سر تیتر خبرها
به یاد عبدالفتاح سلطانی

به یاد عبدالفتاح سلطانی

عبدالفتاح سلطانی، زندانیِ خردِ خویش است. بله، زندانیِ خرد خویش. او سالهاست که زندانی است. تنها بخاطر این که می فهمد. و حال آن که می توانست نفهمد. یعنی می توانست فهمش را در یک کفه بگذارد و بابتش چیزی از دم و دستگاه ملایان مطالبه کند. که این، همان نفهمی است منتها از جنس اوراق ترش. عبدالفتاح سلطانی را به این خاطر زندانی کرده اند که فراتر و بیش تر از همه ی هیمنه ی آیت اللهیِ آقایان، به قانون و به کارکرد قانون واقف است. تفاوت عبدالفتاح سلطانی و وکلای با شرفی چون وی، با دیگرانی که از دستگاه قضا آویخته اند این است که سلطانی ها و سیف زاده ها و ستوده ها، فهمشان را با نفهمیِ آقایان یکسان ندیده اند. و حال آنکه در این سی و شش سال، ما را آموخته اند که: اگر می فهمید، جوری رفتار کنید که گویا نمی فهمید. آخوندهای حاکم بر ایران، کیف شان در نفهمیِ مخاطب است. یک نگاهی به سراپای قاضیانی چون صلواتی و مقیسه بیندازید و تلاش کنید چیزی به اسم فهم را در مرام و مسلک اینان الک کنید. دنیای معکوس ما به آنچنان سرابی فرو شده که: خائنان و بی خردان بر سرِ کارند و خردمندان و خادمان، بر کنار و در زندان.

محمد نوری زاد
بیست و هفت فروردین نود و چهارShare This Post

 

درباره محمد نوری زاد

53 نظر

  1. در هر نظامی که قضات، معلمین و روزنامه نگاران تحت شدیدترین فشار‌ها هستند در آن نظام یک دیو حاکم است و در هر کشوری که عکس حاکم آن کشور در ابعاد بزرگ همه جأ آویزان است، در آن کشور یک دیکتاتور دیوانه حکومت می‌‌کند.

     
  2. دوستان مقاله زیر را مطالعه کنید جالب است
    http://chamrannews.com/%D8%AA%D8%B6%D8%A7%D8%B1%D8%A8-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D8%A1/item/46456

     
  3. سلام جناب كورس گرامي

    باتشكر اززحمت جوابيه اي كه متحمل شديد.

    واما اينكه هنوزدرانديشه آزادانديشي به سربرده وازنظرتفكر وانديشه ورزي هنوز به اعتقاداطمينان آوري به وجود حقيقت آفريدگارهستي نرسيده ايد. و دراين مقاله اخيرتان درهمين پست چنين سروده ايد:

    “هيچ حركت فيزيكى و روانى بدون محرك رخ نمى دهد حتى حركتِ به اصطلاح به سوى حقيقت و خدا و فنا. نهايت حركت حتى اگر افلاك باشد ، بدايتش در خاك است.عيسى و عارفان حتماً اين دنيا را زندانى ستم آلود و رنج آكنده مى يافتند كه راه برونشدى از آن مى جستند. در تنگناى بى-چارگى و بى در رو انسان گريزگاهى مى جويد ؛ يا در اين جهان ، يا در آن جهان ، يا در درون يا در برون ، يا در خيال يا در واقعيت .”پايان گفتار شما.
    اول به بنددوم شمادراين گفته تان مي پردازم:”عيسي وعارفان حتما اين دنيارازندانى ستم آلود و رنج آكنده مى يافتند كه راه برونشدى از آن مى جستند. ”
    قطعا همينطوراست چنانكه سابقه تاريخي نشان مي دهددرروي همه جاي اين كره خاكي هميشه درگيري وجنگ وگريز وبگيروببند ولشگركشي وكشت وكشتار وغالب ومغلوب وآوارگي واسيري بوده است حتي باوجودپيامبران صلح انديشي بمانندعيساي مسيح -ع-كه سرتاسرزندگي اش پر ازاعجازبوده است طبق نقل قرآن. وحتي دراين دنياي مدرن ومدرنيته ،آدمكشيها هم مدرن شده است بابمب اتم وباسلاحهاي كشتارجمعي.

    بااجازه شما،سؤآلي ازشمادارم وآن اينكه بطورفرض، اگرشمادررأس حكومت ايران ياهركشوري ديگرقراربگيريد وشمارا بعنوان رئيس حكومت انتخاب كنند.
    آيادرحكومت شماآزادانديشي ونقدبي رحمانه حكومت شما بنحوي كه به تضعيف حكومت شما بينجامد خواهدبود؟ وآنان راتحمل خواهيدكرد ولواينكه مجبوربه استعفا باشيد؟
    آيادرحكومت شما كه برمبناي دموكراسي وحقوق بشر است ،مجرم وزنداني نخواهدبود؟آيا بامخالفان ومنتقدان حكومت شما كه قصدواژگون كردن حكومت شمارادارند،چگونه رفتارخواهدشد؟آيا آنان رازنداني مي كنيد ويامي كشيد وياآزادشان مي گذاريد كه حكومت شماراسرنگون كنند؟
    همه حكومت هاي روي زمين بااين مشگلات رودرروهستند چه مدرنش وچه غيرمدرنش ،چه ازنوع ديني اش وچه الحاديش.

    جناب كورس صرف آزادانديشي اگربه نتيجه اي نرسد چه سودي دارد؟بگذرم.

    واما دربنداول ازگفتار شما كه بنده انتخاب كرده ام چنين فرموده ايد:”هيچ حركت فيزيكى و روانى بدون محرك رخ نمى دهد ….”.پايان.

    قطعا ويقينا همينطوراست وهمه عقلا وخردمندان براين سخن اصراروابرام وپافشاري دارند وبرمبناي همين سخن گفته اند كه اين هستي بي كران وبااين منظومه شمسي منظم ودقيق كه ماهم دريك سياره آن بنام زمين هستيم ومنظومه هاي ديگر كه بطورمنظم درگردش هستند وبه حركت خودادامه مي دهند.
    آيااين حركت ، داراي محركي خارج ازخود هستند؟ يانيستند؟
    وآيا اين حركت عظيم محركي ندارد؟
    آيااين محرك داراي قدرت وحيات وعلم وشعورنيست؟
    آيا اين محرك همان آفريدگارجهان هستي داراي حركت عظيم نيست؟
    باسپاس ازتوجه وبردباري شما
    مصلح

     
  4. با سلام

    به علت اينكه افرادي شبهاتي مطرح مي كنند بنده نيز مختصرا در مورد اعجاز قرآن مجيد مطالبي را آماده كرده ام

    در طول بيش از 1400 سال از نزول قرآن مجيد خيلي ها سعي كردند چنين القا كنند كه اين كتاب از جانب خداوند

    تبارك و تعالى نيست و همانند قرآن و همان سبك وسياق آثاري خلق كردند

    مثلا مسيلمه كذاب ادعاي نبوت نمود و ادعا نمود كه او نيز رسول الله است يعني فرستاده ي خدا منتها براي

    سرزمين نجد و حضرت محمد فرستاده ي خدا است براي سرزمين حجاز

    در نامه اي خطاب به حضرت محمد مي نويسد

    من مسيلمة رسول الله الى محمد رسول الله إذا وصلتك رسالتي هذه فاقسم الأرض بيني وبينك

    از مسيلمه رسول الله به محمد رسول الله :وقتي اين نامه به دستت رسيد زمين را ميان خودم و خودت تقسيم كن

    حضرت محمد در جواب مي فرمايد

    اقلبوا ورقته واكتبوا في ظهرها ألا إن الأرض لله جميعا

    وی آیاتی شبیه قرآن می‌سرود: «الفیل و ما الفیل، له خرطوم طویل، و له ذنب وبیل» یعنی «چه می دانید فیل چیست؟ برای او خرطوم دراز و دم کوتاهی است»

    نقل است که وی معجزات پیامبر اسلام را می‌کرد اما برعكس می‌شد. از جمله اینکه از راوندی و طبرسی روایت است که کودکی را نزد رسول خدا آوردند تا برایش دعا کند و چون سرش را کچل دید دست بر سرش کشید و در ساعت مو برآورد و شفا یافت. چون خبر به مردم یمن رسید، کودکی را نزد مسیلمه بردند تا برایش دعا کند و چون دست بر سرش کشید کودک کچل شد و به فرزندانش نیز سرایت کرد

    هنگامی که از او پرسیدند چرا معجزه‌های تو واژگونه می‌شود ادعا کرد که هرکه در حق من شک داشته‌باشد معجزهٔ من بر وی واژگونه آید

    بحث ما در باره ي اعجاز قرآن است

    در سوره ي فيل نام سنگی ذكر شده است حجارة من سجّيل

    اخيرا در عربستان يكي از اين احجار يافت شده كه صاحب آن حاضر نشد به قيمت 4 ميليون دلار آن را بفروشد

    حتما خواص عجيب و غريبي از آن ديده است كه حاضر به فروش آن نشده است

    نام اين شخص صالح مسفر الغامدي است و در باره ي يافتن اين سنگ چنین عنوان مي كند

    وزن آن 131 گرم است و تصوير طير و فيل بر آن نقش بسته است

    اين حجر در سال 1431 در وادي جرب در منطقه باحة كه سپاه ابرهه حبشي در آنجا حضور داشتند

    يافت شده است

    بقيه مطالب در اين سايت موجود است البته به زبان عربي است
    http://sabq.org/gwqfde

     
    • جناب عبد الله : جناب آمدی و نسازی اگر شما حاظر هستید که این شخص شیاد که ادعا کرده که سنگ سجیل را یافت که در ضراب خانه ملکوتی عکس فیل و پرنده بر آن نقش شده که من احتمال صد در صد دروغ بودن آن را میدهم . با این حال اگر شما تظمین بدهید که این سنگ واقعی هست من بهای چهار میلیارد برآن میگذارم و بلکه خیلی بیشتر ! چرا ؟ اگر این سنگ واقعی باشد من تضمین میکنم که به خرج خود جناب مزدک را به ایران دعوت کنم وایشان پس از مشاهده در حضور شما و جاب مصلح و جناب آقا سید مرتضی شهادتین را بگوید و مسلمان شود ! و چراجناب مزدک گرانقدر ؟ همه دانشمندان دیرین شناس را هم مسلمان میکنم ! آیا حاظر هستید ؟؟؟؟؟؟

       
      • با زهم ببخشید این مسیلمه کذاب چگون توانست معجزه کند ؟ حال بر عکس هم که باشد باز هم معجزه است ! آیا خداوند اجازه معجزه به ین کذاب اعظم داد ؟ یا شیطان ؟ جناب عبد الله ادیان آن قدر که ازطرف داران نا آگاهش ضربه خورده ازطرف کفار نخورده اگر به تاریخ نظر بیفکنید در همین نزدیکی ها یعنی حرم حضرت رضا حدود صد سال قبل افرادی بودند که با زحمت بسیار زیاد سنگ های بسیار بزرگ را شبانه به نزدیک حرم می آوردند که مردم فکر کنند سنگ با پای خودش به پابوس امامش آمده و باعث در سر بلدیه چی ها میشدند و اگر به آن ها اعتراض میشد میگفتند برای این که ایمان مردم زیاد شود این کار را میکنند ! به قول عرفانیان عزیز خدا همه ما را شفا دهد . آمین .

         
      • جناب مهرداد سلام يابقول شما درود

        جناب ادعاهاي خيلي گنده وگزاف نموده ايد ؛اولا بقول ابوعلي سينا فيلسوف شهير:هرچيزي كه شنيدي آنرا انكارنكن تادليل صحت وسقمش روشن شود” البة من هم ازصحت وسقم اين خبر كاري ندارم .اما برفرض صحت اين خبر،ادعاي شما خيلي گزاف است .
        1-زيرا اگرشما چهارمليارد دلارداشته باشيد اينجا چه كارمي كنيد مشغول كسب وكارباآن مي شويد ووقت سرخاراندن هم نداريد ،جگرجان.

        2- اين سنگ اگرهم حاضرشود ومزدك را هم دعوت كنيد آن را ببيند وايمان بياورد ؛اين ازمحالات است. زيرا اگرپيامبرخدا هم زنده شود وشق القمر نمايد ،مزدك وامثال او وخودشما ايمان نخواهيدآورد ؛چنانكه كفارقريش به اعجازشق القمر پيامبر ايمان نياوردند وروبرتافتندوگفتند سحري است مستمر وهميشگي وپيامبررا تكذيب كردند وازهوس هاي خودپيروي كردند.

        3- واين ادعا خيلي گزافه گوئي است كه فرموده ايد:”همه دانشمندان دیرین شناس را هم مسلمان میکنم ! “.

        4- اگر دانشمندان اهل دانش باشند نه پيرو هواي نفس اين كتاب خدا بنام قرآن ، اززمان نزولش تاهمين حالا ادعاي اعجاز كرده ومي كند . اگرمي گوئيد كلام خدانيست يك سوره وياحديثي وگفتاري بمانند آن بياوريد وازهردانشمندي جني وانسي هم مي توانيدكمك بگيريد.
        بمحض خاطرشما عرض مي كنم كه اديب ترين ودانا ترين عرب بنام وليدبن مغيره درزمان همين تحدي ومبارز طلبي قرآن دروقت نزولش كه دشمن سرسخت آيات خداوپيامبربود،ديدازآوردن سوره اي بمانندقرآن عاجزاست درحالي كه همه محتواي قرآن ازحيث فصاحت وبلاغت واستواري كلام برحكمت وبرهان واندرز و خيرخواهي ووو…. درحداعجازاست واونمي تواند بمانندآن رابياورد وبراي مبارزه باقرآن انديشيدوسنجيد وسپس چنين نظركرد.آنگاه روترش نمود وچهره درهم كشيد.سپس پشت كردوتكبرورزيد.وگفت :اين قرآن جزسحري كه آن را نقل مي كنند ،چيزي نيست. اين جزسخن بشرنيست.{مدثر/11-25
        وخلاصه گفتارش چنين است كه گفت: فقط بگوئيد كه اين پيامبرساحراست ومجنون وگفتارش هم سحراست .” فقال إن هذاالا سحريؤثر. إن هذا إلا قول البشر”/24-25 /مدثر.
        وتاحالا نيز مانندآن را نتوانسته اند بياورند پس اين معجزه حي وحاضراست اگرمي خواهيدايمان بياوريد همين اعجاز كافي است . وبقول آن آقا كتاب شخص بي سوادي كه انتشارش درهمه دنيا درهمه زمانها بي همتا است .همين دال براعجازآنست.
        بااحترام
        مصلح

         
        • با سلام به جناب مصلح : جناب مصلح ظاهرا هنوز متوجه عرایض من در مورد ادعای جناب عبد الله در مورد سنگ سجیل و همینطور مسیلمه کذاب وهمچنین تار ومار شدن لشکریان ابرهه نشدید ؟؟ بشر ازابتدای پدید آمدن بر سطح زمین دائم به دنبال کسب حوایج خود ازقبیل خوراک پوشاک و محل زیست وامنیت و بسط و احاطه بر محیطی که در آن زندگی میکند بوده وعلاوه بر آن به اطراف خود با نگاه پرسشگر و استنتاج کننده همواره بر خورد کرده و این مورد اخیر وجه تمایزانسان و حیوان است ! در طول تاریخ ادیان زیادی آمده اند و همگی متفق القول هستند که راه راستی ازطریقت آنهاست و پیروان آن ادیان بنا به ایمان و اعتقادی که به دین خود دارند هیچ انتقادی را روی بر نمیتابند و سخت در پی اثبات مدعای خود هستند ! حال چگونه ادعای خود را اثبات کنند جای سوال دارد ؟ معمولا یکی ازدلایل بارزی که بر مدعای خود می آورند اینکه فلان معجزه و فلان عمل محیر العقول در دین ما صورت گرفته که جای هیچ شک و شبهه ای بر آن نیست ! خوب اگر ازآن پیروان گرامی سوال شود که این معجزه ها چطور صورت گرفته به دلایل واهی چنگ میزنند و اینکه ازقدرت خدا غافل نباش و هر کاری برای خدا امکان پذیر است . و خوب ما هم تعبدی قبول میکنیم . این جا تکلیف فرزندان ما چه میشود آن ها هم باید تعبدی بپذیرند؟ فرزندان فرزندان ما چه ؟ آن ها هم ؟ این دور باطل تا کی باید ادامه داشته باشد ؟ بلاخره یک نفر پیدا میشود .که سوال کند که چطور امکان دارد ؟ مثلا چطور امکان دارد که رود نیل بشکافد و در آن واحد کف آن خشک شود و قوم بنی اسرائیل ازروی زمین خشک عبور کنند و به سلامت به آن طرف بروند و دوباره رود به هم بیامیزد . اگر تعبدی باید بپذیریم که هیچ.! ولی اگر سوال کنیم که آیا این رود خانه منجمد شد که ازحرکت باز ایستاد ؟ و یا توسط لوله های قطور به صورت( بای پس) دو طرف به هم اتصال پیدا کردند تکلیف زمین پر ازگل ولای چه شد ؟ چطور این قوم بر گزیده به گل ولای فرو نرفتند ؟ و به راحتی ازآن عبور کردند ؟آیا نباید سوال کرد؟ در قرآن کریم آمده که خداوند بر هرکاری قادرو تواناست . کن فیکون . ما چون انسا ن هستیم باید به دلایل قابل لمس و مدارک غیر قابل رد برسیم تا باور کنیم . شما چطور میتوانید اثبات کنید که فلان جسم ازچه چیزتشکیل شده در قدیم باید به صورت تعبدی پذیرفت ولی در حال حاظر توسط ادوات و انواع آزمایش پی به ساختار یک جسم میبریم . ببینید اگر کسی ازشما سوال کند که یک بشر ازچه چیزی تشکیل شده چه جوابی میدهید ؟ اگرازمن سوال کند پاسخ میدهم از
          Co1 Mo3 Se4 Cr7 F13 Mn13 I14 Cu76 Zn2,110 Fe2,680 Si38,600 Mg40,000 Cl127,000 K177,000 Na183,000 S206,000 P1,020,000 Ca1,500,000 N6,430,000 C85,700,000 O132,000,000 H375,000,000.

