بی نوا را بکام خود می کشید و زندگی می گرفت و مرگ می افشاند.

دو: آن سوتر از مزار شهدا در صالح آباد، گورستانی است متروک و بی نشان. اینجا، به اعدامی ها تعلق دارد. از مجاهدین تا کمونیست ها تا ضد انقلابیون. من در چند شهر، به گورستان هایی اینچنین، برخورده ام. در سنقر کرمانشاه، از هر سه چهار خانه یکی هست که فرزندش اعدام شده. یا در قروه. و اسلام آباد غرب. شهرهای کردستان که بماند. می گویم: اعدامی ها، با هر جرم و جنایتی که مرتکب شده اند، هم تا زمانی که زنده و زندانی اند حق و حقوقی دارند و هم بعد از آن که اعدام می شوند.
ما اما در بی حرمتی به جنازه ی اعدامی ها، و در روفتنِ آبروی هفت نسل پس و پیشِ آنان، صاحب شگرد شده ایم در این سالها. یک اعدامی در این نظام، تا شعاعی نامحدود، بر پیشانی پدر و مادر و برادران و خواهران و خویشانِ دور و نزدیکش داغ می نشاند. جوانی را اعدام کرده اند. حالا به هر دلیل. ای وای اگر جرمش سیاسی باشد. خواهر و برادر این جوان، و یا فرزند این جوان که ممکن است حتی بعد از اعدام پدر به دنیا آمده باشد، نه می تواند سر بلند کند و به تحصیل خود ادامه دهد و نه می تواند در جایی استخدام شود. یک انگشت اشاره ی حریص، مدام او را در هر کجا تعقیب می کند تا مبادا لبخندی بر لبش بنشیند یا به فرصتی همگانی فرو شود.

سه: در سرود جمهوری اسلامی ایران، کلمه ی ” خاوران”، با واژه ی نرم و لطیفِ ” مهر” همراه شده است: سر زد از افق مهرِ خاوران …. این سرود، با هر محتوایی که دارد، دیر یا زود، جایش را به سرودی دیگر خواهد سپرد. اما کلمه ی ” خاوران” ش، تا هر کجای تاریخ، ما را به گورستانی در جنوب تهران اشارت می دهد. در گورستان خاوران، جنازه ی سوراخ سوراخِ جمعیتی از مردان و زنان و جوانان ما را – با هر جرمی که داشته اند – با کمپرسی آورده و در گودالهایی خالی کرده اند و رویشان را با لودر پوشانده اند. در خاوران، جنازه ی کسانی را در گودال ها ریخته اند که: در زندان های کشور، ” اسیر” حاکمان اسلامی بوده اند. زندانیانی از همه ی فرقه های سیاسی و غیر سیاسی. چه از بهاییان و چه از مجاهدین و چه از کمونیست ها و چه از سایر معترضان. زندانیانی که هرکدام دو سال و سه سال و هفت سال روزهای تلخ زندان را سپری کرده و با هر مشقت مشغول گذرانِ دوران محکومیت خویش بوده اند. چرا نگویم: زدن و کشتن دستجمعیِ این اسیران، در قاموسِ هیچ بنی بشری نمی گنجد جز داعش مسلکان؟

با اطمینان می گویم: یکی از رازهای وحشتِ حاکمان بویژه ملایانِ دست اندر قتل، هراس از رو در رو شدن با صاحبان این خون های ریخته شده و پاسخگویی به همین پرسش های خونین است. که: آهای ای حاکمان اسلامی، چرا جوانان زندانی و اسیرِ خود را بی محاکمه و با گمانی نادرست، زدید و کشتید؟ نه یک نفر نه ده نفر نه صد نفر. بل بیش از سی هزار “واحد انسانی” را در سه چهار ماه پی در پی.
من هرگاه از معبرِ خاوران گذر می کنم، دست به سینه، به اعدام شدگانِ بی دلیل سلام می گویم. این سخنِ شرمگنانه ی من با آنان است: سلام بر شما و بر بی کسیِ شما. سلام بر ضجه ها و سوزها و شیون های در گلو مانده ی پدران و مادران شما. ای خاورانی ها، شما با هر خطایی که مرتکب شده بودید، طبقِ رآی دادگاه های همین نظام اسلامی، سالها در زندان بودید و باید پس از تحمل دوران محکومیت تان، آزاد می شدید. اما به ضرب سه پرسشِ نیم خطی – که ما را قبول دارید یا نه – شما را زدند و کشتند و پدر و مادر و خویشان شما را انگشت نمای خلایق کردند. تقاضای بخششِ ما از شمایان، ناجوانمردانه ترین تقاضایی است که مردمان دلمرده و بلاتکلیفی چون ما می توانند بر طَبَقِ حقِ سرگردانِ شما نهند.
به خاورانی ها می گویم: اکنون، شما رفته اید و ما مانده ایم. بله، شما را کشتند تا نباشید. و ما مانده ایم تا مثلاً زنده باشیم و زندگی کنیم. اما همین ما، تا قیام قیامت، بار سنگینِ خون شما را بر شانه های خود حمل خواهیم کرد. به تقاصِ سکوتی که پیشه کرده ایم. به تقاصِ ترسی که فرو خورده ایم. و به تقاصِ فراموش کردن انسان هایی که تا ساعتی پیش زنده بودند و ساعتی بعد از پا در آمدند بی هیچ محاکمه ای. معتقدم تا این حق، و حقوقی چون این، اعاده نشوند، ما روز به روز به اعماق فلاکت های برآمده از شقاوت فرو خواهیم شد و شاهین حق خواهیِ همان جنازه های سوراخ سوراخ، بر مغز ما نوک خواهد زد. شاهینی که فعلاً در قفس قاتلی به اسم شیخ مصطفی پورمحمدی زندانی است. شیخی که امضایش پای اعدام همین بی گناهان خفته در خاوران می درخشد. شیخ قاتلی که امروز وزیر دادگستری است و همو به ریش داد، و به ریشِ گسترشِ داد می خندد غش غش.

خروجیِ این همه کشتار و غارت، چیست امروز؟ یعنی حاکمان اسلامی با زدن و کشتن مخالفان، قرار بوده به کجا برسند؟ اگر وضعیت امروز جامعه ی ما همان خروجیِ بدن های خونین و اموال مصادره شده و عاطفه های نابود شده است، ای بدا بر اسلامی که در عبا و عمامه ی آخوندهای ما دست به دست می شود.

چهار: در مسیر مهران، و درست پیش چشم شهدای ایلام و صالح آباد، پنج سال است که پل روگذری را نیمه کاره رها کرده اند. در همین نقطه، و بخاطر همین پلِ رها مانده، سالانه ده ها نفر کشته و مصدوم می شوند. من صدای شهدای ایلام و صالح آباد را می شنوم که همگی فریاد می زنند: آهای مسئولین، بیایید و این علم ها و کتل ها و سر پناه ها و سنگ های قیمتی و پول هایی را که به اسم ما و برای خود هزینه می کنید، بردارید و ببرید و پل صالح آباد را تمام کنید. می گویم: در غوغایی که نماینده ها و سرداران سپاه و امام جمعه ها و آخوندهای حاکمیت، بر اسم و خون شهدا بساط آراسته اند، مگر کسی صدای شهدا را می شنود که: ” ما راضی نیستیم ” سرودشان است؟

پنج: در ایلام، به ساختمان یک فرهنگسرا برخوردم که ده پانزده سالی است رها مانده و کسی سراغی از آن نمی گیرد. اشتباه شهرداری ایلام این بوده که اراده کرده در این نقطه از شهر ” فرهنگسرا ” بنا کند. که اگر در همین جا یکی را خوابنما می کردند و زمین آن نقطه را به استناد همان خوابِ شورانگیز، به استخوان های امامزاده ای منتسب می کردند، گنبد و بارگاهش سرضرب بالا می رفت و ضریح مطلایش نصب می شد و پرچم سبزش به اهتزاز در می آمد فی الفور!

شش: نیز در ورودیِ ایلام یک آبنما ساخته اند با کلی هزینه که بی سرانجام و بلاتکلیف مانده است. این آبنما قرار است شره ی آب را از بلندی به زیر سرازیر کند. در ایلام، تا دلتان بخواهد از اینجور کارهای نیمه تمام فراوان است. علتش هیچ نیست جز این که بودجه ی این پروژه ها، در نیمه راه، به دستور سرداری و به خواست امام جمعه ای و به دستور نماینده ای به جایی دیگر برده می شود.

هفت: خودسوزی دختران و زنان درایلام از مرز بحران نیز عبور کرده اما امام جمعه ها و سرداران و نمایندگان استان همچنان بر طبل ” امت شهید پرور و مردم سلحشور” می کوبند. خودسوزی آنقدر در دسترس بخت برگشتگان ایلامی است که دانش آموزی دوازده ساله نیز به محض مواجهه با یک بحرانِ نچندان بحران، بر سرِ خود بنزین می ریزد و کبریت می کشد. مسئولینِ دم فروبسته ی استان، علت اصلی خود سوزی دختران و زنان ایلامی را متعمدانه و گاه به دروغ، به آمار طلاق و افسردگی و بن بست های عاطفی، و به هرکجا جز واقعیتِ ایلام گسیل می فرمایند. من به گوشه هایی از راز خودسوزی ها در ایلام پی بردم. این راز را ای بسا بسیاری از دست اندرکاران استان بدانند اما شهامت ابرازش را ندارند و به سمتی دیگر رو بر می گردانند.

می گویم: راز خودسوزی زنان و دختران ایلامی، در بی داد است. زنان ایلامی در بن بست مفرط قومی و قانونی گرفتارند. هیچ ملجآ و پناهی برای واگوییِ دردها و ناهنجاری های خود نمی یابند. آنها با به آتش کشیدنِ خود، از شوهر و پدر و مخاطبانِ بی خیال خود انتقام می کشند. بن بست های قومی و طایفگی و فرهنگی و قانونی باعث رواجِ دلمردگی در میان دختران و زنان بی پناه ایلامی شده است. این بن بست ها – که هرگز نیز کسی برای زدودنِ آن ها ککش نمی گزد – جز با تخریب برج و باروی هیولایی به اسم ” مردسالاریِ فراگیر، و هیچ انگاری زن در این استان ” واگشوده نمی شود. مرد سالاری ای که قوانین نیم بند و ناجوانمردانه ی اسلامی و استانی، سخت مدافع آن است.

هشت: بیکاری و اعتیاد در میان ایلامی ها بیداد می کند. معتقدم تا زمانی که آتش به عمامه ی آقایان سرایت نکرده، و تا زمانی که پول های بی زبان ما به یک اشاره ی رهبر به جیب سرداران سپاه و به جیب اجنبی ها سرازیر می شود، ما همچنان باید از تماشای چهره ی افسرده ی جوانانمان بگدازیم. ایلام هیچ التیامی از ذخایر نفتی اش نمی بیند. پول های نفت ایلام را به هر کجا بذل و بخشش می کنند جز خود ایلامی ها.

نه: به شهرک صنعتی ایلام سرزدم و خیابان های آن تاب خوردم. کلاً تعطیل بود و گربه ها و سگ های سرگردان در خیابان ها و کارگاه ها و کارخانه های آن پرسه می زدند. می گویم: ذره ای خرد اگر در جمجمه ی مسئولان کشور بود، ولوله ای از کار و تولید در مناطق مرزی ایجاد می کردند تا نشاط معیشتی به جان مردمان مرز نشین شعفِ زندگی بنشاند. نه این که با رواج بن بست های همه جانبه، فضا را برای خروج خرد فراهم کنند و همین فضا را در بست در اختیار جهالت قرار دهند.

ده: ایلام، استانی شگفت و زیبا و ثروتمند اما عقب مانده و فقیر و فراموش شده و گُر گرفته است. از جنگل های سر سبز بلوط و کوهای بلند و دره های عمیق و اماکن باستانی و جذابیت های گردشگری و ذخایر نفتی دارد تا نخیلات و کویرهای خشک و نوار مرزی و راه کربلا. از سرما دارد تا گرما. شوربختانه بخاطر بی عرضگی و آلودگیِ مسئولان ایلام و سود جویی زمین خواران ابن الوقت، من تیغ شخم را دیدم که در همه جا به جان جنگل ها و بلندی های سرسبز ایلام افتاده است برای دیم کاری. سودجویان از یک سوی و وادادگیِ مسئولان از دیگر سوی باعث شده که جنگل ها شخم بخورند و بافت و پوشش گیاهی منطقه در معرض نابودی قرار گیرد. ده سال دیگر ایلام باید تماشایی باشد معکوس!

یازده: در چند جای ایلام به سیاه چادرهای عشایر و گله های گوسفندشان برخوردم. می پرسم: خدا وکیلی ما تا چند سال دیگر باید عشایر و کوچ نشین و سیاه چادر داشته باشیم؟ در همه جای دنیای فهم، کوچ نشینی کلاً ور افتاده و گله داری و جابجایی ایل و طایفه برای جستنِ علف آنهم به شیوه ی صد قرنِ پیش جایش را به اسلوب های مطلوب گله داری داده است. برای نظامی با هیاهوی اسلامی بسیار وقیح است که خانواده های عشایرش سرگردان کوهها و دشت ها باشند و در کوه و کمر اطراق کنند و مثل عهد دقیانوس گله داری کنند. بگویم چرا عشایر ما بندِ کوه و کمر و علف و سیاه چادرند؟ رازش در هیچ نیست الا پولهایی که بیت رهبری و سرداران سپاه و جماعتی از آیت الله ها و امام جمعه ها و ایل و تبارشان، هم بالا کشیده اند و می کشند، و هم به هر کجا مبذول داشته اند و مبذول می دارند. این پول های درو شده اگر به جان جامعه ی ما فرو می شد، ثروت و صلابت از سرو کول ایرانیان بالا می خزید.

دوازده: شرکت حمل و نقل ” شمسا ” متعلق است به سپاه. این شرکت با ناوگان هایی از اتوبوس و هواپیما، سالانه هزاران زائر کربلا و کاظمین و نجف را با جیب های پر از پول از شهرها و روستاهای کل کشور جمع آوری می کند و برای زیارت به عراق می فرستد. اتوبوس های شمسا، با عبور از ایلام، مسافران را در مرز مهران تحویل ناوگان خود در داخل خاک عراق می دهد تا زائران در شهرهای زیارتی بچرخند و در هتل های مورد نظر شمسا اقامت کنند و خلاصه با شمسا بروند و با شمسا بخورند و بخوابند و با شمسا با جیب های خالی بازگردند به مرز مهران. و با گذر از استان ایلام، به خانه های خود در هر کجا باز روند. در تمامی این رفت و آمدهای شمسایی، استان ایلام یک ریال، آری یک ریال از هجوم و ازدحام این همه مسافر سود نمی برد.

درست مثل خرمشهر که هیچ سودی جز خسارت، از هجوم هزار هزار راهیان نور ندیده است و نمی بیند. وگرنه آمد و رفت این همه جمعیت چه به خرمشهر و چه به ایلام، یک تکانی باید به حیثیت فرهنگی و عمرانی و رفاهی و معیشتیِ مردمان این دو وارد می کرد. شرکت شمسا، سود نجومی اش را بالا می کشد و در عوض، دود و راه بندان های فرساینده اش را برای مردم ایلام باقی می گذارد. کیست که نطق بکشد اما؟ من در این هجوم کربلایی و راهیان نوری، مثل خود امام حسین معطل پیام نورانی اش مانده ام که: ای قوم، اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید! غارت، تا بچند؟ حالا شما یک نگاهی به خاوران و به هر کجا و به هر کجا و به هرکجای این سرزمین ملازده بیندازید تا معنای گسترش ظلم به جای داد، نهادینه کردن دروغ به جای راستی، فرا بردن بی ادبی به جای ادب، تباهی حق به جای احیای حق، برکشیدن بی عرضگان و پخمگان به جای بر آمدن شایستگان و خردمندان را به چشم ببینید.

سیزده: در تهران به خانه ی حکیمه شکری رفتم که همین اکنون در زندان است. روز تولدش بود. خیلی ها آمده بودند. آن روز، یادش را گرامی داشتیم و برایش کف زدیم و برای سلامتی اش هورا کشیدیم.

چهارده: دوشنبه بود و با جناب دکتر ملکی رفتیم جلوی کانون وکلا برای حمایت از بانو نسرین ستوده. ظهر که شد، همگی رفتیم جلوی دانشگاه خواجه نصیر برای حمایت از دکتر اکسیری فرد که بخاطر تُنِ صدای نازکش اخراجش کرده اند. با حراست دانشگاه هماهنگ کردیم تا اگر می شود برویم داخل و با رییس دانشگاه خواجه نصیر صحبت کنیم در همین باره. هماهنگی انجام شد و رفتیم بالا. من بودم و دکتر ملکی و خانم ستوده. خودِ دکتر اکسیری فرد نیز آمد.

آقای دکتر خاکی صدیق رییس دانشگاه، و آقای دکتر احمدیان معاون آموزشی دانشگاه به استقبالمان آمدند. رفتیم به سالن کنفرانس. دو ساعتی با رییس دانشگاه در باره ی مشکل دکتر اکسیری فرد صحبت کردیم. صحبت های مفصل هر کدام ما، نشست کوتاه ما را تا دو ساعت به درازا کشاند. از حُسن برخورد رییس دانشگاه سپاس گفتیم و بیرون آمدیم. اجازه بدهید بخاطر سرنوشتِ حرفه ای دکتر اکسیری فرد، من از چند و چون گفتگوها گذر کنم. من امیدِ این دارم که دکتر اکسیری فرد، که از یکی از معتبرترین دانشگاههای ایتالیا فارغ التحصیل شده، به دانشگاه بازگردد و سوء تفاهم ها برطرف شود از هر دو سوی.

محمد نوری زاد
هفتم اردیبهشت نود و چهار


Share This Post

درباره محمد نوری زاد

148 نظر

  1. جناب محمد نوری زاد , چرا حضرتعالی اصرار بر دادن آدرس غلط دارید در مورد قتل عام سال 67 دارید. میفرمایید :
    ” شاهینی که فعلاً در قفس قاتلی به اسم شیخ مصطفی پورمحمدی زندانی است. شیخی که امضایش پای اعدام همین بی گناهان خفته در خاوران می درخشد. شیخ قاتلی که امروز وزیر دادگستری است و همو به ریش داد، و به ریشِ گسترشِ داد می خندد غش غش”

    اقای محترم این فقط اجرا کننده یک دستور و فتوا بوده. فتوای همان کسی که مدتها کعبه و مقتدای تو بوده یا شاید هم هنوز باشد ؟!! همانند جماعتی که در ارزوی برگشتن به دوران طلایی امام راحل.

    سند , فتوا و امضاء و دستور و حکم قتل این افراد را اینجا میتوانیید ببینید به همراه اظهارات شهود چهت اطلاع !!!!
    http://www.mojahedin.org/news/127158/

    این هم بیوگرافی این امام!!!

    http://www.mojahedin.org/news/136773/%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F

     
  2. برای شناخت بیشربه به در پس پرده ترو یر مراچعه نماید

     
  3. داش محمد ناراحت نشو بجاش عرض میکنم
    شیخ عمامه بسر تالی قالیباف است

     
  4. آزادمرد بزرگوار آقای نوری‌زاد، سلام.

    در چند روز گذشته فشار نهادهای امنیتی بر دراویش گنابادی شدت گرفته. حمله و ضبط وسایل دفتر مددکاری خیریه رضا (وابسته به دراویش گنابادی) در تهران و پلمپ ساختمانهای آموزشی، درمانی و سرای سالمندان این مددکاری و آواره کردن مددجویان سالمندان، پلمپ محل برگزاری مجالس دراویش در کیش، ممانعت از اعزام یک درویش زندانی به بیمارستان و جلوگیری از ادامه درمان دو تن از زندانیان بستری در بیمارستان شهدای تجریش و فشار برای جداسازی دراویش زندانی در زندان نظام شیراز، از جمله اقدامات چند روز اخیر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی علیه دراویش گنابادی بوده.
    لازم به ذکره مددکاری رضا بیشتر از بیست سال هست که به همت دراویش گنابادی و برپایه سنت حسنه وقف تأسیس شده و در حوزه‌های مختلف مددکاری اجتماعی ازجمله درمان، مراقبت از سالمندان، آموزش، تهیه جهیزیه و… فعالیت داشته. همین چندسال پیش به مناسبت هفته وقف گزارشی در شبکه سه تلویزیون پخش شد از مددکاری رضا (اگه اشتباه نکنم گزارشگر خانم لبافی بود) و اون رو به عنوان نمونه‌ای برای سنت حسنه وقف معرفی کرد.

    متأسفانه در سایه سکوت رسانه‌ها ستم خاموش بر دراویش بیشتر از قبل شدت پیدا کرده، حتی بیشتر از دوره احمدی‌نژاد. خواهش می‌کنم شما صدای زندانیان بیمار و سالمندان و مستمندانی باشید که چشم امید به این مؤسسه خیریه داشتن.

    اطلاعات بیشتر در سایت مجذوبان نور (پایگاه خبری دراویش گنابادی): http://www.majzooban.org

    با سپاس و احترام، شهاب

     
  5. سلام استاد نوری زاد عزیز

    شجاعت شما سرانجام در من اثر کرد و دیروز رفتم در محل زنگ در خانه تنها بهایی محل مان را زدم و بقول شما رسما ازش عذر خواهی کردم. این زن همکلاسی من بود در مقطع دبیرستان. اونم بزرگوارانه مرا بخشید. ممنونم که لذت معذرت خواهی را به من چشوندین. ممنون.

     
    • زنده باشی خواهر بزرگوار نجمه
      به امید روزی که تمامی افراد از پیروی این دجالان مبنی بر نجس بودن بهایی ها سر پیچی و از خواب غفلت و جهالت بیدار گشته و بپذیرند نجس اون دجالی است که با دوز و کلک جیب مردم نا آگاه را تحت عنوان خمس و زکات و سهم امام و فطریه و وقف و نذورات امام زاده ها غارت میکند نه افراد مظلومی با داشتن عقاید و ایین بهایی . برایت آرزوی موفقیت دارم

       
  6. فساد اقتصادی زیر گوش دولت یازدهم؛ گزارشی از فساد مالی در شرکت همراه اول

    در پی روی کار آمدن دولت یازدهم و حذف باند احمدی نژاد از دستگاه‌های اجرایی، افشای گوشه ای از فساد اقتصادی دولتمردان سابق، منجر به تشکیل پرونده‌های پر سر و صدایی در دستگاه قضایی شد که از عمده ترین این پرونده‌ها می‌توان به پرونده محمدرضا رحیمی، معاون اول احمدی نژاد و پرونده فساد نفتی و بانکی بابک زنجانی اشاره کرد.
    به گزارش ندای سبز آزادی، طی دو سال گذشته، با آن‌که اطلاعات جسته و گریخته ای از وجود فساد اقتصادی در برخی سازمان‌ها و شرکت‌های نیمه خصوصی و شبهه دولتی منتشر شده است، هیچ یک از نهادهای نظارتی اقدامی برای بررسی آن‌ها انجام نداده اند. یکی از این سازمان‌ها، شرکت ارتباطات سیار با نام تجاری «همراه اول» است.
    در اواخر دولت دهم، سازمان بازرسی کل کشور برای اولین بار تحقیقاتی را درباره عملکرد مالی «وحید صدوقی»، مدیرعامل همراه اول آغاز کرد که علی‌رغم پیشرفت‌هایی دراین زمینه و تشکیل پرونده علیه مدیرعامل و چندتن از مدیران این شرکت، پیگیری آن متوقف و وحید صدوقی در مقام مدیرعامل همراه اول ابقا شد.
    صدوقی دارای مدرک فوق دیپلم برق است که در طول سال‌های گذشته مدیرعاملی بزرگ‌ترین اپراتور تلفن همراه کشور را برعهده داشته است و با وجود اطلاع سازمان بازرسی و نیز سهامداران عمده همراه اول از اتهامات مالی او و نزدیکانش، در مقام خود ابقا شده است.
    پیش از این برخی ابعاد پرونده او خصوصا در زمینه زد و بندهایی برای تاثیرگذاری بر سود سهام مخابرات و دریافت حق دلالی کلان از آگهی‌های تلویزیونی توسط فرزندش«محمد جواد صدوقی» به رسانه‌ها راه یافت اما با وجود تغییر دولت این زد و بند رو به فراموشی رفت و اطلاعات موجود حاکی است، باند صدوقی پس از مدتی دست به عصا رفتن، فعالیت‌های سابق خود را از سر گرفته است.
    به نظر می‌رسد مسکوت ماندن این پرونده در دولت اعتدال دو دلیل عمده دارد؛ یکی حضور«ملکی تبار» به عنوان شریک مالی «صدوقی» درنهاد ریاست جمهوری و دلیل دیگر حضور یکی از وابستگان معاون وزارت ارتباطات در هیات مدیره همراه اول است.
    حضور «ملکی تبار» در نهاد ریاست جمهوری و حمایت او از صدوقی درحالی است که شرکت «تلکامارین» متعلق به«مددی» خواهرزاده آقای ملکی تبار، شریک استراتژیک همراه اول است و سالانه میلیاردها تومان قرارداد مشترک میان این دو شرکت منعقد می‌شود.
    دراین میان سکوت سهامداران عمده همراه اول درحالی که عملکرد تیم مذکور به قیمت از دست رفتن بخش وسیعی از بازار آن در قبال شرکت‌های رقیب تمام شده؛ حکایت از انتفاع باندهای مافیایی دارد.
    از دیگر فعالیت‌های مورد توجه سازمان بازرسی کل کشور که گزارش آن مسکوت مانده است، حضور «محمدجواد صدوقی»، فرزند ارشد «وحید صدوقی»، و «توکلی» مسوول دفتر او در شرکتی وابسته به یکی از دلالان برنامه‌های تلویزیونی به نام«ردایی» است که کماکان با حدود هشتاد میلیارد تومان بودجه، تبلیغات و قراردادهای کلان صداوسیما را دراختیار داشته و از منافعی مالی حداقل ۱۳ تا ۱۵ درصدی منتفع می‌شوند.
    «محمد جواد صدوقی» به عنوان آقازاده مدیرعامل بدون آن‌که رسما کارمند همراه اول باشد، دراین شرکت دفتر، راننده و اتومبیل مجهز به آرم طرح ترافیک دراختیار دارد و علاوه براین تحت عنوان«هم طرازی با مدیران کل» حقوق ثابت و پاداش کلان دریافت می‌کند که آخرین آن عیدی پایان سال نود و سه بوده است.
    دیگر متهم این پرونده، «رحیمی» مدیرکل خرید همراه اول است. او پیش از این مسوول دفتر «صدوقی» در صنایع مخابرات شیراز بوده و سازمان بازرسی کل کشور، اتهامات جدی او درباره زد و بند مالی با شرکت‌های خارجی طرف قرارداد همراه اول، اخذ رشوه از پیمانکاران داخلی و خارجی و دریافت پورسانت از تهیه کنندگان و فروشندگان تجهیزات مخابراتی را گزارش کرده است.
    افراد نزدیک به صدوقی او را «چهره رسانه ای مخابرات کشور» می نامند. زیرا او ارتباط نزدیکی با برخی رسانه‌های داخلی و سایت‌های رسمی از قبیل خبرگزاری فارس و سایت تابناک داشته و در فرصت‌های مختلف اقدام به توزیع هدایایی از حساب «همراه اول» میان خبرنگاران و مدیران رسانه‌ها می کند که این اقدام باعث حضور او درصدر اخبار مرتبط شده است.
    اواخر سال گذشته نیز او با تبلیغات سنگین رسانه‌ها در انتخابات اتاق بازرگانی تهران شرکت کرد که با وجود صرف هزینه سنگین تبلیغاتی از جیب «همراه اول» و حمایت سایت‌های دریافت کننده هدایا، موفق به ورود به اتاق بازرگانی نشد.
    و اما درآخرین مورد از تلاش‌های نافرجام برای روشن کردن ابعاد فساد اقتصادی درهمراه اول، چندی پیش ماموران وزارت اطلاعات دولت یازدهم با دستگیری چند تن از مدیران میانی این شرکت، در پی بررسی زوایای پنهان این فساد اقتصادی برآمدند لیکن علی‌رغم باقی ماندن دستگیرشدگان در حبس، به نظر می‌رسد دست‌های پنهان و مافیای حامی صدوقی، وزارت اطلاعات را از ورود به سایر حوزه‌ها خصوصا موضوع خریدهای خارجی و ارتباط ناسالم با شرکت‌های غیرایرانی عمدتا چینی که به چند برابر قیمت واقعی، تجهیزات به همراه اول می‌فروشند، بازداشته است.
    اگرچه از دولت‌مردان دولت یازدهم و خصوصا وزیرارتباطات انتظار می رفت که به این مقوله وارد شوند اما به نظر می رسد عنایت تیم صدوقی به برخی معاونان موثر وزارت ارتباطات و به خصوص وابستگان ایشان در هیات مدیره همراه اول، آنان را از پیگیری معاف کرده است.

     
  7. محمدرضا رحیمی، معاون اول دولت سابق که با وجود فسادهای کلان از امتیازات خودی بودن بهره مند است، برای دومین بار از زندان اوین به مرخصی آمد.
    به گزارش«سحام» به نقل از کلمه، محمدرضا رحیمی که اسفندماه گذشته پس از ده روز از آغاز حبس خود برای مدت دوهفته از مرخصی بهره مند شد، در روزهای گذشته بار دیگر به مرخصی آمده است.
    او که خود را ٬معاون اول نظام٬ می نامید و از پول رشوه و اختلاس به ۱۷۰ کاندیدای اصولگرای مجلس پول داده بود، تا امروز نهم اردیبهشت هم در مرخصی بوده است.
    رحیمی که به حرام خواری اقتصادی به نفع حرام خواران سیاسی متهم است، می‌گویند آن‌چه را دادگاه «مال نامشروع» می داند، به «نامزدهای حزب اللهی و ولایت‌مدار» کمک کرده است و توقع داشته که به جای مجازات، از این بابت مورد تقدیر قرار گیرد.
    دو روز قبل که خبر درگذشت همسر سید احمد هاشمی، زندانی سیاسی سبز، منتشر شد که سه سال از مرخصی محروم بود، بسیاری پرسیدند که چرا این زندانی که جرمی جز دلسوزی و انتقاد ندارد باید از حق مرخصی و بودن در کنار همسرش در آخرین لحظات محروم باشد، اما رحیمی که مرتکب فسادهای کلان اقتصادی، رشوه خواری حرام و حرام خواری سیاسی شده و تنها برای یک مورد از ده‌ها اتهام خود، آن هم با تخفیف ویژه، پنج سال حبس گرفته، باید درهمان روزهای آغاز حبس به بهانه این‌که همسرش بیمار است، از مرخصی بهره مند شود.
    اما اکنون مشخص شده که درهمان روزهای آخر عمر دکتر مریم ایمانی که بیماری سرطان رنج می برد و همسرش احمد هاشمی از حضور بر بالین او محروم بود، محمدرضا رحیمی در مرخصی بوده است تا بار دیگر مشخص شود که وقتی خانواده‌های زندانیان سیاسی فغان به آسمان بلند می‌کنند و از نبود ذره‌ای انصاف و درایت در وجود مسئولین می‌گویند، از چه سخن می‌گویند.

     
    • ..وچه بی شرمانه برسرمنابر از زندانی شدن امام هفتم ومظالم عباسیان براودرزندان مرثیه سرایی میكنند!…..

       
    • مهرداد جان
      خوب ما اومدیم بجای عدل مظفر عدل علی را پیاده کردیم . بقول اون دوتا پسر که در کوچه ها فریاد مزدند ( چی فکر میکردیم . چی شد !)

       
  8. معجزه ختميه‏
    قرآن كريم معجزه جاويدان خاتم پيامبران است. پيامبران پيشين از قبيل ابراهيم و موسى و عيسى كه هم كتاب آسمانى داشته‏اند و هم معجزه، زمينه اعجازشان چيزى غير از كتاب آسمانى‏شان بوده است از قبيل تبديل شدن آتش سوزان به «بَرد و سلام» يا اژدها شدن چوب خشك و يا زنده شدن مردگان. بديهى است كه هركدام از اين معجزات امرى موقت و زودگذر بوده است. ولى زمينه معجزه خاتم پيامبران، خود كتاب اوست. كتاب او در آنِ واحد، هم كتاب است و هم برهان رسالتش. و به همين دليل، معجزه ختميه برخلاف ساير معجزات، جاويدان و باقى است نه موقت و زودگذر.
    از نوعِ كتاب بودنِ معجزه خاتم پيامبران چيزى است متناسب با عصر و زمانش كه عصر پيشرفت علم و دانش و تمدن و فرهنگ است و اين پيشرفتها امكان مى‏دهد كه تدريجاً جنبه‏هايى از اعجاز اين كتاب كريم مكشوف گردد كه قبلًا مكشوف نبوده است؛ همچنان كه جاودانگى آن متناسب است با جاودانگى پيام و رسالتش كه براى هميشه باقى و نسخ‏ناپذير است.
    قرآن كريم صريحاً جنبه اعجاز و فوق بشرى خود را در آياتى چند اعلام‏
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 196
    كرده «1»، همچنان كه به وقوع معجزات ديگر غير از قرآن از خاتم‏الانبياء تصريح كرده است.
    در قرآن مسائل فراوانى مربوط به معجزات مطرح شده است، از قبيل ضرورت همراه بودن رسالت رسولان الهى با معجزه، و اينكه معجزه «بيّنه» و حجت قاطع است، و اينكه پيامبران معجزه را به «اذن‏اللَّه» مى‏آورند، و اينكه پيامبران تا آن حد معجزه مى‏آورند كه «آيت» و «بيّنه» بر صدق گفتارشان باشد، اما مكلّف نيستند كه تابع «اقتراحات» مردم باشند و هر روز و هر ساعت هركس مطالبه معجزه كند اجابت نمايند. به عبارت ديگر، پيامبران «نمايشگاه معجزه» داير نكرده و كارخانه معجزه‏سازى وارد ننموده‏اند؛ و امثال اين مسائل.
    قرآن كريم همچنان كه اين مسائل را مطرح كرده است، با كمال صراحت معجزات بسيارى از پيامبران پيشين از قبيل نوح، ابراهيم، لوط، صالح، هود، موسى و عيسى نقل كرده است و بر روى آنها صحه گذاشته كه به هيچ وجه قابل تأويل نيست.
    برخى از مستشرقان و كشيشان مسيحى به استناد آياتى كه قرآن به «اقتراحات» مشركان در مطالبه معجزه جواب منفى داده است، مدعى شده‏اند كه پيامبر اسلام به مردم مى‏گفته من معجزه‏اى جز قرآن ندارم، اگر قرآن را به عنوان معجزه مى‏پذيريد فبها والّا از من معجزه‏اى ديگر ساخته نيست. بعضى از نويسندگان «روشنفكر» مسلمان اخير نيز همين نظر را پذيرفته‏اند و آن را به اين شكل توجيه كرده‏اند كه معجزه دليل است اما دليل اقناعى براى بشر نابالغ و كودك كه در پى امور اعجاب‏آور و غيرعادى است؛ انسان رشديافته به اين گونه امور توجهى ندارد و سر و كارش با منطق است، و چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است نه دوره اوهام و خيالات ذهنى، پيامبر اسلام از اجابت درخواست هرگونه معجزه‏اى غير از قرآن به اذن خدا امتناع كرده است. مى‏گويند:
    استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيغمبران سلف اجتناب‏ناپذير
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 197
    بود؛ چه، راهنمايى ايشان به يارى استدلال عقلى در آن دوران، دشوار بلكه محال مى‏نمود … در عصر ظهور پيغمبر اسلام، جامعه بشرى دوران كودكى را پشت سر گذاشته، به دوره بلوغ فكرى پاى مى‏گذاشت. كودك ديروز كه نيازمند مادرى بود تا دستش گيرد و رفتنش بياموزد خود مى‏توانست بر روى پاهايش بايستد و عقلش را به كار اندازد … بى‏دليل و حكمت نبود كه پيغمبر اسلام در برابر اصرار منكرين و معاندين به آوردن معجزات و خرق عادات، مقاومت مى‏ورزيد و در اثبات حقانيت دعوت خويش به استدلال عقلى و تجربى و شواهد تاريخى اتكا مى‏فرمود … با وجود اين‏همه اصرار و لجاجت منكرين، پيغمبر اسلام از آوردن معجزاتى نظير آنچه پيامبران سلف مى‏آوردند به امر خدا امتناع مى‏ورزيد و تنها بر قرآن به عنوان معجزه‏اى كه نظيرى براى آن نخواهد بود تكيه مى‏كند. قرآن، معجزه خاتم پيامبران، خود دليل ديگرى بر خاتميت رسالت است؛ كتابى است محتوى حقايق عالم خلقت و تعاليم و راهنماييهاى زندگى در كمال هماهنگى در جميع جهات؛ معجزه‏اى در خور بشرِ رسيده و عاقل نه كودك پايبند اوهام و تخيلات ذهنى «1».
    مى‏گويند:
    فضايى كه انسان گذشته در آن دم مى‏زده است همواره مملوّ از خرافات و موهومات و خوارق عادات بوده است و جز آنچه «برخلاف عقل و حس» باشد در احساس وى اثر نمى‏گذاشته است؛ از اين روست كه در تاريخ، بشريت را مى‏بينيم كه همواره در جستجوى «اعجاز» است و شيفته «غيب». اين حساسيت در برابر هرچه نامحسوس و نامعقول است، در ميان مردمى كه از مدنيت دورترند شديدتر است. اينان به همان اندازه كه به «طبيعت» نزديكترند به «ماوراى طبيعت» مشتاق‏ترند و «خرافه» زاده معيوب اين حقيقت است. انسانِ صحرا همواره در پى «معجزه» است؛
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 198
    جهان وى مملوّ از ارواح و اسرار شگفت‏انگيز است … روح يك انسان باستانى، تنها هنگامى متأثر مى‏شود كه نگاهش در برابر امرى به «اعجاب» آيد و آن را مرموز و سحرانگيز و مبهم بيند. از اينجاست كه مى‏بينيم نه تنها پيغمبران بلكه پادشاهان و زورمندان و حكيمان هر قومى براى توجيه خويش به امور خارق‏العاده متوسل مى‏شده‏اند، و در اين ميان پيغمبران كه مبناى رسالتشان بر «غيب» نهاده شده است، بيش از ديگران مى‏بايست به «معجزه» دست بزنند؛ چه، در ايمان مردم روزگارشان «اعجاز» بيش از منطق و علم و حقيقت محسوس و مسلّمِ عينى كارگر بوده است. اما داستان محمّد از اين قاعده مستثنى است. وى در جامعه‏اى كه تنها در بزرگترين شهر تجارتى و باز و پيشرفته‏اش هفت «خط نويس» بيش نبوده است و جز به «فخر و شمشير و كالا و شتر و پسر» نمى‏انديشيده است، «معجزه» خويش را «كتاب» اعلام مى‏كند و اين خود يك معجزه است. كتاب! در كشورى كه تاريخ، يك نسخه كتاب در آن سراغ ندارد! خدايش به «مركّب»، «قلم» و «نوشته» سوگند مى‏خورد در ميان مردمى كه قلم را ابزار كار چند مرد زبون و عاجز و بى‏افتخار مى‏دانند، و اين خود يك «معجزه» است … كتاب تنها معجزه‏اى است كه همواره مى‏توان ديد، هر روز آن را معجزه‏آساتر مى‏توان يافت و تنها معجزه‏اى است كه برخلاف ديگر معجزات، هركه خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعه‏اى كه پيشرفته‏تر و متمدن‏تر است، اعجاز آن را درست‏تر و عميق‏تر خواهد يافت؛ تنها معجزه‏اى است كه اعتقاد بدان تنها به معتقدان امور غيبى منحصر نيست و اعجاز آن را هر انديشمندى معترف است؛ تنها معجزه‏اى است كه نه براى عوام بلكه براى روشنفكران است …؛ تنها معجزه‏اى است كه برخلاف ديگر معجزات، تنها براى تحريك حس اعجاب و اعجاز بينندگانش نيست، مقدمه‏اى و وسيله‏اى براى پذيرش يك رسالت نيست، براى تعليم و تربيت گروندگان وى است، خودْ هدفِ پذيرش است، خودْ رسالت است. و بالاخره معجزه محمّد از مقوله امور «غيربشرى» نيست گرچه يك عمل غيربشرى است، و از اين رو برخلاف معجزات پيشين كه تنها عاملى براى‏
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 199
    «باور» مردم به كار مى‏رفت (آنهم مردم معدودى كه آن را مى‏ديدند) و جز آن هيچ سودى نداشت، معجزه محمّد از نوع عالى‏ترين استعداد انسانى است و مى‏تواند به عنوان عالى‏ترين سرمشق وى به كار آيد؛ سرمشقى كه همواره در دسترس اوست … محمّد مى‏كوشد تا كنجكاوى مردم را از امور غيرعادى و كرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلى و منطقى و علمى و طبيعى و اجتماعى و اخلاقى متوجه سازد و جهت حساسيت آنها را از «عجايب و غرايب» به «واقعيات و حقايق» بگرداند، و اين كوشش ساده‏اى نيست، آنهم با مردمى كه جز در برابر هرچه غيرطبيعى است تسليم نمى‏شوند و آنهم به دست مردى كه خود را در ميان آنان پيغمبر مى‏خواند. خود را پيغمبر خواندن و مردم را به رسالت خدايى خويش دعوت كردن و در عين حال رسماً اعتراف كردن كه «من از غيب آگاه نيستم» كارى شگفت است و جز ارزش انسانى آن، آنچه سخت شورانگيز است، صداقت خارق‏العاده‏اى است كه در كار او احساس مى‏شود و هر دلى را به تقديس و هر انديشه‏اى را به تعظيم و تحسين وا مى‏دارد. از او مى‏پرسند اگر تو پيغمبرى، قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا در تجارتمان سود بريم. قرآن به وى دستور مى‏دهد كه بگو: جز آنچه خدا خواسته است، من مالك نفع و ضررى براى خود نيستم و اگر از غيب خبر مى‏داشتم خير را زياد مى‏كردم و شر به من نمى‏رسيد؛ من جز بيم‏دهنده و بشارت‏گويى براى مردمى كه ايمان دارند نيستم (اعراف/ 188). اما پيغمبرى كه غيبگو نباشد و با ارواح و پريان و جنّيان گفتگو نكند و هر روز كرامتى از او سر نزند، در چشم مردم صحرا چه جلوه‏اى مى‏تواند داشت؟
    محمّد آنان را به تفكر در كائنات، به پاكى و دوستى و دانش و وفا و فهم معنى هستى و حيات و سرنوشت آدمى مى‏خواند و آنان از او پياپى معجزه مى‏طلبند و غيبگويى و كرامت مى‏خواهند، و خدا از زبان او با لحنى كه گويى چنين كارى از او هرگز انتظار نمى‏رود مى‏گويد: سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا (سبحان اللَّه! مگر من جز يك بشرِ فرستاده‏اى هستم؟) «1».
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 200

     
    • با اندک اطلاعی از دیگر ادیان و کتب انها بسیار روشن است که که کتاب مسیحیان همان تورات با نام عهد عتیق باضافه چهار فصل عهد جدید است که توسط چهار تن از حواریون نوشته شده. تورات راهم نه یهود و نه مسیحیان کتاب موسی نمیدانند و معتقدند که توسط ۴۰ تن از مردان الهی در طول ششصد سال تدوین شده. پس اولا عیسی کتابی ندارد. ثانیا قران ترجمه ای ناقص و به عبارتی اقتباسی از تورات به زبان عربی است. اگر توانستید تورات را به زبان اصلی ان و یا لاتین بخوانید چیزی در قران نمی یابید که در انجا نباشد با اندکی تغییر و تحریف که انرا با محیط و اداب اعراب تطبیق دهد. به اضافه اشاراتی به جنگهای پیامبر اسلام (ص)

       
    • جناب مصلح دوست عزیز
      معجزه پیامبر در آنزمان قابل قبوله و شما گفته اید که عیسی مسیح هم مرده را زنده میکرد اینطور نبوده که شخصی مرده را زنده میکرده کسیکه از نظر روحانی مرده بوده را زنده میکرده همینطور که عموی پیامبر چون بت پرست بود از نظر روحانی تا آخر عمر مرده بود. در ضمن شما خیلی تاکید بر خاتمیت پیامبر میکنید یک آیه هست که فرموده محمد رسول الله و خاتم النبین ولی ده ها آیه در قرآن کریم هست که نوید به آمدن پیامبران میدهد.
      دوست عزیز برای اطلاع اشاره میکنم به یکی از ده ها آیه (سوره جن آیه 7) میفرماید: و آنها گمان کردند(امتهای های گذشته)و همچنین که شما نیز گمان کردید که خداوند هرگز کسی را(به پیامبری )نخواهد فرستاد.

      موفق باشید

       
    • آقای نوریزاد عزیز
      سلام
      از شما در عجبم چرا به این فرد«مصلح»، اجازه می دهید که کتاب هایی را که در دسترس همه است در اینجا کپی- پیست نماید. احتمالاً ایشان می خواهد بگوید تمام این مطالب درسته چون شهید مطهری گفته! نه استدلالی! نه مطلب تازه ای! و نه حل مشکل جدیدی!
      البته شما شاید محض «تبرک»، به امثال ایشان چنین اجازه ای می دهید!
      ولی آقایون! خانوما! به قول ابراهیم نبوی لطفاً روی دیوار خودتون بش…ید!

       
  9. تقدیم به تمامی‌ مادرانی که عزیزانشان را در گورستانِ “خاوران” تهران و

    دیگر “خاوران های” بی‌ نام و نشانِ این سرزمینِ تاراج شده، به غم نشسته اند.

    https://youtu.be/teTH8yVDhtA

     
  10. – مرقوم فرمودید هشت سال جنگ بیخردانه … و اینکه در آنجا به شهدای این شهر (یا جنگ) سلام گفتید ….
    – یادتان رفته به ناموس ما در شهر بستان تجاوز شد؟

    ———————

    سلام دوست خوشخبت من
    این جنگ می توانست، می توانست، می توانست، اساساً شروع نشود. می توانست شروع نشود. اما بی خردانه شروع شد و بی خردانه تر ادامه یافت. مختصری اگر خرد در کار بود، عزیزان بسیاری اکنون زنده بودند.
    با احترام

    .

     
  11. اون فاتله چه وجدان راحتی داره در عکس. دیروز تو روزنامه عکس یک متهم به فتلو انداخته بودند که بخاطر مواد غذایی این جنایت را کرده بود صورتشو با دستاش پوشانده بود و داشت گریه میکرد

     
  12. اون ایت الله مرده کجاست یه ایت الله مرد هم پیداشد دوتا سوال ازش کردن دررفت.

     
  13. ” آخه ۱۲۴۰۰۰ تا ؟!!

    نوح اینجا، زرتشت اینجا، عیسی اینجا، موسی اینجا، محمد اینجا،

    یوسف و یونس و لوط و اسحاق و ابراهیم و . . . . . . . . . . . اینجا !

    ۱۲۴۰۰۰ پیامبر، همشون تو‌ خاور میانه ؟!!

    یعنی‌ یکی‌ نبود تو آلمان، سوئد، برزیل، نیوزلند . . . نیاز به هدایت داشته باشه؟

    همش باید ما‌ها رو هدایت میکردند ؟!!

    البته نباید ناشکر و بی‌ انصاف بود! دلیل اینکه ما داریم امروزه تو‌ خاورمیانه در صلح

    و آرامشو رفاه زندگی‌ می‌کنیم، و غربی‌ها اینقدر بدبخت و عقب مونده و خاک بر سرند،

    همین هدایت‌های پیامبران بوده دیگه 🙁

     
  14. با درود به کامنت گذار مهرداد

    آیاتی که شما دست چین کرده اید و ترجمه آنرا اینجا ذکر کرده اید و یکی دو روایت هم به آن ضمیمه کرده اید ربطی به بحث معجزه ندارد ،من یک یک آیات مورد نظر شما را هم بصورت عربی و هم بصورت ترجمه دقیق ذکر می کنم تا روشن شود که این آیات مربوط است به بحث “نفی علم غیب ذاتی” و مربوط است به “نفی در اختیار داشتن خزائن الله” ،نه نفی ویژگی قدرت بر آوردن معجزه به اذن الهی که از ویژگی های عمومی همه پیامبران است ،به یک یک آیات توجه کنید :

    1-(يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.
    قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
    (الاعراف/187-188)

    این آیه شریفه که از آیه 187 آغاز می شود مربوط است به نفی علم به “ساعه” که یکی از اسامی روز قیامت است،ترجمه تحت اللفظی آیه 187 این است که خدا به پیامبر میی فرماید :از قيامت از تو سؤال مى‏كنند كه وقوع آن در چه زمانى است؟ بگو علمش نزد پروردگار من است و هيچكس جز او (نمى‏تواند) وقت آن را آشكار سازد، (اما قيام قيامت حتى) در آسمانها و زمين سنگين (و بسيار پر اهميت) است، و جز به طور ناگهانى به سراغ شما نمى‏آيد، (باز) او تو چنان سؤال مى‏كنند كه گويى تو از زمان وقوع آن با خبرى، بگو علمش تنها نزد خدا است ولى بيشتر مردم نمى‏دانند.
    پس موضوع و مضمون آیه 187 علم به زمان وقوع دقیق ساعه یا قیام قیامت است که علم آن فقط مخصوص خداست،و این اختصاص علم به قیامت به خدا ،در آیات دیگری هم وارد شده است ،به این آیه در سوره “احزاب” توجه کنید :

    “”يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَريباً .الاحزاب/65″”.

    مردم از تو می پرسند در مورد زمان وقوع “ساعه”(که چه وقت است) ،بگو علم به زمان وقوع آن فقط نزد خداست ،و تو چه میدانی شاید که زمان آن نزدیک باشد.
    این یک آیه قریب المضمون به آیه مورد بحث ما.
    در سوره طه آیه 15 خطاب به موسی فرموده است :

    “”إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها لِتُجْزى‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعی.طه/15″”.
    همانا ساعه(قیامت) خواهد آمد و من می خواهم (زمان وقوع آنرا) از دیگران مخفی بدارم ،تا در آن روز هر نفس انسانی جزای آنچه کرده است را ببیند.

    مضمون این آیه نیز که خطاب به موسی است ،این است که علم به زمان وقوع قیامت مخصوص خداست ،و این خطاب خطاب به همان موسایی است که قرآن معجزاتی برای او اثبات کرده است .
    این هم یک آیه.

    در سوره شوری نیز فرمود :
    “”اللَّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَريبٌ .الشوری/17)””.

    الله خداییست که کتاب و میزان را به حق نازل کرد ،و تو ای پیامبر چه میدانی شاید که ساعه (قیامت) نزدیک باشد.
    که مضمون ذیل این آیه هم این است که حتی پیامبر نیز علم به زمان وقوع ساعه ندارد.
    این هم یک آیه.

    من گمانم این است که مساله مخفی داشتن زمان دقیق قیامت ،روی این حکمت است که احتمال وقوع قیامت برای همه بشر ،انگیزه موثری باشد در زندگی فردی و اجتماعی او ،و ضمانت مهمی باشد برای مراقبت انسان از اقوال و اعمال و حتی نیات خود ،و این همان مساله ضمانت اجراء در مسائل اخلاقیست که یکی از پایه های فلسفه اخلاق ادیان است ،و تفاوت منکران خدا و منکران قیامت در زندگی فردی و اجتماعی وجود همین رویکرد اعتقادی در زندگی معتقدان به قیامت ،و غیر معتقدان به قیامت است ،برای کسی که به جهان دیگر و حساب و کتاب معتقد نیست ،و انسان را همچون گیاهی می داند که می روید و رشد می کند و می میرد و تمام می شود ،چه انگیزه قویی برای رعایت اخلاق هست؟ کسی با این رویکرد چرا تماما به نفع دنیای خویش نیندیشد و چرا هنجارهای اخلاقی که قیود و زنجیرهایی برای منفعت طلبی اوست را زیر پا نگذارد؟ این بحث البته بحث در مقوله فلسفه اخلاق در ادیان و دیگر مکاتب است که بحث مفصلیست و خارج از موضوع آن ،خواستم بگویم ،اندیشه اعتقاد به قیامت و ندانستن زمان وقوع آن یکی از اهرم ها و عناصر موثر در زیست فردی و اجتماعی انسانهاست.
    بهرحال آیات قریب المضمون در این زمینه که علم به ساعت وقوع ساعه(قیامت) فقط مخصوص خداست و حتی پیامبر از آن بی اطلاع است ،و مضمون آیه ای که شما آنرا شاهد بر “نفی معجزه” از پیامبر آوردید ،این است نه نفی معجزه که از ویژگی های بارز پیامبران برای اثبات صدق ادعای نبوت است و نه برای بهم زدن نظام علی معلولی و علل و اسباب در جهان آفرینش.

    آن آیه 188 که در دنباله آیه پیش گفته آمده است و شما آنرا شاهد “نفی معجزه” از پیامبران دانستید یعنی : “”قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ””.
    دنباله همین بحث است ،خدا در این دو آیه به پیامبرش آموزش می دهد که ای پیامبر بگو ،من فقط یک پیام آورم ،و من علم به زمان وقوع ساعه (قیامت) ندارم ،در دنباله فرمود “قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسی…..”بگو من از جانب خودم مالک نفع و ضرری نیستم مگر آنچه خدا بخواهد ،این استثناء (الا ماشاء الله) هم معنا دار است ،می گوید من فقط یک رسولم و کاره ای نیستم جز ابلاغ کننده پیام و از خود چیزی ندارم مگر آنکه خدایم بخواهد ،یعنی حتی علم به غیب نیز ذاتا مربوط به پیامبران و اولیاء الهی نیست مگر آنکه خدا بخواهد ،شما مشاهده می کنید پیامبر در همین قرآن از اموری بغیب خبر داد و واقع شد (غُلِبَتِ الرُّومُ .الروم/2) پیامبر به اعجاز و بسبب اراده و علم خدا از مسافتی بسیار دور خبر از مغلوب شدن رومی ها در برابر پارسیان داد و در دنباله خبر از غلبه فارسیان در آینده بر رومیان داد و بعد معلوم شد وقوع ایندو خبر،آیا این خبر غیبی نیست؟ این آیا معجزه نیست؟
    همین قرآنی که در آیه مورد بحث نفی علم غیب ذاتی از پیامبر می کند ،در آیات دیگری سخن از علم غیب داشتن در مواردی باذن الله میگوید.
    در دنباله فرمود اگر من همیشه و همه وقت و همه موارد علم غیب (ذاتی و همیشگی از جانب خود) داشتم ،طبیعی بود که استکثار خیر می کردم و هیچ سوء و بدی بمن نمی رسید،یعنی با تکیه بر علم غیب همه خیرها و نیکی ها را بدست می آوردم ،در حالیکه جهان جهان علل و اسباب طبیعی است و این بنای آفرینش نیست که با تکیه بر علم بغیب همه خیرات را از آن خویش کنند.
    جناب مهرداد،پس ملاحظه کردید که صدر و ساقه این آیه مربوط است به مساله “علم غیب” و “علم به زمان قیام قیامت” ،و این آیه ربطی به “نفی معجزه” که برای اثبات صحت دعوای پیامبران است نداشت.
    —————————————————-
    ب- آیه دیگری که بر صحت ادعای خویش (نفی معجزه از پیامبر) مطرح کرده بودید این آیه بود :

    “”قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ “”.
    (الانعام/50)

    بگمانم توضیحات پیش گفته ذهن شما را روشن کرده باشد که این آیه نیز هم افق با آیه قبلی است ،به ترجمه تحت اللفظی آیه توجه کنید :
    “”ای پیامبر بگو من مدعی نیستم که خزائن خدا نزد من است(یعنی مستقلا از خود چیزی ندارم) ،و من غیب نمی دانم (یعنی مستقلا و بالذات از نزد خود علم غیب ندارم مگر آنچه خدا خواهد که در آیه قبلی بود) ،و من نمی گویم من فرشته ام ،خیر من یک انسان و بشرم ،که فقط تبعیت می کنم از آنچه که بمن وحی می شود…..
    توجه فرمودید؟ این آیه هم متحد المضمون با آیه قبل است که پیامبر از نزد خود علم به غیب ندارد و از نزد خود خزائن الهی تحت تصرف او نیست ،مگر آنچه خدا خواهد.
    پس مفاد این آیه نیر “نفی معجزه” از ساحت پیامبر اسلام و سایر پیامبران نیست.
    ———————————
    ج- آیه دیگری که مطرح کردید برای اثبات “نفی معجزه” از انبیاء این آیه در سوره هود بود :
    “”وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما في‏ أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ “”.
    (هود/31)

    اولا این آیه از زبان نوح پیامبر است و نه از زبان پیامبر اسلام ،یعنی پیامبر اسلام بوحی خبر داده است که نوح به قوم خود چنین گفت که : مدعای من به شما این نیست که خزائن الهی نزد من است و من علم غیب نمی دانم (ذاتی و مستقلا) و من نمی گویم من فرشته ام …..
    همانطور که ملاحظه می کنید این مضمون همان مضمونی است که پیامبر اسلام هم در باره خود گفت ؛و این خود دلیل بارزی است بر وحدت مضمون دعوت انبیاء و اینکه آنان تنها پیام آوران توحید و نفی شرک و دعوت به بندگی خدا و آزاد شدن از بندگی دیگر انسانها و دیگر اشیاء و هواها بودند.
    و شما این آیه با این مضمون را شاهد این آوردید که پیامبران معجزه نداشتند.
    ———————————————
    بنابر این روشن شد که آیاتی که مطرح کرده بودید ارتباطی با مساله “نفی معجزه” از ساحت انبیاء الهی و پیامبر اسلام نداشت.

    اما سوای از این آیات الان شگفتی من از شما در این است که شما که بر حسب ظاهر اظهاراتتان پیامبر را فرستاده خدا نمی دانید و قرآن را وحی نمیدانید ،چگونه است که برای اثبات مدعای خود تمسک به آیات قرآن می کنید؟!این آیا تناقض نیست؟
    شما چطور به بخشی از قرآن تمسک می کنید برای نفی بخش دیگر قرآن؟!
    شما میگویید قرآن گفته است که پیامبران معجزه ندارند ،خوب پدر بیامرز، پس چرا معجزه “شق القمر” را که نص صریح همین قرآن است انکار می کنید؟! آیا باید بخشی از قرآن را که بنفع تمایلات ماست اخذ کرده و بخش دیگر آنرا نفی کنیم؟
    مگر همین قرآن نفرمود :

    “”اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ،
    وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ.القمر/1-2″”.

