سر تیتر خبرها
طعم تُرشِ تنهایی

طعم تُرشِ تنهایی

یک: من در سفر به ایلام، طعمِ ترشِ تنهایی را چشیدم. شاید از این روی که: به طعم تلخِ تنهایی پشت کرده ام از سالها پیش. تلخیِ تنهایی به این است که شما در تنگنایی گرفتار آمده اید بی هیچ پناهی و پشتی و فریاد رسی و آینده ای. تسلیمِ محض. بی هیچ تحرکی و بی هیچ اشتیاقی برای تحرک. در این تنگنا، کام شما از این روی تلخ است که در بن بستی پشت به پشت تنها مانده اید. طعمِ ترشِ تنهایی اما متآثر از انرژی متراکمی است که از درون به شما نهیب می زند و شما را به آنسوی تنهایی نوید می دهد. که یعنی: شما اگرچه تنهایید و بی کس و بی پناه، اما یک پتانسیلِ درونی شما را به فرازی در آنسوی تنهایی حریص می کند.

درسفر به ایلام، من تنها بودم. نه کسی همراهم بود و نه کسی جرآت کرد به همراهی ام سر بجنباند. ترس، تا گلوگاهِ مشتاقان نفوذ کرده بود. کلّ مردمانِ استان را دیدم که بر بستری از ترس غلت می خورند هر روز. و من، خیلی زود دانستم که در آن سفر، تنهایی ام را باید پرچم کنم و به اهتزازش در آورم. این شد که از همین تنهاییِ مفرط، برای خود فرصتی پرداختم کم نظیر. من در تنگنای محاصره ی برادران، تنها بودم اما سرشار از تحرک و شوق و آینده. طعم ترش تنهایی که می گویم، یعنی همین.

دو: شما از تهران که بیرون می زنید، آسمان مناسباتِ مدنیِ شهرها و روستاهای کشور را پایین آمده می بینید بدجوری. جوری که حتی می توانید به سقفِ سیمانی اش دست بکشید. من در سفر به ایلام، ایلام را دیدم که در هزار توی منگنه های امنیتی نفسش بند آمده. گمانم نیز همین بود البته. اما نه به این غلظت. در ایلام، از هر چند نفر، یکی به کار مقدسِ خبر بری و خبر فروشی و آدم فروشی مشغول است. سپاه و اطلاعات، در یک رقابت حریصانه، مردمان استان را شقه شقه کرده اند به نفع خود. که یا خبر ببرند و خبر بفروشند و خود را به یک طریقی در جمع خودی ها جا بدهند، یا موم باشند و سر به زیر غلیظ. سهم الارث اطلاعات و سپاه از این دستاورد ناجوانمردانه، از ریخت انداختن جاری ترین میراثِ انسانیِ این استان است. مردمانی آمده از فراسوی تاریخ با کوله باری از لبخند و مهربانی و آشتی جویی، این روزها درجوّی از شک و بدبینی، و حرف های درِ گوشی، و سخن گفتن با ایماء و اشاره روزگار می گذرانند. نامحرمان حتی به داخل خانه ها رسوخ کرده اند. درست همان حساسیتی که ساواکِ پیش از انقلاب بکار بسته بود تا کمتر کسی به اطرافیان و حتی به خویشان خویش اعتماد کند و سخن دل با آنان بگوید.

سه: به سمت یکی از شهرهای اطراف ایلام می رفتم. قرار بود به خانواده ای سر بزنم که دولتی ها زده بودند جوانشان را کشته بودند و نگذاشته بودند صدای این خانواده به جایی برسد. از من خواسته بودند سخن شان را بشنوم و صدایشان را بگوش مرکز نشینان برسانم. در راه زنگ زدم که دارم می آیم. نشانیِ منزل خود را گفتند و من نوشتم. ده دقیقه ی بعد سراسیمه خبر دادند: نیا که نیستیم.

چهار: مردی ایلامی، پهلوان و نترس و رستم گون، ماهها با اشتیاق تمام چشم به راه حضور من در ایلام بود. قدم به قدم با نوشته های من پیش آمده بود تا رسیده بود به سفر من به ایلام. نخست باری که دیدمش، رستم بود از نترسی. جوری که انگار ایلام در مشت اوست و قرار بود همان مشت را پیش روی من وا کند. بار دوم که دیدمش، از رستم فرو کاسته بود به گیو و گودرز و گرسیوز. سابق بر این که رستم بود، کار نداشت و بیکار بود و معترض و کلافه. این بار اما مسئول دم و دستگاهی دولتی شده بود. او ساعت به ساعت خبر سفر مرا پی گرفته بود و می دانست من تک و تنها در ایلامم و تک و تنها به شهرهای ایلام سفر می کنم و عکس می گیرم و می نویسم و منتشر می کنم.

روز سوم سفرم بود که زنگ زد. یازده ثانیه صحبت کرد و سر آخر گفت: کاری نداری؟ گفتم: نه. در همان یازده ثانیه، دانستم از مرتبه ی گرسیوزی نیز پایین نشسته. صمیمانه به وی حق دادم که بترسد. من موقعیت او را کاملاً درک می کردم. من یکی دو روزی بودم و می رفتم. این او بود که می ماند و هزار پرسش برادران و خط و نشان هایشان. رستم دیروز ما بیکار بود و خروشان، اما گرسیوز امروز ما بر سرِ کار بود و مسئول. و حتماً نباید گزندی به آرامشش می نشست. ای امان از بندهای تعلق. ترس، همینجاهاست که رخ می نمایاند. و طعم ترش تنهایی نیز!

پنج: ساعت پنج و نیم صبح بود که در معرکه ای از تنهایی، برادران بر در کوفتند و مرا از مختصر خوابی که بدان فرو شده بودم بیرون کشاندند و تحت الحفظ به فرودگاه بردند تا به تهرانم گسیل کنند. اکسیرِ همان طعم ترشِ تنهایی، بال های مرا گشوده بود و به پروازم می خواند. برادران پنج نفر بودند. و شاید هم بیشتر. باید منتظر می ماندیم که وقت پرواز فرا برسد. من اما بال گشوده بودم و در آسمان خود بال می زدم. برادران مرا در محاصره ی خود نشانده بودند. یکی شان جلو خزید و گفت: دکتر یک سئوال شخصی بپرسم؟ گفتم: چرا که نه؟ هر چه دوست دارید بپرسید.

پرسید: شما در طول عمر خودتان از کدام رفتارتان بیش از همه پشیمانید؟ و ادامه داد: یکی اش را برای من بگویید. گفتم: من دو تایش را برای شما می گویم. یکی این که: بخش وسیعی از عمر مرا گونه ای از یک جور تعصب غلیظ شیعی، و رفتارهای جاهلانه ی شیعی، و باور های خرافیِ شیعی تباه کرد و سوخت. من در آن دوره ی کور، هم خود را آزردم هم اطرافیانم را و هم اهل و خانواده ی خود را. در آن تعصبِ گریبان چاکِ شیعی، من و هم کیشانم در نقطه ی محوری بهشت ایستاده بودیم و کل دنیا در قعر جهنم. جوری که من در مواجهه با دیگری، فی الفور جای او را در بهشت (اگر که با مرام من هم شآن بود) یا جهنم ذهنی ام ( اگر که با من فاصله داشت) مشخص می کردم و بعد با وی به مراوده می پرداختم.

دو چی؟ دو این که من به جوری احمقانه، سالهای زیادی از عمر خود را فرش زیر پای آخوندها کردم به این امید که: اگر خیری بر سر ما ببارد، لاجرم این خیر از ناحیه ی آنان خواهد بود. و گفتم: من اکنون به این نتیجه رسیده ام: اگر سرنوشت شایسته ای برای ایران و ایرانیان خواهانیم، حتماً و باید آخوندها به حوزه ها و مساجد و منابرِ خود باز گردند و کمترین امتیاز و برتری ای نیز نسبت به سایرین نداشته باشند.

سخن به اینجا که رسید، یکی از برادران سرش را جلو آورد و رو به من غرید: تا وقتی از قِبَلِ آخوندها می خوردی همه شون خوب بودن حالا که دور افتاده ای بدند؟ گفتم: دوست من، شما این حقوق ماهیانه ای که می گیرید، بابت عمر و جوانی و مسئولیتی است که انجام می دهید. شما آیا این حقوق و مزایا را از قِبَلِ آخوندها دارید؟ اگر بله، بعداً حتماً مثل من پشیمان خواهید شد. و اگر نه، چرا من و شما باید بخاطر حقوق ماهیانه ای که می گیریم، خود را جیره خوار و مزد بگیر آخوندها بدانیم؟ و گفتم: اگر از من بخواهید، می گویم: ام الفساد استان های ما، اغلب امام جمعه ها هستند. که با تخصص و آگاهی و شعوری که ندارند، و با نقاط ضعف و دلبستگی های دنیاوی ای که دارند، در کارهای ریز و درشت استان دخالت می کنند و ضایعه به بار می آورند و هرگز نیز پاسخگوی فضاحت های خود نیستند.

شش: در فرودگاه بودیم و من در محاصره ی برادران. کمی بعد، کوله پشتی ام را به قسمت بار بردیم و تحویل دادیم و باز آمدیم و نشستیم سرجای سابقمان. این بار یکی دیگر از مـآموران سرش را جلو آورد و گفت: آقای نوری زاد، یک نصیحتی به من بکن! کمی شگفت زده شدم. اما در صدای وی آنچنان صداقتی بود که بی درنگ گفتم: هم به شما و هم به خودم توصیه می کنم: با ادب باشیم. و ادامه دادم: با ادب بودن هم به این نیست که لفظ قلم صحبت کنیم. بل ادب برای خود آدابی دارد:

یک این که به حقوق دیگران احترام بگذاریم. دیگران که می گویم، منظورم همه است. چه شیعه چه سنی چه درویش چه بهایی و چه کمونیست. دو این که اهل درستی و راستی باشیم اگر چه به زیانمان تمام شود. سه این که آنچه را برای خود می پسندیم برای دیگران نیز بپسندیم. چهار این که آنچه را برای خود نمی پسندیم برای دیگران نیز نپسندیم. پنج این که حق را ناحق و ناحق را حق نکنیم. و گفتم: ما اگر در این سی و شش سال کاری به تآسیسات هسته ای و موشک های شهاب و فرستادن میمون به فضا و اینجور چیزها نداشتیم و سرمان توی لاک خودمان بود و روی ادب مردم کار می کردیم، امروز حتماً موفق تر بودیم همه جانبه.

هفت: هواپیما به پرواز در آمد. من اما پیش از هواپیما به پرواز در آمده بودم. طعم ترش تنهایی کار خودش را کرده بود. ( سفرنامه ی ایلام ادامه دارد)

محمد نوری زاد
چهارم اردیبهشت نود و چهار – تهرانShare This Post

درباره محمد نوری زاد

192 نظر

  1. من ا ز اوائل راه اندازی سایت مطالبی را با نام شاهد میفرستم . اما مدتی است که شخص دیگری هم از همین نام استفاده می کند که این نوشته ها مال من نیست . نام شاهد مال ایشان من از نام دیگری استفاده میکنم .

     
  2. بانوی گرامی
    متن انتخابی شما را خواندم و به عنوان کسیکه به قرآن معتقد است اذعان می دارم از خواندنش بسیار لذت بردم.یکی از معایب ما معتقدان به قرآن اینست که گمان می کنیم به شدت باید بر عقاید خود پایفشاری کنیم و با توجه به اینکه ایمان داریم این کتاب آسمانیست نقدی بر آن را بر نمی تابیم حال اینکه اینجانب دوبار قرآن را مطالعه کردم و زیباترین پیامی را که از آن دریافتم این بود که رستگارترین مردم کسانی هستند که اقوال مختلف را می شنوند و بهترین آن را بر میگزینند.اینجانب با اینکه سخن بسیار دارم شخصا در هیچیک از مباحثات این سایت شرکت نمی کنم و بیشتر مایلم تا خواننده وشنونده باشم.این مباحثات در بین ما ایرانیان بیشتر باعث کدورت است تا روشنگری.اما شخصا معتقدم که باید با تحقیق و مطالعه به افق روشنتری رسید و نه صرفا با بیان تکراری مکررات و پایفشاری بر عقاید گذشتگان.مثلا وقتی در ارتباط با امام موهوم اینجانب قصد تحقیق داشتم سوالی که برای اینجانب همواره وجود داشت این بود که مطابق روایات موجود این امام بعد از ظهور پس از مدتی کشته می شود پس تکلیف این بیچارگانی که اینهمه مدت منتظر ایشان بوده اند چه می شود.در کل دو پاسخ کلی یافتم که مربوط به مباحث رجعت و پایان جهان بود که هردو به دلایلی که در اینجا نمی گنجد مطرود است.مثلا دوستی بزرگواز کتابی از آقای جوادی آملی در ارتباط با مهدویت معرفی کرد که مشتاقانه دریافت و شروع به مطالعه کردم.متاسفانه نام کتاب را دقیقا به یاد نمی آورم.اما ابتدای کتاب تماما تحکم و تنذیر در پذیرش بود و من همچنان به دنبال پاسخ تا اینکه دقیقا در دو صفحه پایانی ایشان پاسخ خود را فرموده بودند.ایشان که گویا پی به بطلان نظریه اول(رجعت)برده بودند نظریه جدیدی را مطرح کردند که موجب شگفتی بود.ایشان فرموده بودند چون امام پایه اسلام است و اسلام پایه جهان پس با مرگ امام اسلام از بین می رود و با از بین رفتن اسلام جهان به پایان می رسد!!!!!!!!این مطلب بس شگفت اور بود.ما در زمینی زندگی می کنیم که بیش از یک ملیون سال قدمت دارد و انسان با شمایل فعلی کمتر از شش هزارسال عمر دارد و امامان شیعه تنها از هزار و چهارصد سال پیش بوجود امده اند!!!!پس در این مدت که این جماعت نبوده اند چرا زمین از بین نرفته است که پس از مرگ امام موهوم چنین شود؟!!!!حال اگر به معتقدان به این فیلسوف بگویید چنین گفته سریعا راه جدیدی را جهت توجیه مطلب بیان می دارند در حالیکه در قرن 21 اینگونه سخنان را حتی یک نوجوان دبیرستانی مطرود می داند.لذا ضمن تشکر از مطلب ارسالی شما ولو اینکه با برخی عقاید این نویسنده در تضاد است اما سخن نویی بود ولو اینکه پذیرفته نشود.

     
    • با اجازه دو درست سازی. از دیدگاه دانش نوین:

      ۱- کره خاکی ما دوازده هزار ملیون سال پیش به وجود آمده.
      ۲- انسان نوین یا هوموساپین نخستین گام خود را میان ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزارسال پیش در آفریقا برداشت.

       
    • با اجازه دو درست سازی از دیدگاه دانش نوین:

      ۱- کره خاکی ما دوازده هزار ملیون سال پیش به وجود آمده.
      ۲- انسان نوین یا هوموساپین نخستین گام خود را میان ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزارسال پیش در آفریقا برداشت.

       
  3. عبدالله کُرد

    محمد جان! خدا قوّت

    تنهایی و خستگی و غبار راه و درد و رنج و اذیت و ازارِ … در مقابلش تسکین قلب و ایمان و آرمش در درون مؤمن است.
    کسی که با خداست هرگز تنها نیست.

     
  4. با درود به شما، نمونه‌ای از شیّادی وقیحانهٔ آخوندی را در این ویدیو ملاحظه بفرمایید که پرسش کننده نیز در منتها درجه ساده لوحی تا خره خره غرق در خرافات با چه حالت مملو از بلاهتی، به این آخوند نگاه می‌کند.
    https://youtu.be/PVyTWGCnHd0

     
  5. درود بر شما

    قابل توجه دوست خوبمان آقای مازیار وطن پرست
    رد اریایی گرایی و نژادپرستی از سوی بهرام مشیری به مدت 2 دقیقه

    https://www.youtube.com/watch?v=cztXRaf2AWU

     
  6. کوچ اجباری در سرنوشت میلیون‌ها ایرانی
    عیسی کلانتری: ایران با بهره‌برداری از ۹۷‌درصد آب‌های سطحی خود عملا تمام رودخانه‌های خود را خشک کرده است و دیگر آبی در طبیعت باقی نمانده است. این موضوع به معنای آن است که اگر به همین وضع ادامه دهیم حدود ۷۰‌درصد ایرانیان یعنی جمعیتی معادل ۵۰‌میلیون نفر برای زنده ماندن ناچار به مهاجرت از کشور هستند. توان تولید ما در کشاورزی، تأمین غذا برای ۳۳‌میلیون نفر است برای تأمین غذای بقیه جمعیت باید به واردات فکر کرد.
    iran-emrooz.net | Sun, 26.04.2015, 23:27

    روزنامه شهروند
    بحران آب در ایران هنوز برای بسیاری از اقشار جامعه به یک باور تبدیل نشده است؛ چرا که به باور انبوهی از مردم، این سرزمین همیشه با مشکل کم‌آبی دست‌وپنجه نرم کرده و حالا هم وضع بحرانی نیست! همین نگاه تا چندی پیش در بدنه مدیریتی کشور هم دیده می‌شد و کسی باور نداشت که مشکل داریم. بحث گسترده کردن جمعیت تازه و بیشتر ایرانی در عرصه‌های خاکی ایران هم یکی از همین استدلال‌ها بود که در دوره‌های اخیر مطرح می‌شد. اما حالا با تغییر رویکردهای مدیریتی کشور برخی مسائل اندک‌اندک روشن شده و برخی مسئولان متوجه وخامت اوضاع شده و کارهایی را برای مدیریت این بخش شروع کرده‌اند.

    آن‌طور که عیسی کلانتری، مشاور معاون اول رئیس‌جمهوری در امور آب، کشاورزی و محیط‌زیست در این خصوص می‌گوید، در سال‌های گذشته وزارت نیرو جرأت اعتراف به واقعیت را نداشت؛ اما حالا بحران خشکسالی به اندازه‌ای رسیده که مسئولان متوجه قهقرای کشور شده‌اند، زیرا درحال حاضر ۷۰‌درصد جمعیت کشور با سرانه زیر ۹۰۰ مترمکعب آب در‌ سال زندگی می‌کنند و این از نظر استانداردهای جهانی یعنی رخداد فاجعه بزرگ.

    عیسی کلانتری که به تازگی سمت مشاوره از معاون اول دریافت کرده است، غروب شنبه به بنیاد ملی امید ایرانیان رفته بود تا در جمع خبرنگاران، کار‌شناسان و پژوهشگران از همین واقعیت‌ها و وضع آبی کشور گزارشی دقیق دهد.

    در ادامه گزارش «شهروند» از این نشست را می‌خوانید:

    ۹۷‌درصد آب‌های سطحی را خشک کردیم
    عیسی کلانتری، وزیر کشاورزی دوران سازندگی در این جلسه با اعلام آمار تکان‌دهنده از ذخایر آبی کشور گفت: ایران با بهره‌برداری از ۹۷‌درصد آب‌های سطحی خود عملا تمام رودخانه‌های خود را خشک کرده است و دیگر آبی در طبیعت باقی نمانده است. او ادامه داد: این موضوع به معنای آن است که اگر به همین وضع ادامه دهیم حدود ۷۰‌درصد ایرانیان یعنی جمعیتی معادل ۵۰‌میلیون نفر برای زنده ماندن ناچار به مهاجرت از کشور هستند. کلانتری با بیان این‌که سرانه آب تجدیدپذیر کشور به ۱۰۱‌میلیارد مکعب رسیده است، اعلام کرد

    بحرانی‌ترین وضع خشکسالی جهان در ایران
    کلانتری با بیان این نکته که در زمینه بحران خشکسالی واقعیت‌هایی گفته نشده یا کتمان شده است یا با ناآگاهی از آن گذشته‌ایم، گفت: مسئولان دولتی تا امروز باور نداشتند که کشور دارد رو به قهقرا می‌رود و حالا متوجه این موضوع شده‌اند که کمی دیر است؛ مطابق با استانداردهای جهانی‌درصد بهره‌برداری از آب‌های سطحی نباید بیشتر از ۴۰‌درصد باشد. این درحالی است که بیشتر کشورهای پیشرفته حد ایده‌آل بهره‌برداری برای حفظ منابع آبی خود را لحاظ کرده‌اند که حداکثر ۲۵‌درصد برداشت است.

    او افزود: تنها دو کشور در جهان وجود دارد که با بهره‌برداری بی‌رویه از منابع آب‌های سطحی در معرض بحران جدی قرار گرفته‌اند و آن دو کشور ایران و مصر است. این در شرایطی است که میزان بهره‌برداری از آب‌های سطحی در مصر به ۴۶‌درصد و در ایران با اختلاف فاحش به ۹۷‌درصد رسیده است. برای این‌که عمق فاجعه را بهتر متوجه شوید عملکرد برخی از کشورهای جهان را در بهره‌برداری از آب‌های سطحی سرزمینشان مرور می‌کنیم: ژاپن ۱۹درصد، آمریکا ۲۱درصد، چین ۲۹درصد، هند ۳۳‌درصد و در کشوری مانند اسپانیا که از لحاظ اقلیم و ویژگی‌های جغرافیایی به ایران شباهت دارد تنها ۲۵درصد.

    وزیر دولت پنجم گفت: این موضوع به آن معنی است که حتی در صورت بارش ایده‌آل و نفوذ آب به زیر زمین، جایی برای ذخیره آن وجود ندارد، در نتیجه آب در سطح خاک جاری شده و تبخیر می‌شود. این موضوع شور‌تر شدن خاک و از دست رفتن حاصلخیزی آن را به دنبال داشته است. درحال حاضر وضع آبی برخی از شهرهای ایران به سطحی رسیده است که آن شهر‌ها از نظر تعاریف علمی و استانداردهای جهانی به «شهر مرده» تعبیر می‌شوند. به‌عنوان مثال درحال حاضر شاهرود و نیشابور از نظر هیدرولوژی شهر مرده به حساب می‌آیند و بخش عمده‌ای از شهرستان رفسنجان نیز شهر مرده تلقی می‌شود.

    ۵۰‌میلیون ایرانی باید مهاجرت کنند
    وزیر اسبق کشاورزی با تأکید بر این‌که بحران خشکسالی در ایران به وضعیتی رسیده است که حیات و تمدن سرزمین در معرض تهدید قرار گرفته است، گفت: مطابق برآوردهای علمی، منابع کشش تأمین نیازهای جمعیت فعلی ایران را ندارد و در آینده نه‌چندان دور حدود ۷۰‌درصد جمعیت ایران باید از کشور مهاجرت کنند اما با وضع دیپلماسی خارجی ایران، کدام کشور‌ها حاضرند ۴۰ تا ۵۰‌میلیون ایرانی را اسکان دهند؟!

    وی ادامه داد: درحال حاضر در جزیره ماندیل هند ادامه سکونت غیرممکن شده است و این جزیره‌ گاه و بیگاه به زیر آب می‌رود. این در شرایطی است که ماندیل تنها ۳۰۰‌هزار نفر جمعیت دارد اما دولت هند برای انتقال این جمعیت دچار دردسر شده است. ما چگونه می‌خواهیم برای اسکان قریب به ۵۰‌میلیون نفر ایرانی چاره‌اندیشی کنیم؟

    گفتند توسعه پایدار غرب‌زدگی است!
    کلانتری اشتباه‌های مدیریتی در دوره‌های گذشته را باعث رسیدن به این نقطه دانست و گفت: زمانی آمدیم گفتیم سیاستگذاری‌ها برای منابع کشور در راستای توسعه پایدار باشد اما عده‌ای گفتند توسعه پایدار و اصول غربی را کنار بگذارید. خود بنده در زمان ریاست‌جمهوری آقای خاتمی به خانم دکتر ابتکار شخصا نامه نوشتم و گفتم واقعا آب نیست و از لحاظ منابع آبی داریم رو به بحران می‌رویم. ایشان بی‌توجه شد و گفت چنین چیزی نیست! سازمان محیط‌زیست در ایران تا امروز یک سازمان مرده و تشریفاتی بوده است. همین الان آقایان هنوز دارند درباره خودکفایی در محصولات کشاورزی صحبت می‌کنند. برای نوشتن برنامه ششم دوباره موضوع خودکفایی را به میان کشیدند که من برگشتم به آقای نوبخت گفتم تو را به دین و ایمانت بگو این مزخرفات را کنار بریزند.

    او افزود: با این منابع آبی موجود و در صورت استفاده از مدرن‌ترین تکنولوژی‌های صنعتی و در صورت فرض محال رسیدن به بهره‌وری ۵/ ۱ ‌درصد تا‌ سال ۱۴۰۴ تنها می‌توانیم برای ۳۳‌میلیون نفر غذا تولید کنیم. این در شرایطی است که بهره‌وری ما درحال حاضر تنها ۲/ ۰ ‌درصد است.

    وی تأکید کرد: من حتی در این زمینه به مقام معظم رهبری نیز نامه نوشتم و آمار و ارقام و گزارش علمی خدمتشان ارایه دادم. گفتم اگر می‌خواهیم به جمعیت ۱۵۰‌میلیون نفر برسیم قبل از هر چیز باید منابع آبی را نجات دهیم و پس از آن توان تولید ما در کشاورزی، تأمین غذا برای ۳۳‌میلیون نفر است برای تأمین غذای بقیه جمعیت باید به واردات فکر کرد.

    هزینه کلان برای تبدیل آب شیرین به آب شور‌تر از دریا!
    کلانتری شیرین کردن آب را همراه با هزینه بسیار گزافی دانست و بیان داشت: در بسیاری از موارد شیرین کردن آب شور صرفه اقتصادی ندارد. جالب است که بدانید اشتباه‌های مدیریتی سال‌های گذشته باعث شده است که ما هزینه کلانی بدهیم و آب شیرینمان را به آب شور تبدیل کنیم آن هم آب شوری که غلظت نمک آن ۵/ ۳ برابر غلظت نمک آب دریای عمان است!

    وی افزود: در‌ سال ۱۳۵۱ آمریکایی‌ها به ایران آمدند و درباره پروژه احداث سد گتوند پژوهش کردند. طبق گزارش آمریکایی‌ها محل سد باید ۵/ ۱۴ کیلومتر پایین‌تر از مخزن سد قرار می‌گرفت. علت این موضوع وجود گنبدهای نمکی گزارش شده بود اما مدیران وقت این گزارش‌ها را خیانت آمریکا به ایران دانستند و سد را روی گنبدهای نمکی احداث کردند. در آن زمان ۱۳۰‌میلیارد تومان هزینه شد تا پتوی رسی روی گنبدهای نمکی قرار بگیرد اما با اولین آبگیری تمام پتوهای رسی از بین رفته و آب شیرین پشت سد‌ها به آب شوری تبدیل شد که غلظت نمک آن ۵/ ۳ برابر غلظت نمک آب دریای عمان است. حالا این سد با مجموع سرمایه‌گذاری ۳‌هزار و ۶۰۰‌میلیارد تومان علاوه بر شور کردن آب شیرین، سالانه ۵/ ۳ تن نمک به اراضی خوزستان اضافه می‌کند و خاک حاصلخیز منطقه را شور کرده است.

    سدسازی بی‌حساب و کتاب رودخانه‌ها را خشک کرد
    عیسی کلانتری همچنین با برگشت به عقب گفت: در زمان آقای احمدی‌نژاد، به ایشان اعلام شد اشتباه دوم را انجام نده و سد را آبگیری نکن که آب شیرین به آب شور تبدیل شود اما ایشان کار را به پیمانکار واگذار کرد تا دو خط لوله به طول ۲۷۰ کیلومتر از زیر سد رد کنند. برای این کار ۲‌هزار و ۲۰۰‌میلیارد تومان هزینه شد که در‌‌نهایت از لوله‌ای به قطر یک متر و ۱۰ سانتی‌متر تنها ۲۰۰ لیتر آب خروجی داشته باشیم.

    او افزود: مشکل ما نه‌تنها به برداشت بی‌رویه آب مربوط می‌شود که سدسازی‌های بی‌حساب و کتاب به این مشکلات دامن زده است. مسئولان ما از سدسازی به‌عنوان سند افتخار خود یاد می‌کنند اما از بس سد ساخته شده است دیگر در رودخانه‌ها آبی جاری نمی‌شود. درحال حاضر ۴۲‌درصد روان‌آب‌ها به دلیل سدسازی کاهش داشته و به خشک شدن بسیاری از رودخانه‌ها منجر شده است.

    هزینه جبران از ۵۰‌میلیارد به ۲۵‌هزار‌ میلیارد تومان رسید
    مشاور معاون اول رئیس‌جمهوری با اشاره به این‌که در شرایط فعلی برای نجات کشور از بحران خشکسالی نیازمند اقدامات فوری هستیم، تأکید کرد: برای این‌که بتوانیم ظرف ۵ تا ۶‌سال آینده به حالت نرمال برسیم باید سطح برداشت آب از منابعمان را به نصف برسانیم و کار را باید از همین امروز شروع کنیم چرا که تا الان هم دیر شده است. باید سطح برداشت آب از ۹۶‌میلیارد مترمکعب به ۵۶‌میلیارد مترمکعب برسد.

    او گفت: این موضوع درحال حاضر برای ما ۲۰ تا ۲۵‌هزار‌ میلیارد تومان هزینه دارد این در صورتی است که در دوره خاتمی این موضوع را تنها با ۵۰ تا ۱۰۰‌میلیارد تومان هزینه می‌شد مدیریت کرد اما متاسفانه مدیران کشور تا امروز باور نداشتند که بحران جدی است و حالا این موضوع کم‌کم دارد بین دولتمردان جامی‌افتد و البته این هزینه گزاف هم برای نجات تمدن ایران و کشور ضروری و غیرقابل اجتناب است. آب، نفت نیست. بلایی که ما سر نفت آوردیم را نمی‌توانیم سر آب بیاوریم زیرا حیاتمان و موجودیت کشور به آب بستگی دارد.

    دولت نباید از موضع عده‌ای بترسد
    کلانتری با اشاره به این‌که در زمینه فرهنگ‌سازی آب با یک مشکل عمده مواجه هستیم، گفت: برای اجرای سیاست‌های نجات‌بخش آب باید جدیت داشته باشیم و از واکنش عده‌ای نترسیم. درحال حاضر ما بنا داریم آب کشاورزی را به نصف برسانیم و برای این کار بودجه تأمین و آماده شده است تا سهم آب کشاورزان را خریداری کنیم اما دولت نگران واکنش مجلس و بقیه است. خود بنده در یکی دو روز گذشته چند جلسه خصوصی با آقای چیت‌چیان وزیر نیرو داشته‌ام تا ایشان را توجیه کنم که از واکنش نماینده‌های مجلس نترسد. ‌‌نهایت این موضوع استیضاح است اما بحران آب دیگر شوخی‌بردار نیست.

    او تأکید کرد: اولین مصوبه دولت و اولین شعار آقای روحانی در زمان انتخابات احیای دریاچه ارومیه بوده است. ایشان با وجود آن‌که به وعده خود عمل کرد و برای خرید حقآبه کشاورزان بودجه مورد نیاز را هم کنار گذاشت اما با اظهارات تند دو سه نماینده محلی در مجلس سریع عقب‌نشینی کرد. دولت باید برای نجات کشور از بحران خشکسالی جسارت و جدیت بیشتری به خرج دهد.

     
    • جناب ناشناس با تشکر از زحماتت . میگم عجب مملکت گل وبلبلی داریم ! رهبر میگه 75 میلیون دیگه تولید مثل کنید >! مشاور وزیر میگه 50 میلیون برید کشورهای دیگه عملگی کنید . با گندی هم که مسولین زدند مگه کشوری مارا قبول میکنه . خلاصه اینکه طبق معمول ملت مانده اند بر سر دوراهی تولید مثل کنند یا این خط تولید هم مثل بقیه خطوط تولید متوقف بشه ؟

       
  7. سلام آقای نوری زاد
    وقتی اینجور می نویسی به عاقبتش هم فکر کن.

     
  8. آتنا فرقدانی را همینطوری بردند شش سال زندان آب از آب تکان نخورد.
    جمهوری اسلامی خیلی ها را همینطوری برده ….. اما قضیه آتنا فرقدانی طوری شد که انگار لحظه به لحظه از نزدیک شاهد ماجرا بودم و حقیقت امر ضربه روحی سنگینی به من وارد کرد. یعنی اگر در اعماق دل من کمترین شکی وجود داشت که آیا نظام ولایت فقیه بر حق است یا خیر آیا آن گونه که ادعا می کند نماینده خدا روی زمین است این شک به طور قطع برطرف شد و به یقین تبدیل شد.
    شدت خشم و نفرت و انتقام جویی و انسان ستیزی دستگاه قضایی که در یک “قاضی” متبلور شد من را شوکه کرد.
    واکنش انسان های صلح طلب در قبال چنین رفتار های قرون وسطایی چه باید باشد؟
    دست کم نباید بگذاریم این گونه ماجرا ها به بوته فراموشی سپرده شود.
    دستگاه قضایی و سپاه پاسداران که تمام هیبت و اقتدار خود را به کار برده اند تا دختری مظلوم و بی دفاع را به چنین سرنوشتی دچار کنند به طور حتم از این که نامی از آتنا برده نمی شود احساس آرامش می کنند و چه بسا شادمانند. لیکن سکه دو روی دارد. این احساس آرامش و شادی از کجا ناشی می شود؟ ترس! آری ریشه چنین رفتار های وحشیانه و غیر انسانی در ترس و وحشت دستگاه عریض و طویل ولایت فقیه از امثال آتنا ها است.

    آتنا فرقدانی نتیجه و میوه وعده هایی است که ملایان هنگام دعوت کردن از مردم به شورش بر ضد امپریالیسم و استکبار به ما دادند.

    آهای ملایان! قرارمان این نبود! انقلاب کردیم برای کوبیدن مستکبران و پناه دادن به بی پناهان! خجالت نمی کشید؟ ببینید انتهای راهی بهتر بگویم چاهی که ما را به آن فرو کشاندید به کجا رسیده است!

    حفظ نظام از اوجب واجبات است! البته که معنی درست این حرف بردن و زدن و کشتن و با تانک از روی مردم رد شدن است.
    اینجا هم روی دوم سکه را نخوانده اید. کسی که چنین حکمی صادر می کند نمی فهمد با این کار نظام را از محتوی تهی می کند؟
    حفظ نظام برای خود نظام؟ یا چه؟
    اسلام با شعار برابری انسان ها و عدل و داد و استکبار ستیزی و انسان سازی وارد معرکه شده است. یعنی این که اسلام آمده تا به بشریت خدمت کند. حال تصور کنید کسی بیاید و بگوید برای حفظ پرچم اسلام اگر لازم باشد تبعیض کنید و ظلم روا دارید و مستکبرانه رفتار نمایید و انسان های ذلیل و خواری تربیت کنید که هر دستوری را چشم بسته اجرا کنند. خوب با این کار از اسلام چه باقی می ماند؟ به غیر از یک پرچم. یک تکه پارچه. یک شعار توخالی.
    بهتر بود میگفت ما آمده ایم تا از ارزش های انسانی به هر قیمتی دفاع کنیم. ما اجازه نداریم بخاطر منافع خود این ارزش ها را زیر پا بگذاریم. آمده ایم جان فدا کنیم تا امثال آتنا فرقدانی ها بتوانند شور و نشاط جوانیشان را تجربه کنند.
    از یک جوان پرشور و مغرور چه انتظاری دارید؟ هر حکمی صادر کردید گوسفند وار بع بع کنان تایید کند؟ حق ندارد علیه قوانینی که از دیدگاهش نادرستند اعتراض کند؟ درست یا نادرستش بحث دیگری است. اعتراض یک حق است. حق هر شهروند.
    بدانید ایران را به گورستان آزادی تبدیل کرده اید. مردم ساکتند. آری مردم ساکتند. سنگ هنگامی که از غلتیدن باز می ماند به این راحتی غلتان نمی شود. جامعه دچار سکون شده است. برای حرکت نیاز به نیرویی مضاعف دارد. منظورم انقلاب نیست. رشد آگاهی است. کودکانی هستیم که از حقوق خود نا آگاه ایم.
    این دوران کودکی سپری خواهد شد. مردم مغز را از کاه تشخیص خواهند داد. در یک معامله آزمایش و خطاییم. آنقدر آزمایش خواهیم کرد که درست و نادرست را از هم تشخیص دهیم. حق و باطل این گونه خود را نشان خواهد داد. چقدر از مریدانتان را از دست داده اید؟ ما و شما همگی این را خوب می دانیم.
    درست است که هر کس را بخواهید می گیرید و می برید. لیکن اینجا هم روی دوم سکه را نخوانده اید. این گرفتن و بردن ها هزینه دارد. هزینه ای که هر دو طرف می پردازند. طرف ما مردمند. مردم ساده. این مردم ساده لیکن یکی دو تا نیستند. هشتاد میلیون تن هستند. بزرگترین اشتباه شاه این بود که در مقابل اعتراض مردم دست به خشونت زد. هر اندازه شدت خشونت بیشتر می شد مقاومت مردم هم افزایش می یافت. الان هم هر اندازه بی گناهان را ببرید و زندانی کنید شمار بیشتری را نسبت به خود بد بین می کنید. زندانی دارید برای هشتاد میلیون ناراضی؟
    مواظب باشید دیر نشود. گردابی است این گرفتن و بردن ها. زمانی متوجه می شوید گرفتن ها کار ساز نیست. مثل یک معتاد. نیاز به شدت عمل بیشتری دارید. اینجاست که دیگر راه برگشت بسته است. خشونت و سبوعیت تا جایی که این هم اثر نخواهد کرد. یادتان می آید؟ توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد…. بچه های کوچه و خیابان این را با خنده و تمسخر خطاب به نظامیان می گفتند……

     
  9. سلام و درود

    یک مطلب خوب و مفید از جناب”محسن خیمه دوز” خواندم و خالی از لطف نیست که حاظران در این سایت نیز از آن بهره مند شوند. البته من فقط مطلب ایشان را کمی ویرایش کردم.

    “جمع بين روشنفكری و ايدئولوژيك انديشی منطقاً امكان پذير نيست. و سخن از روشنفكری ايدئولوژيك، ناشی از جهل به معنا و تعريف ايدئولوژی و روشنفكری است.”

    *خطر ايدئولوژی‌ها*
    ” خطرناك بودن ايدئولوژی ‌ها به خاطر آرمان‌گرا بودن‌شان نيست، زيرا داشتن هيچ آرمانی خطرناك نيست. از دیگر سو به خاطر هويت بخشی ‌اش به افراد، گروه‌ها، طبقات، احزاب، حكومت‌ها و فرهنگ‌ها نیز نمی‌تواند باشد، چرا که هويت بخشی با نمادها، نشان‌ها، شمايل‌ها و برنامه‌ها به خودی خود خطرناك نيست.
    ايدئولوژی‌ها، حتی به دلیل داشتن باورهای نامدلّل ( باورهای پايه ) هم خطرناک نيستند. زيرا هيچ ذهنی بدون باورهای پايه ( باورهای نامدلّل ) نيست. همان‌طور كه ذهنِ، بدون پيش فرض وجود ندارد، ذهنِ، بدون باورهای پايه ( غيرمدلّل ) هم وجود ندارد. خطر ايدئولوژی ‌ها در نيّت مندی و تبليغ و ترويج ارزش‌ها نيست، زيرا هر كنش‌گری ( فردی و اجتماعی ) همواره واجد نيّات و ارزش‌های رفتاری ست.
    به باور بسیاری از جامعه شناسان ايدئولوژی ‌ها ، زمانی خطرساز و خطرناک می‌شوند که به «موجّه دانستن باورهای پايۀ غيرمدلّل» می‌انجامند و در صادق نشان دادن گزاره‌ها، باورها، نيّات و ارزش‌هائی ست كه صدق پذير نيستند و نمي‌توانند باشند.
    با اين ترفند خطرناك ذهنی، ايدئولوژی ‌ها در پوشش‌هاي موجّه ( آرمان، هوّيت، باور، نيّت مندی، ارزش ها ) همواره از مقابل نقد و نقدپذيری مي‌گريزند و به مجموعۀ باورهای فريز شده ( كپك زده ) تبديل می ‌شوند. ايدئولوژی ‌ها به اين ترتيب زمانی امكان نقد شدن مي‌يابند كه از بين بروند.
    ايدئولوژی ‌ها زمانی از بين می‌روند كه صاحبان آنها توسط صاحبان ايدئولوژی‌های ديگر از بين بروند. به همين سادگی… زيرا در ايدئولوژی ‌ها، ذهن به بدن مي چسبد. به اين معنی كه اگر ذهنی خطرناك تشخيص داده شد، همراه با آن، صاحبان ذهن هم از بين می ‌روند.
    بنابراين:
    – ايدئولوژی ‌ها، بازمانده از دوران زيستِ غريزی (حيوانی) انسان‌هاست.
    – تنها با اتّكا به بارزترين وجه تمايز انسان از حيوان، يعني عقلانيت، نقّادی و نقدپذيری است كه می‌توان وارد دوران انسانی و فراحيوانی شد.
    – جمع بين روشنفكری و ايدئولوژيك انديشی منطقاً امكان پذير نيست. و سخن از روشنفكری ايدئولوژيك، ناشی از جهل به معنا و تعريف ايدئولوژی و روشنفكری است.
    وجه مشترك تئولوژی‌ها و ايدئولوژی ‌ها در باورهای پايه و غيرمدلّل آنهاست به طوری كه هر دو در توهّم موجّه سازی باورهای پايۀ خود به سر می‌ برند. و چون در اين موجّه سازی هر دو به يك اندازه و به يك شدّت به قطع و يقين می ‌رسند، با همان شدّت و يقين هم مخالفان خود را از بين می ‌برند و با آنها به عنوان برانداز برخورد می‌كنند ( براندازی نرم و بی ‌صدا يا براندازی سخت و پرهياهو ).
    تنها در يك مدل تجربه شده از زیست جهان انسانی ( عقلانی، نقد پذيری ) است كه امكان تمايز و جداسازی ميان ذهن و بدن وجود دارد و با همين امكان است كه انسان‌ها می ‌توانند، هم انديشه‌های ‌شان و هم باورهای ‌شان را بكُشند ( نقد كنند )، بی ‌آنكه نيازی به كشتن صاحبان و حاملان انديشه‌ها باشد.”

    پایدار باشید

     
  10. امیدوارم با تلاش۰آگاهی و دانش از روزگار تلخ کنونی میهنمان که در نوشته زیر آمده (و نمی دانم از کیست) راه به سوی آینده بهتری پیداکنیم

    دیکته سال1394

    سر سطر بنویس.

    پسران کراک…
    دختران …
    مادران دق مرگ .
    پدران سگ دو برای نان.

    بنویس

    بابا نای نان دادن ندارد، بابا کار ندارد.
    بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد.

    بنویس .

    آن بچه سرطان دارد.
    هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است .
    خانه آنها پایین شهر است .
    اشک چشمهای مادرش مروارید دارد .

    بنویس.

    تلاش بی ثمر.
    صاحب خانه بابا را جواب کرد.
    حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود.
    بابا پول قبض آب ندارد.

    بنویس.

    نماز قضا دارد اما سفره ما غذا ندارد.

    بنویس.

    اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما سقف خانه ما چکه میکند.

    بنویس.

    پسر همسایه ما از گرسنگی مرد اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند.(شریعتی)

    بنویس.

    عشق و محبت بی معنی ترین کلمه ها هستند چون آدمها انقدر مغرور و خودخواهند که اگر کسی رو به مرگ باشد و فقط ذره ای محبت بخواهد تا در آرامش باشد ،به راحتی از او دریغ می کنند.

    بنویس.

    در سرزمین من همه
    یا سنگ میفروشند …
    یا سنگ میزنند ….
    یا سنگ می اندازند …
    یا سنگ دل اند …
    یا نگاهشان سنگین است …

    بنویس.

    زندگیمان سخت آسان میگذرد……

    برگه ها بالا……

     
  11. نوری زاد و مزدک گرامی
    1-پاسخ نمکین و فخیمانه، متین و نرمدلانه جناب نوری زاد به مزدک گرامی را من اینگونه تفسیر می کنم که جناب نوری زاد باور قطعی دارد که تنها راه مخالفت با یک باور و با یک نظر، منطق و تحلیل و نظرورزی فیلسوفانه، دانشورانه و یا بگو مورخانه، محدثانه، فقیهانه و ادیبانه است. این نگرش همان چیزی است که دقیقا مزدک آن را نمی پذیرد و از آغاز بحث و سخنش تاکنون پیش گرفته و از اینکه مخالفانش، بیشتر از هر کس از سخن او ناخشنودند، نشان می دهد که سخنش برد و نفوذ لازم را داشته و آن کاری را که باید بکند، از نظر خودش کرده. از صریح و تلمیح نوشته های مزدک می توان دریافت که او باور دارد که باورها، مقدس نیستند و تخریب، توهین و تشویه آنها، اشکالی ندارد و توهین به باور توهین به شخص نیست. حال با چنین باوری-که طبعا معتقد هم هست که می توان به همین باور او هم توهین کرد-ربطی به توهین به اشخاص معین و مشخص، عینی و گوشت و پوست دار ندارد. جناب نوری زاد البته از سر انسانیت و درستی و پاکی ذاتی اش، و اینکه وضع داخلی ما آشفته تر از آن است که اجازه توهین به باورها را چیز مقبولی بداند، مدام مزدک را به تغییر رویه در نوشتن دعوت می کند و گاهی حتی بیشتر از مفاد نوشته مزدک را به او نسبت می دهد مثلا محو کردن مسلمانان از روی زمین را به مزدک نسبت می دهد در حالیکه او از کشتن هیچ مسلمانی سخن نگفته اما از توهین به باورهای مسلمانان تا دلت بخواهد! حال باید درنگ کرد آیا اگر کسی بود که به آدمیان باورمند به عنوان آدم، احترام بگذارد یعنی حقشان را از زندگی و شغل و امنیت و آزادی و تغییر مذهب نگیرد و آنها را به صرف داشتن رنگ، نژاد، عقیده متفاوت شکنجه نکند، نکشد و از شغل محروم نکند اما باورهای آنها را چرند بداند، آیا چنین شخصی راه نادرست می رود و کلامش را باید قطع کند و «روش درست» نوشتن بیاموزد؟ به نظرمن لزوما نه.
    2-آیا نوری زاد عزیز اگر به عنوان یک مسلمان بر مسیحیان و یک جامعه بودایی و یک جامعه یهودی حکومت کند می تواند در دل به باورهای چرند آنها بد نگوید در حالیکه خود را موظف به احترام به حقوق انسانی شان می داند؟ چرا همین روش دلی را اگر بر زبان و قلم آورد بد است؟آیا باور نادرست را لزوما با نوشتن منطقی می توان زیر پرسش و آماده دگرگونی کرد؟ کدام منطق توانسته یک باور نامنطقی و نادرست را دگرگون کند یا از سیطره بر همه هستی یک کشور بازدارد؟
    3-من که این سطور را می نگارم از بن جان به رویه و روش و سبک آقای نوری زاد در نوشتن گرایش دارم نه به نوشتار جناب مزدک اما به نظرم می رسد نمی توانم منطقا و عقلا-همانکه نوری زاد به آن دعوت می کند- نشان دهم که روش و سبک مزدک خطاست یا اخلاقا ناموجه است زیرا او فتوای به کشتن کسی و محروم کردن کسی و موافق بودن با شکنجه کسی به جرم داشتن باورهای خرافی و -از نظر او چرند- نداده است. این مرزی است که می توان نهاد و می توان بر پایه آن جامعه ای داشت بدون پایمال کردن حق هیچ صاحب حقی. البته معمولا باورمندان به یک دین بدترین گمانها را در باره چنین کسانی دارند و مدام می گویند و می نویسند: حال که اینگونه می نویسید به حکومت که برسید وای به حال مردم معتقد به دین! آیا اگر کسی باور دیگری را خرافی و نادرست بداند و آن را سخت و با بدترین عبارات حواله کند، چنین فردی لزوما، صاحب آن باور را هم اگر دستش برسد می کشد؟ شکنجه می کند؟ از تحصیل و حقوق محروم می کند؟
    4-من فکر می کنم یکی از فرقهای سکولاریسم و ادیان-دستکم در مقام نظر چون هنوز باورمندان به سکولاریسم به قدرت نرسیده اند یعنی هنوز یک جامعه بااکثریت سکولار و مدافع اعلامیه حقوق بشر نداشته ایم- این است که فرد سکولار هیچ باوری را مقدس نمی داند و خود را مجاز می داند با هر بیانی و روشی، گاه شاعرانه وادیبانه، گاه با فیلم و هنر و تئاتر، گاه با طنز، گاه با مسخره کردن، گاه با منطق و فلسفه، به رواج یافتن یک باور خرافی حمله کنداما صاحب باور را به جرم آن باور نابود نکند اما در سنتهای دینی، تفکیک باور از شخص صاحب باور به جایی نرسیده و نخواهد رسید. نشانه اش هم همین سایت که چند نفر از باورمندان ارجمند و صاحب سخن، تلاش می کنند از باور خود پاسداری کنند و بارها صراحتا نوشته اند که به مفاد اعلامیه حقوق بشر پایبندند! اما برخلاف این نوشته خود بارها هم گفته اند کسی که از دین خارج شود، از ارث محروم است و یااگر به باوری رسید خلاف اسلام، حق ندارد آن را تبلیغ کند و حاکمیت اسلامی موظف است که جلوی این فرد را بگیرد و او را از رواج کفر و عقاید باطل بازدارد! تفاوتی که حتی یکبار جناب نوری زاد را به واکنش واداشت که چرا باید فردی که به سخنی باور دارد او را از رواج باور ضد اسلامی اش بازداشت؟ چون اکثریت مسلمانند؟ کدام عاقل و کدام قانون خردمندانه جهانی گفته است یک اقلیت حق ندارد باوری خلاف باور اکثریت بر زبان آورد؟ این همان تفاوت ذاتی است که سکولار از باورمند دارد. در مقابل آیا می توان مدعی شد که سکولارها هم باورهای دیگران را تخریب کرده و خرافی می دانند هم حقوق این باورمندان را از آنها گرفته اند؟ می توان اما آیا می توان این ادعا را با شواهدی تأیید کرد؟ اما به عکس می توان نشان داد از اول اسلام تاکنون هر صاحب باوری که به قدرت رسیده از اموی، عباسی، صفوی، عثمانی و ولایی و خلافتی، صاحبان عقاید مخالف(همان دگراندیشان)را با عناوین کفر، زندقه، بدعت، ارتداد، شایعه پراکنی، روشنفکری و غربزدگی از تحصیل محروم، از حق شغل محروم، از امنیت محروم کرده و آنها شکنجه کرده، تبعید نموده، کشته اند. همین وضع در میان مسیحیان صاحب قدرت هم بوده و در میان یهود هم تاجایی که من می دانم-که کم از حوادث سیاسی گذشته آنها خوانده ام-بوده و در میان دیگر مذاهب و در میان فرقه های کوچک داخل هر دین که شدت و حدت آن وحشتناک بوده است. یک نمونه بگویم: محمدعلی فرزند وحید بهبهانی که متأسفانه به محمدعلی کرمانشاهی هم شهرت یافته صاحب کتاب خیراتیه است. ایشان به صوفی کش معروف است چون از بس این فعل و عمل عجیب در هدم و قتل تک تک صوفیان سرشناس و غیرشناس انجام داد تا به این لقب عظیم رسید! کلمات ایشان در منابع را راجع به صوفیه ببینید. کتاب ایشان را آقای دوانی، پدر همین محمد رجبی که اکنون سنگ ولایت به سینه می زند تصحیح کرده و مقدمه نوشته و در انجام این کارها از او تجلیل کرده!. چرا دور برویم اکنون با صوفیان ما چه می کنند؟ آیا یک صوفی غیر از یک باور متفاوت حق کسی را خورده و مال کسی را برده؟ جالب اینکه همه این صوفیان، معتقد به ولایت ائمه هستند و شیعه اثنی عشری اند. وای اگر مزدک بیچاره بخواهد در میان این باورمندان به طرح باورهای خود اقدام کند و با همین لحن و بیان بنویسد چه کارش می کنند؟
    5- من شخصا نه به باورهای مزدک باور دارم و نه سبک او را در نوشتن دارم چون باورهای او برای اوست و باورهای من برای من. در سبک هم نوشتن به شکل استدلالی یا بازیگوشانه و طنازانه را دوست دارم و اگر فرصت کنم می توانم هر دو روش را امتحان کرد اما با روش تخریب و توهین به باورهای نادرست میانه ای ندارم چون بلدش نیستم و یاد نگرفته ام اما این نابلد بودن من به معنی نادرست بودن این روش نیست. همانطور که در میان دینداران هم توهین و تخریب سکولاریسم و حقوق بشر به وفور رخ می دهد و کسی علیه این توهینگران، اعلام جرم نمی کند. شما می توانید، بدترین و توهین آمیز ترین کتاب را علیه سکولاریسم بنویسید، کسی شما را از حقوقتان محروم نمی کند اگر فکر می کنید اثرگذار است و برد اجتماعی دارد، بنویسید و بزرگترین تخریبگری را علیه سکولاریسم و حقوق بشرانجام دهید. هیچ کس را با شما جنگی نخواهد بود. باری استدلالی نوشتن و منطقی گفتن و منطقی بحث کردن همچنان در میان بشریت بیشترین کاربرد را دارد اما چرا برخی به طنز رو می آورند؟ به همان دلیل هم برخی هم به تخریب و توهین به عقاید و باورها روی می آورند اما توجه کنید تخریب یک باور نه تخریب یک شخص. این ازآن چیزهایی است که خوب است ما به آن فکر کنییم. من کسی را تشویق به توهین به باورها نمی کنم و با آن مخالفم اما می گویم مخالفت من چه حقی و مجوزی به من می دهد که مانع سخن گفتن نامحترمانه فرد دیگری علیه باوری که از دید او خرافه است، بشوم؟ چندوقت پیش پاپ در واکنش به شارلی ابدو گفته بود که کسی اگر به مادرم توهین کند با سیلی توی دهنش می زنم و آقای کاظم بجنوردی رئیس مادام العمر قلعه دائره المعارف یزرگ اسلامی-که به خاطر آوردن یک تکه گفتار از رهبری در صدر صفحات هر جلد در امان است و گاهی هم به جلسات موسسه مصباح یزدی تشریف آورده و آموزش راه و چاه دفاع از اسلام می دهند-گفته بود این استدلال محکمی است و در باره آن در روزنامه شرق مقاله ای نوشته بود. اما من می گویم سخن پاپ نادرست است زیرا اولاً توهین به مادر او یعنی توهین به یک شخص معین به نام مادر پاپی که اکنون مسیحیان نگونبخت را به خرافه بازی دعوت می کند. ثانیاً به جناب پاپ حق سیلی زدن به طرف مقابل را نمی دهد تنها حق شکایت و مجازات قانونی می دهد. ثالثاً توهین به یک باور که در جامعه رواج دارد با توهین به مادر یک فرد مشخص و رسم و نشان دار فرق اساسی دارد که پاپ مثل هر باورمند مغالطه گری مرتکب آن شد.
    7-شک نباید کرد که یک مذهب و یک فرقه تا زمانی که قدرت دارد و اکثریت مال اوست ژست حق و حقوق مخالفان هم به خود می گیرد اما چون مخالفانی سر برآورند و به نقد و رد باورها دست برند، احکام ارتداد و اعدام و شکنجه چون سیل راه خواهد افتاد! مخالف را قبول دارند اگر سر در گریبان کند و در جایی سخن نگوید واگر گفت و مثل آن نگونبخت(اصلانی؟) که تفسیر قرآن می گفت، سرش بردار خواهد رفت به صرف متفاوت و متعارض تفسیر کردن.
    8-من می توانم ازجانب مزدک بگویم که ایشان تضمین می دهد بدون هیچ توهین و تخریبی، تصمیم بگیرد کتابی در رد عقاید و باورهای سنتی جامعه مذهبی بنویسد و پایه هر اصلی را از نظر خودش محترمانه و بدون هیچ حرف نیش و کنایه داری نقد کند و بااستدلال زیر سوال ببرد(دقت کنید) آیا این فرصت را بدون محروم کردن او از حق، از زندگی و از امنیت به او و خانواده و خویشانش می دهید؟ فرض کنیم این فرصت را ندهید(فرضی که قطعی است و برای همگان روشن) آیا مزدک نخواهد گفت چون به من فرصت استدلال کردن در فضای بیرونی و آنجور که خودم صلاح می دانم نمی دهید پس من به روشی که شما را ناراحت کند دست می زنم؟ شمای نوری زاد عزیز از جانب کل حاکمیت فرصت داده اید؟ اما مزدک خواهد گفت من اینجا مجازیم می خواهم با نام حقیقی و در خانه خودم درتهران بنشینم و بدون دغدغه متن محترمانه و نقادانه ام را برای نوری زاد عزیز ارسال کنم آیا می تواند؟ پس ما حقش را بدهیم تا او هم حق شما را بدهد(این دقیقا مصداقی از همان است که نوری زاد عزیر به درستی به آن تمسک می کند که آنچه برای خود می پسندی برای دیگری هم بپسند).می خواهم بگویم جناب نوری زاد ایشان می تواند مدعی شود مثل همان آماده به اعدامی است که شما گفتید بر سر همه هوار می کشد و بد و بیراه می گوید. شما ثابت کنید عقاید باطل دیگران، عذابی آنچنان به او نرسانده باشد؟

     
    • اینهائی که گفتی همه درست است اما مسئله این است که ایا روش اقای مزدک موجب تصحیح باورمندی نادرست میشود؟

       
  12. سیمین زیر دستگاه تنفس مصنوعی
    ‫———————————‬

    نفس میکشم زیر این دستگاه
    تعارف ندارم، نفس نه، که آه

    همان آه پر آتش سینه سوز
    همان یار روز و شب و سال و ماه

    به جز این نه دیگر لبم را کلام
    به جز این نه دیگر به چشمم نگاه

    نه دیگر به گوشم خبرهای تلخ
    که میداد زجرم غروب و پگاه

    من از این خبرها به جان آمدم
    که ماتم فزا بود و نادلبخواه

    چه شد؟ خاک شد خانه ای زیر بمب
    چه شد؟ کشته شد عده ای بی گناه

    چه شد؟ بشکه ها پر شد از نفت و خون
    چه شد؟ کودکستان، شد آرامگاه

    چه شد؟ باز هم شد زنی سنگسار
    که حکمش قرائت شده قاه قاه

    نفس میکشم، «آه» یعنی نفس
    همین دارم از زنده بودن گواه

    مخور غم که دُوری دگر میزنم
    چنانچه رسیدم به پایان راه

    معاد من آن پر ورق دفتر است
    نگیرید حرف مرا اشتباه

    من آنم که فانوس مردم شدم
    به دوران ظلمتگر دل سیاه

    من آنم که فریاد ملت شدم
    زمانی که میشد امیدش تباه

    من آنم که با بال شعر و سخن
    رساندم خودم را به خورشید و ماه

    خوشا که وطن را بسازیم باز
    بگیریم در زیر سقفش پناه

    شما از برون دست بالا زنید
    و من نیز از زیر این دستگاه!

     
  13. با سلام

    نقل قول :جناب مهرداد گرامی تحقیقات تاریخی نشان میدهد که ابرهه حبشی اصلا هیچ زمانی به کعبه حمله ایی نکرده .ایشان در سال 547 به یکی از قبایل عربستان حمله کرده. من تا زمانیکه مسلمین نتوانند با آوردن منابع مستدل این موضوع را رد کنند از هر فرصتی استفاده خواهم کرد تا این موضوع را به آنها یاد آوری کنم.چون این جماعت از بس با //// دروغ و مغالطه و سفسطه و جهل متوصل شده اند که آنها را در پیش اهل علم هیچ آبرویی نمانده.

    ……
    یوزف ویسهوفر کارشناس‌ِ تاریخ باستان‌ِ ایران در گفتاور بالا به تاریخ دقیق‌ِ تسلط ایران بر یمن اشاره نکرده،
    ———–
    جناب مزدك خيلي به خودت سخت نگیر بالا بروی پايين بيايي به جايي نمي رسي
    ضمنا توصل غلط است و توسّل درست است نمي دانم مسلمانان چه بلايي سرت آورده اند كه دشمن قسم خورده
    آنها شده اي

    و نكته آخر اينكه تو و امثال تو حريف مسلمانان نمي شوي و با وجود تمام مشكلاتي كه وجود دارد روزي فرا خواهد
    رسيد كه تمامي مردم كره زمين مسلمان خواهند شد

     
    • با درود به عبد الله آقا عبد الله مثل اینکه دچار آلزایمر شده اید لطف بفرمایید در هرکجا من اظهار داشتم که که ابرهه حبشی به مکه حمله نکرده را ذکر بنمایید من فقط در مورد آن سنگ یافته شده !!! بحث کردم و هنوزهم بر سر پیمان هستم در ضمن آن کسی که ازسنگ باران ابرهه فقط یک سنگ آن هم با نقش و نگار یافته به دروغ و سفسطه و مغلطه پرداخته که کیسه گشادش را پر کند و جمعی ساده اندیش را در دیگر کشور ها به بازی بیگیرد . البته جناب مزدک حتما جواب در خور خواهند داد .

       
    • جناب عبدالله. ساعت خواب. اگر خواب یا پیش بینی شما به واقعیت تبدیل شود که دنیایی نمانده که همه مسلمان شوند ! بنده خداخوابی ؟ یا خودتو به خواب زده ای ؟ اولا من و تو مسلمان چه دسته گلی برای جامعه بشری به ارمغان آورده ایم تا بقیه هم از ما الگو بگیرند . دوم این که همین الان هر روز شاهد مسیحی شدن تعداد زیادی از مسلمانان و رونق کلیساهای خانگی در همین کشور ام القراء حتی در شهرهای باصطلاح مقدسش از جمله مشهد میباشیم . سوم اینکه جهان هرروز شاهدپاچه گرفتن و دریدن مسلمانان توسط خودشان در قالب سنی و شیعه در کشورهای مسلمان نشین از جمله .ایران . عراق . سوریه . لبنان . یمن . افغانستان .و….میباشد وجالب اینکه آنکس که سر را با کارد می برد ویا کمربند منفجر میکند با الله اکبر وکسی هم که به خاک وخون میغلطدبا همان شعار به دیار باقی رهسپار میشود و اگر وساطت و امدادرسانی همین غربیان غیر مسلمان در این چند سال نبود نسل مسلمانی که من وشما به آن افتخار میکنیم که در حال انقراض بود . دنیای غرب هم که از سلاخی مسلمانان بی نصیب نمانده . از سربریدن خبرنگاران زاپنی و امدادگران آمریکایی وانگلیسی و بمب گذاری براداران مسلمان چچنی در ماراتن آمریکا و گروگان گیری مشتریان یک فروشگاه توسط
      آخوند ایرانی و هزاران وحشیگری دیگر که اگر وجدان داشته باشیم باید از خجالت خفه خون بگیریم . اونوقت جنابعال وعده مسلمان شدن تمامی کره زمین را نوید میدهی ! خیلی اگر غیرت مسلمان بودنت فوران کرده کره زمین پیشکش . بداد شهر مقدس قم ( مرکز تهیه وتوزیع ابزار الات مسلمانی ) برس که طبق آمار مسولین نظام اسلامی رتبه اول فساد و فحشا و دزدی وخلافکاری را به خود اختصاص داده است . بنده خدا چشمهاتو باز کن . باگندی که ما مسلمانان زده ایم همین تعدادمسلمان را که زاییده ایم بزرگ کنیم بعد هوس زایمان دیگری در سر بپرورانیم . ضمنا یادت باشه که مشکلی بر سر راه مسلمانان وجود ندارد زیرا که ما مسلمانان خودمان برای جامعه متمدن اصل مشکل هستیم بهر حال جناب عبدالله . اوغور بخیر

       
  14. تصویر تاریخی ملت شریف ایران در
    انشاهاي صادق صداقت
    ————————
    تعطيلات سال نو را چگونه گذرانديد
    ما دانش آموزان عزيز سال هاست که تعطيلات سال نو را چگونه نميگذرانيم.
    نگذراندن تعطيلات تنها کاري است که در آغاز هر سال نو انجام ميدهيم و الان
    چند سالي ، تعطيلات است که دارد ما را ميگذراند.
    _____________
    اگر جاي پرزيدنت بوش بوديد چه ميکرديد؟
    ما دانش آموزان عزيز اگر جاي پرزيدنت بوش بوديم يک مقدار تأسيسات اتمي
    درست ميکرديم نصف شب يواشکي ميبرديم توي عراق کار ميگذاشتيم صبحش
    پا ميشديم ميديديم انگليس به عراق حمله کرده.
    ____________
    اگر جاي پرزيدنت خاتمي بوديد چه ميکرديد؟
    اینجانب صادق صداقت اگر جاي پرزيدنت خاتمي بوديم ميرفتيم از ناطق نوري
    ميپرسيديم که اگر جاي ما بود چکار ميکرد؟ آنوقت همان کار را ميکرديم بلکه
    ملت و دولت و جبهه ي مشارکت و رهبر و آمريکا از ما راضي باشند.
    ____________
    اگر جاي رضاپهلوي بوديد چکار ميکرديد؟
    اينجانب صادق صداقت اگر جاي رضا پهلوي بوديم خودمان را داوطلب
    پادشاهي در چند کشور مختلف اعلام ميکرديم بلکه شانس به سلطنت رسيدن
    خود را بيشتر نمائيم. اينجانب ضمناً نام ايران را هم در ليست ميگذاشتيم،
    خدا را چه ديدي!
    ___________
    اگر جاي رهبر بوديد چکار ميکرديد؟
    اينجانب دانش آموزان عزيز اگر جاي رهبر بوديم نماز دشمن شکن
    جمعه را بيست و چهارساعته نموده ودر تمام مدت شبانه روز حساب
    آمريکاي جهانخوار و صهيونيزم بين المللي را چنان ميرسيديم که
    تا نماز جمعه ي بعدي نتوانند از جايشان بلند شوند.
    ____________
    اگر جاي بن لادن بوديد چکار ميکرديد؟
    اينجانب صادق صداقت اگر جاي بن لادن بوديم چکار که نميکرديم!
    ____________
    اگر جاي خودتان بوديد چه ميکرديد؟
    آخ آخ. اينجانب دانش آموزان عزيز، اگر جاي خودمان بوديم ….، اگر
    سرجاي خودمان بوديم …..، اگر اصلن خودمان بوديم …. ، اگر جرأت
    داشتيم… ، اگر شهامت داشتيم ….، آقا اجازه! ما بريم دس به آب؟

     
  15. ژیان سبز قراضه

    ———–
    یادش بخیر کهنه ژیانی که داشتم
    در هر مسیر لرز و تکانی که داشتم

    روزی که از رفیق قدیمی خریدمش
    یادم نمیرود هیجانی که داشتم

    «انداخته به تو!»، همه گفتند، من ولی
    باکم نبود سود و زیانی که داشتم

    میگفت از کدام مسلمان خریدی اش؟
    تعمیرکار، وازگنیانی که داشتم

    رفتم به رستوران مبارک! پس از خرید
    با دوستان سورچرانی که داشتم

    میگفت نذر آل عبا، برّه ای بکُش
    مادر بزرگ تعزیه خوانی که داشتم

    در جنگل وسائط نقلیه بزرگ
    چون گربه بود شیر ژیانی که داشتم

    هرگز نرفت سرعتِ بالاتر از چهل
    با گازهای زورچپانی که داشتم

    میشد چه بارها متوقف میان راه
    بی اعتنا به ضیق زمانی که داشتم

    یک لحظه غافل از من و رخش ام نمیشدند
    همسایه های هُل برسانی که داشتم

    چندین چهارچرخه عوض کرده ام ولی
    من عاشقم هنوز به آنی که داشتم

    میراندمش به طول خیابان زندگی
    با عزم جزم و توش و توانی که داشتم

    با آنهمه قراضگی اش سهم دزد شد
    آتش گرفت جان و جهانی که داشتم

    گوئی ژیان، جوانی من بود، سبز رنگ
    دزدیده شد چو سبزی جانی که داشتم

    دزد ژیان به جای خودش، سارقی دگر
    از من ربود بخت جوانی که داشتم

    شعرم حرام باد بر آن بدسرشت و کاش
    از ته بریده بود زبانی که داشتم

    جائی مرا فکنده که هستند بیخبر
    همسایه ها ز نام و نشانی که داشتم

    بدجور مُهر باطله زد دزد انقلاب
    بر آنهمه خیال و گمانی که داشتم

    اکنون چه مانده است مرا غیر خاطرات
    با طبع همچو آب روانی که داشتم
    ——————–

     
  16. اثر طبع يک منتظرالحکومه
    **************************
    مايلم من رهبر ايران شوم ——— مسندي آماده ميخواهد دلم
    اشتهاي حکمراني باشدم ———– سفره اي بگشاده ميخواهد دلم
    بهر اغفال خلايق حاضرم ——— خلق صاف و ساده ميخواهد دلم
    حاضرم سازش کنم با هرکه هست– صلح فوق العاده ميخواهد دلم
    جفتگيري ي سياسي ميکنم ——– گاه نر، گه ماده ميخواهد دلم
    رابط ناشي نميآيد به کار ———- مرد جا افتاده ميخواهد دلم

     
  17. تیتر یک جوان: پورشه و لایف استایل آیت الله زاده نمی خواهم. شغلی و کمی اکسیژن هم بمن بدهید لطفاً!
    1- خواننده ای برایم ایمیل فرستاده و از من خواسته است زیر تیتر فوق که خودش در نامه اش نوشته مطلبی مناسب بنویسم و بغض جوانان تحصیلکرده را منعکس کنم. این اولین بار نیست که نامه های حاوی تقاضای برخی خوانندگان را می گیرم برای انعکاس. اما اعتراف می کنم که هیچکدام از درخواست های قبلی اینقدر مظلومانه و هنرمندانه نبود. بدیهی می دانم که با توجه به تیتری که خوانندۀ جوان برایم نوشته کنایۀ او به تصادف اتومبیل پورشۀ پسر امیر قلعه نوعی – نماد لمپنیسم – در خیابان شریعتی تهران است که متأسفانه به مرگ هر دو جوان راننده و سرنشین انجامیده است. اما ماجرا آنجا مهم شده و در شبکه های اجتماعی گسترش یافته که مرد سرنشین پورشه نوۀ آیت الله ربانی شیرازی یکی از نامی ترین روحانیان انقلابی که او نیز در سال 60 و در تصادفی جاده ای در گذشت مربوط بوده است.

    2- واقعیت دوم این است که تیتر هوشمند انتخابی خوانندۀ فرستندۀ ایمیل به اندازۀ کافی توضیح دهنده است و جایی برای شرح و بسط اضافه نمی گذارد. اما بگذارید به این بهانه به یک نکتۀ مهم و آموزشی و مبارزات اجتماعی – بشدت مورد علاقۀ و تبلیغ خودم – بپردازم که بنظرم می تواند مفید و روشنگر باشد: حتماً دیده اید و شنیده اید و در جریان واکنش نسبتاً وسیع جامعه به این تصادف و مرگ جوانان داخل آن قرار گرفته اید. من نمی خواهم بکل این واکنش ها که طیف وسیعی از عکس العمل های شخصی و عاطفی و اجتماعی و سیاسی و بغض و غیض و … در قالب های کامنت و مسخره و جوک و نفرین و امثال آن را در بر می گیرد بپردازم. زیرا این در حوزۀ تخصص جامعه شناسان اکادمیک است و تا کنون نیز آن را از ابعاد گوناگون تجزیه و تحلیل کرده اند. من می خواهم فقط به واکنش طیف خاصی از جامعه بپردازم که تحت تأثیر حقوق بشر و دموکراسی و لیبرالیسم و … نقش ناصح کل و پیرفرزانه بخود می گیرند و سایر واکنش های طبیعی جامعه را بباد انتقاد و مخالفت می گیرند. حرف کلیشه ای ایندسته از الترا متجددها عبارت است از:
    “آقا خانم لطفاً حریم شخصی افراد را محترم بشمارید و وارد زندگی شخصی و چگونه بودش و ثروت و پدر و مادر و لایف استایلش نشوید. زیرا این مسایل در حوزۀ شخصی و خصوصی خود افراد است و نباید دستاویز تسویه حساب سیاسی قرار بگیرد.”
    3- من با این جملۀ سوپر مدرن و فراحقوق بشری مشکل بنیادی دارم. چرا؟ می دانیم که در همه جا – از جمله دنیای غرب و کعبۀ آمال حقوق بشر و دموکراسی و لیبرالیسم و آزادی – یک لایف استایل هنجار داریم که دولت ها بعنوان نماینده و پاسدار عرف و خواست عمومی هم مروج و هم نگاهبان این لایف استایل هستند. از لایف استایلی که صحبت می کنم رفتار روزمرۀ حکومت ها با شهروندان نیست که ممکن است قبض و بسط های خواسته و ناخواسته ای را شامل شود. منظورم از سبک زندگی رسمی آن “سبک زندگی” است که اگر خانواده و فامیل و وابستگان مقامات ارشد حکومتی مرتکب خلاف آن بشوند بلافاصله با واکنش رسانه و مدیا و مردم روبرو می شوند و منتقدان تا رسوایی کامل سوژه – در خیلی از موارد با هزینه های زیاد سیاسی برای مقام مربوطه – آن را دنبال می کنند. بعبارت دیگر حوزۀ خصوصی حاملان فرهنگ رسمی و هنجار تبلیغی حکومت بسیار تنگ تر از حوزۀ خصوصی شهروندان یک لاقبا و رعیت! است. و هیچکس در غرب مدعی نیست که رفتار دختر یا پسر یا زن و فامیل نزدیک حاکمیت در حیطۀ شخصی است و نمی توان به آن ورود و ناهنجاری را برخ کشید.