          این فرمول کل عناصر تشکیل دهنده یک بشر است که اخیرا کشف شده . البته بنده آن را کشف نکرده ام ولی اگر مایل باشید و هزینه آن را پرداخت کنید شمارا به محل کشف این فرمول هدایت میکنم که ازاول تا آخر تک تک این عناصر را برایتان اثبات کنند . البته با پرداخت کلیه هزینه های اثباتی. مفهوم بود ؟ در ضمن ظاهرا به نکاتی که گفتم خوب توجه نکردید من هیچ گاه نگفتم که چهارمیلیاد دلار دارم بلکه گفتم قیمت میگذارم !اگر شما ثابت کنید که این سنگ واقعا سنگی هست که حضرت حق بر سر ابرهه مسیحی فرو ریخته به خاطر پشتیبانی ازکفار و بت کده !بازهم میتوان به شکاکان علم اثبات معجزه نمود (اگر این سنگ و نقش آن در ملکوت اعلا پرداخته شده باشد ) درضمن شما به من بگویید چان این همه انسان موحد (مسیحی) بیشتر ارزش داشته یا یک چهار دیواری و بت کده که میشود پس ازبا خاک یکسان کردنش دو باره آن را از نو و بهتر ازسابق ساخت ؟

           
      • درود به مهرداد عزیز، چند تا از این سنگ‌ها را خریداری تا دقیقاً با همان مشخصاتی که آقا عبدالله گفته تحویل بدم؟ فقط با یک شرط که از هیچ روش علمی‌ رایج از قبیل استفاده از کربن ۱۴، در تعیین سنّ سنگ استفاده نشود. بی‌ زحمت خودت با آقا عبدالله صحبت کن تا بریم پای معامله، ایشون بفروشن، من و شما هم تامین می‌‌کنیم و بعد می‌‌دونیم درامد حاصله را به چه زخمی بزنیم.

         
    • آقای عبدالله، با درود،
      چرا این دین اینهمه کاسه گدایی چیز‌هایی‌ در مقولهٔ اعجاز و معجزه دست گرفته؟ که چی‌ را ثابت کنه؟ برای کی‌ ثابت کنه؟ مگر برای خدایی که در راس این دین و همیشه حی و حاضر است، کاری دارد یا در توانش نیست که هر لحظه اراده کند به بندهٔ خویش روی بنماید؟ الا باید از طریق یک کسی‌ دیگر به ما رخ بنماید؟ کسر شأن خداست که بندهٔ خود را آدم به حساب آورد و مستقیم به او حالی‌ کند که دنیا دست کیست و خالق و مالک آن کیست؟ چرا راست آزمایی چنین ادعا‌هایی‌ هیچگاه بعهدهٔ یک انستیتو یا مرکز مطالعاتی یا یک دانشگاه معتبر بی‌ طرف قرار نمی‌‌گیرد و همیشه یک مجهولی که حتماً یک اسمی هم دارد و یک آدرسی و مشخصاتی عوام پسندانه نیز، عهده دار چنین ادعا‌هایی‌ است؟ تازه برای خود یک مؤمن اگر براستی به خدا باور دارد، این توهین به خدای خود نیست که چشم امید به بندگانی بدوزد که با هزار زور زدن هم هرگز نخواهد توانست اثبات کند که فلان کس در فلان برهه از تاریخ صاحب چنین یا چنان معجزاتی بوده؟ طرف در زمان حیات خود قادر نبوده انگور سمی و آلوده را تشخیص دهد، حالا پس از یک هزاره ، کاری کمتر از معجزه از او سر نمی‌‌زند چون دکانداران دین چنین شغلی را برای قبر وی ( تازه اگر خودش در آن قبر باشد) تراشیده اند تا عوام را سر کیسه کنند و به ریش همه بخندند. “چون ندید‌ند حقیقت ر‌ه افسانه زدند”

       
  5. باز هم از حاجی موحدی: بدحجاب‌ها به نظام دهن‌کجی می‌کنند. حاجی، شیر زنان این مملکت از دهن کجی سالهای ساله که گذاشتن، آنها به کل نظام …! (سه نقطه از مش قاسم میباشد)

     
  6. حاجی موحدی کرمونی گفته: من فکر می‌کنم سقوط نظام عربستان نزدیک است. من نمیدونم سقوط کدوم رژیم نزدیک یا دوره ولکن همینا سی ساله میگن امریکا همین امروز فردا ساقطه. همینایی که زارت و زورت میکردن که کار صدام یه هفتهیی تمومه که ۸ سال طولش دادن و خبری نشود. همین دو سه هفته گذشته هم خبر از سقوط تکریت به دست یه سردارک شکست خورده میدادن که اون هم زورش به چند صد تا داعشی نرسید و رفت زیارت امام حسین. بردروغگو نعلت!

     
  7. اشتباه روحانیت حکومت بجای نظارت بر حکومت!
    بنظر می رسد کشور ما سیاه ترین دوران تاریخ ایران را در طی 36 سال گذشته داشته باشد و علت آن بزرگترین اشتباه روحانیت بوده است که بجای نظارت بر حکومت، حکومت داری را برگزیده است. حال اینکه ما در این برهه تاریخ با وجود منابع غنی و نیروی انسانی جوان و تحصیل کرده به جای اینکه خودمان را به کشورهای جهان اول رسانده باشیم، در انتهای لیست جهان سوم از لحاظ پیشرفت، تکنولوژی و رفاه اجتماعی قرار گرفته ایم. زمانی که ما دانشجو بودیم و شاه می گفت می خواهد کشور را به دروازه های تمدن بزرگ ببرد، نسبت به خیلی از کشورهایی که امروزه به صف جهان اول ورود کرده اند، برتر بودیم!
    حال چرا حکومت داری روحانیت جواب نداده است؟
    متاسفانه اغلب این قشر از آی-کیو مناسبی برخوردار نیستند. بطوری که در دوره گذشته کسانی که در دوره ابتدایی و یا اوایل راهنمایی-دبیرستان قادر به ادامه تحصیل نبودند و بقول عامیانه دیگر نمی کشیدند، حوزه را برای ادامه تحصیل می گزیدند. البته نباید واقعیت را کتمان کرد که برخی از خانواده های متعصب و با هوش مناسب (نه عالی) هم فرزندانشان را به اجبار به حوزه می فرستاندد که تعداد آنها اندک بود.
    الان شما حضور روحانیت را در همه نوع حرفه، شغل و خدمات کشوری مشاهده می کنید که در بیشتر موارد در تصمیم گیری ها هم دخالت دارند، در حالی در بیشتر موارد با توجه به تخصص و دانش مربوطه، حضور آنها بی معنی می نماید. سریال در حاشیه را درنظر بگیرید که یک عامل مهم تصمیم گیری آقای ذهتاب صاحب ملک است و در واقع آقای مدیری جرات نکرده است از یک روحانی بدینمطور استفاده کند. مشاهده می کنید که ایشان در همه جاهای حساس از جمله هیات مدیره و اطاق عمل تصمیم گیرنده اصلی است.
    در سطح کلان تمام تصمیم گیری های کشور هم در همین راستا نادرست بوده و منجر به شکست و ناکامی شده است. شاهد این مدعا اظهارات “صدور انقلاب و مبارزه با اسراییل” و تکرار آن در دوره سیاه احمدی نژاد که به ترتیب جنگ تحمیلی و تحریم بین المللی را برای کشور به ارمغان آورد. قابل ذکر است که تحریم بین المللی نه تنها از لحاظ اقتصادی کشور را فلج کرد و استخراح و صدور نفت و گاز را شدیدا کاهش داده و دسترسی کشور به منابع مالی از صدور حداقلی نفت و گاز را کاملا متوقف نمود بلکه خسارت جانی قابل توجه ای هم متوجه مردم کرد. آلودگی های هوا با بنزین پتروشیمی و مصرف سوخت مازوت در نیروگاه ها و پالایشگاه ها به آلودگی شدید هوا و در نتیجه مرگ و میر و یا سرطان زیاد انجامید. ضمن اینکه داروهای غیراستاندارد هم خود موجب مرگ و میر و یا عوارض بدتر از مرگ گردید. جالب اینجاست که نه تنها انقلاب صادر نشد بلکه به جهانیان اثبات نمود که ادغام دین و سیاست جواب نمی دهد. بطوری که بهار عربی نظیر مردم مصر که انقلابشان حتی حکومت اسلامی از نوع سکولارش را هم قبول نکرد. محمد مرسی در مصر قرارداد کمپ دیود را هم مجددا امضا کرد و با اسراییل هم روابطی دوستانه داشت ولی باز هم مردم ترسیدند که در نهایت بلایی مشابه کشور ما به سرشان بیاید.

     
  8. با درود ،اقای نوری زاد گرامی چرا به مسافرت نرفتید ؟ امیدوارم سالم و تندرست هستید و دلیل دیگری داشته باشد.

    ———————

    سلام دوست گرامی
    من همین اکنون در ایلام هستم. و مهیا برای دیدن و شنیدن و نوشتن.
    سپاس

     
  9. از آنانیکه ذوق شاعری دارند میخواهم سروده ضمیمه را که استقبال از غزل حافظ است تکمیل کنند:

    کفر میگویم و از گفته خود دلشادم
    قائل کفرم و از هردو جهان آزادم
    نیست بر لوح دلم جز الف آزادی
    بجز از گفتن حق یاد نداد استادم
    کشته از ظلم فقیهانم و فریادرسی
    نیست در دهر که باری شنود فریادم
    متقی بودم و من داشتم ایمان بخدا
    ……………………………………………..
    ……………………………………….؟!

     
  10. سلام بر همه ناظران ورسول گرامي

    كلام وبيا ني درتحدي ومبارزه طلبي قرآن:ازمفسر عاليقدر مرحوم علامه طباطبائي -قدس سره- قسمت دوم.

    [اگر مى‏پنداريد قرآن افتراء بسته بر خدا است، شما نيز از عهده اين افتراء برآييد!]

    ” قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ”- در اين كلام تحدى واضحى است و به روشنى مى‏فرمايد: اگر قرآن را افتراء مى‏دانيد، شما هم اين افتراء را ببنديد، و ده سوره مثل قرآن از پيش خود ساخته و پرداخته كرده به افتراء به خدا نسبت بدهيد. و ضمير در كلمه” مثله” به قرآن و يا به اين سوره به اعتبار اينكه قرآن است برمى‏گردد، و حرف” فاء” در كلمه” فاتوا” تفريع اين صيغه امر بر كلمه” افتراء” را مى‏رساند، (مى‏فرمايد: حالا كه قرآن را افتراء مى‏دانيد پس بياوريد …)، و در اين كلام حذف و ايصالى به كار رفته تا رعايت كوتاه گويى شده باشد، و تقدير كلام چنين است:

    ” قل لهم ان كان هذا القرآن مما افتريته على اللَّه و كان من عندى و كان من الجائز ان ياتى بمثله غيرى فان كنتم صادقين فى دعواكم و مجدين غير هازلين فاتوا بعشر سور مثله مفتريات- به آنان بگو: اگر اين قرآن افترايى است كه من به خدا بسته‏ام، و كلامى است كه خود من آن را ساخته و پرداخته‏ام و چيزى است كه مى‏شود غير من نيز مثل آن را ساخته و پرداخته كند، در صورتى كه در اين گفتار خود، صادق و جدى هستيد و شوخى نمى‏كنيد ده سوره مثل آن را بياوريد و به خدا افتراء ببنديد” و اگر به تنهايى نتوانستيد از كسانى ديگر- به جز خدا- از قبيل خدايان خود كه گمان مى‏كنيد معبود شما هستند و در هنگام حاجت به آنها متوسل مى‏شويد استعانت بجوييد، تا همه اسباب و وسايل برايتان جمع و جور شود و احدى از آنهايى كه احتمال مى‏دهيد كمكش مؤثر باشد و سودى برايتان داشته باشد باقى نماند، چون اگر قرآن كريم ساخته و پرداخته يك فرد انسان باشد، بايد انسانهاى ديگر نيز بتوانند نظير آن را بياورند.

    با اين بيان به خوبى روشن شد كه تحدى به آوردن مثل قرآن در آيه مورد بحث تنها ازحيث نظم قرآن و بلاغت آن نيست، زيرا اگر تحدى تنها از اين جهت بود بايد مى‏فرمود:
    متخصصين در شعر و ادبيات را به كمك طلب كنيد، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود از هر كس غير خداى تعالى كه مى‏توانيد دعوت كنيد، كمك بگيريد، چه خدايانتان و چه غير آنها. و معلوم است كه خدايان عرب سنگ و چوبهايى بودند كه نه سخن گفتن مى‏دانستند و نه به نظم و اسلوب خوب كلام و به فصاحت و بلاغت آن معرفت داشتند، پس معلوم مى‏شود تحدى آيه شريفه شامل تمامى جهاتى است كه قرآن متضمن آن است:

    چه معارف الهى و چه اخبار غيبى و چه براهين ساطع و مواعظ حسنه، و چه دستورات مهم اخلاقى، و چه شرايع الهى، و چه فصاحت و بلاغت. نظير آيه مورد بحث در تحدى از جميع جهات آيه زير است كه مى‏فرمايد:” قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً” .ت= بگو: اگر جن و انس جمع شوند بر اين مهم كه كتابى مثل اين قرآن بياورند نخواهند آورد، هر چند كه بعضى پشتيبان بعض ديگر باشند.” سوره اسرى، آيه 88″.

    ——————————————–
    [شرحى در مورد اينكه تحدى و مبارزه طلبى قرآن، همه جانبه است و علاوه بر فصاحت و بلاغت شامل معانى و معارف قرآن نيز هست‏]

    با اين بيان فساد اين گفته «2» ظاهر مى‏شود كه اعجاز قرآن تنها در بلاغت و فصاحت به نظم و سياق مخصوص به آن است چون اگر جهت اعجاز قرآن غير اين مى‏بود در مقام معارضه، خداى تعالى در تحدى عرب به صرف ساختن و پرداختن و به خدا افتراء بستن قناعت نمى‏كرد، زيرا اين بلاغت چند مرحله دارد، كه عالى‏ترين آن معجزه است، ولى مرحله متوسط و پايين آن براى بشر ممكن و عملى است. پس تحدى در آيه، به مرتبه اعلاى بلاغت مربوط است. و اگر چنين نباشد و صرف بلاغت و فصاحت كلام (بدون توجه به نظم و سياق) وجه اعجاز شمرده شود آن وقت سخنان ركيك (كه كوتاه و رسا است) داراى بيشترين حد از بلاغت اعجازآميز بايد باشند! و كلمه” مثل” كه در آيه شريفه آمده نمى‏تواند منظور از آن، مثل قرآن در جنس باشد، زيرا مثل آن در جنس، حكايت آن است، و با حكايت قرآن و دوباره‏خوانى آن، تحدى حاصل نمى‏شود. بلكه منظور از آوردن مثل، همان چيزى است كه متعارف در بين عرب در تحدى يكديگر است، مثلا وقتى دو نفر شاعر عرب يكديگر را تحدى مى‏كنند تا يكى ثابت كند كه‏
    __________________________________________________

    (2) مجمع البيان، ج 3، جزء 12، ص 123، تفسير الكبير، ج 17، ص 195.
    —————————————————————————————-
    ترجمه الميزان، ج‏10، ص: 243
    حريفش قادر نيست مثل او شعر بگويد، و آن ديگرى هم همين را در باره وى ثابت نمايد، متعارف اين است كه اين شعر او را رد مى‏كند، و او شعر اين را، و اينگونه متناقضات در بين شعراى معروف عرب نظير امرى القيس و علقمه و عمر بن كلثوم و حارث بن حلزه و جرير و فرزدق و ديگران مشهور است.
    و دليل فساد اين گفتار اين است كه، اولا: اگر علت و وجه معجزه بودن قرآن تنها فصاحت و بلاغت آن بود- با اينكه تشخيص كلام فصيح و بليغ از غير آن جهانى و عمومى نبود، زيرا عرب به تنهايى در اين فن تخصص داشت- ديگر معنا نداشت بفرمايد: همه جن و انس را براى شركت در اين امر دعوت كنيد، و غير از خداى تعالى هر كس ديگرى را به كمك بگيريد:

    ” وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ”،” لئن اجتمعت الانس و الجن …”، و لازم بود بفرمايد:
    ” لئن اجتمعت العرب”، و يا بفرمايد:” و ادعوا من استطعتم من آلهتكم و من اهل لغتكم- براى كمك در اين كار، خدايان و اهل زبانتان را به كمك بخوانيد”.
    و ثانيا: اگر جهت اعجاز، تنها خصوص بلاغت بود ديگر صحيح نبود به مثل آيه زير استدلال كند و بفرمايد:” وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً” «1»، چون ظاهر اين استدلال اين است كه مى‏خواهد مطلق اختلاف را نفى كند و بيشتر اختلافها مربوط به مضامين و معناى كلام است نه به الفاظ كلام.

    و ثالثا: ما مى‏بينيم خداى تعالى به مثل آيه شريفه” فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ” «2» و آيه شريفه” فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ” «3»، استدلال كرده و ما در گذشته استفاده كرديم كه سوره يونس از نظر ترتيب نزول، قبل از سوره هود نازل شده، و روايات نيز اين استفاده ما را تاييد مى‏كند، آن گاه بعد از آنكه در سوره يونس آن تحدى را كرده در سوره مورد بحث {هود}فرموده:
    ” فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ”، و اگر جهت اعجاز تنها مساله بلاغت بود، اين تحديها خارج از نظم طبيعى مى‏شد، زيرا اين صحيح به نظر نمى‏رسد كه امروز قوم عرب را تحدى كند به آوردن يك سوره مثل قرآن، و فردا تحدى كند به آوردن ده سوره مثل آن (و مثل اين مى‏ماند كه من امروز به حريف خود بگويم: اگر مردى اين سنگ ده من را بردار،
    __________________________________________________
    (1) و اگر قرآن از جانب غير خدا بود در آن اختلافهاى بسيارى پيدا مى‏كردند.” سوره نساء، آيه 84″
    (2) حديثى مثل قرآن بياوريد.” سوره نور، آيه 34″
    (3) پس يك سوره به مثل قرآن بياوريد و غير از خدا هر كه را مى‏توانيد به كمك بخوانيد.” سوره يونس، آيه 38″
    ———————————————
    ترجمه الميزان، ج‏10، ص: 244
    و چون نتواند بردارد به او بگويم خوب حالا اگر مردى اين سنگ صد من را بردار.)
    آرى، اگر جهت اعجاز خصوص فصاحت و بلاغت بود مقتضاى طبع كلام اين بود كه اول بر همه قرآن تحدى كند، و آن گاه اگر از آوردن مثل همه قرآن عاجز شدند به كمتر از آن تنزل نموده بگويد: حد اقل ده سوره مثل آن را بياوريد، و باز اگر نتوانستند بياورند بفرمايد: پس حد اقل يك سوره مثل آن را بياوريد.