    مطابق این نص قرآن و شهادت متواتر تاریخی و روایی ،ماه به اعجاز الهی ،مدتی دو نیمه شد ،این بتقاضا و اصرار منکران و مشرکان حجاز بود ،همانها که خود شما بخشی از روایت های آنرا نقل کردید ،البته اختصاص به بحار الانوار مجلسی و شیعه ندارد ،شما مراجعه ای به کتاب های تفسیری روایی اهل سنت کنید ببینید دهها صحابی پیامبر به این موضوع اشاره و تصدیق کرده اند،آنگاه شما با استناد نادرست به بخشی از قرآن ،در صدد نفی بخش دیگری از آن هستید؟ مگر همین قرآن برای ابراهیم و موسی و عیسی و نوح و هود و شعیب و صالح و دیگر انبیاء ،اثبات معجزه نکرده است؟ پیامبر اسلام نیز بشرح ایضا،آیا شما در مورد قرآن نومن ببعض و نکفر ببعض هستید؟ یا همه آنرا انکار دارید؟
    این است نکته اینکه من همیشه این تعبیر را کرده ام که “قرآن یک کلکسیون منعطف و مرتبط به هم است” ،و قرآن را باید با عشق و با ایمان و با تدبر بطور مجموعی مطالعه کرد ،شما قرآن را از کتابهای دین ستیزانی مثل دشتی و دوستدار و دیگران نبینید ،قرآن را بصورت کلکسیونی و با هم ملاحظه کنید ،و اساسا این انعطاف آیات بهم و عدم تناقض ،یکی از جنبه های اعجاز قرآن است :

    (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً .النساء/82)
    فرمود آیا انسانها تدبر نمی کنند در قرآن که اگر این قرآن (مجموعه آن) از غیر خدا بود هرآینه در آن اختلاف کثیر می یافتند؟
    این دعوت بشر است به تفکر ،و تدبر که چطور است این قرآن اجزاش با یکدیگر تناقض و اختلاف ندارند ،ویژگی که خصوصیت انسانها و مولفان بشری است که در مجموعه یک کتاب ،مطلبی در مقدمه با مطلبی در فصلی دیگر تناقض دارد و اختلاف ،و قرآن چنین نیست ،منتها قرآن را با انکار نخوانید ،قرآن را مجموعا و با تدبر بخوانیم تا معلوم شود چرا قرآن مدعیست که اگر جن و انس جمع شوند نمی توانند نه مثل آن ،بلکه مثل ده سوره ،بلکه مثل یک سوره کوچک آن بیاورند،نکته همین است ،یعنی اعجاز قرآن فقط فصاحت و بلاغت نیست ،حیثیت اعجاز قرآن که بشر از آوردن مثل آن عاجز است ،جهات مختلفی است ،نه فقط جنبه زیبائی اسلوب و شیوائی و فصاحت و بلاغت ،زیرا روشن است که قرآن همه بشریت را دعوت به اتیان به مثل قرآن کرده است و نه فقط عرب های حجاز را ،قرآن نمیگوید عربها جمع شوید مثل قرآن بیاورید ،ادعای قرآن این است که”جن و انس” جمع شوند نمی توانند چنین مجموعه هماهنگ و منعطف بهم و زیبا خلق کنند که حیثیات مختلف معنوی و مفهومی در آن است ،این است که در هر زمان تست کردند رسوا شدند! اکنون نیز چنین است و تا قیام قیامت نیز چنین است ،برای اینکه وقتی کلام کلام خدا شد ،و خدا چنین ادعایی کرد ،این ادعا تخلف ناپذبر است.
    بنابر این روشن شد که :

    1- آیاتی که مطرح کردید ربطی به “نفی معجزه” از پیامبران نداشت و مربوط به بحث علم غیب ذاتی بود و اینکه پیامبران مستقلا و بدون اذن الله حیثیتی ندارند.

    2- روشن شد که قرآن بطور عمومی معجزاتی را برای پیامبران اثبات کرده است و معجزه نیز خرق عادت است و نه خرق قانون علیت در جهان آفرینش.

    3-قرآن ،سوای از اینکه خود معجزه جاویدان پیامبر عالیقدر اسلام است ،می گوید پیامبر اسلام نیز معجزات فعلی غیر از معجزه قولی یعنی قرآن داشته است ،مثل “شق القمر” و “خبرهای غیبی” ،و “بمعراج رفتن” پیامبر و سایر معجزات فعلی که بتواتر از آن بزرگوار نقل شده است ،اما چنانکه بارها عرض شد ،معجزه برای اثبات صحت دعوای پیامبر است ،و نه برای بهم زدن نظم علل و اسباب و جریان عادی زندگی بشر.
    در مورد معجزه “شق القمر” هم آنچه که نوشته اید ،چیزی جز “استبعاد” نیست ،و استبعاد غیر از اثبات مدعاست.
    خدایی که قادر است این مجموعه را با نظم در گردش آورد ،و خدایی که برای کرات و اجرام سماوی جاذبه و دافعه قرار داده است ،و خدایی که برای کره ماه ،قوت جاذبه ضعیفتر قرار داده است ،همان خدا قادر است که مدتی جاذبه ماه را بردارد یا ایجاد فاصله برای عدم اخلال از این جهت کند؛شما پیش از این استبعادات ،در این تعمق کنید که چه دستی بوده و هست که قادر است این دستگاه منظم را ایجاد کند و آن فآن آنها را تدبیر کند،مگر خدایی که شما قائلید خدای یهودیت محرف است که “ید الله مغلوله”؟ آیا خدای مدبر جهان هستی در نزد شما همچون مهندسی بوده است که کلید استارت جهان را فشرده و خود به کما و استراحت رفته است ؟
    نه عزیز ،خدای جهان این خداست که :
    “”إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ.یونس/3″”.
    خدا پدرت را بیامرزد.

     
  15. نظر دهندگان محترم
    امید ها و دلخوشکنهای جامعه ایرانی امروز به این شده است که تحریمهائی که رژیم ولایت مطلقه فقیه با بهره گیری از سکوت مرگبار و فرهنگ دینی مذهبی تازی 1400 ساله پیش یک جمعیت 80 میلیونی به ایران و ایرانی با هزینه گزاف تحمیل کرد در حال لغو شدن است.عجب ملتی هستیم ما ایرانیها!!؟؟

    به امید روزی که خرد و عقل در ما ایرانیها به حد اعلا برسد تا سیستم سیاسی بر امده از مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم مبتنی بر قوانین مترقی روز بشری و فاقد فرهنگ دینی و مذهبی برپا کنیم.
    مهدی

     
  16. نظر دهندگان محترم
    امید ها و دلخوشکنهای جامعه ایرانی امروز به این شده است که تحریمهائی که رژیم ولایت مطلقه فقیه با بهره گیری از سکوت مرگبار و فرهنگ دینی مذهبی تازی 1400 ساله پیش یک جمعیت 80 میلیونی به ایران و ایرانی با هزینه گزاف تحمیل کرد در حال لغو شدن است.عجب ما ایرانیها ملتی هستیم !؟؟

    به امید روزی که خرد و عقل در ما ایرانیها به حد اعلا برسد تا سیستم سیاسی بر امده از مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم مبتنی بر قوانین مترقی روز بشری و فاقد فرهنگ دینی و مذهبی برپا کنیم.
    مهدی

     
  17. دوستان و هم میهنان ارجمند درود بر شما

    بعله!! از بدو تشکیل اجتماعات و همزیستی ب آدم این خداوند قدر قدرت رحیم و کریم و علیم و سلیم و قادر و نادر و فاخر و قاهرکه مدعی خلقت تمامی کائنا ت و سیارات وطبیعت وانس وجن و بطور کل تمامی هستی میباشد وبا ساختن و ارائه آسایشگاه مجللی مانند بهشت و ندامتگاه هولناکی مثل جهنم نتوانست وجود خودش را بدون شک وشبهه به مخلوق خودش بقبولاند درنهایت تصمیم میگیرد که کتابی منتشرکند که درآن کلمات را طوری کنارهم بچیند که تقریبا مثل شعر(البته بدون پیشوند رایج) شده و اکثرقافیه ها موزون وهماهنگ باشند واین کتاب را معجزه خود نامیده و مکرر به آن فخرکند وحتی مخلوق خود را مکرر به چالشی مسابقه واربه آوردن جمله و یا پاراگرافی مثل آن دعوت میکند وبرعجزابدی آنان آنهم قبل از اینکه تمامی انسانها بدنیا آمده باشند اصرارمیورزد البته نباید فراموش کرد که خداوند درمقام تنها آفریننده انسانها قادراست ضعف و یا توانایی آنهارا بدلخواه خود تنظیم شده بوجود بیاورد

    و البته برای بیشتر پیچیده ومحیرالعقول نشان دادن کتاب از کلماتی مانند الم، یس، طسم، کهیعص، طس، طه، المر، حم، عسق…. استفاده شده است وبا اینکه هر کدام یک آیه مستقل هست تا کنون هیچ فردی حتی دیکته کننده خود کتاب قادر بدرک معنای آنها نبوده است فقط به توضیح اینکه اینان رموزی بین خداوند و فرشتگان (و شاید هم اجنه و یأجوج ومأجوج)هستند اکتفا میکنند واین درحالتیست که خود خداوند در چند آیه این کتاب تأکید میکند که این کتاب مبین وگویاهست. از نظراینجانب چنین استدلال فرمولی چنان چشمگیر و قانع کننده برای آسمانی بودن این کتاب نیست چنانکه انسانهای بسیاری بوده اند که نوشتارهای کاملا منحصربفرد وغیرقابل اقتباس ازخود برجای گذاشته اند که اکثرا اشتباهات دستوری، ریاضی ولغوی آنان بمراتب کمترازقران هست تعداد بسیاری ازاین ادبیات کاملا عاری ازاین نوع اشتباهات هستند. البته طبق گفته تواریخ معتبرو درزمان حیات خود حضرت رسول چند نفرادیب عرب در حجازبودند که بگفته همان تواریخ صدر اسلام نه فقط جملات ویا اشعاری درحد آیه های قران بلکه قادر به نگاشتن جملاتی بهترازآن بودند که بعد از فتح مکه تمامی این بیچاره گان بجز یک نفر که برادر رضاعی عثمان بود و از وی پناه جست سر خود را متصل بر تنش حفظ نمود ما بقی برطبق امربی قید و شرط حضرت محمد(ص) ترور شدند

    موضوع قابل توجه دیگر در این مبحث اینست که زمانیکه از مبلغین و باورمندان قران سؤال میشود که چگونه میتوانید ثابت کنید قران معجزه است اکثرا میفرمایند «خود قران گفته» و در ادامه چند آیه از قران برای تأکید وتأیید برادله خود میاورند که این موضوع همواره بنده را یاد آن مثل معروف روباه و شاهدش میاندازد

    وافراد دیگری ازباورمندان این کتاب که قادر بگفتگوی مسالمت آمیزومبادلهٔ دلیل و فاکت نیستد و باصطلاح سوادش را ندارد و با ابرازتأسف تعدادشان هم کم نیست درصورت مواجهه با ادامه پرسشها، شکیات وانتقاد ما این نابخردان بلادرنگ مبادرت به ترساندن ما ازطریق اشاره به زیردریایی های «راداگریز»، موشکهای مافوق سوت (غلط املایی نیست) زمین بهوا، زمین بزمین، هوا بزمین و زمین بدریا و دریا بهوا ویا روستا بفضا ساخت برادران غرّشی و خشن مینمایند

    پایدار باشید
    رسول

     
  18. نفوذ داریم تا نفوذ. سرداراکان شکست خورده جنگ با عراق (و همین دو سه هفته پیش با داعش در تکریت، یارو فرار کرد رفت زیارت امام حسین) ۷-۸ تا کشتی حامل خدا میدونه چی راهی یمن کردند. امریکا یه کشتی جنگی فرستاد خلیج عدن و گفت این دور برا نیایید. برادران برگشتند. این وسط مفتخور لبنانی از جیب ما آ سید نصراله یه مشت دری وری بار عربستان کرد، بیفایده. اگه چهارتا آدم عاقل تو ایران مصدر کار بودند اولا همچین اتفاقات نمیافتاد. دوما یه مشت سردارک همچین غلطها نمیکردند. سوما هارت و پورت این سردارکها فقط انگار یه جا برد داره و آنهم توی خیابونهای ایران برای زدن و گرفتن و کشتن زن و بچه مردم یا زدن و کشتن زندانیها. جای یه جو غیرت خالی. دل حاج حسن هم خشه که رییس جمهوره، حاج مم تقی و غیره هم که وزیرند.

     
  19. بی عقلی شاه بیت اداره کشور و راهنمای بی بدیل ایرانیان شده.فکر نمی کنم در هیچ دوره ای چنین جاهلیتی بر این قوم حاکم بوده باشد. این بی عقلی و جاهلیت از صدر تا ذیل این کشور حرف اول و آخر را میزند. رهبری که آشفته حالی ناشی از بالاکشیدن یک “جام زهر” مرتب به هذیان گوئی دچارش می کند و فرماندهان نظامی که چون مجانین وعده سقوط آل سعود و آمریکا و اسرائیل را با عربده به مردم میدهندو آخرسر از همه خلبان روانی و احمقی که بخاطر بی شعوری نهادینه شه در ذهن بیمارش بدون توجه به اصول و قواعد ایمنی در حالیکه جت های سعودی تهدیدش میکنند بکار خود ادامه میدهد و آن سعودی بیشعوری که نمیداند چکونه یگ هواپیمای غیر نظامی را برگرداند و میرود صدها نفر را میکشد نشان از وقئع بحرانی در منطقه است که هر دو سرش مشتی روانی و حاهل هستند. منطقه امروز در گیر این دو گروه است که دیگر مسئله ادم کشی و مسلملن کشی ندارند. امّا جالبترین صحنه این تراژدی “چناب مارشال”! فیروز آبادی است که حدیث از رسول می خواند که ملک به کفر می ماند ولی به ظلم نه! قطعا ایشان منظورش این است که سعودی چون ظالم است میرود و ولایت فقیه چون کافر است میماند!! شما چیز دیگری به ذهنتان میرسد؟!
    سئوال دیگر اینکه به نظر شما راه انداختن جنگ در منطقه ای که مشتی دیوانه مسلح دورهم جمع شده اند چقدر مشکل است؟ خرجش بیش از شلیک یک آر پی جی هست؟

     
  20. هردم ازین باغ بری میرسد!!! در باره آنکاره بودن امام خام نه ای نقل قول ها بسیار بود ولی ///// دیگر نمی دانستیم !!!واویلا!!

    https://www.youtube.com/watch?v=qbD2QWKJK0w

     
  21. ” آخوند و زنگوله قاطر ”

    آخوندی وارد آسیابی شد و دید قاطری در حالی‌ که چوبِ آسیاب بر گردن دارد،

    در حالِ چرخیدن و آرد کردنِ گندم است.

    چشم آخوند به زنگوله‌ای نیز افتاد که بر گردنِ قاطر آویزان بود.

    از آسیابان علتِ آنرا پرسید.

    آسیابان گفت:

    زنگوله را از آن‌ جهت بر گردنش بستم که اگر قاطر از حرکت باز ایستاد

    متوجه شده، ا‌و را مجددا به حرکت در آورم.

    آخوند پرسید:

    خوب، اگر قاطر ایستاد و در حالتِ ایستاده، گردنش را تکان داد، از کجا میفهمی ؟

    آسیابان به آخوند گفت:

    مردک برو بیرون و این پدر سوخته بازی‌ها رو به قاطر من یاد نده 🙁

     
  22. مازیار وطن‌پرست

    آتیسم ورژن 2 (Atheism 2.0):
    عنوان یک سخنرانی هوشمندانه از یک فیلسوف آتئیست که با تیزبینی، بی‌طرفی و هشیاری همراه رگه‌هایی از طنز، روش کار ادیان و مبلغین مذهبی را آنالیز کرده و ما را به استفاده از نکات مثبت آن فرامی‌خواند. با کمی دقت می‌توانید زیرنویس فارسی آن را فعال کنید (هم در مشاهدهٔ آنلاین و هم درصورت دانلود فایل).
    فکر کنم از معدود سخنرانی‌هایی باشد که من و سید مرتضی و علی1 و مشیری و مزدک و مصلح و … همگی می‌توانیم ازآن لذت ببریم! 🙂

    http://www.ted.com/talks/alain_de_botton_atheism_2_0

     
  23. سلام ؛ بعضی کامنتها را که می خوانم خستگی یک روز کار روزانه از تنم در می آید.مثل کامنتهای کورس عزیز ؛مزدک ؛ مازیار؛ مهرداد؛آنیتای نازنین و فائزه ی مهربان و همچنین علی 1و البته بعضی کامنتها را حتی یکبار هم وقت عزیز خود را صرفشان نکرده ام چون شبکه های مختلف صدا وسیما و کتاب دین وزندگی در دوران تحصیلم را به یاد می آورند. دیروز در محل کار داشتم می گفتم که معلمی سر کلاس گفته :عرق حضرت محمد چکیده وگل محمدی روئیده !!انتظار داشتم همکارانم چشمشان از تعجب گرد شود و البته چشمشان از تعجب گرد شد اما چه گرد شدنی !! به من گفتند : مگه تو شک داری؟ من هم که فک ام از حیرت افتاده بود گفتم : نه !! من بر خلاف آن معلم معتقدم کلا هر جا ایشان عرق ریخته گلی غنچه ای چیزی روئیده و درست به همین جهت است که دنیا گلستان است!!!! اما ایشان این اعتقاد را فقط در مورد گل محمدی داشت واقعا که چقدر کوته بین است!!! چند روز پیش دانشکده ناهار ماهی پلو بود بعد غذا خواستم کمی آب بخورم دوستم که از قضا عضوهیت علمی یکی از دانشگاه ها نیز هست)(گفت:ریحانه جان آب نخور حدیث داریم بعد ماهی اب نخورید ماهی در دلتان زنده می شود !!! تصور کنید ماهی که تکه تکه شده سرخ شده وووو و از همه درد اورتر اینکه یک دانشجوی دکترا همچه حرف ابلهانه ای بزند!!!با خودم فکر کردم چطور می تواند با این پیکر لاغر این حجم عظیم حماقت را اینطرف آنطرف ببرد !

     
    • با درود به سر کار خانم ریحانه : هادی خرسندی ابتدای انقلاب گفت .. ملت امام خود را در ماه دیده بودند ____گویا فضا نوردان درماه ….بودند . وشایعه افتادن این عکس در ماه خیلی ها را سر به هواکرده بود که با چشمان خود بارها فرود انسان بر سطح ماه را توسط آپولو ها ی امریکا مشاهده کرده بودند و لی باز این حرف های صد تا یک غاز کمی باور کردند و میگفتند بعید نیست !! و حال که با بعضی مردم سر وکار داریم که در تلویزیون مملکت امام زمان باچشمان خود میبینند یک آخوند شیاد(سعیدی) که صدای یا علی گفتن رهبر معظم را به هنگام ولادت با دو گوش نا مبارکش شنیده و یا ایشان که ازقطار به بیرون پریده تا نمازش دیر نشود و سردار عراقی بسیجی با کمال افتخار اعلام میکند که عکس های نورانی رهبر (حتما آغشته به فسفر ویا شب نما ) کشور های شرق آسیا را منور کرده که گمراهان کافر حتما توسط همین عکس های نورانی درجنگلهای انبوه راهشان را پیدا میکنند وسردار سپاهشان اعلام میکند که قبر فلان رزمنده شهید محل ظهور معجزه شده که در حال گسترش به سایر قبوری است که ایشان بعدا خواهند گفت چه انتظاری دارید ؟ از ماست که بر ماست .با احترام .

       
  24. آسید علی گفته مشکلات اقتصادی ایران به خاطر تحریمها نیست. اولا تو بیا بگو به چه دلیل اینقدر وضع خرابه؟ دوما، آ سید علی میخواد دیواری دور ایران بکشه که کلیه ارتباطات اقتصادی ایران با خارج قطع بشه، مثل کره شمالی. این یارو اینقدر حالش نیست در دنیای به هم تنیده امروز اقتصاد همه کشورها بهم وسله الا کره شمالی.

     
  25. همدان خاک بسرت صافی تو ناصاف است
    خر عمامه بسر احمق و مهمل باف است

    ———————————–

    سلام رهگذر گرامی
    نمی دانم این یک بیت را خودتان سروده اید یا از جایی برداشته اید. در هر دو حالت کمی بی سلیقگی کرده اید. کلماتی که از آنها اراده ی توهین و بی ادبی شود مطلوب نیست.
    با احترام

    .

     
  26. نوريزاد .تو با اين ادعا ديگه چرا سانسور ميكني.مدتي پيش برايتان پيام دادم ولي شما پخش نكردين و پيامم را پاك كردين.
    من براي تو و اين مردم بوقلمون صفت متاسفم. مردك برو بچسب به كارت كه خربزه ابه……………….

     
  27. سلام،لجاجت بی خردانه خلبان ایرانی برای فرود در فرودگاه صنعا یمن موجب بمباران فرودگاه و کشته و مجروح شدن تعدادی یمنی شد ،رسانه های وابسته این عمل احمقانه را یک اقدام شجاعانه و غرور آفرین قلمداد کردند، اگر خلبان سعودی هم عمل بی خردانه ای مرتکب شده بود ،و هواپیمای ایرانی را هدف گرفته بود، پیامدهای بی حاصل خونبار آن دامنه بیشتر می یافت ،مثل اینکه عقلانیت سیاسی سعودیها بر خلاف انتظار از ایرانیهای مدعی زیاد تر است.

     
    • درود دوستان عزیز

      شما فکر میکنید که اگریکی ازخلبانان جنگنده های اف-۱۵ سعودی از طریق شلیک یک فروند موشک هوا بهوای اسپارو و یا سایدوایندر بطرف ایرباس ایرانی و نتیجتا سرنگونی آن و کشتن تمامی سرنشینان و از بین بردن هواپیما چه اتفاقی میافتاد؟ جزاینکه حکومت هارت و پورتچی ایران اسلامی جز انتشارچند تا نعره مظلومانه و هیاهو در نشریاتدولتی، قادر به چکار مثبتی و یا انتقام جویانه ای بود؟

      من ازعملکرد خلبان ایرانی صداقت نیا خلبان ایرباس حامل مواد ضروری و کمکهای انسانی برای نیازمندان یمنی بسیار درتعجب هستم، ایشان از لحظه ورود به هوا فضای یمن از طریق مرز جنوبی عمان تا نزدیکیهای باند فرودگاه صنعا با دو فروند جنگنده اف-۱۵ سعودی اسکورت شده است و به تمامی اخطارهای این جنگنده ها که به بازگشت وی به عمان و یا ایران اشاره داشته بی اعتناعی نشان داده و بمسیر خود ادامه میدهد. این عمل بهیچ وجه شجاعت نبوده بلکه حماقت محض است. پدرجان شما بدلایل انسانی وامدادرسانی به مردم جنگزده یمن بانجا رفته اید نه برای جنگ. ادعای شما مبنی بر اینکه کلیه مجوزها و ترخیص عبور از مسیرهای هایی را ازقبل دریافت کرده بودید صحیح نبوده و فریب کارانه هست بدلیل اینکه شما انهارا از نیروهای حوثی اخذ کرده بودید که هنوز از طرف جوامع بین المللی بعنوان دولت رسمی یمن شناخته نشده اند و شما بهتر از همه میدانید که این نیروها بهیچ وجه کنترل آسمان یمن را ندارند و ان بطور کل تحت کنترل نیروهای اتحادیه عرب میباشد

      حالا غیر از این موضوع فرودگاه صنعا و نواحی اطراف ان از اواخر سپتامبر گذشته تحت کنترل نیروهای حوثی بوده و جنگنده/بمب افکن های اتحادیه عرب بخاطرمخالفت، هیاهو و اعتراض های بین امللی از بمب باران فرودگاه صنعا امتناع کرده بود چون این کار باعث جلوگیری از رساندن امداد به مردم محتاج یمن میشد عملی غیرانسانی و علیه بشریت محسوب میشود و این خلبان شجاع ایرانی بهترین بهانه را دراختیار جنگنده های سعودی گذاشت که براحتی باند فرودگاه صنعا را بمباران کنند و برای مدتی پروازهای مرتبط با نیروهای حوثی را فلج کنند

      به نتیجه این عمل باصطلاح شجاعانه این خلبان و مدیرانی که لحظه بلحظه از طریق رادیوی اس اس بی با وی در تماس بوده و ایشان را راهنمایی میکرده اند توجه کنید. هم هواپیمای ایرانی مجبور به باز گشت شد و هم سعودی ها بالاخره بهانه ای برای بمباران فرودگاه صنعا بدست آورده و آن را بمرحله اجرا گذاشتند. این دولتمردان جمهوری اسلامی چرا ایتقدر انعام هستند، در طول ۳۶ سال گذشته اینها کاری نبوده که بسیاست خارجی مربوط بوده انجام داده باشند و گندش بالا نیامده باشد

      پایدار باشید
      رسول

       
  28. براي‌ اعتلاي‌ ايران‌ چه‌ كار بايد بكنيم‌؟

    “از گفت‌وگوی عباس میرزا با ژوبر، نماینده ناپلئون”

    چه‌ قدرتی‌ موجب‌ برتری‌ شما نسبت‌ به‌ ما می‌شود؟ علت‌ پیشرفت‌های‌ شما و سبب‌ ضعف‌ دائمی‌ ما چیست‌؟
    شما هنر حكومت‌ كردن‌ و فاتح‌شدن‌ را بلديد، در صورتي‌ كه‌ ما در جهل‌ شرم‌آور خود، درجا مي‌زنيم‌ و به‌ ندرت‌ آينده‌نگري‌ مي‌كنيم‌. آيا شرق‌ كمتر از اروپا قابل‌ سكونت‌ و كمتر حاصلخيز است‌ و غناي‌ آنجا را ندارد؟ آيا پرتو آفتاب‌ كه‌ قبل‌ از اينكه‌ به‌ شما برسد، ما را روشن‌ مي‌كند، براي‌ ما بركت‌ كمتري‌ را موجب‌ مي‌شود تا براي‌ شما؟ آيا خالق‌ عالم‌ خير بيشتري‌ به‌ شما مي‌رساند تا به‌ ما، آيا خداوند خواسته‌ است‌ براي‌ شما امتياز بيشتري‌ قائل‌ شود؟ من‌ اين‌ طور فكر نمي‌كنم‌. بگو اي‌ مرد خارجي‌، ما براي‌ اعتلاي‌ ايران‌ چه‌ كار بايد بكنيم‌؟ آيا من‌ هم‌ بايد مثل‌ تزار مسكويي‌ رفتار كنم‌ كه‌ از تخت‌ خود پايين‌ آمد تا بتواند شهرهاي‌ شما را از نزديك‌ ببيند؟ آيا من‌ هم‌ بايد ايران‌ را ترك‌ كنم‌ و اين‌ ثروت‌ انباشته‌ شده‌ را بدون‌ استفاده‌ بگذارم‌؟ آيا بايد بروم‌ و هر آنچه‌ را شاهزاده‌اي‌ بايد بداند، ياد بگيرم‌؟

    “براي‌ اعتلاي‌ ايران‌ چه‌ كار بايد بكنيم‌؟”
    پرسش بنیادین عباس میرزای جوان، ولیعهد نیک نام اما ناکام قاجار در پی شکستی تلخ در برابر سپاهیان روسیه.

    http://www.donya-e-eqtesad.com/news/445743/

     
  29. مازیار وطن‌پرست

    آیت‌ الله لطف الله صافی گلپایگانی: افرادی که کنگره بزرگداشت مولوی را در ایران برگزار کرده ­اند ، باید از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خجالت بکشند!

    http://www.ebnearabi.com/810/%D8%A2%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B5%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DA%AF%D9%84%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%B2.html

     
  30. سلام آقای نوری زاد 1- خنده همگی افراد در خانه حکیمه شکری نشان از آن دارد که اینان از یک سو به سختی هایی که حاکمان برایشان بوجود آورده اند و از سویی دیگر به ” ریش ” بلند و بی ریشه حاکمان می خندند .2_اوایل انقلاب در کشور جوی حاکم بود که یا باید افراد دمساز با حکومت بودند و یا از سر راه برداشته می شدند که متأسفانه هیچ راه کار منطقی ، چه از سوی انقلابیون و چه مخالفین در این زمان ارائه نشد و فقط افراد بر اثر ” مغز گنجشکی ” حذف یکدیگر را نشانه رفته بودند ( مثلا” مسعود رجوی بزرگ تئوریسین جوانان پاک این سرزمین را مخ شوری کرده بود برای حذف رقبا و یا گروه فرقان و یا چریک فدایی که فقط به حذف نظام آخوندی و حکومت پرولتریا می اندیشید). 3_اینانی که بر سر نظام نشسته و اول انقلاب در هر کوی و برزنی جنایت کردند و خاوران آفریدند ، آنقدر ” مغز گنجشکی ” اند که نمی فهمند که رضا شاه با آن همه ” سردار ” سپه بودنش و قلدریش و اینکه مردم فلک زده ای که برای آمدنش و امنیت کشور هورا می کشیدند ، زمانی که قافیه اش تنگ شد ، بدبخت را به موریس آفریقا بردند و بعد که جنازه گور بگورش را آوردند و در شاه عبدالعظیم ( آرامگاه ) دفن کردند ، بیچاره نمی دانست که مردم بر سر گورش مستقیما” مدفوع میکنند و آنگاه که مأمورین بیشتری بعد را برای مراقبت از مدفوع کنندگان گماردند ، مردم در پاکت مدفوع می کردند و به آرامگاهش می مالیدند . این حاکمان ” مغز گنجشکی ” نمی دانند که رضا شاه و پسرش با رضایت مردم و بی رضایت مردم و با امنیت و بی امنیت و با انقلاب سفید و بی انقلاب سفید ، کلا” 57 سال توانستند بر تاج و تخت و جبروت باشند و رفتند همان جاهایی را دیکتاتورهای قجری و صفوی و مروانی و بنی عباسی و بنی امیه ای و … رفتند . 4_آقای نوری زاد ، حاکمان ” مغز گنجشکی ” نظام ما و یا هر دوره از تاریخ برای ماندن خود ، مخالفین خود را زندان میکنند و می کشند و از سر راه خود بر میدارند ولی خودشان را به نفهمی می زنند و فکر میکنند که تاج و تخت ابدی است و تا ابد در مایملک خود ( این اواخر ما که زنده ماندیم و فلاکت و بدبختی صدام حسین و سرهنگ قذافی و حسنی مبارک و بن علی و صالح علی و … را دیدیم و حتما” بعدی ها را هم خواهیم دید ) .

     
  31. بی بی سی فارسی از قول دروغ پراکنی فارس نوشته که امروز آخرین جلسه دفاعیه محمد علی طاهری با حضور او و وکیلش برگزار شده اما هیچ جایی برای اظهار نظر باقی نگذاشته از اینرو خواستم از طریق سایت شما اطلاع رسانی کنم که نه در دادگاه قبلی و نه دادگاه فعلی آقای محمد علی طاهری حضور نداشته و افرادی هم که برای تجمع به پشت در دادگاه رفته بودند وی را مشاهده نکرده اند چون محمد علی طاهری مدتها پیش توسط جنایت کاران سپاه و روحانیت در زندان به قتل رسیده است.

     
  32. با سلام

    نمونه اي از ملحدين و عاقبت و سرانجام او

    صادق هدايت

    http://www.sa-hedayat.blogfa.com/

     
    • جناب مزدک درود بر شما

      حقیقا آشفتگی وسرآسیمگی عجیبی براین ملت که زمانی قادر به اداره عظیمترین امپراتوری جهان یا حد اقل یکی از دو امپراتوری عظیم دنیا بوده اند مستولی شده است. یکی از بزرگترین مشکلات روزانه این مردم فلکزده آداب ومقررات بول، غائط، نجاسات، تخلی، استبرا، استنجا (تطهیر مقعد) و استمنا شده است که اگر شما به این سایت های رهنمون شرعیه سربزنید از تراکم ترافیک استفتائات و سؤالات درهمین باب که مسلمین ایرانزمین هر روز به این سایت هاروی آورده و درمورد حل وفصل مشکلات، سردرگمی و ابهامات روزمره خود که اکثرا به بول و غائط، طهارت و نجاست مربوط هست سؤال میکنند حیرت زده خواهید شد

      ولی جواب هایی که به این بختبرگشتان داده میشود از خود استفتأ ارتجاعی ترو شرم آورترهستند. مثالی به عرضتان میرسانم:

      فرض بفرمایید که ما در یک گودال، ظرف، وان گرمابه و یا حوضی باندازه ای آب داریم که از نظرشرعی کُرّ محسوب میشود (تقریبا اکثر فقها با حجم ۳۸۴ لیتر در توافق هستند و اکثرا هم نمیدانند لیتر یعنی چه)، نه یک قطره کم و نه یک قطره زیاد. حال اگر سگی پوزخود را توی این آب فرو برده و جرعه ای ازآن بنوشد آن آب نجس میشود. ولی اگر درآن بشاشد آب هنوز شرعا دارای طهارت و پاک هست

      ببینید جناب مزدک مسلمانان بویژه ازنوع شیعی با سرپا شاشیدن مخالفت وآنرا عملی ناپسند قلمداد میکنند ودلیل آنان پاشیدن قطرات ادرار بر روی کفش و البسه میدانند ولی خودشان هیچ مشکلی با لمس فضولات خودشان با دست و شستن آن با اندکی آب بعد از اتمام تخلی که چندی بعد نیز ازهمان دست برای مالیدن چشم، مرتب کردن صورت و موها و تماس و لمس سایر نقاط دیگر بدن و حتی درآغوش کشیدن و نوازش اطفال خویش استفاده میکنند ندارند

      جهت مزاح به سایت رسمی رهبر مسلمین جهان و افاضات ایشان در مورد احکام خلأ، بول، غائط، عادات ماهیانه نسأ، و سایر فعالیت های میان بدنی مسلمانان در وبسایت رسمی ایشان توجه بفرمایید
      http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=27339

      تندرست و سر بلند باشید
      رسول

       
  33. به عکس نوریزاد در برابر بیغوله متروکه ای بنام شهرک صنعتی ایلام نگاه کردم و بعد آخرین فرمایشات ملوکانه مقام معظم را خواندم و حیفم آمد شما هم اگر احیانا آنرا ندیده یا نشنیده اید مستفیض نشوید!
    عین خبر بنقل از سایت انتخاب:

    حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برای اثبات ناتوانی تحریم‌ها در سد کردن تلاش‌های داخلی، به پیشرفت‌های شگرف ایران در زمینه صنایع نظامی، زیست فناوری، سدسازی، نانو، صنایع دانش بنیان، هسته‌ای و دیگر زمینه‌ها اشاره کردند و افزودند: در برخی از این عرصه‌ها، فشارهای تحریمی بسیار بیشتر بوده است اما نتوانسته در مسیر تلاش و پیشرفت نیروهای داخلی مانعی ایجاد کند . ایشان خاطرنشان کردند: البته اگر تحریم‌ها نبود احتمالاً در برخی از این زمینه ها، پیشرفت بیشتری داشتیم اما این احتمال نیز وجود دارد که در آن صورت، به پول نفت تکیه می کردیم و این پیشرفتها را بدست نمی آوردیم – انتهای خبر

    بگذریم که هم خود حضرت و هم آنها که پای منبرشان نشسته اند یک کلمه از این حرفها را جدی نمیگیرند ولی اجازه بدهید ما هم محض خنده بیشتر پا منبری کوچکی بکنیم. موفقیت و توسعه اقتصادی , صنعتی و تولیدی یک مملکت معمولا با معیار “تولید ناخالص ملی” (GDP) سنجیده میشود . جهت درک بهتر “پیشرفت های شگرف ایران” در دوران بی همتای جمهوری اسلامی بد نیست نگاهی بکنیم به آماررسمی “سرانه تولید ناخالص ملی” ایران در مقایسه با دوسه کشور مشابه در سال قبل از انقلاب (۱۹۷۷) و آخرین ارقام موجود مربوط به سال ۲۰۱۳ (تمامی ارقام به نرخ ثابت دلار سال ۱۹۷۷ نشان داده شده اند):

    ایران (سرانه تولید ناخالص ملی) در سال ۱۹۷۷ = ۲۱۴۰$—– سال ۲۰۱۳ = ۱۵۹۰$ (کاهش ۲۶ %)
    ترکیه …………………………………………۱۹۷۷ = ۱۴۳۰$ ———– ۲۰۱۳ = ۳۶۷۰$ (افزایش ۱۵۷%)
    مالزی ………………………………………..۱۹۷۷ = ۱۰۸۵$ ————۲۰۱۳ = ۳۵۱۰$ (افزایش ۲۲۴%)
    کره جنوبی ………………………………….۱۹۷۷ = ۱۱۰۰$ ————۲۰۱۳ = ۸۶۷۰$ (افزایش ۶۸۸%)

    والله چه عرض کنم؟ خدا نبخشد این دشمن و ایادی داخلی اش را که نمیتوانند این پیشرفتهای شگرف جمهوری اسلامی را ببیند !! ضمنا بیچاره کره ایها که عمرشان رابه ساختن گوشی تلفن و کمپیوتر و تلویزیون تلف کرده اند و نمیفهمند که انرژی هسته ای حق مسلم شان است.

     
  34. تنها دو مورد از اعجاز قرآن‏
    یک جزو از سی جزو روش کشف جرم و یافتن قاتل را ارایه می کند. تا به امروز کسی نتوانسته چنین روش یا مشابه آنرا بیاورد و یا آنرا عملا بکار ببرد. جتی روشهای امروزی استفاده از دی-ان-ای از آب دهان انسانها استفاده می کنند نه گاو. الحق که این آب دهان بویژه آب دهان اولیا و صاحبان کرامت عجیب جایگاهی دارند نزد علما و آیات عظام ما ؟! همراه گاو و شتر و الاغ که هر یک بی دیگری والمعطلند و خیلی از قوانین و اجرای آنها بر زمین می ماند.

    طبق روایت قرآن کریم حضرت عیسی از سوراخی که در سقف بود به آسمان رفت و فردی که شبیه او بود دستگیر و به قتل رسید. پس از گنه در بلخ آهنگر و گردن زدن مسگر در شوشتر امروز حیرت نکنید که راه صواب است.

    تردیدی نیست که هیج یک از این دلدادگان تمامی متن را یک بار هم که شده نخوانده اند و یا با دید ناقدانه و یا لا اقل با تفکر و تعقل بیطرفانه نخوانده اند.

    آقای مصلح میلونها کتاب مقاله علمی اجتماعی حقوقی پزشکی و … که در هر دقیقه در جهان منتشر می شود و هر یک گوشه ای از نیازهای بشر را رفع می کند را نمی توانند ببینند و می خواهند همه چیز را در یک کتاب بیابند و با معجزه حل کنند. برادرجان دنیا و دانستنیها و ندانستنیهای آن بسیار فراتر از آنند که در چند صفحه بگنجند. سرنوشت مردمان تک کتابی سرنوشتی شوم بوده و خواهد بود.

     
  35. با دروبه نریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته :ابتدا به خبر زیر که در تابناک (سایت خبری محسن رضایی ) آمده توجهتان را جلب میکنم : ماجرای تغییر نام مهدی هاشمی از زبان مادرش

    عفت مرعشی همسر آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش نوشت: آخر شهریور ماه سال ۱۳۴۸ بود. پانزده روز بعد مهدی در منزل جدید چشم به جهان گشود. خوابی که در حرم حضرت علی(ع) دیده بودم ، تعبیر شده بود. محسن که آرزوی داشتن برادر داشت، به آرزوی خود رسید. مهدی ، خیلی بچه سالم و عزیز و دوست داشتنی بود. خانم دکتر منصوریان ، پزشک زنان و زایمان ، سه شرطی را که من از ایشان خواستم ، پذیرفت. سپس در بیمارستان کیان وضع حمل کردم . اولین شرط من این بود که خود پزشک در بالینم باشد. دوم اینکه بتوانم همیشه چادرم را به سر داشته باشم. سوم اینکه هیچ مردی حتی نظافتچی مرد، به اتاق من نیاید. ایشان همه آن ها را قبول کرد و انجام داد. شش روز در بیمارستان بستری بودم. بی بی فاطمه ، عمه بچه ها، شب و روز در کنار من در بیمارستان بود و خواهرم اشرف ، به منزل ما آمد و از بچه ها نگهداری می کرد.
    پارسینه در ادامه انتشار این خاطرات به نقل از همسر هاشمی رفسنجانی می نویسد: یک روز که در منزل بودم ، سینه ام آبسه کرد و مجبور شدم مجددا در بیمارستان بستری شوم . یک شب در بیمارستان خوابیدم و عمل جراحی کردم.ناگفته نماند سه ماهی به زمان تولد مهدی مانده بود که نامه ای از آشیخ محمد هاشمیان برای آقای هاشمی رسید. ایشان نوشته بود امام زمان(عج) را درخواب دیدم که فرزند شما پسر است و اسمش مهدی است. من هم بی توجه به این خواب ، اول اسم او را مظفر گذاشتم که مورد اعتراض آقای هاشمیان قرار گرفت . با یادآوری ایشان ، ما اسم مهدی را برای نوزاد انتخاب کردیم.مهدی بچه بسیار شیرین و پرجنب و جوشی بود. همه دوستش داشتند، حتی غریبه ها.خواهرم اشرف ، لباس های زیبا برایش می دوخت. مهدی تپل بود و موهای فرفری داشت . اعضای فامیل چند روزی که او را نمی دیدند ، اظهار دلتنگی می کردند.

    خوب همه شما ازسران رژیم کاملا اسلامی و هوا خواهان سینه چاکشان شنیده و خوانده اید که در رژیم گذشته ((شاه )) هر بلایی که میخواست توسط ساواک و شهربانی به سر مسلمین میآورد و نطق همه را کشیده بود و مردم به در ودیوار میزدند که راه نجات یبیابند وازچنگ به قول آقای خمینی طاغوت رها شوند و آزای را در آغوش گیرند. و صد البته یکی ازطرفداران اصلی آقای خمینی این جناب رفسنجانی بود که همه به آن معترفندو این آقا ببخشید شیخ الشیوخ و خانواده محترمشان در زیر شدید ترین و فلاکت بار ترین رفتار رژیم قبل قرار داشند !! وروزگارشان را آن رژیم تباه کرده بود . خوب ما هم گردنمان ازمو باریک تر قبول میکنیم ولی مقاله فوق چیزدیگری را میرساند وآن فراغت بال این خانواده محترم و تعیین تکلیف نوع پزشک و خدمات دیگر و مخارج آن ازباغ پسته !! که کل فامیل با هم روابط راحتی داشتند . نه مثل آتنا فرقدانی شیر دختر ایرانزمین که در سیاه چال دارد میپوسد . که خدا به داد پدر و مادش برسد .ودیگر زندانیان سیاسی و عقیدتی که حتی تا دم مرگ هم دست ازسرشان بر نمیدارند و پاپوش دوخته که هر قلدری به عبای آخوندی حکومتی چنگ بزند و بی نوایی را به محبس بیفکند . و حوزویان گرامی هم اصلا وابدا مطلع نستند و ما مغلطه میبافیم . ودر مملکت امام زمان زندگی میکنیم . آقایان حوزوی عمامه ها را بالاتر بزنید تا عرق پیشانی مبارکتان خشک شود ولی چون هنوز برایتان مسجل نشده عمامه هایتان را به جای اول برده و حمد خدا به جای آورید . خدا قبول کند . آمین .

     
  36. حقیقتش رو بخواهید این بیانات رهبر شریف باعث شده که روان ما دچار بی تعادلی بشه!..ما بالاخره نفهمیدیم که گربه کجا تخم میذاره!..الان امت حزب الله موندند که بالاخره این تحریمها خوبه یا بده؟!..پول نفت بدرد می خوره یا نه؟..اگه تحریمها خوبه چرا رهبر قربونش برم انقدر دنبال لغو اوناست؟!..اصلا باید تو تفاهمنامه با آمریکا برای اینکه حال استکبار رو بگیریم بنویسیم ایران تاسسیات هسته ای رو سوهون پزی و مرغداری میکنه و آمریکا هم تحریمها رو 8 برابر!!..10 سال دیگه هم رهبر معظم همراه با نقدی همه رو شام تو کاخ سفید دعوت میکنن!
    بعدشم این دزد دزد گفتن رو خوب اومدی!..آدم که دزد میاد خونش هی داد نمیزنه که همه بفهمن و دزده هم در ره!..آدم با عقل میره به همه یاد میده که کسی دزد دزد نکنه و حالش رو ببره! چون دزد بازهم می آد!..بعله باید کاری کرد و چه کاری بهتر از امر “ولی”!..کش نده!..بیخود هم داد نزن!..دزد بازهم میاد و با این حرفها هم ول کن معامله کسی نیست!!

     
  37. جناب نوريزاد به نظر مي آيد جنابعالي براي پنجول كشيدن بر چهره جمهوري اسلامي به چيزي آويزان ميشوي. آخر برادر عزيز ،منافقين(مجاهدين خلق) مگر جائي براي دفاع از خود گذاشته اند كه شما اينچنين آنها را جوانان مظلوم نشان ميدهي كه در زندان غريبانه كشته شده اند.چنان ميگوئي كه انگار اينها چند جوان بيچاره و بيگناه بوده اند كه در گوشه خيابان مشغول شيطنت جواني بوده اند و آنها را دستگير كرده و سپس اعدام شده اند.برادر گرامي اگر رژيم جمهوري اسلامي در طول حيات خود يك كار منطبق بر منافع ايران انجام داده باشد حال خواسته يا ناخواسته همين يك كار بوده.عزيز دوست دشمن من دشمن من است.اينها در دامان صدام كسي كه با ريشه و خون و نژاد ايراني عداوت عميق داشت بودند و با آن ملعون هم پياله بودند و جنايات زيادي در حق ايران و ايرانيت كردند..عزيز جان شما قرار نيست براي كوبيدن جمهوري اسلامي به هر چيزي مثلا مانند از بين رفتن يك گربه در خيابان زير يك ماشين با پلاك دولتي مرثيه سرائي كنيد و جمهوري اسلامي را با القاب چه و چه تخطئه كنيد..عزيزجان بعد از يك مدت برد كلامت از بين ميرود پس بهتر است از هر دستاويزي استفاده نكنيد.

    ———————————————–

    سلام دوست گرامی
    ظاهراً نوشته ی مرا نیک نخوانده اید. من در این نوشته – فارغ از هر جرم و جنایتی که مجاهدین مرتکب شدند – به جوانان زندانی اشاره کرده ام که هوادار مجاهدین بودند و بجای آزاد شدن، در جا اعدامشان کردند. این خون ها همینجوری پاک نمی شوند.

     
  38. دوستانی که دنبال کننده مباحث مربوط به معجزه پیامبر و اعجاز قرآنند، غیر از مباحث آقای حجت الله نیکویی که خوب و خواندنی است می توانند این بحث را در زبان عربی در یک اثر خوب دیگر دنبال کنند: المعجزه او سبات العقل فی الاسلام نوشته جورج طرابیشی که من چند سال پیش خواندمش و اکنون که جستجو کردم دیدم متنش در در دسترس است گرچه من نتوانستم بازش کنم. طرابیشی-تا جایی که در خاطرم مانده- دو تا کار خوب می کند یکی متکی بر خود آیات نشان می دهد که مکیان و مردمان مخالف پیامبر، در هر زمان که از ایشان معجزه طلب می کردند-به دنبال گفتار پیامبر مبنی بر رسول و نبی الهی بودن-منظورشان معجزات مادی و عینی و مشخصی بوده که خود قرآن به دیگر پیامبران مثلا به موسی به عیسی به صالح به ابراهیم و یونس و کسان دیگر نسبت می دهد. درهمه این موارد معجزات مشخص و مادی مدنظرند و پیامبر هم در همه موارد گفته من مدعی آگاهی از غیب نیستم و تنها مدعی ام خدای یکی است. طرابیشی آیات متعدد طرح می کند و نشان می دهد که اولا معجزه مادی مدنظر درخواست کنندگان بوده و ثانیا پیامبر هم منکر داشتن چنین توانی بوده و نتیجه می گیرد که-به دنبال یک مطالعه تاریخی تکمیلی- اساسا معجزه خواستن و خود کلمه معجزه و مفاد آن موضوعی است که تا سیصد سال بعد از پیامبر در ذهن مسلمانان نبوده و موضوع تحدی در آیات مربوط به عجز بشر چیزی دیگری است و مفادش ناظرش ایده اعجاز نیست و بعدها مناظره گران مسلمان، از آیات تحدی(مبارزه طلبی قرآن) به سمت مفهوم اعجاز رفتند. نکته ای که طرابیشی نامش را به خواب رفتن عقل در اسلام تعبیر می کند. پیامبر عاقل، هیچگاه، خرد را تعطیل نکرد و با ادعای معجزه، عقل را به خواب نکرد!(سُبات العقل= خوابیدن عقل) اما پیروانش بعدها با تأسی از سنتهای دینی دیگران، عقل را به تعطیلی کشانده و مفاد تحدی را به سمت معجزه تفسیر کردند. برای بزرگواری که مدعی است در قرآن آیاتی دال بر نداشتن معجزه طرح نشده به کتاب سبات العقل رجوع کند و آنجا افزون بر آیه مورد استناد مهرداد گرامی، بیش از 10-15 آیه دیگر مورد استناد طرابیشی قرار گرفته است. بنابرین کتاب طرابیشی دو بحث خوب دارد یکی قرآنی و دیگری تاریخی. در بحث قرآنی نشان میدهد آیات کاملا منکر آوردن معجزه مادی مشخصند و در بحث تاریخی نشان می دهد مسلمانان تا سه قرن بعد از اسلام آیات تحدی را به معنای معجزه و اعجاز ندانسته و تفسیر نکرده اند. برای تکمیل این بحث طرابیشی می توانید به یک مقاله خوب از مرتضا کریمی نیا، قرآن پژوه ارجمند که خود طلبه و با سواد است مراجعه کنید که با عنوان«ریشه های تکوین نظریه اعجاز قرآن و تبیین وجوه آن در قرون نخست» در مجلات مختلف از جمله مجله پژوهشهای قرآن و حدیث چاپ شده و ایشان هم با ردیابی اولین نشانه های معجزه تلقی کردن قرآن، نشان می دهد که این مباحث در سده سوم صورت بندی شده و نام مفسران و محققان را فهرست می کند و در باره آنها نظر میدهد اما پیش از این تاریخ، هیچ کس، آیات تحدی را به معنای معجزه نخوانده و تفسیر نکرده است. نیز چند هفته پیش هم یک مقاله از یکی از محققان غربی خواندم-در مجلات فارسی زبان چاپ شده و اکنون فراموش کردم اگر پیگیری کردید می روم کتابخانه و عنوان مقاله و مجله را پیدا می کنم و می نویسم- که همین موضوع را توضیح بیشتر داده و آورده بود که اصولا بسیاری از متفکران اسلامی-نحله کلامی معتزله بغداد- با اعجاز بودن قرآن مخالف بودند و آن را صرفا حاکی از قدرت خدا در بازداشتن افراد از مانند قرآن می دانستند نه اینکه اصل عبارات قرآنی خارج از توان انسان باشد(این به نظریه صرفه معروف است و به سید مرتضی علم الهدی برادر سید رضی منتسب است) باری همین الان یادم آمد که نام آن مقاله محتملاً بود: معتزله بصره و اعجاز قرآن. گفته بود نظریه اعجاز با کوشش بصریان و با مخالفت بغدادیان شکل گرفت و من هم میافزایم که این ایده اعجاز که از مفاد آیات به دست نمی آید و ایده ای آورده متشرعه-به تعبیرعلما- است اکنون شده چماق در دستان یک مدعی که ای روشنفکران اگر راست می گویید پس همین الان مثل قرآن بیاورید غافل از آنکه خود آورنده قرآن برای هر سوره دستکم مدتها وقت می گذاشت و تازه همه آیاتش (غیر از اخلاقیات مشترک میان همگان) از دو حال خارج نیستند یا قصه اند که تماما مأخوذ از تورات و انجیل اند و یا حوادث عادی گروه مومنان و جنگهای آنها و سفارش به آمادگی برای مقابله با دشمن که ولی امر مسلمین به جای یک جلد 25 جلدش را به زبان سلیس فارسی آورده است و بنده خدا هیچ ادعایی هم ندارد! اشتباه نشود این تنها پاسخ به این مدعی است والا من یکی از دوستداران قرآنم و آنچنان که من این کتاب فخیم و برجسته و ارجمند را تفسیر می کنم می تواند با دانش روز و حقوق انسانها هم سازگار افتد. پیامبر بشری مثل ما بوده و هیچ ادعایی هم نداشته و قوانینی برای اصلاح زندگی مردمانش نهاده و هیچ نگفته این است و جز این نیست و تا ابد باید بر این قوانین تکیه کنید. او راه نسخ را پیشنهاد کرد و خود قوانینی را نسخ کرد و مورد قبول همه قرآن پژوهان برجسته هم هست اما امان از خرافه گرایی و ایده حلال محمدحلال و حرامه حرام الی یوم القیامه ساخته گروهی از شریعتمداران سده دوم و سوم است که با نوآوریها و تغییرات احکام مبارزه می کردند.باری پیامبر-هر کس در آیات خوب تعمق کند می یابد که- یک دیندار خداپرست است. جهان را از چشم انداز دینداری می بیند(ایده شبستری) و سخت در تلاش برای اصلاح دینداری به روش مسیحیان و یهودیان است و با آنها مخالفت دارد و با دقت و درایت نشان می دهد که نشانهای بت پرستی در این ادیان رسوخ کرده و به شخص و رهبان و احبارپرستی تبدیل شده و باید به دین حنیف که همان تسلیم شدن به خدای یگانه است ملتزم بود و نقدی جانانه بر روش و منش این دینداران وارد می کند و دین حق را در تسلیم شدن به خدا می داند. .

