یک: عصر پنجشنبه ای که گذشت، به مناسبت سالروز درگذشت زنده یاد احمد صدرحاج سید جوادی مراسمی در منزل دخترش برپا بود. به حاضرین که نگاه کردم دیدم اغلبِ چهره های شاخص نهضت آزادی و جبهه ی ملی و فعالین حقوق بشری در این محفل حضور دارند. از آقایان دکتر ابراهیم یزدی تا معین فر تا صباغ زاده تا مهندس سحابی ( برادر مرحوم عزت الله سحابی) و خیلی های دیگر. مجری برنامه، افرادی را که از پیش مشخص شده بودند، به سخنرانی دعوت می کرد و سخنرانان نیز هر یک به گوشه هایی از برکتِ وجود مرحوم حاج سید جوادی اشاره می کردند.
مرحوم صدر حاج سید جوادی حقوقدانی برجسته و صاحب نام بود با عقبه ای سرشار از سرفرازی و خدمت به ساحتِ انسانی وحقوقی ایران. که بعد از انقلاب توسط آخوندهای تمامت خواه به حاشیه رانده شده بود و حتی به زندانش انداخته بودند یک چند وقتی. بجرأت می گویم: در نود و شش سال زندگی خردمندانه و خیرخواهانه ی این مرد، یک نقطه ی سیاه و نامطلوب که نیست، بل هرچه که هست شایستگی و تخصص و راهگشایی است. ابتدا جناب شاه حسینی صحبت کرد. که خود از تنها بازماندگان و یاران و همراهان مرحوم مصدق است. نفر بعدی جناب مهندس محمد توسلی بود. اولین شهردار تهران در دولت مرحوم بازرگان. و نفر بعدی، جناب مهندس لطف الله میثمی، تنها تاریخ زنده ی برآمدن و استحاله ی سازمان مجاهدین.
در میانه ی صحبت مهندس میثمی بود که مجلس به جنب و جوش افتاد. همسرِ همراه و فداکار آقای مهندس عباس امیرانتظام، وی را نشسته بر صندلیِ چرخدار به مجلس آورده بود. صحبت آقای میثمی که تمام شد، مهندس امیر انتظام در آمد که: من می خواهم صحبت کنم. مجری برنامه چه می توانست بگوید؟ بگوید: آقای امیرانتظام، برای شما و صحبت شما فرصتی در برنامه دیده نشده؟ یا بگوید: شما که عضو نهضت آزادی نبوده اید و نیستید. یا بگوید: مگر نه این که در همان سالهای نخست انقلاب، اعضای شاخص نهضت آزادی رسماً و طی بیانیه ای عضویت شما را در نهضت آزادی انکار کردند؟ توفان از همینجا پا گرفت.
رشته ی سخن به کلام امیرانتظام سپرده شد. و مجلس به سکوتی تلخ درافتاد. امیرانتظام آیا چه می خواهد بگوید؟ آیا وی آمده تا از دوست دیرین خود مرحوم صدر حاج سید جوادی بگوید؟ آنهم در حضور بزرگان نهضت آزادی؟ یا نه، سخنِ دیگری با اوست. امیرانتظام سخن فراوانی نگفت. اما یک پرسش مطرح کرد. و با طرحِ این پرسش، به تلخیِ سکوتِ مجلس افزود. وی پرسید: وقتی من سخنگوی دولت موقت بودم و همکار بسیاری از شما آقایانِ حاضر در این مجلس، و وقتی سفیر آمریکا در یک نامه مرا dear خطاب کرد و همین dear – به معنی عزیز – سندی شد برای جاسوسیِ من، چرا هیچیک از شما آقایان اعتراض نکردید و صلاح در این دانستید که سکوت کنید و دم بر نیاورید؟
این پرسشِ امیرانتظام، بزرگان نهضت آزادیِ حاضر در مجلس را به انفعال انداخت. بله، یکی از دلایلِ جاسوسیِ امیرانتظام همین واژه ی متداول “dear” در نامه نگاری های اداری غربی هاست. او بخاطر همین واژه و خزعبلاتی از این دست، سی و پنج سال از عمرش – درست جلوی چشم اعضای نهضت آزادی – سوخته بود. گرچه مرحوم بازرگان شخصاً در دادگاه امیرانتظام حاضر شده بود و گفته بود: امیرانتظام هرچه گفته و هرچه کرده با خواست و اراده ی من بوده است و اگر او جاسوس است من نیز هستم. این پرسشِ متین اما توفانیِ مهندس امیرانتظام، مجلسِ دوستان نهضتی را فرو پژمرد. که این بزرگان، نه در برابر یک پرسش، که با سی و پنج سال عمرِ رفته ی امیرانتظام مواجه بودند. براستی آنها در پاسخ چه باید می گفتند؟
می گویم: من اگر بجای اعضای نهضت آزادی بودم، هر روز به پنجره ی خانه ی امیرانتظام دخیل می بستم برای پوزشخواهی. این مرد بزرگ، در تلخ ترین دوران وحشت، تنها بود و تنها ماند و به تنهایی نیز از هزارتوی تونل وحشت اسلامی بدر آمد با سر افرازی. پرسش جناب امیرانتظام، آتش درون آقای دکتر ملکی را شعله ور تر ساخت. او در سخنان مختصر خود، همه ی فرمول های سخنوری را در هم پیچید و به جان خفتگانِ جمع چنگ برد. دکتر ملکی، از شش قاضی سخن گفت که در طول عمر خود با آنها مواجه بوده است. از همه فهیم تر و متخصص تر و انسان ترشان همین مرحوم صدر حاج سید جوادی بوده، و شنیع تر و قاتل تر و هیچ نفهمشان، قاضی مقیسه که همین اکنون بر سر کار است و کلاهی اگر برادران بخواهند، سر تحویلشان می دهد.
دو: در مجلس ختم مادر آقای سید محمد خاتمی، آقای هاشم زینالی، پدر سعید زینالی را دیدم و به وی و به شجاعت وی و همسرش آفرین گفتم. این زن و شوهر از شخص رهبر به مجلس خبرگان شکایت کرده اند. آخر مگر می شود پسرِ جوان و دانشجوی یک خانواده را ببرند و شانزده سال این خانواده را چشم به راه بگذارند؟ مملکت قانون دارد. الکی و همینجوری که فرمانده ی کل قوا نشده ای پدرجان؟ باید پاسخگو باشی در قبال قوایی که تحت فرمان توست. حالا ما کاری به نمایندگان خسبیده ی مجلس خبرگان نداریم که با دریافت این شکایت نامه، احتمالاً به چه ولوله ای در می افتند و سرضرب رهبر را فرا می خوانند و لباس رهبری را از تنش در می آورند و به وی می گویند: تو رهبر بوده ای و قوای تحت فرمانت یک چنین فضاحتی ببار آورده اند؟
سه: چند وقتی است که یک فتوای ناقلا در من سر می جنباند برای صادر شدن. و من، صادرش می کنم علی الله. می گویم: ما که حضرت آیت الله محمد نوری زاد باشیم، فتوا صادر می کنیم: همه ی فتاوای آیت الله های شیعه ی ایرانی باد هواست بخاطر سربازی نرفتن شان. آیت الله های ایرانی از همان روزی که به هر دلیل – به هر دلیل – به سربازی نرفته اند، با همین سربازی نرفتن شان، به جمعِ ضایع کنندگان حقوق اجتماعیِ مردم پیوسته اند و در همان جمع نیز جا گرفته اند بلاتردید. من در این میان، یک آیت الله مرد می خواهم که پای در میان گذارد و بگوید: سربازی نرفتن ما عین اسلام و عین درستی و عین انصاف و عدل است. و با من محاجه کند و سرآخر بگوید: فتوای آیت الله نوری زاد در خصوص سربازی نرفتن آیت الله های شیعه باد هواست به این دلیل و به این دلیل.
چهار: دوشنبه ای که گذشت، با دکتر ملکی به بانو نسرین ستوده پیوستیم در اعتراضی که بیرقش را بالا برده. خبرخوبی که وی به من گفت این بود: احتمالاً چندی دیگر، حکمی که برای من صادر شده، لغو خواهد شد و من می توانم به کار وکالت خود ادامه دهم کما فی السابق. قرار گذاشتیم اگر خانم ستوده به حق قانونیِ خود دست یافت، همگی به یاریِ عزیزانی که به تنگناهای ناجوانمردانه در افتاده اند بشتابیم و این آهنگ اعتراض را همچنان همنوایی کنیم.
من خود جناب هاشم زینالی را مثال زدم. گفتم: می رویم جلوی وزراتخانه ای که وی بیست و هشت سال کارمندش بوده و بی دلیل اخراجش کرده اند می ایستیم به اعتراض. مگر شهر هرت است اینجا؟ پسر یکی را ببری و شانزده سال او را چشم به راه بگذاری و خودش را هم از کار اخراجش کنی؟ مملکت قانون دارد. نشانتان می دهیم!
پنج: من شنبه در ایلام خواهم بود. خیال برادران راحت. درایلام، هیچ جمعیتی وهیچ فرد خاصی چشم انتظارم نیست. همینجوری می خواهم شهر به شهرِ ایلام را بگردم و عکس بگیرم و از هنجارها و ناهنجاری هایش بنویسم. کشور خودم است و دوست دارم به هرکجایش سر بزنم. به کسی چه مربوط؟ هان؟
محمد نوری زاد
بیست و پنجم فروردین نود و چهار – تهران
من هم اگر بجای شما بودم، هر روز به پنجره ی خانه ی نهضت آزادی ها دخیل می بستم برای پوزشخواهی…نهضت آزادی همیشه فراتر و جلوتر بوده و به همین دلیل کمتر فهمیده و درک شده خصوصاً از طرف کسانی که ثبات فکری ندارند…و البته تنهاتر بوده و به قولی باید بکشد عذاب تنهایی را مردی که ز عصر خود فراتر باشد…
آخوند جماعت مفت خور و بي مصرفه. أين موضوع ورشته. و
سرباز امام زمان ذر مملکت امام زمان از سربازی برای امام زمان معاف است.
انشاءالله که مفسران و پیروان مفسران بتوانند تفسیر این کلام آقای نوریزاد را هم در لابلای اسناذ و منابع موثق خود پیدا کنند.
حضرت شیخ الشیوخ ، آیت الله العظمی محمد نوری زاد دامت برکاة و دامت عزه العالی . میدانید که پارچه ای به نام ” چفیه ” در زمان جنگ ، ارزشی داشته و رزمندگان جبهه ها در آن زمان به داشتن آن افتخار میکردند ، فقط و فقط و فقط یک استفتاء شرعی در باب هزینه همین یک قلم را از جناب مستطاب مقام محترم عظما می نمایم و حضرت عالی در این زمان از باب هزینه و اسراف ، حلال و حرام بودن و به گردن انداختن و یا نیانداختن توسط عده ای از هم وطنان را بیان نمایید و آن اینکه بعد از جنگ تحمیلی کارخانه ” چفیه ” سازی در ایران و در مقدار کلان و تولید انبوه نموده و در مناسبت های گوناگون طی سال های هجری شمسی و قمری ، تبلیغات چی های حکومتی به گردن رجال و اناث و پیر و جوان و مهمانان داخلی و خارجی ( مرحوم هوگو چاوز و … ) و در حین ورود به حسینیه آقای خامنه ای می اندازند و هزینه های سرسام آورش را هم از جیب ملت ایران و بیت المال تقبل می نمایند ، در صورتی اگر هزینه همین تکه پارچه ها را در طی این سالهای بعد از جنگ برای خانواده های بی بضاعت لباس می دوختند ، شاید امروز زنان فقرا تن پوشی بهتر داشتند و تن فروشی کمتر میکردند و رونقی در زندگانی خود بهتر از حال فعلی داشتند و اسراف پارجه نیز صورت نمی گرفت .
سلام به کورس مهربانتراز باران و آفتاب؛ دوست عزیزترین ما؛من همواره خواننده ام کمتر کامنت می گذارم اما در برابر نوشتار حکیمانه وکریمانه تان گاهی بر خواننده لازم است به احترام تان بایستد و کلاه از سر برگیرد .راستش از زمانی که پاسخ شما را به “خریدار کم پول مرغ” خوانده ام بسیار منقلب شدم و همواره که نوشتار متین تان را می خوانم به آن پاسخ می اندیشم قلبم فشرده می شود وبه یاد این سخن از “خودشان ” می افتم که : اذا ملک الاراذل ، هلک الافاضل (هرگاه فرومایگان حاکم شوند فرهیختگان هلاک گرددند( که از قضا اکنون همچنانکه هلاک در انتظار خریداران مرغ هورمونی منظور نظر برادرمان نیز هست آشفته بازاریست خلاصه ) .کامنت مازیار عزیز مرا برآن داشت بگویم :جانا سخن از زبان ما می گویی چنانچه روزی وقتی و امکانی فراهم شد من نیز بی صبرانه و در نهایت شوق آرزومند دیدار و گفتگو با شما هستم .
هم وطنان ایلامی ایت االانسان نوریزاد به جانب شما میاید. او از جانب ما میآید. او یکی از انسانترین نمایندگان ملت ایران است. او وجدان معذب و آگاه ملت ماست. پذیرای او باشید. به دیدار او بروید. انسان بودن حود را مدعی شوید. چه بسا با پای پیاده در کنار اسب تازیان رفتید. خود را خوار و زمین خورده مغول و ترک و عرب کردید. خود را خاک بر سر آخوند نکنید.
با درود های فراوان به آقای نوری زاد و خوانندگان سایت،
یک:اقای آیتالله مرد، اینجا کسی به مراجع و روحانیون توهین نمیکند. تا آنجا که یادم میاید خود آقایان ادعا دارند که یکی از شرایط بنیادی برای مرجع بودن شجاعت است. این آقایان در سی و پنج سال گذشته با دیدن این همه ظلم و جنایت و فساد مالی بخاطر ترس از مال و مقام خود دمی بر نیاورده اند و بخاطر نداشتن شجاعت خود به خود از درجه مرجعیت ساقط هستند.
دو: اگر آقایان مراجع و طلبه ها و فرماندهانی مثل نقدی،
در گفته های خود صادق هستند، و در ایام محرم گلوی خود را پاره میکنند حال که خوارج این دوران به مرقد امامان نزدیک میشوند، چرا خود و فرزندانشان برای جنگیدن در جبهه حق به خط مقدم نمیروند؟مگر مقامشان بالا تر از پیامبر اسلام است ؟ چرا نمی خواهند به فیض شهادت نایل آیند؟ پس آن اشک هایی که در ماه محرم میریزند همه اش برای رونق بخشید ن به دکان دین فروشی شان است؟
سه: ای نسل جدید، گول حرفها و فلسفه بافی های آقایانی مثل مصلح و آیتالله مرد و غیره را نخورید. در آرشیوها بگردید و ببینید در مجله مکتب اسلام و در روزنامه های زمان انقلاب چه داستان سرائی ها که در مورد حکومت دینی می کردند و آنها را با اعمال کنونی آقایان مقایسه کنید . ما گول آن حرفها ی قشنگشا ن را خوردیم و زندگی خود و نسل بعدی را به تباهی کشاندیم. امیدوارم گذشته ما چراغ راه آینده شما باشد و به حرف هیچ آخوندی اعتماد نکنید و ما را به خاطر خطای بزرگ دوران جوانی مان ببخشید.
شیوه رهبری آقای خامنه ای بی شک از یاد و خاطره مردم ایران خارج نخواهد شد چه آنکه نتایج این رهبری و هزینه های آنرا تا سالها باید پرداخت کنند. کشیدن ایران به تقابل جهانی و تهدیدات دائمی کشورهای خاورمیانه و اسرائیل بدون اینکه نه جوهر انقلاب و نه قانون اساسی چنین خواسته ای داشته و یا دارد عملا ایرانیان را با یک فاجعه تاریخی مواجه کرده است که اوج آن در استفبال داوطلبانه از تحریمهای شورای امنیت میباشد.
نتیجه این سیاستها هم قابل پیش بینی بود و هم غیر قابل انکار و همه هم می دانستند که به بدترین وجه ممکن خاتمه خواهد یافت و همینطور هم شد. در حالیکه بهترین راه حل در شرایط فعلی همان پذیرفتن قطعنامه های شورای امنیت و پرهیز از مذاکرات جنبی بود متاسفانه معلوم نیست با کدام تحلیل روش مذاکره فعلی انتخاب گردید. پذیرش قطعنامه هی شورای امنیت بطور سریعی به لغو تحریمها می انجامید و نیازی به درگیر شدن با سیاسیتهای جداگانه هر کشور مثل سنا و کنگره آمریکا نبود.
امروز هم با حرفهای ضد و نقیض رهبری و دیگران و عدم جرات انتشار “فکت شیت” ایرانی دیگر هیچ جای تردیدی نیست که حرفهای آمریکائیها بسیار صادقانه تر و صحیحتر از حرفهای ایرانی ها هست و این خود بر بسته شدن بیشتر دست ایران تاکید دارد.
در حال حاضر تاکید بر لغو یک جای تحریمها و شعله ور شدن احساس ضد عربی در ایران می تواند نشانه از حزکت بعدی رهبری در برسمیت شناختن اسرائیل باشد که از طرف نتانیاهو نیز اعلام شده. در حقیقت اکنون هر چه بیشتر معلوم شده که ما تا چه میزان در چنگ اسرائیل گرفتار شده ایم!
البته معلوم نیست که واقعا برای ایرانیان گرفتار اصلا این موضوع اهمیتی داشته باشد ولی برای آمریکا و اسرائیل این نحوه رفتار در حقیقت شکستن تصویر شیعه و آخوند ایرانی و خود ایرانی هست که 36 سال است روز فدس دارد و امروز برای نان شب خود محتاج صهیونیسم شده است!..این آخر و عاقبت گنده گو های تاریخ است!
امروز که دیگر حق مسلم هسته ای ارزش خود را از دست داده و “لفو تحریمها” بطور ملتمسانه جای آنرا گرفته هیج بعید نیست برای تامین آبروی رهبری آمریکائیها شرط برسمیت شناختن اسرائیل را مطرح کنند کما اینکه معاون وزارت خارجه آمریکا احتمال انرا مطرح کرد. رهبری بی هوش و حواس و استبداد زده در جائی به تله افتاده که فکرش را هم نمی کرد. عافبت مشاورانی چون صالحی و جلیلی و نظائر آن چیزی بهتر از این نیست.کاش فدری هوش به اندازه برادران کاسترو در کار بود! این هنوز از نتایج سحر است..باش تا بخت دولتت بدمد!
جناب یاران درود! دوست ارجمند مردم ایران سالهاست اسراییل را برسمیت شمرده اند و نه با اسراییل و نه با یهود مشکلی ندارند.این مافیای حاکم شیعی است که بدون پشتوانه مردمی دم از نابودی اسراییل می زند.والا مردم ایران به دوکشور فلسطین و اسراییل سالهاست آری گفته اند و خود را کاسه داغ تر از آش برای فلسطین نمی دانند.پس اگر آبرویی برود از رژیمی است که هیچ آبرویی در حقیقت نه در سطح بین المللی و نه در داخل ندارد.
شکایت از اقای خامنه ای اقا فکر کردم کشور مدینه فاضله است ولی بعد دیدم نامه نوشته شده از کسی که بعد از 28 سال سلطنت در ایران و شنیدن اینهمه زنده باد و دعا برای طول عمر و ………… انهم بعد از 28 سال هواپیما سواری تازه یادش افتاده برایش دعا نکنند و یا شوهای ریز ودرشت مثل نعلین پاره و ………… میخواهد نشان بدهد خیلی متواضع است حداقل نمیتواند ببیند اینهمه تضییع حق الناس را در کثافت خانه قضائی با اینهمه حق کشی توسط قاضیان بیسواد یا حکم به مزد یا ترسوئی که بخاطر مجیز و خوش امد های اربابان احکامی صادر میکنند که از اب خوردنی راحت تر حق اناس را مانند میوهای کثیف زیر پا له میکنند حق الناسی که خدای عز وجل از هر چه بگذرد از ان نمیگذرد ؟؟ ایشان فکر میکند عمر نوح دارد و در اخرت مجلس بردگان رهبری هم برای خدای عز وجل هم تعیین تکلیف میکند که العیاذ بالله خداوند باید اینهمه حق الناس ضایع شده را نادیده بگیرد شما در کثافت خانه قضائی با سازمانها و شرکتهاو گروههای انتقال یافته از پهلوی به شخص ایشان مثل بنیاد مستضفغان و ستاد اجرائی اگر در بیفتی برای حقت که با خاک یکسانت میکنند و در مواجه باسازمانهای دولتی و بانکهای دولتی . مشابه هم یک اصل تغییر تاپذیر برای قضات نادان و ترسو وحکم به مزد و جیره خوار و بی سواد وجود دارد و انهم پایمال کردن حق الناس و حفظ حقوق انها و باید به خاک سیاه بشینی و زندگیت تباه شود این یک اصل در کثافت خانه قضائی است البته سازمان بازرسی و سازمانهای مشابه هم جز شعبده بازی و سیاه کردن مردم دستوری ندارند یعنی سر همه اینها یک جا وصل است انهم به بیت مقام عالی سلطنت ایشان نمیداند کل نفس ذائقه الموت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم به حق عصمت زهرا ذلت ایشان را بخاطر پایمال کردن حق الناس و به خاک سیاه نشستن اینهمه مردم مظلوم را در همین دنیا شاهد باشم که البته وعده خداوند تبارک و تعالی حق است
اجازه می خواهم هر چه هوار دارم بر سر بازرگان و یزدی بکشم که بصیرت نداشتند در سال 57
بازرگان در نمازجمعه؛ هم چون احمدی نژاد؛ خطاب به بختیار گفت:”آن ممه را لولو برده”
منظورش پایان رژیم سلطنتی بود آنهم بعد از همه پرسی دوازدهم فروردین..عزیزم حتما میدانی مرحوم بازرگان آنقدر به خواسته مردم احترام میگذاشت که دولت خود را دولت موقت بله موقت! مینامید ودر دانشگاه تهران در زمین چمن /که الان نماز جمعه میخوانند/دستور کار دولت را در جند بند خواند وباوجود همه فشار ها سعی داشت از دستور کار تعیین شده خارج نشود.
با سلام
نمي خواهم وارد مباحث انحرافي شوم ولي نكته اي را متذكر مي شوم
دوستاني كه در نوشته ي خود آنهم به زبان مادري يعني زبان فارسي غلطهاي املايي و دستوري بي شماري دارند در حال بحث و جدل در باره ي قرآن مجيد كه به زبان عربي مبين نازل شده هستند
نصيحت من به اين دوستان اين است كه ابتدا زبان فارسي را خوب يادبگيريد و نقد قرآن مجيد را به متخصصان
زبان و ادبيات عرب موكول كنيد
علی1 عزیز
مناظرهای در خصوص همان کتابِ میلانی در برنامهٔ پرگار، با داریوش آشوری برگزار شد. اگر ندیدهای فایل صوتی برنامه را میتوانی از اینجا دانلود کنی: http://www.bbc.co.uk/podcasts/series/pargar/all
کتاب میلانی را که خواندم چندان بدم نیامد، به گمانم رسید تنها میخواهد نشانههایی از چند جرقّه را (با این آرزو که ایکاش میگرفت و خُردک شعلهای میشد!) به دست دهد؛ اما در مناظرهاش خیلی به هیجان آمدهبود (آنهم در برابر آشوری آدمی که همیشه برخود مسلط است) و انگار بدش نمیآمد نوعی “آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد” تحویل دهد! شاید هم از خواص مناظره است که دست آدم را رو می کند یا اصولا آدم را به راهی میاندازد که خودش هم غافلگیر می شود؟
جناب نوری زاد با درود
من این متن را در جواب کامنت “بازهم یک ایرانی” به مطلب “آیت اله مرد “ارسال کردم ولی در این صفحه ندیدم.
بازهم میفرستم.
بی نهایت
1:16 ق.ظ / آوریل 16, 2015
نظر شما پیش از انتشار، بررسی خواهد شد.
سلام و درود
جناب بازهم یک ایرانی
شما که ادعا میکنید خداوند تبارک و تعالی در قرآن کلمه ای به توهین و دشنام بیان نفرموده، جهت اطلاع شما و دیگر عزیزان من در پائین لیست آن آیات را می آورم.در ضمن این دشنام ها و توهین های آن طلبه شبیه همان است که خداوند در قرآن به دگراندیشان و کافران و … می فرمودند و همچنین به کشتار و تحقیر آنان دستور میدادند.
نمونه هایی از این آیات را ملاحظه کنید:
سورۀ بقره : آیات 10 – 13 – 15 – 65 – 118 – 159 – 171 – 191
سورۀ نساء : آیۀ 89
سورۀ مائده : آیۀ 60
سورۀ انعام : آیۀ 35
سورۀ اعراف : آیات 166- 176
سورۀ انفال : آیات 22 – 55
سورۀ توبه : آیات 28 – 29 – 123
سورۀ انبیاء : آیۀ 67
سورۀ فرقان : آیۀ 44
سورۀ لقمان : آیۀ 19
سورۀ صافات : آیۀ 36
سورۀ محمد : آیۀ 12
سورۀ جمعه : آیۀ 5
سورۀ القلم : آیات 11 – 12 – 13
سورۀ مدثّر : آیات 49 – 50 – 51
سلام و درود
جناب بینهایت
من یک بررسی اجمالی در مواردی که لیست کرده بودید کردم ،معتقدم بسیاری از موارد لیست شده نادرست و ناشی از سوء برداشت و ترجمه نادرست آیه است ،و برخی موارد هم نیازمند توضیحاتی مبنایی است که باید بطور جزئی مطرح شود که آیا قرآن به مقام انسان بما هو انسان توهین و دشنام روا داشته است یا خیر ،من ضمن تشکر از جمع آوری های این چنینی شما نسبت به آیات قرآن ،باید عرض کنم ،اینگونه لیست کردن های اجمالی و بدون شرح و توضیح، خلاف روش درست تحقیق و بررسی مفهومی آیات قرآن است ،لذا از شما دعوت می شود ،لطف کنید تک تک آیات را با ترجمه دقیق و برداشت ها و دریافت های خود را بیان کنید تا ببینیم حاق مقصود قرآن چیست و برداشت شما از آیه چیست؟
من برای گفت و گوی جزئی در همه این آیات آماده هستم ،بشرطی که شما ملتزم باشید همه این آیات را بصورت اصل عربی و ترجمه تحت اللفظی و برداشت خود را ذیل آنها بیان کنید.
با احترام
سلام و درود
جناب سید مرتضی
با سپاس از درج نظر و نقدتان نسبت به مطلب خود ؛
بزرگوار، قصد من از لیست کردن و آدرس دادن آیات قرآن اینست که دیگران را به تحقیق شخصی وادار کنم تا از تنبلی مزمن که در این زمانه ما گرفتارش شده ایم فاصله بگیرند. در ضمن هرکس به اندازۀ میزان فهمش از آیات قرآن درک مطلب دارد. اگر به روانی و قدرت بیان ساده و قابل فهم در قرآن معتقدیم و آن را خطاب به انسانهای حاضر در عصر جهالت حدود 1400 سال پیش در جزیرۀ العرب میدانیم پس نباید درک این آیات در زمان حال، سخت باشد. پس ترجمه و تفسیر آیات را به خود افراد بسپاریم . اگر قادر بودند که هیچ و گرنه به منابع موثق مراجعه کنند.
– در مورد ترجمه و تفسیر آیات:
به نظر من بسیاری از آیات قرآن که خطاب به انسانهاست خود به تنهایی گویا و روشن هستند و نیاز به تفسیر ندارند مگر آیاتی که دارای رمز و رموز هستند که از درک همگان خارج است و فقط پیامبر اسلام قادر به درک آن بوده:
«وأنزل اللّهُ عليك الكتابَ و الحِكمَةَ» (سورۀ نساء، آيه133)
و همچنین تفسیر آیات و سخن گفتن از جانب خدا و شرح مقصود خدا در آیات، نوعی کفر به حساب می آید و اینکه تفسیر کننده به این آیات از قرآن اعتقاد ندارد:
“فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ” ( آیۀ 58 ، سورۀ دخّان).
والبته در یک سوره 4 مرتبه تکرار میکند :
” وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ ” ( آیات 17- 22- 32 – ، سورۀ قمر )
معنای لغوی قرآن کافیست که آن هم بسته به شرایطی. تفسیر قرآن، آنگونه که در ایران مرسوم شده، به نظر من عملی خطاست. آیا میزان فهم مفسران آیات از زبان عربی از خداوند بیشتر است و آیا خداوند خود نمیتوانسته منظور خود را به درستی بیان کند ؟ آنهم برای اعرابی که بیشتر آنان بی سواد بوده اند.
نظر قرآن شناسان و علمای اسلامی در مورد ترجمه و تفسیر آیات قرآن :
قرآن شناسان و علمای اسلامی شرايطی را براي مفسّر قرار دادهاند. گرچه در اين باب اختلاف نظر وجود دارد، ولي بهطور اجمال ميتوان گفت كه اعتقاد داشتند كه مفسّر بايد با اين علوم آشنا باشد تا بتواند قرآن را تفسير كند كه برخی آن را علوم پانزده گانه نام نهادهاند كه عبارتاند از:
علم اللغه، صرف و نحو، اشتقاق، معانی و بيان و بديع، علم قرائت، اصول دين، اصول فقه، اسباب النّزول، قصص، فقه، ناسخ و منسوخ، حديث و علم موهبتی كه همان فهم و بصيرتی است كه خداوند در اثر رعايت تقوا و پرهيزگاری به بندۀ خود عنايت ميفرمايد و بوسيلۀ آن حقايق و اسرار نهان قرآن را بر او آشكار ميكند. شرط ديگر تفسير شناسی است كه مفسّر همواره بايد در آثار معتبر مفسران از قدما و معاصران تحقيق كرده و شناخت عميق و ناقدانهای از آثار گوناگون در زمينۀ يكايك علوم قرآنی داشتهباشد تا آنجا كه بدون مراجعه به آثار معتبر علمای گذشته، بتواند اظهار نظر كند
در پایان توجه شما دوست گرامی را جلب میکنم به بیانیۀ نهایی دانشگاه الازهر در سال 1930 ( اگر اشتباه نکنم ) مبنی بر محال بودن ترجمۀ قرآن و امکان ترجمۀ معانی آن ( تفسیر ) که در زیر می آورم:
1- تفسير بايد تا حد ممكن از اصطلاحات و مباحث علمى مبرا باشد, مگر آنچه در فهم آيه ايجاب مى كند.
2- تفسير نبايد متعرض ديدگاه ها و تئورى هاى علمى شود. به عنوان مثال در ذيل آيه اى كه رعد و برق درآن ذكر شده به تفسير علمى رعد و برق نپردازد, و يا در ضمن آيه اى كه از آسمان و ستارگان سخن به ميان آورده ,عقايد منجمان را در اين خصوص مطرح نسازد. تفسير آيه , تنها بايد منحصر در مدلول لفظ عربى آن باشد وجنبه و جايگاه نصيحت گويى و هدايت گرى آن را محفوظ دارد.
3- اگر ضرورت گسترش تحقيق در بعضى از مسايل احساس شده , كميته بايد آن را در حاشيۀ تفسير متذكرشود.
4- كميته نبايد جز در برابر آنچه كريمهء قرآن مجيد بر آن دلالت دارد, سر تسليم فرود آورد. نبايد در قيد آراى يكى از مذاهب فقهى يا كلامى محصور گردد و يا در تاويل آيات معجزات و امور آخرت خود را به زحمت وتكلف افكند.
5- قرآن تنها به روايت حفص از قرائت عاصم تفسير شود و در تفسير متعرض قرائات ديگر نشود مگر درصورت لزوم
6- از تكلف در ارتباط دادن آيات و سور به يكديگر بپرهيزند.
7- از اسباب النزول , تنها آن مقدارى را ذكر كنند كه صحت آن ها به تحقيق ثابت شده و به فهم آيه كمك مى كند.
8- در تفسير ، تمام يك آيه يا چند آيه اى كه از نظر موضوع به يكديگر مرتبطند, ذكر شود. آن گاه تمامى معانى كلمات به دقت تحرير شوند, سپس معانى آيه يا آيات مسلسل به صورتى كاملاً آشكار و روشن تفسيرگردد. سبب نزول , ربط بين آيات و ديگر موارد نيز در جاى مناسب قرار گيرند.
9- در اوايل هر سوره , حاصل تحقيقات كميته در مورد سوره , ذكر شود. مثلاً اين كه سوره مكى است يامدنى ؟ و يا كدام آيات در سوره , مكى هستند و كدام مدنى ؟
10- تفسير شامل مقدمه اى باشد كه در ضمن آن , تعريف قرآن ؛ مسلك قرآن در بيان همۀ فنونى كه داراست ,همچون : دعوت به خدا؛ تشريع ؛ قصص ؛ جدل و غيره بيان گردد. همچنين شيوۀ تفسير كميته مذكور تشريح شود.
11- تفسير آيه به نسخ منتهى نشود مگر زمانى كه جمع بين آيات ممكن نباشد.
سرانجام قواعد خاص ديگرى را نيز، به منظور بيان راهى كه بايد در تفسير معانى طى نمود، مقرر كرد و طى بيانيه اى ديگر صادر مى گردد. اين قواعد به شرح زير است :
1- اسباب نزول ، در روايات تفسير مأثور ، مورد تحقيق قرار گرفته و به دقت ارزيابى شوند. آن گاه روايات صحيح در تفسير تدوين شده ، به علاوه اينكه دليل قوت قوى و ضعف ضعيف ، در آن ها نيز تبيين گردد.
2- مفردات قرآن كريم ، مورد كاوش لغوى قرار گرفته و بلاغت و ويژگى هاى تركيب هاى قرآنى مورد پژوهش و تدوين قرار گيرند.
3- از آراى مفسرين به رأى و نيز تفسير به ماثور تحقيق شده و از آن ميان آنچه آيه بدان تفسير مى شود ، همراه با ذكر دليل رد و قبول ، تحرير شود.
( تفسير مأثور: تفسیر آیات قرآن به کمک آیات دیگر و از نظر شیعیان همچنین تفسیر با مراجعه به احادیث روایات معتبر )
( مفسرين به رأى : یعنی مفسّر، آیات قرآن را بر اساس نظر و عقیدۀ خویش تفسیر نماید. نه براساس حقیقت کلام وحی)
پس از وضع قواعد يادشده ، از سوى علماى دانشگاه الازهر، براى تعيين نوعى از ترجمۀ قرآن كه مجازدانسته شود، شيخ مصطفى مراغى ، رياست دانشگاه ، طى نامه اى به نخست وزير و رئيس مجلس وزراى مصر،على طاهر پاشا، ضمن ارايه فتواى بزرگان الازهر پيشنهاد مى كند كه اين اقدام رسماً از سوى دولت وقت مورد تاييد و اعتماد قرار گيرد.
حاصل عبارات و آراى علما بالاخص علماى الازهر اين است كه :
1. ترجمۀ لفظى قرآن محال است .
2. تنها معانى قرآن قابل انتقال به زبان هاى بيگانه است .
3. جايز نيست كه هر كس فهم و دريافت خود از آيات قرآن را به زبان بيگانه انتقال داده و آن را ترجمۀ قرآن نام نهد.
4. ترجمۀ قرآن ،نه قرآن نام دارد و نه خصايص خاص قرآن را داراست و نه احكام شرعى مترتب بر قرآن ، بر ترجمۀ آن نيز مترتب مى شود.
– جناب سید مرتضی ، من و شما در حال حاضر مشغول تحلیل آیات 10 تا 24 سورۀ اعراف هستیم. و بسته به میزان درک خود از آن آیات ( که یکی از ساده ترین انواع آیات هستند که اشاره ای مستند به خلقت آدم دارند) ، نظرات خود را میدهیم ، پرسشهایی مطرح میکنیم و همچنین پاسخهایی در حد درک خود از آن آیات. اگر این مسیر را ادامه دهیم ، به نظر من احتمال روشن شدن بسیاری از ابهامات برای خودمان و دیگران هست. لطفن به پست تابلوهای فروشی مراجعه کنید.
با سپاس مجدد شما
سلام و درود
جناب بی نهایت
تشکر از صرف وقتی که بابت این کامنت پر مناقشه کردید.
ببینید، این بحث ها و نقل قول هایی که کرده اید چه از جانب مفسران و علماء شیعی ،و چه آن مواردی که از بیانیه جامعه الازهر نقل کردید ،بحث های مقدماتی و طولانی علوم قرآنی است ،اگر بخواهیم در یک یک این موارد که نقل قول کرده اید به همان سبک تفصیلی که در آیات مربوط به آفرینش انسان وارد شده ایم وارد شویم ،مثنوی هفتاد من کاغذ شود ،اینرا بی اغراق گفتم ،این موارد مواردی نیست که من بر آنها واقف نباشم ،حمل بر خودستائی نشود، سالیان درازی است که در باب تفسیر و مقدمات تفسیر و علوم قرآن از محضر اساتید فن مثل استاد علامه آیت الله جوادی آملی آموخته و در تفسیر و علوم قرآن اندیشیده ام ،خدمت شما عرض کنم ،الان قصد ندارم به جزئیاتی که تدارک دیده اید خصوصا مطالب متناقض و قابل مناقشه ای که در بیانیه جامعه الازهر هست وارد شوم ،آن مطالب باید یک یک واکاوی شود ،صرف اینکه یک دانشگاه بزرگی مثل دانشگاه الازهر روی بنیادهای کلامی و مذهبی و فرقه ای خود مطالبی را طرح کرده باشد ضامن صحت محتوای آن نیست ،البته تفسیر به رای نیز از چیزهایی است که مردود است ،و مساله علم جامع قرآن به این سهولت که پنداشته می شود نیست ،قرآن بتعبیرخود، مبین است ،نور است و آیات آن در حد اعلای فصاحت و بلاغت و زیبائی و جامعیت معناست ،و ممکن است تک تک آیات قرآن قابل فهم اشخاص مختلف باشد ،اما مهم فهم جامع مقاصد قرآن و مرادات خدای متعال است بنحو مجموعی ،قرآن برای استفاده همه انسانها و طبقات است ،این امری بدیهی است ،اما بدانید که در عین حال قرآن از قبیل امور سهل و ممتنع است ،و افهام و عقول و درک ها هریک در حد مقدورات و استعدادات خویش از آن بهره می برند و همه فهم ها در برداشت از این اقیانوس یکسان نیست ،و البته مرتبه عالی آن و فهم همه مقاصد آن در اختیار کسی است که “من خوطب به ” بوده است :”انما یعرف القرآن من خوطب به”، یعنی پیامبر اکرم که با شهود و اتصال وحیانی به مبدا عالم آنرا یافته است، و کسانی که حاملان نور “من خوطب به” هستند و متعلم به نور تعلیم او بوده اند ،من اینجا مقصودم ورود جزئی و تفصیلی به این مسائل نیست ،در آن بحث هم که در جریان است خواستم بروالی که شما پیشنهاد کرده بودید یعنی اکتفاء به ظواهر قرآن پیش رویم ،وگرنه جزئیات و مقدمات مباحث تفسیری که شما اینجا به شمه ای از آنها اشاره کردید بیش از اینهاست ،و کار با بیانیه جامعه الازهر یکسره نمی شود.