    [پاسخ ما به اشكال مربوط به اختلاف در پيشنهادهاى قرآن در مواردى كه تحدى و مبارزه طلبى كرده است‏]

    و اما اينكه چرا قرآن كريم در تحديهايش پيشنهادهاى مختلفى كرده: يك جا مى‏فرمايد:” فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ” «1» كه ظاهر در اين است كه تحدى به يك سوره است. و جاى ديگر فرموده:” فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ” «2» كه ظهور در تحدى به عدد خاصى بيش از يك سوره دارد، و جايى ديگر فرموده:” فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ” «3» كه ظهور در تحدى به كلامى مثل كلام قرآن دارد، هر چند كه آن كلام از يك سوره كمتر باشد.
    در پاسخ مى‏گوييم: ممكن است علتش اين باشد كه هر يك از اين آيات غرضى خاص از تحدى دارد. توضيح اينكه امتيازات قرآن بدان جهت كه كلامى الهى است و صرف نظر از فصاحتى كه در لفظ آن و بلاغتى كه در نظم آن هست، همه مربوط به معانى و مقاصد قرآن است. منظورم از معنا آن معنايى كه منظور علماى بلاغت مى‏باشد نيست، كه مى‏گويند: بلاغت‏
    __________________________________________________
    (1) پس يك سوره مثل آن بياوريد.” سوره يونس، آيه 38″.
    (2) پس، ده سوره مثل سوره‏هاى قرآن بياوريد و به خدا افتراء ببنديد.” سوره هود، آيه 13″.
    (3) پس سخنى مثل آن بياوريد.” سوره طور، آيه 34″.
    ——————————————————————————–
    ترجمه الميزان، ج‏10، ص: 247
    از صفات معنا است، و الفاظ چيز پيش پا افتاده‏اى است كه مفاهيم از جهت ترتب طبيعى كه در ذهن دارند به وسيله آن الفاظ معنون و تعبير مى‏شوند. آن معنايى كه در نظر علماى ادب هست در كلام‏هاى بيهوده و فحش و دروغ صريح و هجو و تهمت نيز يافت مى‏شود، و كسى كه آشناى به فنون ادبيات است مى‏تواند در همه اين سخنان بيهوده نكات ادبى را بگنجاند، هم چنان كه مى‏بينيم مقدار زيادى از اينگونه سخنان بيهوده و در عين حال اديبانه از شعرا و اديبان گذشته به عنوان شعر و نثر به يادگار مانده است. بلكه منظور از معنا و مقصد قرآن همان چيزى است كه خود قرآن در توصيف آن فرموده:
    ” الْكِتابِ الْحَكِيمِ” «1»” كِتابٍ مُبِينٍ” «2»” الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ” «3»” الْفُرْقانَ” «4»” يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ” «5»” لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ” «6»” لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ” «7» و نيز فرموده:” لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ” «8» هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً” «9»، و نيز فرموده:” تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ” «10» و” لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ” «11».
    [مقصود از بلاغت قرآن، بلاغت مصطلح بين علماء بلاغت و ادب نيست «12»]
    پس روشن شد كه هيچيك از اينها كه گفته شد و قرآن خود را به داشتن آن اوصاف معرفى نموده منظور علماى ادب از بلاغت نيست، چون گفتيم بلاغتى كه آنان در نظر دارند با دروغ و تهمت و هر سخن باطل ديگر جمع مى‏شود، و قرآن كريم اينگونه سخنان بليغ را هر قدر
    __________________________________________________
    (1) سوره يونس، آيه 1.
    (2) سوره لقمان، آيه 2 و سوره نمل آيه 1. […..]
    (3) سوره حجر، آيه 87.
    (4) سوره فرقان، آيه 1.
    (5) سوره احقاف، آيه 30.
    (6) سوره طارق، آيه 13.
    (7) سوره فصلت، آيه 42.
    (8) سوره بقره، آيه 213.
    (9) سوره اسراء، آيه 84.
    (10) سوره نحل، آيه 86.
    (11) سوره واقعه، آيه 79.
    (12) خلاصه كلام اينكه: منظور ما از معجزه بودن معناى قرآن، اديبانه بودن و مشتمل بر نكات ادبى بودن آن معانى نيست بلكه مرادمان حكيم بودن، نور مبين بودن و عظيم بودن است، و منظور ما اين است كه به حكم آياتى كه اشاره شد قرآن بين حق و باطل را جدا مى‏كند، و به سوى حق و به سوى صراط مستقيم ره مى‏نمايد، قول فصل، و آخرين و صحيح‏ترين سخن است، نه شوخى، كتاب عزيزى است كه نه در عصر نزولش و نه بعد از آن عصر، باطلى در آن رخنه نمى‏كند. قرآن ذكر و يك دنيا معرفت است، قرآن در بين مردم در آنچه كه مورد اختلافشان است حكم به حق مى‏كند، براى مؤمنين شفاء و رحمت و براى ظالمان مزيد خسارت است، تبيان هر چيز است، و جز پاكان كسى با آن تماس نمى‏تواند داشته باشد.” مترجم”
    ———————————————————————-
    ترجمه الميزان، ج‏10، ص: 248
    هم بليغ باشد، لغو و اثم خوانده و انسانها را از تفوه به آن نهى فرموده است، بلكه معنايى كه اوصاف مذكور در بالا دارد مقاصدى است الهى، كه همه آنها و به تمام معنا بر حق جريان دارد، حقى كه آميخته با باطل نيست، حقى كه در طريق هدايت بشر واقع مى‏شود، و كلامى كه مشتمل بر اين معنا باشد و چنين غرضى را تامين كند و تنها كلامى مى‏تواند باشد كه خداى عز و جل آن را ساخته و پرداخته كرده و نازل فرموده باشد، تا رحمت براى مؤمنين و ذكر براى اهل عالم باشد.
    اين است آن كلامى كه مى‏توان با آن تحدى كرد، و تمامى بشر از اولين و آخرين را مخاطب قرار داد و گفت:” فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ”، چون هر كلام را حديث نمى‏نامند، آن كلام حديث است كه مشتمل بر غرضى مهم باشد، غرضى كه به عنوان حديث سينه به سينه و دست به دست بگردد، و همچنين گفت:” فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ”، چون خداى تعالى هر چند آيه را يك سوره نمى‏خواند هر چند كه آن آيات متعدد باشد، مگر آنكه آن چند آيه مشتمل باشد بر غرضى الهى، متمايز از غرضهايى كه در سوره‏هاى ديگر استيفاء شده است.
    و اگر اين نبود، تحدى به آيات قرآنى تمام نمى‏شد، زيرا خصم مى‏توانست از مفردات آيات، عدد بسيارى را انتخاب كند و يك يك آنها را در مقابل كلمات شيرين شعراى عرب قرار داده به مقايسه بنشيند، مثلا كلمه” وَ الضُّحى‏”” وَ الْعَصْرِ”،” وَ الطُّورِ”،” فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ”،” مُدْهامَّتانِ”،” الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ”” وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ”،” الرَّحْمنُ”،” مَلِكِ النَّاسِ”،” إِلهِ النَّاسِ”،” وَ خَسَفَ الْقَمَرُ”،” سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ”، و كلماتى از اين قبيل را گرفته بدون اينكه آنها را به هم ربط دهد، تا كلامى سر و ته‏دار و داراى غرض شود، در مقابل اشعار عرب قرار داده بگويد: اشعار عرب خيلى شيواتر و شيرين‏تر از اين كلمات بى معنا است.
    پس آنچه كه خصم در آيات تحدى مكلف بدان شده اين است كه كلامى بياورد كه شبيه قرآن باشد، يعنى علاوه بر بلاغت و معجزه‏آسايى كه در عبارات و الفاظ آن هست، مشتمل بر بيان پاره‏اى از مقاصد الهى و اغراضى باشد كه خداى تعالى آنها را اغراض و اوصاف كلام خود شمرده.
    [اختلاف در موارد تحدى، به اختلاف در اغراض و خصوصيات آن موارد بر مى‏گردد]
    و كلام الهى با آن تحديهايى كه در آيات تحدى كرده به حسب آنچه از خصائصش پيدا است در هر سوره غرض خاصى را دنبال كرده، در عين حال مجموع آن، اغراضى (بهم پيوسته و) مختص به خود دارد آرى مجموع قرآن اين خصيصه را دارد كه كتابى است مشتمل بر تمامى ما يحتاج نوع بشر تا روز قيامت، مشتمل است بر معارف اصولى، اخلاق فاضله، و احكام فرعيه، (بطورى كه در اين سه مرحله هيچ موضوعى را بدون حكم نگذاشته و آنچه بشر تا روز قيامت
    ————————————————-
    ترجمه الميزان، ج‏10، ص: 249
    مورد حاجتش باشد بيان كرده)، و در عين حال تك تك سوره‏هاى قرآن خصوصيتى مختص به خود دارد، و آن اين است كه با بيانى جامع و بلاغتى خارق العاده يكى از اغراض الهى را كه بستگى و ارتباط با هدايت و دين حق دارد دنبال مى‏كند، و اين خصيصه غير آن خصيصه‏اى است كه در مجموع قرآن كريم هست، و همچنين چند سوره مثلا ده يا بيست سوره از قرآن نيز خصيصه ديگرى مخصوص به خود دارند، و آن اين است كه فنونى از مقاصد و اغراض را با بيانى غير از بيانات ساير سوره‏ها بيان مى‏كنند تا بيانات قرآن يك نواخت نباشد، بلكه در آن تنوعى به كار رفته باشد، و اين تنوع خود دليل مى‏شود بر اينكه نمى‏توان در باره قرآن احتمال اتفاق و تصادف داد.

    آرى، اگر اين تنوع نبود ممكن بود خصم در پاسخ تحديهاى قرآن در مقام آوردن مثل آن برآيد، و چون از آوردن مثل آن عاجز شود به ذهنش برسد، ناتوانيش از آوردن مثل قرآن دليل بر عجز بشر از آوردن مثل آن است، و دلالتى ندارد بر اينكه قرآن از ناحيه خدا بوده و به علم الهى وحى شده است، چون ممكن است قدرت فردى از بشر در ساختن و پرداختن قرآن مانند ساير صفات و اعمال افراد بشر باشد، چون هر فردى از انسان صفات و اعمالى خاص به خود دارد، بطورى كه ديگران نمى‏توانند عين آنها را داشته باشند، پس همانطور كه تصادف و دست به دست هم دادن اتفاقى اسباب باعث مى‏شود كه مثلا فردى (نابغه و يا) بلند بالا و يا كوتاه قد و يا درشت هيكل و يا شجاع‏تر و سخى‏تر و ترسوتر و بخيل‏تر از ساير افراد شود، چه مانعى دارد كه اسبابى تصادفى و اتفاقى دست به دست هم داده باشند، و محمد (ص) را داراى چنين قدرتى كرده باشند، كه كلامى ساخته و پرداخته كند كه ديگران از آوردن مثل آن عاجز باشند، پس صرف عاجز بودن ديگران از اين كار دليل نمى‏شود بر اينكه كلام او وحى آسمانى باشد.
    و اين احتمال هر چند در باره يك سوره از قرآن نيز مردود و مدفوع است (پس به طريق اولى در مورد مجموع قرآن بعيدتر و باطل‏تر است) و گو اينكه آن سوره‏اى كه خصم مى‏خواهد مثلش را بياورد كلامى است بليغ و مشتمل بر معانى حقه و حقيقى، و خالى از ماده كذب و سوره‏اى كه چنين وضعى دارد ممكن نيست بطور تصادف و اتفاق از زبان كسى صادر شود، بدون اينكه در آن غرضى مورد قصد و اراده باشد، الا اينكه اين احتمال (تصادف و اتفاق) همانطور كه گفتيم در مورد سوره‏هاى متعدد بعيدتر و غير قابل قبول‏تر است، زيرا آوردن سوره‏اى بعد از سوره ديگر و بيان غرضى بعد از غرض ديگر و كشف راز نهفته‏اى بعد از كشف از رازهاى ديگر مجالى براى احتمال صرف و اتفاق نمى‏گذارد. ترجمه الميزان، ج‏10، ص: 250
    حال كه اين معنا روشن گرديد واضح شد كه تحدى در مثل آيه شريفه” قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً” «1» ممكن است در مورد تحدى به تمامى قرآن باشد، كه همه اغراض الهى در آن جمع است، و اين خصيصه را دارد كه مشتمل است بر تمامى معارف و احكامى كه بشر تا روز قيامت محتاج آن مى‏شود.

    و تحدى به مثل آيه” قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ” تحدى به يك سوره باشد بدان جهت كه آن سوره خصيصه ظاهرى دارد، و آن اين است كه يكى از غرض‏هاى جامع از اغراض هدايت الهى را بطور كامل بيان مى‏كند، بيانى كه حق را از باطل متمايز مى‏سازد، و صرف لفاظى و سخن پردازى نيست. و تحدى در آيه” فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ” تحدى به ده سوره از قرآن باشد، بدان جهت كه مشتمل بر تفنن است (يعنى يك مطلب را در چند قالب از بيان آورده و اين خود دليل قطعى است بر اينكه قرآن مولود تصادف نيست، بلكه گوينده آن آنچه گفته از روى علم و حكمت گفته است)، و كلمه” عشرة- ده سوره” بدين جهت آورده نشده كه خصوص عدد ده دخالتى در اين دلالت دارد، بلكه بدين جهت آورده شده كه اين عدد دلالت بر كثرت دارد، و منظور از آن، سوره‏ هاى بسيار است، هم چنان كه عدد صد و هزار نيز كنايه از آن است.

     
    • با سلام
      اینکه مطالبی را از نرم افزار نور کپی- پیست می کنید هنر نیست. لطفاً یکی یکی ادعاهایتان را بیان دارید تا جواب مکفی بگیرید. مطلب بالا فقط و فقط، ادعاهایی بی سند و مدرک است. مثلاً از کجا ثابت شده که قرآن تمامی احکام مورد نیاز بشر را تا قیامت در بر دارد؟ چگونه ادعا می کنید که مردمانی غیر عرب بتوانند مانند قرآن بیاورند؟ آیا صرف بلاغت معجزه است؟ یا اینکه کتب اخلاقی را چرا نتوان همانند قرآن دانست؟ اصلاً این همانندی یعنی چه؟ و ….

       
  11. یکی از گرامیان در پست پیشین از مجله مکتب اسلام نام برد.
    با یک جستجو توانستم تعدادی از این مجلات را دانلود کنم.نظر شما را به یک مطلب مهم و قابل اندیشیدن جلب می کنم.
    نخست قسمتی از نامه یکی از خوانندگان مجله مکتب اسلام سال چهارم شماره11 شماره مسلسل 47 را می آورم:

    بدلایلی که نزد دوستان اسلامی روشن است دشمنان اسلام و ملل اسلامی از قرنها پیش برای فریب و اغفال مردم مسلمان کوشا بوده اند…به همین دلیل مبلغین اسلامی و همه مسلمین باید مواظبت بشتر در برابر اقدامات انها نشان دهند.
    1-گفتگوی وارد کردن تدریس زبان خارجه درکلاسهای پنجم و ششم ابتدایی موضوعی است که …مقدمه ای است برای آشنا کردن کودکان بزبان بین المللی مسیحیت و دور کردن آنها از زبان عربی یعنی زبان بین المللی اسلامی..(پایان نقل مجله)

    چگونه است که در قرن بیستم میلادی که همه کشورها کوشش می کردند برای مدرن شدن و رسیدن به یک اقتصاد پویا و تعامل با جهان- زبان انگلیسی را بیاموزند – این مسلمانان مکتب اسلام دیده را این گونه بر می آشفت و با تحریف کوشش آموزش پرورش ایران آنرا توطئه ای برای گسترش مسیحیت وانمود می کردند ولی در پاسخ ما نمی گویند که زبان بین المللی اسلامی در هنگام حمله عمر به ایران را چه تعدادی از ایرانیان بلد بودند و چه مقدار کتابها و آموزه های اسلام در ایران نفوذ پیدا کرده بود که ایرانیان با به اصطلاح طیب خاطر و طوعا و مشتاقا به آن ایمان آورند؟
    از یک بیخبر شنیدم که می گفت نمی دانی مغان زرتشتی چه آتشی می سوزاندند و ایرانیها با رضایت مسلمان شدند.
    گفتم هر آتشی که می سوزاندند مسلمانها را چه سنه نه؟مگر وکیل مردم ایران بودند یا اصلا خبر داشتند که در ایران چه می گذرد وآیا شنیده ای که عمر برای رهایی ایرانیها از ستم مغان و دربار ساسانیان سخنی گفته باشد که در تاریخ ثبت شده باشد.
    هر چه بوده غارت کاخهای مدائن و ذخایر خوراک و منابع طبیعی و کشاورزی ایرانیان رنجکش بوده و لاغیر.
    جالب این است که یک تلویزیون پیدا شده بنام کلمه فارسی که مجریانش با یک کپه ریش می نشینند و شیعیان را رافضی و خرافی می نامند.(دیگ به کماجدون میگه روت سیاه).باید به آنها گفت که این شما بودید که به ایران عزیز ما تاختید و ما را قرنها سنی کردید و دوباره یک نامرد دیگر بنام شاه اسماعیل”گجسته” پیدا شد و همه ایران را بجز مرزها شیعه کرد.همه اش زور بوده و شمشیر و تجاوز به تصمیم و خواست مردم ایران.
    اسلام یعنی چه؟
    اسلام یعنی افکار و ایده ها وتصورات و شاید مکاشفات حضرت محمد. اسلام یعنی حضرت محمد.آن حضرت در جهان خودش توانست به آن خدایی که درک می کرد- برسد و سپس نخست با گفتار و سپس با رسیدن به قدرت- با کردار خشن و بیرحمانه، جهانی که خودش آنرا می شناخت را به بشریت در دسترسش تحمیل کند.
    همه انسانها هر یک برای خود- جهانی هستند و سرزمینی.
    یکی در حد یک میلیارد سالگی کیهان است یکی در حد پیدایش زمین است یکی در حد ظهور دایناسورهاست یکی در حد پیدایش پستانداران است.یکی هم در حد پیدایش انسان.نمی شود کسی که جهانش تکامل 13.5 میلیارد ساله دارد- بیاید و کسی دیگر را که جهانش در حد آغازیان است و هنوز حیات به اندازه کامل رشد نکرده توقع ساختن ابزار آلات از آهن و مس از او داشته باشد.آخر این چه منطقی است که شما بیایید و فردی همچون ابوسفیان که برای خودش آبرو و اعتبار و تجارتی داشته را بخاطر یک لا اله الا الله نگفتن از هستی ساقط کنید بزور مسلمانش کنید و سپس مارک منافق و اسلام نفهم بر پیشانیش بزنید. آیا بهتر نبود که او را به حال خودش واگذار می کردند که هر گونه می خواهد خدایش یا ناخدایش را بپرستد.
    از یبوست و خشکی اسلام بود که عده ای به درویشی و عارفی گریز زدند تا مقداری گلو را از سوزش خشکی آیین حنیف- تر و خنک کنند.پیش از اسلام ما یک حکومت ملی داشتیم – یک دین و آیین ملی داشتیم.جشنها و مراسم ملی داشتیم . اکنون هیچکدام را نداریم. یک کشور و مردم اشغال شده ایم.اگر قرار بود دینی داشته باشیم باید یک آپدیت از آیین زرتشت می داشتیم که کاستی های آنرا نداشت عبادتمان و آیین هایمان ارتقا پیدا می کرد با حفظ زبان پارسی.
    مگر ما عرب بودیم که اسلام بر سرمان هوار شد.
    اسلام آپدیت یهود و مسیحیت هم نیست.آپدیت یهودیت باید همان آیین یهودی ارتقا یافته و بزبان عبری و برای قوم اسرائیل باشد. نه اینک یکی در حجاز بیاید و آیین یهود را منسوخ اعلام کند.
    مانند این است که مایکروسافت بیاید و خودش را نسخه نهایی اپل اعلام کند در حالی که اپل از ماجرا به کلی بی اطلاع است و اصلا این یک جرم است چه در دنیای تجارت و چه در جهان معنویت و آیین ها.
    و چه عرض کنم که عربهای بیچاره خودشان بزرگترین قربانیان این روحیه تهاجمی آیین نوظهور بودند.برای همین می گویم که این عربها نبودند که به ایران حمله کردند .این اسلام و شخص حضرت محمد بود که به ایران حمله کرد هر چند ایشان آن هنگام زنده نبود.امیدوارم که خداوند خودش یک آپدیت شخصی برای همه بشریت صادر کند که کسی متعرض جهان اندیشه و سگال دیگران نگردد.خدایا صدایم را می شنوی؟خواب که نیستی؟