     
  39. با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : خودتان ببینید که این سردار سپاه چه میگوید !آقای نوریزاد داشتیم ؟ شما چرا تابحال نگفته بودید که مقبره شهید عباس بابایی امام زاده شده و شفا هم میدهد ! برای چی نگفتی که این سپاهیون مشکل بی آبی رو برای همیشه تا ظهور حضرت حل کرده اند !شما چرا تا بحال نگفته بودید که اتاق آقای بابایی مزین به عکس های مستهجن بوده و خانم ها هم لخت میشدند ! وازهمه مهم تر آقای خمینی روی کلمه طیبه ایران خط کشیدند این یعنی جهان وطنی ! خوب حالا ما با این بار گناه چه کنیم جانشین قرارگاه خاتم‌الانبیاء: مار سیاه در رختخواب دخترت بینداز، ماهواره به خانه‌ات نبر
    منتشر شده در چهارشنبه, ۹اردیبهشت , ۱۳۹۴ | ۹:۲۱ ق.ظ

    در سالی که گذشت، استان قزوین شاهد رفت‌وآمد چهره‌های اصولگرایی بود که عمدتا به طیف جبهه پایداری تعلق داشتند. نبویان، بذرپاش، زاکانی، حسینیان، زارعی و… از جمله این چهره‌های سیاسی بودند که با وجود رویکرد غالب نمایندگان استان قزوین در مجلس، فضای این استان را برای ایراد سخنان خود مناسب دیدند. در کنار این سخنرانان، سخنرانی سردار سالار آبنوش جانشین و معاون هماهنگ کننده قرارگاه خاتم الانبیا(ص) نیز به نوبه خود قابل تامل است؛ سخنانی که به مناسبت دهه فجر سال ۱۳۹۳ در٬مسجد جامع شال٬ ایراد شده است. این سخنرانی را هفته‌نامه تابان از روی نوار صوتی پیاده کرده و سعی شده که بیان محاوره‌ای آن نیز حفظ شود. به دلیل طولانی بودن سخنرانی، بخش‌هایی که حذف آن تغییری در مضمون سخنرانی ایجاد نمی‌کرد، درمتن منتشر شده، نیامده است.
    به گزارش«سحام»، سردار سالار آبنوش صاحب سخنرانی‌های عجیب و غریب در مقام یکی از فرماندهان سپاه پاسداران است. وی در ۱۳ اسفندماه ۱۳۸۹ در اظهاراتی که شآن و شخصیت گوینده آن سخنان را نشان می‌دهد گفت: «درآن زمان با وجود موسی(ع) و آن همه نشانه و دلیل، مردم گوساله ‌پرستیدند و درعصر ما نیز آدم‌هایی مانند موسوی و کروبی سامری ما بودند که عده‌ای گوساله آن‌ها را پرستیدند.»
    وی دراظهاراتی دیگر(۱۳ اسفندماه ۱۳۸۹) که خلاف موکد وصیت‌نامه امام خمینی(ره) بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است، با دخالت آشکار در سیاست گفته بود: «اگر نتیجه انتخابات مجلس نتیجه‌ای نباشد که در راستای ارزش‌های ما باشد سال ۹۱ سالی بسیار خطرناک و حتی خونین است؛ به طوری‌که صاحب‌نظرانی که قدرت تحلیل دارند و تاکنون مسائل را به درستی پیش‌بینی کردند، بیان داشتند که اگر مجلس بعد مجلس سالمی نباشد سال ۹۱ فتنه، خونین است زیرا با هم می‌جنگیم و جریان انحراف سردرمی‌آورد.»
    مشروح سخنرانی دیگری از سردار ٬سالار آبنوش٬ جانشین قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه پاسداران را در زیر می‌خوانید:
    سلام علیکم جمیعا و رحمت‌الله
    تشکر می‌کنم از این‌که این فرصت را برای حقیر فراهم کردید تا بتوانم شما مومنین و مومنات را زیارت کنم، بزرگواران! ایامی را جشن گرفتیم، فجر را گرامی می‌داریم و… انشاءالله این ایام بر شما فجرآفرینان مبارک باشه.
    … برادران! همواره حق و باطل درطول این تاریخی که برای ما جا مانده، وجود داشته و این‌ها با هم درگیر بوده‌اند، شما وقتی تاریخ انبیاء را نگاه می‌کنید، می‌بینید که اکثر انبیاء ما به خاطر نظام سلطه، گرفتار بوده‌اند. این‌که امروز می‌گیم نظام سلطه مظهرش آمریکاست، فقط مال امروز نیست… وقتی که حضرت عیسی(ع)، یا حضرت موسی(ع) دین خودشان را ارائه دادن، شما درتاریخ، در قرآن می‌خوانید با چه مشکلاتی مواجه شدن… لذا قارون را از موسی(ع) که گرفتند و از میان نزدیکان موسی(ع)، او را و افرادی چون بلعم و باعور و سامری را در مقابلش گذاشتند، در بعد اقتصادی و سیاسی و اعتقادی یک تزلزلی ایجاد شد… الله اکبر! جنگ نرم کار خودش را کرد، دشمن با ورود به فضای جنگ نرم توانست ۶۰۰ هزار نفر را از موسی بگیرد و آرام آرام این دین را بر سقوط و تنزل بکشاند…
    … یکی از اشکالات این آقایانی که هنوز هم ما باهاشان مشکل داریم درسطح جامعه، این هست که امام چون ساده حرف می‌زد فکر می‌کردند امام چیزی نمی‌داند، فکر می‌کردن که امام بسیار صحبت کنه ۴ تا قلمبه سلمبه بگه ۵ تا کلمه انگلیسی تو صحبتاش باشه، این آدم خیلی فهمیده است. امام فرمود راستی چرا وقتی پیامبر به دنیا آمد ۱۴ کنگره از کنگره‌های کاخ مدائن فرو ریخت؟ چرا ۱۳ تا نریخت؟ چرا ۱۵ تا نریخت؟ چرا زمین لرزید؟ اون‌جا که رانش زمین نداشتیم، ایستاده‌ی ایستاده ۱۴ تا فرو ریخت؟ بعد امام فرمود: «به گمانم خداوند، چقدر ساده خواست به بشریت این را بفهماند که این مولود که پیامبر خاتمه، دین کامل را می‌یاره ۱۴ قرن بعد با فروپاشی کاخ شاهنشاهی درایران این دین از این‌جا به جهان معرفی خواهد شد»…
    …الان نظام سلطه جهانی متزلزل شده، اولین نشانه؛ برای اولین بار همه اختلافاتشون رو کنار گذاشته‌اند در قالب ۱+۵ نشسته‌اند روبروی ما، حتما اساتید تاریخ درجلسه هستند، من تقاضا می‌کنم اگه جایی صحبت من ایراد داره اشاره کنند. سابقه نداره تاریخ، این سران کفر جهانی کنار هم نشسته باشند… ۲۲ بهمن ۵۷ انقلاب پیروز می‌شه، ۵ اردیبهشت ۵۸، سپاه پاسداران تشکیل می‌شه، اساسنامه سپاه را می‌برند خدمت امام. نوشته: «اساسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران» امام خیلی ساده می‌گه: «قلم رو بدید» رو «ایران» اش خط می‌کشه و بعد امضا می‌کنه و ابلاغ می‌کنه.
    آقای بازرگان می‌گه: «خسته شدم دیگه، از دست این چیکار کنم؟ نمی‌فهمه، نمی‌دونه دیپلماسی یعنی چی؟ معادلات جهانی حالیش نیست، آخه رو ایران چرا خط می‌کشی، این سپاه برای ایران می‌خواهد درست بشه دیگه».
    ببینید فرق فهم الهی با فهم مادی را. چیزی که امام در خشت می‌دید این آقایان منورالفکر درآیینه هم نتوانستند ببینند، ماها هم که اون موقع بچه‌هایی بودیم که تازه وارد سپاه شده بودیم ما هم نفهمیدیم یعنی چی؟ ولی امروز به صورت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عربستان تشکیل شده، به صورت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سوریه تشکیل شده، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افغانستان رسمی تشکیل شده، سپاه پاسداران پاکستان، سپاه پاسداران بحرین، سپاه پاسداران ، سپاه پاسداران فلسطین، سپاه پاسداران لبنان، سپاه پاسداران عراق تشکیل شده، یک فصل مشترک با ما دارند همه شان می‌گویند: «فرمانده ما امام سیدعلی خامنه‌ای».
    ببینید دوستان! … خیلی‌ها باورشان نمی‌شد که این انقلاب حتی یک‌ساله بشه. شما وزراء آقای بازرگان را نگاه کنید، یک نفرشان نشانه دین ندارند. می‌گن اصلا نمی‌شه، اسم دین رو آورد و مملکت‌داری کرد.» بازرگان به امام می‌خواد احترام کنه، می‌گه: «تشریف ببرید قم». امام چی داره می‌بینه چه نگاهی داره اون روز؟ ایران رو خط می‌کشه ما امروز مفهومش رو می‌فهمیم… وقتی جوان عربستانی که هیچ وقت آقا رو ندیده حتی تلویزیون هم اجازه نمی‌ده ببینه با تمام وجود رهبری آقا رو پذیرفته می‌گه هر چی که امر کنه اجرا می‌شه، این را دشمن فهمیده این رو دشمن دیده، لذا شما انتظار دارید دشمن از شما تحریم برداره، انتظار دارید که دشمن بیاد به شما کمک کنه؟ ما حرف‌مان با این برادران‌مان همینه،…
    اول که می‌گفتید: «ملایم صحبت کنید چون دیگران خشن صحبت کردند تحریم شدیم»، بابا ما ۳۶ سال تحریم هستیم هم‌زمان با تحریم، جبهه تبلیغ را ببیند، این همه ماهواره، ببینید این همه سیستم نرم‌افزاری درفضای مجازی، تمام کارشان را تعطیل کرده‌اند فقط می‌خوان بگن که ما مشکل داریم، بعد خداوند کاری می‌کنه»…
    «در یک مناظره‌ای یک دانشمند مصری با یک دانشمند الجزایری تو شبکه الجزیره داشتند با هم بحث می‌کردند هر دو سنی بودند، دانشمند الجزایری یک‌کم وجدان داشت می‌گفت: دنیا هی ژاپن را به رخ ما می‌کشد، می‌گه دنیا ژاپن داره، بذار ما هم یه ژاپنی به رخ دنیا بکشیم بگیم جهان اسلام هم ایران داره ماهواره به مدار گذاشته، انرژی هسته‌ای داره، بحث موشکی داره، در توانایی‌های نانو جلو رفته»، این دانشمند مصری می‌گفت: «نگو نگو این‌ها خطرناکن، این‌ها شیعه‌اند». بعد اون مقابل می‌گفت که: «آخه چه جوری نگم…».
    …الان هجمه فرهنگی شده است، این‌جا باید هر پدر و هر مادر از خانه خودش محافظت کنه… برادرم! یک مار سیاه برو تو رختخواب دخترت بنداز ماهواره تو خانه ات نبر، به خدا اون مار اگه نیش‌اش بزنه بهتره چون همه همسایه‌ها همه فامیل‌ها میان گریه می‌کنند، عزاداری می‌کنند تا سال‌ها داغداری، ولی وقتی که دخترت فاسد بشه خودت هم روت نمی‌شه بگی دختره منه…
    ما باید جایگاه خودمان را حفظ کنیم و ببینیم دراین تطمیع دشمن، چی رو با چی معامله کنیم؟ تو فتنه ما یه لحظه دیدیم که چند تا از بچه‌های زمان جنگ‌مان کنار دخترای لختی که دارن می‌رقصن، ایستادن! خیلی برام عجیب بود، از رزمنده‌هایی که تو شلمچه با هم بودیم انتظار نداشتم ببینم اون دختره آن‌چنانی با اون قیافه می‌گه: «مرگ براصل ولایت فقیه» و پا می‌کوبه این هم کنارش ایستاده. پرسیدم: «فلانی منم‌ها، در شلمچه با هم بودیم» گفت: «اشتباه‌مان همان بود». گفتم: «اینجا زیر پرچم کی هستید؟» گفتم: «من زیر پرچم سید علی‌ام ما که این‌وریم پرچم سیدعلی بالا سرمان است، پرچم‌ات رو بگو ببینم کیه، غیر از بهزاد نبوی، غیر از خانواده اون آقا؟».
    چنان خریده شده بود. نتونست بفهمه. تلخ‌ترین دوران مبارزه ما دوران فتنه بوده، ما اون‌جا کسانی رو می‌زدیم که یک روز با هم صدام رو می‌زدیم، اما الان اون من رو می‌زد و ما اونو می‌زدیم. اینا کار جبهه تطمیع بود. دشمن ورود پیدا کرده با پول و امکانات سری. انسان‌های ضعیف دارند می‌غلتن بعدا که آرامش شد هم باهم تلفنی صحبت کردیم. گفتم: «فلانی دیگه روت می‌شه بری تو مجلس امام حسین؟».
    … شهید عباس بابابی امروز شده امام‌زاده مشکل‌گشا و افراد لاعلاج رو شفا می‌ده، چی شد که این‌جوری شد؟ برای اون آقا در تلفن عرض کردم و گفتم: حاج حسین یکتا رفته بود کشمیر برای خاطره گویی. می‌گفت؛ وقتی که رفتم منطقه کشمیر هندوستان دیدم بیش از ۱۰ هزار نفر توی محوطه باز نشستن کنارهم بعد یکی داره برای اینا حرف می‌زنه همه گریه می‌کنن. می‌گفت: گوشمو تیز کردم تو صحبت‌های هندوییش کلمه عباس را مدام می‌شنیدم. گفتم لابد این روضه آقا ابوالفضل داره می‌خونه. حاج حسین می‌گفت: نشستم تا نوبت من شد و به طرف گفتم: شما روضه آقا ابوالفضل را می‌خواندید؟ گفت: نه، خاطرات شهید عباس بابایی رو می‌گفتم. بعد آقای یکتا اومده بود این‌جا اون موقع که من قزوین بودم گفت: منم تا قزوین نیامده بودم، نمی‌دانستم بابایی کیه؟ ولی می‌گن هنوز انقلاب پیروز نشده عباس بابایی افسر ارتش شاهنشاهی شده بود و اعزام شد به آمریکا تا آموزش ببینه. به قول علما: «مقتضی موجود، مانع مفقود» همه چی هست…
    اتاق استراحت بابایی سه تخته است ۲ تختش مال خانومای هم دوره اش، کاغذ دیواری اتاق هم دارای عکس مستهجن. اینا رو هم کلاس شهید بابایی می‌گه – دقت کنید – می‌گه: کاغذ دیواری همه عکس مستهجن بود ۲ تا هم زن لاییک لامذهب مال جاهای مختلف آمدند آموزش و همین که میان داخل اتاق هم لخت و برهنه‌اند، دیگه هیچ مانعی نیست. شهید بابایی هر روز از سر کلاس که میاد تو میدان صبح‌گاه می‌دود تا بی‌حال میوفته. ما می‌بینیم نمیاد، می‌ریم زیر بغلش رو می‌گیریم. رو تخت میفته می‌خوابه تا صبح. این خبر به فرمانده می‌رسه میگه این آدمه یا دیوانست یا مشکوک. فرمانده، عباس بابایی رو صدا می‌کنه می‌گه: « این کارا چیه بچه؟». شهید بابایی هی سکوت می‌کنه می‌گه: من هرچی بگم شما نمی فهمی اما بالاخره می‌گه: «… من اهل قزوین و ایرانی ام. تو خانه ما دهه محرم عزاداری برای آقا امام حسین ماست، ما تعزیه می‌خوانیم من نقش مسلم را بازی می‌کنم. من اگه این‌جا دامنم آلوده بشه برگردم اون‌جا، چطوری می‌تونم بگم : «مسلم سلامت می‌کند یا حسین!» نمی‌توانم بگم. من باید خودمو نگه دارم. من باید پاک باشم که باز روم بشه برم روضه مسلم بخوانم. این قدرت اهل بیت است… لذا آمریکایی‌ها وقتی که عراق رو گرفتند تا روزی که رفتند ۲ تا نیروی ویژه یکی در سامرا داشتند یکی تو مسجد سهله و مراقب و منتظر امام زمان بودند. اونا از من و شما منتظرترند. دوستی می‌گفت هی سوال کردم: «آخه این‌جا که نیروی نظامی نیست؟». بعدا گفتند امام زمان که میاد تو این دو نقطه نیرو براش گذاشته بودند که بگیرنش… الان ببینید چه خبره دنیا، مصر فروپاشیده، یمن به‌هم ریخته، ملک عبدالله به درک واصل شده. سوریه، عراق، بحرین تو خون غوطه‌وره، فلسطین و لبنان در ظلم می‌سوزه، افغانستان و پاکستان فریادشان به آسمان‌هاست، باز سیر نشدند، این همه ظلم دارند تو این منطقه می‌کنند به ساحت پیامبر ما اهانت می‌کنن و سران‌شان میان حمایت می‌کنن، دراین میان حضرت آقا، یک نامه ۹۰۰ کلمه‌ای خطاب به جوانان غرب می نویسن و آن‌ها به اسلام دعوت می‌شوند. برادران، این حکایت از خبری است از کنار این‌ها نباید بگذریم و به این مسایل کم توجه نباشیم…
    … ما اگه می‌خوایم از نفت ارتزاق کنیم باید با نظام سلطه کنار بیایم، لذا وقتی که آقای زنگنه رای آورد خبرنگار از ایشان سوال کرد: «وزیر محترم برنامت چیه؟» اولین و آخرین برنامش گفت: «تولید نفت رو به چند میلیون بشکه می‌رسانم»، خوب اون موقع سوال شد ما که تحریمیم، اینا که اصلا نمی‌ذارن ما نفت بفروشیم، ما الان مشکل تولید نداریم که، ما این هفتصد هشتصد تا رو هم نمی‌تونیم بفروشیم، الان داریم متوجه می‌شیم منظوراین بوده که تحریم تمام است، ما می‌ریم مذاکره می کنیم و کدخدا و ارباب هم حتما حال مارو رعایت می‌کنه و تمام می‌شه و دیگه کارها صورت می‌گیره و گل و بلبل.
    این اعتماد به دشمنه، چند بار به دشمن اعتماد کنیم و جواب این‌جوری بگیریم؟ لذا تو بحث نفت وقتی که تحریم اعلام شد همه شرکت‌های خارجی رفتند. همه چی تعطیل شد این خدای بزرگ و مهربان درکف خلیج فارس یک کپسولی گذاشته، تو این کپسول را پر کرده گاز. ازنظر موقعیت جغرافیایی نصف کپسول تو خاک ماست نصف کپسول تو خاک قطر، اقتصادیون دنیا برآورد کردند گفتند هر چی بشر روی زمین تا الان ثروت داره، جمعش کنیم توی کفه ترازو، سنگینی قیمت این کپسوله سنگین‌تره…
    آمریکایی‌ها بیش از۴۰۰ تا چاه آمدند سمت قطر زدند. همین جور می‌کشند و می‌برند خب! پایین، دیگه مشترکه، دیگه سهم خودشان را نمی‌برند از همه می‌برند. ما رفتیم گفتیم آقایان سرمایه ما را می برند بابا یه کاری کنید. گفتند: «…علم صد درصدش دست آمریکایی‌هاست چیکار کنیم؟». صراحتا به ما گفتن: «به آقا دسترسی دارید بگید بریم دستامون رو تسلیم کنیم تا اون‌ها بیان این‌جا برای ما کار کنند».
    گفتیم یعنی بریم به آقامان بگیم تسلیم شو؟ یا باید گاز رو ببرن نداشته باشیم، یا باید این کار رو بکنیم؟ فرزندان شما اصرار کردند که می‌خوایم بیایم تو این کارا ببینم چیه و خودمان این را حل کنیم، اما این آقایان نمی‌گذاشتن. نهایتا از جای بالاتر دستور ورود پیدا شد. این آقایان مسوول گفتند: «همین جور که بچه‌های مردم رو بردید تو جنگ کشتید فکر می‌کنید این‌جا هم جنگه؟ پاسدارها! به همه جا کار دارید؟ چرا دخالت می‌کنید؟».
    به ما این‌جوری می‌گن دیگه. می‌گیم ما به کجا دخالت کردیم؟ مگه ما رو پاسدار انقلاب معرفی نکرده قانون اساسی؟ مگه قانون اساسی به من نگفته: «آی پاسدار این انقلاب و دستاورداش هر جا تهدید شد هر گلوله‌ای که به سمت اون بیاد باید از سینه تو بگذره»؟ من فدایی اون انقلاب و دستاورداشم، نباید اونو حفظ کنم؟ شما تو فتنه، اصل رای که اصل دستاوردهای انقلاب، اصلی‌ترین دستاورد انقلابه آمدید گفتید: «۱۳ تا مرغوب ۲۴ تا نامرغوب» گفتید: «اینا داهاتین. اینا از این جبهه مبهه‌ای‌ها هستند». گفتید: «این دختره رقاصه که روز قدس کنار دوست پسرش داره ساندویچ می‌خوره و با کفش اقتدا می‌کنه، این رایش مرغوبه رای شما نامرغوب». وقتی شما این‌طور حرف می زنید، ما نباید دندان شما رو بشکنیم؟ شما اصل دستاورد انقلاب را زیر سوال نبردید؟ من وظیفه پاسداریم و بسیج وظیفه پاسداریش این نیست که این دستاورد را حفظ کنه؟ شما می‌گید این‌جا چه می‌کنید؟ هر جا که انقلاب‌مان، هرجا که دستاوردهای انقلاب به خطر بیفته سینه ما اون‌جا سپره، ما چیزی حالی‌مان نیست، ما انقلاب‌مان را می‌شناسیم و آقامان را…
    دوستان! اگر می‌ذاشتیم، این‌ها الان کفش آقای کری را واکس می‌زدند… مومنین! الان بچه‌های شما گاز را از۵ هزار متری زیر دریا استخراج می‌کنند. لوله گذاشتند آوردند بالا کف دریا ۹۸ کیلومتر کف دریا لوله خواباندند آوردند پالایشگاه را ۱۰۰ درصد بومی ساختند و ما الحمدالله آخر علم را کشف کردیم… به یاری خدا بنا داریم تا سال ۹۵ هم اندازه آمریکایی‌ها گاز بکشیم. من به شما بگم این‌ها الان، پدرشان درآمده. دیوانه شدن و هی میگن: «اینا دیگه کی هستند؟ اینا دیگه دارن چیکار می‌کنن؟ هر جا آمدند این جوری دارن برخورد می‌کنن». نتانیاهو می‌زنه سرش و می‌گه: «من کجا برم از دست این پاسدارها؟». امروز بیاد به میدان تنگه هرمز حرف بزنه می‌گیم: «تنگه را می‌بندیم‌ها» می‌گن: «چشم». خاک و دریا و کوه و زمین آمده به کمک اسلام.
    مومنین! کم نیارید، مومنین از این حرف‌ها و سیاه‌نمایی‌ها خسته نشید. فقط دعا کنید خدا از عمر من بگیره به آقا بده، آقا را داشته باشیم آقا، بالا سرمان باشد، هیچ غم نداشته باشیم گوش به این حرفا ندید، بله سخت‌مان است، معاون اول بازداشت می‌شه، ولی افتخار می‌کنیم که ما با هیچ‌کس تعارف نداریم، لذا اصلا ناامید نشید، به مراتب وضعیت عالیه، خدا همین جور داره گشایش ایجاد می‌کنه برای اون‌هایی که اهل دلن و هیچ ادعایی هم ندارند… من به شما بگم، تا چند وقت دیگه شما خبرهای خوشی می‌شنوید، اینا رو دیگه اجازه بدید نگم، چه کارهایی که شده… ما ۸ ماه دیگه یه خبر خوشی به شما خواهیم داد که دنیا را تکان خواهد داد… و بچه‌های شما طرح‌هایی دارند که با اون گاز فلر که داره هدر می‌ره نیروگاه بسازند با اون برق، آب دریا رو شیرین کنن و بعد از اون، هفت استان لم یزرع چه ترسالی بشه چه خشک‌سالی بشه برای تمام عمر ایرانی‌ها تا ظهور امام زمان، قابل کشت خواهد شد… خب یک عده سخت‌شان هست، یک عده این گشایش‌ها را می‌گن، اگه بشه دیگه نمی‌شه جلوی جمهوری اسلامی را گرفت، اینا هی می‌خوان بگن که این‌ها نتوانستند هی کارشکنی می‌کنند، ولی به لطف خدا دیگه عبور شده… از این‌که خسته تان کردم عذرخواهی می‌کنم، برای سلامتی خودتان صلوات.

     
    • چطور میتوان باور کرد چنین کلاشان و دیوانگانی سرنوشت ۸۰ میلیون ایرانی را در قرن ۲۱ در دست گرفته اند . این آقا همه کاره بزرگترین واحد صنعتی و اقتصادی این مملکت است.

       
  40. با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : خودتان ببینید که این سردار سپاه چه میگوید !آقای نوریزاد داشتیم ؟ شما چرا تابحال نگفته بودید که مقبره شهید عباس بابایی امام زاده شده و شفا هم میدهد ! برای چی نگفتی که این سپاهیون مشکل بی آبی رو برای همیشه تا ظهور حضرت حل کرده اند !شما چرا تا بحال نگفته بودید که اتاق آقای بابایی مزین به عکس های مستهجن بوده و خانم ها هم لخت میشدند ! وازهمه مهم تر آقای خمینی روی کلمه طیبه ایران خط کشیدند این یعنی جهان وطنی . حالا ما با این بار گناه چه کنیم !!! –جانشین قرارگاه خاتم‌الانبیاء: مار سیاه در رختخواب دخترت بینداز، ماهواره به خانه‌ات نبر
    منتشر شده در چهارشنبه, ۹اردیبهشت , ۱۳۹۴ | ۹:۲۱ ق.ظ

    در سالی که گذشت، استان قزوین شاهد رفت‌وآمد چهره‌های اصولگرایی بود که عمدتا به طیف جبهه پایداری تعلق داشتند. نبویان، بذرپاش، زاکانی، حسینیان، زارعی و… از جمله این چهره‌های سیاسی بودند که با وجود رویکرد غالب نمایندگان استان قزوین در مجلس، فضای این استان را برای ایراد سخنان خود مناسب دیدند. در کنار این سخنرانان، سخنرانی سردار سالار آبنوش جانشین و معاون هماهنگ کننده قرارگاه خاتم الانبیا(ص) نیز به نوبه خود قابل تامل است؛ سخنانی که به مناسبت دهه فجر سال ۱۳۹۳ در٬مسجد جامع شال٬ ایراد شده است. این سخنرانی را هفته‌نامه تابان از روی نوار صوتی پیاده کرده و سعی شده که بیان محاوره‌ای آن نیز حفظ شود. به دلیل طولانی بودن سخنرانی، بخش‌هایی که حذف آن تغییری در مضمون سخنرانی ایجاد نمی‌کرد، درمتن منتشر شده، نیامده است.
    به گزارش«سحام»، سردار سالار آبنوش صاحب سخنرانی‌های عجیب و غریب در مقام یکی از فرماندهان سپاه پاسداران است. وی در ۱۳ اسفندماه ۱۳۸۹ در اظهاراتی که شآن و شخصیت گوینده آن سخنان را نشان می‌دهد گفت: «درآن زمان با وجود موسی(ع) و آن همه نشانه و دلیل، مردم گوساله ‌پرستیدند و درعصر ما نیز آدم‌هایی مانند موسوی و کروبی سامری ما بودند که عده‌ای گوساله آن‌ها را پرستیدند.»
    وی دراظهاراتی دیگر(۱۳ اسفندماه ۱۳۸۹) که خلاف موکد وصیت‌نامه امام خمینی(ره) بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است، با دخالت آشکار در سیاست گفته بود: «اگر نتیجه انتخابات مجلس نتیجه‌ای نباشد که در راستای ارزش‌های ما باشد سال ۹۱ سالی بسیار خطرناک و حتی خونین است؛ به طوری‌که صاحب‌نظرانی که قدرت تحلیل دارند و تاکنون مسائل را به درستی پیش‌بینی کردند، بیان داشتند که اگر مجلس بعد مجلس سالمی نباشد سال ۹۱ فتنه، خونین است زیرا با هم می‌جنگیم و جریان انحراف سردرمی‌آورد.»
    مشروح سخنرانی دیگری از سردار ٬سالار آبنوش٬ جانشین قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه پاسداران را در زیر می‌خوانید:
    سلام علیکم جمیعا و رحمت‌الله
    تشکر می‌کنم از این‌که این فرصت را برای حقیر فراهم کردید تا بتوانم شما مومنین و مومنات را زیارت کنم، بزرگواران! ایامی را جشن گرفتیم، فجر را گرامی می‌داریم و… انشاءالله این ایام بر شما فجرآفرینان مبارک باشه.
    … برادران! همواره حق و باطل درطول این تاریخی که برای ما جا مانده، وجود داشته و این‌ها با هم درگیر بوده‌اند، شما وقتی تاریخ انبیاء را نگاه می‌کنید، می‌بینید که اکثر انبیاء ما به خاطر نظام سلطه، گرفتار بوده‌اند. این‌که امروز می‌گیم نظام سلطه مظهرش آمریکاست، فقط مال امروز نیست… وقتی که حضرت عیسی(ع)، یا حضرت موسی(ع) دین خودشان را ارائه دادن، شما درتاریخ، در قرآن می‌خوانید با چه مشکلاتی مواجه شدن… لذا قارون را از موسی(ع) که گرفتند و از میان نزدیکان موسی(ع)، او را و افرادی چون بلعم و باعور و سامری را در مقابلش گذاشتند، در بعد اقتصادی و سیاسی و اعتقادی یک تزلزلی ایجاد شد… الله اکبر! جنگ نرم کار خودش را کرد، دشمن با ورود به فضای جنگ نرم توانست ۶۰۰ هزار نفر را از موسی بگیرد و آرام آرام این دین را بر سقوط و تنزل بکشاند…
    … یکی از اشکالات این آقایانی که هنوز هم ما باهاشان مشکل داریم درسطح جامعه، این هست که امام چون ساده حرف می‌زد فکر می‌کردند امام چیزی نمی‌داند، فکر می‌کردن که امام بسیار صحبت کنه ۴ تا قلمبه سلمبه بگه ۵ تا کلمه انگلیسی تو صحبتاش باشه، این آدم خیلی فهمیده است. امام فرمود راستی چرا وقتی پیامبر به دنیا آمد ۱۴ کنگره از کنگره‌های کاخ مدائن فرو ریخت؟ چرا ۱۳ تا نریخت؟ چرا ۱۵ تا نریخت؟ چرا زمین لرزید؟ اون‌جا که رانش زمین نداشتیم، ایستاده‌ی ایستاده ۱۴ تا فرو ریخت؟ بعد امام فرمود: «به گمانم خداوند، چقدر ساده خواست به بشریت این را بفهماند که این مولود که پیامبر خاتمه، دین کامل را می‌یاره ۱۴ قرن بعد با فروپاشی کاخ شاهنشاهی درایران این دین از این‌جا به جهان معرفی خواهد شد»…
    …الان نظام سلطه جهانی متزلزل شده، اولین نشانه؛ برای اولین بار همه اختلافاتشون رو کنار گذاشته‌اند در قالب ۱+۵ نشسته‌اند روبروی ما، حتما اساتید تاریخ درجلسه هستند، من تقاضا می‌کنم اگه جایی صحبت من ایراد داره اشاره کنند. سابقه نداره تاریخ، این سران کفر جهانی کنار هم نشسته باشند… ۲۲ بهمن ۵۷ انقلاب پیروز می‌شه، ۵ اردیبهشت ۵۸، سپاه پاسداران تشکیل می‌شه، اساسنامه سپاه را می‌برند خدمت امام. نوشته: «اساسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران» امام خیلی ساده می‌گه: «قلم رو بدید» رو «ایران» اش خط می‌کشه و بعد امضا می‌کنه و ابلاغ می‌کنه.
    آقای بازرگان می‌گه: «خسته شدم دیگه، از دست این چیکار کنم؟ نمی‌فهمه، نمی‌دونه دیپلماسی یعنی چی؟ معادلات جهانی حالیش نیست، آخه رو ایران چرا خط می‌کشی، این سپاه برای ایران می‌خواهد درست بشه دیگه».
    ببینید فرق فهم الهی با فهم مادی را. چیزی که امام در خشت می‌دید این آقایان منورالفکر درآیینه هم نتوانستند ببینند، ماها هم که اون موقع بچه‌هایی بودیم که تازه وارد سپاه شده بودیم ما هم نفهمیدیم یعنی چی؟ ولی امروز به صورت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عربستان تشکیل شده، به صورت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سوریه تشکیل شده، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افغانستان رسمی تشکیل شده، سپاه پاسداران پاکستان، سپاه پاسداران بحرین، سپاه پاسداران ، سپاه پاسداران فلسطین، سپاه پاسداران لبنان، سپاه پاسداران عراق تشکیل شده، یک فصل مشترک با ما دارند همه شان می‌گویند: «فرمانده ما امام سیدعلی خامنه‌ای».
    ببینید دوستان! … خیلی‌ها باورشان نمی‌شد که این انقلاب حتی یک‌ساله بشه. شما وزراء آقای بازرگان را نگاه کنید، یک نفرشان نشانه دین ندارند. می‌گن اصلا نمی‌شه، اسم دین رو آورد و مملکت‌داری کرد.» بازرگان به امام می‌خواد احترام کنه، می‌گه: «تشریف ببرید قم». امام چی داره می‌بینه چه نگاهی داره اون روز؟ ایران رو خط می‌کشه ما امروز مفهومش رو می‌فهمیم… وقتی جوان عربستانی که هیچ وقت آقا رو ندیده حتی تلویزیون هم اجازه نمی‌ده ببینه با تمام وجود رهبری آقا رو پذیرفته می‌گه هر چی که امر کنه اجرا می‌شه، این را دشمن فهمیده این رو دشمن دیده، لذا شما انتظار دارید دشمن از شما تحریم برداره، انتظار دارید که دشمن بیاد به شما کمک کنه؟ ما حرف‌مان با این برادران‌مان همینه،…
    اول که می‌گفتید: «ملایم صحبت کنید چون دیگران خشن صحبت کردند تحریم شدیم»، بابا ما ۳۶ سال تحریم هستیم هم‌زمان با تحریم، جبهه تبلیغ را ببیند، این همه ماهواره، ببینید این همه سیستم نرم‌افزاری درفضای مجازی، تمام کارشان را تعطیل کرده‌اند فقط می‌خوان بگن که ما مشکل داریم، بعد خداوند کاری می‌کنه»…
    «در یک مناظره‌ای یک دانشمند مصری با یک دانشمند الجزایری تو شبکه الجزیره داشتند با هم بحث می‌کردند هر دو سنی بودند، دانشمند الجزایری یک‌کم وجدان داشت می‌گفت: دنیا هی ژاپن را به رخ ما می‌کشد، می‌گه دنیا ژاپن داره، بذار ما هم یه ژاپنی به رخ دنیا بکشیم بگیم جهان اسلام هم ایران داره ماهواره به مدار گذاشته، انرژی هسته‌ای داره، بحث موشکی داره، در توانایی‌های نانو جلو رفته»، این دانشمند مصری می‌گفت: «نگو نگو این‌ها خطرناکن، این‌ها شیعه‌اند». بعد اون مقابل می‌گفت که: «آخه چه جوری نگم…».
    …الان هجمه فرهنگی شده است، این‌جا باید هر پدر و هر مادر از خانه خودش محافظت کنه… برادرم! یک مار سیاه برو تو رختخواب دخترت بنداز ماهواره تو خانه ات نبر، به خدا اون مار اگه نیش‌اش بزنه بهتره چون همه همسایه‌ها همه فامیل‌ها میان گریه می‌کنند، عزاداری می‌کنند تا سال‌ها داغداری، ولی وقتی که دخترت فاسد بشه خودت هم روت نمی‌شه بگی دختره منه…
    ما باید جایگاه خودمان را حفظ کنیم و ببینیم دراین تطمیع دشمن، چی رو با چی معامله کنیم؟ تو فتنه ما یه لحظه دیدیم که چند تا از بچه‌های زمان جنگ‌مان کنار دخترای لختی که دارن می‌رقصن، ایستادن! خیلی برام عجیب بود، از رزمنده‌هایی که تو شلمچه با هم بودیم انتظار نداشتم ببینم اون دختره آن‌چنانی با اون قیافه می‌گه: «مرگ براصل ولایت فقیه» و پا می‌کوبه این هم کنارش ایستاده. پرسیدم: «فلانی منم‌ها، در شلمچه با هم بودیم» گفت: «اشتباه‌مان همان بود». گفتم: «اینجا زیر پرچم کی هستید؟» گفتم: «من زیر پرچم سید علی‌ام ما که این‌وریم پرچم سیدعلی بالا سرمان است، پرچم‌ات رو بگو ببینم کیه، غیر از بهزاد نبوی، غیر از خانواده اون آقا؟».
    چنان خریده شده بود. نتونست بفهمه. تلخ‌ترین دوران مبارزه ما دوران فتنه بوده، ما اون‌جا کسانی رو می‌زدیم که یک روز با هم صدام رو می‌زدیم، اما الان اون من رو می‌زد و ما اونو می‌زدیم. اینا کار جبهه تطمیع بود. دشمن ورود پیدا کرده با پول و امکانات سری. انسان‌های ضعیف دارند می‌غلتن بعدا که آرامش شد هم باهم تلفنی صحبت کردیم. گفتم: «فلانی دیگه روت می‌شه بری تو مجلس امام حسین؟».
    … شهید عباس بابابی امروز شده امام‌زاده مشکل‌گشا و افراد لاعلاج رو شفا می‌ده، چی شد که این‌جوری شد؟ برای اون آقا در تلفن عرض کردم و گفتم: حاج حسین یکتا رفته بود کشمیر برای خاطره گویی. می‌گفت؛ وقتی که رفتم منطقه کشمیر هندوستان دیدم بیش از ۱۰ هزار نفر توی محوطه باز نشستن کنارهم بعد یکی داره برای اینا حرف می‌زنه همه گریه می‌کنن. می‌گفت: گوشمو تیز کردم تو صحبت‌های هندوییش کلمه عباس را مدام می‌شنیدم. گفتم لابد این روضه آقا ابوالفضل داره می‌خونه. حاج حسین می‌گفت: نشستم تا نوبت من شد و به طرف گفتم: شما روضه آقا ابوالفضل را می‌خواندید؟ گفت: نه، خاطرات شهید عباس بابایی رو می‌گفتم. بعد آقای یکتا اومده بود این‌جا اون موقع که من قزوین بودم گفت: منم تا قزوین نیامده بودم، نمی‌دانستم بابایی کیه؟ ولی می‌گن هنوز انقلاب پیروز نشده عباس بابایی افسر ارتش شاهنشاهی شده بود و اعزام شد به آمریکا تا آموزش ببینه. به قول علما: «مقتضی موجود، مانع مفقود» همه چی هست…
    اتاق استراحت بابایی سه تخته است ۲ تختش مال خانومای هم دوره اش، کاغذ دیواری اتاق هم دارای عکس مستهجن. اینا رو هم کلاس شهید بابایی می‌گه – دقت کنید – می‌گه: کاغذ دیواری همه عکس مستهجن بود ۲ تا هم زن لاییک لامذهب مال جاهای مختلف آمدند آموزش و همین که میان داخل اتاق هم لخت و برهنه‌اند، دیگه هیچ مانعی نیست. شهید بابایی هر روز از سر کلاس که میاد تو میدان صبح‌گاه می‌دود تا بی‌حال میوفته. ما می‌بینیم نمیاد، می‌ریم زیر بغلش رو می‌گیریم. رو تخت میفته می‌خوابه تا صبح. این خبر به فرمانده می‌رسه میگه این آدمه یا دیوانست یا مشکوک. فرمانده، عباس بابایی رو صدا می‌کنه می‌گه: « این کارا چیه بچه؟». شهید بابایی هی سکوت می‌کنه می‌گه: من هرچی بگم شما نمی فهمی اما بالاخره می‌گه: «… من اهل قزوین و ایرانی ام. تو خانه ما دهه محرم عزاداری برای آقا امام حسین ماست، ما تعزیه می‌خوانیم من نقش مسلم را بازی می‌کنم. من اگه این‌جا دامنم آلوده بشه برگردم اون‌جا، چطوری می‌تونم بگم : «مسلم سلامت می‌کند یا حسین!» نمی‌توانم بگم. من باید خودمو نگه دارم. من باید پاک باشم که باز روم بشه برم روضه مسلم بخوانم. این قدرت اهل بیت است… لذا آمریکایی‌ها وقتی که عراق رو گرفتند تا روزی که رفتند ۲ تا نیروی ویژه یکی در سامرا داشتند یکی تو مسجد سهله و مراقب و منتظر امام زمان بودند. اونا از من و شما منتظرترند. دوستی می‌گفت هی سوال کردم: «آخه این‌جا که نیروی نظامی نیست؟». بعدا گفتند امام زمان که میاد تو این دو نقطه نیرو براش گذاشته بودند که بگیرنش… الان ببینید چه خبره دنیا، مصر فروپاشیده، یمن به‌هم ریخته، ملک عبدالله به درک واصل شده. سوریه، عراق، بحرین تو خون غوطه‌وره، فلسطین و لبنان در ظلم می‌سوزه، افغانستان و پاکستان فریادشان به آسمان‌هاست، باز سیر نشدند، این همه ظلم دارند تو این منطقه می‌کنند به ساحت پیامبر ما اهانت می‌کنن و سران‌شان میان حمایت می‌کنن، دراین میان حضرت آقا، یک نامه ۹۰۰ کلمه‌ای خطاب به جوانان غرب می نویسن و آن‌ها به اسلام دعوت می‌شوند. برادران، این حکایت از خبری است از کنار این‌ها نباید بگذریم و به این مسایل کم توجه نباشیم…
    … ما اگه می‌خوایم از نفت ارتزاق کنیم باید با نظام سلطه کنار بیایم، لذا وقتی که آقای زنگنه رای آورد خبرنگار از ایشان سوال کرد: «وزیر محترم برنامت چیه؟» اولین و آخرین برنامش گفت: «تولید نفت رو به چند میلیون بشکه می‌رسانم»، خوب اون موقع سوال شد ما که تحریمیم، اینا که اصلا نمی‌ذارن ما نفت بفروشیم، ما الان مشکل تولید نداریم که، ما این هفتصد هشتصد تا رو هم نمی‌تونیم بفروشیم، الان داریم متوجه می‌شیم منظوراین بوده که تحریم تمام است، ما می‌ریم مذاکره می کنیم و کدخدا و ارباب هم حتما حال مارو رعایت می‌کنه و تمام می‌شه و دیگه کارها صورت می‌گیره و گل و بلبل.
    این اعتماد به دشمنه، چند بار به دشمن اعتماد کنیم و جواب این‌جوری بگیریم؟ لذا تو بحث نفت وقتی که تحریم اعلام شد همه شرکت‌های خارجی رفتند. همه چی تعطیل شد این خدای بزرگ و مهربان درکف خلیج فارس یک کپسولی گذاشته، تو این کپسول را پر کرده گاز. ازنظر موقعیت جغرافیایی نصف کپسول تو خاک ماست نصف کپسول تو خاک قطر، اقتصادیون دنیا برآورد کردند گفتند هر چی بشر روی زمین تا الان ثروت داره، جمعش کنیم توی کفه ترازو، سنگینی قیمت این کپسوله سنگین‌تره…
    آمریکایی‌ها بیش از۴۰۰ تا چاه آمدند سمت قطر زدند. همین جور می‌کشند و می‌برند خب! پایین، دیگه مشترکه، دیگه سهم خودشان را نمی‌برند از همه می‌برند. ما رفتیم گفتیم آقایان سرمایه ما را می برند بابا یه کاری کنید. گفتند: «…علم صد درصدش دست آمریکایی‌هاست چیکار کنیم؟». صراحتا به ما گفتن: «به آقا دسترسی دارید بگید بریم دستامون رو تسلیم کنیم تا اون‌ها بیان این‌جا برای ما کار کنند».
    گفتیم یعنی بریم به آقامان بگیم تسلیم شو؟ یا باید گاز رو ببرن نداشته باشیم، یا باید این کار رو بکنیم؟ فرزندان شما اصرار کردند که می‌خوایم بیایم تو این کارا ببینم چیه و خودمان این را حل کنیم، اما این آقایان نمی‌گذاشتن. نهایتا از جای بالاتر دستور ورود پیدا شد. این آقایان مسوول گفتند: «همین جور که بچه‌های مردم رو بردید تو جنگ کشتید فکر می‌کنید این‌جا هم جنگه؟ پاسدارها! به همه جا کار دارید؟ چرا دخالت می‌کنید؟».
    به ما این‌جوری می‌گن دیگه. می‌گیم ما به کجا دخالت کردیم؟ مگه ما رو پاسدار انقلاب معرفی نکرده قانون اساسی؟ مگه قانون اساسی به من نگفته: «آی پاسدار این انقلاب و دستاورداش هر جا تهدید شد هر گلوله‌ای که به سمت اون بیاد باید از سینه تو بگذره»؟ من فدایی اون انقلاب و دستاورداشم، نباید اونو حفظ کنم؟ شما تو فتنه، اصل رای که اصل دستاوردهای انقلاب، اصلی‌ترین دستاورد انقلابه آمدید گفتید: «۱۳ تا مرغوب ۲۴ تا نامرغوب» گفتید: «اینا داهاتین. اینا از این جبهه مبهه‌ای‌ها هستند». گفتید: «این دختره رقاصه که روز قدس کنار دوست پسرش داره ساندویچ می‌خوره و با کفش اقتدا می‌کنه، این رایش مرغوبه رای شما نامرغوب». وقتی شما این‌طور حرف می زنید، ما نباید دندان شما رو بشکنیم؟ شما اصل دستاورد انقلاب را زیر سوال نبردید؟ من وظیفه پاسداریم و بسیج وظیفه پاسداریش این نیست که این دستاورد را حفظ کنه؟ شما می‌گید این‌جا چه می‌کنید؟ هر جا که انقلاب‌مان، هرجا که دستاوردهای انقلاب به خطر بیفته سینه ما اون‌جا سپره، ما چیزی حالی‌مان نیست، ما انقلاب‌مان را می‌شناسیم و آقامان را…
    دوستان! اگر می‌ذاشتیم، این‌ها الان کفش آقای کری را واکس می‌زدند… مومنین! الان بچه‌های شما گاز را از۵ هزار متری زیر دریا استخراج می‌کنند. لوله گذاشتند آوردند بالا کف دریا ۹۸ کیلومتر کف دریا لوله خواباندند آوردند پالایشگاه را ۱۰۰ درصد بومی ساختند و ما الحمدالله آخر علم را کشف کردیم… به یاری خدا بنا داریم تا سال ۹۵ هم اندازه آمریکایی‌ها گاز بکشیم. من به شما بگم این‌ها الان، پدرشان درآمده. دیوانه شدن و هی میگن: «اینا دیگه کی هستند؟ اینا دیگه دارن چیکار می‌کنن؟ هر جا آمدند این جوری دارن برخورد می‌کنن». نتانیاهو می‌زنه سرش و می‌گه: «من کجا برم از دست این پاسدارها؟». امروز بیاد به میدان تنگه هرمز حرف بزنه می‌گیم: «تنگه را می‌بندیم‌ها» می‌گن: «چشم». خاک و دریا و کوه و زمین آمده به کمک اسلام.
    مومنین! کم نیارید، مومنین از این حرف‌ها و سیاه‌نمایی‌ها خسته نشید. فقط دعا کنید خدا از عمر من بگیره به آقا بده، آقا را داشته باشیم آقا، بالا سرمان باشد، هیچ غم نداشته باشیم گوش به این حرفا ندید، بله سخت‌مان است، معاون اول بازداشت می‌شه، ولی افتخار می‌کنیم که ما با هیچ‌کس تعارف نداریم، لذا اصلا ناامید نشید، به مراتب وضعیت عالیه، خدا همین جور داره گشایش ایجاد می‌کنه برای اون‌هایی که اهل دلن و هیچ ادعایی هم ندارند… من به شما بگم، تا چند وقت دیگه شما خبرهای خوشی می‌شنوید، اینا رو دیگه اجازه بدید نگم، چه کارهایی که شده… ما ۸ ماه دیگه یه خبر خوشی به شما خواهیم داد که دنیا را تکان خواهد داد… و بچه‌های شما طرح‌هایی دارند که با اون گاز فلر که داره هدر می‌ره نیروگاه بسازند با اون برق، آب دریا رو شیرین کنن و بعد از اون، هفت استان لم یزرع چه ترسالی بشه چه خشک‌سالی بشه برای تمام عمر ایرانی‌ها تا ظهور امام زمان، قابل کشت خواهد شد… خب یک عده سخت‌شان هست، یک عده این گشایش‌ها را می‌گن، اگه بشه دیگه نمی‌شه جلوی جمهوری اسلامی را گرفت، اینا هی می‌خوان بگن که این‌ها نتوانستند هی کارشکنی می‌کنند، ولی به لطف خدا دیگه عبور شده… از این‌که خسته تان کردم عذرخواهی می‌کنم، برای سلامتی خودتان صلوات.

     
  41. سلام برناظران گرامي

    قابل توجه جناب مهردادخيلي گرامي وعزيز ودوست داشتني ؛درمورد آيه 90-93سوره اسراء كه ايشان براين آيات تمسك مي جويند درعدم توانائي پيامبر برآوردن اعجاز ونفي اعجازبودن قرآن. آنچه درذيل مي آيد تفسيروتبيين اين آيات است ازقلم وبيان شهيدمطهري -رحمةالله عليه-آثار،ج 2 صص200-206. كه خلاصه اش چنين است كه اينگونه معجزه خواهي ازپيامبرشبيه يك معامله است كه پيامبرازآن امتناع كردند.

    آنچه بيشتر مورد استناد اين گروه واقع شده آيات 90- 93 سوره اسراء است كه مى‏فرمايد:
    وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً. أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا. أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا.
    گفتند تو را تصديق نمى‏كنيم تا آنكه براى ما از زمين چشمه‏اى بشكافى، يا تو را باغى از خرما و انگور باشد كه نهرها در آنها جارى سازى، يا پاره‏اى از آسمان را چنان كه گمان مى‏برى بر ما بيفكنى، يا خدا و فرشتگان را روبروى ما حاضر سازى، يا تو را خانه‏اى از طلا باشد، يا به آسمان بر شوى، و هرگز بالا رفتنت را گواهى نكنيم مگر آنكه نامه‏اى از آسمان بر ما نازل كنى. بگو منزّه است پروردگارم، آيا من جز بشرِ فرستاده‏اى هستم؟
    مى‏گويند اين آيات نشان مى‏دهد كه مشركان از پيامبر معجزه‏اى (غير از قرآن) مى‏خواستند و پيامبر امتناع مى‏كرد.
    ما ضمن تأييد بعضى از مطالبى كه نقل كرديم، خصوصاً آنچه در مزيت معجزه بودن كتاب نسبت به ساير معجزات گفته شد، متأسفيم كه نمى‏توانيم با همه اين نظريات موافق باشيم. آنچه از نظر ما قابل بحث است چند مسئله است:
    1. پيامبر اسلام معجزه‏اى غير از قرآن نداشته و در مقابل تقاضاى معجزه غير از قرآن امتناع مى‏كرده و آيات سوره اسراء دليل بر اين مطلب است.
    2. ارزش و كاربرد اعجاز چقدر است؟ آيا اعجاز و امر خارق‏العاده چيزى بوده متناسب با دوره كودكى بشر كه عقل و منطق كارگر نبوده و هركس حتى حكيمان و پادشاهان، خود را با اين امور توجيه مى‏كرده‏اند؛ پيامبران نيز مجبور بوده‏اند با همين‏
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 201
    گونه امور خود را توجيه كنند و مردم را قانع سازند؛ پيغمبر اسلام كه معجزه‏اش كتاب است از اين قاعده مستثنى است، او خود را با كتاب و در حقيقت با عقل و منطق توجيه كرد؟
    3. پيامبر اسلام مى‏كوشد مردم را از امور غيرعادى و كرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلى و منطقى متوجه سازد و حساسيت آنها را از «عجايب و غرايب» به «واقعيات و حقايق» بگرداند.
    اكنون درباره هر سه مطلب بحث و كنجكاوى مى‏كنيم:
    معجزه‏اى غير از قرآن‏
    آيا پيامبر اسلام غير از قرآن معجزه‏اى نداشته است؟ اين مطلب گذشته از اينكه از نظر تاريخ و سنت و حديث متواتر غيرقابل قبول است، خلاف نصّ قرآن كريم است.
    «شقّ‏ القمر» در خود قرآن آمده است. فرضاً كسى شقّ‏ ا لقمر را توجيه و تعبير كند (كه البته قابل تأويل نيست)، داستان معراج و سوره اسراء را چگونه مى‏توان توجيه و تعبير كرد؟ در كمال صراحت مى‏فرمايد:
    سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا.
    منزّه است آن كه شبى بنده خويش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى (بيت‏المقدس) برد تا برخى از آيات خود را به او بنمايانيم.
    آيا اين جريان، يك خرق عادت، يك معجزه نيست؟!
    در سوره مباركه تحريم، داستان در ميان گذاشتن پيامبر رازى را با يكى از زنان خود و باز در ميان گذاشتن آن زن آن راز را با زنى ديگر آمده است «1»، كه رسول اكرم‏
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 202
    به آن زن گفت چرا با ديگرى گفتى؟ و قسمتهايى از آنچه ميان آن دو زن گذشته بود بازگو كرد. آن زن (با تعجب) پرسيد: تو از كجا اينها را دانستى؟ رسول اكرم فرمود:
    خداوند مرا آگاه ساخت. آيا اين خبر از غيب نيست؟ معجزه نيست؟
    داستان آيات 90- 93 سوره اسراء و بعضى آيات ديگر از اين قبيل كه مورد استناد واقع شده چيز ديگر است. در آنجا مسئله تقاضاى معجزه به معنى «آيت» و «بيّنه» خواستن از طرف مردمى كه واقعاً ترديد دارند و دنبال دليل و برهان و بيّنه مى‏گردند، نيست. اين آيات و آيه 50 سوره عنكبوت «1» منطق خاص مشركان را در معجزه‏خواهى و منطق خاص قرآن را در فلسفه معجزه پيامبران روشن مى‏كند.
    در آيات 90- 93 سوره اسراء سخن مشركان اينچنين آغاز مى‏شود: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا … يعنى ما به سود تو به تو نمى‏گرويم و وارد گروه و دار و دسته تو نمى‏شويم مگر آنكه تو «به سود ما» در مقابل، در اين سرزمين خشك مكه چشمه‏اى از زمين جارى سازى (يعنى يك معامله)، يا باغى پردرخت كه در آن نهرها جارى باشد يا خانه‏اى پر از طلا داشته باشى (كه ما هم از آنها استفاده كنيم؛ يعنى باز هم يك معامله)، يا پاره‏اى از آسمان را- آنچنان كه خود مى‏پندارى در قيامت چنين خواهد شد- بر ما بيفكنى (يعنى عذاب و مرگ و پايان كار، نه معجزه)، يا خدا و فرشتگان را نزد ما احضار كنى، يا به آسمان برشوى و براى ما و به نام و افتخار ما نامه خصوصى بياورى (باز هم يك معامله اما نه پولى، بلكه عنوانى و تفاخرى، بدون توجه به محال بودن موضوع).
    مشركان نگفتند: لَنْ نُؤْمِنَ بِكَ … كه به معنى اين است كه تا فلان معجزه را نكنى به تو ايمان نمى‏آوريم؛ گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ، كه به معنى اين است كه به سود تو به گروه تو ملحق نمى‏شويم؛ يعنى يك تصديق مصلحتى، يك خريد و فروش عقيده.
    فرق است ميان «آمَنَ به» و «آمَنَ لَه». علماى اصول فقه در مورد آيه 61 سوره توبه كه درباره رسول اكرم مى‏فرمايد: يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ، همين نكته لطيف را
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 203
    استنباط كرده ‏اند. بعلاوه آنچه را كه در مقابل اين تأييد و تصديق مصلحتى تقاضا كرده بودند با تعبير «تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً» ادا كرده‏اند؛ يعنى به سود ما چشمه‏اى جارى سازى. معلوم است كه اين «مزد» خواهى است نه «بيّنه» خواهى و دليل‏خواهى و معجزه‏خواهى. پيغمبر آمده مؤمن واقعى بسازد نه اينكه به بهاى معجزه رأى و عقيده بخرد.
    خود نويسنده محترم مى‏نويسد كه به پيغمبر مى‏گفتند: «اگر تو پيغمبرى، قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا در تجارتمان سود بريم». واضح است كه اين، معجزه‏خواهى يعنى بيّنه‏ خواهى براى كشف حقيقت نيست؛ وسيله قرار دادن پيغمبر است براى پول درآوردن. بديهى است كه پاسخ پيغمبر اين است كه اگر خدا مرا به غيب (براى چنين منظورهايى) آگاه مى‏كرد، آن را وسيله براى كارهاى دنيايى خودم قرار مى‏دادم، ولى معجزه و غيب وسيله اين كارها نيست؛ من پيامبرم و نويددهنده و بيم‏دهنده.
    مشركان مى‏پنداشتند معجزه امرى است در اختيار پيامبر؛ هر ساعتى كه بخواهد و هر طور بخواهد و براى هر منظورى بخواهد، معجزه مى‏كند. اين بود كه از او چشمه جارى كردن، خانه طلا داشتن، قيمتها را پيشاپيش خبر دادن مى‏خواستند؛ در صورتى كه معجزه مثل خودِ وحى است، به آن طرف وابسته است نه به اين طرف.
    همان طور كه وحى تابع ميل پيغمبر نيست، جريانى است از آن سو كه پيغمبر را تحت تأثير قرار مى‏دهد، معجزه نيز جريانى است از آن سو كه اراده پيغمبر را تحت تأثير قرار مى‏دهد و به دست او جارى مى‏شود. اين است معنى اينكه وحى «باذن اللَّه» است، معجزه «باذن اللَّه» است، و اين است معنى آيه 50 سوره عنكبوت كه مورد سوء استفاده كشيشان است:
    إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ.
    آيات و معجزات نزد خداست، من تنها بيم‏دهنده‏ اى آشكارم.
    خبر از غيب به عنوان معجزه، همين‏گونه است. تا آنجا كه به شخصيت پيامبر
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 204
    مربوط است او از غيب بى‏خبر است:
    قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ «1».
    به شما نمى‏گويم كه [گنجهاى خدا نزد من است،] و غيب هم نمى‏دانم، و به شما نمى‏گويم كه من فرشته‏ ا م.
    ولى آنجا كه تحت تأثير و نفوذ غيب و ماوراى طبيعت قرار مى‏گيرد، از راز نهان خبر مى‏دهد و هنگامى كه از او پرسش مى‏شود از كجا دانستى؟ مى‏گويد: خداى داناى آگاه مرا آگاه ساخت.
    اگر پيغمبر مى‏گويد: غيب نمى‏دانم و اگر غيب مى‏دانستم پول فراوان از اين راه كسب كرده بودم (لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ) «2»، مى‏خواهد منطق مشركان را بكوبد، كه غيب دانستن من در حد معجزه و براى منظورى خاص و به وسيله وحى الهى است. اگر غيب دانستن من يك امر پيش خودى بود و براى هر منظورى مى‏شد آن را به كار برد و وسيله‏اى بود براى جيب پركردن، به جاى آنكه نرخها را به شما اعلام كنم كه جيب شما پر شود جيب خودم را پر مى‏كردم!
    قرآن در آيه ديگر مى‏گويد:
    عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً. إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ «3».
    خداوند، آگاهِ نهان است، هيچ كس را بر نهان خود آگاه نمى‏سازد مگر فرستاده‏اى مورد رضايت.
    قطعاً رسول اكرم يكى از آن فرستادگان مورد رضايت است.
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 205
    از همه اينها گذشته، قرآن در آيات فراوانى معجزات رسولان را ذكر كرده است (معجزات ابراهيم، موسى، عيسى)؛ با اين حال، چگونه ممكن است وقتى كه از پيامبر اكرم معجزه بخواهند- همچنان كه از رسولان گذشته معجزه خواستند و آنها اجابت كردند- پيغمبر بگويد: «سبحان اللَّه! من بشرِ رسولى بيش نيستم.»؟ آيا آنها حق نداشتند بگويند آيا پيامبران گذشته كه تو خود معجزات آنها را با اين همه آب و تاب نقل مى‏كنى، بشر نبودند يا رسول نبودند؟ آيا ممكن است چنين تناقض صريحى در قرآن وجود داشته باشد؟ آيا ممكن است مشركان متوجه چنين تناقضى نشده باشند؟
    اگر اين منطق روشنفكرى صحيح باشد، پيغمبر به جاى اينكه بگويد:
    «سبحان اللَّه! من بشر رسولى بيش نيستم» بايست مى‏گفت: سبحان اللَّه من خاتم رسولانم، من از قاعده رسولان ديگر مستثنى هستم، از من آنچه از ساير رسولان مى‏خواستند نخواهيد؛ نه اينكه بگويد من رسولى هستم مانند ساير رسولان.
    پس معلوم مى‏شود آنچه مشركان از پيغمبر مى‏خواستند معجزه، يعنى آيت و بيّنه به منظور كشف حقيقت كه حقيقت‏جويان حق دارند از مدعيان پيامبرى بخواهند، نبوده است؛ چيزى بوده كه شأن پيغمبران عموماً اين نبوده كه به چنين درخواستهايى پاسخ بگويند. اين است كه پيامبر فرمود: «سبحان اللَّه! من بشرى رسول بيش نيستم» يعنى آنچه شما مى‏خواهيد چيزى نيست كه يك حقيقت‏جو از پيامبران و رسولان بخواهد و رسولان ملزم باشند به آنها پاسخ مثبت بدهند، چيز ديگر است، قرارداد و معامله است، مرا ديدن و خدا را نديدن و از من بالاستقلال چيز خواستن است، اظهار تكبر و خودخواهى و اثبات امتياز براى خود نسبت به ديگران است، تقاضاى يك سلسله امور محال است و …
    من اعتراف دارم كه ميل عوام همواره بر معجزه‏سازى است، نه تنها براى پيغمبر و امام، كه براى هر قبر و سنگ و درختى؛ ولى آيا اين جهت سبب مى‏شود كه ما وجود هر معجزه و كرامت (غير از قرآن) را از پيغمبر منتفى بدانيم؟
    بعلاوه ميان معجزه و كرامت فرق است. معجزه يعنى بيّنه و آيت الهى كه براى اثبات يك مأموريت الهى صورت مى‏گيرد و به اصطلاح مقرون به تحدّى است،
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 206
    منظورى الهى از او در كار است، اين است كه محدود است به شرايط خاصى؛ اما كرامت يك امر خارق‏العاده است كه صرفاً اثر قوّت روحى و قداست نفسانى يك انسان كامل يا نيمه‏كامل است و براى اثبات منظور الهى خاصى نيست. اينچنين امرى فراوان رخ مى‏دهد و حتى مى‏توان گفت يك امر عادى است و مشروط به شرطى نيست. معجزه زبان خداست كه شخصى را تأييد مى‏كند، ولى كرامت چنين زبانى نيست.

     
    • با سلام به مصلح یا آقا میر گرامی و خندان به ریش این حقیر سرا پا تقصیر : جناب مصلح من هنوز متوجه نشدم که شما به کدام معجزه پیغمبر منهای مصحف یا قرآن اعتقاد راسخ دارید و مدعی هستید که ایشان ازخداوند کریم درخواست کردند و صورت گرفته شق القمر را که توضیح به خدمتتان دادم و محال بودن شکافت واین کره را با دلیل علمی گفتم و شرافت این گفتار قرآن مبی بر ساحر نبودن ایشان دلیل بر کذب بودن اصل قضیه است که به ساحت ایشان چسبانیده اند البته نه در قیامت چون بازهم توضیح دادم که درپایان عمر خورشید به نوعی نابودی کره ماه حتمی است فرمودید که اعتراف میکنید میل عوام به معجزه سازی اشتیاق دارد ! یعنی روحانیت میل وافر به معجزه ندارد؟ من بارها شنیده ام که جمعی سفیه و یا شیاد در همین شهری که ساکن هستید یعنی قم ادعای امام زمان بودن کرده اند که متاسفانه تعدادشان هم کم نییست اولین سوالی که از ایشان میشود دلیل گفتارشان است و ارائه معجزه که با ناتوانی ایشان بر ارائه معجزه کذاب بودنشان ثابت و به عقوبت میرسند آیا سوال کننده گان هم کافرند که بینه میخواهند و چون دلیل قانع کننده ای ازمدعیان مشاهده نمیکنند مسئله را تمام یافته تلقی میکنند . در ضمن شما که 65 سالتان است ازجه رو این حقیر را دوست دارید ؟ منی که هیچ گاه ازسوی شما و سید مرتضی پاسخ درست و حسابی دریافت نکرده ام را ازچه رو عزیزمی نامید ؟ با احترام.

       
  42. بنام خدا

    با توجه به اینکه فضای کامنت ها و پیج های سایت جناب نوریزاد محدود است و مقاله ای که مورد نظر من بود مقاله مطولی است ،بخشهایی از آن که ناظر به تکیه گاههای جناب مزدک بود را گزینش کردم ، مقاله بخشهای دیگری دارد که بطور مستقیم مرتبط به مدعاهای مزدک و مقاله ارائه شده از سوی او نیست ،در عین حال ،ذیل این بخشهای گزینش شده، لینک اصل مقاله را که متعلق به حمید آریان دانشجوی دوره دکتری تاریخ است و حاوی همه ریفرنس ها و منابع آن است در انتهای این بخش گزینش شده درج می کنم .
    در اینجا نیازی نمی بینم که دوباره جناب مزدک را به رعایت ادب محاوره و گفتگو توصیه کنم زیرا تندی و پرخاشگری، دیگر از خلق و خوی ثانوی به خلق و خوی ذاتی ایشان مبدل شده است ،والذاتی لا یختلف و لا یتخلف ،خصوصا اینکه اخیرا امدادهای توجیه گرانه فلسفی و حقوق بشری یکی از کامنت گذاران محترم شامل حال او و ذاتیات او و تندیهای معهود او شده است! و حاصل آن امدادها این است که “نفی و نقد و حتی چرند دانستن یک دیدگاه و عقیده در عالم ذهن، مساوی و مساوق است با جواز فحاشی و هرزه گویی و اشتلم پرانی نسبت به یک عقیده! و این از برکات و ثمرات جدید سیانتیسم و سکولاریسم و اومانیسم این فرهیختگان است که بر استحکام این بنیادها و حجت های پیروان فرهیخته آنها می افزاید!.
    قبلا از جناب نوریزاد بخاطر درج این مطلب تشکر می کنم.