مقصود من در اینجا فقط این بود که درست که نگاه شما نگاهی برون دینی به قرآن است و من به باور و برداشت شما هرچه باشد احترام می گذارم ،اما خواستم بگویم روش صحیح بیان مطالب قرآنی و اسناد مفاهیم به قرآن همان است که اکنون در گفتگوی در باره خلقت انسان پیش می رویم ،اینکه مفهومی کلی مثل “ناسزا گوئی و توهین” را به قرآن و فرستنده قرآن نسبت دهیم ،و آیاتی را بدون ذکر و شرح و بسط لیست کنیم ،روش درست تحقیق نیست ،بباور من هرکس می تواند مطلبی را ادعا کند ،مشروط به آنکه بتواند آن مطلب را مشروح و مستدل تبیین کند ،وگرنه فقط بیان ادعا و احاله آن به فهم مخاطب می شود تبلیغات ،منظور من این نیست که اگر کسی مرامی فرادینی دارد ،ممنوع از تبلیغات بر علیه دین است ،نه مقصود من این نیست ،مقصودم این بود که شما که دوست خوب و با مطالعه و دارای پیشینه در گردآوری مفاهیم قرآنی هستید ،شایسته نیست که بحث ها را بنحو روتین و تبلیغاتی دنبال کنید ،اگر کامنت شما در برابر آن دوستی بود که مدعی شده بود در قرآن بکرامت انسان اشاره شده است ،و توهین به انسان بما هو انسان نشده است ،و شما می خواهید بگویید این ادعا ناصواب است ،کافی نیست که آیاتی را که برحسب مفهوم قابل بحث و رد و اشکال است لیست کرده و با احاله فهم آن به دیگران بگویید: خیر در قرآن به دیگران اهانت شده است ،سوال این است که از کجا معلوم است که دریافت جنابعالی مثلا از آیه “کونوا قرده خاسئین” برداشت درستی باشد؟ آیا این جز در بحث های مفهومی و تفصیلی آشکار می شود؟،بحث من این بود که اگر ادعایی بنحو موجبه کلیه می شود ،شایسته است موارد مورد ادعا یک یک طرح و توضیح داده شود،این بحث من بود ،نه آنکه فهم قرآن منحصر به فرد یا گروه خاصی است ،یا بخواهیم در این فرصت های کوتاه و امکانات ضعیف همه مباحث مقدماتی و علوم قرآن را اینجا مطرح کنیم ،پس بحث من بحث روش بود ،و بنظر من اینجا حتی رووس و امهاتی که شما از ازهر و غیر ازهر نقل کردید نیز باز بروش لیست کردن بود ،و این کافی نیست ،و این لیست ها باید هریک بتفصیل مورد بحث واقع شود.
بنابر این اگر لازم دیدید آن گفتگو معلق شود و این موارد مورد مداقه واقع شوند ،و گرنه از این بحث های تفصیلی و لیستی بگذریم و بحث قبلی را پی گیریم.
با سپاس و احترام
سلام و درود
جناب سید مرتضی
با سپاس از پاسخ شما.دوست گرامی بحث قبلی را که همان تحلیل آیات 11 تا 24 سورۀ اعراف است پی گیری میکنیم.
در مورد این کامنت که مورد اعتراض شما واقع شد؛ من در ابتدای مطلب، دلیل اینکه چرا خلاصه وار آن آیات را لیست کردم را گفتم.منظور من از درج نظرات علما و دانشگاه الازهر فقط بیان این نکته بود که تفسیر و ترجمۀ قرآن به زبانهای دیگر مورد قبول بسیاری از علمای دین نیست و پذیرش آن شرایط سختی دارد. برداشت شخصی مشکلی ندارد ولی وقتی قصد چاپ کتب ترجمه و تفسیر برای استفادۀ عموم را داریم باید به یک سری علوم واقف و مسلط باشیم، تازه با داشتن آن شرایط هم احتمال اشتباه در برداشت شخصی وجود دارد.
من شما را انسانی وارسته و مسلط به علوم قرآنی و دینی میدانم و به همین دلیل بود که خواستم از دانش شما استفاده کنم و پرسشهایی که داشتم را با شما مطرح کنم. من هیچگاه ادعا نکردم که به اندازۀ شما در علوم قرآنی مطالعه دارم.
به نظر من هم اگر نگاه به قرآن خارج از گرایشات مذهبی و فرقه ای باشد می تواند اثرگذار باشد.
جناب سید مرتضی، قرآن برای راهنمایی انسان آمده و طرف مورد خطاب در قرآن، انسان است.انسانی که قادر به درک کلمات و معنای آن است. منظور شما از انسان بما هو انسان چیست؟ اگر منظور شما ، انسان دارای کرامات انسانی است که من هم موافقم ولی آیا خداوند انسان بما هو حیوان را هم مورد خطاب قرار داده؟ انسان بما هو انسان هم شامل کرامات انسانی است و هم شامل خصائل حیوانی و این دو تفکیک ناپذیر است. ابتدا حیوانیت و منیت انسان است و سپس انسان بما هو انسان. همین انسان بما هو انسان است که توهین ، تحقیر ، شکنجه و کشتار دیگر انسانها را با عناوین دهان پر کنی مثل جهاد و مبارزه مجاز میداند و ثواب.بسیاری از جنایات را همین انسان بما هو انسان انجام میدهد.
آیا از نظر شما کودکان و دیوانگان یا معلولان ذهنی، انسان بما هو انسان نیستند؟ آیا انسانی که کر و لال و کور است، انسان بما هو انسان نیست؟ این نگاه ناشی از نگاهی تبعیض آمیز است.
مگر میشود فقط کسی را انسان بما هو انسان دانست که محدود به کرامات انسانی تعریف شده باشد؟ آیا چنین انسانی تک بعدی را سراغ دارید؟
پاینده باشید
سلام و درود
بینهایت عزیز
از لطف و محبت شما سپاسگزارم ،برای اینکه بحث ها پراکنده نشود این نوشته شما را ضبط کردم ،پاسخ سوالاتی که مطرح کرده اید نیازمند توضیح برخی واژه ها و مفاهیم مرتبط به موضوع بحث است ،ترجیح من این است که آنرا بصورت حاشیه ای و کوتاه در لابلای همان بحث های قرآنی جاری در مورد خلقت انسان به بحث و هم اندیشی بگذاریم ،اوکی توجیه شما در مورد لیست کردن های این چنینی مقبول ،هرطور دوست دارید با دیگران بحث و گفتگو کنید ،مقصود من فقط گفتگو بود نه دخالت،اما آنچه که بنظر من می رسد را در بین همان بحث های متسلسل قرآنی تذکر خواهم داد.
دوستدار شما
ضربه ای که کشور ما از این روشنفکر های اسلامی متحمل شد به این زودیها قابل جبران نیست،تحصیل کرده هایی که خمینی را علم کردند یا پشت او قرار گرفتند فقط برای اینکه به قدرت برسند و اما دیدیم که خمینی چه حالی به اینان داد(البته برای آقای امیرانتظام متاسفم).
جالب اینه که امثال ابراهیم یزدی باز در شرایط قبل از انتخابات با اعتماد بنفس کامل پیدایش میشود و برای مردم پیام میدهد ولی یکی نیست که به این شخص بگوید شما با چه رویی خود را موظف به راهنمایی ملتی میدانید که یکبار با طناب شما به ته چاه رفتند و حالا حالا امیدی به بیرون آمدن از این چاه نیست.
جناب نوری زاد سلام
گاهی فکر می کنم دینداری ما ایرانیان چه پیچ و تابها که نداره. شما مثل اینکه در نامه ای به رهبری( من هم قبلا این نامه را خوانده ام اما اکنون یادم نیست کدام نامه بوده) به شیوه برابری و عدالت طلبی علی در حکومت کردن اشاره کرده و به داستانی استناد کرده اید که در ان علی در دادگاهی از اینکه قاضی پاس او بیشتر می دارد و ناراحت بوده و قاضی را دعوت به تساوی در رفتار با متهم و مدعی می کندو دعوت کرده اید که دستکم ما را چونان ذمیان بدانید و کاربری بنام محمد هم در یک کامنت در پاسخ به مزدک به آن استناد کرده و من در پاسخی نوشتم که اینگونه مطالب معمولا برآمده از فرهنگ عامه است و ریشه در منابع تاریخی ندارد. تاریخ یعنی اینکه بتوان در زمانه معقولی از یک شخصیت و یک حاکم و یک رخداد، بتوان داستان و گزارش حادثه را از زبان کسی شنید و نقل کرد و سپس در منابع مکتوب جای بیابد. حال یکی از حوزویان محترم که شما سخت شیفته او هستید و از اینکه بر شما منت نهاده و پاسخگوی مطالب و شبهات دیگران می شود، بر دستش بوسه می نهید، خطاب به من کامنتی فرستاده حاوی منقولاتی از منابع حاوی این داستان دراثبات اینکه نخیر این داستان ساخته عوام یا عصر صفوی و قاجاری نیست و ریشه در منابع دارد و جالب این است که آن را برخلاف روش همیشگی اش ترجمه نکرده! چون دقیقا عکس انچیزی را نتیجه می دهد که نوری زاد عزیز شنیده و محمد عزیز هم مورد استناد قرار داده به این عبارات که ایشان در پست«اعترافوندن» از منابع آورده دقت کنید: فقعد عليّ إلى جنبي و اليهوديّ بين يدي، و قال: لو لا أنّ خصمي ذميّ لاستويت معه في المجلس، و لكنّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم يقول: أصغروا بهم كما أصغر اللّه بهم.قاضی نقل میکند که: علی کنار من و یهودی جلوی من ایستاد و علی گفت اگر مسلمان بود با او در مکان به برابری می ایستادم اما چون از پیامبر شنیدم که گفت اینها را تحقیر کنید آنچنان که خدا تحقیرشان کرده( من هم برای تحقیر ذمی روبروی شما نمی ایستم) در نقل دیگری همین مطالب با روشنی بیشتر آمده که قاضی از جلوی پای علی بلند شد و علی گفت بنشین و قاضی نشست و علی به قاضی گفت اگر طرف من، مسلمان بود به تساوی روبرویت مینشستم و من از پیامبر شنیدم که گفت با آنها (ذمیان و اهل کتاب) در مجالس برابر ننشینید و به عیادت بیمارشان نروید و به تشییع جنازشان نروید و در راه رفتن آنها را به سختی و به سمت تنگ جاده بیفکنید و اگر اسیرتان کردند بزنید و اگر زدنتان بکشیدشان. بگذریم که این داستان و نپذیرفتن گواهی حسن و حسین و اینکه قاضی می گوید گواهی فرزند نسبت به پدر ناشنیدنی است و علی انکار نمی کند اما به برتری مقام حسنین اشاره می کند نکات دیگری را هم نشان می دهد. اما شما تنها بنگرید تا به حال می گفتید و احتمالا به سبب ترجمه نادرست مطهری در داستان و راستان می یافتید که اعتراض علی این بوده که چرا قاضی به تساوی میان او و طرف ذمی قضاوت نکرده یا بهتر از او پذیرایی کرده و علی را با کنیه خطاب کرده در حالیکه داستانهای اصلی منابع قدیمتر( که به نظر من روشن است که همگی زاده ذهن و معتقدات عمومی است) دقیقا عکس آن را بازگو می کند و ناراحتی علی از این است که چرا قاضی دعوت به تساوی در نشستن می کند و به سخنی از پیامبر استناد می کند که با ذمی نباید به تساوی برخورد کرد. پس جا دارد یک یک آنچه از منبریان می شنوید را با دیده تردید نگاه کنید مگر اینکه تحقیقش کنید و با تحقیق به نتیجه درست برسید!
——————————–
سلام نازنین
من به روی گل شما نیز بوسه می زنم. که این بوسه ها، از باب مجادله ی نیکویی است که شمایان پاسش می دارید. من عموماً به محتوای نوشته های دوستان معترض نمی شوم یا از نگرش خاصی جانبداری نمی کنم مگر این که دوستی از دایره ی ادب خارج شده باشد. یا به کسی و جریانی تهمتی و توهینی کرده باشد. این بوسه های من به روی گل همه ی شما عزیزان از همین باب قلم فرسایی های نجیبانه است. شأن من، سفره داری است. که: سفره ای پیش فهم شما خوبان گشوده ام. و تلاش می کنم این سفره از همه جور مأکولات برخوردار باشد و از آلودگی ها مبرا.
با احترام
.
سلام برنوري زاد وناظران گرامي
گفتارجناب علي 1 طلبه حوزه وبقول خودش پژوهشگر،جدا موجب تعجب وتأسف من شدكه اگرآدمي ازروي دنده لج وكج بيفتد چه مي شود.!
اصل جريان تاريخي راايشان انكارمي كرد ،دوست محقق وبرادرمان آقاسيدمرتضي -دامت عزه -برايش چندين سند ازكتاب احقاق الحق شوشتري-ره- كه اوهم باسندهاي معتبرتاريخي داشت، ارائه نمودندكه اين داستان تاريخي اتفاق افتاده است ومرافعه به پيش قاضي كشيده شذه است وقاضي هم چون مولا علي -ع- شاهدوبينه برادعايش نداشته است ،حكم به نفع آن يهودي ذمي داده است. وآن يهودي بامشاهده چنين قضاوت عادلانه اي كه طرف دعويش رئيس حكومت وناصب اين قاضي است ،شگفت زده شده وحقيقت ماجرارا گفته كه بله اين زره ازآن شما است ودرفلانجا افتادومن برداشتم وادعاي يدومالكيت مي كردم؛حال كه چنين ديدم فهميدم كه خداوند دانسته است كه رسالتش وامامتش رادركجاقراردهد وشهادتين راگفت وايمان آوردومسلمان شد ويكي ازياران امام شد ودراولين جنگ دركنارامام شهيدشد.
جناب علي1ما چون دركفشش ريگهاي فراواني هست به اصل ماجراونحوه مدعي ومدعي عليه وحكم صادره وروشن شدن ماجرا ازسوي يهودي، هيچ توجهي نكرده است وبه زواياي جزئي داستان چشمش را زوم كرده است تااشگالي بگيرد.وآن هم تحقيروكوچك شمردن ذمي مي باشد.
من نمي دانم اين علي 1 ما چگونه طلبه حوزوي وپژوهشگري است كه به اين آيه 29/توبه توجهي نفرموده است گويا باقرآن سروكاري ندارد اگردروس سطح حوزه راهم درست خوانده بود درميان كتب درسي مثل شرح لمعه شهيدثاني به اين آيه برمي خوردكه فقها درمورددادن جزيه ازسوي ذمي به اين آيه استنادمي كنندكه:”حتي يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون… توبه/29.
اگرنوشتاروگفتار فيلسوف شهيرودانشمندي دلسوز وشاگردپرور وفقيهي نامدار ومنبرئي محقق وپرآوازه همچون شهيداستادمطهري -رحمة الله عليه- ازصحت وسنديت تاريخي برخوردارنباشد،گفتار ونوشتار چون توعلي1 عقده اي هيچوقت اعتباروصحتي ندارد ؛ومتن گفتارت گواه قضيه است.
خوب خداراشكركه آقاي نوري زاددست ايشان راهم بوسيد چنانكه پاي بچه بهائي رابوسيده بود واين آرزودردل ايشان نماند.
ايشان بهتراست اگرهم طلبه اي بوده است وبمانند آن آخوندسابق به حوزه وطلبه هاوعلماي دين وبه خوددين بدبين وعقده ايست ،نامش راطلبه حوزه نگذارد وبرود كتاب هاي دوستدارآرامش بهائي راترويج نمايد وبماننددوستانش مزدك ومزدكيان دين ستيزي كند. هرچنداين دين ستيزي وتنفرازدين وفحاشي كردن بقول نوري زاد،فقط خودشان را فرسودن است ؛وگرنه به كبريائي او ودينش گردي ننشيند.
والسلام علي من اتبع الهدي
مصلح
——————–
سلام مصلح گرامی
من دست و روی شما را نیز می بوسم. و همگان شمارا. که به نیکویی با هم مجادله می فرمایید. دست بوسی من نه به خاطر درستی یا نادرستیِ مطالبی است که می نگارید بل بخاطر ادب مجادله ای است که از خود بروز می دهید.
سپاس
کورس گرامی
بدون ذرهای تعارف و تملق، این نوشتهات همانقدر شوق در من برانگیخت و به وجدم آورد، که والاترین نمونههای شعر فارسی؛ جملات خردمندانهات ابزار تصعید عقل است و مایهٔ علوّ روح. از الآن تا زندهام آرزویم دیدار و آشنایی با نویسندهٔ این جملات است. امید آنکه هماره پاینده و زنده باشی و ما نیز توفیق برخورداری از تو را داشتهباشیم:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی / فرصتی دان که ز لب تا به دهان اینهمه نیست!
سرنوشت زنی در افغانستان
روزنامه دیلی مئیل اون لاین در شماره این هفته خود ه شرح زندگی رقت بار و مصیبت زده بانویی در افغانستان می پردازد که نشانه بربریت و دیکتاتوری فاشیستی مذهبی در آن جامعه زن ستیز است.
گلناز هنگامی که ۱۶ ساله بود در کابل مورد حمله جانوری به نام اسدالله که شوهر دختر خاله اش است و از آن زن ۵ فرزند دارد قرارگرفت. پیامداین حرکت حیوانی نه تنها از دست دان جوانی، دختری، و شادابی او بود، بلکه نوزادی از این جنایتکار در تن و اندام خود پرورش داد و فرزندی ناخواسته از پدری نامشروع در زندان بادام باغ به جهان آورد.
جامعه کتک خورده، عقب مانده و زن ستیز افغانستان، به جای آن که دنبال مقصر و خیانتکار اصلی بگردد و نا انسان متجاوز را از روی اجتماع جداساخته و برای همیشه پشت میله های زندان جای دهد تا شر چنین جانورانی از اجتماع بر چیده شود، دختر جوان مصیبت دیده را ناچار می کند تا با تجاوزکار و انسان بی شرف جامعه خود ازدواج کرده، از بام تا شام یادآورخاطره تلخ و دردناک سبعیت و درنده خویی آن حیوان آدم نما باشد. در حقیقت این حادثه تلخ ما را به یاد چکامه زیبای پارسی می اندازد که گفته است: “گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری”
رأی دادگاه در مورد گلناز
دادگاه و یا در حقیقت بی دادگاه افغانستان به جای دلجویی از گلنار و به زندان انداختن ضارب و متجاوز گلناز، گلناز را به ۲ سال زندان به عنوان خیانت (( Adultry ، درحالی که معلوم نیست او چه خیانت و کار نادرستی انجام داده؟!. محکوم نمود. آنگاه پس از درخواست تجدید نظر از سوی گلناز، دادگاه رأی خود را تغییر داده و گلناز را به ۱۲ سال زندان محکوم نموده است و چنانچه گلناز از این ازدواج ضد انسانی سرباز می زد، باید برای ۱۲ سال به زندان می رفت.
با درخواست تجدید نظر دیگر، رأی دادگاه، از ۱۲ سال، به سه سال زندان کاهش یافت و همچنین محکومیت ۷ سال زندان ضارب او نیز نادیده گرفته شد به شرط آن که آندو با هم ازدواج کنند. در هرحال، گلناز هنوز در زندان بود که در سال ۲۰۱۱ به دستور حمید کرزای رئیس جمهور وقت افغانستان بدون هیچگونه شرطی از زندان آزاد شد. گرچه گلناز دیگر هیچگونه اجباری نداشت که با ضارب خود ازدواج کند، ولی به علت رانده شدن از فامیل، اجتماع، دربه دری، و بالاتر از همه فقر و تنگدستی، به ناچار علیرغم خواسته و میل باطنی خود، در نهایت نفرت و بیزاری به خانواده ضارب خود نزدیک شد و از آنان تقاضای کمک ( ازدواج با اسدالله ضارب خود) نمود.
از آنچه گذشت:
آیا از آنچه بر گلناز دختر ۱۶ ساله افغانی گذشت و مورد تجاوز نامرد دیو سیرتی بنام اسدالله شوهر دختر خاله اش که از همسر خود دارای ۵ فرزند است قرار گرفت. وظیفه چه کسانی است که بر زخم روان او مرحم گذارند؟، خانواده شامل پدر، مادر، برادران؟، اجتماع و مردم کوچه محله؟، ویا دست عدالت و قانون و دادگاههای کشور؟!!. در این جا می بینیم که همه این ها از این دخترک زخم خورده و آسیب دیده روی برگردانند. رأی های سه گانه دادگاه او را به ۲، ۱۲، و سرانجام ۳ سال زندان محکوم می کند.
جناب شاهد (این کامنت را دوباره ارسال میکنم)
درود بر شما! واقعا خوشحالم که مقهور نام و خاطرهٔ سالها مقاومت امیر انتظام نشده و او را نقد کردهاید. از آن مهمتر اینکه این انتقاد به لحن و ادبی شایسته صورت گرفته. اگر شما بجای انتقاد، توهین و ناسزا نثار میکردید، نه تنها دوستداران امیر انتظام را به جبهه گیری وامیداشت و جفایی میبود در حق شخصیت او ؛ بلکه امکان دیلوگ و پاسخگویی مودبانه نیز (در صورتی که پاسخی وجود داشته باشد) منتفی می شد.
من یادداشتی در همین موضوع (بالاتر) نوشتهام و خوبست حالا که به نمونهٔ خوبی چون یادداشت شما برخوردهام، یک نکته را نیز بیافزایم:
ما همواره ناگزیریم با دانش امروز خود به گذشتهها نگاه میکنیم. امروزه اغلب فرمولها و جملات قالبی سوسیالیستی از اعتبار ساقط شدهاند. از اینرو باید بازیگرانی که همراه زمانه رشد کرده و به اشتباهات خویش پیبردهاند، به نقد گذشتهٔ خویش بپردازند.
در فضای به شدت چپِ روشنفکری آنزمانِ ایران و جهان، که اروپا نیز در دست دولتهای رفاه با اندیشههای سوسیالیستی بود، آنقدر به سرمایهداران سخت گرفتهمیشد که حتی روحانیی همچون مطهری در جستجوی تفسیری سوسیالیستی از قرآن بر علیه مالکیت خصوصی بود.
باید اعتراف کنیم که در طول آشناییمان با مدرنیسم، فقط مقلِّد مُدهای فکری اروپایی بودهایم و بس. هرگز شرایط عینی خود و کشورمان را تحلیل و نقد نکردهایم. حاصلش هم می شود احزابی که می خواستند در کشوری کشاورزی، انقلاب کارگری بپا کرده، و با استفاده از جملات قالبی و دهن پرکنی همچون “بورژوازی کمپرادو” همهٔ دستاوردهای دههٔ طلایی 45-55 کشور را انکار کنند.
اموال 52 نفر (گمان می کنم) از سرمایهداران توسط دولت موقت مصادره شد. زندهیاد سحابی در خصوص بعضی از اسامی اقرار به اشتباه کردند. اما هرگز به طور کلی به این موضوع پرداخته نشد.
جناب شاهد
درود بر شما! واقعا خوشحالم که مقهور نام و خاطرهٔ سالها مقاومت امیر انتظام نشده و او را نقد کردهاید. از آن مهمتر اینکه این انتقاد به لحن و ادبی شایسته صورت گرفته. اگر شما بجای انتقاد، توهین و ناسزا نثار میکردید، نه تنها دوستداران امیر انتظام را به جبهه گیری وامیداشت و جفایی میبود در حق شخصیت او ؛ بلکه امکان دیلوگ و پاسخگویی مودبانه نیز (در صورتی که پاسخی وجود داشته باشد) منتفی می شد.
من یادداشتی در همین موضوع (بالاتر) نوشتهام و خوبست حالا که به نمونهٔ خوبی چون یادداشت شما برخوردهام، یک نکته را نیز بیافزایم:
ما همواره ناگزیریم با دانش امروز خود به گذشتهها نگاه میکنیم. امروزه اغلب فرمولها و جملات قالبی سوسیالیستی از اعتبار ساقط شدهاند. از اینرو باید بازیگرانی که همراه زمانه رشد کرده و به اشتباهات خویش پیبردهاند، به نقد گذشتهٔ خویش بپردازند.
در فضای به شدت چپِ روشنفکری آنزمانِ ایران و جهان، که اروپا نیز در دست دولتهای رفاه با اندیشههای سوسیالیستی بود، آنقدر به سرمایهداران سخت گرفتهمیشد که حتی روحانیی همچون مطهری در جستجوی تفسیری سوسیالیستی از قرآن بر علیه مالکیت خصوصی بود.
باید اعتراف کنیم که در طول آشناییمان با مدرنیسم، فقط مقلِّد مُدهای فکری اروپایی بودهایم و بس. هرگز شرایط عینی خود و کشورمان را تحلیل و نقد نکردهایم. حاصلش هم می شود احزابی که می خواستند در کشوری کشاورزی، انقلاب کارگری بپا کرده، و با استفاده از جملات قالبی و دهن پرکنی همچون “بورژوازی کمپرادو” همهٔ دستاوردهای دههٔ طلایی 45-55 کشور را انکار کنند.
اموال 52 نفر (گمان می کنم) از سرمایهداران توسط دولت موقت مصادره شد. زندهیاد سحابی در خصوص بعضی از اسامی اقرار به اشتباه کردند. اما هرگز به طور کلی به این موضوع پرداخته نشد.
ارزش این احزاب مانند جبهه ملی یا نهذت آزادی وقتی مشخص میشه که گردهم می آیند و سخنی از آزادی احزاب گفته نکنند.
حزب هایی که به سابقه و پشتوانه خود مغرورند. و شهامت ابراز آزادگی همه جانبه برای دیگر کُنش های سیاسی اجتماعی نداشته باشند.
حضرت محمد هیچ کاری نکرد مگر اینکه هر عاقلی هم در شرایط او چنین میکرد.عرفانیان.
چرت و پرت به این روشنی نوبر است.
یعنی یک گروهان راهزن و گردنه گیر را راه انداختن تا کاروانهای قریش را چپاول کنند و جنگ بدر راه انداختن و سپس گروهان را به گردان و لشکر توسعه دادن و کشورهای متمدن پرشیا و بین النهرین و فنیقیه و کارتاژ(ایران و عراق و لبنان و شام وشمال آفریقا) را با خونریزی گرفتن از خردمندی است.مثلا بودا و مسیح و کنفسیوس و زرتشت ابله بودند و و یا عقلشان کم بود.
ای خدا مردم از فهم درست.مولانا
كلامي درمعجزه بودن قرآن :
وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (23) بقره.
(فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) امر در (فاتوا، پس بياوريد)، امر تعجيزى است، تا بهمه بفهماند: كه قرآن معجزه است، و هيچ بشرى نمىتواند نظيرش را بياورد، و اينكه اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده، و در آن هيچ شكى نيست، معجزه است كه تا زمين و زمان باقى است، آن نيز باعجاز خود باقى است،
با این منطق کلی خندیدم . قرآن معجزه است چون از طرف خدا نازل شده ! (دلیل؟؟؟) هیچ بشری نمیتواند مثلش را بیاورد !!!!! چون به جرم اهانت گردنش را میزنیم اگر بخواهد نظیرش را بسراید !!!! ودلیل احکم المحکمین اینکه ( اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده، و در آن هيچ شكى نيست، معجزه است كه تا زمين و زمان باقى است، آن نيز باعجاز خود باقى است،) آقا ما که از این همه دلایل دندان شکن مقادیر زیادی قانع شدیم …….. شماچطور ……. راستی جناب مصلح نظرت راجع به تناقظ های قرآن چیست ؟ لابد جواب انهم چنین چیزی میشود : ودر این کتاب هیچ تناقظی نیست و در انهم هیچ شکی نیست تا ابد الآباد .!!!!!!!!!!!!!!
چقدر بی سوادی که تناقض را تناقظ می نویسی و تازه به قرآن ایراد می گیری که به فصاحت و بلاغت مشهور است….!!!!!
نگاهی دیگر به فرایند اسلامیشدن ایران (بخش یک)
اسفند۲۵
http://eslamshenasi.net/?p=261
با سلام
من قبلا به مزدك مشكوك بودم كه از برادران ارزشي است ولي الآن شكم به يقين تبديل شده است
تا الآن جز بحثهايي تكراري و خسته كننده از بهمن سال 92 تا كنون حرفي براي گفتن نداشته است
خيلي از دوستان مذهبي را رنجانده و هدف نظام نيز همين است كه اكثريت مردم ايران كه مذهبي هستند را
از چنین سايتهاي منتقد نظام دور كند
تقدیم به دوستانیکه با توصل به ناسیونالیسم کور به ساده گی گرفتار دور باطل عرب ستیزی می افتند.با مراجعه به این سایت روایت دیگری از اسلام را بخوانید
نگاهی دیگر به فرایند اسلامیشدن ایران (بخش یک)
آنچه در اینجا میخوانید خلاصهای از یک کتاب مبسوط و تخصصی در زمینه تاریخ اسلام است که در آینده به چاپ خواهد رسید. در اینجا نگارنده کتاب مذکور را به شکل بس خلاصه و ساده برای مراجعه کنندگان اینترنتی تنظیم کرده تا آغازی برای آشنایی در این زمینه باشد.
هدف نگارنده این است که با تکیه بر فاکتها و واقعیتهای تاریخی که تاکنون در دسترس ماست نشان بدهد که دین اسلام و به تبع آن قرآن، محصول پیامبری به نام محمد نبوده است. زیرا همان گونه که خواننده در این نوشتارها خواهد دید، شخصیتی به نام محمد در طول تاریخ وجود نداشته است. از همین رو، فرآیند شکلگیری اسلام بسی پیچیدهتر از صرف اعلام یک دین در مکه است.
به سخن دیگر، شکلگیری اسلام که نزدیکِ دو سده طول کشید، از یک سو پیامدِِ مناسبات سیاسی- نظامی دو امپراتوری بزرگ آن روزگار، یعنی امپراتوری ساسانی و امپراتوری بیزانس و از سوی دیگر، مناسباتِ سیاسی – دینی آشوبمندِ حاکم پس از فروپاشیِ شاهنشاهی ساسانی است. پس ضروری خواهد بود که به بسیاری پرسشها در همین رابطه پاسخ داده شود: ۱- فروپاشی ساسانی چگونه رخ داد؟ ۲- عربها چه کسانی بودند؟ آیا آنها از «خارج» به ایران حمله کردند یا بخشی از ایرانیان را تشکیل میدادند و در درون قلمرو ساسانی میزیستند، ۳- اگر در آغاز، دینی نوین به نام اسلام وجود نداشته، چگونه از دل مناسباتِ دینی و سیاسی آن زمان چنین دینی شکل گرفته است؟ ۴- تاریخِ دینی یا روایات اسلامی که به ما رسیده، چگونه و در چه روندی شکل گرفتهاند ؟۵- نقشِ دیوانسالاری پساساسانی در شکلگیری این دین (اسلام) چه بوده است؟ ۶- شکلگیری قرآن و به تبع آن شکلگیری زبانِ نوشتاری عربی چه هنگام بوده است؛ و بسیاری مسایل ریز و درشت که در روایات اسلامی بازتاب یافتهاند، موضوع این نوشتارها خواهند بود.
آنچه روایات اسلامی برای ما به ارث نهادهاند
منظور از روایات اسلامی در این جا همه نوشتههای علمای مسلمان به جز قرآن میباشد که در برگیرنده روایات نبوی، روایات غیرنبوی، روایات دفاعی کلامی، روایات تاریخی و سرانجام روایات تفسیری است. آن چه ما امروز زیر عنوانِ تاریخِ رسمیِ ایرانِ پساساسانی و اسلام میشناسیم، مردهریگِ راویان اسلامی در دوره خلفای عباسی است. تاکنون ارزیابیِ بسیاری از پژوهشگران بر این بوده و هست که علت فروپاشی حاکمیت ساسانی، حمله اعراب مسلمان به ایران بوده است. هدف این سلسله مقالات، نشان دادن این نکته بنیادین است که فروپاشی ساسانیان نه معلول «اسلام و تهاجمِ اعراب به ایران» بلکه به عکس، این اسلام است که از دلِ فرآیندِ فروپاشی ساسانیان سر برآورده است.
باری، اگرچه ۱۲۰۰ سال از تاریخ نگاری عصر خلفای عباسی میگذرد، ولی هنوز این تاریخنگاری، الگویِ بخشی بزرگی از پژوهشگران برای تبیین تحولاتِ سیاسی تاریخ ایران و اسلام است. این تاریخِ دینی یا به اصطلاح فنی «تاریخ رستگاری» هنوز برای بخشِ بزرگی از پژوهشگران به عنوان الگوی بنیادین (پارادایم) و نقطه آغاز مطالعات تاریخی قرار میگیرد. میراثِ راویان اسلامی را میتوان در چند سطر خلاصه کرد. بنا بر روایاتِ اسلامی، دین اسلام و فروپاشی ساسانی مسیر زیر را پیموده است:…….
…..http://eslamshenasi.net/?p=261
دو کامنت مفصل من ظاهرا دیده نشدهاست. ممکن است بخاطر تعویض آیپی من باشد. اگر قابل دسترسی نیست لطفا بفرمایید که دوباره ارسال کنم.
سلام
آقای نوریزاد
1.علاوه بر مرحوم مهندس بازرگان،مرحوم دکتر سحابی و حداقل یکی دو نفر دیگر(درست بخاطر ندارم،آقای مهندس صباغیان یا مهندس توسلی) نیز در دادگاه امیر انتظام حاضر و به نفع او شهادت دادند.
2.بیانیه ای که 18 نفر از اعضای نهضت آزادی صادر کردند (از جمله مرحوم عزت الله سحابی) قبل از ماجراهای دستگیری مهندس امیر انتظام و تسخیر سفارت بوده است. این بیانیه عمدتا در اعتراض به عملکرد مهندس بازرگان در انتصاب مهندس امیر انتظام بوده و در آن امیر انتظام را عضو نهضت آزادی ندانسته اند. این طور که شما نوشته اید به مخاطب القا می شود که مثلا بعضی از اعضا نهضت آزادی برای برایت جستن خودشان از امیر انتظام اینچنین کرده اند حال آنکه این بیانیه به اوایل دولت موقت و انتصابات مرحوم بازرگان مربوط است.
3.اینکه به سکوت اعضا نهضت در برابر محکومیت غیر عادلانه مهندس امیر انتظام اعتراض داریم را من متوجه نمی شوم. دبیر کل نهضت (مرحوم بازرگان) تا آخرین لحظه عمرش پی گیر آزادی او بود. حتی شنیده هایی هست مبنی بر مذاکره بازرگان با ریس قوه قضااییه در دهه هفتاد (آقای یزدی) و پیغام های مکرر برای آقای خامنه ای. به نظر آزادی مهندس امیر انتظام هم در نهایت با پی گیری های مهندس بازرگان صورت گرفته است.
متشکرم
محمد
10:03 ق.ظ / آوریل 14, 2015
مزدک عزیز
خیر من تفکرات کسی را ترویج نمی کنم. شما به مرحوم شریعتی اهانت کردید و البته تفکرات ایشان را دگرگونه دانستید من هم نشان دادم که اینگونه نیست. ضمن آنکه مرحوم شریعتی ،دکتر سروش و آقای گنجی و مرحوم مصدق همگی شیعه بودند لکن به جدایی دین از سیاست در حوزه حکومت معتقد بودند.اینکه شما از فضایل علی و فاطمه بگویید و یا تفسیر قرآن بنویسید و بخوانید مطلقا ارتباطی به شیوه حکومت ندارد.سکولاریسم هم به معنی بی دینی نیست.البته در سکولاریسم یکی از مبانی اصلی “جدایی دین از سیاست است” به این معنی که “سیاست الزامی به پیروی از دستورات دینی ندارد” ،درست بر خلاف آنچه که شورای نگهبان در ایران انجام می دهد. در ایران چنانچه شما در مجلس قانونی تصویب کنیید متعارض با دین، شورای نگهبان آنرا لغو می کند.حال آنکه این قید به دستورات دینی در کشورهای سکولار وجود ندارد. تنها تفاوت همین است. و لکن در کشورهای سکولار (مثلا آمریکا) نماینده های مجلس می توانند مذهبی هم باشند و حتی آرا و عقاید مذهبی خود را ارایه و بعضا به تصویب هم برسانند،لکن “الزامی برای تصویب و اجرای قوانین مذهبی وجود ندارد و الزامی برای لغو قوانین ضد مذهبی هم وجود ندارد”. به قید “الزام” توجه کنید.
اتفاقا دکتر سروش،در دانشگاه M.I.T درسی با همین عنوان “سکولاریسم” ارایه می دهند،و کتابی هم از ایشان منتشر شده با نام “سنت و سکولاریسم” که به زیبایی این مسیله را مطرح کرده اند. پیشنهاد می کنم این کتاب را مطالعه کنید.
موفق باشید
محمد گرامی دراینجا کمی مغالطعه کرده اید و رطب و یابس را بهم ربط داده اید.مصدق یک سیاستمدار بود و مسلما در کشوریکه اسلام ملعبه دست دیگران شده بود و هر کسی را که خواهان ترقی و آبادی کشور بود با حربه ضدیت با اسلام از بین می بردند مجبور بود پیوسته به شیعه بودن خود اعتراف کند.شما در همین سایت بخوبی اعترافات پی در پی جناب نوریزاد را می بینید.ولی ایا مصدق به حکومتی بر مبنای اسلام چنانچه شریعتی تبلیغ میکرد معتقد بود؟آیا حکومت علی را نمونه یک مدینه فاضله میدانست.مسلما نه.
و اما در مورد حکومت سکولار و دمکراتیک جناب من کی و کجا گفته ام که سکولاریسم یعنی ضدیت با دین؟ من گفته ام در یک سیستم حکومتی سکولار دستگاه دین از دستگاه حکومت جداست و حکومت مبلغ دین خاصی نیست یعنی کشور دینی رسمیت ندارد و تمام ادیان از نظر حکومت برابرند و پیروان ادیان در مراسم مذهبی خود تا جایی که به حقوق دیگران تجاوز نکنند آزادند.چون دین امری خصوصی است.شما می توانید نماز بخولنید روزه بگیرید حج بروید به قبور اعراب گمنام مقدس شده سربزنید… ولی حق ندارید صدای اذان خود را آنچنان بالا ببرید که دیگران را آزار دهید و یا حمله به مشروب فروشی کنید و یا جلو مردم را بنام روزه خواری بگیرید و یا مزاحم زنانی شوید که بنظرشما بد لباس پوشیده اند…این یعنی شما مجبورید همانطوریکه دیگران شما را درجامعه می پذیرند و به شما احترام میگذارند شما نیز به حقوق دیگران احترام بگذارید. سکولاریسم نه تنها یک سیستم حکومتی است بلکه سیستمی است که مدارا و همزیستی مسالمت آمیز را ترویج میکند.بقولی می گوید موسی بدین خود عیسی بدین خود.ولی ما همه برای آبادانی و پیشرفت کشور دست در دست همدیگر کوشش می کنیم.قانون اساسی در چنین نظامی بنیانش بر حقوق بشر است و انسان و حقوق انسانی زیربنایش است نه قوانین شرعی یا ایدیولوژیی خاصی.