    4- لذا برای من ابداً مفهوم نیست که وابستگان روحانیان متحجر حاکم بر ایران نباید سیبل توجه و کنجکاوی جامعه باشند از نظر تطبیق لایف استایل شان با سبک زندگی قرون وسطایی ابلاغ شده و تحمیل شده از منابر و تریبون و گشت ارشاد و قس علیهذا به مردم. چرا باید گفتن از دختر و پسر و زن و نوه و عروس و … هنجار شکن روحانیان متحجر تجاوز به حقوق فردی آنان تلقی شود ولی به شیشه کردن خون جوانان از سوی پدر و پدر بزرگ و جد این جوانان هنجار شکن، هنجار دین و خدا و لازم الرعایه برای دیگران تلقی شود. نه تنها نباید چنین آزادی مزخرفی را برسمیت شناخت و رعایت کرد. بلکه باید با قویترین ذره بین ها و فنی ترین جاسوسی ها رفتار و ثروت و لایف استایل خانواده های حاکمان جهل و عصبیت و خرافات را کشف و با بزرگنمایی معرفی کرد. این موضوع از این جهت بسیار حیاتی است که روحانیت فقط از این طریق است که آسیب جدی می بیند در بین محرومان و توده و مؤمنان. و تحت فشار افکار عمومی مریدان خود می رود و مشروعیتش فرومی ریزد. البته من با کسانی هم که این سوژه های بسیار جدی و عبوس را با سخره و جوک از سویی و با توهین و دشنام و عقده گشایی از جانب دیگر از مسیر تأثیر گذار و جدی؛ به حوزۀ “عدم حساسیت توده” منحرف می کنند؛ بشدت مخالف و شاکی ام. و معتقدم که این قبیل دوگانگی های رفتاری و هنجاری آخوند زادگان در تقابل با تبلیغات و سخت گیری های رسمی باید از سوی روشنفکران در قالب مطالب بسیار تلخ و جدی پرورده شده و به صحن افکار عمومی عرضه شود. تا این خوانندۀ جوان ناچار نباشد فقط برای کمی اکسیژن و یک کار بخور و نمیر به التماس بیفتد. با پوزش از فرستندۀ تیتر بخاطر واژۀ التماس. از لطفاً خودت استنباط کردم. یا…هو http://dalghakirani.blogspot.ro/2015/04/blog-post_24.html

     
  18. مازیار وطن‌پرست

    یادداشتی از مهدی خلجی:

    «بالاگرفتن موج افتخار به «نژاد آریایی» و رشد نوعی ناسیونالیسم سخیف و خشن، نشانه‌ی بحرانی فراگیر و خطرناک در جامعه‌ی ایران است. هر ناسیونالیسمی که کشور، ملت-دولت و شهروندی را نوعی قرارداد نبیند، لاجرم به خشونت و جنایت می‌انجامد. ایرانی بودن، قرارداد است نه هویتی ذاتی، زبانی، نژادی، مذهبی یا قومی. مرزهای ایران، مانند مرزهای دیگر کشورها قراردادی است و طی سده‌های مختلف، تغییر کرده است. شهروند هر کشوری بودن به معنای برخورداری از حقوق سیاسی و رابطه‌ی خاص داشتن با نهاد دولت است و امتیاز و برتری ویژه‌ای برای کسی نمی‌آورد.
    جمهوری اسلامی در وهله‌ی نخست به جای آن‌که دولتی برای همه‌ی ایرانیان باشد، نظامی ایدئولوژیک است که حتا مصونیت هواداران و وفاداران و سردمداران دیروز آن هم در آن تضمین‌شده نیست. هزاران ایرانی اکنون در خارج از ایران هستند و امکان بازگشت به کشور را ندارند. در عوض چه بسا گروه‌های غیر ایرانی که به دلیل همکاری نظامی و سیاسی با جمهوری اسلامی، به راحتی به ایران رفت و آمد می‌کنند. هم‌چنین، جمهوری اسلامی، نظامی استوار بر تبعیض زبانی، قومی و مذهبی است و این تبعیض نه تنها سیاسی و اجرایی است که قانون اساسی نیز بدان مشروعیت بخشیده است.
    شکست ایدئولوژی اسلامی – و ایدئولوژی‌های دیگر سده‌ی بیستم – به خلأ ایدئولوژیک و بحران هویت انجامیده است. به ویژه، بخش عظیمی از ایرانیان جوان، از دولت و برنامه‌های اسلام‌گرایانه‌ی آن، دل‌زده و سرخورده‌ شده و در نتیجه‌، احساس بی‌ریشگی وانهادگی می‌کنند. این حس وانهادگی و تنهایی، به قول هانا آرنت، انسان‌ها را در خطرناک‌ترین موقعیت‌ها قرار می‌دهد؛ آن‌ها در معرض توهم و فریفته‌شدن قرار می‌گیرند: جذب جنبش‌های افراطی و ایده‌آل‌های خیالی می‌شوند تا از تنهایی به درآیند. می‌خواهند عضو مجموعه‌ای بزرگ‌تر و مهم‌تر باشند تا زندگی‌شان معنا پیدا کند، پایشان روی زمین‌ سفت‌تری قرار گیرد. موج دین‌گردانی‌ها از اسلام به بی‌خدایی یا ادیان دیگر هم تا اندازه‌ای برای درمان این تنهایی است.
    ناسیونالیسم نژادگرا، مذهب‌بنیاد یا زبان‌بنیاد، خشونت‌زا و مانعی بر سر راه برقراری آزادی و دموکراسی است. هر تعریفی از ناسیونالیسم که همه‌ی شهروندان یک کشور را برابر نداند و در برنگیرد، آن کشور را در معرض ارتکاب جنایت‌های مهیب یا قربانی خشونت‌های تازه شدن قرار می‌دهد.»

     
  19. دروغ پُشت دروغ

    فضایی که در شهرستانهای کوچک هست پوششی است که برای نان درآوردن ساخته شده. و شهروندان سالهاست که با این نقاب نقش بازی میکنند تا اموراتشان بگذرد.
    و حکومت رادیکال اسلامی هم به تظاهر راضی.
    چون در روزهای رأی گیری یا راهپیمایی ها از این مردم پراکنده سوءاستفاده لازم را کرده و این را اقتدار و نمایش پُر شور ملی نامگذاری کرده است.
    این شما نیستید که تنهایید . این دین و آیینی است که هجوم به زندگانی مردم آورد و مثل شبح آراسته شد ولی از بدنها و افکار دسته جمعی بیرون شد و تنها ماند.
    و چه تلخ است برای خاخانهای شیعه که هردم میبایست این تنهایی و واماندگی را به دروغ انکار کنند وبا دروغی دیگر خودبزرگنمایی کنند

     
  20. رهبر جمهوری اسلامی خواستار برخورد نیروی انتظامی با نامنی روانی شد. سید علی! تمام حکومت تو باعث ناامنی روانی این ملته، سالها اعمال غیر قانونی نیروی انتظامی تو باعث ناامنی روانی این ملت بوده. کج فهمی حاجی، کج فهم!

     
  21. آ قای نوریزاد چرا کامنتهای بدون ربط با مطالب سایت را حذف نمیکنید؟ باور کنید با عدم درج این کامنتها از دموکرات بودن و درستکار بودن شما چیزی کم نمیشود.

     
  22. دادگاه مرتضوی غیرعلنی شد، شاکیان را به جلسه راه ندادند

    منتشر شده در شنبه, ۵اردیبهشت , ۱۳۹۴ | ۱۰:۲۴ ب.ظ.

    دادگاه سعید مرتضوی امروز شنبه پنجم اردیبهشت درحالی در شعبه ۷۹ دادگاه کیفری به ریاست «محمدرضا محمدی کشکولی» برگزار شد که از حضور وکلای شکات در پرونده تامین اجتماعی دراین دادگاه ممانعت به عمل آمده است. «پیمان حاج محمود عطار، مصطفی ترک همدانی و علی‌رضا دقیقی» وکلای شکات سعید مرتضوی را تشکیل می‌دهند.

    به گزارش«سحام»، علی‌رغم درخواست شاکیان و متهم(سعید مرتضوی) برای برگزاری علنی دادگاه، رئیس شعبه ۷۹ کیفری استان تهران، به دلایل نامشخصی ازعلنی کردن دادگاه جلوگیری کرده است.

    یک منبع آگاه دراین زمینه به خبرنگار«سحام» گفت: «امروز نیز محافظین سعید مرتضوی(محافظین سابق و فعلی) برای تحت تاثیر قراردادن دادگاه درکنار وی حضور داشتند و به راحتی درحال تردد در صحن دادگاه و مکالمه با تلفن همراه در راهروهای دادگاه بودند؛ گو این‌که دادگاه محافظ نداشت و این محافظان وظیفه حفاظت از دادگاه را برعهده داشتند! این درحالی‌است که از ورود خبرنگاران به داخل دادگاه کیفری استان تهران جلوگیری به عمل آمده است.»
    -nبراساس اصول پذیرفته شده درنظام حقوقی بین‌الملل، درهمه دنیا و درایران نیز براساس قوانین داخلی، ورود محافظین شخصیت‌ها به صحن دادگاه ممنوع است، اما سعید مرتضوی که گویا «مصونیت آهنین» دارد از این قواعد پذیرفته شده حقوقی تبعیت نمی‌کند، انگار که قوه قضائیه و آملی لاریجانی منتی را بر سر مردم گذاشته‌اند و سعید مرتضوی را محاکمه می‌کنند!

    شاهدان عینی از نحوه تشکیل دادگاه و عدم رعایت اصول پذیرفته شده حقوقی توسط قاضی و قوه قضائیه، نتیجه دادگاه سعید مرتضوی را از پیش تعیین شده می دانند.
    Alireza-Daghighi-saham-newsدرهمین ارتباط مصطفی ترک همدانی یکی از وکلای این پرونده درجمع خبرنگاران با تایید این موضوع گفت: به رغم این‌که برای ما احضاریه از سوی دادگاه ارسال شده است، اما ما را به این دادگاه راه ندادند!

    قرار بود در دادگاه امروز، رای نقض شده از سوی دیوان‌عالی کشور در پرونده کهریزک و ارجاع آن به شعبه هم عرض برای رسیدگی مجدد مورد بررسی قرار گیرد.
    saeed-Mortazavi-saham-newsدر پرونده کهریزک، شعبه دیوان‌عالی کشور انفصال دائم از خدمات قضایی و پنج سال انفصال از خدمات دولتی درخصوص مرتضوی را تایید کرده، اما نسبت به جریمه نقدی صادرشده ایراد گرفته است.

    سعید مرتضوی متهم اصلی کهریزک و پرونده حیف ومیل بیت‌المال و اموال کارگران درسازمان تامین اجتماعی گفت: قرار است جلسه بعدی دادگاه دوشنبه برگزار شود اما می‌خواستیم که براساس درخواست ما این جلسه علنی تشکیل شود، خصوصا در زمینه پرونده تامین اجتماعی که در مورد آن در صحن علنی مجلس مطالبی مطرح شد؛ می‌خواستیم مطالبی را ارائه دهیم که همه و خبرنگاران و شکات از این موضوع بیشتر مطلع شوند.

    از سوی دیگر وکیل خانواده روح الامینی که شاکی اصلی این پرونده هستند، در گفت‌وگو با روزنامه شرق ابراز امیدواری کرده که رای نهایی دادگاه تغییر کند و اتهام معاونت در قتل برای سعید مرتضوی پذیرفته شود.

    قوه قضائیه و دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی پس از گذشت ۶ سال از جنایت کهریزک و ۳ سال از حیف و میل بیت‌المال در سازمان تامین اجتماعی، از اجرای عدالت درباره متهم اصلی این پرونده(سعید مرتضوی) جلوگیری می‌کنند، این درحالی‌است که چند سال قبل، یک جوان برای زورگیری چند ده هزار تومانی، در ملاء عام به جوخه اعدام سپرده شد، اما گویا قرار است سعید مرتضوی و مسئولان متخلف که وفادار به نظام هستند و خود را به صورت مداوم«سرباز رهبری» و«نوکر نظام» می‌خوانند، در برابر تخلفات خود پاسخ‌گو نباشند و قانون صرفا برای مردم عادی و مستضعفین به اجرا درآید.

     
  23. صدور مجوز راه‌اندازی دو هزار مهدکودک به بسیج زنان

    ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

    آرزو ذکایی فر، مدیر کل امور کودکان سازمان بهزیستی کشور گفته مجوز راه‌اندازی دو هزار مهد کودک به بسیج زنان داده خواهد شد.
    .

     
  24. محاکمه پزشکی که حاضر نشد درباره ستار بهشتی گزارش دروغ بدهد
    منتشر شده در سه شنبه, ۱اردیبهشت , ۱۳۹۴ | ۱۲:۱۴ ب.ظ

    پزشک سابق زندان اوین که حاضر نشده بود درباره ستار بهشتی گزارش دروغ بدهد، برای محاکمه به دادگاه احضار شده است.
    به گزارش«سحام» به نقل از کلمه، شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه با ارسال احضاریه ای برای دکتر رضا حیدرپور، او را برای رسیدگی به اتهاماتش فراخوانده است.
    حیدرپور که در زمان انتقال ستار بهشتی به زندان اوین، در بهداری زندان به عنوان پزشک کشیک مشغول به فعالیت بود، در روزهای آینده به جرم آن‌که در گزارش وضعیت جسمی این زندانی سیاسی صداقت به خرج داده و مشاهدات خود از آثار ضرب و شتم و شکنجه‌ها را در پرونده وی آورده بود، دادگاهی می شود.
    حیدرپور آبان‌ماه ۱۳۹۲ و تقریبا در سالگرد شهادت ستار بهشتی زیر شکنجه ماموران پلیس فتا، بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. اکنون، در شرایطی که هنوز قاتلان ستار و مسئولان بالا دست آن‌ها مجازات نشده اند، پزشکی که شکنجه او را گزارش کرده بود، قرار است محاکمه شود.
    براساس مقررات زندان، هر زندانی جدید پیش از ورود به بندهای عمومی به بهداری زندان اعزام می شود، تحت معاینه قرار می گیرد و برایش پرونده پزشکی تشکیل می شود.
    دکتر حیدرپور نیز در روز دهم آبان‌ماه ۱۳۹۱ ستار بهشتی را که از بازداشتگاه غیرقانونی پلیس فتا به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شده بود، مورد معاینه قرار داد و آثار شکنجه و ضرب و شتم مشهود بر بدن وی را در پرونده درج کرد.
    سه روز بعد که ستار پس از بازگشت دوباره به تحت نظرگاه نیروی انتظامی، زیر شکنجه کشته شد، گزارش این پزشک شجاع و باصداقت اهمیت بیشتری پیدا کرد. هرچند او پس از آن او دیگر مجاز به معاینه هیچ زندانی سیاسی نبود، ولی گزارشش کار خود را کرده بود.
    برای مسئولان قضایی که شکایت‌نامه با دست‌خط ستار را انکار می‌کردند و شهادت‌نامه زندانیان سیاسی را هم نادیده می‌گرفتند، رفتار مشابه با سندی که با امضای پزشک زندان در پرونده موجود بود، دشوارتر می نمود.
    از همین روست که این پزشک زندان ابتدا بازداشت شد و حالا قرار است در دادگاهی حاضر شود که او را به جرم صداقت و بیان حقیقت محاکمه می‌کند.
    دکتر حیدرپور تنها شاهد جنایت‌های پشت دیوارهای زندان‌ها نیست که قربانی صداقت خود می شود. موارد دیگری از این نوع نیز درگذشته وجود داشته اند؛ از جمله یکی از معروف ترین آن‌ها دکتر رامین پوراندرجانی پزشک وظیفه بازداشتگاه کهریزک که برخی از قربانیان این بازداشتگاه را پیش از مرگ معاینه کرده بود.
    او مدت کوتاهی پس از تعطیلی بازدشتگاه کهریزک، در محل خدمت خود به طرز مشکوکی فوت کرد. مقامات رسمی ابتدا علت مرگ او را سکته قلبی و سپس خودکشی اعلام کردند و در ‌‌نهایت هم در گزارش پزشکی قانونی ادعا شد که مسمومیت باعث مرگ این پزشک جوان شده است؛ همچنان که برای شهدای کهریزک هم مننژیت علت مرگ آنها اعلام شد!
    جسد دکتر پوراندرجانی بدون آن‌که اجازه کالبدشکافی به خانواده اش داده شود، توسط نیروی انتظامی دفن شد و بعدها برخی نزدیکانش فاش کردند که او پیش از مرگ، جزئیاتی از نحوه شکنجه بازداشت‌شدگان کهریزک را افشا کرده بود و در جلسه ای با حضور نمایندگان عضو کمیته ویژه رسیدگی به وضعیت آسیب‌دیدگان حوادث پس از انتخابات در این باره شهادت داده بود.

     
  25. اشتغال بیش از۴۰ روحانی به عنوان کارشناس ثابت درصداوسیما
    منتشر شده در سه شنبه, ۱اردیبهشت , ۱۳۹۴ | ۱۱:۳۰ ق.ظ

    مدیرکل صداوسیمای قم از اشتغال بیش از ۴۰ روحانی به عنوان کارشناس ثابت در سازمان صداوسیما خبر داد و گفت: مجموعه صداوسیما قرابت ویژه‌ای با روحانیت دارد که همکاری‌های ویژه‌ای را نیز می‌طلبد؛ روحانیان تنها موظف به ابلاغ دین هستند اما صداوسیما درکنار این وظیفه سنگین، باید مردم را طوری سرگرم کند که تعارضی با دین نداشته باشد.
    به گزارش «سحام»، حجت الاسلام لطفی نیاسر در سی و چهارمین همایش ائمه جماعات مساجد استان قم اظهار کرد: از آن‌جایی که مرکز قم پوشش و موسیقی خاص و ویژه‌ای ندارد، آقای سرافراز از ما خواست تا در شبکه قم به صورت ویژه بر روی برنامه‌های فاخر معارفی کار شود تا در شبکه‌های سراسری از آن استفاده شود.
    وی گفت: هر سریال فاخری هم که در مرکز صداوسیما در مورد روحانیت تهیه می‌شود، ممکن است از اشکالاتی برخوردار باشد که ایراد گرفتن به این دسته از اشکالات، تهیه کننده را عقب می‌راند.

    مدیرکل صداوسیمای قم با بیان این‌که امروز بیش از ۴۰ روحانی به عنوان کارشناس به صورت ثابت در صداوسیما مشغول به فعالیت هستند،تصریح کرد: کارشناسان دینی ویژه رسانه باید علاوه بر علمیت طلبگی از صدا و تصویر و سلایق مطلوبی نیز برخوردار باشند تا مورد استقبال عموم مردم قرار گیرند.

     
  26. مسعود رجوی کجاست؟ ما کجائیم؟

    » سید ابراهیم نبوی
    حتما به این سئوال فکر کردید که مسعود رجوی کلا کجاست؟ و اصولا به این‌که چرا هیچ جایی اثری از او نیست؟ و چرا غیب شده؟ و ده‌ها سئوال دیگر که ممکن است به آن پاسخ داده شده باشد یا نباشد. شاید به این سئوال هم فکر کرده باشید که برای چه سازمان مجاهدین خلق و آبجی مریم آن، با چه استدلال و منطقی با داعش کنار آمدند و اسم اراذل و اوباش آدم‌کش داعش را جنبش عشایری عراق خوانده اند؟ و زیرجلکی و گاهی علنی با آن‌ها همکاری می‌کنند؟ و شاید به این هم فکر کردید که این سازمان مجاهدین خلق برای چه از تجاوز نظامی به یمن حمایت می‌کند و آیا در یمن هم نیروهای مجاهدین به عنوان همکار تروریست‌ها با دولت عربستان کنترات بسته است که بخشی از عملیات را انجام بدهد، یا نه؟ همه این خبرها، اخباری است که از صبح تا شب در دو ماه گذشته در رجانیوز، تابناک، فارس، تسنیم و صدتا خبرگزاری دولتی دیگر همراه با عکس عروس و داماد سازمان مجاهدین خلق منتشر می شود و لحظه به لحظه اخبار مجاهدین خلق به عنوان گروهی که خودش فکر می‌کند مهم‌ترین نیروی مخالف جمهوری اسلامی است، در رسانه‌های جمهوری اسلامی منتشر می شود.
    فکر می‌کنید چرا درکشوری که انتشار هر نوع خبر و عکس از رئیس جمهور اسبق آن یعنی محمد خاتمی ممنوع است و رهبر جمهوری اسلامی به جای این‌که درگذشت خواهر و مادر آقای خاتمی را به خودش تسلیت بگوید، به مردم اردکان و اجداد آقای خاتمی و در و دیوار شهر یزد و اردکان تسلیت می‌گوید، چاپ تصویر و انتشار خبر مجاهدین خلق آزاد است؟ البته من که با انتشار اخبار مجاهدین خلق مشکلی ندارم، مشکل من ممنوعیت و بایکوت خبری محمد خاتمی است.
    اصلا دقت کردید که صداوسیما، اخبار لحظه به لحظه سلطنت طلبان، اپوزیسیون خارج از کشور و لنگه کفش کهنه‌های اپوز در لس آنجلس را هر شب در صداوسیما منتشر می‌کند و خبرهای‌شان درکیهان و نشریات اولترا اسگل محافظه کار درج می شود و عکس‌شان منتشر می شود، ولی هیچ تصویر و خبری از سیدمحمد خاتمی منتشر نمی شود؟ به نظرم سیاست اصلی همان است که اغلب ما از آن اطلاع داریم. حکومت درهمه این سال‌ها تلاش می‌کند که هر حرکت و جنبش اجتماعی و سیاسی را رادیکالیزه کند. با رادیکال کردن جنبش و تند شدن لحن افراد، میان بدنه جنبش و این رادیکال‌ها فاصله می افتد و در واقع رادیکال شدن به جدا شدن نیروی اجتماعی از بدنه آن منجر می شود.
    حکومت از مجاهدین، اپوزیسیون سلطنت طلب، تندروهایی که هر صبح تا شب مثل شیر مترو گلدوین مایر یا سعید سکویی می غرند و سر می چرخانند، از خلبانانی که برنامه حمله‌شان به ایران را می‌گویند و عزیزانی که درکمال ملاطفت و مهربانی درحال کودتا توسط ارتشیان غیور هستند و سی سال است هرهفته برنامه کودتا را با هر سرفه و عطسه ای عقب می اندازند و این عادت‌شان هم با وجود پیرشدن و از کارافتادگی شان ترک نمی شود، نمی ترسد، ولی از خاتمی سازش‌کار و مودب که خودش را متعهد به قانون اساسی کشور می داند، مثل سگ می ترسند. گفتم سگ و پشیمان شدم از این‌که هی این انسان‌های بی‌رحم را به آن سگ‌های نازنین تشبیه کرده ام.

     
  27. روحانی! صهیونیست! اوه اوه اوه!

    ابراهيم نبوی
    e
    این برادر دیپلمه بیکار و دچار بحران سکسی سیاسی، گاهی حرفهایی می زند که آدم ساعتها باید فکر کند تا انگیزه بیان آن حرفها و محل درآمدن آنها را کشف کند. من که معتقدم مشکلات دوران کودکی در نیاز افراد به توجه نقش بسیار مهمی دارد. همین می شود که یک دفعه می بینی کودکی که همیشه مورد بی توجهی والدین و همشاگردی ها بوده، وقتی بیست ساله می شود وسط مسابقه بارسلونا و رئال مادرید شورتش را در می آورد و وسط زمین بازی می دود. یا مثل فمن های اوکراینی دم به دقیقه جلوی سفارتخانه های اینجا و آنجا لخت مادرزاد می شوند و می دوند، یا مثل جوانان ناکام که دست رد دختر همسابه به سینه شان می‌خورد، ۲۴ تا قرص آسپیرین می‌خورند و به همه تلفن می‌زنند که من دویست تا قرص برنج خوردم و تا ده ثانیه دیگر می‌میرم، بیایید مرا نجات دهید.
    این نیاز به توجه نقش مهمی در زندگی آدم‌ها بازی می‌کند. پانزده سال قبل محسن رضایی و رحیم صفوی و فیروزآبادی درباره عدم تعادل روانی حسن عباسی حرف زده بودند و علت اخراج او از سپاه را بخاطر همین مسائل دانسته بودند. البته، الحمدالله در مملکت ما هیچ وقت با کمبود دیوانه و خل و چل مواجه نمی‌شویم و در واقع سیاست ایران هرگز کمبود مشنگ پیدا نمی‌کند. و جالب است که دائما هم حرف‌های عجیب تری از خودشان استخراج می‌کنند.
    آخرین شاهکار حسن عباسی که یک هفته قبل در یک سخنرانی گفته شده، جزو همین اتفاقات حیرت انگیز است. حسن عباسی گفته که در سال ۱۳۶۵ حسن روحانی همراه با یک نماینده دیگر مجلس شورای اسلامی در هتلی در پاریس با فردی که خودش را آمریکایی معرفی می کرد و در واقع مشاور ضدتروریستی اسرائیل بود ملاقات کرده و در جلسه مذکور از انعطاف بیش از حد غربی در برابر آیت الله خمینی گله کرده بود. همین حسن عباسی گفته که “اسرائیل سالها قبل اسناد این مذاکره را به عبری منتشر کرده و دو سال قبل هم به زبان انگلیسی خبر این مذاکره توسط اسرائیلی ها منتشر شده است.
    حسن عباسی گفته که “من نسبت به این موضوع تردید دارم، چون اسرائیلی ها با طرح چنین چیزی می خواهند روحانی را زمین بزنند” و بعد هم گفته که “حسن روحانی باید در این مورد هرچه سریع تر موضع بگیرد و آن را تکذیب کند.” آخر کار هم نتیجه گرفته که با چنین چیزی ما چطوری به این مذاکرات اعتماد کنیم؟
    یعنی من هرچه دارم فکر می کنم که دلیل گفتن این حرفها چیست، نمی توانم بفهمم. نه اینکه فکر کنم چنین اتفاقی رخ نداده، یا رخ داده، اصلا نمی توانم بفهمم دلیل بیان این موضوع توسط حسن عباسی چیست؟
    اگر واقعا حسن روحانی با اسرائیل ملاقات کرده و علیه رهبر ایران حرف زده، طبیعتا این اقدامی علیه ایران است، آقای عباسی باید این خبر را به وزارت اطلاعات و رهبر بدهد، آنها هم روحانی را دستگیر و محاکمه کنند و اگر به نتیجه رسیدند مجازاتش کنند. آیا حسن عباسی نمی تواند این موضوع را به وزارت اطلاعات یا رئیس قوه قضائیه بگوید؟ اصلا این چه مملکتی است که دبیر شورای امنیت ملی آن که بیست سال این مسئولیت را به عهده داشته با مهم ترین دشمن کشور ملاقات کرده، خبرش هم توسط اسرائیلی ها منتشر شده و چون به عبری منتشر شده بود هیچ ایرانی از آن خبردار نشده و تازه دو سال قبل که به انگلیسی منتشر شده حکومت ایران از آن خبردار شده و با وجود اینکه دو سال است حسن عباسی و در نتیجه همه این موضوع را می دانند، ولی تا همین لحظه هیچ کس درباره آن هیچ حرفی نزده و با وجود اینکه همه می دانستند که روحانی با اسرائیل رابطه داشته او همچنان رئیس جمهور ایران بوده است؟
    البته ممکن است که حسن روحانی در این ملاقات به عنوان جاسوس ایران به اسرائیلی ها کلک زده و می خواسته نقش مامور دوجانبه را برای سیستم اطلاعاتی ایران بازی کند. بعید نیست، ولی به فرض که اینطور باشد، برای چی حسن عباسی یک عملیات اطلاعاتی جمهوری اسلامی را افشا کرده. این که مخالف مصالح امنیتی و اطلاعاتی کشور است.
    حسن عباسی از این موضوع نتیجه گرفته که چون قبلا چنین اتفاقی افتاده مذاکرات لوزان قابل اعتماد نیست. احتمالا منظورش این است که آمریکایی ها قابل اعتماد نیستند. برای چی آمریکایی ها قابل اعتماد نیستند، اتفاقا لو رفتن این خبر توسط اسرائیل ثابت می کند که اسرائیلی ها اینقدر صداقت دارند و روراست هستند که حتی اسرار امنیتی شان را هم در روزنامه چاپ می کنند. در واقع این حسن روحانی است که قابل اعتماد نیست. در واقع از این خبر دو نتیجه می توانیم بگیریم، اول اینکه این خبر درست است. اگر خبر درست باشد طبیعی است که روحانی باید دستگیر و مجازات شود. اعتماد دیگر معنی ندارد. آدمی که ۲۵ سال مسئول امنیت ایران بوده، با اسرائیلی ها نشست و برخاست می کند، و دستگیر و مجازات نمی شود؟
    موضوع دوم هم این است که احتمالا اسرائیلی ها ممکن است دروغ گفته باشند، که در این حالت حسن عباسی به عنوان کسی که به حیثیت نظام لطمه زده باید دستگیر و مجازات شود.
    اما موضوع مهم تر این است که چطوری خبری که سالها قبل به عبری منتشر شده بود، در تمام این سالهایی که روحانی رئیس امنیت کشور بود، وجود داشت و هیچکسی در ایران چیزی درباره آن نمی دانست. یعنی جمهوری اسلامی که اسرائیل را دشمن شماره یک خودش می داند، یک متخصص به زبان عبری ندارد؟
    البته حرف حسن عباسی از یک دید بسیار منطقی است. اسرائیل یک ملاقات امنیتی و اطلاعاتی با یک مقام امنیتی ایران کرده و بلافاصله مثل گو… خبر چین ها همه اطلاعات محرمانه اش را منتشر کرده و طبیعی است که باید فرض کنیم اسرائیلی ها که دروغ نمی گویند، حتما رئیس جمهور خودمان دروغ می گوید. یا مثلا اینکه وقتی آمریکایی ها درباره مذاکرات نظر می دهند، طبیعی است که آنها با ما صادقانه برخورد می کنند، ما که نباید حرف آنها را بگذاریم کنار به حرف ظریف که آدم خودمان بوده گوش کنیم.
    کلا به نظرم اگر توجه بیشتری به حسن عباسی بشود، شاید خیلی مسائل حل شود، اصلا درست نیست که با بی توجهی و نادیده گرفتن یک آدمی که خودش فکر می کند هنری کیسینجر است، باعث رشد عقده های او بشویم. گناه دارد. تو را به خدا چنین نکنید.

     
  28. سوئیس خوشبخت‌ترین کشور دنیا شناخته شد
    پژوهشگران سوئیس را به عنوان خوشبخت‌ترین کشور جهان در حال حاضر شناخته‌اند. بر اساس گزارش “شادی جهان در سال ۲۰۱۵” بعد از سوئیس کشورهای ایسلند، دانمارک، نروژ و کانادا قرار گرفته‌اند.
    پژوهشگران ۱۵۸ کشور را بر اساس عواملی مانند درآمد، امید به زندگی و آزادی‌های اجتماعی با یکدیگر مقایسه کرده‌اند. هدف بررسی یادشده این است که با این فهرست دولت‌های سراسر جهان به سیاست‌های بهتری سوق داده شوند. آلمان در رده ۲۶ این فهرست قرار گرفته است.
    ایران در این رده‌بندی در جایگاه ۱۱۰ قرار دارد.
    (( قابل توجه روحانیون و این که ببینند چه به روز این مملکت بی صاحب آورده اند البته ازروحانیت بهتر ازاین انتظار نیست چون باید این مملکت همیشه مانند شعب ابی طالب باشد که شما بر قرار باشید و مردم هم در رنج همیشه به یاد قیامت هستند !!

     
  29. جایزه ۲۰۱۵ «واسیل استوس» به ستار بهشتی تعلق گرفت

    ستار بهشتی کارگز وبلاگ نویس ایرانی که پس از اعتراضات ۱۳۸۸ دستگیر و در طول بازداشت جان خود را از دست داد
    کمیته «آزادی قلم» مؤسسه پِن نیوانگلند اعلام کرد که جایزه امسال «واسیل استوس» برای آزادی در نوشتن، به ستار بهشتی وبلاگ نویس فقید ایرانی اهدا شده است.
    ستار بهشتی در سال ۱۳۹۱ به دلیل انتقاد از حکومت ایران توسط پلیس امنیت سایبری بازداشت شد و بر اثر جراحت های ناشی از شکنجه در طول بازداشت، جان خود را از دست داد.
    او کارگری جوان بود که وبلاگ نویسی را با هدف حمایت از حقوق کارگران و دیگر حقوق اساسی بشر و متحد کردن صدای فعالان در ایران و جهان آغاز کرد.
    مراسم اهدای این جایزه روز پنجشنبه ۳۰ آوریل (دهم اردیبهشت ماه) در دانشگاه ام.آی.تی در شهر بوستون ایالت ماساچوست برگزار خواهد شد.
    قرار است سخنرانان در این مراسم، درباره میراث و اهمیت ستار بهشتی، حقوق بشر و آزادی بیان در ایران، صحبت کنند. همچنین برنامه فرهنگی خواندن اشعار ایرانی و آمریکایی، همراه این مراسم خواهد بود.
    شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل سال ۲۰۰۳ از طریق ویدئو از بریتانیا به ستار بهشتی و دیگر نویسندگان و ناراضیان پیام و درود خواهد فرستاد. خانم عبادی، حقوقدان و فعال حقوق بشری، نخستین ایرانی برنده جایزه نوبل است.
    دیگر شرکت‌کنندگان دراین برنامه جباری عاصم، لیلا فرجامی، جورج گاربوویتس، ریچارد هافمن، فنی هاو، علا خاکی، شهریار مندنی‌پور، مجید نفیسی و جین آنرو هستند.
    جایزه واسیل استوس به نویسندگانی داده می شود که به دلیل بیان صلح آمیز نظرها و آرای خود، مورد تعقیب و آزار قرار گرفته و در برابر سانسور و فشار مقاومت کرده‌اند.
    این جایزه به احترام واسیل استوس، شاعر پیشرو اوکراینی و یکی از آخرین شاعران اوکراین که در گولاگ شوروی سابق درگذشت، به نام او نامگذاری شده است.

     
  30. مازیار وطن‌پرست

    مصاحبه‌ای قدیمی، اما همچنان شنیدنی و آموختنی؛ از بانوی شجاع و آزاده “نسرین ستوده”:

    https://www.youtube.com/watch?v=lXTCq1uQBKI&list=PLmdEvtplre60ZJPnPHUv1MAdCbYpqcNZv&index=1

     
  31. خبر آمد جناب قالیباف
    زده یک ابتکار جانانه

    گفته باید که مرد و زن بکنند
    کار در مرکز جداگانه

    تا مگر شهرداری تهران
    نشود مثل فاحشه خانه

    آنچه شاعر نتیجه میگیرد
    از چنین گفته ی حکیمانه

    اینکه: از شغل خویش راضی نیست
    شهردار عزیز دردانه

    بیگمان هست جای دلخواهش
    مستراح زنانه، مردانه

     
  32. یکی دیگر از مـآموران سرش را جلو آورد و گفت: آقای نوری زاد، یک نصیحتی به من بکن! کمی شگفت زده شدم. اما در صدای وی آنچنان صداقتی بود که بی درنگ گفتم:
    *بخاطر وجود چنین افرادی است که نمی توان همه ماموران با یک نگاه قضاوت کرد هستند کسانی بسیاری بین آنان بذر صداقت و ایمان در وجودشان هست که حتما در بدو استخدام بخاطر جوانی محدودیت منابع اطلاع در خدمت دروغ قدرت هستند تا واقعیت و اینان بعد از برخورد با حق و حقیقت آن بذر صداقتشان شکوفا میشود.
    + حرف های درِ گوشی، و سخن گفتن با ایماء و اشاره روزگار می گذرانند. نامحرمان حتی به داخل خانه ها رسوخ کرده اند. درست همان حساسیتی که ساواکِ پیش از انقلاب بکار بسته بود تا کمتر کسی به اطرافیان و حتی به خویشان خویش اعتماد کند و سخن دل با آنان بگوید.
    *البته بدون طرفداری و توجیه از ساواک بنطر من این بی انصافی است اعمال این دستگاه های گوناگون سرکوب و سانسور را با ساواک مقایسه کرد بسیاری از شایعات
    در مورد ساواک اکنون توسط ارگانهای حضرات عملا اجرا میشود.

     
  33. یکی دیگر از مـآموران سرش را جلو آورد و گفت: آقای نوری زاد، یک نصیحتی به من بکن! کمی شگفت زده شدم. اما در صدای وی آنچنان صداقتی بود که بی درنگ گفتم:
    *بخاطر وجود چنین افرادی است که نمی توان همه ماموران با یک نگاه قضاوت کرد هستند کسانی بسیاری بین آنان بذر صداقت و ایمان در وجودشان هست که حتما در بدو استخدام بخاطر جوانی محدودیت منابع اطلاع در خدمت دروغ قدرت هستند تا واقعیت و اینان بعد از برخورد با حق و حقیقت آن بذر صداقتشان شکوفا میشود.
    + حرف های درِ گوشی، و سخن گفتن با ایماء و اشاره روزگار می گذرانند. نامحرمان حتی به داخل خانه ها رسوخ کرده اند. درست همان حساسیتی که ساواکِ پیش از انقلاب بکار بسته بود تا کمتر کسی به اطرافیان و حتی به خویشان خویش اعتماد کند و سخن دل با آنان بگوید.
    *البته بدون طرفداری و توجیه از ساواک بنطر من این بی انصافی است اعمال این دستگاه های گوناگون سرکوب و سانسور را با ساواک مقایسه کرد بسیاری از شایعات
    در مورد ساواک اکنون توسط ارگانهای حضرات عملا اجرا میشود.

     
  34. دوست گرامی “Anita”
    با تشکر از سئوالات شما و اینکه بنده را مخاطب خود قرار دادید.
    سئوالات هوشمندانه شما را ارج می نهم چه آنکه مهمترین و پایه ای ترین اصل فکر کردن طرح سئوال است. بخش عمده سئوالات شما راجع به اسلام واقعی و سرنوشت آن است و بنظرم شما روی نقطه ای اساسی متمرکز شده اید. سئوالی که بخشی از سئوالات را در بر میگیرد این است که اولا اسلام چیست؟ و دیگر اینکه اسلام واقعی کدام است؟ اگر این دو سئوال را مورد توجه قرار دهیم می توانیم سئوال دیگری هم طرح کنیم و آن اینکه آیا اسلام غیر واقعی هم می تواند وجود داشته باشد یا نه؟
    وقتی که در مورد اسلام صحبت می کنیم باید تعیین کنیم که تعریف ما چیست و روی چه چیزی توافق داریم. چند نکته را برای شروع طرح میکنم تا روی آن فکر کنیم:
    1. اسلام پیامی است از جانب خدا برای مردم از طریق پیامبر اسلام . پیام اصلی دعوت مردم به پذیرش خدای واحدی میباشد.
    2. اسلام مجموعه ای از این پیامها و اعمال و گفتار پیامبر در طول 23 سال است.
    سئوالاتی که در اینجا مطرح میشود این است:
    1. آیا پیامها وحیانی که در فالب آیات آمده یکجا آمده و یا ندریجا نارل شده؟
    2. آیا همه اقوال پیامبر جز دین محسوب میشود و یا آنچه که مربوط به توضیح همین پیامها است؟
    3. آیا اعمال و رفتار پیامبر هم در مقام “حاکم” جزئی از مسلمات شرعیت است یا نه؟
    4. آیا اصلا دین جدیدی نارل شده یا نه؟
    5. آیا اساسا این “پیام” قرار بوده جائی پیاده شود؟ اگر پاسخ مثبت است دفیفا چه چیزی قرار بود پیاده شود؟ پیامبر چه شیوه و نهادی را برای اجرای آن پایه گذاری کرد؟
    بنده با طرح این جند سئوال خواستم با هم به تفاهم برسیم که احتمالا تفاهمی در تعریف اسلام نداریم! حالا بیاید در مورد مطالب ذیل با هم همفکری کنیم:
    1. اسلام دوره فبل از خود را نه دوره “کفر” بلکه دوره “جاهلیت” نامیده.
    2. بنا به تعابیری که در پیام دیده میشود جاهلیت دورانی است که در آن مردم با منطق و آگاهی آشنا نیستند و دنیال هر حرفی به راه می افتند و به شیوه سنتی خود پایبند هستند.
    3. حال بر اساس همین اصل باید ماهیت دعوت پیامبر بکار گیری خرد و تعقل در انتخاب بشری باشد.
    4. بکار گیری عقل باید با بر خورداری از کدهای اخلاقی قابل توافق همه انسانها باشد. هر چه اخلاق بهتر تفکر صحیحتر میشود.
    5. با توجه به پذیرش همه پیامبران موضوع دعوت به تغییر دین مورد سئوال است چون اصل دعوت یکی است.
    6. با توجه با اینکه اصل دین ثابت است آنان که اکنون مسلمان نامیده میشوند در حقیقت پیروان شریعت محمدی هستند. شریعت محمدی هم بر مبنای خرد ورزی و “فهمیدن” است.
    7. “فهمیدن” و بکار گیری شیوه ها و متدهای قعلی و یا به عبارتی “عقلانیت” زمان ما ،راههای اعمال زندگی عاقلانه هستند.

    اگر روی اینها توافق کنیم شاید بتوانیم نتیجه بگیریم که هر کسی که فکری را طرح می کند باید بتواند آنرا در معرض گفتگو و سئوال قرار دهدو این شامل “اسلامی” که کسی مدعی باور به آن هست هم میشود. ببخشید طولانی شد و هنوز پاسخ سئوالات هوشمندانه شما داده نشده ولی برای رسیدن به پاسخی مورد تفاهم باید سعی کنیم به شیوه ای صحیح جلو برویم. بنده سعی کردم به مسیری برویم که اوّل روی مفهوم “اسلام” با هم توافق کنیم بعد به بقیه بپردازیم..شما ببینید در کدام یک از این موارد دارای تفاهم هستیم؟ احتمالا شما هم شاید پیشنهاد های دیگری برای چارچوب بحث و گفتگو داشته باشید. با توجه به دقّت نظر شما به سر انجام این گفتگو خیلی امیدوارم..با تشکر مجدد

     
  35. با سلام

    دوستان عزيز

    منظور از آوردن سوره هايي مثل قرآن اين نيست كه فردي مثل مسيلمه كذاب برود سوره اي كوتاه از قرآن انتخاب كند مثل سوره كوثر بعد به سبك آن سوره عباراتي بسازد يا سوره كوتاهي مثل سوره فيل

    قرآن 114 سوره است افراد مدعي بروند سوره اي مثل سوره واقعه خلق كنند نه اینکه یک سوره کوتاه انتخاب کنند
    بعد عباراتي را با همان سبك و سياق را به عنوان سوره به خورد خلق الله بدهند با اين همه اين سوره هاي اختراع شده
    توسط مسيلمه و مدعيان باز هم در حد سورة كوثر نيست كه فقط 3 آيه است ………………
    ****************
    براي شما تلاوت سوره واقعه را انتخاب نموده ام از شيخ ادريس ابكر در مسجد شيخ زايد در امارات متحدة
    در حدود 10 دقيقة است پيشنهاد مي كنم دوستان حد اقل يك بار هم كه شده اين ويديو را ببنند ……….

    https://www.youtube.com/watch?v=x7-NFCdtttY

     
  36. گذری با دوستان

    از زمانی که من داوطلبانه ادرس ایمیل خود را اینجا نوشتم (در جواب به باوهگویهای فردی به اسم ؛خاص؛)
    پیامهای محبت امیز بعضی از دوستان این سایت مرا خوشحال کرد و از انها سپاسگزارم. با عرض پوزش من به دلایلی که همه اگاهند جواب هیچ پیامی را توسط ایمیل باز پس نخواهم داد.

    نکته قابله توجه این است که تمام پیامها محبت امیز نبودن . تعدادی از پیامها حاوی فحشهای خواهر و مادر وغیره هستند. ولی جالب این هست که نحوه نوشتن و جمله بندی انها مرا به یاد بعضی از کاربران انداخت!
    ( خوب شاید بعضیها در جمع خجالتی هستند).

    در هر صورت این فحشها مرا به یاد جمله معروف مهدی بازرگان می اندازد که میگفت: کسی که به ما //// بود.. کلاغ //// دریده بود.

    ولی در فضایی کمی جدی تر؛ برادران اطلاعاتی هم من را مفتخر کردن با تهدیدهاشون. وحکم ارتداد من را صادر کردن که این باعث بسی خرسندی و خنده شد. برادران اطلاعاتی میگویند که تمام مشخصات من در دسترسان هست و به زودی به حسابم خواهند رسید. در جواب به این برادران اطلاعاتی میگویم: بی صبرانه مشتاق دیدارشان سالهاست که هستم.

    برادران اطلاعاتی دو صفر هفت ما ؛ من بخوبی یاد دارم که چگونه مردم در سال ۵۷ با ساواکیها رفتار می کردن. چگونه مردم انها را در خیابان تیکه و پاره می کردن. ان ساواکیها وقتی ناخن میکشیدن و به زندانیان تجاوز میکردن, هرگز تصور نمیکردن روزی نوبت انها خواهد رسید.

    به امید روزی که رو در روی هم قرار گیریم.
    عقرب

     
    • جمهوری اسلامی برره

      هاااا وگوم شما آدم با کمالاتی بیدی اما اسمی که انتخاب وکردی چندش آور بید حداقل از معادل انگلیسی آن استفاده وکن . ونویس اسکارپیون هاااا

       
  37. من کار خودم را به ترجمه مطالب و انتقال خبر و تفسیر و توضیحاتی که خود نویسندگان می دهند محدود کرده ام و از خود تفسیری بر ترجمه ها نمی افزایم. زیرا فکر می کنم مطالب بحد کافی روشن هستند و نیازی به تفسیر ندارند. اما اظهار نظر برخی از دوستان گرامی و برداشتی که از ترجمه گزارش اشپیگل “جیمزباندهای اسلامی در صفوف اسلامگراهای افراطی” کرده بودند مرا بر آن داشت تا دریافت خودم را از این گزارش جنجالی و در عین حال مهم اشپیگل باطلاع دوستان و خوانندگان این صفحه بیفزایم.
    قبل از ورود به موضوع باید یاد آور شوم که مخاطب واقعی این گزارش محافل و دستگاههای تصمیم گیرنده و طراحان راهبردهای امپریالیستی هستند و هیچ یک از مندرجات گزارش تصادفی و بی هدف نیست و جنبه خبری صرف ندارد بلکه استدلالی است پوشیده برای تحکیم موضع استراتژیک ویژه ای که مورد نظر اشپیگل و طراحان گزارش است.

    نخستین نکته ای که شایسته توجه است زمان انتشار این گزارش است که از مدتی پیش در اختیار اشپیگل بوده اما انتشار آن مصادف شده است با جنگ در یمن!
    نکته دیگر برخورد بسیار مثبت اشپیگل به داعش است که خود می داند “یک سازمان تروریستی منفور” است و خود آن را با همین عبارت توصیف می کند.
    اما نخستین امتیازی که داعش دریافت می دارد این است که این سازمان تروریستی با “القاعده” فرق دارد!
    توجه کنید به جمله اشپیگل: “از برچسب مشترک جهادگرائی که بگذریم داعش وجه اشتراکی با “القاعده ” ندارد”.
    مدال هائی که بر سینه داعش چسبانده می شود ادامه می یابد. مثلا
    داعشی ها ” ناسیونالیست هستند نه اسلامیست”
    “در نوشته های “حاجی بکر” سخنی از سنت پیامبر اسلام و یا وعده های بهشتی که ضرورت برپائی یک کشور اسلامی را الزامی کند در میان نیست دلیل آن هم خیلی ساده است چون مخترع کشور اسلامی (داعش) معتقد بود با اعتقادات مذهبی هقدر هم صادقانه باشند نمی توان به پیروزی دست یافت ولی میتوان از ایمان دیگران بسود خود بهره برد”
    ” آنچه حاجی بکر بر کاغذ آورده…. طرحی است برای زمان بدست گرفتن قدرت، بدون ذکر کلامی در باره اعتقادات مذهبی، نقشه ایست با دقت فنی برای ایجاد کشور پلیسی-اطلاعاتی اسلامی ( داعش).

    شیوه رهبری

    رهبران داعش معتقدندکه ” تسلط بر توده ها باید در دست نخبگانی اندک شمار متمرکز باشد که به هیچکس پاسخ گو نباشند”.

    رهبران داعش کیستند

    ” اسناد پرده از ساختاررهبری داعش بر می دارند و نشان می دهند کادرهای پیشین صدام – حاجی بکر و گروه کوچکی از افسران صدام- در آن چه نقشی ایفا می کنند و بویژه نشان می دهند چگونه در شمال سوریه و بعدا در عراق قدرت را بدست گرفتند. پرونده های بدست آمده نشان می دهند که نقشه های حاجی بکر با دقت تمام ، جزء به جزء به اجرا درآمده اند. بعبارت دیگر رهبران داعش توانمند و قادر به انجام کارهای پیچیده هستند .”
    راز موفقیت

    تعصب مذهبی و محاسبات استراتژیک.

    ساختار سازمانی

    ایجاد انجمن های ” دعوت اسلامی”
    گزیدن یک یا دو نفر از مراجعین برای جمع آوری اطلاعات از روستا یا محل اقامت خود.
    ( اشپیگل آنچه را که افراد منتخب بر اساس آموزش ها و دستورهای حاجی بکر باید انجام دهند با ذکر جزئیات، گام بگام و نکته به نکته و پوشیده در هاله ای ناگفته از ستایش و شگفتی منعکس می کند تا خواننده را مجذوب و مبهوت دقت و توجه ” معمار بزرگ” داعش سازد. آنگاه نمودار سلسله مراتب سازمان اطلاعاتی داعش را منعکس کرده است.
    اشپیگل می نویسد “جاسوسان داعش باید مانند زلزله سنج مشغول بکار باشند”. سازمانهای اطلاعاتی باید بموازات هم کار کنند.

    ویژگی دیگر گروههای شورشی

    ” بویژه در شمال سوریه از قدرت دولتی که زمانی بر همه چیز مسلط بود در اواخر سال 2012 دیگر چیزی باقی نمانده بود. جای آنها را صدها شورای محلی شورشیان گرفته بودند که در یک وضعیت آنارشیستی، در کنار هم بودند ولی دیگر کسی مسلط بر اوضاع نبود. وضعیت زخم پذیر بود . گروه کادرهای عراقی که گروهی منضبط بود…..”

    حاصل مقایسه دو گروه

    من تعمدا این دو توصیف را در کنار هم گذاشتم که ارزیابی بسیار مثبت اشپیگل از داعش و ارزیابی بسیار منفی آن را از دیگر گروهها ( آنارشیست های بی خبر از اوضاع) آشکار کرده باشم. البته توصیف های مثبت از داعش بیشتر از اینهاست که بر شمردم ، درواقع کل گزارش در ستایش داعش و نشان دادن ناتوانی های آشکار دیگر گروههای ” آشفته کار ، بدرد نخور یا کم اثر ” است، که قابل قیاس با داعش نیستند. همین جا برای این که هیچ سوء تفاهمی پیش نیاید باید تاکید کنم که دیگر گروهها نیز عوامل مزدور کشورها و سازمانهای اطلاعاتی غرب هستند.

    ناکامی های داعش

    ” ناکامی های داعش در ماههای گذشته، در کوبانی و از دست دادن شهر تکریت در عراق این تصور را پدید آوردند که پایان کار داعش نزدیک است. اما این خوشبینی های دلخواسته، عجولانه است. درست است که داعش متحمل تلفات زیادی شده ولی در عین حال در سوریه موفق به گسترش حوزه اقتدار خود شده است و رهبران راهبردی داعش از مدت ها پیش به این نقاط ضعف پی برده و آنها را برطرف ساخته اند. مهندسان قدرت در درون منطقه خلافت اسلامی حکومتی برپا کرده اند که هم مستحکم تر از آنست که از بیرون بنظر می آید و هم انعطاف پذیر تر.
    داعش قادر است بموقع هر شورش داخلی را کشف و سرکوب کند. امکان مانور ساکنان منطقه “خلافت” برای سازمان دادن خود، برای مسلح ساختن خود، برا ی طغیان و شورش بسیار کم است”.

    اما دلیل این ارزیابی جانبدارانه اشپیگل از داعش چیست؟

    اشپیگل در پایان گزارش خود از برخورد غرب به داعش که بزعم اشپیگل نادرست است، ابراز نارضایتی می کند :
    ” توجه غرب در درجه اول معطوف به خطرات ناشی از ضربات تروریستی است” و بلافاصله راه درستی را که غرب باید بزعم اشپیگل انتخاب کند مطرح می سازد. توجه به “… جنگ شیعه و سنی که در حال بالا گرفتن است”.
    آنگاه صحنه در گیری ها و چشم انداز آن را چنین توصیف می کند: “هم اکنون خط جبهه مذهبی از سوریه، عراق و یمن می گذرد، در سوریه شیعیان افغانی با سنی های افغانی می جنگند. اگر کار این چالش دیرینه در جهان اسلام بالا بگیرد محتمل است کشورهائی چون عربستان، کویت، بحرین و لبنان را که جمعیتشان مخلوطی از شیعه و سنی است دوپاره کند.”
    بعبارت یگر طبق دکترینی که در یوگسلاوی بکار بسته شد و برای تحقق نقشه خاورمیانه بزرگ، یعنی ایجاد 14 کشور از 5 پنج کشور، باید در جهت ایجاد واحد های کوچک جغرافیائی که قدرت آنها کم و مهار آنها آسان باشد گام برداشت. باید بسوی تجزیه این کشورها رفت.
    اما “لئون پانتا” وزیر دفاع پیشین آمریکا سخن از یک جنگ ” سی ساله ” گفته و “را یموند. ت. اونودیر ” سرفرمانده نیروهای نظامی آمریکا، طول جنگ خاور میانه را بیست سال تخمین می زند.
    مشکل اینجاست که انجام چنین جنگی که دو یا سه دهه بطول انجامد فقط با بمباران های هوائی صورت پذیر نیست و به نیروهای زمینی نیاز دارد، ولی مردم کشورهای غربی حاضر نیستند قربانی چنین نقشه هائی گردند. اشپیگل راه حلی برای این مسئله دارد: سپردن کار بدست توانای داعش. و می نویسد:
    ” این جنگ به داعش امکان می دهد از یک سازمان تروریستی منفور به یک قدرت مرکزی اعتلا یابد.”
    از منظر اشپیگل داعش زمینه تئوریک این رهبری را برای خود فراهم آورده است و پایان آن نیز به نتیجه مطلوب غرب خواهد رسید. اشپیگل می نویسد:
    ” در اینصورت خط تبلیغاتی داعش که آخر زمان نزدیک است، درست از آب در می اید. در بادپناه این جنگ ها می توان بنام خدا دیکتاتوری مطلق را بر قرار ساخت.”
    دونکته اساسی که در این پیشنهاد ظاهرا علنی و در واقع رمز آمیز مطرح شده این است:
    1. پیاده نظام این جنگ سنی ها هستند، دشمنان آنها که باید نابود شوند شیعیان. بنا بر این در این جنگ با تلفات میلیونی آن ” ز هر طرف که شود کشته، موجب تضعیف کشورهای ذی دخل خواهد شد و این بسود امپریالیسم است. خلقهای منطقه بدلیل تسلط حکومت پلیسی اطلاعاتی داعش، که نمونه ها و ساختار آن دقیقا ترسیم و ارائه شده ، امکان جنبیدن و اعتراض ندارند .
    2. هزینه جنگ را نیز داعش بطور عمده از اهالی کشورها خواهد گرفت که نمونه آن نیز با صراحت ارائه شده است.
    نکته مهمی که بکلی مسکوت گذاشته شده ایران است. ایران نیز یکی از کشورهائی است که جمعیت آن ترکیبی است از شیعه و سنی. بنا بر این می تواند آتش جنگ به ایران نیز تسری داده شود. یا پای ایران به جنگ کشانده شود. برغم آن که سیاست دولت کنونی ایران نیز چون دویست سال گذشته اجتناب از جنگ و حل مسائل از طریق مذاکره است.
    اما در جنگ دوم جهانی امپریالیسم آمریکا چنان تمام راههای فرار را بر ژاپن بست که ژاپن برغم وقوف بر ضعف خود و آگاهی بر نابرابری قوا چاره ای نداشت جز دل به دریا زدن و پذیرفتن پایانی که از قبل روشن بود.
    گرچه اشپیگل وارد این بحث نمی شود و آن را مطرح نمی سازد اما ما می دانیم ، اشپیگل هم می داند، که اسرائیل، نئوکان ها و دیگر محافل همسو با آنها پیوسته خواستار مبلغ یک چیز بوده اند: جنگ با ایران. به پیش راندن این نظر در نهایت با هدف تجزیه ایران صورت می گیرد.
    جنگ شیعه و سنی الترناتیو خطر تروریسم و مبارزه با آن نیست، بلکه هدف آنست .
    پیک

     
  38. با سلام جناب نوریزاد من همیشه یک سوالی که از بچگی در ذهنم بود میخواهم با شما در میان بگذارم شاید شما جوابی داشته باشید چرا اشخاصی که به مکه میروند معمولا افراد خلافکار و همچنین خشنی هستند منظورم در این رژیم نیست زمان شاه هم همینطور بود برای مثال زمانی که بچه بودم یعنی زمان شاه همسایه ای داشتیم که به جرم حمل ۵ کیلو هروئین در داخل معده یک مرده به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود که من تنها زمانی که از زندان برمیگشت یادم می آید که جلو پایش گوسفند قربانی کردند بعد دوبار به مکه عزیمت کرد و یا در همان محل من مردی بود که خود و خانواده اش مواد مخدر توزیع میکردند که آنها هم یعنی خانم و آقا هر دو به مکه رفتند و هر سال هم قربانی میکردند بطوری که وقتی سال پیش به ایران آمدم و خواستم دوستان قدیمی را ببینم متوجه شدم که پسر آنها بخاطر مواد فروشی اعدام شده است همچنین سه نفر دیگر را در اروپا میشناسم که یک نفرشان از کشور های فقیر اروپایی مانند رومانی و بلغارستان و اکراین دختران فقیر را برای فروش به فاحشه خانه های فرانسه می آورد و دونفر دیگر به واردات ماشینهای دزدی مشغول هستند که هر سه نفرشان هر دو سه سال یک بار به مکه میروند و ریش درازی هم دارند من از هیچ یک از مذاهب اطلائع زیادی ندارم تنها سوال من از شما این است که آیا من اتفاقی این اشخاص را که همگی خلاف کارند و به مکه میروند میشناسم یا اینکه انسانهای خوب هم در بینشان هست و من نمیشناسم

    ——————-

    سلام پیروز گرامی
    گرچه مکه رفتن و حاجی شدن، رونقی بوده برای جماعتی که بساط فریب و کاسبی اشان را بیارایند، با این همه اما بوده اند و هستند بسیار افرادی که از سر خلوص به انجام مناسک حج روی می برند. این البته اختصاص به مسلمین ندارد، در میان زوار جلجتا نیز کاسبکاران و فریبکاران دیده می شوند. مثل احزاب سیاسی و تشکل های صنفی. خدا وکیلی چند درصد آدمهایی که تلاش می کنند نماینده ی مجلس شوند و قاضی شوند و حزب تشکیل دهند و صنفی بیارایند، به ذات حرکت خود اعتنا دارند؟
    با احترام

     
  39. با سلام و عرض ادب اقای نوریزاد٬
    مطلب زیر را جایی دیدم و فکر کردم برای یاداوری برایمان خوب است:

    مقایسه قیمت‌ها در آغاز و پایان دولت احمدی نژاد برای کسانیکه آلزایمر گرفته و دوران طلایی! دولت عدالت محور را فراموش کرده اند! :

    – سکه درسال ۱۳۸۴، ۱۰۶ هزارتومان،
    درسال ۱۳۹۲، یک میلیون و۴۲۵ هزارتومان.

    – دلار درسال ۱۳۸۴، ۹۰۴ تومان،
    درسال ۱۳۹۲، ۳ هزار و۶۵۰ تومان.

    – بنزین درسال ۱۳۸۴، هرلیتر۸۰ تومان،
    درسال ۱۳۹۲، هرلیتر ۷۰۰ تومان.

    – نان لواش درسال ۱۳۸۴، ۲۵ تومان،
    درسال ۱۳۹۲، ۱۶۰ تومان.

    – نان سنگک ساده درسال ۱۳۸۴، ۵۰ تومان،
    درسال ۱۳۹۲، ۵۰۰ تومان.

    – یک عدد تخم مرغ درسال ۱۳۸۴، ۵۵ تومان،
    درسال ۱۳۹۲، ۳۵۰ تومان.

    – حداقل دستمزد کارگران درسال ۱۳۸۴، ۱۲۲ هزارتومان
    درسال ۱۳۹۱، ۳۸۹ هزارتومان.

    – با حداقل دستمزد درسال ۱۳۸۴، امکان خرید ۱٫۲۶ سکه تمام بهار آزادی وجود داشت،
    با حداقل دستمزد درسال ۱۳۹۱ تنها می‌توان ۰٫۲۶ سکه تمام‌ بهار آزادی خریداری کرد.

    – با حداقل دستمزد درسال ۱۳۸۴ امکان خرید ۴۹۲ تخم مرغ وجود داشت،
    با حداقل دستمزد درسال ۱۳۹۱ تنها می‌توان ۱۵۲ تخم مرغ خریداری کرد.

     
  40. نظر دهندگان محترم
    1 – به نظر اینجانب در دو الی سه سخنرانیهای اخیر آقای علی خامنه ای دیگر آن حال هوای ولایت مطلقه فقه یا علی گوی هنگام تولد و جانشین خدا یافت نمیشد. به نظر می اید گالن سم هسته ای کار خود را کرده و این بنده مملو از قصور خدا شاید کم کم دارد به این حقیقت که یک رهبر منتخب چند آخوند خواب نما شده ای بیش نیست ، پی میبرد. ضمنا ایشان کم و بیش دارد به حقیقتهائی دیگر مانند به تباهی کشیدن جامعه ایرانی و کشور ایران در طول اقامت به نا حق در مقام رهبری و لایت مطلقه فقیه و عدم علاقه اکثریت ایرانیها نسبت به او و کلیه آخوند های درباری (سلطانی)نیز اگاه میگردد. اما مثل همه دیکتاتورها بسیار دیر پی برده شد به واقعیتهای جامعه.
    2 – آقای حسن فریدون (روحانی) در نقش محلل در جهت نجات رزیم ولایت مطلقه فقیه (نجات آخوند) دست به هر کاری و هر شعاری و هر سخنی میزند. او هم دیر پا به این میدان گذاشته و اینجور که پیداست احترام و علاقه به آخوند در بین اکثر ما ایرانیها سیر نزولی توام با افزایش سرعت پیدا نموده است.
    2- به نظر اینجانب علی رغم به وقوع پیوستن دو مورد فوق الذکر متاسفانه به دلیل فقر فرهنگی و عدم علاقه اکثریت ما ملت به مطالعه شاید نتوانیم از روبه زوال رفتن آخوند استفاده بهینه و به موقع کنیم و اقدام عاجل در جهت نجات ایران بنمائیم.لذا فکر میکنم مرحله بعدی پس از غرق آخوند دیکتاتوری نظامی دینی مذهبی برای سالهای متوالی نصیب ما ایرانیها شود. البته امیدوارم که تحلیل اینجانب اشتباه باشد و پس از غرق شدن آخوند سیستم مردم سالار سکولار و دموکرات در ایران جاری گردد.
    به امید روزی که خرد و عقل در ما ایرانیها به حد اعلا برسد تا سیستم سیاسی بر امده از مردم و برای مردم و پاسخگو به مردم مبتنی بر قوانین مترقی روز بشری و فاقد فرهنگ دینی و مذهبی برپا کنیم.
    مهدی

     
  41. سلام بر شیر مرد ایران و خوانندگان گرامی
    از آنجا که میدانم همه شما مزدوران قلم بدست اجنبی هستید به جهت اینکه بدانید که هرچه میبافید دروغ است و مردم ایران هم شکشان به یقین تبدیل شود و بجای خواندن مقاله های اینجا به اقتدار و توانایی های برادران ارزشی خودمان که دائم ائمه جمعه سفارش میکنند امید داشته باشند به اطلاع میرسانم زیر دریایی السابحات که فرمانده دلاور ارتش در 22 بهمن خبر تولیدش را داده بود ساخته شد و بجهت کوری چشم یاوه گویان یک نمونه اش هم در نمایشگاه ارتش گذاشته شد بخوانید زیردریایی-السابحات/http://mod.ir/content سایت وزارت دفاع ،سخنان فرمانده ارتش در 22 بهمن .اولین زیر دریایی کاملا بومی بنام السابحات در حال تولید و انشالله در سال آینده به آب انداخته خواهد شد رادارگریزی حمل اژدرهای مافوق صوت و حمل غواص از جمله امکانات این وسیله است که قرار بود امسال تولیدش اغاز شود ولی بدلیل کمبود بودجه از جناب دکتر روحانی خواستیم و ایشان با دوبرابر کردن بودجه انشالله سعی میکنیم با تولید این سلاح فوق محرمانه در محضر ایشان شرمنده نشویم

     
    • ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

      سلام ای عزیز رهبر
      ما خائنین به وطن داریم واقعا دق میکنیم ولی نه به آن دلیلی که تو ذکر کردی ‘
      بنده شما را میشناسم ‘ همچنین عموی عزیزتان را علی آهنگر را میگویم و همچنین برادر زن ایشان را سردار بزرگ که تمام قراردادهای آهنی سپاه را دادند به این بابا ‘ ما شنیده بودیم آمریکا سرزمین فرصتهای طلایست ‘ولی مثل اینکه سرزمین طلایی ایران ماست که یک آهنگر در و پنجره ساز شده سازنده هلیکوپتر و زیر دریایی هایی که لرزه به اندام دشمن می اندازه ‘ شما هم که به همت حاج سردار ما سهمیه گرفتی رفتی نشستی پیش نخبه های دانشگاه بورسیه هم بهت تعلق گرفت الآن هم شدی مهندس صنایع دفاع اون هم در رده های بالا
      حالا منو شناختی ‘ فهمیدی چرا دارم دق میکنم

       
    • سلام و درود
      جناب خدایار
      ابتدا باید خدمت شما عرض کنم که برداشت شما از قلم بدستان در این سایت اشتباه است و اگر این جملات توهین آمیز را در ابتدای گفتار خود نمی آوردید، مطلب خوبی میشد.
      در مورد اشارۀ شما به تولید زیر دریایی:
      این که شما میفرمائید به عنوان نفربر زیر سطحی معروف است.
      به آن وسیله انتقال شناگر و یا swimmer delivery vehicle نیز میگویند با علامت اختصاری SDV، در هیچ جای دنیا آنرا زیر دریایی نمیشناسند. در ضمن کشورهای زیادی منجمله انگلستان،روسیه و آمریکا نیز نمونه های پیشرفته تر آنرا دارند.زیر دریایی تعریف دیگری دارد. از امتیازات این نفر بر دریایی، همانطور که گفتید رادار گریز است البته قدرت مانور بالایی دارد و بیشتر برای عملیاتهای ضربتی و سریع و همچنین جابجایی غواص ، نیروی عملیاتی و حمل اژدر از آن استفاده می شود. این نفربر دریایی روباز است و سرنشینان آن باید حتمن لباس غواصی و کپسول اکسیژن داشته باشند و در ضمن به دلیل روباز بودن و فشار آب بر روی بدن سرنشینان نمی تواند به عمق آب برود و در محدودۀ هدف از تولید این نوع نفربر دریایی هدف قرار دادن ناوهای کشورهای منطقه در صورت احتمال جنگ در خلیج فارس می باشد.این نفر بر بسیار مناسب جنگهای نامتقارن (نبردهایی که طرف‌های درگیر در آن از توانایی نظامی یکسانی برخوردار نیستند) می باشد.

      من خود را یک میهن پرست میدانم و هرگونه پیشرفت کشور در تمام زمینه ها را ستایش میکنم.
      پاینده و سرفراز باد ایران
      موفق باشید

       
    • سلام و درود
      با پوزش،ویرایش کنید
      در محدودۀ هدف از ……در محدودۀ نزدیک به سطح آب قادر به حرکت می باشد.هدف از

       
    • من بیاد دارم که حدود ۳۰ سال پیش بطور خیلی تصادفی دریک بازدید از یک کارخانه مصادره شده در جاده قدیم کرج یک زیردریایی در حال ساخت را دیدم. بگمانم این باید همان زیردریایی باشد. امیدوارم که برادران خوب آببندیش کرده باشند وگرنه با غرق شدنش در سفر نخست ۳۰ سال تلاش سازندگانش به هدر خواهد رفت. اما با سابقه ای که از تکنولوژی ولایتمدار میشناسم تردید دارم که حتی به آب دریا هم برسد. خدایار گرامی یک تکانی به خودت بده و بیدارشو. خواب و خیال وزودباوری تا کی؟

       
    • جناب خدایار، خدا انشا الل یارت،

      در طول این ۳۷ سال گذشته که با منطق و گفتگو و همنشینی که قادر به حل اختلافات و دسترسی به راه حلی مسالمت آمیز حتی با دگراندیشان داخلی نشده اید مگرهمین زیردریایی، موشک های رادار گریز، پدافند های هوایی ۳۰۰ ساخت کشور همسایه و دوست باستانیمان روسیه بدادتان برسد. حذف فیزکی هزاران مخالفانتان از طریق کشتارهمگانی، زانو زدن در مقابل استکبار جهانی همانا آن شیطان بزرگ باشد هم دردی از بیماری مزمنتان مداوا ننمود. فقط یادتان باشد که اسباب بازی های شما در مقایسه با سلاح های مهلک ساخته شده توسط دانشمندان و مهندسان اتحاد جماهیر شوروی عددی بحساب نمیایید آنان هیچ نیازی به کمک کره شمالی، لیبی و یا عبدالقدیر خان نداشتند و با همه این تفاصیل موقعی که زمانش رسید بدون سرو صدا حتی بدون شلیک یک گلوله بساط خود را جمع کرده و بزباله دانی تاریخ پیوستند. شما و امثالهم تحت هیچ گونه شرایط، و با در نظر گرفتن شواهد زرنگتر، با هوشتر و یا داناتر از شوروی ها نیستید. فکری برای فردای آنروزتان بکنید

      از اینکه خود را تبدیل به ابزار یکبار مصرف ملایان کردید احساس نگرانی نمیکنید؟

      بطوریقین بیاری خداوند محتاجید.

      رسول

       
    • ضمنا جناب خدایار، فقط خواستم خاطر نشان کنم که زیردریایی نمیتواند رادارگریز باشد، اگر منظورتان اینست که توسط دستگاه های پدافندی دشمن قابل رد یابی نیست باید میگفتید سونار گریز.

      رادار برای ردیابی بر سطح زمین و اجسامی که در هوا معلق و دریا حال پرواز هستند مورد استفاده قرار میگیرد دستگاهی که معادل رادار هست و برای اجسامی که در داخل آب شناور و در حال حرکت هستند مورد استفاده قرار میگیرد سونار نام دارد

      رسول

       
      • آقا رسول عزیز، درود ،چه فرمایشی میدین ها، وقتی‌ اونا سلاح‌های رونمایی شدهٔ نظام است، این خدایار هم میشه کارشناس نظامی نظام. حالا اگه فردا رنگ چماق و چفیه را هم عوض کنن، حق بدیم که زمان می‌‌بره که این کارشناس نظامی، صحت آنرا قبول کنه، مگر اینکه جنتی تو نماز جمعه بگه.

         
  42. سلام به دوستان
    درباره شادی…
    می گویند در روز هبوطش، و هنگام خداحافظی، آدم به نزد پروردگارش آمد و گفت گیرم که با وحشت از ناشناخته های عالم هبوط که انتظارم را می کشد بسازم. دلتنگی ها و اندوهم را کجا ببرم؟
    خدا سرش را جلو آورد و گفت نگران نباش. من هم همراهت خواهم آمد. پیش از تو هر جا خواهم بود و مایه ی امنیت خاطرت خواهم شد.
    آدم پرسید از کجا بدانم که مرا می بینی؟
    صدای سکوت قبل از طلوع خورشید را که توانستی بشنوی،
    و شگفتی طلوع خورشید را و و شکوه رستن یک دانه از دل خاک تیره را که ادراک کردی،
    و طراوت گلبرگ های یک گل نورسته، و عدد ستاره های آسمان کویر که به وجدت آورد، و از طراوت سبزه پس از باران که مست شدی،
    بدان که من نظاره گرت هستم، بی آنکه مرا ببینی.
    آدم به شکوه درآمد که قرار است به عالم هبوط بروم که چه کنم؟ از رنج هایم چه عایدت می شود؟
    مرا به رنج تو میلی نیست.
    تو از منی،
    برو تا روحت به سایش فراخنای دنیا صیقل بخورد،
    برو به شکار شادی،
    برو به آفرینش شادی و خلق فرصت، مثل زمین، که دامنش از جواهر گریه های ابر سبز می شود.
    برو به جنگ غصه های روح فرسا،
    بدون آنکه در آنها غرقه شوی،
    برو و عاشق شو،
    برو و برای عشقت بجنگ،
    برو و طعم انتظار و لذت وصال را بچش.
    برو و دروغ و کاستی ها را از دایره ی گیتی بزدا،
    برو و مرهم باش برای او که به امواج شادی تو نیازمند است.
    برو و زیبایی خلق کن و نقاشی آفرینش من را با آن تکمیل کن.
    برو و رد مرا در احساس امنیتی که آغوش پدر به آن دخترک می دهد، و در فروغ اطوار نگاه های دو عاشق پیدا کن.
    برو و شریف بودن را و پاک ماندن را در هیاهوهای ناموزون آدم های غنوده در سیاهچاله غرور و نیرنگ و ریا و شهرت طلبی تجربه کن.
    بگذار آنگاه که گوش آسمان از فریادهای شِکوِه پر می شود، نغمه های شادی آفرین تو فضا را تلطیف کند.
    آدم ها را ببخش، و بپذیرشان، و از فرمان نفرت ها و کینه هایت درباره ی آنها سرباز زن، فارغ از آنچه با تو کردند.
    لبخند بزن، و رازهایت را با من بگو، فقط با من. که شانه های من همیشه جایی برای خلوت با تو در دروازه ی بهشت آراسته.
    در این میان، من هماره به تو می اندیشم، و هر آنجا که شادی آفریدی و اشکی ستردی، سر بر می آورم.
    وقتی دستت از شادی ها پر شد، و چهره ات از طراوت بخشش سرشار، آغوش من انتظارت را می کشد. محبوب من، تو بازیگر ویژه ی تماشاخانه ی دنیای منی.

     
  43. جناب نوریزاد

    سلام و درود

    مطلبی در پاسخ به نوشته جدید دوستمان مشیری در خصوص مساله محلل نوشته بودم که ظهر امروز ارسال کردم ،می بینم هنوز در انتظار بررسی است ،آیا شما آنرا دریافت نکرده اید؟

    ———————

    سلام استاد گرامی
    من معمولا شب ها تا دیروقت، و صبح ها، کامنت ها و نوشته های شما عزیزان را مطالعه می کنم. مثلا اگر نوشته ای ساعت ده صبح ارسال شود، احتمالا انتشار آن گاه به حدود ساعت ده تا دوازده شب موکول می شود. در طول روز کمتر فرصت پیدا می کنم.
    پوزش

    .

     
  44. تا شیخ بجای شاه بر تخت شدست
    بر خلق خدائی خدا سخت شدست

     
  45. در یادداشت جناب مازیار به نکته مهمی اشاره شده که بنظر میرسد موضوع مباحثه ای با مرتضی نازنین است و آن موضوع عقل و عقلانیت است. آنطور که بنده از نگاه اسلام درک کرده ام این است که ایمان بدون دلیل و استدلال دارای اشکال است.
    در رساله های احکام کلیه مجتهدین بصراحت ذکر شده که پذیرش اصول اساسی مذهب نباید از روی تقلید باشد.اگر این گذاره صحیح باشد پس چه دلیلی دارد که بقیه مطالب و موضوعات که فرع آن هستند نباشد؟
    از سوی دیگر قرآن بصراحت انسانها را از پیروی و اعتقاد به موضوعی که از آن اصلاع ندارند منع میکند و حتی پا را فراتر گذاشته و آنرا نوعی گناه میداند و هشدار میدهد که موضوع مباحثه روز قیامت خداوند با انسانها باورهای قلب و عملکرد گوش و دهان ایشان است.
    در حدیث مشهور امام موسی کاظم موضوع عقل بطور شگفت انگیزی مورد تکریم قرار گرفته. ایشان با بیان اینکه خداوند 2 حجت بر بندگان قرار داده که به حجت های ظاهری و باطنی تقسیم میشوند می فرماید که انبیا و اولیا حجتهای ظاهری هستند ولی حجت باطنی که باید حجتهای ظاهری را ارزیابی کند “همان عقول” هستند.لذا خط مشی تفکر شیعی به میزان زیادی معلوم میشود.
    کتاب اصول کافی یکی از منابع معتبر روائی شیعه است و اولین اصل و بخش این مجموعه باب “عقل و جهل” است که روایات متعددی را در این موضوع شامل میشود که خود نشان از اهمیت آن نزد جمع آورنده آن است.
    امیدوارم باب بحث مناسبی گشوده شود..به هر حال ممنون

     
    • ياران بزرگوار با سلام.