    ————————————————————————————-

    لشکرکشى ابرهه به مکه به روایت تاریخ و قرآن

    حمید آریان

    //////////////////////////////////////////////

    حمله اصحاب فیل به مکه، که سوره اى از قرآن هم بدان اختصاص یافته، به لحاظ واقعیت تاریخى و کیفیت وقوع میان پژوهشگران تاریخ عرب قبل از اسلام، مورد بحث و گفتگوست. برخى خاورشناسان و نویسندگان شرقى، آن را بر مفاد کتیبه دوم به جاى مانده از ابرهه مربوط به سال 547 میلادى (Ry 506) و اشاره پروکوپیوس مورخ بیزانسى قرن ششم میلادى درباره لشکرکشى ابرهه به ایران و انصراف و بازگشت سریع او، تطبیق کرده اند. غالب محققان، اعم از شرقى و غربى، این حمله را به حدود سال 570 میلادى مربوط دانسته اند که جداى از پیکار مندرج در کتیبه Ry 506است. در این مقاله با اشاره به ضعف ها و مشکلات دیدگاه اول، بر صحت دیدگاه دوم در سایه شواهد و قراین تاریخى تأکید شده، آن گاه در محور دوم مقاله از چگونگى شکست و نابودى اصحاب فیل سخن به میان آمده و دیدگاهى که مسئله هلاکت سپاه ابرهه را ناشى از شیوع بیمارى وباء، آبله و حصبه یا عوامل طبیعى دیگر دانسته، نقد و بررسى و کاستى هاى آن مطرح شده است.

    /////////////////////////////////////////////////////

    تاریخ، لشکرکشى ابرهه را به مکه چگونه گزارش کرده است؟برخى بر این باورند که هجوم ابرهه و سپاه فیل به مکه، واقعیت تاریخى ندارد یا دست کم آن گونه که در منابع اسلامى آمده، نبوده است. از سوى دیگر، قرآن با صراحت تمام از یورش اصحاب فیل و در هم کوبیده شدن آنان از سوى خدا با سنگ باران گروه هایى از پرندگان، سخن به میان آورده و در منابع تاریخى و روایى نیز شرح و تفصیل ماجرا آمده است.

    ////////////////////////////////////////////

    در سوره فیل به اجمال از تضلیل کید و خنثى سازى توطئه اصحاب فیل و چگونگى درهم کوبیده شدن آنان از جانب خداوند سخن به میان آمده است. از سوى دیگر، در قرآن اسمى از ابرهه برده نشده و نیز از زمان، نقطه عزیمت و دیگر جزئیات این هجوم هم سخنى به میان نیامده است، اگرچه روایات تفسیرى و تاریخى، جزئیات ماجرا را تحت عنوان حمله ابرهه، حاکم حبشى یمن به مکه براى تخریب کعبه تفصیلا بیان کرده اند، اما صرف نظر از این روایات تا چه میزان مى توان اصل مسئله لشکرکشى ابرهه را به مکه واقعیتى تاریخى تلقى نمود؟

    ///////////////////////////////////////

    کشتارى که ذو نواس،7 آخرین بازمانده ملوک حمیر در نجران یا مناطق دیگر یمن از مسیحیان به راه انداخت و انعکاس این خبر به دربار حبشه و روم، عکس العمل قیصر و نجاشى را برانگیخت، به گونه اى که بر اساس کتیبه حصن غراب، موسوم به 621 CIH مکتوب به تاریخ 640 سبئى برابر با 525 میلادى حبشى ها با لشکرى گران به سرزمین یمن هجوم آورده و بخش هایى از نواحى ساحلى آن را تصرف کردند.8 از این سنگ نوشته بر مى آید که نبرد حمیریان با مهاجمان به مدت هفت سال به درازا کشیده9 و سرانجام به سقوط ذونواس و تسلط کامل حبشى ها بر یمن انجامیده است.

    //////////////////////////////////////////

    نام ابرهه و پیچیدن آوازه اش در تاریخ با همین لشکرکشى حبشیان به یمن پیوند خورده است. چگونگى به قدرت رسیدن او در روایات تاریخى چه در منابع رومى و حبشى و چه منابع عربى ـ اسلامى به گونه هاى متفاوت حکایت شده است.10

    ///////////////////////////////////////////

    در روایت محمد بن اسحاق، ابرهه جزئى از لشکریان حبشى بود که نجاشى به سردارى اریاط به یمن فرستاد. او ذونواس را کشت و سال ها بر یمن حکم راند، آن گاه ابرهه در کار حبشیان یمن با وى به مخالفت برخاست و تفرقه در میان سپاهیان حبشى افتاد که در نهایت، ابرهه به او پیشنهاد جنگ تن به تن داد و در این نبرد او را بفریفت و به دست غلامش او را کشت و سپاه ارباط به ابرهه پیوستند و حبشیان به دور او گرد آمدند.16

    //////////////////////////////////

    اما ابن کلبى چنین نقل مى کند که نجاشى لشکرى را با هفتاد هزار جنگ جو و با دو سردار که یکى از آن دو ابرهه الاشرم بود، به جنگ ذونواس فرستاد. آنان بر ذونواس چیره شدند و ابرهه حاکم صنعاء شد و چیزى هم براى نجاشى نفرستاد. سپس نجاشى سپاهى به سردارى اریاط براى سرکوبى ابرهه به یمن فرستاد. پس از ورود سپاه به یمن، ابرهه پیشنهاد جنگ تن به تن به حریف خویش داد، اما نیرنگ زد و غلام خود را در کمین او نشاند و آن غلام در موعد مقرر، از پشت سر اریاط در آمد و او را از پاى درآورد.17
    ادامه ماجرا را پروکوپیوس چنین گزارش کرده است: پادشاه حبشه پس از آگاه شدن از واقعه مرگ اریاط به خشم آمده، سپاه دیگرى براى سرکوبى ابرهه فرستاد، لکن این لشکر هم پس از روبه رو شدن با آبرامیوس و مردانش تلفات سنگینى را متحمل شد و باقى ماندگان به حبشه بازگشتند، از آن پس پادشاه ترسید و سپاه دیگرى بر ضد آبرامیوس نفرستاد تا کمى پس از درگذشت هلستیائوس، آبرامیوس متعهد شد که خراج سالانه اى به پادشاه جدید حبشه بپردازد و بدین ترتیب پادشاهى خود را در یمن تقویت کند.18

    //////////////////////////////////////

    این قسمت از داستان در روایت ابن اسحاق و ابن کلبى تقریباً به گونه اى دیگر حکایت شده است و صحبت از فرستادن نامه اى از سوى ابرهه براى نجاشى همراه با موى سر و کیسه اى از خاک یمن و اظهار بندگى و فرمانبردارى از اوست و سپس خوشنودى نجاشى از این کار و ابقاى ابرهه در سرزمین یمن.19

    ////////////////////////////////////////

    در روایت هاى سریانى و یونانى نیز تا حدى شبیه این مطالب، از لشکرکشى پادشاه حبشه به یمن و پیروزى بر ذونواس و سپس روى کار آمدن ابراهام یا آبرامیوس سخن به میان آمده است.20

    //////////////////////////////////

    بنابراین، گر چه روایات رومى و حبشى با گزارش هاى تاریخ نگاران مسلمان در جزئیات و برخى جوانب مسئله تا حدى با هم متفاوت اند یا احتمال مى رود بخش هایى از ماجرا به افسانه آمیخته باشد، اما به لحاظ تاریخى این مقدار مسلم است که شخصى به نام ابرهه در سپاه حبشه وجود داشته و همراه آنان براى سرکوبى ذونواس حمیرى به یمن اعزام شده و پس از یک نزاع داخلى بین حبشیان، به قدرت رسیده است.

    ///////////////////////////////////////

    حمله حبشه به یمن به تصرف دائمى این سرزمین و در نهایت، روى کار آمدن ابرهه انجامید. ابرهه نیز پس از فائق آمدن بر حریفان و اوضاع، حکومت جدید حبشیان را در یمن پایه ریزى کرد. از تاریخ هاى بیزانسى و کتیبه هاى حبشى بر مى آید که استقرار دولت ابرهه در یمن حدود سال 531 میلادى بوده است.

    ///////////////////////////////////////

    ابرهه و لشکرکشى به شمال عربستان
    مهم ترین اسناد تاریخى اى که از لشکرکشى ابرهه به مناطق شمال و شمال غربى جزیرة العرب در دست است، یکى گزارش پروکوپیوس، مورخ دربار امپراطورى بیزانس در کتاب جنگهاى ایران و روم است که در سال هاى 545 ـ 554 میلادى به رشته تحریر در آورده، و دیگرى کتبیه اى است که از ابرهه بر جاى مانده و در سال 1935 میلادى توسط ریکمانس25 بر صخره اى در نزدیکى چاه مریغان در شرق وادى تثلیث علیا یافته شد و به Ry 506معروف است.26
    نظر به این دو سند مهم، آرا و تفاسیر مختلفى از سوى پژوهشگران درباره لشکرکشى ابرهه ابراز شده است. به اعتقاد بعضى از خاورشناسان و پژوهشگران تاریخ عرب هر دوسند به یک موضوع مربوط است. آن چه پروکوپیوس در کتاب خود به اشاره نوشته که «ابرهه تنها یک بار به لشکرکشى دست زد، ولى به محض حرکت، متوجه خطر و پایان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پیش گرفت»، همان است که در کتیبه Ry 506 شرح و تفصیلش آمده است. و حمله اى را که نزد مورخان و راویان عرب و مسلمان از آن به حمله عام الفیل یاد مى شود باید در چارچوب همین لشکرکشى گنجاند و بر آن تطبیق کرد. اما به گمان برخى دیگر از پژوهشگران آن چه در کتیبه ریکمانس آمده به حمله ابرهه به مکه ارتباطى ندارد، زیرا حمله به مکه در سال هاى بعد (563 ـ 573) اتفاق افتاده است.
    البته باید توجه داشت نظریات و تفاسیرى که درباره این مسئله ارائه شده، گاه تفاوت هاى زیادى با هم دارند، اما به طور کلى همه آن ها قابل ارجاع به یکى از دو دیدگاه فوق مى باشد. لازم است قبل از پرداختن به این دو دیدگاه وطرح و بررسى آن ها، ابتدا مفاد دو سند یاد شده را مرور کنیم.
    پروکوپیوس در گزارش خود آورده است: … در زمانى که هلیستائوس پادشاه حبشه بود و ازیمیفائوس بر حمیریان سلطنت مى کرد امپراطور یوستى نین27فرستاده اى به نام ژولیانوس28 را نزد آن ها فرستاد و پیغام داد که چون مردم حبشه و یمن هر دو داراى یک کیش هستند، صلاح در آن است که با رومى ها متحد شده و با ایرانى ها بجنگند. ضمناً به حبشى ها خاطر نشان کرد که اگر آن ها از هندوستان ابریشم بخرند و به رومیان بفروشند، هم خود سود هنگفتى خواهند برد و هم از ریختن پول رومى ها به جیب دشمنان ایشان، ایرانى ها جلوگیرى خواهند کرد. از ملک حمیر نیز خواست که قیس را به ریاست اعراب معدّ برگزیند و با لشکرى بزرگ از مردم خود و معدّ به خاک ایران بتازد… دو پادشاه مذکور هر دو وعده دادند که درخواست هاى یوستى نین را انجام دهند وفرستاده او را مرخص کردند، لکن هیچ یک به قول خود وفا نکردند; یعنى در واقع هیچ کدام نتوانستند کارى از پیش ببرند، زیرا در موضوع تجارت ابریشم چون ایرانى ها به هند نزدیک ترند همیشه بار کشتى هایى را که از آن جاده مى آیند در بنادر زودتر مى خرند و دیگر مجالى براى حبشى ها باقى نمى گذارند. و در مورد لشکرکشى به خاک ایران نیز این کار به کلى از عهده حمیریان بیرون بود. چه، میان سرزمین ایشان و کشور ایران صحراى وسیع و بایرى وجود دارد که مسافرت در آن بسیار دشوار است و فرصت بسیارى مى خواهد. و گذشته از آن، رفتن به جنگ مردمى بود که بسیار از خودشان دلیرتر بودند… بعدها وقتى ابرهه اساس پادشاهى خود را کاملاً مستقر ساخت و قدرت واعتبارى حاصل کرد، چندبار به یوستى نین وعده کرد که به خاک ایران حمله نماید، اما تنها یک بار رو به راه نهاد که متوجه خطرهاى مسافرت شد و فوراً به کشور خویش مراجعت نمود.29

    //////////////////////////////////////////////

    مفاد کتیبه دوم ابرهه موسوم به Ry 506 چنین است:

    به یارى و نیروى خداى رحمان و مسیح او، ملک ابرهه زیبمان پادشاه سبأ، ذوریدان، و حضرموت و یمن و اعراب طود و تهامه، این کتیبه را نگاشت، آن گاه که با معدّ در فصل بهار، ماه ذوالثبات جنگید. و چون بنى عامر شورش کرده بودند، پادشاه (ابرهه) ابوجبر را به همراهى قبیله کنده، و قبیله عل و بشربن حصن را همراه با قبیله سعد به جنگ بنى عامر فرستاد. و این دو سردار به سرعت حرکت کردند و سپاهیان خود را به سوى دشمن گسیل داشتند. سپس کنده و عل با.. و قبیله مراد جنگیدند و قبیله سعد در وادى اى که به منطقه تربن ختم مى شود، با بنى عامر جنگیدند و آنان را به اسارت گرفتند و غنایم از ایشان ستاندند. اما پادشاه (ابرهه) در حلبان جنگید و معدّ را شکست داد و آنان گِروهایى نزد او نهادند، و بعد از آن، عمرو بن منذر از سر گفت و گو با پادشاه درآمد و از فرزندان خود گروهایى را فرستاد وفرزندش راجانشین خود معرفى نمود و ابرهه هم حکم منذر را در این باره تنفیذ کرد و پیروزمندانه از حلبان با نیروى خداى رحمان بازگشت در تاریخ 662.30
    ///////////////////////////////////////////

    دیدگاه اول

    به زعم گروهى از خاورشناسان، ابرهه یک بار بیشتر دست به لشکرکشى به شمال جزیره نزد و این پیکار همان است که کتیبه Ry 506 به یاد بود آن از سوى ابرهه نقر شده و پروکوپیوس در کتاب خود بدان اشاره نموده است. این گروه معتقدند این نبرد که ماجراى آن در کتیبه محل پیکار آمده، بنا به خواهش یوستینیانوس (یوستى نین) توسط حمیریان (ابرهه) علیه ایران صورت گرفت. کتاب جنگهاى ایران و روم پروکوپیوس هم تنها به شرح یک لشکرکشى ابرهه پرداخته است که به محض حرکت، متوجه خطر و پایان ناگوار آن شد و بى درنگ راه بازگشت در پیش گرفت. حمله ابرهه به معدیان را که تابع ایران بودند باید به عنوان اقدامى نظامى علیه ایران، و مداخله منذر را به عنوان دفاع از منافع ایرانیان توسط اعراب حیره تلقى کرد. پروکوپیوس از لشکرکشى دیگرى یاد نکرده است. وى نمى توانست از پیکار دیگرى سخن به میان آورد، و دلایل بسیارى براى این احتمال وجود دارد که کتیبه 547 میلادى و کتاب جنگهاى ایران و روم هر دو مربوط به یک رویداد هستند.31

    ////////////////////////////////////////////////

    این لشکرکشى ابرهه را مى توان با جنگ هاى ایران و روم در سال هاى 540 ـ 546 میلادى مربوط دانست. طى این جنگ حمیریان (ابرهه) هوادار امپراطورى روم شرقى بودند. آنان با لخمیان حساب خاص خود را داشتند، زیرا اراضى تصرف شده از سوى معدیان درعربستان مرکزى بخشى از جاده عطریات (طریق الطیب) بود که لخمیان از طریق معدیان تابع حیره بر آن نظارت داشتند. نفع امپراطورى روم شرقى و نیز حمیریان در آن بود که همه راه هاى بازرگانى کرانه ها و آب هاى دریاى سرخ را در دست خود داشته باشند و ایرانیان را که ملوک حیره با آنان مرتبط بودند از آن ناحیه، دور نگاه دارند. ارتباط و نزدیکى معدیان با لخمیان مربوط به زمان هاى پیشین بود.32
    در جریان حمله، حمیریان به دو بخش تقسیم شدند. بخشى کندیان و آلیت رها بودند زیر فرمان ابجر، و سردار دیگر به نام بشر علیه بنى عامر که سر به شورش برداشته بودند، در غرب مریغان و کرانه دریاى سرخ پیکار کردند. در رأس بخش دیگرى از لشکریان حمیرى ابرهه خود قرار داشت. لشکر زیر فرمان ابرهه نزدیک حلبان در محلى واقع در 420 کیلومترى شمال مریغان و مسیر حیره با معدیان به نبرد پرداختند.33
    هدف ابرهه از این لشکرکشى سرکوبى و تابع کردن قبایل معدّ و بنى عامر بود که سر به شورش برداشته بودند. بنا بر متن کتیبه، معدیان نه تنها با لخمیان رابطه اى نزدیک داشتند، بلکه تابع حیره بودند. آن ها که از ابرهه شکست یافته بودند ناگزیر شدند گروگان هایى در اختیار وى بگذارند. این نکته از سوى عمرو، فرستاده و فرزند منذر سوم، ملک لخمیان با ملک حمیر (ابرهه) مطرح شد و مورد موافقت قرار گرفت.34
    بدیهى است که ابرهه به اراضى ایران (پرسیدا) حمله نکرد، ولى دو سردار ابرهه و نیز خود او به سرزمین هایى که منطقه نفوذ لخمیان تابع ایران به شمار مى رفت، حمله بردند. در این لشکرکشى اعراب تابع ایران صدمه دیدند و در نتیجه، موجبات ضعف و تهدید دولت شاهنشاه (ساسانى) فراهم گردید. حمیر در راه منافع مشترک خود با امپراطورى بیزانس که در واقع راه بازرگانى بود تلاش و مبارزه کرد. از این راه بازرگانى، عطریات و ابریشم حمل مى شد.35

    //////////////////////////////////////////

    اما سؤالى که به صورت جدى در این جا مطرح مى شود این است که طبق این دیدگاه، لشکرکشى ابرهه در سال 547 میلادى به ایران، که البته به سرکوبى برخى قبایل در محدوده عربستان مرکزى انجامید، با عام الفیل و حمله به مکه چه نسبت و ارتباطى پیدا مى کند؟ در پاسخ، آرا و تحلیل هاى مختلفى ارائه شده است.
    عده اى بر آنند که این لشکرکشى ممکن است با واقعه اى که بنابر روایات منابع عربى در عام الفیل اتفاق افتاده، یکى باشد، منتها این واقعه از سال 547 میلادى به 570 میلادى، سال تولد پیامبر اسلام تغییر یافته است،38 چون به دشوارى مى توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال 570 میلادى ادامه یافته باشد.39
    به گمان بعضى دیگر این دو، قابل تطبیق هستند; یعنى عام الفیل همان سال 547 میلادى است که کتیبه Ry 506 وقایع آن را مى نمایاند، زیرا طبق برخى روایات، ولادت پیامبراسلام، نه در عام الفیل، بلکه 23 سال بعد از عام الفیل واقع شده است.40 بر این اساس، وقتى از ولادت پیامبر که در سال 570 میلادى بوده 23 سال به عقب برگردیم بر تاریخ کتیبه یعنى 547 منطبق خواهد شد.41

    //////////////////////////////////////////////////

    یکى از خاورشناسان به نام روسینى42 در این باره، نظرى کاملاً متفاوت با بقیه دارد. او معتقد است که آن چه در منابع عربى با عنوان حمله عام الفیل از آن یاد شده واقعیت تاریخى ندارد، بلکه حمله فیل تحریفى از حمله افئیل (افیلاس) پادشاه حبشى پایان سده سوم میلادى است، زیرا استفاده از فیل در راه هاى ناهموار و بیابان هایى که حتى شتر به سختى آن ها را مى پیماید کارى شدنى نیست، و از آن جا که این فیل در گزارش عربى، نامى انسانى به خود گرفته است (محمود)، مى توان گفت که نام شاه افئیل در گذر زمان به فیل تبدیل شده است.43
    در بررسى این دیدگاه چند نکته قابل ذکر است:
    1. در تاریخ پروکوپیوس که مأخذ اساسى قائلان این دیدگاه براى تطبیق مفاد کتیبه Ry 506بر لشکرکشى ابرهه به ایران است، تنها به صورت کلى و سربسته با این جمله بسیار کوتاه از مسئله سخن به میان آمده است که «هنگامى که ابرهه بنیاد فرمانروایى خود را استوار کرد به یوستینین وعده داد که به خاک ایران بتازد اما چون رهسپار شد دشوارى کار و پایان ناگوار این لشکرکشى را دریافت و بى درنگ بازگشت». اما همان گونه که بعضى محققان نوشته اند این مورخ به منطقه مورد هجوم و مکان هاى اقامت و استقرار ایرانیان اشاره اى نکرده است و مشخص نمى دارد که آیا مقصود او از این سخن، حرکت ابرهه جهت فتح مکه و شهرهاى دیگر حجاز بوده تا از آن جا به عراق و مرزهاى امپراطورى ایران حمله کند و بدین ترتیب، راهى براى پیوستن به روم به دست آورد؟ یا منظور، حمله به ایران از مناطق جنوب جزیرة العرب یا سواحل خلیج بوده است؟44

    ////////////////////////////////////////////

    از سو ى دیگر، دلایل و شواهد کافى هم براى این ادعا وجود ندارد. در کتاب مورخ بیزانسى حداکثر از تحریک ابرهه توسط امپراطور روم و بعد وعده ابرهه به امپراطور براى حمله به ایران و سپس عزیمت او و بعد هم بازگشت فورى اش به دلیل وجود خطرها و عواقب ناگوار سخن رفته است، اما بى هیچ شرح و توضیحى; یعنى این که ابرهه چه زمانى حرکت کرد، با چه تجهیزاتى به کدام سمت و سو، تاکجا، آن خطرها چه بود، از کجا بود، ایرانیان در چه وضع و موضعى بودند و موضوعات بسیار دیگرى که هیچ یک در این گزارش نیامده است، در حالى که کتیبه Ry 506، از ابرهه به عنوان فرمانده اى قوى با افتخار از پیروزى هایى که بر معدیان، بنى عامر و مراد داشته سخن به میان آورده و به هیچ خطر یا عاقبت ناگوارى هم اشاره نکرده است; بالعکس، متن کتیبه گویاى آن است که او خطرها را از پیش رو برداشته است. بنابراین تنها مستند اساسى این دیدگاه با تردیدها و ابهام هاى زیادى روبه روست که ادعاى یاد شده را به شدت تضعیف مى کند و بسیار محتمل است که آن چه پروکوپیوس از آن به عنوان لشکرکشى به ایران یاد مى کند در زمان دیگرى و احتمالا پس از 547 میلادى، واقع شده باشد، اما به دلایلى، از جمله توجه به عواقب و خطرهاى این کار خطیر و پرهزینه از تصمیم خود منصرف شده است.

    ///////////////////////////////////////////////////

    طرفداران دیدگاه فوق مشخص نمى دارند که ابرهه تا چه زمانى بعد از پیکار سال 547 میلادى زنده بود، کجا و چگونه وفات یافت و به چه دلیل همه حوادث و رویدادهاى سیاسى و نظامى مهم دوران او باید به سال 547 میلادى ختم شود؟ چرا این همه اصرار و جمود بر گزارش مبهم مورخ دربار بیزانس و اصل و پایه قرار دادن آن براى تحلیل وقایع اواسط قرن ششم میلادى جنوب شبه جزیره عربستان دیده مى شود؟ و دلیل نادیده گرفتن فرضیات دیگر با وجود شواهد و مدارک بسیار چیست؟ به نظر مى رسد براى اسم گذارى این شیوه هاى برخورد با تاریخ نتوان تعبیرى جزمکابره یافت.

    اگر رابطه امپراطور روم تا این حد با ابرهه نزدیک بوده که ابرهه چندین بار وعده هجوم به ایران را به امپراطو مى دهد، این انتظار بسیار طبیعى خواهد بود که در چنین شرایطى، اوضاع و حوادث یمن نیز به صورت جزئى تر به قسطنطنیه گزارش شود. و توسط مورخ رسمى دربار امپراطورى با تفصیل، ثبت و ضبط گردد، اما چگونه به رغم گستردگى قضیه پیکار ابرهه در منطقه مریغان و حلبان و موفقیت چشم گیر و بازگشت پیروزمندانه اش، در گزارش پروکوپیوس تنها به همین اندازه بسنده شده که او تصمیم گرفت و حرکت کرد و فوراً منصرف شد؟!

    ////////////////////////////////////////////////

    3. نکته دیگرى که درخور توجه است تطبیق مفاد کتیبه یا هم کتیبه و اشاره پروکوپیوس به حمله ابرهه درعام الفیل به مکه است; نه در کتیبه ابرهه و نه گزارش پروکوپیوس اثرى از مکه و موقعیت آن و نیز قصد ابرهه براى تخریب کعبه و امثال آن یافت نمى شود. مناطقى که در کتیبه از آن ها نام برده شده، همچون حلبان یا تربن، در حوالى مکه یا فواصل نزدیک به آن، جاهایى با این عناوین و اسامى شناخته شده نیستند. حلبان منطقه اى است در یمن در سرزمین حضور یا نزدیک نجران45 و تربن هم به گفته برخى در هشتاد مایلى جنوب شرقى طائف یا در فاصله دو روز راه تا مکه واقع است.46 پس هجوم به قبایلى نام و نشان دار مثل بنى عامر و مراد که در فاصله زیادى از مکه سکنا داشته و با آنجا ارتباطى نداشته اند چگونه مى تواند حمله به مکه قلمداد شود؟ علاوه بر آن، هیچ بخشى از اجزا و حواشى رویداد حمله اصحاب فیل به مکه که در منابع اسلامى و عربى گزارش شده با مفاد دو سند یادشده چندان هم خوانى ندارد.

    ///////////////////////////////////////

    4. انکار اصل قضیه حمله اصحاب فیل یا ادعاى دست کارى تاریخ حادثه و تغییر آن از 547 به 570 میلادى که خاورشناسانى چون روسینى و آلتهایم مطرح کرده اند، باوجود مدارک و شواهد تاریخى بسیار، به ویژه در منابع اسلامى و عربى، بیشتر به یک شوخى شبیه است تا سخنى علمى و محققانه، و شاید هم حاکى از ناخوشایندى آنان نسبت به گزارش قرآن از ماجرا باشد. حادثه اى به این عظمت و اهمیت، چیزى نیست که با تحریف اسم یک شخص بتوان اصل آن را جعل کرد یا به دلخواه با رویدادهاى تاریخى بازى کرد و آن ها را به زمانى دیگر منتقل کرد و در قالبى به کلى دیگر ریخت!

    ////////////////////////////////////////////

    5. پژوهشگرانى هم که بر اساس روایتى شاذ ولادت پیامبر اسلام را 23 سال بعد از عام الفیل دانسته اند، در برابر حجم زیادى از روایات تاریخى و قول مشهور،47 که سال ولادت پیامبر را عام الفیل ذکر کرده اند چه پاسخى خواهند داشت؟ اگر محتواى روایتى در موضوعى خاص قابل پذیرش باشد، به چه دلیل مى توان از روایات زیادى که همان موضوع را به گونه اى دیگر نقل کرده اند چشم پوشید؟
    بنابراین به دشوارى مى توان پذیرفت که مفاد کتیبه Ry 506 با جمله اى که پروکوپیوس درباره اقدام ابرهه براى حمله به ایران ذکر کرده، بر هم تطییق نمایند. علاوه بر این، هیچ یک از آن دو، و نه مجموعه آن ها چه به لحاظ زمانى و چه از جهت جزئیات یا عاقبت ماجرا با واقعه حمله اصحاب فیل به مکه هم سانى و مشابهتى ندارند، پس دلیل قانع کننده اى براى صحت این ادعا وجود ندارد. در عوض، دلایل زیادى بر خلاف آن در دست است. پس با این حساب، حمله به ایران وحمله به مکه، حوادثى کاملا جداى از یکدیگر و با تاریخ هاى مختلف خواهند بود که در دو مقطع از حکومت ابرهه رخ داده اند.

    ////////////////////////////////////////

    نکته اى که اشاره به آن در این جا لازم به نظر مى رسد این است که برخى از طرفداران این دیدگاه گفته اند علت بازگشت ابرهه و انصراف او از لشکرکشى به ایران، شیوع بیمارى طاعون یا آبله یا حصبه در میان سپاهیان او بود، و در این باره به برخى روایات و اشاره پروکوپیوس به شیوع وباى گسترده در سال 542 میلادى در پلوز و انتشار آن در جاهاى دیگر استناد مى کنند.48
    اما مى توان پرسید اگر واقعا چنین بوده باشد پس چرا ابرهه اى که جزئیات مخارج سد مأرب را در کتیبه اول ذکرکرده، در کتیبه دوم به این مانع جدى که او را از تصمیم سرنوشت سازش بازداشت، هیچ اشاره اى نمى کند؟ و به چه دلیل در گزارش مورخ بیزانسى که على القاعده باید این گونه اتفاقات را با آمار و ارقام ثبت و بازگویى کند، خبرى از ذکر آن نیست. و اصولا به چه دلیلى مى توان گفت وباى سال 542 میلادى به همه جاى دنیا، از جمله عربستان مرکزى و حجاز سرایت کرده و مثلا پنج سال بعد سپاهى عظیم را از پاى درآورده است؟ آیا نمى توان بر اساس این گونه حدس و گمان ها وقوع بسیارى از حوادث سیاسى و رخدادهاى مهم را نیز در دیگر مناطق دنیا و در آن مقطع زمانى، معلل به همین بیمارى نمود؟! این ها پرسش هایى است که پاسخ قانع کننده اى براى آن وجود ندارد.

    /////////////////////////////////////////////

    دیدگاه دوم

    در مقابل دیدگاه اول، غالب محققان بر این عقیده اند که ابرهه نه یک لشکرکشى که در متن کتیبه شرح آن آمده، بلکه لشکرکشى دیگرى هم به سمت عربستان شمالى داشته که زمان آن حدود 23 سال متأخر از پیکار سال 547 میلادى مذکور در کتیبه است. در این لشکرکشى او آهنگ مکه کرد، اما سرنوشتى هلاکت بار یافت. این حمله به هیچ وجه نه برموضوع کتیبه قابل تطبیق است، و نه بر اشاره پروکوپیوس، چه، کتاب جنگهاى ایران و روم در سال هاى 545 ـ 554 میلادى نگارش یافته و از خود وى هم پس از 562 که در قسطنطنیه بوده، خبر و اثرى گزارش نشده است. این لشکرکشى جدید که به مراتب گسترده تر و سخت تر از تهاجم قبلى ابرهه بود در حوالى 570 میلادى واقع شده و به لحاظ زمانى، انگیزه و نتیجه، کاملا متفاوت از جنگ هاى دیگر اوست.

    ////////////////////////////////////////////

    آن چه در کتیبه از آن یاد شده و با اغماض حتى اگر بتوان گفت که پروکوپیوس هم بدان اشاره دارد، مربوط به سرکوبى یک سلسله شورش ها و تحرکات داخلى برخى قبایل به سبب نارضایتى از حاکمیت حبشیان یا احتمالا تحریک هاى بیرونى بوده است; نه از متن کتیبه بیش از این بر مى آید و نه دلایل و شواهد دیگرى بر خلاف این گفته وجود دارد. اما آن چه را ابرهه در عام الفیل صورت داد، کارى فراتر از تأمین امنیت داخلى، بلکه ناظر به اهدافى عالى تر در وراى مرزهاى شمالى یمن بود که حس فزون خواهى وجاه طلبى او را مى توانست ارضا کند. این حرکت از صنعاء آغاز شد ولى در ورودى شهر مکه توقف کرد، اما چنان آثارى برجاى گذاشت که براى همیشه در ذهن و ضمیر نسل هاى متوالى در جزیرة العرب و یمن باقى ماند.

    ///////////////////////////////////////////

    در این که این لشکرکشى، چه به قصد مکه یا فراتر ازآن، در حوالى سال 570 یا 571 میلادى صورت گرفته تقریباً جاى هیچ تردیدى نیست، چنان که بسیارى از خاورشناسان هم آن را مربوط به حوالى سال هاى 563 تا 573 دانسته اند.50 برخى از آنان نبرد سال 547 میلادى (مذکور در کتیبه دوم) را مقدمه و تمهیدى براى لشکرکشى و حمله دیگر ابرهه به شمال جزیره قلمداد کرده اند که در آستانه شهر مکه متوقف شد.51 این احتمال که هجوم به مکه بخشى از طرحى جامع و گسترده تر بوده باشد، بیراه نمى نماید. شاید نقشه اى که در ذهن ابرهه بود، مرزهاى غربى ایران تا مناطق بین النهرین را هم شامل مى شده است، اما تسخیر مکه و انهدام کعبه یکى از مهم ترین مراحل آن بود. البته هرگز این به معناى تأیید گزارش پروکوپیوس مبنى بر اقدام ابرهه براى هجوم به مرزهاى ایران و انصراف و بازگشت فورى او نمى باشد و چنان که گفتیم مورخ بیزانسى فقط وقایع سال هاى تا 554 میلادى را گزارش کرده است، در حالى که این حمله به سالیانى متأخّر از آن زمان مربوط است، اما ناهمخوان با قسمت دیگرى از سخن وى درباره وعده چندین باره ابرهه به امپراطورى بیزانس براى حمله به ایران نمى باشد. در هر صورت، اصل لشکرکشى حدود سال 570 یا 571 میلادى به مکه مسلم است و با احتمال قصد تجاوز و دست اندازى به مرزها و مناطق غربى امپراطورى ساسانى به عنوان هدف بعدى از پایگاه مکه نیز منافاتى ندارد.

    ///////////////////////////////////////////////

    براى تأیید این دیدگاه، قراین و شواهد زیادى را مى توان آورد:
    1. گذشتگان، حوادث بزرگ یا آن چه را در دیده آن ها بزرگ مى نموده است مبدأ یا مأخذى براى تاریخ مى گرفته اند، چون تاریخ این حوادث به نسبت اهمیتى که دارد در ذهن مردم پایدار است. این تاریخ تا حدى به روشنى حوادث مقارن یا وابسته بدان کمک مى کند.52 حادثه اى که در سال لشکرکشى ابرهه به مکه اتفاق افتاد به حدى عظیم و تأثیرگذار بود که اهل مکه و بسیارى از اعراب آن را مبدأ تاریخ قراردادند53 آن چنان که پس از آن مى گفتند فلان حادثه در سال فیل واقع شد و فلان حادثه دوسال قبل از سال فیل و فلان حادثه ده سال بعد از سال فیل واقع شده است.54 به قول ازرقى حتى اگر قرآن هم به آن نپرداخته بود دلیل و بیان کافى در اخبار متواتر و اشعار بسیار زیاد دوره جاهلى براى این موضوع وجود داشت وگرنه عرب آن را مبدأ تاریخ قرار نمى داد.55 مبدأ قرار دادن عام الفیل حکایت از عظمت حادثه اى دارد که در آن تاریخ براى مردم آن سرزمین اتفاق افتاده و در عمق ذهن و ضمیرشان چنان تأثیر گذاشته که تاریخِ حوادث بعدى زندگى خود را با آن مى سنجیده اند. و چنین امرى به هیچ وجه نمى تواند ساختگى یا افسانه باشد یا بر حوادث منطقه حلبان و تربن در سال هاى خیلى دور، یعنى 547 میلادى تطبیق شود یا همان قشون کشى فورى و نیمه تمام مورد اشاره مورخ بیزانسى محسوب شود.
    2. به اعتقاد اکثر مورخان و عموم دانشمندان مسلمان، ابرهه در زمان عبد المطلب به مکه هجوم برد. این لشکرکشى تقریباً چهل سال قبل از بعثت پیامبر اسلام و در سال ولادت آن حضرت، موسوم به عام الفیل واقع شد.56 بسیارى از نویسندگان غربى هم این را پذیرفته اند.57 و پشتوانه آن اخبار فراوانى است که بیان مى دارد ولادت رسول خدا در عام الفیل بوده است.58 عام الفیل هم بنا بر نقل طبرى در چهل و دومین سال سلطنت کسرى انوشیروان59 یا چهلمین سال پادشاهى انوشیروان بنا بر نقل مسعودى بوده است.60 مبدأ و پادشاهى انوشیروان هم 531 میلادى است، پس طبق این دو نقل، عام الفیل 573 یا 571 میلادى بوده است. مسعودى ورود اصحاب فیل را به مکه سال 216میلادى از حجة الغدر و چهلمین سال پادشاهى انوشیروان ذکر کرده است. مبدأ واقعه غدر 256 سال پیش از بعثت است که در این صورت، هجوم اصحاب فیل به مکه سال 571 میلادى خواهد بود.61 بعضى هم آن را از 34 سال تا 44 سال پس از پادشاهى انوشیروان نقل کرده اند.62 در هر صورت، این مقدار مسلم است که پیامبر اسلام در سالى متولد شده اند که سپاه فیل به مکه هجوم آورده و عام الفیل هم حدوداً بین سال هاى 565 ـ 575 میلادى بوده است که به هیچ وجه با سال مذکور در کتیبه دوم ابرهه یا تاریخ مورد اشاره پروکوپیوس قابل تطبیق نیست.
    3. شاهد دیگرى که بر تأیید دیدگاه دوم مى توان آورد، وجود تعدادى از باقى ماندگان حادثه از لشکرابرهه تا سال هاى ظهور اسلام و پیش ازهجرت پیامبر در مکه است. ازرقى مى نویسد که این افراد در مکّه بودند و براى مردم عملگى یا شبانى مى کردند63 و از عایشه نقل شده که راهنما (قائد) و مهتر (سائس) فیل ابرهه را دیده است که کور بودند و زمین گیر، و از مردم غذا مى خواستند (گدایى مى کردند).64 و امثال این روایات کم نیست.65
    4. مؤید دیگر براى این دیدگاه، اشعارى است که شعراى دوره جاهلیت و مخضرمین و سپس بعضى شاعران اوایل دوره اسلام درباره ابرهه و حادثه فیل و لشکرکشى حبشیان به مکه سروده و در آن، گوشه هایى از واقعه را به تصویر کشیده اند. شاعرانى، چون امیه بن ابى الصلت متوفاى 5 هجرى یا عبداللّه بن الزبعرى، عبداللّه بن قیس الرقیات، ابى صلت ابن ابى ربیعه الثقفى و طالب ابن ابى طالب بن عبدالمطلب، صیفى بن عامرابو قیس بن سلت،66 ابو طفیل الغنوى،67 مغیرة بن عبداللّه بن عمرو بن مخزوم،68 ابن اذینه الثقفى،69 فرزدق70 و دیگران که اغلب متعلق به دوران جاهلیت اند، همگى به گونه اى حادثه را به شعر کشیده اند. حتى وقتى زنباع بن روح قصد حمله به مکه را داشت عمربن خطاب در شعرى او را هجا گفت و ابرهه و سر نوشت او را در آن شعر متذکر شد و این شعر ضرب المثل براى کسانى شد که قصد تجاوز به بیت اللّه و سکان مکه را داشتند.71
    5. علاوه بر موارد یاد شده، در تاریخ اسامى تعدادى از شاهدان حادثه نیز ذکر شده که بعضى در زمان نزول سوره فیل هنوز زنده بودند. از اشراف مکه علاوه بر عبدالمطلب، المطعم بن عدى و عمرو بن عائد بن عمران بن مخزوم، و مسعود بن عمرو الثقفى شاهد حادثه بودند.72هم چنین حاطب بن عبدالعزى، حکیم بن حزام، نوفل بن معاویه،73 ابوطالب بن عبدالمطلب، ابى قحافه و ابى بن خلف74 همگى در زمان حادثه در مکه حضور داشته و آن را به چشم خویش دیده اند.
    6ـ دلیل دیگرى که مى توان بر مدعاى یاد شده، اقامه کرد این است که قرآن این سوره را با تعبیر«الم تر» آغاز مى کند. استفهام در آیه، استفهام تقریرى است و در جایى به کار مى رود که مطلب موردِ استفهام نزد مخاطب، اثباتاً یا نفیاً استقرار یافته و کاملاً معلوم و مسجّل باشد و با طرح سؤال از آن امر، او را به اقرار و اعتراف واداریم.75 حال با توجه به این نکته، مراد از رؤیت در «الم تر» چه مشاهده حسى باشد و چه علم و یادآورى، طرح استفهام تقریرى درمورد چگونگى برخورد خداوند با اصحاب فیل به معناى آن است که آگاهى رسول خدا و معاصران او از این حادثه، امرى کاملاً ثابت، بلکه تا سر حد یقین بوده است، زیرا گروهى از آنان، شاهدان عینى ماجرا بوده و به چشم خود آن را بالعیان دیده بودند، هم چنان که نسل بعد نیز عظمت و کیفیت و جزئیات آن را مو، به مو به تواتر از شاهدان اصلى شنیده بودند و هنوز آثار بقایایى از آن در محل حادثه یا مکه وجود داشت.76 پس مسئله نزد ایشان تا بدان حد مسلم و واقعى بود که گویى همگى آن را به چشم خود مشاهده کرده اند.
    این سوره در اوایلِ ابلاغ رسالت پیامبر نازل شده است; در فضا و شرایطى که او با انکار و طعن اکثریت مردم مکه، به ویژه اشراف و بزرگان کهن سال روبه رو بود، و اگر موضوع حمله اصحاب فیل و دفع کید آنان، امرى غیر واقعى یا براى آنان ناشناخته مى بود، زبان به اعتراض و تمسخر گشوده و آن را انکار مى کردند، اما در تاریخ چنین عکس العملى از مشرکان مکه که انگیزه معارضه جویى بسیار بالایى هم با قرآن و پیامبر داشتند، گزارش نشده است و احدى اصل واقعه را انکار نکرده است.77
    7. یک شاهد دیگر بر این مدعا زمان سقوط حبشى ها به دست ایرانیان و استقرار سیف بن ذى یزن بر حکومت یمن است. وقتى وهریز یمن را فتح کرد و سیف را برتخت پادشاهى نشاند، هیئت هایى از اطراف و اکناف براى تبریک و تهنیت نزد او آمدند که از آن جمله وفد مکه به سرپرستى عبد المطلب بود. ابن عباس در روایتى ورود این وفد را دو سال پس ازولادت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ذکر کرده است.78 با توجه به این که حمله وهریز به یمن پس از 570 میلادى بوده است79 و در آن زمان رسول خدا در اوان طفولیت خود بوده، بنابراین، عام الفیل به طور مسلم حدود 570 میلادى و بعد از آن بوده است و نمى تواند با تاریخ کتیبه، 547 میلادى یکى باشد.
    با این همه ممکن است این پرسش به جد رخ نماید که اگر حادثه اى با آن عظمت و شگفتى در مکه به وقوع پیوسته و مبدأ جدید تاریخ تحولات مردم آن سامان شده و در معادلات سیاسى آن روز دنیا اهمیت خاصى داشته، چرا در اسناد تاریخى مدون آن زمان نمى توان چیزى در این باره یافت و تنها در روایات شفاهى یا اشعار برخى شاعران عهد جاهلى که همه در زمان هاى متأخّر از حادثه تدوین یافته از آن یاد شده است؟
    پاسخ این سؤال را باید در وضع، نوع نگاه و طرز تلقى کسانى جستوجو کرد که مى توانستند تدوین گر این رخداد مهم باشند. اما سرکرده سپاه مهاجم که دو کتیبه از سابقه زمام دارى خود سال ها پیش از حادثه رقم زده بود، در این ماجرا چنان سرنوشتى یافت و کارش چنان پایانى گرفت که دیگر اثرى از او به جاى نماند که سند و مدرکى براى ما به جا گذارد. این سرانجام از نظر وقایع نگاران کلیسایى نیز خوشایند نبود که بازگو شود. از سوى قدرت بزرگ روم نیز پایانى بود که بهتر آن که نادیده گرفته شود. مورخان رومى و یونانى و حبشى نیز یا باخبر نشدند و یا همان بهتر دیدند که ندیده بگیرند. با تأسف، بازتاب واقعه نزد قدرت بزرگ دیگر آن روز هم وضعى بهتر پیدا نکرد. این حادثه بزرگ چنان که عظیم و سترگ بود در دیده فاتحان جدید یمن نیز نیامد، و از عظمتش غافل ماندند و خبرى که رسیده بود آن چنان که باید بازگو نشد.80تر به واقع و عینى تر است.

    http://www.ensani.ir/fa/content/46041/default.aspx

     
    • از روباه می پرسند شاهدت کی بود گفت دمم!جناب سید مرتضی کسی اصلا منابع اسلامی را بحساب نمی آورد که جناب دکترای تاریخ آنرا مرجع پژوهشش قرار داده.85/90% مراجعات ایشان منابع اسلامی است یعنی کشک!هیچ منبع اسلامی تا از منابع بی طرف مورد تایید قرار نگیرد ارزش علمی ندارد.شما مسلمین مشتی دروغگو و جاعلید و بنیان اسلام هم بر مشتی دروغ و خرافه و دزدی از این و آن گذاشته شده. امروزه بنیان اسلام زیر سؤال رفته تا چه رسد به وقایع تاریخی که از منابع دیگر می توان یافت.شما اگر به ویکی پدیا هم مراجعه کنید در زیر آنچه که من به انگلیسی در سایت قرار دادم نظر مسلمین را هم آورده.شما برای ادعای قرآنی نمی توانید از منابع مسلمین و یا خود قرآن مدرکی بیاورید چون خود این مدارک جعلی اند.

       
      • سید مرتضی

        عجب!

        چقدر این تحقیق که باطل السحر دعاویت بود عصبانی و متشنجت کرد که دست به فحاشی و تهمت زدی! نازی جناب مزدک عصبانی نشو! ،روش مقابله با یک مقاله تحقیقی فقط وفقط بحث دقیق و منطقی و مستند است عزیزم ،نه مشتی فلان و مشتی بیسار کردن ،مواظب باش اینجا ناظران عرصه عمومی که نوعا اهل مطالعه و دقت هستند به روند بحث هایت و بعد اشتلم پرانی هایت توجه دارند.
        ضمنا چه کسی جز تو گفته است همه منابع اسلامی یعنی “کشک” و آنرا بحساب نمی آورند؟ ،پس اینهمه مستشرقین امثال گوستاو لوبون و ویل دورانت و دیگران که به تواریخ بعد از اسلام استناد می کنند همه فهمشان از فهم تو کمتر بود ،چرا آنها نگفتند تواریخ عربی همه یعنی کشک؟! من واقعا تاکنون در مطالعاتم ندیده بودم کسی اینگونه متعصبانه و جاهلانه کلا تمام یک تاریخ مکتوب را نادیده گرفته و با یک حکم کشکی آنها را کشک بخواند! بهتر نیست بگوییم فهم و عقلانیت تو از مطالعه جامع و همه جانبه یعنی کشک؟ یعنی تو میگوئی همه تواریخ مکتوب یکجا کشکند و پشم و تنها دو سنگ نبشته که به آن عریضه بسته ای و به آن دلخوش کرده ای علیرغم همه ابهامها و ایرادهاییکه به آنها وارد است یعنی سنت تاریخ و نقطه عطف تاریخ، چون با تمایلات دین ستیزانه ات سازگار است؟
        روباهی همین است که نگاه انسان بجای اینکه همه نگر و جامع باشد ،فقط در این جهت باشد که هرجا چیزی را مطابق تمایلات خود کپی پیست کند و به ایرادات منطقی و تاریخی به آن ،نه که توجه نکند ،بلکه با درشت خوئی و زشتگوئی و فحاشی برخورد کند.
        شما با این برخورد غیر علمی و نسنجیده ات اثبات کردی که غرض تو از مطالعه تاریخ اعم از تاریخ مکتوب و تاریخ سنگ نوشته ها احراز و استیناس حقیقت نیست،وگرنه روشن است که قرآنی که چهل سال پس از وقوع آن واقعه در مکه از آن سخن گفت ،یکی از کفار هم جنس تو در آن دوران به اعتراض و انکار آن واقعه برنخاست ،زیرا که هم شاهدان آن واقعه هنوز زنده بودند و هم خود آنان شاهد آن بودند ،گذشته از اینکه واقعه اصحاب فیل هم در ادبیات شعری آن دوره وارد شده بود و هم نقطه عطف تاریخی برای بیان حوادث و وقایع دیگر شده بود که حوادث دیگر را با سنجه تاریخی “عام الفیل” مقایسه و تعیین تاریخ می کردند.حال شما بجای پژوهش جامع تاریخ بسراغ دو سنگ نوشته رفته ای که منشا برخی حدسیات قابل مناقشه شدند و اضافه بر آن ،آن تاریخ نبشته ها در مورد سرنوشت حیات و ممات ابرهه بعد از آن تاریخ ساکت هستند؟
        عجیب این است که اینهمه مستشرقین غربی در کتابهای طولانی خویش به تواریخ طبری و کامل و سیره های دیگر و ابن خلدون و دیگران تمسک کرده و به آنها استناد می کنند و ندیدیم کسی آنها را کشک و پشم بداند ،اما کامنت گذاری بنام مزدک مجهول الهویه که معلوم نیست سطح سواد و علم و درک و تخصص او چیست و حتی لغات ادبیات فارسی را بغلط می نویسد ،یک تاریخ مکتوب را با پسوند اسلامی زدن “کشک” می خواند!

         
    • امّا این لشکرکشى چرا و چگونه متوقف شد و عاقبت سرنوشت ابرهه به کجا انجامید؟
      همان گونه که قبلاً گفتیم متأسفانه در منابع غربى درباره این تهاجم و سرانجام آن و حتى پایان حکومت و سرنوشت ابرهه چیزى یافت نمى شود، به همان دلایلى که ذکرش رفت. اما خوشبختانه، اصل واقعه و بعضى از جزئیات آن به تواتر از سوى شاهدان عینى صحنه، یعنى مردم مکه براى نسل بعد بازگو و نقل شده و اندکى بعد در کتاب ها و نوشته ها ثبت گردیده است. عظمت، خارق العادگى و دهشتناکى حادثه از یک سو، و گره خوردنش با تاریخ اسلام به علت تقارن آن با میلاد پیامبر اسلام از سوى دیگر، خاطره آن را براى همیشه در یاد مسلمانان در طول قرن ها جایگزین و تثبیت ….از مقاله دانشچوی دکترا!
      همین چمله برای غیره علمی بودن و بی ارزش بودن مقاله کافی است. چون چنین نوشته ایی مربوط به محیط علمی نیست بلکه حوزه ایی است.این چناب دکتر بعد از این دانشگاه و تحقیق علمی را با حوزه عوضی گرفته.

       
  43. خدايا يک هواپيما نديدی؟
    هادی خرسندی

    خدايا يک هواپيما نديدی؟
    دو ايرانی در آن بالا نديدی؟
    دو تا مرد جوان آزرده خاطر
    گرفتار غم ويزا نديدی؟
    تو را قرآن هواپيما نديدی؟

    خداوندا دو تا انسان خسته
    زبان بسته، غريبه، دلشکسته
    معلق در فضای بی نصيبی
    نديدی در هواپيما نشسته؟
    محمد را تو با پويا نديدی؟

    فراری از رژيم نوجوان کش
    به وحشت از جنايت، از توحش
    به سوی سرپناه بی پناهی
    دو تا فرزند بوسينا و کورش
    دو تا عاصی ولی آقا نديدی

    دو فرزند عزيز خانواده
    ديار خويش پشت سر نهاده
    که آنجا سنگ ها را بسته بودند
    وليکن در عوض سگ را گشاده
    دو تا غمگين دو تا تنها نديدی

    شبی کردند ترک ميهن خويش
    که جان خود رهانند و تن خويش
    زده بر سيم آخر شام تاريک
    مگر بينند روز روشن خويش
    خدايا ظلمت اعلا نديدی؟

    يکی آينده را در راه بوده
    روانه سوی دانشگاه بوده
    گرفتندش به عنوان محارب
    که گويا دشمن الله بوده
    خدايا دشمن خود را نديدی؟

    يکی محکوم شد در راه خانه
    به جرم جرعه ای نوش شبانه
    توانِ تکيه بر پشتی ندارد
    که بد زخميست زخم تازيانه
    جراحت را به پشت و پا نديدی؟

    يکی را پای تا سر آرزو بود
    يکی را عکس مادر پيش رو بود
    اگر هر يک از آنها غصه ميخورد
    رفيق او تسلی بخش او بود
    خدايا همدلی ما نديدی؟

    ز بس در ميهن خود زجر ديدند
    دو تا پاسپورت قلابی خريدند
    پرستوهای سرگردان عالم
    ازين کشور به آن کشور پريدند
    پری جا مانده از آنها نديدی؟

    جوانی را نديدی آرزومند؟
    لبش نوبر نکرده طعم لبخند
    رفيقش را نديدی غرق ماتم؟
    در آن بالا چه ديدی پس، خداوند؟
    حقيقت را بگو، آيا نديدی؟

    نديدی آن دو را روی زمين هم؟
    نديدی شان به زندان اوين هم؟
    اگر ناديده بگرفتی در ايران
    نديدی شان چرا در راه چين هم؟
    مگر کوری خداوندا، نديدی؟

    بله البته نابينا شمائی
    که اينسان بی خبر از ما شمائی
    اگر بيغيرتی باشد ملاکش
    رئيس جمهور آمريکا شمائی
    که درد و رنج انسانها نديدی

    خدايا چون اوبامائی شما هم
    رفيق شيخ و ملائی شما هم
    بشر را بی حقوقش آفريدی
    کنون در فکر سودائی شما هم
    وزين پر سودتر سودا نديدی

    خبر آيا ز اشک و آه داری
    خبر از نالۀ جانکاه داری
    به زندان اوين آيا گزارش
    ز بند سيصد و پنجاه داری
    تو آن زجر توانفرسا نديدی؟

    نه بالائی خدا، نه در زمينی
    نه در بند جنايات اوينی
    به مسجد، به کليسا، به کنيسه
    فقط در دخمه تاريک دينی
    مهم هم نيست ديدی يا نديدی!

    بگو هادی خدای کور و کر را
    ز لطف خود رها فرما بشر را
    بيا با بی نصيبان همسفر شو
    که دريابی مزايای سفر را
    وگرنه چيزی از دنيا نديدی

     
  44. مه آفرید سورپریز شد!
    —————
    مه آفرید امیرخسروی دهن لق شد
    میان چوبه ی دار و زمین معلق شد

    دو حرف گفت و دو حرف دگر گروگان کرد
    برای روز مبادای خویش پنهان کرد

    سه چهار اسم خودی بر نوک زبانش بود
    سه چهار جمله ی ناگفته در دهانش بود

    امید داشت که این تیر آخرش باشد
    دهان بسته ی او حافظ سرش باشد

    از آن جهت که خودش از قماش آنها بود
    برای ضربه ی افشاگری مهیا بود

    «ز دادگاه زمان اضافه میخواهم»
    «که انتشار دهم دزدی همه با هم!»

    فقط نه اینکه ندادند حکم تمدیدش
    وبال گردن او شد طناب تهدیدش

    فتاد از سخنش کک به پاچه ی شرکا
    گرفت دور «به ما چه، به ما چه»ی شرکا

    «بگیر حربه ی تهدید از کف اش اژه ای»
    «که این سرآمده تاریخ مصرف اش اژه ای»

    «فدات شم اژه ای، لطف کن شبانه بکش!»
    «خبر نداده، خصوصی و محرمانه بکش!»

    «بکش بکش اژه ای، بی بهانه، بی تأخیر»
    «چنان بکش که شود سورپریز و غافلگیر!»

    مه آفرید گمان میکنم نبودش یاد:
    «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد»

    چنین که زندگی خویش بر فنا داده ست
    یقین معلم او فاضل خداداد است

    اگر که بابک زنجانی اش معلم بود
    به زیر سنگ لحد هم صحیح و سالم بود!

    خدا کند که از این ماجرا و از گندش
    نه رهبری بشود با خبر نه فرزندش !!

     
  45. آی فرهیختگان، لطفا کفریه ما را تکمیل فرمائید

    کفر میگویم و از گفته خود دلشادم
    قائل کفرم و از هردو جهان آزادم
    نیست بر لوح دلم جز الف آزادی
    بجز از گفتن حق یاد نداد استادم
    کشته از ظلم فقیهانم و فریادرسی
    نیست در دهر که باری شنود فریادم
    متقی بودم و من داشتم ایمان بخدا
    برد آخوند همه دین مرا از یادم
    بودم آزرده ز بد کاری این بیخردان
    از چه رو تن به ستمکاری اینان دادم
    …………………………………..!؟؟؟

     
  46. جناب نوری زاد . من بر خلاف شما آقای پور محمدی رو مقصر نمیدانم . ایشان 20 ساله بودند که قاضی شرع استان خوزستان شدند و 28 ساله بودند که یکی از سه نفر ماجرای فوق بودند . کسی که یه جوان 20 ساله رو قاضی یه استان منصوب میکنه اون مقصره . ایشون هم که جوان بودند و در پی جویای نام ، شاید من و تو رو نیز در 20 سالگی قاضی شرع منصوب میکردند می پذیرفتیم

     
  47. سلام آقای نوری زاد 1- خنده همگی افراد در خانه رحیمه شکری نشان از آن دارد که اینان از یک سو به سختی هایی که حاکمان برایشان بوجود آورده اند و از سویی دیگر به ” ریش ” بلند بی ریشه حاکمان می خندند .2_اوایل انقلاب در کشور جوی حاکم بود که یا باید افراد دمساز با حکومت بودند و یا از سر راه برداشته می شدند که متأسفانه هیچ راه کار منطقی ، چه از سوی انقلابیون و چه مخالفین در این زمان ارائه نشد و فقط افراد بر اثر ” مغز گنجشکی ” حذف یکدیگر را نشانه رفته بودند ( مثلا” مسعود رجوی بزرگ تئوریسین جوانان پاک این سرزمین را مخ شوری کرده بود برای حذف رقبا و یا گروه فرقان و یا چریک فدایی که فقط به حذف نظام آخوندی و حکومت پرولتریا می اندیشید). 3_اینانی که بر سر نظام نشسته و اول انقلاب در هر کوی و برزنی جنایت کردند و خاوران آفریدند ، آنقدر ” مغز گنجشکی ” اند که نمی فهمند که رضا شاه با آن همه ” سردار ” سپه بودنش و قلدریش و اینکه مردم فلک زده ای که برای آمدنش و امنیت کشور هورا می کشیدند ، زمانی که قافیه اش تنگ شد ، بدبخت را به موریس آفریقا بردند و بعد که جنازه گور بگورش را آوردند و در شاه عبدالعظیم ( آرامگاه ) دفن کردند ، بیچاره نمی دانست که مردم بر سر گورش مستقیما” مدفوع میکنند و آنگاه که مأمورین بیشتری بعد را برای مراقبت از مدفوع کنندگان گماردند ، مردم در پاکت کاغذی مدفوع می کردند و به آرامگاهش می مالیدند . این حاکمان ” مغز گنجشکی ” نمی دانند که رضا شاه و پسرش با رضایت مردم و بی رضایت مردم و با امنیت و بی امنیت و با انقلاب سفید و بی انقلاب سفید ، کلا” 57 سال توانستند بر تاج و تخت و جبروت باشند و رفتند همان جاهایی را دیکتاتورهای قجری و صفوی و مروانی و بنی عباسی و بنی امیه ای و … رفتند . 4_آقای نوری زاد ، حاکمان ” مغز گنجشکی ” نظام ما و یا هر دوره از تاریخ ، برای ماندن خود ، مخالفین خود را زندان میکنند و می کشند و از سر راه خود بر میدارند ولی خودشان را به نفهمی می زنند و فکر میکنند که تاج و تخت ابدی است و تا ابد در مایملک خود ( این اواخر ما که زنده ماندیم و فلاکت و بدبختی صدام حسین و سرهنگ قذافی و حسنی مبارک و بن علی و صالح علی و … را دیدیم و حتما” بعدی ها را هم خواهیم دید ) .