مزدک جان
سلام
با تشکر از اینکه عین جملات من را از پست قبلی آوردید.
1.مرحوم مصدق به حکومت مذهبی اعتقاد نداشت،همانطور که من و شما هر دو معتقدیم او به حکومت سکولار اعتقاد داشت.لکن مسلمان شیعه بود. توجه داشته باشید برای مسلمان بودن فقط “اذعان شخص” کافی است.و این مباحثی که شما می فرمایید که بخاطر مملکت و مردم و…مسلمان بوده یا نه جای بحث ندارد. مسلما دین هر شخصی برگرفته از شرایط محیطی است. در نود و نه درصد اوقات اینگونه است.
2.بحث من و شما بر سر مصدق نیست،بحث سر مرحوم شریعتی است. من معتقدم که مرحوم شریعتی نیز به مانند مصدق (شریعتی :و من استادم علی است و پیشوایم مصدق) اعتقادی به حکومت مذهبی نداشت،و مثالهایی را هم از گفتمان شریعتی آوردم که او “حکومت روحانیان را بدترین نوع استبداد نشان داده است”. اشتباه شما دقیقا همین است که می فرمایید “حکومتی مبنی بر اسلام که شریعتی تبلیغ می کرد”،من نمیفهمم کجا و کی مرحوم شریعتی این را تبلیغ کرده؟!!اگر منظورتان نوته های او در مورد ائمه شیعه است،باید بگویم او به صفات بارز ایشان اشاره می کرد مثلا اینکه “علی زندانی سیاسی نداشته” یا “در دادگاه خودش محکوم شده و یعنی دادگاههایش مستقل بوده ” و…که اولا اینها مطالب خوبی است و اشخاصی مثل آقای نوریزاد هم از آن استفاده می کنند و ثانیا اینها اصول سکولاریسم است.
3.آنچه که من از سکولاریسم فهمیده ام را بیان کردم.البته فکر می کنم هنوز در مورد مفهوم آن کمی اختلاف داریم. ببینید ممکن است حکومتی سکولار باشد لکن بعضی قوانین منشعب در دین در آن اجرا شود.مثلا ممنوعیت سقط جنین یا حتی حجاب و…لکن آنچه که حکومت سکولار را از حکومت مذهبی جدا می کند همان است که شرح دادم.”در سکولاریسم حکومت الزامی به تصویب قوانین دینی ندارد،و امکان تصویب قوانین ضد مذهبی هم وجود دارد”. حال ممکن است تعداد نمایندگان معتقد به قوانین مذهبی در مجلس زیادتر باشد آنوقت قوانین مذهبی فراگیر تر می شود و یا بر عکس آن. بنابر این اینکه در تعریف سکولاریسم بگوییم:حکومتی است که با حجاب مردم کار ندارد،یا با مشروب فروشی کار ندارد…تعریف درستی از آن ارایه ندادیم. در سکولاریسم قوانین حکومتی توسط مردم تصویب می شود (حال هرچه که باشد) و هیچ قدرتی (از جمله مذهب) فراتر و بالاتر از رای مردم نیست. نمونه بارز آن را شما در آمریکا می بینید. در بعضی ایالتها که آرای مذهبی بالاتر است “سقط جنین ممنوع است” در بعضی دیگر که آرای غیر مذهبی بیشتر است “سقط جنین آزاد است” و البته آنچه که در هر حال مهم است “آرای مردم” است و نه “مذهب” یا هر ایدئولوژی دیگر.سکولار نبودن ایران این نیست که در آن “قانون حجاب” توسط نمایندگان تصویب شده،مشکل آن است که اگر همان نمایندگان بخواهند این قانون را لغو کنند با سد و مانعی به نام شورای نگهبان مواحهند چرا که این شورا “آزادی حجاب” را مغایر با اسلام می داند. لذا تضاد جمهوری اسلامی با سکولاریسم دقیقا در همینجا شروع می شود. (هیچ قانونی (هر چند به اراده مردم) نمیتواند با قوانین اسلام مغایرت داشته باشد)
موفق باشید
با درود به نوریزاد عزیزو هم میهنان فرهیخته : آقایان حوزوی که جگرتان برای اسلام ناب محمدی کباب است لطفا در این مورد هم جواب بدهید . مثلا من که در دادگاه گیر مدعی قلچماق و صاحب نفوذی افتادم باید رشوه هم بدهم تا به حق خود برسم ؟ پس وامصیبتا !!!!!!
نظر آیت الله موسوی اردبیلی درباره رشوهای که دادنش مشکلی ندارد
آیت الله العظمی موسوی اردبیلی در پاسخ به پرسش های شفقنا و پیرامون این پرسش که «دیده می شود که افرادی با این فرض که رشوه فقط در امر قضا است و شامل موارد دیگر نمی شود، برای تسهیل در کسب حق خود، اقدام به پرداخت وجوه خارج از قانون یا به اصطلاح حق حساب یا هدیه می کنند و گمانشان بر آن است که چون حق خود را دریافت می کنند و برخی کارکنان بدون دریافت حق حساب یا هدیه حاضر به اعاده این حق نیستند، گناهی مرتکب نشده اند. در حالی که این دیدگاه وجود دارد که پرداخت حق حساب حتی برای کسب حق خود، در بلند مدت موجب فساد کارکنان و انحطاط ساختار اداری شده و نتیجتا بسیاری از مردم که توان پرداخت حق حساب را ندارند از کسب حق خود محروم خواهند شد.
دیدگاه حضرتعالی درباره پرداخت مبالغ مذکور برای کسب حق خود با شرایطی که عرض شد چیست؟»
این مرجع تقلید در پاسخ به این استفتاء متذکر شد: « [رشوه] هرگونه پرداخت مال به صاحب منصب و دیگران، برای تاثیرگذاری برخلاف حق واقع را شامل می شود. گر کسی ناچار شود، برای احقاق حق ثابت و مسلم خود مبلغی را بپردازد، حکم رشوه را ندارد، ولی اگر گیرنده حق و حساب و هدیه، به وظیفه خود عمل نمی کند، مگر با گرفتن وجه، برای او جایز نیست.»
سلام استاد نوری زاد این مطلب را در سایت ملی مذهبی دیدم اتفاقی
—————————-
منش ابوذری نوری زاد
اما امروز نوری زاد هم منش ابوذری دارد . با صدای رسا ، اما تنها، بر علیه هر گونه ظلمی که در جامعه ما شده است . به دیدار دراویش می رود.پای کودک بهایی را می بوسد . به دیدار خانواده هر زندانی می رود.هر جا کسی تنهاست نوری زاد در کنار اوست . در انجیل است که گاهی آخری ها،اولی ها می شوند. وی را دغدغه مصلحت و راهبرد نیست.
شریعتی در توصیف ابوذر از زبان محمد گفت که تنها می آید، تنها برانگیخته می شود و تنها می میرد.
منش ابوذری منش اعتراض فردی است تا جمعی .کسی به انتخاب می رسد با هر سابقه ای و پس آن گاه زبان حق می شود . سستی های جامعه و سران جامعه و غفلت های دیگران و گاه معذوریت های دیگران را به دوش می کشد، اما بدون منت.
بر قدرت مندان فریاد می کشد. در یک کلمه مرغ حق می شود. این منش ابوذری است .در میان ملی-مذهبی ها دکتر ملکی چنین است پیر ما که از دنیا قناعت به ارث برده است و فریاد روز گار ما بر علیه ظلم است. او را دغدغه بحث راهبردی و تاکتیک نیست.او مرغ حق است.بر ظالم است و فریاد مظلوم.
اما امروز نوری زاد هم منش ابوذری دارد . با صدای رسا ، اما تنها، بر علیه هر گونه ظلمی که در جامعه ما شده است . به دیدار دراویش می رود.پای کودک بهایی را می بوسد . به دیدار خانواده هر زندانی می رود.هر جا کسی تنهاست نوری زاد در کنار اوست . در انجیل است که گاهی آخری ها،اولی ها می شوند. وی را دغدغه مصلحت و راهبرد نیست. روحیه وی چنین است.انگار می خواهد این تن را برای خلق خود،اما برای رضای خدا به آتش کشد تا صدایی باشد برای همه ظلم هایی که بر انسان های ایرانی رفته است.
به یاد دارم که دوران اصلاحات در میان اصلاحات طلبان که در تند باد لیبرالیسم غرق شده بودند، بودند کسانی که ابوذر شریعتی را با حسین الله کرم ها مقایسه می کردند.سخن من و ما این بود که این افراد از قدرت هستند و در پناه قدرت برسر آزادی و مظلوم می زنند .در حالی که ابوذر بر قدرت حاکم می زند واز حق می گوید و از منافع مردم.
در ذهن من رفتار دکتر ملکی ،ابوذری بود . امروز نوری زاد چنین می کند. شاید جامعه ایران آن سان رشد یافته است که رفتار های متفاوت در جهت آزادی را از سوی آزادی خواهان درک کند. آنچه نوری زاد می کند فقط کار اوست . اما موجی است که در آینده فراگیر می شود . اوهم مصداق منش ابوذری در جامعه ماست که مرغ حق شده است و از حق می گوید و بر قدرت فریاد می کشد و یاور همه مردمی است که برآنان ظلمی رفته است. پس باز ابوذری را در میان خود داریمکه تنهاست اما پشیمان نیست. این تنهایی قابل درک است .اما همیشه گی نیست.
نوریزاد ارجمند وهمیهنان فرهیخته درود بر شما
بنده همیشه بویژه بعد از تظاهرات جند میلیونی سال۸ ۱۳۸ متعجب و سر در گم بوده ام از اینکه چرا برادران عرزشی و ولایتمدار ما همواره از شنیدن شعار «مرگ بر دیکتاتور» تا این حد خشمگین و عصبی میشوند وبعد از شنیدن ان بلافاصله دست به ابزار و تجهیزات دفاعی خود مانند پنجه بکس، دشنه، باتون، سیخ کباب کوبیده ذوالفقاری (اون هایی که هر دو لبه انان تیز شده اند) و در خیلی مواقع اسلحه گرم میبرند و با شعار دهندگان برخوردی نه چندان دوستانه مینمایند
علت برآشفتگی و خشم این گروه رزمنده و جانباز بخاطر چیست؟ ما که در ایران دیکتاتور نداریم! یک پدر آمرزیده ای باید با این جماعت بگفتگو نشسته انان را تفهیم کند که، پدر جان شماها علاوه براینکه از شنیدن چنین شعاری هر گز نباید متشنج و غضبناک شوید بلکه جمله همگیتان باید بجمع شعار دهندگان پیوسته و همگی با هم همصدا شده و فریاد بزنید «مرگ بر دیکتاتور». ومن الهم التوفیق
با احترام
رسول
جناب رسول و آخوند سابق و باز هم یک ایرانی
اگر خودتون یا برادر یا بستگانتون اهل بازی و حقه بازی در مسیر طلبگی یا جبهه یا خدمت بوده اید و بوده اند، این نابکاری ها را به پای صد و بیست هزار طلبه ای که امروز دارای پرونده تحصیلی با شماره معین و وضعیت مشخص طی کردن مدارج تحصیلی اند ننویسید.
آقا رسول بی اطلاع، در سال 42 پس از 15 خرداد دولت علم بسیاری از طلاب را دستگیر و به عنوان فرار از خدمت به خدمت اعزام کرد و امثال آقای رفسنجانی خاطرات آن دوره های اعزام را مکرراً بازگو کرده اند و در خاطرات علم هم به صراحت از زبان خود علم بیان شده، قدری تاریخ بخوانی و بدانی بد نیست، لااقل مانع تکه پرانی های بی مدرک می شود. آقا رسول دروغگو، تو سال ها جبهه بودی و طلبه ای ندیدی!! بر دروغگو لعنت!! اگر مردی بیا رو در روی بیش از صد طلبه ای که با درصد بالای جانبازی سال هاست خانه نشین هستند بنشین و بگو من در جبهه طلبه ندیدم!!
آهای آخوند سابق نکند تو هم از همان اخراجی های متوقف در تحصیل حوزوی هستی که چون معدلت از 14 پایین تر شد، در پایه های اولیه طلبگی درجا زدی و بعد معافی تحصیلی ات رو تمدید نکردند و نهایتاً از حوزه اخراجیدی! یا شاید هم مثل بعضی ولنگارها و آویزون هایی که در کنار دروس حوزه همیشه پراکنده اند، گذران روزگار می کنی و برای همین هم هست که از حال و روز ولنگارها و آویزون ها بخوبی خبر داری!!
جناب باز هم یک ایرانی، خدا در قرآن افراد کالانعام بل هم اضل را هم معرفی کرده، لطفا در این سایت پر از هتاکی و فحاشی و بی شرمی قیافه ادب و اخلاق نگیر و لااقل حق مقابله به مثل را برای همگان قائل باش.
در همه اصناف و جوامع بشری، افراد اهل دوز و کلک وجود دارند و در میان طلبه های عوام فریب هم چنین افرادی هستند، در هر سال بیش از بیست درصد کتاب های منتشره را طلبه ها تألیف و منتشر می کنند که در حدود ده هزار تألیف می شود، این افراد با آن علاف های مورد نظر شما هیچ نسبتی ندارند. همه ساله بخشی از دانشجویان نمرات تحصیلی خود را از راه تقلب بدست می آورند، این امر به هیج وجه دلیل تخریب هویت دانشجویی نیست.
اینکه می گویم نوری زاد به حال نکبت آوری رسیده، به همین دلیل فوران عقده گشایی و دروغگویی و انباشت جهالت در این سایت است. من شنیدم که این آدم به مراجع و روحانیت در این سایت تعرض می کند و ناسزا می گوید و به این سایت آمدم و مشاهده کردم که مراجع و روحانیت که سهل است، اینجا کسانی دهان آلوده خودشان را تا چه حد آغشته به کثافات ناسزا گویی به دین و دیانت کرده اند. از این نکبت بالاتر هم می شود؟!! فاعتبروا یا اولی الابصار.
جناب طلبه، درود، خوش آمدی، تو خوب سایتی اومدی، تو این سایت خیلی راحت پرسشگری میشه و مو از ماست کشیده میشه، یعنی میخوام بگم منبر نیست، اولین پرسش كه شغل شما چیه؟ یعنی خرج و مخارج شما از جیب و کیسه کی تامین میشه؟ آها، یه پرسش دیگه هم داشتم، شما طلبهها سر جمع یعنی تو همهٔ ایران چند نفرین؟
سلام و درود
جناب آیت اله مرد
این یکی از جملات شما بود: “جناب باز هم یک ایرانی، خدا در قرآن افراد کالانعام بل هم اضل را هم معرفی کرده،…”
من هم در پاسخ به ایشان آیاتی از قرآن را در اینجا قرار دادم ولی جناب نوری زاد تا این لحظه که من پاسخ شما را میدهم هنوز آنرا در این پست قرار نداده با اینکه دوباره هم فرستادم.
حق با شماست خداوند در قرآن در پاره ای از آیات که همراه توهین می باشد به دگراندیشان و کافران و اقشار دیگر خشم خود را نشان داده. خداوند موجود در کتاب های آسمانی ادیان ابراهیمی ، تمام خصوصیات یک انسان را دارد. آیا این عجیب نیست؟
حالا پرسش توفانی من از شما و دیگران اینست :
1- آیا خداوند داخل کتب آسمانی ،آدم و حوا را آفریده و چون از روح خود به کالبد آدم ابوالبشر دمیده اینگونه خصوصیات خود را به انسانهای پس از آدم منتقل کرده؟ یعنی آیا ما انسانها این خصوصیات را از خداوند گرفته ایم؟
2- آیا ما انسانها خداوند را آفریدیم و بدلیل اینکه در چارچوب درک ما قرار گرفته ، در توصیف او نیز از خصوصیات انسانی خود بهره گرفته و در کتب آسمانی مونتاژ شده در زمین درج کردیم؟
اگر برایتان مقدور است پاسخ این پرسشهای مرا بدهید.شاید شکل سومی هم باشد که من بی اطلاع هستم.
جناب آیت اله مرد من هم بارها گفتم که با فحاشی و هتاکی میانۀ خوبی ندارم و به نوعی با خودزنی خواستم این مطلب را به دیگران انتقال دهم . مقابله به مثل حق هر انسانی است. آنها که به دین و مذهب دیگران اینگونه میتازند به نوعی خود را زرنگ و موزی میدانند، چرا که به دیگران نه از دین خود و نه از مذهب خود و نه حتی از اعتقادات خود هیچ چیز نمیگویند و این به دور از دموکراسی است. و با اینکار طرف مقابل را مجبور به توهین شخصی می کنند که این دور تسلسل همینگونه ادامه می یابد.
من خود با مطالعه در مورد کتب آسمانی و همچنین کتب ادیان غیر آسمانی به این نتیجه رسیدم که خداوند در هر دین و آئین شباهت بسیار زیادی با بندگان یا پیروانش در همان دین و آئین دارد . پس به احتمال قریب به یقین، این ما انسانها بودیم که خداوند را خلق کردیم و چون از اقوام مختلفی بودیم در محدودۀ تفکر خود به خلق خداوندی از جنس همان تفکر پرداختیم.
همچین میگه بیست درصد کتابها را طلبه ها تالیف میکنند که انگار دروس ریاضی فیزیک این مملکت را انتتشار میدهند . خوب که چی . محتوی چی داره . همون داستان راستان را برعکس نوشته یا کلی داستانهای پوچ و بی معنی . که اونهارا هم سازمان تبلیغات باصطلاح اسلامی میگیره و در قفسه های مساجد و امامزاده های تازه کشف شده خاک میخورند ! برای شما آخوندها مهم اینه که جیب گشادتان کمی پر تر بشه و اموال این مملکت به باد هوا تبدیل بشه .
قابل توجه حاميان دموكراسي وحقوق بشر و دنياي مدرنيته غرب
وباسلام برهمه ناظران
اين حقوق بشر كذائي است كه دكشورريمن دوهفته است بابمباران هوائي مردم بي دفاع آنجا وتخريب مراكز كاري وتوليدي آنجا بوسيله وحشيان سعودي وباكمك لجستيكي امريكا ي وحشي وغربي هاي وحشي؛ پاس داشته مي شود.
جالب اينكه شوراي امنيت سازمان ملل حامي حقوق بشر نه تنها يك دفعه هم مهاجمان سعودي وامريكاي وحشي رامحكوم نكرده است بلكه بعدازدوهفته كشتارمردم يمن باصدور قطعنامه اي خواستارتوقف حملات وپيگيري منازعه ازطريق ديپلوماسي شده است.وهيچ حق وتوئي ازسوي اين حقداران ،اعمال نشده است.
مردم يمن كه مي خواهند خودشان سرنوشت كشورخويش را ترسيم كنند،اينچنين موردحملات وحشيانه ازسوي عربستان وامريكاي حامي حقوق بشر قرارمي گيرد وبه ضرب زور مي گويندبايداين رئيس جمهور قولدوروظالم ونادان نوكرغرب وسعودي رابايدبپذيرند.
اين يكي ازصدها نمونه پايمال كردن دموكراسي وحقوق بشر غربي ود نياي مدرنيته است كه مهمترين سلاحش ،براي سرهابريدن باپنبه ،شوراي امنيت سازمان بين المللي است.
شيفتگان به اين حقوق بشر ودموكراسي مدرنيته وسكولار جوابگوباشند؟ البته بامنطق عقلائي نه هردمبيلي.
مصلح
اگر در ایران دموکراسی بود نمیرفتند به شیعیان اسلحه بدهند. مگر اسلحه در دنیا کم است. اگر شما 4 تا اسلحه به شیعه بدید یکی دیگرر میرود 8 تا به سنی میدهد. اگر در منطقه دموکراسی بود اصلن جهالت اختلاف بین سنی نبود. شور های غزبی دموکراسی را برای خودشان میخواهند و نه برای ما از ما فقط جهالت میخواهند. تا با نشان دادن کتلی به جان هم بیلفتیم و تا ابد هم دیگر را بکشیم. و انها با خیال راحت نفتمان را ببرند. اینکه ما نمیفهمیم تقصیر دموکراسی غرب نیست تقصیر دیکتاتوری ماست.
تقدیم به کورس به پاس تلاش سترگش در درک و آشکار کردن ناپیداهای فرهنگ ما.
1.در باره عرفان و دستاوردها و مرده ریگ آن آیا می توان گفت انسان دینی را به خدا نزدیک تر می کند؟ آیا نزد عارف اسلامی خدا آنقد شخصی است که می توان تصور کرد عارف، صاحب هنری ویژه است و آن هنر رخنه کردن در دنیای صلب فقاهت و محتسبی و راه بندان دینداری را شکستن و خدای یگانه را به ازای هر فرد و به ازای هر باورمند، تکثر دادن است؟ این برداشت که ممکن است از تفسیر احادیث ساختگی شبیه الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق به نظر آید یا از رهایی عارفان در تفسیرگری و تأویلگری آیات و روایات به ذهن آید، به نظر من راه به دهی نمی برد و چیزی بیشتر از یک «سبک» بیانی در دنیای متنوع ادبیات دینی نیست. می توانم گفت ادبیات دینی به ذاته متکثر است و تنوع صوری بسیار دارد. آنکه ادیب است، آنکه شاعر است، آنکه فیلسوف و آنکه فقیه و آنکه محدث و مورخ و آنکه عارف است به سبک ویژه خود می نویسد و نگارش و گفتاورد هر طیفی از این بارومندان به دین با دیگری متفاوت است. سبک بیانی و ساخت و شمایل گفتاری عارفان کاملا ویژه و متمایز است. داستانواره هایی که عارفان می سازند، احادیثی که مورد استناد قرار می دهند، استنتاجها و بیانیه هایی که می نویسند، موعظه گری و هشدارهای آنها به راستی که با آنچه یک اخلاقمدار سنتی می دهد و با آنچه در سبک فیلسوف و فقیه و محدث اسلامی رواج دارد، فرق دارد اما آیا این فرقهای صوری ما را به تکثر در محتوا هم می رساند؟ به نظر من نه.
2. زبان و بیان این عارفان بسیار ساده، روشن، یکه و متفرد، نمایان و قدرتمند، پویا و زیبا و سلیس و گیرا تصویر شده است. همین نوع زبان و سبک ویژه است که آنها را ممتاز و متفاوت ساخته است. البته نظریه پردازانی طرح کرده اند که عرفان یک سنت متمایز محتوایی و یک گفتمان خاص است که حرف و محتوای خاص دارد و با ادبیات و فلسفه و فقه کاملا فرق دارد. از جمله محمد عابد الجابری، متفکر مغربی در کتاب تکوین العقل العربی و کتب دیگرش به طرح این نظریه پرداخت که جهان اسلام با سه گفتما ویژه مواجه بود یکی گفتمان و طرحواره نظری فلسفی که زاده یونان و خاص ذهنیت یونانی بود، دیگری گفتمان ادبی و شاعرانه که خاص دنیای عرب در پیش و بعد از اسلام است که برای کلمه و ادبیت روح و رفتار خاصی قائل است و تمام ذهنیت خود را به قالب ادبیت می ریزد. سومی هم گفتما عرفان است که زاده فرهنگ ایرانی است و دستاورد ذهن ایرانی و گفتمانی است کاملا متمایز از گفتمان فلسفه که بر استدلال تکیه دارد و متمایز از ادبیات که بر شاعرانگی و خیالورزی تکیه دارد. عرفان بر شهود درونی تکیه دارد و این گفتمان خاصی است که به جهان اسلامی و فرهنگ اسلامی افزوده شد. زیرا اسلام تنها به کلمه و نمادهای ادبی مجهز بود و ذهن عربی نه استدلالگرا و منطقی بود نه شهودگرا.
3. نقد جدی(فارغ از نقدهای متعدد دیگر در کارا نبودن این سه گانه نظری و طرح او برای آینده فکر اسلامی عربی) که بر الجابری میتوان وارد کرد این است که این سه گفتمان لزوما در فرهنگ اسلامی به محتواها و مظروفهای متمایزی راه نمی برند. بل در یک تشبیه می توان آنها را سه راه فکر کردن دانست که شبیه فلاسفه مشا و اشراق و متعالیه سه مسیر را برای رسیدن به حقیقت دینی پیش می گیرد اما اینکه حقیقت هر کدام از این سه گفتمان متمایز و متفاوت باشد از دیگری، نیاز به شاهد و استدلال و دلایل متقن دارد و بل می توان مدعی شد که همینکه در سنت اسلامی جز دینداری راه دیگری پذیرفته نیست، در این فضای دینخواهانه می توان هم فلسفه ساخت و هم ادبیات و شعر و هم عرفان و از هر کدام خواستی، می توانی در تقویت بنیه و بیضه اسلام بکوشی. البته فعلا کاری به سخن الجابری نداریم و اینکه او جای فقه و حدیث را هم در این میان چگونه توضیح می دهد اما نکته این است که او در باره گفتمان عرفان سخت اشتباه می کند زیرا به نظر من روش و سبک بیانی متفاوت لزوما به فرهنگ و سنت متفاوت نمی انجامد.
4. باری گرچه در سنت عرفانی نظریات خاص در باب مطلق، فنای در مطلق، انسان کامل،وحدت وجود و سیر و سلوک و کرامت سازی طرح گردیده اما همه این نظرها و طرحها در تداوم همان سنتی است که عرفان از آن می نوشد و عرفان هم جای پای خود را در این سنت بجا می گذارد و تمام تلاشش ساختن نقشی و امضایی از خود در این سنت کلان و دینخوست. از این رو هیچ عارف بزرگی نمی شناسید که سنت دینی و باورهای دینی را زیر پرسش گرفته و راه دیگری بنمایاند. تنها به شیوه عمومی نویسندگان دینی چه بسا در باره خراب شدن دینداری و دور شدن انسانها از آخرت و رو کردن به دنیا و جیفه دنیا را به حقیقت عقبا ترجیح دادن، داد سخن بدهند و سخت دنیاطلبان و علمای درباری را هم مذمت کنند اما در اندیشه و محتوا ، فرهنگی که راه دیگری بنماید نمی آفریننند بل بدتر اینکه بیشتر از فقه که تلاشش تنها مشخص کردن حدود و مناسبات زندگی دنیوی براساس شریعت است عارف می خوهد حتی ذهنیات و ذوقیات و خیالیات آدمیان را هم تحت نفوذ انسان کامل درآورده و با ساختن منازل وهمی بسیار، نواموزان و مریدان را به اعتراف و سخت گرفتن به خود و ریاضت کشیدن وادارند و جهان پر از رنج عادی را با رنج دادن به جسم و جان سختتر کنند. از عرفان توقع خردگرایی به سبک فلسفه داشتن، از عرفان توقع تجدد و مدرنیت داشتن و از عرفان توقع طرح و نظر اجتماعی سیاسی داشتن، در حقیقت پاک کردن یک راه و روش از محتوای واقعی آن است. و شگفتا از کسانی که با اینکه تصریح می کنند که « تحقیر فردیت یگی از بارزترین ویژگیهای جهان بینی تذکره الاولیا(در اینجا عرفان) است» باز بی محابا از ریشه های تجدد و فردگرایی در تصوف و عرفان چونان یک ایده اثبات پذیر بحث می کنند و حتی بی محاباتر نشانه آن را نزد بیهقی و چهارمقاله عروضی و گلستان سعدی و تذکره الاولیای عطار جستجومی کنند(نک:تجدد و تجددستیزی عباس میلانی،تهران-اختران 1382 صص10-102) شگفتی از اینکه یک تاریخدان که باید بیشتر از هر کس واهمه پاسداشت شواهد و اسناد داشته باشد، خود بی دغدغه، نشانه چیزی را در عرفان می گیرد که عکسش و مقابلش در آنجا به روشنی مشاهده شدنی است. میلانی با این درک نازل از مفاهیم مدرن، نشان داد هنوز بسیار مانده تا راه درست فهم کردن پدیده ها را چونان همتایان غربی، پیش گیرد.
5. نتیجه اینکه عرفان سبکی و روشی بیانی در توضیح دادن مفاهیم دینی و باورهای دینی و دراینجا باورهای نهفته در بطن فرهنگ اسلامی است. عرفان این باورها را آنقدر پیچیده و تودرتو می کند که جز توسل به انسان کامل، راه شهود و فهم آن بر همگان بسته است و عارف که ایده فنای در مطلق را می سازد با ساختن ایده انسان کامل به صراحت خود را تنها نماینده و خلیفه اللهیی می داند که بادی مریدان در او مندمک و مندمج گردند و راه آموختن و فردیت را جز از طریق حجتی که یگانه هستی است از هیچ مسیر دیگری دنبال نکنند. اینجاست که ابن عربی به عنوان بزرگترین سازنده عرفان نظری در مقدمه فصوص تصریح می کنند که من نبی نیستم اما وارث انبیا هستم. آیا کسی در فرهنگ اسلامی انتظار دارد فردی نبی باشد؟ بدون شک نه اما ابن عربی در ذهن باورمندان می کارد که او را اگر چونان نبی بر صدر ذهن و ضمیر خود نمی نشانند اما به مقام انسان کاملی برسانند که در دنیای بعد از نبی همان مقامی را دارد که به نبی در هنگام حضورش اختصاص یافته بود. ابن عربی می خواهد با مشاهداتش که تماما خیالوارههای عجیب او در تأویل آیات و روایات است، چونان انسان کاملی تلقی گردد که جز او کسی توان درک هستی را ندارد و بالطبع خلفای او هم صاحب این مقامند و در این میان هیچ کس دیگر را نسزد که خود به فهم متن دین رو آورد و دستکم در فهم منابع ادراکی اش از دین، فردیت و خردگرایی شخصی را قدمی به پیش برد. از اینجا می توان دانست خدای عرفان بسیار مطلق تر و دست نیافتنی تر و یگانه تر از خدای شخص وار ادیات ابراهیمی است که هر فرد می تواند خود بی واسطه با او درگیر شود و عبادتش کند و او را در برآوردن نیازهایش به پاسخ وادارد. انسان کامل مانع هر گونه ارتباط بی واسطه مجموعه متکثر انسانها، با خدای شخصی آنهاست.
اين رطب ويابسي كه علي 1 برهم بافته است فقط به دردخودش مي خورد گفته ابن عربي :من وارث انياهستم ” متخذاز حديث نبوي :العلماءورثة الانبياء” است.وفهم عرفان نظري او براي چون توئي خيلي دشوار وبلكه محال است شمابرو همان كتب دوستدارآرامش را بخوان وياعباس ميلاني را.
البة ما مدعي عدم اشتباه محي الدين عربي نيسيم اما بشهادت بزرگاني ازعرفا وفلاسفهچه سني مذهب وچه شيعه مذهب چه ملاصدرا وچه حمزه فناري ،وابن تركه وچه شهيد مطهري -ره وجوادي آملي وحسن زاده آملي- سلمهماالله- گواهي داده اند كه ابن عربي درعرفان نظري صاحب سبك ومكتب نووجديدواستواري مطرح كرده است وپيروان مكتب وشارهان فصوص وي بمانندداوودقيصري وديگران عرفان نظري اورا بخوبي شرح وبسط داده اند ؛البةفهم ودرك فصوص براي همگان ميسورنمي باشد.
ومخالفان فلسفه وعرفان ازخشكه مقدسهائي دگم هميشه بوده اندكه اين گروه راتضعيف وبلكه تكفيرمي كرده اند وهم اينان بودند كه درس فلسفه مرحوم طباطبائي را مي خواستند باپشتوانه مرحوم بروجردي به تعطيلي بكشانند.كه ايشان حجت رابرمرحوم بروجردي تمام كرد وبه درس فلسفه ادامه داد وشاگرداني فهيم وفيلسوف وعارف برجامعه اسلامي تحويل داد وارزش كتاب قيم تفسيرالميزانش بگفته صادق ومصدَق شهيد مطهري -ره- بعدازصدهاسال استحكام نظرش معلوم خواهدشد. ونظريات فلسفي وتفسيري علمي طباطبائي را مرحوم پرفسوركُربَن دانست وشيفته اوشد وهمچنين شاگردان بسياراوكه الآن هركدام ازچهره هاي درخشان علم هستند.
ُ
علی1 گرانمایه : درود بر شما . ازت خیلی سپاسگزارم که ریشه ها را با اندیشه انتقادی آزادانه ای می خوانی. واقعا بهره می برم و امیدوارم ادامه دهی. نوشته هایت برای من تامل انگیز است. دورادور از راه نوشته با نوشته های دردمندانه ات گفتگو می کنم.اختلاف نظری اگر در این گفتکو رخ بدهد بسیار رهگشا خواهد بود.در همین فرصت به مازیار عزیر و دیگر دوستان نیز درود می فرستم. کوشا و پویا باشید
ازخصوصیات نیروهای تحت امر رهبر جنگ طلبی آنهاست.
***
بی بی سی:
فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران: باید خود را برای ورود به فضای جنگهای نیابتی آماده کنیم.
با سلام
متأسفانه باز هم شاهد اهانت بعضي افراد هستيم كه حتى به خدا نيز رحم نمي كنند مثل فردي از آلمان افاضاتي نموده است
اين نظام جمهوري اسلامي در ايران عجب نظامي بوده كه خروجي آن علاوه بر حاكمان دزد و بي لياقت جواناني بي هويت وبي ادب بوده كه ماشاء الله روز به روز بر تعداد آنها اضافه مي شود
«مسعود شوشتری» جانشین ستاد بازسازی عتبات عالیات در ایران گفت: «با کمک و حمایت مردم ایران این ستاد سه هزارو ۵٠٠ میلیارد ریال در زمینه بازسازی عتبات عالیات در کشورعراق هزینه کرده است.» البته یادشان رفته که کمک رهبر خیلی عظیم الشان را یاد آور شوند که ایشان با کد یمین و عرق جبین یک فقره ژنراتور تمام اتوماتیک را با کل تجهیزات و خدمه نصب به حرم علی ابن ابیطالب اهدا نمودند که بهای آن بیش از یکصد میلیار تومان ناقابل است که در چند پست قبل خبر کامل آن به اطلاع رسید خدا قبول کند !!! من باز هم ازآن طلبه ای که کلیه اش را به کودکی بخشید تشکر میکنم . جهت یاد آوری عرض شد .
با درود به نوریزاد عزیز و هم میهنان فرهیخته : هردم از این باغ بری میرسد ….تازه تر ازتازه تری میرسد > لطفا به خبر زیر توجه کنید ……………………………………………..سگ کشی دردناک در شیراز با تزریق اسید
در یکی از شهرکهای صنعتی شیراز، سگها به روشی غیرانسانی با تزریق اسید کشته میشوند و پیمانکاران در ازای ارائه هر لاشه ۱۵ هزار تومان دریافت میکنند.
به گزارش «سحام» براساس فیلمی دو دقیقهای از کشتار سگها که در فضای مجازی منتشر شده است، در شهرک صنعتی شیراز،پیمانکاران شهرداری این شهر، اقدام به کشتار دردناک تعداد زیادی سگ با استفاده از آمپول اسید کرده اند.
پیمانکارانی که در ازای تحویل لاشه هر قلاده سگ، ۱۵ هزار تومان دریافت می کنند و حتی از سوزاندن جسم نحیف یک توله سگ با اسید هم دریغ نمیکنند.
شهردار منطقه ۵ شیراز در گفتوگو با خبرنگار فارس، اعلام میکند: علیرغم واقع بودن شهرک صنعتی شیراز در محدوده شهرداری منطقه ۵، شهرکهای صنعتی تحت نظارت سازمان پسماند اداره میشوند و مسئولیت کشتار سگها دراین شهرکها برعهده شهرداری نیست.
از سوی دیگر، روح الله خوشبخت مدیرعامل سازمان پسماند شهرداری شیراز نیز در گفتوگو با فارس، ضمن ساختگی خواندن این کلیپ، تاکید میکند: شهرکهای صنعتی به هیچ وجه تحت نظارت شهرداری و یا سازمان پسماند نیستند و هر شهرک به طور مجزا توسط مدیر مربوطه اداره می شود.
اما این درحالی است که جعفر امیدی، مسئول دفتر شهردار شیراز ضمن اشاره به تماسهای مکرر هموطنان معترض به این اقدام، تاکید میکند: شهرک صنعتی شیراز تحت نظارت شهرداری شیراز بوده و این کشتار بیرحمانه توسط شهرداری شیراز در حال پیگیری است.
تعجب کردید ؟ از این جماعت معتقد به ولایت هیچ چیزتعجبی ندارد ! ظاهرا مسلمین پس ازفتح بدون خون ریزی مکه مکرمه به این سگ کشی هم پرداخته اند البته برای این کار حتما دستوری هم بوده والا همچین سر خود اقدام نکرده اند ولی فکر میکنم که سگ های مکه کمی از سگ های شیراز شانس بیشتری داشته اند ! چون به علط کم بودن وقت آن ها را سریعا میکشتند ولی این زبان بسته ها با زجر کامل و کافی به سرای باقی فرستاده میشوند واگرامکانش بود عکس ها رزا هم ضمیمه میکردم که چطور یک نفر پا بر گردن حیوان بیچاره فرو کرده و دیگری ازکمر و یا دم به آن به عمل تزریق اسید میپردازد خدا از باعث وبانی این عمل شنیع نگذرد !
آیا میشود به یک پزشک ممتاز دورهٔ قاجاریه (فرضا پزشک فرانسوی ناصرالدین شاه) ایراد گرفت که “چرا بیمارش از یک عفونت ساده مرده است؟”
کسی در دفاع از او میگوید: “فلانی (نام پزشک فرضی) برای رسیدن به بالین بیمارش -فرضا پسرکی از طبقات ضعیف- کیلومترها راه را در طوفان پیموده، برای مداوایش از ادویهٔ خاص دربار برده و عیادت هفتگیاش از شاه را لغو و خطر توبیخ و خشم قبلهٔ عالم را بجان خریده است!”
در پاسخ میگوییم: “اینها همه چه فایده که نخواسته یک عفونت ساده را درمان کند؟ چه اهمیتی دارد که او در آن طوفان خیس شد و سرما خورد؟ وقتی یک کودک، یک شکوفهٔ نشکفته، پرپر زد و رفت؟ در سوگش مادری دیوانه شد، خانوادهای از هم پاشید و پدری را کمر شکست؟”
آیا اخلاقا میشود به دلیل فوت بیمارش از یک عفونت جزئی، آن پزشک فرضی را شارلاتان، گمراه، قاتل، پزشک نما، مامور دشمن و … خواند؟
البته معلوم است که پاسخ منفی است. نخستین آنتی بیوتیک در دهههای نخست قرن بیستم کشف شد و پیش از آن مرگ بر اثر عفونت، امری شایع و متداول بود. چه بسا آن پزشک -با آنکه بیمارش مرد- شایستهٔ تقدیر هم باشد.