      ادعاى اكرام عقل در قرآن و مذهب شيعه پرسش هايى را به ميان مى آورد كه اگر به آن پرسش ها پاسخى در خور داده نشود، آن ادعا در مرحله ادعا باقى مانده و به ثبوت نمى رسد.

      من دو سال است در اين سايت مى نويسم. بارها من و ديگر دوستان، اين پرسش ها را پرسيده ايم چه از باورمندان ملى مذهبى، چه از باورمندان سنتى و چه از روحانيون اين سايت، و به جاى گرفتن پاسخ شفاف، با نوشته هايى دراز و بى سازمان با تكرار مكررات، و نيز اتهام خلط مفهوم و مصداق روبرو شده ايم.
      ظاهراً اين گراميان صفحه سياه كردن را با پاسخ دهى مترادف مى دانند.

      آز آنجا كه شما همواره روشن، كوتاه و گُزيده سخن مى گوييد، از شما بزرگوار خواهش مى كنم به پرسش هاى زير پاسخ هاى روشن، صريح و كوتاه بدهيد. اگر پاسخ هر پرسش را با شماره مشخص كنيد لطف خود را كامل كرده ايد.

      ١- چرا عليرغم تأكيد بسيارى كه اسلام به تعقل كرده است، عقل در جوامع اسلامى نمودى ندارد؟
      ٢- آيا يك دليل آن اينست كه اسلام واقعى در اين جوامع پياده نشده است؟
      ٣- آيا ملايان كه عمر خود را صرف مطالعه اسلام در حوزه هاى علميه كرده اند، اسلام واقعى را نشناخته اند؟
      ٤- اگر شناخته اند، چرا در حالى كه كشور را با ثروت سرشار آن چهار دهه است در يد قدرت خود دارند، در عملكرد خود از عقل نشانه اى ندارند ( خود شما بارها و بارها در نوشته هايتان عملكردهاى غير عقلانى و فاجعه بار حاكمان را بيان كرده ايد)
      ٥- اگر نشناخته اند، پس اگر آنان كه عمرى منابع اسلامى را به صورت تخصصى مطالعه كرده اند اسلام واقعى را نشناسند چه كسى مى تواند اسلام واقعى را بشناسد؟
      ٦- آيا برهه اى از تاريخ هست كه در آن اسلام واقعى پياده شده باشد. اگر بله چه زمانى و چند سال؟ اگر نه چرا؟
      ٧- اگر در چهارده قرن اسلام واقعى يا پياده نشده است يا در برههء بسيار كوتاهى پياده شده، چرا احتمال بدهيم كه از اين پس بتواند پياده شود؟؟

      اين آخرين تلاش من براى گرفتن پاسخ هاى كوتاه، صريح و بى مجامله براى اين پرسش هاست. و شما آخرين اميد من.
      پيشاپيش از شما سپاسگزارم.

       
      • سلام و درود
        سرکار خان آنیتا
        پرسشهای بسیار جالبی را مطرح کردید.البته این اولین بار است که من آنها را دیدم.تمامی این پرسشها را همانگونه که خواستید خلاصه پاسخ میدهم.باشد که این پاسخها راهگشا شود؛

        ١- چرا عليرغم تأكيد بسيارى كه اسلام به تعقل كرده است، عقل در جوامع اسلامى نمودى ندارد؟
        پاسخ:
        اینکه میگویید عقل نمودی ندارد، درست نیست.نمود دارد ولی اگر با شریعت بسنجیم، نمود عقل بسیار کمرنگ است.چگونه ممکن است که انسانها در جوامع اسلامی فقط بر مبنای احکام شریعت و تهی از عقل زندگی کنند؟ آیا در زندگی روزمرۀ مردم ایران ، عقل نمود ندارد؟ در ضمن مواردی از احکام دینی هم وجود دارند که مغایر با عقل نیستند.
        اینکه نمود عقل در جوامع اسلامی کمرنگ تر است، دلیل اصلی آن خود مردم هستند. سطح سواد و دانش عامۀ مردم در این جوامع پائین است و مطالعه ندارند یا اگر هم دارند مطالعۀ کتب آزاد و خارج از دین ندارند. در انتخاب دین اسلام بر مبنای عقل تأکید شده ولی پس از پذیرش آن دیگر باید مطیع احکام باشید که بیشترش بر مبنای شریعت است و نه عقل. چون دستورات خداوند در قرآن و دستورات علمای دینی که از آنها تقلید میکنید بر دستورات عقلی ارجح است. در ضمن احکام دینی آنقدر گسترده و پیچیده می باشد که بیشتر مردم حال و حوصلۀ تحقیق و بررسی ندارند و این خود مردم هستند که حتی پس از بلوغ فکری بدلیل راحتی پذیرش ارثی دین، به روش پدران خود ادامه میدهند و از پذیرش عقلی دین فاصله می گیرند.
        ٢- آيا يك دليل آن اينست كه اسلام واقعى در اين جوامع پياده نشده است؟
        پاسخ:
        بله. یک دلیل می تواند این باشد. ولی منظور شما از اسلام واقعی چیست؟ اسلامی که ما میبینیم دارای قرائتهای مختلفی است و هر کدام از آنها خود را نماد اسلام واقعی میدانند. اسلام واقعی فقط می توانسته در زمان پیامبر اسلام وجود داشته باشد و بعد از مرگ پیامبر، اسلام واقعی دیگر وجود خارجی ندارد.
        ٣- آيا ملايان كه عمر خود را صرف مطالعه اسلام در حوزه هاى علميه كرده اند، اسلام واقعى را نشناخته اند؟
        پاسخ:
        اسلام واقعی وجود ندارد که بشناسند. وقتی چیزی وجود ندارد چگونه میتوان آنرا شناخت.آیت اله های ایران هم قرائتهای مختلفی از اسلام شیعی دارند چه رسد به اسلام واقعی به دور از انگیزه های مذهبی.

        ٤- اگر شناخته اند، چرا در حالى كه كشور را با ثروت سرشار آن چهار دهه است در يد قدرت خود دارند، در عملكرد خود از عقل نشانه اى ندارند ( خود شما بارها و بارها در نوشته هايتان عملكردهاى غير عقلانى و فاجعه بار حاكمان را بيان كرده ايد)
        پاسخ:
        بازهم تکرار میکنم نشناخته اند چون وجود ندارد. در ضمن حکومت بر مبنای دین و شریعت از نوع شیعی می شود دیکتاتوری ولایت فقیه و از نوع سنی میشود وهابی، طالبانی و داعشی.البته اینکه نشانه ای از عقل نبوده کمی تند روی است به همان دلیلی که در پاسخ به پرسش اول شما گفتم.ولی حکومت انسان بر انسان باید بر مبنای قوانین انسانی و همه گیر و تابع کثرت گرایی عقلی و انتقادی باشد و نه بر مبنای احکام دین و قرائتهای متفاوت اشخاص حاکم از قوانین خداوند و اسلام. اینکه ثروت ما در دستان آخوندهاست بدلیل همراهی و پذیرش آن از طرف مردم است.(چه اختیاری و چه اجباری)
        ٥- اگر نشناخته اند، پس اگر آنان كه عمرى منابع اسلامى را به صورت تخصصى مطالعه كرده اند اسلام واقعى را نشناسند چه كسى مى تواند اسلام واقعى را بشناسد؟
        پاسخ:
        نشناخته اند.اسلام واقعی قابل شناسایی نیست چرا که لازمۀ آن اتحاد بزرگان و عالمان مذاهب مختلف اسلامی در قول و عمل با یکدیگر است که خروجی آن بشود اسلام واقعی. از زمانی که پیامبر اسلام وفات کرد تا به امروز چنین اتحادی ممکن نشده و تا ابد ممکن نخواهد شد.
        ٦- آيا برهه اى از تاريخ هست كه در آن اسلام واقعى پياده شده باشد. اگر بله چه زمانى و چند سال؟ اگر نه چرا؟
        پاسخ:
        اینکه میگویید پیاده شده باشد،احتمال میدهم منظور شما حکومت اسلامی است. باید بگویم که فقط میتوان به یک مورد اشاره کرد، همان زمان که پیامبر اسلام زنده بود و در فواصل زمانی پس از فتح مکه تا زمان مرگش میتوان گفت که حکومت اسلامی برقرار و پیاده شده. ( حدود چهار سال، سالهای هشتم تا یازدهم هجری) چرا که پیامبری که مستقیم با خدا در ارتباط بود حاکم بر مردم نیز بود.

        ٧- اگر در چهارده قرن اسلام واقعى يا پياده نشده است يا در برههء بسيار كوتاهى پياده شده، چرا احتمال بدهيم كه از اين پس بتواند پياده شود؟؟
        پاسخ:
        همان طور که گفتم اسلام واقعی وجود خارجی ندارد و به همین دلیل احتمال اینکه پیاده شود محال است.برای رسیدن به اسلام واقعی همانطور که قبلن گفتم باید تمامی مسلمانان به اجماع برسند که این تا الان ممکن نشده و از این پس نیز ممکن نمیشود.در ضمن حکومت بر مبنای دین، نوعی دیکتاتوری است.

        – سرکار خانم آنیتا امیدوارم پاسخ پرسشهایتان را گرفته باشید.تلاش من خلاصه نویسی بود.اگر از پاسخها قانع نشدید و یا مطلبی روشن نبود بفرمایید توضیح دهم.

        پایدار باشید

         
      • عقلی را که مذهب اجازه داده است مشروط است. هر لحظه به شما میگویند چه طور فکر کن. ذهن شما را شرطی میکند که در چارچوب ان قکر کنید. مثل این است که شما سوار یک ماشین هستید و راننده هستید یک نفر هم بغل شما نشسته است هر لحظه به شما میگوید چگونه برانید. مسیر هم مشخص است نقشه راه هم داده شده است به شما میگویند مبدا تهران است مقصد بند ر عباس شما از عقل حود استفاده کن و برو. نقشه راه را 1400 سال فبل تهیه کرده اندو هیچ کس نقشه خوانی نمیداند غیر از مراجع تقلید. انکس هم که بغل دست شما نشسته است اخوند است هر لحظه از مرجع با مبایل میپرسد و به شما میگوید.
        اگر شما از دستور اخوند سرپیچی کنید. یک ماشین برادران میرسد شما را از ماشین پیاده میکند پرت میکند ته دره اگر اخوند هم سزپیچی کند سوار میکند میبرد دادگاه روحانیت. حالا شما هر چه خواستی فکر کن ازادی ولی دره یادت نره
        و من اله التوفیق

         
  46. تقدیم به حاج عبدالله و سید مرتضی و شیخ مصلح و سایرمؤمنین.

    ویژگی های بهشت از زبان یک آخوند حقه باز

    https://www.youtube.com/watch?v=Zt6ghsv-47A

     
  47. شب 1 ميليون دلاري شاهزاده سعودي با پول ايرانيان

    https://www.youtube.com/watch?v=i2mDHrpSm4c

     
  48. شرح کامل گروگان گیری حکومتی از زبان فرزند مهدی کروبی / فرزند احمد و نوادگانش حکم خانواده حکیم وصدر در عراق گذشته را پیدا کرده اند
    منتشر شده در سه شنبه, ۱۰اسفند , ۱۳۸۹ | ۵:۰۹ ب.ظ
    سحام نیوز: محمد تقی کروبی؛ دومین فرزند مهدی کروبی در روزنوشتی که امروز در سایت خود منتشر نمود، شرح کاملی بر رخدادهای روز دوشنبه و حمله نیروهای امنیتی به منزل پدرش را بازگو نمود. به گزارش خبرنگار سحام نیوز، در این یادداشت روایت دقیق و همچنین ناگفته هایی بازگو شده است که ابعاد بیشتر این گروگان گیری حکومتی را برملا می کند.
    متن کامل بدین شرح است:
    حصر نه: زندان آری؛
    وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ
    به زودى ستمکاران خواهند دانست که به کجا بازگشت مى‏نمایند. (قران کریم: شعراء: ۲۲۷)
    دوشنبه برابر با ۱۷ ربیع الاول همزمان با میلاد پیامبر رحمت صلى الله علیه وآله و زادروز فرخنده امام جعفر صادق علیه السلام ، نیروهای امنیتی حصر محل سکونت پدر را شکستند و بداخل منزل یورش بردند. برای عدم درج خبر از موضوع، مکارانه به برادرم گفته شد حصر پایان پذیرفته شده و فرزندان می توانند برای دیدار با پدر و مادرم به منزل بروند. علی و همسرش بلافاصله به آنجا رفتند اما به جای دیدار شاهد حضور بیش از ۳۰ مامور امنیتی با صورت های بسته در منزل شدند. پدر در اتاقی در طبقه اول محبوس شده بود و مادر درطبقه پنجم. علی که خبر دستگیری اش از سوی سایت های وابسته پیشاپیش اعلام شده بود، ظاهرا پدر را برای لحظاتی می بیند اما عروس خانواده که خواهر سه شهید دوران دفاع مقدس است، بدان جهت که بنابر بازداشت اش نبوده، اجازه دیدار با والدینمان را نمی یابد. او که بارها از زبان پدر و مادرم رفتارهای ساواک با مخالفین را شنیده بود، اینبار شوک زده شاهد رفتاری متفاوت قرار می گیرد. تخلیه منزل بطور عجیبی از کلیه اوراق، اسناد و کتب اعم از فقهی و سیاسی و نیز وسائل ابتدائی نظیر داروهای مادر و غیره . او برایم گفت که از خود پرسیدم خدای من این قوم با یکی از بنیانگذاران این نظام که عمر خود را در مبارزه سپری کرده و همسرش بعنوان تنها بانویی که از امام کتبا تقدیر نامه گرفته اینگونه رفتار می کنند ، پس با دیگر مخالفان سیاسی و مردم بی نام و نشان چه می کنند؟ در باب اینکه ساواک چگونه به منازل ورود می کرد و چه اقلامی را با خود می برد بعدا خواهم نوشت زیرا هجوم سه بار ساواک در دوران کودکی را به خوبی بیاد دارم.
    نفیسه هنوز پاسخی برای سوال اولش پیدا نکرده بود که زنی بی ادب، جسور و بی سواد او را برای بازجویی به اتاقی در طبقه اول می برد. در اتاق مردی مودب از نیرو های امنیتی نیز حضور داشته است. بازجویی از نفیسه پناهی به همراه توقیف موبایلش به جدل کشیده می شود زیرا آن زن بدون آنکه حتی قدرت تحلیل اولیه را داشته باشد، همان چیزی را لقلقه زبان می کرد که ۲۰:۳۰ ، بازجویان و دیگر شبکه های رسانه جناب ضرغامی به یک ادبیات برابر بارها گفته و می گویند. ای کاش چند نفر تحلیل گر عاقل استخدام می کردند تا حداقل موارد دستوری را به بیان های مختلف می گفتند تا هم کمی جذاب شود و هم انسان فکر کند تقلید کنندگان به آنچه می گویند باور دارند. خلاصه کردن مردم در عده ای مزد بگیر بیگانه، نامشروع دانستن مطالبات مردم، قدسی کردن ارکان حاکمیت، و از همه بدتر استفاده ابزاری از خون شهدا برای متاع قلیل امروز دنیا. اما اینبار الحق که به کاهدون زدند. کسی که آنجا نشسته بود سه برادر جوان رعنا و بی ادعایش را برای حفظ کشور، میهن و آرمان های اصیل انقلاب از دست داده است – هزینه ای که هر انسانی با هر عقیده ای در قبال آن سر تعظیم فرود می آورد و خانواده آن عزیزان سفر کرده را ناموس بی بدلیل کشور می داند. براستی چند نفر در کل این کشور چنین هزینه ی سنگینی برای دوام و بقای آن داده اند؟ آیا رواست امروز آنان به صرف داشتن عقیده و نظری متفاوت از حاکمان، تحمل ظلم و زور نمایند؟
    برای آن دسته از نسل انقلاب و جنگ شرم آور است که در قبال این ظلم ها به خانواده های معزز شهدا سکوت اختیار کرده و برای بهره جستن از متاع ناچیز حکومتی همچون کبک سر به زیر برف کرده اند. همسر علی می گوید در حالیکه پاسخ های خیلی صریح وشفاف به آنها می دادم، به دورانی برگشتم که خردسال بودم و برادرانم برای حفظ کیان و ناموس این کشور از تعرض بیگانه به جبهه می رفتند ، به خود گفتم اگر امروز رها شدم به مزار برادرانم می روم و به آنها می گویم برخیزید و ببینید بنام خون پاک تان، نااهلان آلوده به قدرت و ثروت چه گستاخانه هر آنچه که می خواهند انجام میدهند، برخزید و ببینید چه می خواستید و چه شد!!!
    بعد از ساعت ها بازجویی و بدون دیدار با پدر در نیمه شب و در حالیکه نیروهای امنیتی به همراه علی منزل را جستجو می کردند، نفیسه به منزل می رود. همسرش، علی از آن روز تاکنون با عنوانی مضحک و مسخره بعنوان یک گروگان در زندان اوین است و از سرنوشت پدر و مادرم علیرغم پیگیری های فراوان خبری در دست نیست. وضعیت پدر و مادرم از علی و امثال علی که در انفرادی هستند بدتر است، زیرا گاه بازجویان به متهمین انفرادی اجازه می دهند تا یک تلفن ساده به خانواده بزنند، اما از آنان هیچ نمی دانیم. از کروبیان ۶ نفره، سه نفر در بند حاکمیت هستند، منزل برادر تحت کنترل و فرزندانش از ترس نیرو های امنیتی جرات رفتن به مدرسه را ندارند، الباقی هم خطوط ارتباطی قطع و امنیت ندارند و هر لحظه منتظر یورش و دستگیری. خلاصه کلام فرزند احمد و نوادگانش حکم خانواده حکیم وصدر در عراق گذشته را پیدا کرده اند.
    و اما در باب بازداشت پدر و مادرم که متاسفانه و به اشتباه در ۲۰ روز گذشته از واژه حصر خانگی استفاده می شد باید بگویم که آنان در بازداشت به سر می برند نه حصر. از وضعیت آنان هیچ خبری در دست نیست و خدا می داند در چه وضعیتی هستند. حقوق دانان و فعالان حقوق بشری در باب حصر و جایگاه آن در نظام حقوق ایران بسیار سخن گفته اند که جای تقدیر و تشکر از تمامی آنان را دارد که به روشنگری در این زمینه پرداختند. این عزیران به همراه مهندس موسوی و دکتر زهرا رهنورد در حصر نیستند و صرف نظر از آنکه در چه مکانی و با چه وضعیتی نگهداری می شوند باید اذعان کرد که زندانی حکومت هستند، فلذا بر حاکمان است که اتهام، ادله و مستند بازداشت و حکم قانونی را منتشر کنند و اجازه دهند آنان از حقوق زندانیان مصرح در قانون برخوردار شوند. لازم به ذکر است که تاکنون هیچ حکمی از مقام ذی صلاح قضایی و یا دستوری از شورای امنیت ملی مبنی بر حصر و یا بازداشت پدر و مادرم و نیز مهندس موسوی و همسر محترمه ایشان به دو خانواده ابلاغ نگردیده است. پر واضح است که در رسانه ها هم چنین حکم یا دستوری تاکنون منتشر نشده است. انتظار داشتیم حداقل به لحاظ شکلی دادستان کل کشور بعنوان مدعی العموم و حسب وظیفه ذاتی خود یعنی حفظ حقوق شهروندی، احیای حقوق عامه و نظارت بر حسن اجرای قوانین به این مهم بپردازد که برخلاف انتظار، ایشان حتی بدیهیات علم حقوق و قضاء را در بیان خود رعایت نکرد.
    کروبی و موسوی بارها اعلام کرده اند که صرف نظر از هر حکمی که از قبل برای آنان صادر شده باشد، حاضرند در هر دادگاه علنی ایی محاکمه شوند و ادله خود را برای انحراف حاکمیت از قانون اساسی این میثاق ملی، آرمان های شهدا و نیز آنچه بر مردم و فرزندان برومند آن در دو سال گذشته رفته است، ارائه دهند. پدر بارها به ما گفتند که آماده اند در دادگاه با ارجاع به حافظه تاریخی خود و بیان خاطرات گذشته مسائل ناگفته این انقلاب را برای مردم بیان کند. او بر این باور است که داور اصلی خداست و تحمل هر سختی به عشق رضایت او بر کل عالم هستی می ارزد. ایشان همچنین بارها تاکید کردندکه مردم وارثان اصلی این کشور و سرزمین باید میان ما و حاکمیت قضاوت کنند.
    با عنایت به تنها نقطه مشترک میان جبهه سبز ایران و روزنامه کیهان در برپایی دادگاه علنی پیشنهاد می کنم محکمه ای سیار در زمین چمن استادیوم یکصد هزار نفری آزادی با پخش زنده برپا کنید تا با حضور هیت منصفه ای بی نظیر، کیفر خواست هیئت حاکمه و دفاعیات رهبران در بند استماع شود و مردم به قضاوت میان حاکمیت و معترضین بپردازند. اجازه دهید امت را کل مردم ایران بدانیم نه آن لباس شخصی ها که بعضا بعنوان امت خود جوش ترموستاتشان در مواقعی به جوش می آید که حمایت نیروهای امنیتی را دارند. در شش شب متوالی در مقابل منزل پدرم شاهد تجمع، عربده کشی و عقده گشائی این امت خود جوش مسلح و توسل آنان به الفاظ رکیک و ناموسی به ایشان، بیت مرحوم امام و نوادگان محترم آن عزیز، برخی از مراجع بزرگ شیعه، آقایان هاشمی، خاتمی و موسوی بوده ایم.
    در پایان فرصت را غنیت شمرده و بدینوسیله از تمامی شخصیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و نیز مردم بزرگ ایران که جویای وضعیت این بزرگان هستند، تشکر و قدردانی می کنم.
    و السلام علی من اتبع الهدی
    محمد تقی کروبی

     
    • ﻋﺮﻓﺎﻧﻴﺎﻥ

      این نوشته به کار بی شر مانی میخورد که هر بار توقع مدرک و سند دارند ‘ آن هم در شرایطی که در این طویله دزد و قاتل و قاضی و مامورین یکی هستند ‘ خوب است در این شکوائیه تاکید شده که وقتی با خواهر سه شهید چنین میکنند وای به مردمی که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارند ‘ امیرانتظام را به جرم نوشتن کلمه ای سی و شش سال به زندان انداختند واقعا که ما در ایران یکی از کثیفترین بی حیاترین بی فلسفه ترین و نامردترین حکومت های جهان را تجربه میکنیم ‘ آن هم با حضور تمام و کمال روحانیت عالم و شجاع ‘
      بجای اینکه خوبان این جماعت بیایند و اعتراف کنند و برای تسکین دردهای بی درمان این ملت که خود به نوعی مسبب آن هستند بگویند ”ای مردم” تمام خاکهای جهان بر سر ما که نظاره گر این ظلم و فسادیم ‘ آن هم به اسم اسلام آن هم با همین لباسی که بر تن ماست ‘
      به جای اضهار همدردی به هر دری میزنند تا شاید از جرم این شیادان بکاهند انگار که در نهان چیز دگری دارند ‘ نه شرمی نه حیایی
      هر آخوندی که میخواهد واقعا بداند نظر واقعی مردم نسبت به آنان چیست ریش خود را بتراشد لباسی کاملا معمولی به تن کند و خود را مخالف این حکومت پلید نشان دهد تا بشنود آنچه را که نمیخواهد باور کند
      خدا همه ما را شفا دهد

       
  49. » اکبر کرمی
    دیشب خواب مهرداد کریم پور را دیدم؛ و با اشک و آه از خواب پریدم. او از زندانیان سیاسی زندان لنگرود قم بود که به شکلی بسیار مشکوک و مظلومانه به همراه زندانی سیاسی دیگری(داوود عیوضی) کشته شد. مهرداد رو به روی من در طبقه ی سوم تخت بند نشسته بود و به مهره‌های شطرنج زل زده بود؛ من اما به چشمان درشت و شفاف او زل زده بودم و انگار می دانستم که آن چشم‌های قشنگ دیگر نمی‌توانند دخترکان کوچک زیبایش را ببینند.
    مادر کریم پور هم کنار تخت ایستاده بود؛(من تاکنون او را ندیده ام) با آن لباس پرچین رنگارنگ شمالی اش و از دیدن آن قامت استوار به خود می بالید. صدای داریوش هم می آمد…
    بلندگوی زندان مهرداد کریم پور را به «زیر هشت»(نگهبانی دم بند) فرا خواند. مهرداد از من خداخافظی کرد، دخترکانش را بوسید و ازهمسرش جدا شد و مادرش را پشت سرگذاشت(من هنوز هیچ‌کدام را ندیده ام) و آماده رفتن شد. پلیس امنیت او را خواسته بود و آن‌طور که به من گفت، هیچ‌کس در جریان نبود. به من سفارش کرد که در صورت لزوم به دیگران اطلاع دهم و بگویم او را کجا بردند.
    مهرداد رفت. مادر مهرداد اما هنوز ایستاده بود و صدای داریوش هم می آمد…
    «تو دیگر سایه ی فرزند را بر در نخواهی دید. نخواهی دید. نخواهی دید…»
    |

     
  50. مازیار وطن‌پرست

    جناب سید مرتضی
    پاراگراف اول شما دائر بر “درآوردن لج شما” را جز مطایبه نمی‌پندارم، وگرنه از همچو منی، همچو فنی صادر نشده و نخواهد شد، چه هم خاطرتان پیش من عزیز است و هم الی ماشاء الله حوصله دارید.

    اما در خصوص ترکیب “بیچاره پدرم”، غرضم تصویر حالت دشواری بود که معمولا در پاسخگویی به نوجوانان دامنگیر پدرها می‌شود (هم اکنون خودم تجربه‌اش می‌کنم). فرض کنید پسر نوجوان من با دیدن کتابی از -فرضا- شریعت سنگلجی در دستم و آگاهی از موضوعش، از من بپرسد: وقتی چنین “کتاب خوب و مستندی” نوشتهٔ یک روحانی برجسته وجود دارد چرا آقا سید مرتضی -فرضا!- همچنان به زیارت اهل قبور و شفاعت ائمهٔ اطهار معتقد است؟ یا چرا مادربزرگ -باز هم فرضا- که این کتاب را خوانده به جلسات روضه می‌رود؟! آن وقت “منِ بیچاره” باید چه جوابی به او بدهم؟!

    بحث سوم اما تکرار مکررات پیش گفتهٔ دوستان دیگر است که بالطبع جز زحمت شنیدن مکرر ادعاها و تکرار پاسخ‌های پیشین از سوی شما، نخواهد افزود. ضمن اینکه بنده هم عرض نکردم که اسلام اهل تسنن را می‌پذیرم بلکه “حرف و سخنشان [را] مستدل‌تر و با روح آنچه از اسلام می‌شناسیم سازگارتر” یافته‌ام!

    در انتهای قسمت چهارم فرموده‌اید: «چون زمینه ها و موضوعات و روش های این دو بخش (علم تجربی و اعتقاد) قابل تفکیک است ،و ایمان و اعتقاد منافاتی با علم و تجربه و آزمون ندارد اگر موضوعات و اهداف و روش ها درست تصور شوند.» این فرمایش شما عینا مصداق عرض بنده است که: “ایمان و اعتقاد با تفکر و استدلال و تعقل موازیست” چرا؟ زیرا با آنکه استدلال عقلی و منطق صوری در براهین دینی کاربرد دارد، اگر استدلالات را به عقب و به سمت فرضیات قضایا برویم؛ بالاخره به جزمیات خواهیم رسید. اگر در پاسخم -و به درستی- بگویید که “علوم انسانی غربی هم در فرضیات اولیه بر جزم استوارند” از شما خواهم پذیرفت اما خاطر نشان می‌کنم نه تنها کسی با حمله به آن فرضیات مرتکب توهین به مقدسات و محکوم به ارتداد نخواهد شد، بلکه در صورت درستی انتقاداتش قدر دیده و بر صدر خواهد نشست.

    و نهایتا آنکه: کتابی که خریده‌ام (و هنوز در فهرست انتظار خوانده‌شدن) اتفاقا از کسیست هم رای با شما که می‌گوید می‌توان و باید از راه تعقل پایه‌های اعتقاد را محکم ساخت: کتابی از سید یحیی یثربی با عنوان “تاریخ تحلیلی انتقادی فلسفهٔ اسلامی”. 80 صفحه‌ای خواندم و گذاشتم تا کتاب نیمه تمام دیگری را تمام کنم و با تمرکز به آن بپردازم. با آرزوی بهترین‌ها

    ——————————-

    سلام مازیار گرامی
    شیوه ی مجادله ی شما همان است که من برای فراگیری اش سر از پای نمی شناسم. اطمینان دارم جناب سید مرتضای گرامی، ذره ای از این داد و ستد سخن، نه که نمی رنجد، بل به التذاذی عمیق فرو می شود. ما به این شیوه بحث کردن های نمکینِ بنیادین چه محتاجیم. شما در این سخن، یکی از ارکان اعتقادی طرف خود را به چالش کشیده اید اما طرف شما – هرکه هست – جز امتنان ندارد و هرگز نیز از نحوه ی کنشِ نوشتاری شما آزرده خاطر نمی شود. من از شما و از عزیزانی چون شما، می آموزم.
    سپاس نازنین
    سپاس

     
    • مازیار وطن‌پرست

      گرامی نوریزاد
      کاش بشود از تو شهامت آموخت و اگر نه، دست کم فروتنی را. اما مطمئن باش این سطور مهربانانه را نشان افتخاری می‌دانم بر پیکر عمر تباه شده.

       
  51. هشدار حزب‌الله قزوین به مقام‌های مسئول:
    اپیلاسیون بدن از آرایشگاه‌های زنانه جمع شود
    ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

    گروهی از جریان‌ها و نیرو‌های حزب‌الله در قزوین با انتشار نامه سرگشاده‌ای به مقام‌های محلی نسبت به گسترش ارائه خدمات «اپیلاسیون کامل بدن» در آرایشگاه‌های زنانه این استان هشدار دادند.
    در این نامه آمده که آرایشگاه‌های زنانه استان قزوین با ارائه این خدمات به «پیاده نظام کارگردانان برخی از برنامه‌های ماهواره‌ای تبدیل شده‌اند.»
    این نامه افزوده که «اپیلاسیون کامل بدن» به طور واضح «خدمت رایگان» به جبهه فرهنگی «دشمن» جهت «ضربه زدن» به عفت و حیا و پوشش زنان جامعه است.
    امضاء‌کنندگان این نامه از مقام‌های مسئول خواسته‌اند هرچه سریع‌تر آرایشگاه‌های ارائه دهنده این خدمت «غیر شرعی» را ساماندهی کرده و اقدام به حذف چنین پدیده‌ای کنند.
    آن‌ها همچنین هشدار داده‌اند در صورت بی‌اعتنایی مقام‌های مسئول «توهین عملی به مقدسات خود را تاب» نخواهند آورد.
    امضاء‌کنندگان این نامه همچنین افزوده‌اند در صورت حذف نشدن این خدمات از آرایشگاه‌های زنانه «خود رأساً در این زمینه اقدام خواهند نمود که مسلماً عواقب آن به عهده مسئولین متسامح خواهد بود.»
    خانم ها تا اسید پاشی دوباره شروع نشده ازخیر این کار بگذرند . البته شوخی کردم . من فکر میکنم که فرمانده نیروی انتظامی ( سردار اشتری ) کلاهش را بالاتر بزند اولاتر است .

     
  52. علی شادمانی٬ معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح:
    جبهه مقاومت را سپاه پاسداران مدیریت می‌کند
    ۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

    علی شادمانی٬ معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح اعلام کرد سپاه پاسداران از سوی علی خامنه‌ای مدیریت «جبهه مقاومت» را برعهده گرفته است.
    آقای شادمانی گفته «جبهه مقاومت» تحت فرمان جمهوری اسلامی است و مدیریت آن را هم سپاه برعهده دارد.
    «جبهه مقاومت» اصطلاحی است که مقام‌های جمهوری اسلامی در مورد گروه‌های مورد حمایت خود در عراق٬ سوریه٬ یمن٬ افغانستان٬ لبنان٬ فلسطین٬ بحرین٬ تونس و مصر به کار می‌برند.
    حزب‌الله لبنان نیز به عنوان بازوی عملیاتی سپاه مشغول آموزش نظامی گروه‌های شیعه در این کشور‌ها است.
    شادمانی در بخش دیگری از سخنان خود با معرفی سوریه به عنوان «دروازه ورود» جمهوری اسلامی به منطقه اظهار کرده آمریکا در پی بستن چنین دروازه‌ای بود که موفق نشد.
    این فرمانده نظامی به صراحت گفته جمهوری اسلامی مقام‌های عربستان سعودی را مسلمان نمی‌داند و به شیعیان یمن نیز کمک می‌کند.
    وی در سخنان خود به فعالیت‌های بین‌المللی سپاه پاسداران در حوزه اقتصادی نیز اشاره کرده و گفته در حال حاضر قرارگاه خاتم‌الانبیاء سپاه پروژه‌های بزرگی در ۲۰ کشور جهان در دست اجرا دارد.

     
  53. جمعه 4 ارديبهشت 1394
    همینه که هست!

    گر بیاید برون صدای همه
    جا ندارد اوین برای همه

    چرا برای عالی پیام (هالو)، کف میزنیم؟
    ———————–
    مسعود بهنود در فیسبوک، زیر ویدئوی عالی پیام «کامنت» گذاشته است و من آنرا به دو خاطر اینجا میآورم. یکی اینکه زیباتر از آن چیزی برای گشایش اینجا ندارم و دیگر، که مشاهیر اهل قلم، بدانند کامنت گذاشتن در بعضی جاها، نه تنها ایراد ندارد بلکه مورد تشویق من هم قرار میگیرند!

    بهنود مینویسد: «همین می ماند به تاریخ. همین فیلم. باور نمی کنید؟ هزار شعبده به کار آورید و هزار لطف و رحمت کنید و هزار بار از خود و خدای خود قدردان باشید که به شما چنین شان و مقامی داد تا انعام دهید و صدقه، شاعران را صله دهید و خادمان را زر و سیم، تاریخ هیچ کدام را در خاطر نخواهد داشت اما شاعر را به بند کشیدید می ماند. همه نیروگاه های هسته ای عالم را تصاحب کنید و همه لشکریان آلان را به وردی شکست دهید، اگر تاریخ بخوانید کمی. روشن می شود برایتان. این فیلم می ماند. خاطره به بند کردن شاعری برای شعر می ماند.»

    شاعر شجاع طنزپرداز در ویدئویش میگوید: «گفتم آقای قاضی این امر مختومه است؛ برای یک شعر نمی‌شود یک نفر را دو بار محاکمه کرد. گفت اون بار شاکیت سپاه بود، این بار شاکیت پلیس امنیت است. گفتم که اینطور که نمی‌شود… من بابت یک شعر چند بار باید بروم زندان؟ …… گفت همینه که هست ….. و حالا که همینه که هست، من میرم اوین دربست!» این را گفت و پرید توی یک اتومبیل و رفت …..
    —————————-
    همینه که هست!
    —————
    گفت قاضی حسن: همینه که هست
    جرم تو، حکم من، همینه که هست

    طبق قانونِ چهارده معصوم
    ماده پنج تن، همینه که هست

    همچنین روی وزن شعر شما
    فاعلن مفعلن، همینه که هست

    در قبال دموکراسی دین!
    هرکه گوید سخن، همینه که هست

    یا که لوفرض چهچهی بزند
    بلبلی در چمن، همینه که هست

    تو اهانت به رهبری کردی
    توی آن انجمن، همینه که هست

    زده ای طعنه بر کلام الله
    آیه لم یکن، همینه که هست

    لرزه انداختی به روح امام
    در میان کفن، همینه که هست

    انتخابات را زدی لطمه
    شده ای صف شکن، همینه که هست

    از گرانی مرغ گفتی تا
    تخم مرغ و لبن، همینه که هست

    نگذشتی خلاصه حتی از
    آفتابه لگن، همینه که هست

    چند جا گفتی از حقوق بشر
    همچنین حق زن، همینه که هست

    در جنایت، نوشته ای تهران
    بد تر است از پکن، همینه که هست

    شعرهای تو میرود سردست
    همه جای وطن، همینه که هست

    از فریمان به یزد و رفسنجان
    از سولوقون به کن، همینه که هست

    دخترم هم نوشته در یوتیوب
    رفته ای تا وین، همینه که هست

    باز هم گر نوشتی و خواندی
    شعرهای خفن، همینه که هست

    حضرت رهبری به تو دارد
    اندکی سوظن، همینه که هست

    از شب شعر او شدی غایب
    با هزار فوت و فن، همینه که هست

    تازه در این میانه خوب آمد
    فال تو واقعاَ، همینه که هست

    ورنه بر گردن تو میبستند
    در بیایان رسن، همینه که هست

    مثل پوینده، مثل مختاری.
    پس دیگه زر نزن!، همینه که هست

    گر دوباره ببینمت هالو
    باز کردی دهن، همینه که هست
    ***

    هموطنان!

    چونکه معلوم شد
    میشوم راهی اوین دربست

    ایهاالناس این منم هالو
    شاعر نغزگوی طنزآلو!

    میروم حبس، پانزده ماهی
    جرم من انتقال آگاهی

    جرم من، عشق من به آزادی
    انتشار نشاط و دلشادی

    کار من بود عقده بگشودن
    آمپلی فایر شما بودن

    در چنین روزگار هیساهیس
    جلوی چشم منکرات و پلیس

    از دل حادثه زدم فریاد
    بیخ گوش طرف کشیدم داد

    روی در روی با خشونت و زور
    خانه مشرف به لانه زنبور

    نه به پاریس بودم و لندن!
    لبه تیغ می نشستم من

    با شهامت نموده ام رفتار
    پا نهادم سر دم کفتار

    هرچه بوده سر زبان شما
    هر غمی بوده در نهان شما

    جمله را قصه و مثل کردم
    قاطی شکّر و عسل کردم

    چیده ام توی مجمع و سینی
    پخش کردم مثال شیرینی

    توی سالن همیشه غوغا بود
    شعرهایم نشاط افزا بود

    یا اگر فیلم های من دیدید
    خوشتان آمد و پسندیدید

    لطف ها، کاغذی و ایمیلی
    به من ابراز میشود خیلی

    کارهایم در این دو سه هفته
    ظاهراَ رفته، خوب هم رفته

    خوب، ممنونم از شما جمعاَ
    لیک با غصه ها چه سازم من؟

    در رژیم کثیف و آدمکش
    کی توان بود لحظه ای دلخوش؟

    در رژیمی که شعر در بند است
    خلق جان، کو دلی که خرسند است؟

    هموطن، کف زدی و خندیدی
    چند تا هم خریده ای سی.دی

    دین خود را به من ادا کردی!
    لیک بهر وطن چها کردی؟

    نکند آنچه کرده ای با من
    بگذاری همه به پای وطن!

    حال هم که فتاده ام زندان
    میفرستی مرا گل و گلدان

    جان من این عطا و این ایثار
    به حساب مبارزه نگذار!

    من اگر بوده ام صدای شما
    چه کنم بیش ازین به جای شما؟

    خوش بود هرکسی به نوبه خویش
    بگذارد یکی دو گامی پیش

    نه هدف که، وسیله ام بنده
    حالیا پشت میله ام بنده

    من همینجا که توی سلولم
    با همان جد و جهد مشغولم

    پس توهم هموطن، قدم بردار
    نتوانی زیاد، کم بردار

    کف زدن در فضای سربسته
    دشمنان را نمیکند خسته!

    توی انظار و خارج از سالن
    در همان حدّ خود تلاشی کن

    گر بیاید برون صدای همه
    جا ندارد اوین برای همه
    ————————
    فیسبوک همگانی هادی خرسندی
    https://www.facebook.com/pages/Hadi-Khorsandi/247819131902635?ref=hl

    لينک (0) مناسب چاپ بالاي صفحه
    جمعه 14 فروردين

     
  54. علی اکبر ابراهیمی

    سوء تعبیرها از سکوت سیاسی اکبر، در نظر اکبر اعتبار ندارد
    جایگاه خدا در محاسبات قدرت خامنه ای چیست؟
    یک زمانی ///// تو ای جیره خوار خامنه ای (از ایادی رژیم)، آنچه که حق و عدالت می نامیدی را بسیار مهم اعلام می کردی. این روزها در پی آنی که چه چیزی به آمریکا حال می دهد و چگونه منافع آن لولوی دیروز تامین می شود که به توافق و معامله راضی شود و …. .
    با فرصت طلبی پریده اید به روی قدرت متمرکز این ملت مظلوم و معصوم و با وقار و حالا آنها را آدم حساب نمی کنید و آنها بجز در تایید و تحکیم شما تاثیر و کاربردی ندارند. چرا آنها نباید آلترناتیوهای شایسته ای برای مدیریت و نمایندگی کشورشان داشته باشند و چنانچه جنبشی هم به راه بیاندازند (همچون 88) به سرعت مشتی دزد و دروغگو امتیازات آن را تصاحب می کنند؟ آیا این ملت ارزش چاهار تا آلترناتیو درست حسابی را هم ندارند که آلترناتیوهایشان را هم به افتضاح می کشید؟ خوب صندلی تان جابجا می شد، مگر چه می شد؟ خوب خودتان که موضوع نقد فساد بودید بجای موسوی و کروبی و رهنورد به زندان می رفتید، مگر چه می شد؟
    ادعاهایی از بی نهایت داشته اید و به حداقلها تن در می دهید و …. چه خبر شده است؟ موضوع چیست؟ مگر آمریکا شیطان بزرگ نبود؟ مگر توکل جمهوری اسلامی به خدا نبود؟
    زورتان به چاهار تا فعال سیاسی و عقیدتی و مدنی نمادین ملت مظلوم ایران رسیده است؟ جوابتان به زندانها و بگیر و ببندهای سالهای اخیر چیست؟ با چنین خسارتی که بدین ترتیب به ایران می زنید فکر فردایتان و فرداهایتان را نمی کنید؟ من همینک و همینجا به ملت ایران می گویم که شما را بعنوان “دشمن” تحت نظر بگیرند.
    تاریخ مصرف جمهوری اسلامی در ایران به پایان رسیده است از نظر من. 5+1 بعدا در فردا پس فرداهای این دنیا و یا جهان آخرت نگویند که اکبر نگفته بود. ملت ایران هم حق ندارند بگویند که اکبر نگفته بود و من اگر در این سالها در ایران نبودم و شش سال از جوانی ام را نسوزانده بودم شاید امروز با چنین اطمینان، قطعیت، باور و جراتی نمی توانستم بگویم که ملت ایران حق ندارد. من هستم و با استناد به وجود خودم حرف زده و تکالیف را تعیین کرده و حقیقت را بیان کرده ام.
    من شش سال است که دارم به اینها می گویم سرکوب نکن و اینها دارند کار خودشان را می کنند. خط مشی من سکوت سیاسی است. اما سکوت سیاسی اکبر به موافقت و حتی تایید اکبر نسبت به حکومت جمهوری اسلامی و طرفهای معامله دیروز و امروز و فردایش تعبیر نشود. سوء تعبیرها از سکوت سیاسی اکبر، در نظر اکبر اعتباری ندارد.
    علی اکبر ابراهیمی
    ایران

     
  55. گرانی گر کند هر روز بیداد
    ریال دائم اگر از ارزش افتاد
    تورم گر رسید تا مرز هفتاد
    نکن بیهوده خاطر را مکدر
    حجابت را رعایت کن تو خواهر
    اگر میراث فرهنگی فنا شد
    اگر کشور پر از مکر و ریا شد
    اگر مردم فریبی کار ما شد
    اگر کشور شده صحرای محشر
    حجابت را رعایت کن تو خواهر
    اگر تحریم پشت ما شکسته
    اگر شادی ز کشور رخت بسته
    اگر افسرده ایم و زار و خسته
    اگر در دام افیونیم یکسر
    حجابت را رعایت کن تو خواهر
    جوانان گر همه بیکار گشتند
    دچار شیشه و سیگار گشتند
    و یا در کنج غربت خوار گشتند
    مکن یک لحظه چادر را تو وا تر
    حجابت را رعایت کن تو خواهر
    اگر دین گشته قاطی با سیاست
    شده اسباب کسب پست و دولت
    در این بلوا فدا گردیده ملت
    ز نامحرم بپوشان چهره و سر
    حجابت را رعایت کن تو خواهر
    عرب گر کرده بر ما سرفرازی
    کند بر کودک ما دستیازی
    مشو دلگیر از این کودک نوازی
    تو فکر کعبه باش و حج و مشعر
    حجابت را رعایت کن تو خواهر

     
  56. برادر یه نامه به حاجی مجتبا بنویسید و بفرمایید شما که امید رهبری و نور چشم مادر هستید و احتمالن شما هم هنگام خروج از مادر فریاد یا علی زده اید خیال میکنید بعد سید علی برادران اوباش و بسیج و سپاه بشما فرصت میدهند که جای نشین ولایت امر مسلمین بشوید زهی خیال باطل انکه سید احمد بود و چشم و چراغ خمینی و بیت خمینی را ادراه میکرد و هر کاری دلش میخواست میکرد پا در هوایش کردند تو گوشه گیر که جای خود داری با تشکر

     
  57. سلام و درود به همه دوستان

    در پست “سر و کله اراذل و اوباش پیدا شد” گفتگوی بین من و دوست محترم “مشیری” واقع شد در مورد مطالبی که آقای “بهرام مشیری” در مورد حکم “سه طلاقه و لزوم محلل” در فقه اسلامی ابراز داشته بود ؛از آنجائیکه این مشیری دوست ما در این سایت بسیار اعتقاد به آن مشیری مشار الیه دارد و دوباره آن ویدئوی مزبور را لینک داده است ،لازم دیدم متن این گفتگو و نقطه نظرات انتقادی خودم به بهرام مشیری را در اینجا هم منعکس کنم تا دیگر دوستانی که به آن پست رجوع نکرده اند در جریان واقعیت ماجرای آن ویدئو و آنچه که بهرام مشیری ادعا کرده است قرار گیرند ،از جناب نوریزاد خواهش می کنم این گفتگو را در اینجا درج فرمایند:

    ————————————————————————————

    مشیری
    9:43 ب.ظ / آوریل 24, 2015
    درود بر شما
    آقا مرتضای دوست داشتنی
    توضیحی که شما دادی در واقع از ذهن زیبای خودت کمک گرقتی که شاید به باور خود موضوع را قابل هضم کنی و هر چقدر بخواهید بهش رنگ و لغاب بزنید که به غقل نزدیک شود و جا بیفتد محال است همین که میفرمایید امر بسیار نادر الوقوعی است یعنی یک جای کار لنگه و با عقل در تضاد ! مثل همان داستان تفخیذ بچه شیرخوار ! حالا به اینگونه موارد ضد بشری رنگ دینی میزنید اما چون با عفل در تضاد است میگویید موضوعی نیست چون اتفاق نمی افتد ! داستان رسوایی آن امام جمعه پرنو باز را یادتان هست که با زن رییس دفتر خود ارتباط نامشروع داشته که در دفاع از خود گفته بود که من نقش محلل را بازی کردم ! یعنی امر به فرمایش شما بسیار نادر الوقوع آسیب اش زا به جامعه میزند . و اما توضیحی که استاد مشیری میدهد پرده از نقش ضد بشری محلل بر میدارد و میگوید در موارد سه صلاقه اگر دو طرف بخواهند سریع به هم رجوع کنند یک نفر سومی باید باشد که زن را بی جیثیت کند و شرف مرد را ببرد ! تا حلال شود مثل همان داستان احمقانه قند را در چایی زدن برای پاک شدن ! حالا ادیت نشی من قصد ندارم با شما بحث کنم فقط ادب حکم میکرد که کامنت شما بی پاسخ نماند در ضمن من همه نوشته های شما را میحوانم و صرف نظر از مسایل دینی که مورد علاقه من نیست اما از ادب و منطق و وقتی که برای پاسخگویی به دوستان میگذارید لدت میبرم و تحسین میکنم .

    ————————————————————————————-

    سلام و درود مشیری گرامی

    ممنون از توضیحات جدید،مشکل عمده گفتگوهای ما با شما دوستان غیر متدین این است که تمرکز روی یک مطلب را مراعات نمی کنید ،و بحث روی یک موضوع خاص را با طرح مسائل دیگری خلط می کنید ،در عین حال معمولا ما را هم به مغلطه متهم میکنید.
    دوست من ،الان اینجا بحث من نه در مورد “تفخیذ بچه شیرخوار” بود و نه در مورد امام جمعه ای که نمیدانم منظور کیست و چیست،و اینکه اگر چیزی روی فضای عمومی هست و آنرا به کسی نسبت میدهند واقعی است یا ساختگی ،اصلا شما فرض کن یک امام جمعه یا آخوند مرتکب فسق و فجور شود و گناه کند ،اگر جرم او احراز شد باید مجازات شود و مسوول عمل خویش است ،بحث من این است که خطای یک فرد چه ارتباطی با احکام اسلام دارد؟

    بحث من در مورد مطالب سطحی و مطالعه نشده کسی است که حوزه تخصص او آنطور که در سایت خودش نوشته است این است :

    ” “بهرام مشیری در سال ۱۹۷۰ میلادی به امریکا سفر نمود. وی دارای مدرک فوق لیسانس در علوم مواد و مهندسی شیمی از دانشگاه Catholic University of America میباشد. قبل از انقلاب اسلامی ایران، بهرام مشیری در ارتش فعالیت نموده و با توجه به اشتیاق و علاقه شدید به تاریخ و فرهنگ ایران، به مطالعات عالی در این زمینه نیز ادامه داد؛ در حال حاضر برنامه های ایشان از طریق رادیو، تلویزیون و اینترنت در اختیار دوستان قرار می گیرد””.
    (پایان)

    بحث من بحث تخصص است ،کسی که مهندس شیمی و فوق لیسانس علوم مواد است ،در آن رشته شیمی خود محترم است و ممکن است من در رشته شیمی از او استفاده کنم و بپرسم ،شما بگو یک مهندس شیمی به چه حقی می تواند جاهلانه یک حکم اسلامی را مورد تمسخر قرار داده و آنرا با دروغ های واضح مسخ کرده و بخورد خوانندگان یا مستمعان خود قرار دهد؟ اگر هم کسی می خواهد یک حکم دینی را نقد کند نقد کند اما اول مستندا اصل حکم را بیان کند بعد مبادی حقوقی یا کلامی آنرا نقد کند نه اینگونه دروغزنی کرده و با لودگی به تمسخر بپردازد.
    شما مرا وادار کردی که به جزئیات مطلب وارد شوم ،حال یک توضیح مختصر میدهم شما وجدانا مراجعه کن به گفتار او و آنرا مقایسه کن با فکت هایی که من میگویم:

    1- من تمرکزم روی “نادر الوقوع” بودن حکم محلل نبود ،البته که این حکم نادر الوقوع است ،من اگر با تکیه بر ندرت وقوع می خواستم اصل حکم را انکار کنم شما حق داشتی چنین بگویی ،اما من گفتم حکم محلل در اسلام (چه فقه سنی و چه فقه شیعی) هست ،و اصلا این متن آیه قرآن است :

    (الطَّلاقُ مَرَّتان…………فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ. البقره/229-230)

    این نص صریح قرآن است میگوید طلاقی که نافذ و درست است تا دو بار است ،یعنی اگر مردی در شرائط عادی زن خود را طلاق داد ،می تواند تا زمانی که در عده است به او رجوع کند و آشتی کند ،اگر مرنبه دوم هم طلاق داد باز هم می تواند به او رجوع کند ،اما پس از رجوع دوم اگر در جلسه و مرتبه دیگری زن را طلاق داد ،دیگر حق رجوع به او ندارد ،زیرا طلاق طلاق بائن است و آن زن دیگر اجنبیه است و آزاد است با هرکس خواست ازدواج کند یا اصلا ازدواج نکند ،و تنها راهی که ازدواج مجدد این مرد با او را حلال می کند این است که با مرد دیگری ازدواج کند و آن مرد دیگر هم حتما با او عمل زناشوئی داشته باشد ،حال اگر آن مرد دیگر با این زن خواستند زندگی کنند که زندگی می کنند ،اما اگر باز باختیار خود از هم جدا شدند ،در این صورت آن زوج اولی می تواند در صورت راضی بودن زن دو باره با او ازدواج کند ،یعنی این یک ازدواج جدید است و هیچ اجباری هم وجود ندارد.

    عرض شد که این حکم جنبه باز دارنده دارد برای اینکه مرد که حق طلاق با اوست دنگش نگیرد هر چند وقت یکبار بدلخواه طلاق بگیرد ،و بهر حال اگر واقعا عاشق این زن است ،غیرت او اجازه نخواهد داد که سه بار جداگانه او را طلاق دهد بعد راضی شود که همسر او با یک غریبه(ولو در چهار چوبه ازدواج قانونی) همبستر شود تا او بتواند دوباره آن زن را داشته باشد.
    اینکه گفتم این مساله “نادر الوقوع” است از این جهت است ،متاسفانه شما و آن یکی مشیری بی اطلاع ،یا مطلع و دروغگو ،رفته اید سراغ فرض کنید انحراف یک شخص یا سوء استفاده یک شخص.

    2- سه طلاقی که اگر واقع شد ،بازگشت زن مطلقه به همسر اول (در چهار چوبه عقد ازدواج جدید) نیازمند به وجود محلل است ،سه طلاق جداگانه است ،یعنی بر اساس فقه شیعه باید سه طلاق مجزا و جداگانه و در مجلس های متعدد واقع شود (مثلا ممکن است این پروسه طلاق در یک مدت زمان چند ساله طولانی یا کوتاه مدت ) اتفاق بیفتد ،نه سه طلاق در یک مجلس یا با یک لفظ که در فقه اهل سنت برخی به آن قائلند ،پس ما نداریم که کسی بیاید در یک مجلس با یک لفظ یا سه بار زنش را سه طلاقه کند و مثلا پولی از محلل بگیرد یا به او پول دهد که با زن مطلقه ازدواج کند و با او نزدیکی کند بعد او را طلاق دهد که دوباره مرد اول او را بگیرد،شما لطفا برگردید به آن ویدئو و ببینید که بهرام مشیری چگونه در اینجا جاهلانه یا بدروغ دارد وانمود می کند که می شود مرد سه بار زنش را فی المجلس مطلقه کند! واقعا مرد مریض است چنین کند؟!

    3- در آن ویدئو یکی از چیزهای نادرستی که مشیری بخورد شنونده میدهد این است که خوب!مرد عصبانی شد و زنش را طلاق داد!
    اینقدر توجه ندارد که اصلا یکی از شرائط صحت طلاق “اختیار و قصد ” است بنابر این کسی اگر از روی خشم یا از روی شوخی یا بغلط اجرای صیغه طلاق کند ،اصلا طلاق باطل است و منعقد نمی شود!دقت فرمودید؟ این یکی از مغلطه های مشیری در این ویدئوست،در حالیکه طلاق شرائطی دارد ،باید مرد در حال اختیار باشد یعنی او را مجبور نکرده باشند (مثلا با اسلحه یا تهدید دیگر ) که زن خود را طلاق دهد ،همینطور “قاصد” باشد یعنی قصد واقعی داشته باشد نه شوخی کند ،نه از روی عصبانیت باشد ،نه به غلط لفظی بگوید.

    علاوه بر این در طلاق باید دو شاهد عادل حضور داشته باشند ،و زن باید در حال پریود زنانه نباشد (در حال طهری باشد که با او نزدیکی نکرده باشند)
    اینها شرائط طلاق و صحت و نفوذ آن است،حال شما برو ببین این آقا چگونه یا بجهالت چیزهایی می گوید یا واقعا می داند و دروغ می گوید.

    4- یکی از دروغ های بهرام مشیری این است که می گوید “محلل” حتما باید آخوند باشد! شما از ایشان بپرس در کجای فقه شیعه و سنی نوشته اند که محلل باید آخوند باشد؟! اخر انسان رواست که مخالف یک مرام یا عقیده یا حکم باشد اما آیا باید بیاید بدروغ چیزی را بگوید و آنرا بخورد بیخبران دهد؟
    در فقه شیعه و سنی آنچه هست این است که بعد از سه طلاق جداگانه با شرائط خاص خود ،دیگر همسر اول نمی تواند رجوع به زن سه بار طلاق داده شده کند ،زیرا بمجرد وقوع طلاق سوم با شرائطی که عرض شد ،آن طلاق طلاق “بائن” است ،و طلاق بائن طلاقی است که دیگر مرد نمی تواند در حالت عده (سه ماه و ده روزی که زن باید برای استعلام وضعیت آبستنی خود منتظر بماند) به زن مطلقه رجوع کند ،پس آن زن دیگر زنی اجنبی است و علقه زوجیت دیگر منقطع شده ،حال آن زن آزاد است که با هرکس (چه آخوند و چه روشنفکر و چه هر انسان دیگری) به اختیار خود ازدواج کند ؛یا اصلا تا آخر عمر مجرد بماند ،این باختیار خود اوست ،حال اگر با شخصی ازدواج کرد ؛این یک ازدواج واقعی و مستقل است ،میتوانند تا آخر عمر با هم زندگی کنند ،و آن شوهر جدید هیچ اجباری ندارد که زن را طلاق دهد (دقت کنید) ،اما اگر فرض کنید کار آندو نیز به جدایی کشید ؛در اینصورت آن زوج دوم متصف به عنوان “محلل” می شود ،یعنی حال که با او ازدواج کرده ( و حتما هم همبستری باید باشد) و با شرائط جدا شده اند ،اکنون برای آن همسر سابق حلال است و این امکان وجود دارد که دوباره با این زن ازدواج کند ،و هیچ اجباری هم نیست ،یعنی یک عقد ازدواج جدید است.
    مشیری گرامی ،این حکم مساله سه طلاقه و حکم محلل در فقه اسلامی است ،عرض شد که مبنای حقوقی و فلسفه حقوقی آن هم ایجاد مانع برای مرد است که بهر دنگی ،هوس طلاق دادن زن نکند ،همانطور هم که عرض شد ،اصلا وقوع چنین فرض هایی بسیار بسیار نادر است ،مگر اینکه مرد بی غیرتی باشد که بیاید با مرد دیگری ساخت و پاخت و بده و بستان کنند که چنین کنند ،اما در همین فرض هم این اختیار برای زن هست که اصلا با محلل ازدواج نکند ،یا اگر ازدواج کرد محلل می تواند دبه کرده و او را طلاق ندهد ،یا اگر طلاق هم داد باز زن مختار است که اعتنایی به همسر بی غیرت اول نکند.
    مشیری عزیز این واقع حقوقی مساله است ؛واقعا شما خودت مقایسه کن ،این حکم نادر الوقوع و اینهمه شرائط مختلف ،آیا اصلا نسبتی با آنچه که آن آقا با دروغزنی بیان می کند دارد؟
    شما می گویید فلان امام جمعه آمده با تمسک به محلل مرتکب فسق و فجور شده ،من اصلا نمیدانم این اسناد درست است یا نادرست ،شما فرض کن درست ،شما از کجا احراز کردی که امام جمعه ای که بزعم شما مرتکب زنا شده ؛باستناد به حکم محلل چنین کرده است؟ مگر توضیح داده نشد که در مورد محلل باید همسر زن او را سه طلاق دهد؟ اینکه زنی به همسرش خیانت کند و پنهانی با مردی اجنبی (چه امام جمعه و چه غیر امام جمعه) مرتکب فحشاء و فجور شود چه ارتباطی با شرط محلل برای بازگشت زن به همسری اول دارد؟
    در هر حال این واقع مساله بود ،شما اکنون مراجعه کنید به آن ویدئوی آن آقا ببینید چگونه براحتی دروغ گفته و خلط مبحث کرده است،آیا کسانی که دل به این آقا سپرده اند و نظرات عمومی دیگر او در باب تاریخ و مسائل دیگر را می پذیرند می توانند به چنین آدمی که اینگونه راحت دروغ می گوید استناد و وثوق داشته باشند؟
    من از شما و دیگرانی که از بهرام مشیری دفاع میکنند فقط یک درخواست دارم ،شما یک لطفی کنید به ایشان بگویید همه حرفهای تو درست ؛شما بگویید در کدام کتاب یا رساله فقهی شیعه یا سنی نوشته شده است که: “محللی که ازدواج او با زن سه بار طلاق داده شده باعث می شود آن زن حلال باشد که دوباره به عقد ازدواج همسر اول در آید باید “آخوند” باشد؟ این در کدام کتاب نوشته شده ؟ الان دیگر با امکانات ارتباطی و رسانه ای همه کتابها و منابع معتبر شیعه و سنی در دسترس همگان است ،اگر کسی یک مورد چیزی در این مورد (که محلل باید آخوند باشد) پیدا کرد من همه سخنان بهرام مشیری را می پذیرم.

    این گوی و این میدان
    با احترام

     
    • با پوزش از دوستان، لینک و توضیحی که دوستمان مشیری در پست پیش گفته برای مقایسه و قضاوت گذاشته بود این بود :

      “”مشیری
      11:01 ق.ظ / آوریل 22, 2015
      آقا مرتضی سلام عرض شد
      این هم لینک داستان محلل تا دوستان قضاوت کنند اصل ماجرا و توضیحات شما را !
      https://www.youtube.com/watch?v=S6Dm1r8-pKg

       
    • درود بر شما
      آقا مرتضای گرامی اعتراضی به اصل فرمایشات شما نیست در واقع شما به عنوان یک کارشناس دینی دستوراتی را بیان میکنید که الزاما مورد اقبال عمومی نیست مشکل ما این است که قوانین بیابانگران 15 قرن پیش نه تنها سازگار با دنیای امروز نیست بلکه توهین به کل بشریت است حالا هی رنگ و لعابش بزنید ! جواب نمیده پدر جان .
      در ضمن بهرام مشیری کی گفت محلل حتما باید آخوند باشد ! گفت ارجع و اصله است که آخوند باشد چون آخوند مرد دین است ! در ثانی آن ابلهانی که این داستان را باور دارند مگر غیر آخوند را قبول میکنند ؟ و مطلبی را که شما قصد دارید انکار کنید نکبت محلل یک شبه است یعنی فحشای شرعی با این تفاوت که سودش متوجه مرد دین است !

       
      • مشیری عزیز

        درود بر شما

        عزیز من! سخن اشتباه و دروغ را اگر با هزار دلیل اشتباه توجیه کنید آن سخن از اشتباه بودن و دروغ بودن منسلخ نمی شود.
        اگر اعتراضی بر اصل سخن من وارد نیست ،و روشن شد که آن مطلب دروغ بود ،دیگر نمی توان نقیض آن سخن را هم قبول کرد ، همین جاها عیار بزرگواری و حقیقت طلبی انسان رخ نشان می دهد ،که اگر حقیقت یک موضوع روشن شد آیا آنرا می پذیرد یا به موضوعات دیگر چنگ می زند چنانکه شما چنین کرده اید ،اینکه (بادعا و سلیقه شما)دستوراتی الزاما مورد اقبال عمومی نباشد یا مربوط به (تعبیر شما) عرب بیابانگرد باشد توجیه گر سخنان دروغ و تهمت های آن آقا نیست پدر جان!
        در ضمن “ارجع و اصله” بکار رفته در کلام شما نادرست است ،آنچه بهرام مشیری گفت و مقصودش بود دو کلمه “ارجح=راجحتر و سزاوارتر ” و کلمه “اصلح”=بهتر و خوبتر بود ،اما بشما عرض کنم که شما که مطالب مستند را به “رنگ و لعاب” تعبیر می کنید ،بدانید که این عمل شما نیز رنگ و لعاب است ،زیرا همین “ارجح و اصلح ” بودن نیز نیازمند دلیل است و پاسخ آن سوال نیست ،برای اینکه باز سوال باز می گردد که بهرام مشیری به چه دلیل و استناد می گوید “ارجح و اصلح” این است که محلل آخوند باشد؟!
        مشیری محترم و مدافع حقوق بشر و قوانین مدرن ! شما در اینجا با ابله خواندن مسلمانان و کسانی که به قرآن و احکام قرآن باور دارند ،به آنان توهین کردید ،و همان حقوق بشر مورد ادعای خود را نقض کردید(این دقیقا همان کاریست که دوستان دیگر شما مثل مزدک انجام میدهند و “توهین و نقض حقوق دیگران در آزادی انتخاب دین و قوانین دین ” را به “نقد و انتقاد” تعبیر می کنند و جالب این است که برخی از کاربران سابقا متدین ،سطور مفصلی در توجیه عمل مزدک می نگارند و دعوت امثال نوریزاد به نقد و انتقاد مودبانه انسانی و خردمندانه مورد مناقشه قرار می دهند ،و در عین حال که خود را از آن روش تنزیه می کنند و فعل توهین به ادیان و شخصیت های حقیقی حقوقی ادیان را “فعل مجرمانه” مستحق مجازات و مورد نکوهش عقل عملی انسانی می دانند ،باز “عمل و فعل قبیح” توهین به ادیان و شخصیت های حقیقی و حقوقی آنرا توجیه کرده و خطاب به جناب نوریزاد صغری کبری می چینند که آنرا جداگانه بررسی خواهم کرد) ،عرض من این است که شما یا آن آقای مشیری بعنوان ایرانی مخالف اسلام و بعنوان اقلیت ،محق هستید که احکام اسلام را نقد کنید و مورد سوال قرار دهید ،اما عقلا و منطقا و بر حسب همان موازین حقوق بشر و حقوق ذاتی مورد تسلم شما ،حق ندارید آن احکام را وارونه جلوه داده یا تمسخر و توهین کنید و پیروان ادیان را ابله بخوانید ،این یک مطلب واضح نزد عقل انسانیست که “فعل توهین” تجاوز به حقوق ذاتی دیگر انسانهاست ،و مورد نکوهش عقل است ،و این ماهیتا غیر از “نقد و ایراد محتوائی و حقوقیست” چیزی که امیدوارم آن کاربر محترم نیز به آن توجه کند و با تکیه بر غلیان احساسات ،به صغری و کبری و مغالطه دست نیازد.
        شما در انتهای کامنت کوتاه و مهیج خود چنین نوشتید :
        “”و مطلبی را که شما قصد دارید انکار کنید نکبت محلل یک شبه است یعنی فحشای شرعی با این تفاوت که سودش متوجه مرد دین است !””.
        از این واکنش شما معلوم می شود نه به توضیحات من توجه کردید که گفتم ازدواج محلل با زنی که سه طلاقه شده است یک ازدواج آزاد و واقعی است ،زن می تواند با کسی ازدواج نکند ،یا با هرکس خواست ازدواج کند و هرگز هم از او جدا نشود تا زوج اول بتواند به او رجوع کند ،این واقع آن مساله بود که ازدواج با زوج ثانی که محلل و حلال کننده و مجوز بازگشت به زوج اول است (اگر جدا شوند و اگر زن بخواهد دوباره با زوج اول باشد) یک ازدواج واقعی با شرائط واقعی ازدواج است ،کجا و چه کسی گفت می شود یک شبه از محلل (با فرض عمل زناشوئی) می شود یک شبه جدا شود و به زوج اول بازگردد؟!
        مشیری گرامی لختی بیندیشید و از اینگونه تعصبات و کینه ها دور شوید ،واقعیت انسانی شما و ارزش انسانی شما به این است که اگر ملتفت اشتباه خود یا اشتباه مراد خود شدید ،بجای اینهمه رنگ و لعاب دادن به یک اشتباه و یک دروغ ،و توهین پرخاشگرانه به طیف بزرگی از انسانها ،اذعان به اشتباه کنید و از آن بازگردید.

        با احترام

         
        • دزود بر شما
          سید عزیز قرار نیست که همه مثل هم فکر کنند دیدم شما داری دین درس میدی و تفسیر میکنی از این جهت بود که عرض کردم اعتراضی به اصل باورهای شما نیست در واقع اعتراض آنجای است که اینگونه باورها بدون همه پرسی به جامعه ای تحمیل میشود در مورد داستان محلل اگر توی گوگل سرچ کنید برایتان توضیح خواهند داد جناب حجت السلام و المسلمین حاج آقا حسن گلستانی دامت برکاتو که چطوری نقش محلل را برای زن شوهر دار با دو بچه بازی میکرده در نشریات داخلی هم منعکس شده که با چه وقاحتی از محلل میگوید به هر حال فضاحتش را نتوانستد حمع کنند از این رو تبدیل اش کردند به روحانی نمای اخراجی ! غافل از اینکه فیلم پورنوی این حاجی آقا با لباس مثلا مقدس روحانی ! نکبتی است که جمع شدنی نیست آن هم چقدر حرفه ای !

           
  58. سلام و درود

    “رضایت یعنی خوشبختی”

    آنها که موهای صاف دارند،فر میکنند.آنها که موی فر دارند،مویشان را صاف میکنند!
    عده ای آرزو دارند خارج بروند.آنها که خارجند برای وطن،دلشان لک زده و چه ترانه هایی که می سرایند!
    مجردها میخواهند ازدواج کنند.متأهلها میخواهند به زمان مجردی برگردند!
    عده ای در تلاشند با کمک دارو و قرص از بارداری جلوگیری کنند.عده ای دیگر از همین راه می خواهند باردار شوند!
    لاغرها آرزو دارند کمی چاق شوند.چاق ها همواره حسرت لاغری را میکشند!
    شاغلان از شغلشان می نالند.بیکارها بدنبال همان شغلند!
    فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند.ثروتمندان دغدغۀ نداشتن صفا ، خون گرمی و دوستیهای فقرا را دارند!
    افراد مشهور از چشم مردم پنهان میشوند.مردم عادی بدنبال شهرتند!
    سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند.سفید پوستان خود را برنزه میکنند!
    و…
    براستی فرمول خوشحالی و خوشبختی چیست؟
    “قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر”
    “مهم نیست چه داشته باشی یا چه قدر،مهم اینست که از داشته هایت راضی باشی”

    پایدار باشید

     
  59. یک سری خصوصیاتی درماها هست که موجب شده نسبت به دنیای مدرن عقب مانده محسوب شویم.وکارهایمان درست پیش نمی رود.
    اولی اینه که ماها درفکرخودمون هستیم.کارمن درست بشه کل دنیارا اب ببره.اشکالی نداره.درحالی که دریک جامعه ،همه به یکدیگرنیاز دارندومکمل هم هستند.این رانمی دانیم که من یک نفرم.یعنی یک بخشی وقسمت کوچکی ازکارها به عهده من ست.اما قسمت اعظم برای دیگران ست.من یک نفر به هزاران نفر دیگربرای رسیدن به تکامل نیاز دارم.اما همان تفکر،کارمن درارجحیت باشه واول کارمن درست بشه.کار دیگران برایم مهم نیست،ازخصوصیات بارزجامعه ماست.
    دوم اینکه اولویت ها را هیچ وقت درست نفهمیده ایم.یعنی اساس و ارکان مشکلات وراه حل ها را گذاشته به مفروعات وکارهای بی اهمیت ویاغیراولویت دارپرداخته ایم.مثلا:20ساله من دبیرهستم.اوایل50هزارتومان ،حکمم بود.وامروزه15ملیون ریال.دراین بیست سال همیشه این گلایه ودرخواست راشنیده ام که فرهنگیان،ادعا داشته اندحقوقشان کم است.وتقاضای افزایش حقوقها راداشته اند.این افزایش هم هرساله حالا کم یا زیاد اعمال شده اما درعمل مشکلات نه تنها حل نشده که زیادهم شده.این همان تشخیص ندادن اولویت وکارهای زیربنایی ست.بارها گفته ام ونوشته ام (وموردانتقادهمکاران نیزواقع شده ام)که نیازی به افزایش حقوق نیست.بلکه نیاز به ثبات ست.حقوق15ملیون ریالی خیلی زیاده،مشکل اینجاست چرا یک فرهنگی با خانواده4نفره نتواندبا این حقوق زندگی انچنان که شایسته ست زندگی کند؟به این میماندیک دبیرامریکایی15ملیون دلاریا یک المانی15ملیون مارک حقوقش باشد.
    این قشرتحصیل کرده(حالاعوام بماند)نمیداندکه افزایش نقدینگی موجب تورم شدیدمیشود.نمیدانداگراساس وپایه اقتصادمملکت دردست کاردان بوده وبصورت علمی پیش برودمعضل حقوق به خودی خودحل خواهدشد.اساس هم این است که اقتصاد نبایست در دست دولت باشد.اقتصاد دولتی فساداوراست.رشوه پذیرست.کارمند دولت چون ذینفع نیست احساس مسئولیت نمی کند.باتمام توان کارنمیکند.چاپلوسی برای رسیدن به مناصب بالاتر رایج ست.سود وزیان مطرح نیست.کیفیت مطرح نیست.دزدی بیدادمیکند.
    اما دریک اقتصاد ازادفرداحساس مسئولیت داردچون سودوزیان مال خودش ست.دیگر دزدی ورشوه معنایی ندارد.تمام تلاشش رابرای افزایش کیفیت میکندچون اگرنتواندعقب میماندو ورشکست میشود.مجبوراست کالایش راوخدماتش رابه بهترین کیفیت وحداقل بهره ارائه کند.انوقت ازان اقتصاد درمیاد تویوتا،ازاین یکی پراید.وهزاران مثال مشابه.
    حالا این همکارمثلا فرهیخته تقاضای افزایش حقوقی را دارد که سال اینده نیز کفاف مخارج را نداده وبازتقاضای افزایش بیشترخواهدداشت.همه تقصیرها راهم گردن دیگران می اندازدودولت.می گویم همکارعزیزاین دولت ازاسمان که نیفتاده شماومن انتخابش میکنیم.نماینده هاراشماها وکیل خودکرده اید.شماهابا40ملیون رای نظام راتاییدمیکنید.بااین مشارکت وانتخاب،گلایه چرا؟مجری انتخابات ورای گیرنده وتشویق به رای دادن و…معلمها هستند.اینان اغلب انسانهای متلون المزاج وریاکاری هستند.برای چندساعت اضافه کاری خدامیداندتن به چه ذلتی که نمیدهند.افرادی به شدت بادیدمذهبی.جالب است این فرهیختگان چیزی از دین ومذهب هم نمیدانندومذهب را درچنداعمال ومناسک دینی شیعی میبینند.هیچ همکاری ندیده ام درکلاس ازمشکلات موجودوراههای برون رفت جامعه ازمعضلات را مطرح کند.(اکثریت چناند).تصورنکنیدمن خودم را تافته ای جدابافته ازاین قشر زحمتکش میدانم.اما حداقل اینکه ریاکاری نمیکنم.مشکلات را تاحدتوان چه دردبیرستانهاوچهدردانشکده هایی که بصورت حق التدریس کارمیکنم مطرح میکنم.بااینکه این کارم موجب میشودترم بعدکلاسی به من ندهند.ویادرمدارس خاصی که مزایای اضافیدداردتدریس بکنم.
    پس یکی ازمشکلات اولویت دادن خودمان درهرمسئله یست .بدون اینکه دیگران رادرنظربگیریم.دیگری هم تشخیص ندادن اولویتها.واصراربرکارهای روبنایی که حکم مسکن مقطعی دارند.درحالی که اگربرمبنای اساس واصولی برکارها تمرکزکنیم اغلب مشکلات خودبه خودحل خواهدشد.واین نکات رادیگران خیلی سالهاست که فهمیده اندواجرامیکنند.
    هفت شهرعشق راعطارگشت.ماهنوزاندرخم یک کوچه ایم.