     
  12. با سلام خدمت دوستان ارجمندم و جناب نوری زاد ، من در قسمت های قبلی یک نظر سنجی از محضر مبارک دوستان نمودم که نتیجه نظر سنجی با اینکه تعداد کمی از دوستان مشارکت کرده بودند ولی اکثریت ۱۰۰ درصدی دوستان بر این باور بودند که استقرار نظام جمهوری اسلامی نه تنها هیچ دستاورد مهم و ارزشمند و مثبتی نداشته بلکه باعث نابودی ایران و استقرار نظامی فاسد و دیکتاتور شده است . حال سوال من از دوستان ارجمندم این هست که اگر دستاورد ۳۶ ساله انقلاب اسلامی این بوده است ، پس اصولآ برای چه بزرگتران ما انقلاب کردند؟ و آیا آنها به عمد دنبال ایجاد این وضعیت وحشتناک کنونی بودند؟ شاه طاغوتی میگرفت و میزد و میکشت . اینها هم میگیرند و می زنند و میکشند . آن زمان آزادی بیان نبود ،حالا هم نیست . پس فرق میان حکومت طاغوتی و حکومت اسلامی که طبق ادعای آقایان باید سرشار از رحم و عطوفت و گذشت و بخشش باشد در چیست؟ تمام ظواهر امر نشان می دهد که فقط آدمها عوض شده اند ، شاه جای خود را به فقیه داده است و آدمهای کراواتی جای خود به عده ای ژنده پوش با محاسن پر پشت و کم پشت داده اند ولی سیستم همچنان پا بر جاست . آن زمان گارد جاویدان و ساواک از حکومت محافظت می کرد حالا سپاهی و بسیجی و وزارت اطلاعات به جان مردم افتاده اند و مردم را به این روز سیاه نشانده اند. البته عده ای هم تا زمانی که منافعشان در بودن این حکومت تآمین هست به این وضعیت راضی بوده و از آن دفاع می کنند.

     
    • متاسفانه در ان زمان ما تک بعدی فکر میکردیم و میپنداشتیم که با رفتن شاه همه مشکلات تمام میشود و شاه هم با دیکتاتوری خودش و ندادن امکان حضور روشنفکران و احزاب بهترین خدمت را به روحانیت کرد و هنگامیکه تحت فشار کارتر کمی فضای سیاسی را باز کرد گروهی که توانست میداندار شود روحانیون بودند که با توجه به اینکه شبکه گسترده مساجد را در دست داشتند و کمترین ضربه را از ساواک خورده بودند با دستور اقای خمبنی که گفت امروز که میبینید روشنفکران انتقاد میکنند و دستگاه کاری به انان ندارد شما هم باید وارد میدان شوید با استفاده از مذهب وابنکه ما میخواهیم حکومت عدل علی را برقرار کنیم و تاکید اقای خمینی که گفت مقصود ما از جمهوری اسلامی چیزی شبیه همین حکومت فرانسه است اکثریت مردم وروشنفکران را با خود همراه کردند و وقتیکه به حکومت رسیدند کم کم انجه که مورد نظرشان بود را اجرا کردند تا جائیکه اقای خمینی در پاسخ بنی صدر که به ایشان اعتراض کرد که شما در پاریس ان سخنان را میگفتید والان اینگونه عمل میکنید فرمود انجا خدعه کردم

       
  13. • من بعنوان یک ولی امر که باید تکلیف شما را معلوم کنم می گویم که اولا در “لویزان” هیچ توافقی صورت نگرفته و ثانیا من با توافقی که انجام نشده نه موافقم نه مخالف!
    • من به شما عرض می کنم که من موافق توافقی هستم که صورت نگرفته و مخالف تعهدی هستم که داده نشده!
    • من واقعا نمیدانم جریان چیست و چرا هی به هم تبریک می گوئید؟ مثلا چرا به هم تسلیت نمی گویم؟ من نه آنرا می فهمم نه اینرا!..بنظرم کار دشمن است!
    • من به مذاکره کنندگان اطمینان کامل دارم ولی جدا نمی دانم اصلا در مورد چی دارند مذاکره میکنند چون میدانید که من به مذاکره حتی برای خرید تخم مرغ هم خوش بین نیستم!
    • ولی در عین حال نمیدانم چرا می گویند فلانی با توافق مخالف است؟ این درست نیست من موافقم!..ولی من اصلا نمیدانم با چی باید موافق باشم!
    • ببینید دوستان..هنوز کاری انجام نشده..ما فقط قبول کردیم فردو و نطنز و اراک و بقیه را تعطیل کنیم و تحریمها هم 10 سال دیگر باشد! همین و همین..ولی هنوز بر خلاف شایعات شلوارمان پایمان است!!
    • شما مطمئن باشید من زیر بار حرف زور نمی روم و امکان ندارد اجازه بدهم قبل از شلوار شما مردم انقلابی، تنبان ما را در آورند!!.
    • ما بنا به وصیت امام راحل هر کاری که آمریکا می کند باید بر عکسش را ادجام دهیم!..آمریکا “فکت شیت” میدهد ما “لای شت”!! میدهیم!..آمریکا مذاکره می خواد ما باید جنگ بخواهیم!!.. آمریکا پیراهن ما را می خواهد در بیاورد ما خودمان شلوارمان را در می اوریم و سر “فردو” پرچم می کنیم تا رئیس سیا مبهوت بماند و بمیرد!..اوباما نمی خواهد ما اسرادیل را برسمیت بشناسیم ولی ما حتما این کار را می کنیم!! تا جون رئیس سیا در آد!..
    • امیدوارم مشکلی دیگر نباشد .شما می توانید به راحتی به “آل سعود” هر چی میخواهید بگید و با خواهر و مادرشان هم عقد موقت بر قرار کنید ..بسلامت!!

     
  14. فرمودید: دنیای معکوس ما به آنچنان سرابی فرو شده که: (خائنان و بی خردان بر سرِ کارند و خردمندان و خادمان، بر کنار و در زندان.) به جیم اسلامی خوش آمدید!

     
  15. روز آنلاین

    ‏آوریل 15‏، ساعت ‏21:46‏ · .

    حمله تندو بی سابقه وزیر کشور لبنان به خامنه ای

    سردمدار جنگ ها، قاتل کودکان سوریه، دماغت به خاک مالیده خواهد شد

    نهاد المشنوق وزیر کشور لبنان، در حملات بسیار تندو بی سابقه ای به آیت اله خامنه ای،رهبر جمهوری اسلامی گفت: «برای یمن اشک تمساح می‌ریزد و از کشتن کودکان در سوریه حمایت می‌کند. چند روز پیش سخنانی شنیدیم که به پادشاهی عربی سعودی وعده شکست و مالیده شدن بینی‌اش به خاک را داده است. من از بیروت، پایتختی که بسیار از صاحب این سخن و مکتبش رنج دیده، به همان اندازه که از اسرائیل رنج دیده است، از پایتختی که هیچ‌گاه ریاض در برابر آن خسیس نبوده و هرچه در توان داشت برای برخاستن، عمران، توسعه و رفاه مردمانش از همه طوایف ارائه داد، می‌گویم او و هرکس که در فرهنگ تجاوز، حذف و دست درازی به مشروعیت‌ها ریشه دوانده و معتقد است زمان استضعاف ادامه دارد، بینی‌اش به خاک مالیده خواهد شد. این دوره جدیدی است که در آن اجازه نخواهیم داد فرمانده همه جنگ‌ها و درگیری‌های مذهبی در منطقه، برای کودکان یمن اشک تمساح بریزد، در حالی که کشتار کودکان را در سوریه و عراق رهبری می‌کند. “

     
  16. متنی بسیار زیبا از بهمن بیگی، بنیانگذار آموزش عشایری ایران:

    آری از پشت کوه آمده‌ام !

    چه می‌دانستم که اینور کوه باید برای ثروت

    حرام خورد

    برای عشق، خیانت کرد

    برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد

    و برای به عرش رسیدن، باید دیگری را

    بفرش کشاند

    وقتی‌ هم با تمام سادگی‌ دلیلش را می‌پرسم، می‌گویند:

    از پشت کوه آمده‌ای !

    ترجیح می‌دهم به پشت کوه برگردم

    و تنها دغدغه ام

    سالم بازگرداندن گوسفندانم از دست گرگها باشد

    تا اینکه اینور کوه باشم

    و

    گرگ وار انسانیت را بدرم !

     
    • با درود به بهرنگ گرامی که یادی از این انسان شریف نمودیدید!محمد بهمن بیگی از ایل قشقایی و یکی از شریف ترین انسانهایی که خدمات زیادی به مردمان عشایر بخصوص دراستان فارس کرد.هزاران معلم و دکتر و مهندس تربیت کرد.و بجای سلاح در دست جوانان عشایر قلم را بدستشان داد و بجای خشونت و خرابی مهر و عاطفه و خدمت به انسانها را یادآورشد و بجای خرافات و عزاداری و شرح مصیبت مشتی بیگانه شعر و موسیقی و شادی و ایران دوستی را رواج داد .ولی افسوس که سال نحس 57 همزمان با ویرانی ایران و درنده خویی اغیار و جنایتکاران اسلامی ایشان نیز مترود و آنچه را که ساخته بود نیز به نابودی کشیده شد.خوشبختانه با پادرمیانی عده ایی از دوستدارانش توانست از دست درندگان اسلامی جان سالم بدر برد و در سن 90 ساللگی باد دلی پردرد چشم از جهان فروبست.یادش گرامی باد که واقعا معلم بود!

       
    • مازیار وطن‌پرست

      محمد بهمن بیگی صاحب دلی به عظمت دشت‌های فارس و همتی به بلندای زاگرس است. نثر او به سلامت و شیرینی و شیوایی معروف است و بارها توسط بزرگان ادب ستوده شده. یکبار که نامش را پیش نازنینی از ایل قشقایی بردم، با آن سبیل بنا گوش در رفته‌اش اشک به چشم آورد! می‌گفت همهٔ ما مدیون اوییم. متعجب و خوشحال شد که من هم -از دیاری دیگر- او را می‌شناسم و حرمتش را پاس می دارم. کتاب‌های داستانش (که نوعی زندگی نامه است) از بهترین نمونه‌های نثر معاصر پارسی است.

       
  17. همای گو مفکن سایه شرف هرگز
    بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

     
  18. ضرب المثلی ژاپنی که پایه و اساسِ توسعه و پیشرفت کشورشان قرار گرفت:

    بخاطرِ میخی‌ نعلی افتاد !

    بخاطرِ نعلی اسبی افتاد !

    بخاطرِ اسبی سواری‌ افتاد !

    بخاطرِ سواری‌، جنگی شکست خورد !

    بخاطرِ شکستی، مملکتی نابود شاد !

    معادلِ ایرانی‌ شو هم داریم که خیلی‌ کوتاه تره:

    ” بخاطرِ نعلینی، مملکتی نابود شد” 🙁

     
  19. مازیار گرامی
    فایل صوتی مربوط به مباحثه داریوش آشوری و عباس میلانی در باره جوانه های-به تعبیر میلانی-تجدد در فرهنگ ایرانی را شنیدم. ممنون از شما. حقیقتش بیشتر از پیش از پریشانی و بی چارچوبی دیدگاه میلانی حیرت کردم. همه چیزهایی که ایشان تجدد می بیند را می توان تلاش یک حاکمیت برای ماندگاری و نشان دادن قدرتمندی خودش دانست و توضیح داد. هر حکومتی کتابخانه و جایی برای اسناد دولتی، جایی برای طالع بینی و نجوم و جایی برای درمان پادشاه و درباریان می ساخته و داشته از جمله در ایران هم این وضع وجود داشته چون کشور ثروتمندی بوده. قدرت، همراهش نشانه های راحتی هم می آورد.(آیا از دانش انسانی که خاص انسان است به عنوان انسان در این گذشته نشانی هست؟ پس چرا هیچ بچه رعیتی حق تحصیل نداشت؟) اما چیزی که مدرنیته نام دارد-همانطور که در بیان آشوری البته بشکلی ضعیف بیان شده- حادثه ای است در باره نسبت انسان با هستی. انسان آیا می تواند هستی را بفهمد یا آیا فهمیدن و آگاه شدن از دنیا برای تصرف دنیا و شناخت و مسلط شدن بر آن را فرهنگ گذشته ما داشته؟ آری شناخت چیزهایی از دنیا هست و مسافرت هم تشویق شده اما برای عبرت آموزی و گناه نکردن و عبادت کردن و شکرگزاری. فرق دنیای مدرن با دنیای پیشامدرن دقیقا فرق دین داری با نادینداری است. دیندار به کنش و نقش نیروی برتری در امور دنیا و زندگی ایمان و باور دارد و فرد مدرن می گوید اگر هم سازنده ای باشد دستش از امور دنیا کوتاه است. والسلام.به نظر من این پایه همه نگاهی است که از یونان به رنسانس و عصر روشنگری و عصر مدرن ما رسید و اکنون دارد جهانگیر می شود. فراموش نکنیم سخن پردازان مسلمان را که می گفتند چند گویید حکمت یونانیان اندکی هم بگویید از حکمت ایمانیان؟. آیا ابن سینا در خردگرایی نقش نداشت؟ چرا داشت تا آنجا که شاگرد ارسطو بود و نبوغش می رساند که حقایق را باید خرد آدمی فهم کند اما آنجا که انسان را در پای عرفان قربانی کرد و قائل شد که جز با فنا شدن به حقیقت نمی توان رسید، خردگرایی را از هر نشانه انسانی خالی کرد. و همه اشارات دیگر میلانی سطحی است و سخن آشوری هم به مرزهای توضیح دادن دنیای مدرن نزدیک می شود اما نامنسجم و لغتبازانه است- این تعبیر را که جواد طباطبایی در باره او بکار می برد و بر آن تکیه دارد من خیلی جدی نمی گرفتم تا اینکه این فایل را گوش دادم و دریافتم که آشوری فرصت مطالعه کم دارد و در مقابل حرفهای پیش پا افتاده میلانی سخن قویم طرح نمی کند در حالیکه توضیح دادن دنیای مدرن از دنیای نامدرن چندان سخت نیست.چون دنیای مدرن یعنی دنیایی که انسان بداند دست تنهاست را ما ایرانیا که از سمتی به بودا و زرتشت و از سمتی به اسلام و عرفان محصور بوده ایم نشناخته ایم و حتی خیام هم ایده هایی دارد حاکی از اینکه انگار کسی می خواهد آزارمان دهد پس ما بیخیال او به می و مطربی مشغول شویم. اینهمه نسبت دادن کارهای دنیا به فلک و چرخ گردون در ادبیات ما از سعدی بگیر تا دیگران-که میلانی مدعی مدرن بودنشان است- لو دهنده این است که آدمی لعبته ای بیش نیست در دست فلک گردان. به نظر من امثال ابن مقفع و رازی هم مخالف سنت پیامبری اسرائیلی اند نه مخالف سنت دینداری شرقی بودایی. البته این نکته نیاز به پژوهش دارد اما من فعلا در حد یک تز کلی آن را –در حدی که از آثار رازی و ابن مقفع بجامانده- می آزمایم و اندک اندک تصحیحش می کنم.

     
  20. این روزها جناب عبّاسی رئیس سابق سازمان انرژی اتمی که روزگاری توهم این را داشت که آنقدر آدم مهمی است که ماموران اطلاعاتی انگیس تا پشت دستشوئی ایشان هم آمده اند و معلوم نکرد برای چکاری ،دوره افتاده که از خودش و جلیلی دفاع کند و رطب و یابس را هم به هم میبافت. صحبتهای این جناب هیچ استفاده ای برای حکومت ندارد الّا اینکه ثابت کند رهبر عزیز ایشان در فتوای خود مبنی بر تحریم سلاح هسته ای صداقت نداشته و خلاف گفته است و این یک فاجعه برای رهبری باید باشد که بجای استفاده از همه فرصتها برای پیدا کردن بهترین راه در سه ماه آینده، چنین لا طائلاتی را که بضرر خودش هم هست تقویت کند.
    هیچ تردیدی نیست که رهبری در گوشه ای تاریک در چنگ آمریکا و اسرائیل گرفتار شده. نه راه پس دارد و نه پیش. بقول “کیسینجر” باید قبل از اسیر شدن مذاکره کنی چون بعد از اسارت تقاضای مذاکره ناشی از درماندگیت هست و رهبری آنقدر هم درایت نداشت که این اصل اول دیپلوماسی را درک کند و ببیند که بهترین کار چیست؟ ما نظر خود را می گوییم تا شاید کسی بشنود و روی آن فکر کند.
    با توافقات فعلی امکان لغو تحریمها فراهم نیست و در نهایت نظر آمریکا و اسرائیل اعمال خواهد شد در حالیکه هنوز وضعیت تحریمهای شورای امنیت هم نا معلوم است. گریز از پذیرفتن قطعنامه های شورای امنیت بصورت علنی و پذیرفتن آن بطور مخقی و چرخاندن حقیقت مصیبت را دو چندان کرده است. لذا ایران می تواند این راهکارها را مطالعه کند:
    1. اعلام رسمی اینکه از همین الان تمام قطعنامه را اجرا خواهد کرد و از آژانس درخواست همکاری نماید به نحوی که تا اول ماه ژوئن بتوان تحریمها را لغو کرد.
    2. اگر این کار برای حکومت سنگین است لااقل اجرای تغییرات در نطنر، فردو، اراک و ذخیره سوخت را به عهده آژانس بگذارد و بلا فاصله تقاضای لغو تحریمها را بکند. دلیل این در خواست این است که اعمال این تغییرات برای ایران چندین سال طول میکشد و عملا کاری انجام نمیشود.
    3. دولت بهتر است هر چه سریعتر یک سایت فعال در رابطه با کسب نظر از کلیه صاحبنظران راه اندازی کند تا تیم قویتری داشته باشد.
    4. توصیه میشود در یک تماس گسترده از دیپلمات های بین المللی نظر مشورتی ایشان و سران کشورهای غیر متعهد هم جلب شود تا بتوان جبهه سیاسی را تقویت کرد.
    5. رهبری برای مصلحت خودش هم شده باید دستور رفع حصر و آزادی زندانیان را بدهد و به این بازی مرگبار در داخل پایان دهد. ادامه سیاستهای فعلی که نتیجه ای بغیر از خفت و خواری ندارد برای ایشان عاقبت خوشی نخواهد داشت و باید فکر روزی را بکند که یک بازرس آژانس بخواهد اندرونی ایشان را بازرسی کند!..تجربه صدام انشالله فراموش نشود!!