     
  48. سلام آقای نوری زاد 1- خنده همگی افراد در خانه رحیمه شکری نشان از آن دارد که اینان از یک سو به سختی هایی که حاکمان برایشان بوجود آورده اند و از سویی دیگر ” ریش ” بلند بی ریشه حاکمان می خندند .2_اوایل انقلاب در کشور جوی حاکم بود که یا باید افراد دمساز با حکومت بودند و یا از سر راه برداشته می شدند که متأسفانه هیچ راه کار منطقی ، چه از سوی انقلابیون و چه مخالفین در این زمان ارائه نشد و فقط افراد بر اثر ” مغز گنجشکی ” حذف یکدیگر را نشانه رفته بودند ( مثلا” مسعود رجوی بزرگ تئوریسین جوانان پاک این سرزمین را مخ شوری کرده بود برای حذف رقبا و یا گروه فرقان و یا چریک فدایی که فقط به حذف نظام آخوندی و حکومت پرولتریا می اندیشید). 3_اینانی که بر سر نظام نشسته و اول انقلاب در هر کوی و برزنی جنایت کردند و خاوران آفریدند ، آنقدر ” مغز گنجشکی ” اند که نمی فهمند که رضا شاه با آن همه ” سردار ” سپه بودنش و قلدریش و اینکه مردم فلک زده ای که برای آمدنش و امنیت کشور هورا می کشیدند ، زمانی که قافیه اش تنگ شد ، بدبخت را به موریس آفریقا بردند و بعد که جنازه گور بگورش را آوردند و در شاه عبدالعظیم ( آرامگاه ) دفن کردند ، بیچاره نمی دانست که مردم بر سر گورش مستقیما” مدفوع میکنند و آنگاه که مأمورین بیشتری بعد را برای مراقبت از مدفوع کنندگان گماردند ، مردم در پاکت مدفوع می کردند و به آرامگاهش می مالیدند . این حاکمان ” مغز گنجشکی ” نمی دانند که رضا شاه و پسرش با رضایت مردم و بی رضایت مردم و با امنیت و بی امنیت و با انقلاب سفید و بی انقلاب سفید ، کلا” 57 سال توانستند بر تاج و تخت و جبروت باشند و رفتند همان جاهایی را دیکتاتورهای قجری و صفوی و مروانی و بنی عباسی و بنی امیه ای و … رفتند . 4_آقای نوری زاد ، حاکمان ” مغز گنجشکی ” نظام ما و یا هر دوره از تاریخ برای ماندن خود ، مخالفین خود را زندان میکنند و می کشند و از سر راه خود بر میدارند ولی خودشان را به نفمی می زنند و فکر میکنند که تاج و تخت ابدی است و تا ابد در مایملک خود ( این اواخر ما که زنده ماندیم و فلاکت و بدبختی صدام حسین و سرهنگ قذافی و حسنی مبارک و بن علی و صالح علی و … را دیدیم و حتما” بعدی ها را هم خواهیم دید ) .

     
  49. تبریک به برادران قاچاقچی خودشان. سردارکان شکست خورده به دزدی دریایی هم مفتخر گردیدند.

     
  50. با سلام
    خیلی ها از جوانان نمی دانند که این خمینی بود که 8 سال جنگ را طول داد چرا که مرتب گفته می شود 8 سال دفاع مقدس در حالی که این جنگ جنگ ابلهانه ای بیش نبود .صدام با آن خوی وحشی اش قبول کرده بود که بعد از 2 سال جنگ را خاتمه دهد در حالی که خمینی از ریختن خون جوانان وطن آن هم بهترین جوانان ( جوانان دست پرورده آن دوران نه مثل جوانان این عصر که اغلب معتاد و بی هویت و بی هدف و پوچ اند ) سیر نمی شد. آقایان آقازاده هایشان را فرستاده بودند خارج تا درس بخوانند و یا اینکه آنها را در 7 سوراخ پنهان کرده بودند چون خونشان رنگین تر بوده و هست . و جوانان مردم را جلوی توپ وتانک می فرستادند .
    و کسی نیست بپرسد چرا غرامت 8 سال دفاع مقدستان را از عراق دریافت نمی کنید . و برخی نمی دانند که چند سال پیش که در مجلس زمزمه اش بلند شد از آن طرف یکی از نمایندگان مجلس عراق گفته بود «ما غرامت 2 سال را می دهیم به شرطی که شما غرامت 6 سال را به ما بدهید .چون ایران جنگ را 6 سال دیگر طول داد .»که البته حرفش کاملا معقول بود.
    و نمایندگان مجلس ایران ( دشمنان مردم و نماینده جیب های خودشان ) ترجیح دادند سکوت کنند تا روی گندی که خمینی و دار ودسته اش زده اند سرپوش بگذارند.

     
  51. 1-در باره زندگی عشایری خوب است کسانی که خود تجربه از این نوع زندگی دارند نظر بدهند نه کسانی که از زندگی سالم و درست در شهر و در میان نشانه های تمدن خسته شده یا دیگران را خسته کرده واینک هوای یاغیگری در سر دارند و آرزوی به کوه زدن دارند! جناب نوری زاد نظری در باره روش مطلوب گله داری و ضرورت تغییر روش چادرنشینی دادند نظر دیگری ممکن است عکس نظر ایشان طرح شود. عیبی ندارد اما کسانی هستند به گونه ای نظر نوری زاد را طرح می کنند و رد می کنند که انگار ایشان حکم قتل یکان یکان عشایر عزیز را صادر کرده اند و کسانی هم گویی مشغول جمع آوری جرائمی از این دست اند تا پرونده نگونساری این پیرمرد آزاده ورنج کشیده را افزون کنند!. البته ما ایرانیا چه چادرنشین باشیم چه شهرنشین تا وقتی که از انسانیت بهره نگرفته ایم، نیش زدن به دیگران و رنج دادن به بزرگتران از خودمان را دوست داریم و کیف می کنیم! آری چنین آدمی به میان عشایر هم برود آنجا را هم به خون و خون ریزی مبتلا می کند زیرا تشنه خون است و از همه ابزار و آلات جنگی و دیدن آنها حسابی کیف می کند از فرو کردن لوله تفنگ در ماتحت دشمنان(از جمله جیش العدل) لذتی ژرف می برد. از ساختن موشک و نفربر زیر سطحی کیف می کند. به نظر من این جور آدمها بهتر است به جایی که با روانشان جور در می آید بروند و این سایت روشنفکری و تحقیقی/تحلیلی تنها برای کسانی مفید است که از جنگ و ابزار جنگی متنفرند و از کشتن و شکنجه کردن و آزار دادن دیگران دوری می کنند.
    2-من خود دوران کودکیم را در میان عشایر گذرانده و با اندکی از رسم و راهشان آشنایم-در کرمانشاه. و می دانم فرد عشایر اکنون چه سختی و رنجی می کشد زیرا کشوری که دچار خشکسالی است و گیاه و علف و کاه و جو کافی ندارد بیشترین زحمت را نصیب این عشایر می کند. سخن نوری زاد یک سخن متین و برآمده از دقت نظر است. فرد عشایری نه خود با تمدن و لوازم آن آشنا می شود و نه فرزندانش و جز مراقبت و چراندن گوسفندان هیچ کار دیگری را نمی تواند بکند. در حالیکه نسل فعلی عشایر به سبب راحتی هایی که در دشتها و دامنه کوه ها از موبایل و دیگر رسانه ها دریافت کرده، با خوشیهای شهر آشنا شده و دیگر آماده رنج کشیدن و سرما و گرما دیدن بی دلیل نیست در حالیکه در شهر همه وسایل گرم کردن و سرد کردن در دسترس است و او از آنها باخبر است. اکنون اگر یک مدیریت درست حاکم بود با ابزار مدرن کشاورزی می شد به باروی کشتزارها پرداخت و همه چیز را مکانیزه کرد و زمینها را درست و مناسب حال دامداران تقسیم و آبیاری مناسب کرد. در چنین مدیریتی، فرد عشایر هم از امکانات یکجانشینی بهره می برد هم از امکانات طبیعت بکر. عشایری مغز خر نخورده که بیمار کوچ کردن مدام باشد! کوچ او از سرناچاری است. اگر این ناچاری را درست اندیشان چاره کنند او هم طبیعت را دارد هم شهر را.
    3-می شناسم کسانی از همان عشایر قدیمی را که اکنون در کوه و دشت مشغول چراندن گوسفندند اما فرزندانشان را به شهرهای متمکنتر فرستاده و تحصیلات فرزندان به سمت بالایی نشانه گرفته و میان پدران و فرزندان در راه و رسم زندگی فاصله زیاد افتاده و هیچ فرزند تحصیل کرده ای دوست ندارد به سختی های زندگی عشایری برگردد و پدران گویی فرزند خود را از دست داده اند! آیا نمی شد با روش مطلوب گله داری به تعبیر آقای نوری زاد فاصله تحصیل و شهر را از زندگی کوچوار عشایری کم کرد و اینها را بهم دوخت؟
    4-می شناسم کسانی از همان عشایر چادرنشین را که چون روغن و پوست و گوسفند خود را به شهر می آورند به اضعاف گزاف به فروش می رسانند و بیشتر و بالاتر از شهریان، داخل روغن حیوانیشان، روغن نباتی می ریزند! یعنی تصور نشود که عشایری از کلک های شهری بیخبر است. انسان را چه بیاموزند چه نیاموزند چون به مالکیت رو آورد و مزه مالکیت بر ثروت-اعم از پول یا زمین و دام-را بچشد اگر قانون نباشد بیشتر می خواهد و برای بیشتر خواستنش تنها به خواست خودش مراجعه می کند.مخصوصا اگر چنین فردی بدهکار شهر هم نباشد دیگر باکی اش نیست از گران فروختن!
    5-عشایر چادرنشین را دیگر هیچ دشمنی تهدید نمی کند جز خشکسالی و ناتوانی در مقابله با طبیعت- پس تنها مدیریت و کمک شهری می تواند آنها را پررمق و پرتوان کند و رها کردن آنها به دست طبیعت یعنی حماقتی که برخی عجبا که مبلغ چنین حماقتی اند!. آنانکه بچه مامانی بوده و در روستا نزیسته اند بدانند زندگی سختتر از زندگی عشایری وجود ندارد و اگر همین اندک نعمات شهر، از قند و چای و لباس و داروی حیوانی و داروی انسانی به دستشان نرسد و درمان نشوند در اثری بیماری، مدام رنج می کشند. آنانکه در روستا نزیسته اند نمی دانند که در همین فصل بهار و نزدیک به تابستان در میان دامها، نوعی حشره به وفور یافت می شود که به چشم و گوش و حلق و بینی آدمها و چوپانها می ریزند و هرکس که به گوسفند نزدیک شود، گلو بینی و گوشش را پر از حشره های به چشم نیامندنی عجیبی می کنند و زندگی را بر فرد مبتلا حرام . من خود در کودکی بیش از پنج بار مبتلا شده و آن را یکی از ناراحت کننده ترین بیماری های مخصوص دام دیدم و هیچوقت از یادم نمی رود. فرد دچار خارش عجیب در گلو، بینی و گوش می شود و تا یک هفته یا بیشتر هیچ کاری از او ساخته نیست!درمانهای روستایی عشایری هم موقتند! تنها پزشکی شهری می تواند درمان کند. همینطور در باره بیماری مخصوص دامها. یادم نمی رود ما 20 عدد بزغاله داشتیم و من بچه ده ساله مشغول چراندن آنها در دامنه یک کوه، نزدیک غاری بردمشان و بزغاله ها می پریدند توی دهانه غار و گیاه و چیزهای دیگری می خوردند. یک ساعت بعد دیدم نصف آنها از دامنه کوه غطان غطان سرازیر شدند و ناگهان مردند.! من بچه بودم نباید می گذاشتم آنها نزدیک غار شوند و از فضله کبوتران کوهی بخورند که کشنده بود و مرگ آور. اگر نباشد دانش پزشکی، آیا می توان از این رخدادهای طبیعت ممانعت کرد؟ طبیعت را اگر برای تفریح بخواهیم خوب است اما برای زندگی باید گفت هیچ طبیعتی بدون دستکاری شهر و تمدن و علم آدمی را بخوشبختی نمی رساند

     
    • سلام و درود
      جناب علی1
      1- شجاعت داشته باش و مرا مستقیم مورد خطاب قرار بده.این روش گفتار تو نوعی دزدی و فضولی بدون اجازه است.
      گفتی:
      “در باره زندگی عشایری خوب است کسانی که خود تجربه از این نوع زندگی دارند نظر بدهند نه کسانی که از زندگی سالم و درست در شهر و در میان نشانه های تمدن خسته شده یا دیگران را خسته کرده واینک هوای یاغیگری در سر دارند و آرزوی به کوه زدن دارند!”
      – در اینجا مرا آدمی بی تجربه،خسته از تمدن شهری و یاغی خواندی و اینکه آرزوی به کوه زدن دارم.
      آیا اینها توهین نیست؟ شما از کجا به این یقین رسیدی؟ شما که توانایی نقد نداری ، توهین نکن!
      گفتی:
      “جناب نوری زاد نظری در باره روش مطلوب گله داری و ضرورت تغییر روش چادرنشینی دادند نظر دیگری ممکن است عکس نظر ایشان طرح شود.عیبی ندارد اما کسانی هستند به گونه ای نظر نوری زاد را طرح می کنند و رد می کنند که انگار ایشان حکم قتل یکان یکان عشایر عزیز را صادر کرده اند و کسانی هم گویی مشغول جمع آوری جرائمی از این دست اند تا پرونده نگونساری این پیرمرد آزاده ورنج کشیده را افزون کنند!.”
      – شما اگر نقد کننده هستی به همان پاراگراف اول برگرد ببین چگونه شروع کردی.در ضمن ااگر جناب نوری زاد نمی خواهد و یا نمیتواند پاسخ نقد مرا دهد، نیاز نیت شما به دفاعی از نوع دوستی خاله خرسه برخیزی.
      گفتی:
      “البته ما ایرانیا(ن) چه چادرنشین باشیم چه شهرنشین تا وقتی که از انسانیت بهره نگرفته ایم، نیش زدن به دیگران و رنج دادن به بزرگتران از خودمان را دوست داریم و کیف می کنیم!”
      – یعنی شما نمونۀ کامل یک انسان هستی؟! و به من هم نیش نزدی؟! و کیف هم نکردی؟!
      گفتی:
      “آری چنین آدمی به میان عشایر هم برود آنجا را هم به خون و خون ریزی مبتلا می کند زیرا تشنه خون است و از همه ابزار و آلات جنگی و دیدن آنها حسابی کیف می کند از فرو کردن لوله تفنگ در ماتحت دشمنان(از جمله جیش العدل) لذتی ژرف می برد. از ساختن موشک و نفربر زیر سطحی کیف می کند.”
      – حتمن خیلی خوب مرا میشناسی! بله از فرو کردن لولۀ تفنگ در ماتحت دشمنان(از جمله جیش العدل) لذتی ژرف می برم، چرا که امثال تو برایشان کف میزنید و آنها را آزادی خواه مینامید؛کسانی که سربازان بی تجربه که هموطن تو هستند را سر میبرند و راه زنی میکنند و مردم بی دفاع را کشته و اموالشان را غارت میکنند و به ناموسشان تجاوز میکنند.
      از ساختن موشک و نفربر زیر سطحی کیف میکنم چرا که میخواهم خودکفا باشم نه مثل تو عروسک خیمه شب بازی دیگران. من میهن پرستم و به هر گونه پیشرفتی در تمام جهات که هم وطنانم نائل شوند افتخار میکنم. واقعاً شرم نکردی از اینگونه گفتار ؟!
      گفتی:
      “به نظر من این جور آدمها بهتر است به جایی که با روانشان جور در می آید بروند و این سایت روشنفکری و تحقیقی/تحلیلی تنها برای کسانی مفید است که از جنگ و ابزار جنگی متنفرند و از کشتن و شکنجه کردن و آزار دادن دیگران دوری می کنند.”
      – بهتر بودن هر آنچه که مربوط به خودم است را من تشخیص میدهم و نه تو . من از تو نظر نخواستم.
      بله ، مشخص است که این گونه نوشتن تو حاکی از خیرخواهی است و نه آزار من و البته صلح دوستی شما!
      2- تمام این حرفها که گفتی و توهین هایی که به من در اولین شماره از مطلبت کردی برای این بود که بگی تجربه زندگی کنار عشایر را داری! و آنهم در کرمانشاه! و البته نگفتی چه تجربیاتی و یکراست رفتی تا رسیدی به این جمله:
      “عشایری مغز خر نخورده که بیمار کوچ کردن مدام باشد! کوچ او از سرناچاری است. اگر این ناچاری را درست اندیشان چاره کنند او هم طبیعت را دارد هم شهر را.”
      – نمیدانم چه پاسخی به تو بدم. یعنی خواستی با این حرفات از نوری زاد دفاع کنی!؟
      3- گفتی:
      “….آیا نمی شد با روش مطلوب گله داری به تعبیر آقای نوری زاد فاصله تحصیل و شهر را از زندگی کوچوار عشایری کم کرد و اینها را بهم دوخت؟”
      – چرا نمیشد ، ولی نه با این روشی که شما و جناب نوری زاد بیان میکنید. در ضمن شما که تجربه داری روشهای مطلوب گله داری را در اینجا مطرح کنید تا همگان و منجمله عشایر استفاده کنند.
      4- گفتی:
      ” می شناسم کسانی از همان عشایر چادرنشین را که چون روغن و پوست و گوسفند خود را به شهر می آورند به اضعاف گزاف به فروش می رسانند و بیشتر و بالاتر از شهریان، داخل روغن حیوانیشان، روغن نباتی می ریزند! یعنی تصور نشود که عشایری از کلک های شهری بیخبر است. انسان را چه بیاموزند چه نیاموزند چون به مالکیت رو آورد و مزه مالکیت بر ثروت-اعم از پول یا زمین و دام-را بچشد اگر قانون نباشد بیشتر می خواهد و برای بیشتر خواستنش تنها به خواست خودش مراجعه می کند.مخصوصا اگر چنین فردی بدهکار شهر هم نباشد دیگر باکی اش نیست از گران فروختن!”
      – یعنی شما عشایر متقلب ، گرانفروش و کم فروش را هم میشناسی! احسنت بر تو ! بر منکر گفته هایت رحمت ! مگر میشود انسانی به مانند شما خیر خواه! دروغ و بهتان به عشایر شریف ببندد ؟ یعنی شما که از مالکیت و پول و زمین و دام گریزانی، یک کمونیست دو آتشه تشریف دارین و البته پاک و منزه از قوائد مسموم جوامع فئودالی! منظورت از قانون، این وسط چه بود؟! یعنی عشایر را چون بدهکار شهریهایی مثل تو نیستند لایق اینهمه صفات درخور خودت دانستی؟!
      5- در پاسخ به این مطلب شما:
      عشایر چادر نشین را دشمنان داخلی همانند تو تهدید میکند.همانطور که قبلن گفتم. یعنی من و شما آنها را رها کردیم؟آخه کمی شعور چاشنی مطالبت کن. و بعد اینکه اونها از نظر تو احمقند و من دارم اونا رو که بیش از 5 هزار ساله اینطوری زندگی میکنن، دعوت به ادامۀ این حماقت (از دید تو )میکنم؟!یعنی تویی که از عشایر بودی خجالت نکشیدی اینا رو گفتی؟
      چرا به شهر نشینا توهین کردی و اونا رو بچه مامانی خطاب کردی؟ مگه شهر نشینا عشایر رو مجبور به انتخاب آن نوع از زندگی کردن؟اصلن میفهمی چی میگی؟! به گفتۀ خودت وقتی کودکی ده ساله بودی چست و جابک! تو یه روستایی بزغاله چران بودی که بدلیل اینکه حتی توانایی اداره کردن چند تا بزغاله رو نداشتی و به حرف بزرگترت گوش ندادی و روش درست بزغاله چرانی را بکار نبردی بنابراین، بزغاله ها را به فنا دادی و در اینجا دانش پزشکی چه کاره بود من سر در نیاوردم…این سهل انگاری تو و بی خردی تو بود که باعث اون حادثۀ بس ناگوار شد. یعنی نمیدونم چی بگم.!

      در پایان هم کلام خود را مزین به این جمله کردی:
      “طبیعت را اگر برای تفریح بخواهیم خوب است اما برای زندگی باید گفت هیچ طبیعتی بدون دستکاری شهر و تمدن و علم آدمی را بخوشبختی نمی رساند.”
      – دیگه این یکی رو پاسخ نمیدم. فقط اولین جملات خودت را در پاسخ میگذارم:
      “”در باره زندگی عشایری خوب است کسانی که خود تجربه از این نوع زندگی دارند نظر بدهند نه کسانی که از زندگی سالم و درست در شهر و در میان نشانه های تمدن خسته شده یا دیگران را خسته کرده واینک هوای یاغیگری در سر دارند و آرزوی به کوه زدن دارند!””
      جناب علی 1 : خسته نباشی جناب روشنفکر،محقق و تحلیلگر ! من که بسیار استفاده کردم.
      فقط خواستم پاسخ رو از نوشتار خودت بدم تا به این فهم و بلوغ انسانی برسی و دست از کینه ورزی برداری!
      در ضمن منو در نظر نگیر، ولی یه عذر خوهی بدهکار هستی به شهرنشینان،روستائیان،عشایر و البته جناب نوری زاد .

      ———————

      سلام دوست گرامی
      این متن طولانی که با زحمت و سر ریز عاطفه و احساس برآمده، اگر تهی از عصبیت بود چه زیبا تر و دلنشین تر می نمود. دریغ که ما وقتی عصبانی می شویم، اراده ی خود از کف می دهیم و اجازه می دهیم یک هویت عجول و عبوس بجای ما قلم بچرخاند. کاش کمی اهل مدارا بودید
      سپاس

      .

       
      • بی نهایت گرامی
        باید عرض کنم من تا به حال بیش از پنج بار-در مطالب ماه و سال های گذشته-به موضوع جیش العدل و اینکه با دشمن باید قاطعانه برخورد کرد اشاره کرده ام. آنجا گفتم و نوشتم که با کسانی که سربازان را می کشند و مردم بیگناه را باید قاطعانه برخورد کرد و بی اغماض. اما این خواسته و مطلوب-که محتملا مطلوب همگانی است- با لذت ژرف بردن از نوعی که شما دنبالش هستی فرق دارد.
        در باره عشایری و شهری و هر نوع زندگی دیگری، حسنهایی هست و عیبهایی.اگر دقت کنیم آدمها از روی اختیار و انتخاب، یک نوع زندگی را بر نمی گزینند بل آنجا به دنیا می آیند، ادامه می دهند و به روش نیاکان ادامه می دهند تا زمانی که امکان دگرگونی فراهم آید. اگر آموزش و علم و تمدن و صنعت نبود ما آدمیان در آنچه قبلا بودیم، مانده بودیم. مثلا غارنشینی یک نوع زندگی بوده چرا از دست رفته و ادامه نیافته چون سخت بوده و آدمی که اندکی تجربه بیشتر آموخته و رشد کرده، به زندگی با دوامتر، سکونتگاه مطمئنتر که در آن دسترسی به مطلوبیتهای زندگی آسانتر باشد رو آورده. ما هم روز به روز تغییر می کنیم. تغییر کردن و تغییر دادن سبک زندگی، پوشش، نوع مسکن، نوع ابزار حمل و نقل چیز بدی نیست. بنابرین عشایر عزیزند و هیچ کس به آنها توهین نکرده و شهریان هم عزیزند و هیچ کس به آنها توهین نکرده. داریم در باره یک موضوع صحبت می کنیم و نظر می دهیم و نظری را که قبول نداریم نقد و رد می کنیم. همین

         
    • آنکه را چناب نوریزاد در مورد زندگی سخت و مصیبت بار عشایر نوشته تنها گوشه ایی از آنهاست. زندگی عشایر بظاهر زندگی است ولی در حقیقت مرگ تدریچی است.دیگرانیکه نگاه مثبت به چنین نوع زنگی دارند یا از عشایر و زندگیش چیزی نمی دانند و یا تحت تاثیر تبلیغات ابلهانه حکومتها هستند.

       
  52. با سلام خدمت دوستان و جناب نوری زاد در دوره ای یادمان داده بودند که شعار بدهیم که: تا شاه کفن نشود، این وطن ، وطن نشود . شاه کفن شد ولی این وطن دیگر وطن نشد . انقلاب شد ، خمینی آمد . در طول سالهای ۶۰ تا ۶۷ دستور غیر انسانی کشتار های فجیع دسته جمعی داد . ما فقط نگاه کردیم و دم بر نیاوردیم . هر روز در میادین بزرگ شهر بساط اعدام و شلاق بر قرار بود و ما مردم بله همین مردم صبح اول وقت آنجا جا میگرفتیم که بهتر نظاره گر جان دادن و عذاب انسانها باشیم . و خدا رو شکر می کردیم که ما وضعیت بهتری داریم ، آسه می آییم و می رویم و کسی هم کاری به کارمان ندارد . آن امام رفت و امام دیگر آمد ، انتظار داشتیم که با آمدن امام جدید توفیری دروضعیت زندگی و جامعه مان به وجود آید ولی وضع بهتر نشد هیچ بلکه بدتر از قبل شد ، قبلآ فقط خفقان داشتیم ، حالا فقر و نداری هم اضافه شد . ۱۰ درصد جمعیت ۷۵ میلیونی صاحب همه چیز شدند ، و ۹۰ درصد مابقی فقط نظاره گر کیف آن ۱۰ درصد شدند که حالا به پایین تر از چیذر و فرمانیه راضی نبودند و یک پایشان در ویلای شمالشان بود و اگر حال و حس رفتن به شمال نداشتند ،پای دیگرشان در ویلا های لواسان و اشون و فشم . جالب اینکه این ۱۰ درصد در قالب بازاری و سپاهی و صنعتگر و دولتی و نیمه دولتی ، دو دستی و محکم گلو گاه و خرخره ۷۰ میلیون آدم رنجور و ترسیده و پریشان حال رو گرفته اند و تا صدایی از آنها در می آید خرخره رو بیشتر فشار می دهند تا صدایی از آن به گوش نرسد . چند وقت پیش در برنامه نود شبکه ۳ نظر سنجی برای سنجش میزان محبوبیت مربی تیم ملی فوتبال کارلوس کیروش بر گزار شد و ۹۰ درصد شرکت کننده گان به کیروش رآی دادند و ۱۰ درصد فقط مخالف او بودند . کارلوس کیروش بعد از مشکلات و گرفتاری های اخیری که به عمد برایش به وجود آوردند ، در مصاحبه ای گفت که در ایران ظاهرآ همان ۱۰ درصد مخالف من هستند که تصمیم گیر اصلی هستند و بقیه به قول هم زبان های افغانی نقش بت بودا را بازی می کنند و فقط نظاره گر هستند . برقرار باشید .

     
  53. ” خدا دادی ”

    مردی با پائی چلاق و چشمی کور به زیارت خانه خدا رفت.

    مطابق مناسکِ مرسوم حج، مقابل جایگاه شیطان ایستاد و مشغول پرتاب سنگ به آن‌ شد.

    شیطان پرسید:

    حاج آقا، خدا بد نده، پات چی‌ شده؟

    حاجئ گفت:

    خدا دادی همنیجوری شل بوده!

    شیطان:

    چشت چرا بستست؟

    حاجی جواب داد:

    خدا دادی کور بوده!

    شیطان با تعجب پرسید:

    خوب مردِ حسابی‌، پس چرا داری به من سنگ میزنی؟

    حرفِ حساب رو، از شیطان هم که شد باید قبول کرد 🙂

     
  54. با سلام

    دقايقي از فيلم حجر سجيل كه از شبكه ماهواره اي البلد مصر پخش شده بود

    https://www.youtube.com/watch?v=4nz1i0E22XA

     
  55. سرور بزرگوارم جناب نوریزاد
    هرشب که سری به سایتت میزنم در مقابل شجاعتت سر تعظیم فرود می آورم . و از خدای بزرگ برایت سلامتی و برای خانواده ات صبر وشکیبایی آرزومندم به امید روزی که جهل وخرافات از این مملکت رخت بر بسته و جنابعالی و سایر شیر مردان و شیر زنان در بند طعم شیرین آزادی را بچشند . درود و سپاس بر ان پدر و مادری که همچین فرزندی را تقدیم این مملکت بلا زده نموده است

     
  56. جملاتی زیبا و قابلِ تامل !

    با تمامِ فقر، هرگز محبت را گدایی مکن و با تمامِ ثروت، هرگز عشق را، خریداری !

    رفیقِ پا برهنه‌‌ها بودن این حسن را دارد که “ریگی در کفش” ندارند !

    شجاعت یعنی‌، بترس، بلرز ولی‌ یک قدم بجلو بردار !

    اگر کسی‌ به تو لبخند نمیزند، علت را در لبانِ بسته خود جستجو کن!

    فرقِ اساسی‌ بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد!

     
  57. امان از این خرافه گرایی مذهبی!. من از سیاست عملی چیزی نمی دانم اما هرچه فکر می کنم چرا فرماندهان نظامی ایران از یک ماه پیش تاکنون به کرات و به نوبت، دم از گوشمالی دادن به آل سعود می زنند و تشرمی زنند و هشدار تند می دهند و هیچ اقدام عملی هم نکرده و تنها در صندلی گرم مناصب نشسته و آب خنک می خورند و تسبیح می چرخانند؛ تنها به این نتیجه می رسم که این روسای عجیب و غریب نظامی ما از بس در جلسات عقیدتی روایات مربوط به امامشناسی، علائم ظهور را می شنوند و مدام هم ملایان در گوششان می خوانند که سعی کنید سرباز امام زمان باشید، اینان در خیال و در آرزوی این اند که یکی از آن علائم باشند! مشکل اینجاست که هم علائم خوب داریم هم علائم بد(بگذریم که در یک تقسم شریف دیگر هم علائم حتمی داریم هم علائم ناحتمی!) خوب حساب می کنند سید خراسانی که معلوم است به کی اختصاص دارد!. پس دستکم یا باید صالح بن شعیب باشند که لابد نام استعاری است برای یک فرمانده ایرانی از دهات دورآباد و خنگ آباد و جعفرآباد یا احتمالا آن فرمانده یمنی باشند که درروایات از او خیلی نام برده شده! آری نکته اینجاست: یمن اکنون فرمانده بزرگ نظامی ندارد و بی فرمانده مانده و روضه های عقیدتی هم ثابت می کند که ظهور نزدیک است پس باید زود جنبید والا این فرماندهی را کسی دیگر می قاپد!. من شک ندارم که اینها هماهنگ هم مصاحبه نمی کنند بل هرکدام در هوای سرباز یار بودن! با عبارات تند مصاحبه می کنند و همه چیز را در نهایت به خود امام زمان واگذار کرده اند! چون عقل محلی ایرانیشان تشر می زند که فقط حرف بزن و اقدام را به ولی امر بسپار ! و پشت سر سید خراسانی حرکت کن و الا ممکن است مثل آب خوردن و یا اشتباهی تبدیل به سفیانی شدی ها!
    میگم آقایان مصاحبه یک نظامی یعنی یک راهبرد که باید به عمل آید والا تبدیل به صحاف چاخان صدام حسین عفلقی خواهی شد! پس یا مصاحبه نکن یا چون کردی، اقدام کن! یار هم در کعبه مشغول طواف و منتظر شماست! رگ ایرانیت را رها کن و یکپارچه کوهستانی باش مثل خود یمنی ها! اینگونه خالص شو! اگر هم نگرفت و اشتباهی درآمد چه باک! پناه می بریم به کوههای یمن و مثل خود یار مخفی خواهیم شد! مگر همین را نمی خواستی پس اقدام کن نه مصاحبه. مصاحبه فنی است ساخته امپریالیسم و داده ای اومانیستی است از نزدیک کردن امر دور! اگر می خواهی با مصاحبه به جایی برسی نخست روضه ها و کلاس عقیدتی را رها کن و نزد عزیز ما کورس بیا تا فلسفه نزدیک کردن امر دور! را برایت اندکی تشریح کند. خدا را چه دیدی شاید رگ ایرانیت در دستان کورس تو را به تمدن نزدیک کرد!

     
    • با درود به علی1 گرامی : عزیزم تا این خروس جنگی ها را به جان هم نینداختی ول کن نیستی ؟ مگر ازسخنان نایب الرئیس العظما والکبری جناب طائب درس نیاموختی؟ که ایشان با کمال صمیمیت ازامام زمان درخواست مینمود که در مکه مکرمه ظهور نفرمایند ؟ والا امریکای جنایت کار خدای نا کرده ایشان را با موشک هایش پودر و نابود میکند . وبه ایشان راه کار نشان میداد که در کنار حرم رضوی حظور به هم رسانند ! حال که ایشان و سرداران ولایت عظما ازسر عقل فقط به تهدید خشک وخالی اقدام مینمایند جای بسی تشکر و سپاس دارد ! والا اگر بی خردی سفیه ایران را در گیر جنگ نماید و متاسفانه باید بگویم که خیلی ازسفیهان امید به این جنگ بسته اند تا بازمردم را گرفتار امیال مشتی وهابی وحشی و خرافه گرای صفوی کنند که نان برای دلالان اسلحه فراهم شود ولی غافل هستند که اگر بار دیگر ایران وارد جنگ نا خواسته (ازسوی مردم ) شود بنیاد های این مملکت سخت به لرزه خواهد افتاد که پایان خوبی بر آن متصور نیست . با احترام .

       
    • جناب علی1 با درود علتش اینست که عربها خود اکنون دارای دولت مدرن هستند ولی درایران هنوز شترسوران بر سر کارند.والا دریک حکومت مدرن این سخنان اگر باید زده هم می شد که آنهم در حالت جنگ بود باید از زبان وزارت خارجه زده می شد نه مشتی لات و چاقو کش و اوباش بنام سردار…شما در هیچ دولت مدرنی نمی بینید که فرماندهان نظامی اینچنین در موارد سیاسی اظهار و نظر کنند الا درایران ویران شده و گرفتار مشتی ابله با مغز خزندگان!

       
      • مزدك پياده سوار

        اگرشترسواران درايران برسركارند لابد تووامثال تولياقت خرسواري را هم نداريد تاچه رسد به حكومت داري سكولاريسم

         
  58. مازیار وطن‌پرست

    از مقدمهٔ کتاب “تئوری امامت در ترازوی نقد” در معرفی نویسنده‌اش:
    «آقاي استاد «حجت الله نيكوئي» اهل قم و از استادان معاصر به شمار ميروند. اما معلومات مفصلي در مورد وي در دسترس نميباشد.
    وي در شهر قم بدنيا آمد و بعد از اتمام ديپلوم در همان شهر، وارد دانشكدة زبان انگليس (قسمت ترجمه) در دانشگاه پيام نور شد، و در آنجا ادامة تحصيل داد و بعداً بعنوان كارمند در «سازمان تبليغات اسلامي» مشغول به كار شد.
    استاد نيكوئي توجه زيادي به مطالعة كتاب هاي ديني و بحث دربارة حقايق دين، در متن كتابهاي قديم و جديد داشت، و ميل شديد به نقد و بررسي عقايد اساسي دين داشت و هيچ عقيده‌اي را نمي‌پذيرفت جز اينكه با دلايل قاطع وبراهين محكم ثابت شده باشد.
    اقامت ايشان در قم و نزديكي او به حوزة علميه و كتابخانه هاي متعدد و بسيار غني آن باعث شده كه مطالعات زيادي نه فقط از كتب شيعه بلكه از كتابهاي اهل سنت و ساير فرق و مذاهبي اسلامي داشته باشد. و همچنين عمل وي در سازمان تبليغات اسلامي باعث گسترش معلومات ايشان ومطالعة آراء مختلف در همة جهات شد.
    آقاي «نيكوئي» نزد شيخ نعمت الله صالحي نجف آبادي [صاحب كتاب شهيد جاويد] رفت و آمد ميكرد و از روح نقادي آن شيخ بزرگوار استفاده هايي كرد، و همچنين كتابهاي دكتر عبد الكريم سروش را مطالعه نمود و تحت تاثير افكار آن قرار گرفت بويژه كتاب «قبض وبسط تئوريك شريعت» است.
    كما اينكه از بعضي كلمات «نيكوئي» اينچنين برميآيد كه ايشان كتابهاي استاد مرحوم حيدر علي قلمداران را نيز مطالعه كرده بويژه كتاب «شاهراه اتحاد يا بررسي نصوص امامت» و گفته هاي قلمداران را خيلي پسنديد.
    در حدود سن سي سالگي آقاي «نيكوئي» كتابي تاليف كرد به اسم «تئوري امامت در ترازوي نقد» كه در آن با كمال جرأت و صراحت تئوري امامت آنچنانکه در بین شيعة امامية رایج است در ترازوی نقد گذاشت و ثابت كرد كه اين نظريه وزنی ندارد و نیازمند به تجدید نظر و بازسازی تئوریک است.
    البته انتشار اين كتاب (كه در حدود پانزده يا بيست سال پيش صورت گرفت) سر و صدايي در محافل ديني براه انداخت، و تعدادي از علماي بزرگ شيعه به مخالفت اين كتاب پرداختند، و مؤلف آن را دعوت به مناظره نمودند.
    در اين راستا مؤلف (نيكوئي) با شيخ فاضلي بنام «علي شيرواني» كه از شاگردان ممتاز آيت الله محمد تقي مصباح يزدي مهمترين استاد ومدافع تشيع سنتي در حوزه است، مناظرة حضوري و چند جلسه داشته، كه بدون نتيجه متوقف شد، سپس با آقايي به نام شيخ «حسن رحيم پور اصغري» مناظرات و مباحثات غير مستقيم داشته كه آنهم بدون نتيجه به پايان رسيد.
    در اين مدت البته آقاي نيكوئي به خاطر عقايد مخالف شيعة او، از كارش اخراج شد و بعداً هم به زندان رفت، و از زندان با تعهد كتبي و اقرار به اينكه او اشتباه كرده و تمام ادلة راستين شيعه را خوب مطالعه نكرده آزاد شد.
    بعد از آزادي، استاد «نيكوئي» از صحنه هاي علمي متواري و به زندگي عادي مشغول شد و بعد از مدتی بخاطر فرار از خرافات دچار دین زدگی شدند و اصل دین اسلام و قرآن را هم زیر سوال بردند.»

    حجت‌الله نیکویی خود در مقدمهٔ کتابش می‌گوید:
    «ترديد در انديشه هاي رايج ديني و تشكيك در دگم ها و كليشه هاي نخ نما شده اي كه ميراث تفكر سنتي و آباء و اجدادي انسان ها در يك جامعة ديني است، اولين و مهمترين گام بسوي دينداري عالمانه و محققانه است. چنين شك و ترديدي، البته هولناك و هراس آو ر است و آزادي و عقلانيت عظيم ي مي طلبد، اما ثمره اي بزرگ دارد: ايمان آگاهانه و آزادانه. آري ايماني كه از رهگذر آزادي و آگاهي نصيب آدمي گردد، به هزاران ايمان عاميانه و مقلدانه و جبري مي ارزد. كتاب حاضر، كوشش خرد مؤلف در راه رسيدن به چنين ايماني را به تصوير كشيده است. زماني كه اولين قدم را در اين راه برداشتم، هرگز نمي دانستم كه « تحقيقي بودن اصول دين » و عدم جواز تقليد در اين حوزه، رؤيايي
    دروغين و خيالي است و در جمهوري اسلامي بايد در اصول دين هم مقلد بود. بعدها وقتي نتيجة تحقيقاتم در باب امامت، به نتيجه اي مخالف انتظار طبقة رسمي روحانيت شيعه منتهي شد، با تاوان سنگيني مواجه شدم كه شرح آن در اين مختصر نمي گنجد. لذا خوانندة عزيز را هشدار مي دهم كه اگر تاب تحمل تلخي هاي چنين راهي را ندارد، از خواندن اين كتاب صرف نظر كند.»

     
  59. بالاخره پیدا شد !

    فیلمِ “پرشِ قهرمانانه” یک مقامِ معظم، از قطارِ در حال حرکت بدست مان رسید.

    ضمناً اونهایی که بینأیشون ضعیفه و قادر به شناسایی چهرهِ مبارکِ حضرت نیستند

    به راحتی‌ میتونند عمامه مبارک را در حالِ قل خوردن ببینند !

    https://youtu.be/SkAGbfjGOUc

    اینم فیلمِ تعدادی مسلمان که به نماز ایستاده‌اند و آنچنان غرقِ در عبادت هستند که

    متوجه نمیشوند که خلخال از پایشان بیرون میکشند 🙂

    https://youtu.be/vpDXem9w_no

     
  60. اعجاز قرآن‏
    قرآن معجزه جاويد خاتم‏ الانبياء است. از بدو نزول قرآن در مكه كه با سوره‏هاى كوچك آغاز شد رسول اكرم رسماً بر آن «تحدّى» كرد يعنى مدعى شد كه قرآن كار من نيست، كار خداست و از من و هيچ بشر ديگر ساخته نيست كه مانند آن را بياورد و اگر باور نداريد آزمايش كنيد و از هركسى مى‏خواهيد كمك بگيريد، ولى بدانيد كه اگر جنّ و انس پشت به پشت دهند كه مانند آن را بياورند، قادر نخواهند بود.
    مخالفان پيغمبر اكرم نه در آن زمان و نه در زمانهاى بعد- كه اكنون چهارده قرن از آن مى‏گذرد- نتوانسته‏اند به اين مبارزه‏طلبى پاسخ بدهند. آخرين سخن مخالفان آن عصر اين بود كه «جادو» است.
    خود اين اتهام، اعتراف ضمنى به خارق‏العاده بودنِ قرآن و نوعى اظهار عجز در
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 214
    برابر قرآن بود.
    مخالفان سرسخت پيامبر از هيچ معارضه‏اى با پيغمبر براى تضعيف و مغلوب كردنش مضايقه نكردند و تنها كارى كه به آن دست نزدند- زيرا صد درصد نااميد بودند- همان بود كه پيغمبر مكرر پيشنهاد مى‏كرد و خود قرآن هم تصريح كرده است، يعنى آوردن لااقل يك سوره (ولو سوره‏اى يك سطرى مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ و سوره إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ) مانند قرآن.
    جنبه‏هاى اعجاز قرآن‏
    قرآن از جنبه‏هاى مختلف معجزه است، يعنى فوق بشرى است. در اينجا به اجمال اشاره مى‏كنيم. از نظر كلى، اعجاز قرآن از دو جهت است: لفظى و معنوى.
    اعجاز لفظى قرآن مربوط مى‏شود به مقوله زيبايى، و اعجاز معنوى آن به مقوله علمى. پس اعجاز قرآن يكى از جنبه زيبايى و هنرى است و ديگر از جنبه فكرى و علمى. هريك از اين دو جنبه- خصوصاً جنبه علمى- به نوبه خود داراى چند جهت است «1».
    الفاظ قرآن‏
    سبك قرآن نه شعر است و نه نثر؛ اما شعر نيست براى اينكه وزن و قافيه ندارد.
    بعلاوه، شعر معمولًا با نوعى تخيّل كه تخيّل شاعرانه ناميده مى‏شود همراه است. قوام شعر به مبالغه و اغراق است كه نوعى كذب است. در قرآن تخيّلات شعرى و تشبيه‏هاى خيالى وجود ندارد. در عين حال نثر معمولى هم نيست، زيرا از نوعى انسجام و آهنگ و موسيقى برخوردار است كه در هيچ سخن نثرى تاكنون ديده نشده است. مسلمين همواره قرآن را با آهنگهاى مخصوص تلاوت كرده و مى‏كنند
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 215
    كه مخصوص قرآن است.
    در دستورهاى دينى رسيده است كه قرآن را با آهنگ خوش بخوانيد. ائمه اطهار گاهى قرآن را در خانه‏هاى خود با آهنگى چنان دلربا مى‏خواندند كه مردم كوچه را متوقف مى‏كرد. هيچ سخن نثرى مانند قرآن آهنگ‏پذير نيست، آنهم آهنگهاى مخصوصى كه متناسب با عوالم روحانى است نه آهنگى مناسب مجالس لهو. پس از اختراع راديو هيچ سخن روحانى نتوانست با قرآن از نظر زيبايى و تحمل آهنگهاى روحانى برابرى كند. علاوه بر كشورهاى اسلامى، كشورهاى غير اسلامى نيز از نظر زيبايى و آهنگ، قرآن را در برنامه‏هاى راديويى خويش گنجانيدند. عجيب اين است كه زيبايى قرآن زمان و مكان را درنورديده و پشت سر گذاشته است. بسيارى از سخنان زيبا مخصوص يك عصر است و با ذائقه عصر ديگر جور در نمى‏آيد و يا حداقل مخصوص ذوق و ذائقه يك ملت است كه از فرهنگى مخصوص برخوردار مى‏باشند، ولى زيبايى قرآن نه زمان مى‏شناسد و نه نژاد و نه فرهنگ مخصوص.
    همه مردمى كه با زبان قرآن آشنا شدند آن را با ذائقه خود مناسب يافتند. هرچه زمان مى‏گذرد و به هر اندازه ملتهاى مختلف با قرآن آشنا مى‏شوند، بيش از پيش مجذوب زيبايى قرآن مى‏شوند.
    يهوديان و مسيحيان متعصب و پيروان برخى از مذاهب ديگر در طول چهارده قرن اسلامى انواع معارضه‏ها براى تضعيف مقام قرآن كرده‏اند؛ گاهى نسبت تحريف داده‏اند و گاهى در برخى قصه‏هاى قرآن خواسته‏اند تشكيك كنند و گاهى به شكلى ديگر عليه قرآن فعاليت كرده‏اند، ولى هيچ‏گاه به خود نديده‏اند كه از سخنوران ورزيده خود كمك بگيرند و به فرياد مبارزه‏طلبى قرآن پاسخ گويند و لااقل يك سوره كوچك مانند قرآن بياورند و به جهانيان عرضه دارند.
    همچنين در تاريخ اسلام افراد زيادى پديد آمده‏اند كه به اصطلاح «زَنادِقه» يا «مَلاحِده» خوانده شده‏اند و برخى از آنها برجستگى فوق‏العاده داشته‏اند. اين گروه به اشكال و اقسام مختلف عليه «دين» به‏طور كلى و قرآن خصوصاً سخنانى گفته‏اند و برخى از آنها خداوند سخن در زبان عربى شمرده مى‏شوند و احياناً به منازعه با
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 216
    قرآن برخاسته‏اند، ولى تنها كارى كه كرده‏اند آن بوده كه كوچكى خود و عظمت قرآن را روشن‏تر كرده‏اند. تاريخ از ابن راوندى، ابوالعلاء معرّى، يا ابوالطيّب متنبّى، شاعر نامدار عرب، داستانها در اين زمينه آورده است. اينها كسانى بوده‏اند كه خواسته‏اند قرآن را «كارى بشرى» جلوه دهند.
    افراد زيادى به ادعاى پيغمبرى برخاستند و سخنانى آوردند به خيال خود شبيه قرآن، و ادعا كردند كه اين سخنان نيز مانند قرآن از جانب خداست. طُلَيحه، مُسَيلَمه و سجاح از اين گروه هستند. اين گروه نيز به نوعى ديگر كوچكى خود و عظمت قرآن را روشن نمودند.
    عجيب اين است كه كلام خود پيغمبر- كه قرآن بر زبان او جارى شده است- با قرآن متفاوت است. از رسول اكرم سخنان زيادى به صورت خطبه، دعا، كلمات قصار و حديث باقى مانده است و در اوج فصاحت است، اما به هيچ وجه رنگ و بوى قرآن ندارد. اين خود مى‏رساند كه قرآن و سخنان فكرى پيغمبر از دو منبع جداگانه است.
    على عليه السلام از حدود ده سالگى با قرآن آشناست؛ يعنى سن على در اين حدود بود كه اولين آيات قرآن بر پيغمبر اكرم نازل شد و على مانند تشنه‏اى كه به آب زلال برسد آنها را فرا مى‏گرفت و تا آخر عمر پيغمبر در رأس كاتبان وحى قرار داشت.
    على حافظ قرآن بود و هميشه قرآن را تلاوت مى‏كرد؛ شبها كه به عبادت مى‏ايستاد با آيات قرآن خوش بود. با اين وضع اگر سبك قرآن قابل تقليد مى‏بود، على با آن استعداد بى‏نظير در سخنورى و فصاحت و بلاغت كه بعد از قرآن نظيرى براى سخنش نمى‏توان يافت، مى‏بايست تحت تأثير سبك قرآن از سبك قرآن پيروى كند و خود به خود خطابه‏هايش به شكل آيات قرآن باشد، اما مى‏بينيم سبك قرآن با سبك على كاملًا متفاوت است.
    آنگاه كه على در ضمن خطابه‏هاى غرّا و فصيح و بليغش آيه‏اى از قرآن مى‏آورد كاملًا متمايز است و ستاره‏اى را ماند كه در مقابل ستارگان ديگر درخشش فوق‏العاده دارد.
    قرآن موضوعاتى را كه معمولًا زمينه هنرنمايى بشر در سخن‏سرايى است و
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 217
    افراد بشر اگر بخواهند هنر سخنورى خويش را بنمايانند آن زمينه‏ها را انتخاب مى‏كنند و سخن خويش را با پيش كشيدن آنها زيبا مى‏سازند، از فخر، مدح، هجو، مرثيه، غزل و توصيف زيباييهاى طبيعت، مطرح نكرده و درباره آنها داد سخن نداده است؛ موضوعاتى كه قرآن طرح كرده همه معنوى است، توحيد است، معاد است، نبوت است، اخلاق است، احكام است، مواعظ است، قصص است، و در عين حال در حد اعلاى زيبايى است.
    هندسه كلمات در قرآن بى‏نظير است؛ نه كسى توانسته يك كلمه قرآن را پس و پيش كند بدون آنكه به زيباييهاى آن لطمه وارد سازد و نه كسى توانسته است مانند آن بسازد. قرآن از اين جهت مانند يك ساختمان زيباست كه نه كسى بتواند با جابجا كردن و تغيير دادن، آن را زيباتر كند و نه بتواند بهتر از آن و يا مانند آن را بسازد. سبك و اسلوب قرآن نه سابقه دارد و نه لاحقه؛ يعنى نه قبلًا كسى با اين سبك سخن گفته است و نه بعداً كسى- با همه دعوتها و مبارزه‏طلبيهاى قرآن- توانسته است با آن رقابت كند و يا از آن تقليد نمايد.
    تحدّى قرآن و مبارزه‏طلبى او هنوز هم همچنان مانند كوه پابرجاست و براى هميشه باقى خواهد بود. امروز هم همه مسلمانان باايمان، مردم جهان را دعوت مى‏كنند كه در اين مسابقه شركت كنند و اگر مثل و مانندى براى قرآن پيدا شد آنها از دعوى و ايمان خود صرف‏نظر مى‏كنند و اطمينان دارند كه چنين چيزى ميسر نيست.
    معانى قرآن‏
    اعجاز قرآن از نظر معانى نيازمند به بحث وسيع‏ترى است و لااقل نيازمند به يك كتاب است، ولى مى‏توان به طور مختصر زمينه‏اى به دست داد. مقدمتاً بايد بدانيم قرآن چه نوع كتابى است؟ آيا كتاب فلسفى است؟ آيا كتاب علمى است؟ آيا كتاب ادبى است؟ آيا كتاب تاريخى است؟ و يا صرفاً يك اثر هنرى است؟
    پاسخ اين است كه قرآن هيچ‏كدام از اينها نيست. همچنان كه پيامبر اكرم، بلكه عموم پيغمبران، تيپ جدايى هستند؛ نه فيلسوف‏اند، نه عالم، نه اديب، نه مورخ و نه هنرمند و يا صنعتگر و در عين حال مزاياى همه آنها را با چيزهايى اضافه دارند؛
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 218
    قرآن نيز كه كتاب آسمانى است، نه فلسفه است و نه علم و نه تاريخ و نه ادبيات و اثر هنرى؛ در عين حال مزاياى همه آنها را دارد بعلاوه يك سلسله مزاياى ديگر.
    قرآن كتاب راهنمايى بشر است و در واقع كتاب «انسان» است اما انسانْ آن سان كه خداى انسان او را آفريده و پيامبران آمده‏اند او را به خودش بشناسانند و راه سعادتش را به او بازگو كنند؛ و چون كتاب انسان است پس كتاب «خدا» هم هست، زيرا انسان همان موجودى است كه خلقتش از ماقبل اين جهان آغاز مى‏شود و به مابعد اين جهان منتهى مى‏گردد؛ يعنى انسان از نظر قرآن نفخه روح الهى است و خواه ناخواه به سوى خداى خودش بازگشت مى‏كند. اين است كه شناسايى خدا و شناسايى انسان از يكديگر جدا نيست. انسان تا خود را نشناسد خداى خود را به درستى نمى‏تواند بشناسد. از طرف ديگر، تنها توأم با شناختن خداست كه انسان به واقعيت حقيقى خود پى مى‏برد.
    انسان در مكتب پيامبران- كه قرآن كامل‏ترين بيان آن است- با انسانى كه بشر از راه علوم مى‏شناسد بسى متفاوت است؛ يعنى اين انسان بسى گسترده‏تر است.
    انسانى كه بشر از راه علوم مى‏شناسد، در ميان دو پرانتز (تولد- مرگ) قرار دارد و قبل و بعد اين پرانتزها را تاريكى گرفته است و از نظر علوم بشرى مجهول است؛ ولى انسان قرآن اين پرانتزها را ندارد، از جهان ديگر آمده است و در مدرسه دنيا بايد خود را تكميل كند و آينده‏اش در جهان ديگر بستگى دارد به نوع فعاليت و تلاش و يا تنبلى و سستى‏اى كه در مدرسه اين جهان انجام مى‏دهد. تازه انسانِ ميان تولد و مرگ آنچنان كه بشر مى‏شناسد بسى سطحى‏تر است از آنچه پيامبران مى‏شناسانند.
    انسانِ قرآن بايد بداند:
    از كجا آمده است؟
    به كجا مى‏رود؟
    در كجا هست؟
    چگونه بايد باشد؟
    چه بايد بكند؟
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 219
    انسانِ قرآن آنگاه كه به اين پنج سؤال عملًا درست پاسخ گفت سعادت واقعى‏اش در اين جهان كه هست و در جهانى كه بايد برود تأمين مى‏گردد.
    اين انسان براى اينكه بداند از كجا آمده و از چه منبعى آغاز شده است بايد خداى خود را بشناسد، و براى اينكه خداى خود را بشناسد بايد در جهان و انسان به عنوان آيات آفاقى و انفسى مطالعه كند و در عمق وجود و هستى تعمّق نمايد.
    و براى اينكه بداند به كجا مى‏رود، بايد درباره آنچه قرآن آن را «بازگشت به خدا» مى‏نامد، يعنى معاد و حشر اموات، هراسهاى قيامت و نعمتهاى جاويدان و عذابهاى سخت و احياناً جاويدان آن و بالاخره مراحل و منازلى كه در پيش دارد تأمل كند و از آنها آگاهى يابد و بدانها اعتقاد پيدا كند و ايمان آورد و خدا را همچنان كه اول و نقطه آغاز موجودات مى‏شناسد، آخر و نقطه بازگشت موجودات نيز بشناسد.
    و براى اينكه بداند در كجا هست، بايد نظامات و سنن جهان را بشناسد و مقام و موقع انسان را در ميان ساير موجودات درك كند و خود را در ميان موجودات بازيابد.
    و براى اينكه بداند چگونه بايد باشد، بايد خُلقها و خويهاى انسانى را بشناسد و خودش را بر اساس آن خلقها و خويها بسازد.
    و براى آنكه بداند چه بايد بكند، بايد يك سلسله مقررات و احكام فردى و اجتماعى را گردن نهد.
    انسانِ قرآن علاوه بر همه اينها بايد به يك سلسله موجودات نامحسوس و غيرمرئى و به تعبير خود قرآن «غيب» به عنوان مظاهر و مجارى اراده الهى در نظام هستى ايمان بياورد، و هم بايد بداند كه خداوند متعال در هيچ زمانى بشر را كه به هدايت آسمانى نياز داشته است مهمل نگذاشته و يك عده افراد نخبه كه پيامبران خدا و راهنمايان بشر بوده‏اند، از طرف خداوند مبعوث شده و پيام الهى را رسانده‏اند.
    انسانِ قرآن به طبيعت به عنوان «آيت» و به تاريخ به عنوان يك «آزمايشگاه» واقعى كه درستى تعليمات پيامبران را مى‏رساند نظر مى‏افكند.
    آرى، انسانِ قرآن چنين است و مسائلى كه در قرآن براى انسان طرح شده اينها
    مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏2، ص: 220
    بعلاوه برخى مسائل ديگر است.