     
  60. سلام داشتم نوشته هاي بي نهايت و ايلامي را مقايسه ميكردم. بي نهايت عزيز حالا چه شد كه يك نفر كه آمده آينه اي روبروي شما گذاشته و خودتان را به شما نشان ميدهد اخم در ابرو ها انداخته اي كه چه و چه ؟ ميبيني ايلامي هم چه ساده واقعيت جامعه ايلامي ها را نوشته . سخن كز دل بر آيد لاجرم بر دل نشيند . ميگويي اينطور نيست بفرما اين گوي و اين ميدان .

     
    • سلام و درود
      جناب رضا
      اگر به مطالب من دقت کنید،من نگفتم که مشکلی وجود ندارد و به قرار دادن آینه اعتراض نکردم.اعتراض اصلی من اینست که نباید جناب نوری زاد اینگونه تحت تأثیر رفتار مردم ایلام قرار میگرفت و بعد از بی محلی مردم به وی که آنهم دلایل خودش را داشت، اینگونه نقد گزنده می کرد.نقد تند ایشان و بی تربیت،ترسو و آدم فروش خطاب کردن نظام در کنار مردم ایلام کار درستی نبود، آنهم درست بعد از اینکه ایشان را تحویل نگرفتند.
      مگر در شهرهای دیگر ایران همه چیز بر وفق مراد است؟ در تهران که پایتخت است و 10 میلیون انسان وجود دارد آیا اگر آمار بگیریم همین مردم تهران از نظر بی تربیت بودن، ترسو بودن و آدم فروش بودن در صدر جدول شهرهای ایران قرار نمی گیرند؟ با توجه به اینکه 90 درصد مردم تهران باسواد هستند.
      ایشان باید به نظام و حکومت نقد تند میکرد . نه به مردم ایلام. من گفتم که باید از هرکس به اندازۀ سطح سواد و رشد فکری و بینش اجتماعی وی انتظار داشت. استانهای مرزی ایران همه محروم هستند و همه کمابیش مشکلات یکسانی دارند. ایلام در مقابل تهران یک روستا حساب میشود و بالتبع در چنین محیط کوچکی کنترل و نظارت دولتی و نظامی شدیدتر است.
      هر چه دیگران بگویند من نظرم تغییر نمیکند.جناب نوری زاد نباید به آن شکل مردم مظلوم و بی دفاع ایلام را مورد نقد و بی احترامی قرار میداد.ایشان هم پاسخ درستی به من ندادند و به گونه ای با سطحی دانستن نقد من ، پاسخ به آن را جایز ندانستند.
      نقد موقعی کارساز است که بعد از قهر اتفاق نیافتد. یعنی بعد از اینکه به شما خوش گذشت اقدام به نقد کنید، نه اینکه بعد از اینکه با شما برخوردی بدان شکل شد، شما هم بیایید و به گونه ای ناشایست تلافی کنید.این نقد نیست بلکه انتقام جویی است و درست نیست. همین. چرا هیچکس متوجه مقصود من نمی شود و همه بی رحمانه به من حمله می کنند.
      من از جناب نوری زاد انتظار نداشتم. یعنی ایشان خود را منزّه از هر گونه اشتباه میداند؟ نکند ایشان هم مقدس شدند و معصوم؟ شجاع ترین انسانها کسانی هستند که اگر سهواً اشتباهی کردند و کسی به آنها تذکر داد، آن را بپذیرند و به اشتباه خود اعتراف کنند.من از اینکه با من بدین شکل برخورد شد، هم از طرف جناب نوری زاد و هم از طرف عده ای از حامیان بی فکر و تند روی وی ، احساس بدی دارم.
      اگر نقد آزاد است پس باید نقد کرد و در جواب نقد نباید صرفاً توجیه کرد و پی گیر نشد و همچنین نباید توهین کرد.
      من اگر نتوانم از جناب نوری زاد که اکنون هیچ مقام و منسبی هم ندارد و حکومتی هم نیست اینگونه نقد کنم ، پس باید در دهان خودم را گل بگیرم و به جناب نوری زاد هم بگویم که شما که تحمل نقد سطحی مرا ندارید پس نباید از مردان حکومتی و مردم عادی و دیگران نقد کنید شاید آنها هم نقد شما را سطحی می انگارند.چگونه انتظار دارید وقتی شما پاسخی درست به نقد دیگران نمیدهید و در جوابها به گونه ای خود را توجیه می کنید ، دیگران هم به نقد شما اهمیت دهند و خود را توجیه نکنند؟
      جناب نوری زاد در این سایت تا کنون شده شما مطلبی بگویید، کسی شما را نقد کند، شما پی به اشتباه خود ببرید و در آخر مطلب خود را اصلاح کرده و عذر خواهی کنید؟ می شود چند نمونه ارائه دهید؟
      اگر نوری زاد مقدّس است و نمی توان او را نقد کرد ، پس من عذرخواهی میکنم و میگویم که جناب نوری زاد نمیدانستم.از اینکه به ساحت مقدّس شما جسارت کردم مرا ببخشید و مورد عفو قرار دهید.دیگر تکرار نمیشود.قول میدهم.

      پایدار باشید

       
  61. سلام بر اهل خرد
    ترس اصلی ترین ریشه خرافات است . غلبه یافتن بر ترس ، آغاز خرد است – برتراند راسل
    این سخن را که چندی پیش خواندم پیش خود اندیشیدم که چرا آخوندهای مذهبی ما تا بدین حد از هر چیزی مردم را می ترسانند و پرسشگری از دین و خرافات شیعی و …را مذموم می دانند.چرا تا بدین حد امامان و امامزادگان را بر این مردم جاهل چیره کرده اند و هرگونه سوالی پیرامون انها را موجب عذاب الهی دانسته اند.مقبره هایی که حتی توان دفع فضولات پرندگانی که بر روی آنها می نشینند را هم ندارند چه برسد به اینکه قومی را بخواهند به سعادت برسانند.غرب وقتی به اندیشه پرداخت و از پس این نعمت بزرگ به رهایی رسید و پیشرفت کرد که کلیساها را به گوشه ای پرتاب کرد و خرد را بر تارک زندگی روزمره خود نشاند.

     
  62. در این سایت محترم گروهی بطور عجیبی شیفته سکولاریسم بوده و در وصف قد رعنای آن چه مدیحه ها که نمیگویند. این دوستان از چند نکته غافلند:
    1. سکولاریسم خودش در حقیقت یک مذهب است با قواعد خودش.
    2. دیکتاتورهای خاورمیانه اکثرشان سکولار بوده و هستند.
    3. فکر می کنم در سکولار بودن استالین و مائو و پول پوت شکی نباشد. این سه نفر مسئول قتل عام حدود 25 میلیون نفر هستند!
    بدوستان عزیز توصیه می کنم قبل از شیفته شدن به یک مکتب خاص و نجات بشر را در آن دیدن قدری بررسی و مطالعه نمایند.

     
    • با درود جناب با صفا. جواب شما در پاسخ به سؤال های 2و 3 نه است.چون سکولاریسم نوع سیستم حکومتی است که درآن دستگاه حکومت از دستگاه دین و ایدیولوژی هر دینی و هر ایدیولوژیی جداست. این بدین معنی است که چنین سیستم حکومتی پایبند شریعتی و یا قوانین منتج از یک ایدیولوژی نیست.دین یا ایدیولوژیی خاصی را برتر از دیگران نمی داند.درضمن دمکراسی یعنی حکومت مردم از پایه های چنین سیستمی است و قوانین چنین سیستمی بر پایه حقوق بشر بنیاد نهاده شده.این بدین معنی است که من یا شما تنها بخاطر انسان بودنمان دارای حقوقی هسیم که در قوانین حقوق بشر آمده و هیچ دولتی یا حاکمی و یا اکثریتی حق تجاوز به آنها را ندارند.این حقوق شامل حق حیات حق کار ومسکن و لباس وداشتن عقیده و مرام و دین و ایدیولوژی و حق اظهار نظر و حق امنیت و بهداشت و حق انتقاد و بحث و گفتگو از هر منبع و دین و مقام و هر آنچه را که من یا شما تشخیص میدهیم و حق رای دادن و انتخاب شدن و لباس پوشیدن و داشتن دسته و گروه و صنف و حزب ….ولی مسلما اگر حقوق من با حقوق دیگران در تقابل باشد و درگیری پیش بیاید این قانون است که با توجه به برابری تمام افراد در مقابل قانون بین ما قضاوت می کند.چنین قوانینی نمی توانند منبعث از یک دین و یا شریعت و یا ایدیولوژی باشند.در یک کلام در حکومت سکولار دمکراتیک برمبنای حقوق بشر جان و حقوق انسانها ملاک قانون گذاریست نه اعتقادات گروهی یا حزبی.حال با این توضیح آیا صدام و استالین و خمینی و هیتلر و …می توانند بنظر شما سکولار و دمکراتیک و پایبند به ارجمندی و رعایت حقوق انسانها باشند؟ایا ما در خاور میانه چنین حکومتی داشته یا داریم؟مسلما نه!ولی نباید از نظر دور داشت که هر سیتمی با خطراتی روبروست و سیستم سکولار دمکرات هم از این روند استثنا نیست.
      واما در جواب اول شما باید بگویم شما کاملا درست می گویید چون هر سیستمی قواعد و قوانین خودش را دارد و هیچ سیستمی بی عیب نیست.ولی دوست گرامی سیستم سکولار و دمکراتیک دست آور قرنها مبارزه و کشت و کشتار و جنگهای ویرانگر بشر در طول خونبارشان است.و تا کنون هم در بسیاری از کشورها تجربه شده.بنابراین سیستمی ناشناخته نیست و روز بروز انسانها با سعی و کوشش و پژوهشهای بسیار و پی گیر در بارور کردنش می کوشند.بدون شک آلترناتیو چنین حکومتی حکومتهای توتالیتر و دیکتاتوریست.

       
    • مازیار وطن‌پرست

      با صفای گرامی
      خوش آمدی و صفا آوردی، این جا پیش از شما صفایی نداشت مگر سید مصلح گرامی که ایشان نیز همان عقاید شما را دارد. سکولاریزم در معنای جامعش به معنای جدا کردن حکومت از دین و ایدئولوژی است. حال آنکه مثال‌هایی که نام بردید همگی حکومت‌های ایدئولوژیک بودند. ونگهی اگر هم ادعای آن حکومت‌ها مبنی بر سکولار بودنشان را در نظر بیاوریم باز هم وافی به مقصودی که شما دارید نخواهد بود. چرا؟

      بگذارید بنا به عادت آشنای مومنان، مثالی از صدر اسلام بیاورم: معاویه و یزید هم ادعای خلافت اسلام داشتند و لقب رسمیشان امیر مومنان بود. آیا هیچ مومنی امروزه حکومت معاویه و یزید را مثال حکومت اسلامی می‌داند؟ (در مورد اهل سنت مطمئن نیستم).

      یا مثالی دیگر: حکومت خلفای بلافصل پیامبر را، همهٔ مسلمین از جمله سه امام معصوم شیعیان (امام نخست مشاور و نزدیکترین افراد به خلفای پیش از خود بود و دو فرزند ارشدش شخصا حفاظت از جان خلیفهٔ سوم را در قائلهٔ مصریان برعهده داشتند) به عنوان خلیفهٔ مسلمین به رسمیت می‌شناختند، با اینهمه امروزه هیچ شیعه‌ای حکومت ایشان را مثال اعلای حکومت اسلامی نمی‌داند.

      تفاوت عمدهٔ سکولاریسم با حکومت دینی در این است که انسان را جایزالخطا می‌داند و از سوی دیگر او را حاکم و مختار بر سرنوشت خویش. پس به انسان فرصت می‌دهد با تکیه بر عقل اینجهانی زندگی خود را اداره کند، اما به منظور کنترل خطاهایش دموکراسی را اختراع کرده‌است که قدرت را محدود می‌کند و قوای حکومت را تفکیک می‌کند تا اولا همهٔ قدرت یکجا متمرکز نشود ثانیا امکان تعویض قدرتمندان را در دوره‌های مشخص قانونی، بدون خشونت یا برهم خوردن نظام جامعه فراهم می‌آورد.

      در حکومت دینی همهٔ مردم صغیر و فاقد اختیار بر سرنوشت خویش تصویر می‌شوند جز آنانکه متخصص در دینند. این تخصص که با هیچ متر و معیاری جز ظاهرسازی و در سخن قابل سنجش نیست، حقوق ویژه در اختیار ایشان می‌گذارد و با اطلاق یک صفت “متّقی” ایشان را از کلیهٔ خطاهای انسانی مبری می‌سازد. لذا حکومت دینی چیزی جز حاکمیت طبقهٔ اَشراف دینی نیست. همین اتفاق در حکومت‌های ایدئولوژیک می‌افتد؛ به این شرح که ایدئولوژی جای دین و اعضای حزب جای روحانیت و مفسران انحصاری دین می‌نشینند.

      به گمانم تصوّر شما از سکولاریسم، تحت تاثیر دستگاه تبلیغات حکومتی شکل گرفته‌باشد وگرنه سکولاریسم بیش از آنکه به قول شما یک باور دینی ایجابی باشد یک امر سلبی است.

       
  63. آمریکا و ایران وضعیتی مشابه هم دارند. آمریکا تحت نفوذ لابی صهیونیستها است که علاوه بر نفوذ ،نظام سیاسی آمریکا را به فساد کشیده بنحوی که آمریکا برای منافع اسرائیل هر کاری میکند ،و در ایران تحت تاثیر پولهای کثیف نظام سیاسی ایران به تباهی کشیده شده و لذا “نظام” برای اجرای مقاصد مافیا هر کاری میکند. اگر قضاوت در مورد مسئولین آمریکائی را به خودشان واگذار کنیم ولی حق اظهار نظر در مورد خودمان را داریم که مسولین را در عمل در خدمت فساد سازمان یافته بدانیم.”نظام” در ایران فساد خاص خودش را دارد و همه چیز حکومت در خدمت آن است. قوانین و قانون گذاران، قوه قضا و ضابطین و دادگاهها. بر خورد با وکلا و دگر اندیشان نیز در قالب فساد قابل توضیح است. لذا تقابل ایران و آمریکا تقابل مردم ایران و آمریکا برای منافع اسرائیل و مافیای حاکم بر سیاست ایران است و هر دو ملت هم قربانی.
    حکومت ایران اکر بفکر مردم درمانده ایران باشد باید هر چه سریعتر نظارت عمومی و سلامت سیاسی را بازسازی کند و در اینجا بازهم این سئوال مطرح است که آیا نظام موجود اسیردر چنگال فساد توان اصلاح آنرا دارد؟ تمام شواهد منفی است.
    لذا ایران و ایرانی در شرایط خاصی بسر میبرند و ظاهرا قرار است قربانی منافع دیگران باشند.نگرانی ها در مورد توافق احتمالی و نتایج آن هم از همین جا ناشی میشود. تصمیمات برای حقظ باند فساد گرفته میشوند یا منافع مردم؟ پروژه هسته ای نشان آشکار قربانی شدن منافع ملی در هولناکترین شکل ممکنه توسط گروهی مفسد حاکم میباشد و ترسناک تر انکه همان کسانی که مردم را دچار این مصیبت جیرت انگیز کردند، امروز بدنبال حل آن هستند..هر انسان با عقل متوسط هم نمیتواند به این حاکمیت و نتایج مذاکرات آن اعتماد کند و یا خوش بین باشد گرچه فعلا رهائی از ادامه این وضع به هرمیزان منافعی هم برای مردم دارد که این ذات هر صلحی هست.

     
  64. منم زیبا

    که زیبا بنده ام را دوست میدارم

    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

    ترا در بیکران دنیای تنهایان

    رهایت من نخواهم کرد

    رها کن غیر من را

    آشتی کن با خدای خود

    تو غیر از من چه میجویی؟

    تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

    تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

    تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

    که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

    طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

    که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

    وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

    تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

    که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

    وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

    مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

    هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

    که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

    آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

    این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

    به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

    لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

    غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

    بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

    قسم بر عاشقان پاک با ایمان

    قسم بر اسبهای خسته در میدان

    تو را در بهترین اوقات آوردم

    قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

    قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

    قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

    برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

    تمام گامهای مانده اش با من

    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

    شاعر:سهراب سپهری . تقدیم به جناب نوری زاد

     
    • با همه احترامی که برای سپهری و کارش دارم ولی شعرش بیشتر به برده گی الله دعوت کردن مسلمین می ماند تا شعری برای رهایی و آزادی از بند و تعبد و بنده گی.

       
      • نه از افسانه می‌ترسم نه از شیطان
        نه از کفر و نه از ایمان
        نه از دوزخ نه از حرمان
        نه از فردا نه از مردن
        نه از پیمانه می، خوردن

        خدا را می‌شناسم از شما بهتر
        شما را از خدا بهتر

        خدا از هرچه پنداری جدا باشد
        خدا هرگز نمی‌خواهد خدا باشد
        نمی‌خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
        که او هرگز نمی‌خواهد
        چنین آیینه ی وحشت نما باشد

        هراس از وی ندارم من
        هراسی زین اندیشه‌ها در پی ندارم من

        خدایا بیم از آن دارم
        مبادا رهگذاری را بیازارم

        نه جنگی با کسی دارم نه کس با من
        بگو موسی، بگو موسی،
        پریشان تر تویی یا من؟

         
  65. آقای نوری زاد درود بر شما
    مصاحبه ی دیشب شما را با برنامه صفحه آخر دیدم الحق که با هر کلمه صحبت تان می زنید درست به خال.
    به دوستان توصیه می کنم اگر ندیده اند حتما ببینند:
    https://www.facebook.com/voalastpage

     
  66. سیاستمداران ولایتمدار ایرانی خیلی با خارجیها فرق دارند..آنها بقول آقای هاشمی در اوائل انقلاب “مثل گاو” تحلیل می کنند ولی ما “مثل ولی امر”!!..سیاستمدار ولائی کسی است که با هوش و درایت فراوان اتفاقاتی را که جند سال پیش افتاده خوب درک میکند چون دیگر چیزی نیست که رو نشده باشد!..مثلا آقای هاشمی الان فهمیده که “هولوکاست” خیلی بد مطرح شد و خریّت کامل بود، یا روحانی تازه فهمیده که سانتریفیوژ و اقتصاد هر دو باید بگردند و ….!! اما حالا دیگه ضریب هوشی بالا رفته و ظرف 10 روز می فهمند که 10 روز پیش که قرار بود اس 300 بگیرند و همراه تاواریشهای روسی با ناتو بجنگند کشک بوده و بقول “تاواریشها” تو این 10 روز خیلی چیزها عوض شده!!..یا مثل رهبر معظم که ظرف یکهفته فهمید که ظریف رفته لوزان نه لویزان!!..این سرعت هوش را تبریک عرض می کنیم!! ..خاک بر سر گاوهای غربی !!

     
  67. ما هیچ؛ ما نگاه!

    مشروح سخنرانی مهدی بازرگان در روز جمعه 20 بهمن 57 در دانشگاه تهران در سایت خود بازرگان:
    http://www.bazargan.info/la_persian/sokhanrooz/sr_871122.htm
    ممه را لولو برد ….
    برای من گفتن این جمله توسط بازرگان اهمیتی ندارد. همان طور که حرفهای احمدی نژاد و مسعود رجوی هم اهمیتی ندارد.
    این هر سه نفر به مردم ایران بدهکارند و مرده یا زنده باید پاسخگوی کردار خود باشند.

     
  68. علی اکبر ابراهیمی

    جایگاه خدا در محاسبات قدرت خامنه ای چیست؟
    یک زمانی تو ای خامنه ای و تو ای جیره خوار خامنه ای (ذینفعان رژیم در بخشهای اطلاعاتی، امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی)، خودت را برای آنچه که حق و عدالت می نامیدی جر می دادی. این روزها در پی آنی که چه چیزی به آمریکا حال می دهد و چگونه منافع آن لولوی دیروز تامین می شود که به توافق و معامله راضی شود و …. .
    با فرصت طلبی پریده اید به روی قدرت متمرکز این ملت مظلوم و معصوم و با وقار
    ادعاهایی از بی نهایت داشته اید و به حداقلها تن در می دهید و …. چه خبر شده است؟ موضوع چیست؟ مگر آمریکا شیطان بزرگ نبود؟ مگر توکل جمهوری اسلامی به خدا نبود؟
    زورتان به چاهار تا فعال سیاسی و عقیدتی و مدنی نمادین ملت مظلوم ایران رسیده است؟ جوابتان به زندانها و بگیر و ببندهای سالهای اخیر چیست؟ با چنین خسارتی که بدین ترتیب به ایران می زنید فکر فردایتان و فرداهایتان را نمی کنید؟ من همینک و همینجا به ملت ایران می گویم که شما را بعنوان “دشمن” تحت نظر بگیرند.
    تاریخ مصرف جمهوری اسلامی در ایران به پایان رسیده است از نظر من. 5+1 بعدا در فردا پس فرداهای این دنیا و یا جهان آخرت نگویند که اکبر نگفته بود. ملت ایران هم حق ندارند بگویند که اکبر نگفته بود و من اگر در این سالها در ایران نبودم و شش سال از جوانی ام را نسوزانده بودم شاید امروز با چنین اطمینان، قطعیت، باور و جراتی نمی توانستم بگویم که ملت ایران حق ندارد. من هستم و با استناد به وجود خودم حرف زده و تکالیف را تعیین کرده و حقیقت را بیان کرده ام.
    من شش سال است که دارم به اینها می گویم سرکوب نکن و اینها دارند کار خودشان را می کنند. خط مشی من سکوت سیاسی است. اما سکوت سیاسی اکبر به موافقت و حتی تایید اکبر نسبت به حکومت جمهوری اسلامی و طرفهای معامله دیروز و امروز و فردایش تعبیر نشود. سوء تعبیرها از سکوت سیاسی اکبر اعتباری در نظر اکبر ندارد.
    علی اکبر ابراهیمی
    ایران

     
  69. با سلام درود به “آنان که با قلم تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار می‌کنند”
    نوشته زیر در ارتباط با چند مقاله ظاهرا گوناگون که در سایتهای خبری متفاوت و موضوعاتی مرتبط با باز بینی‌ تاریخ جنبش ملی‌ شدن نفت و نقش شادروان دکتر مصدق، سرنوشت در آمدهای نفتی‌ دوران ” پاکترین دولت تاریخ و دولت خدمت گذار” و وعدهٔ‌ مشهورش برای اوردن نفت سر سفرهٔ مردم، هم چنین بیانات تنگ نظرانهٔ بعضی‌ از اعضای شورای شهر تهران در رابطه با مصرف بودجه‌های عمرانی کلان شهر تهران منحصراً در تهران و جلوگیری از “حیفو‌میل و حاتم بخشی کردن” آن در ساختن مسجد یا مدرسه در فلان نقطه محروم دور افتادهٔ کشور، تهیه شده. این نوشته حلقه‌های مرتبط این موضوعات را به هم وصل کرده و تصویری دقیقتر از ساختار اقتصاد کشور و منابع آن (نفت ملی‌ خوزستان – املاک خصوصی تهران)، نقش و جایگا پایتخت و پایگاه حاکمین اقتصادی کشور بدست میدهد. در ضمن پاسخی نیز به مقالهٔ شما هم هست که من فکر می‌کنم علیرغم وجود عناصر حقیقی‌ بر شمرده- یعنی‌ رانت خواری قسمی از قشر روحانیت چه فرو دست و چه اشرافی – مسله تقسیم و تخصیص و توزیع ساختاری ثروت در کشور نیازمند به تحلیل ساختاری و شناخت و توضیح مکانیسم‌های بنیادین اقتصادی خاص کشور ما است.
    تقریبا بیش از ۱۰۰ سال است که پایتخت نشینان و خصوصا شمیرانات نشینهای قاجاری و ، پهلوی و تازه به دوران رسیده‌های جمهوری اسلامی با گذرنامه‌های آمریکایی اروپایی کانادایی از برکت دلارهای نفت خوزستان هست که بیابانها یشان بسیار فراتر از املاک مرغوب تجاری و مسکونی در لندن و پاریس و نیویورک و لوس انجلس قیمت پیدا کرده ولی‌ همچنان تحقیرانه و متفر عنانه به سایر هم میهنان کشور نگاه می‌کنید؛ شمیرانت نشینان که املاک تجاری و مسکونی یشان به قیمت متری ۳۰ میلیون تومن (۱۰ هزار دلار) تا متری ۲۵۰ میلیون تومن (متری ۱۰۰ هزار دلار) دست به دست میگیرد، چه نقشی‌ در اقتصاد بیمار و بحران زده کشور دارند ؟
    از برکات ثروت زیر زمینینی خوزستان است که اتوبان‌های ۲-طبقه و تونلهای چند صد متری و کیلومتری برای رفاه حا‌ل شهروندان مرفه و مصرف کننده شمال پایتخت نشین، ساخت شده که براحتی بتوانند خود و جوانانشان در اتومبیلهای چند صد میلیونی یا چند میلیاردی ویراژ داده و با فراق حال تردد کنند.
    یک نمونهٔ مشخص باب اطلاع بیشتر عرض کنم آنهم ملک نمایشگاه بین المللیست که اقای احمدی نژاد در روزهای پایانی دولتش به دوست عزیزش آقای ضرغامی رئیس صدا و سیما حاتم بخشی کردند؛ این ملک ۸۵ هکتار وسعت دارد و قیمت روز آن متری ۴۰ میلیون تومان تخمین زده شده که قیمت کل آن معادل تقریبا ۱۴ میلیارد دلار میباشد. آیا قیمت پولی‌ فقط این یک ملک شمال تهران بیشتر از تمام قیمت پولی‌ شهر ویران رها شدهٔ مظلوم خرمشهر نیست؟؟؟ رابطهٔ اقتصادی ثروت ظاهرا ملی‌ نفت و گاز جنوب با املاک خصوصی شمال تهران یکی‌ از کلیدی‌ترین مسایل اقتصاد سیاسی کشور است که هنوز بد از گذشت ۱۰۰ سال بدلایل سیاسی و اقتصادی پنهان و پیچیده مورد تحلیل و کند و کاش کارشناسان قرار نگرفته، طبیعیست که مالکین و شمال پایتخت نشینان از این پنهانی‌ و پیچیدگی قضیه سودمندند و خشنود.
    اگر امروز قیمت پولی‌ فقط املاک شمیرانت از تمام خاک سوختهٔ خوزستان بیشتر است، باید از شمیرانت نشینان پرسید، شما سالانه چند دلار در آمد ارزی مستقل از دلار‌های نفتی‌ خوزستان، برای اقتصاد خود و کشور کسب می‌کنید؟؟؟ سهم شما در تولید و صادرات مستقل کشور چه قدر است؟
    آیا ماشین‌آلات صنعتی‌، لوازم پیشرفته برقی‌ الکترونیکی، داروجات تولید و به خارج صادر می‌کنید؟ یا قالی، پسته، زعفران، خاویار، دام و طیور، غلات، سیفی جات، میوه جات، خرما، صنایع دستی‌ تولید شده در تهران؟؟؟
    آیا صادرات استانی سنگ معدن و یا محصولات معدنی همچون فولاد، مس، آلومینیوم، پتروشیمی و یا طلا یا نقره یا غیره دارید؟
    شاید هم بستنی ۲۵۰ هزار تومانی ساخت برج میلاد را به کشورهای حاشیه خلیج فارس صادر می‌کنید؟
    ۶۰ سال از نهضت ملی‌ شدن نفت به رهبری پیشوای شریف و ملی‌ روانشاد دکتر محمد مصدق، و بیرون کشیدن این ثروت ملی‌ از چنگال مافیای کنسرسیوم بین المللی، گذشت. اما متاسفانه طی‌ این مدت این ثروت ملی‌ برای ۲۵ سال در انحصار مافیای رژیم پهلوی و اربابان غربیش بود و نزدیک به ۳۵ سال هم هست که از بدو انقلاب در انحصار انقلابیون تازه بدوران رسیده شده که خیلی زود آرمانها و پیمانهای مردمی و انقلاب را به فراموشی سپردند و مشغول پر کردن جیبها و کیسه‌های خود از دلارهای نفتی‌ شدند. وجه اشتراک این دو دو ره‌ تداوم سیاست و اقتصاد صادرات عمد‌تاً نفت و گاز و دریافت دلارها و تقسیم آن‌ از طرق گوناگون بین مافیاهای حاکم بود.
    وجوه برجسته اقتصاد خام فروشی از این قبیل اند؛
    ۱-استراتژی صادرات انحصاری نفت و واردات انحصاری کالاهای مصرفی سوپر لوکس غرب برای شمیرانت نشینان و دارو، مواد قضایی و کالاهای مصرفی بنجل چینی‌ برای سایر هم میهنان درجه دوم و سوم.
    ۲-تبدیل بانک مرکزی به بانک خصوصی مافیاهای حاکم، تزریق دلارهای نفتی‌، چاپ اسکناس (ریال) بدون پشتوانه و قیمت گذاری دلارهای نفتی‌ به نرخ‌های گوناگون به منظور کسب ثروتهای کلان بدون هیچ گونه زحمت و ریسک یا به عبارتی بستن مالیاتهای کلان مخفی‌ بر عموم مردم- افزایش تعمدی و بی‌ حساب نقدینگی علت اصلی‌ فوق تورم (چاپ بی‌-رویهٔ پول) است. اسپری طبی برای رفع خلط سینه جانباز شیمیأیی از نوع مو ثر ساخت آلمان در بازار دارو نیست ، اما ماشین آلمانی سوپر لوکس پورشه با ارز ترجیحی خریداری شده فراوان پیدا میشود.
    ۳-ترویج رانت خواری از هر نوعی که بشود تصور کرد، امنیتی، نظامی، حراستی، کشوری، لشگری، تجاری، اطلاعاتی‌، شبه‌علمی‌، فرهنگی، و غیره
    ۴-تخریب و ورشکست سازی بنگاهای تولیدی کوچک داخلی‌، و بخشهای وسیعی از تولیدات کشاورزی بومی، واردات انحصاری کالاهای مشابه بومی و ترویج مصرف گرایی، دلالی، واسطه‌گرایی و هزاران مشاغل کاذب دیگر از دستاورد‌های اقتصادی دولتمردان انقلابی‌ از ابتدای انقلاب تا کنون بوده.
    تشکیلات، دستگاهها و سیاستهای امنیتی متفاوت و موازی خود برای مواجه و پاسخ گویی در مقابل وکنشهای زاییدهٔ سیاستهای برشرمده اقتصادی در طی‌ این سالیان شک گرفته و حمایت میگردد.
    عوارض اقتصادی سیاستهای خارجی‌ از قبیل تحریمات غرب و سخت گیری‌‌های تجاری، پولی‌، ارزی، بانکی‌ خود مزید بر علت اند در شکل گیری بحران اقتصادی کنونی، اما علت اصلی‌ فقدان برنامه اقتصاد ملی‌ تولید‌محور متکی‌ بر صادرات غیر نفتی‌، توام با ضعف مدیریت، سؤ‌مدیرت، رانت‌خواری و فساد حاکم بر اقتصاد کلان کشور است.
    پس بد از گذشت ۶۰ سال ، حکایت همچنین باقیست، پیش بسوی جنبش ملی‌ شدن نفت – فاز ۲.
    فقط با قطع صادرات نفت خام و گاز و روانه سازی این سوخت‌ها به سوی کارخانه‌ها، کارگاها، بنگا‌های تولیدی کشور و مصرف بهینه این منابع طبیعی‌خدادادی می‌توان بشکلی واقعا ملی‌ و عادلانه آنرا مورد بهر برداری ملی‌ قرار داده و موجبات ترقی‌ اقتصادی، معیشتی، صنعتی‌، علمی‌ و فرهنگی کشور را فراهم ساخت.
    در این صورت نه مردم و نه بخش تولید و کار آفرینان واقعی محتاج یارانه نخواهند بود، خام فروشی و چاپ پول و پخش پول فقط در جهت منافع رانت خوارن مفتخور و انگلهای اقتصاد و جامعه اند.
    به این امر توجه کنید: افزایش تولید نفت و توسعه میادین فعلی‌ و کشف میادین جدید و افزایش خام فروشی فقط به بحرانهای مهلکتر اقتصادی میانجامد نه بهبود اقتصاد کشور، خام فروشی و ذخیره کردن دلارهای کاغذی بی‌ پشتوانه آمریکا هم سیاستی گول زننده و احمقانه است.
    باید پرسید، آیا با کسب در آمد نفتی‌ نزدیک به ۷۰۰ الا ۸۰۰ میلیارد دلار در طول ۸ سال “دولت خدمت گذار” که وعده کرده بود نفت را سر سفرهٔ مردم بگذارد، از محل این عایدی عظیم خرمشهر، سوسنگرد، مهران، دهلرن، و قصر شیرین آباد شدند یا شمیرانت (تهرانجلس)؟؟ آیا از این در آمد عظیم چیز قابل توجهی‌ نسیب جنوب نشینان هم شد یا شیرین به کام شمیرانت نشینان امریکایی اروپایی کانادایی شد؟
    به این سوالات خوب فکر کنید: واکنش واقعی‌ هم وطنان محروم جنوبی و سایر نقاط محروم کشور در مقابل افزایش قیمت یا افزایش تولید و یا کشف ذخایر جدید نفت و گاز در جنوب کشور چیست؟؟ آیا ساکنین، مالکین و زمین خواران و برجسازان شیمیرانت از پیدایش ذخایر نفت و گاز در خیابان نفت تهران و شمیرانت خوشحال خواهند شد و با حفاری در آن مناطق مشتاقانه موافقت خواند کرد؟؟
    اگر اهالی جنوب در حسرت آب شرب سالم هستند در عوض شمیرانت نشینان اوقات خوشی‌ در استخرو حمام بخارو جکوزیهای مجلل ساخت غرب خویش میگذرانند.
    هم اکنون با خام فروشی چیزی در حدود یک میلیون بشکه نفت در روز قیمت املاک مسکونی و تجاری شمیرانت به مرز ۴۰ میلیون تومن (متری ۱۶ هزار دلار) و ۲۵۰ میلیون تومن (۸۰ هزار دلار) رسیده، اگر با افزایش تولید به مرز صادرات روزی ۴ میلیون بشکه در روز برسیم آنوقت تقریبا هر هکتار زمین در این منطقه قیمتی بیش از تمام استان سیستان و بلوچستان پید می‌کند!!!.
    سیاستهای اعلام شده از طرف وزرای جدید نفت و اقتصاد کاملا در تضاد و متناقض با یک دیگرند؛ افززیش تولید و صادرات نفت – بخوان تزریق دلار و چاپ ریال بیشتر در اقتصاد فوق تورم- ناقض سیاستهای ظاهرا ضّد تورمی پیشنهادی وزیر اقتصاد است. چاپ پول چه دلار با تکیه به صادرات نفت و چه ریال بدون پشتوانه طلا و یا تولید منشأ رونق اقتصاد و کار آفرینی، کاهش بیکاری و افزایش تولید ثروت و مآلا رفع مشکلات معیشتی اکثریت جامعه نیست و نخواهد شد. فقط با زحمت و تلاش مفید و سازمان یافته است که ثروت تولید میشود (مزد آن‌ گرفت جان برادر که کار کرد).
    افزایش تولید و در آمد هرچه بیشتر نفت فروشی به معنای جذب و تمرکز بیشتر ثروت در شمیرانت است نه بهبود معشیت جنوب نشینان و سایر محرومین کشور. مصیبت گریبان گیر کشور وجود پایتختیست با بیش از ۱۲ میلیون جمعیت که خود مستقل از در آمدهای نفت جنوب حتا در آمد ارزی هم طراز با صنعت صادراتی قالیبافی ابریشمی قم هم ندارد!!!! تهران کلان شهریست که در کلاف مصرف گرایی و ارایه خدمات، ترافیک و الودگی پیچ و تاب می‌خورد. به قول”طبیب جدید اقتصاد” فرزند تنبل و نالایقیست که ارث پدر را می‌خورد و میسوزاند
    ورشکستیو تعطیلی کارخانه تولید کنندی کاشی سرامیک در یزد با ۱۵۰ کارگر به خاطر این که توانایی پرداخت فیش تلفن، برق گاز و سوخت کارخانه را ندارد مصداق عینی این اقتصاد فاسد و ورشکستی کاپیتایسم پولی‌ محصول مکتب اقتصادی شیکاگو به ریاست افرادی چون میلتون فریدمن از یک‌طرف و نظریه پردازان کاپیتا لیسم دولتی (بخوان سرمایه عمومی‌ و سود‌خصوصی رانت خواران) آقای جان مینارد کینز انگلیسی از طرف دیگر است که قطعاً از دکتر جمشید آموزگار گرفته تا دکتر نوربخش تا دکتر بهمنی و دکتر طبیب نیا از روی کتاب هایاونها جزوهایی سر هم بندی کردند و طوطیوار یاد گرفتند و خواسته یا ناخواسته نسخهایی که بیمار را دارمان نمیکند و نهایتاً مسکنی است گذرا برای دورهٔ کوتاه، تجویز کرده یا می‌کنند. لازم به یاد آوریست که تمام این آقایان دکترهای اقتصاد دان تمام عمر خود را در دستگاهای دولتی یا شبهه‌دولتی یا دانشگاهی از یک منصب به منصبی دیگر با حقوق و مزایای دولتی گذران کرده و هیچ کدام تجربه عملی‌ در بازار اقتصاد آزاد و سرمایه گذاری ریسک دار نداشته و ندارند. به آقایان بر نخورد، همین امر نیز در مورد اقای برن برنکی و میلتون فریدمن هم صادق است. این آقایان نقش نقاب ابرو مندی و احترام علمی‌ مافیای بانکی‌ پولی‌ وطنی و جهانی را بازی می‌کنند.
    اگر بجای کارخانه مذکور یک مزرع و به جای یزد لاهیجان بود، آیا صاحب کارخانه باید بابت باران به دولت باج و خراج بدهد؟؟ همانطور که باران و زمین از منابع طبیعی و خدادی محسوب میگردد، نفت و گاز نیز. پس اگر این منابع طبیعی بشکل آزاد بر اساس قیمت تمام شده در داخل نه بر اساس قیمت بازار جهانی‌ در اختیار کار آفرینان، و پیشوران، کارگران و زحمت کشان کشور قرار گیرد اونوقت است که ماحصل ترکیب ایندو را خواهیم دید، همونطور که اکنون ماحصل ترکیب خام فروشی، واردات، مصرف گرایی، بیکاری، تورم، فقر، اعتیاد، و سایر ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی را. ناگفته نماند که سیاست اقتصادی خام فروشی بیش از نیمی از چای کاران کشور را نیز ورشکسته کرده است، چونکه واردات چای خارجی‌ با ارز رانتی برای رانت خواران شمیرانات نشین بسیار با صرفه است. در مورد قند و شکر و روغن و گندم و خوراک دام و ماکیان و برنج هم حکایت همین است.
    در طی‌ ۲۵ قرن تاریخ مکتوب و مستند کشور پهناور ایران بسیاری از شهرهای ایران در دورانهای مختلف افتخار پایتخت بودن را داشته‌اند (شوش، هکمتانه، شیراز، اصفهان، تبریز، ..) که نقش مفید و برجسته تاریخی‌ خود را بخوبی و ماندگار ایفا کردند. متاسفانه تهران علا رقم جمعیت و وسعتش چنین جایگاهی به طراز کهن هنوز در عصر خود کسب نکرده. از زمانی‌ که تهران به عنوان پایتخت شناخته شده چند صده می‌گذرد، مروری بر تاریخ آن از عصر قاجار تا به حال نشان میدهد که پایتخت و حکام ساکن در اوایل صرفاً با تکیه به باج و خراج‌های نقدی و جنسی‌ که از سایر شهرستان‌ها و از محل تولیدات کشاورزی، دامی، پیشه‌وری و غیره آنها که در مقابل معدود کالاهای ساخته شده خارجی‌ موجود در پایتخت و تامین قشون‌ برای حفاظت مرزهای کشور و امنیت داخلی‌ مبادله میگشته، حکومت داری میکردند.
    در دورانهای قحطی و خشکسالی و خزانهٔ خالی‌ ضل -سلطان نیز جهت تامین مخارج سفرهای تفریحی در فرنگ از بانکهای کشورهای فرنگ بر گردهٔ شهرستانیها و رعایای محروم و زحمتکش اقدام به استقراض‌های سنگین میکردند. بر نگارنده همچون روز روشن است که اگر در آمدهای نفت نبود، و اگر همان طرز فکر مصرف گرایی حاکم بود، اکنون نیز کشور تا خرخره زیر بار قرض این نو حاکمین از بانک جهانی‌، صندوق بین‌ المللی پول و سایر بانکهای فرنگی بود.
    جهان غرب بما (بخوان باند‌های قدرت و رانتخوار و مفتخور انگلی) قبولانده است که بجای تلاش برای ایجاد اقتصاد تولیدی با تکیه به ذخایر سرشار و ارزان انرژی ملی‌ خود، اقتصادی مصرفی با تکیه به خام فروشی این ذخایر به قیمتی که آنها تعیین می‌کنند و در مقابل پول ارزی که آنها چاپ می‌کنند در بازاری که آنها تعیین می‌کنند، بسازییم و کالاهایی که آنها تولید میکنند را به قیمتی که آنها تعیین می‌کنند، بخریم و خوش در خانه‌هایمان بنیشینم و از طریق تلویزیون هایی که از آنها خریده ایم فیلمهای هالیوودی تولید انهارا ببینیم و شب را صبح کنیم. و صبح با ماشین‌های که آنها ساختند و بما فروختند سر کار فروش و یا خرید کالاهای آنها برویم و یا جوانهای بیکارمان هم در خیبانها با این ماشینها یا در پیادرو‌ها بالا و و پائین کنند و ذخایر خودرا هدر دهیم. این بیماری مزمن امروز در کشورهای صادر کنندی نفت همچون ایران و عربستان سعودی بسیار فرا گیر است.
    جامعه ما بخوبی اقتصاد خام فروشی نفت را برای تقریبا ۱۰۰ سال و از زمان نهضت ملی‌ شدن اول نفت یعنی‌ طی‌ ۶۰ سال تجربه کرده و عوارض نامطلوب بحرانهای اقتصادی و پیامدهای عظیم اجتماعی آنرا با پوست و جان و گوشت و خون خود در ۳ دوره تاریخی لمس و تجربه کرده است. اکنون عصر آن رسیده که نسل جوان ما به اهمیت درک این معضل اصلی‌ ساختاری اقتصاد عجین شده با مسله نفت و گاز را عمیقا درک کند و به اهمیت انتخاب راهبرد تاریخی قبل از پایان این منابع بی‌ بازگشت تهی شونده پی‌ ببرد و آینده خودرا بر اساس این شناخت رقمی خوش اقبال بزند.
    براستی دعای ماه رمضان و سایر روزهای زندگی مشقت بار شهروندان جنوب و شرق و مناطق کویر نشین کشور چیست؟؟؟
    خدایا از نزولات و برکات اسمانیت نسیب ما کن، دشتهای خشک و تفدیده، کویر سوزان مارو با بارش رحمت لطیف خودت سبز کن که از برکاتش بهره‌مند شویم؛ خدایا آب پاکیزه و سالم برای شرب و مصرف خودمون و احشام و ماهی‌ و ماکیان و باغ و باغچه و گلهامون عنایت و جاری بفرما تا بتونیم نیازهای معیشتی خدمونو خود تامین کنیم و محتاج پول نفت زیر پامون به شکل یارانه از دست مدیران منت گذار شمیرانت نشین کشورمون نباشیم، چونکه ترجیح میدهیم سر سفرمون میوه و سبزی تازه و آب سالم باشه نه نفت بد بو. ما از جهاتی نیز خوشحالیم که از مضرات این نعمات محورهای انرژی یعنی‌ الودگی شدید هوا که سرطان زا و بیمار ساز است و ترافیک بی‌ پایان و کلافه کننده بی‌ نصیب یا کم نسیب ماندیم.
    خدایا ما جنوبیها و اهالی سایر مناطق محروم کشور از برکت این ذخایر سرشار نفت و گاز سال‌هاست که سودمند نشدیم؛ مدیران و نخبگان پایتخت نشین هم که با همهٔ مدارک اصلی‌ و جعلی رنگ به رنگ دکتراشون لیاقت و یا اراده بهر گیری از این منابع سرشار انرژی برای ایجاد اقتصادی متکی‌ به صنعت و تولید را نداشتند، مدیران حکومتی که خود از ابتدا و نسل در نسل مصرف کننده و متکی‌ به زحمات ما عشایر و پیشوه ران بودند، ما را هم مصرف کننده و وابسته به اقتصاد مصرفی متکی‌ به صادرات نفت و گاز کردند؛ خدایا ما و خصوصا انها را از این ذلت و خواری تنبلی و اعتیاد به کسب و مصرف دلارهای نفتی‌ چاپ بانک فدارل شیطان بزرگ و تعویضشون با کالاهای بنجل چینی‌ نجات بده.
    خدایا نخبگان و مدیران تنبل، مفت خور، کم دانش، شارلاتان، حقّه باز، دلّال صفت، رشوه بگیر، خدای نکرده فاسد، دزد و رانت خار مارو به مدیرانی لایق، مدبر، زحمتکش، دانا، خردمند، هوشمند، بازاریاب، و قانونمند، صادق و با شرف تبدیل کن که بتوانند جوانان مصرف گرا تنبل برند‌محور و کم حوصله را به جوانانی منضبط زحمتکش سختکوش خلاق تولید کنندی علم و کالا تبدیل کنند که آنها نیز در عرصهٔ مسابقات اقتصادی لااقل در قاره آسیا بتوانند همچون بازیگران تیم ملی‌ فوتبال، والیبال، بسکتبال کشتی‌، تکواندوی جدو کاراته رقبای هیندی، چینی‌، مالزیایی، تایوانی، کره و ژاپنی هم شکست بدند و آنها نیز پیش جوانان و مدیران ورزشی سر افکنده نباشند، و آنها نیز با افتخار کالای مرغوب تولید شدی خودرا با نام و نشان ایرانی‌ روانه بازارهای داخلی‌ و خارجی‌ کنند. خدایا کمک کن که مدیران، کارگزارن، کار آفرینان و صنعتگرانمون هم چون فرزندان با استعدادمون در عرصهٔ رقابتهای صنعتی‌ بین المللی بجای شعارهای پوچ و توخالی “مدیریت جهانی‌” مدالهای شایستگی طلا، نقره و یا حتی برنز کسب کنند تا هرگز رنجور خفت و خواری تحریمات اقتصادی کور دلانهٔ دشمنان قسم خورده نباشیم. ؛
    آمین

     
    • پنج ساله بودم که با مرحوم مادربزرگم به خرمشهر و آبادان و دزفول و اندیمشک که محل اقامت اقوام پدرم بود سفر کردیم.آبادان را یادم می آید مانند یک شهر اروپایی بود و مردمی خراج و شیکپوش.اما اکنون جهنم دره است و همچنین بقیه جاهای خوزستان .گویا بخاطر آنکه مبادا دوباره جنگی در گیرد آنجا را خرابه باقی گذاردند!تا صرفه جویی در خزانه مملکت کرده باشند.
      خرابه های برلن و توکیو و هیروشیما در طی ده سال یا کمتر را ساختند و بهشتش کردند ولی اینجا پس از سه دهه ویرانه است و شده تور “راهیان نور”.تهران هم شده محل ریخت و پاششان و همچنین شمال و مشهد و اصفهان را هم به گند وجودشان الوده کرده اند و شلوغی و ساخت و سازهای بی پایان.هر کوچه ای را نظر می کنی هشت طبقه ای در حال علم شدن.
      هفت حوض که پیش از انقلاب محلی آرام و خلوت بود شده جنگل آپارتمان.باید مراقب باشی که یک راننده دیوانه که جایش امن است هنگام گذر از خیابان تو را به لقاءالله رهسپار نکند.بقیه جاها هم همینطور.در اصفهان ازدحام ماشینها- شبانه روز خیابانها را فلج کرده.مرده شور این زندگی را ببرد.قم هم همین طور.
      در اینجاست که می گویم زنده باد هلند.زنده باد دانمارک.زنده باد ژاپن.زنده باد فهم -فرهنگ -تمدن.ما هر چه داریم وصله پینه- و یک شبح از مدنیت داریم.بمیرم برای خوزستان و کارون بمیرم برای زاینده رود.بمیرم برای بختگان و دریاچه رضائیه و هیرمند و هامون.بمیرم برای پلنگ های ایرانی و کوههای بیکس که خانه سازی می شوند.
      خدایا این مایل سبز گاهی وقتها چه اندازه طولانی است.کیفیت زندگی مهم است کمیتش چه فایده ای دارد.
      درود بر تو علی آقا کامنتت مرا دیوانه کرد.به خواندنش نیاز داشتم. متشکر از تو دوست گرامی.

       
    • علی اقا من چند تا از این رانت خواران پنت هاز نشین را میشناسم وسالهاست که میبینم چه بر سر این ملک وملت امده است دل پر درد است کامنت تو اشگ این درد الوده را در اورد بدبختی اینجاست که از دست مردم بیجاره شده کاری برنمیاید

       
  70. مازیار وطن‌پرست

    مهرداد عزیز
    وقتی نوجوان بودم کتاب قطوری در دست پدرم دیدم که تعداد صفحاتش نزدیک به هزار بود و نامش شبهای پیشاور. از او پرسیدم این کتاب راجع به چیست؟ گفت در اثبات حقانیت تشیع بر تسنن است با استفاده از اقوال و احادیث بزرگان اهل سنت. باز پرسیدم وقتی از احادیث و اقوال خود اهل سنت حقانیت اهل تشیع اثبات می‌شود پس علمای سنّی چرا به تشیع نمی‌گروند؟ درست خاطرم نمانده بیچاره پدرم چه پاسخی داده ولی در این حدود که بر باطل خویش مانده‌اند و پافشاری می‌کنند. و این همیشه برایم سئوال بزرگی بود که چرا افراد به این راحتی جانب حق را فروگذاشته و به باطل خویش وفادار می‌مانند؟!

    حالا وقتی به تاریخ اسلام نگاه می‌کنم می‌بینم بیچاره اهل سنت چقدر حرف و سخنشان مستدل‌تر و با روح آنچه از اسلام می‌شناسیم سازگارتر است! و بالطبع باز این سئوال پیش می‌آید که چرا علمای اهل تشیع چیز به این سادگی و آشکاری را کتمان می‌کنند؟!

    ایمان و اعتقاد، اصولا با تفکر و استدلال و تعقّل موازی است. وجه اشتراکی با هم ندارند. باور مسیحیان به تثلیث و اینکه عیسی فدیهٔ بشری بوده از پیچیده‌ترین و ممتنع‌ترین الهیات موجود است. اما این امتناع باعث رویگردانی مردم به آن نمی‌شود؛ سهل است، حتی هزاران نفر در تاریخ جان خویش را بر سر ایمان به این امر محال باخته‌اند. یا به قول نوریزاد نازنین، آئین هندوان نیز که از نظر من و تو عجیب می‌نماید، اما آن هندویی که از روز تولد تا کنون بدان اعتقاد زیسته دقیقا به من و تو و اعتقاداتمان همانطور می‌نگرد که ما بدو!

    زیست شناس معروف ریچارد داوکینز داستانی از زمان دانشجویی‌اش تعریف می‌کند که تفاوت ماهوی علم با اعتقاد را به خوبی آشکار می‌کند:
    داوکینز می‌گوید روزی استادی جوان از آمریکا مهمان ما (در آکسفورد) بود. استاد پیر و شهیر ما تریبون را به او واگذار می‌کند و خود در کنار ما می‌نشیند. آن استاد از ابطال نظریه‌ای متداول می‌گفت و اینکه در آزمایش‌های جدید ایراداتی بر آن نظریه وارد شده که ضعف‌های آن را آشکار می‌کند. پس از اتمام سخنرانی‌اش استاد پیر آکسفورد با اشکی در چشم برمی‌خیزد و دست استاد جوان را می‌فشارد و می‌گوید: تو مرا از اشتباهی 15 ساله بیرون آوردی!

    حال اگر صحبت بر سر اعتقاد و ایمان بود و استاد آکسفوردی هم نسبتی با تقدس و دستی به قدرت داشت، نتیجه چه می‌شد؟ در بهترین حالت دانشجویان و حواریان می‌ریختند و استاد جوان آمریکایی را کتک می‌زدند و سخنرانی‌اش را نیمه‌کاره می‌گذاشتند. در حالت‌های دیگر هم که البته برای من و شما آشناست: حکم تکفیر و ارتداد و اتهامات ناصبی و رافضی و …

    در این میان جالب این است که دانشگاه آکسفورد هنگام تاسیس “حوزهٔ علمیهٔ” انگلیس بوده‌است. آن‌ها راه درازی را طی کرده‌اند تا از این “علم” به آن “علم” برسند.

    اعتقادات باید گفته و نقد شوند. بخش مهمی از اعتبار اینجا به همین گفت و گو و نقد است. اگر افرادی چون جنابان سید مرتضی، مصلح و … نباشند در اینجا من و شما که همعقیده‌ایم باید مثل دلاکان بیکار سرِ هم را بتراشیم! اتفاقا از شما چه پنهان من پس از چند گفت و گوی قلمی با حضرات، برای آنکه بهتر بتوانم پاسخ دهم و به زبان ایشان آشناتر باشم کتابی خریده‌ام که در شرایط معمول شاید نیازی به آن نداشتم. پس برای من مفید هم بوده‌است.

    —————-

    سلام مازیار گرامی
    چه قلم شریفی با شماست.
    مست کردید این پیرمرد را
    سپاس

     
    • درود بر مازیار شیرین گفتار فرهیخته و جناب نوریزاد : عزیزان حتی در مخیله من نمیگنجد که کسی که زحمت میکشد و در این سایت شریف عقاید خود را ابرازمیکند بخواهم که به این سایت نیاید وانگهی جناب نوریزاد صاحب اختیار این سایت هستند و حتما تشخیص بسیار اولاتری نسبت به همه ما دارند به خدا قسم من ازصمیم قلب به این دو بزرگوار علاقه وافر دارم و با چشم خود نوشته های این دو عزیز را مشاهده و به پشتکارشان در قلم فرسایی بارها آفرین گفتم ولی این باعث نمیشود که به آین دو دوست روحانی انتقاد و اعتراض نکنم . جهت اطلاع من با تمام وجود اعتقاد دارم که خداوند حی و زنده است و برترین موجود هستی ولی نمیتوانم باور کنم که این موجود جهت اثبات وجود و قدرت خود به بشر به انواع کار های غیر عادی ( البته ازدید بشر ) مبادرت کند که خود را بشناساند . نمیتوانم باور کنم که برای اینکه جمعی شکاک از محمد درخواست معجزه کنند و او ماه را بشکافد . میتوانید تصور کنید که این شکافت ماه چه زلزله های مهیبی بعد ازیکی دو دقیقه زمین را کن فیکون میکند برای اثبات قدرت جاذبه ماه به جزر و مد دریا ها و اقیانوس ها دقت کنید حتما دستگیرتان خواهد شد وانگهی این عمل خارق العاده چطور در دیگر کشور های هم جوار با حجازمشاهده نشد ؟ که در تاریخ ثبت شود . واگر هم توسط آن عده معدود قابل مشاهده بوده که سحر و جادو است و چشم بندی که حضرت محمد خود را ازسحر مبرا گفتند . پس به طور قطع و یقین میتوان گفت این موضوع دروغ و شیادی تهمت زنندگان است که قداستی کاذب برای ایشان درست کنند و بس . همواره سلامت و پایدار باشید با احترام .

       
    • سلام و درود

      جناب مازیار

      ادبیات تبلیغاتی سکولاریستی شما مرا بیاد دوست خوبی بنام بردیا می اندازد ،او هم به همین سبک شما برخی مطالب مختلف را بهم می آمیخت و تبلیغات می کرد و لج ما را در می آورد! بعد هم که ایراد به او می کردیم می گفت فلانی باز به ما گیر داد!

      باری! اول اینکه این کتاب “شبهای پیشاور” کتاب خوب و مستندی است ،توصیه می شود مثل پدر محترمتان آنرا دقیق بخوانید و به استدلال های مذکور در آن توجه کنید.

      دوم در پاسخ به این پرسش که :
      “”باز پرسیدم وقتی از احادیث و اقوال خود اهل سنت حقانیت اهل تشیع اثبات می‌شود پس علمای سنّی چرا به تشیع نمی‌گروند؟ درست خاطرم نمانده بیچاره پدرم چه پاسخی داده ولی در این حدود که بر باطل خویش مانده‌اند و پافشاری می‌کنند. و این همیشه برایم سئوال بزرگی بود که چرا افراد به این راحتی جانب حق را فروگذاشته و به باطل خویش وفادار می‌مانند؟!””.
      (پایان نقل قول)

      خوب این احادیث و اقوال و نحوه استدلال ها مشخص و مضبوط است ،و شما چه پدر محترم را به بیچارگی وصف کنید یا نکنید ،و چه پاسخ ایشان مقبول شما باشد یا نباشد ،این پرسشی است که باید بدنبال پاسخ آن رفت ،و صرف اینکه چرا اینجور است، دلیل حقانیت یا بطلان یک طرف ماجرا نیست؟
      من فکر می کنم حل مشکل به این است که هم استدلال های شبهای پیشاور و نظایر آنرا باید بدقت بررسی کرد و هم واکنش ها و پاسخ های متکلمین اهل سنت را در کتب کلامی آنها باید بررسی کرد ،برای من واضح نیست که شما که اصل گرایش را کنار گذاشته اید ،چطور بصرف یک پرسشی که پاسخ می طلبد ،گرایش به این پیدا کرده اید که سخن اهل تسنن مطابق با واقع است؟

      سوم اینکه گفته اید :
      “”حالا وقتی به تاریخ اسلام نگاه می‌کنم می‌بینم بیچاره اهل سنت چقدر حرف و سخنشان مستدل‌تر و با روح آنچه از اسلام می‌شناسیم سازگارتر است! و بالطبع باز این سئوال پیش می‌آید که چرا علمای اهل تشیع چیز به این سادگی و آشکاری را کتمان می‌کنند؟!””.
      (پایان)

      خوب شما اینجا بتفصیل مطرح کنید که در تاریخ اسلام چه دیده و یافته اید که “بیچاره اهل سنت چقدر حرف و سخنشان مستدل‌تر و با روح آنچه از اسلام می‌شناسیم سازگارتر است!”؟
      نیز برای پاسخ به این سوال که چرا علمای اهل تشیع …،باید روشن کنید که مقصودتان از “چیز به این سادگی که مورد کتمان علمای اهل تشیع است چیست که برای شما اینقدر ساده بوده و برای علمای اهل تشیع پیچیده بوده است؟
      آیا کلی گویی دلیل بر صحت و اتقان استدلال های اهل سنت است؟

      چهارم اینکه گفته اید :
      “”ایمان و اعتقاد، اصولا با تفکر و استدلال و تعقّل موازی است. وجه اشتراکی با هم ندارند””.
      (پایان )
      چرا تصور می کنید “ایمان و اعتقاد” با تفکر و استدلال و تعقل موازی است؟ مگر شما چه دریافت یا درکی از اعتقاد و ایمان دارید؟ آیا گمان می کنید ایمان یا اعتقاد حتما باید تقلیدی و بی مبنا و بدون مبانی باشد؟ آیا درک این فرض برای شما مشکل است که می شود ،یک ایمان و یک باور مبتنی بر مقدمات برهانی و عقلی و استدلالی باشد ؟ و برایتان مشکل است فهم کنید که باور می تواند نتیجه منطقی علم و برهان و مقدمات صحیح باشد؟ یعنی اگر کسی دستگاه فکری خویش را اینگونه تنظیم کرد که بر اساس براهین متقن به مبدا جهان هستی تصدیق عالمانه کرده و پس از آن عالمانه و بر اساس استدلال، پیام های وحیانی خدای تصدیق شده را بپذیرد و بمفاد وحی از روی بصیرت عقلی ایمان بیاورد ،اینگونه ایمان آیا با استدلال و تعقل و علم ناسازگار است ؟ چرا؟
      تمثیلی هم که کردید که در بحث های آکادمیک و زمینه های علوم تجربی یک دانشمند با استدلال علمی تجربی از فرضیه ای عدول کند و فرضیه دیگری را بپذیرد ،یک قیاس مع الفارق با زمینه های ایمانی و باور است ،اگر به تضاد و برخوردهای بین باورهای باورمندان به ادیان تمسک کنید ،که غالبا مستند به هوای نفس و عدم پذیرش حقایق آشکار شده است ،این در همان مورد عدول از فرضیات علمی هم ممکن است ،اگر آن استاد با اتکاء به هوای نفس و خودخواهی نمی خواست حقانیت روشن شده فرضیه جدید را بپذیرد ،و این ربطی به ماهیت بحث های ایمانی و ماهیت بحث های علوم تجربی ندارد ،آن امری خارجی و از عوارض خارجی است.
      اما مساله این است که باید دید زمینه ایمان و اعتقاد چیست و چه رابطه ای با علم بمعنای علوم حسی و تجربی دارد ،بنظر میرسد اینکه شما مقوله علم را با مقوله ایمان و اعتقاد تفکیک و موازی می کنید ناشی از خلط مبحث بین تعریف دقیق علم و تعریف دقیق ایمان و باور و متعلقات ایندو مقوله است.می خواهم بگویم امر دائر بین این نیست که یا علم (بمعنای علوم تجربی و حسی ) را بپذیریم و ایمان واعتقاد را رها کنیم ،یا ایمان و اعتقاد را چسبیده و به علم و فناوری پشت کنیم .روی این تصور دقیق و تفکیک قلمروها طبعا دیگر جای این نیست که یا آکسفورد باشد و حوزه علمیه تعطیل شود ،یا حوزه علمیه باشد و آکسفورد تعطیل شود ،چون زمینه ها و موضوعات و روش های این دو بخش قابل تفکیک است ،و ایمان و اعتقاد منافاتی با علم و تجربه و آزمون ندارد اگر موضوعات و اهداف و روش ها درست تصور شوند.
      در پایان بعنوان یک مزاح دوستانه میگویم : مازیار گرامی ممکن است بگویید آن کتابی که تهیه کرده اید تا برای گفتگو با حضرات (یعنی ما ایمانیون آتنی علم!) و آشنائی با زبان آنها و پاسخ گویی به آنها بکار برید کدام کتاب معجزه آسایی است؟! سری که نیست؟!

       
      • ببخشید
        “آنتی علم” مقصودم بود

         
      • جانب سید مرتضی گرامی با سلام، اعتقادات شما محترم و خود شما هزار بار از دید من محترم تر. اما این از علم حرف زدن شما، کار را پیچیده می‌‌کند وقتی که شما از موضع اعتقاد در بارهٔ علم نظر می‌‌دهید. مگر علمی هست که وجود خارجی داشته باشد و با آن علم بشود از اثبات وجود خدا شروع کرد و به حقانیت شیعه اثنی عشری رسید؟ و اگر هست اسم این علم چیست و در چه دانشگاه‌های معتبری در این کرهٔ خاکی تدریس می‌‌شود؟

         
        • سلام و درود سیامک گرامی

          کلام شما برای من بسیار مبهم و نامشخص است ،لطفا توضیح دهید :
          1- از موضع اعتقاد از علم حرف زدن یعنی چه؟ و عکس آن یعنی از موضع عدم اعتقاد از علم حرف زدن یعنی چه؟

          2- توضیح دهید مراد شما از “علم” چیست؟ و مراد شما از “اعتقاد” چیست؟

          3- توضیح دهید وجه تنافی بین “علم” و “اعتقاد” چیست؟ و چرا باید بصورت قضایای مانعه الجمع یا باید “معتقد” بود و “علم” را کنار گذاشت ،یا باید “علمی” بود و “اعتقاد” را کلا کنار ذاشت؟

          4-توضیح دهید بنظر شما راه علمی اثبات بود و نبود خدا چیست؟ و راه غیر علمی اثبات بود و نبود خدا چیست؟
          تا بعد برسیم به بحث حقانیت شیعه اثناعشری یا عدم حقانیت آن.

          اگر شمای محترم پاسخ دقیق این سوالات را ارائه کردید گمان می کنم بتوانیم تفاهم برای ادامه گفتگو داشته باشیم.

          سپاس و درود

           
          • آقای سید مرتضی گرامی‌، با سلام، براستی چند کلمه‌ای که تقدیم شد، اینقدر نامفهوم بود، این اولین پرسش جدید بنده؟ آیا احتمال می‌‌دهید برای دیگران مفهوم باشد، پرسش دوم؟ پرسش را با پرسش جواب دادن درست است، پرسش سوم؟ اگر مطلب من نامفهوم است، آن پرسش‌هایی‌ که مطرح کرده اید را از کجا استنباط کرده اید، پرسش چهارم؟ پرسش را اول من از شما کرده ام، درست است که شما شرط پاسخگویی را به این منوط کنی‌ که اینجانب اول جواب پرسش شما را بدهم، پرسش پنجم؟ و این درست است که تلویحا تهدید کرده‌ای اگر پاسخ پرسش‌های شما را بدهم، می‌‌توانیم به تفاهم برسیم، پرسش ششم؟ و پرسش دیگری که از شیوهٔ واکنش شما قابل استخراج و استنتاج است. تا آنجا که میدانم: دانش “تجربه” و “اثبات شده ای” که قواعد علوم تجربی ناقض آن نباشد و حاکم بر آن باشد، علم نام دارد. اعتقاد یعنی‌ به درستی و راستی‌ چیزی با تجربه شخصی باور داشتن. علم برای همهٔ بشر علم است و اعتقاد چیزی است که اولین فاکتور زایش آن محل تولد است. اختلاف نظر دانشمندان هیچ رشته‌ای به صدور حکم جهاد و قتل و کشتار منتهی نمی‌‌شود، اما اختلاف نظر بین حتی معتقدین یک فرقه کوچک مذهبی‌ هم می‌‌تواند به کشتار و غارت منتهی شود. علم مقدس نیست ، اما مذهب هست. علم برای پیشبرد و توسعه کارش دانشمندان را فرا می‌‌خواند و مذهب و اعتقاد اغلب عوام را. دانشمندانی با حکم اعتقاد و مذهب به قتل رسیده اند و هرگز یک دانشمندی حتی یک سیلی‌ به یک اهل اعتقادی نزده.

            درگیری مذهب وعلم امری ذاتی است وحاصل جمعشان خیلی نزدیک به صفر است. توفیق درعلم اغلب با كنار گذاشتن دگمهای مذهبی حاصل شده است ومواظبت و نگهداری ازدگمهای مذهبی همیشه با كنار گذاشتن علم حاصل شده است. سام هریس

            مسیحیان فعلی تعصب كمتری دارند و این كمی تعصب مربوط به خود آنها نیست بلكه بایستی از نسلها و نژادهای آزاد فكران سپاسگذار شوند كه از زمان رنسانس تا به امروز تلاش كرده اند و مسیحیان را از بسیاری از عقاید خود شرمنده كرده اند. برتراند راسل

            مسیحیان فعلی میگویند مسیحیت چه دین بانزاكت و عقلانی است و منكر این میشوند كه این ملایمت و منطقی بودن منوط به تعلیمات انسانهایی است كه خود مورد زجر و شكنجه مسیحیان بوده اند. برتراند راسل

             
      • با همه احترامی که برای سپهری و کارش دارم ولی شعرش بیشتر به برده گی الله دعوت کردن مسلمین می ماند تا شعری برای رهایی و آزادی از بند و تعبد و بنده گی.

         
      • جناب سید مرتضی شما وقتی از علم حرف می زنید برداشت من اینست که شما درک درستی از آنچه علمی است ندارید.چون علم و پژوهش علمی مهمترین اصلش بی طرفی است و نه خوشایند من و شما و دین و سکولار و غیره سکولار.ولی چیزی را که شما علم میدانید یعنی آنچه اعتقادات شما را تایید کند.حالا شما هی تو این سایت مغالطه و سفسطه بباف.ما یک علم بیشتر نمی شناسیم و آنهم علومی است که در دانشگاها و مدارس علمی نه حوزه در سراسر دنیا تجربه و آزمایش و تدریس می شود.
        در ضمن هیچ احتیاجی به کلی گویی در مورد اعتقادات شما شیعیان ندارد.اگر بر طبق همین روایت سنتی از اسلام قضیه غدیر را که شما برای حقانیت خلافت علی و فرزندانش میدانید بر رسی کنیم هیچ عقل سلیمی نمی تواند باور کند که مهمترین یاران محمد مثل ابوبکر و عمر و علی و طلحه و زبیر و و زنان محمد بخصوص عایشه و هزاران فرد مسلمان آنچه را شما بدروغ به محمد منتسب کرده اید نشنیده باشد. ولی 1000 سال بعد گروهی اندک ادعایی چنین بی پایه بنمایند.تنها چیزی که بفکر انسان بالغ و رها از مذهب و تعصب می آید دروغی از اول گفته شده و عده ایی ابله آنرا باور کرده اند و بعد عده ایی برای سزاواری(مشروعیت/کورس) قدرت خود از آن سؤاستفاده کرده اند.شما آخوندها هم که حرفتان پشیزی ارزش ندارد چون نان همین خرافات و جهل مردم را می خورید.درمورد علم هم من بشما توصیه می کنم که یا اصلا حرف نزنید تا باعث آبروریزی نشوید و یا از لاک حوزه بیرون بیایید و با گذراندن دوران دانشگاهی و یافتن زبان علمی و روش علمی به بحث بپردازید والا آنچه شما دراین سایت تا بحال نوشته اید جز توجیه خرافات و جهل نبوده.جناب شما آخوند هستیدیعنی توجیه گر خرافات با مغالطه و سفسطه و دروغ و جعل نه کسیکه با علم روز سرو کار دارد و به پژوهش علمی باوردارد.

        —————-

        سلام مزدک گرامی
        کینه ی شما از اسلام و مسلمین باعث شده که اغلب، اراده ی سخن از اختیار شما خروج می کند. بفرض که این کینه های شما و کسانی چون شما بهم پیوست و مسلمین خرافه باف و دکان پرداز و غیرعلمی از صفحه ی روزگار محو شدند. با هندوها و مسیحی ها و یهودی ها و زرتشتی ها و کمونیست ها و همه ی نحله هایی که با خرافه امتزاج پیدا کرده اند چه می کنید؟ شما، بله، سخنان سید مرتضی را خرافه می پندارید. خب، در همسایگی شما نیز خرافه بسیار است. شما می فرمایید: من با بودایی کاری ندارم. این مسلمین بودند که: پدر این مملکت را در آوردند. مغولان آیا نبودند؟ ترکان و عرب ها و ترکمن ها و قبایل وحشی و اهلی نبودند؟ شما می فرمایید: هرچه بر سر ما آمده از اسلام است. خب، می فرمایید چه بکنیم با مثلا پنجاه میلیونی که مسلمان اند و قرار است همچنان مسلمان باشند؟ بفرض که شما بیخ اسلام را دراین کشور کندید و به دور انداختید، با بیش از یک میلیارد مسلمان سایر کشورها چه می کنید؟ شاید بگویید: مهم برای من آوار اسلام است بر سر کشورم. می گویم: دوست گرامی، راه فرا بردن این آوار، ناسزا گویی به معتقدانِ آن نیست. بل گفتگوی وجیه و نیکوست. جز از این راه، من راهی نمی شناسم. مگر این که بخواهید با فوران نفرت از مسلمین، فرزندان خود و اطرافیان خود را ایزوله کنید از اسلام. بله، می توانید. اما بعد از این ایزولگی، آنچه باقی می ماند، نفرتی است که در منطق شما نهادینه شده. یعنی تمایل به اسلام، رفته و محو شده، اما نفرت معلق، سرگردان است و در پی یک جایگزین می گردد که از او متنفر باشد.
        با احترام

        .