حالا فحش دادن و توهین کردن به تمام نامهای سیاسی-فرهنگی-اجتماعی مخالف حکومت شاه امری آسان است. چون ما آنها را با تجربه و دانشی قضاوت میکنیم که در آنزمان اساسا وجود نداشتهاست. انتقاد از همه کس و در هر مقامی ضروریست. چون انتقاد منجر به دیالوگ و گفت و گو میشود؛ و در اثنای گفت و گو اشتباهات و نکات مثبت آشکار میشوند. اما دشنام و توهین، نه تنها غیر اخلاقی بلکه نقطهٔ پایان دیالوگ و مفاهمه است.
جبههٔ ملی (که طیفی از احزاب چپ تا ملی و مذهبی را در بر میگرفت)، نهضت آزادی، فدائیان، مجاهدین، برخی از مذهبیها، … حتی حزب توده و حتی شخص محمد رضا شاه (که چون بیشترین قدرت را داشت پس باید سهم بیشتری از اتفاقات را به عهدهٔ او گذاشت) فحش دادن و توهین به هیچ یک اخلاقی نیست. دلیلش هم خیلی ساده است:
اینها شامل همهٔ ایرانیانی هستند که نسبت به جامعهٔ خود احساس مسئولیت میکردند. آیا کسی به این فکر نمی کند چرا همهٔ فعالان سیاسی (که غیر از شخص شاه، بقیه باید هزینهٔ اقدامات خویش را با زندان و … هم می دادند) چرا با هزینه کردن از عمر خود و با وجود زندان و تبعید و … مرتکب اشتباه شدند؟ و چرا امروزه هیچیک در فضای عمومی (هر کدام از طرفی) از فحش و ناسزا مصون نیستند؟ برای آنکه آنتی بیوتیک در زمان آنها اختراع نشدهبود! یا دست کم هنوز به ایران نیامدهبود!
آنچه را ما امروز میدانیم آنها نمی دانستند و ما هم بسیار چیزها را نمی دانیم که خواه ناخواه تاوان آن را نسلهای بعد از ما خواهند داد.
من از شخص احمد حاج سید جوادی چیز زیادی نمیدانستم غیر ازینکه برادر کوچکترش یک مصدقی سرسخت بود و زمانی سردبیر اطلاعات، و همینطور به عنوان نویسندهٔ آن نامهٔ معروف (که بعدها در فاجعهای به نام دادگاه انقلاب، به عنوان متن کیفر خواست علیه زندهیاد هویدا بکار رفت). کافیست صرفا در ویکی پدیا -و نه حتی بیشتر- به سوابق او نگاهی کنید: به عنوان دادستان عمومی تهران در دورهٔ امینی (که شبیه به دورهٔ دوم خرداد بود) یقهٔ اطرافیان فاسدِ دربار یا امرای ارتش را گرفت و دشمن درجهٔ یک فساد بود. آیا او شخصی شجاع و با شرافت نبود؟
برای من جالب است مردی که به عنوان دادستان، وکیل و قاضی عمری در احقاق حق مردم کشورش کوشیده، چرا باید نامش با فحش و فضیحت برده شود؟ آن هم در دورهای که فساد دامنگستر است و دادگاهها در آرزوی کسی همچون او؟
دوستان! افرادی که به مخالفت و سپس مبارزه با حکومت شاه پرداختند به غیر از چند نفر معدود که حتی به حزب خویش نیز خیانت میکردند؛ بهترین فرزندان این کشور بودهاند. آنها نوریزادها و نسرین ستودههای دوران خویش بودهاند. اگر میبینید که بینشان فقط چند نفری (زندهیاد رحیمی، عبدالکریم لاهیجی، …) پایشان در چالهٔ حکومت اسلامی نلغزید به دلیل آن بود که:
پزشک ایرانی -جز همان چند تن- هنوز از کشف آنتی بیوتیک جامعهٔ بیمار خویش، بیخبر بود.
این موضوع تنها به سیاست مربوط نمیشود و مسئلهای است که در بررسی گذار یک جامعه از سنت به مدرنیسم قابل طرح است.
سلام خدمت عزیز گرامی مازیار وطن پرست
به نکته بسیار خوبی اشاره داشتید ‘ تمام این آقایان قصد خدمت داشتند و ما بهتر از این روشنفکران چه چپ چه راست چه مذهبی و چه غیر مذهبی نداشتیم ‘ امروز که ما از سرگذشت بسیاری از آنها مطلعیم و کارنامه آنها را پیش چشم داریم واقعا متحیر میشویم که برخورد آنها چقدر کودکانه و احساساتی بوده ‘ و این کثرت آنها نشان میدهد که توان ملت ما در مجموع بیش از این نبوده ‘ البته استثناء هم بوده ولی صدایشان شنیده نشده ‘ به هر حال اگر ما دوباره به روزگاری بس سختر از آنچه امروز بر ما میگذرد گرفتار آیم به طور حتم دوباره به روشنفکران امروزمان خرده خواهیم گرفت که چرا ما را به چاهی عمیقتر فرو بردند
شاید علت این بی تفاوتی در بین اکثریت مردم ما از بالا گرفته تا پایین همین نکته باشد ‘ کسانی که نسبت به جامعه خود بی تفاوت نبودند و با وجود بهترین امکانات خود را وقف مردم کردند و به زندان رفتند و در آخر باید فحش و ناسزا دستمزد آنها باشد نمونه خوبی برای تازه نفسانی که باید پا به میدان بگذارند نیستند
به نظر بنده یکی از بزرگترین عواملی که مسیر تمام انسانها را منحرف میکند داستان قدرت و ناشناخته بودن ماهیت آن برای مردمان است ‘ به خوبی به یاد دارم زمانی را که در دانشگاهها مدارس و حتی در میان خانوادهها هر کس به نوعی از مرام خود دفاع میکرد و خود را عقل کل و بقیه را جاهل مطلق میپنداشت ‘این احساس در گفتگوها و مباحث چنان مشهود بود که انگار طرفین دعوا هیچ علاقهای به شنیدن مواضع طرف مقابل نداشتند
به کار بردن کلمات قلمبه ای چون لیبرالیسم ‘اگزیستانسیالیسم افتخاری بود که اصل داستان را به حاشیه رانده بود ‘به طوری که حق با کسی بود که تسلط بیشتری به اینگونه واژه های دهن پر کن داشت ‘ هیچکس دگران را آدم حساب نمیکرد و خود را حق مطلق و بقیه را باطل مطلق میپنداشت عین همانچه ما امروز از آخوند جماعت میبینیم منظورم این است که کسی متوجه رفتار خود نبود و نمیدانست که معنای این کار چیست هیچکس از خود سوال نمیکرد که شاید این اصرار ما در به کرسی نشاندن عقایدمان در اصل منشاء قدرت دارد و ما به دنبال اثبات شخصیت خود هستیم و در اصل لذت این کار ما را بر آن داشته که با تمام قوا از یافتههای خود دفاع کنیم ‘ کمتر کسی میدانست که این عمل مثل عمل جنسی غریزیست (صیانت از نفس) این کار در روانشناسی و فلسفه تعریفی دارد ساز و برگی دارد .
بنده در آلمان زندگی میکنم و همیشه تنم میخارید برای این گونه مباحث از کشیش تحصیلکرده گرفته تا گروههای چپ و آلترناتیو ‘ آنچه در بین آنها مشترک یافتم این بود که هیچکدام قاطعیت ما را در بحث و جدال نداشتند و رگ گردن شان متورم نمیشد ‘ گویی برایش جا گذشتهاند که اشتباه میکنند ‘ شاید آدلف هیتلر آخرین کسی بود که در اروپا توانست با رگهای متورم گردن چنین جمعیت عظیمی را بسیج کند
البته هر کسی اجازه دارد از مواضع خود قاطعانه دفاع کند ولی در عرصه عمل باید تابع رای اکثریت باشد
ما ایرانیان باید یاد بگریم که هر کس را در ظرفیت زمانی خویش در نظر آوریم و از قضاوتهای ناپخته پرهیز کنیم ‘ امیدوارم این نوشته شما کمکی باشد برای آن عزیزی که از گذشتگان بیش از توانشان انتظار دارد و از نوشته بنده در مورد پیامبر اسلام پریشان شده بودند
با تشکر از نوشته خوب شما
ملتی که تابع احساسات باشد و نه پیرو عقل و منطق، همیشه در برابر پرسش های تاریخی سرافکنده و بی پاسخ است
سلام بر اهل خرد
چندسال پیش روزنامه ای بدستم رسید که اگر اشتباه نکنم کیهان بود که زمان آن مربوط به روزهای ابتدای بعد از بلوای نکبت بار سال 57 بود.در آنجا یک تکه از سخنان آقای امیر انتظام را زیر تیتر سخنی از او آورده بود که سخن از فساد ایروانیها و خیامیها و لزوم مصادره اموال ایشان که به زعم این بنده خدا از راه ناصواب بدست آمده بود زده شده بود.حال کاری به این نداریم که امثال ایروانیها با کفش ملی و خیامیها با ایران ناسیونال افتخار صنعتی روزگار خود بودند و بعد از رفتنشان این صنعت نوپا و شورانگیز ما به چه روزی افتادند اما یک سوال هم از همین جناب امیر انتظام داریم.این درست که شوربختانه جماعتی حکومت ما را از تاوان جهلمان غصب کرده اند که کوچکترین بویی از انسانیت نبرده که نه تنها سی پنج سال عمر یک انسان بلکه بیش از سی سال از عمر سه نسل را سوزانده اند اما وجود این جماعت بدلیل وجود طرز فکرهایی مانند مورد بالاست.آیا در آن روزگار شما خروشیدید که مصارده اموال،اعدام بی دادگاه امثال هویدا و …محکوم و ناصواب است.همین طرز تفکراتی که باعث شد به جای کارخانه هایی نظیر استار لایت با مدیریتی که داشتن محصولاتش افتخار ایرانیان باشد به مدیریتی نظیر هادی غفاری سپرده شود(البته با مصادره)که امروزه از آن به عنوان انبار شرکت بهنوش استفاده شود!!!!درست که امروز شما از یاران دیروز خود به درستی طلبکارید ولی نسل ما هم از شما بزرگان طلبکار است.چه کسی پاسخ عمر بر باد رفته ما را می دهد؟!!خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج
جناب شاهد
درود بر شما! واقعا خوشحالم که مقهور نام و خاطرهٔ سالها مقاومت امیر انتظام نشده و او را نقد کردهاید. از آن مهمتر اینکه این انتقاد به لحن و ادبی شایسته صورت گرفته. اگر شما بجای انتقاد، توهین و ناسزا نثار میکردید، نه تنها دوستداران امیر انتظام را به جبهه گیری وامیداشت و جفایی میبود در حق خصائل مثبت او ؛ بلکه امکان دیلوگ و پاسخگویی مودبانه نیز (در صورتی که پاسخی وجود داشته باشد) منتفی می شد.
من یادداشتی در همین موضوع (بالاتر) نوشتهام و خوبست حالا که به نمونهٔ خوبی چون یادداشت شما برخوردهام، یک نکته را نیز بیافزایم:
ما همواره ناگزیریم با دانش امروز خود به گذشتهها نگاه میکنیم. امروزه اغلب فرمولها و جملات قالبی سوسیالیستی از اعتبار ساقط شدهاند. از اینرو باید بازیگرانی که همراه زمانه رشد کرده و به اشتباهات خویش پیبردهاند، به نقد گذشتهٔ خویش بپردازند.
در فضای به شدت چپِ روشنفکری آنزمانِ ایران و جهان، که اروپا نیز در دست دولتهای رفاه با اندیشههای سوسیالیستی بود، آنقدر به سرمایهداران سخت گرفتهمیشد که حتی روحانیی همچون مطهری در جستجوی تفسیری سوسیالیستی از قرآن بر علیه مالکیت خصوصی بود.
باید اعتراف کنیم که در طول آشناییمان با مدرنیسم، فقط مقلِّد مُدهای فکری اروپایی بودهایم و بس. هرگز شرایط عینی خود و کشورمان را تحلیل و نقد نکردهایم. حاصلش هم می شود احزابی که می خواستند در کشوری کشاورزی، انقلاب کارگری بپا کرده، و با استفاده از جملات قالبی و دهن پرکنی همچون “بورژوازی کمپرادو” همهٔ دستاوردهای دههٔ طلایی 45-55 کشور را انکار کنند.
اموال 52 نفر (گمان می کنم) از سرمایهداران توسط دولت موقت مصادره شد. زندهیاد سحابی در خصوص بعضی از اسامی اقرار به اشتباه کردند. اما هرگز به طور کلی به این موضوع پرداخته نشد.
آقای هویدا سری به زندانها بزنید نامه سرگشاده حججاسلام خامنهای، منتظری، هاشمی، مشکینی، مصباح، جنتی و…
بسمالله الرحمن الرحیم
جناب آقای نخستوزیر، متاسفانه در سالهای اخیر اقداماتی برخلاف قوانین اسلام و قانون اساسی در این کشور مذهبی انجام یافته که موجبات ناراحتی عموم طبقات را فراهم آورده و فاصلۀ عمیقی بین ملت و هیات حاکمه ایجاد کرده است، ملت و هیات حاکمه که باید متفقا در پیشرفت و عظمت دین و تعالی کشور بکوشند و با اعتماد و حسن اطمینان به یکدیگر در زمینۀ واحدی فعالیت کنند، با کمال تاسف هر دولتی که روی کار آمده، بجای اینکه به این اختلاف خاتمه دهد، آن را شدیدتر و احساسات ملت را علیه هیات حاکمه برافروختهتر نموده است. ما نمیدانیم متصدیان امور چه میکنند و در نظر دارند این مملکت را به کجا بکشانند، آیا در این مملکت (باصطلاح دینی و مشروطه) مردم حق هیچگونه اظهارنظر در سرنوشت خود باید نداشته باشند؟ خفقان، محدودیت، سانسور، تفتیش عقاید از یک طرف، شکست اقتصادیات و تصاعد هزینه کمرشکن زندگی از طرف دیگر، ملت را از پای درآورده و اگر کسی از وضع موجود اظهار نارضایتی کند، سیاهچال زندان و سپس حکم دادستانی ارتش زندگی تیرۀ او را تیرهتر مینماید. آخر در کدام گوشه جهان تا این حد فشار، اختناق، حبس، زجر، شکنجه و ترور افکار بر مردم حکومت میکند؟! در کدام کشور مراجع و زعمای دینی، سخنگویان مذهبی، روشنفکران، اساتید دانشگاه، تجار و اصناف، بالاخره طبقات متفکر و فعال کشور حق اظهار نظر در شئون اجتماعی خود ندارند، در جهان امروز کجا معمول است عدهای مطلقالعنان حاکم مطلق بر جان و مال و ناموس مردم باشند و کسی حق فریاد و تظلم نداشته باشد؟ در کدام گوشه دنیا سابقه دارد که یک مرجع دینی و زعیم فداکار ملی با داشتن مصونیت و صلاحیت قانونی که از کشور خود دفاع میکند و میگوید نباید بیگانگان با اتکاء به مصونیت مطلق بر مال و جان و ناموس مردم تسلط داشته باشند، او را به اتهام ناجوانمردانه «قیام علیه مصالح کشور و تمامیت ارضی» تبعید و در مملکت دیگری زندانی و ممنوعالملاقات نمایند؟ آیا این قسم حکومت در بین ملل نیمهوحشی آن هم در دوران حکومت فردی از پستترین حکومتها شمرده نمیشده است؟
آقای هویدا شما سری به زندانها بزنید و بپرسید این اصناف مختلف زندانی: علماء، وعاظ، اساتید دانشگاه و دانشجویان، تجار و اصناف به چه جرمی مدتها در زندان بسر میبرند؟ آیا جز دفاع از حریم قرآن و عظمت کشور و تظلم از خفقان و دیکتاتوری جرمی داشتهاند؟ آیا اگر کسی گفت نباید اسلام و قرآن مورد تهاجم واقع شود، کشور در چنگ بیگانگان افتد، ثروتهای سرشار مملکت به یغما رود، اختناق و فشار بر مردم حکومت کند، دولتها در تامین خواستههای مردم باید کوشش نمایند و بالاخره اگر کسی خواست با استفاده از حق قانونی خود در شئون کشورش اظهار نظر نماید، باید در سیهچال زندان زندگی کند و با محرومیتهای همه جانبه دست به گریبان باشد؟ ما برای حفظ مصالح عالیه اسلام و کشور عزیز جداً میخواهیم به منظور پایان دادن به وضع خطرناک موجود و رفع اختناق و رفاه حال عامۀ مردم فکری کنید و به خواستههای مردم ترتیب اثر دهید. طبقات مختلف کشور بالخصوص علماء اعلام و بالاخص حوزۀ علمیه قم که مرکز هدایت و پرورش کشور است منتظرند که هر چه زودتر به وضع موجود خاتمه داده شود و مخصوصا در اسرع اوقات رهبر شیعیان مرجع عالیقدر حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی مدظله علی روسالمسلمین را به قم عودت داده و سایر علما و دانشمندان، اساتید محترم دانشگاه و دانشجویان و اصناف، تجار و متدینین را از زندان آزاد نموده و پیش از این نسبت به احساسات پاک و گرم مردم بیاعتنایی نشود.
موسی زنجانی، ابوالفضل النجفی الخونساری، علی قدیری اصفهانی، سید علی خامنهای، محمد محمدی، حسینعلی منتظری، علی قدوسی، اکبر هاشمی، ابراهیم امینی، احمد آذری قمی، محمدعلی گرامی، محمد علامی، یحیی انصاری شیرازی، ابوالقاسم خزعلی، مهدی فیض، عبدالعظیم محصلی، علی المشکینی، الاحقر عبدالرحیم الربانی الشیرازی، سید یوسف حسینی تبریزی، سید هادی خسروشاهی، سید ابوالفضل میرمحمدی، حسین حقانی، الاحقر سید مهدی حسینی لاجوردی، صادق خلخالی، ابوالقاسم مسافری، عباس محفوظی، هاشم تقدیری، علی احمدی، محمدحسین مسجدجامعی، علیاکبر مسعودی، محمد موحدی لنکرانی، اسماعیل صدر، احمد جنتی، احمد امامی، میرآقا موسوی زنجانی، یدالله پورهاشمی، محمد یزدی، نعمتالله صالحی نجفآبادی، مصطفی اعتمادی، سید موسی شبیری زنجانی، مهدی الحسینی الروحانی، محمدحسین الحسینی اللنگرودی، محمد حقی، محمدباقر حسنی، محمدباقر احمد پایانی، عبدالله جوادی، محمدرضا توسلی، محمدتقی صدیقین، شیخ محمد الهمدانی، محمدتقی مصباح یزدی، حسین نوری، حسین شبزندهدار، علی دوانی، علیاکبر موسوی.
۴۳/۱۱/۲۹
– رونوشت دیوان عالی کشور
بعنوان فضول محله از قارئین محترم و محترمه سایت وزین می پرسم ایا تاریخ نامه درست است و مثلا بیست و نهم بهمن ماه 1389 نیست؟دوما ایا مقصد رسیدن به نان و آب و بودجه و قدرت و بقول معروف مشروطه امضائ کنندگان نبود؟ایا واقعا این جماعت درد دین داشتند؟
«قیام علیه مصالح کشور و تمامیت ارضی» ← «تشویش افکار و نشر اکاذیب به قصد اقدام علیه امنیت ملی»
اینایی که اسمشان در این نامه آمده یا دستشان تا آرنج به خون بیگناهان آلوده است، یا تا گردن در فساد ملی -اخلاقی، یا هر سه تا.
سلام خدمت همه عزیزان
دیدم یکی از دوستان در مورد معجزه بودن قرآن در این سایت پیشنهاد مسابقهای داده بود و از همه متفکران جهان دعوت کرده بود تا به میدان بیایند و خیال ما را راحت کنند و اگر میتوانند ده آیه مثل قرآن بیاورند
بنده دعوت این دوستمان را اجابت میکنم و به میدان میآیم ‘البته بنده نه از دانشمندانم و نه از متخصصین ‘ولی تنها به صرف داشتن عقل حق دارم نظرم را بگویم و از آن دفاع کنم ‘ حل این معما در گرو یک ادعاست که من آن را مطرح میکنم
قرآن صد در صد و به حق این ادعا را مطرح کرده و دلیل آن هم بسیار ساده است
حال بنده هم تمام دانشمندان ‘ از علوم تجربی گرفته تا جادوگران و رمالان و آیتالله ها و خلاصه تمام جانداران را به مبارزه میخوانم ‘
اگر آنها بتوانند دو عدد شن و یا ماسه و یا هر چیز دیگر که دوست دارند را در تمام صحراهای جهان ‘ از کف اقیانوسها گرفته تا قعر کهکشانها و خلاصه هر جا که دوست دارند ‘ بگردند پیدا کنند که صد در صد مثل هم باشند ‘و بیاورند و نشان من بدهند ‘ بنده هم ده جلد قرآن به تالیف خودم آماده میکنم میدهم خدمتشان
البته آن دو چیز باید اتم به اتم از لحاظ مقدار و شکل هندسی صد در صد برابر باشند ‘
اگر نتوانستند پس ایمان بیاورند به آنچه میگویم ‘ و بدانند که در این دنیا هر چه هست و نیست معجزه خداست ‘ از گوش و حلق و بینی و باز شدن غنچه یک گل گرفته تا لبخند یک کودک همه معجزه خدا یند ‘خدا برتر از آن است که بازیچه دست عدهای قدرت طلب زیاده خواه شود و آنها را به جان هم اندازد ‘ اینکه عدهای انتظار دارند خدا دریا را بشکافد مرده ها را زنده کند و بین پیامبر و زنانش خبرچینی کند ‘ از بیخ و بن انتظار بیجایست ‘ حضرت محمد باید چه میکرده تا آن قوم جاهل دست از این انتظارات کودکانه بردارند و پرهیزکار شوند ‘ نه برای اینکه خدا نیازی به پرهیزکاری آنها داشته’ بلکه فقط به این دلیل که به نفع خودشان بوده ‘ کیست که از عشق و محبت و عدالت بین آدمیان بهرهای نبرد ‘ کیست که چنین آرزویی در دل نپروراند و خواهان محو ظلم و ناعدالتی و فقر و جفا در میان آدمیان نباشد ‘ کیست که حاضر نباشد قصه هزار و یک شب و حسین کرد برای جاهلان تعریف کند تا آنها را به راه راست هدایت کند ‘ حضرت محمد هیچ کاری نکرد مگر اینکه هر عاقلی هم در شرایط او چنین میکرد
به عقیده بنده توقع و انتظارت کودکانه ما از دین دمار از روزگار ما در آورده و ما را به پرداخت هزینههای گزافی مجبور کرده ‘ کسی که انتظار دارد جوابهای کنکور سراسری را در قرآن بیابد خود را به مصیبتی سخت گرفتار کرده ‘ این چه معنا دارد که عدهای برای بالا بردن مقام خود چنین بار گزافی را بر دوش دینی بگذارند و از پس ابتدائی ترین خواستههای مردم بر نیایند.
رسالت مشترک همه ادیان چند چیز بیشتر نیست ‘ که مهمترین آن هم به زبان علمی این است که هر عملی عکسالعملی دارد ‘ درست عمل کنید عکسالعمل پربرکتی در انتظارتان خواهد بود
خدا همه ما را شفا دهد
Erfaniyan
Az khodaye khodetan soaal daram:
Khodayee ke shoma migooyeed Ghaadere, Tavaanast, Beeniyaze, Kamele Va///Va//Va
En khoda chera “neyaz dare” yek ensan behesh “Sojjdeh: kone?
.
Va agar enssan
.Sojde nakone dar ghare Jahnam kha-had raft?
Bishtare aayaate ghoraan dar morede”Tars az khoda, Iman be Khoda, Doozakh, Barzakh va Ghodrate Khodaat.”
Mesle Inke “Khodaye shoma ba Khodesh Shadidan dar tazade”‘///
In che khodayee hast ?
Aghrab
جناب عقرب
سلام به شما
البته جناب عرفانیان که یک مسلمان است پاسخ شما را خواهد داد،در عین حال من در اینجا مختصرا به سوال شما پاسخ می دهم:
1-ابتدا باید بگویم باز هم متاسفم که هنوز نتوانسته ای مشکل کیبرد را حل کنی و ارتباط شفاف تری با خوانندگان این سایت داشته باشی،گویا شما بدت نمی آید ،گاهی فینگلیش بنویسی ،و گاهی هم در یک سایت فارسی زبان انگلیش بنویسی و چند نفر بزحمت بیندازی تا ترنسلیتور شما شوند ،امیدوارم این گام اول را برای ارتباط شفاف تر بردارید.
2-در مورد سوالی که مطرح کردی باید بگویم این سوال بسیار سطحی و ناشی از ناآگاهی و نا آشنائی به منطق وحی و قرآن و فرهنگ دین است ،حال قطع نظر از مساله اعتقاد به شریعت های انبیاء ،نکته اساسی فقدان معرفت کامل شما به خدای جهان هستی در این سوال موج می زند ،مساله این است که خدای ادیان ابراهیمی که خدای جهان و انسان است ،از نظر برهان های دقیق فلسفی ،و از نظر تصریحات کتب آسمانی و خصوصا قرآن کریم ،خدائی است بی نیاز از جهان و بی نیاز انسان ،این هم برهان فلسفی دارد و هم در ادیان منعکس شده است ،شاید شما اصلا به خدای خالق هستی اعتقادی نداشته باشید ،و جهان را واجب الوجود ،و انسان را محور همه تفکرات خود بدانی ،یا اعتقاد به خدا داشته باشی ،اما اعتقاد به ادیان و شرایع توحیدی و عبادات مفروضه نداشته باشید ،پس این نگاه شما نگاهی فرادینی و بیرون از ادیان است ،بنابر این منطق درست گفتگو این نیست که منکران ادیان یا منکران خدای خالق هستی ،بحث اساسی در این دو جهت را فرو گذاشته ،به احکام داخلی ادیان گیر دهند ،در حقیقت شما مصداق ضرب المثل معروف :خانه از پای بست ویران است ،،،،خواجه در پی نقش ایوان است هستید
شما خوب است ابتدا بحث از پای بست و بنیان های اعتقادی خویش کنید که چه معرفتی در خصوص خدای جهان دارید ،و چه دلیلی بر نفی بعثت انبیاء الهی دارید ،نه اینکه خانه اعتقادی شما که از پای بست دچار ویرانی است را رها کرده به نقوش ایوان و اشکالات سطحی اکتفاء کنید.
3-از نظر اسلام و قرآن تعریفی که از خدای جهان هست تعریف یک هستی بی نهایت و بی نیاز از غیر ذات خود است ،خدای ما خدایی است که متصف به صفت “صمد”=بی نیاز است :الله الصمد،و سرتاسر هستی از مادیات و مجردات مملوک او و او مالک آنهاست ،زیرا موجودی که به اشیاء دیگر که نبوده اند ،هستی و کمال هستی اعطا می کند ،مالک آنان است :له ما فی السموات و الارض، و موجوداتی که نبوده اند و به اراده او هستی پیدا کرده اند،حیثیتی ندارند تا در برابر خالقی که آنان را از عدم بعرصه وجود آورده است دم از استقلال و انانیت زنند :”إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً.مریم/90”
یعنی هرچه و هرکه در آسمانها و زمین است بنده و مخلوق خدای رحمان است.
و او نور آسمانها و زمین است و اول و آخر و ظاهر و باطن هستی است که آن فآن در حال افاضه فیض هستی به آنان است ،و اگر آنی عنایت خویش را از ادامه فیض وجود به موجودات بردارد ،همه معدومند :اگر نازی کند ،،،فرو ریزند قالبها.
سخن در معرفت الله فراوان است ،و شدت اشعه وجودی آن ذات بی همتا چنان شدید است که چشمان خفافیش را از رویت خویش فروبسته است ،همچون ماهی در آب که جز فراگیری آب نمی بیند ،و از شدت بداهت انغمار در اّب ،می گوید آب کو؟
این مشکل انسان در همه تاریخ بوده است که فقط خویش را می دیده است و خویش ،و امروز که دیگر “خدا مخلوق انسان است”! و “انسان محور همه هستی” است!
انبیاء در طول تاریخ آمدند به این انسان یک سر و دو گوش خود خواه و در عین حال خدا خواه (بر حسب فطرت انسان طالب کمالات لا یتناهی است و سیر ناشدنی) را به اصل خویش متوجه کنند ،و به او بفمانند که اصل او خداست ،و محور جهان هستی خداست ،و حیات این جهانی تازه آغاز سیر و حرکت انسان بسوی ابدیت خویش است.
حال در این جهت ادیان و شرایع و انبیاء الهی بفرمان خدای جهان ،احکام و آدابی برای انسان آورده اند تا این انسان را متوجه به آن اصل کنند (اصل عبودیت و خدا شناسی و جهان شناسی و خود شناسی) و اینکه رابطه او را با هستی بی انتها تعمیق بخشند ،یکی از این احکام و فاکتورها “نماز” است که در ادیان دیگر هم بصورت های دیگر وجود داشته است و اختصاصی به اسلام هم ندارد.
در اسلام فلسفه نماز ،ذکر و یادآوری خدای هستی ،و خضوع و کرنش او در برابر مالک هستی است ،این نه آنی است که بتوهم شما ،رفع نیازی از خدای جهان کند ،او که از بود و نبود غیر خود بی نیاز است ،و این جود و فیاضیت او بوده است که منشا سر ریز جهان و هستی من و تو و دیگران شده است :من نکردم خلق تا سودی کنم ،بلکه تا بر بندگان جودی کنم ،البته جود کردن او بغیر خود نیز سبب استکمال ذات او نیست ،این لازمه ذات الهی و فیاضیت او و اسماء و صفات اوست و در واقع جهان چیزی نیست جز ذات الهی و اسماء و صفات و شوون او ،نظیر رابطه موج و شکن دریا به اصل دریا ،در یک تشبیه دور.
پس خدا از من و تو و بطریق اولی از عبادت و کرنش ما بی نیاز است ،و این نماز و عبادت ،در حقیقت کمال انسان و حرکت کمالی انسان بسوی اصل خویش است،وگرنه اگر شما سیری در قرآن کنید در بسیاری از آیات مساله بی نیازی خدا تکرار می شود.
من برای اینکه شما اندکی از این نگرش سطحی به متن دین فاصله بگیرید ،چند نمونه از آیات حاکی از “غنای مطلق” ذات الهی ، و چند آیه در مورد فلسفه عبادت و فلسفه نماز از دید قرآن را برای شما ذکر میکنم ، و از ورود به بحث های روایتی که طولانی است خودداری می کنم :
الف- نمونه آیاتی در مورد بی نیازی خدا از همه :
1-فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ
(آل عمران/97)
این آیه در مقام تاسیس و تشریع عبادت حج است ،که به خصوصیات آن نمی پردازم ،می گوید حج بر انسانهای واجد شرائط واجب می شود ،در پایان آیه می فرماید :هرکس کفر ورزد (عمل بدستور نکند) پس خدا بی نیاز از همه جهانیان است.
یعنی تاکید بر آزادی و اختیار انسان در عین وجوب و سفارش به عبادتی که نفع آن بخدا نمی رسد ،بلکه نفع به انسان می رسد ،حال اگر انسان خود محور شد و خدا را فراموش کرد ،ضرر به خود خواهد رسید و خدا از همه بی نیاز است.
2-“”إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.
(الزمر/39)
مضمون این آیه هم این است که ای انسانها و مخلوقات من ،اگر در برابر دعوت انبیاء من کفر ورزید ،بدانید که خدا از شما بی نیاز است ،و در عین حال تشریعا رضا به کفر بندگان ندارد ،یعنی تکوینا انسان مختار است اگرچه تشریعا از سوی خالق مکلف به تکالیف است. اگر در برابر خدا و نعمت های او شکر گزار باشید ،سبب رضایت اوست از شما ،و هیچ انسانی هم بار گناه انسان دیگر را نمی کشد (هرکس مرهون عمل خویش است)،پس از این جهان نیز همه انسانها بسوی او رجوع خواهند کرد و او آنان را از همه اعمالشان آگاه خواهد کرد ،زیرا که او حتی آگاه به آن چیزهایی است که در سینه ها و فکرها می گذرد.
می بینید این آیه هم در عین دعوت به تشریع و عبادت و پذیرش ،می گوید این عبادات نفع اش عائد شماست و خدا از شما و عبادت شما بی نیاز است.
3- آیات فراوان است ،به اینها هم توجه کنید :
“وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَميداً
(النساء/131)
/////////////////////////
لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ
(الحج/64)
////////////////////////
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ
فاطر/15
مضمون همه اینها این است که همه موجودات ذاتا فقیر الی الله هستند ،روی همان نکته که عرض شد ،فقر ذاتی در اصل هستی و وجود و کمالات ،و او از همه موجودات و نه فقط انسان ،بی نیاز و غنی است،و کفر من و تو گردی به کبریائی او نمی نشاند،چیزی که هست این است که انسان بی خدا موجودی بی هویت و سرگشته است که مبدا و منتهای خویش را نمی شناسد و برای خود چه رنج هایی که فراهم نمی کند.
ب- نمونه آیاتی که در مورد فلسفه نماز سخن می گوید :
1- قرآن حکایت می کند که خدا به موسی فرمود :
“إِنَّني أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري
(طه/14)”.
من خدایی هستم که معبودی جز من نیست و کسی شایسته عبودیت نیست جز من ،بعد بموسی امر کرد که موسی! پس مرا عبادت کن ، و نماز (مراسم پرستش و نیایش) را بپا دار برای یاد من در جانت رسوخ کند.
ملاحظه کن دوست عزیز ،اینجا اشاره به عبودیت خالق هستی شده و واقعیت اینکه هیچ موجودی سزاوار پرستش و عبودیت نیست جر آنکه جهان آفرید و نعمت ها داد ، و نعمت هستی و نعمت های دیگر را آن فآن به مخلوقات اعطا می کند،باز اگر می گوید نماز را بخوان نمی گوید نماز بخوان چون من به نماز تو محتاجم ،او که از ذات و صفات و افعال ما بی نیاز است ،می گوید تو نماز بخوان تا بیاد من باشی ،چرا بیاد من باشی ؟ زیرا هویت حقیقی انسانی تو در ذکر و یاد اصل هستی ،معنا پیدا می کند ،پس نفع عبادت راجع به انسان است نه خدا.
2-باز فرمود :
“”اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ
(العنکبوت/45)””
ای پیامبر آنچه ازکتاب بتو وحی می شود را بر انسانها تلاوت کن ،و نماز را بپا دار ،چرا؟ زیرا که نماز است که انسانها را از فحشاء و منکرات و کجیها و گناهان باز می دارد ،و ذکر و یاد خدا که نتیجه نماز است ،از این (فائده) مهمتر است،و خدا به کارهای شما آگاه است.
در این آیه هم می بینید منفعت نماز بازگشت به انسان می کند ،نماز (یعنی نماز درست و با انگیزه الهی و خلوص) انسان را از سوء رفتار های اخلاقی و گناهان باز می دارد ،و علاوه بر آن سبب حصول ذکر خالق جهان است ،که باعث تحقق هویت حقیقی انسان است ،چون انسان جدای از خدا از هویت حقیقی خویش جداست ،همین که در مکاتب پر زرق و برق اومانیستی شاهد هستیم.
3-و بالاخره در آیه دیگری فرمود :
“”وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرينَ””.
(هود/114)
یعنی نماز در دو طرف روز بپا دار، و در بخشی از شب ،چرا؟ آیا نماز سبب کمال حقیقی برای خداست؟ خیر ،نماز که یکی از حسنات و کارهای نیکوست ،باعث از بین رفتن سیئات و خطاهای رفتاری و گفتاری شما انسانهاست،زیرا که نماز سبب تذکر یاد کنندگان خداست.
عقرب گرامی ،مقصود من منبر و موعظه نبود ،من فقط خواستم با استناد به برهان عقلی و کلمات وحی توضیح دهم که معرفت و شناخت شما از خدا و رابطه او با انسان ،و جایگاه عبادات و از جمله نماز در زندگی بشر ،معرفت و آگاهی دقیقی نیست ،زیرا هم خدا را آنچنان که باید نشناخته ای ،و هم جایگاه انسان نسبت به خدا را دقیق نیافته ای و هم نقش نماز در زندگی بشر درست تحلیل نکرده ای.
با احترام
Seyyed Morteza,
Lotfan, be man jenaab nagooid . Hamoon Aghrab Kafi hast ba sepass.
>>>
Ba tashakkor az shoma ke vaght gozashtid va be tafrir mozeye sojjdeh be khoda ra az zabane khode khoda (Quran) ba “Dalile Qurani” bayan dashtid.
Dar Jam Bandi shoma; Sojjde be Khoda faghat baraye Khode Insane hast va khoda aslan razi nist kasi barayash Sojjdeh kone.
.
Pass tanha bekhatere Sojjdeh nakardan hich ensani be jahannam nakhaahad rafy.
Ba tashakkor az shoma ke khiyale hamera rahat kardin .
Bechare Shytoon, ke baraye ye Sojjdeh nakardan be ensaani (ensaani ke majboor nist hata be khoda ham Sojdeh kone), tamame Paro balesho Soozoondan va ba pass gardani andahtesh to Jahanam.
.
Pirooz bashin
Aghrab
دوست عزیز
نوبت قبل گفتی بمن نگو “جناب عقرب” همان “عقرب” کافی است.
1-واقعا در مورد اسمت مرا در پارادوکس قرار دادی!
آخه عزیز من این چه اسمیه برای خودت انتخاب کردی که آدم متحیر می مونه که چگونه خطاب کنه!
بگم :سلام بر عقرب؟!
بگم :جناب عقرب؟!
بگم:عقرب گرامی؟!
بگم:dear aghrab ،یا عقرب عزیز؟!
همه این پارادوکس ها ناشی از منفی بودن اسم شماست، البته عقرب بهرحال یک موجود زنده است که حظی از وجود هم داره ،اما توی مناسبات انسانی ،و برای رعایت احترام بهرحال ،اگر انسانی رفت زیر این پوشش این پارادوکس ها لازم میاد.بگذریم.
2-عقرب جان ،دیدم اسپل “سجده” رو اینطور نوشتی که :”sojjdeh”چون دیدم در نوشته های قبلی غالبا صحبت از آگاهی می کنید و روی آن اصرار می ورزی ،به آگاهی شما می رسانم که تلفظ کلمه “سجده” اینطور درسته که سین را باید بفتحه قرائت کنی نه با (o یا ضمه) و سجده به ضمه سین غلطه ،ضمن اینکه انتخاب حروف در فینگلیش باید مطابق تلفظ باشه ،شما چرا دوبار “جی” را ری پیت کردی؟ این ری پیت کردن حروف وقتی است که باصطلاح حرفی مشدد باشه یا تشدید داشته باشه ،در حالیکه حرف “ج” یا جیم در کلمه “سجده” بدون تشدید تلفظ میشه،یو ماست رایت سو :sajdeh
امیدوارم خوب لغت را تفهیم کرده باشم.