     
    • سلام جناب آقای مصلح شما چرا متوجه حرف این دوستان که با شما بحث می کنند نمی شوید اینها دلایل دیگری می خواهند استناد به آیه هایی که خود طرف آورده که مصداق روباه و شاهد و دم هست عزیز من یک کم فسف مغزتو بسوزون شاید شما هم تونستی دو تا دلیل عقلی بیاوری ،طرف بیسواد هست خودش میگه بعد میگه این سخنان کار من نیست و از هیچ انسان دیگه ای هم این سخنان را نمی توانی بشنوی و از من و هيچ بشر ديگر ساخته نيست كه مانند آن را بياورد و اگر باور نداريد آزمايش كنيد و از هركسى مى‏خواهيد كمك بگيريد، ولى بدانيد كه اگر جنّ و انس پشت به پشت دهند كه مانند آن را بياورند، قادر نخواهند بود،اقا ایشان با این سوادشان اصلا صلاحیت این رو داشته بگه با سوادها هم نمی توانند مثل اینو بگن اونهم توی عربستان اون موقع که از عقب افتاده ترین بخشهای دنیا بوده من تا حالا فکر نمی کردم توهم هم مسری باشه ولی می بینیم شکلی از اون وجود داره جناب اگه میتونی اینهمه بنویسی لطفا یک کم هم وقت بزار اون حالتها رو برای خودت مجسم بکن ببین اینهایی رو که هی پشت سر هم تکرار میکنی که بدرد کسی نمی خوره جز اینکه مایه ملالت میشه بلاخره اگه قرار باشه یک نفر ده سال بره مدرسه جمع و تفریغ یاد نگیره و یا نخواهد یاد بگیرد که نیاد مدرسه بهتره عزیز من مگر اینکه بگید ماموریم و معذور که خوب ما می فهمیم خانواده خرج داره ولی دیگه این دوستان سر شونو درد نیارن و هی فسفراشونو بسوزونن تا شما ایا یک کلمه می خواهی یاد بگیری یا نه

       
  61. مازیار وطن‌پرست

    اگر سرکار خانم شیرین هوشمند در ذکر نام مولف مقاله سهل انگاری نمی‌کردند این سپاسگزاری بطور کامل خطاب به ایشان می‌بود. اما حالا فقط از بابت انتشار آن مقاله ازیشان سپاسگزارم و از جناب نوریزاد بخاطر جست و جو و ذکر نام حجت‌الله نیکویی سپاسگزاری می‌کنم. با کمی جست و جو شما نیز می‌توانید همچون من کتاب‌ها و سخنرانی‌های دیگری از آقای نیکویی را بیابید. برای سهولت دوستان، لینک دو کتاب و هفت سخنرانی بسیار ارزشمند ازیشان را معرفی می کنم:
    http://www.aqeedeh.com/view/book/975/%D8%AA%D8%A6%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D8%B1%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B2%D9%88%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF/

    http://nikoo56.blogdoon.com/

    https://mamnoe.files.wordpress.com/2015/02/naghd-nobovat.pdf

     
    • عاشق ناشناسیم

      جناب مازیار، اگر از این زاویه که تجربه شخصی من در این سایت است به کامنت خانم شیرین هوشمند و انگیزه او از عدم درج نام حجت اله نکوئی نگاه کنی دچار ساده انگاری و بایکوت مورد نظر جناب نوریزاد نمی شوی!! حدود 2 سال پیش کاربری تمام 7 سخنرانی جناب نکوئی را طی چندین کامنت طولانی و متوالی در همین سایت در یک پست درج نمود و نیز اشاره نمود که آخوندها این کارمند اداره ارشاد اسلامی قم را پس از اخراج سر به نیست کرده اند و کشته اند پس از گذشت چند ماه از درج این کامنتها، من که قبلا در این سایت کامنت می گذاشتم و به دلیلی دیگر نمی گذارم در یکی از پستها که در مورد دروغی بنام تحقیقی بودن اصول دین اسلام مندرج در ابتدای تمام رساله های مراجع تقلید در این سایت بحثی در گرفته بود من هم با درج نام حجت اله نکوئی یکی از این سخنرانیهای هفتگانه را که مربوط به تحقیقی بودن اصول دین است که شما هم به آن اشاره کرده اید را طی کامنتی برای آگاهی کاربران از دروغی که در این ادعا نهفته است را درج نمودم آیا شما که به خانم هوشمند به تبع نوریزاد از عدم درج نام ایراد گرفته ای میدانی جناب نوریزاد چه برخوردی با کامنت من کرد؟ نوریزاد کل کامنت مرا سانسور کرد و کاربران را ارجاع داد که اگر علاقه دارند بروند در پست یکسال پیش که در آنجا درج شده است بخوانند!! در صورتی که این مطلب دروغ تحقیقی بودن اصول دین اسلام در همین پست مورد بحث واقع شده بود و جای درج مجدد آن هم در همین پست مورد نظر بود و نه در آن پست یکسال قبل که کل سخنرانیهای او درج شده بود و هدف هم اطلاع رسانی از کشته شدن یک چنین فرد فرهیخته ای بدست آخوندها بود جناب مازیار، در همین پاسخ هم آقای نوریزاد اول کامنت خانم هوشمند را درج کرده است و طبق توضیح خودش سپس به جستجو پرداخته است و متوجه شده است که این مطلب متعلق به آقای نکوئی است و اگر همان ابتدا متوجه شده بود قطعا همان رفتاری را کا با من کرده بود با کامنت خانم هوشمند هم می کرد جناب مازیار، لطفا در اظهار نظر کمی دقت نمائید ما یک بار شخص شیادی بنام خمینی را در ماه دیده ایم و هنوز تاوان آن را پس میدهیم قرار نیست مجددا شخص دیگری را در ماه به بینیم!! هر چند آن شخص نوریزاد باشد!!

      برقرار باشی

       
    • مازیار وطن‌پرست

      عاشق ناشناس
      سزاوار است که مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید بترسد، ولی گمان نمی‌کنی شما هم کمی زودرنجی؟ شاید با مقداری مدارا به این قول شاعر برسی که:
      دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق / وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی!

       
  62. اینهم سالروز و مرگ ابرهه حبشی جناب سید مرتضی! اینو در ویکی پیدیا می توانید پیدا کنید.شما که انگلیسی تون هم خوبه !می ترسم با ترجمه اش به ساحت مقدستان اصاعه ادب نمایم! ایشان بین سالهای 525تا 553 و حداکثر 565م می زیسته بنابراین نمی توانسته در سال 570 میلادی به مکه حمله کند.و آنچه مسلمین می گویند و قران می نویسد مغایر تاریخ واقعی و جعل تاریخ است.در ثانی از همه مهمتر وجود فیل در صحرای عربستان خود زیر سؤال است.فیل روزی حداقل 200 لیتر آب مصرف می کند جناب سید علیه الاسلام برای من یکی دست به معجزه و خرافات نشو چون من نه الله تورا قبول دارم و نه قران برایم مقدس است و نه به خرافاتی که بنام احادیث بلغور می کنند معتقدم.چیزی بگویید که با عقل جور دربیاید.

    Abraha (also spelled Abreha) (died after AD 553;[1] r. 525—at least 553[2]), also known as ‘Abraha al-Ashram (in Arabic أبرهة الأشرم), was an Ethiopian general then the viceroy of southern Arabia for the Kingdom of Aksum, and later declared himself an independent King of Himyar. Abraha ruled much of present day Yemen and Hijaz from at least 531 -547 AD to 555 – 565 AD[3][4]

    ……Death[edit]

    No reliable information exists about the date of ‘Abraha’s death. Munro-Hay dates his death to some time after 553 based on the inscription at Murayghän.[1] Islamic tradition places it immediately after his expedition to Mecca. He was succeeded on the throne by two of his sons, Yaksum and Masruq, born to him by Raihäna, a Yemenite noblewoman whom ‘Abraha had abducted from her husband.[5]

    Between 570 and 575 the pro-Persian group in Yemen made contact with the Sassanid king through the Lakhmid princes in Al-Hirah. The Persians then sent troops under the command of Wahriz, who helped the semi-legendary Sayf ibn Dhi Yazan drive the Aksumites from Yemen and Southern Arabia became a Persian dominion under a Yemenite vassal within the sphere of influence of the Sassanian empire.[6]

     
    • مزدک عزیز، درود، خدا بگم چکارت کنه،حالا امثال خدایار و عبدالله را چکار کنیم، که سنگ اصل اصلشو هم پیدا کردن؟ بفرض که آقا مرتضی و مصلح گرامی‌ هم که درجا به آنها درود و سلام دارم، یک کمپرسی پر از حدیث و روایت تو سایت خالی‌ کردن، با این ادعای ما شیعیان که همه چیزمان علمی است و جز ما کسی‌ بر حق نیست، با این گفته که نظر احمدی نژاد به نظر رهبری بیت نزدیکتر است و نظر رهبری بیت عین نظر خداست، بنابراین اکثر حرفای احمدی نژاد حرفای خداست،چه جور میشه همهٔ اینا را بهم ربط داد و وصله پینه کرد که همین مردم ‌قم لااقل سی‌ درصدشون همین حوزهٔ علمیه را قبول داشته باشند؟ ایران و جهان پیشکش!!!

       
    • سید مرتضی

      به کامنت گذاری بنام مزدک

      1- “اصائه ادب” با صاد نوشته نمیشه ،اینطور “اسائه ادب” درست هست ،فارسی را با اینهمه ادعاهای ایران دوستی اگر پاس بداریم بد نیست.

      2- وقتی عبارت خود ویکی پدیا می گوید اطلاعات قابل اعتمادی در مورد مرگ ابرهه در دست نیست ( No reliable information exists about the date of ‘Abraha’s death) طبعا هرچیزی که کسی میخواهد ادعا کند باید مبتنی بر شواهد و مدارک و استنادهای دقیق باشد ،اینکه صرفا یک پژوهشگر خارجی اعم از عرب و غیر عرب، مسلمان و غیر مسلمان ادعایی بکند ،یک فکت یا ادعای تاریخی ظنی را اثبات نمی کند ،ضمنا اینجا یک سایت فارسی زبان است ،اگر شما در صدد هستید مستند گفتگو کنید و تحقیقات دیگران را پوسته ای و با اتکا به کپی اند پیست عرضه نکنید ،در مورد هر ادعا مستندات آن را دقیق و بفارسی کپی پیست کنید تا نفع آن در عرصه عمومی عام باشد.

      3- دانشنامه ویکی پدیا دانشنامه خوب و در سطح عمومی بسیار نافع و برای ارزیابی و ویرایش اطلاعات و تحقیقات بدوی ،پدیده خوبیست ،اما نه برای استناد و احراز نهایی در همه مقولات تحقیقاتی ،میدانی که این دانشنامه کاملا اوپن هست و آن کلمه ادیت یا ویرایش به هرکس در هر نقطه از فضای جهانی اینترنت اجازه می دهد اطلاعات را ویرایش یا تکمیل و کم و زیاد کند ،بنابر این هیچگاه استناد به این دانشنامه استناد نهایی به یک مطلب یا مقوله نیست.

      4- در بحث مطرح شده ،شما وقتی اشاره به پژوهش یک پژوهشگر میکنی ،باید بتوانی دقیقا محورهای استدلال او را تبیین کنی و از آن دفاع کنید ،نه اینکه گفته شود اطلاعات جامعی در مورد حیات و ممات ابرهه الاشرم بعد از فلان تاریخ در دست نیست ،در عین حال اگر Munro-Hay ادعایی کرد بشود وحی منزل ،زیرا که با هوی و میل ما مبنی بر خدشه و ایراد به اخبار قرآن موافقت دارد ،این همان عدم آزاد اندیشی و در بند غل و زنجیر و پیش داوری های قبلی بودن است که معمولا آنرا به متدینان نسبت می دهی.

      5-در مورد واکنش بی ادبانه و کودکانه ای که به ارائه یک مقاله تحقیقی انجام دادی و طرف گفتگو را به روباه و یک مقاله تحقیقی و مولف آنرا دم روباه تعبیر کردی ،ناظران عرصه عمومی ملاحظه کردند که هنری جز این نداشتید که مطالبی را که مربوط به ارزیابی دو یا چند محقق غربی در مورد دو سنگ نوشته بود ،اینجا کپی اند پیست کنی ،اما وقتی به آن ارزیابی ها ایراد شد و مستندا و با تکیه به متن همان سنگ نبشته ها روشن شد که آن مطالب مطالب قابل اعتمادی نیست ،و در آن مقاله موارد خلل آن آشکار شد که حمله ابرهه دو حمله بوده است در دو زمان متفاوت ،شما مطلبی نداشتی جز فحاشی و تندی و روباه خواندن طرف گفتگو، این آن علمی بودن و آزاد بودن و ادب و فرهیختگی بود که مدعی آن بودی؟
      مقاله حمید آریان که لینک آن داده شد کجا مستندات و ریفرنس هایش فقط تواریخ عربی بود؟ تصادفا او در مواردی مطالب تاریخ عربی را نقد کرده بود ،آن سنگ نبشته ها هم که نقل و نقد شد ،آیا اصلا فرصت کردی به آن استنادها و استدلالها اندکی بیندیشی که به این سرعت (بسبب دست خالی بودن و عدم قدرت تجزیه و تحلیل) آمدی یک عبارت روتین ویکی پدیا را اینجا کپی کردی؟!
      شما هنوز با آنهمه ادعای گزاف علم و علمی بودن و علم زدگی این را یاد نگرفته ای که ارزیابی یک مقاله به این نیست که تا دیدی خلاف هوسهایت هست آنرا با یک جمله روباه و دم روباه و اینکه استنادات آن عربیست تلقی کنی ،بلکه ارزیابی مقاله این است که روی جزء جزء آن وقت بگذارند و تک تک فکت های آنرا مستند بررسی و تجزیه و تحلیل کنند.پس از این سیر بحث معلوم شد که همه ادعاهایت مبنی بر علم و علمی و تاریخ علمی و پژوهش گزاف بود و تنها هدف تو اهانت به دین و دین ستیزی است نه تحقیق و حقیقت یابی.

      6- اینکه درک و عقل شما از فهم متن و پیام دین قاصر و عاجز است که نیازی به این ندارد مکرر تکرار کنی که “من نه الله تورا قبول دارم و نه قران برایم مقدس است و نه به خرافاتی که بنام احادیث بلغور می کنند معتقدم.چیزی بگویید که با عقل جور دربیاید””.
      چون اینها خیلی وقت است که برای من روشن است و نیازی به تکرار نیست ،اما قسمت اخیر (عقل جور در بیاید) چیزی است که بحرف و ادعا نیست ،عقل و عقلانیت ابزاری است که در طرز گفتگو و برخوردهای فکری انسانها آشکار می شود و نه در تبلیغات ،عقل و عقلانیت به این است که در برابر هر پژوهش و هر کلمه ،کلمه را با کلمه پاسخ گویند نه با فحاشی و کاربرد الفاظ بی ادبانه که حاکی از عجز در پاسخ گویی مستند است.

      6- در مورد کاربرد فیل در جنگهای قدیم و خصوصا این منطقه های مدیترانه و خاور میانه خوب است اندکی بیشتر مطالعه کنی تا به نقش فیل در جنگهای قدیم آگاهتر شوی ،اینکه فیل روزانه چقدر آب مصرف می کند یا تاب و تحمل او چیست و چقدر است خارج از تخصص من و تست ،اما اگر ضرورتی اقتضاء کاربرد آن در جنگهای قدیم را می کرده لابد به فکر تامین مشکلات آن نیز بوده است ،علاوه اینکه فاصله بین یمن که در جنوب عربستان بوده است تا مکه که در جنوب غربی عربستان بوده است یک فاصله محیر العقولی نبوده است که سبب استحاله و محال بودن همراه بردن فیلها به آنجا شود.
      مضافا به اینکه صرفنظر از جغرافیای فعلی این منطقه که باید دقیقتر بررسی شود ،از کجا معلوم شماست که در آن مسیر ،مناطق دارای آب و حتی مناطق مسکونی و چاهها و غیرو نبوده باشد؟
      و نکته دیگر اینکه شما یک مطالعه در مورد جنگ قادسیه (که منطقه ای نزدیک کربلای فعلی بوده است) بین رستم فرخزاد و سرداران دیگر ایرانی و اعراب واقع شد بکن ،ببین که تواریخ نوشته اند ایرانیان در آن جنگ از سی فیل علیه اعراب استفاده می کردند که آسیب هایی هم به آنان وارد کردند اما در آخر اعراب مسلمان فیل های آنها را مجروح کردند و از کار انداختند ،اما سوال اینجاست که شما بیایید توضیح دهید چطور کاربرد فیل از سوی ایرانیان در آن بیابانهای خشک عراق امکان عقلی و وقوعی دارد ،اما نوبت به ماجرای ابرهه و همراه کردن فیلها که می شود ،مورد انکار و استبعاد شما واقع می شود،این آیا بمفهوم این نیست که شما در تحلیل تاریخ هرجا کم می آورید طفره می روید و هرجا بنفع موهومات شماست آنرا تاریخ علمی مستند به سنگ نبشته ها میدانید؟!

       
  63. محمد عزیز
    من قسمتی از تحریر شما در باره ؛سلام بر خاوران؛ را ترجمه مفهومی کردم. ترجمه لغت به لغت از فارسی به انگلیسی بدون لطمه زدن به درک ذهنی خواننده انگلیسی زبان مقدور نیست. مخصوصان در مورد تحریرهای مثل تحریر شما که از مبانی بسیار بالای فرهنگی و اصطلاحات فلسفی/ ایرانی سرچشمه میگیرد.
    ترجمه لغت به لغتی متن را سنگین کرده و تنها افراد انگلیسی زبان با ؛شناسایی کامل؛ فرهنگ ایرانی میتونند ازان بهره ببرند.
    همانطور که میدانیید بسیاری از اصطلاحات فارسی در انگلیسی وجود ندارد (و بر عکس) و ترجمه به عین؛‌ این متن را سردر گم و در مواردی بی معنا خوهد کرد.
    من قسمت انگلیسی وبسایت شما را ویزیت کردم ومتوجه شدم از سال ۲۰۱۲ متن جدیدی دران درج نشده . اطلاعات بسیارمفیدی در تحریرشما هست و اطمینان دارم انگلیسی زبان ها هم میتوانند بهره ببرند.
    اگرمصلحت مییدانیید در خدمت شماست.
    نکات داخل پرانتز حواشی ترجمه ایست برای ضمیمه دادن به مخاطبی که اشنایی کامل از فرهنگ و تاریخ ایران ندارد. جهت رعایت قوانین ترجمه در اخر عنوان کردم این حواشی در متن اصلی نبوده و تنها اشارههایی از طرف مترجم میباشد.
    با عرض ارادت
    عقرب

    >>

    Peace upon the souls who are still roaming in Khavaran
    By Mohammad Nourizad
    (Kharavan is Iran regime’s hidden burial ground, south of Tehran, where thousands of Iranian political activist are currently buried in unmarked mass graves, following the massacre of political prisoners in Islamic Republic of Iran during 1988-1989)
    Observation one:
    I have visited the grave of Martyrs in Saleh Abad cemetery (most from the Iran –Iraq war, 1980 to 1988) in city of Ilam.
    (Ilam is a capital city in Ilam Province, having the third biggest Kurdish population in Iran / Ref http://en.wikipedia.org/wiki/Ilam,_Iran).
    In my visit, I have noticed the Martyrs’ graves were covered with reasonably expensive tomb stones, having gracefully decorated with the traditional and local ornaments.
    During 8 years of thoughtless war (Iran-Iraq, September 1980 to August 1988) like many other bordering Iranian cities, Ilam was reduced to ruin and covered with the blood of its own youth (children), women and men. Right there, I having felt a spiritual connection with the Martyrs.
    In complete mental awareness and clarity, I have shared my thoughts with the Martyrs. I spoke with those whom with some slightest thoughtfulness and care from their own regime, could have been already here with us, tasting the joy of life near their loved ones.
    Before people of Ilam being dragged into the mouth of that nasty war, Ilamians were all living in a relative harmonious way with their western neighbours (Iraqis). Yet the beast of war was hungry, wanting many fresh lives to satisfy its hunger, like all the other merchants of death.

    Observation two:
    Far away from the Martyrs cemetery in Saleh Abad (Illam), there is another cemetery with unmarked graves, seemingly a deserted and ignored burial place. This graveyard belongs to the Mujahedin, socialist groups and the other “anti-Islamic-regime” dissidents who were executed by the regime. (The Islamic regime will not allow the family of the dissidents to have a proper burial ceremony for their loved ones or making proper graves for them, there is also no facilities provided in these graveyards for the visitors)
    I have seen similar graveyards in other cities too. I.e. in Sanghar/ Kermanshah, where in every 3 to 4 households/ families, you can find at least one family who have lost their loved ones to the regime, by form of execution. This is a trend followed in all Kurdish/ Kurdistan cities in Iran.
    In my belief, all prisoners irrespective of what their crimes are, they still have some rights. Rights, while they are alive (in captivity) and rights after their lives been taken away from them.
    Yet sadly, we (Iranians) seem to be became so desensitized/ cruel that, very masterfully disrespect not only the person who has been executed, but also brand their families’ forehead for several generations to have eternal damnation.
    (segregating their burial places and not providing the minimum cemetery facilities for the families).
    It doesn’t end with this either, the family of the person who has been executed, especially the family of the political dissidents are shamed by the regime.
    Even the children of the deceased, who may have never seen their parents are treated so shamefully that they cannot keep their chin up in the society. They are not free to study or be employed like any other Iranians. They are always shadowed and being under constant surveillance, just in case one day they try to have a simple smile on their face.
    Observation three:
    In Islamic Republic Of Iran’s national anthem, we can see an eye catching word; “Khavaran”
    (Referred to the geopolitical half-sphere of “East” in contrast with the “West”/ according to Iranian dictionary of Dehkhoda ). This word is accompanied with another pleasant word called “Mehr” (kindness).
    Irrespective of the contents of this anthem and its real meaning, this anthem is doomed to be replaced sooner or later (reference to the known hypocrisies relating to this anthem).
    Nevertheless, Khavaran, in every corner of our (Iranian) history will refer to the burial grounds/ cemetery in south of Tehran. Where the “bullet-showered” bodies of our young/ old women and men are buried in unmarked mass graves (Political prisoners of late 80s).
    No matter what their crimes were, the bodies came in “loads by loads” in covered trucks. The Islamic regime buried its political prisoners in mass graves dug by bulldozers and then swiftly covered using massive loaders.
    They have killed/ buried people who have been in the Islamic regime’s prisons for years, feeling the bitter taste of Islamic justice for two, three or even seven years by then. People from every walk of life with different political views, from Baha’is and Mujahidin to Communists and Socialists.
    Most of these political dissidents were already sentenced “only to imprisonment” at the beginning. They were doing their hard time in the Islamic prisons, some even at the end of their imprisonment period and some due to be freed.
    Why not exposing these atrocities? For sure these maiming and killing of large number of political prisoners do not set well with the human standards. These atrocities could only be fitted in Daesh (ISIS) philosophy.
    I strongly believe Iranian current rulers, especially the Mullahs who have committed all these atrocities, are much worried about their “bloodied-secrets” being exposed and the inherent consequences.
    I am asking you, the Islamic rulers of Iran; why did you kill so many people without even a court hearing? Why did you take the life of our youth based on your ill assumptions? You have murdered not one, tens or hundreds, you have massacred nearly thirty thousand prisoners in a period of 3 to 4 months in 1988-1989.
    (Ahmad Shahid the UN human rights representative “several time” has requested to visit Iran, yet to date the Islamic regime has refused allowing him to enter Iran)
    Each time I pass by Khavaran, I put my hands on my heart and heart-fully tell to those pure souls “Peace be upon you”. With deep sorrow I address them and say “I feel your pain, screams and sighs in your silence”. I hear your parents’ endless cries.
    At the time, the Islamic regime made its decision and prepared the “kill-list”, based on three half-line/ short sentence questions. The questions were summed up to “Do you accept the Islamic regime?”
    Then, they have swiftly and systematically murdered thousands of those prisoners who have said “No”.
    (Most prisoners wouldn’t know why they were asked this question, they have no clue that they will be killed if they say No)
    (Documented evidence of direct Ayatollah Khomeni’s religious decree about these murders can be viewed at http://www.telegraph.co.uk/news/worldnews/middleeast/iran/1321090/Khomeini-fatwa-led-to-killing-of-30000-in-Iran.html and http://www.ncr-iran.org/en/images/stories/1988massacre/khomeini-decree-1988.jpg ).
    I want to speak with Khavaran “load and clear” now; yes, you have gone and we have to stay, it is our responsibility to voice your pain and the injustice you have suffered. Yes, we are shameful that our fear has made us to keep quiet till now.
    The falcon of conscious is picking our mind with its beak. Telling us; the falcon must be freed to expose the regime’s crime against the humanity. Exposing Mullahs like Sheikh Mostafa Poor-Mohamadi , one of the regime’s henchmen who has signed your death warrant back in 1988-1989.
    The same murderous Mostafa Poor-Mohamadi who is current the minister of justice in the Islamic regime.
    Where is the end to all these murders and injustice? What frame of mind these murderers are in? and where is their final destination?
    Is it our real destiny to live like this, to be suffocated under Mullahs’ turban and bloodied cloak?

    NB: Translation derived from M. Nourizad article in his website. This translation is not a complete Transliteration (conversion word by word, phrase by phrase). Texts in brackets are translators additional comments and not part of the original article.
    Translator Aghrab 28th April 2005

     
  64. مازیار وطن‌پرست

    گرامی نوریزاد آزاده
    حتی یک قتل نفس، حتی یک خون بناحق ریخته شده برای شرمساری حاکمان بس است. این را کورس گرامی بس رساتر و شیواتر از من نوشته‌است. اما چون از اعتقاد و پایبندی شما به حق و حقیقت آگاهم، در خصوص تعداد کشته‌شدگان تابستان 67 که در جملات: «نه یک نفر نه ده نفر نه صد نفر. بل بیش از سی هزار “واحد انسانی” را در سه چهار ماه پی در پی.» به آن اشاره کرده‌اید؛ خواهشمندم به آماری مطمئن که در سایت‌های فراوانی قابل دسترسی است مراجعه فرمائید.

    تا جاییکه شنیده‌ام رقم سی‌هزار تنها مدعای سازمان مجاهدین است. در نوشته‌های افرادی همچون مهدی اصلانی از اعضای سابق گروه‌های چپ و ایرج مصداقی (عضو پیشین مجاهدین) که کوشیده‌اند تحقیقاتی مستند و با معیارهای جهانی حقوقی در خصوص جنایت تابستان 67 انجام دهند، می‌توانید به آمار تقریبا درست دست یابید.

    ———————

    سلام مازیار گرامی
    من این رقم را از یکی از اطلاعاتی ها شنیدم. که خود زندانی بود. وق رقم سی و سه هزار نفر را برای کل کشور درست می دانست. رقم هایی مثل 4600 نفر برای تهران بوده است. می گویم: خدا کند این رقم درست نباشد. اما ای بسا درست نیز باشد.
    با احترام

    .

     
  65. سلام و درود
    جناب سید مرتضی
    با سپاس از پاسخهای شما دوست گرانقدر، تعدادی از پرسش ها و نظرات خود را موکول کردم به پایان مبحث تحلیل آیات 11 تا 24 سورۀ اعراف.
    (دوستانی که تمایل به پی گیری مطالب دارند؛
    به پست ” سر و کلۀ اوباش و ارازل پیدا شد ” مراجعه کنند.)

    – حال بپردازیم به تحلیل آیات 13 تا 18 از سورۀ اعراف که ادامۀ مکالمه بین خداوند و ابلیس است پس از نافرمانی ابلیس از سجده به آدم. مجازات تعیین شده برای ابلیس از طرف خداوند و همچنین امتیازات و مجوزهایی که ابلیس از خداوند گرفت :
    قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ
    قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ
    قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ
    قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ
    ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ
    قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْؤُومًا مَّدْحُورًا لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ

    طبق روال گذشته، زحمت ترجمۀ لغوی و مفهومی با شما و بعد از آن پرسش های من از شما.

    با سپاس از زحمات شما

     
    • سید مرتضی

      درود و سلام

      جناب بینهایت گرامی

      بسیار خوب می پردازیم به ادامه روش قبلی در ترجمه لغوی و ادبی آیات شریفه 13تا 18 سوره مبارکه اعراف ،آیات همانطور که شما ذکر کرده اید اینها هستند:

      “”قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرينَ (13)
      قالَ أَنْظِرْني‏ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14)
      قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ (15)
      قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ (16)
      ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ (17)
      قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ (18)””.
      ————————————————————–
      “قال” :فعلی گذشته است بمعنای گفتن و ابراز آنچه که در ضمیر است ،فاعل این قول بقرینه سیاق آیه ،خدای سبحان است،یعنی :خدا به شیطان گفت.
      ——————–
      “فَاهْبِطْ مِنْها”: فاهبط فعل امری است از ریشه “هبط یهبط هبوطا” و هبوط در لغت عرب بمعنای سقوط یا فرود آمدن از فرازی به نشیب است یا از مکان عالی به مکان سافل،فاء که بر سر این فعل قرار گرفته فاء تفریع است ،یعنی مطلب متفرع بر آیه قبل است که حکایت از عصیان ابلیس از خضوع به آدم بود ،در واقع این فاء بنوعی بیان علت حکم نیز می تواند باشد ،یعنی ای ابلیس حال که از امر خدا مبنی بر خضوع و سجود به آدم عصیان ورزیدی ،سزای تو تکوینا این است که فرود آیی، از کجا؟ “منها” ،در مرجع ضمیر “ها” بین مفسران خلاف است ،برخی ضمیر را به “جنت=بهشتی که آدم و حواء در آن بودند ” ارجاع دادند ،از بهشت فرود آی.
      برخی آنرا به کلمه “السماء” ارجاع داده اند ،که با آن در لغت عرب معامله مونث می شود ،از آسمان (عالم بالا هرجای آسمان که باشد).
      برخی نیز آنرا به مفهوم “مرتبه و منزله” که از سیاق گفتار استفاده می شود باز گردانده اند : از این مقام عالی فرود آی.
      هریک از این اقوال شواهد و روایاتی دارد که اگر مرکز پرسش قرار گرفت خدمتتان ارائه می شود.
      ——————–
      “”فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها””.
      “ما”حرف نفی است.
      “یکون لک” یعنی می باشد ترا ،یا می سزد ترا ،این معنای این فعل است در صورتی که مثب باشد ،اما چون “ما” نافیه بر سر آن آمده است معنا عکس می شود :یعنی نمی باشد ترا ای ابلیس ،یا نمی سزد ترا ای ابلیس.
      “ان تتکبر فیها” : کلمه “ان” حرف ناصبه است مترادف که “در” فارسی و “دت” در انگلیسی.
      “تتکبر” فعل مضارع از “تکبر یتکبر تکبرا” در باب تفعل است ،یعنی ای ابلیس نمی رسد ترا که در این مقام و مرتبه (جوار فرشتگان و مرتبه قرب به خدا،یا در این بهشت) تکبر ورزی و خود را از دیگران بالاتر و برتر ببینی.
      —————
      “”فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرينَ””.
      “فاخرج “فعل امر است از ریشه خرج یخرج خروجا ،یعنی “پس خارج شو از این مقام و مرتبه”.
      —————-
      “انک من الصاغرین”
      “انک” ان حرف تاکید در عربیست ،یعنی بدرستیکه ،که اینجا بر سر ضمیر خطاب به ابلیس در آمده است ،یعنی بدرستی و حقیقتا تو.
      —————–
      “الصاغرین”
      اسم فاعل از ریشه “صغر یصغر صغارا” است که بمعنی خواری و پستی است ،این اسم فاعل بصورت جمع در اینجا بکار رفته است ،یعنی بدرستیکه تو چون خواستی دیگران را خوار کنی ،چون اینجا جای تکبر نیست ،تو خود از خوار شدگان و رانده شدگان هستی.
      ———————————-
      در آیه بعد واکنش شیطان به خدا را ارائه می کند :

      “”قالَ أَنْظِرْني‏ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ””.
      فاعل فعل “قال” در این آیه ابلیس است ،یعنی ابلیس در واکنش به خدا گفت.
      “انظرنی” ،این فعل امر است از ریشه “انظر ینظر انظار” در باب افعال ،بمعنی مهلت دادن ،ظاهر آن امر است لکن چون خطاب از مقام دانی به مقام عالی است عرفا بمعنی تقاضا و خواهش و درخواست است ،یعنی ابلیس به خدا گفت :خدایا بمن مهلت بده (مرا هلاک نکن).
      ————————————-
      “الی یوم یبعثون”
      “الی” در عربی حرف جاره است بمعنای “بسوی” که در معنای انتهای زمان ومکانی هردو بکار می رود.
      “یوم یبعثون” یوم در لغت عربی بمعنای مطلق برهه و قطعه زمانی است ،و استعمال یوم در قبال شب در زمان حاصل از گردش وضعی زمین حول محور خود ،یکی از مصادیق این کلمه است ،این استعمال یوم بحالت اضافه به “یبعثون” خود قرینه واضحیست که حاق معنای یوم در عربی فقط معنای تقابلی با لیل نیست .
      —————
      “یبعثون” فعل مضارع مجهول از ریشه “بعث یبعث بعثا” است بمعنای برانگیخته شدن ،ضمیری که نائب فاعل این فعل است راجع به همه انسانهاست ،یعنی :مرا مهلت ده تا آن روزی که همه انسانها برانگیخته می شوند (روز جزا و محاسبه اعمال و آغاز ابدیت انسان در جهانی غیر این جهان).
      ——————————————————————
      آیه 15 بیان کننده پاسخ مثبت خدا به درخواست شیطان است :
      “”قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ “”.
      “قال” فعل ماضی است و فاعل آن خداست.
      “انک من المنظرین”
      منظرین اسم مفعول از فعل “انظار” بمعنای مهلت دادن است ،حاصل معنای آیه این است که :همانا تو از مهلت داده شدگان هستی (بتو مهلت دادیم).
      ———————————————————————
      آیه 16 آیه واکنش ابلیس به مهلتیست که خدا به او داد (و او را هلاک نکرد) ،باصطلاح از مهلت خود سوء استفاده نمود ،و در حقیقت بخدا نهیب زد و تشر زد و تهدید کرد و در این میان به او تهمت زد:
      “”قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ “”.
      فاعل این “قال” شیطان است.
      ابلیس به خدا گفت :
      “فبما اغویتنی”
      پس بسبب اینکه مرا “اغواء” کردی!=فریب دادی – گمراه کردی.
      “لاقعدن” این فعل متکلم وحده است ،که آنرا به “لام تاکید” و “نون مشدد ثقیله” که از ادوات تاکید است و در آخر فعل های مضارع بکار می رود قرین کرده است که حاکی از نوع روحیات و ادامه استکبار و خود برتر بینی و عصیان اوست ،باصطلاح خودمانی “ابلیس روی دنده لج افتاد”!
      قعد یقعد قعودا،بمعنای نشستن است ،ابلیس گفت حال که مرا گمراه کردی و حال که مرا “فریب دادی”(تهمت به خالق خود) بر سر راه این انسان خواهم نشست!
      “لاقعدن صراطک المستقیم”بر صراط مستقیم تو (که همان راه توحیدی انبیاء راستین توست) خواهم نشست (تا آنان از این صراط منحرف شوند).
      ———————————————————————–
      در آیه 17 ابلیس توضیح بیشتری از نحوه عملکرد خویش برای انحراف انسان از صراط مستقیم می دهد ،شگر ابلیس چیست؟

      “”ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ””.
      سر راه انسان می نشینم ؛” ثم لاتینهم”یعنی سپس بسوی آنان می آیم ،ببینید این فعل موکد است باز به لام تاکید در اول آن و “نون تاکید” در آخر فعل که حاکی از شدت عصبیت و لجبازی و در عین حال عزم و تصمیم ابلیس بر اغواء بنی آدم است:پس حتما بسوی آنان خواهم آمد،از کدام سمت؟
      ——————-
      “من بین ایدیهم” “من” بکسر میم حرف جاره است بزبان عربی یعنی “از” که مبدا حرکت از یک مبدا بسوی یک غایت است. بین ایدی در لغت عرب کنایه از روبرو و پیش روست ،چون بین دو دست انسان یعنی مقدام و سینه او عبارت از جهت پیش روست: از روبروی آنان خواهم آمد! این تعبیر یعنی چه ؟ در ادامه پرسش های شما روشن خواهد شد.
      ——————
      “و من خلفهم” ،

      “خلف” بفتح خاء و سکون لام بمعنی “پشت” و “پشت سر” است ،این نیز یکی ا جهات شش گانه محیط به اشیاء است ،از پشت سر انسان برای انحراف و اغواء او خواهم آمد؟ این تعبیر یعنی چه ؟ در ادامه بحث روشن خواهد شد.
      —————-
      “عَنْ أَيْمانِهِمْ” عن هم بمعنی “از” است ،ایمان به فتح همزه ،جمع “یمین” است که در عربی به سمت راست اطلاق می شود: یعنی از سمت راست آنان برای اغواء و انحراف می آیم! هجوم از سمت راست به انسان یعنی چه؟ خواهد آمد.
      —————-
      “وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ”.
      شمائل جمع شمال است که بمعنی “سمت چپ” است،یعنی از سمت چپ آنان نیز برای اغواء و فریب بنی آدم بسوی آنان خواهم آمد که باید جداگانه بحث شود.
      —————
      “وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ”.
      حال هدف ابلیس از هجوم به انسان از جهات چهارگانه چیست؟
      خدا را تهدید می کند که :کاری می کنم که اکثر بنی آدم منحرف باشند و شکر کننده نباشند.
      “ولا تجد” فعل منفی از ریشه “وجد یجد وجدانا” است ،بمعنای یافتن چیزی بر صفتی ،یا یافتن یک چیز ،تهدید کرده است خدا را و وعده داده است که کاری می کنم که انسانها را شاکر نعمتهایت نیابی!
      “شاکرین” اسم فاعل است از فعل “شکر یشکر شکرا”یعنی شکر کننده.
      در محل خود گفته اند که شکر عبارت است از کاربرد نعمت های الهی در جای لایقی که خدا خواسته است.
      —————————————————————
      آیه 18 واکنش آخر خدای متعال به تهدیدات شیطان است :

      “”قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ””.

      “قال”:یعنی خدا به شیطان گفت.
      ————–
      ” اخْرُجْ مِنْها”
      اخرج: فعل امری است از ماده “خرج یخرج خروجا” که بمعنای خارج شدن چیزی از محلی است.
      “منها”: ضمیر منها محتمل است که به “مقام و مرتبه قرب به خدا” باشد ،و محتمل است به “بهشت و آسمان” رجوع کند.
      خارج شو از آنجا ای ابلیس.
      —————–
      “مَذْؤُماً مَدْحُوراً”.

      ” مذؤم” از ماده” ذأم، يذأم” و به معناى مذموم و معيوب است. و” مدحور” از باب” دحر” و به معناى رانده شده بخوارى و ذلت است.
      این دو کلمه باصطلاح ادبی حال از فاعل مستتر در فعل خروج است ،یعنی خارج شو از این مرتبه منزلت در حالیکه مذموم و خوار و ذلیلی (بسبب عصیان اختیاری)
      —————–
      “لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ”
      لام که بر سر کلمه “من” بفتح میم است لامی است برای قسم ،و “من” از کلمات موصوله است که در لغت عربی بمعنای “کسی که” می باشد.
      “منهم” ضمیر در این کلمه راجع است به بنی آدم و انسانها.
      “لاملان” لام جواب قسم است ،”لاملان” فعل متکلم وحده است از ماده “ملا یملا ملا وملائا” که بمعنی پر کردن و اشغال کردن است.یعنی حتما پر خواهم کرد جهنم را از همه شما (تو و هر آنکس از بنی آدم که با عصیان شاکر خدا نباشد).
      “اجمعین” هم بمعنای “همگی” است و از کلمات تاکید است ،با اینکه منهم و منکم کافی در این معنا بوده است که جهنم را از تو ومتابعانت پر خواهم کرد ،در عین حال کلمه “اجمعین” را برای تاکید بیشتر فرموده است.
      ———————————
      دوست گرامی بینهایت،این حاصل تجزیه کلمات این قسمت از آیات است.در اینجا دوباره یک ترجمه تحت اللفظی از مجموع این آیات را با توجه به آنالیز کلمات آن ذکر می کنم:
      “”13- گفت: از آن (مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى! 14- (شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
      15- فرمود: تو از مهلت‏داده‏شدگانى! 16- گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مى‏كنم.
      17- سپس از پيش‏رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مى‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت.
      18- فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مى‏كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مى‏كنم!””.
      ———————————————-
      این حاصل تجزیه و ترکیب و ترجمه کلی مفهومی از آیات شریفه13-18 سوره اعراف بود.
      دوست گرامی ،شما آیا در مورد این بخش پرسشی دارید؟

      سپاس از توجه شما

       
      • سلام و درود
        جناب سید مرتضی
        با سپاس از زحماتی که در ترجمه می کشید. عالی بود.
        پرسش هایی دارم که خواهشمندم به آنها پاسخ دهید:
        1- خداوند در اینکه به ابلیس گفت فرود آی ! طبق آنچه در ترجمه آورید، نظر شما فرود از مقام و مرتبه بود. آیا درست حدس زدم ؟ و چرا؟
        2-از آیۀ 14 به بعد شما در ترجمه اشاره به شیطان کردید.آیا این به معنای آن است که از نظر شما درست پس از مجازات خداوند و تنزل مقام، وی از ابلیس به شیطان تبدیل شد؟
        3- درخواست شیطان از خداوند به احتمال قریب به یقین بر مبنای این اندیشه بود که خداوند به وی بدلیل خدماتی که او تا کنون انجام داده،جواب رد نمیدهد؟نظر شما هم اینست؟
        4- دلیل اینکه شیطان به خدا اتهام فریب کاری و گمراه کننده میدهد چیست؟مگر او پس از اینهمه سال، خداوند را نمیشناخت؟ آیا میشود گفت که گمراه کردن و مکر یکی از صفات خداست؟
        ( با اشاره به این آیه که : و مكروا و مکر الله والله خير الماكرين ) و شیطان طبق دانسته هایش مبنی بر وجود این صفت در خداوند ، اتهام زده و یا بواقع اینگونه بوده؟
        5- خداوند برای چه به شیطان در مقابله با آدم و انسانهای آینده اینهمه امتیاز داد؟
        6- و چرا خداوند بدین شکل سوگند یاد کرد و به آدم و انسانهای آینده که از شیطان پیروی کنند، پیغامی بدین شکل غضبناک داد؟ آیا این نیز به نوعی شدت عصبیت و لجبازی خداوند در مقابله به مثل با رفتار شیطان نبود ؟ و آیا شیطان نیز از این سوگند خداوند خوشحال نشده؟
        7- چرا “آدم” و البته “حوا” را که از شیطان پیروی کردند (که در آیات دیگر به آن اشاره میشود)،
        علی رغم اینکه خداوند سوگند خورده بود به جهنم نفرستاد؟

        پاینده باشید

         
  66. این اخونده کیه اونجا عکسشو گذاشتین؟

    —————–
    شیخ مصطفی پور محمدی
    کسی که امضایش پای اعدامی های سال 67 موجود است.
    این شیخ قاتل اکنون وزیر دادگستری بیت رهبری است

    /

     
  67. با سلام و احترام
    شبی در جمعی دوستانه سخن از این گفته شد که حوزهای علمیه برای ایران ما چه محصولی داشته اند؟ همه متفق القول بوده اند که هیچ ! جز یک تن که مخالف بود و چنین محالفت کرد: حوزها لااقل در دوره معاصر یک محصول مهم داشته اند.آیه الله خمینی. و از این تجربه در میابیم که می توان آیه الله العظمی بود میتوان فقیه جامع الشرایط بود میتوان مدرس اخلاق و مفسر قران بود میتوان عارف بود میتوان شاعر بود میتوان امام امت بود و در عین حال میتوان بی اخلاق هم بود و با دست خطی کوتاه حکم به آویزان کردن چند هزار نفر ظرف چند روز داد.

     
  68. ویژه خبرنامه گویا

    های ای سردار هنگ یاکریم
    صاحب گردان رحمان الرحیم

    تیمسار لشکر زادالمعاد
    ناوبان تیپ سعد ابن جواد

    بهترین فرمانده حی الفلاح
    کره اسب پادگان ذوالجناح

    عاقبت این کبکبه، این دبدبه
    بر سرت آوار گردد یکشبه
    ArteshiFOTO-2.jpg
    فعلن از این زندگی لذت ببر
    بهر فرزندت دو تا ماشین بخر

    پیش مردم ژست سرداری بگیر
    قُپه های مردم آزاری بگیر

    هارت و پورتی کن به هنگام عبور
    گرد و خاکی کن فزونتر از سپور

    تا نگنجد مردمان را در خیال
    اینکه هستی پاچه خار و پاچه مال

    ***
    پیش از اینها ارتشی دولا نبود
    آفتابه پرکن ملا نبود

    راست قامت در بر شاه و وزیر
    کس نمیگفتش مرا سرپا بگیر!

    ارتشی دستش به عنوان سلام
    بود بالا و فقط بالا، تمام

    حالیا ای دست بالا لشکری
    دست خود بسیار پائین میبری

    گر که مشتاقی به مالیدن بسی
    مال خود مالی به از مال کسی!

    گرچه، تو هرگز نخواهی شد درست
    چاپلوسی رشته ی تو، شغل توست

    همدل و همدست آخوند قمی
    در کنار او علیه مردمی

    خلق را مأمور خاموشی توئی
    لایق صد جور سردوشی توئی

    غارت و فجر و جنایت جرم توست
    قاتلی پنهان به یونیفرم توست

    میدهد شیخ مظفر روزی ات
    خشتک او بیرق پیروزی ات

    تا شود صادر ز ایشان گوز و گاز
    بیرق ات بر پای او در اهتزاز!

    در عوض تو دست آقا را ببوس
    قپه افزون بایدت پا را ببوس

    بوسه ده اول به دست حضرت اش
    تا ببینی تازگی ی «طارت»اش!

    دست رهبر را بچسب و بوی آن
    لطف ادرار پیمبر توی آن

    عطر آرووغ امیرالمومنین
    طعم استفراغ زین العابدین

    چونکه دستش را مبارک دیده اند
    چهارده معصوم بر آن ریده اند

    ای فدای خامس آل عبا
    ماچ را محکم بچسبان، مرحبا

    با همین شدت اگر خدمت کنی
    بین حزب اللهیان ناپلئونی
    —————————

     
  69. ملت حمیت و غیرت بخرج دهند و جنس چینی نخرند ، شهرک های صنعتی مرده دوباره زنده خواهندشد.ولی کو غیرت ملی؟

     
    • سلام رهگذر
      بدبختی ما که یکی دوتا نیست ! خوب جنس چینی را مثل گوش پاک کن و خلال دندون و دستمال آشپزخانه را میتوان نخرید
      اما مگر شهرکهای صنعتی ما دریل و سنگ فرز . موتور برق. سمپاش وهزاران وسایل صنعتی را که قبلا از آمریکا و ژاپن و اروپا وارد میشد و الان هم با سیاست آقایان این مملکت در اختیار چین میباشد . تولید میکنند که از چین نخریم ؟ محض یاد آوری این نکته را بیاد داشته باشیم که اگر چینی ها ما را از بابت ناخنگیر تحریم کنند ناخنهای ما به سبک دوران غارنشینی میشود . چرا که شهرکهای صنعتی ما تکنولوژی حتی تولید ناخن گیر را ندارند ! همین صنعت خودرو سازی (بخوانید فرقون سازی ) را مشاهده بفرمایید بین اتومبیل لیفان چینی و پراید فرقون ایرانی کدام را انتخاب می کنید . امروز بلایی بر سر تولیدات ایران خودرو امده است که شعار خریداران این است که ( خر بخیرید سمند نخرید ) به امید روزی که مثل دوران پهلوی و تمامی انسانها رابطه متمدنانه داشته باشیم که هم شهرکهای صنعتی سه شیفته کار کنند و هم بهترین جنسهای خارجی را ما استفاده کنیم

       
  70. سید مرتضی
    1:17 ق.ظ / آوریل 27, 2015
    بنام خدای هلاک کننده اصحاب فیل

    در مورد کلیت این ادعا که ابرهه در عام الفیل یعنی سال میلاد مسعود پیامبر اسلام به مکه حمله نکرده ،و استناد به دو کتیبه و اینکه مفاد آن دو کتیبه تا چه حد اثبات کننده این ادعای دروغ است ،و جزئیات این مطالب ،بخشهای حساسی (بجهت طولانی بودن اصل مقاله) از یک مقاله مستند که توسط یک دانشجوی مرحله دکتری تاریخ نوشته شده است را گزینش کرده ام که پس از ویرایش آنرا در پست بعدی جناب نوریزاد ارسال خواهم کرد تا گرد و خاک های پوشالی دوستمان مزدک فرو نشیند.
    اما در اینجا به برخی نکات این نوشته این جناب اشاره کوتاهی می کنم:
    ……
    جناب سید مرتضی شما برای اثبات ادعایتان بجای برداشت خود از مقاله ایی!؟از دانشجوی دکترایی!؟…خود مقاله را لطف کرده و دراین سایت با تمام ارجاعاتش بگذارید.تا ما هم استفاده کنیم.اینجا از قال ///// خبری نیست.مقاله را یا آدرس مقاله را نبویس.دست از مغالطه و سفسطه بردار چون اینها بدرد حوزه می خورد نه این سایت.در ضمن میلاد محمد مسعود که نبوده بلکه ////.مسلما برای شما مسعود بوده چون سودش را می برید.

     
  71. جهت اطلاع آقای نوریزاد : گفتگوی آقای میبدی با اباذر در برنامه یاران از دقیقه 4 تا آخر
    http://www.voinews.net/archive/program/7624/

     
  72. جناب عبدالله من در جواب شما به واکنش خانم خبرنگار بی.بی.سی نوشتم که واکنش ایشان نه از محتوای اذان بلکه از صدای قاری و //// ناله ایشان بوده.درست بهمین دلیل مسلمین سعی می کنند که قرآن و اذان را با صدای خوش بخوانند.و اینو سعدی هم در داستانی اشاره کرده و شعر معروف… گر تو قرآن بدین نمط خوانی …ولی دراین سایت انسانهایی که از شما مسلمین زخم خورده و زندگیشان نابود گشته خود را نسبت به آواز قاریان و /// ناله های مسلمین رویین تن کرده اند تا بتوانند با تفکر و اندیشیدن در محتوای قرآن آنرا نقد کنند.شما ولی گویا مثل آخوندها به سوهان کشیدن بر احساسات خلق بیهوده می کوشید.جناب عبدالله اگر شعر یک توپی دارم قلقلی …را هم با صدایی خوش بخوانند همان تاثیری را خواهد داشت که قران و اذان و هر متنی را بخوانند.بنابراین چیزی را که شما مسلمین یا نمی خواهید درک کنید و یا قدرت درک آنرا ندارید توجه به محتواست.و من در این شکی ندارم که یکی از علل عقبمانده گی و خاک برسری در جوامع اسلام زده همین برخوردهای احساسی و عاری از تفکر در اموراست. و آنهم درست بدلیل بی پایه و خرافی بودن اعتقادات دینی مسلط بر تفکر دراین جوامع است.اروپا با پرتاب دین به حریم خصوصی و واگذاشتن چس ناله ها و تعزیه ها و عزاداریها و دین … به کلیسا و صاحبان اصلی آن مسیر آزاد اندیشی و علم را میسر ساختند. و ما را چاره ایی جز این نیست هر چند راه دراز و خونباری را طی کنیم!

     
    • جناب مزدک – بیش از یک میلیارد مسلمان قدرت درک محتوی را ندارند و ایضا لابد مسیحیان و یهودیان نیز . فقط امثال جنابعالی قدرت درک محتوی دارید . لامذهبی هم برای خود آبرویی دارد ، اگر لامذهبی شما هم از سر آگاهی است به فکر حفظ این آبرو باشید .

       
      • چناب ناظر همه قدرت درک دارند ولی مسلمین و یا مؤمنین به اسلام و یا هر دینی و ایدیولوژیی فکر کردن و آزاد اندیشی را سه طلاقه کرده اند.درضمن اینقدر هم به یک میلیارد نناز لابد من و امثال من هم چز این آمار حساب شده ایم! ما آنچه را شما مسلین آبرو می دانید بی ارزش ترین اخلاق میدانیم. چون شما با این آبرو و آبرو گفتنها به زشت ترین کارها دست زده اید و از هیچ چنایتی فرو گذار نبوده اید.آبرو برای ما حقوق شهروندی و حقوق بشر است که شامل آزاد اندیشی و اندیشه درست می باشد نه توسل به مشتی خرافات و تعطیلی خرد و خرد ورزی.

         
      • اگر پنجاه ملیون نفر به یک چیز احمقانه اعتقاد داشته باشند، آن چیز همچنان احمقانه است.
        آناتول فرانس

         
  73. با سلام وعرض ارادت

    شما درجایی ازمرقومه تان فرموده اید تا سال دیگر ایلام قابل مشاهده است والبته معکوس؛آیا انتظار چنین میرود ملت نکون بختایران با همین سیر صعودی روبه قهقرا حرکت کند ؟
    نه من گمان ندارم این وضعیت ناپسند بیش از یکی دوسال بتواند ادامه دهد .دارد آن یک روزی که مردم خواهند گفت ؛امروز نمیترسیم بسرعت نزدیک میشود وماهم بشدت درانتظار .مردم هرجه داشته اند ازدست داده اند ،دیگرچیزی برای ازدست دادن ندارند که بترسند.

    غ

     
  74. مصلح
    9:47 ب.ظ / آوریل 27, 2015

    اندرجواب مقاله “حجت الله نيكوئي” برردادعاي اعجاز بودن قرآن حكيم. كه خانم هوشي آن را بدون ذكر مستندصاحب مقاله كپي كرده است وهمين هم صداقت ادبي وفرهنگي ايشان را نشان مي دهد.

    وسلام برنوري زادگرامي وناظران محترم

    اين خلاصه مقاله ايشان است كه خودش درآخر مقاله حرف هايش را چنين خلاصه كرده است:

    “”مجموع مطالبی که گفته شد، ارزش منطقی و علمی مدعای مسلمانان مبنی بر اينکه :
    از هزار و چهارصد سال پيش تاکنون هيچکس نتوانسته متنی مانند قرآن بياورد و همين، نشان‌دهندة آسمانی بودن اين کتاب است. (۵)

    معلوم می‌شود. هر مسلمانی که چنين سخنی می‌گويد، بايد به اين پرسش‌ها پاسخ دهد:

    ۱. منظور شما از متنی که «مثل» قرآن باشد، چيست؟
    و با کدام معيار و ميزان روشن، مشخص و قطعی می‌توان حکم کرد که متن ارائه شده توسط مخالفان، «مثل» قرآن هست يا نيست؟”” پايان نقل قول.

    ج- متني عربي ازحيث فصاحت وبلاغت ومحتواي پيامش بمانندقرآن باشد. وميزان ومعياررا خوداديبان عرب هرزمان مشخصا وقطعا مي فهمند.

    ۲”. با فرض وجود معياری مشخص و روشن، شما از کجا می‌دانيد که تاکنون هيچ بشری در هيچ کجای کرة زمين نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد؟”پ

    ج-اگرآورده بودند شما به آنها استنادمي كرديد ونياز به مغالطه گري شما نبود.

    “”آيا در اين مورد تحقيق کافی کرده‌ايد؟ و اصلاً آيا چنين موضوعی قابل تحقيق هست؟ اتفاقاً از صدر اسلام تاکنون هزاران مخالف مسيحی، يهودی، هندو، لائيک و… برای پاسخ به تحدی قرآن، سوره‌هايی ساخته و مدعی شده‌اند که اين سوره‌ها «مثل» قرآن و در مواردی «بهتر» از آن است . (۶)

    آيا واقعاً همة اين نمونه‌ها را ديده و توانسته‌ايد با معيارهای محکم، قطعی و مشخص، «ناهمانندی» آنها با قرآن را نشان دهيد؟”پ
    ج- اگربود درهمينجا خودتان مي آورديد ومقايسه مي كرديد وبرتري يا مانندي آن را به ناظران مقاله ات نشان مي داديد.

    ۳ “””. گيريم که تاکنون هيچکس نتوانسته باشد متنی مانند قرآن بياورد. از اين مدعا چگونه می‌توان معجزه بودن قرآن را نتيجه گرفت در حالی که هنوز احتمال تحقق اين امر در آينده وجود دارد؟”پ

    ج-اين يك احتمال نيش قلي قابل اعتناي عقلا نمي باشد،زيرا كه درهربرهان جاي احتمال آيد ،استدلال برآن احتمال باطل است. ودرثاني تاحالا كه 1400سال است نتوانسته اند مثل آنرا بياورند وهمينقدردراعجاز بودنش براي انسان حاضرمنصف كافي است.

    “”.4- حتی فرض کنيم تا روز قيامت هم کسی نتواند متنی مثل قرآن بياورد،

    به لحاظ منطقی تنها نتيجه‌ای که در آن روز (يعنی روز قيامت) از اين ماجرا می‌توان گرفت اين است که: محمد هزاران سال پيش کتابی آورد که هيچ بشری نتوانست نظير آن را بياورد، همين و بس! يعنی باز هم وحيانی بودن قرآن اثبات نمی‌شود.

    زيرا از نظر عقلی محال نيست که يک انسان باهوش، با اتکاء‌ به استعداد و نبوغ ذاتی و ذوق هنری و ادبی خود، اثری علمی، هنری، ادبی يا… به يادگار بگذارد که تا روز قيامت هم کسی نتواند «مثل» يا «بهتر» از آن را بياورد، و چون چنين فرض و احتمالی کاملاً معقول است، تحدی قرآن اندکی نامعقول جلوه می‌نمايد.

    زيرا در اين تحدی حتی شکست قطعی رقيبان هم چيزی را ثابت نمی‌کند! اگر مسلمانان اين نکتة مهم را نمی‌پذيرند؛

    بايد نظر مخالف خود را با استدلالی محکم ارائه و نشان دهند که از دو مقدمة: الف. قرآن تحدی کرده است و ب. هيچکس نتوانسته است (و نمی‌تواند) سوره‌ای مثل قرآن بسازد، چگونه و طبق کدام قواعد منطقی می‌توان نتيجه گرفت که قرآن کلام خداست؟

    تا اينجا معلوم شد که تحدی قرآن، بيش از آنکه اعجاز قرآن را اثبات کند، بر شک و ترديد نکته‌سنجان نسبت به اعتبار و اصالت اين کتاب می‌افزايد.””پ

    ج- چنين نيست كه راقم مرقوم داشته است ،بلكه قرآن بادعاي اينكه ازسوي خداونداست كه به پيامبرش نازل شده است مي گويدكلام خداهستم اگرمنكرهستيد ويا شك داريد مانند آن رابياوريد؟ وباهمين ادعا عقلاي دانشمندمنصف نتيجه مي گيرد كه اين كلام خداونداست كه ا ومدعي چنين تحدي است.وازنظرعقلا همين كافي است بدون هيچ خدشه اي.پ ج.

    گفته است:
    “””عده‌ای از عالمان اسلام سعی‌ کرده‌اند تا به تحدی قرآن شکلی برهانی بدهند. حاصل تلاش آنان اقامة برهانی است با سه مقدمة زير:

    ۱. پيامبر اسلام، قرآن را به عنوان يک امر خارق العاده که فقط با امداد ويژة الهی تحقق می‌يابد و دليل صحت ادعای پيامبری اوست، مطرح کرده است (آيات تحدی نيز بيانگر همين موضوع هستند.)

    ۲. مخاطبان پيامبرـ که بنا به علل و دلايل مختلفی بيشترين انگيزه را برای پاسخ گويی به تحدی قرآن داشته‌اند ـ مسئله را جدی گرفته و در صدد بررسی قرآن و همانند آوری آن برآمده و در اين راه تلاش جدی و فراوانی کرده‌اند.

    ۳. کتاب‌های تاريخ و علوم قرآن، افراد متعددی را ذکر می‌کنند که در صدد همانند آوری قرآن برآمده و خود با بررسی قرآن به عجز خويش پی برده‌اند و يا به آوردن چيزی شبيه قرآن دست يازيده، ولی نمونه‌هايی را ارائه داده‌اند که موجبات رسوايی خويش را فراهم آورده و عدم توانايی بشر در همانند آوری را به اثبات رسانده‌اند. و اگر نمونه‌های ديگری وجود داشت،… حتماً آن نمونه ها به صورت برجسته در تاريخ ثبت می‌شد و هم اکنون در دسترس ما قرار می‌گرفت. (۷)

    در مقدمات اول و دوم اين برهان البته جای شک و ترديدی نيست، همة سخن در مقدمة سوم است که خود شامل سه مدعای مشکوک و سؤال‌برانگيز می‌باشد؛

    اول آنکه: از صدر اسلام تا کنون، هر کس در هر کجای دنيا که برای پاسخ‌گويی به تحدی قرآن اقدام کرده، يا به عجز خود پی برده و عقب نشينی کرده، يا اينکه با آوردن نمونه‌هايی ضعيف و غير قابل قياس با قرآن، به جای اينکه از ميدان رقابت سر بلند بيرون بيايد، رسوا و سرافکنده شده است،

    دوم اينکه: همة نمونه‌هايی که در هزار و چهار صد سال گذشته از طرف مخالفان قرآن ارائه شده، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی ـ که عالمان اسلام نوشته‌اند ـ مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و «ضعيف بودن» و «غير قابل قياس بودن آنها با قرآن» به گونه‌ای محکم و قطعی به اثبات رسيده است،

    و سوم آنکه با توجه به دو مدعای پيشين، عدم توانايی بشر در آوردن متنی مثل قرآن به اثبات می‌رسد. با توجه به مطالبی که پيش از اين آمد، گمان نمی‌کنم ديگر نيازی به نقد علمی اين برهان باشد، اما شايد نقد اخلاقی آن (با طرح سه پرسش ساده) خالی از لطف نباشد:

    ۱. آيا کسانی که چنين برهانی را اقامه کرده‌اند، خودشان واقعاً معتقدند که تمام نمونه‌هايی که مخالفان قرآن از صدر اسلام تا کنون آورده‌اند، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی با ضوابط و معيارهايی عينی و مشخص مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و شکست همة آنها بگونه‌‌ای محکم و قطعی نشان داده شده است؟ صحّت اين مدعای بزرگ و شگرف، چگونه بر آنان ثابت شده است؟””” پايان نقل قول.