         
        • با سلام و تشکر از جناب نوریزاد

          جناب مزدک من مشکلی ندارم با اینکه با شما در هر موضوعی گفتگو کنم ،مشروط به اینکه شما اندیشه و گفتار خویش را از “کینه” ،”نفرت” ،”سوء ظن” و “بد زبانی” خالی کنید ،آن بیطرفی که در مطلع گفتار خود آوردید همین اقتضاء را دارد ،یعنی کسی که همه اندیشه و گفتار او پر از نفرت و کینه است ،نمی تواند “اندیشه بی طرفانه” داشته باشد ،چنین مضمونی در روایات پیشوایان دینی ما (همانها که کینه آنان در اندرون شما زبانه می کشد) وارد شده است که :”حب الشیء یعمی و یصم” یعنی که :دوست داشتن یک چیز انسان را از دیدن معایب آن شیء کر و کور می کند ،بهمین ملاک می توان عکس نقیض این گزاره را هم نتیجه گرفت که : “بغض الشیء یعمی و یصم” یعنی که : دشمنی ،کینه ،و نفرت نسبت به یک شیء نیز انسان را نسبت به “خوبیها و محاسن آن شیء”کر و کور می کند ،این البته درد عمومی همه ما انسانهای ناقص است ،مگر آنکه کوشش کنیم در جهت کاهش آن .
          شما در این گفتار خود با من جدل می کنی در مفهوم “علم” و “علمی” و اینکه من از این مفهوم درک درستی ندارم ،پس از آن نیز مخاطب خود را بانواع و اقسام اشتلم ها و تندی ها و توهین ها می نوازی،این آیا سخن از علم و علمی و پژوهش خواهی و پژوهشگریست؟
          و این آیا بیطرفیست که شما دارید که برای توضیح و تشریح مفهوم علم ،به انواع و اقسام الفاظ ناروا و توهین به معتقدات طرف مقابل دست یازید؟
          دوست گرامی ،آیا روش انسانی گفتگو این نبود که برای اثبات نا آگاهی مخاطب نسبت به مقوله علم ،بیایید تعریف روشنی از مطلق علم ،و اقسام علوم ،و تقسیمات علم ،تقسیم بر حسب موضوع ،تقسیم بر حسب روش بررسی ،و تقسیم بر حسب هدف و غایت علم و جنبه های دیگر ارائه کنید و بحث را بشورانید؟
          یعنی با این نوشته شما ما باید قبول کنیم که شما واقعا انسانی “بیطرفید”؟ و باید قبول کنیم که شما تابع علمید ،و به روش های علمی پایبندید؟
          اگر چنین است چرا سخن شما در توضیح مفهوم علم، و بیطرف بودن شما ،و اثبات اینکه طرف مقابل از علم بیگانه است ،مشحون از تندی و غیظ و غضب و تهمت و افتراست؟
          آیا حظ شما از علم این است؟ و آیا اخلاق از نظر شما یک علم نیست؟
          من می پذیرم که “بیطرفی “یکی از اصول و پایه های استنتاج های علمی است ،مگر من منکر این هستم؟ بحث من اما با شما این نیست که چه کسی بی طرف است و چه کسی بیطرف نیست و شواهد آن چیست (این بحث جدایی است) سخن من با آن دوست این بود که روشن کنیم “علم چیست؟” و “اعتقاد و ایمان چیست؟” و “چرا باید گفت علم و ایمان در دو خط موازی هستند؟” و چرا تصور می شود رابطه علم و ایمان مانعه الجمع است؟ یعنی چرا تصور می شود که یا باید “علم را گرفت و ایمان را دور ریخت؟” و یا باید “ایمان را گرفت و علم را دور ریخت؟”
          پرسش های من اینها بود ، و من گفتم چرا تصور می شود که” ایمان و اعتقاد حتما باید بر تقلید مبتنی باشد”؟ آیا شق دیگری تصور نمی شود که “اعتقاد و ایمان” مبتنی بر برهان و استدلال از مبادی صحیح باشد ،و در عین حال، علم در نظر کانون همان اعتقاد و ایمان ،مورد ارج و توصیه و عمل باشد؟
          آن دوست که پاسخی ارائه نکرد و تنها مدعای “توازی علم و ایمان” را تکرار کرد ،اما آیا پاسخ شما به این سوالات این اشتلم ها و غلظت هاست که نوشته اید؟

           
          • سید مرتضی
            1:36 ق.ظ / آوریل 26, 2015
            با سلام و تشکر از جناب نوریزاد

            جناب مزدک من مشکلی ندارم با اینکه با شما در هر موضوعی گفتگو کنم …

            جناب سید مرتضی مشکل من و دیگرانیکه بارها علم و ایمان و روش علمی و تفکر دینی و دروس دانشگاهی و حوزوی را برای شما در این سایت مطرح کرده اند باشما درست همین است که شما با من یا دیگران مشکل گفتگو ندارید.بله شما مشکلی ندارید ولی شما یا مشکل درک درست از موضوعات علمی دارید و یا خود را به تجاهل می زنید.والا هر ابلهی میداند شما و افرادیکه اینهمه جنایات و ترور و غارت و تجاوز به حقوق دگراندیشان و خوار و پست و حقیر نمودن انسانها در طول تاریخ خونبار اسلام و بخصوص دراین 36 سال را براحتی توجیه می کنید برای حرف زدن هم برنامه دارید و اتفاقا از بحثهای طولانی و بی سروته استقبال هم می نمایید.شما دراین یکی دوسال باور کنید بیش از هزار صفحه کامنت تکراری و بی سروته و مسلما مؤدبانه گذاشته اید. ولی حتی یکبار شده که از اعتقادات خود انتقادی کرده باشید و لاقل شکی درآنچه گفته شده و بحث شده و نوشته شده و تجزیه و تحلیل کرده شده خدشه ایی بر اعتقادات شما انداخته باشد؟هرگز ولی تا بخواهی سؤاستفاده از نوشته ها و گفتار دیگران برای توجیه خرافات اعتقادی خود نموده اید.بنابراین می بینید که مشکل افرادی مثل من با شما مؤمنین در همین بحثها و گفتگوهای بی سرو ته است که گویا برای شماها نوعی سرگرمی است.جالب اینست که در بیشتر کامنتهایت هم از ضیق وقت می نالید ولی کامنتهایی با 7000تا 10000 کلمه می اورید ولی امان از یک جواب درست و سر راست. فرض کنید من از شما و دینتان و آنچه متعلق به شماست متنفر م که در حقیقت فرض درستی است چون من اسلام را تیوری جهل و کینه و دشمنی و ترور و وحشت و دگراندیش و انسان و زن ستیز می دانم و بعنوان یک انسان سکولار و دمکرات از چنین اینی متنفرم.ولی نسبت به مسلمینی که دین را مختص حوزه خصوصی دانسته و حاضرند که آنرا از حکومت بیرون ببرند و دست از ترور و دشمنی بابشریت و حقوق انسانها بردارند دیدی بسیار مثبت و انسانی دارم.و از حقوق آنها دفاع هم می کنم.ولی ایا دیگرانی که با بردباری با شما در این حدود 2سال و اندی بحث کرده اند یکی را می شناسید که درپایان همین را که اکنون من نوشته ام بشما حالا با زبانی ملایم تر و یا زیرکانه تر و سیاستمدارانه تر بیان نکرده؟پس جناب سید عیب از دیگران نیست از اسلام و دیدگاهای ضد بشری شماهاست. والا اغلب افرادی که دراین سایت می ایند انسانهایی منطقی و دلسوز وانساندوست و فرهیخته با تجاربی متفاوت و علومی در زمینه های مختلف هستند و شماها را تحمل می کنند.ولی برای شما آنچه مهم نیست همین صفاتی است که برشمردم.شماها از بحث و علم انتظاری دارید که در نظر اهل علم غیره ممکنست.چون علم نمی تواند عمله خرافات و دین و معجزه و اراجیفی اینچنینی باشد.ملیونها دانشمند و متفکر و پژوهشگر قربانی خودخواهیها و تنگ نظریها و دون اندیشی شما ملایان در طول تاریخ شده اند تا علم را از اسارت خرافات و دین و ایدیولوژی و هر عقیده ایی آزاد کنند.بعد شما از دیگران می خواهید که درباره خرافات با شما بحث کنند؟آخه من چه بحثی مثلا درمورد بهشتی که شما بدیگران وعده می دهید ولی خود دو دستی بهمین جیفه دنیا چسبیده اید و از هیچ جنایتی برای بدست آوردنش فروگذار نیستید دارم /ویا چه بحثی من درموردتقدس محمدی که در بود و نبودش شک است می توانم با کسی که با قال الباقر و قال الصادق می خواهد مستدل!برایم ثابت کند می توانم داشته باشم؟و یا کتابی را که بیشترش به موضوعاتی خصوصی که بین هر زن و شوهری ممکنست اتفاق بیفتد و مربوط به جوامع عقب افتاده ایی در 1400 سال است مقدس نماید تا با چماق تکفیر بتواند هر آزاداندیشی را از تفکر بیندازد و جامعه را به قرون وسطی رهنمون کند؟اینست که من از اول هم با شما بحثی نداشتم و من بارها نوشته ام که من حرف خود می زنم و شما هم آنچه را صلاح می دانید بنویسید.ولی این بدین معنی نیست که ما نوشته های همدیگر را بدون نقد رها کنیم.ولی انتظار احترام به عقاید شما و دیگران را از من نداشته باش چون من چنین انتظاری را از هیچکس ندارم.

             
          • با درود بر مزدک گرامی و سید مرتضی: یک مورد اززاویه داشتن علم با ایمان را ذکر میکنم در قرآن ذکر شده که خداوند جهان را در شش روز خلق فرمود. ولی تا کنون علم اثبات کرده که حد اقل اززمان بیگ بنگ 15 میلیارد سال گذشته این تناقض را چه جوابی دارید ؟ حال جناب سید مرتضی بفرمایند این شش روزبر مبنای محاسبه کدام کره ذکر شده کره زمین 24ساعت کره مریخ حدود شش ماه و یا کراتی هستند که زمان روز و شب آن ها شاید به ساعت نرسد و یا بسیار زیاد تر باشد و انطباق 15میلیارد سال با شش روزرا توضیح بفرمایند و اصولا قبل ازخلقت جهانی وجود نداشته که بر مبنای زمانی یا مکانی انطباق یابد !البته این پاسخ قرآن بر مبنای گفنتار یهودیان که میگویند خداوند پس ازساختن و پرداختن شش روزه کل جهان یک روز را به استراحت در عرش پرداختند و قرآن میفرماید که خداوند محتاج استراحت نیست امید که فتح بابی باشد بر تناقض علم با ایمان . با ادب واحترام .

             
          • جناب مهرداد

            سلام و درود

            دیگر بنای ادامه گفتگو با شما بدلایلی که خوب می دانید نداشتم ،اما اینجا باز هم مفصل توضیح نمی دهم ،فقط از باب اینکه به اشتباه برداشت خود پی ببرید کوتاه می گویم : که مقصود از تعبیر “ایام” در آیه شریفه هست و جمع کلمه “یوم” است ،روز و یومی که حاصل از گردش وضعی کره زمین بدور محور خود هست نیست ،زیرا هم روشن است که پیش از خلقت مجموع آسمانها و زمین و محتویات آنها یعنی کرات و سیارات و اجرام سماوی و از جمله “خورشید” و “زمین” ،زمینی نبوده تا حول محور خود بچرخد تا منشا پیدایش زمان 24 ساعتی شود .
            و هم از نظر ریشه لغوی “یوم” در لغت عرب به “مطلق قطعات زمانی” و “برهه ای از زمان ” اطلاق می شود نه خصوص 24 ساعت حاصل از گردش زمین حول محور خود در حرکت وضعیه.
            بنابر این مقصود از “سته ایام” در آیات مکرر قرآنی و حتی آن تعبیر تورات (اگر در تورات باشد) “شش دوره” و “شش مرحله” است که می توانسته است هزاران سال یا میلیونها سال برحسب زمان معهود ما باشد ،چه حدس و تخمین های نظریه بیگ بنگ که نزد شما قطعی می نماید ،درست باشد یا در فرضیات و تحقیقات بعدی فیزیکی رد یا جرح و تعدیل شود ،علی کل حال هم بر حسب وضع لغت “یوم” در زبان عرب و هم بر حسب تحلیلی که عرض شد که وقتی مجموع آسمانها و زمین هنوز خلق نشده است طبعا حرکت وضعی زمین مطرح نیست تا سنجه خلقت تدریجی آسمانها و زمین باشد ،آن تعبیر “سته ایام” در قرآن و تورات بمعنای شش مرحله و شش دوران است.
            توصیه من بشما همانند همیشه این است که مطالعات خویش را از “انحصار” در مطالعه کتب دین ستیزان سفسطه گر بیرون آورده ،لا اقل به ترجمه تفسیری مثل المیزان رجوع کنید تا برای شما روشن شود که فهم مسائل علمی و پیشرفت ها و دستاوردهای علوم ،در انحصار غیر متدینان نیست ،و اینگونه مطالب دور ز ذهن آنان نیست تا چه رسد به خدایی که خالق این دستگاه عظیم محیر العقول و فرستنده کتاب آسمانی قرآن عظیم الشان است.
            در خاتمه شما را به همان خطاب های قرآنی که مورد مناقشه قرار دادید مورد خطاب قرار می دهم :

            “”إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (الاعراف/54)

            إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (یونس/3)

            وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ(هود/7)

            الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبيراً (الفرقان/59)

            اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ(السجده/4)

            وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ(ق/38)

            هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ(الحدید/4)

            جناب مهرداد محترم ،در این آیات که خالق جهان و خالق شما بسوی شما فرستاده است تدبر تام و تمام کنید و بدانید که علم و بیگ بنگ و هر پیشرفت علمی بشری هرچه پیشتر رود راهی جز اذعان و تصدیق به حقایق قرآنی در مورد ماجرای شگفت انگیز خلقت ندارد ،و همه آزمون و خطاهای بشری به همین نقطه خواهد رسید ،حال چه “سته ایام ” شش میلیون سال باشد یا شش میلیارد سال باشد یا کمتر یا بیشتر ،آنچه قرآن می گوید این است که “خلق” یعنی آفرینش دستگاه فعلی آسمانها و زمین ؛در شش دوره بوده است نه شش روز به حساب روزهای زمین در حالیکه هنوز زمینی وجود نداشته تا مبدا محاسبه باشد!
            در این آیات تامل کنید و بدانید که شما و آن کامنت گذار بالایی که داد از علم و علمی می زنید و با الفاظ و الحان خاص جدل می کنید ،نمی توانید واقعیت های جهان آفرینش و دست تدبیر الهی و واقعیت قرآن را انکار کنید،پس قرآن را دریابید و آنرا شفای دردهای معنوی خودقرار دهید زیرا که :
            “إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي‏ هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبيراً .(الاسراء/9).

            موفق باشید

             
          • این آخوند عجب مهملاتی به هم می بافه.
            جاهلان با گفتار خود نشانی نادانی خویش را می دهند.

             
  71. ضمنا ما نیاز به دیدن و شنیدن محبتهای خالصانه شما داریم حتی اگر نمیتوانید بیایید با بچه ها که فقط 32 نفر جا مانده اند و اکثرا تنها یشان گذاشته اند تلفنی حرف بزنید بگویید سرور جانبازانم میخواهم احوال یکی را بپرسم قطعا محبت شما موجب دمیدن روح زندگیمان میشود. آدرس : بزرگراه چمران خ تابناک خ مقدس اردبیلی خ ثارالله- مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله

    شماره تماس : 22417284و22417286و22417275

    نمابر: 22413829

     
    • با درود و سلام به همه جانبازان راه وطن که با پیکر نازنینشان سد راه صدام وصدامیون جنایت کار شدند و اکنون جزپیکری درد مند و قلبی مالامال ازآرزچیزدیگری ندارند که به وطن تقدیم کنند متن زیر را به طورکاملا اتفاقی یافتم که با توجه به این متن متوجه استدلال این شخص شخیص میشوید ودیگر حظور شما سر افرازان بر در منزل ایشان محلی ازاعراب ندارد امید که خداوند سعه صدر به شما عطا نماید . با احترام .
      متن حکم خواندنی سارا توسلی توسط قاضی پيرعباسی

      کلمه :محمد نوری زاد:
      عبيد زاکانی را همه می شناسيم . طنزپرداز دوره های دور سرزمين مان . خالق موش و گربه ی معروف . و پردازشگر طنزها و مطايبه های بديع و نيش دار و موشکاف اجتماع دوران خويش . من می خواهم در اين نوشته به شما نشان بدهم که عبيد زاکانی ، اين شوخ نويس ايرانی ، گاه به گاه در روان دوستان صاحب منصب ما حلول می کند و از زبان و قلم آنان لطايفی جاری می کند تا باب طنازی در اين ملک بسته و بی مشتری نماند . مثلا همين عبيد زاکانی ، در ادبيات جناب رييس جمهورما ، آنجا که غليظ و برگشت ناپذير بر قدرت های برتر جهان فرو می بارد ، ناگهان سربرمی آورد و در لابلای کلمات و جملات آتشناک وی ، به طنازی روی می برد . مثل : آی آمريکا، اون ممه رو لولو برد ! يا آنجا که وزير خود را مثل هلو توصيف می کند. يا : دخترکی را در زير زمين خانه اشان مشغول غنی سازی اورانيوم گزارش می کند . شايد بيشترين حضور عبيد زاکانی را در دستگاه قضايی رصد کنيد .

      مثلا در نوشته ها و رای های قاضيان اين دستگاه. من از باب نمونه يکی از رای های نهايی صادر شده توسط قاضی پيرعباسی را به شما نشان می دهم تا بدانيد روح جناب عبيد چگونه و با چه گرسنگی سيری ناپذيری به قلم اين قاضی محترم ورود کرده و کار را به شوخی و طنز برکشيده است .بويژه تماشا کنيد شگفتی ادبيات اين قاضی را که سعدی و فردوسی و رودکی را زمين گير آرايه های ادبی خود کرده است .

      ماجرا از اين قرار بوده است که سرکارخانم دکتر سارا توسلی ، که استاد دانشگاه است و عضو هيات علمی دانشگاه ، روز عاشورا باتفاق همسرو خواهرش از خانه بيرون می روند تا به تماشای شور و حال عزاداران سيدالشهدا بپردازند و در شمار عزاداران حسينی بشمار آيند . آن روز به سرمی رسد . درهمين روز ، تيرغيبی به خواهرزاده ی جناب ميرحسين موسوی می خورد و او را در دم از پای در می آورد . اين خانم دکتر توسلی ، به همراه خواهرش ، ده دقيقه ، و نه بيشتر ، برای عرض تسليت ، به خانه ی مادر عزادار ، می روند . اين عزاداری و اين تسليت گفتن ، از چشم سربازان گمنام دور نمی ماند . هم خانم دکتر و هم همسرش آقای مهندس فريد طاهری را دستگير می کنند و به انفرادی می برند . زمان می گذرد و می گذرد و بازجويی ها از خانم دکتر و همسرش به سرانجام می رسد و پرونده ی آنان در اختيار قاضيان پرآوازه ی ما قرار می گيرد .

      من خود در بند ۳۵۰ زندان اوين با مهندس فريد طاهری همنشين شدم . وی ، فردی است بسيار مودب و متخصص و دوست داشتنی که مضحکه ای به اسم دوران محکوميت را سپری می کند و صدايش البته به هيچ کجا نيز نمی رسد . درست مثل ساير زندانيان ما ، که همگی بدون ارتکاب به عمل خلافی در آنجا زندانی اند و روزهای ناب عمرشان را به سيخ می کشند .

      من اينجا رای نهايی صادر شده برای خانم سارا توسلی (همسرمهندس فريد طاهری ) را مو به مو می آورم و پا به پای شما از بزرگان و بويژه از رييس قوه ی قضاييه می پرسيم : اين همه پول وهزينه و انرژی ای که برای تحصيل و باسواد شدن قاضيان از جيب و زندگی مردم ربوده می شود ، نتيجه اش آيا شوخ طبعی و طنزپردازی و بی سوادی قاضيان است ؟ که اگر بله ، رحمت به شيری که در کام همه ی طنزپردازان اين روزها فرو شده است . کسانی که در هيبت بازپرس و بازچو و قاضی ، عرض وطول مناسبات قضايی کشوررا به تاراج شوخ طبعی و بی سوادی خويش می برند .

      شما، رای قاضی مثلا با تجربه ما را مطالعه فرماييد و همزمان، از فوران اين همه ادبيات و هوش وذکاوت و تيزبينی و استقلال و بند و تبصره و استناد قانونی او در پوست نگنجيد تا بدانيد و آگاه شويد امورات قضايی فرزندان بی پناه و زندانی ما توسط چه عبيد زاکانی های برمسند قضا نشسته ای دست به دست می شود . اين رای را بخوانيد و در انتها برسرپا بايستيد و روبه همه ی تاريخ و رو به همه ی آنانی که گفته اند و نوشته اند : قاضی بايد فهيم و باسواد و مستقل باشد ، فرياد برآوريد : خاموش ! که دراين ملک همه ی قواعد بشری از نو باز تعريف می شود .

      پيشنهاد می کنم هيچ کلمه ای از اين رای را نا ديده نگيريد :

      بسم الله الرحمن الرحيم

      تاريخ رسيدگی : ۲۹/۲/۱۳۸۹

      شماره ی دادنامه : ..

      مرجع رسيدگی : شعبه ۲۶دادگاه انقلاب اسلامی تهران

      شاکی : گزارش ضابطين قضايی

      متهم : خانم سارا توسلی فرزند محمد

      وکيل : ۱
      خانم فريده غيرت ۲
      اقای سيد محمد علی دادخواه

      اتهام :

      ۱ اقدام عليه امنيت کشور از طريق اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنيت عموم

      ۲ اخلال درنظم عمومی

      پس از جری تشريفات قانونی ، دادگاه ختم رسيدگی را اعلام و با استعانت از خداوند متعال به شرح آتی انشای رای می نمايد :

      رای دادگاه

      حسب کيفرخواست صادره در پرونده کلاسه ۸۸/۱۶۵۵۲/ط د شعبه چهارم بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب تهران شهيد مقدس ، خانم سارا توسلی حجتی فرزند محمد متولد ۱۳۴۹ صادره ازتهران ساکن : تهران ..تلفن : . باسواد (دکترای تخصصی دندانپزشکی تخصصی کودکان) متاهل دارای دو فرزند ، فاقد سابقه کيفری ، شيعه ، تبعه ايران با وکالت خانم فريده غيرت و آقای سيد محمد علی دادخواه متهم است :

      ۱ اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرايم عليه امنيت کشور

      ۲ اخلال در نظم عمومی ، با اين توضيح (حسب توضيحات پرونده) نامبرده در تاريخ

      ۱۳۸۸/۱۰/۶ مصادف با عاشورای حسينی در تجمع غير قانونی منجر به اغتشاش و تخريب اموال مردم و دولت و شرکت کرده و خواهرش زهرا توسلی که همراه وی بوده است اذعان داشته که ما در اين تجمع شعار الله اکبر هم سرداده ايم اما متهم موضوع پرونده منکر هرگونه سردادن شعار شده و پس از سپری شدن روز در شب به ديدار خانواده خواهر آقای ميرحسين موسوی که ظاهرا فرزندشان در آن روز دچار حادثه شده و کشته شده جهت تسليت رفته اند.

      متهم می گويد من خانواده خواهر ميرحسين موسوی را نمی شناسم خواهرم زهرا آن ها را می شناسد آنهم نه مستقيم بلکه با رابطه آن ها را می شناسد . ما شب حدود ۹ رفتيم حدود ده دقيقه حضورداشتيم و پس از تسليت برگشتيم . مامورين درپرونده گزارش کرده اند که متهم در آن جا از طرف خود و به نمايندگی از نهضت آزادی تسليت گفته است ولی متهم منکر اين موضوع شد . دادگاه با ملاحظه پرونده خانم زهرا توسلی در حضور متهم و وکيل مدافع وی ملاحظه نمود که مامورين چنين گزارشی در مورد خانم زهرا توسلی نکرده اند و فقط در مورد خانم سارا توسلی چنين گزارش نموده اند و خانم سارا توسلی در دادگاه در دفاع از اين عمل اظهار داشته است که صادقانه بگويم که نهضت آزادی خبرنداشت و در جريان نبود که من رفته ام آن جا .

      دادگاه با ملاحظه اين که اولا خانم سارا توسلی حسب الاقرار خانواده خواهر آقای موسوی را نمی شناسد . ثانيا خواهرش خانم زهرا توسلی هم مستقيم اين خانواده را نمی شناسد بلکه با واسطه می شناسد. ثالثا ساعت حضور آن ها در منزل خواهر آقای موسوی ۹ شب زمستان بوده که حدود ۴ ساعت از شب سپری شده . رابعا ادعای همسايگی و رودربايستی ننموده . خامسا دو زن در چنين ساعت شب برای تسليت از کشته ای که صرفا ارتباط موضوعات سياسی و جريان فتنه داشته با توصيف فوق در شهر تهران که عموما اعضای يک مجتمع مسکونی يکديگررا نمی شناسند و ارتباطی باهم ندارند حضورپيدا کنند .

      سادسا مامورين موضوع تسليت گفتن از طرف نهضت آزادی را فقط به خانم سارا توسلی نسبت دهند . سابعا خانم سارا توسلی مدعی شده چنان سرگرم کاروزندگی است که اصلا فعاليت سياسی ندارد . ثامنا قاضی دادگاه به وی اطلاع داد خواهرش که همراه وی در تجمعات بوده اذعان داشته شعار الله اکبرداده ايشان در جواب می گويد : مگرشعار الله اکبر چه اشکالی دارد؟ اين ها همه حکايت از مخفی کاری متهم و انجام فعاليت موثر در راستای اهداف فتنه سبز ليکن با پوشش و هوشياری کامل دارد . و استشهاديه اساتيد محترم دانشگاه و دانشجويان خانم سارا توسلی داستان ديگری دارد که پرداختن به آن در دادنامه که متنی حقوقی و قضايی است موضوعيت ندارد .

      دادگاه با توجه به مطالب مطروحه فوق و غيرموجه دانستن دفاعيات متهم و وکيل مدافع وی هر دو اتهام را وارد دانسته و با استناد به ماده ۶۱۰و۶۱۸ قانون مجازات اسلامی حکم بر محکوميت متهم به تحمل پنج سال حبس به جهت اجتماع و تبانی با احتساب ايام بازداشت قبلی و يکسال حبس تعزيری و تحمل ۷۴ضربه شلاق تعزيری به جهت اخلال در نظم عمومی صادر و اعلام می نمايد.اين رای ظرف بيست روز پس از ابلاغ قابل تجديد نظر ر محاکم تجديد نظر استان تهران می باشد .

      رييس شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی

      ودادرس علی البدل محاکم عمومی تهران

      پيرعباسی

       
  72. سلام بر برادر مبارز و خوانندگان این سایت
    امروز شاعر طنزپرداز کشورمان محمد رضا عالی پیام به جای تقدیر و تشکر و حمایت توسط قاضی بیسواد و نوکر امریکا و اسرائیل پیرعباسی به زندانی رفت که دیوارهایش را جهل حاکمیت بالا برده، پیرعباسی که با این احکام حساب شده اش موجبات نفرت مردم از نظام و ناامیدی دلسوزان و ایثارگران از مقام معظم رهبری را فراهم می اورد شاید تابحال اشعار هالو را نخوانده و نشنیده و شاید همتی اندک بتواند عالی پیام ما را بر سر خانه و زندگی برگرداند،خواهشمندم در صورت اطلاع از آدرس محل سکونت قاضی محترم پیرعباسی در همین سایت مارا مطلع فرمایند ضمنا قصد تعدادی از ما جانبازان مرکز ثارالله صف بستن جلوی منزل این خائن به وطن و بازخوانی اشعار هالوی عزیز و با صفااست، تا این ناقاضی خودش و خانواده اش بشنوند و متوجه خیانتی که بدست پیرعباسی دارد میشود قرار گیرند و بدانند افرادی مثل محمد شریف ملک زاده که هر فسق و فجوری میتوانسته کرده اند میلیاردها تومان مال دولت را اختلاس کرده اند و حتی جواب صورت اموال خود را با قلدری نمیدهند به دستور رهبر قبل محاکمه منع پیگرد میگیرند دارند تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان میکنند نه سلطان قلبهای ما جانبازان قطع نخاعی عالی پیام ،خواهشمندیم هرکس اطلاع از محل سکونت قاضی پیرعباسی دارد فورا در جهت تسریع کار عنایت نماید

     
  73. محمد مهدوی فر

    سلام نوری زاد عزیز ، سال گذشته شهرستان آران و بیدگل تشریف آوردید ، علیرغم محدودیت های شدید امنیتی ، توسط جمع قابل توجهی از فرهیختگان شهرستان مورد استقبال قرار گرفتید که اکثر آنها ایثارگران و خانواده ی دو شهید و جانبازان عزیز شهرستان بودند ، شما اگر باز هم به شهر ما تشریف بیاورید با آغوش باز از وجود نازنین شما استقبال خواهیم کرد . تا کور شود هر آنکه نتواند دید.

     
  74. با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : آهای کفار حربی . آهای طرف داران لائیک . آهای دگر اندیشان . آهای سلطنت طلبان . آهای بهایی ها ودرپایان آهای مخالفان اسلام چرااینگونه یک آدم را شست وشوی مغزی میدهید مثل سید احمد گلام الجزایری که مسلمان نبوده از این کارها بکند و مسلمین را زیر سوال ببرد ———————————————————————————————————یک مادر جوان، قربانی ترور برای گرفتن “انتقام پیامبر”

    اورلی شاتلن فرانسوی ۳۲ ساله مادر یک دختر ۵ ساله که معلم بدنسازی و یوگا ست و از شهر کودری در شمال فرانسه برای یک دوره ی حرفه ای به مانت لا ژولی آمده بود . سید احمد گلام تروریست الجزایری که قصد انفجار دو کلیسا را داشت، خواست که اتومبیل اورلی بربایدو وقتی با مقاومت اورلی روبرو شد اورابا یک گلوله کشت.

    این بار سیداحمد گلام الجزایری 23 ساله که از خانه ی دولتی دانشجویی رایگان و دانشگاه رایگان در رشته ی الکترونیک و کمک های دولتی که شامل پدر و مادر و خواهر و برادر او نیز می شد استفاده می کرد یک شنبه گذشته تصمیم میگیرد – آنطور که در خانه اش پیداکرده اند « انتقام پیامبرش را بگیرد » یکشنبه به محله مانت لا ژولی در حومه ی پاریس می رود که دو کلیسای قدیمی آنجا را زمانی که عبادت کنندگان مسیحی حاضرند منفجر کند . سر راه به اورلی شاتلن فرانسوی 32 ساله مادر یک دختر 5 ساله برخورد می کند که معلم بدنسازی و یوگا ست و از شهر کودری در شمال برای یک دوره ی حرفه ای به مانت لا ژولی آمده بود . سید احمد گلام تروریست الجزایری می خواهد اتومبیل او را برباید که با مقاومت اورلی روبرو می شود با یک گلوله اورا می کشد . بعد به محله ی سیزدهم که خانه دانشجویی اش آن جا بوده میرود و یک گلوله به پای خود شلیک می کند و به پلیس تلفن می کند که او را با گلوله هدف قرار داده اند آمبولانسن نیزمیرسد پلیس رد قطره های خون پای او را دنبال می کند و به اتومبیل او می رسد . داخل اتومبیل چندین اسلحه اتوماتیک ؛ کلت و جلیقه ضد گلوله پیدا میکند در بازرسی خانه ی او نیز دو کامپیوتر و سه تلفن همراه و سلاح پیدا می کند و نوشته هایی که پیامبر ما انتقام تو را می گیریم . در تحقیقات پلیس معلوم می شود ده روز به ترکیه رفته و با تلفن با شخصی در سوریه ارتباط داشته . وی در بیمارستانی تحت نظر است . مسیحیان فرانسه هدف ترورهای او بوده که توطئه های تروریستی او خنثی شده.در حال حاضر پلیس تحقیقاتی را دنبال می کند که پشتیبانان لجستیکی او چه کس یا کسانی بوده اند. کلاشنیکف ؛ اسلحه و جلیقه ضد گلوله فقط در اتومبیل او پیدا شدند وی برای ده روز نیز به ترکیه رفته و معلوم نیست به سوریه نیز رفته است یا نه.

     
  75. برگى تازه از پرونده هاشمی منتشر شد،

    اعتراف‌های یزدان‌پناه یزدی در “تسنيم”

    هم‌زمان با حکم دادگاه عالی انتاریوی کانادا درباره پرونده مهدی هاشمی و ارجاع آن به بریتانیا، خبرگزاری تسنیم اقدام به انتشار فیلمی از اعتراف‌های عباس یزدان‌پناه یزدی، از نزدیکان مهدی هاشمی، علیه وی کرد.

    براساس حکم این دادگاه این پرونده باید در بریتانیا مورد رسیدگی قرار بگیرد، چرا که “تنها چیزی که رسیدگی پرونده را به انتاریو مرتبط می‌کند، این است که شکات ساکن اینجا هستند”. براساس این حکم “اما هاشمی هیچ ارتباطی با انتاریو یا کانادا ندارد و زمانی هم که امکان خروج از ایران را داشته باشد، نمی‌تواند وارد کشور (کانادا) شود”.

    مهدی هاشمی به دنبال شکایت هوشنگ بوذری در سال ۲۰۰۵ در دادگاه مورد محاکمه قرار گرفت. بوذری مدعی شد که پس از امتناع از پرداخت ۵۰ میلیون دلار پول به مهدی هاشمی پس از امضای یک قرارداد نفتی، در سال ۷۲ در تهران ربوده و بازداشت شده است. به گفته بوذری او دردوران بازداشت مورد شکنجه قرار گرفت. مهدی هاشمی از حضور در دادگاه برای رسیدگی به این اتهام خودداری کرد و به شکل غیابی به پرداخت ۱۳ میلیون دلار جریمه به بوذری محکوم شد.

    گرچه مقام‌های رسمی تاکنون عموما سخنان بوذری را تکذیب کرده‌اند، اما محمود علی‌زاده طباطبایی، از وکلای مهدی هاشمی، گفته بود که بوذری : “در وزارت نفت بوده و پس از استعفا از مسوولیت، اقدام به همکاری با بیگانگان کرده بود. این فرد ابتدا به اتهام جاسوسی دستگیر و بعد از تبدیل اتهامش به فروش اطلاعات به بیگانگان با قرار وثیقه آزاد شد و از کشور فرار کرد و در آمریکا شکایتی علیه مهدی هاشمی و دو نفر از مقامات کشورمان طرح کرد”.

    پس از انتشار خبر انتقال این پرونده به بریتانیا، وحید ابوالمعالی، از وکلای مهدی هاشمی، در این‌باره چنین اظهارنظر کرد: “مهدی هاشمی پس از اطلاع از موضوع و با توجه به فرصتی که حضور وی در خارج از کشور فراهم کرد امکان یافت تا به رای غیابی و غیرقطعی صادره در پرونده اعتراض کرده و ادعاهای هوشنگ.ب را رد کند. متعاقبا هم دادگاه آنتاریو کانادا با تایید اعتراض وی، رای بر ابطال حکم صادره داده است؛ بدین ترتیب باید اذعان داشت که صدور حکم محکومیت آقای هاشمی در دادگاه نامبرده کذب محض بوده و رای صادره پس از اعتراض موکل، کان لم یکن شده است”.

    ابوالمعالی اضافه کرد: “برابر قوانین دادگاه های کانادا با رد شکایت، پرداخت کلیه هزینه‌های دادرسی بر عهده شاکی است و آقای «هوشنگ.ب» باید هزینه سنگینی در این خصوص پرداخت کند”.

    هم‌زمان با خبر حکم دادگاه عالی انتاریو، خبرگزاری تسنیم نیز اقدام به انتشار فیلمی از اعتراف‌های عباس یزدان‌پناه‌یزدی کرد. یزدان‌پناه یزدی، از ایرانیان تبعه انگلیس است که چند ماه پیش ربوده و از آن زمان از سرنوشت اطلاعی در دست نیست. تسنیم البته توضیحی درباره این‌که چگونه به این فیلم دسترسی پیدا کرده، نداد. این فیلم احتمالا مربوط به بازداشت عباس یزدان‌پناه یزدی در دوره ریاست‌جمهوری هاشمی‌رفسنجانی است.

    تسنیم در گزارش خود نوشت: “عباس یزدان‌پناه یزدی یک ایرانی تبعه انگلیس است که با انتشار خبر ربوده شدن و سپس کشته شدنش، بار دیگر افکار عمومی را متوجه فضای مخوف باندهای بزرگ مفاسد و تبهکاران کلان اقتصادی نمود. پیش از این رسانه‌های جهان او را جعبه سیاه مافیای اقتصادی در ایران توصیف می‌کردند. و هنوز هم معتقدند که او حلقه مفقوده بسیاری از پرونده‌های پیچیده رشوه‌خواری و فساد بخصوص در حوزه نفتی است. با این اوصاف، در سال ۹۲ و آن هم در ایام رسیدگی به پرونده کرسنت در لاهه و درست هنگامی که قرار بود با شهادت در دادگاه گره کور این پرونده علیه ایران را باز کند، خبر ناپدید شدنش همه را شوکه کرد”.

    یزدان‌پناه در بخشی از صحبت‌های خود می‌گوید: “واقعیت قضیه این بود که ما می‌خواستیم به هر حال در پروژه‌های نفت دخیل باشیم. در سال ۷۱ شیوه‌های کاری ما کم کم تغییر کرد. به این صورت که یک روز مهدی (هاشمی) آقایی را به اسم سعید ذاکری به من معرفی کرد و به من گفت که اطلاعاتی که این می‌خواهد از وزارت نفت راجع به پروژه پارس جنوبی بگیر و در اختیارش قرار بده. چون من عازم مسافرتم. بعدا در طول ارتباط و دوستی که با سعید ذاکری داشتیم و رابطه را برقرار کردیم، متوجه شدم که سعید ذاکری واسطه ارتباطی شده بین آقایی به نام بوذری و مهدی و این سه در گرفتن یک کمیسیونی روی قضیه پارس جنوبی همکاری می‌کنند”.

    تسنیم در گزارش خود نوشت که یزدان‌پناه در سال ۷۴ توسط وزارت اطلاعات به اتهام جاسوسی بازداشت شد، اما در همان سال “به بهانه مرخصی از زندان خارج شد و دیگر بازنگشت. او بلافاصله تابعیت انگلیس را دریافت می‌کند و پس از آن همچون گذشته در خارج از کشور فعالیت‌های اقتصادی‌اش را به همراه مهدی هاشمی ادامه می‌دهد. در سال‌های ۱۳۷۴ تا ۱۳۹۲ یزدان‌پناه به عنوان نماینده مهدی هاشمی در خارج از کشور چندین قرارداد بزرگ در حوزه نفت و گاز را میان ایران و چند شرکت خارجی تنظیم کرده و پورسانت‌های چند میلیون دلاری دریافت می‌کند. قراردادهای استات اویل، کرسنت و توتال، از این جمله‌اند”.

    در حالی که طی روزهای گذشته اخبار مختلفی درباره مرگ عباس یزدان‌پناه یزدی در رسانه‌های منتشر شده بود، گلف‌نیوز به نقل از یک مقام دولتی امارات، این مساله را تکذیب کرده است.

    گلف‌نیوز، به نقل از یک مقام دولتی – که نام وی منتشر نشده است – نوشته که این مقام رسمی حکومتی این قتل را تکذیب کرده اند، زیرا تاکنون هیچ جسدی پیدا نشده است. وی همچنین مدعی شد که مطرح شدن ادعای قتل یزدان‌پناه یزدی، به دلیل مطالبی است که دوستان وی در شبکه اجتماعی فیس‌بوک به اشتراک می‌گذارند.

    خبر ربوده شدن عباس یزدان‌پناه یزدی، نخستین بار توسط ( علی‌رضا نوری‌زاده ) در تلویزیون ایران‌فردا منتشر شد. چند منبع غیررسمی هم این خبر را تایید کردند و در چند روزنامه معتبر بریتانیایی هم منعکس شد و سرانجام بی بی سی نیز به پخش خبر آن پرداخت. گفته می‌شود که وی روز ۲۵ ژوئن سال گذشته، در فجیره توسط نیروهای امنیتی جمهوری‌اسلامی ربوده و به ایران منتقل شد. ناپدید شدن وی یک روز پس از حضور وی به عنوان شاهد در اختلاف میان دو شرکت نفتی رخ داد.

    همان زمان یک منبع آگاه به “روز” گفته بود که یزدان‌پناه پیش از بازگشت مهدی هاشمی به ایران، از او خواسته بود که از این کار خودداری کند. همچنین گفته می‌شود که مهدی هاشمی از زندان پیغامی برای او فرستاده بود که از خود مراقبت کند، زیرا نیروهای امنیتی جمهوری‌اسلامی به دنبال بازداشت وی هستند. یزدان‌پناه همچنین پیش از بازداشت به برخی از نزدیکان خود گفته بود که در صورت بازداشت، مقاومتی نخواهد کرد و دست به اعتراف خواهد زد.

    همسر وی، آتنا یزدی، در گفت‌وگویی مدعی شده بود که “یزدان‌پناه را برای تسویه حساب با مهدی هاشمی ربودند”، زیرا پیش از این “به ما گفتند که مراقب باشید چون قرار است از طرف جمهوری اسلامی کسانی با هدف ربودن آقای یزدان‌پناه به دبی بیایند. بهتر است شما و خانواده تان از دبی هر چه زودتر خارج شوید. این هشدار چند ماه پیش به ما داده شد… این که چرا عباس برایشان مهم است یک تاریخ‌چه طولانی دارد اما الان چیزی که به نظر می‌رسد با تحولات امروز، به طور مشخص آقای هاشمی رفسنجانی دوباره قوی‌تر شده‌اند. این اتفاقی است که جناح خامنه‌ای از آن خوشحال نیست. بودن عباس به آن‌ها کمک می‌کند که تحت فشار و شکنجه آن‌ چیزی را که می‌خواهند، برای تضعیف جناح هاشمی اعتراف بگیرند”.

     
  76. استاد نوریزاد عزیز سلام و صد سلام
    کردستان نوعی فلسطین اشغالی توسط ناکارآمد ترین و فاسد ترین بیجاریها هستند که اختاپوس وار بر تمام ارگانهای دولتی ریشه دوانیده و بصورت تیمی محیطی سراسر رعب و سرکوب ایجاد کرده اند تا زمینه دزدی و فساد آنها فراهم باشد که قابل تصور نیست اسامی برخی از این بیجاری های دزد و مفسد واقعی به شرح زیر است :
    سردار رچبی بیجاری فرمانده سپاه و بسیج استان کردستان
    خادمی بیجاری قائمقام اطلاعات کردستان
    طیب قدیمی بیجاری(سرهنگ اطلاعات سپاه ) رئیس بیسواددانشگاه علوم پزشکی کردستان عضو ستاد انتخاباتی احمدی نژاد که بیش از 10 سال است این پست را یدک می کشد و دارای دهها پرونده فساد اخلاقی در مطب و دزدی و زیر میزی است که آخرین آن یک قلم 12 میلیارد تومانی است که در سازمان بازرسی سنندج به دستور همشهریش خادمی رئیس اطلاعات بایگانی شده .گفتنی است که وزیر بهداشت مثل سگ از قدیمی می ترسد در جلسه ای گفته آقای قدیمی را نمی توان تغییر داد و مجبور به تمدید حکم او شده است
    صادق زمانی بیجاری معاون دانشگاه آزاد سنندج پادوی احمدی نژاد که حالا جهت رقص خود را عوض کرده و اخیراً خود را نماینده شورای انقلاب فرهنگی استان کردستان در هیات امنا دانشگاه آزاد سنندج می نامد کسی نمی داند آیا در این استان خراب شده شورای انقلاب فرهنگی استان کردستان چگونه صیغه ای است ( http://www.iausdj.ac.ir/management/Pages/board.aspx ) نامبرده رئیس شورای جذب و استخدام دانشگاه آزاد سنندج رئیس گروه معارف ! با پرونده فساد اخلاقی در دوره تحصیل در فوق دیپلم است که تمام متقاضیان و اساتید متقاضی را سنی مذهب را بطور کامل با جمله ” در اولویت نمی باشد ” حذف نموده
    است ظاهرآ اولویت ایشان بیجاری بودن است رندی می گفت در صددم که شناسنامه فرزند خود را در بیجار بگیرم بلکه او آینده استخدامی بهتری داشته باشد
    جعفررضائی بیجاری معاون آموزشی دانشگاه علوم پزشکی کردستان
    بهرام نیکخو بیجاری رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کردستان
    عطا حیدری بیجاری معاون پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی کردستان و مدیر بیمارستان توحید سنندج ( دارای پرونده دزدی واریز بودجه مرکز سل بیجار به حساب شخصی خود وقتی مدیر شبکه بیجار بوده (هفته نامه سیروان 28/7/1380) در حال تخصص در تهران با پست معاونت !
    رادور بیجاری مدیر کل رسیدگی به شکایات دانشگاه علوم پزشکی کردستان و 22 نفر در پستهای ستادی دانشگاه علوم پزشکی کردستان
    کبود وند بیجاری همه کاره دانشگاه کردستان
    احمد زاده بیجاری معاون کمرگ کردستان
    تمام ادارات کل استان کردستان یا خود یا معاون یا مسئول حراست بیجاری نشریف دارند ای در شرایطی است که جمعیت شهرستان بیجار فقط 6 درصد جمعیت کل استان کردستان است و در نظر مردم کرد بیجاریها منفور ترین موجودات روی زمین بحساب می آیند و ضرب المثل معروف خود بیجاریها گویاست که “آدم خوب وه بیجار نیه چو ”
    نماینده کردستان در مجلس که در فرهنگ مردم به نام ” خوی ری ” نامیده می شوند با اشاره سردار رچبی بیجاری فرمانده سپاه و خادمی بیجاری قائمقام اطلاعات و ترس از اینکه صلاحیتشان تایید نشود بیچاره های منفعلی هستند که در مجلس دنبال وزراء برای دله دزدی ها زمین یا ساختمان یا باغ یا استخدام یک دو نفر ازبستگانشان هستند
    می توان گفت که مردم تحت ستم استان در حقیقت سلسله بنام سلسله بیجاریه را تجربه می کنند که صدها بار فاسد تر از سلسله قاجاریه است
    جالب است بدانید چنان انسجام ارگانیکی بین آنها برقرار است که برای تمام افراد ناراضی از مدیران بیجاری درهر سازمانی در اداره اطلاعات و سپاه پرونده تشکیل داده و اعمال او را زیر ذزه بین قرار می دهند و تلفن او را کنترل می کنند تا به هر شکلی شده برایش پاپوشی آماده داشته باشند حتی افرادی مانند دکتر ادهمی جراح منتقد دزدی های دکتر قدیمی بیجاری رئیس همیشه در صحنه علوم پزشکی با تلفن های بدون شماره مخصوص اطلاعات تهدید شده که” روز آدینه کامیون مبارک ” یعنی در یک روز آدینه با کامیون زیرت می کنیم .خلاصه برادر چکیده تمام تجربیات کا گ ب و موساد و سیا
    در این استان برای سرکوب مردم وحذف بهترین اساتید دانشگاه انجام می شود

    ———————-

    سلام بانوی خوب
    من نوشته ی ارسالی شما را منتشر کردم. اما اینگونه مطالب صرفا با مدرک و استناد قابل اعتمادند. چرا که با اسم بردن از چند نفر نمی توان باری چنین سنگین بر شانه ی جماعتی نشاند. با این همه، آنقدر ما به هزارتوی این جماعت مشکوکیم که هر اتهامی خارج از تصور نیست. این فضای ناجوری است که خود حاکمیت پدید آورده و آسیبش را نیز خودش نوش جان می کند.
    سپاس

     
  77. با سلام

    جناب مهرداد نوشته است

    نقل قول:فردی به نام عبدالله ازسنگ سجیل که منقوش به عکس طیر و فیل است سخن گفته که در عربستان یافت شده و من به علل بسیار واضح دروغ بودن اصل قضیه و نبود چنین سنگی را گفتم

    اولا آيا راضي مي شويد من هم به سبك وسياق شما بنويسم فردي به نام مهرداد

    ثانيا مگر شما متخصص در علم زمين شناسي و سنگهاي قيمتي هستيد ويا به عربستان سفر كرده ايد و آن حجر را از نزديك مورد تفحص قرار داده ايد ؟؟؟
    بار ديگر تأكيد مي كنم اين سنگ واقعي است و مورد تأييد كارشناسانی از كشور مصر قرا گرفته است و قیمتی نیز

    براي آن تعيين كردند ولي معامله انجام نشد به علت به توافق نرسيدن فروشنده و خريدار

    واقعا تعجب آور است مثل اينكه بعضي دوستان در همه زمينه ها تخصص دارند من صادقانه عنوان كردم كه به

    دليل علاقه به سنگهای قيمتي از ديرباز به جمع آوري اين احجار اقدام نموده ام و الآن كلكسيوني از انواع اين احجار

    در اختيار دارم و به تبع آن ميتوانم سنگ اصل را تشخیص دهم

     
    • جناب عبد الله برادر من عزیزمن جان من خدارا هیچ کس ندیده وحتی هیچ پیغمبری هم نمیتوانسته او را ببیند حال بعضی به خدا اعتقاد دارند بعضی ندارند فرهیخته گاه این دو قشر باید با هم بحث کنند تا شاید کمی بله فقط کمی به حقیقت نزدیک شویم ! من چند مثال برایتان میزنم تا شاید راه حقیقت بازشود ! اولا اگر سجیل حقیقی باشد چرا رویش عکس فیل و طیر حک شده ؟ چون از قرار معلوم کل لشکریان ابرهه و فیل هابیشان همچون علف و یا پشم له و لورده و یا سوراخ سوراخ شدند پس قابل مشاهده آن نگون بختان نبوده که عبرت بگیرند.چون مرده بودند پس این حک فیل وطیر برای چه بوده ؟ این سنگی که در عکس میبینیم که فقط توسط پرنده گان بزرگ قابل حمل بوده اگر برای مشاهده آینده گان وعبرت گرفتنشان بوده چرا فقط یک سنگ یافت شده ؟ و باقی آن سنگ ها چه شده و کفار هم که ازحضرت مدام طلب معجزه میکردند چرا حضرت به این نوع سنگ که باید فراوان هم باشد اشاره نفرمودند که بروند و بیابند و به قدرت خداوند ایمان بیاورند شما اگر به موزه توپ کاپی در ترکیه تشریف ببرید دندان حضرت محمد که در جنگ شکسته را آنجا مشاهده میکنید که من صحت و سقم آن را نمیدانم این ها که ازدندانی نگذشته اند چطور تا بحال ازاین نوع سنگ منقوش به طیر و فیل پیدا نکردند تا ایمان مردم زیاد تر شود اگر کل لشکریان ابرهه با یک سنگ نابود شدند که حرفی نیست . ومن بازهم بر سر پیمان هستم اگر این سنگ واقعی باشد و در عرش اعلا رویش فیل و طیر حک شده باشد با سنجش نیمه عمر اتمی کربن 14میتوان به قدمت آن سنگ پی برد وهمچنین اگر عکسی برآن منقوش باشد باز میتوان زمان حک آن نقش را یافت و اگر این سنگ همان سنگ منقوش عرش اعلا باشد مطمئن باشید که دانشمندان ستاره شناس که برای یافتن منشا ء حیات دایم در جستجوهستند توسط جاسوس های کشورشان این سنگ را به بهای بسیارزیادتر ازمبلغ نام برده خریدارند که به رازخلقت پی ببرند وازاین سرگردانی نجات یابند . با احترام

       
      • سلام برناظران و نوري زادگرامي و
        جناب مهرداد خان

        جناب مهرداد،مشركان قريش مكه باحرف زدن سنگ ريزه هاوشهادت به يگانگي خداوندورسالت محمد مصطفي-ص- بمانندتوايمان نياوردند،وبرخي هم كه ازفطرت سالم برخورداربودند ايمان آوردند.
        البته اين خبرازمنقولات روائي است ؛بالاترازآن، همان خبرشق القمراست كه قرآن ازآن دراول سوره قمرخبرمي دهد ودر
        همان ساعت دوپارگي ماه بااشاره پيامبر ،كساني كه درخارج شهر مكه ودرجاي ديگربودندآمدندو دوپاره گي ماه را درآنجا مشاهده كرده بودند،خبردادند. بازهم مشركان معاند بمانندتو گفتند اين نيست مگرسحرهميشگي محمد-ص-وبه اوايمان نياوردند واين قضيه درتواريخ ثبت است مي توانيدبه معجزات پيامبردرتاريخ وتفاسيرمراجعه كنيد.

        وباقطع نظرازاينها چندين مرتبه گفته ايم كه خودقرآن ازجانب خداوند ادعاي معجزه بودن كلام ومحتواي قرآن را دارد؛اگرشك داريد وقبول نمي كنيدچنين اعجازرا “ده سوره ويايك سوره وياگفتاري بمانند آن را بياوريد” اين تحدي ومبارزه طلبي قرآن تاهمين الآن هم ادامه دارد ومي گويد:من قرآن كلام خداهستم ومعجزه باقيه محمدمصطفي -ص- مي باشم تاروزقيامت.”
        اگرشما اين قرآن رامعجزه نمي دانيد ،مثل آن را بياوريد ولويك سوره باشد . چراطفره مي رويد وياوه مي بافيد؟
        اين گوي و اين هم ميدان؛ همدان اوزاخ كرديسي يوخون.

        اين ضرب المثل را درزبان تركي بكسي گفته اند كه مي گفت من درهمدان ده كردي مي پريدم .كه هركدام باعرض 5 متروباطول 10-20مترمي باشد درزراعت هاي آبي. گفته بودند خوب همدان دور ازما وليكن كرديش راداريم ونزديك ماهست ،اين كرديها به پرببينيم چگونه مي پري؟

        حال شما ازشق القمر وسخن گفتن سنگريزه ها وياازسنگ سجيل يافت شده صرف نظركن ياخودت ويا بادعوت ازاديبان عرب يك سوره مثل قرآن رابياور وبه اين تحدي قرآن جوابگوباشيد وحتما ومطمئنا مامسلمانان معتقدبه معجزه بودن آن دست ازهمه معتقدات خويش برمي داريم وبمانندشما سكولار ويالائيك مي شويم . دراين مبارزه چه مي گوئيد وچه جوابي داريد؟
        هل من مبارز يبارز القرآن منكم يا اهل سكولاريون وا للائيكيون؟ آيا مبارزي دراين ميدان هست اي سكولارها ولائيكها؟اگرهست بسم الله شروع كند وما منتظريم.
        واگرنتوانستيد وهرگزهم نمي توانيدولو يك سوره هم بمانندقرآن بياوريد. پس ساكت باشيد واين همه جلزولزنكنيد ورطب ويابس نبافيدوبه هرچه مي خواهيد معتقدباشيد ماكاري بااعتقادشماهانداريم مگربيان حقائق وروشنگري حق .

        جناب مهرداد،اين را هم بگويم مارا ،يعني برادرمان جناب آقاسيدمرتضي -اعلي الله كلمته وزادعمره الشريف وسلمه الله من آفات الزمان- وبنده{مصلح} ناچيز وكمترين را متهم به مأموران سايبري كردن شبيه يك جوك مضحك است .كه همه ناظران همين سايت به ريش نداشته ات خنديدند چنانكه جناب نوري زادخنديد وجواب درخوري هم دادند -سعيه مشكور-.

        وديگر اينكه به علي 1 مي گويم كه شما كه بايك گوش پيچاندتان بمانند موشي به لانه خودخزيده ايد به اعتراف خودتان، بهتر است درهمان لانه موشي تان بمانيد وازاين مكاشفه هاي ماليخوليائي تان دم مزنيد كه چنان مضحك بود ،جناب فرفريوس بخوبي جوابتان راداده اند ودرمقابلش به جلِزولِز افتاده بوديدوعذرخواهي.وسعي اوهم مشكورباد.

        واما عرضي هم برادرانه باآقاسيدمرتضي -زيدعزه- دارم كه ابراز سيادت عيب نيست بل كرامتي است نسبي وموجب افتخار وازنشانه هاي كوثر وخيركثير است بخصوص كه مزين به علوم الهي باشدبمانند وجودعزيزشما. پس ماهم حضرتعالي رابه همان نام -آقاسيدمرتضي- دراينجا مي شناسيم وإرادتمندتان هم هستيم وازنوشته هاي روشنگرانه تان هميشه مستفيد مي باشيم .
        مستدعي هستيم كه اسمتان را هميشه مصدر به -سيد- رقم زنيد وبه لاطائلات ديگران مكدرنباشيد .
        واسم بنده هم كه پدرمادرعزيزم اعطا فرموده اند- سيدميرآقا-سجادي- مي باشد. ولكن دراين سايت به- مصلح- مشهور گشته ام نمي خواهم تغييردهم چنانكه خودتان فرموديد بانام -مصلح- بنويسم. ظل عالي مستدام.

        عاقبت بخيري همه را خواهانم
        مصلح

        ——————

        سلام مصلح گرامی
        به این قسمت از نوشته ی خود دقت کنید: …… شما كه بايك گوش پيچاندتان بمانند موشي به لانه خودخزيده ايد ….
        می گویم: با این کنایه های خراشنده، انتظار دارید مخاطب شما به درستی سخن شما ایمان بیاورد و از گفته و باور خود باز گردد یا به سمت شما متمایل شود؟ از قوت و استناد و استدلال همین نوشته ی شما اگر نور ساطع شود، باز هم تیرگیِ کنایه های ناجور بر جمال سخن شما خاک می افشاند. پیشنهاد می کنم: اندازه ی مزاح را قدر بدانیم و افزون بر آن بر شانه اش بار نکنیم که حتما موجب رنجش عزیزان می شود. شاید اگر همچو منی به سمت اینگونه مجادله خیز بردارد، از شما البته هرگز پذیرفته نیست.
        سپاس که مراعات می فرمایید.

         
        • جناب نوري زاد سلام

          اين نوشته عينا گفته خودآن آقاهست وخودش چنين نوشته است نه اينكه اين الفاظ ازمن باشد.
          بدرود اي نازنين چه روح لطيفي داريد ازنصايح تان بهره منديم .بازهم درود.
          مصلح

           
          • دوست و برادر محقق جناب آقا مصلح دام ظله

            سلام علیکم

            از ابراز محبتی که نسبت به اینجانب نمودید بسیار متشکرم ،من حقیقتا قصدم این بود که نام خود را بدون پسوند یا پیشوند در ابتدای نوشته هایم قرار دهم،جهت آن نیز این نبود که سید بودن خویش را عار و ننگی بدانم ،یا آنطور که دوستمان جناب بینهایت احتمال داده بود از باب ترس از کسی یا انفعال یا پذیرش (به تعبیر ایشان چرندیات) برخی از کاربران که بجای تبادل نظر مفهومی و هم اندیشی مودبانه تنها به حاشیه روی های کودکانه می پردازند،نبود ،دغدغه جناب بینهایت این بود که چرا من منفعل شدم ،یا نسبت به سخنان ناروا نسبت به کثیری از هم میهنان که از ذریه پیامبر اسلام و بتعبیر رایج از “سادات” هستند ،بی تفاوت بودم و چیزی نگفتم ، گذشته از اینکه من قبلا مکرر در مورد این گونه مزخرف گوئی ها نوشته بودم و پاسخ داده بودم، باید عرض کنم تصادفا صرفنظر کردن من از تعبیر سید ،برای همین نکته بود که دیگر افراد بی تحمل و کم مایه چیزی نگویند که توهین به کثیری از مردم ایران که از سادات و ذراری پیامبر هستند باشد ،نه آنکه از توهین به خود منفعل شده باشم،گفتم شاید با این حذف زمینه اینگونه حاشیه پردازیهای کودکانه منتفی شود و تنها تمرکز همه ما روی هم اندیشی های خردمندانه و تبادل نظر های مفهومی و تبادل فکر باشد.این انگیزه من بود نه آنکه از سید بودن خویش منفعل باشم یا آنرا عار بدانم ،و چنانکه پیش از این گفته ام ،در اسلام معیار اساسی فضیلت ،علم و تقوی و کرامت و اخلاق انسانیست ،و چنانکه پیامبر اسلام فرمود :بهشت برای نیکوکار است اگرچه سیاه حبشی باشد ،و جهنم برای بدکار خبیث است اگرچه سید قرشی باشد.این اعتقاد ماست.
            اینرا قبلا هم گفته ام که در ابتدای ورودم به این سایت به همین نام اصلی خود یعنی “مرتضی” امضاء میکردم و در موردی برای تمایز از کاربر دیگری بهمین نام ،به “سید مرتضی” امضاء کردم ،غرضم هم خودنمائی یا تفاخر نبود .
            بهرحال من از جنابعالی و دوست جوانمرد بینهایت تشکر می کنم،بنایم این بود که دیگر عنوان سید را در ابتدای اسم خود نیاورم ،مبادا به دیگر سادات محترم در بین مردم ایران توهین و اهانتی شود ،اکنون که شما چنین فرمودید ،عدم امتثال امر یک دوست را شایسته ندیدم ،در عین حال از دوستان محترمی که بنده را مورد خطاب قرار می دهند ،می خواهم هرطور دوست داشتند مرا خطاب کنند ،چه سید مرتضی و چه مرتضی ،من علیرغم جدل و بحث و گفتگو ، مخلص و ارادتمند همه دوستان حتی آنان که از من نفرت دارند یا مرا خار راه خود می دانند هستم ،تنها خواهشم این است که اگر توهین و اظهار نفرت نسبت بمن آنان را راحت می کند ،تنها آنرا بمن اختصاص دهند ،و به دیگر سادات شریف این مرز و بوم اهانتی نکنند.

            با سپاس و احترام
            ارادتمند آقا مصلح عزیز هستم

             
        • برادر نوریزاد . مشاهده فرمودید بیانات فصیح جناب مصلح را . !
          خوب روزی که روزگار چرخی زد و ورق برگشت آنوقت باید دید که فوج فوج عمامه بر سر و عبا برتن . نعلین بدست بدنبال لانه که نه. بلکه بدنبال سوراخ موش میگردند
          اندکی صبر .سحر نزدیک است

           
        • نگاهي نقادانه به تحدي قران

          قرآن برای اثبات آسمانی بودن خود (و در نتيجه: نبوت محمد) تحدی (دعوت به رقابت در همانند‌آوری) کرده است. آیة ۸۸ سورة اسری می‌گويد:
          [ای پيامبر به مردم] بگو اگر جن و انس دست به دست هم دهند تا «مثل» قرآن را بياورند، هرگز نمی‌توانند از عهدة اين کار برآيند، هر چند همه به همديگر کمک کنند.

          آيات ۱۳ و ۱۴ سورة هود به رقيب تخفيف می‌دهند:
          به آنان که می‌گويند [پيامبر آيات قرآن را] از خود می‌بافد و به دروغ به خدا نسبتش می‌دهد بگو: اگر راست می‌گوييد، جز خدا هر که را که می‌توانيد به ياری بطلبيد و ده سوره «مثل» آن بياوريد؛ پس اگر شما را اجابت نکردند (اگر از عهدة اين کار برنيامدند)، بدانيد که قرآن به علم خدا نازل شده است و نيز هيچ خدايی جز او نيست. آيا تسليم نمی‌شويد [و يا: اسلام نمی‌آوريد]؟

          و اما آيات ۲۳ و ۲۴ سورة بقره در اين مورد حرف آخر را می‌زنند:
          و اگر در آنچه بر بندة خويش نازل کرده‌ايم شک داريد، سوره‌ای «مثل» آن بياوريد و جز خدا همة حاضرانتان را فرا خوانيد اگر راست می‌گوييد؛ و هرگاه چنين نکرديد ـ که هرگز نتوانيد کرد ـ پس بترسيد از آتشی که برای کافران مهيا شده و هيزم آن مردمان و سنگ‌ها هستند.

          در مورد آيات فوق نکات زير قابل تأمل است:

          ۱. در همة اين آيات از مخالفان خواسته شده است تا متنی «مثل» قرآن بياورند، اما معنای دقيق واژة «مثل» در اين تحدی نامعلوم است.
          قرآن نگفته است که منظورش از «مثل» چيست، بنابراين دعوت به رقابت و مبارزه‌ای کرده که معيار و ميزان داوری آن مشخص نيست. مخالفان هرچقدر هم متن‌های زيبا و فصيح و بليغ و با مضامين عالی اخلاقی، اجتماعی و … بياورند، پيروان قرآن به‌راحتی می‌گويند هيچکدام از اين متن‌ها «مثل» قرآن نيستند.

          اما اگر از آنها سؤال شود که به چه دليل و با کدام معيار و ميزانی چنين حکمی صادر می‌کنيد، خواهيد ديد که پاسخ دقيق و محکم و واحدی برای اين سؤال وجود ندارد.
          شايد توضيح دقيق‌تر اين مطلب ضروری باشد. عموم عالمان اسلام معتقد به اعجاز لفظی و معنوی قرآن هستند. به اعتقاد آنها معنای آيات تحدی اين است که هيچ بشری نمی‌تواند سوره‌ای بياورد که به لحاظ زيبايی و فصاحت و بلاغت و عمق معانی مثل قرآن باشد.
          اما
          اولاً معلوم نيست چنين تفسيری از آيات تحدی با کدام دليل قطعی و با استناد به کدام شواهد و قرائن محکم بدست آمده است. همانطور که گفتم خود آيات تحدی در اين مورد سکوت کرده‌اند و در آيات ديگر قرآن نيز هيچ نشانه و اشاره‌ای در اين مورد وجود ندارد.

          ثانياً اوصاف مذکور (زيبايی، فصاحت، بلاغت و عمق معانی) هيچکدام معيارهای دقيق و قابل اندازه‌گيری ندارند تا با آنها بتوان معلوم کرد که به عنوان مثال اشعار ابن‌فارض (از جهات ياد شده) مثل اشعار دعبل خزايی هست يا نه، و اگر اين دو مثل هم نيستند، کدام يک برتر از ديگری است. قضاوت در چنين مواردی بستگی به سليقه‌ها، ذوقيات، روحيات و پيش‌فرض‌ها و پيش‌زمينه‌های فکری، تربيتی، اخلاقی، روحی و روانی انسان‌ها دارد و چون اين امور در انسانها يکسان نيستند، قضاوت‌ها نيز متفاوت از آب در می‌آيد.

          اشتباه نشود. منظور من اين نيست که فصاحت و بلاغت هيچ ضابطه و قاعده و قانونی ندارد. ميگويم: اين قواعد، خصوصاً در هنگام مقايسه شاهکارهای ادبی نمی‌توانند نقش خط‌کش و ترازو را بازی کنند و ميزان زيبايی و فصاحت و بلاغت يک متن را به گونه‌ای دقيق نشان دهند. بسياری از انسان‌های معمولی توانسته‌اند و می‌توانند با رعايت همين قواعد، متن‌هايی زيبا، فصيح، بليغ و مشتمل بر مطالب عميق اخلاقی، عرفانی و … خلق کنند (همانطور که کرده‌اند و نمونه‌های آن فراوان است).

          اما سخن من اين است که هيچ‌گاه نمی‌توانيم بطور محکم و قاطع (درست همانگونه که وزن يا ابعاد دو جسم را با خط‌کش و ترازو اندازه گرفته و مقايسه می‌کنيم) معلوم کنيم که آيا اين متن‌ها مثل قرآن (و يا برتر از آن) هستند يا نه. بنابراين در تحدی قرآن معيار و ميزان داوری معلوم نيست و اين اشکال بزرگی است که پاسخ می‌طلبد.

          خوب است به يک نمونه از مواردی که مخالفان برای پاسخ به تحدی قرآن اقدام به ساختن سوره‌هايی مثل سوره‌های قرآن کرده‌اند اشاره کنيم و پاسخ مسلمانان را نيز بشنويم:

          يکی از نويسندگان مسيحی که مدعی معارضه با قرآن است، در مقابل سوره حمد با اقتباسی که از خود سوره داشته است سوره خودساخته‌ای عرضه نموده است:

          الحمدللرحمن، رب الاکوان، الملک الديان. لک العباده و بک المستعان اهدنا صراط الايمان.

          و در مقابله با سوره کوثر گفته است:

          انا اعطيناک الجواهر، فصل لربک و جاهر، ولا تعمتد قول ساحر!

          اين فرد با تقليد کامل از نظم و ترکيب آيات قرآنی و تغيير برخی از الفاظ آن به مردم چنين تلقين می‌کند که با قرآن معارضه نموده است. همين بافته‌هايش را نيز از مسيلمه کذاب به سرقت برده است. مسيلمه در برابر سوره کوثر گفته بود:

          انا اعطيناک الجماهر، فصل لربک و هاجر، ان مبغضک رجل کافر . (۱)

          مبهم بودن معنای «مثل» در آيات تحدی و عدم وجود معياری معلوم و مشخص برای داوری پيرامون سوره‌هايی که مخالفان برای معارضه با قرآن ارائه داده‌اند، در اينجا آشکار می‌شود. يک مسيحی سوره‌ای شبيه سوره کوثر در قرآن ساخته که البته شبيه آن چيزی درآمده که مسيلمه در گذشته ارائه داده است، ولی هيچکدام از اين دو مورد قبول واقع نمی‌شوند، به اين دليل که «با تقليد کامل از نظم و ترکيب آيات قرآنی و تغيير برخی از الفاظ آن» ساخته شده‌اند؟!

          به عبارت ديگر، آقايان از مخالفان می‌خواهند سوره‌ای مثل قرآن بسازند، اما الفاظ و عبارات و نظم و ترکيب آن «مثل قرآن» نباشد، چرا که اگر چنين باشد اين کار تقليد از قرآن تلقی می‌شود و در آزمون تحدی تغلب به حساب می‌آيد؟!

          اما سوال اين است که چگونه می‌توان متنی نوشت که الفاظ و عبارات و نظم و ترکيب آن متفاوت با قرآن باشد (تا تقليد و تغلب محسوب نشود) و در عين حال «مثل قرآن» هم باشد؟

          به عنوان مثال چگونه می‌توان آيه‌ای «مثل» آيه «الحمد لله رب العالمين» ساخت که همه کلمات و عبارات و همچنين لحن و نظم و ترکيب کلمات و عبارات آن با آيه مذکور متفاوت ولی در عين حال «مثل» آن هم باشد؟

          آيا اين تناقض نيست؟

          آيا اين سخن مانند آن نمی‌ماند که بگويم:

          متنی «مثل قرآن» بنويسيد که «مثل قرآن» نباشد؟ با شرايطی که در اينجا آمده است، هيچ‌کس نمی‌تواند «مثل» هيچ متن ديگری را بياورد و اين ديگر منحصر به قرآن نمی‌شود.

          شما اين شعر حافظ را در نظر بگيريد:

          از صدای سخن عشق نديدم خوش‌تر يادگاری که در اين گنبد دوار بماند

          حال آيا می‌توان يک بيت شعر سرود که الفاظ و عبارات و نظم و ترکيب کلمات و وزن شعری آن همگی کاملاً متفاوت با اين شعر باشد (تا تغلب و تقليد محسوب نشود) ولی در عين حال «مثل اين شعر» هم باشد؟

          ۲. فرض کنيد يک مسيحی عرب‌زبان در پاسخ به تحدی قرآن متنی زيبا، بليغ، فصيح و حاوی مضامين عالی اخلاقی و عرفانی ارائه می‌دهد و مدعی می‌شود که اين متن، حتی از قرآن هم بهتر است،
          اکنون داوری در اين مورد را به عهدة چه کسی بايد گذاشت؟

          پيداست که داور نبايد از ميان طرفين دعوا باشد. بنابراين دو حالت می‌ماند: يا بايد يکی از پيروان اديان ديگر (مثلاً: يک يهودی) دراين مورد داوری کند و يا شخصی بی‌دين و لائيک. اما اولاً اين دو نيز هيچکدام نمی‌توانند بی‌طرفانه قضاوت کنند، زيرا هر دو به دليلی با قرآن مخالفند و آن را ساختة دست بشر می‌دانند و ثانياً افراد منصف و بی‌غرض هم، ممکن است قضاوت‌های مختلف داشته باشند و اين نکته‌ای فوق‌العاده مهم و قابل‌تأمل است. اگر پذيرفته باشيم که افراد مختلف، قضاوت‌های مختلف دارند، آنگاه اين سؤال پيش می‌آيد که قضاوت کداميک از آنها حجت است و به چه دليل؟ و آيا هنگامی که کار داوری به اختلاف نظر و مشاجرات و مباحثات داغ می‌کشد، می‌توان انتظار نتيجه‌ای قطعی را داشت، بگونه‌ای که همه را قانع و راضی کند؟

          تقريباً در تمام کتب کلامی و تفسيری مسلمانان گفته می‌شود که:
          شهادت اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تا کنون، بر فوق توان بشر بودن فصاحت و بلاغت قرآن، بهترين دليل خدایِی بودن قرآن از اين جهت است (۲)

          اما با تأمل در نکاتی که آمد، سستی اين استدلال آشکار می‌شود.

          «اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تاکنون» به دو دسته تقسيم می‌شوند: مسلمان و غيرمسلمان!

          شهادت مسلمانان در چنين جايی البته چيزی را اثبات نمی‌کند، اما برای پی بردن به نظرات اديبان غيرمسلمان (چه در قرن‌های گذشته و چه در زمان حاضر) بهترين و منطقی‌ترين راه، رجوع مستقيم به آثار مکتوب و رسمی خود آنان است، نه اعتماد به منابع تاريخی، کلامی و تفسيری مسلمانان و يا نقل‌قول‌های عالمان و مفسران مسلمان. اگر با اين روش در اين مورد تحقيق شود، آنگاه معلوم می‌گردد که چه تعداد از اين اديبان و تا چه مقدار برای متن قرآن ارزش ادبی قائلند و چند نفر در ميان آنها پيدا می‌شوند که فصاحت و بلاغت قرآن را در حد اعجاز و فوق توان بشر بدانند. تحقيق در اين مورد را به عهدة خوانندة انديشمند و جستجوگر می‌گذارم.

          از اينها گذشته، حتی اگر بپذيريم که فصاحت و بلاغت قرآن به گونه‌ای است که بشر توان آوردن متنی مثل آن را ندارد، باز هم الهی بودن قرآن اثبات نمی‌شود، زيرا غيربشری بودن مساوی با الهی بودن نيست.

          ممکن است مخالفان قرآن غيربشری بودن آن را بپذيرند، اما منشاء اين کتاب را القائات شيطانی بدانند نه الهامات الهی. برای رفع اين احتمال و اثبات الهی بودن منشاء قرآن بايد اولاً به محتوای آن پرداخت و ثانياً خصوصيتی را در آن نشان داد که الهی بودن آن را اثبات می‌کند. آن خصوصيت کدام است و چگونه الهی بودن قرآن را اثبات می‌کند؟

          در متون کلامی و تفسيری مسلمانان با يک ادعای ديگر نيز مواجه می‌شويم و آن اينکه: نمونه‌هايی که مخالفان اسلام در پاسخ به تحدی قرآن ارائه داده‌اند:
          به قدری از فصاحت و بلاغت قرآن فاصله دارند که هر فرد آشنا به ادبيات عرب را به غير قابل قياس بودن آنها با آيات قرآن متفطن می سازد (۳)

          شايد بعضی از اين نمونه‌ها چنين باشند، اما آيا همه متن‌هايی که مخالفان (از صدر اسلام تا کنون) در پاسخ به تحدی قرآن و برای رقابت با آن ساخته‌اند، واقعاً اينگونه‌اند؟ بسياری از دانشمندان و اديبان عرب و مخالف اسلام (اعم از مسيحی، يهودی و يا ملحد) چنين نظری ندارند. لابد هيچ‌کدام از آنها با زبان و ادبيات عرب آشنايی ندارند!؟ چرا که اگر آشنايی داشته باشند، بايد بفهمند که اين نمونه‌ها هيچکدام قابل قياس با قرآن نيستند و توان رقابت با آن را ندارند!!

          شايد هم همه آنها بی‌انصاف و مغرض هستند!!

          و با آنکه اين «حقيقت آشکار»! را بوضوح می‌بينند، به خاطر دنياپرستی و هوای نفس، آن را انکار می‌کنند!؟ به هر حال تقليد در مسائل اعتقادی خلاف عقل و وجدان است و هر کس خود بايد با تحقيق و کاوش و تأمل در نمونه‌هايی که مخالفان ارائه داده‌اند، در مورد وزن و ارزش ادبی آنها و عمق و استحکام محتوايشان قضاوت کند و توان آنها در رقابت با قرآن را بسنجد.

          ۳. فرض کنيم برای قضاوت در مورد اينکه آيا نمونه‌های ارائه شده توسط مخالفان ، مثل قرآن هست يا نه، معيارهای دقيق، عينی و قابل اندازه‌گيری وجود داشته و قضاوت واقع‌بينانه و قاطع در اين مورد امکان‌پذير باشد. مسلمانان برای اينکه نشان دهند متن‌های ارائه شده توسط مخالفان «مثل» قرآن نيست و در فصاحت و بلاغت و عمق و استحکام معانی به پای قرآن نمی‌رسد، می‌بايستی آن نمونه‌ها را نقد کنند و نقاط ضعف آنها را نشان دهند. اما نکته بسيار مهم در اينجا اين است که حتی اگر نقدهای مسلمانان به اين متن‌ها درست بوده و مورد قبول واقع شوند، رقيب به معنای واقعی شکست نخورده و می‌تواند با رفع اشکالات (مطابق نظر مسلمانان) به متن‌های ديگری برسد که ديگر جای چون و چرا نداشته باشند.

          در اين صورت متن‌هايی بدست می‌آيد که بنا به فرض «مثل» قرآن است و تحدی قرآن با شکست مواجه می‌شود. به عنوان مثال فرض کنيد يکی از مخالفان متنی را در رقابت با قرآن خلق می‌کند.

          آنگاه علمای اسلام برای اينکه نشان دهند اين متن مثل قرآن نيست و توان رقابت با آن را ندارد، به نقد و بررسی آن می‌پردازند و می‌گويند :

          الف) در فلان قسمت از متن، فلان اشکال دستور زبانی وجود دارد.
          ب) در فلان قسمت ديگر، فلان قاعده فصاحت يا بلاغت رعايت نشده است.
          ج) در فلان قسمت، مطلبی آمده که به لحاظ علمی يا عقلی نادرست است.
          د) فلان جمله متن با فلان جمله ديگرش در تناقض است.
          ه) فلان تشبيه که در متن آمده، نادرست و يا نارسا است.
          و) فلان قسمت متن، نامفهوم و يا دچار ابهام است.

          بسيار خوب، فرض کنيم همه اين ايرادات و اشکالات وارد باشند. اما مسلم است که همه آنها قابل اصلاح‌اند و پس از اصلاح اين موارد (خصوصاً طبق نظر مسلمانان) ديگر بهانه‌ای برای رد اين متن باقی نمی‌ماند و اين يعنی پايان ماجرا.