3-در مورد اصل مطلب درست متوجه شدی ،همانطور که قبلا توضیح دادم ،هم ببرهان فلسفی بر بی نیازی خالق جهان از وجود انسان و صفات و عبادات او ،و هم با توجه به آیات قرآن ،روشن است که خدایی که خالق جهان و انسان است نیازی به انسان و عبادات او ندارد،شما بحث را بردی روی مجازات و دفاع نمکینی کردی از شیطان ،مساله این است که باز در اینجا خلط مبحثی که به آن دچار شدی یکی این است که گمان کردی ،بی نیازی با وضع مجازات منافات دارد،و دیگر اینکه شما معنای مجازات های اخروی را خوب درک نمی کنی،و مشکل اساسی اینه که ظاهرا نگاه شما نگاهی برون دینی است.
ببین عقرب جان! اگر مجازات کردن بر تخطی و عدم رعایت قانون با غنا و بی نیازی قانون گذار منافات داشته باشه ،همه مجازات هایی که در جوامع بشری بر خطاهای فردی یا اجتماعی وضع میکنند باید مورد ایراد و اعتراض شما باشه،آیا شما ملتزم به این هستی؟ یعنی اگر در سطح فردی یا اجتماعی یا در بین اقوام و ملل ،قانون گذار مجازاتی در برابر تخطی و زیر پا گذاردن قانون وضع کرد شما باید بگی جناب قانون گذار تو که بی نیازی ،چرا کسی را که از مقررات عدول و تخطی کرده مجازات می کنی؟! و خواستار این بشی که خطاکار برای اینکه راحت بشه همیشه از مجازات معاف بشه و این انسانی تره! آیا این بنظر شما استدلال درستیه؟
پس مصالح و اهداف کلی فردی و اجتماعی چی میشه؟یعنی ممکن هست که جاعل و قانون گذار از خطاکار و عمل خطای او بی نیاز باشه اما در عین حال روی رعایت مصالح فردی یا اجتماعی قرار دادی ،خطاکار رو مجازات کنه،و اگر نکنه این هم آسیب به مصالح فردیست و هم آسیب به مصالح اجتماع.
این در مورد قوانین اعتباری و مصالح اجتماعی و فردی می بینی که جاری هست.
در مورد مسائل تکوینی و سعادت ابدی انسان این بیشتر و مهمتر هست ،شما اگر از بیرون به ادیانی که خدا برای تامین سعادت بشر می فرسته نظر می کنی و آنها را قبول نداری،بحث دیگری است ،اما در دایره تشریع احکام و وضع مقررات شریعت ،آنچه که مورد نظر خدای متعال است ،در نظر گرفتن مصالح و مفاسد فردی و اجتماعی انسان برای تامین سعادت ابدی اوست ،زیرا او خالق انسان است و خالق انسان آگاهتر از انسان است به آنچه که سبب تامین سعادت های این جهانی و آن جهانی اوست ،از این جهت قرار دادن تشویق ها و مجازات ها از امور ضروری برای تامین آن سعادت است.بهر حال مشکل بزرگ شما اینه که هم این فلسفه در مورد لزوم قوانین و مقرراتی که بمصلحت فرد یا اجتماع است را در نظر نمی گیرید ،هم نگاه شما به رابطه “انسان” و “خدا” ،نگاهی است مثل رابطه “انسان” با “انسان”،در حالیکه این قیاس و تصور نادرسته ،و رابطه انسان با خدا از این قبیل رابطه های انسانی بین من و تو نیست ،بلکه این رابطه از قبیل رابطه بین وجود و عدم و هستی و نیستی است،و عقل شما شما را برحسب تکلیف عقلی(صرفنظر از تکالیف تشریعی و دینی) مکلف می کند که در برابر موجودی که خالق اصل هستی است و شما و دیگر اجزاء هستی را از نیست به هست تبدیل کرده “کرنش و سجده و احترام کنی”و رعایت فرامین و اوامر او کنی.
این یک نکته که البته مطلبی است که در مورد شیطان هم که آنرا مطرح کردی قابل سرایت تحلیلی است.
4- نکته دیگر اینکه ،مجازات های اخروی و جهنم و نظایر آن از حقایق اخروی ،به این معنا نیست که مثل مجازات ها و مقررات جزائی انسانی ،بیایند در برابر هر عمل خطائی ،با جعل و اعتبار ،یک مجازات وضع کنند و بگویند این جریمه در مقابل آن عمل باشد ،این زندان در برابر آن عمل باشد ،یا مثلا اعدام در برابر فلان عمل جنایتکارانه باشد و قس علیهذا.
اینطور نیست عقرب گرامی، مجازات های آن جهانی از قبیل نتایج عینی هر عمل است که به انسان باز می گردد ،اگر دروغ گفتی یا غیبت کردی ،یا ظلم به این و آن کردی یا هر عمل زشت و نکوهیده عقلی و شرعی ،مساله این است که در عالم آخرت صورت متناسب با آن عمل بعینه به شما باز می گردد ،شاید الان درک این مساله برایت دشوار یا خنده دار باشد ،اما این واقعیت مورد تاکید ادیان و خصوصا قرآن است که “خود عمل” به انسان می رسد بعنوان مجازات ،این در آیات فراوان قرآن است که خدا یک مجازات خارجی یا اعتباری برای کارهای حرام قرار نداده است ،بلکه خود عمل زشت یا حرام متناسب با صورت آن در عالم دیگر به انسان می رسد ؛اینرا در معارف دینی تعبیر می کنند به “تجسم اعمال”،البته این بحث و ذکر شواهد آیات و استدلال های عقلی بر آن طولانی است و من از توضیح بیشتر معذورم ،اما خواستم بگویم مجازات های اخروی از قبیل تصویر عوامانه ای که در ذهن شماست که از قبیل “انتقام گیری شخصی” باشد نیست ،پس مجازات بر ترک نماز یا ترک سجده ای که شیطان کرد و تو از شیطان دفاع کردی و دلت برای او سوخت ،از این قبیل نیست ،بلکه توضیحش همان است که عرض شد که جهنم اعمال را خود بنده و جنابعالی می سازیم ،نه اینکه کسی با پس گردنی کسی را بجهنم بیندازد.
امیدوارم مقصودم را خوب رسانده باشم و خوب آگاه شده باشی.
عقرب جان موفق باشی.
Seyyed Morteza,
Shoma ba in hame elm ye sari ham be Loghat Nameye Deh-khoda mezadid ta maniye Aghrab ra bedoone rojoo be Quran Va Khoda befahmid. Haghayeghe ziyadi hast dar in donya ke dar Quran neveshte nashode va be Khoda ham rabti nadare.
Aghrab jahat ettelae shoma:
در اصطلاح نجومی برجی از بروج آسمان که قمر درآن فرود آید.. نام برج هشتم از بروج آسمان ، و آن به صورت کژدم است
Hal beyayid az safsate va malghate bogzarimo be asl be-pardazim. Asl ra “Am-dan” pichide kardan tasiri dar maahiyate asl nakhahad dasht. Asl Asl asto “Hashiye” dar Faghaan.
Shoma az Aseman be Zamin risman mibafid ke be yek soale sadeh va vazeh, ke javabe Bale ya Khir darad paasokh nadid. Shoma hatman ba droose hozavi ashnaiye kamel darid va midanid chegoone az pasokh-dadane “Rock va Raast” parhiz konid.
Shoma nemitavanid hata yek lahze , bedoon tekkiyeh be Khoda Va Peyghambar, bedoone morajeh be Quran, va gheyre o Zalek, be matne vagheyi “Ensaniyat” fkr konid. Baraye “Ensan” boodan be Khoda, Quran, Torrat va Enjil niyazi nist.
Shoma ba in hame haashiye raftan va “mazid-nevisi” hanooz natoonested “Tazzaad Gooyee” Khoda Va Quranetan ra manteghi tojeeh konid.
Seyyed Morteza, mokhatebane ma dar in site hame Ahmagh nistand ke ba safsate va malghate beshe az zire javab rockk dar raft.
Kasi ke khodash ra be khaab Jahl zadeh , nemishe ba mantegh beedar kard.
Aghrab
P.S. Shoma joyaye esme man boodid va bar hasbe ehteram man ham joyaye esme shoma shodam.
“Seyyed” Morteza, 1400 saal shoma ra az asliyate khodetoon gereftan, shoma tarikh va farhange Arabi ra bishtar az tarikh asliye khodetoon medanid. Shoma be “Seyyed” boodane khod eftekhar mionind bedoone inke hata bedoonid Iranian chegoone be Seyyedi residan. Agar shoma vaghean bedanid Lafze Seyyed ke Araabe Vahshi be bazi az Iranian dadan che manayi darad.
“Seyyed” dar Arabi be shakhsi “ba khanevadeh va ba risheh” az nazare Araab gofte mishavad (Ensan boodan az nazare Araab) . laghabe “Seyyed” heech rabti khaas/ kameli be vasl boodan be Mohammad va khandanash nadarad.
Araab in kar ra mikardan ke “Vajjhe Tamayoozi” bein reeshehaye khod va bagheyey Iranian dashte bashand (Refahe bishtar baraye “Seyyed-ha”).
Araab pass az hamle be Iran be har Dokhtare Irani ke tajavoz mikardan (Mamoolan Dokhtarane Kam Sen-o-Sal), va az an Dokhtar Farzani dashtand be an Frazand laghabe “Seyyed ya Seyydeh” midadan. Be in mana ke An Farzand yek “Ensane” ba Khanevadeh va ba Risheh Arabi darad. Va Baghiyeye Iranian ra “Ensan” nemidanestan, balke Iranian ra Heyvan, bedone Khanevadeh va be risheh midanestan. Jahate etelae shoma “Daesh” ham alan hamin tarze Tafakkor ra dare ravaj mide.
—————–
سلام دوست گرامی
لطفا بفارسی بنویسید. احتمالا خواهید نوشت که حروف فارسی در اختیار ندارید. برای ما و شما آیا چه چیزی واجب تر است؟ از هرکجا که شده پیدایش کنید. شاید در همان اطراف خودش را پنهان کرده.
سپاس
سلام و درود
جناب عقرب
در پاسخ دوبارۀ خود به جناب سید مرتضی مطالبی را بیان کردید که من در اینجا پاسخی به شما میدهم.
قبل از این پاسخ ، شما مطلب کل مطلب را با حروف انگلیسی تایپ کردید ولی یک قسمت را با حروف فارسی؛
“در اصطلاح نجومی برجی از بروج آسمان که قمر درآن فرود آید.. نام برج هشتم از بروج آسمان ، و آن به صورت کژدم است”
اگر قادر به تایپ فارسی هستید چرا همۀ مطلب را فارسی تایپ نمیکنید؟
در مورد مطالبی که به نوعی توهین به جناب سید مرتضی و تمامی کسانی که لقب “سید” دارند ،من اینجا عین مطالب شما را می آورم و در ادامه پاسخ به شما؛
” سید در عربی به شخصی با خانواده و با ریشه از نظر اعراب گفته می شود(انسان بودن از نظر اعراب).لقب سید هیچ ربطی خاص/کامل به وصل بودن به محمد و خانواده اش ندارد.
اعراب این کار کردند که وجه تمایز بین ریشه های خود و بقیۀ ایرانیان داشته باشند.(رفاه بیشتر برای سیدها)
اعراب پس از حمله به ایران به هر دختر ایرانی که تجاوز میکردن(معمولا دخترهای کم سن وسال)و از آن دختر فرزندی داشتند به آن فرزند لقب “سید” و “سیده” میدادند به این معنا که آن فرزندیک انسان با خانواده و با ریشۀ عربی دارد و بقیۀ ایرانیان را انسان نمیدانستند بلکه ایرانیان را حیوان، بدون خانواده و بی ریشه میدانستند.جهت اطلاع شما ” داعش” هم الان همین تفکر را داره رواج میده”/پایان نقل قول
و حال پاشخ شما:
عقرب چرا وقتی که جناب سید مرتضی از شما انتقاد کرد ناگهان خوی و خصلت ذاتی خود که همان روش خودزنی عقربی است را به اوج رساندی؟ با این تفاوت که هم خود دور و بر خودت آتش برافروختی و هم خودزنی کردی؟
این روش جوانمردانه در بحث و گفتگو نیست و من به عنوان یک ایرانی آن را نه تنها توهین به “سید” ها بلکه توهین به تمام ایرانیان دیدم.واقعا شرم آور بود.
سند این گفتار خصمانه و حاکی از بد جنسی عقرب گونه چیست؟
یعنی ایرانیان آن زمان اینقدر بی غیرت بودند که در مقابل تجاوز اعراب به دختران کم سن وسال خود سکوت اختیار کردند؟ اگر تجاوز کرده بودند پس چرا منتظر ثمر دهی آن عمل متجاوزانه شدند و فرزند حاصل را لقبی بالا دادند؟
در کدام لشگر کشی توسط متجاوزان، شما چنین حرکت جوانمردانه ای سراغ دارید که لشگریان به دختران تجاوز کنند و صبر کنند که بچه دار شود سپس به فرزند حاصل از این تجاوز لقبی درخور دهند و آن فرزند را ارج نهند؟
آیا خود متوجه شدید چه چرندیاتی گفتید؟ شما و امثال شما نه فکر میکنید و نه توان پذیرش نقد را دارید.مطلبی را از افراد ضد دین و ضد ایران کپی پیست میکنید و بدون ذره ای تفکر در صحت و سقم آن در اینجا وارد میکنید.
من شما را فردی آزاد اندیش و دردمند و همچنین وطن پرست می انگاشتم ولی زهی خیال باطل.شما اولین خصوصیت یک مرد را که همان جوانمردی است ندارید چه رسد به آزاد اندیشی و میهن پرستی.
براستی از نوشتن آن کلمات شرم نکردی که هموطنان خود را بی غیرت و در حد یک حیوان قرار دادی و به قشری از افراد این سرزمین اینگونه افترا و بهتان بستی؟
در پایان اگر بخواهم به سبک خودت به شما پاسخ بدهم(همان گونه که جناب نوری زاد را خطاب قرا داده بودی) باید با این جمله باشد:
!Aghrab, Shame On You
بی نهایت
باراها گفتم من به جناب ؛ درود و سپاس کسی نیازی ندارم و همان عقرب نامیدن من کافیست.شما عنایت نقرموید.
درمورد فونت بدوی عربی؛ ان پاراگراف قبلی را من کپی پیست کردم تا اینکه بالاخره یک کیبورد فکسنی پیدا کردم. (من سالهست به فارسی ننوشتم و دیکته بعضی کلمات از خاطرم به دور شده با عرض پوزش).
در مورد اینکه شما شخصا به خودت اجازه میدی از طرف تمام ایرانیان بگویید که: نوشته من درمورد سادات توهین به تمام ایرانیان است ؛ باید گفت بر خلاف عقاید شخصی شما؛ نه تمام ایرانیان سیدن؛ نه همه ایرانیان حتی مسلمانند. مگر انکه تعداد تجاوز اعراب به ایرانیان بیشتر از ان بوده که در تاریخ ذکر شده و شما بهتر میدنید.
در مورد تجاوز ؛ شاید در سنت اسلام یک دختر ۹ ساله را به زور حامله کردن و لذت جنسی بردن ازکودکان جایز باشد( با گفتن چند ذکر عربی صیغه) ولی در دنیای متمدن به ان تجاوز میگویند. داعش هم قبل از تجاوز به دختران عراقی و سوری صیغه عربی میخواند و قبل از سر بریدن انان وضوع میگیرد. (تقبل الله اعماکلم)
همانطور که گفته شد: مسامانان حتی برای رفتن به مستراح روجو به قران و حدیث میکنیید (قضیه مهم پای چپ و راست که در ذهنتان هست) ؛حتی برای یک بار هم که شده بعد ازقضای حاجت به جای ان کتاب اسمانی بسی زیبندست شما در مورد مسعله: معنی تجاوز؛ به منابع دیگر هم سری بزنید.
خداوند به حاج اقا گوگول خیر بده که یک search engi قوی دراختیار ما قرار داده
به عنوان نمونه به این سایت هم یکسری بزنیید و در مورد تاریخ اسلام در ایران گذری با دیدگاه متفاوت داشته باشید .
این سایت نتایج تحقیقات و همکاری چندین پرفسور و پزوهشگر با نام دنیاست (مشت نمونه خروار)
http://www.historyofjihad.org/persia.html
شما زبان انگلیسی میدانید و یکبار هم که شده بدون ترس از خدا وجهنم به تاریخ از نگاه دیگراندیشمندان بنگرید . الزامی در قبول کردن یا نکردن نیست و تنها یک نگاه ازاده
نیش عقرب نه از ره کیین است واقتضاى طبیعتش این است
درود بر شما
چگونگی پیدایش قران !
https://www.youtube.com/watch?v=eCZ8EbrXRsA
Mishiri
Besiyar Jaleb va ba tashakkor az shoma
Aghr
عرفانيان ارجمندوگرامي سلام
وسلام برناظران گرامي
نمي خواستم برايت جوابي ارسال كنم زيراكه خودتان گفتيد دانشمندنيستيد؛وليكن ديدم شما هم ادعائي داريدكه برخلاف ادعاي قرآن است ازنظرفلسفي ودقت عقلي دوشيئ مثل هم ازمحالات وممتنعات است واما مقصودازدعوت قرآن به آوردن يك سوره وياده سوره ازقرآن كه بمانندآن باشد يعني ازجهت فصاحت وبلاغت ادبي وازنظرمحتوادعوت به انسانيت واخلاق انساني واحكامي محكم واستوار غيرمخالف باعقل وفطرت انساني باشداست.كه درهمين پست ازتفسيرمرحوم علامه طباطبائي-ره-عين كلمات قرآن وتفسيرش ارسال شده است اگرزحمتي نيست مطالعه بفرمائيد.
واين ادعاي مسابقه را جناب رسول گرامي مدعي بودند ومطرح كردندكه باقرآن تحدي كنند وبنده هم ازطرف خودم قبول كردم كه اگرباكمك همه دانشمندان توانستند بمانندقرآن راولو يك سوره اگرآوردند معجزه بودن قرآن منتفي مي شود وما هم ازمسلماني دست مي كشيم واگرنتوانستند بياورند براين ادعاي قرآن كه معجزه بودنش ثابت است وازنوهم ثابت مي شود؛ديگرازخرده گيري وچرنديات گوئي دست بردارند ونگويند اين ادعا ماله كشي ازسوي آخوندوملاها است.
ديدم كه خود جناب رسول گرامي گويا ازادعايش دست برداشته است وخورشيد تابان ومنظومه شمسي بااين گردش چنان منظم ودقيق را ازهنگام آفرينشش تا حالارا معجزه نامگذاري كرده است.البته بنده وياكسي ديگر ازدانشمندان اسلا مي اين گردش منظم منظومه شمسي را تعبير به معجزه اصطلاحي نمي كنم وديگران هم نكرده اند.واما اگركسي وياموجودي غيرازآفريدگارحقيقي ادعاي خدائي وآفريدگاري عالم رابكند،كافي است كه درمقابلش {بمانندگفتارحضرت ابراهيم -ع-} گفته شود:اگرراست مي گوئي خورشيدرا ازسوي مغرب طلوعش بگردان؟
آن وقت است كه آن مدعي الوهيت مات ومبهوت ومتحير وسرگشته وخجل ازادعاي خويش سرافكنده گردد،بمانند نمرود درمقابل حضرت ابراهيم -ع-.
آنوقت اعجاز آفرينش منظومه شمسي مبرهن خواهدشد.
واين نظم دقيق حركت منظومه شمسي ،آيت ونشانه ودلالتگر برآفريدگار باشعور وداراي حيات وعلم وقدرت است كه همه هستي را اوآفريده است.
خدا همه راشفا دهد وخود عرفانيان راهم
مصلح
ا علامیه خقوق بشر از نظر محتوای انسانی از فران بهتر است
This text is addressed to Abbas Amir-entezam,
With my sincere gratitude and highest respect.
“Dear” Abbas, in addressing you I haven’t used the traditional/artificial titles like Mr, Mohandes and so forth, as in reality these superficial titles have never been/ will never be the real indications for true greatness.
The true greatness comes from the inner soul and the immortal essence of a human, without the need for prefixes or suffixes.
“Dear” Abbas, your 35 years of torture and imprisonment are the direct repayments for your honesty, decency and the love for your country. Unfortunately, this world doesn’t have the capacity to appreciate these kind of virtues.
Iranians have a long way ahead of them for regaining their true identities and till then a lot more people like you will suffer silently/ unfairly.
With warmest regards,
Aghrab
P.S. Nations, like stars, are entitled to eclipse. All is well, provided the light returns and the eclipse does not become endless night. Dawn and resurrection are synonymous. The reappearance of the light is the same as the survival of the soul.
Victor Hugo
Dear Aghrab with your prmission I’m translating your post
با کسب اجازه از دوستان گرامی برگردان فارسی پست جناب عقرب را برای سهولت خواندن ان در اینجا پست میکنم
این نوشتاربه آقای امیر انتظام تقدیم شده است
با نهایت قدردانی و احترام
عباس عزیز! من در هنگام نوشتن به شما از القاب سنتی و ساختگی (مصنوعی) مانند آقا، مهندس و امثالهم استفاده نکرده ام برای اینکه این (نوع) القاب متظاهر هرگز نشان دهنده سیادت (بزرگی) یک انسان نبوده و نخواهد بود
بزرگواری راستین از درون روان و جوهر جاودانه انسان بدون نیاز به پیشوند و پسوند سرچشمه میگیرد
عباس عزیز! ۳۵سال زندان و شکنجه (که شما تحمل کردید) نتیجه و بازده صداقت (شرف) وحسن نیت ومهرورزی شما به میهنتان است. شورختانه این دنیا ظرفیت (توانایی) قدردانی از این نوع نجابت انسانی را ندارد
ایرانیان برای کسب دوباره هویت خود راه درازی در پیش دارند وتا طلوع آن روز کسان دیگری مثل شما ناعادلانه و بی سروصدا زجر خواهند کشید
عقرب
ضمنا!
ملت ها همانند ستارگان هستند که کسوف (خورشید گرفتگی) جز حقوق آنان هست، ایرادی نیست ولی تا زمانیست که ما اطمینان داریم موقعی که نور بازمیگردد دیگر کسوف مبدل به یک شب بی پایان نخواهد شد.صبحگاهان و رستاخیز هم معنای یکدیگرند
ویکتور هوگو
Dear Rasoul.
Ba sepase az shoma. Tasallote shoma bar har do zaban ghabele tahsine.
Aghrab
با درود ،اقای نوری زاد گرامی ، ایا شما میدانید که امام جمعه برای هر جلسه اقامه نماز چند تومان دریافت میکنند؟یکی از دوستانم گفت که برای هر جلسه30ملیون تومان میگیرند !!من نتوانستم باور کنم ، مگردکتر جراح هستند ؟دکتر جراح هم برای دو ساعت این همه پول نمیگیرند. خواهش میکنم اگر میدانید برایم بنویسید .
از حاج مهدی گفتین. این همونه که از یه آخوند باید میپرسید که آب لوله کشی بخوره یا نه که یه وقت تو بهشت راهش ندن. اینا روشنفکران نسل انقلاب بودند.
جناب نوری زاد عزیز،
بعنوان یک ایلامی شرمنده ام که به علت کاری و کنترل امنیتی نمی توانم پذیرای شما باشم.
با خیال راحت جای جای ایلام را بگردید کسی جرات ندارد کاری با شما داشته باشد!
از وقایع پمپ بنزین ایلام، انتخابات در ایوان و کشته شدن چند نفر، افرادی که به احزاب کردی گرویده اند، از فقر و مشکلات اقتصادی و تبعیض های زبانی و فرهنگی سیستم متمرکز هم سوژه های خوهید یافت.
با درود.
تا بحال برای ملاقات با اقای نوریزاد برای هیچ کس مشکل پیش نیامده است.
جناب نوری زاد، من طلبه هستم و جواب شما را می دهم، جوابی واضح و دندان شکن! آقاجان مشکل شما در این گونه اظهار نظرها، پیله های جهالت و نادانی چند لایه ای است که به دور خود کشیده ای و حتی از قوانین جاری و در حال اجرا خبر نداری!! قانون نظام وظیفه به افراد مشغول به تحصیل تا پایان مقطع دکتری یا سطوح حوزوی معافیت تحصیلی می دهد و پس از آن طبق ضوابط پیش بینی شده، اگر فارغ التحصیلان از سن خدمت نظام وظیفه خارج نشده باشند، باید خدمت نظام وظیفه را انجام دهند، طبعا متناسب با سطح تحصیلات و تخصص خود که در قوانین مندرج است. پس از پیروزی انقلاب تا کنون، این قانون در مورد طلاب حوزه ها کاملا اجرا شده و کسانی که در سطوح تحصیلی متوقف شوند و یا پس از پایان دوره دروس خارج از سن خدمت خارج نشوند، معافیت تحصیلی شان تمدید نمی شود و باید به خدمت اعزام شوند. من خود داوطلبانه در ضمن تحصیل حوزوی دائما اعزام شده ام و 29 ماه سابقه حضور در جبهه دارم و در پایان خدمتم مندرج است.
رژیم پهلوی در دهه 40 تلاش کرد طلبه ها را قبل از ورود به دوره دروس خارج به خدمت اعزام کند تا آنان مجبور شوند از دروس خارج مراجع پراکنده شوند و به خیال خود اقبال حوزوی به مراجع را کاهش دهد. اما با اعزام چند دوره از طلبه ها به خدمت ناگهان مشاهده کرد که وضعیت فرمانبری پادگان هایی که طلبه دارند نسبت به نظام شاهنشاهی خطرناک شده و لذا به سرعت موضوع اعزام طلبه ها به خدمت را فیصله داد.
در رژیم پهلوی به هر طلبه ای بدون گواهی استمرار تحصیل در حوزه از سوی اساتید و به صرف مراجعه و ادعای ادامه طلبگی اش، همه ساله تمدید معافیت تحصیلی می دادند، اما در جمهوری اسلامی به محض اینکه طلبه استمرار تحصیل حوزوی اش قطع شود، معافیت تحصیلی اش تمدید نمی شود و به حدمت اعزامی می شود.
اقای نوری زاد جاهل، کافی است همین امروز یک آمار از طلبه های مشغول به خدمت بگیری تا سیه روی شود هر که در او چنین جهلی باشد و این گونه ادعاهای بی پایه و اساس مطرح کند. یاد آوینی به خیر که همیشه به افزونی آمار شهدای حوزه نسبت به جمعیت شان در برابر سایر اقشار جامعه، غبطه و حسرت می خورد. حال یک نگاهی به سر و روی نکبت بار خود بینداز و ببین بعد از آوینی به کجا رسیده ای و چگونه عقده عناد و لجاج خود با مراجع و روحانیت را با پیله کردن جاهلانه به مسائل مختلف باز می کنی؟!! فاعتبروا یا اولی الابصار.
Talabe
Moft-khori etiyad avareh
Shoma talabeha be //// shodid
“Taaghaari Besh-kanad Massti Bereezad Jahan Gardad Be Caame Kasse-Lissan”
Jo danehyee as sharaf va ensaaniyat dar shoma baghi namande
“Tan Be Zellat Dadano Laafe Javan Mardi Zadan///KHooye Namardan Bovad In Aadat Az Mardan Jodast”
Aghrab
جناب آیت اله مرد، صحت خواب
فرض شما بر این اینست که دراین سایت محترم هیچکسی یافت نمیشود و اگر هم بشود به بیماری الزایمرمبتلاهست وزمان شاه را بیاد نمیاورد
در زمان شاه و تا سال ۱۳۵۰ ه.ش طلاب از سربازی معاف بودند و فقط در سال ۱۳۴۹ که قانون سپاه دین به تصویب مجلس رسید طلاب از سال بعد از آن بعنوا سپاه دین مشمول اجام وظیفه شدند و علاوه بر اینکه نظم هیچ پادگانی بهم نخورد بلکه سربازان و سایر اوباب جمعی کادر مستقر در پادگان ها ازفرماندهان ارشد خود بجهت افزایش سطح طنز و بالا رفتن روحیه سربازان تشکر میکردند
ضمنا من ۴ سال مداوم در جنگ خدمت میکردم و بعلت موقعیت شغلی (پرواز با هلی کوپتر شنوک) در تمامی جبهه ها از دره قطور گرفته تا جزیره فاو حضور مستمر داشتم و روزانه همه نوع مایحتاج به جبه ها میبردیم و در باز گشت هلی کوپتر پر زخمی و اسرای عراقی با رتبه های بالا بود ولی ما طلبه ندیدیم. پس با سری بلند و ضمیری آسوده میتوانم حضورتان عرض کنم که شما آگاهانه دروغ میگویید و تحت هیچ شرایطی این آمار و ارقامی که شما راجع به ان سخن پراکنی میکنید حتی نزدیک به حقیقت نیست.
از جماعتی که سردمدارشان برای اینکه نماز صبحش قضا نشود خود را از قطار در حال حرکت به بیرون پرتاب میکند چنین ادعا های خنده اوری بعید بنظر نمیرسد.
دوست گرامی طلبه منقلبه محترمه!در سیستم بی در و پیکر و فاقد نظم اکادمیک حوزه که نه سر تحصیل و نه ته آن معلوم و قابل نظارت و اندازه گیری است و طلاب محترمه روزی دو ساعت به درس سنگین!و دو ساعت هم بحث عبث ،
مشغول ، البته گرفتن گواهی از شیخ مجید مدرسه دار و سید موسی افتابه دار امری است به راحتی شرب آب مدرسه گذر خان!دبه ماست ولایت و روغن حیوانی و عسل روستا البته در سفارش نمودن به مدیریت حوزه و گرفتن گواهی هم بی تاثیر نیست.نه حوزه وظیفه عمومی جرات بازرسی از حوزه را دارد و نه وزارت دفاع منقاد اخوند جسارت طلب بیلان و هکذا بجای مختصر انقدر مطول می خوانید که سن سربازی را رد می کنید. نهایت اگر ترک تحصیل هم کنید یا قصد تغییر ذائقه ،معمولا نه لباس اجباری تن می کنید و نه نظام جمع می روید.بل در عقیدتی سیاسی ها و حفاظت و ستادها زیر کولر گازی از تیمسارها و سرهنگهای بی تیم و هنگ که بیشتر شبیه خدام حضرت معصومه و امام غریب هستند سان و رژه می بینید.یا با گرفتن امریه از ابوی و دوستان ابوی در الی ماشائالله ادارات به نگهبانی از بیت مکرم حاج آقایتان مشغول و شبها در درب خانه و زیر پتو به نگهبانی مامور و در پایان مدت خدمت قدم رنجه فرموده فقط برای گرفتن کارت پایان خدمت دوره ضرورت به یگان مربوطه مراجعه می فرمایند. آری اینچنین بود برادر برای ما که خود یک پای آس قمارخانه قم هستیم صحبت از استمرار تحصیل در حوزه بیشتر شبیه مزاح طلبگی است !اخر کدام روش تعریف شده و مدل سازی از تحصیل در این خراب اباد وجود دارد؟کدام نظارت مستمر و محدوده زمانی و مقرر در این سیستم موجود است؟ حضرت اقا می فرمایید پایان درس خارج اخر اخوی مگر درس خارج را مخرج و تحدیدی مقرر و واجب هست که در پایان ان بتوان پیراهن بی یقه آخوند را گرفت و از او مطالبه بدهی اجتماعی اش رانمود؟ فر موده اید قریب 29 ماه سابقه جندی دارید در جبهه، هبذا که اتشی را که بزرگ عمامه دارتان بر افروخته بود با دم مسیحائی حوزوی دمیدید و امروز درو می فرمایید فقر و ویرانی و اعتیاد و فحشاو بیکاری
و در پایان امیدوارم شما طلبه گرامی بقول بچه های سر پل اهنچی و ته باجک ما را مایه! گیر نیاورده باشی!
آقای طلبه عزیز
برادر من 6 سال حوزه رفت و تمام. هنوز حجت الاسلام هم نشده (یعنی یه چیزی در حد لیسانس). بعدش از سربازی هم خبری نبود. چون همانجا در حوزه مشغول کار و ارتزاق شد.
وقتی هم میخوایت بره حوزه هدفش سربازی نرفتن بود.
نگفتم که دندونت بشکنه. شاید طلبه ساده ای هستی که هنوز از پشت پرده ها خبر نداری. دفعه بعد بیشتر تحقیق کن.
برایت طلب خیر میکنم. چون از دار و دسته حوزوی هایی نیستم که سلاحشان زبان تلخشان است نه عملشان. (این جمله آخر رو گفتم که یه بار دیگه نامه خودت رو بخونی و ببینی توی حوزه چی بهتون یاد میدن. و بدونی که چی شد از حوزه همه جور بلای آسمانی بر سر این کشور نازل شد.)
این رو هم یادت باشه که خداوند تبارک و تعالی در کل قرآن کلمه ای به توهین و دشنام بیان نفرموده. حتی به کافران. نامه ات را بخوان جناب حوزوی. نامه ای کوتاه همراه با دشنام و توهین که آخر آن مزین به کلام الهی شده. معرفی جالبی از حوزه داشتید.
سلام و درود
جناب بازهم یک ایرانی
شما که ادعا میکنید خداوند تبارک و تعالی در قرآن کلمه ای به توهین و دشنام بیان نفرموده، جهت اطلاع شما و دیگر عزیزان من در پائین لیست آن آیات را می آورم.در ضمن این دشنام ها و توهین های آن طلبه شبیه همان است که خداوند در قرآن به دگراندیشان و کافران و … می فرمودند و همچنین به کشتار و تحقیر آنان دستور میدادند.
نمونه هایی از این آیات را ملاحظه کنید:
سورۀ بقره : آیات 10 – 13 – 15 – 65 – 118 – 159 – 171 – 191
سورۀ نساء : آیۀ 89
سورۀ مائده : آیۀ 60
سورۀ انعام : آیۀ 35
سورۀ اعراف : آیات 166- 176
سورۀ انفال : آیات 22 – 55
سورۀ توبه : آیات 28 – 29 – 123
سورۀ انبیاء : آیۀ 67
سورۀ فرقان : آیۀ 44
سورۀ لقمان : آیۀ 19
سورۀ صافات : آیۀ 36
سورۀ محمد : آیۀ 12
سورۀ جمعه : آیۀ 5
سورۀ القلم : آیات 11 – 12 – 13
سورۀ مدثّر : آیات 49 – 50 – 51
جناب طلبه زمانیکه توانستید با کار مثبت و مفید درآمدی داشته باشید و از دین و اعتقادت مردم سؤاستفاده نکنید و دست از مفتخوری و دروغ و مغالطه و جهل و خرافت بردارید آنوقت خود را مرد بنامید.والا شیرزنانیکه با رنج و مشقت زندگی می کنند و با کار مفید هم برای خود و هم برای جامعه روزگار می گذرانند وحاضرنیستند سربار جامعه باشند از هر مردی مردترند.بنابراین مردی یک صفت است و به جنسیت نیست بلکه به کرداراست.
این هم جواب به شما
من مدرک دیپلم دارم و سال 74 تا 76 خدمت کردم 24 ماه بدون یک روز کم یا زیاد پس چرا طی این مدت حتی یک طلبه هم ندیدم که در پادگان یا در ستادهای دیگر خدمت کند حتی توی عقیدتی ، پس افرادی که شما میگوئید کجا هستند
حتما اطلاع دارید که کارت معافیت را به جز خود شخص به کس دیگری تحویل نمیدهند پس چرا یک طلبه هم ندیدم که بیاد و کارت پایان خدمتش رو بگیره شاید هم حوزه کارت مخصوص خودش رو بهشون میده
شاید بگوئید که آنها هم مثل سرباز معلم هستند پس اگر هم اینطور باشد حتما از قوانین اطلاع دارید که حتی اگر شخص دکترا هم داشته باشه باید دوره آموزش رو طی نماید پس چگونه است که حتی یک طلبه رو من یا دیگران در دوره
این هم جواب به شما
من مدرک دیپلم دارم و سال 74 تا 76 خدمت کردم 24 ماه بدون یک روز کم یا زیاد پس چرا طی این مدت حتی یک طلبه هم ندیدم که در پادگان یا در ستادهای دیگر خدمت کند حتی توی عقیدتی ، پس افرادی که شما میگوئید کجا هستند
حتما اطلاع دارید که کارت معافیت را به جز خود شخص به کس دیگری تحویل نمیدهند پس چرا یک طلبه هم ندیدم که بیاد و کارت پایان خدمتش رو بگیره شاید هم حوزه کارت مخصوص خودش رو بهشون میده
شاید بگوئید که آنها هم مثل سرباز معلم هستند پس اگر هم اینطور باشد حتما از قوانین اطلاع دارید که حتی اگر شخص دکترا هم داشته باشه باید دوره آموزش رو طی نماید پس چگونه است که حتی یک طلبه رو من یا دیگران در دوره آموزشی
زیارتشان نکردیم
آخه چطور ممکنه حتی یه متخصص حاذق هم دور و بر شما پیدا نشه؟ یه پاشوره را که دیگه همه میدونن تب بره، اینم از خودت دریغ کردی و تو این حال اومدی نوشتی؟
آیت الله مرد، همینو میخواستی؟ مطالب عقرب، رسول، آخوند سابق، باز هم یه ایرانی، بچه سر سبیل، ملیجک، آنیتا و سایه را با دقت بخوان تا عمراً درس خارج را از سرت بپرونه و بفکر جوابی هم بیفتی برای کسی که ازت میپرسه، شغلت چیه؟
رسول
10:03 ق.ظ / آوریل 15, 2015
جناب آیت اله مرد، صحت خواب
فرض شما بر این اینست که دراین سایت محترم هیچکسی یافت نمیشود و اگر هم بشود به بیماری الزایمرمبتلاهست وزمان شاه را بیاد نمیاورد
در زمان شاه و تا سال ۱۳۵۰ ه.ش طلاب از سربازی معاف بودند و فقط در سال ۱۳۴۹ که قانون سپاه دین به تصویب مجلس رسید طلاب از سال بعد از آن بعنوا سپاه دین مشمول اجام وظیفه شدند و علاوه بر اینکه نظم هیچ پادگانی بهم نخورد بلکه سربازان و سایر اوباب جمعی کادر مستقر در پادگان ها ازفرماندهان ارشد خود بجهت افزایش سطح طنز و بالا رفتن روحیه سربازان تشکر میکردند
ضمنا من ۴ سال مداوم در جنگ خدمت میکردم و بعلت موقعیت شغلی (پرواز با هلی کوپتر شنوک) در تمامی جبهه ها از دره قطور گرفته تا جزیره فاو حضور مستمر داشتم و روزانه همه نوع مایحتاج به جبه ها میبردیم و در باز گشت هلی کوپتر پر زخمی و اسرای عراقی با رتبه های بالا بود ولی ما طلبه ندیدیم. پس با سری بلند و ضمیری آسوده میتوانم حضورتان عرض کنم که شما آگاهانه دروغ میگویید و تحت هیچ شرایطی این آمار و ارقامی که شما راجع به ان سخن پراکنی میکنید حتی نزدیک به حقیقت نیست.
از جماعتی که سردمدارشان برای اینکه نماز صبحش قضا نشود خود را از قطار در حال حرکت به بیرون پرتاب میکند چنین ادعا های خنده اوری بعید بنظر نمیرسد.