    ج-عدم صحت آن ادعاهابراي شما چگونه ثابت شده است؟

    بازگفته است:

    ۲ – “”. مقدمات يک برهان عقلی بايد از قطعيات و مسلمات، و يا (مطابق قاعدة جدل) مورد قبول خصم باشد ، اما آيا مقدمات اين برهان چنين است؟ يک محقق نقاد و آزادانديش چگونه می‌تواند مدعيات خود‌پسندانه و خيال‌بافانه‌ای را که در مقدمات اين برهان آمده، باور کند و با خود بگويد:

    ديگر نيازی به تحقيق در اين مورد نيست، زيرا بنا به ادعای عالمان اسلام، اسناد و مدارک رسوايی همة مخالفانی که در هزار و چهارصد سال گذشته قصد آوردن سوره‌ای مثل قرآن را داشته‌اند (بدون استثناء) در کتب تاريخ (لابد آن هم کتب تاريخی که مسلمانان نوشته‌اند!) و کتب علوم قرآنی مسلمانان آمده است؟

    آيا اين، برهان است يا دعوت به خوش‌باوری و عافيت‌طلبی و تقليد کورکورانه؟ شايد در پاسخ بگوييد:

    چه کسی گفت شما تحقيق را کنار بگذاريد و ادعای ما را کورکورانه باور کنيد؟ شما خودتان هم می‌توانيد در اين مورد تحقيق کنيد. اما همانطور که پيش از اين گفتم، تحقيق در اين مورد هيچگاه به پايان نمی‌رسد، چون تلاش مخالفان و رقيبان هيچگاه تمام نمی‌شود و هر روز صدها متن جديد در رقابت با قرآن پديد می‌آيد، آيا همين واقعيت نشان نمی‌دهد که روشی که قرآن در اثبات آسمانی بودن خود در پيش گرفته، روشی نامعقول و ناسنجيده است؟””پايان نقل قول.

    ج-اگرهرروز صدها متن جديددررقابت باقران پديد مي آيد. چرا چندنمونه آن را ذكر نكرده ايد يك دفعه به قضيه فيصله دهيد . آيا اين گفتار وچنين استدلال غيراز مغالطه گري وجدال غيراحسن است؟
    وبازچنين گفته ايد:

    ۳””. در مقدمات برهان مورد بحث، ابتدا ادعا شده است که تاکنون هيچ‌کس نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد، سپس از اين مدعا نتيجه گرفته شده است که: «بشر در آوردن متنی مثل قرآن ناتوان است». تو را به خدا صادقانه بگوييد: آيا شما واقعاً معتقديد که اين نتيجه منطقاً از آن مقدمه قابل استنتاج است؟ آيا اگر (بنا به فرض) تاکنون کسی نتوانسته باشد متنی مثل قرآن بياورد، همين نشان می‌دهد که در آينده و تا ابد نيز هيچ‌کس از عهدة اين کار برنمی‌آيد؟ اين استنتاج مستند به کدام قاعدة منطقی است؟””پايان

    ج-بله اين استنتاج موافق قاعده منطقي است {اين قرآن كلام خدوند است، اگرشك داريد همانندآن را بياوريد، تاحالا كه نتوانستيد مانندآن رابياوريد، پس اين ادعا ثابت است كه قرآن كلام خدونداست ؛ بطريق شكل اول منطقي برهان قائم است برصحت ادعا}وكسي كه منطق را قبول ندارد چنين مغالطه اي مي كند وباتوسل به قسم مي خواهد حرف خودرا به كرسي بنشاند .واين خودش عين عجزازبرهان آوري منطقي است.پايان جواب.

    بازهم چنين گفته است:
    “”شکل خلاصه ولی عجيب و شگفت‌انگيز اين برهان چنين است:

    هيچ انسانی نتوانسته و نمی‌تواند همانند قرآن را بياورد و همين گويای اعجاز قرآن است (۸)
    در استدلال فوق، گيرم که واژة «نتوانسته» درست باشد، اما واژة «نمی‌تواند» (که نوعی غيب‌گويی است) از کجا آمده است؟ از اينها گذشته حتی اگر معلوم شود که بشر هرگز نمی‌تواند متنی مثل قرآن بياورد فقط غيربشری بودن قرآن اثبات می‌شود نه الهی بودن آن

    . زيرا غيربشری بودن، معادل يا ملازم الهی بودن نيست. می‌توان احتمال داد که آيات قرآن القائات شيطانی است نه الهامات الهی. برای رفع اين احتمال چه انديشيده‌ايد؟”” پايان نقل قول.

    ج-اين حرف ها ديگر تكرارمكررات است جوابش دربالا گفته شد.

    بازهم درآخر كلامش ،اشاره اي به برهان آيةالله جوادي آملي كرده وچنين مغالطه اي سروده است:

    “”در آخر شايد اشاره به نظر آقای جوادی آملی در باره تحدی قرآن خالی از لطف نباشد. به نظر ايشان تحدی مشتمل بر قياس و برهان است، بدين‌گونه که:

    ….. اگر اين کتاب کلام خدا نباشد، پس کلامی بشری است و اگر بشری باشد پس شما هم که بشر هستيد بايد بتوانيد مثل آن را بياوريد، اگر شما توانستيد مثل آن را بياوريد، بشری بودنش اثبات می‌شود و اگر نتوانستيد، معلوم می‌شود که (قرآن) بشری نيست و اعجازی است که اثبات کنندة ادعای نبوت و رسالت آورنده آن خواهد بود (۹)

    برهان آقای جوادی آملی مشتمل بر چهار گزاره شرطی است که هيچ‌کدام از آنها درست نيست و اين مرا به حيرتی عجيب فرو برده است.

    گزاره شرطی اول نا‌درست است، زيرا ممکن است محتوای قرآن کلام شياطين يا ملائکه باشد . (۱۰) به عبارت ديگر، از خدايی نبودن يک کتاب لزوما بشری بودن آن نتيجه گرفته نمی‌شود. گزاره دوم نيز نادرست است، چرا که بشری بودن يک اثر (علمی، ادبی، هنری و …) لزوما به معنای معارض داشتن آن نيست، يا حداقل دليلی به سود اين مدعا اقامه نشده است.

    به عبارت ديگر وقوع اين پديده که يک نفر اثری علمی، ادبی يا هنری خلق کند و هيچ‌کس نتواند مثل يا بهتر از آن را بياورد، محال عقلی نيست. گزاره شرطی سوم نيز نادرست است، زيرا معارض داشتن لزوما به معنای بشری‌بودن نيست.

    حداقل می‌توان فرض کرد (و احتمال داد) که پديده‌ای مخلوق ملائکه يا شياطين باشد و در عين حال بشر نيز توانايی خلق اثری مثل آن را داشته باشد. گزاره شرطی چهارم نيز نادرست است و اگر بنا به فرض پذيرفته باشيم که قرآن پديده‌ای بی‌نظير و بلامعارض است، بشری‌نبودن آن اثبات نمی‌شود.

    و در آخر، بشری‌نبودن قرآن نيز لزوما به معنای الهی‌بودن يا آسمانی‌بودن آن نيست ولذا ادعای رسالت و نبوت آورنده‌اش را اثبات نمی‌کند. اگر خوب دقت کنيم، در ساختار برهان تحدی قرآن يک پيش‌فرض اثبات‌ناشده و بلکه واضح‌البطلان وجود دارد و آن اينکه گويی بين توانايی يا ناتوانی آدميان در آوردن اثری مثل يک اثر مفروض، و بشری بودن يا نبودن آن، رابطه‌ای منطقی وجود دارد، در حالی که بين اين‌دو هيچ رابطه‌ای ديده نمی‌شود.””پايان نقل قول.

    ج-اولا آية الله جوادي آملي -حفظه الله – استادما واستاد خيلي از انسانهاي دانشمنداست. واستاددروس فلسفه وتفسيرقرآن وفقه ومعارف ديگرهستند ؛اين برهانشان جاي هيچگونه خدشه نيست .واين برهان را همانطوري كه خودخداوند درقرآن اقامه فرموده است كه نويسنده مقاله هم دراول مقاله اش برآن تصزيح كرده اند ومي شود كه اين برهان را چنين تقريركرد:

    اين كتاب {قرآن }كلام خداونداست،اگرشك داريدومي گوئيد كه كلام خداوندنيست، همه كمك كارانتان را غيرازخداوند ،يعني ازطوايف جن وانس وبشروشياطين همه رافرابخوانيد كه همگي بيايندوهمانند قرآن را بياورند، اگرنتوانستند همانند آن را بياورند،پس مدعا ثابت است كه قرآن كلام خداونداست ،ومدعي رسالت هم ادعاي رسالتش ثابت مي شودوازناحيه خدا شمارا به اسلام دعوت مي كند.
    وشق ديگر اين برهان قياسي اينست كه اگرهمانندقر آن راآورديدوآورنده اش هركسي ازجنيان وشياطين وانسانها باشد ،ادعا ي اين پيامبر كذب ودروغ است واين كتاب كلام خداوندنيست.
    پس ملاحظه مي فرمائيدكه شق دوم اين برهان قياسي تحقق نيافته است ،يعني نه ازطايفه جن وشياطين همانند قران را آورده اند ونه ازسوي بشربلكه هيچيك ازاين طوايف نتوانسته اند همانند قرآن رابياورند.
    پس مدعا ثابت است يعني قرآن كلام خداونداست وكلام اعجازي است وپيامبر ازسوي خداوند است وبه سوي دين خدادعوت مي كند.
    وبرهان عقلي مستدل بدون هيچ خدشه اي بودبلكه برهان عقلي تام وتمام است. وقرآن نه كلام شيطان وياجن ديگري است ونه كلام بشراست بلكه همگي ازآوردن همانندآن عاجزبوده وهستند وخواهندبود.
    اينكه نويسنده مقاله مدعي صدها متن معارض قرآن درروز است ،ادعائي بيش نيست اگرراست مي گفت -10- ده نمونه دراين مقاله اش مي آوردومقايسه مي كرد چنانكه ازمسيلمه كذاب وآن مسيحي آورده بود كه به هيچوجه قابل مقايسه هم نبود وخودش هم به آن اذعان داشت.
    والسلام علي من اتبع الهدي
    مصلح

     
    • جناب مصلح کمی شعور هم بد نیست! نام ایشان خانم هوشمند است نه هوشی.من نمی فهمم که شما مسلمین به همین راحتی بهر کسی توهین می کنید ولی تا کوچکترین برخوردی با شما می شود داد و فریاد می زنید که بما توهین می شود.این دومین بار است که شما ایشان را هوشی نامیده اید.اگر بگویید اشتباه کرده ام همین خود بر باطل بودن آنچه نوشته ایی دلالت دارد.

       
      • جناب مزدك
        بمحض اطلاع شما مي نويسم كه اين خانم دفعات قبل كه تقريبا يكي دوسال پيش بود دراينجا كامنت مي گذاشت خودش را “هوشي “معرفي مي كرد . وباز هم بمحض اطلاع شما مي گويم من نوشته اشتباه نمي نويسم تاعذرخواه آن باشم . بلكه اين شمائيد كه هرروزبه رنگي درمي ائيد وادعاهاي گوناگون داريد وبي ادبي وبي شعوري را تانهايت رسانده ايد وهمه هم مسلكان خودت هم به فحاشي هايت اعتراض كردند يك مقدارقلمت كم فحش تر شده است . بله كمي شعور وادب هم خوب است اگرشما هم رعايت كنيد.

         
    • بحث دراین باره مفصل ست.صحبت برسراینکه قران کلام خداوندهست یانیست وکسی میتواندیانمی تواندمثل ان رابیاورد،درمحافل زیادی ودربین اندیشمندان وحتی عوام هم بوده واحتمالا خواهدبود.اتفاقا درچارچوب یک گفتگو ونقدومناظره مودبانه خیلی هم خوبه میشودنظرات گوناگون راشنیدو برمعلومات خودافزود.دراین میان کاری هم ندارم کدام یک درست میکویدکدام نه.
      منظورم این است.دوستان واندیشمندانی که درطول تاریخ با براهین ودلایلی که بدان ایمان هم داشته ودارددوقران واسلام رامنتسب به خداوندمیکنند.1400وخورده ای سال ازاسلام وقران میگذرد.درعمل وانچه اتفاق افتاده نتیجه رفتارها وکردارهای ناشی ازایمان به ان چیزی جز جنگ وخونریزی وبدبختی وشقاوت نبوده.اگراین نتایج راحاصل تفاسیربشرومسلمانان ازقران بدانیم حداقل تابه امروز این مکتب ومرام بودنش مصیبت باروفاجعه بوده.یعنی شما اندیشمندان اگربایک ترازوی فرضی تمامی نتایج حاصله ازاین مکتب را وزن کنید.وزن شرارت وکشتاروفلاکت ناشی ازان وحشتناک برحسنات ناشی ازان خواهدچربید.
      اسلام اونی نبودکه بعدازسقیفه بنی ساعده شکل گرفت.اونی نبودکه بنی امیه منظورداشت.بنی عباس نیزهمچنین.سلاطین عثمانی وممالیک نیزبویی ازاسلام نبرده بودند.دراین 14قرن فقط برههای 5ساله حکومت امام علی ودوره کوتاه حکومتهای محلی چون ال بویه وسربداران ومرعشیان وبخصوص صفویان واین30سال اسلام اصیل جمهوری اسلامی.
      جالب است این چند دوره کوتاه حکومتهای شیعی خودبه شدیدترین فجایع بشریت اغشته ست.که روی امثال چنگیزواتیلا وهیتلر راسفیدکرده ست.امروزه تفسیرطالبان ازاسلام غلط ست.اسلام ال سعودکه وهابیت ست وازریشه غلط ست.واسلام سایرمسلمین پشیزی نمی ارزدچون اسلام اصیل که شیعه ست رادرک نکرده اند.ازدیدگاه سایرمسلمین نیز ثواب کشتن 4شیعه کلیدبهشت ست.
      شماعزیزان مدافع اسلام(البته خودمان نیزمسلم وشیعه هستیم)به کدامین کارنامه اسلام واسلام شیعی می بالید؟بازبان خوش وزبان ادمی زاد،نه با فحاشی وعصبایت جواب دهید.و نتایج این1400سال را تحلیل کنیدتاسیه روی شودهرکه دراوغش باش.
      عزت زیاد

       
      • جناب عباس خان
        شما بااين علم ودانش اسلام شناسي تان چرا پدرمحترم تان را نتوانستيد به اسلام نابي كه خودتان شناخته ايد رهنمون شويد وبه ارث موروسي تان برسيد؟

         
        • آقا مصلح، درود، قدری خرد اگر راهنما باشد به نتیجهٔ فکر می‌کند که فعلا مسلمانان و کشور‌های اسلامی از بیسوادترین و عقب افتاده‌ترین و پر آشوب‌ترین و پرخاشجو ترین….ترین….ترین…و دزدترین ملل کرهٔ خاکی هستند. و تا الله خداست و گفتار الله حرفهای خدا فرض می‌‌شود، در مسلمانان روی پاشنهٔ همین فلاکت‌ها می‌‌چرخد.

           
        • جناب شیخ مصلح
          عباس آقا به این خاطر نتوانست به ارث دسترسی پیدا کند . که آخوند ////// بود قبل از عباس مرحوم پدرش را تحت عنوان خمس و زکات و سهم امام چاپیده بود . مثل اکثر پدران عباسها و اکبرها و اصغر های این مملکت . به امید پیروزی خرد بر جهل و خرافات

           
    • برای درک و شناخت بهتر کتاب تازیان این را بخوانید:
      https://azadieiran2.files.wordpress.com/2014/06/naghde-quran_dr-soha-www-azadieiran2-wordpress-com.pdf

       
  75. اینها سی هزار مخالف رو کشتند که سیصد هزار موافق رو به مسلخ بکشند، شایدم برعکس سیصد هزار موافق رو به مسلخ کشوندند و هشت سال جنگ رو کش دادند تا صدای هر مخالفی رو در گلو خفه کنند و پایه های نظام شکوهمند اسلامی رو مستحکم کنند. راستی! این مردسالاری فراگیر و هیچ انگاری زنان ایلامی مگه از جایی غیر از احکام نورانی اسلام سرچشمه می گیره؟ یکی بگه اینطور نیست تا من توضیح بدم.

     
  76. عقلی را که مذهب اجازه داده است مشروط است. هر لحظه به شما میگویند چه طور فکر کن. ذهن شما را شرطی میکند که در چارچوب ان قکر کنید. مثل این است که شما سوار یک ماشین هستید و راننده هستید یک نفر هم بغل شما نشسته است هر لحظه به شما میگوید چگونه برانید. مسیر هم مشخص است نقشه راه هم داده شده است به شما میگویند مبدا تهران است مقصد بند ر عباس شما از عقل حود استفاده کن و برو. نقشه راه را 1400 سال فبل تهیه کرده اندو هیچ کس نقشه خوانی نمیداند غیر از مراجع تقلید. انکس هم که بغل دست شما نشسته است اخوند است هر لحظه از مرجع با مبایل میپرسد و به شما میگوید.
    اگر شما از دستور اخوند سرپیچی کنید. یک ماشین برادران میرسد شما را از ماشین پیاده میکند پرت میکند ته دره اگر اخوند هم سزپیچی کند سوار میکند میبرد دادگاه روحانیت. حالا شما هر چه خواستی فکر کن ازادی ولی دره یادت نره
    و من اله التوفیق

     
    • عفل مذهبی هم به جغراقیا بستگی دارد و هم به فومیت. عقل علمی مستفل از هر چیز است. کساتی که جنگ های منطقه را به راه انداخته اند رهبری میکنند این موضوع را میدانند. اقای نوریزاد میبیند کسانی در سپاه پاسداران بر علیه منافع کشور خود اقدام میکنند باور نمیکند فکر میکند تعدادی جاسوس اسراییل و امریکا در داخل سپاه چنین کارهایی را رهبری میکنند. کسانی که به اخرین ابزار غلمی مجهزند به جاسوس نیاز ندارند. انها عقل شیعی رااز 1400 سال پیش مطالعه کرده ان و میدانند در هر موقغیتی چه عکس العملی نشان میدهد. عقل شعبه های مختلف سنی را هم میشناسند. میدانند که این ها بر طبق چارچوب های شزطی شده دز طی قرون عمل میکنند. بی هیچ خلاقیتی و به هیچ استثنایی . کافی است در هر منطقه یکی از این چارچوب های شرطی شده طی قرون را بر اورند. بعد کارها اتوماتیک میشود. انها با نشان دادن کتلی به جان هم میافتند و تا ابد یکدیگر را میکشند. جنگ های صد ساله بوجود امده شده در اطراف چاه های نفت بر اساس این مکانیزم ساده ساخته شده است. این جنک ها حساب شده شیر های نفت را تا انتها به سمت کشور های مصرف کننده باز نگه میدارد. اگر ای مکانیزم درک شود سخن امیز انتظام در کتابش منطقی مینماید که گفته است امریکا در به قدزت رسیدن خمینی به سهم اساسی داشته است.

       
  77. بخش سی چهار
    تثلیث. سه نگری – سه پرستی
    ( ازنگاه بیزاران)
    .از نظر یک دشمن دین، داستانِ عیسی با این همه معجزه و کرامت ، چیزی نیست مگر قصه هایی که روحانیان مسیحی برای جلب مردم ساده و افسانه دوست ، ساخته و پرداخته اند ، و برفرض وجود عیسی ، آن ها کاهی را کوه کرده اند تاخود به نان ونامی برسند.
    اگرچنین کسی با این مشخصات و معجزات وجود داشته ، و چنان خدا عظیم و ارزشمندش کرده ، که درهنگام مرگ «…ظلمت تمام روي زمين را فرو گرفت و خورشيد تاريك گشت و پرده ي قدس از ميان بشكافت…- انجيل لوقا . باب 23 آيات 44 تا 56-» چگونه او را همان خدا ، حمایت نکرد تا جوانمرگ نشود و بتواند سال ها بماند و با گفتار و کردارش معلمی شایسته برای بشر بشود و انسان را از خواری و ذلت اخلاقی و غیراخلافی نجات دهد؟
    چرا خدایی که خورشید را تیره کرد و پرده قدس را شکافت ، عیسی را از صلیب پایین نیاورد تا نشان دهد که هرکس در پناه او قرار گیرد هیچ کس ، حتا فرماندار رم ، نمی تواند به او آسیب بزند؟
    اگربگوییم این داستان واقعیت دارد باید همه چون و چرا ها را کنار بگذاریم و ساده لوحانه تسلیم سخنان روحانی هایی شویم که می خواهند به اسم معجزه ، کارهای دور ازعقل وعلم را عقلانی وعلمی جلوه بدهند ، و کتبی را بپذیریم که پُر است از تضاد و تناقص و سخنانِ غیرقابل باور. کتب و نوشته هایی که اگر چه ادعا می کنند مقدس اند و سخنان خدا و رسولان خدایند، اما حتی در باره مرگ فردی واحد نیز سخنی واحد ندارند، چه برسد به کل ماجرا. به این چند روایت ازکتاب مقدس درباره ی یک حادثه با دقت توجه کنیم تا معلوم گردد چه سخنانِ متناقصی را به به ما باورانده اند.
    مرگ عيسي – گفتن ايلي ايلي – بودن نگهبان – پاره نشدن پرده هیکل.
    « انجيل متي . باب 27 …و نزديك به ساعت نهم عيسي به آواز بلند صدا زده گفت ايلي ايلي لما سبقتني يعني الهي الهي مرا چرا ترك كردي . اما بعضي از حاضرين چون اين را شنيدند گفتند كه الياس را مي خواند. در ساعت يكي از آن ميان دويده اسفنجي را گرفت و آن را پُر از سركه كرده بر سر ني يي گذارد و نزد او داشت تا بنوشد. و ديگران گفتند بگذار تا ببينيم كه آيا الياس مي آيد او را برهاند… تا عيسي باز به آواز بلند صيحه زده روح را تسليم نمود. گفتند (‌ کاهنان به پيلاطس)‌ اي آقا ما را ياد است كه آن گمراه كننده وقتي كه زنده بود گفت بعد از سه روز برمي خيزم. پس بفرما قبر را تا سه روز نگهباني كنند. مبادا شاگردانش در شب آمده او را بدزدند و به مردم گويند كه از مردگان برخاسته اند و گمراهي آخر از اول بدتر شود. پيلاطس بديشان فرمود شما كشيكچيان داريد برويد چنان كه دانيد محافظت كنيد. پس رفتند و سنگ را مختوم ساخته قبر را با كشيكچيان محافظت نمودند.
    مرگ عيسي – گفتن ايلويي – نبودن نگهبان – پاره شدن پرده هیکل.
    انجيل مرقس . باب 15 آيات 34 تا 47 – و در ساعت نهم عيسي به آواز بلند ندا كرده گفت:‌ايلويي ايلويي لما سبقتني يعني الآهي الآهي چرا مرا واگذاردي . و بعضي از حاضران چون شنيدند گفتند: الياس را مي خواند. پس شخصي دويده اسفنجي را از سركه پُركرد و بر سر ني نهاده بدو نوشانيد و گفت بگذاريد به بينيم مگر الياس بيايد تا اورا پايين آورد. پس عيسي آوازي بلند برآورده جان داد. آنگاه پرده ي هيكل از سرتا پا دو پاره شد. از آن جهت كه روز تهيه يعني روز قبل از سبت بود يوسف نامي … در قبري كه از سنگ تراشيده بود نهاد و سنگي برقبر غلطانيد. و مريم مجدليه و مريم مادر يوشا ديدند كه كجا گذاشته شد.
    مرگ عيسي – نگفتن ايلويي – نبودن نگهبان – دفن در روز بعد.
    انجيل لوقا . باب 23 آيات 44 تا 56 و تخمينا از ساعت ششم تا ساعت نهم ظلمت تمام روي زمين را فرو گرفت و خورشيد تاريك گشت و پرده ي قدس از ميان بشكافت . وعيسي به آواز بلند صدا زده گفت :‌ اي پدر به دست هاي تو روح خود را مي سپارم . اين را گفت و جان را تسليم نمود . اما يوز باشي چون اين ماجر را ديد خدا را تمجيد كرده گفت:‌ در حقيقت اين مرد صالح بود و تمامي گروه كه براي اين تماشا جمع شده بودند چون اين وقايع را ديدند سينه زنان برگشتند. و جميع آشنايان او از دور ايستاده بودند با زناني كه از جليل او را متابعت كرده بودند تا اين امور را ببينند. و اينك يوسف نامي از اهل شوری كه مرد نيكو و صالح بود ، كه در راي و عمل ايشان مشاركت نداشت و از اهل رامه بلدي از بلاد يهود بود و انتظار ملكوت خدا را مي كشيد نزديك پيلاطُس آمده جسد عيسي را طلب نمود. پس آن را پايين آورده در كتان پيچيدند و در قبري كه از سنگ تراشيده بود و هيچكس ابدا در آن دفن نشده بود سپرد. و آن روز تهيه بود و سبت نزديك مي شد. و زناني كه در عقب او از جليل آمده بودند از پي او رفتند و قبر و چگونگي گذاشته شدن بدن او را ديدند . پس برگشته حنوط و عطريات مهيا ساختند و روز سبت را به حسب حكم آرام گرفتند…
    این تضاد و تفاوت ها ، منحصر به انجیل های چهارگانه نیست. درکتب دیگر دینی نیز تضاد و تفاوت در باره یک موضوع ، به فراوانی یافت می شود. نقصی که اگر درکتاب های غیردینی وجود داشته باشد نقادان از نویسنده به عنوان فردی یاوه گو و نالایق یاد می کردند اما درکتب دینی ، چنان که آن ها تافته جدا بافته هستند ، تضاد ها و تناقص ها را توجیه کرده و حتی الامکان منتقد را انگی زده و تهمتی بارش می کنند تا دراین باره داد سخن ندهد و به مردم نگوید که: این کتاب اگر ارزش و اعتباری داشت این همه تضاد نداشت.
    با احترام.
    دانشجو

     
    • با سلام عیسی روح الله

      چند نکته انحرافی در این گفتار هست :

      1- تکیه گاه اصلی این گفتار بر اناجیل متکثر موجود استوار شده است ،که بارها اینجا مستند بحث شده است که بدلیل انقطاع اتصال سندی بین اناجیل موجود و فاصله تاریخی و انتقال مطالب به اتکاء ذهن به زبانهای یونانی و عربی ،از نظر سندی اعتباری به همه مطالب اناجیل موجود وجود ندارد ،و انجیل نازل بر عیسی سلام الله علیه که حاکی از تعلیمات آن بزرگوار بوده است دچار انقطاع تاریخی شده است و بعدها با فاصله زمانی زیاد مجبور شدند متن های مختلف را کنار گذاشته و به چهار انجیل معروف اکتفاء کنند که آنها هم دارای موارد متناقض زیادی هستند و هم اغلاطی در آنها وجود دارد و هم مطالب ناشایستی که با مقام عصمت انبیاء ناسازگار است ،البته مقصود از تحریف انجیل یا تورات این نیست که بنحو قضیه موجبه کلیه بخواهیم بگوییم همه مطالب آنها ناصحیح است.

      2-مطابق اناجیل موجود عیسی علیه السلام در اثر بصلیب کشیده شدن کشته شده است ،در حالیکه بر اساس گزارش قرآن کریم که بسیاری از زشتیهای نسبت داده شده در انجیل به ساحت عیسی و مادر مکرمه اش را تنزیه کرده است،عیسی علیه السلام بصیلیب کشیده نشده اند ،بلکه فردی شبیه به او بصلیب کشیده شده است ،آیات قرآن در این مورد چنین است :

      الف-“وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً .النساء/157”.
      که قرآن میگوید عیسی مصلوب نشد و عیسی کشته نشد بلکه امر بر آنان مشتبه شده است و یقینا آنان عیسی را نکشتند.

      ب-در آیه 158 همین سوره نساء قرآن بصراحت فرموده است :
      “”بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً “”.
      بلکه خدای متعال عیسی را بسوی خود بالا برد.
      حال یا به اینکه او را میراند و بسوی خود به باطن عالم و عالم بالا برد ،یا با حفظ حیات او را به آسمانها بالا برد.

      ج- در سوره مائده هم قرآن از زبان عیسی مسیح این مطالب را خطاب به خدا نقل کرده است :
      “”ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني‏ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ .المائده/117″”.
      عیسی در برابر مواخذه ای که خدا به ایشان کرده است که آیا تو به مسیحیان امر کردی که تو و مادرت را معبود قرار دهند؟
      عیسی در این آیه بخدا عرض می کند خدایا تو منزهی ،و من تا زمانی که بین آنان بودم فقط آنان را به چیزی که تو مرا امر فرموده بودی خواندم یعنی عبودیت اله و اینکه الله رب و مربی جهانیان است ،آنگاه هم که تو مرا توفی کردی (میراندی یا به بالا بردی) خودت شاهد و مراقب آنان بوده ای.
      که با اتکاء به تعبیر “توفی” برخی از مفسرین معتقدند روح عیسی به باطن عالم رفت ،و برخی هم با اتکاء به تعبیر “رفعه الله” معتقدند عیسی با روح و بدن و زنده بالا رفت.
      در هرحال چیزی که گزارش قرآن است این است که عیسی مصلوب واقع نشد بلکه حکایت بالا رفتن او یا توفی او تصادفا (برخلاف زعم نویسنده این نوشت) امری خارق عادت بوده است ،پس نکاتی که بر اساس دریافت از انجیل های محرف بیان کرده است همه هباء منثورا و بی ارزش است.مثل این گفته که :
      “”اگربگوییم این داستان واقعیت دارد باید همه چون و چرا ها را کنار بگذاریم و ساده لوحانه تسلیم سخنان روحانی هایی شویم که می خواهند به اسم معجزه ، کارهای دور ازعقل وعلم را عقلانی وعلمی جلوه بدهند ، و کتبی را بپذیریم که پُر است از تضاد و تناقص و سخنانِ غیرقابل باور. کتب و نوشته هایی که اگر چه ادعا می کنند مقدس اند و سخنان خدا و رسولان خدایند، اما حتی در باره مرگ فردی واحد نیز سخنی واحد ندارند، چه برسد به کل ماجرا. به این چند روایت ازکتاب مقدس درباره ی یک حادثه با دقت توجه کنیم تا معلوم گردد چه سخنانِ متناقصی را به به ما باورانده اند””.
      (پایان)
      برای اینکه تقابل متوهم بین قرآن ثابت و غیر محرف است با “اناجیل محرف”.

      3-“”این تضاد و تفاوت ها ، منحصر به انجیل های چهارگانه نیست. درکتب دیگر دینی نیز تضاد و تفاوت در باره یک موضوع ، به فراوانی یافت می شود. نقصی که اگر درکتاب های غیردینی وجود داشته باشد نقادان از نویسنده به عنوان فردی یاوه گو و نالایق یاد می کردند اما درکتب دینی ، چنان که آن ها تافته جدا بافته هستند ، تضاد ها و تناقص ها را توجیه کرده و حتی الامکان منتقد را انگی زده و تهمتی بارش می کنند تا دراین باره داد سخن ندهد و به مردم نگوید که: این کتاب اگر ارزش و اعتباری داشت این همه تضاد نداشت””.
      (پایان نقل قول)

      این جملات تعبیری جز یاوه سرائی ندارد چنانکه خود نویسنده به آن اذعان کرده است ،تصادفا یکی از نکات “تحدی” قرآن به همه انسانها و جن و انس در اتیان بمثل قرآن همین وجه اعجاز قرآن است که قرآن کتابی است که آیات آن به هم انعطاف دارند و مجموعه ای است که باید یکجا ملاحظه شود ،در سوره نسائ آیه 82 فرمود :
      “”أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً “.
      آیا انسانها تدبر کافی در قرآن نمی کنند که اگر این قرآن از ناحیه غیر خدا بود هر آینه در آن اختلاف کثیر می یافتند ؛چنان کتابهای مصنوع بشر همین صفت را دارد که صدر با ذیل یا فصلهایی با فصلهایی و کلماتی با کلماتی در تناقضند ،و قرآن اختلافی در آن نیست پس سخن مصنوع بشر نیست ،و همین نکته است که بشر از آوردن مثل قرآن حتی از یک سوره عاجز است ،زیرا روشن است که اعجاز قرآن فقط ناظر به اسلوب ادبی و جزالت و فصاحت و بلاغت آن نیست ،برای اینکه قرآن همه بشریت را دعوت به اتیان بمثل خود نموده است و نه فقط عربها را ،پس نکنه اعجاز بودن قرآن فقط فصاحت و بلاغت و زیبائی ادبی نیست ،و وجوه دیگری از اعجاز در کار است مثل خبرهای غیبی و واگویی دقیق قصص انبیاء ،و اینکه یک عامی درس ناخوانده چنین کتابی به بشر عرضه کرده است.
      بنابر این اگر کسانی یاوه سرا نیستند ،تلاش کنند اختلاف آیات قرآن را بیان کنند ،و اگر نتوانستند روشن می شود که قرآن کلام خداست نه کلام آدمی ،زیرا کلام آدمی و بشری متصف به اختلاف و تناقض کثیر یا قلیل است نه کلام الهی.

      4- “”اگرچنین کسی با این مشخصات و معجزات وجود داشته ، و چنان خدا عظیم و ارزشمندش کرده ، که درهنگام مرگ «…ظلمت تمام روي زمين را فرو گرفت و خورشيد تاريك گشت و پرده ي قدس از ميان بشكافت…- انجيل لوقا . باب 23 آيات 44 تا 56-» چگونه او را همان خدا ، حمایت نکرد تا جوانمرگ نشود و بتواند سال ها بماند و با گفتار و کردارش معلمی شایسته برای بشر بشود و انسان را از خواری و ذلت اخلاقی و غیراخلافی نجات دهد؟””.
      (پایان)

      بارها عرض شده است که جهان آفرینش جهان علل و معلولات و اسباب و مسببات است و خالق جهان خود چنین قانونی را حاکم کرده است .این اولا.

      بارها عرض شده است که علم و پیشرفتها و دستاوردهای علوم بشری که چیزی نیستند جز کشف روابط علی و معلولی بین اشیاء در جهان طبیعت و مجموعه عالم مرتبط با خالق جهان ،همه ارجمندند ،اما مفهوم این مطلب نیست که از گذشته تاکنون و حتی الی الابد ،بشریت به همه علل و اسباب حاکم بر جهان پی برده یا پی خواهد برد ،و حتی بر فرض کشف همه علل پدیده ها ،باز لازمه آن این نیست که رابطه علی و معلولی بین اشیاء خاص فقط همان است که بشر کشف کرده است ،یعنی می شود رابطه ای بین یک معلول و علت کشف شود و در عین حال همان معلول قابل استناد به علتی باشد که از بشر پوشیده است ،این همان تعبیر عقلایی است که گفته می شود :عدم الوجدان لا یدل علی العدم” یعنی عدم آگاهی ما به یک امر دلیل نبود آن نیست.این ثانیا.

      بارها عرض شده است که “معجزه” که از ویژگیهای همه پیامبران است ،نه از جنس باطل کردن قانون علیت و معلولیت است ،بل از جنس خوارق عادات معهود است ،یعنی تمسک به یک رابطه خاص بین علت و معلول است که برای بشر در هنگام وقوع آن معجزه ناشناخته بوده است و ممکن است در ادوار بعد معلوم بشر هم بشود ،مثل معجزه شفا دادن کور مادر زاد توسط عیسی ،که در زمان او طب متداول از آن عاجز بود ،حال فرض کنید در اعصار ما علم پزشکی بتواند به آن کار مبادرت کند.این ثالثا.

      بارها هم عرض شد که فلسفه وجودی معجزات انبیاء ارائه دلیل بر صدق دعوت رسالت آنان است در برابر منکران و مغرضان ،و نه برای خود نمائی یا بهم زدن سنت عادی نظام علی معلولی در جهان هستی .این هم رابعا.

      با توجه به نکات اصولی پیش گفته روشن می شود نکته مغالطات نویسنده این گفتارها که گمان می کند غیر از موارد معجزات ارائه شده از سوی انبیاء ،لازم است تمام زوایای زندگی انبیاء حتما بنحو اعجاز باشد ،مثلا اگر صالح پیامبر بدرخواست قوم خود قوم ثمود ،شتری از دل سنگ های کوه به اذن الله بیرون می آورد ،معنی این کار این است که در تمام زندگی خود و در تمام مراحل حیات و دعوت های خود و حتی طرز مرگ خود باید معجزه بیاورد! آیا اگر بنای خلقت و آزمایش انسانها در برابر دعوت ها و رسالت بسوی انسانها این باشد دیگر جهان جهان اختیار و آزادی مختارانه در برابر دعوت انبیاء خواهد بود؟

       
  78. چناب نوریزاد عزیز
    این تنها “خاوران: نیست که سند تبهکاری حاکمان است بلکه “بوشهر”، فردو” ، “نطنز” و “اراک” هم اگر روزی بتوانند حرف بزنند ،نوایشان آواز مرگ و تباهی نسلی است که قربانی دیوانگان و وحشی های حاکم شدند. سنگ سنگ بنای این بناها بخون و جان و ناموس و شرافت از دست رفته ایرانیان آغشته است. امیدوارم روزی در درون همین بناها و در داخل سالن های A وB نطنز و در فردو در 80 متر زیر زمین و در بقیه جاها نمایشنامه تراژدی نابودی ایران و ایرانی به روی صحنه بیاید و حداقل در حد نمایش هم که شده در این مکانها به سبک آتن باستان محکمه های نمادین برای جاودانه کردن این فاجعه بزرگ اجرا شود و چه خوب خواهد بود که لژی ویژه برای حاکمان و آخوند ها و مراجعی که در این جنایت تاریخی دست داشته اند تشکیل شود تا بتوانند به خباثت خود نگاه کنند.
    اگر روز قیامتی هم متصوّر است حتما بخشی از آن در همین جهان است. من صحبتهای دیروز جناب صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی را دربرنامه نگاه یک شبکه اول سیما را مصداق پرده اول همان آخرتی میدانم که آقایان از آن فراری هستند ولی بی تردید با آن مواجه خواهند شد. ایشان ضمن توضیحات مختلف در مورد واقعیت موضوع غنی سازی تصریح کرد که موضوع 20 هزار سانتریفیوژ حدودی است . واقعیت این است که از این 20 هزار دستگاه 10 هزار تای آن کار میکند و از بین آنها هم 2هزار و چند دستگاه فعالیت دارد و از میان آنها هم فقط 600 ماشین عنی سازی می کنند!! بعد هم در پاسخ اینکه پس این همه سانتریفیوژ بی کار و بی دلیل برای چه نصب شده اند میگوید تصمیم الان نیست ،در دولت قبل بوده!! شما عمق نیرنگ و دروغ پردازی را می بینید؟ ایا خبر از سر درون حاکمیت فاسدی نیست که اصلا وقتی میگوید “هسته ای” نمی داند راجع به چه چیزی دارد صحبت میکند؟
    ایشان ادامه میدهد که نیاز سالانه نیروگاه بوشهر 30 تن در سال است در حالیکه ما حداکثر سالی 1500 تا 2000 کیلو میتوانیم تولید کنیم یعنی کل نطنز و فردو باید 15 سال کار بکنند تا سوخت 1 سال بوشهر تامین شود!! بعد هم ایشان توضیح میدهد که اصلا نیازی هم الان وجود ندارد چون سوخت بوشهر را روسها تامین می کنند!!
    این حرف کسی است که چندین سال نماینده ایران در آزانس، دو دوره رئیس سازمان انرژی اتمی و یکدوره هم وزیر خارجه بوده است! اهل کربلا و عربی را فوت آب است. ایشان از جمله کسانی است که با آگاهی بر همه این حرفهائی که امروز میگوید تا نشان دهد که واقعا “هسته ای” بحث بیخودی است ، بر طبل منحوس این پروژه اسرائیلی کوبید و با همدستی احمدی نژاد متوهم و نادان و فریب کاری این کشور را به خاک سیاه نشاندند. سیاهترین نقطه این فاجعه ملی این است که تمام کسانی که این سرنوشت شوم را برای ما ورق زدند امروز می خواهند آنرا حل کنند!!..شما هر گاه از جلوی سازمان انرژی اتمی در امیر آباد هم عبور می کنید به یاد قربانیان 70 میلیونی این هولوکاست هسته ای در ایران هم باشید..مطمئن باشید از هیروشیما مرگبار تر و ویران کننده نر است.

     
    • اگر میخواهید خباثت امثال صالحی وهمفکران او را بدانید .وقتی احمدی نژاد منوچهر متکی را درسنگال به آن وضع برکنار کرد همین که او قبول کرد بجای متکی باشد نشان از شخصیت وتربیتش دارد.شما اگر توانستید کار نیمه تمام یک برقکار لوله کش کاشی کار…را به دیگری واگذارکنیدقبل از رضایت او…..

       
  79. صادق از خرم آباد

    جناب نوری زاد توصیفتان از اوضاع اسفناک ایلام دقیقا مصداق اوضاع لرستان و مرکز آن جایی که زمانی “خرم” و “آباد” بود…

     
  80. با سلام
    جناب رهبر فرمودند رسیدگی به فساد سه هزار میلیلردی را کش ندهید.
    جناب پور محمدی به رسانه ها دستور دادند که موضوع پولهای کثیف را پیگیری نکنند.
    دوستان گرامی ، ایرانیان عزیز ما را چه شده که آقایان به خود اجازه میدهند چنین بی پروا از دزدان حمایت کنند و دستور به عدم پیگیری و سکوت هم صادر میکنند و هیچ صدایی هم بلند نمیشود که شمایان به چه حقی و کدام ماده قانونی این دستورات را صادر میفرمایید.
    دوستان در کجای این کره خاکی مقام حکومتی فکر حمایت از دزد و خلافکار به خود میدهد چه رسد که علنی دستور به عدم پیگیری هم بدهد، اگر موردی هست اعلام فرمایید.
    طرفه اینکه تمام جوامع در حال سقوط هستند و ما در حال صعود ، حال به کجا نمیدانم.
    جناب جعفری فرمانده سپاه فرمودند آل سعود در حال سقوط است !!!!!
    فقط از این برادر محترم باید پرسید : به کجا چنین شتابان ؟؟؟

     
  81. با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته این تاخیریک روزه جناب نوریزاد باعث شد که به پست سر و کله ارازل و اوباش سری یبزنم و با کامنت سید مرتضی و بینهایت و بحث آن ها راجع به جن نگاهی بیندازم ,و جناب سید مرتضی فرموده بودند که فرشته ازنوع نورغیر قابل روئیت میباشد که از درک ما خارج است -واینک کامنت ایشان : ابتدا شرحی بر اهم خصوصیات فرشته ، جن و آدم ( انسان )
    ملائک(فرشتگان) : اگر از دسته بندی و مقامات این گروه بگذریم ، وجودشان بالفعل و کامل است یعنی هر چه باید داشته باشند یکجا دارند و امکان کمال و توسعه ندارند. از جنس نور هستند (نوعی نور نامرئی که از درک ما خارج است ). از انواع مجردات هستند یعنی از جنس ماده نبوده و مافوق ماده هستند . بسته به نوع و رتبه طول عمر بسیار بالایی دارند و تعدادی از توانائیهای بالفعل آنها (عالم به دنیای ماده هستند. نامرئی هستند.قادرند به شکل انسان درآیند. می توانند به سرعت طی الارض کنند.دارای قدرتهای مافوق انسانی هستند و …) دارای عقل و شعور هستند.اختیاراتی بسیار محدود و یا تحت امر خداوند دارند. معصوم بالذات هستند . مطیع و فرمانبر محض خداوند هستند وجن: اگر از دسته بندی این گروه هم بگذریم، اجنّه از جنس آتش هستند (نوعی آتش که هم خصوصیات آتش مادی را دارد و هم نوعی از کمال که از درک ما خارج است ). بسیاری از توانائیها را بالفعل دارند. ( نامرئی هستند ولی دارای فرم مادی یا “ثقلین” هستند مانند آتش و هوا. قادرند به اشکال مختلف درآیند منجمله انسان. قادر به طی الارض هستند. دارای قدرتهای مافوق انسانی هستند و …) دارای عقل و شعور هستند.دارای استعداد هستند.مکلّف و مختار هستند.مانند انسان تولد و مرگ دارند ( البته طول عمر بسیار بالایی دارند ). مانند انسان دارای دو جنس هستند یعنی هم نر و هم ماده. قوۀ خلّاقه ندارند یعنی قادر به اختراع چیزی نیستند و …
    آدم (انسان ): از جنس خاک و گل است ( ماده ). خصوصیات وجودی بالفعل انسان نسبت به ملائک و جن بسیار کمتر است.دارای خصوصیات فطری بدون محدودیت. دارای حقیقتی مجرد (روح) نیز هست که محدودیتها و نقائص ماده را ندارد و البته وابسته به جسم اوست. دارای عقل و شعور است.دارای استعداد است. مکلّف و مختار است.قوۀ تخیل،تفکر و خلّاقه دارد یعنی قادر به اختراع است. دارای دو جنس نر و ماده است.همانند فرشتگان و جن عمر طولانی ندارد و …– حالا با مقایسۀ تفاوت و تشابه بین این سه گروه به این نتایج رسیدم:
    فرشتگان از نظر خصوصیات فطری در مقامی پائین تر از جن و انسان هستند چرا که اولاً مثل اجنّه دارای اختیار نیستند ( با توجه به توانایی خود قادر به انجام هیچ کاری نیستند مگر به فرمان خدا ). با در نظر گرفتن اینکه داشتن اختیار یا آزادی عمل یک حُسن بزرگ است چرا که یکی از خصوصیات اصلی خداوند، مختار و قادر بودن است. و در ثانی مانند انسان دارای قوۀ خلّاقیت و ابداع نیستند.
    اجنّه بسیاری از توانایی های فرشتگان را دارند. در ضمن دارای اختیار نیز هستند، یعنی میتوانند بی اذن خدا بسیاری از کارها را انجام دهند ولی با این حال مکلّف نیز هستند .البته در باب اختیار ، میتوان گفت که مختار است ولی نسبت به انسان از اختیارات کمتری برخوردار است.
    انسانها از نظر تواناییهای بالفعل، بسیار پائین تر از اجنّه و فرشتگان هستند. از بعضی جهات شبیه جن هستند.دارای اختیارات تام هستند. تنها یک خصوصیت در انسان هست که در هیچ یک از دو مورد قبلی نیست و آن نیروی خلاقیت اوست، یعنی مهمترین و اصلی ترین خصوصیت خداوند را که همان خالق بودن است را داراست به اضافۀ اینکه از بیشتر خصوصیات دیگر خدا نیز بی بهره نیست.
    پس می توانم با توجه به داده های بالا ، مخلوقات هوشمند را اینگونه تقسیم بندی کنم:
    رتبه بندی مخلوقات هوشمند از نظر خصوصیات بالفعل (تکامل ناپذیر) : ملائک – جن – انسان
    رتبه بندی مخلوقات هوشمند از نظر خصوصیات فطری (تکامل پذیر) : انسان – جن – ملائک
    اجنّه دارای اختیار ، آزادی عمل و حق انتخاب هستند، پس از ملائک کاملترند.
    انسان دارای اختیار تام ، توانایی، استعداد و همچنین قوّۀ خلّاقه است و از اجنّه کاملتر است.
    اگر بخواهم 3 خصوصیت مشترک بین خداوند و انسان را به ترتیب اهمیت بشمارم، شاید اینگونه باشد:
    خالق بودن ، مختار بودن و قادر بودن


    این جا چند سوال پیش می آید که این اجنه که در زمان حضرت بودند و و بعضی گفته اند که ایشان هم جن را میدیده اند وسوره جن هم در قرآن هست و این خصوصیاتی که جناب سید مرتضی فرموده اند را باید بهتر توضیح دهند که جن ازنوع کدام آتش است اصولا ایشان فکر میفرمایند که آتش چیست لطف بفرمایند علمی صحبت کنند نه فلسفی.2-این اجنه که ظاهرا غیر قابل روئیت هم هستند کارشان چیست 3- شما فرض کنیدکه بشری بتوانید نا مرئی شود آیا فکر نمیکنید که چه سلاح وحشتناکی در اختیار وی است ؟ چرا خداوند کریم این سلاح بی مانند نا مرئی شدن را در اختیار اجنه قرار داده اگر چنین است که وا مصیبتا ودر مورد فرشتگان فرمودند که آن ها ازنور ساخته شده اند و آن هم نوع نا مرئی اصولا نور به دو صورت خود نمایی میکند (ذره ای) و( موجی) که اگر این بحث به جایی برسد در مورد آن توضیح خواهم داد حال بماند که این نور هیچ وزنی ندارد و به محض اینکه منشاء وچشمه آن قطع شود نابود خواهد شد یعنی به زبان ساده نر نمیتواند به صورت مجرد یک هیکل را تشکیل دهد و و جابجا شود (البته نه به صورت مجازی و آن چه در فیلم ها میبینیم ) درثانی طیف نور و فرکانس نور مشخص است و قابل (سنس) و اندازه گیری در صورت بحث این مورد گسترده تر خواهد شد تا شاید به نتایج خوبی برسیم . با احترام

     
    • با درود به مهرداد گرامی!میگم عزیز چه جنی جن تر از آخوند! واقعا که اجنه همین آخوندها هستند.این جناب سید هنوز گویا نفهمیده که آنچه حرکت می کند ماده است.اصولا حرکت یعنی ماده و هیچ حرکتی بدون ماده امکان ندارد.حالا بیا و آتشی بیاور که آتش نیست و ماده نیست و یا نوری بیاور که نور نیست.ا ی پدر نان مفت بسوزد !اینها واقعا حق دارند چون نان همین خرافات را می خورند.

       
    • جناب مهرداد

      اینقدر حریص بر جدل های بیهوده هستید که لا اقل اول تا آخر یک نوشته را دقیق نمی خوانید که ببینید کدام قسمت نوشته من است و کدام قسمت نوشته جناب بینهایت ،شما عبارتهای دوستمان بینهایت را که مورد نقد و بررسی من واقع شده بود گزینش کرده و بخاطر عبارت های ایشان مرا مورد سوال و مواخذه قرار داده اید!
      شما با اینگونه دقت ها می خواهید وارد بحث های مفهومی و مستدل و بررسی ادله وارد شوید؟!
      بنظر میرسد جنابعالی اگر به همان کپی پیست کردن اخبار سیاسی اکتفاء کنید برای شما مناسبتر است.

      با پوزش

       
      • جناب آقا .سید مرتضی : روشهای معممین تا بوده همین بوده وتا هست همین است که با پیچ وتاب دادن یک موضوع ساده به قلم فرسایی های غیر عقلی و فقط مستنتد به متونی که فلان ابن فلان ابن فلان ازقول فلان نقل نموده و چون مورد تردید فلان آخوند هست پس برای ما اگر نه وحی منزل بلکه حد اقل متقن و مورد اعتماد است و چون مورد اعتماد ما است لاجرم شکی بر آن نیست و عقل شنونده هم باید بپذیرد والا در دیانت او تردید است ! آیا شما در مورد وجود جن شک دارید ؟ در مورد زندگی این اجنه در سر تا سر زمین شک دارید ؟ از اینکه گفته اند که بعضی جن را تسخیر کرده اند شک دارید ؟ اول به این سوالات پاسخ دهید تا به شما بگویم ابتدا شخص شما به جناب نوریزاد گله وشکایت نمودید که چرا به من اجازه کپی اخبار را میدهند (حدود دو سال پیش) و در پست قبلی فرمودید البته با کمی شیطنت ودو به هم زنی که من به جناب نوریزاد شک دارم !ببینید آسید مرتضی سلف مرحوم شما یعنی آقای خمینی به اندازه کافی دورویی ازخود نشان دادند که این مملکت تا سالیان سال به حالت اول بر نمیگردد حالا شما هی ماله بکش وبگو دامن ما ازاین حرف ها مبرا است . خلاصه کنم قدرت های جهان میخواستند که این مملکت را به خاک سیاه بکشانند که این مهم به دستان پر کفایت روحانیت مترصد قدرت انجام و بر آن ممارست هم دارند در ضمن این سایت نه متعلق به من است نه شما که به من راه کار میدهید . کپی کردن اخبار دست چین شده من فقط و فقط بایگانی وآشکار سازی شیادی و دورویی هم قطاران شما و گماشتگانشان است که برگلوی این مردم پنجه که نه غده های سرطانی شده اند که ظاهرا خود را همسان با سلول های این بدن در مانده کرده اند ولی در باطن با اعمالشان مرگ حتمی این بدن را مطلوب میدانند و در نهایت فکر میکنند که این مملکت را میخواهند دو دستی تقدیم امام زمان کنند که ایشان ظهور بفرمایند و کل افراد بشر صدای ایشان راکه به اسلام فرا میخواندشان را بدون مترجم بشنوند و پس ازنابودی سه پنجم آحادبشر چنان عدالتی بر قرار کنند که گرگ با میش در یک آبشخور آب بنوشند . حالا گرگ علف خوار شده و یا میش گوشت خوار را من نمیدانم ولی میدانم که این سید بزرگوار با همین دو دست مبارکشان تایپ نمودند (اگر بخواهید آن را کپی میکم ) من کار ندارم که شما میخواهید با همفکرانتان بر اندازی کنید ! خودتان عمامه مبارک را قاضی کنید که من اگر بر اندازبودم برای چه به این سایت آمدم ؟ با به قول شما با همفکران و یا همدستانم میرفتم بر اندازی اینجا چه ار میکردم ؟ البته من ازاینکه شیادانی این وطن را به چنگ گرفته اند وبه هرسو که دل ناپاکشان میخواهند میکشند ناراحت و نگرانم ولی چاره چیست درکف شیر نر خونخواره ای —-جزبه تسلیم رضاکو چاره ای . البته این شیر به زودی بی یال و دم خواهد شد ودر این شک ندارم !

         
        • سید مرتضی

          جناب مهرداد گرامی

          با سلام

          قبلا هم گفتم گرایش غالب بر گفتمان و فکر شما مسائل سیاسی است ،و من در مورئ مسائل سیاسی احتجاجی با شما ندارم ،هرچه دوست دارید بگویید و بنویسید ،من هرگز حکمی صادر نکردم که شما براندازید یا بر انداز نیستید ،شان من اینجا این نیست ،شما چرا دائم یک اشتباه را تکرار می کنید؟ قبلا گفتم و چند بار هم بسوالات مربوط دینی شما پاسخ گفتم ،اما گفتم متاسفانه شما مسائل عقیدتی و گفتارهای علمی و دینی را می خواهید با انگیزه ها و بحث های سیاسی مطرح و حل کنید ،و این آفت گفتگوست،الان ببینید شما یک سوال در خصوص مفهوم جن از دیدگاه دینی مطرح کرده اید که بحث مطولی است ،بعد عمده سخن شما در ادامه،تعریض های سیاسی و طرح مسائلی است که مربوط به یک بحث خاص نیست.
          مهرداد جان شما اینقدر متاسفانه درگیر پیش زمینه های سیاسی و پیشداوریهای خاص هستید که حتی اگر من به شما توضیح دهم که نقد شما به یک پاراگراف ،نقد سخن دوستی بنام بینهایت بوده است و نه نقد عبارت من ،شما اکنون بجای اینکه عذر خواهی کنید که دقت در متن نکردید و متوجه نشدید که شما عبارت فرد دیگری را نقد کرده اید،دوباره دست بقلم شده اید و از توضیح من مفهوم گیری کرده اید که مثلا من منکر وجود موجوداتی بنام جن هستم!
          دوست عزیز من کی چنین چیزی گفتم که شما مفهوم گرفته اید؟ آیا برای یک کارشناس دینی که با قرآن آشناست و میداند در قرآن سوره ای بنام جن هست و اوصافی برای آنها ذکر شده است و در همین بحث بیان ابتدای آفرینش انسان ،قرآن شیطان از جنس جن و مخلوق از آتش میداند ،و آنهمه روایات در این مورد هست و بقول شما آنهمه مجربات بشری در مورد ارتباط انسانهایی با جنیان مطرح است ،ممکن است بزعم شما وجود جن را انکار کند؟بحث من همین است که شما مبتلا به پیش داوری ها هستید و مسائل و معارف دینی یا علمی را با موضوعات سیاسی ربط بی رویه می دهید وگرنه برای من بخلی وجود ندارد که با هیچ انسانی در این زمینه ها گفتگو نکنم ،و برای من بینهایت و مهرداد و مازیار و مزدک و کورس در این زمینه تفاوتی ندارند،اما بحث بر سر روش است ،ببینید الان این دوستمان بینهایت صریحا می گوید من بخدای ادیان باور ندارم ،در عین حال محترمانه و بدون حواشی های سیاسی و غیر سیاسی و بدون تهمت و غلظت و تندیهای مزدکانه ،بطور متمرکز با من در مورد ظواهر آیات قرآن گفتگو می کند ،نه توهینی هست ،نه حاشیه روی هست ،نه روباه و دم روباه خواندن کسی هست ،بحث فقط یک بحث متمرکز است ، در انتها هم هیچ اجباری نیست ،عیسی بدین خود و موسی بدین خود ،مگر عقیده قابل تحمیل است و مگر در بحث های عقیدتی و علمی راهی جز استدلال وجود دارد؟
          من دوستانه می گویم شما نیز روش خود را تصحیح کنید،الان در بحث از جن از دیدگاه دینی ،بحث چه ربطی داشت با براندازی و کپی و پیست و سابقه آیت الله خمینی و چیزهای دیگر؟!
          من هیچگاه نگفتم شما براندازید ،و من هیچگاه نگفتم شما کپی پیست نکنید چون این بمن مربوط نیست،این مربوط به مدیریت سایت است ،من نهایت این ست که مثلا انتقادی یا توصیه ای در مورد به جناب نوریزاد کنم ،اما ایشان مقلد من نیستند ،هرطور دوست دارند عمل می کنند.
          دوست عزیزم چرا تهمت می زنید؟ شما آیا از تهمت و تحقیر دیگرانی که با آنان تفاوت سلیقه دارید لذت می برید؟
          شما ببینید چه گفته اید :
          “” اول به این سوالات پاسخ دهید تا به شما بگویم ابتدا شخص شما به جناب نوریزاد گله وشکایت نمودید که چرا به من اجازه کپی اخبار را میدهند (حدود دو سال پیش) و در پست قبلی فرمودید البته با کمی شیطنت ودو به هم زنی که من به جناب نوریزاد شک دارم “”.
          (پایان نقل قول)
          من کی به ایشان گله و شکایت کردم که چرا بشما اجازه کپی پیست میدهند؟ شما ظاهرا حافظه دقیقی ندارید و بدون استناد سخن دیگرانی را بمن استناد میدهید،من بیاد دارم حتی در نوبتی از اینکه زحمت اخبار را می کشید از شما تشکر کردم ،آنگاه شما اینگونه بمن تهمت می زنید؟
          مقصود شما از شیطنت و دو بهم زنی در پست قبل چیست؟ شما اندکی اخلاقیات را مراعات کنید و هرچه بذهن تان آمد به آن ترتیب اثر ندهید ،در مورد مراعات یک دوست ،کمترین ادبی که میتوان رعایت کرد این است که اگر مطلبی مشتبه یا نارسا بود ابتدا از آن دوست پرسش کرد بعد به او صفاتی را نسبت داد.
          شما این روش ها را مراعات کنید و از خلط مسائل سیاسی با مقولات دیگر پرهیز کنید من آماده گفتگو با شما هستم ،اما اگر بنا بر بدبینی و خلط مبحث و انگ زدن باشد ،دیگر به شما پاسخی نخواهم داد.