          مگر اينکه پس از اصلاح همه اين موارد، و عدم وجود هرگونه اشکال ادبی، علمی، عقلی و… در متن، ادعا شود که اين متن از نظر زيبائی و جذابيت به پای قرآن نمی‌رسد. اما زيبائی و جذابيت (حتی به اعتراف خود مسلمانان) هيچ قاعده و معيار دقيق و مشخصی ندارد و مفهومی کاملاً ذهنی و نسبی است. بنابراين چنين اشکالی فقط نوعی بهانه‌جويی محسوب می‌شود.

          ۴. آيا (از نظر قرآن و يا پيروان آن) بشر عادی می‌تواند «آيه»‌ای مثل آيات قرآن بسازد؟

          اگر پاسخ مثبت است، در اين صورت بايد اعتراف کرد که ساختن سوره‌ای مثل قرآن هم از عهدة بشر برمی‌آيد (زيرا هر سوره از چند آيه ساخته شده است). و اين، معجزه بودن قرآن را نقض می‌کند و برخلاف مضمون آيات تحدی است.

          اما اگر پاسخ سؤال مذکور منفی است، اين سؤال مطرح می‌شود که چرا خدا نگفته است: اگر می‌توانيد، يک «آيه» مثل قرآن بياوريد؟

          توجه کنيد که اگر ما معتقد باشيم فردی نمی‌تواند وزنة ده کيلويی را بلند کند، برای متذکر شدن او نسبت به ضعفی که دارد، نبايد به او بگوييم که اگر راست می‌گويی، فلان وزنة يکصد کيلويی را بلند کن!

          همينطور اگر بر اين باور باشيم که شخصی نمی‌تواند حتی يک بيت شعر با وزن و قافيه بگويد، نبايد به او بگوييم که اگر راست می‌گويی يک غزل دوازده بيتی بگو!

          ۵. دعوت قرآن به چنين رقابتی غيرمنطقی است،

          زيرا نتيجة آن هيچ‌گاه بطور قطع و يقين معلوم نمی‌شود.

          فرض کنيد که ما در زمان پيامبر اسلام زندگی می‌کنيم و به نبوت او و آسمانی بودن آيات قرآن شک داريم و به همين دليل مخاطب آيات تحدی قرار گرفته‌ايم. سپس برای نقض مدعای قرآن و پيامبر، همة تلاش خود را بکار می‌بنديم، اما نمی‌توانيم سوره‌ای مثل قرآن بياوريم.

          حال آيا عجز ما از ساختن سوره‌ای مثل قرآن، منطقاً آسمانی بودن اين کتاب را اثبات می‌کند؟

          پاسخ منفی است، به دو دليل:

          الف. درست است که ما نتوانسته‌ايم از عهدة اين کار برآييم، اما همواره ممکن است افراد ديگری در جاهای ديگر جهان باشند که بتوانند سوره‌ای حتی بهتر از قرآن بياورند. در هيچ مقطع زمانی، نمی‌توان اثبات کرد که در سراسر کرة زمين و از ميان صدها ميليون عرب و غيرعرب، احدالناسی پيدا نمی‌شود که بتواند سوره‌ای مثل قرآن بياورد. دقت کنيد که قرآن می‌گويد: اگر جن و انس دست به دست هم دهند، نمی‌توانند سوره‌ای مثل قرآن بياورند؛ و از مخالفان می‌خواهد که اگر باور نمی‌کنند، اين مدعا را عملاً بيازمايند. اما نکتة مهم اين است که چنين مدعايی قابل آزمون نيست تا نتيجة آن معلوم شود. يعنی نمی‌توان توانايی همة آدميان و جنيان در آوردن سوره‌ای مثل قرآن را مورد آزمايش قرار داد.

          ب. ممکن است در دوره‌ای خاص ـ مثلاً زمان پيامبر و يا حتی عصر حاضر ـ کسی نتواند سوره‌ای مثل قرآن بياورد، اما احتمال تحقق اين امر در آينده‌ای نزديک يا دور منتفی نيست. حتی ممکن است فردی خاص ـ که قصد پاسخ دادن به تحدی قرآن را دارد ـ اکنون از ساختن متنی مانند قرآن عاجز باشد، اما همين فرد، سالها بعد از عهدة اين کار برآيد.

          بنابراين، تقاضای قرآن از مخالفان (که اگر نتوانستيد سوره‌ای مثل قرآن بياوريد، بايد تسليم شويد و ايمان بياوريد) بی‌نهايت غيرمنطقی است. برای اثبات معجزه بودن قرآن، حداقل بايد به نحوی اثبات شود که هيچ انسانی در هيچ عصری نتوانسته و نخواهد توانست سوره‌ای مثل قرآن بياورد. در حالی که چنين مدعايی نه تنها قابل اثبات نيست، بلکه از ديدگاه بسياری از مخالفان موارد نقض فراوانی دارد. با روشی که قرآن برای اثبات معجزه بودن خود در پيش گرفته است، بسياری از انديشمندان، هنرمندان، شاعران، مخترعان و… می‌توانند ادعای پيامبری کرده و آثار خود را معجزه بنامند!

          مثلاً لئوناردو داوينچی با خلق اثر شاهکار «موناليزا» می‌تواند ادعا کند که اين نقاشی با هدايت و کمک فرشتگان آسمانی خلق شده و بشر از آوردن نمونه‌ای مثل آن عاجز است. آنگاه برای اثبات مدعای خود به مردم بگويد که: اگر در سخنان من شک داريد، تابلويی مثل آن بکشيد و اگر نتوانستيد، پس به ارتباط من با عالم غيب، و آسمانی بودن اين اثر ايمان بياوريد! به همين ترتيب اگر مولوی و حافظ نيز مدعی شده باشند که اشعارشان وحی الهی است، بايستی بپذيريم!

          زيرا تاکنون نه مانند مثنوی مولوی آمده و نه غزليات حافظ رقيبی پيدا کرده است. اينها البته از باب جدل است و در حقيقت برای هيچ اثر هنری و يا متن ادبی، هيچگاه مثل و مانندی ظهور نخواهد يافت. در عالم ذوق و هنر و ادبيات، هر حادثه‌ای فقط يک بار اتفاق می‌افتد، حتی قرآن. اما اين، نشان‌دهندة آسمانی بودن آن نيست. بلکه به اين دليل است که «مثل» و «مانند» در اين عرصه‌ها بی‌معيار و لذا بی‌معنی و بی‌مصداق است.

          ۶. به عقيدة مسلمانان آشنايی وسيع و عميق با زبان و ادبيات عرب، بعلاوة «کمی‌ انصاف» و «اندکی تعمق»، شرايط لازم و البته کافی برای اعتراف به معجزه بودن متن قرآن است.

          اما واقعيت اين است که در سراسر جهان ميليون‌ها انسان با شرايط فوق وجود دارند که نه تنها قرآن را ساختة دست بشر می‌دانند، بلکه معتقدند که از نظر ادبی ضعفهای فراوانی دارد و محتوای آن در بسياری از موارد با قواعد عقلی و قوانين علمی و اصول اخلاقی ناسازگار است . (۴)

          در بين اعراب، صدها هزار تحصيلکرده، روشنفکر و دانشمند غيرمسلمان وجود دارند که هم با زبان عربی و ظرايف آن آشنا هستند و هم انصاف و صداقت دارند، اما متن قرآن را معجزه نمی‌دانند.

          آيا می‌توان همة آنها را به غرض‌ورزی، عدم صداقت و يا بی‌سوادی و ناآشنا بودن به زبان عربی متهم کرد؟

          ۷. در آيات مذکور نه تنها اعراب، بلکه همه مردم جهان دعوت به رقابت شده‌اند. به عبارت ديگر از آلمانی‌ها، فرانسوی‌ها، ژاپنی‌ها، چينی‌ها، ترک‌ها و کردها و … نيز خواسته شده است تا در صورت عدم يقين به آسمانی بودن قرآن، متنی مثل آن بياورند و اگر نتوانستند چنين کنند، تسليم شوند و حقانيت قرآن و نبوت پيامبر اسلام را بپذيرند. اما آيا چنين درخواستی، نامعقول نيست؟ تصور کنيد فردی در عربستان ادعای پيامبری کرده و کتابی به زبان عربی آورده و اصرار می‌کند که محتوای آن وحی الهی است. آنگاه برای اثبات آسمانی بودن کتابش از مردم ژاپن _ که ممکن است حتی يک کلمه عربی ندانند _ می‌خواهد يا متنی مثل آن بياورند و يا آسمانی بودن آن را بپذيرند.

          به عبارت ديگر، او می‌خواهد عجز ژاپنی‌ها از نوشتن کتابی مثل قرآن را دليل حقانيت نبوت خود و آسمانی بودن کتابش قلمداد کند؟!

          به راستی آيا لحظه‌ای انديشده‌ايد که چگونه می‌توان تحدی قرآن در برابر مردم غيرعرب (مانند ژاپنی‌ها، هلندی‌ها، فرانسوی‌ها، هندی‌ها، روس‌ها، آمريکايی‌ها و …) را به گونه‌ای معقول معنا کرد؟

          ممکن است بگوييد، همان فرد ژاپنی وقتی می‌بيند که حتی اعراب نتوانسته‌اند متنی مثل قرآن بياورند، می‌فهمد که ديگران نيز هرگز نمی‌توانند چنين کاری کنند.

          اما مشکل اينجاست که فردی که خود از زبان عربی هيچ نمی‌‌داند، چگونه می‌تواند بفهمد که اعراب از آوردن متنی مثل قرآن عاجز شده‌اند يا نه؟

          باز ممکن است بگوييد که اين افراد می‌توانند به متخصصان فن (آشنايان به زبان و ادبيات عربی) رجوع کنند تا دريابند که تاکنون کسی نتوانسته متنی مثل قرآن بياورد و از اين طريق پی به اعجاز قرآن و نبوت پيامبر اسلام ببرند و مسلمان شوند! اما اين پاسخ سه اشکال عمده دارد:

          الف) اگر قبول داريم که اصول دين تحقيقی است، ديگر نمی‌توانيم برای تشخيص حقانيت و صدق مدعای يک مدعی نبوت به متخصص رجوع کنيم. دوراهی انتخاب يا عدم انتخاب يک دين، دوراهی بسيار حساس و سرنوشت‌سازی است که يک طرف آن سعادت ابدی و طرف ديگر آن بدبختی و شقاوت ابدی است. در چنين دوراهی وحشتناکی چگونه می‌توان به متخصص رجوع و از او تقليد کرد؟

          فردی که می‌خواهد دينی را انتخاب کند، چگونه می‌تواند به يک متخصص رجوع کند و به او بگويد: فلانی، تو که متخصص هستی يک دين درست و خوب برای من انتخاب کن چون من خودم عامی هستم و نمی‌دانم از بين اين همه دين‌های متفاوت کدامشان درست‌تر و خوب‌تر است!؟

          فراموش نکنيم که انتخاب يک دين از ميان اديان ديگر، مانند انتخاب يک هندوانه از ميان هندوانه‌های ديگر نيست تا بتوانيم کار را به يک متخصص بسپاريم و به او بگوييم يکی از بهترين‌ها و شيرين‌ترين‌هايش را برايم انتخاب کن!

          ب) فرض کنيم رجوع به متخصص در اين مرحله جايز باشد. اما مشکل اينجاست که متخصصان مختلف در اين زمينه نظريات متفاوت و متناقض دارند. متخصصان زيادی وجود دارند که قرآن را معجزه نمی‌دانند
          و معتقدند که تاکنون افراد زيادی توانسته‌اند متن‌هايی مثل قرآن و حتی بهتر از آن بياورند و البته متخصصان زيادی هم عکس‌اين نظر را دارند. حالا يک فرد ژاپنی يا چينی اگر بخواهد برای کشف حقيقت به متخصص رجوع کند، به کدام يک از اين دو گروه مراجعه کند؟!

          ج) اصولا چرا بايد معجزه به گونه‌ای باشد که فقط عده‌ای متخصص بتوانند به معجزه بودن آن پی ببرند و توده مردم مجبور شوند به آنها رجوع کنند؟!

          ۸. و اما بزرگترين خطای محمد (قرآن) اين است که

          به علت‌ها و انگيزه‌های شک مخالفان به قرآن توجهی نکرده است. اکثر مخالفان قرآن به دليل وجود اشکالات عقلی، علمی، اخلاقی، ادبی و … در قرآن، آسمانی بودن آن را انکار می‌کنند (نه به خاطر اينکه فکر می‌کنند توان آوردن مثل آن را دارند).

          کاری به وارد بودن يا نبودن اشکالات و انتقادهای آنها نداريم، اما در برابر چنين افرادی، آيا خنده‌دار نيست که به جای پاسخ منطقی به اشکالات و شبهاتشان، از آنها بخواهيم متنی مثل قرآن بياورند؟

          مخالفان قرآن معتقدند که در اين کتاب ده‌ها مورد تناقض‌گويی شده، مطالب خلاف واقع آمده و حجم عظيمی از آن شامل دستورات ضداخلاقی، سخنان بيهوده، جملات ناقص و نامفهوم، استدلال‌های ضعيف و… است و همين، مانع ايمان آوردن آنها می‌شود

          (از نقاط تاريک زندگی محمد که آن نيز بسياری از محققان را به شک و ترديد انداخته است می‌گذرم).

          آنها می‌گويند:

          گيريم که ما نتوانستيم متنی مثل قرآن بياوريم، آيا بايد چشم خود را برروی صدها اشکال و عيب و ايراد که در قرآن وجود دارد ببنديم و همه آنها را ناديده بگيريم و فقط به اين دليل که نمی‌توانيم متنی مثل آن بياوريم، به آسمانی بودن آن اعتراف کنيم؟

          شما پاسخ صدها سؤال و انتقاد ما را بدهيد، آنگاه ما حتی اگر بتوانيم متنی مثل قرآن بياوريم، باز هم به آسمانی بودن آن ايمان می‌آوريم، چه رسد به اينکه از عهده اين کار برنياييم! به عبارت دقيق‌تر، آنچه آتش شک و ترديد نسبت به قرآن را در دل مخالفان و شکاکان شعله‌ور می‌کند، اين نيست که آنها گمان می‌کنند می‌توانند متنی مثل آن بياورند (اگر چنين بود، تحدی قرآن در برابر اين افراد تاحدودی معنای معقولی پيدا می‌کرد).

          ريشه شک و ترديد آنها، ارزش اخلاقی و معرفتی محتوای قرآن است که (از نگاه آنها) در آزمون نقد، نمره زير ۱۰ می‌گيرد.

          بنابراين تحدی قرآن در برابر چنين افرادی فوق‌العاده بی‌معناست.

          مجموع مطالبی که گفته شد، ارزش منطقی و علمی مدعای مسلمانان مبنی بر اينکه :
          از هزار و چهارصد سال پيش تاکنون هيچکس نتوانسته متنی مانند قرآن بياورد و همين، نشان‌دهندة آسمانی بودن اين کتاب است. (۵)

          معلوم می‌شود. هر مسلمانی که چنين سخنی می‌گويد، بايد به اين پرسش‌ها پاسخ دهد:

          ۱. منظور شما از متنی که «مثل» قرآن باشد، چيست؟
          و با کدام معيار و ميزان روشن، مشخص و قطعی می‌توان حکم کرد که متن ارائه شده توسط مخالفان، «مثل» قرآن هست يا نيست؟

          ۲. با فرض وجود معياری مشخص و روشن، شما از کجا می‌دانيد که تاکنون هيچ بشری در هيچ کجای کرة زمين نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد؟

          آيا در اين مورد تحقيق کافی کرده‌ايد؟ و اصلاً آيا چنين موضوعی قابل تحقيق هست؟ اتفاقاً از صدر اسلام تاکنون هزاران مخالف مسيحی، يهودی، هندو، لائيک و… برای پاسخ به تحدی قرآن، سوره‌هايی ساخته و مدعی شده‌اند که اين سوره‌ها «مثل» قرآن و در مواردی «بهتر» از آن است . (۶)

          آيا واقعاً همة اين نمونه‌ها را ديده و توانسته‌ايد با معيارهای محکم، قطعی و مشخص، «ناهمانندی» آنها با قرآن را نشان دهيد؟

          ۳. گيريم که تاکنون هيچکس نتوانسته باشد متنی مانند قرآن بياورد. از اين مدعا چگونه می‌توان معجزه بودن قرآن را نتيجه گرفت در حالی که هنوز احتمال تحقق اين امر در آينده وجود دارد؟

          ۴. حتی فرض کنيم تا روز قيامت هم کسی نتواند متنی مثل قرآن بياورد،

          به لحاظ منطقی تنها نتيجه‌ای که در آن روز (يعنی روز قيامت) از اين ماجرا می‌توان گرفت اين است که: محمد هزاران سال پيش کتابی آورد که هيچ بشری نتوانست نظير آن را بياورد، همين و بس! يعنی باز هم وحيانی بودن قرآن اثبات نمی‌شود.

          زيرا از نظر عقلی محال نيست که يک انسان باهوش، با اتکاء‌ به استعداد و نبوغ ذاتی و ذوق هنری و ادبی خود، اثری علمی، هنری، ادبی يا… به يادگار بگذارد که تا روز قيامت هم کسی نتواند «مثل» يا «بهتر» از آن را بياورد، و چون چنين فرض و احتمالی کاملاً معقول است، تحدی قرآن اندکی نامعقول جلوه می‌نمايد.

          زيرا در اين تحدی حتی شکست قطعی رقيبان هم چيزی را ثابت نمی‌کند! اگر مسلمانان اين نکتة مهم را نمی‌پذيرند؛

          بايد نظر مخالف خود را با استدلالی محکم ارائه و نشان دهند که از دو مقدمة: الف. قرآن تحدی کرده است و ب. هيچکس نتوانسته است (و نمی‌تواند) سوره‌ای مثل قرآن بسازد، چگونه و طبق کدام قواعد منطقی می‌توان نتيجه گرفت که قرآن کلام خداست؟

          تا اينجا معلوم شد که

          تحدی قرآن، بيش از آنکه اعجاز قرآن را اثبات کند، بر شک و ترديد نکته‌سنجان نسبت به اعتبار و اصالت اين کتاب می‌افزايد.

          عده‌ای از عالمان اسلام سعی‌ کرده‌اند تا به تحدی قرآن شکلی برهانی بدهند. حاصل تلاش آنان اقامة برهانی است با سه مقدمة زير:

          ۱. پيامبر اسلام، قرآن را به عنوان يک امر خارق العاده که فقط با امداد ويژة الهی تحقق می‌يابد و دليل صحت ادعای پيامبری اوست، مطرح کرده است (آيات تحدی نيز بيانگر همين موضوع هستند.)

          ۲. مخاطبان پيامبرـ که بنا به علل و دلايل مختلفی بيشترين انگيزه را برای پاسخ گويی به تحدی قرآن داشته‌اند ـ مسئله را جدی گرفته و در صدد بررسی قرآن و همانند آوری آن برآمده و در اين راه تلاش جدی و فراوانی کرده‌اند.

          ۳. کتاب‌های تاريخ و علوم قرآن، افراد متعددی را ذکر می‌کنند که در صدد همانند آوری قرآن برآمده و خود با بررسی قرآن به عجز خويش پی برده‌اند و يا به آوردن چيزی شبيه قرآن دست يازيده، ولی نمونه‌هايی را ارائه داده‌اند که موجبات رسوايی خويش را فراهم آورده و عدم توانايی بشر در همانند آوری را به اثبات رسانده‌اند. و اگر نمونه‌های ديگری وجود داشت،… حتماً آن نمونه ها به صورت برجسته در تاريخ ثبت می‌شد و هم اکنون در دسترس ما قرار می‌گرفت. (۷)

          در مقدمات اول و دوم اين برهان البته جای شک و ترديدی نيست، همة سخن در مقدمة سوم است که خود شامل سه مدعای مشکوک و سؤال‌برانگيز می‌باشد؛

          اول آنکه: از صدر اسلام تا کنون، هر کس در هر کجای دنيا که برای پاسخ‌گويی به تحدی قرآن اقدام کرده، يا به عجز خود پی برده و عقب نشينی کرده، يا اينکه با آوردن نمونه‌هايی ضعيف و غير قابل قياس با قرآن، به جای اينکه از ميدان رقابت سر بلند بيرون بيايد، رسوا و سرافکنده شده است،

          دوم اينکه: همة نمونه‌هايی که در هزار و چهار صد سال گذشته از طرف مخالفان قرآن ارائه شده، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی ـ که عالمان اسلام نوشته‌اند ـ مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و «ضعيف بودن» و «غير قابل قياس بودن آنها با قرآن» به گونه‌ای محکم و قطعی به اثبات رسيده است،

          و سوم آنکه با توجه به دو مدعای پيشين، عدم توانايی بشر در آوردن متنی مثل قرآن به اثبات می‌رسد. با توجه به مطالبی که پيش از اين آمد، گمان نمی‌کنم ديگر نيازی به نقد علمی اين برهان باشد، اما شايد نقد اخلاقی آن (با طرح سه پرسش ساده) خالی از لطف نباشد:

          ۱. آيا کسانی که چنين برهانی را اقامه کرده‌اند، خودشان واقعاً معتقدند که تمام نمونه‌هايی که مخالفان قرآن از صدر اسلام تا کنون آورده‌اند، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی با ضوابط و معيارهايی عينی و مشخص مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و شکست همة آنها بگونه‌‌ای محکم و قطعی نشان داده شده است؟ صحّت اين مدعای بزرگ و شگرف، چگونه بر آنان ثابت شده است؟

          ۲. مقدمات يک برهان عقلی بايد از قطعيات و مسلمات، و يا (مطابق قاعدة جدل) مورد قبول خصم باشد ، اما آيا مقدمات اين برهان چنين است؟ يک محقق نقاد و آزادانديش چگونه می‌تواند مدعيات خود‌پسندانه و خيال‌بافانه‌ای را که در مقدمات اين برهان آمده، باور کند و با خود بگويد:

          ديگر نيازی به تحقيق در اين مورد نيست، زيرا بنا به ادعای عالمان اسلام، اسناد و مدارک رسوايی همة مخالفانی که در هزار و چهارصد سال گذشته قصد آوردن سوره‌ای مثل قرآن را داشته‌اند (بدون استثناء) در کتب تاريخ (لابد آن هم کتب تاريخی که مسلمانان نوشته‌اند!) و کتب علوم قرآنی مسلمانان آمده است؟

          آيا اين، برهان است يا دعوت به خوش‌باوری و عافيت‌طلبی و تقليد کورکورانه؟ شايد در پاسخ بگوييد:

          چه کسی گفت شما تحقيق را کنار بگذاريد و ادعای ما را کورکورانه باور کنيد؟ شما خودتان هم می‌توانيد در اين مورد تحقيق کنيد. اما همانطور که پيش از اين گفتم، تحقيق در اين مورد هيچگاه به پايان نمی‌رسد، چون تلاش مخالفان و رقيبان هيچگاه تمام نمی‌شود و هر روز صدها متن جديد در رقابت با قرآن پديد می‌آيد، آيا همين واقعيت نشان نمی‌دهد که روشی که قرآن در اثبات آسمانی بودن خود در پيش گرفته، روشی نامعقول و ناسنجيده است؟

          ۳. در مقدمات برهان مورد بحث، ابتدا ادعا شده است که تاکنون هيچ‌کس نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد، سپس از اين مدعا نتيجه گرفته شده است که: «بشر در آوردن متنی مثل قرآن ناتوان است». تو را به خدا صادقانه بگوييد: آيا شما واقعاً معتقديد که اين نتيجه منطقاً از آن مقدمه قابل استنتاج است؟ آيا اگر (بنا به فرض) تاکنون کسی نتوانسته باشد متنی مثل قرآن بياورد، همين نشان می‌دهد که در آينده و تا ابد نيز هيچ‌کس از عهدة اين کار برنمی‌آيد؟ اين استنتاج مستند به کدام قاعدة منطقی است؟

          شکل خلاصه ولی عجيب و شگفت‌انگيز اين برهان چنين است:

          هيچ انسانی نتوانسته و نمی‌تواند همانند قرآن را بياورد و همين گويای اعجاز قرآن است (۸)
          در استدلال فوق، گيرم که واژة «نتوانسته» درست باشد، اما واژة «نمی‌تواند» (که نوعی غيب‌گويی است) از کجا آمده است؟ از اينها گذشته حتی اگر معلوم شود که بشر هرگز نمی‌تواند متنی مثل قرآن بياورد فقط غيربشری بودن قرآن اثبات می‌شود نه الهی بودن آن

          . زيرا غيربشری بودن، معادل يا ملازم الهی بودن نيست. می‌توان احتمال داد که آيات قرآن القائات شيطانی است نه الهامات الهی. برای رفع اين احتمال چه انديشيده‌ايد؟

          در آخر شايد اشاره به نظر آقای جوادی آملی در باره تحدی قرآن خالی از لطف نباشد. به نظر ايشان تحدی مشتمل بر قياس و برهان است، بدين‌گونه که:

          ….. اگر اين کتاب کلام خدا نباشد، پس کلامی بشری است و اگر بشری باشد پس شما هم که بشر هستيد بايد بتوانيد مثل آن را بياوريد، اگر شما توانستيد مثل آن را بياوريد، بشری بودنش اثبات می‌شود و اگر نتوانستيد، معلوم می‌شود که (قرآن) بشری نيست و اعجازی است که اثبات کنندة ادعای نبوت و رسالت آورنده آن خواهد بود (۹)

          برهان آقای جوادی آملی مشتمل بر چهار گزاره شرطی است که هيچ‌کدام از آنها درست نيست و اين مرا به حيرتی عجيب فرو برده است.

          گزاره شرطی اول نا‌درست است، زيرا ممکن است محتوای قرآن کلام شياطين يا ملائکه باشد . (۱۰) به عبارت ديگر، از خدايی نبودن يک کتاب لزوما بشری بودن آن نتيجه گرفته نمی‌شود. گزاره دوم نيز نادرست است، چرا که بشری بودن يک اثر (علمی، ادبی، هنری و …) لزوما به معنای معارض داشتن آن نيست، يا حداقل دليلی به سود اين مدعا اقامه نشده است.

          به عبارت ديگر وقوع اين پديده که يک نفر اثری علمی، ادبی يا هنری خلق کند و هيچ‌کس نتواند مثل يا بهتر از آن را بياورد، محال عقلی نيست. گزاره شرطی سوم نيز نادرست است، زيرا معارض داشتن لزوما به معنای بشری‌بودن نيست.

          حداقل می‌توان فرض کرد (و احتمال داد) که پديده‌ای مخلوق ملائکه يا شياطين باشد و در عين حال بشر نيز توانايی خلق اثری مثل آن را داشته باشد. گزاره شرطی چهارم نيز نادرست است و اگر بنا به فرض پذيرفته باشيم که قرآن پديده‌ای بی‌نظير و بلامعارض است، بشری‌نبودن آن اثبات نمی‌شود.

          و در آخر، بشری‌نبودن قرآن نيز لزوما به معنای الهی‌بودن يا آسمانی‌بودن آن نيست ولذا ادعای رسالت و نبوت آورنده‌اش را اثبات نمی‌کند. اگر خوب دقت کنيم، در ساختار برهان تحدی قرآن يک پيش‌فرض اثبات‌ناشده و بلکه واضح‌البطلان وجود دارد و آن اينکه گويی بين توانايی يا ناتوانی آدميان در آوردن اثری مثل يک اثر مفروض، و بشری بودن يا نبودن آن، رابطه‌ای منطقی وجود دارد، در حالی که بين اين‌دو هيچ رابطه‌ای ديده نمی‌شود.

          زيرنويس:
          ۱ . جوان آراسته، حسين: درسنامه علوم قرآنی، ج۲، ص ۳۶۱_۳۶۰
          ۲. مصباح يزدی، محمد تقی: قرآن شناسی، ص ۱۵۱
          ۳. همان، ص۱۵۱
          ۴. در فصل‌های آينده به تعدادی از اين موارد اشاره خواهم کرد.
          ۵. اين مدعا تقريباً در همه کتب تفسيری و کلامی مسلمانان ديده می‌شود.
          ۶ . نمونه‌هايی از اين متن‌ها را می‌توان در سايت‌های http://www.answeringislam.org ، http://www.islameyat.com ، http://www.servant13.net و http://www.islam-exposed.org مشاهده کرد.
          ۷ . مصباح يزدی، محمد تقی: قرآن‌شناسی، ص ۱۲۷ـ۱۲۳ (با اندکی تلخيص و تصرف)
          ۸. فتحعلی، محمود: مبانی انديشة اسلامی، ج ۳ ، ص ۱۱۱
          ۹. جوادی آملی، عبدالله: قرآن در قرآن، ص ۱۲۸
          ۱۰. توجه کنيد که عصمت ملائکه (به قول فخر رازی) مدعايی است که پس از اعتقاد به نبوت پيامبر اسلام و آسمانی بودن قرآن حاصل ميشود و در اينجا قابل استناد نيست. به عبارت ديگر عصمت ملائکه با دلايل عقلی و پيشينی محض قابل اثبات نيست تا بتوان از آن برای حل اين مشکل استفاده کرد.

          ——————————————
          سلام بانوی گرامی
          نخست گمان کردم این مقاله ی مفصل را خود شما فراهم آورده و تآلیف نموده و برای ما ارسال داشته اید . با مختصری جستجو متوجه شدم این مطلب به قلم جناب “حجت الله نیکویی” است و احتمالا آن را از سایت گویا برداشته اید. تقاضای من از شما و سایر دوستان این است که اگر احساس شان این بود مطلبی مطلوبِ مطالعه ی دوستان است، حتما نام برآورنده ی اثر و جایگاه انتشار آن را از قلم نیندازند که: حمل بر رفتار غیر ادبی همه ی ما نشود. چرا نگویم: این نوشته ی جناب نیکویی، یکی از منطقی ترین و شایسته ترین شیوه های نقد را برگزیده و بی آنکه به حوزه ی مطایبه و طعن و توهین دخول کند، به ایراد ذات سخن خود روی برده است. در این نوشته، ما هم ادب و هم علم و هم قلم و هم بهم تافتگی آرایه های عقلانی را مشاهده می کنیم. اطمینان دارم همه ی عاشقان قرآن و اسلام – چه شیعه و چه سنی – با مطالعه ی این نوشته و نوشته هایی اینچنین، گزشی که آنان را به خروج و شورش وا بدارد در خود احساس نمی کنند. سمت و روی این نوشته، عقل و منطق و بایستگی های معرفتی و شعوری است. پاسخ این نوشته نیز حتما باید از یک چنین ظرایفی برخوردار باشد. وگرنه با گریبان دریدن های جاهلانه، نه از این سوی و نه از آنسوی راه بجایی نمی بریم.
          با احترام

          .

           
          • خانم هوشمند منهم چون جناب نوریزاد معتقدم که مقاله دیگران را باید با نام و آدرس دقیق در هر سایتی و یا ارجایی نوشت.والا بدزدی ادبی نامیده می شود. و کاری زشت است.بنظر من اگر شما نام نویسنده را نوشته بودید بر ارزش کارتان می افزود.ایشان مقاله ایی پربار و مستدل نوشته اند هر چند که از شمشیر اسلامیان حرفی بمیان نیاورده اند ولی در طول تاریخ خونبار اسلام یکی از مهمترین منطق این جماعت همین شمشیر بوده که در حدیث است که از حضرت باقر یا صادق یا بلاخره شاید یکی دیگه اش…که..کی گفته دلایل قوی باشد و معنوی …نه رگهای گردن به حجت قوی ؟نه خیر اصلا در اسلام عزیز لازم بدلایل قوی نیست ما بهمان رگهای قوی گردن و شمشیر تیز قناعت می کنیم و هر کس هم نفس کشید خسرالدنیا و الاخره است.

             
          • بانوی بزرگوار شیرین هوشمند٫ درود بر شما

            اجابت فرمایید که فرض بر این بگیریم که تلاش آدمیت برای آوردن سوره ویا آیه ای بمانند قران تا بحال با شکست مواجه شده و منحصر بفرد (تحدی) قران در طول ۱۴۰۰ساله گذشته بر همگان اعم از مسلمان و غیر مسلمان بدون هیچ شکی ثابت شده است ولی همانطوری که گوشزد فرمودید کدام شخصی تضمین میدهد که در آینده کسی قادر به پیروزی دراین چالش نخواهد شد؟

            سؤال اینجاست که آیا میتوان مکتوبی منحصر بفرد را اعجاز خدایی قلمداد کرد، صرفا بدلیل منحصر بفرد بودن آن؟ دراین صورت بدون هیچ شکی میتوان گفت آثاری از بزرگان اهل ادب و سخن مانند فردوسی، خیام، سعدی، سنایی و یا حتی شکسپیر٫ تواین، داستا یوسکی و تاگور همه فرستاده های خداوند برروی زمین بوده اند چونکه هیچکس تا بامروز قادر به آوردن جمله ای همانند نوشتارهای آنان نبوده است.
            بنظر بنده بدلیل دسترسی انسان بعلم درقرن بیست و یکم مسلمانان برای اثبات ادعا های خویش میبایست ازاستراتژی های متفاوت و قانع کننده تری که برای انسان مدرن قابل قبول باشد استفاده کنند واین دلائل خنده آور که بله هیچکس تا حالا قادر به اوردن آیه ای مثل قران نبوده است و اگر هم آورده باشد ما آن نگون بخت را بلادرنگ سر بریده ایم دیگر جایی برای گفتگو نمیگزارد

            تندرست و پیروز باشید
            رسول

             
          • اندرجواب مقاله “حجت الله نيكوئي” برردادعاي اعجاز بودن قرآن حكيم. كه خانم هوشي آن را بدون ذكر مستندصاحب مقاله كپي كرده است وهمين هم صداقت ادبي وفرهنگي ايشان را نشان مي دهد.

            وسلام برنوري زادگرامي وناظران محترم

            اين خلاصه مقاله ايشان است كه خودش درآخر مقاله حرف هايش را چنين خلاصه كرده است:

            “”مجموع مطالبی که گفته شد، ارزش منطقی و علمی مدعای مسلمانان مبنی بر اينکه :
            از هزار و چهارصد سال پيش تاکنون هيچکس نتوانسته متنی مانند قرآن بياورد و همين، نشان‌دهندة آسمانی بودن اين کتاب است. (۵)

            معلوم می‌شود. هر مسلمانی که چنين سخنی می‌گويد، بايد به اين پرسش‌ها پاسخ دهد:

            ۱. منظور شما از متنی که «مثل» قرآن باشد، چيست؟
            و با کدام معيار و ميزان روشن، مشخص و قطعی می‌توان حکم کرد که متن ارائه شده توسط مخالفان، «مثل» قرآن هست يا نيست؟”” پايان نقل قول.

            ج- متني عربي ازحيث فصاحت وبلاغت ومحتواي پيامش بمانندقرآن باشد. وميزان ومعياررا خوداديبان عرب هرزمان مشخصا وقطعا مي فهمند.

            ۲”. با فرض وجود معياری مشخص و روشن، شما از کجا می‌دانيد که تاکنون هيچ بشری در هيچ کجای کرة زمين نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد؟”پ

            ج-اگرآورده بودند شما به آنها استنادمي كرديد ونياز به مغالطه گري شما نبود.

            “”آيا در اين مورد تحقيق کافی کرده‌ايد؟ و اصلاً آيا چنين موضوعی قابل تحقيق هست؟ اتفاقاً از صدر اسلام تاکنون هزاران مخالف مسيحی، يهودی، هندو، لائيک و… برای پاسخ به تحدی قرآن، سوره‌هايی ساخته و مدعی شده‌اند که اين سوره‌ها «مثل» قرآن و در مواردی «بهتر» از آن است . (۶)

            آيا واقعاً همة اين نمونه‌ها را ديده و توانسته‌ايد با معيارهای محکم، قطعی و مشخص، «ناهمانندی» آنها با قرآن را نشان دهيد؟”پ
            ج- اگربود درهمينجا خودتان مي آورديد ومقايسه مي كرديد وبرتري يا مانندي آن را به ناظران مقاله ات نشان مي داديد.

            ۳ “””. گيريم که تاکنون هيچکس نتوانسته باشد متنی مانند قرآن بياورد. از اين مدعا چگونه می‌توان معجزه بودن قرآن را نتيجه گرفت در حالی که هنوز احتمال تحقق اين امر در آينده وجود دارد؟”پ

            ج-اين يك احتمال نيش قلي قابل اعتناي عقلا نمي باشد،زيرا كه درهربرهان جاي احتمال آيد ،استدلال برآن احتمال باطل است. ودرثاني تاحالا كه 1400سال است نتوانسته اند مثل آنرا بياورند وهمينقدردراعجاز بودنش براي انسان حاضرمنصف كافي است.

            “”.4- حتی فرض کنيم تا روز قيامت هم کسی نتواند متنی مثل قرآن بياورد،

            به لحاظ منطقی تنها نتيجه‌ای که در آن روز (يعنی روز قيامت) از اين ماجرا می‌توان گرفت اين است که: محمد هزاران سال پيش کتابی آورد که هيچ بشری نتوانست نظير آن را بياورد، همين و بس! يعنی باز هم وحيانی بودن قرآن اثبات نمی‌شود.

            زيرا از نظر عقلی محال نيست که يک انسان باهوش، با اتکاء‌ به استعداد و نبوغ ذاتی و ذوق هنری و ادبی خود، اثری علمی، هنری، ادبی يا… به يادگار بگذارد که تا روز قيامت هم کسی نتواند «مثل» يا «بهتر» از آن را بياورد، و چون چنين فرض و احتمالی کاملاً معقول است، تحدی قرآن اندکی نامعقول جلوه می‌نمايد.

            زيرا در اين تحدی حتی شکست قطعی رقيبان هم چيزی را ثابت نمی‌کند! اگر مسلمانان اين نکتة مهم را نمی‌پذيرند؛

            بايد نظر مخالف خود را با استدلالی محکم ارائه و نشان دهند که از دو مقدمة: الف. قرآن تحدی کرده است و ب. هيچکس نتوانسته است (و نمی‌تواند) سوره‌ای مثل قرآن بسازد، چگونه و طبق کدام قواعد منطقی می‌توان نتيجه گرفت که قرآن کلام خداست؟

            تا اينجا معلوم شد که تحدی قرآن، بيش از آنکه اعجاز قرآن را اثبات کند، بر شک و ترديد نکته‌سنجان نسبت به اعتبار و اصالت اين کتاب می‌افزايد.””پ

            ج- چنين نيست كه راقم مرقوم داشته است ،بلكه قرآن بادعاي اينكه ازسوي خداونداست كه به پيامبرش نازل شده است مي گويدكلام خداهستم اگرمنكرهستيد ويا شك داريد مانند آن رابياوريد؟ وباهمين ادعا عقلاي دانشمندمنصف نتيجه مي گيرد كه اين كلام خداونداست كه ا ومدعي چنين تحدي است.وازنظرعقلا همين كافي است بدون هيچ خدشه اي.پ ج.

            گفته است:
            “””عده‌ای از عالمان اسلام سعی‌ کرده‌اند تا به تحدی قرآن شکلی برهانی بدهند. حاصل تلاش آنان اقامة برهانی است با سه مقدمة زير:

            ۱. پيامبر اسلام، قرآن را به عنوان يک امر خارق العاده که فقط با امداد ويژة الهی تحقق می‌يابد و دليل صحت ادعای پيامبری اوست، مطرح کرده است (آيات تحدی نيز بيانگر همين موضوع هستند.)

            ۲. مخاطبان پيامبرـ که بنا به علل و دلايل مختلفی بيشترين انگيزه را برای پاسخ گويی به تحدی قرآن داشته‌اند ـ مسئله را جدی گرفته و در صدد بررسی قرآن و همانند آوری آن برآمده و در اين راه تلاش جدی و فراوانی کرده‌اند.

            ۳. کتاب‌های تاريخ و علوم قرآن، افراد متعددی را ذکر می‌کنند که در صدد همانند آوری قرآن برآمده و خود با بررسی قرآن به عجز خويش پی برده‌اند و يا به آوردن چيزی شبيه قرآن دست يازيده، ولی نمونه‌هايی را ارائه داده‌اند که موجبات رسوايی خويش را فراهم آورده و عدم توانايی بشر در همانند آوری را به اثبات رسانده‌اند. و اگر نمونه‌های ديگری وجود داشت،… حتماً آن نمونه ها به صورت برجسته در تاريخ ثبت می‌شد و هم اکنون در دسترس ما قرار می‌گرفت. (۷)

            در مقدمات اول و دوم اين برهان البته جای شک و ترديدی نيست، همة سخن در مقدمة سوم است که خود شامل سه مدعای مشکوک و سؤال‌برانگيز می‌باشد؛

            اول آنکه: از صدر اسلام تا کنون، هر کس در هر کجای دنيا که برای پاسخ‌گويی به تحدی قرآن اقدام کرده، يا به عجز خود پی برده و عقب نشينی کرده، يا اينکه با آوردن نمونه‌هايی ضعيف و غير قابل قياس با قرآن، به جای اينکه از ميدان رقابت سر بلند بيرون بيايد، رسوا و سرافکنده شده است،

            دوم اينکه: همة نمونه‌هايی که در هزار و چهار صد سال گذشته از طرف مخالفان قرآن ارائه شده، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی ـ که عالمان اسلام نوشته‌اند ـ مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و «ضعيف بودن» و «غير قابل قياس بودن آنها با قرآن» به گونه‌ای محکم و قطعی به اثبات رسيده است،

            و سوم آنکه با توجه به دو مدعای پيشين، عدم توانايی بشر در آوردن متنی مثل قرآن به اثبات می‌رسد. با توجه به مطالبی که پيش از اين آمد، گمان نمی‌کنم ديگر نيازی به نقد علمی اين برهان باشد، اما شايد نقد اخلاقی آن (با طرح سه پرسش ساده) خالی از لطف نباشد:

            ۱. آيا کسانی که چنين برهانی را اقامه کرده‌اند، خودشان واقعاً معتقدند که تمام نمونه‌هايی که مخالفان قرآن از صدر اسلام تا کنون آورده‌اند، در کتب تاريخ ثبت شده و در کتب علوم قرآنی با ضوابط و معيارهايی عينی و مشخص مورد نقد و بررسی دقيق و علمی قرار گرفته و شکست همة آنها بگونه‌‌ای محکم و قطعی نشان داده شده است؟ صحّت اين مدعای بزرگ و شگرف، چگونه بر آنان ثابت شده است؟””” پايان نقل قول.

            ج-عدم صحت آن ادعاهابراي شما چگونه ثابت شده است؟

            بازگفته است:

            ۲ – “”. مقدمات يک برهان عقلی بايد از قطعيات و مسلمات، و يا (مطابق قاعدة جدل) مورد قبول خصم باشد ، اما آيا مقدمات اين برهان چنين است؟ يک محقق نقاد و آزادانديش چگونه می‌تواند مدعيات خود‌پسندانه و خيال‌بافانه‌ای را که در مقدمات اين برهان آمده، باور کند و با خود بگويد:

            ديگر نيازی به تحقيق در اين مورد نيست، زيرا بنا به ادعای عالمان اسلام، اسناد و مدارک رسوايی همة مخالفانی که در هزار و چهارصد سال گذشته قصد آوردن سوره‌ای مثل قرآن را داشته‌اند (بدون استثناء) در کتب تاريخ (لابد آن هم کتب تاريخی که مسلمانان نوشته‌اند!) و کتب علوم قرآنی مسلمانان آمده است؟

            آيا اين، برهان است يا دعوت به خوش‌باوری و عافيت‌طلبی و تقليد کورکورانه؟ شايد در پاسخ بگوييد:

            چه کسی گفت شما تحقيق را کنار بگذاريد و ادعای ما را کورکورانه باور کنيد؟ شما خودتان هم می‌توانيد در اين مورد تحقيق کنيد. اما همانطور که پيش از اين گفتم، تحقيق در اين مورد هيچگاه به پايان نمی‌رسد، چون تلاش مخالفان و رقيبان هيچگاه تمام نمی‌شود و هر روز صدها متن جديد در رقابت با قرآن پديد می‌آيد، آيا همين واقعيت نشان نمی‌دهد که روشی که قرآن در اثبات آسمانی بودن خود در پيش گرفته، روشی نامعقول و ناسنجيده است؟””پايان نقل قول.

            ج-اگرهرروز صدها متن جديددررقابت باقران پديد مي آيد. چرا چندنمونه آن را ذكر نكرده ايد يك دفعه به قضيه فيصله دهيد . آيا اين گفتار وچنين استدلال غيراز مغالطه گري وجدال غيراحسن است؟
            وبازچنين گفته ايد:

            ۳””. در مقدمات برهان مورد بحث، ابتدا ادعا شده است که تاکنون هيچ‌کس نتوانسته است متنی مثل قرآن بياورد، سپس از اين مدعا نتيجه گرفته شده است که: «بشر در آوردن متنی مثل قرآن ناتوان است». تو را به خدا صادقانه بگوييد: آيا شما واقعاً معتقديد که اين نتيجه منطقاً از آن مقدمه قابل استنتاج است؟ آيا اگر (بنا به فرض) تاکنون کسی نتوانسته باشد متنی مثل قرآن بياورد، همين نشان می‌دهد که در آينده و تا ابد نيز هيچ‌کس از عهدة اين کار برنمی‌آيد؟ اين استنتاج مستند به کدام قاعدة منطقی است؟””پايان

            ج-بله اين استنتاج موافق قاعده منطقي است {اين قرآن كلام خدوند است، اگرشك داريد همانندآن را بياوريد، تاحالا كه نتوانستيد مانندآن رابياوريد، پس اين ادعا ثابت است كه قرآن كلام خدونداست ؛ بطريق شكل اول منطقي برهان قائم است برصحت ادعا}وكسي كه منطق را قبول ندارد چنين مغالطه اي مي كند وباتوسل به قسم مي خواهد حرف خودرا به كرسي بنشاند .واين خودش عين عجزازبرهان آوري منطقي است.پايان جواب.

            بازهم چنين گفته است:
            “”شکل خلاصه ولی عجيب و شگفت‌انگيز اين برهان چنين است:

            هيچ انسانی نتوانسته و نمی‌تواند همانند قرآن را بياورد و همين گويای اعجاز قرآن است (۸)
            در استدلال فوق، گيرم که واژة «نتوانسته» درست باشد، اما واژة «نمی‌تواند» (که نوعی غيب‌گويی است) از کجا آمده است؟ از اينها گذشته حتی اگر معلوم شود که بشر هرگز نمی‌تواند متنی مثل قرآن بياورد فقط غيربشری بودن قرآن اثبات می‌شود نه الهی بودن آن

            . زيرا غيربشری بودن، معادل يا ملازم الهی بودن نيست. می‌توان احتمال داد که آيات قرآن القائات شيطانی است نه الهامات الهی. برای رفع اين احتمال چه انديشيده‌ايد؟”” پايان نقل قول.

            ج-اين حرف ها ديگر تكرارمكررات است جوابش دربالا گفته شد.

            بازهم درآخر كلامش ،اشاره اي به برهان آيةالله جوادي آملي كرده وچنين مغالطه اي سروده است:

            “”در آخر شايد اشاره به نظر آقای جوادی آملی در باره تحدی قرآن خالی از لطف نباشد. به نظر ايشان تحدی مشتمل بر قياس و برهان است، بدين‌گونه که:

            ….. اگر اين کتاب کلام خدا نباشد، پس کلامی بشری است و اگر بشری باشد پس شما هم که بشر هستيد بايد بتوانيد مثل آن را بياوريد، اگر شما توانستيد مثل آن را بياوريد، بشری بودنش اثبات می‌شود و اگر نتوانستيد، معلوم می‌شود که (قرآن) بشری نيست و اعجازی است که اثبات کنندة ادعای نبوت و رسالت آورنده آن خواهد بود (۹)

            برهان آقای جوادی آملی مشتمل بر چهار گزاره شرطی است که هيچ‌کدام از آنها درست نيست و اين مرا به حيرتی عجيب فرو برده است.

            گزاره شرطی اول نا‌درست است، زيرا ممکن است محتوای قرآن کلام شياطين يا ملائکه باشد . (۱۰) به عبارت ديگر، از خدايی نبودن يک کتاب لزوما بشری بودن آن نتيجه گرفته نمی‌شود. گزاره دوم نيز نادرست است، چرا که بشری بودن يک اثر (علمی، ادبی، هنری و …) لزوما به معنای معارض داشتن آن نيست، يا حداقل دليلی به سود اين مدعا اقامه نشده است.

            به عبارت ديگر وقوع اين پديده که يک نفر اثری علمی، ادبی يا هنری خلق کند و هيچ‌کس نتواند مثل يا بهتر از آن را بياورد، محال عقلی نيست. گزاره شرطی سوم نيز نادرست است، زيرا معارض داشتن لزوما به معنای بشری‌بودن نيست.

            حداقل می‌توان فرض کرد (و احتمال داد) که پديده‌ای مخلوق ملائکه يا شياطين باشد و در عين حال بشر نيز توانايی خلق اثری مثل آن را داشته باشد. گزاره شرطی چهارم نيز نادرست است و اگر بنا به فرض پذيرفته باشيم که قرآن پديده‌ای بی‌نظير و بلامعارض است، بشری‌نبودن آن اثبات نمی‌شود.

            و در آخر، بشری‌نبودن قرآن نيز لزوما به معنای الهی‌بودن يا آسمانی‌بودن آن نيست ولذا ادعای رسالت و نبوت آورنده‌اش را اثبات نمی‌کند. اگر خوب دقت کنيم، در ساختار برهان تحدی قرآن يک پيش‌فرض اثبات‌ناشده و بلکه واضح‌البطلان وجود دارد و آن اينکه گويی بين توانايی يا ناتوانی آدميان در آوردن اثری مثل يک اثر مفروض، و بشری بودن يا نبودن آن، رابطه‌ای منطقی وجود دارد، در حالی که بين اين‌دو هيچ رابطه‌ای ديده نمی‌شود.””پايان نقل قول.

            ج-اولا آية الله جوادي آملي -حفظه الله – استادما واستاد خيلي از انسانهاي دانشمنداست. واستاددروس فلسفه وتفسيرقرآن وفقه ومعارف ديگرهستند ؛اين برهانشان جاي هيچگونه خدشه نيست .واين برهان را همانطوري كه خودخداوند درقرآن اقامه فرموده است كه نويسنده مقاله هم دراول مقاله اش برآن تصزيح كرده اند ومي شود كه اين برهان را چنين تقريركرد:

            اين كتاب {قرآن }كلام خداونداست،اگرشك داريدومي گوئيد كه كلام خداوندنيست، همه كمك كارانتان را غيرازخداوند ،يعني ازطوايف جن وانس وبشروشياطين همه رافرابخوانيد كه همگي بيايندوهمانند قرآن را بياورند، اگرنتوانستند همانند آن را بياورند،پس مدعا ثابت است كه قرآن كلام خداونداست ،ومدعي رسالت هم ادعاي رسالتش ثابت مي شودوازناحيه خدا شمارا به اسلام دعوت مي كند.
            وشق ديگر اين برهان قياسي اينست كه اگرهمانندقر آن راآورديدوآورنده اش هركسي ازجنيان وشياطين وانسانها باشد ،ادعا ي اين پيامبر كذب ودروغ است واين كتاب كلام خداوندنيست.
            پس ملاحظه مي فرمائيدكه شق دوم اين برهان قياسي تحقق نيافته است ،يعني نه ازطايفه جن وشياطين همانند قران را آورده اند ونه ازسوي بشربلكه هيچيك ازاين طوايف نتوانسته اند همانند قرآن رابياورند.
            پس مدعا ثابت است يعني قرآن كلام خداونداست وكلام اعجازي است وپيامبر ازسوي خداوند است وبه سوي دين خدادعوت مي كند.
            وبرهان عقلي مستدل بدون هيچ خدشه اي بودبلكه برهان عقلي تام وتمام است. وقرآن نه كلام شيطان وياجن ديگري است ونه كلام بشراست بلكه همگي ازآوردن همانندآن عاجزبوده وهستند وخواهندبود.
            اينكه نويسنده مقاله مدعي صدها متن معارض قرآن درروز است ،ادعائي بيش نيست اگرراست مي گفت -10- ده نمونه دراين مقاله اش مي آوردومقايسه مي كرد چنانكه ازمسيلمه كذاب وآن مسيحي آورده بود كه به هيچوجه قابل مقايسه هم نبود وخودش هم به آن اذعان داشت.
            والسلام علي من اتبع الهدي
            مصلح
            پس روشن شد

             
    • جناب مهرداد گرامی تحقیقات تاریخی نشان میدهد که ابرهه حبشی اصلا هیچ زمانی به کعبه حمله ایی نکرده .ایشان در سال 547 به یکی از قبایل عربستان حمله کرده. من تا زمانیکه مسلمین نتوانند با آوردن منابع مستدل این موضوع را رد کنند از هر فرصتی استفاده خواهم کرد تا این موضوع را به آنها یاد آوری کنم.چون این جماعت از بس با //// دروغ و مغالطه و سفسطه و جهل متوصل شده اند که آنها را در پیش اهل علم هیچ آبرویی نمانده.

      ……
      یوزف ویسهوفر کارشناس‌ِ تاریخ باستان‌ِ ایران در گفتاور بالا به تاریخ دقیق‌ِ تسلط ایران بر یمن اشاره نکرده، ولی آرتور کریستن‌سن آن را دقیق‌تر فرموله کرده است:

      «در قسمت جنوب، کسری [خسرو انوشیروان] قدرت خود را بر یمن بسط داد. این مملکت در آن زمان در دست حبشیان بود. وهریز که یکی از سرداران کسری بود، با اعراب همدست شد و در سال ۵۷۰ (میلادی) حبشی‌ها را خارج کرد و از جانب شاهنشاه به حکومت آن کشور منصوب گردید» (۲)

      امروزه با اتکا به اسناد و مدارک واقعی می‌دانیم – و این مورد‌ِ توافق همه مورخان کنونی است- که در سال ۵۷۰ میلادی سپاهیان ایران، یمن را اشغال کردند و سردار‌ِ خسرو انوشیروان، یعنی وهریز، حاکم یمن شد. یعنی، در سال ۵۷۰ میلادی دیگر از ابرهه خبری نیست و این سال با تسخیر یمن توسط ایران‌ِ ساسانی منطبق است.

      در تأیید این که «عام‌الفیل» در سال ۵۷۰ میلادی نبوده است، در میانه سده ۲۰، در سال ۱۹۶۴، پژوهشگر شوروی، خانم نینا پیگولوسکایا، آن را روشن کرده بود. او می‌نویسد:

      «پروفسور ف. آلتهایم یکی شمردن لشکرکشی ابرهه علیه [قبیله] معدیان و “عام‌الفیل” را ممکن دانسته، چنین اظهار عقیده کرده است که در روایات عربی این واقعه از سال ۵۴۷ به ۵۷۰ میلادی و سال تولد پیامبر اسلام تغییر یافته است. به هر تقدیر به دشواری می‌توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال ۵۷۰ میلادی ادامه یافته باشد.» (۴)

      بنابراین،تاریخ‌گذاری سال فیل‌ (عام الفیل) در روایات اسلامی از بنیاد اشتباه است. با این وجود، داستان‌پردازان اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کنند که محمد در سال ۵۷۰ میلادی متولد و در سن چهل سالگی به پیامبری برگزیده شد.

      حالا چرا «۴۰ سالگی»؟ مگر در سال ۶۱۰ میلادی – یعنی اگر ۵۷۰ میلادی را عام‌الفیل و تولد محمد بگیریم- چه رویداد جهانی صورت گرفت که باید به عنوان‌ِ «بعثت پیامبر» به ثبت برسد؟

      سال ۶۱۰ میلادی، سال به قدرت رسیدن یک مسیحی مؤمن و خداترس است که خود را بعدها «خادم مسیح» و «منجی عالم» معرفی کرد، سال‌ِ «مردی بزرگ» است که توانست دشمنان‌ِ «آتش‌پرست» خود را محو و نابود کند و راه مؤمنان شرق را به سوی رستگاری بگشاید. سال‌ِ مردی‌ است که در قرآن در سوره «الروم» (۵) بر کفار پیروز می‌شود و راه نجات را به همگان نشان می‌دهد: سال برگزیده شدن هراکلیوس (هرقل) مسیحی به عنوان‌ِ امپراتور‌ِ بیزانس است. سال ۶۱۰ میلادی نقطه عطفی‌ست که باید به گونه‌ای به ثبت برسد حتا به بهای انتقال‌ِ سال‌ِ ۵۴۷ میلادی- سال حمله ابرهه حبشی به قبیله مَعدّ- به سال ۵۷۰ میلادی….
      حالا هم جناب عبدالله از حجر سجیل می گوید و برای شاهدش مصریی متخصص در سنگهای قیمتی!آقا جان این مصری اسم و رسم دارد آدرس دارد نام دارد.چنین کسی باید خیلی مشهور باشد.می بینی که تمام اسلام و ادیان به همین بی پایه گی پایه اش ریخته شده.می گویی جناب عبدالله منابع معتبر جهانی بیاور می گوید برای مسلمین سالروز ورود ابراهیم به کعبه !آقا بفرمایید خود ابراهیم اگر جز همان خرافات نباشد لاقل در بود و نبودش شک اس.امروزه در خود یهودیت و مسیحیت بودن عیسی و موسی را بسیاری قبول ندارند و با مدارک مستند نشان داده اند که اینها همه خرافات و اسطوره بوده.بعد ایشان خیال می کنند چون عربی می دانند باید هر چه درمورد عربها می گویند دیگران چشم بسته قبول کنند.مسلما از دانشگاه آخوند هم فردی مثل ایشان باید بیرون بیاید.

       
      • بنام خدای هلاک کننده اصحاب فیل

        در مورد کلیت این ادعا که ابرهه در عام الفیل یعنی سال میلاد مسعود پیامبر اسلام به مکه حمله نکرده ،و استناد به دو کتیبه و اینکه مفاد آن دو کتیبه تا چه حد اثبات کننده این ادعای دروغ است ،و جزئیات این مطالب ،بخشهای حساسی (بجهت طولانی بودن اصل مقاله) از یک مقاله مستند که توسط یک دانشجوی مرحله دکتری تاریخ نوشته شده است را گزینش کرده ام که پس از ویرایش آنرا در پست بعدی جناب نوریزاد ارسال خواهم کرد تا گرد و خاک های پوشالی دوستمان مزدک فرو نشیند.
        اما در اینجا به برخی نکات این نوشته این جناب اشاره کوتاهی می کنم:

        1- “”ابرهه حبشی اصلا هیچ زمانی به کعبه حمله ایی نکرده .ایشان در سال 547 به یکی از قبایل عربستان حمله کرده””.
        (پایان)

        در گزیده مقاله مورد اشاره با استناد به دلایل و شواهد متقن اثبات خواهد شد که از سوی ابرهه دو حمله در تاریخ های 547 و 570 میلادی صورت گرفته که حمله تاریخ 547 میلادی که مستفاد از دو کتیبه مورد اشاره در این نوشته است ،مربوط میشود به “حمله به ایران” که مطابق گزارش این کتیبه ها بدلایل و مشکلات مختلف این حمله ابتر و ناتمام مانده است ،و همین حمله بوده است که ابرهه مکرر آنرا به مرکز حکومت حبشه وعده داده بوده و در این سنگ نوشته ها به آن اشاره شده است.
        اما آن کتیبه ها دیگر از تاریخ ابرهه و ادامه حکومت او و تاریخ وفات او بعد از این تاریخ ساکتند ،و در آن مقاله مورد اشاره بروشنی و با تکیه بر شو اهد و قرائن متعدد ،اثبات شده است که ابرهه تا سال
        570 میلادی یعنی عام الفیل و سال ولادت پیامبر اسلام زنده بوده است و آن حمله به مکه را صورت داده است ،که بدنبال آن حمله اهداف دیگری از جمله حمله به ایران در سر داشته است که پیش از رسیدن به مکه ،مبتلا به سنگ های عذاب الهی توسط ماموران کوچک خدا شده و لشکریان او نابود شده اند.

        2- “”امروزه با اتکا به اسناد و مدارک واقعی می‌دانیم – و این مورد‌ِ توافق همه مورخان کنونی است- که در سال ۵۷۰ میلادی سپاهیان ایران، یمن را اشغال کردند و سردار‌ِ خسرو انوشیروان، یعنی وهریز، حاکم یمن شد. یعنی، در سال ۵۷۰ میلادی دیگر از ابرهه خبری نیست و این سال با تسخیر یمن توسط ایران‌ِ ساسانی منطبق است””.
        (پایان نقل قول)

        لطف کنید آن اسناد و مدارک واقعی مورد توافق همه مورخان کنونی ،دائر بر دائر بر اینکه سپاهیان ایران در سال 570 میلادی (عام الفیل) یمن را اشغال کردند را اینجا دقیق ریفرنس کنید.
        نیز لطف کنید توضیح دهید که مقصود از جمله: “در سال 570 میلادی دیگر خبری از ابرهه نیست” در عبارت شما چیست؟
        اگر مقصود شما این است که ابرهه پیش از این واقعه مرده یا کشته شده است روشن کنید کجای تاریخ نوشته شده است که ابرهه بعد از حمله تاریخ 547 میلادی مرده یا کشته شده است و کجا این واقعه (مرگ او ) اتفاق افتاده است ،آیا در آن دو کتیبه که مورد استناد شماست نوشته شده که ابرهه بعد از تاریخ 547 میلادی مرده یا کشته شده و در تاریخ 570 میلادی (عام الفیل) که بادعای شما ایرانیان یمن را اشغال کردند ،ابرهه مشخصا وجود خارجی نداشته است ،یا ابرهه در همان تاریخ 570 میلادی توسط ایرانیان کشته یا اسیر شده است؟ ادعای شما کدامیک از این شقوق است؟

        3- “”در تأیید این که «عام‌الفیل» در سال ۵۷۰ میلادی نبوده است، در میانه سده ۲۰، در سال ۱۹۶۴، پژوهشگر شوروی، خانم نینا پیگولوسکایا، آن را روشن کرده بود. او می‌نویسد:
        «پروفسور ف. آلتهایم یکی شمردن لشکرکشی ابرهه علیه [قبیله] معدیان و “عام‌الفیل” را ممکن دانسته، چنین اظهار عقیده کرده است که در روایات عربی این واقعه از سال ۵۴۷ به ۵۷۰ میلادی و سال تولد پیامبر اسلام تغییر یافته است. به هر تقدیر به دشواری می‌توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال ۵۷۰ میلادی ادامه یافته باشد””.
        (پایان نقل قول)

        همانطور که قبلا عرض شد در گزیده مقاله ای که ارسال خواهد شد ،بقرائن روشن اثبات خواهد شد که حمله به قبیله معدیان و دیگر قبائل که این محقق آنرا فقط با قید “امکان” و بدون ذکر شواهد به سال 570 میلادی اسناد داده است ،مربوط می شود به حمله اول ابرهه که مقدمه حمله به ایران بوده است و ابرهه همین حمله را بعد ناتمام گذاشته و بازگشته است ،لکن حمله دومی نیز در سال 570 میلادی (عام الفیل)بقصد ایران داشته که در این حمله در نزدیکی مکه به تیر مرغان فرستاده خدای متعال گرفتار شده است،بنابر این دو حمله در دو تاریخ وجود داشته است پس نیازی به تبدیل تاریخ 547 به تاریخ 570 میلادی (عام الفیل) نبوده است ! و آن تاریخ های عربی متکرر بدرستی واقعه دوم یعنی واقعه در عام الفیل را گزارش کرده اند ،در گزیده مقاله ای که ارائه خواهد شد این بحث بخوبی مطرح شده است که مگر میتوان بسادگی تاریخ یک واقعه به این اهمیت که نقطه عطف بوده است و حوادث با آن سنجیده می شده اند را تغییر و دستکاری کرد؟!
        این جمله آخر عبارت خانم نینا که گفته است :
        “”به هر تقدیر به دشواری می‌توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال ۵۷۰ میلادی ادامه یافته باشد””.
        یعنی کاربرد قید “بدشواری” قرینه واضحی است بر سستی و بی پایگی اینگونه حدسیات ،یعنی ایشان تنها بجهت دشواری درک قرائن و شواهد بر خلاف مدعای ایشان ،بخود اجازه داده است دو ادعای گزاف را بحدس بخورد ساده اندیشان تاریخ (امثال این دوست ما) دهد که :

        الف- مورخان و محدثان مسلمان بسهولت آب و خوردن و کلهم اجمعون آمده اند تاریخ یک واقعه (حمله به قبائل اطراف مکه) را از سال 547 به سال 570 میلادی تغییر داده اند تا حدسیات این خانم پژوهشگر روس بواقع نزدیک شود و کیف امثال جناب مزدک هم کوک شود و داد لمن الملک الیوم سر دهد و تحدی کند!

        ب- اینکه :” به دشواری می‌توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال ۵۷۰ میلادی ادامه یافته باشد!””
        بدون هیچ توضیحی در مورد اینکه به چه وجهی دشوار است که ابرهه بعد از تاریخ 547 میلادی تا سال 570 میلادی بمدت 27 سال زنده باشد و برای مرتبه دوم بقصد حمله بمکه به آن دیار رود؟!آیا در حالیکه آن کتیبه ها (که مورد استناد شما مورخان مدرن است) در مورد سزنوشت ابرهه پس تاریخ بعد از 547 ساکت است ،این سکوت (در حالیکه شواهد متواتر تاریخ مکتوب دال بر بقاء او و حمله به مکه است) کتیبه ها دلیل است بر اینکه او مرده بوده است؟ و اصلا وجه دشوار خواندن بقاء ابرهه از نظر این محقق روس چیست؟

        4- “”بنابراین،تاریخ‌گذاری سال فیل‌ (عام الفیل) در روایات اسلامی از بنیاد اشتباه است. با این وجود، داستان‌پردازان اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کنند که محمد در سال ۵۷۰ میلادی متولد و در سن چهل سالگی به پیامبری برگزیده شد.

        حالا چرا «۴۰ سالگی»؟ مگر در سال ۶۱۰ میلادی – یعنی اگر ۵۷۰ میلادی را عام‌الفیل و تولد محمد بگیریم- چه رویداد جهانی صورت گرفت که باید به عنوان‌ِ «بعثت پیامبر» به ثبت برسد؟….””
        (پایان)

        دوست گرامی آخر این چه نکته کوته نظرانه ایست که ماست و دروازه را بهم ربط می دهید؟ اگر تاریخ بطور متواتر حاکی از این باشد که پیامبر بزرگوار اسلام در سال 570 میلادی (عام الفیل) متولد شده است ، و در سن 40 سالگی هم مبعوث برسالت شده است ،شما باید این وجه رتاریخی متواتر را به حوادث دیگر در سایر نقاط عالم ربط دهید؟!

        حال این مقدار کافیست و این پیش زمینه باشد برای ارسال اصل عبارات آن گزیده مقاله ،تا جناب مزدک که بسیار هم مدعی علم و علمی بودن است و دیگران را متحجر و هالو فرض کرده است ،بصرف رویت یک مقاله و دیدن چند اسم خارجی مطالب تاریخی دارای ابعاد مختلف را اینگونه یکسره نکند و بقول دوست غائب عزیزمان سید ابوالفضل ،با اینگونه شاه انشاء ها بخواهد بساط اسلام و وحی و رسالت پیامبر بزرگوار اسلام را در هم بپیچد! زهی خیال باطل!

         
  78. محمد عزیز؛
    شما هرگز تنها نیستید. فکر و قلب خیلی از انسانهای ازاده همواره با شماست
    شما بدون هیچ توقعی از روح و جان خود هزینه میکنید تا با اگاهی دادن به مردم ؛ چهره کریح و پلید این کفتار صفتان را هر چه بیشتر نمایان کنید.
    تک تیرانداز ؛تا بحال شما دین(وام) خود را هزاران بار بیشتر به مردم خود باز پسدادید.
    من به ندرت سر احترام برای شخصی فرود میاورم ولی پاکی قلب؛ روح و عزت نفس شما واقعا قابل تقدیر است.
    شما نام و مرام انسانیتان را به نحو احسن در تاریخ ثبت کردید
    به امید صبح سحری که در ان از نزدیک دست شما را بفشاریم و شانهایتان را ببوسیم

    عقرب

    شب است و چهره ی میهن سیاهه
    نشستن در سیاهی ها گناهه
    تفنگم را بده تا ره بجویم
    که هر که عاشقه پایش به راه

    برادر (و خواهر) بی قراره
    برادر (و خواهر) شعله واره
    برادر (و خواهر) دشته سینش لاله زاره

    شب و دریای خوف انگیز و طوفان
    من و اندیشه های پاک پویان
    برایم خلعت و خنجر بیاور
    که خون میبارد از دل های سوزان

    برادر (و خواهر) نوجونه
    برادر (و خواهر) غرقه خونه
    برادر (و خواهر) کاکولش آتش فشونه

    تو که با عاشقان درد آشنایی
    تو که هم رزم و هم زنجیر مایی
    ببین خون عزیزان را به دیوار
    بزن شیپور صبح روشنایی

     
  79. جناب نوریزاد عزیز سلام وعرض ادب :
    آنچه درایلام به اسم ترس وخریو فروش اخبار واطلاعات درک کردیدو نگاشتید ؛ اندکی از هزاران بود که دراستان سیستان وبلوچستان برگرده مردم فقیر وبینوای این سرزمین فرود آورده اند .
    جوانها وحتی بچه هائی که زیر سنین ده ویا دوازده سال معتاد شده اند چگونه نترسند ؟که اگریک روز آنها را درجائی نگه دارند ،من وشما که هیچ پدرومادرخودرا هم میفروشند .تعدادی ازناچاری خلافکارند وکافی است اداره یا سازمان اطلاعاتی از اینها بخواهند درازای اطلاعاتی که میدهند آزادند ؛آنوقت ببینید چه هنگامه ای بپا میشود با داشتن کوچکترین کینه ای ازهمسایه اش یا فامیلش اورا سریعا معرفی میکند .واینها هم که بقول معروف اول میکشندو بعد میشمارند .
    وحال اضافه کنید که به این مردم فقیر وگرسنه ،درمقابل دادن اطلاعات قول پرداخت مبلغی پول هرچند هم ناچیزداده شود ،آنوقت چه خبر میشود که حتی مولوی عبالحمید بزرگوارهم هم ایمن نیست چه برسد به مردم عادی .

     
  80. با سلام

    جناب رسول

    بنده نوشته شما ر ا خواندم و لي متوجه نشدم منظور شما چیست

    موسيقي كه روز وشب از صدا وسيماي جمهوري اسلامي پخش مي شود و اگر منظور كشورهاي عربي است

    در آن كشورها نيز حلال است و من طبق قولي كه به جناب مازيار داده ام به معرفي بعضي از مشاهير جهان

    عرب در زمينه آواز و موسيقي خواهم پرداخت به خصوص در اين ايام كه ولادت امام علي عليه السلام و مبعث

    رسول اكرم صلى الله عليه و آله را پيش رو خواهيم داشت و اينكه اكثر اين بزرگان اعتقادات مستحكمي داشته اند

     
  81. با سلام

    از دوستان تشكر مي كنم كه در ذيل نوشته من (تأثير اذان بر مجري بي بي سي ) مطالبي را مرقوم كرده اند

    خانم Anita به نظر مشكل از نظامي است كه به نام اسلام و مذهب تشيع در حال حاضر در ايران حكومت مي كند
    صرف عبارت جمهوري اسلامي قبل از نام كشور دليل اسلامي بودن نيست
    به نظرم بهترين عبارت براي وصف اين حكومت و نظام عبارت حكومت منافقين است والله من كه چیزي از اسلام نديدم
    ولي اين اعمال ناشايست اين جماعت منافق و دزد چرا در بعضي از مردم تأثير متفاوت و معكوس مي دهد تحقيقات
    نشان داده است كه مردم ساكن در بعضي از استانهاي مرزي رفتاري مغاير با مردم ساكن در استانهاي مركزي ايران
    بروز داده اند

    استان خوزستان :در اين استان با توجه به جنگ 8 ساله خسارت عظيمي به مردم وارد شده است و بعد از خاتمه
    جنگ خیلی از مناطق آسيب ديده باز سازي نشده اند مردم ساكن شهرهاي جنوبي اين استان از قوم عرب هستند
    و خيري از اين نظام نديده اند و ظلم وستم و تبعيض نسبت به آنها بسيار است با وجود ذخاير نفتي در اين مناطق
    كمترين بهره از اين ثروت نصيب آنها شده و مي شود
    اين نظامي كه نام اسلام را يدك مي كشد بيشترين آسيب را به اين مردم وارد كرده و مي كند نژادپرستي در اين

    نظام ولايت فقيه موج مي زند مثلا در شهر اهواز مركز استان خوزستان كه اكثريت مردم اين شهر عرب هستند از
    ابتداي انقلاب تا كنون موسوي جزايري به عنوان امام جمعه اين شهر منصوب شده است در حاليكه عالماني
    بوده اند و هستند با سوادتر از او و مقبول در ميان اكثريت مردم ولي به علت عرب بودن به امامت جمعه نرسيده اند

    اخيرا هم كه فرد معلوم الحال كه امام جمعه اصفهان است عربها را سوسمارخور توصيف كرده و باعث عكس العمل مردم

    شده است *

    با وجود همه اين مصائب چرا مردم ضد مذهب نمي شوند و در مواردي نيز مواضع راديكال اتخاذ مي كنند

    استان سيستان و بلوچستان: قوم بلوچ به علت سنی بودن خيري از اين نظام نديده ند فقر و فلاكت در اين
    استان بيداد مي كند و…………………… با اين حال باز هم مردم اين استان بي دين وضد مذهب نشده اند
    بنابراين مشكل كجاست؟
    در نوشته هاي بعدي به تفصيل در اين باره خواهم نوشت

     
  82. آقای هالو زندانی شد

    خنده به لب است اگر به دل پر درد است
    در باطن خود سبزو بظاهر زرد است
    محکوم قفس شد این قناری اما
    یکسال و سه ماه بعد بر میگردد

     
  83. سلام و درود
    جناب نوری زاد
    من الان یه حسی غلغلکم میده ؛ خواستم بگم، شما گفتین طعم ترش تنهایی را توی این سفر حس کردین و اینکه مردم ایلام شما رو تحویل نگرفتن، حتی اون جناب رستم!. من فکر میکنم همین حس تنهایی بود که موجب جبهه گیری بی انصافانه و همراه بغض شما در مقابل مردم شد.
    شما به بهانۀ ریختن زباله روی سطح پیاده روهای یک منطقه از ایلام، همۀ مردم را بی تربیت کردید و حالا در این مقولۀ آخر آنها را ترسو ، آدم فروش و جاسوس حکومتی هم خواندید. نمیدانم تا چند وقت دیگر قرار است مردم بی گناه و مظلوم ایلام، عواقب وخیم این طعم تنهایی ترش و اسیدی شما را، که همانند اسید سوزنده و ناگوار است ، باید تحمل کنند. اگر شما درگیر تنهایی ترش و خوش طعم و آب دهن راه انداز و شاعرانۀ خویش هستید، آنها درگیر آن نوع مزمن تنهایی هستند که دیگر از تلخی و ترشی گذشته و طعمی ندارد. میدانید که اگر درد از حد بگذره، انسان دیگه دردی حس نمیکنید . طعم تنهایی هم اگر از حد بگذره، دیگه طعمی نداره. خوشبختانه شما هنوز به آن مرحله نرسیدید و نمیتوانی آنرا درک کنید. تنهایی مردم ایلام طعمی ندارد جناب نوری زاد. اینقدر به زخم آنها نمک نپاشید اگر قصد کمک ندارید. به نظر من همین رفتار شما هم بی ادبی و تحقیر دیگران است. اینکه بیایید و از تنهایی ترش خود داد سخن سر دهید و با کلماتی مؤدبانه و حسی رستم گونه! از راه دور به مقابله و جنگ با مردم ایلام بپردازید و آنها را بی تربیت، ترسو و آدم فروش بنامید ، ورژنی شاعرانه و ادبی! از بی ادبی و تحقیر دیگران است. اگر کسی شما را تحویل نگرفت، شما نباید اینگونه برخورد کنید.
    امیدوارم که پاسخی به دور از توجیه های معمول دهید. آیا این رفتار شما درست است و بی ادبی نیست؟

    پایدار باشید و البته با انصاف باشید جناب نوری زاد

    ————————–

    سلام دوست گرامی
    من در آن مطلبی که به ریختن زباله در ایلام اشاره کرده ام، اراده ی دیگری را بر فراز آورده ام و شما مثل خیلی ها تنها به پوسته ی سطحی مطلب قفل بسته اید و ساختمان سخن خود را نیز بر همان سطح سطحی بالا برده اید. من در آن مطلب بر تن سپاه و نظام رنده کشیده ام به بی تربیتی. و سر آخر گفته ام: نظامی که خود بی تربیت است، نمی تواند تربیت زا و تربیت خواه باشد. در مطلب: طعم ترش تنهایی، من به پلید ترین شیوه ی امنیتی سپاه و اطلاعات در ایلام اشاره کرده ام که: مردمی با لبخند و مهربان و تاریخی را به صرف تنگناهای همه جانبه به آدم فروشی فرا خوانده از یک سوی، و از دیگر سوی به سکوت و سکوت و سکوت. این سخن من، مشفقانه ترین و خیرخواهانه ترین شیوه ی همراهی است با مردم ایلام و آسیب شناسی آنان . وگرنه یک چند تایی واژه ی مهمان نواز و شهید پرور و سلحشور نثارشان می کردم و خود را از ستیغ برداشت های سطحی دیگران می رهاندم.
    با احترام

     
    • محمد عزیز روی سخنم فقط با شماست و جواب منطقی که در اینجا شما دادید.