     
  21. مازیار وطن‌پرست

    یادداشت کورس در پاسخ دوستان، به منزلهٔ فصل الخطاب آزاد اندیشی بود. اینجا با آن دوست موافقم که ای کاش خواندن این نوشته در دورهٰ آموزش عمومی فرزندان این کشور قرار داشت. نوشته‌ای که از زنده بودن و اندیشیدن می‌گوید و نه حکم می‌کند، نه از مرگ می‌گوید و نه وصیت نامه. چرا، راستی فقط یک دستور عام دارد و چه دستور زیبایی:

    «فقط يك و فقط يك مورد شكنجه همه دولتمردان و سرداران آن [حکومت] را مسؤول پاسخگويي به اين پرسش مى كند كه چرا عليه اين كثيف ترين زشتكارى ها فرياد اعتراضاتان بلند نشد ؟ اين اعتراض است كه درخور نشان شجاعت است نه آدمكشى جمعى براى قدرت از مابهتران .چرا ؟ چون از انسان موجودى والاتر بر زمين نيست در عين همه ويرانگرى هايش . چون اين انسان تنها موجود مختار است […] انديشيدن بدون هراس حق [هر] انسانى است . نتيجه انديشه هرچه مى خواهد باشد .»

    کلمات داخل [] از اینجانب است.

     
    • با دورود

      مازیار گرامی
      ارمان گرائی دوست داشتنی است اما هیچ انسانی نمره 20 نمیگیرد ما برای بهتر به نتیجه رسیدن بهتر است عملگرا باشیم انتخاب سد یا صفر نتیجه ای نمیدهد هرعملی نیاز به یک مهلت برای اثبات کارائی ان دارد ما مجبور به ازمون وخطا هستیم چون هر پدیده ای ابتدا در ذهن شکل میگیرد وما در عمل عیوب ان را کشف میکنیم به نظر من هر تلاشی یک سرمایه است حتی اگر به نتیجه مطلوب نرسد وگرنه ما هم با ذهنیت کمال مطلق گرفتار ماورا میشویم

       
  22. مازیار گرامی
    من همواره از دقت نظرت در مسائل فکری، دوست من، بهره می برم. شما از معدود ایرانیانی هستی که به اهمیت ژرفکاوی کورس واقف شده ای. در باره برخی نکات که خطاب به من می نویسی و من اگر جواب نداده ام از روی بی معرفتی نیست بلکه به نظرم می رسد روش درست در این مباحث این است که همدیگر را مجبور به پاسخ و لو پاسخ سلام نکنیم. باید پاسخ هر پاسخ دهنده ای از روی خواست او بیاید نه از آنجا که ما به عنوان مخاطب وادارش کنیم. این را کلی عرض می کنم و می خواهم بگویم که اگر کورس عزیز به مهر و نقد تک تک دوستان پاسخ نمی دهد از این نیست که او احترام به نظر دیگران نمی گذارد بل شاید از این است که فی المجلس، وقت، حوصله، یا حرفی که به اهمیتش بیرزد در ذهن ندارد یا به هر دلیل دیگر. من هم چنین روشی دارم و الا به هر کس که از روی لطف، سخنم را محترم می دارد یا نقد منصفانه می کند و یا حتی کوبنده و آتشین و تند نقد می کند، التفات دارم و با برخی همدلی و از برخی هم ناخشنودم. باری نقد مرزی ندارد گرچه ما دوست داریم تنها با اخلاق آن را محصور و محدود کنیم و آنهم تنها با چیزی به نام انصاف و نه بیشتر. چون همه ابزارهای دیگر به استبداد و مطلقیت نادرست می انجامد و نابرابری و خشونت و تنفر را افزون می کند.
    در مطالب جدیدت، دوست من، به دو نکته پرداخته بودی یکی اینکه ما تازه داریم آنتی بیوتیک را می شناسیم پس تازگی حق داریم از آشنایان به این ابزار سلامت ساز، مسئولیت بخواهیم و بعدتر هم دیگران با آنتی های دیگری که ما اکنون نمی دانیم و آشنا نیستیم آشنا خواهند شد و… به نظر من این سخن نمادین خوب، سویه نادرستی هم دارد و آن این است که همواره، در هر جهانی چه در گذشته و چه در حال، برخی رفتارها و فکرها شناخته شده بوده اند. مثلا اخلاقیات همواره شناخته شده اند و انصاف در صدر اینهاست. زدن زنان که در میان ما ایرانیان، یک رفتار عمومی جایگیر بوده و اکنون هم هست، یک رفتار بد بوده و هر مردی از آغاز خلقت هم می دانسته زدن یک ضعیفتر از خودش کار بدی است اما چون ما مردان، با ضعفهای دیگر خودمان درگیر نمی شویم و پر از عقده ها و بدبختیهای شخصی و اجتماعی هستیم، این بدی مفرط و روشن را گاه توجیه هم می کنیم. حال در باب حکومت هم همین است همه بشر از روزی که حکومت درست کرده، معنای ظلم و ستمگری را می داند و می فهمد این نیازی به آموزش ندارد. ممکن است در مصداقها کمی به ابهام برسیم اما در اینکه ستم کردن به دیگران و به زیردستان منفور و بد است یک درک مشترک بشری است. از لحاظ عقل نظری و منطق شاید بداهت و وضوح ندارد اما از لحاظ عقل عملی، جزو مشهورات و درکهای مشترک است. این است که خردمندان ایرانی در سده دوم و سوم خوب و درست با ستم امویان و حاکمان عرب، برخورد کرده و به سمت استقلال خواهی رفتند و به این خواسته دست یافتند اما مثلا اندلسیان قرنها، به ستم آنها خو گرفتنند تا اینکه یک قدرت دیگر آمد و به ستم او هم خو گرفتند. باری ما ایرانیان البته با آزادی چندان خو نگرفته ایم و در قدیم هم اینگونه بوده اما برای درک ستم و آزار، شم تیز داشته ایم و نشانه اش همین استقلال خواهی سترگ سده سوم و چهارم که چند تایی به ثمر نمی رسد و برخی هم به ثمر می رسد.
    سخنم این است که ما بنا را بر این بگذاریم که از مشروطه با مفاهیم مدرن در حوزه سیاست و اندیشه آشنا شده ایم، اما چون به این مفاهیم مدرن خو نگرفته و در میان ما عمومیت نیافته، چندان برایش ارج و قرب قائل نیستیم. واقعیت این است که ما اکنون کمتر از عصر مشروطه برای آزادی، می سراییم و ارج می نهیم، کمتر به عمق و ارزش آزادی خواهی برای ساختن ایران و توسعه ایران، واقفیم اما نسل اول مشروطه آگاهتر و واقفتر بود. واقعیتش نسل اول با خون دل، به قاجار فهماند و قبولاند که سخنش در پاسداشت آزادی و قانون را مصوب کند و به قانون اساسی تبدیل نماید اما نسل ما هنوز آنچنان اهمیتی به آزادی نمی دهد، نسل اول بهتر می فهمید دعوای مدرن و سنت در کجاست و برای چیست، نسل ما اکنون به روزمرگی و حرصخواهی و زندگی در زیر چتر هر جهانبینی راضی است. واقعیت این است که ما اراده کمتری برای رفتن و یافتن و رسیدن به آزادی داریم. واقعیت این است که ما کمتر به عدالت و برابری اهمیت می دهیم اما نسل اول مشروطه، جانها باخت و فداکاری ها کرد و باز می خواست و می دانست که قانون چیست و چه کسی را محدود می کند ما اکنون در چنبره دینداری/بی دینی، داریم خفه می شویم و دست و پا می زنیم و حوصله فکر کردن و تصمیم گرفتن نداریم. حوصله خواندن بسیار و تأمل کردن بسیار نداریم حوصله نقد کردن و نقد شنیدن نداریم. می توانم قبول کرد که دانش در میان ما روز به روز کمیت و فربگی بیشتری می یابد اما من شک دارم که کیفیت و عمق دانش در میان ما، مانند نسلی باشد که فروغی را ساخت و قزوینی و اقبال آشتیانی و فروزانفر و زرین کوب و مطهری و حمید عنایت و … البته که دانش در میان ما رواج دارد اما آیا ما آنچه را می خوانیم درک می کنیم؟ درک کردن یعنی درونی کردن خوانده و شنیده ها. آیا ما توان برخورد با دکارت و کانت و دیگر سترگان علوم انسانی را داریم؟ برخورد یعنی بتوانی آن را بخوانی و درک کنی و قدمی به پیش برداری و اول خودت را تکان بدهی و ذهنت را غربال کنی و سپس این درکها، آتشی در درونت به پا کند که با هیچ بادی نیابد گزند. آیا ما-یعنی درصدی از ما تحصیل کردگان ایرانی- اینگونه آتش گرفته ایم؟ برترین خواسته نخبگان ما هجرت به سرزمین دیگر و پول درآوردن و سر در یک آزمایشگاه کردن و پاس خود و تمایلات درونی خود را داشتن است.برترین خواسته پولداران ما رفتن به سرزمین خوشی و رقص و شادی و دلی از عزادرآوردن است. برترین خواسته سیاستمداران ما، داشتن نامی در ردیف وکیلان و وزیران و تصمیمگیران سیاسی است. برترین خواسته مهندسان و دکتران ما انباشتن پول روی پول و داشتن سهام و گرفتن پروژه های پول ساز است. نمی دانم برترین خواسته نظامیان ما چیست چون در میانشان نزیسته ام. خدا کند ایران و مرزهایش را فراموش نکرده باشند اما وقتی می بینم چند وحشی هر هفته در مرزهای شرقی جان سربازان وطن را می گیرند و یکی نیست برود و کار را یکسره کند دلم آتش می گیرد که نکند مرزهای ایران زمین پاسدار و محافظ ندارد! کشوری که ناتوان باشد از هموار کردن مرزهایش و کشور همسایه را به قرار و مدار امنیتی مجاب نکند، رمق و توانش را باید دست کم گرفت. شوخی های رسانه ای و لاف توپاندن و تاراندن امریکا از خلیج فارس را نمی توان بیشتر از شوخی باور کرد.
    نکته دیگر شما در باب نوشته میلانی بود و کتابش تجدد و تجددستیزی در ایران. البته قلم ایشان خوب است و کتاب معمای هویدا و کتاب جدیدش در باره شاه خواندنی است اما این نوشته ها تا مرز«فکر» خیلی فاصله دارند. فکر کردن و ایده ای را به حیطه ای از یک دانش افزودن کاری است کارستان و مطالعه و توان و درک و سخت کوشی بسیار می خواهد. مثلا کسی اگر بخواهد بگوید آیا در ایران تجدد داشته ایم؟ باید اول دریابد که از آغاز فلسفیدن در یونان و روم تا دوران مدرن، چیزی را نو کردن و نو بودن، چیزی را کهنه دانستن و رد کردن و زمین گذاشتن متفرع بر این است که بتوانیم جهان را نو کنیم و از کهن بزداییم و این هم متفرع بر این است که برای انسان حق قائل باشیم که دنیایش را خودش، با درک درونی خودش، بیابد و خراب کند و بسازد و این هم متفرع بر این است که درک کنیم که دست انسان از هر آسمانی که پیشتر برای انسان تصمیم گرفته و دنیایش را ساخته و خراب کرده، بیمار و سالمش کرده، رزق و فقرش داده، کوتاه شود و این به درک درونی آدمیان یک سرزمین برسد که در این دنیا تنهاست و تنها با کمک آدمیانی از جنس خودش می تواند دنیا را بفهمد، رنج و دردش را بشناسد و در رفع نداری و بیماری خودش بکوشد. این تصادف نیست که در کل فرهنگ دینی ما حتی امور عادی پزشکی، ماند مصرف کردن میوه و سبزی، پاداش اخروی دارد! اینکه هر کس فرزندش بمیرد و رنج مصیبت تحمل کند، پاداش اخروی دارد و هر زن که فرزند بزاید و رنج زایمان را تحمل کند پاداش اخروی دارد چه جور! اینکه پزشکی و تن دادن به درک یک انسان عینی برای سالم کردن یک انسان بیمار همنوع چیزی ناشناخته است! باری تا انسان درک نکند فقر و بیماری و جنگ و بدبختی را تنها با درک خودش می تواند مهار کند، نمی توان صحبت از تجدد و مدرنیته کرد. حال در فرهنگ یونانی و سپس رومی و سپس عصر رنسانس و روشنگری و عصر مدرن، آدمیان غربی دانستند دستی از آسمان بر نمی آید و آنها باید زمین را بشناسند و سپس فقر و بیماری را و به ارزش پول در پایان دادن به فقر و جنگ و بیماری پی بردند و اکنون صاحب علوم تجربی و انسانی اند تا حدی که امروز رسیده اند و بدون شک هر آن در حال مدرن شدنند و پیش می روند و صدها فکر و مکتب و ایدئولوژی را در ادبیات، هنر و علم و صنعت و نظامی گری از سرگذرانده اند و خواهند گذراند چون اینها همه تلاشهای انسانی برای درک امکانات این دنیاست. در چنین فرهنگی بود که در یونان قدیم ثبیت کردند که انسان معیار همه چیز است معیار آنچه هست و معیار آنچه نیست. یعنی-به تفسیری که اکنون من پیش می گیرم- انسان حقیقت را می سازد، نیک و بد را می سازد، انسان( ودنیای انسان9)فقر و نداری و بیماری را می سازد وسلامتی و رفاه و صلح و خوشی را هم می سازد. چون دانست که انسان تنها معیار خوب و بد است پس زودتر به نتیجه رسید و انسانها شروع کردند به گفتن و ساختن طرحواره هایی در درک هستی و سپس زمین و سپس جزییات زمین از انسانها و حیوانات و حشرات و درختان و گیاهان و دریاها و کوهها و سنگها و خاکها. معیارهایی برای شناخت انسان به کار بستند، آدمی را تکه به تکه شناسایی کردند و پیش رفتند و کار هر تکه را شناختند و دیگرانی شناختهای نو آوردند و درک کهنه را از رواج انداختند، گاه به تعبیر توماس کوهن در کتاب ساختارانقلابهای علمی، نظری و ایده ای، به الگویی و سرمشقی تبدیل شد و عصری را زیر چتر خود گرفت و دیگر دانایان از روی آن الگو، شناخت جزییات را پیش گرفتند تا دانایی دیگر و سترگتر، عیبها و نقصهایی در این الگو/ساختار دید و با توان و شناخت و رنج علمی بسیار، آن الگو را کهنه کرد و الگوی نو آورد و طرح نو درانداخت و دانش همینگونه در برخورد میان نظرهای متعارف و انقلابی پیش می رود یا بگو پدید می آید. حال فردی که جرأت می کند و از خود می پرسد آیا ایران سده سوم، چهارم، ایران عارف، ایران شاعر و ایران گذشته، آیا مدرن هم بوده و مدرنیته را تجربه کرده قاعدتا باید این گذشته را با عمق و حوصله مطالعه کرده و احیانا یافته است سترگان و گویندگان و سخن پردازانی که دم از تنها بودن انسان زده و انسان را همه کار هستی دانسته و انسان را پاس داشته و از او خوسته اند که به دنیا روی آورد و مفهوم شناخت دنیا، شناخت زمین، شناخت ستارگان و سیارگان و شناخت فقر و نداری و بیماری را «نظریه»پردازی کرده و در چنین حال واحوالی حق دارد دم از تجدد یعنی برآمدن دنیایی غیر دنیایی که دیگران به او داده اند دم بزند. اما کو این نشانه ها؟ از هر چیزی در گذشته ما اگر مدرنیت و انسانمداری برآید از عرفان و فردانیت زدایی عرفانی و فناطلبی عارفانه در نمی آید. آیا از عرفان دینی اسلامی ایرانی ما، زندگی، امید، شادی و سلامتی و علم و هنر در می آید؟. باری آنکه انسان را معیار می داند خوب می داند که این انسان است که هنر، ادبیات، علم و صنعت و کار و پول می آفریند و این امور دیگر رنگ قدسیت بخود نمی گیرند و عادی و طبیعی می شوند. این بود که پیشتر نوشتم اگر انسان طبیعی در میان ما رواج یاید، او دیگر حتی خدایش قدسی و مقدس نخواهد بود زیرا خدای مقدس برای تقدیس کردن است و انسان مدرن از مرحله تقدیس کردن گذشته است و خدای طبیعی و روح طبیعی برای این است که اگر هم کارکرد را از دنیای سنتی حذف کرده، نمادی از آن نگه دارد تا دوره گذار با تخریب و آشفتگی بسیار پیش نرود والا هر کس پا به دنیای مدرن گذاشته باشد این را خواهد فهمید که انسان تنهاست و او تنها با درک و داشته خودش می تواند دنیا را نگه دارد و رنج و فقر را کم کند و کاری از هیچ ماورایی ساخته نیست. این باور در بنیاد ذهن هر متفکر یونانی و عصر ورشنگری هست اما آیا در میان ما هست؟ آنهم عطار و یا سعدی و یا بیهقی؟ این است که تصور می کنم میلانی هنوز به درک عمق معنای دنیای مدرن دست نیافته است. باری دوست من، دست و پا زدن مسیحیان و دینداران را تنها باید نشانه اضمحلال ایده های کهنه ای دانست که کسی برایش تره خورد نمی کند والا هر کس می داند خدایی که نتواند جلوی سونامی را بگیرد یا از دو جنگ جهانی با کشتن شصت ملیون آدمی، ککش هم نگزد چه می تواند برای بیماری و فقر و ستمدیدگی من نوعی یا شخصی بکند؟ حال فرد دین ورز و مسیحی مدام دلش خوش باشد که خداوند در دسترس و فعال است و فعالیت و فاعلیت خداوند در جهان هستی بالفعل و موجود و مستمر است(نک: مسحیت در جهان امروز، اندو والز ترجمه احمدرضا مفتاح و حمید بخشنده، قم نشر ادیان صص111-113)
    عزت مستدام

    ———————

    سلام دوست گرامی
    چه مطلب نمکین و فهیمانه ای
    سپاس
    سپاس

     
  23. مالیخولیای بهشت و جهنم

    ابراهيم نبوی

    این علمای اسلام و واعظانی که وقتی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند و مداحان اهل بیت رهبری، کلا در جمجمه شان نجیب خانه ای است. لامروت ها پشت همه چیز و هر فکری تعدادی زن برهنه می بینند. جهنم برایشان محلی است که مریلین مونرو و کیم کارداشیان را پرت می کنند توی کوره آدم سوزی، بهشت هم برایشان جی جی سرایی است که بانوان محترمه در ابعاد ایکس ایکس ایکس لارج حضور دارند و خدمات نقدی و جنسی ارائه می دهند. غرب هم جایی است که از کله سحر به وقت بیگ بن تا دم صبح به وقت لاس وگاس، زن و مرد مشغول کارهای بی ناموسی هستند، حتی علوم انسانی غرب هم هدفش این است که همه دانشجویان دختر را تبدیل به ستاره های استریپ تیز کند.