          موفق باشید

           
    • سلام و درود
      جناب مهرداد و جناب مزدک
      اینکه در بالا آوردید مطالب من بود. شما مثل اینکه مشکل درک مطلب و همچنین مشکل دید دارید.من و جناب سید مرتضی به تحلیل آیات 11 تا 24 سورۀ اعراف مشغولیم و این مبحث بین من و ایشان است.اگر مایل به ورود به بحث هستید ابتدا ادب حکم میکند که اجازه بگیرید و بعد از نظرات خود ما را مستفیض کنید.
      در مورد جناب مزدک هم چون به گمانشان، گفته مربوط به سید مرتضی ست پاسخی به ایشان نمیدهم.من و ایشان باهم فاصله را رعایت کنیم بهتر است، ولی یک توصیۀ دوستانه که دست از تحقیر و توهین بردارند.چرا که در این مطلب، ایشان به شخص سید مرتضی توهین کردند و دفاع به عهدۀ جناب سید مرتضی ست.
      جناب مزدک شما که ادعا داشتید به اشخاص توهین نمیکنید، پس چه شد تغییر رویه دادید.؟
      اگر شما مهرداد و مزدک مایلید، فقط می توانید این مباحث را تا به آخر دنبال کنید و حق اظهار نظر بدون دعوت ندارید در غیر اینصورت به شکلی شایستۀ آنچه هستید با شما برخورد میشود.
      من پاسخ علمی و بسیار دقیق راجع به مطالبی که گفتم دارم ولی متأسفانه به افرادی که از پیش و پا افتاده ترین مطالب علمی سر در نمی آورند و همچنین بیان آنها بیانی توهین آمیز است و پر از چرندیات، توضیحی ارائه نخواهم داد.شما آقایان ابتدا باید نحوۀ ورود به مباحث را بیاموزید و هنوز خیلی مانده تا درک شما به آن مرحله برسد.
      فقط یک نکته و آن هم اینکه جنابتان اگر چیزی را نمیدانید دلیل بودنش نیست.در ضمن من به عنوان کسی که خدای کتب آسمانی را قبول ندارد از دید یک بی طرف و با مراجعه به مطالب قرآن و از زاویۀ دید دینداران ، بحثی را با سید مرتضی شروع کردیم که این بحث هم برای من به عنوان یک سکولار که خدایان توحیدی را قبول ندارد جالب خواهد بود و هم برای سید مرتضی.
      پس لطفن ساکت باشید و اگر دوست دارید این مباحث را پی گیری کنید.
      امید که جنبۀ سکوت و مشاهده را داشته باشید و فقط به عنوان ناظر اگر تمایل داشتید روند گفتگوی من و سید مرتضی را از دور نظاره گر باشید.
      من از شما سید مرتضای عزیز عذر خواهی میکنم که جناب مهرداد و مزدک بدلیل اشتباه برداشت ، شما را بجای من گرفتند.

       
      • آقا شما که بینهایت به منطق مسلطی و به علوم احاطه کامل داری، همین که خود مدعی هستی‌، بی‌ تردید سند دانایی‌ شماست.

        من داناترین انسان ها هستم، زیرا یك چیز می دانم كه دیگران نمی دانند، و آن این كه هیچ چیز نمی دانم.سقراط

         
      • جناب بینهایت باز که به شیوه مالوف روی آورده و ما را تهدید نمودید ! شما اگر میخواهید با شخصی (هرکس که میخواهد باشد) سوال و جوابی داشته باشی بهتر است که ایمیل وی را گرفته و تا آن جا که دل تنگتان خواست سوال و جواب کن ولی هنگامی که در یک سایت این سوال و جواب مطرح میشود دیگر جنبه خصوصی ندارد و به قول شما پیروان ولایت ! ” ورود ” به آن آزاد است آن هم به دلیل اینکه صاحب سایت تشخیص میدهد که چه کسی ورود کند و چه کسی ورود نکند در ثانی شما باز هم مدعی بر خورد شدید و این نیست جز ازشیوه مالوف شما که از برادران حزب الهی (البته نه همه ) نیک آموخته اید که دبه را فورا نشان میدهید که البته ازسوی من و دیگران پاسخ دریافت نمودید در ثانی شما که قاری قرآن کریم و مداح و مکبر وووو هم بودید لطف بفرمایید تخصص خاصی ( به جزعلوم دینیه ) اگر دارید بفرمایید تا اگر کسی به آن علوم اشراف داشت با شما بحث کند تا نهایت درک شما ازمطالب علمی معلوم شود . این نوع تهدید هارا هم بگذارید برای گذرگاه های کشور که برادران قرق نموده اند . مفهوم بود؟

         
  82. با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته: مطالبی که در زیر می آید درجواب سید مرتضی است که فرمودند پدر آمرزیده چیزی که تو گفتی در قرآن نیامده . ومن را مجبور کردند که به مانند خودشان به جستجوی متون بپردازم که به نتایج زیر رسیدم واین که من کذب نگفتم و به انواع برخورد های این دو شیخ یا سید یا معمم وهرچه خودشان دوست دارند ! مزین شدم و جناب مصلح و یا در اصل جناب میر آقا به قول خودشان به ریش نداشته بنده خندیدند راستی جناب مصلح شما کجا مرا مشاهده کردید که ریش دارم یا نه ! امید وارم که مدعی علم غیب نباشید و اینک گفتار قرآن :: بگو: «جز آنچه خدا بخواهد, براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم, و اگر غيب مى‏دانستم قطعاً خير بيشترى مى‏اندوختم و هرگز به من آسيبى نمى‏رسيد. من جز بيم‏دهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مى‏آورند, نيستم.» (سوره اعراف آیه ۱۸۸
    ————————————————————————————————
    در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفته‏اند:
    این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدین‏ترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا(ص)
    بدانها گفت:اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟
    گفتند:آرى،و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد بطورى که کوه‏حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به هم‏چسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:
    «اشهدوا،اشهدوا»یعنى گواه باشید و بنگرید!
    مشرکین که این منظره را دیدند بجاى آنکه به آنحضرت‏ایمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو کرد،و یاآنکه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو کرد!
    برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاى‏دیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافران‏و مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیم‏شدن ماه بیان داشتند (بحار الانوار-ج 17-ص 347-363) .
    ————————————————————————————————————————-بگو: «به شما نمى‏گويم گنجينه‏هاى خدا نزد من است و غيب نيز نمى‏دانم و به شما نمى‏گويم كه من فرشته‏ام. جز آنچه را كه به سوى من وحى مى‏شود پيروى نمى‏كنم.» بگو: «آيا نابينا و بينا يكسان است؟ آيا تفكّر نمى‏كنيد.» (سوره انعام آیه۵۰)
    ——————————————————————————————————————————. «و به شما نمى‏گويم كه گنجينه‏هاى خدا پيش من است, و غيب نمى‏دانم, و نمى‏گويم كه من فرشته‏ام, و در باره كسانى كه ديدگان شما به خوارى در آنان مى‏نگرد, نمى‏گويم خدا هرگز خيرشان نمى‏دهد. خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است. [اگر جز اين بگويم‏] من در آن صورت از ستمكاران خواهم بود.» (سوره هود آیه۳۱ )————————————————————————————-
    -۱. بعضی از مردم انتظار داشتند پیامبران به عنوان نماینده و فرستاده خدا مالک بخشی از دارائی‌ها و گنجینه‌های خدا باشند, لذا به پیامبر می‌گفتند: “یا [بايد] براى تو باغى از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا از ميان آنها جويبارها روان سازى, يا چنان كه ادعا مى‏كنى, آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرو اندازى, يا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آورى, يا براى تو خانه‏اى از طلا [كارى‏] باشد, يا به آسمان بالا روى, و به بالا رفتن تو [هم‏] اطمينان نخواهيم داشت, تا بر ما كتابى نازل كنى كه آن را بخوانيم”.” سوره اسراء, آيات ۹۰- ۹۲” و نیز انتظار داشتند رازهای نهانی و مخفی را بداند, فرشته باشد نه انسانی مانند خودشان و اینکه چه خیری در گرویدن انسانهای محروم است در حالیکه اشراف به او نمی‌گروند.
    ۲. آیه از زبان پیامبر تمام انتظارات آنان را نفی می‌کند و به مردم می‌فهماند که انتظار معجزه و علم غیب از پیامبر نداشته باشند و نیز منتظر فرشته‌ای برای پیامبری نباشند.
    ——————————————————————————————————————-خوب پدر آمرزیده !! چرا تهمت زنندگانی که برای حضرت محمد معجزه تراشیدند را نقد نمیکنی و هرکس که علمی صحبت میکند را به چالش میکشی خودتان تصور کنید که اگر ماه دو پاره شود چه اتفاق وحشتناکی روی میدهد که قبلا دلیلش را گفتم این ملا محمد باقر مجلسی نویسنده بهار این موضوع را نقل کرده و یا ازخود درآورده را من نمیدانم آیا بهار هم وحی منزل است ؟ یا باقر مجلسی ازدیگر کشور ها خبر نداشته که ذکر کند . با احترام تا بعد!

     
  83. جناب نوري زاد
    ظرفيت وجودتان ظاهرا به دريا مي ماند كه هرچه از اندوه ناشي از شقاوت ملايان در آن ريخته مي شود پر نمي گردد. يكبار از شما تقاضا كردم : شما كه با مصطفي تاجزاده مدتي در زندان همنشين بوديد قدري از وي بگوييد. اين همه روز در انفرادي انسان نمي شكند آيا؟

    خدا حفظتان كند خوب جايي را نشانه گرفته ايد

     
  84. وقتی قلم اگاهی به برندگی شمشیرمیرسد.<>

    ای ملایان؛ به سرنیزه میشه تکیه داد ولی روی سرنیزه نشستن درداور خواهد بود و به زودی انرا احساس خواهید کرد
    ای جانیان؛ هیچ کس نمیتوانست بخوبی شما مردم را از دین برگرداند و به اسلامتان ضربه بزند

    اسکندرکثیف ؛ چنگیز درنده هم به ایران تجاوز کردن ولی قصد چپاولشان را مخفی نکردن؛ اما تجاوز اعراب به نام خدایشان بود؛ خدایی که میگفتن الرحمن و الرحیم هست.

    بنیان اسلام ازهمان اول برپایه خون ریختن و گردن زدن و وحشت بوده و بعد از ۱۴۰۰ هنوز برای بفای خود به خون ریختن و گردن زدن و وحشت نیاز دارد.

    یک سوا ل ساده؛ ایا اسلام بدون خون ریختن و گردن زدن و وحشت انداختن میتوانست حتی یک سال در درون مرزهای خودش(عربستان) دوام بیاورد؟

    حال هی در باره مهربانی و بخشندگی اسلامتان دم بزنیید و در زندانهایتان خون بریزید.
    عقرب

     
  85. سلام و درود
    جناب نوری زاد
    من فقط نقدی دارم به مورد شمارۀ 11 از مطلب شما .
    شما گفتید:
    “یازده: در چند جای ایلام به سیاه چادرهای عشایر و گله های گوسفندشان برخوردم. می پرسم: خدا وکیلی ما تا چند سال دیگر باید عشایر و کوچ نشین و سیاه چادر داشته باشیم؟ در همه جای دنیای فهم، کوچ نشینی کلاً ور افتاده و گله داری و جابجایی ایل و طایفه برای جستنِ علف آنهم به شیوه ی صد قرنِ پیش جایش را به اسلوب های مطلوب گله داری داده است. برای نظامی با هیاهوی اسلامی بسیار وقیح است که خانواده های عشایرش سرگردان کوهها و دشت ها باشند و در کوه و کمر اطراق کنند و مثل عهد دقیانوس گله داری کنند. بگویم چرا عشایر ما بندِ کوه و کمر و علف و سیاه چادرند؟ رازش در هیچ نیست الا پولهایی که بیت رهبری و سرداران سپاه و جماعتی از آیت الله ها و امام جمعه ها و ایل و تبارشان، هم بالا کشیده اند و می کشند، و هم به هر کجا مبذول داشته اند و مبذول می دارند. این پول های درو شده اگر به جان جامعه ی ما فرو می شد، ثروت و صلابت از سرو کول ایرانیان بالا می خزید.” /پایان نقل قول
    این مطالب شما حاکی از عدم آشنایی شما با زندگی عشایر و روح زندگی عشایری ست و اینکه مهمترین نکته در کوچ عشایر ، احترام به آزادی انسان است و عدم تعلق و اسارت انسان به یک نقطه . اینکه آنها خودمختارند و از حاصل دسترنج خویش استفاده میکنند. اینکه آدمی مسافری بیش نیست در این دنیای فانی و باید طوری زندگی کند که هر آن آمادۀ کوچ باشد و لوازم زندگی اش سبک و قابل حمل،اینکه این تاکتیکی ست جنگی برای حفاظت از جان و مال خویش،چرا که در تمامی دوران تاریخ تا به امروز ،خاک ایران آماج حملات وحشیانۀ سایر اقوام خارجی بوده و همین امر باعث شده که آنها هر زمان آمادۀ کوچ و جابجایی باشند.اینکه آنها خود به این کار مایلند و تن به خفت و خواری یکجا ماندن و اسیر شدن در قید و بند زندگی های متمرکز نمیدهند که با این کار باید زیر یوغ حاکمان قرار گیرند و تحت نظر نیز باشند و اعمال و رفتارشان رصد شود.اینکه آنها هنوز با طبیعت قهر نیستند و زندگی در طبیعت را رها نکرده اند.آنها آزاد آفریده شدند و آزاد زندگی میکنند و آزاد نیز میمیرند.به هیچ حکومتی هم جواب پس نمیدهند،چرا که حاکمان در همیشۀ تاریخ آنها را رها کردند و به کمک آنها نیامدند.قبل از اینکه حکومت باشد،قبل از اینکه زندگی های متمرکز روستایی و شهری باشد، آنها بوده اند.آنها نمود زندگی اجداد ما هستند. نه در زمان پهلوی و قبل از آن و نه در رژیم اسلامی نتوانستند جلوی عشایر را بگیرند.ربطی به فهم ندارد جناب نوری زاد. اگر شما با نحوۀ زندگی آنها مشکل دارید و آنها را نمیشناسید، این مشکل شماست چرا که از درک کامل زندگی آنها عاجزید و از آنها به روش های ادبی خود (خروج از دنیای فهم، زندگی مثل عهد دقیانوس) انتقاد میکنید.اینگونه زندگی کردن عشایر را هیچ دولتی نتوانست کنترل کند و هیچ ربطی به عملکرد آیت اله ها و حاکمان ندارد.این را بدانید که در همین رژیم اسلامی بسیار تلاش کردند تا عشایر را در یکجا متمرکز کنند تا بتوانند آنها را کنترل کنند ولی مؤفق نشدند. شما باید قبل از این اظهارات،از خود عشایر میپرسیدید که آنچه از نگاه شما مشقّات اینگونه زندگی ست را چرا تحمل میکنند و بعد در اینجا حکم به غل و زنجیر کردن آنها میدادید.شما که خود را طرفدار دموکراسی میدانید، چطور برای گرفتن نوع زندگی دلخواه از ایلات عشایر اینگونه نسخه می پیچید؟ هیچکس نمی تواند این عزت نفس و آزادگی را از ایلات عشایر ایران بگیرد.آنها خودشان به این نوع زندگی افتخار میکنند.درضمن هیچ اجباری هم به ادامۀ این نوع زندگی ندارند، چرا که نیمی از فرزندان آنها به دلیل تحصیلات و مشاغل گوناگون، دیگر این رویه را ادامه نمیدهند .هر کس خواست می تواند در یک نقطه سکونت کند و هیچکس مانع او نیست،همچنان که بیش از نیمی از آنها این کار را کرده اند.می خواهید آنها هم در یک جا جمع شوند و از انواع شگرد ناثواب و انواع تقلب در پائین آوردن کیفیت گوشت و شیر دام های خود آگاه شوند و بدنبال پر کردن جیب خود و خیانت به مرام خود باشند؟میخواهید آنها هم به انواع دزدی،خیانت ، ریا و دغل کاری مختص زندگی های متمرکز آلوده شوند؟ میخواهید این حس آزادی و آزادگی و یکرنگی و عزت نفس را از آنها بگیرید؟ دلیل اینکه بدنبال یکدست کردن نوع زندگی مردم ایران هستید چیست؟ شما اگر بدنبال خروج از زندگی شهری و تمایلات خطرناک نفسانی باشید، برای التیام خود و گریزی هر چند موقت از بندهای سردرگمی و از خود بیخودی و یافتن خود واقعی به کجا میروید؟ من که اولین ترجیحم چند روز زندگی در کنار عشایر است. نکند شما به قبرستان،مقبرۀ امام زاده ، ویلای لب ساحل با انواع امکانات و یا هتل های آنچنانی و … میروید؟ یا اگر دنبال خرید سالم ترین گوشت و لبنیات باشید به کجا مراجعه میکنید؟ ایران اگر بخواهد به یک چیزش افتخار کند که تا امروز به طور جدی آسیب ندیده و هویت خود را نابود نکرده، همین عشایر هستند که آنهم شما آستین بالا زدی و برای نابودی آن به جماعت آخوند و حاکمان مروّج نفاق و ریا پیوستی و همگام با آنها می خواهی تیشه به ریشۀ عشایر بزنی.اگر شما با این حکومت در همۀ ابعاد مخالفت میکنید این را بدانید که سران این رژیم در این کار با شما موافقند و سالها تلاش کردند نام عشایر را از تاریخ ایران حذف کنند ولی نتوانستند.عشایر اگر یکجا ساکن شوند که دیگر نامشان عشایر نیست جناب نوری زاد.! این روش زندگی عشایر، نامش سرگردانی در کوه و کمر نیست جناب نوری زاد!آنها فقط برای جستن علف کوچ نمیکنند جناب نوری زاد!
    اگر کسانی دوست دارند اینگونه زندگی کنند آیا از نظر شما اشکال دارد؟ آیا مزاحم شما هستند؟
    در پایان عرض کنم که بسیاری از عشایر بختیاری، هم در مناطق قشلاق و هم در مناطق ییلاق دارای زمین زراعی و خانه هستند و علت کوچ آنها رهایی از سرما و گرما و برداشت محصولات کشاورزی در هر دو منطقه نیز می باشد و البته صرفه جویی در هزینه ها.
    یکی از علتهای رو آوردن بعضی عشایر مخصوصاً بختیاری ها به این شیوه از زندگی در ایران، همانطور که در ابتدای سخنم اشاره ای به آن کردم، نابودی خانه و کاشانۀ آنها توسط مهاجمان خارجی بوده . زندگی آنها ربطی به نظام و حکومت ایران ندارد و آزادند در انتخاب نوع زندگی خویش . تمامی حکومتها در ایران بدون استثناء بدنبال گرفتن آزادی عشایر بودند و کنترل آنها، که تا امروز هنوز مؤفق نشده اند.در حقیقت این روش زندگی آنها به نوعی، مقابله با دشمنان خارجی و بعضی دشمنان داخلی است.
    مثل اینکه بازهم برداشت من از گفتار شما سطحی بود. اینطور نیست؟!
    پایدار باشید

     
    • در تائید نظر بی نهایت . رضا شاه نیز در در صدد تخته قاپو کردن عشایر برآمد و موفق نشد .

       
    • هنوز کولی ها در اروپا وجود دارند که کوچ میکنند ولی ایلات ما از کولی های اروپا با فرهنگتر هستند. انه در سیاه چادر های خود شاهنامه میخوانند.

       
    • جای تعجب است که خیلیها به این نظر رای منفی داده اند. در سزتا سر دنیا چنین سبک زندگی وجود دارد و جوامعی مثل کولیها و یا جیپسیها محل ثابتی برای زندگی ندارند. گاه در کاروان و وسایل سیاری از این قبیل زندگی می کنند هر چند برخی از آنها هم از راه معمول و مشروع کسب درامد و زندگی نمی کنند اما آزادند که سبک زندگیشان را حفظ و مورد حمایت دولت و قانون هستند. چه رسد به عشایری که سخت کوش درست کار و مولد و مفید هستند و متاسفانه به درستی حمایت نمی شوند.

       
      • جناب مهمان شما با مقایسه مردم زحمت کش عشایر با کولی ها نشان داده اید که از زندگی مردم عشایر هیچ آگاهی ندارید.مردم عشایر مردمانی زحمتکش و در حقیقت در جوامع ماقبل سرمایه داری خود کفا بودند.ولی مردمانی کولی اصلا اهل زندگی سرو سامان داری نیستند و اگرچه سیار و یا ساکنند ولی بعضی از حرفه های مثل آهنگری و نجاری و غیره را یاد میگیرند ولی تعداد کمی از آنها در حقیقت کار مفید انجام میدهند.بسیاری به گدایی و حتی پخش مواد وغیره می پردازند و اکثرا در حاشیه شهرها می نشینند.مردم عشایر هم بزراعت و دامداری می پردازند و هم بافتنهای گوناگون مثل گلیم و جاجیم و قالی …تهیه می نمایند.بنابراین تفاوت بسیار است بین این دوگروه.تنها چیز مشترک بین این مردمان زندگی پر مشقت است نه چیز دیگری.

         
    • من نظری در بارهٔ نظر شما ندارم اما می‌‌خواستم نظر شما را در بارهٔ این نظر خودم که نظری در بارهٔ نظر شما ندارم را جویا شوم.

       
    • دوست محترم

      جناب بینهایت گرامی

      با سلام شما خوب بافت زندگی عشایری را ترسیم کردید ،من معمولا در مورد مطالب غیر دینی که در اینجا مطرح می شود کمتر اظهار نظر می کنم ،اما تصویر و تعلیل های شما را پسندیدم ،کمی فقط با لحن القول شما با میزبان موافقت ندارد ،بیاد دارم نوبتی در معرفی خود گفتید که هم نسبت به کرامت میهمان تعبد شدیدی دارید و هم نسبت به اکرام میزبان چنین رویه ای دارید ،اینجا بهر حال ما همه میهمان این سایت هستیم که میزبانش فرهیخته ای مثل نوریزاد است ،البته اظهار اشکال و مخالفت با یکدیگر طبیعت اختلاف طبایع و سلایق بشریست ،و هیچ دو انسانی در همه نگرش ها و دیدگاهها یکسان نیستند و این طبیعی است و من خود نیز در مواردی با بخشی از مطالب یا طرز نگارش های ایشان زاویه دارم،اما بهرحال مخالفت روش و طریقی دارد که می شود با ملایمت روی دیدگاههای متفاوت تمرکز و گفتگو داشت.البته شما که انسان منطقی و جوانمردی هستید و با تندروی های دگم و غیر متمدنانه امثال کامنت گذار مزدک هم مخالفت دارید (مثل این پاسخ متمدنانه او به ارائه یک مقاله تحقیقی که هم منابع عربی و هم منابع غیر عربی و سنگ نبشته ها! را نقد کرده بود،پاسخ او آن تعبیر زشت و غیر مودبانه شاهد روباه….بود ،این منتهای بررسی های متمدنانه این ساینتیست های متجدد است! گویا اگر یک محقق خارجی تکیه بر سنگ نبشته! کرد و چیزی گفت تاریخ که مجموعه ای ظنون متراکم است برای این آقایان می شود حقایق جزمی غیر قابل انکار و اگر محققی دینی چیزی خلاف او گفت می شود دم روباه! این است فرهیختگی و تحقیق دین ستیزان علم گرای زمانه ما!) طبیعتا لحن و طبیعت گفتار شما متفاوت است ،اما فقط خواستم برادرانه تذکر دهم که روی آن وجدان شخصی شما در پاسداری حرمت میهمان و میزبان سزاوار است مخالفت های شما با جناب نوریزاد اندکی ملایمتر باشد

      با احترام و سپاس

       
      • سلام و درود
        جناب سید مرتضی
        با سپاس از تذکر شما. تلاش خواهم کرد که من بعد نقدهایم در برابر سخنان نوری زاد عزیز ملایمتر باشد . البته یک توضیح را ضروری میدانم و آن اینست که ما همگی اینجا به شکلی مجازی حضور داریم.حرفها و سخنان ما بار حقیقی و حقوقی ندارد، ولی جناب نوری زاد شخصیتی حقیقی دارند و حرفهای ایشان نیز حقیقی ست و بار حقوقی نیز دارد. یک دلیل دیگر اینکه جناب نوری زاد بسیار پر صلابت و بدون ذره ای ملایمت بعضی از نظرات خود را بیان میکنند و من نیز لاجرم به همان سبک و سیاق ایشان به نقد آن مطلب می پردازم تا ایشان هم اگر نقد مرا قابل دیدند در بیان نظراتی اینگونه کمی مدارا کرده و همۀ ابعاد آن را بسنجند.
        بازهم ممنون از اینکه مطلب مرا خواندید و قابل نقد دانستید.
        ارادتمند شما
        بی نهایت

         
  86. ريشه ها ٣٠٣( قسمت ٣.٢ ذيل پست قبلى :طعم ترش تنهايى )
    فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان <…

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨- فرضيه عارف بودن حافظ ( دنباله قسمت الف) :
    ترسى كه در فرهنگ ما ، حتى در دلاوران عرصه عمل همچون حلاج و ابومسلم ،مانع تفكرِ خودآيين شده است در نظريه پردازى هاى حكما چگونه ظاهر شده است ؟ در اين قسمت مى كوشم به اين پرسش پاسخ گويم ؛ پاسخى كه براى خودِ من نيز حكم نهايى محسوب نمى شود . اما اين پاسخ مشروط است به اينكه نخست معناى تفكر آزادانه كمى روشن شود .
    انسان حيوان ناطق است ، انسان حيوان عاقل و متفكر است . انسان مدنى بالطبع است . اين تعريف هاى انسان از ديدگاه يونانيانى بود كه در حال گذار از فرهنگ ناخودآگانه ميتولوژيك يا اسطوره باورانه بودند .پيش از آن يونانيان غالباً باور داشتند كه خدايانى در شؤون گونه گون زندگى و پديده هاى طبيعى كارگر بودند. دليلشان آن بود كه نياكانشان چنين گفته بودند. در زبان يونانى ميتوس به معناى گفته است . قصه ها گفته هاى ديرينه اند ؛قصه ها غالباً چنين آغاز مى شوند : آورده اند كه.. گفته اند كه…گويند كه … راويان اخبار و ناقلان گفتار چنين حكايت كنندكه…. اسطوره ها بى معنا نبودند، بل پاسخ هاى خيالبافته پيشينيان بودند به پرسش هاشان در باره چگونگى پيدايش و گردش جهان . تفكرى كه با لوگوس آغاز مى شود دقيقاً ضد ميتوس است ؛ به اين معنا كه فرد خود رأساً و شخصاً و فرداً و آزادانه خودش مى خواهد پاسخ پرسش هايش را با عقل مستقل خودش دريابد.به اين خود انديشى در باره بنيادهاى هستى و زندگى تفكر مى گوييم .
    تفكر اما شرايطى دارد ، شرط امكان تفكر آن است كه خود شخص نخست از درون از چيزهايى آزاد شده باشد ؛ از جمله از ايمان به منقولات نياكان ، از ترس خدا و خدايان و پاسداران زمينى آنها ، از تهديد فرهنگى كه گوينده هرسخن نو و بيان كننده هر انديشه تازه اى را تهديد مى كند به تكفير ، به بدعت، به توهين به رسوم و گفته هاى نياكان و به زيستن در هراس و ناآرامى هم از درون و هم از برون .
    اما از همه اين موانع سرسخت تر خودِ زبان است. حيوان ناطق يا عاقل يا متفكر برگردان عبارتى است يونانى كه با حروف لاتين مى شود :zoon logon echon ( زيستمندِ داراى نطق يا خرد يا انديشه .logos به همه اين معانى و همچنين به معناى گزاره آمده است . اين عبارت در لاتينى شده است : animal rationale . مدنى بالطبع نيز برگردان يونانى zoon politikonاست كه دقيقاً يعنى : زيستمند شهروند . زبان شناسى تاريخى اين ترجمه ها را صرفاً معادل سازى نمى داند . وقتى zoon يونانى به animal لاتينى ترجمه مى شود اين دو واژه تنها در كتاب ها كاملاً برابرند. زبان شناس ها مى گويند چيزى كه يونانيان از zoon مى فهميده اند دقيقاً همانى نيست كه لاتين زبان ها از animal مى فهمند. حتى در درون زبانى واحد نمى توان مطمئن بود كه مولوى از انديشه و نطق همان دريافتى دارد كه زكرياى رازى يا ابن سينا داشتند. از ترابرى و داد و ستدِ بينازبانى واژه ها كه بگذريم ، بسيارى از زبان شناسان بر آنند كه مترادف هاى درون زبانى نيز بسى به ندرت ممكن است از هر نظر همسان و به اصطلاح exact synonym يا مترادف دقيق باشند . واژه هايى چون مهر ، عشق ، دوستى ، و محبت ممكن است در لغتنامه ها مترادف گردند ، ليك در بافت زيست زبانى هر يك در جاى خاصى به كار مى روند ، بى آنكه كاربر يا گوينده خود نيز متوجه باشد . فكر در درون زبان رخ مى دهد و زبان بر انديشه و گفتار ما احاطه دارد . پندار تسلط بر زبان يكى از دروغ هاى بيشمارى است كه انسان ها براى گذران زندگى به آنها نياز دارند . نخستين بار نيچه بود كه زد و بند نهانى و ناخودآگاهانه همه با همه را در فرهنگ همگانى كشف كرد. پس از وى فرويد بود كه به فلسفه روشنگرى كمك كرد تا روىِ ديگر عقل متمدنانه را دريابد.او در فرهنگ و ناخشنودى هاى آن از نقش فرهنگ و تمدن در واپس راندن اميال انسانى سخن گفت . او برخلاف آنچه دشمنانش مى گويند از اميال و شهوات شرورانه دفاع نمى كرد ، بل در مقام يك دانشمند نتيجه آزمون هاى بالينى خود را اعلام مى كرد تا شايد خرد و آگاهى راهى براى متعادل ساختن رابطه ناخودآگاهى و خود آگاهى يا به اصطلاح id و ego پيدا كند . در عنفوان جنگ جهانى اول ( ١٩١٥تا ١٩١٦) شش سخنرانى كرد كه موضوع كلى آنها قدرت جادويى زبان بود. در اين سخنرانى ها و نيز در كتاب روانكاوى زندگى روزمره نظريه اى را توضيح داد كه خودش آن را Fehlleistung يا كاركردهاى اشتباهى نام نهاد و بعدها ديگران آن را اشتباهات لپى فرويدى ( Freudian slips) نام نهادند . فرويد كشف كرد كه شمار زيادى از اشتباهات لپى و لغزش هاى زبانى و نوشتارى بيمارانش به كارگردانى ناخودآگاهى و براى گريز از آنچه بيانش ناخوشايند بيمار است رخ مى دهد. شرح و اززيابى اين نظريه را هركس مى تواند پى جويى كند . من دنبال چيز ديگرى هستم . لكان پس از فرويد اين لغزش هاى زبانى را علامت و نشانه هشدار زبان گرفت . زبان هنگام اين اشتباهات و نيز هنگام فراموشى بى سابقه و موقت يك واژه دارد به فرد هشدار مى دهد كه تو مرا اداره نمى كنى ، بل اين من ، زبان ، هستم كه تو را اداره مى كنم . پس هيدگر حق داشت كه زبان را خانه هستى مى ناميد ، اما لكان با اندكى تغيير درون ساختارى مى گويد: زبان شكنجه خانه هستى است ،(ecrits,p276 مطابق صفحه بندى متن فرانسه و p229 در ترجمه انگليسى ) و اين در احساس آزادى روان نژندانى روشن مى شود كه هذيان بافى و پريشانگويى آنها نشانه اى است از تقلا براى برونشد از زبان كه ناخودآگاهى و خود آگاهى و تمامى نظم نمادين ، يعنى نظم اجتماغى و سياسى و شيوه زندگى اجتماعى در آن شكل گرفته است . شطحيات عارفان را با اين نظريه مى توان تحليل كرد. اما عجالتاً صرف نظر از درستى يا نادرستى اين غوامض روانكاوانه دست كم مى توان آنها را براى اين نظر شاهد گرفت كه تفكر خودبنياد و آزادانه براى رهايش از گفته ها و منقولات پيشينيان نيازمند كشمكشى به غايت نفسگير و سرسختانه با نيرنگِ خودِ زبان است .
    اگر جريان زندگى روزمره را ملاك گيريم ، فهم واژه هاى انتزاعى اى چون عشق ، الوهيت ، انديشه ، انسانيت ، و حقيقت چه بسا از فرد به فرد هم تفاوت داشته باشد. در اين صورت به قول فيلسوفى اينكه انسان ها زبان هم را مى فهمند ، خود از شگفتى هاى روزگار است . شايد مردم در مورد اسم هاى ذات و ماتريال همچون درخت ، كوه ، رود كارون ، پنجره ، ديوار و مانند اين ها اختلافى نداشته باشند ، اما اسم هاى انتزاعى اين استعداد را دارند كه هركس آنها را طورى بفهمد كه با فهم ديگرى فرق دارد .آخر مگر مى شود ؟ چرا كه نه . شما كافى است در خيابان از هر عابرى بپرسيد تفكر چيست. مشكل بتوانيد دو پاسخ كه عين هم باشند بشنويد، اما مى بينيد كه همه بى دردسر واژه تفكر را به كار مى برند. مردم در اين موارد در واقع با هاله واژه ها بيش تر زندگى مى كنند تا معناى مشخص و تعريف شده شان .اين همان تبانى نهانى است كه فرويد دريافته بود . واژه هايى هستند كه هاله زننده دارند . شرور ، فاسد ، ظالم ، بى شرف ، احمق و رذل از اين جمله اند . هر يك از اين صفات را به كسى نسبت دهيد ، او را دچار خشم و احساس ناخوشايندى مى كنيد . بر عكس به همان كس بگو سالم ، شريف ، عادل ، بزرگوار و مانند اين ها تا وى احساسى خوشايند پيدا كند . در ذخيره فرهنگى برخى واژه ها در مقوله بدها جاى گرفته اند و برخى در مقوله خوبها. وقتى كه اين واژه هاى بد و خوب بدون انديشه قبلى درباره دلالت دقيقشان به كار مى روند ، كاربرد واقعى شان ديگر متفكرانه نيست بل صرفاً در خدمت ستيزه جويى و ستايشگرى اند يا همان مدح و ذمّى كه در قديم بسيار رواج داشته است و در فرهنگ ما هنوز هم رواج دارد.
    اما متفكران و فيلسوفان از دير باز كوشيده اند معناى واژه هاى انتزاعى اى چون عدالت ، آزادى ، خير ، شر ، فضيلت ، معنويت ، روحانيت ، هويت ، رذيلت ، و مادر همه اين معانى يعنى حقيقت را تعريف و مشخص كنند. تعريف پاسخى است به پرسش از چيستىِ چيزى . تفكر به معناى اصيل و فلسفى كلمه از پرسش در باب چيستى بنيادى ترين چيزها آغاز مى شود .'' x چيست ؟ '' يا '' چيست آنچه به آن x مى گويند؟'' اين الگوى دوم بهتر است ، چرا كه پرسنده هيچ پيشفرضى از x ندارد جز آنكه لفظى هست كه ديگران – به گمان قوى بيفكرانه و مقلدانه – به كارش مى برند و اكنون پرسنده مى خواهد بداند كه آيا اين لفظ معنايى دارد و اگر دارد چيست آن معنا . گفتن ندارد كه شما مى توانيد به جاى اين x بگذاريد خدا ، يا هستى يا نفس ، يا هستى ، يا خودِ تفكر . . مردم عادى اما به جاى معانى دقيق با احساس زبانى حرف يكدگر را درك مى كنند. البته چون در اينجا نظريه اى را مطرح مى كنيم ناچاريم قطب هاى نهايى را در مقابل هم قرار دهيم ، در واقعيت اين دو نوع ادراك كاملاً نسبى است ، يعنى نه درك مردم كاملاً احساسى است و نه درك فيلسوف كاملاً عقلانى .در يونانى لوگوس در واقع زبانى است انديشمندانه كه دارنده آن مى كوشد از نو معانى را خود با خردورزى دريابد. فرايند مكالمات سقراطى اكثراً در همين مسير است . يكى از عالى ترين اين مكالمات سيمپوزيوم يا ضيافت است كه در آن بحث بر سر چييستى عشق است . از اين مكالمات مى توان دريافت شرط پيشينى ديالوگ يا تبادل لوگوس آمادگى طرفين ماجرا براى از دست دادن احساس تاكنونى خود نسبت به موضوع بحث است ؛ آن هم نه در ظاهر و در محدوده جدل ، بل از درون و از نظر وجودى . احساس زبانى از زبان همگانى و سنت پيشينى شكل گرفته است . اگر به عمق اين احساس توجه كنيم درمى يابيم كه اين احساس تا حد زيادى اسطوره اى و ناخودآگاهانه است . . خدا و مقدسات هر قومى در طول زمان احساس زبانى اى در روان ها فرومى نشاند كه رهايى از آن بسيار دشوار و نيازمند خودكاوى خطير و سترگى است ، اما اين رهايى شرط امكان پرسش و انديشش است . اين رهايى به چه معناست ؟ مثالى بزنيم . موضوع اصلى عرفان و الهيات در لفظ يكى است و آن خداست . شرط امكان پرسش متفكرانه در باره خدا رهائى از خداست . به چه معنا ؟ آيا به اين معنا كه موضوع پرسش به كلى نفى گردد ؟ مسلماً خير . چرا ؟ چون نفى موضوع پرسش نفى خودِ پرسش است. هر پرسشى پرسش از چيزى است كه قبلاً پيش-ديد و پيش-دريافت و احساسى از آن داشته ايم . پرسش از هيچ كه ديگر پرسش نيست ، مگر آنكه موضوع پرسش نيز هيچ باشد ؛ به اين صورت :'' هيچ چيست ؟'' تفكر به مفهوم لوگوس از پرسش آغاز مى شود ، چنانكه در ديالوگ هاىِ افلاتون مى بينيم كه سقراط پى در پى پرسش مى كند . مى گوييم پرسش موضوعى دارد كه قبلاً تصورى از آن داشته ايم ، پس پرسش منتفى است اگر پيشاپيش به آن تصور يقين داشته باشيم . پرسش وقتى آغاز مى شود كه در اين تصور خللى ايجاد شده باشد ، يا تصور پيشينى ما فروپاشيده باشد ، يا جرأت كرده باشيم كه در احساس زبانى يا تصور خود از واژه هايى چون خير ، شر ، عدالت ، شرافت ، حقيقت ، عشق ، سعادت و مانند اين ها شك كرده باشيم . نه به ظاهر و به عنوان روش بلكه با تمام وجود آن احساس و تصور را از دست داده باشيم و از اسارت ذهنى آن آزاد شده باشيم يا به ديگر سخن ، آن x براى شخص خودمان پرسيدنى شده باشد. پرسش از آنچه به آن ايمان داريم تظاهر به پرسش است . برهان آورى براى دفاع از سرمايه فكرى و فرهنگى و دينى خود مدافعه گردى ( apologetics) است نه تفكر . وكيل مدافع ، ميسيونر و مبلغ ، و متكلم برهان آورى مى كنند و برهان ها امروزى و فردايى اند به ويژه وقتى كه منشأ تجربى نداشته باشند . طور ديگرى بگويم : كسى كه رأساً و شخصاً چيزى براى خودش پرسيدنى و معضل (problematic )نشده باشد و فقط براى آنچه قبلاً به آن ايمان داشته ، يا قبلاً در خواب يا بيدارى به او الهام شده است ، برهان هاى عريض و طويل دست و پا كند ، پرسشگرى را به جان نيازموده است . تفكر آزمونى است وجودى و درونى كه لازمه اش آزادى از باورهاى پيشينى است .كسى كه از دوزخ مى ترسد ، نمى تواند آزادانه در باب دوزخ پرسش كند. كسى كه از خدا مى ترسد نمى تواند آزادانه پرسش از وجود خدا كند . پرسش از وجود خدا وقتى به راستى پرسش است كه ايستار پرسشگر نسبت به ايمان و الحاد كاملاً بالسويه باشد؛ آن هم از بن جان . اگر براى سود و اثبات سرمايه فكرى خود پرسيده باشيد از آزاد انديشى فاصله داريد . ارسطو تفكر براى خودِ تفكر را نوعى كار مى دانست . ما از روى مسامحه مى گوييم : آزاد انديشى . ورنه آزادانديشى مكرر گويى و دايره مدور است ، چرا كه آزادى لازمه ذاتى تفكر است . كسى كه مى گويد در خواب يا مكاشفه چيزهايى به من الهام شده و كتاب من تفصيل همان چيزهاست ، پرسش نكرده است . پرسشِ از پيش پاسخ يافته اسير پاسخ پيشينى است . كسى كه مى گويد آنچه را قبلاً دريافته ام و با يا بدون برهان به آن ايمان دارم ، اكنون با فراست به برهان مجهزش مى كنم ، آزمون خانه خراب كنِ تفكر و آزادى را از سر نگذرانده است .همچنين است كسى كه پرسش طرح مى كند تا به پاسخ از پيش سفارش شده برسد. پرسش اگر براى پرسنده از پيش پاسخ يافته باشد تنها براى عرضه و نمايش پاسخ به ديگران مطرح مى شود . پرسش فلسفى معضلى را طرح مى كند كه هيچ پاسخى ، هيچ ايمان و يقينى ، هيچ خواب و مكاشفه اى و هيچ ميتوس و اسطوره اى پيشاپيش آن را هدايت نمى كند . .چيزى جز خود تفكر تفكر را پيشاپيش هدايت نمى كند. آن پرسشگرى اى كه آغاز تفكر است در يك نقطه بحرانى ، در يك حالت تعليق و خانه خرابى رخ مى دهد ، نه در آسايشگاه مدارسى كه در آنها بناست گفته ها و منقولات معقول شوند .پرسشگرى سلامت سوز است نه عافيت آنديش . اين است كه مارتين هيدگر در اواخر عمرش به يك دوست ژاپنى به نام تزوكا گفت كه نسبت به روزگار جوانى اش تنها يك چيز را بهتر آموخته است : اينكه چگونه بپرسد. البته در نگاه نخست اين گونه گزاره ها به شطح و پارادوكس مى مانند .مگر پرسيدن هم آموختنى است ؟ ما هر روزه از هم پرسش مى كنيم ، در همين لحظه در جهان واقعى و مجازى ميليون ها گزاره بيان مى شود كه بسيارى از آنها پرسشى است . پرسيدن كه كارى ندارد . كودكان هم بسيار و مكرراً پرسش مى كنند. بله ، اما كو پرسشى كه براى نفس پرسش باشد و بنياد ها را نشانه رود ؟ كارل ياسپرس در كتاب كوره راه خرد ( نشر قطره ، ص ٩) از قضا شگفت انگيز ترين پرسش هاى فلسفى را در پرسش هاى كودكان يافته و در اين مورد مثال هايى خواندنى مى زند كه بازگفت آنها در اين تنگجاى نمى گنجد . ياسپرس البته كودكى را در نظر مى گيرد كه هنوز ذهنش انباشته از پندارهاى ماوراء الطبيعى اى نشده و بيم ها و اميدها و در يك كلام احساس زبانى اش در اثر اين پندارها شكل نگرفته است .در فرهنگ دينى اين احساس هاى درونى شده و ته نشست كرده در ناخودآگاه از جمله موانع رهايى و آزادىِ لازم براى پرسش و تفكر اند . كودك از پدرش مى پرسد :'' خدا ما را براى چه آفريده ؟'' پدر به او تشر مى زند كه زبانت را گاز بگير . او همان طور از پرسشگرى فرزندش مى هراسد كه جنيد پرسش منصور حلاج در باره جوهر فرد را كفرآميز خواند و او را از حلقه ياران خود بيرون كرد .( بنگريد به قسمت قبلى ). جيمز جويس در داستان پرتره مردهنرمند در جوانى كه به فارسى نيز ترجمه شده با چيره دستى و ظرافت كم مانندى چگونگى رسوب هراس هاى سنتى در ذهن كودكى را از دو تا بيست سالگى روايت مى كند، صحنه هاى راجع به مرگ و عذاب هاى دوزخ در اين داستان كه از زبان كشيشى كاتوليك بيان مى شود قدرت خلاقه انسان در ابداع شكنجه هاى هرچه هولناك تر را فاش مى سازد . اين داستان دست گرمى جويس براى نوشتن شاهكار ادبى سده بيستم ، اوليس، بود كه منوچهر بديعى براى ترجمه اش مو سپيد كرد ، اما اين ترجمه نزديك به ربع قرن است كه در ارشاد خاك مى خورد . كودك سرانجام در يك دو راهه خطير بايد تصميم بگيرد :خدا را از دست دهد و در بى بنيادى و بى خانمانى انسان مدرن پرتاب شود ، يا پرسيدن و انديشيدن را رها كند و خود را همچون مسيحا و حلاج تسليم خدا كند. ياسپرس با اشاره به برخى از پرسش هاى كودكان ذاتى بودن پرسش فلسفى را نتيجه مى گيرد ، اما درنگ كنيد . ذات در فلسفه ياسپرس با فطرتى كه از بيرون يا بالا در روان انسان نصب شده باشد نيست ، ذات همان سرشت وجودى انسان است كه كانت آن را ترافرازندگى ( استعلاىِ)حس و فاهمه مى خواند و ياسپرس آن را به شيوه هستى انسانى مربوط مى داند نه صرفاً خصوصيتى ذهنى . كودك در مقام موجودى كه هنوز عادات و ترس ها و تهديدهاى موروثى سرشت وجودى اش را تيره و تار نكرده است هنوز مى تواند بر سر دو راهه سرسپردگى و پرسشگرى دومى را برگزيند ، اما از سوى ديگر فرهنگ موروثى درست در دوره اى از رشد روانى كه كودك سخت ضعيف و شكننده و نيازمند است او را چنان به خداى قومى و فرهنگى اش وابسته مى كند كه تهديد بر پرسشگرى اش سبقت مى گيرد . وقتى به او مى گويند اصول دين تحقيقى است كه امكان خردورزى خود بنياد و فرديت خودآيين و اتكاء به فهم شخصى و ناوابسته اش – و همه چيزهايى كه شرط امكان تحقيق آزادانه است -در زير بار كوهوار احساسات زبانى پيشداده مجال بازيافت خويش را از دست داده اند . اگر بگوييد نه ، به جاى ارائه هرگونه برهانى شما را به تاريخ ارجاع مى دهم و به گزارش نيمبند مورخان در باره سرهاى بريده و تن و تازيانه به بادافره شك در وجود خدا و نبوت و حقانيت شريعت عامه . سپس باز مى پرسم كه در فرهنگ جبر و ترس و مرگ آيا ابتدايى ترين شرايط تحقيقى كه صرفاً متكى بر خرد آزاد باشد ممكن است ، يا برعكس ما از خردِ از پيش منكوب گشته چشمداشت تحقيق داريم ؟ يا شايد هم به انسان پابسته مى گوييم : هى ، تو مى توانى هر قدر كه دلت خواست بدوى !
    راه بينابينى نيز وجود دارد : راه ابن سينا و توماس اكويناس كه جز برهان آورى براى آن رسوبات ذهنى نيست ، آيا اين برهان آورى هاى مدرسى در كسى اين جرأت را برانگيخته اند كه خود پاكبازانه آزمون ويرانگر تفكر را از سر بگذراند ؟ ارسطو همچون هراكليتوس همه چيز را در حركت و سيلان مى ديد و مقصودش از حركت نيز تنها جابجايى مكانى نبود بل نفس و ذهن و تفكر نيز به نزد وى به مثابه حركت از دوناميس (قوه ، توانش) به انرگئيا ( فعل ، كارمايه ) بودند. اما او به يك محرك اولى و نامتحرك قائل بود كه آن را غايت و نه مبدأ ، علت غايى و نه علت فاعلى ،براى سلسله حركات ضرورى مى دانست . نام اين محرك بايسته را اوسيا و گاه خدا مى ناميد. اين خدا نه خالق بود ، نه دخيل در فعل و فكر انسان ها و نه جدا از اين كيهان يكپارچه . بسنده است با كدAristotle: the Prime Mover در گوگل جستجو كنيد تا به توضيح دقيق تر در اين باره دست يابيد . در سده سيزدهم ، متكلم مسيحى توماس اكويناس از براهين ارسطو در اثبات اين prime mover يا محرك اولى براى اثبات خداى مسيحيت بهره برد ؛ براى اثبات خداى انسانوارى كه خالق دو جهان است و ناظر و قادر و حىّ و بصير و سميع و عليم و كيفر دهنده در دوزخ و اجر دهنده در بهشت و خيلى چيزهاى ديگر ، نه صرفاً محركى كه وجودش براى حركت هاى اينجهانى ضرورى باشد . كمابيش همه مورخان فلسفه اين اكويناس را فيلسوف اسكولاستيك ( مدرسى ) مى دانند كه ارسطو را كنيز الهيات مسيحى كرده است ، اما در ايران هنوز وقتى كسى مى گويد حد و حدود ابن سينا همان فلسفه مدرسى و به كنيزى درآوردن ارسطو در خدمت دين است بسيارى از اساتيد فلسفه اسلامى برمى آشوبند ، حال آنكه نه فقط ابن سينا همان كار اكويناس را كرده بلكه اكويناس اصلا كلامش را از ابن سينا گرفته و بارها در مجموعه الهياتى و ديگر آثارش از ابن سينا يادكرده است . هر دو هم برهان آورده اند منتها برهان هاى يكى خداى سه وجهى مسيحى را اثبات كرده و برهان هاى ديگرى خداى يگانه اسلامى و اسماء و صفات اش را . در اين مورد نيز به گمان من رجوع به مدخل زير در دانشنامه فلسفى استنفورد مى تواند رهگشا باشد :
    Influence of Arabic and Islamic Philosophy on the Latin West
    مقاله بالا به زبان انگليسى ساده نوشته شده است . بنا به چكيده مقاله تمايز منطقى قصد هاى اوليه و ثانويه ، قوه حدسِ متعلق به نفس و متعلَقِ ( ابژهِ) حدس ، پيوند عقل بشرى و عقل فعالِ مفارق ، وحدت عقل مادى ( ابن رشد )، نظريه هاى طبيعت گرايانه در باب معجزه و نبوت ، ابديت جهان و مفهوم خلق ابدى ، عقل فعال به مثابه معطى يا بخشنده صورت ها [ واهب الصور ] ، علت نخستين به صورت موجود ضروري ( necessary existent) [ يا همان واجب الوجود ] ، صدور عقول [ عشره] از علت نخستين ، افتراق ماهيت ( essence ) و وجود(existence)، و مفهوم سعادت بشرى همچون آنچه از پيوند كامل عقل بشرى و عقل فعال منتج مى شود و برخى ديگر از نظريه هاى الهياتى موضوعات بده و بستان حكماى اسلامى و مسيحى هستند كه عنوان آنها براى فهم اين نكته بسنده است كه اين حكما اولاً تا چه حد افلاتون و ارسطو را در خدمت دين دگريس مى كنند و ثانياً خرد خود بنيادِ سوژهِ خود سالار بشرى كه نخستين شرط امكان تحقيق آزادانه است در اين موضوعات هيچ جايى ندارد . دانشنامه استنفورد البته يك يك اين موضوعات را توضيح داده است و من به خواننده امروزى كه براى خوانش خط به خط متون فارابى و ابن سينا و ابن رشد به هيچ وجه وقت و حوصله ندارد راه ميانبرى بهتر از ارجاع به مدخل بالا نظرم نرسيد . اكنون فرض كنيد ارسطو و افلاتون خودشان در قرون وسطى زنده مى شدند و مى ديدند كه حاصل تفكر آزادشان كارش به اثبات وحى و معجزه ، نفوس و عقول مجرده فرشتگان و اين قبيل داده هاى پيشينى در دو فرهنگ دينى كشيده شده است . در اين صورت احتمالاً اين دو نياى انديشه فلسفى در نقاشى ديوارى در مكتب آتن از رافائل مى خواستند كه ترسيم دو شاخ بلندشان را فراموش نكند ، اما خارج از شوخى رافائل به عصرى تعلق داشت كه پيشاهنگان رنسانس عزم جزم كرده بودند تا از طريق زبان يونانى دگر بار افلاتون و ارسطو را بدون شاخ هاى الهياتى شان زنده كنند .
    آيا اين حكيمان الهياتى خود نيز در حد كودكى كه بى غرضانه پرسش مى كند خطر پرسشگرى را آزموده بودند ؟ كودك مى پرسد: خدا چرا ما را آفريد؟ پدر همچون جنيد حكم تكفير پرسش را بر سر كودك آوار مى كند و اگر هم توضيحى دهد توضيحى از پيش سفارش شده است كه كودك بى باك را مجاب نمى كند . اما يك امكان ديگر نيز هست . پدر مى تواند نقشى را ايفا كند كه مدرسه هاى آلمان و فرانسه در آموزش فلسفه از سطوح پايه آموزشى انجام مى دهند .پدر مى تواند به كودك بگويد كه پرسشت هنوز پرسش نشده است . چرا ؟ چون خدا را پيشفرض گرفته است . كودك مى گويد : چگونه بايد بپرسم . پدر پاسخ مى دهد : همچون لايب نيتس . چطور ؟ اين طور : چرا موجودات اصلاً هستند و نه اينكه نباشند ؟ اين شد پرسش . لايب نيتس در سده هفدهم آن را ميان دايره فلسفه انداخت و خود و ديگر فيلسوفان براى پاسخ آن دست به كوشش هاى سترگى زدند و حاصل كار خود را در فضاى آزاد و بى هراس در معرض نقد نهادند و كوته و چكيده بگويم كه علم جديد نيز از بستر اين گونه پرسشگرى فلسفى برآمد و باليد تا اينكه امروز اسيفن هاوكينگ در نخستين پاراگراف كتاب طرح بزرگ (The Grand Design) اعلام مى كند كه علم دارد به پاسخ اين پرسش مى رسد و ما را ديگر به فلسفه نيازى نيست . آيا پرسش مختومه شده است ؟ هرگز . بلكه مناقشات تازه اى در جهان آزادِ انديشه درگرفته است . حكماى الهى و مدرسى كه حتى هنوز در دكارت نيز حضورى مخفى داشتند به قول نيچه از در پشتى وارد شده بودند ، مى انگاشتند كه به يارى حكيم الهى ارسطاطاليس يكبار براى هميشه ايمان را مبرهن ساخته اند . در نثر آنان از فروتنى دانشمند امروزى و از عباراتى چون '' باور من اين است ،، و '' تا آنجا كه من دانسته ام '' هيچ اثرى نيست .آنها هر دم از نو به خواننده امر مى كنند كه : اِعلَم ( بدان ). تحكم پدر سالارانه گزاره هايشان مخالفت را به آسانى بر نمى تابد . ابن سينا كه البته در پايبندى به برهان شايد تنها با ابن رشد سنجيدنى باشد در نمط ثانى والثلاثون از نمط دهم اشارت شرط هايى براى خوانندگانش مى گذارد ،از جمله : '' به تدريج به فراست دريابند آنچه را قبلاً دريافته اند '' (تستفرس مما تسلفه ). همچنين از فيلسوفان بى دين كه مگسان ناتوان اين ميدانند نباشند. ابن سينا در فصل سى و هفتم الهيات نجات وقتى از اثبات معاد جسمانى درمى ماند به حكم شريعت تن مى دهد .سهروردى پدر حكمت اشراق در مقدمه شاهكارش ، حكمت الاشراق ، مى نويسد '' حقايق و مطالب آن نخست از راه فكر و انديشه [ بخوانيد لوگوس]حاصل نيامده است بلكه حصول آنها به امرى ديگر بوده است . نهايت پس از يافت آنها ، جوياى برهان شدم ، بدان سان كه هرگاه مثلاً از آن براهين …قطع نظر كنم ، هيچ مشكلى نتواند مرا در آن مسائل به شك اندازد .'' ملاصدرا نخست در كهك قم حين تضرع و مكاشفه نظريه اتحاد عاقل و معقول به فيض الهى به او الهام شده و سپس به برهان آورى در مورد آن پرداخته است .ابن عربى به گفته خودش كتاب فصوص الحكم را ابتدا در رؤيا از دست شخص پيامبر گرفته و در واقع آن را بنا به مأموريتى غيبى بازنويسى كرده است . در آغاز بخش عرفان اشاره شد كه غير از عرفان به معناى خاص كلمه ديگر جريان هاى حكمت اسلامى نيز – حكمت مشاء ، حكمت اشراق ، حكمت متعاليه – بهره اى از عرفان و اشراق دارند.نام هاى ديگرى چون رؤياى صادقه ، كشف و شهود ، فيض الهى ، الهام غيبى ، احترام و تعبد در برابر شريعت ترسى را زيباسازى كرده اند كه اين حكما را همواره از ايستار متفكرانه و پرسشگرانه در برابر موضوع شناخت بازداشته است .اين نام ها همه بر رويدادى شخصى و قابل صدق و كذب دلالت دارند . گويى برهان هاى پرشكاف آنها براى آن بوده است تا صدق پشتوانه اشراقى و الهامى آن را براى همگنان اثبات كنند . ويتگنشتاين در پيشگفتار رساله فلسفى – منطقى اش مى نويسد : '' شايد اين كتاب را فقط كسى فهم كند كه انديشه هايى را كه در آن بيان شده اند -يا دست كم همانند اين انديشه ها را- خود شخصاً يكبار انديشيده باشد '' . شرط ضمنى دكارت نيز شك در هر امر شك پذيرى حتى بدن خويش است . قومى كه پيله ترس از اين گونه پرسشگرى را نشكافته باشد ، سرانجام كپيه جهنم اخروى را در زمين مى سازد
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     
    • خوب است کسی داو طلب شود و درس های استاد را بگونه ساده ای بنویسد تا برای افراد غیر متخصص فابل استفاده باشد.

       
      • مازیار وطن‌پرست

        دوست ناشناس من
        دشواری نوشته‌های کورس در سبک نوشتن نیست، بلکه ارجاعات ایشان به پاره‌ای مفاهیم است که ممکن است خواندن را دشوار کند. آشنایی مختصری با تاریخ فلسفهٔ غربی برای شما راهگشا خواهد بود. خوشبختانه امروز برای این کار نیازی به خواندن آثار سنگین نیست: کتابی بسیار روان و ساده با ترجمه‌ای خوب که به شکل داستان برای آموزش تاریخ فلسفه و برخی مفاهیم اولیه به نوجوانان نوشته‌شده که مطمئنم پس از خواندن آن به فلسفه علاقمند شده و ادامه خواهید داد. خوشبختانه همیشه هم در بازار موجود است:
        دنیای سوفی اثر یوستین گوردر ترجمهٔ حسن کامشاد

        کتاب‌های دیگری هم هستند که وقت و حوصلهٔ بیشتری می‌برند: تاریخ فلسفهٔ غرب از برتراند راسل ترجمهٔ نجف دریابندری و کتاب تاریخ فلسفهٔ غرب نوشتهٔ ویل دورانت ترجمهٔ عباس زریاب. خواندن این کتاب‌ها هم برای خوانندهٔ غیر متخصص دشوار نیست.

         

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

85 queries in 1513 seconds.