      با سعی در وارانه جلوه دادن حقایقی که شما در اینجا درج میکنیید؛ تخریب کنند هشتابزدگی وترس خود را بخوبی نشان میدهد.

      هرچه بیشتر اینها در تخریب شما سعی دارن ؛ انسانهای با وجدان بیشتری جذب معرفت و انسانیت شما خواهند شد.

      عجب صبر شمادارید!
      عقرب

       
      • سلام و درود
        عقرب
        شما فراموش کردین که من در اولین کامنت شما که به انگلیسی بود و به جناب نوری زاد توهین های زیادی کردین، چگونه پاسخی درخور به شما دادم. چه شد که حالا من شدم تخریب کننده!
        قضاوت در مورد من را به جناب نوری زاد حقیقی بسپارید. شما خود را دریابید.
        عجب رنگی شما دارید!!
        بی نهایت

         
    • دوست ارجمندم خیلی خلاصه بگویم وحواب شما را از طرف آقای نوریزاد تقدیمتان بکنم .

      اگرشما با حضرت مولوی عبدالحمید درزاهدان صحبت داشته باشید وبه شما اطمینان داشته باشند خواهید شنید که :
      من به اندازه ای از دفتردار بلوچ خودم (اهل سنت )درهراسم که از سپاه واطلاعات وسایر دستگاههای امنیتی درهراس نیستم .
      چرا نمیپذیرید که مردم دارند لقمه نانی به بدبختی تهیه میکنند وهمه مان جیره خوار سیستم شده ایم واگریک ماه علیقمان نرسد ماه بد بابید سر به علف خواری بگذاریم .بله همه میترسیم وهمه بخصوص مناطقی که از نظر فرهنگی درفقر بیشتری بوده اند ؛که اغلب حتی زنها ودختران روی به اعتیاد خانمانسوزآورده اند .

       
    • شیرین هوشمند

      آقای نوریزاد
      نوشته شما کاملا واضح و شفاف و بسیار اموزنده و روشنگر بود.
      از عاقایانی چون این “بی نهایت” و “مصلح” جز همین انگ زدن ها و گرفتن ایراد های بیجا نباید انتظار داشت.
      من و اکثر خوانندگان سایت شما بخوبی اگاهیم که کار ایندو نفر تنها و تنها منفی بافی و بد دهانی و پرت گوییست تا بتوانند موضوعات انحرافی و بیربط را طرح کنند و اذهان مخاطبان و خوانندگان وبسایت شما را از انچه باید ، دور کنند.
      با طرح صد باره و هزار باره همان اشکالات شما و مخاطبان شما را وامیدارند که به ایراد های بنی اسراییلی انها جواب دهید و از این راه وقت و انرژی شریف و ارزشمند ما و شما را ضایع میکنند.

      بهوش باشید و به اینها پر و بال ندهید.

      اقای نوریزاد لطفا نگویید اینها هموطنان ما هستند و افکار مخالف و متفاوت دیگر در جامعه را نمایندگی میکنند. اینها با دلارهای نفتی زنده اند. حیات و تحرک انان نوعی زندگی انگلی در حاشیه قدرت است.
      از بیت المال مردم ایران میخورند و میچرند و فیگور اندیشه ورزی و مخالفت مدنی میگیرند.

      از مخاطبان و خوانندگان سایت هم میخواهم بهوش باشند و در دام پاسخگویی به خزعبلات و مهملات اینها نیفتند که وطلقا اتلاف وقت است.

      پاینده باشید!

      —————————-

      سلام بانوی خوب
      کاش از بکار بردن الفاظ نازیبا پرهیز می کردید. هر نقد و هر سخنی که آلوده به الفاظ نازیبا باشد، از ارزشش فرو کاسته می شود.
      سپاس که رعایت می فرمایید.
      با احترام

      .

       
      • سلام و درود
        سرکار خانم شیرین هوشمند
        این اولین بار است که مطلبی از شما دیدم. به نظر من شما از همان هایی هستین که قبلن اشاره کردم. نقد کنید و راه حل دهید. در ضمن نقد اینگونه و با این لحن و بیان، نوشتاری گستاخانه و مردانه است.نمیدانم چرا بعضی از به ظاهر مردان! خود را پشت نام زنان پنهان میکنند، حتی در محیط مجازی. بگذریم. مثل اینکه شما اصلا مطالب مرا دنبال نمی کنید. من بیطرف هستم.
        اگر از نگاه شما من انگ زدم و ایراد گرفتم مهم نیست، چون جناب نوری زاد به حد کافی مجیز گو دارد و حرفهای من اثری ندارد.شما اهمیت ندهید.
        با سپاس از هشدارهای شما خانم متشخص و تحصیلکرده و از نوع با تربیت! ، شجاع! و آنتی آدم فروش!. ایران باید به داشتن زنانی تیز هوش و بیدار مانند شما افتخار کند.
        من تلاش کردم که پاسخم به شما مناسب نام و جنسیت خیالی شما باشد.
        امیدوار باشید

         
        • با درود به همگی‌ شما، و پوزش از درگاه وقت که به اندازه زمان یک منفی‌ دادن به فحاشی‌ها و هتاکیهای بینهایت، لحظاتی چند را هدر دادم.

           
          • سلام و درود
            جناب ناشناس و احتمالاً آشناس!
            نوع نوشتار شما حاکی ست از اینکه فردی آشناس هستید و نه ناشناس.
            امید که روزی شجاعت شما و امثال شما به آن درجه برسد تا پشت واژۀ ناشناس همانند نام زنانه مخفی نشوید. اینجا محیط مجازی ست پس ترس شما از چیست؟
            من مسئول هدر رفتن وقت شما نیستم.فقط وقتی را که بابت فکر کردن و نوشتن این کلمات زیبا! هدر دادید را در نظر بگیرید.جای تأسف دارد.
            وقت شناس باشید

             
        • آق بینهایت مثل اینکه باید با زبان خودت به تو صحبت کنیم : گر دست فتاده ای بگیری مردی ! مردی نبود آن که تو منظورت هست !!نیمی ازجهار پایان هم پس مردند !!! مفهوم !!!

           
          • سلام و درود
            داش بعدا میگم!
            این گفتار شما باید خطاب به جناب نوری زاد باشد و نه من!
            مثل اینکه این ایشان بودند که به فقیرترین افراد و استان ایران القابی زیبا بستند و با آنها تندی کردند،بجای اینکه دست آنها را بگیرند و با آنها همدردی کنند.حالا جناب نوری زاد مظلوم شد و من و مردم ایلام ظالم! شما مثل اینکه اصلن تو باغ نیستی.
            اگر منظور شما از فتاده، جناب نوری زاد بود که من باید دستش را میگرفتم و نگرفتم که باز فاز قاطی کردی! در ضمن حتمن شما جزو آن دسته از مردان چهار پا نیستی و از دستۀ ناجوانمردان دوپا هستی، ولی یک چهارپای مرد میارزد به یک دوپای ناجوانمرد و یا نامرد.
            شعور شما فقط در حد شمارش پاهاست!
            آندرستندینگ یا ندینگ!

            – در پایان عرض کنم که مشکل اصلی سخنان جناب نوری زاد در این مقولۀ ایلام، اینست که نظام ،دولت و مردم را با یک چوب زدند.
            جناب نوری زاد،آیا شما هم اگر در ایلام زندگی میکردید اینگونه نمیشدید؟
            در ضمن، از شما جناب نوری زاد بیشتر از این انتظار داشتم.شما هر موقع از طرف من مورد نقد قرار میگیرید، هماهنگ شده و سریع، پاسخهای تند دیگران را در جواب من میگذارید هرچند اگر آمیخته به انواع توهین ها باشد ولی در عوض، پاسخهای مرا یا سانسور میکنید و یا دیر میفرستید.البته اگر این نوبت قصد نفرستادنش را داشته باشید که دیگر نا امید می شوم از شما. الان این فرد، بنام بعدا میگم! 5 ساعت بعد از من مطلب داده و شما اینجا گذاشتید ولی مطالب من با اینکه خلاصه بود و در جواب توهین های دیگران و بسیار زودتر ارسال کردم را قرار ندادید.این بار توجیه شما چیست؟
            از نظر شما توهین مجاز است و پاسخ به توهین مجاز نیست؟!
            نکند شما هم از خواندن توهین های دیگران به من لذت میبرید!!! و از اینکه حامیان شما چنین مرام و بینش و ادبی دارند به خود میبالید.این تعلل و سکوت شما نشانۀ چیست؟

            ———————-

            سلام دوست گرامی
            انتشار کامنت ها ظاهراً اینگونه است که : کامنت های قدیمی در پایین قرار می گیرند و کامنت های جدید در بالا. و من باید از بالا شروع کنم به مطالعه و انتشار آنها. این است که تازه ها زود تر منتشر می شوند و قدیمی تر ها کمی دیرتر. صبور باشید نازنین. همه بی استثناء منتشر می شوند. مگر این که ناسزایی و توهینی در آنها باشد .
            سپاس

             
      • خدمت شیرین عزیز
        این افراد خشم وطغیان خیلی از ازادگان را بر خود نشانه گرفته اند . و همانطور که شما فرمودین تنها هدف انها به بیراه کشاندن سخنان اگاهی دهنده در اینجاست.
        بند ناف این افراد بجایی خیلی ؛غیره متعارف؛ در بدنه نظام وصل است .ولی حجب و حیا اجازه نمیدهد در اینجا ان را بازگو کنم.
        بیایید به همه ناکسان در این دنیا نشان دهیم انها هرگز نمیتوانند ما را در حد خودشان پایین بیاورند
        سرافراز باشید
        عفرب

         
        • سلام و درود
          عقرب
          تا اسم یه زن! دیدی دم تکون دادی؟! یه متن بی نظیر در پاسخ به شما نوشتم،بعد پاکش کردم. به خودم گفتم با کسی دهن به دهن بشم که ارزشش رو داشته باشه. نه یه عقرب!
          شما هم مراجعه کنید به پاسخ من برای مطلب جناب رکن الدوله.

           
    • سلام و درود
      جناب نوری زاد
      با تشکر از پاسختان.
      من از پاسخ شما قانع نشدم.مثل اینکه مخاطب شما در این سایت و تمام دنیا فقط باید افرادی لیسانس به بالا باشند تا کلمات شما را به نوعی دیگر تعبیر کنند. من ایندفعه از این توجیه شما به هیچ عنوان راضی نیستم. نه تنها قبول نکردید که اشتباه سخن گفتید بلکه بر آن نیز سماجت کردید.مگر شما فکر میکنید مردم ایلام که آمار سطح سواد در آن استان نیز در پائین ترین سطح در کشور است و هنوز نیمی از آنها در روستاها هستند و بیشتر شهر نشینان هم مهاجران روستایی همین چند سال اخیرند چقدر باید شما را بشناسند؟ شاید شما را در آن سوی آبها آنهم بیشتر فعالان سیاسی ،بشناسند ولی خیلی از مردم ایران شناختی از شما ندارند.در همین تهران هم بیشتر از نیمی از افراد تحصیل کرده نیز شما را عامل حکومت و نفوذی میدانند.حالا شما چه انتظاری از مردم ایلام دارید؟ متأسفانه این نگرش اخیر شما نسبت به مردم ایلام حاکی از ضعف بینشی جامعه شناسانه بود و به نظر من دیواری پائین تر از دیوار مردم ایلام نیافتید و این درست نیست. این نظر من بود. چرا باید به گونه ای دو پهلو و چند پهلو سخن بگویید؟ مگر واضح سخن گفتن چه ایرادی دارد؟
      حالا ممکن است نقد من از نظر شما سطحی باشد ولی تا این پوستۀ درک سطحی به قول خودتان از نوشتار پر کنایۀ خویش را همچنان کنایه آمیز ادامه دهید و از این رفتار و گفتار برخورنده قبلی عذر خواهی نکنید و صریح و روشن و بی کنایه منظور اصلی خود را بیان نکنید من کماکان شما را در این مقولۀ ایلام ، به دور از انصاف میدانم. به زبان قابل فهم تمام مردم ایران و مرد ایلام سخن بگوئید.بدون کنایه و مانور پر هیاهوی کلمات.
      لطفن نقد دیگران را حتی اگر سطحی بود کمی رویش تأمل کنید.
      ( بهترین دوست شما کسی است که از شما نقد میکند. )
      پایدار باشید

       
      • اگر این آقای بی‌ نهایت هر از گاهی‌ واضح‌ترین مطلب و نوشته کسی‌ را وارد چرخ تفسیر خود ساخته (خویش) نکند تا بهانه‌ای برای حمله به کسی‌ پیدا کند، گویی از غریزه خویش دور می‌‌شود.

         
        • سلام و درود
          جناب سیامک
          روشن و واضح بگو تا روشن و واضح پاسخ بگیری.نترس!منظورت از غریزه چه بود؟
          در ضمن میشه وقت بزاری و یه نقد مثبت به مطالب نوری زاد بنویسی تا بلکه امثال من از این ابهامات در بیان. مشکل، آنهایی هستند که دنبال بهانه می گردند تا به یکی مثل من حمله کنند تا بلکه از این راه، خودی نشان داده و البته رتبه دهی بالایی هم کسب کنن.از من به شما نصیحت،اگه خواستی رتبۀ بالا داشته باشی ، حمله به من رو انتخاب کن.حتمن موفق میشی.

          *** به همۀ کسانی که از مطلب من در نقد جناب نوری زاد برآشفتند:

          چرا نظرات جناب نوری زاد در مورد ایلام در پستهای قبل از رفتن به ایلام (“سفر به ایلام” – “ای ایلام ای مرز پر گهر”) با پستهای بعد از ورود و خروج اجباری از ایلام(“تربیت” – “سروکله ی اوباش و ارازل پیدا شد” – “بازگشت اجباری به تهران” –
          “طعم ترش تنهایی”) اینقدر متفاوته؟ دلیل این 360 درجه چرخش نظرات جناب نوری زاد چیه؟ آیا اگر کسی را تحویل نگرفتند، باید اینگونه برخورد کنه؟یا شاید دلیل دیگری داره و من نمیدونم؟ اگر توانستید پاسخی مناسب بنویسید از شما سپاسگذار خواهم بود.
          من به مهرداد هم گفتم:
          “من میگویم مگر این مواردی که نوری زاد گرامی به ایلامیان نسبت دادند فقط مختص آن دیار و مردم آنجاست.اگر به سطح سواد و سطح بیکاری و دیگر آمارهای مربوط به آنان نگاه کنید نباید انتظاری از آنها داشته باشید. مگر در تهران با کلاس و پایتخت ایران، بی تربیت،ترسو و آدم فروش کم است؟ جناب نوری زاد باید توقعش از مردم به اندازۀ بینش و دانش آنها باشه.
          چرا باید جناب نوری زاد به افرادی در یک استان اینگونه بتازد که شاید 10 درصد آنها هم به اینترنت دسترسی ندارند و نمیتوانند از خود دفاع کنند؟”

           
          • کار این بی نهایت عینهو خروس جنگی هاست!دقت کنید در هر پستی به چند نفر میپره . بابا جون خسته نمیشی با همه میجنگی ؟ تو محیط کار و خونه هم اگه همیقدر به اونا بپری که فاجعه است . بنده خدا تو که مدعی هستی مطالب ما بی محتواست . یه نگاه به مطالبت بنداز / هرچی هست هجوم و حمله و جنگ وستیز . بابا عجب حوصله داری ها !

             
          • سلام و درود
            جناب یمین
            اگر شما خوب دقت کنید من فقط پاسخ میدم به دیگران.شما چند نفر بی ادب و پرخاشگر را همه فرض نکنید. هر کس حق دارد در مقابل تهاجم دیگران دفاع کند و البته اگر آنها دچار سوء تفاهم شدند ، روشنشان کند.شما مثل اینکه تازه وارد هستید.به تمام پستها و کامنت های من مراجعه کنید،نظر شما تغییر میکند.
            من از شما مطلبی ندیدم که بگویم بی محتواست.مطلب بدهید و اگر مطلبی ندارید، نقد مؤدبانه.
            پایدار باشید

             
          • بینهایت گرامی‌، درود, جداً تکلیف خود را با شخص خودت تعیین کن. فرض کن بنده اصلا دشمن شما هستم که از نظر خودم فرضی‌ محال است. اما ببین با این فرض، این دشمن حرف حسابی‌ به شما زده است؟ روی سواد و دانش و نکته بینی‌ خواننده خیلی‌ حساب باز کن. روی اینکه کمتر امکان توفیق هست که کسانی را کیج و مغشوش کنی‌، به جدّ فکر کن. روی اینکه تقریباً همگان قادرند خیلی‌ زود متوجه تضاد در دیدگاه‌های کسی‌ شوند، مو لای درزش نمی‌‌رود. اینهمه از همگان شفاف سازی در بیان دیدگاه می‌‌خواهی، این میشود چراغی که در خانه روا ‌ست. امید که توانسته باشم منظورم را بیان کنم.

             
    • آقای بینهایت یک حسی مراقلقلک می دهد که تو خیلی آدم وقیح و نمک نشناسی هستی.مثل بوقلمون رنگ عوض می کنی و گندم نمای جو فروش هستی.
      اگر ما مردم از آقای نوریزاد مجیزگویی بشنویم خوب است اما اگر ضعف هایمان که کم هم نیستند را بشنویم بد است. دوست داری یک توریست اروپایی و متمدن به ایران بیاید و این وضع فجیع رانندگی و ساخت و ساز و زباله ول کنی ما را ببیند و در دل مسخره مان کند و برود برای هموطنانش بازگو کند یا یک هموطن به این کژرفتاری ما اشاره کند؟پس ما ملتی هستیم که حتی قادر نخواهیم بود عادت زشت و دیرینه پخش زباله در جاهای بیرون از منزلمان را هم ترک کنیم.پس از حکومت چه انتظار داریم که لقمه عظیم و مفت و بادآورده قدرت و ثروت را ول کند و به خواست مردم گردن نهد. بیله دیگ بیله چغندر .پس او از ماست و ما از اوییم!(منظورم حاکمان است). ؟
      پس ما هم مردمی هستیم که اگر کسی بدیهایمان را رخ نمود از او می رنجیم و به او پشت می کنیم و فقط دوست داریم خوبیهای نداشته مان را بازگو کند و مجیزمان گوید.چون به نوریزاد بی ادبی کردی نوشته ام را این گونه نوشتم در هر صورت از همه پوزش می خواهم.

       
      • سلام و درود
        جناب رکن الدوله
        نوشتار شما آبکی و حاکی از فقدان چیزی بنام اندیشه است.
        خوشبختانه پاسخ شما را مولانا و مفتون کبریایی دادند و نیاز به پاسخ من نیست؛

        1) مده پاسخ به گفتار سفیهان/ همان بهتر به خاموشی بکوشی
        مگر نشنیده ای این نکته ی نغز / جواب ابلهان باشد خموشی

        2) پس جواب او، سکوت است و سکون / هست با ابله، سخن گفتن جنون

        3) گر فحش دهد به من، جوابش ندهم / زیرا که جواب ابلهان، خاموشی ست

         
        • با با تو که در مقابل هر 2 تا خط 10 خط جواب میدی . اگه یک مورد جواب از دستت در رفته باشد . احتمالا جواب به خواجه حافظ شیرازی است !

           
    • جناب نوری زاد گرامی! بنده به عنوان یک ایلامی باید تنها بگویم شرمنده ام! ولی شما هم وضعیت را باید درک نمایید! باید مدتی طولانی در این محیط بسته و خفقان زندگی نمایید تا بفهمید این مردم چرا اینطور شده اند. شما ١٠ میلیون نفر را با ٢٠٠ هزار نفر مقایسه می کنید! اینجا کنترل تک تک افراد راحت است و جاسوس هم چنان که گفتید زیاد! در این محیط کوچک و بسته همان اندک اصالت و هویت کوردی ما را هم این سیستم به باد داده است و واقعیت است که همه ما را ترسانده اند، از جمله خود من را. از مردم عادی که محتاج یک لقمه نان هستند و در آن و قدرت و خشم و شهوت مانده اند که انتظاری نیست. ما هم که… وقتی برادارن تحت نظرت دارند و چند وقت یک بار احضارت می کنند و ریز به ریز پیامک و تلفن و رفت و آمدت را شنود کرده و می کنند، چه می شود کرد؟ آیا باید دست از خانواده و آبرو در میان این مردم اغلب قرون وستایی ایران و از جمله هویت دگرگون شده جدید ایلام، کشید و جنگید و زندان و . .. رفت؟ آیا باید خود را به دردسر مهاجرت انداخت!؟ آیا باید رعایت وضعیت کار و لقمه ای نان را کرد و سکوت کرد یا چه؟ حتی در این میان آدم از خود بگذرد خانواده را چه کنند؟ بنده قصد داشتم که شخصا” پذیرای شما شوم، ولی بعلت همین جو بد و کوچک امنیتی ایلام، و درسرهای که قبلا برایمان درست شده، واقعا تنها باید بگم شرمنده ام. این را هم بدانید که مردم ایلام باهویت و اصالت، این عده اراذل و اوباش نیستند که حتی احترام مهمان را هم نگه نمی دارند چه برسد که تحمل کنند کسی به او نزدیک شود!

       
  84. البرز گرانمايه و ارجمند
    ذيل پستِ سر و كله اوباش و اراذل .. كامنتى گذاشته بوديد و درباره ريشه ها اظهار لطف كرده و نويسنده را دست بالا گرفته بوديد . نخست از ديركرد در پاسخگويى پوزش مى خواهم . بسيار مايه خرسندى است كه ريشه ها را دنبال مى كنيد و اگر بتوانيد همه اين مجموعه را به صورت پى دى اف مرتب كنيد ، بسيار سپاسگزار خواهم بود و من هم هيچ چشمداشتى ندارم جز آنكه اين مجموعه به مردم و اهل نقد و نظر پيشكش شود .خواسته بوديد پنج كتاب كه هر سال يكبار آنها را مى خوانم نام ببرم . من البته نمى توانم بگويم كه كتاب هاى زير را هر سال يكبار مى خوانم ، بلكه بهتر است بگويم كه اين كتاب ها به اصطلاح كتاب هاى بالينى من اند ، يعنى كتاب هايى كه بيش تر به آنها رجوع مى كنم و طى ساليان دراز كمابيش همه را پر از حواشى و اوراق كرده ام ، اما راستش معرفى كردن كتاب براى من به ويژه از راه دور دشوار است و مطمئن نيستم كه كتاب هاى زير براى شما جالب باشند. مايل به تعيين تكليف هم نيستم . بارى ، من در زندگى هنرى جز كتاب خواندن نداشته ام و تقريباً از نوجوانى تا كنون كتاب خوانده ام ؛ هم رمان ، هم نمايشنامه ، هم كتاب هاى علوم انسانى به ويژه فلسفه و روان شناسى و هم ادبيات كلاسيك فارسى . راستش علت ديركرد در پاسخگويى هم دشوارى گزينش بود . چون نه تنها از گرايش شما بى خبرم بلكه همچنين از آشنايى شما با زبان هاى خارجى نيز . راه ديگرى هم هست كه به جاى كتاب نويسندگان و فيلسوفانى را معرفى كنم كه كار آنها را ارزشمند تر يافته ام . نويسندگان روسى كه در در شورى سابق جزء ناراضيان و معترضان بودند از جمله سولژنيتسين ، ميخائيل بولگاكف و آنا آخماتووا . رمان نويس هاى فرانسوى سده ١٨ و ١٩ از جمله دنى ديدرو ،بالزاك ، استاندال ، گى دو مو پاسان ، اميل زولا ، سارتر ، كامو كه مسائل اجتماعى زمان خود را به صورتى زنده و گيرا پيش چشم نهاده اند . جهان ادبيات بسيار وسيع و پربار است و انتخاب دشوار . از ايرانى ها شهرنوش پارسى پور ، هوشنگ گلشيرى ، و رضا قاسمى هر يك گوشه اى از مصايب فرهنگى ما را در داستان هاى خود برجسته كرده اند . يكى ديگر از حوزه هاى مطالعاتى كه آن را به ويژه براى جوانان دربايست مى دانم تاريخ كشور خودمان به ويژه عصر صفوى تا امروز است . حكومت قانون از سيد جواد و ايدئولوژى مشروطه از فريدون آدميت و تاريخ مشروطه احمد كسروى و مانند اين ها خواندنشان واجب است ، اما من پس از فراز و نشيب هاى بسيار به سوى فلسفه و فلسفه سياسى كشانده شدم و آن را اساسى ترين طريق تفكرآموزى براى نسل امروزى يافته ام ؛ تئورى عدالت جان راولز ، تمامى آثار هانا آرنت به ويژه خاستگاه توتاليتاريسم ، جامعه باز و دشمنان آن از كارل پوپر و آثار متأخر كاستورياديس ( كه البته ترجمه نشده اند ) بسيار از نظر فكرى رهگشا هستند . تا آنجا كه به شخص من مربوط مى شود از ساليان دور از آثار ادبيات كلاسيك خودمان از جمله تاريخ بيهقى ، شاهنامه ، ديوان حافظ و مانند آنها فارسى نويسى آموخته ام و پيشنهاد مى كنم كه در عين نگاه نقادانه به انديشه اين بزرگان بايد به عنوان اساتيد سخن آنها را أرج بگذاريم و از آنها بياموزيم . من نه فقط براى شما بل براى هركس كه براى ژرف كاوى مسائل خودمان خواهان برونشد از پيله محدوديت هاى عميقاً درونى شده و آموزش فكر كردن است راهى سواىِ مطالعات آثار بالا پيشنهاد مى كنم كه گرچه دشوار است اما اگر بردبار باشيد و پرسش ها و مسئله هاى بررسى شده در اين آثار برايتان جدى باشد لحظه اى فراخواهد رسيد كه پيله روانى تان شكافته مى شود و از آن پس ديگر لازم نيست با اكراه و زور مطالعه كنيد بلكه اين پرسش ها و تحليل ها هستند كه همچون مدارى مغناطيسى شما به سوى خود مى كشند.
    ١- با مجموعه آثار افلاتون ترجمه زنده ياد حسن لطفى آغاز مى كنيم و با سقراط در محافل و كوچه و خيابان هاى آتن عصر پريكلس همراه و همسفر مى شويم . او نادانى ما را از زهدان آنچه دانايى اش پنداشته ايم چون ماما مى زاياند . سقراط پابرهنه و يك لاقبا ، ملقب به خرمگس و ماما ، هرگز از عالم بالا آغاز پرسش و طرح مسئله نمى كند . او نخست درباره همين رخداد هاى پيرامون و جزئى در جهان واقعى پرسش مى كند و باعث تشويش اذهان عمومى ( دوكسا) مى شود و در اساس به همين اتهام محاكمه مى شود .بيش تر كتاب هاى اين مجموعه جز جمهورى و قوانين حجم زيادى ندارند و زبانشان هم ساده است . قالب آنها موعظه و حكمت آموزى يكسويه از نوع شرقى نيست بل ديالوگ و گفتگوست
    ٢- براى آشنايى با ارسطو سطوح مختلفى هست . مى توانيد با ارسطو از ديويد راس آغاز كنيد اما طبيعيات و علم النفس ارسطو امروزه زياد بدرد نمى خورند . مجموعه نوشته هاى منطقى ارسطو با عنوان ارگانون پس از ٢٤٠٠ سال مستقيماً به دست تواناى دكتر مير شمس الدين اديب سلطانى به فارسى برگردانده شده است .اگر كسى در زمان مأمون چنين مى كرد هموزن كتاب طلا مى گرفت . نمى دانم كه اديب سلطان اكنون چطور گذران زندگى مى كند . در سطح پايين تر مى توانيد به منطق صورى دكتر خوانسارى بسنده كنيد . كتاب سياست ارسطو ترجمه زنده ياد حميد عنايت و نيز فن شعر هنوز هم كاربرد دارند .
    ٣- گفتار در روش ترجمه محمدعلى فروغى ( ذكاء الملك) و تأملات در فلسفه اولى ترجمه احمد احمدى و اعتراضات و پاسخها ترجمه دكتر على موسايى افضلى شما را همراه با دكارت وارد انديشه مدرن مى كند
    ٤- جان لاك و هيوم و بيكن و باركلى در آن حد كه با نزاع راسيوناليسم (خردگرايي ) و إمپريسم ( تجربه انگارى ) آشنا شوي
    ٥- سنجش خرد ناب از كانت نقطع عطفى است در انديشه مدرن .
    ٦- پيشگفتار پديدارشناسى هگل
    ٧- هستى و زمان هيدگر
    ٨- رساله فلسفى – منطقى لودويگ ويتگنشتاين
    اين آثار هر يك انقلاب در انديشه غرب پديد آورده اند . خواندن آنها براى آشنايى با بنيادهاى انديشه غرب از واجبات است .اما پيش و پس و همهنگام با آنها آثار بسيار ارزشمندى نوشته شده اند كه عجالتاً به دجال و چنين گفت زرتشت و تبار شناسى اخلاق نيچه گذرانه اشاره مى كنم . از دوستان ديگرى كه اين كامنت را نامناسب يافته اند پوزش مى خواهم . من به پرسش البرز ارجمند پاسخ دادم ورنه وقت دوستان را نمى گرفتم .
    شاد و پر توان باشيد

     
    • کوروس مهربان و صمیمی درود بر تو باد.
      از اینکه از شما پرسش کردم ناراحت نیستم ولی از بزحمت انداختنان شرمنده ام. اما استاد، بخدا نخست که نوشته تان را دیدم ترسیدم! گمان کردم نوشته اید: پشت سر و کله اوباش و اراذل کامنتی گذاشته بودید…با خود گفتم: خدایا من پشت سر و کله اراذل و اوباش چه کامنتی گذاشته بودم.اما دیدم پشت نبود و پست بود پس خیالم راحت شد.
      اما کتابهایی که مطرح نمودید همه مرغوب طبعم بود و بعضی از آنها را دارم.مانند تاریخ مشروطه کسروی،جامعه باز و دشمنان آن وسنجش خرد ناب کانت.کوشش می کنم به جهان اندیشه نامبردگانی که آورده اید راهی بیایبم.
      و اما من هم آهنگ آن را دارم که چند کتاب را به شما معرفی کنم.
      1- آینده ذهن(کند و کاوی علمی برای فهمیدن،بهسازی و توانمندی ذهن) نوشته میچیو کاکو فیزیکدان ژاپنی انتشارات مازیار.
      2- فوق طبیعت .لایال واتسون ترجمه شهریار بحرانی
      3- شعور،این ناشناخته ژان شارون ترجمه دکتر محسن فرشاد
      4- بررسی علمی خود هیپنوتیزم ریچارد شروت ترجمه دکتر جمالیان انتشارات اطلاعات(روزنامه اطلاعات!)
      انتشارات اطلاعات دو کتاب در باره هیپنوتیزم منتشر کرده که نام دیگری یادم نیست ولی کتاب بالایی به من بسیار کمک کرد تا در زندگی تحت القائات و تلقینهای رسانه ها و مردم قرار نگیرم یا قدرت انتخابم را تقویت کنم .
      5- نیمکره راست و ذهن ناهشیار کشف غریبه درون نوشته دکتر آر جوزف انتشارات گوتنبرگ.محشر است نظیر ندارد.
      این کتابها را از کتابفروشهای خیابان شاهرضا روبروی دانشگاه تهران براحتی می توانید تهیه کنید.ای کاش می شد آنها را ارمغانتان کنم.
      گمان کنم از مطالعه شان استفاده وافر ببرید.استاد سپاس.

       
    • نه تنها وقت ما گرفته نشد مقداری از کتابها را که نخوانده بودیم ر برای تهیه و خواندن راهنمائی شدیم سپاس

       
  85. با درودی از بن جان به نوریزاد عزیز : مردی که مردانه قد علم کرده در مقابل این اژدهای هفت سر . مردی که چون استخوان بیخ گلوی اژدهای هفت رنگ را هر روزمیخراشد و این اژدها هر روز با گماشتگانش او و ناظران را رصد میکند که دست ازپا خطا نکنند مردی که به محض خروج از موطنش ولوله ای در ماموران المعزور می افکند که چه میکند با که حرف میزند چه میخورد وبه دنبال چه کسی است ؟ تا سریعا مخاطب وی را شناسایی و بلایی به سرش بیاورند که ازدعوت این بزرگ مرد پشیمان شود و عذر تقصیر بخواهد ! با این همه بازهم به او شک داریم ! مردی که مردانه سوالهایی را علنا میپرسد که در هزارتوی افکار همه ما سرشته شده که جرئت پرسیدن آنها را ازما گرفته اند ! چون محبس و داغ و درفش پاسخ این سوالهاست . ولی او چون حلاج که میگفت انالحق بدون واهمه سوال میکند ! و جسد خویش بر دوش میکشد !جالب است که توسط خود ما مورد تمسخر واقع میشودکه به کجا میخواهی برسی ؟ مشت برسندان میکوبی ولی ازقدرت قطره آب غافل هستیم .چه ؟ این قطره آب که لطیف و ناچیزمینماید سنگ ها یی سوراخ میکند که بیا و ببین فقط و فقط استمرار میخواهد وبس ! مستمروپایدار باشی ای بزگ مرد .

     
  86. محمد عزیز خسته نباشی تک تیرانداز جبهه نور
    تک تیرهایت طبق ومعمول مستقیم به هدف میخورد.
    عقرب

     
  87. جناب نوریزاد
    نوشته شما در خصوص چنبره نیروهای امنیتی در ایلام و خبرچینی و مزدوری را خواندم. بعنوان یک ایلامی با شما در این زمینه هم عقیده هستم. فقر و بیکاری موحود در استان این زیمنه را برای نیروهای امنیتی و سپاه بوحود آورده مه از این فقر سواستفاده نمایند. البته باید بگویم که جوانمردی و مهمان نوازی ملت کرد و ایلامی ها نیز ساهاست کمرنگ شده است و رنگ و بوی ایدئولوژیک به خود گرفته است. من جند سالی است که قید خدمت به مردم استان خودم را زده ام و در خارج از کشور زندگی می کنم. چند سال پیش روزی توسط برادران احضار شدم که چرا موجب بدبینی دانشجویان به نظام می شوی (شغل من تدریس در دانشگاه است). من که هاج و واج مانده بودم سوال کردم چگونه؟
    گفتند وقتی شما از کیفیت آموزش در دانشگاه های خارجی در ملاس درس صحبت می کنید، این باعث بدبینی دانشجویان به نظام می شود!!! بلی متاسفانه بازار خبرجینی و خبرفروشی به دانشجویان هم کشیده شده است.
    چنبره نیروهای نظامی و امنیتی در ایلام به حدی است که آدم احساس خفگی مطلق می کند!!

     
    • قابل تو جه بنهایت !!!!!!

       
      • سلام و درود
        جناب مهرداد
        قابل توجه شما باشد. من میگویم مگر این مواردی که نوری زاد گرامی به ایلامیان نسبت دادند فقط مختص آن دیار و مردم آنجاست.اگر به سطح سواد و سطح بیکاری و دیگر آمارهای مربوط به آنان نگاه کنید نباید انتظاری از آنها داشته باشید. مگر در تهران با کلاس و پایتخت ایران، بی تربیت،ترسو و آدم فروش کم است؟ جناب نوری زاد بیاد توقعش از مردم به اندازۀ بینش و دانش آنها باشه.
        چرا باید جناب نوری زاد به افرادی در یک استان اینگونه بتازد که شاید 10 درصد آنها هم به اینترنت دسترسی ندارند و نمیتوانند از خود دفاع کنند؟
        کپی پیست مطالب فراموش نشه. من که استفاده میکنم.
        مراقب افرادی مثل من باشید چون “شیرین” خانم هم هشدار دادند.

         
        • جناب بینهایت البته نمیدانم در علم . در فقه . در ادبیات .در چه چیزنهایت هستید ولی متوجه میشوم که متاسفانه شما خیلی وقیح تشریف دارید و هر کجا کم میآورید به شیوه مالوف روی میآورید در کامنی فرموده بودید که قاری قرآن هستید من تا کنون قاری قر آن ندیده بودم که اینطور سخن بگوید البته مداح دیده بودم و شیوه جمع قلیلی آزآن ها اینگونه است که شما میگویید و حالا ازحوزویان میخواهم که برایتان کف بزنند

           
          • سلام و درود
            جناب مهرداد
            برای اطلاع شما،من قاری قرآن بودم و مقام هم آورده ام.در ضمن مکبّر مسجد هم بوده ام و همچنین نوحه خوان و دعای توسل و کمیل خوان هم بودم.البته در بسیاری از امور دیگر هم توانا بودم. این مربوط به زمان نوجوانی و اوایل جوانی بود (حدود 30 سال پیش). یادش بخیر.
            مگر اینها دلیل میشود که شما وقتی کم آوردید “فلش بک” بزنید به گذشتۀ من؟ شما بگویید تا بحال چه دیدید تا من طبق آنچه دیدید استدلال کنم!!
            من و امثال من، نسل سوخته بودیم و خیلی زود بزرگ شدیم.
            برای رتبه آوردن، نباید خود فروشی کنید و از ذات انسانی خود فاصله بگیرید.

             
  88. جناب نوری زاد،تا بوده جهان چنین بوده که مردان ایام سختی همواره تنها بوده اند و بر دوش خود بار تنهایی و رنج حمل اگاهی و درد را تحمل کرده اند.اینان اما افق دیدی فراتر از مردمان مدعی پهلوانی و گرسیوزی داشته اند و اگر هیکلی پهلوانی ندارند اما دارای خصایص انسانی و بشر دوستی می باشند.اینان مردان مردند و تاریخ یک جامعه را اینان می نویسند.این مردان به مانند اطلس رنج حمل جهان را بر کول دارند و پیکان تیز دریدن مرزهای ترس و وحشت در دست اینان است.این مردمان صلیب خود بر دوش ،جنازه خود را حمل میکنند تا دشمن ازادی و فهم بداند که برای اینان مرگ بازیچه ای بیش نیست و جاودانگی اانها در فراخنای تاریخ باقی خواهد ماند.هموطنم،محمد نوری زاد، در این تنهایی برای تو مکاشفه ای است بس عمیق و شهودی به فراخنای هزار توی ادمی انگاه که بر دستان غل ، بدست نامردمان تازیانه ظلم و بی عدالتی و جهل دریافت میکنی و توبی هیچ دردی در خود و تاریخ فرو رفته و مفاهیم عمیق بشری را مرور می کنی.برادر هموطنم،تنها می دانی کیست؟ان دیکتاتوری است که تمام دارائی خود را میدهد تا در ان زمان که پرده های ظلم و جهل دریده شده تنها گوشه خرابه ای برای مردن و لحظه ای اسودگی بیابد اما دریغ از لحظه ای و مکانی بوسعت یک گور.برادرم تاریخ ایران از این تنهایان بسیار دیده تنهایان واقعی تاریخ اینانند نه تو.من و تو به چشم تنهایی دیکتاتور فیلیپین و لیبی و مصر را دیده ایم کسانی که دل از مردم بریدند و در اطراف خود به سرنیزه مشتی چاپلوس و حرامی تکیه کردند که در نهایت برای انان جز تنهایی و بد نامی نماند.برادرم اگاه باش که سرنوشت انسانها به دمی است ،پانزده سال قبل ایا باور میکردی که صدام و قذافی و مبارک در دمی به چنین سرنوشتی دچار شوند؟ تو باید کشف کنی که مردمان عادی قهرمان نیستند و توان چون تو ندارند و آن قاضی و آن مامور معذور هم خود قربانی سیستمی ادم خوار و در اوج بدبختی و مذلت است. فردی که روزگاری در دادگاه اداری اینان مشغول بود برای دیگری تعریف کرده بود که این ماموران یل در مقابل مظلومان هنگامی که در خیابان پاسداران برای محکمه اداری احضار می شدند اکثرا رنگ بر رخ ندارند و جز درخواست عذر و درخواست ترحم از پهلوانی انان چیزی باقی نمی ماند. اری برادرم اینان خود قربانی اند .نوری زاد گرامی از این فرصت استفاده کن فردا کار زیاد خواهی داشت پس امروز خود را در این تنهایی که دیگر سر ان کشف و شهود روحی است بساز.دوستدار تو هموطنت.

     
  89. نورى زاد آزاده : انسانى كه زبان و قلم و عملش را با راستى و شرف و آزادانديشى هم پيمان ساخته است ، در جايى كه ما زندگى مى كنيم محكوم به تنهايى است .هراندازه كه اپيدمى فلج وجدان فزون تر شود ، شما نيز تنها تر خواهيد شد. هراندازه كه يكدگرفريبى و خودفريبى همگانى تر شود ، انسان هاى فريب ناپذير بى كس تر خواهند شد ، هراندازه كه سرسپردگى به زندگى بنده وار و سر به گريبان بيش گردد ، انديشمندان آزاده تنها تر خواهند شد.
    سخت است ، اما چه باك . تنهايى و آزاده زيستن بر همرنگى با جماعتى كه زنجيرهايش را تقديس مى كند شادمانه تر است .تنهايى شما بارويى است باليده از وجدان و خردمندى خودتان . از فراز اين بارو به همان مردم مسخ شده روشنى مى بخشيد . اين وضعيت دوامى نخواهد داشت . همه نمى توانند چون شما ترس را دود كنند و به هوا بفرستند. خاموشى مردم سرسپرده همان گونه كه خود مى فرماييد از سر ترس و مصلحت انديشى هاى شخصى و خانوادگى است نه الزاماً از جهل و بى خبرى . نمى گويم كه مردم همه فيلسوف اند ، اما به طور نسبى از ستمگرى هاى حاكم با خبرند . شم عمومى گاه چيزهايى را زود تر از وقتش مى فهمد . آنكه مى ترساند مى ترسد و اين بازى ترس دوجانبه دير يا زود بر سر حاكمان آوار خواهد شد

     
  90. و صدای نوری زاد لای کامنت ها گم می شود!

     
  91. آقای نوری زاد،
    1- محمد تقی رهبر که در مجلس هشتم نمایندۀ اصفهان بود و چون سنش از 75 گذشت دیگر نتوانست به مجلس برود و توسط خامنه ای به امامت جمعۀ اصفهان منصوب شد؛ از آن دسته آخوندهای پنج تومانی قبل از انقلاب است که در همۀ این 36 سال هم در همان ظرفیت پنج تومانی اش ماند و فقط قیمت روضه هایش را یک میلیون برابر (هر چس ناله به بهای حداقل 5 میلیون تومان) کرد. او که در مجلس وظیفه ای جز رصد کردن تنکۀ همپالکی های زنش را نداشت و همواره جزو بلندترین صداهای واعفتا و وا عصمتا بر ضد جوانان و زنان بود؛ بمحض رسیدن به پست ریاست جمهوری اصفهان در جایگاه امام جمعه و قدرت اجرایی بسیج و سپاه و استانداری را در دست گرفتن – مثل همۀ امامان جمعه – یکی از اولین فتواهایی که – سالها آرزویش را داشت و قدرت اجرایش را نداشت – صادر کرد مبارزۀ اسیدی با بدحجابی زنان بود. نتیجه همانی شد که در حدود یک سال پیش چند بانوی جوان اصفهانی را با اسید سوزاندند و حداقل یکنفر از آنان بنام سهیلا جورکش تمام زیبایی و بیشتر بینایی اش را از دست داد. اما نه تنها این آخوند متحجر و معاونش مورد مؤاخذه و تعویض قرار نگرفتند بلکه توانستند با تهدید و ارعاب و اعمال نفوذ پشت پرده از معرفی بسیجیان و حزب اللهی های مباشر و مجری فتوای اسید پاشی هم جلو گیری کنند. و تا امروز هم کسی از اسیدپاشان معلوم اصفهان معرفی نشده اند.

    2- آخوند رهبر که بعد از اسید پاشی های اصفهان بشدت ترسیده بود و همۀ تلاشش را بکار می برد که دم خروس فتوای – “توصیه حلال و ثواب به هر جنایتی در مورد خانم های آزاده” – جنایتکارانه اش را بپوشاند و از ترس و خشم افکار عمومی رهایی یابد؛ بهترین موقعیت سوء استفاده را در ماجرای فرودگاه جده تشخیص داد و بلافاصله مصاحبه کرد و در آن مصاحبه یکی از تندترین تعابیر پان ایرانیست های باستان گرا و خشن را بکار برد در بارۀ اعراب؛ و آنان را “یک مشت سوسمار خور” معرفی کرد. تا بلکه بتواند با گره زدن جنایت “بی حجابان را اسیدی کنید” خودش با احساسات شوونیستی ملی گرایان باستان پرست، چشمان نگران و پرسشگر ملت در مورد پروندۀ جنایت اصفهان را از دوش خودش کنار بزند. اما او خودش هم می دانست که این تعبیرش در مورد اعراب اعتراض آخوندهای دیگر را بدنبال خواهد داشت. زیرا اولاً پیامبری که روحانیان نان بنام او می خورند و سکه شان به دین او ضرب خورده عرب بود و زبان علمی – بخوان خرافات تاریخی – خود روحانیان عربی محض است. و بنوعی روحانیان ایران اعرابی هستند که فارسی حرف می زنند و نه ایرانیانی که عربی بلدند. لذا رهبر اصفهانی چند روز صبر کرد که مقصود اولیه اش (امام جمعۀ اصفهان با تعبیر تند از عربستان انتقاد کرد) تیتر شود تا بیاید و گه خوردن “توهین به اعراب”ش را با غلط کردم گفتن دیگری پس بگیرد.

    3- او امروز اینکار را کرده و گفته است که منظورش از “یک مشت اعراب سوسمارخور” حاکمان عربستان بوده اند و قصد توهین به اعراب را نداشته است. در حالیکه جملۀ او در حمله به اعراب خیلی واضح و بدون پیچ و خم است و او از واژۀ ترکیبی “اعراب سوسمارخور” استفاده کرده که علاوه بر جملۀ معروف نژاد پرستان ایرانی بودن؛ اطلاقش هم به عام بوده و نه خاص. اتفاقاً توهین او اعراب فقیر و بدوی و صحرانشین را که مردم عادی هستند مخاطب داشت و نه حکامی را که اعقاب اشرافیت جدید زاده شده در قالب دین جدید محمد هستند و به یمن نفت فراوان نه تنها سوسمار خور و بدوی نیستند؛ بلکه ثروتمند و تحصیلکرده و امروزی تر از آخوندهای مانده در یثرب محمد امین سال های اول هجرت هستند . البته که موضع آخوند متحجر رهبر نه از بابت ملی گرایی و پس گرفتن آن از بابت منافع ملی و حقوق انسانی؛ بلکه این باز و بسته شدن های افراط و تفریطی فقط برای نجات خودش از فتوای اسید پاشی و جلوگیری بعدی اش برای اجتناب از وهن پیامبر عرب اسلام توسط یک روحانی شیعه بوده است.

    4- ریل خوبی است این خودزنی ناخواستۀ عرب ستایی دیروز (جهان اسلام) و عرب ستیزی امروز در داخل روحانیان و باید دامن زد به این انکار هویتی خودشان. اما بدیهی است که عرب ستیزی بعنوان یک زبان و نژاد متفاوت با نژاد و زبان فارس یک دگماتیسم ناسیونالیستی و قرون وسطایی است و نباید در دامش افتاد. بعبارت دیگر هر چقدر روحانیان به اعراب حمله کنند چون انکار خودشان است خوب است. اما هر چقدر ما به اعراب حمله کنیم نوعی نژاد پرستی مذموم است و نباید. من با سیاست عربستان در منطقه مخالفم و هم آنرا شکست خورده می دانم و هم حاضرم برای شکستش در کنار جمهوری اسلامی قرار بگیرم. اما این مخالفت من هیچ ربطی به خانۀ خدا و حرمین شریفین و اخلاق اسلامی و جنگ فرقه ای ندارد و عربستان را به دلیل توهم خودبزرگ بینی – ضد منافع ایران – قابل تنبیه می دانم. می ماند این خوشحالی که امروز لاریجانی قضا هم به صف مخالفان حرف های هاشمی پیوسته و مجدداً او را تهدید به افشای پشت پرده ها کرده. خوبی درگیری جدید این است که مخالفان هاشمی اینبار دست پرقدرت و غیب خامنه ای را پررنگ ندارند و اگر خامنه ای حمایت شان نکند هاشمی همۀ آن ها را قورت می دهد. نگاه کنید به صدای بسیار بلند ظریف که گفته “نفس کسی را که با نقل قول از خامنه ای به مخالفت با من برخیزد را می گیرم.” و البته حرفش را تمام نکرده با گفتن “… نفسش را می گیرم؛ چون آن ممه را لولو برد و اینبار رهبر باماست”

     
  92. جناب نوریزاد عزیز, امیدوارم ترشی و تلخی از آن دشمنان ایران باشد و صد البته در راس شان آخوندها. کامتان همیشه شیرین باد.
    پژمان

     
  93. اقای نوری زاد سلام
    اگر بگویم که این حس شما را با تمام وجودم احساس میکنم به گزاف نگفتم
    زیرا این حس از طریقی دیگر بر من وارد شده
    اما میخواستم یک مطلب را به شما عرض کنم وان اینکه طبق گفته خودتان با انکه خیلی ها طرفدار شمایند ولی نمیتوانند شما را همراهی کنند
    حال فرض کنید خیلی ها این طعم تنهایی را فراوان دارند و کسی به فکرشان نیست اصلا
    پس باید گفت شما وضعتان بهتر است
    اما دور از شوخی این حس بسیار ازار دهنده است و من با شما ابراز همدردی میکنم

     
  94. دوباره ميچاپمت وطن!

    با اجازه سیمین بزرگ و عزیز

    دوباره میچاپمت وطن ، اگرچه با آبروی خویش
    ستون ز سقف تو میبرم ، به یاری خلق و خوی خویش

    دوباره میگیرم از تو خون ، به خاطر آقازاده ها
    اضافه اش نیز میدهم ، به بچه های عموی خویش

    دوباره این خاک پر گهر ، به توبره و کیسه میکشم
    دمی تغافل نمیکنم ، ز کوشش و جستجوی خویش

    دوباره میبُرمش نفس ، ز هرکه کوشد برای جیک
    به انفرادی بیفکنم ، چه منتقد چه عدوی خویش

    به چند تن از قلمزنان ، دلار و پوندی دهم نشان
    خصوصاً آنکه برای من ، نموده پاره گلوی خویش

    به رهبری نیز میدهم ، زکات و خمس و کمیسیون
    اگرچه بیزارم از طرف ، چو یک زنی از هووی خویش

    دوباره میسازمت وطن ، برای بانک سوئیس خود
    که کبک بختم نموده حظ ز بانگ قوقلی قو قوی خویش

     
  95. مانتوي پشم و آبروي دين

    پاسداری کرد حمله مثل گرگ
    جانب پیرزنی ، مادربزرگ

    گفت پیدا باشد از تو تار مو
    بردی از پیغمبرو دین آبرو

    در کمیته امشبی داری پناه!
    میبریمت صبح فردا دادگاه

    پیرزن، لرزان، شکسته، بی رمق
    هرچه چین بر صورتش، جوی عرق

    گفت: دینی با چنین قدر و مقام
    صاحب پیغمبر و کلی امام

    اینهمه آخوند از بهرش قطار
    مجتهدهایش بزرگ عمامه دار

    جمله توضیح المسائل ها قطور
    هریکی هفتاد و شش تا بوف کور

    قصه گلشیری از صرفش عقب
    دولت آبادی ز نحوش در عجب

    آنچه در آن هست آداب خلا
    واقعاً باید نوشتن با طلا

    با سخن هائی چنین نغز و نکو
    دین کجا دارد غمی از تار مو

    اینهمه سرباز و هنگ و پادگان
    حافظ اسلام و پرچمدار آن

    من کجا زورم به کاری میرسد
    لطمه ای از موی و تاری میرسد

    هیچ مو شمشیر نیکوئی نشد
    هیچ دینی بسته موئی نشد

    من کی از پیغمبرو از دین او
    برده ام – استغفرالله – آبرو

    پاسدارش گفت زان موی سفید
    کی شما پیران خجالت میکشید؟

    چیست پس آن صورتی روژ لبت
    جز نشان دشمنی با مذهبت؟

    روسری، ژرژت که نه، ابریشم است
    قیمتش را هرچه پندارم کم است

    چکمه هایت لابد از ایتالیاست
    الفتی شاید ترا با مافیاست

    وز همه اینها گرانتر مانتو ات
    دل ز مردان میبرد رخت نو ات

    پشم مانتو میکند اغوایشان
    لرزه اندازد به سر تا پایشان

    چیست این مانتو که تو داری به تن؟
    چادر مشکی سرت کن پیرزن!

    مانتو ات طرح نو است و پشم ناب
    سمبل طاغوت و ضد انقلاب

    این بده تا من به مستضعف دهم
    حق فرستاده چرا از کف دهم؟!

    گر رهائی خواهی و شلاق هیچ
    میدهم چادرشبی، برخود بپیچ

    مانتو ات بگذار و پشت سر نبین
    موی خود را هم بپوشان بعد از این

    این بگفت و حکم حق اجرا نمود
    خود نوشت آنرا و خود امضا نمود

    داد او را کهنه پاره چادري
    گفت بر سر کن که سرما ميخوري

    پس برون آورد مانتو از تنش
    برد لابد هديه بر مادرزنش!

    گفت آن بانوي مانتو باخته
    کهنه چادر بر سرش انداخته:

    « آبرو بردم ز دین با تار مو
    دادمش با پشم خالص آبرو»

     
  96. آيا امام جمعه اصفهان باکره بود؟

    “امام جمعه اصفهان:74 درصد دختران ايراني باكره به خانه بخت نمي روند”
    الا اي شيخ جویای بکارت
    به لاي پاي دخترها چه کارت؟

    “امام جمعه اصفهان:74 درصد دختران ايراني باكره به خانه بخت نمي روند”
    ” امام جمعه اصفهان گفته است 74درصد دختران ما باكره نيستند! پيام آور از ايشان مي‌پرسد: شما اين آمار را از كجا آورديد؟ آمار مربوط به اصفهان است و يا كل كشور؟ امام جمعه مي‌فرمايد: من با اين وضع فساد و فحشا حدسي گفتم، البته آقاياني هم كه اطلاع دارند و نزد من مي‌آيند تائيد كرده اند……” – سایت اینترنتی «پیک نت»

    بکارت
    الا اي شيخ جویای بکارت
    به لاي پاي دخترها چه کارت؟

    تو فرمودي بکارت ها که پاره‌ست
    دقيقاً درصدش هفتاد و چارست

    ببينم از کجا آوردي آمار؟
    ز جمع آشنايان يا ز اغيار؟

    شمارش را به ديگر کس سپردي
    و يا خود رفتي از داخل شمردي؟!

    اگر حدس و اگر آن را شنفتي
    چرا زان بيست و شش درصد نگفتي؟

    نگفتي بيست و شش درصد بکارت
    نشان باشد ز انواع اسارت

    گروهی باکره، از سکس دورند
    کزین بابت گرفتار غرورند

    به خود چسبانده برچسب نجابت
    نکرده تیر بر آنها اصابت

    هماره صورتی پر جوش دارند
    روانی خفّه و خاموش دارند

    به زعم خود نجیب و ترتمیزند
    به هر صورت برای ما عزیزند

    گروهي ترس خورده، صاف و ساده
    اسير انجماد خانواده

    برادر غیرتیٰ و آبرودار!
    پدر هم محترم در کوچه بازار

    اگر دختر رود از راه ناجور!
    جوابش گاه چاقو هست و ساطور

    گروهي پاي بند دين و مذهب
    به شدت باکره ، اما معذب!

    از آن ترسند که روز قیامت
    بسوزانندشان با قد و قامت
    ***
    امامِ جمعه‌آ! انصاف داری؟
    کلامی غیر حدس و لاف داری؟

    شما که دختري را سن نه سال
    به شوهر ميدهي راضي و خوشحال

    چرا خواهي اگر شوهر نکرده
    شود چل ساله ، سالم مانده پرده؟

    بیا و دست بردار از حقارت
    نچسب ای شیخ نادان بر بکارت

    بکارت مال دوران های دور است
    به زن های جوان تحمیل زور است

    بکارت نیست معیار نجابت
    نجابت را چه بشناسد جنابت!

    نجابت، شیخ نادان، پرده ای نیست
    به اینکه داده ای یا کرده ای نیست

    نجابت چیست؟ حق کس نخوردن
    بکارت چیست؟ مال کس نبردن

    نه بین مردمان اخلاق و عصمت
    به میزان بکارت گشته قسمت

    فریب مردمان، ضد عفاف است
    نه آن کاری که در زیر لحاف است

    که هر آمیزشی قبل از عروسی
    بود یک مطلب خیلی خصوصی

    مبر سر را درون بستر خلق
    که بینی گوزشان را تا ته حلق

    خودت شام زفاف ای شیخ بد ذات
    بکارت داشتي ارواح بابات؟

    (کنار حجت الاسلام فاکر
    چگونه میتوانی بود باکر؟!)

    برای تو کسی پرونده هم ساخت
    و يا بر پشت و پيشت کنتور انداخت؟

    (در ِ کون ِ شما کنتور اگر بود
    سر یکهفته کنتور هم دمر بود

    اگر یک روز باشی توی حوزه
    بواسیرت بچسبد زیر لوزه)

    تو هم حالا به اين حد از جسارت
    ز دخترها طلب داري بکارت؟

    چه میفهمی تو قانون طبیعت
    که میآئی ز مادون طبیعت

    چه دخترهای نوزادی که گه گاه
    ندارند این بکارت را به همراه

    به آنها چون خدا پرده نداده
    شوند البته که بی پرده زاده

    ترا گر اعتراضی هست حالا
    بگو با حضرت باریتعالی

    که ای پروردگار پاک عالم
    چرا پرده ندادی خاک عالم!

    امام ِ جمعه آ! بر خویش رحمی
    بکن کاری که یک قدری بفهمی!

    بدن ها فرق دارد با بدن ها
    خصوصاً مال دخترها و زن ها

    همه یک شکل و جور و قالبی نیست
    نمی فهمی؟ زن است این، طالبی نیست

    یکی را پرده باشد نازک و ُترد
    شود زائل اگر یک ضربه ای خورد

    یکی را پرده کشدار و غشائی است
    مثال شخص آقا ارتجاعی است

    که تا وقتی که آن بانو نزاید
    از آن یک قطره هم خون در نیاید

    یکی هنگام ورزش داده از دست
    یکی تا آخرش همراه او هست

    تو آمار از کجا کردی فراهم
    بیا یکخرده آگه کن مرا هم

    من اینها را که گفتم مستند بود
    قوانین ازل بود و ابد بود

    ندارد حرف من ردخُور ز قرصی
    ولی تو باید از دکتر بپرسی

    که او بی پرده تر از پرده گوید
    برایت واضح و گسترده گوید

    ***
    امام ِ جمعه آ، یک چیز دیگر
    نمیدانی، نمیفهمی، مکرر!

    اگر شد پرده ای هرگونه پاره
    تجارت، کرده پیدا راه چاره

    بدوزد پرده را نرس و پرستار
    “خدایا زین معما پرده بردار”

    (بکارت را ز مریم باید آموخت
    که بعد از زایمان هم میتوان دوخت)

    بکارت چیست قفل حفظ ناموس؟
    نجابت در پس‌اش محفوظ و محبوس؟

    اگر داری دلارش یا ریالش
    بزن آن را بخیّه، بی خیالش!

    تجارت، میکند حفظ بکارت
    بود ناموس‌ها دست تجارت

    چو میخواهد بکارت شاه‌داماد
    بخر آن را برایشٰ؛ نرخِ آزاد

    اگر دارای ناموس است از این راه
    به بی ناموسی‌اش صد بارک الله
    ***
    نميگويم که هرج و مرج خوبست
    و يا بي بند و باري مطّه-لوب است!

    ولي آقا پسر يا شاه داماد
    نموده باغ ها را قبلاً آباد

    چه حالي کرده با زن هاي بيوه
    به هر باغي که رفته خورده ميوه

    بسا با دختران نزديک گشته
    روابط مثل نخ باريک گشته

    پس از کلي که لذت ها چشيده
    کنون آقاپسر بيرون کشيده!

    بيفتاده به فکر خانواده
    زني خواهد نجيب و صاف و ساده

    نرفته باشد از خانه به بيرون
    نديده باشد او را مهر گردون

    لبش از طعم بوسه بي خبر باد
    تنش از هرچه لذت برحذر باد

    نشسته بوده عمري کنج خانه
    شمرده سال ها را دانه دانه

    که اين آقا بيايد بهر غارت
    که بردارد از او مهر بکارت!
    ***
    امام ِ جمعه آ ! قدری حیا کن
    دکانی دیگری این جمعه وا کن

    نگو از آنچه سررشته نداري
    نرو دنبال نطق ابتکاري

    مناسبتر ُپرش کن این دکان را
    که بشناسی همه اجناس آن را

    فوراگزامپل دکان بول و غایط
    بگو آنقدر تا جانت درآید
    ———————–
    2 بهمن – 22 ژانویه 2006

     
  97. ريشه ها ٣٠٢( قسمت ٣٠١ ذيل پست تربيت )
    فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان <…