    حتی افرادی مثل یوسف میرشکاک کلا تضاد اصلی در جهان را بین انواع فاعل و مفعول یا بقول خودش کنشمند و کنش پذیر می دانند، در واقع ترکیبی است از فردریش نیچه و اصغر قاتل، حسن عباسی هم از تمام جنگ ویتنام و آنهمه کشت و کشتار در آنجا فقط همین را می بیند که سربازان آمریکایی به دختران ویتنامی تجاوز می کنند، انگار ویتنام همان محله سن دنی پاریس است و علت جنگ ویتنام هم بحران جنسی نیکسون و غیره بوده. حاج منصور ارضی هم یک سال قبل در توصیف دانشگاههایی مثل هاروارد و ام آی تی گفته بود که در پارتی های دانشجویی آمریکا دانشجویان دائما در حال سکس دسته جمعی وسط استخر هستند. یعنی اگر قدرت تخیل این حیوانات عظیم الشان را کارگردانانی مثل خدابیامرز پازولینی یا زالمان کینگ یا تینتو براس داشتند، هفته ای شصت تا جایزه نخل طلا و اسکار و خرس نقره ای نصیب مهدیه تهران و جامعه مندرسین حوزه علمیه قم می شد.

    همین دیروز حاج منصور ارضی اعلام کرده که: “عده ای از عناصر دشمن در پی نابودی جامعه اسلامی با فساد هستند.” و اصلا حواسش نیست که فساد اخلاقی جامعه ناشی از فساد اقتصادی و اجتماعی است و آن هم ناشی از همین حکومت اخلاقگرایی است که جامعه را وسط بحران بی اخلاقی و بی فرهنگی پرتاب کرده. آقای مصباح یزدی هم موضوع اصلی فرهنگ غرب را در همین دانسته که “غربی ها می خواهند زنان را برهنه کنند.” بیخودی نیست که تحت عنایات جهانشمول این آقایان پاکستان اسلامی یکی از مراکز تولید پورنوگرافی است و ایران اسلامی یکی از بزرگترین تولیدکنندگان داستان های پورنوگرافی و کلا منطقه سراسر خون و قیام خاورمیانه جزو اصلی ترین مصرف کنندگان هرز- پیام های اینترنتی است. لامروت ها نمی روند بیمارستان بخوابند خودشان را درمان کنند و همه مردم دنیا را مثل خودشان بیمار نبینند.

     
  24. برداشت اولین میوه فیسالیس درخوزستان

    .

    » احمدرضا احمدپور

    بیست فروردین برای من روز مهمی بود. از آغاز دوران تبعیدم اطلاعات و تجربیات خوبی در مورد گیاه و میوه گیلاس زمینی(فیسالیس) به دست آوردم. معلوم شد این میوه با ویژگی‌های درمانی، لذیذ و خوشمزه مدتی است که توسط یک مهندس در ورامین وارد ایران شده و پس از زحمات زیاد توانسته این میوه مفید را به تولید برساند والبته فقط در تهران و با قیمت بالا توزیع و مصرف می شود.

    اواخر سال ۹۲ به طریقی شماره تماس این مهندس گرامی را به دست آوردم تا از ایشان کمک و راهنمایی بگیرم اما ایشان گفتند که ۲۲ میلیون تومان در قبال آموزش کشت این میوه می‌خواهند! اما من که به علت تبعید در جنوب کشور و نیز نداشتن مبلغ درخواستی امکان حضور درگل‌خانه ایشان(در ورامین تهران) را نداشتم ناامید نشدم. با زحمت زیاد و با هزینه ی بسیار کمتری توانستم تعداد قابل توجه بذر اروپایی این میوه استثنایی را تهیه کنم. از بهار سال ۹۳ بدون داشتن تجربه در کشت و مصرف آن حتی بدون این‌که تاکنون این میوه را دیده باشم توانستم کشت این میوه را در گلدان و در گلخانه کوچکی که در حیاط خانه اجاره ای تبعیدگاهم درست کرده بودم، آماده کنم. تجربه با ارزشی که تقریبا در پایان تبعید و از برکات تبعید نصیبم شد.
    حتما تعجب کردید ! چه ربطی داره ؟ ربطش اینه که کسی که مبادرت به این کار کرده فرد معممی است و بنده خدا چون در تبعید به سر میبرد مبادرت به این عمل نموده و حتما خود وخلایق از دسترنج وی سهم میبرند! به امید روزی که نصب العین همه روحانیون قرار گیرد !

     
  25. شکار خونین خِرَد و خردمندی

    اصل ولایت و ولایت مداران در پِی شکار خونین خِرَد و خردمندی هاست.
    تبعید و زندانی و شکنجه تا فصل شکستن انسانها در سیاه چاله ها از دشت دلهای ویران آخوندیسم بر آمده و میآید.
    دشتی که سرابی از چشمه کماکان به خورد مردمان خورانده میشود.
    چوون هوس فکری روانی احساسی مردمان را نشانه کرده اند.

     
  26. مازیار وطن‌پرست

    فرشته روح‌افزا معاون شورای هماهنگی زنان اصولگرا: “متاسفانه ایران به سمت برابری جنسیتی پیش می‌رود”!!!

     
    • بهترین اسمی که میتوان بر روی این خانم باتوجه به دیدگاهشان گذاشت . ( بجای فرشته روح افزا =دیو روح آزار زیباتر است )

       
  27. مسلمین ارجمند اگر پژوهش را توهین به اسلام و اعتقادات خود نمی دانید لطفا علمی و مستدل پاسخ بفرمایید.

    تاریخ‌های ثبت شده در روایات‌ِ اسلامی همه دارای معنا هستند، هیچ چیز به اصطلاح «پا در هوا» نیست، همه چیز دارای مبنای واقعی است، فقط اندکی نام‌ها و تاریخ‌ها جابجا شده‌اند!…

    سال فیل یا «عام‌الفیل» در قرآن

    سیره‌نویسان‌ِ محمد با استناد به سوره ۱۰۵، سوره فیل، زندگی‌نامه محمد را ساخته‌اند. البته سوره فیل که فقط از ۵ آیه تشکیل شده است هیچ اطلاعاتی در باره زندگی محمد یا حتا تاریخ این واقعه نمی‌دهد. با این وجود، اطلاعات‌ِ سیره‌نویسان اسلامی درباره زندگی‌ِ محمد که مبتنی بر همین سوره است، مورد نقد‌ِ جدی قرار نگرفته است. در سوره فیل آمده است:

    أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِم بِحِجَارَهٍ مِّن سِجِّیلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ ﴿۵﴾

    «آیا ندیدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فیل آورد؟ (۱) آیا نقشه‏های شومشان را خنثی نکرد؟ (۲) آری پروردگارت پرندگانی (ابابیل) که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (۳) تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (۴) و ایشان را به صورت برگی جویده شده درآورند (۵)»

    هیچ خواننده امروزین از سوره بالا نمی‌تواند به زندگی‌نامه محمد پی ببرد. پس چگونه و طبق‌ِ چه مدارکی ۱۸۰ سال بعد از «هجرت»، ابن هشام به چنین اطلاعات «دقیقی» دست می‌یابد که محمد در این سال و روز متولد شده است؟

    خلاصه این که، تاریخ‌ِ اسلامی، یعنی تاریخی که در زمان‌ِ خلفای عباسی نسخه نهایی خود را یافت، به ما می‌گوید که «اصحاب فیل» به «مکه» حمله بردند، و این در حالی است که در این سوره هیچ اشاره‌ای به مکه نشده است. همچنین راویان گفته‌اند که این حمله توسط ابرهه حبشی در تاریخ ۵۷۰ میلادی بوده است و در همین سال پیامبر اسلام، محمد، در تاریخ ۱۲ ربیع الاول [به قول شیعه‌ها ۱۷ ربیع‌الاول] در مکه متولد شد.

    با نگاهی به سنگ‌نبشته‌ها و رویدادنگاری‌های هم‌زمان می‌کوشیم دریابیم که ابرهه حبشی چه هنگام و به چه کسانی حمله برده و این به اصطلاح «عام‌الفیل» در چه تاریخی رخ داده است:

    «… با وجود این، سیاست ساسانیان نسبت به عربستان به شمال شبه جزیره محدود نمی‌‌شد. خسرو انوشیروان سپاهی به فرماندهی وهرز (وهریز) به جنوب عربستان فرستاد که این سپاه تا صنعا نیز پیش رفت، حبشیان را که متحد بیزانس بودند از آن جا بیرون راند و امیری محلی را در یمن به عنوان رعیت شاهنشاه منصوب کرد.» (۱)

    یوزف ویسهوفر کارشناس‌ِ تاریخ باستان‌ِ ایران در گفتاور بالا به تاریخ دقیق‌ِ تسلط ایران بر یمن اشاره نکرده، ولی آرتور کریستن‌سن آن را دقیق‌تر فرموله کرده است:

    «در قسمت جنوب، کسری [خسرو انوشیروان] قدرت خود را بر یمن بسط داد. این مملکت در آن زمان در دست حبشیان بود. وهریز که یکی از سرداران کسری بود، با اعراب همدست شد و در سال ۵۷۰ (میلادی) حبشی‌ها را خارج کرد و از جانب شاهنشاه به حکومت آن کشور منصوب گردید» (۲)

    امروزه با اتکا به اسناد و مدارک واقعی می‌دانیم – و این مورد‌ِ توافق همه مورخان کنونی است- که در سال ۵۷۰ میلادی سپاهیان ایران، یمن را اشغال کردند و سردار‌ِ خسرو انوشیروان، یعنی وهریز، حاکم یمن شد. یعنی، در سال ۵۷۰ میلادی دیگر از ابرهه خبری نیست و این سال با تسخیر یمن توسط ایران‌ِ ساسانی منطبق است.

    البته چند دهه پیش از آن ابرهه حبشی به یکی از قبایل عرب در عربستان مرکزی، قبیله معدّ، که از متحدان لخمیان بودند حمله کرده بود. در همین باره، احسان یارشاطر می‌نویسد:

    «به گفته پروکوپیوس (Persian Wars I.XX 1-13) چند سالی پیش از سال ۵۳۱ میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستی‌نیان (Justinian) امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دست‌نشانده‌ای را به جای او گمارد. اما این دست‌نشانده محبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم است (Abraha) جانشین او شد که به گفته پروکوپیوس اصلاً برده بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبه‌ای که یادگار‌ِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا می‌کند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافته‌اند. یوستی‌نیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد. (Procopius, Persian Wars I.XX 13) اما به قبیله‌ی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود.» یارشاطر نتیجه‌گیری می‌کند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن درباره‌ی حمله به مکه و وسیله‌ی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.» (۳)

    در تأیید این که «عام‌الفیل» در سال ۵۷۰ میلادی نبوده است، در میانه سده ۲۰، در سال ۱۹۶۴، پژوهشگر شوروی، خانم نینا پیگولوسکایا، آن را روشن کرده بود. او می‌نویسد:

    «پروفسور ف. آلتهایم یکی شمردن لشکرکشی ابرهه علیه [قبیله] معدیان و “عام‌الفیل” را ممکن دانسته، چنین اظهار عقیده کرده است که در روایات عربی این واقعه از سال ۵۴۷ به ۵۷۰ میلادی و سال تولد پیامبر اسلام تغییر یافته است. به هر تقدیر به دشواری می‌توان پذیرفت که سلطنت ابرهه تا سال ۵۷۰ میلادی ادامه یافته باشد.» (۴)

    بنابراین،تاریخ‌گذاری سال فیل‌ (عام الفیل) در روایات اسلامی از بنیاد اشتباه است. با این وجود، داستان‌پردازان اسلامی بر این نکته پافشاری می‌کنند که محمد در سال ۵۷۰ میلادی متولد و در سن چهل سالگی به پیامبری برگزیده شد.

    حالا چرا «۴۰ سالگی»؟ مگر در سال ۶۱۰ میلادی – یعنی اگر ۵۷۰ میلادی را عام‌الفیل و تولد محمد بگیریم- چه رویداد جهانی صورت گرفت که باید به عنوان‌ِ «بعثت پیامبر» به ثبت برسد؟

    سال ۶۱۰ میلادی، سال به قدرت رسیدن یک مسیحی مؤمن و خداترس است که خود را بعدها «خادم مسیح» و «منجی عالم» معرفی کرد، سال‌ِ «مردی بزرگ» است که توانست دشمنان‌ِ «آتش‌پرست» خود را محو و نابود کند و راه مؤمنان شرق را به سوی رستگاری بگشاید. سال‌ِ مردی‌ است که در قرآن در سوره «الروم» (۵) بر کفار پیروز می‌شود و راه نجات را به همگان نشان می‌دهد: سال برگزیده شدن هراکلیوس (هرقل) مسیحی به عنوان‌ِ امپراتور‌ِ بیزانس است. سال ۶۱۰ میلادی نقطه عطفی‌ست که باید به گونه‌ای به ثبت برسد حتا به بهای انتقال‌ِ سال‌ِ ۵۴۷ میلادی- سال حمله ابرهه حبشی به قبیله مَعدّ- به سال ۵۷۰ میلادی.

    تاریخ‌های ثبت شده در روایات‌ِ اسلامی همه دارای معنا هستند، هیچ چیز به اصطلاح «پا در هوا» نیست، همه چیز دارای مبنای واقعی است، فقط اندکی نام‌ها و تاریخ‌ها جابجا شده‌اند!

    ……..http://eslamshenasi.net/?p=261#more-261

     
    • ابتدا نکاتی در مورد واقعه اصحاب فیل ارائه میکنم پس از آن می پردازم به ادعاهای بی سند و متناقض این پژوهش عمیق تاریخی!
      سوره ای در قرآن هست بنام “فیل” که در مکه نازل شده است در سال اول بعثت پیامبر ،یعنی تقریبا چهل سال پس از وقوع ماجرای اصحاب فیل به سرکردگی ابرهه که برای تخریب مکه از حبشه به آنجا آمده بودند،این واقعه هم دارای اسناد تاریخی متقن است و هم بتواتر نقل شده است ، بعبارت دیگر اين ماجرا از آيات و معجزات بزرگ الهى است، كه كسى نمى‏تواند انكارش كند، براى اينكه تاريخ‏نويسان آن را مسلم دانسته، و شعراى دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده‏اند،و قضیه طوری واضح و مسلم بوده است که مبدا و نقطه عطفی تاریخی قرار گرفته است ،و آن سالی که این واقعه اتفاق افتاده است بتعبیر عربی “عام الفیل” نامیده شده است یعنی “سال فیل”که در اشعار جاهلی و تواریخ معروف بوده است ،و نقطه عطف تاریخی بودن آن به این معناست که وقوع هر واقعه ای را به آن می سنجیده اند که مثلا فلان واقعه چه نسبتی با سال فیل دارد ،یعنی چند سال یا ماه یا روز قبل از واقعه فیل بوده است ،یا چند سال بعد از آن. و این مبدائی تاریخی بوده است ،حتی بشهادت تاریخ مکرر و متواتر ،ولادت رسول الله نیز که در همان سالی بوده که این واقعه اتفاق افتاده ،به همین تاریخ نسبت داده شده ،یعنی در تواریخ نوشته اند میلاد مسعود پیامبر اسلام در “عام الفیل” واقع شده است ،در واقع این یک شاخص تاریخی بوده است ؛مثل اینکه بعد هجرت رسول اکرم از مکه به مدینه معیار و نقطه عطف تاریخی وقایع و حوادث دیگر شده است.
      اگر چنین رخدادی دروغ بود هرگز نمی شد این واقعه در اشعار شعراء جاهلی منعکس شود ،و اگر این رخداد کذب بود ممکن نبود به این وسعت ،شاخص بیان رویدادهای دیگر قرار گیرد و حتی گفته شود ولادت پیامبر در عام الفیل واقع شد ،بنابر این این قرائن همه نشان دهنده این است که اصل ماجرای هلاکت اصحاب الفیل ،مورد یقین همه بوده است .
      نکته دیگر این است که چهل سال پس از این ماجرا ،و پس از بعثت رسول خدا ،سوره فیل نازل شده است که الفاظ آن اینطور است :

      الَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاصْحابِ الْفيلِ. الَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضْليلٍ. وَ ارْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً ابابيلَ. تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّيلٍ. فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكولٍ .

      اين سوره ناظر است به حادثه‏اى كه از آن حادثه تا نزول اين آيه حداكثر چهل سال فاصله بود. مثلا ما الان در سال 1394 هجرى شمسى هستيم، كسى بخواهد حادثه‏اى را كه مربوط به سال 1354 باشد بازگو كند كه افرادى كه در سنين عمرى بیش از چهل سال هستند كاملا يادشان هست. قرآن دارد حادثه‏اى را مربوط به مكه در خود مكه نقل مى‏كند كه صدها نفر در آن زمان وجود داشته و بوده‏اند و اكثريت قريب به اتفاق آنها هم دشمن پيغمبر بودند و اگر چنين حادثه‏اى واقع نشده بود يا به اين شكل نبود مى‏گفتند اين دروغها چيست كه مى‏بافى؟! ما كه بوديم، چنين چيزى واقع نشد. ابرهه با سپاهش به كعبه حمله كرد براى تخريب آن و منتقل كردن اين معبد ابراهيمى به همين «صنعا» كه پايتخت يمن شمالى بوده است. در اين جا به شكل معجزه آسايى آنها سركوب شدند. آنچه از قرآن استفاده مى‏شود قدر مسلّم اين است كه‏ مرغانى از كنار درياى احمر پرواز كردند. سنگهاى گِلين يا گِلهاى سنگ‏شده‏اى را با خود حمل كردند و اين سنگها را از آسمان بر روى اين لشكر فرو ريختند. بعد در بدن اينها آثارى نظير آبله پيدا شد (تفاسير هم نوشته‏اند) و يك مرض خطرناكِ وبا مانند بر اينها مسلط شد كه از اينها كسى باقى نماند. اينها مثل محصول گندمى شدند كه حالت درو پيدا كرده باشد، بعد ملخ بيايد اين گندمها را بخورد و بعد تنه اين گندمها «كوبيده شده» باقى بماند.‏
      ملاحظه می کنید که مضمون این سوره فقط اشاره به واقعه ای بوده است که چهل سال قبل از نزول این آیات ،در مکه اتفاق افتاده است و هنوز مردمانی وجود داشته اند که میتوانسته اند در خصوص آن نفی و اثبات کنند،حال ببینیم این دوستمان با کپی اند پیست کردن مطالب سست و بی پایه و احتمالی دین ستیزان معاند قرآن چه نوشته است :

      نوشته است :
      “”سیره‌نویسان‌ِ محمد با استناد به سوره ۱۰۵، سوره فیل، زندگی‌نامه محمد را ساخته‌اند. البته سوره فیل که فقط از ۵ آیه تشکیل شده است هیچ اطلاعاتی در باره زندگی محمد یا حتا تاریخ این واقعه نمی‌دهد. با این وجود، اطلاعات‌ِ سیره‌نویسان اسلامی درباره زندگی‌ِ محمد که مبتنی بر همین سوره است، مورد نقد‌ِ جدی قرار نگرفته است””.
      (پایان)

      سیره نویسان محمد با استناد به این سوره زندگی نامه پیامبر را نساخته اند ،اسناد تواریخ و سیره پیامبر مشخص است و سلسله سند و نقلهای مطالب مربوط به زندگی ایشان مشخص است و ربطی به سوره فیل ندارد.
      آری این سوره هیچ اطلاعاتی راجع به زندگی پیامبر نمی دهد،خوب که چه؟!مگر کسی خواسته است اطلاعات مربوط به رسول خدا را از این آیه استخراج کند؟!
      چنانکه عرض شد این سوره پس از چهل سال از واقعه فیل که در همان سال ولادت پیامبر اسلام بوده است نازل شده است و فقط حکایت از آن ماجرا می کند ،اگر این واقعه دروغ بود همان موقع مورد تکذیب معاندان واقع می شد و در اشعار جاهلی قرار نمی گرفت و نقطه عطف تاریخی حوادث نمی شد ،و نیازی نبود که بافندگان پس از 1400 سال با استناد به امور واهی و متناقض در صدد تکذیب برآیند و شما آنرا کپی اند پیست کنید بی آنکه بدانید اصلا محتوای قضیه چه بوده است و مدعا چیست و اسناد ماجرا چیست.

      نوشته است :
      “”هیچ خواننده امروزین از سوره بالا نمی‌تواند به زندگی‌نامه محمد پی ببرد. پس چگونه و طبق‌ِ چه مدارکی ۱۸۰ سال بعد از «هجرت»، ابن هشام به چنین اطلاعات «دقیقی» دست می‌یابد که محمد در این سال و روز متولد شده است؟””.
      (پایان)

      چه کسی گفته است یا خواسته است از این سوره به زندگی نامه پیامبر اسلام پی برد؟!
      اسناد زندگی نامه پیامبر ،جدای از محتوای خبری این سوره روشن است ،همینطور تاریخ ولادت پیامبر نیز روشن است ،اگر مورخین با اسناد خود نوشتند که تاریخ ولادت نبی اکرم در همان سال (عام الفیل) وقوع آن ماجرا بوده ،این چه ارتباطی با گزاره های خبری در این سوره در مورد ماجرای اصحاب فیل دارد؟!

      نوشته است :
      “”خلاصه این که، تاریخ‌ِ اسلامی، یعنی تاریخی که در زمان‌ِ خلفای عباسی نسخه نهایی خود را یافت، به ما می‌گوید که «اصحاب فیل» به «مکه» حمله بردند، وخلاصه این که، تاریخ‌ِ اسلامی، یعنی تاریخی که در زمان‌ِ خلفای عباسی نسخه نهایی خود را یافت، به ما می‌گوید که «اصحاب فیل» به «مکه» حمله بردند، و این در حالی است که در این سوره هیچ اشاره‌ای به مکه نشده است””.
      (پایان)

      عجب! تاریخ اصحاب فیل چه ربطی به خلفای عباسی دارد؟ بیان شد که تواریخ معتبر و اسناد معتبر با نقل های متواتر واقعه اصحاب فیل را بیان کرده اند ،بطوری که در اشعار جاهلی منعکس بوده است،و عام الفیل مبدا و شاخص سنجش حوادث دیگر بوده است ،پیش از ولادت خلفاء عباسی.
      میگوید :”این در حالی است که در این سوره هیچ اشاره‌ای به مکه نشده است”!
      عجب! این سوره باتفاق مفسرین و با لحاظ مضمون آن در مکه نازل شده است ،ماجرای ابرهه هم مورد تصدیق اهل مکه بوده است ،حال باید در این سوره کلمه مکه می آمد که شما قبول کنید؟! لابد اگر کلمه مکه هم ذکر می شد ،سنگ نبشته ها طور دیگری طراحی می شدند تا تاریخ علمی! به اهداف خویش برسد!

      نوشته است :
      “امروزه با اتکا به اسناد و مدارک واقعی می‌دانیم – و این مورد‌ِ توافق همه مورخان کنونی است- که در سال ۵۷۰ میلادی سپاهیان ایران، یمن را اشغال کردند و سردار‌ِ خسرو انوشیروان، یعنی وهریز، حاکم یمن شد. یعنی، در سال ۵۷۰ میلادی دیگر از ابرهه خبری نیست و این سال با تسخیر یمن توسط ایران‌ِ ساسانی منطبق است””.
      (پایان)
      شما اسناد و مدارک تاریخی خویش را در مورد قسمت اول ادعایتان مشخص کنید ،همینطور در قسمت دوم که از ابرهه در سال 570 میلادی خبری نیست،اسناد و مدارک این دو ادعا چیست؟ البته شما که نقشتان این وسط کپی اند پیست است ،از نویسنده اصلی “اسناد و مدارک واقعی” را مطالبه کنید.

      نوشته است :
      “” یارشاطر نتیجه‌گیری می‌کند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن درباره‌ی حمله به مکه و وسیله‌ی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.»””.
      (پایان نقل قول)

      با همه این صدر و ذیل های بی سرانجام و متناقض و مطالب بی اساس باز هم “احتمالا….”؟!
      بنازم به این تاریخ و تحلیل های علمی تاریخ که سرانجام آنها چیزی نیست جز “احتمالا…..”!.
      جناب! نو دید یو آندرستند که پژوهشهای دین ستیزان کذاب به کجا ختم شد؟

       
      • با درود به سید مرتضی عزیز: سید جان اتفاقا نظزیه بسیار خوبی مطرح کردید ! در عصر اتم و علوم مختلف و ازهمه مهم تر اینترنت . باز هم بسیاری ازسخنان آقای خمینی مبنی برآزادی به دیگر اندیشان علی الخوص کمونیست هاو اینکه قول دادند به حوزه بروند و در سیاست دخالت نکنند و نه تنها خود بلکه شیادانی که به نام اسلام این بلا را به سر مردم و مملکت آوردند را مورد تشکیک قرار میدهند که باعث شود اشخاصی که با گوش خود این سخنان را نشنیدند دچار شک وتردید شوند و صریحا اعلام کردند آقای ارتشبد ما شما را دار نمیزنیم به آغوش اسلام بر گردید ولی این آخری را ظاهرا راست گفته بودند و دار نزدند بلکه فوج فوج تیر باران کردند را چه میگویید این ها هم دروغ است ؟ حال چگونه به تاریخ قبل ازاسلام اعتماد کنیم ؟ که خداوند جهان آفرین خداوندی که صاحب و صانع کل هستی با این عظمت مبهوت کننده است به خانه چهار گوشی که بت کده بوده و در مقابل یک شهر چیزی نبوده وبلکه در مقابل کره زمین هیچ نبوده و این منظومه شمسی با این عظمت حیرت انگیزد مقابل کهکشان راه شیری چیزی نیست و کل کهکشان راه شیری در مقابل خوشه کهکشان چزی نیست و کل خوشه کهکشا نی درمقابل کل جهان پشیزی نیست و لشکریان ابرهه هم یکتا پرست بودند و.فقط میخواستند کفر را نابود کنند و گرفتا بیمار آبله شدند وتارومار .

         
    • با درود به جناب مزدک > در بعضی تواریخ آمده که این سپاه به دیاری که به بیماری آبله داشتند برخورد کردند و به علت مبتلی شدن تار و مار شدند نه سنگ ویا سجیل . با احترام

       
  28. سلام و درود
    جناب نوری زاد
    این نتایج و ثمرات انقلاب اسلامی پس از 36 سال است.
    لیست مناصب اصلی حکومتی که توسط آخوند و آخوند زاده اشغال شده:
    رهبریت نظام
    ریاست قوۀ قضائیه
    ریاست قوۀ مقننه
    ریاست قوۀ مجریه
    ریاست شورای نگهبان
    ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام
    ریاست مجلس خبرگان
    وزیر اطلاعات و امنیت
    ریاست شورای عالی امنیت ملی
    و البته بسیاری از پرسنل رده بالا در زیر مجموعه ها نیز آخوند یا آخوند زاده هستند. اینهمه ظلم ، فساد و تباهی برای اینست که هدایت ایران را سپرده ایم به دست جماعت آخوند. رهبر این نظام خود را نمایندۀ امام زمان میداند .او خود را به امامان ، پیامبر و خدا متصل میداند!. او اولاد پیامبر است!

    در مورد قاضیان دادگاههای انقلاب :
    تمامی این افراد مستقر در تهران از شهرستانی هایی هستند که قبل از رسیدن به ریاست شعب دادگاههای انقلاب،امتحان خود را پس داده اند و دست آنان به خون افراد بیگناه زیادی آلوده است.
    آنان افرادی بی رحم و سنگ دل هستند که با تأیید رهبر نظام بر سر کار هستند. وظیفۀ اصلی آنها همان وظیفۀ دادگاههای تفتیش عقاید در قرون وسطی می باشد.

    جناب نوری زاد این یک کابوس است که به دلیل طولانی بودنش تبدیل به واقعیت تلخ شده که 36 سال از شروع آن میگذرد. هیچ سرابی اینقدر طولانی مدت نیست و اصولن سراب، خیال و توهم شیرینی است که در هنگامۀ محدودیت شدید و بی آبی در بیابان خشک به چشم میآید و نوید بخش است البته غیر واقعی و کوتاه مدت. مردم ایران امروز نه در سرابی زیبا و امید بخش ،بلکه در کابوسی درهم تنیده و بی پایان گرفتار شده اند که تبدیل به واقعیت شده و راه خروجی از آن نیست چرا که مقصر اصلی آن نیز خود مردم هستند. قبول و پذیرش ظلم ، سکوت در مقابل ظلم ، ترس از اعتراض ، عافیت طلبی شخصی و بی اهمیت بودن به مشکلات دیگر هموطنان و …. همه و همه دلیلی است بر تداوم این کابوس.
    تا خود نخواهیم هرگز از این کابوس رها نمیشویم.
    آیا زمان آن نرسیده که همه باهم و یک صدا بگوئیم “دیگر بس است “.
    آیا زمان آن نرسیده که در پای هیچ صندوق رأیی حاضر نشویم ؟ آیا زمان آن نرسیده که در راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس شرکت نکنیم ؟ ما مردم را چه میشود ، قرنها ظلم ستیز بودیم ولی امروز چرا ستایش گر ظالمان هستیم ؟
    آیا براستی اینجا ایران است ؟

     
    • جناب بی نهایت که خیلی متخصص هستید! ازاین سردار معظم یعنی جناب قاسمی چه خبر چون خیلی سنگ ایشان را به سینه میزدید ؟

       
  29. جناب عبدالله با درود.دراین سایت چیزی مقدس نیست.چون تقدس در حوزه عمومی بی معنی است.دین و مقدسات مربوط به حوزه خصوصی هستند حالا شما مسلمانان نازک و نارنجی هستید و این موضوع به این ساده گی را درک نمی کنید گناه دیگران چیست؟ دین و آیین شما دستاویزی برای کشتن و چنایت و تچاوز …به حقوق مردم شده.وتمام این چنایتها هم در قرآن و احادیث آمده این بدین معنی است که اسلام مبلغ چنین چنایاتی است.بنابراین حق دیگران است که از اسلام انتقاد کنند و هر چرا خود سزا می دانند در مورد اسلام بگویند.

     
  30. هم وطنان ایلامی ایت االانسان نوریزاد به جانب شما میاید. او از جانب ما میآید. او یکی از انسانترین نمایندگان ملت ایران است. او وجدان معذب و آگاه ملت ماست. پذیرای او باشید. به دیدار او بروید. انسان بودن حود را مدعی شوید. چه بسا با پای پیاده در کنار اسب تازیان رفتید. خود را خوار و زمین خورده مغول و ترک و عرب کردید. خود را خاک بر سر آخوند نکنید.

     
  31. در قاضیان کثافت خانه قضائی انتظار پیدا کردن فهم که هیچ شما در انها اگر توانستید سر سوزن انسانیت و اعتقادی به خدا را پیدا کنید باید انتظار معجزه داشته باشید

     
  32. علی اکبر ابراهیمی

    پاینده و سر فراز باشید جناب نوری زاد.
    خیلی دوست داشتم که درد و بلای شما می آمد می خورد به جانم و نیرویی می شدم هر چند اندک برای هلاکت دشمنان شما. اما شاید چنان توفیقی نشد. الهی خیر و آسایش نبینند نیروهایی که مصمم به ایستادن در رویاروی شما باشند.
    برای کشور و ملتمان دعا کنید.
    جانم فدای راه تو، محمد نوری زاد.
    سپاس.

     
  33. نوری زاد عزیز در ادامه فرمایش شما که خائنان بر سر کارند و خادمان بر کنار . نتیجه جمله زیر است . که
    خشت چون اول گذاشت اون معمار کج .
    تا ثریا رفت این دیوار کج .
    وهنوز هم کج رفتن این دیوار ادامه دارد . تاروزی که ببینیم برسر چه کسانی آوار خواهد شد . بیچاره ملتی که بی گناه زیر اون آوار له شوند .

     
  34. این قدر توی سر این مقیسه و صلواتی نزنید . قوه قضای نظام مقدس مملو از این خودفروشان است که امروزه به مدد حوزه های علمیه به اکثریت تبدیل شده اند . این دو خود را یکجا فروخته اند و به حاکمیت ، بقیه خود را به هر خریداری عرضه میکنند . علت اینکه این دو نفر از بودن در ویترین خجالت نمیکشند هم همین است ، قطع نظر از وقاحت ذاتی این قوم .

     
  35. به عنوان یک ایرانی خجالت می کشم که حقوفدانانی مانند سلطانی زرافشان عبادی مصطفایی وستوده وآقای دکتری که نماینده شیراز بودندو… دراین مملکت داربم آنوقت نانجیب هایی مانند آملی واژه ای ورییسی و…دربالاترین رده قضایی بنشیند وهرجند وقت یکبار در تلویزیون حاضر شوند وبرای چاپلوسی ازحاکمیت جملاتی شبیه به این به زبان آورند :ما پرونده های زیادی درارتباط با …داریم اگر بخواهند عده ای فلان وفلان کار را بکنند …یا اگر دست برندارند ؟…..

     
  36. ريشه ها ٣٠٠( قسمت ٢٩٩ ذيل پست قبلى )
    فرهنگ < فرهنگ دينى < عرفان <….