رتبه دهی
هردم ازاین باغ بری میرسد – کلاش تر از کلاش تری میرسد >
بابا این یکی طلبه از کدام حوزه زده بیرون . برو جانم مثل اینکه مفتخوری ییش از حد روی مغزت تاثیر گذاشته !وقتی میگیم که کودن ترین و تنبل ترین افراد وارد حوزه میشوند این یکی مصداق عینی قضیه است . فقط از حوزه زده بیرون وهوار میکشه و هل من مبارز میطلبه .
جناب تو طلبه نیستی . تو نوچه طالبانی . تا الان 56 نفر آمار رتبه دهی ات بسیار بد می باشد ! میفهمی یعنی چه ؟ یعنی اینکه خودتو بچپون تو حوزه . بذار باد بیاد . تا نفس بکشیم طالبان کف بر لب ( تف برلب )
———————————
سلام یمین گرامی
توهین نکنیم. باشد؟
سپاس
درود به طلبه، حالا نمیخواست زحمت بکشی از منطق هم حرف بزنی. ای کاش اصلا اسمی از منطق نمی بردی، اینجور میشّد فکر کرد شاید وقتی داشتی این کامنت را مینوشتی خدای ناکرده یه جورای، جور نبودی، حالا مهم نیست چه جورای. فقط اگه اسم منطق را نمیآوردی، خیلی سنگین تر بودی. کار خوبی نکردی اسم منطق آوردی. آخه منطق، لامصّب یه چیزیه که وقتی اسمشو آوردی، خواننده یا شنونده یه انتظاراتی از آدم پیدا میکنن. مثل اینکه یه کسی در میان مردم داد بزنه که ای مردم شما میبیند که این آدم تبر بدست روبروی من ایستاده و قصد کشتار همهٔ ما را دارد و هر چه مردم با دقت دور و بر خود را نگاه و وارسی میکنند، اصلا چنین کسی وجود خارجی ندارد. میدونی مردم چی فکر میکنند؟
آقاجان
. من فقط یک مطلب را بگویم.کارت خوان یکی از ایت الاههای درباری دریکی ازدفاتر شهرستانها بمدت یکماه فروردین یک میلیاردو چندصد میلیون تومان واریز شده.
“امام جمعه و شراب کهنه”
حکایتی است از میرزا اقا خان کرمانی در خصوصِ بیماری امام جمعه تهران:
امام جمعه تهران به بیماری سختی دچار شد و دکتر”تولوزان” پزشکِ مخصوص
ناصرالدین شاه را برای معاینه وی، نزد او آوردند.
پس از معاینه کاملِ از امام جمعه، پزشک نوشیدن شراب کهنه را تجویز کرد.
امام جمعه گفت:
اگر شراب بخورم، به جهنم خواهم رفت!
دکتر در جواب گفت:
اگر نخورید، زودتر خواهید رفت 🙂
برکتِ وجود مرحوم حاج سید جوادی؟ این هم از اون حرفهاست. برکت حاج آقا آوردن بلای جیم اسلامی به سر ما بود. ای کاش خداوند متعال یه همچین برکاتی را از ما دریغ کرده بود. این حقوقدان برجسته و صاحب نام کتاب حاج آقا روح الله نخونده بود اون روزی که دنبال …..آخوندها افتاد؟ حاج ابرام، حاج مصطفی…………. و غیره هم مشتی از خود راضی، و گمراه. حال شما از اینا میخواین معذرت بخواهند؟ اینا هنوز در کله خودشان طلبکار ما هم هستن.
آقای نوری زاد سلام
از پاسخ گویی شما متشکرم
اما جوابم را از شما نصفه و نیمه گرفتم اما همین قدر هم کافیست
اما باید بگویم چرا. اگر حکومت اشتباهی مرتکب میشود به پای دین و اسلام و اهل. بیت نوشته می شود آنان که مخالف اسلام هستند صریح بگویند مخالف اسلام هستند.دین یک چیز است حکومت یک چیز دیگر. حال اگر حکومت خود را اسلامی میدانند یک سری دین ستیز همه کاسه کوزه ها را میشکنند
اگر حرف از برخی دین ستیز میزنم احساس میکنم این دین ستیزی. در نوشته های برخی افرادی که به شما نامه مینویسند پیدا میشود
توهین و افترا به اهل بیت به چه قیمتی
به قول آن ضرب المثل عیسی به دین خود موسی به دین خود
اگر. بعضی مخالف اسلامند چرا به اسلام توهین میکنند
اگر داعش هست اگر طالبان هست اگر به ایرانی در عربستان تجاوز میشود اگر بعضی به زعم من و همه حکومت به زعم دوستان مخالف حکومت اشتباه میکنند چرا به حضرت فاطمه و حضرت زینب توهین میشود
عزیزان شما حق دارید حکومت را نقد کنید نه اسلام را
شما و امثال شما اول اول بروید از آخوندهای حکومتی اعلان برایت کنید تا بسیاری از این گونه مشکلات برطرف شود ‘ بنده به یاد ندارم که کسانی چنین کرده باشند ‘ مگر چند آخوند بیطرفی که آن هم به صورت رسمی نبوده ‘دوم اینکه شما بهتر است اول گریبان کسانی را بگیری که به نام اهل بیت و خدا حکومت میکنند ‘ آنها جرمشان هزار بار بیشتر است
در ضمن سلام مرا هم برسانید به ……..
خدا همه ما را شفا دهد
چناب کیارش اول توی مسلمان یک نام عربی برگزین که زیبنده تراست.دوما بشما مربوط نیست که چه کسی دراین سایت چه عقیده ایی دارد نکند به اداره تفتیش عقاید وصلید؟سوما این شما نیستید که برای دیگران تعیین می کنید که درباره چی بنویسد و از چی انتقاد کنند.اسلام خود ادعای سعادت مردمان را دارد ولی در عمل مخربترین و یرانگر ترین ایدیولوژی تاریخ بشر بوده.بنابراین کسانیکه از اسلام و اسلامیان ضربه خورده اند حق دارند به هر چه مقدسات واعتقادات اسلامی است انتقاد و بد و بیراه بگوید.خیلی ناراحتی برو در بیت رهبری و خودت را به آتش بکش و دلیل اش را هم دراین سایت بنویس تا ما هم بفهمیم که واقعا اعتقاد به این خرافات داری و جون آنرا حق شما میدانیم از حقوقت حمایت می کنیم.ولی دراین سایت برای دیگران نمی توانی جهارجوب تعیین کنید.
فرمودید ” شما میتوانید حکومت را نقد کنید اسلام را نه “. از شما می پرسم چرا ؟ چرا نباید اسلام را نقد کنم ؟ چون به جهنم می روم ؟ بسیار خوب ! شما که به جهنم نمی روید, من می روم ! می خواهم اسلام را نقد کنم بعدش هم به جهنم بروم به شما چه ؟
پژمان
سلام و درود
جناب کیارش
از آن روزی که دین اسلام قاطی سیاست شد و از آن زمانی که شعار “سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما” مطرح شد، دیگر نمی توان این دو را از هم جدا دانست. نقد هر دو ضروری است و تا زمانی که دین از سیاست خروج نکند طبق همان شعار باید به دین اسلام همانگونه خرده گرفت که به سیاست.
من هم با توهین و فحاشی به افراد و شخصیت های دینی که در کشوری دیگر بودند و در زمانهای دور و ما فقط از نوشته های پر از دروغ با آنها آشنائیم مخالفم. با توهین و فحاشی به ادیان و اعتقادات مخالفم چرا که دلیل ماندگاری دین در عرصۀ سیاست را همین برخورد تند میدانم که به آن حالتی مظلوم و بی دفاع میدهد که باید کسانی از آن دفاع کنند.
نقد باید انجام بگیرد، خیلی هم بی رحمانه، ولی نقد همراه فحاشی و توهین بیشتر طرف مقابل را جری تر کرده و او را در موضع دفاعی و حملۀ متقابل قرار میدهد.
جناب کیارش به نظر من شما مطالعه کم دارید.کافیست همین آیات قرآن را بخوانید تا دلیل رفتار داعشیان و حکومت سعودی را کاملن درک کنید. اگر دین در سیاست ورود کند نتیجه هایی اینچنینی دارد.
پایدار باشید
سلام و درود
جناب نوری زاد
به مواردی که به آن اشاره کردید، مختصر مطالبی اضافه میکنم:
1- پرسش توفانی جناب امیر انتظام هم به جا بود و هم نابجا، بجا از آن جهت که در جمع ملی مذهبیان که هر یک از آنها به کارنامۀ زندگی و رفتار سیاسی خود میبالیدند و احساس غرور میکردند، در جمع حاضر و رو در روی آنها و نه پشت سرشان، این پرسش اساسی و فرو خورده شده سرانجام به شکلی علنی پرسیده شد و البته بزرگان ملی مذهبی حاضر در جلسه پاسخی نداشتن جز شرم. به نظر من جناب امیر انتظام آب پاکی را روی دست آنها ریخت و با یک پرسش ساده به آنها فهماند که از جنس آنها نیست.
نابجا از آن جهت که دیگر الان سودی برای وی ندارد. آن عافیت طلبان ترسو که با سکوت خویش موجب اینهمه خسارات روحی و جسمی شدند باید آنموقع به کمک وی میشتافتند و بودن آنها در کنارش در این لحظات فقط زخم التیام نیافته در طی این سالها را دردناکتر میکند.
درود بر شما که بازهم به بهانه ای، این مرد شریف و وطن پرست واقعی را ملاقات کردید.
2 و 4 – از خانوادۀ محترم زینالی نام بردید، شجاعت و پیگیری آنها را تقدیر میکنم. در بسیاری از فرهنگها و ملل مختلف اگر مخالفان خود را هم میکشند، حداقل احترامی که میگذارند تحویل دادن جنازه به بستگان آن اشخاص است. در نظام ظالم اسلامی ایرانی موجود، افرادی که متهم به انواع شرارتها ، قتل ، تجاوز ، آدم ربایی و غیره می شوند را نیز اعدام میکنند ولی جنازۀ آنها تحویل خانوادهایشان میشود. حال همین حاکمان ظالم از مخالفان عقیدتی و سیاسی خود که هیچ گناهی جز حق خواهی و حق طلبی اجتماعی و سیاسی نداشتند، اینقدر میترسند که جنازۀ آنها را نیز معدوم میکنند، در گور دسته جمعی و نامشخص دفن میکنند و یا کامل منکر وجود آنها شده و تمامی اثرات وجودی مخالف خود را نابود میکنند.
ما مردم ایران هم که دیگه رکورد گینس را در تحمل ظلم و سکوت 35 ساله شکستیم . البته داریم به نظر فیلسوف یونانی عهد پارینه سنگی! ، جناب سقراط عمل میکنیم که فرمودند ” تحمل ظلم از ارتکاب آن بهتر است”.
3- در مورد سربازی نرفتن آخوندها و روحانیون ، به نظر من باید آن را از دید تفاوت طبقات اجتماعی در ایران مورد بررسی قرار داد. اگر چه کلام شما همراه با طنز تلخی بود ولی واقعیتی تاریخی است.
طبقات اجتماعی مردم ایران در سه دورۀ تاریخی دینی تقسیم بندی می شود که خلاصه وار به آنها اشاره می کنم:
– طبقات اجتماعی از دید زرتشت
1- روحانیون و موبدان زرتشت
2- نظامیان و سرداران
3- دبیران شامل کارمندان و دبیران
4- تودۀ مردم شامل صنعتگران، گله داران و کشاورزان
– طبقات اجتماعی از دید اسلام و قرآن
1- تقوا ( ان اکرمکم عنداله اتقکم )
روحانیون خود را با تقوا ترین افراد میدانند پس بر دیگران ارجحیت دارند.!
2- جهاد ( فضل المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما )
سرداران خود را بعد از روحانیون ، محق در بهره بردن از مواهب دنیوی میدانند و آن را همان اجر عظیم وعده داده شده از طرف خداوند تلقی میکنند و چون قدرت دارند دیگر منتظر پاداش در آن دنیا نمیمانند.
3- علم و آگاهی ( …یرفع اله الذین امنوا منکم والذین اوتو العلم درجات …)
متأسفانه با وجود روحانیون و سرداران چیز زیادی به این گروه نمیرسد مگر اینکه از علم خود به روشهای مختلف استفاده کنند و در کنار آنها به نوایی برسند.!
4- دیگر مسلمانان یا همان تودۀ مردم
این گروه که فقط باید سپاسگذار باشند از خداوند ، روحانیون ، سرداران و عالمان.در ضمن حق اعتراض ندارند.مانده به کرم آنه که چیزی به آها برسد یا نه. در دنیا رفاه اجتماعی ندارند ولی خدا خود در قرآن به آنها به کرات وعدۀ رفاه اخروی و بهشت برین را داده البته به شرطها و شروطها، همچین مفتکی هم نیست.!
– طبقات اجتماعی از دید امام علی( امام اول و مقتدای شیعیان ) در نهج البلاغه به ترتیب اهمیت در نامه ای که به مالک اشتر ذکر شده:
” بدان که مردم از طبقاتی تشکیل یافته اند که هر یک جز به وسیلۀ دیگری اصلاح و تکمیل نمیشود و هیچ کدام از دیگری بی نیاز نمی باشند. از جمله ان طبقات عبارتند از :
لشگریان خدا– نویسندگان عمومی و خصوصی(کسانی که محرم اسرار حاکمند) – قضات عالی و دادگستر – عاملان انصاف و مدارا – اهل جزیه و مالیات – تجار و بازرگانان – صنعتگران و طبقۀ پائین جامعه. …”
( در متن بالا نیز اولین طبقه، لشگریان خدا هستند یعنی روحانیون و سرداران نظامی.)
با توجه به موارد بالا در یک جمع بندی به این حقیقت میرسیم که روحانیون، تا امروز در رأس هرم طبقه بندی اجتماعی قرار داشتند و قرار دارند.
جناب نوری زاد ، همیشۀ تاریخ روحانیون خادم خدا و دین خدا بوده اند ، خدمت به خداوند ارجح است بر خدمت به وطن ، چرا که از منظر آنها این امور دنیوی است که باید به اهل آن یعنی مردم عادی سپرده شود و وقت روحانیون با ارزشتر از آن است که صرف این امور دنیوی شود.! پس بازهم کاسه کوزه ها سر ما مردم میشکنه …ما مقصریم .
آیا پس از هزاران سال مردم ایران میتوانند طرحی نو در اندازند و این روحانیون و سرداران را از جایگاه اول و دومی به زیر بکشند یا هنوز زوده که امیدوار باشیم ؟
5- جناب نوری زاد ، سفر به سلامت و خیر پیش!
“نو” اگرچه ترجمهٔ “مدرن” است، اما “نو شدن” لزوما همان “مدرنیسم” نیست. “مدرنیسم” به یک کلمهٔ خاص بدل شدهاست. همانطور که کلمهٔ “مثنوی” در لغت به معنای هر شعریست که قافیههای دو مصرع بیت یکی باشند؛ و همزمان برای ما اسم خاصی است که به اثر بزرگ مولانا اطلاق میکنیم. “مدرنیسم” هم نامیست که بر مجموعهٔ پیچیدهای از اتفاقات که در اروپای قرون پیش رخ داده و نیز تاثیرات آن بر همهٔ وجوه زندگی بشر (اندیشه، علم، صنعت، اقتصاد، جامعه، هنر و سبک زندگی) نهادهاند.
ایرانیان در قرن بیستم نو شدند، اما “مدرن” نشدند. به روح جمعی عشیرهای خود وفادار ماندند. مرکز نشین کت و شلوار پوش و کراوات زده به روستایی یا ایل نشین فخر میفروخت اما خودش با آن فکل و شاپو همچنان یک “ایلیاتی مخفی” باقی ماند. از شاه تا رعیت و از استاد تا طفل مکتبی به نوعی نو شدند اما مدرن نشدند.
زندگی روزانه ما با توهین و دشنام عجین شدهاست. اما انتقاد را نمیپسندیم. توهین و دشنام، کم کم به یکی از اجزاء شیک زندگی بدل شدهاست. تحصیلکردهها و آدمهای شیک و به روز برای اثبات شیک و کول بودن خود، مدام از دشنام و ناسزا استفاده میکنند. اما نه جرات نقد شدن دارند و نه زهرهٔ انتقاد کردن.
اتفاقی که آقای نوریزاد برای ما بازگفت، اتفاقی نیست که هر روزه در میان ما بیفتد. اگر امیر انتظام بمانند بقیه، در حضور یارانِ قدیم به عرض “ارادت و اخلاص و چاکری” پرداخته و در پشت سر بدترین عقدهگشاییها را در قالب کلمات رکیک و … انجام میداد؛ کسی بر او خرده نمیگرفت. اما رفتار او به واقع “مدرن” بود. او شهامت اخلاقی داشت. او چشم در چشم یاران قدیمش دوخت و انتقاد کرد. او خود را نیز در معرضِ انتقاد قرار داد. از کجا که یکی از یاران عملکرد او را به نقد نمیکشد؟ اگرچه در موضوع مورد بحث این امر منتفی است، اما انتقاد دشنام نیست که نقطهٔ پایانی بر گفت و گو باشد. بر عکس، اگر انتقاد شونده نیز مدرن باشد، آغاز گفت و گوست.
فکر کنید اگر در هر یک از بحرانها و مقاطع خطیر تاریخ ما، بجای محکوم کردن و تهمت جاسوسی زدن طرفین یکدیگر به مجلس نقد دعوت می کردند، اکنون سرنوشت بهتری نداشتیم؟ مثلا اگر شاه -حتی پس از 28 مرداد- بجای آنکه مصدق را به جرم خیانت محاکمه کند او را به گفت و گو دعوت میکرد، آن نفرت انباشته شده در دل مردم بوجود میآمد؟ چه بسا با اقرارِ دکتر مصدق به اشتباهش در انحلال مجلس (که به شاه قانونا اجازه برکناری نخست وزیر میداد) این عقدهٔ تاریخی بین طرفین باقی نمیماند. در حقیقت شرکت در چنین گفت و گویی بیش از هر کس به نفع شاه میبود. اگر پس از اعتراضات خرداد 88 نظام با کاندیداهای معترض (به طور علنی) به گفت و گو نشسته و انتقادها را میشنیدند، هرگز فضا آن چنان متشنج و خطیر نمیشد.
اما ای کاش اعضای نهضت آزادی این شهامت را داشتند که سالها پیش از این اتفاق، از خویش انتقاد کرده و از امیر انتظام پوزش میخواستند.
بله ملايان جايشان بسيار گرم و نرم است.
سربازى نمى روند
مانند دانشجويان عادى ملزم نيستند وام تحصيلى خود را پس از اشتغال، از محل درآمدشان باز پرداخت كنند.
مانند پزشكان مجبور نيستند براى شروع به كار در شهرهاى بزرگ، دو برابر زمان تحصيل، طرح و خارج از مركز بگذرانند.
هيچ ارگانى بر درآمدشان نظارت ندارد.
ماليات نمى دهند.
براى خدماتى كه ارائه مى دهند تعرفهء مصوب ندارند.
اگر پزشكان و يا مهندسان به دليل دريافت مبالغ اضافه بر تعرفه مصوب ( زيرميزى) سرزنش شده و مورد برخورد قرار مى گيرند، هرگز هيچ ملايى در صورت دريافت مبالغ هنگفت به ازاى منبر يا مجلسش مورد برخورد قرار نمى گيرد.
هر فرد شاغلى در كارش با نوعى ريسك مواجه است و در قبال زيان و ضرر و يا خسارت مالى و جانى ديگران مسؤليت دارد ولى اينها هيچ مسوليتى در قبال هيچكس ندارند.
در حصن حصينى به نام مقدسات سنگر گرفته اند و در صورت اعتراض به موارد بالا، فرد معترض را به اتهام تضعيف روحانيت، توهين به مقدسات و ارتداد، آماج حمله پيروان جاهل خود مى كنند.
البته مى دانيم كه تمام موارد برشمرده بالا، جاذبه هاى شغلى ملايان هستند و هرگاه منتفى شوند، در حوزه ها پرنده كه سهل است، شايد ديگر مگس هم پر نزند.
تازه اين مشخصات ملايان غير حكومتى است. ملايان حكومتى از ويژگيهاى ديگرى نيز برخوردارند
ايشان علاوه بر موارد بالا، مدارج تحصيلى را بصورت جهشى طى كرده و تبديل عنوان ايشان از حجه الاسلام به آيت الله بيشتر به سفيد شدن ريش و سبيل و افزايش قطر شكمشان بستگى دارد تا ادامه تحصيلشان.
به علاوه، ايشان با در دست داشتن گلوگاه هاى اقتصادى يك كشور ثروتمند نفت خيز، برخوردارى از رانتهاى واردات و صادرات، صاحب شدن كارخانه ها، معادن و منابع طبيعى و ملى، شكمها و جيبهايشان انباشته از مال مردم و دستانشان آلوده به خون آنان است.
بدبخت اونایی هستند که گول این دجالان را میخورند وحاصل زحمت کشی شان را این دجالان تحت عنوان – خمس – زکات – سهم امام – صاف شدن مال – عقیقه – فطریه و ….. به غارت میبرند و اونها هیج حالیشان نمی شود ! وای به حال همچین افراد ی
جناب آقای مصباح یزدی فرموده اند”مدعیان طرفداری از حقوق زن میخواهند زنان برهنه در جامعه حاضر شوند تا مردان از آنها سوء استفاده نمایند”.روزنامه جمهوری اسلامی نیز مرقوم داشته که “مطرح شدن مجدد موضوع ورود زنان به ورزشگاهها در دولت یازدهم نشانه کمرنگ شدن «تدبیر و امید» است”.دراین زمینه چندنکته قابل ذکراست: موضوعی که بر سر زبانها ی مابوده، این بوده که اعراب زمان جاهلی دختران را زنده به گور می کردند.متاسفانه، بیانات فوق الذکرنشان می دهد که بعد از این همه سال آنها از ما جلوزده اند وبرخی از هموطنان دلواپس جای آنها را گرفته اند. درکشورهایی چون امارات، قطر،اردن،مراکش ، تونس و… زنان این مشکلات را ندارند و با مشکلات پوشش اجباری روبرو نیستند. درکشور برادر سوریه هم که زنان همپای مردان در همه کارهای اجتماعی مشارکت دارند.جالبی قضیه دراین است که دو کشور لبنان وعراق که از کشورهای شیعه نشین قدیمی هستند هم هیچکدام این مسائل را ندارند وزنان آزادند.این مشکلات درپاکستان نیز وجود ندارد.درافغانستان هم، حامد کرزای زیر بارپوشش اجباری نرفت و اشرف غنی هم چند وزیر زن برای کابینه اش انتخاب نمود. حال ایران که حدود یک قرن تجربه مبارزه در راه آزادی وبرابری دارد را چه شده است که دچار این همه تحجر وواپسگرایی شده است؟
ملی مذهبی یا نهضت آزادی کپی دقیق مجاهدین خلق اند اما بی اسلحه و به همان اندازه دگم و پرت . درست مثل اونا همه هوش و حواسشون به اینه که طرفدار پیدا کنند و دقیقا مثل همونا مردمو خنگ و خام می دونند و برای همین هم اگرچه اعتقادسفتی به اسلام ندارند اما خوشونو حسابی مسلمون جا می زنند و می گن که عقیده و ایدئولوژی در مدیریت دخیل نیست .طفلکی ها خیال می کنند که عقیده به قول گنجی زیرشلواریه که بشه موقع رفتن به سرکار اونو درآورد. جواب امیرانتظام اینه که اینا همون کاری رو کردن که دینشون گفته . تقیه .اشکالی داره؟ کارحرومی کردن. تقیه واجبه . نیست؟ هست. زنده باد فقه شیعه که راه فرار فراوون گذاشته. بزن کف خوشکله برای شیعه و ملاهای با عمامه که راه کار به ملاهای کراواتی یاد دادند .
توصیفِ زیبائی از “آدمها”
آدمهای بزرگ در باره ایدهها سخن میگویند
آدمهای متوسط در باره چیزها سخن میگویند
آدمهای کوچک پشت سر دیگران سخن میگویند
آدمهای بزرگ دردِ دیگران را دارند
آدمهای متوسط دردِ خودشان را دارند
آدمهای کوچک بی دردند
آدمهای بزرگ به دنبال کسبِ حکمت هستند
آدمهای متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدمهای کوچک به دنبال سواد هستند
آدمهای بزرگ بدنبال طرحِ پرسشهای بی پاسخنند
آدمهای متوسط پرسشهأی میکنند که پاسخی دارند
آدمهای کوچک پاسخ همه پرسشها را میدانند
آدمهای بزرگ به دنبال خلقِ مسله هستند
آدمهای متوسط به دنبال حّلِ مسله هستند
آدمهای کوچک مسله ندارند
آدمهای بزرگ عظمت دیگران را میبینند
آدمهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدمهای کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران میبینند
عباس امیر انتظام یکی از معدود آدمهای بزرگِ سرزمینمان است!
جناب بهرنگ بگذارید من مخالف تقسیم انسانها به این طریق باشم.چون بزرگ و کوچک بودن آدمها نسبی است و تابع برداشت دیگران از گفتار و رفتار آنهاست که می تواند نادرست باشد.من شکی ندارم که امیرانتظام انسان بزرگی است ولی حکم کلی دادن و بر مبنای چنین حکمی انسانها را تقسیم کردن بنظرم نادرست است.چون هیچ انسانی نیست که تمام آن صفاتی را که شما برشمرده اید داشته باشد.
ريشه ها ٢٩٩ ( قسمت ٢٩٨ ذيل پست قبلى )
فرهنگ< فرهنگ دينى < عرفان <….
زمين و آسمان حافظ
٢٨- فرضيه عارف بودن حافظ ( دنباله قسمت الف )
كسى كه مى گويد حقيقت خداست و خدا آفريننده همه توان و همه دان همه هستى و موجودات است و كسى كه به معرفت شهودى و ذوقى باور دارد و از كشف و الهام و فنا سخن مى گويد، در اين نوشته ها به هيچ وجه مسئله بحث و حتى تعريض نيست. بى گمان در كشورهاى دموكراتيك غرب به ويژه در آمريكا مؤمن و بيخدا از مردم خاورميانه شرايطى به مراتب آزادانه تر و ايمن ترى دارند براى دفاع از آنچه درست مى دانند در فضاى عمومى . آيا ممكن نيست فقدان فضاى امن و برابر گفتگو هم در اين مسابقه توحش و آدمكشى كه در بغل گوش ما جارى است ، دخيل باشد ؟ پيداست كه منافع اقتصادى برخى از قدرت ها در خاورميانهِ خونبار بهتر تأمين مى شود تا خاور ميانه فرضى و دموكراتيكى كه در آن كلمه با كلمه پاسخ داده مى شود و نوشته با نوشته . اگر چنين خاورميانه اى داشتيم ، بى ترديد از دست درازىِ آزمندان خارجى نيز به مراتب ايمن تر بوديم . كوتاه و بى پرده بگويم : دين ، الهيات ، عرفان ، بى دينى ، ناباورى به جهان ديگر تا آنجا كه انسان به اقتضاى سرشت مختارش خودش مى انديشد و مى شناسد و بر مى گزيند نه از بين رفتنى هستند ، نه گزندى به كسى مى زنند. رابطه با هر دستگاه حقيقتى اگر بر اساس شناختِ خودانديشانه نباشد ، فرقى نمى كند كه آن دستگاه حقيقت ديانت باشد يا ماترياليسم يا هرچه . در اينجا، رابطه انسان با خدايش مقلدانه، ناانديشيده ، ناپرسيده ،مالكانه ، نسل اندر نسلى ، يكسويه ، متعصبانه ، نقدنانيوش ، كوركورانه ، كركرانه ، و كودكانه و مستعد گزند رسانى است . گيرم كه در فرهنگ دينى انديشيدن در معناى برهان آورى در چارچوب ،زمينه و گفتار دينى مجاز يا ممكن بوده باشد ، گيرم كه عقل منطق بنياد (logocentric) اسكولاستيك و مشائى همان خرد سوبژكتيو مدرن باشد ، اصلاً گيرم كه تفكر به آن معنا و از آن ايستارى كه در قسمت ٢٩٧(بند٥، پاراگراف يكم) گفته شد ، ممكن باشد ، تاريخ هرآينه گواهى مى دهد كه به هردليلى تنها اندك شمارى از انسان ها در اين فعاليت هاى ذهنى سهم داشته اند. اينان نادران بوده اند نه همگان . تا آتجا كه من مى دانم هرگز در هيچ مكان و زمانى رابطه عامه مردم با دين و خداشان از سنخ رابطه نادران نبوده است . از معجزه و كرامت و معاد جسمانى گرفته ، تا پديدارهاى محيرالعقولى كه به باور عامه به ميانجى قدرت هاى غيبى رخ مى دهند يا مى توانند رخ دهند به چشم عامه چون و چرا ناپذيرند ، اما چنانكه پيش تر اشاره شد، نادرانى چون ابن سينا و ملاصدرا ، تلاش كرده اند حتى براى چنين امورى برهان هايى بياورند ، حال درست يا نادرست . من به فرم و شاكله فكرى كار دارم . مناقشه و نزاع بر سر درستى يا نادرستى تراوش هاى ذهنى نادران ، چه اهل برهان و چه اهل عرفان ، نه فقط در شرق كه در غرب هم در اكادمى هاى مدرن يا حوزه هاى قديم همواره در جريان بوده است . در فرهنگ شناسى نخست چگونگى رابطه همگانى با خداشان مطرح است و دو ديگر ميزان تأثير نادران يا پويه هاى بخش پوياى فرهنگ در روان و وجدان جمعى . همان سان كه در اروپاى سده هيجدهم خردانگاران روشنگرى با انبوه آثار آموزشى و به يارى امكان تكثير انبوه و دوربُرد پيام چاپى بر فرهنگ تأثيرى دامن گستر نهادند.
در ايران پس از كشمكش هاى بسيار ميان سبك خراسانى و عراقى سرانجام اين شاعران عارف پيشه بودند كه در تأيير عمومى و فرهنگى گوى سبقت را از پويه هاى حكمت برهانى و شعر شادمانه و گيتيانه سبك خراسانى ربودند .در پايان قسمت ٢٩٦ به ماجرايى اشاره شد به نقل از مقدمه شاهنامه بايسنقرى ( ٨٢٩ هجرى ) . سروده مولانا ابوطالب كاشى بر مزار فردوسى بزرگ يك علت فاجعه را از ژرفاى تاريخ به گوشمان مى رساند. پس از قتل عام مردم توس و نيشابور به فرمان چنكيز خان ، مولانا ابوطالب به هرطريق ممكن خود را به سر خاك فردوسى رساند تا بگويد :
سلام عليك ، اى حكيمِ گزين
سرافراز فردوسى پاك دين
روان تو آسوده و شاد باد
دلت هم ز بند غم آزاد باد
سر از خاك بردار و ايران ببين
به كامِ دليران توران زمين
كجا شد گوِ پيلتن رستم ات
أبا سام و با گيو و با رستم ات
بزرگان همه نااميد و نژند
فرومايه را پايگاهى بلند
ابو طالب كاشى آنجا رسيد
چو چشم وى آن جسم بيجان بديد
بباريد اشك و بناليد زار
ز جور فلك بر تو اى نامدار.
سخن كوته كنم : مسئله دردانگيخته اى كه دست از سر ما بر نمى ارد ، جدل عليه الهيات يا عرفان نيست . چه بسا راه هاى تفكر و شناخت در باره مبدأ هستى منحصر به شناخت عقلى نباشد. در خودِ غرب نيز اين بحث كه تماميت هستى انسانِ زنده و درگير با نيازها تنها انديشه خردورزانه نيست ، از همان عصر روشنگرى در توفان و تنش رمانتيك ها و به ويژه در هنر و ادبيات آغاز مى شود . پس مشكل در كجاست ؟ مشكل در جايى است كه رابطه نسبتاً غريزى همگان با خدايشان پشتوانه قدرت سياسى اى مى شود كه مى كوشد خود را سخنگوى خداى قوم بنمايد . آنجا كه اين رابطه با بت ها يا توتم ها يا خدايان اساطيرى ملى است دست قدرت به اندازه دست خدايان قوم دراز مى شود. دوكسا يا كيش جزمى همگانى در آتن عصر زرين پريكلس در نهايت جان يك سقراط را مى گيرد كه به قول خودش '' ''خرمگسى '' بود كه بيش از دانايى نادانى را آشكاره مى كرد .اكنون فرض كنيد اين خدا ، خداى مولوى باشد .همان خداي واحدِ ابراهيمى كه وصفش را از قول مولانا در قسمت ٢٩٧ (ذيل پست بلوغ) شنيديم و پوزش خواهانه تكرارش مى كنم :
هست مادر نفس و بابا عقلِ راد
اولش تنگى و آخر صد گشاد
اى دهندهء عقل ها فرياد رس
تا نخواهى تو نخواهد هيچكس
هم طلب از توست و هم آن نيكويى
ما كه ايم ، اول تويى ، آخر تويى
هم بگو تو ، هم تو بشنو ، هم تو باش
ما همه لاشيم با چندين تراش
اين خدا يكتا و فعال ماشاء و در نهايت دورى و مستورى است . در قسمت پيش (٢٩٨)به پنج ويژگى از ويژگى هايى اشارت رفت كه كيفيت رابطه قوم با خدايش را تعيين مى كنند : خداى ابراهيمى مثلاً يهوه در هر چهار ويژگى نخست در نهايت است ؛ در غيبت و نهفتگى ذاتش و در نتيجه در مغاك ناپيمودنى و فاصله اش با بنده ، در وسعت رحمت و همهنگام ترس پراكنى و غضب اش ، در دامنه و گستره احاطه و سلطنت اش كه از قبيله و قوم به تمامى عالم موجودات از ازل تا ابد فرامى رود . در تفسير پذيرى و همه شمولى احكام كتابش در جهت كنترل و مهار ريز و درشت امور مردمان و حضورِ مفروضش در هر سوراخ سنبه اى و بالاخره در بيكرانگى قدرت و بى مفرى حكومتش . مشكل نه وجود اين خداست ، نه مؤمن به اين خدا و نه فنا در اين خدا . مشكل و در واقع فاجعه از جايى آغاز مى شود كه حاكم سياسى و شارعان و عارفان وابسته در همدستى و همداستانى و گاه در كشمكش خونين حكومت دنيوى را سخنگوى انحصارى اين خدا مى كنند و دست هاى آنها بر تن و جان انسان ها با درازى دست خدايشان همسو و متناظر مى گردد . فرعون اخناتون يا رع را با همدستى كاهنان خداى برين خواند و در نتيجه حقيقت مطلق . آنگاه پرستش خود را قانون كرد ، چرا كه او ميانجى دريافت نور الهى و پخش آن ميان بندگان شد از بالا به پايين . شاهان ساسانى و خلفاى اموى و عباسى نيز نام و ناموس خود را با پيوند به خدايى غسل تعميد دادند كه آنها را بر همه كارى مجاز مى داشت . پاپ ها و شاهان اروپا نيز اين موهبت الهى را ميان خود تقسيم كردند و همواره نزاع بر سر اين موهبت قدرت بخش كه حقيقت مى ناميدندش نزاع ميان طبقات برينى چون شاه و شارع دربارى و صوفى حقه باز و اسقف و كاردينال و خليفه و فئودال بود. تمامت خواهى ايزدى در انسان هاى تمامت خواهى فعليت يافت كه با جواز مشيت نامعلوم الهى با گردن افراشته و به نام هاى غازى و مجاهد و المتوكل و ظل الله و فرهمند هيچ حد و مرزى براى شكنجه و جنايت و كشتار و مردم آزارى نمى شناختند . همين مقدمه ابن خلدون كه برخى از شرقى ها و غربى ها آن را مقدمه جامعه شناسى مى پندارند ، از قضا سندى است كه بر سواركارى قدرت هاىِ به زور غالب شده بر چيزى به نام عصبيت در زمانى كه اصلاً جامعه به مفهوم society وجود نداشته است گواهى مى دهد. . آنچه وجود داشته جماعت بوده ، مردم بوده ،اجتماع ( به قول خودش) بوده ، يا هر نامى كه بتوان بر روى بندگان يك شاه يا حاكم كه به قول خودِ ابن خلدون با دو پايه نظامى و اقتصادى حكومت مى كند نهاد . عصبيت اصلاً ضد جامعه است ، چرا كه عصبيت عامل انسجام جمعى ، نياكانى ، و خويشاوندى است كه از دولت نخست تا چهارم به سبب عشرت و تمول حاكمان و سپس ولخرجى و كمبود هزينه و ماليات هاى سنگين و گرانى كالاها فرو مى پاشد . جماعت ابزار روزمبادا هستند ، اما در هر حال مطالب ابن خلدون از فرط قحط الرجال چشمگير مى شود . علم عمران به شهر مربوط است و جامعه شناسى به شهروندان . اين فرض كه ابن خلدون بنيانگذار جامعه شناسى است همان قدر زمان پريش و زمينه نشناس است كه فرض ابن رشد به عنوان بنيانگذار اومانيسم يا سكولاريسم .