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨- فرضيه عارف بودن حافظ ( دنباله قسمت الف) :
    گرچه هنوز به بخش وعده داده شده فرهنگ مدرن وارد نشده ام ، گاه پيش مى آيد كه كه هم سنجى برخى از پويه هاى فرهنگ قديم با پويه هاى متناظر آن در فرهنگ مدرن ناگزير مى گردد . براى ما كه در عصر مدرن زندگى مى كنيم ، گاه پيش مى آيد كه نيك و بد فرهنگ گذشته مان تنها در پرتو اين همسنجى از راهى ميان بر و كوتاه برجسته و روشن مى گردد . نقد راستين فرهنگ قديم براى هيچ منتقدى ممكن نگشته است مگر شيوه و ابزار اين نقد را از انديشمندى مدرن ، از كانت ، از هگل ، از هيدگر ، از راينهارت كوزلك ، از نيچه ، از ديلتاى ، از چپ هاى نو ،از كاستورياديس يا از ليبرال ها و پراگماتيست ها و غير آنها برگرفته باشد. منتها براى من دريافتنى نيست كه برخى از نامدار ترين منتقدان فرهنگ ايرانى به چه دليل منابع خود را پنهان مى كنند و با چراغ خاموش حركت مى كنند. اين كتمان به چه كار مى آيد ؟
    در قسمت پيش با اشاره به چند مفهوم مدرن همچون فرديت خود مختار ، جامعه خودسالار، دموكراسى ، پرسشگرى انتقادى ، و خودانديشى آغاز شد كه در فرهنگ قرون وسطى يا اصلاً مطرح نبوده اند ، يا كسانى به هرحال به سبب مراوده فرهنگى در اثر جنگ ، تجارت ، ترجمه ، و غيره از برخى از مفاهيم انديشه فلسفى يا سياسى يونان – يا غرب آن روز – خبر دار شده و بى درنگ از بيم ضلالت و بى بهره شدن از مشكوة نبوت از آن ها روگردانده يا آنها را در خدمت الهيات درآورده اند . شاهد آوردم كه عبدالكريم شهرستانى در آغاز سده ششم هجرى از دموكراسى آتنى بى خبر نبوده است ، اما همچون مصباح يزدى از اينكه عامه نقش اصلى در تعيين امور عامه داشته باشند وحشت كرده است . در فرهنگ قرون وسطى نكته شگفت انگيزى نظر را جلب مى كند. ترسى كه بازدارندهِ آزادى و خودانديشىِ متكى به خود است ، ترسِ عميقاً درونى شده از مرجعى آنجهانى است كه باعث دليرانه ترين كنش هاى اينجهانى مى شود. ترس و دليرى به طرز عجيبى همسايه و همدوش مى گردند . حسب حالِ اين وصلت جانشكار و پرتنش ،دليرى در عمل و همهنگام ترس از آزاده جانى فارغ از هرگونه پايبندىِ ايمانى است .انسان همچون گربه اى مى گردد كه انسانواره اى بس قدرتمند او را در سه كنجى تنگى گرفتار كرده و با قدرت بيكران و مهيمن خود رهايى را براى او ناممكن ساخته است . اين گربه اما گه گاه از تنگنا به ستوه مى آيد ، بي گُدار به آب مى زند ، و با جيغ هاى عصبى دل به دريا زنان با پرشى بر صورت آن انسانواره چنگ مى زند . سِفْرِ ايوب در عهد عتيق حكايت چنين گربه اى است . ايوب بر سر يهوه فرياد مى كشد ، هرچه در دل دارد به صداى بلند فاش مى سازد ، خشمگنانه بيداد هاى آشكار و بى دليلى را كه بر انسان هاى بيگناه و زحمتكش مى رود به رخ يهوه مى كشد و در عين حال هيچ مفرى از حكومت احاطه گر اين قدرت هيولاوش ندارد . علت آن است كه آن احاطه بيرونى همبستهِ ايمان درونى ايوب است . ايوب نمى تواند ايمانش را از دست دهد ، چه اگر مى توانست آن احاطه نيز به يكباره دود مى شد و به هوا مى رفت . رشته اى كه او را به يهوه پيوسته ناگسستنى مى ماند ، هر قدر هم كه يهوه ستمگر و ناشنوا و انسان ستيز باشد .
    .آيا اين چهره جلوه اى غضب آلود و سنگ دل از همان خداست كه در مسيحيت در شفقت و محبت و عشق به دوست و دشمن جلوه گر مى شود و نمود انسانى اش هرگز شمشير به دست نمى گيرد؟ آيا همان خدا باز در دين اسلام شمشير به دست پيامبر و مؤمنانش مى دهد و آنها را به كشتن و كشته شدن در راه خدا فرامى خواند و در ازاى آن وعده بهشت مى دهد ؟ آيا خدا تاريخ دارد به گونه اى كه در يك برهه از كشتن بازمى دارد و در برهه ديگر در ازاى كشتن و كشته شدن فى سبيل الله وعده اى مى دهد كه مى گويد در تورات و انجيل هم آمده است ( توبه، ١١١)؟ آيا با گذر زمانِ تاريخى خدا چهره عوض مى كند ؟ يا آيا با تغيير شرايط ،دلالت واژه الله در زبان يهوديان و مسيحيان عرب و مشركان پيش از اسلام به الله اسلامى تغيير مى كند ؟ بخش هايى از ترجمه عربى دستنوشته انجيل كليساى آشورى سده پنجم ميلادى معروف به انجيل دياتسارون برجا مانده است . شبيه قرآن آيه بندى شده است . براى نمونه :'' بسم الله الواحد الاب و ابن و روح القدس له المجد دايماً ،، يك آيه است كه با آيه ديگرى بر همين سياق دنبال مى شود .در عبرى و آرامى واژه هايى چون Ālōho و Alâhâ به گمان قوى با الله خويشاوند لفظى اند و يهوه ، الوهيم ، و ايل نيز . موسى ابن ميمون الله را به جاى يهوه به كار برده است . از كتاب الاصنام يا تنكيس الأصنام ( ابو منذر هشام كلبى ، ترجمه جلالى نايينى ، چاپ تابان ،١٣٤٨ ، صص ٢٣'١٨، ١٩) كه در سده دوم هجرى نوشته شده است ، درمى يابيم كه بت پرستان نيز به خداى خالق الله مى گفتند و لات و منات و عزى را دختران وى مى دانستند. اين واژه دست به دست چرخيده و در هر دستى دلالتى متفاوت يافته ، الله مسيحى و يهودى و بت پرست و مسلمان در خدا بودن مشتركند ، ليك خدايانى متفاوت اند. جريان از چه قرار است ؟ خاستگاه اين دگرگونى ها از كجاست ؟ از وضعيت هاى بشرى يا از مشيت الهى ؟ از بالا يا از پايين ؟ از قاعده هرم يا از رأس هرم ؟ لفظ به كنار. آيا آفريننده هستى دم دمى مزاج است و چون شاه قدر قدرتى براى يهوديان چهره سنگى و بيرحم اش را رو مى كند و براى مسيحيان سرشار از مهر مى گردد و براى مسلمانان دگر بار به گونه اى ديگر رخ مى نمايد ؟ قرآن چه مى گويد ؟ قرآن مى گويد در انجيل و تورات نيز همان وعده اى داده شده كه در قرآن براى قاتلان و مقتولان در راه خدا داده شده است . پس تلويحاً با قبول قرآن بايد انجيل ها را تحريف شده دانيم . گفتار قرآنى تاريخ اختلاف دلالت هاى الله را اين گونه حل مى كند : نه فقط دلالت الله بل ماجراهاى تاريخى گذشته از جمله زندگى انبيا همان است كه قرآن مى گويد و اگر روايتى با روايت قرآن تناقض داشت ، آن روايت كذب و تحريف شده است .يك شاهد روشن آن آيه ١٥٧ سوره النساء است كه مى گويد مسيح را مصلوب نكردند ، و به قتل نرساندند ليكن امر بر آنها مشتبه شد. به اين دليل و دليل هاى ديگر از جمله اعلام خاتميت پيامبر اسلام دست كم دريافت من اين است كه قرآن ، الله ، اخبار و احكام قرآن تا وقتى كه از محدوده جزيرة العرب خارج نشده بود، ذات گرايانه ، ابدى و ازلى شمرده مى شدند و تاريخ قدسى نداشتند . خداى قرآن تا وقتى به فرهنگ هاى ديگر وارد نشده بود ، تاريخمند نيز نبود. خداى قرآن خداى خالق است و كاملاً بى نياراز مخلوق و ماسواى خود. او جن و انس را نيافريده است مگر براى بندگى .او معشوقى نيست كه نيازمند عاشقى باشد . در قرآن از ريشه عَشٓق اين كليدى ترين اصطلاح عرفانى خبرى نيست . اين واژه احتمالاً بعد ها از زبان هاى ديگر وارد عربى شده و در عبرى نيز كه با عربى همخانواده است معادل همريشه اى ندارد . و حال آنكه در زبان هاى هند و اروپايى واژه هاى همريشه با عشق بسيار اند ؛ از جمله : iš در زبان اوستايى به معناى خواستن ، ميل داشتن ، آرزو ، جستجو ، اسم آن iška ( ايشكا) است . es و istic در سانسكريت به همين معنا. ( بنگريد به مقاله:ريشه شناسى واژه عشق از محمد حيدرى ملايرى ) .دهخدا نيز در ذيل مدخل عشق به تعاريف و معانى اين واژه نزد عارفان پرداخته است اما واژه را ريشه يابى نكرده است . در هر حال اين پرسش پيش مى آيد كه چرا عارفان در بيش تر جاها واژه عشق را به واژه محبت ترجيح داده اند و حال آنكه در قرآن براى دوست داشتن همه جا از حب و يحبون و تحبون استفاده شده است . به باور من قرآن در سوره توحيد الله را چكيده و جامع و مانع معرفى كرده است . او يكتا و صمد است ، او نه زاده و نه زاينده است و نه كفو يا همانند دارد. هيچكس به هيچ وجه نمى تواند به او ماننده شود . او هركه را بخواهد خوار مى كند و هركه را بخواهد عزيز و به آسانى كس را دسترس به انگيزه هاى خواست و تصميم و مشيت او نيست . اگر هم عادل باشد ، ملاك عدل او الزاماً ملاك هاى انسانى نيست ، چون نص مى گويد :او مى داند آنچه ما نمى دانيم و هر چه مى كند از سر حكمتى است ، اما خطاست اگر اين حكمت را با حكمت هاى بشرى همسان كنيم .صمد يعنى : تو پر ، نفوذ ناپذير ، و در مرحله ثانوى يعنى آنچه به غير خود نيازيش نيست اما هرآنچه غير اوست نيازمند و قايم به اوست .نظامى گنجوى در آغاز مخزن الاسرار خداى قرآن را بهتر از همه عارفان معرفى كرده است : زير نشين علمت كائنات / اى همه قائم چو تو قائم به ذات / هستى تو صورت پيوند نه / تو به كس و كس به تو مانند نه / آن باد بى نيازى خداوند كه امام ركن الدين امام زاده به نقل از تاريخ مغول به آن اشاره مى كند آيا نه همين صمديت است ؟ رابطه انسان با اين خدا بيش از هر وصفى در خواجگى او و بندگى و غلامى انسان توصيف مى شود . / اى شرف نام نظامى به تو – خواجگى اوست ، غلامى به تو /. اگر عشقى بتوان به اين خدا ورزيد پيامدِ عشق بنده به خواجه است و به عشق دو سويه بشرى شباهتى ندارد و جالب است كه قرآن در بيش تر موارد مشتقات حُب را با انگاره محبت خواجه به بنده به كار برده كه در تصوير شوق و نياز معشوق و عاشق هاى بشرى نمى گنجد . در قرآن فاعل محبت اكثراً الله است و چندان تلاشى براى تبديل بندگى به عشق در كار نيست .او كسانى را دوست مى دارد از جمله : متوكلين ،صابرين ، متقين ، مطهرين ، توابين . او كسانى را دوست نمى دارد ،از جمله : معتدين ، مفسدين ، كفار ، ظالمين ، مختال . نظير ناسوتى اين محبت ، دستى است كه خواجه از سر مهر بر سر بنده مى كشد و اگر عشقى نيز از سوى بنده باشد ، عشق برده به ارباب است و در نهايت آنچه به اصطلاح فلسفى اينهمانى با ارباب ناميده مى شود . اما قرآن برخلاف عارفان چندان سخنى در باره اين اينهمانى ندارد . نظامى مى افزايد : / آنكه تغير نپذيرد توئى / آنكه نمرده است و نميرد توئى /. و اين يعنى تو تاريخمند نيستى ، تو وراى زمان و تاريخى . تاريخ به طور كلى دگرگونى هاى شاهان و اقوام را گزارش مى كند.تاريخ طبرى سرگذشت پيامبران را نيز در بردارد .نام اصلى آن تاريخ الامم و الرسل و الملوك ( تاريخ امت ها و پيامبران و شاهان ) است . ادعاى محمد بن جرير طبرى نوشتن تاريخ عمومى جهان است از آغاز آفرينش تا سال ٣٠٢ هجرى . اين تاريخ ماقبل تاريخ را هم در برمى گيرد و تعيين سال وقوع رخدادهاى تاريخ اسلام گوياى باور طبرى به زمان تاريخى است، به اين معنا كه اگر به حساب خودش يا راويانش از تاريخ آفرينش آدم هم خبر داشت آن را اعلام مى كرد. طور ديگرى بگويم : آفرينش آدم و حوا ، ماجراى هابيل و قابيل ، طوفان نوح ، معجزات موسى و مانند اين ها ممكن است از نگاه ما قصه باشند و نه رخداد تاريخى يا ممكن است حتى آنها را رخداد هاى تاريخى بدانيم كه مورخ به سبب كمبود اسناد نمى تواند آن ها را در تاريخ بگنجاند ، اما به چشم طبرى همه اين ها رخداد تاريخى بوده اند و در زمان تاريخى ، زمان سال شمارى ، و همان زمانى كه با سنجه شب و روز و ساعت و تقويم محاسبه اش مى كنيم رخ داده اند. اين زمانى است كه در زمين رخ مى دهد . اين زمان زمانى كه گوياى دگرگونى هاى خود خدا باشد نيست . اما جامى برخلاف اين معنا مى گويد :
    در اين نوبتگه صورت پرستى
    زند هر كس به نوبت كوس هستى
    حقيقت را به هر دورى ظهورى است
    ز اسمى بر جهان افتاده نورى است
    اين ابيات آغازين يوسف و زليخاى جامى مى تواند تناقض هاى احكام الهى و شيوه رفتار خدا در يهوديت و مسيحيت و اسلام و حتى بت پرستى را به سادگى به عنوان اسماء تاريخى الله و خدا رفع كند. عارفان آنچه را قرآن مخلوقات مى نامد ، به مظاهر ظهور تأويل كردند و بعدها اين مظهريت تاريخ قدسى نيز پيدا كرد . شيخ محمود شبسترى مى گويد :
    مسلمان گر بدانستى كه بت چيست
    بدانستى كه دين در بت پرستى است
    اين مظهريت بيگمان بايد شامل شيطان و '' مدفوع ابن عربى،، نيز بشود. عبارت ميان پرانتز از من نيست ، از يك عالم روحانى همعصرِ حافظ به نام علاء الدوله سمنانى است كه در حاشيه فتوحات مكيه مى نويسد :'' اى شيخ ، اگر از كسى بشنوى كه مدفوع شيخ عينِ وجود شيخ است البته با او مسافحه نمى كنى ..'' . در سايه اين نظرى كه ارتباطش با قرآن نيز قابل مناقشه است ، چنانكه گاه در مثنوى مى بينيم خير و شر يكى مى گردد و اختيار انسانى در جبرى عظيم مدفون مى شود و همه آنچه در اين جهان با آن بناگزير در گيريم يكجا معدوم به شمار مى آيد و نه فقط با مرگ و فناى اختيارى بل با مرگ واقعى نيز انسان از زندان خود و جهان آزاد مى گردد . اين ها اصول مولوى اند كه وى هرگز آنها را در هيچ جا نقض نكرده است . مولوى در دفتر ششم ( ابيات ٧٧٦ تا ٨٠٦ مطابق نسخه نيكلسون ) داستانى دارد در هجو عزادارى عاشورا . چكيده اش اين است :شاعرى عبورش از حلب مى افتد و شيعيانى مى بيند كه صحرا از صداى ناله و نعره شان پر گشته . از يكى سبب اين شيون مى پرسد و وى مى گويد كه زمان يزيد چنين و چنان شده . شاعر مى گويد چرا خبرش اين قدر دير به اينجا رسيده . / گفت آرى ليك كو دور يزيد – كى بُده است اين غم چه دير اينجا رسيد /. پس عزا بر خود كنيد اى خفتگان – زانكه بد مرگى است اين خواب گران / روز ملك است و گش و شاهنشهى – گر تو يك ذره از ايشان آگهى / بر دل و دين خرابت نوحه كن – كه نمى بيند جز اين خاك كهن /.بارى ، مولوى جداً باور دارد كه فاصله زاد و مُرد ما و هرچه در اين رندگى است فى الجمله عدم هستى نما و بى ارزش است و براى مرگ بايد جشن گرفت .مولوى بر خلاف حافظ ، اهل تناقض گويى نيست .او اگر در زمان حافظ بود، چه بسا حكم به تكفير كسى مى كرد كه گفته است :
    جهان چو خلد برين شد به دور سوسن و گل
    ولى چه سود كه در وى نه ممكن است خلود
    به باغ تازه كن آيين دين زردشتى
    كنون كه لاله برافروخت آتش نمرود
    آب ركن آباد و گلگشت مصلى و باد خوش نسيم شيراز در نورافلاتون گرايى مولوى در يك كلى بريده از هرآنچه كه با دو تا چشم خود مى بينيم و به قول فردوسى خرد همان را برمى گزيند، در نيستى يكى مى گردد و آنچه همه را يكى مى كند حتى وجود نيست بل عدم است . علم الاسماء تاريخى از اين نيز فراتر رفته و خالق قرآنى را به كنز مخفى اى دگرگون مى كند كه با سنجه زمان و تاريخ قدسى اى كه پرسش و انديشه هيچ راهى بدان ندارد اسم اعظم عصر هاى تاريخى را مقدر مى كند. شايد هم خرد و انديشه من كوته دست باشد ، اما آيا در اين خروارها كاغذى كه عارفان درباره ظهورات تاريخ قدسى خدا بر هم انباشته اند ، دست كم آن قدر استدلال هست كه يونانيان و حتى متكلمان براى اثبات جوهر فرد آورده اند ؟ از قضا در برخى منابع ( از جمله : شرح ديوان حلاج از كامل مصطفى شيبى ، چاپ كلن ، ٢٠٠٧) نوشته اند كه جنید از آن رو حلاج را از حلقه مريدان خود طرد كرد كه حلاج از وى در باره جوهر فرد پرسيده بود. نوشته اند كه جنيد اين پرسش را كفر آميز خوانده است . پرسش چگونه مى تواند كفرآميز باشد ؟! افزوده اند كه جنيد با شنيدن مدعيات ديگر حلاج وى را گفته است كه عاقبت جان بر سر مدعياتش خواهد گذاشت .چرا جنيد نگفته است كه كشتن ديگرى به سبب عقيده اش خود بيدادى عليه انسانيت است ؟ چون اين پرسش پيشرفته در گفتار زمان جنيد اصلاً مطرح نبوده است ، همان سان كه تاريخ قدسى در گفتار اعراب صحرا اصلاً نمى توانسته است مطرح باشد، زمان و تاريخ قدسى ديگر تابع تداوم و توالى رخدادهاى زمينى نيست و عرب باديه نشين و بيگانه با نگارش نظرورزانه اساساً نمى توانسته است ، براى ظهورات معبودِ نفوذناپذيرش به تاريخى باورمند بوده باشد . اين زمان پر رمز و راز تنها رخداد هاى بزرگ تاريخى را كه تعيين كننده يك گسست اند به حساب مى آورد كه تجليات و ظهورات يك مرجع برين ، قدسى و فراتاريخى اند. اگر اين تاريخ قدسى را تا به امروز پى گيرى كنيم ، بايد از هزار توىِ عرفان ابن عربى و شيخ محمود شبسترى و قشيرى عبور كنيم و در كمال تعجب از سال هاى پيش از انقلاب ٥٧ سر درآوريم كه فرديد عصر جديد را كلهم اجمعين كفرى مى دانست كه در عين حال اسم جلال حق است يا به اصطلاح خودش حوالت تاريخى اى كه از يك كلى فراتر از همه كليات عصر ظلمت يا كاليوگا را مقدر كرده است و پايان يا آخرالزمانش نيز از همان بالا تعيين مى شود. وى القارعه در قرآن را همان كاليوگا يا به بيان درستش كاليوگر مى دانست . چنين كلى هاى ناپيدا و دسترس ناپذيرى همچون سياه چاله هاى كيهانى مفهوم انسان و انسانيت را در خود فرو مى بلعند و محو مى كنند. تصادفى نيست كه در لب بحر فناى انقلاب ٥٧ بر هيچ واژه اى بيش از اومانيسم ( انسان گرايى ) نفرين و لعنت حواله نمى شد . ما هر قدر نيز كه ادعاى باور به يك مرجع فوق انسانى و فرا طبيعى و برين داشته باشيم ، چه بخواهيم ، چه نخواهيم بدواً درگير خود و جزئياتِ واقعى و رئالِ پيرامون خود هستيم .جز به گزاف نمى توانيم گفت كه منصور حلاج گوشت و پوست نداشته ، نيازش به حمام و دستشويى و سرپناه و خوراك نمى افتاده ، غريزه جنسى نداشته ، دل درد و سر درد نمى گرفته ، پول در زندگى اش هيچ نقشى نداشته ،احساس نداشته ، و در يك كلام انسان نبوده است . جز به گزاف نتوان گفت كه وى به زبانى سخن مى گفته كه از خودش آغاز و به خودش پايان يافته است . جز به گزاف نتوانيم گفت كه وى به گفتمان و تاريخ و مردم زمانش تعلق نداشته يا تاريخ از زادروز وى آغاز و با مرگ روزِ وى پايان يافته است . افلاتون و ارسطو اين را دريافته بودند كه انسان ها در گير با همين جزئيات اند.پيش تر اشاره شد كه دعواى اين دو نياى متافيزيك غرب در بن و بنياد بر سر چگونگى رابطه همين جزئيات با كلى هايى چون خوبى ، بدى ، وسعت ، زيبايي و مانند اين ها بوده ، چرا كه در بيرون ما فقط چيز خوب ، چيز بد ، چيز وسيع و چيز زيبا داريم . آنها ، در عين اختلاف ، در باره رابطه كلى ها و جزئى ها توضيحاتى متفكرانه دارند .اشپنگلر ، توين بى و هگل و انديشمندانى كه أدوار و جهان بينى هاى تاريخى را توصيف و نامگذارى كرده اند ، اين توصيف و نامگذارى را از يك وجه مشترك در ميان انبوهى از رويدادها ، آثار هنرى ، شيوه هاى حكمرانى ، سيستم هاى حقوقى ، اعتقادات دينى و اسطوره اى برگرفته اند، اما دست كم من نديده ام ربط جزئيات واقعى با چيزى چون أسماء تاريخى و الهى در جايى توضيح داده شده باشد . از جايى كه هيچ علم محصلى در باره اش نداريم تعيين مى شود كه تمامى تاريخ متافيزيك غرب از انكسيماندر تا پوپر فى الجمله و يكجا حوالت تاريخى غرب و حجاب حقيقت و به اصطلاح غربزدگى است . اين پندار در حقيقت رهزنِ تفكر است و هرگونه پرسشى را خلع سلاح مى كند . اعراب بدوى و ساده اى كه مخاطب پيام اسلام بودند ، تا آنجا كه من به قدر توان خود بررسى كرده ام ، هيچ تصورى از تاريخ و زمان قدسى نداشتند تا فرض كنند كه خدا اسماء تاريخى دارد . در مجادله هاى متكلمان معتزلى و اشعرى هم اثرى از باور به تاريخ قدسى نيست . ساحت قدس از دستبرد زمان و مكان ايمن است . ذات ، اسماء و صفات نيز نه در نظر معتزله تابع زمان است و نه در نظر اشاعره . خوشحال مى شوم اگر دوستان چيزى بر خلاف اين يافته بنمايند. . . بنابراين، گمانه توان زد كه قرآن و الله همهنگام با گسترش اسلام به درون مرزهاى فرهنگ ايرانى حركت مى كند و وارد فرهنگى ديگر مى شود كه حتى پيش از ورود اسلام با زروانيت يا زمان و تاريخ الهى ، با بخت و تقدير و جبر ، و با مذهب هاى گنوستيكى ( عرفانى ، راز ورزانه ) دمخور بوده است . اگر در اينجا نيز – البته با تلاش بسيار و دشوار -زمان پريشى را از خود دور كنيم ، مى توانيم گفت كه در جهانى كه سوژه خودبنياد انسانى اصلاً قابل تصور نبوده است ، عارفان ايرانى دانسته يا ندانسته دلالت هاى فرهنگ ايرانى را بر واژه هايى چون الله ، محبت ، عبوديت حمل كرده اند، به شيوه خودشان خدا را وارد تاريخ و به انسان نزديك كرده اند. آن قدر هست كه در بستر فرهنگ و تمدن بزرگ فراورده هاى انديشيدن و خلاقيت و قوه تخيل و به زبان ساده فعاليت ذهنى در علم و هنر و فلسفه در درازاى زمان انباشته مى شود و مردمى پيدا مى شوند همچون مانى و مزدك و بزرگمهر . اين فرهنگ اما دينى است . الله كه وارد اين فرهنگ مى شود تاريخ قدسى پيدا مى كند. اللهِ قرآن به هيچ وجه تن به تاريخمندى نمى دهد. مى توان با احتياط گفت كه در قرآن الله همان خداى موسى و مسيح و نوح و ابراهيم است . روح و فحواى قرآن كه مقدم بر هر حديثى است مى تواند اختلافات را حمل بر تحريف كند و بر دروغ هايى همچون مصلوب شدن عيسى يا تثليث كه به پيامبران قبلى بسته اند.از همين رو ، بخش عمده اى از قرآن روايت دوباره ماجراى انبياء سلف است كه همه مسلمان بوده اند. قرآن خود را عهد سوم معرفى نمى كند . رابطه خدا و بنده در قرآن به مراتب يكسويه تر از آنى است كه براى مثال در احوال حلاج مى يابيم . روزبهان بقلى از قول حلاج مى گويد: « مُلک و مَلکوت در صورت آدم و ذریّت او پیداست و خداوند – جل جلاله- ظاهر کرد به صنایع و أسمای خود ، نزد نزول سبحات او، از پیدا شدن ملک نزد قرآن کبریا، که او راست قدر و سبحات. » ( روزبهان بقلى شيرازى ،شرح شطحيات ، تصحيح هانرى كربن ،چ٦، تهران ، انتشارات طهورى 1389،ص٢٦٩) اين نوع انسانخدايى فراتر از آنى است كه در قرآن به عنوان خليقة اللهى انسان يا نفخه روح الهى در انسان آمده است . قرآن در هيچ جا نگفته است كه خدا انسان را به صورت خود آفريد .( انا الله خلق آدم على صورته ). از آیه­ی « سَنُرِیَهُم آیاتُنا فِی الآفاقِ وَ فی أنفُسِهِم » (ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق و أنفس به ایشان بنمایانیم )( فصلت: 53)،به هيچ وجه نمى توان دريافتِ كه انسان جلوه­ِ خداوند و واجد تمام صفات خدایی است . اما حلاج اين آيه را تأويل به آن مى كند كه خدا انسان را به صورت خودش آفرید تا خود را در وجود او ببیند . (همان صص ٣٤٣ و٣٤٤) تنزه و تقدس الله چنانكه در سوره توحيد به صراحت و با قولِ فصل بيان شده خلاف هرگونه تجسم و تصور خدا در انسان است . در قرآن خلافت ، كرامت و نفخه روح الهى به حركتى كه از انسان ابتدا شود ربطى ندارد ، بل همه اين ها را خدا با اراده و خواست خودش به انسان مى دهد . آيه بالا نيز همين معنا را مى رساند .در شطحياتى كه روزبهان بقلى از حلاج نقل و تأويل مى كند تناقضاتى يافت مى شود كه بازگفت آنها در اين تنگجاى نمى گنجد. دست كم دريافتِ من آن است كه حلاج همچون همان گربه گرفتار در سه كنجى بر بندگى يك سويه مى شورد ، اما چون در فرهنگ دينى تصورى از سوژه خودبنياد وجود ندارد ، انسانيت انسان را در اينهمانى با خدا مى يابد . حلاج مى گويد :'' هركه آدم ديد ،از عرش تا به ثرى ديد ''( همان ، ص ٢٧١). مفهوم انسان كامل بايد از همين جا برآمده باشد. ابن عربى نيزهر دم ار نو تقريباً ١٥٠ بار به حديث بالا استناد مى كند و گاه نيز على صورته را به صورت الرحمن تأويل مى كند ، اساس عرفان نظرى را بر پندارى مى نهد كه با قرآن نمى خواند . چرا كه در قرآن خودِ پيامبران نيز عبد خدا محسوب مى شوند
    قوم ايرانى داراى فرهنگ و تمدنى ديرينه و باليده بود. كتابخانه و دانشگاه و شهرهاى شكوهمند داشت ، با فلسفه هاى يونانى از راه ترجمه آثار يونانى به پهلوى بيگانه نبود .پژوهش مورخان گوياى آن است كه در اواخر عصر ساسانيان اهل اديان و مذهب هاى گونه گون در قلمرو ايرانشهر مى زيستند . مسيحيان ، مانوى ها ، يهوديان و حتى طايفه هاى اعراب مسيحى با هم مراوده داشتند .الله در ذاتش هرچه باشد براى عرب مى توانست يك فرمانده نظامى باشد با قوانينى كه عرب مسلمان با فرمانبردارى از آنها با فرمانده اشترا و بيعى مى كرد كه معامله اى همواره برنده بود ، چه با كشتن و چه با كشته شدن . اعراب نمى بايست با چيزى چون درخود فرورفتن و انديشه هاى پيگير آشنا بوده باشند . از شعر و معلقه هايى كه اوج اين فرهنگ بدوى بود مى توان دورادور چهره عرب را همچون مرد شمشير و كارزار و شكار و عشق هاى به غايت حسانى و زمينى ترسيم كرد؛ مردى كه به جاى خلوت و تأمل در باره رابطه اش با غير ، آزادانه در صحراى بيكران زندگى مى كند و دلاورى هاى خود از رويارويى با خطرات و عشق بازى هايش را با كلمات غرّا مى ستايد .الله در ذاتش هر چه كه باشد ، هنگام ورود به ذهنيت مردمى كه پيشينه فرهنگى آنها با روح اعراب حجاز تفاوتى عظيم داشت دلالتى متفاوت مى يابد. واژه هاى پربسامد نيز از الله به هو و حق و دوست ،از حُب به عشق ، ازشريعت به آيين مغان ، و از آيت به جلوه و مظهر تغيير مى كنند.
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     
    • بادرود به فرهیخته ارجمند کورس عزیز و نوریزاد گرامی و دیگر هم میهنان فرهیخته : همانطور که بسیاری متوجه شده اند که این دو شیخ محترم (سید مرتضی و مصلح ) و دیگر شیوخ و حوزویان که با ( فیلترشکن ) که ادله جرم هم هست به این سایت شریف تشریف می آورند فقط از باب نهی ازمنکر نیست ! این ها در نوشته ها غور مینمایند که اگر خدای ناخواسته فردی کامنت تاثیر گذاری بر افکار عمومی ازباب رد بردلایل تقدس نمایی کاذب که متدینین و علی الخصوص عموم شیوخ بر دست وپای ما ایرانیان بسته اند که نکند این زنجیر ها پاره شود و مانند گفته بسیار مشهورشان ( عوام کالعنعام ) با توجه به معنای لغوی این کلمه افسارمان دستشان باشد که ازحیطه اختیار آقایان خارج نشویم و این ریسمان های بسیار نامرئی تا ابد بر افکارمان پیچیده باشد تا این قشر یعنی روحانیت دستی بر آتش داشته باشند که ازنان خوردن از راه دین نیفتند دوستان اگر نیک توجه نمایند این دو نفر بارها دامن خود را ازشرارت های حکام پس کشیده اند و خود را ازشراکت با دجال گری حکام مبری دانسته و قلمداد کرده اند ولی ازاینکه فردی خدای نا خواسته بر خلاف نظر آقایان مطلبی را ابرازکند فورا به متون قدیمی استناد میکنند البته در بعضی موارد صحیح میگویند ولی در بیشتر مدافعاتشان بر جنبه تعبدی پای میفشارند و سوال کننده را در برزخی قرار میدهند که گویا وی یا اعتقاد به خداوند کریم دارد پس نباید سوال کند و بدون چون و چرا باید بپذیرد و یا اگر در مورد معجزاتی که به پیامبر نسبت داده اند سوال کند و دلیل بخواهد (با توجه به آیات قرآن که میفرماید ای پیغمبر بگو من هیچ معجزه ای ندارم و ازغیب هم هیچ نمیدانم واگر ازغیب خبر داشتم برای افزودن مال خود استفاده میکردم ) شک کند لادین و مرتد است که خود بر حکم ارتداد نیک واقف هستید ! این دو شخص محترم بارها همه را به سعه صدر و عدم درج نوشته های گزنده و خدای نا خواسته بی تربیتی در نوشتار دعوت میکنند ولی نمیدانم که ازاز چه رو توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند . موارد توهین های آقایان به بسیاری ازکامنت گذاران فراوان است که اگر در آینده وقت داشتم و سند خواسته باشند به قول خودشان کپی اند پیست میکنم تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد من باب نمونه و فقط ازجهت یاد آوری عرض میکنم فردی به نام عبدالله ازسنگ سجیل که منقوش به عکس طیر و فیل است سخن گفته که در عربستان یافت شده و من به علل بسیار واضح دروغ بودن اصل قضیه و نبود چنین سنگی را گفتم که جناب مصلح دخالت نموده و من را به نادانی و همدستی با ابرهه فیل سوار متهم ومزین نمودند وبماند که قبلا چند بار به من تهمت ترسو بودن زدند و من با ایشان قرار گذاشتم که در محضر جناب نوریزاد ملاقاتی داشته باشیم که استنکاف فرمودند وتشریف نیاوردند چون اخیرافرمودند که 65 سالشان است وقبلا هم فرموده بودند که سیگار هم میکشند وبرای سلامتی خود ارزشی قائل نیستند و حتما در جهان دیگر باید جواب گوی زیانی که به بدنشان میزنند باشند ! بارهای بار نوریزاد را به انواع اتهام از قبیل دروغ گویی وگزافه گویی و بی دلیل تهمت زدن به رژیم جائر (خوشمزه این است که ایشان جای دادستان قرار گرفته اند وقبل از دادگاه میخواهند که نوربزاد اطلاعاتش را رو کند وخلع سلاح شود) وارتداد که ارتداد را به دلیل رد قصاص برتن ایشان پوشاندند باتوجه به اینکه حکم ارتداد و مرتد معلوم است !!و در جای دیگر جناب سید مرتضی مرا علنا به براندازی متهم نمودند و جالب این است که این دو دامان خود را ازاشرار حاکم پس میکشند .بازهم به عنوان نمونه بنده در مورد سیاه چال قرچک ورامین ازاین دو بزرگوار درخواست امداد کردم که به دلیل حاشیه امن لباسشان ازحکومت در مورد خانم های زندانی که به فجیع ترین وجه ممکن در حال پوسیدن هستند درخواست عدالت کنند و با گفتار جناب سید مرتضی مبنی بر عدم وقوف به مسئله ومسجل نشدن پای پس کشیدند البته دوستان در کامنت هایی به بنده گوشزد نموده بودند که آخوند جماعت ازکار عملی رویگردان است وبا شاخ گاو درنمی افتد ولی بازمن باور نکردم و ابرام نمودم که نتیجه آن را دریافت نمودم و گفتار جناب مصلح که حتی مراجع هم گرفتارند ودستشان کوتاه است روبرو شدم ولی این دونفر ذکر نمیکنند که این مراجع عالیمقدار برای چه سهم امام خمس و ذکات و رد مضالم و دیگر وجوه شرعیه را با کمال میل و امتنان ازمقلدین محترمشان دریافت میکنند وبه چه مصرفی میرسانند که خداعالم است . این جناب سید مرتضی علنا سخنان آقای خمینی را که اگر بخواهند بازهم کپی اند پیست میکنم را مورد تشکیک قرار دادند که حتی چهل سال ازآن صحبت ها نگذشته که مملکتی را گرفتارکرده ولی متونی که مال هزار سال و بلکه چند هزار سال است را وحی منزل قلمداد و اظهر من الشمس میدانند و ازهمه هم توقع دارند که تعبدی بپذیرند والا دینشان زیر سوال است و جالب تر اینکه همه دنیا وقوف کامل دارند که جماعت آخوند چه به روزاین مملکت آورده که ایرانی در تمام جهان سر افکنده و شرمسارازنام ایران شده و باید عنوان کنم که رهبر = آخوند . رئیس جمهور =آخوند . رئیس قوه قضاییه = آخوند .کل معاونین قوه قضائیه =آخوند .بیشتر روسای دادگاه ها =آخوند .رئیس تشخیص مصلحت نظام و بیشتر اعضا=آخوند .شورای رهبری=آخوند.مجلس خبرگان=آخوند. مجلس شورا تعدادی=آخوند. کل ادارات دولتی در حیطه=آخوند .ارتش تحت نظر=آخوند سپاه پاسداران=آخوند .بسیج=آخوند . حوزه ها و مساجد و تکیه ها و دفتر خانه های اسناد رسمی وجالب اینکه در حال آماده سازی یک ارتش چهل هزار نفری ازطلاب جهت اعزام آن ها به مهد کودک ها هستند که کودکان معصوم را هم که ازشر داستان های کودکانه و شنگول و منگول و بازی های کودکانه دارند منحرف میشوند!! را به دشت کربلا رهسپار کنند .تا دین و دنیایشان محفوظ بماند . دیگر جا ها را خودتان فکر کنید .این یعنی کل مملکت اشغال شده البته بر خلاف نظر آقای خمینی که فرمودند من به قم میروم و در حکومت هیچ دخالت نمیکنم و آخوند ها هم باید به حوزه ها بروند. و جالب است که این دو نفر معترض هستند که چرا به روحانیت بسیار محترم انگ زیاده خواهی میزنید . وما فقط خیر دنیا و عقبای شما را میخواهیم چرا به ما اتهام میزنید . واقعا که !! ولی با سخنان نیشدار کامنت گذاران خاص را به برادران سایبری که همیشه در حال رصد هستند شناخت گری و نشانه گذاری میکنند که خدا قبول کند. من باب نمونه ازعملیات محیر العقول گرفتاری و اجرای احکام سریع هفت کاربر یو تیوب در یکی دو روزاخیر میتوان یاد کرد که البته تقصیر این دو بزرگوار نیست واین دو بزرگوارحتما ناراحت هم هستند ! کورس گرانقدر چرا مشخصا ازشما نام بردم به علت آن بود که شما ازفرط فرهیخته گی و آزاد اندیشی و اشراف مثال زدنی به تاریخ و ادبیات معاصر و کهن نکاتی را برملا میکنید که بنیاد جهل هزاران ساله را به لرزه افکندید و خود نیک میدانید که اگر رژیم جرئت کند که به شما اجازه نشر افکار گرانسنگتان را که به رایگان در این سایت شریف نشر میدهید بدهد ولوله ای در نیک اندیشان وهم کج اندیشان می افتد که بسیار دنباله دار است و هر احتمالی میشود داد و ابتدای آن تشکیک درشاعربودن یا عارف بودن و مبلغ دینی بودن رند خراباتی هست و انتهای آن آشکار سازی حکومت این دجالان که به اسم دین و حق دمار ازروزگار ایران و ایرانی برای دو روز زندگی ننگینشان در آوردند . پایدار و سرافرازباشید

      ————————-

      سلام مهرداد گرامی
      من از منظری دیگر به حضور آقایان سید مرتضی و مصلح می نگرم در این سایت. این که: اگر این عزیزان به گرمای بحث ها و جدل ها ورود نمی کردند، شاید بسیاری از نوشته ها از گرمای کم جان تری برخوردار بودند. این دو بزرگوار مشقت بسیار فراوانی را برای پاسخگویی متحمل می شوند و در یک نابرابری مفرط، کمر به “حضور” بسته اند که این خود تقدیر بسیار دارد. من با اجازه ی دوستان، این دو بزرگوار را بر می دارم و دست می برم به هندوستان و دو دانشمند بت پرست و گاو پرست را به این سایت دعوت می کنم. آن دو دانشمند هندوستانی نیز از باورهای خود دفاع می کنند و تلاششان به این خواهد بود که گلیم اعتقاد خود را از آب بدر کشند. باراندن همه ی کاستی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و نظامی و همه و همه، بر سر کسی که مسلمان است و به باور خویش معتقد، کمی از انصاف بدور است. این دو بزرگوار با همه ی اختلاف نظری که با من و شما دارند، محکم بر سر اعتقاد خویش ایستاده اند و با ما به شایستگی مجادله می کنند. شما انتظار داشتید با گفتگوهای پینگ پونگی دوستان، یکی از اینان دست ها را بالا ببرد و بگوید: من عقب کشیدم و دیگر مسلمان نیستم؟ استوانه های مسلمانی بر اصولی است که هرکدام اگر به تزلزل در آید، چیزی به اسم مسلمانی بجای نمی ماند. اجازه بدهیم هرکس اعتقادش را در داخل زرورق باورش بپیجد و از آن صیانت و جانبداری کند. مشکل از آنجا رخ می نماید که آن دو دانشمند بت پرست و گاو پرست، بخواهند باور محترم خود را از محفظه ی درون خودشان به تحکم های بیرونی کوچ دهند و برای دیگران خط و نشان بکشند. سید مرتضی و مصلح گرامی تا زمانی که از اینجور تحکمات دوری می کنند، برای ما محترم اند و دوست داشتنی. با هر زاویه ای که با من و شما و دیگران دارند.
      با احترام

       
      • جناب نوریزاد

        سلام و درود

        آقا ایکاش شما دست بقلم نمی شدید و این چند سطر را نمی نوشتید! برای اینکه من گمان دارم این جناب مهرداد (که قبلا با ما دوست بود و احترام هم دو طرفه بود اما من حقیقتش در مقطعی بخاطر همین گونه نوشته های او با او قطع رابطه کردم) با این افکار پو آرویی و شرلوک هولمزی که واقعا دست همه سایبری ها و امنیتی های سرتاسر عالم را از پشت بسته است ،شما را هم متهم (اگر اظهار هم نکند لا اقل در سویدای قلب) به این کند که دارید دو دوزه بازی می کنید و این سایت را راه انداخته اید و با مطالبی که می نویسید و با دعوت از آخوندها و ارتش سایبری ،با همکاری دورادور ،دام گسترده ای پهن کرده اید برای اپوزیسیون داخلی و خارجی تا اینکه اینجا مطلب بنویسند و شناسائی شوند (چه جوری؟ با کامنت گذاری با نام های مجازی؟ جهت فنی اش را هرکس بلد است برای ما توجیه کند من که والله جز علم دین و فقه و فلسفه و آیات قرآن و روایات و تاریخ اسلام و کار کردن با رایانه لپ تاپ چیزی بلد نیستم) ،و حتی هر حادثه ای در فضای مجازی (مثل این کاربران یوتیوب که الان از ایشان شنیدیم) اتفاق بیفتد بگردن این دو شیخ؟ (من و مصلح که هردو از ساداتیم ،گردنمان از مو هم باریکتر حتی اگر قبل از اسممان هم بنویسیم “سید” با حمله های دانشجویانه و عقربانه و … مواجه می شویم که شما چرا سیدید یا نوشتید سید…؟پس لاجرم از عنوان سیدی خویش نیز بخاطر تهوع و عدم تحمل برخی باید دست برداریم! یا در یک دادگاه عرفانی مکاشفانه! بخاطر مکاشفه عرفانی پنج ضلعی کاربر محترمی بنام علی1 که از ابتدا با عرفان و تجربیات عرفانی جنگ داشت و حالا چون در برابر ادعاهای گاه و بیگاه تاریخی با اسناد قطعی تاریخی مواجه شده ،با استناد به یک مکاشفه پنج ضلعی که مو لای درز آن نمی رود تو گوئی شیخ اکبر محی الدین ابن العربی نیز باید در برابر این مکاشفه لنگ انداخته و دکان فصوص و فتوحات خویش را بنفع اینگونه مکاشفات محیر العقول علیه دو سید نگون بخت که جرمشان فقط این است که مستدل از ایمان و باورهای خود دفاع می کنند و نگران انحراف کسی هم نیستند و فقط نگران خود هستند که مبادا در این امواج بی ایمانی و افتخار به دور شدن از دین و دیانت غرق شوند!)مسوولند! و هرکس در هر سایت یا شبکه ای بجرم توهین یا فحاشی یا هرجرم دیگر گرفتار شود باید مصلح و مرتضی (همان سید مرتضی قبلی) پاسخگوی گرفتاری آنان باشد!
        این است که جناب نوریزاد مواظب خودتان و اظهارات خودتان باشید! خیال کردید شما اینجا کاره ای هستید؟! شما چه حقی دارید که دو سید طلبه را از اینجا اخراج کنید و دو عالم گاوپرست را به اینجا بیاورید ،مگر نمیدانید این آقایان فقط به قدرت و سیاست و حکومت می اندیشند و از هر اعتقادی بیزارند حتی گاو پرستی؟! شما چه حقی دارید اینجا کسی جز سکولارهایی که تنها خود را بر می تابند و دوست دارند به زمین و زمان و خدا و پیامبر ناسزا بگویند راه دهید؟! شما گرچه اینجا میزبان سایت و گرداننده آن هستید ،اما شما چه حقی دارید که اینگونه از دو آخوند دفاع می کنید و خاطر این آقایان را مکدر میکنید؟! مگر نمیدانید که این سایت دربست متعلق است به کسانی مثل جناب مهرداد که علاوه بر اپوزیسیون سیاسی حاکمیت بودن ،مایلند هرچه دلشان خواست راجع به اصول و فروع دین اسلام و تاریخ آن (همان اسلامی که بحکم قانون اساسی مصوب مردم ایران، دین رسمی اکثریت ملت ایران است) بنویسند و چه حقی دارد یک طلبه که بیاید بگوید آقا اینکه شما به قرآن بستید دروغ است یا انحراف است ( مثل همین آیه شریفه حاکیه از اینکه پیامبر گفته است من معجزه ای ندارم! خوب کدام آیه قرآن است این؟! =””با توجه به آیات قرآن که میفرماید ای پیغمبر بگو من هیچ معجزه ای ندارم و ازغیب هم هیچ نمیدانم واگر ازغیب خبر داشتم برای افزودن مال خود استفاده میکردم “”خوب این آیه چیست و کجای قرآن است و استدلال شما به آن چگونه است؟) یا فلان روایت صدر و ذیلش این است و سندش آن است؟ ،که اگر اینکار را کرد و دروغ و دغل ها و افتراها به دین را نقش بر آب کرد ،کار نادرستی کرده و باید بنیادهای عقیدتی خود را بگذارد اینها هرچه خواستند لگد مال و اهانت کنند ،و برود دنبال سفارشات سیاسی که جناب مهرداد بیشتر بصلاح می دانند (مثل بررسی اینکه شایعات در مورد فلان زندان درست است یا نادرست) چه حقی دارد که اینجا ترجمه ساختگی جناب مهرداد از قرآن را دنبال کند که چیست ؟!
        یا چه حقی دارد که به مهرداد تذکر دهد که ای قرآن شناس ماهر “عوام کلعنعام” غلط است و کسی که با قرآن مانوس است میداند که (عوام کالانعام) درست است نه “عوام کلعنعام”!
        یا مرتضی (همان سید مرتضای سابق) چه حقی دارد که بگوید :پدر بیامرز من کی گفتم شما براندازید؟ شما خودتان گفتید و می گویید ما جمهوری اسلامی را قبول نداریم و میخواهیم براندازی کنیم و جمهوری سکولار ایجاد کنیم،و آنچه من گفتم این بود که من اینجا از باور خودم دفاع میکنم و کار ندارم به اینکه کی برانداز است و کی برانداز نیست،کاری به این ندارم که کی منحرف می شود یا شده است ،سخن من این بود که اگر کسی دروغ یا تهمتی به دین بست من آنرا واضح میکنم ،اما اینکه کی برانداز است یا نیست ،بخودتان مربوط است و آنها که با آنان مواجهید،و سوال مهمتر از این آقا مهرداد این است که چطور شما بخود حق می دهید از آزادی و عدم سانسور (جز در مورد خط قرمز رعایت ادب و اجتناب از توهین) در این سایت محترم استفاده کرده و آنرا سنگر مبارزات سیاسی علیه یک حکومت ،و سنگر مبارزات عقیدتی علیه یک مکتب قرار دهید ،اما اگر یک طلبه بوزان شما این سایت را سنگر دفاع از ایمان خود و عقائد یک مکتب قرار داد باید بانواع ترفند ها او را از اینکار منصرف کنید؟ مگر شما مدعیان دمکراسی و حقوق بشر و آزادی گاو تا ماهی نیستید؟ خوب شما بنویسید ما هم می نویسیم ،دیگر این جرزنی ها و تهمت و افتراها برای چیست ،خدا پدرت را بیامرزد؟

         
      • باسلام برنوری زادگرامی
        جناب مهرداد جوابت گرفتید ؟

         
      • من یکی از این دانشمندان بت پزست را در فرانسه در محل کارم دانشگاه ملاقات کردم. او که یک ریاضی دان درجه اول هندی است میگفت در روستای ما که 5000 نفر جمعیت دارد یک معبد وجود دارد که یک مجسمه در وسط معبد است ( همان که ما بت میگوییم) مردم میروند و در مقابل مجسمه میاستند و با مجسمه به صورت الهام صحبت میکنند. مسایل حود را مطزح میکنند و پاسخ را دریافت میکنند. او میگفت مدتی همسر من به پر و پای من پیچیده بود که چرا تو کافر شده ای و به معبد نمبایی من بالاخره تسلیم شدم و یک روز رفتم معبد جلو خدا ایستادم و به او گفتم من امدم باید چه کنم. حدا بمن گفت (به صورت الهام) که ببین تو استاد دانشگاه هستی تو برو مشکلات خودت را خودت حل کن من اینجا 5000 نفر کور و کجل دارم باید به مشکلات انها رسیدگی کنم. یعنی حدای هندو هم اینقد رمعرفت دارد که بداند در کار علم نباید دخالت کند. و اهل علم انفدر معرفت دارند که بدانند نباید خدای بیچارگان را به بازی بگیرند.
        البته دانشمند بت پرست دوست من هر گز در زندگی لب به گوشت و شراب نزده بود او میگفت من فکر میکنم اگر گوشت مرغی را بخورم مرغ در معده من زنده میشود . من مرغ زنده ای را در معده خود احساس میکنم. . واگر شراب بنوشم خرد خود را ضایل کرده ام خردی که هر لحظه بدان نیاز دارم.
        اگر جسد انسان خود را بدوش میکشیم جان ان را کسانی نوشیده اند.

         
    • سلام و درود به دوست و محقق ارجمند آقای کورس

      همچنان از گفتارهای پر محتوا و زحمات شما بهره مند هستیم

      من ضمن مطالعه این نوبت ریشه ها با چند گزاره در گفتار شما مواجه شدم که اطلاعاتی جانبی در مورد آنها وجود دارد ،که البته ممکن است به آن توجه داشته اید ،در عین حال نکاتی را که بذهن رسید و اندکی در مورد آنها بررسی صورت گرفت برای هم اندیشی با جنابعالی به اشتراک می گذارم و مایلم از نقطه نظرات شما هم مطلع شوم:

      1- در جمله ای فرموده اید :
      “” در قرآن از ريشه عَشٓق اين كليدى ترين اصطلاح عرفانى خبرى نيست . اين واژه احتمالاً بعد ها از زبان هاى ديگر وارد عربى شده و در عبرى نيز كه با عربى هم خانواده است معادل هم ريشه اى ندارد “”.
      (پایان نقل قول)

      در این مورد که در قرآن کریم از ریشه “عشق” خبری نیست حق با شماست ،البته در قرآن چنانکه خود شما جلوتر بیان کرده اید ،مشتقات ماده “حب و محبت ” ، بصورت “یحب” و “یحبون” و “تحبون” و “یحببکم” و “حبا”و “احب” بصیغه متکلم وحده و “احب” بصورت افعل التفضیل بکار رفته است که مفهوم عرفی آن روشن است و چنانکه در توضیح مفهوم “عشق” از کتب لغت ارائه خواهد شد ،عشق همان افراط در محبت است ،و بتعبیری”حب مفرط” صرفنظر از متعلق آن ،عبارت است از عشق.از این جهت با این تاویل یا توضیح و توسیع در لغت می توان گفت محبت همان عشق است ،الا اینکه عشق بمفهوم افراط در محبت در قرآن به این لفظ “ع ش ق” کاربردی نداشته است.

      اینکه این واژه در زبان عبری معادل ندارد ،من از آن بیخبرم ،در مورد احتمالی که داده اید این واژه (عشق) از زبان های دیگر وارد عربی شده باشد ؛البته احتمال همیشه وجود دارد ،من هم تخصصی در زبان شناسی و بحث های مقایسه ای بین ریشه های لغات در زبانهای مختلف ندارم ،اما در عین حال خوب است این مساله بررسی شود و با توجه به اظهار نظرهای زبان شناسان ،مساله روشن شود .این مقداری که مقدور من هست و با توجه به کتب و نرم افزارهایی که در اختیار دارم،در بررسی که کردم ،مواجه شدم به اینکه این ریشه (ع ش ق) در قدیمیترین کتب لغت عربی که برایند استعمالات اهل لسان است بکار رفته است ،هم بصورت شعر و هم بصورت توضیح ریشه لغوی ،و علاوه بر آن در برخی روایات ما نیز این لفظ استعمال شده است که قابل توجه است.
      اما در مورد کتب لغت ،من چند مورد عبارت از کتابهای معروف و مهم و قدیمی لغت عربی ،گزینش کردم که آنها را خدمت شما ارائه می کنم،البته کتب لغت متاخر هم همه متاثر از اینها هستند و ناقلند:

      الف-خلیل بن احمد فراهیدی در “العین” نوشته است :

      “”باب العين و القاف و الشين‏
      (ع ش ق، ق ع ش، ق ش ع، ش ق ع مستعملات)
      عشق‏:
      عَشِقَها عَشَقا و الاسم‏ العِشْق‏، قال رؤبة:

      فعف عن إسرارها بعد العَسَق‏ //// و لم يضعها بين فرك و عَشَق‏

      و فلان‏ عَشِيق‏ فلانة، و فلانة عَشِيقته‏، و هؤلاء عُشّاق‏ و عَشَاشِيق‏ فلانة.

      (کتاب العین،خلیل فراهیدی ،ج1 ص 124)
      خلیل متوفای 175 هجری است

      ////////////////////////////

      ب-ابن درید در “جمهره اللغه” نوشته است :
      “”عشق‏
      و العِشْق‏: معروف؛ عَشِقَ‏ يعشَق‏ عِشْقا””

      (جمهره اللغه ،ج2 ص 869 ، ماده عشق)
      ابن درید متوفای سال 321هجری است

      ///////////////////////////////////

      ج-ازهری در تهذیب اللغه نوشته است :

      “”عشق‏:
      سئل أبو العباس أحمد بن يحيى عن الحبّ و العِشْق‏ أيهما أحمد؟ فقال الحبّ؛ لأن‏ العِشق‏ فيه إفراط. قال: و قال ابنُ الأعرابيّ: العُشُق‏ المصلحون غُروسَ الرياحين و مُسوُّوها. قال: و العُشُق‏ من الإبل: الذي يلزم طَروقتَه و لا يحنُّ إلى غيرها. قال: و العَشَق‏: اللَّبلابُ، واحدتها عَشَقةٌ. قال و العُشُق‏: الأراك أيضاً. قال:
      و سمِّي‏ العاشق‏ عاشقاً لأنّه يذبُل من شدَّة الهوى كما تذبُل‏ العَشقَة إذا قُطعت””.

      (تهذیب اللغه ،ازهری،ج1 ص 118 ماده عشق)
      ازهری متوفای 370هجریست

      /////////////////////////////////

      د-جوهری در صحاح اللغه می نویسد:

      عشق‏

      الْعِشْقُ‏: فَرْطُ الحُبِّ. و قد عَشِقَهُ‏ عِشْقاً، مثال عَلِمَه عِلْماً، و عَشَقاً أيضاً، عن الفراء.
      قال رؤبة:

      * و لم يُضِعْها بين فِرْكٍ و عَشَقْ‏ «3»*

      و قال ابن السّراج: إنما حرّكه ضرورةً و لم يحرّكه بالكسر إتباعا للعين، كأنه كره الجمعَ بين كسرتين، لأنَّ هذا عزيزٌ فى الأسماء.
      و رجلٌ‏ عِشِّيقٌ‏، مثال فِسِّيق، أى كثير الْعِشْقِ‏؛ عن يعقوب.
      و التَّعَشُّقُ‏: تكلُّفُ‏ الْعِشْقِ‏.
      قال الفراء: يقولون امرأةٌ مُحبٌّ لزوجها و عَاشِق””.

      (الصحاح ،ج 4 ص 1525،ماده عشق)
      جوهری متوفای 393هجریست

      ////////////////////////////////////////

      اما استعمال در روایات ،مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی که یکی از معتبر ترین کتب حدیثی شیعه است ،در باب “العباده” حدیثی از پیامبر گرامی اسلام نقل کرده است در مدح و فضیلت عشق به عبادت ،حدیث اینطور است :

      “”عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ””.

      (الکافی ،ج 2 ص 83 ،ح 3)

      بیاد دارم نوبتی از آشنائی خودتان با زبان عربی اظهار کرده بودید ،جسارت نشود ،مقصودم ترجمه حدیث برای ناظران عرصه عمومی است ،مفهوم این روایت نبوی این است که :
      بهترين مردم كسى است كه عاشق عبادت است و آن را در آغوش كشد و از دل دوست دارد و با تن بدان در آميزد و خود را براى انجام آن فارغ سازد، او است كه باك ندارد در دنيا سختى كشد يا در رفاه باشد.
      (پایان ترجمه)

      بعضي از شارحان اصول كافي ذيل حديث ياد شده فرموده‏اند: اهل حكمت، دو جا درباره عشق سخن گفته‏اند: يكي در «طبيعيات» (علم النفس) كه آن را مذمّت كرده و گفته‏اند كه عشق، ماليخوليا، مرض نفساني و كاري حيواني و جسماني است و ديگر در «الهيات» كه از آن به عظمت و جلال ياد كرده‏اند.
      سرّ مذمّت از عشق در طبيعيات و تمجيد آن در الهيات آن است كه عشق (محبت كامل)، به تنهايي بها ندارد، بلكه ارزش آن به ارزش محبوب وابسته است، همان‏گونه كه ارزش علم به ارزش معلوم و ارزش هنر به متعلّق هنر است. بر اين اساس، اگر كسي سنگ و گياه را دوست دارد، محبت او به اندازه همان سنگ و گياه مي‏ارزد و چنانچه محبوب او بهشت باشد، به اندازه بهشت؛ امّا اگر محبت و علاقه عاشقي به ذات اقدس خداوندي تعلّق گرفت، ديگر اندازه‏اي نخواهد داشت
      (پایان نقل قول)

      غرض این است که استعمال کلمه “عشق” آنهم در روایتی نبوی مساله قابل توجهیست ،اگرچه این لفظ در قرآن وجود ندارد،روی این نقل و استعمال روایی ،شاید آن احتمال ورود کلمه “عشق” و مشتقات آن از زبان های دیگر اندکی دچار سستی بنیان باشد.

      2- در بخش دیگری از نوشته تان اینطور نوشته اید :
      “”دهخدا نيز در ذيل مدخل عشق به تعاريف و معانى اين واژه نزد عارفان پرداخته است اما واژه را ريشه يابى نكرده است “”.

      (پایان نقل قول)

      ظاهرا اینطور نیست ،و مرحوم علی اکبر دهخدا در لغت نامه اشاره به ریشه لغوی ماده “عشق” نموده است آنجا که نوشته است :

      “”عشقه
      لغت نامه دهخدا

      عشقه . [ ع َش َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) نوعی از لبلاب است به عربی ، و بفارسی عشق پیچان خوانند. گویند لبن آن یعنی شیر آن موی را بسترد و شپش رابکشد. (برهان ) (آنندراج ). نباتی است مثل لبلاب و بسیار کم برگ و شاخه های او بغایت از لبلاب قوی تر و درازتر، و بهر درختی که پیچد خشک کند لهذا عشق مشتق از اوست ، و تخمش شبیه به حلبه و از آن کوچکتر، و در تنکابن لو نامند، و بعضی از اطبای این زمان تخم او را کشوت دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است بالارونده از تیره ٔ عشقه ها که از گیاهان نزدیک به تیره ٔ چتریان می باشد و جزو دولپه ایهای جداگلبرگ است . این گیاه از دیوار یا گیاهان اطراف خود بالا میرود و معمولاً دورتکیه گاه خود می پیچد. برگهایش متناوب و گلهایی به رنگ زرد مایل به سبز دارد. میوه اش پس از رسیدن به رنگ سیاه درآید و درون آن نیز بتعداد متغیر دانه وجود دارد. میوه ٔ عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت هم نیست . در نقاط گرم نواحی بحرالرومی از ساقه ٔ مسن این گیاه بطور خودبخود یا با ایجاد شکاف رِزین مخصوصی خارج میگردد که سابقاً تحت نام صمغ عشقه بعنوان قاعده آور مصرف میگردید. در انساج این گیاه گلوکز یدی بنام هدرین موجود است که دارای اثر قی آور و مسهل است . دم کرده ٔ برگ آن نیز اثر قاعده آور دارد. این گیاه در اکثر نقاط ایران خصوصاً نواحی شمالی بوفور میروید. توضیح اینکه در برخی کتب کلمه ٔ لبلاب را مرادف باعشقه ذکر کرده اند ولی اشتباه است و لبلاب فقط مرادف با انواع نیلوفر باغی و نیلوفر صحرایی است که جزو تیره ٔ پیچک ها و جزو دولپه ایهای پیوسته گلبرگ است . (فرهنگ فارسی معین ). درختی است که سبز گردد سپس ِ آنکه باریک و زرد گردد. ج ، عَشَق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاپیتال . پاپیتال معمولی . حبل المساکین . برشن .بقلةالباردة. تال . اخفاک . قسوس . داردوست . دردوس . تویجه لی . ولگ . ولگم . بلگم . تبج . لشک . ولو. بلو. بلوه . لکو. صارمشق . چاندنی بیل . لبلاب کبیر. حلبلاب . مهربانک .عشق پیچان . پویچه . و رجوع به پیچک و داردوست شود.
      – تیره ٔ عشقه ها ؛ تیره ای از گیاهان دولپه ای جداگلبرگ که دارای گل آذینی باچترهای ساده و برگهای پهن و پنجه ای و ساقه ٔ قلابدار است که معمولاً به درختان دیگر می پیچند و از آنها بالامیروند و چون در محل اتکا به درخت پایه ریشه ٔ فرعی خارج میکنند و مواد غذائی درخت پایه را می مکند از اینجهت مضرند زیرا درختان پایه را خشک میکنند و نیز اگر بدیوار بچسبند چون ریشه های فرعی آن در دیوار فرومیروند دیوار را خراب میکنند. نوع مهم گیاهان این تیره عشقه است . (فرهنگ فارسی معین ).
      – عشقه ٔ استرالیائی ؛ نوعی عشقه که برخلاف عشقه ٔ معمولی پیچ نیست و به دور گیاهان نمی پیچد.
      – عشقه ٔ زمینی ؛ گیاهی است که آن را علف چای و هزارچشم نامند. (از فرهنگ فارسی معین ).
      – عشقه ٔ معمولی ؛ عشقه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عشقه شود.
      || اراکة، و یک درخت اراک . (از اقرب الموارد)””.

      (لغت‏نامه دهخدا، ج10، ص15900).

      از این بیان اینطور استفاده میشود که كلمه «عشق» از نام گياه «عَشَقه» گرفته شده است. اين گياه كه نام پارسي آن پيچك است، اگر به درختي بتند، آن‏چنان راه تنفس را بر آن مي‏بندد كه به تدريج برگ‏هايش زرد و خشك مي‏شوند وقتي چنين شد، مي‏گويند كه اين درخت را عَشَقه گرفته است. كسي كه بدين‏گونه چيزي را دوست بدارد، مي‏گويند عاشق آن چيز است.
      اين مطلب يك امر بسيار محسوسیست كه در انسان زمينه چيزى وجود دارد كه ما آن را «عشق» مى‏ناميم. عشق، چيزى است ما فوق محبّت. محبّت در حدّ عادى در هر انسانى هست، انواع محبّتها در انسانها وجود دارد از قبيل محبّتى كه دو دوست نسبت به يكديگر پيدا مى‏كنند، محبّتى كه مريد نسبت به مراد خودش پيدا مى‏كند، محبّتهاى معمولى‏ كه در ميان همسرها هست، و محبّتهايى كه ميان والدين و اولاد هست. چنين حالتى اگر در انسان پیدا شد اثرش اين است كه- بر خلاف محبّت عادى- انسان را از حال عادى خارج مى‏كند، خواب و خوراك را از او مى‏گيرد، توجّه را منحصر به همان معشوق مى‏كند، يعنى يك نوع توحّد و يگانگى در او به وجود مى‏آورد، يعنى او را از همه چيز مى‏برد و تنها به يك چيز متوجّه مى‏كند به طورى كه همه چيزش او مى‏شود، يكچنين محبّت شديدى یعنی عشق که در حيوانات چنين حالتى مشاهده نشده است. در حيوانات، علائق حدّاكثر در حدود علائقى است كه انسانها به فرزندانشان دارند يا همسرها به همسرها دارند. اگر غيرت دارند، اگر تعصّب دارند، هر چه كه نسبت به اينها دارند، در حيوانات هم كم و بيش پيدا مى‏شود. ولى اين حالت به اين شكل، مخصوص انسان است.

      3- در بخش دیگری فرموده اید :
      “”در هر حال اين پرسش پيش مى آيد كه چرا عارفان در بيش تر جاها واژه عشق را به واژه محبت ترجيح داده اند و حال آنكه در قرآن براى دوست داشتن همه جا از حب و يحبون و تحبون استفاده شده است””.

      (پایان نقل قول)

      این سوال بجایی است و برای من نیز مطرح است ،با اینکه چنانکه از تحلیل های لغوی و کاربرد کلمه محبت که در قرآن کم هم نیست ،و کاربرد کلمه عشق در برخی روایات ،چگونه است که این کلمه در قرآن استعمال نشده است ،البته الفاظ قرآن روی بنیان های اعتقادی ما ،معانی است که از مرتبه علم حضرت غیب الغیوبی ،توسط وسائط فیض و رسولان الهی تنزل پیدا کرده و بکسوت لفظ عربی که زبان پیامبر بزرگوار اسلام است ،در آمده است ،روی این مبنا آیا میتوان گفت مساله “تادب” قرآن در اجتناب از معنا و لفظی بوده است که کاربرهای استعمالی آن بیشتر منصرف به معانی مبتذل بوده است؟ نمیدانیم محتمل است.

      4- در بخش دیگری از نوشته تان فرموده اید :

      “” در قرآن فاعل محبت اكثراً الله است و چندان تلاشى براى تبديل بندگى به عشق در كار نيست””.

      (پایان نقل قول)

      همینطور است که گفته اید و بیشتر استعمالات بصورت “یحب” فعل مضارع است که فاعل فعل خدای متعال است.
      البته در دو مورد محبت از سوی بشر به خدای متعال مورد اشاره قرار گرفته است:

      الف- “قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ “.
      (آل عمران /31)

      ای پیامبر به مردم بگو ،اگر دوستدار خدائید و به او “محبت” و “کشش” دارید ،از من (که فرستاده او هستم) تبعیت کنید ،تا شما نیز محبوب خدا گردید ،آنگاه خدا گناهان شما را خواهد آمرزید و خدا آمرزنده مهربان است.

      ب-“”وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه””.
      (البقره/165)

      برخی از انسانها هستند که مثلها و قرین هایی برای خدا بر گرفته اند ،که آنها را همچون خدا دوست دارند (محبت به غیر خدا در عرض محبت به او که نوعی شرک در عبودیت است) ،در حالیکه مومنان ،شدیدترین محبت ها را نسبت به خدا دارند ( و محبت خود و چیزها و اشخاص دیگر را انباز برای خدا قرار نمی دهند).

      گرچه موضوع آیه کریمه ،نفی محبت خدا در عرض محبت خداست ،اما شاهد تعبیر “کحب الله” است که اضافه مصدر به مفعول است ،یعنی حب انسان به خدا.

      5- در فقره دیگری نوشته اید :
      “” او هركه را بخواهد خوار مى كند و هركه را بخواهد عزيز و به آسانى كس را دسترس به انگيزه هاى خواست و تصميم و مشيت او نيست . اگر هم عادل باشد ، ملاك عدل او الزاماً ملاك هاى انسانى نيست ، چون نص مى گويد :او مى داند آنچه ما نمى دانيم و هر چه مى كند از سر حكمتى است ، اما خطاست اگر اين حكمت را با حكمت هاى بشرى همسان كنيم””.
      (پایان نقل قول)

      اگر مقصودتان این بود که این مفاهیم کلمه بکلمه در قرآن است ،باید عرض کنم چنین شاکله ای در قرآن وجود ندارد ،آنچه که در افق این مضمون هست ،دعایی است که خدا به رسولش در سوره آل عمران تعلیم فرموده است :

      “”قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ “”.
      (آل عمران/26)
      ای پیامبر اینگونه با خدایت مناجات کن که :بارالها اى خداى ملك هستى،به هر كس بخواهى ملك و سلطنت مى‏دهى و از هركس بخواهى مى‏گيرى و به هر كس بخواهى عزت و اقتدار مى‏بخشى و هر كه را بخواهى خوار مى‏كنى،خدايا هر خير و نيكويى بدست تو است و تو بر هر چيزى توانايى(و من كه سراپا حاجتم ديگر چه‏بگويم).

      موارد دیگری هم در قرآن هست که عزت (شکست ناپذیری و تسلط و نفوذ ناپذیری) را منحصر در خدای جهان دانسته است و بدنبال آن برای رسول الهی و مومنان:
      مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ
      (فاطر/10)
      ///////////////////
      فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً
      (النساء/139)
      ///////////////////////
      وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ
      (یونس/65)

      اضافه کنم که بحث از تعلیق اموری مثل “ذلت و عزت” و “هدایت و ضلالت” و مفاهیمی از این قبیل ،بر مشیت الله و اراده فعلیه او و نسبت آن با اختیار ئ تکلیف انسان از معارف عمیق قرآنی عقلی است که باید جداگانه به آن پرداخت.
      از بحث های عمیق ریشه های شما بهره مندیم ،اگرچه یک نقدی به شکل و شیوه آن دارم و آن اینکه بحث های شما معمولا طولانی است و در عین حال پربار و پر از فکت های قابل استفاده یا قابل بحث ،که گاه برخی گزاره ها و فکت ها نیازمند باز شدن بیشتر است ،و همین خصوصیت ها شاید گاه سبب شکایت برخی از دوستان (اخیرا حامد) شده بود ،من اینرا با پوزش حمل بر شیفتگی شما به علم و اظهار آن و تعجیل در بیان می کنم ،بنظرم اگر بحث ها کوتاهتر و در مواردی درنگ در گزاره های پیچیده تر که نیازمند انبساط مفهومی بیشتر و جمع شواهد بیشتر و مستند تر است بیشتر شود ،مجموعه ریشه ها متعالی تر خواهد بود ،از خدای عطوف درخواست می کنم که به شما عمر و توفیق بیشتری عطا کند تا بتوانید آنچه در ذهن دارید را از ذهن به عین مکتوب درآورید.

      با احترام و پوزش از تصدیع

       
      • آقاى مرتضاى گرامى درود بر شما
        اميدوارم ما حالتان خوب باشد . از هم انديشى شما بسيار سپاسگزارم .دوست گرامى من مى دانم كه در عربى واژه عشق به كار رفته است و به همين دليل از عبارت وارد شدن استفاده كرده ام . از زحمت شما در معرفى مراجع عربى بسيار ممنونم . با شما موافقم كه ريشه يابى اين كلمه هنوز جاى تحقيق دارد و من هم گمانه زده ام . فكر مى كنم در مورد ريشه شناسى سوء تفاهمى پيش آمده است كه اشكال آن در فقر ترجمه و معادل سازى مترجمان ماست .مقصود من از ريشه شناسى etymology است ، و مسامحتاً معادل رايج و نارساى ريشه شناسى را به كار برده ام . برخى از قدما معادل تعاطى كلمات يا علم اشتقاق مى گفتند كه آن هم نارسا بود . تذكر شما باعث شد كه سرى هم به معادل هاى داريوش آشورى بزنم .ايشان افزون بر ريشه شناسى بنواژشناسى را هم آورده كه اين دومى به مقصود نزديك تر است . عجالتاً و سردستى خودم هم ترابنواژ شناسى را پيشنهاد مى كنم . ترا پيشوندى است كه افاده معناى انتقال و جابجايى مى كند .راستش در چنين مواردى من ترجيح مى دهم همان واژه فرنگى را به كار برم و مثلاً در اينجا بگويم : اتيمولوژى . اما به خاطر مراعات خواننده ريشه شناسى را به كار بردم . اتيمولوژى فقط بيان ريشه در محدوده يك زبان نيست . اينكه عشق از عشقه مى آيد و اصلا به معناى التصاق است در محدوده زبان عربى است . اتيمولوژى بخشى از فيلولوژى يا زبان شناسى تاريخى است كه بيان مى كند كه اصل واژه در چه زبانى بوده و سپس در ديگر زبان ها به چه نحو دگرديسى پيدا كرده است .دهخدا چنين كارى نكرده است ، بلكه مدخل هاى عشق در لغتنامه هاى عربى را بازنويسى كرده است . آيا معناى دوم يا مجازى عشق به معناى محبت شديد از همان چسبيدن آمده يا اين واژه مستقل از ارتباطش با عشقه از زبان هاى ديگر وارد عربى شده است ؟معناى حقيقى و اولى ايشكا در اوستايى خواهش و ميل و آرزو است ، اما اگر عشق را عربى بشمريم معناى مجازى و ثانوى است . اين البته فقط گمانه در مورد فارسى بودن و در اصل هند و اروپايى بودن بن واژه را قوى تر مى كند اما قطعيت ندارد .اما در كل در وجود واژه هاى دخيل در عربى و هر زبانى ترديد نيست .منظورم فقط عربى متأخر نيست بلكه عربى قديم هم مثل هر زبانى واژه هاى وارداتى يا به اصطلاح واژه هاى دخيل دارد . مثلاً در معلقه ها نام گياهانى هست كه اصلاً در عربستان وجود نداشته اند اما چون در بازار عكاظ يا سوق العكاظ مبادلات تجارى با شركت بازرگان هاى ساير مناطق و حتى مبادلات فرهنگى و اجتماعى و ادبى در ايام خاصى رخ مى داده است ، واژه هايى نيز از بيرون داخل عربى مى شده است .شما حتماً بهتر از من مى دانيد كه برخى پژوهشگران در باره واژه هاى دخيل در قرآن هم كار كرده اند . ملك الشعراء بهار در جلد يك سبك شناسى بخشى دارد با عنوان : تأثير زبان فارسى در عربى .وى مى نويسد: ” دين ، غنا ، جناح ، هاروت ، ماروت ، زنجبيل ، و فيل و بسيارى لغات ديگر كه بعضى در قرآن نيز آمده مأخوذ از فارسى قبل از اسلام است ”( ص٢٥٦) سپس شمار زيادى واژه هاى دخيل از فارسى به عربى را فهرست مى كند .
        مطالب شما تا برسند به شماره ٥ مورد اختلاف نيست . در پاسخ به شماره ٥ بايد عرض كنم كه خير ، پيداست كه مقصود آن نيست كه اين مفاهيم كلمه به كلمه در قرآن آمده اند ، مقصودم وفق آنها با الهيات تنزيهى است كه از روح قرآن دريافت مى شود و خدا را در تمامى شؤوناتش منزه و مبرا از ماسوا مى داند و عصاره آن در سوره اخلاص آمده است كه اگر اشتباه نكنم از آن به سوره توحيد هم ياد كرده اند . حتماً حضرتعالى قرآن زين العابدين رهنما را داريد. نقل هاى عربى كه رهنما در توضيح واژه صمد آورده بر يك سويگى اراده و فرمان و مشيت خدا دلالت دارند. در همين مقدمه اما مى بينيم كه از خواجه عبدالله نقل مى شود كه :
        چشمى دارم همه پر از صورت دوست
        با ديده مرا خوش است تا دوست در اوست
        از ديده و دوست فرق كردن نه نكوست
        يا اوست به جاى ديده يا ديده خود اوست
        در اينجا يك اصل براى من قطعيت دارد و تقريباً براى هر فرهنگ پژوهى كه نسبت منفى يا مثبت و هيچ التزام قبلى به دين ندارد . شايد اين اصل مورد قبول كسانى كه نگاه درون دينى دارند نباشد . اصل اين است : عناصر فرهنگ الف وقتى وارد فرهنگ ب مى شود در اثر تأثير و تأثر دو فرهنگ تغيير مى كند و در اين مورد شواهد تجربى بسيارى را مى توان آورد .اسلام و همراه با آن قرآن از خاستگاه عربى اش وارد فرهنگ ايرانى مى شود. عرفان در نگاه نخست صورتى از اين تغيير است نه تفسيرى اصيل تر از فهم عرب از قرآن و اسلام . بنا به آنچه رهنما نقل مى كند خدايى كه در سوره اخلاص معرفى مى شود به يهوه نزديك تر است تا خداى مسيحيت و عارفان . الهيات يهودى حتى از الهيات اسلامى تنزيهى تر است . در الهيات تنزيهى خدا بنا به مشيت خودش هركه را بخواهد دوست مى دارد و هركه را بخواهد دشمن مى دارد. مؤمن باور دارد كه اين نه به معناى بلهوسى خدا بلكه عجز انسان در درك مشيت اوست . به همين دليل من حديث خلق الله آدم على صورته را ناهمخوان با روح اين الهيات مى دانم مگر بگوييد ضمير ه در صورته به انسان بر مى گردد نه خدا. حال اين جناب خواجه اولاً از جانب خودش خدا را دوست مى نامد .اگر به واژه نامه پهلوى ديويد مكنزى ترجمه مهشيد مير فخرايى رجوع كنيد در برابر عشق نوشته : dōšagīh ( دوس آگيه ) و عشق ورزيدن نيز با تلفظ فارسى امروزى مى شود : دوسيدن . حال ممكن است در ريشه عشق ترديد داشته باشيم اما در اينجا نيز محبوب به كار نمى رود ، آيا در قرآن در جايى خدا محبوب ناميده شده ؟ خدايي كه در تقدس و تعالى و تنزيه يك قدرت قايم به خويش است و رابطه انسان با او در انگاره بندگى و عبوديت بيان مى شود چطور ممكن است چنان با ديده خواجه يكى شود كه ميان او و ديده فرق نتوان نهاد ؟ آيا طبيعى تر و معقول تر كدام است ؟ اينكه خواجه عبدالله قرآن را بهتر از عربى كه در معامله با خدا مى كشد و كشته مى شود مى فهمد يا اينكه جابجايي قرآن از فرهنگى به فرهنگى ديگر آن روح اوليه اش را نيز دستخوش تغيير نموده است ؟ اين ها پرسش هايي هستند كه به نظر من پاسخشان را در تحليل فرهنگ بهتر مى توان يافت تا بحث كلامى
        شاد و سرفراز باشيد

         
        • جناب کورس

          سلام و درود مجدد

          با تشکر از پاسخ پربار شما ،باید عرض کنم این بخش آخر مطالبتان ،علیرغم ایجاز، زمینه بررسی های مختلفی است و بحث شریف و عمیقی است ،اگرچه با برخی تکیه گاههای این بخش مطالبتان موافقت ندارم و آنرا قابل هم اندیشی و رد و اشکال میدانم ،نکته مهمی که هست این است که قبول است که ورود و تبادل و تعاطی فرهنگی سبب توسعه یا تضییق در دریافت ها و فهم ها از هر نص و متن می شود ،در عین حال در بحث الهیات ، زاویه دید نباید فقط اختصاص به دریافت های ثانوی (فرهنگی) داشته باشد ،یعنی در باب خداشناسی و الهیات و شناخت اوصاف الهی قطع نظر از دید مقایسه ای بین کتب آسمانی (با اینکه بنظر ما کتب سابق بر قرآن مدسوسند و اتکاء تام سندی بر آنها در مقام مقایسه تام و تمام نیست) و قطع نظر از تعاطی و تداخل عناصر فرهنگی (بین عرب و عجم) می توان تنها به متن و متن و همه متن ،موشکافانه نظر کرد.
          متاسفانه ترجمه و تفسیر مورد اشاره شما در اختیار من نیست ،اما مساله مقایسه الهیات قرآنی با یهوه به اینصورت دربسته و مجمل و بار کردن احکام کلی جزمی بر آن برای من سهل نیست (به همان دلیل پیش گفته در مورد تورات و انجیل) ،مگر آنکه (قطع نظر از ماجرای انقطاع تاریخی سندی در مورد تورات) به دید جامع همه معارف و مضامین الهیاتی و خداشناسانه از یهوه جمع آوری و بصورت جزئی مورد تحلیل قرار گیرد تا بسنجه دقیق عقل و سنجه های عقلایی دریافت از متن و مقایسه دقیق در یابیم، الهیات و خداشناسی برحسب ذات و صفات حق در قرآن کجا و معرفت اللهی که تورات موجود از یهوه ارائه می کند کجا؟ بنظرم این بحث ذاتا بحثی کلامیست ،و باید قطع نظر از دریافت ها و تبادل عناصر فرهنگی خاص باید به مقایسه نص با نص بطور مجرد پرداخت و این مساله دامن گستریست.
          در مورد کلمه محبوب ،بحث البته در اینجا محدود به الهیات قرآنی اگر باشد همینطور است که فرمودید که لفظ محبوب در قرآن استعمال نشده اگر چه بطور انتزاعی از تعبیراتی مثل “یحبهم و یحبونه” و “والذین آمنوا اشد حبا لله” و نظایر آن قابل استیناس است زیرا بهرحال کاربرد فعل ملازم است با تعلق فعل به متعلق چیزی که مبدا آن فعل است،سوای از این ،در ادعیه و روایات ما “یا محبوب” استعمال شده است (ُ يَا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّه – ُ يَا مَرْغُوبُ يَا مَطْلُوبُ يَا مَحْبُوب …..) اگر مصر بر توقیفیت اسماء الله باشیم ،و اگر در آن بحث، اسماء الله را توقیفی ندانیم (چنانکه مرحوم علامه طباطبائی چنین اعتقادی دارند) بر اساس سنجه برهان می توان اسمائی مثل محبوب را بر ذات ذوالجلال تطبیق کرد.
          در هر حال از تناسب و قرب مفهومی حب و محبت و دوسیدن و دوست داشتن نباید غفلت کرد ،البته همه این تردید ها و پرسش ها راجع است به همان بحث های ریشه شناسی یا بتعبیر شما اتیمولوژی یا هر تعبیری.
          من بخلاف شما گمان می کنم اصالتا این بحث ها بحث های الهیاتی کلامیست ،شاید زاویه دید شما و تمرکز شما در بحث فرهنگ و فرهنگ دینی و دید فرهنگی ،شما را به این سوق می دهد که پاسخ این پرسش ها را در فرهنگ بهتر می توان یافت.
          بحث در صدر و ساقه حدیث “ان الله خلق آدم علی صورته” ،نیز بحث مشیت الله مجال دیگری می طلبد،از شما متوقع است یکی از ریشه های ریشه دار خود را اختصاص به بحث تفصیلی در مقایسه الهیاتی ذات و صفات یهوه تورات با ذات و صفات خدای قرآن قرار دهید ،زیرا حق چنین معارف سنگینی با چند گزاره مجمل و دربسته ادا نخواهد شد.

          با سپاس

           
  98. به نقل از اصغر آقا

    خاک عالم بر سرم

    گرچه قول داده بودم که سايت را تا سه‌شنبه آپديت نکنم!، اما حيفم آمد اين سروده‌ي تازه را زودتر به شما نرسانم.
    در صناعت شعري، اين سبک را «مستزاد» گويند، به خاطر اينکه هر مصراعي يک تکه‌‌ي همقافيه “زياد” ميآورد. بسياري از نوحه‌هاي سينه‌زني در همين سبک است و براي “دم گرفتن”
    (حروف متن اگر درشت انتخاب نشود، فرم شعر بهم نميريزد)

    خاک عالم بر سرم
    —————————————
    انقلابی کردم و شد غرق ماتم کشورم ——— خاک عالم بر سرم
    تازه فهمیدم بلانسبت که خیلی هم خرم ——– خاک عالم بر سرم

    همچو مرغی پر کشیدم از قفس، جان خودم! —- حال آسوده شدم!!
    هم قفس شد تنگتر، هم کنده شد بال و پرم! —— خاک عالم بر سرم

    حکم کردندم بگویم «مرگ بر شاه» آن زمان ….. گفتم و کردم فغان
    شاه مرد و من به مرگ خویشتن هم حاضرم! ….. خاک عالم بر سرم

    حکم کردندم بگو «الله اکبر» روی بام …… رفتم و گفتم مدام
    حال بی «الله» مانده، زیر بار اکبرم! …… خاک عالم بر سرم

    گفت آقا: “ضد آمریکا” بده دائم شعار ……….. هی زدم آنرا هوار
    خود به آمريکا يواشي گفت: “لاکن نوکرم!” … خاک عالم بر سرم

    عده‌ای قاتل، رئیس‌جمهور یا رهبر شدند ….. صاحب کشور شدند
    این میان من ملتم یا امتم یا منترم! ……… خاک عالم بر سرم

    چون رئیس‌جمهور را بینم، بیفتم در عذاب ….. میکنم خود را خراب
    همچنین زهره‌ترک از دیدن آن رهبرم ……. خاک عالم بر سرم

    مالک ِ‌ پائین اندامم، فقیه حاضر است …………. چارچشمی ناظر است
    هم به شورتم کار دارد، هم به وضع بسترم ………. خاک عالم بر سرم

    گفته آقا عشقبازی نیست بعد از این مجاز ………… من که دارم اعتراض
    پس تحصن کرده‌ام زیر پتو با دلبرم! ………….. خاک عالم بر سرم

    ای که پرسی روزگارم غرق وحشت یا غم است؟ .. وحشت و غم باهم است
    خشتک خیسم ببین، بنگر به چشمان ترم ………… خاک عالم بر سرم
    ن

     
    • دمت گرم رهگذر
      وجدانا که سنگ تمام گذاشتی در وصف حال و روز ما که با نفهمی مان مملکت در اوج آن روز را از فردی تحصیل کرده ومتمدن گرفتیم و تحویل مشتی اخوند دعا نویس دو تومانی و روضه خان پنج تومانی در محفل بیوه زنها و قبرستانها دادیم . واقعا که ای خاک عالم بر سرم

       

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

85 queries in 1634 seconds.