    زمين و آسمان حافظ
    ٢٨-فرضيه عارف بودن حافظ ( دنباله قسمت الف )
    الهيات با دين كار دارد و حكومت دينى با فرهنگ دينى . غالباً اين دو حيطه با هم خلط شده اند ؛ گاه نادانسته و گاه مردم فريبانه . مقصود آن نيست كه هر عيب كه هست از مسيحيان يا مسلمانان است نه از مسيحيت يا اسلام . مقصود تفاوتى است ميان خدايى كه در ذهن و دل عامه است و خدايى كه موضوع الهيات است و در كتاب هاى الهياتى در موردش برهان آورى مى شود . مقصود تفاوت خداىِ فرهنگى است و خداى الهياتى . اين دو گرچه لفظاً مشتركند ، مدلول هاى كاملاً يكسانى ندارند . چه تفاوتى دارند ؟ تفاوت در نوع رابطه و شناخت خداست ، اينكه از سر تكرار و تواتر و تقليد نسل اندر نسلى خدايى به قومى تعلق گرفته امرى است ، اينكه براى شناخت يا اثبات وجود اين خدا استدلال و برهان آورى در كار بوده باشد امرى ديگر است . امر دوم را قدما الهيات به معنى الاخص مى ناميدند تا الهيات به معنى الاعم را به مبحث هستى شناسى استدلالى ويژه كنند .الهيات حكمتى محسوب مى شد پس از طبيعيات و رياضيات و منطقيات و علم النفس و آن را حكمت اولى( prima Sophia ) مى ناميدند. ارسطو خود واژه متافيزيك را به كار نبرده بود . دهمين رييس ليسيوم ،مدرسه ارسطو ، كه اندرونيكوس رودسيايى نام داشت در سده يكم پيش از زادروز مسيح در گردآورى و ترتيب آثار ارسطو بخشى كه پس از فوسيكا يا فيزيك يا طبيعيات مى آمد را تا متا تا فوسيكا ناميد به معنى پس از طبيعيات . بعدها مرسوم شد كه متافيزيك به علمى گفته شود كه به امور وراى محسوسات و به مبادى علوم ديگر از جمله عليت ، جوهر ، هستى و مانند اين ها مى پردازد .تئولوژى مبحث خداشناسى استدلالى است و نه قلمرو ايمان عوام . باز همين الهيات نيز امروزه در غرب أنواعى يافته است ؛ الهيات منفى ، الهيات رهايى بخش ، و غيره . خدايى كه در الهيات مسيحى و يهودى و اسلامى مورد بحث قرار مى گيرد نيز اختلافاتى دارند، براى يكى شراب و موسيقى مايه زندگى است ، براى ديگرى شراب حرام است و موسيقى مشروط يا ممنوع . خداشناسى چنانكه از اسمش پيداست از آغاز وجود خدا را مفروض گرفته است ، اما ممكن است فيلسوف يا دانشمندى اصلاً از سنت و پيشفرض هاى آن آزاد شده باشد ، اما در باره جهان و مبدأ جهان با جديت پرسش گر و انديشه ورز باشد ، به طورى كه از آغاز نمى داند كه انديشه ورزى اش به انكار يا اثبات آفريننده انجامد. در جهان نو وقتى از تفكر سخن مى گويند مرادشان همين پرسشگرى و انديشه ورزى آزاد است كه شرطش فقط آن نيست كه كسى ژست بيطرفى و پايبندى به برهان و تجربه گيرد ، اما پيشاپيش به آنچه مى خواهد وجودش را اثبات كند ايمان داشته باشد . متفكر بايد از همه باورهاى سنتى خود در خلوت و جلوت و از بن جان آزاد شده باشد و نه اينكه در خلوت استخاره بگيرد و درجلوت ژست كسى بگيرد كه تنها پايبند استدلال است .از همين رو گفته اند تفكر خطر كردن است. كانت روشن كرده است كه برهان هاى راجع به آنچه شناختش نمى تواند منشأ تجربى داشته باشد نقيض خود را هم در خود دارند .فيلسوف يا متفكر كسى است كه از هر چه رنگ تعلق گيرد آزاد شده باشد و از نو و از موضع درونى يا به اصطلاح سوبژكتيو به هستى انديشه كند تا شايد به خدا برسد يا نرسد . دفاع از اعتقادات سنتى امرى ديگر است . دفاع از هويت پيشينى و موروثى امرى ديگر است . اين ها صرفاً راه هاى مختلف در رسيدن به امرى يكسان نيستند . خدايى كه يزدان شناس به آن مى رسد با خداى عاميانه و خداى يزدان شناس با خداى فيلسوف و خداى فيلسوف با خداى كيهان شناس تفاوت دارند . اين حقه كه خدا يكى است و اين اختلافات تجليات گونه گون او هستند سخن گفتن از جانب خداست و بر برهان محكمى نيز استوار نيست . مى ماند اين ادعا كه يك خدا بيرون از همه اين دريافت هاى بشرى بذاته و فى نفسه وجود دارد . بله ، ممكن است و شايد هم ممكن نباشد اما بحث ما در اينجا نه خودِ خدا بل نوعِ رابطه انسان ها با خدا و تأثيرات آن در فرهنگ است. .
    تصور عامه از خداشان تصور از قدرت يك پدرسالار است كه هر ناممكنى را ممكن مى كند ، مى تواند هر حاجتى را برآورده كند ، صداى بندگان خود را مى شنود و دزد هم هنگام بالا رفتن از ديوار از او و مقدسانش يارى مى جويد ، چون تنها اوست كه از دل دزد و توجيهى كه براى دزدى اش مى كند آگاه است . همهنگام مالباخته نيز براى پيدا شدن مالش از خداى خود يارى مى جويد. مرد عامى در تنگناى ناايمن و در حال درد و بيچارگى در دل خود را تسلى مى دهد كه خدايش هواى او را دارد . چرا چون پدرانش چنين گفته اند و پدران پدرانش نيز چنين گفته اند. تاريخِ اين خدا تواتر منقولات يا ميتوس يا اسطوره است . خداى عاميانه كه خودش در ابهام فرورفته مى گذارد سايه و خليفه و شاه نيز به نمايندگى از طرف او بكشد ، به زنجير كشد و شكنجه كند ، چه در نظر او تنها اوست كه مصلحت اين جنايات مصلحت آميز را مى فهمد. همچنين اين حاكم جبار مثل خدايش به مؤمنانى نظر مرحمت دارد ، ليك آن مؤمنان عوامى هستند كه به نماينده خداشان مؤمن ترند تا خودِ خداشان . اين خدا از زير كه به بالا مى رود ، رنگ طبقه اش را مى گيرد. بيش تر نمونه هاى تاريخى گواهى مى دهند كه شاهخدا ها بيش تر از همين مؤمنان عامى و بيفكر و حتى اوباش كه براى بندگى بى چون و چرا مستعد ترند نيرو جذب مى كردند و به مؤمنان الهياتى نيز حق السكوت مى داده اند، اما مؤمنانى چون حلاج و عين القضات و سهروردى كه خودشان آيين بندگى خودشان را نقش زده بودند، حسابشان با دار و زنجير بوده است . يك شاهد آن اوباشى بودند كه در اطراف شاهان صفوى حيدر حيدر مى كردند .
    يك نمونه برجسته ديگر از همدستى خداى حاكم و عامه را مى توان در قرون وسطاى مسيحى يافت. عيسى مسيح به روايت انجيل هايى كه كليسا نيز در شوراى نيقيه بر اعتبارشان مهر تأييد زده است ، در مجموع درس عشق و مدارا و صلح مى دهد . انجيل ها و نامه هاى پولس يا همان عهد جديد دينى عرضه مى كنند كه دين شمشير نيست . من قبول دارم كه انجيل ها تناقض هايى هم دارند . براى نمونه واپسين سخن عيسى بر صليب در انجيل هاى چهارگانه يكى نيست :
    روايت متى و مرقس : ايلى ايلى لما سبقتنى ( خدايا ، خدايا ، چرا مرا به خود واگذاشتى ؟
    روايت لوقا : اى پدر روح خود را به تو مى سپارم .
    روايت يوحنا: تمام شد (يا به انجام رسيد )
    مسيحيان انجيل را وحى الهى نمى دانند. عيسى حتى يك خط نوشته از خود بجا ننهاده است . انجيل ها گزارش هايى از زندگى و سخنان عيسى به حساب مى آيند كه دست كم پنجاه سال پس از مرگ عجيب عيسى به دست حوارى ها نوشته شده اند و اين گزارش ها طبعاً اختلافاتى دارند . زعماى كليسا نيز اين اختلافات روايى را قبول دارند . با همه اين ها ، كلام عيسى كلام جنگ و كشتار و خشونت نيست .آنجا كه وى مى گويد براى نسخ تورات و نوشته هاى ديگر انبيا نيامده است ، بى درنگ مى افزايد كه براى تكميل شان آمده است (متى٥/١٧) باز در ادامه طلاق را بر خلاف شريعت موسى نقض مى كند مگر در صورت خيانت زن .(٥/٣١). بالاخره قانون قصاص را نسخ مى كند (٥/٣٨). انگاره همه اين گزاره ها اين است :'' موسى مى گويد چنين ، اما من مى گويم چنان '' . در ادامه مى افزايد كه اگر موسى حكم قاتل را مرگ مى داند من مى گويم كه حتى اگر كسى بر سر ديگرى داد بكشد يا فحاشى كند سزايش محاكمه و آتش دوزخ است ، اما حكم به قصاص در اين دنيا نمى دهد .(متى:٥/٢٢). ،، . كليسا انجيل ها (عهد جديد) را به كتب يهود( عهد قديم ) منضم مى كند و مجموعه اين دو را Bible ياBibel يا كتاب مقدس مى نامد. اما اصل ناسخ و منسوخ اجازه نمى دهد كه هنگام برخورد به تناقض ميان عهدين عهد قديم را بر عهد جديد ترجيح دهد . عيسى در يكجا (متى:٢٢/٣٧) همه احكام الهى را در دو حكم چكيده مى كند ، كه هر دو با فعلِ امرِ دوست داشتن آغاز مى شوند. مضمون حكم اين است : همسايه ات را دوست بدار و خدا را دوست بدار و هر دو را با دل و جان و خرد دوست بدار .همسايه را برخى از مفسران همان همنوع دانسته اند .دو حكم خطاب به بنى بشر كه تنها در عصر مدرن است كه برخى از متفكران خشونتى در آن يافته اند كه دركشيدن براى جماعت پدرسالار قديم ممكن نبود . ممكن نبود ، چون رابطه خودانديشانه اى ميان عيسى و حواريون وجود نداشت . عيسى همچون برخى از عارفان از تمثيل بهره مى برد و حواريون آنها را همان سان مى شنيدند كه فرزندى اندرزهاى بى توضيح پدر را مى شنود. در انجيل هيچ جا نمى بينيم كه يك حوارى پرسيده باشد :'' استاد شما مى فرماييد به پرندگان آسمان بنگريم و مثل آنها زندگى كنيم ، خدا روزى ما را مى رساند . آيا ممكن است ؟ آيا فكر نمى كنيد كه سرشت هستى انسان با سرشت هستى پرندگان تفاوت دارد و همه ابزار ها و ساخته هايى كه پيرامون خود مى بينيد ، بر اين تفاوت گواهى مى دهند ؟ به راستى اگر هستى ما و پرندگان همسرشت بودند ، آيا نمى بايست هنوز در غارهاى اوليه مى زيستيم ؟'' اگر پرسشى در انجيل ها از عيسى مى شود ، تنها براى قبول بى چون و چراى پاسخ آن است . حواريون بيشاپيش پذيرفته اند كه آنچه عيسى مى گويد ، گفته خدا و بى چون و چراست . تنها شاگرد با سواد عيسى ، يهودا اسخريوطى ، استادش را لو داد .عيسى مال قيصر رابه قيصر مى بخشد و مال مسيح را به مسيح . در تمام روايت ها چهره اى كه از وى ترسيم مى شود كم ترين شباهتى به جنگجوى مسلح ندارد و در باغ جتسيمانى هنگامى كه سربازان رومى و مشايخ يهود براى دستگير كردنش مى آيند ، اجازه نمى دهد تا كسى با شمشير از او دفاع كند . ''آنكه شمشير مى كشد با شمشير نيز از پا در مى آيد '' اين سخن حكيمانه مى رساند كه گوينده اش نيك دريافته است كه خشونت خشونت مى زايد. گاه مى انديشم كه مسيحا يكى از پدران عرفان است و دست كم توان گفت كه در محيط به غايت خشن و درنده خوى يهوديه فرزانه اى پيدا شده كه برانگيخته از خون و خشونت پيرامونش به فكر چاره اى افتاده كه يكبار براى هميشه زمين را از خونريزى و خشونت و جنگ پاك كند به همان سان كه بسيارى از شاعران عارف مسلك ايرانى در جهانى كه به قول حافظ از كران تا به كرانش لشكر ظلم بود انسان ها را به درويشى و خرسندى و كم آزارى فرامى خواندند. هيچ حركت فيزيكى و روانى بدون محرك رخ نمى دهد حتى حركتِ به اصطلاح به سوى حقيقت و خدا و فنا. نهايت حركت حتى اگر افلاك باشد ، بدايتش در خاك است.عيسى و عارفان حتماً اين دنيا را زندانى ستم آلود و رنج آكنده مى يافتند كه راه برونشدى از آن مى جستند. در تنگناى بى-چارگى و بى در رو انسان گريزگاهى مى جويد ؛ يا در اين جهان ، يا در آن جهان ، يا در درون يا در برون ، يا در خيال يا در واقعيت . مرگ پيش از مردن ، تولد دوباره در روان ، نفى محض هرگونه خواهش و نمايش ، گريز به غار و كشتن نفس ، خوشباشى و زيستن در لحظه ، پناه بردن به بنگ و مى و افيون و مانند اين ها راه هاى گريز از شديدترين خشونت ها بودند. اين راه هاى آزادى كه با كمك گيرى از تعبير اريش فروم مى توان گفت كه راه هاى گريز از آزادى بودند؛ آزادى از دگر سالارى و ايده هايى كه از بيرون گرفته مى شدند و ،بى توجه به وضعيات زمانمند و متغير واقعى و ايدونى، قرن ها تكرارشان مى كردند و به آنها افتخار مى كردند . روشن تر بگويم : خشونت موجود در وضعيت واقعى از قانون جنگل وحشيانه تر است ، چه هيچ حيوانى بيش از نيازش خشونت نمى ورزد . هيچ حيوانى همنوعش را نمى كشد ، هيچ حيوانى از شكنجه حيوان ديگر لذت نمى برد ، هيچ حيوانى از همنوعانش چشم تپه و كله منار نمى سازد . پيداست كه دست كم براى كاستن خشونت نخست بايد خشونت را شناخت و فارغ از اخلاق عرفى از سويه شخص خود به آنچه هست انديشيد تا آنچه هست خودش بگويد كه خشونت از كجايش زاده مى شود . يك مصداق بارز بر ناانديشدن را در همين امريه ها و فرمان هايى مى توان ديد كه اين پويه هاى فرهنگى گمان مى بردند با تحكم آنها مى توانند وضعيت را از صلح و صفا آكنده كنند . اين ديگر چيزى است وخيم تر از ايدئاليست . اين را '' ايده سالارى'' گويند . به سخن ديگر : تغيير جهان با ايده هايى كه به واقعيت تجربى ديكته مى شوند ، بدون هيچ توجهى به قابليت اجراى آنها با امكانات نهفته در خودِ واقعيت . اين ايده سالارى (idiocracy)* بازدارنده تفكر است ؛ تفكر به اين معنا: شناخت آنچه هست بدون دخالت پيش داورى هاى ذهنى درست همان سان كه پزشك براى درمان بيمار بايسته است كه بيمارى را تميز دهد و سپس بيمارى به او فرمان دهد كه چه درمانى دربايست (لازم) است . از همين رو به خشونت نهفته در تحكم مهرورزى خود نيز بينا و آگاه نبودند. تنها در عصر مدرن است كه گرچه خشونت هايش كم از گذشته نبوده است ، دست كم امكان تفكر در باره ريشه هاى خشونت و انواع پيدا و پنهان آن را يافته است .نه عيسى و نه هيچ عارف و عابدى در عصر پيش – مدرن درباره ماهيت و علل خشونت نمى توانستند انديشه كنند . با اين همه به دليل هاى گفته شده كليسا نه مى توانست براى جنگ هاى به غايت وحشيانهِ صليبى و شكنجه زنديق ها به انجيل استناد كند و نه مى توانست خشونت نهفته در روش خشونت زدايي انجيل ها را درك كند . همچنين خلاف اصل ناسخ و منسوخ بود كه جنايات خود را با استناد به عهد عتيق توجيه كند . اين بدان معناست كه الهيات مسيحى دين مسيحيت را دين محبت و خداى مسيحيت را خداى رحمت معرفى مى كند ، اما حكومت دينى براى نگه داشتِ قدرت خود برآنچه واقعى تر است يعنى دين عوامانه هموندانِ فرهنگ و خشونت نهفته آنها بهره مى برد .الهيات با دين كار دارد و حكومت دينى با فرهنگ دينى . الهيات با ايده هاى ذهنى ور مى رود تا نتيجه بگيرد كه خدا بذاته بيرون از ايده هاى ما وجود دارد و يك تعريف يا توصيف بيش ندارد ، حكومت دينى به پنداشت هاى ناانديشيده و گونه گونى كار دارد كه عامه بنا به نيازها و كمبود هاى خود از خداى خودشان مى پرورند . حكومت دينى خداى عامه را به خدمت خداى قدرت طلب خود در مى آورد . البته چنين نيست كه اين دو خدا – خداى شبان و خداى موسى – هيچ ربطى به هم نداشته باشند ، اما ربطشان در استعداد خشونتى است كه هنگام وصلت با هم پيدا مى كنند؛ خشونتى كه شرورترين و جاهل ترين متعصبان را جذب مى كند تا با تقديس شرارت آنها بر وجدانشان مرهم نهد .اين فرايندى است كه در همه حكومت هاى دينى ناانديشيده ، ناخودآگاهانه و گردن فرازانه رخ داده و هر دم از نو تكرار شده است بى آنكه مجال انديشيدن يافته باشد . از بخشى از مقاله اى با عنوان '' خشونت دينى ، خشونت سكولار '' از محمد رضا نيكفر كمك مى گيرم تا همهنگام مصداقى بياورم از امكان تفكرى كه براى برترين حكماى قديم ممكن نبوده است و براى امروزيانى نيز كه هنوز در پيله ايده سالارى قديمند ممكن نيست .
    ''جهان، خشن است، نه تنها به خاطر سختی و برندگی و کوبندگی و توفندگی و زهرآگینی مادی آن، بلکه به خاطر آن که ما در آن تنها نیستیم. خشونت عنصری نسبتاً پایدار در موقعیت‌های انسانی است. هر موقعیتی می‌تواند خشن شود. کافی است که موقعیت به صورت تنگنایی تصور شود که برون‌رفت از آن مستلزم پس زدن کسی یا کسانی شود، آنگاه بعید نیست که هر ملاحظه‌ای کنار گذاشته شود، جز خواست خویش. ما انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستیم، یعنی به هم می‌چسبیم. با مورچه و زنبور و دیگر جانداران اجتماعی فرق داریم. آحاد آنها جایگاه و کارکردی مشخص دارند. ما در مقابل نامشخصیم، اما همه برای تشخص می‌کوشیم. ما در جهان جای یکدیگر را تنگ می‌کنیم.
    کمبود، مشکل همیشگی جهان ما بوده است. انسان موجودی است همواره گرفتار کمبود. تاریخ انسان تاریخ کمبودهاست. کمبود، خود تاریخ دارد و ثابت نمانده است. ما هنوز در دوره‌ی کمبودهای اساسی هستیم. اکثریت آدمیان هنوز درگیر مشکل بقا، در شکل فیزیکی محض آن هستند، یعنی غذا و سرپناه مناسب ندارند.
    مشکل انسانی با رفع نیازهای اساسی‌اش برای بقا حل نمی‌شود. همه‌ی موجودات کامل هستند، به جز انسان که ناقص است. خشونت انسان با رفع کمبودهای زیستی‌اش رفع نمی‌شود. از این رو خشونت انسان طبیعی نیست. انسان به شکلی غیرطبیعی خشن است. جانوران درنده، خشن نیستند. آنها غذای خود را می‌خورند. در جهان، تنها انسان خشن است.
    انسان‌ها به هم فقط خشونت نمی‌ورزند، کمک نیز می‌کنند. خشونت اما هنوز بر کمک غلبه دارد و طلب کمک و امتناع از کمک ای بسا به خشونت دامن می‌زند. از همین رو برتولت برشت در شعری حکمت‌آموز نصیحت کرده است که فقط به کمک امید نبندیم''
    ………………
    *ideocracy زورآور ساختن ايده يك فرد يا گروه است بر يك جامعه يا بر يك وضعيت واقعى . معمولاً اين زورآورى از سويه فرادستان سياسى اعمال مى شود ، اما هركس ديگرى نيز ممكن است ايديوكرات فكر كند هنگاميكه بر اجراى طرح هاى ذهنى خود كه هيچ منشأ و خاستگاه و امكان پذيرشى در تجربه ندارند پافشارى مى كند . اين واژه را با idiocracy ( ابله سالارى )كه نام فيلمى است از Mike Judge نبايد اشتباه گرفت . اما به طنز مى توان گفت كه اين دو بى ارتباط نيز نيستند .
    با سپاس بسيار از بردبارى شما

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

83 queries in 1071 seconds.