اما مردم نيز به اصطلاح خودشان خداى خودشان را داشته اند. اين پارامترها همواره نسبى بوده اند . در قسمت قبلى اشاره شد كه پنجمين رشته ريسمان رابطه با خدا تلاش انسان ها براى يافتن امكانات دگرگونى رابطه بوده است .برخى از عارفان كوشيدند زمختى و تصلب اين رشته را كاهش دهند . حتى مولوى كه صوفى خانقاهى است و مبناى باورش را نقد كرديم ، داستان موسى و شبان دارد كه دو نوع رابطه را پيش چشم ما مى نهد: رابطه سخت گير و خشن موسى و رابطه مردمى شبان را . خدا جانبدار دومى مى گردد. در كتاب مقدس ( سفر ايوب) ايوبى كه دارد به خواست يهوه شكنجه مى شود ، عليه يهوه و ستمگرى و بيدادش چنان فرياد هاى پرخروش و انسانى اى برمى دارد كه نمونه اش را در هيچ درام يونانى نمى بينيم : '' آه، خدايا آيا من هيولا هستم كه دمى رهايم نمى كنى ؟ در خواب نيز وحشت كابوس هاى خوفناك را به جانم مى افكنى تا نگذارى حتى يك دم شوربختى خود را فراموش كنم ….آن به كه از شدت اختناق بميرم و به اين هستى ادامه ندهم. من از زندگانى خويش بيزارم ، گنهكار باشم يا بى گناه براى خدا تفاوت نمى كند.. آنگاه كه فاجعه بى گناهان را از هم مى پاشد، او مى خندد. ديدگان قضات را كور مى كند ، مى گذارد تا بيدادگر باشند ،..تو به زندانم مى افكنى ، و درها را از همه سوى بر من مى بندى . من چون درختى پوسيده و فروافتاده ، من چون جامه اى بيد زده ام ، با ايامى كوتاه و عمرى رنج آكند. آيا رواست كه با موجودى چنين شكننده چنان سخت باشى و از او حساب پس گيرى ؟…غضبت را از من برگير و آسوده ام بگذار … تو خود مرا ساختى و خود نابودم مى كنى ، بس از چه روى يكسره از زهدان به گورم نيافكندى ؟… تو هرچه مى خواهى مى كنى ، هر كه را خواستى هدايت مى كنى و هر كه را خواستى به مذلت مى كشانى … مرا قلبى ضعيف داده اى و با ظلمتى كه انبوه و نفوذ ناپذير از همه سو احاطه ام كرده ، مرا مى ترسانى .[ از هر طرف كه رفتم جز ظلمتم نيافزود/ زنها از اين بيابان ، و اين راه بى نهايت .م]… پسِ بگذار زادروزم را لعنت كنم . …بگذار آنان كه استاد لعنت اند ،لعنت كنند آن شبى را كه نطفه ام بسته شد …اى كاش آن شب ستارگان ناپديد مى گشتند ، هرگز سپيده سر نمى زد ، اى لعنت بر آن شب كه زهدان مادرم را نبست تا من زاده شوم براى شكنجه كشيدن .'' ( برگردان از سفر ايوب عهد عتيق ). سفر ايوب كه جزء كتاب مقدس به شمار مى آيد درامى است بزرگ و به غايت دردناك به نقل از پيامبرى كه در برابر حكومت تمامت خواه ، نامعقول ، و هراس پراكن يهوه قيام مى كند تا فريادخواه مردم بى فرياد رس گردد. اگر چه ايوب سرانجام با ارعاب يهوه از پشت ابرها بى آنكه حتى يك كلمه پاسخ معقول شنيده باشد تن به سكوت و طاعت مى دهد ، اما ديگر درد و ستمديدگى مردم و شر حاكمانى خداى ستمگر شان را بر گوش هاى كر فروكوبيده است . كليسا كه ديگر نمى توانست ايوب را از گور برون كشد و خود و كتابش را بسوزاند ، ماشين تأويل و توجيه را به راه مى اندازد .يك نمونه اش كتابى است در ٦ جلد و قريب نيم ميليون كلمه از پاپ گرگوريوس كبير با عنوان Magna Moralia( اخلاق كبير) كه احتمالاً آدرنو Minima Moralia يا اخلاق ضغيرش را در نقيضه و طعن به آن نوشته است . جوينده پيگير خود مى تواند مغلطه هاى اين پاپ را بخواند .
بنابراين در فرهنگ دينى رابطه با خداى سامى مى تواند براى مردم به گونه اى باشد و براى نمايندگان قدَر قدرتش به گونه اى ديگر .در فرهنگ ايرانى در وضعيت ايمنى ،انسان عامى به بيداد و شرارت كم تر گرايش دارد ، رابطه خاصش با خدايش مهر آكنده مى گردد و خدايش بر خلاف خدايى كه حاكم مستبد بر جايش مى نشيند ، خدايى شكنجه گر و دوزخى و سنگدل نيست . همان خدايى است كه انسان عامى وقتى تازيانه هاى ستم شاهخدا را بر پيكر خود يا برادرش احساس مى كند، در باره اش چنين مى گويد :'' ما هم خدايى داريم. '' چون نيك بنگريم خدا در ديوان حافظ خداىِ مردم است ، خداىِ دوزخى نيست كه رونوشت زمينى اش در شكنجه گاه حاكم است . در ديوان حافظ واژه دوزخ بسيار به ندرت مى بينيم و در آن موارد نادر نيز حافظ برخلاف حاكم همچون نماينده تهديد دوزخ سخن نمى گويد / ساقى بيا كه نيست ز دوزخ شكايتى /. به گمانه اين يكى از دلايلِ گرفتنِ گريه حافظ در روان ايرانى است . رابطه انسان عامى با حقيقتش ممكن است چنين منطقى داشته باشد : اين دين حق است، چون از آنِ من است و انبوه بى شمار همكيشان من . اين دين حق است ، چون با ادغام من در يك ''ما''ىِ عظيم به من هويت مى بخشد. اين دين حق است ، چون مرا به نياكانم مى پيوندد . اين دين حق است چون از كودكى جسم و جانم با آن تنيده و سرشته شده ، خودكارانه در لحظات نوميدى و ترس و تنگنا از مقدسين اش يارى جُسته ام ، اين قديسان پناه دم هاى بى پناهى ام بوده اند ، اين تن شكننده و مضطر من ، در اين دنياى آكنده از وحشت و نا ايمنى ، فريادرسى جز او نداشته است ، نياز من به پدر آسمانى از فقر ذاتى من است ، خداى من مونس شب هاى تنهايى من است ، پناهى جز او ندارم ، بى او هيچم ، عريان و بى چيزم ، گوشتم از مفرغ نيست ، پوستم از سرب نيست ، قلبم از سنگ نيست ، سينه ام از درد و آه تهى نيست ، هستى ام با نيستى همسايه است ، و تنها اوست كه پشت و پناه من است .
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
دل بى تو به جان آمد وقت است كه بازآيى
اى درد تو ام درمان ، در بستر ناكامى
وى ياد تو ام مونس ، در گوشهء تنهايى
زين دايره مينا خونين جگرم مى ده
تا حل كنم اين مشكل در ساغر مينايى
اين صدايى است كه از ژرفاى روان ايرانى برمىخيزد. اين نه الهيات است ، نه فلسفه ، و نه تصوف و عرفان به مفهوم رسمى و خانقاهى اش . در آن همان قدر عرفان است كه در هنر ايرانى ، نقاشى ايرانى ، موسيقى ايرانى و در يك كلام در روان ايرانى . درماندگى و تشتت ختم نشدنى مفسران حافظ از آن است كه حافظ تفسير خود را به مردم سپرده است . راز و نياز حافظ همه سر با خدايى است كه در هر حال انسان به رحمت سر زلف او واثق است مگر در حالت دو گناه : ريا و آزار . خداى حافظ برخلاف خداى مولوى چوب لعن و تكفير بدست ندارد ، سهل است ، همواره اهل تكفير را از خود مى راند ، يك فروتنى و بى ريايي راستين در كلام حافظ است كه فقدان روان ايرانى است .
برخلاف مولوى در مثنوى مدرسانه و قاضيانه از بالاى منبر با چوب تعليمى محتسب سخن نمى گويد .
نه قاضيم ، نه مدرس، نه محتسب ، نه فقيه
مرا چكار كه منع شرابخواره كنم
اين هنرمند ترين هنرمند قرون وسطاى ايران همان كارى مى كند كه براى جاودانه شدنِ هنرمند دربايست است : آينه اى تمام نماى از روان رنج كشيده ايرانى در سده هاى دراز تا سده هشتم ؛ روان ايرانى با همه تناقض ها ، بيزارى ها ، آرزوها و نامرادى و محروميت هايش . اين روان قومى است كه رابطه با خداى قوم آن را نقش زده است . كسى كه شنيدن سخن حافظ روح بزرگ و كهن سال در او ندمد ، حافظ را درك نخواهد كرد ، هرچند به تكلف تفسيرهاى عرفانى بار حافظ كند . سخن كوتاه اين رابطه با حقيقت هرچه باشد ، مسئله فرهنگ ما نيست . مسئله وصلت حكومت است با اين رابطه عوامانه كه عرفانش درويشى عوامانه قلندران آدمكش در ركاب شاهان است و تعصب بى شناخت اش آماده براى سربريدن و شكنجه دگر انديش و خودانديش .
با سپاس بسيار از بردبارى شما
باسلام برجناب كورس گرامي وارجمند
جناب كورس خودش طراحي مي كند ومي برد، وخودش هم جامه غيرعارف بودن راولو به ضرب و زورادبيات خودش برتن بيچاره حافظ مي دوزد ومي پوشاند.
و چنين مي گويد:”و تنها اوست كه پشت و پناه من است .
“اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
دل بى تو به جان آمد وقت است كه بازآيى
اى درد تو ام درمان ، در بستر ناكامى
وى ياد تو ام مونس ، در گوشهء تنهايى
زين دايره مينا خونين جگرم مى ده
تا حل كنم اين مشكل در ساغر مينايى”
اين صدايى است كه از ژرفاى روان ايرانى برمىخيزد. اين نه الهيات است ، نه فلسفه ، و نه تصوف و عرفان به مفهوم رسمى و خانقاهى اش . در آن همان قدر عرفان است كه در هنر ايرانى ، نقاشى ايرانى ، موسيقى ايرانى و در يك كلام در روان ايرانى . درماندگى و تشتت ختم نشدنى مفسران حافظ از آن است كه حافظ تفسير خود را به مردم سپرده است . راز و نياز حافظ همه سر با خدايى است كه در هر حال انسان به رحمت سر زلف او واثق است مگر در حالت دو گناه : ريا و آزار .”””پايان.
اگراين گفتار حافظ ،الهيات وعرفان نيست؟پس چيست؟
آيااين سخنتان:”راز و نياز حافظ همه سر با خدايى است كه در هر حال انسان به رحمت سر زلف او واثق است مگر در حالت دو گناه : ريا و آزار .”””پايان.
بااين سخنتان درتضادوتناقض نيست كه فرموده ايد:” اين روان قومى است كه رابطه با خداى قوم آن را نقش زده است . كسى كه شنيدن سخن حافظ روح بزرگ و كهن سال در او ندمد ، حافظ را درك نخواهد كرد ، هرچند به تكلف تفسيرهاى عرفانى بار حافظ كند . سخن كوتاه اين رابطه با حقيقت هرچه باشد ، مسئله فرهنگ ما نيست .”””پايان.
آياخداي قوم كيست ؟داراي حقيقتي هست يانيست وصرف توهم حافظ است؟
واين فرمايشتان:”سخن كوتاه اين رابطه با حقيقت هرچه باشد ، “پا.
خوب جناب كورس، اين حقيقت آيا اسمي دارد ندارد وصرف توهم حافظ است؟ آيا اسمش همان خداي آن قوم نيست؟ كه آفريدگار آن قوم وحافظ شيرين سخن باشد؟
چرا ازآوردن وتصريح اسم اين حقيقت گريزان هستيد؟
آيا ذات شماي جناب كورس محترم بااين تفكر وعلم ودانش وشعوروفهم ، محصول يك تصادف كور وماده بي شعوراست؟
اگرجوابتان مثبت است؟ آيا اين جواب معقول وعقلائي است كه ازماده بي شعور،موجودي بمانند شما وبنده وديگراني داراي فهم وشعوري به صحنه وجود وهستي مشرف شويم ياشوند؟
وبه جناب عرفانيان گفته ايد{نقل بمضمون}:”برهان فصل الخطابي دراثبات وجودخدائي كه خارج ازاين كيهان هستي باشد، براي من قطعي نيست، وبه اثبات نرسيده است ودرحدفرضيه است.
آيا به كلام موحدنامدارمولي علي -ع- توجه فرموده ايدكه گفته است:”داخل في الاشياء لابالممازجة ،وخارج عنها لابالمفارقة”.ت= او-خداوند- داخل وهمراه همه اشياء هست اما نه بنحو مخلوط وممزوج باآنها،وهم اوخارج ازاشياءاست نه به نحو مفارقت وجدائي باآن اشياء باشد.
وهموفرموده است :فكروتوهم وخيال هيچ تيزپروازي به اونرسد.
وبه تعبيرقرآن :”أينما تولوا فثم وجه الله.” هرجابنگري وجه وروي خدارا مي بيني،چون همه هستي آيت ونشانه وآئينه اوست.” لاتدركه الابصار وهويدرك الابصار.”چشمها اورانبيند وليكن اوچشمهارا مي بيند. ” وهومعكم أينما كنتم”هرجا باشيد اوشماهست.
خودتان بارها ازقول عارفي به حديث “كنز مخفي “اشارتي وشرحي ازآن شاعرعارف برآن حديث قدسي داشته ايد.آيابرآن باورنداريد؟
آيا بنده درگفتگوئي باجناب دانشجوي گرامي آن دوبرهان عقلي وفلسفي درمورد اثبات آفريگار جهان هستي كه عصاره تفكر موحدان باعنوان برهان صديقين وبرهان حركت بود ارائه وارسال كردم ؛آياخدشه اي برآن براهين داريد؟
اگر خواسته باشيدازنو براي جنابعالي هم ارسال مي كنم.
باپوزش ازجسارت من ،بنده حقير وسرتاپاتقصير.
مصلح
اصلاح وويرايش:هرجا كه باشيد اوباشما هست .صحيح است.
با درود به مصلح گرامی :جناب مصلح معنای شیر چیست ؟ تعجب نکنید ! شیر در لسان فارسی به سه معنا خوانده میشود چرا باید فقط یک معنا برای آن در نظر گرفت ؟ ( شیر جنگل .شیر آب . شیر و یا لبن)خوب شما روحانیون چرا معنای شعر حافظ را حتما عرفانی میدانید و میبینید ؟ کجای این شعر دم ازعرفان میزند؟ همانطور که میدانید حافظ هم عصر با شاه شجاع بوده و علاقه وافر و تعبد خاصی به شاه شجاع داشته آیا اشکالی دارد که در وصف معبود انسانی خود شعری بگوید ؟ وهنگامی که شاه شجاع در سفر بوده در وصفش این شعر را گفته و حتما صله ای هم پس ازبازگشت وی دریافت کرده البته بنده به گرد پای فرهیخته گرانمایه کورس نخواهم رسید ! ولی به زبان عوام میتوان شعر را اینطور معنا کرد : که>ای امیر نیک سیرت غم تنهایی ودوری بسیار سخت است …رنج وغم تنهایی بسیار درد آور است ….بدون دیدن رخ شما جان به لب شدم ….وقت آن است و یا کاشکی که بازگشت مینمودی ….ای که درد و رنج دوریت (به امید دیدارت) درمان غم وآلام من در بستر (چون بیماری در بستر بیشر نمود میکند ) است …..و ای کسی که یاد رخت و دیدارت در زمان تنهایی مونس و هم دم من است ….. این چرخ فلک با عث شد که جگرم خون شود پس بهتر است یک جام شراب (می) به دست بگیرم …. تا با نوشیدن شراب (می) این مشکل دوری شما به خاطر مستی وسکر شرب خمر ازیادم برود وبرایم حل شود..ودر این جا شاعر ازاستعاره دایره مینا (آسمان وچرخ فلک)با کاسه شراب نوشی که لعاب آبی دارد (به علت داشتن لعاب شستن کاسه ساده میشود) واین رنگ آبی که در آسمان ولعاب کاسه است . ورنگ خون هم مانند رنگ شراب است که بسیار شعر را هم آهنگ میکند .حال خود قضاوت کنید کجای این شعر عرفانی و خدایی است البته اگر این طور که من بی سواد معنا کردم ! واین است آن معمایی که کورس گرانقدر ازفرضیه عارف بودن و یا شاعر بودن میگویند . با پوزش از گرانمایه وفرهیخته کورس عزیز که دخالت نمودم .
سلام خدمت کورس عزیز
از بابت زحمتی که کشیدی و جواب سوال مرا دادی بسیار سپاسگزارم ‘ البته شما حق داری که این گونه مباحث را خارج از عرف معمول بدانی
ولی متاسفانه سیاست و دین چنان در هم آمیخته که اینگونه مباحث به عرصه عمومی وارد شده و اجتناب از آن بسیار دشوار .
اتفاقاً این آقایی که به نامهای مختلف فعالیت میکنند و همه ما او را میشناسیم تحت نام جدیدی شکایت داشتند و به این مطلب اشاره کرده بودند که بعضی از کاربران به مقدسات مردم توهین میکنند ‘ جواب کوتاهی برای این دوستمان نوشتم ‘ منظور اینکه شرایط پیچیدهای حاکم شده که هیچ چیز سر جای خودش نیست .
در ضمن من دقیقا منظور شما را نگرفتم و به نظرم منظور خود را هم آنچنان که باید نرساندم ‘به هر حال دوباره تشکر میکنم و برای شما بهترینها را آرزو دارم
عرفانيان و مصلح گرامى درود بر شما:
١-نخست عرض كنم كه اين آي پد من براى درج مطلبى كه ابتدا در notes مى نويسم مشكل زيادى دارد . كپى مى كنم . وارد سايت مى شوم ، پيست مى كنم و سپس درج . هيچوقت اين مراحل بار اول و بدون قطع شدن انجام نمى گيرد . دست كم سه بار بايد اين مراحل با سرعت بسيار كند اينترنت انجام دهم تا موفق به درج مطلب شوم . از همين رو ، بر خلاف ميل خودم بسيار پيش مى آيد كه از اظهار نظر در مورد مطالب دوستان و نوريزاد عزيز چشم پوشى مى كنم و ترجيح مى دهم وقت خود را منحصر به نوشتن ريشه ها كنم .خلاصه اژدهاى سر چشمه پيام رسانى جريان تبادل نظر را مختل كرده است و گاه آرزو مى كنم ميسر بود تا رو در رو و با وقت كافى مى توانستيم تا رسيدن به حدى از تفاهم با هم گفتگو كنيم .
٢-حتماً عيب از بيان من و طرز تفهيم من بوده است كه شما دوستان گرامى در دريافتِ اصلِ مطلب مشكل پيدا كرده ايد . حرف من به زبان ساده اين است كه رابطه هر كس با خدا و مبدأ هستى امرى شخصى است كه نبايد در سياست به عنوان امر عمومى دخالت داده شود . البته بدون تعارف هرگز براى كسى تكليف تعيين نمى كنم و اگر مثلاً شخصى در اين سايت نظر خود را درباره بود يا نبود خدا بنويسد حق انسانى اوست . حرف من اين است : مسايل الهياتى و بحث هاى نظرىِ ذات گرايانه در باره خدا به آسانى در اين تنگجاى هرگز نمى تواند به نتيجه اى برسد كه همه هموندان فرهنگ و شهروندان بر آنها اجماع كنند و به فرض محال كه اجماع هم كردند دخيل كردن آن در سياست يعنى روز از نو روزى از نو . اين مباحث در سطح جهانى هم ادامه دارد و براى شما ، آقاى عرفانيان ، يكى از صدها كتابى كه در اختلاف خداباور و بيخدا در ايالات متحده در سال هاى اخير نوشته شده معرفى كردم .
عرفانيان عزيز : اگر درست دريافته باشم شما مى فرماييد كه در مرحله اى كه كودك در مى يابد كه پدر و مادر توانا و داناى كل نيستند ،توانا و داناى كل را در جاى ديگر مى جويد . جزئياتى هم از اولين تميز هاى كودك مطرح كرده ايد كه من شخصاً مخالف آنها نيستم اما چون در اين موارد از روان شناس هاى بزرگ مى آموزم و اين موارد را نخوانده ام نمى توانم حكم قطعى بدهم .بايد مطالعه كرد و در عين حال بى چون و چرا هم چيزى را نپذيرفت . پرسيده ايد كه خدا شناسى آيا فطرى است ؟ پاسخ داده ام كه اگر مقصود از فطرى مادرزادى باشد تا آنجا كه من مى دانم خير . همه آزمون هاى روانشناسى كودك ، چه در مكتب فرويد ، چه در مكتب لكان ، چه در مكتب پياژه مى گويند تا تقريباً ١٨ ماهگى خداشناسى جزء نياز هاى كودك نيست .يونگ هم از كهن الگو و ناخودآگاه جمعى مى گويد كه شايد بشود گفت كه نوعى ژن روانى است كه به جهت تاريخمندى روان نسل اندر نسل منتقل مى شود ؛ اين ناخودآگاهى جمعى در يك قوم اسطوره هاى يهودى را منتقل مى كند و در قومى ديگر باور هاى جادويى بدوى را و در قوم ديگر نوع ديگرى از اعتقادات ماوراء الطبيعى را . عموميت آن در باورهاى ماوراء الطبيعى است ، اما مصاديق آن بسيار گونه گون است و در كتاب انسان و سمبول هايش كه پس از تحقيقاتى واقعاً پر زحمت به كمك شاگردانش نوشته اين تنوعات را شرح داده است . اين تنوعات قابل تقليل به خداى اديان توحيدى نيستند . مايا و توتم و اساطير مصرى و رومى و يونانى را هم شامل مى شوند . پيچيدگى مسئله به خلط زبانى مربوط است . يعنى چه ؟ يعنى اينكه خدا يك اسم است كه برخلاف اسم هاى ماتريال همچون درخت و اسب و كوه مستقيماً مابازاء خارجى ندارد .انسانيت ، عدالت ، آزادى ، الوهيت ، عفت ، شرافت ، عقلانيت ، غيرت ،قداست و هر ئت يا ئيت ديگرى اسم هاى ذهنى و انتزاعى هستند كه مابازاء معين و مشخص خارجى ندارند . بنابراين ممكن است در ذهن شما مسمايى داشته باشند و در ذهن من مسمايى ديگر . بخشى از تفكر مدرن تعيين و تحديد ( مرزگذارى ) و تعريف همين واژه ها و تبديل آنها به مفهوم بوده است تا ديگر مثلا سياستمداران و خطيبان نتوانند با توسل به هاله هاى زشت و زيباى اين واژه ها مغزشويى كنند .از سياستمداران و خطيبان كه بگذريم در زندگى روز مره بى تعارف خود ما نيز بدون آنكه متوجه باشيم با اين واژه ها يكديگر را فريب مى دهيم . كافى است در يك بنگاه معاملاتى وارد شويد و ببينيد دو طرف دارند به حق و حقيقت و شرف خود قسم مى خورند تا به قول خودشان مخ كار بگيرند . قبلاً در همين ريشه ها سقراطى را مجسم كرده ام كه وارد همچون جايى مى شود و ناگهان مى پرسد :” دوستان مى شود بگوييد : حقيقت چيست ؟ شرافت چيست ؟ خدا چيست ؟ عزت چيست ؟ مابقى اش را خودتان مجسم كنيد .
٣- اكنون از اين ديدگاه مى رسيم به اسمى چون خدا . اينجا طرف خطابم به ويژه آقاى مصلح است : مسماىِ اين واژه در ذهن مردم يك چيز است ، در ذهن استاد الهيات چيزى ديگر . خداى فرهنگى ، خداى سياسى و خداى فلسفى و الهياتى يكى نيستند . روان شناسى مى گويد خدا همان صورت تصعيد شده پدر است ، جامعه شناس مى گويد خدا مثلاً قدرتى است كه بشر عاجز از درك علت هاى واقعى پديده هاى طبيعى در پندار خود بافته است ، عالم الهيات ممكن است بگويد :” همه اين ها درست ، اما به اين يا آن دليل جهان يك آفريننده اى دارد كه بيرون از تصورات ذهنى ما در ذات خود وجود دارد و يك جور هم بيش تر نيست ” متشرع از نگاه درون دينى خدا را همان مى داند كه دين نياكانش معرفى كرده اند ، و افزون براين، احساس زبانى افراد هم فرق دارد ، خداى آقاى خامنه اى خدايى است كه پشتيبان ظلم و شكنجه و سركوب است ، خداى مردم ستمديده خدايى است كه حق مردم را از ظالم مى گيرد ، خداى مداحان اوباش مثل خودشان اوباش است ، من اگر مجاز باشم با همه توان فكرى ام كوشيده ام خود را از نگاه درون دينى و فرهنگى و عاميانه بيرون بكشم و از نو پرسش كنم . حضرتعالى مدافع اعتقادات دينى خود هستيد ، اما من آزادم و دست كم در اين سايت شريف نه از روى ترس و ملاحظه كارى بل به دليل شخصى بودن اعتقادات درونى افراد و انحرافى بودن اين مباحث و انحرافى بودن طرح آنها در شرايطى كه مشكلات ما عمومى است اصلاً وارد اين مباحث نمى شوم و آنها را جز تفتيش اعتقادات اشخاص چيزى نمى دانم . يكى همه هستى را هيچ و پوچ مى داند ، يكى هستى را هدفمند و تحت اداره يك نيروى برتر و فراطبيعى مى داند ، اين نيروى برتر براى يكى فقط و فقط خدايى است كه قرآن معرفى كرده ، براى ديگرى خداى موسى و عيسى و زرتشت يا غيرهم است . به من چه ربطى دارد ؟ من دارم همه تلاش خود را مى كنم تا ببينم چرا كار ما به اينجا كشيده ، چه اشكالاتى در فرهنگ ما بوده كه مانع از تفكر آزاد شده ، مانع خيلى چيزهايى شده كه سعادت و پيشرفت اجتماعى در گرو آنهاست ، چرا چرخه استبداد و شكنجه و رسم تفكر كشى از نفس نمى افتد ؟ . هركس ريشه ها را دريافته باشد نيك مى داند كه من دارم از نوع رابطه عامه به خدايشان ، از تأثيرات فرهنگى اين رابطه و از تحولات درونى و تاريخى اين رابطه سخن مى گويم چون اولاً عمومى است و ثانياً در وجودش شك نيست . آثار اين رابطهِ موروثى و ناانديشيده و نسل اندر نسلى است كه عارفان بزرگ هم از آن تبرى جسته اند مگر در دوره هاى خاصى كه همدست با قدرت سياسى بر امواج اين ظلمات رسوم و آميخته به جهل و خرافه سوار شده اند و صداى انديشمندان آزاده را با جنجال و به زور عدد خاموش كرده اند . من اول خودم و سپسمى خواهم از نو انديشيدن ، خودانديشى ، و آزادانديشى را بياموزم و اگر نوشته هايم ديگرى را هم همراه اين راه كند خرسند مى شوم . درد من هم عجالتاً همين جهنم اين جهانى است كه ما خود نيز بايد اقرار كنيم كه در ايجادش سهم داشته ايم و تا قلباً اين را نپذيريم و هى گناه خود را به گردن ديگران افكنيم هيچ گام مثبتى برنمى داريم . من از بن جان از نوريزاد شريف و انسان دوست سپاسمندم كه فرصت نوشتن بدون سانسور را برايم فراهم آورده و نمى خواهم در اين فرصت نيز خودسانسورى كنم . اما افزوده كنم كه حضورم نيز در اين سايت به دليل باورم به بزرگى شخصيت اين مرد است كه در كل با راهش همداستانم گرچه در برابر شجاعتش از كوتوله هم كوتوله ترم . آيا اين اشكالى دارد ؟
٤-حرف ديگر من اين است كه ما هنوز به جاى فكر كردن از ميراث تغذيه مى كنيم . فكر كردن شرايطى مى طلبد . يكى از مهم ترين اين شرايط اين است كه در حد امكان فضاى عمومى گفتگو براى هركس با هر فكرى ، اعم از خداباور يا خداناباور ، برابر ، امن ، بى هراس ، ايمن از دخالت زور و پول و انحصار رسانه هاى گروهى بدست حكومت و اختصاص بودجه هاى نجومى براى تبليغ و نشر يك ايدئولوژى غالب باشد ؛ فرقى هم نمى كند كه اين ايذئولوژى الحادى باشد يا الهى . تا اين فضا ايجاد نشده باشد ، كسانى كه همسو با روايت غالب هستند با توهين و ناسزا و واكنش هاى تند زبانى كسانى مواجه خواهند شد كه براى بيان آزادانه حرف دلشان بايد به قول تمساح يزدى چوب بخورند ؛ اين چوب يعنى : گرفتن ، زدن ، كشتن ، پلمب كردن ، توقيف ، سانسور ، شكنجه ، انفرادى ، اعدام ، سربريدن ، تازيانه ، اقرار گيرى به زور ، ارعاب ، شنود ،تفتيش عقايد و اين همه به چه جرمى ؟ به اين جرم : تو مثل من فكر نمى كنى و چون من پول و زورم بيش تر است دهان تو را مى بندم تا خود يكسويه بدوزم و پاره كنم . بايد افزود كه هم پول و هم زور اين ها در حكم جامه اى است كه مردم به تن شاه كرده اند .آنكه زور و پولش بيش تر است فرقى نمى كند كه اسلاميست باشد يا ماركسيست ، تجربه كه در تاريخ سياست حرف اول را مى زند به ما مى گويد كه هرگاه حكومتى عقيدتى شده است ، بدون حتى يك استثنا پيامدى جز فاجعه هاى انسانى نداشته است . ميزان من – درست يا غلط – براى سنجش شرافت هركس اعتراض او به زورمدارى يك چنين حكومتى عليه دگركيش ها و دگر زبان ها ، و دگر قوميت ها و دگر انديش هاست . كدام روحانى از حق پورشجرى يا كاظمينى بروجردى يا ديگر زندانيان دفاع كرده است ؟ به ما چه ارتباطى دارد كه كى چه دينى دارد ؟ سنجه شرافت براى بى دين و ديندار آن است كه همه سر و خستگى ناپذير مثل آقاى نوريزاد براى ايجاد فضاى امن و برابر و عادلانه گفتگو بكوبد و از حق انسانى بهائى و سنى و كرد و بيخدا و بسى خداباوران كه در زندانند دفاع كند. هر وقت چنين فضايى ايجاد شد وقت براى مباحث الهياتى بسيار است و شما آقاى مصلح مطمئن باش كه حكمت فصل الخطاب نخواهد بود .مصلح گرامى به نظر شما كدام يك در بهتر شدن آينده ايران بهتر است : مردمى كه فكرنكرده و بدون حتى يك ساعت انديشيدن باور به مقدساتى دارند كه يك مافياى دزد و چپاولگر و انحصار طلب و تمامت خواه و انسان ستيز و سركوبگر دارد با پشتوانه مقدسات فريب شان مى دهد يا جامعه اى باز و دموكراتيك كه به همين انسان ها مجال مى دهد تا آزادانه و با شناخت و تميز در باره خدا و دين و مبدأ كائنات انديشه و گفتگو كنند ؟
٥- بحث من درباره حافظ تمام نشده است ، اما عرفان نيز يك اسم است كه مسماها دارد . عرفان رسمى و خانقاهى كه فرقه خاصى را نمايندگى مى كند با كليت ديوان حافظ ناهمساز است . مى گوييد آيا مناجات گونه حافظ كه مثال زدم عرفان و الهيات نيست ؟ نخير ، كه نيست . مردم زمان حافظ خداپرست و در عين حال تحت ستم امثال مبارزالدين و تيمور نيم تن و ديگر خونريزهاى درنده خويى بودند كه اگر توانى بود در قسمت روزگار حافظ با كمك پژوهش هاى سترگى چون كار علامه قزوينى و قاسم غنى و زرين كوب خواهم گفت كه در عمر حافظ چتدتا از اين سباع درنده حكومت شيراز را از دست هم در آوردند و به چه بهايى . گفته ام و بازمى گويم كه هرحكومتى هرقدر هم شكوهمند باشد و خدمت هايى كرده باشد ، فقط يك و فقط يك مورد شكنجه همه دولتمردان و سرداران آن را مسؤول پاسخگويي به اين پرسش مى كند كه چرا عليه اين كثيف ترين زشتكارى ها فرياد اعتراضاتان بلند نشد ؟ اين اعتراض است كه درخور نشان شجاعت است نه آدمكشى جمعى براى قدرت از مابهتران .چرا ؟ چون از انسان موجودى والاتر بر زمين نيست در عين همه ويرانگرى هايش . چون اين انسان تنها موجود مختار است . حال در آن عسرت و فشار بيسواد ها هم به خدايشان پناه مى بردند ؟ آيا اين عرفان به معناى خاص كلمه است ؟ آيا اين الهيات بمعنى الاعم و بمعنى الأخص يعنى مابعدالطبيعه استدلالى است ؟مادر من هم كه عمرش را به شما داده در هنگام تنهايى يا مشكلات به خدا پناه مى برد ، فقط بلد نبود مثل حافظ در غايت زيبايي سخن بگويد. بله ، قبول دارم كه ترك اراده و چاره جويى براى حل مشكلات و واگذارى امر به خدا قدرى عرفانى است و در فرهنگ دينى اين دگر سالارى عرفان زده عموميت دارد و در مورد آن ابيات نيز اين را گفته ام اما همزمان عرض كرده ام كه اين قدر عرفان ، نه عرفان به مفهوم رسمى كلمه است. حافظ خودش را نه عارف خوانده و نه صوفى بل مكرر خود را رند معرفى كرده است كه درباره اش خواهم گفت .در قسمت مرور كارنامه حافظ پژوهى ديديم كه حافظ پژوهان بنام چقدر در اين باره اختلاف نظر دارند و حال آنكه تا كنون هيچ كس نگفته است كه مولوى عارف نيست . در ديوان حافظ يك فكر خاص دنبال نمى شود . برخى ابيات رنگ و بوى عرفانى دارد ، برخى از عشق و شاهد و شراب زمينى و واقعى مى گويند، خرمشاهى هم كه آدم متدينى است مى گويد حافظ سه نوع باده دارد : ادبى ، انگورى ، عرفانى . اگر جسارتاً اجازه يك شوخى با شما داشته باشم به نظرم مى رسد كه شما كشورى تك محصولى هستيد ، خب ، عقيده شما هم محترم . به قول آقاى مرتضاى گرامى در يك جايى به اين نتيجه مى رسيم كه شما حرفتان بزنيد و مزدك گرامى هم حرف خودش را ومن هم حرف خودم را و قضاوت را بسپاريم به خوانندگان . يك آقايى نوريزاد را تحت فشار نهاده بود كه موضعش را در باره ائمه اطهار بگويد . يادم افتاد به دهه ٦٠ كه هركس بر سر موضع بود به طرف اعدام روانه مى شد و هركس نادم و تواب بود به طرفى ديگر . آخر به كسى چه كه يك نفر در دلش چه رابطه اى با مقدسات دارد ؟ آيا خدا نيازمند واسطه هاى حقيرى چون لاجوردى ملعون است ؟ مصلح جان انديشيدن بدون هراس حق انسانى است . نتيجه انديشه هرچه مى خواهد باشد .بيش از اين وقت شريف شما و جناب عرفانيان را نمى گيرم . به اميد روزى كه هيچ حكومتى متولى دين خاصى نباشد؛ چه دين الحادى و چه دين الهى . شاد باشيد
با درود بر شما جناب آقای محمّد نوری زاد.
۱-بدرستی اشاره فرمودید که:من اگر بجای اعضای نهضت آزادی بودم، هر روز به پنجره ی خانه ی امیرانتظام دخیل می بستم برای پوزشخواهی. بلی٫ رییس خود خودش را منصوب کردهٔ نهضتِ به اصطلاح آزادی باید اینکار را انجام بدهد و صد ها پوزش خواهیِ دیگر ازین قبیل. شما به لینک محاکمه افسر شجاع ایرانی زنده یاد سپهبد رحیمی مراجعه و ملاحظه فرمایید که چگونه این موجود( یزدی) برای اثباتِ محکومیت متهم و گرفتن اقرار از او سینه به میز ویا بهتر بگویم به نیمکت میمالد و در تلاش است.
شخص جنابعالی در یکی از نوشته هایتان به نظم و انظباط در نیروهای مسلح و اطاعت از دستور مافوق بمنظورِ اصلِ دوامِ ارتش اشاره کرده بودید. مگر نه آنست که متهم بدون حقّ داشتن وکیل مدافع بعنوان فرماندار نظامی٫ مجری دستور بود و باید در چهار چوب قانون دادرسیِ ارتش محاکمه میشد؟
۲-و همچنین مرقوم فرموده اید:گرچه مرحوم بازرگان شخصاً در دادگاه امیرانتظام حاضر شده بود و گفته بود: امیرانتظام هرچه گفته و هرچه کرده با خواست و اراده ی من بوده است و اگر او جاسوس است من نیز هستم.آیا این کافیست؟ آقای بازرگان باید بود عمّامه نداشته ودر اصل پنهانش را که همان کلاه پوست برّه بود بزمین میزد و تا ابد جلوی درب دادگاه انقلاب و یا هر نقطه دیگری که ممکن بود مؤثر افتد, می ایستاد و طلبِ اعاده حیثیت از جناب آقای مهندس عباس امیر انتظام را میکرد. هر چند که حیثیّت و شرف ماندلای ایران بر تر ازین است. مگر جنابعالی ٫ سرکار خانم ستوده٫ جناب دکتر ملکی و بسیار بزرگوارانی که نخست وزیرِ مجری حکم قرآن ( شعار ما ملت شعار خوار برای دولت موقّت ) هم نیستید واز حق کار هم که ارزش آن در سطحِ حق حیات است محروم میباشید٫ روزها وماهها از وقت شریف خودرا برای باز پس گیریِ حق و حقوق این ملتِ به تاراج رفته صرف میفرمایید٫ خونتان کمرنگ تر از مهندس بازرگان است؟ آری بزرگوار؛ درست است که بدنبال متوفّی صحبت و غیبت نمیکنند ولی مهندس بازرگان حق همکاری٫ دوستی و رییس و مرءوسی را برای معاون خویش بجای نیاورد ورفت.
۳- در پاینویسِ مطلب یکی از دوستان٫ اشاره به دانشمند ارجمند! دکتر کدیور فرموده بودید. هنوز برای من معلوم نیست که او اصلاح طلب است یا از «ملّی خطّ تیرهٔ مذهبی» ها ست. بزرگوارا ؛ دانشمند که سفسطه نمیکند و حقیقتی را وارونه جلوه نمیدهد. دانشمند اهل مغالطه و خلط مبحث نمیباشد. دانش او در حدّ تغییرِشعارِ: «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» به هم غزه و هم لبنان است. او براحتی در مقابل چشم ملیونها بینندهٔ تلوزیون دروغ میگوید و به آسانی با نوشتن نامش در یو تیوب قابل دسترس. و برای نمونه:
https://www.youtube.com/watch?v=6BJ2PrMTQ5s
۴- اگر مایل بودیداین قسمت چهارم را حذف بفرمایید٫ ولی ضرورت دارد تا در مورد دکتر علیرضا نوریزاده مطلبی بعرض شما برسانم: مدتهاست که نامبرده با تجزیه طلبان عرب و کرد نرد عشق میبازد و کنفرانسهای استکهلم ۱ ٫ ۲ و پراک ۱ با هزینه ۴۲۰ هزار دلار از کیسه آل سعود و….مواردی ازین دست.
همواره با مراجعه به سایت شما٫ از دیدن عکس او در کنارِ بزرگانی دیگر متعجّب میشوم. در عالَم ارادت بشما و ستایش از حرکتِ بسیار شجاعانه وملّی انسانی شما در این نزدیک به شش سال اخیر میخواستم بطور خاص تماس با آدرس پست الکترونیک شما بر قرار کنم که شاهد از غیب رسید. قضیهٔ ماله کشی بر عملِ شنیع دو نفر از مامورین پلیس سعودی در مسیر باز گشت به تهران و توجیه او بعنوان بازرسی در مبداء ورودی.خواهشمندم ملاحظه فرمایید.
https://www.youtube.com/watch?v=jChb6-daZco
پرسشهای شاگردی است از استاد خود در دانشگاه بزرگی که شخصِ شخیص شما مؤسس و بانی آن هستید. تندرست و شاد باشید.
انسان به راستی نیرومند، هرگز درد و رنج نمی آفریند، بلکه چون زرتشت پیامبر، چنان از نیرو و فرزانگی لبریز می شود که آن را سخاوتمندانه به دیگران پیشکش می کند. این پیشکشی، حاصل فراوانی شخصی است، نه ترحم، که خود نوعی تحقیر است.
اروین دیوید یالوم
سلام برنوري زاد هم شجاع وهم جسور وبي باك
وسلام برهمه ناظران محترم
قابل توجه منكران اعجاز بودن قرآن:
كلامي درمعجزه بودن قرآن :
وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (23) بقره.
(فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) امر در (فاتوا، پس بياوريد)، امر تعجيزى است، تا بهمه بفهماند: كه قرآن معجزه است، و هيچ بشرى نمىتواند نظيرش را بياورد، و اينكه اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده، و در آن هيچ شكى نيست، معجزه است كه تا زمين و زمان باقى است، آن نيز باعجاز خود باقى است، و اين تعجيز، در خصوص آوردن نظيرى براى قرآن، در قرآن كريم مكرر آمده، مانند آيه: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ، لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ، وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً، بگو اگر انس و جن دست بدست هم دهند، كه مثل اين قرآن بياورند،نمىتوانند
ترجمه الميزان، ج1، ص: 92
بياورند، هر چند كه مدد كار يكديگر شوند) «1» و نيز مانند آيه: (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ؟ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ، وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ و يا آنكه ميگويند: اين قرآن افترايى است كه بخدا بسته، بگو اگر راست مىگوييد، غير از خدا هر كس را كه ميخواهيد دعوت كنيد، و بكمك بطلبيد، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببنديد) «2».
و بنا بر اين ضمير در كلمه (مثله)، به كلمه (ما)، در جمله (مما نزلنا) برمىگردد، و در نتيجه آيه شريفه تعجيزى است از طرف قرآن، و بى سابقه بودن اسلوب و طرز بيان آن.
ممكن هم هست ضمير نامبرده به كلمه (عبد)، در جمله (عبدنا) برگردد، كه در اين صورت آيه شريفه تعجيز بخود قرآن نيست، بلكه بقرآن است از حيث اينكه مردى بى سواد و درس نخوانده آن را آورده، كسى آن را آورده كه تعليمى نديده و اين معارف عالى و گرانبها و بيانات بديع و بى سابقه و متقن را از احدى از مردم نگرفته، در نتيجه آيه شريفه در سياق آيه: (قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ، وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ، فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟ بگو: اگر خدا مىخواست نه من آن را بر شما مىخواندم، و نه از آن اطلاعى مىداشتم، خود شما شاهديد كه مدتها از عمرم قبل از اين قرآن در بين شما زيستم، در حالى كه خبرى از آنم نبود، باز هم تعقل نمىكنيد؟) «3» و در بعضى روايات هر دو احتمال نامبرده بعنوان تفسير آيه مورد بحث آمده.
اين نكته را هم بايد دانست كه اين آيه و نظائر آن دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم همهاش معجزه است، حتى كوچكترين سورهاش، مانند سوره كوثر، و سوره عصر، و اينكه بعض
ى احتمال داده، و يا شايد بدهند، كه ضمير در (مثله) بخصوص سوره مورد بحث، و در آيه سوره يونس بخصوص سوره يونس برگردد، احتمالى است كه فهم مانوس با اسلوبهاى كلام آن را نمىپذيرد، براى اينكه كسى كه بقرآن تهمت مىزند: كه ساخته و پرداخته رسول خدا (ص) است، و آن جناب آن را بخدا افتراء بسته، بهمه قرآن نظر دارد، نه تنها بيك سوره و دو سوره.
با اين حال معنا ندارد در پاسخ آنان بفرمايد: اگر شك داريد، يك سوره مانند سوره بقره و يا يونس بياوريد، چون برگشت معنا بنظير اين حرف ميشود، كه بگوئيم: اگر در خدايى بودن سوره كوثر يا اخلاص مثلا شك داريد، همه دست بدست هم دهيد، و يك سوره مانند بقره و يا يونس بياوريد، و اين طرز سخن را هر كس بشنود زشت و ناپسند مىداند.
__________________________________________________
1- سوره اسراء آيه 88
2- سوره هود آيه 13
3- يونس آيه 16
ترجمه الميزان، ج1، ص: 93
اعجاز و ماهيت آن
قرآن كريم در آيه مورد بحث، و آياتى كه نقل كرديم، ادعاء كرده است: بر اينكه آيت و معجزه است، و استدلال كرده به اينكه اگر قبول نداريد، مانند يك سوره از آن را بياوريد، و اين دعوى قرآن بحسب حقيقت بدو دعوى منحل ميشود، يكى اينكه بطور كلى معجزه و خارق عادت وجود دارد، و دوم اينكه قرآن يكى از مصاديق آن معجزات است، و معلوم است كه اگر دعوى دوم ثابت شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت شده، و بهمين جهت قرآن كريم هم در مقام اثبات دعوى اولى بر نيامد، و تنها اكتفاء كرد باثبات دعوى دوم، و اينكه خودش معجزه است و بر دعوى خود استدلال كرد به مسئله تحدى، و تعجيز، و وقتى بشر نتوانست نظير آن را بياورد هر دو نتيجه را گرفت.
چيزى كه هست اين بحث و سؤال باقى مىماند، كه معجزه چگونه صورت مىگيرد، با اينكه اسمش با خودش است، كه مشتمل بر عملى است كه عادت جارى در طبيعت، يعنى استناد مسببات باسباب معهود و مشخص آن را نمىپذيرد، چون فكر ميكند، قانون علت و معلول استثناء پذير نيست، نه هيچ سببى از مسببش جدا ميشود، و نه هيچ مسببى بدون سبب پديد مىآيد، و نه در قانون عليت امكان تخلف و اختلافى هست، پس چطور مىشود كه مثلا عصاى موسى بدون علت كه توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟ و مرده چندين سال قبل با دم مسيحايى مسيح زنده شود؟! قرآن كريم اين شبهه را زايل كرده، و حقيقت امر را از هر دو جهت بيان مىكند، يعنى هم بيان مىكند: اصل اعجاز ثابت است، و قرآن خود يكى از معجزات است، و براى اثبات اصل اعجاز دليلى است كافى، براى اينكه احدى نمىتواند نظيرش را بياورد.
و هم بيان مىكند كه حقيقت اعجاز چيست، و چطور مىشود كه در طبيعت امرى رخ دهد، كه عادت طبيعت را خرق كرده، و كليت آن را نقض كند؟.
اعجاز قرآن
در اينكه قرآن كريم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى كرده هيچ حرفى و مخالفى نيست، و اين تحدى، هم در آيات مكى آمده، و هم آيات مدنى، كه همه آنها دلالت دارد بر اينكه قرآن آيتى است معجزه، و خارق، حتى آيه قبلى هم كه مىفرمود: (وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا
ترجمه الميزان، ج1، ص: 94
فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ)
الخ، «1» استدلالى است بر معجزه بودن قرآن، بوسيله تحدى، و آوردن سورهاى نظير سوره بقره، و بدست شخصى بى سواد مانند رسول خدا (ص)، نه اينكه مستقيما و بلا واسطه استدلال بر نبوت رسول خدا (ص) باشد، بدليل اينكه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد، نه بر معجزه بودن قرآن، بايد در اولش مىفرمود: (و ان كنتم فى ريب من رسالة عبدنا، اگر در رسالت بنده ما شك داريد)، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل كردهايم شك داريد، يك سوره مثل اين سوره را بوسيله مردى درس نخوانده بياوريد، پس در نتيجه تمامى تحدىهايى كه در قرآن واقع شده، استدلالى را ميمانند كه بر معجزه بودن قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شدهاند، و آيات مشتمله بر اين تحديها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضىها در باره يك سوره تحدى كردهاند، نظير آيه سوره بقره، و بعضى بر ده سوره، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن، و بعضى بر همه جهات آن. يكى از آياتى كه بر عموم قرآن تحدى كرده، آيه: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ، لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً) «2» است كه ترجمهاش گذشت، و اين آيه در مكه نازل شده، و عموميت تحدى آن جاى شك براى هيچ عاقلى نيست.
[اعجاز قرآن فقط از نظر اسلوب كلام يا جهتى ديگر از جهات، به تنهايى نيست]
پس اگر تحديهاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، ديگر نبايد از عرب تجاوز ميكرد، و تنها بايد عرب را تحدى كند، كه اهل زبان قرآنند، آنهم نه كردهاى عرب، كه زبان شكستهاى دارند، بلكه عربهاى خالص جاهليت و آنها كه هم جاهليت و هم اسلام را درك كردهاند، آن هم قبل از آنكه زبانشان با زبان ديگر اختلاط پيدا كرده، و فاسد شده باشد، و حال آنكه مىبينيم سخنى از عرب آن هم با اين قيد و شرطها بميان نياورده، و در عوض روى سخن بجن و انس كرده است، پس معلوم ميشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب كلام نيست.
و همچنين غير بلاغت و جزالت اسلوب، هيچ جهت ديگر قرآن به تنهايى مورد نظر نيست، و نميخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اينكه مشتمل بر معارفى است حقيقى، و اخلاق. فاضله، و قوانين صالحه، و اخبار غيبى، و معارف ديگرى كه هنوز بشر نقاب از چهره آن بر نداشته، معجزه است، چون هر يك از جهات را يك طائفه از جن و انس مىفهمند، نه همه آنها پس اينكه بطور مطلق تحدى كرد، (يعنى فرمود: اگر شك داريد مثلش را بياوريد)، و نفرمود كتابى فصيح مثل آن بياوريد، و يا كتابى مشتمل بر چنين معارف بياوريد، مىفهماند كه قرآن از هر جهتى كه ممكن است مورد برترى قرار گيرد برتر است، نه يك جهت و دو جهت.
__________________________________________________
1- سوره بقره آيه 23.
2- سوره الاسراء آيه 88
ترجمه الميزان، ج1، ص: 95
[عموميت اعجاز قرآن براى تمامى افراد انس و جن]
بنا بر اين قرآن كريم هم معجزيست در بلاغت، براى بليغترين بلغاء و هم آيتى است فصيح، براى فصيحترين فصحاء و هم خارق العادهايست براى حكماء در حكمتش، و هم سرشارترين گنجينه علمى است معجزهآسا، براى علماء و هم اجتماعىترين قانونى است معجزهآسا، براى قانون، و سياستى است بديع، و بى سابقه براى سياستمداران و حكومتى است معجزه، براى حكام، و خلاصه معجزهايست براى همه عالميان، در حقايقى كه راهى براى كشف آن ندارند، مانند امور غيبى، و اختلاف در حكم، و علم و بيان.
از اينجا روشن ميشود كه قرآن كريم دعوى اعجاز، از هر جهت براى خود مىكند، آنهم اعجاز براى تمامى افراد جن و انس، چه عوام و چه خواص، چه عالم و چه جاهل، چه مرد و چه زن، چه فاضل متبحر و چه مفضول، چه و چه و چه، البته بشرطى كه اينقدر شعور داشته باشد كه حرف سرش شود.
براى اينكه هر انسانى اين فطرت را دارد كه فضيلت را تشخيص دهد، و كم و زياد آن را بفهمد پس هر انسانى ميتواند در فضيلتهايى كه در خودش و يا در غير خودش سراغ دارد، فكر كند، و آن گاه آن را در هر حدى كه درك مىكند، با فضيلتى كه قرآن مشتمل بر آنست مقايسه كند، آن گاه بحق و انصاف داورى نمايد، و فكر كند، و انصاف دهد، آيا نيروى بشرى ميتواند معارفى الهى، و آن هم مستدل از خود بسازد؟ بطورى كه با معارف قرآن هم سنگ باشد؟ و واقعا و حقيقتا معادل و برابر قرآن باشد؟ و آيا يك انسان اين معنا در قدرتش هست كه اخلاقى براى سعادت بشر پيشنهاد كند، كه همهاش بر اساس حقايق باشد؟ و در صفا و فضيلت درست آن طور باشد كه قرآن پيشنهاد كرده؟! و آيا براى يك انسان اين امكان هست، كه احكام و قوانينى فقهى تشريع كند، كه دامنهاش آن قدر وسيع باشد، كه تمامى افعال بشر را شامل بشود؟ و در عين حال تناقضى هم در آن پديد نيايد؟ و نيز در عين حال روح توحيد و تقوى و طهارت مانند بند تسبيح در تمامى آن احكام و نتائج آنها، و اصل و فرع آنها دويده باشد؟
و آيا عقل هيچ انسانى كه حد اقل شعور را داشته باشد، ممكن ميداند كه چنين آمارگيرى دقيق از افعال و حركات و سكنات انسانها، و سپس جعل قوانينى براى هر حركت و سكون آنان، بطورى كه از اول تا باخر قوانينش يك تناقض ديده نشود از كسى سر بزند كه مدرسه نرفته باشد، و در شهرى كه مردمش با سواد و تحصيل كرده باشند، نشو و نما نكرده باشد، بلكه در محيطى ظهور كرده باشد، كه بهرهشان از انسانيت و فضائل و كمالات بى شمار آن، اين باشد كه از راه غارتگرى، و جنگ لقمه نانى بكف آورده، و براى اينكه بسد جوعشان كافى باشد، دختران را زنده بگور كنند، و فرزندان خود را بكشند، و به پدران خود فخر نموده، مادران را همسر خود سازند، و
ترجمه الميزان، ج1، ص: 96
بفسق و فجور افتخار نموده، علم را مذمت، و جهل را حمايت كنند، و در عين پلنگ دماغى و حميت دروغين خود، تو سرى خور هر رهگذر باشند، روزى يمنىها استعمارشان كنند، روز ديگر زير يوغ حبشه در آيند، روزى برده دسته جمعى روم شوند، روز ديگر فرمانبر بى قيد و شرط فارس شوند؟ آيا از چنين محيطى ممكن است چنين قانونگذارى برخيزد؟
و آيا هيچ عاقلى بخود جرئت ميدهد كه كتابى بياورد، و ادعاء كند كه اين كتاب هدايت تمامى عالميان، از بى سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرين من و آيندگان، تا آخر روزگار است، و آن گاه در آن اخبارى غيبى از گذشته و آينده، و از امتهاى گذشته و آينده، نه يكى، و نه دو تا، آنهم در بابهاى مختلف، و داستانهاى گوناگون قرار داده باشد، كه هيچيك از اين معارف با ديگرى مخالفت نداشته،
و از راستى و درستى هم بى بهره نباشد، هر قسمتش قسمتهاى ديگر را تصديق كند؟! و آيا يك انسان كه خود يكى از اجزاء عالم ماده و طبيعت است، و مانند تمامى موجودات عالم محكوم به تحول و تكامل است، ميتواند در تمامى شئون عالم بشرى دخل و تصرف نموده، قوانين، و علوم، و معارف، و احكام، و مواعظ، و امثال، و داستانهايى در خصوص كوچكترين و بزرگترين شئون بشرى بدنيا عرضه كند، كه با تحول و تكامل بشر متحول نشود، و از بشر عقب نماند؟ و حال و وضع خود آن قوانين هم از جهت كمال و نقص مختلف نشود، با اينكه آنچه عرضه كرده، بتدريج عرضه كرده باشد و در آن پارهاى معارف باشد كه در آغاز عرضه شده، در آخر دو باره تكرار شده باشد، و در طول مدت، تكاملى نكرده تغيرى نيافته باشد، و نيز در آن فروعى متفرع بر اصولى باشد؟ با اينكه همه ميدانيم كه هيچ انسانى از نظر كمال و نقص عملش بيك حال باقى نمىماند، در جوانى يك جور فكر مىكند، چهلساله كه شد جور ديگر، پير كه شد جورى ديگر.
پس انسان عاقل و كسى كه بتواند اين معانى را تعقل كند، شكى برايش باقى نمىماند، كه اين مزاياى كلى، و غير آن، كه قرآن مشتمل بر آنست، فوق طاقت بشرى، و بيرون از حيطه وسائل طبيعى و مادى است، و بفرض هم كه نتواند اين معانى را درك كند، انسان بودن خود را كه فراموش نكرده، و و جدان خود را كه گم ننموده، و جدان فطرى هر انسانى باو ميگويد: در هر مسئلهاى كه نيروى فكريت از دركش عاجز ماند، و آن طور كه بايد نتوانست صحت و سقم و درستى و نادرستى آن را بفهمد، و ماخذ و دليل هيچيك را نيافت، بايد باهل خبره و متخصص در آن مسئله مراجعه بكنى. ترجمه الميزان، ج1، ص: 97
در اينجا ممكن است خواننده عزيز بپرسد كه اينكه شما اصرار داريد عموميت اعجاز قرآن را ثابت كنيد، چه فائدهاى بر اين عموميت مترتب ميشود، و تحدى عموم مردم چه فائدهاى دارد؟
بايد خواص بفهمند كه قرآن معجزه است، زيرا عوام در مقابل هر دعوتى سريع الانفعال و زود باورند، و هر معاملهاى كه با ايشان بكنند، مىپذيرند، مگر همين مردم نبودند كه در برابر دعوت امثال حسينعلى بهاء، و قاديانى، و مسيلمه كذاب، خاضع شده، و آنها را پذيرفتند؟! با اينكه آنچه آنها آورده بودند به هذيان بيشتر شباهت داشت، تا سخن آدمى؟
در پاسخ مىگوييم: اولا تنها راه آوردن معجزه براى عموم بشر، و براى ابد اين است كه آن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد، چون غير از علم و معرفت هر چيز ديگرى كه تصور شود، كه سر و كارش با ساير قواى دراكه انسان باشد، ممكن نيست عموميت داشته، ديدنيش را همه و براى هميشه ببينند، شنيدنيش را همه بشر، و براى هميشه بشنوند عصاى موسايش براى همه جهانيان، و براى ابد معجزه باشد، و نغمه داوديش نيز عمومى و ابدى باشد، چون عصاى موسى، و نغمه داود، و هر معجزه ديگرى كه غير از علم و معرفت باشد، قهرا موجودى طبيعى، و حادثى حسى خواهد بود، كه خواه ناخواه محكوم قوانين ماده، و محدود به يك زمان، و يك مكان معينى ميباشد، و ممكن نيست غير اين باشد، و بفرض محال يا نزديك به محال، اگر آن را براى تمامى افراد روى زمين ديدنى بدانيم، بارى بايد همه سكنه روى زمين براى ديدن آن در يك محل جمع شوند، و بفرضى هم كه بگوئيم براى همه و در همه جا ديدنى باشد، بارى براى اهل يك عصر ديدنى خواهد، بود نه براى ابد.
بخلاف علم و معرفت، كه ميتواند براى همه، و براى ابد معجزه باشد، اين اولا، و ثانيا وقتى از مقوله علم و معرفت شد، جواب اشكال شما روشن ميشود، چون بحكم ضرورت فهم مردم مختلف است، و قوى و ضعيف دارد، هم چنان كه كمالات نيز مختلف است، و راه فطرى و غريزى انسان براى درك كمالات كه روزمره در زندگيش آن را طى مىكند، اين است كه هر چه را خودش درك كرد، و فهميد، كه فهميده، و هر جا كميت فهمش از درك چيزى عاجز ماند، بكسانى مراجعه مىكند، كه قدرت درك آن را دارند، و آن را درك كردهاند، و آن گاه حقيقت مطلب را از ايشان مىپرسند، در مسئله اعجاز قرآن نيز فطرت غريزى بشر حكم باين مىكند، كه صاحبان فهم قوى، و صاحب نظران از بشر، در پى كشف آن برآيند، و معجزه بودن آن را درك كنند، و صاحبان فهم ضعيف بايشان مراجعه نموده، حقيقت حال را سؤال كنند، پس تحدى و تعجيز قرآن عمومى است، و معجزه بودنش براى فرد فرد بشر، و براى تمامى اعصار ميباشد.
ترجمه الميزان، ج1، ص: 98
تحدى قرآن به علم
قرآن كريم بعلم و معرفت تحدى كرده، يعنى فرموده: اگر در آسمانى بودن آن شك داريد، همه دست بدست هم دهيد، و كتابى درست كنيد كه از نظر علم و معرفت مانند قرآن باشد، يك جا فرموده: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ، ما كتاب را كه بيان همه چيزها است بر تو نازل كرديم) «1» و جايى ديگر فرموده: (لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ، هيچ تر و خشكى نيست مگر آنكه در كتابى بيانگر، ضبط است) «2»، و از اين قبيل آياتى ديگر.
آرى هر كس در متن تعليمات عاليه اسلام سير كند، و آنچه از كليات كه قرآن كريم بيان كرده و آنچه از جزئيات كه همين قرآن در آيه:، (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ، وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، رسول شما را بهر چه امر كرد انجام دهيد، و از هر چه نهى كرد اجتناب كنيد) «3» و آيه: (لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ تا در ميان مردم بآنچه خدا نشانت داده حكم كنى) «4» و آياتى ديگر به پيامبر اسلام حوالت داده، و آن جناب بيان كرده، مورد دقت قرار دهد، خواهد ديد كه اسلام از معارف الهى فلسفى، و اخلاق فاضله، و قوانين دينى و فرعى، از عبادتها، و معاملات، و سياسات اجتماعى و هر چيز ديگرى كه انسانها در مرحله عمل بدان نيازمندند، نه تنها متعرض كليات و مهمات مسائل است، بلكه جزئىترين مسائل را نيز متعرض است، و عجيب اين است كه تمام معارفش بر اساس فطرت، و اصل توحيد بنا شده، بطورى كه تفاصيل و جزئيات احكامش، بعد از تحليل، به توحيد بر مىگردد، و اصل توحيدش بعد از تجزيه بهمان تفاصيل بازگشت مىكند.
قرآن كريم خودش بقاء همه معارفش را تضمين كرده، و آن را نه تنها صالح براى تمامى نسلهاى بشر دانسته، و در آيه: (وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ، تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ، نه از گذشته و نه در آينده، باطل در اين كتاب راه نمىيابد، چون كتابى است عزيز، و نازل شده از ناحيه خداى حكيم حميد) «5» و آيه: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ، وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، ما ذكر را نازل كرديم، و خود ما آن را حفظ مىكنيم) «6» فرموده: كه اين كتاب با مرور ايام و كرور ليالى كهنه نميشود، كتابى است كه تا آخرين روز روزگار، ناسخى، هيچ حكمى از احكام آن را نسخ نمىكند و قانون تحول و تكامل آن را كهنه نمىسازد.
__________________________________________________
1- سوره نحل 89.
2- سوره انعام آيه 59.
3- سوره حشر آيه 7.
4- نساء 106.
5- سوره فصلت آيه 42
6- سوره حجر آيه 9.
ترجمه الميزان، ج1، ص: 99
خواهى گفت علماى علم الاجتماع، و جامعهشناسان، و قانوندانان عصر حاضر، اين معنا برايشان مسلم شده: كه قوانين اجتماعى بايد با تحول اجتماع و تكامل آن تحول بپذيرد، و پا بپاى اجتماع رو بكمال بگذارد، و معنا ندارد كه زمان بسوى جلو پيش برود، و تمدن روز بروز پيشرفت بكند، و در عين حال قوانين اجتماعى قرنها قبل، براى امروز، و قرنها بعد باقى بماند.
جواب اين شبهه را در تفسير آيه: (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً) الخ «1» خواهيم داد انشاء اللَّه.
و خلاصه كلام و جامع آن اين است كه: قرآن اساس قوانين را بر توحيد فطرى، و اخلاق فاضله غريزى بنا كرده، ادعاء مىكند كه تشريع (تقنين قوانين) بايد بر روى بذر تكوين، و نواميس هستى جوانه زده و رشد كند، و از آن نواميس منشا گيرد، ولى دانشمندان و قانونگذاران، اساس قوانين خود را، و نظريات علمى خويش را بر تحول اجتماع بنا نموده، معنويات را بكلى ناديده مىگيرند، نه بمعارف توحيد كار دارند، و نه به فضائل اخلاق، و بهمين جهت سخنان ايشان همه بر سير تكامل اجتماعى مادى، و فاقد روح فضيلت دور مىزند، و چيزى كه هيچ مورد عنايت آنان نيست، كلمه عاليه خداست.
تحدى بكسى كه قرآن بر وى نازل شده
قرآن كريم بشر را بشخص رسول خدا (ص)، كه آورنده آنست، تحدى كرده و فرموده:
آوردن شخصى امى و درس نخوانده و مربى نديده كتابى را كه هم الفاظش معجزه است و هم معانيش، امرى طبيعى نيست، و جز بمعجزه صورت نمىگيرد: (قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ، وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ، فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟ بگو اگر خدا ميخواست اين قرآن را بر شما تلاوت نكنم، نمىكردم، و نه شما مىفهميديد، شما ميدانيد كه قبل از اين سالها در ميان شما بودم، آيا باز هم تعقل نمىكنيد؟ «2» آرى رسول خدا (ص) سالها بعنوان مردى عادى در بين مردم زندگى كرد، در حالى كه نه براى خود فضيلتى و فرقى با مردم قائل بود، و نه سخنى از علم بميان آورده بود، حتى احدى از معاصرينش يك بيت شعر و يا نثر هم از او نشنيد، و در مدت چهل سال كه دو ثلث عمر او ميشود، (و معمولا هر كسى كه در صدد كسب جاه و مقام باشد، عرصه تاخت و تازش، و بحبوحه فعاليتش، از جوانى تا چهل سالگى است مترجم) با اين حال آن جناب در اين مدت نه مقامى كسب كرد، و نه يكى از عناوين اعتبارى كه ملاك برترى و تقدم است بدست آورد، آن گاه در رأس چهل سالگى
__________________________________________________
1- سوره بقره آيه 213.
2- سوره يونس آيه 16.
ترجمه الميزان، ج1، ص: 100
ناگهان طلوع كرد، و كتابى آورد، كه فحول و عقلاى قومش از آوردن چون آن عاجز ماندند، و زبان بلغاء و فصحاء و شعراى سخندانشان به لكنت افتاد، و لال شد، و بعد از آنكه كتابش در اقطار زمين منتشر گشت، احدى جرئت نكرد كه در مقام معارضه با آن بر آيد، نه عاقلى اين فكر خام را در سر پروريد، و نه فاضلى دانا چنين هوسى كرد، نه خردمندى در ياراى خود ديد، و نه زيرك هوشيارى اجازه چنين كارى بخود داد.
نهايت چيزى كه دشمنانش در بارهاش احتمال دادند، اين بود: كه گفتهاند: وى سفرى براى تجارت بشام كرده، ممكن است در آنجا داستانهاى كتابش را از رهبانان آن سرزمين گرفته باشد، در حالى كه سفرهاى آن جناب بشام عبارت بود از يك سفر كه با عمويش ابو طالب كرد، در حالى كه هنوز بسن بلوغ نرسيده بود، و سفرى ديگر با ميسره غلام خديجه ع كرد، كه در آن روزها بيست و پنجساله بود، (نه چهلساله)، علاوه بر اينكه جمعى كه با او بودند شب و روز ملازمش بودند.
و بفرض محال، اگر در آن سفر از كسى چيزى آموخته باشد، چه ربطى باين معارف و علوم بى پايان قرآن دارد؟ و اين همه حكمت و حقايق در آن روز كجا بود؟ و اين فصاحت و بلاغت را كه تمامى بلغاى دنيا در برابرش سر فرود آورده، و سپر انداختند، و زبان فصحاء در برابرش لال و الكن شده، از چه كسى آموخته؟.
و يا گفته اند: كه وى در مكه گاهى بسر وقت آهنگرى رومى مىرفته، كه شمشير ميساخت.
و قرآن كريم در پاسخ اين تهمتشان فرمود: (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ: إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ، لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ، وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ، ما دانستيم كه آنان ميگويند بشرى اين قرآن را بوى درس ميدهد، (فكر نكردند آخر) زبان آن كسى كه قرآن را بوى نسبت ميدهند غير عربى است، و اين قرآن بزبان عربى آشكار است) «1».
و يا گفته اند: كه پارهاى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته، كه يكى از علماى فرس، و داناى بمذاهب و اديان بوده است، با اينكه سلمان فارسى در مدينه مسلمان شد، و وقتى بزيارت آن جناب نائل گشت، كه بيشتر قرآن نازل شده بود چون بيشتر قرآن در مكه نازل شد، و در اين قسمت از قرآن تمامى آن معارف كلى اسلام، و داستانها كه در آيات مدنى هست، نيز وجود دارد، بلكه آنچه در آيات مكى هست، بيشتر از آن مقدارى است كه در آيات مدنى وجود دارد، پس سلمان كه يكى از صحابه آن جناب است، چه چيز بمعلومات او افزوده؟.
__________________________________________________
1- سوره نحل آيه 103. […..]
ترجمه الميزان، ج1، ص: 101
علاوه بر اينكه خودشان ميگويند سلمان داناى بمذاهب بوده، يعنى به تورات و انجيل، و آن تورات و انجيل، امروز هم در دسترس مردم هست، بردارند و بخوانند و با آنچه در قرآن هست مقايسه كنند، خواهند ديد كه تاريخ قرآن غير تاريخ آن كتابها، و داستانهايش غير آن داستانها است، در تورات و انجيل لغزشها و خطاهايى بانبياء نسبت داده، كه فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است، كه چنين نسبتى را حتى به يك كشيش، و حتى به يك مرد صالح متعارف بدهد، واحدى اينگونه جسارتها را به يكى از عقلاى قوم خود نميكند.
و اما قرآن كريم ساحت انبياء را مقدس دانسته، و آنان را از چنان لغزشها برى ميداند، و نيز در تورات و انجيل مطالب پيش پا افتادهاى است، كه نه از حقيقتى پرده بر ميدارد، و نه فضيلتى اخلاقى به بشر مىآموزد، و اما قرآن كريم از آن مطالب آنچه براى مردم در معارف و اخلاقشان بدرد ميخورد آورده، و بقيه را كه قسمت عمده اين دو كتابست رها كرده.
بنظر میرسه که شما خیلی بیکار تشریف داری. این حرفا هارو از کجا جور میکنید شماها؟ راستی این حاج الله شما مگر که متعال نیست؟ پس چرا قبل از قران ۲ تا کتاب ناقص واسه بشر ننه مرده فرستاد؟ مگر قبل از اسلام ساکنین زمین آدم نبودند که این حاج الله براشون یک کتاب کامل بفرسته؟ … از کتاب بگذریم… راستی در این ۶۰۰ سال زمان مابین مسیح و اسلام چه اتّفاقاتی هنگام ستایش الله در درگاه الله افتاد که باعث شد، حکم بده که، اگر هنگام نماز گ… ، نماز باطل میشود؟ در این مورد هم روایتی، حدیثی هست؟ … تصور کنید آون روزی را که آن فرشته برای پیامبر اسلام این حکم رو نازل کرده. مابین زمین و آسمان چقدر خجالت کشیده. چند سال بعد از هجرت این پیام برای رسول حاج الله نازل شد؟ تکلیف آن مسلمینی که قبل نازل شدن این حکم هنگام نماز گ… چه میشود؟ آیا نمازشان باطل هست؟ و اگر که باطل نیست، آیا این بخشندگی خدا را اثبات نمیکند؟
شازده الاحقر اگر شما بخواهید درمورد کسی یا موضوعی و یا سخنی پژوهش کنید گفته های آن شخص را برای اثبات خوب و یا بد و اشتباه بودن افکارش می آورید و یا اینکه مطلب را از زوایای مختلف بررسی می کنید؟روش تحقیق علمی اینست که پژوهشگر اولا موضوع را مشخص میکند و بعد به هرآنچه در باره آن شخص و یا موضوع و یا سوژه تحقیق نوشته و یا گفته شده مراجعه میکند چه مخالف و چه موافق.شما در موارد بالا از خود قرآن و تفاسیر مسلمین آنهم یک مسلمان نظراتی آورده اید.چنین نوشته ای از نظر علمی بی ارزش است. شما در یک دعوا باید تمام طرفهای درگیر را در نظر بگیرید.مثلا آیا یهودیان و زرتشتیان و مسیحیان …و کسانیکه در مورد اسلام در طول تاریخ و همین معاصر نظرداده اند با شما موافقند؟مسلما نه .پس آنچه را شما و قرآن درباره خودش و معجزه بودنش مطرح کرده ادعایی بیش نیست و شما نمی توانید از دیگران توقع داشته باشید که آنرا قبول کنند.بنظر من با مراجعه بتاریخ اسلام و تحقیقاتی که در طول تاریخ و معاصر شده بخوبی نشان ا ز آن دارد که نه تنها اسلام بلکه تمام ادیان چیزی جز مشتی خرافات نیستند که متاسفانه در طول تاریخ ابزاری تعیین کننده و برنده دردست عده ایی و طبقاتی از مردم قرارگرفته برای سرکوب و بهر ه کشی و خرکردن مردم.معجزه و الله و یهوه …هم جزء این خرافات است و معجزه بودن قران و کتب مقدس فقط ادعایی پوچ و بی معنی است که از پیروان این ادیان در طول تاریخ برای به کرسی نشاندن حرفشان که تقریبا همیشه با زور بوده سرزده.ولی خب همیشه هدف دوشیدن و بهره گری از مردم و حفظ قدرت و ثروت پشت چنین ادعاهایی خوابیده.
آقای مصلح
با نوشتن این مطالب گویا شما بدنبال قانع کردن خودتان هستید والا اینقدر یک حرف را با چاشنی ادعاهای عجیب و غریب در کنارتخطه اعتقادات دیگران و حتی توهین به سایر کتب مذهبی تکرار نمیکردید . من با احترام به همه معتقدان به ادیان گوناگون و کتابهایشان (که بسیاری از آنها را خوانده ام) از بی اطلاعی شما نه تنها نسبت به سایر ادیان سامی و غیر سامی و از تعصب بی حدتان نسبت به اعتقادات خودتان , بلکه از پرت بودنتان از گستره دانش بشری در حیرتم! شما اگر بدنبال معجزه هستید آنرا در این ببینید که فرد بیسوادی (بگفته شما) توانسته چنین افکار و جملاتی را بزبان بیاورد و افکارو آموزه هایش را تا این حد در سراسر دنیا پخش کند.
بدنیست ازشما تحلیلی هم از برگزاری مراسمی برای خانم آقای خمینی وسخنان آقای رفسنجانی وعکس العمل مخالفین او داشته باشیم لطفا مارا مستفیض فرمایید.
چناب مصلح میشه شما آخوندها ؟اسلامیان یکبار هم که شده چیزی را بدون اما و اگر قبول کنید؟مگر شما دنیا را چیفه و زود گذر نمی دانید و شب و روز برای دیدن یار در آتش عشق نمی سوزید دیگر این اما و اگرتان برای چیست؟
آخوند می گوید دروغ نباید گفت اما..دزدی نباید کرد اما …ترور نباید کرد اما…از خیر دنیا باید گذشت اما…////.مردحسابی توا و هم صنف هات داری تو این سایت همه اش از بدی ترور و دروغ ومال دنیا سخن می گویید ولی با یک اما و همه را در راه الله ثواب میدانید.این چه اینی است که شما دارید؟آخه یک دلیل برای من بیاور تا من ملحد به چنین اعتقادات ضد بشری شماها احترام بگذارم.
نوشته اید یک آیه مثل قرآن بیاورید مرد حسابی بیان قرآن هم مثل شما ها نامفهوم //// است.چون چارچوبی برایش مشخص نکرده.دریک مسابقه ساده اول چهار چوب شرط را مشخص میکنند تا هیچ یک از طرفین نتوانند بعد از باختن نق بزنند.بفرمایید منظور شما از نظر بلاغت و فصاحت… است؟اگر این باشد که هزاران تن از اعراب حتی در زمان خود محمد از او در فصاحت و بلاعت یک سر گردن بودند.ویکی از دلایل ترور بعضی از شاعران هم همین بوده.نمونه اش کاتب وحی .اگر از نظر معنی و مفهوم منظور قرآن است که //////.///////////.بنابراین چون ادعای قرآن در چهارچوب خاصی نیست هر چه را دیگران بیاورند اگر هم مسلمین نتواند صاحب نوشته را ترور کرده و خان و مانش را بباد دهند خواهند گفت منظور ما این نبوده باید مثل قران بیاوری و این دور تسلسل را تا ابد و دهر ادامه دهند.
درود بر شرف انسانهایی استوار و با شرافتی که در مبارزه ایی بی امان با دیو استبداد از هیچ نهراسیدند وبا نه گفتن به بیدادگران استبداد را به عجز و درماندگی واداشته اند.درود بر شما شیرزنان و رادمردان که نمونه ایی از استقامت و دلیری و بیداد ستیزی در سرزمینی لگدمال شده در زیر ستوران بیدادگرانید.متاسفانه نهضت آزادی نه تنها جاده صاف کن خمینی و حکومت لات و لمپنهای حاکم شد بلکه بجز زنده یاد بازرگان که گه گاهی اعتراضی میکرد بقیه مشتی عافیت طلب بودند و بخاطر اعتقادات اسلامی شان از خیر انتقاد هم از رزیم در بیشتر موارد می گذشتند.ولی سرانجام از آنجایی که دیو استبداد توان غیر از خود را نداشت و حریص در خونخواری و ترور و جنایت بود آنها نیز از جور بیداد بی بهره نماندند.واین درست تحقق شعر معروف برتولد برشت بود. که اول کمونیستها و بعد …
پیشنهاد میکنم که ازاین پس به گروه نهضت آزادی بگوییم نهضت جاده صاف کنی و یا نهضت ماله کشی هنوزازخاطره ها نرفته که حاج سید جوادی میگفت مردی می آید با طلیسانی بر دوش که با خود آزادی می آورد ولی بعد ازآمدنش دیگر ضهاک را باید ازخاطره ها زدود چه ضهاک یک تن بود ولی وی جعبه (پاندورا) یی بود که ضهاک هایی ازآن سر بر آوردند که نادره دهرند ضهاک اگر روزی دو جوان می کشت ومغزشان میخورد . اینان ملتی را کشتند ملتی را بی مغز کردند ملتی را به اوهام مرگ بر این ومرگ بر آن به دنبال خود کشیدند که ازدنیا فقط آخوند بشناسد و بیجاره گی و فقر و فحشا ودرو رویی ازسر ورویش بالا برود ولی خود را نظر کرده صاحب الامر بداند . هر روزبر دهان آزادیخواهانش بکوبد ولی خود راآزاد ترین کشور دنیا بنامد به تمام دنیا کرنش کند با پر رویی خود را قهرمان بنامد علنا بگوید ما انقلاب صادر میکیم ولی در تمام در گیریها خود را بیطرف بنامد خود را به چنگال دو افعی روسیه چین بیفکند و مدعی نو آوری و شکوفایی باشد کاری کند که اسلامش ازطرف همه مسلمین زیر سوال باشد وجوانان اروپا را به اسلام فرا بخواند ؟ خودتان قضاوت کنید .! .
حماقتی را که ما ملت ایران مرتکب شدیم را گردن این و آن نیاندازیم . مگر نهضت ازادی قبل از انقلاب چه تعداد از مردم ایران میشناختند ؟ به یقین تعداد انها به چند هزار نفر هم نمیرسید . نا اگاهی ملت ایران موجب این مصیبت شد . قاطبه ملت بویژه جوانان آخوند را نمی شناختند ، چون رابطه آنان با آخوند قطع شده بود . نهضت آزادی و کلا ملی – مذهبی ها هم امروز نمیتوانند بند ناف خود را از اسلام سیاسی ببرند ، چون متهم به نفاق میشوند . گذشته را زیر و رو نکنیم ، تف سربالا است .